تمام نوشته های

/

اعتقاد به معاد و موانع گسترش آن



قسمت دوم

3ـ زنده نگهداشتن ((ياد مرگ)) در جامعه

يكى از روش هاى بسيار موثر در گسترش اعتقاد به معاد, زنده نگه داشتن ((ياد
مرگ)) در جامعه است. پذيرش اين پديده طبيعى و قبول حتمى بودن مرگ قبل از فرا
رسيدن آن, زمينه را براى پذيرش تعاليم آسمانى و زندگى در راستاى اهداف و
برنامه هاى دينى آماده مى سازد. به همين دليل, در آيات و روايات به زنده نگه
داشتن ياد مرگ و اثرات سازنده و تعالى بخش آن تإكيد فراوان شده و احاديثى
همانند ((اكثروا ذكر الموت)) و ((استعدوا بالموت)) احاديث فراوان و متواترى در
اين زمينه وارد شده است.(1)

تإكيد بر قابل دسترس بودن قبرستان مسلمين و پيش بينى اجر اخروى براى زيارت
اهل قبور, محترم بودن جنازه مسلمين و اصرار بر كفن و دفن مناسب, تشييع جنازه و
اذكار مربوط به آنها, برپايى مراسم ويژه و برگزارى مجالس تذكار, وعده ثواب هاى
فراوان اخروى براى آنها, همه و همه در اين راستا قابل توجيه و تفسير مى باشد كه
((ياد مرگ)) و موقت بودن زندگى دنيوى و پايدارى زندگى اخروى بايد در جامعه زنده
باشد و به صورت مشهود و ملموس ارائه شود. خوشبختانه در دو دهه گذشته, نمود عينى
و بارز اين تحول آفرينى را در تشييع جنازه مطهر شهداى گران قدر انقلاب اسلامى شاهد
بوده ايم كه پيكر مقدس آن ((زندگان جاويد)) نيز طراوت و شادابى خاصى در زندگى
((مردگان زنده)) به وجود مىآورده است و عطر روح بخش پويايى و تعالى را در فضاى
جامعه مى پراكنده است.

نكته قابل تإمل آن است كه زندگى براساس فرهنگ غرب مى تواند اين اثر بخشى را
از پديده ((مرگ)) و آثار مترقب بر آن بگيرد. چنان كه در شهرهاى بزرگ و در زندگى
آپارتمان نشينى و شهر نشينى مواردى از آن, هر چند اندك اما قابل توجه, به چشم
مى خورد كه قبرستان ها به دلايل قابل قبول يا غير قابل قبول از شهر دور شده اند و
مردگان نيز با سفارش تلفنى به خاك سپرده مى شوند! زنده بودن ياد مرگ, اشتياق به
زندگى اخروى را ايجاد مى كند و اين اشتياق زمينه رشد فضايل اخلاقى و دورى از
رذايل نفسانى را موجب مى شود. قرآن كريم با نداى ((فتمنوا الموت ان كنتم
صادقين))(2) مومنان واقعى را از غير مومنان با ملاك اشتياق به مرگ تمييز مى دهد و
حضرت على(ع) با فرياد ((والله لابن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى ا(3)مه))
رمز خداجويى و كمال يابى خويش را تبيين مى كند.

امام صادق ـ عليه السلام ـ در اثرهاى زنده نگه داشتن ((يادمرگ)) مى فرمايد:

((ذكرالموت يميت الشهوات و يقلع منابت الغفله و يقوى القلب بمواعدالله و يرق
الطبع و يكسر اعلام الهدى و يطفىء فارالحرص و يحقر الدنيا;(4) ياد مرگ شهوت ها را
مى ميراند و ريشه هاى غفلت را از بين مى برد و قلب انسان را با وعده هاى الهى محكم
مى گرداند و روحيه انسان را رقيق و لطيف مى سازد و نشانه هاى هوا و هوس را مى شكند
و آتش حرص را خاموش و دنيا را در چشم انسان كوچك مى سازد.))

پيامبر اكرم(ص) در تإثير تشييع جنازه بر ياد مرگ و اعتقاد به آخرت فرمودند:

((واتبعوا الجنائز تذكركم الاخره;(5) مردگان را تشييع نماييد كه اين امر شما
را به ياد آخرت مى اندازد.))

با عنايت به نكات فوق, ضرورت دارد با برنامه ريزى دقيق نسبت به زنده نگه داشتن
((ياد مرگ)) در جامعه اقدام شود. نزديك و سهل الوصول كردن قبرستان ها, زنده
داشتن ياد شهدا و بزرگان با استفاده از برنامه هاى هنرى و فرهنگى, استفاده از
نمودها و سمبل هاى هشدار دهنده و آموزنده در معمارى شهرى, تسهيل و آموزنده نمودن
برگزارى مراسم كفن و دفن و تشييع جنازه و مجالس يادبود متوفيان, جلوگيرى از
انتشار و پخش برنامه هاى لغو و لهو و لعب در رسانه هاى گروهى و ارتباط جمعى,
آموزش دقيق و كارشناسانه اثرهاى ياد مرگ به جوانان و نوجوانان, تبليغ شوق انگيز
و نشاط آور ياد مرگ در مجالس و محافل فرهنگى و تبليغى و… از جمله راه كارهايى
است كه در صورت اجراى دقيق, به دست معتقدان واقعى به قيامت و زندگى اخروى
مى تواند آثار مطلوبى در جامعه بر جاى گذارد.



4 ـ پالايش فرد و جامعه از وسوسه هاى شيطانى

فرد آلوده به گناه و اسير هواهاى نفسانى نمى تواند اعتقاد به معاد را در خود
رشد دهد و جامعه مبتلا به وسوسه هاى شيطانى نمى تواند بستر مناسب براى تعميق
باورهاى دينى و ايمان به قيامت باشد. پس بايد نسبت به تهذيب فرد و پالايش جامعه
از گناه و فساد اقدام نمود.

بهترين زمان براى تهذيب و تزكيه افراد, سنين كودكى و نوجوانى است, زيرا
كودكان و نوجوانان در مناسب ترين دوران يادگيرى قرار دارند و تلاش براى تربيت و
تهذيب آنان همانند حكاكى بر روى سنگ است كه پايدار و ماندگار خواهد بود; العلم
فى الصغر كالنقش فى الحجر. آموزش و پرورش پويا و موفق مى تواند زمينه تربيت
انسان هاى دين باور و معتقد به قيامت را فراهم آورد. لذا سرمايه گذارى در اين نهاد
اجتماعى و به كارگيرى نيروهاى توانمند و مجرب در آن, زمينه ساز تربيت انسان هاى
مطلوب خواهد بود.

در پالايش و پيرايش جامعه از آلودگى ها و كژىها فعاليت هاى تبليغى و هنرى نقش
موثر و سازنده دارد. نكته قابل تإمل در اين زمينه آن است كه: هر چند در اصلاح
جامعه, اصالت با ايجاد ((مصونيت)) است و بايد با فعاليت هاى آموزشى و تربيتى
صحيح, افراد جامعه را در برابر گناهان و وسوسه هاى شيطانى مصون ساخت, ليكن ايجاد
((محدوديت)) براى سالم سازى جامعه ضرورى و اجتناب ناپذير است. اگر در جامعه اى
فيلم هاى ضد اخلاقى به راحتى رد و بدل شود, مجلات و عكس هاى مبتذل و نامناسب توليد
و توزيع شود, رمان هاى سكولاريستى به سهولت منتشر گردد, مواد مخدر به راحتى
مبادله شود و… آسيب پذيرى شدت خواهد يافت و تربيت دينى به سختى گسترش مى يابد.
به همين دليل, مولاى متقيان حضرت على(ع), الگوى حاكمان اسلامى, براى تحكيم حكومت
دينى در يك دست ((نهج البلاغه)) و در دست ديگر ((ذوالفقار)) داشت تا با گسترش
((مصونيت)) و ايجاد ((محدوديت)) زمينه را براى رشد باورهاى دينى و اعتقاد به
قيامت فراهم آورد.

5 ـ تبيين دقيق زهد و آخرت گرايى و توسعه اقتصادى از ديدگاه اسلام

همان گونه كه در جزء دوم بخش موانع گذشت, عدم پاسخ گويى روشن و جامع به سوالات
مطروحه در زمينه دنياپرستى, دنيا خواهى, آخرت گرايى, مال اندوزى, توسعه
اقتصادى, عدالت اجتماعى و… از ديدگاه مكتب توحيد, سبب مى شود افراد جامعه پاسخ
خويش را در مكاتب اقتصادى رايج جستجو كنند كه اين مكاتب نيز بر اساس انديشه هاى
اومانيستى و سكولاريستى, انسان را ((اين دنيايى)) مى دانند و ميل به آخرت و
آخرت گرايى را در او ضعيف و نابود مى سازند. از مجموعه آيات و روايات مى توان نكات
زير را در زمينه نگرش اسلام به دنيا و آخرت و روابط بين آنها برداشت نمود:(6)

در انديشه اسلامى, دنيا و آخرت دو امر جدا از هم و رو در روى يكديگر نيستند,
بلكه هر يك مرحله اى از مراحل هستى محسوب مى شوند.

ارتباط اين دو جهان; همانند ارتباط ظاهر و باطن شىء واحد است كه با عبور
موفقيتآميز از دنيا مى توان به سعادت اخروى دست يافت. رسول اكرم(ص) مى فرمايد:
((الدنيا مزرعه الاخره.)) و امام على(ع) فرمودند: ((الدنيا دار مجاز لا دار قرار
فخذوا من ممركم لمقركم.))(7)

رهبانيت و اعراض از دنيا با جهان بينى و فلسفه خوش بينانه اسلام درباره هستى
ناسازگار است و اين نوع آخرت گرايى انحرافى در بينش اسلامى مطرود است. پيامبر
اكرم(ص) صريحا فرمودند: ((لا رهبانيه فى الاسلام.))(8) در نتيجه, كاهلى, تنبلى,
سربار ديگران بودن, در تهيدستى خودساخته فرو رفتن در اين مكتب مذموم است.

زهد اسلامى بيانگر انتخاب زندگى ساده و بى تكلف و پرهيز از تجمل و لذت گرايى
است. زاهد واقعى سعى مى كند ملاك ها و ارزش هاى آن جهانى را وارد زندگى اين جهانى
كند و مسووليت هاى اجتماعى را به نحو مطلوب انجام دهد.

تضاد دنيا و آخرت و دشمنى آنها با يكديگر و به منزله مشرق و مغرب بودن آنها
نسبت به هم(9) همه مربوط به جهان دل و ضمير انسان و دلبستگى ها و وابستگى هاست.
به بيان ديگر, دنياپرستى و ماده گرايى و در اسارت وابستگى و علائق دنيوى بودن
قبيح و مذموم است; ((حب الدنيا رإس كل خطيئه.))

توسعه در انديشه دينى منحصر در بعد اقتصادى نيست, بلكه شامل تمام ابعاد زندگى
فردى و اجتماعى مى شود. در نتيجه, جامعه اسلامى بايد نسبت به بهره ورى مطلوب از
مواهب الهى و دستيابى به توسعه همه جانبه تلاش نمايد. و فقر و تهيدستى را از بين
ببرد.

آبادانى و سازندگى جامعه بايد در راستاى تحقق اهداف اجتماعى اسلام كه همان
برقرارى عدالت و قسط اجتماعى است, ساماندهى شود كه هدف ارسال پيامبر الهى نيز
دستيابى به قسط و عدالت اجتماعى است; ((لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا
معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط.))(10)

با عنايت به نكات فوق, مى توان نتيجه گرفت كه در مكتب حيات بخش اسلام, انسان ها
موظف اند با كار و تلاش, زمينه سازندگى دنيا و آخرت خود را فراهم آورند, ليكن
وابسته و اسير علايق دنيوى نباشند. دنيا را معبر و خانه موقت زندگى براى دستيابى
موفق به آخرت و سراى جاويدان بدانند. هر مسلمان وظيفه دارد با تمام توان كار
كند و از راه حلال سرمايه و ثروت به دست آورد, ليكن وابسته به ثروت خود نباشد و
تمام مال و ثروت را براى خود و خانواده خود نخواهد, بلكه با مال خود آخرت خويش
را آباد سازد.

چنان كه امام مجتبى(ع) در وصاياى خود مى فرمايند: ((كن لدنياك كانك تعيش ابدا
و كن لاخرتك كانك تموت غدا.))(11)

هم چنين امام كاظم (ع) در سفينه البحار به نقل از تحف العقول مى فرمايند:

((ليس منا من ترك دنياه لدينه إو ترك دينه لدنياه.))(12)

بنابراين, اگر كليه مراكز و نهادهاى تبليغى و فرهنگى تلاش نمايند تا تصويرى
منطبق بر برداشت هاى فوق از دنيا و آخرت و رابطه بين آنها در جامعه ارائه
نمايند, اين ذهنيت ضمن ايجاد پويايى و تحرك و سازندگى, از غفلت نسبت به آخرت و
معاد جلوگيرى مى كند و ياد مرگ را زنده نگه مى دارد. علاوه بر اين, اگر كليه
فعاليت هاى اقتصادى و اجتماعى و قانونمندىها و ساماندهى ها بر اساس برداشت هاى
مزبور صورت پذيرد, زمينه ايجاد فقر و تهيدستى و يا استغنا و ثروت اندوزى در
افكار فردى و جمعى از بين مى رود.

اين برداشت از پيدايش فاصله طبقاتى و جنگ فقر و غنا در جامعه جلوگيرى مى كند و
بستر اجتماعى را براى اجراى احكام الهى و رويش شكوفه هاى دين باورى مستعد مى سازد.
در غير اين صورت, تقويت معرفت دينى و روحيه آخرت گرايى با سختى مواجه خواهد شد
كه امام على(ع) آن شهيد عدل و عدالت فرموده اند: ((العدل حياه الاحكام.))(13)

اين گونه برداشت ها كه به صورت پراكنده در كتب متعدد وجود دارد, بايد به دست
دين شناسان آشنا با دنيا و صاحب نظران دين باور به صورت يك ((نظام فكرى و علمى))
تدوين و عرضه شود و سرلوحه كليه برنامه ريزىها و سياست گذارىها قرار گيرد تا
برنامه هاى توسعه و برنامه هاى آينده نگر (مانند برنامه 1400 و يا برنامه
فقرزدايى) مبتنى بر اين نظام فكرى تدوين و اجرا شوند.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) ر. ك : ميزان الحكمه, باب الموت 499, اجل 4, برزخ ;35 بحارالانوار ج6 و 81.
2 ) بقره(2) آيه94 و سوره جمعه (62) آيه 6 و 7. پس تمناى مرگ كنيد اگر راست
مى گوييد.
3 ) محمد عبده, نهج البلاغه, ص41, خطبه5. به خدا قسم فرزند ابى طالب به مرگ
مإنوس تر است از فرزند به شير مادر.
4 ) بحارالانوار, ج6, ص;133 ميزان الحكمه, ج9, ص245.
5 ) نهج الفصاحه, كلام1993.
6 ) در تدوين برداشت هاى مذكور, از كتب شهيد مرتضى مطهرى به ويژه مقدمه اى بر
جهان بينى اسلامى و سيرى در نهج البلاغه استفاده فراوان شده است.
7 ) نهج البلاغه, خطبه 201. دنيا خانه موقت است, نه خانه اصلى. پس از خانه
موقت براى قرارگاه دائمى خويش توشه برگيريد.
8 ) بحارالانوار, ج15, جزء اخلاق, باب 14.
9 ) نهج البلاغه, حكمت 103.
10 ) سوره حديد(57), آيه 24. ما پيامبران را با دلايل روشن فرستاديم و كتاب و
ميزان به ايشان داديم تا مردم به قسط قيام كنند.
11 ) وسائل الشيعه, ج2, ص535. و براى دنيايت چنان باش كه گويى جاويدان خواهى
ماند و براى آخرت چنان باش كه گويى فردا مى ميرى.
12 ) از ما نيست آن كس كه دنياى خويش را به بهانه دين و يا دين خويش را براى
دنيا رها كند.
13 ) غرر الحكم, ج1, ح440. عدل, حيات احكام الهى است.

/

گپ سياسى


در آستانه انتخابات هفتمين دوره رياست جمهورى, يكى از نمايندگان مجلس شوراى اسلامى, در ديدارى از لندن, با يكى از مإموران سياسى انگليس, مذاكراتى به عمل آورد كه منشإ واكنش ها و تنش هاى سياسى و گفت و گوهاى مطبوعاتى قرار گرفت. از اين رو, لازم است مفاد اين مذاكرات و رفتارهاى سياسيى از اين قبيل و مواضع مخالفان و موافقان آن, به عيار نقد درآيد و غث و سمين آن نمايانده شود.
1ـ ترديدى نيست كه سفارت خانه هر كشور, جزو حريم سياسى آن كشور است و پاسدارى از امنيت آن, بر كشور طرف رابطه فرض است. اين اصل, هم با قوانين بين المللى مطابق است و هم مورد تإييد شريعت اسلامى. و اگر اين اصل, مورد خدشه قرار گيرد, بنياد روابط سياسى بين المللى درهم خواهد ريخت و اعتماد و امنيت از كشورها رخت خواهد بست. از بد حادثه, جمهورى اسلامى ايران ـ كه به علت پافشارى بر اصول سياست خارجى استقلال گرايانه, مغضوب بسيارى از دول استكبارى است ـ بيش از ديگران از اين هتك حريم زيانبار خواهد شد; فى المثل كشورهاى اروپايى به هر بهانه اى, گروهك هاى ضد انقلاب داخلى يا خارجى; مانند منافقين و نئونازىها و امثال آنان را تحريك مى كنند تا سفارت خانه هاى ما را به اشغال درآورند و يك دور خطرناك را شكل دهند.
بنابراين, به طور منطقى, سياست خارجى جمهورى اسلامى ايران, مخالفت اكيد و صريح با اشغال سفارت خانه هاى خارجى در ايران است و قويا از اين مبنا دفاع مى كند. با اين حال, تصرف لانه جاسوسى امريكا, مورد تإييد همه نيروهاى وفادار به انقلاب اسلامى است و اين نيز در تهافت با بيان فوق نيست, زيرا براساس شواهد و قراين قطعى ـ قبل و بعد از تصرف لانه جاسوسى آمريكا در تهران ـ اين مركز از قلمرو مسووليت سياسى خود تجاوز نموده و در حقيقت پايگاه ضد انقلاب داخلى و مركز توطئه و تخريب انقلاب شده بود, و دفاع از منافع ملى, جزو حقوق به رسميت شناخته شده بين المللى است و لذا هيچ كشورى اجازه توطئه را در درون خاك خويش به بيگانه نخواهد داد. از اين رو, همين امريكايى ها به بهانه امنيت ملى و پاسدارى از حقوق بشر به فراسوى مرزهاى خويش چنگ مى اندازند و حريم كشورهاى ديگر را نقض مى كنند, كه نمونه اخيرش را در پاكستان شاهد بوديم.
2ـ فتوا يا حكم قتل ((سلمان رشدى)) نويسنده مرتد كتاب ((آيات شيطانى)), توسط حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ فقط يك نظريه فقهى نبود تا فقيهى ديگر, خلاف آن را استنباط كند و صرف يك حكم حكومتى هم نبود تا در صورت عدم تنفيذ ولى فقيه پس از او, از درجه اعتبار ساقط شود (زيرا بر اساس مبانى فقه اجتهادى و فلسفه سياسى حكومت, حكم هر حاكم, مشروط به زمان حيات اوست; مگر حاكم بعدى آن حكم را تنفيذ كند) بل فتوايى بود مورد اتفاق همه فقيهان جهان اسلام, از اين رو سازمان كنفرانس اسلامى هم بر آن مهر تإييد نهاد و رسما سلمان رشدى را ((مرتد)) اعلام كرد. و نيز حكمى بود كه ولى فقيه زمان, همان را با قاطعيت تنفيذ فرموده بود.
از آن گذشته, سلمان رشدى تنها ((مرتد)) نبود, بلكه ((ساب النبى)) هم بود كه از نظر فقهى, شدت و غلظت حكمش, افزون تر است و هيچ كس از فقهاى جهان اسلام در اعدام ((ساب النبى)) ترديد نكرده است; كما اين كه هيچ كسى در حكم اعدام توهين كنندگان به مقام شامخ رسالت, در فلسطين اشغالى ترديد ندارد.
بنابر آنچه گفته آمد, در مذاكرات سياسى, به جاى مداهنه و افكندن خويش در حصار محدود ديپلماسى بايد با صراحت عنوان شود كه اين حكم و فتوا, جزو معتقدات اسلامى است و مسووليت جمهورى اسلامى ايران در قبال آن, مانند مسووليت ساير مسلمانان عالم است.
3ـ موج اعتراض و واكنشى كه اخيرا درباره مذاكرات لندن برخاسته ـ با چشم پوشى از انگيزه موافقان و مخالفان ـ اين پيام مثبت را نويد مى دهد كه مذاكره با دشمنان اسلام و انقلاب, امرى ضد ارزش تلقى مى شود. از اين رو, حتى اگر اندكى به افراط و تندروى نيز بگرايد, شايسته تقدير و استقبال است و مى سزد كه اين فضا مغتنم شمرده شود تا ديگر كسى, به راحتى, به خود اجازه چنين گفت و گوهايى را ندهد.
4ـ آقاى دكتر لاريجانى هم بايد پاسخ گوى موضع گيرى اشتباه و حرف هاى ساده انديشانه خود باشد و جريانى كه ايشان, با آنها همكارى مى كند نيز با توجه به ضربه غير قابل انكارى كه در رهگذر همين مذاكرات در انتخابات رياست جمهورى متحمل شدند, بايد بيش از گروه رقيب, از وى بازخواست كنند. اما ما به عنوان ارباب مطبوعات و گروه هاى سياسى, از چه منظرى به اين مسإله نگاه مى كنيم, از زاويه صداقت و تعهد انقلابى و دفاع از ارزش ها يا تسويه حساب گروهى؟ اگر اولى است بسيار پسنديده و در خور سپاس است و اگر دومى است, البته از ديدگاه روش هاى سياسى حاكم بر دنيا, بلامانع است و تقريبا امرى متداول, ولى بيگانه از سياست و معيارهاى اسلامى, چون در بينش اسلامى, هدف, اصلاح و هدايت خاطى و جلوگيرى از جرم يا اشتباه و برخورد ريشه اى با مسإله و سرانجام, در صورت احراز تعمد, برخورد قانونى با مجرم است. اما با اغماض از انگيزه برخوردكنندگان با اين پديده و امثال آن, نفس واكنش قاطع با اين گونه حوادث بسيار مطلوب است. ولى بايد در همه موارد و با هر كس, چنين شود, اما متإسفانه پاره اى از دوستان ما, اين حساسيت را همواره از خود نشان نمى دهند و اينك از باب نمونه به ذكر مواردى بسنده مى كنيم:
1ـ هنگامى كه حضرت امام خمينى(ره), حكم ((مهدور الدم)) بودن سلمان رشدى را اعلام فرمود, يكى از اعضاى هيإت دولت وقت ـ آن گونه كه مشهور است ـ با اين حكم به مخالفت برخاست و گفت: ما مسلمان تئورى هستيم نه تنورى (اشاره به ماجراى سهل خراسانى و امتناعش از رفتن به تنور آتش و هارون مكى و رفتن در تنور) و اين فتوا همه زحمت هاى ما را در برقرارى و حسنه كردن رابطه با اروپا به هدر داد!
ايضا همين شخص, در آستانه انتخابات اخير رياست جمهورى, گفت: در زمان امام هم, من بعضى از مواضع ايشان را مى پسنديدم و بعضى ها را نمى پسنديدم!
ولى متإسفانه هيچ كدام از دوستان و نشريه هاى هم خط در حد گلايه هم از ايشان انتقاد نكردند, هرچند جناح هاى مخالف تعريض هايى زدند.
كسى كه مى گويد: فتواى قتل رشدى را قبول ندارد مانند كسى است كه مى گويد: بعضى از مواضع امام را مى پسنديده و بعضى را نمى پسنديده است, فقط فرقشان در اين است كه اولى تعيين مصداق كرده, اما دومى همان حرف را به طور مبهم گفته است, ولى از نظر روا دانستن مخالفت با نظريات حضرت امام, تفاوتى ندارند.
2ـ امام خمينى(ره), طى نامه اى به جناب آقاى محتشمى (وزير كشور وقت) با بيان مطالبى روشن درباره نهضت به اصطلاح آزادى ايران, با صراحت مخالفت خود را با فعاليت آنها اعلام فرمودند: ((نهضت به اصطلاح آزادى و افراد آن چوب موجب گمراهى بسيارى از كسانى كه بى اطلاع از مقاصد شوم آنان هستند, مى گردند بايد با آنها برخورد قاطعانه شود و نبايد رسميت داشته باشند)) (پاسدار اسلام, سال نهم, شماره97 ص26 ـ 27).
نهضت ياد شده در نهايت بى نزاكتى, ضمن جسارت به نويسنده نامه, آن را جعلى خواند و آقاى محتشمى و مجله پاسدار اسلام را متهم به جعل كرد, مرحوم حضرت حاج احمد آقا نيز رسما از مهندس بازرگان به دادگاه شكايت كرد, اما متإسفانه آن قدر زمان بر اين ماجرا گذشت, تا هر دو از دنيا رفتند. آن گاه دادگاه به همين بهانه, پرونده را مختومه اعلام كرد.
اين مقدمه براى آن بود كه مطلب شگفت انگيزى را در راستاى مطالب پيشين, ذكر كنم: سردبير يكى از نشريات ـ كه ارگان يكى از سازمان هاى سياسى نيز هست ـ در آستانه انتخابات مجلس پنجم, در دانشگاهى از وى درباره آن نامه پرسيدند, ايشان در جواب گفت: نامه اى هست, عده اى اصرار دارند كه از امام است وعده اى هم اصرار دارند كه جعلى است و ما نظرى نداريم!
شگفتا! نامه اى كه وزير كشور وقت و عضو هيإت تحريريه پاسدار اسلام, در اختيار اين مجله معتبر مورد توجه امام, قرار داده و مرحوم حاج احمد آقا به دفاع از آن تا مرحله دادگاه پيش رفته, صحت و سقمش براى آقايان ثابت نيست و به عبارت ديگر فرقى ميان اين مجموعه و نهضت آزادى در ادعاى حقيقى يا جعلى بودن نامه نمى بينند!
3ـ يكى از علت هاى اصلى استعفاى دولت موقت آقاى بازرگان, اشغال لانه جاسوسى امريكا و مخالفت شديد ايشان با اقدام دانشجويان مسلمان پيرو خط امام بود و تا آن جا اين مخالفت شديد بود كه با صراحت آنها را ((دانشجويان پيرو خط شيطان)) خواند. همين شخص چند سال پيش نيز در مصاحبه اى با ماهنامه ((كيان)) (شماره 11) بى پروا گفت: ((مردم ايران خسرالدنيا و الاخره شده اند)). كه توهين آشكارى به امت و امام و همه علاقه مندان به انقلاب بود, ولى متإسفانه در برابر اين مواضع, واكنش مناسب به عمل نيامد.
4ـ حدود هشت سال پيش وقتى يكى از كارگزاران سازندگى, طى مقاله اى رسما مسإله ((مذاكره مستقيم)) با آمريكا را در ((روزنامه اطلاعات)) مطرح كرد, كه سخنى به مراتب وقيح تر از مذاكرات لندن بود, باز برخورد شايسته با وى به عمل نيامد, ولى بعدها كه رجايى خراسانى طى يك نامه هشت صفحه اى, توصيه به برقرارى رابطه با امريكا نمود, نسبت به ايشان برخورد مناسب صورت گرفت. البته نبايد ناديده گرفت كه جناحى كه رجايى خراسانى با او كار مى كرد هم قاطعانه با وى برخورد نكرد!
5ـ امام خمينى, معتقد بودند كه اسلام, براى انسان ـ قبل از تولد تا پس از مرگ ـ برنامه دارد, و نظريه حكومتى اسلام, هم ولايت فقيه است, نظريه جدايى دين از سياست را نيز ديدگاهى استعمارى مى دانستند و در واقع اين امور جزو مهم ترين مبانى فلسفه سياسى آن حضرت بود. پس از رحلت معظم له اين ديدگاه هاى نورانى و جاويد مورد حمله كسان بسيارى قرار گرفت, تا آن جا كه كسى در ((روزنامه همشهرى)), شإن ولى فقيه را در حد وكالت معمولى تنزل داد و نويسنده ديگرى, در يكى از نشريات, مشروعيت اولين حكومت علوى تاريخ; يعنى حكومت دومين شخصيت عالم وجود, مولا على(ع) را هم از ناحيه مردم آن عصر مى دانست; يعنى ابراز ديدگاهى بر خلاف اجماع و معتقدات شيعه. فرد سومى هم در مقاله ((مفهوم حكومت دينى)), نظام مبتنى بر ولايت فقيه را ناتوان از اداره جامعه خواند و همو چندى پيش در جلسه خصوصى سياست خارجى آلمان حضور به هم رسانيد, اما دوستان ما در قبال اين همه سكوت كردند, شايد هم مذاكره در پشت درهاى بسته با ژرمن هاى مهربان از نظر ايشان مانعى ندارد و تضعيف ديدگاه هاى حضرت امام ايضا در حيطه تعاطى افكار است و نبايد با آن مخالفت كرد, شايد هم مخالفت با اين كسان به سود جريان به اصطلاح راست تمام مى شود! تازه عده اى هم كه با كمال افتخار مى فرمايند از اول به ولايت فقيه اعتقاد نداشته اند, نه تنها با انتقاد عالمانه با آنها برخورد نمى شود, بلكه در جهلشان تقويت هم مى شوند!
به هر حال, غرض تنبه و يادآورى لغزش هايى بود كه نمى بايست تحقق مى يافتند, ولى اكنون مسائل مهمترى در پيش است كه با طرح يك نمونه اش اين ((گپ سياسى)) را به پايان مى بريم و بر رسيدن بقيه را به فرصت هاى ديگر واگذار مى كنيم و آن مورد اين است كه راستى با گروه هايى چون نهضت به اصطلاح آزادى چه بايد كرد؟
اگر معتقديم در چهارچوب نظام, حق فعاليت قانونى دارند, تكليف نامه قطعى السند امام, درباره ممنوعيت فعاليت آنها, چه مى شود؟ و اگر حق فعاليت ندارند, سرنوشت جامعه مدنى اسلامى موعود, به كجا فرجام مى يابد, و اگر گفته شود نامه امام, مشمول قانون زمان و مكان شده, و اكنون داراى حكم سابق نيست, در اين صورت التزام به آن, التزام هاى ديگرى را نيز در پى خواهد داشت و زبان ما را در بسيارى از موارد خواهد بست.
والسلام على من اتبع الهدى

نكته ها رفت و شكايت كس نكرد
جانب حرمت فرو بگذاشتيم
پاورقي ها:

/

سيماى فرهيختگان اسوه وارستگى



(سيرى در زندگى آيه الله محمد ابراهيم كرباسى)

قسمت دوم

اوضاع نابسامان

قرن سيزدهم هجرى كه حاجى كرباسى در آن به سر مى برد, به دليل وجود كاروانى از
فقيهان و چشمه هاى متعدد انديشه براى دوستداران معرفت اميدوار كننده و نويدبخش
بود زيرا در نيمه اول اين قرن بزرگان و مجتهدينى چون سيد محمد مجاهد, حاج ملا
على نورى, سيد حجه الاسلام شفتى, آقا سيد صدرالدين و دهها تن عالم بزرگوار ديگر به
تدريس و تعليم شاگردان و تإليف آثارى ارزشمند و نيز اصلاح جامعه و حاكميت
ارزش ها مشغول بودند.

در نيمه دوم جمع ديگرى از دانشوران كه اغلب فرزندان دانشمندان نيمه اول قرن
سيزدهم بودند به درس و بحث و مباحثه در علومى چون فقه, اصول و حكمت و ادبيات
پرداختند و بزرگانى در اين زمينه ها تحويل جامعه دادند.

اما از ديدگاهى ديگر جامعه وضع نگران كننده و آشفته اى داشت و به رغم تلاش هاى
علمى و فرهنگى علما, مردمان اين قرن روزگار مرارت بارى را سپرى مى كردند و ملاحظه
اين اوضاع براى انسان هاى وارسته و فقيهان فاضلى چون حاج محمد ابراهيم كرباسى
توإم با ناراحتى بود.

با كشته شدن آغا محمد خان قاجار در 21 ذىحجه سال 1211 هـ.ق فتحعلى شاه بر
اريكه قدرت نشست و مدت 37 سال در موقعيتى بسيار حساس و با سياستى ناقص بر ايران
سلطنت كرد, حرص و طمع يكى از غرايز و جزو سرشت وى بود, روى آوردن به عياشى و
ارضاى اميال و هوس هاى ملوكانه هدف اصلى او در زندگى شاهانه بود.(1)

اختلافات داخلى از يك سو و رقابت بسيار سختى كه ميان دولت هاى بزرگ جهان براى
استثمار و غارت ايران به وجود آمده بود از سوى ديگر بر وخامت اوضاع مى افزود.

بنابراين در عصرى كه آيه الله كرباسى مشغول آگاهى بخشيدن به مردم در امور
اعتقادى و شرعى بود, اين فقيه فهيم متوجه اين واقعيت تلخ بود كه ايران بر اثر
بى كفايتى و سستى دربار و اختلاف شاهزادگان و فرمانداران و به سبب موقعيت سياسى و
جغرافيايى به پهنه سياست بازى جهانى كشيده شده و آلت دست افزون طلبى كشورهاى
استعمارگر شده است.

دولت روس كه در شمال ايران روز به روز قوىتر مى شد از اين موقعيت سوء استفاده
كرد و جنگ هايى را بر ايران تحميل كرد و موجب جدا شدن بخشى از قلمرو كشورى
مسلمان و الحاق آن به روسيه گرديد, عهد نامه گلستان كه بين ايران و روس منعقد
شد آبرو و عزتى را كه ايران در دوران قبل به دست آورده بود بر باد داد.

گروهى از علما و مجتهدان وقتى اين وضع را مشاهده كردند و استقلال سياسى ايران
را خدشه دار ديدند ضمن آن كه مردم را به دفاع از كشور دعوت نمودند خود در اين
نبرد شركت جستند. به رغم اين مجاهدت ها در حالى كه سپاه ايران مشغول فتوحات
افتخارآفرينى بود قرارداد ننگين ديگرى در محلى به نام ((تركمنچاى)) بر ايران
تحميل شد.

گريبايدوف, وزير مختار روس كه براى اجراى برخى مفاد اين عهدنامه به ايران آمد
از در كم خردى, تكبر و تفرعن وارد شد و رفتارهاى ناگوارى از خود بروز داد كه
خشم و تنفر عموم ملت ايران به رهبرى علما را به دنبال داشت.

او كه براى استرداد اسرا و دريافت غرامت به ايران آمده بود به بهانه مزبور
زنانى را كه در گذشته و قبل از جنگ از گرجستان و نواحى ديگر قفقاز به ايران
مهاجرت نموده و به همسرى ايرانيان درآمده و صاحب اولاد بودند مطالبه كرد و عده اى
از آنان را به سفارت برده و در آن جا نگاهدارى مى نمود كه اين اعمال از نظر اهل
اسلام ناپسند آمد.(2)

سكوت كارگزاران حكومتى در مقابل اين حركت ناروا علما را عصبانى كرد و موضوع
مزبور در مساجد و محافل دينى شهرهاى كشور پيچيد به گونه اى كه فقها و مجتهدان از
هر شهرى عازم تهران شدند تا براى جلوگيرى از اين گونه تجاوزات و استرداد زنان
مسلمان و دفاع از حريم خانواده هاى شيعيان اقداماتى به عمل آورند كه محمد
ابراهيم كرباسى از جمله اين علما بود. در تهران مسلمين به رهبرى ((ميرزا مسيح
مجتهد استرآبادى)) كه مرجع تقليد و مورد احترام بود عزم خود را جزم نمودند تا
از مسجد جامع تهران ـ كه ميرزا مسيح امام جماعت آن را عهده دار بود ـ به سوى
سفارت بروند و طى قيامى قهرمانانه اين لكه ننگ را پاك كنند و سفير مختار روس را
ادب نمايند, اين قيام در روز ششم شعبان سال 1244 هـ.ق صورت گرفت.(3)

اما به دليل عناد گريبايدوف و غرورى كه از خود بروز داد در اين ماجرا 38 نفر
از ساكنان سفارت كشته شدند كه خود گريبايدوف در بين آنان بود, همچنين هشتاد نفر
از مردم مبارز طى اين درگيرى خونين به شهادت رسيدند.

دستگاه حكومت قاجار طبق درخواست روس ها و براى تإمين رضايت آنان مجبور شد
رهبر اين قيام; يعنى ميرزا مسيح مجتهد را از تهران اخراج نمايد, ليكن هيچ كدام
از علما ـ كه آيه الله كرباسى و سيد شفتى در بين آنان بودند ـ اجازه ندادند
چنين كارى صورت پذيرد. و وقتى مزدوران قاجار با توفان خشم مردم مواجه شدند حملات
وحشيانه اى را عليه آنان آغاز كردند, سرانجام با مداخله حاج محمد ابراهيم كرباسى
براى جلوگيرى از خونريزى حاج ميرزا مسيح كه لباس مبدل پوشيده بود با محافظ به
طرز مسالمت آميزى از تهران راهى عتبات عاليات گرديد و بدين گونه مرحوم آيه الله
كرباسى از قتل عام مردم توسط دربار قاجار ممانعت به عمل آورد.(4)



مخالفت با بدعت

غيرت در امور دينى و ساعى بودن در دفع بدعت ها و جلوگيرى از اهانت به شريعت
اسلامى از جمله خصلت هاى مرحوم كرباسى بود. وقتى فتحعلى شاه در سال 1250 در اصفهان
فوت كرد نوه اش, پسر عباس ميرزا كه محمد ميرزا نام داشت و در آن زمان حاكم
آذربايجان بود, روى كار آمد.(5)

در ابتداى سلطنت وى گروهى از صوفيان اقتدارى به دست آوردند و به دليل توجه
گروهى از افراد جاهل به آنان بازارشان رونق گرفت و بيم آن مى رفت كه خانقاه در
مقابل مسجد قد علم كند و اين فرقه با ظاهرى فريبنده به بدعت هايى دست بزند,
مرحوم حاجى كرباسى از ادامه اين روند نگران شد و خوف آن داشت كه مبادا اين
مرداب در نظر مردم چشمه اى تصور شود و آنان را گمراه كند.

حاجى كرباسى شخصا به اتفاق گروهى از علما به سمت تهران حركت نمود. جالب اين
كه براى جلوگيرى از ضايع شدن وقت در طول مسير با همراهان به بحث هاى علمى مشغول
بود, زيرا آن مرحوم تحصيل را واجب عينى مى دانست.

كاروان فضيلت به منزل عالم جليل القدر مرحوم آقا شيخ محمد رضا فرزند مولا محمد
بن عاشور كرمانشاهى تهرانى وارد شد. وى از مشاهير علماى تهران بود و خانه اش محل
رفت و شد دانشمندان و خود ملجإ خاص و عام به شمار مى رفت, اين عالم در پنجم
رمضان 1277 هـ.ق در تهران رحلت نمود, پيكرش به نجف اشرف حمل و در وادى السلام در
مقبره هود و صالح دفن شد.(6)

پس از چند روز كه از ديد و بازديد علما و زيارت كسبه و اهالى تهران از
مجتهدان و علما گذشت, محمدشاه به زيارت و ديدار حاجى آمد و جالب اين كه اقتدار
آن فقيه به حدى بود كه بايد شاه به ديدنش بيايد نه آن كه او به طرف مركز حكومت
برود.

حاجى كرباسى پس از اندكى گفت و گو با تغير خطاب به محمد شاه گفت: موجبات
دلتنگى اهل بيت ـ عليهم السلام ـ خصوصا حضرت موسى بن جعفر(ع) را فراهم نكن, شاه
با وحشت گفت: مگر چه كرده ام, آيه الله كرباسى ادامه داد كمتر عالمى را سراغ
داريم كه همچون سيد رشتى باشد و او از نظر برخى خصوصيات همچون جد بزرگوارش امام
هفتم مى باشد جز آن كه درجه عصمت و مقام اختصاصى آن امام را ندارد, كسى كه اين
سيد را اذيت كند جدش را اذيت كرده و جرئت دادن به طايفه اى از صوفيه موجبات
ناراحتى او را فراهم كرده و مراجع تقليد و آيات مكرم از ادامه اين وضع و گسترش
بدعت مزبور به شدت آشفته و خشمگين شده اند.(7)

يكى از وقايع تاريخ عصر كرباسى, قيام مردم اصفهان در سال 1255 هـ.ق عليه حاكم
جابر و ظالم خود خسروخان گرجى است, روشنگرىهاى سيد حجه الاسلام و مرحوم كرباسى در
پيدايش اين قيام موثر بود, محمد شاه كه از اين حركت ترسيده بود شخصا در 22 ذى
الحجه اين سال با قشون بسيار وارد اصفهان شد و در محرم سال بعد برخى از مردم را
كشته و عده اى را زندان نموده و چند نفر را به تهران برد و حكومت اصفهان را به
معتمد الدوله گرجى داد و در رجب سال 1256 هـ.ق به تهران بازگشت, البته وى قصد
بازداشت سيد شفتى و دوست وى يعنى كرباسى را هم داشت كه هيبت معنوى حاج سيد محمد
باقر (سيد شفتى) و كرباسى او را از اين كار منصرف گردانيد.(8)

نقل كرده اند كه زمانى يكى از حكام اصفهان با جناب حاجى كرباسى برخورد
نامناسبى داشت, حاجى وى را نفرين كرد به اندك زمانى منكوب و معزول گشت, پس وى
برايش چنين نوشت:

ديدى كه خون ناحق پروانه شمع را

چندان امان نداد كه شب را سحر كند(9)



آثار

آيه الله كرباسى در علوم و معارف دينى, خصوصا فقه و اصول از اساتيد و صاحب
نظران مسلم شناخته شده و كتاب هاى وى در بين اهل فن اشتهار دارد و برخى از آنها
مورد توجه مجتهدان بعد از او بوده و بر آنها حواشى و شروحى نگاشته اند, تنى چند
از برجستگان عرصه فقاهت و كلام و حكمت از افاضات علمى او بهره ها برده اند كه سيد
محمد شهشهانى ـ از علماى بزرگ اصفهان ـ صاحب تصانيف متعدد در علم فقه و اصول ـ
در ميان آنها بسيار مشهور است.(10)

حاجى كرباسى به اصرار علما و خصوصا استادش ميرزاى قمى رساله اى فارسى در معرفت
ضرورى از احكام شرعى به نگارش درآورد كه آن را ((ارشاد المسترشدين)) ناميد. اين
اثر حاوى فتاوى اوست و شامل مقدمه, چهار مقصد و يك خاتمه مى باشد, حاج ميرزا
ابوالهدى كرباسى (نوه اش) در كتاب ((البدرالتمام)) از اين اثر نام برده و شيخ
آقا بزرگ تهرانى نسخه هاى مخطوطى از آن را ملاحظه نموده است.(11)

چون اين رساله مفصل بود حاجى براى استفاده عموم مقلدان خود برگزيده اى از آن
را تدوين كرد كه تمامى عبادات به جز حج و جهاد را شامل مى شود و آن را
((النخبه)) ناميد, بر اين اثر شيخ مرتضى انصارى (به خط خودش), آيه الله سيد
محمد حسن شيرازى معروف و عده اى ديگر حاشيه نوشته اند.(12)

مجموعه سوال هايى كه از ايشان درباره احكام شرعى و مسايل فقهى پرسيده شده و
نيز فتاوى آن فقيه كه در جواب اين استفتائات آمده است در كتاب مستقلى به نام
((السوال و الجواب فى الفقه والاحكام)) گرد آمده كه نسخه مخطوطى از آن (تحرير
شده در سال 1257 هـ.ق) نزد آيه الله آقا حسين خادمى در اصفهان بوده و شيخ آقا
بزرگ تهرانى آن را ملاحظه نموده است.(13)

چون در عصر اين فقيه بحث هايى درباره تقليد از ميت مطرح بود و مورد سوال مردم
قرار داشت ايشان كتابى در اين باب نگاشت تحت عنوان ((تقليد الميت)).(14)

يكى از نخستين تإليفات ايشان اثرى است در اصول فقه به نام ((الايقاظات)) كه
در ((روضات الجنات)),((بدرالتمام)) و ((تكمله امل الامل)) از آن ياد شده است.
(15)

اما مشهورترين اثر حاجى كرباسى كه از تتبعات و پژوهش هاى علمى وى حكايت دارد,
اثرى است ارزشمند به نام ((اشارات اصول)) در دو مجلد بزرگ كه جلد اول مبادى,
الفاظ و مباحث لغوى را در بر مى گيرد و در مجلد دوم دلائل عقلى و شرعى به طور
مبسوط بررسى شده, اين كتاب در سال 1245 هـ.ق در تهران طبع گرديده است.(16)

آثار ديگر اين فقيه نيكوسرشت عبارت اند از: شوارع الهدايه فى شرح الكفايه محقق
سبزوارى در فقه كه در نسخه اصلى, تقريظ مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطإ (استاد
كرباسى) به خط خودش ديده مى شود.(17)

((منهاج الهدايه الى احكام الشريعه و فروع الفقه)) شامل تمامى مباحث فقهى به
جز حدود, قصاص و ديات, در دو مجلد, اين كتاب در كمال تبحر و تسلط علمى تإليف
شده و حدود بيست سال طول كشيده تا حاجى كرباسى از تصنيف آن فارغ شده است, آقا
محمد مهدى كرباسى (فرزندش) مرحوم كاشف الغطإ و محمد تقى هروى (از شاگردانش) بر
اين اثر شرح نوشته اند. بعد از وفات حاجى به سال 1263 كتاب مورد اشاره به سرمايه
برخى انسان هاى خير در هندوستان به چاپ رسيد.(18)

رساله اى در صحيح و اعم در علم اصول فقه, مناسك حج و… از ديگر نوشته هاى اين
فقيه فرزانه است.



بازماندگان فرزانه

سرانجام اين ستاره آسمان فقاهت در شب پنج شنبه هشتم جمادى الاول سال 1261 هـ.ق
به سراى باقى شتافت.(19) پيكر پاكش در بقعه مقابل مسجد حكيم اصفهان مدفون شد,
اين بقعه به طرز هنرمندانه اى گچ برى شده, ميان آن مرقد حاجى كرباسى است و قبور
برخى از اولاد و احفادش نيز در آن جاست و هم اكنون مزارى معروف و زيارتگاه مردم
است, زمين اين مكان را سيد شفتى در زمان حيات آيه الله كرباسى خريدار نموده و
به وى واگذار كرد.

حاجى كرباسى از خود ده فرزند پسر و دختر بر جاى نهاد كه اغلب آنان از علماى
بزرگ و زهاد عالى مقام اصفهان بوده اند و هر يك از خود آثارى در قلمرو انديشه و
حكمت به يادگار نهاده اند.(20)


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) تاريخ اجتماعى و سياسى ايران در دوره معاصر, سعيد نفيسى, ج1, ص76 و نيز
سفرنامه بارون فيودور كورف, ترجمه اسكندر ذبيحان, ص145.
2 ) فارسنامه ناصرى, حاج ميرزا حسن حسينى فسايى, ج2, ص;737 تاريخ نو, جهانگير
ميرزا, ص121.
3 ) نك ميرزا مسيح مجتهد و فتواى شرف از نگارنده (زيرچاپ).
4 ) نقش روحانيت پيشرو, حامد الگار, ترجمه ابوالقاسم سرى, ص;142 روضه الصفاى
ناصرى ج9, ص712 ـ ;713 ناسخ التواريخ, سپهر, ج1, ص208.
5 ) تاريخ ايران زمين, محمد جواد مشكور, ص339.
6 ) الكرام البرره, شيخ آقا بزرگ تهرانى, ج2, ص654.
7 ) البدر التمام, حاج ميرزا ابوالهدى (كمال الدين) كرباسى,ص13.
8 ) گزارش اين قيام در منابع ذيل آمده است: تاريخ اصفهان و رى, جابرى انصارى,
ص;256 روضه الصفاى ناصرى, ج10, ص;253 ناسخ التواريخ, ج2, ص;100 شرح حال رجال
ايران, مهدى بامداد, ج3, ص109 ـ ;110 بيان المفاخر, ج1, ص183 ـ 185.
9 ) فوائد الرضويه, ص11.
10 ) اصفهان ص266 ـ 267.
11 ) الذريعه الى تصانيف الشيعه, شيخ آقا بزرگ تهرانى, ج اول, ص520 ـ 512.
12 ) همان, ج24, ص90 ـ 91.
13 ) همان, ج12, ص241.
14 ) همان, ج4, ص391.
15 ) همان, ج2, ص507.
16 ) دائره المعارف فارسى, غلامحسين مصاحب, ذيل كرباسى و نيز اصفهان, ص267.
17 ) الذريعه, ج14, ص237.
18 ) الذريعه, ج23, ص180.
19 ) برخى تاريخ فوت او را سال 1262 هـ.ق نوشته اند و در الذريعه هر دو سال
ذكر گرديده است.
20 ) اصفهان, ص267 ـ 268.

/

نگاهى به مساله فقر و فقر زدايى در ايران


مقدمه

واژه فقر به معناى نادارى, تهيدستى و تنگدستى است, ولى مفهوم عام آن به حالتى
گفته مى شود كه نيازهاى فطرى و طبيعى انسان تامين نگردد. با توجه به نيازهاى
مزبور, فقر مى تواند ابعاد مختلفى داشته باشد, نظير فقر معنوى, فقر عاطفى و
روحى, فقر فرهنگى, فقر سياسى, فقر رفاهى و خدماتى, فقر اقتصادى و… اما آنچه
كه به عنوان فقر و فقير بخش عمده اى از ادبيات اين مسإله را به خود اختصاص داده
است ناظر بر پديده فقر اقتصادى و خدماتى است, كه عمدتا توسط صاحب نظران توسعه,
به ويژه اقتصاددانان, جغرافى دانان و جامعه شناسان به آن پرداخته شده است و
موضوع اين مقاله نيز در همين قلمرو قرار دارد.



نسبى بودن فقر

پديده فقر, اساسا امرى نسبى است و به همين دليل هميشه با زندگى بشر همراه
بوده و خواهد بود, مگر اين كه چنان حالتى پيش آيد كه تمام نيازهاى مادى و معنوى
انسان به صورت معيار تعريف شود, سپس جامعه قادر به تإمين آنها در سطح حداقل
معيارهاى تعريف شده باشد. البته چنين وضعيتى از حيث نظرى ممكن است قابل تصور
باشد, ولى از لحاظ عملى تحقق آن بسيار مشكل مى نماياند, و متغيرى كه تحقق اين
آرمان را دچار مشكل مى نمايد, تحول سبك زندگى نوع انسان است كه همواره در حال
تغيير است و سطح جديدى از نيازها را مطرح مى نمايد.
بنابراين, سنجش وجود يا نبود فقر تابعى است از ميزان حجم نيازها و ميزان
امكانات براى برآورده ساختن اين نيازها, كه اگر تعادل و توازن بين آنها وجود
نداشته باشد و بخشى از نيازها قابل تإمين نباشد مى توان گفت كه جامعه دچار فقر
و كمبود است. اگر اين كمبود مربوط به نياز يك فرد يا خانواده باشد, مى توان به
وجود فقر شخصى قائل بود, ولى اگر كمبود در زمينه يك نياز عمومى و جمعى باشد كه
گروهى از جامعه يا تمام آن متضرر گردند, جامعه دچار فقر عمومى است.

نكته اى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه بيان مزبور و نسبى بودن پديده فقر
نبايد بهانه و ابزارى در دست دولت ها و سياستگذاران يك جامعه باشد كه ناتوانى و
عدم احساس مسووليت خود را نسبت به وضعيت رقت بار افراد خود توجيه نمايند و اين
امر نبايد آنها را از تقصيرى كه به عهده دارند, تبرئه نمايد, بلكه بر عكس, آنها
مسووليت دارند در قالب امكانات و منابع خود و يا با تحصيل منابع جديد, برنامه
هاى توسعه اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى را طورى سازمان دهند تا نيازهاى جمعى و
فردى افراد جامعه خود را بهتر از گذشته تإمين نمايند, و شاخص هاى رفاه اجتماعى
را بهبود بخشند و وضع جامعه را ـ چه در مورد نيازهاى عمومى و چه نيازهاى شخصى,
بويژه اقشار آسيب پذير – نسبت به گذشته بهتر نمايند.

توسعه فرآيندى است پويا كه هدف اصلى آن تامين نيازهاى رو به رشد جامعه است.
نيازهايى كه در اثر كثرت جمعيت از يك سو و تحول مستمر سبك زندگى از سوى ديگر, از
خصلت فزايندگى برخوردار است. توسعه اقتصادى ـ اجتماعى و فرهنگى اگر به تإمين
نيازها منجر نگردد, تمام يا بخشى از جامعه را محروم خواهد كرد و در نتيجه فقر,
توسعه خواهد يافت.

تحليل پديده فقر خود, بخشى جداگانه مى طلبد كه در اين مقال نمى گنجد. درباره
ماهيت و علت فقر ديدگاه ها و نظريه هاى مختلفى از سوى جامعه شناسان, جغرافى دانان
و اقتصاددانان ابراز شده است. برخى ويژگى هاى جمعيت را از لحاظ كمى و كيفى, عامل
توليد فقر دانسته اند, نظير ((مالتوس)) جمعيت شناس و اقتصاددان معروف كه به فلسفه
طبيعى فقر معتقد بود و فزونى جمعيت را باعث افزايش فقر مى دانست. برخى بر عكس
نظام هاى سياسى و اجتماعى را عامل توليد فقر مى دانند, ((نظير ژوزئه دوكاسترو))
دانشمند و جغرافى دان معروف برزيلى كه به فلسفه اجتماعى فقر اعتقاد داشت.(1)

برخى نيز فرآيند گوناگونى نظير سياست هاى اقتصادى حكومت ها, نظام اقتصاد
بين الملل و شركت هاى چند مليتى و دولت هاى استعمارى را عامل فقر جوامع معرفى
مى كنند. در كنار عوامل زايش فقر عمومى, عوامل اختصاصى نيز به زايش فقر شخصى و
فردى در خانواده ها كمك مى كنند كه برخى از آنها به ويژگى ها و صفات خود فرد مربوط
مى شود و برخى ديگر به ويژگى ها و صفات جامعه و نظام سياسى حاكم بر آن كه مجموعا
در تعامل با يكديگر به بروز و توليد فقركمك مى رسانند.

توزيع جغرافيايى محروميت و فقر در جهان به گونه اى است كه عمدتا كشورهاى جهان
سوم و عقب مانده در قاره هاى آسيا, افريقا و امريكاى لاتين گرفتار اين مصيبت
هستند و جهان به دو منطقه برخوردار (شمال) و محروم (جنوب) تقسيم شده است. كه
فاصله شاخص هاى اجتماعى و اقتصادى بين آنها خيلى زياد است. علاوه بر اين, در حدود
20% (درصد) (يك پنجم) جمعيت جهان از فقر مطلق, گرسنگى, بيمارى, و بيسوادى رنج
مى برند(2) (در حدود 1/2 ميليارد نفر). و در حدود 30 % (درصد) از نيروى كار 5
/ 2 ميلياردى جهان فاقد شغل مولد هستند.(3) اين فقراى جهان نيز عمدتا در
كشورهاى توسعه نيافته جهان سوم پراكنده اند. در كشورهاى جهان سوم و عقب افتاده
نيز ساخت سياسى ـ اجتماعى و اقتصادى جامعه به گونه اى است كه يك اقليت زير 20%
(درصد), بيشترين بهره مندى را از منابع ملى و نتايج توسعه به خود اختصاص مى دهد و
بيش از 80 %(درصد) جامعه از اين فرصت ها محروم هستند.

جدول زير تفاوت فاحش بين شاخص هاى اجتماعى و اقتصادى جوامع توسعه يافته و
توسعه نيافته را نشان مى دهد و معرف اين واقعيت تلخ است كه سكنه دهكده جهانى تا
چه اندازه از همديگر متفاوت زندگى مى كنند.



جدول مقايسه اى شاخص هاى كشور توسعه يافته و عقب مانده(4)





بررسى ها نشان مى دهد كه پديده فقر به صورت معضل بزرگ جهانى تجلى نموده است و
ابعاد آن روز به روز گسترده تر مى شود. به همين دليل سازمان ملل ناچار شد, ضمن
اين كه دهه 90 را ((دهه توسعه انسانى)) نام گذارى كند, سال 1996م را نيز
((سال بين المللى ريشه كنى فقر)) تعيين نمايد. با اين اميد كه بتواند بر اساس آن
دهه 2006 ـ 1997 را دهه ريشه كنى فقر در جهان معرفى كرده و به دولت هاى عضو
توصيه نمايد اقدام هاى ملى را براى تحقق اين امر انجام دهند.(5)

همزمان با اين تلاش بين المللى دولت جمهورى اسلامى ايران نيز اقدام به تهيه
لايحه اى تحت عنوان ((لايحه فقرزدايى در كشور ج .ا. ايران)) نمود تا بتواند گامى
براى حل معضل فقر در جامعه بردارد .اين اقدام به نوبه خود قابل تقدير است, ولى
سوال اين جاست كه آيا قابليت هاى اين لايحه توانايى حل مسإله فقر را در جامعه
دارد يا خير؟ قرائن و شواهد نشان مى دهد كه اگرچه نتايج اجراى لايحه مزبور ممكن
است, مشكل تعدادى از فقراى جامعه را تخفيف دهد, ولى نخواهد توانست مشكل فقر را
در جامعه حل كند و يا آن را از جامعه بزدايد و ريشه كن كند, زيرا:

1ـ نگاه لايحه به مسإله فقر نگاهى است ايستا و نه پويا, يعنى حجم فقر را در
يك دوره مشخص (مثلا 78 ـ 1375) ثابت در نظر گرفته است, در حالى كه فقر خصلتى
فزاينده دارد و حجم آن متغير است.

2ـ دولت ج .ا.ايران به خصوص پس از پيروزى انقلاب اسلامى تلاش هاى ويژه اى براى
رسيدگى به احوال فقرا انجام داده است كه هر سال نسبت به سال قبل نيز از رشد و
توسعه برخوردار بوده است, ولى نه تنها مشكل حل نشده است, بلكه حجم فقر در جامعه
افزايش يافته است و اثرگذارى مساعدت هاى دستگاه هاى مسوول امدادى, در مقابل موج
فزاينده تورم كاهش يافته است. به عبارتى ديگر تلاش هاى گسترده و وسيع كميته امداد
امام خمينى, بهزيستى و نهادهايى چون بنياد مسكن, بنياد پانزده خرداد و موسسات
بخش خصوصى و غير آن نتوانسته اند, بر اثرهاى فقرزاى امواج تورم پيشى بگيرند و
اين تلاش هاى انسان دوستانه فقط توانسته است به داد كسانى برسد كه زير خط بقا
قرار مى گرفتند و ساير اقشار جامعه كه زير خط فقر قرار داشتند همچنان گرفتار فقر
مزمن باقى مانده اند و حجم آنها نيز همواره افزايش يافته است.

3ـ جامعه فقراى كشور را مى توان به دوگروه تقسيم كرد: گروه اول كه زير خط بقا
قرار دارند و مسإله حيات و مرگ آنها مطرح است و اينها همان هايى هستند كه
معمولا مورد عنايت مساعدت هاى نهادهاى امدادى نظير كميته امداد امام خمينى(ره),
بهزيستى و سايران قرار مى گيرند و گروه دوم آنهايى هستند كه زير خط فقر جامعه
قرار دارند, ولى شرايط زيستى بهترى از گروه اول داشته, اما تحت شرايط فقر مزمن
به سر مى برند.
اين خط فقر معمولا همه ساله براساس شاخص هاى هزينه و درآمد از سوى مركز آمار
ايران و بانك مركزى و يا مراكز دانشگاهى تعيين و اعلام مى شود. بررسى وضع جامعه
در سال هاى اخير نشان مى دهد كه جريان رسوب گروه زيرخط فقر در گروه زير خط بقا و
نيز از گروه بالاى خط فقر به گروه زيرخط فقر ادامه دارد و نسبت آنها پيوسته در
حال افزايش است. بنابراين اين فرضيه محتمل است كه ثمرهاى لايحه فقرزدايى باتوجه
به روند مزبور تنها به گروه اول (زير خط بقا) اختصاص پيدا كند.

4 ـ قريب به 15 % (درصد) جمعيت كشور به گونه اى تحت تكفل كاركنان وابسته به
بخش دولتى قرار دارند كه به هيچ وجه درآمد آنها كفايت از هزينه هاى جارى آنها را
نمى كند. بنابراين جزو فقراى جامعه محسوب مى شوند. علاوه بر آن قدرت خريد آنها بر
رونق اقتصادى جامعه نيز تإثير مى گذارد. وضعيت اشتغال مضاعف گروه سنى فعال
جامعه, معرف وجود فقر عمومى در جامعه است, زيرا دستمزدها و درآمدهاى جامعه
متناسب با ساعات كار متعارف (مثلا هشت ساعت) نيست و اين مشكل در بخش دولتى
بارزتر است و دولت نتوانسته است حقوق و دستمزد كاركنان خود را متناسب با كار
آنها پرداخت نمايد. در نظام حقوق و دستمزد جامعه بايد بين سه متغير; ساعات كار
متعارف روزانه (هشت ساعت) و ميزان حقوق و دستمزد با سطح هزينه براى يك زندگى
متعارف تناسب وجود داشته باشد كه متإسفانه براى شهروندان شاغل در بخش دولتى
چنين توازن و تناسبى وجود ندارد و كارمند دولت ناچار است به طور مضاعف در همان
شغل و يا مشاغل ديگر كار كند و ساعات مربوط به ساير نيازمندىهاى زندگى خود را
به اشتغال مضاعف اختصاص دهد تا حداقل هزينه زندگى خود را تإمين نمايد. اين
پديده عمومى, خود معرف فقر فراگير در جامعه است, و دولت در وهله اول به كادر
شاغل مربوط به خود اجحاف مى نمايد. اين وضعيت, يعنى تلاش شغلى مضاعف, متإسفانه
دامنگير ساير اقشار بخش خصوصى نيز مى باشد كه از سويى حكايت از فقر عمومى دارد و
از ديگر سو مويد بيمار بودن سيستم اقتصادى و نظام حقوق و دستمزد جامعه است.
بنابراين, لايحه فقرزدايى به هيچ وجه قادر به حل اين مشكل فراگير نخواهد بود.

5 ـ لايحه مزبور از حيث نامگذارى بايد تغيير نمايد, زيرا فقرزدايى فرايندى است
كه در چارچوب برنامه هاى كلى توسعه اقتصادى, اجتماعى و فرهنگى قابل حل است و نه
در قالب يك فعاليت خاص در كنار كاركردهاى سياست ها و برنامه هاى توسعه ملى,
بنابراين بهتر بود عنوان اين لايحه را ((لايحه كمك به فقرا و نيازمندان)) تعيين
مى كردند و نه لايحه ((فقرزدايى)).

6ـ هرتلاش در زمينه فقرزدايى بايد در درجه اول, عوامل زايش فقر را هدف قرار
دهد و به عبارتى با ((علت)) هاى توليد فقر برخورد نمايد, نه با خود فقر و
جلوه هاى آن به عنوان ((معلول)). لايحه فقرزدايى مزبور بيشتر معلول را هدف قرار
داده و كمتر به علت ها پرداخته است. در تحقيقات انجام شده, پيرامون علل فقر فردى
و جمعى و مشخصا عوامل زير معرفى شده اند كه با واسطه يا بدون واسطه مولد فقر در
جامعه هستند:
كاستى بنيادهاى زيستى و توزيع نامتعادل آن در كشور, كاستى خدمات عمومى, كاستى
سرمايه هاى فيزيكى, تورم سياست هاى اقتصادى آزادسازى, حوادث و ناامنى طبيعى و
اجتماعى, فقر والدين و تسلسل فقر, فقدان شغل درآمدزا, محيط زيست آلوده, كمى يا
فقدان امكانات بهداشتى و درمانى, سوء تغذيه, بيسوادى يا كم سوادى, ضعف مهارت,
قدر گرايى منفى, جمعيت زياد, آرزوهاى محدود و نظايرآن.(6)

از اين رو چنانچه تلاش ها متوجه ريشه كنى يا كم اثركردن كاركرد عوامل مزبور
نباشد, يقينا نتيجه مثبت و مفيدى در پى نخواهد داشت و برخورد با عوامل مزبور
مستلزم دگرگون كردن ساختار برنامه هاى توسعه اقتصادى و اجتماعى است تا در قالب
سياست ها و خط مشى ها و طرح هاى اجرايى برنامه هاى توسعه, عوامل مزبور ريشه كن شده
يا اثر آنها خنثى گردد.

بنابراين دولت بايد دو حركت همزمان را براى برخورد با پديده فقر در جامعه
تداوم بخشد:

اول, حركت فقرزدايى از طريق تحول در برنامه ريزىهاى توسعه اقتصادى و اجتماعى و
فرهنگى و ادغام آن در برنامه هاى توسعه.

دوم, حركت كمك به فقرا و مستمندان جامعه كه به هر دليلى ممكن است, از قبل
وجود داشته يا به وجود آيد. اين حركت جزئى از حركت اول بايد نگريسته شود و
نبايد همه مإموريت ها را از آن انتظار داشت و در حقيقت آن كه مسوول زدايش پديده
فقر است كليت برنامه هاى توسعه كشور است كه به وسيله دولت ها تهيه, تدوين و اجرا
مى گردد.


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ـ كتابى, احمد, نظريات جمعيت شناسى, چاپ اول, تهران, 1364, ص84 و 140.
2 ـ پطروس غالى, پطروس, دستور كار براى توسعه مركز اطلاعات سازمان ملل در
ايران, تهران, 1373, ص10.
3 ـ همان, ص 12.
world population data sheet , population Reference Bureav u.s.A , 1995.
1995 -4
The world Almanac 1996 , world Almanac BooKs , New Jersey , 1996. -5
6 ـ حافظ نيا, محمدرضا, شناخت عوامل فقر خانواده هاى تحت پوشش كميته امداد
امام خمينى(ره), گزارش شماره 9, دفتر مركزى امداد, تهران, 1372, ص91.

/

پاسدارى از حريم عقايد



سيره امام حسن عسكرى(ع)

اشاره

بدون ترديد يكى از مسووليت ها و وظايف مهم بزرگان و دانشمندان متعهد, حفاظت از
سنگر عقايد و معارف اسلام از دستبرد تحريف و تغيير, و به تبع آن مبارزه و ستيز
با راهزنان فكر و انديشه اسلامى است, چرا كه سكوت و تساهل در برابر آنها, علاوه
بر اين كه موجب تزلزل انديشه مردم در اصول و اركان دين و تحريف حقايق مى گردد,
نوعى كتمان حقيقت نيز در پى دارد و انسان را مشمول اين آيه مى سازد كه: ((ان
الذين يكتمون ما انزلنا من البينات والهدى من بعد ما بيناه للناس فى الكتاب
اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون;(1) كسانى كه دلايل روشن و وسيله هدايتى را
كه نازل كرده ايم, بعد از آن كه در كتاب براى مردم بيان نموديم, كتمان كنند, خدا
آنها را لعنت مى كند و همه لعنت كنندگان نيز آنها را لعن مى كنند)).

سيره امامان(ع) ابعاد گوناگونى دارد. يكى از ابعاد مهم زندگى آنها دفاع از
حريم حرمت عقايد, معارف و فرهنگ اسلام ناب بوده. آنها در اين رهگذر كوشش فراوان
كردند, حتى در سخت ترين اوضاع, در برابر تحريف گران و راهزنان طريق عقيده
مى ايستادند, و به عالمان شيعه تإكيد مى ورزيدند كه در حفظ مرزهاى عقايد و فرهنگ
اسلام سر از پا نشناسند, و تا آخرين توان بكوشند, تا آن جا كه امام باقر(ع)
فرمود: ((علمإ شيعتنا مرابطون فى الثغر الذى يلى ابليس و عفاريته يمنعونهم عن
الخروج على ضعفإ شيعتنا, و عن ان يتسلط عليهم ابليس و شيعته النواصب, الا فمن
انتصب كان افضل ممن جاهد الروم والترك والخزر الف الف مره لانه يدفع عن اديان
محبينا و ذلك يدفع عن ابدانهم;(2) دانشمندان پيروان ما همانند مرزدارانى هستند
كه در برابر ابليس و لشكرهايش صف كشيده اند, و از حمله ورى آنها به شيعيان ما كه
توانايى دفاع از خود را ندارند جلوگيرى مى كنند, و نيز از تسلط ابليس و پيروان
ناصبى او بر آنها جلوگيرى مى نمايند. آگاه باشيد ارزش آن دانشمندان شيعه كه چنين
خود را در معرض دفاع قرار داده اند, هزار هزار بار بالاتر از سپاهيانى است كه در
برابر هجوم دشمنان اسلام از كفار و روم و ترك و خزر, پيكار مى نمايند. زيرا
دانشمندان شيعه نگهبانان عقايد و فرهنگ اسلام, و مدافع دين دوستان ما هستند, در
حالى كه مجاهدان, حافظ مرزهاى جغرافيايى مى باشند)).



حفاظت از مرزهاى معارف اسلام

امام حسن عسكرى(ع) چه در عصر پدر, و چه در دوران شش ساله امامت خود (از سال
254 تا 260 هـ.ق) علاوه بر طاغوت ستيزى, همواره با فرقه هايى كه به نام اسلام,
اسلام ناب را تحريف مى كردند ـ مبارزه مى كرد, و به طور مكرر در مورد خطر آنها به
شيعيان خود هشدار مى داد. آن حضرت در اين راستا, بسيار كوشيد, و با موضع گيرىهاى
قاطع در برابر آنها, به افشاگرى پرداخت و از گسترش افكار ناراستين آنها جلوگيرى
كرد, چرا كه وجود آنها سد بزرگى فرا راه تعميق و گسترش در رشد اسلام ناب بود, و
از سوى ديگر باعث تقويت دشمنان و طاغوت ها مى شد و در نتيجه آب به آسياب دشمن
مى ريخت.

امام حسن عسكرى(ع) با جاذبه و دافعه نيرومند, دوستان خالص و دانشمندان كارآمد
را به سوى خود جلب مى كرد, و مخالفان و منحرفان دوست نما را كه بر ريشه معارف
اسلام تيشه مى زدند به شدت دفع مى نمود, براى دريافتن اين مهم در سيره امام حسن
عسكرى(ع) نظر شما را به چند فراز جلب مى كنيم:

1ـ فارس بن حاتم, يكى از بدعت گزاران بود. جمعى گرداگرد او را گرفته بودند, او
با تحريف حقايق, مطالبى را به نام معارف اسلام بدانها مىآموخت, وى به تذكرات
امامان و علماى شيعه اعتنا نكرده و از كار خود دست نكشيد. سرانجام ابوجنيد, به
دستور محرمانه امام هادى(ع) او را به هلاكت رساند.

در پى اين عمل شجاعانه, امام هادى(ع) براى ابوجنيد, حقوق ماهيانه تعيين كرد.
پس از شهادت امام هادى(ع), امام حسن عسكرى(ع) به خصوص دستور داد كه حقوق
ماهيانه او را مانند سابق بپردازند, حتى در اين مورد براى يكى از نمايندگانش
نامه نوشت, به اين ترتيب براى نابودى بدعت و بدعتگزار, جديت مى نمود.(3)

2ـ امام حسن عسكرى(ع) شنيد شخصى به نام ((احمد بن هلال)) با خودنمايى و الفاظ
بازى فريبنده اى به عقيده صاف شيعيان مى تازد و با صوفى بازى و كج انديشى, عقيده
مردم را متزلزل مى كند, با اين كه بعضى مى خواستند او را درستكار و پاكدل و پارسا
معرفى كنند و مى گفتند: او 54 بار پياده براى انجام حج به مكه رفته است و…
امام حسن عسكرى(ع) با قاطعيت براى نمايندگانش در عراق نوشت: ((احذروا الصوفى
المتصنع; از آن صوفى ساختگى و دروغين, دورى كنيد)).

باز عده اى واسطه شدند تا بلكه فكر امام حسن(ع) را در مورد احمد بن هلال تغيير
دهند, امام با كمال صراحت بدون هيچ گونه ابهام فرمود: ((امر ما در مورد احمد بن
هلال كه خدايش او را نيامرزد, به شما رسيد, خداوند گناهان او را نمىآمرزد, و
لغزش او را پس نمى گيرد, او بدون كسب رضايت و نظريه ما, با استبداد رإى در امور
ما دخالت كرده است, و مطابق هوس هاى نفسانى خود رفتار مى كند, خداوند اراده كرده
كه او را به دوزخ بفرستد, ما صبر مى كنيم تا خداوند بر اثر نفرين ما, عمر او را
كوتاه كند)).(4)

3ـ امام حسن(ع) در سرزنش صوفيان و صوفى مسلكان, آن چنان برخورد شديدى مى كرد
كه در ضمن گفتارى كه به منزله بيانيه اى براى همه شيعيان در تمام اعصار بود,
چنين نوشت: ((الا انهم قطاع طريق المومنين, والدعاه الى نحله الملحدين, فمن
ادركهم فليحذرهم, وليصن دينه و ايمانه; آگاه باشيد آنان راهزنان طريق مومنان
هستند, و مردم را به راه ملحدان و منكران دين فرا مى خوانند, هر كس كه با آنها
رو به رو شود, بايد قطعا از آنها دورى كند, و دين و ايمان خود را از گزند آنان
حفظ نمايد)).(5)



موضع گيرى در برابر منكران خدا و دوگانه پرستان

اسحاق كندى, يكى از منكران اسلام و قرآن بود, و به عنوان دانشمند و فيلسوف
عراق در بين مردم شهرت داشت, مخالفت او با اسلام به اندازه اى بود كه تصميم گرفت
كتابى بر ضد قرآن بنويسد و به پندار خود تناقضات قرآن را در آن بيان كند.

امام حسن عسكرى (ع) از اين موضوع اطلاع يافت. يكى از شيعيانش را كه شاگرد
اسحاق كندى در علوم ادبى و غير مذهبى بود, به حضور طلبيد, او به محضر امام آمد.
امام حسن(ع) به طور محرمانه و خصوصى به او فرمود: ((سخنى به تو مىآموزم, نزد
اسحاق كندى برو و همين سخن را به او بگو, البته نه بدون مقدمه, بلكه نزد او برو
(با برنامه از پيش طرح شده) او را در كارى كه بر ضد قرآن شروع كرده, كمك كن.
وقتى كه با او دوست خصوصى و مإنوس شدى, به او بگو سوالى به نظرم آمده مى خواهم
آن را از شما بپرسم, او مى گويد بپرس, آن گاه به او بگو: ((اگر گوينده قرآن
(خداوند) نزد تو آيد, آيا ممكن است كه بگويد مراد من از آيات قرآن, غير از آن
معنايى است كه تو گمان كرده اى, بلكه منظور من معناى ديگرى است))؟!

اسحاق مى گويد: آرى چنين امكانى دارد.

در اين هنگام به او بگو: ((تو چه مى دانى, شايد منظور خداوند از آيات قرآن,
غير از آن معانى باشد كه تو مى پندارى)).

شاگرد مطابق دستور امام حسن(ع) نزد اسحاق كندى رفت, و مدتى او را در كارش
يارى رساند, به طورى كه كاملا با او مإنوس شد, تا اين كه در فرصتى به او گفت:
((استاد! آيا ممكن است كه خداوند غير از اين معنايى را كه تو از آيات قرآن
فهميده اى اراده كرده باشد))؟

استاد فكرى كرد و سپس گفت: سوال خود را دوباره بيان كن. شاگرد سوالش را تكرار
كرد.

استاد گفت: ((آرى ممكن است كه خداوند اراده معانى ديگرى غير از معناى ظاهرى
كه ما مى فهميم, كرده باشد)).

سپس به شاگرد گفت: اين سخن را چه كسى به تو ياد داده است؟ شاگرد پاسخ داد: به
دلم افتاد, و از تو پرسيدم. استاد گفت: اين كلام بسيار ارجمند و عميقى است كه
بعيد است از ناحيه تو باشد.

شاگرد گفت: اين سخن از امام حسن عسكرى(ع) است, استاد گفت: ((اينك حقيقت را
گفتى, چنين مسايلى جز از خاندان نبوت شنيده نمى شود)). آن گاه استاد درخواست آتش
كرد, و تمام آنچه را كه درباره وجود تناقض در قرآن, تإليف كرده بود سوزانيد و
نابود كرد.(6)

در فراز ديگرى از زندگى امام حسن عسكرى(ع) مى خوانيم: يكى از مسلمانان كه پدرش
دوگانه پرست بود, در ضمن نامه اى, از امام حسن(ع) خواست تا براى پدر و مادرش دعا
كند. امام حسن(ع) در پاسخ او نوشت: ((رحم الله والدتك, والتإ منقوطه;(7)
خداوند مادرت را رحمت كناد, آگاه باش كه تإ واژه والده دو نقطه دارد)). يعنى
خيال نكنى كه به جاى تا, يإ است و براى پدرت نيز دعا كرده ام نه, فقط براى
مادرت دعا كردم, چرا كه براى دو گانه پرستان دعا نمى كنم.



برخورد شديد با واقفيه و غلات

واقفيه فرقه اى بودند كه به هفت امام اعتقاد داشتند و امامت امامان بعد از
امام كاظم(ع) را قبول نداشتند. غلات گروه ديگرى از كژانديشان و تندروها بودند كه
امامان را بيش از حد خود بالا مى بردند, و در فكر و روش بر خلاف امامان(ع) حركت
مى كردند. امام حسن(ع) با آنان برخورد شديد نمود, آنها را از خود طرد كرد, و
شيعيان را از هرگونه گرايش و تمايل به آنها برحذر داشت, و با كمال صراحت از
آنها بيزارى جست, در اين رهگذر نظر شما را به دو حديث زير جلب مى كنم:

يكى از شيعيان كه در قسمت غرب ايران[ كرمانشاه و اطراف آن] مى زيست براى امام
حسن(ع) در ضمن نامه اى چنين نوشت: ((نظر شما درباره واقفيه چيست؟ آيا آنها را از
خود مى دانيد, يا از آنها بيزارى مى جوييد))؟

امام حسن(ع) در پاسخ او چنين نوشت: ((آيا نسبت به عمويت (كه از واقفيه است)
ترحم مى كنى؟ خدا او را رحمت نكناد, از او بيزارى بجوى. من در پيشگاه خدا از
گروه واقفيه بيزارم. آنها را به دوستى نگير. از بيمارانشان عيادت نكن, و در
تشييع جنازه آنها شركت منماى, هرگز بر جنازه آنها نماز نخوان…)).(8)

و در سرزنش غلات و تندروها در ضمن نامه اى نوشت: ((من شما را افرادى افراطى
مى دانم كه در پيشگاه خدا, دسته جدا كرده ايد و در نتيجه در خسران و هلاكت
افتاده ايد. هلاكت و عذاب از آن كسى است كه از اطاعت خداوند سرپيچى كند و نصيحت
اولياى خدا را نپذيرد, با اين كه خداوند به شما فرمان داده كه از خدا و رسول و
اولى الامر, اطاعت كنيد)).(9)



موضع گيرى امام حسن (ع) در برابر طاغوت ها

امام حسن(ع) در مدت شش سال امامت خود; يعنى از سال 254 تا 260 هـ.ق, با سه
طاغوت رو به رو بود كه عبارتند از: 1ـ معتز عباسى; 2ـ مهتدى; 3ـ معتمد
(سيزدهمين, چهاردهمين و پانزدهمين خليفه عباسى), در اين مدت به سبب پاسدارى از
اساس تشيع و اركان اسلام, از گزند آن ياغيان خودكامه, همواره با آنها درگير بود,
از اين رو, آن حضرت و يارانش هميشه در زندان هاى مختلف تحت شكنجه هاى طاقت سوز
قرار داشتند, و در خطر و خفقان بسيار شديد بودند, به طورى كه در مورد امام حسن
عسكرى(ع) نيز همچون جدش امام كاظم(ع) گفته مى شد: ((لا يزال ينتقل من سجن الى
سجن; همواره از زندانى به زندان ديگر, منتقل مى شد)).

معتز عباسى رسما به مإمور جلادش سعيد حاجب, چنين فرمان داد: ((اخرج ابا محمد
الى الكوفه ثم اضرب عنقه فى الطريق; ابومحمد (حسن عسكرى) را به سوى كوفه بيرون
ببر و در مسير راه (در جاى خلوت) گردنش را بزن)).(10)

امام حسن(ع) در عصر خلافت معتمد عباسى (256 ـ 279 هـ ق) مدتى در زندان صالح بن
وصيف بود, زمانى در زندان على بن نارمش و زمانى ديگر در زندان نحرير به سر
مى برد, حتى در زندان جاسوسى را بر او گماشته بودند, تا گفتار و رفتار آن حضرت
را گزارش دهد. ابوهاشم جعفرى, يكى از ياران آن حضرت مى گويد: با چند نفر در
زندان بودم, ناگاه امام حسن(ع) را وارد زندان كردند, در اين هنگام شخص بيگانه اى
كه از گروه ((جمحى)) بود, زندانى شده بود و ادعا مى كرد كه از علويان است, امام
حسن(ع) در غياب او, به يارانش كه در زندان بودند, فرمود: ((اين مرد جمحى از شما
نيست, از او برحذر باشيد, آنچه را گفته ايد در نامه اى نوشته و آن را در ميان
لباس هايش پنهان كرده است تا آن را به خليفه برساند)). يكى از حاضران لباس هاى او
را جستجو كرد, همان نامه را يافت كه مطالب خطرناكى در مورد زندانيان در آن
نوشته شده بود.(11)

راز آن همه فشارها, و آن همه زندانى شدن ها و سرانجام مسموم شدن و شهادت
امام(ع) چيزى جز اين نبود كه آن حضرت در حراست و حفظ اسلام از دستبرد تحريف ها و
گزند طاغوت ها, تا آخرين توان خود مى كوشيد, و سرانجام جانش را در اين راه فداى
اسلام كرد. او براى حفظ اين آرمان مقدس, همواره با شيعيان تماس داشت, و در همه
جا نمايندگانش حضور داشتند, و نامه هاى آن حضرت همواره به آنها مى رسيد. ارتباط
شيعيان با نمايندگان مخفى او برقرار بود. از سوى ديگر مطابق روايات بسيار, همه
مسلمانان مى دانستند كه حضرت قائم(عج) درهم كوبنده كاخ طاغوت ها, و احياگر آيين
ناب اسلام, از نسل آن حضرت است. از اين رو, نسبت به او احساس خطر بيشترى مى كردند.
محدث قمى در اين باره مى نويسد:

((سه نفر از خلفاى عباسى تصميم بر كشتن امام حسن(ع) گرفتند, زيرا به آنها خبر
رسيده بود كه حضرت مهدى(عج) از صلب او ظاهر مى شود)).(12)

آرى امامان(ع) اين چنين براى حفظ كيان دين, پافشارى نموده و رنج ها و مرارت ها
را تحمل مى كردند, ما نيز به پيروى از آنها بايد در اين راستا كوشا و جدى باشيم,
و هرگونه بى تفاوتى را از خود دور سازيم.


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) بقره (2) آيه159.
2 ) ابى منصور, احمد بن على ابن ابى طالب طبرسى, احتجاج طبرسى, ج1, ص155.
3 ) شيخ مفيد, محمد بن محمد بن نعمان, ترجمه ارشاد, ج2, ص343.
4 ) علامه محمد باقر مجلسى, بحار, ج50, ص218.
5 ) محقق اردبيلى, حديقه الشيعه, ص592.
6 ) شيخ عباس قمى, انوار البهيه, ص349.
7 ) شيخ حر عاملى, اثباه الهداه, ج3, ص312.
8 ) على بن عيسى اربلى, كشف الغمه, ج3, ص312.
9 ) سيد محمد كاظم قزوينى, الامام الحسن العسكرى من المهد الى اللحد, ص81.
10 ) ابن شهر آشوب, مناقب آل ابى طالب, ج4, ص432.
11 ) امين الاسلام طبرسى, اعلام الورى, ص354.
12 ) محدث قمى, انوار البهيه, ص490.

/

عبوديت جوهره و هدف رهبرى امام خمينى قدس سره


ويژگى هاى رهبرى حضرت امام خمينى(س) و نقش عظيمى كه در احياى اسلام و تفكر دينى
ايفا كرد, ريشه در جهان بينى اسلامى و اصل توحيد و عبوديت حق دارد و با توجه به
اين اصل و شناخت اين ريشه است كه آن ويژگى ها و ابعاد شخصيتى امام قابل شناخت و
تبيين مى شود و بدون آن هرگونه تلاش در اين زمينه ناقص و بى فرجام است.

شناخت مبدإ و معاد و فلسفه آفرينش جهان و انسان, بعثت انبيا و رسول خاتم(ص)
و اتمام و تكميل نبوت به وسيله امامت و ضرورت حكومت اسلامى و جايگاه و نقش ولايت
فقيه در آن, شرايط احراز رهبرى و مقام ولايت و حجيت ادله اربعه (كتاب, سنت, عقل
و اجماع) به عنوان منبع صدور احكام در مورد موضوعات و حوادث واقعه, براى تبيين
تفكر دينى و نقش رهبرى امام راحل, يك ضرورت قطعى است.

آنچه در اين زمينه طرح مى شود صرفا ويژگى هاى يك شخص نيست. بلكه اشاراتى است به
بخشى از زواياى مكتب توحيد و ترسيمى است از شخصيت انسانى كه در اين مكتب شكل
گرفته و در نتيجه نمودهايى است از رهبرى اسلامى كه شعاع آن تمام سطوح مديريت را
در نظام اسلامى به گونه اى متناسب در بر مى گيرد.



از منظر بينش الهى

خداوند متعال: آغاز و پايان هستى است ((هو الاول و الاخر)).(1)

ـ آغازگر آفرينش و بازگرداننده آن است: ((الله يبدوا الخلق ثم يعيده)).(2)

ـ مالك حقيقى ملك هستى است: ((قل اللهم مالك الملك توتى الملك من تشإ و تنزع
الملك ممن تشإ)).(3)

ـ ملك هستى مخصوص اوست: ((له الملك))(4) و در دست او است: ((بيده الملك)).
(5)

ـ هيچ كس را امكان فرار از قلمرو حكومت او نيست: ((و لايمكن الفرار من
حكومتك)).(6)

ـ خورشيد و ماه و ستارگان در تسخير فرمان اويند, خلق و امر مخصوص او است:
((والشمس والقمر والنجوم مسخرات بامره الا له الخلق والامر)).(7)

ـ فرمان و تدبير همه چيز به دست اوست: ((فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى و اليه
ترجعون)).(8)

ـ همه چيز در اختيار و تسخير فرمان اوست: ((لله الامر جميعا)).(9)

ـ تمام جهان هستى از آسمان ها(10) و زمين تا هر چه و هر كه در آنهاست و از
كهكشان ها و منظومه شمسى تا ذرات اتم و سلول هاى بدن انسان به اراده خداوند و بر
اساس مدارى كه او پى افكنده است, همواره راه اطاعت از فرمانش را مى پويند و
تسبيح گوى اويند: ((ان من شىء الا يسبح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم))(11) و
پيشانى تسليم بر سجده درگاهش مى سايند: ((و لله يسجد ما فى السموات و ما فى
الارض)).(12)

در فضاى اين حقيقت حاكم بر هستى بزرگ, چگونه مى توان پنداشت كه انسان اين جزء,
بسيار كوچك از هستى, عبث و بى هدف پا به عرصه هستى گذاشته است؟ : ((افحسبتم انما
خلقناكم عبثا و انكم الينا لاترجعون)).(13)

آيا انسان مى تواند خود را تافته اى جدا بافته از كل هستى هدفدار و قانونمند,
گمان كند كه يله و رها واگذارده شده است؟! ((ايحسب الانسان ان يترك سدى))؟(14)

در حالى كه هر آنچه در آسمان ها و زمين است تسليم اراده و فرمان آفريدگار
هستى اند: ((له اسلم من فى السموات والارض)).(15)

حقيقت در مورد انسان نيز كاملا روشن است, همان خدايى كه خالق هستى و آفريدگار
انسان است, يگانه هدف از خلقت انسان را عبادت حق دانسته است: ((و ما خلقت الجن
والانس الا ليعبدون))(16) و هم او كه امر و خلق مخصوص اوست, تنها مإموريت انسان
را در بندگى خالص خدا دانسته: ((و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له
الدين))(17) و در حالى كه حكومت را فقط مخصوص به خود اعلام مى فرمايد, انسان را
فرمان داده كه جز او را نپرستند و اين است دين استوار لكن اكثر مردم نمى دانند:

((ان الحكم الا الله امر ان لا تعبدوا الا اياه ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس
لايعلمون)).(18)

جالب است كه در بسيارى از آيات كه درباره خلقت عالم, و اين كه حكم و ملك و
ملكوت ويژه خدا است به صورت خاص انسان را مخاطب قرار داده و رجعت اجتناب ناپذير
او را به سوى خدا مورد تإكيد قرار داده است: ((اليه ترجعون)).(19)

آرى مشيت الهى در مورد انسان اين گونه تعلق گرفته است كه علاوه بر تبعيت قهرى
در قلمرو تكوين الهى, با برخوردارى از كشش هاى دو گانه خاكى و ملكوتى, غرائز
حيوانى و فطرت هاى متعالى و نيروى عقل و اراده, امكان انتخاب و زمينه تكليف
پذيرى در حيطه تشريع را داشته باشد: ((انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتليه
فجعلناه سميعا بصيرا))(20) پس انسان مى تواند با بهره گيرى از هدايت تكوينى و
تشريعى خداوند, همساز با مجموعه هستى, صراط مستقيم عبوديت حق را پيموده و عملا
سپاسگزار نعمت هاى الهى باشد و يا آن كه با سرپيچى از فرمان خدا, راه كفر را
پيشه ساخته و از كاروان هستى جدا افتد: ((انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما
كفورا)).(21)

تعمق در آيات قرآنى و مطالعه بيشتر روى ديدگاه هاى اسلام درباره خدا, جهان و
انسان; به خوبى تضاد عميق بين مبانى و اهداف آيين مقدس اسلام را در برابر بينش و
مبانى و اهداف الحادى و مادى به ويژه آنچه در غرب حاكم است روشن و آشكار مى سازد.
غربى كه با قرار دادن انسان به جاى خدا ((اومانيسم)) و آزاد پنداشتن وى از
بندگى خدا, او را در بند شكم و شهوت و در چاه تاريك طبيعت و عالم ماده زندانى و
ساقط و انسانيت و حيات طيبه و سعادت جاودانه انسان را به پاى سرمايه و سود و
متاع حيوه دنيا(22) قربانى كرده است. در حالى كه از نظر اسلام انسان با بندگى حق
و پيوند با مبدإ عزت, قوت و كمال مطلق است كه مى تواند از همه بندهاى عالم
طبيعت رهايى يافته و به آزادى راستين دست يابد و به اوج آسمان كمال و قله
انسانيت صعود كند.



رسالت رهبران الهى

پيامبران براى استقرار عدالت در جامعه بشرى مبعوث شدند: ((لقد ارسلنا رسلنا
بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط)).(23) اما هدف
برتر بعثت كه عدالت جزيى از آن هدف و زمينه ساز تحقق آن است همانا دعوت و هدايت
مردم به بندگى و عبوديت حق است كه همواره ملازم با نفى و اجتناب از طاغوت بوده
است. ((و لقد بعثنا فى كل امه رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت)).(24)

اين هدف مشخصا منطبق با فلسفه خلقت(25) و يگانه مإموريت انسان در مسير زندگى
اوست.(26) و شعار لا اله الا الله به عنوان دژ استوار دين و عصاره مكتب توحيد(27)
با نفى غير خدا راهگشاى همين هدف براى فلاح و رستگارى انسان مى باشد.(28)

تلاش براى هدايت انسان ها به سوى بندگى خدا و اطاعت محض از او كه فلسفه خلقت
انسان و همسو و هماهنگ با مجموعه سير هستى است بدون محو موانع از قبيل طواغيت و
مترفين و ايجاد مقتضيات در مسير زندگى شخصى و اجتماعى بشر ميسور نيست و لازمه
اين امر تشكيل حكومت اسلامى است. همان گونه كه پيغمبر اكرم(ص) به آن اقدام نمود.


رهبر و حاكم در حكومت اسلامى يا به طور مشخص مانند پيغمبر و امامان معصوم ـ
عليهم السلام ـ منصوب مى شود, يا بر اساس معيارها و ضوابطى كه شارع مقدس تعيين
فرموده و همان مشخصه هاى عبوديت است, در زمان غيبت, شناخته مى شود(29) و با گزينش
و پذيرش از مجارى شرعى و توسط مردم, در جايگاه رهبرى استقرار مى يابد.

معيارها و شرايط احراز رهبرى در زمان غيبت, مرتبه اى متنزل از همان ويژگى هاى
پيغمبر و امام معصوم است و حدود وظايف و اختيارات وى نيز به طور كامل و در
امتداد وظايف و اختيارات پيامبر و امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ برگرفته و
منبعث از مبدإ حق مطلق جل و علا است.
ولى فقيه همچون امام و پيغمبر هيچ گونه رإى و خواسته اى كه از غير خدا نشإت
گرفته باشد, ندارد و در حقيقت, ولايت فقيه, ولايت فقه و فرامين الهى و عدالت و
جامعيت است كه در شخص واجد شرايط متبلور شده است و همان گونه كه براى شخص غير
جامع شرايط هيچ گونه ولايتى متصور نيست, زوال شرايط در ولى فقيه موجب سلب ولايت
از وى شده و خود به خود از اين مقام منعزل مى شود و مردم نمى توانند از او پيروى
كنند. اين در حالى است كه عدم شناخت و پذيرش مردم نيز در مقام ثبوتى و جايگاه
حقيقتى مقام ولايت تإثيرى ندارد و طبيعى است كه در عين حال, اعمال ولايت منوط به
پذيرش مردم و تشكيل حكومت اسلامى است; همان طور كه پذيرش و عدم پذيرش مردم در
واقعيت مقام پيغمبر و امام معصوم ـ عليهم السلام ـ تإثيرى نداشته و حضرت
اميرالمومنين(ع) امام و رهبر است چه آن گاه كه خانه نشين است و چه زمانى كه كار
رهبرى جامعه را عهده دار مى شود.

هرچند ممكن است براى رهبرى و مديريت تعاريف جداگانه اى مطرح باشد اما به نظر
مى رسد اين دو مفهوم ضمن اين كه داراى مشتركاتى مى باشند رهبرى درسطح خود نوعى
مديريت عالى است و مديريت نيز با توجه به سطوح و مراتبش در حدى با رهبرى نسبت
به زير مجموعه آميخته مى باشد. به همين جهت آنچه در اين مبحث مطرح مى شود ناظر به
هر دو عنوان است و صرف نظر از مراتب هر يك, به عنوان وجه مشترك رهبرى و مديريت
ملحوظ شده است.

به هر حال رهبرى و مديريت در نظام اسلامى ثبوتا و اثباتا مبتنى بر ضوابط و
معيارهاى الهى است كه بدون شناخت دقيق معيارها و تطبيق دقيق آنها بر مصاديق در
مقام گزينش تمام رده هاى مديريت, تحقق كامل حكومت اسلامى غير ممكن است.

در اين مبحث مختصر, به طرح يكى از اين معيارها ـ به عنوان ويژگى اصلى رهبرى و
مديريت در اسلام ـ مى پردازيم معيارى كه اساسى ترين مشخصه امام نيز بود و تفصيل
ويژگى هاى ديگر كه عموما تجلى همين ويژگى اصلى است را به مجال ديگر وامى گذاريم.



عبوديت حق

عصاره اوصاف و شرايط احراز رهبرى و مديريت در اسلام, بندگى و عبوديت خداوند
متعال است به گونه اى كه مراتب رهبرى هموزن مراتب عبوديت است و اگر پيغمبر اسلام
افضل و خاتم انبياست, چون به بالاترين مرتبه عبوديت; يعنى عبوديت مطلقه كه
بالاترين حد كمال انسان است دست يافته است.

حقيقت بندگى خدا و اطاعت از او, قبل از آن كه در رفتار و عمل متجلى شود, يك
احساس درونى و باور قلبى است كه متناسب با قوت و ضعف آن, رفتارها و اعمال همگون
آن را باعث مى شود.(30)

ايمان و باور قلبى به نوبه خود نتيجه شناخت و معرفت و درجات آن است و معرفت
توإم با ايمان نسبت به مبدإ هستى و كمال مطلق, احساس خضوع و شيفتگى را در پى
دارد. بنابراين عبوديت و مدارج آن تابعى از مراتب معرفت, ايمان و عمل صالح است
و نتيجه نهايى آنها قرب هرچه بيشتر به خداوند متعال است.



قرب به خداوند

منظور از قرب و نزديكى به خداوند, نه قرب زمانى است و نه مكانى; چرا كه اين
دو از خصيصه هاى عالم طبيعت هستند و خدا فوق عالم طبيعت و آفريدگار آن است و نه
منظور قرب اعتبارى است و نه وهمى كه ساحت مقدس او از اين امور منزه است بلكه
حقيقتى است فراتر از همه اين مقولات. پشت سر نهادن تنگناى عالم طبيعت است و
پرواز در ملكوت. عبور از ظلمت عالم مادى است و پيوستن به نور كه, با مثالى
مى توان آن را براى تقريب به ذهن متنزل كرد: اگر در عالم طبيعت, خورشيد را كانون
نور و مبدإ تمام روشنايى ها فرض كنيم وقتى مى گوييم يك لامپ 1000 وات از يك شمع
كوچك به خورشيد نزديك تر است, منظور نزديكى زمانى, مكانى, وهمى و اعتبارى نيست,
بلكه نظر به اين حقيقت است كه ضمن اذعان به اين واقعيت كه تمام انرژىها و نورها
برگرفته از خورشيد است, لامپ 1000 واتى با برخوردارى از مرتبه بيشترى از نور,
حقيقت وجودى آن به خورشيد نزديك تر از آن شمع است. پس دست يافتن به مراتب قرب
الهى با معراج و نردبان عبوديت; يعنى صعود به مدارج بالاتر هستى و كمال و
شكوفايى هر چه بيشتر وجود و شخصيت حقيقى انسان.



بندگى و عشق

فطرت زيبا دوستى و گرايش به كمال, آن گاه كه با شناخت و احساس قلبى نسبت به
خداوند متعال ـ كه خالق تمام زيبايى ها و كمالات است و خود زيبايى و كمال مطلق
است ـ فعليت و شكوفايى يافت, اين ميل و گرايش تبديل به محبت و عشق و خضوع به
پيشگاه خداوند زيبايى و كمال مى شود: ((والذين آمنوا اشد حبا لله)).(31)

محبت و عشق به نوبه خود, تبعيت از محبوب و پيروى از خواست هاى او را: ((قل ان
كنتم تحبون الله فاتبعونى)).(32)

و محبت و عنايت ويژه محبوب را به همراه دارد: ((يحببكم الله و يغفر لكم
ذنوبكم)).(33)

شدت و ضعف محبت نسبت به محبوب از يك سو تابع شدت و ضعف كمال و زيبايى در
محبوب است و از سوى ديگر مرتبط با درجه شناخت و احساس قلبى نسبت به كمال و
زيبايى است و از آن جا كه زيبايى و كمال خداوند بى نهايت است و فطرت كمال جويى و
زيبايى دوستى و ظرفيت شناخت و باور نيز در انسان نامحدود است ـ بر اساس عرضه
نامحدود و تقاضاى بى حد ـ راهى بى پايان به سوى مقصدى نامتناهى فرا روى انسان باز
است كه هر چه بيشتر در ((صراط مستقيم)) عبوديت(34) به پيش تازد و به مرتبه اى
بالاتر از معرفت ايمان و تقرب دست يابد محبتش به خداوند بيشتر شده و تا عشق و
فناى در ذات حق صعود مى كند.



پيوستن قطره به دريا!

مرتبه نازل محبت, پيروى از امر و نهى (واجب و حرام) را همراه دارد و در مرتبه
بالاتر و در مقام عشق ديگر سخن از امر و نهى نيست بلكه پسند و ناپسند (مستحب و
مكروه) محبوب ملاك عمل محب است. اگر در مرتبه نازل محبت (مقام صبر), ((صبورانه))
گردن به تكليف مى نهد در اين مرحله رضامندانه (مقام رضا) برخواست مولا دل مى سپارد.


اما باز هم راه خلوص و ناب شدن باز است و در مرحله بالاتر, محب پاك باخته, از
((خود)) گذشته و ديگر ((خودى)) در برابر محبوب نمى بيند تا امر و نهى او را بر
((خود)) تكليف بداند يا پسند و ناپسند او را دلپذير ((خود)) احساس كند. در اين
مرحله قطره برخاسته از دريا به دريا مى پيوندد و با ذوب شدن در ((او)), جلوه گاه
مشيت حق مى شود.

امام خمينى, در كتاب آداب الصلوه, مى فرمايد: ((… آنچه در عبوديت از انيت و
انانيت مفقود شود, در ظل حمايت ربوبيت آن را مى يابد.(35) تا به مقامى رسد كه
حق تعالى سمع و بصر و دست و پاى او شود. چنانچه در حديث صحيح مشهور بين فريقين
وارد است.(36)

و چون از تصرفات ((خود)) گذشت و مملكت وجود را يكسره تسليم حق كرد و خانه را
به صاحب خانه واگذار نمود و فانى در ((عز ربوبيت)) شد, صاحب خانه, خود متصرف در
امور گردد. پس تصرفات او تصرف الهى گردد چشم او الهى شود و با چشم حق بنگرد و
گوش او الهى شود و به گوش حق بشنود…)).



عبوديت آن گاه مديريت

به اين ترتيب عبوديت و بندگى حق موجب همسويى و همگونى انسان با خدا گرديده و
او را در جايگاه ((خليفه و جانشينى خدا)) در زمين قرار مى دهد و تصدى مقام رهبرى
در جامعه اسلامى و درجات آن بستگى به مدارج عبوديت دارد.

اگر روزانه هر فرد مسلمان حداقل ده بار در نماز و تشهد آن, بعد از شهادت بر
يگانگى خدا و شريك ناپذيرى او(37) (توجه شود به شريك ناپذيرى خداوند در تمام
امور و زمينه ها از جمله عبادت و پيروى از حكم و حكومت او), رسالت پيغمبر اسلام
را مسبوق و همراه با عبوديت او گواهى مى دهيم.(38) متضمن اين معنى است كه آحاد
جامعه اسلامى بر اين باور و فرهنگ آراسته شوند كه شرط اصلى رهبرى و مديريت در
نظام اسلامى عبوديت حق است. عبوديتى كه داراى چنين ويژگى هايى است:

عبد را از رذايل اخلاقى و جاذبه هاى خاكى, گناه و دلبستگى به غير خدا دور
مى دارد.

قرب به خدا و اتصاف به صفات الهى را در بر دارد.

رفتار و اعمال عبد را تجليگاه مشيت معبود مى گرداند.

چنين ويژگى هايى طيف گسترده اى از خصوصيات ايجابى و سلبى را در شخص و شخصيت
رهبرى و مديريت به همراه دارد كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

تشخيص الهام گونه خير و شر و حق و باطل و تصميم گيرى بر اساس وظيفه و حكمت.

جامع نگرى و توجه متناسب به تمام امور بدون تداخل و غفلت از امور.

شجاعت و قاطعيت در تصميم گيرى و در عين حال انعطاف پذيرى و سعه صدر و رعايت
اهم و مهم در چهارچوب اصول.

احساس محبت بى شائبه به تمام مخلوقات و مخصوصا انسان ها و وقف دانستن خود براى
سعادت و هدايت آنان بدون منت داشتن بر آنان و بدون توقع پاداش از هيچ كس جز خدا.


بهره گيرى و تمتع حداقل از امكانات و تطبيق معيشت و زندگى خود با سطوح پايين
جامعه.

نفوذ ناپذيرى در برابر وسوسه هاى شيطانى و تمايلات نفسانى و روابط شخصى و
گروهى.

پيش قدمى و سبقت از ديگران در التزام و عمل به قوانين و مقررات.

گزينش دستياران و مشاوران براساس معيارهاى الهى و به ويژه اخلاص در عبوديت حق.


برخوردارى از عزت و كرامت نفس همراه با كمال تواضع و فروتنى در برابر مردم.

شهامت و احساس قوت و قدرت در برابر ستمكاران و دشمنان حق.

عدم برترىجويى و سلطه طلبى بر مردم بلكه خود را خادم مردم دانستن.

و…

امام خمينى(ره) با ايمان راسخ به خداوند عالم و بينش روشن نسبت به هستى و
انسان از دريچه وحى و رسالت و پيوند عميق با قرآن و عترت و التزام عملى به
اوامر و نواهى الهى به مرتبه والايى از عبوديت حق دست يافت و مصداقى از: ((ان
صلوتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين))(39) بود.

همين روحيه عبوديت و باور قلبى بود كه سخن و سكوت, قيام و قعود, حركت و سكون,
مهر و كين و در يك سخن تمام شوون و امور زندگى او را محتواى عبادى و وجهه الهى
بخشيده بود.

نور عبوديتى كه در قلب و قالب و باطن و ظاهر امام متجلى بود, از او بنده اى
ربوبى ساخته بود كه توانست در نقش يك مربى بزرگ, مليون ها انسان را در مسير
بندگى خدا تربيت كند و بسان خورشيدى عالمتاب بر جهان سرگشته امروز بتابد و
جان هاى پاك را نور هدايت و گرمى ايمان بخشد.

خلوص و اخلاص امام در بندگى خدا زمينه ساز تجلى نور معرفت و حكمت در آيند جان و
قلب او بود(40) كه وجودش را از ((خيركثير))(41) پر كرده و چشمه سارهاى حكمت را
بر زبان و قلمش جارى ساخته بود.(42)

پايدارى حركت امام در صراط مستقيم, عبوديت و تقرب مدام او به مبدإ بى زوال و
قيوم متعال, منشإ ثبات قدم, راست كردارى و استوارى مواضع امام بود.

با مرورى گذرا به صحيفه نورانى ده ها سال زندگى اجتماعى و سخنان و مكتوبات و
مواضع امام و عدم مشاهده دوگانگى و تضاد, فراز و نشيب, تذبذب و اعوجاج, نشانى
از پيوند او با مبدإ حق مطلق و دليلى است بر آن كه امام در هر موضع و مقامى جز
بر اساس تكليف و رضايت حق حركت نكرده است چرا كه اگر كسى تحت تإثير اغراض
نفسانى و دلخواه ديگران حركت كند مسير زندگى او همواره آميخته با انواع تهافت ها
و كژىهاى رسوا كننده است.

كوتاه سخن اين كه تمام خصوصياتى كه تحت عنوان نمودها و ويژگى هايى از عبوديت
حق ـ شرط اصلى رهبرى در اسلام ـ برشمرده شد ويژگى هايى است كه نويسنده در طى بيش
از بيست و چند سال همراهى و همدمى نزديك با امام به روش استقرإ دريافته و
تفصيلى از آن را در كتاب ((در سايه آفتاب)) تحرير كرده است, هرچند ارتباط
ريشه اى يكايك اين ويژگى ها و امثال آن با مسإله عبوديت حق از جنبه نظرى و با
بررسى آيات و روايات نيز قابل اثبات است.

ارائه كامل اين مبحث از بعد نظرى و استقرايى و ذكر مصاديق و مشاهدات عينى از
امام راحل و تإثيرات شگفت, گسترده و عميقى كه در پهنه گيتى و امتداد زمان بر
جاى گذاشت در هزاران كتاب نمى گنجد تا چه رسد در يك مقاله كوتاه و بضاعت و فرصت
اندك نويسنده اى چون حقير, كه از واماندگان كاروان عابدان سالك است.


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) حديد (57) آيه3.
2 ) روم (30) آيه11.
3 ) آل عمران (3) آيه26.
4 ) فاطر (35) آيه13.
5 ) ملك (67) آيه1.
6 ) دعاى كميل.
7 ) اعراف (7) آيه54.
8 ) يس (36) آيه83.
9 ) رعد (13) آيه31.
10 ) ظاهرا منظور از آسمان ها در قرآن چيز فراتر از آسمانى است كه با رصدخانه
قابل شناخت است و ممكن است آسمان ظاهرى در قبال آسمان مورد نظر قرآن, زمين به
حساب آيد.
11 ) اسرإ (17) آيه44.
12 ) نحل (16) آيه49.
13 ) مومنون (23) آيه115.
14 ) قيامه (75) آيه36.
15 ) آل عمران (3) آيه83.
16 ) ذاريات (51) آيه56.
17 ) بينه (98) آيه5.
18 ) يوسف (12) آيه40.
19 ) در بيش از 40 آيه به بازگشت انسان به سوى خدا تصريح شده است.
20 ) انسان (76) آيه2.
21 ) همان آيه3.
22 ) ارضيتم بالحيوه الدنيا من الاخره فما متاع الحيوه الدنيا فى الاخره الا
قليل (توبه (9) آيه 38).
23 ) حديد (57) آيه24.
24 ) نحل (16) آيه36.
25 ) ذاريات (51) آيه56.
26 ) بينه (98) آيه5.
27 ) كلمه لا اله الا الله حصنى (حديث سلسله الذهب)
28 ) قولوا لا اله الا الله تفلحوا.
29 ) من كان من الفقهإ صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا على هواه مطيعا لامر
مولاه…
30 ) قل كل يعمل على شاكلته (اسرإ (17) آيه81).
31 ) بقره (2) آيه165.
32 ) آل عمران (3) آيه32.
33 ) همان, آيه36.
34 ) و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم (يس (36) آيه61)
35 ) العبوديه كنهها الربوبيه فما فقد من العبوديه وجد فى الربوبيه و ما خفى
من الربوبيه اصيب فى العبوديه (آداب الصلوه امام خمينى به نقل از مصباح
الشريعه).
36 ) ما يتقرب الى عبد من عبادى بشىء احب الى مما افترضت عليه و انه ليتقرب
الى بالنافله حتى احبه فاذا احببته كنت اذا سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر
به و لسانه الذى ينطق به و يده التى يبطش بها ان دعانى اجبته و ان سإلنى
اعطيته (حديث قدسى ـ اصول كافى ج235/2).
37 ) اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له.
38 ) و اشهد ان محمدا عبده و رسوله.
39 ) انعام (6) آيه162.
40 ) العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشإ.
41 ) يوتى الحكمه من يشإ و من اوتى الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا.
42 ) ما اخلص عبد لله عزوجل اربعين صباحا الا جرت ينابيع الحكمه من قلبه على
لسانه (رسول اكرم) (بحارج242/70).

/

تفسير سوره حشر



شكست يهوديان در مدينه(3)

قسمت پنجم

((و لولا ان كتب الله عليهم الجلإ لعذبهم فى الدنيا و لهم فى الاخره عذاب
النار;

و اگر نه اين بود كه خداوند ترك وطن را بر آنان مقرر داشته بود, آنها را در
همين دنيا مجازات مى كرد; و براى آنان در آخرت نيز عذاب آتش است!!



واژه جلإ

اگر قومى سرزمين خود را ترك كردند مى گويند جلاى وطن كردند, جلا يعنى روشنى و
ظهور, اين واژه در آيه هاى ((والنهار اذاجليها))(1) ((والنهار اذا تجلى))(2) و
امثال آن از همين ماده است. كسى را هم كه از شهرت برخوردار است مى گويند جلاست.

اگر گروهى در سرزمينى زندگى كنند, آن سرزمين به وسيله خانه ها و درختان و سكنه
مستور است وقتى كوچ كنند خانه هايشان ويران و درخت ها خشك مى شود و زمين شان آشكار
و روشن و منجلى مى شود, از اين جهت اگر گروهى از ديارشان هجرت كنند, جلاى وطن
كرده اند.



جلاى وطن به جاى عذاب الهى

اين جلاى وطن بر يهود بنى نضير تثبيت شد و اين ها بايد اين كار را مى كردند اگر
خداى سبحان اين حكم را براى يهود بنى نضير تثبيت نمى كرد و نمى فرمود شما بايد ترك
وطن كنيد ممكن بود آنان را هم مثل يهود بنى قريظه مستإصل و ريشه كن كند; عده اى
را به اسارت بگيرند و گروهى را هم بكشند لذا فرمود: ((و لولا ان كتب الله عليهم
الجلإ لعذبهم فى الدنيا و لهم فى الاخره عذاب النار)) يهوديان بنى نضير, هم در
مسائل نظامى با مشركان مكه در ارتباط بودند و هم در مسائل جاسوسى با منافقين
داخلى همكارى مى كردند.

اگر اين دسته از يهوديان را از جزيره العرب بيرون نمى كردند در تمام جنگ هايى
كه اسلام در پيش داشت از نظر نظامى و اطلاعاتى آسيب مى ديد, چون اينان متمكن و
مال دار بودند و از همين راه مى توانستند آسيب برسانند.

((و لولا ان كتب الله عليهم الجلإ لعذبهم فى الدنيا و لهم فى الاخره عذاب
النار))

اگر اينان مإمور به جلإ وطن نمى شدند ممكن بود مانند يهود بنى قريظه به اسارت
و قتل محكوم بشوند; هرچند جلاى وطن به نوبه خود يك عذاب شديد است.

در سوره مباركه نسإ جريان جلاى وطن را در حد قتل مى داند: ((ولو انا كتبنا
عليهم ان اقتلوا انفسكم إو اخرجوا من دياركم ما فعلوه الا قليل منهم و لو انهم
فعلوا ما يوعظون به لكان خيرا لهم و اشد تثبيتا))(3) در اين آيه مسإله جلاى وطن را
در كنار قتل ياد كرده است, چون جلاى وطن هم بالاخره گذشته از دشوارى آن يك عذاب
رسوايى را به همراه دارد اما در برابر آن عذاب ريشه كن شدن و يا اسارت, عذاب
خفيف ترى است لذا فرمود اگر مسإله جلاى وطن براى آنان مقدر نمى شد به عذاب
دردناك ترى دچار مى شدند. واو در ((و لهم فى الاخره عذاب النار)) يا استيناف است
كه در اين صورت, اين جمله, جمله تازه است, يا اگر عطف است عطف جمله بر جمله است
و عطف بر ((لعذبهم فى الدنيا)) نيست, چون جمله قبلى اين است كه اگر خدا حكم جلاى
وطن را بر آنان تثبيت نمى كرد در دنيا عذابشان مى كرد, ولى چون محكوم به جلاى وطن
شدند ديگر به عذاب دنيايى محكوم نشدند. اگر ((و لهم فى الاخره عذاب النار)) و
عطف بر ((لعذبهم)) باشد معنايش اين است كه اين جلاى وطن باعث شد كه آنان در آخرت
هم نجات پيدا كردند در حالى كه در آخرت يقينا معذبند. پس عبارت ((و لهم فى
الاخره عذاب النار)) يا عطف جمله بر جمله است يا واوش استيناف است به قرينه عقلى
كه در خود آيه است.

سوال چرا يهود بنى نضير به اين عذاب جلاى وطن گرفتار شد و چرا ما بايد عبرت
بگيريم كه مى فرمايد ((فاعتبروا يا اولى الابصار)).

براى اين كه ((و ذلك بانهم شاقوا الله و رسوله)). اينها مشاقه كردند يعنى بين
خود و بين دين يك دره اى و يك شقاقى ترسيم كردند كه خود در يك شق قرار گرفتند و
دين در شق ديگر.

((محاده)) به همين معناست, در اواخر سوره مباركه مجادله آمده است: ((ان الذين
يحادون الله و رسوله))(4) آنان كه محاده مى كنند; يعنى حدشان را از حد قرآن و
دين خدا جدا مى كنند و خود را در يك حد مى بينند و اسلام را در حدى ديگر, به دنبال
دين نيستند, بلكه محاده دارند; يعنى حد جدايى دارند. مشاقه هم اين چنين است
يعنى اينان در يك طرف اند و دين و قرآن در طرف ديگر ((ذلك بانهم شاقوا الله و
رسوله)) اين صغراى قياس ((و من يشاق الله فان الله شديد العقاب)) هركس با خدا
درافتد خدا شديدالعقاب است اين كبرى. چون اين كبرى يك اصل كلى است لذا به همه
مى فرمايد: ((فاعتبروا يا اولى الابصار)) يعنى آن چه كه درباره يهوديان بنى نضير
گذشت اختصاص به گذشته ندارد, بلكه درباره ديگران هم هست.



تعبيرات تهديدى خدا

اين لطف الهى است كه در خيلى از موارد, عذاب و وعيد الهى را تلويحا اما وعده
را تصريحا ذكر مى كند; يعنى مى فرمايد: ((لئن شكرتم لازيدنكم)) اما لئن كفرتم
لاعذبنكم نيست بلكه ((و لئن كفرتم ان عذابى لشديد))(5) اين تلويح نشانه آن است
كه لطف خدا بيشتر از قهر اوست.

مطلب ديگر اين است كه در اين گونه از موارد اين آيات, انشايى است نه اخبارى,
همه اينها تهديد است, تهديد اخبار نيست انشا است و انشا, صدق و كذب ندارد. اگر
خداى سبحان, خلف وعيد كرد محال نيست; يعنى اگر فرمود كسى كه معصيت كند من او را
مى گيرم و بعد نگرفت و عقاب نكرد, اين چنين نيست كه معذورى به همراه داشته باشد,
چون اين خبر نيست تا تخلف بشود و كذب درآيد. نوع اين تعبيرات, تهديدى است,
تهديد مثل وعده لسانش لسان انشا است كه صدق و كذب ندارد.

تازه اگر اخبار هم باشد نه انشا آيه سوره مباركه شورى مخصص اين اطلاقات است.
در خيلى از موارد اين آيات اطلاق دارد كه هر كسى معصيت بكند خدا او را مى گيرد,
اما اين آيه تخصيص خورده است به آنچه كه در سوره شورى است كه: ((و ما اصابكم من
مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير))(6) يعنى همه مصائبى كه به شما رسيده
نتيجه دست رنج خود شماست, اما اين چنين نيست كه همه دست رنج شما را ما كيفر
بدهيم بلكه خدا از بسيارى از لغزش هاى شما مى گذرد. اين دو جمله ((يا من يقبل
اليسير و يعفوا عن الكثير)) از اين كريمه اقتباس شده است.

پس آن جمله تهديدى و انشايى است نه اخبارى, اگر هم اخبارى باشد مقيد يا مخصص
به اين آيه سى ام سوره شورى است كه در بالا آورديم.

اين ((يعفوا عن كثير)) وعده است اما چون خلف وعده محال است ما مى دانيم يقينا
به وعده عمل مى كند, ولى خلف وعيد معذورى به همراه ندارد. ما هرگز يقين نداريم
كه خدا به وعيدش عمل مى كند لذا بين خوف و رجا به سر مى بريم, اگر يقين داشته
باشيم كه خدا به وعيدش عمل مى كند به طور كلى از نجاتمان نا اميد مى شويم, پس چون
احتمال عفو هست بين خوف و رجا به سر مى بريم.

اما خداى سبحان از چه كسى و از كدام گناه عفو مى كند, مجمل است, از اين رو باز
بين خوف و رجاييم.

بنابراين اين كبراى كلى كه فرمود: ((و من يشاق الله فان الله شديد العقاب))
از چند ناحيه اميد رحمت را هم به همراه دارد يكى اين كه نفرموده و من يشاق الله,
حتما يعذب الله بلكه تلويحا فرمود: ((فان الله شديد العقاب)) و هم اين كه اين
وعيد است و خلف وعيد, ميسر است و ثالثا: آيه سوره شورى هم مخصص يا مقيد اين
اطلاق است.



((ما قطعتم من لينه إو تركتموها قائمه على اصولها فباذن الله و ليخزى
الفاسقين; آن چه درخت خرما بريديد يا آنها را[ دست نخورده] بر ريشه هايشان بر
جاى نهاديد, به فرمان خدا بود, تا نافرمانان را خوار گرداند.))

گاهى احكام استثنايى به عنوان قضاياى شخصى در صدر اسلام اتفاق مى افتاد, يكى از
آنها همين است كه در اين آيه آمده است: ((ما قطعتم من لينه إو تركتموها قائمه
على اصولها)) در اسلام قطع درختان در جنگ, نهى شده است, ولى در خصوص جريان
يهوديان بنى نضير و جلإ وطن آنان, مسلمين مجاز بودند كه براى رسوايى آنان بعضى
از درختانشان را قطع كنند, چون قطع درخت يك خفتى براى آنان داشت. عده اى اعتراض
مى كردند كه اين چه كارى است كه مى كنيد؟ شما كه ما را از فحشا و منكر باز
مى داريد, پس چرا قطع درخت را ـ كه كار منكرى است ـ انجام مى دهيد؟ آيه نازل شد
كه اين يك قضيه شخصيه است و فقط به دستور ذات اقدس اله است.

بنابراين درختانى كه شما قطع و يا ابقا مى كرديد همه به اذن خدا بود, پس ديگر
جايى براى اعتراض نيست.



برداشت زمخشرى از آيه

امام فخر رازى ـ كه اشعرى مذهب است ـ از اين جمله ((فاعتبروا يا اولى
الابصار)) جايز بودن قياس را استفاده مى كند. مفسر ديگر اهل سنت, جارالله زمخشرى,
با ديدگاه اعتزالى, مى گويد: اين آيه, دليل بر آن است كه اجتهاد جايز است, چون
مجاهدين در جريان جلاى وطن يهوديان بنى نضير, درختان مرغوب خرما (لينه) و
غيرمرغوب (اجوه) را قطع مى كردند, يهوديان وقتى از آنانى كه درختان غير مرغوب را
قطع مى كردند, مى پرسيدند: چرا اين كار را مى كنيد؟ مى گفتند: ما درختان مرغوب را
براى پيامبر گذاشته ايم. و هنگامى كه از علت قطع از قطع كنندگان آن درختان مرغوب
(لينه) سوال مى كردند, جواب مى شنيدند كه: ما اين كار را ((غيضا للكفار)) انجام
مى دهيم.

زمخشرى مى خواهد از اين جريان استفاده كند كه اولا: اجتهاد جايز است و ثانيا:
هر مجتهدى مصيب است. تفاوت آنان با اماميه در اين است كه اماميه اصل اجتهاد را
تجويز مى كنند, اما قائل به تخطئه است نه به تصويب; يعنى هر مجتهدى مصيب نيست.

در پاسخ زمخشرى بايد گفت: آن چه در اين جريان واقع شد از باب اجتهاد نيست,
بلكه فقط به خاطر اجازه رسول اكرم(ص) بود, چون اجتهاد, سير در مفاهيم و قواعد
كلى است. انتخاب نوع درختان, تخيير عقلى و به دست خود مجاهدين بود, و تخيير
عقلى ربطى به استنباط قانون كلى از يك قاعده اساسى اصولى ندارد.

پس سخن زمخشرى ناتمام است و نه اصل اجتهاد را مى توان از اين قضيه استفاده كرد
و نه مصيب بودن هر مجتهدى را.

اما چرا خدا اذن داد؟ چون ((و ليخزى الفاسقين)) اين ((وليخزى)) عطف به محذوف
است يعنى اذن خدا براى منافعى است كه يكى از آن منافع رسوا كردن يهوديان
بنى نضير است كه كلا مستاصل و از خانه ها و باغ هايشان كنده شوند.

ضمير در ((إو تركتموها)) نيز به ((ما)) برمى گردد, چون ما منصوب است, و سر
تانيث ضمير نيز به اعتبار كلمه ((لينه)) است.ادامه دارد


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) شمس (91) آيه 3.
2 ) ليل (92) آيه 2.
3 ) نسإ (4) آيه 66.
4 ) مجادله (58) آيه 5.
5 ) ابراهيم (14) آيه 7.
6 ) شورى (42) آيه .3.

/

مفاتيح ترنم




تو زهرايى (س)
چه گويم در مقام تو, تو اى روح اهورايى
تو نور چشم خورشيدى, تو زهرايى, تو زهرايى
بهار سبز توحيدى, شميم ياس اميدى
شب ما را تو خورشيدى, بشير صبح فردايى
بتاب اى زهره زهرا(س), چراغان كن شب ما را
تو ماه عالم افروزى, تو مهر عالم آرايى
تو عطر ناب مهتابى, تو روح روشن آبى
تو مانند غزل, نابى, تو رويايى, تو رويايى
پر از ايهام و ايجازى, پر از رمزى, پر از رازى
سوال بى جوابى تو, معمايى, معمايى
بهشتى سيرتى اى گل, محمد صورتى, اى گل
تو جمع عصمت و عشقى, تو سيب باغ مولايى
نبوت را تويى دختر, ولايت را تويى همسر
امامت را تويى مادر, تو زهرايى, تو زهرايى
تو بوى غربتستانى, نسيمى از نيستانى
فدك گوياترين شاهد, تو مظلومى, تو تنهايى
به وصفت اى گل پرپر, ندارم واژه اى ديگر
چه توصيفى از اين بهتر: تو زهرايى, تو زهرايى
رضا اسماعيلى

سپيدار
عشق هر روز به تكرار تو برمى خيزد
اشك هر صبح به ديدار تو بر مى خيزد
اى مسافر به گلاب نگهم خود هم شست
گرد و خاكى كه ز رخسار تو بر مى خيزد
مگر اى دشت عطش نوش گناهى دارى
كآسمان نيز به افكار تو بر مى خيزد؟
تو به پاخيز و بخواه از دل من برخيزد
حتم دارم كه به اصرار تو بر مى خيزد
شعر مى خوانم و يك دشت, غم و آهن و آه
از گلوى تر نيزار تو بر مى خيزد
مگر آن دست چه بخشيد به آغوش فرات
كه از آن بوى علمدار تو بر مى خيزد
پاس مى دارمت اى باغ كه هر روز بهار
به تماشاى سپيدار تو بر مى خيزد
اى كه يك قافله خورشيد به خون آغشته
بامداد از لب ديوار تو برمى خيزد
كيستم من كه به تكرار غمت بنشينم
عشق هر روز به تكرار تو بر مى خيزد
سعيد بيابانكى
(برگرفته از كتاب نيمى از خورشيد)

ابرهاى معجزه
اى ابرهاى معجزه توفان بياوريد
يك مشت خاطرات پريشان بياوريد
يك كاسه از طراوت آن دست هاى سبز
يا از گلوى تشنه باران بياوريد
اى بادهاى غم زده ديگر دلم گرفت
بويى زخاك پاى شهيدان بياوريد
گفتند با تمام وقاحت به آسمان
بر سفره هاى خالى ما نان بياوريد
با آن همه ستاره روشن كسى نگفت
من سيب سرخ دارم و ايمان بياوريد
اى كوچه هاى سنگى بن بست حاليا
چرخى زنيد و رو به خيابان بياوريد
من مى روم به سمت صميمانه حيات
آيينه, شمعدانى و قرآن بياوريد
پس با تمام حنجره ام جار مى زنم
ايمان به انتهاى زمستان بياوريد
صادق رحمانى

خلوت دريايى
اشك ها اى اشك ها اى اشك ها
باز گوييدم حديث مشك ها
آتش ليلايى ام گل كرده است
خلوت دريايى ام گل كرده است
خون من بوى شقايق مى دهد
بوى عاشوراى عاشق مى دهد
روح من دلداده زنجيرهاست
چشم هايم تشنه شمشيرهاست
اين منم آيينه سان دلباخته
خانه در آغوش توفان ساخته
اين منم يك آسمان, تير بلا
اين منم شور عطش تا كربلا
آى دريا, وادى آتش كجاست؟
تيغ هاى تشنه سركش كجاست؟…
فصل من فصل عطشناكى, كوير
فصل من در حسرت جام غدير
فصل آن جا بوى احمد مى دهد
بوى آغوش محمد مى دهد
بوى زينب, بوى سجاد و حسين
بوى اكبر, بوى فرياد و حسين
بوى مشك و دست هاى سبز سبز
بوى اشك و كربلايى سبز سبز
خيمه ها در آتش عشق حسين
چشمه ها دردى كش عشق حسين
هر طرف غوغاى آب و تشنگى
آسمان و آفتاب و تشنگى
اسب هاى بى سپهدار آمده
دست هاى بى علمدار آمده
فاطمه وكيلى

پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


طب سوزنى و بهبودى جريان خون در چشم ها
محققان ژاپنى مى گويند اجراى روش طب سوزنى كه طى آن سوزن هاى ظريفى در نقاط خاصى از دست فرو برده مى شود مى تواند جريان خون را به چشم ها افزايش دهد.
محققان در نشست ساليانه انجمن بينايى و چشم پزشكى در فورت لاراديل در فلوريدا اعلام كردند در حالى كه اين تحقيق تنها در مورد شمار اندكى از داوطلبان سالم انجام شده است, مى تواند به معالجه بيمارىهاى متعدد چشمى كه در اثر كمبود جريان خون به بخش هايى از چشم ايجاد مى شود بينجامد.
دكتر كازوهيكو مورى, از بخش چشم پزشكى دانشگاه طب كيوتو, سوزن هاى طب سوزنى را به پشت دست ها در نزديكى انتهاى انگشت شست فرو برد و بعد از يك ليزر اسكن براى اندازه گيرى جريان خون به سرخرگ شبكيه چشم استفاده كرد.
سرخرگ شبكيه يك رگ مهم خونى است كه مواد غذايى را با خود به مركز بينايى چشم مى برد.
در اندازه گيرىهاى انجام شده توسط جريان سنج شبكيه هايدلبرگ حجم, سرعت, و تعداد گلبول هاى خون در جريان خون شبكيه افزايش قابل توجهى يافت.
جريان سنج شبكيه يك دستگاه استاندارد اندازه گيرى آزمايشگاهى است.
گابور هولو, متخصص بيمارى آب سياه چشم از دانشگاه طب سمل ويس در بوداپست مى گويد: تحقيقات طب سوزنى ممكن است به عنوان روشى براى بهبود جريان خون به اين بخش حياتى بينايى مفيد واقع شود.
دانشمندان مى گويند روش هاى مشابهى بر روى مبتلايان به بيمارىهاى چشمى مورد آزمايش قرار مى گيرد تا مشخص شود آيا طب سوزنى سلامت چشم ها را بهبود مى بخشد يا خير.
طب سوزنى بر اساس تحريك سيستم هاى فيزيولوژيكى خاصى بنا نهاده شده است كه يكى از اين سيستم ها قادر به افزايش جريان خون است.

عامل اصلى بروز گردبادها و توفان هاى موسمى
گروهى از پژوهشگران دانشگاه لندن در يك تحقيق جديد كه در نشريه تحقيقات ژئوفيزيكGeophysical research letters به چاپ رسيده است ازدياد دماى اقيانوس ها را از جمله عوامل اصلى بروز گردبادهاى شديد و توفان هاى سهمگين ذكر كرده اند.
گروه محققان دانشگاه لندن با جمع آورى اطلاعات مربوط به دماى اقيانوس ها از سال 1886 تا سال جارى و مقايسه آن با تعداد گردبادهايى كه در هر سال به وقوع پيوسته است به اين نتيجه رسيده اند كه رابطه آمارى بسيار قدرتمندى ميان يك دماى بحرانى و بروز توفان ها و گردبادها وجود دارد.
آمار موجود و شواهد عملى نشان مى دهد هنگامى كه دماى اقيانوس ها از آستانه 27 درجه سانتى گراد بالاتر مى رود زمينه براى بروز گردبادها فراهم مى شود. آب اقيانوس ها در اين دما تبخير مى گردد و به صورت يك توده ابر در مىآيد و تغليظ اين توده بخار آب موجب آزاد شدن مقدار زيادى انرژى مى شود. انرژى آزاد شده توده هاى هواى موجود در ابر را گرم مى كند و سبب مى شود تا ابر همچون بادكنكى كه در آن دميده شده به طبقات بالاتر جو صعود كند.
در اغلب موارد ابرها پس از رسيدن به طبقات بالاتر يا به وسيله باد به اطراف رانده مى شوند و يا آن كه بى حركت در جاى خود باقى مى مانند. اما اگر ابرها در هنگام صعود به طبقات فوقانى جو دچار حركت دورانى شوند و به چرخش درآيند نوعى محور دوران براى توده ابر به وجود مىآيد كه در رإس آن فشار دچار افت مى شود. در اين اثنا تبخير مقادير بيشتر آب از سطح اقيانوس بر حجم اين توده دوار اضافه مى كند. اگر عواملى نظير باد و بروز رعد و برق نيز در كار باشند شكل گيرى گردباد سرعت بيشترى پيدا مى كند.
از آن جا كه سرعت باد در ارتفاعات مختلف متفاوت است نوعى تنش طولى در بدنه توده ابر به وجود مىآيد اگر ميزان اين تنش كم باشد توده چرخنده بخار آب حالت عمودى خود را محفوظ نگاه مى دارد و به تدريج بر ميزان انرژى درون خود مى افزايد.
بر عكس اگر ميزان تنش طولى زياد باشد توده دوار ارتفاع خود را از دست مى دهد و در سطح گسترده اى پخش مى شود و خطرى به بار نمىآورد.
اگر توده ابر در حالت قائم به دوران خود ادامه دهد بر ميزان اندازه حركت (مومنتوم) و انرژى دورانى آن به حد قابل ملاحظه اى افزوده مى شود.
اين توده در مراحل شكل گيرى در عين حركت چرخشى نوعى حركت انتقالى به سمت ساحل نيز پيدا مى كند. سرعت اين حركت معمولا در حدود 20 تا 30 كيلومتر در ساعت است و اما در بسيارى از موارد مى تواند تا 70 كيلومتر در ساعت نيز افزايش يابد.
وقتى دماى اقيانوس ها از 27 درجه بالاتر رود بر ميزان اين گونه گردبادها كه از سطح اقيانوس برمى خيزند افزوده مى شود. بسيارى از اين گردبادها در هنگام رسيدن به ساحل توان خود را از دست مى دهند و از بين مى روند.
اما اگر در اثناى حركت گردباد به سمت ساحل ديگر عوامل جوى نيز در خشكى به آن كمك رسانند, گردباد مى تواند به نيروى سهمگينى بدل شود و خسارات زيادى به بار آورد.
آمار جمع آورى شده در قرن اخير نشان مى دهد كه طى سه سال 1933, 1969 و 1995 كه تعداد گردبادها در سطح جهانى بالاتر از حد متوسط سال هاى ديگر بود ميزان دماى اقيانوس ها براى مدتى نسبتا طولانى بالاتر از 27 درجه سانتى گراد باقى مانده بود.
محققان در پاسخ به اين پرسش كه چه رابطه مستقيمى ميان گرم شدن اقيانوس ها و بروز گردبادها وجود دارد به اين نكته توجه كرده اند كه وقوع گردبادها با يك پديده شگفت انگيز جوى موسوم به لايه معكوس كننده دما ارتباط دارد. بر اساس يك قاعده در مطالعات لايه هاى جو هر اندازه كه در لايه جو بالاتر برويم از دماى محيط كاسته مى شود. اما در ارتفاع بين يك تا دو كيلومترى بالاى اقيانوس هاى اطلس و آرام اين قاعده معكوس مى شود و دما به جاى افت دچار افزايش مى شود.
در حالت عادى و دماهاى معمولى وقتى ابرهايى كه از سطح اقيانوس ها بخار شده اند به اين لايه هاى معكوس كننده دما مى رسند و در معرض ازدياد دما قرار مى گيرند دچار پراكندگى و تبخير مى شوند و خطر پيدايش گردباد از بين مى رود.
اما وقتى دماى سطح اقيانوس از 27 درجه سانتى گراد بالاتر باشد ابرهايى كه از سطح اقيانوس ها بخار مى شوند وقتى به لايه معكوس كننده دما مى رسند از دماى بالاترى نسبت به دماى موجود در اين لايه برخوردارند و بنابراين دچار پراكندگى نمـى شوند و بـه ايـن ترتيب احتمـال وقـوع گردباد به ميزان زيادى افزايش مى يابد.
به نوشته تايمز دانشمندان معتقدند در كنار نقش اقيانوس ها بايد به عوامل محيطى ديگرى نظير باران هاى موسمى در آفريقا و جريان آب هاى گرم و سرد در اقيانوس ها نظير جريان آب سرد ((ال نينو)) در اقيانوس آرام توجه كرد و با در نظر گرفتن تإثير مجموع اين عوامل به تصوير روشن ترى از مكانيزم شكل گيرى گردبادها دست يافت.

ارتباط بين فشار خون بالا و نابينايى
به گفته محققان دانشگاه هاروارد در صورت ابتلإ فرد به يك نوع فشار خون بالا احتمال بروز نابينايى مرتبط با بالارفتن سن حدود 50 درصد افزايش مى يابد.
دانشمندان در نشست تحقيقاتى در خصوص بينايى در فورت لاراديل, فلوريدا اعلام كردند: فساد لكه چشم مرتبط با بالارفتن سن, علت اصلى بروز نابينايى در افراد بالاى 60 سال است كه غالبا در افراد مسنى كه داراى فشار خون بالاى دياستوليك, به اصطلاح عدد ((بالا)) در درجه بندى فشار خون هستند بروز مى كند.
دكتر عامد آجانى استاد دانشكده پزشكى دانشگاه هاروارد در بوستون و همكارانش اطلاعات به دست آمده از تحقيق پزشكان را كه بر روى بيش از 22 هزار مرد انجام گرفت مورد بررسى قرار دادند. اين محققان دريافتند افرادى كه فشار دياستوليك آنها بالاى درجه 90 بود استعداد بيشترى براى ابتلا به بيمارىamd داشتند.
محققان معتقدند فساد عضلانى در اثر رشد بيش از حد رگ هاى خونى چشم بروز مى كند و سرانجام منجر به بروز خون ريزى و از بين رفتن مركز بينايى مى شود. در حدود 1/7 ميليون نفر بالاى سن 65 سال در آمريكا مبتلا بهamd هستند. زنان بيش از مردان به اين بيمارى مبتلا مى شوند.
آجانى مى گويد: فشار خون در صورتى زياد تلقى مى شود كه فشار دياستوليك بالاتر از 90 و فشار سيستوليك 140 يا بالاتر از آن باشد.
فشار خون بالا هم چنين با بيمارىهاى قلبى و سكته مرتبط است.
اين محقق ارتباط ضعيف ترى بينamd و فشار سيستوليك يافته است (در حدود 19 درصد افزايش خطرO O.(

آلودگى هاى محيط زيست و ناهنجار اجتماعى
آلوده كننده هاى شيميايى محيط زيست مى توانند نقش مهمى در بروز رفتارهاى خشونت آميز در افراد ايفا كنند.
يك كارشناس علوم سياسى در امريكا اعتقاد دارد مواد مسموم شيميايى مانند برخى فلزات داخل آب, مكانيسم كنترل عصبى را كه در افراد رفتارهاى خشونتآميز را كنترل مى كند, برهم مى زنند.
((راجر ماسترز)) از كالج ((دارتموس)) همپشاير مى گويد: عوامل روانى, اجتماعى و اقتصادى بر رفتار افراد تإثير دارند. اما همه رفتارهاى غير عادى را نمى توان با اين عوامل توجيه كرد.
آمار موجود در مورد آلودگى هاى محيط زيست مى تواند شيوع رفتارهاى غير اجتماعى را توجيه نمايد.
وى در تحقيقات خود به بررسى آمار جرايم كه توسط سازمان اف بى آى گردآورى شده و هم چنين اطلاعات جمع آورى شده در مورد آلودگى شيميايى محيط زيست در مناطق مختلف پرداخته است. آژانس محافظت محيط زيست اين اطلاعات را جمع آورى مى كند.
اين محقق امريكايى پس از در نظر گرفتن متغيرهاى ديگر مانند حجم جمعيت, عوامل اقتصادى و اجتماعى متوجه شده است آلودگى هاى محيط زيست تإثيرى مستقل بر رفتارهاى ضد اجتماعى و خشونتآميز بود.
بر اساس اين تحقيقات در مناطقى كه ميزان آلودگى سرب و منگنز زياد است, آمار متوسط جرايم سه برابر ميزان متوسط آن در كل كشور است.
((ماسترز)) مى گويد: قرار گرفتن در مقابل آلودگى هاى شيميايى محيطى باعث مى شود تعادل شيميايى مغز بر هم بخورد و مكانيسم كنترل رفتارهاى خشونت آميز و ضد اجتماعى مختل گردد.
وى تإكيد مى كند آزمايش هاى انجام شده در محيط كشت آزمايشگاهى نشان مى دهد سرب باعث اختلال فعاليت سلول هاى ((گليال)) مى شود. اين گروه سلول نقش تميز كردن بافت عصبى از مواد شيميايى ناخواسته را بر عهده دارند. به نوشته شماره اخير مجله علمى نيوساينتيست, در افرادى كه از كمبود كلسيم رنج مى برند, منگنز باعث مى شود جذب پيام رسان هاى شيميايى ((سرتونين)) و ((دوپامين)) در بخش هايى از مغز مختل شود.
اين پيام رسان هاى شيميايى در كنترل رفتارهاى خشونتآميز تإثير دارند.
برخى از محققان ضمن با اهميت خواندن نظريه جنجال برانگيز ((ماسترز)) نياز به تحقيقات بيشتر در اين زمينه را لازم مى دانند.
((اليسترهى)) از دانشگاه ليدز انگلستان مى گويد: اين نظريه جالب است, اما بايد توجه داشت كه نمى توان با قاطعيت گفت افرادى كه در مناطق آلوده زندگى مى كنند, تمام اين آلودگى هاى شيميايى را جذب مى كنند.
پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام

رهبر جماعت اسلامى مصر توسط نيروهاى امنيتى مبارك به شهادت رسيد.(21/3 /
76)

امريكا با شناسايى بيت المقدس به عنوان پايتخت رژيم صهيونيستى عليه مسلمانان
اعلام جنگ كرد.

استادان دانشگاه هاى كويت خواستار مقابله با برنامه هاى ضد اسلامى غرب شدند.(24
/ 3/76)

موج بازداشت شيعيان در ايالت اورتار پرادش هند بالا گرفت.(9/4/76)

يك روحانى شيعه در زندان هاى بحرين به شهادت رسيد.(10/4/76)

بيانيه هاى علماى اسلام: اهانت صهيونيست ها به ساحت رسول خدا نابخشودنى است,
اسرائيل بايد در شعله هاى خشم مسلمانان نابود شود.

ابومرزوق بار ديگر به دفتر سياسى حماس در اردن پيوست.(12/4/76)

نظاميان اسرائيل به ساحت قرآن كريم هتك حرمت كردند.(16/4/76)



داخلى

جراحى قلب باز, به كمك ويدئو با موفقيت در ايران انجام شد.

دستگاه شبيه ساز تانك در نيروى زمينى ارتش ساخته شد.

رئيس جمهور: عظمت ايران پس از انقلاب اسلامى ثابت كرد پيشرفت در انحصار
حكومت هاى لائيك نيست.(18/3/76)

حسينيه جماران در زمره آثار ملى قرار گرفت.(20/3/76)

ايران خواستار دريافت غرامت جنگى از محل فروش نفت عراق شد.

ايران: حضور نظامى تركيه در شمال عراق مخالف مصالح منطقه و همسايگان است.

وزير مسكن و شهرسازى: ميزان واقعى تقاضاى مسكن در كشور فقط يك ميليون واحد
است.(21/3/76)

مشاور رئيس سازمان برنامه و بودجه: برنامه 22 ساله توسعه ايران توسط 6 هزار
كارشناس در حال تدوين است.

ايران, اقدام مجلس نمايندگان امريكا را در شناسايى قدس به عنوان پايتخت رژيم
صهيونيستى محكوم كرد.(25/3/76)

سرمازدگى و خشكسالى 565 ميليارد تومان خسارت به بخش كشاورزى وارد كرد.(28/3
/ 76)

آيت الله العظمى سلطانى طباطبايى دار فانى را وداع گفت.(1/4/76)

رئيس جمهور: حمايت هاى بى دريغ رهبر انقلاب, همكارى مجلس و هماهنگى اعضاى
كابينه, عامل موفقيت دولت بوده است.

كليات برنامه 25 ساله قوه قضاييه به تصويب رسيد.(3/4/76)

ارزش معاملات سهام در بازار بورس تهران 60 درصد كاهش يافت.(4/4/76)

شوراى نگهبان اعتبارنامه رياست جمهورى حجت الاسلام والمسلمين خاتمى را تإييد
كرد.(7/4/76)

رهبر انقلاب: اگر در دوران سازندگى قوانين به دقت رعايت نشود نوكيسه گانى به
وجود خواهند آمد كه به هيچ حدى از امكانات قانع نيستند.

مجلس كليات طرح تقسيم استان خراسان را تصويب كرد.

رهبر انقلاب: قوه قضاييه بايد به سراغ كسانى برود كه بى رحمانه و وحشيانه به
سمت پديده خطرناك ثروت اندوزى پيش مى روند.(8/4/76)

مجلس جزئيات لايحه موجر و مستإجر را تصويب كرد.

يك دانش آموز ايرانى برنده ديپلم افتخار مسابقات بين المللى فيزيك شد.(10/4
/ 76)

رئيس جمهور: ساخت 230 سد كوچك و بزرگ در دوران سازندگى حركتى جاودانه در
تاريخ صنعت آب و برق كشور است.(11/4/76)

امسال 700 هزار تن برنج بايد وارد كشور شود.(12/4/76)

ميادين عظيم نفت و گاز در خرم آباد كشف شد.(15/4/76)

رئيس سازمان كشاورزى استان تهران: شهردارى تهران عامل اصلى تخريب زمين هاى
كشاورزى در اطراف شهر است.(16/4/76)

جايزه بهترين ابتكار سال در انگليس به يك مبتكر ايرانى تعلق گرفت.(18/4 /
76)



خارجى

مجلس تركيه طرح اسلامگرايان را براى بستن قمارخانه ها تصويب كرد.(17/3/76)

4 افسر اسرائيلى در سقوط هليكوپترهاى تركيه در شمال عراق به هلاكت رسيدند.(18
/ 3/76)

دولت ائتلافى اربكان اكثريت را در مجلس تركيه از دست داد.

رژيم صهيونيستى كليه يهوديان شمال عراق را به فلسطين اشغالى انتقال داد.(20 /
3/76)

پكن: حضور غربى ها باعث گسترش فساد در چين شده است.(21/3/76)

وزير خارجه امريكا: با ارتش تركيه اشتراك نظر داريم.

از سوى وزير خارجه دولت ربانى پاكستان عامل اصلى تشديد درگيرىها در افغانستان
معرفى شد.(25/3/76)

ژنرال هاى تركيه دولت اربكان را به كودتاى نظامى تهديد كردند.

وزير خارجه ژاپن استعفا كرد.(27/3/76)

مسكو: طالبان به هيچ وجه نمى توانند نماينده افغانستان باشند.(28/3/76)

اربكان استعفا كرد.(29/3/76)

بى نظير بوتو: هيچ نخست وزيرى در پاكستان نمى تواند بدون حمايت امريكا و ارتش
حكومت كند.(2/4/76)

مردم كابل با شعار مرگ بر طالبان دست به تظاهرات زدند.(3/4/76)

پاپ: براى ساختن جهانى تازه, اسلام و مسيحيت بايد با هم گفت وگو كنند.

ريچارد مورفى: سياست هاى ضد ايرانى واشنگتن امريكا را در جهان منزوى كرده است.
(4/4/76)

قرارداد نهايى صلح تاجيكستان با تلاش ايران و روسيه در مسكو امضا شد.(7/4 /
76)

مسعود ايلماز رسما نخست وزير تركيه شد.

عمر البشير مخالفان مسلح خود را عفو كرد.

پرچم انگليس در هنگ كنگ به زير كشيده شد.

عربستان كنفرانس اقتصادى قطر را تحريم كرد.

سازمان ((سيا)) در شمال عراق پايگاه جاسوسى ايجاد كرد.(10/4/76)

عفو بين الملل: برخورد پليس آلمان با خارجيان بى رحمانه و نژاد پرستانه است.

چين: رهبران آمريكا دچار جنون دشمن تراشى هستند.

صهيونيست ها رسما به ترور ابوجهاد اعتراف كردند.(14/4/76)

احزاب و شخصيت هاى مصرى: كالاهاى امريكايى و اسرائيلى را تحريم كنيد.(17/4 /
76)

فرانسه خواهان پايان سلطه مطلق امريكا بر ناتو شد.(18/4/76)
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


مرواريدهاى گران
كاش عشاق جهان بيش از همه از بين درياى بى پايان سخن حافظ مرواريدهاى گران بدر آرند و بهتر از همه نغمه هاى آسمانى اين سخنگوى مسيحا دم را با آن شورى كه جز در نزد دلدادگان واقعى نمى توان يافت بشوند.
(گونه, فيلسوف و شاعر آلمانى)

عتيقه فروش
پيرزنى كه سعى مى كرد خود را جوان نشان دهد, در صف اتوبوس به نفر بغلى خود گفت: ببخشيد شما اين آقايى را كه مدت ده دقيقه است همين طور به من نگاه مى كند مى شناسيد؟
شخص جواب داد: بله خانم! اين آقا عتيقه فروش است.
(نكته ها و لطيفه ها, ص131)

نقصان عشق
مردى را زنى بود و در كار عشق وى نيك رفته بود و آن زن را سپيدى در چشم بود و مرد از فرط محبت از آن عيب بى خبر بود تا روزى كه عشق وى روى در نقصان نهاد, گفت: اين سپيدى در چشم تو كى پديد آمد؟ زن گفت: آنگه كه عشق تو را نقصان آمد.
(لطايفى از قرآن كريم, رشيد الدين ميبدى, ص328)

غلام درستكار
ابن عمر به غلامى شبان بگذشت كه گوسفندان به چرا داشت گفت: اى غلام! از اين گوسفندان يكى به من بفروش غلام گفت: اين نه آن من است, ابن عمر گفت: اگر جويند گو گرگ بخورد. غلام گفت: فإين الله؟ ابن عمر را اين سخن از وى خوش آمد رفت و آن غلام را و آن گوسفندان را همه خريد و غلام را آزاد كرد.
(لطايفى از قرآن كريم, رشيد الدين ميبدى, ص302)

بلند پروازى
شخصى چهار روز بود كه ديوانه شده بود, بر پشت چوبى نشسته و فرياد مى زد: مردم كنار برويد مى خواهم به لندن پرواز كنم!
ديوانه ديگرى راه بر او گرفت و گفت: بى حيا من چهل سال است ديوانه ام, هنوز از شهر بيرون نرفته ام, تو چهار روز است كه ديوانه شده اى مى خواهى به لندن بروى!
(نكته ها و لطيفه ها, ص46)

به گاه غفلت
پادشاهى از زاهدى پرسيد: هيچ گاه ياد از ما مى كنى؟
گفت: بلى آن وقتى كه از ياد خدا غافل باشم.
(كشكول ممتاز)

فايده فلسفه
فلسفه ولو قادر به پاسخ دادن به تمام سوالاتى كه مى خواهيم نباشد لااقل داراى اين قدرت است كه سوالاتى را طرح نمايد كه علاقه ما را به بررسى عالم بيشتر جلب كند و عجب و غرابتى را كه در زير سطح عادىترين و مإنوس ترين اشيإ و امور روز مره نهفته است بر ما عيان سازد.
(مسائل فلسفه, راسل, ص29)

راه رهايى
در نظر اورفئوسيان, زندگى در اين جهان جز رنج و ملال چيزى نيست ما وابسته به چرخى هستيم كه دور بى پايان زندگى و مرگ را طى مى كند. زندگى حقيقى مان در ستارگان است ولى ما خود زمين گير گشته ايم. فقط از راه پاكى و تزكيه نفس و رياضت است كه مى توانيم خود را از اين چرخ رها سازيم و سرانجام لذت پيوستن به حق را دريابيم.
(تاريخ فلسفه غرب, ص60)

خدا و خود
از شيخ ابوالحسن فرقانى پرسيدند: كه تو خداى را كجا ديدى؟ گفت: آن جا كه خويشتن نديدم.
(تذكره الاوليإ, ج2, ص187)

حجاب حقيقت
از ابوسعيد ابوالخير نقل است كه حجاب ميان بنده و خداى, آسمان و زمين, و عرش و كرسى نيست پندار تو, و منى تو, حجاب تو, است, از ميان برگير و به خدا رسيدى.
(اسرار التوحيد, ص239)

زاهد , عابد و عارف
كسى كه از سرمايه دنيا و خوشى هاى آن روى گرداند به عنوان زاهد شناخته مى شود و آن كه بر انجام تكاليف الهى از قبيل روزه و نماز پردازد عابد است و آن كه باطن خود را به قصد تابش پايدار نور حق از توجه به غير باز دارد, به نام عارف خوانده مى شود و گاهى بعضى از اين عناوين با بعضى ديگر تركيب مى پذيرد.
( الاشارات والتنبيهات, نمط نهم)

واصلان حقيقت
وصول محققان به حقيقت ـ يا تنها با فكر است و يا تنها با تصفيه درونى و يا با هر دوى آنها ـ آنان كه از هر دو وسيله فكر و تصفيه باطن بهره مى گيرند فلاسفه اشراقى اند و گروهى كه تنها به تصفيه درون مى پردازند صوفيه و كسانى كه تنها بر عقل و فكر تكيه دارند اگر مقيد به شرع باشند متكلم وگرنه فيلسوف مشائى اند.
(ملاهادى سبزوارى, حاشيه منظومه)

توحيد
گر گوهر طاعتت نسفتم هرگز
ور گرد گنه ز رخ نرفتم هرگز
نوميد نيم ز بارگاه كرمت
زيرا كه يكى را دو نگفتم هرگز
(خيام)

عشق
هر كس عشق را تعريف كند آن را نشناخته و كسى كه از جام آن جرعه اى نچشيده باشد آن را نشناخته و كسى كه گويد من از آن جام سيراب شدم آن را نشناخته كه عشق سرابى است كه كسى را سيراب نكند.
(محيى الدين عربى, فتوحات مكيه, ج2, ص111)

كشف نيوتن
ايزاك نيوتن بر خلاف پندار مردم عوام كاشف نفس جاذبه نبود بلكه كشف بنيادى وى تعيين رابطه رياضى بين جرم و نيروى جاذبه بود يعنى در جهان هر ذره اى ذرات ديگر را به نسبت حاصل ضرب جرم و عكس مجذور فاصله جذب مى كند.
(مرزهاى فيزيك و فلسفه, ص49)

عمل به دانسته ها
رسول اسلام(ص) فرمود: هر كه دانسته را به كار بندد خدا بر ندانسته اش آگاه سازد.
(اللمع, ص147)

جوان بلخى
بايزيد بسطامى گويد:
هرگز كسى مانند يك جوان اهل بلخ كه قصد مكه داشت بر من غلبه نيافت, از من پرسيد كه حد زهد نزد شما چيست؟ گفتم چون بيابيم مى خوريم و اگر نيابيم شكر مى كنيم! گفت: سگان بلخ هم چنين اند! گفتم: پس حد زهد نزد شما چيست؟ گفت: اگر نيابيم شكر گزاريم و اگر بيابيم ايثار مى كنيم!
(عوارف المعارف)

اشتراك عرفان
من هيچ چيزى, قابل توجه تر از اين نمى دانم كه چگونه عرفان دوران قديم, دوران قرون وسطايى, دوره جديد, عرفان كاتوليك ها, پروتستانها, عرفان بودائيان و مسلمانان ـ گرچه بعضى بيشتر قابل اعتمادند ولى همه وجه مشترك و اتفاق نظر كلى ـ دارند كه بسيار قابل توجه و حاكى از حقيقتى مى باشد كه در آنها نهفته است.
(علم و مذهب, برتراند راسل, ص 2ـ121)

نمايش نامه
نمايشنامه نبايد براى خوش آمد تماشاگر و يا خواننده نوشته شود, بلكه منظور نهايى آن است كه درسى از زندگى و مبارزه با درماندگى و فساد و به صورت آشكار نمايش فضايل بشرى باشد.
(برسنارد شاو)
پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


سوال:
1ـ كارهايى كه ما انجام مى دهيم گاه در قرآن به خدا نسبت داده شده و گاه به خود ما, چگونه اين مطالب قابل جمع است؟
2ـ ملائكه به خداوند گفتند: ((آيا موجودى در زمين قرار مى دهى كه خونريزى كند)) اين را از كجا فهميدند و از كجا دانستند كه موجود خلق نشده چه كار خواهد كرد؟
(تهران, اكبر محمدى)
پاسخ :
1ـ انسان و افعالش و تمام ممكنات عالم وجود, چون ممكن هستند, مستند به واجب الوجود و خداوند بزرگ هستند, پس كارهاى بندگان به اين معنا مستند به خداست ولى از طرفى چون خداوند اراده كرده كه انسان از روى اختيار, افعالش را انجام دهد, پس افعالش مستند به خود اوست و ثواب و عقاب هم براى اوست زيرا كارهايش را از روى اختيار انجام مى دهد. ((شمر)) از روى اختيار به قتل اباعبدالله عليه السلام دست مى يازد و ((حر)) هم از سر اختيار به سپاه يزيد پشت مى كند و به لشگر امام حسين(ع) روى مىآورد.
2ـ مفسران در اين باره احتمالاتى گفته اند از جمله:
1ـ با توجه به مادى بودن انسان و اين كه عالم ماده, مشحون از نزاع و كشمكش است كه گاه به قتل و خونريزى مى انجامد, اين مطلب را استنباط كردند.
2ـ قبل از آدم(ع), جن خونريزى مى كرد, و ملائكه خواستند بدانند آيا آدم هم مثل جن است.
3ـ صرفا سوال بود; يعنى آيا اين موجود خونريزى خواهد كرد؟
4ـ خداوند قبلا گفته بود به اينها, كه فرزندان آدم خون ريزى مى كنند.

رفسنجان, خواهر ليلا. هـ
متإسفانه حصارهاى تنگ گروهى, اجازه نمى دهد افراد گروه گرا, آزاد بينديشند, از اين رو اگر كسى مطلبى گفت كه به سود آنان نبود, بى تإمل با يك پيش فرض كليشه اى مى گويند; پس اين گوينده يا نويسنده مخالف ما و حتما از جناح رقيب ماست, در حالى كه مسإله دو فرض ديگر هم دارد: اول آن كه ممكن است يكى از دوستان آنها باشد ولى معتدل تر بينديشد و دوم آن كه اصولا فردى فراجناحى و مستقل باشد.
اندوهگنانه بايد گفت, هميشه مشكل آدم هاى آزاد انديش و شجاع, اين است كه در عمل گاه موضع آنها با يك جريان هماهنگ مى شود و لذا رقيب بى تقوا, آنها را متهم به وابستگى به جريان مخالف خود مى كند و گاه دقيقا قضيه بر عكس مى شود و از سوى جناح ديگر, متهم به حمايت از رقيب آنها مى گردد. با اين حال نبايد ((حقيقت آتى)) را فداى ((مصلحت آنى)) كرد, بلكه بايد گفت, آگاهى داد و كوشيد تا فضايى غير از حقيقت جويى و حقيقت گرايى پديد نيايد. موفق باشيد.

بابل, برادر, ن. رسولى نيا
تهمت زدن, و دروغ و افترا بستن درباره هر مومنى ناروا و گناه كبيره است. امام صادق(ع) فرمود: ((حرمت مومن از كعبه بالاتر است)). در بينش اسلامى, هيچ گاه, هدف وسيله را توجيه نمى كند ولى بايد توجه داشت كه گاه كسى مطلبى را گفته يا نوشته يا كارناشايستى انجام داده كه به سرنوشت جامعه مربوط مى شود, در اين صورت نقد اين گونه امور با معيارهاى شرعى, مانعى ندارد.

تهران, برادر مهران. ر
در ماجراى انتخابات اخير رياست جمهورى, دو رقيب اصلى هر دو روحانى و از بيت روحانيت و هر دو وابسته به دو تشكل روحانى بودند, عده اى از حوزويان از اين حمايت كردند و پاره اى از آن, البته راست است كه شخصيت هاىروحانى بيشترى از نامزدى رئيس مجلس حمايت كردند, اما گزينش ميان روحانى و ضد روحانى نبود تا نتيجه گرفته شود كه مردم برخلاف نظر روحانيت عمل كردند, شما مطمئن باشيد كه بخش عظيمى از آراى آقاى خاتمى مرهون سيادت و روحانيت ايشان بود.
تازه اگر هم فقط آقاى ناطق نورى را كانديداى روحانيت بدانيم, مسإله تفاوت چندانى نمى كند, زيرا رابطه مردم با روحانيت, رابطه يك حزب سياسى و هوادارانش نيست, بل رابطه اى معنوى و از قبيل رابطه پدر و فرزند است. نهايت اين است كه پدر و فرزندى در تشخيص مصداق داراى دو رإى متفاوت شده اند. در خاتمه از احساس مسووليت شما در قبال حوادث سياسى كشور سپاسگزاريم.

اصفهان , خواهر مريم. د
با مطالعه, حضور در مجالس عمومى و محافل فاميلى و تمرين و تلقين به اين كه مى توانيد بر مشكل فائق آييد, حتما ان شإ الله پيروز خواهيد شد.

تهران , برادر جهانگيرى
براى تحصيل دخترانتان با آدرس, قم, بلوار امين, جامعه الزهرا, مكاتبه فرماييد.

سوال:
1ـ منظور از ((جرى)) در تفسير قرآن چيست؟
2ـ ((تحدى)) در قرآن به چه معنايى به كار رفته و حدود و شعاع آن تا كجاست؟
(قم,كاظم ساعدى)
پاسخ :
1ـ جرى يعنى سير و حركت و به اين معناست كه آيات قرآن مختص وقايع به خصوصى نيست بلكه عموميت دارد و در همه زمان ها و براى همه نسل هاست, چون قرآن براى همه انسان ها و در همه دوره ها نازل شده, پس اگر آيه اى در موردى نازل شده, قابل تطبيق با موارد مشابه ديگر نيز هست.
2ـ تحدى به معناى دعوت مخالفين به مقابله و معارضه است مثلا در سوره بقره آيه 23 آمده است: ((و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فإتوا بسوره من مثله وادعوا شهدإكم من دون الله ان كنتم صادقين;و اگر درباره آنچه بر بنده خود (محمد ص) نازل كرده ايم شك و ترديد داريد, (دست كم) يك سوره همانند آن بياوريد و گواهان خود را غير خدا, براى اين كار, فرا خوانيد اگر راست مى گوييد!
تحدى, تمام امورى را كه برترى در آن تصور مى شود, شامل مى گردد يعنى قرآن براى عموم طبقات معجزه است; از نظر بلاغت, حكمت, جنبه هاى علمى, اجتماعى, حقايق سياسى, طرز حكومت, علوم غيبى و غيره. توضيح بيشتر را در ذيل همين آيه, از تفسير الميزان, بيابيد.

قم, برادر سيد محمد. م
مجله پاسدار اسلام همچنان بر مواضع پيشين است, ولكن بر سر ارزش هاى انقلاب اسلامى با كسى مداهنه و معامله نخواهد كرد, البته آنچه شما نقل كرده ايد, مطابق با واقع نيست, لذا لطفا همان مقاله را دوباره ملاحظه فرماييد. اميد است با مطالعه سلسله گزارش هاى روزنامه كيهان درباره چوب حراج زدن بر بيت المال مسلمين, حقيقت امر بر شما روشن شود.

اصفهان, برادر كامران. ع
نوشته ايد: ((به نظر من اگر گروه جمعى از كارگزاران سازندگى از آقاى خاتمى حمايت نمى كردند, نمى توانست اكثريت قاطع آرا را كسب كند, چون ائتلاف خط امام و به اصطلاح جريان چپ با وجود تلاش بسيار حتى يك چهارم مجلس فعلى را هم تشكيل نمى دهد)).
متإسفانه شواهد و قراين ديدگاه شما را تإييد نمى كند چون اولا: تعداد طرفداران گروه مورد نظر شما در مجلس, بيشتر از ائتلاف خط امام نيست و لذا كانديداى هر دو گروه, در انتخابات اخير هيإت رئيسه مجلس شوراى اسلامى, براى پست نايب رئيس دوم, تنها 102 رإى از مجموع كل آرا را به دست آورد و اين نشان مى دهد كه در شرايط كنونى, هر دو گروه در اقليت هستند. ثانيا: وقتى جمعى از كارگزاران به حمايت از رئيس جمهور منتخب پرداختند كه اكثريت قابل توجه جامعه به سوى ايشان تمايل نشان مى داد و نظر سنجى ها حكايت از پيشى گرفتن ايشان از رقيب اصلى داشت. البته تبليغات گسترده كارگزاران در افزايش آراى رئيس جمهور برگزيده نقش داشته است ولى پيروزى آقاى خاتمى مرهون ويژگى هاى شخصيتى و برنامه هاى ايشان بوده است. نبايد فراموش كرد كه از ليست سى نفره نامزدهاى كارگزاران در انتخابات پنجمين دوره مجلس شوراى اسلامى, ده نفر اختصاصى خود آنها بود ولى فقط يك نفر از اين ده نفر به مجلس راه يافت (و آن هم به خاطر انتسابش به يكى از شخصيت هاى مهم كشور بود) بنابراين وقتى گروهى نتواند در مركز كشور, ده نفر را به مجلس بفرستد چگونه مى تواند بيش از 20 ميليون رإى براى رئيس جمهور به دست آورد؟

اهواز, خواهر مريم. الف
پيشنهاد فرموده ايد: ((براى رفع اختلاف و همكارى متقابل ميان طرفداران رئيس جمهور منتخب و رئيس مجلس, هر كدام از دو جريان, يك روزنامه جديد با مدير مسوول و هيإت تحريريه متعهد و فاضل, منتشر كنند تا به عنوان ارگان رسمى آنها و به دور از سليقه ها و گرايش هاى افراطى بعضى از جناح هاى طرفدارشان با مردم سخن بگويند, چون از قرار معلوم برخى از روزنامه هاى سابق و دست اندركارانشان سر آشتى ندارند و همچنان مشغول تصفيه حساب هستند.))
ضمن تشكر از حسن نيت شما, اميد است مسوولان محترم پيشنهاد شما را مورد بررسى قرار دهند.

تبريز, برادر مجيد رسولى
درباره ريشه هاى تهاجم فرهنگى و عوامل داخلى و خارجى آن, به شماره هاى 155و 157 و 158 مجله پاسدار اسلام مراجعه فرماييد.

قم. برادر على اصغر كربلايى
بهترين و موثرترين نوع برخورد با عناصر شياد, برخوردهاى مردمى است. بنابراين خود مردم آن منطقه بايد با اين گونه بدعت ها برخورد كنند.

شاهرود , خواهر, كبرى. ف
آنچه ماهنامه مورد نظر شما, نوشته, سخن ناروايى نيست, گرچه ممكن است اندكى تلخ بنمايد ولى طبيعت حقيقت همواره در كام مخالفان آن, چنين است. تقدير از نقش آقاى هاشمى رفسنجانى در سازندگى كشور, اقدامى بايسته و در واقع تقدير از مديريت مذهبى و روحانى است ولى شإن ايشان بالاتر از آن است كه با كلمات تملق آميز ستوده شوند و لذا بايد از سازمان تبليغات اسلامى, به خاطر اهداى هديه مناسب با موقعيت رئيس جمهورى, يعنى كلام الله مجيد, كه حركتى سمبليك و ارزشمدارانه بود, تقدير كرد. گفتنى است كلماتى چون ((حجت)) كه در حديث شريف واقع شده, درباره كسانى است كه حجت امام زمان(عج) بر مردم اند و اينها كسانى جز مقام منيع ولايت امر و مراجع عظيم الشإن تقليد نيستند, از اين رو به كار بردن آنها درباره غير اين اشخاص, خلاف واقع و بى مورد است!

گرگان, برادر محمد رضا دوستى ديملى
مقالات شما تاكنون به دست ما نرسيده است.

قم, برادر س. حسينى
شركت در مجالس عزادارى امام حسين(ع) از عبادات بزرگ و مصداق تعظيم ((شعائر الله)) است و اصولا زنده نگه داشتن قيام اباعبدالله(ع) با برپايى همين مجالس بوده است لذا از شركت كنندگان در اين محافل, انتظار مى رود كه با برخوردهاى شايسته زمينه اقبال هر چه بيشتر مردم مسلمان را به اين گونه مراسم فراهم كنند و از موانع آن جدا پرهيز كنند.

اردبيل, برادر سيد محمود موسوى
چهار قطعه عكس از عزيزان زلزله اردبيل, همراه با خاطره اى از اين فاجعه, دريافت شد, ما نيز با مصيب ديدگان ابراز همدردى نموده, از خداى بزرگ براى قربانيانشان طلب آمرزش مى كنيم.

جمعى از دانشجويان خوابگاه فاطميه دانشگاه تهران
با تشكر از احساس مسووليت و تعهد دينى شما خواهران محترم, توجه تان را به امور ذيل معطوف مى داريم:
1ـ هدف از امر به معروف و نهى از منكر, اصلاح افراد است, بنابراين لازم است, اين مهم با ظرافت و دقت تحقق پيدا كند, تا ضمن جلوگيرى از منكر و انجام معروف, عاملان اصلاح و هدايت شوند.
2ـ در صورت هتاكى و اسائه ادب توسط مرتكبان گناه, بهتر است شما نيز با تهيه استشهاد, مراتب را به مسوول كل خوابگاه ها, نمايندگى ولى فقيه و ساير مسوولان اطلاع دهيد و سرانجام از طريق دادگاه, عناصر مفسد را به محاكمه بكشانيد.
3ـ آنچه از مسوولان دانشگاه ها مانند مسوول كل خوابگاه هاى دانشگاه, انتظار مى رود برخورد با منكران و حمايت از آمران به معروف و ناهيان از منكر است; نه عكس آن.

كرج, برادر س. م. ش (دانشجوى كارشناس ارشد علوم سياسى)
با پذيرش مطالب شما, ما نيز معترفيم كه به فراخور نسل جوان, كارهاى بايسته, كمتر به انجام رسيده است, از اين رو اميدواريم با همراهى و همدلى جوانان عزيز, پاسدار اسلام هم در اين ساحت انجام وظيفه كند و در اين راستا از همكارى شما و ديگر عزيزان جوان, استقبال مى نمايد. موفق باشيد.

تهران, برادر سيد محسن. ى
تعداد شركت كنندگان در انتخابات رياست جمهورى 29 ميليون و 760 هزار و هفتاد نفر (89 درصد واجدين شرايط) و تعداد شركت كنندگان در پنجمين دوره انتخابات مجلس شوراى اسلامى بيش از 24 ميليون و هفتصد هزار (بيش از 82 درصد واجدين شرايط) بوده است, حال چگونه آن نشريه به اصطلاح دگرانديش در سرمقاله اش تعداد شركت كنندگان رياست جمهورى را دو برابر انتخابات مجلس نوشته است ـ با اين كه كمتر از (7%) اختلاف دارند ـ مشكل آنهاست و بايد خودشان پاسخ گو باشند.

مهاجر افغانى برادر ك. ل
جمهورى اسلامى, طالبان را مولود نامشروع آمريكا, عربستان و پاكستان مى داند و آنها را به رسميت نمى شناسد و رفع مشكل افغانستان را تنها در تشكيل دولتى فراگير و بر مبناى تماميت ارضى افغانستان ارزيابى مى كند.

قم برادر مهدى ابراهيمى
از ارسال گزيده اى از سخنان حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ درباره موضوع هاى مختلف سپاسگزاريم, موفق باشيد.

زرند كرمان برادر سعيد. ج
مخالفت به معناى ضديت نيست, مثلا كسى تمام يا برخى از نظريات گروهى را قبول ندارد, اين را مخالف آن گروه مى گويند ولى گاه از مخالفت پا را فراتر نهاده و به مبارزه با آنها هم مى پردازد, در صورت دوم ضد آنها به شمار مى رود, كسى كه بعضى از دستورات دين را به جا نمىآورد, با دستورات دينى مخالفت كرده است ولى ضد دين نيست, مگر هنگامى كه عليه آن دست به اقدامى بزند.

سوال:
در مجله نوشته ايد ((امام على(ع) و فرزند شهيدش امام حسين(ع) و امام سجاد(ع) در شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواندند)) با توجه به اين كه شبانه روز 1440 دقيقه است و اگر فرض كنيم خواندن هر ركعت نماز حداقل يك دقيقه لازم داشته باشد امامان مذكور بايد در شبانه روز حداقل هزار دقيقه; يعنى 16 ساعت و 40 دقيقه نماز مى خوانده اند. لطفا بفرماييد چگونه چنان چيزى ممكن است و چگونه امامان مذكور در 7 ساعت و 20 دقيقه باقيمانده از شب و روز به انجام ساير كارها مانند: غذا خوردن و استراحت كردن, به امور شخصى و جامعه رسيدگى كردن و غيره مى پرداخته اند؟
(سمنان, بهمن.ق)
پاسخ :
در نماز مستحبى به راحتى مى توان در كمتر از نيم دقيقه يك ركعت نماز خواند.

گيلان, برادر ن, د
توبه كنيد كافى است. و توبه اين است كه از كار خود اظهار پشيمانى كنيد و از خداوند طلب عفو نماييد و تصميم بر ترك گناه داشته باشيد.

اصفهان, برادر ش, قاسمى
1ـ نمى توانند بردارند.
2ـ استفاده در غير مورد مجاز جايز نيست و ضامن اجرت آن مى شوند و اگر برداشته اند بايد برگردانند و اگر تلف شده است بايد مثل آن را تهيه كنند و برگردانند.

كاشان, خواهر م
اگر علويه باشد مى توانيد با اجازه مرجع از سهم سادات حساب كنيد.

تازه هاى نشر
انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم
الف: چاپ اول:
اصطلاح نامه فلسفه اسلامى, در دو جلد, مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى.
اهداف دين از ديدگاه شاطبى, احمد ريسونى, مترجمان: اسلامى ـ ابهرى.
حقايق پنهان[ پژوهشى از زندگانى سياسى امام حسن مجتبى(ع](, احمد زمانى.
بلوغ دختران, به كوشش مهدى مهريزى.
سيد جمال, جمال حوزه ها, جمعى از نويسندگان مجله حوزه.
اصطلاحات فلسفى, على كرجى.
جلوه ولايت ((گزارش و تحليلى از زندگانى اميرمومنان على(ع))) عذرا انصارى.
اضبط المقال فى ضبط اسمإ الرجال, آيه الله حسن زاده آملى.
النفس من كتاب الشفا, ابن سينا, تحقيق: آيه الله حسن زاده آملى.
پول و نظام هاى پولى, بخش فرهنگى جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
ميزان الملوك والطوائف و صراط المستقيم فى سلوك الخلائف, سيد جعفر دارابى كشفى, به كوشش عبدالوهاب فراتى.
فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه مجلس شوراى اسلامى, ج25.
منيه الراغب فى ايمان ابى طالب, تإليف: آيه الله طبسى نجفى, تحقيق: محمد جعفر طبسى.
احكام جوانان (روشى نو در بيان احكام براى جوانان) , محمود اكبرى.
لماذا اخترت مذهب الشيعه, تإليف: الشيخ محمد مرعى الامين الانطاكى, تحقيق: الشيخ عبدالكريم العقيلى.
المعجم المفهرس لالفاظ احاديث بحارالانوار, ج12.
ب: تجديد چاپ:
خير الاثر در رد جبر و قدر, (چاپ دوم).
هستى از نظر فلسفه و عرفان, (چاپ سوم).
آيين مهرورزى (چاپ دوم).
استراتژى وحدت در انديشه سياسى اسلام, ج1 (چاپ دوم)
دروس هيئت و ديگر رشته هاى رياضى, ج1 (چاپ دوم)
مسائل من الاجتهاد والتقليد و مناصب الفقيه (چاپ دوم).
حكايت ها و هدايت ها در آثار شهيد مطهرى, (چاپ دوازدهم).
داستان دوستان, ج2, (چاپ ششم).
پاورقي ها:

/

در سايه عصمت



(آداب معاشرت با مردم)

رسول الله صلى الله عليه و آله: ((اذا إحب احدكم صاحبه او اخاه فليعلمه)).
(1)

وقتى يكى از شما برادر يا همنشين خود را دوست دارد پس او را آگاه كند.



رسول الله صلى الله عليه و آله: ((إلا إخبركم بخير خلائق الدنيا والاخره؟
العفو عمن ظلمك و تصل من قطعك والاحسان الى من اسإ اليك و اعطإ من حرمك)).(2)

آيا شما را به بهترين خصلت هاى دنيا و آخرت آگاه نكنم؟ اين كه عفو كنى كسى را
كه به تو ظلم روا داشته و صله رحم كنى آن را كه با تو قطع رحم كرده و نيكى كنى
به كسى كه با تو بدى كرده و ببخشى به كسى كه تو را محروم ساخته است.



رسول الله صلى الله عليه و آله: ((لايكلف إحدكم إخاه الطلب اذا عرف
حاجته)).(3)

هنگامى كه يكى از شما خواسته برادرش را فهميد نگذارد كه او خواسته اش را ابراز
كند (قبل از اين كه او با بيان خواسته اش خود را كوچك كند حاجتش را برآورد).



رسول الله صلى الله عليه و آله: ((خير الناس من انتفع به الناس)).(4)

بهترين مردم كسى است كه مردم از او نفع ببرند.



رسول الله صلى الله عليه و آله ـ فى حقوق الجار ـ : ((ان استغاثك إغثته و
ان استقرضك إقرضته و ان افتقر عدت عليه و ان اصابته مصيبه عزيته و ان اصابه
خير هنإته و ان مرض عدته)).(5)

رسول خدا در بيان حقوق همسايه فرمود: اگر از تو كمك بجويد كمكش كنى و اگر از
تو قرض بخواهد به او قرض بدهى و اگر فقير شد با وى همراهى كنى و اگر مصيبتى به
او رسيد تعزيت بگويى و اگر به او خيرى رسيد تهنيت بگويى و اگر مريض شد عيادتش
كنى.



رسول الله صلى الله عليه و آله: ((ما آمن بالله و اليوم الاخر من بات شبعانا
و جاره جائع)).(6)

به خدا و روز قيامت ايمان نياورده كسى كه با شكم سير بخوابد در حالى كه
همسايه اش گرسنه است.



امام على عليه السلام ـ عند وفاته ـ : ((الله الله فى جيرانكم فانهم وصيه
نبيكم ما زال يوصى بهم حتى ظننا إنه سيورثهم)).(7)

امام على(ع) به هنگام شهادتش فرمود: خدا را خدا را درباره همسايگان در نظر
بگيريد پس آنها مورد وصيت پيامبرتان بودند و پيوسته درباره آنها سفارش مى فرمود
تا جايى كه گمان كرديم به زودى براى همسايه از همسايه ارث قرار خواهد داد.



امام على عليه السلام: ((المعين على الطاعه خير الاصحاب)).(8)

كسى كه انسان را بر طاعت و عبادت خدا يارى كند بهترين دوست است.



امام على عليه السلام: ((ابذل لاخيك دمك و مالك و لعدوك عدلك و انصافك و
للعامه بشرك و احسانك)).(9)

براى برادرت جان و مالت را بذل كن و براى دشمنت عدل و انصاف داشته باش و با
بقيه مردم خوشرويى و مهربانى كن.



امام على عليه السلام: ((عاشروا الناس عشره ان غبتم حنوا اليكم و ان فقدتم
بكوا عليكم)).(10)

با مردم به گونه اى زندگى و معاشرت كنيد كه در غياب شما به ديدن شما مشتاق
باشند و در فقدان و فوت شما بر شما بگريند.



امام حسن عليه السلام: ((صاحب الناس ما تحب ان يصاحبوك به)).(11)

با مردم آن گونه باش كه دوست دارى با تو باشند.



امام صادق عليه السلام: ((إحب اخوانى الى من اهدى عيوبى الى)).(12)

محبوب ترين برادران من كسى است كه عيوب مرا به من هديه كند[ آنها را به من
بگويد]



امام صادق عليه السلام: ((الله فى عون المومن ما كان المومن فى عون إخيه)).
(13)

خداوند به بنده مومنش يارى و كمك مى رساند مادامى كه او به برادرش يارى
برساند.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) محاسن, ج1 ص415, ح953.
2 ) كافى, ج2, ص107, ح1.
3 ) بحار, ج74, ص166, ح39.
4 ) امالى صدوق, ص28, ح4.
5 ) مسكن الفواد, ص105.
6 ) بحار, ج77, ص191, ح11.
7 ) نهج البلاغه, كتاب 47.
8 ) غرر الحكم, ح1142.
9 ) بحار, ج78, ص50, ح76.
10 ) بحار, ج42, ص247, ح50.
11 ) اعلام الدين, ص297.
12 ) بحار, ج74, ص282.
13 ) بحار, ج74, ص322, ح89.

/

نيايش يادآوران


خدايا! اگر پذيرش فرمانت واجب نبود, تو را بلند مرتبه تر از اين مى دانستم كه از تو ياد كنم, زيرا ياد كردن من تو را, در حد من است نه در حد تو! مگر مرتبت من تا بدان پايه رسيده است كه محلى براى تقديس ذات پاكت باشم!
از بزرگ ترين نعمت هايى كه ما را ارزانى داشته اى اين است كه ذكر تو بر زبان هايمان جارى است و ما را رخصت فرموده اى كه تو را بخوانيم و پاك شماريم و تسبيح گوييم.
پروردگارا! ياد خود را به ما الهام كن, در تنهايى و در جمع و در شب و روز و در آشكار و نهان و آسايش و سختى. ما را با ياد كردن پنهانى از خود, مإنوس ساز و در اعمال نيك و كوشش هاى مورد قبول خويش, به كارمان گير و پاداش ما را به ميزان تمام عنايت فرماى.
خداى من! دل هاى حيرت زده, تشنه تواند و خردهاى متفاوت بر شناختن تو متفق اند و قلب ها جز با ياد تو اطمينان نيابند و جان ها جز با نگريستن به تو آرام نگيرند. تويى كه در همه مكان ها تسبيحت گويند و در همه زمان ها پرستش ات كنند و در همه لحظه ها حضور دارى و به همه زبان ها تو را بخوانند و در همه دل ها, بزرگ شمرده شوى; پس از تو پوزش مى طلبم, براى هر لذتى كه از غير ياد تو برده ام و از هر آرامشى كه به غير انس با تو بوده است و از هر خوشى كه جز با قرب به سوى تو مرا دست داده است و از هر مشغوليتى كه در غير طاعت تو داشته ام. تو فرموده اى و سخن تو حق است: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد, خداى را ياد كنيد, ياد كردنى بسيار و هر بامداد و غروب او را تسبيح گوييد.))(1) و نيز فرموده اى – و فرموده تو حق است: ((مرا ياد كنيد, تا شما را يادكنم!))(2)
به ما فرمان دادى كه تو را ياد كنيم و در برابر, عهد فرمودى كه ما را به يادآورى تا موجب شرافت و احترام و بزرگداشت ما باشد.
اكنون, همان گونه كه امر فرمودى, تو را مى خوانيم, پس آن چه را به ما وعده دادى, انجام ده! اى يادكننده يادكنندگان و اى مهربان ترين مهربانان!
(ترجمه مناجاه الذاكرين)
پاورقي ها:پانوشت ها: 1 ) احزاب (33),41 ـ 42. 2 ) بقره(2),آيه 152.

/

مجلس و دولت آينده




سردبير

امروز بحث از تركيب هيإت دولت آينده, از گفتمان هاى جارى محافل سياسى و مطبوعاتى است و بسان موارد مشابه, هر كس از ظن خويش بدين موضوع مى نگرد; برخى به رئيس جمهور برگزيده توصيه مى كنند و پاره اى به مجلس نصيحت, اصحاب استعجال هم از سر طعن و تعريض, تلميحى به اين دارند و ايمايى به آن.
اين گونه برخوردها, نشإت گرفته از عدم توجه به قانون اساسى و وظايف هر يك از دو نهاد مقننه و مجريه است. شاخص ترين ويژگى جامعه مدنى اسلامى ـ كه از اساسى ترين شعارهاى انتخاباتى رئيس جمهور برگزيده است ـ قانونمدارى است. قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران هم تفكيك قوا را به رسميت شناخته و التزام به آن, بدين معناست كه هر كدام از سه قوه مقننه, مجريه و قضاييه, حق دخالت در قلمرو ديگرى را ندارد و تنها در حوزه فعاليت خويش مسوول و پاسخ گوست.
بنابراين, گزينش همكاران رئيس جمهور از اختيارات قانونى ايشان است; همان طور كه تصويب طرح ها و لوايح, نظارت و نقد و بررسى برنامه هاى دولت از وظايف و اختيارات قانونى مجلس است. پس نمى توان يكى از اين دو نهاد را فداى ديگرى كرد. اگر بنا بود مجلس به جاى رئيس جمهور تصميم بگيرد, چه حاجت به انتخاب رئيس جمهور بود؟ و اگر تابعيت محض مجلس از رئيس جمهور نسخه مطلوب است چه نيازى به گزينش 270 نفر نماينده وجود داشت! همان مردمى كه به نمايندگان خويش رإى داده اند, همان ها نيز رئيس جمهور را برگزيده اند. بنابراين خط و نشان كشيدن براى هر يك از اين دو نهاد, نادرست و قانون ستيزانه است.
البته انتظار مردم از رئيس جمهور, معرفى وزيرانى دين باور, توانا و كارآمد با چشم پوشى از گرايش سياسى آنهاست; يعنى عمل به همان وعده هاى انتخاباتى (فراجناحى بودن), و اين نيز دقيقا همان چيزى است كه مردم از مجلس, به هنگام دادن رإى اعتماد به وزيران, انتظار دارند. با اين حال پنهان نيست كه تبادل نظر و مفاهمه ميان اين دو قوه, بسيارى از مشكلات را از فرارو خواهد برداشت.

از ديگر مباحث پررونق اين دوره, مسإله حضور زنان در هيإت دولت است ـ كه در صورت تحقق, پديده نوينى است ـ ولى اين كه تا چه حد اين حضور در سرنوشت آنان موثر واقع شود, جاى سخن بسيار است; زيرا اولا: معيار احراز مسووليت در جامعه دينى, شايستگى است, نه جنسيت. از اين رو, چنانچه در گزينش وزير زن دقت كافى به عمل نيايد, عدم موفقيت او نه به سود زنان است و نه به نفع جامعه اسلامى.
ثانيا: در صورت انتخاب, يك وزير زن, همان مسووليتى را بر عهده خواهد داشت كه يك وزير مرد. بنابراين, گرچه موفقيت او در اداره وزارت خانه, در ايجاد اعتماد به نفس در زنان و باور توانايى آنها, قابل انكار نيست, ولى اين اقدام, مسإله اى روبنايى است و مشكل كنونى زنان را از ميان بر نمى دارد.
حقيقت اين است كه ما در مورد زنان, با تقابل و ناهمسازى سنت و مدرنيسم مواجه ايم; مى دانيم كه پديده ((فيمينيسم)) در آن سوى مرزها, تا آن جا پيش تاخته كه مدعى است در فهم از واجب الوجود و خداى تعالى هم بايد تجديد نظر كرد, چرا كه تاكنون تلقى از خدا ـ بر اساس آيين مسيحيت ـ خداى پدر, پسر و روح القدس بوده است و از اين پس بايد ((خداى مادر)) به جاى ((خداى پدر)) نشانده شود! اين كه گاه شاهديم در كشور ما نيز ـ از طرف چهره هايى كه با معارف اسلامى آشنايى اندكى دارند ـ اظهار نظرهايى مى شود كه بايد فهم از دين و فقه تغيير يابد, و تاكنون فهم فقيهان و متكلمان اسلامى از دين و فقه ((مرد گرايانه)) بوده است, بى تإثير از انديشه هاى وارداتى نيست!
با وجود اين, در حالى كه پاره اى سرمست از شعارهاى فيمينيستى, برمه از عنبرسارا, چوگان مى كشند, دختركان مظلومى هم هستند كه نه فقط در روستاها بل در همين جامعه شهرنشين از طبيعى ترين حق شرعى و قانونى; يعنى ((انتخاب همسر)) و ((ارث بردن)) از پدر محروم اند و هنوز در بسيارى از موارد, وجه المصالحه آشتى دو فاميل سبكسر, به عنوان ((خون بس)) و امثال آن قرار مى گيرند. بنابراين, وزير شدن يا نشدن زن ـ فى نفسه ـ چه تإثيرى در حل اين معضلات دارد. انصاف اين است كه دين مقدس اسلام, بيش از هر مذهب و نحله فكرى در جهان, به حقوق زنان توجه كرده و بر اساس ساختار روحى و وضعيت جسمانى آنان, زمينه رشد و تكاملشان را فراهم ساخته است و تنها راه گريز از اين مهلكه تهافت سنت و مدرنيسم, روى آوردن به نسخه هاى فرهنگ خودى و دينى است. والسلام

پاورقي ها:

/

يادداشت سياسى


تإمل در انتخابات رياست جمهورى

حضور زيبا, پرشور و شكوهمند سى ميليونى ايران سرفراز, در دوم خرداد 1376 به ميزانى بود كه رسانه هاى جهانى را بر آن داشت تا با عنوان ((يك رويداد بزرگ در تاريخ معاصر)) از آن ياد كنند. در اين حماسه بى نظير, جناب حجه الاسلام والمسلمين خاتمى با احراز بيش از بيست ميليون رإى به رياست جمهورى اسلامى ايران برگزيده شد. چنين رخداد بزرگى را از زواياى گوناگون مى توان به ارزيابى نشست, لكن در اين فرصت تنها به بررسى اجمالى مسإله اى مهم و در خور توجه مى پردازيم.
شك نيست كه در جريان اعلام برنامه ها, هر چهار نامزد اين دوره بر نقش محورى ولايت مطلقه فقيه, دفاع از ارزش ها و آزادىها و حدود و موانع شرعى آن, ادامه توسعه و سازندگى, اهميت دادن به عدالت اجتماعى, مهار تورم و تمشيت بهينه زندگى مردم محروم, تصريح و اصرار داشتند, به طورى كه در سه ميزگرد مشترك (در زمينه هاى اقتصادى, سياسى و فرهنگى) معمولا به جاى نقد و بررسى برنامه و ديدگاه هاى يكديگر, به تإييد, توضيح و تشريح نظريات هم مى پرداختند.
با اين حال بيش از بيست ميليون از توده مردم, جناب آقاى خاتمى را براى اجراى اين برنامه ها برگزيدند; به ديگر سخن بسيارى از مردم از تورم و گرانى, قانون شكنى و عدم اهتمام جدى به مسائل فرهنگى ـ با وجود تإكيدهاى مقام معظم رهبرى ـ كه در رهگذر سياست هاى تعديل به وقوع پيوسته, افسرده خاطر بودند و رئيس جمهور برگزيده را نسبت به ساير رقيبان, در حل اين مشكلات تواناتر تشخيص دادند و لذا وى را براى اين مقام انتخاب كردند.
با وجود اين, گروهى كه عامل اصلى نا بسامانى ها بودند و در انديشه معرفى نامزدى مستقل; با احساس اقبال و گرايش عمومى به سوى نامزد نيروهاى پيرو خط امام, سرانجام به حمايت از وى شتافتند تا در سايه محبوبيت او, گذشته خويش را از نظرها بزدايند و در عين حال حضور خويش را در دولت آينده نيز تثبيت كنند. از اين رو, با تمام توان با شيوه تبليغاتى مخصوص به خود, به عرصه انتخابات آمدند, به گونه اى كه تنها تخلف رسمى از سوى طرفداران آقاى خاتمى, از جانب اين گروه بود كه به توقيف دو نشريه مربوط به آنها منجر شد و همين ها پس از پيروزى رئيس جمهور, وعده شتاب در سياست هاى تعديل را به مردم دادند!
اكنون جاى اين سوال ها باقى است كه آيا مردم به نيروهاى پيرو خط امام رإى داده اند تا برج سازىهاى تهران و شهرهاى بزرگ افزايش يابد و خصوصى سازىهاى بى مهار, اقتصاد كشور را در انحصار سرمايه داران زالو صفت قرار دهد و بنزهاى صدميليون تومانى در امثال شهرك غرب رژه بروند و عدالت اجتماعى قربانى توسعه گردد و پيشگامان جهاد و شهادت در مظلوميت و غربت بمانند؟ يا مردم مى خواهند, ضعف هاى گذشته اصلاح شود و تورم مهار; نه اين كه سياست هاى اشتباه پيشين, فربه تر گردند!
به نظر مى رسد, لازم آيد همه جريان هاى سياسى وفادار به انقلاب و رهبرى, درباره اين گروه, به درستى بينديشند; چه در نحوه شكل گيرى و پيدايش آنان, چه در ناحيه تبليغات و شگردهاى تبليغى آنها و چه در زمينه مواضع آنان درباره مسائل مهم داخلى و بين المللى.
پنهان نيست كه اين گروه شش نفره, در آستانه انتخابات پنجمين دوره مجلس شوراى اسلامى, خلق الساعه پديدار شد و با شيوه تبليغاتى مخصوص به خود; يعنى روشى روان شناسانه, پرحجم و سازمان يافته, مى رفت كه فضاى انتخابات اين دوره را به كلى دگرگون سازد, ولى موانعى آن را تا حدود زيادى از اين هدف باز داشت. در انتخابات رياست جمهورى نيز از اين شيوه بهره گرفت و عجيب اين كه يكى از افراد اين گروه در ميزگرد تلويزيونى ((به سوى انتخابات)), معتقد بود: نامزدهاى رياست جمهورى نبايد قبل از شروع رسمى انتخابات, خود را به مردم معرفى كنند و فقط بايد در ظرف همان چند روز تبليغات رسمى پيام خود را برسانند!
گذشته از بررسى ابعاد و جوانب تبليغات اين گروه, بايد درباره هزينه سرسام آور اين تشكل نيز انديشيد كه يك گروه اندك, اين همه مخارج را از چه منابعى تإمين مى كند؟ از منابع داخلى يا خارجى و اصولا با چه اهرم ها و قول و قرارهايى چنين توافقاتى به هم مى رسد؟
با اين كه يكى از چهره هاى سرشناس آنها, اولين كسى بود كه مذاكره مستقيم با امريكا را با افتخار مطرح ساخت و كسانى مانند سعيد رجايى خراسانى چند سال بعد همان نغمه را ساز كردند و در ايجاد فضاى فرهنگى تنش زا كه موجب حساسيت و واكنش جمعى از مردم مسلمان كشورمان شد, نقش اساسى داشتند و نيز در ايجاد تورم و گرانى, و دگرگون ساختن چهره شهرها در همانند سازى با غرب, و مسائلى از اين دست, چگونه به راحتى از زير بار اين مسووليت ها شانه خالى نمودند و به قولى خود را تطهير و در برابر اين مسائل واكسينه كردند.
بررسى اين پديده از آن رو ضرورى مى نمايد كه محتمل است همان بلايى كه بر سر متحد ديروز خود (روحانيت و تشكل هاى همسو) آوردند, بر سر هم پيمان امروز (روحانيون و ائتلاف خط امام) نيز بياورند كه در اين صورت فرجامى جز به كنار زدن هر دو جريان مهم نظام نخواهد داشت. گرچه ممكن است اين برداشت بر پاره اى گران آيد, ولى چون محتمل قوى است, تإمل در اطراف آن بى فايده نيست!والسلام على من اتبع الهدى
پاورقي ها:

/

اعتقاد به معاد و موانع گسترش آن


يكى از بنيادىترين باورهاى دينى ((اعتقاد به معاد)) است. اعتقاد به زنده شدن
پس از مرگ ظاهرى و حيات دوباره, نه تنها ريشه در فطرت انسان ها دارد, بلكه در
سرلوحه برنامه هاى فرهنگى و تبليغى پيامبران الهى قرار داشته است. تمامى
راهنمايان آسمانى, انسان ها را به ((باور قيامت)) فرا خوانده اند, به طورى كه
تبيين و تعميق اعتقاد به معاد, به موازات اعتقاد به مبدإ, فصل مشترك برنامه
تمامى پيامبران توحيدى بوده است.

در برنامه تبليغى آخرين رسول الهى, پيامبر اكرم(ص) نيز اعتقاد به معاد از
جايگاهى ويژه برخوردار بوده و آن معلم راستين بشرى در زمان بعثت و در جاىجاى
پيام انسان ساز خويش, مردم را به باور قيامت دعوت كرده اند. قرآن كريم مجموعه
تعاليم آسمانى و سند نبوت آن رسول الهى و بهترين شاهد اين مدعا است و در تعداد
قابل توجهى از آيات قرآنى, مستقيم و غير مستقيم, به اين اعتقاد و ويژگى ها و
آثار آن اشاره شده است. براساس يك طبقه بندى موضوعى قرآن كريم, بيش از 1640 آيه,
معادل 25/8 درصد از كل آيات به تبيين و تشريح موضوع قيامت و آخرت اختصاص دارد.
(1) كه اين درصد در ميان موضوعات قرآنى داراى مقام دوم (پس از رسالت پيامبر
اكرم با 30 درصد) است.

اين باور دينى, آثار سازنده و مثبت فراوانى در زندگى فردى و اجتماعى بر جاى
مى گذارد و زمينه را براى تربيت انسان هاى مومن و تحقق جامعه توحيدى فراهم مىآورد.
پرورش فضايل اخلاقى, جلوگيرى از رذايل روحى, مبارزه با هواها و هوس ها, ايجاد
آرامش و اطمينان, تعديل علايق مادى و دنيوى, تغيير بينش نسبت به دنيا, پرورش
روحيه ايثار و شهامت, تقويت روحيه تفاهم و مجاهدت براى برقرارى عدالت و قسط, از
جمله آثار ارزشمندى است كه در پرتو باور به قيامت و زندگى اخروى به وجود مىآيد.
به بيان ديگر, اعتقاد به معاد هم هدف رسالت الهى است و هم زمينه را براى تحكيم
پيام الهى در بينش و گرايش مومنان فراهم مىآورد و اجراى فرمان هاى پيامبران را
تضمين مى كند. به همين دليل, در كلام مفسران پيام آسمانى و ائمه معصوم ـ عليهم
السلام ـ نيز تبيين و تشريح اين اعتقاد, از جايگاهى ويژه برخوردار بوده و احاديث
و روايات متواتر و فراوانى در اين باره به دست ما رسيده است.

در بررسى سير نزول آيات قرآن كريم و پيام ائمه هدى ـ عليهم السلام ـ نكته زير
قابل تإمل و توجه است: ((هر زمان كه جامعه در آستانه تحول عظيم فرهنگى و
اجتماعى قرار داشته و مومنان بايد رسالت فردى و اجتماعى سنگينى را به عهده
مى گرفتند, در چنين شرايطى تبليغ و ترويج اعتقاد به قيامت و زندگى اخروى از شدت
و گستردگى بيشترى برخوردار شده است, زيرا تشريح ناپايدار بودن زندگى دنيوى و
گذرا بودن لذات و سختى هاى مادى و تإكيد بر پايدارى حيات اخروى و مواهب آن,
زمينه را براى پذيرش مسووليت هاى خطير دينى و تلاش در راستاى تحقق آرمان هاى الهى
فراهم مىآورده است. به همين دليل, بيش از 47 درصد از آيات نازله درباره معاد,
در سه سال اول بعثت پيامبر اكرم(ص) و در آستانه علنى شدن رسالت رسول گرامى و در
نتيجه سنگين شدن مسووليت مومنان و ياران او نازل شده است.))(2)

تجربيات تاريخى نيز گواه اين مدعاست كه هر زمان اعتقاد و باور به قيامت در
تار و پود جامعه تنيده شد و مردم آگاهانه و صادقانه به اين باور دينى ايمان
آوردند, دستاوردهاى مهم و سترگ در زندگى فردى و اجتماعى آنان به وجود آمد, و هر
زمان كه اين باور تضعيف شد, آسيب پذيرى فردى و جمعى نيز افزايش يافت. براى
نمونه, تجلى ارزشمند و ماندگار اعتقاد به قيامت را در دوران معاصر مى توان در
مبارزات پيروزى انقلاب اسلامى و مجاهدات هشت سال دفاع مقدس به خوبى مشاهده كرد كه
تمامى اين دستاوردها در پرتو اعتقاد عميق و خالصانه به مبدإ و معاد قابل تفسير
و توجيه است.

اينك اين سوال اساسى مطرح است كه: ((چگونه مى توان اعتقاد به معاد را در جامعه
پايدار و نهادينه كرد؟))

پاسخ سوال فوق از آن نظر در وضعيت فعلى حايز اهميت است كه نسل حاضر در صدد
ايجاد تحول عظيم فرهنگى در جامعه و برپايى تمدن اسلامى است. بى شك تحقق اين رسالت
تاريخى و انقلابى تنها در سايه اعتقاد عميق و گسترده به مبدإ و معاد ميسر است.
در بعد داخلى, تنها زمانى احكام الهى و ارزش هاى انسانى ـ نظير اقامه نماز, امر
به معروف و نهى از منكر, آزادى و آزادگى, عدالت و برادرى ـ حاكم مى شوند كه باور
به زندگى اخروى, عميق و گسترده باشد. در بعد خارجى نيز تنها امتى مى تواند در
عصر حاضر, پرچمدار عدالت و قسط در زندگى فردى و اجتماعى باشد كه آگاهانه و
صادقانه به اين باورها ايمان بياورد و در راه تثبيت و حاكميت آنها آماده
جانفشانى و ايثار باشد. بنابراين, يافتن پاسخ سوال مذكور و تلاش در راه تعمق
اعتقاد به زندگى اخروى, در واقع, تلاش براى پايدارى ارزش ها و حاكميت فرمان هاى
آسمانى و در نهايت, تلاش براى برپايى تمدن اسلامى است.

براى يافتن پاسخ, ابتدا موانع تعميق اعتقاد به معاد بررسى مى شود و سپس روش ها
و راهكارهاى مناسب براى پايدارى و تعميم اين اعتقاد در جامعه تشريح مى شود.



موانع گسترش و تعميق اعتقاد به معاد

عواملى كه در جامعه دينى باعث تضعيف اعتقاد به معاد گشته و به عنوان موانع
اصلى در راه گسترش و تعميق اين باور تجلى مى كنند, عبارت اند از:



1ـ فرهنگ حاكم در دوران معاصر

پس از پيدايش رنسانس و فروپاشى اعتقادات مذهبى كليسا, فرهنگى جديد در اروپا
متولد شد. اين فرهنگ با اعتقاد به ((اصالت انسان)) و تكيه بر ((اومانيسم)) در
صدد نفى انديشه هاى آسمانى برآمد و دين و دين باورى را به شدت مورد حمله قرار
داد. در فرهنگ جديد, انسان از خاك برآمده و در خاك فرو خواهد رفت و تاريخ
زندگانى او نه ابتدايى دارد و نه انتهايى; هرچه هست همين زندگى مادى است كه
بايد از آن كمال استفاده و لذت را برد. انسان موجودى صرفا ((اين دنيايى)) است و
خوشبختى و سعادت او نيز بايد ((اين دنيايى)) باشد. در اين فرهنگ, رابطه انسان
با خدا و, در نتيجه, با خودش قطع شده است و انسان هيچ ارتباطى با پيامبران و
تعاليم آسمانى ندارد. در زندگى ماشينى, انسان با خود و ديگران و حتى طبيعت, قطع
رابطه كرده است و شب و روز بدون تفكر و تإمل به دور خود مى چرخد و با تكرار پس
از تكرار, زندگى را سپرى مى كند. در اين فرهنگ انگيزه اى و فرصتى براى انديشيدن
درباره خدا و قيامت و زندگى روزمره وجود ندارد.

از سوى ديگر, با گسترش ارتباطات بين جوامع, داد و ستدهاى اقتصادى اجتماعى و
فرهنگى بين كشورها فزونى يافت و با پيشرفت تكنولوژى ارتباطات, مبادلات فرهنگى در
صحنه بين المللى از رونق چشمگيرى برخوردار شد; اما به دليل مقارن شدن تحولات
اقتصادى با تغييرات فرهنگى و اجتماعى در اروپا و پيشرفت سريع و شگفت انگيز غرب
در زمينه هاى اقتصادى و تكنولوژى, ارتباطات فرهنگى بين كشورها يك سويه گشت و
تفكرات و دستاوردهاى فرهنگى غرب به همراه محصولات و كالاهاى غربى به ساير كشورها
سرازير شد.

در نتيجه, در وضعيت كنونى فاصله هاى جغرافيايى از بين رفته و به تعبير مك
لوهان, جامعه شناس مشهور معاصر, دنيا به ((دهكده جهانى)) تبديل شده است. ((تبادل
فرهنگى)) بين كشورهاى پيشرفته و جهان سوم به ((تهاجم فرهنگى)) و انتقال يك طرفه
فرهنگ و اطلاعات مبدل شده است و حكومت ها, غربگرايان و روشنفكران وابسته, با
تبليغ و ترويج سكولاريسم سعى در حاكميت فرهنگ غرب دارند. روح حاكم بر تمدن غرب
با اعتقادات دينى, مخصوصا باور به قيامت در تعارض است و فرهنگ ماده گرايى و
زندگى اين دنيايى را تبليغ و ترويج مى كند, لذا حاكميت فرهنگ معاصر, مانع اصلى
در گسترش اعتقاد به زندگى اخروى است.



2ـ تعارض آخرت خواهى و دنياگرايى

انسان معاصر متإثر از فرهنگ حاكم, خواهان زندگى آرام مادى است و مى خواهد از
لذات و مواهب طبيعت حداكثر استفاده را ببرد. از اين رو, يكى از اهداف راهبردى و
بنيادى دولت ها, دست يابى به ((توسعه ملى)) است. اين توسعه بيشتر در ((توسعه
اقتصادى)) تجلى پيدا كرده است و دولت ها در يك رقابت شديد و فشرده به سوى آن در
حركت اند. نظريه پردازان توسعه, معتقدند براى دستيابى به توسعه بايد ((توليد))
بالا برود و سرانه توليد ملى افزايش يابد و براى رشد توليد بايد ((مصرف)) افزايش
پيدا كند. در نتيجه, مردم بايد ((بيشتر)) و ((متنوع تر)) مصرف كنند تا توليد
كنندگان داخلى و خارجى ((بيشتر)) توليد كنند و چرخه اقتصاد به گردش درآيد و
((توسعه)) حاصل شود.

در جامعه دينى, سوالات متعددى در زمينه اين نگرش و آثار مترتب بر آن وجود دارد
كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

آيا دنيا ملعون و مذموم است؟ احاديث و رواياتى كه در مذمت دنيا وارد شده است
به چه معناست؟ در جامعه مذهبى تا چه ميزان مى توان مردم را به مصرف بيشتر دعوت
كرد؟ اگر توليد بيشتر, درآمد بيشتر را براى توليد كنندگان به وجود مىآورد, يك
مسلمان تا چه ميزان مى تواند به كسب درآمد و ثروت بپردازد؟ آيا اين استغنا او را
از خدا دور نمى كند؟ آيا بدون تقويت روحيه دنياپرستى و مصرف گرايى, مى توان توليد
را افزايش داد؟ آيا فقر و تهيدستى نشانه دورى از دنيا و علاقه به آخرت است؟ آيا
دنياخواهى و آخرت گرايى قابل جمع است؟ آيا پذيرش يكى مترادف و ملازم با نفى ديگرى
است؟

متإسفانه عدم پاسخگويى روشن به سوالات مزبور و عدم تمييز دقيق مرز آخرت گرايى
و دنياخواهى, سبب شده است عده اى براى افزايش درآمد و ثروت خود به اعتقادات دينى
و باورهاى فطرى, درباره معاد و زندگى اخروى, كم توجهى و يا بى توجهى نمايند و
بدون دغدغه و با خاطرى آسوده به دنيا بپردازند.



3ـ عدم تبيين دقيق معارف اسلامى در زمينه معاد

تصوير تاريك از زندگى پس از مرگ و تإكيد افراطى بر ترس از آخرت و عذاب هاى
الهى, يكى از موانع گرايش به باورهاى مذهبى است.
برداشت هاى غلط از قرآن كريم و احاديث, به همراه استناد به بعضى از روايات
ضعيف, چهره اى هول انگيز و وحشت زا از معاد و قيامت ارائه مى دهد كه نتيجه آن تلخ
كردن زندگى روزمره در كام معتقدان و مختل نمودن گردش كار و زندگى است و استمرار
آن مى تواند اين تصور غلط را به وجود آورد كه دين و سمبل هاى دينى (نظير مسجد و
روحانى) فقط از مرگ و مردن و گريه و زارى سخن مى گويند و با شادى و نشاط مخالف
هستند. هم چنين تإكيد بر جنبه عاطفى اعتقاد به قيامت و عدم پرداختن به مبانى
استدلالى و جنبه هاى عقلى و ذهنى آن, موجب كاهش گرايش به باور مزبور به ويژه در
بين نسل جوان مى شود.

از سوى ديگر, بيان سطحى و تكرارى معارف الهى در برخى از محافل و مجالس و
رسانه هاى گروهى, سبب اشباع كاذب در بعضى از جوانان شده است و آنان انگيزه و
نياز جدى به درك و فهم معارف اسلامى, و از جمله مباحث مربوط به معاد, در خود
احساس نمى كنند.



4ـ تعارض رفتار و گفتار برخى از معتقدان به معاد

از جمله موانع موثر در گسترش و تعميق اعتقاد به معاد در جامعه, تعارض رفتار و
گفتار برخى از معتقدان به معاد است كه از يك سو مردم را به قيامت و باورهاى
اخروى فرا مى خوانند و از سوى ديگر, رفتار و كردار آنها در زندگى فردى و
اجتماعى, بيانگر علاقه شديد آنان به دنيا و دنياپرستى است. دعوت زبانى آنان به
اين باور, نه تنها مردم را با آخرت گرايى و معاد مإنوس نمى سازد, بلكه مخاطبان
نيز با پيدا كردن توجيهات ناصحيح (كلاه شرعى) سعى در آرام كردن وجدان و نداى
فطرت خويش خواهند كرد و از پذيرش مسووليت و رعايت اوامر الهى, شانه خالى خواهند
كرد. هرچند همگان مسووليت دارند تا اعمالشان بيانگر اعتقاد آنها به قيامت و
زندگى اخروى باشد, (يرغبكم بالاخره عمله)(3) ليكن مسوولان, حاكمان و مبلغان و
كارگزاران حكومت دينى, مسووليت مضاعف دارند, زيرا توده مردم, رفتار و كردار
آنها را ملاك عمل قرار داده و بر آن مبنا به قضاوت مى نشينند.



5ـ هواى نفس و اميال شيطانى

خلقت انسان, تركيبى از نار و نور است و غرايز پست حيوانى به همراه گرايش عالى
انسانى در سرشت او به وديعت نهاده شده است; ((فإلهمها فجورها و تقويها))(4)
همچنان كه پيامبران آسمانى, انسان ها را به مبارزه با هواى نفس و رشد گرايش هاى
عالى فطرى فرا مى خوانند و او را به فلاح و رستگارى دعوت مى نمايند. شياطين جن و
انس نيز انسان را به تبعيت از غرايز و سير در عالم حيوانى و ميل هاى نفسانى سوق
مى دهند. ملازمه حركت در سرازيرى نفسانيت, پشت پا زدن به باور معاد و ناديده
انگاشتن حساب و كتاب اخروى است. به بيان ديگر, باور به قيامت با پاسخ گويى به
هواهاى نفسانى و نيازهاى شيطانى در تعارض است و با اعتقاد به زندگى اخروى
نمى توان بى محابا در وادى لذات دنيوى و برآورده كردن نيازهاى نفسانى و شيطانى
قدم برداشت.

يكى از نكاتى كه زمينه ساز تقويت هوا و هوس نفسانى بوده و در تعليم و تربيت
دينى (برخلاف تعليم و تربيت رايج) مورد توجه جدى قرار گرفته است, نامشروع بودن
روش هاى كسب درآمد و ثروت و به تعبير احاديث ((لقمه حرام)) است كه به عنوان مانع
موثر و ناپيدا در تضعيف اعتقاد به معاد ايفاى نقش مى كند. اگر در جامعه اى ميدان
بروز آزادانه هواى نفس به وجود آيد و فضاى گناه و آلودگى در آن رايج گردد,
اعتقاد به معارف دينى به ويژه اعتقاد به معاد از بين خواهد رفت.



راهكارهاى گسترش و تعميق اعتقاد به معاد

با عنايت به موانع مذكور, مشخص مى شود كه پاسخ اين سوال را كه: چگونه مى توان
اعتقاد به معاد را در جامعه پايدار و نهادينه كرد؟ تنها در تبليغات زبانى
نمى توان جستجو كرد, بلكه بايد با نگرش جامع نسبت به رفع موانع و ايجاد شرايط
مناسب بر رشد باور به قيامت تإكيد كرد تا تمامى افراد جامعه آگاهانه و با
اختيار كامل پذيراى اين باور اصيل و سازنده در جامعه دينى باشند. بدين منظور
راه كارهاى زير پيشنهاد مى شود; بدان اميد كه صاحب نظران و انديشمندان با غنى
نمودن آنها زمينه تبيين حاكميت آنها را در جامعه فراهم آورند.



1ـ حاكميت فرهنگ دينى و نفى فرهنگ بيگانه

اعتقاد به قيامت, ركنى مهم از اركان اعتقادات مذهبى است كه در سايه حاكميت
فرهنگ دينى گسترش و عمق مى يابد. در نتيجه براى تعميق اين باور بايد در راستاى
حاكميت فرهنگ دينى و نفى فرهنگ بيگانه و غربگرايانه تلاش كرد. نكته قابل تإمل
آن است كه فرهنگ, شامل همه روابط آشكار و پنهان فردى و اجتماعى مى شود.
بنابراين, حاكميت فرهنگ دينى نيز بايد تمامى زواياى زندگى فردى و اجتماعى و روح
حاكم بر جامعه را در بر گيرد و كليه نهادها و ارگان هاى اجتماعى را متإثر سازد.
در جامعه دينى كليه روابط اقتصادى, سياسى, اجتماعى و فرهنگى از اهداف و
آرمان هاى دينى نشإت مى گيرند و متناسب با ارزش ها و برنامه هاى الهى سازماندهى
مى شوند. نهادهاى اجتماعى براى تحقق اهداف و برنامه هاى دينى مسووليت مشترك دارند
و ضمن تلاش براى اجراى برنامه هاى خود, بايد براى حاكميت فرهنگ دينى نيز
برنامه ريزى و تلاش نمايند. از اين رو, حاكميت فرهنگ دينى را نبايد صرفا از
ارگان ها و نهادهاى فرهنگى و اجتماعى انتظار داشت, بلكه همه و همه بايد دينى
بينديشند, دينى برنامه ريزى كنند و دينى عمل كنند. به بيان ديگر, كافى نيست كه
يك نهاد اجتماعى يا اقتصادى در كنار فعاليت خود به فعاليت هاى فرهنگى بپردازد,
بلكه بايد تحقق اهداف جامعه و گسترش فرهنگ دينى را وظيفه اصلى خود بداند و در
راستاى تحقق آن فعاليت اقتصادى و اجتماعى خويش را ساماندهى كند.

براى گسترش باور به معاد نيز تمامى ارگان هاى اقتصادى, سياسى, اجتماعى و
فرهنگى بايد تلاش مشترك و همسو را سازماندهى كنند. در غير اين صورت فعاليت يك
نهاد مى تواند فعاليت بخش ديگر را آسيب پذير و خدشه دار سازد. از آن جا كه تعدادى
از سازمان هاى اجتماعى در زمان حكومت غير دينى گذشته به وجود آمده و برنامه ها و
اهداف خويش را متإثر از فرهنگ ضد دينى غربى طراحى و اجرا نموده اند و متإسفانه
با گذشت چندين سال از حكومت اسلامى هنوز نتوانسته اند سازمان, اهداف و برنامه هاى
خويش را متناسب با تعاليم و ارزش هاى مكتب توحيد متحول و اصلاح نمايند. لذا
آسيب زايى عملكرد آنها بر باورهاى اخروى مردم به خوبى مشهود است و ناخواسته مردم
را به سوى ارزش هاى فرهنگ غرب, نظير ماده گرايى, مصرف زدگى, تجمل گرايى, ارزش هاى
طبقاتى و دورى از ارزش هاى معنوى و الهى سوق مى دهند.

براى نمونه, يكى از پايه هاى اصلى اقتصاد در فرهنگ غرب دريافت ماليات از مردم
است. اجراى ناقص آن در كشورهاى جهان سوم سبب مى شود كارگزاران حكومت معمولا با
اجبار و اكراه نسبت به اخذ آن از موديان مالياتى اقدام كنند. بنابراين, مردم
نيز معمولا براى فرار از پرداخت آن به انواع حيله ها و پنهان كارىها روى مىآورند.
اين اعمال, رابطه ماليات دهنده را با باورهاى دينى و آخرتى خدشه دار مى سازد. در
حالى كه در سيستم اقتصاد اسلامى, براى پرداخت خمس, فرد خمس دهنده سعى مى كند
آگاهانه با پرداخت بيشتر, رابطه خود و خدا را محكم تر كرده و براى آبادى آخرت
خويش ذخيره اى از قبل بفرستد. در نتيجه, اين دو روش دو اثر متفاوت را بر رويكرد
انسان نسبت به معاد بر جاى مى گذارد.

مثال ديگر را در مقايسه دو سيستم آموزش حوزوى و دانشگاهى مى توان جستجو كرد.
هر چند اهداف, برنامه ها, حيطه عملكرد و روش هاى اين دو نهاد علمى و فرهنگى
متفاوت است, ليكن نكته حائز اهميت آن است كه در سيستم حوزوى هر چه دانشجو و
طلبه مدارج علمى بيشترى را سپرى مى كند, اعتقادش به خدا و قيامت و ارزش هاى الهى
بيشتر شده و روحيه خدمت گزارى به مردم و تواضع در مقابل آنان در او فزونى مى يابد.
در حالى كه در سيستم آموزش دانشگاهى, به ويژه در رژيم غير دينى گذشته, با
افزايش معلومات علمى و مهارت هاى فنى توقع از مردم و ضرورت استفاده بيشتر از
امكانات و سرمايه هاى جامعه بالاتر مى رفته است. در نظام حوزوى معمولا رشد معلومات
با انگيزه رستگارى اخروى و آبادانى آخرت همراه است و در سيستم دانشگاهى معمولا
تلاش براى كسب مدارج بالاتر با هدف آبادانى دنيوى قرين است البته اين سخن روح
حاكم بر دو جريان علمى را تبيين مى كند وگرنه موارد نقض در هر دو جريان وجود
دارد. در نتيجه, دو سيستم اجتماعى متفاوت دو اثر مختلف را بر باورهاى دينى و
اجتماعى مردم بر جاى مى گذارد. بنابر اين, گسترش و تعميق اعتقاد به معاد نيازمند
نفى فرهنگ و دستاوردهاى فرهنگ غربى در جامعه و حاكميت جدى فرهنگ دينى در تار و
پود و در زندگى فردى و اجتماعى افراد جامعه است.



2ـ بيدارى و پيرايش فطرت ها

در بينش اسلامى, انسان موجودى است كه خداوند متعال گرايش هاى فطرى را در سرشت
او به وديعت نهاده است. اين گرايش ها در تمام زمان ها و در تمامى مكان ها تجلى
مى يابند. از جمله امور فطرى, كمال خواهى و آخرت گرايى در انسان است. بررسى سير
تحولات اجتماعى انسان ها نشان مى دهد كه اعتقاد به زنده شدن و بازگشت مردگان از
ديرزمان در تمامى جوامع بشرى وجود داشته است و هر يك متناسب با اعتقادات خويش
براى زندگى پس از مرگ چاره انديشى كرده اند.

معمولا با بالا رفتن سن آدميان, زمينه بيدارى اين گرايش بيشتر فراهم مىآيد; به
طورى كه اغلب افراد كهن سال در اواخر عمر به ياد مرگ و قيامت مى افتند و تلاش
مى كنند با تمهيدات گوناگون و استفاده از امكانات و سرمايه هاى خويش براى زندگى
اخروى خود توشه اى برگيرند.
نكته قابل توجه آن است كه بايد با بهره گيرى از روش هاى آموزشى و تربيتى مختلف
گرايش به معاد را از دوران پيرى به ميان سالى و دوره جوانى كشاند; به طورى كه
جوانان بتوانند با نگاه به آخرت و التزام عملى به ثواب و عقاب اخروى براى زندگى
خويش تصميم گيرى نمايند. در صورت بروز چنين پديده اى چنان تحولى در جوانان به
وجود خواهد آمد كه نمونه بارز و زيباى آن را در دوران جنگ تحميلى مشاهده كرديم
و شهيدان عزيز, با ايمان به قيامت و باور به حساب و كتاب آن, نرد جان باختند و
به لقإالله پيوستند.

تبيين دقيق و صحيح اعتقاد به معاد با استفاده از روش هاى موثر آموزشى و تربيتى
و در قالب هاى جذاب هنرى و فرهنگى در بيدارى نقش تعيين كننده دارد. سرمايه گذارى
براى آموزش كودكان و نوجوانان و جلوگيرى از نفوذ فرهنگ مخرب غربى به اين مناطق
(توسط رسانه هاى بيگانه و خودى!) و نيز اعزام معلمان و مبلغان كارآمد و باورمند
به قيامت در بيدارى فطرت ها و تنوير افكار نقش تعيين كننده دارد. هم چنين
هماهنگى رفتار و گفتار معتقدان و مبلغان معاد, زمينه تقويت گرايش فطرى مردم به
حيات اخروى را بيش از پيش فراهم مىآورد و از تعارض هاى احتمالى جلوگيرى مى كند.
برگزارى نشاط انگيز مراسم عبادى و عرفانى و جلوگيرى از برنامه هاى مذهبى
كسالتآور, خسته كننده (و حتى محرف و منحرف) مى تواند در ايجاد رغبت به سوى معارف
الهى و تقويت رابطه عاطفى با تعاليم آسمانى نقش موثر ايفا كند.

ادامه دارد.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) سير تحول قرآن, ص165.
2 ) همان, ص161.
3 ) اصول كافى, جلد دوم. امام صادق(ع) از قول حضرت عيسى مى فرمايند: دوستان
شما بايد كسانى باشند كه عمل آنها شما را به آخرت ترغيب و تشويق نمايد.
4 ) سوره شمس, آيه 8. پس خداوند پاكى ها و ناپاكى ها را به نفس انسان ها الهام
كرد.

/

پيامبر اسلام (ص) از ديدگاه گوستاولوبون


مقدمه

((گوستاو لوبون)) از جمله خاورپژوهان بلندپايه فرانسوى است كه به سال 1841
ميلادى چشم به جهان گشود و در سال 1931 از دنيا رفت. وى مطالعات گسترده اى درباره
اسلام و تمدن مسلمانان به انجام رسانده است. در آثار وى تعصبات يك جانبه و منفى
نسبت به اسلام و مسلمانان كمتر به چشم مى خورد و اين از ويژگى هاى منحصر به فرد
اوست كه در كمتر پژوهش گرى مى توان سراغ يافت. او فقط از عرب و تمدن عربى دفاع
نكرد, بلكه از حقوق مسلمانان دفاع و از سياست هاى ظالمانه دولت هاى اروپايى شديدا
انتقاد كرد و در نكوهش دولت متبوعش نسبت به جناياتى كه در حق مسلمانان الجزاير
مرتكب شد, مطالب فراوانى نگاشت.

((لوبون)) در اثناى تحقيقات و سياحت هاى علمى خود به كشورهاى مختلف, كتاب هاى
با ارزشى پيرامون تاريخ و تمدن برخى ملت ها نگاشت و حاصل اين پژوهش ها را با شرح
و توضيح در سه كتاب ((راز دگرگونى ملت ها)), ((ماهيت اجتماع)) و ((آرا و
باورها)) به وديعه نهاد و آن گاه با توجه به اين سه اثر, كتاب هاى ديگرى چون
((ماهيت انقلاب ها و انقلاب فرانسه)), ((ماهيت سوسياليسم)), ((تمدن هند)), ((تمدن
مصر)) و ((تمدن عربى در اندلس)) و ((تمدن عرب)) را به رشته تحرير درآورد.

آثار و نوشته هاى او به زبان فرانسوى بود كه احمد فتحى زغلول, صادق رستم و
عبدالرحمان برقوقى و ديگران آنها را به زبان عربى ترجمه كردند. كتاب ((تمدن
عرب)) را عادل زعيتر كه از مترجمان بنام بود, به عربى بازگرداند. اين كتاب چند
بار در سال هاى 1945, 1948 و 1979 به چاپ رسيده است.(1)

هر پژوهنده اى كه به ديده دقت به (تمدن عرب) بنگرد, متوجه مى شود كه ((لوبون))
در نگارش مطالب از ديده انصاف به تمدن اعراب نگريسته است. از اين رو نبايد برخى
اشتباهات كتاب را ناشى از تعصبات ناصحيح دانست,(2) بلكه علل آنها را بايد در
موارد ذيل جستجو كرد.

1 ـ عمده مآخذ ((تمدن عرب)) برگرفته از منابع اهل تسنن بوده و چون در آنها
گزارش هاى ناصواب به وفور يافت مى شود, در نتيجه كتاب نيز از اين اشتباهات در
امان نمانده است.

2 ـ در مآخذ اهل تسنن به نقش مهم رهبرى و امامت در اسلام و هدايت جامعه بشرى
اشاره نشده است و واقعيت ها آن گونه كه بايد, تجزيه و تحليل نشده و لذاست كه در
كتاب ((تمدن عرب)) هم به اين عامل مهم و حياتى و نقش سازنده آن و پيامدهاى منفى
عدم وجود آن اشاره نشده است, بلكه با نگاهى دقيق تر بايد گفت ((لوبون)) اسلام و
تمدن مسلمانان را از نظرگاه اهل تسنن معرفى كرده است.

3 ـ گزارش هاى نقيض در منابع تسنن, پژوهش گرى چون ((لوبون)) را نيز دچار اشتباه
كرده و برخى وقايع را به پيروى از مآخذ غلط نقل كرده است.

4 ـ درك ناصحيح ((لوبون)) از مفهوم وحى, غيب, معجزه و قرآن, سبب شده, وى در
شرح و توضيح اين مضامين به اشتباهات معتنابهى دست يازد.

5 ـ مشكل ديگر كتاب اين است كه نشانى مطالب را به تفصيل و به صورت امروزين,
عنوان نكرده است.

با اين همه تعاريف زيبا و دلنشين ((لوبون)) از اسلام و رسول خدا(ص) و علل گسترش
اين دين الهى و تحليل هاى با ارزشى كه نويسنده از اين مذهب و نقش سازنده اش در
شكوفايى تمدن ها ذكر كرده, ما را بر آن مى دارد كه توصيفات در خور توجه و تجزيه و
تحليل هاى لوبون و سخنان وى را در مدح اسلام بازگو كنيم!



عظمت اسلام

((گوستاولوبون)) در قسمت هايى از كتاب خود به تعريف از اسلام و فرستاده آن,
حضرت محمد(ص) پرداخته و به تناسب, تجزيه و تحليل هاى جالب و ارزنده اى ارائه داده
است كه ذكر آنها از ديدگاه يك خاورپژوه فرانسوى, عظمت اين مكتب الهى را بيش از
پيش روشن مى سازد.(3)



دوران كودكى حضرت محمد(ص)

((گوستاولوبون)) تحت عنوان ((دوران كودكى و جوانى حضرت محمد)) مى گويد:

1 ـ تاريخ نگاران عرب مى نويسند: ((هنگام ولادت پيشواى بزرگ اسلام, نشانه هاى
شگفت انگيزى آشكار شد; از آن جمله گويند: هنگام ولادت او جهان لرزيد, آتشكده مقدس
زردشتيان خاموش شد, شياطين به وسيله شهاب از صعود به آسمان ممنوع شدند, چهارده
كنگره از ايوان كسرى شكست و اين نشانه اى بود كه نابودى دولت مقتدر ايران را
نويد مى داد.))

(ص100)

2 ـ ((حضرت محمد ابتدا از مادرش آمنه شير خورد, سپس طبق عادتى كه تا به امروز
اعراب دارند, او را به قبيله باديه نشينى سپردند و تا سه سالگى نزد آن قبيله به
سر برد… در اين مدت چنان كه مورخان نقل كرده اند, خوارق عادات و كارهاى
شگفت انگيزى از او ديده شد…
.))

(ص100)

3 ـ ((بيست سال كه از سن آن حضرت گذشت, در جنگى كه ميان قريش و قبيله ديگرى
رخ داد, شركت كرد و لياقتى فوق العاده در آن جنگ از خود نشان داد كه بعدها آن
لياقت در او به نحو آشكار خودنمايى كرد.))(ص101)

4 ـ ((درستى و خوش خلقى او شهرت بى سابقه[اى] در ميان قريش برايش كسب كرد. به
همين دليل, قريش لقب ((امين)) به آن حضرت دادند.
اين آوازه بلند به علاوه نيك رفتارى و صداقت آن جناب, سبب شد كه علاقه خديجه آن
زن ثروتمند بيوه مكه(4) را به خود جلب كند تا بدان جا كه تمام كارهاى تجارتى خود
را به حضرت محمد واگذار كند… .))(ص101)

بعثت حضرت محمد (ص)

5ـ ((گوستاولوبون)) تحت عنوان ((بعثت حضرت محمد[ص])) مى گويد:

الف ـ ((حضرت محمد تا چهل سالگى هيچ گونه سخنى درباره بعثت خود اظهار نفرمود.
و پس از آن كه طبق معمول هر ساله براى عبادت به كوه حرا ـ كه در سه ميلى مكه
است ـ رفته بود, با رنگى پريده و حالتى متغير نزد خديجه آمد و چنانچه مورخان
عرب گويند: به او فرمود:
همين طور كه من در كوه حرا گام برمى داشتم, شنيدم جبرئيل در گوش من چنين مى گويد:
((اقرء باسم ربك الذى خلق…))… سپس به خديجه فرمود: اين سخن, وحى الهى است
و من نيروى نبوت و پيامبرى را در خود احساس مى كنم.))

(ص102)

ب ـ ((تهديدات و ريش خندها[ ى مردم مكه] او را در تصميم خود مردد نساخت, بلكه
چنانچه ابوالفدإ نقل كرده, به آنها فرمود: اگر خورشيد را در دست راست من نهند
و ماه را در دست چپم بگذارند, از اين كار دست نخواهم كشيد.))(ص103)

ج ـ ((حضرت محمد[ص] در برابر انواع آزار و شكنجه, با كمال متانت و بردبارى و
خون سردى مقاومت كرد. و هر روز به بركت فصاحت و بلاغت او, پيروان تازه[اى] به او
مى گرويدند.))

(ص104 و 105)

د ـ ((ده سال بدين ترتيب از عمر او گذشت و در اين ده سال دقيقه[اى] از كار
تبليغ دين خود, كوتاهى نكرد.))ص(105)



وقايع پس از هجرت

((گوستاولوبون)) تحت عنوان ((وقايع پس از هجرت)) مى گويد:

1ـ ((پس از اين كه پيغمبر به مدينه وارد شد, جنگ ها را خود رهبرى مى كرد يا يكى
از يارانش را به رهبرى برمى گزيد. اولين جنگ مهمى كه در سال دوم هجرت اتفاق
افتاد, غزوه ((بدر)) بود. در اين جنگ, ياران[ حضرت] محمد[ص] كه از 314 تن بيش
نبودند,(5) و در ميان همه آنها سه اسب سوارى بيش تر نبود, لشكر دشمن را كه
متجاوز از دو هزار نفر بودند,(6) تار و مار كردند. و اين شكست دشمن, موجب شهرت
جنگى پيغمبر گرديد.))(ص106)

2ـ ((پس از جنگ بدر, جريان هاى ديگرى بين حضرت محمد و همسايگان مدينه اتفاق
افتاد كه در غالب آن پيش آمدها غلبه و نصرت با حضرت بود و از خصوصيات او اين
بود كه چون مغلوب مى شد, مرعوب نمى شد و چون فاتح و پيروز مى گشت, از حد اعتدال پا
بيرون نگذاشته, مغرور نمى شد.))(ص107)

3ـ ((پس از چند سال كار پيغمبر اسلام بالا گرفت و نيروهاى زيادى به دست آورد,
ولى براى اين كه قدرتش توسعه پيدا كند, لازم بود مكه را نيز به تصرف درآورد, ولى
مصلحت چنان ديد كه ابتدا براى انجام اين كار, با مسالمت رفتار كند. از اين رو,
با 1400 نفر از ياران خود به سوى مكه رهسپار شد. قريش گرچه از ورود او به مكه
جلوگيرى كرد, ولى فرستادگان آنها از بزرگداشت بى سابقه ياران پيغمبر نسبت به او
مبهوت شدند; به طورى كه يكى از آنها گفت: من, دربار امپراطور روم و پادشاه
ايران را ديده ام,[ ولى] به خدا سوگند هيچ پادشاهى را در ميان پيروانش به عظمت و
جلالت محمد نديده ام.))(ص107)

4ـ ((پس از اين كه[ حضرت محمد(ص]( به شهر مكه درآمد, با قريشى كه در طول بيست
سال دست از آزار و دشمنى او نكشيده بودند, و از هرگونه اذيت و عنادى درباره او
فروگذار ننموده بودند, با كمال مهربانى و ملاطفت رفتار كرد و با سختى توانست
آنها را از دستبرد ياران خشمگين خود (كه درصدد انتقام از ايشان بودند) نگهدارى
فرمايد… .))(ص109)



زندگى پيغمبر اسلام و ويژگى هاى اخلاقى او

((لوبون)) تحت عنوان ((زندگى پيغمبر اسلام و ويژگى هاى اخلاقى او)) مى گويد:

1ـ ((عقل و خرد آن حضرت بر همه مردمان مى چربيد, و در انديشه از همگان برتر
بود. بيهوده سخن نمى گفت, و هميشه به ذكر خدا مشغول بود. پيوسته با مردم, خوش رو
و غالبا خاموش مى نشست. خوى او نرم و اخلاقش نيكو بود. در نظر او بيگانه و نزديك,
نيرومند و ناتوان در برابر حق يك سان بودند. مستمندان را دوست مى داشت و هيچ گاه
بى نوايى را به دليل نادارىاش با نظر حقارت نمى گريست چنانچه زورمند را به سبب
اقتدارش احترام نمى كرد. دل مردم شريف را به هر نحو[ كه] ميسورش بود, به دست
مىآورد. ياران خود را دلگرم مى كرد و از آنچه موجبات دل سردى آنان را فراهم
مى كرد, خوددارى مى نمود. هر كه نزدش مىآمد, با روى باز از او پذيرايى مى كرد, و
تا او از مجلس برنمى خاست, حضرت بلند نمى شد. هر كه دست به دست او مى داد, تا او
دستش را نمى كشيد, پيغمبر(ص) دست خود را رها نمى كرد. و به همين نحو اگر كسى
درباره حاجتى با او گفت و گو مى كرد, تا خود رشته سخن را قطع نمى كرد, آن حضرت,
سخنش را قطع نمى فرمود. نسبت به ياران خود تفقد و مهربانى مى كرد و از وضع آنها
مى پرسيد. گوسفندهاى خود را به دست خود مى دوشيد و روى زمين مى نشست. كفش و جامه
خود را وصله مى زد و كفش و جامه وصله دار مى پوشيد.)) (ص113)

2ـ ((رسول خدا(ص) از دنيا رفت و در تمام عمر, هيچ گاه از نان جو سير نشد. گاهى
اتفاق مى افتاد كه يك ماه يا دوماه در تمام خانه هاى آن حضرت, آتش براى طبخ غذا
روشن نمى شد و خوراك آنها آب و خرما بود. و گاهى رسول خدا(ص) از گرسنگى, سنگ به
شكم مبارك مى بست.))

(ص113)

3ـ ((اضافه بر آنچه گفته شد, طبق گفته تاريخ نويسان عرب, حضرت محمد بسيار
خوددار و متفكر, كم حرف, احتياط كار, خوش قلب, در رفتار و كردار خود بسيار
مراقب ادب و پاكيزگى خويش بود. تا پس از اين كه به ثروت و اقتدار نيز رسيد,
هيچ گاه كارهاى خود را به ديگرى واگذار نكرد.
او در برابر سختى ها و دشوارىها خوددار و متحمل, با همتى بلند, و در برخوردها
مهربان و خوشرو بود. يكى از خدمتگذارانش نقل مى كند كه هيجده سال تمام خدمت او
را انجام مى داد و در طول اين مدت, هيچ گاه سخن تند يا كردار ملالآور حتى براى
تنبيه كردن من نيز از او نديدم.)) (ص113 و 114)

4ـ ((حضرت محمد[ص] جنگجويى دلاور و در فنون جنگى ماهر بود. به هنگام خطر فرار
نمى كرد و بى دليل خود را به مهلكه نمى انداخت. آن تهورهاى زياده از حدى كه در عرب
ديده مى شد, در او وجود نداشت.(7) (ص114)

5ـ ((هنگامى كه حضرت محمد جوان بود, دست تقدير او را داور ميان بزرگان
سالخورده قريش قرار داد; جريان از اين قرار بود كه هنگامى كه آنها خانه كعبه را
تعمير كردند, درباره نصب حجرالاسود ـ كه معتقد بودند فرشته[اى] آن سنگ را از
آسمان براى ابراهيم آورده است ـ نزاعى برخاست و هر كدام از بزرگان قريش مى خواست
افتخار نصب ((حجرالاسود)) را نصيب خود كند. كار نزاع بالا گرفت تا جايى كه نزديك
بود خون ريزى شود و حل نزاع را به دم شمشير حواله كنند. در اين ميان, حضرت
محمد[ص] كه جوانى نورس بود, پيش آمده, گفت: پارچه[اى] نزد من بياوريد. گليمى يا
پارچه اى نزدش آوردند. او ((حجرالاسود)) را با دست خود برداشته, در ميان آن پارچه
نهاد, آن گاه گفت: هر يك از بزرگان قبائل, گوشه[اى] از اين پارچه را به دست
بگيرد و از زمين بلند كند. بزرگان قبائل به دستورش عمل كردند. اطراف پارچه را
گرفته تا راستاى جاى سنگ بلند كردند. سپس خود او نزديك آمده سنگ را از ميان
پارچه برداشت و در جاى خود نهاد. و بدين ترتيب نزاع خاتمه يافت.))(ص115)

6 ـ ((مسلمانان بر اساس دليل هايى كه داشتند معجزات بسيارى از او نقل كرده اند
كه اجمال آن را مسيو ((كازيميرسكى)) چنين نگاشته است: ((به خواست او در حضور
همه مردم, ماه دو نيم شد. روزى سرش را روى زانوى على[ع] گذارده و همچنان به
خواب رفته, على[ع] نيز با اين كه نماز عصر نخوانده بود و آفتاب غروب مى كرد,
براى اين كه او را بيدار نكند, همچنان نشست تا او بيدار شود. و چون اطلاع پيدا
كرد على نماز نخوانده, دعا كرد تا خورشيد برگردد, به طورى كه پرتوش بر كوه ها و
زمين افتاد و همچنان ايستاد تا على نمازش را خواند, آن گاه غروب كرد.
پيغمبر با اين كه قدش معتدل و متوسط بود هر كه در كنار او راه مى رفت, حضرت
بلندتر از او به نظر مى رسيد. از چهره اش نورى, هميشه پرتو افشانى مى كرد. و
هم چنين هرگاه دست به پيشانى مى نهاد, از ميان انگشتانش نورى مى درخشيد. سنگ ها و
درختان و گياهان به او سلام مى كردند و در برابرش خم مى شدند. حيوانات[ى] چون آهو,
گرگ, سوسمار با او سخن مى گفت[ند] بزغاله بريان شده با او تكلم كرد. جنيان از او
ترس داشته و به او ايمان آوردند, زيرا بر آنها نيز سيطره مطلقه داشت.(8) كور را
بينا مى كرد و مريض را شفا مى داد و مرده را زنده مى نمود.
براى على و خاندانش كه گرسنه بودند, از آسمان, مائده فرود آورد. خبر داد كه
فرزندان فاطمه دچار ظلم و ستم مى شوند و سلطنت بنى اميه هزار ماه طول مى كشد و
چنان شد كه خبر داده بود.)) گذشته از اينها اين مطلب در نظر مسلمانان معتقد, به
ثبوت رسيده كه محمد[ص] در يكى از شب ها به آسمان رفت… .))(ص126 ـ 125)

7 ـ ((و اما اين كه نسبت مكر و خدعه به محمد[ص] مى دهند, اين نسبت چندان بى جا
و نادرست است كه نيازى به پاسخ گويى آن نيست. او مردى بود كه در عين بى باكى,
ايمانى داشت كه با آن در هر مهلكه اى وارد مى شد. و هر كس بخواهد در دل ديگران
تخم ايمان بكارد, نخست بايد پيش از هر كس خود ايمان داشته باشد. محمد[ص] مردى
بود كه به يقين مى دانست از جانب خدا يارى مى شود و همين ايمان بود كه به او نيرو
مى داد و در برابر هر مشكلى پايدارى مى كرد.))(ص128)

8 ـ ((معجزه كبراى پيغمبر اين بود كه توانست پيش از مرگ خود, قافله پراكنده
عرب را گردهم آورد و از اين كاروان سرگردان و پريشان, ملت واحدى تشكيل بدهد
بدان سان كه همه را در برابر يك دين, خاضع, فرمانبر و مطيع يك پيشوا گرداند.
))(ص128)

9 ـ ((شكى نيست كه حضرت محمد از زحمات خود نتايج و بهره هايى گرفت كه هيچ يك
از اديان پيش از اسلام, چنين بهره هايى نصيب آنان نشد و از اين رو آن حضرت حق
بسيار بزرگى بر گردن اعراب دارد.))(ص128)

10 ـ ((اگر بخواهيم ارزش اشخاص را به كردار و آثار نيك شان بسنجيم, مسلما حضرت
محمد[ص] بزرگترين مرد تاريخ است, و بعضى از دانشمندان غرب با ديده انصاف بدان
جناب نگريسته و بسيارى از مورخان را نيز تعصبات دينى مانع از اعتراف به فضيلت
او گشته و پرده[اى] در جلو ديدگان شان آويخته است. از دانشمندان دسته اول مسيو
((بارتلمى سنت هيلر)) است كه درباره حضرت محمد چنين مى گويد: “”محمد از همه
اعراب باهوش تر بوده و در دين دارى از همه كس محكم تر و نسبت به مردم, مهربان ترين
بوده است. به واسطه همين برترى بود كه بدان قدرت و عظمت فوق العاده رسيد. ما اين
دين بزرگى كه او آورد و مردم را بدان دعوت كرد, براى پيروانش يكى از نعمت هاى
بزرگ خداوندى مى شماريم.””))(ص130 ـ 129)

قرآن مجيد

((گوستاولوبون)) تحت عنوان ((خلاصه قرآن)) مى نويسد:

((اعراب, قرآن را فصيح ترين كتاب ها مى دانند… و من به اين مطلب معترفم كه
قرآن سلسله آيات موزون و دلپذيرى دارد كه در ميان كتاب هاى آسمانى ديگر بى نظير و
بى سابقه است.))(ص132)



فلسفه قرآن

((گوستاولوبون)) تحت عنوان ((فلسفه قرآن و علت عالم گير شدن آن)) چنين مى نگارد:


1 ـ ((ما چون به قواعد و عقائد اساسى قرآن مراجعه كنيم, ممكن است اسلام را
صورت آشكارى از مسيحيت بدانيم, ولى با اين حال اسلام با مسيحيت در بسيارى از
مسائل اصولى اختلاف نظر دارد, بويژه درباره توحيد كه ريشه اساسى است, زيرا آن
خداى يگانه[اى] كه اسلام, مردم را بدان دعوت مى كند, آن خدايى است كه بر همه چيز
مسلط و بالاتر از همه است. فرشتگان با قدسيان, اطراف او را نگرفته اند. و اين
افتخار, تنها بهره اسلام است كه نخستين دينى است كه توحيد را در جهان آورده و
بايد در اين باره به خود ببالد.))(ص141)

2 ـ ((سهولت بى نظير اسلام, بر اساس توحيد خالص است, و رمز پيشرفت اسلام نيز در
همان سهولت و آسانى آن بوده[است]. پى بردن به اسلام به همين دليل, بسيار آسان
است. اسلام از مطالبى كه عقل سليم از پذيرش آن خوددارى مى كند و در اديان ديگر
نمونه هاى آن بسيار است, كاملا مبرا است; يعنى تناقضات و پيچيدگى هايى كه غالبا در
كيش ها و آيين هاى ديگر ديده مى شود, در دين اسلام, وجود ندارد. هر چه شما فكر
كنيد, ساده تر از اصول اسلام نيست كه مى گويد: خدا يگانه است; مردم همگى در برابر
خدا يك سان اند; با انجام چند فريضه دينى, انسان به بهشت (سعادت) مى رسد. و با رو
گرداندن از انجام آن به دوزخ درآيد. شما به هر مسلمان از هر طبقه اى كه برخورد
كنيد, مى بينيد تمام اصول اسلام و آنچه بر او واجب است, همه را در قالب چند جمله
كوتاه با كمال آسانى مى ريزد و همه را به خوبى مى داند. درست بر عكس مسيحيان كه
به آسانى نمى توانند معناى ((تثليث)) و ((استحاله)) را بفهمند و يا ساير مسائل
پيچيده[اى] كه تا استاد در علم لاهوت و ماهر در ريزه كارىهاى بحث و جدل نباشد,
هرگز از آن مطالب دشوار بيرون نخواهند آمد.))(ص142 ـ 141)

3 ـ ((شكى نيست كه نفوذ سياسى و اجتماعى اسلام بى نهايت زياد و مهم است… در
هر شهرى كه پرچم اسلام در آن به اهتزاز درآمد, تمدن نيز با درخشندگى خيره كننده
خود در آن جا تجلى نمود.))(ص143 ـ 142)

4 ـ ((اسلام براى اكتشافات علمى از هر دينى مناسب تر و ملايم تر است. درباره
واداشتن مردم به داد و دهش و گذشت از مردم, بزرگ ترين دينى است كه مى تواند تهذيب
نفوس و اخلاق را به عهده گيرد.))(ص143)

5 ـ ((تحولات زمان در دين اسلام هيچ گونه تغييرى نداد و همان نفوذى كه در صدر
اسلام داشت, هنوز همان نفوذ و تإثير را در دل ها دارد با اين كه دين هاى پيشين
روز به روز از قدرت و نيروىشان كاسته مى شود. هم اكنون بيش از صد ميليون مسلمان
در روى زمين زندگى مى كنند.
ممالك جزيره العرب(9), مصر, سوريه, فلسطين, تمام آسياى صغير و قسمتى از آسياى
كبير از هند و روسيه و چين و هم چنين تمام قسمت شمالى افريقا تا آن سوى خط
استوا تقريبا همه مسلمان اند. دو چيز است كه ميان تمامى اين ملت هاى گوناگونى را
كه تابع دستورهاى قرآن هستند, گردآورده و همگى را به صورت يك ملت درآورده: يكى
زبان و ديگرى روابط دينى… .))(ص143)

6 ـ ((پيشرفت سريع قرآن موجب شده كه مورخان مخالف اسلام, اين پيشرفت را معلول
دو چيز دانسته اند: يكى آزادىهايى كه در اين دين وجود دارد و ديگر زور شمشير;
ولى بايد دانست كه اين نسبت هاى ناروا بر اساس صحيحى استوار نيست, زيرا هر كس
قرآن بخواند, به خوبى مى بيند كه همان سخت گيرىهايى كه در اديان ديگر ديده مى شود,
در اين دين نيز موجود است. و موضوع تعدد زوجات نيز براى ملت هاى مسلمانى كه پيش
از ظهور اسلام در ميان آنها رايج بوده است, چيز تازه[اى] نبود كه موجب جلب آنان
به پذيرش اين دين گردد.

و پاسخ اين سخن را كه نسبت آزادى عمل به دين اسلام داده اند, دانشمند نامى,
مسيو ((بيل)) در چندين سال قبل به خوبى داده است. دانشمند مزبور پس از اين كه
ثابت كرده كه آنچه پيغمبر اسلام بدان دستور داده و پيروان خود را بدان پاىبند
كرده; مانند روزه, جلوگيرى از باده گسارى و دستورهاى اخلاقى ديگر به مراتب سخت تر
از دستورهايى است كه مسيحيان[ را] بدان دستور داده اند. آن گاه چنين گفته است:
“”با اين حال كمال اشتباه و نادانى است, اگر كسى بپندارد كه پيشرفت برقآساى
اسلام در سراسر جهان بدين جهت بوده كه اسلام كارهاى دشوار و رفتار نيك را از دوش
پيروان خود برداشته و آنها را در انجام كارهاى زشت, آزادى عمل داده است.
“”))(ص145 ـ 144)

7 ـ مسيو ((هوتينجر)) فهرست كاملى از اخلاق كريمه و آداب پسنديده اى كه در دين
اسلام وجود دارد, تدوين نموده كه صرف نظر از بحث طرف دارى از اسلام, به راستى اين
فهرست شامل آخرين دستورهايى است كه ممكن است براى تهذيب اخلاق و جلوگيرى از
رفتارهاى ناپسند يك انسان تدوين كرد.))(ص145)

8 ـ ((زور شمشير نيز موجب پيشرفت قرآن نشد, زيرا رسم اعراب اين بود كه هر كجا
را فتح مى كردند, مردم آن جا را در دين خود آزاد مى گذاردند. و اين كه مردم مسيحى
از دين خود دست برمى داشتند و به دين اسلام مى گرويدند و زبان عرب را بر زبان
مادرى خود انتخاب مى كردند, بدان جهت بود كه عدل و دادى كه از آن عرب هاى فاتح
مى ديدند, مانندش را از زمام داران پيشين خود نديده بودند. و براى آن سادگى و
سهولتى بود كه در دين اسلام مشاهده مى نمودند و نظيرش را در كيش پيشين سراغ
نداشتند.))(ص145)

9 ـ ((بارى, قرآن به وسيله شمشير پيشرفت نكرده, بلكه تنها با دعوت و تبليغ
بود. و همين تبليغ بود كه ملت هاى ترك و مغول را پس از ظهور اسلام هنگامى كه بر
سر اعراب مسلط شدند, با اين كه اعراب مغلوب آنها بودند, مسلمان كرد.))(ص146)

10 ـ ((قرآن در هندوستان كه فقط عبور عرب بدان جا افتاد, چنان پيش رفته كه هم
اكنون بيش از پنجاه ميليون(10) مسلمان در اين كشور وجود دارد… و هم چنين در
كشور پهناور چين كه عرب حتى به يك وجب زمين آن جا نيز حمله نبرد, پيشرفت قرآن
كمتر از هندوستان نبوده… .))(ص147)



فتوحات اعراب

((لوبون)) تحت عنوان ((بررسى اوضاع جهان در زمان پيغمبر اسلام)) مى گويد:

1 ـ ((پيغمبر اسلام توانست هدف مقدس واحدى براى تمام ملت عرب بنا كند; ملت هايى
كه هدف و ايده اى نداشتند و همين بناى عالى پيغمبر بود كه توانست به خوبى عظمت و
شخصيت او را آشكار نمايد… .))ص(151)

2 ـ ((اسلام در ميان ملت هايى كه به آن ايمان آوردند, وحدتى ايجاد نمود; نظير
همان وحدتى كه عشق به شهر روم براى روميان ايجاد كرد.)) (ص151)

لوبون تحت عنوان ((خلفاى راشدين)) گويد:

3 ـ ((آن وحدت سياسى سرزمين هاى عربى كه به دست او[ پيامبر(ص]( انجام شد,
نتيجه مساواتى بود كه دين او در بر داشت و اين وحدت سياسى, زاييده آن وحدت دينى
بود… .)) (ص157)



آنچه از نظرتان گذشت پاره اى از ارزنده ترين توصيفات ((لوبون)) درباره اسلام و
پيغمبر اسلام و پيامدهاى مثبت آن بود. براى طولانى نشدن, از ذكر ديگر تعاريف وى
در اين زمينه و موضوعات ديگر كه مربوط به تمدن اسلام و عرب و جز آن مى شود, بسنده
مى كنيم و مقاله را در همين جا به پايان مى رسانيم.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حضاره العرب, به قلم آقاى سيد هاشم حسينى, در سال 1347.ش ترجمه شده است,
كه نگارنده از آن سود جسته است. به گفته دهخدا در لغت نامه ((حضاره العرب)) به
قلم ((محمد تقى فخر داعى)) نيز ترجمه شده و تا زمان طبع لغت نامه, چهار بار به
چاپ رسيده است.
2 ) غوستاولوبون, شوقى خليل, مقدمه.
3 ) البته نبايد فراموش كرد كه نقل گفتار گوستاولوبون به معناى صحت كمى و
كيفى رخ دادهاى مورد نظر نيست, زيرا چنان كه در متن گفته شد, منابع اين خاورپژوه
را عمدتا كتاب هاى اهل تسنن و ديگر خاور پژوهان تشكيل داده كه هر يك به نقد و
بررسى نياز دارد.
4 ) برخى از پژوهشگران بلندپايه چون علامه جعفر مرتضى عاملى, گفته اند كه حضرت
خديجه به هنگام ازدواج با رسول گرامى اسلام(ص) دختر بوده است.
(ر.ك: الصحيح; ج1, ص121).
5 ) طبق پاره اى از روايات شيعى, 313 تن درست است, اما واقدى تعداد آنها را
305 تن ذكر كرده است. (المغازى, طبع عالم الكتب, بيروت, ج1, ص23).
6 ) واقدى تعداد قريش را در جنگ بدر, 950 تن ذكر كرده است.
(المغازى, ج1, ص39.
7 ) لازم به توضيح نيست كه ميان بى باكى و شجاعت تفاوت وجود دارد و اولى مذموم
و دومى ممدوح است. رسول خدا(ص) شجاع ترين انسان از بدو خلقت بود. اميرالمومنين
على(ع) در توصيف شجاعت آن حضرت فرمود: ((كنا اذا احمر البإس اتقينا برسول
الله(ص) لم يكن احد اقرب الى العدو منه; هرگاه آتش جنگ بالا مى گرفت, خود را از
آن در كنف رسول خدا(ص) حفظ مى نموديم. از آن حضرت كسى به دشمن نزديك تر نبود.))
(بحارالانوار ج16, ص117).
8 ) بر خلاف سخن ((لوبون)) بايد گفت كه ايمان جن به پيامبر اسلام(ص) چنان كه در
قرآن مجيد آمده, به اين دليل بوده كه آن حضرت با وحى الهى, مردم را به راه رشد
و كمال و ترقى فرا مى خواند. (ر.ك: سوره جن).
9 ) آمار ارائه شده, مربوط به سال 1884 ميلادى, زمانى كه لوبون ((تمدن عرب))
را تحرير كرده بود, ولى در حال حاضر بيش از يك ميليارد مسلمان در جاى جاى كره
زمين زندگى مى كنند.
10 ) آمار مزبور مربوط به سال هاى نگارش ((تمدن عرب)) است.

/

عاشورا و روياهاى راستين



قسمت دوم

افزايش دانش, ترغيب به تإليف

كم نيستند شخصيت هايى كه به بركت توجهات اهل بيت, با ((رويايى صادق)) به
مقامات علمى دست يافتند و يا آن كه به تإليف كتاب يا انجام تحقيقاتى در معارف
اين خاندان تشويق و تهييج گشته اند. در خصوص عاشورا و حضرت امام حسين(ع) نيز از
اين نمونه ها كم نمى باشند و ما به مواردى اشاره مى كنيم.

شيخ جعفر شوشترى (1303 ـ 1330 هـ.ق) نقل كرده است: چون از تحصيل علوم دينى در
نجف اشرف فارغ شدم, به وطنم شوشتر مراجعه نمودم. چون به آثار و مواعظ و مصائب
اهل بيت ـ عليهم السلام ـ تسلطى نداشتم تفسير ((صافى)) را در ايام رمضان بر فراز
منبر به دست گرفته و براى مردم مى خواندم. در ايام عاشورا كتاب ((روضه الشهدا))ى
ملاحسين كاشفى را روى منبر آورده و مضامين آن را براى حاضران مى خواندم و برايم
مقدور نبود مطلبى را از حفظ به صورت وعظ و خطابه براى مستمعين بگويم يا با گفتن
نكته اى بدون مراجعه به منبعى آنان را بگريانم يك سال بدين منوال گذشت و ماه
محرم فرا رسيد, شبى با خود زمزمه كردم تا به كى به كتاب وابسته باشم و خود را
از نوشته جدا نكنم, پس به فكر فرو رفتم و از اين بابت خسته شدم تا آن كه خواب
مرا فراگرفت در عالم رويا مشاهده كردم گوئيا در زمين كربلا هستم و درست موقعى
بود كه سپاه امام در نينوا اردو زده و خيمه ها نصب شده بود و لشكرهاى دشمن به
همان نحو كه راويان نقل كرده, در مقابل حضرت بودند. من در خيمه مخصوص امام وارد
شدم و به آن حضرت سلام عرض كردم. آن وجود مبارك مرا نزد خويش فرا خواند و به
((حبيب بن مظاهر اسدى)) فرمود: اين شخص مهمان ماست گرچه نزد ما آب يافت نمى شود,
اما از آرد و روغنى كه داريم براى وى طعامى تدارك ببين. او فرمايش امام را
متابعت نمود و غذاى مزبور را مهيا كرد و نزد من آورد. چند لقمه اى از آن را
تناول نمودم كه از خواب بيدار شدم و از بركت آن طعام به دقايق و حقايقى در
مصائب كربلا چنان راه يافتم كه احدى بر من پيشى نگرفته و اين قوه در من رو به
فزونى رفت.(1)

يادآورى مى شود كتاب ((الخصائص الحسينيه)) كه يكى از آثار ارزنده اين فقيه و
محدث عالى مقام است در پس اين روياى صادقه توسط آن فرزانه عالى قدر به رشته
تحرير درآمد. كه به فارسى هم ترجمه شده است.

سيد عبدالله شبر كه از دانشمندان و فرزانگان شيعه است, در يكى از شب ها پس از
خستگى سر بر بالين نهاد تا اندكى بياسايد و براى نماز شب بيدار شود. در عالم
رويا بزرگمردى را مشاهده كرد كه چون هاشميان حجاز غرق در نورى سبز به سوى او
مىآيد, ندايى درونش را مخاطب قرار داده و مى گويد وجود بزرگوارى كه به تو نزديك
مى شود, سرور شهيدان حضرت امام حسين(ع) است. ((سيد عبدالله)) به احترام اين
بزرگمرد كه در چند قدمى اش قرار گرفته بود مى خواست از جاى برخيزد و احترام
نمايد, ولى زبان در كامش چسبيده بود و ابهت و عظمت امام وجودش را از اراده تهى
كرده بود. در اين لحظه بزرگمرد سبزپوش قلمى به اين دانشور سپرده و مى گويد:
بنويس, كتاب بنويس, همانا قلمت تا لحظه مرگ خشك نخواهد شد. سيد عبدالله شبر, از
پس اين روياى صادق با اشتياق فراوان به نوشتن و تدوين فرهنگ اهل بيت روى آورد و
چون قلم به دست مى گرفت, احساس مى كرد حقايق بى شمار در قالب الفاظ از درونش
جوشيده و بر صفحه كاغذ جارى مى شود. يكى از آثار وى ((مثير الاحزان فى تعزيه
سادات زمان)) است كه درباره مصائب خاندان عصمت و طهارت, خصوصا حضرت اباعبدالله
الحسين(ع) مى باشد.(2)

محمد حسين كاشف الغطإ (1294 ـ 1373 هـ.ق) طى خاطره اى گفته است: به هنگام سحر
پس از خواندن قرآن و اقامه نماز شب بر سجاده ام نشسته بودم تا فجر صادق فرا رسد
و نماز صبح را بر پاى دارم. همان جا به خواب رفتم در عالم رويا ديدم انسانى به
سيماى فرشتگان در برابرم ايستاده و به من گفت: براى چه درباره ((فردوس برين))
مسامحه مى كنى؟! از وى پرسيدم, فردوس چيست؟ گفت: همان كتابى كه تصميم دارى به
نگارش درآورى. بدان اين كتاب فردوس تو و شيعيان ماست.(3)

ناگفته نماند كه كتاب ((الفردوس الاعلا)) كه كاشف الغطإ پس از اين روياى صادق
به نگارش درآورد حاوى مباحثى در خصوص نهضت حسينى و ماجراى خونبار و حماسه آفرين
عاشوراست كه موضوعات تفسيرى و فقهى و مانند آن منضم اين نوشتار است. در كتاب
((جنه المإوى)) كه جلد دوم كتاب مورد اشاره است نيز مجموعه اى از دست نوشته هاى
اين دانشمند در خصوص حضرت امام حسين(ع) و زندگانى چند تن از ائمه(ع) و ده ها
پرسش دينى همراه با پاسخ آنها درج شده است.(4)

مرحوم شيخ محمد بهارى, فرزند محمد جعفر كه صاحب 44 كتاب نفيس در علوم گوناگون
اسلامى است, نخست در آبادى بهار همدان در مكتب خانه اى درس مى خواند. معلم مكتب به
لحاظ آن كه قابليت درس خواندن را در وى نديد, وى را از تحصيل محروم كرد. با اين
حال ماجرايى پيش آمد كه او را در زمره مشاهير جهان تشيع قرار داد. گويند آن
مرحوم شبى در عالم رويا حضرت سيدالشهدإ(ع) را مشاهده كرد كه وى را به رسيدن به
مقامات علمى و كمالات معنوى بشارت داد. بعد از اين خواب قدرت فهم, زكاوت و هوش
اين انسان پرتلاش به قدرى فزونى يافت كه در بسيارى از علوم دينى به موفقيت هاى
ارزنده اى دست پيدا كرد.(5)

در كتاب ((منتخب التواريخ)) آمده است كه حاج محمد رضا ازرى, از مرثيه سرايان
عرب و مداحان اهل بيت هنگامى كه خواست در شهادت قمر بنى هاشم از زبان امام
حسين(ع) مرثيه اى بسرايد اين مصرع را گفت:

((يوم ابوالفضل استجار به الهدى.)) يعنى روز عاشورا آنچنان روزى بود كه امام
هدايت به حضرت ابوالفضل پناه برد و پس از اين كه آن را سرود به اين فكر افتاد
كه شايد اين مطلب صحيح نباشد كه امام معصوم به برادرش پناه برده باشد و به همين
دليل از سرودن ادامه اين قصيده اجتناب ورزيد چون شب شد, حضرت امام حسين(ع) را
در عالم رويا ديد كه خطاب به وى فرمود آنچه گفته اى صحت دارد و مصرع دوم را آن
حضرت فرمود كه اين است. ((والشمس من كدر العجاج لثامها.)) يعنى در آن روز
خورشيد از تيرگى غبارش گويى حجاب يا نقابى پيدا كرده بود.
((ازرى)) وقتى اين خواب را ديد قصيده خود را تكميل كرد.



نقل وقايع كربلا و پرهيز از تحريف

سوگوارى براى سالار شهيدان و زنده نگه داشتن ياد حماسه سازان عاشورا سنت
حسنه اى است كه سنگ بناى آن را خاندان عصمت و طهارت بنا نهاده اند و به بركت چنين
مراسم معنوى جامعه تشيع توانسته است عزت و عظمت و هويت خود را در مقابل توطئه ها
و مقاصد و مكايد دشمنان حفظ كند و در واقع اين نهضت پشتوانه عظيمى براى شيعيان
بوده و خواهد بود و بايد آبرومندانه و با ابهت برگزار شود و اهداف حضرت امام
حسين(ع) را پيگيرى كرده و در ضمن از تحريفات لفظى و معنوى برحذر باشد. برخى از
روياهاى صادقه باز تإكيد به برپايى اين مراسم خصوصا به صورت واقعى و نقل درست
و عارى از هرگونه كذب اشاره دارد.

مرحوم ميرزا يحيى ابهرى, در عالم رويا مشاهده كرد; علامه مجلسى در صحن مطهر
حضرت سيدالشهدإ(ع) در طرف پايين پاى مبارك در طاق الصفا نشسته و به تدريس
مشغول است پس چون به موعظه پرداخت و خواست مصيبتى بگويد كسى آمد و گفت حضرت
صديقه طاهره(س) مى فرمايد: مصائبى را ذكر كن كه مشتمل بر وداع فرزند شهيدم باشد.
مجلسى نيز چنين كرد و خلق بسيارى جمع شده و به شدت گريستند كه نظير آن را در
تمام عمرم نديده بودم. مرحوم محدث قمى مى افزايد در همان مبشره نوميه است كه
حضرت امام حسين(ع) به وى فرمود به دوستان و امناى ما بگوييد به اقامه عزا و
سوگوارى ما اهتمام ورزيده و اهميت بدهند.(6)

شخصى در كرمانشاه, خدمت عالم كامل, آقا محمد على(ره), صاحب ((مقامع)) رسيد و
عرض كرد در عالم رويا مشاهده كردم با دندان خود گوشت بدن مبارك حضرت
سيدالشهدإ(ع) را مى كنم, اين فرزانه كه او را نمى شناخت سر به زير انداخت و به
تفكر فرو رفت. پس به او فرمود:
شايد روضه خوانى مى كنى؟ پاسخ داد: بلى. فرمود يا ترك كن يا طبق نقل معتبر و
با استفاده از منابع متقن نقل كن.(7)

مرحوم محدث نورى, در كتاب ((دارالسلام)) نقل كرده است كه: شخصى از روضه خوانان
شبى در عالم رويا ديد كه گويا قيامت برپا شده و خلق در نهايت وحشت و حيرت به سر
مى برند و ملائكه آنان را به سوى حساب مى كشانيدند. در اين حال دو نفر به من امر
كردند به محضر حضرت رسول اكرم(ص) بروم و چون مسامحه كردم به قهر بردند ناگهان
ديدم تابوت بزرگى بر دوش جماعتى است دانستم كه در آن سيده زنان حضرت فاطمه
زهرا(س) مى باشد. فرصت را غنيمت دانسته از دست موكلان متوارى شده و به زير آن
تابوت يا عمارى رفتم, اما ناگاه رسولى از سوى خاتم النبيين آمد و گفت كه بايد
به موقف حساب بيايى. در آن جا منبرى ديدم بسيار بلند, كه سيد انبيا بر فراز آن
نشسته و نخستين اوليا (حضرت على((ع))) بر پله اول آن ايستاده و مشغول رسيدگى به
امور خلايق است آن حضرت مرا مخاطب قرار داد و به نحو توبيخ فرمود: چرا در ذكر
مصيبت فرزندم حسين(ع) نسبت ذلت به او دادى؟ در جواب متحير شده و از شدت هراس
منكر شدم كه نخوانده ام در اين حال درد شديدى در بازويم حس كردم و همزمان طومارى
را برايم گشودند كه صورت مجالسى كه خوانده بودم, به طور دقيق در آن ثبت شده بود.
به خاطرم آمد كه بگويم آنچه نقل كرده ام, علامه مجلسى در جلد دهم بحارالانوار
آورده است. پس ملتفت شدم از طرف راست منبر دانشمندانى ايستاده اند كه يكى از
آنها علامه مجلسى است كه كتاب خود را آورد و به من داد تا آن موضوع را در آن
بيابم پس اوراق آن را بيهوده و بى هدف تورق مى نمودم, در آن حال گفتم آنچه ذكر
كرده ام در مقتل خواجه ملاصالح برغانى ديده ام. حاجى مذكور نيز توسط خادمى كتاب را
براى من آورد تا مطلب را در آن پيدا كنم. اين بار نيز خوفم مضاعف گشت و بيهوده
اوراق اين كتاب را با قلبى هراسان ورق مى زدم, چون از خواب بيدار شد جماعتى از
ذاكرين مصائب اهل بيت را جمع كرد و اين خواب را برايشان نقل نمود و گفت من در
خود قوه اقامه شروط روضه خوانى را نمى بينم و آن را ترك مى كنم و هر كس مرا تصديق
مى كند سزاوار است از ذكر مصيبت غير مستند و آغشته به دروغ امتناع كند و با آن
كه مبالغ قابل توجهى از اين راه بدو مى رسيد چشم پوشيد و دست از روضه خوانى كشيد.
(8)

علامه زنوزى, نقل كرده است در شب چهارشنبه در ماه محرم سال 1210 هـ.ق از سيد
بحرالعلوم شنيدم كه اظهار داشت, 25 سال قبل از اين به مطالعه كتب گوناگون مشغول
بودم كه خواب مرا در ربود. گويا در عالم رويا ديدم در مكه معظمه مى باشم و حضرت
امام حسين(ع) در آن جا توقف كرده و اراده مسافرت به كربلا را دارند. در روز ترويه
(هشتم ذى حجه) عزم حضرت جزم شده, مهياى پيمودن طريق كربلا شدند و جميع اهل بيت
ملازم ركاب عالى بودند. مرا ترديدى دست داد كه از حضرت تخلف كنم و به مراسم حج
قيام كنم يا ملازم ركاب آن امام همام شوم.
بعد از استخاره و استشاره بسيار رإيم بر اين قرار گرفت كه حج واجب را ادا
كرده ام و اكنون لزومى ندارد از اين فيض محروم گردم. پس با حضرت روانه شدم و
مسائلى را از آن امام پرسيدم و هرچه براى كاروان پيشواى سوم رخ داد تماشا كردم
تا يك شبى چون حضرت از جفاكاران امت شكوه بسيارى داشت عرض كردم شما را مكانى
نيست كه به آن روى آورده و از اين وضع رهايى يابيد. فرمود: بيا, از پى حضرت
روانه شدم و حصارى مشاهده كردم كه سر به آسمان كشيده بود. داخل آن شده و عالمى
ديگر را مشاهده نمودم. حضرت فرمود: ما را چنين مكانى است, ولى قضاى الهى بر اين
تعلق گرفته كه جام شهادت بنوشم و خداوند شفا و اجابت دعا در جوار بارگاهم و نيز
در تربتم عنايت فرمايد. پس منزل به منزل تمامى حوادث را ديدم و مطابق روايات
مستند نخست افرادى از خاندان آن حضرت و سپس اصحاب به شهادت رسيدند تا نوبت به
حضرت عباس(ع) رسيد. بعد از شهادت وى حضرت اباعبدالله(ع) تنها ماند و اهل بيت
چنان نگران شدند كه گويى آسمان بر زمين افتاده است. از خوف رويت اين رويداد از
خواب برخاسته و آن قدر گريسته بودم كه سه ورق از كتابى كه مطالعه مى كردم تر شده
بود و هشت ساعت از شب گذشته و اين واقعه در مدت سه ساعت اتفاق افتاده بود. كتب
احاديث را آوردم آنچه را در خواب ديده بودم با نقل راويان مقايسه كردم.
بى كم و كاست مطابق ديدم جز نقل حصار كه در كتب روايى و مقاتل مضبوط نبود.(9)

مرحوم سيد ضيإالدين درى كه يكى از وعاظ معروف تهران و استاد علوم معقول بود.
يك شب از دهه محرم جوانى از ايشان پرسيد مراد از اين شعر حافظ چيست:

مريد پير مغانم ز من مرنج اى شيخ

چرا كه وعده تو كردى و او به جا آورد

مرحوم درى, در يكى از شب هاى آخر ماه محرم پاسخ آن جواب را بر فراز منبر داد و
گفت: آدم ابوالبشر از خوردن گندم نهى شد و وعده نخوردن از شجره گندم را داد,
ولى به آن وفا نكرد, ولى حضرت على(ع) در تمام مدت عمر از گندم غذايى تهيه نكرد
و اين وعده را او عملى ساخت و مراد از پير مغان در شعر حافظ حضرت على(ع) است.
قبل از پايان آن سال مرحوم درى از دنيا رفت, ولى درست در سال بعد و در همان شب
از دهه محرم كه اين جوان سوال را از مرحوم درى كرد آن واعظ وارسته در عالم رويا
ديد كه به نزدش آمد و گفت اى جوان تو در سال قبل در چنين شبى از من معنى اين
بيت را پرسيدى و من آن گونه پاسخ دادم, ولى چون به جهان برزخ آمده ام شرح آن به
شيوه ديگرى برايم كشف شده است. مراد از شيخ در شعر حضرت ابراهيم(ع) است و مراد
از پير مغان حضرت سيدالشهدإ(ع) و مقصود از وعده, ذبح فرزند ابراهيم(ع) يعنى
اسماعيل(ع) است كه حضرت ابراهيم(ع) بدان امر خداوند وعده وفا داد, اما حقيقت
وفا را حضرت اباعبدالله الحسين(ع) در كربلا با شهادت فرزندش حضرت على اكبر(ع)
عملى نمود. فرداى آن شب اين جوان در مجلس همه ساله مرحوم درى آمد و ماجراى خواب
را براى حاضران بيان كرد كه با استماع آن شور و هيجان خاصى در آن مجلس پديد آمد.
(10)



بركات معنوى

يكى از چشمه هاى مصفا و منابع بابركت در تاريخ تشيع زيارت عاشوراست كه خواندن
آن با انگيزه درونى و همنوايى روحى و معنوى با حماسه سازان عاشورا بركات معنوى
فراوانى به دنبال خواهد داشت و حوائج مادى و معنوى افراد را برآورده خواهد ساخت.


آقا نجفى قوچانى (متوفى در سال 1363 هـ.ق) مى گويد بنا گذاشتم كه چهل روز
زيارت عاشورا روى بام مسجدى در اصفهان بخوانم و سه حاجت در نظرم بود اول,
افزايش درجه علم و اجتهاد; دوم, طلب مغفرت; سوم, اداى قرض پدر, يك ماه نگذشت كه
پدرم نوشت قرض من ادا شد و چون اين زيارت موثر واقع گرديد. در ماه محرم و صفر
جهت مطلبى كه در نظرم با اهميت بود (رسيدن به كمالات علمى) روى بام مسجد خواندم
و در حال قرائت آن سراپا در آفتاب رو به قبله ايستاده بودم. بعد از آن خوابى
ديدم كه مطلب برآورده است يك شب ديگر خواب ديدم كه به نجف رفته ام. مقبره مرحوم
ميرزاى شيرازى كه در آن جا حجراتى بود كه طلاب مى نشستند و يكى از افراد قوچانى در
آن جا منزل داشت.
بعدا به مسجد طوسى رفتم كه آخوند در زير سقف روى منبر درس مى گفت. بعد از آن
كه دور مسجد گشتم. آمدم كه پهلوى يكى از هم ولايتى هاى خود كه اهل قوچان بود
بنشينم او اظهار داشت درس آخوند خراسانى تمام شد. چرا مى نشينى؟ گوش نكردم و فكر
كردم تقرير اولى تمام شده و مى خواهد دومين تقرير را بگويد كه اين گونه نبود و
او فقط يك بار درس را مى گفت. اين را كه متوجه شدم نااميد گشتم, ولى بعد كه به
نجف رفتم, تمام آن خواب را مطابق واقعيت يافتم و در آن صبحى كه شبش خواب ديده
بودم. بعد از زيارت عاشورا كه آن مطلب مهم برآورده شده بود حالت طربى به من دست
داد كه اشعارى در همان حال گفتم:

زمان قبض گذشت انبساط جلوه گر آمد

درخت صبر قوى گشت باز پر ثمر آمد(11)


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) شيخ جعفر شوشترى, مقدمه الخصائص الحسينيه, پيشگفتار كتاب مجالس المواعظ
والبكا فى ايام عاشورا و نيز زندگانى شيخ انصارى, ص210.
2 ) شيخ عباس قمى, فوائد الرضويه, ص;250 سيد عبدالله شبر مفسر نور, عباس
عبيرى, ص35 ـ 37.
3 ) نامه اى از امام كاشف الغطإ, ص89 ـ 90.
4 ) كاشف الغطإ سوره خشم, محمد رضا سماك امانى, ص165 ـ 161.
5 ) اعيان الشيعه, سيد محسن امين, ج8, ص368.
6 ) مرحوم حاج شيخ عباس قمى, منتهى الامال, ج2, ص380.
7 ) محدث نورى, لولو و مرجان, ص169 و 170 و نيز بنگريد به كتاب فوائد الرضويه.
8 ) همان مإخذ, ص181 ـ 183.
9 ) وحيد بهبهانى, على دوانى, ص180 ـ 181.
10 ) سيد محمد حسين حسينى تهرانى, روح مجرد, ص455 ـ 457 (با دخل و تصرف در
عبارات و مضامين).
11 ) آقا نجفى قوچانى, سياحت شرق, به اهتمام رمضانعلى شاكرى. (با تلخيص و
دگرگونى در برخى عبارات)

/

شعر دينى


پيش درآمد

از ديرباز, يكى از شيوه هاى نقد و بررسى شعر, نقد اخلاقى بوده است, بدين صورت
كه هر آنچه را خلاف اخلاق و دين باشد مى نكوهند و هر شعرى را كه با حكمت همسان و
همساز باشد مى ستايند. بيشتر انديشوران گذشته براى ادب و هنر تإثير تربيتى قائل
بوده اند; در اين زمينه سخن تولستوى قابل تإمل است. او مى گويد: ((هنر جهان
پسند, همواره ملاك ثابت و معتبرى با خويشتن دارد و آن ملاك ثابت و معتبر, معرفت
دينى و روحانى است.))

در اين بخش نظرگاه منتقدان را درباره مفهوم شعر مورد بررسى قرار مى دهيم.
پيشاپيش اين تذكار ضرورى است كه استخوان بندى اين نوشتار برگرفته از كتاب
((النقد الاخلاقى, اصوله و تطبيقاته)) نوشته ((نجوى صابر)) است.



ديدگاه ها

منتقدان, درباره مفهوم شعر به سه دسته تقسيم مى شوند:

الف ) عده اى فقط شعرى را شعر مى دانند كه با روح و تعاليم اصيل اسلامى هماهنگ
باشد و چنانچه اين ويژگى در سرشته شعر نباشد آن را فاقد معيارهاى هنرى و ابداعى
مى دانند. ابن قتيبه, مسكويه, باقلانى, ابن حزم اندلسى, عبدالقاهر جرجانى, ابن
وكيع و ابن بسام شنترينى از پيشگامان اين نظريه هستند.

ابن قتيبه (متوفاى 276ق) در مقدمه الشعر والشعرا چنين مى نگارد:

نيكوترين شعر, شعرى است كه فايدتى داشته باشد, و منظور از فايده, اخلاقى بودن
يا دينى و حكمى بودن شعر است.(1)

ابن قتيبه, شعر را به چهار نوع تقسيم مى كند كه بهترين نوعش را آن گونه مى داند
كه هم لفظش در آراستگى كامل باشد و هم معنايش بليغ و روشن.

مسكويه (متوفاى 421ق) بر تإثيرات زيانبار اشعارى كه از آموزه هاى دينى به دور
است, بر روح شفاف انسانى انگشت مى نهد و اشعار امروالقيس و نابغه ذبيانى را به
عنوان مثال, گواهى بر گفته هاى خود مى داند; چرا كه از نظرگاه وى اشعار اين دو
شاعر ـ به عنوان نمونه ـ بر جبلت و آيينه حقيقت نماى روح انسانى غبار تكدر
مى پاشد.

با اين حال, مسكويه شعر را به طور كلى طرد نمى كند, بلكه زيبايى هاى شعر را در
توجه به فطرت و ارزش هاى دينى و اخلاق برتر, موثر مى شمارد. او به حفظ شعرهايى كه
در راستاى نظريه اوست تإكيد مى ورزد و اهل ادب را از عنايت به اشعار مبتذل
برحذر مى دارد. هم چنين او از هر آنچه كه خواننده را در خيال و توهم غوطه ور
مى سازد, پرهيز مى دهد. منظور مسكويه از اين گونه اشعار, سروده هاى عاشقانه اى است
كه اهل عشق زمينى آن را مى سرايند و باعث مى شود كه جوانان را به سمت تباهى سوق
دهد.(2)

شايد بهترين نظريه پردازى كه باورداشت اين گروه را باز مى تاباند, ابوبكر ابن
الطيب باقلانى (متوفاى 403ق) بوده است. او موضع بسيار سرسختى در قبال شعر معلقه
امروالقيس گرفته است و به طور كلى در اشعار امروالقيس اين عيب ها را مورد نكوهش
قرار مى دهد.

1ـ اشعار امروالقيس, مضامينى دارد كه هر روح بىآلايشى از تكرار آن امتناع
مى ورزد.

2ـ اشعار او در عرصه ابتذال, سرآمد است و در نهايت سخافت و نازيبايى معنوى
است. او مى افزايد: ((امروالقيس, اگر در اين گفته هايش حقيقتى را سروده باشد, بر
زبان جارى كردن آنها خود قباحتى است نابخشودنى, پس چقدر نكوهيده تر است اگر دروغ
باشد. در ابيات مبتذل او نه لفظ بديع است و نه معنايى نيكو موج مى زند.))(3)

ابن حزم اندلسى (متوفاى 463ق) نيز همانند مسكويه, جز اشعار حكمى و تربيتى همه
انواع شعر را نكوهش مى كند. او مى گويد: ((هر كه گفته است كه شعر فقط پرداختن به
حكمت و زهد است چه نيكو سخنى گفته است كه پاداش بر او باد.))

چنان كه مى بينيم از ديدگاه ابن حزم, كسانى كه اشعار حكمى مى سرايند, به پاداش
معنوى مى رسند, ((اما كسى كه شعرش نامه اى است به دوست; يا مدحى است به حق براى
شايستگان; يا مرثيتى است براى برادرى, نه گناهى مرتكب شده است و نه چنين كارى
از او نكوهيده است, اما اگر شخصى را هجو كند و شعرى در عشق به زنان مسلمان
بخواند, فاسق است.))(4)

بنابراين, ابن حزم شعر را در ترازوى حلال و حرام مى نهد و براساس اين, اشعار را
مى سنجد. و اما يكى ديگر از نظريه پردازان اين گروه عبدالقاهر جرجانى (متوفاى
471ق) است. او در بيان نظريه خود به يكى از ابيات شعر متنبى اشارت مى كند:

يترشفن من فمى رشفات

هن فيه احلى من التوحيد

آنان از دهان من جرعه هايى مى نوشند كه از توحيد شيرين تر است.))

عبدالقاهر بر اين عقيده است كه شاعر از موفقيت در اين بيت دور بوده است, چرا
كه شهوت ابداع و نوآورى, او را برانگيخته است كه براى يك موضوع معمولى, مفهومى
جدى كه همانا توحيد است, به عاريت گيرد.(5)

نقش دين در ارزشيابى شعر, يكى از معيارهاى مهمى است كه ابن بسام شنترينى
(متوفاى 542ق) در نقد خود به كار مى برده است. اين ديدگاه او درباره اشعارى كه
ساحت دين را مورد تجرى قرار مى دادند, آشكار مى شود. دو بيت از شعر ((سميسر)) كه
در ترازوى نقد ابن بسام سنجيده شده چنين است:

يا ليتنا لم نك من آدم

اورطنا فى شبه الاسر

ان كان قد اخرجه ذنبه

فما لنا نشرك فى الامر

((اى كاش از فرزندان آدم نبوديم; كه ما را به جايى چونان اسارتگاه دچار كرد.


اگر معصيت او را از بهشت راند; به ما چه ربطى دارد كه شريك جرم او باشيم.))

ابن بسام مى نويسد: ((سميسر)) در اين شعر از شيوه غلو پردازى ديگران تقليد
كرده است و هر چند از حكمت فاصله ها دارد, اما براى پر كردن فضاى خالى حكمت در
جان اشعارش, آن را به ادعا اظهار مى كند. او در حقيقت با اين شعر, جوهره خويش را
برملا نموده است, بى آن كه معنايى سترگ و مهم گفته باشد يا لفظى پسنديده در شعرش
آورده باشد. شايد اوخواسته اداى ابوالعلاى معرى را درآورد كه او نيز آراى
نامربوطى را به نظم در كشيده است, هرچند شعر سميسر به پاى ظرافت كارىهاى شعرى
ابوالعلا نيز نمى رسد.))

ب ) گروه دوم بر اين باورند كه دين, در شعريت يك شعر هيچ دخلى ندارد و در
حقيقت شعر به ارزش ادبى خود بستگى دارد. ابن سلام جمحى (متوفاى 231ق); ابن معتز
(متوفاى296ق) و قدامه بن جعفر(متوفاى 326ق) از جمله سرآمدان اين ديدگاه هستند.

ابن سلام در مقدمه دراز دامن كتاب ((طبقات فحول الشعرإ)) هرگز به ضرورت
همسازى شاعر با تعاليم اسلامى و اخلاقى اشارتى نكرده است, بلكه در تقسيم بندى
طبقات شعرا هيچ گاه شيوه هاى اخلاقى و دينى را مد نظر قرار نداده است, چرا كه
امروالقيس را بزرگترين شاعر طراز اول جاهليت دانسته و اين على رغم ابتذال اخلاقى
اوست.

ابن سلام در اين زمينه نوشته است: ((شاعرانى هستند كه در زمان جاهليت موحد
بودند و حرمت حريم عفاف را نمى شكستند, در هجو زياد روى نمى كردند و طهارت كلام
داشتند. در مقابل اين گروه, كسانى نيز بودند كه در سروده هايشان از نازيباترين
الفاظ و معانى بهره مى بردند.))

با اين حال, ابن سلام جنبه اخلاقى را در طبقه بندى شاعران در نظر نگرفته است و
شعر شاعرانى چون ((اعشى)) را با آن همه ابتذالى كه در آن موج مى زند, ذكر مى كند.


قدامه بن جعفر از جمله اصحاب اين شيوه است كه هرگز ارزشهاى دينى و اخلاقى را
معيار ارزشيابى شعر نمى داند. او بر اين امر تإكيد مى ورزد كه همه معانى و
مضامين در اختيار شاعر است و او مى تواند هر معنا و مضمونى را كه خود دوست دارد
برگزيند و درباره آن سخن گويد.

بر اين اساس, قدامه بن جعفر هيچ معنا و مضمونى را بر ديگر معانى ترجيح نمى دهد
و در نظر او معانى يكسانند و اين شاعر است كه بدان ارج و ارزش مى دهد. در حقيقت
معيار او, كاملا هنرى است. قدامه در اين زمينه مى نويسد: ((اگر شاعر به سرايش
شعرى دست يازيد بايد رسيدن به غايت مطلوب هنرى را مد نظر داشته باشد, زيرا
نكوهيدگى معنا چيزى از جودت شعر نمى كاهد.))

به عقيده دكتر عز الدين اسماعيل, قدامه همه اهميت را به مرحله نخستين شكل گيرى
و تكون اين صنعت مى دهد و هيچ گاه به هدف اخلاقى ارج نمى نهد, زيرا موضوع يك شعر,
شايد موضوع نيكو باشد, اما از ديدگاه هنرى نكوهيده است و بالعكس. بر اين اساس
ما با دو معيار متفاوت رو به روييم: يكى غايت اخلاقى كه جزوى لاينفك از دين است و
ديگرى ((اثر))ى هنرى ـ ادبى است كه در وهله اول به انگاره هنرى تكيه مى كند و در
مرحله دوم به كيفيت به كارگيرى شاعر از معانى مورد نظر. اين مسإله يكى از
اركان مهم اثر ادبى بوده است, زيرا اگر كار هنرى در بعد هنرى خود و با ابزار
هنرى ضعيف ارائه شده باشد, اما موضوع آن موضوعى والا باشد هيچ گاه براى آن اهميت
ادبى هنرى قائل نخواهند بود؟ و يا اگر ابزار كاملا هنرى باشد و موضوع آن از
محدوده مسائل دينى خارج باشد و يا عقايد را ناديده مى انگارد و يا به ساحت
خداوند و رسول تجرى روا مى دارد, يك اثر كاملا هنرى است؟ به نظر ما كه هيچ منتقد
اسلامى در هيچ دوره اى, اين گونه اشعار را شعر نمى شمارد, هر چند از ابزارها و
آرايه هاى هنرى زيبايى سود جسته باشد.

دكتر غنيمى هلال, از گونه اى ديگر بدين مسائل مى نگرد و مى گويد: ((هدف اصلى
پرداختن بعضى از شاعران به جدايى شوون دينى از شعر بدين دليل بوده است كه آنان
تلاش داشته اند, اصل آزادى تفكر را در سرودن شعر مراعات كنند, حتى تمرد آنان نسبت
به اصول اعتقادى نيز از اين اصل نشإت مى گيرد. اين آزادى بدانان اين امكان را
مى دهد كه فلسفه خاص خود را نسبت به دين ابراز كنند. البته ناگفته نماند كه
بسيار اندكند شاعرانى كه چنين انديشه اى داشته اند, و حتى همانان گاه گاهى نيز به
مسائل متافيزيكى مى پرداختند; شاعرانى همانند ابونواس و ابوالعلا و متنبى.

اين شاعران هم چنين درباره سرنوشت انسان هيچ ابراز عقيده اى نمى كردند, چرا كه
معتقد بودند كه تمامى اين موضوعات از محدوده شعريت يك شعر خارج است.))

ج ) گروه سوم كسانى هستند كه ديدگاهشان نسبت به شعرها و تطبيقات آن متناقض
است. اصمعى, يكى از بارزترين منتقدان اين گروه بوده است. او مى گويد: آيا
نمى بينيد هنگامى كه شعر وارد مقولات نيكو و پسنديده شده است, به ضعف گراييد؟ آيا
نمى بينيد كه شعر حسان در جاهليت, بر اشعار او پس از اسلام پيشى مى گيرد و مردمان
بر شعر دوران جاهليت او ارج مى نهند, ولى هنگامى كه به مرثيه گفتن براى
پيامبر(ص) و حمزه و جعفر مى پردازد شعرش رنگى از نازيبايى به خود مى گيرد. راه
شعر از آن فحول است; همانند امروالقيس و نابغه ذبيانى كه به وصف ربع و اطلال و
دمن پرداختند و هجو و ستايش و تغزل و وصف شراب و اسب و جنگ و مفاخره را در شعر
خود به زيبايى سرودند و هرگاه شعر به مقولاتى مانند ((خير)) نزديك شد به تساهل
كشيده شد!

دكتر احسان عباس مى نويسد: در اين نظريه شگفت مى بينيم كه اصمعى شعر را محدود
به زندگى دنيوى كرده كه در زمان جاهليت رايج بوده است و موضوعاتى را براى شعر
برگزيده است كه براى اين گونه اشعار در چنان فضايى مناسب است. ما در اين جا به
دو اصطلاح مبهم بر مى خوريم; يكى ((تساهل)) و ديگرى ((خير)). اصمعى تساهل شعر را
به موضوعاتى مرتبط به خير و دين دانست و در برابر اين شعر مردان فحل را پيشنهاد
مى كند. اما ديگر منتقدان تساهل را با ضعف سريرت مترادف مى دانند.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) ابن قتيبه, الشعر والشعرإ, ص71.
2 ) مسكويه, تهذيب الاخلاق, ص49 و 50.
3 ) اعجاز القرآن, ص245.
4 ) احسان عباس, تاريخ النقد الادبى عند العرب, ص488.
5 ) اسرار البلاغه, ص189.
6 ) ابن بسام, الذخيره, ص378.
7 ) اصمعى, الموشح, ص62.

/

صبر در سيره امام مجتبى ع


اشاره

زندگى مردان بزرگ خدا هميشه پرحادثه است, حيات درخشان امام حسن(ع) از
پرحادثه ترين زندگى رادمردان تاريخ است, با اين كه بيش از 48 سال عمر نكرد, و بر
اثر زهرى كه مزدوران معاويه به او خوراندند به شهادت رسيد, ولى در همين دوران
كوتاه, همواره با باطل گرايان حق ستيز در حال نبرد بود, در عصر پدر, دوش به دوش
او با منافقان و منحرفان ستيز كرد, در جنگ هاى بزرگ جمل و صفين و نهروان,
قهرمانى بى بديل بود, و به طور كلى نام او در پيشانى قاموس رنج ها مى درخشيد. وى
در سخت ترين و تلخ ترين رخدادها پرچم نهى از منكر, مبارزه با نامردمى ها و طاغوت
زدايى را برافراشت, و براى تثبيت حكومت حق, ايثارها و جانفشانى ها كرد.

آنچه بيش از ديگر ويژگى هاى امام حسن مجتبى(ع) ـ در زمان حيات و پس از شهادت ـ
از برجستگى برخوردار بود, صبورى و حلم آن حضرت بود كه تإثير بسزايى در زندگى
وى و پيروانش داشت. امام ـ عليه السلام ـ آن گونه صبور بود كه صبورى وى زبانزد
عام و خاص شد و ضرب المثل ((حلم الحسنيه)) درباره وى رواج يافت. در اين گفتار
برآنيم تا ارجمندى حلم و مفهوم آن را مورد بررسى قرار دهيم, آن گاه نتايج
درخشان آن را در زندگى امام حسن(ع) بنگريم.



ارجمندى حلم

خداوند در قرآن, حضرت ابراهيم(ع) قهرمان مبارزه توحيدى را چنين تمجيد مى كند:
((ان ابراهيم لحليم إواه منيب;(1) همانا ابراهيم داراى صفت حلم و بسيار متوكل
بر خدا و بازگشت كننده به سوى خدا بود.))

در آيه 101 صافات خداوند مى فرمايد: ((فبشرناه بغلام حليم; ما ابراهيم را به
نوجوانى داراى حلم بشارت داديم.))

منظور از اين فرزند, حضرت اسماعيل(ع) است, كه ابراهيم(ع) از درگاه خدا
درخواست فرزندى صالح كرد, و خداوند درخواست او را اجابت نمود, و او را به
فرزندى كه داراى خصلت والاى حلم است مژده داد, آن فرزند اسماعيل بود, چنان كه در
ماجراى آن ذبح عظيم, حلم و استقامت و صبر انقلابى خود را به خوبى نشان داد.

واژه ((حليم)) پانزده بار در قرآن بيان شده است كه در يازده مورد از اوصاف
خداوندى برشمرده شده(2) و در دو مورد, از اوصاف ابراهيم(ع) و در يك مورد از وصف
اسماعيل(ع) و در موردى ديگر در وصف حضرت شعيب(ع) ذكر شده است.

بنابراين, ((حلم)) از ارزش هاى مهم اخلاقى و اسلامى است, و انسان هاى برجسته;
مانند پيامبران چنين صفتى دارند, و انسان هايى كه صفت حلم را به طور كامل دارند,
مظهر يكى از صفات الهى هستند.

در فرهنگ روايى, روايات بى شمارى در تمجيد خصلت ارزشمند حلم از پيامبر(ص) و
امامان(ع) به ما رسيده كه نظر شما را به ذكر چند نمونه جلب مى كنيم:

اميرمومنان على(ع) فرمود: ((كمال العلم الحلم;(3) كمال علم به صفت حلم بستگى
دارد.))

نيز فرمود: ((بوفور العقل يتوفر الحلم;(4) آن كس كه عقل سرشار دارد, داراى
حلم سرشار خواهد شد.))

امام صادق(ع) فرمود: ((الحلم سراج الله;(5) حلم, چراغ تابان خدا است.))



مفهوم حلم

لغت شناس معروف قرآن, راغب در كتاب مفردات گويد: ((حلم به معناى خويشتن دارى
به هنگام هيجان غضب است, و از آن جا كه اين حالت از عقل و خرد ناشى مى شود, گاه
به معناى عقل و خرد نيز به كار رفته است.))(6)

بنابراين, انسان داراى حلم كسى است كه در عين توانايى, در هيچ كارى شتاب
نمى كند, و در كيفر مجرمان شتاب زده نمى شود, روحى بزرگ دارد, و بر خشم و احساسات
خود, مسلط است.))

چنان كه در روايت آمده, شخصى از امام حسن مجتبى(ع) پرسيد: حلم چيست؟ فرمود:
((كظم الغيظ و ملك النفس;(7) فرو بردن خشم, و تسلط بر خويشتن است.))

بنابراين, آنچه در ترجمه حلم معروف شده و از آن به عنوان ((بردبارى)) ياد
مى كنند, صحيح به نظر نمى رسد, زيرا حلم به معناى تحمل بار ديگران نيست, بلكه به
معناى خويشتن دارى پرصلابت, و نرمش قهرمانانه است, كه پايه استوار براى حفظ اخلاق
و ارزش هاى اسلامى است.
بر همين اساس امير مومنان على(ع) فرمود: ((لا حلم كالصبر والصمت;(8) هيچ حلمى
مانند استقامت و سكوت نيست.)) بنابراين, استقامت و كنترل زبان, از شاخه هاى مهم
حلم است, پس حلم مفهومى ضد عجز و تسليم دارد.



حلم امام حسن (ع)

امام حسن(ع) و ساير امامان(ع) فرهيخته و تربيت شده مكتب قرآن بودند, چنان كه
در روايت آمده: كنيزى شاخه گلى را به امام حسن(ع) اهدا نمود, آن حضرت او را
آزاد كرد, انس بن مالك به آن حضرت عرض كرد: ((آيا شما براى يك شاخه گل ناچيز,
او را آزاد كرديد؟))

امام حسن(ع) در پاسخ فرمود: ((إدبنا الله تعالى…; خداوند ما را چنين تربيت
كرده است.)) آن جا كه مى فرمايد: ((اذا حييتم بتحيه فحيوا باحسن منها إو ردوها;
هنگامى كه كسى به شما تحيت گويد, پاسخ او را به طور بهتر, يا همان گونه بدهيد.
))(9) پاسخ بهتر همان آزاد كردن او است.))(10)

حلم امام حسن(ع) از آيات قرآن نشإت گرفته بود, از جمله از اين آيه كه خداوند
مى فرمايد: ((… ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوه كانه ولى
حميم; ناپسندى را با نيكى دفع كن, كه ناگاه خواهى ديد همان كس كه ميان تو و او
دشمنى است, گويى دوستى گرم و صميمى است.))(11)

خصلت حلم امام حسن(ع) در حدى بود كه مروان يكى از دشمنان پركينه خاندان
رسالت, كه امام حسن(ع) را بسيار رنج داد و آزرد, گفت: ((اين كارها را با كسى
انجام دادم كه حلم و خويشتن دارى او با كوه ها برابرى مى كند.))(12) به عنوان
نمونه نظر شما را به فراز تاريخى زير جلب مى كنيم:

پير مردى ناآگاه از اهالى شام در مدينه, امام حسن(ع) را سوار بر مركب ديد,
آنچه توانست از آن حضرت بدگويى كرد, وقتى كه فارغ شد, امام حسن(ع) كنار او آمد,
و بدو سلام كرد, و در حالى كه لبخندى بر چهره داشت به او فرمود: ((اى پيرمرد!
گمانم غريب هستى, و گويا امورى بر تو اشتباه شده, اگر از ما درخواست رضايت كنى
از تو خوشنود مى شويم, اگر چيزى از ما بخواهى به تو عطا مى كنيم, اگر از ما
راهنمايى بخواهى تو را راهنمايى مى كنيم, اگر كمك براى باربردارى از ما بخواهى,
بار تو را برمى داريم, اگر گرسنه باشى تو را سير مى نماييم, اگر برهنه باشى, تو
را مى پوشانيم, اگر نيازمند باشى تو را بى نياز مى كنيم, اگر گريخته باشى به تو
پناه مى دهيم. اگر حاجتى دارى آن را ادا مى نماييم, اگر مركب خود را به سوى خانه
ما روانه سازى, و تا هر وقت بخواهى مهمان ما باشى, براى تو بهتر خواهد بود,
زيرا ما خانه آماده و وسيع, و امكانات بسيار داريم.))

هنگامى كه آن پير ناآگاه اين گفتار مهرانگيز نشإت گرفته از حلم و صبر انقلابى
امام حسن(ع) را شنيد, آن چنان دگرگون شد كه اشك از چشمانش جارى گرديد و گفت:
((گواهى مى دهم كه تو خليفه خدا در زمينش هستى, خداوند آگاه تر است كه مقام رسالت
خود را در وجود چه كسى قرار دهد, تو و پدرت مبغوض ترين افراد در نزد من بوديد,
ولى اينك تو محبوب ترين انسان ها در نزد من هستى!))

سپس او به خانه امام حسن (ع) وارد شد, و مهمان آن بزرگوار گرديد, و پس از
مدتى در حالى كه قلبش سرشار از محبت خاندان رسالت بود, از محضر امام حسن(ع)
بيرون رفت.(13)

فراموش نمى كنم هنگامى كه حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ در اوايل پيروزى انقلاب
در قم تشريف داشتند, روزى جمعى از چماق به دستان بدخواه, از خانه اى بيرون آمده
و با شعار و داد و فرياد نزديك بيت امام آمدند, امام اگر اشاره اى مى كرد, مردم
به آنها حمله كرده و آنها را تار و مار مى كردند, ولى امام در عين شجاعت و صلابت
بى نظيرى كه داشت, در اين مورد صلاح اسلام را در حلم و صبر انقلابى ديد, با حلم كم
نظيرى, سكوت كرد, و قريب به اين مضمون فرمود: ((كارى به آنها نداشته باشيد,
مسإله به مرور زمان حل خواهد شد.))

همان گونه كه امام فرموده بود; مسإله به طور طبيعى حل شد. آرى گاهى حلم و
صبر انقلابى, اين گونه پىآمدى درخشان دارد, و كارسازتر از عكس العمل هاى ديگر
خواهد بود.

امام حسن(ع) در عصر حكومت خودكامه معاويه, در وضعيتى قرار گرفت كه اگر صلح
تحميلى را (كه به معناى آتش بس و متاركه جنگ موقت, مشروط به شرايط بود)
نمى پذيرفت, و با خصلت والاى حلم و صبر انقلابى, با آن برخورد نمى كرد, كيان تشيع
در خطرى عظيم, و جان همه شيعيان در معرض نابودى جدى قرار مى گرفت. از اين رو, در
پاسخ به معترضان فرمود: ((واى بر شما! شما نمى دانيد كه من چه كرده ام, سوگند به
خدا پذيرش صلح من براى شيعيانم بهتر است از آنچه خورشيد بر آن مى تابد و غروب
مى كند….))(14)

شايد بر همين اساس بود كه پيامبر(ص) با بينش جهانى و پيش بينى وسيعى كه داشت,
در شإن امام حسن(ع) فرمود: ((لو كان العقل رجلا لكان الحسن;(15) اگر عقل, خود
را به صورت مردى نشان دهد, آن مرد, حسن(ع) است.))



رفتار پرصلابت

پرواضح است كه داشتن خصلت حلم, يك قانون غالبى است نه دائمى, بايد موارد را
شناخت و بر اساس ضوابط اسلامى با آن برخورد كرد, در بعضى از موارد بايد سد حلم
را شكست و فرياد زد و شدت عمل نشان داد, در آن مواردى كه حلم موجب سوء استفاده
گمراهان گردد. چرا كه هميشه افرادى هستند كه از شيوه حلم بزرگان, سوء استفاده
مى كنند, و تا زير ضربات خردكننده شلاق مجازات قرار نگيرند, دست از كردار زشت خود
برنمى دارند, در اين گونه موارد بايد در برابر آنها شدت عمل نشان داد, تا ايجاد
مزاحمت نكنند, لذا در زندگى امام حسن مجتبى(ع) ملاحظه مى كنيم, در عين آن كه به
حلم معروف بود, در بعضى از موارد, فريادى چون صاعقه داشت كه تار و پود دشمنان
را مى سوزانيد. به عنوان نمونه; پس از ماجراى صلح تحميلى, معاويه به كوفه آمد, و
در ميان ازدحام جمعيت برفراز منبر رفت, در ضمن گفتارش با گستاخى بى شرمانه اى از
اميرمومنان على(ع) بدگويى نمود, هنوز سخن او به پايان نرسيده بود كه امام
حسن(ع) بر پله آن منبر ايستاد, و خطاب به معاويه فرياد زد: ((اى پسر هند جگر
خوار! آيا تو از اميرمومنان على(ع) بدگويى مى كنى, با اين كه پيامبر(ص) در شإن
او فرمود: ((من سب عليا فقد سبنى, و من سبنى فقد سب الله, و من سب الله, ادخله
نار جهنم خالدا فيها مخلدا و له عذاب مقيم; كسى كه به على(ع) ناسزا گويد, به من
ناسزا گفته, و كسى كه به من ناسزا گويد, به خدا ناسزا گفته, و كسى كه به خدا
ناسزا گويد, خداوند او را براى هميشه وارد دوزخ مى كند, و او در آن جا همواره
گرفتار عذاب الهى است.))

آن گاه امام حسن(ع) از منبر پايين آمد و به عنوان اعتراض از مسجد خارج شد و
ديگر باز نگشت.(16)

برخوردهاى پرصلابت امام حسن(ع) در برابر معاويه و مزدوران او, بسيار است, كه
به همين يك نمونه بسنده شد.(17)



دخالت در سياست

اينك اين سوال مطرح مى شود كه امام حسن(ع) بعد از شهادت پدر بزرگوارش حضرت
على(ع) با آن كه آن حضرت ده سال امامت كرد, تنها شش ماه و چهار روز خلافت و
حكومت نمود, و سپس از كوفه به مدينه رفت و از سياست و حكومت دورى نموده و انزوا
را برگزيد, آيا اين روش كه نشإت گرفته از حلم او بود, كناره گيرى از سياست نيست؟


پاسخ به طور خلاصه اين است كه شرايط و جوى كه دشمنان و بدخواهان, و حتى
دوستان, براى آن حضرت ايجاد كردند, آن حضرت را قهرا از سياست و حكومت دارى كنار
زدند, نه اين كه او خودش كنار رفت, و هرگز حلم او باعث اين كار نشد, بلكه شرايط
و صلاح اسلام, چنين اقتضا مى كرد, از اين رو در مدينه نيز در فرصت هاى مناسب, مطالب
را به طور صريح بيان مى كرد, و با روش معاويه مخالفت مى نمود, به همين دليل
معاويه نتوانست وجود آن حضرت را تحمل كند, و با پيام هاى محرمانه اش, جعده دختر
اشعث را كه همسر امام حسن(ع) بود, واداشت تا آن حضرت را مسموم نمايد. شهادت
جانسوز او بزرگترين دليل بر دخالت او در سياست, و صلابت او در طاغوت زدايى است,
چنان كه حلم او نيز در اين راستا بود.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) هود (11) آيه 75. در آيه 114 سوره توبه نيز نظير اين آيه با اندكى تفاوت
آمده است.
2 ) مانند آيه 225 و 235 و 263 سوره بقره, و 155 سوره آل عمران, و… (المعجم
المفهرس, ص216 و 217).
3 و 4 ) ميزان الحكمه, ج2, ص515 ـ 516.
5 ) بحار, ج71, ص422.
6 ) مفردات راغب, واژه حلم.
7 ) بحار, ج78,, ص102.
8 ) بحار, ج77, ص78.
9 ) نسإ (4) آيه 86.
10 ) مناقب آل ابى طالب, ج4, ص18.
11 ) فصلت (41) آيه 34.
12 ) منتهى الامال, ج1, ص171.
13 ) كشف الغمه, ج2, ص;135 بحار, ج43, ص344.
14 ) بحار, ج44, ص19 ((والله الذى عملت خير لشيعتى مما طلعت عليه الشمس او
غربت.))
15 ) فرائد السمطين, ج2, ص68.
16 ) احتجاج طبرسى, ج1, ص;420 بحار , ج44, ص91.
17 ) براى اطلاع بيشتر در اين مورد, به كتاب هاى زير مراجعه كنيد: احتجاج
طبرسى, ج1, ص398 تا ;420 بحار, ج44, ص70 تا 109, كشف الغمه, ج2, ص144 تا 152.

/

تفسير سوره حشر



شكست يهوديان در مدينه(2)

قسمت چهارم

سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم هو الذى اخرج الذين
كفروا من اهل الكتاب من ديارهم لاول الحشر ما ظننتم ان يخرجوا و ظنوا انهم
مانعتهم حصونهم من الله فاتيهم الله من حيث لم يحتسبوا و قذف فى قلوبهم الرعب
يخربون بيوتهم بايديهم و ايدى المومنين فاعتبروا يا اولى الابصار و لولا ان كتب
الله عليهم الجلإ لعذبهم فى الدنيا و لهم فى الاخره عذاب النار ذلك بإنهم
شاقوا الله و رسوله و من يشاق الله فان الله شديد العقاب.(1)



پيروزى, فعل حق است

ظاهر ((هو الذى اخرج الذين كفروا من اهل الكتاب من ديارهم)) حصر است يعنى اين
كار فقط از خدا ساخته بود مسلمين مدتها بنى نضير را محاصره كرده بودند اما اين
جلاى وطن و پيروزى بر يهوديان فقط از راه امدادهاى غيبى بود. در اين گونه موارد
خداى سبحان فعل را از انسان سلب مى كند و به خودش اسناد مى دهد, نظير اين آيه
سوره انفال: ((فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم))(2) با اين كه در ظاهر مجاهدين
جنگيدند, اما در اين آيه فعل از آنها سلب شد و به خدا اسناد يافت و فرمود: شما
دشمنان را از بين نبرديد بلكه كمك غيبى حق بود كه آنها را از پاى درآورد.
بعد به دنبالش هم به رسول اكرم(ص) فرمود: ((و ما رميت اذ رميت ولكن الله
رمى)).

بالاتر از اين, اين كه فرمود: ((ما ظننتم ان يخرجوا و ظنوا انهم مانعتهم
حصونهم من الله)) يعنى نه تنها كارى از شما ساخته نبود بلكه اصلا به فكرتان هم
نمىآمد كه پيروز مى شويد.



مقابله با رسول, مقابله با خداست

يهوديان ـ به زعم خويش ـ خود را در برابر الله قرار نمى دادند, چون به الله
معتقد بودند, بلكه خود را در برابر رسول الله قرار مى دادند, لذا خداى سبحان
فرمود اينها فكر مى كردند قلعه هايشان آنها را از خدا نجات مى دهد, يعنى اينها رو
در رو با الله اند. اگر كسى رسالت رسول برايش ثابت نشود هرگز نمى گويند او در
برابر الله ايستاد, ولى اگر براى كسى ثابت شد با حفظ شناخت رسول, مقابله با
رسول, مقابله با الله است. در مسائل اثباتى, بيعت با رسول به منزله بيعت با
الله است: ((الذين يبايعونك انما يبايعون الله))(3) يا ((من يطع الرسول فقد
اطاع الله))(4) در مسائل سلبى هم اين چنين است كه مقابله با رسول به منزله
مقابله با الله است.

يهوديان رسول اكرم(ص) را كاملا مى شناختند, در سوره مباركه بقره آمده است:
((الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابنائهم)) همان طورى كه پدر, اعضاى
خانواده خود را به خوبى مى شناسد آنها هم وجود مبارك رسول(ص) را كاملا شناختند,
زيرا همه نشانه هايى كه در كتاب آسمانى خود خواندند در حضرت يافتند و معجزه هاى
او را هم از نزديك ديدند, پس هيچ جاى شبهه اى براى آنان نبود: ((ان فريقا منهم
ليكتمون الحق و هم يعلمون))(5)

بنابراين اگر كسى ـ بعد از معرفت رسول ـ با او مقابله كند به منزله مقابله
الله است, لذا فرمود اينها فكر مى كردند در برابر الله مصونيت دارند اگر كسى
كاخ هاى مستحكمى بنا كرد كه از مرگ نجات پيدا كند دير يا زود بالاخره مى ميرد:
((اينما تكونوا يدرككم الموت ولو كنتم فى بروج مشيده))(6) ولى گاهى قصرهاى
مستحكم بنا مى كند كه در برابر رهبران مذهبى بايستد قرآن او را تهديد به هلاكت
مى كند نه به مرگ طبيعى, در سوره مباركه شعرإ از آيه 128 به بعد اين چنين است:
((اتبنون بكل ريح آيه تعبثون و تتخذون مصانع لعلكم تخلدون)) فكر مى كرديد كه
خالد و جاودانه خواهيد ماند ((و اذا بطشتم بطشتم جبارين)) در هنگام بطش و غضب
هم جبارانه اعمال قهر مى كرديد ((فاتقوا الله و اطيعون و اتقوا الذى امدكم بما
تعلمون امدكم بانعام و بنين و جنات و عيون انى اخاف عليكم عذاب يوم عظيم قالوا
سوإ علينا إوعظت ام لم تكن من الواعظين ان هذا الا خلق الاولين)) به پيامبرشان
مى گفتند چه موعظت كنى و چه نكنى در ما بى اثر است, اين حرف هاى شما كهنه شده است
(از چندين قرن قبل اين حرف بود كه مى گفتند: ((حرف انبيا كهنه شده است)))

((ان هذا الا خلق الاولين و ما نحن بمعذبين فكذبوه فاهلكناهم)) اين فاهلكناهم
غير از آن است كه ((اينما تكونوا يدرككم الموت ولو كنتم فى بروج مشيده)) آن
درباره مرگ عادى است اين درباره مرگ تعذيبى.



يهوديان, مرجع ضمير ((هم))

برخى از مفسران احتمال داده اند كه ضمير ((فاتيهم الله)) به مومنين برگردد,
فاتيهم الله من حيث لم يحتسبوا يعنى ((فإتى المومنين نصر الله من حيث
لم يحتسبوا)) كمك غيبى خدا از راهى كه فكر نمى كردند نصيب مسلمين شد. اين برداشت
با سياق آيه سازگار نيست, چون آن چه كه قرآن درباره مومنين سخن گفته با ضمير
جمع حاضر است و همه ضميرهاى جمع غايب به يهوديان بنى نضير برمى گردد, هم چنين اين
استنباط نه با گذشته اين جمله مناسب است نه با آينده آن كه فرمود: ((و قذف فى
قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم)) ضمير ((يخربون)) و ((قلوبهم)) همه به يهوديان
بنى نضير برمى گردد بنابراين فاتيهم الله يعنى ((فاتى اليهود)).

از اين نوع آيه ها در قرآن زياد هست نظير آن چه در آيه 26 سوره نحل آمده است:
((قد مكر الذين من قبلهم فاتى الله بنيانهم من القواعد فخر عليهم السقف من
فوقهم و اتيهم العذاب من حيث لايشعرون)) يعنى خداى سبحان در برابر مكرشان
نابهنگام آنان را گرفت و غافلگيرشان كرد و مثل كسى كه در خانه اى با سقف مجلل و
ديوار محكم نشسته ولى پايه هاى آن در شرف انهدام است, اين چنين نبود كه اينها در
خانه نشسته بودند و سقف خانه روى سرشان آمد بلكه فرمود: ((فاتى الله بنيانهم من
القواعد)) يعنى فرمان خدا از راه قاعده به پايه هاى خانه هايشان رسيد و پايه هاى
آنها را لرزان كرد: ((فخر عليهم السقف من فوقهم و اتيهم العذاب من حيث
لايشعرون)) پس اين ((فاتيهم الله من حيث لم يحتسبوا)) اين ضميرها همه به يهوديان
بنى نضير برمى گردد نه مسلمين.



شدت عذاب

نكته ديگر در اين آيه اين است كه: چگونگى بيان تخريب خانه هاى يهوديان, شدت
عذاب را مى رساند; يعنى اين كه نفرمود اين قلعه ها را هم يهوديان خراب مى كردند هم
مسلمانان; يعنى دو تخريب يا دو اخراب نيست بلكه فقط يكى است فرمود: ((يخربون
بيوتهم بايديهم و ايدى المومنين)) نفرمود هم يهوديان خراب مى كردند هم مسلمين
بلكه فرمود يهوديان با دستان خود و با دست مسلمين خانه هاى خود را خراب كردند.
اين شدت تعذيب است, اگر چيزى مورد علاقه انسان باشد و انسان با دست دشمن خود
مورد علاقه خود را از بين ببرد اين يك شدت عذاب است, اگر مى فرمود خانه هاى آنها
را هم مومنين خراب مى كردند هم خودشان, اين آن شدت عذاب را تفهيم نمى كرد, اما
فرمود:
خانه هاىشان را خودشان خراب مى كردند منتها يك مقدار با دست خودشان و مقدارى هم
با دست مومنان: ((يخربون بيوتهم بايديهم و ايدى المومنين))



مفهوم عبرت

((فاعتبروا يا اولى الابصار)) اعتبار از عبرت و عبور و گذشت است. به اشك هم از
آن رو ((عبره)) مى گويند كه از چشم عبور مى كند و به صورت مى ريزد, اگر كسى طورى
گريه كند كه فقط چشمش تر بشود اين ((عبره)) نيست, اين كه درباره سيدالشهدا(ع)
نقل شده است كه حضرت فرمود:
((انا قتيل العبرات)) اگر كسى در مجلس سوگ آن حضرت به قدرى گريه كند كه فقط
چشمش تر بشود اين مصداق انا قتيل العبرات نيست, آن قدر بايد اشك ريخت كه از چشم
عبور كند و به گونه برسد كه بشود عبره.

اعتبار كردن هم آن است كه انسان از امت گذشته به امت حاضر و از نسل گذشته به
نسل حاضر عبور كند, اين همان فلسفه تاريخ است نه خود تاريخ. قرآن كريم وقتى
مسائل علمى يا تاريخى را مطرح مى كند مبدإ و منتها و آغاز و انجام آنها را هم
ذكر مى كند. فرق علم بشرى با قرآن اين است كه علم در مسير افقى اشيا بحث مى كند;
يعنى فى المثل يك معدن شناس فقط اين گونه بحث مى كند كه اين رده هاى كوه يا خاك
چند ميليون سال قبل به چه شكل بوده بعد اين چنين شده است و در آينده به چه صورت
درخواهد آمد. اين روش بحث علمى است كه در همه رشته هاى آن مطرح است.

اما چه كسى و چرا و به چه هدفى اين كارها را كرد و اين خواص را در طبيعت
گذاشت, در علوم مطرح نيست.

قرآن كريم همه اينها را چه درباره علوم تجربى نظير معادن چه درباره كشاورزى
چه درباره دامدارى مطرح مى كند و سپس اول و آخر اين كارها را هم بازگو مى كند.
درباره تاريخ هم اين چنين است يك مورخ و گزارش گر مى گويد قومى در آن سرزمين
زندگى مى كردند بعد جلاى وطن كردند, ديگران آمدند و اين سرزمين را آباد كردند و…
اما چرا قوم اول رفتند و ديگران آمدند, در علم تاريخ مطرح نيست. ولى قرآن كريم
وقتى اين قصص را نقل مى كند به آنها روح مى دهد; و بلافاصله مى فرمايد: ((فاعتبروا
يا اولى الابصار)) شما عبرت بگيريد, اين يك اصل كلى است و مخصوص سرزمين حجاز و
جزيره العرب يا قوم يهود و يا نژاد و زبان و زمين و زمان خاصى نيست.



استفاده فخر رازى از آيه

امام فخر رازى در تفسير خود مى گويد: ما در كتاب ((محصول)) ـ كه در علم اصول
است ـ با اين آيه و آيه هاى مشابه آن, ثابت كرديم كه قياس, حجت است. (قياسى كه
اهل سنت آن را حجت مى دانند همان تمثيل ناقصى است كه در منطق مردود شده است) اين
آيه هرگز دلالت بر حجيت قياس ندارد.

آن چه كه از اين آيه و مشابه آن استفاده مى شود همان قياس منطقى است كه اماميه
آن را حجت مى داند, اين همان تمثيل جامع دار است كه به قياس برمى گردد و ما هم آن
را حجت مى دانيم. اين چنين نيست كه قياس مصطلح در اصول ـ كه همان تمثيل غير حجت
منطقى است ـ با اين آيه ثابت بشود, تمثيل منطقى آن است كه حكمى بر موضوعى ثابت
بشود و ما بدون اين كه راز و رمز ثبوت حكم را براى موضوع بدانيم و فقط بر اساس
تناسب هايى كه خود, استنباط كرده ايم, آن را به موضوع ديگر سرايت بدهيم, اين قياس
اصولى (تمثيل منطقى) است, ولى اگر نكته ثبوت آن حكم براى اين موضوع را خود دليل
طرح كند اين قياس منطقى است نه قياس اصولى.

در آيه بعد مى فرمايد: سر اين كه ما يهوديان بنى نضير را مستإصل كرديم اين است
كه آنان با الله مقابله كردند. (صغرى) هر كس مقابله با الله كند سركوب مى شود
(كبرى).

خلاصه: يهوديان با خدا مقابله كردند (صغرى)

هر كس با خدا مقابله كند سركوب مى شود (كبرى)

يهوديان سركوب شدند (نتيجه)

پس مطلبى كه در اين آيه مطرح شده قياس مصطلح منطقى است نه قياس اصولى ((ذلك
بانهم شاقوا الله و رسوله)) (صغرى) ((و من يشاق الله فان الله شديد العقاب))
(كبرى) چون كبرى كلى است به ما مى گويد ((فاعتبروا يا اولى الابصار)). پس تلاش
فخرالدين رازى بى حاصل است.



اولى الابصار چه كسانى هستند؟

و اما اين كه فرمود: ((فاعتبروا يا اولى الابصار)) اولى الابصار را در آيات
ديگر به صورت ((اولوا الالباب)) ياد مى كنند و صاحبان بصيرت, گاهى در بعضى از
آيات نظير آيه سوره مباركه نازعات كه جريان آل فرعون را بازگو مى كند مى فرمايد:
((فاخذه الله نكال الاخره والاولى ان فى ذلك لعبره لمن يخشى))(7) اين لمن يخشى
يعنى علما چون ((انما يخشى الله من عباده العلمإ))(8) غير عالم كه نمى ترسد پس
اين كه فرمود: ((فاعتبروا يا اولى الابصار)) منظور از اين اولى الابصار همان
اولوا الالباب و علما هستند, اگر گاهى مى فرمايد: ((ان فى ذلك لعبره لمن يخشى))
چون فرمود: ((انما يخشى الله من عباده العلمإ)) پس ان فى ذلك لعبره للعلمإ
اين علما همان اولى الابصار و اولوا الالباب اند. آن كه عبور بكند و بگويد اين
قضيه اختصاص به گذشته ندارد شامل حال ما مى شود.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حشر (59) آيه1 ـ 4.
2 ) انفال (8) آيه17.
3 ) فتح (48) آيه10.
4 ) نسإ (4) آيه80.
5 ) بقره (2) آيه146.
6 ) نسإ (4) آيه78.
7 ) نازعات (79) آيه26.
8 ) فاطر(35) آيه28.

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام

ابو مرزوق پس از 21 ماه حبس بى دليل, در آمريكا وارد اردن شد.(16/2/76)

100 هزار مسلمان در استانبول عليه ژنرال هاى تركيه دست به تظاهرات زدند.(22 /
2/76)

رژيم بغداد شركت افراد زير 18 سال را در مراسم عزادارى ماه محرم ممنوع كرد.
(25/2/76)

نيروهاى امنيتى هند سوگواران حسينى را در سرينگر بازداشت كردند. (29/2 /
76)

به اتهام گرايش هاى مذهبى 161 تن از پرسنل ارتش تركيه از كار بركنار شدند.(7 /
3/76)

حامد الگار: انقلاب اسلامى توانايى مديريت حكومتى اسلام را ثابت كرد.(11/3 /
76)

فضيل محمد نور رئيس حزب اسلامى مالزى: سكولاريزم بزرگ ترين خطر براى كشورهاى
اسلامى است.(12/3/76)



داخلى

ايران, رئيس شوراى آرشيو كشورهاى جنوب و غرب آسيا شد.(16/2/76)

متخصصان ايرانى مقيم خارج از پيشرفت و آبادانى كشور ابراز شگفتى كردند.(18 /
2/76)

رئيس مركز آمار ايران: 33 ميليون نفر در انتخابات رياست جمهورى حق رإى دارند.
(20/2/76)

زلزله در شرق كشور هزاران تن كشته و مجروح بر جاى گذاشت.(21/2/76)

وزير بازرگانى: تحقق عدالت اجتماعى با اقتصاد آزاد غير ممكن است.(22/2 /
76)

بالاترين نشان بين المللى تركمنستان به هاشمى رفسنجانى اعطا شد.(23/2/76)

رهبر انقلاب: انتخاب اصلح امرى طبيعى است, من برخى نامزدها را از دوران مبارزه
مى شناسم.

رهبر انقلاب: حضور اكثريت قاطع مردم در انتخابات ضامن امنيت نظام جمهورى اسلامى
است.(24/2/76)

رهبر انقلاب: اگر خواص پايشان در مقابل دنيا بلرزد, حسين بن على ها به مسلخ
كربلا خواهند رفت.(25/2/76)

هيإت منصفه مطبوعات به دليل تخلفات مكرر روزنامه آفتابگردان كرباسچى را مجرم
شناخت.(30/2/76)

ناطق نورى: نتيجه انتخابات هرچه باشد ناطق نورى همان سرباز انقلاب است.(31/2
/ 76)

رهبر انقلاب: همه نامزدها بر مبانى ارزشى انقلاب تإكيد كرده اند, هر كس رئيس
جمهور شود بايد پاسخگوى وعده هايش باشد.(1/3/76)

رئيس جمهور: برنامه هاى سازندگى به خاطر حمايت كارگزاران از آقاى خاتمى ادامه
مى يابد.

مجلس لايحه استان شدن قزوين را تصويب كرد.

وزير كشور: 89 درصد واجدين شرايط در انتخابات رياست جمهورى شركت كردند.

حجت الاسلام والمسلمين سيد محمد خاتمى بيش از 20 ميليون رإى به رئيس جمهورى
برگزيده شد.

در هفتمين دوره انتخابات رياست جمهورى, 29 ميليون و 760 هزار و هفتاد رإى به
صندوق ها ريخته شد.(4/3/76)

خاتمى: همه همدل باشيم و با محوريت و هدايت رهبر انقلاب به سوى اقتدار و
افتخار بيشتر گام برداريم.(5/3/76)

خاتمى: عظمت امروز ايران مديون امام خمينى, مرهون شعور مردم و رهبرى حضرت آيه
الله خامنه اى است.

رئيس مجلس: با هوشيارى و جديت در صحنه حاضريم و از هرگونه همكارى با
رئيس جمهور منتخب دريغ نمى كنيم.(6/3/76)

رسانه هاى جهان: اظهارات رئيس جمهور جديد, غرب را از تغيير سياست ايران نااميد
كرد.

خاتمى: تحليل گران غربى بد فهمند و رسانه هاى بيگانه شيطنت كرده اند. مردم در
انتخابات به انقلاب, نظام و رهبرى رإى دادند.(7/3/76)

خاتمى: نظريه ولايت فقيه بارزترين وجه تفكر امام و اساس و محور نظام اسلامى است.


حجت الاسلام والمسلمين ناطق نورى با 211 رإى از مجموع 243 رإى مإخوذه بار
ديگر به عنوان رئيس مجلس انتخاب شد.(11/3/76)

مقام معظم رهبرى: من نگرانم مبادا نسل هاى جوان و پاك ما امام را نشناسند.(13
/ 3/76)

سپرده هاى ارزى ايران در بانك هاى خارجى به مرز 11 ميليارد دلار رسيد.

خاتمى: رسالت ستادهاى انتخاباتى من پايان نيافته و اين جمع همدل بايد همواره
براى خدمت به نظام, انقلاب و مردم باقى بمانند.(17/3/76)



خارجى

براى اولين بار پس از جنگ نفت, يك هيإت دولتى عربستان وارد بغداد شد.(16/2
/ 76)

وزير كشور پاكستان از نقش يك شركت آمريكايى در كشتار شيعيان اين كشور پرده
برداشت.

كليساى سياهپوستان آمريكا در جورجيا به آتش كشيده شد.(18/2/76)

پاپ مردم لبنان را به همزيستى با اسرائيل فرا خواند!(22/2/76)

نتانياهو: با توسل به زور اعراب را وادار به سازش خواهيم كرد.(23/2/76)

رژيم 32 ساله موبوتو با ورود نيروهاى كابيلا به پايتخت زئير فروپاشيد.

پليس كشمير به عزاداران حسينى حمله كرد.(28/2/76)

نظاميان تركيه با قتل عام كردها مركز استان دهوك عراق را اشغال كردند.

تركيه يك پيمان جديد نظامى با رژيم صهيونيستى امضا كرد.(29/2/76)

عفو بين الملل: آلمان ناقض حقوق بشر است.(1/3/76)

رسانه هاى بين المللى حضور مردم ايران در انتخابات را حيرت انگيز خواندند.

حزب الدعوه: نظاميان رژيم صهيونيستى در شمال عراق حضور دارند.(3/3/76)

نيروهاى طالبان وارد شهر مزار شريف مقر ژنرال دوستم شدند.(4/3/76)

عربستان طالبان را به رسميت شناخت.(6/3/76)

رژيم تروريستى اسرائيل مديران شركت توتال فرانسه را به خاطر مذاكره با ايران
براى همكارىهاى نفتى به مرگ تهديد كرد.

تركيه و اسرائيل در زمينه توليد موشك به توافق رسيدند.(7/3/76)

افغان ها مزار شريف را از طالبان پس گرفتند, دامنه قيام به شهرهاى ديگر كشيده
شد.

خبرگزارى آلمان: رشد اسلامگرايى در تركيه, لائيك ها را به شدت نگران كرده است.

سند نهايى صلح تاجيكستان در تهران امضا شد.(8/3/76)

مسوول شاخه سياسى حزب وحدت اسلامى: 70 درصد نيروهاى اسير شده طالبان از اتباع
و كارشناسان نظامى پاكستان هستند.(11/3/76)

ائتلاف چپ فرانسه در برابر جناح شيراك به پيروزى رسيد.(12/3/76)

معاون جنبش اسلامى نور روسيه: وهابى ها درصدد ايجاد جنگ داخلى در جمهورىهاى
قفقاز هستند.(13/3/76)
پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


نقش التهاب در بروز حملات قلبى
گروهى از محققان طى مقاله اى در نشريه پزشكى ((نيوانگلند)) نوشته اند: التهاب با خطر بروز حمله قلبى يا سكته قلبى مرتبط است.
نتايج اين تحقيق نشان مى دهد كه وجود خواص مقابله كننده با التهاب در آسپرين علت پيشگيرى مواد مسكن از بروز حملات قلبى است.
محققان تاكنون تصور مى كردند وجود مواد پيشگيرى كننده از ايجاد لخته در آسپرين, علت پيشگيرى از بروز بيمارى قلبى را توضيح مى دهد.
مطالعات پيشين نشان داده است بعضى از انواع التهاب نقشى اساسى در تنگ كردن شريان هاى اصلى قلب دارند. تحقيق ديگرى نيز مشخص ساخته بود داروهايى كه از التهاب پيشگيرى مى كنند در كاهش اين خطرات موثر هستند.
دانشمندان از اين امر آگاهى داشتند كه مى توان ميزان التهاب بدن را به وسيله اندازه گيرى يك ماده موسوم به پروتئين واكنش پذير سى ـ پلاسماreaetive protein)
Plasma c- ) در خون مشخص ساخت. يك گروه از محققان به سرپرستى دكتر پال. ام. ريدكر از بيمارستان زنان و بيرمنگام خون 543 پزشك را بررسى كردند.
در اين تحقيق تعدادى از پزشكان آسپرين را به طور منظم هر روز مصرف كردند و ساير پزشكان يك ماده بى اثر را دريافت داشتند.
محققان پس از تقسيم نتايج تست پروتئين واكنش پذير سى به چهار گروه دريافتند كه پزشكان داراى بالاترين ميزان پروتئين سى, در مقايسه با پزشكان داراى كمترين ميزان پروتئين سى, سه بار بيشتر در معرض خطر ابتلا به حمله قلبى و دو بار بيشتر در معرض بروز سكته قلبى قرار دارند.
گروه ريدكر به اين نتيجه رسيد كه پروتئين سى مى تواند خطر بروز اولين حمله قلبى و سكته را پيش بينى كند.
اين محققان هم چنين دريافتند فوايد مصرف آسپرين در گروه داراى بالاترين ميزان التهاب بسيار بيشتر بود.
براى پزشكانى كه از التهاب رنج نمى بردند آسپرين هيچ گونه اثر حفاظتى نداشت.
اين گروه تحقيقاتى اعلام كرد: اين يافته ها نشان مى دهد كه علامت هاى التهاب, مانند پروتئين واكنش پذير سى ممكن است بتواند روشى براى شناسايى افرادى كه آسپرين داراى بيشترين و يا كمترين تإثير بر آنهاست در اختيار دانشمندان قرار دهد.

مصرف داروى دكونژستان و بروز سكته
پس از كشف اين كه مصرف داروى دكونژستان بدون تجويز پزشك در برخى از بيماران با بروز سكته ارتباط دارد پزشكان دانشگاه پنسيلوانيا نسبت به عوارض نادر اين دارو هشدار دادند.
دكتر اريك راپس, مدير مركز پزشكى دانشگاه پنسيلوانيا طى گزارشى در نشست ساليانه انجمن عصب شناسى آمريكا در بوستون گفت هشت بيمار نسبتا جوان دچار آسيب هاى مغزى ناشى از سكته شدند. اما تنها عاملى كه باعث بروز اين مسإله شده ظاهرا مصرف دكونژستان است.
دكتر ليديو وى وس, يك محقق و عصب شناس مى گويد پنج تن از اين هشت بيمار سابقه ميگرن داشتند. به عقيده ما مبتلايان به ميگرن قبل از مصرف دكونژستان بايد با پزشك خود مشورت كنند.
از آن جايى كه ميليون ها بيمار سال ها بدون هيچ خطرى از اين دارو مصرف كرده اند ما قصد هراس ايجاد كردن نداريم. اما امكان دسترسى به اين داروها بدون تجويز پزشك به معناى بى خطر بودن آنها نيست.
راپس كه استاديار عصب شناسى دانشگاه پنسيلوانيا است مى افزايد حتى در بروشور بسته دارو هم نسبت به مصرف بيش از حد, مصرف آن در كسانى كه بيمارى قلبى, ازدياد فشار خون, و ديگر بيمارىها دارند هشدار داده شده است.

چگونگى فعاليت مواد مخدر در مغز
محققان آمريكايى دو ماده شيميايى مغز را كه به شدت برفرآيند درد در مغز تإثير مى گذارد شناسايى كردند. به گفته دانشمندان اين كشف كليد اصلى براى درك چگونگى فعاليت داروهاى مانند مورفين و هروئين است.
به گفته متخصصان از اين دو پپتيد مى توان به عنوان مسكن هاى ترك اعتياد استفاده كرد.
جيمز زادينا و همكارانش در مركز پزشكىveterans affair medical و دانشگاه تولون در نيواورلئان اين دو پپتيد را اندو مورفين ـ 1 و اندو مورفين ـ 2 نامگذارى كرده و اعلام كردند اين دو در تسكين درد در موش ها بسيار فعال عمل كرده اند.
اين محققان در نشريه نيچر نوشته اند: مواد افيونى همچون مورفين بر روى گيرنده هايى در مغز موسوم به گيرنده هاىmu اثر مى گذارد. اما هيچ كس تاكنون اين كليد را كه مواد مخدر را به گيرندهmu متصل مى كند شناسايى نكرده بود.
تيم زادينا يك مجموعه پپتيد را كه تركيبات ساده متشكل از دو يا چند آمينو اسيد هستند ايجاد كردند. هر پپتيد در اين مجموعه داراى 5 آمينو اسيد در درون خود است. دانشمندان يك آمينو اسيد مختلف را تك تك با اين آمينو اسيد جاىگزين كردند تا اين كه آمينو اسيد متصل كننده به گيرندهmu را كشف كردند.
محققان سعى كردند تا اين آمينو اسيد را به مغز يا ستون فقرات موش تزريق كنند. آنان دريافتند اين آمينو اسيد به خوبى همانند مورفين براى از بين بردن درد عمل مى كنند.
اين محققان سپس به جستجوى يك پپتيد مشابه كه بطور طبيعى در مغز گاو وجود دارد پرداختند و دو پپتيد را يافتند. اين پپتيدها در مناطقى از مغز همچون تالاموس كه داراى گيرنده هايى براى داروهاى افيونى است يافت شدند.
ديويد جوليوس يك فارماكوژيست مولكولى در دانشگاه كاليفرنيا, سان فرانسيسكو, اين احتمال را مطرح كرد كه از خود اين مولكولها مى توان به عنوان مسكن استفاده كرد.
وى افزود: اين مواد احتمالا مى توانند در تسكين درد موثر باشند بدون اين كه داراى عوارض جانبى مرتبط با استفاده از مورفين همچون فشار تنفسى, حالت تهوع و اعتياد باشند. اين كشف هم چنين مى تواند براى تحقيق در مورد پپتيدهاى مشابه مورد استفاده قرار گيرد.

ارتباط بين فشار خون بالا و نارسايى قلب
پژوهشگران چگونگى تإثير فشار خون بالا بر نارسايى قلب را كشف كردند.
محققان در نشريه ((ساينس)) نوشتند: فشار خون بالا سبب تضعيف يك علامت شيميايى اساسى در مكانيسم پمپاژ سلول هاى قلب مى شود. اين سلول ها براى مدت زمانى مى توانند براى جبران آسيب وارده فعاليت كنند اما سرانجام با شكست مواجه مى شوند.
دكتر جاناتان لدرر, يكى از محققان برجسته مى گويد: اين يافته اهميت درمان فشار خون بالا در مراحل اوليه و پيش از آسيب رساندن زياد آن به قلب را خاطر نشان مى سازد.
لدرر از دانشكده پزشكى دانشگاه مريلند و مركز پزشكى بيوتكنولوژى هم چنين پيش بينى كرد كه اين يافته هم چنين اهداف جديدى را براى ارايه درمان هاى مناسب مى گشايد.
لدرر و همكارانش در مريلند با دانشمندان مركز پزشكى دانشگاه ويسكانسين, انستيتو ملى سالخوردگى, دانشكده پزشكى بيمارستان سنت جورج در لندن و دانشگاه دولتى اوهايو همكارى داشتند.
اين محققان فشار خون بالا در موش ها را هنگامى كه نمك به مقدار زياد مصرف كردند مورد بررسى قرار دادند. اين گروه تحقيقاتى ذرات بسيار ريز در يك سلول را مطالعه كردند. اين ذرات يك جريان الكتريكى را كه در سراسر قلب حركت مى كند تشخيص مى دهند. در يك سلول قلب سالم اين جريان, زنجيره اى از واكنش ها را برقرار مى كند كه به سلول ها علامت مى دهد زمان انجام يك واكنش متقابل است.
محققان در موش هاى داراى فشار خون بالا يك نقطه ضعيف را در اين زنجيره واكنشى كشف كردند. يك پيام شيميايى از خارج سلول به وسيله به اصطلاح كانال كلسيم دريافت مى شود و به نظر مى رسد در مسير خود به سمت گيرنده هدف در درون سلول ضعيف مى شود.
لدرر پيشنهاد مى كند كه علت تضعيف اين پيام آن است كه بايد چندين نانومتر را بيشتر طى كند.
بنا به گفته محققان اين سلول پس از مدتى ديگر قادر به جبران اين علامت ضعيف نيست.
براساس تخمين پزشكان در آمريكا, بيش از 50 ميليون نفر از فشار خون بالا رنج مى برند. و بسيارى از پزشكان نيز ممكن است اين عارضه را تشخيص ندهند.
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


صاحب نظران
صاحب نظران در هر رشته اى از علوم و فلسفه ها و هنرها در اقليت اسف انگيزند. صاحب نظر كسى است كه معرفت او درباره موضوعات مطروحه مستند به دريافت عمق و استدلالهاى صحيح باشد و بتواند از عهده اثبات و نفى مطالب مربوط به آن موضوعات برآيد. علت اساسى اين كمبود, بى اعتنايى عده فراوانى از معلمان و مربيان به لزوم برانگيختن سوال در مغز متعلمان و متربيان است كه توجهى به اهميت تحريك استعدادهاى مغزى و روانى مردم مخصوصا نونهالان نمى كنند و از اين رو نبوغ و استعدادهاى عالى پيش از فعليت و بروز خاموش مى شوند, جاى بسى دريغ كه گفته مى شود در هر قرنى اگر خواستيد تعداد نوابغ و صاحب نظرانى را كه نبوغ و ديده ورى آنان به فعليت رسيده باشد با انگشتانتان بشماريد و عدد انگشتانتان كه ده تاست تمام شده است و هنوز مشغول ادامه شمارش هستيد بدانيد كه به ضعف باصره مبتلا شده ايد.
تفسير نهج البلاغه, محمد تقى جعفرى, ج18, ص227 ـ 228

زيارت حسين(ع)
امام صادق(ع) فرمود: اگر يكى از شما هزار مرتبه حج به جا آورد و حسين(ع) را زيارت نكند, به تحقيق كه حقى از حقوق پيامبر را ترك كرده است.
(منهاج الدموع, ص229)

پارسايى اميرالمومنين(ع)
در عصر خلافت على(ع) كه اموال بسيار به كوفه مىآمد, قنبر ـ غلام على(ع) ـ چند ظرف طلا و نقره از بيت المال را به حضور على(ع) آورد و عرض كرد: تو آنچه بود تقسيم كردى و براى خود نگه نداشتى, من اين ظرفها را براى تو ذخيره كرده ام. امام على(ع) شمشير خود را كشيده, به قنبر فرمود: واى بر تو! دوست دارى كه به خانه ام آتش بياورى. سپس آن ظروف را تكه تكه كرد و سرپرستهاى امور شهرى را طلبيد تا عادلانه[بين مردم] تقسيم كنند.
(بحار ج, 41, ص113)

حساب اعمال
مروى است كه فرزندان حضرت آدم بر بدن او بالا و پايين مى رفتند و پاهاى خود را بر دندانهاى آن حضرت مى گذاردند و بسان نردبان بالا مى رفتند و ايشان سر به زير انداخته و آنان را منع نمى كرد يكى از اولاد بزرگ گفت: پدر چرا منعشان نمى كنى؟ فرمود: آنچه مى دانم شما نمى دانيد يك حركت كردم مرا از سراى كرامت به دار ذلت آوردند, ترسم يك حركت ديگر كنم و بلايى ديگر نازل شود.(معراج السعاده, ص604)

فضايل حسين(ع)
از صادقين(عليهما السلام) منقول است كه خداوند عوض شهادت حسين(ع) ائمه را در نسل او قرار داده و شفا را در تربت او مقرر فرموده و دعا را نزد قبر آن جناب مستجاب نموده و ايام زيارت قبر او از رفتن و برگشتن جزو عمر زوار محسوب نمى شود. (منهاج الدموع, ص229)

شر نفاق
اميرالمومنين(ع): پيامبر به من فرمود, من بر امتم, نه از مومن مى ترسم و نه از مشرك, چرا كه مومن ايمانش او را باز مى دارد و مشرك را خداوند به وسيله شركش نابود مى كند, بلكه تنها از شر كسانى مى ترسم كه در دل منافقند و در زبان دانا. (نهج البلاغه, نامه27)

فقيه كيست
علامه مجلسى مى گويد:
فقيه در اخبار آل محمد(ص) بيشتر به معناى عالمى است كه اهل عمل باشد و عيوب و آفات نفس را بشناسد و دل از دنيا برگرفته و زهد پيشه كرده باشد و همواره شيفته نعمت جاويد قرب و وصال خدا باشد.
(هويت صنفى روحانى, ص61)

تدبير خردمندانه
بدان كه تاجرى كه صاحب خرد باشد, هرگز مفلس نشود زيرا كه اگر اتفاقا به سبب حادثه اى از حوادث مالش ضايع گردد, چون از خرد و دانش غنى باشد باز به دست تواند آورد, (لافقر للعاقل) و بى خرد و بدگهر چون افتاد برخاستن او مشكل و بى تدبير چون خر در گل[ است].
(انيس الناس, ص136)
متنعم
نعمت خداوند شامل حال كسى باد كه حكمتى بشنود و در دلش جاى دهد و به راه نجات خوانده شود پس نزديكتر آيد و دست در دامن راهبرى زند و نجات يابد.(امام على عليه السلام)

آداب دهه محرم
در دهه اول محرم به جاست كه حال دوستداران آل محمد(ص) دگرگون شود و آثار اندوه در ظاهر و در چهره و دل پيدا باشد و از بعضى لذتهايش در خوردن, نوشيدن, خوابيدن و حرف زدن صرف نظر كند و به مثابه كسى باشد كه در غم مرگ پدر يا مادرش سوگوار است و چنانچه بتواند در خانه اش از روى خلوص نيت اقدام به سوگوارى و عزادارى نمايد و اگر نتواند به مجالس تعزيه رود.
(المراقبات, ملكى تبريزى, ص11)

ذوق كار
صيادى را گفتند: از براى تحصيل صيدى موهوم و شكارى نامعلوم چرا اين همه زحمت بايد كشيد و از بهر چه اين مشقت بايد ديد؟ صياد گفت: ذوق اين كار در مشقت اوست! (انيس الناس, ص147)

توكل به خدا
به شما مى گويم از بهر جان خود انديشه مكنيد كه چه خوريد يا چه آشاميد و نه براى بدن خود كه چه بپوشيد, آيا جان از خوراك و بدن از پوشاك بهتر نيست مرغان هوا را نظر كنيد كه نه مى كارند و نه مى دروند و نه در انبارها ذخيره مى كنند آيا شما از آنها به مراتب بهتر نيستيد؟
(تاريخ فلسفه در جهان اسلام)

عاقبت نيكى
ذوالنون مصرى زن غير مسلمانى را ديد كه در زمستان گندم براى پرندگان بيابان مى ريخت.
بدو گفت تو كه كافرى اين كار برايت چه فايده دارد؟
زن گفت: فايده داشته باشد يا خير من اين كار را مى كنم.
چند ماه بعد در مراسم حج همان زن را ديد كه مراسم حج را بجا مىآورد و چون زن به ذوالنون برخورد كرد گفت بخاطر همان كار خداوند نعمت اسلام را به من احسان فرمود.(عاقبت بخيران عالم)

اسرار حسينى
هنگامى كه يزيد به سر مقدس امام حسين كه در تشت طلا بود در مقابل بازماندگانش بى حرمتى مى كرد, فرستاده قيصر روم كه مسيحى بود و در آن مجلس حضور داشت نزد يزيد رفته و گفت ما مسيحيان معتقديم سم الاغ حضرت عيسى در يكى از جزاير است و براى آن نذر مى كنيم و زيارت و طواف مى كنيم و شما با پسر پيغمبر خود چنين مى كنيد يزيد برآشفت و دستور قتل وى را داد مرد مسيحى كنار سر مقدس آمد و شهادتين گفت هنگام قتل او ديدند كه سر مقدس با صداى بلند ورسايى گفت ((لاحول و لا قوه الا بالله)).
(عاقبت بخيران عالم)

رحمت هاى سه گانه
خداى تعالى سه چيز را در سه چيز نهاده است: فراغت عبادت را پس از امن موونت, و اخلاص در كار را در نااميدى, و نجات از عذاب را در آوردن طاعت.
(تذكره الاوليإ, عطار نيشابورى)

عهد
ياد دارم به نظر خط غبارى كه مپرس
سايه كردست به من ابر بهارى كه مپرس
كرده ام عهد كه كارى نگزينم جز عشق
بى تامل زده ام دست به كارى كه مپرس
من نه آنم كه خورم بار دگر بازى چرخ
خورده ام زين قفس تنگ فشارىكه مپرس
غنچه چينان گلستان جهان را صائب
هست در پرده دل باغ و بهارى كه مپرس
(صائب تبريزى)

برگزيدگان
پيامبر اسلام(ص): ((براستى كه به على[ع] خصلتهاى نيكويى عطا شده كه احدى را پيش از اين نداده اند و اين صفات را پس از وى هم به كسى عنايت نكنند.))
(الامالى, شيخ طوسى, ص607)

خرم از او است
خاطرم با همه تيغ ستمش خرم از او است
كه گرم زخم از او مرهم زخمم هم ازاواست
گر چه هر لحظه جفائى رسدازدوست وليك
هم بما از سر رإفت نظرى هر دم از او است
(وفاى نورى)

خلق عظيم
روزى اعرابى نزد رسول اكرم(ص) آمد و رداى آن حضرت را چنان كشيد كه بر گردن مباركش جاى كنار ردا ماند, پس گفت: از مال خدا به من بده و آن حضرت از روى لطف به او التفات فرمود و خنديد و فرمود كه به او عطايى دادند. پس حق تعالى فرستاد: ((انك لعلى خلق عظيم)).
(منتهى الامال, شيخ عباس قمى, ص31)
پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم




سر وحدت
اى ذات تو از صفات ما پاك
كنه تو برون ز حد افراك
هم از تو منير شمع انجم
هم از تو بلند قصر افلاك
آدم به تو شد مكرم, ارنه
پيداست مقام ذره خاك
از مهر تو هر سپيده دم چرخ
دراعه نيلگون زند چاك
پرورده ابر رحمت توست
همچون گل و لاله خار و خاشاك
در صيدگه دلاورانت
ارواح قدس, شكار فتراك
راهى است پر از خطر ره عشق
آن جا همه رهزنان بى باك
بى بدرقه عنايت تو
نتوان شد از آن ره خطرناك
يا رب به كمال آن كه دارد
بر كسوت جان جواز لولاك
كز جام وفا و سر وحدت
در بزم مجردان چالاك
آن باده حواله كن به ((جامى))
كز تهمت هستى اش كند پاك
عبدالرحمان جامى (قرن نهم)

سدره نشين
اى از بر سدره شاهراهت
وى قبه عرش تكيه گاهت
اى طاق نهم, رواق بالا
بشكسته زگوشه كلاهت
هم عقل دويده در ركابت
هم شرع خزيده در پناهت
وين چرخ كبود ژنده دلقى
در گردن پير خانقاهت
مه طاسك گردن سمندت
شب طره پرچم سياهت
چرخ ار چه رفيع خاك پايت
عقل ارچه بزرگ طفل راهت
جبريل مقيم آستانت
افلاك حريم بارگاهت
خورده است خدا زروى تعظيم
سوگند به روى همچو ماهت
ايزد كه رقيب جان, خرد كرد
نام تو رديف نام خود كرد
جمال الدين اصفهانى (قرن ششم)

اهل بيت آفتاب
محمد ساقى بزم وجود است
جهان مست از مى غيب و شهود است
ولايت همچو مى در جام هستى است
غدير خم, خم اين شور و مستى است
على, عطر و جهان گلخانه اوست
حقيقت برگى از افسانه اوست
شما اى عترت مبعوث خاتم
شما اى برترين اولاد آدم
شما از اهل بيت آفتابيد
گل جان محمد را گلابيد
جهان جسم و شما جان جهانيد
شما هم آشكار و هم نهانيد
امير كشور دل ها شماييد
شما آيينه هاى حق نماييد
شما يك نور در چندين رواقيد
شما نور حجازيد و عراقيد
ديانت بى شما كامل نگردد
بجز با عاشقان دل, دل نگردد
شما راه خدا را باز كرديد
شهادت را شما آغاز كرديد
فدا كرديد جان, تا دين بماند
به خون خفتيد, تا آيين بماند
تولاى شما فرض خدايى است
قبول و رد آن مرز جدايى است
فروزان مشعل همواره جاويد
شماييد و شماييد و شماييد
جواد محدثى

غزل ميلاد
وانسان هرچه ايمان داشت, پاى آب و نان گم شد
زمين با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد
شب ميلاد بود و تا سپيده آسمان رقصيد
به زير دست و پاى اختران, آن شب زمان گم شد
همان شب چنگ زد, در چين زلفت چين و غرناطه
ميان مردم چشم تو يك هندوستان گم شد
از آن روزى كه جانت را اذان جبرئيل آكند
قيامت نفخ صورى داشت, در روح اذان گم شد
تو نوح نوحى اما قصه ات شورى دگر دارد
كه در توفان نامت كشتى پيغمبران گم شد
شب ميلاد در چشم تو خورشيدى تولد يافت
شب معراج زير پاى تو صد كهكشان گم شد
ببخش, اى محرمان در نقطه خال لبت حيران
خيال از تو گفتن داشتم, اما زبان گم شد
عليرضا قزوه

آرزو
خوشا دلى كه بنوشد مى از سبوى محمد(ص)
بيفتد از سر مستى, به جست و جوى محمد
قدح قدح مى وحدت بنوشد از خم احمد
كسى كه معتكف آيد به پاى كوى محمد
ز تركتازى دوران شود مصون و بخندد
هر آن كه بسته زجان, دل به تار موى محمد
هم آفتاب فلك روشن از جمال منيرش
هم آبروى دو عالم ز آبروى محمد
شود سحر, شب هجران, زيمن مقدم جانان
چو چشم دل بگشايى به ماه روى محمد
زبان الكن ما را به وصف او رمقى كو؟
مگر على بسرايد زخلق و خوى محمد
تمام غصه اميرا بود از اين كه مبادا
تو دل شكسته بميرى در آرزوى محمد
امير عاملى

سراسر گل
در آينه باور پيداست سراسر گل
زيبا و تماشايى است حاضر گل و محضر گل
ميخانه هستى را باده گل و مستى گل
در حلقه مى نوشان ساقى گل و ساغر گل
از عرش مگر امشب بر فرش گل افشاند
كاين سان شده در عالم تكرار مكرر گل
با نغمه بلبل ها خوانند هزاران گل
احمد گل و حيدر گل, زهرا گل و كوثر گل
سيماى ولايت گل, اى صحن و سرايت گل
جامه گل و زيور گل, همسر گل و دختر گل
اى وسعت فكرت گل, انديشه بكرت گل
بر شانه سپهرت گل, دنياى تو يكسر گل
اى حكمت بالنده, اى جلوه پاينده
با لطف تو مى رويد در عرصه محشر گل
سيميندخت وحيدى

طلوع
بست از وفا جراحت دل هاى خسته را
ترميم كرد آينه هاى شكسته را
از چهره گرفته خورشيد پاك كرد
با دستمال عاطفه گرد نشسته را
پهناى آسمان ((حرا)) شب عبور كرد
از ارتفاع مكه طلوع خجسته را
اى آسمان زمان نزول فرشته است
پس باز كن تمامى درهاى بسته را
سيد فضل الله قدسى

پاورقي ها:

/

در سايه عصمت



(وفاى به عهد)

رسول الله صلى الله عليه و آله: ((من كان يومن بالله واليوم الاخر فليف اذا
وعد)).(1)

هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد پس به وعده اش وفا كند.



رسول الله صلى الله عليه و آله: ((إقربكم غدا منى فى الموقف إصدقكم
للحديث… و إوفاكم بالعهد و إحسنكم خلقا)).(2)

در روز رستاخيز نزديك ترين شما به من راستگوترين شماست در قول… و وفادارترين
شماست در پيمان و نيكوترين شماست در خلق و خو.



رسول الله صلى الله عليه و آله: ((اذا نقضوا العهد سلط الله عليهم عدوهم)).
(3)

هر گاه مردم عهدهاى خود را بشكنند و به آن وفا نكنند خداوند دشمنانشان را بر
آنها مسلط خواهد ساخت.



رسول الله صلى الله عليه و آله: ((حسن العهد من الايمان)).(4)

خوش قولى از ايمان است.



امام على عليه السلام: ((احسن الصدق الوفإ بالعهد)).(5)

بهترين راستى و صداقت وفاى به عهد است.



امام على عليه السلام: (( بحسن الوفإ يعرف الابرار)).(6)

انسان هاى نيك كردار به خوش قولى شناخته مى شوند.



امام على عليه السلام: ((سنه الكرام الوفإ بالعهود)).(7)

وفاى به عهد راه و رسم بزرگواران است.



امام على عليه السلام: ((وعد الكريم نقد و تعجيل وعد اللئيم تسويف و تعليل)).
(8)

وعده انسان با كرامت نقد و فورى است[ يعنى به موقع به آن عمل مى كند] و انسان
پست در وعده هايش تعلل و سستى مى كند و آن را به تإخير مى اندازد.



امام على عليه السلام: ((لاتعتمد على موده من لايوفى بعهده)).(9)

بر دوستى كسى كه به عهد خود وفا نمى كند اعتماد نكن.



امام على عليه السلام: ((من احسن الوفإ استحق الاصطفإ)).(10)

هر كس به عهد خود به نيكى وفا كند و به آن پاىبند باشد مستحق انتخاب و
برگزيدگى است[ براى دوستى و برادرى].



امام صادق عليه السلام: ((لاتعدن إخاك وعدا ليس فى يدك وفاوه)).(11)

به برادر خود وعده اى نده كه وفاى به آن از قدرت و توان تو بيرون است.



امام كاظم عليه السلام: ((اذا وعدتم الصغار فإوفوا لهم فانهم يرون إنكم
إنتم الذين ترزقونهم)).(12)

هنگامى كه به كودكان وعده داديد به آن پاىبند و وفادار باشيد زيرا آنها گمان
مى كنند كه شما روزى رسان آنها هستيد (و بدين سان در بزرگى به روزى رسان واقعى و
خداى خود خوش گمان خواهند شد).


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) تحف العقول, ص45.
2 ) إمالى طوسى, ص229, ح53.
3 ) علل الشرايع, ص584, ح26.
4 ) كنزالعمال, ج4, ص365, ح10937.
5 ) غررالحكم, ح3327.
6 ) همان, ح4331.
7 ) همان, ح5556.
8 ) همان, ح10063 و 10064.
9 ) همان, ح10260.
10 ) همان, ح8690.
11 ) تحف العقول, ص367.
12 ) عده الداعى, ص75.

/

نيايش پارسايان


پروردگارا! ما را در سرايى جاى داده اى كه بهرمان, چاله هاى نيرنگ خود را كنده است و ما را با چنگال هاى مرگزايش در دام هاى فريب كارى خويش, آويخته است; پس از شر فريب هايش, به تو پناه مىآوريم و به يارى تو, خويشتن را از فريفته شدن به آرايش زيورهاى دنيايى, حفظ مى كنيم, زيرا كه دنيا جويندگان خود را به هلاكت مى افكند و ساكنان خويش را به نابودى مى كشاند و جايى است كه انباشته از آفت ها و آكنده از مصيبت هاست.
خدايا! رشته هاى محبت مان را از دنيا بگسل و با توفيق و پاسدارى خود, ما را در آن به سلامت بدار و تن پوش هاى سركشى را از اندام ما برافكن و با سرپرستى نيكويت, سررشته كارهايمان را به دست گير و از فراخناى رحمت خويش, بهره ما را افزون ساز و از فيض بخشش هايت, ما را جوايزى نيكو عنايت فرماى و درختان محبت خود را در باغ دل هامان بنشان و پرتوهاى شناخت خود را به تمامى, بر ما جلوه گر ساز و شيرينى گذشت و لذت آمرزشت را به ما بچشان و ديدگانمان را در روز ديدارت, با نگريستن به جمالت روشن فرماى و دوستى دنيا را از قلب هايمان بزداى, آن سان كه با نيكوكاران برگزيده ات و نيك كرداران انتخاب شده ات, انجام داده اى; اى مهربان ترين مهربانان و اى كريم ترين كريمان!
(ترجمه مناجاه الزاهدين)
پاورقي ها:

/

وفاق ملى در سايه ولايت




سردبير

انتخابات پرشور و بى مثال سى ميليونى هفتمين دوره انتخابات رياست جمهورى اسلامى ايران, نسيم فرح بخشى بود كه فضاى كشور اسلامى را طراوت بخشيد و بسان موجى, همه خس و خاشاك هاى دشمنان اسلام و انقلاب را از ميان برداشت و به جهانيان نشان داد كه پس از گذشت نوزده سال از انقلاب اسلامى, مردم مسلمان ايران همچنان پرشور و بانشاط, مريد و پيرو مقام معظم ولايت اند و به آرمان هاى امام شهيدان وفادار.
اين حماسه بزرگ ـ كه همه نامزدها و هواداران محترمشان در پديد آوردن آن نقش داشتند ـ به عنوان تجربه اى گرانسنگ در تاريخ معاصر ماندگار ماند.
انتخاب حضرت حجه الاسلام والمسلمين خاتمى كه از دستاوردهاى مهم اين شور شكوهمند بود, نيز از الطاف خفيه الهى است كه در آينده اسرارش عيان خواهد شد.
اين همايش بزرگ, طرفداران تشكيلاتى رقيبان رئيس جمهور برگزيده را نيز بايد خرسند سازد, زيرا همان طور كه حضرت آقاى خاتمى فرموده اند: ((مهم اين است كه رئيس جمهور آينده در اطاعت از مقام معظم رهبرى و براى حاضر نگه داشتن مردم در صحنه تلاش كند.)) پس اگر رئيس جمهور برگزيده در سايه مقام ولايت و در مسير آرمان هاى معمار بزرگ انقلاب اسلامى, حضرت امام خمينى(ره) حركت كرد و ضمن گسترش و توسعه ارزش هاى اسلامى, نسل جوان را به انقلاب اميدوار و دلبسته ساخت, كه شما نيز به هدف هايتان دست يافته ايد, چرا كه مهم, تحقق آرمان هاست, نه مجرى تحقق! و اگر خداى ناخواسته, ايشان موفق به اجراى برنامه هاى اعلام شده اش, نشد, فرصت هاى انتخاباتى فراوان ديگرى پيش روى شماست كه مى توانيد با بررسى و درس گرفتن از گذشته, زمينه اجراى ديدگاه هاى خويش را فراهم سازيد. بنابراين, نبايد يإس و نوميدى را در حريم خويش راه داد; ((سر خم مى سلامت, شكند اگر سبويى)). وجود مبارك رهبرى به سلامت كه سكاندار بزرگ انقلاب اند و جانشين شايسته امام راحل.
بى شك هم پيمانان انتخاباتى رئيس جمهور نيز مى دانند كه براساس آموزه هاى دينى, شكست و پيروزى و عزت و ذلت از آن خداست, اوست كه هر كه را مى خواهد به حكومت مى رساند و حكومت را از هر كس كه بخواهد مى ستاند و هم چنين از توصيه هاى شريعت مقدس است كه نه رواست بر گذشته و آنچه از دست رفته, اندوه برد و نه از پيروزى و عطيه الهى سرمست غرور گشت. از اين رو لازم است به هواداران يادآورى شود كه برخوردهاى دوران انتخابات, باعث نشود سخنانى بر زبان يا كلماتى به نگارش درآيد كه سبب تحريك احساسات علاقه مندان رقيبان انتخاباتى گردد, همان گونه كه مقام معظم رهبرى فرموده اند: ((همه بايد به رئيس جمهور كمك كنند)), و از جمله كمك هاى مهم به ايشان, اين است كه با رقيبى كه مشفقانه, اولين لبيك گوى همكارى بوده است, شرط حرمت به جا آورده, موجب رنجش و واكنش دوستان ايشان فراهم نگردد, زيرا نه از نظر سياسى به مصلحت است و نه از نظر اخلاقى روا.
بارى تجربه تلخ گذشته نشان مى دهد كه جدايى نيروهاى معتقد به انديشه و آرمان هاى حضرت امام, به سود انقلاب نبوده است, در اين سال ها, قدرت در ميان نيروهاى درون نظام دست به دست گشته و اكنون نيز آنچه صورت بسته, امرى دور از انتظار نيست, ولى بايد همه گروه ها, تحمل ديدگاه هاى مخالف را داشته باشند. در انتخابات مجلس سوم, گروهى رفتند و گروهى آمدند, در مجلس چهارم, گروه اكثريت رفت و اقليت, اكثريت شد, در مجلس پنجم نيز جمعى از اين رفت و پاره اى از آن آمد تا در انتخابات آينده چه پيش آيد!
حقيقت اين است كه هيچ گروهى پيراسته از اشتباه سياسى و تنگ نظرى نبوده است; همه گروه ها, پيروزى و شكست را تجربه كرده اند, همه در زمان حاكميت خويش, عرصه را بر رقيبان تنگ گرفته اند, اكنون فرصت جبران گذشته است و لذا سزاوار است همه نيروهاى انقلاب, گذشته را چراغ راه آينده قرار داده, گرد شمع ولايت حلقه زنند و در وحدت و وفاق ملى دريغ نورزند. به جاى منازعه در تفسير شكست و پيروزى, باور كنند كه اين حماسه سى ميليونى را فرزندان امام و حوزه خلق كردند, پيروزى هر كدام, پيروزى اسلام و روحانيت است. تجربه هيجده ساله نشان مى دهد كه هيچ گروهى به تنهايى قادر به اداره كشور نيست, انقلاب هم ميراث هيچ گروهى نيست و هيچ گروهى نه حق مطلق است و نه باطل محض, معيار درستى و خطا را بايد هماهنگى با آرمان هاى بلند امام راحل و مواضع مقام معظم رهبرى دانست و با فراست دريافت كه چرخ زمان به عقب بر نمى گردد, بنابراين بايد به آينده اسلام و انقلاب انديشيد و باور كرد كه در سايه اعتقاد و التزام عملى به محور نظام (ولايت فقيه) مى توان كارستانى بزرگ پديد آورد. البته اين سخن به معناى آن نيست كه گروه هاى خودى, در نقد و بررسى عالمانه ديدگاه ها و روش هاى اجرايى يكديگر, كوتاهى كنند. والسلام
پاورقي ها:

/

نگرشى بر زندگى امام كاظم ع


`

## اقتباس و ترجمه: سيد حسين اسلامى##

امام كاظم(ع) سومين يا چهارمين فرزند امام صادق(ع) است. بنا به نقل اكثر روايات, در هفتم ماه صفر 128 ق. در ((ابوإ)) (محلى بين مكه و مدينه) زاده شد. آن گونه كه در ((محاسن)) برقى آمده است, مادر او به نام حميده, بنابر احتمالى از مردم اندلس بود و در مرتبه بالا و والاى زهد و صلاح قرار داشت. امام بيست سال از زندگى خود را كنار پدر گذراند و ناظر بود كه دانشمندان پير و جوان از سراسر جهان به مدينه مىآمدند و در محضر پدر بزرگوارش تجمع مى كردند و عده اى به فراگيرى دانش مشغول بودند و گروه ديگرى در خصوص توحيد, تشبيه, قدر و امامت با امام صادق به مناظره مى پرداختند. امام كاظم در اين مدت بيست ساله از محضر پدر بزرگوارش علوم و اسرار امامت را آموخت و در همان سنين, شگفتى و تحسين دانشمندان را برانگيخت.
روزى ميان او و ابوحنيفه, مباحثه اى رخ داد, در پى اين مباحثه بود كه ابوحنيفه به دانش فراوان آن حضرت اذعان كرد. اين ماجرا زمانى رخ داد كه ابوحنيفه منتظر بود تا حضرت صادق(ع) به او اجازه ورود دهد. حضرت كاظم(ع) ـ كه كودكى بيش نبود ـ در برابر ابوحنيفه ظاهر شد ابوحنيفه بر آن شد تا باب سخن را با وى باز كند و از اين رو نخستين سوال را از امام كرد و چون پاسخ عميق و علمى آن بزرگوار را ديد, ديدگاهش نسبت به او تغيير كرد و دومين سوال خود را كه از مسائل مهم روز بود و متكلمان و فقيهان را به خود مشغول ساخته بود از حضرتش پرسيد.
در تحف العقول و ديگر منابع, ماجراى ياد شده, چنين گزارش شده است: ابوحنيفه مى گويد: در روزگار حضرت جعفر بن محمد صادق(ع) حج گزاردم و در بازگشت به مدينه رفته و به خانه حضرت صادق(ع) درآمدم و در دهليز, منتظر اجازه ورود بودم. كودكى نزدم آمد, به او گفتم: ناآشنا و غريب (كه جايى نداشته باشد) كجا قضاى حاجت كند؟ نگاهى به من كرد و گفت: در پس ديوار پنهان شود و كنار چشمه و جويبار و زير درختان ميوه و حياط خانه و گذرگاه نباشد و خارج از مسجد و دور از ديد مردم باشد و پشت و يا رو به قبله قرار نگيرد و… هر كجا كه خواهد قضاى حاجت كند. چون اين تفصيل از آن حضرت شنيدم او را بزرگ شمردم.
به او گفتم: فدايت شوم, گناه از كه صادر مى شود؟ نگاهى به من كرد. فرمود: بنشين تا تو را خبر دهم. نشستم و به گفته هايش گوش فرا دادم. آن گاه فرمود: لزوما گناه يا از بنده صادر مى شود و يا از خداى او و يا از هر دو. اگر چنان چه گناه از سوى خداوند باشد, او عادل تر از آن است كه بنده اش را به جرم گناه ناكرده مجازات كند. اگر از سوى خدا و بنده باشد, پس خدا قوىترين شريك است و توانا سزاوارتر است كه بنده ناتوان و ضعيف خود را ببخشد و اگر گناه به تنهايى از بنده سر زند ـ كه همين امر درست است ـ پس امر و نهى متوجه اوست و اگر خداوند او را ببخشد با او كريمانه رفتار كرده و اگر مجازات و كيفر كند همانا نتيجه عمل بنده بوده است.
ابوحنيفه گفت: آنچه از آن جوان (امام كاظم) شنيدم مرا مستغنى كرد و بدون اين كه با حضرت صادق(ع) ديدار كنم راه خود را پيش گرفتم و با خود خواندم: ((ذريه بعضها من بعض والله سميع عليم)).
پيش از آن كه حضرت كاظم از مرزنوجوانى بگذرد, شاهد جنگ هاى خونينى بود كه سال هاى متوالى ميان امويان و دشمنان آنان, كه به نام علويان شعار مى دادند و حكومت را متعلق به آنان مى دانستند, جريان داشت. آنان با برشمردن مفاسد و بدىهاى امويان و دشمنى آنها با اهل بيت(ع) در سست كردن پايه هاى حكومتى بنى اميه تلاش داشتند, اين حركت, سراسر جهان اسلام را فرا گرفت و مسلمانان آن را پذيرفتند, زيرا مى پنداشتند كه در سايه اين قيام, آزادى, كرامت و حقوق از دست رفته ده ها ساله خود را باز مى يابند, اما برخلاف آنچه مدعيان مى گفتند, حكومت به علويان نرسيد و بنى العباس قدرت را قبضه كردند. با گذشت چند سال, سردمداران نظام جديد كه منتظر از بين رفتن كامل دشمنان خود بودند زمينه را براى تإمين امنيت نظام خود هموار ساختند و شيوه هايى بدتر از آنچه كه حاكمان سابق در مورد علويان و شيعيان به كار مى بردند, اعمال كردند. منصور خليفه جديد, چندين بار بر آن شد تا امام صادق(ع) را از ميان بردارد, ولى خداوند امام را از شر او محافظت كرد.
امام كاظم(ع) بيست سال از عمر مبارك خود را كه در كنار پدر بزرگوار خود بود, پنج سال آن را در روزگار امويان, چهار سال و شش ماه به روزگار سفاح و نه سال و اندى در دوران حكومت منصور دوانيقى گذراند. او پس از پدر 35 سال زيست و امامت و رهبرى روحى و معنوى مردم را به عهده گرفت. آن حضرت ده سال از اين روزگار را با منصور, ده سال با محمدالمهدى پسر منصور, يك سال با موسى الهادى و پانزده سال ديگر عمر خود را با هارون الرشيد برادر منصور سپرى كرد و سرانجام ـ و بنابر مشهور ـ در رجب سال 183ق در زندان هارون و به دست سندى بن شاهك ـ زندان بان هارون ـ به وسيله زهر به شهادت رسيد.

پرتوى از صفات امام كاظم (ع)
كسانى كه به توصيف آن حضرت پرداخته اند معتقدند كه او عابدترين, زاهدترين, فقيه ترين, بخشنده ترين و كريم النفس ترين مردم روزگار خود بود. او ثلث آخر شب را برمى خاست و به عبادت و نمازهاى مستحب مشغول مى شد و چون هنگام نماز صبح فرا مى رسيد, پس از گزاردن فريضه به دعا مى پرداخت و آن چنان از خوف خدا مى گريست كه اشك بر محاسنش جارى مى شد و از خشيت خداوند بى هوش مى گشت, آن حضرت چنان زيبا قرآن مى خواند كه مردم گرد او جمع مى شدند و گاه نيز از خشوع و گريه حضرت, گريه مى كردند. از اين رو مردم او را ((عبد صالح)) خواندند و او بيش تر با اين نام شناخته مى شد تا با نام و كنيه اش. در كتاب ((مطالب السوول)) آمده است: او به صالح, صابر, امين و كاظم ملقب بوده و عبد صالح شناخته مى شد. از اين رو او را ((كاظم)) مى خواندند كه خشم خود را فرو مى برد و بر گرفتارىها شكيبايى مى ورزيد.
ابن جوزى از شقيق بلخى نقل مى كند: در سال 146 ق روانه حج شدم, در قادسيه فرود آمدم, در آن جا جوانى ديدم, خوب رو و گندم گون كه پيراهنى پشمين بر تن داشت و جداى از مردم در گوشه اى نشست, با خود گفتم: اين جوان از صوفيان است كه مى خواهد سربار مردم باشد, به قصد تو بيخش بدو نزديك شدم, چون مرا ديد, گفت: يا شقيق, ((اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم.))
با خود گفتم: او بنده صالحى است, زيرا از آنچه در دل داشتم آگاهم كرد, پس از او بخواهم كه افتخار هم نشينى خود را به من بدهد كه ناگهان از ديده ام غايب شد. زمان كوچ فرا رسيد و چون به ((واقصه)) رسيدم, او را ديدم كه نماز مى خواند و پيكرش مى لرزيد و اشك بر ديدگانش مى غلتيد, با خود گفتم كه به سويش بروم و از او عذرخواهى كنم. آن جوان نماز خود را مختصر كرد و گفت: اى شقيق, ((انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى.)) با خود گفتم كه او از ((ابدال)) است كه دو بار از اسرار نهفته من پرده برداشت. پس از حركت از اين محل در ((زيال)) اطراق كرديم او را ديدم بر سر چاهى ايستاده و ظرفى چرمين در دست داشت و مى خواست از چاه آب برگيرد كه ظرف از دستش به چاه افتاد. او روى به طرف آسمان كرد و گفت: ((چون تشنه و گرسنه شوم تو پروردگار منى)) به خدا سوگند كه ديدم آب چاه چنان بالا آمد كه آن جوان ظرف خود را باز گرفت و آن را پر آب كرد و وضو ساخت و چهار ركعت نماز به جاى آورد. آن گاه بر تپه رملى رفت و از آن رمل ها مشت مى كرد و در ظرف آب مى ريخت و مى نوشيد. به او گفتم: از آنچه خداوند بر تو ارزانى داشته مرا بخوران. گفت: اى شقيق, گمانت را به خدايت نيكو گردان كه خداوند نعمت هاى ظاهرى و باطنى خود را بر ما ارزانى داشته است. آن گاه ظرف را به من داد و من از آن خوردم. در آن ظرف آميخته اى از آرد گندم و شكر ديدم كه به خدا سوگند هرگز دلپذيرتر و معطرتر از آن نخورده بودم, با خوردن آن سير شدم و چندين روز نياز به خوراك و نوشيدنى نداشتم. ديگر آن جوان را نديدم تا اين كه به مكه رسيدم. نيمه شبى او را در كنار ((قبه الشراب)) ديدم كه با خشوع و گريه به نماز ايستاده است, چون فجر برآمد در مصلاى خود به تسبيح خداوند پرداخت و چون از تسبيح فارغ شد به نماز صبح ايستاد. سپس هفت بار گرد كعبه طواف كرد و از حرم خارج شد. به دنبال او رفتم تا مقصد او را بدانم كه ديدم ـ بر خلاف ظاهر فقيرانه ـ غلامان و يارانى دارد. مردم به گرد او جمع شدند و بر او سلام مى كردند و به او تبرك مى جستند, از يكى از حاضران پرسيدم كه اين جوان كيست؟ گفت: او موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب است.
آنچه گفته شد موافق نقل قول تمامى محدثان و راويانى است كه به توصيف بندگى و عبادت آن حضرت پرداخته اند و تمايل به تصوف بلخى خدشه اى در اين مطلب وارد نمى كند, زيرا روايات نقل شده از سنى و شيعه, برتر از آنچه نقل شده به امامان و اهل بيت نسبت داده اند و اين منطقى است كه هر كس سر به فرمان حق نهد قطعا خداوند خواسته او را اجابت كرده, و او را صاحب كرامت خواهد كرد.
همين طور در نقل ها آمده است كه او بخشنده ترين عصر خود بود و به نزديكان و بيگانگان عطا و بخشش مى كرد. بدره هاى او كمتر از سى صد دينار نبود. معاصران آن حضرت مى گفتند: شگفت از كسى است كه بدره حضرت موسى بن جعفر(ع) را دريافت كند و از فقر شكايت كند.
خطيب بغدادى در كتاب تاريخ خود آورده است: او سخى و كريم بود. او سى صد يا چهارصد دينار در كيسه مى نهاد و شبانه به در خانه بى نوايان مى رفت و دينارها را ميان آنها تقسيم مى كرد و كيسه هاى زر او ضرب المثل بود. هم چنين خطيب از محمد بن عبدالله بكرى نقل مى كند كه او گفت: براى گرفتن وامى به مدينه رفتم, ولى موفق نشدم. با خود گفتم: خوب است نزد ابوالحسن موسى بن جعفر(ع) بروم و عرض حال كنم, لذا به سوى او روان شدم. چون مرا ديد. خواسته ام را جويا شد, عرض حال كردم, به خانه خود رفت و شتابان خارج شد و غلام خود را از محل دور كرد. چون غلام رفت, حضرت كيسه اى كه سى صد دينار در آن بود به من داد و من سوار مركب شدم و به راه افتادم.
در نقل راويان آمده است كه يكى از فرزندان عمربن خطاب ساكن مدينه بود و امام كاظم(ع) را مىآزرد و اميرالمومنين على(ع) را دشنام مى داد, تنى چند از ياران امام از آن حضرت خواستند تا اجازه دهد او را بكشند, حضرت با آنان به درشتى سخن گفت و از اين كار نهى فرمود. روزى درباره آن مرد سوال كرد, به او گفتند: او مزرعه اى در اطراف مدينه دارد و در همان جا كار مى كند, حضرت سوار بر مركب خود روانه مزرعه آن مرد شد و او را در مزرعه ديد, به سوى آن مرد شتافت, آن مرد فرياد برآورد: كشت ما را لگد مكن. حضرت راه خود را دنبال كرد تا نزديك آن مرد رسيده در كنار او نشست و به ملاطفت با وى پرداخت. آن گاه به او فرمود:
چه قدر هزينه زراعتت كرده اى؟
ـ صد دينار.
ـ اميد دارى چه قدر عايدت شود؟
ـ ما غيب نمى دانيم.
ـ گفتم چقدر اميد دارى؟
ـ اميددارم دويست دينار عايدم شود.
حضرت سى صد دينار به او داد و فرمود: كشتزار تو نيز سالم مانده است, آن مرد برخاست و سر امام را بوسيد و روانه شد. حضرت از آن جا به مسجد رفت و آن مرد را در آن جا ديد, چون آن مرد امام را ديد گفت: ((الله اعلم حيث يجعل رسالته)), عده اى از او پرسيدند: جريان از چه قرار است. تو پيش تر, خلاف اين رفتار و گفتار را داشتى؟ او به آنان پرخاش كرده و بد گفت. از آن پس در هر حال از امام كاظم(ع) به نيكى ياد مى كرد. امام كاظم(ع) به ياران خود ـ كه خواهان كشتن همان مرد بودند ـ فرمود: كدام بهتر است, آنچه كه شما مى خواستيد انجام دهيد يا اين كارى كه من انجام دادم؟
در اين باره روايات فراوانى هست كه بيانگر زهد, صبر, خلق نيكو و ديگر صفات آن حضرت است.
زندگى امامان شيعه وقف علم, دين و خدمت به مردم بود و براى اين اهداف هر چيزى را فدا مى كردند, ولى موقعيت هاى سخت و رخدادهايى پيش مىآمد كه آنان را از اهداف شان باز مى داشت. آنان ـ جز در مقاطع كوتاه ـ هرگز طعم آسايش را نچشيدند و هرگاه فرصتى دست مى داد آن را غنيمت شمرده و آن را صرف اهداف و مصالح اسلام و نشر تعاليم و احكام آن مى كردند كه سراسر تاريخ زندگى آنان, مويد اين مطلب است.
در جو اختناقى كه حاكمان عباسى براى امامان شيعه و پيروانشان به وجود آورده بودند امام كاظم(ع) رسالت الهى را كه از پدرانش به ارث برده بود دنبال مى كرد. با توجه به اين كه آن حضرت فشارهاى شديد حاكمان جور و زندان را تحمل كرد, اما روايت هاى زيادى در موضوع هاى گوناگون, از ايشان نقل شده است و شاگردان مكتب او, از هر فرصتى براى كسب دانش از محضرش بهره مى جستند و فرصت ها را از دست نمى دادند.

برخى وصايا و كلمات قصار آن حضرت
در تحف العقول آمده است كه او به يكى از فرزندانش چنين سفارش مى كرد: اى فرزندم, مبادا كه خداوند تو را در حال ارتكاب معصيتى ببيند و مبادا تو را در جايى كه فرمان داده (در ميان بندگان صالح) نبيند. خود را در عبادت حق, مقصر بدان, زيرا خداوند آن گونه كه بايد, عبادت نشده است. و بپرهيز از كم حوصلگى و تنبلى كه اين دو صفت, تو را از بهره (نعمت) دنيا و آخرت محروم مى كنند.
امام كاظم(ع) در وصيتى به هشام بن حكم مى فرمايند: اى هشام, اگر در دستت گردويى بود و مردم آن را گوهر خواندند مغرور مشو كه براى تو سودى ندارد, زيرا تو مى دانى آنچه در دست دارى گردو است. و اگر در دست خود گوهرى داشتى و مردم آن را گردو خواندند گفته آنان به تو ضرر نمى رساند, زيرا تو مى دانى كه گوهر دارى. اى هشام, ملايمت را پيشه كن كه ملايمت خوش يمن, و خشونت و بد رفتارى نحس و شوم است و نيكى و خلق نيكو, خانه را آباد و روزى را زياد مى كند كه خداى فرموده است: پاداش نيكى, نيكى است همه مردم ـ چه مومن و چه كافر ـ مشمول اين قاعده اند. هر كس به تو نيكى كرد بر تو است كه كار او را جبران كنى و اگر همان گونه كه درباره ات احسان كرده اند احسان كنى, كارى نكرده اى, بلكه فضل, از آن كسى است كه ابتدائا احسان كند.
مومن همانند دو كفه ترازوست كه هرچه برايمان او افزوده شود, گرفتارىاش فزونى گيرد.
حسن مجاورت, نيازردن همسايه نيست, بلكه صبر بر آزار همسايه است. برترى فقيه و دانشمند بر عابد, همانند برترى خورشيد بر ساير ستارگان است. و نيز فرمود: روز قيامت منادى ندا مى دهد: هر كس كه بر خداوند حقى دارد برخيزد, تنها, كسى كه برمى خيزد شخصى با گذشت و مصلح است كه پاداش او با خداست. پس فرمود: بخشنده و خوش خو در حمايت خداوند است و خدا او را تا ورود به بهشت همراهى مى كند. پدرم پيوسته مرا به سخا و حسن خلق سفارش مى كرد تا وفات يافت.

امام كاظم (ع) و حاكمان عصر او
برخورد خصمانه كسانى كه تا ديروز بر گرفتارىها و فشارهاى آل على مى گريستند, در روزگار امام كاظم(ع) به رويارويى مبدل شده بود. آنان تا آن جا كه در توان داشتند بر علويان سخت مى گرفتند تا جايى كه تن به آوارگى در دادند و عده اى نيز به جرم علوى بودن كشته شدند. امام صادق(ع) نيز از اين قاعده مستثنى نبود. امام كاظم(ع) در مدت بيست سال در كنار پدر, اين وقايع را با تمام وجود لمس مى كرد. او مى ديد كه چگونه پدر گرامى اش, با اين كه طمع به خلافت نداشت و تنها به نشر تعاليم اسلام مشغول بود, هميشه مورد تعرض منصور و تهديد به قتل قرار داشت. اين فشارها باعث شد تا امام صادق(ع) نام جانشين پس از خود را فاش نكند و او را تنها به ياران خاص معرفى كند با اين شرط كه آنان اين راز را پنهان كنند.
امامت 35 ساله امام كاظم(ع) در اين جو و خفقان حاكم بر آن آغاز شد; فضايى كه كينه اهل بيت(ع) در آن پراكنده بود. او جانب احتياط را مى گرفت و تنها كسانى كه شايستگى تبليغ امامت او را داشتند, به اين امر مهم مى گمارد. آن گونه كه از تاريخ برمىآيد, او در تمام ايام حيات خود, از گزند عباسيان دورى مى جست و حتى به شيعيان اجازه نمى داد آن گونه كه در زمان حيات پدر ارجمندش معمول بود, با وى ديدار كنند. راويان روايات منقول از آن حضرت را كمتر با نام مباركش ذكر مى كردند, بلكه به كنيه و اشاره اكتفا مى كردند. آنان چنين نقل روايت مى كردند: از ابو ابراهيم, ابوالحسن, عبد صالح, عالم, سيد و رجل شنيديم… اين امر نشان دهنده تحت نظر بودن آن حضرت است. آن حضرت نيز براى حفظ جان ياران, از آنان مى خواست كه در امور دينى و عبادى تقيه كنند تا مبادا مورد تعرض و انتقام حاكمان جور قرار گيرند.
در اين باب به مطلبى از محمد بن فضل توجه مى كنيم:
در ميان اصحاب در باب مسح پا كه آيا از بالا به طرف انگشتان صورت مى گيرد و يا بالعكس. على بن يقطين طى نامه اى از امام كاظم(ع) استفتا كرد. امام پاسخ دادند كه به جاى مسح, پاها را در وضو بشويند. على از اين پاسخ متعجب شد, ولى امر امام را سرلوحه عمل خود قرار داد. چندى بعد يكى از دشمنان ابن يقطين از او نزد خليفه سعايت كرد كه او رافضى است و در مذهب, پيرو موسى بن جعفر است و او را امام مى داند, هارون اين مطلب را با يكى از خواص خود در ميان گذاشت و گفت: حرف هاى زيادى درباره على شنيده ام و بارها او را آزموده ام, ولى چيزى كه خلاف ميل من باشد از او سرنزده است. به او گفتند: رافضيان در وضو با اهل سنت مخالفت مى كنند, از اين رو مى توانى او را در وضو بيازمايى. هارون اين پيشنهاد را پذيرفت, پس در كمين او نشست و على بن يقطين, همانند اهل سنت و به همان ترتيب وضو ساخت, هارون كه اين صحنه را ديد نتوانست خوددارى كند و به سوى او رفت و گفت: على بن يقطين, هر كس بگويد تو رافضى هستى دروغ گفته است. پس از اين واقعه نامه اى از امام كاظم(ع) به او رسيد كه به شيوه شيعه وضو بسازد.
مطالب زيادى در اين باره آمده كه نشان مى دهد امام كاظم(ع) براى حفظ خون و جان شيعيان تمامى جوانب احتياط را در نظر مى گرفت تا مبادا خود و شيعيانش دست خوش قتل, زندان و آوارگى شوند. اما على رغم تمامى اين تمهيدات, ده ها تن از شيعيان و خود حضرت به دست دژخيمان دستگاه عباسى به شهادت رسيدند.
آنچه از تاريخ برمىآيد اين است كه امام كاظم(ع) در ده سال اول امامت خود, كه با منصور معاصر بود, با او ديدارى نداشته و حتى منصور برخلاف محمد المهدى و هارون ـ فرزند و نوه اش ـ او را به بغداد فرا نخواند و نيز به بند نكشيد. اين در حالى است كه منصور, از آن دو خبيث تر بود و اين از رفتار او با امام صادق(ع) و آل على آشكار مى شود.
زمانى كه خبر شهادت امام صادق(ع) به منصور رسيد, او طى نامه اى به محمد بن سليمان, عامل خود در مدينه, خواست تا وصى امام صادق(ع) را بكشد. محمد در پاسخ نوشت: جعفر بن محمد پنج تن را به عنوان وصى معرفى كرده است كه يكى از آنان شخص منصور است و منصور ناكام ماند. مسإله ديگرى كه بر پليدى و كينه ورزى او نسبت به خاندان على(ع) و ياران آنان دلالت دارد, وجود خزانه اى است كه كليد آن را به ((ريطه)) همسر مهدى داده بود. او به ريطه سفارش كرد كه پس از مرگ منصور و در حضور خليفه بعدى درب اين خزانه باز شود. ريطه مى پنداشت كه در خزانه گوهرهاى گران بهايى وجود دارد كه بايد از بيگانگان پنهان بماند. زمانى كه درب خزانه را گشودند, سر صد تن از علويان كه در كنار هر يك مشخصات صاحب سر بر رقعه اى نوشته شده بود مشاهده كردند. اين اقدام منصور براى شعله ور ساختن آتش كينه در دل خليفه بعدى بود تا بدون ترحم قدرت و مقام خلافت را حفظ كند.
امام كاظم(ع) بارها در روزگار مهدى و هادى به بغداد احضار شد و به بند و زندان درآمد و آزاد مى شد, اما روزگارى را كه آن حضرت در دوران هارون به سر برد سخت ترين دوران حيات او بود. هارون تمام تجهيزات خود را براى كنترل حركات آن حضرت به كار گرفت. در آغاز خلافتش بارها امام را به بغداد فرا خواند و او را به زندان افكند و پس از مدتى او را آزاد ساخته و چنين وانمود مى كرد كه او را محترم و گرامى مى دارد.

شهادت امام كاظم(ع)
با همه تنگناهايى كه براى امام به وجود آمده بود, شهرت او جهان گير شد و دانشمندان به سوى او روانه شدند و آنان كه تا ديروز از وى رو گردان بودند, به امامت او معترف شدند و شيعيان از همه جا خمس و زكات خود را براى او مىآوردند و تمامى اين امور از ديد مإموران هارون پنهان نبود. سخن چينان به هارون درباره خلافت او هشدار دادند, يكى از نزديكان امام كاظم(ع) به نام محمد بن اسماعيل نزد هارون رفته به او گفت: دو خليفه در يك زمان! يكى عمويم موسى بن جعفر در حجاز و ديگرى هارون در بغداد! محمد بن اسماعيل, چنان صحنه اى از جريانات مدينه را براى هارون ترسيم نمود تا هارون را وادار به تصميم گيرى كرد. هارون مصمم شد تا امام كاظم را بازداشت كند و از او رهايى يابد. بنا به نقل ابن جوزى در ((تذكره)) هارون به سال 170 هـ.ق در راه سفر حج وارد مدينه شد و مردم به استقبال او رفتند, پس از مراسم استقبال, امام مانند هميشه به مسجد رفت. در آن شب هارون نيز به زيارت قبر پيامبر(ص) رفت و خطاب به پيامبر(ص) گفت: يا رسول الله, از بابت كارى كه مى خواهم انجام دهم معذرت مى خواهم, شنيده ام كه موسى بن جعفر مردم را به سوى خود دعوت مى كند و با اين كار امتت را متفرق كرده و خون آنان را بر زمين مى ريزد, لذا مى خواهم او را زندانى كنم. آن گاه به مزدوران خود دستور داد او را از مسجد به خانه او بياورند. سپس دو محمل طلبيد و هر يك را بر قاطرى گذارد و بر آنها پوششى نهاد و همراه هر محمل, سوارانى گسيل داشت و به آنان دستور داد يكى از محمل ها را به كوفه و محملى كه امام در آن است به بصره ببرند. آن گاه به همراهان امام دستور داد تا او را به والى بصره, عيسى بن جعفر بن منصور تحويل دهند. او امام را يك سال در زندان نگاه داشت كه هارون به او نوشت كه امام را بكشد. او عده اى از خواص و معتمدان خود را خواست و با آنان درباره دستور هارون مشورت كرد, آنان او را از اين كار برحذر داشتند.
عيسى بن جعفر در نامه اى كه براى هارون فرستاد نوشت: مدت درازى است كه موسى بن جعفر در زندان من است و كسانى را گمارده ام تا اوضاع او را براى من گزارش كنند, ولى او در اين مدت نه از تو و نه از من به بدى ياد نكرده و تنها به عبادت و طلب آمرزش براى خود مشغول است, اگر كسى را براى تحويل گرفتن او نفرستى من او را آزاد خواهم كرد, زيرا در نگهدارى او در زندان دچار حرج شده ام. چون نامه به هارون رسيد كسى را فرستاد تا امام را از عيسى بن جعفر تحويل گرفته و او را به بغداد برده و به فضل بن ربيع بسپرد. امام روزگارى طولانى نزد او بود.
شيخ مفيد در ارشاد مى گويد: هارون از فضل بن ربيع خواست تا امام را بكشد, ولى او نپذيرفت, هارون در نامه اى به او فرمان داد تا امام را به فضل بن يحيى تحويل دهد و او امام را در حجره اى تحت نظر قرار داد, امام پيوسته مشغول عبات بود و بيشترين روزها را روزه بود و شب ها را به نماز مى گذراند. فضل چون اين حال را بديد امام را گرامى داشت و تنگناها را كمتر كرد. اين خبر به هارون رسيد. او كه در ((رقه)) بود از اين مسإله خشمگين شد و به او دستور داد تا امام را بكشد, ولى او ابا كرد. هارون غضبناك شد و مسرور خادم را طلبيد و دو نامه به او داد و گفت: به بغداد برو و بر موسى بن جعفر وارد شو, اگر او را در رفاه و گشايش ديدى, يكى از نامه ها را به عباس بن محمد و ديگرى را به سندى بن شاهك بده. در نامه اول به عباس دستور داده شده بود به محتواى آن عمل كند و در نامه سندى آمده بود كه بايد سر به فرمان عباس گذارد.
مسرور به دستور هارون به بغداد رفت و به خانه فضل بن يحيى درآمد. كسى از قصد او آگاهى نداشت, چون مسرور از وضع امام كاظم(ع) و آسايش نسبى او آگاه شد فورا نزد عباس و سندى رفت و نامه ها را به آنان داد. زمانى نگذشت كه پيكى نزد فضل آمد تا او را با خود ببرد, فضل مدهوش و مات همراه او روان شد و بر عباس بن محمد وارد شد, عباس تازيانه طلبيد و فرمان داد تا فضل بن يحيى را لخت كنند و سندى او را دويست ضربه تازيانه زد. مسرور ماجرا را براى هارون نوشت, هارون فرمان داد تا موسى بن جعفر(ع) را به سندى بن شاهك تحويل دهند, آن گاه خود در مجلس نشست و در حالى كه مردم گرد او بودند چنين گفت: اى مردم, بدانيد كه فضل بن يحيى سر از فرمان برتافت, من او را لعن و نفرين مى كنم و شما نيز چنين كنيد. از همه سو صداى لعن و نفرين برخاست. در همين حال يحيى بن خالد برمكى پدر فضل از درى مخفى وارد شد و پشت سر هارون قرار گرفت و به او گفت: آنچه از فضل خواستى من انجام مى دهم.
هارون شادمان شد و رو به مردم كرد و گفت: من فضل را به جرم سرپيچى لعن كردم, حال كه توبه كرده و سر به فرمان من نهاده است او را دوست بداريد. حاضران گفتند: ما دوستدار كسى هستيم كه تو او را دوست بدارى و دشمن كسى هستيم كه تو دشمن مى دارى!
آن گاه يحيى بن خالد به بغداد رفت و با سندى بن شاهك بر قتل امام كاظم(ع) به توافق رسيدند, سرانجام پس از سال ها ـ بين هفت تا چهارده سال ـ كه امام در زندان ها به سر برده به دست سندى و با غذاى آلوده به زهر مسموم شد و امام تنها سه روز زنده ماند. چون امام(ع) به شهادت رسيد, سندى عده اى از فقيهان و بزرگان بغداد را كنار پيكر امام حاضر كرد و به آنان گفت: آيا جاى شمشير يا نيزه بر پيكر او مى بينيد؟ گفتند: نه, سندى گفت: پس گواهى بدهيد كه او به مرگ طبيعى مرده است و آنان چنين كردند. بعد از اين اقدام, جنازه امام را بر روى پل بغداد قرار داد و منادى فرياد برآورد: موسى بن جعفر را ببينيد كه با مرگ طبيعى مرده است! سپس جسد مطهر امام كاظم(ع) را به گورستان قريش بردند و به خاك سپردند.
شهادت آن بزرگ در سال 183 يا 186ق و در 55 سالگى اتفاق افتاد.
از او 37 دختر و پسر به جاى ماند كه برترين و عظيم الشإن ترين آنان هشتمين خورشيد آسمان ولايت على بن موسى الرضا(ع) استO O.


پاورقي ها:منبع هاشم معروف الحسينى, سيره الائمه الاثنى عشر, ج2, شرح حال امام كاظم(ع).

/

زيانكاران در حماسه كربلا


درآمد

كربلا, صحنه ظهور چهره هايى با نگرش ها, عملكردها و فرجام هاى گوناگون است,
((زيانكاران)) و در مقابل آن ((ره يافتگان)), دو طيف نمادين جامعه آن عصر بودند
كه با وجود نقطه هاى مشترك, رفتار مختلفى را در آن حادثه از خود نشان دادند.

ره يافتگان, با پيشينه اى نه چندان مثبت و گاه منفى, ضمن شكستن زنجيرهاى
شيفتگى دنيا, دعوت امام زمان را لبيك گفته و در ركاب آن سالار نيك بختان, زندگى
خويش را با ميمنت و مباركى پيوند دادند. زهير بن قين, حر بن يزيد, حارث بن
امرءالقيس, نعمان و حلاس بن عمرو, بكر بن حى, عمرو بن ضبيعه و… در زمره اين
گروه اند كه در برزخ ماندن و رفتن, رفتن به سمت عشق را پذيرا شدند.

از ديگر سو, زيانكاران قرار داشتند; همانان كه هماى سعادت بر بام زندگى شان
نشست تا مركب عروج ايشان به سوى رضوان باشد, اما مستى رفاه طلبى, دنياپرستى,
مرگ گريزى, قدرت خواهى و عوام زدگى, عقل و تفكر را از آنان ربود و هر يك با
بهره گيرى از موقعيت خاص خود, دست رد به بخت زرين خويش زده و دعوت امام را اجابت
نكردند.

آرى! دنيا, گاه سكوى پرش سبك بالان به سوى ملكوت و گاه مرتعى زيبا و دلفريب
براى دنيا طلبان ظاهر بين است: ((زين للناس حب الشهوات من النسإ و البنين
والقناطير المقنطره من الذهب والفضه و الخيل المسومه والانعام والحرث ذلك متاع
الحيوه الدنيا والله عنده حسن الماب)).(1)

محبت امور مادى, از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسب هاى
ممتاز و چهارپايان و زراعت, در نظر مردم جلوه داده شده است; (تا در پرتو آن,
آزمايش و تربيت شوند; ولى) اينها (در صورتى كه هدف نهايى آدمى را تشكيل دهند,)
سرمايه زندگى پست (مادى) است; و سرانجام نيك (و زندگى والا و جاويدان), نزد
خداست.

دقت در زندگى هر يك از زيانكاران در جريان حماسه كربلا, ما را به نقطه هاى
آغازين سقوط حيات ايشان رهنمون و فرجام سوء ردكنندگان دعوت امام را مبرهن
مى سازد. حيات اين گروه را مرور مى كنيم:



1ـ عبدالله بن عمر:

عبدالله فرزند عمر بن خطاب و از صحابى رسول گرامى اسلام(ص) است.(2) عمر او را
در اداره حكومت پس از خود ناتوان مى شمرد.(3) ابن عمر بعد از عثمان از بيعت با
على(ع) سرپيچى (4)كرد, يارى نكردن حق و خار نكردن باطل دو ويژگى منفى او در
نگاه اميرمومنان بود.(5) او خلافت معاويه را به رسميت شمرد و با وى بيعت كرد,(6)
آن هنگام كه معاويه براى يزيد بيعت مى ستاند, ابن عمر به گروه مخالفان پيوست,
اما معاويه از او بيمناك نبود و به وفادارى او در آينده ايمان داشت(7) و در اين
باره به فرزندش چنين گفت: ((عبدالله بن عمر گرچه از بيعت امتناع ورزيد, ولى او
با توست, قدرش را بدان و او را از خود مران.))(8)

در آغاز خلافت يزيد و پس از ورود امام حسين(ع) به مكه ((ابن عمر)) براى ترغيب
آن حضرت به بيعت با يزيد نزد ايشان رفت و گفت: از دشمنى ديرين اين خاندان با
شما آگاهى دارى, مردم به او (يزيد) روى آورده اند و درهم و دينار در دست اوست,
در صورت مخالفت با او كشته مى شوى و گروهى از مسلمانان نيز قربانى مى گردند. من
از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود:


((حسين كشته خواهد شد و اگر مردم دست از يارى او بردارند به خوارى و ذلت ابدى
مبتلا خواهند شد.)) پيشنهاد من اين است كه مانند همه مردم راه صلح پيش گيرى!(9)

امام در پاسخ پيشنهاد عبدالله بن عمر چنين فرمود:

ابوعبد الرحمان! آيا نمى دانى پستى دنيا به اندازه اى است كه سر يحيى بن زكريا
به زناكارى از زناكاران بنى اسرائيل هديه داده مى شود. مگر نمى دانى كه بنى اسرائيل
بين طلوع فجر تا طلوع سپيده خورشيد هفتاد پيامبر را به قتل رسانده و سپس در محل
كار خويش مى نشستند و به خريد و فروش مى پرداختند. گويا كه هيچ جنايتى را مرتكب
نشده اند, پروردگار تعجيل نفرمود و مدتى به آنان مهلت داد و سپس دست انتقام الهى
با شديدترين وجه گريبان آنان را گرفت و به سزاى اعمالشان رساند.

((اتق الله يا ابا عبدالرحمن و لاتدعن نصرتى; اباعبدالرحمن! از خدا بترس و از
ياريم دست برندار…))(10)

ابن عمر دعوت حجت خدا را رد كرد و راهى مدينه شد و پس از شهادت امام, نامه اى
به يزيد نگاشت و ضمن پذيرش خلافتش با وى بيعت كرد.

در جريان شورش مردم مدينه(11), او ضمن نكوهش پيمان شكنى مردم, خطاب به خاندان
خويش گفت: ((اگر بدانم هر يك از شما دست از بيعت با يزيد برداشته و از مخالفان
او حمايت كرده ايد رابطه من با او قطع خواهد گرديد.))(12)

در زمان خلافت عبدالملك مروان و پس از ورود حجاج بن يوسف به مدينه, عبدالله بن
عمر شبانه نزد حجاج رفت تا به وسيله او با عبدالملك بيعت نمايد, او در توجيه
شتاب خود اين سخن رسول خدا(ص) را يادآور شد ((هر كس بميرد و پيشوايى نداشته
باشد به مرگ مردان جاهلى مرده است.)) و گفت: مى ترسم شب را بدون امام به صبح
برسانم! گويند كه حجاج براى تحقير ((ابن عمر)) پاى خود را از فراش بيرون كرد و
گفت: براى بيعت دست خود را بر روى پايم بگذار!(13)

اين ماجرا اوج ذلت شخصيتى است كه با وجود كهنسالى و نقل روايات فراوان از
پيامبر اكرم(ص), توان تمييز صف صالحان از ستمگران را نداشت و همواره براى حفظ
((آقايى)) خويش در جبهه پيشوايان ظالم قرار مى گرفت, اما سرانجام فرجام دنيوى
كردار خود را نيز ديد.

عبدالله بن عمر آخرين صحابى, در اواخر حيات خود بينايى اش را از دست داد و در
مكه از دنيا رفت.(14)



2 ـ عبيدالله بن حر جعفى:

عبيدالله, از اشراف, شجاعان و شعراى معروف كوفه بود و در گروه پيروان عثمان
قرار داشت. پس از قتل عثمان كوفه را به قصد شام ترك گفت و در كنار معاويه جاى
گرفت و با سپاه او در جنگ صفين شركت جست. وى پس از شهادت حضرت على(ع) به كوفه
بازگشت.(15)

ابن حر, در منزل بنى مقاتل(16) با كاروان امام حسين(ع) مواجه شد, حضرت نخست
((حجاج بن مسروق)) را به منظور همراهى و يارى نزد او فرستاد, ليكن عبيدالله بن
حر به فرستاده امام جواب رد داد و گفت: ((به خدا سوگند از كوفه بيرون نيامدم جز
آن كه اكثر مردم خود را براى جنگ مهيا مى كردند و براى من كشته شدن حسين(ع) حتمى
گرديد. من توانايى يارى او را ندارم و اصلا دوست ندارم كه او مرا ببيند و نه من
او را!))

پس از بازگشت حاجيان از مكه امام خود به همراه چند تن از يارانش به نزد
عبيدالله رفت و پس از سخنان آغازين به وى چنين فرمود: ((ابن حر! مردم شهرتان به
من نامه نوشته اند كه همه آنان به يارى من اتحاد نموده و پيمان بسته اند و از من
درخواست كرده اند كه به شهرشان بيايم, ولى واقع امر بر خلاف آن چيزى است كه ادعا
كرده اند, تو در دوران عمرت گناهان زيادى مرتكب شده اى, آيا مى خواهى توبه كنى تا
گناهانت پاك گردد؟!)) ابن حر گفت: ((چگونه؟))

امام فرمود: ((فرزند دختر پيامبرت را يارى كن و در ركابش بجنگ.))

ابن حر گفت: ((به خدا قسم كسى كه از تو پيروى كند به سعادت ابدى نائل مى گردد,
ولى من احتمال نمى دهم كه يارىام به حال تو سودى داشته باشد, زيرا در كوفه براى
شما ياورى نيست. به خدا سوگندت مى دهم كه از اين كار معافم دار, زيرا نفس من به
مرگ راضى نيست و من از مردن سخت گريزانم. اينك اسب معروف خود ((ملحقه)) را به
حضورت تقديم مى دارم, اسبى كه تاكنون هر دشمنى را كه تعقيب كرده ام, به او
رسيده ام و هيچ دشمنى نيز نتوانسته است به من دست يابد! شمشير من را نيز بگير,
همانا آن را به كسى نزدم جز آن كه مرگ را بر آن شخص چشانيده ام!))

امام در برابر سخن نسنجيده و نابخردانه ابن حر چنين فرمود:

((حال كه در راه ما از نثار جان دريغ مى ورزى, ما نيز به تو و به شمشير و اسب
تو نياز نداريم, زيرا كه من از گمراهان نيرو نمى گيرم. تو را نصيحت مى كنم همان
گونه كه تو مرا نصيحت نمودى, تا مى توانى خود را به جاى دور دستى برسان تا فرياد
ما را نشنوى و كارزار ما را نبينى, فوالله لايسمع واعيتنا احد و لاينصرنا الا اكبه
الله فى نار جهنم; به خدا سوگند اگر صداى استغاثه ما به گوش كسى برسد و به
ياريمان نشتابد خداوند او را در آتش جهنم خواهد افكند.))(17)

دنيازدگى و مرگ گريزى ((ابن حر)), مانع وزش نسيم سعادت بر زندگى گناه آلودش
شد, نسيم روح افزايى كه مى رفت كردار ناشايست گذشته اش را محو و او را در صف
صالحان و شهدا قرار دهد.

گرچه عبيدالله بن حر, امام را در منزل بنى مقاتل ترك گفت, اما حسرت و پشيمانى
ابدى بر باقى مانده عمرش سايه افكند و زندگى اش را قرين تإسف و ماتم ساخت حتى
در سروده هايش آهنگ ندامت و حسرت پديدار گشت.(18)

فيالك حسره ما دمت حيا

تردد بين صدرى و التراقى

حسين حين يطلب بذل نصرى

على اهل الضلاله والنفاق

ولو انى اواسيه بنفسى

لنلت كرامه يوم التلاق(19)

ـ آه از حسرتى كه تا زنده ام در ميان سينه و گلويم در جريان است.

ـ آن گاه كه حسين براى برانداختن اهل گمراهى و نفاق از من يارى طلبيد.

ـ اگر آن روز جانم را براى يارىاش مى نهادم, روز قيامت به كرامت و جايگاه والا
دست مى يافتم.

ابن زياد, پس از آگاهى از ندامت ((ابن حر)), او را به كاخ خود فرا خواند و
((ابن حر)) به هر تدبيرى كه بود توانست از دستش بگريزد. او سرانجام خود را به
كربلا رسانيد و در مقابل قبر مطهر امام حسين(ع) ايستاده و قصيده معروف خود را ـ
كه بيش از چهارده بيت آن در دست نيست ـ سرود.
بعضى از ابيات آن از اين قرار است:

يقول امير قادر و ابن غادر

الا كنت قاتلت الحسين بن فاطمه

و نفسى على خذلانه واعتزاله

و بيعه هذا الناكث العهد لائمه

فيا ندمى ان لا اكون نصرته

الاكل نفس لاتسدد نادمه

و انى لانى لم اكن من حماته

لذو حسره ما ان تفارق لازمه(20)

عبيدالله بن حر, پس از مرگ يزيد و فرار ابن زياد, با قيام مختار همصدا شد و
به همراه گروهى به مدائن رفت , ولى سپس در كنار ((مصعب بن زبير)) با ((مختار))
جنگيد. پس از مدتى ((مصعب)) به او مظنون شد و او را حبس كرد. مدتى بعد با شفاعت
گروهى از قبيله ((مذمح)) وى را آزاد ساخت. ابن حر, پس از آزادى به عبدالملك
مروان پيوست و چون به كوفه آمد شهر را در دست كارگزاران ((ابن زبير)) ديد. او
مورد تعقيب خصم قرار گرفت و با بدنى مجروح بر كشتى سوار شد تا از فرات عبور
كند, وى براى فرار از اسارت خود را در آب انداخت و كشته شد.

مورخان, مرگ او را در سال 68 هـ.ق نوشته اند. گويند كه ((مصعب بن زبير))
((عبيدالله بن حر)) را بر دروازه كوفه آويخت.(21)



3 ـ عمرو بن قيس

عمرو, به همراه پسر عموى خود در منزل بنى مقاتل به محضر امام حسين وارد شد. در
ابتدا عموزاده اش به امام گفت: ((اين سياهى كه در محاسن شما مى بينم از خضاب است
يا موى شما بدين رنگ است؟))

حضرت فرمود: ((خضاب است, موى ما بنى هاشم زود سپيد مى شود… آيا براى يارى من
آمده ايد؟))

عمرو بن قيس گفت: ((عايله زيادى دارم, مال بسيارى از مردم نزد من است و
نمى دانم كار به كجا مى انجامد. خوش ندارم امانت مردم از بين برود!)) پسر عمويش
نيز همانند او پاسخ داد.

امام فرمود: ((فانطلقا فلاتسمعا لى واعيه, و لاتريا لى سوادا, فانه من سمع
واعيتنا إو رإى سوادنا فلم يجبنا و لم يغثنا كان حقا على الله عزوجل ان يكبه
على منخريه فى النار; پس از اين جا برويد, تا فرياد ما را نشنويد و ما را
نبينيد, همانا هر كس نداى ما را بشنود و يا ما را ببيند و پاسخ نگويد و به
ياريمان نشتابد, سزاوار است كه خداوند او را به بينى در آتش افكند.))(22)

گردباد دنياگرايى در پوشش فرينده عائله مندى و امانت دارى مردم, ابن قيس و
عموزاده او را در دام خود نهاد و آن دو را از همراهى با كاروان نور و راه يابى
به بهشت جاودان بازداشت و در كوير نفس سركش جاى داد. ((و ما الحيوه الدنيا الا
متاع الغرور.))(23)



4 ـ هرثمه بن ابى مسلم

هرثمه, به همراه سپاهيان امام على(ع) در جنگ صفين شركت كرد. در بازگشت, سپاه
امام در كربلا توقف نمود. هرثمه مى گويد: پس از برپايى نماز صبح, حضرت امير(ع)
مشتى از خاك كربلا را برداشت و آن را بوييد و فرمود: ((واها لك ايتها التربه,
ليحشرن منك اقوام يدخلون الجنه بغير حساب; اى خاك! همانا از تو مردمى محشور
مى شوند كه بدون حسابرسى وارد بهشت مى گردند.))

ابن ابى مسلم, يكى از نيروهاى اعزامى ((عبيدالله بن زياد)) به كربلا بود, او
مى گويد: هنگامى كه به سرزمين كربلا رسيديم, به ياد آن حديث افتادم, بر شترم
نشستم و به سمت امام حسين(ع) رفتم. پس از عرض سلام, حديثى كه از پدر والاى ايشان
شنيده بودم بازگو كردم, امام فرمود:
((با ما هستى يا بر ضد ما؟))

گفتم: ((نه با شما هستم و نه بر شما! دخترانم را در شهر نهادم و از ابن زياد
بر ايشان نگرانم.))

حضرت در پاسخ فرمود: ((فامض حيث لاترى لنا مقتلا و لاتسمع لنا صوتا, فو الذى نفس
حسين بيده لايسمع اليوم واعيتنا احد فلايعيننا الا اكبه الله بوجهه فى جهنم;(24)
برو! تا آن كه قربانگاه ما را نبينى و صداى ما را نشنوى, قسم به آن كه جان حسين
در دست اوست, اگركسى امروز صداى ما را بشنود و به ياريمان نشتابد, هر آينه
خداوند او را با صورت در دوزخ مى افكند.))

اگر فقدان توكل و دلبستگى به دنيا قرين زندگى انسان گردد, انديشه و ديدگاهى
چون هرثمه خواهد داشت; او كه خود شاهد همراهى زن و فرزند امام حسين و ساير
بنى هاشم و حضورشان در صحنه بحرانى كربلاست, از فرزندان خود ياد مى كند و به بهانه
نگرانى حال آنان, از همراهى با حجت خدا روى گردان است. ((انما اموالكم و اولادكم
فتنه و الله عنده اجر عظيم.))(25)



5ـ مالك بن نضر ارحبى و ضحاك بن عبدالله مشرقى

ضحاك, به همراه مالك بن نضر ارحبى به حضور امام حسين(ع) رسيد, اين ديدار
ظاهرا در كربلا صورت گرفت, امام پس از خوشامدگويى, سبب حضورشان را جويا شد, آنان
در پاسخ گفتند: براى عرض سلام خدمت رسيديم و از خدا عافيت و سلامت شما را
خواستاريم, مردم براى جنگ با شما جمع شده اند! نظر شما چيست؟

امام پاسخ داد: ((حسبى الله و نعم الوكيل; خدا مرا كفايت مى كند و چه نيكو
وكيلى است.))

آن دو براى امام دعا كردند, آن گاه حضرت فرمود: چرا مرا يارى نمى كنيد؟ مالك
بن نضر با بيان اين جمله كه: من مقروض هستم و عيال دارم, دعوت امام را رد كرد و
رفت.

ضحاك بن عبدالله نيز مشابه سخن ابن نضر را گفت و سپس حضور موقت و مشروط خود
را در كنار امام پيشنهاد داد و گفت: تا آن جا از شما دفاع خواهم كرد كه دفاع من
به حال شما مفيد باشد, در غير اين صورت در جدايى از شما آزاد خواهم بود, امام
نيز پذيرفت.

او در روز عاشورا, دليرى به خرج داد و امام بارها او را تشويق و دعا فرمود.
چون جمله ياران امام حسين(ع) ـ جز سويد بن عمر و بشير بن عمرو ـ به شهادت
رسيدند, او نزد حضرت آمد و شرط پيشين خود را يادآور شد و از ايشان اجازه بازگشت
خواست, امام هم آزادش گذاشت.

او كه قبلا اسب خود را در يكى از خيمه ها پنهان كرده بود, پس از اذن امام, سوار
بر اسب شد و فرار كرد. تعدادى از سربازان ((ابن سعد)) به تعقيب او پرداختند,
ضحاك چون به روستايى به نام ((شفيه)) رسيد ايستاد, تعقيب كنندگان او را شناختند
و رهايش كردند.(26)

ماجراى ((ضحاك بن عبدالله)) در نوع خود بى نظير است, او كه تا دقايق پايانى
حماسه عاشورا در كنار امام شمشير زد و شمارى از لشكريان خصم را از پاى درآورد و
از نزديك شاهد صحنه مظلوميت خاندان رسالت بود, چگونه بر عاقبت نيكوى خود پشت پا
زد و خود را از فيض شهادت در ركاب سالار شهيدان محروم ساخت! آرى, او به دنيا دل
بسته بود و اسبش نيز وسيله پيوند مجدد او به اين زندگى ناپايدار و گذرا گرديد…
: ((ذلك بانهم استحبوا الحيوه الدنيا على الاخره.))(27)


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) آل عمران (3) آيه 14.
2 ) ابى الحجاج يوسف المزى, تهذيب الكمال, موسسه الرساله, ج15, ص332.
3 )محمد بن جرير طبرى, تاريخ طبرى, دارالمعارف, ج4, ص227.
4 ) مسعودى, مروج الذهب, ج3, ص15.
5 ) نهج البلاغه, انتشارات هجرت, ص;521 قصارالحكم: 262.
6 ) تاريخ طبرى, ج5, ص58.
7 ) فاما عبدالله بن عمر, فرجل قد وقذته العباده و اذا لم يبق احد غيره بايعك,
ر.ك: ابى مخنف, وقعه الطف, موسسه النشر الاسلامى, 1367 ش, ص69.
8 ) محمد باقر مجلسى, بحارالانوار, دارالكتب الاسلاميه, ج44, ص311.
9 ) خوارزمى, مقتل الحسين, مكتبه المفيد, ج1, ص190 و ;191 سخنان حسين بن على,
محمد صادق نجمى, دفتر انتشارات اسلامى, ص42.
10 ) ابن طاووس, الملهوف على قتلى الطقوف, دار الاسوه, 1414ق, ص102.
11 ) ابن حجر, فتح البارى, دار احيإ التراث العربى, ج13, ص;59 تاريخ طبرى,
ج5, ص571 و عبدالله بن عمر به وسيله وليد با يزيد بيعت كرد. ر.ك: مروج الذهب,
ج2, ص316.
12 ) محمد بن اسماعيل بخارى جعفى, صحيح بخارى, دارالكتب العلميه, ج8, ص99.
13 ) ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه, ج13, ص;242 قاموس الرجال, للشيخ محمد
تقى شوشترى, موسسه النشر الاسلامى, ج6, ص541.
14 ) ابن حجر, الاصابه, رقم ;4825 الطبقات الكبرى, ابن سعد, ج4, ص105 ـ 138.
15 ) ابن حزم, جمهره انساب العرب ص385 ; تاريخ طبرى, ج5, ص128.
16 ) اين منزل, منسوب به مقاتل به حسان بن ثعلبه است و بين عين التمر و
قطقطانيه قرار دارد ر.ك: ياقوت حموى,معجم البلدان, ج4, ص374.
17 ) ابن اثير, الكامل فى التاريخ, موسسه الاعلمى, ج4, ص50 و ;51 شيخ مفيد,
الارشاد, موسسه آل البيت, ج2, ص81 و ;82 خوارزمى, مقتل, ج1, ص226 و مقرم, مقتل
الحسين, ص189.
18 ) ر. ك: ادب الطف, جواد شبر, ج1, ص93 ـ 100.
19 ) همان, ص96 و 97.
20) الكامل فى التاريخ, ج4, ص288 و ;289 وقعه الطف, ص;277 ادب الطف, ص98.
21) تاريخ طبرى, ج5, ص105, 106, 129, 131, ;135 الكامل فى التاريخ, ج4, 289 و
انساب الاشراف, ج5, ص295.
22) شيخ صدوق, ثواب الاعمال, ص;308 رجال الكشى, شيخ طوسى, ص;113 بحارالانوار,
ج45, ص;84 ابوعلى حائرى, منتهى المقال, ج5, ص115 ـ 117 و موسوعه كلمات الامام
الحسين(ع), ص369.
23)آل عمران(3) آيه ;185 حديد (57) آيه :20 زندگى دنيا جز متاع و مايه
فريبكارى نيست.
24 ) شيخ صدوق, الامالى, موسسه الاعلمى, بيروت, ص117, تاريخ ابن عساكر (ترجمه
الامام الحسين عليه السلام), موسسه المحمودى, بيروت, 1389ق, ص235, بحارالانوار,
ج44, ص255, شيخ عبدالله البحرانى, العوالم, مدرسه الامام المهدى(ع), قم, 1407 ق,
ج17, ص;147 موسوعه كلمات الامام الحسين, ص379 و 380.
25 ) سوره تغابن (64) آيه 15 : به حقيقت, اموال و فرزندان شما اسباب فتنه و
امتحان شما هستند (چندان به آنها دل نبنديد) و (بدانيد كه) پاداش بزرگ پيش
خداست.
26 ) تاريخ طبرى, دارالكتب الاسلاميه , بيروت, ج3, ص315 و ;329 الكامل فى
التاريخ, ج4, ص;73 انساب الاشراف, ج3, ص;197 سماوى, ابصار العين, ص;101 سيد
مرتضى عسكرى, معالم المدرستين, موسسه البعثه, ج3, ص113, موسوعه كلمات الامام
الحسين(ع), 378 452 و 453.
27 ) سور نحل (16) آيه :107 آن به اين جهت است كه آنها دنيا را بيشتر دوست
داشته و بر آخرت ترجيح مى دادند.

/

جشنواره مطبوعات ؛ بايدها و نبايدها


جامعه مطبوعاتى از برجسته ترين عناصر فرهنگى كشور است و رسالتى بسان رسولان الهى دارد. اين جامعه, مجموعه اى فهيم, آگاه, متعهد و آگاهى بخش است كه راستى ها و كژىها را به نيكى مى نماياند; در بحران ها مردم را آماده پذيرش ناملايمات مى كند و در چاره انديشى براى معضلات اجتماعى و گشودن گره هاى كور و تزريق مقاومت و پايدارى به جامعه, پيشگام است و ساعى است تا در هر حال سطح فرهنگ عمومى و دانش ملى را ارتقا بخشد. كم توقع ترين قشر جامعه است و پاسدار بزرگ خوبى ها و پاكى ها, پيكارگر سترگ عرصه مبارزه با بى عدالتى, ناهنجارى و پلشتى هاست و بسا در اين رهگذر, دچار محروميت و آوارگى و خشم صاحبان قدرت و گروه هاى فشار قرار گيرد.
از سويى روزنامه نگاران با اين كه جزو مشهورترين آحاد جامعه اند, از مظلوم ترين آنها نيز هستند; شايد كمتر كارى مانند روزنامه نگارى داراى فشارهاى روحى و عصبى, تهديد و ارعاب, بى مهرى و ناسپاسى, خستگى توانفرسا و از جان مايه گذاشتن باشد. افزون بر اينها, عدم حمايت قانونى از مسائل معيشتى روزنامه نگاران و درآمد اندك آنان, موجب مى شود كه كسانى جز عاشقان به اين حرفه, به پشت ميزهاى تحريريه كشانده نشوند.
بنابراين, برگزارى جشنواره هاى مطبوعاتى و تقدير از سربازان بزرگ جبهه فرهنگى نظام اسلامى, كارى بايسته و در خور تقدير است, لكن متإسفانه در چهارمين جشنواره مطبوعات, اين اقدام شايسته, دستخوش كژانديشى, بدسليقگى و غرض ورزى قرار گرفت, به طورى كه به جاى تقدير از روزنامه نگاران و ارباب مطبوعات, عملا به حركتى باندى و مشكوك تبديل شد و كار به جايى رسيد كه دبير محترم جشنواره, در قبال مصيبت داورى, براى روزنامه نگاران از خداوند طلب صبر كرد!
بارى نقد و بررسى عملكرد چهارمين جشنواره مطبوعات و گفت وگو در امورى چون بى نظمى و نابسامانى, فقدان برنامه ريزى, عدم انعكاس مطلوب نتايج گروه هاى تخصصى در مطبوعات, تحت الشعاع قرار گرفتن نمايشگاه مطبوعات از ناحيه تداخل و همزمانى با نمايشگاه كتاب را به فرصت ديگرى مى سپاريم و به ذكر مواردى چند در باب مسابقه بسنده مى كنيم:
1ـ تنوع و گوناگونى رشته هاى اعلام شده, مستلزم آن بود كه هيإت داوران در هر دو مرحله (مرحله نامزدى آثار و مرحله معرفى آثار برتر) ضمن صلاحيت هاى نظرى و عملى روزنامه نگارى, در يكى از رشته هاى مورد نظر داراى تخصص باشند و از معيارهاى مشخص پيروى كنند, اما متإسفانه چنين نشد و اختلاف ميان ديدگاه گروه هاى به اصطلاح تخصصى و هيإت نهايى داوران به گونه اى بود كه يكى از نويسندگان محترم بر اساس داورى نخست در بسيارى از گرايش ها, نامزد اثر برتر شناخته شد, ولى هيإت نهايى داوران حتى در يك مورد هم رإى به برترى آثار وى نداد! و اين نشانه فقدان قانونمندى و دوگانگى معيارهاست.
2ـ با اين كه كسى در فرهنگى و اسلامى بودن انقلاب, ترديد ندارد و تعداد زيادى از نشريات كشور درباره ((معارف اسلامى)) قلم مى زنند, ولى سوگمندانه معارف اسلامى با ((جدول)) با سهميه يكسان در يك جايگاه قرار گرفت و پايين تر از سهميه ((عكس)), آن هم با عنوان مبهم و بدون توضيح معارف اسلامى!
پيداست اين سخن به معناى بى اهميت جلوه دادن موضوع هايى چون جدول و عكس نيست, بل حكايت از نزول جايگاه معارف اسلامى در جشنواره دارد. از اين رو, حاجتى هم به حضور كارشناس اين مسائل, در هيإت داوران, احساس نكردند.
3ـ در گزينش آثار برتر, مى بايست به دو معيار شكلى و محتوايى توجه مى شد; يعنى اثر هم از جنبه روزنامه نگارى (مانند برقرارى ارتباط با مخاطب, قدرت ارائه مطلوب و رعايت اصول نگارش و ويرايش) و هم از جهت محتوا و پيام, ارزيابى شود, لكن در اين جشنواره, عمدتا به بخش اول و با نگرش خاصى عنايت شده بود, به طورى كه مى توان گرايش جشنواره امسال را ((ژورناليسم نقابدار)) ناميد.
4ـ يكى از شرايط داورى, درك درست از زمان و فضاى نگارش مقاله هاست; فى المثل مقاله اى را كه در فضاى شكل گيرى انتخابات پنجمين دوره مجلس شوراى اسلامى نگارش يافته, با فضاى امروز نبايد ارزشيابى كرد و بايد با توجه به حساسيت زمان تحرير ملاحظه شود, ولى متإسفانه داوران اين دوره از اين معيار هم غفلت كرده بودند.
5ـ انتخاب آثار برتر به مثابه ((گرا)) دادن به جامعه مطبوعاتى و ترسيم خطوط آينده مطبوعات از سوى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى و مآلا از سوى نظام مقدس جمهورى اسلامى تلقى مى شود. اكنون سوال اين است كه آيا معرفى چند نشريه معدود و چند نويسنده مشخص را ـ كه در بسيارى از موارد تكرارى از همان كارهاى سال گذشته و فاقد هرگونه ابتكار و نوآورى بودند ـ مى توان به حساب سليقه نظام اسلامى گذاشت و به مطبوعات توصيه كرد كه از ((ژورناليسم نقابدار)) تعريف نشده ـ كه احتمالا در مسير فرهنگ غير انگيخته از سياست حركت مى كند ـ پيروى كنند؟
6ـ طبق آمار رسمى, تعداد 746 نشريه مجوز انتشار دارند, كه تنها تعداد اندكى از آنان به عنوان آثار برتر مطبوعاتى معرفى شدند, سوال اين است كه آيا ساير نشريات كشور در مسابقه اين جشنواره شركت كرده بودند يا خير؟ اگر شركت نكرده بودند چرا؟ و اگر شركت كرده بودند, آيا آثار بهترى از آنچه معرفى شده داشته اند يا خير؟ در صورتى كه شركت كرده و آثار قابل قبولى ارائه نكرده اند, نمايانگر يك فاجعه فرهنگى است, زيرا اين همه نشريه (از روزنامه تا فصلنامه) و نويسنده, از عهده آثارى در حد آثار معمولى برگزيده, عاجز مانده اند! و اگر نه چنين است بل آثار برترى نيز بوده, اما داوران حوصله و وقت مطالعه آنها را نداشته يا فاقد صلاحيت داورى بوده, يا باندى حركت كرده اند, هر كدام از اينها نيز مصيبت فرهنگى و ضايعه جبران ناپذير براى كشور است, حتى جسارت به همان بزرگوارانى است كه صاحب اثر برتر معرفى شده اند, زيرا آنها را در معرض اتهام قرار داده اند, با اين كه برخى از آنان نويسندگان متعهد و لايقى هستند كه چه بسا در يك داورى عادلانه هم سزاوار شناخته مى شدند.
7ـ بر اساس آنچه اعلام شده, اثر برگزيده اى در رشته هاى سرمقاله, نقد موسيقى, شعر, مقاله ورزشى, نقد تجسمى, صفحهآرايى روزنامه اى, مقاله اجتماعى, نقد سياسى, وجدان كارى, سردبيرى و تهاجم فرهنگى معرفى نشد. اين مسإله محل تإمل است; به ويژه در زمينه ((سرمقاله)) كه در سومين جشنواره نيز به سرنوشت امسال گرفتار شد, و اين توهين آشكارى است به همه سردبيران نشرياتى كه در اين دو سال در جشنواره شركت كرده اند, زيرا بدين مفهوم است كه سردبيران كشور از نگارش سرمقاله اى كه در خور گزينش افتد ـ و لو در حد لوح تقدير ـ عاجزاند, در حالى كه هر روز, هر هفته و هر ماه شاهديم كه سردبيران كشور در ساحت هاى گوناگون به خلق آثار ارزشمند همت مى گمارند و معمولا آگاهى هاى روزنامه نگارى و تدوين مقالات آنها از ديگر نويسندگان كمتر نيست. از اين رو, با توجه به آثار معرفى شده برتر در رشته هاى ديگر, موضع گيرى دو ساله داوران جشنواره شگفتآور و سوال برانگيز است!
8ـ داوران هر دو مرحله چهارمين جشنواره مطبوعات بايد بدانند:
اولا: داورى شعبه اى از قضاوت است كه مانند حركت بر روى تيغه اى است كه اندكى لغزش, به مثابه سقوط در دره هلاكت است.
ثانيا: دستاورد اين جشنواره ها بايد موجب تشويق جامعه مطبوعاتى و ايجاد روح اعتماد به دست اندركاران مى شد, نه بر عكس.
ثالثا: داورى درباره آثار مطبوعاتى, با قضاوت در امور ديگر متفاوت است, و لازم بود به حساسيت و آگاهى اين ((جامعه)) توجه مى شد,, زيرا استفهام و انتقاد از همزادان روزنامه نگارى هستند و لذا تصميم هاى حساب نشده بى واكنش نخواهند ماند.
رابعا: جشنواره مطبوعات, مربوط به همه كشور است و ((شركت سهامى)) عده اى معدود نيست و اگر كسى صلاحيت يا فرصت ارزيابى و مقايسه آثار روزنامه نگاران را ندارد, نبايد به اين عرصه قدم بگذارد, كه بى اعتماد جلوه دادن وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى در چشم آگاه ترين جامعه فرهنگى كشور كم گناهى نيست.
خامسا: بهتر است معاون محترم مطبوعاتى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى, به جاى انديشه بين المللى كردن جشنواره مطبوعات به فكر اصلاح جشنواره هاى داخلى مطبوعات باشند و براى اثبات حسن نيت و صداقت داوران در مراحل مختلف, و برطرف شدن سوء ظن ها, آثار برتر را در يك مجموعه چاپ و در اختيار ارباب مطبوعات قرار دهند تا سره از ناسره جدا شود.
در خاتمه از مسوولان بلند پايه فرهنگمند كشور مصرانه مى خواهيم كه اجازه ندهند عناصر مشكوكى, مهمترين ابزار فرهنگى انقلاب اسلامى; يعنى جامعه مطبوعاتى را به ابتذال بكشانند و از مسير رشد و بالندگى باز دارند. البته در قبال اين مسائل, نشريات مذهبى و به ويژه حوزوى رسالت ديگرى دارند كه بايسته است با برگزارى همايش مطبوعات دينى به اقدام هاى مقتضى دست يازند.
والسلام على من اتبع الهدى
پاورقي ها:

/

عاشورا و روياهاى راستين



قسمت اول

روايت رويت و مشاهده حقيقت

يكى از پديده هاى شگفت انگيز كه از حقايق غيبى پرده برمى دارد, خواب هايى است كه
در منابع اسلامى از آنها به ((روياى صادقه)) تعبير مى شود و در قرآن كريم
نمونه هاى مستندى از اين گونه خواب ها ذكر شده است. در روايات امامان معصوم, چنين
آمده كه خواب راستين الهامى است از سوى خداوند متعال بر بنده مومن كه او را از
خير و شرى كه در آينده به او خواهد رسيد, خبر خواهد داد. در حديثى از رسول
اكرم(ص) نقل شده است: كسى كه به روياى صادقه ايمان ندارد به خدا و رسولش ايمان
نخواهد داشت.(1)

و نيز آن حضرت در سخن ديگرى فرموده اند: راستگوترين افراد در ميان شما فردى
است كه رويايش صادق تر و مطابق با حقيقت باشد.(2) در حديثى به نقل از رسول
اكرم(ص) مى خوانيم: ((ان الرويا جزء من سته و اربعين جزء من النبوه;(3) روياى
صادق يك جزء از چهل و شش جزء امر نبوت است.))

عباده بن صامت; از خاتم پيامبران حديثى نقل نموده است بر اين وجه كه مقصود از
آن بشارت كه در قرآن شريف براى افراد باايمان و پرهيزگار آمده (لهم البشرى فى
الحيوه الدنيا)(4) روياى راستين و صالحى است كه مومن براى خود مى بيند و يا
ديگران برايش مى بينند و چنين رويايى در واقع كلامى است از خداوند كه در حال خواب
با بنده اش مى گويد.(5)

البته بين روياهاى راستين و خواب هاى غيرواقع و آشفته تفاوت هاى اساسى وجود
دارد و اين گونه نيست كه هر نوع خواب داراى معنا و مفهوم واقعى باشد و آنان كه
بر اين باورند كه هر خوابى بصورت رمزى حقايقى را براى فرد خواب بين روشن مى كند
سخت در اشتباه هستند.

زيرا روياهاى ناشى از آشفتگى هاى روانى و آرزوهاى اشخاص كه در هنگام روز در
ذهن مى پرورانند, تخويفهاى شيطانى و عكس العمل طبايع و مزاج بيمار و اختلالات
هورمونى اساس درستى نداشته و فاقد هرگونه اعتبارى هستند و متإسفانه كم نيستند
افرادى كه اينگونه خواب هاى آشفته را به عنوان روياهاى درست تلقى نموده و با
روياهاى صادقه مخلوط مى كنند. و نيز ما بايد متوجه اين واقعيت باشيم كه اولا همه
روياها بنيان درستى ندارند و ثانيا از نظر موازين اسلامى ما اجازه نداريم براساس
روياهايى كه مى بينيم در قلوب برادران مسلمان امواجى از وحشت و هاله اى از نگرانى
پديد آوريم, برخورد خردمندانه با چنين مسائل و رعايت موازين اخلاقى اصل مسلمى
است كه بايد مطمح نظر دوستداران حقيقت قرار گيرد.

خواب هايى كه مربوط به مبشرات معنوى بوده و ما از آنها به عنوان روياهاى صادقه
تلقى مى كنيم حقيقتى را به انسان الهام مى نمايد كه روح و روانش را در ثبات و
آرامش فرو مى برد, البته در مواقعى اين خوابها ظاهرى غمگين دارند ولى نبايد از
خاصيت آموزندگى و هشدار دهندگى آنها غافل بود و اين كه در مواقعى انسان را
متوجه حقايقى كرده و طريق حق را از باطل روشن مى كند. بدون شك قلب پاك و عارى از
هواهاى نفسانى نقش موثر و سازنده اى در اين مورد دارد و روياهاى صادقه چون
فروغ هاى فروزان بر سينه اين انسان ها انعكاس يافته تا چشم دل آن را مشاهده كند
نفس طيب و طاهرى كه از آلودگى هاى دنيايى و شهوانى و وابستگى هاى مادى رهايى
يافته در عالم رويا مجالى يافته تا مشهوداتى را كه در عالم ملكوت و جايگاه
عرشيان و قدسيان كشف كرده بازگو نمايد. اما اگر نفسى چراگاه شيطان است و
وسوسه هاى او بوستان روانش را از تعفن گناه و عصيان پر كرده القائاتى خوفناك و
در عين حال بى اساس و آشفته بر قلبش وارد مى شود كه هراس انگيز و توإم با نگرانى
است بر اين اساس روياهاى راستين ميوه تزكيه روح, تلاش معنوى و كوشش هاى عبادى است
و به منزله اجر و پاداش خداوند به بنده اش تلقى مى گردد و ممكن است انسان نيكوكار
از اين رهگذر در موضوعاتى به بينش و معرفت خود بيفزايد و يا با مشاهده مسائلى
كه در حالت عادى از آنها آگاهى نداشت در امور زندگى مراقبت بيشترى داشته و خود
را به مسير صدق و صفا و حقيقت نزديك سازد.

نگارنده در اين نوشتار كوشيده است تا حماسه شكوهمند عاشورا و رهبرى اين قيام
جاودانه را در آيينه روياهاى صادقه مورد بررسى گذرا قرار دهد.



خاك خونين

حافظ (ابوالقاسم طبرانى) در كتاب ((المعجم الكبير)) پس از چند واسطه از ((ام
سلمه)) روايت كرده است ك رسول خدا(ص) روزى به خواب رفته بود وقتى بيدار شدند
مشاهده كرديم آشفته به نظر مى رسيدند و در دست مباركشان تربتى سرخ رنگ بود و آن
را مى گردانيدند. پرسيدم اين تربت چيست؟ فرمودند: جبرئيل مرا خبر داد كه حسين(ع)
در سرزمين عراق كشته مى شود و اين آن تربت است.

هم چنين ((حاكم, ابوعبدالله نيشابورى)) در ((المستدرك)) چنين مضمونى را
نگاشته است.(6)

ابن عساكر, در ((تاريخ دمشق)) پس از چند واسطه از ((على بن زيد بن جذعان))
روايت كرده است كه: ابن عباس از خواب بيدار شد, در حالى كه عبارت ((انا لله و
انا اليه راجعون)) را بر زبان جارى مى كرد و مى گفت: سوگند به خدا كه حضرت امام
حسين(ع) را به شهادت رسانيدند. مستمعين و يارانش گفتند اين گونه نيست. جواب داد:
رسول خدا را در عالم رويا ديدم كه شيشه اى از خون با خود داشت و به من فرمود هيچ
مى دانى بعد از من چه كردند؟ فرزندم, حسين را كشتند و اين حاوى خون او و ياران
اوست كه آن را به سوى خداى ـ عزوجل ـ بالا مى برم ((ابن جزعان)) افزوده است, تاريخ
اين داستان و حتى ساعت وقوع آن را نوشتند, پس از 24 روز به مدينه خبر رسيد كه
حضرت امام حسين(ع) در همان روز و همان وقت مشخص شده در رويا به شهادت رسيده است.
(7)

حافظ ترمذى در كتاب ((الجامع الصحيح))(8) از ابوسعيد, اشج از ابوخالد احمر از
رزين از سلمى روايت كرده كه وى گفته است بر ام سلمه وارد شدم ديدم مشغول گريستن
است سوال كردم چرا گريه مى كنى گفت رسول خدا را در خواب ديدم كه بر چهره مبارك و
سرش خاك نشسته بود عرض كردم يا رسول الله(ص) شما را چه شده فرمود: لحظه اى پيش
ناظر شهادت فرزندم حسين بودم.

ام الفضل, همسر عباس بن عبدالمطلب (عموى رسول خدا) كه نامش ((لبابه)) بود,
رويايى ديد كه موجب نگرانى و تإلم خاطر وى گرديد و براى تعبير آن به محضر رسول
خدا شرفياب گرديد و خواب خويش را چنين بيان كرد: در رويايى مشاهده نمودم عضوى
از اعضاى بدن شما در خانه ام واقع شده است, حضرت محمد(ص) خوابش را چنين تعبير
فرمود: دخترم فاطمه(س) پسرى به دنيا خواهد آورد و تو او را به شير قثم (يكى از
فرزندان عباس) شير خواهى داد. مدتى نگذشت كه فاطمه زهرا[س] امام حسين(ع) را به
دنيا آورد و ((لبابه)) وى را براى شير دادن به نزد خود برد.(9)

در كتاب ((مدينه المعاجز)) آمده است: زن ابوسفيان به خانه رسول اكرم(ص) آمد و
در كنار عايشه قرار گرفت و گفت روياى شگفتى ديدم, مايلم, آن را براى پيامبر نقل
كنم و خواب خود را چنين بيان كرد: خورشيدى عالم افروز را ديدم كه ماهى از آن
بيرون آمد و نور آن بر تمام جهان تابيدن گرفت, از آن ماه دو ستاره برخاست كه
جهان را روشن نمود. در اين ميان ابر تيره اى نمودار شد و مارى از آن خارج شد و
دو ستاره را بلعيد. مردم بر اين ماجرا گريستند و محزون گشتند. عايشه اين خواب
را به پيامبر اكرم(ص) عرضه داشت, آن حضرت با شنيدن اين رويا سيمايى دگرگون يافت
و فرمود خورشيد جهانتاب من هستم و دخترم فاطمه زهرا(س) آن ماه است و منظور از
آن دو ستاره امام حسن(ع) و امام حسين(ع) هستند آن ابر سياه معاويه مى باشد و
مارى كه از آن برون شده, فرزندش يزيد است. البته اگرچه يزيد تنها دستور به قتل
حضرت امام حسين(ع) داد ولى بايد به اين واقعيت اشاره نمود كه معاويه براى تثبيت
قدرت وى و بيعت گرفتن از مردم براى پسرش, يزيد حضرت امام حسن(ع) را مانعى بزرگ
بر سر راه خود مى ديد و لذا به شهادت ايشان اقدام نمود.



كاروان كربلا

در برخى روايات و منابع تاريخى چنين ذكر شده است كه وقتى حضرت امام حسين(ع)
خواست از بيعت با يزيد امتناع كند و از مدينه بيرون آيد.
در شب نخست بعد از آن كه از نزد حاكم اين شهر ـ وليد ـ جدا شد به زيارت مرقد
منور جدش رسول الله(ص) رفت و روى به آن روضه مطهر نمود و گفت: اى خداى من, اين
قبر فرستاده تو (حضرت محمد((ص))) است و من فرزند دختر او هستم و آنچه برايم رخ
داده است بر آن آگاهى, خوبى ها را دوست دارم و از منكرات متنفرم. اى پروردگارى
كه داراى مقام والايى هستى, به حق اين قبر منور و آن كسى كه در درونش آرميده است
هر آنچه رضاى تو و رسولت در آن نهفته برايم برگزين.

به دنبال اين سخنان تإثر انگيز, آن امام همام به شدت گريست و همچنان بر سر
قبر جدش بود تا حوالى صبح كه سر بر قبر گذارده و خوابش برد و در عالم رويا رسول
خدا را ديد در حالى كه گروهى از فرشتگان او را در ميان گرفته بودند. سپس پيامبر
اكرم(ص) او را در آغوش گرفت و ميان دو چشمش را بوسيد. آن گاه فرمود: اى محبوب
من, حسين جانم, گويا تو را مشاهده مى كنم كه به زودى به خون خويش آغشته شده, و
در زمين كربلا گروهى سرت را بريده در حالى كه تشنه كام هستى. سومين فروغ امامت
گريست و از آخرين فرستاده الهى خواست تا او را به همراه خود ببرد ولى رسول
خدا(ص) خطاب به وى فرمود: به دنيا بازگرد تا شهادت نصيبت گردد و آن پاداش عظيمى
كه خداوند برايت مقرر داشته است به تو برسد. سپس امام از خواب بيدار شد و آنچه
را در اين رويا ديده بود براى خاندانش بازگفت و اين ماجرا سبب تإثر و شيون
آنان گشت.(10)

كاروان كربلا وقتى به منزل ((قصر بنى مقاتل)) رسيد, بنا به نقلى ((عقبه بن
سمعان)) كه از ياران و همراهان كاروان امام بود و بسيارى از روايات واقعه
عاشورا از وى نقل شده است, مى گويد: شب هنگام در ركاب امام حركت كرديم و چون
ساعتى راه پيموديم حضرت امام حسين(ع) را خواب كوتاهى فرا گرفت و به زودى ديدگان
خود را گشوده و فرمود: انا لله و انا اليه راجعون, الحمد لله رب العالمين و دو
يا سه بار آيه ((استرجاع)) را تكرار فرمود. حضرت على اكبر(ع) وقتى متوجه
دگرگونى حال پدر شد و ديد مدام آيه استرجاع را بر زبان جارى مى نمايد, اسب خود
را به سوى مركب پدر هدايت كرد و خطاب به حضرت اباعبدالله(ع) عرض كرد: پدر جان,
فدايت شوم براى چه اظهار نگرانى مى كنى و استرجاع فرموده و زبان به حمد خداى
خويش گشوده ايد. امام لب به سخن گشود و فرمود: فرزندم, اندكى كه خواب رفتم در
حالت رويا سوارى عنان اسب را كشيد و گفت اين جمعيت در حال حركت اند و به استقبال
مرگ مى روند.

على اكبر(ع) در اين مصاحبه معرفتى سربلند و پيروز بيرون آمد و با قوت قلب و
شهامتى شگرف خطاب به پدر بزرگوار خويش عرض كرد:
خداوند پيشامد بدى برايتان پيش نياورد. آيا ما بر حق نيستيم؟ پدر فرمود:
سوگند به خداوندى كه بازگشت بندگان به سوى اوست, ما بر حقيم.
حضرت على اكبر(ع) با شنيدن اين سخن چون گل شكفته شد و عرض كرد: پس وقتى بر حق
بودن ما قطعى است, ديگر از مرگ باكى نداريم.
پدر كه چنين معرفتى را از پسر ديد, فرمود: خدايت پاداشى نيكو عطا نمايد.
بهترين پاداشى كه بايد فرزندى از پدر دريافت كند.(11)

مقتل نويسان, چنين نوشته اند: به هنگام سحر عاشورا, حضرت امام حسين(ع) را
خوابى مختصر در ربود و چون بيدار شد, فرمود: هيچ مى دانيد چه در خواب ديدم؟ عرض
كردند چه چيزى را مشاهده كرديد؟ فرمودند: در عالم رويا ديدم گويا سگ هايى قصد
حمله دارند و ميان آنها سگى ابلق را ديدم كه يورش او به من سخت تر بود و گمان
مى رود آن كس كه قاتل من خواهد بود مردى ابرص باشد آن گاه افزودند پس از آن رسول
خدا(ص) را با جمعى از اصحابش ديدم كه مى فرمود: فرزندم, تو شهيد آل عترت هستى و
عرشيان ورودت را به يكديگر مژده داده و در شب آينده نزد من خواهى بود. پس بشتاب
و اين فرشته الهى است كه براى جمعآورى خونت آمده است. امام پس از اين سخنان
افزود اين است خوابى كه ديدم و پيوستن ما به عالم قدس و ملكوت و رهايى از اين
دنيا, نزديك شده است.(12)



كردار و گفتار

شخصى به نام عبدالله رياح, مرد نابينايى را ديد و سبب كورى او را پرسيد. او
گفت: همراه سپاهيان اموى در كربلا بودم, ولى در جنگ عليه امام حسين(ع) و يارانش
حضور نداشتم, شبى به خواب رفتم و در عالم رويا فردى را با قيافه اى موحش ديدم كه
مرا خطاب قرار داده و مى گويد:
رسول الله, تو را احضار نموده اند, گرچه من به دليل هراسى كه داشتم در رفتن
تعلل ورزيدم, اما به اجبار مرا نزد آن سرور عالميان بردند. آن حضرت را با
قيافه اى خشمناك ديدم به پيشگاه مباركشان سلام كردم و عرض نمودم: يا رسول الله,
به خدا قسم, من حتى به سوى خاندان و اهل بيت تو در كربلا تيرى نيفكندم و نيزه اى
پرتاب ننمودم. پيامبر فرمود: آيا سبب آن نشدى كه لشكر ظلم از لحاظ تعداد افزون
گردد. سپس آن حضرت از طشت خونى كه در مقابلشان بود, مشتى برگرفته و برچشمانم
ماليدند. ديدگانم از آن سوخت و چون بيدار شدم خود را نابينا يافتم.(13)

البته ما كه كرارا اين ذكر را بر زبان جارى مى سازيم: يا ليتنى كنت معكم فافوز
فوزا عظيما, بايد متوجه اين واقعيت باشيم كه زبان و نيت و اعمال و رفتارمان با
يكديگر هماهنگى داشته باشند و به آنچه مى گوييم باور داشته باشيم و آنچه را باور
داريم عمل كنيم. شهيد دستغيب نقل كرده است يكى از دوستان, اين حكايت را تعريف
كرد: مكرر بر زبان جارى مى كردم: ((يا ليتنى كنت معكم)) يعنى اى امام حسين(ع) و
ياران آن امام, كاش من هم با شما بودم; و تصور مى كردم, ثواب شهداى كربلا را
خواهم داشت. شبى در عالم رويا وقايع كربلا را آن طور كه اهل منبر مى گفتند, ملاحظه
كردم, لشكر امام و سپاه ((ابن سعد)) در مقابل هم قرار گرفتند و من رو به
خيمه هاى سالار شهيدان رفتم و جزء اصحابش قرار گرفتم. آن وقت بنى هاشم يكى يكى به
عرصه رزم رفتند. پيش خود مى گفتم الان نوبت من فرا مى رسد و موقع فداكارى نزديك
است, مواظب بودم كه آقا امام حسين(ع) مرا نبيند بعد به سرعت پا به فرار گذاشتم
و به قدرى در متوارى شدن التهاب و هيجان داشتم كه از سرعت و دويدن از خواب
بيدار شدم. آرى با زبان و لفظ كار درست نمى شود و گاهى انسان طى رويايى صادق
مورد امتحان قرار مى گيرد.(14)

ادامه دارد.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) كنز العمال, ج15, ص371.
2 ) همان.
3 ) مجمع البيان, ج5 ـ 6, ص233.
4 ) سوره يونس(10) آيه64.
5 ) محمد تقى فلسفى, معاد از نظر روح و جسم, ج اول, ص308 (به نقل از السمإ
والعالم, ص442).
6 ) علامه عبدالحسين امينى در كتاب سيرتنا و سنتنا سيره نبينا و سنته مإخذ و
مصادر اين رويا را ذكر كرده است.
7 ) همان.
8 ) همان, ج13, ص193.
9 ) بحارالانوار, ج44, ص237 و ارشاد مفيد, ص234.
10 ) گرچه ماجراى اين رويا در منابعى چون مجلس سى ام از امالى شيخ صدوق; مقتل
عوالم, ص;54 مقتل خوارزمى, ج1, ص185 و علامه امينى الغدير, ج5, ص224 آمده است,
برخى از پژوهشگران تاريخ عاشورا آن را خالى از كاستى ندانسته و در صحت آن ترديد
روا داشته اند.
11 ) مثير الاحزان فى احوال الائمه الاثنى عشر, علامه جواهرى, ص33, مقتل ابى
مخنف, ص;82 شيخ مفيد, ارشاد, ج2, ص;82 كامل ابن اثير, ج4, ص;51 المختار من مقتل
بحارالانوار, ص75 ـ ;76 الفتوح ابن اعثم كوفى, الفتوح, ص873.
12 ) مقتل علامه عبدالرزاق مقرم, ص220 و نيز بحارالانوار, ج45, ص30.
13 ) ابن شهر آشوب سروى مازندرانى, مناقب, ج4, ص58.
14 ) شهيد آيت الله دستغيب, عدل, ص250 ـ 251.

/

تفسير سوره حشر



شكست يهوديان در مدينه(1)

قسمت سوم

آيه دوم:

((هو الذى اخرج الذين كفروا من اهل الكتاب من ديارهم لاول الحشر ما ظننتم ان
يخرجوا و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله فاتيهم الله من حيث لم يحتسبوا و قذف
فى قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم بايديهم و ايدى المومنين فاعتبروا يا اولى
الابصار))(1)

او كسى است كه كافران اهل كتاب را در نخستين برخورد (با مسلمانان) از
خانه هايشان بيرون راند! گمان نمى كرديد آنان خارج شوند, و خودشان نيز گمان
مى كردند كه دژهاى محكمشان آنها را از عذاب الهى مانع مى شود; اما خداوند از آن جا
كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد و در دلهايشان ترس و وحشت افكند, به گونه اى كه
خانه هاى خود را با دست خويش و با دست مومنان ويران مى كردند; پس عبرت بگيريد اى
صاحبان چشم!



شإن نزول

در مدينه يهوديان از نظر سياسى و اقتصادى مقتدر بودند.وقتى كه رسول اكرم(ص)
وارد مدينه شدند, آنان نخست دسيسه هاى مرموزانه اى به كار گرفتند ولى ديدند حضرت
مستقيما با آنها كارى ندارد و زمينه پيشرفتش هم فراهم است. سپس سه قبيله يهودى
بنى نضير و بنى قريظه و بنى قينقاع پيمان عدم تعرض بستند كه نه با اسلام باشند نه
عليه اسلام, وقتى جنگ بدر شروع شد و مسلمين پيروز شدند فهميدند كه حضرت محمد(ص)
همان پيامبر معهود است و زمانى كه جنگ احد با آن حوادثش پايان گرفت, كعب ابن
اشرف, پيشواى يهوديان بنى نضير, از مدينه به مكه رفت و با ابوسفيان رابطه برقرار
كرد و سوگند ياد كردند كه دشمن قسم خورده اسلام شوند. رسول اكرم(ص) روزى به
قبيله بنى نضير رفت تا طبق برخى از نقل ها درباره ديه دو نفر از آنها مهلت
بخواهد, كعب ابن اشرف, حضرت را به گرمى مى پذيرد, اما در پنهانى توطئه ترور و
قتل حضرت را در منزل خودش در همان قبيله بنى نضير فراهم مى كند, ذات اقدس اله به
وسيله وحى رسول اكرم(ص) را آگاه مى كند, حضرت فورا از آن جا برمى خيزد و به مدينه
مىآيد. قرآن كريم نسبت به يهوديان اعلان خطر كرد و به حضرت فرمود: ((لاتزال تطلع
على خائنه منهم))(2) در سوره مائده آمده است كه خداى سبحان به رسولش فرمود
اينها هر روز نقشه مى كشند اين چنين نيست كه اگر يك نقشه از آنها را خنثى كردى
آنها دست از نقشه و توطئه بردارند. رسول اكرم طبق دستور الهى از آن جا خارج شد
و دستور قتل كعب ابن اشرف را داد. كعب ابن اشرف به هلاكت رسيد, آن گاه يهوديان
بنى نضير با رسول اكرم مذاكره كردند كه ما چه كنيم؟ حضرت فرمود: از اين جا بايد
بيرون برويد و جلاى وطن كنيد. آنها تعهد سپردند كه بعد از مدتى جلاى وطن كنند
منافقين به همين يهوديان بنى نضير ـ كه رابطه سياسى مرموزانه اى داشتند ـ گفتند
شما جلاى وطن نكنيد و از مدينه بيرون نرويد و اگر خواستيد بيرون برويد ما با
شماييم و اگر به جنگ شما آمدند ما شما را يارى مى كنيم: ((لئن اخرجتم لنخرجن
معكم و لانطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنكم))(3) از اين رو يهوديان به
پيامبر(ص) گفتند: ما از محلمان و از اين قبيله و از اين قلعه ها بيرون نمى رويم
تو هر چه از دستت بر مىآيد بكن.

اين شإن نزول آيه بود, البته با تفاوت هايى كه بين آن چه كه مرحوم امين الاسلام
در ((مجمع البيان)) نقل كرده با آن چه كه از تفسير على ابن ابراهيم قمى نقل شده
است و تفاسير ديگرى مانند آن.



عدم حسن ظن و سوء ظن به خدا

اين آيه دو نكته را يادآور مى شود: يكى سوء ظن يهوديان به خدا و ديگرى عدم حسن
ظن مسلمين به خدا; اين دو ظن با هم تفاوت دارد لذا تعبير قرآن هم حساب شده است,
آن چه بد است سوء ظن به خدا است نه عدم حسن ظن, فرمود يهوديان گمان مى كردند كه
هيچ قدرتى نمى تواند آنها را شكست بدهد, زيرا قلعه هاى مستحكم نفوذ ناپذير داشتند
آنها سوء ظن داشتند و شما حسن ظن نداشتيد, شما فكر نمى كرديد كه آنها با داشتن
همه اين قلعه ها و دژهاى مستحكم رفتنى باشند, آنها هم سوء ظن داشتند و خيال
مى كردند كه با همه اين قلعه هاى مستحكم هرگز شكست نمى خورند, فرمود: ((هو الذى
إخرج الذين كفروا من اهل الكتاب من ديارهم)) يعنى يهوديان بنى نضير را, نه تنها
از بيت شان بلكه از دارشان بيرون بردند, چون ((دار)) وسيع تر از ((بيت)) است.



مفهوم اوليت

((لاول الحشر)) يعنى اين يهوديان تاكنون در رفاه و آسايش به سر مى بردند هيچ
كدام از آنها و نياكانشان درد آوارگى را نچشيده بودند, اين اولين بار است كه
اسلام آنها را آواره مى كند: ((هوالذى اخرج الذين كفروا من اهل الكتاب من ديارهم
لاول الحشر)) هيچ قدرتى از نظر نظامى توان جنگيدن با آنها را نداشت از نظر سياسى
هم روابط تيره اى با مشركين داشتند اما هيچ قدرتى نتوانست آنها را آواره كند فقط
اسلام آنها را آواره كرد. اين اوليت در ((لاول الحشر)) تنها اوليت تاريخى و زمانى
نيست, چون اوليت تاريخى و زمانى فخرآور نيست; مثلا در حرم به روى همه زائران باز
است كسى صبح, زودتر از ديگران به حرم وارد مى شود, و ديگرى ديرتر, در اين صورت,
كسى كه زودتر رسيده, افتخارى را كسب نكرده چون همه فهميده اند كه بايد به حرم
مشرف شوند و زيارت كنند اما كسى راهش دورتر بود و يا ضعيف تر بود و ديرتر رسيد,
اما ديگرى راهش نزديك تر بود و يا قوىتر بود و زودتر رسيد, اين گونه از اوليت ها
زمانى است و اوليت زمانى مايه فخر نيست, اما گاهى حادثه اى پيش آمده اولا: تشخيص
اين كه اين حادثه حق است يا باطل كار آسانى نيست ثانيا: بعد از فهم حق بودن
كار, شجاعت و اقدام در مسير آن, مهم است. اين اوليت باعث فخر است. اين كه در
بسيارى از احتجاج ها در جريان اين كه على ابن ابى طالب(س) به عنوان ((اول من
اسلم)) به عنوان فخر ياد مى شود اين است نه اين كه على ابن ابى طالب(س) روز شنبه
ايمان آورد و ديگران در روزهاى يك شنبه و دوشنبه و… بلكه منظور اين است كه
روزى كه تشخيص اين كه اسلام حق است يا نه كار هر كسى نبود, على(ع) اسلام آورد و
شجاعانه اقدام كرد. پس دو عامل تشخيص حق و اقدام شجاعانه به جريان ((اول من
اسلم)) بها مى دهد.

حال يهوديان هم كه در ناز و نعمت پروريده شده بودند اولين كسى كه آنان را
آواره كرد, اسلام بود, لذا خداوند مى فرمايد: ((هوالذى اخرج الذين كفروا من اهل
الكتاب من ديارهم لاول الحشر)) اگر كسى بگويد براى اولين بار اسلام, يهوديان را
از مدينه بيرون كرده است اين فخر است.

در اين ((لاول الحشر)) نكته اى است كه بايد ذكر كنيم: ((حشر)) به معناى جمع است.
در قيامت عده اى محشور و جمع مى شوند اما نه با آسايش و آسانى بلكه با قدرت و
زور, اگر گروهى را با فشار ـ و نه با رإفت و مهربانى ـ از جاهاى دور گرد هم
بياورند, اين را ((حشر)) مى گويند در اين جا هم خداوند فرمود ما يهوديان را از
قلعه هايشان بيرون كرديم و در اين كار نه دشمنان از خطر سوء ظن محفوظ و نه
دوستان داراى حسن ظن بودند: ((ما ظننتم إن يخرجوا و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم
من الله)) شما فكر نمى كرديد كه آنان بيرون رفتنى باشند, زيرا با هيچ عاملى
نمى توانستيد بر قلعه هايشان مسلط شويد, ((ما ظننتم إن يخرجوا)) اين عدم حسن ظن
شما بود. قرآن كريم نسبت به مسلمين اين نكته را هم رعايت مى كند و نمى فرمايد كه
شما به خدا گمان بد داشتيد بلكه مى فرمايد شما گمان نمى كرديد كه اينها رفتنى
باشند, اما سوء ظن يهوديان اين است كه: ((و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله))
آنها خود را با خدا طرف مى ديدند سوء ظن داشتيد و مى گفتند كسى نمى تواند ما را از
اين ديار و قلعه هاى مستحكم بيرون كند. در حالى كه خدا عزيز و نفوذناپذير است و
اگر قلعه مستحكم در برابر خدا بتواند مقاومت كند پس خدا معاذالله عزيز نيست پس
اين چنين نيست كه اين قلعه ها مانع نفوذ اراده حق باشد.

مشابه اين كار از منافقين هم نقل شده است منافق چون طبعا كافر است مخصوصا در
روزهاى جنگ ((هم للكفر يومئذ اقرب منهم للايمان))(4) در روزهاى جنگ هم آنها
كافرانه فكر مى كردند. در سوره مباركه فتح جريان منافقين را اين گونه نقل مى كنند:
سر اين كه منافقين در جبهه شركت نمى كردند اين بود كه فكر مى كردند مسلمين پيروز
نمى شوند و رهبرشان هم شكست مى خورد و كشته مى شود: ((بل ظننتم ان لن ينقلب الرسول
والمومنون الى اهليهم ابدا)) به منافقين خطاب كرده مى فرمايد شما فكر مى كرديد كه
زعيم اسلام (رسول اسلام) با همراهانشان وقتى به جبهه رفتند زنده بر نمى گردند اين
همان سوء ظن است: ((و زين ذلك فى قلوبكم و ظننتم ظن السوء و كنتم قوما
بورا))(5) شما يك ملت بايرى بوديد (باير در برابر داير آن زمين بى ثمر را گويند
اگر زمينه زندگى مردم هم مثل زمين بى ثمر شد آن مردم را باير مى گويند)

منافق باير است و ثمر نمى دهد اين سوء ظن هم در كافران است هم در منافقان. ولى
درباره مومنين فرمود: ((ما ظننتم ان يخرجوا)) دو تعبير لطيف نسبت به مومنين هست
اولا: نسبت به خدا نداد و نفرمود كه شما گمان نمى كرديد كه خدا اين كار را نمى كند
بلكه فرمود: شما گمان نمى كرديد كه كافران و يهوديان بنى نضير متوارى شوند. نكته
ديگر هم عدم ظن را به مومنين نسبت داد نه ظن عدم را, فرمود: ((ما ظننتم ان
يخرجوا)) و نفرمود: ((ما ظننتم ان لايفعل الله كذا)) مظنون درباره مومنين فعل
كفار است نه فعل حق. ولى درباره كفار اين دو نكته كاملا به عكس است هم ظن عدم
است نه عدم الظن هم مظنون فعل خداست, فرمود: ((ما ظننتم ان يخرجوا)) درباره
كفار فرمود: ((و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله…)) اينها ظن و گمان داشتند
كه خدا نمى تواند درباره شان كارى بكند سوء ظن به الله بود. ظن به عدم داشتند
((و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله)) چون حصون و قلعه ها نزدشان معتبر بود و
خيال مى كردند كه قلعه نمى گذارد كه خدا در آنها اثر بگذارد. انسانى كه مادى است
و جهان بينى مادى دارد, و ديگر سخن از روح و قلب و غيب و امثال آن, برايش مطرح
نيست فقط سخن از قلعه مى كند, آن گاه خداى سبحان فرمود ما همين قلعه را به دست
خودشان خراب كرديم. اولين كار اين بود كه با كشتن زعيمشان آنها را ترسانديم,
وقتى ترسيدند پا به فرار گذاشتند و براى اين كه زودتر فرار كنند همين قلعه اى كه
برايشان جاى امن بود به دست خودشان خراب شد, گرچه مومنين از بيرون تخريب
مى كردند اما قبل از اين كه مومنين شروع به كار بكنند خودشان تخريب كردند.



عذاب الهى

((فاتيهم الله من حيث لم يحتسبوا و قذف فى قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم
بايديهم و ايدى المومنين)) هم اينها كه قلعه براىشان جاى امن بود اكنون به جاى
عذاب بدل شده است. فرار از خانه هاى عادى كار آسانى است اما گريختن از قلعه هاى
بلند و مستحكم, مشكل است. مى بينيم كه اگر خداى سبحان اراده كند جاى امن خطرناك
مى شود و به عكس, هرگز كسى فكر نمى كرد در جريان توفان نوح از تنور, آب بجوشد;
تنورى كه محل شعله ور شدن آتش است, با آب سنخيت ندارد ممكن بود خداى سبحان دستور
بدهد همين آب در جاى ديگر بجوشد اما از تنور جوشش دادن نشانه آن است كه هر جا
خدا بخواهد و اراده كند وضع برمى گردد: ((و فار التنور)).(6)

اگر انسان بى راهه برود, از جايى كه فكرش را هم نمى كند خدا به او ضربه مى زند و
در وادى خطر مى افتد و اگر در راه حق باشد خداى سبحان به او از راه هاى فكر نشده
فيض مى رساند. ((من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لايحتسب))(7) آن وقتى
هم كه بخواهد بگيرد ((من حيث لايحتسب)) مى گيرد. پس چه بهتر كه انسان كار را به
او بسپارد, اگر كار را به او بسپارد و در مسير مستقيم باشد راحت است كه او عزيز
است, ولى اگر به او نسپارد و بى راهه برود از راهى كه فكر نمى كرده آسيب مى بيند,
چه اين كه اگر در راه باشد از راهى كه فكر نمى كرده به او نفع مى رسد. هم درباره
تقوا آمده است كه: ((من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لايحتسب)) و هم
درباره بى تقوايى و انحراف آمده است كه: ((فإتا هم الله من حيث لم
يحتسبوا))(8)

اينها فكر همه چيز, حتى سنگ و گل را كرده اند اما فكر دل را نكرده اند كه چه
كسى بر دلشان مسلط مى شود و آنها را مى ترساند فرمود: ما آنها را با كشته شدن
زعيمشان كعب بن اشرف, مرعوب كرديم:



مطلب آغاز سوره ها

حالا معلوم مى شود كه چرا سوره حشر با توحيد شروع شده است, فرمود: ((و هو الذى
اخرج)) گاهى قصه ها ساده است, خداوند مى فرمايد اين قصه ها را ببينيد و جمع بندى
كنيد تا به الله برسيد, اما گاهى از عمق شروع مى شود و از همان اول كه لحن آيه
شروع مى شود با توحيد شروع مى شود: ((و هو الذى اخرج الذين كفروا من اهل الكتاب
من ديارهم لاول الحشر)). اگر آيه اى اولش با توحيد بود پيداست كه عميق است. فرمود
ما كار را از دل شروع كرديم آن گاه تخريب اين قلعه ها هم به دست خودشان شروع شد,
مومنين از بيرون خراب مى كردند كه زودتر برسند آنها هم از درون خراب مى كردند كه
زودتر فرار كنند, و سرانجام طولى نكشيد كه اين قلعه ها فتح شد.ادامه دارد


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حشر (59) آيه2.
2 ) مائده (5) آيه13.
3 ) حشر (59) آيه11.
4 ) آل عمران (3) آيه167.
5 ) فتح (48) آيه 12.
6 ) هود (11) آيه40.
7 ) طلاق (65) آيه3.
8 ) حشر (59) آيه2.

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام

امام جمعه مسجدالحرام خواستار وحدت مسلمانان عليه جنايات صهيونيست ها شد.

كميته دائمى قدس خواستار قطع روابط دولت هاى اسلامى با رژيم صهيونيستى شد.(9 /
1/76)

مردم مالزى با شعارهاى مرگ بر اسرائيل و زنده باد اسلام تظاهرات كردند.(16/1
/ 76)

شيخ الازهر عمليات شهادت طلبانه عليه صهيونيست ها را قانونى خواند.(21/1 /
76)

صدها نفر از اعضاى سازمان اخوان المسلمين مصر دستگير شدند.(24/1/76)

300 نويسنده مصرى براى مبارزه عليه صهيونيست ها هم پيمان شدند.(25/1/76)

100 نفر از مسلمانان بحرين دستگير شدند.(31/1/76)

امل و حزب الله لبنان عليه اسرائيل بيانيه مشترك دادند.(3/2/76)

نيروهاى لائيك 7 مركز آموزش قرآن را در تركيه آتش زدند.(9/2/76)

صدها مسلمان فلسطينى عليه آتاترك تظاهرات كردند.(14/2/76)

جماعت اسلامى مصر به خاطر وضعيت عمر عبدالرحمن به كلينتون هشدار داد.



داخلى

رهبر انقلاب: در شرايط حاضر خطر گرايش به اشرافى گرى بيشتر است, مسوولان و مردم
بايد مراقب اين خطر باشند.

سران كشورهاى اسلامى آمادگى خود را براى حضور فعال در هشتمين اجلاس سران
كشورهاى عضو كنفرانس اسلامى در تهران اعلام كردند.
(5/1/76)

((يونيدو)) طرح مطالعات توسعه صنعتى 13 كشور آفريقا را به ايران واگذار كرد.

ايران به عنوان بهترين ارائه دهنده خدمات پزشكى در حج برگزيده شد.(16/1 /
76)

چند مقام دولتى و مديران 24 شركت آلمان به دادگاه ايران فرا خوانده شدند.(19
/ 1/76)

رهبر معظم انقلاب اسلامى: مجمع تشخيص مصلحت بايد سياست هاى آينده را در مقام
مستشار عالى رهبرى معين كند.(20/1/76)

فروش اقساطى سهام كارخانه ها و شركت هاى دولتى به بخش خصوصى غيرقانونى اعلام شد.


حداقل نرخ ديه 48 ميليون ريال تعيين شد.(21/1/76)

بيش از 95 درصد كودكان زير 5 سال عليه بيمارى فلج واكسينه شدند.(23/1 /
76)

ايران و روسيه براى ساخت و خريد تجهيزات نظامى و هسته اى به توافق رسيدند.

انجام آزمايش تالاسمى قبل از ازدواج اجبارى شد.(24/1/76)

وزراى بازرگانى و صنايع: هيچ دليلى براى افزايش قيمت ها وجود ندارد, بهاى مواد
اوليه كاهش يافته است.

زائران كشورهاى مختلف در كنار كعبه فرياد مرگ بر آمريكا و مرگ بر اسرائيل
سردادند.

مردم و مجلس خواستار تجديد نظر در روابط با آلمان شدند.(25/1/76)

نيروى هوايى موفق به ساخت هواپيماى جنگنده شكارى شد.(26/1/76)

دلاور مردان كشتى آزاد, بار ديگر پرچم قهرمانى ايران را در آسيا به احتراز
درآوردند.(30/1/76)

با صدور بيانيه اى تشكل ((جمعى از ايثارگران انقلاب اسلامى)) اعلام موجوديت كرد.
(3/2/76)

دكتراى افتخارى علوم سياسى دانشگاه تهران به رئيس جمهور اهدا شد.(8/2 /
76)

238 نفر نامزد انتخابات رياست جمهورى شدند.(9/2/76)

معلمان نمونه سراسر كشور از خدمات فرهنگى رئيس جمهور تقدير كردند.(14/2 /
76)

حضرت آيه الله خامنه اى: مردم در انتخابات رياست جمهورى بيش از همه به علما
اعتماد مى كنند.

يكى از شاهدان اصلى دادگاه ميكونوس شهادت خود را پس گرفت.(14/2/76)



خارجى

وليعهد اردن از عرفات خواست مانع اقدامات ضد صهيونيستى فلسطينى ها شود.

حافظ اسد: رژيم صهيونيستى در تلاش براى ادامه اشغال سرزمين هاى عربى است.(28 /
12/75)

حكم اخراج دبير اول سفارت آمريكا در روسيه سفيد صادر شد.(5/1/76)

پاپ خواستار گسترش روابط با ايران شد.(7/1/76)

كميسيون فرهنگى سناى فرانسه با وضع قانون ممنوعيت حجاب اسلامى در مدارس مخالفت
كرد.(9/1/76)

قطعنامه لغو روابط با اسرائيل در اجلاس اتحاديه عرب امضا شد.(11/1/76)

وزير خارجه مصر از بهبود روابط اعراب و ايران استقبال كرد.(16/1/76)

واتيكان: غرب به سوى تباهى و مرگ پيش مى رود, تنها راه نجات, انتخاب خدا و
هم گامى با اوست.

عفو بين الملل از لندن: شكنجه گران در آمريكا از ابزارهاى پيشرفته الكتريكى
استفاده مى كنند.(17/1/76)

سوريه: انتفاضه تنها راه احقاق حقوق فلسطينيان است.(18/1/76)

جنبش عدم تعهد خواستار قطع روابط كشورهاى عضو با رژيم صهيونيستى شد.(20/1 /
76)

وزير امور خارجه پاكستان: پاكستان طالبان را به رسميت نمى شناسد.(21/1 /
76)

اشپيگل: آلمان تكنولوژى اتمى در اختيار عراق قرار داد.

بوريس يلتسين: مسكو مصمم به حمايت از جمهورى اسلامى ايران است.

چين از همكارىهاى امنيتى آمريكا و ژاپن انتقاد كرد.(23/1/76)

اتحاديه بازرگانى عرب خواستار قطع روابط با رژيم صهيونيستى شد.

بن بلا: در شرايط كشتار مردم الجزاير برگزارى انتخابات شرمآور است.(26/1 /
76)

وزير خارجه آلمان: اروپا بدون ايران نمى تواند سياست موفقى داشته باشد.(30/1
/ 76)

پنتاگون: نگران خطر تروريسم داخلى در جامعه آمريكا هستيم.(31/1/76)

شوراى روابط خارجى آمريكا, شكست طرح هاى واشنگتن عليه ايران را رسما اعلام كرد.


سفير دانمارك: غربى ها چه بخواهند چه نخواهند ايران پيروز و پابرجاست.

((گجرال)) مإمور تشكيل دولت در هند شد.(1/2/76)

پليس نيويورك تظاهرات مسالمتآميز سرخ پوستان را سركوب كرد.

پنج نماينده پارلمان تركيه براى تشكيل حكومت اسلامى در اين كشور سوگند خوردند.


طالبان: فهد از ما حمايت مى كند.(2/2/76)

شوراى امنيت ملى تركيه دستور تعطيلى صدها مدرسه دينى در اين كشور را صادر كرد.


مجمع عمومى, سياست هاى توسعه طلبانه رژيم صهيونيستى را محكوم كرد.

احزاب مصر خواستار انزواى رژيم صهيونيستى شدند.(7/2/76)

انتخابات يمن با به جاى گذاشتن 11 كشته پايان يافت.(8/2/76)

پينگ پنگ بازان ايران, قطر و الجزاير از مسابقه با تيم اسرائيل خوددارى كردند.


راديو لندن: بازگشت سفيران اروپا به تهران نشانه شكست تلاش هاى آمريكاست.(10 /
2/76)

مطبوعات آلمان: واكنش ايران باعث بزرگترين آبروريزى براى اروپا شد.

محافظه كاران پس از 18 سال صحنه سياسى انگليس را ترك كردند.(13/2/76)
پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


خواص آب انگور سياه
براساس تحقيقى كه در يك كنفرانس علمى ارائه شده است نوشيدن آب انگور سياه داراى خاصيت ضد لختگى خون مشابه آسپيرين است و بدن را در برابر بيمارى قلبى محافظت مى كند.
دو تحقيق ارائه شده در اجلاس انجمن كارديولوژى در آناهيم كاليفرنيا شامل يك تحقيق انجام شده بر روى انسان و يك تحقيق انجام شده بر روى ميمون هاى هندى قهوه اى است.
سرپرست اين مطالعات گفت: آب انگور سياه تإثير ضد لختگى مشابه آسپيرين ايجاد مى كند و به نظر مى رسد در مقايسه نسبتا كم خطر باشد كسانى كه آب انگور سياه مى نوشند از تإثيرات مضر الكل در شراب و ناراحتى هاى بالقوه معده ناشى از مصرف آسپيرين در امان هستند.
وى خواص سه نوع آب ميوه يعنى انگور سياه, پرتقال, و گريب فروت را مورد مقايسه قرار داد و دريافت مقدار تجمع پلاكت ها عامل لختگى خون در بين مصرف كنندگان آب انگور سياه 39 درصد كمتر است.
ساير آب ميوه ها اين اثرات را از خود نشان ندادند.
محققان گفتند اين تإثيرات مفيد ناشى از وجودflavonoids است, تركيباتى كه به طور طبيعى در بسيارى از ميوه جات و سبزيجات از جمله انگورهايى كه از آن آب انگور سياه به دست مىآيد يافت مى شود.
جان فولتس سرپرست اين مطالعات, از تحقيقات انجام شده بر روى ميمون ها براى تعيين مقدار مفيد آب انگور استفاده كرد و مشخص نمود كه يك مرد با وزن 70 كيلوگرم با نوشيدن 35 ميلى ليتر آب انگور سياه در روز مى تواند مقدار پلاكت هاى ايجاد كننده لختگى در خون خود را به ميزان قابل توجهى كاهش دهد.
زنان با وزن متوسط با نوشيدن 25 ميلى ليتر آب انگور سياه مى توانند از فوايد اين نوشيدنى بهره مند شوند.
قبل از جايگزينى آب انگور به جاى ساير داروها بايد احتياطهايى انجام شود و براى آن كه معلوم شود مصرف آب انگور سياه در تركيب با آسپيرين مفيد خواهد بود يا نه نياز به انجام تحقيقات بيشترى در اين زمينه است.

رژيهاى غذايى و بروز افسردگى
به گفته محققان, برخى رژيم هاى غذايى در زنانى كه نسبت به افسردگى آسيب پذير هستند, مى تواند به بروز مجدد اين عارضه روانى منجر شود.
اين روند با محروم شدن سلول هاى مغزى از پروتئين هاى حياتى كه وضعيت روحى افراد را كنترل مى كنند پديد مىآيد.
محققان ضمن تحقيقات خود به مطالعه نقش پروتئين تريپتوفانTryptophan) ) كه در بسيارى از غذاها وجود دارد پرداختند. اين پروتئين در ساخته شدن يكى از پيام رسان هاى شيميايىNeurotransmitter) ) به نام سروتونينSerotonin) ) نقشى بسيار حياتى ايفا مى كند.
يك رژيم غذايى كه در آن تريپتوفان اندكى وجود دارد با كاهش مقدار سروتونين در سلول هاى مغز, مى تواند به بروز افسردگى در افراد آسيب پذير منجر شود.
دانشمندان مى گويند حتى تغيير اندك اين پروتئين نيز مى تواند تإثيرات عميقى در افرادى كه نسبت به افسردگى كلينيكى آسيب پذيرى دارند به وجود بياورد.
محققان يكى از بيمارستان هاى اكسفورد انگلستان به اندازه گيرى مقدار تريپتوفان در خون 15 زن كه سابقه افسردگى داشتند اقدام كردند.
اين زن ها پس از مورد درمان قرار گرفتن, در هنگام انجام اين آزمايش ها از افسردگى رنج نمى بردند و در سلامت كامل قرار داشتند.
در مرحله بعد به اين گروه از زنان رژيمى متشكل از دو مايع مختلف داده شد كه در يكى تريپتوفان وجود داشت و مايع ديگر خالى از اين پروتئين بود.
هيچ يك از اين زنها از نوع مايع مورد استفاده خود اطلاع نداشتند.
پس از گذشت يك هفته, حالات روحى اين افراد هر يك ساعت يك بار به مدت 7 ساعت مورد مشاهده دقيق قرار گرفت.
نتايج اين مشاهدات كه در جديدترين شماره مجله پزشكى لانستLancet)) به چاپ رسيده است نشان مى دهد كه مايع بدون تريپتوفان باعث شد اين پروتئين در خون تا 75 درصد كاهش يابد. در 10 نفر از زن هايى كه از اين مايع استفاده كرده بودند علايم افسردگى كامل ظاهر گرديد و در 5 نفر ديگر از همين گروه نيز افسردگى نسبى مشاهده شد.
اين علايم پس از استفاده از مايع حاوى پروتئين تريپتوفان, مرتفع گرديد.
به گفته زنان شركت كننده در اين آزمايش, حالات افسردگى مجدد در آنها, دقيقا مشابه افسردگى هاى قبلى آنها بوده است.
روان پزشكان مى گويند افرادى كه سابقه افسردگى شديد دارند, آسيب پذيرى زيادى نسبت به كاهش مقدار تريپتوفان در خون نشان مى دهند.

بازيافت كليه از اهداكنندگان متوفى
پزشكان آمريكايى براى عمل پيوند, دريافت كليه از افراد زنده را ترجيح مى دهند چرا كه معتقدند بيشترين شانس موفقيت را براى عمل پيوند فراهم مى كند.
پزشكان ژاپنى در تحقيقى كه ممكن است شمار كليه هاى آماده براى پيوند را به ميزان زيادى افزايش دهد اعلام كردند كليه هاى بيماران متوفى را بازيابى كرده اند و دريافته اند كه بسيارى از آنها دست كم براى 10 سال قابل استفاده است.
در ژاپن كه ممنوعيت هاى فرهنگى و قوانين بر مسإله پيوند كليه حاكم است كليه را تنها زمانى مى توان از بدن بيمار برداشت كه قلب او از تپش باز ايستاده باشد و به اين دليل بيماران زيادى در انتظار پيوند كليه جان مى سپارند در حالى كه اين عمل در آمريكا عادى است. پزشكان ژاپنى به ندرت اقدام به استفاده از اندام هاى بيمارانى مى كنند كه دچار مرگ مغزى شده ولى قلبشان هنوز در حال تپيدن است.
يك تحقيق محققان ژاپنى كه در نشست انجمن ارولوژى آمريكا ارائه شده است نشان مى دهد پيوند كليه از اهدا كنندگانى كه قلبشان از كار بازايستاده است, سال ها بعد از عمل پيوند كاملا سالم و زنده مانده است.
دكتر كازونارى تانابه, از دانشكده پزشكى زنان توكيو گزارش داد 85 درصد از 108 كليه پيوندى مدت يك سال, 72 درصد مدت 5 سال و 52 درصد مدت 10 سال كار كردند.
بيش از 91 درصد از بيماران 10 سال بعد از عمل پيوند زنده بودند اگرچه در برخى كه اولين پيوند ناموفق بوده است, عمل هاى پيوند مجددا بر روى آنها انجام گرفته است.
تانابه مى گويد, نتايج به دست آمده بسيار خوب است. اين كشف ممكن است به افزايش شمار كليه هاى آماده براى پيوند كمك كند.

مرى مصنوعى ساخته شد
پژوهشگران دانشگاه پزشكى و داروسازى ((توباما)) با بهره گيرى از يك نگهدارنده از جنس ((كولاژن)) موفق به ساخت ((مرى)) مصنوعى شدند.
روزنامه ژاپنى ((نى كى سان گيو)) نوشت: براى ساخت اين ((مرى)) ابتدا نگهدارنده كولاژنى را بر روى عضلات پشت و زير بافت پوستى خرگوش پيوند مى زنند كه پس از دو هفته كولاژن تجزيه شده و بافت بدن خرگوش جايگزين آن مى شود.
دانشمندان بعد از اين مرحله, محل مورد نظر را با عمل جراحى باز كرده و به آن پوست نازك پشت خرگوش را پيوند زدند كه منجر به ايجاد يك بافت جديد شد.
پژوهشگران دانشگاه ((تويوما)) مى گويند بافتى كه پس از سه هفته ايجاد مى شود به راحتى منبسط مى شود و به سختى منقبض مى شود.
دانشمندان از اين بافت, يك مرى مصنوعى با قطر 4 ميلى متر و درازاى 2 سانتى متر ساختند و به مرى خرگوش پيوند زدند و نتيجه آزمايش موفقيتآميز بود.
پژوهشگران ژاپنى مى گويند ((مرى)) مصنوعى جديد برخلاف نمونه هاى قبلى به راحتى با مرى اصلى پيوند برقرار مى كند و هيچ محلى براى تراوش آب نيز در آن ديده نشده است.
پژوهشگران ژاپنى با بهره گيرى از دانش ژنتيك و فن ساخت اعضإ مصنوعى پيشتر, يك ((شش)) از نوع ((هيبريد)) نيز ساخته بودند كه با بدن موجود زنده سازگارى داشت.

ارتباط باكترىها با يكديگر
باكترىها و ميكروب ها از طريق صدور و جذب برخى مواد شيميايى با يكديگر و با گياهان و جانوران ((مكالمه)) مى كنند. اين نحوه برقرارى ارتباط مى تواند توضيحى بر اين نكته باشد كه چرا ميكروب ها مى توانند شمار زيادى از تركيبات شيميايى را به وجود آورند.
به نوشته ماهنامه علمى ((ساينتيفيك امريكن)) دانشمندان دريافته اند كه ميكروب ها و باكترىها در زمره قديمى ترين و فراوان ترين ارگانيزم هاى حياتى موجود بر بروى زمين اند.
وقتى با ميكروسكپ هاى الكترونى به اين باكترىها نظر شود ديده مى شود كه آنها چيزى ظاهرا جز يك ظرف پر از ((دى ان آ)) و ماده بى شكل سيتوپلاسم نيستند.
سلول بسيارى ديگر از ارگانيزم ها برخلاف ساختار باكترىها داراى ساختمانى پيچيده, شامل يك هسته, اسكلت بندى درونى و يك مولد توليد انرژى داخلى موسوم به ميتوكوندرياmitochondria است.
اما سادگى عجيب باكترىها در نقطه مقابل توانايى شگفت انگيز آنها براى بهره گيرى از محيط اطرافشان قرار دارد. اين توانايى بهتر از هر مورد ديگر در هنگام برقرارى ارتباط توسط باكترىها با ارگانيزم هاى پيچيده و نيز با ديگر باكترىها آشكار مى شود.
گاهى اوقات اين مكالمات كه از طريق مبادله برخى علائم شيميايى به انجام مى رسد سبب بروز تغييرات كوچكى در طرفين گفت و گو مى شود اما در مواردى نيز تغييراتى كه عارض دو طرف مكالمه مى شود كاملا گسترده و بنيادى است.
زيست شناسان تا همين اواخر مى پنداشتند كه هر چند باكترىها در دسته هاى بزرگ زندگى مى كنند اما هر يك از آنها در درون اين دسته ها و گروه صرفا يك واحد مجزا به شمار مىآيند كه رفتارى فردى و مجزا از ديگران دارند.
اما اكنون روشن شده است كه باكترىهاى درون هر مجموعه با يكديگر ارتباط نزديكى دارند و دائما در حال مبادله پيام و خبرگيرى از احوال يكديگر هستند و شيوه عمل هر يك از اعضاى گروه توسط همين ارتباطات جمعى تعيين مى شود.
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


اسرار سجده
از اميرالمومنين(ع), سوال شد معناى سجده چيست؟ فرمود: يعنى خدايا تو مرا از خاك آفريدى و از دل خاك خارج كردى و سجده دوم يعنى دوباره به خاك باز گردانيم و سر برداشتن از سجده دوم يعنى دوباره از خاك مرا بيرون خواهى آورد.
(بحارالانوار, ج85, ص139)

سخن حكيمانه
وقتى نايب السلطنه از طرف ناصرالدين شاه به ملاقات مرحوم حاجى ملاعلى كنى رفته بود, مرحوم آقا به واسطه درد پايى كه داشت از نايب عذر خواست و پاى خود را دراز نمود نايب از اين رفتار نايب سخت ناراحت شد و گفت: آقا منم پايم درد مى كند با اجازه شما دراز كنم! مرحوم حاجى كنى فرمود: نايب! من كه پايم را دراز مى كنم دستم را كوتاه كرده ام شما هم دستتان را كوتاه كن و پايت را دراز نما ما چه حرفى داريم!
(كشكول طبسى, ص146)

همنشين بىآزار
زاهدى گفت روزى به گورستان رفتم و بهلول را در آن جا ديدم پرسيدم اين جا چه مى كنى؟ گفت: با مردمانى همنشينى همى كنم كه آزارم نمى دهند اگر از عقبى غافل شوم ياد آوريم مى كنند و اگر غايب شوم غيبتم نمى كنند!
(كشكول شيخ بهايى, ص11)

گزينش برتر
اصبغ بن نباته كه از ياران اميرمومنان بود از حضرت نقل مى كند كه فرمود: فرشته وحى خدا نزد آدم آمد و گفت من مإمورم كه تو را ميان سه چيز مخير سازم كه يكى را انتخاب كنى, آدم گفت كدامند؟ پيك وحى پاسخ داد ((خرد)) و ((شرم از زشتى ها)) و ((ديندارى)). آدم گفت خرد را انتخاب كردم. فرشته به ديندارى و شرم گفت برگرديد ولى پاسخ دادند ما دستور داريم هميشه همراه عقل و خرد باشيم و از آن جدا نشويم فرشته وحى پاسخ داد بنابراين به وظيفه خود عمل كنيد و از نزد آدم بازگشت.
(خصال, شيخ صدوق)

پاسخگويى مذهب
از انيشتين پرسيدند چرا آفريده شده ايم؟ او گفت به عقيده من جواب قطعى به اين سوال به عهده مذهب و مكتب مخصوص است ولى اگر كسى بپرسد كه آيا طرح اين چنين سوالى عقلانى است؟ بايد بگوييم يعنى جواب آن اين است كه انسانى كه زندگى و حيات ديگران و حتى خودش را بى معنا و واهى مى داند نه تنها بدبخت است بلكه صلاحيت زندگى هم ندارد.
(از دنيايى كه من مى بينم, ص17)

عظمت آفرينش
نيوتن, رياضى دان معروف, در اواخر عمر طولانى خويش در برابر عظمت آفرينش چنين اظهار نظر نمود: نمى دانم من در نظر جهان چگونه جلوه مى كنم, اما در نظر شخص خودم مانند پسر بچه اى هستم كه در كنار دريا به بازى مشغول است من مانند همان پسربچه گاه و بيگاه با پيدا كردن سنگ ريزه صاف تر يا گوش ماهى زيباترى خود را مشغول مى سازم در حالى كه اقيانوس عظيم حقيقت, در برابر من قرار دارد و اسرار آن نامكشوف باقى مانده است.
(كتاب هايى كه دنيا را تغيير داده اند, ص280)

راستگويى
معاويه به يكى از سرداران خود گفت چرا در مدت جنگ ما با على سكوت كردى و چيزى نگفتى؟ او در جواب گفت براى اين كه اگر راست مى گفتم مورد غضب تو مى شدم و اگر دروغ مى گفتم مورد غضب خدا و رسول او واقع مى گشتم از اين جهت بود كه ساكت ماندم. (كشكول طبسى)

طفل حكيم
روزى ابوحنيفه از محلى مى گذشت ديد طفلى از جاى گل آلود راه مى رود او را صدا زد و گفت مواظب باش نلغزى. طفل در جوابش گفت: لغزش من سهل است تو مواظب خودت باش كه نلغزى چون از لغزش تو پيروانت هم مى لغزند.
(انيس الادبإ, ص96)

چيز نارسيده
روزى پادشاهى از حاضران در مجلس پرسيد آن چيست كه پارسال نرسيده امسال هم نمى رسد سال آينده نيز نخواهد رسيد؟ مردى سپاهى كه در آن جا حضور داشت گفت مواجب من است.
(بگوئيم و بخنديم)

قيمت امير
روزى ملانصر الدين با يكى از امرإ وقت به حمام رفته بود در حمام امير از روى شوخى از او پرسيد اگر من غلام بودم اكنون چند مى ارزيدم ملانصرالدين بلافاصله جواب داد پنجاه دينار امير خشمناك شد و فرياد زد احمق فقط همين لنگى كه به خود بسته ام 50 دينار ارزش دارد. ملانصرالدين لبخندى زد و گفت آرى من نيز قيمت لنگ را گفتم وگرنه امير كه در حمام قيمتى ندارد.
(بگوئيم و بخنديم, ص194)

درمان دردها
يونك روان شناس معروف و معاصر مى گويد: من صدها بيمار را معالجه كرده ام و از ميان تمام بيماران من يكى پيدا نشد كه مشكل روانيش مربوط به پيدا كردن عقيده دينى نسبت به زندگى نباشد. با اطمينان خاطر مى گويم هر يك از آنها از آن جهت مريض شده بودند كه آنچه را مذاهب زنده هر عصر به پيروان خود عطا كرده اند از دست داده بودند و آنها كه عقيده مذهبى خود را باز نيافتند واقعا درمان نشدند.
(انسان معاصر در طلب روح)

ياد ابرار
سائلى را گفت آن پير كهن
چند از مردان حق گويى سخن
گفت خوش آيد زبان را بر دوام
تا بگويد حرف ايشان را مدام
گر نيم زيشان از ايشان گفته ام
خوشدلم كاين قصه از جان گفته ام
گر ندارم از شكر جز نام بهر
اين بسى بهتر كه اندر كام زهر
(بيدارگران اقاليم قبله)

حكمت زندگى
شنيدم شبى در كتب خانه من
به پروانه مى گفت كرم كتابى
به اوراق سينا نشيمن گرفتم
بسى ديدم از نسخه فاريابى
نفهميده ام حكمت زندگى را
همان تيره روزم زبىآفتابى
نكو گفت پروانه نيم سوزى
كه اين نكته را در كتابى نيابى
تپش مى كند زنده تر زندگى را
تپش مى دهد بال و پر زندگى را
(اقبال لاهورى)

حكمت درويشانه
پادشاهى به چشم حقارت در طايفه اى از درويشان نگاه كرد. يكى از آن ميان به فراست بدانست, گفت: اى ملك ما به جيش از تو كمتر و به عيش از تو خوشتر و به مرگ با تو برابريم.(انيس الناس, ص107)

بهترين
حكيمى را پرسيدند: برادر بهتر يا دوست؟ گفت: برادر دوست.
(انيس الناس, ص17)

خانه دل
پيامبر فرمود: خانه اى را كه در آن سگ است ملائكه داخل نمى شوند پس هرگاه خانه دل مملو از صفات رذيله كه سگان درنده هستند باشد چگونه ملائكه كه حمله علوم و معارفند داخل مى شوند.
(معراج السعاده, ص15)

دعوى مردانگى
لاف سر پنجگى و دعوى مردى بگذار
عاجز نفس فرومايه, چه مردى چه زنى
گرت از دست برآيد دهنى شيرين كن
مردى آن نيست كه مشتى بزنى بر دهنى
(مصلح الدين سعدى)

برترى عدل
شخصى از مولا اميرالمومنين سوال كرد كه جود بهترا ست يا عدل؟
حضرت فرمود: عدل افضل است چرا كه: 1ـ عدل هر چيز را در جاى خود قرار مى دهد و هر حقى را به ذى حق واقعى مى رساند, ولى جود امور و جريانها را از محل خودشان خارج مى كند.
2ـ عدل اداره كننده عموم است و مبناى زندگى, ولى جود يك حالت استثنايى است در موقع خاص!
(بيست گفتار, استاد مطهرى, ص 5 و 6)

عزت نفس
ابوغالب فخرالملك, وزير بهإالدوله, گويد چون خداى تعالى پسرى به سيد رضى كرامت فرمود, هزار دينار چشم روشنى برايش فرستادم, سيد رضى آن وجه را رد كرد و گفت وزير مى داند من از كسى چيزى قبول نمى كنم, ديگر بار فرستادم و گفتم: براى مولود است, باز فرمود: كودكان ما نيز قبول نمى كنند, باز گفتم: براى قابله است, پاسخ آمد قابله از زنان خودمان هستند, براى بار چهارم گفتم: براى طلاب است كه در خدمتتان درس مى خوانند, سيد فرمود: هر كس از طلاب مى خواهد بردارد يكى از طلاب برخاست دينارى برداشت و قدرى از آن را بريد و باقى را گذاشت, سيد فرمود چرا چنين كردى؟ گفت: ديشب براى روغن چراغ احتياج پيدا كردم و كليد در خزانه شما كه وقف طلاب است نبود از اين رو از بقال نسيه روغن چراغ گرفتم و حال خواستم قرض خود را ادا كنم.
(بيدارگران اقاليم قبله, ص216)
پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


مهريز, برادر سيد مهدى طباطبايى
1ـ اقتصاد را از سه زاويه مى توان مورد مطالعه قرار داد: 1ـ علم اقتصاد 2ـ نظام اقتصادى 3ـ سياست اقتصادى. آنچه در مقاله ((حكومت دينى يا حكومت فقهى)) گفته شده, اين است كه اسلام داراى نظام اقتصادى و سياست اقتصادى است, ولى علم اقتصاد مخصوص به دين و مسلك خاصى نيست.
2ـ مطالبى كه تحت عنوان گزارش هاى علمى ـ پژوهشى در مجله چاپ مى شود, از بولتن هاى علمى ـ پژوهشى خبرگزارى جمهورى اسلامى اقتباس شده و دخل و تصرف هاى مجله در حد ويرايش و احيانا تلخيص است.

سوال:
1ـ آيا گفتن تسبيحات حضرت زهرا(س) و شمردن با انگشتان دست به جاى تسبيح اشكال دارد يا نه؟
2ـ نماز كسى كه به زادگاه خود برمى گردد شكسته است يا درست؟ مثلا شخصى در روستا يا شهرى به دنيا آمده و تا 18 سالگى آن جا بوده سپس به جاى ديگر رفته و آن جا ساكن شده, حال اگر براى مسافرت به زادگاهش برود نمازش چه صورتى دارد؟ در ضمن يك اتاق يا منزل از پدر يا مادرش در همان زادگاهش به ارث برده و هنوز نفروخته است؟
3ـ آيا در مسح پا, تر شدن تمام انگشتان پا واجب است.
(قم, م. ت)
پاسخ :
1ـ شمردن تسبيح با انگشت اشكال ندارد.
2ـ اگر از زادگاه اعراض نكرده باشد; يعنى تصميم نداشته باشد تا آخر در آن جا سكنى نكند نمازش تمام است.
3ـ در مسح پا به مقدار پهناى يك انگشت از سر انگشتان تا برآمدگى وسط پا مسح كافى است و بهتر است حداقل سه انگشت باشد و تا مفصل مسح كند.

سوال:
1ـ كسى كه مشغول خواندن نمازهاى جهريه است آيا غير از حمد و سوره مى تواند بقيه اش را آهسته بخواند. در مورد نماز ظهر و عصر حكمش را مرقوم فرماييد.
2ـ در بعضى از مناطق هنگام برخورد دو نفر به واسطه احترامى كه نسبت به همديگر دارند ديده بوسى مى نمايند مثلا زن نامحرم كه احتمال ريبه از طرف او نيست طرف مقابل خود را كه مذكر است مى بوسد. نظر اسلام در اين مورد چيست؟ حكمش را در مورد پيرزن هاى نامحرم بيان فرماييد.
3ـ در بعضى از مناطق رسم است در وقت عروسى طبل همراه نقاره مى زنند كه اصطلاحا مى گويند: ساز و نقاره كه فقط مردان چوب بازى مى كنند, آيا از نظر اسلام اشكال دارد, وظيفه ما در شيوه برخورد با آنها چيست؟
4ـ بنده در زمان حيات حضرت امام(ره) به سن بلوغ رسيده بودم و الان با اجازه مقام معظم رهبرى بر تقليد از امام باقى هستم. حال بعد از گذشت 7ـ8 سال به شك افتادم كه آيا تا زمان زنده بودن حضرت امام, به سن بلوغ رسيده بودم يا نه؟
5ـ كسى كه در بانكى حساب باز مى كند و مبلغ معينى را پرداخت مى كند. اگرچه وام نگيرد آيا وقتى كه يك سال بگذرد خمسش را بايد بپردازد يا خير؟
6ـ معمولا در احوال پرسى بين دوستان وقتى كه صحبت هايشان تمام مى شود مى گويند: سلام مرا به فلانى برسان, آيا كسى كه حامل پيام مى باشد اگر در رساندنش تخلف كند گناه كرده است يا نه؟
7ـ موسيقى كه معمولا در بين مردم رايج است و مطرب نيست اگر بدون خواننده باشد (مثل نوار موسيقى امام على((ع))) چه حكمى دارد؟
8ـ رقص مرد در پيش مرد و مرد در پيش زن و بالعكس چه حكمى دارد؟(قم, م.و)
پاسخ :
1ـ مى تواند آهسته يا بلند بخواند.
2ـ جايز نيست.
3ـ اگر چوب بازى نوعى رقص باشد اشكال دارد و اگرنه اشكال ندارد و ساز و نقاره اگر مناسب مجالس لهو و فسوق باشد جايز نيست.
4ـ وظيفه خود را از دفتر معظم له بپرسيد.
5ـ اگر از درآمد در عرض سال باشد خمس دارد.
6ـ گناه نيست.
7ـ اگر موسيقى مناسب مجالس لهو و فسوق نباشد اشكال ندارد.
8ـ اشكال دارد.

سوال:
1ـ خداوند به بندگانش مى گويد كه قسم نخوريد حتى اگر قسمتان درست باشد ولى؟ خود چندين بار در قرآن قسم ياد كرده است مثل: والشمس و ضحيها, چرا؟
2ـ مى فرمايند بانوان و دختران بايد هنگام نماز حجاب كامل را رعايت كنند و حجاب كامل پوشاندن كامل بدن به غير از صورت و مچ دست و پا مى باشد, آيا دختران و بانوان مى توانند با پوشيدن بلوز و شلوار و روسرى نماز بخوانند يا نه؟
3 ـ كسى كه نمى داند چقدر نمازش قضا شده بايد چقدر نماز قضا بخواند چون نماز را سبك شمرده است و نمازش قضا شده است؟(قم, ر. عباسى)
پاسخ :
1ـ خداوند نفرموده است قسم نخوريد بلكه گاهى قسم خوردن واجب مى شود و در دادگاه گاهى چاره اى به جز قسم خوردن نيست. آن چه گفته شده اين است كه نبايد انسان براى چيزهاى بى ارزش و يا كم ارزش به ذات مقدس خداوند قسم بخورد آن هم در صحبت هاى معمولى و معامله و امثال آن.
2ـ اگر با بلوز و روسرى بتوانند موها و بدن خود را بپوشانند نماز اشكال ندارد.
3ـ به مقدارى كه يقين دارد نمازش فوت شده است قضا كند و مقدار مشكوك قضا ندارد.

سوال:
در جايى آقاى سروش مطرح كرده اند كه: ((معضله دعا اين است كه از يك طرف, خدا را بايد خواند و رحمت و اجابت او را بايد جلب كرد و از يك طرف بايد معتقد بود كه كسى در خدا و اراده او تإثير نمى تواند بگذارد)) اين مسإله مقدارى ذهن من را راجع به دعا كردن مغشوش كرده است اگر ممكن است بفرماييد كه سخن وى چرا صحيح نيست؟
(تبريز, ر.ن)
پاسخ :
پاسخ اين است كه دعا در انسان تإثير مى گذارد نه در خدا. رحمت خدا همه جا و همه كس و همه چيز را فرا گرفته است. انسان با دعا كردن قابليت جلب رحمت خداوند را در خود به وجود مىآورد و در مورد دعا براى ديگران نيز قابليت ريزش رحمت بر آنها را به وجود مىآورد و لذا دعاى كسى مستجاب است كه خود قربى داشته باشد و از اين قبيل است دعاى ملائكه براى مومنين و در مورد دعا براى باران و مانند آن اثر دعا اين است كه آن خواسته داراى مصلحت مى شود و خداوند آن چه را صلاح است انجام مى دهد. شاهد اين مدعا رواياتى است كه مى گويد اگر مومن به جاى درخواست حاجت, خدا را تمجيد كند خدا حاجت او را برمىآورد. تفصيل اين مطلب نياز به يك كتاب دارد.

تهران برادر ا, ح, حق شناس
بستگى به نظر مرجع شما در بقاى بر تقليد دارد و بهتر است سوال خود را از دفتر همان مرجع بپرسيد.

تازه هاى نشر: انتشارات بنياد حفظ آثار و ارزش هاى دفاع مقدس:
نقش فرهنگ دفاع مقدس, در اصلاح فرهنگ عمومى كشور, چاپ اول.
وصال (خاطره), محمد ابراهيم شفيعى, چاپ اول.
جنگى بود, جنگى نبود (داستان) مجيد قيصرى, نشر صابر, چاپ اول.
راز سبز آتش (خاطره) غلامعلى شجاعيان, چاپ اول.
دو هفته نامه جوانان روستا, نشريه فرهنگى, اجتماعى و اقتصادى به صاحب امتيازى موسسه توسعه روستايى ايران.
ويژه نامه سروهاى حماسه (يادنامه فرماندهان شهيد شهرستان انديمشك), مركز فرهنگى ـ هنرى غدير.

تذكر:
از ارسال اشعار, مقالات و پيشنهادها و راه حل و انتقادهاى سازنده برادران و خواهران ذيل سپاسگزاريم و اميد است كه همچنان ما را مورد عنايت خويش قرار دهند و از اين كه به علت محدوديت صفحه شعر نمى توان از همه اشعار رسيده استفاده كرد, پوزش مى طلبيم:
تهران, ليلا مهر آساO اصفهان, سيد اكبر سجاد (هشيار اصفهانى),O انديمشك, افسانه گرگينO آبادان, خدابخش استوارىO قم, سيد محمد على ميركريمىO اصفهان, زهرا عقيلى,O مشهد, فروغ الزمان ضرغامى,O بابل, مهدى كامران,O همدان, على رضا ميرزايىO O.
پاورقي ها:

/

امام خمينى (ره) ، از چشم بصيرت


عارف فرزانه و فقيه فرهيخته, حضرت آيه الله العظمى حاج آقا رضا بهإالدينى بزرگ مردى ملكوتى است كه به پاس نزديك به يك قرن تدريس و تهذيب معظم له, اولين اجلاس ((حوزه و تهذيب)), به همت سازمان تبليغات اسلامى, در تاريخ 23 ـ 24 اسفندماه 1375 در مدرسه دارالشفاى قم برگزار شد. مطالعه ((جلوه هاى جاودانه)) زندگانى اين آيت بصيرت, ديده اى روشن مى طلبد و باور ((انديشه هاى آسمانى))اش, محتاج قلبى سرشار از معرفت است. سيماى پرنور اين پير ژرف انديش, رايحه مسيحايى ((روح الله)) دارد و سينه پرعطوفتش با گوهرهاى گرانبهايى از اسرار الهى زينت يافته است. معظم له, از ياران ديرين حضرت امام خمينى(ره) است و خاطراتى شيرين از آن پير سفر كرده در سينه دارد كه به مناسبت سالگرد رحلتش, گلواژه هاى معطرى از آن حكايات را از كتاب ارزشمند ((آيت بصيرت)) اقتباس نموده, تقديم مى كنيم.
((واحد مقالات))

سر پيروزى
((هيچ چيز به اندازه عمل انسان در ساختن ديگران موثر نيست. رفتار و حركات يك انسان وارسته, خود تبليغ به وارستگى است: ((كونوا دعاه الناس بغير السنتكم; مردم را با غير زبان خود (عمل) به سوى خدا بخوانيد.)) اين كه تمام روحانيت به حضرت امام (قدس سره) توجه دارند و ايشان را به عنوان الگو پذيرفتند, به خاطر دعاوى امام نيست, به خاطر عمل ايشان است. آنچه به ايشان اين جنبه را داده است, اعمال و رفتار ايشان است. ما بيش از شصت سال امام را مى شناختيم. ايشان از ابتداى امر متعبد بودند. در پنجاه سال پيش شايع بود, كه ايشان استاد فلسفه اند. در عين حال همه مى گفتند ما چنين مرد حكيمى كه تا اين اندازه به مسائل ائمه ـ عليهم السلام ـ و اوضاع امور, وارد باشد, سراغ نداريم. بى جهت نيست كه چنين توفيقاتى نصيب امام شده است. از نظر اخلاق هم ايشان بى نظير بودند. شايد حدود 30 يا 25 سال كه ايشان با مرحوم زنجانى در جلسات فيضيه شركت داشتند, همواره پشت سر ايشان حركت مى كردند. حتى يك مرتبه ديده نشد كه بر ايشان پيشى بگيرد.
جلسات نشست امام هم با شاگردانش تشكيل مى شد. مسإله استاد و شاگرد اصلا براى امام موضوع نداشت. ايشان نمى گفت: اينها شاگردان من هستند, نبايد با اينها بنشينم; نه اين حرف ها نبود. گاهى رياست جلسه هم به دست شاگردان مى افتاد, امام استاد جلسه بود, اما جلسه را ديگران اداره مى كردند.
از نظر سياست و بينش اجتماعى هم كه جاى حرف نيست. اشاره مى كنيم: اين كه زعامت و مرجعيت عامه, به دست آيه الله بروجردى افتاد, تا حدود زيادى مرهون زحمات امام بود. ايشان صلاح مى ديدند كه بايد مرجعيت در دست يك نفر, متمركز باشد. روى همين اصل در اين جهت زياد كوشيدند.
خلاصه اين كه از ابتداى تإسيس حوزه علميه قم تاكنون, ما براى امام نظير نيافتيم و همه به خاطر خودسازى و تهذيب ايشان بوده است.))

الف ـ سال هاى آغاز طلبگى
((در سال هاى اول طلبگى كه در مدرسه فيضيه بوديم, با حاجآقا روح الله آشنا شديم. مدتى نگذشت كه رفاقت و دوستى ما با ايشان بسيار صميمى گشت. او را در حد بسيار بالايى از پاكى و تقوا ديديم. ايشان در جوانى علاقه شديدى به اهل بيت اظهار مى كرد و ارتباط تنگاتنگ معنوى با ائمه ـ عليهم السلام ـ داشت, به طورى كه در ماه مبارك رمضان كه با هم در جلسه اى شركت مى كرديم, ابتدا قرائت قرآن بود و سپس تلاوت كلام معصومين ـ عليهم السلام ـ . كتاب ارزشمند ((عبقات الانوار)) از مرحوم ميرحامد حسين آورده مى شد و از روى آن احاديثى گهربار و سخنانى دلنشين از ائمه ـ عليهم السلام ـ بيان مى گرديد.
با آن كه حاج آقاروح الله از نظر مالى وضع مناسبى نداشت, جديت و شور و عشق اين جوان موجب شد يك جلد از كتاب عبقات را منتشر نمايد, تا بقيه هم بتوانند از آن استفاده كنند.))

ب ـ شهامت و شجاعت
((در زمان رضاخان, فشار بر حوزه شروع شد, گاهى با ((تهديد)) و زمانى با ((تطميع)) قصد شكستن مراكز دينى و علمى را داشت. بدين خاطر بود كه در يك اقدام جسورانه قصد متفرق كردن طلاب و نابودى حوزه را كرد و از طريق مسوول دادگسترى وقت به نام داور, از كليه طلاب براى خدمت در پست قضاوت دعوت نمود. وى براى جذب هرچه بيشتر افراد و طلابى كه در اوضاع سخت مالى به سر مى بردند, مبلغى حدود دويست برابر شهريه حوزه براى طلاب و صد برابر شهريه براى استادان را پيشنهاد كرد; يعنى مبلغ سيصد تومان در هر ماه! جاذبه بسيار و زرق و برق زياد اين سخن در بعضى ها تإثير گذاشت و آنان را از حوزه و درس و بحث دور ساخت, به طورى كه در روزهاى آخر ثبت نام, گاهى طلبه اى براى اين كه عقب زده نشود, تمام زندگى و كتاب هايش را يك جا مى فروخت, تا از درس و تحصيل و فشار مالى حاكم بر حوزه نجات پيدا كند.
اين اقدام رضا خان, ضربه اى هولناك بر حوزه ها زد و زحمات چندين ساله حضرت آيه الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى براى بعضى افراد را از بين برد. بسيارى از بزرگان چون حضرات آيات, حاج آقا روح الله خمينى, حاج سيد محمد رضا گلپايگانى و حاج شيخ محمد على اراكى ـ اين شخصيت هاى ربانى و الهى ـ ماندند و مقاومت كردند و از حوزه و علم و دانش و از ((قال الباقر)) و ((قال الصادق)) دست نكشيدند.
بنده مشاهده كردم آنانى كه پشت به حوزه نمودند و پول و رياست را بر عزت و افتخار و فقر حوزه و علم آن ترجيح دادند به وضع بسيار دلخراش از كار افتادند و خانه نشين شدند و سرانجام با ذلت و نكبت از دنيا رفتند. اما افرادى كه ماندند و تحمل كردند و از فقر و سختى و مشكلات نهراسيدند, همه آبرومند و بزرگوار گشتند. اين همه به خاطر مقاومت در ادامه درس و ماندن در سلك روحانيت بود. بايد مواظب باشيم فريب دنيا و ظواهر چشمگير آن را نخوريم, حقوق هاى دويست و سيصد برابر و حتى بيشتر, ما را از علم و حوزه دور نكند. مگر آن كه واقعا انسان احساس وظيفه كند كه در اين صورت آن مبالغ مطرح نخواهد بود.
از موارد شجاعت حاج آقا روح الله, مخالفت با كشف حجاب و برخورد با دعوت رضاخان از علما به مجلس جشن بود. او قيد كرده بود كه آقايان عمامه ها را از سر بر دارند و با خانم هاى سربرهنه و بى حجاب به مجلس وارد شوند!
بنده در حجره مشغول مطالعه بودم كه آقا روح الله وارد شد و نشست, از من پرسيد ما با اين دعوت چه كنيم؟ بنده در فكر بودم كه چه جوابى بدهم. يك باره گفت: ((هرگز قبول نخواهيم كرد و مقاومت مى كنيم.)) و تا پايان هم مخالفت و مقاومت نمود.))

ج ـ خدمات حاج آقا روح الله (ره)
((نكته اى كه بايد ذكر كنم اين است كه چنين فردى كه آن روز حوزه ها را ديده بود و پا به ميدان مبارزه گذارد و تلاش كرد, خداوند به خاطر نيت پاك و مجاهدت بسيار او را يارى كرد و چنين عزتى به حوزه ها بخشيد. حقش اين است كه خدمات حاج آقا روح الله را ارج نهيم و از اين فرصت پيش آمده حداكثر استفاده را ببريم. ايشان حق عظيمى به گردن حوزه و طلاب دارند. بايد بيشتر درس بخوانيم طلاب فعلى آن فشارها را نديده اند و آن زجرها را نچشيده اند. روزهايى كه از فشار حكومت نمى توانستيم در مدرسه فيضيه بمانيم, در بيابان ها و باغ هاى اطراف قم مشغول درس و بحث بوديم از ما جواز عمامه مى خواستند و اگر نداشتيم كار ما به پاسگاه و بازداشت مى كشيد, همان طورى كه روزى نزديك حرم با بنده چنين كردند.
بايد قدر بدانيم و بيشتر متوجه باشيم, بيدار و هوشيار باشيم تا خداى ناكرده كفران نعمت نشود. اگر بيدارى و هوشيارى آن روز حاج شيخ نبود و دلسوزى ايشان درباره حوزه ها و طلاب وجود نداشت, با آن همه فشار حوزه ها را حفظ نمى كردند تا به دست ما برساند. او خودش سوخت و خاموش شد, ولى اصل حوزه ماند, تا اين كه به دست مرد باكفايتى چون آقا روح الله احيا شد.))

د ـ تإييد حضرت امام قدس سره
((يادم مىآيد كه در سال 1342 عده اى در مورد مرجعيت, نزد بنده آمدند و نظر مرا درباره دو نفر خواستند. عرض كردم: فلانى آدم خوبى است, اما فقط به درد درس و بحث مى خورد, ولى حاج آقا روح الله به درد همه كارى مى خورد.
اين سخن به گوش آن فرد رسيد و از دست من ناراحت شد; تا اين كه قبل از انقلاب از دنيا رفت. يك شب به خواب ما آمد و اظهار ناراحتى كرد, گفتم: به خاطر آن حرف, چه كنم تا از دستم راضى شوى؟ گفت: يك ختم قرآن برايم بخوان. ما خوانديم مدتى بعد در سال 1357 هـ.ش كه با پيروزى انقلاب مدرسه فيضيه بازگشايى شد, تعدادى از ارواح را ديدم كه خوشحال هستند يكى از آنها روح همان شخص بود در آن زمان بود كه احساس كردم خود ايشان هم فهميده كه آقا روح الله به درد همه كارى مى خورد.
حاج آقا روح الله كه به قم آمدند به ديدار ايشان رفتم و او را زيارت كردم. هنگامى كه براى بازديد بنده به منزل ما تشريف آوردند به ايشان عرض كردم: كار بزرگى كرديد و بايد تا آخر پاى آن بايستيد. فرمود: همه چيز در اختيار من است و من در اختيار خودم نيستم!
اعتقاد ما اين است كه مثل امام خمينى در زمان فعلى نداريم. وى فهم معصوم را پيدا كرده, درك او فوق درك ها و شجاعت ايشان فوق شجاعت هاست. پاى خود را جاى پاى معصوم گذارده و به واسطه نبوغ و درك فوق العاده و شجاعت بسيارش از همه جلو زده است. بايد انسان مويد من عندالله باشد تا بگويد: ((آمريكا هيچ غلطى نمى تواند بكند)) و يا بگويد: ((من توى دهن اين دولت كه از طرف آمريكا است مى زنم.)) اينها در تاريخ شيعه, آن هم به اين گستردگى در حد ناياب است.))

هـ ـ آثار سازنده
((بنده از نوجوانى به روزه و نماز شب علاقه مند بودم. سال هاى بسيارى با آنها انس داشته ام كه منشإ آثار و خيرات فراوانى برايم بوده اند.
اولين بارى كه ارواح علماى بزرگ به سراغ ما آمدند, هنگامى بود كه از شدت روزه فشار سختى را تحمل مى كردم, حتى افرادى چون امام خمينى توصيه به ترك روزه مى كردند, اما آثار و بركات آن بسيار بود و علاقه فراوانى به آنها نشان مى دادم. به تهجد و نماز شب نيز عشق و علاقه اى زياد در خود احساس مى كردم, به طورى كه خواب شيرين در برابر آن بى ارزش بود. اين شور و عشق به حدى بود كه گاهى خود به خود ـ هنگام اقامه نماز ـ بيدار مى شدم و در شب هايى كه خسته بودم, دست غيبى مرا بيدار مى كرد.
يادم هست در سال 1365 شمسى كه بيمار بودم و در اثر كسالت ضعف شديدى پيدا كردم, بر آن شدم كه در آن شب تهجد را تعطيل كنم, چون توان آن را در خود نمى ديدم; اما در سحر همان شب حاج آقا روح الله خمينى ـ قدس سره ـ را در خواب ديدم كه مى گويد: ((بلند شو و مشغول تهجد باش)). در آن شب به خاطر سخنان ايشان مشغول نماز شب شدم.
البته تإثير روزه و نماز شب با دست كشيدن از گناه و دورى از محرمات حاصل مى شود; و الا روزه اى كه تنها گرسنگى باشد و نماز شبى كه فقط بيدارى و پس از آن گناهان گوناگون و يا فخر و تكبر و خودنمايى, هيچ ارزشى ندارد.))
در نگاهى كوتاه به زندگانى حضرت آيه الله بهإالدينى, اين توشه معنوى را از بهترين صفات ايشان مى يابيم كه موجب پيشرفت هاى ارزنده اى بوده است. ايشان به دليل حالت هاى معنوى به قدرت روحى عميقى رسيده بودند, به طورى كه تسلطى همه جانبه بر جسم خويش در خود ايجاد نموده بودند.
نقطه آغاز اين تصميم, جمله اى حكيمانه از دوست صميمى و يار قديمى ايشان, امام خمينى قدس سره بوده است.
داستان را از زبان ايشان مى خوانيم:
((در دوران جوانى با زمستان سردى رو به رو شديم كه همچون ديگران براى دورى از سوزش سرما, پوستينى بر تن كرده بوديم و همراه آن كارهاى خود را با زحمت انجام مى داديم. تا اين كه روزى حاج آقا روح الله سراغ ما آمد و مرا با آن وضع ديد. فرمود: اين چه وضعى است كه براى خود درست كرده ايد؟!
از آن روز تصميم گرفتم بر سرما مسلط شوم. مدتى نگذشت كه در سوز و سرماى شديد زمستان با لباس معمولى زندگى مى كردم و هيچ گاه وسايل گرم كننده به كار نمى بردم و تنها از رواندازى سبك استفاده مى كردم.))

و ـ حمايت از ولايت
((بنده قبل از سال 42 درس خارج فقه داشتم. يك سال هنگام شروع, احساس كردم ساعت درس بنده با درس آقا روح الله هم زمان است و به خاطر تقويت درس ايشان و احترام به آن بزرگوار, درس خود را تعطيل كردم.
پس از پيروزى انقلاب ـ چون در دادگاه هاى كشور به نظر آقا روح الله عمل مى شد ـ بنده درس خارج قضا را تعطيل كردم, مبادا نتيجه بحث ما مخالفت با نظرهاى ايشان تلقى شود و موجب اختلاف و يا تضعيف نظام گردد.
با اخلاص بسيار و سوز فراوانى كه حاج آقا روح الله داشت, براى بنده روشن بود كه ائمه ـ عليهم السلام ـ هميشه پشتيبان او خواهند بود. از اين رو, تبليغات بعضى را براى مرجعيت افراد و قائم مقامى آنها, كارى پوچ و بى حاصل مى دانستم. مى ديدم كه خدا در اين كار نظر ندارد و موفق نمى شوند. از همان زمان رهبرى را در آقاى خامنه اى مى ديدم. چرا كه ايشان ذخيره الهى براى بعد از امام بوده است. بايد او را در اهدافش يارى كنيم.
بايد توجه داشته باشيم كه مخالفت با ولايت فقيه كار ساده اى نيست. هنگامى كه ميرزاى شيرازى بزرگ, مبارزه با دولت انگلستان را از طريق تحريم تنباكو آغاز كرد, يك روحانى با او مخالفت كرد و ميرزا با شنيدن مخالفت او, وى را نفرين كرد. همان نفرين باعث شد كه نسل او از سلك روحانيت محروم شوند. پسر جوانش جوانمرگ شد و حسرت داشتن فرزند عالم به دل او ماند.))

ز ـ حاج آقا مصطفى خمينى قدس سره
دفتر خاطرات و كتاب انديشه هاى حضرت آيه الله بهإالدينى نام چندين شخصيت فرهيخته و عاليقدر ديگر را در خود جاى داده است. از جمله آن ستارگان تابناك, شهيد حاج آقا مصطفى خمينى ـ قدس سرهـ فرزند بزرگ حضرت امام خمينى ـقدس سرهـ است.
سفارش ها و توصيه هاى حضرت امام ـ قدس سرهـ وى را بر آن داشته بود كه هماره رفت و آمدى صميمانه و رفاقتى مخلصانه با ((حاج آقا بهإ)) داشته باشد. از اين رو ايشان ديدى دقيق و عميق درباره ابعاد روحى و اخلاقى حاج آقا مصطفى پيدا نموده و بعد از حضرت امام قدس سره, وى را در بسيارى از زمينه ها شناخته است. بر اين اساس است كه درباره آن فرزانه والا مقام, خود قلم به دست گرفته و چنين مى نويسند:
((آيه الله حاج آقا مصطفى خمينى قدس سره, دانش هاى عقلى, نقلى, سياست اسلامى و دينى را در جوانى فراهم آورده بود, و به آن جا كه بايد برسد, رسيده بود. از نخبگان زمان ما, بلكه عصرها و زمان ها بود. درست گفتار و نيك سيرت بود. با كمال زيركى و هوشيارى به نفوس, آگاهى داشت. سهم فراوانى در انقلاب و حوادث آن مى برد. فرزند امام بود, بلكه خود, امامى بود. پدرى به مانند امام داشت, امام او را دوست مى داشت نه به خاطر فرزند بودنش و او نيز امام را دوست مى داشت, نه به خاطر پدر بودنش, بلكه به خاطر كمالات و انگيزه هاى ديگرى كه جاى بيان آنها نيست.))
و در گفت و گويى رو در رو مى فرمود:
((آنچه من در اين جا درباره حاج آقا مصطفى آوردم, هيچ مبالغه و گزاف نيست, اگر كمى به ذهن بعيد مى رسد, به خاطر اين است كه ما حاج آقا مصطفى را نمى شناسيم. او به راستى يكى از شخصيت هاى بزرگ, اما گمنام ماست, كسى نتوانست خوب او را بشناسد و بشناساند.
من معتقدم كه هيچ كس به اندازه خود امام ـ قدس سرهـ حاج آقا مصطفى را نمى شناخت افسوس كه ايشان هم به لحاظهاى گوناگون نتوانستند به معرفى چهره تابناك آن شهيد برآيند.))

ح ـ دو دوست صميمى
صميميت, صفا, يكرنگى و خلوص اين دو بزرگوار, گفتنى هاى بسيارى دارد كه بنا به گفته آيه الله بهإالدينى جز برخى از آنها را نمى توان بيان كرد!
روزى اين پير فرزانه به آن دوست فرهيخته و عارف, توسط حاج آقا مصطفى پيغام مى دهد كه شهريه طلاب را زياد كنيد, خدا مى رساند, پيغام كه مى رسد از همان ماه حضرت امام شهريه را زياد مى كنند.
و با توصيه حضرت امام راحل ـ قدس سره ـ بود كه مسوولين مدرسه فيضيه تنها از حضرت آيه الله بهإ الدينى دعوت كردند تا با شروع درس اخلاق, افراد مستعد و پاك سرشت را به بلنداى هدايت و رستگارى, رهنمون سازد. اوايل انقلاب كه برخى از مسوولين حوزه علميه قم خدمت رهبر كبير انقلاب ـ قدس سره ـ شرفياب شدند, ايشان فرمودند: ((اگر قرار است درس اخلاق گفته شود, آقاى بهإ الدينى بايد بگويد.))
شناخت زواياى فكرى و ابعاد عرفانى الهى اين دو بزرگوار نسبت به هم آن قدر بود كه حضرت امام ـ قدس سرهـ در جمله اى خطاب به حاج آقا مصطفى, فرزند عزيزش مى فرمايد: ((مصطفى! شما مرتب به خدمت آقاى بهإالدينى برويد, اگر ايشان راهتان ندادند از پشت بام به منزلشان رفته و از وجود وى استفاده كنيد.))
اين آغازى براى رفاقت و صميميت چهل ساله بين حاج آقا مصطفى و معظم له مى شود. ايشان پيرامون شخصيت آن مرحوم مى فرمودند:
((در طول چهل سالى كه ما با حاج آقا مصطفى رفت و آمد داشتيم, پاكى را در چهره اش مى ديديم و حتى يك دروغ از او نشنيديم, ولو به ضرر خودش هم بود, دست از صداقت برنمى داشت.))
آن صميميت و خلوص بدان جا رسيد كه حضرت آيه الله بهإالدينى فرمود: ((با همه گرفتارىاى كه امام داشتند و ما داشتيم, بعد از انقلاب, ملاقات خود را قطع نكرديم. ))
و در جاى ديگر در همين باره مى گفتند: ((در مقاطع مختلف جنگ و مشكلات كشور, ارواح به سراغ ما مىآمدند و سفارش امام را به ما مى كردند, دستوراتى عبادى صادر مى كردند, تا استحكام بيشترى براى امام و انقلاب حاصل شود.))
و زمانى ديگر مى فرمودند: ((بسيارى از مطالب درباره آقا روح الله هست كه مى دانم و هرگز مطرح نكرده ام و صلاح نمى دانم بگويم.))

ت ـ درباره مقام معظم رهبرى
بعد از امام اگر بشود به كسى اعتماد كرد به اين سيد (آيه الله خامنه اى) است… ايشان از همه افراد به امام نزديك تر است… كسى كه ما به او اميدواريم آقاى خامنه اى است…, بايد به او كمك كرد كه تنها نباشد.
اين جملات بخش هايى از سخنان اين انديشمند ژرف انديش و عالم گرانقدر است. عباراتى كه از سال 1361 تا 1367 فرموده اند.
گاهى كه صحبت از قائم مقامى برخى افراد بعد از امام مى شد, ايشان لبخندى مليح زده و با تإمل انديشمندانه اى مى فرمود: ((ما اين طور نمى بينيم, چون خدا نمى خواهد, هر چند بعضى تلاش مى كنند. خيال مى كنند مى توانند براى شيعه از جانب خود رهبر و مرجع درست كنند.))
آن گاه اين داستان را بيان مى كردند كه: ((در زمان سيد ابوالحسن اصفهانى براى مرجعيت بعد از ايشان, تبليغ زيادى براى ميرزا محمد حسين اصفهانى (كمپانى) كردند, ولى از آن جاكه خدا نمى خواست, ميرزا محمد حسين اصفهانى پنج سال قبل از سيد ابوالحسن اصفهانى رحلت كرد و سيد ابوالحسن اصفهانى بر پيكرش نماز خواند.))
در سال 1365 كه برخى از دوستان و علاقه مندان ايشان در خدمت آقا بودند, صحبت از رهبرى بعد از حضرت امام ـقدس سرهـ به ميان آمد فرمودند:
((البته هيچ كس حاج آقا روح الله نمى شود, ولى آقاى خامنه اى از همه به امام نزديك تر است. كسى كه ما به او اميدواريم آقاى خامنه اى است. شما از ما قبول نمى كنيد و تعجب مى كنيد, ولى اين ديد ماست, نزد ما محرز است سيد على خامنه اى.))
زمان مى گذشت و به مرور زمان سخنان گهربار و گلواژه هاى بينش آفرين اين پير روشن ضمير, بيشتر و بهتر عملى مى شد. تا اين كه رحلت حضرت امام ـ قدس سرهـ و انتخاب حضرت آيه الله خامنه اى ـ مدظله العالى ـ پيش آمد. خدمت ايشان رسيديم و به عنوان خبر جديدى خدمتشان عرض كرديم. فرمودند:
((ما مدت ها پيش به اين مطلب رسيده بوديم و بايد به ايشان كمك كرد تا تنها نباشد.))
پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم


(ويژه محرم و سالگرد رحلت امام)



نماز آخرين
تا به اوج خود رسيد آن روز در صحرا عطش
مى نهاد آهسته آتش بر لب گل ها عطش
آفتاب از پا فتاد و ماه را در بر گرفت
بست راه خيمه را انگار بر سقا عطش
لحظه ديدار سر بر سينه صحرا نهاد
در نماز آخرين آن مرد سر تا پا عطش
تا شود اين عرصه خاكى سراسر كربلا
تا ابد مى جوشد از رگ هاى عاشورا عطش
كاش ابرى شعله ور يك قطره باران مى فشاند
بر كوير روح من از آن همه دريا عطش
حجه الاسلام على پور محىآبادى (ره)

در ظهر عطش
ذوالجناح آمد و آيينه زخم است تنش
هر چه آيينه به قربان چنين آمدنش
اين زبان بسته چه ديده است كه در ظهر عطش
چشمه در چشمه سرشك است زبان سخنش
بى سوار از سفر كرب و بلا آمده است
مثل باغى كه به تاراج رود ياسمنش
واى اى واى به خون كه حنايى شده است
جا به جاى بدنش يال شكن در شكنش
با سكوتى به بلنداى هزاران فرياد
نوحه مى خواند و بانوى حرم سينه زنش

O على رضا فولادى

رنگين كمان عاطفه
كجاست آن كه نشان نجابت قم بود؟
كجاست آن كه دلش جانماز مردم بود
طنين باغ نگاهش هواى رويا داشت
درست مثل غروب گرفته قم بود
خروش بود, خروشى پر از تغزل بود
سكوت بود, سكوتى پر از تلاطم بود
به چشم آينه رنگين كمان عاطفه بود
به قلب حادثه ها دشنه تهاجم بود
اگرچه باغ نگاهش تب شقايق داشت
دلش به خرمى خوشه هاى گندم بود
ميان سفره درويشى تواضع او
هميشه نان صفا, پونه تبسم بود
فرشتگان خدا شرمناك او بودند
و او ميان همين پابرهنه ها گم بود
عرق نشست به پيشانى غزل از شرم
دگر مپرس كه اين شرم, شعر چندم بود! احمد شهدادى

زمزمه مستى
اى به خال لب دلدار, گرفتارترين
يار را از همه عشاق, خريدارترين
خاك, در سيطره سلطه نامردان است
خيز, اى رند مىآلوده عيارترين
قصه عشق تو منظومه تكرار گل است
اى گل از شوق تماشاى تو پربارترين
آه از اين چشم به خون خفته عشاق تو, آه
آه از آن چشم به هم بسته بيدارترين
آه از وقت پريشانى دلسوختگان
ـ آه از بار غم سوگ تو ـ آوارترين
اى سر از زمزمه مستى منصورى, مست
دار افراشته بر پيكر تو, دارترين
((خيز تا از در ميخانه گشادى طلبيم))
پيش از آن كاين تن دلمرده شود خوارترين
عبدالجبار كاكايى

ذوالجناح
چه تنها مى روى غمگين به سوى خيمه ها برگرد!
پريشان يال زخمى قاصد خون خدا برگرد!
نمى دانم چه در سر دارى اما خوب مى دانم
كه در مى مانى آن جا از جواب بچه ها برگرد
تو با اين چشم ها, اين چشم هاى خيس و خون آلود
به آتش مى كشى چشمان اهل خيمه را برگرد
چه خواهى داد پاسخ؟ پرسش اهل حرم اين است:
چرا برگشتى از هنگامه كو باباى ما؟ برگرد
گلوى تشنه بر بالاى نى شوق اذان دارد
معطر گشته دشت از اين اذان آشنا, برگرد
و آن سو تر صدايى مبهم اما آشنا جارى است;
گلى گم كرده زينب در ميان نيزه ها, برگرد
تو را تن پوشى از زخم است و در ميدان تنى صد چاك
كه مرهم مى نهد اين زخم هاى كهنه را, برگرد
محمد رضا تقى دخت

عبور ناگهان
چشمش فروغى بى نهايت را نشان مى داد
حتى به دل هاى تهى از عشق جان مى داد
وقتى صدايش مى زدى آرام برمى گشت
با مهربانى دست هايش را تكان مى داد
پرمى زدى تا آخرين مرز شكفتن ها
وقتى تو را در چشم هايش آشيان مى داد
كم كم به دستش گونه هاى باغ عادت كرد
دستى كه بوى آن عبور ناگهان مى داد
گل كرد در سيماى دنيا مثل يك لبخند
لبخند زيبايى كه غربت را نشان مى داد
رضا معتمد

پاورقي ها:

/

در سايه عصمت



(سخنانى از امام حسين عليه السلام)

((من زارنى بعد موتى زرته يوم القيامه و لو لم يكن الا فى النار لاخرجته)).
(1)

هر كس پس از مرگ من مرا زيارت كند, من در روز قيامت به ديدار او خواهم رفت و
اگر گرفتار عذاب جهنم باشد از آن جا بيرونش خواهم آورد.



((ان اجود الناس من اعطى من لايرجو و ان إعفى الناس من عفى عن قدره)).(2)

سخاوت مندترين مردم كسى است كه به شخصى كه به اعطاى او اميدى ندارد مالى را
اعطا كند و بخشنده ترين مردم كسى است كه در عين قدرت بر انتقام عفو كند.



((من قبل عطإك فقد إعانك على الكرم)).(3)

هر كس بخشش تو را پذيرفت, تو را بر كرامت يارى كرده است.



((لما سئل: هل ولد المهدى عليه السلام؟ قال: لا ولو ادركته لخدمته ايام
حياتى)).(4)

زمانى كه از امام(ع) سوال شد: آيا مهدى ـ عليه السلام ـ به دنيا آمده است؟
فرمود: خير و اگر او را درك مى كردم در تمام عمرم خدمتگزارش بودم.



((من احبنا لله و رسوله جإ معنا يوم القيامه كهاتين و قرن بين سبابتيه)).
(5)

هر كس به خاطر خدا و رسولش (ص) ما را دوست بدارد روز قيامت با ماست مانند اين
دو, و به دو انگشت وسطى و سبابه اش, اشاره فرمود.



((الزموا مودتنا اهل البيت فان من لقى الله و هو يودنا دخل فى شفاعتنا, ان
حوائج الناس اليكم من نعم الله عليكم فلاتملوا من تلك النعم فتعود عليكم نقما)).
(6)

با مودت و دوستى ما همراه باشيد همانا كسى كه ما را ملاقات كند در حالى كه
محبت ما را دارد, شفاعت ما شامل وى مى شود, همانا حوائج مردم به سوى شما از
نعمت هاى الهى است پس از اين نعمت ها آزرده خاطر نشويد, تا به جاى نعمت بر شما
نقمت و عذاب برگشت كند.



((لاينبغى لنفس مومنه ترى من يعصى الله فلاتنكر عليه)).

براى شخص مومن شايسته نيست كه ببيند كسى خدا را معصيت مى كند و او را نهى نكند.




((شر خصال الملوك الجبن مع الاعدإ والقسوه على الضعفإ والبخل عند الاعطإ)).
(7)

بدترين خصلت هاى فرمانروايان ترس از دشمن است و قساوت و سخت گيرى بر ضعفا و
بخل ورزى, هنگام بخشش به زيردستان.



[قال] حينما رإى القبور: ((ما إحسن ظواهرها و انما الدواهى فى بطونها
فالله عبادالله لاتشغلوا بالدنيا فان القبر بيت العمل فاعملوا ولاتغفلوا))

و إنشد عليه السلام قائلا:

يا من بدنيا اشتغل

و غره طول الامل

الموت يإتى بغته

والقبر صندوق العمل.(8)

امام ـ عليه السلام ـ هنگامى كه قبور را ديد فرمود چه ظاهرهاى زيبايى دارند و
همانا در باطن آنها مصيبت و سختى هاى بزرگى است. پس اى بندگان خدا سرگرم دنيا
نشويد, به درستى كه قبر خانه عمل است پس عمل شايسته انجام دهيد و غافل نباشيد.


سپس امام(ع) اين شعر را قرائت فرمودند:

اى كسى كه به دنيا مشغول شدى

و طولانى بودن آرزوها تو را فريب داده است

مرگ ناگهان خواهد آمد

و قبر خانه و محزن عمل هاست.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) موسوعه كلمات امام حسين(ع) ص650, ح673.
2 ) اعلام الدين, ص298.
3 ) بحارالانوار, ج71, ص352.
4 ) عقد الدرر, ص160.
5 ) بحارالانوار, ج27, ص127.
6 ) احقاق الحق, ج11, ص591.
7 ) مناقب ابن شهر آشوب, ج4, ص65.
8 ) احقاق الحق, ج11 , ص628.

/

رئيس جمهور و دهه سوم انقلاب اسلامى


بر اساس نتايج سرشمارى اخير, جمهورى اسلامى ايران, از جوان ترين كشورهاى دنياست. جايگاه نسل جوان در هر كشورى; به ويژه نقش اين نسل ـ به عنوان عمده ترين ركن مردمى نظام اسلامى ـ در پيروزى انقلاب اسلامى و جنگ تحميلى بر كسى پوشيده نيست.
از سويى, نزديك به دو دهه از انقلاب اسلامى مى گذرد و اكنون نسل انقلاب و دفاع مقدس, در حال گذار به مرحله ميانسالى است و عملا پس از دو سه دهه ديگر, رسالت خويش را به نسل كنونى انقلاب اسلامى خواهد سپرد; به عبارت ديگر تداوم و يا انحراف انقلاب در گرو اصلاح يا افساد اين نسل است. تبيين اين مهم, نه در حوصله سرمقاله است و نه چندان نيازمند استدلال, كافى است به سرنوشت انهدام و فروپاشى اتحاد جماهير شوروى و مقاومت جمهورى چين و كره شمالى و كوبا, در برابر اين موج اشاره شود گورباچف چون فرزند انقلاب اكتبر 1917 روسيه نبود, نه تنها در برابر انهدام پايگاه سوسياليسم جهانى مقاومت نكرد, بلكه خود در فروپاشى آن پيشقدم شد, در حالى كه سه كشور ديگر سوسياليستى, چون زمام امورشان به دست فرزندان انقلاب بود, در مقابل اين موج ويرانگر و سهمگين ـ با وجود سست بنيادى سوسياليسم و مخالفتش با فطرت بشرى ـ مقاومت كردند.
دشمن نيز اين نكته را با فراست و تجربه دريافته است. از اين رو, هنوز آتش جبهه نظامى فروكش نكرده بود كه تهاجم سنگين فرهنگى را در دستور كار قرار داد, ولى در قبال آن, متإسفانه كسانى با كژ انديشى و ساده انگارى تهاجمى را كه تا اندرون خانه هايشان رخنه كرده بود, ((تبادل)) ناميدند و در عمل آتش بيار معركه دشمن شدند.
به هر روى, دشمن كوشيد تا با ايجاد زمينه سياست گريزى نسل جوان و به كار گرفتن ابزار تهاجم امواج, پيوند اين نسل را با گذشته مذهبى ـ فرهنگى افتخار آميزش بگسلد و او را در مسير سياست ها و اهداف استعمارى خويش رهنمون كند. البته خيل عظيمى از نسل جوان, با هوشمندى خود و احساس مسووليت والدين و با تربيت اسلامى خانوادگى و سلامت فضاى محيطى, توطئه دشمن را دريافت و بسان جنگ تحميلى, خود پيشگام مبارزه با اين تهاجم شد, اما برخى ـ گرچه اندك ـ دستخوش نيرنگ دشمن قرار گرفتند و اكنون نيز اگر اين بيمارى مسرى مهار نشود, خطر سرايت آن در آلوده ساختن دامن هاى پاك همچنان باقى است. گفتنى است كه تنها نسل جوان در معرض آفت تهاجم فرهنگى نيست, ولكن به سبب ويژگى ها و موقعيت اين مقطع سنى, آسيب پذيرى اين نسل از اقشار ديگر بيشتر است.
به هر حال, دهه نخست انقلاب اسلامى, با دسيسه هاى رنگارنگ استكبار, به خصوص جنگ تحميلى, سپرى شد. دهه دوم نيز عملا در خدمت توسعه و استحكام زير ساخت هاى اقتصادى كشور قرار گرفت كه دستاورد آن, خدمت هاى ارزشمندى در مسير توسعه و آبادانى كشور اسلامى بود, ولى اندوهگنانه بايد گفت در اين دهه, اقتصاد از فرهنگ, فربه تر ديده شد و در نتيجه, تعادل ميان اين دو به سود توسعه اقتصادى بر هم خورد. دهه سوم انقلاب اسلامى (يا به تعبير مقام معظم رهبرى, گام چهارم انقلاب, تحول اخلاقى و معنوى) يا دهه فرهنگى انقلاب اسلامى است.
رئيس جمهور محترم, بايد راهبرد محورى خويش را اين مهم قرار دهد و همت خويش را اولا: مصروف از ميان برداشتن موانع فرهنگمدارى قرار داده, كاستى هاى گذشته را جبران كند;
ثانيا: با اعمال سياست هاى مدون و سازمان يافته, تهاجم فرهنگى دشمن را مهار و منهدم سازد;
ثالثا: مساعى خويش را در گسترش و توسعه فرهنگ ناب اسلامى, به كار گيرد و انقلاب اسلامى را با اين فرهنگ درخشان به جهان تشنه معنويت, عرضه كند و به ياد داشته باشد كه اساسى ترين رسالت انقلاب اسلامى, چيزى غير از اين نبوده است.والسلام سردبير

پاورقي ها:

/

افتضاح سياسى آلمان


پس از گذشت نزديك به چهار سال از ماجراى رستوران ميكونوس, كه در آن چهار تن از عناصر حزب منحله دموكرات كردستان ايران, قربانى تسويه حساب درون گروهى شدند, بى دادگاه ميكونوس در تاريخ 21 فروردين 1376, با استناد به اظهارات واهى چند تن از ضد انقلابيون مجرم فرارى, سه تبعه لبنان و يك ايرانى را به زندان هايى از حبس ابد تا چند سال محكوم كرد و با وجود پرونده سازىهاى فراوان و جو سازىهاى صهيونيسم بين الملل, دستاويزى براى محكوميت مسوولان جمهورى اسلامى نداشت ولى در شرح حكم, برخى از آنان را به زمينه سازى براى ماجراى ياد شده متهم كرد.
متعاقب آن, وزارت خارجه آلمان, چهار ديپلمات ايرانى را از خاك آن كشور اخراج نمود و هلند به عنوان رئيس دوره اى اتحاديه اروپا اعلام كرد كه كشورهاى عضو اين اتحاديه سفيران خود را از تهران فراخوانند.
در پى اين رخداد كم سابقه, واكنش هاى داخلى و بين المللى مهمى عليه اين جنجال صورت گرفت. رئيس جمهور اسلامى ايران, رإى دادگاه ميكونوس را ((يك فضاحت تاريخى براى دستگاه قضايى آلمان)) خواند و موجى از خشم و نفرت در جهان اسلام, عليه اين هياهو برخاست. رسوايى دادگاه ميكونوس به حدى بود كه سخنگوى يكى از احزاب آلمان با صراحت گفت: ((يك قاضى كوچك با ادعاهاى دروغ نمى تواند تعيين كننده روابط آلمان با دنيا باشد)). برخى از كشورهاى اروپايى نيز از فراخوانى سفيرانشان استقبال نكردند و كشورهايى مانند يونان و ايتاليا ناخرسندى خويش را رسما اعلام كردند و كريستف ولف, سخنگوى اتاق صنايع و بازرگانى آلمان اعلام كرد: ((مناسبات اقتصادى ايران و آلمان نبايد تحت تإثير رإى دادگاه ميكونوس قرار گيرد.))
درباره اهداف و انگيزه هاى شكل گيرى اين حادثه رسوا, تاكنون تحليل هاى منطقى و قابل قبولى ارائه شده است و اجمالا همه تحليل گران و صاحب نظران منصف به مغرضانه, غير مستند و سياسى بودن رإى دادگاه و نقش آمريكا و اسرائيل به عنوان عوامل پشت صحنه و انگيزه سياسى كارگردانان اين ماجرا, اذعان كرده اند.

دلايل سياسى و غير قضايى بودن حكم
1ـ عمده ترين دلايل قاضى پرونده, اظهارات عناصرى چون بنى صدر و پاره اى از ضد انقلابيون فرارى مانند منافقين و سلطنت طلب ها بوده كه از نظر حقوقى فاقد ارزش است. زيرا بنى صدر خود مجرمى است كه به علت شركت در هواپيماربايى, دستور ضرب و شتم مردم در ماجراى 14 اسفند و همكارى با منافقين در ترور و تخريب, از سوى دستگاه قضايى جمهورى اسلامى ايران تحت تعقيب است و منافقين, به اعتراف خود آلمان ها, افرادى شرور و تروريست هستند, با اين حال گفته هاى اينها دستاويز قاضى دادگاه ميكونوس قرار مى گيرد ولى پيشنهاد مكرر سفارت جمهورى اسلامى ايران در آلمان, براى اداى توضيح ها و دفاعيات لازم, از سوى همين قاضى, تعمدا ناديده گرفته مى شود! گذشته از آن, براساس پاره اى از گزارش ها, بنى صدر خائن براى شركت در اين دادگاه صهيونيستى, مبلغ پنج هزار دلار, علاوه بر هزينه سفرش, رشوه دريافت كرده بود.

2ـ حكم اعلام شده در تاريخ 21 فروردين ماه, از پيش معلوم بوده است و تشكيل دادگاه صرفا براى حفظ ظاهر صورت پذيرفته, چرا كه قبلا ديپلمات هاى انگليسى به مإموران سياسى جمهورى اسلامى ايران, حكمى را كه ظاهرا دادگاه صادر كرد, در مذاكراتشان بيان كرده بودند.
3ـ اعلام حكم از سوى قاضى دادگاه, در حالى انجام مى شود كه منافقين و سلطنت طلب ها ـ با اجازه نيروهاى امنيتى آلمان ـ در بيرون و درون دادگاه ميكونوس اجتماع كرده بودند و در حال قرائت حكم, بسان ميتينگ سياسى, با كف زدن هاى ممتد, مفاد آن تإييد مى شود. و بلافاصله پس از اعلام حكم فرمايشى, ضدانقلابيون با صدور بيانيه هايى ضمن اظهار شادمانى, رإى دادگاه را حاصل تلاش هاى مستمر خود خواندند و با عنوان پيروزى از آن ياد مى كنند.
4ـ قبلا واسطه هاى غربى, پيشنهاد معامله سياسى بر سر اين حكم, به ايران داده بودند و گفته بودند در قبال كمك در آزادى ((رون آراد)) ـ خلبان اسرائيلى كه مدعى اند در لبنان اسير است ـ, پرونده دادگاه ميكونوس مختومه اعلام خواهد شد.
در ضمن اين ادله, نشانگر كذب بودن ادعاى استقلال قوه قضائيه آلمان نيز هست.

انگيزه صدور رإى
در پى پيروزى نتانياهو در انتخابات پارلمانى اسرائيل و مخالفت علنى وى با طرح به اصطلاح ((زمين در مقابل صلح)) و در دستور كار قرار دادن گسترش شهرك سازى و اخراج فلسطينيان از سرزمين هاى اشغالى, حقانيت مواضع جمهورى اسلامى ايران براى كشورهاى عربى ـ اسلامى, بيش از پيش روشن شد تا جايى كه رئيس دولت به اصطلاح خودگردان غزه (عرفات) در ملاقات با رئيس جمهور كشورمان, در پاكستان, از آينده نگرى جمهورى اسلامى و درستى مواضع آن در قبال اسرائيل تقدير كرد و اتحاديه عرب در آخرين نشست خود, با نزديكى رابطه با ايران و ضرورت تحريم رابطه با اسرائيل تإكيد كرد و اعضاى شوراى امنيت سازمان ملل متحد نيز دوبار به اتفاق آرا, رإى به محكوميت اسرائيل دادند ـ كه البته در هر دو نوبت با وتوى آمريكا مواجه شد ـ و سرانجام سخنگوى وزارت امور خارجه آلمان, در پى ملاقات هيإت فلسطينى با ((مادلين آلبرايت)) وزير امورخارجه آمريكا, تصريح كرد كه مذاكرات صلح به بن بست رسيده است; يعنى پنج سال تلاش آمريكا جهت به سازش كشاندن اعراب به شكست انجاميد و اين همه در حالى بود كه سران كشورهاى اسلامى ـ با وجود ممانعت و توصيه آمريكا به عدم شركت ـ بر حضور خود در اجلاسيه تهران, در سال جارى, تإكيد كردند كه موفقيت بزرگى براى دولت اسلامى به شمار مى رفت.
بنابراين رژيم صهيونيستى در افكار عمومى جهان محكوم تر از پيش و به كلى منزوى شده بود و آمريكا نيز كه پيش تر در تحريم اقتصادى جمهورى اسلامى موفقيتى كسب نكرده بود, به دنبال وتوى دوباره محكوميت اسرائيل در شوراى امنيت, در موضع انفعالى و انزوا قرار گرفته بود, در چنين موقعيتى مى بايست دستاويزى فراهم آورند تا مدتى موج تبليغاتى را به سوى ديگرى هدايت كنند, و از فشار متراكم سياسى بر اسرائيل بكاهند, لذا با كمك عوامل صهيونيستى در داخل آلمان ـ مانند حزب سبز ـ و به علت بى كفايتى دولت مردان برلين, سناريوى دادگاه ميكونوس روى صحنه رفت و با فضاحت تمام به نمايش درآمد, و در پى آن, ((نيكولاس برنز)), سخنگوى وزارت امور خارجه آمريكا, اعلام كرد كه ايالات متحده از تصميم آلمان تمجيد مى كند و افزود: ((تصميم دادگاه آلمان تإييدى است بر اين موضع دولت آمريكا كه كشورهاى اروپايى بايد در منزوى ساختن ايران به ايالات متحده بپيوندند.))
بارى متإسفانه اروپا, در اين ماجرا, نشان داد كه هنوز به رشد سياسى نرسيده و همچنان محتاج قيمومت آمريكا و اسرائيل است و صدراعظم آلمان ثابت كرد كه از توانايى اداره كشور بزرگى چون آلمان و حفظ منافع كشورش در برابر فتنه انگيزى گروه هاى وابسته به آمريكا و اسرائيل عاجز است.
اما مسوولان سياسى كشور ما نيز در رابطه با آلمان از موضع حكمت و مصلحت عمل نكرده اند, زيرا بدون هيچ التزام و ضرورتى و از روى حسن نيت در آزادى گروگان هاى غربى در لبنان كمك نمودند اما آنها در راه نجات گروگان هاى اسير ايران در اسرائيل همكارى نكردند!
دو جاسوس آلمانى از جمله شيمكوس را كه به اعدام محكوم شده بود, بدون هيچ تضمينى آزاد كردند و حدود سه ماه پيش كه قاضى دادگاه ياد شده كيفرخواستى را بر ضد مسوولان عالى رتبه كشور اسلامى, اعلام كرد و سيل خشم و خروش مردمى در مقابله با آن برخاست, متإسفانه اقدام موثرى به عمل نياوردند و در فريب دروغ هاى هلموت كهل, صدراعظم آلمان, گرفتار شدند.
اكنون نيز گرچه مقابله به مثل در رابطه با فراخوانى سفير و اخراج چهار ديپلمات مآب آلمانى لازم بود ولى بايد سريعا پرونده آلمان درباره مجهز ساختن رژيم بعثى, به سلاح هاى مرگبار شيميايى و ميكروبى و سيستم موشكى اسكاد ـ ب و… به جريان افتد و رسما صدر اعظم, وزير اقتصاد و وزير دفاع آنان كه ـ به اعتراف مطبوعات آلمان چون اشپيگل ـ كاملا در جريان جزئيات امر بوده و به دستور آنها اين اقدام ها صورت گرفته است, محاكمه شوند و در روابط اقتصادى با آلمان نيز جدا تجديد نظر شود, حتى اگر اين مشكل رخ نمى داد باز هم بزرگ ترين شريك تجارى قرار دادن آلمان از آينده نگرى و مصلحت نظام به دور بود و سرانجام بايد به خاطر داشت كه سياست هاى واكنشى در شإن ام القراى جهان اسلام نيست.
والسلام على من اتبع الهدى
پاورقي ها:

/

ازدواج و اهداف آن


ازدواج و تشكيل خانواده, پيمانى مقدس و الهى است كه بين زن و شوهر و بر اساس فطرت خدايى و امر خداوند متعال صورت مى گيرد. هر چند در امر ازدواج و تشكيل خانواده نيازهاى جنسى و عاطفى و روانى دخالت دارند, ولى ازدواج نوعى تكامل روانى و رسيدن به تماميت شخصيت است. يعنى همان طور كه ما در تعريف شخصيت مى گوييم كه شخصيت كل صفات و خصوصيات فرد است; در واقع يكى از آن صفات و خصوصيات مهم, ازدواج است. بهترين تعبير از ازدواج را خداوند متعال در قرآن كريم, سوره روم, آيه 20 بيان فرموده است: ((و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم موده و رحمه ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون; و از نشانه هاى او اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش بيابيد, و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد, در اين نشانه هايى است براى گروهى كه تفكر مى كنند!))
زندگى مشترك در آغاز غالبا از ميل جنسى ريشه مى گيرد, ولى در اين حد متوقف نمى شود و به تدريج به نوعى همبستگى عميق روحى و عاطفى, اقتصادى و اجتماعى ميان آن دو منتهى مى شود كه از آن به پيوند همسرى يا زناشويى تعبير مى شود.
بنابراين, به دنبال احساس تمايل قلبى زن و مرد براى ايجاد پيوند ميان خود است كه پيمان همسرى يا عقد ازدواج بسته مى شود.
اين پيمان در زندگى انسان از اهميت خاصى برخوردار است, زيرا موجوديت دو انسان را از جهات بسيار به هم مى پيوندد و نخستين محيط زندگى نوزاد انسانى را بنيان مى نهد و از اين راه بر جسم و جان و انديشه و عمل آينده او اثر مى گذارد. به همين جهت, پيمان ازدواج ميان ملل مختلف امرى مقدس شمرده مى شود و در نظام هاى حقوقى مختلف به آن توجه خاصى شده است.
اسلام نيز در نظام اجتماعى خود براى مسإله ازدواج اهميت فراوان و خاصى قائل شده است. در آيات قرآن و سخنان پيامبر اكرم(ص) و پيشوايان معصوم(ع) به تشويق هاى وافر آنان درباره ازدواج برمى خوريم, به حدى كه بنيان نهادن خانواده, از هر بنيان گذارى ديگر در پيشگاه خداوند محبوب تر شناخته شده است, زيرا ازدواج و تشكيل خانواده, پيمانى مقدس و ملكوتى است كه جلو بى بند و بارى و هرج و مرج طلبى ها و هم چنين آشفتگى هاى جنسى را مى گيرد و پسران و دختران جوان را وا مى دارد كه در چهارچوب قاعده و رعايت اصول و ضوابطى تن به حيات اجتماعى دهند و موجبات حفظ نسل شناخته شده و تربيت و سرپرستى آنها را از اين طريق فراهم آوردند و از پيدايش نسلى ناهنجار كه بار سرپرستى احدى بر دوششان نيست, جلوگيرى به عمل آورد. تشكيل خانواده مايه سكون و آرامش است, در بين نسلى كه بحران غرائز آنها را به اضطراب و نابسامانى دعوت مى كند و اين سكون خود موجب روابط پايدار و انديشيده است و از درگيرىها و اختلافات جلوگيرى مى كند. خانواده موجب پديد آمدن دوستى هاى پرشور و مودت و صفاى بى نظير, دوستى هاى خالص و صميمانه و بالاخره عشق است كه خود در پاك نگه داشتن محيط و جلوگيرى از درگيرىها نقش فوق العاده دارد.
اصولا ازدواج اين وظيفه را عهده دار است كه بين دو نفر كه هيچ گونه رابطه اى ندارند, انس و الفتى ايجاد كند كه يار و غمخوار همديگر گردند. در قبال رنج ها و مشقت ها از يكديگر حمايت نمايند, حيات خود را بر اساس ضوابط استوار نظام دهند و به كمك همديگر, موجبات رشد خود و اجتماع را فراهم آورند. زناشويى, ازدواج دو شخصيت است, با حفظ نسبى استقلال هر يك از زن و شوهر براى همكارى متقابل, نه انحلال يك شخصيت براى تكميل خواسته هاى ديگرى!
زناشويى بايد بر اساس محبت, همكارى, همدردى, تفاهم, تكميل, گذشت, فداكارى متقابل و زندگى مشترك زن و شوهر استوار باشد. مفهوم زناشويى با توجه به حفظ نسبى استقلال شخصيت زن و مرد و فراهم ساختن و امكان رشد و تعالى بعدى و ارضاى نيازمندىهاى مشروع و متقابل هر يك از آنها تكوين يافته است. دور شدن از اين مفهوم و عدم توجه به هدف اساسى زناشويى متناسب با شرايط و مقتضيات زندگى اجتماعى, سبب فراوانى زناشويى هاى سست و نابسامان و طلاق مى شود.
زناشويى را نبايد به هيچ وجه به منظور دستگيرى و ترحم به فردى انجام داد. چه ترحم, نه هدف و نه ضامن دوام زناشويى است, زيرا نمى توان پيش بينى كرد كه حس ترحم تا چه مدت مى تواند ادامه يابد و جايگزين ساير عواطف و سبب تسكين نيازمندىهاى ديگر حيات زناشويى گردد. ممكن است چنين زناشويى هايى با موفقيت نيز توإم باشند, ولى اين استثناها نمى توانند ملاك كلى در اين مورد باشند. زناشويى نبايد به منظور اداى دين و كفاره گناهان و يا رفع كدورت و شرمندگى باشد و چنين مقاصدى مانند احساس ترحم و ميل به دستگيرى نمى تواند غايت اساسى و ضامن دوام زناشويى بشود.
زناشويى نبايد مساوى با انتخاب نوكر و يا كلفتى مهربان و دلسوز باشد. اگرچه وجود همسرى متناسب و پرمحبت در امور داخلى به فرد مدد مى رساند, ليكن به زناشويى نمى توان تنها با چنين ديدى نگريست. هيچ زن باشخصيتى حاضر نيست كه تنها آشپز يا كلفت همسر خود باشد. توجه به احساسات و تمايلات و اغراض يك طرفه و خود پرستانه موجب بروز اختلالات عميق در زندگى خانوادگى خواهد بود.
زناشويى هايى كه فقط بر مبناى احساسات سطحى و زودگذر بنا نهاده شده باشند و پيش از بلوغ روانى براى ازدواج و عدم بلوغ شخصيتى پدران و مادران براى درك مسووليت عميق پرورش صحيح فرزند انجام گيرد, موجب اثرهاى ناگوارى بر فرزندان و موجب تظاهرات گوناگون روانى و سرشكستگى اجتماعى مى گردد.
به طور كلى, ازدواجى كه براى تفنن و ارضاى هوس انجام گيرد, يا به خاطر روابط جنسى, رسيدن به مال و ثروت و زيبايى و يا رسيدن به مددكار در انجام كارها, فخرفروشى و خودنمايى و طلب آرزو در سايه وصلت با فردى از طبقه بالاتر, فراغ از رنج خدمات زندگى و انداختن بار آن به دوش همسر كه نوعى استثمار است, ترحم و لطف به فردى كه بى پناه است و فريب دادن براى ارضاى هوس انجام گيرد, نمى تواند با موفقيت توإم گردد و با شكست روبه رو مى شود.
از رسول خدا(ص) نقل شده كه فرمودند: ((كسى كه زنى را تزويج مى كند و از اين كار منظورى به جز جمال او ندارد, چيزى كه خشنودش كند, از او نخواهد ديد و كسى كه زن را به خاطر مالش تزويج كند, (يعنى اگر مال نداشت هرگز با او ازدواج نمى كرد) خداى تعالى او را به خودش واگذار مى كند.))

اهداف ازدواج
ازدواج اهداف و انگيزه هاى مختلفى دارد و نيازها و اهداف بسيارى را تإمين مى كند. مهمترين اهدافى كه در ازدواج دنبال مى شود, عبارت اند از:

1ـ رسيدن به سكون و آرامش
ازدواج, نقش مهمى در ايجاد سكون و آرامش درونى دارد, زيرا ازدواج نوعى نياز فطرى است, به همين جهت افراد مجرد آرامش كامل روحى و روانى ندارند و در آنها هميشه يك نوع كشمكش درونى وجود دارد, ولى ازدواج نيازهاى عاطفى افراد را برآورده مى كند و كشمكش درونى را از بين برده و ميل و انگيزه زندگى را در آنها قوى مى نمايد, زيرا فردى كه ازدواج كرده, مى داند كه كسى او را از صميم دل دوست دارد و منتظر و نيازمند او مى باشد. اين احساس, تلاش و كوشش او را در زندگى چند برابر مى كند و زمانى كه بعد از تلاش و كوشش و خستگى به هم مى رسند و با روى خوش با يكديگر برخورد مى كنند, خستگى ها از ياد مى روند و جاى خود را به سكون و آرامش مى دهند.
انسان دوست دارد كه همه او را دوست داشته باشند و به او احترام بگذارند و همين طور او هم سعى مى كند همه را دوست داشته باشد و به همه احترام مى گذارد, ولى در اين بين انسان فطرتا نيازمند اين است كه يك شخص خاص بيشتر از همه او را دوست داشته باشد و بيشتر از همه به او مهر و محبت كند و همين طور مى خواهد كه شخصى را بيشتر از همه دوست بدارد و بيشتر از همه به او مهر و محبت كند و اين نياز در ازدواج برآورده مى شود. به عبارت ديگر, همه ما احتياج به احساس گرمى عاطفى داريم و مايل هستيم كه به شخص ديگرى متعلق باشيم و نوعى از خوشى را در ازدواج جستجو مى كنيم كه اغلب بر مبناى احساسات ما نسبت به منزل و خانواده در كودكى بنا نهاده شده است. با تإسيس منزل شخصى, معمولا قوس تكاملى فرد كامل مى گردد. در شكل جديد زندگى, فرد گم كرده خود را كه احساس استقلال است, در مى يابد و احساس بهترى خواهد داشت. احساس نياز به شركت و سهيم شدن فردى در علائق, آرزوها, اميدها و ناكامى ها بايد با اهميت تلقى شود. در زندگى پيچيده امروز يافتن رفيقى مهربان كه فرد بتواند تمام مسائل خويش را با او مطرح سازد و توقع تفاهم و دلسوزى از او داشته باشد و به طور كلى فرد را با تمام نقاط ضعف و مصايبش بپذيرد, بيش از هر زمان ديگر حس مى شود.

2ـ شكوفايى عواطف و احساسات
يكى ديگر از ثمره هاى پر بار ازدواج, شكوفايى عواطف مى باشد. در سايه اين پيمان مقدس و ملكوتى, عواطف پاكى كه در وجود زن و مرد نهفته است, شكفته مى شود, و شكوفه باز مى كند. در سايه شكوفايى اين عواطف پاك است كه مشكلات زندگى يك به يك آسان مى گردند و افراد مسائل زندگى را تحمل مى كنند و به همديگر ايثار و محبت مى كنند و اگر قصورى هم داشته باشند, گذشت مى كنند. اين شكوفايى عواطف, هم چنين باعث مى شود كه افراد به اولاد خود عشق و محبت داشته باشند و با حوصله و صبر شب ها بيدار بمانند و سختى هاى فراوان بكشند, تا اولاد خود را بزرگ كنند و آنها را خوب تربيت كرده و به جامعه تحويل بدهند.

3ـ تإمين نيازهاى جنسى
انسان داراى مجموعه اى از نيازها و غرايز است كه عدم ارضا و يا نقص در ارضاى هر كدام از اين غرايز ايجاد تزلزل در شخصيت را موجب مى گردد. يكى از نيرومندترين غرايز انسان, غريزه جنسى است كه بر اثر ازدواج تإمين اين نياز در مسير طبيعى و سالم قرار مى گيرد و زن و مرد را از انحراف و گناه مصون مى دارد. بنابراين, تنها وسيله طبيعى و مشروع ارضاى اين غريزه, ازدواج و تشكيل خانواده است.
شايد به همين علت است كه رسول خدا(ص) مى فرمايد: ((هر كس كه ازدواج كند, نصف دينش را حفظ كرده است.)) و يا ((هر كس كه مى خواهد پاك و پاكيزه خدا را ملاقات كند, بايد ازدواج كند)).
ضرورت تإمين نياز جنسى تنها از بعد مادى و جسمانى نبايد مطرح شود, بلكه در نتيجه تإمين اين نياز جسمانى, فرد از لحاظ روانى, ذهنى و اخلاقى نيز به آرامش مى رسد. بنابراين, فرد پس از ازدواج مى تواند اين غريزه مهم حياتى را با شيوه اى مطلوب و معقول و اجتماع پسند ارضا كند و در سايه آن به آرامش دست يابد.

4ـ حفظ نوع و نسب
يكى ديگر از اهداف ازدواج, حفظ نوع و نسب است. نسل بشر, با ازدواج حفظ و استمرار پيدا مى كند. البته نه تنها حفظ فيزيكى بدن, بلكه حفظ و استمرار پيوند عاطفى و روانى بشر نيز در ازدواج صورت مى گيرد, و ديگرى, حفظ نسب مى باشد. اگر ازدواج صورت نگيرد, نسب افراد از بين مى رود و مشكلات عظيمى ايجاد مى شود كه نمونه آنها مشكلات فراوانى است كه كودكان بى پدر و مادر براى جامعه, خانواده و زنى كه آن بچه را به دنيا آورده, در غرب ايجاد كرده است. كلا انتساب به والدين و اجداد, موجب آرامش دل و كرامت انسانى است.

5ـ جلوگيرى از انحرافات اخلاقى و بيمارىها
جلوگيرى از انحرافات اخلاقى و بيمارىهاى مختلف جسمى و روانى يكى ديگر از ثمرات خيلى مهم ازدواج است. تحقيقات نشان مى دهد كه ميزان بزهكارى, در ميان افراد مجرد, چندين برابر افراد متإهل مى باشد. اين ميزان در جوامع مختلف تا هشت و يا نه برابر هم مى رسد. انحرافات جنسى, مصرف مشروبات الكلى, اعتياد به مواد مخدر, مصرف دخانيات, قتل, دزدى, انحرافات سياسى و حتى تصادفات رانندگى, در ميان افراد مجرد چندين برابر افراد متإهل مى باشد. هم چنين, انواع بيمارىهاى جنسى; مانند: سيفليس, سوزاك, ايدز و غير آنها و بيمارىهاى روانى; مانند: افسردگى, اضطراب, اسكبز و فرنيا و غيره, در افراد مجرد, خيلى بيشتر از افراد متإهل است.

6ـ رسيدن به تماميت شخصيت و تكميل و تكامل
ازدواج كردن, همان طورى كه اشاره شد, نوعى تكامل روانى و عاطفى است كه شخصيت انسان را كامل مى كند. مى توان چنين بيان نمود كه, شخصى كه ازدواج نكرده, هنوز به آن اندازه از رشد و تكامل روانى نرسيده است و شخصيت او تكميل نشده است, ولى ازدواج و تشكيل خانواده شخصيت او را تكميل مى كند, زيرا هيچ انسانى به تنهايى كامل نيست, به همين جهت پيوسته در جهت جبران نقص و كمبود خويش تلاش مى كند. دختران و پسران جوان پس از دوران بلوغ و جوانى ضمن آن كه درصدد رسيدن به استقلال فكرى هستند, براى جبران نواقص خود و تإمين نيازهاى بى شمار خويش, به سوى ازدواج سوق داده مى شوند و با گزينش همسرى شايسته موجبات رشد و تكامل خويش را فراهم مى كنند. هنگامى كه فرد در كانون يك زندگى مشترك قرار مى گيرد, در سايه انس و الفت و محبت و روابط نزديك و صميمانه, بيشتر احساس مسووليت مى كند, استقلال مى يابد, زندگى خويش را هدف دار مى كند و از ثمرات كسب و كار و تلاش خود در واحد خانواده نو بنياد خويش بهره مى گيرد.
در زندگى زناشويى, زن و مرد از تشويق ها, حمايت ها رهنمودها و كمك هاى يكديگر بهره مند مى گردند و در برخورد با مسائل و مشكلات زندگى, از تعاون و همكارىهاى همسر خويش استمداد مى جويند. به همين دليل برخوردارى از وجود همسرى مومن و شايسته, يكى از بزرگترين نعمت هاى الهى است كه براى دنيا و آخرت انسان سودمند خواهد بود.
در سايه ازدواج و پيوند زناشويى, زن و شوهر گمان مى كنند فردى كامل شده اند, دختر وارد دنياى زنان و مادران مى شود و پسران وارد دنياى مردان و پدران. اين امر, به ويژه در زمانى شكل مى گيرد كه پيوند زناشويى با معنويتى همراه بوده باشد و زن و شوهر در سايه آن احساس مى كنند سكونى يافته و به خدا نزديك تر شده اند. چنين حالتى كه منتهاى مقصد و هدف است, آدمى بر اثر آن خود را تحت نظام الهى مى يابد.

7ـ تعاون و همكارى
در سايه ازدواج, روحيه تعاون و همكارى به اوج مى رسد, در اين پيوند, زن و شوهر دست به دست هم مى دهند و مشكلات را از سر راه برمى دارند. بچه ها را تربيت و بزرگ مى كنند. و مشكلاتى كه در تنهايى و مجرد بودن, احتمالا تا آخر عمر حل نمى شدند و يا لااقل چندين سال طول مى كشيد, از سر راه تكامل فرد كنار گذاشته مى شود.
در ازدواج چون دو نفر هدف مشتركى دارند, بنابراين دست به دست هم داده, راحت تر موانع را كنار مى گذارند و به همديگر عشق و علاقه مى ورزند. در سايه اين عشق و محبت و علاقه, هر كس در جاى خود مى كوشد كه مانع و مشكلات را از سر راه زندگى خود كنار گذارد و زندگى را هر چه بيشتر شيرين كند.

8 ـ پاسخ به نداى فطرت
همان طور كه اشاره شد, ازدواج پيمان مقدسى است كه بر اساس فطرت خدايى و امر خداوند متعال صورت مى گيرد و در حقيقت پاسخى درست و شرعى است كه به نداى فطرت و غريزه داده مى شود. خداوند متعال انسان را آفريد و براى وصول به آرامش و تداوم و بقاى نسل و نوع بشر, غريزه جنسى را در اندرون وجودش قرار داده و هدف از آن, رحمت و مودت, آرامش و آسايش, مهر و محبت, گذشت و فداكارى, شكوفايى عواطف, سلامت روان و جسم, سلامت اجتماع و جامعه و هم چنين بقاى نوع مى باشد. از آنچه گفته شد, فلسفه توصيه و تإكيد اسلام بر اين پيوند مقدس و بزرگداشت و اهميت آن روشن مى شود تا آن جا كه ازدواج به مثابه احراز نيمى از دين معرفى شده و دين دارى را بدون آن ناقص دانسته اند.

پاورقي ها:منابع : 1 ) قرآن مجيد. 2 ) فرض الله قلى زاده, ازدواج پيوندى مقدس (زير چاپ). 3 ) فرض الله قلى زاده, عوامل موثر در بهداشت روانى كودكان (زيرچاپ). 4 ) سيد ابوالقاسم حسينى, اصول بهداشت روانى, نشر دانشگاه مشهد, چاپ دوم, مشهد, 1363. 5 ) جمعى از نويسندگان, آموزش جوانان در آستانه ازدواج, نشر انجمن اوليا و مربيان, چاپ دوم, 1374. 6 ) مهدى كى نيا, مبانى جرم شناسى, نشر دانشگاه تهران, چاپ سوم, تهران, 1370. 7 ) بهداشت ازدواج از نظر اسلام, نشر گلى, چاپ يازدهم, 1369. 8 ) على قائمى, نظام حيات خانواده در اسلام, نشر انجمن و اوليا مربيان, چاپ چهارم. 9 ) احمد بهشتى , اسلام و تربيت كودك, نشر سازمان تبليغات اسلامى, چاپ اول, 1370. 10 ) بهشتى, باهنر, گلزاده غفورى, شناخت اسلام, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, چاپ هشتم, 1371. 11 ) حضرت امام خمينى(ره), تحرير الوسيله , ترجمه سيد محمد باقر موسوى همدانى, نشر دارالعلم, قم, چاپ اول, 1370. 12 ) مجيد رشيد پور, تعادل و استحكام خانواده, نشر اطلاعات, چاپ اول, 1373.

/

رئيس جمهور آينده و نظام اجرايى كشور


حكومت و وظايف آن
نظام ادارى و اجرايى را بايد سازمان دولت و حكومت دانست كه در راستاى فلسفه وجودى خود و تإمين انتظارات ملت از آن شكل مى گيرد. در واقع اين سازمان روش و ابزارى است كه از طريق آن دولت و حكومت, هم خود را اداره مى كند و هم كشور را, و نيز به وسيله آن نيازهاى مادى و معنوى حال و آينده ملت را تإمين مى نمايد.
دولت و حكومت نيز تجلى اراده ملت است كه به خود سازمان مى دهد و اين سازماندهى سياسى را به نمايش مى گذارد. بنابراين, حكومت و دولت يا به عبارتى سازمان سياسى ملت و كشور از طرف ملت مإموريت ها و وظايفى به عهده دارد كه اجمالا به شرح زير است:
1ـ برقرارى نظم, امنيت, عدالت اجتماعى و تنظيم روابط مسالمت آميز بين آحاد ملت, از طريق ايجاد نهادهاى امنيتى, انتظامى, قضايى, بازرسى و…;
2ـ تنظيم روابط ملت با ملل ديگر, از طريق ايجاد نهادهايى چون وزارت خارجه, نهادهاى تجارى و اقتصادى و فرهنگى بين المللى;
3ـ تإمين امنيت ملت در مقابل تهديدات ساير ملل مجاور و غير مجاور, از طريق ايجاد نهادهاى دفاعى و ارتش;
4ـ اداره امور سرزمين و تنظيم رابطه مسالمتآميز دولت و حكومت با ملت و مراقبت بر تإمين رضايت ملت از دولت, از طريق نهادهاى سياسى چون وزارت كشور;
5ـ تربيت تخصصى و اجتماعى و اخلاقى آحاد ملت, به ويژه نسل آينده و ارتقاى دائمى سطح آگاهى هاى عمومى و تخصصى ملت و تكامل فكرى, علمى, بينشى, مهارتى و اخلاقى آن, از طريق وزارتخانه ها و نهادهاى آموزشى, علمى و رسانه اى;
6ـ پاسدارى از هويت ملى و عقيدتى, ميراث فرهنگى و تمدن ملت و تقويت و بسط آن, از طريق نهادهاى فرهنگى و دينى;
7ـ ترتيب تإمين نيازهاى مادى و معنوى; از قبيل غذا, پوشاك, مسكن, ارتباط, سفر, خدمات سير و سياحت, بهداشت و درمان, صنعت, اشتغال, محيط زيست, سكونت گاه و غير آنها, از طريق تإسيس وزارتخانه ها و نهادهاى تخصصى مربوط.
انجام مإموريت هاى مزبور يا مإموريت هاى خرد و كلان ديگر كه ممكن است بر اساس نيازهاى ملت مطرح شود در گرو ايجاد سازمان هاى ادارى متناسب با آن مى باشد كه دولت را در ايفاى وظايفى كه نسبت به ملت دارد كمك و مساعدت مى نمايد.
علاوه بر سازمان هاى مزبور كه انجام وظايف دولت نسبت به ملت و كشور را به عهده دارند, سازمان هاى ديگرى نيز در مجموعه دولت و حكومت وجود دارند كه ظاهرا مسووليتى نسبت به ملت ندارند و رابطه آنها با ملت غير مستقيم است. اين سازمان ها در واقع دولت و حكومت را سازماندهى و تجهيز مى كنند. اين سازمان ها ساختار دولت و ابعاد آن و نحوه عمل و فرآيندها و رويه هاى حاكم بر رفتار سازمان هاى دولت را مشخص مى نمايند. و در مجموعه حكومت و دولت نقش محورى دارند. اين سازمان ها عبارتند از سازمان برنامه و بودجه, سازمان امور ادارى و استخدامى, وزارت دارايى و…

كيفيت ارتباط دولت و ملت
نكته اى كه در اين بحث كلى نبايد مورد غفلت قرار گيرد اين است كه كيفيت ارتباط دولت و ملت چگونه است, و چه نهادهايى باعث ارتباط آن دو مى شوند؟ در اين جا نقش نهادها و مكانيزم هاى تجلى اراده سياسى ملت قابل توجه است. در فرآيند ارتباط ملت با دولت و حكومت دو مجموعه به ايفاى نقش مى پردازند.
ابتدا مجموعه نيروهاى سياسى جامعه در قالب احزاب, گروه ها, تشكل ها, انجمن ها, شوراها و نظاير آن هستند كه به صورت كانون هاى ابراز تمايلات سياسى و خواست هاى ملت عمل نموده و متقابلا به خواست ها و تمايلات مزبور جهت داده و ابعاد تازه اى به آن مى بخشند.
سپس مجموعه نيروها و نهادهاى رسمى قانون گذارى و سياست گذارى هستند كه رفتار و اعمال دولت و حكومت (نهادهاى اجرايى, قضايى, دفاعى و…) را كنترل و نظارت نموده و يا آن را جهت داده و هدايت مى نمايند. ملت براى اعمال نظريات, خواست ها و تمايلات خود مى تواند به روش هاى مختلف عمل كند. يكى از اين روش ها مجالس قانون گذارى است كه از طريق انتخاب وكلايى, امر نظارت بر رفتار دولت و سياست گذارى در امور كشور را انجام مى دهد. روش ديگر ممكن است دخالت مستقيم ملت باشد و آن اين كه رإسا زعماى حكومت و دولتمردان سطح ملى و يا محلى را انتخاب نمايد. روش ديگر ممكن است تركيبى از اين ها باشد كه در هر صورت بيانگر نقش اساسى و بنيادين ملت در ايجاد سازمان سياسى خود و كنترل و هدايت آن مى باشد.
با اين بحث مقدماتى اين نتيجه حاصل مىآيد كه ملت, دولت را براى انجام امور مربوط به خود و كشور به وجود مىآورد و دولت نيز براى انجام اين وظايف دو دسته سازمان تإسيس مى كند; يك دسته سازمان هاى محورى است كه مسوول سازمان دادن و اداره سازمان ها و تشكيلات دولت هستند و دسته دوم سازمان هايى هستند كه مستقيما مإمور پاسخ گويى به نيازهاى ملت مى باشند (نيازهاى معنوى, مادى, دفاعى, قضايى, امنيتى و…).
بديهى است كه دولت بايد سازمان خود را طورى طراحى نمايد كه به انجام اين مإموريت مهم توانا باشد و دولت را در انجام تعهداتش نسبت به ملت يارى نمايد.
درباره ايران قبل از انقلاب اسلامى (و برخى از كشورهاى جهان سوم), متإسفانه سازمان دولت قادر به انجام وظايف خود نبوده و از همه مهم تر اين كه دولت از موضع فلسفه وجودى خود به ملت نگاه نمى كرد, بلكه به جاى خدمت گذارى به ملت, به عنوان يك قوه حاكم بر آن, فرمانروايى نموده و از ملت انتظار اطاعت بى چون و چرا را داشت. اين مشكل از اين جا ناشى شده است كه فرهنگ سياسى اين جوامع يا ريشه در فرهنگ سياسى ادوار استبدادى حكومت هاى بومى دارد و يا اين كه محصول ادبيات سياسى دوران استعمار قديم و جديد مى باشدو به عبارتى دولت ها به مفهوم واقعى آن, سازمان سياسى شكل يافته بر اساس اراده سياسى ملت نيستند و بيشتر تحميلى به نظر مىآيند.
دولت و حكومت در ايران قبل از انقلاب اسلامى نيز چنين طبيعتى داشته است و منهاى تجربه ناموفق دوره مشروطيت, ملت ايران براى اولين بار در تاريخ سياسى خود, در پى انقلاب اسلامى توانست به مفهوم واقعى خود سازمان سياسى پيدا نمايد و دولت و حكومت تشكيل بدهد كه بر پايه اراده ملت رفتار خود را شكل داده و تعهداتش را نسبت به آن ايفا نمايد.
طبيعى است كه سازمان دولت و اصول حاكم بر شكل گيرى آن بايد با گذشته تفاوت كند و سازماندهى جديدى لازم است تا بتواند اهداف حكومت كه همان خواست ها و نيازهاى ملت بوده و در قانون اساسى متبلور شده است را تحقق ببخشد.
اين امر از همان ابتدا مد نظر بوده و لزوم تجديد نظر در سازمان سنتى دولت گذشته احساس شده است و پس از پيروزى انقلاب اسلامى گاه و بى گاه به اين مسإله توجه گرديده است, ولى به نظر مى رسد تلاش هاى به عمل آمده ناكافى و يا ناقص بوده به نحوى كه نتوانسته است به دگرگونى سازمان دولت و انطباق آن با مقتضيات حكومت و دولت جديد و انقلابى بينجامد. از اين رو به بروز مسائل جديد و پيچيده تر شدن فرآيندها و مكانيزم هاى عمل كننده در سازمان دولت كمك نموده است.
بقاى برخى معضلات اقتصادى, اجتماعى, فرهنگى و ادارى در جامعه ايران پس از انقلاب اسلامى نياز به تحليل و بررسى عالمانه و محققانه دارد, ولى در هر صورت آنچه را كه نمى توان در هر تحليلى ناديده گرفت, نقش سازمان دولت به عنوان مسوول كلى امور جامعه است كه بقاى معضلات مزبور خود شاخصى براى ارزيابى توانايى اين سازمان در ايفاى تعهداتش نسبت به ملت محسوب مى شود, يعنى با علم به اين مسإله كه متغيرهاى درون كشورى و برون كشورى و حتى تاريخى در كاركردهاى جداگانه يا هماهنگ, باعث پيدايش و بقاى معضلات گوناگون در جامعه مى شوند, نمى توان دولت و سازمان دولت را در اين مسإله تبرئه نمود و آن را در اين امر غير مسوول شناخت بلكه بر عكس, دولت بايد خود را مورد سوال قرار دهد كه تا چه اندازه قابليت, انعطاف, آمادگى و توانايى اداره جامعه و برطرف كردن مسائل آن را دارد, و اگر چنين توانايى وجود نداشته است اشكال كار در كجاست ؟ و چه كاستى هايى در سازمان دولت وجود دارد؟ و اساسا چه نوع سازمانى براى دولت در كشور ايران كه متناسب با مقتضيات انقلاب اسلامى و اراده و خواست ملت باشد مورد نياز است؟
تجربه نشان داده است كه سازمان كنونى نتوانسته و نمى تواند پاسخ گوى ايفاى تعهدات دولت نسبت به ملت و انقلاب اسلامى باشد و نياز به دگرگونى اساسى و سازماندهى جديد احساس مى شود.

ويژگى هاى سازمان فعلى دولت
ـ از ويژگى هاى اصلى سازمان كنونى اين است كه :
1ـ هنوز عميقا به اين باور نرسيده است كه بايد خدمتگزار ملت باشد و نه حاكم بر آن. على رغم اين كه اين مطلب بارها از سوى حضرت امام خمينى(ره) و رهبرى معظم انقلاب اسلامى و روساى محترم جمهور مورد تإكيد قرار گرفته است;
2ـ شديدا دچار تشريفات ادارى و بوروكراسى آزار دهنده و غير منطقى است كه متإسفانه دائما حيطه خود را گسترش مى دهد و ملت را در فشار جبر سازمانى گسترش يابنده گرفتار مى نمايد. اين وضعيت هم سرمايه هاى ملت و دولت را بى جهت هدر داده و هم نارضايتى عمومى را گسترش مى دهد كه در بلند مدت باعث بى اعتبارى نقش دولت نزد ملت و شكل گيرى اعتراض عليه آن مى شود;
3ـ كادرها و نيروهاى انسانى درون خود اعم از مديران, كارشناسان, متصديان و نيروهاى خدماتى را نيز آزار مى دهد و ضمن تبديل آنها به عوامل مكانيكى, باعث ايجاد رويارويى و تقابل بين آنها و مردم به عنوان ارباب رجوع مى گردد و اين نزاع ديرينه همچنان ادامه دارد و متإسفانه در اين ميان, طرفين مظلوم نزاع هر دو بازنده هستند در صورتى كه مقصر اصلى سازمان است!
4ـ سازمان دولت در نگرش, تصميم گيرى, سياست گذارى و اجرا به شدت تمركز گراست كه ريشه در سيستم سياسى و ادارى بسيط كشور دارد. هر چند سيستم سياسى تركيبى هم شايد چندان براى كشور ايران مناسب نباشد, ولى امكان طراحى الگويى ميانه و خروج سازمان دولت از تمركز گرايى غير منطقى وجود دارد. تمركز گرايى مزبور نتايج منفى زيادى دارد از جمله توليد بوروكراسى و تشريفات ادارى رايج در آن, تإخير در انجام امور, افزايش سقف هزينه هاى جارى دولت, بلا استفاده ماندن توانايى ساختار منطقه اى دولت در استان ها و شهرستان ها, جلوگيرى از روند توسعه اقتصادى, اجتماعى و فرهنگى, ضايع كردن منابع ملى و…;
5ـ نامتناسب بودن ساختار سازمان سياسى ـ ادارى دولت در پهنه كشور و عدم تبعيت الگوى تقسيمات كشورى از منطق علمى و نيازهاى ملى و منطقه اى;
6ـ ناتوانى سازمان دولت از به دوش كشيدن مسووليت هاى توسعه در كشور, به ويژه اين كه براى خروج از چرخه توسعه نيافتگى و دست يابى به موقعيت مناسب تر در جهان بايد تلاش هاى مضاعفى را انجام دهد.
7ـ برخوردارى از ساختارى دو گانه كه در يك سو وزارتخانه ها و دستگاه هاى سنتى با ساختار كهن گذشته قرار دارد و در سوى ديگر نهادهاى انقلابى كه در تعارض بين الگوپذيرى تحميلى از ساختارهاى كهن گذشته با فلسفه وجودى خود دچار نوعى سرگردانى هستند;
8ـ فقدان الگوى تقسيم كار سازمانى يكپارچه در دولت چه در سطح ملى و چه در سطح منطقه اى, كه به گسترش سازمان هاى تكرارى در يك امر ملى يا منطقه اى و افزايش سطح هزينه هاى ملى و نيز بروز نابسامانى ها در ايفاى تعهدات اجتماعى دولت نسبت به ملت منجر شده است. نظير بخش هاى مسكن, كشاورزى, خدمات شهرى, آموزش, خدمات اجتماعى, روابط خارجى, امور داخلى و… .
به هر صورت آنچه كه مشخص است اين است كه سازمان دولت نتوانسته است در حد انتظار از پس انجام تعهدات آن نسبت به ملت و اهداف انقلاب اسلامى برآيد و بى توجهى به آن و عدم دگرگونى در آن به ادامه ناتوانى دولت در حل مسائل كشور كمك خواهد كرد و به او اجازه نخواهد داد تا گام هاى موثرى در جهت توسعه ملى و پيشرفت سريع كشور بردارد. بنابراين لازم است رئيس جمهور آينده اين امر اساسى را سرلوحه كار خود قرار داده و ضمن پايان دادن به انتظار ديرينه ملت در جهت دگرگونى سيستم ادارى و اجرايى كشور, سازمان مناسبى را براى ايفاى تعهدات دولت طراحى و اجرا نمايد.
البته اين امر به يك عزم ملى نياز دارد كه در اين عزم ملى همگان بايد رئيس جمهور را مساعدت نمايند, در غير اين صورت اين اقدام ثمربخش نخواهد بود; يعنى رئيس جمهور براى انجام اين كار بزرگ نياز به همراهى و التفات رهبرى انقلاب اسلامى دارد و مجلس شوراى اسلامى و قوه قضائيه و كارشناسان سازمان دولت و اساتيد دانشگاه بايد رئيس جمهور را مدد رسانند.

راه حل ها
در مرحله اقدام, رئيس جمهور بايد موارد زير را مد نظر قرار دهد:
1ـ تحول را از دستگاه هاى محورى و سازمان دهنده دولت; يعنى سازمان برنامه و بودجه, سازمان امور ادارى و استخدامى كشور و وزارت اقتصاد و دارايى آغاز نمايد, تا نظام ناظر بر سازمان يابى مجموعه دولت در ابعاد مختلف ادارى, امور بودجه, برنامه ريزى, استخدام و كاربرى نيروى انسانى, مديريت, عمليات مالى دولتى, حسابدارى دولتى, اموال و غير آنها دگرگون و تسهيل گردد;
2ـ سيستم سياسى ادارى متمركز به نظام نيمه متمركز در جهت توزيع فضايى قدرت در كشور, همراه با پيش بينى تضمين هايى براى صيانت از وحدت ملى و سرزمينى تبديل شود, و الگوى سازمان يابى فضايى دولت براساس آن طراحى گردد به نحوى كه حصول به اهداف و نيازهاى سطح كشورى و مناطق مختلف عملى شود;
3ـ در سازمان دولت تقسيم كار به صورت يكپارچه و بر اساس اصل ((براى هر امر ملى فقط يك دستگاه مسوول)) انجام پذيرد. در اين صورت به ساختار دوگانه سازمان دولت نيز پايان داده خواهد شد;
4ـ در سازمان جديد به عنصر انديشه, قوه كارشناسى و تخصصى, به ويژه در رإس آن بهاى زيادى داده شود و ضمن ايجاد زمينه هاى جذب نخبگان فكرى و تخصصى جامعه در سازمان دولت, نهادهاى مشاوره اى واقعى و معنى دار در كنار رئيس جمهور, وزيران, استانداران, سفيران و روساى سازمان هاى ملى و منطقه اى ايجاد گردد;
5ـ تمركز زدايى سازمانى جدى گرفته شود و وزارتخانه ها به وظايف صرفا ستادى و سياست گذارى با وجهه ملى بپردازند و امور اجرايى و نيز تصميم گيرى در امور منطقه اى را به استان ها و شهرستان ها تفويض نمايند.
6ـ در ساختار تشكيلاتى كليه سازمان ها و نهادهاى دولتى چه در سطح ملى و چه در سطح منطقه اى, معاون طرح و برنامه پيش بينى شده و عزل و نصب آن قانون مند شود تا اولا: دستگاهها با روش و ديد برنامه اى با مسائل جامعه و كشور برخورد نموده و پيش بينى كننده باشند, ثانيا: برنامه ها و سياست هاى متخذه از ثبات نسبى برخوردار باشند.
پاورقي ها:

/

اهل بيت و حديث غدير


مقدمه

ماجراى غدير و نصب حضرت على(ع) به عنوان خليفه و امام بعد از پيامبر(ص) از
جانب آن حضرت در صحراى غدير در روز 18 ذىحجه سال دهم هجرت در برابر بيش از صد
هزار مسلمان از امور قطعى است, و از نظر اسناد و دلالت, هيچ گونه ابهام و اشكالى
در آن نيست, از اين رو از ذكر آن خوددارى كرده, به بررسى موضوع ديگرى در اين
باره مى پردازيم, و آن اين كه: آيا اميرمومنان على(ع) براى اثبات رهبرى خود, و
هم چنين ساير افراد خاندان نبوت(ع) براى خلافت بلافصل على(ع) به حديث غدير استدلال
نموده اند يا دليلى بر اين مدعا در دست نيست؟

گرچه بعضى مغرضان يا ناآگاهان در پاسخ اين سوال, طفره رفته اند, ولى اسناد,
مدارك و شواهد بسيار از طرق روايى شيعه و سنى در دست است كه اميرمومنان على(ع)
و خاندان نبوت و اصحاب و ياران مخلص پيامبر(ص) و امامان(ع) در هر فرصت مناسبى,
به نقل و بررسى ماجراى غدير پرداخته, و با استدلال به آن, مسإله خلافت و رهبرى
اميرمومنان على(ع) را پس از پيامبر(ص) اثبات نموده اند.(1)

ما در اين جا در ميان ده ها استدلال آنها نظر شما را به ذكر چند نمونه جلب
مى كنيم:



الف: در ايام خلافت ابوبكر

پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) و حادثه سقيفه بنى ساعده, و بيعت مردم با ابوبكر,
حضرت على(ع) و جمعى از بنى هاشم و ياران على(ع) از بيعت امتناع مى ورزيدند, بحران
بسيار شديد بود, در اين بحران, حضرت على(ع) در خانه خود به سر مى برد, و به
تنظيم و جمعآورى آيات قرآن اشتغال داشت, حضرت على(ع) را براى اخذ بيعت آوردند,
آن حضرت در ضمن گفتارى در حضور جمعيت به حديث غدير استدلال كرد و فرمود:
((رسول خدا(ص) در روز غدير, در مورد رهبرى من, براى احدى حجت و عذر و سخنى
باقى نگذاشت, شما را به خدا سوگند مى دهم كه هر كس اين سخن را كه پيامبر(ص)
درروز غدير فرمود, برخيزد و گواهى دهد, و آن سخن اين بود كه پيامبر(ص) در غدير
فرمود:

((من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاه, و عاد من عاداه, وانصر من
نصره, واخذل من خذله; كسى كه من مولى و رهبر او هستم, پس اين على(ع) مولى و
رهبر اوست, خدايا دوست بدار آن كس را كه على(ع) را دوست دارد, و دشمن بدار آن
كس را كه على(ع) را دشمن دارد, يارى كن آن كس را كه على(ع) را يارى كند, واگذار
آن كس را كه على را واگذارد.))

زيد بن ارقم مى گويد: ((دوازده نفر از شركت كنندگان در جنگ بدر, برخاستند و
گواهى دادند, و من كه اين سخن را در روز غدير از پيامبر(ص) شنيده بودم, در آن
روز از گواهى دادن كتمان نمودم و مورد نفرين على(ع) قرار گرفتم.))(2)

هم چنين در همين ايام كه حضرت على(ع) را با اكراه براى گرفتن بيعت به مسجد
آوردند, آن حضرت خطاب به جمعيت, به امورى براى تثبيت رهبرى خود, استدلال فرمود,
از جمله به حديث غدير استدلال كرده, چنين فرمود: ((يا معاشر المهاجر والانصار,
انشدكم بالله اسمعتم رسول الله(ص) يقول يوم غدير خم كذا و كذا; اى گروه مهاجر و
انصار! شما را به خدا سوگند مى دهم و به گواهى مى گيرم, آيا شنيديد كه پيامبر(ص)
در روز غدير در شإن من چنين و چنان فرمود؟!)) حاضران گفتند: آرى شنيديم. حتى
ابوبكر گفت: ((آرى همه آنچه را گفتى شنيده ايم و به خاطر سپرده ايم, ولى…
.))(3)

در همين ايام از خاندان پيامبر(ص) نيز براى اثبات خلافت حضرت على(ع) به حديث
غدير استدلال نمودند, از جمله حضرت زهرا(س) خطاب به مهاجر و انصار فرمود:
((انسيتم قول رسول الله(ص) يوم غدير خم; من كنت مولاه فعلى مولاه; آيا سخن رسول
خدا(ص) را در روز غدير خم فراموش كرده ايد كه فرمود: كسى كه من رهبر او هستم, پس
على(ع) رهبر اوست.))(4)

در همين ايام بعضى از اصحاب نيز به حديث غدير استدلال كردند, از جمله اسامه بن
زيد در ضمن نامه اى به ابوبكر, او را از عهده دارى خلافت برحذر داشت, و در ضمن
گفتارى نوشت: ((… فقد علمت ما كان من قول رسول الله(ص) فى على(ع) يوم الغدير,
فما طال العهد فتنسى;(5) تو به سخن رسول خدا(ص) در شإن على(ع) در روز غدير, به
خوبى آگاهى دارى, هنوز از آن روز دير زمانى نگذشته كه آن سخن را به فراموشى
سپرده باشى!))



ب: در شوراى شش نفره

پس از آن كه عمر بن خطاب در سال 23, در مدينه وفات كرد, مسلمانان مطابق وصيت
او, شوراى شش نفرى را تشكيل دادند تا خليفه بعد از او را در ميان شش نفر تعيين
كنند, در مجلس تعيين خليفه, جمعيت بسيارى از مهاجر و انصار اجتماع نمودند, حضرت
على(ع) در آن مجلس شركت نمود, و به دفاع از حق خود پرداخت و با آنها احتجاج و
مناشده نمود, و در ضمن گفتارش به حديث غدير, چنين استدلال كرد: ((انشدكم بالله
هل فيكم احد قال له رسول الله(ص): من كنت مولاه فعلى مولاه غيرى;(6) شما را به
خدا سوگند مى دهم, آيا در ميان شما كسى جز من وجود دارد كه پيامبر(ص) در شإن او
فرموده باشد: كسى كه من رهبر او هستم, پس على(ع) رهبر اوست.))

و در تعبير ديگر آمده فرمود: ((انشدكم بالله امنكم من نصبه رسول الله يوم
غدير خم للولايه غيرى;(7) شما را به خدا سوگند, آيا در ميان شما جز من كسى هست
كه پيامبر(ص) او را در روز غديرخم براى ولايت و رهبرى, نصب فرمود؟)) حاضران پاسخ
دادند; خدا را گواه مى گيريم; نه.



ج: در عصر خلافت عثمان

مطابق روايت سليم بن قيس, و حموينى شافعى در فرائدالسمطين, اميرمومنان على(ع)
در عصر خلافت عثمان, براى اثبات خلافت خود به امورى از جمله به حديث غدير استدلال
كرد, و به مردم چنين فرمود: ((شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه رسول
خدا(ص) در روز غدير خم مرا به رهبرى نصب فرمود, به من فرمود: برخيز, برخاستم,
آن گاه گفت: ((من كنت مولاه فعلى مولاه…; كسى كه من مولى و رهبر او هستم, پس
على(ع) مولى و رهبر اوست.)) سلمان از رسول خدا(ص) پرسيد: منظور از اين ولايت
چيست؟ رسول خدا(ص) در پاسخ فرمود: ((ولإ كولاى, من كنت اولى به من نفسه; منظور
از ولايت, ولايتى همچون ولايت من است كه من بر خود مومنان اولى هستم و از جان آنها
به آنها برترى دارم.))(8)



د: در عصر خلافت امام على(ع)

اميرمومنان على(ع) در عصر خلافت خود نيز در فرصت هاى مختلف, مانند روز ((رحبه))
در سال 35 در كوفه, و روز جمل در سال 36, و در روز ((ركبان)) (اجتماع سواران)
در سال 36 و 37 در كوفه, و در لشكرگاه صفين در سال 37, به حديث غدير استدلال كرد
و مسلمانان را به گواهى طلبيد, در روز رحبه 24 نفر از اصحاب پيامبر(ص) برخاستند
و گواهى دادند كه ماجراى غدير را ديده اند و گفتار پيامبر(ص) را در آن روز
شنيده اند, و در روز ركبان, نه نفر گواهى دادند.(9)

به اين ترتيب مى بينيم به رغم ادعاى بعضى كه منكر استدلال حضرت على(ع) به حديث
غدير شده اند, و يا آن را كمرنگ جلوه داده اند, آن حضرت در موارد متعدد, در
فرصت هاى مناسب, به خصوص در همايش هاى ويژه حديث غدير را مطرح نموده, و با استدلال
به آن, از حق خود دفاع كرده است.



هـ : امام حسن و امام حسين(ع) و حديث غدير

از خاندان نبوت, امام حسن(ع) و امام حسين(ع) نيز در بعضى از موارد, براى
اثبات حقانيت و امامت حضرت على(ع), به حديث غدير, استدلال كرده اند, از جمله در
ماجراى صلح معاويه و امام حسن(ع) كه در سال 41 رخ داد, امام حسن(ع) برخاست و
خطبه اى غرا خواند, در آن خطبه پس از حمد و ثناى الهى و برشمردن بعضى از
كرامت هاى خاندان نبوت, ماجراى غدير را يادآورى كرد و فرمود: ((و قد رإوه و
سمعوه حين اخذ بيد ابى بغدير خم, و قال لهم; من كنت مولاه فعلى مولاه…;(10)
مسلمانان ديدند و شنيدند كه پيامبر(ص) دست پدرم را در غدير خم گرفت, و خطاب به
مردم فرمود: آن كس كه من مولى و رهبر او هستم, پس على(ع) مولى و رهبر اوست…
))

و در سال 58 در عصر خلافت معاويه, امام حسين(ع) در مراسم حج در سرزمين منى در
اجتماع بيش از هفتصد نفر از مسلمانان مهاجر و انصار, كه حدود دويست نفر از آنها
از اصحاب رسول خدا(ص) بودند, سخنرانى كرد, و در ضمن گفتارش, به حديث غدير
استدلال كرده و چنين فرمود:
((انشدكم الله اتعلمون ان رسول الله نصبه يوم غدير خم, فنادى له بالولايه و
قال: ليبلغ الشاهد الغائب; آيا مى دانيد كه رسول خدا(ص) على(ع) را به رهبرى در
روز غديرخم نصب كرد, و با نداى خود, ولايت او را ابلاغ نموده و سپس فرمود: حاضران
به غائبان خبر دهند؟.))

حاضران گفتند: ((آرى خدا را گواه مى گيريم كه اين ماجرا را مى دانيم.))(11)



و: عبدالله بن جعفر و حديث غدير

يكى از افراد خاندان نبوت عبدالله بن جعفر طيار, برادر زاده على(ع) است كه
بعد از شهادت اميرمومنان على(ع), در نزد معاويه, به حديث غدير استدلال نمود, او
همراه حسن و حسين(ع) و عبدالله بن عباس و فضل بن عباس در نزد معاويه اجتماع
كردند, معاويه به عبدالله بن جعفر گفت:
((تو چقدر به حسن و حسين(ع) احترام مى كنى و از آنها تجليل مى نمايى, با اين كه
مقام آنها برتر از مقام تو نيست, و پدر آنها بهتر از پدرت نيست, و اگرفاطمه (س)
دختر رسول خدا(ص) نبود, مى گفتم مقام مادر تو اسمإ بنت عميس از او كمتر نبود.
))

عبدالله گفت: ((آگاهى تو به مقام حسن و حسين(ع) و مقام پدر و مادرشان اندك
است, سوگند به خدا آنها برتر از من هستند, و پدرانشان از پدرم برتر است, و
مادرشان از مادرم ارجمندتر مى باشد… اى معاويه! ((ان نبينا(ص) قد نصب لامته
افضل الناس, و اولاهم, و خيرهم بغدير خم;(12) همانا پيامبر ما(ص) در غدير خم
على(ع) را به عنوان برترين و مقدم ترين و نيك ترين انسان ها, به رهبرى نصب كرد.))



ز: عمار ياسر و اصبغ بن نباته

اصحاب باوفاى پيامبر(ص) نيز در فرصت هاى مناسب به دفاع از حق على(ع)
مى پرداختند, و به حديث غدير استدلال مى نمودند, از جمله عمار ياسر, يار راستين
پيامبر(ص) و حضرت على(ع) بود, او در جنگ صفين خطاب به عمرو عاص فرمود: ((ايها
الابتر الست تعلم ان رسول الله(ص) قال لعلى; من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من
والاه, و عاد من عاداه; اى ابتر آيا نمى دانى كه رسول خدا(ص) در غدير به على(ع)
فرمود: آن كس كه من مولى و رهبر او هستم, پس على(ع) مولى و رهبر اوست, خدايا
دوست بدار آن كس را كه على(ع) را دوست بدارد, و دشمن بدار آن كس را كه على(ع)
را دشمن بدارد.))(13)

اصبغ بن نباته صحابى معروف نيز كه از ياران مخصوص حضرت على(ع) بود, نامه اى از
جانب آن حضرت براى معاويه برد, وقتى كه بر معاويه وارد شد, ديد جمعى از ياران
خود فروخته او, از جمله عمرو عاص, ابوهريره, وليد بن عقبه حضور دارند, نامه
على(ع) را به معاويه داد, معاويه آن را خواند, سپس گفت: ((على(ع) قاتلان عثمان
را به ما تحويل نمى دهد.))

اصبغ گفت: ((اى معاويه! خون عثمان را بهانه قرار مده, تو مى خواهى با اين
بهانه سلطنت و رياست بر مردم را به دست آورى, اگر تصميم يارى عثمان را داشتى,
هنگامى كه زنده بود, او را يارى مى نمودى, ولى او را يارى نكردى در انتظار ماندى
تا خون او را بهانه و وسيله وصول به ملك و منال خود سازى.))

معاويه از گفتار اصبغ بن نباته خشمگين شد, و مى خواست بر خشمش بيفزايد كه اصبغ
در حضور معاويه و حاضران, به ابوهريره گفت: ((اى صحابى رسول خدا, من تو را به
خداى يكتا و بى همتا كه بر نهان و آشكار آگاهى دارد, و به حق حبيبش محمد
مصطفى(ص) واگذار مى كنم, و با توجه به آنها از تو مى خواهم كه به من خبر دهى آيا
در روز غديرخم, حاضر بودى؟)) ابوهريره گفت: ((آرى حاضر بودم.)) اصبغ گفت: در آن
روز از پيامبر(ص) چه شنيدى؟ ابوهريره گفت: شنيدم رسول خدا(ص) در شإن على(ع)
فرمود: ((من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه, و عاد من عاداه, وانصر من
نصره, واخذل من خذله.))

گفتم: ((اى ابوهريره, اكنون كه تو به عكس سخن پيامبر(ص) رفتار مى كنى, دشمن
على(ع) (معاويه) را دوست مى دارى, و دوست على را دشمن مى دارى)) ابوهريره آه
طولانى كشيد و گفت: ((انا لله و انا اليه راجعون))(14)



حـ : استدلال قيس بن سعد

قيس بن سعد از مسلمانان بزرگ و غيور انصار بود, بعد از شهادت امام حسن
مجتبى(ع) براى انجام مراسم حج, وارد مكه شد, و در مكه در ملاقاتى با معاويه به
وى گفت: سوگند به جانم, با بودن على(ع) و فرزندانش, هيچ كس از مهاجر و انصار و
قريش و عرب و عجم شايسته خلافت نيستند.))

معاويه از سخن قيس خشمگين شد, و گفت: تو اين حرف ها را از كجا مى گويى و از چه
كسى شنيده اى؟ قيس پس از گفتارى, ماجراى غدير را بازگو كرد, و گفت: رسول خدا(ص)
على(ع) را در روز غدير خم معرفى كرد و فرمود: ((هر كس من مولى و رهبر او هستم,
پس على(ع) مولى و رهبر اوست.))(15)

به اين ترتيب مى بينيم استدلال به حديث غدير در ميان خاندان نبوت و ياران ممتاز
پيامبر(ص) معمول بود, و آنها در هر فرصت مناسب آن را براى اثبات اولويت على(ع)
براى رهبرى, مطرح مى نمودند.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) بخشى از اين استدلال ها تحت عنوان ((مناشدات و احتجاجات)), در كتاب ارزشمند
الغدير, جلد اول, به طور مسند از كتب معروف و معتبر اهل تسنن, از صفحه 159 تا
213 آمده است.
2 ) ابومنصور, احمد بن على بن ابى طالب طبرسى, احتجاج طبرسى, ج1, ص96.
3 ) همان, ص110.
4 ) شمس الدين, ابوالخير الجزرى الشافعى, اسنى المطالب فى مناقب على بن
ابى طالب, مطابق نقل علامه امينى در الغدير, ج1, ص197.
5 ) ابومنصور, احمد بن على بن ابى طالب طبرسى, احتجاج طبرسى, ج1, ص114.
6 ) علامه امينى, الغدير, ج1, ص159 تا 163, به نقل از مدارك متعدد اهل تسنن.
7 ) همان.
8 ) همان, ص165, به نقل از مدارك متعدد اهل تسنن.
9 ) همان, ص166 تا 196, اسامى گواهان در صفحه 184 و 191 همين كتاب آمده است.
10 ) قندوزى حنفى, ينابيع الموده, ص;482 علامه امينى, الغدير, ج1, ص198.
11 ) علامه امينى, الغدير, ج1, ص198.
12 ) همان, ص200.
13 ) ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه, ج2, ص273.
14 ) علامه حنفى, مناقب على بن ابى طالب, ص130, مطابق نقل علامه امينى, الغدير,
ج1, ص202 و 203.
15 ) علامه امينى, الغدير, ج1, ص207 و 208.

/

شكوفايى فرهنگى مهمترين رسالت حكومت اسلامى


پيش درآمد

فرهنگ هر جامعه, زيربناى رفتار و اعمال و مواضع آن جامعه است, بدان گونه كه
مى توان تحول و دگرگونى در سياست, اقتصاد, مديريت و ديگر مقوله هاى علوم انسانى
را بازتابى از دگرگونى فرهنگى ناميد. در دهه دوم انقلاب كارستان هاى بزرگى به
سامان رسيد. ولكن سوگمندانه بايد اذعان كرد كه تحول فرهنگى به فراخور انقلاب,
صورن نبسته است, از اين رو مقام معظم رهبرى, گام چهارم فراروى انقلاب را, گام
نوسازى و تحول معنوى و اخلاقى جامعه دانستند. در اين نوشتار بر آنيم تا ضرورت
توجه و اهميت به فرهنگ و مسإله نخست دانستن آن را بر رسيم.



هدف حكومت اسلامى

حكومت اسلامى براساس اصول و اهداف خود, همه چيز را در مسير هدايت و سعادت
جاودانى انسان ها مى نگرد و هدايت و سعادت انسان ها چيزى نيست كه صرفا با شعار يا
تحميل محقق شود. مهمترين رسالت حكومت اسلامى هموار كردن راه رشد جامعه و ساختن
بستر فرهنگى مناسب براى شكوفايى شخصيت حقيقى انسان ها است.

اگر جسم, مركب روح است و روح ملكوتى, حقيقت انسان را شكل مى دهد و اگر دنيا
مزرعه آخرت است; ارزش جسم تابع نقشى است كه براى روح و سعادت ابدى انسان ايفا
مى كند. پس هدف اصلى حكومت اسلامى نه تإمين نيازهاى جسمانى است و نه زندگى اين
جهانى, بلكه جسم را در خدمت تعالى روح و دنيا را در مسير آخرت مى نگرد. تإمين
خوراك, پوشاك, مسكن, درمان و ساير نيازهاى انسان كه در نظام حكومتى در قالب
برنامه هاى كلان صنعت, كشاورزى, درمان, … شكل مى گيرد, هيچ كدام بدون آن كه نقشى
مثبت در صراط عبوديت حق و در حقيقت براى تعالى روح و تإمين سعادت ديرپاى اخروى
انسان ايفا كنند, به خودى خود داراى ارزش نيستند و در صورتى كه اين امور, موجب
غفلت و احساس استغناى از حق و در نتيجه اعراض جامعه از اهداف عالى حكومت اسلامى
شوند, حتى در صورتى كه از پيشرفته ترين و مرفه ترين كشورهاى ماديگرا پيشى گيريم,
هرگز با اهداف اسلام و حكومت اسلامى انطباق نخواهد داشت.

دنيايى كه تإمين كننده مصالح آخرت باشد, عين آخرت است, اما دست يافتن به هر
آنچه مستلزم قربانى كردن آخرت باشد, ضد ارزش است و در تضاد با اسلام.

مرورى فراگير و جامع بر فقه اسلام كه مشتمل بر كل امور و شوون زندگى فردى و
اجتماعى انسان است, مبين اين نكته است كه روح حاكم بر همه آنها حتى در مورد
مسائل اقتصادى و سياسى, تهذيب و تكامل معنوى انسان است.

نمونه اين نگرش زكات است كه به عنوان ماليات در اقتصاد اسلامى مطرح است. هدف
اصلى پرداخت زكات ضمن برخوردارى از مزايا و نتايج گوناگون, طهارت و تزكيه نفس,
است, آن گونه كه قرآن مى فرمايد: ((خذ من اموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهم بها.
))(1)

به هر حال, منظور اين است كه كار اصلى حكومت اسلامى تلاش براى تحقق همان هدفى
است كه اسلام با بعثت پيامبراكرم(ص) به دنبال آن بود.

پيغمبر اكرم, هدف از بعثت را تحقق و به كمال رساندن مكارم اخلاق در جامعه بشرى
اعلام مى فرمايد: ((بعثت لاتمم مكارم الاخلاق)) و قرآن نيز تزكيه انسان ها را در صدر
اهداف بعثت شمرده است.(2) و حتى اقامه قسط و عدالت هدفى فروتر در راه رسيدن به
آن هدف عالى تلقى شده است و به اين ترتيب رشد و توسعه اقتصادى ـ اجتماعى فقط در
راه برپايى قسط و عدل است و قسط و عدل به منظور هموار نمودن راه رشد معنوى و
فرهنگى و تحقق فضايل و مكارم اخلاقى در جامعه ارزش مى يابد.

بنابراين, حكومت اسلامى موظف است علاوه بر جهت گيرى دقيق در كليه برنامه هاى
اقتصادى, سياسى, اجتماعى به سوى هدف اصلى و تعبيه اهداف فرهنگى در متن آنها,
بخش اعظم امكاناتش را مصروف فرهنگ اسلامى و عبوديت حق در جامعه كند.

بايد اذعان داشت كه كار حكومت اسلامى بسيار, بسيار دشوارتر از ساير حكومت هاست,
زيرا علاوه بر جبهه گيرى مترفين و استكبار جهانى و شياطين كوچك و بزرگ در برابر
چنين حكومتى, نفس كار از آن جا كه بر خلاف خواسته هاى نفسانى و كشش هاى خاكى و
غريزى (بعد بالفعل) انسان هاست و مقصد آن سوق دادن روح ملكوتى انسان ها (بعد
بالقوه) به سوى عروج به عالم غيب و تإمين سعادت و زندگى جاويد انسان است, كارى
بس دشوار و رسالتى بس بزرگ و سنگين را به عهده دارد كه جز با تلاش مضاعف و اتكال
محض به مبدإ ملك و اتصال كامل به منبع عزت و قوت و قدرت مطلق و انقطاع از هر
چه جز اوست امكان موفقيت نداشته و اگر جز اين تصور شود يا در نيمه راه مى ماند
يا به بى راهه كشيده مى شود.

علاوه بر مشكل كار, ((اشكال در كار)) را عمدتا در عملكرد هيجده ساله بايد
جستجو كرد. البته تذكر اين نكته, ضرورى است كه ابعاد مثبت و سازنده خارق العاده
و دستاوردهاى شگفت انگيز نظام جمهورى اسلامى حتى براى دشمنان قابل انكار نيست و
بى گمان با توجه به تنگناها و موانع عادى و تحميلى دشمنان هيچ دولتى در شرايط
مشابه نتوانسته است به اندازه جمهورى اسلامى ضمن تحمل جنگ و انواع فشارها و
همزمان با جبران خرابى ها و عقب ماندگى هاى گذشته به مردم خدمت كند. در اين مقام
سخن از آرمان و كارهاى مهم انجام نشده است, نه انكار كارهاى انجام شده!



جايگاه فرهنگ در نظام اسلامى

در نظام اسلامى, زيربناى تمام اصلاحات به اصلاحات فرهنگى برمى گردد و استقلال
فرهنگى است كه استقلال در ساير زمينه ها را تضمين مى كند. با پيروزى انقلاب و
شكل گيرى جمهورى اسلامى, استقلال سياسى در بالاترين حد ممكن براى كشورمان حاصل شد و
اسطوره وابستگى اجتناب ناپذير كشورها به ابرقدرت ها فرو ريخت. در زمينه هاى
صنعتى, كشاورزى و… نيز گام هاى نسبتا بزرگ و موثرى برداشته شده است, اما در
زمينه فرهنگى با توجه به اهميت سرنوشت ساز و نقش موثر آن در تضمين استقلال سياسى
و اقتصادى و… و جايگاه زيربنايى آن در نظام اسلامى كمترين كار اساسى انجام شده
است, به ويژه در شرايطى كه دشمن به دلايل گوناگون عمده توجه و فشار تهاجمى اش را
در اين ميدان به كار گرفته است.

اگر امروز جامعه ما از ويژگى هاى فرهنگى مثبتى برخوردار است, الزاما محصول
برنامه ريزى و عملكرد مسوولان فرهنگى نيست همان طور كه نسبت به تغيير مثبت هيچ يك
از پديده هاى منفى فرهنگى, اقدام چشمگير و موثرى به عمل نياورده اند. اگر بخشى از
جامعه ما تحت تإثير فرهنگ ستم شاهى و برنامه ريزىهاى اربابان غربى اش از دير زمان
گرفتار خصلت هاى زشت تن پرورى, كم كارى, سرهم بندى در كار, تك روى, كوته نظرى,
بى نظمى, قانون شكنى, مصرف گرايى, اسراف و تبذير, عدم رعايت بهداشت و… بوده
است, كدام برنامه موثر و پى گيرى در محو اين امور اعمال شده است؟ جامعه ما تا چه
اندازه به سوى فرهنگ تلاش گرى و پركارى, محكم كارى و اتقان عمل, تعاون و
جمع گرايى, بلند نظرى و آينده نگرى, نظم و وقت شناسى, قانون مندى و انقياد در برابر
قانون, صرفه جويى و استفاده بهينه از نعمت ها و امكانات و گرايش به توليد, بازدهى
و بهره دهى بيشتر به جامعه و… سوق يافته است؟ آيا تا زمانى كه اين امور براى
جامعه ما به صورت يك فرهنگ و خصلت فردى و اجتماعى محقق و تثبيت نشود, تضمينى
براى موفقيت هاى بزرگ و دست يابى به اهداف سياسى, مديريتى, اجتماعى, علمى, صنعتى,
اقتصادى و… وجود دارد؟

تحقق امورى از قبيل آنچه ذكر شد بديهى ترين مقوله فرهنگى است كه حتى براى
نظام هاى مادىگرا و در مسير تحقق اهداف مادى و دنيوى نيز يك ضرورت قطعى است و
شاهديم كه كشورهاى غربى عموما ـ صرف نظر از انگيزه و هدف ـ اين امور را در حد
بالايى در جوامع خود پياده كرده اند. اين نكته تإسف هر مسلمان راستينى را
دوچندان مى كند, چرا كه علاوه بر اين كه اين كاستى تإسف بار منشإ بسيارى از عقب
ماندگى ها و مصائب در جوامع اسلامى است, همچون ابرى تيره چهره درخشان اسلام را نزد
ديگر جوامعى كه از حقيقت اسلام بيگانه اند و اسلام را از نگاه به سنت ها و رفتارهاى
مسلمانان ارزيابى مى كنند, مكدر و خلاف واقع مى نماياند! دشمنان هشيار و كينه توز
اسلام نيز با استفاده از همين نقطه ضعف همواره سعى كرده اند بيشترين ضربه را به
اسلام بزنند. اين در حالى است كه اسلام بيشترين فاصله را با اين گونه انحطاطهاى
فرهنگى داشته و بى گمان هيچ مكتب و آيينى به اندازه اسلام بر فرهنگ كار, توليد,
محكم كارى, تعاون, آينده نگرى , جمع گرايى, قانونمندى و نظم, صرفه جويى و بهره ورى
مطلوب و اجتناب از اسراف و تبذير تإكيد نكرده است و بررسى ديدگاه و دستورهاى
استوار اسلام درباره هر يك از اين امور مجال وسيعى مى طلبد.

با اين حال, اساس فرهنگ اسلام كه ريشه در معارف و اعتقادات آن دارد امرى فراتر
از مواردى است كه ذكر شد. امرى كه در پرتو تحقق آن تمام دستاوردهاى مثبت فرهنگى
و عوامل كمال انسان را نه فقط در دايره تنگ دنياى مادى و بعد جسمانى, بل امتداد
ابديت و حقيقت ملكوتى انسانى را در بر مى گيرد و با تغيير ماهيت رفتارها و
شاكله هاى فرهنگى در سايه انگيزه و هدف, محتوا و ارزش ديگرى مى يابند.



مشكل اصلى؟

كم توجهى به مقوله فرهنگ و اهميت آن موجب شده است كه هنوز تصوير روشنى از
مفهوم, گستره و ريشه فرهنگ اسلامى و تفاوت ها و تضادهاى آن با ساير فرهنگ ها ارائه
نشده است و كسانى كه ساده انديشانه خواسته اند تلاشى در اين صحنه به عمل آورند,
ديدگاهى مشترك ندارند و فعاليت هايشان نيز اكثرا كم نتيجه و احيانا متضاد و
ناهمگون بوده است و على رغم اين كه سالانه صدها ميليارد تومان از بودجه بيت المال
به عنوان فعاليت هاى فرهنگى توسط نهادهاى مختلف فرهنگى هزينه مى شود پيشرفت
چشمگيرى در اين قلمرو حاصل نشده است.


بنابراين, مشكل اصلى در مقوله فرهنگ را بايد در عدم درك صحيح و توافق اساسى
در مفهوم و تعريف فرهنگ اسلامى جستجو كرد.

طبيعى است اختلاف نظر يا ابهام و عدم درك صحيح از بنياد فرهنگ اسلامى به
راهبردها و كاربردهاى فرهنگى نيز سرايت يافته و سردرگمى و بى فرجامى گريبان
سياست گذارىها و برنامه ريزىها را نيز گرفته و از مجموعه كارهاى انجام شده, نتيجه
مطلوبى حاصل نمى شود.

ناهمگونى و سردرگمى در برنامه ها و داورىهاى متضاد در مورد فعاليت هايى كه تحت
عنوان كار فرهنگى انجام مى شود, عمدتا ناشى از همين مشكل اصلى است.



نقش شوراى انقلاب فرهنگى

شوراى انقلاب فرهنگى كه امام راحل, آن را بنيان نهاد و مقام معظم رهبرى با
اهتمام مضاعف آن را تحكيم فرمود, مسووليت تحقق اين امر مهم را داشته و دارد. از
آن جا كه رهبرى انقلاب اسلامى بيشترين اهميت و فراگيرترين قلمرو را براى مسإله
فرهنگ قائل بودند, اركان اصلى (سران سه قوه) و مهم ترين دستگاه ها و عناصر نظام و
جامعه اسلامى را به عضويت اين شورا فرمان دادند; اما متإسفانه به دلايلى از قبيل
آنچه مورد اشاره قرار گرفت و درگيرى مستمر اعضا با مشاغل و مسووليت هاى ديگرشان,
هرگز اين امر مهم را به عنوان كار اصلى و دست اول خود نتوانستند قرار دهند و در
نتيجه, اين شورا ضعيف ترين عملكرد را در قياس با آنچه
انتظارمى رفت تاكنون ارائه داده است.

اگر اين شورا را مشابه شوراى عالى دفاع, در شرايط جنگ تحميلى بدانيم اين ضعف
مشخص تر مى شود. در شرايط جنگ اعضاى شوراى عالى دفاع ضمن اهتمام به مسووليت ها و
امور جارى بيشترين اهتمام را به دفاع در برابر تهاجم نظامى دشمن داشتند. اين در
حالى است كه مسإله فرهنگ به مراتب از موضوع جنگ مهم تر است و تهاجم فرهنگى دشمن
كه امروز به اوج خود رسيده است به مراتب از تهاجم نظامى اش سرنوشت سازتر است,
شكست در جنگ نظامى احدى الحسنيين بود و قربانيان آن شهدا بودند كه شهادت
بالاترين مقامى است كه انسان به آن نائل مى شود, ولى قربانيان اين جنگ به قعر
جهنم سقوط مى كنند. قربانيان آن جنگ شهدايى بودند كه روح جاودانه و متكامل آنان
هم چنان روح بخش جامعه و جان بخش خانواده و نزديكانش بوده و هستند. ولى قربانيان
اين جنگ, مردگان متحركى هستند كه همچون جيفه اى متعفن و آلوده به ميكرب مسرى
نزديكان و اطرافيان را نيز سرافكنده يا آلوده مى كنند! و بالاخره شكست در اين
صحنه; يعنى از دست دادن همه چيز, گرچه به ظاهر بسيارى از چيزها را به دست
آوريم!

در اين جا از كم توجهى و غفلت حوزه هاى علميه و دانشمندان اسلامى كه درگير
كارهاى اجرايى روزمره نيستند, نمى توان به سادگى گذشت.
قطاع الطريق و رهزنان حتى در داخل كشور اركان اعتقادى, فرهنگى اسلام و نظام
اسلامى را موذيانه و گستاخانه مورد هجوم قرار مى دهند; ولى تحرك غيرت مندانه
چندانى از حوزه ها مشاهده نمى شود. از مطبوعات وابسته به عناصر لائيك, ليبرال و ضد
انقلاب كه در سايه جمهورى اسلامى با برخوردارى از فرصت و تجربه و توان قلمى,
انهدام اسلام و ترويج فرهنگ غربى را دنبال مى كنند, بگذريم, حتى رنگين نامه و
روزنامه هايى كه با بودجه بيت المال و اسلام تإسيس و اداره مى شوند, صحنه
قلم فرسايى حرفه اىهاى تربيت شده فرهنگ غربى است و تا آن جا پيش مى تازند كه مثلا
قتل فجيع دو كودك در خيابان گاندى را كه به دست دو نوجوان از همان قربانيان
تهاجم فرهنگى غرب اتفاق افتاد چنان تحليل و ترسيم كردند كه نتيجه آن تبرئه
فرهنگ غرب و بمباران ماهواره اى آن بود و آنان كه بايد چنان صحنه مطبوعات را
قبضه كنند كه جايى و نيازى به اين مغزهاى گنديده غربى نماند, چنان خفته اند كه
گويى مرده اند!



اشاراتى در مورد زير بناى فرهنگ اسلامى

مجموعه رفتارها و آثار وجودى انسان ها نشإت گرفته از باورهاى قلبى و خصلت هاى
درونى آنها است و در عين حال اين رفتارها موضوع احكام خمسه است و ارزش گذارى
اعمال انسان تابعى از آن احكام است.

ايمان (باور قلبى) مرتبه تثبيت شده علم بر صفحه دل است و امرى فراتر و عميق تر
از علم است و اخلاق (خوى و خصلت هاى درونى) صفات رسوخ يافته و پايدار شده در جان
آدمى است كه با حالت هاى گذرايى كه بر روح به طور موقت عارض مى شود متفاوت است.
پس وجه اشتراك ايمان و اخلاق, رسوخ و پايدارى است و هر دو مى توانند مثبت يا منفى
باشند و تإثير و تإثر متقابل داشته باشند.

اين دو عنصر اساسى, سازنده شخصيت حقيقى انسان اند و ضمن آن كه شاكله شخصيت
درونى را مى سازند, شخصيت برونى انسان نيز تحت تإثير آنها شكل مى گيرد.

رفتارها و مجموعه آثار وجودى انسان ها بازتاب طبيعى باورها و خصايل درونى
آنهاست و تصحيح و تعالى و زيبايى آنها به صورت فراگير و پايدار, جز با تصحيح و
تكامل باورها و خصايل درونى امكان پذير نيست.

در عين حال اعمال و رفتارها نيز در باورها و صفات تإثير متقابل دارند و مثلا
ممارست و تكرار هر چه بيشتر اعمال نيك و رفتارهاى خير مى تواند باورها و صفات
نشإت گرفته از آنها را تثبيت و تقويت كند; مثلا انفاق بيشتر, صفت سخاوت را
راسخ تر مى كند و مداومت در نماز خاضعانه تر موجب قرب بيشتر و باور افزون تر به خدا
مى شود.

رفتارها به نوبه خود موضوع احكام پنج گانه هستند كه عبارت اند از واجب, مستحب,
مباح, مكروه و حرام. خط ارزش و ضد ارزش به ترتيب در طيف اين احكام قابل ترسيم
است و مباح را نقطه صفر و صعود به طرف مستحب و واجب را قلمرو ارزش ها, و سقوط در
امتداد مكروه و حرام را محدوده ضد ارزش ها مى توان ترسيم كرد.

مباحات تحت تإثير غلبه هر يك از دو طرف طيف مزبور قابل الحاق به آنهاست.
انسان مومن و متخلق به فضايل اخلاقى كه زندگى دنيا را مسير آخرت و حركت در آن را
براى رسيدن به لقإالله و قرب به او مى بيند, امورى از قبيل خوردن و خوابيدن (كه
ابتدائا از مقوله مباحات به شمار مىآيند) به عنوان ضرورت هاى مقدمى براى ادامه
حيات به منظور سير الى الله مى نگرند و بدين ترتيب مباحات حلال نيز به قلمرو
واجبات و مستحبات پيوند مى خورند و مجموعه حركات و اعمال آنها تبديل به عبادت و
مصداق: ((ان صلوتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين))(3) مى شوند.

براساس اين بينش تمام رفتارهاى فردى و اجتماعى جامعه اسلامى صبغه و محتواى
عبادى مى يابند و از خواص عبادت برخوردار مى شوند و از آن جا كه در اين فرض اعمال
و رفتارهاى انسان نشإت گرفته از ايمان و باور قلبى او به خدا است. هرچه درجات
ايمان بالاتر باشد, به همان نسبت عمل از كيفيت و محتواى برتر و شكل و قالب
زيباتر و استوارتر برخوردار مى شود و در عين حال با پيوند عمل به مبدإ لايزال,
جاودانه و آثار جاودانه مى يابد در اين قلمرو ديگر اثرى از ضد ارزش ها و گناهان و
مكروهات يافت نمى شود, اسراف و تبذيرها جاى خود را به صرفه جويى, و نيز مصرف
گرايى و تجمل پرستى و زندگى پرخرج و ريخت و پاش جاى خود را به توليد و بازدهى
بيشتر و ساده زيستى مى دهد. پركارى و تلاش خستگى ناپذير به جاى تن پرورى و كم كارى
مى نشيند و سرهم بندى و تدليس به محكم كارى و صداقت تبديل مى شود و نظم و انضباط
و قانون مندى به جاى بى نظمى و قانون شكنى قرار مى گيرد و… و در يك جمله
خودمحورى, خودپرستى و خودخواهى به خداخواهى و خداپرستى تبديل مى شود و در پرتو
آن عشق به جامعه و خدمت به مردم و روحيه ايثار و فداكارى فضاى جامعه اسلامى را
فرا مى گيرد.

آنچه ذكر شد اشاره اى گذرا به گوشه هايى از فرهنگ اسلامى بود و در نگاهى عميق تر
به مبانى فرهنگ اسلامى درمى يابيم كه فرهنگ اسلامى منطبق است با هر آنچه انسان را
به كمال غايى سوق مى دهد; كه چيزى جز عبادت و پرستش حق نيست, زيرا:

آفريدگار, فلسفه خلقت انسان را فقط و فقط رسيدن به مقام عبوديت و تنها راه
كمال را در عبادت خود قرار داده است: ((ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون))(4) و
تنها انسان را به يك امر فرمان داده است و آن هم پرستش او است: ((و ما امروا الا
ليعبدوا الله مخلصين له الدين))(5) و يگانه صراط استوارى كه انسان را به كمال
مطلوب مى رساند; عبادت خود دانسته است: ((و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم))(6) و
انسان را فقط به پيمودن راه مستقيم فرمان داده و از پيمودن راه هاى ديگر نهى
فرموده است: و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن
سبيله)).(7)

در مكتب توحيد نه سخن از ((من)) است كه زيربناى فرهنگ غربى و اگزيستانسياليزم
و سرمايه دارى است و نه ((ما)) كه مدعاى مكتب سوسياليستى است كه هر دو شرك است,
بلكه كانون و اساس همه امور ((خدا)) است: ((در خلوت مستان نه منى هست و نه
مايى))(8)

در اين نگرش, من و ما هر كدام جايگاه صحيح و مطلوب خود را مى يابد و رابطه آن
دو به بهترين وجه ممكن شكل مى گيرد.

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم ازاوست

عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

و عبادت كه اوج تواضع و فروتنى و فرمان بردارى در پيشگاه خالق يكتاست, بازتابى
از ميزان شناخت و معرفت و ايمان به اوست و فقط هر آنچه براى او و رضايت و قرب
به او انجام شود مصداق عمل صالح است و جز آن خسران و تباهى است: ((ان الانسان
لفى خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات;(9) و آنچه وراى هدايت وحى و حق است
ضلالت و گمراهى است; ((فماذا بعد الحق الا الضلال.))(10)

خلاصه آن كه اگر پذيرفتيم علت وجودى انسان پرستش حق است و فقط با پيمودن صراط
مستقيم عبوديت حق است كه انسان به كمال نايل مى شود و دست تواناى آفريدگار هستى
در نهاد انسان, فطرت پرستش حق و گرايش به سوى جمال, كمال, علم, عزت و قوت مطلق
و كشش به سرچشمه تمام خوبى ها و كمالات; يعنى خداوند متعال را تعبيه فرموده است و
بالتبع اگر قبول كرديم كه هر آنچه انسان را از پيمودن اين راه باز دارد فسق و
خروج از مسير كمال انسان و ضلالت است و منتهى به سقوط و انحطاط انسان مى شود,
مى توانيم با محك زدن تمام امور و كارها با اين اصل آنها را مورد ارزيابى قرار
دهيم تا ميزان انطباق و عدم انطباق آنها با فرهنگ اسلامى مشخص شود. با اين شاخص
مى توان مثلا در مقوله هنر مرز بين موسيقى, فيلم و تئاتر حرام و غير حرام را
تشخيص داد و مصداق فرهنگى و ضد فرهنگى بودن آنها را دريافت.

اگر مجموعه راهبردها و تشكيلات و روش هاى نظام ادارى كشور با چنين نگرشى ترسيم
شود, ممكن است ضرورت تحول گسترده و عميقى در نظام ادارى كشور به وجود آيد.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) سوره توبه(9) آيه103.
2 ) سوره جمعه(62), آيه2.
3 ) سوره انعام(6), آيه162.
4 ) سوره ذاريات(51), آيه56.
5 ) سوره بينه(98), آيه5.
6 ) سوره يس(36), آيه61.
7 ) سوره انعام(6), آيه153.
8 ) ديوان امام خمينى, ص187.
9 ) سوره العصر(103), آيه 3 ـ2.
10 ) سوره يونس(10), آيه32.

/

نقش معلم در جامعه


در جامعه انسانى, اساسى ترين كار, تعليم و تربيت است. كسى كه اين رسالت را به
دوش مى كشد ((معلم)) است. كار معلمى به هرگونه تلاشى كه براى هدايت, تكامل و
تعليم و آموزش انسان, صورت مى گيرد اطلاق مى شود, براساس همين تعريف است كه
پيامبران, معلم بشر خوانده مى شوند, هم چنين پدر و مادر و ديگر اعضاى خانواده
نسبت به كوچك ترها نقش معلم را دارند. اما در نام گذارى طبقات مختلفى كه وظيفه
تعليم و تربيت را بر عهده گرفته اند, اصطلاحا تنها به يك طبقه ((معلم)) مى گويند;
يعنى همان كسانى كه رسالت آموزش و پروش فرزندان ما را از دوره كودكى و تحصيلات
ابتدايى تا دوره جوانى و تحصيلات عالى, بر عهده مى گيرند.

در جامعه اسلامى ما اين وظيفه مهم بر عهده انسان هاى شريف, قانع و وظيفه شناسى
است كه از سر تعهد و دلسوزى به ساختن و شكل دهى استعدادهاى مومن و كاردان
مشغولند. مردم ما نيز از آن جا كه به نقش اين طبقه فرهيخته, آگاهند, هميشه از
كارشان تقدير مى كنند و حتى روز مشخصى را هم به نام ((روز معلم)) تعيين كرده اند.
به همين مناسبت لازم است كه درباره ((نقش معلم در جامعه)) مطالبى را با معلمان
عزيز در ميان بگذاريم.



جايگاه معلم

قرآن كريم, براى كار فرهنگيان, نقش كار خدايى قائل است, نخستين سوره اى كه بر
پيامبر اكرم(ص) نازل شد به اين نقش, اشاره مى كند:



((اقرإ باسم ربك الذى خلق خلق الانسان من علق اقرء و ربك الاكرم الذى
علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم))

در اين سوره, صفت ((تعليم)) براى خداوند متعال آمده است; يعنى همان كارى كه
معلمان بدان مشغولند.

علاوه بر اين, نقش معلم در جامعه, نقش پيامبران است; يعنى معلمان با الگوگيرى
از رسولان الهى به پرورش و آموزرش افراد جامعه, همت مى گمارند.

بر اين نقش در آيه هاى متعددى از قرآن كريم تصريح شده است براى نمونه در سوره
جمعه مى فرمايد: ((هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم
و يعلمهم الكتاب والحكمه; او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از
خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مى خواند و آنها را تزكيه مى كند و به آنان
كتاب (قرآن) و حكمت مىآموزد.))



ارزش كار معلم

اهميت هر كارى را بايد با نقش و ارزش آن سنجيد. اهميت كار تعليم و تربيت و
معلمى به اندازه اى است كه ساختن و هدايت يك فرد مساوى زنده كردن همه افراد
جامعه است. خداوند در آيه 32 از سوره مائده مى فرمايد: ((…من احياها فكانما
احيى الناس جميعا; … هر كس, انسانى را از مرگ رهايى بخشد, چنان است كه گويى
همه مردم را زنده كرده است.))

امام صادق(ع) در تفسير اين آيه, سخنى دارند كه مفهوم آن را نقل مى كنيم, ايشان
فرموده اند: منظور از زنده كردن يك فرد, هدايت و پرورش اوست, اگر كسى جوانى را
به راه درست, هدايت كند و وظيفه انسان سازى را بر عهده بگيرد, مثل اين است كه
همه دنيا را زنده كرده است. پس منظور از زنده كردن, پرورش و هدايت كردن است.

پيشوايان دينى ما هميشه و در همه حال, مردم را به ارزش اين كار بزرگ, تذكر
مى دادند و حساسيت آن را در پيچ و خم هاى زندگى فردى و اجتماعى, نشان مى دادند;
مثلا به اين داستان توجه كنيد:

يكى از نبردهاى پيامبر(ص) جنگ خيبر بود, در اين جنگ, براى مسلمانان وضعيت
حساس و فوق العاده اى به وجود آمده بود; يعنى جنگ تا ده روز پشت دژهاى مستحكم
يهوديان به بن بست كشيده شده بود. هر فرماندهى كه مإمور فتح دژها مى گرديد با
شكست مواجه مى شد.))(1) تا اين كه سرانجام پيامبر(ص) افسران و دلاوران ارتش را
جمع كرد و اين جمله را فرمود: ((لاعطين الرايه غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه
الله و رسوله يفتح الله على يديه ليس بفرار;(2) اين پرچم را فردا به دست كسى
مى دهم كه خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا و پيامبر او را دوست مى دارند و
خداوند اين دژ را به دست او مى گشايد و او اهل فرار نيست.))

همه منتظر بودند كه پيامبر(ص) پرچم را به چه كسى خواهد داد و آن فرد كيست؟ تا
اين كه پيامبر(ص) فرمود: ((على كجاست؟)) در پاسخ عرض كردند: او چشم درد دارد و
در گوشه اى استراحت مى كند. فرمود: او را بياوريد. على(ع) آمد. پيامبر(ص) دستى بر
ديدگان او كشيد و در حقش دعا فرمود. با اين عمل پيامبر, درد چشم به كلى برطرف
شد و پرچم را به دست او داد.

نكته تربيتى كه ما از اين داستان در نظر داريم اين است كه:

در آن هنگام كه على(ع) عازم حمله به دشمن بود, پيامبر به او فرمود: قبل از
جنگ, نمايندگانى را به سوى سران دژ اعزام كن و آنان را به آيين اسلام دعوت نما و.
.. سپس فرمود: ((لئن يهدى الله بك رجلا واحدا خير من ان يكون لك حمر النعم;(3)
هرگاه خداوند يك فرد را به وسيله تو هدايت كند, بهتر از اين است كه شتران سرخ
موى از آن تو باشد و آنها را در راه خدا صرف كنى.))

آرى, اين ارزش انسان سازى است كه در تعاليم اسلامى هيچ چيز با آن برابرى
نمى كند.



وظايف معلم

انسان موجودى است كه با جبرهاى گوناگونى همراه است; يعنى رفتارهايى كه از خود
بروز مى دهد تحت تإثير عواملى است كه از پيش از تولد و دوران انعقاد نطفه تا
محيط, تغذيه و وراثت, در او موثر بوده اند. هر چه آدمى بتواند بر اين جبرها فايق
آيد, تربيت او بهتر و صحيح تر است.
اساسا كار معلمان و دست اندركاران تعليم و تربيت اين است كه بتوانند اين
عوامل جبرى را به نحو احسن به فرد منتقل كنند; يعنى وراثت خوب, محيط مناسب,
تغذيه حلال و تربيت درست را براى او ايجاد كنند تا زمينه انتخاب آزاد و آگاهانه
او فراهم آيد و يا اين كه اگر كسى عوامل جبرى نامناسبى او را احاطه كرده اند,
معلم به گونه اى عمل كند كه بتواند تإثير اين عوامل را بشكند و از آن ميان, راه
درست را بنماياند.

پس وظيفه اصلى معلم تإثير گذارى صحيح بر عوامل نادرست وراثت, محيط و تربيت
خانوادگى و تغذيه است. براى اين كه با اين قوانين و عوامل آشنا شويم, اندكى
درباره هر يك بحث مى كنيم:

1ـ وراثت: منظور از وراثت اين است كه انسان به واسطه ژن ها, صفات ظاهرى و
معنوى پدر و مادر به او منتقل مى شود. شكل ظاهرى صورت و اندام, هم چنين خصوصيات
باطنى زشت مثل خودخواهى, جاه طلبى, حسادت, و يا ويژگى هاى پسنديده مثل سخاوت,
ابتكار, هوش و چيزهايى از اين قبيل, از پدر و مادر به كودك مى رسد; منتها گاهى
آشكار است و زمانى پنهان.

البته قانون وراثت با اين كه امر مسلمى است ولى مى بينيم كه برخى از فرزندان
صفات پدر و مادر خود را به ارث نبرده اند. اين استثناها مربوط به اين است كه اين
فرزندان از اجداد قبلى خود, خصوصياتى را كسب كرده اند, چنان كه دكتر الكسيس كارل
مى گويد:

((ما قطعات بى شمارى از عوامل ارثى نياكان را با خود داريم كه صفات ما نيز از
صفات ايشان مشتق شده است….))(4)

حديثى نيز هست كه امام باقر(ع) فرمود: مردى از انصار با همسر خود به محضر
رسول اكرم(ص) شرفياب شد و عرض كرد: يا رسول الله, اين زن, دختر عمو و همسر من
است, زنى است پاك و با عفت ولى براى من فرزندى آورده است كه چهره اش سياه و
سوراخ هاى بينى اش گشاد, موهايش پيچيده و خلاصه طفلى با تمام خصوصيات نژاد يك حبشى
از او متولد شده است كه نظير چنين فرزندى در خانواده و اجداد پدرى ما نيست.
رسول اكرم(ص) از زن سوال كرد: تو چه مى گويى؟ آن زن, قسم ياد كرد كه از موقعى كه
من به همسرى اين مرد درآمده ام كوچك ترين انحرافى مرتكب نشده ام.

حضرت به فكر فرو رفت و سپس فرمود: بين هر انسان تا آدم 99 عرق وجود دارد كه
در ساختمان جسم فرزند فعاليت مى كنند و وقتى نطفه اى در رحم قرار گيرد, عرق ها به
جنبش افتاده و همه از خدا درخواست مى كنند كه فرزند, شبيه آنها بشود. اين بچه
غير مشابه شما هم از همان عرق هاى دور دست است كه در اجداد و اجداد اجداد شما
سابقه ندارد. كودك را بگير, او فرزند توست.(5)

بنابراين, اسلام, قانون وراثت را مى پذيرد و روان شناسان نيز از آن, بسيار سخن
گفته اند, بنابراين, قانون مسلم و انكارناپذيرى است و بر پدران و مادران است كه
مواظب باشند كه چه ويژگى هايى را به فرزندان خود منتقل مى كنند.

پس حال كه وراثت, امر مسلمى است, وظيفه معلم آن است كه بر اين قانون آگاهى
داشته باشد و در هنگام كار تربيتى, خصوصيات پدر و مادر افراد را هم در نظر
بگيرد.

2ـ محيط: آدمى در محيط پرورش مى يابد, فضايل و رذايل اخلاقى را از محيط
برمى گيرد. محيطهاى انسان هم مختلف است: خانواده نخستين محيط اوست, سپس كوچه و
محله و آن گاه مدرسه و… .

معلم, هوشيارانه بايد عامل محيط را دريابد و ريشه يابى كند كه دانشآموز و يا
فردى كه او را تربيت مى كند از قبل در چه محيطى پرورش يافته, خانواده او كيست؟
پدر و مادر و اطرافيانشان چه خصوصياتى دارند؟ در اين ميان, خصوصا بايد به تربيت
خانوادگى فرد, نظر كند.

3ـ تغذيه: يكى ديگر از عوامل شكل دهنده شخصيت انسان, غذاست. قرآن كريم به اين
حقيقت اين گونه اشاره كرده است: ((فلينظر الانسان الى طعامه))(6) در احاديث
معصومان ـعليهم السلام ـ نيز نكته هاى ارزشمندى در اين خصوص وجود دارد, به طورى
كه بخش قابل توجه اى از كلمات آن بزرگان كه در باب هاى مختلف كتاب هاى حديثى وجود
دارد, مربوط به تغذيه است.

اين همه تإكيد از آن روست كه غذا در روح و رفتار آدمى موثر است. متإسفانه
روان شناسى, به اين موضوع اصلا توجهى نكرده و درباره غذاهاى حرام و حلال و نقش
آنها در رفتارهاى ناهنجار فردى و اجتماعى بحثى نكرده است. ما نمونه هاى فراوانى
از انسان هاى خوش رفتار و يا بد رفتار در تاريخ داريم كه خود و يا اطرافيانشان
اعتراف كرده اند كه ريشه كردارهايشان در شير و مادر و نيز تغذيه هاى بعدى بوده
است.

معلم بايد به نقش تغذيه آگاه باشد و هر آن, خود و ديگران را در خصوص تغذيه
درست و مناسب بدنى از يك سو و نيز تغذيه روحى و پرورشى كه همان پرهيز از غذاهاى
حرام و شبهه ناك است, از سوى ديگر, تذكر دهد.

به نظر ما, اگر معلم توانست فعاليت هاى خود را علاوه بر آموزش بر عوامل وراثت,
محيط و تغذيه, متمركز كند, در كار خود موفق است و مى تواند دانش آموزان كارآمد و
خلاقى را تربيت كند و بر بسيارى از نابسامانى هاى تربيتى و خانوادگى فايق آيد.



پيش زمينه ها

گفتيم كه معلمى, شغل انبياست و معلم كسى است كه مى كوشد با آموزش و پرورش
استعدادها, بر عوامل وراثت, محيط و تغذيه غلبه كند و زمينه رشد فرد و اجتماع را
فراهم سازد. اما صد البته كه اين رسالت عظيم به پيش زمينه هايى نياز دارد كه تا
فراهم نشود كار تربيت عقيم و نازاست. اين پيش زمينه به طور خلاصه آن است كه معلم
تا خود را نساخته باشد نمى تواند ديگران را بسازد:

ذات نايافته از هستى بخش

كى تواند كه شود هستى بخش

پس بايد خودسازى كند, و براى اين امر پيش نياز ديگرى لازم است و آن, خودشناسى
است, يعنى خودسازى به هيچ روى ميسور نيست مگر آن كه فرد ابتدا خود را شناخته
باشد. بنابراين پيش زمينه هاى لازم براى معلم دو چيز است: خودشناسى و خودسازى.

خودشناسى: درباره خودشناسى, همه مكتب هاى عرفانى و انسان گرا, به نحوى سخن
گفته اند. فيلسوفان الهى كهن, تنها يك چيز را قابل ارزش مى دانستند و آن,
خودشناسى بوده است.

در اسلام و قرآن, انسان, گرامى ترين موجودى است كه تمامى هستى به خاطر رشد و
تكامل او آفريده شده است. در احاديث معصومان ـ عليهم السلام ـ به اندازه اى به
خودشناسى اهميت داده شده كه با آن خداشناسى, به دست مىآيد: ((من عرف نفسه فقد
عرفه ربه)).

معلم در درجه نخست بايد بر استعدادها و توان روحى و معنوى خويش وقوف يابد و
از نقش خليفه اللهى خود در هستى آگاه شود, سپس جايگاه شغلى و رسالت اصلى خود را
بشناسد تا بتواند در كار تربيت, كامياب شود. معلمى كه خود را نشناخته و از نقش
خويش در هستى و اجتماع غافل است, نمى تواند نيروهاى آگاه و مفيدى را تربيت كند.

خودسازى: هر گامى كه در راه خودشناسى برداريم, به همان اندازه با نيروى طلب و
اراده بايد در راه خودسازى قدم برداريم. خودسازى, ميوه اى است كه از درخت تناور
خودشناسى مى رويد. شناخت هاى ما از خود و هستى بايد در خودسازى تجلى يابد و
نشانه هاى خودسازى هم در كردارها خود را نشان مى دهد.

معلمى كه به خودسازى پرداخته است, خود به خود بيشترينه وظيفه خويش را در ديگر
سازى و شاگرد پرورى انجام داده است. و اين همان دعوت عملى است كه در اين سخن
معصوم, جلوه گر شده است كه: ((كونوا دعاه الناس بغير إلسنتكم)).

اميد كه معلمان عزيز و همه دست اندركاران آموزش و پروش و تربيت جامعه اسلامى
ما بر اين دو ابزار كارآمد بيش از پيش, دست يابند و در كار تربيتى و آموزشى
خويش, موفق باشند.


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) تاريخ طبرى, ج2, ص300.
2 ) مجمع البيان, ج9, ص;120 سيره حلبى, ج2, ص;43 سيره ابن هشام, ج3, ص349.
3 ) صحيح مسلم, ج5, ص;195 صحيح بخارى, ج5,ص22و23.
4 ) انسان موجود ناشناخته, ص245 و 253.
5 ) وسائل الشيعه, ج5, ص128.
6 ) عبس (80) آيه24.

/

تفسير سوره حشر



تسبيح حق

قسمت دوم

((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم))(1)

در بحث قبل گفتيم كه: اسناد تسبيح به ما فى السموات, اسناد الى ما هو له است,
نه مجازى در كلمه است و نه مجازى در اسناد, زيرا اگر برهان عقلى يا نقلى معتبر
بر خلاف ظاهر اقامه نشد آن ظاهر, حجت است. ظاهر اين كريمه همانند آيات ديگر
تسبيح را به همه موجودات آسمانى و زمينى اسناد داد و چون دليل عقلى و يا نقلى
معتبر بر خلاف آن اقامه نشد بايد اين ظاهر را بر گرفت. چند دسته از آيات قرآن
كريم اين گونه از ظواهر را تإييد مى كند. دسته اى از آيات, اسلام را به موجودات
عالم اسناد مى دهد: ((له اسلم من فى السموات والارض))(2) دسته ديگر سجود را به
موجودات عالم اسناد مى دهد: ((و لله يسجد ما فى السموات و ما فى الارض))(3) دسته
سوم امتثال امر الهى را به اينها اسناد مى دهد كه در سوره ((فصلت)) آمده است:
((فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا إتينا طائعين))(4) يعنى خداى
سبحان به آسمان و زمين فرمود مطيع امر من باشيد و منقادا بياييد, آسمان و زمين
عرض كردند ما همانند ساير اطاعت كننده ها مىآييم.

اين سه دسته از آيات با آيه هاى تسبيح, هم محتوايند و ظاهر همه اينها مإخوذ
است مگر اين كه دليل بر خلافش اقامه بشود كه نشد.



نظم ادبى در ذكر تسبيح

از تسبيح حق در آغاز سوره حشر با فعل ماضى ياد شد: ((سبح لله)) و در پايان
همين سوره به صورت مضارع آمد: ((يسبح له ما فى السموات و الارض))(5) در مسإله
تسبيح نظم صناعى سوره ها هم اين طور بود; يعنى در بحث قبل ديديم كه تسبيح در سوره
مباركه اسرإ با مصدر شروع شد: ((سبحان الذى اسرا)) در سوره حديد و حشر و صف با
فعل ماضى: ((سبح)) و در سوره جمعه و تغابن با مضارع: ((يسبح)) و در سوره مباركه
((اعلى)) با امر شروع شد: ((سبح)). نظم صناعى و ادبى اين سوره ها محفوظ ماند
گرچه در مضمون آيات سوره هاى گذشته گاهى مضارع مقدم بر ماضى است, و گاهى امر
مقدم بر مضارع است, ولى اين سير ادبى آغاز سوره ها با نظم صناعى محفوظ ماند.

اين كه تسبيح با فعل هاى ماضى و مضارع و امر و مصدر ياد مى شود نشانه آن است كه
نه ماضى به معناى ماضى است نه مضارع به معناى مضارع است, چون هر كدام از اين
افعال دلالت بر صدور فعل در زمان خاص دارند اگر فعلى به شكل هاى مصدر, ماضى,
مضارع و امر آمد معلوم مى شود كه اصل فعل مراد است خصوصيات زمان دخيل نيست; يعنى
اين چنين نيست كه اين فعل در گذشته صادر شده باشد چون همين معنا به صورت مضارع
ياد شد, يا در آينده واقع بشود چون همين فعل به صورت ماضى ياد شد و يا اساسا
زمان در او منظور باشد چون همين فعل به صورت مصدر ياد شد. از اين كه گاهى
((سبحان)) و زمانى ((سبح)) و وقتى ((يسبح)) و در جايى ((سبح)) است معلوم مى شود
كه اين گونه از افعال منسلخ از زمان اند; يعنى همان طورى كه ذات اقدس اله منزه
از نقص است و اين نقص در يك زمان خاص نيست و هم چنين متصف به كمالات ذاتى است و
اين اتصاف در زمان خاص نيست اگر گفته شد: ((كان الله عليما قديرا)) اين ((كان))
فقط اصل اتصاف را مى رساند نه زمان را, اگر هم موجودات, خدا را تسبيح مى كنند اين
تسبيح هم منزه از زمان است خود اين تسبيح سبوح است و منزه از آن است كه به لوث
زمان آلوده بشود. اگر گفته شد ((كان الله عليما قديرا)) يعنى علم و قدرت براى
حق تعالى هميشه ثابت است, اگر گفته شد موجودات عالم خدا را تسبيح مى كنند يعنى
اين تنزيه و تسبيح, دائمى و هميشگى است.



تسبيح دائمى حق

از موجودات عالم, چگونه كار دائم صادر مى شود بدون اين كه خسته شوند؟ موجودات
يا به صورت فرشته اند كه خداى سبحان درباره آنان فرمود كه اينها دائما در حال
تسبيح و عبادتند و فتور و ضعفى در آنان راه ندارد, چون يك موجود مجرد هرگز خسته
نمى شود. يا موجودات مادى نظير آسمان و زمين و گياهان و درختان و…, همه كارشان
را در صراط حق است. انسان هم اگر كارش را در صراط حق تنظيم مى كند اين انسان همه
شوونش عبادت است: ((ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين))(6) اين
كه در زيارت آل ياسين ـ كه از بهترين زيارت هاى ماست ـ به حضرت ولى عصر ـ ارواحنا
فداه ـ و بر تمام جزئيات زندگى آن حضرت سلام عرض مى كنيم و مى گوييم: سلام بر تو
وقتى كه مى نشينى, سلام بر تو وقتى كه مى ايستى ((والسلام عليك حين تقرإ و تبين
والسلام عليك حين تقوم السلام عليك حين تقعد و السلام عليك حين تركع و تسجد والسلام
عليك فى آنإ ليلك و اطراف نهارك))(7) نشان مى دهد كه ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ
همه كارهايش لله است. پس اگر موجودى توانست همه شوونش را لله تنظيم كند اين
موجود دائما در عبادت است.

در كتاب شريف وسائل الشيعه, بابى در بحث الصلاه هست كه اگر كسى دائما متذكر به
حق بود ذكر خدا در دل و بر لب داشت, او دائما در نماز است. اگر گفته شده كه
((خوشا آنان كه دائم در نمازند)) نه يعنى هميشه نماز مى خوانند, بلكه بدين
معناست كه انسان هاى الهى در عين حال كه كارهاى عادى دارند همه كارهايشان نماز
است. اگر كسى هميشه به ياد حق باشد مثل اين است كه هميشه در نماز است: ((الذين
هم على صلاتهم دائمون))(8) همين است ((والذين هم على صلاتهم يحافظون))(9) يا
((على صلواتهم يحافظون))(10) يك بحث ديگرى دارد كه اينها مواظب نمازهاى واجب و
مستحب اند اما دائما در نمازند اين حال كسى است كه ((اقم الصلاه لذكرى))(11) را
امتثال مى كند. اگر كسى ياد حق را هميشه در دل داشت اين دائما در نماز است.
موجودات جهان خارج دائما در صراط مستقيم اند و هرگز غافل نيستند.

بنابراين, فرشتگان, موجودات و نيز انسان هاى الهى و خودساخته, هرگز از تسبيح
خسته نمى شوند, چون هيچ گاه عصيان نمى كنند, فقط انسان معصيت كار است كه در نظام
تشريع كه واقع مى شود, گناه مى كند وگرنه در نظام تكوين, هيچ موجودى معصيت نمى كند.




تسبيح گويى كل آفرينش

خداوند متعال, در اين آيه شريفه, ((سبح)) را به ((ما فى السموات و ما فى
الارض)) اسناد داده است, اگر چيزى به سماوات و ارض اسناد داده شد ما فى السموات
و مافى الارض را هم شامل مى شود و اگر چيزى به ما فى السماوات و ما فى الارض منسوب
شد خود سماوات و ارض را هم شامل مى شود, اين سياق نشانه آن است كه هيچ كدام از
اينها خالى از حكم ديگرى نيست اگر گفتيم خداوند آسمان ها و زمين را خلق كرد يعنى
من فى السموات و من فى الارض هم مخلوق اند. اگر گفتيم آسمان و زمين به ياد حق است
من فى السماوات و من فى الارض هم به ياد حق اند. خود سياق و حكم نشان مى دهد كه
ظرف و مظروف هر دو در اين حكم سهيم اند.

پس آن جا كه حكم به آسمان و زمين اسناد داده شد من فى السموات و من فى الارض
را هم شامل مى شود آن جا كه حكم به من فى السماوات و من فى الارض اسناد داده شد
خود سماوات و ارض را هم شامل مى شود منظور كل نظام آفرينش است.



آسمان در قرآن

در قرآن كريم منظور از آسمان ها آن نيست كه در كتاب هاى هيئت و نجوم مطرح است;
يعنى همين هفت آسمان يا كمتر يا بيشتر, چون قرآن آسمان را با خصوصياتى ذكر
مى كند كه در دسترس علم هيئت نيست; مثلا مى فرمايد درهاى آسمان به روى كفار باز
نمى شود: ((لا تفتح لهم ابواب السمإ))(12) اين آسمانى كه در دارد و درش به روى
كافر باز نمى شود اين آسمانى نيست كه رصد خانه و هيئت آن را كشف كند, اين آسمان
فقط به روى مومنين باز است. يا اين كه گفته شده دعاى مومنين از آسمان ها مى گذرد
اين آسمانى نيست كه علم هيئت آن را كشف مى كند, اينها در حقيقت زمين اند نه آسمان.
يا اين كه مى فرمايد: ((و فتحت السمإ فكانت ابوابا))(13) هنگام قيامت سراسر
آسمان ها در است و گشوده مى شود, منظور, آسمان ظاهر نيست.

البته ممكن است آن چه را كه قرآن كريم درباره آسمان ظاهرى فرموده علم آن را
كشف كرده يا مى كند اما اساس سماوات, غيبى و معنوى است آن جا كه مى فرمايد: ((و
اوحى فى كل سمإ امرها)).(14) امر هر آسمانى را خدا به مسوول آن آسمان وحى
فرستاد و از راه ايهإ او را توجيه كرد يا در هنگام نزول وحى مى فرمايد: ((يتنزل
الامر بينهن)).(15)

همه اينها نشان مى دهد كه اين, آن آسمانى نيست كه با هيئت و علم كشف بشود بلكه
آسمانى است كه در عروج رسول اكرم(ص) و مانند آن مطرح است. بنابراين, چه آسمان
ظاهر, چه آسمان باطن همه مسبح ذات اقدس الله اند.



علت ذكر ((لام)) در لله

كلمه ((سبح)) در اين آيه شريفه متعدى است. ريشه اصلى اين كلمه, ثلاثى مجرد است
كه سبح, آن شناگرى است كه در دريا از چشم دور مى شود: ((سبح فى المإ اذا ذهب و
بعد)) اين را مى گويند سابح, تسبيح يعنى تبعيد, دور داشتن يعنى ذات اقدس الله را
از هر نقصى و از هر عيبى دور داشتن, سبحه يعنى نزهه و بعده. سبح متعدى است چه
اين كه ((با))ى تعديه هم در قرآن كريم فراوان استعمال شد آن چه كه موساى كليم
مى فرمايد به خدا عرض مى كند: ((كى نسبحك كثيرا))(16) و يا خدا مى فرمايد: ((و
تسبحوه بكره و اصيلا))(17) يا در موارد ديگرى مثل امر كه ((سبح اسم ربك
الاعلى))(18) در همه موارد چه امر و چه مضارع اينها همه متعدى است و نيازى به
كلمه لام نيست. اين لام يا براى آن است كه اخلاص را بفهماند: ((سبح مخلصا لله)) يا
معناى خضوع و سجود در اين تسبيح تضمين شده است: ((سبح ساجدا خاضعا لله)) يا
براى تضمين معناى سجود و خضوع است يا همان معناى غايى كه لله يعنى خالصا لوجه
الله, از اين جهت با لام ذكر شده است.



علت تقديم مفعول بر فاعل

در اين كريمه ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض)) و علت تقديم مفعول بر
فاعل نه تنها براى آن است كه در ظرف و جار و مجرور سعه اى است كه در غير آن نيست
بلكه تقديم لله در همه اين موارد كه مفعول مقدم است براى اهميت مسإله است مثل
اين كه در مسإله جهاد خدا نمى گويد شما در راه خدا بجنگيد بلكه مى گويد در راه
خدا شما بجنگيد: ((فليقاتل فى سبيل الله الذين يشرون الحياه الدنيا
بالاخره))(19) نمى فرمايد ((فليقاتل الذين يشرون الحياه الدنيا والاخره فى سبيل
الله)) چون هدف حتى بر فاعليت فاعل, مقدم است لذا در اين گونه موارد نوعا نام
ذات اقدس اله قبلا ذكر مى شود.



هم آهنگى ابتداى هر سوره با محتواى آن

هر مضمونى كه در ابتداى هر سوره مىآيد در حقيقت, نشان دهنده محتوا و مضمون آن
سوره است, حتى اسماى حسنايى هم كه در پايان سوره ذكرمى شود آن هم عهده دار محتواى
سوره است; يعنى اگر سوره اى ـ مثل همين سوره حشر ـ با تسبيح آغاز شد, يا عزت و
حكمت يك جا ذكرشد, نشان مضمون اين سوره است. اينها اوصاف و اسماى الهى اند. در
پايان همين سوره حشر آمده است كه: ((يسبح له ما فى السموات والارض و هو العزيز
الحكيم)) يعنى تسبيح, عزت, حكمت و… عهده دار محتواى اين سوره اند يعنى هر مطلبى
كه در اين سوره مطرح هست به استناد تسبيح حق, عزت حق و حكمت حق است. اسماى
حسنايى كه در پايان هر آيه ذكر مى شود اين تإثير را دارند چه اين كه اگر در
پايان هر سوره هم ذكر شوند اين تإثير را نيز خواهند داشت. ويژگيى كه سوره حشر
دارد اين است كه بسيارى از اسماى حسناى حق تعالى در پايان آن آمده است. پس
((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض))گاهى ((ما)) براى تقرير و زيادى تثبيت
مطلب تكرار مى شود و زمانى هم نيازى به تكرار آن نيست چه اين كه در سوره حديد
مى فرمايد: ((سبح لله ما فى السموات والارض)) بدون تكرار كلمه ((ما)). ولى در
سوره حشر مى فرمايد:
((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض)) وقتى انسان در طليعه سوره با نزاهت
حق رو به رو و به مضمون سوره وارد مى شود هر جا نقصى به ذهن او رسيد به قصور خود
حمل مى كند, چون اول پذيرفت خدا سبوح و منزه از هر نقص است. سوره هايى كه بوى نقص
و طعم عيب دارند معمولا با تسبيح شروع مى شوند, مثل آن سوره هايى كه در آن, قرض
الحسنه دادن به خدا و يا نصرت او مطرح است, توضيح آن كه: خدا در بعضى از اين
سوره ها مى فرمايد به من قرض الحسنه بدهيد: ((من ذا الذى يقرض الله قرضا
حسنا))(20) يا كيست كه خدا را يارى كند چون قرض الحسنه مرحله اى قوىتر از مرحله
نصرت است. گاهى خدا مى فرمايد كيست كه به من قرض بدهد و زمانى مى فرمايد كيست كه
مرا يارى كند؟
قرض الحسنه را بايد به كسى داد كه ندارد ولى مى تواند تهيه كند, و كسى را بايد
يارى داد كه توان ندارد. نقص مورد نصرت بيش از نقص قرض الحسنه است. همه اين
مراحل را قرآن كريم از باب تنزل اسمإ حق ياد مى كند. چون اين گونه تعبيرات بوى
نقص مى دهد و طعم عيب دارد اول اين سوره ها با تسبيح حق شروع مى شود: ((سبح لله ما
فى السموات و ما فى الارض)) بعد مى فرمايد: ((من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا))
يعنى اگر ما در وسط سوره حديد به قرض الحسنه دادن به خدا برخورد كرديم چون اول
سوره با تسبيح همراه بود يقين پيدا مى كنيم كه اين قرض الحسنه ناشى از فقر خدا
نيست. در اين سوره مباركه حشر هم ما يك آثار بى مهرى را مى بينيم كه خدا دستور
جلاى وطن به يهوديان بنى نضير مى دهد.

اين جلا, طعم بى مهرى مى دهد اما وقتى در آغاز اين سوره با سبوح بودن حق آشنا
شديم كه خدا منزه از هر نقص و مبراى از هر عيب است مى فهميم كه اگر در جايى
دستور شدت داده است در آن جا به عنوان ((اشد المعاقبين فى موضع النكال
والنقمه))(21) ظهور كرده است و وضعش براى ما روشن نيست بايد كم كم بفهميم.

تسبيحى كه در اين سوره است براى آن است كه بسيارى از مضامين اين سوره با عزت
خدا تضمين مى شود خداى عزيز دستور جلاى وطن مى دهد اگر او سبوح است و از هر عيب و
نقصى منزه است يقينا در اين كار مصلحت است گاهى دستور مى دهد درخت ها را قطع
كنيد, اين يك مورد استثنايى است: ((ما قطعتم من لينه او تركتموها قائمه على
اصولها فبإذن الله))(22) قطع درخت در اسلام ممنوع بود يعنى در همه جنگ ها به همه
رزمندگان گفته بودند كه نبايد درخت كسى را قطع كنيد, اما در اين سوره دستور قطع
درختان يك باغ آمده است و اين به حسب ظاهر, رنگ بى مهرى دارد. ولى اگر انسان
ريشه يابى كند مى بيند كه اين جا جاى ظهور ((اشد المعاقبين فى موضع النكال
والنقمه)) است و لذا مى فرمايد:
((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم)).

خدا عزيز است در بحث هاى قبل هم آورديم كه عزيز را از همان عزت گرفته اند عزت
يعنى صلابت و نفوذ ناپذيرى, به زمينى كه سرسخت و نفوذ ناپذير است و با نيش كلنگ
و بيل هم نمى توان خاكى از او كند ((ارض عزاز)) مى گويند, اين زمين عزيز و
نفوذناپذير است, مومن عزيز هم اين چنين نفوذ ناپذير و تسليم ناشدنى است و اگر
چنان چه كسى به نبرد با عزيز پرداخت قهرا شكست مى خورد و آن عزيز, پيروز است. پس
غلبه از لوازم عزت است نه اين كه معناى عزت, غلبه باشد نه عزيز يعنى پيروز, نه
عزت يعنى غلبه, اگر موجودى نفوذناپذير بود جنگ با او با شكست همراه است و خدا
عزيز است و در دسترس كسى نيست اگر چيزى هم در دسترس نبود و بعيدالمنال بود
مى گويند عزيزالوجود است يعنى نمى توان به او دسترسى پيدا كرد, خدا عزيز است و
هيچ كس به او دسترسى ندارد.



آميختگى عزت و حكمت

آن گاه اين عزت و صلابتش آميخته با حكمت است هر كارى كه مى كند به جاست اين
چنين نيست كه چون عزيز است ـ معاذ الله ـ كارهاى نابه جا بكند, او سبوح است و
منزه از هر عيب و نقص است پس عزتش با حكمت همراه است و اگر كسى در برابر او
خاضع, مطيع و منقاد بود خدا عزت و حكمت خود را در او ظاهر مى كند و او مظهر عزيز
و حكيم مى شود, اگر فرمود: ((العزه لله جميعا))(23) در كنارش هم فرمود: ((لله
العزه و لرسوله و للمومنين))(24) اگر فرمود: ((و هو العزيز الحكيم))(25) كه اين
لسان, لسان حصر حكمت است ولى فرمود من به هر كه بخواهم مى دهم:
((و يوتى الحكمه من يشإ و من يوت الحكمه فقط اوتى خيرا كثيرا))(26) حكمت,
كار خدا و وصف فعلى خداست چه اين كه عزت هم صفت فعلى اوست, و اين صفت را در
افرادى ظاهر مى كند آن گاه مى فرمايد: ((العزه لله و لرسوله و للمومنين)). در جاى
ديگر مى فرمايد: ((العزه لله جميعا)) نه اين كه خدا و پيامبران همه عزيزاند بلكه
عزت پيامبران و مومنين مظهر عزت حق است, عزت بالاصاله و بالذات از آن خداست
درباره حكمت هم باز اين چنين است.

اگر ((يوتى الحكمه من يشإ)) اين چنين نيست كه خدا به كسى حكمت بدهد و به او
واگذار و يا عطا كند كه آن فرد حكيم بشود بلكه در آينه هستى او مى تابد و او
مظهر حكمت مى شود.

بنابراين, آن چه كه در اين سوره مطرح است مضمون اين سوره را همين سطر اول
تضمين مى كند: ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم)).

در اين سوره, عزت و حكمت, همراه با هم آمده است: ((و هو العزيز الحكيم)) اين
لسان, لسان حصر است; او عزيز و حكيم است و اين چنين نيست كه اين صفات را
جداگانه داشته باشد. گاهى ممكن است انسان دو صفت داشته باشد هر صفتى را در جاى
خود اعمال كند منهاى وصف ديگرى, اما اوصاف ذات اقدس اله اين چنين نيست لذا گاهى
بدون عطف ذكر مى شود مخصوصا در پايان همين سوره مباركه حشر كه بسيارى از اسماى
الهى ذكر مى شود, نوع اين اسما و صفات, بدون عطف است, اين جا هم كه بدون عطف ياد
شده براى آن است كه حكمتش آميخته با عزت و عزتش آميخته با حكمت است, او حكيمانه
عزيز است و عزيزانه حكيم است, و هو العزيز الحكيم.

والسلام.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حشر (859) آيه1.
2 ) آل عمران (3) آيه83.
3 ) نحل (16) آيه 49.
4 ) فصلت (41) آيه11.
5 ) حشر (59) آيه24.
6 ) انعام (6) آيه162.
7 ) مفاتيح الجنان دعاى آل ياسين.
8 ) معارج (70) آيه23.
9 ) همان, آيه34.
10 ) مومنون (23) آيه9.
11 ) طه (20) آيه14.
12 ) اعراف (7) آيه40.
13 ) نبإ (78) آيه9.
14 ) فصلت (41) آيه12.
15 ) طلاق (65) آيه14.
16 ) طه (20) آيه33.
17 ) فتح (48) آيه9.
18 ) اعلى (87) آيه1.
19 ) نسإ (4) آيه74.
20 ) بقره(2) آيه245.
21 ) مفاتيح الجنان.
22 ) حشر(59) آيه5.
23 ) نسإ (4) آيه139.
24 ) منافقون آيه63.
25 ) ابراهيم (14) آيه4.
26 ) بقره(2) 269.

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام

علامه سيد محمد حسين فضل الله: حكم اعدام سلمان رشدى مورد اجماع علماى اسلام
است.(28/11/75)

دادگاه استانبول شش اسلامگرا را به حبس ابد محكوم كرد.(2/12/75)

عوامل مسلح فرقه گرا دو عضو بلند پايه نهضت فقه جعفرى پاكستان را به شهادت
رساندند.(5/12/75)

يك رهبر مسيحيان آمريكا مسلمان شد.(7/12/75)

مفتى قدس: دريافت شناسنامه اسرائيلى توسط مسلمانان فلسطينى حرام است.(8/12
/ 75)

تظاهر كنندگان خشمگين پاكستانى پرچم آمريكا و آدمك كلينتون را به آتش كشيدند.
(9/12/75)

سازمان جماعت اسلامى مصر اعلام كرد: رژيم مبارك كافر است و بايد سرنگون شود.(20
/ 12/75)

سه عضو نهضت جعفرى پاكستان به شهادت رسيدند.(23/12/75)

عضو بلندپايه نهضت فقه جعفرى در پنجاب پاكستان به شهادت رسيد.

پرچم اسرائيل در اجتماع اعتراضآميز حزب الله لبنان به آتش كشيده شد.(25/12
/ 75)



داخلى

سينماگران كشور با آرمان هاى امام خمينى و شهيدان انقلاب تجديد ميثاق كردند.

جمهورى اسلامى ايران و تركمنستان پنج سند همكارى امضا كردند.(27/11/75)

دستگاه آزمايش موتور هواپيماى سوخو 24 در ايران ساخته شد.

فرمانده سابق قرارگاه حمزه به فرماندهى نيروى انتظامى منصوب شد.(28/11 /
75)

شهردار سابق منطقه 6 تهران به 13 سال زندان و تبعيد محكوم شد.(29/11/75)

سرمايه گذارى بانك ها در شركت هاى سرمايه گذار ممنوع شد.

مجلس, تشكيل دادگاه خانواده را تصويب كرد.(1/12/75)

رئيس جمهور: عدالت اجتماعى بايد ركن اساسى و راهبردى برنامه 25 ساله توسعه
كشور باشد.(2/12/75)

رئيس مجلس: دست آمريكا و صهيونيست ها در واقعه مولتان پاكستان كاملا پيداست.(4
/ 12/75)

طى سال جارى مردم 110 ميليارد ريال از طريق كميته امداد به محرومين اهدا
كردند.(5/12/75)

حجه الاسلام والمسلمين خاتمى: هر كس در نظام ماست بايد ولايت فقيه را به عنوان
مبناى نظام بپذيرد.(7/12/75)

رهبر انقلاب: نتيجه آراى مردم در انتخابات رياست جمهورى هر چه باشد به سود
كشور و نظام است.

رهبر انقلاب: كسى كه اكثريت آرا را به دست آورد مشروعيت مردمى دارد و رهبرى
نظام او را تنفيذ مى كند.(8/12/75)

روساى سه قوه بر لزوم بى طرفى مسوولان اجرايى در برگزارى انتخابات تإكيد كردند.
(9/12/75)

سفير تركيه از ايران اخراج شد.(11/12/75)

رئيس جمهور: ايران تنها كشورى است كه بدون كمك خارجى و با اتكا به مردم
ويرانى هاى جنگ را بازسازى كرد.(12/12/75)

رهبر انقلاب: نمى توان تحمل كرد عده اى ثروت اندوزى كنند و در كنار آن جمعى
گرسنه باشند.

تعداد قربانيان زلزله اردبيل به 965 نفر رسيد.(14/12/75)

رهبر انقلاب: نوسازى معنوى و استقرار عدالت اجتماعى به عنوان گام چهارم انقلاب
بايد شتاب بگيرد.

اسپرىهاى دارويى براى اولين بار در ايران ساخته شد.(19/12/75)

150 نفر از كاركنان گمركات كشور به اتهام تخلف از كار بركنار شدند.

رهبر انقلاب: اجبار دختران به ازدواج هاى ناخواسته خلاف شرع است.

رهبر انقلاب اسلامى: اسلام براى ايجاد محيطى سالم و امن حجاب را براى زنان تعيين
كرده است.(21/12/75)

رهبر انقلاب: از هر كارى كه با مهار تورم و تقويت پول ملى تعارض دارد, بايد
جلوگيرى شود.

يك هواپيماى سى ـ 130 با 86 سرنشين در ارتفاعات نيشابور سقوط كرد.

حضرت آيه الله خامنه اى: نبايد گوهر گرانبهاى ارتباط با مردم را از دست داد,
اشرافى گرى شاخص اصلى دورى از مردم است.(25/12/75)

از سوى سازمان ملل, ايران جدىترين كشور در مبارزه با مواد مخدر شناخته شد.(27
/ 12/75)

طى حكمى از سوى رهبر انقلاب, تركيب جديد مجمع تشخيص مصلحت با رياست پنج ساله
آقاى هاشمى رفسنجانى تعيين شد.(28/12/75)



خارجى

مجسمه آتاترك در تركيه به آتش كشيده شد.(27/11/75)

به فرمان يلتسين 200 هزار نيروى مسلح روسيه از كار بركنار شدند.

رئيس مجلس اسلامى انگليس: هزاران مسلمان براى اجراى حكم اعدام سلمان رشدى هم
قسم شده اند.(1/12/75)

يك ديپلمات آمريكايى به جرم جاسوسى از هند اخراج شد.(2/12/75)

وزير دفاع عربستان: داشتن بهترين روابط با ايران براى رياض مهم است.(6/12 /
75)

گروه ((ارتش خدا)) در آمريكا اعلام موجوديت كرد.(8/12/75)

پارلمان تركيه طرح استيضاح اربكان را رد كرد.(9/12/75)

دولت نواز شريف به تقليد از غرب روزهاى يك شنبه را تعطيل رسمى اعلام كرد.(11 /
12/75)

امير بحرين: روابط خوب ايران و بحرين منافع دو كشور را در منطقه به همراه
خواهد داشت.(12/12/75)

نمايندگان مجلس اردن خواستار اخراج سفير اسرائيل شدند.(14/12/75)

سوريه: شهرك سازى صهيونيست ها اعلام جنگ عليه اعراب است.

نتانياهو چهار دفتر ساف در بيت المقدس را تعطيل كرد.(16/12/75)

آمريكا با قطعنامه ضد اسرائيلى شوراى امنيت مخالفت كرد.(18/12/75)

اربكان: هيچ كس قدرت شكست دادن مردم دين دار را ندارد.(19/12/75)

بى نظير بوتو به عنوان رهبر دائمى حزب مردم پاكستان انتخاب شد.

ربانى: پاكستان و آمريكا عامل بدبختى مردم افغانستان هستند.(20/12/75)

رژيم صهيونيستى احداث شهرك هاى يهودىنشين در بيت المقدس را آغاز كرد.(21/12 /
75)

شوراى امنيت تحريم ليبى را چهار ماه ديگر تمديد كرد.

مجمع عمومى سازمان ملل با اكثريت آرا از سياست هاى توسعه طلبانه رژيم
صهيونيستى انتقاد كرد.(25/12/75)

وليعهد عربستان: مصلحت دو كشور ايران و عربستان در تقويت علائق و روابط حسنه
است.(27/12/75)
پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


سوال:
1ـ آيا پولى كه دولت به عنوان عيدى و پاداش به كارمندان مى دهد, خمس دارد يانه؟
2ـ سال مالى حقوق بگيران دولت چگونه است; يعنى از چه تاريخى مى توان سال مالى را قرار داد؟
(دزفول , جواد احمدى)
پاسخ :
1ـ طبق فتواى حضرت امام و مقام معظم رهبرى, عيدى و پاداش خمس ندارد.
2ـ ابتداى سال مالى حقوق بگيران, روز اول دريافت اولين حقوق است بنابراين اگر شما هميشه بيست و هشتم هر ماه حقوق دريافت مى كنيد همان روز, اول سال مالى شماست, و در پايان سال هر چه اضافه بر هزينه سالتان اندوخته داشتيد, يك پنجم آن را بايد به عنوان خمس پرداخت كنيد.

سوال:
1ـ چرا با وجود اين كه تمام انسان ها از يك تن آفريده شده اند برخى سياه پوست و بعضى سفيد پوست مى باشند؟
2ـ آيا مى توان امامان(ع) و مخصوصا امام زمان(عج) را ديد يا خير؟
3ـ زمان ورود سلمان فارسى به مكه قبل از بعثت بود يا بعد از بعثت؟
4ـ تا چه اندازه مى توان به كتاب مفاتيح الجنان اطمينان كرد با توجه به اين كه اين جانب چند مورد آن را امتحان كرده ام و نتيجه اى حاصل نشده است؟
(آبيك, ابراهيم)
پاسخ :
1ـ سياهى و سفيدى تابع عوامل محيطى و نژادى است.
2ـ مسلما ديدن آن حضرت(ع) براى افراد معمولى ميسر نيست.
3 ـ جناب سلمان وارد مدينه شدنه مكه.
4ـ دعاها را بايد به قصد رجا خواند و اما اين كه تجربه كرده ايد و مفيد نبوده است دليل نادرستى مطلب نيست. ممكن است شرايط مساعد نبوده است.

آمل, برادر عبدالرضا. ج
دارا بودن ثروت زياد, دليل بر اين نيست كه ثروتمند محبوب خداست بلكه چه بسا ثروت زياد موجب عذاب زياد شود, البته اگر ثروتمند, حقوق مالى اش (خمس و زكات) را پرداخت نمايد و با آن حج گزارد و به مستمندان, به ويژه اقوام, كمك نمايد و ثروتش را وسيله اى براى كسب رضاى خدا و خدمت به خلق قرار دهد, اين ثروت خير است و موجب سعادت. ولى اگر آن را در مسير باطل به كار برد و ابزار تجمل پرستى, عياشى و اسراف قرار دهد, اين ثروت شر و وسيله عذاب الهى است.

آبادان, خواهر مريم. ب
1ـ حد شرعى حجاب براى بانوان پوشش همه بدن به استثناى دو دست و صورت است, بنابراين پوشانيدن پا نيز در غير نماز واجب است و دليل بر حجاب, آيات قرآن و روايات معصومان (ع) است.
2ـ وقتى كسى, ديگرى را به قتل برساند, ولى مقتول ـ با نظر حاكم شرع ـ حق قصاص دارد و اگر به ديه مصالحه كرد يا عفو نمود, حق وى ساقط مى شود اما حكومت اسلامى مى تواند براى جلوگيرى از تكرار اين گونه مفاسد, قاتل را تعزير كند و حكام شرع نبايد به مجرد عفو يا مصالحه به ديه, توسط ولى دم, قاتل را آزاد كنند.
3ـ هيچ دليل عقلى يا شرعى درباره نحوست روز سيزدهم وجود ندارد و آنچه كه معروف شده مطلبى خرافى و غير عقلانى است. همين طور عطسه كردن را به فال بد گرفتن نيز مذموم است و نبايد به آن اعتنا كرد.

تهران, خواهر نرگس صادقيان
از اظهار لطف شما نسبت به مجله خودتان و ارائه پيشنهادهايتان سپاسگزاريم. درباره نامزدهاى رياست جمهورى, به سرمقاله اين ماه مراجعه فرماييد.

شيراز, خواهر مهرى. م
1ـ نوروز باستانى, عيدى ملى است كه اسلام نيز آن را مطلوب دانسته و كوشيده است به آن جهت معنوى بدهد از اين رو در اين روز, به غسل كردن, گرفتن روزه و پوشيدن پاكيزه ترين لباس ها توصيه كرده است ولى چهارشنبه سورى, مراسمى خرافى و ارتجاعى است كه با هيچ منطق و استدلال عقلانى قابل توجيه نيست و الحمدلله مردم مسلمان و خردمند كشورمان نيز آن را ناپسند مى دانند, روى اين جهت مطلبى كه مجله ((زن روز)) در اين باره نوشته عملا در خدمت احياى سنتى نابخردانه و خرافى است و به هيچ وجه در شإن موسسه بزرگى مانند كيهان كه سوابق درخشانى در دفاع از ارزش هاى فرهنگى جامعه اسلامى دارد نيست و انتظار مى رود اين اشتباه جبران شود.
2ـ وليمه براى پنج مورد مستحب است: 1ـ ازدواج 2ـ تولد فرزند 3ـ ختنه 4ـ خريد خانه 5ـ بازگشت از سفر مكه.
3ـ مهر يا صداق از سنت هاى اسلامى است كه اگر در عقد ذكر نشود, پس از همبستر شدن, معادل مهر زنانى مانند او بر عهده شوهر مىآيد و مطلوب ترين مبلغ مهر, مهرالسنه است. در روايت آمده است كه از بد قدمى زن, مهر زياد اوست. بنابراين اسلام به مسلمانان سفارش مى كند كه در امر ازدواج آسان گير باشند و از اصرار بر مهر زياد پرهيز كنند.

اهواز , برادر دكتر م. بهمنش
نوشته ايد از خانواده اى مستضعف بوده ايد كه با تلاش فراوان و كمك هاى كميته امداد امام خمينى ـ قدس سره ـ اكنون پزشكى ماهر و داراى درآمد بالا هستيد و به شكرانه اين موهبت و جهت اداى دين به اسلام و انقلاب هر ماه, مبلغى از حقوق خود را به نيازمندان فاميل اختصاص مى دهيد و از ساير همكاران به ويژه آنان كه از خانواده هاى محروم جامعه برخاسته اند, خواسته ايد كه گذشته خويش را فراموش نكنند و بدانند به جاى زياده روى و اسراف, بهتر است نيازمندان را هم در شادى خويش سهيم كنند كه موجب قرب الهى و خشنودى خلق است كه هم در آخرت مإجورند و هم نزد مردم محبوب. ما نيز از كار پسنديده و توصيه صوابتان تقدير مى كنيم و موفقيت شما را از خداى بزرگ مسإلت داريم.

تهران, خواهر افسر. ع
نوشته ايد((تالارهايى هستندكه افرادلاابالى آنها را براى مراسم عروسى اجاره مى كنند و شوونات اسلامى در آن جا رعايت نمى شود)).
به عنوان يك وظيفه دينى مى توانيد نيروهاى انتظامى محل را در جريان قرار دهيد تا با متخلفان برخورد كنند و اگر آنها كوتاهى نمودند, مراتب را به وزارت اطلاعات و در نهايت مقام هاى بالاى كشور گزارش كنيد. گرچه متإسفانه دستگاه قضايى هم برخورد قاطعى با اين گونه افراد ندارد و معمولا با جريمه اى اندك آنها را آزاد مى كنند, در حالى كه بايد اين مراكز براى هميشه تعطيل شوند و گردانندگان آنان ـ كه عناصر مفسدىاند و هدفى جز اشاعه فحشإ و فساد در جامعه ندارند ـ به اشد مجازات برسند.

رشت, خواهر مريم. پ
1ـ استفاده از لباس عروس و آرايش مخصوص, در شب عروسى, مانع شرعى ندارد ولى عروس و خانم هايى كه داراى آرايش هستند بايد خود را از نامحرم بپوشانند.
2ـ شادى و استفاده از ابزار مشروع در عروسى مانعى ندارد و مثلا دف زدن توسط زنان و در مجالس زنانه بلامانع است ولى محرمات الهى چون اختلاط زن و مرد و عدم رعايت پوشش اسلامى و رقص و مانند آن جايز نيست.

اصفهان , برادر سيد حسام فلسفى
از اهتمام شما به امور جوانان و نوجوانان سپاسگزاريم, ما نيز در حد مقدور, انجام وظيفه خواهيم كرد.

زرند, برادر محمد مهدى
1ـ به مقدارى كه از آنهاقرض كرده ايد اگر جاى آن بگذاريد خمس ندارد.
2ـ اگر عمدا آن روزه ها را خورده ايد بايد علاوه بر قضا كفاره بدهيد يعنى براى هر روز به 60 فقير, به هر كدام 750 گرم آرد يا نان يا گندم و امثال آن, بدهيد و وقتى توانستيد 60 روز را نيز روزه بگيريد.
3ـ سال قمرى براى خمس اشكال ندارد و هر سال مقدارى كه بايد قسط قرض ها را بدهيد خمس ندارد مابقى درآمد خمس دارد و خمس را بايد به مرجع تقليدتان برسانيد و بقاى بر تقليد حضرت امام هم بايد براساس تقليد از مرجع زنده اعلم باشد.

تهران خواهر زهرا. م
از ارسال كارت تبريك به مناسبت سال نو, سپاسگزاريم, ما نيز سالى پربار و سرشار از معنويت براى شما و همه خوانندگان مجله, آرزو مى كنيم.

خواهر الف . ر . 395
بازگو كردن گناه, پيش هيچ كس درست نيست, تنها راه نجات, توبه يعنى پشيمانى از گذشته و تصميم به ترك گناه است. مطمئن باشيد خداوند مهربان كسى را كه از روى خلوص نيت به سوى او روى آود, نااميد نمى كند. ازدواج شما هم از نظر شرعى صحيح است و مشكلى ندارد و نگرانى شما بى مورد است.
شما فقط از خداوند طلب آمرزش كنيد و با عبادت و بندگى خدا, ان شإالله, رستگار خواهيد شد. قدر همسر مهربان و فرزندان عزيزتان را هم بدانيد, موفق باشيد.

تازه هاى نشر
همراه با زائرين كعبه, محمد ابراهيم رحيمى نژاد, موسسه فرهنگى همسايه, چاپ اول.
همه چيزها آبى است (مجموعه شعر) , صادق رحمانى, ترجمه محمد الامين, موسسه فرهنگى همسايه.
محراب, يادمان چهارمين همايش سراسر نمايش بچه هاى مسجد, اثر دفتر نمايش بچه هاى مسجد, حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى.
كاروانى از شعرهاى عاشورايى, مركز پژوهش هاى فرهنگى بنياد شهيد و انجمن ادبى شاعران انقلاب اسلامى.
ايثار و شهادت در مكتب امام خمينى(س), موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س).
ضيافت نور, منتخب سروده هاى شاعران شاهد, دفتر دوم, ناشر: هنر و انديشه.
وحدت مرجعيت و رهبرى, سيد على شفيعى, انتشارات انديشه, چاپ اول.
سيماى قدس (مصلاى پيامبران), غلامرضا گلى زواره, مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامى, چاپ اول.
شمشير و سياست (مبارزه اسلام نبوى و اسلام اموى), صالح الوردانى, ترجمه سيد محمد جواد مهرى, بنياد معارف اسلامى, چاپ اول1375.
فريب (كاوشى در اسلام پيامبر و اسلام سياست بازان), صالح الوردانى, ترجمه سيد محمد جواد مهرى, بنياد معارف اسلامى, چاپ اول 1375.
ندإ القدس, نشريه جنبش جهاد اسلامى فلسطين دفتر تهران.

انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم:
المعجم المفهرس لالفاظ احاديث بحارالانوار, جزء يازدهم, چاپ اول.
تفكر دينى در قرن بيستم, جان مك كويرى, ترجمه عباس شيخ شعاعى, محمد محمد رضايى , چاپ اول.
تمثيلات و تشبيهات در آثار استاد شهيد مطهرى, على رضا رجالى تهرانى چاپ اول.
درآمدى بر مبانى اصطلاح نامه علوم اسلامى, مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى, گردآورنده محمد هادى يعقوب نژاد, چاپ اول.
مديريت اسلامى, محمد حسين ابراهيمى, چاپ اول.
سيماى كارگزاران على بن ابى طالب, جلد اول , چاپ سوم.
يك تكه نان, چاپ سوم
داستان دوستان, جلد پنجم, چاپ چهارم.
شرح خطبه حضرت زهرا(ع) جلد اول, چاپ پنجم.
ترجمه و شرح بدايه الحكمه, جلد سوم, چاپ سوم.
شب قدر, قلب ماه رمضان, ويرايش دوم.
پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم


(ويژه عيد غدير خم)



ولايت
مست از غدير خم نگر مهر و مه و ارض و سما
آرى مجو هوشى دگر چون شد سقايت با خدا
مى, وحى و خمش, عقل كل, پر زو غدير از بوى گل
بخشنده سلطان رسل, نوشنده شاه اوليا
چون شد على بر انس و جان مولاى پيدا و نهان
مقصود ايزد شد عيان ز ارسال خيل انبيا…
احمد چو بازوى على, بگرفت با صوت جلى
گفت آن كه من او را ولى, داند على را پيشوا
شد چهر قومى چون قمر, زين مژده فرخ اثر
شد خاطر برخى كدر زين لفظ معنى آزما
شاه جوانمردان على, داناى مخفى و جلى
بر هر نبى و هر ولى كرده است نورش اهتدا
آن شمس افلاك يقين, كش بنده روح الامين
هم با مساكين همنشين هم بر سلاطين پادشا
كعبه به جز كوى تو نى, مشعر به جز سوى تو نى
مقصد به جز روى تو منى, از سعى مروه تا صفا
تا بيش باشد محترم عيد غدير از عيد جم
يارت زعشرت مغتنم, خصمت به عسرت مبتلا
جيحون يزدى (وفات 1301. ق)

شهر علم
دارد دو دست ايزد دادار هر دو راست
يك دست مصطفى و دگر دست مرتضاست
ايزد سرشت گوهر آدم بدين دو دست
((آدم به هر دو دست سرشتم)) بر اين گواست
در دامن على زن و آل على دو دست
تا آورند دست به دستت به راه راست
كردش وصى خويش پيمبر به روز خم
زآواز او هنوز خم چرخ پر صداست
پيغمبر و على را يك دان و يك شناس
ذات و صفات هر دو نه از يكدگر جداست
جز بر پى على نبرى ره به شهر علم
كاو سوى شهر علم تو را شهره پيشواست
جز بر در على مطلب آرزو ((سروش))
كاين در در عنايت و بخشايش و عطاست
سروش اصفهانى (1228 ـ 1285. ق)

غدير
باده بده ساقيا ولى زخم غدير
چنگ بزن مطربا, ولى به ياد امير
تو نيز اى چرخ پير بيا زبالا به زير
داد مسرت بده, ساغر عشرت بگير
وادى خم غدير منطقه نور شد
يا زكف عقل پير, تجلى طور شد
يا كه بيانى خطير ز سر مستور شد
يا شده در يك سرير قران شاه و وزير
چون به سر دست شاه, شير خدا شد بلند
به تارك مهر و ماه, ظل عنايت فكند
به شوكت فر و جاه, به طالعى ارجمند
شاه ولايت پناه, به امر حق شد امير
به هر كه مولا منم على است مولاى او
نسخه اسما منم, على است طغراى او
سر معما منم على است مجلاى او
محيط انشا منم على مدار و مدير
اى به فروغ جمال آينه ذوالجلال
((مفتقر)) خوش مقال مانده به وصف تو لال
گرچه براق خيال در تو ندارد مجال
ولى زآب زلال تشنه بود ناگزير
آيه الله محمد حسين غروى اصفهانى

آيينه دار قبله
ما را كه آشناى خدا كرد؟
مردى كه آيه آيه, صدا كرد
مردى كه از هزاره پر چين
ما را به باغ عشق رها كرد
تا دشت را به سبزه نشاند
سيلى روان, زكوه حرا كرد
دستى بلند كرد, بتان را
درهم شكست. عشق, چها كرد؟
خورشيد خانه زاد, على را
آيينه دار قبله نما كرد
يك كاروان, بهشت شقايق
تقديم خاطر شهدا كرد
بسيار دوست داشت شما را
در خلوت شبانه, دعا كرد
از ساغر محبت او, مى
خورد آن كه عهد بست و وفا كرد
محمد عباسيه ((كهن))

على (ع)
چو وهم در دو جهان در نيافت جاى على را
خيال, رنگ نبندد, مگر ثناى على را
بهار سرمه چشم دو عالم است غبارت
اگر چو جاده دهى بوسه جاى پاى على را
نفس به ياد دمى مى زنم كه مرگ درآيد
مگر به گوش گران بشنوم صداى على را
مگر به روى خيال على دو ديده ببندم
كه سر به سجده نهم يك زمان خداى على را
تو يوسف ار چه به چاهى, همين بست كه شنيدى
به شب صداى جگر سوز گريه هاى على را
هجوم آينه چيدى به جز غبار نديدى
فروختى و خريدى دل و ولاى على را
يوسفعلى ميرشكاك

مولاى عشق
على را وصف در باور نيايد
زبان هرگز زوصفش برنيايد
على تركيبى از زيباترين هاست
على تلفيقى از شيواترين هاست
على راز شگفت روز آغاز
على روح سبكبالى و پرواز
زبان عشق را گوياترين بود
طريق درد را پوياترين بود
صلابت ذره اى از همتش بود
شجاعت در كمند هيبتش بود
على در آستين دست خدا داشت
قدم در آستان كبريا داشت
خطر مى لرزد از تكرار نامش
سفر گم مى شود در نيم گامش
من او را ديده ام در بى كران ها
فراتر از تمام كهكشان ها
من او را ديده ام آن سوى بودن
فراز لحظه ناب سرودن
على را از گل ((لا)) آفريدند
براى عشق مولا آفريدند
سخن هر چند گويم ناتمام است
سخن در حد او سوداى خام است
زدريا قطره آوردن هنر نيست
زبانم را توانى بيشتر نيست
ولى تا با سخن گردد دلم جفت
بگويم آنچه آن شوريده مى گفت:
((على را قدر, پيغمبر شناسد
كه هر كس خويش را بهتر شناسد))(*)
پرويز بيگى حبيب آبادى

*) بيت از ملا عبدالرزاق است.

پاورقي ها:

/

نيايش عاشقان


پروردگارا! زبان ها از رسيدن, به مرتبه ستايشى كه سزاوار جلال تو است كوتاه آمده و خردها از ادراك ژرفناى ذات تو ناتوان شده و چشم ها از نگريستن به انوار جمالت وامانده اند! تو براى آفريده هايت, راهى جهت شناخت ذات خود, جز اظهار ناتوانى از شناخت, نآشيگشوده اى!
خدايا! ما را از آنان قرار ده كه درختان اشتياق تو در باغ دل هاشان ريشه دوانيده و آتش محبت تو فضاى قلب هاشان را فرا گرفته است; پس آنان در آشيانه هاى افكار بلند خود, پناه گرفته اند و در گلگشت قرب و شهود مى خرامند و از سرچشمه هاى محبتت با جام هاى لطف تو مىآشامند و به چشمه سار صفا درآمده اند. پرده ها از برابر ديدگانشان فرو افتاده و تاريكى ترديد از باورها و دل هاشان زدوده شده و قلب هاشان از وسوسه شك هاى بى حاصل پاك آمده است.
رسيدن به شناخت تو سينه هاى ايشان را وسعت بخشيده و همت هاى بلند, آنها را به مسابقه سعادت و پارسايى واداشته است و از چشمه شيرين طاعت حق, آبى خوش گوار نصيب آنان شده و در محفل انس با پروردگار, سيرت آنها پاك گرديده است و در سرزمين هراس, راه هاى ايشان امن است.
با پناه آوردن به دامان رب الارباب, جان هايشان به اطمينان رسيده و ارواحشان به پيروزمندى و رستگارى خود يقين يافته اند و ديدگانشان با نظر به جمال محبوب روشن گرديده و به سبب رسيدن به مقصود و نيل به آرزويشان آرامش خاطر يافته اند و با فروختن دنيا به آخرت, تجارتى پرسود كرده اند!
خداى من! چه قدر الهام ياد تو در دل ها لذت بخش است و چه قدر راه يابى به آستان تو, با انديشه هايى كه در راه هاى غيب سير مى كنند, دلپذير است و چه قدر مزه محبت تو خوش و طعم شراب وصل تو شيرين است!
پس ما را در درگاه خويش پناه ده و مران و دور مساز! ما را از خاص ترين عارفان و صالح ترين بندگان و راستگوترين طاعت پيشگان و خالص ترين پرستشگران خود قرار ده!
اى بزرگ مرتبه, اى گران قدر, اى بخشنده, اى احسان كننده, به حق رحمت و نعمت خود, اى مهربان ترين مهربانان!
(ترجمه مناجاه العارفين)
پاورقي ها:

/

حضور شكوهمند و گزينش برتر




سردبير

((به سوى صندوق هاى رإى چون موجى خروشان و دريايى مواج, با صفوفى فشرده رفته, رإى خود را به شخصى كه متعهد به اسلام و خدمتگزار به ملت و كشور و حامى مستضعفان و داراى بصيرت در امر دين و دنيا و منزه از گرايش به شرق و غرب و مكتب هاى انحرافى و داراى ديد سياسى است, بدهيد. امروز شركت در انتخابات رياست جمهور نه فقط يك وظيفه اجتماعى و ملى است, بلكه يك وظيفه شرعى اسلامى و الهى است. ))(صحيفه نور, ج15, ص164)

حساسيت و اهميت هفتمين دوره انتخابات رياست جمهورى و نقش فرد برگزيده بر كسى پوشيده نيست, زيرا, گرچه سرنوشت كشور اسلامى لااقل براى يك دوره چهار ساله رقم مى خورد, ولى پىآمدها و دستآوردهاى اين انتخاب تا سال ها ادامه خواهد يافت و چه بسا حاكميت سياسى در روندى قرار گيرد كه رهايى از آن به ساليان درازى دشوار آيد. از اين رو نه تنها گروه هاى وفادار به انقلاب اسلامى به ساحت رقابت آمده اند, بل پاره اى از مخالفان نيز بيانيه انتخاباتى صادر نموده اند. با اين حال سرنوشت نهايى انتخابات با آراى مستقيم مردم, تعيين خواهد شد.
مردم مسلمان ايران عموما, در اين باره به سه دسته تقسيم مى شوند:
1ـ گروه هايى كه داراى برنامه, تشكيلات و خط و ربط سياسى اند, اينان از مدت ها پيش با راى زنى و تشريك مساعى و ائتلاف با تشكل هاى همآهنگ, نامزدهاى خود را برگزيده و از هيچ تلاشى در كسب پيروزى آنها دريغ نخواهند كرد.
2ـ عده اى كه وابستگى گروهى ندارند; ولى اهل تجزيه و تحليل مسائل اند; يعنى تقريبا اكثر مردم. اينان معمولا در هنگام انتخابات به نتيجه نهايى مى رسند و بر اساس عواملى چون رهنمودهاى حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ و مقام معظم رهبرى ـ مدظله العالى ـ و ارزيابى گذشته و حال نامزدها و مطالعه برنامه ها و راهكارها و توانايى و كارآمدى آنان و مقبوليت گروه هاى حامى آنها, تصميم گيرى مى كنند.
3ـ گروهى از مردم كه ترجيح مى دهند به جاى تجزيه و تحليل مسائل, به كلياتى مانند اشتهار نامزدها, شناخت اجمالى از آنان و مقبوليت حاميانشان تمسك كنند و در مواردى هم پس از مشورت با عالمان دينى و آگاهان سياسى, به گزينش مى پردازند, گرچه نقش تبليغات بر دو گروه اخير, به ويژه گروه سوم قابل انكار نيست, اما ديرينه انتخابات, نمايانگر آن است كه مردم همواره مصالح اسلام و انقلاب را مطمح نظر دارند و با ظرافت و دقت, ساعى اند زمام امور را به دست صالح ترين بسپارند.
با اين وصف, يادآورى دو نكته مهم به مردم هوشمند و انتخابگر مسلمان كشورمان ضرورى مى نمايد:
الف ـ مقام معظم رهبرى, در جمع زائران حرم رضوى, فرمودند: ((ما بايد گام چهارم انقلاب را كه گام نوسازى و تحول معنوى و اخلاقى است برداريم و در جامعه, به يك معنا اين حركت از همه حركت ها دشوارتر است و خيلى سخت است كه انسان از لحاظ اخلاقى, همه جامعه را نوسازى كند و تحولى ببخشد و رذايل اخلاقى را كنار بريزد و معنويات را بر جامعه مستقر كند, به خاطر همين است كه ما بدون يك تحول اخلاقى عميق و گسترده, نخواهيم توانست عدالت اجتماعى را آن طورى كه مورد نظر اسلام است, انجام بدهيم.))
بنابراين دهه سوم انقلاب, دهه بازسازى فرهنگى و اخلاقى است و پنهان نيست كه سكان دار نظام اجرايى كشور كه مجرى اين راهبرد بلند است, مى بايست ـ ضمن دارا بودن قابليت هاى در خور اين مقام ـ فرهنگمندى آراسته به اخلاق دينى و شيدا و دلباخته ارزش هاى اخلاقى اسلام و عدالت اجتماعى باشد و پيشينه او نيز پاى بندىاش را به فرهنگ اسلامى گواهى دهد.
ب ـ گروهى از مردم, هيچ يك از نامزدهاى كنونى را با آرمان هاى خويش كاملا همآهنگ نمى بينند, از اين رو دست خوش حيرت و سرگردانى اند و چه بسا اظهار مى كنند كه به واسطه مسووليت دينى و اجتماعى در انتخابات شركت مى كنيم ولى رإى سفيد به صندوق خواهيم انداخت!
اين كسان غفلت مى كنند از اين كه اولا: طبق آموزه هاى دينى, انتخاب خردمندانه آن نيست كه لزوما ميان خوب و بد صورت پذيرد, بل انتخابى است كه به مصلحت نزديك تر و يا از مفسده دورتر باشد. ثانيا: سرانجام يكى از نامزدهاى كنونى اكثريت آرا را احراز خواهد كرد و قانونا بر كرسى رياست جمهورى تكيه خواهد زد و حتما در ميان اين نامزدها, كسانى هستند كه به مواضع و ديدگاه هاى ما نزديك تر و كسانى هستند كه دورتر باشند, پس اگر آن كس را كه به مواضع ما نزديك تر است گزينش نكنيم, چه بسا آن كس كه دورتر است, به مسووليت دست يابد و در آن صورت ما نيز از آرمان هاى خويش فاصله بيشترى خواهيم گرفت, پس همه بايد در انتخابات سرنوشت ساز هفتمين دوره انتخابات رياست جمهورى شركت جوييم و كسى را كه به عقايد و آرمان هاى خود نزديك تر مى بينيم برگزينيم و اين بيان ارزشمند حضرت آيه الله العظمى خامنه اى, در پيام نوروزى, را به خاطر داشته باشيم كه فرمود: ((من از همه ملت ايران تقاضا مى كنم كه با روشن بينى و هوشمندى و تيزبينى خود, به اين مسإله به صورت يك مسإله ملى و تاريخى نگاه كنند و آن را دست كم نگيرند… همه با همت, با حسن خلق و روشن بينى و اميد با اين قضيه مواجه بشوند, آراى زيادى را در صندوق ها بريزند و رئيس جمهور را با رإى بالايى ـ ان شإالله ـ انتخاب بكنند, تا دولت و رئيس جمهور آينده, دستشان باز باشد و بتوانند با پشتوانه عظيم آراى ملت, كشور را بسازند.)) والسلام
پاورقي ها:

/

اقيانوس پژوهش



(شرح حال شيخ آقا بزرگ تهرانى)

نياكان نيك نام

خاندان آقا بزرگ, در اصل از خطه سرسبز مازندران و گيلان بودند كه بعدها به
تهران كوچيدند و توانستند مردان نيك نامى را به تاريخ تشيع تحويل دهند. جد اعلاى
شيخ آقا بزرگ, حاج محسن تهرانى (در گذشته1250ق) است. سلسله نسب خانوادگى وى تا
آن جا كه خود در جايى نوشته چنين است: ((حاج محسن, فرزند حاج محمد تهرانى,
فرزند ملا على اكبر, پسر حاج باقر.)) حاج محسن بازرگانى با فرهنگ و تاجرى ديندار
بود, از اقدامات فرهنگى و اجتماعى او مى توان ساخت حمام عمومى و افتتاح چاپخانه
را نام برد.(1)

مادر شيخ پژوهشگران, زنى مومن و نيكوكردار بود كه از سادات علوى محسوب مى گشت
و با نام ((آسيه بيگم)) خوانده مى شد و دختر حاج اسدالله, مشهور به ((حاج سيد
عطار تهرانى)) بود.(2)

گفتنى است كه جلال آل احمد, نويسنده پرآوازه ايران, نيز از طرف مادر,
خويشاوندى نزديكى با شيخ آقا بزرگ داشت و شيخ آل قلم, دايى مادر جلال آل احمد
بود.(3)



ميلاد سبز

سال 1293 قمرى, ماه ربيع الاول و شب پنج شنبه بود. درست يازده روز از ماه ميلاد
و ربيع المولود مى گذشت و تنها يك هفته به سالگشت ميلاد بزرگ ترين مولود آفرينش
حضرت محمد مصطفى ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ مانده بود كه از لطف خدا, حاج
ملا على تهرانى, صاحب پسرى سالم و كامل شد.

او فرزندش را كه مولودى در ماه ميلاد بود, ((محمد محسن)) ناميد. حاج ملا على
مى خواست تا با اين نام, اسم جدش حاج محسن را زنده نگهدارد اما تقارن اين تولد
با ماه ربيع المولود بيشتر از هر چيز ديگرى برايش جالب و جذاب مى نمود و به همين
سبب كلمه مقدس محمد را پيشوند اسم جدش ساخت و فرزندش را محمد محسن ناميد.(4)

پس از سالها سال كه هر كس براى گرفتن شناسنامه براى خود, نام خانوادگى خاصى
برمى گزيد او ((منزوى)) را برگزيد و به اين ترتيب مولود ماه ميلاد در شناسنامه
((محمد محسن منزوى)) خوانده شد اما هيچ وقت به اين اسم و رسم ناميده نگشت و
مشهور نشد.(5)

اما از آن جا كه در ميان تهرانى ها از ديرباز عادت چنين بود كه پسرى را به نام
جد بزرگ خانواده و به اسم ((آقا بزرگ)) صدا كنند, محمدمحسن, آقا بزرگ خوانده
شد; با اين تفاوت كه آقا بزرگ خاندان محسنى به راستى ((آقايى بزرگ)) شد و با
همين نام شهره آفاق گشت.(6)



در گلشن قرآن

مولود پامنار از همان روزهاى نخستين حياتش با سرچشمه زلال نور و زندگى آشنا شد.
وى در حالى كه تنها چهار يا پنج بهار از آغاز سبز زندگى را پشت سر مى گذاشت دل
پاك و جان تشنه اش را هر روز با قرآن و آوازهاى آهنگين و روح نواز آن جلا مى داد.
او هر بامداد نزد بانويى كه در آموزش قرآن به كودكان شناخته شده بود, مى رفت و
همه روزه سرود سبز زندگى را با خواندن آيات الهى ترنم و تهجى مى كرد.(7)

پس از آن كه به هفت سالگى رسيد (1300ق) در محله اش پامنار به مكتب خانه آقا
سيد ضيإ رفت و پيش او قرآن و ((نصاب الصبيان)) را در لغت عربى و فارسى و…
خواند.(8)



روحانى ده ساله

فرزند حاج ملاعلى ابتدا علاقه چندانى به درس و مشق نداشت و بيشتر دوست داشت به
پيشه اجدادى خويش تجارت و بازرگانى بپردازد. او خود در اين باره مى نويسد:

((تا شش سال از عمر گذشت در خانه بازى مى كردم به ياد دارم كه دكانى درست كرده
اجناس بقالى و عطارى و ترازو با ساير لوازم دكان تهيه مى كردم…
شوق زيادى به درس خواندن نداشتم, مى خواستم كاسب شوم ولى مرحوم پدرم كسب را
نمى خواست چون خودش درس عربى نخوانده بود مى خواست كه من طلبه شوم. مرا چندى براى
امتحان به دكان بزازى برادرم مرحوم آقاى محمد ابراهيم در سر سه راه بازار
پامنار فرستاد. با محبت هاى برادرانه بلكه پدرانه او از زحمت رفتن به دكان عاجز
شدم و پس از مدتى استعفا دادم و به شوق درس افتادم.))(9)

پس از آن كه پدر شوق و ذوق فرزندش را در تحصيل علم و كمال افزون تر از پيش ديد
و استعداد او را در اين راه شكوفا يافت به اين فكر افتاد كه براى تشويق و ترغيب
او مجلسى را ترتيب دهد و پسرش را ملبس به لباس دانش و دين سازد و چنين كرد.



دوازده سال در حوزه تهران

شيخ آقا بزرگ تهرانى از سال 1303ق كه معمم شد, تا سال 1315ق در تهران سكونت
داشت. نخست مراحل مقدماتى را در مدرسه دانگى آغاز كرد و در مدرسه پامنار و سپس
در مدرسه فخريه (مروى) آن را پى گرفت. او در عرض اين دوازده سال توانست علوم و
فنون مختلفى چون ادبيات, منطق, تجويد قرآن, فقه, اصول, خط نسخ و نستعليق را ياد
گيرد. او در اين مدت به جز تحصيل و تكميل معلومات, كارها و اقدام هاى جالبى هم
داشته است كه از آن ميان استنساخ چندين نسخه از كتاب هاى معتبر و حايز اهميت است.
برخى از آن كتاب ها كه امروزه زينت بخش بعضى كتاب خانه ها و گنجينه هاست هر يك حاكى
از سليقه و خط زيباى او, و مهم تر از همه بيانگر تلاش و تكاپوى او, حتى در روزگار
نوجوانى و جوانى و نشان دهنده اين است كه شيخ از همان گام هاى نخست راهش را
انتخاب كرده بود و به كتاب و قلم, علاقه ويژه اى داشت, نويسندگى و احياى متون و
ميراث علمى و فرهنگى را وظيفه دينى و رسالت فرهنگى خويش مى دانست.(10)

زمانى كه در مدرسه دانگى مشغول تحصيل بود, در غياب پسر خاله اش حاج سيد محمد
تقى, پسر حاج سيد عزيز الله كه كتاب دار كتابخانه آن مدرسه بود, كتاب دارى مى كرد.
(11)



حديث هجرت

شيخ آقا بزرگ تا سال 1315ق در تهران بود و در آن مدت تنها براى چند سفر
زيارتى و تفريحى از تهران خارج شد. يكى از آن سفرها, سفر به مشهد مقدس بود كه
او و پدرش ـ در حالى كه در رفت و برگشت, همراه و هم قافله با شيخ فضل الله نورى
بودند ـ در سال 1311ق انجام دادند و ديگرى سفر به ايلكا (از روستاهاى نور در
مازندران) بود كه به دعوت شيخ جواد ايلكانى و به صلاحديد پدر صورت گرفت و سومى
سفر به كشور عراق, براى زيارت عتبات بود كه همراه برادرش كربلايى محمد ابراهيم و
در سال 1313ق آغاز شد. شيخ آقا بزرگ به هيچ وجه نمى خواست از اين سفر برگردد و
مصمم بود كه براى تحصيل علم در حوزه علميه نجف اشرف, در آن شهر بماند, اما
اصرار بيش از حد برادر و همراهان او را وادار به بازگشت ساخت; تا اين كه در سال
1315ق براى هميشه ايران را ترك كرد و راه نجف را در پيش گرفت. در آن سال در
حالى كه تنها 22 بهار از عمرش مى گذشت وارد عراق شد. نخست دل به ديار دلير مردان
تاريخ, كربلاى ثارالله برد تا در روز نيمه شعبان براى زيارت مخصوص امام حسين
ـعليه السلام ـ كه در اعمال آن روز (روز ميلاد امام مهدى((عج))) وارد شده است در
كربلا و در حريم حريت و حماسه هاى جاويد باشد. و با همت جستن از تربت پاك ((همت
آفرينان و حماسه گستران)) راه نجف را براى دانش اندوزى و كمال جويى در پيش گيرد.

پس از آن كه چند صباحى را در شهر كربلا, با زيارت و عبادت گذراند, روز
چهارشنبه 17 شعبان همان سال وارد نجف گشت تا در سايه سار آستان قدس علوى, از
چشمه هاى جارى علم و حكمت سيراب گردد.(12)



زيرپاى آبشاران

شيخ آقا بزرگ, استادان زيادى داشته است. خوشبختانه شيخ خود زندگانى آنان را
در جاى جاى آثارش به رشته تحرير كشيده و ياد و نامشان را زنده نگهداشته است شيخ
از محضر بيش از چهل فرزانه دانش هاى متداول آن روزگار را آموخته كه مهشورترين
آنها عبارتند از:

1ـ محدث نورى, صاحب مستدرك الوسائل (1254 ـ 1320ق)

2ـ شريعت اصفهانى, معروف به شيخ الشريعه (1266 ـ 1339ق).

3ـ آيه الله سيد محمدكاظم يزدى.

4ـ آيه الله شيخ محمد طاها نجف (1241 ـ 1323ق).

5ـ سيد مرتضى كشميرى (1268 ـ 1323ق).

6ـ حاج ميرزا حسين خليلى (1230 ـ 1326).

7ـ آخوند خراسانى (1255 ـ 1329ق).

8ـ آيه الله محمد تقى شيرازى (متوفى1338ق).

9ـ سيد احمد تهرانى كربلايى(متوفى1332ق).

10ـ شيخ محمد على چهاردهى رشتى(1252 ـ 1334ق).

11ـ شيخ آقا رضا تبريزى(1265 ـ(13) 1331ق).

12ـ شيخ احمد شيرازى, معروف به ((شانه ساز)).

13ـ شيخ حسن تويسركانى.

14ـ سيد آقا قزوينى.

15ـ شيخ عبدالله اصفهانى.

16ـ آيه الله حاج آقا رضا همدانى.



زير رواق روايت

علامه تهرانى اهميت بسيارى به روايت و نقل حديث مى داد و در كسب اجازه براى نقل
احاديث مى كوشيد. علما و فقهاى بسيارى براى او اجازه نامه روايتى نوشته يا از او
اجازه گرفته اند تا آن جا كه او پس از محدث نورى, سرشناس ترين شيخ روايت و به
اصطلاح علم درايه و حديث شناسى ((شيخ المشايخ)) خوانده مى شود. كسانى كه پير
پژوهشگران از آنان اجازه روايتى داشته است دو دسته اند گروهى از علماى شيعه و
گروهى از عالمان سنى.

شيخ آقا بزرگ از 23 تن از علماى شيعى اجازه نقل حديث دارد كه مشهورترين آنها
عبارتند از:

1ـ محدث نورى. وى كه به راستى ((قطب درخشان در دايره روايت و درايت در صد سال
اخير)) خوانده مى شود نخستين كسى است كه براى شيخ آقابزرگ در حالى كه او هنوز در
دوران جوانى بود, اجازه نقل حديث داده است.

2ـ آيه الله سيد حسن صدر كاظمى (م1354ق) نويسنده كتاب تإسيس الشيعه.

3ـ شيخ على كاشف الغطإ (م1350ق).(14)

4ـ ملا على نهاوندى, نويسنده كتاب تشريح الاصول.

5ـ شيخ محمد طاها نجف, آقا بزرگ تهرانى اجازه خويش را از اين شيخ ((هم سماع و
هم اجازه)) مى خواند چرا كه اين اجازه پس از حضور در درس رجال او, صادر شده است.
(15)

6ـ آخوند محمد كاظم خراسانى.

7ـ شيخ الشريعه اصفهانى (چنان كه پيداست بسيارى از اين بزرگان علاوه بر مشايخ
اجازتى شيخ, اساتيد وى هم در فقه و اصول و حديث بوده اند.)

8ـ علامه سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى.

9ـ آقا سيد على شوشترى.

10ـ حاج شيخ عباس قمى.

11ـ سيد محمد على هبه الدين شهرستانى.

شيخ آقا بزرگ تهرانى علاوه بر علماى شيعه از علماى عامه هم موفق به كسب اجازه
شده است كه چند نفر زير نام برده مى شود:

1ـ شيخ محمد على ازهرى مكى, از علماى مالكى مذهب و رئيس مدرسان مسجدالحرام.

2ـ شيخ عبدالوهاب شافعى, امام جماعت مسجدالحرام.

3ـ شيخ ابراهيم بن احمد حمدى, از عالمان شهر مدينه.

4ـ شيخ عبدالقادر خطيب طرابلسى, مدرس حرم شريف.

5ـ شيخ عبدالرحمن عليش حنفى, از مدرسان دانشگاه الازهر و امام جماعت در مسجد
((رإس الحسين)) ـ عليه السلام ـ واقع در قاهره مصر.(16)



طبقه پس از شيخ

كسانى كه از شيخ آقا بزرگ تهرانى اجازه روايتى گرفته اند ((طبقه پس از شيخ))
خوانده مى شوند و در ميان آنان, نام بسيارى از فقها و مراجع تقليد, محدثان و
مورخان نامدار معاصر, روايتگران و مصلحان بيدار به چشم مى خورد و شمارش اسم آنان
افزون بر آن است كه در اين مجال بگنجد.
تا آن جا كه گفته مى شود:

((او استاد مطلق محدثان شيعه بود و بيش از دو هزار اجازه در روايت حديث از او
صادر شد… .))(17)

حال به عنوان نمونه تنها برخى از آن مشاهير بزرگان را نام مى بريم:

1ـ آيه الله حاج آقا حسين طباطبايى بروجردى.

2ـ علامه شيخ عبدالحسين امينى تبريزى.

3ـ مصلح نامدار سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى.

4ـ آيه الله سيد عبدالهادى شيرازى.

5ـ علامه سيد هبه الدين شهرستانى.

6ـ شيخ محمد مهدى شرف الدين شوشترى.

7ـ شيخ محمد حسن مظفر, نويسنده اثر پربارى چون ((دلائل الصدق)).

8ـ سيد محمد على روضاتى اصفهانى.

9ـ آيه الله سيد محمد هادى ميلانى.

10ـ ميرزا حيدر قلى سردار كابلى.

11ـ آيه الله شيخ مرتضى حائرى يزدى.

12ـ ميرزا محمد على مدرس خيابانى, نويسنده ريحانه الادب.

13ـ سيد عبدالرزاق مقرم, نويسنده مقتل الحسين ـ عليه السلام ـ و ده ها اثر ديگر.


14ـ شيخ ذبيح الله محلاتى عسكرى, صاحب آثار پربارى چون ((تاريخ سامرإ)) و
((رياحين الشريعه)) و… .

15ـ مفسر كبير علامه سيد محمد حسين طباطبايى.

16ـ محقق رژف انديش, علامه شيخ محمد تقى شوشترى.



دو دوره دائره المعارف

آثار قلمى شيخ آقا بزرگ را تا هشتاد جلد مى توان شمرد, اما در ميان آن همه
آثار پربار دو اثر از همه پربارتر و جامع تراند. از درازاى طول و عرضشان چشم هر
بيننده اى به سياهى مى رود و شگفت زده از خود مى پرسد: آخر مگر يك انسان چقدر
مى تواند قدرت اراده و كار داشته باشد؟! و نام هر يك از آن دو كارستان خود
مى تواند نمايانگر وسعت و گستره فراخشان باشد. به اين ترتيب:

1ـ الذريعه الى تصانيف الشيعه, در 29 جلد, بيانگر فهرست تفصيلى آثار قلمى,
هنرى شيعه در طول تاريخ.

2ـ طبقات اعلام الشيعه, در حدود 20 جلد, دائره المعارف بزرگى است كه زندگى نامه
و جايگاه دانشمندان شيعه را در هزار و صد سال گذشته به دست مى دهد.

اكنون نخست به سراغ ((الذريعه)) مى رويم تا گلگشتى را در حاشيه هاى تماشايى آن
اثر بزرگ داشته باشيم.



غريو غيرت و نور

پيشترها حاجى خليفه دائره المعارفى را در كتاب شناسى مسلمانان ترتيب داده و آن
را با نام ((كشف الظنون)) منتشر ساخته بود. وى از سر تعصب مذهبى, بسيارى از
آثار شيعه را ناديده گرفته و هيچ نامى از آنها به ميان نياورده بود و گاه گاهى
هم اگر از كتاب هاى شيعه ياد مى كرد بسيار گذرا و همراه با تحقير و تحريف بود. به
همين علت يكى ديگر از مخالفان شيعه, از سر غرض ورزى و عناد نوشته بود:

((شيعه را آثار يا كتاب هايى نيست تا آيندگان آنها بتوانند در علوم مختلف از
آنها سود برند و آنها به ناچار طفيلى ديگران بوده و بر سر سفره ديگران مى نشينند
و…))(18)

جرجى زيدان (م1914م) نويسنده معروف مسيحى, جسارت و جفا را در اين اجحاف و حق
كشى از حد گذراند و پا را از همه فراتر نهاد و با غرض ورزى, در كتاب خود
((تاريخ آداب اللغه)) چنين نوشت:

((شيعه طايفه اى بود كوچك و آثار قابل اعتنايى نداشت و اكنون شيعه اى در دنيا
وجود ندارد.))!(19) اين جا بود كه غيور مردان بزرگى از انديشمندان معاصر شيعى
قيام كردند تا جواب دندان شكنى به آن ياوه سرايى ها دهند. آنان با غيرت دينى,
دست به خلق آثارى زدند كه هر يك چون آذرخشى در آسمان فرهنگ و ادب غريدند و
درخشيدند و آتش به خرمن خرافه بافان زدند. بهتر است بقيه اين حديث غيرت و قيام
را با قلم استاد محمد رضا حكيمى و به نقل از استاد عبدالرحيم محمد على روايت
كنيم, ايشان مى نويسند:

((اين شد كه شيخ آقا بزرگ و دو هم رديف و دوست علمى اش, سيد حسن صدر (م1354ق)
و شيخ محمد حسين كاشف الغطإ (م1373ق) هم پيمان شدند تا هر يك در باب معرفى
شيعه و فرهنگ غنى تشيع, كارى را به عهده گيرند و سخن اين نويسنده… مغرض را به
دهنش باز پس بكوبند. قرار شد علامه سيد حسن صدر درباره حركات علمى شيعه و نشان
دادن سهم آنان در تإسيس و تكميل علوم اسلامى تحقيق كند. ثمره كار او كتاب
((تإسيس الشيعه لعلوم الاسلام)) شد. اين كتاب به سال 1370ق, در 445 صفحه چاپ شد.
شيخ آقا بزرگ در چاپ آن نيز دخالت داشت. اما علامه شيخ محمد حسين كاشف الغطا
قرار شد وى كتاب ((تاريخ آداب اللغه)) جرجى زيدان را نقد كند و اشتباهات وى را
باز گويد. وى اين كار را كرد و نقدى جامع و علمى بر هر چهار جلد كتاب زيدان
نوشت… اما شيخ آقا بزرگ ـ از ميان اين سه يار علمى ـ متعهد شد فهرستى براى
تإليفات شيعه بنويسد.))(20) و چنين بود كه كار بزرگ و جامعى با نام
((الذريعه)) در فرهنگ شيعه آغاز شد.



چشمه اى كه همچنان مى جوشد

كارى را كه محقق تهرانى با الذريعه شروع كرد پايان نداشت چرا كه هر روز
كتاب هاى تازه اى توسط دانشمندان و نويسندگان شيعى نوشته مى شد و انتشار مى يافت.
پير پژوهشگران تا خود زنده بود در تكميل آن مى كوشيد, پس از وفاتش نيز شاگردان و
همفكران او كار را دنبال كرده در تكميل آن سعى هاى فراوان كردند و مى كنند.



طبقات اعلام الشيعه

كار دوم كه در ميان آثار محقق چون الذريعه گسترده دامن و گرانبار است ((طبقات
اعلام الشيعه)) است. اگر گفته شود طبقات, بزرگترين كارى است كه تاكنون در علم
تراجم و زندگى نامه بزرگان شيعه صورت گرفته است مبالغه نخواهد بود. اين كار بزرگ
حاصل ديگرى از هشتاد سال پژوهش و كاوش محقق تهرانى است. پيشترها يكى از
نويسندگان معاصر در مورد وسعت اين دائره المعارف نوشته بود:

((اين كتاب نيز در حدود 30 تا 32 جلد است.))(21)

اين دائره المعارف را مى توان به آسمانى پر از آينه تشبيه كرد كه مراتب علم و
فرهنگ شيعه را در طول هزار و صد سال به خوبى مى نماياند.
محقق تهرانى در اين اثر پربار و ماندگار زندگانى علماى شيعه را از قرن چهارم
تا قرن چهاردهم به رشته تحرير كشيده است.



شاگردان پير پژوهش

1ـ استاد علامه سيد عبدالعزيز طباطبايى يزدى ـ قدس سره ـ استاد طباطبايى 25
سال ملازم شيخ آقا بزرگ بوده, پس از وفات شيخ نيز تا جان در بدن داشت در انتشار
نام و آثار او به سختى مى كوشيد و به او بسيار وفادار بود.

2ـ استاد سيد احمد حسينى اشكورى.

3ـ استاد سيد مرتضى نجومى.

4ـ سيد محمد حسن طالقانى (متولد 1350ق).

5ـ سيد محمد صادق بحرالعلوم.

6ـ مولانا رضا حسين خان رشيدى ترابى.

7ـ مولانا سيد صفدر حسين نقوى.

8ـ مولانا شيخ محمد حسين پاكستانى, نويسنده ((سعاده الدارين فى مقتل الحسين
عليه السلام)).

9ـ مولانا سيد محمد محسن نقوى.

10ـ شهيد محراب, سيد محمد على قاضى طباطبايى و…



تنديس تلاش و تحقيق

شيخ آقا بزرگ به حقيقت مردى خستگى ناپذير و نستوه بود. هميشه در تلاش و تكاپو
و شيفته كار و تحقيق بود. اگر مجموعه آثار ماندگارش يك جا گرد آورى و تحقيق شود
سر به صد جلد خواهد زد. او از همان نخستين روزهاى ايام جوانى دست به استنساخ
ده ها نسخه كمياب و كتاب معتبر زد و تا آخر عمرش كه قامتش از خميدگى حالت ركوع
دايم يافته بود باز سر در كتاب و دست در قلم داشت.

با اين همه كار و كوشش, خانه اى بىآلايش و بسيار ساده داشت و هميشه دور و برش
آكنده از اوراق و اسناد و دفاتر بود و كتاب ها چون ستارگان بى شمارى او را كه به
راستى ماه تابان در آسمان تحقيق و تإليف بود هميشه در حصار تماشايى خويش
داشتند. خانه ساده او پناه گاه پژوهش گران و مرجع محققان بود. در خانه و كتاب خانه
او پيوسته به روى محققان باز بود. چيزى كه شيخ به آن نمى انديشيد راحتى و رفاه
بود.
محقق تهرانى حتى فرصت شام خوردن را در شب ها نداشت و مى گفت: ((چهل سال است كه
شام نمى خورم.))(22)

از سيد محسن امين عاملى, نويسنده ((اعيان الشيعه)) نقل مى كنند كه گفت:

((براى تهيه اسناد اعيان الشيعه كه به شهرها سفر مى كردم, در كربلا به كتاب خانه
شيخ العراقين وارد شدم و از متصدى آن خواستم كه يك هفته كتاب خانه را در اختيار
من بگذارد. پذيرفت مشروط بر اين كه در اين هفته ميهمان او باشم. شبى به من اطلاع
داد امشب ميهمان ديگرى هم داريم و آن شيخ آقا بزرگ بود كه اسمش را شنيده بودم.
هنگامى كه او را زيارت كردم و بحثى ميان ما در گرفت فهميدم كه او تنها يك
فهرست نگار نيست بلكه اطلاعات فقهى و اصولى و فلسفى وسيعى نيز دارد, از اين رو
مسرور شدم, ساعت چهار و نيم شب بود كه خستگى بر من غالب شد و خوابيدم, از خواب
كه برخاستم ديدم شيخ آقا بزرگ نخوابيده و همچنان مشغول يادداشت بردارى است. از
او پرسيدم نمى خوابيد؟ فرمود: ((من هنوز نشاط دارم)) و نخوابيد. ما هفت روز و شب
در آن جا بوديم, ايشان استراحت منظمى نداشت و مى فرمود ما براى استراحت اين جا
نيامده ايم و من با وجود اين كه پركار بودم به ايشان غبطه مى خوردم.))(23)



در معراج روح و جان

محقق تهرانى با وجود آن همه كار طاقت فرسا, هيچ وقت از محراب مسجد و سنگر
سجاده غافل نبود. تا زمانى كه پا به آستانه هشتاد سالگى نگذاشته بود و خارهاى
پيرى هنوز در كوير كهن سالى پاهاى خسته اش را به سختى نمىآزرد سير و سلوك هفتگى
خود را كه سال ها بود شبهاى چهارشنبه ادامه داشت ترك نگفت. او هر شب چهارشنبه از
نجف تا ((مسجد سهله)) را پياده مى پيمود تا در آن مسجد مقدس (واقع در ده
كيلومترى نجف) آينه جان را با گلاب ديدگان صيقل دهد. گذشته از اين كه او با نماز
و دعا در مسجد سهله انس و الفتى ديرينه و دل انگيز داشت, روزى سه بار جماعتى از
خداخواهان و دل دادگان را در معراج نماز رهبرى مى كرد و در آن پروازهاى عاشقانه,
پيش نماز پرستوهاى عشق و عرفان بود. تا سال 1376ق, در مسجد شيخ طوسى نجف, نماز
جماعت را به پا مى داشت تا آن كه در آن سال در راه زيارت كربلا دچار تصادف شد و
آسيب ديد. از آن پس به علت دورى مسجد طوسى ديگر نتوانست امامت آن مسجد را ادامه
دهد و به ناچار ((مسجد آل طريحى)) را كه به خانه اش نزديك بود, برگزيد و تا
نزديكى هاى وفاتش امامت آن مسجد را به عهده داشت.(24)



در ميان خانواده

محقق تهرانى دوبار ازدواج كرد: نخستين شريك زندگانى او زنى بود به نام
((منصوره خانم)) دختر دانشور متقى شيخ على قزوينى (1333ق) كه از خاندانى
بافضيلت و اهل علم شمرده مى شد. پس از آن كه محقق به نجف اشرف هجرت كرد, 24 سال
از عمر را سپرى كرده بود كه با او زندگانى جديدى را آغاز كرد.(25) شيخ آقا بزرگ
چند جا از او ياد كرده(26) و او را با اوصافى چون نيكوكار, بزرگوار, باشرافت,
باوفا, خيرخواه و وارسته ستوده است.(27) اين بانوى باوفا در سال 1336ق درگذشت.
تنها پسر شيخ از اين زن هم كه جوانى به نام ((محمد باقر)) بود, در 1343ق, در
حالى كه هنوز تنها بيست بهاراز عمرش مى گذشت وفات يافت.

علاوه بر اين پسر دو دختر نيز به نام هاى مريم خانم و مرضيه خانم, از زن اول
شيخ به يادگار مانده بود و شيخ براى تكفل آن دو دختر ناچار به ازدواج دوم تن
داد.(28)

دومين شريك زندگانى شيخ آقا بزرگ, زنى به نام ((مريم خانم)) دختر دانشور دينى
سيد احمدزوارىدماوندى(1273ـ1338ق) بود, اين بانوى علويه كه خود از خاندان سيادت
و علم بود, در تاريخ 1336ق زندگانى تازه اى را با علامه تهرانى در شهر كاظمين
آغاز كرد.(29) او براى محقق تهرانى چهار پسر و دختر به دنيا آورد.



در آينه اخلاق

نستوه و پر تلاش كار مى كرد. هميشه به ياد خدا بود. در وفا به عهد حساس بود و
به توصيه او علامه شبسترى كتاب ((وفادار باشيد)) را نوشت.
تكريم ميهمان و احترام به سادات از صفات بارز او بود. از جاه و مقام و رياست
دنياگريزان و منزوى بود. نسبت به اهل بيت اطهار ـ عليهم السلام ـ ارادت ويژه اى
داشت. در ضمن آن تقريظ كه بر كتاب گرانسنگ الغدير نوشت آن را چنين ستود:

((من قاصرم از توصيف اين كتاب گرانبها و ستايش آن. الغدير بالاتر و بزرگتر از
آن است كه آن را توصيف كنند و ثنا گويند. من تنها كارى كه مى توانم كرد اين است
كه دعا كنم تا خداوند عمر مولف كتاب را طولانى كند و به او فرجام نيك بخشد. اين
است كه با خلوص دل از درگاه خداى متعال مسإلت مى كنم كه بقيه عمر مرا, بر عمر
شريف او بيفزايد تا او بتواند به همه آرمان خويش دست يابد…))(30)

انتقاد پذيرى و سعه صدر, يكى ديگر از صفات بارز او بود تا آن جا كه در برابر
انتقاد علامه كاشف الغطإ, از انتشار كتابش ((النقد اللطيف)) و ترجمه آن چشم
پوشى كرد و هيچ اندوهيگين نشد از استبداد رإى و خود محورى اجتناب مى كرد. از
اخبار روزگارش آگاه بود, خطوط سياسى عصرش را مى شناخت و در نهضت مشروطه در صف
مشروطه خواهان و از طرفداران آخوند خراسانى بود و در قيام ميرزا محمد تقى
شيرازى كه به استقلال عراق انجاميد شركت داشت. زمانى كه مدارس به سبك جديد, يكى
پس از ديگرى در شهرهاى مسلمان نشين تإسيس مى شد خرسندى خويش را اعلام داشت و
مردم را به شركت در اين كار خير و عمومى فرا خواند.(31)



خاموشى خورشيد

دوازدهم اسفند 1348ش بود و طرفى ديگر تقويم تاريخ روز جمعه 13 ذىالحجه
1398قمرى را نشان مى داد كه ساعت يك بعد از ظهر, قلب خورشيد پژوهش از تپش افتاد.
سيد جليلى از ارادتمندان شيخ و از علماى پارساى نجف ـ كه بعدها با نام شهيد
محراب آيه الله مدنى شهره آفاق شد ـ براى غسل و كفن پيكر پير پژوهشگران قيام
كرد.(32) عصر همان روز, ساعت 6 بعدازظهر, پيكر پاك شيخ را براى طواف بر مرقد
سالار شهيدان امام حسين ـ عليه السلام ـ و برادرش حضرت ابوالفضل العباس به كربلا
انتقال دادند.

پس از تشييع با ازدحام و احترام مردم كربلا پيكر پير پژوهش به نجف اشرف
برگردانده شد و آن شب را در دانشگاه بزرگ نجف, همچون نگينى در حلقه دانشوران و
دانشجويان دينى كه گرداگرد تابوت او را گرفته بودند, سحر كرد. فرداى آن روز
پيكر شيخ در ميان سيل خروشان مردم, روى دست ها بلند شد و در حالى كه همه دروس
حوزه تعطيل شده و علما و فوج طلاب و دانشجويان در پيشاپيش مردم حركت مى كردند از
جامعه النجف به سوى حرم مولاى متقيان امام على ـ عليه السلام ـ تشييع شد و پس از
آن كه در صحن شريف علوى, نماز ميت به امامت آيه الله سيد ابوالقاسم خويى خوانده
شد. شاگردان شيخ, پيكر استاد را به دور ضريح امام على ـ عليه السلام ـ طواف
دادند, سپس بنا به وصيت شيخ, به جايگاهى كه نخست قسمتى از خانه مسكونى خودش بود
و بعدها قسمتى از كتاب خانه موقوفه او شده بود حمل گرديد تا در آستانه كتاب خانه
عمومى خود دفن شود.

و چنين بود كه دانشورى نستوه از دانشوران بزرگ شيعى, پس از 96 سال عمر با عزت
و بركت كه بيشتر آن در كتاب خانه ها و با كتاب و قلم گذشته بود, در نهايت نيز در
ميان كتاب ها در كتاب خانه عمومى خود به خاك سپرده شد, آن روز غمبار, حتى مدارس
رسمى نجف هم براى نخستين بار, به خاطر تكريم مردى از مردان بزرگ دين و دانش,
تعطيل شد و شاعران و سخنوران در مجالس بسيارى كه تا چهلم درگذشت او در شهرهاى
مختلف عراق و… برگزار شد داد سخن دادند.(33)

حال از ميان صدها سخن و چكامه اى كه در تجليل از اقيانوس پژوهش, شيخ آقا بزرگ
تهرانى گفته يا سروده شده است به سخن دو دانشمند بزرگ, يكى از دانشمندان شيعى و
ديگرى از انديشمندان مسيحى و شرق شناس, بسنده مى كنيم.

استاد بزرگوار علامه سيد عبدالعزير طباطبايى يزدى ـ قدس سره ـ مى نويسد:

((شيخ مشايخ معاصر, بزرگ پژوهشگران و فهرست نگاران, حجت و دليل تاريخ, احياگر
آثار گذشتگان, نمونه ناب تقوا و صلاح, شيخ آقا بزرگ تهرانى ـ رحمه الله ـ است.
))(34)

استاد طباطبايى يزدى گاه گاهى كه از او ياد مى كرد با عناوينى چون ((شيخنا
المقدس)) و ((شيخنا العلامه))(35) نام مى برد و مى گفت:

((شيخ بزرگ ما مرحوم محقق تهرانى روح بزرگى داشت. 25 سال با او بودم اما براى
يك بار هم نديدم پشت سر كسى بدگويى يا غيبت كند…
.))(36)

استاد يوسف اسعد داغر, دانشمند و محقق مسيحى و مورخ پركار و صاحب آثار فراوان
از جمله ((مصادر الدراسه الادبيه)) مى نويسد:

((به خدا سوگند اگر براى شيعه, در قرن چهاردهم هجرى نمى بود جز امينى بزرگ و
الغديرش, و مرحوم سيد محسن امين و اعيان الشيعه اش, و علامه كبير شيخ آقا بزرگ و
الذريعه اش, در نظر خردمندان, همين مردان دين براى خدمت به علم و اجتماع و هدايت
افكار كافى بود…))(37)


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) شيخ آقا بزرگ تهرانى, الذريعه الى تصانيف الشيعه, ج9, جزء اول, (قم,
موسسه اسماعيليان, بى تا) ص145. گفتنى است بنا به اسم اين بزرگوار, خاندان شيخ
آقا بزرگ, پيشترها با نام خانوادگى ((محسنى)) هم خوانده مى شدند.
2 ) عبدالرحيم محمد على, شيخ الباحثين, (چاپ اول: نجف, مطبعه النعمان, 1390ق,
ص14.
3 ) دائره المعارف تشيع, گروهى از پژوهشگران, ج1, زير مدخل ((آل احمد)) (چاپ
اول, تهران, بنياد طاهر), ص141.
4 ) شيخ آقا بزرگ تهرانى, طبقات اعلام الشيعه, (قم, موسسه مطبوعاتى
اسماعيليان) ج1, مقدمه.
5 ) شيخ الباحثين, ص16 ـ 18.
6 ) طبقات اعلام الشيعه, ج1, مقدمه.
7 ) تاريخ و فرهنگ معاصر, (فصلنامه) سال4, شماره 1 و 2, ص303, (بهار و
تابستان 1374ش), مقاله ((زندگانى من)) به قلم خود شيخ آقا بزرگ تهرانى.
8 ) همان.
9 ) همان, ص303و304.
10 ) طبقات اعلام الشيعه, ج1, مقدمه, دائره المعارف بزرگ اسلامى, ج;1 ص445, زير
مدخل آقا بزرگ تهرانى; الذريعه, ج20, مقدمه.
11 ) تاريخ و فرهنگ معاصر, شماره پيشين, ص305.
12 ) تاريخ و فرهنگ معاصر, شماره پيشين, ص305 , 308و 310.
13 ) شيخ آقا بزرگ, زندگانى اين بزرگواران را در آثار خود نوشته است. بنگريد
به : نقبإ, ج5, مدخل ((فتح الله)) نسخه خطى; مصفى المقال, ص;193 نقبإ البشر,
ج5, زير مدخل ((محمد كاظم)) نسخه خطى; نقبإ البشر.
14 ) الذريعه, ج20, مقدمه.
15 ) تاريخ و فرهنگ معاصر, سال 4, ش 1 و 2 , ص314.
16 ) الهادى سال 4, ش4, ص76, سال 1396 ق, شيخ الباحثين ص22.
17 ) الشيخ آغا بزرگ الطهرانى فقيد العلم والادب, احمد عبدالله هيتى, ص9,
بغداد, 1390ق.
18 ) الذريعه, ج1, مقدمه.
19 ) شيخ آقا بزرگ, ص23, به نقل از شيخ الباحثين, ص29.
20 ) شيخ آقا بزرگ, ص23 ـ 24, به نقل از شيخ الباحثين, ص29 ـ 30.
21 ) محمد رضا حكيمى, شيخ آقا بزرگ, ص25.
22 ) محمد رضا حكيمى, مير حامد حسين, (چاپ اول: دفتر نشر فرهنگ اسلامى, تهران,
1359ش) ص145.
23 ) مجله نور علم, ش38, ص54.
24 ) همان, ص;52 محمد رضا حكيمى, شيخ آقا بزرگ, ص 7 و 8 و…
25 ) شيخ الباحثين, ص;18 در مقدمه الذريعه, ج20, ص د, به جاى 24 سال, 27 سال
نوشته شده است.
26 ) نقبإ البشر, ج4, ص1614.
27 ) همان, ص1492.
28 ) الذريعه, ج20, مقدمه, ص د.
29 ) نقبإ البشر, ج1, ص94.
30 ) محمد رضا حكيمى, مير حامد حسين, ص145.
31 ) طبقات اعلام الشيعه, ج1, مقدمه; مجله مشكوه, ش32, ص;89 الذريعه, ج24,
ص;278 شيخ الباحثين, ص;45 مجله التوحيد, سال11, شماره 62, ص70.
32 ) نور علم, شماره 38, ص58.
33 ) شيخ الباحثين, ص72 ـ ;75 الشيخ آغا بزرگ الطهرانى فقيد العلم والادب,
(الحفل التإبينى لوفاه الامام الحجه), همه صفحه هاى اين كتاب را ملاحظه فرماييد
كه گزارشى است از كنفرانسى كه به مناسبت چهلم شيخ آقا بزرگ برگزار شد.
34 ) علامه سيد عبدالعزيز طباطبايى, الغدير فى التراث الاسلامى,ص236.
35 ) همان, ص57و 101.
36 ) استاد, اين سخن را در ضمن مصاحبه اى كه با صدا و سيما داشت فرمود.
37 ) حساس ترين فراز تاريخ, ص139, به نقل از الغدير, مقدمه, ص ك.

/

كودكان آينه رفتار والدين


كودكان, آينه رفتار والدين هستند; هر آن چه مقابل اين آينه حساس قرار گيرد,
به همان سان آن را منعكس خواهد كرد. بدين ترتيب كودكان, رفتارهاى والدين را
تقليد مى نمايند و آن را در زندگى خود اجرا مى كنند, زيرا محيط خانواده, اولين
محيطى است كه نوزاد زندگى خود را شكل مى دهد. در پايه ريزى شخصيت و چگونگى رشد
عواطف انسانى, هيچ عاملى به پاى محيط كوچك خانواده نمى رسد. تار و پود روانى
اشخاص در كانون خانواده به هم تنيده مى شود. و والدين در تكوين شخصيت سالم,
توانا, باتقوا و سازنده فرزندان خود نقش انكارناپذيرى دارند.

كودك در اولين سال هاى زندگى, قبل از اين كه زبان باز كند, در اثر ارتباطاتى
كه با اعضاى خانواده دارد, تصويرى از خويشتن در او ايجاد مى شود, و هنگامى كه
زبان مى گشايد درس هاى زيادى براى سازگارى بيشتر با محيط اطراف مىآموزد. كودك به
تدريج رشد مى كند و توجه او با قضاوت ديگران درباره خود بيشتر مى شود و خودپندارى
او انعكاسى از قضاوت ها و ارزيابى هايى مى شود كه افراد و اعضاى خانواده در مورد
او به عمل مىآورند.

اگر اين ارزيابى ها نادرست و ناپسند باشد و جنبه تحقيرآميزى به خود بگيرد,
كودك خود را تحقير شده و بى ارزش مى شمارد و اين امر در او حس خود كم بينى و حقارت
ايجاد مى كند كه در مراحل بعدى زندگى باعث آزارهاى روحى و عقده هاى روانى مى گردد.


بر عكس, اگر كودك در رابطه خود با خانواده, از پذيرفتن و گرمى و محبت و از
احترام متقابل برخوردار باشد كه در آن به شخصيت و سلامت روانى كودك ارزش قائل
شوند و به اصطلاح او را آن گونه كه هست بپذيرند, كودك خود را عضو باارزش و مفيدى
مى پندارد و در نتيجه فردى خوش بين و با اعتماد به نفس بار خواهد آمد.

كانون خانواده, تنها پناهگاه فرزند و تكيه گاه او است هر چند خانواده كوچك ترين
واحد اجتماعى است, ولى هسته اصلى جامعه, سرچشمه اجتماع بزرگ تر است; يعنى زمانى
كه نوزاد چشم به جهان مى گشايد, با افكار, احساسات, نظرها, آرزوها و انتظارات
اعضاى خانواده احاطه مى شود. محيط خانواده, محلى است كه كودك چگونگى زندگى كردن
را ياد مى گيرد و شيوه هاى فرهنگ را عموما و فرهنگ خانواده را خصوصا مىآموزد. در
اين محيط بايد عواطف و احساسات هيجانى كودك در پناه امنيت و آرامش نضج گيرد و
پرورده شود. او در هر زمينه اى نياز به راهنمايى دارد. در رفتارش بايد توجه كامل
و مراقبت صحيح به عمل آيد. بايد محيط را به گونه اى جلوه داد تا كودك به خوبى
احساس كند كه در پناه حمايت والدين است. بايد كودك درك كند كه راهنمايى آنها بر
پايه صحيح و منطقى استوار است. اگر طفل از وضع نوين و غير منتظره اى احساس
آشفتگى و اضطراب كند, بايد با توضيح كافى و سازگار با منطق و درك او, ذهن وى را
روشن كرد. اغلب عوارض و مشكلات رفتارى بزرگسالى, ريشه در زمان كودكى دارد.

هرگاه والدين در هر مرحله اى از رشد, به كودك مسووليتى در خور توانش بدهند, به
تدريج درباره خود به عنوان يك فرد قابل اعتماد و شايسته مى انديشد. اگر والدين
صادقانه به او محبت كنند, او دوست داشتن ديگران و مورد علاقه ديگران بودن را ياد
مى گيرد; و بالاخره اگر والدين از اعتماد به نفس او نسبت به استقلال يافتن جلوگيرى
نكنند, او قادر خواهد بود در خلال دوره نوجوانى به درجه اى از اعتماد به نفس دست
يابد و به تدريج خود را از وابستگى كودكانه رها سازد. از پيامبر گرامى اسلام(ص)
روايت شده است كه فرمودند: ((رحم الله من اعان ولده على بره. قال قلت كيف يعينه
على بره؟ قال يقبل ميسوره و يتجاوز عن معسوره و لايرهقه و لايخرق به; خدا رحم كند
بر كسى كه فرزندان خود را بر نيكى مدد رساند. شخصى مى گويد پرسيدم: چگونه او را
بر نيكى كردنش اعانت كند؟ حضرت فرمودند: كار آسانى كه از او به عمل آيد, قبول
كند و كارى كه بر او دشوار باشد و او انجام ندهد, از او درگذرد و تكليف هاى
دشوار به او معين نكند و با سفاهت و تندى با او برخورد نكند.))

نگرش ها و رفتار والدين مى تواند تسهيل كننده و يا مانع جريان رشد و تكامل كودك
باشد. والدين سخت گير و خشن, مانع مى شوند فرزندانشان از روابط مثبت و سازنده با
همسالان خويش كه براى استقلال آنان بسيار مهم است, بهره گيرند.

توقعات و محدوديت هاى والدين, اغلب فرآيند رشد را در كودكان و نوجوانان دشوار
مى سازد. نتيجه رفتار والدين, بستگى تام به اين دارد كه كودك چگونه رفتار والدين
را مشاهده و معناى آن را چگونه درك مى كند.

خانواده بايد ضمن حمايت از كودك فرصت هايى براى او فراهم آورد كه بتواند به
روش خود و با توجه به رشد و توانايى هاى خويش, مهارت هايى را فرا گيرد و با مسائل
خود به طور نسبى دست و پنجه نرم كند. كودك بدين ترتيب احساس خودارزشى و اعتماد
به نفس مى كند, ولى حمايت بيش از اندازه و يا عدم حمايت, موجب مى شود كودك در
توانايى هاى خود شك كند و نتواند استعدادهاى خود را بشناسد.

والدين بايد در محيط خانواده به احساسات كودكان توجه كنند و بى تفاوت نباشند.
پدر و مادرى كه به احساسات كودكان خود و حتى احساسات ساير مردم بى تفاوت اند, به
احتمال زياد بازتاب همان ويژگى را در خصوصيات بزرگسالى فرزندانشان خواهند ديد.
والدينى كه آراى ديگران را برنمى تابند و پيوسته از ديگران انتقاد و ثروت خود را
بيهوده صرف مى كنند, يا در گفت و گوهاى خود از مذهب, درستى و مهربانى و ساير
ارزش هاى اخلاقى با بدى و بى ارزشى ياد مى كنند, بى ترديد الگوهاى ناصوابى براى
فرزندانشان خواهند بود. امام سجاد(ع) در اين زمينه مى فرمايند: ((فاعمل فى إمره
عمل المتزين بحسن اثره عليه فى عاجل الدنيا;(1) با فرزندت آن چنان رفتار كن كه
اثر نيكوى تربيت تو مايه زيبايى و جمال اجتماعى او شود, او را چنان بار بياور
كه بتواند در شوون مختلف, دنياى خود را با عزت و آبرومندى زندگى كند و مايه
زيبايى و جمال تو باشد.))

بطور كلى, خانواده مطلوب و ايدهآل, خانواده اى است كه امنيت عاطفى, احساس
ارزشمندى, احساس تعلق و عشق و علاقه را تإمين مى كند.
هنگامى كه كودكى مورد علاقه و احترام خانواده اش باشد, امكان و فرصت بيشترى
براى نيل به استقلال و مسووليت خواهد داشت و براى برنامه ريزى و انتخاب امور
مربوط به خود در چارچوب معيارهاى اخلاقى, از تشويق لازم برخوردار خواهد شد. كودك
و نوجوان در خانواده اى كه همخوانى و عدم تعارض در ارزش ها, گرمى, ثبات و اعتماد
و احترام لازم و متقابل در آن حاكم است, به سهولت با زندگى همساز مى شود.

از حضرت امام سجاد(ع) روايت شده است كه فرمودند: ((و اما حق ولدك فان تعلم
انه منك و مضاف اليك فى عاجل الدنيا بخيره و شره و انك مسوول عما وليته به من
حسن الادب و لدلاله على ربه عزوجل والمعونه له على طاعته فاعمل فى امره عمل من
يعلم انه مثاب على الاحسان اليه معاقب على الاسائه اليه;(2) و اما حق فرزندت بر
تو اين است كه بدانى وجود او از تو است و نيك و بدهاى او در اين دنيا وابسته به
تو مى باشد, بدانى كه در حكومت پدرى و سرپرستى او مسوولى, موظفى فرزندت را با
آداب و اخلاق پسنديده پرورش دهى, او را به خداوند بزرگ راهنمايى كنى و در اطاعت
و بندگى پروردگارت يارىاش نمايى, به رفتار خود در تربيت فرزندت توجه كنى, پدرى
باشى كه به مسووليت خويش آگاه است, مى داند. اگر نسبت به فرزند خود نيكى نمايد,
در پيشگاه خداوند متعال اجر و پاداش دارد, و اگر درباره او بدى كند, مستحق
مجازات و كيفر خواهد بود.))



مهمترين نياز عاطفى و روانى كودك در محيط خانواده

مهمترين نياز عاطفى و روانى كودك در محيط خانواده, مهر و محبت, و توجه و
احترام است. كمبودهاى عاطفى كودكان, صدمات جبران ناپذيرى به آينده آنان وارد
مى سازد. كودك بايد احساس كند كه او را دوست دارند و همان طورى كه هست او را
قبول دارند اين احساس كودك, باعث حس خودارزشى او مى شود و از طرفى حس ايمنى و
نياز عاطفى كودك ارضا مى گردد. تحقيقات نشان مى دهد كه ريشه بسيارى از
ناسازگارىهاى دوران جوانى و بزرگسالى از دوران كودكى آنان نشإت مى گيرد. اگر
پدر و مادر بتوانند با رفتار و كردار خويش, نيازمندىهاى عاطفى كودكان خود را
برآورند, مسلما در بزرگسالى از شخصيت سالمى برخوردار مى شوند. اشخاصى كه در
كودكى, در محيط خانواده از والدين خود طعم محبت را نچشيده اند, بخصوص محبت مادر
را, در بزرگسالى از شخصيت سالمى برخوردار نمى شوند و به گروه هاى بزهكار گرايش
پيدا مى كنند و بيمارىهاى روانى بيشتر در ميان آنان گسترش پيدا مى كند.

به همين دليل است كه پيامبر بزرگ اسلام(ص) مى فرمايند: ((و قروا كباركم و
ارحموا صغاركم;(3) بزرگسالان خود را احترام گذاريد و نسبت به كودكان خويش ترحم و
عطوفت نماييد.))

حضرت امام على(ع) نيز در نزديك هاى وفاتش وصيت مى كرد كه: ((وارحم من اهلك
الصغير و وقر منهم الكبير;(4) در خانواده خود با كودكان مهربان باش و بزرگترها
را احترام كن.))

امام صادق(ع) در همين مورد مى فرمايند: ((كسى كه نسبت به فرزند خود محبت بسيار
دارد, مشمول رحمت و عنايت مخصوص خداوند متعال است.))

تحقيقات نشان مى دهد, نوزادانى كه در آغوش گرم و مهرگستر مادر تغذيه مى كنند,
تنها تغذيه جسمى نمى شوند, بلكه از حيث روحى نيز تغذيه مى گردند. زمانى كه كودك
در آغوش مادر قرار مى گيرد, صداى قلب مادر, به كودك آرامش و امنيت خاطر مى بخشد.
مادرانى كه به شيردادن كودكان خود علاقه مند نيستند و آنها را با بى ميلى و
نارضايتى در آغوش مى گيرند, حالات در خود فرورفتگى و بى حسى در كودكان خود به وجود
مىآورند.

روان شناسان, نخستين ارتباط چشمى ميان مادر و كودك, در لحظه حساس تولد نوزاد
را زمان ((شوق ديدار)) مى نامند. اين ارتباط چشمى, زمينه ساز شروع واكنش هاى غريزى
مولود است. اين رابطه كه حاصل احساس و عواطف مادرى است نشإت گرفته از تغييراتى
است كه در تركيب و ايجاد ترشحات غدد داخلى به وجود آمده و براى مادر موجب سلسله
رفتارهاى غريزى شده است, كه نقش بارزى در حفظ و مراقبت صميمى كودك به عهده دارد.
اگر مادر موقع ارضاى نيازهاى كودك, محبت لازم را ابراز دارد, اولين تجارب
اجتماعى كودك نيز خوشايند خواهد بود. مادر بايد بين مراقبت بيش از اندازه و عدم
مراقبت, موازنه ايجاد كند. توجه كافى و ابراز عواطف واقعى, اصيل و پايدار و به
طور كلى روابط مادرانه قوى, باعث مى شود كه كودك دنيا را امن و قابل اطمينان
بيابد و رشد طبيعى و سلامت شخصيت او تضمين شود.

مطالعه بر رفتار كودكانى كه در پرورشگاه ها بزرگ شده اند, نشان مى دهد كه اغلب
آنان در معرض محيط نامناسبى از نظر عاطفى قرار مى گيرند, چنين كودكانى از تماس
احساساتى و هيجانى گرم خانواده محروم هستند, و چون از مشاهده قيافه هاى مهربان و
با عاطفه اوليه محروم هستند, در مسير زندگى نمى توانند چهره معلمان و ديگران را
جانشين قيافه هاى دوست داشتنى پدر و مادر خود سازند, در نتيجه فاقد محرك هاى شخصى
و فرصت هايى براى ايجاد رشد عاطفى و حس اطمينان و امنيت هستند و نمى توانند روابط
صحيح با ديگران برقرار كنند. به عبارت ديگر, جامعه پذيرى هرگز در چنين كودكانى,
ريشه نگرفته است و اين كودكان محبت نديده, همواره دچار فقر عاطفى هستند, خلقى
توإم با واكنش شديد و كودكانه پيدا مى كنند و ممكن است بى شرم, ظالم و مخرب
باشند.

چون كودك تجارب اوليه خود را از محيط خانواده كسب مى كند, ادراكات و تعبيرات
او در پى كسب اين تجارب, طرح ريزى مى گردد. و تجارب دوران بعد كه شباهت هايى به
تجارب اوليه دارد, با آنها ارزيابى مى شود. اين انتقال روش و سلوك افراد, كه از
روابط خانوادگى سرچشمه مى گيرد و بعدا به افراد ديگر منتقل مى شود, در ارتباط با
ديگران تإثير به سزائى دارد.

اگر والدين, از حساسيت عاطفى بهره كافى نداشته باشند, كودك از راه تقليد و
ساختار همانند سازى, خويشتن را همانند پدر و مادر مى كند و ناخودآگاه از رفتار
آنها شكل مى گيرد و مانند آنها بى مهر و عاطفه بار مىآيد. والدين بايد بدانند كه
محيط خانواده محلى است كه كودك در آن مسائل مختلفى را فرا مى گيرد. گاهى والدين
آگاهانه چيزهايى به كودك مىآموزند, ولى در موقعيت هاى متعدد, كودك از طرز كار و
رفتار والدين چيزهايى ياد مى گيرد كه خود آنها متوجه نيستند. بعضى والدين
اشتباها چنين فكر مى كنند كه فقط هنگامى كه رفتار و كردار خوبى دارند, مورد
سرمشق و الگو واقع مى شوند, در حالى كه آنها هميشه و در همه حال سرمشق و الگوى
كودكان خود هستند و در همه حال كودكان از رفتار والدين خود سرمشق و الگو
مى گيرند.



محبت افراطى و نامهربانى

محبت بيش از حد و نامهربانى بر سلامت روانى كودكان اثر نامطلوب مى گذارد.
والدينى كه بيش از حد معمول به اطفال خود توجه مى كنند, كودكانى متكى به ديگران
بار خواهند آورد. اين گونه والدين, بعضا در محبت كردن قدرى افراط مى كنند, كه
رضايت كودك را بر مصلحت هاى واقعى تعليم و تربيت او ترجيح مى دهند, اين گونه
كودكان, علاوه بر اتكايى بودن, اعتماد به نفس ضعيف, خجول بودن, در رشد هيجانى
خود نيز تإخير نشان مى دهند.

محبت افراطى هم چنين, باعث مى شود كه كودك بيشتر وقت خود را با والدين به سر
برد و در نتيجه نمى تواند با بچه هاى هم سال خود ارتباط برقرار كند و بدين ترتيب
رشد اجتماعى او به كندى صورت مى گيرد. به همين دليل, حضرت امام محمد باقر(ع)
شديدا از محبت افراطى نهى كرده مى فرمايند:

((بدترين والدين, كسانى هستند كه در اعمال محبت به فرزندان خود زياده روى و
افراط مى نمايند.))

عدم توجه و محبت به كودك نيز, سبب طرد شدن كودك مى شود و به هيچ وجه نسبت به
محيطى كه در آن زندگى مى كند, احساس امنيت نمى كند. چنين كودكانى, معمولا مشوش اند
و اختلالات شخصيتى از خود نشان مى دهند. عدم توجه و محبت در ماه هاى نخستين كودكى,
باعث مى شود كه كودكان به تحريكات محيطى پاسخ ندهند و در موارد شديدتر, پژمرده
شوند. به طور كلى, كودكان مطرود, عكس العمل هاى مختلفى از خود بروز مى دهند و اين
كودكان در اصطلاح به گرسنگى عاطفى مبتلا مى شوند. گاهى اين كودكان مطرود يا محروم
از مهر و محبت والدين, دچار بيمارىهاى روان تنى مى شوند. پيدايش پاره اى از
آلرژىها در ميان بچه ها, معلول همين امر است. بچه هايى كه دچار تب يونجه اى و ساير
ناراحتى هاى پوستى مى شوند, اغلب از طرف پدر و مادر طرد شده اند, و يا مدتى از
آنها دور بوده اند, گاهى اين دسته از كودكان, به كل زندگى و فرد بدبين هستند, و
ديگران را دشمن خود فرض مى كنند و نسبت به اعمال آنها هميشه اعتراض مى نمايند. در
بعضى موارد, بچه هاى مطرود يا محروم از محبت والدين حالت تسليم به خود مى گيرند,
رفتار زننده والدين را تحمل مى كنند و به جاى اعتراض با روى خوش در مقابل اعمال
آنها عكس العمل نشان مى دهند و از اين راه, كوشش مى كنند محبت آنها را به خود جلب
كنند. بچه هايى كه باهوش هستند و بى مهرى پدر و مادر را احساس مى كنند, اغلب خود
را به نادانى مى زنند, گاهى محبت ديگران نسبت به او, بى مهرى والدين را جبران
مى كند و شخصيت او كمتر دچار تزلزل مى شود.

مطالعات نشان مى دهد, كودكانى كه طرد شده اند متعلق به والدينى هستند كه خود
آنان, در كودكى زندگى را ناشاد و بدون عشق و محبت گذرانده اند. كودكان معمولا پس
از پنج سالگى, بيش از هر چيز به پدر نياز خواهند داشت و غيبت طولانى پدر پس از
آن سن, با بزهكارىهاى دوره نوجوانى مرتبط و وابسته خواهد بود. بطور كلى, طرد
كودك به حدى در شخصيت كودك تإثير مى گذارد كه حتى نداشتن والدين آن تإثير را
نمى گذارد.



محدوديت و آزادى

بعضى والدين با محبت, كودكان خود را آزاد مى گذارند و بعضى ديگر همراه, با
محبت, كودكان خود را در محدوديت نگه مى دارند.

فرزندان آزاد گذارده, غالبا فعال, اجتماعى و مستقل هستند, نسبت به ديگران
محبت دارند, خصومتى به خود و اطرافيان خود نشان نمى دهند.
گاهى احتمالا كمى پرخاشگر و جاه طلب مى شوند ـ به خصوص در منزل ـ ولى در واقع
اين حالات در نتيجه احساس ايمنى و عدم وجود پاسخ هاى نامطلوب از سوى والدين است و
نشانه عصبانيت و ناكامى دائمى يا درونى نيست, گرچه ظاهرا كودكان آزاد گذارده
شلوغ و پرفعاليت هستند, ولى جنبه هاى قوى شخصيت آنها; مانند اعتماد به نفس,
دوستى, احساس استقلال و تمايل براى تسلط بر محيط, نكات ضعف آنها را از ميان
مى برد.

والدين با محبت و محدود كننده, كودكانشان معمولا در روابط خود با همسالانشان
قدرت طلبى ندارند. متكى بودن و خصومت, از ديگر خصوصيات اين اطفال است. محدوديت
در شش تا ده سالگى ايجاد حالت اتكايى و رفتار پرخاشگرانه شديد نسبت به مادر
مى كند. اگر محبت والدين به ميزان كافى باشد حالات عصبى و رفتارهاى غير عادى در
كودكان به وجود نمىآيد, ولى محدوديت والدين, سبب مى شود كه كودك اتكاى بيشتر,
فرمانبردارى, ادب, ناپرخاشگرى و عدم تمايل براى رقابت با همسالان و به
طوركلى,استقلال فردىكمترىنشان مى دهد.

متإسفانه, والدينى وجود دارند كه كودكان خود را از محبت سيراب نمى كنند و
رابطه اى خصمانه با كودكان خود برقرار مى كنند. بعضى از اين والدين, همراه با
رابطه خصمانه, براى كودكان خود محدوديت نيز قائلند, ولى بعضى ديگر, رابطه
خصمانه با كودكان خود دارند, ولى كودكان خود را آزاد مى گذارند.

رسول خدا(ص) در اين باره به حضرت على(ع) مى فرمايند: ((لعن الله والدين حملا
ولدهما على عقوقهما;(5) نفرين الهى و دورى از فيض خداوند متعال بر والدينى كه
فرزند خويش را به عصيان و آزار خودشان وادارند و باعث قطع رابطه محبت شوند.))



تبعيض و مقايسه كودكان

تبعيض و مقايسه كودكان با يكديگر, تإثير منفى فراوانى بر سلامت روانى كودكان
مى گذارد. كودكى كه نسبت به خواهر يا برادر ديگر خود كمتر محبت و توجه مى بينند,
از رفتار والدين خود بسيار آزرده مى شود و بعضا از اين كار والدين كينه به دل
مى گيرد و درصدد انتقام از آنها و يا اجتماع برمىآيد. از جمله هنگامى كه به آنها
گفته مى شود كه به اندازه برادر يا خواهر و يا بچه همسايه يا فاميل باهوش و
زرنگ نيستند, ناراحت مى شوند و به شدت رنج مى برند. تنها كافى نيست كه والدين
فرزند خود را دوست داشته باشند, بلكه بايد اين محبت و دوست داشتن در اعمالشان
مشهود باشد. والدين معمولا علاقه و يا بى علاقگى خود را به كودك با حالات و حركات
صورت, آهنگ صدا و حتى در محبت كردن با او نشان مى دهند. والدين حتى در تنبيه
كودك نيز, نبايد اين احساس را در او ايجاد كنند كه ديگر هرگز دوستش نخواهند
داشت و او را طرد كرده اند, بلكه بايد احساس كند كه به علت عملى كه انجام داده,
تنبيه مى شود, نه به علت خستگى پدر و مادر يا عصبانيت آنها, در اين صورت كودك به
معيارى براى اعمال و رفتار خود دست نخواهند يافت.(6)


پاورقي ها:پانوشتها:
1 ) مكارم اخلاق, ص232.
2 ) همان, ص232.
3 ) عيون اخبار الرضا, ص163.
4 ) بحارالانوار, ج 16, ص154.
5 ) وسائل الشيعه, ج5, ص
6 ) در نگارش اين مقاله از منابع ذيل نيز استفاده شده است:
6 ـ 1 ) روان شناسى شخصيت, نشر هادى, چاپ اول, تبريز 1375.
6ـ 2 ) كودك و روابط خانواده, دكتر على محدث, نشر ايران زمين كهن, چاپ اول,
1370.
6ـ 3 ) بهداشت خانواده, دكتر رضا نورى, نشر اترك, چاپ اول, مشهد.
6ـ 4 ) روان شناسى كودك, دكتر سيروس عظيمى, نشر دهخدا, چاپ سوم, 1368.
6ـ 5 ) روان شناسى رشد, دكتر على اكبر شعارى نژاد, نشر اطلاعات, چاپ ششم 1367.
6ـ 6 ) مبانى جرم شناسى, دكتر مهدى كنى نيا, نشر دانشگاه تهران, چاپ سوم, 1370.
6ـ 7 ) كودكان آينه رفتار والدين, فرض الله قلى زاده (زير چاپ).
6ـ 8 ) بهداشت روانى, دكتر سيد شاملو, نشر رشد,چاپ نهم,تهران,1369.
6ـ 9 ) روان شناسى رشد, دكتر حسن احمدى و شكوه بنى جمالى, نشر بنياد, چاپ سوم,
1368.

/

حكومت دينى يا حكومت فقهى؟



قسمت دوم

يادآورى

در نوبت پيش, چكيده مقاله ((تحليل مفهوم حكومت دينى)) ارائه شد و در نقد و
بررسى آن, محورهاى ذيل عنوان گرديد:

الف ـ ماهيت حكومت, ب ـ گستره فقه, ج ـ حكومت دينى, د ـ جهت گيرى علوم, هـ ـ
فقه و برنامه ريزى, و ـ كرانه.

درباره دو محور ((ماهيت حكومت)) و ((گستره فقه)) به فراخور مقاله, سخن گفتيم
و اينك ادامه بحث را در موارد ديگر پى مى گيريم.



ج ـ حكومت دينى

نويسنده مقاله مذكور, رنج فراوانى به جان خريده تا توضيح دهد كه حكومت فقهى
غير از حكومت دينى است و حكومت دينى نيز همان حكومت مردم بر مردم است, از اين
رو مى گويد: ((حكومت دينى بنابر ماهيت دينى اش, بيش از آن كه متكى و مبتنى بر
تكاليف عملى مردم باشد, متكى و مبتنى بر ايمان و تجربه دينى مردم است و لذا
تكيه گاه حكومت دينى فقه و فروع عملى نيست; ايمان و عرفان است; يعنى حكومت دينى
غير از حكومت فقهى است.))(1)

((حكومت فقهى محتوايش از يك حيث دينى است, چون مبتنى بر فقه است. اما چون فقه
ماهيتا از حد ظواهر فراتر نمى رود, لذا از آن انتظارى بيش از حفظ ظاهر دين نبايد
داشت. به بيان ديگر در دايره حكومت فقهى ايمان آدميان لزوما حفظ يا تقويت
نمى شود. آنچه حفظ مى شود ظواهرى است كه به كار اين دنيا مىآيد و نه لزوما به كار
آخرت.))(2)

((حكومت دينى هم, حكومتى است كه از طريق خدمت به جامعه دينداران, به طور غير
مستقيم به دينشان خدمت مى كند, نه اين كه در اين جا معناى حكومت عوض شود يا
روش هاى تازه و ويژه حكومتى از دين استخراج شود. به همين سبب, حكومت دينى كه
خدمتگزار دينداران است جز در جامعه دينداران معنى پيدا نمى كند. اما همه جا, چه
در جامعه دينى, چه در جامعه غير دينى, حكومت حكومت است و ماهيت يكسان دارد.
))(3)

ادعاهاى فوق, از ابتكارات انحصارى اين نويسنده محترم است و جز جولان كلك خيال
وى, هيچ پشتوانه عقلانى يا دينى ندارد و در هيچ يك از منابع دينى چنين تلقى اى
وجود ندارد.

تاريخ, سيره و حديث گواهى مى دهند كه پيامبر اسلام(ص) و امام على(ع) در دوران
نبوت و امامت خويش, هم زمامدار سياسى مردم بوده اند, هم احكام الهى را بيان
مى كرده اند و هم به اجراى حدود الهى همت گماشته اند. قائلان به ولايت فقيه, معتقدند
اين سه منصب براى فقيه ثابت اند, با اين تفاوت كه فقيه احكام شريعت را استنباط
مى كند و بر خلاف معصومان(ع) خود منبع حكم نيست.

امام خمينى در اين باره مى نويسد: ((همان دلايلى كه لزوم امامت پس از نبوت را
اثبات مى كند, عينا لزوم حكومت در دوران غيبت حضرت ولى عصر(عج) را در بر دارد.
به ويژه, پس از اين همه مدت كه از غيبت آن بزرگوار مى گذرد و شايد اين دوران
هزارها سال ديگر نيز ادامه يابد, علم آن نزد خداست و ما از طولانى شدن آن به
خداى بزرگ پناه مى بريم.

آيا مى توان تصور كرد كه آفريدگار حكيم, امت اسلامى را به حال خود رها كرده,
تكليفى براى آنان معين نكرده باشد؟ و آيا خردمندانه است كه بگوييم خداوند حكيم
به هرج و مرج ميان مسلمين و پريشانى احوال آنان رضا داده است؟ و آيا چنين گمانى
به شارع مقدس رواست كه بگوييم حكمى قاطع جهت رفع نيازهاى اساسى بندگان خدا
تشريع نكرده است تا حجت بر آنان تمام شده باشد؟

آرى, لزوم حكومت به منظور بسط عدالت و تعليم و تربيت و حفظ نظام جامعه و رفع
ظلم و حراست مرزهاى كشور و جلوگيرى از تجاوز بيگانگان, از بديهى ترين امور است,
بىآن كه بين زمان حضور و غيبت امام و اين كشور و آن كشور فرقى باشد.))(4)

بنابراين آيا كسى مى تواند ادعا كند كه رسول هدايت(ص) و اميرمومنان(ع)
حكومتشان فقهى بوده و مردم را به توحيد فرا نمى خوانده اند؟ يا حكومتشان دينى
بوده و اجراى حدود جزو اهداف و برنامه هاى آنها نبوده است؟

از اين جا معلوم مى شود كه حكومت فقهى همان حكومت دينى فراگير است و هيچ فقيهى
تاكنون هدف از حكومت اسلامى را تنها اجراى حدود الهى ندانسته, بل همواره مديريت
و سياست انسان در دو عرصه مادى و معنوى مطمح نظر فقيهان بوده است و اصولا حكومت
اسلامى به گفته امام خمينى, طرح اسلام است براى حكومت.(5)

آرى, راهبرد اصلى حكومت اسلامى, از ميان برداشتن موانع توحيد و يكتاپرستى است
و اساسا هدف از جهاد ابتدايى هم چيزى جز اين نبوده است و گسترش مكارم اخلاق و
اجراى قوانين الهى نيز راهكارهايى در همين مسيرند و نبايد ترديد كرد كه زمينه
خداجويى و خداپرستى در حكومتى كه بر ظواهر شرع مقدس اهتمام مى ورزد, به مراتب
بيشتر از جوامعى است كه آشكارا به ارتكاب محرمات دست مى زنند.

اين كه در احاديث معتبر فرموده اند: ((لم يناد بشىء كما نودى بالولايه))(6)
دليل بر آن است كه ولايت و سرپرستى جامعه اسلامى با غير آن تفاوت دارد و اگر غير
از اين بود اين همه فريادها, رنج ها, حرمان ها, تبعيدها و شهادت ها را در پى نداشت.


ولى نتيجه حكومتى كه نويسنده مذكور, بيان مى كند آن است كه اگر جامعه دينى به
امثال بيل كلينتون هم رإى دادند, به همين سبب كه دنياى آنان را آباد مى كند و
منتخب جامعه ديندار است, حكومت دينى است!



دـ جهت گيرى علوم

نويسنده مقاله ((تحليل مفهوم حكومت دينى)) مدعى است: ((حكومت دينى آن نيست كه
روش مديريتش دينى باشد. چرا كه روش هيچ گاه دينى نمى شود)).(7) اگر بپرسيم
((براى آن كه يك حكومت, حكومتى موفق باشد, چه بايد كرد؟)) اين سوال تحويل مى شود
به سوالاتى از اين قبيل كه ((وضع تعليم و تربيت بايد چگونه باشد؟)), ((اقتصاد
جامعه بايد چگونه باشد)), ((زندگى و مسكن و بهداشت مردم بايد چگونه باشد)) و
غيره. تك تك اين سوالات, علمى اند و دين از آن نظر كه دين است متكفل و متعهد پاسخ
دادن به سوالات روشى و مديريتى نيست و اگر اين سوالات را به دين ارجاع دهيم مرتكب
خطا شده ايم.))(8)

از كسى مانند ايشان كه حكومت را به صرف آن كه جامعه ديندار بنا كرده اند, دينى
مى داند, بسيار شگفتآور است كه روش مديريت اسلامى را برنتابد!

پنهان نيست كه انكار اسلامى بودن روش مديريت به انكار جهت گيرى علوم برمى گردد
كه بحثى دراز دامن و گسترده است كه به حد ضرورت درباره آن گفت و گو مى كنيم.

برخى مى گويند سياست و مديريت اسلامى, بسان هندسه اسلامى, رياضيات اسلامى, روان
شناسى اسلامى و فيزيك اسلامى است; يعنى اصولا سياست, مديريت, روان شناسى و امثال
اينها هر كدام علم بخصوصى هستند با قانون منديهاى ويژه مبتنى بر قواعد مشخص,
لذا نتايج به دست آمده از اين دانش ها محدود به حد و مرز مذهب, نژاد و قوم و
امثال آنها نيست و چون قلمرو دانش بشرى در علوم و فنون گوناگون رو به گسترش
است, بنابراين دانش هاى ياد شده نيز در مسير تكامل و دگرگونى هستند و چه بسا
بسيارى از شيوه ها و روش ها ناشناخته بوده است كه در تضارب افكار و تحقيق و تدقيق
دانشمندان به منصه ظهور رسيده اند و اين قافله همچنان در مسير تكامل, گام
برمى دارد و جان سخن اين كه ما چيزى به نام مديريت, سياست, روان شناسى با پسوند
اسلامى نداريم.

لكن حق آن است كه علوم را مى توان به اعتبار غرض و موضوع تقسيم كرد:

ميان اصوليان و ارباب منطق و فلسفه بر سر اين كه تمايز علوم به اغراض است يا
موضوعات اتفاق نظر نيست, پاره اى از ارباب اصول معتقدند تمايز علوم به اغراض و
اهداف است, لكن منطق دانان تمايز علوم را به تمايز موضوعات مى دانند.(9)

به هر حال بخشى از علوم از حيث موضوع و غرض راست نمى افتد, فى المثل رياضيات,
فيزيك و شيمى هر كدام حائز

غرض و موضوع يكسانند در حالى كه امثال سياست, مديريت و روان شناسى در غرض و
موضوع متفاوتند, چرا كه جهت گيرى سياست در تعاريف امروزى كسب قدرت و دست بالا
اداره نيكوست در حالى كه سمت گيرى سياست اسلامى, اداره جامعه در مسير الى الله
است و روان شناسى مرسوم, موضوعش عوامل برون نفسى است; يعنى حركت و رفتار انسان
را از خارج و بيرون وجود او مى نگرد ولى در روان شناسى اسلامى, عوامل درون نفسى و
برون نفسى توإمان مورد مطالعه اند, به علاوه در روان شناسى اسلامى ميدان براى
مطالعه پديده هايى باز گذاشته شده كه از حوزه علم اصطلاحى بيرون است و اين
پديده ها عبارت از پديده هاى دينى است كه در علوم طبيعى جايى ندارند.(10) مديريت
در تعاريف امروزى, عبارت است از هماهنگ ساختن منابع انسانى و مادى در بستر
افزايش دستاورد و تحقق و تكميل هدف هاى سازمان, اما مديريت اسلامى فراتر از اين
را مورد نظر دارد. روى اين اساس امام على(ع) در دستور العمل حكومتى به مالك
اشتر ـ كه يكى از منابع مديريت اسلامى است ـ مسإله مشورت با نيروها و كاركنان
را مورد نظر قرار داده, و توصيه هايى پيرامون مشاوران نيز مى فرمايند. در حالى كه
مباحثى از اين دست در ميان صاحب نظران ((كلاسيك)) و حتى پدر مديريت علمى (فردريك
و ينسلو تيلور) جايى ندارند و بعدها ((نئوكلاسيك ها)) به اين مطالب پرداخته اند.

((لوتوگيوليك)), چهره برجسته اوايل قرن بيستم مديريت, با استفاده از نظريه هاى
((هانرى فايول)) در سال 1937 رساله يادداشت هايى در زمينه تئورى سازمان را منتشر
مى كند كه تنها هفت وظيفه براى مدير را در كلمه قراردادى ((پوسدكورب))
POSDCORB)) بيان مى كند.(11) در حالى كه صاحب اين قلم, در ((ملاك هاى ارزشى در
مديريت اسلامى)) حدود بيست و چهار وظيفه از ديدگاه شريعت براى مدير برشمرده است
كه خود بيانگر تفاوت ژرف ميان اين دو مقوله است.

بنابراين به هر ميزان, موضوع و غرض از علوم, متفاوت باشد, مسائل و تئورىها
نيز مختلف خواهند بود. زيرا براى سياست در قلمرو نيل به قدرت, تئورىها و
شيوه هايى پسنديده است و در سياستى برخوردار از مايه هاى دينى, معيارهاى ديگرى;
در مثل جهت وصول به قدرت, پاى بندى به اصول اخلاقى چندان پسنديده نخواهد بود, در
حالى كه سياست هدفدار برخاسته از معنويت قطعا در بازى سياسى, اخلاق را فدا
نمى كند, سياست در قلمرو نخست شرايطگر است, در صورتى كه در حوزه دوم اصول گرا,
سياست در تلقى اول موقعيت گراست در حالى كه در تلقى دوم آرمان گرا, و به همين
قياس است, مديريت, روان شناسى و غيره.

بنابراين پسوند ((اسلامى)) به پاره اى از دانش ها, به واقعيت مقرون و قابل دفاع
است, البته به هيچ وجه اصرار بر تعميم و توسعه نداريم, زيرا در مثل, علم اقتصاد
به اسلام و يا مسلك ديگرى ارتباط ندارد و مانندCLNA) ) وH2O) ) در شيمى است كه
اولى فرمول نمك طعام است و دومى فرمول آب, و اعتقاد و فرهنگ و… در تإثير آن
بى معناست و همچنين لگاريتم فلان عدد در رياضيات و ماگزيمم فلان مركز ثقل در حساب
فنى و محاسبه مثلاX است و اين هيچ ارتباطى به گرايشات و اعتقادات ندارد, در
حالى كه سيستم اقتصادى و مكتب اقتصادى به واسطه گرايش ها و اهداف مكتبى تفاوت
پيدا مى كند.(12)



هـ فقه و برنامه ريزى

آقاى سروش بر اين باور است كه ((فقه نه تنها لزوما به كار آخرت نمىآيد بل از
حيث سامان دادن به امر دنيا فقط به حل مشكلات حقوقى مى پردازد, نه همه مشكلات چرا
كه فقه فن برنامه ريزى نيست. و لذا در سامان دادن به كار دنيا هم به طور حداقل
كار مى كند; يعنى حكومت فقهى, فقط حداقلى از امر دنيا و آخرت مردم را سامان
مى دهد و بس.))(13) تازه ايشان مدعى است كه شبهه را قوى گرفته وگرنه توانايى
حكومت فقهى از همين هم كمتر است.

در جايى ديگر مى نويسد: ((فقه, برنامه ريزى به دست نمى دهد و اصلا ((برنامه ريزى
فقهى)) يك تناقض آشكار است.))(14)

ناگفته نماند در دى ماه 1370 نيز يكى از دگرانديشان طى مقاله اى همين مدعا را
بيان كرده بود و در واقع آقاى سروش به تقريب و تبيين همان ديدگاه پرداخته است.
آن نويسنده مى گويد:

((اين پايگاه قدرت[ روحانيت] در انتقال ايدئولوژى خود به حكومت, مبلغ
متدولوژى فقهى است كه… از خصلت دنباله روى حوادث برخوردار است… كار فقيه,
دادن حكم است, اما كار دانشمند ارائه برنامه است, برنامه ريزى فقيهانه يك تناقض
است.))(15)

مغالطه آميز بودن اين سخنان بر اهل اطلاع پوشيده نيست, با اين حال از باب
تذكار اشاراتى مى شود:

1ـ برنامه ريزى جزو مباحث مديريت است و نه سياست, از اين رو در ماهيت هيچ يك
از سيستم هاى حكومتى اى كه بشر تاكنون تجربه كرده ـ از نظام قبيلگى تا حكومت
دموكراتيك ـ برنامه ريزى وجود ندارد, تا مهر فقدان برنامه ريزى بر پيشانى حكومت
اسلامى بكوبند.

هانرى فايول, كه از مشهورترين چهره هاى نظريه پرداز مديريت است, قدرت برنامه
ريزى را جزو توانايى هاى خاص مديريت ذكر مى كند.
لوترگيوليك نيز اولين وظيفه اصلى مدير را ((برنامه ريزىPlanning) (() مى داند
كه به معناى ((پيش بينى عمليات آتى و تعيين طرق اجراى آن به منظور تإمين
هدف هاى سازمان)) است.(16)

اصل قدرت برنامه ريزى در نهاد بشر نهفته است و لذا از زمان هاى دور كه بشر به
صورت قبيله اى مى زيسته, در انديشه تهيه و تدارك آذوقه, ابزار دفاعى, مسكن و
پوشاك بوده تا امروز كه انسان صنعتى و مدرن شده است. شكل برنامه ريزى و نيازها
گرچه تغيير كرده ولى ماهيت آنها يكسان است.

2ـ امروزه برنامه ريزىهاى كلان مانند برنامه هاى اول و دوم توسعه جمهورى اسلامى
ايران, توسط دولت ها (مثلا برنامه و بودجه قوه مجريه) تهيه مى شود و معمولا
برنامه ريزى در هر دوره اى تابع شرايط و موقعيت هاى زمانى و مكانى خاص است و به
اصطلاح رنگ عصرى دارد و از آن جا كه اسلام, دينى جاودانه و پايدار است كه براى
همه عصرها و نسل هاست طبيعى مى نمايد كه وارد عرصه جزئيات برنامه ريزى نشود. در
اسلام معمولا كليات بيان شده است ولى تطبيق آن با موارد خاص بر عهده ولى فقيه و
حاكم است و همين است كه امام رضا(ع) فرمود: ((علينا القإ الاصول اليكم و عليكم
التفرع)).(17)

3ـ ولى فقيه تنها از آن حيث كه فقيه است حكومت نمى كند وگرنه در اصل يكصد و
نهم قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران اين همه قيود و شرايط ذكر نمى شد و هر فقيهى
مى توانست حكومت كند, بنابراين ولى فقيه از آن حيث كه داراى بينش صحيح سياسى و
فقيه عادل شجاع و مدير و مدبر است حكومت مى كند. به گواهى كتاب هاى تراجم و شرح
حال عالمان دينى, در انتخاب مرجع تقليد هم پيوسته معيارهايى فراتر از فقاهت
مطمح نظر اهل حل و عقد بوده است.



و ـ كرانه

از سر مطايبه و تفنن هم كه شده, دامن سخن را با نقل حكايت و لطيفه اى بر
مى چينيم.

گويند صاحب خانه اى, كسى را به ميهمانى فرا خواند. از قضاى روزگار, ميهمان
ميانه خوشى با پلو نداشت, ميزبان هم با آگاهى از طبع ميهمانش, در انديشه چاره
شد و سرانجام دستور طبخ دلمه صادر كرد. چون خوان گستردند, ميهمان به صاحب خانه
رو كرد و گفت: زحمات شما در خور سپاس است ولى طعامى كه تدارك ديده ايد همان برنج
است كه چادر بر سرش كرده ايد و من از آن متنفرم.

حقيقت آن است كه جناب دكتر سروش با كوشش فراوان, ديدگاه هاى ژان ژاك روسو,
فرانسيس فوكاياما و كارل ريموند پوپر و امثال آنها را در باب حكومت تقريب و
تبيين فرموده لكن از سر مسلم نوازى, عباى دين را هم بر آن پوشانيده تا جامعه
دينى را خوش آيد وگرنه تفاوت ميان حكومتى كه ايشان دينى ناميده اند با حكومتى كه
دين نمايانده, از زمين تا آسمان است.


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) كيان, ش32, ص3.
2 ) همان, ص9.
3 ) همان, ص10.
4 ) امام خمينى, شوون و اختيارات ولى فقيه, ترجمه مبحث ولايت فقيه از كتاب
البيع (چاپ دوم: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى, تهران,
پاييز 1369) ص23 ـ 24.
5 ) صحيفه نور, ج9, ص170.
6 ) اصول كافى (دار الكتب الاسلاميه) ج2, ح3, ص18.
7 ) كيان, شماره32, ص13.
8 ) همان, ص6.
9 ) رك: الشفإ, جزء سوم, كتاب منطق, ص;162 التحصيل, ص;216 البصائر النصيريه
فى المنطق, ص;148 كفايه الاصول, ج1, ص;5 فوائد الاصول, ج1, ص;26 اجود التقريرات,
ج1, ص7 ـ ;8 نهايه الافكار, ج1, ص;11 نهايه الاصول, ص;13 تهذيب الاصول, ج1, ص;9
محاضرات فى اصول الفقه, ج1, ص;25 دروس فى علم الاصول, حلقه سوم, جزء اول; اصول
الفقه, ج1, ص;6 حاشيه الكفايه (علامه طباطبايى) ص;10 آشنايى با علوم اسلامى, كتاب
منطق, ص26.
10 ) رك: مقدمه احمد اهوانى بر ((روان شناسى از ديدگاه غزالى و دانشمندان
اسلامى)) تإليف عبدالكريم عثمان, ترجمه سيد محمد باقر حجتى دفتر اول (دفتر نشر
فرهنگ اسلامى, زمستان 1360) ص14 ـ 17.
11 ) عباس آزادگان, اصول و مفاهيم اساسى مديريت (چاپ اول: انتشارات سروش,
1366) ص31ـ 32.
12 ) رك: سيد موسى ميرمدرس, متد تحليل پديده هاى سياسى (چاپ اول: انتشارات
دفتر تبليغات اسلامى قم, مهرماه 1370) ص61 ـ 65.
13 ) كيان , ش32, ص9.
14 ) مقاله ((خدمات و حسنات دين)), كيان, ش27, ص12.
15 ) مقاله ((تصحيح پايگاه قدرت)) آينه انديشه, دى ماه 1370.
16 ) اصول و مفاهيم اساسى مديريت, ص31.
17 ) بحارالانوار, ج2, ص245, ح53. اين حديث با عبارت ديگرى از امام صادق(ع)
نيز نقل شده است: ((انما علينا ان نلقى اليكم الاصول و عليكم ان تفرعوا)) (همان,
ح54).

/

نگاهى به سريال امام على ع


اشاره

سريال امام على(ع) يكى از پربيننده ترين و جنجالى ترين برنامه هاى تلويزيونى در
جمهورى اسلامى ايران بود كه آوازه اش مرز شكن شد و براى نخستين بار به يكى از
حساس ترين مقاطع تاريخ اسلام و تشيع پرداخت. بدان روى بيش از هر اثر هنرى
تلويزيونى درباره آن گفت و گو شده و خواهد شد.

از آن جا كه نقد و بررسى اين نقطه عطف مبارك در اصلاح و تكميل آثار مشابه
سودمند است, بنا به رسالت مطبوعاتى ملاحظاتى چند در اين باره گفته خواهد شد:



ملاحظات

1ـ سريال امام على(ع) پس از دو فيلم محمد رسول الله(ص) و روز واقعه, به
گفتمان قديميى كه مدعى بود: ((سوژه هاى مذهبى قابليت فيلم شدن را ندارند)) پايان
داد و در عمل ثابت كرد كه مى توان بر اساس تم هاى مذهبى فيلمى ساخت كه مورد اقبال
و استقبال گسترده نيز قرار گيرد. اين محور از نكات برجسته سريال ياد شده است و
مى سزد كه به آفرينندگانش دست مريزاد گفته شود.

2ـ امير سخن در معرفى خود فرمود: ((ينحدر عنى السيل و لايرقى الى الطير;(1)
كوه بلند را مانم كه سيلاب از ستيغ من ريزان است و مرغ از پريدن به قله ام گريزان.
))

شبلى شميل نصرانى نيز اين سخن را با تمام وجود دريافته و مى گويد: ((امام
على(ع)… يكتا نسخه اى است كه خاور و باختر در گذشته و حال, صورت ديگرى از آن,
كه مطابق با اصل باشد, به خود نديده است.))(2)

آرى به گفته ابوالطيب متنبى ـ شاعر بزرگ عرب ـ : ((من از ذكر مدايح وصى
پيامبر, به عمد, خاموش نشسته ام, چه نمى توان جهانى را در بيانى گنجانيد. آن عظمت
كه به ذات خويش قائم است چه نيازى به مدح دارد, آيا بيهوده نيست; معرفى آفتاب
عالمتاب؟))(3)

على, فلسفه هستى و بى مانند ترين چهره عالم خلقت, پس از رسول هدايت است, لذا
عظمت او به حكايت و روايت نمىآيد و دست كودك عقل, ناتوان تر از آن است كه به درك
شخصيت او يا ارائه تصويرى فراگير از آن نايل آيد, به قول شاعر:

يك دهان خواهم به پهناى فلك

تا بگويم وصف آن رشك ملك

3 ـ نويسنده و كارگردان اين سريال, با صراحت اعلام داشته: ((هشتاد درصد اين
سريال تخيل است كه در ارتباط با درك و دريافتم از تحقيقات در تاريخ اسلام به اين
نتايج رسيده ام. اگرچه بيست درصد مكتوب تاريخى اساس قرار گرفت, ولى چندان بى ربط
با تخيلات نيست و منشإ آن به اسناد تاريخى برمى گردد.))(4)

بنابراين ـ با چشم پوشى از روايى يا نادرستى اين شيوه ـ نبايد انتظار داشت كه
همه حوادث و رخدادها به دقت, ثبت و ضبط شده باشند.

4 ـ اجراى پروژه اى با اين گستردگى, از حيث كثرت بازيگر و هنرور (سياهى لشكر)
لوكيشن, دكور, لباس, ابزار آلات جنگى و… كارى بس بزرگ و طاقت سوز است كه بى شك
بدون برخوردارى از روحيه ايمانى و شيعى گرى كادر سريال, به سامان نمى رسيد. از
اين جهت, در ارزيابى نقطه ضعف ها, سزاوار است به گستره كار نيز توجه شود.

5 ـ زندگانى اميرمومنان(ع) از موضوع هايى است كه شايستگى پرداخت هاى مكرر دارد
و بايسته است, سريال هاى متعددى در اين باره فراهم آيد, چرا كه وقتى براساس
رمانى چون بينوايان چندين فيلم سينمايى و سريال تلويزيونى ساخته مى شود, اقدام
مشابهى درباره دومين شخصيت جهان اسلام به طريق اولى در خور است.

6 ـ سريال امام على(ع) به دليل برخوردارى از ميزانسن و كارگردانى خوب, بهره
گرفتن از تكنيك فيلم سازى, تصويربردارى عالى, چهره پردازى, دكور, جلوه هاى ويژه,
صحنهآرايى قابل قبول و بازى خوب بسيارى از بازيگران, اثرى خوش ساخت و شايسته
تقدير است, ولى كاستى ها و نواقص چشمگيرى هم دارد كه به پاره اى از آنها اشاره
مى شود.



كاستى ها

الف ـ دانشوران و فرهيختگان شيعى و سنى پيوسته بر وحدت جهان اسلام و بيان
مشتركات و پرهيز از اسباب جدايى, اصرار ورزيده و تإكيد كرده اند. طبيعتا مورد
توقع است كه در سريالى مانند امام على(ع) كه از سيماى ام القراى جهان اسلام پخش
مى شود, اين نكات مطمح نظر افتند; به عبارت ديگر وحدت جهان اسلام ما را متقاعد
مى كند تا از برخى حقايق و مسلمات تاريخى, به سكوت بگذريم, ولى هرگز مجاز نيستيم
به بهانه وحدت يا گستره جولان كلك خيال به تحريف تاريخ دست يازيم; در مثل با اين
كه نويسنده و كارگردان اين مجموعه ادعا كرده كه فيلم نامه, بر اساس روايات مشترك
((فريقين)) نگارش يافته است, تصويرى كه از خليفه سوم و عايشه, همسر رسول
خدا(ص), ارائه كرده, در مواردى, بر خلاف تاريخ و باورهاى شيعى است و به كلى از
ياد برده كه علت شورش مردم بر خليفه سوم, بى عدالتى, تبعيض, حيف و ميل خزانه
مسلمانان و به كار گرفتن افراد نالايق آل اميه بوده است.

ب ـ ياران امام على(ع) و شخصيت هاى مثبت ـ به استثناى موارد نادرى; مانند نقش
محمد بن ابى بكر ـ به خوبى پرداخت و ارائه نشده اند.

اميرمومنان درباره مالك اشتر مى فرمايد: ((او شمشيرى از شمشيرهاى خداست… نه
تيزى آن كند شود و نه ضربت آن بى اثر بود. او نه به كارى دليرى كند و نه باز
ايستد, و نه پس آيد و نه پيش رود, جز كه من او را فرمان دهم.))(5) آن گاه كه
خبر شهادت مالك را به او دادند, فرمود: ((مالك! مالك چه بود! به خدا اگر كوه
بود كوهى بود جدا از ديگر كوه ها و اگر سنگ بود, سنگى بود خارا كه سم هيچ ستور
به ستيغ آن نرسد و هيچ پرنده بر فراز آن ن(6)پرد.)) در جايى ديگر مالك را همسنگ
خود, براى پيامبر اكرم(ص) مى داند. حال آن مالك درآميخته با عرفان و ايمان و
تعبد و شجاعت كجا; و اين مالك سريال امام على(ع) كجا كه يك سويه و از زاويه
شمشير شناسانده شده كه گاه در تصميم گيرىهاى مقتدايش دچار ترديد است (مانند
حادثه انتصاب قيس به ولايت مصر)!

ابوذر غفارى اين فرياد اعتراضآميز و انقلابى مرد اسلامى و پيرو صديق ولايت كه در
هنگام تبعيد به ربذه, مولاى متقيان با بدرقه وى, از او تكريم به عمل مىآورد و
رفتارش را با حاكمان وقت تإييد مى كند و درباره اش مى فرمايد: ((ابوذر! همانا تو
براى خدا به خشم آمدى, پس اميد به كسى بند كه به خاطر او خشم گرفتى. اين مردم
به دنياى خود از تو ترسيدند و تو بر دين خويش از آنان ترسيدى… .))(7)

اما سوگمندانه همين ابوذر, شوريده حالى بى منطق و كژانديش نمايانده مى شود كه
بيننده شيعى را با ذهنيت درخشانى كه از او دارد, به شگفت مىآورد.

پرسوناژ عماره, حاكم انتصابى كوفه, كه كوفيان از امارتش سر برتافتند, آن سان
تعريف شده كه بيننده او را شترچرانى ساده لوح مى پندارند كه هيچ تناسبى با سياست
و حكومت ندارد و چه بسا به مردم نادان كوفه, در عدم پذيرش او, حق بدهد!

در حالى كه عماره واقعى ـ نه عماره سريال ـ از سوى امامى برگزيده شده كه
فرمود: ((سوگند به خدا, فهم سياسى حيله گرانه معاويه بيش از من نيست, كارى كه
او مى كند, حيله گرى و انحراف است. اگر حيله بازى در اداره انسان ها منفور و وقيح
نبود, از حيله سازترين مردم بودم.))(8)

همان امامى به عماره, امارت داد كه مالك اشتر را به جانشينى محمد بن ابى بكر
روانه مصر كرد; با اين كه محمد دست پرورده او و عنصر لايقى بود, ولى امام, مالك
را در اين امر از او تواناتر مى دانست, حال چگونه ممكن است; امامى كه
((ساسه العباد)) و برگزيده خداست, عنصر ساده انديش بيابان گردى, چون عماره فيلم,
را بر مردم مسإله دار كوفه, امير گرداند.

ج ـ پرداخت شخصيت عقيل نيز ضعيف و نادرست ارائه شده و تا حدودى منفى و به كلى
تهى از ظرافت ها و نكته سنجى ها و حاضر جوابى هاى عقيل! عقيل نسابه (تبار شناس)
بنى هاشم است و گفت و گوى او با معاويه ـ پس از شهادت على(ع) ـ و جواب هاى دندان
شكنش, زبانزد خاص و عام عرب است, ولى عقيل اين سريال, كسى است كه عمرو عاص او
را جهت مى دهد.

د ـ بازيگران چهره هاى منفى سريال; مانند معاويه, عمروعاص, مروان, وليد و…
به كمك جادوى گريم, با چهره هايى گيرا و ديالوگ هاى اديبانه و در نهايت فصاحت و
بلاغت به ايفاى نقش مى پردازند, اما بازيگران چهره هاى مثبت, يعنى ياران امام
على(ع) كه در مكتب خداى فصاحت و بلاغت عرب, سخنورى آموخته اند, در گفت و گوها از
دقايق و ظرايف اديبانه بى بهره اند و نه تنها در انتخاب بسيارى از بازيگران اين
((پرسوناژ))ها به جنبه هاى فيزيكى و شادابى چهره ها توجه نشده, بل گريم, به كلى
چهره هاى آنها را دگرگون و گاه تيره نمايانده است.

هـ ـ پرسوناژ پاره اى از چهره هاى منفى سريال به طور مبالغهآميزى فربه تر از اصل
شده اند; فى المثل شخصيت افسانه گونه قطام ـ كه به اين گستردگى در هيچ منبع
معتبر تاريخى نيامده ـ فضاى سريال را تحت شعاع قرار داده و نقش ((وليد)) بسيار
برجسته و توانايى ((عمرو عاص)) مبالغهآميز به تصوير كشيده شده است.

و ـ در بسيارى از موارد, ارتباط ((پلان)) ها و ((سكانس))ها منطقى نيست; مثلا در
صحنه شهادت مالك, دوستان فرزندش, ابراهيم بدون دليل از صحنه خارج مى شوند, و
هنگامى كه مالك بر اثر تإثير زهر بر خاك مى افتد و به شهادت مى رسد, با اين كه
تا لحظه اى پيش, ابراهيم در كنار او بوده, از صحنه ناپديد مى شود و كسى نيست كه
چشمان گشوده او را برهم گذارد.

حركات و چرخش هاى بى مورد بازيگر نقش قطام, توجيه منطقى ندارد. صحنه هاى تمرين
شمشير بازى ـ پيش از جنگ صفين ـ براساس تمرين هاى نظامى امروز طراحى شده و
بيننده را به ياد آموزش نظامى بسيج و سپاه پاسداران انقلاب اسلامى مى اندازد.
بازيگر نقش مالك, در گريم صورت, به مراتب پيرتر از سن واقعى, چهره پردازى شده
است.

ماجراى شهادت عمار ياسر به فراخور شخصيت برجسته او به تصوير درنيامده و خلاصه
آن كه كارگردان محترم به آن ميزان كه در پرداخت چهره هاى منفى موفق بوده, در
ارائه چهره هاى مثبت, قابليتى از خود بروز نداده است.

ز ـ در بعضى از صحنه ها كه امام على(ع) حضور دارند, به علت ممنوعيت تصوير و
صدا, گاه فقط دست و پاهاى بازيگر نقش امام(ع), نشان داده مى شود كه نه تنها با
آنچه در تاريخ و روايات اسلامى در بيان خصايص فيزيكى حضرت آمده, تناسب ندارد, بل
در برخى موارد ـ به استثناى صحنه حمله به عمروعاص ـ موهن و به دور از منزلت
امام(ع) است.



تكمله

دوران امامت تا شهادت مولا على(ع) از پرهيجان ترين, غمبارترين و پركشش ترين
حوادث دراماتيكى تاريخ اسلام است, بدان گونه كه نقل حوادث اين مقطع به تنهايى,
شنونده را مجذوب مى كند كجا رسد كه با جادوى هنر هفتم در آينه تصوير ارائه شود.

قهرمانى را تصور كنيد كه در بحرانى ترين وضعيت سياسى, همه مردم با اصرار
فراوان با او دست بيعت داده اند, ولى با فاصله اى اندك, آرام آرام پيمان شكنى ها
آغاز مى شود و دست هاى بيعت, شمشيرهاى جفا به كف مى گيرند و در اين رهگذر بسيارى
از عناصر سرشناس مخالف چون اصحاب جمل و نهروان به خاك مى افتند و ياران حضرت
على(ع) نيز يكى پس از ديگرى, قربانى توطئه و جنايت مى شوند و سرانجام با شهادت
مولا, حساس ترين مقطع تاريخ اسلام و تشيع رقم مى خورد, ولى فسوسا كه اين مقطع از
تاريخ كه اوج ماجراست, بسيار سطحى و ضعيف روايت شده است, آن سان كه هيچ تإثيرى
ـ جز تإسف از عدم ارائه خوب حادثه ـ در بيننده ايجاد نمى كند, با اين كه حال و
روز مردم كوفه پس از شهادت على(ع), كمتر از وضعيت مردم مدينه پس از رحلت رسول
خدا(ص) نبود. شگفت اين كه صحنه كشتن خليفه سوم بسيار رقت انگيز و جانسوز به
تصوير درآمده, اما در اين جا حتى دريغ از موسيقى و آهنگ محزونى!

تازه داستان شهادت با حركت مولا به سوى دريا فرجام مى يابد كه تمثيل ناصوابى
است, زيرا على(ع) جويبارى نيست كه به دريا بپيوندد, او نور عالم وجود است و اگر
گريزى از تشبيه معقول به محسوس نبود, صحنه غروب آفتاب, تمثيل گوياترى بود.

در خاتمه ضمن يادآورى مجدد كه غرض از تقرير اين حكايت و تذكر كاستى ها, اصلاح و
تكميل است, نه تضعيف و تخريب, با تذكر سه نكته سخن را به پايان مى بريم و موفقيت
پديدآورندگان سريال امام على(ع) را از خداى بزرگ مسإلت داريم:

1ـ پيشنهاد مى شود واپسين قسمت اين سريال, دوباره ساخته شود تا در نوبتى ديگر
اثرى ماندگارتر به نمايش درآيد;

2ـ با توجه به اين كه منابع دست اول تاريخ اسلام, عمدتا عربى اند و استفاده از
آنها هم مستلزم آشنايى با زبان عربى و تخصص در تاريخ است, بهتر است از اين پس,
مواد فيلم نامه اين گونه آثار را گروهى از كارشناسان تاريخ و هنر تهيه كنند;

3ـ امامان شيعه, شخصيت هاى ذوابعاد و قله سانى هستند كه در عالم هستى نمونه و
سرمشق اند, از اين رو در به تصوير كشيدن مقاطع تاريخى زندگانى آن پاكان, نبايد
تنها از جنبه تاريخ سياسى به حوادث زمان آنها نگريسته شود, بلكه ساير ابعاد
زندگانى آنان نيز بايد مطمح نظر قرار گيرد. والسلام


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) نهج البلاغه, ترجمه سيد جعفر شهيدى, خطبه سوم, ص9.
2 ) الامام على, صوت العداله الانسانيه, ج1, ص;37 محمد رضا حكيمى, ادبيات و
تعهد در اسلام, ص250.
3 ) ر. ك: محمد رضا حكيمى, كلام جاودانه, ص22.
4 ) گزارشى از سريال امام على(ع), مجله سروش (شنبه17 شهريور 1375) ش802, ص34.
5 ) نهج البلاغه, نامه 38, ص312.
6 ) همان, كلمات قصار, ش443, ص440.
7 ) همان, خطبه 130, ص128.
8 ) محمد تقى جعفرى, ترجمه و تفسيرنهج البلاغه,ج5,ص187.

/

تحليل ژئوپلتيكى بحران افغانستان


تحليل بحران افغانستان

به نظر مى رسد بحران افغانستان از عوامل گوناگونى متإثر مى باشد كه به دو گروه
كلى تقسيم مى شوند: عوامل داخلى و عوامل خارجى. البته زمانى كه آنها با يكديگر
تركيب مى شوند شرايط بدتر مى شود.

الف ـ عوامل داخلى: اين عوامل عمدتا عبارتند از:

1ـ تركيب قومى

2ـ تركيب مذهبى

3ـ تركيب زبانى

4ـ تركيب و توزيع فضايى اقوام و جمعيت

5ـ قدرت طلبى رهبران گروه ها

6ـ بى سوادى و كم سوادى مردم

7ـ ديدگاه هاى سياسى

8 ـ فقر عمومى.

در بين اين عوامل تركيب قومى و شكل فضايى و سرزمينى آن اهميت خاصى پيدا نموده
است. چنان كه آرايش سياسى افغانستان بيانگر اين است كه نيروهاى سياسى برجسته آن
هر يك از پايگاه قومى و قلمرو جغرافيايى خاصى برخوردار بوده و تجلى اراده سياسى
آن به حساب مىآيند; مثلا جمعيت اسلامى به رهبرى آقاى برهان الدين ربانى خاستگاه
تاجيكى داشته به طورى كه پس از سقوط كابل به سرعت به قلمرو تاجيك نشين شمال عقب
مى نشيند. يا ژنرال دوستم به عنوان مظهر اراده سياسى قوم ازبك, سال ها در اين
قلمرو حاكميت خود را تثبيت مى نمايد و به دليل فاصله جغرافيايى و دورى از صحنه
رقابت سياسى كابل و بخش مركزى, از سوى ساير نيروهاى سياسى كمتر مورد تعرض قرار
مى گيرد.

جناح سياسى حكمتيار در گذشته تكيه گاه خود را در منطقه پشتون نشين جستجو
مى كرد; منطقه اى كه هم اكنون قلمرو گروه سياسى جديد افغانستان يعنى طالبان شده
است. طالبان نيز خاستگاه پشتون داشته و سرعت حوزه نفوذ خود را از قندهار در
قلمرو پشتون نشين توسعه دادند.
البته طالبان سعى كرده است با اتخاذ ديدگاه سياسى ويژه مبنى بر تشكيل حكومت
اسلامى و وانمود كردن خود به عنوان منجى افغانستان, كمتر به عنصر قوميت تكيه
نمايد. ولى واقعيت اين است كه الگوى گسترش حاكميت طالبان در افغانستان بر الگوى
پخش قوم پشتون بيشتر انطباق دارد.

گروه هاى سياسى شيعه, به ويژه حزب وحدت اسلامى افغانستان, نيز حوزه نفوذ خود را
بر قلمروهاى شيعه نشين گسترش داده اند.

از آنجايى كه قلمروهاى ازبك, پشتون و تاجيك عمدتا داراى جمعيت اهل سنت هستند
و گروه هاى سياسى مربوط كمتر توانسته اند به توافق برسند, چنين به نظر مى رسد كه
عنصر قوميت در صحنه سياسى افغانستان از اهميت زيادى برخوردار است و به نظر
نمى رسد نهضت طالبان نيز على رغم در پيش گرفتن مشى سياسى ـ مذهبى بتواند به
متشكل كردن اقوام گوناگون نايل آيد مگر اين كه عوامل ديگرى در اين ماجرا دخالت
داده شوند. تركيب زبانى و فضايى ملت در افغانستان نيز بر رفتار سياسى گروه ها
نسبت به همديگر اثر مى گذارد. مثلا همگرايى تاجيك ها و هزاره اىها از قبل اين عنصر
مشترك فرهنگى قابل تصور است.

تركيب فضايى و نحوه استقرار اقوام در سرزمين بر همگرايى و كنش متقابل آنها
نسبت به يكديگر و نيز نسبت به دنباله هاى برون مرزى كه به آن تعلق قومى يا
فرهنگى دادند تإثير زيادى دارد و حتى رفتار همسايگان را نسبت به موقعيت
نيروهاى سياسى مربوطه متإثر نموده است.

ديدگاه هاى سياسى مطروحه در صحنه سياسى افغانستان نيز بر بحران تإثير مى گذارد.
اين ديدگاه ها عمدتا عبارتنداز:

1ـ ديدگاه مذهبى كه از سوى طالبان مطرح شده است.

2ـ ديدگاه سلطنتى كه از سوى نيروهاى سياسى سنتى و گاهى نيز از سوى محافل بين
المللى و خارجى به عنوان راهكار حل بحران مطرح مى شود.

3ـ ديدگاه ائتلافى كه از سوى گروه هاى مبارز سابقه دار مطرح شده و مى شود و
متإسفانه به دليل عوامل نامشخص و يا احتمالا قدرت طلبى بعضى از رهبران تاكنون
به نتيجه نرسيده است.

ب ـ عوامل خارجى:

اين عوامل عبارتند از:

1ـ همسايگان

2ـ دولت هاى فرا منطقه اى

3ـ قدرت هاى جهانى

4ـ نهادهاى بين المللى.

در بين همسايگان افغانستان, ايران و پاكستان بيشترين ارتباط را با مسائل
داخلى اين كشور دارند, زيرا اولا: هر دو با بخشى از ملت افغانستان تجانس فرهنگى
دارند و لذا همبستگى هاى فرهنگى, تاريخى, زبانى, قومى و مذهبى باعث بيشترين كنش
متقابل و مسالمت آميز بين ملت هاى طرفين مى شود, ثانيا: موج مهاجرت هاى برون مرزى
افاغنه بيشترين اصابت را به ايران و پاكستان نموده است. و بخشى از توان ملى دو
كشور صرف مسائل آوارگان افغانى گرديده است و اين آوارگى نيز منجر به بروز مسائل
اقتصادى, اجتماعى, فرهنگى و سياسى در داخل ايران و پاكستان شده است. ثالثا: از
ديد امنيت ملى هر دو كشور ايران و پاكستان نمى توانند نسبت به فرآيندهاى سياسى
داخل افغانستان بى تفاوت باشند رابعا: كشورهاى ايران و پاكستان به دنبال اهدافى
در ارتباط با منافع ملى خود در منطقه آسياى ميانه هستند و لذا نوعى رقابت محسوس
و نامحسوس را بين اين دو كشور باعث شده است بدين لحاظ افغانستان از موقعيت
ژئوپلتيكى خاصى در اين فرآيند برخوردار مى شود. يكى از جلوه هاى رقابت را مى توان
در تلاش دو كشور در خصوص فعال كردن موقعيت جغرافيايى خود براى متصل نمودن آسياى
ميانه به اقيانوس هند جست و جو كرد. از ديگر عوامل خارجى موثر بر بحران
افغانستان دولت هاى فرا منطقه اى هستند. اين دولت ها مشخصا عبارتند از: هند,
عربستان و چين. هدف اصلى بازيگرى هند در افغانستان را بايد در وجود تضاد بين
پاكستان و هند جست و جو كرد كه سعى دارد فشار را بر رقيب خود افزايش دهد.
عربستان سعودى به عنوان بازيگر فرامنطقه اى از طريق عوامل خود در افغانستان سعى
دارد اولا: از آن براى توسعه حوزه نفوذ فرهنگى خود در آسياى ميانه بهره بردارى
كند ثانيا: حوزه نفوذ فرهنگى رقيب منطقه اى خود (جمهورى اسلامى ايران) را در
افغانستان و آسياى ميانه محدود نمايد ثالثا: به ايفاى نقش كارگزارى آمريكا در
منطقه بپردازد. در مورد چين به نظر مى رسد اين كشور همانند ديگران نقش فعالى
ندارد ولى نمى تواند خود را نسبت به مسائل افغانستان بى تفاوت نگهدارد, زيرا فعال
شدن رقباى چين نظير آمريكا, روسيه و هند در منطقه از نظر امنيت ملى بر حساسيت
اين كشور مى افزايد.

عامل ديگر در بحران افغانستان نقش نهادهاى بين المللى است كه يا به صورت ضعيف
و يا جانبدارانه ايفا مى شود; مثلا سازمان ملل و شوراى امنيت براى كاهش بحران و
درگيرى در افغانستان و ايجاد چتر حفاظتى و خدماتى براى ملت مظلوم و محروم اين
كشور حاضر به سرمايه گذارى جدى نيستند و بيشتر در حد يك رايزنى سياسى فعاليت
مى نمايند. از سويى بر طبق بعضى گزارش هاى تإييد نشده, تحليل هاى نمايندگى سازمان
ملل در امور افغانستان در شكل گيرى جنبش طالبان كه كشور را وارد مرحله جديدى از
بحران نموده است تإثير داشته است كه براى نمونه به نظريه ((وارد كردن نيروى
سياسى جديد و فراگير در صحنه سياسى افغانستان)) مى توان اشاره كرد. گفته مى شود
كه وقتى طالبان چهار آسياب را فتح كرد آقاى ((جارلس سنتوس)) مشاور سياسى آقاى
((محمود مستيرى)) نماينده سازمان ملل در امور افغانستان, اظهار داشت:
((شكست حكمت يار در برقرارى امنيت در افغانستان نقش عمده اى را ايفا خواهد كرد
و ما در تلاش هاى خود براى امنيت, سازمان طالبان را نيز شركت خواهيم داد.)) هم
چنين عقيده بر اين است كه طرح طالبان از دو سال قبل در قندهار با نظارت سفير
انگليس در پاكستان پى ريزى شده است.(1) از ديگر نهادهاى بين المللى ذيربط در
امور افغانستان, سازمان كنفرانس اسلامى و سازمان اكو است. كه سازمان كنفرانس
اسلامى به علت ضعف و ناتوانى نتوانسته است مسإله افغانستان را به عنوان يك
مسإله مهم در دستور كار خود قرار داده و براى حل و فصل آن اقدامى انجام دهد.
سازمان اكو نيز به دليل نوپا بودن و هم چنين پرهيز بى جهت از پرداختن به مسائل
سياسى و امنيتى نتوانسته است بحران افغانستان را در دستور كار خود قرار دهد و
براى آن چاره انديشى كند.

چهارمين عامل خارجى موثر در بحران افغانستان, قدرت هاى جهانى هستند. اين
قدرت ها كه در گذشته و حال در مورد افغانستان مداخله نموده و مى نمايند تإكيد بر
نقش موقعيت جغرافيايى و ژئوپلتيكى افغانستان داشته و دارند.

اعتبار ژئوپلتيكى افغانستان ريشه در موقعيت جغرافيايى آن بين آسياى ميانه و
اقيانوس هند و شبه قاره دارد. در اواسط و اواخر قرن نوزدهم رقابت بين انگليس و
روسيه در اين رابطه به وجود آمد و انگليس سعى داشت از طريق ايجاد منطقه حائل در
افغانستان, از پيشروى روسيه در حال گسترش به سوى شبه قاره هند و اقيانوس هند
جلوگيرى نمايد. پس از خروج انگليس از منطقه و جايگزينى آمريكا به ويژه در دوران
جنگ سرد, شوروى افغانستان را جزو فضاى ژئو استراتژيك خود محسوب مى نمود(2) و بر
عكس آمريكا آن را جزو كمربند سد نفوذ شوروى به سوى جنوب و قلمرو استراتژى
دريايى تلقى مى كرد. بر اساس همين فرضيات بود كه شوروى در افغانستان و آمريكا در
پاكستان و ايران فعال شدند.
نهايتا شوروى در سال 1978م با انجام كودتا در افغانستان دولت دست نشانده اى بر
سر كار آورد و متعاقبا آن را اشغال نظامى نمود و فرآيند پيدايش و توسعه و
استمرار بحران را در اين كشور فقير پايه ريزى نمود كه هم چنان در آتش آن مى سوزد.
آمريكا نيز پاكستان را به زير چتر حمايتى خود كشيد و باب كمك ها و مساعدت ها را
براى شكل دادن به نيروى مقاومت و سد سازى در برابر شوروى گشود.

در حال حاضر نيز موقعيت جغرافيايى افغانستان هم چنان منشإ رقابت و مداخله
قدرت هاى جهانى در آن است, زيرا آسياى ميانه دچار خلا ژئوپلتيكى است و قدرت هاى
جهانى و منطقه اى در جست و جوى نقشى تازه در آن هستند. در سطح جهانى, آمريكا,
انگليس, روسيه و چين در اين رابطه فعالند. آمريكا و انگليس به افغانستان به
عنوان گذرگاه دست يابى و حضور در آسياى ميانه نگاه مى كنند و از سويى ديگر آن را
در جوار جمهورى اسلامى ايران مى يابند كه مى توانند از آن به عنوان اهرم فشار عليه
كشور اسلامى و انقلابى ايران استفاده كنند لذا ضمن بازيگرى مستقيم در مسائل
افغانستان عوامل منطقه اى خود را نيز وارد كار نموده اند. روسيه و چين نيز از نظر
امنيت ملى خود نگران حضور قدرت هاى جهانى رقيب, به ويژه آمريكا و انگليس, در
فضاى ژئو استراتژيك مرزهاى جنوبى روسيه و غربى چين مى باشند از اين رو نسبت به
تحولات افغانستان بى طرف نبوده و از بروز پديده هاى سياسى در افغانستان كه منجر به
گشودن راه نفوذ آمريكا در آسياى ميانه بشود نگران بوده و واكنش نشان مى دهند.
چنان كه اخيرا رهبران كشورهاى مشترك المنافع از پيشروى طالبان به سوى شمال
ابراز نگرانى نمودند.



چشم انداز آينده بحرانى افغانستان

متإسفانه شرايط درونى و بيرونى دخيل در بحران, آن چنان پيچيده شده كه اميد
كمى به حل و فصل مسالمت آميز و آشتى جويانه آن وجود دارد; اگرچه هنوز چشمه هاى
اميد از بين نرفته است, و بدبختانه آن كه در اين ميان مى سوزد و مى بازد مردم
محروم و مظلوم و مستإصل افغانستان است كه وظيفه اى سنگين را بر دوش بشريت قرار
مى دهد.

براى آينده بحران افغانستان فرضيه هاى مختلفى به شرح زير متصور است:

1ـ تشكيل دولت آشتى ملى مركب از تمام گروه هاى درگير (كوچك و برزگ): شرط اصلى
براى تحقق اين فرضيه هماهنگى و همسويى جدى جامعه بين الملل, همسايگان و رهبران
جناح هاى درگير در افغانستان است. براى شكل گيرى اين امر تشكيل كنفرانس مشتركى با
حضور كليه نيروهاى ياد شده دخيل در بحران, به پيشگامى سازمان ملل يا سازمان
كنفرانس اسلامى و يا سازمان اكو ضرورت دارد.

2ـ تداوم بحران و توسعه كشمكش ها و شكل گيرى نظام هاى خود مختار منطقه اى: اين
فرضيه در سايه تداوم بحران قابل تحقق است كه هر يك از جناح ها و نيروهاى سياسى
درگير چه به صورت انفرادى و چه به صورت ائتلافى با تكيه بر قلمروهاى قومى و
فرهنگى مربوطه, رزم خود را ادامه داده و در قلمرو حاكميت خود به تدريج زمين گير
و تثبيت شده و تدريجا نهادهاى سياسى, اجتماعى و ادارى محلى ـ منطقه اى را در
قلمرو خود شكل دهد تا نهايتا به سيستم هاى منطقه اى خود گردان و تجزيه سرزمينى
بينجامد. اين فرضيه خطر تجزيه كشور و حذف آن از نقشه سياسى جهان و شكل گيرى
واحدهاى سياسى جديد را به دنبال خواهد داشت.

3ـ تشكيل دولت فدرال: اين فرضيه بر توزيع فضايى قدرت همراه با حفظ موجوديت
كشور و انسجام ملى تإكيد دارد و به نظر مى رسد در صورت عدم تحقق فرضيه اول
امكان عملى و اجرايى بيشترى را دارد.

4ـ تجزيه كشور و تركيبات جديد: اين فرضيه بر پايه اين واقعيت قرار دارد كه
اجزاى تشكيل دهنده ملت افغانستان, داراى دامنه هاى گسترده ترى در خارج از مرزها
مى باشند, بنابراين در صورت تداوم بحران و تفكيك فضايى نيروهاى سياسى, اين امكان
وجود دارد كه اجزايى كه داراى كشور مستقل در جوار خود هستند پس از تجزيه به
آنها يا به يكديگر ملحق شوند. چنين فرضيه اى در مورد اقليت تاجيك شمال و كشور
تاجيكستان, اقليت تركمن و كشور تركمنستان, اقليت ازبك و كشور ازبكستان, اقليت
تاجيك و هزاره غرب و مركز افغانستان و كشور ايران, اقليت پشتون و كشور پاكستان,
يا شكل گيرى واحد سياسى جديد پشتونستان متصور است. بعضى تحليل گران نيز چنين
پيش بينى اى در خصوص پايان بحران افغانستان انجام داده اند.

در خاتمه به نظر مى رسد فرضيه اول يعنى تشكيل دولت آشتى ملى از اولويت
برخوردار است و در صورت عدم تحقق آن, تعقيب فرضيه سوم يعنى تشكيل دولت فدرال به
صلاح مى باشد و لذا جامعه بين المللى و همسايگان افغانستان و گروه هاى درگير بايد
چاره اى بينديشند و تفاهم كنند تا قبل از اين كه, وخيم تر شدن بحران به نابودى
افغانستان و گسترش امواج بحران به خارج از مرزهاى آن بينجامد نسبت به حل آن
اقدام كنند, زيرا تداوم بحران, خطر تحقق فرضيه هاى 2و4 و تجزيه سرزمينى و انتشار
بحران در منطقه را به دنبال خواهد داشت كه از قبل آن, موازنه منطقه اى به هم
خواهد خورد و به عنوان نقطه آغاز, كشمكش ها و رقابت هاى بين كشورى را در منطقه
آسياى ميانه و آسياى جنوب غربى و جنوبى توسعه خواهد داد.


پاورقي ها:پانوشت ها: Sarwar(retd); Anarchg ;rotcaF (1
nabilaT eyT :natsinahgfA ni Pakistan Defence review, Vol.7,No.1,1995;P.45
maluhG lenoloC
2 ) شاليان, ژرار ـ پيرراژو, ژان, اطلس استراتژيك جهان, ترجمه دكتر ابراهيم
جعفرى (تهران, انتشارات اطلاعات, 1366) ص134.
3 ) لاكست, ايو; مسائل ژئوپلتيك, ترجمه دكتر عباس آگاهى (تهران, دفتر نشر
فرهنگ اسلامى, 1368) ص68.
4 ) مجموعه مقالات پيرامون افغانستان, مركز تحقيقات افغانستان (تهران, 1370)
ص144.
ycatS ,natsikaP International, London, 1977, P.90. (5
6 ) آفتاب اصغر, تاريخ نويسى فارسى در هند و پاكستان, خانه فرهنگ جمهورى
اسلامى ايران (لاهور, 1364) ص330.
7 ) مجموعه مقالات پيرامون افغانستان, همان, ص145.
8 ) تاريخ معاصر ايران, وزارت آموزش و پرورش (تهران, 1365) ص42.
9 ) مجموعه مقالات پيرامون افغانستان, همان, ص176. Anarchg in Afghanistan (10
Tye Taliban Factor; Pakistan Defence review, Vol.7,No.1,1995;P.45 :
maluhG lenoloC Sarwar(retd);
11 ) شاليان, ژراز, پيرراژو ـ ژان, همان, ص134.

/

نوروز از ديدگاه اسلام


اشاره:

بهار, فرصتى است, براى تإمل در راز آفرينش و انديشيدن در شإن و جايگاه بهار
از نظرگاه دين. در كشور ما نوروز را جشن مى گيرند, و حضور سبز بهار را به همديگر
تبريك مى گويند, آيا چنين روزى از نظر اسلام, عيد است؟ و رفتار مسلمانان در اين
روز, چگونه بايد باشد؟

در اين فرصت برآنيم تا به بازبينى اين موضوع بپردازيم, و زواياى آن را از
نگاه اسلام و امامان معصوم(ع) مورد بحث قرار دهيم.



نوروز, پيش از اسلام

پيش از اسلام, نخستين روز بهار را عيد و جشن ملى به شمار مىآوردند و از آن به
((عيد باستانى)) ياد مى كردند.

به عقيده بعضى نخستين كسى كه از ((نوروز)) تجليل كرد, و آن روز را عيد ملى
شمرد, جمشيد بود.(1) جمشيد بر سراسر جهان تسلط يافت, و سرزمين ايران را آباد
كرد, و اسباب كارها و امور, در نوروز براى او تكميل و موزون گرديد, از اين رو
اين روز, آغاز سال عجم گرديد.(2)

جمشيد پسر تهمورث, از شاهان افسانه اى پيش از تاريخ ايران (قبل از مادها) است.
روزى كه او بر تخت سلطنت نشست, اولين روز بهار بود; آن را ((نوروز)) خواند و
جشن گرفت. جمشيد مدتى طولانى سلطنت كرد, تا آن كه مغرور شد و خود را خداى جهان
ناميد. سرانجام ضحاك با همكارى و هميارى مردم, او را از سلطنت خلع كرد, و روزى
در كنار درياى چين او را ديد, و با اره, دو نيمش كرد(3) و به زندگى
سلطه جويانه اش پايان داد.

بنا به روايتى, امام صادق(ع) فرمود: ((نوروز, روزى است كه خداوند از بندگانش
پيمان هايى گرفت كه تنها خداى يكتا را بپرستند, و براى او همتا قرار ندهند, و
ايمان به رسولان و حجت هاى خدا و امامان(ع) بياورند, و روزى است كه كشتى نوح(ع)
بر كوه جودى نشست…))(4)

و نيز از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: ((نوروز همان روزى است كه ابراهيم
خليل(ع) بت هاى قومش را ـ كه در آن روز براى شركت در مراسم جشن از شهر خارج شده
بودند ـ شكست.))(5)

مجوسيان نيز از قديم, به نوروز اهميت مى دادند و در آن روز به همديگر تبريك
مى گفتند و براى همديگر هديه مى فرستادند. هم چنين گفته اند:
در عصر خلافت اميرمومنان على(ع), مجوسيان چند ظرف نقره كه در آن ((شكر)) ريخته
بودند, در نوروز به آن حضرت هديه كردند, آن حضرت هديه آنها را پذيرفت و ((شكر))
ها را بين ياران خود تقسيم كرد, و آن ظروف را به عنوان جزيه (ماليات سرانه
آنها) قبول كرد.(6)

بنابر همان روايت امام صادق(ع), حادثه شگفت زنده شدن هزاران نفر از
بنى اسرائيل قبل از اسلام ـ به فرمان خدا كه در آيه 243 بقره به آن اشاره شده است
ـ در نوروز رخ داده است:(7) كه در يكى از شهرهاى شام, بر اثر رواج بيمارى
طاعون, بسيارى مردند. اين بيمارى در حقيقت مجازاتى از طرف خدا براى آنها بود,
زيرا رهبر الهى شان آنها را به جهاد با دشمن فرا خوانده بود, ولى آنها سرپيچى
كرده بودند. در اين ميان هزاران نفر (طبق پاره اى روايات, ده هزار يا هفتاد هزار
يا هشتاد هزار نفر) به بهانه گريز از طاعون, از شهر خارج شدند, و پس از فرار,
در خود احساس قدرت و استقلال نمودند و با ناديده گرفتن اراده الهى, و چشم دوختن
به عوامل طبيعى, دچار غرور شدند, خداوند آنها را نيز در همان بيابان با همان
بيمارى نابود ساخت. ساليانى گذشت, و حضرت حزقيل(ع) ـ يكى از پيامبران
بنى اسرائيل ـ از آن جا عبور مى كرد, و از خدا خواست كه آنها را زنده كند, خداوند
دعاى او را اجابت كرد. آن روزى كه آنها زنده شدند, نوروز بود.(8)

از مجموع اين مطالب به دست مىآيد كه نوروز, قبل از اسلام, روز محترم و خاصى
بود, و با پيدايى رخدادهايى در آن روز كه غالبا مثبت بوده اند بر اهميت و شهرت
آن افزوده شد.



نيكو داشت نوروز پس از اسلام

پس از اسلام نيز طبق پاره اى روايات, از اين روز تجليل شده است. هم چنين بروز
رخدادهايى مهم موجب افزايش عظمت و احترام آن شده است.

در حديث ((معلى بن خنيس))(9) از امام صادق(ع) ـ كه علامه مجلسى مى گويد آن را
در كتب معتبر ديده است ـ به چند رخداد بزرگ در نوروز, بعد از اسلام اشاره شده
است, از جمله فرمود:

((و هو اليوم الذى نزل فيه جبرئيل على النبى(ص), و هو اليوم الذى حمل فيه
رسول الله(ص) اميرالمومنين(ع) على منكبه حتى رمى اصنام قريش من فوق البيت
الحرام فهشمها, و كذلك ابراهيم, و هو اليوم الذى امر النبى اصحابه ان يبايعوا
عليا بامره المومنين, و هو اليوم الذى وجه النبى عليا(ع) الى وادى الجن يإخذ
عليهم البيعه له, و هو اليوم الذى بويع لاميرالمومنين(ع) فيه البيعه الثانيه, و
هو اليوم الذى ظفر فيه باهل النهروان, و قتل ذوالثديه, و هو اليوم الذى يظهر
فيه قائمنا و ولاه الامر و هو اليوم الذى يظفر فيه قائمنا بالدجال, فيصلبه على
كناسه الكوفه, و ما من يوم نيروز, الا و نحن نتوقع فيه الفرج, لانه من ايامنا و
ايام شيعتنا, حفظته العجم, و ضيعتموه إنتم; نوروز روزى است كه:

1ـ جبرئيل بر پيامبر نازل شد;

2ـ پيامبر(ص), على(ع) را بر دوش خود گرفت, تا على(ع) بت هاى قريش را از بالاى
خانه كعبه فرو ريزد. هم چنين ابراهيم(ع) در چنين روزى بت ها را شكست;

3ـ پيامبر(ص) به اصحاب خود امر كرد (در روز غدير خم) با على(ع) به عنوان
اميرمومنان, بيعت كنند;

4ـ پيامبر(ص) على(ع) را به ((وادى جنيان)) فرستاد, تا از آنها در پذيرش اسلام
و پيامبر(ص) بيعت بگيرد;

5 ـ در چنين روزى (بعد از مرگ عثمان) براى خلافت حضرت على(ع) بيعتى دوباره
شد;

6ـ در چنين روزى على(ع) (در عصر خلافتش) در جنگ نهروان بر خوارج پيروز شد, و
مخدج ذوالثديه (سردمدار خوارج) را كشت;

7ـ در چنين روزى قائم ما (عج) و صاحب امر از پرده غيب, آشكار مى شود;

8ـ در چنين روزى قائم ما (عج) بر دجال (طاغوت خودكامه عصر) پيروز مى گردد, و
او را در ميدان كناسه كوفه به دار مى كشد;

9ـ هيچ نوروزى بر ما نمى گذرد, مگر اين كه ما در آن روز اميد فرج قائم(عج) را
داريم, زيرا آن روز, از روزهاى ما و از روزهاى شيعيان ما است, عجم ها آن را پاس
داشتند, ولى شما (عرب ها) آن را تباه ساختيد)).(10)

چنان كه گفته آمد پديدار شدن نه رخداد بسيار بزرگ, پس از ظهور اسلام موجب عظمت
و پاسداشت نوروز شده است.

عالم بزرگ و مجتهد سترگ, بنيانگذار حوزه علميه نجف اشرف, شيخ طوسى (متوفاى
سال 460 هـ.ق) در كتاب ((المصباح المتهجد)) از معلى بن خنيس روايت مى كند كه
امام صادق(ع) فرمود: ((هرگاه نوروز فرا رسيد, در آن روز غسل كن, و پاكيزه ترين
لباس ها را بپوش, و با بهترين عطرها خود را خوشبو نما, و در اين روز روزه بگير,
و پس از انجام نافله نمازها, و پس از نماز ظهر و عصر, دو نماز دو ركعتى (به نيت
نماز نوروز) بخوان; در نماز اول, در ركعت اول پس از حمد, ده بار سوره قدر, و در
ركعت دوم پس از حمد, ده بار سوره كافرون را بخوان, و در نماز دوم, در ركعت اول,
پس از حمد, ده بار سوره توحيد, و در ركعت دوم پس از حمد, ده بار سوره ناس و
سوره فلق را بخوان, و پس از نماز, سجده شكر به جاى آر, و در اين سجده, دعاى زير
را بخوان, كه در اين صورت خداوند گناهان پنجاه سال تو (يا پنج سال تو) را (اگر
با شرايط باشد) مى بخشد)). آن دعا اين است: ((اللهم صل على محمد و آل محمد,
الاوصيإ المرضيين, و على ارواحهم و اجسادهم[ ((…دعا در مفاتيح الجنان, ذكر
شده است].

در نوروز اين فراز از دعا را بسيار برخوان: ((يا ذاالجلال والاكرام.))



امام كاظم(ع) و نقل حديث ناهمگن

محدث خبير, رشيد الدين طبرسى (متوفاى سال 588 هـ.ق) در كتاب ((مناقب)) روايت
كرده كه منصور دوانيقى ـ دومين خليفه عباسى ـ از امام كاظم(ع) تقاضا كرد تا روز
نوروز در مجلس جشن او براى تبريك حضور يابد و هدايايى را كه مردم مىآورند
بپذيرد. امام كاظم(ع) اين تقاضا را رد كرد و فرمود: ((انى قد فتشت الاخبار عن
جدى رسول الله(ص) فلم اجد لهذا العيد خبرا, و انه سنه للفرس و محاها الاسلام, و
معاذ الله ان نحيى ما محاه الاسلام; همه اخبارى را كه از جدم رسول خدا(ص) رسيده
است, بررسى كردم, خبرى در اين مورد نيافتم. اين عيد, سنت پارسيان است, اسلام آن
را محو كرد. پناه مى برم به خدا از اين كه چيزى را كه اسلام آن را محو نموده,
زنده سازم.))

منصور گفت: ((ما اين مراسم را براى سياست و تدبير امور ارتشيان, انجام
مى دهيم, تو را به خداى بزرگ سوگند مى دهم, در اين مجلس حضور داشته باش.))

امام كاظم(ع) ناگزير در آن مجلس حضور يافت, اميران, فرماندهان, سرداران و
ارتشيان و مردمان به محضر آن حضرت مىآمدند و تبريك عرض مى كردند, و هدايايى را
مىآوردند, خادم منصور آن جا حاضر بود, و آن هدايا را بازبينى مى كرد, در لحظات
آخرين, پيرمردى وارد شد و به امام كاظم(ع) عرض كرد: ((اى پسر دختر رسول خدا! من
فقيرى تهى دست هستم, از اين رو چيزى نداشتم هديه بياورم, ولى سه بيت شعرى را كه
جدم در سوگ جدت امام حسين(ع) سروده, به شما هديه مى كنم, و آن سه بيت چنين است:

عجبت لمصقول علاك فرنده

يوم الهياج و قد علاك غبار

و لاسهم نفذتك دون حرائر

يدعون جدك والدموع غزار

الا تقضقضت السهام و عاقها

عن جسمك الاجلال والاكبار;

درشگفتم از آن شمشيرهاى برنده كه تيزى آنها در معركه عاشورا بر پيكر غبار
آلودت فرود آمدند, و نيز درشگفتم از آن تيرهايى كه در برابر چشم بانوان حرم, در
پيكرت فرو رفتند, در حالى كه آنان, جدت را به مددكارى مى طلبيدند, و سيلاب اشك از
ديدگان شان روان بود.

چرا سر و صداى آن تيرها از پيكر مقدس و شكوهمندت دور و پراكنده نشدند؟))

امام كاظم(ع) به او فرمود: هديه ات را پذيرفتم, بنشين, خداوند به تو بركت دهد.
آن گاه امام به خادم فرمود: نزد رئيس (منصور) برو و مجموع اين هدايا را به او
گزارش بده, و بپرس كه آنها را چه كنم؟ خادم چنين كرد, سپس به حضور امام كاظم(ع)
بازگشت و گفت: منصور مى گويد: همه آنها را به تو بخشيدم, اختيار آنها با شماست.
آن گاه امام كاظم(ع) همه آن هدايا را به آن پيرمرد بخشيد.(11)

بدين سان, امام كاظم(ع) هم به منصور و درباريانش فهماند كه ما به هدايا و زرق
و برق دنيا دل نبسته ايم, و هم پيرمرد فقير شيعه را ـ كه خاطره امام حسين(ع)
قهرمان و سمبل مبارزه با زورمداران را در كاخ طاغوت, تجديد كرد ـ شادمان ساخت.
و بدين گونه كه آن پير با بيان مظلوميت امام حسين(ع) در چنان روزى ستمگران و
طاغوتيان را محكوم نمود.



نوروز در ترازوى نقد

در مجموع مى توان گفت رواياتى كه در شإن نوروز, از امامان معصوم(ع) به ما
رسيده, متعارض است; يعنى بعضى از روايات, آن را ستوده اند و بعضى (مثل روايت
مذكور از امام كاظم, عليه السلام) آن را بازمانده دوران جاهليت دانسته اند كه اسلام
آن را محو كرده است, ولى بعد از كند و كاو همه جانبه مى توان چنين نتيجه گرفت كه:


1ـ روايات در تإييد و ستايش نوروز بيشتر از روايت يا روايات سرزنش گونه است.


2ـ سيره علماى بزرگ و مراجع تقليد, در شإن نوروز, بيانگر آن است كه نوروز,
از روزهاى برجسته و مبارك است, اما اطلاق ((عيد)) براى چنين روزى, از ديدگاه
اسلام پذيرفتنى نيست, چرا كه در اسلام به طور رسمى چهار روز عيد است: عيد فطر;
عيد قربان; عيد غدير و روز جمعه.

به احتمال قوى, در حديث امام كاظم(ع) اطلاق عيد بر نوروز مورد سرزنش قرار
گرفته است. حضرت امام خمينى (قدس سره) با اين كه در نوروز جلوس داشتند, و تبريك
مى گفتند و تبريك ديگران را مى پذيرفتند, و در پيام تلويزيونى خود, دعاى معروف
((يا مقلب القلوب والابصار…)) را مى خواندند, ولى از به كار بردن واژه ((عيد))
براى نوروز امتناع مى ورزيدند.))

حضرت حجه الاسلام والمسلمين رحيميان, يكى از اعضاى دفتر امام مى نويسد: ما روز
نوروز به اتاق حضرت امام وارد شديم… امام حدود ساعت نه صبح, با نشاطتر از
روزهاى گذشته و متبسم و با قباى نو وارد شدند, و به افراد حاضر كه در مجموع با
دكترها پنج نفر بوديم, چند بار مبارك باشد گفتند, سپس خودشان سراغ سكه هاى يك
ريالى را گرفتند, و كف دست قرار دادند, افراد حاضر نيز بعد از دست بوسى, هر كدام
چند عدد برداشتند, مشابه اين برنامه در نوروز سال هاى ديگر نيز تكرار مى شد.

در عين حال در اواسط فروردين 1362 از سوى دفتر, متنى به منظور پاسخ و تشكر از
تمام كسانى كه به مناسبت نوروز و يوم الله 12 فروردين (روز جمهورى اسلامى) براى
حضرت امام, تلگراف و پيام تبريك فرستاده بودند, تهيه شده بود, متن مزبور, جهت
تصويب, خدمت حضرت امام قرائت گرديد, در متن جمله عيدنوروز آمده بود, حضرت امام
فرمودند: كلمه عيد را حذف كنيد.(12)



نظريه علامه مجلسى (ره)

عالم و محقق و محدث بزرگ, علامه مجلسى(ره) كه در گردآورى احاديث و اخبار
پيامبر(ص) و امامان(ع) و در بررسى آنها مهارت وسيع و عميقى داشت, نوروز را بر
اساس روايات ستوده است, و در بيش از بيست مورد در بحارالانوار از ستايش آن سخن
به ميان آورده است(13) و پس از ذكر روايت معارض امام كاظم(ع) ـ كه بيش از اين
ذكر شد ـ مى نويسد: ((روايتى كه از امام كاظم(ع) نقل شده, با روايت معلى بن
خنيس, مخالف و معارض است, ولى احاديث معلى بن خنيس در بين اصحاب قوىتر و
مشهورتر است, و ممكن است روايت منسوب به امام كاظم(ع) از روى تقيه بوده, زيرا
حديث معلى مشتمل بر امورى است كه از موارد تقيه است (مانند اين كه فرمود: عجم ها
عظمت و احترام نوروز را رعايت كردند, ولى شما عرب ها, آن را تباه ساختيد يا
مسإله مطرح كردن قائم(عج) و…) از اين رو تبرك جويى به نوروز در عصر خلفا در
شهرهاى غير شيعيان, به دليل تقيه انجام نمى شد, يا اين كه منظور از نوروزى كه در
حديث معلى بن خنيس آمده, غير از نوروزى است كه در حديث امام كاظم(ع) آمده است.
))(14)



توضيح نگارنده

نوروز در جامعه ما از قديم داراى دو جنبه است; جنبه مثبت و منفى, و از ديرباز
در مورد نوروز, دو گونه عمل مى شده است: بعضى بيشتر به سراغ جنبه هاى منفى, مراسم
خرافى و بى اساس, اسراف, سرمستى و شهوت پرستى نوروز رفته اند, و در اين رهگذر
بيشترين فسادها و گناهان در اين ايام رخ مى دهد و… قطعا نوروز از اين زاويه,
نه تنها مبارك نخواهد بود, بلكه نامبارك و پليد و مايه فحشا و منكرات است, و از
اين رو, مورد سرزنش است و از نگاه هر خردمند, نامحمود است, و روايات و گفتار
علمايى كه آن را از امور دوران جاهليت دانسته اند, در مورد اين گونه امور منفى
است. ولى رواياتى كه بيان گر ستايش نوروز است, بر همين اساس مورد نيكوداشت علماى
بزرگ و مراجع تقليد مى باشد, به دليل توجه به مراسم مثبت و جنبه هاى مفيدى است كه
در نوروز انجام مى گيرد; مانند نظافت, پوشيدن لباس نو, همگامى با تحولات طبيعت و
ايجاد ديگرگونى در خود, و فراگيرى درس خداشناسى و معادشناسى از رويش سبزه در
بهار, كه به راستى زمين و زمان, و درختان و هوا و فضا, با طراوت و نشاط بهارى
گويى همه جشن گرفته اند و هر كدام به زبانى از ستودگى و نشاط نوروز و آغاز بهار
سخن گفته و مبارك باد مى گويند.

بنابراين, نوروز همگام با نسيم بهارى, و شكوفه هاى درختان, و زنده شدن زمين, و
جوانه زدن گياهان, و در كنار آن, صله رحم, ديد و بازديد, خانه تكانى, بهداشت و
نظافت, و آشتى افرادى كه مدت ها با هم قهر بوده اند و… داراى جهات مثبتى است كه
هر خردمندى آن را مى پسندد.



نوروز; رستاخيز طبيعت

نوروز, نخستين روز بهار است, نخستين روز سبزترين فصل سال, سرآغاز زنده شدن
زمين و شكوفايى ها و وزيدن نسيم دل انگيز بهارى, و چهچهه مرغان; همه چيز در بهار,
نشان گر نشاط و طراوت است و حتى باد شفابخش بهارى نويد زندگى تازه مى دهد, و به
گفته مولوى در مثنوى:

گفت: پيغمبر به اصحاب كبار

تن مپوشانيد از باد بهار

آنچه با برگ درختان مى كند

با تن و جان شما آن مى كند

و به گفته سعدى:

كه تواند بدهد ميوه رنگين از چوب

يا كه باشد كه برآرد گل صد برگ از خار

اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود

هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار

ارغوان ريخته بر درگه خضراى چمن

چشمه هايى كه در او خيره بماند ابصار

كوه و دريا و درختان همه در تسبيح اند

نه همه مستمعان فهم كنند اين اسرار

آفرينش همه تنبيه خداوند دل است

دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار

خبرت هست كه مرغان سحر مى گويند

كآخر اى خفته سر از بالش غفلت بردار

بهار, درس خداشناسى و معادشناسى و تحول و رشد و تكامل است, اگر انسان ها از
اين طبيعت زيبا, درس بياموزند, در حقيقت اعتقاد به رستاخيز را آموخته اند, در
اين صورت بايد سرآغاز چنان بعثتى را روز برتر ناميد و آن را جشن گرفت.

اگر مراسم نوروز, بر اين اساس پى ريزى گردد, و انسانها خود را همگام و همگون
با محتواى دعاى آغاز سال; كه بيان گر تحول و نغمه توحيدى است, سازند كه:

((يا مقلب القلوب و الابصار, يا مدبر الليل و النهار, يا محول الحول والاحوال,
حول حالنا الى احسن الحال; اى خداوندى كه گرداننده قلب ها و چشم ها هستى, و تدبير
كننده نظم شب و روز مى باشى, اى دگرگون كننده حال و احوال, حال ما را به
نيكوترين حال تبديل ساز.)) قطعا نوروز براى آنها پر فايده خواهد بود.

آنان كه طعم توحيد را چشيده اند, در ايام دل انگيز و پرنشاط آغاز بهار به پيروى
از امامان(ع) آياتى از قرآن همچون آيه زير را تلاوت كرده و مفاهيم آن را در
اعماق جانشان دريافت مى كنند كه:

((ان فى خلق السموات والارض واختلاف الليل والنهار لايات لاولى الالباب;(15) همانا
در خلقت آسمان ها و زمين و آمد و شد شب و روز, قطعا نشانه هايى براى صاحبان
انديشه است.))

هرگاه در مراسم نوروز, انسان ها به دنبال چنين مفاهيم سازنده و لذت بخشى بروند,
قطعا, چنين روزى مبارك است, ولى اگر از اين ايام سوء استفاده شود و به جاى
مراسم سازنده, به خرافات روى آورند, مراسمى; مانند چهارشنبه سورى, سيزده بدر, و
يا فال گوش ايستادن… روشن است, كه باطل گرايى, و پناه بردن به امور پوچ و
بى اساس, انسان را بى محتوا خواهد كرد, و آلوده نمودن نوروز به امور واهى, از
خردورزى, دور است و بايد خط بطلان بر چنين مراسمى كشيد.

اسلام وقتى كه ظهور كرد, در دوران جاهليت مراسمى وجود داشت, اكثر آنها برخلاف
عقل, منطق و وجدان بود, خط بطلان بر همه آنها كشيد, ولى مراسمى نيز وجود داشت,
مانند تحريم جنگ در چهار ماه (رجب, ذىقعده, ذىحجه و محرم) اين رسم را كه
دربرگيرنده امنيت و آرامش است, امضا نمود, رسم دختركشى را مردود دانست, ولى سنت
ديه قتل انسان را كه صد شتر بود, امضا كرد.

نوروز, مبارك, ستوده و مورد توجه امامان(ع) بود, و اختصاصى به ايرانيان
ندارد, بلكه براى همه مسلمانان روز جشن و روز شگفت انگيزى است, مشروط بر اين كه
با مراسم صحيح و سازنده همراه باشد, و از هرگونه باطل انديشى و گناه, پرهيز گردد.


در اين صورت حتى مى توان آن را ((عيد)) ناميد, بدان دليل كه اميرمومنان على(ع)
فرمود: ((كل يوم لايعصى الله فيه فهو عيد;(16) هر روزى كه در آن روز گناه نشود,
آن روز, روز عيد است.))


پاورقي ها:پى نوشتها:
1 ) آقا محمد مقدس اصفهانى, الاوائل, ص584.
2 ) علامه مجلسى, بحار, ج59, ص141.
3 ) جمعى از دانشمندان و نويسندگان, دائره المعارف يا فرهنگ و هنر, ص1260.
4 ) بحار, ج59, ص92 و ج;11 ص342.
5 ) بحار, ج12, ص43. (ماجراى شكستن بت ها در عصر نمرود, به دست حضرت ابراهيم,
درقرآن سوره انبيإ,آيه58آمده است)
6 ) علامه مجلسى, بحار, ج41, ص118.
7 ) همان, ج59, ص92.
8 ) علامه طبرسى, تفسير مجمع البيان, تفسير قرطبى و آلوسى, تفسير روح البيان,
ذيل آيه 243 بقره.
9 ) معلى بن خنيس از دوستان و شيفتگان امام صادق(ع) بود, مرحوم شيخ طوسى(ره)
در شإن او مى نويسد: ((و كان محمودا عنده و مضى على منهاجه; معلى, در محضر امام
صادق(ع) شخص ستوده اى بود, و در حالى كه در صراط امام صادق(ع) بود, از دنيا رفت.
)) و شيخ بهايى(ره) مى گويد: ((الحق ان معلى بن خنيس, ممدوح جدا; حق اين است كه
معلى بن خنيس حقيقتا مورد ستايش است.)) علامه عليارى, بهجه الامال, ج7, ص48)
از گفتنى ها اين كه: داوود بن على, فرماندار مدينه, به فرمان عبدالله سفاح
(اولين خليفه عباسى) معلى بن خنيس را دستگير كرد و به او گفت: ((فهرست شيعيان
را به من بده.)) معلى نام آنها را فاش نساخت, و با قاطعيت گفت: اگر شيعيان, زير
قدم هايم باشند, قدمم را برنمى دارم, داوود فرمان داد گردن او را زدند, و پيكر
مطهرش را به دار آويختند, هنگامى كه امام صادق(ع) از شهادت او آگاه شد, فرمود:
((قطعا براى داود نفرين مى كنم.)) امام صادق(ع) مشغول نماز شد و هنوز سر از سجده
بلند نكرده بود كه صداى شيون بلند شد, و گفتند داود بن على از دنيا رفت…
(اقتباس از: محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص512 و 513.)
امام صادق(ع) به داوود بن على در مورد كشتن معلى اعتراض كرد و فرمود: ((قتلت
رجلا من إهل الجنه; تو مردى از اهل بهشت را كشتى.)) (علامه عليارى, بهجه الامال,
ج7,ص48)
10 ) علامه مجلسى, بحار, ج59, ص92.
11 ) شيخ طوسى, مصباح المتهجد, ج2, ص;591 محدث قمى, مفاتيح الجنان, اعمال اول
ماه و عيد نوروز.
12 ) رشيد الدين ابن شهر آشوب طبرسى, مناقب آل ابى طالب, ج4, ص318و319.
13 ) محمد حسن رحيميان, در سايه آفتاب, ص228 و 227.
14 ) على رضا برازش, المعجم المفهرس لالفاظ احاديث بحارالانوار, ج26, ص19702.
15 ) علامه مجلسى, بحار, ج59, ص100 و 101.
16 ) آل عمران (3) آيه 190.
17 ) سيد رضى, نهج البلاغه, حكمت 428.

/

تربيت يهود و داده هاى انديشه صهيونيستى




##ترجمه مهدى اسدى##

جنبش صهيونيسم با بهره گيرى از فعاليت هاى گسترده, مى كوشد تا هدف استراتژيكى
خود يعنى مهاجرت تمامى يهوديان را به فلسطين تحقق بخشد. چرا كه اين مهاجرت ضامن
بقاى رژيم صهيونيستى و امنيت آن است. صهيونيسم مى كوشد تا تناسب جمعيتى موجود را
كه 85% آن را يهوديان و 15% باقى مانده را عرب ها تشكيل مى دهند برهم زند. زيرا
از سويى همين نسبت كم هم طبع سلطه جويانه صهيونيسم را تهديد مى كند و از سوى
ديگر مهاجرت مذكور, فراهم آورنده نيروى انسانى مورد نياز براى سكونت در
سرزمين هاى اشغال شده و در حال اشغال خواهد بود.

طبق زير بناهاى انديشه صهيونيستى, مهاجرت, معيار حقيقى موفقيت يا شكست
بنيادين انديشه صهيونيسم است, چرا كه بدون آن, تمامى كوشش هاى اين جنبش بر باد
خواهد رفت و همه اهداف آن رويايى بيش نخواهد بود.

صهيونيسم به كمك نهادهاى تربيتى گوناگون در اين تلاش است تا يهوديان تازه وارد
را به ((اسرائيلى))هاى جديدى تبديل كند و احساس پيوستگى به نظام اشغالگر را در
آنان تقويت نمايد. صهيونيست ها احساس مى كنند كه آينده نظامشان به ميزان موفقيتى
كه نهادهاى تربيتى رژيم صهيونيستى در پروراندن نسل هاى اسرائيلى آماده حمل
((رسالت صهيونيستى)) دارند بسته است; و اين امر در نظر سران صهيونيسم اهميتى
كمتر از برترى نظامى ندارد. ((ژاكوب كلاتزمن)) مى گويد: ((مدارس و دانشگاه ها براى
دورنماى آينده مان از مراكز پراهميت شمرده مى شوند… هنگامى كه سطح فرهنگى در
اسرائيل به ركود و جمود گرايد حتى اگر نسبت هاى آمارى رو به افزايش باشند, باز
روزهاى استقلال اسرائيل انگشت شمار خواهند بود. تربيت نيز از ملزومات دفاع ملى
است.))(1)

در خارج از فلسطين نيز صهيونيسم همه يهوديان را در آينده, شهروند احتمالى
اسرائيلى مى بيند. براى همين كوشش خود را صرف اقناع آنان براى مهاجرت به فلسطين
و يا حداقل, حمايت مادى و معنوى از ((اسرائيل)) مى كند. اين امر در ميان يهوديان
خارج از فلسطين كه به ((يهوديان دياسبورا))(2) معروفند, نيازمند كوشش هاى
فراوانى است.

نهادهاى تربيتى همچنين پراهميت ترين ابزار تحقق بخشيدن به اين هدف صهيونيستى;
يعنى برقرارى ارتباط ميان رژيم صهيونيستى و يهوديان براى زمينه سازى مهاجرت آنان
به اسرائيل, شمرده مى شوند, از همين رو سران صهيونيستى در فعاليت هاى انجام شده
در ميان يهوديان ((دياسبورا)), بر تربيت به عنوان سلاحى اساسى تإكيد مى كنند.
جنبش صهيونيسم نيز از آغاز تإسيس آن, اهتمام فراوانى براى تربيت قائل شده و
هيچ كنگره اى برگزار نكرده است مگر آن كه تربيت يكى از بندهاى كارى آن باشد.(3)
اما آن چه ديده مى شود آن است كه هدف كوچ دادن يهوديان به فلسطين با موانع
گوناگون رو به رو گشته كه اين امر تاكنون نيز ادامه يافته است. يهوديان در
دنياى غرب نه تنها در معرض فشار قرار نگرفته بلكه توانسته اند در زمينه هاى سياسى
و اقتصادى به مراكز مهم و حساسى دست يابند كه اين امر باعث پيوند روزافزون آنان
با جوامع غربى شده است. صهيونيسم ناخرسندى خود را از اين پيوند پنهان نكرده است
و هشدارهاى پى در پى سران آن همواره اظهار مى شود.
صهيونيسم با بهره گيرى از وسايل گوناگون ـ از جمله ابزارهاى تربيتى ـ براى
رويارويى با اين پيوند و براى تحقق دو هدف مى كوشد: يكى محافظت از هويت يهودى
افراد و ديگر, تإكيد بر مركزيت رژيم صهيونيستى در زندگى يهودى, به گونه اى كه
تحقق يافتن اين دو, زمينه رسيدن به هدف اساسى يعنى مهاجرت باشد.

رئيس اداره جوانان و داوطلبان در كاردارى يهودى مى گويد: ((مشكل صهيونيسم در
اين نيست كه يك ميليون جوان يهودى به طور پراكنده امسال يا پنج سال ديگر
بيايند, بلكه مشكل آن جاست كه پس از بيست يا سى سال ديگر آيا به طور كلى يك
جوان يهودى كه خود را يهودى بداند و از وابستگى خود به ((اسرائيل)) دفاع نمايد
و به آن هجرت كند وجود خواهد داشت؟))(4) حقيقت, خلاف اين را ثابت كرده است, چون
در اتفاقى كه اولين دفعه نيست رخ مى دهد ـ بلكه مى توان آن را در نظام صهيونيستى
براى همه پديده اى تكرارى و آشكار دانست ـ يكى از مهندسان يهودى كه از اتحاد
جماهير شوروى به اسرائيل مهاجرت كرده و نتوانسته بود كار مناسبى به دست آورد
خودكشى مى كند.(5) دوستان اين مهندس مى گويند: ((او پس از اين كه نتوانست كارى را
در رشته تخصصى خود بيابد دچار آشفتگى و سرشكستگى روحى شد, براى همين داخل معبد
به خود شليك كرد)) خواهر او ((ايرنا)) مى گويد: ((((ايگور)) كه در مسكو به عنوان
يك مهندس موفق برق كار مى كرد در اسرائيل نتوانست كارى جز نگهبانى مدرسه به دست
آورد, آن هم شش ساعت در روز و با مزد ساعتى شش شيكل(6))).(7)

صهيونيسم براى تحقق بخشيدن به هدف بزرگ خود, از طريق تربيت صهيونيستى, اين
احساس را در انديشه يهوديان مى پرورد كه آنان بر ديگران برترى دارند و نيز اين
كه سرنوشت فردى و جمعى آنان به سرنوشت رژيم صهيونيستى بستگى دارد. صهيونيسم
همچنين براى تحقير زندگى يهوديان در ((دياسبورا)) فعاليت مى كند و از خردسالى به
كودكان, ناخوشايندى از زندگى يهودى در جايى غير از فلسطين را تلقين مى كند; حتى
اگر در بهترين موقعيت ها باشند, همچنان كه مى كوشد زندگى آنان را زندگى دگرگون
شده اى جلوه دهد. علاوه بر اين, رژيم صهيونيستى بر فشارها و كشتارهايى كه يهوديان
در طول تاريخ با آن دست به گريبان بوده اند تإكيد مى كند. بدين گونه فرد يهودى
در برابر انتخابى سخت قرار مى گيرد: يا بايد هجرت كند يا زندگى خود را در ميان
احساس ناامنى و فشار و احساس گناه به علت شانه خالى كردن از آن چه ((وظيفه
دينى)) يا ميهنى (يعنى دفاع از دولت صهيونيسم) گفته مى شود ادامه دهد.

مدارس يهودى در ميان نهادهاى تربيتى يهودى ((دياسبورا)) در مرتبه بالايى قرار
دارند. صهيونيسم كوشيده و مى كوشد تا شبكه گسترده اى از مدارس يهودى را در خارج
از فلسطين تإسيس كند. اين مدارس در نقاط گوناگون جهان وجود دارند; براى مثال
در ايالات متحده آمريكا سه نوع مدرسه يهودى هست: مدرسه هاى يك روزه (روز يك
شنبه), مدرسه هاى يك هفته اى و مدرسه هاى بعد از ظهرى.(8) در ايالات متحده همچنين
يك دانشگاه يهودى به نام ((دانشگاه(9) يشيكا)) وجود دارد.

تنها در شهر ((بوئنس آيرس)) نيز 48 مدرسه يهودى ابتدايى و متوسطه, صبحى و بعد
از ظهرى وجود دارد. همچنين تلاش هايى براى ايجاد دانشگاهى عبرى به سبك دانشگاه
يشيكاى ايالات متحده در اين شهر صورت گرفته است.(10) در جنوب آفريقا نيز مدارس
يهودى متعددى ساخته شده اند كه شش هزار دانش آموز يهودى را ـ كه 30% دانش آموزان
يهودى آن سرزمين ها را تشكيل مى دهند ـ زير پوشش خود گرفته اند.

پيش از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران 10753 دانش آموز يهودى در مدارس يهودى در
نقاط مختلف ايران تحصيل مى كردند كه انجمن هاى گوناگونى چون ((گنج دانش)) و
((كانون دوستان اسرائيل)) بر كار اين مدارس نظارت داشتند. اين انجمن ها علاوه بر
حمايت محمد رضا پهلوى و رژيم صهيونيستى, از سوى نهادهاى يهودى خارج از ايران
همچون موسسه ((گونيت)) در ژنو و سازمان هاى يهودى آمريكايى پشتيبانى مى شدند.
تعداد آموزگاران اين مدارس 250 تن بود كه عمده آنان از يهوديان ايرانى و تعدادى
هم از سازمان هاى يهودى خارجى فرستاده شده بودند. تعدادى از اين آموزگاران
آموزش هاى حرفه اى خود را در آموزشكده هاى تربيت معلم در اسرائيل گذرانده بودند.
(11)

شيوه آموزشى مدارس يهودى ((دياسبورا)) شامل درس هاى زبان عبرى, عادت ها, تاريخ
يهود و تورات است. هم اكنون نيز براى وارد كردن حوادث جارى مرتبط به رژيم
صهيونيستى در درون اين نظام هاى آموزشى تإكيد و فعاليت مى شود.(12)

اين مدارس از طريق شيوه هاى مذكور مى كوشند تا مفاهيم صهيونيستى را در اذهان
جوانان يهودى پرورش دهند, پيوند با اين رژيم را جهت جنگيدن براى آن استحكام
بيشترى بخشند و همبستگى سياسى, اقتصادى, اجتماعى و فرهنگى ميان يهوديان را
افزايش دهند; يعنى كارى كه دوگانگى فرهنگى را در آنان زنده نگاه دارد و از حل
شدن يهوديان در محيطهايى كه در آن زندگى مى كنند جلوگيرى نمايد. براى همين رژيم
صهيونيستى آموزگارانى وابسته را در اين گونه مدارس به كار مى گيرد, همچنان كه
آموزگاران يهودى ((دياسبورا)) آموزش هايى را در آموزشكده هاى تربيت معلم در
((اسرائيل)) مى بينند; و اين علاوه بر تإسيس چنين آموزشكده هايى در كشورهاى
گوناگون همچون مكزيك و برزيل است.(13)

((كليساهاى يهودى)) نيز در اين ميان نقش موثرى را در برنامه تربيت يهودى بر
عهده دارند. متوليان اين مراكز از طريق خطابه و مواعظ دينى بر پيوند يهوديان با
سرزمين فلسطين انگشت مى گذارند و آنان را به هجرت به آن سرزمين تشويق مى كنند.
همچنان كه ((كليساها)) به كار چاپ و نشر كتاب و نشريه, برقرارى دوره هاى تحصيلى
و مراكز درس بزرگ سالان و نيز تحصيل خانگى و تشكيل اردوگاه هاى پيشآهنگى مى پردازند.


(14)

فلسطين و عقده فرهنگ صهيونيستى

((انديشه صهيونيسم)) از آغاز كار بر تخليه فلسطين از مسلمانان عرب, يا به
اصطلاح عبرى((گوييم))(15)تإكيدمى كرده است.

طبق فرهنگ صهيونيستى, فلسطين مى بايست به روى تمامى يهوديان جهان باز باشد و
همه آنان توانايى آن را داشته باشند كه در اين سرزمين اشغال شده سكونت ورزند و
بر اساس دو قانون ((شناسنامه)) و ((بازگشت)) شناسنامه رسمى رژيم صهيونيستى را
دريافت كنند. هنگامى كه نخستين دولت اين رژيم تشكيل شد. اولين نخست وزير آن
يعنى ((بن گوريون)) اعلام كرد: ((نسل هاى پيشين ما آن همه فشار را تحمل نكرده است
تا نتيجه مبارزه خود را در هشت صد هزار يهودى در اسرائيل منحصر ببيند. حذف ما
تحقق جذب تمامى يهوديان به اسرائيل است هنوز در آغاز راهيم)).(16)

در اين جا آشكار مى شود كه هدف صهيونيسم از تشكيل رژيم صهيونيستى, برپايى
دولتى توسعه طلب به طور خودكار و حتمى است, چرا كه سرزمين فلسطين با مرزهاى
جغرافيايى شناخته شده اش گنجايش تمامى يهوديان جهان را ندارد, حتى اگر از همه
مسلمانان عرب خالى باشد.
ذكر اين نكته ضرورى است كه در سال 1917 ميلادى سازمان اطلاعات انگليس توانست به
سندى كه بن گوريون تهيه كرده و به ((نماى ساختارى سياست اسرائيل))(17) معروف
بود دست يابد. در اين سند آمده است كه مرزهاى دولت يهودى مورد نظر, شامل
سرزمين هاى شرق اردن نيز خواهد بود. اما به علت وجود دلايل تاكتيكى در آن زمان,
توصيه شده بود كه اين امر پنهان بماند. سند مذكور همچنين به دخول رود
((ليطانى)) در مرزهاى مذكور اشاره مى كند. در اين سند همچنين تإكيد شده است كه
تشكيل دولت يهود ابزارى براى به انجام رسيدن عملى جنبش صهيونيسم پس از شرايط به
وجود آمده بعد از جنگ خواهد بود. گفتنى است كه اين سند بر عدم نياز مشخص كردن
مرزهاى دولت مورد نظر تإكيد مى كند.

جنبش صهيونيسم به شدت بر عدم تعيين مرزهاى دولت مورد نظرش پافشارى مى كند. حتى
هم اكنون نيز سندى رسمى كه مرزهاى رژيم صهيونيستى را مشخص نمايد در ((اسرائيل))
وجود ندارد; و بر اين اساس شايد در كل دنيا تنها دولت اسرائيل باشد كه حدود و
مرزهاى خود را تاكنون معين نكرده است.(18)

از سوى ديگر انديشمندان اوليه صهيونيسم بيش از آن كه بر سياست تإكيد ورزند
بر تربيت تإكيد كرده اند. ((آهادهاآم)) به برپايى ساختارى تعليمى فرا مى خواند
كه تمامى افراد بتوانند طى آن فرهنگ قومى خود را به تدريج هضم كنند و در آن ذوب
شوند; كه در آن صورت تإثير اين فرهنگ در زندگى و انديشه هاى فردى يهوديان آشكار
خواهد بود.

((مايربار ايلان)) تربيت جوانان و تإثير گذارى بر بزرگ سالان را مهم تر از تشريع
قوانين مى داند, چرا كه تربيت به پذيرش درونى قوانين و شرايع تورات از سوى افراد
منتهى مى شود.(19) ((هرتزل)) نيز در خاطرات خود از تربيت به عنوان روشى براى
تحقق يافتن اهدافش ياد مى كند و بر بعض از موارد اضافه شده به مقدمه روش خود, از
جمله ((سرودهاى ميهنى و نمايش هاى حماسى)) تإكيد(20) مى كند. از تصميمات اتخاذ
شده در نخستين كنگره صهيونيسم آموزش زبان عبرى, برپايى مدرسه هاى بزرگى در حيفا
و قدس, برپايى مدرسه هاى عمومى آموزش زبان عبرى در همه كوىهاى يهودىنشين و تشكيل
انجمن ادبيات يهودى بود.(21)

كنگره هاى صهيونيستى ديگر نيز همين رويه را ادامه دادند و جست و جو گرانه به
دنبال بهترين راه هاى تشكيل نسل هاى يهودى مبتنى بر تعاليم صهيونيستى كه به
شيوه اى آكادميك و منظم بر پايه فلسفه هاى تربيتى و اهداف و برنامه هاى مورد نظر
استوار شده باشند گشتند.



مراكز فرهنگى و تبليغى

شبكه خاصى از مراكز فرهنگى ويژه يهوديان در كشورهاى مختلف از جمله آمريكا
گسترش يافته است كه در حوزه عملكرد آنها فعاليت هاى اجتماعى و فرهنگى وسيعى صورت
مى گيرد. در اين مراكز دوره هاى آموزش زبان عبرى برگزار مى گردد, فيلم و تئاتر
نمايش داده مى شود و جشن هاى آواز كه هنرپيشگانى از رژيم صهيونيستى در آن شركت
مى كنند برگزار مى گردد. براساس يك آمارگيرى آمريكايى ـ يهودى تعداد اين گونه
مراكز تنها در ايالات متحده آمريكا بيش از سه هزار مركز است.(22) در اين ميان
جنبه تبليغى به عنوان ابزارى تربيتى به كار گرفته مى شود, چرا كه بعضى از
يهوديان به مدارس يهودى نمى روند يا در باشگاه ها و جنبش هاى جوانان يهودى شركت
نمى جويند; همچنان كه بعضى از آنان به كليساها رفت و آمد ندارند.

از سوى ديگر تإثيرات محيط فرهنگى غير يهودى با تإثيرات ارگان هاى تربيتى
يهودى تداخل پيدا مى كند. جنبش صهيونيسم در كشورهاى مختلف دنيا شبكه هاى راديو
تلويزيونى متعددى به راه انداخته است; براى مثال در برزيل دو شبكه يهودى و در
فلسطين شبكه اى مختص به تمامى يهوديان جهان به نام ((صداى صهيون)) وجود دارد كه
به زبان هاى گوناگون برنامه پخش مى كند و جهت دهى و تقويت بسامدى آن به خصوص براى
كشورهايى كه فعاليت هاى تربيتى يهوديان در آنها محدود است صورت مى گيرد.(23)

همچنين كارگزارىهاى صهيونيستى اهميت فراوانى براى مطبوعات و نقش روزنامه
نگاران يهودى براى پيش گيرى و مبارزه با خطر غربت زدگى, حل شدن در فرهنگ هاى غير
يهودى و قطع ارتباط يهوديان با اسرائيل قائل مى شوند.



جنبش هاى جوانان

سران صهيونيسم به اين نكته پى برده اند كه دين يهود, به خصوص در زمانه كنونى,
نمى تواند ابزار توانايى براى جذب جوانان يهودى باشد, همچنان كه به اين نكته
رسيده اند كه مدارس يهودى براى تحقق يافتن هدف آنان كافى نيستند, از اين رو از
زمان هاى دور جنبش هاى جوانان را ايجاد كرده اند تا در ساختن نسل هاى يهودى ياريگر
آنان باشد.(24)

از مهم ترين فعاليت هاى اين جنبش ها برگزارى اردوگاه هاى جوانان در فصل هاى
گوناگون سال و به خصوص تابستان است. اين اردوگاه ها از سويى با هدف افزايش شناخت
هويت يهودى و آگاهى جوانان بر ميراث يهودى و از سوى ديگر با هدف شديدتر ساختن
پيوند جوانان با رژيم صهيونيستى برگزار مى گردند. رسيدن به اين اهداف از طريق
برنامه هاى گوناگون اين گردهم آيى ها كه شامل نمايش تئاتر و فيلم و برگزارى جلسه
و سخنرانى درباره رخدادهاى جارى و تاريخ و فرهنگ يهود مى شود انجام مى گيرد. اين
اردوگاه ها به شكل بلوك هاى اسرائيلى[ كيبوتس ها] برگزار مى شوند و در آنها نشرياتى
ميان جوانان توزيع مى شود كه آنان را با رژيم صهيونيستى و عمران و توليدات آن
آشنا مى كند و جوانان را به از خود گذشتگى در خدمت به اين رژيم و اخلاص به آن و
ياريش فرا مى خواند و نظر آنان را بدين نكته جلب مى كند كه رژيم صهيونيستى آرزوى
تحقق يافته هر يهودى است. براى تشويق اين جوانان نيز جايزه هايى به شكل بورس هاى
تحصيلى به جوانانى كه پيوند خود را با اين اردوگاه گسترش دهند مى بخشد.(25)



ارگان هاى تربيتى و جوانان يهودى

ارگان هاى تربيتى رژيم صهيونيستى سهم عمده اى در تربيت جوانان يهودى
((دياسبورا)) دارند, تعدادى از اين جوانان بخشى يا همه دوران تحصيل خود را در
مدرسه ها و دانشگاه هاى رژيم صهيونيستى مى گذرانند. گاه كلاس هاى درس به مدت يك ترم
تحصيلى يا بيشتر از ((دياسبورا)) به فلسطين منتقل مى شود. اين كار طبق برنامه اى
به نام ((پل برادرى)) صورت مى گيرد كه طى آن پيوندى ميان دانش آموزان و
دانشجويان يهودى ((دياسبورا)) و دانشجويان ساكن فلسطين برقرار مى گردد, به اين
اميد كه تعدادى از يهوديان مهمان تصميم بگيرند در فلسطين اشغالى بمانند.(26)
براى اين محصلان اماكنى براى سكونت تهيه مى شود و امكانات مالى در اختيار آنان
قرار مى گيرد, چرا كه تحصيل آنان به صورت بورسيه است. همچنين هيإت ها و
سازمان هايى بر كار و نيازهاى آنان نظارت مى كنند; براى مثال موسساتى چون ((كانون
جوانان كاردارى يهودى)) و ((اداره مهاجرت در وزارت مسكن)) وجود دارند كه اولى
بر پنج هزار دانشآموز نظارت دارد و بودجه آن را هفت ميليون ليره تخمين زده اند و
دومى نيز بر تحصيل پنج هزار دانش آموز نظارت مى كند. اتحاديه هاى دانشجويى نيز در
اين امر سهيمند; براى مثال اتحاديه جوانان صهيونيست در ايالات متحده آمارى از
برنامه هاى تربيتى رژيم صهيونيستى كه 4200 دانشجوى يهودى را زير پوشش دارد ارائه
كرده است.(27) براى پيش گيرى از مشكلاتى كه دانشجويان را از تحصيل در فلسطين
اشغالى باز مى دارد رژيم صهيونيستى كوشيده است تا پذيرش درجه بندى دانشگاه هاى
اسرائيلى را از دانشگاه هاى خارجى, به خصوص دانشگاه هاى آمريكايى بگيرد. براى حل
مشكل زبان, ((دانشگاه نقب)) يك مركز دبيرستانى را با زبان رسمى انگليسى تإسيس
كرده است تا دانش آموزان دبيرستانى اى كه از انگليسى يا آمريكا آمده اند بتوانند
در آن طبق نظام هاى تربيتى معمول در آن كشورها تحصيل كنند. همچنان كه در فلسطين
اشغالى براى جذب دانشجويان آمريكايى ((دانشكده آمريكايى)) تإسيس شده است. علاوه
بر اين تعدادى مراكز فرهنگى مرحله پيش دانشگاهى برپا گرديده اند كه دانش آموزان,
درس هاى خاص و دوره هاى سريع آموزش زبان عبرى را در آنها مى گذرانند تا آمادگى
ورود به دانشگاه هاى رژيم صهيونيستى را پيدا كنند. مسوولان رژيم صهيونيستى بيش از
يك بار اعلام كرده اند كه دانشكده اى را براى آموزش زبان هاى بيگانه به جوانان
مهاجر تإسيس مى كنند.(28) جهت اهتمام به دوران كودكى, سن تحصيل اجبارى در رژيم
صهيونيستى پنج سالگى است كه با دوران آمادگى آغاز مى شود. اين دوران در اكثر
كشورهاى جهان از شش سالگى آغاز مى گردد. تحصيل اجبارى تا كلاس هشتم ادامه مى يابد
و هم اكنون درخواست هايى براى كاستن سن الزام تحصيل از پنج سالگى به سه سالگى و
افزودن آن تا كلاس دهم صورت گرفته است. ((گوشى سميلانكى)) بر اهميت دادن به دوران
كودكى از نظر رژيم صهيونيستى تإكيد مى ورزد تا آن جا كه كودكستان ها, مدارس و
ديگر مراكز تربيتى نه تنها تكميل كننده خانه گردند بلكه شبه جايگزينى براى آنها
شوند. وى سبب آن را دگرسانى حال و هواى فرهنگى خانواده هاى يهودى و عدم آشنايى
كامل بسيارى از والدين با زبان عبرى مى داند.(29)

((كيبوتس))ها(30) بخشى از تربيت يهوديان ((دياسبورا)) را بر عهده دارند, اين
مجتمع ها تعدادى از جوانان مايل به زندگى ((جمعى)) را جذب مى كنند و آنها را در
محيطى روستاگونه گردهم مىآورد, جوانان يهودى از طريق برنامه هاى گوناگونى چون و
آموزش زبان عبرى در دو ماه و ((گذراندن يك دوران كار در كيبوتس)) در اين بلوك ها
جمع مى گردند.

تحصيل دانشجويان يهودى در رژيم صهيونيستى در حقيقت تلاشى براى كوچاندن آنان
است. چرا كه بخشى از محصلان مذكور پس از تحصيل تصميم مى گيرند در فلسطين اشغالى
بمانند و در اين ميان از شرايط اقتصادى و امنيتى موجود تإثير مى پذيرند.(31)
ديگر محصلان نيز به گونه اى ـ ولو داشتن پيوندى عاطفى ـ با رژيم صهيونيستى در
ارتباط مى مانند.



فعاليت هاى تربيتى ارگان هاى صهيونيستى

ارگان هاى صهيونيستى متعددى بر فعاليت هاى تربيتى نظارت دارند; براى مثال
((اداره پرورش و فرهنگ)) در بيست و هشت كشور فعاليت دارد و بيش از يك هزار مركز
تربيتى را اداره مى كند. كه در ميان آنها كودكستان ها, دبيرستان ها و مجموعه هاى
فرهنگى كه زبان عبرى را آموزش مى دهند وجود دارد. اين اداره دبيرانى را از رژيم
صهيونيستى به خارج از كشور مى فرستد و نيز به تربيت معلمان يهودى ((دياسبورا))
در دانشكده ((گرينبرك)) رژيم صهيونيستى مى پردازد. اين اداره همچنين به چاپ و
نشر بولتن هاى گوناگون و توزيع كتاب هاى درسى تإليف و چاپ شده در رژيم صهيونيستى
اقدام مى كند. بخش فرهنگى اين اداره, فرهنگ مردمى يهودى را از طريق آموزش
بزرگ سالان و ايجاد روابط فرهنگى ميان رژيم صهيونيستى و ((دياسبورا)) مى گستراند.
همچنان كه اداره مذكور با ((انجمن آموزش تورات)) براى آموزش تورات به كودكان و
بزرگ سالان همكارى مى كند. اين اداره همچنين در چاپ و نشر گزيده هايى از انديشه و
ادبيات عبرى فعاليت مى كند.(32)

((اداره جوانان و داوطلبان)) پيش از جنگ ژوئن 1967 هدف هاى دور و درازى را در
سر مى پروراند, اين اهداف بر اين اساس متكى بود كه اصول صهيونيسم را به جوانان
يهودى مقيم خارج تلقين كند و زندگى ((اسرائيلى)) و مشكلات و موانعى را كه با آن
رو به روست به آنان بشناساند. همه اين كارها بدين منظور صورت مى گرفت تا آنان را
براى مهاجرت به اسرائيل و سكونت در آن تشويق كند. آن چه انتظار مى رفت آن بود كه
طبق اين تصور, مهاجرت به گونه اى خود خواسته و داوطلبانه صورت گيرد; و اين پس از
آن خواهد بود كه شور و شوق مشاركت در ساختن ((اسرائيل)) نزد جوانان يهودى بالا
گيرد. پس از جنگ هاى رمضان و ژوئن و اشغال لبنان توسط اسرائيلى ها اين اداره
اهتمام خود را به داوطلبانى كه براى سكونت دائم به اسرائيل نمىآيند معطوف كرد;
كسانى كه به انگيزه بقاى محدود ـ كمتر از يك سال ـ مىآمدند و آن را در كيبوتس ها
و واحدهاى نظامى مى گذرانند. از واحدهايى كه زير نظر اين اداره عمل مى كند
((دانشكده فرماندهى جوانان يهود در خارج)) است. اين دانشكده به تربيت فرماندهان
و رهبران محلى مى پردازد كه امر سازمان دهى و اداره مجموعه هاى جوانان را برعهده
مى گيرند و آنان را از لحاظ روحى براى مهاجرت آماده كنند. از اين دانشكده هزاران
تن از سى كشور جهان فارغ التحصيل شده اند كه هم اكنون يكى از بازوهاى قوى
صهيونيسم جهانى براى جذب جوانان مهاجر به شمار مى روند. همچنان كه نقش عمده اى در
صهيونيسم زده كردن مجامع يهودى در نقاط مختلف جهان ايفا مى كنند.(33)

همچنين ((اداره مهاجرت كودكان و نوجوانان)) در زمينه تشويق كودكان و
نوجوانانى كه هنوز به سن قانونى نرسيده اند و خانواده ها موافق هجرت آنان نيستند
فعاليت مى كند. اين اداره كودكان و نوجوانان را به ترك خانواده هاى خود براى
سكونت در رژيم صهيونيستى تشويق مى كند, كه اين كار خود باعث پيوستن خانواده ها به
آنان مى گردد. روزنامه عبرى ((ايل همشمار)) به وجود پيوندهاى تنگاتنگى در زمينه
هماهنگى هاى دانش آموزى و جوانان ميان اين اداره و رژيم مغرب اشاره مى كند. اين
فعاليت ها با ديدارهاى دانش آموزى و هيإت هاى جوانان در تعطيلات تابستانى آغاز
مى گردد. از وسايل تشويقى اين اداره دادن بورس هاى تحصيلى و تإمين تحصيلات
دانشجويى براى جوانان است.



صهيونيسم جهانى و مجامع يهودى

يهوديان اولين انجمن صهيونيستى را در سال 1901 در مغرب تإسيس كردند و
نمايندگانى از اين انجمن در پنجمين كنگره جهانى صهيونيسم حضور يافتند. از
روزنامه هاى مهم صهيونيست روزنامه فرانسوى زبان ((آزادى)) را مى توان نام برد كه
در شهر طنجه منتشر مى شد; همچنين دو روزنامه ((صداى اسرائيل)) و ((آينده روشن))
كه در فاصله سال هاى 1926 تا 1940 ميلادى در ((دارالبيضا)) منتشر مى شد و
مى كوشيدند تا به ايجاد رابطه اى ميان صهيونيست ها و عناصر هوادار صهيونيسم در
كشور مغرب بپردازند.(34) در كشور عراق نيز جامعه يهودى گسترده اى وجود دارد,
فعاليت آنان از سال 1919 ميلادى كه ((اهارون ساسون)) شاخه اى از سازمان صهيونيسم
را در عراق تإسيس كرد, آغاز گرديد. در سومين كنگره جهانى صهيونيسم در سال 1923
يهوديان عراق با هيإتى كه به نمايندگى از آنان شركت مى جست حضور داشتند. در
زمينه مطبوعات نيز تلاش هاى پيشتازانه اى در عراق صورت گرفت و يهوديان اين كشور در
سال 1863 روزنامه اى عبرى زبان به نام ((هاروور)) منتشر كردند. در آغاز سده
بيستم نيز يك روزنامه عبرى ديگر به نام ((هامجيد)) و در سال 1900 ميلادى
روزنامه اى ديگر به نام ((جشورم)) منتشر ساختند. علاوه بر اين روزنامه هايى نيز
وجود دارند كه به دو زبان عربى و عبرى منتشر مى شوند كه از آن ميان مى توان
روزنامه هاى: ((چراغ)), ((دروگر)), ((برهان)), ((پست روزانه)), ((روزنامه و
راهنماى اقتصادى)) و ((راهنماى خانواده)) را نام برد.(35)



سازمان هاى دانشجويى

يهوديان سازمان هاى دانشجويى گوناگونى در جاى جاى جهان دارند, اين سازمان ها از
سويى براى تحكيم پيوند دانشجويان يهودى با يكديگر و از سوى ديگر با رژيم
صهيونيستى فعاليت مى كنند. تمام اين سازمان هاى محلى خود زير مجموعه اى از اتحاديه
جهانى دانشجويان يهودى شمرده مى شوند. از آن جا كه به اعتقاد صهيونيست ها
فعاليت هاى تربيتى تنها عامل گردآورنده جوانان يهودى با آرا و انديشه هاى سياسى
گوناگونشان زير يك سقف است, اين اتحاديه نيز كانون فعاليت هاى خود را مسائل
پرورشى قرار داده است. اين اتحاديه سخنرانى ها و گردهم آيى هايى را براى معرفى
آيين يهوديت به دانشجويان برگزار مى كند و از اين طريق به آنان در تعبير از
يهوديت خويش يارى مى رساند. اين مركز درس هايى را براى آموزش ((تلمود)) و مسائل
شخصى مرتبط با خانواده همچون ازدواج, ارث و مسائل ديگر برگزار مى كند. اين
اتحاديه همچنين مجله اى به چهار زبان منتشر مى كند و مسابقه هاى هنرى ميان
دانشجويان برگزار مى سازد و مواد تبليغاتى و فرهنگى گوناگونى درباره رژيم
صهيونيستى توزيع مى كند.(36)

سازمان هاى دانشجويى ديگرى نيز همچون ((سازمان صهيونيستى دانش آموزان)) كه در
سال 1954 تإسيس گرديد وجود دارند. از فعاليت هاى اين سازمان مى توان به موارد
زير اشاره كرد:

1ـ افزايش معلومات اعضا از تاريخ و تمدن يهودى و دولت رژيم صهيونيستى;

2ـ تشويق اعضا براى آموختن زبان عبرى و سخن گفتن با آن و نيز تشويق آنان براى
مشاركت در فرهنگ يهوديت;

3ـ تشويق بيشترين عدد ممكن از دانش آموزان و دانشجويان براى گذراندن مدت هاى
طولانى در سرزمين هاى اشغالى براى كار و تحصيل.

4ـ تشويق اعضا براى بازنگرى آرا و انديشه هاى خود در امكان هجرت آنان به
سرزمين هاى اشغالى و نيز كمك و يارى هر يك از دانش آموزان يا دانشجويانى كه قصد
هجرت مى كند.(37)

همان گونه كه پيش از اين گفته شد رژيم صهيونيستى در مرحله آماده سازى تربيتى
ـ فرهنگى بر تبديل يهوديان مهاجر به ((اسرائيلى))هاى هوادار تإكيد مى كند. اين
كار را با پركردن خلا فرهنگى موجود ميان يهوديان مهاجر از سرزمين هاى گوناگون با
فرهنگ و تمدن خود به انجام مى رساند. اين از يك سو; از سوى ديگر, هدف از تربيت
در رژيم صهيونيستى اين است كه يهوديان مهاجر از نقاط منفى زندگى در خارج رها
شوند, زيرا به زعم انديشه هاى صهيونيستى اين زندگى آكنده از نقاط منفى است, چرا
كه اين زندگى يك زندگى حاشيه اى و انگل وار است كه هرم اجتماعى معكوسى نيز دارد,
زيرا اكثر يهوديان به كارهاى مالى و واسطه گرى تجارى و كارهاى آزاد اشتغال دارند
و تعداد كمى ـ اگر وجود داشته باشند ـ به كشاورزى و كارگرى مشغولند.

از اين رو مى توان هدف تربيت صهيونيستى را اين گونه خلاصه كرد كه رژيم
صهيونيستى مى كوشد تا انسان ((اسرائيلى)) پيشتازى را ايجاد كند كه به كاردستى و
كشاورزى احترام بگذارد و خود را به زمين پيوند زند و در عين حال از روحيه اى
نظامى بهره مند باشد. با اين كار او نقيضى براى ((يهودى دياسبورا)) و انسانى
پيشرفته تر از او خواهد بود. ماده دوم قانون تربيت ((اسرائيلى)) نيز به همين
نكته اشاره مى كند: ((هدف آموزش رسمى در مراحل اوليه, پايه ريزى شالوده هاى تربيتى
مبتنى بر ارزش هاى فرهنگ يهودى و دستاوردهاى دانش و ميهن دوستى و هوادارى ملت و
دولت يهودى و ممارست كاردستى و كشاورزى و نيز آموزش هاى پيشتازانه و كار براى
ساختن جامعه اى برخوردار از آزادى, مساوات, جوانمردى, تعاون و دوستى نوع بشرى
است.))(38)

((بن گوريون)) پس از صدور اين قانون درباره آن مى گويد: ((اين قانون
چهارچوب هاى اصلى تعلق ما را به ملت يهود در سرتاسر زمين و فرهنگ انسانى آنها
مشخص مى سازد و اصولى را كه به مدد آنها مى توانيم ملتى نمونه باشيم تعيين مى كند.
به اين وسيله يهودىسازى متممى براى عمليات هجرت خواهد بود.))(39)

با اين كه قانون مذكور بر دوستى نوع بشر به عنوان يكى از اهداف تربيت
((اسرائيلى)) تإكيد مى كند, اما در عمل نقيض اين امر را مى بينيم. چرا كه جوانان
يهودى برنفرت از نوع بشرى و حتى نفى كامل آن و نيز احساس برترى بر ديگران
پرورده مى شوند. صهيونيست هاى كهن و جديد مفاهيم و انديشه هاى صهيونيستى را در
مسائل تربيتى به عنوان حقايق مسلم تغيير ناپذير و بدون جايگزين مى شمارند; و زير
بناهاى فكرى مطرح شده توسط نظريه پردازان و رهبران جنبش صهيونيسم امتدادى طبيعى
از انديشه هاى تورات است.


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) دكتر اسعد رزوق, جامعه اسرائيلى, ص90.
2 ) يهوديان خارج از كشور, يهوديان تبعيدگاه, يهوديان در غربت.
3 ) مصطفى عبدالعزيز, اسرائيل و يهوديان دنيا, ص120.
4 ) سالنامه قضيه فلسطين, موسسه پژوهشهاى فلسطينى, ص727.
5 ) روزنامه ژيروزاليم پست, 1990/3/12.
6 ) يكى از واحدهاى پولى عبريان.
7 ) پاورقى شماره5.
Year Book, Newyork, Jewish Publication Society of America, P.126. ( 8
The American Jewish
9 ) توطين, ميهن گزينى, اسكان دهى.
10 ) يهوديان جهان صهيونيسم و اسرائيل, مركز پژوهشهاى فلسطينى, ص117.
11 ) سندلير, يهوديان ايران, ص47 ـ 48.
12 ) سالنامه قضيه فلسطين, مركز پژوهشهاى فلسطينى, ص250.
13 ) همان .
14 ) منبع شماره 8, صفحه 48.
15 ) غير يهوديان.
16 ) آلفرد ليلينتال, بهاى اسرائيل, ص161.
17 ) بولتن مركز پژوهشهاى فلسطينى, ضميمه شماره13,ص602.
18 ) مركز پژوهشهاى فلسطينى, انديشه صهيونيسم, شماره17, صص2ـ141.
19 ) همان.
20 ) تئودور هرتزل, خاطرات هرتزل, ص352.
21 ) همان.
22 ) منبع شماره4, ص790.
23 ) همان.
The American Jewish Year Book, Ibid, P.165. ( 24
25 ) همان.
Year Book, TelAviv, The ISRAEIL Year Book Pablication Lta, P. 80. ( 26
The Israeil
27 ) منبع شماره 24, ص80.
28 ) دانشجويان در اسرائيل, مركز پژوهشهاى فلسطينى, ص33.
29 ) گوشى سميلانسكى, پرورش كودكان و جوانان در اسرائيل, ص51.
30 ) دهكده ها. (خوانندگان براى شناخت دقيق تركيبوتس ها مى توانند به كتاب ((سفر
به ولايت عزرائيل)) مرحوم جلال آل احمد بخصوص صفحات 26 تا 31 مراجعه نمايند.م)
31 ) منبع شماره 4, ص70.
The Israeil Year Book, IBID, P.87. ( 32
33 ) منبع شماره 4, ص930.
34 ) يهوديان مصر ميان مصريت و صهيونيسم, ص10.
35 ) همان, ص11.
36 ) منبع شماره 4, ص138.
37 ) سلمى حداد, دانشجويان در اسرائيل, ص187.
BENTWICH, IBID, P.42. ( 38
39 ) دكتر اسعد رزوق, اسرائيل بزرگ, ص556.

/

تفسير راسخان در علم



قسمت دوم

اشكال سوم:

فخر رازى در تفسير آيه شريفه بر اين باور است كه راسخان در علم تإويل
متشابهات قرآن را نمى دانند وى براى اثبات نظر خويش, دليل هايى را ارائه مى كند كه
قوىترين آنها اين است كه مى گويد: خداوند تعالى در اين آيه راسخان در علم را
مى ستايد به خاطر اين كه مى گويند: ((آمنا به كل من عند ربنا)) يعنى, به همه آيات
چه محكم چه متشابه ايمان آورديم و باور داريم كه همه از جانب پروردگار است.
همان طور كه در آغاز سوره بقره نيز خداوند از مومنان به سبب ايمان بى شائبه اى كه
به آيات الهى دارند, به نيكى ياد مى كند: ((فاما الذين آمنوا فيعلمون إنه الحق
من ربهم;(1) و اما كسانى كه ايمان آورده اند, باور دارند كه آن حقيقتى است از
جانب پروردگارشان.))

حال اگر راسخان در علم به تإويل متشابهات قرآن آگاه باشند و معانى آيات را
به تفصيل بدانند, ستودن آنها به خاطر اين كه مى گويند: ما به همه آيات چه محكم و
چه متشابه ايمان آورده ايم, چه وجهى دارد؟ چون هر كس چيزى را به طور كامل و به
تفصيل بشناسد ناگزير به آن ايمان خواهد آورد! در صورتى كه راسخان در علم از اين
جهت شايسته مدح هستند كه با دليل هاى قطعى باور دارند كه خداى تعالى عالم به
معلوماتى است كه حدى براى آنها متصور نيست و يقين دارند كه قرآن كلام خداوندى
است كه هيچ گاه بيهوده و به گزاف سخن نمى گويد لذا هرگاه آيه اى متشابه را
مى شنوند كه برهان قطعى دلالت بر اين داشت كه معناى ظاهرى اين آيه نمى تواند مقصود
خداوند متعال باشد بلكه مقصود معناى باطنى آيه است, تعيين مراد واقعى آيه را به
علم پروردگار واگذار مى كنند در حالى كه يقين دارند معناى آيه هرچه باشد جز حق و
صواب نيست.
پس در واقع اينان ((راسخان در علم به حقانيت خداوند)) هستند, زيرا معناى
ظاهرى آيه كه يقينا ناصحيح مى نمود آنان را به ترديد و تزلزل نيفكند و اين كه
معناى حقيقى آن آيه را نمى دانستند, باعث نشد كه در باور ايشان به وجود خداوند و
صحيح بودن قرآن خللى وارد آيد.(2)

جواب: اولا چنين نيست كه بين دانستن و ايمان آوردن ملازمه باشد و هر كس حق را
دريابد ناگزير به آن ايمان آورد. خداوند متعال مى فرمايد:
((يعرفون نعمه الله ثم ينكرونها و إكثرهم الكافرون;(3) آنان نعمت پروردگار
را مى شناسند سپس آن را انكار مى كنند و اكثر ايشان كافرانند.))

ثانيا ستايش وقتى شايسته است كه ايمان از روى بصيرت باشد نه ايمانى كه با جهل
آميخته باشد! بيضاوى مى گويد: مدح قرآن از راسخان در علم به سبب تيزهوشى و دقت
نظر ايشان است و اشاره به سرمايه هاى علمى دارد كه آنان براى راه يافتن به شناخت
متشابهات اندوخته اند, از جمله اين كه آنها خرد خويش را از تاريكى هاى حواس مادى
پيراسته اند.(4)

اين كه گفتيم جمله ((يقولون آمنا به…)) حاليه است, جهت اشاره به اين نكته
دقيق بود كه هرچند آيات متشابه قرآن كريم براى عالم و جاهل هر دو مطرح است ليكن
عالم در حالى كه ايمان به صحت قرآن دارد, به كمك يقينى كه به حكيم بودن
پروردگار متعال دارد, با دقت نظر و تعمق در معناى آيه متشابه مى انديشد تا آن كه
سرانجام به تإويل درست آن دست يابد.

توضيح اين مطلب: مردمى كه با آيه هاى متشابه قرآن برخورد مى كنند سه گروهند:
گروه نخست آنانند كه به معناى ظاهرى آيات بسنده مى كنند و اغلب عامه كه شناخت
درستى نسبت به اصول بلند پايه معارف اسلامى ندارند, چنين اند.

گروه دوم كسانى هستند كه بر آيات متشابه مى تنند تا با ايجاد التباس و التقاط,
معانى آيات را با هدف هاى فسادآميز خويش هماهنگ ساخته و وسيله اى جهت تحريف حقيقت
قرار دهند و ايشان اهل زيغ و انحرافند كه مى كوشند بذر فساد را در دل هاى بندگان
خدا بيفشانند.

گروه سوم, راسخان در علم و مومنان حقيقى هستند كه آيه هاى متشابه را مورد
تإمل قرار داده و در معانى آن به دقت مى انديشند و با خويش مى گويند: اين آيه هاى
متشابه همچون آيات محكم قرآن, از جانب پروردگار حكيم صادر شده است. بنابراين در
وراى ظاهر شبهه انگيز آن مى بايست, حقيقت ثابتى وجود داشته باشد كه مقصود اصلى
خداوند تعالى است. اين گونه انديشيدن درباره متشابهات قرآن باعث مى شود كه
راسخان در علم و مومنان حقيقى گام در راه بحث و تحقيق نهند تا آن كه بر معناى
صحيح آيات دست يابند.

اين جست و جو گران صادق, در برابر آيه هاى متشابه همانند افراد نادان كه
ايمانشان بر سر زبان است, متزلزل نمى شوند آن طور كه قرآن مجيد در تقبيح جاهلان
مى فرمايد: ((فان اصابه خير اطمإن به و ان إصابته فتنه انقلب على وجهه خسر
الدنيا و الاخره;(5) اگر خيرى به آنان رسد, اطمينان مى يابند و اگر فتنه اى آنها
را دريابد دگرگون مى گردند[ و كافر مى شوند] آنها در دنيا و آخرت زيانكارند.)) و
نه مانند معاندان تاريك جان, فريبكارى پيشه مى سازند تا آيه هاى متشابه قرآن را
وسيله اى جهت تباهكارى و فساد در زمين قرار دهند, همان گونه كه خداى تعالى
فرمايد: ((إما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغإ الفتنه
وابتغإ تإويله)).(6)

راسخان در علم در برابر متشابهات قرآن درنگ مى نمايند تا با تفكر و تعمق به
حقيقت بى غبار دست يابند و ترديدى نيست كه چنين افرادى به سبب پشتكار و پايدار
بودن بر ايمان راستين خويش, به زودى به مطلوب خود خواهند رسيد, زيرا سنت الهى
در ميان بندگان بر اين استوار است كه: عاقبت جوينده يابنده بود و آن كس كه درى
را بكوبد سرانجام به اندرون بار يابد و خداى متعال فرمايد: ((والذين جاهدوا
فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين;(7) آنان كه در راه ما جهاد كنند
راه هاى هدايت را به آنها نشان مى دهيم و پروردگار با نيكوكاران است.))

خلاصه راسخان در علم به علت ثبات بر عقايد حقه خود به زودى همان گونه كه
خداوند اراده فرموده است به معناى صحيح آيات متشابه هدايت خواهند شد در حالى كه
زبان حال ايشان اين است: ((آمنا به كل من عند ربنا)) و همين ايمان بى شائبه
مقدمه اى است براى جست و جوى واقعيت و عاملى است براى ايجاد انگيزه جهت كاوش در
راه هاى وصول به حقيقت.

((شيخ محمد عبده)) نيز به همين گونه استدلال نموده است: اين كه آيه ((آمنا به
كل من عند ربنا)) بر ايمان و تسليم بى قيد و شرط راسخان در علم دلالت مى كند,
منافات با اين ندارد كه آنان از تإويل آيه هاى متشابه آگاه باشند چون آنها يا
تسليم ظواهر آيات قرآنند و يا اين كه بر خلاف ديگران دچار ترديد نمى شوند و باور
دارند كه آيه هاى متشابه و محكم همه از جانب خداست و حقانيت قرآن را گردن
نهاده اند و به سبب استحكام دانش خود و رسيدن به مرتبه حق اليقين در برابر
متشابهات قرآن مضطرب و متزلزل نمى گردند بلكه به آيه هاى متشابه و محكم به طور
يكسان ايمان مىآورند, چرا كه هر دو را از سوى پروردگار مى دانند و شگفت نيست كه
جاهلان هميشه در اضطراب و ترديد به سر برند اما راسخان در علم با ثبات و آرامش
همدم باشند و هر كه به سرچشمه حقيقت راه يابد گذرگاه هاى آب را اشتباه نمى كند,
اين چنين فردى حق را به وسيله حق مى شناسد و همه آيات را با آن تطبيق مى دهد در
حالى كه مى گويد: ((آمنا به كل من عند ربنا;(8) ما به قرآن ايمان آورده ايم, همه
آيات آن (محكم و متشابه) از جانب خداست.))



استدلال فخر رازى

فخر رازى جهت تإييد ادعاى خود ـ كه اختصاص علم به تإويل آيه هاى متشابه, به
خداوند است ـ از ادبيات كمگ گرفت است, وى مى گويد: اگر قائل شويم كه ((واو)) در
آيه شريفه والراسخون فى العلم…, براى عطف است نه استيناف, سخنى برخلاف فصاحت
گفته ايم, زيرا اگر مقصود عطف بود مى بايست بر سر جمله بعدى نيز ((واو)) درآيد و
گفته شود[ :و هم] يقولون آمنا به.(9)

علامه طباطبايى ـ قدس سره ـ نيز اين برداشت ادبى را تإييد نموده و مى گويد:
ظاهر حصرى كه در آيه شريفه وجود دارد: ((و ما يعلم تإويله الا الله)) اين است
كه علم به تإويل آيات متشابه, تنها از آن خداوند است و ظاهر اين است كه
((واو)) در ((والراسخون…)) براى استيناف است نه عطف. شاهد بر اين ادعا اين كه
در صدر آيه آمده است: ((فإما الذين فى قلوبهم زيغ…)) پس در حقيقت ((واو))
طرف ديگر ترديدى است كه در صدر آيه به وسيله ((إما)) ايجاد شده است; يعنى
كسانى كه در دل هاى ايشان انحراف است براى فتنه جويى و تإويل به دلخواه خويش, از
متشابه پيروى مى كنند و اما راسخان در علم مى گويند ما به قرآن ايمان آورديم و
همه آيات چه محكم و چه متشابه از جانب خداست.

دليل ديگر اين كه اگر ((واو)) جهت عطف بود و مى خواست راسخان در علم را با
خداوند تعالى در آگاهى از تإويل آيات متشابه شريك بداند, چرا از رسول خدا(ص)
كه برترين راسخان در علم است نامى به ميان نياورد و حق اين بود كه نام ايشان را
جداگانه ذكر نمايد تا به مقام بلند آن جناب احترام گذاشته باشد. چنان كه
مى بينيم در آياتى كه رسول خدا(ص) مقصود بوده است صريحا نام ايشان آمده است:

((آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المومنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه
و رسله;(10) پيامبر(ص) به آن چه از پروردگار بر او نازل شده, ايمان آورده است و
مومنان تمامى به خداوند و فرشتگانش و كتاب ها و رسولان وى ايمان آوردند.))

((ثم إنزل الله سكينته على رسوله و على المومنين;(11) سپس خداوند آرامش و
سكينه خود را بر پيامبر(ص) و مومنان نازل گردانيد.))

((ان إولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى والذين آمنوا;(12)
سزاوارترين مردم به ابراهيم(ع) آنانند كه از وى پيروى نمودند و نيز اين
پيامبر(ص) و كسانى كه بدو ايمان آورده اند.))

جواب: اگرچه ما براى اين دو انديشمند گرانمايه مقام بلندى را در فلسفه و علوم
عقلى قائل هستيم لكن همين يافته هاى فلسفى آنان را از علوم نقلى و مسائل ادبى و
فصاحت كلام دور ساخته است, به ويژه مى بينيم ايشان دليلى براى اين برداشت غريب
ادبى خود, بيان نكرده اند و ما قبلا سخنان بزرگان ادب را درباره اين كه ((واو))
بهتر است در اين آيه براى عطف باشد نه استيناف, بيان نموديم.

فخر رازى از اين نكته غفلت ورزيده است كه جمله حاليه اگر با فعل مضارع آغاز
گردد, لازم است كه بدون ((واو)) باشد. ابن مالك در ((الفيه)) درباره جمله حاليه
مى گويد:

و ذات بدء بمضارع ثبت

حوت ضميرا و من الواو خلت

اگر جمله حاليه با فعل مضارع شروع شود, ضميرى در آن مستتر است و از ((واو))
خالى است.

علامه طباطبائى ـ قدس سره ـ نيز به اين نكته توجه نفرموده اند كه در قرآن كريم
بسيارى جمله هاى عام وجود دارد كه يقينا رسول خدا (ص) را هم در بر مى گيرد ليكن
از بردن نام ايشان خوددارى شده است, نظير:

((شهد الله إنه لا اله الا هو والملائكه و اولوا العلم قائما بالقسط))(13)

((ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه;(14) كسانى كه
گفتند: پروردگار ما الله است و سپس پايدارى ورزيدند, فرشتگان بر آنها نازل شوند.
))

((ان الله يدافع عن الذين آمنوا;(15) پروردگار از آنان كه ايمان آورده اند,
دفاع مى كند.))

((انما يخشى الله من عباده العلمإ;(16) تنها علما هستند كه به راستى از
خداوند مى ترسند.))



رد ديدگاه سيوطى

جلال الدين سيوطى بر اين گمان است كه بيشتر علماى اسلام در گذشته, به ويژه اهل
سنت, قائلند كه آگاهى از تإويل آيه هاى متشابه قرآن كريم تنها مخصوص خداوند است.
وى مى گويد: ((اكثر صحابه و تابعين و پيروان ايشان كه پس از آنها آمدند ـ خصوصا
اهل سنت ـ قول دوم را پذيرفته اند كه تإويل آيات متشابه, مختص خداوند است.
))(17)

ما بر اين باوريم كه نظر سيوطى در اين باره مبالغه آميز و نادرست است, مخصوصا
وقتى به سخنان علماى اهل سنت مراجعه مى كنيم, درمى يابيم كه گفته او صحيح نيست.
براى نمونه برخى از نظريات آنها را نقل مى كنيم:

ابن تيميه گويد: گفته آنان كه مى گويند: ((اكثر علماى گذشته بر اين اعتقادند
كه تإويل قرآن را جز خداوند احدى نمى داند.)) سخنى



است كه بر پايه علم استوار نيست, زيرا شنيده نشده كه كسى از صحابه بگويد:
راسخان در علم تإويل آيه هاى متشابه را نمى دانند, بلكه آن چه از صحابه به دست
ما رسيده اين است كه راسخان در علم, از تإويل قرآن آگاهند.

از اينها گذشته بسيارى از علما ادعا كرده اند كه از تإويل قرآن آگاهند; نظير:
مجاهد با آن مقام بلندش, ربيع بن انس, محمد بن جعفر بن زبير و ابن عباس… احمد
بن حنبل نيز تإويل بسيارى از آيات متشابه را باز نموده است… و همين قول از
طرف دانشمندان زيادى از اهل سنت پذيرفته شده است كه از جمله آنانند: ابن قتيبه
و ابوسليمان دمشقى.(18)

ابو جعفر طبرى عقيده دارد كه همه آيات قرآن مجيد كه بر رسول خدا(ص) نازل شده
به هدف آن بوده است كه او و امتش را به معارف دين آگاه سازد و جهانيان را به
طريق هدايت راهنما گردد; بنابراين معقول نيست بگوييم آياتى در قرآن كريم آمده
است كه آنان بدان نيازى ندارند يا اگر نياز دارند توانايى فهم و تإويل آن را
ندارند.(19)

مجاهد مى گويد: ((من آيات قرآن را از آغاز تا پايان نزد ابن عباس خواندم و بعد
از هر آيه اى از معناى آن مى پرسيدم و او پاسخ مى داد.))

ابن عباس مى گفت: ((من از راسخان در علم هستم كه از تإويل آيات قرآن مجيد
آگاهند.))(20)

راغب در مقدمه تفسير خود مى گويد: عموم متكلمان بر اين رإىاند كه لازم است همه
آيه هاى قرآن معناى معلومى داشته باشد وگرنه مردم از آن بهره اى نخواهند برد.
مفسران نيز ((والراسخون)) در آيه شريفه را عطف به ((الا الله)) مى دانند و
((يقولون آمنا به)) را جمله حاليه به حساب مىآورند, كه در نتيجه راسخان در علم
با خداوند تعالى, در آگاهى از تإويل متشابهات قرآن شريكند.(21)

ابوالحسن اشعرى, بزرگ اشاعره, هم بر اين باور است كه در آيه قرآن پس از
((والراسخون فى العلم)) وقف واجب است, زيرا آنان از تإويل آيات متشابه آگاهند,
بنابراين نبايد آيه را به گونه اى خواند كه با اين معنا راست نيايد.

ابو اسحاق شيرازى رإى ابوالحسن اشعرى را پسنديده و به نفع وى چنين استدلال
نموده است: دانش تإويل قرآن را خداوند تنها اختصاص به خود نداده بلكه علما را
هم از آن آگاه ساخته است, چرا كه پروردگار متعال اين آيه را براى مدح علما بيان
فرموده است و اگر علما از تإويل متشابهات قرآن اطلاع نداشته باشند, در اين صورت
با عوام مردم يكسانند.(22)

آن چه از سخنان بزرگان علم بيان داشتيم, براى بى اعتبارى گفته سيوطى كافى است
و هر كس در كتاب هاى علما بيشتر جست وجو نمايد, مطالب بيشترى در رد ادعاى سيوطى
خواهد يافت.



برداشت هاى نا به جا

كسانى كه منكر عطف ((والراسخون)) به ((الا الله)) مى باشند, براى پندار نادرست
خويش چنين دليل آورده اند: متشابه آيه اى است كه احدى راه به معناى واقعى آن
ندارد و خداوند علم به تإويل آيه هاى متشابه را به خود اختصاص داده و به هيچ يك
از مخلوقات خويش نياموخته است; مانند آگاهى از وقت خروج مسيح(ع) و زمان طلوع
خورشيد از مغرب و برپا شدن قيامت و فناى دنيا و نظاير اين امور كه هيچ كس جز
خداوند از آنها اطلاع ندارد.(23)

برخى از مفسران در تفسير آيه شريفه گفته اند: و ما يعلمه الا الله و…; يعنى
اين كه احدى جز خداوند از زمان بر پا شدن قيامت و هنگام اجل پيامبر(ص) و امتش و
آن چه اتفاق مى افتد, آگاه نيست و آنان كه كوشيده اند از طريق علم حساب و نجوم و
كهانت از اين امور اطلاع يابند, راه به جايى نخواهند برد.

اما راسخان در علم كه مى گويند: به همه آيات ايمان آورده ايم كه از جانب
پروردگار است, بدين معنا نيست كه تإويل آيات را مى دانند, بلكه فضيلت علم ايشان
بر ساير مردم اين است كه آنها يقين دارند كه تنها خداوند از تإويل متشابهات
آگاه است و ديگران را ه به جايى نمى برند.(24)

بايد گفت, شگفت آور است كه اينان چنين دچار غفلت شده اند كه توجه نكرده اند آيه
شريفه سوره آل عمران, آيات قرآن كريم را به دو نوع تقسيم مى كند: محكمات و
متشابهات. آيات محكم به سبب معناى واضح مورد مراجعه امت اسلامند ولكن آيات
متشابه به علت پنهان بودن معنايشان, كسانى كه انگيزه هاى پليدى در سر دارند به
آنها روى مىآورند تا تإويلى ناصحيح از آنها ارائه دهند, در صورتى كه تإويل
صحيح اين گونه آيات را جز خداوند و راسخان در علم كسى ديگر نمى داند.

فحواى آيه شريفه جز اين چيز ديگرى نيست و ربطى هم به امور هفت گانه اى مثل
چگونگى خروج دجال, فرود آمدن مسيح(ع) و طلوع خورشيد از مغرب ـ كه علم به آنها
تنها مخصوص پروردگار متعال است ـ ندارد. اين امور از نشانه هاى قيامت هستند و
ارتباطى با آيه مورد نظر ندارند.

واقعا چنين غفلتى از مفسران شگفتآور است كه چگونه متوجه خطاى خويش نشده اند و
آيه را اين گونه تفسير نموده اند.



راسخان در علم كيانند؟

راسخان در علم آنانند كه نخست سبب متشابه بودن آيه را در مى يابند, سپس در
نهايت موفق مى شوند كه بر معناى صحيح آيه دست پيدا كنند, زيرا چنان كه گفته اند:
فهم سوال, نصف جواب است!

دليل موفقيت راسخان در علم اين است كه آنان اساس قواعد دينى را به خوبى
مى شناسند و مبانى استوار و اصول شريعت را به حقيقت فرا گرفته اند و به همين دليل
هرگاه بنگرند كه ظاهر آيه اى از قرآن با اصول شريعت ناسازگار است, در مى يابند آن
آيه داراى تإويل صحيحى است كه مى بايست با يارى جستن از معارف اصلى دين آن را
به چنگ آورد و هر كس در جست و جوى چيزى پايدارى ورزد و شرايط لازم را دارا باشد,
سرانجام آن چه را مى خواهد, مى يابد; اما شخص جاهل كه باطنى تاريك دارد, از دين
تنها ظواهر آن را مى شناسد و توانايى اين را ندارد كه بين آيات محكم و متشابه
تميز دهد.

خلاصه عالمان راستين به دليل اين كه بر قواعد حقيقى شريعت واقفند و ميزان و
مقياس دقيق احكام شرعى را مى شناسند, هنگامى كه امور شبهه انگيز و آيات متشابه بر
آنان عرضه شود, قادرند كه حقيقت معانى آنها را به وجه صحيحى به دست آورند.

از همين جاست كه راسخان در علم به سبب فضيلتى كه در فهم حقيقت دين دارند, به
لطف پروردگار جهانيان, تإويل آيات متشابه را مى دانند, چرا كه ((والذين جاهدوا
فينا لنهدينهم سبلنا;(25) آنان را كه در راه ما كوشش كنند به راه هاى هدايت خود
راهنمايى مى كنيم.))

((و يزيد الله الذين اهتدوا هدى;(26) و خداوند آنان را كه هدايت يافته اند
هدايت مى افزايد.))

((ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه;(27) كسانى كه
گفتند پروردگار ما الله است و سپس پايدارى ورزيدند ملائكه[ رحمت] بر آنان نازل
گردند.))

((ان لو استقاموا على الطريقه لاسقيناهم مإ غدقا;(28) اگر در طريق هدايت
پايدارى مى كردند آنان را از زلال حقيقت سيراب مى كرديم.))

آيا علم به حقايق شريعت ارجمند اسلام, آب شيرين و گوارا نيست!؟ اين شربت زندگى
بخش علم است كه خداوند به هر كس از بندگان مومن خود كه بخواهد, مى نوشاند و او
را به حقايق ملك و ملكوت آگاه مى سازد.

بر طبق چنين برداشتى سر سلسله راسخان در علم رسول خدا(ص) مى باشد. امام
باقر(ع) مى فرمايد: رسول خدا(ص) برترين راسخان در علم است كه تفسير و تإويل همه
آيه هايى كه خداوند تعالى نازل فرموده است, مى داند و هرگز چنين نيست كه خداوند
آياتى را بر رسول خود نازل گرداند كه از تإويل آنها آگاه نيست.(29)

پس از رسول خدا(ص) باب مدينه علم وى, اميرمومنان و امامان معصوم ـ صلوات الله
عليهم اجمعين ـ از راسخان در علم هستند.

امام صادق(ع) فرمود: ((به راستى كه خداوند رسول خود را از تإويل و تفسير
آيات قرآن آگاه ساخت و رسول خدا(ص) هم آن را به على(ع) آموخت و سوگند به خدا كه
على(ع) ما را از تإويل و تفسير همه آيات الهى آگاه كرد.))(30)

بدين گونه در همه زمان ها در ميان مسلمانان مردانى وجود داشته اند كه بر پيمانى
كه با خداوند بسته بودند, پايدار ماندند و در راه كسب معارف دين استقامت
ورزيدند تا آن كه پروردگار آنها را از سرچشمه زلال حقيقت سيراب ساخت; همان طور
كه رسول خدا(ص) فرمود[)) :مسووليت] اين دين را در هر قرنى مردانى عادل به دوش
مى گيرند و تإويل هاى نا به جاى فسادكاران را از ساحت آن مى زدايند.))(31)

از جمله شواهدى كه نشان مى دهد تعبير راسخان در علم درباره همه علماى حقيقت
جوى مسلمان مصداق دارد, اين است كه مى بينيم قرآن مجيد درباره دانشمندان ربانى
اهل كتاب, همين عنوان را به كار مى برد: ((لكن الراسخون فى العلم منهم والمومنون
يومنون بما انزل اليك;(32) ليكن راسخان در علم از[ بين] ايشان و مومنان به آن
چه بر تو نازل شده است ايمان مىآورند.))

بنابراين علماى عامل, آنان كه در شاهراه شريعت حق حركت مى كنند و معرفت آنها
نسبت به حقايق دين مقدس كامل است, از جمله راسخان در علم هستند و از تإويل
متشابهات قرآن آگاهند.

امام صادق(ع) فرمود: ((ما از راسخان در علم هستيم و به تإويل قرآن آگاهيم.
))(33)

ابن عباس ـ شاگرد اميرمومنان(ع) ـ مى گويد: ((من از كسانى هستم كه به تإويل
قرآن آگاهند.))(34)

در وصيت نبى اكرم(ص) آمده است: ((در مورد هر چه دچار ترديد شديد از اهل علم
بپرسيد تا شما را آگاه سازند.))(35)

اگر در ميان امت رسول خدا(ص) دانشمندانى نبودند كه آگاه به تإويل متشابهات
قرآن باشند, حضرت(ص) مسلمانان را براى حل امور متشابه به آنان ارجاع نمى داد.

((الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا إن هدانا الله;(36) حمد
خدايى را سزاست كه ما را بدين راه هدايت كرد و اگر خدا ما را راهنمايى نمى كرد,
خود راه به جايى نمى برديم.))


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) بقره (2) آيه26.
2 ) تفسير كبير, ج7, ص177.
3 ) نحل(16) آيه83.
4 ) انوار التنزيل, ج2, ص5.
5 ) حج (22) آيه11.
6 ) آل عمران (3) آيه7.
7 ) عنكبوت(29) آيه69.
8 ) تفسير المنار, ج3, ص167.
9 ) تفسير الكبير, ج7, ص177.
10 ) بقره (2) آيه285.
11 ) توبه (9) آيه26.
12 ) آل عمران (3) آيه68.
13 ) همان, آيه18.
14 ) فصلت (41) آيه30.
15 ) حج (22) آيه38.
16 ) فاطر (35) آيه28.
17 ) الاتقان, ج2, ص3, ط1 و ص5 ـ 6, ط2.
18 ) به نقل تفسير المنار, ج3, ص174 ـ 175.
19 ) طبرى, جامع البيان, ج3, ص116.
20 ) تفسير المنار, ج3, ص182.
21 ) زركشى, البرهان, ج2, ص74.
22 ) صبحى صالح, المباحث, ص282.
23 ) جامع البيان, ج3, ص116.
24 ) همان, ص;122مجمع البيان,ج2,ص;410بيضاوى,ج2,ص5.
25 ) عنكبوت (29) آيه69.
26 ) مريم (19) آيه76.
27 ) فصلت (41) آيه30.
28 ) جن (72) آيه16.
29 ) بحارالانوار, ج92, ص78.
30 ) مرآه الانوار, ص15.
31 ) سفينه البحار, ج1, ص55.
32 ) نسإ (4) آيه162.
33 ) بحرانى, تفسير برهان, ج1, ص271.
34 ) سيوطى, الدر المنثور, ج2, ص7.
35 ) بلاغى, آلإ الرحمان, ج1, ص258.
36 ) اعراف (7) آيه43.

/

غم و شادى در قرآن


از يك نظر انفعالات روحى از همه ابعاد وجود انسان وسيع تر و در عين حال سطحى تر
است, چرا كه در واقع, معلول و متإثر از ساير ابعاد است; يعنى قبلا چيزهاى ديگرى
بايد در نفس باشد تا اين حالات انفعالى پديد آيد, و چون نزديكى بيشترى با بدن و
حالات مادى دارد, از اين رو, آن را سطحى تر تلقى مى كنيم, هر چند در عمقش چيزهاى
ديگرى وجود دارد.

و اما اين كه وسيع تر است: محور همه انفعالات اين گونه است كه وقتى انسان
مطلوبى دارد هنگامى كه مطلوبش تحقق پيدا كرد, حالتى به نام شادى, خشنودى و
امثال اين تغييرات, براى انسان پديد مىآيد, و اگر از دستش رفت حالتى به نام حزن
و اندوه و… به وجود مىآيد.

بنابراين, انفعالات نفسانى به يكى از ابعاد وجود انسان اختصاص ندارد, بلكه هر
يك از خواسته هاى روحى انسان اين گونه است كه به هنگام تحقق آن, حالت شادى و به
هنگام عدم تحقق آن, حالت غم روى مى دهد.

انسان به زندگى علاقه مند است. اين يكى از ابعاد وجود انسان است كه از يك نظر
مى شود عميق ترين بعد وجود يا ژرف ناك ترين لايه روحى انسان در نظر گرفته شود; اگر
انسانى احساس كند كه حياتش به خطر افتاده است, حالتى به نام خوف برايش پيش
مىآيد. و اگر متوجه شود كه آن خطر رفع شده و حياتش ادامه خواهد يافت, حالتى
ديگر به نام سرور و شادى برايش پديد مىآيد.

درباره قدرت هم همين طور است اگر كسى احساس كند كه قدرتش در حال زوال است و
عاجز و ناتوان خواهد شد, احساس خوف به او دست مى دهد. و اگر كسى كه عاجز بوده
قدرتش برگردد يا كسى كه فلج بوده شفا پيدا كند, احساس سرور به او دست مى دهد.
چنان كه اگر سلامتى اش به خطر افتد مى ترسد و هنگامى كه مريض شود محزون مى گردد.

هم چنين انسانى كه به مال علاقه دارد, اگر مالش به خطر افتد حالت خوف به او
دست مى دهد و اگر از دستش برود محزون مى شود, اما اگر ناگهان مالى به او برسد شاد
مى شود. در مورد فرزند هم امر به همين منوال است, اگر به فرزند كسى مصيبتى برسد
پدر محزون مى شود, اما اگر فرزند مشرف به مرگى نجات پيدا كند, پدر شاد مى شود.

حاصل آن كه هر مطلوبى تحقق پيدا كند, موجب سرور مى شود و هر كدام از دستش برود
موجب غم و اندوه مى گردد از اين جهت اين بعد وسيع ترين ابعاد است و بر همه ابعاد
وجود انسان احاطه دارد. يك حالت فراگيرى نسبت به همه شوون زندگى دارد. اين دو
ويژگى از ويژگى هاى اين بعد انسان است: يكى اين كه سطحى تر از همه و معلول ساير
جهات نفسانى است. و دوم اين كه وسيع تر و فراگيرتر از همه است.

نكته ديگرى كه بايد گفته آيد, اين است كه تحقق يا از دست رفتن مطلوب اضافات
گوناگونى دارد كه بر حسب اين اضافات مفاهيم و عناوين متعددى پديد مىآيد; مثلا
مطلوب انسان گاهى حاصل كار خود اوست و گاهى نتيجه كار ديگران. كسى كه خود موجب
زيان كارى شده, پشيمان مى شود. اين ندامت همان حزن است و اگر ديگرى موجب
زيان مندى شده باشد هيچ وقت نمى گوييم, پشيمان شد.

همين گونه از دست رفتن مطلوب گاهى ((بالفعل)) تحقق پيدا كرده, يا يك امر
نامطلوبى براى انسان پيدا شده است; يعنى اگر در نظر بگيريم كه در گذشته ـ ولو
لحظه اى قبل ـ ضررى به انسان رسيده است در اين جا ((خوف)) معنا ندارد, بلكه جاى
((حزن)) است. اما نسبت به آينده وقتى احتمال بدهد كه ضررى به او مى رسد يا
مطلوبش از دست مى رود حالت ((خوف)) به او دست مى دهد. پس ((خوف)) نسبت به آينده
است, ولى ((حزن)) و ((غم)) نسبت به گذشته است.

نقطه مقابل خوف, امن و آسايش خاطر است و آن وقتى است كه خطرى شخص را تهديد
نمى كند و اگر انتظار امر مطلوبى يا رفع امر نامطلوبى داشته باشد, حالت اميد و
رجا به او دست مى دهد و در مقابل وقتى اميد به امرى مطلوب يا رفع نامطلوبى
نداشته باشد حالت يإس و نوميدى برايش حاصل مى شود.

پس محور همه اين حالات, تحقق يا عدم تحقق امر مطلوب يا نامطلوب است.

خشم, نوعى ديگر از حالات روانى است كه با توجه به اين كه امرى نامطلوب از طرف
شخص ديگرى متوجه انسان مى شود يا امرى مطلوب از وى سلب مى گردد, پديد مىآيد; مثلا
وقتى انسان احساس مى كند شخصى مى خواهد ضررى به او بزند يا نفعى را از او سلب
كند, نسبت به وى خشمگين مى شود. در مقابل چنين حالتى, حالت رضا و خشنودى قرار
دارد.

بنابراين, با توجه به اين نسبت ها و اضافات گوناگون, حالات مختلفى پديد مىآيد و
در حقيقت گستردگى مفاهيم در اين باب از دو جهت است:
يكى اين كه همه خواسته هاى انسان را شامل مى شود; مانند حب ذات و حب كمال و
انواع لذت ها, كه تحقق و عدم تحقق همه اينها, موجب شادى و غم مى شود, و يكى هم از
لحاظ اضافات گوناگون; مثلا حالت انسان در مرگ فرزند; اگر نسبت به گذشته باشد حزن
است, و اگر نسبت به آينده باشد, خوف است, و نسبت به كسى كه مى خواهد فرزندش را
بكشد و از دست او بگيرد ((خشمگين)) مى شود. در همه اين موارد متعلق حالات و
انفعالات نفسانى, مرگ فرزند است, اما با توجه به اختلاف زمان ها و اضافات گوناگون
حالات گوناگون و عكس العمل هاى متعددى پديد مىآيد.

اگر بخواهيم تمامى مفاهيم مربوط به اين بخش را بررسى كنيم و آيات مربوط را از
ديدگاه هاى مختلف مورد بحث قرار دهيم, از مجال مقال فراتر خواهد رفت. بنابراين,
تنها عناوين و سرفصل هاى موضوع را يادآور مى شويم: فرح, سرور, حبور: ((فهم فى
روضه يحبرون))(1) مرح, بطر, از يك سوى, و مفاهيم حزن اسى: ((لكيلا تإسوا على ما
فاتكم))(2) اسف, ضيق صدر: ((فلاتكن فى ضيق مما يمكرون))(3), ((يضيق(4) صدرى))
بخوع ((باخع نفسك))(5) و ندامت. همين طور مفهوم ((رضا)) از يك طرف, مفاهيم سخط,
غضب, كراهت, غيظ, مكظوميت, و كظيم به معناى مكظوم; مانند ((و لاتكن كصاحب الحوت
اذ نادى و هو مكظوم))(6), ((و هو كظيم))(7) از طرف ديگر است. همين گونه خوف و
خشيت و اشفاق و رهبت و وجل كه تقريبا مترادف هستند; در مقابل امن و سكينه و
اطمينان قلب و نيز رجإ كه انتظار رفع محذور يا تحقق مطلوب است; در مقابل آن
يإس و قنوط و ابلاس قرار دارد.

آثار بدنى كه در اثر حالت شادى و خشنودى و انبساط روح پديد مىآيد, عبارت است
از: گشاده رويى و خنده و در مقابلش گرفتگى چهره, عبوس شدن و گريه است. (البته
گاهى گريه در اثر شوق هم دست مى دهد). در اين موارد هم مى توان به اين مفاهيم
رجوع كرد: ضحك, بكإ, استبشار, اسفار, و قره عين. ((وجوه يومئذ مسفره, ضاحكه
مستبشره))(8) و در مقابل گشاده رويى حالت عبوس: ((عبس و تولى))(9), قمطرير:
((يوما عبوسا قمطريرا))(10), يا تيرگى و غبارآلودگى: ((عليها غبره))(11) به كار
رفته است و مى توان تعبير ((كالحون)) را كه در آيه 104 سوره مومنون آمده است, بر
آنها افزود.

مفاهيم ديگرى نيز هست كه مربوط به رفتار انسان و عكس العمل او در برابر
رويدادهاى خوشايند و ناخوشايند است; مثلا وقتى بلايى بر كسى وارد مى شود و حزن و
اندوه او را مى گيرد گاهى در عمل بى تابى مى كند, زياد گريه و ناله مى كند, اسم اين
حالت ((جزع)) است (فزع همان خوف است ((و هم من فزع يومئذ آمنون)))(12) جزع آن
حالت بى تابى است كه انسان در مقابل مصيبت يا از دست دادن امر مطلوبى از خودش
نشان مى دهد. ((ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا))(13) و در مقابل آن
واژه ((صبر)) به كار مى رود. هم چنين مفاهيم حلم و كظم غيظ در مورد فروخوردن خشم
و غضب و مفهوم عجله (در مقابل تإنى) در مورد ترس از دست دادن منفعت يا مفهوم
فظ و غلظت (تندى و درشتى) در مقابل لين و رفق (نرم خويى) از مفاهيم اخلاقى است
كه با توجه به انفعالات نفسانى و عكس العمل انسان در برابر حوادث انتزاع مى شود.



ارزش اخلاقى شادى و غم

اكنون بايد گفت اين حالات از نظر اخلاقى چه ارزشى دارد؟ اين حالات تا آن جا كه
غير اختيارى باشد از نظر اخلاقى نه ارزش مطلوب دارد و نه نامطلوب, نه ارزش مثبت
دارد و نه منفى. هر انسانى طبيعتا وقتى متوجه خطرى مى شود حالت خوف پيش مىآيد.
اين طبيعى است و اختيارى هم نيست و هنگامى كه چيز مطلوبى تحقق پيدا كند, شادمان
مى شود. اين شادى امرى طبيعى است, براى انبيا و اولياى خدا هم چنين حالتى بوده
است. در قرآن كريم بسيارى از موارد همين اسف و غضب و حزن در مورد انبيا است.
اين حالات تا آن جايى كه يك انفعال طبيعى است مدح و ذمى در پى ندارد, ولى ادامه
اين حالات و عكس العمل هايى كه انسان انجام مى دهد از آن نظر كه اختيارى است,
ارزش هاى مثبت و منفى خواهد داشت.

اين حالات مانند همه حالات ادراكى, وقتى تحقق پيدا مى كند كه انسان نسبت به آنها
آگاهى داشته باشد. توجه پيدا كردن گاهى غير اختيارى است و انسان دفعتا متوجه
مى شود خطرى او را تهديد مى كند; مثلا نگاهش به شيرى مى افتد كه قصد حمله به او
دارد و بى اختيار مى ترسد, اما گاهى اين توجه با اختيار خود انسان حاصل مى شود;
مثلا مى نشيند درباره چيزى فكر مى كند و متوجه مى شود كه خطرى او را تهديد مى كند.
اين جاست كه جنبه اختيارى پيدا مى كند و وارد حوزه اخلاق مى شود, مثلا انسان
درباره عذاب هاى آخرت فكر كند تا توجه ندارد ترسى هم ندارد و يادش نيست كه اصلا
جهنمى و عذابى هم هست, اما وقتى از راه فكر كردن خوفى برايش پديد آيد اين خوف
اختيارى است, به دليل اين كه مقدماتش اختيارى بوده است, يا اين كه فكر كند
درباره عظمت الهى و گناهان خودش و صفاتى كه موجب خوف از خدا مى شود. اين خوفى
است اختيارى, چون مقدماتش اختيارى است.

همين طور حالت امن; مثلا وقتى شخص درباره چيزى كه موجب امنيت خاطر بشود فكر
كند, آن نيز يك امر اختيارى است. و حتى در صورتى كه اصل خوف يا امن غير اختيارى
باشد, ممكن است ادامه اش اختيارى باشد; يعنى توجه اش را متمركز كند و علت مبقيه
برايش ايجاد كند. آن حالت, بقاى اختيارى خواهد بود. چنان كه عكسش هم همين طور
است. بنابراين در اين گونه حالات و انفعالات نفسانى جاهايى براى اختيار هست: يكى
اين كه انسان ابتدا خودش فكر كند و از راه فكر كردن آن حالت را پديد آورد كه
حدوثش هم اختيارى است, و ديگرى آن كه حدوثش غير اختيارى, ولى بقايش اختيارى
باشد. هم چنين ممكن است تشديد يا تضعيف اين حالات, اختيارى باشد; مثلا كسى كه
توجه ضعيفى پيدا كرده و خوفى متناسب با آن برايش حاصل شده مى تواند توجه اش را
متمركز كند يا در اثر متمركز كردن توجه, حالت خوف تشديد شود. اين هم نوعى عمل
اختيارى در حالت نفسانى است. در اين صورت است كه وارد حوزه اخلاق مى شود و مى سزد
كه بگوييم كار خوبى انجام داده است يا كار بدى. و آنچه بيش از همه با اختيار
انسان ارتباط دارد ترتيب آثار علمى است كه به دنبال اين حالات چه كارى و چه
رفتارى را انجام بدهد و چه عكس العملى در مقابل ديگران نشان بدهد. البته بعضى
اختيارشان در اين موارد هم خيلى ضعيف است, وقتى عصبانى شدند, ديگر نمى توانند
خود را كنترل كنند. هرچه از دهنشان دربيايد مى گويند, هر كارى از دستشان برمىآيد
انجام مى دهند, مثل اين كه ديگر اختيار از آنها سلب مى شود. البته اختيار ضعيف را
با تمرين ها و تلقين هايى مى توان تقويت كرد. در اين موارد به همان اندازه كه
انسان اختيار داشته باشد در ابقاى يك حالت يا عكس العمل خاص به همان اندازه هم
ارزش اخلاقى دارد.



معيار خوبى و بدى

در اين جا سوال اين است كه به طور كلى معيار خوبى و بدى چيست؟ معيارى كه در
همه موارد مى توان بر آن تكيه كرد, اين است كه اگر يك عمل اختيارى موجب اين شود
كه انسان از كمال برترى محروم گردد; يعنى تزاحمى پيدا شود كه اگر يكى از آنها
را ارضا كند و به دنبالش برود از ديگرى محروم شود, پس اگر آن ديگرى مطلوبيت
بيشترى داشته باشد موجب اين مى شود كه اولى نامطولب باشد; يعنى ارزش منفى دارد,
و بر عكس اگر عملى موجب اين شود كه انسان به خواسته هاى بيشتر و ارزنده تر و
كامل ترى برسد, مطلوبيت و ارزش مثبت خواهد داشت. در اين جا نيز مطلب همين گونه است:
چه خوف, چه حزن, چه سرور, چه رجا چه يإس و چه قنوط و ساير مفاهيمى كه اشاره
كرديم, اگر در مواردى باشد كه انسان را از كمالات ديگر باز دارد آن حالت هم طبعا
نامطلوب خواهد بود و به اندازه اى كه اختيارى باشد از نظر اخلاقى, ارزش منفى
خواهد داشت و چون اين حالات تابع عوامل و زمينه هاى پيشين و زيرين هستند, ارزش
مثبت و منفى آنها هم تابع آنها خواهد بود; مثلا خوف در اثر به خطر افتادن مطلوب
است, حال بايد ديد كه آن چيز مطلوبيتش چقدر است؟ آيا آن مطلوب مربوط به دنياست
يا مربوط به آخرت؟ مربوط به بدن است يا مربوط به روح؟ ترس انسان از چه جهتى است؟
و چه اثرى بر آن مترتب مى شود؟ و آيا تزاحم با چه چيزهايى پيدا مى كند؟ مثلا كسى
كه مال را دوست مى دارد, بايد ديد مطلوبيت مال براى او از چه نظر است؟ اگر كسى
يك كاميون يا يك كشتى از اموال شخصى خود را مى خواهد در راه اسلام صرف كند اگر
اين اموال در معرض تلف قرار گيرد, ترسش نه از اين جهت است كه مالى از او سلب
مى شود و ثروتش از دستش مى رود, بلكه از اين مى ترسد كه اين مال به جبهه نرسد و
كار جهاد اسلامى لنگ بماند. اين ترس بسيار ترس مطلوبى است, اما ادامه آن چقدر
خوب است؟ جواب اين است به اندازه اى كه تلاش او را براى نجات آن مال زياد كند,
اما اگر ترس فقط از اين باشد كه اموالى از دست انسان مى رود و ديگر تمتعات
دنيوىاش كم مى شود و بساط عيش و نوشش به هم مى خورد, چنين ترسى در لحظه اى كه
ابتدا به طور غير اختيارى حاصل مى شود از حوزه اخلاق خارج است و اما ادامه اش از
نظر بينش اسلامى مطلوب نيست. چرا؟ براى اين كه اولا لذايذ دنيوى و اموالى كه
وسيله تحقق آنهاست جنبه مقدمى دارد و وسيله آزمايش است. هدف انسان در دنيا اين
است كه آزمايش شود; گاهى به داشتن مال و گاهى به نداشتن مال. همين طور كه انسان
با مال آزمايش مى شود كه اين را در چه راهى صرف مى كند, با نداشتن مال هم آزمايش
مى شود كه آيا صبر مى كند يا نه, البته اين نامطلوبيت درجاتى دارد: اگر طورى شود
كه انسان را وادار به كارهاى خلاف شرع كند, حرام خواهد بود; مثلا وقتى كه مى ترسد
اموالش به خطر بيفتد اگر براى نجاتش دست به وسايل نامشروع بزند يا براى جبرانش
دست اندازى به مال ديگران كند و تنها به وسايل مشروع اكتفا نكند گناه خواهد بود
و بايد سعى كند ترس و نگرانى را از خودش دور كند. فكر كند متاع دنيا ارزشى
ندارد و وسيله آزمايشى بيش نيست و بود و نبودش در سرنوشت نهايى انسان چندان
تإثيرى ندارد. پس من نبايد آن قدر متإثر شوم كه دست به كارهاى غير مشروع بزنم.
يا ناشكرى و كفران نعمت كنم و بر عكس هر جا خوف و حزن منشإ افعال مطلوبى باشد
يا خوف و حزن نسبت به امورى باشد كه خود آنها ارزشمند هستند, ارزش مثبتى خواهد
داشت.

اگر كسى پدر و مادرى داشت كه خدمت كردن و احسان به ايشان موجب سعادت دنيا و
آخرت مى شد در حالى كه مشرف به مرگ هستند, نگران مى شود و بعد از وفات ايشان
اندوهگين مى گردد, از آن رو كه ديگر نمى تواند به ايشان خدمت بكند و به ثواب بر و
احسان به والدين نايل گردد; البته چنين خوف و حزنى مطلوب است اما چه اندازه
مطلوب است؟ به همان اندازه اى كه انسان را به كارهاى خير بيشتر وادار كند; مثلا
بعد از مرگشان صدقاتى بدهد براى آنها, دعايى, قرآنى, نمازى بخواند و هديه كند
براى ايشان اين همان حزن است كه موجب اين كارها مى شود و اگر آن حزن نبود, آنان
را فراموش مى كرد. پس اين حزن مطلوب است, چون منشإ خيراتى مى شود. هم منشإ
كمالاتى براى فرزند مى شود و هم براى ديگران, ولى اگر فقط به سر و روى خود بزند
كه اى واى پدرم مرد! از اين به سرزدن نه چيزى به دست مىآيد و نه مرده زنده
مى شود و نه اثر خيرى بر آن مترتب مى گردد. اين كار مطلوب نيست و اين همان حالت
جزع است.

پس اگر ادامه اين حالات در جهت خير باشد و به خاطر از دست رفتن يك خير معنوى و
اخروى باشد مطلوب است و تشديد آن هم تا آن جا كه منشإ آثار نيك باشد, مطلوب
است, و الا بايد انسان خود را منصرف كند و طورى نباشد كه حزن قلبش را فرا بگيرد
و او را از كارهاى ديگر باز دارد; مثلا با اين كه پدرش از دنيا رفته, درس و بحث
و مطالعه را تعطيل كند و تكاليف واجب را ترك كند; براى تإثر و غم و اندوهى كه
از فوت پدر بر او مسلط شده است. چرا كه با كمالات ديگرى مزاحم است, بلكه آن
اندازه مطلوب است كه كمالى را ايجاد كند, كمالى كه اگر آن حزن و خوف نبود به
دست نمىآمد.

نقل مى كنند كه مرحوم صاحب جواهر ـ رضوان الله عليه ـ فرزندى داشت كه خيلى
مورد علاقه اش بود. اول شب, فرزندش جوان مرگ شد, جنازه اش را در اطاق گذاشتند تا
صبح تشييع كنند. ايشان نشست و گفت خدايا اگر مى دانستم كه كارى هست كه ثوابش
براى فرزند من بهتر از نوشتن جواهر باشد آن كار را انجام مى دادم, امشب مى نشينم
در كنار جسد فرزندم و ((جواهر)) مى نويسم و ثوابش را به روح فرزندم اهدا مى كنم.
به هر حال پيدايش اين حالات آن اندازه اى كه اختيارى هست, در صورتى مطلوب است
كه منشإ كمالى باشد. و آن اندازه اى نامطلوب است كه موجب محروميت از كمال شود و
آن وقتى كه نه مزاحم است و نه موجب محروميت; نه ارزش مثبت دارد و نه منفى.
البته فرض موردى كه هيچ گونه مزاحمتى نداشته باشد, خيلى فرض بعيدى است. ولى به
حسب افراد متعارف مى توان گفت كسانى هستند كه كارهاى مباحى دارند و تإثرات
ايشان موجب ترك آنها مى شود. چنين فرضى مخصوصا در زمان ما كه شايد كمتر كسى پيدا
شود كه در شبانه روز از تكاليف واجب مستثنى باشد, خيلى مشكل است. ما در وضعيتى
هستيم كه هر كس در هر جا هست به آن اندازه اى كه نيرو دارد, تكاليف واجب به
عهده اش آمده است.

در مورد ((سرور)) هم همين طور است. سرور و شادى هم گاهى موجب اين مى شود كه
انسان فعاليت بيشترى انجام دهد, چون در حالت انبساط و شادى و نشاط, انسان كارش
بهتر پيش مى رود; چه كار بدنى, چه كار روحى و چه كار فكرى. اگر فرح و انبساطى
باشد كه طبعا از حصول نعمتى و مطلوبى حاصل مى شود موجب اين مى شود كه انسان به
فعاليت بيشترى بپردازد چنين فرح و سرورى مطلوب است و ادخال سرور در قلوب مومنين
و مزاح در سفر و چيزهايى از اين قبيل كه موجب سرور و انبساط مى شود به سبب آثار
مطلوبى است كه بر آن مترتب مى شود, ولى غالبا سرورها در افراد موجب اين مى شود كه
از مصالح معنوى و اخرويشان غافل شوند. چون خود سرور و شادى حالتى مطلوب است و
همين كه يك لحظه تحقق يافت, انسان دلش مى خواهد كه ادامه پيدا كند. اگر ادامه اش
به وسايل نامشروع باشد كه حرام است و اگر موجب انجام دادن كار نامشروعى باشد,
آن هم ارزش منفى دارد, اما اگر به اين حد نرسد دست كم موجب غفلت هايى مى شود.
غفلت از آخرت, غفلت از تكاليف مهم اجتماعى كه به عهده انسان هست. پس به هر
اندازه اى كه انسان را باز دارد و از كمالات انسانى غافل كند نامطلوب است.
((لاتلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله)).(14)

اگر توجه به مال و فرزند و ساير مطلوب هاى دنيا موجب غفلت بشود, نامطلوب است,
اما اگر خدا فرزند صالحى به انسان داده باشد كه اصلا از ديدن او به ياد خدا
مى افتد از انس گرفتن با او لذت مى برد و بيشتر خدا را شكر مى كند, خود داشتن آن
فرزند و نگاه كردن به او عبادت مى شود.
اموال هم همين طور است, اموالى كه آدم را مشغول كند و از امور معنوى و توجه به
خدا و عبادت غافل كند, اين ((الهإ عن ذكر الله)) است و نامطلوب, اما اگر شاد
بشود از اين كه خدا امسال محصول زيادى به او داده است درآمد خوبى دارد و
مى تواند اينها را در راه خدا بيشتر انفاق كند, ثواب هاى بيشترى كسب كند همين
شادىاش هم مطلوب است.

پس معيار در اين جا هم اين است كه اين حالات تا چه اندازه تإثير كند در اين
كه انسان براى تكامل خود بيشتر فعاليت كند.به همان اندازه اى كمك باشد براى
تحصيل كمالات بيشترى, مطلوب و به اندازه اى كه مانع و مزاحم باشد, نامطلوب است.

انسان مومن بايد طورى تربيت شود كه داشتن و نداشتن نعمت هاى دنيوى از هر قبيلى
كه باشد, تا آن جا كه مربوط به دنيا هست در او تإثيرى نداشته باشد: ((لكيلا
تإسوا على مافاتكم و لاتفرحوا بما آتاكم)). بود و نبود و افزايش و كاهش نعمت هاى
دنيا برايش مساوى باشد, چون اينها همه وسيله آزمايش هستند و مطلوبيت ذاتى
ندارند. آرى اگر مطلوبيت و عدم مطلوبيت ارتباطى با خدا و معنويات پيدا كرد, به
همان اندازه ارتباط و تإثيرى كه در فعاليت هاى انسان مى تواند داشته باشد, مطلوب
خواهد بود.

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) روم (30) آيه15.
2 ) حديد (57) آيه23.
3 ) نمل (27) آيه70.
4 ) شعرإ (26) آيه13.
5 ) همان, آيه3.
6 ) قلم (68) آيه48.
7 ) نمل (16) آيه58.
8 ) عبس (80) آيه39.
9 ) همان, آيه1.
10 ) انسان (76) آيه10.
11 ) عبس (80) آيه40.
12 ) نمل (27) آيه89.
13 ) معارج (70) آيه20.
14 ) منافقون (63) آيه9.

/

مراتب تمسك به قرآن


بحث ما, درباره ((جوان و اخلاق)) بود, گفتيم همه مردم به خصوص جوانان در دنياى
كنونى پناه گاهى لازم دارند كه در گرفتارىها و بن بست ها, به آن پناه برند. شك نيست
كه بهترين و مطمئن ترين پناه گاه, قرآن است كه يقينآورترين سخنان را در روح و
روان آدمى مى نشاند و زنگارهاى شك و اضطراب را از قلب و دل انسان مى زدايد.

در روايات اهل بيت, راجع به خواص قرآن, سفارش هاى زيادى شده است. شايد از سنى
و شيعه بيش از هزار روايت در اين باره داشته باشيم.
روايت صحيح السندى مرحوم كلينى ـ رضوان الله تعالى عليه ـ از امام صادق ـ
عليه السلام ـ نقل مى كند كه فرمودند: ((خذ من القرآن ما شئت لما شئت;(1) از هر
كجاى قرآن كه مى خواهى بگير, براى هر چه مى خواهى.))

درمان هر دردى و رفع هر بن بستى و چاره هر مشكلى را در قرآن بجوييد و به
اندازه اى در اين باره سفارش شده است كه اگر كسى با عقيده هفت مرتبه سوره حمد را
بر سر بالين مريضى بخواند به راستى شفا مى يابد. و امام صادق ـ عليه السلام ـ
مى فرمود: ((اگر هفتاد مرتبه حمد را بر سر مرده اى خواندى و زنده شد تعجب
نكن))(2) كسى خدمت حضرت ولى عصر ـ عجل الله تعالى فرجه الشريف ـ رسيد, درد
بى درمانى داشت, حضرت ولى عصر دست مبارك را به موضع درد گذاشتند و آخر سوره حشر
را خواندند, و سپس فشارى دادند, آن درد خوب شد. به تجربه ثابت شده براى شفاى
دردهاى لاعلاج و رفع گرفتارىها, بازشدن گره ها, سوره هايى مثل حمد, آيه الكرسى, آخر
سوره حشر و چهار قل, را با عقيده درست و راستين بخواند خيلى موثر است.

بارى, تمسك به قرآن, بهترين پناه در اين دنياى پر تلاطم و فساد است.

مراتب تمسك به قرآن

در نوبت پيش گفتم كه تمسك به قرآن مراتب دارد كه اگر ما بخواهيم به راستى
قرآن پناه ما باشد بايد در همه جا, در دنيا و آخرت, به همه مراتب آن تمسك كنيم,
اينك مراتب آن را برمى شماريم.

مرتبه اول : قرائت قرآن

مرحله نخست از آشنايى با قرآن, خواندن آن است. اين قرائت به هر مقدار كه باشد
آدمى را به فضاى معنوى اين كتاب عظيم مى كشاند و جرعه جرعه, معارف الهى را به او
مى چشاند. تإكيدهاى فراوانى كه در خصوص قرائت شده همه از آن روست كه خواندن,
گام اول انس است. قرآن مى فرمايد: ((فاقروا ما تيسر من القرآن))(3). در روايات
نيز سفارش هاى زيادى در اين باره شده است. به تجربه هم ثابت شده كه قرائت, رمز
راه يابى به ساحت قرآن است.



مرتبه دوم: فهم قرآن

پس از قرائت و يا همراه آن, فهم قرآن است. قارى بايد فهيم و انديشمند هم باشد
و به آن چه كه بر زبان مى راند, آگاه باشد: ((إفلا يتدبرون القرآن ام على قلوب
اقفالها))(4) خداوند متعال در اين آيت قرآنى, نهيب مى زند كه مگر قفل بدبختى و
غفلت به دلت زده اند كه در قرآن, تدبر نمى كنى. چرا بايد سطحى قرآن بخوانى يا اين
كه اصلا قرآن در متن زندگى تو نباشد. كسى كه حق قرائت را به درستى به جا آورد,
نيك درمى يابد كه قرآن نسخه ديگر عالم وجود و تكوين است, منظور از عالم تكوين,
عالم ماده نيست بلكه عالم ماده قطره اى از درياى عالم وجود است. اهل دل و سالكان
طريق حق درباره اين خصيصه قرآن (يعنى نسخه ديگر عالم وجود) مطالب بسيارى
گفته اند. البته پى بردن به اين راز, شعور زيادى مى خواهد و لاجرم نيز بايد تحقق
يابد وگرنه لغو بودن فعل خدا در نزول سخنانى اين چنانى لازم مىآيد. اين استعداد
عمومى و همگانى فهم كامل و همه جانبه قرآن, از صدر اسلام تاكنون تحقق نيافته
است, اما سرانجام روزى خواهد رسيد كه اين استعداد در انسان ها بروز يابد و آن
روز و دوره, هنگامى است كه حضرت حجت ـ عج ـ ظهور فرمايند و پرچم اسلام در سراسر
جهان برافراشته گردد و فهم و دانش قرآن, همه جا را فرا گيرد. در آن زمان, مفهوم
اين سخن كه: ((قرآن, نسخه ديگرى از عالم وجود است)) آشكار مى شود.

حيف است كه جوانان تحصيل كرده ما اصطلاحاتى از علوم طبيعى به دست آورند اما در
فهم قرآن ناتوان باشند, فلسفه نزول قرآن, تزكيه و تعليم انسان است: ((هو الذى
بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب
والحكمه))(5) پيغمبر, با معجزه آمده يعنى با قرآن آمده. پيغمبر يك معلم تربيتى
و آموزشى است قرآنش هم يك كتاب تربيتى و آموزشى. قرآن علاوه بر اين كه انسان را
تربيت مى كند و يك كتاب تربيتى است كتاب علم هم هست, به انسان آموزش مى دهد شكر
بايد كرد كه جوانان عزيز به قرآن, رو كرده اند, اين خوب است, اما خوب تر آن وقتى
است كه به ((فهم قرآن)) نيز اهميت دهيم.

قرآن سهل و ممتنع است; يعنى همه مى توانند از آن استفاده كنند, اما باطنش را
فقط انسان هايى كه پاك و مطهرند درمى يابند, امام صادق(ع) مى فرمايد: قرآن, ظاهر و
باطنى دارد, باطن آن هم باطن دارد و آن باطن هم باطن دارد و… . اگر امام صادق
تا روز قيامت مى گفت باطنش باطن دارد باز هم باطنش باطن دارد. اين كه در بعضى
روايات آمده است: قرآن تا هفت بطن يا هفتاد بطن يا هفتصد بطن دارد از باب مثال
است, وگرنه قرآن, علم خداست و علم خدا غير متناهى و لامتناهى است پس قرآن هم از
نظر علم لامتناهى است, ولى هر كسى به اندازه سعه وجودى و استعدادش از قرآن بهره
مى برد. اين كريمه اى كه چندين بار, پى در پى در يك سوره قرآن تكرار شده است كه:
((و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر))(6) براى آن است كه ما را به اهميت
انس با قرآن و فهم آن, تذكر دهد. اين تكرار پياپى, بى وجه نيست, پر نكته و مطابق
با اسلوب فصاحت و بلاغت و براى تإكيد است به حق بايد گفت كه ما ـ حتى حوزه هاى
علميه ـ از فهم قرآن, عقب مانده ايم. شيوه درس و بحث را ناخودآگاه به گونه اى
تنظيم كرده ايم كه قرآن و تفسير آن, كمتر در نظام آموزشى ما جاى دارد و اين به
مجموعه دانستنى هاى ما لطمه مى زند و امت را به لعن و نفرين قرآن, گرفتار مى سازد,
چرا كه در روايت آمده است در قيامت چند دسته, مردم را نفرين مى كنند: عالمى كه
در محلى باشد و از او استفاده نكنند, مسجدى كه بلا استفاده بماند و قرآن, كه از
آن بهره مند نگردند.(7)

آيه شريفه هم مى فرمايد: در روز قيامت پيغمبر به آن ملتى كه از قرآن استفاده
نكردند نفرين مى كند: ((يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا))(8) مى گويد: اى
خدا, اينها بودند كه به قرآن من پشت پا زدند, خدايا بازخواست قرآن مرا از اين
مردم بگير. آيا اگر پيغمبر ـ كه مظهر رحمت خداست ـ در قيامت نفرين كند در دنيا
نفرين نمى كند, آيا پيغمبر نگرانى از ما ندارد براى آن كه ما از قرآن استفاده
نمى كنيم, و در آيات آن نمى انديشيم؟

اين گرفتارىها از كجاست؟ چرا اين قدر همه مشكل داريم؟ چرا اين قدر ضعف اعصاب
داريم؟ چرا بعضى احساس پوچى مى كنند؟

اگر اين دردها را درست ريشه يابى كنيم, علت آن را دورى از قرآن مى يابيم.



درجات فهم قرآن

گفتيم كه تمسك به قرآن مراتبى دارد كه يكى از آنان فهم آن است, اينك بايد گفت
كه خود فهم قرآن هم مراتب و درجاتى دارد: يكى از آنها آشنايى با ترجمه قرآن
است; يعنى وقتى كه قرآن را مى خوانيم, ترجمه آن را هم بدانيم. درجه ديگر, فهم
تفسيرى قرآن است, از آيه هاى قرآن تفاسير گوناگون و برداشت هاى مختلفى شده است,
اين برداشت ها در مسير فهم معارف كلى اسلام, بسيار جهت دهنده است, ما بايد به شكل
كاملى با اين تفاسير ـ مخصوصا با تفسير آيه هاى كليدى ـ آشنا شويم تا در مواجهه
با سليقه هاى گوناگون, گرايشى به غير از مكتب اهل بيت پيدا نكنيم, چرا كه اهل
بيت, مفسر اصلى قرآنند و ديدگاه هايشان به سان شاقولى است كه ديوارها اعتقادهاى
ما را مستقيم و استوار بالا مىآورد.
و به اندازه همت و عقل و اخلاصمان به ساحت عظيم قرآن, وارد مى كند.



مرتبه سوم: عمل به قرآن

پس از قرائت و فهم قرآن, عمل به دستورهاى اين كتاب بزرگ است. اگر كسى قرآن را
به خوبى بخواند و با زير و بم هاى تجويد و صوت و انواع قرائت آشنا باشد و نيز در
فهم آيه ها و شناخت انواع تفاسير بكوشد, اما اهل عمل نباشد, اين همه تلاش براى او
سودى ندارد, به قول قرآن :
((كمثل الحمار يحمل اسفارا)).(9) اساسا هرگونه دانايى, بايد در كردار و عمل,
متبلور شود وگرنه: ((علم هر چند بيشتر خوانى, چون عمل در تو نيست نادانى)).

برخى به اشتباه مى گويند: درست است كه قرآن, كتاب عمل است اما همه دستورها در
اين كتاب نيامده است. بنابراين نمى توان هر كردار و عملى را با قرآن, وفق داد.

اما قرآن كه مبين خويش است بر اين پندار, خط بطلان مى كشد و مى فرمايد: ((و لا
رطب و لايابس الا فى كتاب مبين))(10) و يا مى فرمايد: ((و نزلنا عليك القرآن
تبيانا لكل شىء)).

آن چه كه مسلم است اين است كه قرآن و دين به خوبى مى تواند در همه زمينه هاى
سياسى, اقتصادى, فرهنگى, اجتماعى, صنعتى و بهداشتى و در خصوص مديريت و
برنامه ريزىهاى كلان و جزئى, ما را يارى رساند و به عنوان نيرويى هدايت بخش
دستگيرمان باشد. بى هيچ شبهه اى بايد گفت: ملتى كه در تمامى برنامه هايش از قرآن و
دين, مدد مى گيرد و عملش مطابق با معيارهاى مذهبى است, با ملت هايى كه از اين
سرچشمه هدايت, دورى گزيده اند تفاوت دارد.

بارى, قرآن كريم, همه نوع دستور براى يك زندگى كامل و ايدهآل دارد, خصوصا
دستورهاى اخلاقى قرآن, به اندازه اى حيات بخش و نقش آفرين است كه همه رفتارهاى
سياسى, اقتصادى, اجتماعى و فرهنگى ما را تحت تإثير قرار مى دهد و به آنها جهت
مى بخشد. آن همه نكته هاى نغز اخلاقى اسلام نشان تإثير اخلاق در ساختن فرد و جامعه
است. شما تصور كنيد كه اگر مردم, سياستمداران و مديران يك جامعه ملتزم به اصول
اخلاقى باشند; يعنى دروغ نگويند, غيبت نكنند, حسادت نورزند, از سخن چينى
بپرهيزند, مال حرام نخورند, با مردم مهربان باشند, به محرومان عشق بورزند, و
افتادگان را دستگيرى كنند و… جامعه تا چه حد اصلاح خواهد شد.



نتيجه عمل به قرآن

عمل به دستورهاى قرآن, نتايج فراوان و بركت خيزى دارد كه خداوند متعال آن را
در يك عبارت كوتاه, خلاصه كرده است:

((حيات طيبه)): ((من عمل صالحا من ذكر إو انثى و هو مومن فلنحيينه حياه طيبه
و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون)).(11) اين نتيجه, به سان درخت پاكيزه
و مطهرى است كه ريشه در زمين دارد و به اذن خدا در حال ثمردهى است. حيات طيبه,
زندگيى است كه در سخت ترين و دشوارترين حادثه ها به انسان آرامش مى بخشد و اندوه
را از دل آدمى مى زدايد. مشكلات روانى گوناگونى كه دنياى امروز با آنها دست به
گريبان است, نشان آن است كه حيات انسان متمدن, طيبه نيست. علامت رشد روحى, توسعه
صنعتى و مادى و فربهى تكنولوژى نيست بلكه روابط سالم انسانى و عارى از اضطراب و
اندوه ميان مردم و نيز دولت هاست. اين همه گرگ صفتى و درنده خويى كه اينك شاهد
آنيم, ناشى از دورى گزيدن انسان از حيات طيبه است.

خداوند متعال در قرآن كريم, تإكيد كرده است كه اگر انسان به احكام و
دستورهاى اين كتاب عمل كند, زندگى آرام و بى دغدغه اى خواهد داشت.
در آيه ديگر نويد امنيت دل را مى دهد: ((فاى الفريقين احق بالامن ان كنتم
تعلمون)).(12) چه كسى استحقاق امنيت دل دارد؟ كسى كه به قرآن, عمل كند. امنيت
دو قسم است: ظاهرى و باطنى; امنيت ظاهرى همان است كه جامعه از جنگ و جدال و تنش
و خشونت به دور باشد و اين را نيروهاى انتظامى و نظامى به كمك مردم برقرار
مى كنند, اما امنيت باطنى, زدودن زنگارهاى اضطراب و اندوه از قلب و دل است, و
اين با عمل به قرآن به دست مىآيد. قرآن مى فرمايد چه كسى شايستگى اين امنيت را
دارد؟ و خود پاسخ مى دهد: ((الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم))(13) آن كسى
كه مومن است و گناه در زندگى اش نيست و به قرآن عمل كند و دستورهايش سرمشق
زندگى اش باشد. سپس قرآن اين وعده را تإكيد مى كند كه: ((اولئك لهم الامن))(14)
حتما اين چنين شخصى امنيت دارد. بعد مهم تر از اين مى فرمايد: ((و هم
مهتدون))(15) علاوه بر اين كه امنيت مى دهيم دست عنايت ما هم بر سرش است. اى خنك
آنانى كه دست عنايت خدا بر سرشان است و واى بر مردمى كه يك آن, دست عنايت خدا
از سرشان برداشته شود.

پس ره آورد عمل به قرآن حيات طيبه و زندگى بانشاط و كسب تقواست و با نيروى
تقواست كه مى توان از مشكلات رهيد و از بن بست ها خارج شد: ((و من يتق الله يجعل
له مخرجا و يرزقه من حيث لايحتسب))(16)

و در آيه ديگر مى فرمايد: ((و كان حقا علينا نصر المومنين)).(17)

در اين مقال, روى سخن ما بيشتر با جوانان بود, چرا كه قلب و روح آنان, زنگار
آلودگى و وابستگى به خود نگرفته و با اندك همتى مى توانند به ساحت عظيم قرآن راه
يابند و از قرائت به فهم و از فهم به عمل و از آن جا به حيات طيبه برسند. اميد
كه هر لحظه با زبان و عمل, آيه هاى قرآن را ترنم كنند.

ادامه دارد


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) اصول كافى , ج2, 623, ح16.
2 ) مزمل (73) آيه20.
3 ) محمد (47) آيه24.
4 ) جمعه (62) آيه2.
5 ) قمر (54) آيه17 و…
6 ) رك: بحارالانوار, ج83, ص385.
7 ) فرقان (25) آيه30.
8 ) جمعه (62) آيه5
9 ) انعام (6) آيه59.
10 ) نحل (16) آيه89.
11 ) نحل (16) آيه97.
12 ) انعام (6) آيه81.
13 ) و 14 ) و 15 ) همان.
16 ) طلاق (65) آيه3.
17 ) روم (30) آيه47.

/

تفسير سوره حشر



تسبيح و تنزيه خدا

قسمت اول

بسم الله الرحمن الرحيم سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز
الحكيم(1)

آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است, براى خدا تسبيح مى گويد, و او عزيز و
حكيم است.))

پس از پايان تفسير سوره مباركه رعد, اينك به سوره حشر رسيده ايم.

اين سوره از مسبحات ششگانه است, توضيح اين كه: در قرآن كريم شش سوره است كه
به ((مسبحات)) معروفند; يعنى با تسبيح حق آغاز مى شوند, اين سوره ها عبارتند از:
حديد, حشر, صف, جمعه, تغابن و اعلى. اهميت اين سوره ها تا بدان جاست كه رسول
خدا(ص) هر شب قبل از خواب, آنها را مى خواندند.

فضيلتى كه براى اين سوره ها ياد شده, بسيار است كه در اين جا فقط به دو تاى
آنها اشاره مى كنيم: يكى اين كه هر كس اين شش سوره را در زمان غيبت قبل از خواب
بخواند نمى ميرد مگر اين كه وجود مبارك حضرت حجت ـ سلام الله عليه ـ را زيارت كند.
و خاصيت دوم اين كه: اگر كسى اين شش سوره را هميشه قبل از خواب بخواند در جوار
حضرت رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ قرار مى گيرد.

نكته ديگرى كه درباره اين سوره بايد گفت اين است كه اين سوره مدنى است. يكى
از معيارهاى تشخيص مكى و مدنى بودن سوره ها بررسى مضمون آنهاست, بدين معنا كه
سوره هايى كه در آنها جريان اهل كتاب, جنگ و صلح, كارشكنى دشمنان و منافقين,
احكام فرعى و مسائل ديگرى از اين قبيل مطرح است مدنى هستند, زيرا در مكه اساسا
جنگ و صلح مطرح نبود, هرچه بود آزار و اذيت مسلمانان توسط مشركان بود; يعنى فقط
مسلمانان كتك مى خوردند و آزار مى ديدند.



پيام سوره

پيام اصلى اين سوره هم آن است كه اگر كسى با نظام اسلامى درافتاد ولى مسلمين
همه امكانات و راه هاى صلح و سازش را با او در ميان مى گذارد و اگر سودى نكرد,
موظف است براى حفظ نظام اسلامى تلاش كند, آن گاه آثار قدرت غيبى ظهور مى كند به
طورى كه نه به فكر مسلمانان پيروز خطور مى كرد كه اين قدرت نصيب آنها مى شد و نه
به فكر كفار شكست خورده مىآمد كه اين چنين شكست دامنگيرشان شود.



آيه اول, معناى تسبيح و تنزيه

اما آيه اول اين سوره: ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز
الحكيم))

((سبح)) به يك معنا تنزيه از هر عيب و نقص است. گرچه قبل از سوره حشر, در
سوره هاى ديگر فراوان, ذكر شده است اما بررسى ابتداى سوره ها نشان مى دهد كه اين
تسبيح با مصدر شروع و سپس به فعل هاى ماضى, مضارع و امر ختم شده. ترتيب سوره ها
اين چنين است: سوره مباركه اسرإ با مصدر شروع شده است: ((سبحان الذى اسرى
بعبده ليلا من المسجد الحرام))(2) سوره مباركه حديد و هم چنين سوره حشر و صف با
فعل ماضى, آغاز شده اند: ((سبح لله ما فى السموات)) و مانند آن. سوره مباركه
جمعه و تغابن با مضارع شروع مى شود: ((يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض)) و
آخرين سوره مسبحات هم كه سوره اعلى است با فعل امر شروع مى شود: ((سبح اسم ربك
الاعلى)).

اين نظم ادبى كه از مصدر شروع و به فعل امر ختم مى شود در اين هفت سوره به
تدريج محفوظ مانده است, البته در مضامين و محتواى اين سوره ها آن تعبيرات و آن
ترتيب حفظ نشده است; يعنى گاهى فعل ماضى مقدم است, گاهى فعل مضارع و گاهى هم
مصدر.

در اين آيه, مطلب عمده آن است كه اين ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض))
آيا معناى حقيقى ـ چه در كلمه و چه در اسناد ـ ملحوظ است يا حتما بايد يك مجازى
را بپذيريم, خواه در كلمه, خواه در اسناد, ((سبح لله ما فى السموات)) يعنى آن
چه كه در آسمان و زمين هستند خدا را تسبيح مى كنند. تسبيح و تنزيه فعل شعورى است.
يعنى خداى سبحان را از هرنقص و عيب مبرا دانستن. فرق نقص و عيب آن است كه يك
موجودى ممكن است آن مقدارى كه دارد سالم باشد; ولى نسبت به مازاد ناقص باشد,
مثلا يك فرش دوازده مترى براى اتاق پانزده مترى ناقص است ولى عيب دار نيست. اما
عيب; آن است كه همان مقدارى كه دارد فاسد و پوسيده است. پس نقص غير از عيب است.


تسبيح و تنزيه آن است كه انسان ذات اقدس اله را از هر نقص و عيبى مبرا بداند;
يعنى خداوند هر آن چه را بايد داشته باشد دارد و هر آن چه را كه دارد بى عيب است.
هيچ كمالى فرض نمى شود كه حق تعالى فاقد آن كمال باشد و هيچ عيبى هم در محدوده
كمال هايى كه حضرت حق دارد وجود ندارد, هم كامل است و هم تام. ت آنها كه حق را
تنزيه نمى كنند يعنى معتقد به نزاهت حق از عيب و نقص نيستند قرآن كريم آنها را
به صورت كافر و مانند آن ياد مى كند.

چرا يإس از رحمت حق كفر است و آن كس كه از رحمت حق, مإيوس و نااميد است
كافر است؟ چون اين شخص نقصى را به خدا نسبت مى دهد و مى گويد خدا نمى تواند مشكل
مرا حل كند يا بخيل است كه اين مشكل مرا حل نمى كند, پس عجز و بخل را به خدا
نسبت مى دهد. يإس از رحمت حق نظير معاصى عادى و يا مثل غيبت كردن و دروغ گفتن
نيست, بلكه در حد كفر است: ((لايإيئس من روح الله الا القوم الكافرون.)) (3)

كسى كه خود را در امان مى بيند و احساس خطر نمى كند جزو خاسران است و اصل
سرمايه را باخته و در رديف كافران به حساب مىآيد:
((فلايإمن مكر الله الا القوم الخاسرون))(4) چرا آن كه احساس ايمنى مى كند و
خود را در امان مى بيند خاسر و اصل سرمايه را باخته است؟
چون او معتقد است كه ـ معاذ الله ـ خدا توان آن را ندارد كه او را گرفتار كند.


اگر در سوره مباركه اعراف سخن از آن است كه خاسرين فقط از مكر خدا در امانند
سرش اين است كه: ((إفإمنوا مكر الله فلا يإمن مكر الله الا القوم الخاسرون))
اين امن دو قسم است: اولياى الهى هم در امانند, كفار هم احساس امن مى كنند.
اولياى الهى را خدا وعده امن داد و فرمود:
((الا ان اوليإ الله لاخوف عليهم و لا هم يحزنون))(5) اما خودشان هم مى نالند و
هم غمگين هستند ولى خدا به آنها وعده امنيت داده است كفار هم احساس امن مى كنند
منتها مى گويند ـ معاذ الله ـ كارى از خدا ساخته نيست.

در سوره مباركه يوسف هم سخن از آن است كه يإس از رحمت خدا كفر است.
((فتحسسوا من يوسف و اخيه و لاتايئسوا من روح الله انه لايإيئس من روح الله الا
القوم الكافرون))(6) اين دو گروه حق را تنزيه نكردند منزه از هر نقص و عيبى
ندانستند اما مومن, خدا را تنزيه مى كند. پس تنزيه يعنى مبرا دانستن حق تعالى از
هر نقص و عيب, و اين خود, چند قسم است: اعتقادى, عملى و قولى.

تسبيح و تنزيه اعتقادى نظير توحيد است, موحد يعنى كسى كه معتقد به وحدانيت حق
است. مسبح يعنى كسى كه معتقد به نزاهت حق است.

تسبيح قولى و فعلى هم نظير توحيد قولى و فعلى است كه معنايش روشن است.



اشكال

اگر معناى تسبيح اين است, اسناد اين معنا به ((ما فى السموات و ما فى الارض))
درست نيست, زيرا ((ما فى السموات)) اعم از ذوى العقول و غير ذوى العقول است و
تسبيح يك كار ادراكى و علمى است, غير ذوى العقول كار علمى نمى كنند. لذا در اين
جا چند قول و نظر در خصوص ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض)) وجود دارد كه
به بررسى آنها مى پردازيم.



قول اول:

منظور از ((ما)) خصوص ((من)) هست يعنى ذوى العقول, آن هم نه هر ذوى العقولى
همان طورى كه در آسمان ها فرشته ها مسبح حق اند در زمين هم مومنين راستين مسبح
حق اند.

پس براى اين كه اين مشكل را حل كنند قائل به مجاز در كلمه شده اند از راه تجوز
در معناى ((ما)).



قول دوم:

اين قول باز هم قائل به مجاز در كلمه است منتها در معناى تسبيح گفته اند:
سبح نه يعنى تسبيح و تنزيه كرد بلكه مسبح يعنى آيت. اين آيه كريمه مى گويد هر
موجودى مسبح حق است يعنى هر موجودى آيت و نشانه حق است, يا از روى برهان امكان
يا برهان حركت يا برهان حدوث يا برهان نظم و يا براهين ديگر.

پس اين قول دوم هم كه مى گويد: معناى هر موجودى مسبح است يعنى هر موجودى آيت و
نشانه است, اين هم مجاز در كلمه است.



قول سوم:

اين قول, مجاز در اسناد است; يعنى ((سبح)) به معناى خودش و ((مافى السموات و
ما فى الارض)) هم به معناى خودش باشد. هم ((ما)) عام و اعم از ذى العقل و غير ذى
العقل باشد و هم تسبيح به معناى تنزيه كه يك كار علمى است, منتها اسناد
((تسبيح)) به ((ما فى السموات)) مجاز است. ما فى السموات تسبيح نمى كنند بلكه
((ما فى السموات)) طورى خلق شده اند كه هر كس درباره آنها بينديشد مسبح مى شود.
پس اسناد تسبيح به آن متفكر حقيقى است, از باب جرى المإ است. اسناد تسبيح به
((ما)) مجازى است, از باب جرى الميزاب است. پس ((تسبيح)) به معناى خودش است
((ما)) هم به معناى خودش منتها اسناد تغيير كرده است.



نقد اقوال سه گانه و طرح قول چهارم

اشكال عمده اين اقوال سه گانه آن است كه پنداشته اند شعور فقط براى انسان هاست
و فرشته ها و احيانا حيوانات و گياهان و جمادات شعور ندارند, در حالى كه گذشته
از اين كه براى شعور عمومى برهان عقلى اقامه شده است, ظواهر آيات و روايات اين
است كه يك شعور عمومى و همگانى در سراسر جهان هستى راه دارد, و هيچ موجودى نيست
كه شعور نداشته باشد, در اين خصوص به ذكر دو آيه بسنده مى كنيم:

1ـ سوره مباركه اسرإ: ((تسبح له السموات السبع والارض و من فيهن و ان من شىء
الا يسبح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفورا))(7) فرمود: آسمان هاى
هفت گانه و زمين, مسبح حق اند نه تنها آسمان ها و زمين بلكه هيچ چيزى نيست مگر اين
كه تسبيح گوى حق و تحميد كننده حق است, هم تسبيح دارند و هم تحميد, منتها شما
تسبيح آنها را نمى فهميد. تسبيح هر موجودى با تحميدشان همراه است چه اين كه امرى
هم كه شده معمولا تسبيح با حمد ياد شده است: ((فسبح بحمد ربك))(8) و مانند آن.
سر اقتران تسبيح با تحميد اين است كه هر موجودى وقتى نقص خود را مى بيند پناه
مى برد به موجودى كه منزه از نقص است و اين تنزيه از نقص و عيب همان تسبيح است.
چون نقص خود را با نعمت آن موجود ترميم مى كند پس به شكرانه آن, او را حمد مى كند
لذا معمولا تسبيح با حمد همراه است در ذكر ركوع و سجود هم مى گوييم: ((سبحان ربى
العظيم و بحمده)), ((سبحان ربى الاعلى و بحمده)) نه تنها مى گوييم خدا منزه از
نقص و عيب است بلكه خدا كسى است كه نقص و عيب ديگران را هم برطرف مى كند. چون
نقص و عيب ديگران را برطرف مى كند لذا محمود است. انسان در نماز هم مسبح است و
هم حامد و حضرت اله هم مسبح است و هم محمود له: سبحان ربى العظيم و بحمده. اين
تسبيح, همراه و در قالب تحميد است.

پس هر موجودى مسبح و حامد حق است منتها شما نمى فهميد. اين جمله ((شما
نمى فهميد)) نشانه آن است كه آنها واقعا تسبيح گوىاند منتها ما به زبان آنها
آشنا نيستيم نه اين كه اگر شما در نظم يا حركت يا حدوث و امكان موجودات تإمل
كنيد از طريق برهان هاى مربوط به تسبيح گويى آنها پى مى بريد, اين راه فهميدنى است
يعنى اگر كسى به علوم اسلامى آشنا شود هر كدام از اين حدود وسطى را با او در
ميان بگذاريد از روى يكى از اين برهان ها مى فهمد كه ((لاتفقهون تسبيحهم)) نشانه
آن است كه شما زبان موجودات را نمى فهميد.

اصرار فخر رازى در تفسير ((كبير)) بر اين كه آن را به صورت آيه و نشانه معنا
كند نارواست, وى مى گويد: اينها به منزله آيه و نشانه اند نظير همان ها كه خداوند
مى فرمايد: آسمان ها و زمين آيات الهى اند. اگر اين لسان بود خدا مى فرمود چرا آيات
آسمان و زمين را مورد تإمل قرار نمى دهند: ((و فى الارض آيات للموقنين و فى
انفسكم افلا تبصرون))(9) نه اين كه بگويد:

((لاتفقهون تسبيحهم)).

2ـ آيه ديگرى كه دلالت دارد بر شعور عمومى, در سوره مباركه فصلت است, اين آيه
جريان شهادت اعضا و جوارح را در قيامت بازگو مى كند و مى فرمايد: ((و قالوا
لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شىء و هو خلقكم اول مره
و اليه ترجعون))(10) در قيامت اعضا و جوارح شهادت مى دهند و انسان تبهكار به
اعضا و جوارح مى گويد: چرا عليه من شهادت دادى؟ اعضا مى گويند: ما را خدايى كه
همه چيز را گويا كرده است گويا نمود. اين جمله ((قالوا انطقنا الله الذى انطق
كل شىء)) از دو راه دلالت بر شهود عمومى دارد:

راه اول آن است كه اينها مى گويند خدا همه چيز را ناطق كرد و نطق همان سخن با
ادراك است, سخن بى درك را نطق نمى گويند, فقط انسان موجودى ناطق است وگرنه آن
موجودات ديگر را يا صاهل يا شاهق يا ناهق و يا مانند آن مى گويند, نطق, مخصوص
انسان است كه گفتارش با انديشه همراه است. پس گفتارى كه با انديشه و علم همراه
باشد مى شود نطق: ((قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شىء)).

دليل دوم آن است كه اين اعضا و جوارح در قيامت شهادت مى دهند. قيامت يعنى
محكمه عدل اله ظرف اداى شهادت است و اداى شهادت مسبوق به تحمل حادثه است. شاهد
دو كار مى كند: حضور در متن حادثه و فهم آن, و ديگر اداى ديدنى ها و فهميدنى ها.
اگر اداى شهادت مسبوق به تحمل حادثه نباشد آن شهادت در محكمه مسموع نيست. اگر
اعضا و جوارح در دنيا نفهمند ما چه كرده ايم در قيامت شهادت شان مسموع نيست.
قيامت كه روز احتجاج است انسان تبهكار به خدا عرض مى كند: تو يادشان دادى وگرنه
اينها نمى دانستند. حال آن كه اگر در دنيا اعضا و جوارح نفهمد و در قيامت بخواهد
شهادت بدهد ـ چون آن روز روز احتجاج است ـ عبد بر مولا احتجاج مى كند كه تو به
آنها ياد دادى وگرنه اينها آگاه نبودند و چون ظاهر قرآن اين است كه اين شهادت
مسموع است معلوم مى شود اعضا و جوارح در دنيا به حق مى فهمند صاحبش چه كرده است
پس اين پوست و گوشت عالم و آگاه است. اين چنين نيست كه جامد باشد, هم چنان كه
در سوره مباركه بقره از بعضى سنگ ها كه سخن به ميان مىآيد مى فرمايد: ((و ان منها
لما يهبط من خشيه الله))(11) بعضى از سنگ ها از ترس خدا هبوط و سقوط دارند. خشيت
كه بدون علم نمى شود پس سنگ عالم است و مى فهمد. از آيات ديگر هم مى توان اين معنا
را استنباط كرد.



در روايات

اما از نظر بحث هاى روايى اين كه در روايات آمده است كه مسجد شهادت مى دهد يا
شفاعت و يا شكايت مى كند, زمين شهادت مى دهد و سخن مى گويد, آيا همه اينها را آيا
ما بر مجاز حمل مى كنيم؟ اگر بخواهيم مجاز در كلمه يا در اسناد قايل بشويم بايد
دليل عقلى و نقلى معتبر بر خلاف آن داشته باشيم, گفتيم كه دليل نقلى معتبر شعور
عمومى را تإييد مى كند, براهين عقلى نيز هم; يعنى آنها كه اهل برهان عقلى اند در
جاى خود دليل اقامه كرده اند كه يك شعور عمومى در كل هستى هست. پس وجهى ندارد كه
ما همه اين تعبيرات را بر مجاز حمل كنيم و بگوييم زمين كه هر روز مى گويد: ((انا
بيت الوحشه, انا بيت الغربه)) اينها مجاز است. قبر وقتى انسان مومن را در بر
مى گيرد, مى گويد: وقتى تو زنده بودى من افتخار مى كردم كه روى سينه من راه مى روى,
الان هم كه در درون و در آغوش منى مباهات مى كنم, آيا همه اينها مجاز است؟

تمام اينها نشانه آن است كه زمين كه شهادت مى دهد يا مسجد كه شكايت و يا شفاعت
مى كند از روى شعور است, پس اينها شعور دارند. اگر شعور عمومى ثابت شد پس اسناد
((سبح)) به ((ما)) اسناد الى ما هو له است نه نيازى به قول اول است كه ((ما))
را به معناى ((من)) بگيريم. نه نيازى به قول دوم كه ((تسبيح)) را به معناى آيت
و علامت بگيريم نه نياز به قول سوم است كه اسناد را اسناد مجازى بدانيم, ولى قول
چهارم, حق است; يعنى همه موجودات مسبح حق اند.(12)

ادامه دارد


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) حشر (59) آيه1.
2 ) اسرإ (17) آيه1.
3 ) يوسف(12) آيه87.
4 ) اعراف (7) آيه99.
5 ) يونس(10) آيه62.
6 ) يوسف (12) آيه87.
7 ) اسرإ (17) آيه44.
8 ) نصر (110) آيه3.
9 ) ذاريات (51) آيه20 ـ 21.
10 ) فصلت (41) آيه21.
11 ) بقره (2) آيه74.
12 ) تفسير سوره حشر كه طى مقالاتى ارائه خواهد شد, تقرير متن درس تفسير حضرت
استاد است كه براى شمارى از فضلاى حوزه علميه قم ايراد شده است.

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


كاهش حجم مغز زنان در دوران باردارى
مطالعات يك گروه از متخصصان انگليسى نشان مى دهد كه از حجم مغز زنان در ماه هاى آخر باردارى كاسته مى شود و اين امر تا چند ماه بعد از زايمان ادامه مى يابد.
اين كشف جديد كه به دنبال اسكن كردن مغز گروهى از خانم هاى حامله توسط ميدان مغناطيسى صورت گرفته به يكى از مسائل حل نشده پزشكى پاسخى خرسند كننده داده است.
بسيارى از خانم هاى باردار از اين مسإله شكايت دارند كه ميزان تمركز ذهنى شان در دوران باردارى نقصان پيدا مى كند و حافظه شان ضعيف مى شود.
تا پيش از ارائه نظريه جديد, تئورىهاى مختلفى از سوى پزشكان براى تبيين اين عارضه پيشنهاد شده بود از جمله آن كه حاملگى منجر به بروز نوعى مايع در بدن خانم ها مى شود كه تعادل بدن آنان را بر هم مى زند.
يك نظريه ديگر كه تا اندازه اى جنجال برانگيز بود بر اين نكته تكيه داشت كه جنين به صورت يك پارازيت در بدن مادر مى كوشد از مواد موجود در مغز وى براى تقويت و پرورش مغز خود بهره بردارى كند و همين امر موجب بروز حالت كم حافظگى و عدم تمركز در خانم هاى باردار مى شود.
به نوشته روزنامه تايمز پروفسور گرايام بايدر از دانشكده تحقيقات پزشكى لندن كه گزارش تيم همكار خود را در كنفرانس انجمن زيست شناسان انگليس عرضه كرده است, يادآور شد كه كشف اخير در جريان تحقيق بر روى بيمارى خاص دوران باردارى كه عارض ده درصد زنان باردار مى شود صورت گرفته است.
اين بيمارى شايع ((پرى ـ اكلامپزيا)) نام دارد كه به واسطه آن فشار خون زن باردار بالا مى رود و صورت و دست ها و پاهايش دچار تورم مى شود.
پژوهشگران اين دانشكده پزشكى ابتدا تصور مى كردند حجم مغز زنان در جريان بروز بيمارى افزايش مى يابد اما پس از اين كه از اين زنان و زنان حامله غير بيمار اسكن مغزى به عمل آمد روشن شد كه حجم مغز همه آنان كاهش يافته است.
كاشت درختان در كنار جويبارها
برخى از دانشمندان معتقدند شايد بهترين راه كاهش آلودگى آب پرداختن به مسإله آلودگى هاى ناشى از كارخانه ها و ايجاد فاضلاب نباشد بلكه بتوان با كاشت درختان در كنار جويبارهاى كوچك به اين مهم پرداخت.
چنانچه اين فرضيه به عنوان يك رويه مورد عمل قرار گيرد, مى تواند بطور چشمگيرى چشم انداز مناطقى را كه درختان آنها صدها سال است قطع شده است, تغيير دهد.
فكر ايجاد منقطه حائل جنگلى براى انهار يك دهه پيش به وجود آمد اما مورد پذيرش جهانى واقع نشده است.
برنارد سوينى مدير اين مركز مى گويد: عدم وجود درختان شكل و ويژگى بستر انهار را تغيير مى دهد.
قبل از استقرار اروپائيها به مدت 10 هزار سال بيشتر زمين هاى ايالات شرقى آمريكا پر از جنگل بود, قطع درختان منطقه نهرها و رودخانه ها را تغيير داد.
علفزارها و مراتع حاصله باعث باريكتر و عميق تر شدن جويبارها شد. انهارى كه كرانه هايشان جنگلى است كانال هايى دارند كه عرض آنها 2 تا 4 برابر است.
اگر به نهرى در جنگل نگاه كنيم مى بينيم كم عمق, عريض, و سرد است. آب آن به سرعت و از يك بستر سنگلاخ عبور مى كند.
حال نهرى را در نظر بگيريد كه با چراگاه هاى بدون درخت احاطه شده است, مى بينيد كه باريك و عميق است و آب آن به صافى آب جويبار جنگلى نيست اما گرم تر است. كرانه هاى اين قبيل نهرها پوشيده از گل و لاى است و بر حاشيه آنها علف روئيده و رسوبات در سرچشمه آنها حبس شده است.
زمانى كه پهناى نهر به حالت اول برگردانده شود ظرفيت رشد و پرورش ماهى ها, پردازش مواد آلاينده افزايش مى يابد و خلاصه به ادامه حيات كمك مى كند.

نوشيدن چاى مانع سرطان پوست است
مصرف يك فنجان چاى مى تواند سلاح آينده مبارزه بزرگ با سرطان پوست در استراليا باشد. دانشمندان استراليايى مى گويند: مصرف يك فنجان كوچك چاى ميزان بروز اين بيمارى را در موش ها به نصف كاهش داد.
در تحقيقى كه سازمان تحقيقات علمى و صنعتى مشترك المنافع انجام داد, موش هاى آزمايشگاهى كه چاى سياه نوشيده بودند, بسيار بهتر از موش هايى كه آب يا حتى چاى سبز نوشيده بودند به هنگام قرار گرفتن در معرض تشعشعات مضر ماورإ بنفش خورشيد عمل كردند.
((ايان ركورد)) از دانشمندان اين موسسه گفت: موش هايى كه چاى سياه نوشيده بودند موارد بروز سرطان يا ضايعات پوستى در آنها بسيار كمتر بود.
موش هايى كه چاى سياه به آنها خورانده شده بود 45 درصد كمتر از موش هايى كه آب نوشيدند به سرطان مبتلا شدند و در مقايسه با موش هايى كه چاى سبز به آنها داده شده بود بسيار كمتر دچار سرطان شدند.
تحقيقات انجام شده در ديگر نقاط جهان نشان داده است چاى مى تواند در برابر برخى انواع سرطان موثر باشد و حتى از بروز بيمارى قلب و كبد پيشگيرى كند اما اين تحقيق اولين مطالعه اى است كه موثر بودن چاى سياه را كه در غرب مصرف مى شود در مقايسه با چاى سبز كه در كشورهاى آسيايى نظير چين و ژاپن مصرف مى شود, نشان مى دهد.
ركورد افزود: پيشتر گمان مى رفت چاى سبز بهتر است اكنون به سمت چاى سياه كه نوشيدنى آنگلوساكسونها مى رويم و اميدواريم معلوم شود كه چاى سياه مى تواند موارد بروز برخى از سرطان ها را در انسان كاهش دهد.
تحقيقات اوليه در مورد چاى سياه در آمريكا نشان داده است كه اين نوع چاى مى تواند در برابر سرطان پوست در موش ها موثر باشد اما تحقيقى كه در استراليا انجام شده اولين مطالعه اى است كه از يك دست معمولى اشعه ماورإ بنفش استفاده مى كند تا مشابه وضعيت قرار گرفتن در معرض تشعشعات خورشيد در هواى آزاد را ايجاد كند.

كشف ماده ضد سرطان در انگور تازه
يك گروه از محققان مركز تحقيقات دارويى كالج ايلينويز در شيكاگو با انتشار نتايج تحقيقات خود در هفته نامه علمى ساينس اعلام كردند: انگور تازه حاوى ماده اى است كه مى تواند از بروز سرطان جلوگيرى كند.
اين ماده كه ((رسوراترول)) نام دارد در هر سه مرحله از مراحل اصلى شكل گيرى تومور سرطانى نقش موثرى در مقابله با اين بيمارى بازى مى كند.
هر چند مكانيزم دقيق نحوه تإثير رسوراترول بر روى تومور سرطانى مشخص نيست اما آزمايش هايى كه تاكنون صورت گرفته آشكار ساخته است كه اين ماده به صورت نوعى آنتى اكسيدان و آنتى ميوتژن عمل مى كند و مانع از آن مى شود كه سلول هاى مجاور تومور سرطانى تغيير شكل بدهند و به سلول هاى سرطانى مبدل شوند.
ماده ((رسوراترول)) علاوه بر انگور تازه در 72 نوع گياه و نبات و ميوه ديگر از جمله بادام زمينى و توت سفيد نيز يافت مى شود.
به اعتقاد دانشمندان اين ماده يكى از انواع فيتولكسينهاست كه توسط برخى گياهان و در هنگامى كه مورد حمله پارازيتها و آفات واقع شده اند, توليد مى شود.
محققانى كه وجود ((رسوراترول)) را در انگور كشف كرده اند در مقاله خود يادآور شده اند هر چند انگور و آب انگور تازه براى جلوگيرى از سرطان موثر است اما شراب از چنين خاصيتى برخوردار نيست. زيرا الكل موجود در آن مستقيما در توليد انواع سرطان از جمله سرطان سينه نقش بازى مى كند. به اين ترتيب در شراب فايده اى كه از وجود انگور حاصل مى شود با ضرر ناشى از الكل خنثى مى شود.
به نوشته روزنامه گاردين اكتشاف اين ماده ضد سرطان بار ديگر توجه شركت هاى دارويى را به اهميت گياهان مختلف براى ساخت و توليد انواع داروهاى پيشگيرى كننده و درمان كننده بيمارىها جلب كرده است.
شركت هاى بزرگ دارويى و مراكز داروشناسى و تحقيقات دارويى تاكنون بيش از چهل هزار نوع از انواع گياهان دارويى را شناسايى و دسته بندى كرده اند و پژوهش در اين زمينه براى شناسايى انواع تاز همچنان ادامه دارد.
برخى از مهم ترين گياهان دارويى عبارتند از سير كه داراى موادى است كه از لخته شدن خون در رگ هاى منتهى به قلب جلوگيرى مى كند, شكوفه ليمو كه داراى فلاونويدرز است كه براى معالجه امراض قلبى موثر است, گل كلم و كلم قمرى و ساير گياهان هم خانواده كه داراى انواع مواد شيميايى دارويى است, پوست درخت سرخدار كه حاوى تاكسول است و در معالجه سرطان سينه به كار مى رود, گوجه فرنگى كه داراى بتاكاروتين و ليسوپين است و از بروز سرطان جلوگيرى مى كند.
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


روزى سليمان بر تخت نشسته بود مرغان در هوا پر در پرآورده بودند تا آفتاب بر سليمان نتابد ناگاه انديشه اى كه لايق شكر آن نعمت نبود در خاطر سليمان بگذشت در حال تاج بر سرش كژ شد هر چه كه راست مى كرد باز كژ مى شد گفت: اى تاج راست شو! تاج به سخن آمد و گفت: اى سليمان تو راست شو. سليمان در حال به سجود افتاد.
(مجالس سبعه, مولانا جلال الدين رومى, ص27)

بركت سجده
شخصى خدمت پيامبر آمد و گفت: گناهانم بسيار است و عملم اندك. فرمود: سجده هاى خود را زياد كن زيرا آن گونه كه باد برگ درختان را مى ريزد سجده هم گناهان را مى ريزد.
(بحارالانوار, ج82, ص162)

پايان كار
آورده اند عابدى مغرور و فاسقى شرمنده هر دو وارد مسجد شدند فاسق به خاطر حالت توبه و پشيمانى دگرگون گشت و مومنى صالح شد و عابد به خاطر غرورش فاسق از كار درآمد.
(اصول كافى, ج2, ص314)

يكى از فرزندان معاويه عبدالله نام داشت كه احمق و زبون بود روزى آسيابانى را ديد كه استر خويش را به آسيا بسته و به گردنش زنگوله اى آويخته بود. گفت: چرا اين زنگوله را به گردن او بسته اى؟ گفت: آويخته ام كه اگر ايستد از كار افتد, بفهمم, عبدالله گفت: اگر ايستد و سر تكان دهد چگونه مى فهمى كه آسيا را نمى گرداند. آسيابان گفت: خدا امير را قرين صلاح بدارد عقل استر من مانند عقل امير نيست.
(تاريخ طبرى, ج7, ص2893)

طعام آسمانى
هست قرآن چون طعامى كز سما
گشته نازل از براى اغتذا
اغتذاى آدم از لوح و قلم
اغتذا يابد دواب از راه فم
فى السمإ رزقكم گفته خدا
رزق انسان گشته نازل از سما
(لوامع العارفين, ملا صدراى شيرازى, ص113)

عذر چشم بينا
از سخن پر در مكن همچون صدف هر گوش را
قفل گوهر ساز ياقوت زمرد پوش را
در جواب هر سوالى, حاجت گفتار نيست
چشم بينا عذر مى خواهد لب خاموش را

عاقبت اين جهان
نردبان اين جهان ما و منى است
عاقبت اين نردبان افتادنى است
لاجرم آن كس كه بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شكست
(مولوى)

صبر و ظفر
لقمان براى زيارت حضرت داوود به ديدارش رفت ديد او حلقه هايى را ساخته و داخل هم مى گذارد لقمان تعجب كرد و خواست از او سوال كند ولى صبر كرد همچنان صبر كرد تا اين كه ديد داوود با آن حلقه ها زرهى بافت و آن را پيش لقمان پوشيد و پرسيد آيا اين لباس به درد جبهه مى خورد, لقمان گفت لباس نيكويى است براى جنگ ولى صبر و استقامت نيز يار خوب و پناه و زداينده هر اندوه است.
(مثنوى معنوى, دفتر سوم)

حيات جاودانه
روايت شده كه حضرت الياس نشسته بود ناگاه فرشته مرگ وارد شد كه جانش را بگيرد, الياس به گريه و زارى درآمد خداوند به فرشته مرگ فرمود: از الياس سوال كن كه اين گريه ات براى چيست؟ براى دنيا است يا براى مرگ؟ الياس گفت: زارى من بر اين است كه نيستم تا ذكر خدا گويم. خداوند به فرشته مرگ امر كرد روح او را نستان زيرا او زندگى را براى ذكر مى خواهد نه براى خود.
(كشكول ممتاز, ص28)

محبوب هاى ابرار
حضرت رسول(ص) فرمود: من از دنياى شما سه چيز را دوست دارم عطر, زنان. و نور چشم من در نماز است.
حضرت على نيز فرمود: من از دنياى شما سه چيز را دوست دارم: يذيرايى و احترام مهمان, روزه گرفتن در تابستان و شمشير زدن را.
جبرئيل فرمود: من نيز از دنياى شما سه چيز را دوست دارم كمك به درماندگان, راهنمايى و ارشاد گمراهان, انس با كلام خدا.
ميكائيل آمد و گفت: يا محمد خدايت سلام مى رساند و مى فرمايد: من هم از دنيا سه چيز را دوست دارم: قلب خاشع, چشم گريان, جوان توبه كار.
(كشكول ممتاز)

لطيفه
دو دروغگو به هم برخوردند اولى گفت: مى دونى تقى! امروز ساعت پدرم را بعد از ده سال از ته چاه درآورديم هنوز كار مى كرد. تقى گفت: اين كه چيزى نيست من امروز خود پدرم را بعد از ده سال از ته چاه درآورديم هنوز زنده بود. اولى گفت: بابا كم دروغ بگو پدرت توى اين ده سال ته چاه چى كار مى كرد؟ تقى گفت: ساعت پدر تو را كوك مى كرد تا از كار نيفتد.
(نكته ها و لطيفه ها, ص134)

لنگرها و توفان ها
استاد دانشكده ملوانى به يكى از دانشجويان گفت: اگر ناگهان دريا توفانى شد و شما در كشتى بوديد چه مى كنيد؟ دانشجو جواب داد فورا لنگر مى اندازيم. اگر توفان سخت تر شد چه؟ مجددا يك لنگر ديگر مى اندازيم, اگر باز هم توفان شديدتر شد چه؟ باز يك لنگر ديگر. استاد گفت: خوب بفرمائيد اين همه لنگر از كجا آمد. دانشجو جواب داد: از همان جا كه اين همه توفان آمد.
(نكته ها و لطيفه ها, ص137)

ذوق شاهانه
روزى محرم كه يكى از شاعران معاصر ناصرالدين شاه بود به نزد وى رفت و گفت: قربان! جان نثار يك مصرع شعر ساخته ام ولى هر چه فكر مى كنم مصرع دوم آن را بگويم نمى توانم آن مصرع اين است:
ديوانه شود محرم در ماه محرم
ناصر الدين شاه گفت: در ماه صفر هم, ده ماه دگر هم
(نكته ها و لطيفه ها, ص139)

مشكل مردمان
حكيمى گفت: پنج چيزاگرنبودهمه مردم صالح بودند; حرص بر دنيا, بخل در مال, رياكارى, خرسندى به نادانى, خودپسندى.
(كشكول ممتاز, ص26)

حكايت
يكى از مسلمين با شتاب به سوى مسجد آمد تا در نماز شركت كند, ديد مردم از مسجد بيرون مىآيند پرسيد چرا بيرون مىآييد گفتند: نماز جماعت تمام شده به كجا مى روى؟ آن مرد از اعماق قلب آهى كشيد كه چرا موفق به درك جماعت نشده. مردى از مسلمين به او گفت: تو آن آه را به من ببخش من نيز نماز جماعتم را, مرد گفت: بسيار خوب من آه خودم را به تو دادم, تو نمازت را به من بده.
گفت: دادم آه و پذرفتم نماز
او ستد آن آه را با صد نياز
عقب مانده اين را گفت و به مسجد رفت همان شب خواب ديد هاتفى به او گفت: خوشا به حالت روحانى تو كه آه سوزان و آب حيات و شفا يافتى و سپس به خاطر گذشت از مقام روحانى آن آه در مقابل نماز شخص ديگر, نماز همه آنها كه در مسجد بودند قبول درگاه شد.
(مثنوى معنوى, دفتر سوم)

نديم سلطان, حكيمى را به صحرا ديد كه علف مى چيد و مى خورد گفتش: اگر به خدمت شاهان در مىآمدى نيازمند خوردن علف نمى شدى. حكيم در جواب پاسخ داد: تو نيز اگر علف مى خوردى نيازمند خدمت شاهان نبودى.
(كشكول شيخ بهايى, ص135)

يدهاى سه گانه
يونس نحوى گفت يد سه گونه است: يد بيضإ, يد خضرإ, يد سودإ . يد بيضإ آغاز كردن به كار نيك است, يد خضرإ پاداش دادن به نيكى ديگرى, يد سودإ منت نهادن همراه با نيكى كردن است.
(كشكول شيخ بهايى, ص300)

لطيفه
سورچرانى پسر را گفت: اى پسركم! اگر به مجلسى جايت تنگ بود آن را كه در كنار توست بگو نكند جاى شما را تنگ كرده باشم و او خواهد جنبيد و جاى تو باز خواهد شد.
(كشكول, شيخ بهايى, ص311)

طينت
مه فشاند نور و سگ عوعو كند
هر كسى بر طينت خود مى تند
هر كسى را خدمتى داده قضا
در خور آن گوهرش در ابتلا
(مثنوى معنوى)

لذت عفو
منتصر گفت: لذت عفو بيش از لذت انتقام است چه عفو را سپاس در پى است و لذت انتقام را پشيمانى.
(كشكول بهايى, ص363)
پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


سوال:
خط امام يعنى چه؟ و آيا كسانى كه در تقسيم بندىهاى سياسى جزو خط امام نيستند, مخالف خط حضرت امام حساب مى شوند؟
(بندرعباس, زائر على.د)
پاسخ:
خط امام; يعنى پذيرش و حركت در مسير ديدگاههاى حضرت امام خمينى. امام آفتابى است كه بر عالم تابيده و باران رحمتى است كه بر عالم و آدم باريده, هر مسلمانى در سراسر جهان كه دل در گرو دين دارد و در گفتار و رفتار, احكام نورانى دين را تنها راه نجات بشريت مى داند و هم و غمش يارى دين خدا و دشمنى با دشمنان اوست و در فكر كمك به محرومان و مستضعفان است, او پيرو خط امام است.
خط امام; يعنى خط اسلام ناب محمدى(ص), يعنى خط پيروى از ولايت مطلقه فقيه, يعنى خط ستيز با استكبار جهانى و سرمايه دارى و نظام پوشالى غرب, خط امام يعنى خط جهاد و شهادت و ايثار, و چشم و چراغ دانستن خانواده هاى شهدا و ولى نعمت شمردن امت حزب الله. يعنى خط صداقت و شرافت, ايمان و عرفان و تعبد و ولايت. با همين معيارها مى توان خط امام را از غير آن تميز داد.

سوال:
اين جانب, سال آخر متوسطه هستم, استعدادم هم الحمدلله خوب است و به احتمال زياد در كنكور قبول مى شوم ولى خواستگار مناسبى دارم. متدين است و تحصيل كرده, اگر قبول كنم, ممكن است به خاطر مسائل عروسى و بعد خانه دارى و امثال آن, موفق به ادامه تحصيل نشوم و اگر قبول نكنم بر خلاف حديث شريف رفتار كرده ام كه مى فرمايد: ((هر كس به خواستگارى نزد شما آمد و دين و اخلاق او را پسنديديد به او زن بدهيد)) لطفا بفرماييد چه بايد كرد؟
(تهران, مريم. م)
پاسخ:
در صورتى كه خواستگار شما موافق ادامه تحصيلتان باشد, مى توانيد عقد كنيد و درستان را هم ادامه دهيد ان شإالله مشكلى پيش نمىآيد. و اگر با مسإله اى كه مانع ادامه تحصيل است مواجه شديد, مرخصى تحصيلى بگيريد, ولى به هر حال, ازدواج مقدم است و اهميت دارد چون شما پس از پايان تحصيل هم بالاخره بايد ازدواج كنيد, و به هر ميزان در اين كار خير سبقت گرفته شود, هم براى سلامت نفس و تقويت ايمان سودمند است و هم براى بهداشت روانى و شادابى زندگى و تندرستى فرزندان. بر خدا توكل كنيد ما نيز براى موفقيت شما دعا مى كنيم.

سوال:
من مقلد مرحوم آيه الله العظمى اراكى بودم, پس از رحلت ايشان, براساس اظهار نظر تعداد زيادى از مجتهدين و علماى قم و شهرستان ها, به مقام معظم رهبرى عدول كردم ولى متإسفانه رساله ايشان تاكنون به دستم نرسيده چه بايد بكنم؟
(كرمان, سيد باقر.هـ)
پاسخ:
مقام معظم رهبرى بقا بر تقليد ميت را در جميع مسائل جايز مى دانند, حتى در مسائلى كه تقليد در زمان حيات آن مجتهد از او تقليد نكرده است. بنابراين شما مى توانيد طبق فتواى ايشان بر تقليد مرحوم آيه الله العظمى اراكى باقى بمانيد و مسائل جديدتان را هم از دفتر استفتإ معظم له در تهران يا قم سوال كنيد, در ضمن ((اجوبه الاستفتإات)) كه در واقع رساله ايشان است به فارسى ترجمه شده, مى توانيد از كتاب فروشى ها تهيه كنيد.

سوال:
1ـ آيا مى شود از مجتهد ديگرى غير از هفت نفرى كه از طرف علماى قم به عنوان مرجع معرفى شده اند تقليد كرد؟
2ـ اگر بين فتواى مرجع تقليدى و مقام رهبرى, اختلاف باشد, تكليف مقلدان آن مرجع چيست؟
(جهرم, بهروز, ف)
پاسخ:
1ـ اگر صلاحيت مرجعيت كس ديگرى هم از طرق شرعى كه در رساله ها آمده است, ثابت شود, مى توان از او تقليد كرد ولى بايد توجه داشت كه صرف نوشتن توضيح المسائل دليل بر داشتن شرايط مرجعيت نيست و در تشخيص مرجع و اعلم بايد به كارشناسان دينى مراجعه كرد.
2ـ در صورت اختلاف در فتوا, در مسائل غير حكومتى, هر كس از مرجع تقليد خودس تقليد مى كند ولى در مسائل حكومتى همه بايد از ولى فقيه تبعيت كنند.

سوال:
لطفا توضيح دهيد كه چرا امام خمينى ـ رحمه الله عليه ـ حكومت دموكراتيك اسلامى را نپذيرفتند و فرمودند: ((جمهورى اسلامى نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد)) مگر اسلام مخالف دموكراسى است؟
(شيراز, مهران چمن خواه)
پاسخ:
مفاهيم سياسى مانند اصطلاحات هر علم ديگر داراى بار معنايى خاصى هستند. فلسفه و انديشه سياسى اسلام در باب حكومت, امامت و ولايت است كه در عصر غيبت از آن به حكومت اسلامى يا ولايت فقيه تعبير مى كنند; يعنى نظام حكومتيى كه مشروعيت و حق حكومتش را از خالق انسان گرفته و قلمرو اختيارات و وظايف حاكم اسلامى و مردم و حقوق متقابل اين دو را شريعت مقدس بيان فرموده است. اما حكومت دموكراتيك يعنى حكومتى كه حق حكومتش را از انتخاب كنندگان گرفته است و فراتر از آراى آنها, مرجع ديگرى به رسميت شناخته نشده به عبارت ديگر همان تعريف قديمى دموكراسى يعنى حكومت مردم بر مردم, چه در شكل سنتى آن يعنى نظام چند حزبى يا در قالب سيستم دو حزبى كه ديدگاه كارل ريموند پوپر است و اكنون در آمريكا و انگليس به اين شيوه عمل مى شود. بنابر اين حكومت دموكراتيك اسلامى اولا: اصطلاحى جعلى است و در فلسفه سياسى چنين عنوانى وجود ندارد, ثانيا: اگر هم گفته شود مفهومى التقاطى است كه نه اين است و نه آن, متإسفانه حتى برخى از خودىها هم متوجه نيستند كه حكومت اسلامى, نظامى حكومتى در قبال ساير نظام هاى حكومتى عالم است و هويتى مستقل و مغاير با آنها دارد يعنى با اين كه در نظام حكومتى دينى حتى ولى فقيه هم به اصطلاح با دموكراسى غير مستقيم انتخاب مى شود, و مقبوليت نظام در صورتى است كه مردم آن را پذيرفته باشند ولى مشروعيت و حق حكومتش از ناحيه امام زمان(عج) است.

سوال:
1ـ انجام كارهايى مانند شعبده بازى و تردستى رايج در برنامه هاى تلويزيون و مراسم هاى جشن و شادى جايز است يا خير؟
2ـ رقصيدن زن در مراسم عروسى در بين ديگر زنان اشكال دارد يا خير؟
3ـ چنانچه يك زن احتمال دهد فيلم و يا عكس گرفته شده از او در عروسى خود يا اقوام نزديك مورد مشاهده نامحرم قرار مى گيرد آيا بايد از رقصيدن و بى حجابى خوددارى كند؟(گرمسار: م.م)
پاسخ:
1ـ شعبده و تردستى اگر براى فريب باشد جايز نيست.
2ـ رقص در هر حال مورد اشكال است به جز رقص زن براى شوهر خود.
3ـ اگر زن يقين داشته باشد نامحرم او را مى بيند بايد خود را بپوشاند وگرنه لازم نيست.

كرمان : خواهر م. ب. م. ت. الف
شما بيش از حد مبالغه كرده ايد. ممكن نيست كودكى به آن سن و سال اين همه گناه داشته باشد و هر چه باشد مستوجب اين همه يإس و نوميدى نيست. به هر حال هر چه باشد با توبه قابل جبران است. و در مورد ازدواج, دليل باطل بودن عقد را ننوشته ايد تا اظهار نظر شود. وظيفه اى در مورد گذشته نداريد به جز توبه و انجام واجبات گذشته اگر ترك شده است. مطمئن باشيد تصورات شما درباره گذشته خودتان نادرست است.

يزد, برادر يزدانى راد
مرقوم فرموده ايد: ((لازم است در مقابل شاهان ستمگر شاهان عادل و آزادى خواهى را چون انوشيروان ساسانى و كوروش هخامنشى قرار دهيم تا باعث افتخار مملكت خود شويم نه اين كه مملكت خود را بدون تمدن نشان بدهيم و بگوييم ايران فقط پس از حمله اعراب به ايران آباد و با تمدن گشته است)).
در اين كه ايران كشورى با تمدن و قدمت درخشان تاريخى است, جاى گفت و گو نيست و اتفاقا علت پذيرش اسلام و تشيع و جانبازى ايرانيان در دفاع از حريم ولايت, فرهنگمند بودن اين مردم بزرگوار است ولى اين مطلب هيچ ربطى به شاهنشاهان ندارد, اگر به منابع دست اول تاريخ ايران مراجعه كنيد, درخواهيد يافت كه نه كوروش آن چنان بوده است كه در كتاب هاى درسى رژيم فاسد پهلوى القا مى كردند و نه انوشيروان عادل, و بى استثنا تمام شاهان فاسد بوده اند. بلى اگر خود شاهان را با هم مقايسه كنيد, كوروش و داريوش به مراتب بهتر از شاهان ذليل قاجار و بى كفايت پهلوى هستند كه با قراردادهاى ننگين بخش هايى از سرزمين ايران را از پيكرش جدا كردند. و بهتر است بدانيد حتى بسيارى از مستشرقين گفته اند: جذبه معنوى اسلام, ايران را فتح كرد; نه شمشير اعراب.

تهران, برادر كامران الف
سوال فرموده ايد ((چگونه ممكن است دو جريان با دو شعار متضاد با هم ائتلاف كنند, يكى سياست موسوم به تعديل را سم مى داند و يكى معتقد است راه نجات است. اين دو چگونه قابل جمع هستند؟))
با توجه به اين كه اين جريان ها داراى مطبوعات و سخنگو هستند, شما مى توانيد ديدگاهتان را براى آنها ارسال كنيد و از نمايندگانشان پاسخ بخواهيد.

زرند ساوه, برادر شعبان على دلپسند
نسخه دوم مقاله حضرت عالى واصل شد لطفا در مكاتبات بعدى, نسخه اصلى را ارسال فرماييد.

فريدون شهر, برادر ابراهيم كلب على
دليل شيعيان درباره كيفيت وضو گرفتن, روايات ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ است براى پاسخ به بقيه سوالات اعتقادى به ((تفسير نمونه)) و براى سوالات تاريخى به ((فروغ ابديت)) مراجعه فرماييد.

تهران, خواهر مريم كاظمى
معمولا پاسخ سوالاتى در مجله چاپ مى شود كه يا داراى فايده همگانى باشد يا نويسنده نامه, آدرس ننوشته و تنها راه مكاتبه از طريق درج در مجله است, يا اين كه پاسخ بسيار كوتاه باشد, ولى بيش از 90 درصد پاسخ هابه صورت خصوصى و به آدرس خوانندگان ارسال مى شود.

تهران, موسسه خيريه حمايت از كودكان مبتلا به سرطان
ضمن ارسال خبرنامه داخلى شماره 5, خواسته اند كه در مجله اشاره به اين موسسه و كودكان تحت پوشش آن بشود و نوشته اند كه اين موسسه خيريه محتاج هرگونه پشتيبانى افراد خير جامعه است ما نيز براى اين عزيزان آرزوى موفقيت داريم.

بيرجند, كتاب خانه مسجد الرضا(ع)
متإسفانه كتاب هاى مورد درخواست شما در اختيار مجله نيست.

محضر انور گل آقا و اصحاب و اذناب
شرح مذاكرات در گوشى آبدارخانه, در خصوص سيصد شمارگى هفته نامه گل آقا, عزل وصول بخشيد, ضمن تبريك, موفقيت آن جنابان را در عرصه مطبوعات گل آقايى از خداى بزرگ خواستاريم. ايام عزت مستدام باد.

اصفهان: برادر شاهد, ن دانشجوى فوق ليسانس الهيات
مقاله كوتاه ((نظرى به انقلاب حضرت مهدى(عج))) دريافت شد با تشكر, منتظر آثار پربارتر شما هستيم.

فرماندارى شهرستان قوچان
مرقوم داشته اند كه بزرگداشت مقام حضرت آيه الله آقانجفى قوچانى در شوراى اجتماعى شهرستان ياد شده به تصويب رسيده و مقدمات كار براى برگزارى مراسم يادمان آن فقيد بزرگوار در آينده فراهم شده است, ضمن تقدير از اين اقدام پسنديده, لازم به ذكر است كه مرحوم آقانجفى از مولفان انديشمند بوده اند كه آثار و تإليفاتشان به 11 جلد مى رسد كه معروف ترين آنها: ((سياحت شرق)) است كه درباره زندگى نامه و سفرنامه معظم له مى باشد و ((سياحت غرب)) كه در باب سرنوشت ارواح بعد از مرگ است.

تذكرات:
1ـ در شماره 182 بهمن 1375, مقاله ((امام خمينى (ره) در پژوهشهاى غربى)), ص 28, عبارتCharismatic Leadership) ), روش رهبرى افسونگر ترجمه شده بود, ولى درست آن ((روش رهبرى با جذبه روحانى)) صحيح است كه بدين وسيله اصلاح مى شود و از جناب دكتر ملايرى به خاطر تذكر متشكريم.
2ـ هم چنين در همان شماره, با عنوان مفاتيح ترنم, ص46, شعر ((شب قدر, شب على(ع))) از آقاى احمد مضطرزاده و شعر ((زيستن)) از آقاى على رضا فولادى است.
3ـ طرح روى جلد شماره 182, از آقاى محسن زمانى است.
پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم



عيد نوروز
باد نوروز وزيده است به كوه و صحرا
جامه عيد بپوشند, چه شاه و چه گدا
بلبل باغ جنان را نبود راه به دوست
نازم آن مطرب مجلس كه بود قبله نما
صوفى و عارف از اين باديه دور افتادند
جام مى گير ز مطرب, كه روى سوى صفا
همه در عيد به صحرا و گلستان بروند
من سرمست زميخانه كنم رو به خدا
عيد نوروز مبارك به غنى و درويش
يار دلدار! زبتخانه درى را بگشا
گر مرا ره به در پير خرابات دهى
به سر و جان به سويش راه نوردم, نه به پا
سالها در صف ارباب عمائم بودم
تا به دلدار رسيدم, نكنم باز خطا
ديوان امام خمينى (ره)

گل عزيز
نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد
عالم پير دگر باره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقيقى به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد

اين تطاول كه كشيد از غم هجران بلبل
تا سرا پرده گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگير
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
اى دل ار عشرت امروز به فردا فكنى
مايه نقد بقا را كه ضمان خواهد شد
ماه شعبان منه از دست قدح كاين خورشيد
از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد
گل عزيز است غنيمت شمريدش صحبت
كه باغ آمد از اين راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گويى كه چنين رفت و چنان خواهد شد
حافظ از بهر تو آمد سوى اقليم وجود
قدمى نه به وداعش كه روان خواهد شد
حافظ شيرازى

رجعت سبز
باغ را نوبت نشور آمد
سبزه را رجعت ظهور آمد
قامت سرو چون قيامت كرد
حشر من كان فى القبور آمد
نفخه باد چون دم عيسى
ناى بلبل چو نفخ صور آمد
عرق گل زچهره بزداييد
كز رهى بس دراز و دور آمد
شاهد گل كه پار غيبت كرد
به سوى محفل حضور آمد
صوت بلبل هزار دستان است
كش يكى نغمه زبور آمد
گل كه زد از عدم قدم به وجود
به رضا بود يا به زور آمد!
چهر گل همچو آتش سينا
شاخ گلبن درخت طور آمد
ميرزا حبيب خراسانى

خبر آمدن گل
گل جامه دران بار دگر سر به در آورد
وز حال رفيقان گذشته خبر آورد
رخساره سروى و خط سبز نگارى است
هر لاله و سنبل كه سر از خاك برآورد
ساقى قدح باده گلرنگ به چرخ آر
چون گل خبر از نغمه مرغ سحر آورد
هر گوهر اشكى كه دلم داشت نهانى
چشمم چو تو را ديد روان در نظر آورد
از عمر, خيالى به جز اين بهره ندارد
كاندر قدم يار گرامى به سر آورد
خيالى بخارايى

آمد بهار
آمد بهار و بى گل رويت بهار نيست
باد صبا مباد چو پيغام يار نيست
بى روى گلعذار مخوانم به لاله زار
بى گل نواى بلبل و شور هزار نيست
اى صبح روشن از افق معدلت درآى
ما را زياده, طاقت اين شام تار نيست
در كام دوستان تو اى خضر رهنما
آب حيات جز زلبت خوشگوار نيست
غير از طواف كوى تو اى كعبه مراد
هيچ آرزو در اين دل اميدوار نيست
غير از حديث عشق تو اى ليلى قدم
مجنون حسن روى تو را كار و بار نيست
شور شراب لم يزلى در سر است و بس
جز مست باده ازلى هوشيار نيست
محمد حسين غروى اصفهانى (كمپانى)

عاشقانه
عاشقم بهار را
رويش ستاره در كوير شام تار را
رهنورد دشت هاى عاشقى!
پر زباده سپيد باد جام تو
اى كه چون غزال تشنه
آب تازه مى خورد
مزرع دلم زجارى كلام تو
در غبار گام تو
چاره فسون گران و رهزنان
در محاق مرگ رخ نهفتن است
من كه تشنه ام زلالى از سپيده را
من كه جستجو گرم
سروده هاى ناشنيده را
شعر من كه عاشقم
هميشه از تو گفتن است
اى كه در بهار سبز نام تو
رسالت گل محمدى
شكفتن است!
حسن حسينى

در انتظار بهار حقيقى
بگذار گنجشك هاى خرد
در آفتاب مه آلود بعد از ظهر زمستان
به تعبير بهار بنشينند
و گل هاى گلخانه
در حرارت ولرم والر
به پيشواز بهارى مصنوعى بشكفند
سلام بر آنان
كه در پنهان خويش
بهارى براى شكفتن دارند
و مى دانند
هياهوى گنجشك هاى حقير
ربطى به بهار ندارد
حتى كنايه دار
بهار غنچه سبزى است
كه مثل لبخند بايد بر لب انسان بشكفد
بشقاب هاى كوچك سبزه
تنها يك ((سين))
به ((سين)) هاى ناقص سفره مى افزايد
بهاركى مى تواند
اين همه بى معنى باشد؟
بهار آن است كه خود ببويد
نه آن كه تقويم بگويد!
سلمان هراتى

پاورقي ها:

/

هميارى و همكارى


رسول الله (ص): ((من قضى لاخيه المومن حاجه كان كمن عبدالله دهره)).(1)

كسى كه حاجتى از برادر مومنش را برآورد, مانند كسى است كه در تمام عمر, خدا
را عبادت كند.



رسول الله (ص): ((من قضى لمومن حاجه قضى الله له حوائج كثيره, إدناهن
الجنه)).(2)

هر كس حاجت مومنى را برآورد, خداوند حوائج زيادى را از او برآورد كه كمترين
آنها بهشت است.



رسول الله (ص): ((من مشى فى حاجه إخيه ساعه من ليل إو نهار قضاها إو لم
يقضها كان خيرا له من اعتكاف شهرين)).(3)

هر كس در برطرف ساختن نياز برادر دينى اش ساعتى از شب يا روز را قدم بردارد, ـ
چه آن حاجت را برطرف سازد چه نسازد ـ براى او بهتر از اعتكاف دو ماه است.



رسول الله (ص): ((من مشى فى عون إخيه و منفعته فله ثواب المجاهدين فى سبيل
الله)).(4)

كسى كه در جهت يارى برادر دينى اش و به سود او قدم بردارد, پس براى اوست
پاداش مجاهدان در راه خدا.



رسول الله (ص): ((من منع طالبا حاجته و هو قادر على قضائها فعليه مثل خطيئه
عشار)).(5)

هر كس نياز شخصى را ـ در حالى كه قادر بر انجام آن است ـ برآورده نكند براى
وى مانند گناه عشار است (عشار كسى بود كه يك دهم از مال مردم را به امر حاكم
ظالم مى گرفت).



امام باقر (ع): ((من سعى فى حاجه إخيه المسلم طلب وجه الله كتب الله له
إلف إلف حسنه)).(6)

كسى كه براى خدا, در برآوردن نياز برادر مسلمانش كوشش نمايد, خداوند يك
ميليون حسنه براى او خواهد نوشت.



امام صادق (ع): ((قال الله عزوجل: الخلق عيالى, فإحبهم الى إلطفهم بهم و
إسعاهم فى حوائجهم)).(7)

خداوند عزوجل فرمود: مردم تحت تكفل من هستند پس محبوبترين آنها نزد من[ دو
دسته اند]: مهربانترين و رئوف ترين آنها نسبت به مردم و پرتلاش ترين آنها در
برآوردن نيازهاى ديگران.



امام صادق (ع): ((الماشى فى حاجه إخيه كالساعى بين الصفا والمروه)).(8)

كسى كه در برآوردن حاجت برادرش حركت كند, مانند كسى است كه در بين صفا و مروه
سعى نمايد.



امام صادق (ع): ((إيما مومن حبس مومنا عن ماله و هو محتاج اليه لم يذق
والله من طعام الجنه و لايشرب من الرحيق المختوم)).(9)

هر مومنى كه مال و دارايى خود را از دسترس برادر مومنش دور نگه دارد در حالى
كه برادرش به آن مال نياز دارد به خدا قسم از طعام بهشتى نخواهد چشيد و از
نوشيدنى خالص و دست نخورده بهشتى نخواهد نوشيد.



امام كاظم (ع): ((ان لله عبادا فى الارض يسعون فى حوائج الناس, هم الامنون
يوم القيامه.)).(10)

به درستى كه خداوند درروى زمين بندگانى دارد كه در بر طرف ساختن حوائج مردم
كوشش مى كنند, همانا اينان در روز قيامت در امانند.



امام كاظم (ع): ((ان خواتيم إعمالكم قضإ حوائج اخوانكم والاحسان اليهم ما
قدرتم و الا لم يقبل منكم عمل, حنوا على اخوانكم و ارحموهم تلحقوا بنا.)).(11)

همانا مهر پايانى و قبولى اعمال شما, برطرف ساختن نيازهاى برادرانتان و احسان
به آنان است به آن مقدار كه توانايى داريد و در غير اين صورت عملى از شما
پذيرفته نيست, با برادرانتان مهربانى و خوشرويى كنيد و به آنها رحم كنيد تا به
ما ملحق شويد.


پاورقي ها:پى نوشتها:
1 ) إمالى الطوسى: ص481, ح20.
2 ) قرب الاسناد: ص119, ح418.
3 ) محجه البيضإ: ج3, ص404.
4 ) ثواب الاعمال: ص340, ح1.
5 ) ثواب الاعمال: ص341, ح1.
6 ) الكافى: ج2, ص197, ح6.
7 ) كافى: ج2, ص199, ح10.
8 ) تحف العقول, ص303.
9 ) ثواب الاعمال, ص286, ح2.
10 ) مشكاه الانوار: ص58.
11 ) قضإ حقوق المومنين: ص39, ح48.

/

نيايش عاشقان


پروردگار من! كيست كه حلاوت دوستى ات را چشيد و غير تو, ديگرى را طلبيد و كيست كه در كنار تو آرام گرفت, آن گاه از تو روى گردانيد.
الهى! ما را از آنان قرار ده كه براى مقام قرب و دوستى خويش برگزيده اى و براى محبت و عشق خود پاكشان كرده اى و به رويت جمالت, اشتياقشان بخشيده اى و به قضاى خويش راضى شان نموده اى و به آنان موهبت نگريستن به جمال خود را عطا فرموده اى و رضايت خود را شامل حالشان ساخته اى و از هجر و دوريت ايمنى شان داده اى و آنها را در كنارت در جايگاه صادقان جاى داده اى و به معرفت خويش مخصوص گردانيده و براى عبادتت, لياقت شان بخشيده اى و قلب آنان را تشنه خود ساخته و براى مشاهده جمالت آنها را برگزيده اى و چنان كرده اى كه تنها رو به سوى تو دارند و دل ايشان را از آنچه جز محبت توست, پيراسته اى و به آنچه در نزد توست, اشتياقشان بخشيده اى و يادت را به آنان الهام كرده اى و شكرت را در دلشان افكنده اى و آنها را به طاعت خويش واداشته اى و از صالحان خلق خود قرار داده اى و براى نيايش به درگاهت انتخابشان نموده اى و هر آنچه كه آنان را از تو دور مى ساخت, از آنها دور كرده اى.
خدايا! ما را از آنانى قرار ده كه خوى ايشان شادمانى به تو و ناليدن از اشتياق توست! زندگى شان سراسر آه و ناله[ عاشقانه] است! پيشانى خويش را بر درگاه عظمت تو مى سايند و در خدمت تو خواب به چشمانشان راه نمى يابد و از خشيت تو اشك هاشان جارى است و دل هاشان بسته محبت تو است و قلب هاشان از هيبت تو از جاى كنده شده است!
اى آن كه انوار قدسش در ديدگان دوستانش بسى زيباست و تجليات ذات پاكش, در دل هاى عارفان نشاط انگيز است!
اى اميد دل مشتاقان و اى نهايت آرزوهاى دوستداران! از تو مى طلبم دوستى ات را و دوستى هر كه تو را دوست دارد و دوستى هر كارى كه مرا به وصال تو رساند و اين كه خود را در دل من, از آنچه غير توست, محبوب تر گردانى و محبتم را به تو, مايه راه يابى به رضوان خود قرار دهى و مرا با اين اشتياقى كه به تو دارم, از سركشى باز دارى!
بر من منت گذار تا جمالت را بنگرم و به من به چشم محبت و لطف نظر كن و از من روى مگردان و مرا از اهل سعادت و منزلت در نزد خود قرار ده, اى فرياد رس و اى مهربان ترين مهربانان!
(ترجمه مناجاه المحبين)
پاورقي ها:

/

رسالت نامزدهاى رياست جمهورى




سردبير

((البته دو تفكر هست بايد هم باشد, دو رإى هست بايد هم باشد, سليقه هاى مختلف بايد باشد لكن سليقه هاى مختلف اسباب اين نمى شود كه انسان با هم خوب نباشد… اين نباشد كه ما دو دسته بشويم دشمن هم. بايد دو دوسته باشيم در عين حالى كه اختلاف داريم, دوست هم باشيم.))
(صحيفه نور, ج20, ص212)
با نزديك شدن زمان برگزارى هفتمين دوره انتخابات رياست جمهورى اسلامى ايران, و معلوم شدن نامزدهاى جريان هاى گوناگون طرفدار نظام, روند امور در مسير پرشور و حساسى قرار گرفته است.
با اين كه اكنون هيچ يك از نامزدهاى انتخاباتى, برنامه هاى سياسى, اجتماعى, اقتصادى و فرهنگى خود را اعلام نكرده اند و همه كسانى كه براى احراز اين مسووليت توانايى دارند به عرصه رقابت نيامده اند, ولى چون سه نامزد كنونى تقريبا نماينده تفكر و سليقه جريان هاى عمده وفادار به انقلاب اسلامى اند, رقابت جدى نيز در بيرون از اين حوزه نيست.
اهميت اين مقطع از آن روست كه جريان هاى مذكور, سه روحانى را نماينده گرايش هاى فكرى و برآورنده آمال و آرمان هاى خويش معرفى كرده اند; به ديگر سخن در هيچ مقطعى از دوره هاى شش گانه پيشين, همه رقيبان اصلى, روحانى نبوده اند لذا اكنون همگان در انتظارند تا ببينند سه رقيب برجسته روحانى چگونه در اين آزمون بزرگ شركت خواهند كرد و چه نوع برخورد و واكنشى در قبال همكاران خويش خواهند داشت.
على الاصول اين سه نامزد بزرگوار, نيك مى دانند كه حفظ حرمت روحانيت بسيار بالاتر از پيروزى بر رقيبان است. روحانيت وارث جريانى است كه هيچ گاه براى به دست گرفتن مقام و موقعيت, سبقت نگرفته است و تاريخ چه بسيار فقيهان و عالمان بلند پايه و نيك سيرتى را به خاطر دارد كه با اعتقاد به اعلميت خويش, مرجعيت را, براى مصالح اسلام, به ديگر فقيهان وانهاده اند و آنان نيز جز از سر تكليف دينى, اين منصب را نپذيرفته اند.
از جمله شرايط احراز مسووليت در جامعه دينى, برخوردارى از فراخناكى سينه و تحمل ديدگاه هاى مخالف است; آن كس كه از اين موهبت محروم است نه رقيب خوب و نه, در صورت پيروزى, مدير توانايى است. از اين رو, مى سزد كه كانديداهاى محترم با چهره اى گشاده و زبانى صادق, برنامه هاى خود را با مردم در ميان بگذارند و آنان را در انتخاب اصلح يارى رسانند. و مراقب باشند كه مبادا از سخنانى كه از سر تعهد دينى مى گويند, كسانى به نام حمايت از آنان برداشت ناروا نموده, به تخريب و هتك حرمت رقيبان بپردازند, يا خداى ناخواسته دشمن سوء استفاده كند.
به خاطر داشته باشيم كه امثال اين مبارزات انتخاباتى است كه نسل جوان را نسبت به سياست علاقه مند يا بيزار مى كند. بارى راست است كه برنده انتخابات فقط كسى است كه آراى بيشترى را به دست آورد, ولى پيروزى واقعى از آن كسى است كه در اين آزمون دشوار, سربلند بيرون آيد و افتخارى براى روحانيت كسب كند و شكست از آن كسى است كه حرمت اين حريم را پاس ندارد.والسلام
پاورقي ها:

/

نگهبان مرزهاى فضيلت


سيرى در زندگى, انديشه, اخلاق و رفتار آيه الله سيد محمد حسن الهى طباطبايى(قدس سره)
قسمت دوم

دو بال علم و تقوا
در سال 1314 هـ.ش آيه الله سيد محمد حسن الهى و برادرش به دليل اختلال در وضع معاش و نرسيدن مقررى از ايران به موطن خويش (تبريز) بازگشت, آيه الله الهى در حوزه تبريز به تدريس فلسفه از شفا و اسفار و ساير كتاب هاى ملاصدرا اشتغال ورزيد و در ضمن برخى جويندگان كمال را به سوى قله معنويت هدايت نمود.
نامبرده انسانى بسيار ساده, بىآلايش, فروتن, مهربان و مربى نفوس بود. علامه طباطبايى در مناسبت هاى گوناگون براى شاگردان خود از خصوصيات روحى ايشان سخن مى گفت و اخلاق و رفتارش را تمجيد و تحسين مى كرد و هوش و استعداد و توانايى هاى علمى برادر را مى ستود و در جلسه اى نقل كرده بود:
((برادر ما راجع به تإثير صدا و كيفيت آهنگ ها و تإثير آن در روح و به طور كلى از اسرار علم موسيقى و روابط معنوى روح با صداها و طنين هاى وارده در گوش, كتابى به رشته تحرير درآوردند كه انصافا اثر نفيسى بود و تا به حال (زمان نقل اين مطلب) در دنياى امروز بى نظير و از هر جهت بديع و بى سابقه بود, لكن بعد از اتمام آن, بيم آن را پيدا كرد كه به دست نااهلان و حكام جائر بيفتد و تشكيلات نامشروع از آن استفاده سوء بنمايند, لذا آن را به طور كلى مفقود نمود.))
آيه الله حاج سيد محمد حسن الهى از جميع جهات مشابه علامه طباطبايى بود و در سبك و شيوه, سعه صدر و همت عالى, زندگانى زاهدانه به معناى واقعى, دورى از اهل دنيا, رابطه با خداوند, انس و الفت با ذكر و عبادت توإم با ادراك و بصيرت و معرفت, شيفتگى به شرع مطهر و محبت توإم با معرفت نسبت به خاندان عصمت و طهارت, تلاش در جهت اعتلاى كلمه حق و از خودگذشتن در اين راه, كمك به همنوع و رسيدگى به فقرا و مساكين نمونه اى بارز و در خطه آذربايجان و منطقه تبريز معروف و مشهور و در بين اهالى به پاكى و طهارت نفس و وارستگى زبانزد خاص و عام بودند.(1)
اين فرزانه ناشناخته در سال 1345 هـ.ش به شهر مقدس قم مشرف گرديد و قريب يك سال در اين مكان مبارك اقامت گزيد و تنى چند از افاضل حوزه علميه قم در همين مدت كوتاه از فيض وجودش بهره مند گشتند, كه در ميان آنان علامه حسن زاده آملى بيش از ديگران از حضور پرفروغش استفاده كرده است, چنان كه خود در جايى نوشته است:
((در سنه هزار و سى صد و چهل و پنج هجرى شمسى آيه الله جناب آقاى سيد محمد حسن الهى قاضى طباطبايى (برادر مكرم استاد علامه طباطبايى ـ رفع الله تعالى درجاته المتعاليه) كه در حوزه علميه قم براى افاده و افاضه رحل اقامت افكنده بود, اين كمترين از محضر انورش بهره مند بود.))
ايشان در جاى ديگرى خاطر نشان نموده است: ((در همه حال استادم, حكيم متإله آيه الله آقا محمد حسن قاضى طباطبايى تبريزى مشهور به الهى ـ اعلى الله مقامه ـ پيوسته مرا به مراقبت و نگاه داشتن ادب در برابر خداوند و محاسبه نفس بسيار توصيه مى فرمود و من نفحات انفاس شريفش و بركات فيوضات منيعش را فراموش نمى كنم. ))(2)
وقتى در خصوص اين شخصيت از استاد حسن زاده آملى سوالى شده بود, ايشان چنين جواب دادند: ((آن جناب از تبريز گرفته تا نجف اشرف و مراجعت از نجف ـ كه به تبريز آمدند ـ و علامه طباطبايى در تمام درس و بحث و شئونات ديگر با هم بودند, آن بزرگوار هم جامع علوم عقلى و نقلى بود و رياضت هاى نفسانى او بسيار عجيب بود.
وقتى به حضور استاد علامه طباطبايى رسيدم آن جناب از من سوال كرد: شما اخوى را چگونه يافتيد, بنده واقعيتى را اظهار كردم, گفتم: آقاجان, جناب اخوى خيلى بذول است و اين اخوى (علامه) خيلى كتوم است آن جناب خيلى بخشنده بود, البته در تبريز ماند و از اين گونه تإسفها (محروميت از كمالات علمى او) براى ما هست, من مشاهداتى, مكاشفاتى و حلاوتى از جناب حاج محمد حسن الهى دارم كه اگر بخواهيم بعضى از اين امور را بازگو كنيم شايد موجب استعجاب بعضى واقع شود.))(3) آيه الله جعفر سبحانى نيز به اين مكاشفات اشاره دارند.(4)

ثواب تفسير!؟
علامه طباطبايى در خصوص مراتب فضل و كمال برادرش فرموده بود: از جهت فضل كمتر از اين آقايان فعلى قم نبود جز اين كه از بيت انزوا بوده است, مرحوم پدرش نيز اين چنين بود و مرحوم حاج ميرزا على آقاى قاضى كه عمويش و يكى از اساتيد ما بود, نيز اين چنين بود و جد او مرحوم آقا سيد حسين كه از شاگردان مرحوم ميرزاى شيرازى بود نيز همين گونه بود, وقتى كه خواست از محضرش مرخص شود و به تبريز برود خدمت مرحوم ميرزاى شيرازى رفت كه چه شديم و چه داريم, خوب است كه به ما چيزى مرحمت بفرماييد, مرحوم ميرزا به ايشان فرمود: من چيزى ندارم به شما بدهم ولى شب و روز يك ساعت به فكر نشين, اين دستور را به ايشان فرمود پس از چندى كه مردم تبريز به خدمت مرحوم ميرزا در سامرا رسيدند, از مرحوم آقا سيد حسين خبر گرفت, آنان در جوابش عرض كردند: آقا فكر يك ساعتش, بيست و چهار ساعته شده!(5)
آيه الله حسن زاده آملى در درس هشتاد و يكم از دروس ((معرفت نفس)) گفته است:
((نكته اى بلند از استادم شادروان جناب علامه آقا سيد محمد حسن الهى طباطبايى تبريزى ـ جانم به فدايش ـ به يادگار دارم, روزى در شيخان قم به حضور مباركش افتخار تشرف داشتم و هيچ گاه در محضر فرخنده اش يك كلمه از دنيا و از كسى گله و شكواى و حرف كم و زياد مادى نشنيدم, فرمود: آقا انسان ها معادنند,(6) بايد معادن را استخراج كرد. غرض آن جناب اين كه همچنان كه كوه ها داراى معادن طلا, نقره, الماس, فيروزه و غيره هستند, انسان ها نيز داراى معادن گوناگون حقايق و معارفند, بايد هر كسى كوه وجودش را بشكافد و آن معادن را استخراج كند, يعنى در روان شناسى بكوشد تا آب زندگى از او بجوشد, البته اين سخن را عمق ديگر است.))(7)
يكى از شاگردان سيد محمد حسن الهى, شيخ محمد على ارتقايى ملقب به اديب العلمإ تبريزى است, كه با كشيدن دست به چشم خود و نه از طريق آينه و ميز سه گوش با ارواح ارتباط برقرار مى كرد. روزى در حالى كه كتاب اسفار ملاصدرا در دستش بود به نزد ايشان آمد و گفت: آقاى الهى, من با روح ارسطو رابطه ايجاد كرده و از او تقاضاى تدريس كرده ام, او در جواب گفت: كتاب اسفار ملاصدرا را تهيه كرده و
برو خدمت آقاى الهى تا آن را به تو درس بدهد, از آن پس اين شاگرد به خدمت مرحوم الهى مىآمد و درس مى خواند(8) و گاهى به تقاضاى استادش با ارواح ارتباط برقرار مى كرد, يك بار كه با افلاطون تماس گرفته بودند, اين دانشمند گفته بود: شما قدر و قيمت خود را بدانيد كه در روى زمين مى توانيد لا اله الا الله بگوييد, ما در زمانى بوديم كه بت پرستى و ثنويت آن قدر غلبه كرده بود كه قادر نبوديم اين ذكر را بر زبان جارى نماييم.
با روح سيد بن طاووس و سيد بحرالعلوم نتوانستيم تماس حاصل كنيم, زيرا اين دو بزرگوار گفتند: ما وقف حضرت اميرالمومنين(ع) هستيم و ابدا مجالى براى پايين آمدن نداريم.
سيد محمد حسن الهى نقل كرده بود: روزى در اين حالت (ارتباط با ارواح) از مرحوم فارابى پرسيدم آيا اين قرآنى كه تلاوت مى كنيم و ثوابش را براى شما مى فرستيم و نيز براى شما از پيشگاه خداوند طلب استغفار مى كنيم به آگاهى شما مى رسد؟ گفت: آرى, پرسيدم: آيا شما در مقابل اين رفتارها عكس العملى هم نشان مى دهيد؟ جواب داد آرى! گفتم: چگونه, اظهار داشت: در يكى از روزها فرزندت دچار مشكلى در خصوص مسائل ادارى شده بود كه كارش به امضاى يكى از روساى دواير دولتى وابسته بود كه ما به دلش انداختيم نامه وى را امضا كرده و مشكل او را حل نمايد.
علامه ط(9)باطبايى فرموده بود: اين شاگرد, روح مرحوم پدرم را احضار كرده بود و سوالاتى از او پرسيده بود كه ايشان در ضمن پاسخ گويى از من (علامه طباطبايى) گله داشته اند كه در ثواب تفسيرى كه نوشته ايد, ايشان را شريك ننموده ايد, علامه افزوده: آن شاگرد نه مرا مى شناخت و نه از تفسيرم اطلاع داشت و برادر ما هم نامى از من در نزد او نبرده بود و اين كه در ثواب تفسير پدرم را شريك نكرده ام تنها خود و خدايم مى دانست نه كس ديگر حتى برادرم از اين نيت خبر نداشت و اين كه پدر را در اين كار شريك ننموده ام از آن جهت نبود كه مى خواستم امساك كنم بلكه تصور مى نمودم آخر كارهاى ما چه ارزشى دارد كه پدرم را در آن سهيم كنم, قابليتى براى خدمت خود نمى ديدم.
علامه خاطر نشان نموده كه وقتى توسط نامه از اين ماجرا باخبر شدم, شرمنده و منفعل گشتم, گفتم: خدايا اگر اين تفسير ما در نزد تو قابل قبول است و ثوابى براى آن متصور مى باشد, آن را به روح مرحوم پدرم هديه نمودم, هنوز اين نامه را در پاسخ نامه برادر (سيد محمد حسن الهى) به تبريز نفرستاده بودم كه پس از چند روز, نامه اى از وى رسيد كه در آن آمده بود: اين بار با پدر صحبت كرديم, شادمان بود و گفت خدا عمرش بدهد, سيد محمد حسين هديه ما را فرستاد.
گفتنى است كه نقل اين مطالب براى تإييد عمل ارتباط با ارواح نيست و گرچه اين دانش همچون علوم ديگر واقعيت دارد و آثار آن مشهود و بديهى و مسلم است, اما شارع مقدس اسلام آن را تحريم نموده و باب بهره بردارى از اين طريق را به جهت مفاسدى كه ممكن است در بر داشته باشد مسدود نموده و استاد علامه طباطبايى و برادرش اين اصل را قبول داشتند و در اين جا از باب مشخص شدن كمالات علمى سيد محمد حسن و روشن گشتن اثر تلاش بسيار ارزنده علامه در تإليف ((الميزان)) به نقل و درج آن مبادرت نموديم.(10)

به سوى سراى باقى
فقيد سعيد آيه الله الهى طباطبايى در نيمه دوم سال 1346 هـ.ش مطابق با 1387 هـ.ق در بستر بيمارى قرار گرفت. استاد حسن زاده وقتى شنيد استاد بزرگوارش بيمار گشته اشعارى سرود كه به ابياتى از آن اشاره مى شود:
سلام اى مهر برج مهربانى
سلام اى خضر راه آسمانى
زبان من زبون و خامه ام خام
چگويم در مقام آن دلارام
شنيدم باز آن پير زمانه
شده تبگير از تير زمانه
الهى دور باد از او دواهى
جناب اوستاد من الهى
براى صحت آن قدوه خاص
قرائت مى كنم الحمد و اخلاص
تصدق مى دهم بهر شفايش
بود جان حسن زاده فدايش
خديوا مر حسن را نيست چاره
مگر باشد دعاگويت هماره
همى خواهد زلطف لايزالى
شفاى عاجل سركار عالى…(11)
اما اين حكيم الهى روز به روز با اشتداد كسالت مواجه گشت و سرانجام در روز دوشنبه سيزدهم ربيع المولود سال 1388 هـ.ق در سن 63 سالگى اين نشإت ناپايدار و فانى را بدرود گفت و در عالم قدس و ملكوت آرام گرفت.
چون در تبريز رحلت نموده بود, جنازه اش را ظاهرا بر حسب وصيت او, به قم آورده و پس از تشييع جنازه اى باشكوه و با حضور آيات عظام و اساتيد حوزه علميه قم و روحانيون و ديگر اقشار مردم در جوار مرقد مطهر حضرت فاطمه معصومه ـ سلام الله عليها ـ در آن طرف پل آهنچى در مقبره معروف به ابوحسين مدفون ساختند. رحلت ايشان تإثيرى عميق در روحيه استاد علامه طباطبايى گذاشت و شدت يافتن ناراحتى قلبى و عصبى ايشان را موجب گرديد.(12)
و پيوسته تا زمانى كه در قيد حيات بودند در عصرهاى پنجشنبه به زيارت اخوى و در ضمن اهل قبور مى رفتند.
هم چنين اين ضايعه اسفناك روح لطيف عارف ربانى يعنى آيه الله حسن زاده را مكدر ساخت و معظم له در پاسخ به نامه دوستى نوشتند: در ميان اساتيدم دو تن به نام الهى بودند: يكى آيت حق عارف بالله, حكيم متإله, مكمل فقيه, متبحر سالك, مجذوب فناى در توحيد جناب محمد حسن آقاى الهى طباطبايى تبريزى و ديگر محى الدين عارف بزرگوار, عالم ربانى, حكيم عالى مقدار, صاحب تصانيف كثيره, حافظ عصر, شاعر مفلق, مجذوب سالك حاج ميرزا مهدى الهى قمشه اى ـ اعلى الله تعالى مقامهما و رفع درجاتهما ـ در سوگ اين دو الهى:
همى گويم الهى يا الهى
تو از سوز دل زارم گواهى
هجران الهى طباطبايى سخت برايم سنگين بود كه ديرى نگذشت به هجران الهى قمشه اى نيز مبتلا شدم:
گفتم كه سوز آتش دل كم شود به اشك
آن سوز كم نگشت و از آنم بتر بسوخت(13)
ايشان در آمل ساكن بود كه خبر رحلت اين عالم را شنيد و اشعارى در سوگ استادش سرود, ابياتى از آن:
امروز مرا چون شب تار است به ديده
كز خار غمى در دل زارم بخليده
در آملم آمد خبرى كز اثر وى
رنگم بپريد و دلم آندم به طپيده
آهم شده از كوره دل جانب بالا
اشكم بچكيده به رخ رنگ پريده
گفتند كه اندر افق خطه تبريز
شمست شده مكسوف و نهان گشت ز ديده
مرحوم محمد حسن آقاى الهى
وقتش برسيده است و زما دست كشيده
آن سيد والا نسب طباطبايى
آن گوهر عالى حسب عيب نديده
آن سالك مجذوب كه از جذبه محبوب
سوى وطن اصلى مإلوف چميده
آن طاير قدسى كه سوى روضه رضوان
خندان و خرامان و گذاران بپريده
از بارگه قدس خداوند حسن را
بدهاد شكيبايى از اين تلخ پديده(14)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) مهر تابان, ص24. 2 ) رساله لقإ الله, علامه حسن زاده, ص192. 3 ) مجله پيام انقلاب, شماره151, ص36 ـ 37. 4 ) دومين يادنامه علامه طباطبايى, مقاله جامعيت علامه, به قلم آيه الله سبحانى. 5 ) هزار و يك نكته, ص629 ـ 630. 6 ) اشاره است به حديث منقول از رسول الله(ص): الناس معادن كمعادن الذهب والفضه. 7 ) آيه الله حسن زاده آملى, معرفت نفس, ج2, ص242 ـ 243. 8 ) گروهى از نويسندگان, آينه عرفان (ويژه دهمين سالگرد رحلت علامه طباطبايى) ص11. 9 ) به نقل از خاطرات آيه الله حسن زاده كه در روز جمعه 1373/8/20 كه در خدمتشان بوديم, بيان فرمودند. 10 ) علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى, نور ملكوت قرآن, ص;330 همان, معادشناسى, ج1, ص182 ـ 185. 11 ) ديوان آيه الله حسن زاده آملى, ص201 ـ 204. 12 ) مهرتابان, ص24 ـ 25. 13 ) آيه الله حسن زادهآملى,حكمت عملى يااخلاق مرتضوى,ص26. 14 ) ديوان آيه الله حسن زاده آملى, ص131 ـ 132.

/

امام خمينى در پژوهش هاى غربى




##ترجمه: مهدى اسدى##

اشاره
حضرت امام خمينى, از شخصيت هاى بى بديل روزگار هستند كه در عصر مادىگرايى و دين ستيزى, علم احياى دين و بازگشت دوباره آن به صحنه را برافراشتند و آن سان موجى در عالم پديد آوردند كه اين عصر با نام مقدس او رقم خورد.
پژوهشيان دنياى غرب و شرق از زواياى گوناگونى به تحليل اين شخصيت تاريخى پرداخته اند و با اين كه در پاره اى از موارد از درك شخصيت و انديشه هاى امام عاجز مانده و تحليل هاى ناپخته و سست بنيادى ارائه كرده اند, با اين حال برخى از آنان از زواياى نوى به موضوع نگريسته و تحليل هاى قانون مندى ارائه نموده اند كه آگاهى از آنها سودمند است و اين مقاله نيز با وجود كاستى هايى در ارائه تحليل, در اين راستا به فارسى برگردان شده است.
((واحد ترجمه مجله))

ظهور امام خمينى(ره) در صحنه سياسى, اندكى پيش از پيروزى انقلاب اسلامى, وجدان هاى غربى را در دو بعد (دولتى و مردمى) تكان داد. غربيان فكر نمى كردند كه از يك نهاد علمى ـ سنتى كه به گمان آنها يكى از نهادهاى جمود و فرورفتن در فضاهاى علمى و روحى است, مردى بيرون بيايد كه انقلابى بزرگ را رهبرى كند, دولتى هم آهنگ با زمانه تإسيس كند و غرب را نه تنها محكوم سازد بلكه با آن از موضع كسى سخن بگويد كه رسالتى جهانى را براى همگان به ارمغان آورده است.
هنوز كه هنوز است رسانه هاى غرب گاه از او به عنوان كسى كه ((جهان را تكان داد)) و گاه كسى كه ((مسير تاريخ را تغيير داد)) نام مى برند و انقلاب او را در كنار انقلاب هاى كبير فرانسه و روسيه, سه جنبش مهم سياسى عصر حاضر كه روش هاى سياسى را دگرگون ساخت و ويژگى هاى فرهنگى اين دوران را رنگى ديگر بخشيد, مى دانند.
بررسى و كند و كاو درباره چنين شخصيتى طبق روش هاى فكرى متداول در پژوهش هاى علمى, براى غرب امرى ناگزير بود. همچنان كه وضعيت سياسى حاكم ميان جهان غرب و جمهورى اسلامى ايران در دهه هشتاد, كه به آن ((دهه خمينى))(1) گفته شد كه در به هم خوردگى روابط نمود يافت, در اين پژوهش هاى غربى تإثيرى ناگزير بر جاى نهاد.
ذكر اين نكته ضرورى است كه تنها كتاب موجود در غرب كه زندگى و راه و روش امام خمينى(ره) را مورد بررسى قرار داده, تإليف يكى از وابستگان رژيم پهلوى به نام امير طاهرى(2) است. اين كتاب كه در سال 1985 ميلادى در ايالات متحده به چاپ رسيد و نام ((روح الله خمينى و انقلاب اسلامى))(and the islamic Revolution) (3
The Spirit of Allah [Kkomeini] ) را برخود داشت, كينه توزانه با حضرت امام برخورد مى كرد و متضمن اطلاعات نادرستى است كه بخشى از آن به عمد و بخش ديگر بر اساس كج فهمى نويسنده به كتاب راه يافته بود.
علاوه بر اين, كتاب ديگرى به زبان انگليسى وجود دارد كه مهم ترين انديشه ها و مفاهيم سياسى, عرفانى و جهادى حضرت امام(ره) را در بر مى گيرد. كتاب مذكور كه در سال 1981 در ايالات متحده به چاپ رسيد ((اسلام, انقلاب: نوشته ها و اظهارات امام خمينىRevolution: Writting and Declarations of Imam Khomeini) (Islam and (( نام دارد. حامد الگار در اين كتاب برخى از مهم ترين سخن رانى ها, رهنمودها و نيز نوشته هاى اخلاقى و عرفانى حضرت امام همچون ((جهاد اكبر)), ((تفسير سوره حمد)) و نيز كتاب ((حكومت اسلامى)) را ترجمه مى كند. اين كتاب مهم ترين منبع انديشه هاى امام خمينى(ره) در غرب به شمار مى رود و پژوهش گران هنگام تحقيق درباره امام و انقلاب اسلامى بدين كتاب مراجعه مى كنند.(4)

روش هاى پژوهشى غرب در بررسى شخصيت امام (ره)
1ـ روش تحليلى روان شناسى تاريخىPsychohistory) ):
اين روش بر تطبيق اصول تحليل روان شناختى(Psychoanalysis)(5) بر تاريخ, سيره, ادبيات و هنر استوار است. روش تحليل روان شناختى به نظريات روان شناس مشهور زيگموند فرويد (1939 ـ 1856م) استناد مى كند و براى تجزيه و تحليل شخصيت, انگيزه ها, روياها و لغزش هاى انسان به كار مى رود. اين روش بر فرضيه اى استوار گشته كه معتقد است انگيزه ها را غرايز تعيين مى كنند, و سخن گفتن از اين غرايز بسته به نيروهايى است كه در ناخودآگاه انسان ـ آن جا كه انگيزه هاى غريزى رودرروى تربيت اجتماعى مى ايستند ـ پنهان است.
از پژوهش هايى كه در تحليل شخصيت حضرت امام(ره) از اين روش سود جسته اند كتاب ((خمينى مخفىThe Hidden Khomeini) (() نوشته ((بروس موزليش))(6) است. ((موزليش)) بر عواملى كه تإثير عميقى بر شخصيت امام به جاى گذاشته اند تإكيد مى ورزد و نخستين عامل را ((عشق به خاندان)) مى نامد; يعنى امام كه فرزند خاندان پيامبر(ص) است پيوند عاطفى شديدى با اهل بيت(س) دارد. حق هايى كه از اهل بيت پايمال شد, ستم هايى كه بر آنها روا داشتند, به خصوص شهادت حضرت على و امام حسين ـ عليهما السلام ـ از عواملى است كه نقش تعيين كننده اى در شكل گيرى شخصيتى و بناى روحى حضرت امام خمينى(ره) داشت. او مى افزايد كه اين مسإله و نيز زمينه عرفانى حضرت امام, به ايشان احساس يافتن صواب مطلق و حق مطلق را مى بخشد. به خصوص مشرب عرفانى ايشان نيروى روحى عظيمى بديشان مى بخشد كه امام را در رويارويى با دشمنان و دشوارىهاى زندگى يارى مى دهد.
((موزليش)) سپس به بررسى يكى از اصول فرويد مى پردازد كه معتقد است: رهبران تاريخى اهميت فراوانى به گرايش هاى غريزى نمى دهند بلكه حالتى به آنها دست مى دهد كه وى آن را ((گرايش هاى جايگزين))(Displaced Libido) (7) مى نامد. به گونه اى كه گرايش هاى غريزى و عاطفى به اشخاص جاى خود را به گرايش به امور مجرد مى دهند. اين حالت در امام به صورت گرايش به اسلام, ملت, انقلاب, حق و… وجود دارد. وى سپس به تقدم دادن امور الهى بر روابط عاطفى, توسط امام, استشهاد مى كند به گفته ايشان اگر دشمنان, فرزند وى احمد را مى كشتند كوچك ترين خللى در اراده ايشان به جاى نمى گذاشت. او سپس اضافه مى كند كه در پس سيماى آرام امام خمينى(ره) گونه اى از خشم خروشان پنهان است كه ((موزليش)) آن را ((خشم نرگسى)) مى نامد…
موزليش سپس اشاره مى كند كه امام خمينى به اين امر باور داشتند كه جهان آكنده از دسيسه ها و توطئه هايى است كه دشمنان اسلام در كار چيدن آن هستند. با تإثرى كه مسموم سازى حضرت امام حسن(ع) در روحيه امام خمينى(ره) جاى گذاشت, مسموم سازى بسامد بالايى در سخنرانى ها و نوشته هاى ايشان داشته است. ايشان پياپى تإكيد مى كردند كه فرهنگ غربى افكار ملت هاى جهان سوم را مسموم مى كند و موسيقى غرب اخلاق جوانان ايرانى را مسموم مى سازد و آمريكا را ((جرثومه اى زهرآلود)) مى دانستند. (8)
((موزليش)) سخن خود را با اين گفته به پايان مى برد كه: امام خمينى(ره) رهبرى است كه مناسب ترين زمان را براى فعاليت سياسى خود انتخاب كرد, و انقلاب اسلامى در پس خود ((انقلابى پنهان)) دارد كه با رهبرى امام بر تمام جهان سرورى خواهد يافت.

2 ـ روش رهبرى افسونگر

Charismatic Leadership) )
اين روش كه به تجزيه و تحليل شخصيت هاى برتر تاريخى مى پردازد به ((ماكس وبر)) آلمانى (1924 ـ 1860) از پايه گذاران علم نوين جامعه شناسى منسوب است. اين روش بر شخصيت هاى تاريخى داراى خصوصيات خارق العاده يا حداقل استثنايى كه در زمانه هاى عسرت ظاهر مى شوند, تإكيد مى ورزد. خصوصيت هايى كه مشروعيت خود را از پيوند مشترك رهبر با پيروانش مى گيرد و اين پيوند ناشى از برخوردارى و ممارست رهبر در اين ويژگى هاى به خصوص است كه معمولا دور از دسترس انسان هاى عادى است.
وبر نيروى افسونگر (كارزماتيك) را برترين نيروى انقلابى مى داند كه توانايى دگرگون سازى اوضاع موجود را داراست. بر اساس اين نظريه رهبرى افسونگر ناخودآگاه صورت مى گيرد و رهبران در آن زمينه سازى نمى كنند تا در جايگاه رهبرى قرار گيرند. اين رهبرى اهميتى به اعتبارات اقتصادى و سودگرايانه نمى دهد و رهبر افسونگر با پيروان خود ((گروهى)) را تشكيل مى دهند. او دستياران يا دوستانى ندارد بلكه همه پيرو و مريد او هستند.
دو تحقيق به زبان انگليسى وجود دارند كه در تحليل رهبرى سياسى حضرت امام(ره) بر اين روش تكيه كرده اند. همچنان كه تحقيق ديگرى در همين روش به زبان هلندى نوشته شده است(9) كه مشكل زبان مانع شد تا از آن بهره اى ببريم. از نمونه هاى اين روش كتاب ((پيامبران نوين و مثل هاى كهن: افسون ها و تقاليد در انقلاب ايران)) تإليف ((مايكل كيمل))(10) است.
((كيمل)) سخن را با اين نكته مىآغازد كه انقلاب اسلامى ايران براى تحليل گران سياسى و اجتماعى منطقه به صورت معمايى درآمده است, زيرا با اين كه انقلاب اسلامى رو در روى امپرياليسم و به خصوص آمريكا ايستاد, در همان حال و به همان ميزان نفرت و دشمنى خود را با شوروى و استراتژىهاى سوسياليستى در سياست و اقتصاد آشكار ساخت, و با اين كه اين انقلاب, مردمى بود و بر نيروهاى مردمى تكيه مى كرد و بزرگترين راهپيمايى هاى تاريخ را با بيش از دو ميليون شركت كننده در تهران و ميليون ها تن در شهرهاى ديگر برپا مى كرد, با اين همه اكثر شركت كنندگان از ساكنان شهرها بودند اين بر عكس ديگر انقلاب هاى جهان سوم كه كشاورزان و روستاييان پايه اساسى آنها را تشكيل مى دادند بود. آن چه به گفته ((كيمل)) اين معما را پيچيدگى بيشترى بخشيده شخصيت امام خمينى(ره) است كه نقش اساسى را در پيروزى انقلاب و تشكيل حكومت ايفا كرده اند.
((كيمل)) برخى از گزارش گران غربى را كه مدعى اند سلطه امام گستره پهناورى ندارد يا اين كه چيرگى ايشان فاقد پايه هاى رهبرى كارزماتيك است به باد انتقاد مى گيرد. او در تعبيرى توجه برانگيز مى گويد كه امام خمينى(ره) ((بدان اندازه از قدرت معنوى برخوردار بود كه در همان حال بتواند فروتن و متواضع بماند)).
او مى افزايد كه امام, زاهدى بود كه اهتمامى براى زيورهاى دنيوى و امتيازات مقام خود قائل نبود. در مسائل انقلاب هيچ فرد يا گروهى در مقابل قاطعيت ايشان سزاوار چشم پوشى نبود. و به گفته امام حتى اگر فرزندان ايشان سزاوار اعدام مى شدند آمادگى انجام اين عقوبت را داشت.
((كيمل)) معتقد است كه منبع سلطه حضرت امام(ره) پيوند ميان رهبر و پيروان اوست. امام تكريم مردم را نسبت به خودشان, باز به خود مردم نسبت مى داد و مى گفت: ((آنها كه همه چيز خود را در راه اسلام دادند مردم بودند و عاقبت اين مردم اند كه پيروز خواهند شد))…
((كيمل)) سپس روابط تبادل آميز ميان ((كارزماتيسم)) و دين را شرح مى دهد و شكل آگاهى دينى را زمينه سلطه كارزماتيك امام مى داند. اين در حالى است كه خود ((كارزماتيسم)) ذاتا يكى از دلايل حقانيت دين مى باشد.
((كيمل)) همچنين بر فروتنى امام كه همواره نقش خود را در پيروزى انقلاب انكار مى كردند و منبع قدرت و پيروزى را اسلام مى دانستند تإكيد مى كند, براى نمونه آن جا كه مى گويند: ((روح انقلاب جهانى ما از اسلام است. انديشه جهانى اسلام هميشه بر مسائل سياسى ـ ميهنى چيرگى داشته است)).

3 ـ امام خمينى (ره) و عرفان
بر اين جنبه مهم از شخصيت امام جز در سه ـ چهار سال آخر حياتشان تإكيدى صورت نگرفته است. در اين زمينه دو تحقيق مهم وجود دارد: تحقيق نخست نوشته يك پژوهشگر روسى به نام الكساندر ناش(Alexander Knush) (11) است كه در آن بر دستاوردهاى عرفانى امام, به خصوص در روزهاى تلمذ ايشان نزد آيه الله محمد على شاه آبادى تإكيد مى شود. ((ناش)) در نوشته خود بعد عرفانى حضرت امام را به جنبه هاى ديگر شخصيتى ايشان همچون سياست و فعاليت هاى انقلابى ربطى نمى دهد. او اهتمام خود را به عرفان به معناى آكادميك آن يعنى كتاب هايى كه امام در اين زمينه نوشته اند و نيز به سير تطور انديشه عرفانى ايشان در اين كتاب ها متمركز مى كند.
تحقيق ديگر نوشته محقق مسلمان اردنى ((سلمان البدور)) است. او مى كوشد تا عرفان امام را به انديشه سياسى ايشان پيوند زند. همچنان كه مى كوشد چگونگى رسيدن امام به اين باور را كه معتقدند عارف همان كسى است كه بايد حاكم باشد و هموست كه شايستگى ولايت فقيه را داراست ـ البته بعد از كسب معرفت فقهى در حد مرجعيت ـ كشف كند.
در اين جا به بررسى تحقيق الكساندر ناش كه ((بازگشت به عرفان: خمينى و ميراث فلسفه عرفانى اسلام)) نام دارد مى پردازيم.
مولف, كتاب هايى را كه امام(ره) پس از هجرتشان به قم در باب عرفان نوشته اند و عمدتا نتايج تلمذ ايشان نزد آيه الله شاه آبادى بود, زمينه كارى خود قرار داده است. اين كتاب ها به ترتيب: ((شرح دعاى سحر)), ((مصباح الهدايه الى الخلافه والولايه)), ((تعليقه اى بر شرح فصوص الحكم)) و ((مصباح الانس)) هستند.
((ناش)) در آغاز, كيفيت يافتن نسخه خطى كتاب ((مصباح الانس)) را كه چهار سال پس از تبعيد امام به تركيه توسط ساواك از منزل ايشان مصادره شده بود ذكر مى كند. (12) او پس از ارائه تعريفى از عرفان مى گويد: على رغم فراوانى منابع هيچ كس درباره آراى عرفانى و متافيزيكى حضرت امام(ره) پژوهشى تحليلى و پيراسته ارائه نكرده است.
به عقيده ((ناش)) اولين كتابى كه امام نزد آيه الله شاه آبادى خوانده اند ((اسفار)) ملاصدرا بوده است. او مى گويد مفاهيم مطرح شده در اين كتاب تا اندازه زيادى با نظريه ((انسان كامل)) ابن عربى همسانى دارد. سپس مى گويد امام پس از آن ((شرح فصوص الحكم)) قيصرى را كه ((تإثيرى دائمى بر مفاهيم عرفانى امام داشت)) و پيوسته بدان استناد مى كرده اند, آموخته اند. پس از اين كتاب, امام كتابى را از ((قونوى)) شاگرد ابن عربى و شارح فلسفه عرفانى وى; يعنى كتاب تعليقه اى بر ((مفتاح الغيب)) تلمذ كرده اند. اين كتاب پس از ((فصوص الحكم)) و ((اسفار)) از مهم ترين متون عرفانى حوزوى به شمار مى رود.
تلمذ امام نزد آيه الله شاه آبادى شش سال طول كشيد تا اين كه استاد به تهران منتقل شد و به اعتقاد ((ناش)) امام فراگيرى كتاب هاى مذكور را به تنهايى ادامه دادند. او اضافه مى كند كه شيوه عرفانى امام به فراگيرى كتاب هاى عرفانى مختصر نگرديد بلكه امام تمام توجه خود را به سير و سلوك اخلاقى معطوف ساختند. سير و سلوكى كه ((ناش)) آن را ((ترك خواهش هاى دنيوى و پيروى تمام از مسائل حلال و حرام)) وصف مى كند. وى وجوه شباهت فراوانى ميان سلوك عرفانى امام و سلوك عارفان بزرگ كهن همچون غزالى, سيد حيدر آملى و صدرالدين شيرازى مى بيند, چرا كه از سيره عملى آنان در دايره المعارف هاى رجالى ـ عرفانى برمىآيد كه آغاز زندگى علمى آنان با فراگيرى روش تقليدى در فقه و اصول و كلام, درك و پى گيرى روشى خاص در تزكيه روحى و سير و سلوكى شروع مى شود كه در پايان به اشراق و ((معاينه حقيقت اشيا)) منتهى مى گردد.
((ناش)) سپس به بررسى تطور انديشه عرفانى حضرت امام(ره) از ميان كتاب هايى كه در اين زمينه تإليف كرده اند مى پردازد. به اعتقاد وى امام در ((شرح دعاى سحر)) به عنوان يك انديشمند مستقل و داراى انديشه عرفانى متكامل و پيشرو ظهور نكرده اند. در ((مصباح الهدايه الى الخلافه والولايه)) اين امر تا حد زيادى تغيير مى يابد تا آن كه به دو كتاب ((تعليقه اى بر شرح فصوص الحكم)) و ((مصباح الانس)) مى رسيم كه امام در اين دو به بررسى و سنجش آراى شارحان اين دو متن عرفانى كه از مهم ترين متون عرفانى حوزه به شمار مىآيد, مى پردازند و در بسيارى از مواضع اين آرا را نقد مى كنند. على رغم بررسى كتاب ((اسفار)) ايشان همچنين برخى از آراى ابن عربى را كه بيشترين تإثير را بر امام داشته است, نقد كرده اند. مولف سپس مفاهيم عرفانى مطرح شده در آثار حضرت امام را همچون ((انسان كامل)), ((تجلى اسما و صفات)) و ((صدور عالم)) به طور مفصل شرح مى دهد.(13) به گونه اى كه خواننده تازه كار را به تسلط كامل ((ناش)) به اين مفاهيم و اصطلاحات باورمند مى سازد.
او در پايان, يك سوال مهم را چنين مطرح مى كند: ميزان تإثير اين پس زمينه عرفانى بر انديشه و سلوك سياسى و شخصيت انقلابى حضرت امام تا چه اندازه اى است؟ وى در پايان مى گويد: عرفان در شخصيت امام تإثير ژرفى را بر جاى نهاد و عرفان در ايشان هرگز كاسته نشد. ((ناش)) درس هاى تفسير سوره حمد را كه تلويزيون ايران در سال هاى آغازين انقلاب پخش مى كرد و نيز نامه امام به گورباچف كه آكنده از اهتمام هاى روحى و عرفانى است به عنوان شواهدى بر اين ادعا ذكر مى كند.

4 ـ امام خمينى(ره) و انديشه سياسى
بيشترين پژوهش هاى غربى در آراى حضرت امام(ره) را اين جنبه از شخصيت ايشان به خود اختصاص داده است[گرچه] انحصار بر اين بعد از شخصيت امام چندان صواب نمى نمايد[.بارى] اگر انديشه هاى سياسى حضرت امام و به خصوص نظريه ولايت فقيه نبود جهان متفرعن با اين ضربه تاريخى مواجه نمى شد كه بايد براى سرنوشت بشريت به فكر برنامه ريزى بيفتد. و اين كه روابط انسانى و ملى بايد بر اساس عدالت و حق استوار باشد نه سودجويى و بهره كشى. نمونه اين روش كتاب ((دين و سياست در كتاب كشف الاسرار امام خمينى)) نوشته ((ونيسامارتين))(14) است.
مارتين در آغاز نگرشى عام را به محتويات كتاب ((كشف الاسرار)) ارائه مى كند و به نقد و بررسى آراى برخى از محققان كه معتقدند اين كتاب مويد حاكميت سلطنتى است يا حداقل آن كه با آن تعارضى ندارد, مى پردازد. او مى افزايد كه موضع گيرى علماى ايران در برابر پادشاهان يكسان نبوده است و سپس اظهار تإسف مى كند كه هيچ كس موضع گيرى فقهى علما را در برابر سلاطين دوران قاجار و پس از آن بررسى نكرده است. بر عكس دوره صفوى كه ((نورمن كالدر)) آراى علماى اين دوره را درباره پادشاهان صفوى مورد بحث و بررسى قرار داده و بدين نتيجه رسيده است كه بسيارى از علماى اين دوران با سلاطين صفوى همكارى كرده اند ولى در عين حال در كتاب هاى فقهى خود از اين پادشاهان با عنوان هاى ((سلاطين جور)) و ((سلطان ظالم)) ياد كرده اند.
((مارتين)) مى گويد: امام در كتاب ((كشف الاسرار)) با حاكم وقت موضعى سازگار و مماشات گونه اتخاذ مى كنند. در عين حال كه اين حاكم ستمگر (رضاخان) را حكمرانى بد مى داند. او مى افزايد امام معتقد بودند مجلسى كه متشكل از فقها باشد صلاحيت عزل و نصب حكمران را دارد. همچنان كه معتقد بودند حاكم بايد طبق قوانين شريعت رفتار كند. ((مارتين)) معتقد است كه نظر امام در خصوص نقش فقيه در ((كشف الاسرار)) با ((ولايت فقيه)) فرق مى كند. ايشان در مورد نخست نمى گويند كه فقها بايد مستقيما سلطه را در دست داشته باشند. نظريه حكمرانى نيز در اين كتاب اندكى مبهم است. با اين حال امام برپايى حكومت را امرى واجب و برقرارى حاكميت عادل را در دوران غيبت امرى ممكن مى دانستند.
((مارتين)) همچنين مى كوشد به امكان تإثيرپذيرى امام از انديشه هاى حسن البنا و ابوالاعلى مودودى دست يابد اما به نتيجه اى قطعى در اين باره نمى رسد.
او مى گويد: با اين كه انديشه سياسى امام(ره) در سال 1942م (1321هـ.ش) يعنى سال نوشتن كتاب ((كشف الاسرار)) هنوز تبلور كافى نيافته بود, اما واضح است كه امام به طور قاطع حكومت مشروطه را رد مى كرده اند. از آن جهت كه مجلس مشروعيت خود را از ملت و نه از شريعت يافته بود. به اعتقاد امام حكم خداوندى است كه بايد نافذ باشد. ((مارتين)) معتقد است مخالفت امام با مشروطه به سه عامل باز مى گردد:
1ـ قانون وضع شده به طور كلى ناسالم است.
2ـ به طور اخص, اين قانون مناسب ايران نيست.
3ـ قانون مذكور تمام نابسامانى هاى اروپا را گريبانگير ايران خواهد ساخت.
امام مشروطه را با كمونيسم و ديكتاتوريسم همسان مى دانند و حتى مى گويد مشروطه از سلطنت برتر است.
مارتين در پايان بدين نتيجه مى رسد كه مى توان ((كشف الاسرار)) را از دو جهت مقدمه اى براى ولايت فقيه دانست: نخست آن كه شريعت تنها حكم مورد پذيرش است و ديگر آن كه پديد آمدن سپاه پاسداران و دستگاه هاى تبليغات انقلابى ريشه در ((كشف الاسرار)) دارند.

پاورقي ها:پانوشت ها: 1 ) در حقيقت كتابى نيز به همين نام يعنى ((با نام خدا ـ دهه خمينى)) وجود دارد كه تإليف نويسنده آمريكايى ((رابين رايت)) است. 2 ) امير طاهرى در دوران رژيم پهلوى سردبيرى روزنامه كيهان را برعهده داشت. او هم اكنون در پاريس زندگى مى كند و گاهى به عنوان رايزن امور ايران در بعضى از كشورهاى حوزه خليج فارس كار مى كند. وى دشمنى شديدى با اسلام و انقلاب اسلامى دارد و كتاب هاى فراوانى درباره اسلام تإليف كرده است كه در آنها ديگران را به خصوص عليه جنبش هاى اسلامى تحريك مى كند. 3 ) حميد دهباشى استاد پژوهش هاى خاور ميانه در دانشگاه هاروارد اين كتاب را چنين وصف مى كند: ((بخشى از آن بر روايت هاى خيالآميز استوار است و بخش پايانى آن داد مى زند كه دشمنانه است)). آنچه مايه تإسف است آن كه با وجود ده ها و حتى صدها استاد مسلمان متخصص در مسائل اسلامى و ايرانى در دانشگاه هاى غربى, هيچ كس خود را مكلف نكرده است تا از زندگى اين شخصيت بزرگ كتابى بنويسد. و علت اين اهمال نيز نامعلوم است. ((ماروين زونيس)) در يكى از تحقيق هاى خود ذكر مى كند كه حامد الگار از سال 1985 زندگى نامه مفصلى را از امام خمينى(ره) به زبان انگليسى در دست نوشتن دارد اما تاكنون چيزى در اين زمينه از الگار به چاپ نرسيده است. با اين حال الگار پژوهش مهمى را درباره امام به نام ((امام خمينى 1900 ـ :1962 سال هاى پيش از فعاليت انقلابى)) به چاپ رسانده است. همچنين كتاب ديگرى به زبان انگليسى به نام ((امام خمينى: زندگى و رهبرى اوHis Life and Leadership) (( :
Imam Khomeini ) تإليف حسين موسويان سفير كنونى ايران در آلمان وجود دارد كه اين كتاب نه از لحاظ حجم و نه از لحاظ مضمون افاده مقصود نمى كند. 4 ) كتاب كم اهميت تر ديگرى نيز وجود دارد كه درباره مفاهيم اصلى انديشه امام(ره) در زمينه سياست, جامعه و اخلاق بحث مى كند. اين كتاب ((ارزش هاى اسلامى و نگرش جهانى خمينى به انسان, حكومت و روابط بين المللىRelations) ((
Islam Valves and Worldviwe Khomeini to Man, The State and International ) نام دارد و تإليف نويسنده اى ايرانى به نام فرهنگ رجايى است. 5 ) اين روش در ميان مجامع دانشگاهى به ((دانش يهودىJewish Science) (() مشهور است. شايان ذكر است كه هم اكنون غرب دوره اى را سپرى مى كند كه شاهد مرگ انديشه هاى فرويد و نظريات اوست. پژوهش هاى متعددى در اين باره صورت گرفته است كه از آن ميان مى توان به موارد زير اشاره كرد: ((فريب فرويدى)),Fervdian Fracd) ) تإليف اى. فولرتورى و ((انحطاط و سقوط امپراتورى فرويدىand Fall of the Fervdian Empire) (The ((
Decline تإليف هانس وايسنك. 6 ) استاد دانشكده علوم انسانى دانشگاه تكنولوژى ماساچوستMIT) ) و سردبير مجله روان شناسى تاريخىPsychohistory) ) به سفارش مجله ((نيويورك)) تحقيقى را درباره شخصيت امام انجام داد كه در آن بر خواندن منابع موجود در زمان تإليف (سال 1979) و مصاحبه هايى با مسوولان دولتى و استادان ايرانى و برخى از خويشان و نزديكان امام(ره) استناد كرده است. اين پژوهش از اولين پژوهش هايى به شمار مى رود كه سعى كرده است شخصيت حضرت امام را از طريق دانش روان شناسى تجزيه و تحليل كند. موزليش تحقيق منتشر نشده ديگرى از زندگى امام دارد كه مفصل تر از تحقيق فوق است. اين تحقيق ((خمينى, رهبر انقلابى)) نام دارد و در كنگره تحقيقات تطبيقى انقلاب اسلامى كه در نوزدهم و بيستم ژانويه 1989 در دانشگاه هاروارد برگزار گرديد ارائه شد. شايان ذكر است پژوهش هاى روان شناسانه شخصيت ها عمدتا در اختيار سازمان هاى اطلاعاتى قرار مى گيرند. موزليش خود ذكر مى كند كه جيمى كارتر رئيس جمهور پيشين آمريكا ازCIA درخواست كرده است كه روان شناسانى را مكلف سازد تا درباره شخصيت امام (ره) تحقيقى انجام دهند; كه اين تحقيق ها هم انجام شد. 7 ) نياز به يادآورى نيست كه بطلان مسائل مذكور امرى آشكار است. اما احساس كرديم براى دادن تصويرى روشن از موضوع هايى كه نويسنده اين تحقيق بدانها پرداخته ذكرشان امرى ضرورى است. 8 ) از تحليل هاى سست و دور از واقع كه رد نمودن آنها بى نياز از دليل است.م 9 ) ((افسون (كارزما) و انقلاب ماكس وبر در ايران)) تإليف ران وان دورن, مجله
Acta – Politica, 1989,24,4,Oct, ص432-409. 10 ) استاد جامعه شناسى دانشگاه نيويورك. 11 ) پژوهشگر روسى در مدرسه عالى پژوهش هاى شرقى روسيه. وى تحقيق مذكور را در دانشگاه واشنگتن در ايالت ميسورى ايالات متحده هنگامى كه با بورس موسسه راكفلر در آن دانشگاه به سر مى برد انجام داد. نكته جالب توجه آن است كه ((ناش)) در حاشيه بحث خود ذكر مى كند: هنگامى كه حضرت امام(ره) نامه تاريخى خود را به ميخائيل گورباچف ارسال كردند و او را دعوت كردند كه علماى روسى را به حوزه علميه قم بفرستد تا از سرچشمه زلال معارف اصيل اسلامى به خصوص حكمت و عرفان بهره مند شوند, ناش نامه اى به سفارت ايران در مسكو ارسال كرده است و در آن علاقه مندى خود را در بهره ورى از علماى قم در زمينه عرفان اظهار نموده اما جوابى دريافت نكرده است. 12 ) اين جريان در ((مقدمه ناشر)) كتاب ((تعليقه اى بر شرح فصوص الحكم و مصباح الانس)), انتشارات پاسدار اسلام, تهران, 1365, ص7 ذكر شده است. 13 ) كند و كاو در اين گونه مفاهيم و ارزيابى ((ناش)) از آنها خارج از توانايى هاى وى است. شايد از اين روست كه دست به تإليف اين تحقيق زده است. 14 ) وى در سال 1984 در پى ارائه پايان نامه اى با عنوان ((نقش مجتهدان تهران در انقلاب مشروطه ايران)) مدرك دكتراى خود را از دانشگاه لندن دريافت كرده است.

/

حكومت دينى يا حكومت فقهى؟


قسمت اول

پيش درآمد
بحث از حكومت و متعلقات آن, گسترده دامن و داراى تاريخى كهن و ريشه دار است و گرچه حكيمان يونانى (سقراط, افلاطون و ارسطو) را تدوين گر اين مباحث دانسته اند, لكن ايرانيان باستان در ميدان عمل ـ حتى در دموكراسى هم ـ پيشگام تر از آنان بوده اند; فى المثل ((دياكو)) نخستين پادشاه ((ماد)) كه در آغاز امر دهقان زاده اى فعال و مورد اعتماد مردم بود, با آراى عمومى (دموكراسى) به پادشاهى برگزيده شد, و به يارى اكثريت خلق, پادشاهى هاى كوچك را برانداخت(1) ولى كوروش هخامنشى پس از انقراض سلسله مادها, ((سلطنت مطلقه)) را بر جاى آن نشاند و به دموكراسى اسپارتها از سر طعنه و تعريض برآمد.(2)
با اين حال به موجب بعضى مدارك عده اى معتقدند: در دوره هخامنشيان يك نوع دموكراسى اشرافى (آريستوكراسى) وجود داشته; يعنى قدرت و اختيارات اساسى شاه از مجلسى كه نماينده طبقات ممتاز ايران بوده, ناشى مى شده است.(3)
از دوران تدوين علوم به اين سو, با فراز و فرودهايش, همواره بحث از حكومت و توابعش از دلمشغوليهاى فيلسوفان, متكلمان, سياست شناسان و فقيهان بوده است و در اين عرصه, انگاره هاى مختلفى به ميدان تضارب افكار و هماوردگاه انديشه آمده اند, اما از آن هنگام كه نظريه ((ولايت فقيه)) از سوى حضرت امام خمينى, به عنوان تئورى عملى جانشين حكومت ((سلطنت موروثى)) مطرح گرديد, پژواك اثرش زمان شكن شد و عادت گردان, از اين رو گفت و گو در باب حكومت اسلامى, كاربردى و جدىتر شد و پس از گذشت هيجده سال از انقلاب اسلامى, همچنان از منظرهاى گوناگون مورد گفتمان دانشوران و پژوهشيان دينى و غير دينى است.
از زمره كسانى كه قدم به عرصه اين ديالوگ نهاده اند, دكتر عبدالكريم سروش است كه تاكنون سخنانى در اين باره القا نموده و مقالاتى نگاشته است. مقاله ((تحليل مفهوم حكومت دينى)) كه در مجله كيان به شماره 32 منتشر شده, چكيده اى از ديدگاه سياسى وى در باب حكومت است كه در آغاز گفتار, خلاصه اى از آن رقم مى خورد تا زمينه گفت و گو در جوانب امر فراهم آيد و بحث براى كسانى كه آن مقالت را نديده اند, نيز سودمند افتد.
چكيده انگاره منقود
نويسنده ياد شده بر اين باورست كه اولا: بحث از حكومت, بحثى فرافقهى و فرادينى است و بايد در عرصه هاى غير دينى و غير فقهى دين; يعنى كلام و انسان شناسى روشن گردد.
ثانيا: فقه, سرتا پا علمى دنيوى است.
ثالثا: حكومت دينى غير از حكومت فقهى است, وگرچه قلمرو هر دو, امور دنيوى است ولى تفاوت در اين است كه حكومت دينى, دنياى مردم ديندار را به طور حداقل آباد مى كند تا خود آنان, آخرتشان را آباد كنند, اما حكومت فقهى حداكثر توانايى اش حفظ ظواهرى است كه به كار اين دنيا مىآيد و نه لزوما به كار آخرت; يعنى حكومت فقهى فقط حداقلى از امر دنيا و آخرت مردم را سامان مى دهد و بس و براى آبادانى دنيا و آخرت چيزهاى ديگرى لازم است كه تإمين آنها از توان حكومت فقهى خارج است.
رابعا: ماهيت حكومت دينى و غير دينى يكسان است و هيچ فرقى ميان اين دو نيست و حكومت دينى تنها با عطف به جامعه دينداران بالعرض صبغه دينى به خود مى گيرد; يعنى دينى ناميدن حكومت به دو علت است: الف ـ غايت حكومت دينى, آباد كردن دنياى مردم ديندار است, ب ـ حكومت دينى را جامعه ديندار بنا كرده اند و حكومت غير دينى را جامعه غير ديندار.
حكومت از پيش خود چيزى به مردم نمى دهد, حكومت منبعث از مردم است و فقط آن چه را كه مردم دارند تجلى مى كند. همه رگ و ريشه حكومت از جامعه است و به مقدارى كه جامعه در آن مى ريزد واجد محتوا مى شود.
خامسا: حكومت دو جنبه دارد: يك جنبه مديريتى و روشى كه كاملا غير دينى است و يك جنبه ارزشى كه ذاتا فرادينى است و يك جنبه ارزشى ديگر كه ذاتا دينى است و حكومت خادم آنهاست و خلاصه آن كه دين از آن نظر كه دين است متكفل و متعهد پاسخ دادن به سوالات روشى و مديريتى نيست و اگر اين سوالات را به دين ارجاع دهيم مرتكب خطا شده ايم.

نقد و بررسى
ديدگاه هاى فوق, از زواياى گوناگونى, در خور نقد و بررسى است, كه تفصيل آن بيرون از حوصله مقاله است ولكن در حد ميسور گفت و گو را در محورهاى ذيل پى مى گيريم:
الف ـ ماهيت حكومت
ب ـ گستره فقه
ج ـ حكومت دينى
د ـ جهت گيرى علوم
هـ ـ فقه و برنامه ريزى
و ـ كرانه
الف ـ ماهيت حكومت
((حكومت مجموعه اى از سازمان هاى اجتماعى است كه براى تإمين روابط طبقات اجتماعى و حفظ انتظام جامعه به وجود مىآيد(4))), يا عبارت است از ((مجموعه نهادهاى فرمانروا, وظايف و اختيارات هر كدام از آنها و روابطى كه ميان اندام هاى حكومتى موجود است.))(5) به بيان ديگر ((حكومت به معناى سازمانى كه داراى تشكيلات و نهادهاى سياسى, مانند قوه مقننه, قوه قضائيه و قوه مجريه باشد, از عمده ترين عناصر و عوامل تشكيلات دولت است و دولت به وسيله اين نهادها تجلى و اعمال حاكميت مى كند. بدون ساخت تشكيلاتى و نهادهاى سياسى, دولت هرگز قادر نخواهد بود حاكميت خود را اعمال و به وظايف خويش عمل كند و هدف هاى سياسى پيش بينى شده را به مرحله اجرا درآورد.)) ناگفته نماند به ((مجموعه افرادى كه قوه مجريه را تشكيل مى دهند نيز حكومت اطلاق شده است.))(6)
برخى از صاحب نظران علم سياست خاطر نشان مى سازند: ((با وجودى كه معدودى از نويسندگان چنين اظهار داشته اند كه حكومت و دولت دو كلمه مترادف هستند, اكثريت مقامات صلاحيت دار چنين عقيده دارند كه حكومت يك وسيله و ابزار ضرورى دولت است و يا حكومت را مى توان سازمانى از دولت ناميد كه به طور عادى از سه قسمت (قوه مجريه, قوه مقننه و قوه قضائيه) به اضافه تشكيلات ادارى, تشكيل شده است; به عبارت ديگر, حكومت, يك دستگاه مهم و در واقع ضرورى مى باشد كه دولت به وسيله آن به وجود خويش ادامه داده و وظايف خود را اجرا كرده است, و هدف ها و سياست هايش ماهيت مى يابد.))(7)
جناب دكتر سروش معتقد است: ((حوزه بحث حكومت, كلام و انسان شناسى است و بحث درباره مسإله ولايت فقيه هم مشمول همين حكم است.)) اگر مراد از حكومت اعم از دينى و غير دينى است, اين سخن, ناروا و غير آزموده است, زيرا حكومت ماهيتا بحثى سياسى است و خاستگاه آن, فلسفه سياسى و حقوق اساسى است; نه علم كلام و فلسفه و اكنون كمتر كسى از سياست شناسان را سراغ داريم كه به تقسيم ارسطو پاى بند شده باشد و تفكيك علوم را گردن ننهد.
و اگر منظور آن است كه حكومت دينى در قلمرو علم كلام و مقدم بر فقه است, اين گفتار از جهتى درست و از منظرى نادرست است, زيرا همه كسانى كه در مسإله ولايت فقيه دچار مشكل شده اند, از يك بعد موضوع را مورد مطالعه قرار داده اند.
برخى تنها از نگاه رواياتى چون مقبوله عمر بن حنظله و مشهوره ابى خديجه(8) و امثال آن به مسإله پرداخته اند و در معبر نقض و ابرام هاى سندى و دلالتى روايات, زمين گير شده, قلمرو حكومت ولى فقيه را محدود به سرپرستى ايتام و صغار و اموال مجهول المالك دانسته, از حقيقت فاصله گرفته اند.(9)
پاره اى ديگر از زاويه فلسفه سياسى و حقوق اساسى به حكومت اسلامى نگريسته, آن را با سيستم هاى حكومتى رايج در مغرب زمين مقايسه كرده اند و در اختيارات و وظايف و مشروعيت و مقبوليت ولايت فقيه مسإله دار شده اند.
عده اى هم مسإله را در حوزه كلام و انسان شناسى انگاشته اند و از زواياى ديگر غفلت نموده اند, همچنان كه عده اى ديگر تفسيرى عرفانى ـ ولايى از موضوع ارائه كرده اند, در حالى كه ولايت فقيه يا حكومت اسلامى اين همه هست ولى هيچ كدام به تنهايى نيست, چرا كه در اسلام, اخلاق, سياست, حقوق, اقتصاد, عقايد و عرفان از پيوند وثيقى برخوردارند كه تفكيكشان به غايت دشوار است.
اسلام شناس سترگ و بلند آوازه, علامه طباطبايى درباره ترابط و پيوند تعاليم بلند اسلام مى فرمايد: ((قرآن مجيد به وسيله آيه هاى ((و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شىء;(10) و ما اين كتاب را بر تو فرو فرستاديم كه بيانگر همه چيز است)) و ((لا رطب و لايابس الا فى كتاب مبين;(11) هيچ تر و خشكى نيست مگر آن كه در كتاب آشكار (قرآن) است)) و آيه هاى ديگر, مخالفان را دعوت به مقابله كرده است.
زيرا هر كس در متن تعاليم اسلام سير كند, (اعم از كلياتى كه در قرآن بيان شده و جزئياتى كه به مفاد ((ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا))(12) و ((لتحكم بين الناس بما اريك الله))(13) به پيامبر ارجاع داده است) درمى يابد كه اسلام از بيان هيچ امرى از كوچك تا بزرگ فروگذار ننموده, از معارف الهى فلسفى و اخلاق فاضله تا قوانين و احكام فرعى در عبادات و معاملات و سياسيات و اجتماعيات و هرچه كه به فعل و عمل انسان ارتباطى دارد.
تمام اين تعاليم بر اساس فطرت و اصل توحيد بيان و بنا شده, به طورى كه تفصيلات آنها, پس از تحليل, به اصل توحيد باز مى گردد و اصل توحيد به آن تفاصيل)).(14)
آرى به علت پيوند تعاليم آسمانى به هم است كه امام على(ع) معاويه را سرزنش مى كند كه سياستش از اخلاق دينى انگيخته نمى شود: ((سوگند به خدا, فهم سياسى حيله گرانه معاويه بيش از من نيست, كارى كه او مى كند, حيله گرى و انحراف است. اگر حيله بازى در اداره انسان ها منفور و وقيح نبود, از حيله سازترين مردم بودم, ولى هر حيله سازى, انحراف و هر انحرافى كفرى است… .))(15)
حتى آن چه در سوره ماعون آمده كه همين نويسنده منقود, در نوشتار ديگرى دليل بر غير ايدئولوژيك بودن دين, پنداشته, گواه قطعى بر پيوند معارف و احكام شريعت است از اين رو مى خوانيم: بسم الله الرحمن الرحيم ارإيت الذى يكذب بالدين (درباره عقايد) فذلك الذى يدع اليتيم و لا يحض على طعام المسكين (درباره مواسات در اقتصاد اسلامى) فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون (درباره نماز) الذين هم يراون (درباره اخلاق) و يمنعون الماعون (درباره زكات و اقتصاد اسلامى).
بنابر اين حكومت اسلامى از آن رو كه دنباله ((امامت)) است و همه حقوق و اختياراتى كه پيامبر اسلام(ص) و امامان معصوم(ع) دارند به نحو مطلق به ولى فقيه, تعلق مى گيرد, بحثى كلامى است و از آن حيث كه اين اختيارات و حقوق بر افعال و رفتار ديگران نيز تإثير مى گذارند و موضوع علم فقه, به اصطلاح, افعال مكلفين است, مسإله بايد در فقه هم مورد بحث قرار گيرد تا حدود و ثغور اين اختيارات و ميزان نفوذ تصرفات و اجازات ولى فقيه و حقوق متقابل مردم معلوم شود. و از آن جهت كه حكومت اسلامى هم هويتى سياسى دارد, جزو مباحث فلسفه سياسى و حقوق اساسى نيز به شمار مى رود و از آن باب كه ولى فقيه, مشروعيتش (به معناى حق حكومت) را از آسمان مى گيرد (گرچه مقبوليتش زمينى و مردمى است) و مردم با او به عنوان نايب امام زمان(عج) بيعت مى كنند, پس چهره اى معنوى و مورد تقدس و احترام هم قلمداد مى شود و وجودش حجت و دليل, كه امام عصر(عج) فرمود: ((فانهم حجتى عليكم و انا حجه الله;(16) وجود فقيهان حجت من بر شماست و من حجت خدا هستم.))

ب ـ گستره فقه
نويسنده ياد شده, بخش عمده اى از گفتمانش را به تشريح ادعاى دنيوى بودن فقه اختصاص داده, مى گويد: ((فقه سرتاپا علمى دنيوى است, چون اولا: متكفل صحت و فساد ظاهرى اعمال است و ثانيا: انواع حيله ها در آن راه دارد. و اين شإن هر نظام حقوقى بشرى است. لذا حكومت فقهى, سراپا حكومتى دنيوى است و نمى بايد به بهانه تإمين آخرت, از ناكامى هاى دنيايى اش چشم پوشيد, چرا كه آن را جز براى دنيا نساخته اند و اگر كارى در دنيا از آن برنيايد, به طريق اولى كارى در آخرت هم از آن ساخته نيست.))(17)
آن گاه در تبيين مدعايش مى نويسد: ((براى مثال, ((اسلام آوردن)) را در نظر آوريد. ((اسلام آوردن)) از نظر فقهى عبارت است از گفتن ((اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله)), از چشم فقيه كسى كه اين جمله را به زبان آورد مسلمان است. فقيه هيچ كارى به اين كه در دل آن فرد چه مى گذرد, ندارد و نمى تواند داشته باشد. اين نوع اسلام آوردن فقط به درد دنيا مى خورد… به عنوان مثال دوم, ((نماز)) را در نظر بگيريد. به لحاظ فقهى, فرد پيش از نماز و هنگام نماز خواندن بايد آداب خاصى را به جا آورد; مثلا بايد به نحو خاصى وضو بگيرد, رو به كعبه بايستد, سوره هاى خاصى را قرائت كند و حركات معينى را انجام بدهد. حال اگر فرد آداب و شرايط نماز را به نحو صحيح به جا آورد, اما از ابتدا تا انتهاى نماز ذهنش مشغول به داد و ستد در بازار باشد, نمازش به لحاظ فقهى صحيح و بدون اشكال است; يعنى فقيه حكم مى كند كه نماز آن فرد درست است و محتاج قضا نيست. اين نماز فقه پسند هست, اما نماز حقيقى نيست. لكن فقه بيش از ظاهرى از آن را لمس و مس نمى كند.))(18)
اولا: ذكر دو مثال فوق, نويسنده را در اثبات مدعا (دنيوى بودن همه فقه) كمك نمى كند, زيرا در صورتى كه كسى علم يا اطمينان داشته باشد كه گوينده شهادتين اعتقاد قلبى به آنها ندارد بسيارى از فقها به اسلام او حكم نمى كنند كجا رسد كه از روى سخره بگويد. علاوه بر اين كه, اين حكم از بركات دين است چرا كه در دنيا, زمينه بدگمانى را از بين مى برد و در آخرت به كارهاى كسانى كه به اين حكم, ترتيب اثر داده اند, پاداش مى دهد. درباره نماز توصيف شده, هم ـ به فرض پذيرش ادعاى فقه پسند بودن آن ـ بايد گفت كه به درد آخرت مى خورد; نه دنيا! و چه فايده اخرويى بالاتر از اين كه نمازگزار را به خاطر اداى اين نماز, مواخذه بر ترك عبادت نكنند, و اتفاقا عبادت اكثر مردمان از اين نوع است, زيرا همه كه از معرفت نويسنده ياد شده برخوردار نيستند و به مقام حق اليقين و فنإ فى الله نرسيده اند! افزون بر آن, كارهايى كه مكلفان انجام مى دهند, داراى شرايطى هستند كه در چهار مرحله بحث مى شوند:
1ـ شرايط تكليف (عقل, قدرت, بلوغ, علم)
2ـ شرايط صحت (شكل درست عمل, نبود مانع و خلوص نيت)
3ـ شرايط قبولى (تقوا, پذيرش ولايت, رعايت وظايف اخلاقى و اجتماعى)
4ـ شرايط كمال (معرفت, سختى عمل, نشاط در كار, حضور قلب و…)
بحث از شرايط تكليف و صحت و فساد در قلمرو علم فقه است و بحث از شرايط قبولى و كمال در حوزه علم اخلاق همان طور كه گفت و گو از ثواب و عقاب اعمال, در ساحت علم كلام است. بنابراين در علم فقه, از نيت نيز بحث مى شود و مى گويند: اگر عمل عبادى, بدون خلوص نيت به جا آورده شود, مقبول نمى افتد, لكن احراز اين شرط بر عهده خود مكلف نهاده شده چرا كه دست يافتن به ما فى الضمير آدميان, كف بينى و درون خوانى مى طلبد كه در صلاحيت فقيهان نيست و چنين ادعايى هم ندارند از آن گذشته عمده ترين مستند فقيهان در استنباط احكام, آيات و روايات است, بنابراين نسبت عدم درك حقيقت احكام به فقه و فقها, ناروا و بى مورد است, زيرا پيامبر(ص) و ائمه معصومان ـ عليهم السلام ـ نيز همين احكام را جارى مى كرده اند.
البته با به هم آميختن اين مباحث و عدم تفكيك ميان حوزه هاى فقهى, كلامى و اخلاقى, نبايد انتظار داشت كه بحث سر از مغالطه در نياورد و گوينده در تحير نماند.
ثانيا: دنيايى ديدن يكسره فقه, آهن سرد كوبيدن و خشت بر دريا نهادن است و روشن ترين دليل بر رد اين پندار, كتاب هاى پرحجم مكاسب محرمه در فقه اسلامى است كه گستره فقه را از دنيا به آخرت مى كشانند; در مثل رباخوارى در محاسبات دنيوى و مبادلات اقتصادى نه تنها مذموم نيست بل بانكدارى امروز دنيا بر شاخ آن مى چرخد, با اين كه در شريعت اسلامى با غلظت تمام تحريم شده است. خريد و فروش و مصرف گوشت خوك ـ به خاطر مقرون به صرفه بودنش ـ در بسيارى از كشورهاى غير اسلامى, امرى رايج است, در حالى كه فقه اسلامى آن را حرام مى داند. هم چنين خريد و فروش اشياى متنجس كه قابل تطهير نيستند و بيع كالى به كالى و… همه اينها حرام و معامله آنها ممنوع است با اين كه از نظر مصالح و فوايد دنيوى, اين نوع داد و ستدها سودمند نيز هستند.
اگر قطره اى خون در چند تن روغن ريخته شود, بر اساس فقه اسلامى غير قابل مصرف است, با اين كه خسارات ناشى از دور ريختن آن قابل انكار نيست.
بنابراين وقتى در باب داد و ستد و معاملات, مدعاى يكسره دنيايى بودن فقه, راست نيايد, در باب عبادات اين مدعا را گفت و گو چه حاجت است.
بارى, علم فقه از گسترده ترين علوم اسلامى است كه همه شوون زندگى بشر را در بر مى گيرد. چه مسائلى كه در جهان امروز تحت عنوان انواع مختلف حقوق: حقوق اساسى, حقوق مدنى, حقوق جزايى, حقوق ادارى, حقوق سياسى و حقوق خانوادگى و… بحث مى شود كه با نام هاى ديگر در ابواب فقه پراكنده است و چه مسائلى كه از قلمرو حقوق امروز بيرون است مانند عبادات.
به عبارت علمى, فقه را به دو بخش عبادات و معاملات تقسيم كرده اند,(19) مراد از عبادات, مجموعه وظايف و كارهايى است كه آدمى, مكلف به انجام دادن آنهاست و از شرايط به جا آوردن آنها قصد تقرب به خداوند است و اگر قصد و غرض ديگرى در كار باشد تكليف ساقط نمى شود مانند نماز, روزه و حج و مراد از معاملات, آن وظايف و احكامى است كه در به جا آوردن آنها, قصد تقرب شرط نيست همچون: خريد و فروش, اجاره, طلاق, نكاح و…(20)
ناگفته پيداست كه به جا آوردن عمل با قصد قربت تنها به كار آخرت مىآيد و به معناى آن است كه در عالم آخرت مكلف را مواخذه نخواهند كرد كه چرا به وظايفش عمل نكرده است.
به بيان ديگر, تمام احكامى كه در فقه مورد بحث قرار مى گيرند به دو دسته تكليفى و وضعى تقسيم مى شوند, احكام تكليفى, تابع مصالح و مفاسد واقعى هستند; يعنى در شريعت اسلامى هيچ حكمى بدون علت و انگيزه واقعى صادر نشده است, از اين رو در مورد هر حكم تكليفى يا مصلحت و فايده اى كه به دست آوردن آن براى مكلف مفيد است, وجود دارد يا مفسده و خسارتى كه دفع آن لازم است.(21)
اگر در متعلق و مورد حكمى (مانند نماز) مصلحت و فايده اى الزامى وجود داشته باشد كه احراز آن براى سعادت دنيا يا آخرت آدمى يا جامعه, مفيد است آن حكم را وجوب و آن فعل را واجب گويند و اگر احراز آن مصلحت و فايده مطلوب شريعت است ولى به مرتبه الزام نمى رسد آن را مستحب گويند و اگر در مورد حكمى, مفسده و زيانى قطعى وجود داشته باشد مانند غيبت يا باده گسارى كه ارتكاب آن به زيان دنيا يا آخرت آدمى و يا جامعه باشد آن فعل را حرام و حكمش را حرمت مى گويند ولى اگر پرهيز از آن مفسده, مطلوب شريعت است ولى به سرحد حرمت نمى رسد آن را مكروه مى دانند و اگر عملى فاقد مصلحت و مفسده باشد و يا اين كه سود و زيانش برابر افتد, آن را مباح مى خوانند.
بنابراين در همه احكام تكليفى يك سوى معادله آخرت است و در پاره اى از موارد تمام ملاك مربوط به آخرت است; فى المثل كسى كه نمازش از سر غفلت و سهو يا تعمد قضا مى شود, جز بلاى خسرانى كه دامنگير خودش شده, چه زيانى به ديگران رسانده است و آيا مى توان تصويرى دنيوى از اين مسإله ارائه كرد؟
علاوه بر اين كه ادعاى يكسره دنيايى بودن فقه را شريعت نمى پذيرد, هيچ فقيهى نيز اين پندار را تإييد نمى كند. تنها فقيهى, در تاريخ تشيع, كه توانست حكومت اسلامى را در قالب فلسفه سياسى ارائه نموده, از تئورى به عمل درآورد, حضرت امام خمينى بود كه فرمود: ((حكومت در نظر مجتهد واقعى فلسفه عملى فقه در تمامى زواياى زندگى بشريت است, حكومت نشان دهنده جنبه عملى فقه در برخورد با تمامى معضلات اجتماعى و سياسى و نظامى و فرهنگى است.))(22)
صاحب همين نظريه, سياست را در دو حوزه دنيوى و اخروى مطمح نظر قرار مى دهد و در تعريف آن مى فرمايد: ((سياست به معناى اين كه جامعه را راه ببرد و هدايت كند به آن جايى كه صلاح جامعه و صلاح افراد است, اين در روايات ما براى نبى اكرم با لفظ سياست ثابت شده است… همانى كه در قرآن صراط مستقيم گفته مى شود و ما در نماز مى گوييم… ملت و اجتماع و اشخاص را راه ببرد به يك صراط مستقيمى كه از اين جا شروع مى شود و به آخرت ختم مى شود و الى الله است. اين سياست مختص به انبيا و اوليا است.))(23)
خلاصه كلام آن كه گزاره هاى دينى و مذهبى را بر دو گونه تقسيم كرده اند:
1ـ گزاره هاى اخبارى
2ـ گزاره هاى انشايى
گزاره هاى اخبارى كه از ((هست ها و نيست ها)) سخن مى گويند, در قلمرو علم كلام و عقايد قرار دارند و گزاره هاى انشايى كه از ((بايدها و نبايدها)) بحث مى كنند, بر دوقسمند, زيرا يا ناظر به درون آدمى اند كه در حوزه علم اخلاق جاى دارند يا به مسائل بيرون از نفس مى پردازند كه در عرصه علم فقه به شمار مى روند; به بيان ديگر, شريعت در دو بخش عقيده و عمل تجلى مى كند, هيچ يك از اين دو به تنهايى نجات بخش نيستند, سعادت دنيا و آخرت تنها در پرتو ايمان به مذهب و عمل به احكام شريعت و تخلق به اخلاق اسلامى است. از اين رو گفته شده: ((الدنيا مزرعه الاخره)). (24)
ادامه دارد.

پاورقي ها:پانوشت ها: 1 ) رك : مرتضى راوندى, تاريخ اجتماعى ايران, ج1, (چاپ دوم: اميركبير, تهران, 1347) ص138. 2 ) رك: هرودوت, تاريخ هرودوت, با ترجمه و توضيحات هادى هدايتى, كتاب اول (انتشارات دانشگاه تهران, بهمن 1336) بند153, ص234. 3 ) مرتضى راوندى, تاريخ تحولات اجتماعى (چاپ دوم: شركت سهامى كتابهاى جيبى, 1358) ص159. 4 ) فرهنگ علوم سياسى, گردآورى و تدوين: على آقا بخشى با همكارى مينو افشارى راد, (چاپ دوم: مركز اطلاعات و مدارك ملى ايران, تهران بهار 1375) ص160. 5 ) ابوالفضل قاضى, حقوق اساسى و نهادهاى سياسى, ج1 (چاپ چهارم: انتشارات دانشگاه تهران,دىماه1372),ص422. 6 ) عباسعلى عميد زنجانى, فقه سياسى, ج اول (چاپ اول: انتشارات اميركبير, 1366) ص;94 محمد جعفر جعفرى لنگرودى, ترمينولوژى حقوق (انتشارات ابن سينا, آبان ماه 1346) ص249. 7 ) كارلتون كلايمر رودى, توتون جميز آندرسن, كارل كويمبى, آشنايى با علم سياست, ترجمه بهرام ملكوتى, ج1 (مهرماه 1348) ص41. 8 ) وسائل الشيعه,ج18(داراحيإالتراث العربى,بيروت)ص99ـ100. 9 ) رك: الاجتهاد و التقليد من التنقيح فى شرح العروه الوثقى (چاپ سوم: دار الهادى للمطبوعات, قم, 1410 هـ.ق) ص422 ـ 423. 10 ) نحل (16) آيه89. 11 ) انعام (6) آيه59. 12 ) آن چه را رسول خدا(ص) براى شما آورده بگيريد و اجرا كنيد و از آن چه نهى كرده, خوددارى نماييد[ .حشر(59) آيه]7 13 ) ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم تا به آن چه خداوند به تو آموخته, در ميان مردم حكومت كنى[ .نسإ(4) آيه]105 14 ) الميزان فى تفسير القرآن, ج1 (موسسه مطبوعاتى اسماعيليان قم) ص62. 15 ) محمد تقى جعفرى, ترجمه و تفسير نهج البلاغه, ج5, (دفتر نشر فرهنگ اسلامى, چاپ اول, تابستان 1360) ص187. 16 ) وسائل الشيعه, ج18, ص101. 17 ) مقاله ((تحليل مفهوم حكومت دينى)),كيان,شماره32,ص13. 18 ) همان, ص8. 19 ) امام خمينى, احكام شرعى را به چهار باب : ((عبادات, معاملات, ايقاعات و سياسيات)), تقسيم كرده است (تهذيب الاصول, ج2, ص507) و آيه الله سيد كاظم يزدى, در مسإله 29 عروه الوثقى به سه قسم: ((عبادات, معاملات و عاديات)). 20 ) تعريف فوق, از تعاريف مشهور است و آيه الله شهيد مطهرى نيز در ((آشنايى با علوم اسلامى (فقه) ص90)) همين گونه آورده اند, لكن مختصر اختلافى در ميان فقيهان وجود دارد; فى المثل پاره اى در لزوم قصد قربت در ((خمس)) و ((زكات)) تإمل دارند, با اين كه اين دو جزو عبادات ذكر شده اند و برخى نيز در ((وقف)) و ((عتق)), قصد قربت را معتبر مى دانند با اين كه اين دو را جزو معاملات قلمداد كرده اند. 21 ) در اين كه هيچ حكمى بدون علت صادر نشده, ترديد نيست ولى در اين كه مصلحت در جعل حكم است يا مصلحت و مفسده در متعلق حكم, مورد اختلاف است; ديدگاه اكثر فقيهان, قول دوم است. 22 ) صحيفه نور (مجموعه رهنمودهاى امام خمينى)ج21,ص98. 23 ) همان, ج13, ص217 ـ 218. 24 ) بحارالانوار, ج67, ص225.

/

تحليل ژئوپلتيكى بحران افغانستان


افغانستان كشورى است با مساحت 647497 كيلومتر مربع(1) كه در منطقه جنوب غرب آسيا واقع شده و از حيث توپوگرافى, بخش شرقى فلات ايران را تشكيل مى دهد.
اين كشور از شمال به كشورهاى تركمنستان, ازبكستان و تاجيكستان, از غرب به كشور ايران, از جنوب به كشور پاكستان و از شرق به كشورهاى پاكستان, چين و تاجيكستان محدود مى گردد.
افغانستان از حيث موقعيت ژئوپلتيكى, اولا: داراى موقعيت برى بوده و از دسترسى به آب هاى آزاد جهان محروم است, و از اين جهت شديدا دچار مشكل مى باشد. ثانيا: در مسير ارتباط آسياى ميانه به اقيانوس هند قرار گرفته است كه اين موقعيت ژئوپلتيكى در دوران جنگ سرد, افغانستان را در سيكل رقابت قدرت هاى جهانى (آمريكا و شوروى) وارد كرده بود و تجاوز ارتش سرخ شوروى در سال 1979م و واكنش هاى متقابل آمريكا را به دنبال داشت. پس از دوران جنگ سرد, و در حال حاضر نيز افغانستان از سوى قدرت هاى منطقه اى و جهانى فاقد امكان دسترسى به آسياى ميانه, به عنوان پل ارتباط نگريسته مى شود كه مى تواند راهى را از اقيانوس هند به آسياى ميانه بگشايد. ثالثا: مجاورت افغانستان با جمهورى اسلامى ايران به عنوان كشورى كه با آمريكا در تضاد مى باشد از ديد آن كشور از دو جهت داراى اهميت ويژه است: اول آن كه مى تواند به عنوان اهرم فشار عليه جمهورى اسلامى ايران به كار گرفته شود, دوم اين كه جلوگيرى از حضور و نفوذ ايران در افغانستان مى تواند از حضور جمهورى اسلامى ايران در آسياى ميانه و كشورهاى فارسى زبان و نيز اتصال ارضى بين ايران و چين به عنوان مخالفين مشترك آمريكا در سطح جهانى ممانعت به عمل آورد.
از حيث توپوگرافى افغانستان سرزمينى است كه بخش عمده آن را ارتفاعات و كوهستان هاى بلند, به ويژه در بخش جنوبى, مركزى, شمالى و شرقى در بر گرفته است و بخش شرقى آن به فلات پامير كه به بام جهان شهرت دارد متصل مى گردد. بخش غربى و جنوب غربى و حاشيه شمالى آن را سرزمين هاى پست و كم ارتفاع تشكيل مى دهد كه از غرب به كويرهاى داخلى فلات ايران و از شمال به دشت ها و صحارى آسياى ميانه مى پيوندد. وضعيت توپوگرافى افغانستان بر شكل گيرى موزائيك اقوام و شكل ارتباط با پيرامون و نحوه همگرايى و واگرايى ملى تإثير گذاشته و بستر مناسبى را براى شكل گيرى نوع خاصى از عمليات نظامى فراهم آورده كه تجلى آن را در شكل مبارزه گروه هاى مبارز افغانى در برابر ارتش سرخ شوروى مى توان يافت.
جمعيت افغانستان در سال 1995 در حدود 20/1 ميليون نفر برآورد شده است كه 20 درصد آنها در مكان هاى شهرى و 80 درصد در مناطق روستايى و عشايرى سكونت دارند. مردم افغانستان در زمره فقيرترين مردم جهان محسوب گرديده و از نظر شاخص هاى جمعيتى و رفاه اجتماعى در وضعيت نامطلوبى قرار دارند. به عنوان مثال ميزان مرگ و مير جمعيت 22 در هزار, و ميزان دسترسى به آب آشاميدنى بهداشتى 21 درصد مى باشد. ميزان مرگ و مير كودكان 154 در هزار و اميد زندگى براى مردان, 45 سال و براى زنان 46 سال برآورد شده است.(2) درآمد سرانه مردم افغانستان در حدود 200 دلار و ميزان باسوادى در كشور 29 درصد بوده و يك تخت بيمارستانى براى 2054 نفر و يك پزشك براى 6866 نفر قابل تإمين است.(3) اين شاخص ها مويد وجود فقر و مصيبت در بين مردم افغانستان است.
ساختمان ملت در افغانستان تركيبى است و داراى موزائيك قومى و مذهبى خاصى است. اين تركيب نشان مى دهد كه از حيث قومى, اكثريت را پشتون ها با نسبت 38درصد از كل جمعيت كشور تشكيل مى دهند. در رده هاى بعدى به ترتيب تاجيك ها با 25 درصد و هزاره ها با 19 درصد و ازبك ها با 6 درصد قرار دارند. ساير اقوام را بلوچ ها تركمن ها و غيره تشكيل مى دهند.
از حيث زبانى 35 درصد جمعيت با زبان پشتو تكلم مى كنند و 50 درصد شامل تاجيك ها و هزاره ها به زبان فارسى درى و 11 درصد نيز به زبان هاى تركى شامل ازبكى و تركمنى صحبت مى نمايند.
از حيث دينى حدود 99 درصد جمعيت افغانستان را مسلمانان تشكيل مى دهند كه 84 درصد آنان سنى و 15 درصد شيعه مذهب اند.(4)
الگوى پخش ملت در پهنه سرزمين, بيانگر وجود آرايش فضايى خاص همراه با تمايز سرزمينى است, به طورى كه عرصه هاى پخش و استقرار اقوام و مذاهب با يكديگر متفاوت است. پشتون ها كه اكثريت را تشكيل مى دهند در مناطق جنوب شرق, جنوب, مركز و غرب كشور پراكنده اند و مكان هاى جغرافيايى عمده اى چون كابل, جلال آباد و قندهار را در خود جاى داده اند. دنباله ناحيه پشتون (پتان) به داخل كشور پاكستان كشيده شده و ايالت سر حد (پيشاور) و بخشى از ايالت بلوچستان را شامل مى گردد.
تاجيك هادرمناطق شمال شرقى,شمال كابل و شمال غرب كشور پراكنده اند و شهرهاى بزرگ فيض آباد و هرات را در بر مى گيرند. دنباله منطقه تاجيك نشين به داخل خاك كشور تاجيكستان كشيده مى شود.
ازبك ها در بخش مركزى منطقه شمال افغانستان پراكنده اند و در واقع بخشى از ناحيه ازبك نشين آسياى ميانه به حساب مىآيند كه به وسيله دالان ارتباطى باريكى با كشور ازبكستان مرتبط مى گردند.
هزاره ها در منطقه مركزى افغانستان و غرب كابل و قسمتى از شرق كشور پراكنده اند و تا حدى منطقه حايل بين مناطق پخش سه قوم پشتون, تاجيك و ازبك را در بر مى گيرند.
بلوچ ها در منطقه جنوب غربى پراكنده بوده كه دامنه آنها به مناطق بلوچ نشين ايران و پاكستان كشيده مى شود. تركمن ها در حاشيه شمال غرب و شمال كشور استقرار داشته و دامنه آنها به خاك كشور تركمنستان كشيده مى شود.(5)
موزائيك اقوام در افغانستان بيانگر اين نكته است كه به جز قوم هزاره بقيه اقوام بخشى از ناحيه بزرگ تر مربوط به خود هستند كه زبانه هاى آن به داخل خاك افغانستان كشيده شده است و در مورد قوم پشتون به نظر مى رسد كه پخش اكثريت آن در داخل افغانستان قرار دارد.
موزائيك پخش گروه هاى مذهبى افغانستان بيانگر اين نكته است كه شيعيان عمدتا در بخش مركزى اين كشور پراكنده اند(6) و الگوى پخش آنها تا اندازه اى بر الگوى پخش قوم هزاره تطبيق مى نمايد. در بخش هاى شمال شرقى و جنوبى و جنوب غربى و تا اندازه اى غرب كشور اهل سنت پراكنده اند. در واقع تا اندازه اى مى توان گفت كه الگوى پخش شيعيان عمدتا بر قلمروهاى هزاره نشين و الگوى پخش اهل سنت عمدتا بر قلمروهاى پشتون نشين, تاجيك نشين, ازبك نشين و بلوچ نشين تطبيق مى نمايد. هرچند اقليت هاى شيعه در هر يك از قلمروهاى مزبور مشاهده مى شوند.
از نظر تاريخى افغانستان كنونى گاهى اوقات پاره اى از قدرت سياسى حاكم بر فلات ايران محسوب مى شده است ولى در شرايطى كه قدرت سياسى داخل فلات تضعيف مى گرديده, اين منطقه به صورت يك واحد خودمختار سوداى استقلال داشته است. تحت شرايطى نيز از محدوده جغرافيايى افغانستان كنونى قدرت هاى سياسى بزرگى پا به عرصه وجود گذاشته كه به سوى جنوب (شبه قاره و پنجاب) و غرب (ايران) به توسعه طلبى پرداخته اند; به عنوان مثال مى توان به قدرت سلطان محمود غزنوى در اوايل قرن يازدهم ميلادى و لشكركشى او به شبه قاره هند اشاره كرد.(7) هم چنين سلسله هاى بعدى كه قرن ها بر شبه قاره و پنجاب فرمانروايى كردند عمدتا منشإ افغانى داشتند كه براى نمونه مى توان از سلسله غوريان, خلجى ها و سلاطين لودهى(8) نام برد. پس از استقرار امپراتورى بزرگ تيموريان شبه قاره در سال 1526م كه به وسيله ظهيرالدين بابر انجام پذيرفت, كسى كه توانست اين امپراتورى را براى مدتى ساقط نمايد ((شيرشاه سورى)) بود كه قيافه قهرمان ملى افغانان را به خود داده بود و ((همايون شاه)) را از سلطنت خلع و مجددا حكومت افغانان را بر شبه قاره برقرار نمود.(9)
افاغنه به رهبرى اشرف افغان, هم چنين در اواخر سلطنت صفويه به سوى غرب گسترش يافته و اين امپراتورى را در اصفهان ساقط نمودند. پس از حمله نادر به دهلى و بازگشت او و پيدايش خلا قدرت در شبه قاره, مجددا حكومت نوع افغانى به رهبرى ((احمد خان ابدالى)) در پنجاب و شبه قاره برقرار گرديد.(10)
در مجموع تاريخ شبه قاره بيانگر اين نكته است كه اين منطقه بارها به وسيله نيروهاى سياسى گسترش يابنده اى كه يا منشإ افغانى داشته و يا با منشإ آسياى ميانه از افغانستان كنونى گذر كرده اند به تصرف درآمده و براى قرن ها بر آن حكومت رانده اند.
پس از پيدايش انگليسى ها در شبه قاره و تصرف سند و پنجاب در اواسط قرن نوزدهم, قدرت گسترش يابندگى افاغنه از بين رفت و كشور افغانستان كنونى نيز با جدايى از ايران شكل گرفت كه انگلستان در اين زمينه نقش موثرى داشت; و به نظر مى رسد هدف آنها, ايجاد يك واحد سياسى حايل در مسير دستيابى روسيه رو به گسترش به شبه قاره بود. دولت ايران نيز به دليل ضعف و ناتوانى در مقابل قدرت روزافزون انگليسى ها در منطقه, به ناچار تن به امضاى قراردادى در سال 1231 هـ.ش داد كه به موجب آن استقلال افغانستان و جدايى هرات از ايران را به رسميت مى شناخت.(11) بدين ترتيب دولت ملى براى سال هاى بعد در افغانستان بر سر كار آمد. ولى افغانستان به لحاظ مجاورت با شوروى سابق مورد توجه آن كشور قرار داشت و به همين دليل در اوايل سال 1357هـ.ش با انجام كودتايى ميدان براى حاكميت كمونيست ها و حضور ارتش سرخ در اين كشور فراهم شد.(12) عدم تناسب حكومت كمونيست ها با فرهنگ مردم مسلمان افغانستان, باعث شكل گيرى نهضت مقاومت اسلامى در آن گرديد و تشكل هاى مبارز تحت عنوان كلى مجاهدين افغان به وجود آمدند. مبارزه جدى و سخت كوشانه آنها منجر به عقب نشينى ارتش سرخ و سقوط دولت دست نشانده و به قدرت رسيدن مجاهدين مسلمان در افغانستان گرديد. ولى متإسفانه بروز اختلافات فرقه اى بين گروه ها و سازمان هاى جهادى منجر به پيدايش تراژدى جنگ داخلى گرديد كه به بهاى تضعيف قوه ملى كشور افغانستان و فقر مضاعف و درماندگى مردم مظلوم اين كشور تمام شد و ابعاد آوارگى اين ملت را در داخل و خارج از افغانستان توسعه داد.
ادامه دارد

پاورقي ها:پانوشت ها: 1 ) اطلس كامل گيتاشناسى, سازمان جغرافيايى و كارتوگرافى گيتاشناسى (چاپ ششم, تهران, 1374) ص12.
World Population, 1995,UNFPA,P.64. World Population Data Sheet 1995,prb.
The State of (2
canamlA dlrow ehT Newjersey, P.737. 6991, (3
I bid, p.737 (4 5 ) شاليان, ژرار ـ پيرراژو, ژان, اطلس استراتژيك جهان, ترجمه دكتر ابراهيم جعفرى (تهران, انتشارات اطلاعات, 1366) ص134. 6 ) لاكست, ايو; مسائل ژئوپلتيك, ترجمه دكتر عباس آگاهى (تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, 1368) ص68. 7 ) مجموعه مقالات پيرامون افغانستان, مركز تحقيقات افغانستان (تهران, 1370) ص144.
ycatS ,natsikaP International, London, 1977, P.90. (8 9 ) آفتاب اصغر, تاريخ نويسى فارسى در هند و پاكستان, خانه فرهنگ جمهورى اسلامى ايران (لاهور, 1364) ص330. 10 ) مجموعه مقالات پيرامون افغانستان, همان, ص145. 11 ) تاريخ معاصر ايران, وزارت آموزش و پرورش (تهران, 1365) ص42. 12 ) مجموعه مقالات پيرامون افغانستان, همان, ص176.

/

ماه رمضان ؛ بهار انس با قرآن


اشاره
ماه مبارك رمضان, ماه تولد قرآن, ماه انس با قرآن, ماه بهار قرآن, و ماه شناخت و بهره بردارى فكرى و عملى از قرآن فرا مى رسد.
ماهى كه در شب قدر آن, قلب پيامبر اكرم(ص) همه قرآن را از امين وحى, فرا گرفت و قرآن از لوح محفوظ بر قلب وسيع و نورانى بزرگ ترين پيامبران منعكس شد, ماهى كه همه ما با روزه گرفتن و عبادت و مناجات و دعا, با زمينه سازى و آمادگى معنوى به استقبال دريافت قرآن مى رويم, و مى خواهيم در پرتو آثار پربركت روزه خالص, و عبادت ها و دعاهاى همراه آن, رابطه خود را با قرآن نزديك تر كنيم, و تصميم بگيريم كه خط رابط ما با قرآن همواره استوارتر و محكم تر گردد.
قرآن, روح ماه رمضان است كه در كالبد آن دميده شده, و ارزش و عظمت آن را چند برابر كرده است. قرآن, قلب ماه رمضان است, كه بدون اين قلب و ضربان آن, جوهره حقيقت در رگ هاى حيات معنوى روزه داران به جريان نمى افتد, قرآن بهار دل ها, و ماه رمضان, بهار قرآن است, چنان كه امام باقر(ع) فرمود: ((لكل شىء ربيع و ربيع القرآن شهر رمضان; براى هر چيز بهارى است, و بهار قرآن ماه رمضان است.))(1)
و امير مومنان على(ع) در شإن قرآن فرمود: ((و تفقهوا فيه فانه ربيع القلوب; در قرآن بينديشيد كه بهار قلب هاست.))(2)
و نيز بايد توجه داشت كه مطابق فرموده امام صادق(ع): ((و قلب شهر رمضان ليله القدر; شب قدر, قلب ماه رمضان است.))(3)
از اين رو بايد گفت كه بخش اعظم بركات ماه رمضان, در رابطه با قرآن است, و در اين ماه بايد بذر دستورهاى نورانى قرآن را در مزرعه دل ها بكاريم, تا رشد و نمو كند و سرانجام ميوه قرآن را در اين ماه براى غذاى روح برگيريم, و قوت قلبمان را در پرتو بركات قرآنى اين ماه, بيمه نماييم, و چنين بهره بردارى جز از راه انس حقيقى با قرآن به دست نخواهد آمد.

انس با قرآن
اميرمومنان على(ع) فرمود: ((من آنس بتلاوه القرآن, لم توحشه مفارقه الاخوان; كسى كه با تلاوت قرآن, انس و الفت گرفت, از جدايى ديگران به وحشت نمى افتد.))(4)
امام سجاد (ع) فرمود: ((لو مات من بين المشرق والمغرب لمااستوحشت, بعد ان يكون القرآن معى; هرگاه همه موجودات و انسان هاى شرق و غرب جهان بميرند و من تنها بمانم, پس از آن كه قرآن با من باشد, هيچ گونه وحشتى نخواهم داشت.))(5)
در اينجا پرسيده مى شود كه حقيقت انس با قرآن چيست كه انسان را اين گونه استوار و نيرومند مى سازد, و هرگونه اضطراب و تنش را از او دور مى كند؟
پاسخ آن كه: انس در اصل به معناى خو گرفتن و همدم شدن است, مانند انس كودك شيرخوار به سينه مادر, و گاهى انس آن چنان شديد و سرشار است, كه از انس كودك شيرخوار به سينه مادرش نيز بيشتر است, چنان كه اميرمومنان على(ع) در برابر منافقان كوردلى كه او را به مرگ تهديد مى كردند, فرمود: ((والله لابن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه; سوگند به خدا علاقه فرزند ابوطالب به مرگ (شهادت) از علاقه كودك شيرخوار به پستان مادرش بيشتر است.))(6)
عارف حقيقى كسى است كه با خدا و كلام او چنين انس و الفتى داشته باشد, كه اميرمومنان على(ع) در توضيح آيه ((يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم; اى انسان چه چيز تو را به پروردگارت مغرور ساخته است.))(7) فرمود: ((وكن لله مطيعا و بذكره آنسا; مطيع خداوند باش و به ياد خدا انس بگ(8)ير.))
بنابراين مفهوم انس حقيقى, همان همدم شدن آميخته با عشق و علاقه گرم و ناگسستنى است كه ارتباط و پيوند انسان را به آن چه كه مورد انس اوست محكم و متصل مى كند, چنين انسى با خدا و كلام خدا (قرآن) از ويژگى هاى اولياى خدا و هر مومن عارف و وارسته است, چنان كه اميرمومنان على(ع) در مقام دعا مى گويد: ((اللهم انك آنس الانسين لاوليائك … ان اوحشتهم الغربه آنسهم ذكرك; خدايا! تو براى اوليا و دوستان خاصت, مإنوس ترين مونس ها هستى… اگر غربت آنها را به وحشت اندازد, ياد تو مونس تنهايى آنهاست.))(9)

ماه رمضان تجلى گاه قرآن
از آن جا كه ماه رمضان, ماه نزول قرآن, ماه خدا و ماه تزكيه و تهذيب است و قرآن در شب قدر كه در اين ماه قرار گرفته, در قلب پيامبر اكرم(ص) تجلى كرده, نتيجه مى گيريم كه ماه رمضان تجلى گاه قرآن, و ماه انس با قرآن است, روزه داران مومن در اين ماه مهمان خدا هستند و در كنار خوان پربركت قرآن نشسته اند, و بنابراين بايد با تلاوت قرآن انس بگيرند, و با تدبر در آيات قرآن و بهره گيرى فكرى و عملى از مفاهيم قرآن بر رشد و تكامل ملكوتى خود بيفزايند, بر همين اساس, پيامبر(ص) در فرازى از خطبه شعبانيه كه در آخرين جمعه شعبان ايراد كرد, فرمود: ((هو شهر دعيتم فيه الى ضيافه الله … و من تلافيه آيه من القرآن كان له مثل اجر من ختم القرآن فى غيره من الشهور; ماه رمضان ماهى است كه شما در آن به مهمانى خداوند دعوت شده ايد… كسى كه از شما يك آيه قرآن را در اين ماه بخواند, پاداشش معادل ختم قرآن (تلاوت قرآن از آغاز تا پايان) در ماه هاى ديگر است. ))(10)
و در دعاهاى ماه رمضان, سخن از قرآن و انس با آن, به عنوان كتاب ارشاد و هدايت بسيار به ميان آمده است, در دعاهاى هر روزه ماه رمضان كه از رسول خدا(ص) نقل شده, در فرازى از دعاى روز دوم مى خوانيم: ((اللهم وفقنى فيه لقرائه آياتك; خدايا مرا در اين روز براى قرائت آيات قرآن, موفق كن.)) و در دعاى بيستم مى خوانيم: ((اللهم وفقنى فيه لتلاوه القرآن; خدايا مرا در اين روز براى تلاوت قرآن توفيق ده.))(11)
در اين دو عبارت كه به صورت دعاست, هم به قرائت و روخوانى قرآن توجه شده و هم به قرائت تدبر آميز و توإم با عمل, زيرا واژه تلاوت در اصل از ((تلو و تالى)) است كه به معناى دنباله روى و پيروى تنگاتنگ و بدون هرگونه درنگ و فاصله مى باشد. روشن است كه چنين توفيقى جز در پرتو انس حقيقى با قرآن به دست نمىآيد. انس با قرآن در حقيقت از سه پايه تشكيل شده كه عبارتند از: 1ـ خواندن آيات قرآن 2ـ تدبر و شناخت قرآن 3ـ عمل به دستورهاى قرآن. بر همين اساس امام باقر(ع) در يك تجزيه و تحليل كوتاه فرمود:
((قرإ القرآن ثلاثه; رجل قرء القرآن, فاتخذه بضاعه, واستدر به الملوك, واستطال به على الناس, و رجل قرء القرآن فحفظ حروفه و ضيع حدوده, و اقامه اقامه القدح, فلاكثر الله هولإ من حمله القرآن, و رجل قرء القرآن, فوضع دوإ القرآن على دإ قلبه, فاشهر به ليله, و اظمإ به نهاره, و قام به فى مساجده, و تجافى به عن فراشه, فباولئك يدفع الله العزيز الجبار البلإ…; قرآن خوانان بر سه گروه اند: 1ـ خواندن قرآن را سرمايه كسب مادى خود قرار دهند, و با قرائت قرآن, پادشاهان را بدوشند, و در برابر مردم بزرگ نمايى كنند. 2ـ در خواندن قرآن, حروف (و تجويد) آن رعايت كنند, ولى حدود و مرزها و برنامه هاى قرآن را تباه سازند, قرآن براى آنها همانند جام آب نگهدارنده است (كه هنگام تشنگى و سودجويى از آن بهره مى برند, و هنگام سيرابى آن ظرف را مانند سواره به پشت سرش مى افكنند[ (.اين دو دسته هرگز ازقرآن بهره مند نمى شوند و نجات نمى يابند]. 3ـ انسان هايى كه قرآن مى خوانند و داروى قرآن را بر دل دردمندشان مى نهند, و براى (خواندن و تدبر در) قرآن شب زنده دارى كنند, و روزشان را با روزه به پايان رسانند, و نمازشان و جايگاه هاى نمازشان را بر اساس آن, اقامه نمايند, و به خاطر قرآن, از بستر خواب, براى عبادت, دورى كنند, خداوند عزيز و قادر به بركت وجود اين گروه, بلاها را دور مى سازد, از شر دشمنان جلوگيرى مى نمايد و از آسمان باران مى فرستد.))
و در پايان فرمود: ((فو الله لهولإ فى قرإ القرآن اعز من الكبريت الاحمر; سوگند به خدا در ميان قرآن خوانان, چنين گروهى از كبريت احمر كمياب ترند. ))(12)
امام سجاد(ع) هنگامى كه قرآن را تا آخر تلاوت مى كرد, دعايى مى خواند, كه در فرازى از آن دعا چنين آمده است: ((اللهم فاذا افدتنا المعونه على تلاوته و سهلت جواسى السنتنا بحسن عبارته, فاجعلنا ممن يرعاه حق رعايته; خدايا چون ما را براى تلاوت آيات قرآن, يارى فرمودى, و دشوارى (و عدم شيوايى) زبان هاى ما را به زيبايى و شيوايى عبارت هاى قرآن آسان نمودى, پس ما را به گونه اى قرار بده تا حق قرآن را آن گونه كه هست رعايت كنيم.))(13)
رسول اكرم(ص) در تفسير آيه 121 بقره: ((يتلونه حق تلاوته, مومنان, كتاب آسمانى را آن گونه كه شايسته آن است مى خوانند.)) فرمود: ((يتبعونه حق اتباعه; آن گونه كه سزاوار پيروى است, از قرآن پيروى مى كنند.))(14)
از سوى ديگر فرمود: ((رب تال القرآن, والقرآن يلعنه; چه بسيارند تلاوت كنندگان قرآن, كه قرآن آنها را لعنت مى كند.))(15)
اين گفتار و ده ها گفتار ديگر در اين خصوص, از پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) حاكى از آن است كه ارزش تلاوت قرآن به اين است كه آميخته با توجه و تدبر, و تصميم بر عمل به دستورهاى قرآن باشد, و تحقق و انس حقيقى با قرآن به چنين برنامه اى بستگى دارد. وگرنه خوارج نهروانى, دشمنان خون خوار اميرمومنان على(ع) همه از قاريان قرآن بودند, ولى از قرآن, فقط قافش را مى دانستند, از اين رو حضرت على(ع) را كه سراپا توحيد بود, كافر خوانده, با او جنگيدند.

نمونه هايى از انس اولياى خدابا قرآن
پيامبر اكرم(ص) و امامان معصوم(ع) و اولياى خدا, با قرآن بسيار انس و الفت داشتند, و از فيوضات ظاهر و باطن آن بهره مى بردند, تنها به قرائت ظاهر آيات قرآن اكتفا نمى كردند, بلكه در آيات آن تدبر مى نمودند و آيات را با تإنى و شمرده و با صداى زيبا و جذاب و با توجه به معانى آن, و تصميم بر عمل به آن, مى خواندند; به عنوان مثال, در قرآن صدها بار جمله ((يا ايها الذين آمنوا; اى كسانى كه ايمان آورده ايد.)) آمده است, حضرت رضا(ع) هرگاه هنگام تلاوت آيات قرآن به اين آيه مى رسيد و آن را مى خواند, بى درنگ مى گفت: ((لبيك اللهم لبيك; اجابت مى كنم فرمان و دعوت تو را اى خدا, اجابت مى كنم.))(16) اين مطلب بيانگر آن است كه امامان معصوم(ع) با توجه و تدبر, آيات قرآن را مى خواندند, و همان دم تصميم مى گرفتند به دستورهاى خدا عمل نمايند, اينك در اين جا نظر شما را به نمونه هايى از انس و علاقه امامان(ع) و اولياى خدا با قرآن جلب مى كنيم:
1ـ امام حسين(ع) آن چنان با قرآن, انس داشت, كه عصر روز تاسوعا در كربلا, كه دشمن تصميم حمله به سوى خيام آن حضرت و يارانش را داشت, به حضرت عباس(ع) فرمود: نزد دشمنان برو و به آنها بگو امشب را به ما مهلت بدهند چرا كه: ((هو يعلم انى احب الصلاه له و تلاوه كتابه; خداوند مى داند و گواه است كه من نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم.))(17) امشب را به خاطر انجام نماز و تلاوت آيات قرآن, به ما مهلت دهيد.
2ـ امام سجاد(ع) هنگامى كه سوره حمد را قرائت مى كرد, به آيه ((مالك يوم الدين)) مى رسيد, آن قدر اين آيه را با خضوع ويژه اى, تكرار مى كرد, كه نزديك بود, جانش به لب برسد(18) و آن حضرت آن چنان با صداى زيبا و شيوا قرآن مى خواند كه وقتى سقاها (آب رسان ها) از كنار خانه اش عبور مى كردند, همان جا توقف مى نمودند تا صداى دلنشين آن حضرت را بشنوند.(19)
3ـ امام صادق(ع) با حالت ملكوتى خاصى, آيات قرآن را در نماز تلاوت مى كرد, كه از حال عادى خارج مى شد, روزى چنين حادثه اى رخ داد, هنگامى كه حالت عادى خود را باز يافت, حاضران پرسيدند: ((اين چه حالى بود كه به شما دست داد؟)) آن حضرت در پاسخ فرمود: ((ما زلت اكرر آيات القرآن حتى بلغت الى حال كاننى سمعتها مشافهه ممن انزلها; پيوسته آيات قرآن را تكرار كردم, تا اين كه به حالتى رسيدم كه گويى آن آيات را به طور مستقيم, از زبان نازل كننده قرآن, شنيده ام.))(20)
4ـ حضرت رضا(ع) آن چنان با قرآن, انس و الفت داشت, كه در هر سه روز, يك بار تمام قرآن را تلاوت مى كرد, و مى فرمود: ((اگر خواسته باشم كه در كمتر از سه روز, قرآن را ختم كنم, مى توانم, ولى هرگز هيچ آيه اى را نخواندم, مگر اين كه در معناى آن انديشيدم, و درباره اين كه آن آيه در چه موضوع, و در چه وقت نازل شده فكر كردم, از اين رو در هر سه روز همه قرآن را تلاوت مى كنم, وگرنه كمتر از سه روز همه قرآن را تلاوت مى كردم.))(21)
5ـ محدث نورى صاحب مستدرك به سند معتبر نقل مى كند كه عالم ربانى و فقيه صمدانى آيه الله العظمى سيد محمد مهدى بحرالعلوم (متوفاى سال 1212 هـ.ق) روزى براى زيارت مرقد مطهر اميرمومنان على(ع) وارد حرم آن حضرت شد, ناگاه ديدند با حالت مخصوصى اين شعر را زمزمه مى كند:
چه خوش است صورت قرآن زتو دلربا شنيدن
به رخت نظاره كردن سخن خدا شنيدن
پس از ساعتى, بعضى از او پرسيدند: به چه مناسبت اين شعر را در حرم مى خواندى؟ در پاسخ فرمود: ((هنگامى كه وارد حرم شدم, حضرت حجت امام زمان(عج) را در كنار ضريح اميرمومنان على(ع) ديدم كه با صداى شيوا و بلند, به قرائت قرآن مشغول بود, وقتى كه صدايش را شنيدم, اين شعر را خواندم, هنگامى كه به حرم رسيدم, آن حضرت, قرائت قرآن را به پايان رسانده, و از حرم خارج شد.))(22)
6ـ اميرمومنان على(ع) پس از جنگ صفين, روزى در مسجد كوفه خطبه اى براى ياران خواند, در آن خطبه از چند نفر از ياران برجسته اش كه در جنگ صفين به شهادت رسيده بودند, يادى جانسوز كرد, و فرمود: ((كجا هستند برادران من, همانها كه سواره به راه مى افتادند, و در راه حق قدم برمى داشتند؟ كجا است عمار ياسر؟ كجا است ابن تيهان؟ كجا است ذو الشهادتين؟ و كجايند مانند آنان از برادرانشان كه پيمان بر جانبازى بستند, و سرهاى آنان براى ستمگران فرستاده شد.))
آن گاه على(ع) دست بر محاسن شريفش كند, مدتى طولانى گريست و سپس به ذكر پاره اى از خصلت هاى آنان پرداخت كه نخستين خصلت شان تلاوت قرآن و عمل به آن بود, فرمود: ((اوه على اخوانى الذين تلوا القرآن فاحكموه; آه بر برادرانم, همان ها كه قرآن را تلاوت مى كردند, و به كار مى بستند.))(23)
7ـ كلام را كوتاه كرده, و از انس و الفت بنيانگذار جمهورى اسلامى, راحل كبير, حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ با قرآن, اندكى سخن به ميان مىآورم. امام خمينى ـ قدس سره ـ در ظاهر و باطن, توجه بسيار و عميق اين بزرگمرد, رابطه بسيار گرمى با قرآن داشت, و از آن, استفاده هاى فكرى و عملى فراوانى مى كرد, قرآن بزرگ ترين تكيه گاه مطمئن و نيروبخش براى پيشبرد اهداف او بود, او مى فرمود: ((اگر خداوند داستان هاى پيامبران در برابر طاغوت ها را در قرآن ذكر كرده, موسى و فرعون, ابراهيم و نمرود و… را تذكر داده, منظورش داستان سرايى نبوده, بلكه منظور تبيين برنامه پيامبران در برابر طاغوت هاست; يعنى ما نيز كه پيرو قرآن هستيم, بايد در برابر طاغوتها تا سرحد نابودى آنها تلاش كنيم.))
مكرر مى فرمود: قرآن يك كتاب انسان سازى كامل است, و براى آن نازل شده كه انسان بسازد. امام خمينى بخش مهمى از زندگى اش را حتى در دوران جنگ, و در دوران بيمارى آخر عمر, با قرآن مإنوس بود, و با تلاوت آيات قرآن, و تدبر در آن آيات, با خدا ارتباط پيدا مى كرد.
يكى از اعضاى دفتر ايشان در اين باره مى نويسد:
((هر روز حضرت امام خمينى(ره) داراى نظم و انضباط مخصوصى بودند, از جمله مقدارى از وقتشان را با قرائت آيات قرآن سپرى مى كردند, و كارها آن چنان بر طبق نظم و برنامه ريزى بود كه به طور عادى هيچ گاه توجه به كارى موجب تضييع كار ديگرشان نمى شد.))(24)
امام در نيمه هاى شب كه براى نماز شب برمى خاست, مدتى قرآن مى خواند, حتى در اواخر عمر كه بسترى بودند, با دوربين مخفى از او فيلم گرفتند, و در تلويزيون, بسيارى مشاهده نمودند, كه از بستر برخاست و نشست و قرآن را به دست گرفت و مشغول تلاوت آيات قرآن گرديد.
شخصى قرآن هايى با قطع كوچك تهيه كرده و مى خواست به جبهه بفرستد, به دفتر امام آورده بود تا آنها را تبرك كند, آن قرآن ها را نزد امام آوردند, و به عرض رسيد: ((اينها قرآن هايى است كه شامل چند سوره است, خواسته اند كه براى جبهه تبرك شود. )) با اين كه هميشه حركات امام به طور كامل, آرام و معتدل بود, ناگهان به طور بى سابقه اى, با شتاب و شدت مضطربانه اى, دستشان را عقب كشيدند, و با لحنى تند و عتاب آميز فرمودند: ((من قرآن را تبرك كنم؟! اين چه كارهايى است كه مى كنيد؟))
يك بار بدون توجه يك جلد قرآن را همراه چيزهاى ديگر نزد امام آوردند و به زمين نهادند, امام با عتاب فرمودند: ((قرآن را روى زمين نگذاريد.)) و بى درنگ دستشان را جلو آورده و آن را گرفتند و روى ميزى كه در كنارشان بود گذاشتند, امام در اين هنگام روى كاناپه نشسته بودند, معلوم شد كه امام نمى خواهند قرآن پايين تر از جايى كه نشسته اند قرار گيرد.
يك بار نيز همه ديدند كه حضرت امام(س) در يك مراسم ملاقات در حسينيه جماران, به طور استثنايى به جاى آن كه در جايگاه روى صندلى بنشينند, روى زمين نشستند, زيرا در آن روز برندگان مسابقه قرآن آمده بودند, و قرار بود در آن جلسه, چند آيه قرآن تلاوت شود.
حضرت امام هر سال چند روز قبل از ماه مبارك رمضان, دستور مى دادند كه چند ختم قرآن براى افرادى كه مد نظر مباركشان بود, قرائت شود.(25)
در روايت آمده است: على بن مغيره يكى از شاگردان وارسته امام كاظم(ع) به آن حضرت عرض كرد: ((من مانند پدرم, در ماه رمضان, چهل بار قرآن را از آغاز تا پايان تلاوت مى كنم ـ و گاهى بر اثر اشتغالات و نشاط و خستگى, كم و زياد مى شود ـ و در روز فطر, ثواب يك ختم قرآن را نثار روح پيامبر(ص) هديه مى نمايم, ختم ديگر را به اميرمومنان على(ع), و ختم ديگر را به حضرت زهرا(س) و ختم ديگر را به امام حسن(ع) و امامان ديگر تا شما, اهدا مى نمايم, پاداش من در اين كار چيست؟)) امام كاظم (ع) فرمود: ((لك بذلك إن تكون معهم يوم القيامه; پاداش تو اين است كه در روز قيامت همنشين و همدم پيامبر(ص) و فاطمه و امامان(ع) خواهى بود.))
گفتم: ((الله اكبر, براستى به چنين مقامى نايل مى شوم؟)) سه بار فرمود: آرى. (26)
پايان اين گفتار را با ذكر سخن پيامبر اكرم(ص) در شإن پاداش تلاوت قرآن, مىآراييم كه فرمود: مومنى كه هر شب ده آيه از آيات قرآن را تلاوت كند, نامش جزء ((غافلان)) نوشته نشود, و اگر هر شب پنجاه آيه بخواند نامش جزء ((ذاكران)) نوشته شود, و اگر صد آيه بخواند, نامش جزء ((قانتان)) (بندگان خالص و فروتن) نوشته گردد, و هرگاه هر شب صد آيه بخواند, نامش جزء ((فائزان)) (رستگاران) ثبت مى گردد, و هرگاه پانصد آيه بخواند, نامش جزء ((مجتهدان)) (تلاشگران راه حق) نوشته شود, و اگر هزار آيه بخواند, براى او در بهشت قنطارى از طلا كه معادل پانزده هزار مثقال طلا است مقرر گردد, كه هر مثقال آن 24 قيراط است كه كوچك ترين قيراط آن, همانند بزرگى كوه احد مى باشد, بزرگ ترين آن به بزرگى بين زمين و آسمان است.(27)


پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) علامه مجلسى, بحارالانوار, ج96, ص386. 2 ) سيد رضى, نهج البلاغه, خطبه110. 3 ) علامه مجلسى, بحارالانوار, ج96, ص386. 4 ) غرر الحكم. 5 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص610. 6 ) نهج البلاغه, خطبه5. 7 ) انفطار (82) آيه6. 8 ) نهج البلاغه, خطبه223. 9 ) همان, خطبه227. 10 ) شيخ صدوق, عيون اخبار الرضا, ج2, ص295. 11 ) محدث قمى, مفاتيح الجنان, دعاهاى روزهاى ماه رمضان. 12 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, چاپ آخوندى, ج2, ص627. 13 ) صحيفه سجاديه, دعاى 42. 14 ) سيوطى, الدر المنثور, ج1, ص111. 15 ) علامه مجلسى, بحارالانوار, ج92, ص184. 16 ) همان, ج85, ص34. 17 ) ابن جرير طبرى, تاريخ طبرى, ج6, ص;337 محدث قمى, نفس المهموم, ص113. 18 و 19 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص602 و616. 20 ) علامه مجلسى, بحارالانوار, ج84, ص248. 21 ) ابن شهر آشوب طبرسى, مناقب آل ابى طالب, ج4, ص360. 22 ) محدث نورى, جنه المإوى, واقع در قسمت آخر جلد53 بحار, ص302. 23 ) نهج البلاغه, خطبه182. 24 ) محمد حسن رحيميان, در سايه آفتاب, ص183 (به طور اقتباس) 25 ) همان, ص114 و 115. 26 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص618. 27 ) همان, ص612.

/

تفسير راسخان در علم


آيا جز خدا كسى از تإويل قرآن آگاه است ؟
اين پرسش را از دو جنبه مى توان مطرح كرد: يكى به صورت عام چنان كه بپرسيم: آيا كسى اين توانايى را دارد كه از تإويل آيات متشابه, بلكه از تإويل همه آيات قرآن آگاه گردد؟
پرسش دوم را به صورت خاص مطرح مى كنيم: اين آيه شريفه قرآن بر چه چيزى دلالت مى كند: ((و ما يعلم تإويله الا الله والراسخون فى العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا;(1) و تإويل آن[ آيات متشابه] را جز خداوند و راسخان در علم كسى نمى داند, آنان مى گويند: ما به آن ايمان آورده ايم[ چه محكم و چه متشابه] همه آيات از جانب خداست.))
آيا در اين آيه ((واو)) قبل از كلمه ((الراسخون)) براى عطف است تا در نتيجه راسخان در علم نيز مانند خداوند آگاه به تإويل قرآن باشند, يا اين كه ((واو)) براى استيناف مى باشد و پس از آن جمله اى جداگانه است و نتيجه اين مى شود كه تنها خداوند آگاه به تإويل قرآن باشد؟

جواب سوال اول
جهت پاسخ به پرسش نخست مى گوييم: ترديدى نيست در اين كه قرآن مجيد همان طور كه داراى آيه هاى محكم است مشتمل بر آيه هاى متشابه نيز مى باشد و به همين خاطر آنان كه اهل هوا و هوس و اغراض فاسد هستند, مى كوشند تا آيات متشابه را چنان تإويل و تفسير كنند تا با اهداف شيطانى آنها همسو و مناسب باشد. اين نكته به صراحت در قرآن كريم بيان شده است: ((فإما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغإ الفتنه و ابتغإ تإويله;(2) اما آنان كه در قلب هاى ايشان انحراف است به دنبال متشابهاتند تا فتنه انگيزى كنند و طالب تفسيرى نادرست براى آن هستند.))
اگر علماى ربانى در همه زمان ها و مكان ها وجود نمى داشتند و تإويل و تفسيرهاى غرض آلود كژانديشان را از ساحت قرآن نمى زدودند ـ چنان كه در حديث شريف به اين مسإله اشاره شده است ـ(3) قرآن كريم چرا گاهى سرسبز براى اخلالگران و فسادكاران در امر دين مى گشت. لذا ـ بنابر قاعده لطف ـ لازم است كه هميشه علماى الهى كه آشنا به تإويل و تفسير آيات متشابه به وجه صحيح هستند, حاضر باشند تا جهت دفاع از دين و جلوگيرى از تحريف آيات كتاب خدا, سدى بلند و خلل ناپذير در مقابل كژانديشان و تباهكاران برآورند و توطئه هاى آنان را ناكام گذارند.
از اين گذشته اگر آيات متشابه چنان بود كه جز پروردگار كسى تإويل آنها را نمى دانست, بخش بزرگى از آيات قرآن مجيد, فايده اى در تنزيل آن, جز تكرار قرائت نبود, در صورتى كه قرائت بدون تدبر پسنديده نيست و رسول خدا(ص) در اين باره فرموده است: ((ويل لمن لاكها بين لحييه ثم لم يتدبرها; واى بر آن كه آيات قرآن را لقلقه زبان سازد و در معانى آنها انديشه نكند!))
خداوند تعالى نيز درباره لزوم تدبر در آيات قرآن فرموده است: ((كتاب إنزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولوا الالباب;(4) اين كتابى است مبارك كه آن را بر تو نازل گردانيديم تا در آيات آن بينديشند و خردمندان از آن پند گيرند. ))
حال اگر فرض كنيم كه غير از پروردگار, كسى از تإويل آيه هاى متشابه آگاه نيست, نتيجه اين مى شود كه هرگاه امت اسلامى با آيه اى متشابه برخورد كنند و معناى درست آن را ندانند به دانشمندان دينى مراجعه مى كنند تا آن آيه را برايشان معنا كنند و چون آنان ناتوانى خويش را از تإويل اين آيه آشكار سازند, ناگزيرند كه به همراه مردم پيش يكى از امامان معصوم(ع) كه خلفاى رسول خدا(ص) هستند, بروند و از آن جا كه فرض شده آنان نيز از تإويل آيات متشابه ناتوانند, جواب خواهند فرمود كه تإويل اين آيه را جز خداوند كسى نمى داند! اما مردم با اين جواب قانع نخواهند گشت و همه با هم پناه به رسول خدا خواهند آورد و متضرعانه خواهند پرسيد: تفسير اين آيه كه خداوند آن را بر تو نازل كرده, چيست؟ در اين جا نيز پيامبر خدا(ص) همچون آحاد امت خويش از تإويل اين آيه متشابه آگاه نيست!
در چنين حالى آيا تمام امت ها, امت محمدى(ص) را به سخريه نخواهند گرفت كه چرا عوام و دانشمندان و امامان و پيامبر اين امت, نسبت به معانى آيات كتاب خدا كه اساس ديانتشان بر آن استوار است, جاهلند!
مسلم است كه چنين پندارى دور از حقيقت مى باشد و كاستن از مقام و كرامت امت محمدى است كه به بركت پيامبر اكرم(ص) و قرآن كريم بر ساير امت ها برترى داده شده است.
آيا خود پيامبر اكرم(ص) به امتش امر نفرمود كه چون فتنه ها مانند پاره هاى شب تاريك آنان را در بر گرفت و امور بر آنها مشتبه گرديد به قرآن مراجعه كنند(5) حال اگر قرار باشد امت در معانى آيات قرآن حيران بمانند, به كه پناه آورند!؟
سخن آخر اين كه ما هيچ گاه فردى از علماى امت را ـ از آغاز اسلام تاكنون ـ نديده ايم كه از تفسير آيه اى از آيات قرآن خوددارى ورزد, به اين دليل كه آن آيه از آيات متشابه مى باشد و جز خدا كسى از تإويل آن آگاه نيست. اگر به كتاب هاى قديم و جديد تفسير مراجعه گردد مشاهده مى شود كه لبريز از اقوال مفسران درباره همه آيات قرآن به صورت عام مى باشد. تنها فرقى كه وجود دارد اين است كه اهل ظاهر به معناى ظاهرى آيه هاى متشابه قناعت مى كنند, اما اهل دقت و تفكر در معانى آيات مى انديشند تا بر تإويل صحيح آنها دست يابند; آن سان كه موافق عقل و روايات صريح باشد.
شيخ ابوعلى طبرسى(ره) مى گويد: ((از جمله دلايلى كه بر صحت اين قول گواهى مى دهد ـ كه راسخان در علم, از تإويل آيات كتاب خدا آگاهند ـ اين است كه مى بينيم صحابه و تابعين همگى اين امر را تإييد مى كنند كه تمامى آيه هاى قرآن كريم قابل تفسير است و هرگز نديده ايم كه از تفسير آيه اى باز ايستند و دليل بياورند كه اين آيه متشابه است و تنها خداوند از معناى درست آن آگاه است!))(6)
امام بدرالدين زركشى نيز گويد: خداوند آيه اى از آيات قرآن را نازل نفرموده است مگر اين كه به واسطه آن بندگان را سود بخشد و بر معنايى كه مراد خداست دلالت نمايد و سزاوار نيست احدى ادعا كند كه رسول خدا(ص) تإويل متشابهات قرآن را نمى دانست.
و اگر كسى بپذيرد كه رسول خدا(ص) تإويل متشابهات را مى دانست و آيه ((و ما يعلم تإويله الا الله)) را در تضاد با اين امر نديد, ناگزير بايد قبول كند كه ياران الهى او و مفسران امتش نيز تإويل آيه هاى متشابه را مى دانند و به همين جهت مى بينيد كه ابن عباس مى گويد: ((من از راسخان در علم هستم!))
اگر راسخان در علم تإويل آيات متشابه را نمى دانستند و تنها مى گفتند ما به همه آيات الهى چه محكم و چه متشابه ايمان آورده ايم, فضيلتى بر ناآگاهان امت نداشتند, زيرا آنها هم به تمامى آيات كتاب خدا ايمان آورده بودند.
زركشى در ادامه مى گويد: ما تا الان هيچ گاه نديده ايم كه مفسران از تفسير و تإويل آيه اى از آيات قرآن سر باز زنند و بگويند: اين آيه متشابه است و غير خداوند كسى از تإويل آن آگاه نيست! بلكه بر عكس, آنان به تفسير قرآن دست گشادند تا جايى كه حتى حروف مقطعه را هم تفسير كردند.(7)

جواب سوال دوم
سوال اين بود كه آيه هفتم سوره مباركه آل عمران بر چه چيزى دلالت دارد؟
مى گوييم: چنان چه توجه ما به نفس آيه باشد, دلالت آن بر مدعاى ما ـ كه آگاهى راسخان در علم از تإويل آيات متشابه بود ـ واضح است.
براى اثبات اين مطلب لازم است يادآور شويم كه بر طبق نظر علماى ادب بايد بين عنوان ((مسنداليه)) و معنايى كه ((مسند)) بر آن دلالت دارد, رعايت مناسبت كامل شده باشد. البته اين در حالتى است كه عنوان ((مسنداليه)) وصف خاصى باشد كه در اين صورت مى بايست بين اين صفت و حكمى كه بر موصوف به آن مترتب مى گردد, مراعات مناسبت, نظير علاقه سببى و مسببى و مانند آن شده باشد. همين مطلب است كه اديبان در نوشته هاى خود از آن با عنوان ((مناسبت حكم و موضوع)) ياد مى كنند.
براى مثال هنگامى كه مى گوييم: ((العلمإ باقون ما بقى الدهر; دانشمندان[ در خاطره ها] باقى مى مانند تا هنگامى كه روزگار باقى است)) در اين جا صفت علم و آثار فناناپذير آن, باعث جاويد ماندن دانشمندان است. بنابراين بين صفت ((علم)) كه عنوان مسنداليه است و ((جاويدماندن)) رعايت مناسبت لحاظ گرديده است. از همين جاست كه با شنيدن عنوان موضوع ـ پيش از آن كه خبر گفته شود ـ مى توان نوع خبر را حدس زد. همان طور كه در اين شعر شاعر عرب, مطلب چنين است:
ان الذى سمك السمإ بنى لنا
بيتا دعائمه إعز و إرفع
به درستى آن كس كه آسمان را برافراشت براى ما خانه اى بنا كرد كه ستون هايش بسى پايدار و رفيع اند.
ما با شنيدن عنوان ((سامك السمإ)) (برافرازنده آسمان), كه به جاى موضوع آمده است, در مى يابيم كه خبرى كه به دنبال مىآيد, امر عظيم و مهمى است.
در نتيجه, عنوان ((الراسخون فى العلم)) در آيه شريفه با اين مناسبت دارد كه امرى به آنها نسبت داده شود كه در خور مرتبه بلند علمى آنان باشد كه همانا آگاهى از تإويل آيه هاى متشابه قرآن كريم است و اگر بگوييم مستفاد از آيه شريفه اين مى باشد كه راسخان در علم باور دارند جميع آيه هاى محكم و متشابه از جانب خداست, هرچند از معنا كردن متشابهات قرآن ناتوان باشند, با صفت ((راسخ بودن در علم)) سازگار نيست.
در هر حال به خاطر رعايت مناسبت لازم است راسخان در علم مانند خداوند تعالى از تإويل آيه هاى متشابه قرآن مجيد باخبر باشند.

اشكال اول:
گفته شده است: اگر شما راسخان در علم را با خداوند تعالى در دانستن تإويل متشابه, شريك بدانيد لازمه اش اين است كه ولو در همين جهت خاص آنان را با خدا مساوى فرض نماييد در حالى كه پروردگار متعال مى فرمايد: ((ليس كمثله شىء)).
پاسخ گفته اند كه شرافت علم باعث شده است كه راسخان در علم در اين مرتبه بلند جاى گيرند, همان طور كه در آيه ديگرى صاحبان دانش در دادن شهادت به وحدانيت پروردگار با خدا و فرشتگان شريك شده اند: ((شهد الله إنه لا اله الا هو والملائكه و اولوا العلم قائما بالقسط;(8) خداوند شهادت مى دهد كه معبودى جز او نيست و فرشتگان و صاحبان دانش[ نيز بر اين مطلب] گواهى مى دهند در حالى كه[ خداوند] قيام به عدالت دارد.))

اشكال دوم:
برخى گفته اند: اگر بر طبق ادعاى شما كلمه ((الراسخون)) در آيه قرآن عطف بر ((الا الله)) باشد, از جهت نحوى جمله ((يقولون آمنا به كل من عند ربنا)) چه محلى خواهد داشت؟
جواب: اين جمله در محل نصب مى باشد و ((حال)) است براى ((الراسخون)) تا توضيحى براى آن باشد. زمخشرى نيز گفته است: جمله ((يقولون آمنا به)) كلامى مستإنف و جداگانه است كه توضيح دهنده حالت راسخان در علم مى باشد.(9)
مقصود وى از ((مستإنف بودن جمله)) اين است كه رابطه اسناد خبرى را بين آن و ((الراسخون)) نفى كند.
همين سخن را دانشمندان ديگرى بيان كرده اند, از جمله: ابن قتيبه در كتاب ((تإويل مشكل القرآن)), ص;72 ابوالبقإ العكبرى در ((املإ ما من به الرحمن)), ج1, ص;124 سيد مرتضى در ((امالى)), ج1, ص431 ـ 442, مجلس ;33 زركشى در ((برهان)), ج2, ص;73 علامه طبرسى در ((مجمع البيان)), ج2, ص;410 شيخ محمد عبده در تفسير ((المنار)) ج3, ص167 و غير ايشان از محدثان و بزرگان دانش و ادب.
نظاير اين آيه در قرآن مجيد بسيار است, براى مثال در سوره حشر ـ در مورد چگونگى مصرف غنايم ـ آمده است: ((ما إفإ الله على رسوله من إهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى… للفقرإ المهاجرين… والذين تبووا الدار والايمان من قبلهم… والذين جإوا من بعدهم يقولون ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان;(10) آن چه پروردگار از اهل آبادىها به رسول خويش بخشيد, از آن خداوند و پيامبر و خويشاوندان وى… و مهاجران فقير… و كسانى كه در اين سرا[ مدينه] و سراى ايمان قبل از مهاجرين مسكن گزيدند و از آن كسانى است كه بعد از آنها آمدند, در حالى كه مى گويند: پروردگارا, ما و برادرانمان را كه در ايمان آوردن بر ما پيشى گرفتند, بيامرز!))
در اين آيات مباركه مى بينيم كه جمله ((يقولون ربنا اغفرلنا و لاخواننا…)) كلامى مستإنف و جداگانه است و ((حال)) براى ((الذين جإوا من بعدهم)) است كه آن هم عطف بر ماقبل خود مى باشد زيرا ((الذين جإوا من بعدهم)) در داشتن سهمى از غنايم با كسانى كه در آيه هاى قبل ذكر شده اند, شريك هستند.
مثال ديگر از قرآن: ((و جإ ربك و الملك صفا صفا;(11) و فرمان خداوند فرا رسد و فرشتگان صف در صف حاضر گردند.))
در اين آيه نيز ((صفا صفا)) حال است براى ((الملك)) با اين كه ((الملك)) معطوف بر ((ربك)) مى باشد.
اينك شاهدى از شعر عرب ذكر مى كنيم: ((يزيد بن مفرغ حميرى)) در ضمن اشعارى كه در هجو ((عباد بن زياد)) مى سرايد, مى گويد:
اصرمت حبلك فى إمامه
من بعد إيام برامه
فالريح تبكى شجوها
والبرق يلمع فى غمامه(12)
در اين شعر ((البرق)) به ((فالريح)) عطف شده است, چون اسناد گريستن به هر دو داده شده است و جمله ((يلمع فى غمامه)) حال است براى كلمه ((البرق)); يعنى, برق نيز مى گريد در حالى كه درخشنده است.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) آل عمران (3) آيه7. 2 ) همان. 3 ) سفينه البحار, ج1, ص55. 4 ) ص (38) آيه29. 5 ) كافى, ج2, ص599. 6 ) مجمع البيان, ج2, ص410. 7 ) البرهان فى علوم القرآن, ج2, ص72 ـ 73. 8 ) آل عمران (3) آيه18. 9 ) كشاف, ج1, ص338, چاپ بيروت.
10 ) آل عمران (3) آيه هاى 7 ـ 10.
11 ) صف (89) آيه22.
12 ) ابى الفرج اصفهانى, الاغانى, (چاپ بيروت) ص;112 ابن خلكان, ج6, ص346, رقم ;821 شريف مرتضى رضى, غرر الفوائد, ج1, ص440.

/

جوان و اخلاق


جوان و قرآن
بحث جوان و اخلاق, بحث ارزنده و مفيدى است. بويژه براى نسل امروز و كسانى كه نسل آينده اين نظام را شكل مى دهند.
فصل نخست بحث ما اين است كه هر كس, بويژه جوان در اين دنيا پناهگاهى مى خواهد كه در بن بست ها و گرفتارىها بدان راه جويد, چرا كه اگر كسى در اين دنيا پناهگاه نداشته باشد زير چرخ زندگى و مشكلات آن پايمال مى شود. اگر مى بينيد كه دنياى امروز غرب به تباهى كشيده شده است و با كمال صراحت اظهار پوچى مى كند بدين دليل است كه در مشكل ها پناهگاه ندارد. و هنگامى كه اراده, علم و قدرتش ديگر نمى تواند كار كند, به بن بست دچار مى شود.
اسلام براى رهايى از اين بن بست فكر كرده و بسيار تذكر داده است كه يك انسان اگر مسلمان واقعى باشد هيچ گاه به بن بست نخواهد رسيد. اگر كسى به چنين مشكلى دچار شد در همان بن بست اول فطرت خفته او بيدار مى شود.
از نظر اسلام, قرآن و دانشمندان علم اخلاق نخستين پناهگاه براى انسان, قرآن است. قرآن مى فرمايد: من پناهگاهم. روايات نيز بر پناهگاه بودن قرآن تصريح دارند. قرآن به هنگام بن بست ها فريادرس است و با جلوه هاى شگفتآميز, گره هاى كور را باز مى كند.
بنابراين, جوان بايد از قرآن قدرت بگيرد, همان سان كه علم مى گيرد. از قرآن تقويت اراده بگيرد, آن چنان كه مى تواند, دانش را فرا بگيرد. از قرآن نشاط بگيرد, چنانچه مى تواند همه اينها را بگيرد. قرآن مى فرمايد: ((قد جإكم من الله نور و كتاب مبين يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم))(1)
نور براى شما آمده است; يعنى قرآن. پروردگار به واسطه اين قرآن هر كس را كه به قرآن متمسك بشود, هدايت مى كند. قرآن مى فرمايد هنگامى كه خداوند از كسى راضى باشد, راه هاى سلامتى را به او نشان مى دهد; يعنى در بن بست ها, در گرفتارىها اگر از قرآن مدد جويد, گره مشكلات را مى گشايد و به فرياد انسان ها مى رسد. علاوه بر اين, قرآن انسان را از ظلمت ها به سمت نور مطلق مى كشاند; از ظلمت غم و غصه, هوى و هوس, نفس اماره, صفات رذيله, دلهره, اضطراب خاطر و نگرانى و بالاخره از هر چيزى كه موجب كدورت دل و ظلمت دل است. قرآن مى فرمايد من تو را به سمت نور مطلق رهنمون مى سازم و اين ظلمت را از نور مى زدايم, اما مهمتر از همه اينها مى فرمايد تو را به مطلوب و مقصود مى رسانم. اى انسان, تو گمشده اى دارى و آن خداست و من مى توانم تو را به گمشده خود برسانم: ((و يهديهم الى صراط مستقيم)) آيات زيادى مانند اين آيه در قرآن هست كه اين هدف را بيان مى كنند.
از نظر سنى و شيعه, پيامبر رواياتى دارد كه مى فرمود: ((بر شما باد به قرآن.)) ثقه الاسلام كلينى ـ رضوان الله تعالى عليه ـ در كافى نقل مى كند كه پيغمبر اسلام فرمود: ((اذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن.)) وقتى كه گرفتار شدى و تاريكى ها به تو رو آوردند نظير تاريكى در دل شب; يعنى در وقت گرفتارى, در وقت بن بست كه ديگر نورى ندارى, ديگر پناهى ندارى, در آن وقت به قرآن پناه ببر و از قرآن كمك بگير; ((فانه شافع مشفع.)), اين قرآن شفاعت مى كند; يعنى كارساز است و شفاعت او پذيرفته مى شود. اين گونه نيست كه فقط بگويد كمك كارم, يا فقط دعا كند و دعايش به جايى نرسد, نه, به تو كمك مى كند و كمك او موثر است; گره هاى كور را باز مى كند; گرفتارى را رفع مى كند و تاريكى را به نور مبدل مى كند, اما اين را هم بدان كه ((ماحل مصدق))(2) نفرين مى كند و نفرين او هم پذيرفته مى شود; يعنى آن ملتى كه با قرآن انس ندارد, قرآن آنها را نفرين مى كند و نفرين او هم پذيرفته مى شود. پيغمبر مى فرمود: ((و من جعله امامه ساقه الى الجنه. )) كسى كه قرآن سرمشق او باشد و به قرآن تمسك جويد, بهشتش از همان جا شروع مى شود تا به بهشت موعود برسد. قرآن نه تنها تو را به بهشت موعود مى رساند, بلكه دنياى تو را نيز بهشت مانند مى كند. نشاط, سلامتى, خوشى, رفع گرفتارى بهشت هاى كوچكى هستند كه تو را به بهشت موعود مى رساند.
اما در مقابل تهديد نيز كرده است, رسول خدا مى فرمايد: ((و من جعله خلفه ساقه الى النار.)) اگر كسى قرآن را به طاق نسيان بسپارد, جهنمش از همان جا شروع مى شود. قرآن نفرين مى كند كه گره در پى گره, گرفتارى در پى گرفتارى بى نشاطى در پى بى نشاطى, پوچى در پى پوچى برايش پيدا مى شود و جهنمش از آن جا شروع مى شود تا به جهنم موعود برسد.
حارث بن اعور مى گويد: پس از مرگ پيامبر به مسجد رسول خدا(ص) وارد شدم, ديدم كه مردم دسته دسته نشسته اند و به حرف دنيا مشغول اند. اين حادثه برايم تازگى داشت چرا كه در زمان پيغمبر مسجد يك مجمع علمى ـ تربيتى و جايگاه راز و نياز با خدا بود. اما اينك به جاى آن دعا, قرآن, علم و تربيت جايگاه حرف هاى دنيايى شده است. از اين رو خيلى ناراحت شدم. آمدم خدمت حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ با ناراحتى زياد گفتم: به مسجد رسول خدا(ص) رفتم, ديدم مردم در مسجد نشسته اند و از دنيا حرف مى زنند. حضرت ناراحت شده, فرمودند: از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: جبرئيل نزد من آمد و گفت: ((يا محمد سيكون فى امتك فتنه; يا محمد به زودى در امت تو فتنه برپا مى شود.))
قلت: ((فما المخرج منها; راه نجات از اين فتنه چيست؟))
فقال: كتاب الله فيه بيان ما قبلكم من خبر و خبر ما بعدكم و حكم بينكم و هو الفصل ليس بالهزل, من ولاه من جبار فعمل بغيره قصمه الله;(3) فرمود راه نجات, قرآن است كه در آن خبر از گذشته و آينده و حكم زمان حال شما در آن وجود دارد و او فصل الخطاب است و سخن از سر شوخى نيست, آن ستمگرى كه ولايت قرآن را رها كند و به غير آن عمل نمايد, خداوند او را هلاك مى كند.))
اين جمله آيا نفرين است يا خبر است؟ هر كدام باشد بسيار تكان دهنده است. اگر خبر باشد, اثر وضعى فرموده پيامبر آن است كه ملتى كه با قرآن سر و كار نداشته باشد, اين ملت, نگون بخت خواهد شد. اگر انشإ باشد معنايش اين است كه خدا كمر آن كس را بشكند كه با قرآن سر و كار ندارد. نظير اين روايات زياد است. مرحوم كلينى ـ رضوان الله تعالى عليه ـ در كافى روايتى نقل مى كند كه مى فرمايد: ((البيت الذى يقرإ فيه القرآن و يذكر الله عزوجل فيه تكثر بركته و تحضره الملائكه و تهجره الشياطين و يضيى لاهل السمإ كما تضيى الكواكب لاهل الارض; در آن خانه كه قرآن خوانده شود بركت زياد مى شود و در آن ملائكه رفت و آمد مى كنند, از آن خانه شياطين رخت برمى بندند و اين خانه براى ملائكه درخشندگى دارد; نظير درخشندگى ستارگان براى اهل زمين.))
((والبيت الذى لايقرإ فيه القرآن و لايذكر الله عزوجل فيه تقل بركته و تهجره الملائكه و تحضره الشياطين;(4) خانه اى كه در آن قرآن خوانده نشود و در آن خانه از خداوند ياد نشود, بركت ندارد. ملائكه نيز با اين خانه سر و كار ندارند, بلكه شياطين در اين خانه رفت و آمد دارند.)) و اگر ما براى بحثمان چيزى نداشتيم جز روايت ثقلين, بس بود اين كه همه مخصوصا جوان هاى عزيزم بدانند قرآن چه پشتوانه اى است.
روايت معروفى به نام روايت ((ثقلين)) هست كه آن را سنى و شيعه نقل كرده اند, حتى بزرگانى; نظير صاحب عبقات و صاحب الغدير با بيش از پانصد سند آن را نقل كرده اند. شايد روايتى بدين گونه با بيش از پانصد سند نداشته باشيم و پيغمبر اسلام اين روايت را در مواقع خاص و استثنايى مى خواندند; مثلا به هنگام مرگ, همان وقت كه پيغمبر اكرم از دنيا رفتند و يك وضع استثنايى هم پيش آمد, پيغمبر اكرم فرمودند مرا ببريد مسجد, حضرت نمى توانستند راه بروند, اميرالمومنين و عباس زير بازويشان را گرفته بودند به گونه اى كه پاهاى مبارك حضرت روى زمين كشيده مى شد, حضرت را تا محراب رساندند, پيغمبر اكرم نماز را نشسته خواندند و نمازگزاران ايستاده; چون پيامبر نتوانستند منبر بروند, بر پله اول نشستند و فرمودند: اين نماز مختص به من بود. معناى اين عبارت چيست؟ يعنى من براى يك وضع استثنايى به مسجد آمده ام نمى شود امام جماعت نشسته باشد و نمازگزاران ايستاده بدو اقتدا كنند, عكسش مى شود, اما امام جماعت نشسته و نمازگزاران ايستاده باشند, نمى شود. اين عمل مختص به من بود. پس پيامبر احساسات خلايق را برانگيزاند و فرمودند: من چگونه پيغمبرى براى شما بودم؟ گريه همه مردم بلند شد, گفتند: يا رسول الله, خيلى عالى بودى; جاهل بوديم, آگاه شديم; وحشى بوديم, متمدن شديم; گمراه بوديم, هدايت شديم. پيامبر در ادامه سخنانش فرمودند: حق الناس مشكل است, من نمى توانم روز قيامت جواب ((حق الناس)) را بدهم, اگر كسى چيزى, حقى بر من دارد, بيايد الان بگويد. عربى گفت, يا رسول الله, يك روز كه بر شتر سوار بوديد, با چوب دستى ناآگاهانه به سينه من زديد, اينك مى خواهم قصاص كنم. فرمودند بيا و قصاص كن, با آن كه حق قصاص نداشت, ولى حضرت براى آن كه آزردگى او را بزدايد فرستادند آن چوب دستى يا عصا را آوردند. گفت: يا رسول الله, بدن من برهنه بود, پيغمبر هم دكمه پيراهنش را باز كرد. مرد جلو آمد و سينه پيغمبر را بوسيد و گفت مى خواستم سينه شما را ببوسم. در اين هنگام ذهن و دل مردم آماده شد. رسول خدا حديث ثقلين را خواندند: ((انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى لن يفترقا حتى يردا على الحوض ما ان تمسكتم بهما فلن تضلوا ابدا.)) فرمودند مردم من مى روم و دو امانت به جاى مى گذارم, شرافت شما, عزت شما به اين پشتوانه هاست; يعنى در وقت گرفتارىها, بى اراده گى ها, هجوم دشمن و به هنگام بيچارگى ها اين دو پشتوانه را داشته باشيد, اين دو پشتوانه چيست؟ يكى قرآن و ديگرى عترت, بعد هم فرمودند اين دو, دوش به دوش يكديگر تا روز قيامت به من مى رسند. معناى اين عبارت اين است كه هميشه و در هر زمان, قرآن و امام حاضر در كنار هم اند و اين دو پشتوانه, لب حوض كوثر به پيغمبر مى رسند. پيامبر ادامه داد اگر كسى به اين دو پشتوانه تمسك كند به ضلالت و گمراهى در هيچ امرى دچار نمى شود. چه در امر دين, چه در امر زندگى, چه در تهذيب نفس و… اين ضلالت فقط ضلالت در دين نيست.
تمسك به قرآن مراتبى دارد كه جوانان بايد از همه مراتبش استفاده كنند. من به عنوان يك روحانى و سرباز امام زمان به جوان ها مى گويم كه اگر به همه مراتب و بعدهاى تمسك به قرآن عمل كنيد, يك زندگى صد در صد با نشاط داريد. اين سخن را تجربه كن, اگر به تجربه دريافتى آنچه مى گويم, ادامه بده اگر نه, رها كن. اين گفته, قول خداوندگار است, و هيچ تخلفى در آن راه ندارد. وعده پيغمبر است و تخلف ناپذير است. وعده ائمه طاهرين ـ عليهم السلام ـ و وعده خود قرآن است كه تخلف ندارد.

قرائت قرآن
مرتبه اول, خواندن قرآن است بايد قرآن را تلاوت كرد, چه معنايش را بدانيم, چه ندانيم, چه تدبر بكنيم, يا نكنيم. حتى عمل بكنيم يا نكنيم. نفس خواندن قرآن مقصود است.
خواندن قرآن در همه هنگام پسنديده است, حتى طبق بعضى روايات تلاوت قرآن در خانه ها باعث آمد و شد فرشتگان مى شود, اما تلاوت قرآن در يك مجمع علمى, بويژه در ماه مبارك رمضان از اهميت خاصى برخوردار است.
آياتى در قرآن كريم وجود دارد كه اين آيات منحصر به فرد است; يعنى بعضى از آيه ها مثلش در قرآن نيست. مثلا راجع به خودسازى, سوره ((والشمس)) همانندش در قرآن نيست. سوره والشمس به طور مستقيم به خود سازى و تهذيب نفس سفارش مى كند. سوره اى كه يازده مرتبه در آن قسم خورده شده باشد و براى مطلبى سه چهار بار تإكيد شده باشد, در قرآن منحصر به سوره والشمس است; يا مثلا دعا و راز و نياز با خدا در سوره بقره: ((و اذا سإلك عبادى عنى فانى قريب.))(5) با هفده تإكيد و با هفت هشت ضمير متكلم, آيه اى منحصر به فرد در قرآن است; يعنى يك آيه سر تا پا تلطف و مهربانى, تإكيد در تإكيد براى دعا و راز و نياز با خدا از جمله آياتى كه منحصر به فرد است و نظيرش را در قرآن نداريم, راجع به خواندن قرآن است. در سوره مزمل مى فرمايد: ((فاقروا ما تيسر من القرآن علم ان سيكون منكم مرضى و آخرون يضربون فى الارض يبتغون من فضل الله و آخرون يقاتلون فى سبيل الله فاقروا ما تيسر منه.))(6) مى فرمايد تا مى توانى قرآن بخوان, نشسته, در بين راه, به هنگام خواب. همان گونه كه سفارش شده, به هنگام خروج از خانه يازده مرتبه ((قل هو الله)) بخوان, هنگام خواب سه مرتبه ((قل هوالله)) بخوان, ((آيه الكرسى)) بخوان و از اين دستورها فراوان داده شده است. اين دستورهايى كه در روايات آمده است از همين جا گرفته شده: ((فاقروء ما تيسر من القرآن; تا مى توانى قرآن بخوان.)) حالا از روى قرآن يا از حفظ, نشسته يا خوابيده, در راه يا مودب در مقابل قرآن نشستن. )) آن گاه چند تإكيد را پشت سر هم ذكر مى كند مى فرمايد خدا مى داند كه تو گاهى مريض هستى, اما در همان حال مرض هم به اندازه توانايى قرآن بخوان. تا زبان مى چرخد, قرآن بخوان تا هنگامى كه حيات دارى. لذا مستحب هم هست سوره ((يس)) را براى محتضر بخوانند او هم بخواند تا جان دهد. بسيارى از بزرگان در وسط سوره يس در آن جمله ((سلام قولا من رب رحيم))(7) از دنيا رفته اند. آن گاه مى فرمايد گاهى خيلى كار دارى; مثلا امتحان كنكور دارى, موقع امتحان هاست گرفتارى دارى, چك برگشتى دارى و گرفتاريت خيلى زياد است, مى گويد همان وقت هم تمسك به قرآن را فراموش نكن, تا مى شود قرآن بخوان و اگر مى خواهى در امتحان هايت موفق شوى, قرآن بخوان. مى دانم گاهى در خط مقدم جبهه هستى, همان وقتى كه در معرض جنگ قرار دارى, همان وقتى كه تير مثل باران مى بارد: ((فاقروا ما تيسر منه.)) تا مى توانى قرآن بخوان. ننگ است براى شيعه اى كه ائمه طاهرين اش در مثل ماه مبارك رمضان چندين ختم قرآن انجام مى دادند, او يك ختم قرآن نخواند, بلكه در هر ماه يك ختم قرآن نخواند. اگر كسى در خواندن قرآن روان باشد, يك جزء قرآن را با نيم ساعت مى شود خواند; ربع ساعت صبح, ربع ساعت شب, در يك ماه مى شود يك ختم قرآن. بعضى ها حاضرند چندين ساعت پاى اين فيلم هاى نكبت بار بنشينند, اما نوبت به قرآن كه مى رسد خسته است, كار دارد. حاضر است چندين ساعت در جلسات بيهوده اى كه موجب قساوت قلب و فشار قبر است بنشيند, اما وقت خواندن قرآن خسته است, كار دارد. جوان ها مواظب باشيد مشمول نفرين قرآن نشويد, اگر قرآن به شما نفرين بكند, معلوم است كه مستجاب است ((و ماحل مصدق.)) و اميدوارم ان شإالله برسد به يك جايى كه جوان هاى ما همه و همه حافظ قرآن باشند. ايرانى ها از نظر استعداد از حجازىها خيلى بالاترند, اما در زمان پيغمبر اكرم بيش از 90 درصد آنها حافظ قرآن بودند, در حالى كه سواد مكتب خانه اى هم نداشتند. زنان و مردان سواد نداشتند, اما حافظ قرآن بودند. يك ولعى داشتند وقتى سوره اى يا آيه اى مىآمد, بر گرد پيامبر حلقه مى زدند تا سوره را حفظ كنند. من بعضى از جوانان را ديده ام كه انسان را شگفت زده مى كنند و البته اين لطف قرآن و عنايت امام زمان است, به اندازه اى عالى آيه را مى داند; در چه سوره اى, آيه چندم, مى تواند از اول به آخر بخواند, مى تواند از آخر به اول بخواند همان طور كه مى تواند از وسط شروع كند. حالا اين اندازه دقت شايد خيلى لازم نباشد, اما حيف نيست كه دخترى ليسانس داشته باشد, اما نتواند قرآن بخواند. قرآن به اين دختر نفرين مى كند. آقا دكتر است, اما نمى تواند قرآن بخواند, آقا دبير است, بلد نيست قرآن بخواند, آقا طلبه درس خارج خوان است, خوب نمى تواند قرآن بخواند, معلوم است كه اين مشمول نفرين قرآن مى شود. بياييد تصميم بگيريم كه همه ما قرآن خوان شويم. حداقل صبحى, شبى يك مقدار قرآن بخوانيم. حال اگر هم نصف جزء نمى خوانيم يك حزب بخوانيم دو صفحه بخوانيم, يك سوره يس به هنگام صبح بخوانيم. هر كس سوره ((يس)) را صبح هنگام بخواند, خدا و قرآن از او تا شب محافظت مى كنند, هر كه سوره ((واقعه)) را شب هنگام بخواند, روزى او وسيع مى شود. يك زندگى با نشاط پيدا مى كند. خدا را به آن كسى كه سر بريده اش هم قرآن خواند, سوگند مى دهم كه همه ما را عاشق قرآن كند. والسلام
ادامه دارد

پاورقي ها:پانوشت ها: 1 ) مائده (5) آيه 15. 2 ) كافى, ج2, ص599. 3 ) تفسير عياشى, ج1, ص3. 4 ) كافى, ج2, ص610. 5 ) بقره (2) آيه186. 6 ) مزمل (73) آيه 20. 7 ) يس (36) آيه 58.

/

فرودگاه ها و مسووليت ها


اين يادداشت را با يادآورى دو نكته آغاز مى كنيم:
1ـ بى گمان انقلاب اسلامى بر پايه ارزش هاى متعالى اسلام تكون يافت و اگر عمل زدگى و جلوه نمايى دنيا كسانى را نسبت به اين امر بديهى دچار مشكل ساخته است, يادى از گلزار شهيدان و آسايشگاه هاى جانبازان و زندان هاى مخوف عراق, آنان را به اين حقيقت هدايت خواهد كرد.
2ـ در عالم سياست, وزارت داخله (كشور) را نماى درونى هر نظام مى دانند و وزارت خارجه را نماى بيرونى آن, از اين رو در نظام هاى چند حزبى, در هنگام تشكيل دولت ائتلافى بر سر به چنگ آوردن اين دو منصب نزاع و كشمكش وجود دارد و چه بسا, راىزنى ها و ائتلاف هايى را به شكست بينجامد. فرودگاه هاى هر كشور در ساحتى محدودتر, نقش وزارت داخله و خارجه را بر عهده دارند. بنابراين فرودگاه هاى كشور ايران عموما و تهران, خصوصا, بايد هر تازه واردى را با فضاى انقلاب اسلامى آشنا سازند, بدان سان كه فرودگاه را نماد و نمايى از ام القراى جهان اسلام ببيند و با يك نظر, درخشش و برجستگى ارزش ها, نظم و نظافت, سرعت و دقت و ايمان و ادب مسوولان و كاركنان فرودگاه, وى را مجذوب سازد. و هموطنان كه از اين نقطه, كشور را ترك مى كنند, پيوسته لذت شيرين اين حضور را تا هنگام بازگشت در كام خويش احساس كنند, ولى در نهايت اندوه آنچه نگارنده در تاريخ 2/10/75 در فرودگاه بين المللى مهرآباد, سالن شماره 2, مشاهده نمود, به كلى بيگانه از تصوير پيش گفته است كه شمه اى از آن جهت آگاهى و پى گيرى مسوولان امر, از نظر مى گذرد.
1ـ مسإله گمرك و بازرسى مسافران از مواردى است كه كمتر مسافرى را مى توان يافت كه از اين بابت, گلايه مند نباشد و متإسفانه برنامه ريزى به گونه اى نيست كه حساب مسافران عادى از تاجران مسافر جدا شود, از اين جهت ساعت ها در انتظار مى ايستند و اين مسإله براى مسافران شهرستانى مشكلات بيشترى ايجاد خواهد كرد.
2ـ به علت فرود همزمانى دو پرواز در يك فرودگاه, ازدحام جمعيت همراه با ضعف مديريت سالن ياد شده در ايجاد نظم, متإسفانه موجب اختلاط زن و مرد گشته و صحنه هاى تإسف بارى را به وجود آورده بود, با اين كه با تقديم و تإخير اين دو پرواز, امكان جلوگيرى از ازدحام بى مورد جمعيت و پيامد منفى آن وجود داشت.
3ـ در ميان استقبال كنندگان زنان و دختران زيادى وجود داشتند كه از پوشش كافى برخوردار نبودند و متإسفانه على رغم برو بياى كادر فرودگاه, كمترين تذكرى به اينها داده نمى شد و تإسف انگيزتر اين كه برخى از اينان جزو استقبال كنندگان از زائران عمره بودند!
4ـ با اين كه به طور متوسط هر نفر حدود 3 ساعت به انتظار ايستاده بود, تلويزيون هاى متعدد نصب شده در سالن به جاى پخش برنامه هاى سودمند يا لااقل فيلم سينمايى, به طور پيوسته برنامه هاى ديوار مرگ ماهواره اى پخش مى كردند كه اتفاقاكمتركسى از روى رغبت تماشامى كرد.
5ـ با وجود آن كه از ورود همراهان افراد محتاج به كمك, به فضاى گمرك ممانعت به عمل مىآمد, مع الوصف كسان زيادى به بركت عنايات ويژه از صف حاجبان مى گذشتند كه بازتاب منفيى در ميان مردم حاضر داشت.
شگفت آور اين كه مديريت ترمينال شماره 2 با بى اعتنايى به اين مسائل, گويا خود را مسوول نمى دانست. اكنون بايد دردمندانه پرسيد: اگر وزير محترم راه و ترابرى و مسوولان مربوط, از اين اوضاع و احوال ـ كه على القاعده بيش از اين است كه گفته شد ـ بى اطلاعند, فتلك مصيبه و اگر با وجود آگاهى, اقدامى در بهبود وضع موجود به عمل نمىآورند, فالمصيبه اعظم.
حال كه براى تك تك مردم مسلمان و انقلابى پى گيرى اين امور ميسر نيست, جا دارد نمايندگان آنها در مجلس شوراى اسلامى از خود حساسيت نشان داده, مسوولان امر را براى پاسخ گويى به صحن مجلس بكشانند.
والسلام على من اتبع الهدى

پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


ويتامين ها, عروق خونى را باز نگاه مى دارند
به گفته محققان مصرف ويتامين ها مى تواند آسيب وارده توسط چربى ها به عروق خونى را جبران كند. دكتر ((گرى پلاتنيك)) استاد پزشكى در دانشكده پزشكى دانشگاه مريلند گفت: تحقيقات به عمل آمده نشان مى دهد افرادى كه غذاهاى پرچربى مصرف مى كنند چنانچه همراه با آن ويتامين هاى اى و ث نيز دريافت كنند, رگ هاى خونى آنها تقريبا به حالت طبيعى باقى مى ماند.
دكتر ((هنرى تينگ)) از بيمارستان بريگهام و زنان در بوستون در تحقيق خود به اين نتيجه رسيد كه ويتامين ث گردش خون را در ساعد افرادى كه داراى كلسترول بالا هستند بهبود مى بخشد. اما تإثير اين ويتامين بر روى افراد داراى كلسترول خون طبيعى اندك است.
توانايى عروق خونى براى اتساع يا گشاد شدن در وضعيت بيمارىهاى خاص از جمله بيمارى قلبى كه در آن درد ناحيه سينه زمانى بروز مى كند و جريان خون محدود مى شود, بسيار حياتى است. اتساع عروق كرونرى غالبا علائم را بهبود مى بخشد.

آسپيرين از اعصاب مغز محافظت مى كند
براساس يك تحقيق جديد كه در مجله ((ساينس)) منتشر شده است, خاصيت ضد التهابى آسپيرين در انسان, به حفظ بافت هاى عصبى مغز كمك مى كند.
پژوهشگران دانشگاه برسيا در ايتاليا مقادير معينى آسپيرين كه با ميزان آسپرينى كه براى پيشگيرى از التهاب مزمن عضلات و مفاصل به انسان داده مى شود قابل مقايسه است وارد مغز موش ها كردند.
اين محققان دريافتند آسپرين با پيشگيرى از مرگ سلول ها از اعصاب محافظت مى كند. مرگ سلول ها معمولا زمانى روى مى دهد كه گلوتاميت كه انتقال دهنده ياخته هاى عصبى است به مقدار زيادى در مغز ظاهر شود.
گلوتاميت در صورتى كه در غلظت هاى بالا آزاد شود, مى تواند مانند هنگامى كه مغز اكسيژن كافى دريافت نمى كند, سلول هاى عصبى را نابود كند.
در اين گزارش آمده است: با توجه به خاصيت بارز آسپيرين و سديم ساليسيلات كه نه فقط تركيبات ضد التهابى هستند, بلكه به عنوان عوامل محافظ اعصاب عمل مى كنند. چنين به نظر مى رسد كه اين داروها نسبت به داروهاى ضد التهابى غير استروئيدى طيف دارويى وسيع ترى دارند.

كمبود ويتامين هاى گروه ب و اختلال مشاعر
متخصصان تغذيه اعلام كردند كمبود انواع خاصى از ويتامين هاى ب با بروز بيمارىهاى اختلال مشاعر به استثناى بيمارى آلزايمر مرتبط است.
دكتر ((ايروين روزنبرگ)) مدير مركز تحقيقاتى تغذيه انسانى در دانشگاه تافتس در بوستون اعلام كرد: يافته هاى اوليه زمينه را براى تحقيق و پيشگيرى از بروز اختلال مشاعر فراهم آورده است.
روزنبرگ در كنفرانس اروپايى آلزايمر و بيمارىهاى مرتبط با آن اعلام كرد: تحقيقات به عمل آمده نشان مى دهد كمبود مقادير اندك ويتامين ب 12 به عنوان يك عامل خطر براى بروز اختلال مشاعر است.
تحقيقات پيشين وجود ارتباط بين اختلال مشاعر و ويتامين ب و اسيد فوليك را نشان داده بود.
روزنبرگ خاطر نشان ساخت تغذيه با ويتامين هاى ب6 و ب12 و اسيد فوليك مى تواند خطر بروز سكته هاى قلبى و مغزى و بيمارىهاى قلبى عروقى را كاهش دهد.

تإثير محل تولد در بروز بيمارىهاى قلبى
پژوهشگران در جديدترين بررسى هاى خود دريافته اند كه نسبت مرگ و مير سياهپوستان آمريكايى بر اثر بيمارىهاى قلبى متفاوت بوده و افرادى كه در مناطق جنوبى اين كشور متولد شده اند بالاترين درصد مرگ و مير را داشته اند.
روزنامه نيويورك تايمز در شماره اخير خود با درج نتايج تحقيقات دانشمندان كالج پزشكى انشتين در دانشگاه يشيوا مستقر در نيويورك نوشت: مطالعه گواهى فوت و اطلاعات سرشمارى مردم در مناطق مختلف نيويورك باعث حيرت پژوهشگران شده است, چون پيش از اين ثابت شده بود كه ميزان ابتلا و مرگ سياهپوستان بر اثر بيمارىهاى قلبى بيش از سفيد پوستان است.
اين در حالى است پژوهشگران در اين بررسى به يك نسبت تقريبا مساوى در بين سفيد پوستان و سياهپوستان آمريكايى رسيده اند. آنها همچنين دريافتند كه سياهپوستان ساكن نيويورك كه در جنوب آمريكا متولد شده اند, داراى بالاترين ميزان ابتلا به بيمارىهاى قلبى و بيشترين نسبت مرگ و مير ناشى از آن بوده اند. در مقابل, ميزان مرگ و مير سياهپوستانى كه در كشورهاى منطقه كارائيب متولد شده اند, بسيار كمتر و حتى پائين تر از گروه هاى سفيد پوست بوده است.

سيستم آبيارى قطره اى هوشمند
يك متخصص و مبتكر ايرانى مى گويد, اولين سيستم آبيارى قطره اى هوشمند با بهره گيرى از انرژى خورشيدى را در كشور طراحى كرده و ساخته است.
دكتر ((داود فدايى)) معاونت پژوهشى دانشكده مهندسى صنايع دانشگاه اميركبير, طراح و سازنده اين دستگاه در گفت و گويى با خبرنگاران انگيزه اش را از ساختن چنين سيستمى, نامناسب بودن وضعيت آبيارى فعلى در كشور ذكر كرد.
وى كه فوق دكتراى مهندسى مكانيك را از دانشگاه گوتنبرگ آلمان گرفته است, ويژگى هاى اين دستگاه را بهره گيرى از نيروى خورشيدى, كاهش نيروى انسانى به هنگام آبيارى, صرفه جويى در مصرف آب, سازگارى با هر نوع پوشش گياهى و استفاده در محيطهاى گوناگون عنوان كرد.
وى گفت: اين دستگاه قابليت تبديل انرژى خورشيدى به انرژى الكتريكى را داراست و قادر است انرژى مورد نياز خود را به هنگام ابرى بودن هوا در باطرىهاى مخصوص ذخيره كند.
اين محقق افزود: اين دستگاه از سه بخش سنسوريك, تايمر و رادار تشكيل شده است و با توجه به هوشمند بودن سيستم, بخش سنسوريك مى تواند ميزان رطوبت و آب مورد نياز هر درخت يا گياهى را تشخيص دهد و هنگامى كه رطوبت مورد نياز درخت يا گياه بعد از هر بارندگى و يا به هر دليل ديگر تإمين شود, بخش سنسوريك با فرمان گرفتن از رادار و ارسال دستور به برد الكتريكى دستور قطع آبيارى را صادر مى كند.
دكتر فدايى ادامه داد, با استفاده از برنامه تايمر قادر خواهيم بود در هر ساعت از شبانه روز كار آبيارى را انجام دهيم. از ديگر توانايى هاى اين دستگاه اين است كه مى تواند هر نوع كودى را توسط محلول آب به انواع پوشش گياهى تزريق كند.

طرح آموزش صحبت كردن با افراد ناشنوا
طرح آموزش صحبت كردن با افراد ناشنوا توسط يك محقق سازمان پژوهش هاى علمى و صنعتى ايران به اجرا درآمد.
مهندس فرامرز فيروزمند محقق اين طرح در گفت و گو با خبرنگار گروه علمى خبرگزارى جمهورى اسلامى گفت: از آن جايى كه در افراد ناشنوا مسير برگشت صدا از بين رفته است, شخص قادر نيست صداى خويش را بشنود و بالطبع نحوه صحيح اداى حروف و كلمات را فرا نمى گيرد.
وى افزود: در اين طرح سعى شده است كه با برقرارى برگشت چشمى از صدا, شخص برآوردى از ميزان صحت اداى كلام خود را داشته باشد.
اين عضو هيإت علمى سازمان پژوهش هاى علمى و صنعتى ايران گفت: ابتدا الگويى از صداى مورد نظر بر روى صفحه مانيتور نقش مى بندد و آنگاه شخص سعى مى كند, الگوى صداى خويش و الگوى مرجع را تطبيق دهد, بدين صورت شخص ابتدا نحوه بيان حروف و سپس كلمات را فرا مى گيرد.
وى افزود: براى اين منظور با تحليل زمانى كوتاه مدت سيگنال صوت ضرايب پيشگوى خطى براى چند فريم از سيگنال دريافت شده استخراج شده و سپس با استفاده از روش خاصى با الگوى مرجع مقايسه شده و ميزان شباهت آن به ميزان پر يا خالى شدن استوانه بر روى صفحه مانيتور به شخص برگشت مى شود.
براى اجراى اين طرح از دو مهندس الكترونيك, يك روان شناس, يك متخصص شنوايى استفاده شده است.
مهندس فيروزمند گفت: براى اين كار يك سخت افزار شامل ميكروفن, فيلتر و تقويت كننده كه كارش واسطه بين كامپيوتر و سيستم نمودار است و نرم افزارى كه كار آموزش كلام را انجام مى دهد, مورد نياز است.
وى افزود: اين سيستم بسيار ساده بوده و نياز به آموزش تخصصى ندارد و فرد ناشنوا به راحتى شيوه آموزش را فرا مى گيرد.
پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


تهران: برادر فدايى اسلام
اصل اولى در همه انسان ها برإت از جرم است مگر مجرم بودن كسى ثابت شود و نيز هيچ كس را به جرم ديگرى مواخذه نمى توان كرد. قرآن شريف هم مى فرمايد: ((لاتزر وازره وزر اخرى)). بنابراين نمى توان كسى را به واسطه نزديكان گناهكار يا مجرمش, طرد و محكوم كرد. قهرا واگذارى مسووليت به چنين كسى يا تإييد او نيز انسان را از عدالت ساقط نمى كند. حتى ممكن است شخص عادل, كسى را فاسق و گناهكار نداند و ما او را مجرم بدانيم, و به اصطلاح در تشخيص موضوع, تقليد راه ندارد و اين هم منافاتى با عدالت شخص تإييد كننده ندارد بلى اگر شخص عادل با علم به مجرم و منحرف بودن كسى, مسووليتى كه شرط آن عدالت است به او واگذار كند, برخلاف عدالت رفتار كرده ولى مورد شما چنين نيست.
اما در مورد تقليد, انسان وقتى با شرايط شرعى از مرجعى تقليد كرد, تا مادامى كه داراى آن شرايط است تقليد او صحيح است. بنابراين تقليد اول شما صحيح بوده و عدول موردى نداشته است.

شيراز: خواهر زهره اسلامى
درست است كه لازم نيست زن موى خود را از محارم بپوشاند ولى در فيلم هاى سينمايى و تلويزيونى اولا: بازيگر زن و مرد در اين نقش ظاهر مى شوند و واقعا محرم نيستند, ثانيا: ما آنها را در فيلم در منزل مى بينيم ولى آنها اين صحنه ها را در جلو چشم ده ها نفر از دست اندركاران فيلم و سريال, بازى كرده اند. بنابراين رعايت پوشش اسلامى براى آنها لازم است.

قم: برادر حسينيان
حكومت دينى و ولايت فقيه, دو روى يك سكه اند, و چنين نيست كه حكومت دينى, مرامى باشد و حكومت فقهى مسلكى ديگر و روشن ترين دليل بر اين مدعا حكومت رسول خدا(ص) و اميرالمومنين(ع) است كه در اين حكومت ها هم احكام فقهى را جارى مى كردند, هم مردم را به خدا و توحيد فرا مى خواندند و هم احكام خدا را بيان مى نمودند در همين شماره مقاله اى با عنوان ((حكومت دينى يا حكومت فقهى)) چاپ شده, ملاحظه كنيد.

تهران: برادر محمد صادق اعتماديان
از پيشنهاد و همكارى شما متشكر هستيم ولى متإسفانه امكانات تهيه و راه اندازى مجله اى براى كودكان كه به قول شما ((ضمن دارا بودن تمامى جاذبه هاى كودكانه, مفاهيم و اعتقادات دينى را به طور مستقيم و غير مستقيم در باور كودكان جامعه انقلابى مان بگنجاند)), در اختيار پاسدار اسلام نيست.

اصفهان: برادر محمد حسين. ش
نوشته اند: از مسوولان قضايى كشور مى خواهم كه با تخلفات و انحرافات اخلاقى و مجالس گناه كه در شمال تهران برپا مى شود, برخورد كنند. و در ضمن از عقوبتهاى اندك در مقابل جرم هاى سنگين شكوه كرده اند.

تازه هاى نشر
انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم:
عوائد الايام, مولى احمد نراقى, چاپ اول.
تفسير راهنما, ج6 , اكبر هاشمى رفسنجانى و جمعى از محققان, چاپ اول.
قواعد كلى استنباط, ج1, ترجمه و شرح رضا اسلامى, چاپ اول.
فلسفه و كلام اسلامى, تإليف علامه محمد رضا مظفر, چاپ اول.
مسإله بايد و هست, محسن جوادى, چاپ اول.
اصل عليت در فلسفه و كلام, محمد حسن قدردان قراملكى, چاپ اول.
مبانى فلسفه مسيحيت, انين ژيلسون, چاپ اول. زهد اسلامى, سيد محمد شفيعى مازندرانى, چاپ اول.
چشم به راه مهدى(عج), جمعى از نويسندگان مجله حوزه, چاپ اول.
تربيت و شخصيت انسانى, ج3, سيد مجتبى هاشمى ركاوندى, چاپ اول.
موسوعه مصادر النظام الاسلامى, عبدالجبار رفاعى, چاپ اول در ده جلد.
انتشارات بنياد حفظ آثار و ارزش هاى دفاع مقدس:
در سايه ولايت (يادنامه شهيد بزرگوار حاج محمد على نظران)
سفر به گراى 270 درجه (رمان)
حماسه مقاومت.
انتشارات موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى, بنياد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامى:
مدرس, تاريخ و سياست (چاپ اول).
انتشارات مسجد آيه الله انگجى تبريز:
كعبه مقصود (ويژه نامه نيمه شعبان)
پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم




مثنوى غربت
باز نخلستان و چاه است و على
كوفه در خواب گناه است و على
كوفه خواب است و كسى در جاده نيست
در تمام شهر يك آزاده نيست
كوفيان با ننگ سودا مى كنند
از على امشب تبرا مى كنند…
باز امشب عشق تنها مى شود
زخم, سهم فرق مولا مى شود
آفتاب عشق, گلگون مى شود
سينه سجاده, پرخون مى شود
مى شود امت يتيم و بى امام
عشق ناكام و عدالت ناتمام
جاده مى ماند غريب و بى سوار
ذوالفقار عدل, مى گيرد غبار
كوفه, اى ظلمت سراى شب نورد
كوفه, شهر عافيت آيين زرد
زادگاه و قبله اصحاب باد
پنج فصل عدل را دادى به باد
خوب مى دانم على سهمت نبود
درك آن خورشيد در فهمت نبود
كاش امشب باز باران مى گرفت
بغض من راه نيستان مى گرفت
كاش امشب درد مىآمد فرود
بغض من زخم على را مى سرود
اى على, هجر و صبورى تا به كى؟
چهارده قرن از تو دورى تا به كى؟
بى تو اى مولا دل ما كربلاست
سهم ما از زندگى درد و بلاست
اى على, سنگ صبور فاطمه
وارث زخم غيور فاطمه
اى شهيد فتنه قوم جمل
بهترين تفسير اخلاص عمل
كاش من جاى تو پرپر مى شدم
من شهيد زخم خنجر مى شدم
شيعيان من داغدار حيدرم
داغدار آن بهار پرپرم
داغدارم, داغدارم, داغدار
((لافتى الا على, لاسيف الا ذوالفقار))
رضا اسماعيلى

يا على
اى پرتو ظهور جمال خدا على
آيينه اى تو, آينه حق نما على
تاريخ خود گواست كه همچون سكوت تو
كس را نبوده است صداى رسا على
صدها هزار راز زپرده برون فتاد
در پرده ماند راز وجود تو يا على
بيگانه چون شناسدت آن جا كه آشنا
بيگانه وار با تو نشد آشنا على
تو روح آفرينشى و آبروى صنع
نازد زخلقت تو به خود ماسوا على
تر دامنيم و دل به ولاى تو بسته ايم
از دامنت مباد رها دست ما على
بگشوده ايم دست تمنا به اشك و آه
بر آستان جود تو يا مرتضى على
جلال محمدى

شب قدر, شب على (ع)
هست اين ماه چو ماه رمضان
ماه عشق است و بهار قرآن
ماه خودسازى و ماه تهذيب
نفس سركش شود از آن تإديب
شب قدر است و شب تقدير است
در مناجات بسى تإثير است
آن كه از رحمت حق آگاه است
بر لب او ((بك يا الله)) است
امشب اين گونه مناجات سزاست
كه شب آخر عمر مولاست
در و ديوار ثناگوى على است
هر كجا مى نگرم روى على است
كاش امشب نرسد تا به سحر
قاصد مرگ نيايد از در
مى نمايد چو در خانه فراز
تا به مسجد رود از بهر نماز
حلقه در همه مرغان و طيور
بگرفته به على راه عبور
مسجد كوفه, على مىآيد
تا در دل به خدا بگشايد
آه در سجده على را كشتند
به خدا نفس نبى را كشتند
على اى دست خدا ادركنى
شير سرمست خدا ادركنى
اى امير شهداى محراب
ز ره لطف تو ما را درياب
احمد مضطرزاده
عليرضا فولادى

زيستن
تا كى چو غنچه در قفس پرده زيستن
در يك اتاق كوچك و دم كرده زيستن
امروز روز پنجره هاى گشوده است
روز شكفته بودن و بى پرده زيستن
دنيا همين تراكم درهاى بسته نيست
بايد سلام كرد به گسترده زيستن
مور و ملخ به اوج عقابان نمى رسند
در لحظه هاى باد نياورده زيستن
زنجيرها گسستنى اند اى جهان زجر
بردار دست از سر اين برده زيستن

پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


وظايف پدرى
بر پدر مهربان لازم است كه سعى در تإديب فرزند نمايد و بداند كه امانت خداست و قابل هر تعليم خوب يا بدى و او شريك ثواب و وبال فرزند خويش است و بعد از تعليم ادب به فرزند, ملاحظه كند قابليت كدام علم و صنعت را دارد و نگذارد مشغول امرى شود كه استعداد آن را ندارد تا عمر او ضايع نگردد.(معراج السعاده, ص169)

بهلول و خليفه
روزى هارون خليفه عباسى از بهلول پرسيد: آيا مى خواهى كه خليفه باشى؟ بهلول گفت: نه دوست ندارم. هارون گفت: براى چه؟ بهلول گفت: به جهت آن كه من به چشم خود مرگ سه خليفه را ديده ام ولى شما كه خليفه هستى مرگ دو بهلول را تا به حال نديده اى!

بدترين مردم
روزى سيد رسل به اصحاب فرمود: بدترين مردم مثلث است گفتند: مثلث كيست؟ فرمود: كسى كه سعايت و بدگويى كسى را نزد سلطان كند كه سه كس را هلاك كرده يكى خود را كه معصيت نموده و ديگرى سلطان را كه به ظلم آورده و مظلوم را كه در دنيا هلاك شده.(معراج السعاده, ص369)

شهوات سه گانه
شهوات سه قسمت است: شهوت در خوردن و شهوت در گفتن و شهوت در نگريستن; در خوردن اعتماد بر خداى تعالى نگاه دار و در گفتن راستى نگه دار و در نگريستن عبرت نگه دار!(تذكره الاوليإ)

دو اندرز ماندگار
مرا پير داناى مرشد شهاب
دو اندرز فرمود بر روى آب
يكىآن كه بر خويش خوش بين مباش
دگر اين كه بر خلق بدبين مباش
(معراج السعاده, ص174)

پند پدر
دانى كه چه گفت زال با رستم گرد
دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
ديديم بسى كه آب سرچشمه خرد
چون پيشتر آمد شتر و بار ببرد
(مصلح الدين سعدى)

آزمون
بدان كه شجاع و دلير روز جنگ آزمون گردد, و امين وقت داد و ستد, و زن و فرزند در ايام فقر و فاقه و دوست در هنگام تنگ دستى و زمان نوايب و مصايب.
(انيس الناس, ص33)

راحت روح
اگر جسم زياد در آسايش باشد, روح فاسد مى شود, كسى كه درد و رنج را نشناسد نه لذت شفقت را مى شناسد و نه حلاوت ترحم را, چنين كسى قلبش از هيچ چيز متإثر نخواهد شد و بدين سبب قابل معاشرت نبوده مانند ديوى خواهد بود در ميان آدميان.
(اميل, ژان ژاك روسو)

درس خودكفايى
راهبى به استاد گفت: من هم اكنون وارد صومعه شده ام, لطفا به من درس بده! استاد پرسيد: آيا حليم برنجت را خورده اى؟ راهب جواب داد: آرى خورده ام!
استاد گفت: پس بهتر است كاسه ات را بشويى!(تائوى فيزيك, ص129))

وقت شناسى
از ديوجانس حكيم پرسيدند چه موقعى براى خوردن بهتر است؟
پاسخ داد اگر مال دارى هر وقت ميل داشته باشى و اگر فقيرى هر وقت پول داشته باشى.

پندهاى كنفوسيوس
سخن بدون اراده و ضرورت; يعنى در ميان گفت و گوى ديگران سخن گفتن.
مرد آزاده براى يافتن آنچه راست و حق است به خود همان قدر زحمت مى دهد كه مرد عامى براى يافتن آنچه براى او سود مىآورد.
وقتى كه مرغى مى ميرد آواز او دل را به درد مىآورد, اما وقتى انسان نزديك به مرگ مى شود, گفته هاى او اهميت خاصى دارد.

شكم سير
پروفسور” پاستور والرى رادو” مى گويد:
((كسانى كه با شكم سير غذا مى خورند, معمولا بيشتر از خودشان, پزشكان را سير مى كنند)).

درس زد و خورد
شبلى كه از علماى عامه است درس نحو مى خواند. استادش گفت: بخوان: ضرب زيد عمروا.
پرسيد: به چه جهت زيد, عمرو را زد؟!
استاد گفت: نه, اين مثال است, مى خواهم تو بفهمى.
شبلى برخاست. استاد گفت: به كجا مى روى؟
گفت: نمى خواهم علمى را بخوانم كه از همين اول با زد و خورد شروع مى شود!!

نصيحت معصوم
مردى از حضرت جواد(ع) درخواست نصيحت كرد, فرمود: مى پذيرى؟ گفت: آرى! فرمود: صبر را بالش خود ساز, فقر را در آغوش گير, لذتها را واگذار, با هوس مخالفت كن, و بدان كه هرگز از مراقبت خداوند بيرون نيستى, پس ببين در چه حالى؟(تحف العقول, ص535)

ابهت سخنگو
غالب دانشمندان وقتى در خصوص چيزهايى كه نمى دانند اظهار نظر مى كنند بالطبع پيشرفت آن موضوع از لحاظ اصول و اساس به عقب مى افتد مثلا اديسون كه يك صنعتگر مادى بود نسبت به فلسفه و مذهب نيز عقايدى داشت كه مردم مجبور بودند نظريات او را درست بدانند و خيال مى كردند همان طورى كه نظرياتش در اختراعات عميق و درست است در اين مسائل درست تشخيص داده است.
(انسان موجود ناشناخته, ص99)

پيامبر اسلام(ص):
((براستى كه به على[ع] خصلتهاى نيكويى عطا شده كه احدى را پيش از اين نداده اند و اين صفات را پس از وى هم به كسى عنايت نكنند.))
(الامالى, شيخ طوسى, ص607)

اسوه مقاومت
شهيد رجايى: ((اواخر زندان براى اين كه مقاومت را درهم بشكنند, متوسل به سلول انفرادى شدند, زمستان بود و هوا به شدت سوز و سرما داشت, بدون هيچ گونه بالاپوشى, تنها با لباس زير مرا در اين سلول جا داده بودند, از شيشه شكسته بالاى سلول سوز مىآمد و تغيير شب و روز را مى شد فهميد. نه زيرانداز داشتم, نه لحافى و وسيله گرمى, تنها چيزى كه در سلول وجود داشت يك دمپايى ابرى كهنه بود كه براى مقابله با سرما آن را روى زمين مى گذاشتم و رويش مى نشستم و پاها را به هم مى چسباندم و با قفل كردن دستها, سعى بر آن داشتم كه گرماى بدن را جمع كنم و با تلقين اين كه از حرارت بخارى كه در سالن است بهره ببرم خود را به در يا ديوار نزديك مى كردم, هر بار كه خواب چيره مى شد قفل دستها را از هم گسسته مى گشت و از خواب مى پريدم و اين حكايت بارها و بارها در طول عمر شب تكرار مى شد. وقتى ديدند من اعترافى نمى كنم, حتى دمپايى را هم گرفتند و زمين سرد بود و من! زندان بود و ايمان و اعتقاد به خدا ـ همين و همين)).

بدبخت كيست؟
چهار صفت از بدبختى است: خشكى چشم, سنگينى دل, آرزوى دراز, محبت دنيا.(تحف العقول, ص14)

نقش امام خمينى
نقش ايشان (امام خمينى) در پهنه مبارزه ملل محروم و ستمديده براى برداشتن بار گران ستم از دوش آنها و بازگرداندن حقشان در زندگى آزاد و شرافتمند بسى سترگ است. برجسته ترين شناسه اين نقش, توانايى امام خمينى بود در اين كه ملت را در انديشه و رويكرد به سوى عملكرد مطلوب و ايمان به حقوق انسان در حياتى شرافتمند همچون خويش گرداند. امام نتوانست چنين كند مگر از آن روى كه خود, نماد تجسم يافته آرزوى ملت بود در بازگرداندن حقوق شخصى از دست رفته و ايمان ملت در توانايى تحقق بخشيدن به آرزوهاى بزرگ. ايستار امام خمينى در اين عرصه همان ايستار رهبران فكرى و معنوى و بزرگان راستين تاريخ ملتهاست. اگر وجود امام خمينى آكنده نبود از برترىهاى والاى معنوى و ايمان مطلق به خدا و به انسانى كه در گرفتن حقوق خويش از خدايش مدد مى جويد و در پرتو انديشه و معنويت ره مى پويد هر آينه نمى توانست چنين دستاوردهاى سترگى را به كف آرد. بدون ترديد امام در اين عرصه الگويى است كه جلودار ملتها خواهد بود. هرگاه انسانى بتواند در نردبان آرمانهاى انسانى تا اين حد اوج گيرد مقامى خواهد يافت از هر انسانى برتر, در هر زمان و در هر مكان.
(جرج جرداق, مولف ((امام على; صداى عدالت انسانى)))

پاورقي ها:

/

مناجات


امام على عليه السلام:
فى المناجاه سبب النجاه.(1)
سبب رستگارى در مناجات است.

امام على عليه السلام:
ما برح لله ـ عزت آلاوه ـ عباد ناجاهم فى فكرهم و كلمهم فى ذات عقولهم فاستصبحوا بنور يقظه فى الابصار والاسماع والافئده.(2)
همواره خداوند بزرگ ـ كه نعمت ها و بخشش هايش عزيز و ارجمند باد ـ بندگانى داشته است كه در انديشه هايشان با آنان راز مى گويد و در ژرفاى عقل هاشان با آنها سخن مى گويد, پس با نور بيدارى خردها, چراغ فهم و بينايى در ديدگان گوش ها و دل ها برمى افروزد.

امام على عليه السلام:
من لزم الخلوه بربه فقد حصل فى الحمى الامنع و العيش الامتع.(3)
كسى كه همواره باپروردگارخويش خلوت اختيار كند به تحقيق در حفاظ نفوذناپذير و زندگانى كامياب قرار گرفته است.

امام على عليه السلام:
فى سجوده ـ إناجيك يا سيدى كما يناجى العبد الذليل مولاه و اطلب اليك طلب من يعلم إنك تعطى و لاينقص مما عندك شىء.(4)
امام على عليه السلام در سجده هايش به پيشگاه خداوند متعال عرض مى كرد: مولاى من با تو راز و نياز مى كنم همانطور كه بنده ذليلى به پيشگاه مولاى خود مناجات مى كند و خواهش من از تو خواهش كسى است كه مى داند تو, به او خواسته اش را اعطا مى كنى در حالى كه از آنچه كه دارى كم نمى شود.

امام زين العابدين عليه السلام:
الهى … و زين لى التفرد بمناجاتك بالليل و النهار.(5)
پروردگارا! مرا به خلوت در راز و نيازت, در شب و روز زينت بده.

امام زين العابدين عليه السلام:
اللهم احملنا فى سفن نجاتك و متعنا بلذيذ مناجاتك و اوردنا حياض حبك و اذقنا حلاوه ودك و قربك.(6)
خداوندا! مارا دركشتى هاىنجاتت حمل فرما و ازلذت مناجاتت بهره مندساز وما را در صيدگاه و دام محبتت اسير فرما و شيرينى دوستى و تقرب خود را به ما بچشان.

امام باقر عليه السلام:
ان رسول الله(ص) نهى إن يغفل عن ليله احدى و عشرين و عن ليله ثلاثه و عشرين و نهى إن ينام احد تلك الليله.(7)
همانا رسول خدا ـ صلوات الله عليه ـ نهى فرمود از غافل شدن از شب هاى بيست و يكم و بيست و سوم ماه و از خوابيدن در اين شب ها.

امام باقر عليه السلام:
ان الله ينادى كل ليله من اول الليل الى آخره: الاعبد مومن يدعونى لدينه و دنياه, قبل طلوع الفجر.(8)
همانا خداوند متعال هر شب از ابتدا تا انتها ندا مى دهند: آيا بنده مومنى نيست كه براى دين و دنيايش مرا قبل از طلوع فجر, بخواند؟

امام صادق عليه السلام:
اوحى الله تعالى الى داود ـ عليه السلام ـ : بى فافرح و بذكرى فتلذذ و بمناجاتى فتنعم.(9)
خداوند متعال به حضرت داودعليه السلام وحى فرمود: سرور و شادىات در معيت من باشد, و لذتت به ياد من باشد و از مناجات كردن با من به شايستگى استفاده ببر.

رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم:
يقول الله تبارك و تعالى فى كل ليله من شهر رمضان ثلاث مرات: هل من سائل فاعطيه سوله؟ هل من تائب فاتوب عليه؟ هل من مستغفر فإغفر له؟.(10)
رسول خدا(ص): خداوند متعال در شب هاى ماه مبارك رمضان سه بار اين كلام را ندا مى دهد: آيا بنده سائلى است كه حاجت وى را برآورده كنم؟ آيا توبه كننده اى است كه توبه اش بپذيرم؟ آيا استغفار كننده اى هست كه گناهانش ببخشايم؟

پاورقي ها:پانوشت ها: 1 ) تنبيه الخواطر, 2 / 154. 2 ) نهج البلاغه, خطبه222. 3 ) تنبيه الخواطر, 2 / 154. 4 ) امالى صدوق, 211 / 7 . 5 ) صحيفه سجاديه, دعاى 47. 6 ) بحارالانوار, ج94, 147, 21. 7 ) دعائم الاسلام, 1 / 281. 8 ) عده الداعى, ص50. 9 ) قصص الانبيإ, 199 / 254. 10 ) امالى مفيد, ص230.

/

سلام بر رمضان


پروردگار را مى ستايم كه ((رمضان)) را صراطى قرار داد تا راه هاى نيكويى شناخته گردد. پروردگار را مى ستايم كه سوره هاى زلال آسمانى را در چنين ماهى نازل كرد و آن را چونان ستاره هاى روشنى بر گستردگى صدر پيامبر تاباند. ((ماهى)) كه تابان تر از بدرهاى يازده ماه ديگر است.
آن يگانه را مى ستايم كه چراغ آشاميدن و خوردن را به هنگام تاريكى روشن ساخت تا كرامت و حرمت رمضان روشن گردد.
خداوندگارا! شعله هاى شناخت فضيلت و جلال و حرمت و پاسداشت اين ماه عزيز را پر لهيب تر ساز.
خدايا! پرده هايى از جنس اطاعت و رضامندى بر ديدگانمان بيفكن تا نگاه ما را از آنچه در آن سوى ناسپاسى رخ مى دهد, باز دارد.
الهى! به شرافت همه كسانى كه سجاده هاى پرستش تو را در چنين ماهى پهن كرده اند, ما را به باغ هاى وعده اى كه نويد داده بودى, دعوت كن.
الهى! اين تويى كه ((رمضان)) را برترين قله ها قرار دادى و اين تويى كه سفره جوع و تشنگى را گستراندى و ما را به ميهمانى فرا خواندى. و اين تويى كه چهار ستون ايمان را با بنيانى از نزول آيات سبز الهى انسجام بخشيدى. پس تو را و رمضان تو را مى ستايم.
پس سلام بر ((رمضان)). اى ماهى كه نمازها تو را دوست دارند و قرآن نيز تو را گرامى مى دارد. كه قرآن بر قلب تو آيه هايش را فرو فرستاد. سلام بر تو اى ماه رمضان, اى دوست مهربان خداوند كه دست هاى سپيد تو از ميهمانى ملكوت برگشته است.
سلام بر تو اى رمضان كه فانوس اعمال ما را به فروغ ابدى روشنى دادى.
سلام بر تو كه ((قدر)) تو از هزار شب بالاتر است; اگر ((قدر)) تو را قدر بدانيم. تنها قرآن قدر تو را مى داند كه تو را و پيامبر را در يكى از شب هاى تو, به ميهمانى پذيرفت و امانتى سترگ را به تو سپرد. اى بهار, اى دوست, اى نيكوترين هنگام. اى ماه ماه كه هميشه همدم نيكوى شبهاى نياز ما هستى. اى ميزبانى كه به خانه تك تك ما آمدى و سبد سبد گل هاى نيايش و قرآن را به ما هديه دادى.
سلام بر تو كه دست ما را فشردى و از كوچه هاى پرپيچ و خم گناه عبور دادى و به سمت باغ هاى ناپيدا كران بردى. سلام بر تو كه به همه پنجره ها ياد دادى سحرخيز باشند.
سلام بر تو كه وقتى به خانه ما آمدى شادمان شديم و روزى كه ((روز جشن)) شده بود, پرندگان شادى از لب بام دل ما پريدند.
سلام بر تو اى انيس گرانمايه كه در كنار نگاه بهارى تو غنچه هاى قلب ما گل هاى مهربانى شدند و خارهاى گناه سرافكنده.
سلام بر تو كه آيينه دل ما را با زلالى دعاى سحر زدودى و بر سراشيبى لغزش ها دستاويزى مطمئن بودى.
سلام بر تو كه در گلوگاه تيره بختان نفس گير بودى و در قلب پاسايان چون دولت مستعجل.
فقط دوست داريم در همان روز ((عيد)) هم طاقت بياورى و با ما در جشن گرسنگان زمين شركت كنى, آن گاه خواهى ديد كه هنوز فروغ تو در چشم هاى همه ما مى درخشد و خواهى ديد كه چگونه از گوشه چشم مان قطره قطره شمع فراق فرومى چكد.
(برداشتى از دعاى 44 و 45 صحيفه سجاديه)
پاورقي ها:

/

تقارن مبارك




سردبير

ماه مبارك رمضان, خير كثيرى است كه زمين و زمان مانندش را به خود نديده است, زيرا در اين ماه, ((حكمت)) ارزانى بشر شده و آن كه ((حكمت)) به او اعطا شود به خير كثير رسيده است. صادق آل محمد(ص), ((حكمت)) را جز ((طاعه الله)) و ((معرفه الامام)) نمى داند.
در بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم هجرى, مولود كعبه در مسير تحقق ((طاعه الله)) و براى بزرگداشت توحيد, به شهادت رسيد و بدين سان ((طاعه الله)) با ((معرفه الامام)) پيوند جاودانه يافت و امامت و ولايت به مثابه روح در پيكر اطاعت و عبادت تجلى كرد و اين دو, خير كثيرى زاينده, تا قيام قيامت ماندند.
شهيد رمضان و فدايى بزرگ اسلام, آن يگانه روزگار بود كه جز او و رسول, كس خدا را نشناخت و جز او و خدا, كس رسول را نشناخت و جز خدا و رسول كس او را نشناخت. او همان است كه چشمه علوم آسمان و زمين از سينه اش جوشيد و گل عرفان در بوستان جانش جوانه زد و شجاعت در ركابش, مردانگى آموخت و درخت انسانيت در پرتو آفتاب وجودش به بار نشست. آرى او به تنهايى فلسفه هستى است و عالم, طفيل وجود او.
امسال, سومين تقارن مبارك بهار انقلاب (دهه فجر) با بهار قرآن (ماه رمضان) روايتى ديگر از خير كثير است, چه اين كه رهبر بلند پايه فقيد انقلاب نيز در سايه سار امامت و از دامان پرمهر ولايت برخاست و در رهگذر ((طاعه الله)), دل هاى مرده و تن هاى خسته را از ظلمت طاغوت به نور ايمان هدايت كرد و به واقع, هدف انقلاب اسلامى نيز بازگشت به ((طاعه الله)) و پذيرش حكومت ولايى بود و انقلاب با اين هويت, تكون يافت. چه اين كه محرم و صفر هم جان مايه تحرك و خيزش آن شد. اكنون كه نوزدهمين بهار انقلاب اسلامى از راه مى رسد, سزاوار است به ارزيابى گذشته بنشينيم و در آينده انديشه كنيم. در اين مدت, دشمن جز بدى و ناروا نگفته و نديده, كه هر كس بر طينت خود مى تند, و دوست جز خوبى و صفا نگفته و نديده است.
با اين حال اساسى ترين معيار تحليل گذشته, مسير ((طاعه الله)) و ((معرفه الامام)) است, اگر آنچه بر ما رفته و به قانون در آمده, در مسير اطاعت خدا و اجراى قوانين او و گسترش فرهنگ توحيدى و هماهنگى با منويات ولايت بوده است, به توفيق بزرگى دست يافته ايم و اگر غير از اين بوده, به هدف نرسيده ايم. حق آن است كه در كنار ((كارستان))هاى شكوهمند, كاستى هاى دور از اغماضى نيز داشته ايم; راه هاى پرسنگلاخ فراوانى را پيموده و عقبه هاى خطرساز و طاقت سوزى نيز پيش رو داريم ولى آنچه كه داراى اهميت است اين است كه باور كنيم, آنچه كه جهان مادى امروز تشنه آن است و جهان اسلام در انتظار وقوعش, ساختن جامعه اى بر پايه خدامحورى و دين باورى است, ورنه غرب آنچه خود دارد از صنعت و پيشرفت, كمترش را زبيگانه تمنا نمى كند!
اكنون بايد بيش از گذشته در حال شهيد بزرگ رمضان; كارگزاران, شيوه حكومتى و اخلاق و منش شخصى او و يارانش تإمل و تفكر كرد و دريافت كه گمشده انسان معاصر, تئورىهاى به بن بست رسيده دنياى امروز نيست, او به دنبال بازيافت هويت و بازگشت به معنويت است و اين مهم جز در سايه حكومت علوى محقق نخواهد شد. از اين رو تنها بارقه اى از آن در حسينيه جماران درخشيد و آتش بر همه عالم زد و اينك نيز راه همان است و رسالت ما, تداوم آن. والسلام
پاورقي ها:

/

در انتظار ديدار


مثل وقتى كه در بهار شكوفه مى زند, شاخه هاى درختان; مثل وقتى كه آفتاب در آغاز سپيده, تاريكى را مى زدايد; مثل وقتى كه باران بر كوير تشنه مى بارد; مثل روييدن گل مىآيى و شكوفه هاى عطرت بر شانه هاى شهر مى نشيند.
مىآيى و همه درياها به شوق بوسيدن قدم هاى تو به ساحل دل اقيانوسى تو سر مى سايند; مىآيى و پنجره صبح را براى هميشه مى گشايى تا شميم سبز بهار را در سرار جهان بپراكنى; مىآيى و زمين, اين بى پناه ترين را پر از عدالت على خواهى كرد. مىآيى و زمين را از تنهايى نجات خواهى داد و چشم هاى منتظر شب را روز مى كنى.
همه درختان در انتظار ظهور تو سبز مانده اند و دست هايشان را قنوت دعا كرده اند تا بارانى از نور و ظهور را به تماشا بنشينند.
زمين به دنبال تو مى چرخد و روزان و شبان را در پى قامت رشيد تو خود را خميده است, تا با يافتن ات قامت شكسته خود را راست كند. اى موعود! كوچه هاى زمين ـ اين عابران اندوه و اشتياق ـ تو را مى جويند, هرچند كوچه هاى زمين بن بست است. اى آن كه ميراث دار ذوالفقارى, كليد گمشده ((إمن يجيب)) را در دستان منتظر نائب خود بگذار.
حالا هر جمعه در انتظار حضورت, با اسبى سفيد و منتظر بر آستانه شهر مى ايستيم و گروه گروه مردمان را مى بينيم كه با دلى سرشار از مهر تو كران تا كران جمكران را دخيل بسته اند; بر آن ضريح مقدس, تا كى مى رسد باران.
حالا هر جمعه من بقچه خيس نگاهم را رو به گنبد ناتمام مسجد مى گشايم و قطره قطره آب مى شوم. پرده هاى نازك اشك چون تورى جلو نگاهم را مى گيرند و در گلويم بغضى سنگين راه را بر صداى هق هقم مى بندد. فقط از ژرفاى دلم تو را مى خوانم. فقط صداى سكوت را مى شنوم كه در محضر تو نتوان سخنى گفت.
حالا هر جمعه به تو فكر مى كنم كه چه سان مردمان سفره دل خود را برايت باز مى كنند و از سال هاى حسرت و عسرت مى گويند و تو صميمانه ميزبانى آنان را مى پذيرى و به حرف هايشان گوش مى دهى و دردهايشان را دوا مى كنى.
حالا هر جمعه در كنار چاهى كه پشت مسجد حفر كرده اند, مى ايستم و از شمع نگاهم قطره قطره اشك حسرت مى بارم و از سر بى پناهى رقعه اى كه با اندوه نگاشته ام به قعر چاه مى فرستم, چقدر شيرين است كه سر در چاه كنم و رازهاىناگفته دل خود را با تو در ميان بگذارم. اين جا, اين حوالى دنبال چه مى گردند, ميان سالانى كه با دست هاى خود گل هاى زندگى خويش را در بهشت عشق كاشتند. اين جا دنبال چه مى گردند, جوانانى كه شور و اشتياق تو را ـ چون شعله اى فروزان ـ در دل دارند. اين نوجوانان كه قنديل هاى اشك را در رواق نگاه خود دارند, از بهر چه مى گريند؟
چهل چهار شنبه, از سر اخلاص, در ملكوت تكلم تو, در طور سيناى تو به نياز آمده ام; به مثل سايه اى در حضور آفتاب. اى موعود! سايه بى رياترين است, سايه زبان دروغ ندارد. مى توان به سايه ها نيز اعتنا كرد و من آن سايه ام كه به سمت شعاع نورانى ات راه مى سپارم.
تو هر چهارشنبه مىآيى و مثل خاطره در تك تك دل هاى عاشقانت مى نشينى, تو مىآيى; نه از جزيره خضرا, بلكه از همين حوالى, از كنار كودكى كه پدرش را از دست داده است, از كنار همسر شهيدى كه در پرده عفاف و ستر ملكوتى اش روزگار را سپرى مى كند. تو مىآيى نه از جزيره خضرا, همين ديشب بود كه به خانه يك شهيد سرزده بودى و بوى عطر تو تمام كوچه را مست كرده بود. تو مىآيى, از گلزار شهيدان, از همان سمت كه پرچم هاى سه رنگ دست تكان مى دهند. به همه جا و همه آزادى خواهانى كه عشق اسلام را در سر دارند سر مى زنى, به آنها دلدارى مى دهى و مى گويى كه براى فرج من دعا كنيد. ما نيز دعا مى كنيم كه امسال سال ظهور تو باشد:
سال ديدار جمال مهدى است
عاشقان امسال سال مهدى است
سال مهدى سال سنبل مى شود
نام مهدى سكه گل مى شود
اى دل آيين و جان دين بيا
مهدى آمد, اى دل خونين بيا
دست استقبال او سيد على
آن كه از دست خمينى شد ولى
فرش مهدى شد زمين خامنه
از خمين آمد طنين خامنه
آه اين شبه حسينى را ببين
اين تمثل از خمينى را ببين
در ظهور آماده شو, هر آينه
عكس مهدى را ببين در آينه
سال مهدى عرش نازل مى شود
سنگ هم آيينه دل مى شود

من نه حرص كيف و كم را مى خورم
من به جرإت اين قسم را مى خورم:
عالم ما ملك غضب مهدى است
پشت اين دروازه اسب مهدى است
اين چمن باغ غروبى مى شود
ذوالفقارستان خوبى مى شود
آه اى چشم خدا بيدار باش
مهديا سيد على را يار باش
شيعيان امسال را آذين كنيد
اسب هاى آهتان را زين كنيد
خفته اى يك شب كه روحت مى تند
صبح زنگ خانه ات را مى زند
ناگهان بينى كه شرق از غرب شد
سكه هاى نام مهدى ضرب شد()
احمد عزيزى, ملكوت تكلم, ص691.

مفاتيح ترنم
ويژه ميلاد موعود

حديث حسن
به شوق وصل رخت دل بهانه مى گيرد
خدنگ هجر تو قلبم نشانه مى گيرد
فراق روى تو آخر شرر به جانم زد
زخرمن دلم آتش زبانه مى گيرد
دل رميده من جايگاه مهر تو شد
خرابه اى است, در آن گنج خانه مى گيرد
هماى عشق مرا آشيان به هر جا نيست
به بام دوست فقط آشيانه مى گيرد
چگونه وصف جمالت به نامه بنگارم
حديث حسن تو رنگ فسانه مى گيرد
شكسته كشتى دل در ميان موج بلا
كنار لطف تو تنها كرانه مى گيرد
شكنج زلف سيه فام تو عجب دامى است
كه مرغ دل به كمند است و دانه مى گيرد
زحسن طلعت تو اى گل هميشه بهار
خزان برفت و گلستان جوانه مى گيرد
اگرچه دل ز هجوم سپاه غم بشكست
تقاص اين ستم آخر زمانه مى گيرد
خوش است آن كه سپارم به مقدمت جان را
بها ندارد و دائم بهانه مى گيرد
خديو كشور حسنى و علوى مسكين
برات خويش از اين آستانه مى گيرد
غلامحسين محمدى گلپايگانى (علوى)

ميراث آرزو
با يادت اى سپيده چه شب ها كه داشتيم
در باغت اى اميد چه گل ها كه كاشتيم
عمرى در آرزوى تو بوديم و پير شد
آن طفل انتظار كه بر در گماشتيم
بر دفتر زمانه به عنوان خاطرات
هر صفحه را به خون شهيدى نگاشتيم
از تيغ حادثات چه سرها كه شد به باد
هر جا به ياد قامت تو قد فراشتيم
مىآيى اى عزيز سفر كرده, اى دريغ
شايسته نگاه تو چشمى نداشتيم
زاديم با ولاى تو, مرديم با غمت
ميراث آرزو به جوانان گذاشتيم
حميد سبزوارى

تمناى طلوع
به تمناى طلوع تو جهان چشم به راه
به اميد قدمت كون و مكان چشم به راه
به تماشاى تو اى نور دل هستى, هست
آسمان كاهكشان, كاهكشان چشم به راه
رخ زيباى تو را ياسمن آيينه به دست
قد رعناى تو را سرو جوان چشم به راه
در شبستان شهود اشك فشان دوخته اند
همه شب تا به سحر خلوتيان چشم به راه
ديدمش فرشى از ابريشم خون مى گسترد
در سراپرده چشمان خود آن چشم به راه
نازنينا نفسى اسب تجلى زين كن
كه زمين گوش به زنگ است وزمان چشم به راه
آفتابا دمى از ابر برون آ كه بود
بى تو منظومه امكان نگران چشم به راه
زكريا اخلاقى

انتظار
آه مى كشم تو را با تمام انتظار
پرشكوفه كن مرا اى كرامت بهار
در رهت به انتظار, صف به صف نشسته اند
كاروانى از شهيد, كاروانى از بهار
اى بهار مهربان در مسير كاروان
گل بپاش و گل بپاش, گل بكار و گل بكار
بر سرم نمى كشى دست مهر اگر مكش
تشنه محبتند لاله هاى داغدار
دسته دسته گم شدند سهره هاى بى نشان
تشنه تشنه سوختند, نخل هاى روزه دار
مى رسد بهار و من, بى شكوفه ام هنوز
آفتاب من بتاب مهربان من ببار
عليرضا قزوه

صبور سبز
نظر زراه نگيرم مگر كه باز آيى
دوباره پنجره ها را به صبح بگشايى
تمام شب به هواى طلوع تو خواندم
كه آفتاب منى آبروى فردايى
تو رمز فتح بهارى كلام بارانى
تو آسمان نجيبى, بلند بالايى
چه مى شود كه شبى اى نجابت شرقى
دمى برآيى و اين ديده را بيارايى
به خاك پاى تو تا من بگسترم دل و جان
صبور سبز, بگو از چه سمت مىآيى
هجوم عاصى توفان به فصل غيبت تو
چه سروها كه شكست و چه ريخت گل هايى
مصطفى على پور

انتظار بهار
بيا وگرنه در اين انتظار خواهم مرد
اگر كه بى تو بيايد بهار, خواهم مرد
به روى گونه من اشك سال ها جارى است
و زير پاى همين آبشار خواهم مرد
خبر رسيد كه تو با بهار مىآيى
در انتظار تو من تا بهار خواهم مرد
پدر كه تيغ به كف رفت, مژده داد كه من
به روى اسب سپيدى سوار خواهم مرد
تمام زندگى من در اين اميد گذشت
كه در ركاب تو با افتخار خواهم مرد
محسن حسن زاده ليله كوهى

آدينه موعود
درد است اين كه مى فشرد سينه مرا
بيدار مى كند غم ديرينه مرا
آنان كه سال هاست به زنجير بسته اند
دستان زخم خورده و پرپينه مرا
سوگند خورده اند كه اين بار بشكنند
با نان و عشق حرمت آيينه مرا
حاشا كه حيله بازى شان مانعى شود
آتشفشان شعله ور كينه مرا
تيغم غلاف مرگ شد ((آقا)) شتاب كن
اثبات كن به اينان, آدينه مرا
سيد محمد بهشتى

آشنا
پر مى شوم از باور فرداى تازه
پر مى گشايم تا فراسوهاى تازه
يك آشنا مىآيد از سمت بهاران
گل مى كند در كوچه رد پاى تازه
عمرى است اين جا چون كويرتشنه ماندم
بر من ببار اى ابر باران زاى تازه
اى ناخداى كشتى توفان سواران
ما را ببر تا ساحل درياى تازه
با ذوالفقار اى آخرين بازوى حيدر
بشكاف اينك فرق مرحب هاىتازه
محمد ظاهر احمدى
پاورقي ها:

/

سيماى امام سجاد ع


قسمت سوم

شباهت به اميرمومنان(ع)
((سعيد بن كلثوم)) گويد: در خدمت جعفر صادق(ع) نشسته بودم, نامى از اميرمومنان(ع) برد و وى را بسى بزرگ داشت و به آنچه سزاوار بود او را ستود, سپس فرمود: سوگند به خدا كه على بن ابى طالب(ع) در دنيا هيچ گاه چيز حرامى را نخورد تا آن كه رحلت فرمود و هرگاه دو كار كه خداوند به هر دو رضايت داشت براى او پيش مىآمد, آن را برمى گزيد كه سخت تر بود و براى دين وى سود بيشترى داشت و هرگز براى رسول خدا(ص) مشكلى پيش نيامد مگر اين كه على(ع) را فرا مى خواند زيرا به او اعتماد داشت و كسى جز اميرمومنان(ع) در اين امت طاقت عبادتهاى رسول خدا(ص) رانداشت و على(ع) در هنگام عمل چنان بود كه گويى بهشت و دوزخ فرا پيش اويند و وى اميد رسيدن به بهشت و ترس از آتش را در دل دارد و آن حضرت(ع) از مال خود هزار برده, جهت رضاى خدا و رهايى از آتش جهنم آزاد ساخت و اينها همه حاصل دسترنج وى بود كه براى تهيه آن خويشتن را به سختى بسيار افكنده بود, هرچند خانواده وى با روغن و سركه و خرما سر مى كردند و جز كرباس تن پوشى نداشت و اگر مى پوشيد و آستين آن بلند بود, مقراض را مى طلبيد و آن را مى بريد[ و همان گونه وامى گذاشت و آن را نمى دوخت].
هيچ يك از فرزندان و اهل بيت اميرمومنان(ع) نبود كه از على بن حسين(ع) در لباس پوشيدن و دانش و آگاهى به آن جناب شبيه ترباشد چنان كه روزى فرزندش امام باقر(ع) نزد پدر رفت و او را ديد كه در عبادت پروردگار به مرتبه اى رسيده كه كسى به آن پايه نرسيده است.
ديد كه رنگ چهره وى از بيدارى شبها به زردى گراييده و چشمهاى او بس كه گريسته سرخگون شده و پيشانى وى پينه بسته است.
و آن قدر در نمازها بر پاى ايستاده كه ساقهاى پا آماس كرده است, امام باقر(ع) گويد: چون پدر را در اين حال ديدم, گريه مجالم نداد و از سر رحمت بر وى گريستم و سجاد(ع) سر در گريبان تفكر داشت. لختى پس از آن كه من وارد شدم, روى به من كرد و فرمود: ((پسرم! برخى از آن كتابها كه در آنها عبادتهاى اميرمومنان(ع) نوشته شده است برايم بياور.))
وقتى كتاب را حاضر ساختم اندكى از آن را بخواند و سپس نوميدانه آن را به كنارى نهاد و فرمود: ((كيست آن كه تواند چون اميرالمومنين(ع) خداى تعالى را پرستش كند!؟))(1)

حكايت طاووس فقيه
طاووس فقيه گويد: شبى در مسجدالحرام, زين العابدين(ع) را ديدم كه از شامگاه تا سحر گرد كعبه طواف مى كرد و به عبادت مشغول بود. چون ديرى از شب بگذشت و پيرامون خود كسى را نديد, روى به آسمان كرد و عرضه داشت:
((پروردگارا! ستارگان آسمانهايت ناپديد شده و چشمهاى بندگانت خفته است اما درهاى رحمت تو همچنان بر روى خواهندگان گشوده است. به سوى تو آمده ام تا مرا بيامرزى و بر من رحمت آورى و سيماى جدم محمد را ـ كه درود خدا بر او و خاندانش باد ـ در عرصه روز بازپسين به من بنمايانى.))
آن گاه به سختى گريست و گفت: ((سوگند به سربلندى و شكوه بى مانندت كه چون من گناه كردم, سرستيزه با تو را نداشتم و آن هنگام كه در برابرت سركشى نمودم, نه بدان جهت بود كه در وجود تو ترديدى كنم يا آن كه از عقوبت تو آگاه نباشم و خويشتن را در معرض كيفر تو قرار دهم, بلكه نفسم مرا بفريفت و پرده اى كه بر گناهانم پوشيده بودى مرا يارى داد
اينك كدامين كس مرا از عذاب تو رها خواهد ساخت؟ و من كه ريسمان تو را گسسته ام به ريسمان چه كسى چنگ زنم؟
اى واى بر من! چه زشت خواهد بود كه فردا رو به روى تو بايستم آن هنگام كه به سبكباران گويند: بگذريد! و به گرانباران گويند: به دوزخ درآييد!
پس آيا با سبكباران خواهم بود و رهايى خواهم يافت يا با گرانباران و گنهكاران در آتش جهنم فرو مى افتم؟
اى واى بر من! هر چه عمرم بيشتر مى گردد لغزشهايم فزونى مى يابد! در حالى كه هنوز توبه نكرده ام. آيا گاه آن نرسيده كه از پروردگار خود شرم كنم!؟
سپس اشك از چشمان خود فرو باريد و اين شعر را بخواند:
((اى نهايت آرزوهايم آيا مرا با آتش خواهى سوزاند؟
پس در آن هنگام اميد من و محبتم به تو چه مى شود؟
من اكنون با گناهان زشت خويش آمده ام!
در حالى كه انسانى نيست كه جنايتى چون من انجام داده باشد!))
و باز گريست و عرضه داشت:
((پاكى اى خدا! چنان عصيان تو مى ورزند كه گويا تو نمى بينى و آن گونه صبر مى كنى كه گويى كسى تو را سركشى نمى كند. آن سان با كارهاى نيكويت خود را به بندگانت نزديك مى كنى كه گويا به آنها نيازمندى! با اين كه تو اى آقاى من به آنان نيازى ندارى.))
اين بگفت و به سجده درافتاد و از حال برفت.
طاووس گويد: به او نزديك شدم و سر او را بر زانوى خود نهادم و گريستم تا اين كه اشكهايم بر گونه او چكيد, پس آن جناب برخاست و بنشست و پرسيد: ((چه كسى مرا از ياد پروردگارم غافل ساخت!؟))
گفتم: ((من هستم طاووس. اى فرزند رسول خدا(ص) اين چه دهشت و زارى است كه شما را فرا گرفته است, ما را سزاست كه اين گونه زارى كنيم, زيرا ماييم كه سركش و جنايت پيشه ايم! پدر شما حسين بن على(ع) و مادر بزرگوارتان حضرت زهرا(س) و جدتان رسول خداست[ .((پس گريه و زارى چرا؟]
آن حضرت روى به من كرد و فرمود: ((چه دور است اين سخنان! اى طاووس, از پدر و مادر و جدم سخن مگو كه خداوند بهشت را براى كسى آفريده است كه كار نيكو انجام دهد و او را اطاعت كند, گرچه برده اى حبشى باشد و دوزخ را براى آن كس آفريده است كه وى را سركشى نمايد گرچه آقايى قريشى باشد. آيا سخن خداى تعالى را نشنيده اى كه فرموده است: فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ و لايتسائلون; پس آن هنگام كه در صور دميده شود در چنين روزى, بين آدميان خويشاوندى نخواهد بود و درباره يكديگر از آنان نمى پرسند.(2)
سوگند به خدا! كه فردا تو را چيزى سود نخواهد بخشيد, مگر عمل صالحى كه پيش از خود آن را فرستاده اى.))(3)

ديدار جابر با سجاد(ع)
فاطمه دختر اميرمومنان(ع) هنگامى كه ديد فرزند برادرش على بن حسين(ع) چسان در عبادت خداوند خويش را به سختى و تكلف افكنده است نزد جابر بن عبدالله انصارى
[ كه در آن زمان پيرمردى بود] آمد و به او گفت: ((اى دوست رسول خدا(ص) ما را بر گردن شما حقوقى است كه از جمله آنها اين است كه هرگاه ديديد يكى از ما[ اهل بيت] قصد جان خود كرده است, از وى بخواهيد به خاطر خدا دست خويش به اين كار نيالايد و خود را زنده نگه دارد. مقصود من على بن حسين(ع) است همو كه بازمانده پدر بزرگوارش حسين بن على(ع) است, براستى كه وى نفس خويش را خاضع كرده و پيشانى و زانوان و كف دستهايش از بسيارى عبادت پينه بسته است)).
جابر بن عبدالله به سوى خانه سجاد(ع) رفت… و اجازه خواست كه نزد حضرت شرفياب گردد امام(ع) اجازه فرمود. وقتى كه جابر به اندرون خانه رفت, زين العابدين(ع) را ديد كه در محراب نماز نشسته و سختى عبادت بدن وى را خشكانده است.
سجاد(ع) برخاست و به گرمى حال جابر را پرسيد و سپس او را در كنار خود نشاند. جابر رو به سوى حضرت كرد و پرسيد: ((اى فرزند پيامبر(ص) آيا آگاه نيستيد كه خداوند بهشت را جهت شما خاندان و دوستانتان آفريده است و آتش دوزخ را براى آنان كه كينه شما را در دل دارند و با شما دشمنى مى ورزند, خلق كرده است؟ پس اين كوشش طاقت فرساى شما در عبادت خدا براى چيست كه اين سان خود را به سختى انداخته ايد!))
سجاد(ع) فرمود: ((اى دوست پيامبر خدا(ص) آيا نمى دانى كه خداى تعالى گناهان گذشته و آينده جدم رسول خدا را بخشيده بود, ليكن رسول خدا ـ كه پدر و مادرم فداى وى باد ـ هيچ گاه از كوشش در عبادت حق تعالى نياسود, تا جايى كه ساقها و قدمهاى مبارك وى آماس كرد و چون از حضرتش پرسش كردند: اى پيامبرخدا(ص) آيا بر خود سخت مى گيريد در حالى كه خداوند گناهان گذشته و آينده شما را بخشيده است؟
در پاسخ فرمود: آيا بنده شكرگزارى نباشم!؟))
جابر هنگامى كه ديد در على بن حسين(ع) سخن كسى كه وى را از بسيارى و سختى عبادت به ميانه روى و آسايش فرا مى خواند, تإثيرى نخواهد داشت گفت: ((اى فرزند رسول خدا! زندگى خود را درياب چرا كه شما از خاندانى هستيد كه به واسطه ايشان بلاها دور مى گردد و محنت و نقمت از بندگان برداشته مى شود و به سبب شما باران از آسمان فرو مى ريزد.))
فرمود: ((اى جابر! من پيوسته بر طريقه پدران خود خواهم بود و آنان ـ كه درود خدا بر آنها بود ـ اسوه من خواهند بود, تا آن كه به ديدار ايشان نايل گردم.))
جابر برخاست و امام(ع) را ترك گفت. وقتى نزد كسانى كه در آن جا گرد آمده بودند, رسيد گفت: ((به خدا سوگند! من در بين فرزندان پيامبران, كس همانند على بن حسين(ع) نشناسم, مگر يوسف بن يعقوب(ع) به خدا قسم كه فرزندان على بن حسين(ع) از فرزندان يوسف(ع) برترند, زيرا از جمله آنان كسى است كه زمين را پر از عدل و داد كند, همان گونه كه از جور و ستم پر شده باشد.))(4)

سخنان حكيمانه
سجاد(ع) را گفتند: در چيستى اى فرزند رسول خدا(ص)؟
فرمود: صبح كرده ام در حالى كه هشت خواسته را از من مى طلبند: خداى تعالى واجبات را و پيامبر خدا(ص) عمل به سنت خود را و خانواده ام مايحتاج خود را و نفسم انجام خواهشهايش را و شيطان خواهد كه از او پيروى نمايم و دو فرشته[ رقيب و عتيد] عمل خالص را مى خواهند و فرشته مرگ در پى روح من است و گور جسد مرا مى جويد و من بين اين طلبكاران سرگردانم!(5)
زين العابدين(ع) بر گروهى گذشت كه از وى بد مى گفتند. ايستاد و آنان را گفت: ((اگر شما راست مى گوييد, خداوند مرا ببخشايد و اگر دروغگويانيد پروردگار از شما درگذرد!))(6)
سجاد(ع) فرزند خود را مى گفت: ((پسرم در ناملايمات زندگى صبر پيشه كن و حقوق مردمان پايمال مساز و دعوت برادر ايمانى خود را مپذير, در چيزى كه زيان آن براى تو بيش از سودى است كه به برادر خود مى رسانى!))(7)
((نافع بن جبير)) به امام(ع) گفت: ((تو چگونه با پابرهنگان مجالست مى كنى؟))
فرمود: من با آن كس مجالست مى كنم كه همنشينى با وى در دين من بيفزايد!))(8)
و نقل است كه على بن حسين(ع) فرموده است:
((دوست ندارم كه خويشتن را خوار همى كنم و به جاى آن شتران سرخ موى مرا دهند!))(9)
اگر به بازار روم و درهمهايى با خويش داشته باشم كه با آنها براى خانواده ام گوشتى تهيه كنم كه ميل به آن داشته باشند اين كار را بيشتر دوست دارم از اين كه انسانى را در راه خدا آزاد سازم.))(10)
((هرگز چيزى نياشاميده ام كه در نزد من خوشتر باشد از جرعه خشمى كه فرو مى خورم و از مجازات خطاكارى درمى گذرم.))(11)
((هرگاه دو كار فرا پيش من آمد كه يكى را سود دنيايى بود و ديگرى را سود آخرتى و من دنيا را برگزيدم, پيش از آن كه شب فرا رسد امرى را كه از آن كراهت داشتم, مشاهده كردم!))(12)
((اگر تمامى آنان كه بين شرق و غرب عالمند بميرند, به من دهشتى دست نمى دهد چنانچه قرآن همراه من باشد.))
هرگاه حضرت(ع) قرآن مى خواند چون به اين آيه مى رسيد: ((مالك يوم الدين)) آن قدر آن را تكرار مى كرد كه نزديك بود جان تسليم كند.(13)
نقل است كه در روز عرفه امام(ع) جمعى از گدايان را ديد كه نياز خود را از مردم مى طلبند.
فرمود: ((واى بر شما آيا در مانند چنين روزى خواسته خويش را از غير خدا مى طلبيد. امروز حتى اميد آن است كه[ به سبب دعا] فرزندانى كه در شكم مادران جاى دارند نيك بخت گردند!))(14)
مردى امام سجاد(ع) را گفت: اى فرزند پيامبر(ص) من به خاطر خدا شما را بسيار دوست دارم, آن حضرت عرضه داشت: ((خداوندا به تو پناه مى برم از اين كه مرا به خاطر تو دوست داشته باشند ليكن تو مرا دشمن دارى!))(15)
يكى زين العابدين(ع) را دشنام گفت, حضرت(ع) فرمود: اى مرد! ما را در اين راه گذرگاهى سخت پيش آيد كه اگر از آن به سلامت بگذرم, آنچه مى گويى مرا زيانى نرساند و اگر در آن حيران بمانم و گذشتن نتوانم, از آنچه مرا گفتى بدترم!(16)
سجاد(ع) را گفتند: ((چرا بطور ناشناس با كاروانها همراه مى شوى و در هنگام سفر خويشتن را به همسفران نمى شناسانى؟))
فرمود: ((خوش ندارم از مردم به سبب خويشاوندى با پيامبر(ص) چيزى را طلب كنم كه از عطا كردن مثل آن را عاجزم!))
و نيز فرموده است: ((هيچ گاه به واسطه خويشاوندى با رسول خدا(ص) چيزى را نخورده ام!))(17)
سجاد(ع) گدايى را ديد كه مى گريست. فرمود: ((اگر تمامى دنيا در دستان اين مرد بود و آن را از كف مى داد, روا نبود كه چنين بگريد!))(18)
زين العابدين(ع) را گفتند: حسن بصرى گفته است: عجب ندارم از كسى كه به هلاكت مى افتد كه چگونه به هلاكت مى افتد! بلكه درشگفتم از آن كه نجات مى يابد كه چگونه نجات مى يابد و رستگار مى گردد.
فرمود: اما من مى گويم: در شگفت نيستم از كسى كه نجات مى يابد و رستگار مى شود, بلكه عجب دارم از آن كه با وجود وسعت رحمت خداى به هلاكت مى افتد!(19)

پاورقي ها:پى نوشتها: 1 ) بحارالانوار, ج46, ص108, ح104 به نقل از دعوات الراوندى. 2 ) الارشاد, ج2, ص141. 3 ) مومنون (23) آيه101. 4 ) مناقب, ج4, ص151. 5 ) ابن جعفر محمد بن الحسن الطوسى, الامالى (تحقيق موسسه البعثه, دارالثقاقه, قم) ص636, ح شماره 16/1314. 6 ) همان, ص641, ح15/1329. 7 ) مناقب, ج4, ص158. 8 ) حليه الاوليإ, ج3, ص138. 9 ) مناقب, ج4, ص161 به نقل از النسوى. 10 ) اصول كافى, ج2, ص109, باب كظم الغيظ, ح1. 11 ) بحارالانوار, ج46, ص66, ح31. 12 ) اصول كافى, ص109 باب كظم الغيظ, ح1. 13 ) بحارالانوار, ج46, ص92, ح81 به نقل از كتاب زهد, حسين بن سعيد اهوازى. 14 ) اصول كافى, ج2, ص602, ح13. 15 ) بحارالانوار, ج46, ص62, ح19. 16 ) همان. 17 ) مناقب, ج4, ص157. 18 ) بحارالانوار, ج46, ص93, ح82 به نقل از مناقب والاغانى. 19 ) كشف الغمه, ج2, ص106.

/

همايش شاه ستايى


سومين همايش علمى فارس شناسى كه با شركت 400 نفر از انديشمندان, مورخين, باستان شناسان و پژوهشگران ايرانى و خارجى در شيراز; تخت جمشيد و پاسارگاد تشكيل شده بود, پس از سه روز بحث و بررسى و ارائه 40 مقاله ارزنده با صدور بيانيه اى به كار خود پايان داد.
در بيانيه پايانى اين همايش آمده است: همايش هاى فارس شناسى هر ساله به طور مداوم با موضوع مشخصى مربوط به تاريخ تمدن و فرهنگ و نيز اوضاع اقتصادى ـ اجتماعى فارس با حضور پژوهشگران ايرانى و خارجى برپا مى شود… با توجه به شخصيت مولانا ابوالكلام آزاد مفسر قرآن مجيد و آزادى خواه مسلمان هندى و نقش پژوهش هاى او در مورد انطباق شخصيت تاريخى كوروش هخامنشى با ذوالقرنين قرآن مجيد, پيشنهاد مى شود. خيابانى در شيراز به ياد او نامگذارى مى شود.
كيهان (دوشنبه, 21آبان 1375), شماره 15787, ص11)

حرفه روزنامه نگارى با حساسيت, كاوش, گزارش و استفهام, همزاد و همراه است, از اين رو طبعا با دريافت خبر فوق, ذهن هر روزنامه نگار متعهدى با انبوهى از سوال ها مواجه مى شود, از جمله اين كه: اين گونه همايش ها و سمينارها چه اهدافى را تعقيب مى كنند؟ با پشتوانه مالى و فكرى چه بنيادها, نهادها و اشخاصى شكل مى گيرند و براى حل چه معضلاتى فعاليت مى كنند؟ چه ضرورتى, موجب سامان دهى اينان گشته و چه دستاوردى از رهگذر اين گردهمايى ها به جامعه اسلامى ارائه مى شود؟ و اين همايش ها چه ارتباطى با گردهمايى هاى مشابه در خارج از كشور دارند؟
همايش فارس شناسى, معادله چند مجهولى است كه هر كدام آن, محل تإمل و دقت نظر است. خوش بينانه ترين تحليل اين است كه گفته شود: در رهگذر تحقيقات و پژوهش هاى ايران شناسان و باستان شناسان, پيشينه تاريخى درخشان ملتى با فرهنگ و ريشه دار به دنيا معرفى مى گردد و نيز دستاويزى فرادينى ـ جهت بازيافت هويت ملى و مبارزه با فرهنگ بيگانه ـ به نسل جوان, شناسانده مى شود تا بدانند شايسته نيست جوانان ملتى با اين قدمت تاريخى از فرهنگ كشورى مانند آمريكا كه بيش از پانصد سال از كشف قاره آن نمى گذرد, الگو بگيرند. هم چنين خاطر نشان مى شود كه ايرانيان فرهنگمند و آگاه با اين سابقه تاريخى و تجربه هاى فراوان, دين اسلام را از روى شناخت و معرفت پذيرفته و تسليم آن شده اند, ولى متإسفانه شواهد و قراين موجود, گرد تيره اى بر اين برداشت مى افشاند, چرا كه بانيان اين گونه همايش ها در انديشه سان دادن مردم مسلمان و شهيد پرور ايران در برابر استخوان هاى پوسيده شاهان ستمگر هخامنشى هستند, لذا تجليل و گرامى داشت ابوالكلام آزاد را به دو انگيزه به ميان كشيدند:
1ـ به عنوان سياستى براى محك زدن نيروهاى وفادار به انقلاب كه چه واكنشى در برابر اين شيوه جديد از خود نشان خواهند داد;
2ـ آتش تهيه اى براى عمليات گسترده ستايش از اسطوره پاسارگاد و لابد احياى جشن هاى دوهزار و پانصد ساله, اما اين بار به نام تجليل از ذوالقرنين ابوالكلام آزاد; يعنى كوروش هخامنشى!
بى ترديد بسيارى از اين حضرات به خوبى مى دانند كه پندار ابوالكلام آزاد مبنى بر ذوالقرنين بودن كوروش, جزو سست ترين انگاره هاست و به يك جعل تاريخى شبيه تر است تا يك پژوهش علمى با وجود اين, چون فرضيه ابوالكلام در جهت اهداف آنهاست, از بيان حقيقت سر باز مى زنند. نكته مهم تر شباهت ها و هماهنگى هايى است كه اين همايش با جريان به اصطلاح ايران شناسى خارج از كشور دارد و شگفت آن كه محور نيز كوروش هخامنشى قرار مى گيرد, شايد از آن رو كه محور مشتركى است براى اپوزيسيون و مورد حمايت مالى و فكرى رژيم اشغالگر قدس! مگر نه اين است كه كوروش حامى يهوديان بوده و پس از فتح بابل دستور جمعآورى و نگارش تورات را به عزيز داده و بنى اسرائيل را به فلسطين بازگردانده است و تورات هم متقابلا به نيكى از كوروش ياد كرده و على قول مادرش نيز يهودى بوده است, كسى چه مى داند, شايد در آرزوى اين هستند كه اين طرف رود را هم با خويشاوندى به دولت نتانياهو پيوند بزنند.
بنابراين نبايد تعجب كرد كه جريانى يهودى تبار با نام مستعار امثال دكتر روشنگر بر ضد اسلام و قرآن قلم فرسايى كند و در كوروش ستايى گوى سبقت را از اين حضرات بربايد.
بارى, در حالى كه نام مقدس لاله هاى گلگون كفن انقلاب اسلامى ـ به بهانه زيباسازى و مدرن نمايى ـ از كوچه ها و خيابان ها زدوده مى شود, آقايان ايران شناس سفارش مى كنند نام امثال ابوالكلام به جاى نام شهيدان و قهرمانان واقعى برافراشته شود و حتما سالى ديگر نام كوروش, و اين نيست, مگر احياى سنت هاى پوسيده جاهليت طاغوت.
مردم مسلمان ايران صدها هزار شهيد, جانباز, اسير و مفقودالاثر نداده اند تا با سرمايه آنها سمينار شاه شناسى تشكيل شود و دوباره آنها را گرد كعبه تخت جمشيد طواف دهند. سوالى كه مسوولان امر را به پاسخ فرا مى خواند اين است كه چه شده كه بستر چنين رخدادهايى مهيا گشته است تا در قلب جمهورى اسلامى ايران و با هزينه اين ملت مظلوم, اهداف اپوزيسيون خارج از كشور تعقيب و تإمين گردد؟!
والسلام على من اتبع الهدى

پاورقي ها:

/

نگهبان مرزهاى فضيلت


سيرى در زندگى, انديشه, اخلاق و رفتار آيه الله سيد محمد حسن الهى طباطبايى(قدس سره)
قسمت اول

حافظ ارزش ها
عارف ربانى و عالم صمدانى آيه الله سيد محمد حسن الهى طباطبايى (برادر علامه طباطبايى) در زمره شخصيت هايى است كه مشعل هدايت و وارستگى را برافراشت و نور ايمان را بر زواياى اجتماع عصر خويش تابانيد و حقيقت اخلاق را با صفاى معنويت درهم آميخت و به تشنگان فضيلت آموخت. و از فيض وجود امثال و اقران اين حكيم بود كه استعدادها شكوفا شد و گرايش هاى عالى انسانى با مظهرى شكوهمند آشكار گشت.
او در مسير تلاش هاى علمى, آموزش معلومات دينى و تربيت شاگردان, مصالح اسلام را در نظر داشت و بدين منظور دژ استوار فضيلت را مراقب و مواريث دينى و ارزش هاى مذهبى را حافظ و در انتقال معارف قرآن و اهل بيت مصر بود.
مرحوم الهى طباطبايى خردمندى سترگ بود كه براى تهذيب نفوس و تزكيه قلوب كوشش هاى ژرف و پى گيرىهاى مداومى از خود بروز داد و مشتاقان معنويت در پرتو تعاليم تربيتى او به لذات روحانى و انبساطمعنوىنايل شدندواحساس بزرگوارى و كرامت نمودند و با عنايت به خواسته هاى متعالى وجود خود, گرايش هاى والا را در خويش شكوفا ساختند, به نحوى كه به جاى لذت بردن از تإمين خواسته هاى طبيعى و غريزى, از راستى, صداقت, تقوا, پاكى و ساير مكارم و فضايل اخلاقى احساس سرور و ابتهاج مى نمودند.
اين انسان نيكوسرشت از سلاله پاك خاندان عترت و طهارت است و نسبش از سوى پدر به حضرت امام حسن مجتبى (ع) و از سوى مادر به حضرت امام حسين(ع) مى رسد.
يكى از اجداد طاهرينش كه در حدود قرن نهم و يا دهم هجرى به تبريز رحل اقامت افكند ((سراج الدين امير عبدالوهاب)) نام دارد كه فرزندان و اعقابش غالبا در سطحى ممتاز از فرهنگ و انديشه به سر برده و جزو معاريف آذربايجان و حتى ايران و جهان تشيع بوده اند.(1)

دوران طفوليت و نوجوانى
ميرزا محمد تقى قاضى طباطبايى (متوفى 1220 يا 1222 هـ.ق) جد سوم محمد حسن الهى است كه عارف وارسته آيه الله سيد على قاضى (1285 ـ 1365 هـ.ق) در اين شخص با نامبرده و برادرش علامه طباطبايى اشتراك نسب دارد.(2)
از برخى كتاب هاى تراجم و آثار رجالى برمىآيد كه ميرزا محمد تقى قاضى از مشاهير رجال جهان تشيع است و در فقه, كلام, ادبيات عرب و تفسير صاحب نظر بوده و رساله اى در شرح دعاى صباح حضرت على(ع) نوشته است, هم چنين وى از اعاظم تلاميذ وحيد بهبهانى به شمار مى رود و از شيخ محمد مهدى فتونى عاملى اجازه دارد.(3)
مرحوم حاج ميرزا محمد آقاى قاضى طباطبايى (پدر محمد حسن الهى) خود فاضلى وارسته و از روحانيان شهر تبريز بوده كه با خانواده يحيوى تبريز وصلت كرد و ثمره اين پيوند در سال 1321 هـ.ق (مطابق با 1281 هـ.ش) متولد مى گردد كه محمد حسين (علامه طباطبايى) ناميده مى شود. پنج سال بعد يعنى در سال1326 هـ.ق دومين فرزند اين خانواده ديده به جهان مى گشايد كه محمد حسن الهى مورد بحث ماست. در همين سال كودك تازه متولد شده مادر رئوف و عزيز خود را از دست مى دهد, بر اين اساس نهال وجود اين طفل در نخستين سال طراوت زندگى با ناملايمات مواجه گشت. وقتى اين كودك پا به سن چهار سالگى نهاد پدر را از دست داد و به ناچار سرپرستى و نظارت بر اموال و زندگى او و برادرش در منزل پدرى واقع در خيابان مسجد كبود تبريز به يكى از محترمين خانواده پدرى سپرده شد.
هنگامى كه اين دو نوباوه پدر و مادر خويش را از دست دادند, برخى از افراد از گوشه و كنار به زعم خويش چنين تصور كردند كه اين بازماندگان وضع آشفته و نگران كننده اى را در پيش خواهند داشت ولى حكمت الهى بر انديشه هاى موهوم غالب آمد, زيرا وصى مرحوم پدر براى آن كه زندگى اين دو خردسال متلاشى نگردد, وضعشان را بر همان نهج سابق سامان داد و براى هر كدام يك خادم و خادمه معين كرد و پيوسته در امور ايشان مراقبت و نظارت مى كرد تا اين دو كودك به رشد كافى برسند.(4) علامه طباطبايى در زندگى نامه اى كه خودش نوشته است به اين موضوع, اين گونه اشاره مى كند:
((كمى پس از درگذشت پدر به مكتب و پس از چندى به مدرسه فرستاده شديم و بالاخره به دست معلم خصوصى كه به خانه مىآمد سپرده گشتيم و به اين ترتيب تقريبا مدت شش سال مشغول فراگيرى فارسى و تعليمات ابتدايى بوديم…))(5)
اين دو برادر همزمان با آموزش مكتب و دروس ادبيات عرب, زير نظر استاد معروف وقت, آقا ميرزا على نقى خطاط, به فن خوش نويسى نيز آشنايى پيدا كرده به مهارت مى رسند.
محمد حسن الهى پس از پايان درس هاى شيخ محمد على سرابى به مدرسه طالبيه تبريز روى آورده, سطوح عالى فقه, اصول, فلسفه و كلام را زير نظر ساير اساتيد به كمال مى رساند.(6) مرحوم علامه به شاگردان خود فرموده بود:
((روزهاى بسيارى به همراه برادر از تبريز بيرون آمده و در دامنه كوه ها و تپه هاى سرسبز اطراف, از صبح تا غروب به تحرير خط مشغول بوديم.))(7)
در تمامى مراحل و طى منازل علمى و عملى, اين دو برادر با هم بودند و در مصائب و سختى ها و امور عادى, چنان رفيق و شفيق يكديگر بودند كه گويى يك جان در دو قالبند و اشعارى كه ابوالعلإ معرى درباره سيد مرتضى و سيد رضى در قصيده اى طولانى در مرثيه پدرشان سرود در موردشان صحت دارد كه ترجمه ابياتى از آن چنين است:
((تو در بين ما دو ستاره فروزنده به يادگار نهادى كه شعاع پرتو آنها در دو وقت صبح روشن و شب ظلمانى مخفى نمى باشد. اين دو برادر مدام در بوستان هاى مكارم و فضايل در گردشند و از مناظر پرجاذبه آن شادمان هستند و چون برق درخشان به بزرگوارى و پاكدامنى اشتهار دارند.
در شرف و مجد به رتبه اى رسيده اند كه اهل فصاحت و بلاغت در مقابل بيانات استوار آنان, حقير جلوه مى كنند مكارم را بين خود تقسيم كرده و عقيده خويش را نيز در استحقاق آنچه برادر خود از آن كمالات به دست آورده پاك نموده و به حق او اعتراف و اذعان نموده اند.))

چشم برزخى
سيد محمد حسن به همراه برادر بزرگ ترش ـ علامه طباطبايى ـ به سال 1304 هـ.ش به منظور تكميل تحصيلات علوم دينى عازم نجف اشرف گرديد و در منزلى واقع در محله عماره ـ نزديك حرم مطهر حضرت اميرالمومنين(ع) ـ اقامت گزيد كه به دليل دورى از وطن و گرمى آب و هوا و محيط ناآشنا مدتى را به سختى و با مشقت سپرى ساخت اما به رغم اين ناملايمات و ابتلائات و تحمل شدائد, به محضر اساتيد وقت حاضر شده و مدت يازده سال از حوزه درسى عارف ربانى آيه الله حاج سيد على قاضى (1285 ـ 1365 هـ ق) و سيد حسين بادكوبه اى (1293 ـ 1358 هـ.ق) در عرفان, فلسفه و رياضى و طب بهره مند شده و به طور همزمان فقه و اصول را از محضر آيه الله شيخ محمد حسين غروى كمپانى (1296 ـ 1361 هـ.ق) و آيه الله شيخ محمد حسين نائينى (1276 ـ 1355 هـ.ق) و آيه الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى (1284 ـ 1365 هـ.ق) فرا مى گيرد.
در نجف اشرف اين دو برادر هر شب براى اقامه نماز شب برخاسته و پس از وضو گرفتن و خواندن نماز شب نمى خوابيدند و تا فرا رسيدن وقت نماز صبح, با يكديگر تمرين خطاطى (خط درشت) مى كردند و بعد از انجام فريضه صبح با هم به مباحثه پرداخته و تا موقع حضور به درس استاد, اين حالت به طور مستمر ادامه داشت.(8)
به دليل همين عبادت هاى شبانه و سلوك روحانى و توسلات به پيشگاه ائمه اطهار, خصوصا حضرت على(ع), سيد محمد حسن الهى به كمالاتى معنوى دست يافت و برخى حالات غيبى برايش كشف گشت. علامه طباطبايى نقل كرده است: ((وقتى همراه برادر در نجف اشرف تحت تربيت اخلاقى مرحوم حاج ميرزا على آقا قاضى ـ قدس سره ـ بوديم سحرگاهى بر بالاى بام بر سجاده عبادت نشسته بودم در اين موقع خواب سبكى به من دست داد و مشاهده كردم دو نفر مقابل من نشسته اند: يكى از آنها حضرت ادريس(ع) و ديگرى برادر عزيز و ارجمند خودم آقاى حاج سيد محمد حسن الهى طباطبايى بود, حضرت ادريس(ع) با من به مذاكره و سخن مشغول شدند ولى طورى بود كه ايشان القإ كلام مى نمودند و تكلم مى كردند ولى سخنان ايشان به واسطه كلام آقاى اخوى استماع مى شد!))(9)
و مرحوم آيه الله قاضى طباطبايى كه در پرورش معنوى ايشان نقش به سزايى داشت بر اثر حالات روحانى و عبادت هاى توام با تضرع و زارى در مسجد سهله از بحر مواج لطف الهى و ترشح فيضى بهره مند گشت و در مسير زندگى اش تحولى شگرف پديد آمد, وى بنا به نقل قول علامه طباطبايى و ارتباط مرحوم سيد محمد حسن الهى با روح آن مرحوم ـ از طريق يكى از شاگردانش ـ قدرت طى الارض داشت, علامه مى گويد: مرحوم قاضى هميشه در ايام زيارت از نجف اشرف به مشهد مقدس مشرف مى شد, هيچ گاه كسى نديد كه او سوار ماشين شود و از اين سر احدى مطلع نشد جز يك نفر از كسبه بازار ساعت (بازار بزرگ) كه به مشهد مقدس مشرف شده بود و مرحوم قاضى را در مشهد ديده بود و از ايشان اصلاح امر گذرنامه خود را خواسته بود و ايشان هم اصلاح كرده بودند آن مرد چون به نجف آمد افشا كرد كه من آقاى قاضى را در مشهد ديدم, مرحوم قاضى كه مى خواست در گمنامى باقى بماند و اسرارش كشف نگردد از شنيدن اين ماجرا عصبانى شده و گفتند: همه مى دانند كه من در نجف بوده ام و مسافرتى نكرده ام, اين ماجرا را نيز حاج سيد محمد رضا خلخالى براى علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى قريب به مضامين مذكور نقل كرده است. ظاهرا پس از افشاى اين حالات جمعى نزد آيه الله قاضى آمده و از او خواستند تا برايشان كلاس اخلاق بگذارد و جرعه هايى از معنويت را به كام آنان بريزد.(10)
سيد محمد حسن الهى طباطبايى به موازات پى گيرى تحصيلات در نجف از طريقه تزكيه نفس در عرفان عملى به جايى رسيده بود كه چشم برزخى اش باز بود و انسان ها را مطابق ملكات و گرايش هاى باطنى آنان مشاهده مى كرد, علامه حسن زاده آملى مى نويسد: براى بنده بارها پيش آمد و در محضر شريف ايشان شواهدى در اين باره دارم و يادداشت ها و خاطراتى از آن دو بزرگوار (محمد حسن الهى و علامه طباطبايى) در دفتر جداگانه نوشته و جمع آورى كرده ام, هر دوى آنها چشم برزخى شان باز بود… و مشاهدات و مكاشفات عجيب داشتند بلى علامه و برادر گرانقدرش متنعم به اين نعمت بودند.(11)
وقتى علامه حسن زاده در روز پنج شنبه چهارم ذيحجه سال 1386 هـ.ق (مطابق 25 / 12 / 1345) در مزار شيخان قم ديدارى با سيد محمد حسن الهى طباطبايى داشت طى گفت و گويى سخن از اساتيد عرفانى و اخلاقى ايشان و برادرش علامه به ميان آمد كه مرحوم الهى طباطبايى فرموده بود: استاد ما مرحوم قاضى بود و استاد وى حاج سيد احمد كربلايى و استاد ايشان مرحوم آخوند ملا حسينقلى همدانى و استاد نامبرده مرحوم حاج سيد على شوشترى.(12)
ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) زندگى نامه علامه طباطبايى, سيد عبدالباقى طباطبايى (فرزند ارشد علامه طباطبايى), مجله مطالعات مديريت, شماره اول, دوره اول, بهار 1370. 2 ) علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى, مهر تابان, ص21. 3 ) در اين مورد نگاه كنيد به: علامه ميرزا محمد حسن زنوزى, رياض الجنه, و نيز شيخ آقا بزرگ تهرانى, الكرام البرره فى القرن الثالث بعد العشره, ج2. 4 ) مهر تابان, ص22. 5 ) مجله مطالعات مديريت, همان مقاله و همان مإخذ, ص6 و 7. 6 ) مصاحبه با نجمه السادات طباطبايى (دختر علامه) مجله زن روز, شماره 892. 7 ) علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى, رساله لب اللباب, ص91. 8 ) علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى, مهر تابان, ص257 ـ 258. 9 ) علامه طباطبايى در منظر عرفان نظرى و عملى (گفت و گو با حسن زاده آملى) كيهان انديشه شماره 26, ص6 ـ 7. 10 ) هزار و يك نكته, علامه حسن زاده آملى, ص591 ـ 592. 11 ) كيهان انديشه, شماره 26, همان مقاله. 12 ) هزار و يك نكته, همان.

/

داستان تونل


(انتفاضه جديد فلسطين)

##ترجمه: مهدى اسدى##

در همان هنگام كه صداى تانك هاى صهيونيستى در جنوب لبنان و جولان اوج مى گرفت, انتفاضه جديد فلسطين نيز در كرانه باخترى, نوار غزه و قدس اوج مى يافت. و اين پاسخى بود به فعاليت هاى روزافزون ناتانياهو در جهت يهودى كردن شهر قدس, كه نيروهاى اشغالگر وى با گشودن تونلى به موازات حرم شريف قدس سعى در محقق ساختن آن داشتند. امرى كه منجر به بروز درگيرىهاى شديدى ميان فلسطينيان و نيروهاى صهيونيست شد. اما آيا اين گام, نخستين نمونه از تخريب مسجدالاقصى و ديگر اماكن دينى بود؟ يا اين كه پيش از اين نيز فعاليت هايى صورت گرفته است؟ اين فعاليت ها كدامند؟ داستان اين تونل كه صهيونيست ها مدعى اند به ديوار ندبه منتهى مى گردد چيست؟
از اواسط سده گذشته نظريه پردازان جنبش صهيونيسم, همواره اعلام كرده اند كه هدف صهيونيسم تصرف قدس و پايه ريزى پايتخت دولت اسرائيل در آن سرزمين است. سكونت در قدس يكى از مهم ترين پايه هاى دعوت صهيونيست ها بود. آنان در برابر يهوديان ساده انديش دنيا همواره يكى از آموزه هاى يهوديت را كه مى گويد: ((گام هاى ما همواره بر درگاه تو اى قدس متوقف مى شده اند… اى قدسى كه تنها مانده اى)) شعار و سرلوحه كار خود قرار مى دادند و بر آن تإكيد مى ورزيدند.

نيمه ديگر رويا
هنگامى كه در سال 1948 جنگ هاى اعراب و اسرائيل به پايان رسيد نيروهاى صهيونيستى توانستند نيمى از روياى خود را اجرا كنند, چرا كه موفق شدند 66/2% از مساحت كل شهر قدس را به تصرف درآورند, اما بخش هاى كهن شهر كه قسمت هاى مقدس در آن قرار داشت همچنان در دست عرب ها به جاى ماند.
پس از آن جنگ 1967 رخ داد تا به صهيونيست ها اين امكان را بدهد كه بر بخش هاى باقى مانده چنگ بيندازند و يهودىسازى اين شهر را به اتمام برسانند. در كنار دست كارى خدمات عمومى, يهودى سازى آموزش و فرهنگ و تربيت و اعلان قدس به عنوان پايتخت رسمى رژيم صهيونيستى, يهوديان همچنين كوشيدند تا فرهنگ هاى اسلامى و مسيحى را در قدس ريشه كن سازند و اماكن مقدس اين دو فرهنگ را تخريب نمايند. اين راه و روش در ويران سازى بعضى از اماكن مقدس مسلمانان و مسيحيان و نيز دگرگون سازى ميراث فرهنگى و چهره تاريخى شهر قدس و از ميان بردن هرگونه ارتباط اين شهر با اسلام و مسيحيت نمود عينى يافت. در اين زمينه مى توان به مثال هاى زير اشاره كرد:
ـ كاوش هاى كنار و زير مسجد الاقصى براى دست يابى به ((هيكل[ ((معبدى] كه صهيونيست ها ادعا مى كنند در اين منطقه قرار دارد. اين كاوش ها در اواخر سال 1967 آغاز شد و تاكنون ادامه يافته است. كاوش هاى مذكور مراحل گوناگونى را پشت سر گذاشت كه منجر به از ميان رفتن و تخريب بسيارى از املاك و زمين هاى اطراف مسجد الاقصى شد.
ـ آتش سوزى مسجدالاقصى در 1969/8/21 كه نيروهاى اشغالگر مسبب آن بودند. همين امر بار ديگر در آغاز سال 1980 توسط ((ميير كاهانا)) خاخام نژادپرست صهيونيست تكرار گرديد.
ـ تعدى به اماكن مقدس اسلامى و مسيحى و كوشش براى اقامه نماز و آيين هاى يهودى ديگر در صحن مسجدالاقصى, دزديدن بعضى از وسايل و اثاث كليساى قيامت, چنگ اندازى بر زمين هاى تابع بعضى از ديرهاى مسيحى در قدس, تعدى بر قبرستان هاى اسلامى, ويران سازى منازل و كوچاندن ساكنين آنها.

پيشينه ها
صهيونيست ها از آغاز روى كار آمدن رژيم اشغالگرشان در سال 1948 به بسيارى از مساجد و بارگاه هاى اسلامى در نقاط گوناگون فلسطين تعدى كرده اند. آن چه كارها را پيچيدگى بيشترى بخشيده استخفاف و خوارشمارى اماكن اسلامى به خصوص مساجد است كه صهيونيست ها همواره بدانها تعدى كرده و مايلند كه آثارى از اين اماكن بر زمين به جاى نگذارند.
در اين زمينه محله ((المغاربه)) قدس كه قبر شيخ ((عيد)) در مدرسه افضليه در آن قرار دارد ويران گرديد. همچنين ضريح شيخ شهاب الدين احمد ثورى در محله ((الثورى)) در قدس تخريب گرديد و به منطقه اى مسكونى تبديل شد. در سال 1969 نيز به قبر ((سيدنا عكاشه)) تعدى گرديد.
علاوه بر حرم ابراهيمى و دست اندازى به قسمت هايى از آن و فاجعه خون آلودى كه سه سال پيش در آن حرم مقدس در حق نمازگزاران انجام دادند, صهيونيست ها مسجد ((بئر السبع)) را به موزه تبديل كردند و نمازگزاران را از اقامه نماز در آن بازداشتند. همچنين مسجد ((الجسر)) را در ((طبريا)) به موزه و مسجد ((السوق)) را در ((صفد)) به نمايشگاه عكس مبدل ساختند. آنها مسجد ((وادى الصليب)) را نيز ويران كرده, بر ويرانه هاى آن گاراژهايى ساختند. شهردار صهيونيست تلآويو, مسجد ((حسن بيك)) را در ((يافا)) به بازارچه اى محلى تغيير داد و مسجد ((الحاره الشماليه)) را در عكا به يك محل يهودى تبديل كرده صهيونيست ها علاوه بر اين ده ها مسجد را در روستاهاى لوبيه, كفربرعم, طور, خربه صوفين, عمواس, صرفند الجوره, يازور, ديرياسين, اقرت, قاقون القبيه, جلمه, سلمه و ابوكبير ويران كرده اند.
در همين زمينه صهيونيست ها ضريح ((شهاب الدين بادار)) را در مدخل روستاى لفتا كه يكى از بارگاه هاى اسلامى به شمار مى رود از ميان برده اند. همچنان كه آرامگاه ((ابى قميص)) را در شهر صفد ويران و در زمين آن ايستگاه هاى اتوبوس تإسيس كرده اند; و نيز ضريح ((على بن عليل)) و بارگاه او را در روستاى الحرم در شمال يافا ويران كرده و آن را به يك فرستنده راديويى مبدل ساخته اند. اشغالگران همچنين بارگاه ((سلمه بن هشام المخزومى)) را در روستاى سلمه تخريب كردند و مقبره ((النخام)) را كه پيكر تعدادى از ياران رسول خدا(ص) را در خود جاى داده است از ميان بردند. در قدس نيز صهيونيست ها به قبرستان تاريخى ((ماملا)) دست درازى كرده, بخش هايى از زمين آن را به پارك عمومى, منازل مسكونى و واحدهاى تجارى تبديل كرده اند. در روستاى قيساريه در نزديكى حيفا آثار باستانى عربى و اسلامى از ميان رفتند يا به ويرانه هايى تبديل شدند. همچنان كه بارگاه هاى پيامبران به دست شويى و سرويس هاى بهداشتى تغيير ماهيت داده شدند.

تونل
علاوه بر اين اعمال تجاوزكارانه كه صهيونيست ها در نقاط مختلف فلسطين در حق مقدسات اسلامى انجام داده اند, مدتى پيش نيروهاى اشغالگر مدخلى را بر ((جاده رنج)) در قدس گشودند كه ساختمان مسجدالاقصى را در معرض خطر قرار داده است. آنان ادعا مى كنند كه مدخل مذكور به تونلى سياحتى با طول 488 متر كه به موازات ((ديوار ندبه)) كشيده شده است منتهى مى شود.
تونل مذكور كه به ادعاى آنان يك تونل رومى كهن بوده است در نزديكى باروى شهر قدس قرار دارد. علاوه بر خطرى كه اين تونل براى مسجدالاقصى دارد بسيارى از آثار اسلامى و عربى و نيز محله هاى مسكونى اطراف در معرض خطر مستقيم فروريزى و دگرديسى تاريخى قرار دارند.
حفر اين تونل بخشى از يك طرح كهن صهيونيستى براى يهودى كردن شهر قدس بود كه چند ماه پيش به بهانه گذشت سه هزار سال از بناى قدس ـ طبق تقويم عبرى ـ به اتمام رسيد.
صهيونيست ها در آغاز سال 1995 ميلادى پرده از اين طرح برداشته و در آن اشاره كرده اند كه طرح مذكور علاوه بر تونلى كه از دروازه ((اسباط)) آغاز مى گردد, ترميم مناطق جنوبى باروى قدس و به موازات حرم شريف را نيز شامل مى شود. در اين طرح همچنين آمده است كه به جاى دروازه ((المغاربه)) دروازه جديد ((الدباغين)) به دروازه اصلى ورود پيادگان به سمت ديوار ندبه تبديل خواهد شد. در كنار اين دروازه مراكز اطلاع رسانى و بازرسى تإسيس خواهد گرديد. جاده منشعب از اين مراكز به ترتيب به ميدان ((البراق)) و سپس از طريق يك راهروى زيرزمينى به پارك اموى و سپس از طريق يك تونل ويژه به ناحيه سلوان يا به عبارتى شهر داوود و براى وصول به چشمه سلوان منتهى مى شود.
طبق اين طرح از پاركى كه در كناره شرقى دروازه المغاربه قرار دارد تنها يك چهارم آن باقى خواهد ماند و در مناطق به جاى مانده كاوش هايى جهت يافتن پله هاى سنگى منتهى به حرم ابراهيمى انجام وقوس موجود در نزديكى دروازه ((الزاويه)) در جنوب غربى حرم بازسازى خواهد شد. بدين گونه تسلط و كنترل كاملى بر مناطقى كه صهيونيست ها ادعا مى كنند كه هيكل در آن قرار دارد به وجود خواهد آمد. اين جست و جوها طبقات تاريخى چهارگانه اين منطقه را خواهد كاويد. در طبقه بالايى پله هاى منتهى به هيكل وجود دارند. در طبقه زيرين طراحى زيربنايى مشخص خواهد گرديد. در آخرين طبقه كه به گمان اسرائيليان به دوران اول معبد باز مى گردد درى براى ورود به شهر داوود احداث خواهد شد. از اين دروازه جاده هايى در طول باروى شهر و دره ((قرون)) و چشمه ((ام الدرج)) كشيده خواهد شد. همچنان كه سر در ((بيت احيال)) نيز بازسازى خواهد گرديد.
تمام اين كارها بدين هدف صورت مى گيرد تا تاريخى را كه صهيونيست ها قصد دارند از نو بنويسند صورت متقلبانه خود را به طور كامل بگيرد. تا آن چه را كه خود ((حقانيت تاريخى يهود)) مى نامند به نوعى در اين سرزمين مقدس به اثبات برسانند. سرزمينى كه ((مسجدالاقصى)) در آن برافراشته شده است و هر آن چه را در پيرامون آن بنا گرديده همه و همه از هويت كهن و ريشه دار اسلامى نشإت گرفته است.
پاورقي ها:

/

مفهوم انتظار و اهميت آن


اشاره
يكى از اعتقادهاى سازنده و نقش آفرينى كه بايد بسيار به آن اهميت داد, مسإله ((انتظار)) است. اين عقيده, تإثير شگرفى در آمادگى و زمينه سازى و استقبال از ظهور دوازدهمين اختر تابان امامت و ولايت, حضرت مهدى(عج) دارد. در اين گفتار برآنيم تا مسإله انتظار را از جنبه هاى گوناگون, بررسى كنيم.

اهميت و پاداش انتظار
در گفتار پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) از انتظار به عنوان يك ارزش بسيار مهم ياد شده است; ارزشى كه به عنوان بهترين عبادت, برترين عمل, همانند ارزش جهاد مجاهدان راه خدا در صف مقدم جبهه ها, همچون پيكار در ركاب رسول خدا(ص) و حضرت قائم (عج) مطرح شده است, به عنوان نمونه:
پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((إفضل العباده انتظار الفرج; بهترين عبادت و بندگى خدا, انتظار گشايش امور به دست حضرت مهدى(عج) است.))(1)
نيز فرمود: ((افضل إعمال امتى انتظار الفرج; برترين كارهاى امت من, انتظار فرج ظهور حضرت مهدى(عج) است.))(2)
اميرمومنان على(ع) فرمود: ((المنتظر لامرنا كالمتشحط بدمه فى سبيل الله; پاداش آن كسى كه در انتظار فرا رسيدن امر (و حكومت) ماست, مانند مجاهدى است كه در راه خدا, در نبرد با دشمن, در خون خود غلتيده است.))(3)
امام صادق(ع) فرمود: ((المنتظر للثانى عشر كالشاهر سيفه بين يدى رسول الله يذب عنه; كسى كه در انتظار امام دوازدهم, حضرت مهدى(عج) است, مانند كسى است كه شمشيرش را از نيام بيرون كشيده و در پيشاپيش رسول خدا(ص) با دشمن مى جنگد, و از حريم آن حضرت دفاع مى كند.))(4)
نيز فرمود: ((من مات منتظرا لهذا الامر, كان كمن كان مع القائم فى فسطاطه, لا, بل كان بمنزله الضارب بين يدى رسول الله بالسيف; كسى كه در حال انتظار ظهور قائم (عج) بميرد, مانند كسى است كه در محضر قائم(عج) در خيمه (ستاد مركزى ارتش) آن حضرت است. نه بلكه همانند كسى است كه در ركاب رسول خدا(ص) با شمشير با دشمن مى جنگد.))(5)
اين روايات كه نمونه هايى از ده ها و صدها روايات ديگر در اين باره است حاكى است كه مسإله انتظار, در اسلام بسيار مهم و ارزشمند است, و قطعا نتايج سازنده اى دارد كه تا اين حد تمجيد شده, به طورى كه در رديف جنگيدن با دشمن در ركاب رسول خدا(ص) قرار گرفته است.

مفهوم انتظار
واژه انتظار در گفتار معمول مردم, به معناى اميد بهتر شدن, و تحول از وضع موجود به وضع ديگر است; به عنوان مثال, شخصى خود و يا فرزندش بيمار است, در هنگام احوال پرسى مى گويد: اميد و انتظار آن را دارم كه بهبودى حاصل شود, و يا ديگران به او چنين مى گويند. بنابراين مفهوم ساده انتظار اين است كه: من از وضع موجود ناراضى ام, و اميد آن را دارم كه با تلاش و استفاده از امكانات, اين وضع عوض گردد. روشن است كه چنين انتظارى بدون تلاش و عمل تحقق نمى يابد.
بنابراين, انتظار يعنى آينده نگرى, و تلاش براى دگرگونى وضع موجود, و تحول آن به آينده ايدهآل و برتر. وقتى كه معناى انتظار در اين گونه امور ساده, چنين باشد, قطعا انتظار ظهور حضرت مهدى(عج) و تحقق حكومت جهانى او, و اجراى آرمان هاى مقدسش, در سراسر جهان و در ابعاد گوناگون, معناى عظيم و ژرفى خواهد داشت, چنين انتظارى به معناى آماده باش كامل و زمينه سازى سياسى, فرهنگى, علمى, اخلاقى, اقتصادى و اجتماعى عميق در سراسر جهان است. آرى, انتظارى كه مناسب انقلاب جهانى و برقرارى صلح و عدالت حقيقى در همه جا, به رهبرى خورشيد ولايت, اميد همه پيامبران و امامان(ع) و مستضعفان جهان, حضرت مهدى(عج) باشد, قطعا نياز به برنامه ريزى حساب شده و وسيع دارد.
اين كه در روايات مذكور, انتظار به عنوان بهترين عمل و عبادت ياد شده, و ارزش آن همچون جنگيدن با دشمن در ركاب پيامبر اكرم(ص) قرار گرفتن در ستاد مركزى ارتش حضرت مهدى(عج) تبيين شده, به روشنى بيانگر آن است كه انتظار به معناى حضور پى گير و فعال در صحنه هاى دفاع از انقلاب و ارزش ها, و حركت هاى توحيدى و انقلابى است, نه انتظار ذهنى, و گوشه نشينى و همواره به ياد ذهنى امام زمان(عج) بودن.
به عبارت روشن تر, انتظار بر دو گونه است: انتظار غير مسوولانه و انتظار مسوولانه; يعنى انتظار مخرب و اسارت بار و انتظار سازنده و حركت آفرين. انتظار غير مسوولانه و مخرب آن است كه سطحى و موقت باشد, و تنها به دعا و جشن و شب شعر و سخنرانى اكتفا شود, ولى انتظار سازنده و مسوولانه آن است كه حركت بخش و سازنده باشد و موجب تحول و آماده سازى معنوى فرهنگى شده, و باعث ترقى و تعالى در همه ارزش ها در ابعاد مختلف الهى و انسانى شود, چرا كه هر انقلابى وقتى به پيروزى مى رسد, كه براى به ثمر رسيدن آن در ابعاد گوناگون, زمينه سازى شده باشد; مثلا انقلاب اسلامى ايران به رهبرى قائد بزرگ حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ به سادگى به پيروزى نرسيد, بلكه حضرت امام براى آن زحمت ها كشيد, سال ها در زندان و تبعيد به سر برد و به مردم آگاهى بخشيد و ياران او نيز چنين كردند, تا پس از اين زمينه سازىها, انقلاب به پيروزى رسيد.
با توجه به اين كه اين انقلاب تنها در نقطه اى از جهان رخ داد, ولى انقلاب جهانى حضرت مهدى(عج) كه مربوط به سراسر جهان است, و از جهات مختلف عميق تر خواهد بود, قطعا نياز به زمينه سازىها و آمادگى هاى بيشتر دارد.
امام صادق(ع) در گفتارى فرمود: ((ليعدن إحدكم لخروج القائم ولو سهما; قطعا بايد هر يك از شما براى قيام قائم(عج) ـ هرچند با تهيه كردن يك تير اسلحه ـ آماده گردد.))(6)
شخصى از امام باقر(ع) پرسيد: مردم مى گويند: ((وقتى كه حضرت مهدى(عج) قيام كرد, كارها به طور طبيعى به پيش مى رود, و به اندازه شاخ حجامت, خون ريزى نمى شود. )) امام باقر(ع) فرمود: ((كلا والذى نفسى بيده لو استقامت لاحد عفوا لاستقامت لرسول الله حين ادميت رباعيته, و شج فى وجهه كلا والذى نفسى بيده حتى نمسح نحن و انتم العرق والعلق; سوگند به خدا چنين نيست, اگر چنين چيزى ممكن بود, در مورد پيامبر اسلام(ص) انجام مى شد, با اين كه دندان هاى او را (بر اثر ضربه در جنگ احد) خون فراگرفت, و پيشانيش شكافته شد, سوگند به خدا قيام قائم(عج) پا برجا نخواهد شد مگر اين كه ما و شما در ميدانها عرق بريزيم و خون غليظ ريخته شود.))(7)
نيز روايت شده: مفضل بن عمر يكى از شاگردان برجسته امام صادق(ع) به آن حضرت عرض كرد: ((اميدوارم كه قيام قائم(عج) به راحتى انجام شود.)) امام صادق(ع) فرمود: ((لا يكون ذلك حتى تمسحوا العرق والعلق; چنين نخواهد بود تا عرق بريزيد و خون غليظ ريخته شود.))(8)
نگاهى به شرايط انتظار
با توجه به اهميت انتظار, و معناى عميق و گسترده آن, تحقق كامل آن به شرطهاى متعددى بستگى دارد; به عنوان مثال: زودتر از وقت به مسجد رفتن, و نشستن به انتظار نماز, پاداش بسيار دارد, تا آن جا كه رسول خدا(ص) فرمود: ((انتظار الصلاه بعد الصلاه تغسل الخطايا; انتظار كشيدن براى نماز, بعد از نماز قبل, خطاها و گناهان را مى شويد.))(9)
ولى همين انتظار شرايطى دارد, هرگاه كسى به بعضى از آن شرايط مانند وضو, پاكى بدن و لباس, قناعت كند, اما در اداى خمس و زكات و… كاهلى نمايد و با لباس غصبى در انتظار نماز بنشيند و نمازش را با همان لباس بخواند, هرگز پاداش انتظار نماز را ندارد, و نمازش نيز باطل است. در مسإله انتظار ظهور حضرت قائم آل محمد(ص) نيز بايد شرايط آن را شناخت, و به آن عمل كرد, تا حقيقت انتظار حاصل شود, وگرنه چنان انتظارى كامل نيست و پاداش انتظار حقيقى را نخواهد داشت.
گفتنى است كه در روايات متعددى, انتظار به عنوان بهترين و محبوب ترين عمل, معرفى شده است(10) بنابراين انتظار تنها يك امر ذهنى نيست, بايد آثار آن در عمل ديده شود, در غير اين صورت, عملى در كار نيست تا بهترين عمل باشد.
محدث بزرگ كلينى نقل مى كند: جمعى از شاگردان و اصحاب امام صادق(ع) در محضر آن حضرت گرد هم آمده بودند, و از انتظار و ظهور و خروج امام قائم(عج) سخن مى گفتند, امام صادق(ع) سخن آنها را مى شنيد, به آنها رو كرد و فرمود:
((فى اى شىء انتم؟ هيهات هيهات! لا والله لايكون ما تمدون اليه اعينكم حتى تغربلوا, لا والله لايكون ما تمدون اليه اعينكم حتى تمحصوا, لا والله لايكون ما تمدون اليه اعينكم حتى تميزوا; كجاييد شما؟ هيهات, هيهات! نه به خدا سوگند, آن چه به سوى آن چشم مى كشيد تحقق نيابد, تا غربال شويد, نه به خدا سوگند آن چه به سويش چشم دوخته ايد, نمىآيد تا بررسى و زير و رو شويد, نه به خدا سوگند آن چه به سويش چشم مى كشيد واقع نشود تا (طرفداران حق و باطل) از هم جدا شويد.))(11)
اين سخن امام صادق(ع) به روشنى بيانگر آن است كه منتظران ظهور حضرت قائم(عج) بايد به موازين و برنامه هاى اسلام, در تمام فراز و نشيب ها عمل كنند, و در همه كوران ها و آزمايش ها, استوارى و خلوص خود را حفظ نمايند, و رو در روى باطل گرايان قرار گيرند, نه اين كه در صف آنها و داخل آنها باشند, آرى آنها بايد هيچ گاه نهى از منكر و مبارزه با مجرمان و مخالفان معاند را از ياد نبرند و… .

نگاهى به وظايف منتظران
ترديدى نيست كه براى تحقق و تكميل انتظار با آن مفهوم عميق و وسيعى كه گفتيم به شناخت دستور العمل ها و برنامه ها و وظايف و انجام آنها نياز است, به گفته فلاسفه هر چيزى داراى چهار وجود است: ذهنى, لفظى, خطى و عينى و حقيقى. پرواضح است كه وجود ذهنى و لفظى و خطى, كارساز و تحول بخش نخواهد بود, آن چه كه تحول آفرين است, وجود عينى و حقيقى است, مثلا اگر كسى تشنه است و آب مى خواهد, وجود ذهنى و خطى و لفظى آب, تشنگى او را برطرف نمى سازد, بلكه وجود عينى آب است كه با نوشيدنش رفع تشنگى مى شود, در مسإله انتظار نيز بايد به سراغ وجود عينى آن رفت, به گفته مولانا:
نام فروردين نيارد گل به باغ
شب نگردد روشن از اسم چراغ
اسم گفتى رو مسمى را بجوى
ماه در بالا است نى در آب جوى
هيچ اسمى بى مسمى ديده اى؟
يازگاف ولام گل, گل چيده اى
تا قيامت عارف ار مى مى كند
تا ننوشد باده مستى كى كند؟
شناخت وظايف و مسووليت ها, و انجام آن ما را به وجود عينى انتظار مى رساند و انتظار ما را تكميل خواهد كرد. بر همين اساس هنگامى كه حضرت مهدى(عج) پس از ظهور در مكه, خطبه مى خواند, در فرازى از خطبه اش چنين مى فرمايد: ((نإمركم ان لا تشركوا به شيئا, و ان تحافظوا على طاعته و طاعه رسوله, نإمركم ان تحيوا ما احيا القرآن و تميتوا ما امات; به شما امر مى كنم كه هيچ چيز را همتاى خدا قرار ندهيد, و در اطاعت خدا و رسولش, مراقبت نماييد زندگى و مرگتان بر اساس قرآن باشد.))(12)
امام باقر(ع) به جابر جعفى فرمود: ((ما تنال و لايتنا الا بالعمل والورع; به ولايت و دوستى ما جز از راه عمل و پرهيز نمى توانى برسى.))(13)
امام صادق(ع) در پاسخ معلى بن خنيس كه از حقوق و وظايف مسلمانان نسبت به همديگر پرسيده بود, فرمود: هفت حق واجب است كه اگر كسى يكى از آنها را تباه كند, از ولايت و اطاعت خداوند خارج است و آن هفت حق عبارتند از:
1ـ براى برادر مسلمانت آن چه را براى خود دوست مى دارى, دوست بدارى,
2ـ برادر مسلمانت را خشمگين نكنى, بلكه خوشنود سازى,
3ـ با جان و مال و دست و زبان و پا, او را يارى كنى,
4ـ چشم و راهنماى او باشى,
5ـ تو سير و سيراب نباشى و او گرسنه و تشنه, تو پوشيده نباشى و او برهنه,
6ـ اگر داراى خدمتكار هستى, و برادر مسلمانت خدمتكارى ندارد, تو خدمتكارت را براى يارى او بفرستى,
7ـ حامى او در انجام مسووليت هايش باشى, دعوتش را اجابت كنى, در بيمارى از او عيادت كنى, كنار جنازه اش حاضر شوى, اگر دانستى او نيازى دارد, در تإمين نياز او بكوشى, و اين وظيفه را تإخير نيندازى تا وقتى كه او نيازش را اظهار كند, آن گاه امام صادق(ع) فرمود: ((فاذا فعلت ذلك, وصلت ولايتك بولايته و ولايته بولايتك; هرگاه چنين كردى, دوستى خود را به دوستى او, و دوستى او را به دوستى خود, پيوند داده اى.))(14)
امام باقر(ع) در پاسخ شخصى كه از وقت فرج پرسيده بود فرمود: ((هيهات هيهات! لا تكون فرجنا حتى تغربلوا ثم تغربلوا ثم تغربلوا, حتى يذهب الكدر و يبقى الصفو; هيهات هيهات, فرج و ظهور ما فرا نرسد تا غربال شويد, باز غربال شويد, باز غربال شويد, تا اين كه كدورت ها و شائبه ها نابود شود, و صفا و صميميت جايگزين آنها گردد.))(15)
عالم ربانى و زاهد صمدانى مرحوم سيد ابوالقاسم دهكردى, با استفاده از روايات, دوازده وظيفه و نشانه براى تحقق انتظار فرج ذكر كرده است, در وظيفه دوازدهم مى گويد: از نشانه هاى انتظار, مهيا بودن براى ورود محبوب است, و مهيا بودن با چند خصلت, به دست مىآيد: 1ـ عزم حقيقى بر يارى و پيروى حضرت قائم(عج) 2ـ داشتن صفات نيك اخلاقى, و پرهيز از هرگونه آلودگى اخلاقى.
آيينه شو جمال پرى طلعتان طلب
جاروب كن تو خانه و پس ميهمان طلب
3ـ مواظبت در انجام واجبات و مستحبات, و ترك كارهاى حرام و مكروه 4ـ آماده كردن امكانات نظامى 5ـ مرابطه و مرزدارى 6ـ مواظبت بر تلاوت عهدنامه بزرگ و كوچك (كه در زادالمعاد ذكر شده است).(16)
كوتاه سخن آن كه: پايه و اساس تحقق انتظار, وظيفه شناسى, و انجام وظيفه است, و چنين خصلتى وقتى به دست مىآيد كه انسان در برابر نفس سركش ايستادگى كند, تا آن را به مرحله ((نفس مطمئنه)) برساند, اميرمومنان على(ع) در شمارش خصال پرهيزكاران, گفتارى دارد, از جمله مى فرمايد: ((ان استصعبت عليه نفسه فى ما تكره لم يوتها سولها فى ما تحب; هرگاه نفس او در انجام وظايفى كه خوش ندارد, سركشى كند (و به راه گناه برود) او هم از آن چه نفس دوست دارد, محرومش مى سازد.))(17)
و از اين طريق نفس سركش را مجازات مى كند, و نيز فرمود: ((اذا صعبت عليك نفسك فاصعب لها تذل لك; هنگامى كه نفس تو سخت گيرد (و در برابر اطاعت فرمان حق, به آسانى تسليم نگردد) تو هم بر او سخت بگير (و خواسته هايش را بر او دريغ دار) تا در برابر تو تسليم گردد.))(18)

پاورقي ها:پانوشت ها: 1 ) شيخ صدوق, كمال الدين, طبق نقل علامه مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص125. 2 ) همان, ص128. 3 ) شيخ صدوق, خصال, طبق نقل علامه مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص123. 4 )مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص125. 5 ) همان, ص146. 6 ) محدث نعمانى, غيبه النعمانى, ص172. 7 ) همان, مطابق نقل علامه مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص358. 8 ) همان. 9 ) مجلسى, بحارالانوار, ج88, ص18. 10 ) همان, ج52, ص123, 128. 11 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص197. 12 ) محقق قزوينى, الامام المهدى من المهد الى الظهور, ص515. 13 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص74. 14 ) همان, ص169. 15 ) شيخ حر عاملى, اثباه الهداه, ج7, ص24. 16 ) سيد ابوالقاسم دهكردى, نورالابصار فى فضيله الانتظار, ص67. 17 ) نهج البلاغه, خطبه 193 (خطبه متقين). 18 ) علامه آمدى, غرر الحكم, طبق نقل ميزان الحكمه, (چاپ جديد) ج4, ص3323.

/

گرايش به ازدواج در قرآن


يكى از ابعاد روح انسان, لذت جويى و سعادت طلبى است يعنى هر انسانى بالفطره طالب خوشى و راحتى و التذاذ است و التذاذ انسان از راه هاى مختلفى حاصل مى شود, اين كثرت مجارى لذت, مربوط به جهازات مختلف بدن و قواى مختلف روح است. هرچه از مقام بساطت نفس به طرف مقام كثرت و تفصيل بياييم داراى قوا و شوون مختلفى مى شود از جمله وسايل يا مجارى و راه هاى التذاذ مربوط به علاقه به همسر و غريزه جنسى است وجود اين ميل ها و كشش هاى درونى لازمه ساختمان روح انسان است و خود به خود نه ارزش اخلاقى مثبت دارد نه منفى. از نظر اخلاقى, وجود اين ميل ها و كشش ها نه خوب است و نه بد, بله از نظر فلسفى خير است ولى آن خير به اصطلاح ديگرى است غير از آنچه در اخلاق مطرح مى شود. پس مدعاى ما يكى اين است كه اين ميل فطرى خود به خود داراى ارزش مثبت و منفى نيست.
دومين مدعا اين است كه كيفيت, كميت و نيز جهت اعمال اين ميل است كه متعلق ارزش هاى اخلاقى قرار مى گيرد; يعنى چگونه به چه مقدار و با چه نيتى, انسان اين ميل را ارضا كند؟ آنهاست كه موضوع اخلاق قرار مى گيرد.

ازدواج در قرآن
در قرآن كريم آياتى داريم كه دلالت مى كند بر اين كه ميل جنسى در متن انسان ملحوظ است, البته اين مطلب احتياج به تعبد ندارد. هر كس كه تإملى در كيفيت آفرينش انسان كند متوجه مى شود كه وجود افراد اين نوع, از راه توالد و تناسل است و ناچار مى بايست در متن آفرينش انسان اين جهت رعايت شده باشد; يعنى انسان طورى آفريده شده باشد كه در اثر آميزش با همسر, نسلش باقى بماند و در اين عالم ادامه پيدا كند. قرآن كريم هم روى اين مطلب تكيه مى فرمايد و چندين آيه داريم كه همسر انسان از جنس خود انسان قرار داده شده و اين يك تدبير تكوينى الهى براى بقاى نوع انسانى است. شايد از همه اين آيات روشن تر آيه اول سوره نسإ باشد: ((يا ايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحده و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا كثيرا و نسإ)).
جمله ((بث منهما رجالا كثيرا و نسإ)) به خوبى دلالت دارد بر اين كه تكثير افراد انسان بر اثر رابطه دو همسر است و اين در متن خلقت, ملحوظ است. آيات ديگرى هم به همين مضمون هست از جمله آيه189 سوره اعراف, آيه 6 سوره زمر, آيه72 سوره نحل, آيه21 سوره روم, آيه11 سوره شورى, مضمون اين آيات هم تقريبا مشابه همين آيه اى است كه گفته شد, منتها در اين جا (در آيه سوره نسإ) صحيح تر و روشن تر بيان شده است. بنابر اين كسانى كه فكر مى كنند ازدواج خود به خود يك عمل بد و پليد شيطانى و داراى ارزش منفى است چنين فكرى از نظر قرآن مطرود است. چيزى كه به اقتضاى حكمت الهى در آفرينش انسان لحاظ شده و تدبير الهى اقتضا كرده كه تكثير افراد انسان به اين وسيله تحقق پيدا كند نمى تواند خود به خود داراى ارزش منفى باشد اين در واقع يك نوع تناقضى است بين تكوين و تشريع و بين نظام هستى و نظام اخلاقى! نظام اخلاقى هيچ تنافى با نظام تكوينى ندارد بلكه مكمل آن است. پس با توجه به اين آيات اين فرضيه ابطال مى شود كه ازدواج و به دنبال آن, آميزش زن و مرد فى حد نفسه يك عمل زشت و پليدى است .

ارزش هاى مثبت و منفى در ميل جنسى
اما ارزش ها (مثبت يا منفى) از كجا پيدا مى شود؟ از آيات شريفه قرآن استفاده مى شود كه اين دو جنس مخالف براى يكديگر و مكمل همديگر آفريده شده اند و آنچه مقتضاى فطرت انسان است گرايش هر يك از اين دو جنس به جنس مخالفش مى باشد. بنابراين گرايش به هم جنس خلاف فطرت و نظام آفرينش است.
پس اگر كسانى در مقام ارضاى غريزه جنسى از اين مسير طبيعى و تكوينى منحرف بشوند و به جاى آنچه در اصل خلقت براى تإمين اين غريزه ملحوظ شده راه ديگرى را در پيش بگيرند اين مسلما داراى ارزش منفى خواهد بود.
اين مطلب به خصوص درباره داستان قوم لوط در قرآن كريم در چند مورد تإكيد شده است كه آنان از مسير طبيعى و فطرى خود منحرف شده بودند و به واسطه همين امر مورد مذمت و عذاب قرار گرفتند. آيه اى كه از اين جهت روشن تر از ساير آيات است آيه166 سوره شعرإ است كه مى فرمايد: ((وتذرون ما خلق لكم ربكم من إزواجكم)) همسرانى را كه خدا براى شما قرار داده رها مى كنيد و به راهى كه خدا قرار نداده است مى رويد؟ يعنى راهى كه خلاف فطرت و خلاف طبيعت شماست.
اين نكته به خصوص از اين جهت براى ما مفيد است كه غير از اين راه (خلق لكم ربكم) نيست. آنچه را كه خدا قرار داده است و آفرينش الهى اقتضا مى كند گرايش هر يك از اين دو جنس به جنس مخالفش مى باشد اگر زن با زن و يا مرد با مرد بخواهد ارضاى غريزه جنسى كند يك راه انحرافى است. اين مطلب در دو آيه ديگر هم هست: يكى آيه 81 سوره اعراف و ديگرى آيه55 سوره نمل.
پس اولين چيزى كه بايد در مقام ارضاى غريزه, مراعات بشود همان مقتضاى فطرت و خلقت الهى است ولى مطلب به اين جا ختم نمى شود; يعنى از اين جا يك نوع ارزش منفى شناخته مى شود يعنى انحراف از خلقت فطرى و هم جنس گرايى. علاوه بر اين يك نكته ديگرى هم بايد رعايت بشود كه اگر رعايت نشود باز ارزش منفى ايجاد مى كند و آن, تزاحم مصالح انسان است, آنچه موجب ارزش هاى منفى در ارضاى خواسته هاى فطرى مى شود تزاحماتى است كه بين خواسته ها حاصل مى شود و كسر و انكسار اين خواسته ها است كه حد و مرزى براى هر يك از اينها تعيين مى كند.
منتها گاهى ما هم مى توانيم آن فرمول را درست كشف كنيم و مرز دقيق هر كدام از آنها را بشناسيم و گاهى هست كه نمى توانيم دقيقا مواردش را تعيين كنيم به خاطر اين كه احاطه اى بر موارد تزاحم و تإثيرات سوء يا نامطلوبى كه مى تواند داشته باشد نداريم اين جاست كه وحى تعيين مى فرمايد, ولى به هر حال سر مطلب, همان تزاحمات است.
در اين جا مصالح اجتماعى انسان لحاظ مى شود كه بايد انسان زندگى اش به صورت خانواده اى تشكيل بشود و مرد و زن بايد با يكديگر رابطه خاصى داشته باشند همسر بايد اختصاصى باشد و مصالح زيادى بر اين مترتب مى شود, از جمله آن كه نسل بايد به اين طريق حفظ بشود. سپس مسائل اجتماعى و حقوقى مطرح مى شود, مانند مسائل ارث و مسووليت هايى كه پدر و مادر نسبت به فرزند دارند يا هر يك از دو همسر نسبت به يكديگر دارند, اينها مى بايست دقيقا رعايت بشود.
قالب كلى اين محدوديت عبارت است از ازدواج قانونى و شرعى, و بايد اين رابطه در اين چهارچوب محدود بشود تا با ديگر مصالح انسان اصطكاك پيدا نكند. اما شرايط ازدواج شرعى مثل سن و شرايط را قانون الهى تعيين مى كند, زيرا ما فرمول هاى دقيقش را نمى توانيم بفهميم. ولى اجمالا آن جا كه ارضاى اين ميل طبيعى با مصالح اجتماعى انسان اصطكاك پيدا كند بايد در چهار چوبه اى كه با آن مصالح منافات نداشته باشد محدود شود, اسم آن چهارچوبه, ازدواج قانونى است. اگر از اين مرز تجاوز كرد ارزش منفى پيدا مى كند و اتفاقا تعبير قرآن هم در اين جا همين تعبير تجاوز است, مى فرمايد: ((فمن ابتغى ورإ ذلك فاولئك هم العادون)). كسانى كه مرز ازدواج قانونى و آميزش مشروع را رعايت نكنند تجاوزگرند.
گاهى ممكن است كه يك ارزش هاى منفى عرضى هم پيدا بشود چه در اصل ازدواج و چه در كيفيت بهره بردارى و تمتع و روابط زناشويى و براى اطلاع از تفصيل اين موارد بايد به كتاب هاى فقهى مراجعه كرد.
پس براى اين كه اعمال اين غريزه, ارزش منفى نداشته باشد بايد در واقع سه نوع محدوديت را رعايت كرد: يكى محدوديتى كه خود فطرت نشان مى دهد و آن اين است كه اين رابطه بايد با جنس مخالف باشد. دوم محدوديتى كه در مصالح اجتماعى به طور كلى براى همه افراد در همه شرايط اقتضا مى كند و آن چيزهايى است كه در قوانين زناشويى و نكاح در شرع مقدس تعيين شده است. اگر اين سه دسته از حدود و مقررات رعايت شد ازدواج و اشباع غريزه جنسى ارزش منفى نخواهد داشت: ((فانهم غير ملومين)) چنين كسانى مورد ملامت قرار نمى گيرند. اين تعبير در دو آيه شريفه آمده است: آيه 5و 6 سوره مومنون ((والذين هم لفروجهم حافظون الا على ازواجهم إو ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين)) يكى هم آيه 29 و 30 سوره معارج, كه عينا همين عبارت تكرار شده است.
از آيات ديگرى هم فى الجمله استفاده مى شود كه نكاح و ازدواج, ممنوعيتى ندارد و ارزش اخلاقى منفى ندارد. مثل آيه سوم سوره نسإ: ((فانكحوا ما طاب لكم من النسإ مثنى و ثلاث و رباع)) نيز از موارد ديگرى در قرآن كريم كه احكام نكاح و طلاق به مناسبت هاى مختلفى ذكر شده به دست مىآيد كه از نظر شرع مقدس اصل ازدواج هيچ نوع ممنوعيت و مرجوحيتى ندارد.
و اما ارزش مثبت: مى دانيد كه طبق اصول كلى كه از قرآن كريم استفاده كرديم ارزش مثبت در فعل اخلاقى تابع انگيزه هايى است كه انسان را وادار به انجام دادن آن مى كند. اين انگيزه ها هر قدر ارتباط بيشترى با خدا داشته باشد مطلوب تر و داراى ارزش بالاترى خواهد بود و بر عكس هر قدر بيشتر به طرف نفس و هواى نفسانى ميل بكند ارزش كمترى خواهد داشت. اگر كسى بينديشد كه حكمت الهى اقتضا كرده كه بقاى نوع انسان به وسيله ازدواج باشد و همين انديشه موجب اختيار همسر شود مسلما داراى ارزش مثبت خواهد بود, زيرا اراده خود را تابع اراده خدا كرده است و چون خدا خواسته او هم اقدام مى كند.
البته قصد اطاعت و تبعيت از اراده الهى مراتب زيادى دارد و تابع اين است كه انگيزه اصلى و نيت شخصى چه اندازه خالص باشد: آيا صرف ((ابتغإ رضوان الله)) انگيزه اوست يا اجر و ثواب اخروى هم ملحوظ است يا اساسا انگيزه اش اجر و ثواب اخروى است. و مى رسد به آن جايى كه انگيزه انسان خوف از عقاب باشد و ترس از آلوده شدن به گناه او را وادار كند كه ازدواج قانونى انجام بدهد. البته در غالب افراد, چنان نيست كه تبعيت از اراده الهى انگيزه منحصر به فرد باشد به گونه اى كه به هيچ وجه التذاذات خودشان را در نظر نداشته باشند ولى همين كه حدود قانونى را رعايت و خودشان را در اين چهارچوبه محدود مى كنند و از اين مرز فراتر نمى روند. اين محدود كردن, يك انگيزه الهى مى خواهد, اما پايه ارزش, بستگى به كيفيت خلوص نيت دارد.
اگر كسى بتواند نيت خود را خالص كند به گونه اى كه تنها انگيزه اش كسب رضاى الهى باشد و لذت هاى دنيوى برايش مطرح نباشد مرتبه بسيار عاليى از ارزش اخلاقى را خواهد داشت و اين مرتبه, مخصوص اولياى خدا و كسانى است كه به مراتب عالى معرفت و توحيد رسيده باشند. اما معمولا مومنين متوسط اين طور نيستند.
اگر رعايت حدود الهى به خاطر رسيدن به ثواب باشد باز ارزش نسبتا بالايى از ارزش هاى اخلاقى دارد و حداقل آن اين است كه به خاطر خوف از عقاب و ترس از مبتلا شدن به معصيت باشد, معصيتى كه به دنبالش عقاب الهى خواهد بود چه در اصل ازدواج باشد و چه در شوون و مراتب تمتعات, در تمتعات هم اگر اين انگيزه وجود داشته باشد كه براى تحفظ از گناه باشد داراى ارزش مثبت خواهد بود ولى اگر انگيزه انسان صرف التذاذ باشد ارزش مثبت ندارد ولى ارزش منفى هم نخواهد داشت مگر به حسب مراتب بالاتر, كسانى كه در مراتب بالايى از معرفت و توحيد هستند توجه به لذايذ مشخصى براى آنها كسر شإن است و مرتبه شان را پايين مىآورد ولى از نظر قانونى و آنچه براى عموم مردم مطرح مى شود اگر رعايت احكام الهى بشود ارزش منفى نخواهد داشت.
اما اگر انسان بتواند تمايلات خود را كنترل كند به طورى كه ارضاى آنها با انگيزه صحيحى انجام بگيرد آن وقت هر لحظه اش عبادت مى شود مانند اين كه به خاطر تحفظ از معصيت باشد يا به انگيزه رسيدن به ثواب هاى الهى. اما كسانى كه مراتب عالى معرفت دارند, فقط به خاطر رضاى الهى انجام مى دهند بدون اين كه لذت خودشان انگيزه اين كارها باشد.
از طرفى در بعضى از آيات به تعبيراتى برمى خوريم كه كمابيش از آنها استشعار مذموميت مى شود; مثلا در آيه 14 سوره آل عمران مى فرمايد: ((زين للناس حب الشهوات من النسإ والبنين والقناطير المقنطره من الذهب والفضه والخيل المسومه و الانعام و الحرث ذلك متاع الحيوه الدنيا و الله عنده حسن الماب)) اين تعبير ((زين للناس حب الشهوات)) تعبير مدح آميزى نيست بلكه شايد بتوان گفت كه اين لسان, نكوهش خفيفى را در بردارد, و در بعضى از آيات هست كه از همسران شما كسانى هستند كه دشمن شما هستند: ((ان من إزواجكم و إولادكم عدوا لكم)).
البته با دقت در اين آيات روشن مى شود كه اينها هيچ منافاتى با آن مسائلى كه گفته شد ندارند. اما تعبير ((زين للناس حب الشهوات)) در مقام بيان شوون زندگى دنيا و التذاذاتى است كه در اين عالم موجب توجه مردم به زينت هاى دنيا مى شود, تا التذاذات دنيا را با آخرت مقايسه بفرمايد و لذا در آيه بعد مى فرمايد: ((قل ءانبئكم بخير من ذلكم…)) در دنيا شما اين گونه خوشى ها را داريد ولى آيا مى خواهيد شما را راهنمايى كنم به چيزى كه بهتر از اينهاست؟
آن گاه مى فرمايد: كسانى كه ايمان و تقوا داشته باشند در آخرت مقامات ارجمند و سعادت ابدى و حسن مآب دارند: ((والله عنده حسن الماب)) پس اين آيه در مقام اين نيست كه بفرمايد مطلقا ارضاى شهوات يا نزديك شدن با همسران چيز نامطلوبى است بلكه از آن جهت كه اين ميل مطلق و نامحدود مرز ناشناس در انسان وجود دارد مى تواند دام بزرگى براى شيطان باشد: انسان را به گناه بكشاند و آخرت را از ياد او ببرد اين زمينه وجود دارد و اين چيزها دامى است كه شيطان براى انسان مى گستراند و از اين راه هاست كه انسان را گول مى زند ولى نه اين كه مطلق اينها نامطلوب است و هيچ مجراى صحيحى هم ندارد, در مقام بيان چنين مطلبى نيست.
و اما آن آيه اى كه مى فرمايد بعضى از همسران شما دشمنان شما هستند يا نبايد علاقه شما به همسرانتان يا چيزهاى ديگر بيش از محبت به خدا باشد ناظر به مورد تعارض است. در آيه 24 سوره توبه مى فرمايد: ((قل ان كان اباوكم و ابناوكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى يإتى الله بإمره)) در اين آيه از كسانى ياد مى كند كه روابط عاطفى شان با همسران و فرزندان و پدران و افراد خانواده و فاميل و دلبستگى به متعلقات زندگى دنيا چنان مستحكم مى گردد كه مصالح ديگر تحت الشعاع واقع مى شود يعنى اين محبت ها بر محبت خدا غالب مى شود و ايشان را از انجام وظايف واجب باز مى دارد. اين همان تزاحمى است كه گفتيم ملاك ارزش منفى مى شود. درست است كه اين عاطفه يك امر طبيعى است و مثلا عاطفه بين زن و شوهر نعمتى است كه خداى متعال در آيه21 سوره روم به آن اشاره مى فرمايد: ((و جعل بينكم موده و رحمه)) ولى نبايد از مرز خود تجاوز كند به طورى كه مسائل ديگر را تحت الشعاع قرار بدهد. بالاترين رابطه عاطفى بايد بين انسان و خدا باشد و محبت خدا بايد بر همه چيز غالب باشد. كسانى كه به مقام توحيد رسيده اند و تنها محبت خدا در دلشان هست و همه محبت هاى ديگر فرعى و شعاعى از محبت خداست افراد خاصى هستند كه خدا دلهايشان را براى خودش خالص كرده است افراد متوسط و مومنين متعارف بايد طورى باشند كه محبت هاى ديگر بر محبت خدا غالب نشود.
و اما آيه ((ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم فاحذروهم)) ناظر به همسران و فرزندانى است كه آن ايمان لازم را ندارند, و آن وقت كه شما مى خواهيد به انجام وظايف بپردازيد, در جهاد شركت كنيد, جانبازى كنيد يا اموالتان را در راه خدا صرف كنيد مزاحمتان مى شوند. در چنين حالات و شرايطى است كه آنها حكم دشمن شما را خواهند داشت. زيرا شما را از راه خير و كمال باز مى دارند. اين جاست كه بايد حواستان را جمع كنيد ((فاحذروهم)) و طورى نباشد كه دلبستگى شما به آنان مانع از انجام وظايف واجبتان بشود.
يكى از بهترين مظاهر تعارض و غلبه و يكى از اين محبت ها جهاد است در اين جا معلوم مى شود كه چه كسى دلبستگى بيشترى دارد. آن جايى كه جهاد واجبى باشد آيا دلبستگى به زن و فرزند مانع از شركت در آن مى شود يا نه؟ اگر شد معلوم مى شود كه آن عاطفه غلبه دارد و دلبستگى به آنها بيشتر است و اين خطرناك است: ((فتربصوا حتى يإتى الله بإمره)) منتظر امر خدا باشيد, زيرا شما در موقع خطرناكى قرار گرفته ايد!
بنابراين اين گونه آيات هم دلالت ندارند بر اين كه اصل ازدواج يا ارضاى غريزه جنسى يا همسر گرفتن امر نامطلوبى است و ارزش منفى دارد, اين نكوهش ها مربوط به حالات عارضى است و به واسطه غلبه بر محبت خدا و رسول و انجام وظايف است اگر چنين چيزى نباشد آن جا هم نامطلوب نخواهد بود.
آيات زيادى هست تحت عناوين مختلفى كه به اين بحث مربوط مى شود از جمله آياتى است كه عنوان ((نكاح)) يا عنوان ((احصان)) (محصنات و محصنين) را مطرح كرده است در مقابل عنوان زنا, فحشإ, فاحشه, سفاح و اتخاذ اخدان (دوست گيرى).
((خدن)) اصطلاحا دوستى است كه غير از همسر قانونى باشد. امروز هم چنين تعبيرهايى در زبان هاى اروپايى در مورد روابط نامشروعى كه بين مرد و زنى برقرار مى شود و براى مدتى طولانى ادامه مى يابد هست در جاهليت هم چنين چيزى مرسوم بوده كه كسانى غير از همسرشان با زن ديگرى روابط جنسى داشته باشند چنان كه امروز در كشورهاى غربى وجود دارد. قرآن كريم به خصوص روى اين موضوع تكيه مى كند و در آيه 25 سوره نسإ درباره زن ها مى فرمايد: ((محصنات غير مسافحات و لامتخذات اخدان)) و در آيه 5 سوره مائده درباره مردها مى فرمايد: ((محصنين غير مسافحين و لامتخذى اخدان)).
وقتى دقت مى كنيم همه اينها به يكى از آن سه جهتى كه عرض كردم برمى گردد: يا رابطه با جنس موافق كه خلاف فطرت است, يا بر خلاف مصالح اجتماعى است كه با يك قراردادهاى اجتماعى تضمين مى شود و قانون حدود آن را تعيين مى كند از جمله اين كه زن از محارم و خويشان نزديك مانند خواهر و عمه و خاله نباشد, مادرزن و خواهر زن نباشد و سوم آن كه كيفيت تمتع بر طبق مقررات شرعى و در جهت مطلوب باشد. همه آنچه مذمت شده در اين زمينه به يكى از اين سه نوع حدودى كه بايد رعايت بشود برمى گردد, اگر اينها رعايت نشد نه تنها مذمتى ندارد بلكه برعكس مورد مدح و تشويق است: ((وانحكوا الايامى منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم)) به خاطر اين كه بايد اين نياز فطرى به گونه اى كه موافق مصالح فردى و اجتماعى باشد تإمين گردد تا اغراض تكوينى الهى حاصل بشود و نسل بشر ادامه يابد.
تا اين جا ما اين ميل را از نظر قرآن بررسى كرديم و دانستيم كه ميل پليدى نيست آن طورى كه بعضى از اديان يا بعضى از نحله ها چنين تلقى مى كنند كه اصلا زن شيطان است يا روابط جنسى اساسا يك كار پليدى است. اينها در اسلام مطرح نيست ما هيچ جا نداريم كه آميزش با زن فى حد نفسه يك چيز پليد و نامطلوبى است اما هر چيزى حدودى دارد كه بايد آن حدود رعايت بشود.

ميل جنسى در آخرت
در اين جا ممكن است تصور بشود كه اين ميل جنسى مخصوص اين عالم دنياست, و وجود آن فقط به خاطر اين است كه مصالح اين عالم تإمين بشود يعنى بقاى نوع انسان در گرو آن است. اگر اين ميل وجود نداشته باشد كسى داعى بر ازدواج ندارد و نسل بشر منقرض مى شود اين يك تدبير الهى است كه اين ميل را در وجود انسان قرار داده تا مصالح تكوينى تإمين بشود. و چون در عالم آخرت توالد و تناسل نيست ممكن است كسى فكر كند در آن جا ديگر اين ميل وجود نخواهد داشت. ولى آيات زيادى داريم كه دست كم ظاهر آنها ـ اگر نگوييم صريح آنها ـ اين است كه اين ميل در آن جا هم وجود دارد. البته مى دانيم كه زندگى اين دنيا و زندگى آخرت و نظام اين دو جهان بسيار با هم تفاوت دارد, نمى توان گفت كه دقيقا آنچه در دنيا هست در آخرت هم وجود دارد و آنچه در آخرت هست عينا همان چيزى است كه در دنياست. يك نوع شباهت هايى بين اينهاست و مفاهيم عامش بر هم منطبق مى شود, اما دقايق و خصوصياتش را نمى توان گفت كه حتما عين هم هست, ولى تعبيراتى كه به كار مى رود تعبيراتى است كه به حسب مفاهيم عامش دو مصداق مى تواند داشته باشد: يك مصداق دنيوى و يك مصداق اخروى, چنان كه در خوردن و آشاميدن هم همين طور است. اكل و شرب در دنيا هست در آخرت هم هست, در بهشت هست در جهنم هم هست, ولى آيا عينا همين اكل و شربى است كه ما در اين جا داريم يا گونه ديگرى است كه فعلا عقل ما نمى رسد؟ آن را خدا مى داند. ولى به هر حال طورى است كه مفهوم اكل و شرب به هر دو صادق است عين همين مطلب در مورد ازدواج و ميل جنسى هم هست. تعبيراتى در قرآن كريم داريم كه مومنين را به ((ازواج مطهره)) بشارت مى دهد, پس معلوم مى شود كه در آن عالم هم التذاذ از همسر وجود دارد. در اين زمينه تعبيرات تقريبا به سه دسته تقسيم مى شود:
يك دسته تعبيراتى است كه به طور كلى مى فرمايد: ((مومنين همسران پاكيزه اى در بهشت خواهند داشت)) اما به دست نمىآيد كه آيا همين همسران دنيويشان هستند يا كسانى از همين قبيل يعنى انسان هايى هستند كه در بهشت همسر مومنين هستند يا مردهاى مومنى هستند كه همسر زنان مومنه هستند, يا اين كه منظور همسران ديگرى است. عنوان ((إزواج مطهره)) در سه آيه آمده است: آيه25 سوره بقره, آيه15 سوره آل عمران و آيه 57 سوره نسإ.
در بعضى از آيات هست كه راجع به همسران همين عالم صحبت مى فرمايد كه در بهشت با همسرانشان هستند تا آن جا كه بنده برخورد كردم چهار آيه به اين مطلب دلالت مى كند: يكى آيه 23 سوره رعد: ((جنات عدن يدخلونها و من صلح من آبائهم و إزواجهم)) همسران صالح هم با همسرانشان در بهشت خواهند بود. نظير اين تعبير ((و من صلح من ابائهم و ازواجهم و ذرياتهم)) در آيه 8 سوره غافر هم آمده است.
ديگرى هم آيه 56 سوره يس است: ((هم و إزواجهم فى ضلال على الارائك متكئون)) مومنين با همسرانشان در بهشت بر روى تخت ها تكيه مى كنند. و چهارمى هم آيه 70 سوره زخرف: ((ادخلوا الجنه انتم و ازواجكم)).
پس يكى از نويدهايى كه قرآن به مردان و زنان مومن و صالح مى دهد اين است كه در بهشت هم با همسرانشان خواهند بود.
و بالاخره از آيات ديگرى استفاده مى شود كه منحصر به اين همسران دنيوى نيستند بلكه از مخلوقات الهى در بهشت هستند كه براى مومنين آفريده مى شود, در اين زمينه هم حدود ده آيه داريم: يكى آيه 48 ـ 49 سوره صافات: ((و عندهم قاصرات الطرف كانهن بيض مكنون)), آيه 52 سوره ص: ((و عندهم قاصرات الطرف اتراب)), آيه 54 سوره دخان ((كذلك و زوجناهم بحور عين)), آيه 20 سوره طور: ((و زوجناهم بحور عين)) و آيا ت56 تا 58 و 70 تا 74 سوره الرحمن. در دو مورد ((فيهن قاصرات الطرف. ..)) و ((فيهن خيرات حسان…)), آيه22 سوره واقعه: ((و حور عين كامثال اللولو المكنون)). و آيه 34 تا 38 از همين سوره: ((عربا اترابا لاصحاب اليمين)), آيه 33 از سوره نبا: ((و كواعب اترابا)). البته در بعضى از اين آيات احتمال دارد كه شامل همسران دنيا هم بشود.
به هر حال مجموعا استفاده مى شود كه التذاذ اهل بهشت هم از همسران مومنشان هست و هم از حورالعين. پس اين ميل در آن جا هم وجود دارد و اختصاص به اين عالم ندارد. پس مى توان گفت كه يك ميل ثابت انسانى و يكى از ابعاد وجود انسان است, منتها در دنيا به خاطر تإمين مصالح و بقاى نسل است چنان كه خوردنى ها و آشاميدنى ها در دنيا براى حفظ وجود انسان و بقاى او در اين عالم است ولى در آن عالم, اصل التذاذش مطلوب است ديگر براى رشد بدن يا بقاى نسل نيست.
است, و چنين خصلتى وقتى به دست مىآيد كه انسان در برابر نفس سركش ايستادگى كند, تا آن را به مرحله ((نفس مطمئنه)) برساند, اميرمومنان على(ع) در شمارش خصال پرهيزكاران, گفتارى دارد, از جمله مى فرمايد: ((ان استصعبت عليه نفسه فى ما تكره لم يوتها سولها فى ما تحب; هرگاه نفس او در انجام وظايفى كه خوش ندارد, سركشى كند (و به راه گناه برود) او هم از آن چه نفس دوست دارد, محرومش مى سازد. ))(17)
و از اين طريق نفس سركش را مجازات مى كند, و نيز فرمود: ((اذا صعبت عليك نفسك فاصعب لها تذل لك; هنگامى كه نفس تو سخت گيرد (و در برابر اطاعت فرمان حق, به آسانى تسليم نگردد) تو هم بر او سخت بگير (و خواسته هايش را بر او دريغ دار) تا در برابر تو تسليم گردد.))(18)

پاورقي ها:پانوشت ها: 1 ) شيخ صدوق, كمال الدين, طبق نقل علامه مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص125. 2 ) همان, ص128. 3 ) شيخ صدوق, خصال, طبق نقل علامه مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص123. 4 )مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص125. 5 ) همان, ص146. 6 ) محدث نعمانى, غيبه النعمانى, ص172. 7 ) همان, مطابق نقل علامه مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص358. 8 ) همان. 9 ) مجلسى, بحارالانوار, ج88, ص18. 10 ) همان, ج52, ص123, 128. 11 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص197. 12 ) محقق قزوينى, الامام المهدى من المهد الى الظهور, ص515. 13 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص74. 14 ) همان, ص169. 15 ) شيخ حر عاملى, اثباه الهداه, ج7, ص24. 16 ) سيد ابوالقاسم دهكردى, نورالابصار فى فضيله الانتظار, ص67. 17 ) نهج البلاغه, خطبه 193 (خطبه متقين). 18 ) علامه آمدى, غرر الحكم, طبق نقل ميزان الحكمه, (چاپ جديد) ج4, ص3323.

/

حقيقت تإويل قرآن


تإويل و تفسير قرآن
واژه ((تإويل)) به معناى توجيه سخن متشابه به كار مى رود و بر وزن ((تفعيل)) و از ماده ((اول)) مى باشد. ((اول)) در لغت به معناى رجوع و بازگشت است. دليل اين نام گذارى اين است كه شخص تإويل كننده, هنگامى كه براى سخن متشابه معناى معقولى را بيان مى دارد, در حقيقت مهار لفظ را به دست مى گيرد و آن را به سوى معناى درستى كه ارائه مى دهد, باز مى گرداند, به همين خاطر در نيكو نشان دادن عملى كه شبهه انگيز است نيز واژه تإويل كاربرد دارد. همان گونه كه در داستان حضرت خضر و موسى ـ عليهما السلام ـ كلمه تإويل در ضمن آيات شريف قرآن مجيد آمده است: ((قال هذا فراق بينى و بينك سإنبئك بتإويل ما لم تستطع عليه صبرا;(1) گفت اينك هنگام جدايى من و توست. به زودى تو را از تإويل آنچه نتوانستى درباره آن صبر كنى آگاه خواهم ساخت.))
هنگامى كه حضرت موسى(ع) در برابر كارهاى شگفت انگيز خضر(ع) نظير شكستن كشتى و قتل پسر بچه, طاقت نياورد و زبان به اعتراض گشود, خضر(ع) گفت: به زودى تو را به راز كارهايم, كه موجب شك و بدگمانى تو درباره من گرديد و بر من ايراد گرفتى, آگاه خواهم ساخت.
بنابراين هر لفظ يا عملى كه ((متشابه)) باشد, وقتى براى آن, توجيه خردپسندى وجود داشته باشد, اين توجيه هرآينه تإويل آن لفظ يا عمل خواهد بود.
از آنچه گفتيم تفاوت بين ((تإويل)) و ((تفسير)) نموده مى شود: تفسير ابهام هايى را كه درباره لفظ وجود دارد, توضيح مى دهد و برطرف مى سازد و تإويل شبهات و ترديدهايى را كه لفظ متشابه به وجود مىآورد, خردمندانه توجيه مى كند و از ذهن شنونده مى زدايد.
معناى اصطلاحى ديگرى نيز براى تإويل وجود دارد و آن معناى باطنى آيات كتاب خداست, بدان گونه كه هرگاه آيه اى به خودى خود ظاهر در معنايى نباشد, ما با دلايل و قراين خارجى به آن دست مى يابيم. به همين خاطر معناى درونى آيات را باطن قرآن مى گويند, همان گونه كه تفسير معناى ظاهرىاش را ظاهر قرآن گفته اند. بر طبق چنين برداشتى ((تفسير)) هر آيه, معناى ظاهرى آن است و ((تإويل)) معناى درونى و باطنى آيه است.
تإويل به معناى اخير, درباره همه آيات قرآن وجود دارد چنان كه در روايت آمده است: ((ما فى القرآن آيه الا و لها ظهر و بطن; هيچ آيه اى در قرآن نيست مگر آن كه داراى ظاهر و باطن است.))
از امام محمد باقر ـ عليه السلام ـ در اين باره پرسيدند, فرمود: ((ظهره تنزيله و بطنه تإويله, منه ما قد مضى و منه ما لم يكن, يجرى كما يجرى الشمس والقمر;(2) ظاهر قرآن تفسير آن است و باطنش تإويل آن, بعضى از معانى آيات مربوط به گذشته و برخى مربوط به چيزى است كه هنوز اتفاق نيفتاده است, قرآن در حركت است همان گونه كه خورشيد و ماه در حركتند.))
در روايتى ديگر از امام باقر ـ عليه السلام ـ نقل است كه فرمود: ((ظهر القرآن الذين نزل فيهم و بطنه الذين عملوا بمثل اعمالهم;([ (3مقصود از] ظاهر قرآن آنانند كه آيات در مورد ايشان نازل شده است و[ مقصود از] باطن قرآن كسانى هستند كه اعمال آنان همانند اعمال دسته اول است.))
كلمه ((تنزيل)) در گفتار امام ـ عليه السلام ـ به معناى تفسير مى باشد. بنابراين هر آيه اى داراى شإن نزولى است كه معناى اولى آيه را كه اينك زمان آن گذشته است, آشكار مى سازد كه به آن ((سبب نزول)) گفته مى شود و تفسير كننده قرآن از شناخت سبب نزول آيات, بى نياز نيست, چرا كه دانستن علت نزول آيه اى, ابهام آن را برطرف مى سازد, چنان كه درباره آياتى نظير آيه نسىء (توبه, 37) و آيه گناه ندانستن سعى بين صفا و مروه (بقره, 158) و آيه نهى از داخل شدن به خانه ها از پشت آنها (بقره, 189) و بسيارى آيات ديگر, همين امر صادق است.
با وجود اين, هر آيه از قرآن داراى يك معناى عام و ثابت و هميشگى است كه بدان پيوند دارد و بدين سبب همه انسان ها را در تمامى زمان ها در بر مى گيرد و اين معناى باطنى همان ((تإويل)) كتاب خداست كه آن را جز كسانى كه در علم الهى راسخ و پايدارند, نمى شناسند. اگر آيات داراى چنين معناى عام باطنى نبودند با گذشت زمان ارزش خود را از دست مى دادند.
امام باقر ـ عليه السلام ـ با توجه به همين امر مى فرمايد: ((اگر آيه اى از كتاب خدا وقتى درباره مردمى نازل مى گشت, تنها مربوط به همان افراد بود, با مردن آن افراد آن آيه نيز مى مرد و در اين صورت از قرآن چيزى باقى نمى ماند وليكن قرآن بدين گونه نيست بلكه آغاز آن با پايان آن پيوند مى خورد و همخوانى دارد تا زمانى كه زمين و آسمان ها برپا هستند و درباره هر قومى آيه اى است كه آن را تلاوت مى كنند و آنان نسبت به معناى آن آيه نيك كردار يا بدكردارند.))(4)
روايت صحيح از رسول خدا(ص) رسيده است كه فرمود: ((در ميان شما كسى است كه به خاطر تإويل قرآن جهاد مى كند, همان گونه كه من به خاطر تنزيل قرآن جهاد كردم و آن شخص على بن ابى طالب ـ عليهماالسلام ـ است)).(5)
مى دانيم كه رسول خدا(ص) براى عمل بر طبق آيات كتاب خدا در هر مورد خاصى كه نازل شده بودند با مشركان جنگيد و على بن ابى طالب(ع) براى عمل بر طبق معناى عام آيات الهى با منافقان كه همچون مشركان بودند نبرد كرد.
حال با توجه به آنچه گفتيم تإويل چند آيه را كه به آنها اشارتى رفت, بيان مى نماييم: ((و ليس البر بإن تإتوا البيوت من ظهورها ولكن البر من اتقى و إتوا البيوت من ابوابها واتقوا الله لعلكم تفلحون;(6) نيكى آن نيست كه از پشت به خانه هايتان وارد شويد, بلكه نيكى اين است كه كسى تقوا پيشه كند و از در خانه ها به آنها وارد گرديد و از خداوند بپرهيزيد, باشد كه رستگار شويد.))
اين آيه به خاطر رد يك عادت جاهلى نازل شده است كه بر طبق آن در زمان جاهليت هر گاه مردى احرام حج مى بست, در عقب خانه خويش نقبى به بيرون مى زد كه تنها از طريق آن به خانه وارد و يا خارج مى شد. الان كه از اعراب جاهلى اثرى نمانده, اين عادت نكوهيده نيز از ميان رفته است, اما با وجود اين, آيه شريفه از معنا خالى نشده است بلكه معناى عام دارد كه به وسيله آن, به جاى آوردن هر عملى را از غير راه معقول, مورد نهى قرار مى دهد. اين نهى عام همان تإويل آيه مى باشد كه آيه آن را در بر دارد و در همه زمان ها بايست بدان عمل كرد.
آيه ديگر: ((قل إرإيتم ان اصبح ماوكم غورا فمن يإتيكم بمإ معين;(7) بگو: به من خبر دهيد اگر آب هاى (سرزمين) شما به زمين فرو رود چه كسى برايتان آب خوش گوار خواهد آورد.))
اين آيه را مى توان به يارى آيه اى ديگر از كتاب خدا تفسير كرد: ((انزل من السمإ مإ فسلكه ينابيع فى الارض ثم يخرج به زرعا مختلفا الوانه;([ (8آيا نديده اى كه خداوند] از آسمان آبى فرستاد كه آن را به صورت چشمه هايى در زمين جارى ساخت, سپس با آن كشتزارى با رنگ هاى گوناگون به وجود آورد.))
معناى اين آيه مناسب همان معنايى مى باشد كه ظاهر الفاظ آيه (الملك, 30) بر آن دلالت مى كند, ليكن در تإويل آيه سوره الملك آمده است: هرگاه حجتى از حجت هاى خدا را كه از سرچشمه گواراى دانش آنها سيراب مى شويد, از دست دهيد, پس كيست آن كه حجتى ديگر در ميان شما برانگيزاند. تا در مسير زندگى هدايتتان كند.
اين معناى باطنى آيه شريفه است و احدى را جرإت اين نيست كه آيات قرآنى را بدين گونه معنا كند مگر اين كه از زبان معصومين ـ عليهم السلام ـ آن را نقل نمايد.
استعاره گرفتن ((چشمه آب)) براى هدايت حجت هاى خداوند, كاملا مناسب است, زيرا همان گونه كه آب, اصل حيات مادى مى باشد, همان طور هدايت ربانى اصل حيات با سعادت اخروى است.

معانى تإويل
خلاصه آنچه درباره حقيقت تإويل گفتيم اين است كه تإويل در دو مورد استفاده مى شود:
اول: در توجيه متشابه; خواه سخنى متشابه يا آن كه عملى شبهه انگيز باشد و تإويل بدين معنا تنها مربوط به آيات متشابه است.
دوم: در معناى ديگرى كه براى كلام است كه ما از آن با ((معناى باطنى)) ياد مى كنيم و مقابل معناى اولى كلام مى باشد كه به آن معناى ظاهرى مى گفتيم. تإويل به اين معنا تمامى آيات قرآن مجيد را در بر مى گيرد, چرا كه براى قرآن مجيد ظاهر و باطنى است و چه بسا داراى هفت بطن باشد.
بنابراين روشن گشت كه تإويل بر طبق هر دو اصطلاح بالا عبارت است از معنا و مفهومى كه پوشيده است و ظاهر كلام بر آن دلالتى ندارد و براى برطرف شدن اين مشكل, نيازمند آنيم كه از سخنى ديگر كه دلالت روشنى بر اين معناى پوشيده دارد, يارى بطلبيم.

نظريات مخالف
1ـ ابن تيميه معناى غريبى را براى تإويل مطرح نموده و پنداشته است كه شناخت تإويل يك شىء, يعنى آشنا شدن با وجود عينى آن. وى مى گويد: ((به درستى كه هر شىء داراى دو وجود است: عينى و ذهنى. كلام, عبارت است از الفاظى كه در فكر داراى مفهومند و با خط نگاشته مى شوند. هرگاه ما از سخنى آگاه مى شويم و معناى آن را در ذهن خود تصور مى كنيم اين همان مرتبه زبانى كلام است و با وجود حقيقى خارجى آن تفاوت دارد; براى مثال وقتى كه يهوديان و مسيحيان در كتاب هاى خود توصيف حضرت محمد(ص) را مى خوانند و از خلقيات وى و كارهايى كه انجام مى دهد آگاه مى شدند, اين همان مرتبه شناخت كلام و دانستن معنا و تفسير آن بود و اما تإويل گفته هاى تورات و انجيل همان وجود عينى و خارجى مبارك پيامبر اكرم(ص) است كه بعدا پروردگار وى را به رسالت برانگيخت. بنابراين شناخت وجود عينى مفهوم يك كلام, يعنى شناخت تإويل آن)).
((مثال ديگر: هرگاه انسان درباره حج و مشعر و منى اطلاعاتى را كسب كرد و معناى اين واژگان را دريافت در حالى كه هنوز اين مكان ها را به چشم نديده است, وقتى كه خود از نزديك آنها را مشاهده مى كند در حقيقت از تإويل آنچه قبلا شنيده بود, آگاه مى گردد.))(9)
2ـ علامه طباطبايى ـ قدس سره ـ در برداشتى شبيه اين كه گفتيم, بر اين باور است كه تإويل, معنا و مدلول لفظ نيست بلكه از مقوله وجود خارجى مى باشد, كه همان ((واقعيت عينى)) است كه كلام لفظى از آن تعبير آورده مى شود. وى مى فرمايد: سخن حق در معناى تإويل آن است كه بگوييم: تإويل همان واقعيت حقيقى خارجى مى باشد كه آيات قرآن مجيد, چه آن جا كه حكمى را تشريع مى كند يا پند و اندرز مى دهد يا حكمتى را به انسان ها مىآموزد, درباره آن سخن مى گويد. تإويل بدين معنا براى همه آيات قرآن وجود دارد و در هر حال تإويل از قبيل مفهوم و مدلول الفاظ نيست بلكه از امور عينى خارجى است و بلند مرتبه تر است از اين كه به دام الفاظ گرفتار آيد. در وراى آنچه ما از قرآن كريم مى خوانيم و درباره آن مى انديشيم حقيقتى وجود دارد كه نسبت به الفاظ قرآن مانند روح نسبت به جسد و ((متمثل)) نسبت به ((مثال)) مى باشد و اين حقيقت خارجى از سنخ الفاظ و معانى نيست و همان است كه از آن با عنوان ((كتاب حكيم)) ياد مى شود و ما نيز آن را ((تإويل)) مى ناميم و بدين جهت است كه طبق فرموده قرآن جز پاكان كسى را به آن دسترسى نيست; خداى تعالى مى فرمايد: ((انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لايمسه الا المطهرون;(10) به درستى كه اين قرآنى ارجمند است, در كتابى محفوظ كه جز پاكان بر آن دسترسى ندارند.))
((بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ;(11) بلكه آن قرآنى بلند مرتبه است; كه در لوحى محفوظ جاى دارد.))
((انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم;(12) ما آن را قرآنى عربى قرار داديم باشد كه خردمندانه بينديشيد; و آن در كتاب اصلى[ لوح محفوظ] پيش ماست كه والا مقام و حكيمانه است.))
اين آيات, دلالت مى كند كه قرآنى كه بر پيامبر(ص) نازل شده, در نزد خداوند حقيقتى است كه بلند مرتبه و حكيمانه تر از آن است كه عقول را بدان دسترسى باشد و بتوان آن را تقطيع كرد و فصل فصل قرار داد اما از آن جا كه خداى تعالى را به بندگان رحمت و عنايتى است آن را به صورت كتابى قابل خواندن درآورده و لباس عربيت به آن پوشانده است, باشد كه ايشان معناى آن را درك كنند, زيرا مادامى كه قرآن در ((لوح محفوظ)) جاى داشت, بندگان راهى براى درك و شناخت آن نداشتند.
خداى تعالى مى فرمايد: ((كتاب إحكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير;(13) كتابى است كه آيه هاى آن استحكام يافته و سپس به تفصيل از جانب خداوند حكيم و آگاه بيان شده است.))
((احكام)) در آيه يعنى اين كه قرآن در نزد خداوند داراى خلل و تفصيلى نيست. تفصيل بدين معناست كه قرآن فصل فصل و آيه آيه شود و بر رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ نازل گردد.(14)

نقد ديدگاه ابن تيميه
شايد آنچه را كه ابن تيميه, حقيقت پنداشته ناشى از اين باشد كه وى ((مصداق)) را با ((تإويل)) اشتباه گرفته است ولكن تاكنون مشاهده نشده است كه كسى وجود عينى خارجى را ((تإويل)) بنامد, زيرا بنابر اصطلاح منطقى به وجود عينى ((مصداق)) گفته مى شود و مى دانيم كه هر لفظ داراى مفهومى است كه عبارت است از آنچه ذهن ما آن را در هنگام شنيدن لفظ تصور مى كند و نيز هر لفظ را مصداقى در خارج است كه مفهوم ذهنى لفظ با آن انطباق دارد مثلا ((سيب)) داراى مفهومى است كه همان وجود ذهنى تصورى آن مى باشد و هم چنين داراى مصداقى است كه عبارت است از وجود عينى خارجى كه صاحب آثار و خواص طبيعى مى باشد و تا به حال نديده ايم كه فردى وجود عينى خارجى سيب را تإويل آن بنامد.
منشإ اشتباه ابن تيميه ماده لغويى است كه تإويل از آن مشتق شده است, اصل لغت تإويل ((آل)) به معناى ((رجع)) مى باشد و ((مآل الامر)) يعنى ((ما يوول اليه امر الشىء)) (آنچه كه امر شىء بدان باز مى گردد) و در اين آيه قرآن, تإويل به همين معنا استعمال شده است: ((هل ينظرون الا تإويله يوم يإتى تإويله يقول الذين نسوه من قبل قد جإت رسل ربنا بالحق فهل لنا من شفعإ;(15) آيا آنان جز در انتظار تإويل آن هستند, روزى كه تإويل آيات الهى فرا رسد كسانى كه قبلا آن را از ياد برده بودند, خواهند گفت: فرستادگان پروردگارمان حق را آورده بودند, حال آيا شفيعانى براى ما يافت مى شود.))
انتظار معاندان براى چيست آنان منتظرند تا تإويل آنچه را پيامبران(ع) وعده مى دادند به چشم ببينند, يعنى همان چيزى كه در خارج اتفاق خواهد افتاد و چه بسا روزى را كه منتظر آن هستند فرا رسد و آن گاه ديگر فرصت از دست رفته است و پشيمانى را سودى نيست.
اين تذكر لازم است كه كاربرد واژه تإويل در ((تعبير خواب)) از معناى دومى كه ما ذكر نموديم (معناى باطنى) گرفته شده است, زيرا تعبير خواب, باز نمودن معناى پنهانى است كه آن را نمى شناسند مگر آنان كه از موهبت دانش برخوردارند در قرآن مجيد, در هشت آيه از سوره مباركه يوسف: 6, 21, 36, 37, 44, 45, 100 و 101, تإويل به معناى تعبير خواب استعمال شده است.
در پنج آيه تإويل به معناى ((مآل الامر; آنچه امر شىء بدان باز مى گردد)) به كار رفته است آن آيات عبارتند از: نسإ ;59 اسرإ, ;35 اعراف, 53 (تكرار شده است) و يونس,39.
تإويل در چهار جاى قرآن مجيد به معناى ((توجيه متشابه)) است: آل عمران, 7 (تكرار شده است); كهف, 78 و 82.
استعمال تإويل به معناى ((باطن قرآن)) در روايات ـ چنان كه گذشت ـ به چشم مى خورد و همان طور كه يادآورى نموديم تإويل در ((تعبير خواب)) نيز از همين معنا گرفته شده است.
اين معانى ((تإويل)) بود كه در هفده جاى قرآن مجيد به كار رفته است و در هيچ كدام از آنها به معناى عين خارجى نيست.

نقد ديدگاه علامه طباطبايى (ره)
سخن علامه طباطبايى ـ قدس سره ـ نيز توجيه صحيحى را براى آنچه از وى نقل شد به دست نمى دهد بلكه يك برداشت عرفانى نااستوار مى نمايد كه از شخصيتى مانند وى كمتر مشاهده شده و باعث شگفتى است.
پيش از آن كه دليل ضعيف بودن ادعاى ايشان را بيان نماييم, لازم است اين نكته را بدانيم كه ((لوح محفوظ)) چيزى نيست كه داراى وجودى مستقل بوده باشد; همانند ظرفى يا لوحى و يا مكان خاصى كه مادى يا معنوى باشد, بلكه مقصود از ((لوح محفوظ)) همان علم ازلى پروردگار متعال است كه تغيير و تبديلى در آن راه نمى يابد و به آن ((كتاب مكنون)) و ((ام الكتاب)) هم گفته مى شود و گاه با غير اين دو تعبير از آن ياد مى گردد كه مفاد همه اين تعابير عبارت است از علم غير قابل دسترس خداوند تعالى كه هرگز كسى از چند و چون آن آگاهى نمى يابد.
اما اين كه در آيه سوره زخرف آمده بود: ((و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم)) بدين معنا نيست كه براى قرآن وجود ديگرى را در ظرف ((ام الكتاب)) اثبات نمايد. آنچه باعث اين برداشت اشتباه شده كلمه ((لدينا)) است كه اين توهم را دامن مى زند كه قرآن كريم در مكانى خاص, پيش خداى تعالى است, در صورتى كه مقصود آيه اين است كه قرآن كريم مقامى ارجمند در نزد پروردگار و علم ازلى او دارد و اين كه از علم خداوند با تعبير ((ام الكتاب)) ياد شده به اين مناسبت مى باشد كه علم خداوند تعالى مصدر و اصلى است كه قرآن كريم از آن صادر و جدا گرديده است.
آيات سوره واقعه: ((انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لايمسه الا المطهرون)) هم به اين معناست كه قرآنى كه در دست مردم قرار دارد, نازل شده از ((كتاب مكنون)) است كه در علم ازلى پروردگار متعال, جاويدان خواهد ماند. همين معنا با صراحت بيشترى ليكن با تعبير ديگرى در قرآن كريم وجود دارد: ((انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون;(16) هر آينه ما اين قرآن را نازل كرده ايم و يقينا نگاهبان آن خواهيم بود.))
آيه ((لايمسه الا المطهرون)) يعنى هيچ كس به كنه معناى قرآن راه نمى يابد. و با آن حقيقتا راهنمايى نمى گردد, مگر آنان كه جانهايشان از كژى و انحراف پيراسته است, چنان كه در سوره بقره همين معنا آمده است: ((ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين;(17) اين كتابى است كه در[ حقانيت] آن ترديدى نيست و مايه هدايت تقواپيشگان است.))
و آيات سوره بروج: ((بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ)) يعنى مقام قرآن كريم بسى رفيع مى باشد و در علم خداوند تعالى مقدر گرديده است كه اين كتاب شريف از توطئه خائنان و دستبرد كژانديشان در امان ماند و براى هميشه از هرگونه گزندى محفوظ باشد.
گفتنى است كه ما از بيان همه آياتى كه در اين مقام بدان استدلال شده است, خوددارى ورزيديم تا در آينده چون فرصتى براى تفسير آن آيات دست دهد ـ ان شإ الله ـ درباره دلالت آنها سخن گوييم.
در هر حال چنان چه بپذيريم كه جداى اين قرآنى كه در دست ماست قرآن ديگرى هست كه داراى وجود مستقل مى باشد, اين پرسش روى مى نمايد كه چه فايده منحصر به فردى از وجود چنين قرآنى ناشى خواهد گشت!؟ آيا كسانى هستند كه به آن عمل كنند؟ يا آن كه مى گويند اين قرآن براى زمان ديگرى تدارك ديده شده است, همان طور كه غلات براى زمان خشك سالى ذخيره مى گردند! و اموال جهت روز نيازمندى و تنگ دستى پنهان مى شوند.
پرسش ديگر اين كه چه چيز اين حضرات را وادار نموده است كه اين قرآن ذخيره! را ((تإويل)) و وجود عينى قرآنى كه در اختيار ماست, نام گذارند و آيا صحيح است, هرگاه براى يك چيز دو وجود باشد: وجودى نازل شده و وجودى محفوظ مانده, ما وجود دومى را تإويل وجود اولى بناميم!؟
تنها سخنى كه مى توان گفت اين است كه چنين ادعايى برخاسته از ذوقيات عرفانى است كه در ميدان مجادله و استدلال تاب نخواهد آورد, يا يك استحسان عقلى مجرد است!
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) كهف (18) آيه78. 2 ) بصائر الدرجات, ص;195 بحارالانوار, ج92, ص97, شماره 64. 3 ) تفسير العياشى, ج1, ص;11 بحارالانوار, ج92, ص94, شماره 46. 4 ) تفسير العياشى, همان, ص10, شماره ;7 الصافى, ج1, ص14. 5 ) تفسير العياشى, همان, ص15 ـ 16, شماره 6. 6 ) بقره (2) آيه189. 7 ) ملك (67) آيه30. 8 ) زمر(39) آيه21. 9 ) فى تفسير سوره التوحيد, به نقل رشيد رضا در تفسير المنار, ج3, ص195. 10 ) واقعه (56) آيه هاى 77 ـ 79. 11 ) بروج (85) آيه هاى 21 ـ 22. 12 ) زخرف (43) آيه هاى 3ـ 4. 13 ) هود (11) آيه1. 14 ) الميزان, ج5, صفحه هاى 25, 45, 49, 54, 55. 15 ) اعراف (7) آيه53 16 ) حجر (15) آيه9. 17 ) بقره (2) آيه2.

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
مردم و گروه هاى سياسى مصر با برگزارى كنفرانس تقويت روابط اقتصادى اعراب با صهيونيست ها در قاهره مخالفت كردند.(17/8/75)
تظاهرات ضد اسرائيلى در قاهره ممنوع شد.(19/8/75)
مردم مصر خواستار قطع رابطه با رژيم صهيونيستى و تحريم كالاهاى آمريكايى شدند. (28/8/75)
رئيس جمهور تاتارستان در ديدار با آقاى هاشمى رفسنجانى: مردم تاتارستان در پى احيإ ارزش هاى معنوى اسلام هستند.(30/8/75)
زنان محجبه بابرپايى تظاهرات خواستار اجراى احكام اسلامى در پاكستان شدند.(4/ 9/75)
عالم برجسته فلسطينى: هر كه به ولى امر مسلمين اهانت كند در برابر جهان اسلام ايستاده است.(6/9/75)
دكتر صبحى غوشه: هيچ مبارزه اى در تاريخ فلسطين نتيجه بخش تر از انتفاضه نبوده است.(8/9/75)
دادگاه عالى رژيم صهيونيستى شكنجه فلسطينى ها را قانونى اعلام كرد.
حكم اخراج 23 دانش آموز محجبه فرانسوى از مدارس اين كشور تإييد شد.(10/9/ 75)
پنج اسلامگرا در مصر به اعدام محكوم شدند.(13/9/75)

داخلى
مجلس طرح الزام فراگيرى آموزش هاى فنى و حرفه اى را براى اشتغال به كار تصويب كرد.(16/8/75)
حكم دستگيرى و زندان شهردار سابق منطقه 12 و مدير كل حراست شهردارى تهران صادر شد.
وزير فرهنگ و آموزش عالى: دانشگاه آزاد متناسب با اهداف اوليه حركت نكرده است.
عمل پيوند مفصل و استخوان براى اولين بار در ايران انجام شد.(20/8/75)
طرح ادغام وزارتخانه هاى جهاد سازندگى و كشاورزى رد شد.(22/8/75)
آيت الله پسنديده به رحمت حق پيوست.
آموزش عمومى كشور در سال آينده 60 ميليارد تومان كسرى اعتبار دارد.(23/8/ 75)
رئيس جمهور: ايران در هيچ زمانى به اندازه امروز محقق و بودجه تحقيقاتى نداشته است.
وزارت خارجه: دادستان آلمان تحت پيگرد قانونى قرار خواهد گرفت.(24/8/75)
وزارت خارجه: دولت آلمان مسوول پيامدهاى بحران در مناسبات تهران ـ بن است.
سفير آلمان در تهران به وزارت امور خارجه فراخوانده شد.
رئيس مجلس ايتاليا: ايران مى تواند نقش رهبرى منطقه را به عهده داشته باشد.(26
/8/75)
نمايندگان مجلس خواستار تجديد نظر در روابط جمهورى اسلامى ايران با آلمان شدند.
اقشار مختلف مردم عملكرد خصمانه قوه قضاييه آلمان را محكوم كردند.(28/8/ 75)
مجلس خبرگان: دولت مقتدر ايران بايد به ياوه سرايى آلمان ها پاسخ دندان شكن بدهد.(29/8/75)
رئيس ديوان محاسبات كشور: واسطه گرى برخى شركت هاى دولتى موجب افزايش قيمت ها و تبعيض در جامعه شده است.(30/8/75)
وزير نفت: من هم از وضع توزيع گاز مايع راضى نيستم.
رئيس جمهور: حوادث اخير در روابط تهران ـ بن نتيجه نفوذ آمريكا و اسرائيل است. (3/9/75)
اولين كميسيون مشترك اقتصادى ايران و روسيه آغاز به كار كرد.(11/9/75)
وزير بهداشت: 221 نفر در كشور بر اثر ابتلا به ايدز جان باخته اند.(12/9/ 75)
دو استاد تاجيك به عضويت فرهنگستان زبان و ادب فارسى منصوب شدند.(13/9/ 75)
ممنوعيت استفاده از واژه هاى فرنگى به تصويب مجلس رسيد.(14/9/75)
رهبر انقلاب: پيشرفت سازندگى و موقعيت نوين كشور تكاليف تازه اى را بر عهده مسوولان فرهنگى مى گذارد.(15/9/75)

خارجى
كلينتون در انتخابات رياست جمهورى آمريكا بر رقيب خود غلبه كرد.(16/8/ 75)
بيش از 50 درصد واجدين شرايط در انتخابات رياست جمهورى آمريكا شركت نكردند. (17/8/75)
در يك عقب نشينى آشكار به دنبال سقوط دولت بى نظيربوتو, گروه طالبان غير نظامى كردن كابل را پذيرفت.(19/8/75)
آمريكا از كميته مالى سازمان ملل اخراج شد.(20/8/75)
ربانى: مردم افغانستان كمك هاى انسان دوستانه جمهورى اسلامى ايران را هرگز فراموش نخواهد كرد.(23/8/75)
مجمع عمومى سازمان ملل, سياست مداخله گرانه آمريكا را محكوم كرد.(24/8/ 75)
مردم مجسمه هاى آتاتورك را در دو شهر تركيه تخريب كردند.
دولت موقت پاكستان اعلام كرد: اسلام آباد در مسإله افغانستان مداخله نخواهد كرد.(26/8/75)
ارتش تركيه وارد شمال عراق شد.
سازمان عفو بين الملل: رژيم صهيونيستى زندانيان فلسطينى را شكنجه مى كند.(27/ 8/75)
دادگاه عالى پاكستان: بركنارى بى نظيربوتو مغاير قانون اساسى نيست.
يك ديپلمات آمريكايى: ما از گسترش روابط ايران با آفريقا نگرانيم.(30/8/ 75)
دكتر شولاتور روزنامه نگار برجسته و صاحب نظر آلمانى: شاهدان دادگاه ميكونوس عامل سازمان جاسوسى آمريكا هستند.(3/9/75)
نمايندگان مجلس سودان خواستار تعطيل سفارت آمريكا در خارطوم شدند.(6/9/ 75)
آمريكا موافقت خود را با از سرگيرى فروش نفت عراق اعلام كرد.(7/9/75)
65 كشور اقدامات خودسرانه آمريكا عليه ديگر كشورها را محكوم كردند.
سوشرنتسين: سرتاسر روسيه را فساد فرا گرفته است.
شوراى امنيت, انتخابات آبخازستان را بى اعتبار دانست. (8/9/75)
مادر بى نظير بوتو رهبر حزب مردم پاكستان شد.(11/9/75)
آمريكا مجبور به كاهش پايگاه هاى نظامى خود در ژاپن شد.
اكونوميست: اسلام اكنون تنها ايدئولوژى در حال ستيز با آمريكا است.
آسيايى ها عليرغم مخالفت آمريكا, ميانمار را به عضويت آ سه آن درآوردند.
دبير جمعيت حمايت از قربانيان سلاح هاى شيميايى: 84 شركت آلمانى, عراق را در ساخت و تكثير سلاح هاى شيميايى كمك كردند.(12/9/75)
دستگيرى دو جاسوس قطرى روابط منامه ـ دوحه را بحرانى تر كرد.
واشنگتن تايمز: ارتش آمريكا گرفتار اختلاف و درگيرى داخلى است.
احمد شاه مسعود: ائتلاف با حكمتيار اشتباه بزرگى بود.
شخصيت هاى لبنانى خواستار مقابله با تهاجم فرهنگى صهيونيسم شدند.(13/9/ 75)
وزير دفاع كانادا: قدرت جهانى آمريكا به دليل فشارهاى داخلى در حال افول است.
اسرار آزماش هسته اى روس ها بر روى هزاران نظامى عراق فاش شد.(14/9/75)
خبرگزارى آلمان: دولتمردان آلمان در تجهيز رژيم عراق به سلاح هاى شيميايى دست داشته اند.
حكمتيار به ائتلاف ربانى و دوستم پيوست.
ژنرال دوستم به سمت معاونت رئيس جمهورى افغانستان منصوب شد. (15/9/75)
پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


عامل ابتلا به پوكى استخوان در زنان
تحقيقى كه در مجله پزشكى ((نيوانگلند)) منتشر شده است نشان مى دهد زنان مبتلا به افسردگى يا كسانى كه در گذشته چنين مشكلى داشته اند دچار از دست دادن ميزان تراكم جرم استخوانى مى شوند.
كاهش تراكم مواد معدنى استخوانها كه از طريق دستگاهabsorptionometer اشعه ايكس اندازه گيرى مى شود در نقاط گوناگون اسكلت بدن 24 زن 33 تا 49 ساله كه اكنون يا در گذشته مبتلا به افسردگى بوده اند, مشاهده شد.
در اين تحقيق نتايج به دست آمده با نتايجى كه از 24 زن هم سن و سال و هم تيپ گروه اول ولى بدون داشتن سابقه ابتلا به افسردگى به دست آمد مورد مقايسه قرار گرفت.
به گفته محققان زنانى كه دچار افسردگى بوده يا هستند در طول زندگى بيش از ساير زنان با خطر شكستگى استخوان مواجه خواهند بود.
براساس اين تحقيق افسردگى شديد 5 تا 9 درصد زنان را مبتلا مى كند و با پائين آمدن يك هورمون مهم رشددرارتباطاست.
كاهش جرم استخوانى, ويژگى بيمارى استئوپروسيز يا پوك استخوانى است كه باعث شكنندگى استخوان ها مى شود و عامل شكستگى استخوان لگن و ديگر استخوان هاى بدن است.

راز طول عمر
شايد لازمه يك زندگى شاد امساك در مصرف غذا و خويشتن دارى جنسى نباشد اما به عقيده پژوهشگران تركيب اين دو عامل, راز طول عمر است.
برخى از دانشمندان از جمله جورج رات از موسسه ملى كهولت آمريكا كه نسبت به عمر طولانى خوشبين هستند مى گويند: پيروى از يك زندگى زاهدانه از نظر تئورى انسان را قادر مى كند تا 170 سال عمر كند.
كاهش جذب غذا سرعت پردازش مواد غذايى را كاهش مى دهد و بدن از مسير رشد و توليد مثل به مسير بقا تغيير وضع مى دهد.
اندكى ورزش روزانه مطمئنا در پيشگيرى از بيمارىهايى نظير سرطان كه غالبا با افزايش سن بروز مى كند مفيد است اما ورزش در بالا بردن عمر تإثيرى ندارد.
رات معتقد است كه تنها مصرف مواد غذايى مى تواند بر فرايند پيرى تإثير بنيادى بگذارد. افراد بالاى 100 سال تقريبا هميشه لاغر اندام اما قوى هستند. رات و همكارانش ده ها سال به تحقيق در مورد فرايند پيرى در بين جوندگان و ميمون ها پرداخته اند.
دانا هولمز از شعبه دانشگاه آيداهو در مسكو معتقد است تمايلات جنسى بر روند پيرى تإثير مى گذارد. اگر اندام هاى تناسلى حيوانات نر را برداريد طول عمرشان بيشتر مى شود. در مورد جنس ماده نيز وقتى توليد هورمون استروژن متوقف شود عمر طولانى پيدا مى كنند.
سال هاست كه در فرهنگ ها و مذاهب مختلف روزه دارى و خويشتن دارى جنسى به عنوان راز برخوردارى از يك عمر طولانى و سالم تبليغ مى شود اما دانشمندان در اين خصوص كه آيا عدم وجود اين ميل در انسان ها عمر را افزايش مى دهد يا نه اتفاق نظر ندارند.

فشار خون و تبعيض نژادى
نتايج تحقيقات وسيعى كه اخيرا توسط گروهى از دانشمندان منتشر شده است نشان مى دهد آن دسته از سياهپوستان آمريكايى كه از تبعيضات نژادى رنج مى برند و براى احقاق حق خودكارى نمى توانند انجام دهند به عارضه فشار خون بالا مبتلا مى شوند.
براساس اين گزارش, برخى از مطالعات نشان داده است كه تفاوت هاى ژنتيكى عامل فشار خون بالاست ولى نانسى كرايگر پژوهشگر بخش بهداشت عمومى دانشگاه هاروارد در اين خصوص معتقد است كه علاوه بر مسايل ژنتيكى عامل ديگرى نيز در ابتلا به عارضه فشار خون موثر است.
خانم كرايگر عوامل كليدى ديگرى را نيز در افزايش فشار خون مدنظر قرار داده است كه عبارتند از ميزان چربى, تناسب اندام و مصرف الكل مع الوصف از تحقيقاتى كه بر روى 4 هزار و 86 فرد سياه پوست و سفيد پوست صورت گرفته, نتايج زير به دست آمده است.
سياه پوستانى كه داراى يك شغل آبرومند بوده و با مسإله تبعيض نژادى چندان روبه رو نشده بودند و يا با بى عدالتى مبارزه كرده اند, كمترين ميزان فشار خون را داشتند.
طبقه كارگر سياه پوستان و كسانى كه مورد تبعيض قرار گرفته و با بى عدالتى مواجه شده بودند فشار خون آنها به بالاترين ميزان خود رسيده بود.
خانم كرايگر توضيح داد كه در ميان صاحبان مشاغل مردانى كه در معرض فشارهاى شغلى بودند, خطر ابتلا آنها به فشار خون ديتاستوليك 10 برابر بيش از كسانى بود كه با اين گونه محيطها سر و كار نداشتند.

فوتبال و عقيم شدن پسران نوجوان
پژوهشگران ايتاليايى هشدار دادند بازيكنان كم سن و سال فوتبال كه تمرين هاى شديد انجام مى دهند ممكن است قدرت بارويشان در معرض خطر آسيب قرار گيرد و يا حتى عقيم شوند.
دكتر ((آندرا اسكارآموزا)) پزشك تيم فوتبال آسه ميلان و همكارانش از دانشگاه پاويا طى گزارشى در مجله پزشكى ((لانست)) نوشتند: بازيكنان نوجوان فوتبال احتمالا بيضه هايى كوچكتر داشته و ممكن است به واريكوسل كه يك بيمارى بدون درد بيضه هاست, مبتلا شوند.
واريكوسل سياهرگ هاى واريسى اطراف طناب اسپرمى است كه اسپرم را از بيضه ها مى گيرد. اين بيمارى هيچ علائمى ندارد اما بر جريان خون به بيضه ها تإثير مى گذارد و مى تواند منجر به عقيمى شود.
محققان 198 پسر 10 تا 14 ساله را مورد بررسى قرار دادند و دريافتند پسرانى كه تمرين فوتبال نمى كردند دچار چنين مشكلاتى نشدند. اما 30 درصد پسرانى كه به مدت بيش از 10 ساعت در هفته تمرين فوتبال انجام مى دادند دچار بيمارى واريكوسل بودند.
اين محققان گفتند: تمرينات ورزشى در اثر برخى تإثيرات مكانيكى ورزش ممكن است باعث بروز واريكوسل شود. آنها توصيه كردند ورزشكاران نوجوان به طور مرتب تحت معاينات پزشكى قرار گيرند.

كشف عامل ابتلا به سرطان در سيگار
نتايج جديدترين مطالعه پزشكى نشان مى دهد استعمال دخانيات يك نوع ژن سالم در بدن انسان را تخريب مى كند و باعث سرطان ريه مى شود.
بنابراين گزارش نشريه ساينس دانشمندان با به كار گرفتن يك روش جديد به نام ((تشديد ژنتيك)) نشان داده اند كه ماده شيميايى خطرناكى كه در دخانيات موجود است و ((اپ اكسيد بنزن پايرين ديول)) نام دارد تإثير تخريب كننده اى بر روى ژن مخصوصى كه P 53 نامگذارى شده است دارد.
ژن پ 53 در بدن هاى سالم پروتئين خاصى را توليد مى كند كه باعث جلوگيرى از تقسيم سلول ها مى شود.
مختل شدن اين ژن باعث رشد بى رويه سلول هاى ناخواسته و توليد تومورهاى سرطانى مى شود.
به نوشته نشريه ساينس سرطان ريه يكى از بزرگترين عوامل مرگ و مير در آمريكا محسوب مى شود و سالانه 419 هزار نفر در آمريكا در اثر ابتلا به سرطان ريه جان خود را از دست مى دهند.

صرف صبحانه قدرت فراگيرى را افزايش مى دهد
كودكانى كه حدود 30 دقيقه قبل از شروع امتحانات در مدرسه صبحانه مى خورند احتمالا در آزمون هاى يادگيرى و حافظه نمراتى بهتر از كودكانى كه 2 ساعت قبل در منزل صبحانه صرف كرده اند كسب مى كنند.
گروهى از محققان طى مقاله اى در شماره ماه اكتبر آرشيو طب نوزادان و نوجوانان نوشتند در تحقيقى كه بر روى 590 دانشآموز دبستانى انجام شد مشخص شد كه صرف صبحانه 30 دقيقه قبل از امتحان سطح نمرات به دست آمده را به ميزان قابل توجهى بهبود مى بخشد.
چندين تحقيق نشان داده است كه صرف صبحانه در هر زمان به هنگام صبح, تإخير و غيبت در سر كار را كاهش مى دهد و خلاقيت و مهارت هاى حل مسإله را در كودكان تقويت مى كند. كودكان فقير كه دچار سوء تغذيه هستند وقتى در مدرسه صبحانه صرف مى كردند پيشرفت قابل توجهى از خود نشان دادند.
سويج مار مى گويد: سراسر شب به بدن ما چيزى نمى رسد و سوخت و ساز بدن كند مى شود. كودكان و بالغين به هنگام صبح نياز به سوخت رسانى به بدن خود دارند.
تا زمانى كه ماده غذايى صرف مى شود نوع آن مهم نيست. در حالى كه غذايى متعادل شامل آب ميوه, غلات, لبنيات, ميوه جات ممكن است غذاى كاملى باشد ولى حتى خوردن تكه اى پيتزاى سرد آن هم در اتوبوس مفيد است.
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


اطاعت محض
يكى از اعضاى دفتر حضرت امام مى گويد: در يكى از جلسات حاج سيد احمد آقا به دوستان فرمودند كه ولى امر ما[ حضرتآيه الله]آقاى خامنه اى است, اگر ايشان به من بگويند كه به منزل خودتان نمى توانيد داخل شويد من داخل نمى شوم و مطيع ايشان هستم.

تمام نعمت
رسول اكرم(ص) فرمود: تمام نعمت شانزده چيز است; چهار در دل, چهار در تن, چهار در بيرون تن, و چهار ديگر در بين اين دوازده نعمت است: آن چهار كه در دل است; علم مكاشفه و علم معاملت و عدل و عفت است و آن چهار كه در تن باشد; تندرستى, قوت, جمال و عمر دراز, و آن چهار نعمت كه بيرون تن است; مال است و جاه و اهل و عشيرت و بزرگى نسب, و آن چهار نعمتى كه مابين ايشان است هدايت است و رشد و تإييد و تسديد. اين است نعمتهاى دنيا كه وسيله آخرت است.
(كيمياى سعادت, ص 668ـ 691)

ياد يار
بايزيد بسطامى را مريدى بود كه بيست سال خدمت وى مى كرد و هيچ گاه از او جدا نمى شد و هر وقت بايزيد او را طلب مى كرد, مى پرسيد: اسم تو چيست؟
مريد روزى گفت: من بيست سال است در نزد تو هستم و هنوز اسم مرا ياد نگرفته اى و هر روز اسم مرا مى پرسى؟ بايزيد گفت: نام او آمده است و همه نام ها از دل من برده نام تو ياد مى گيرم و باز فراموش مى كنم!
(تذكره الاوليإ, ص 184 ـ 185)

برده پول
روزى عمرو بن عاص به معاويه گفت: چرا اين قدر پول و مال دوست مى دارى؟ جواب داد چگونه ندارم و حال آن كه با همين پول و مال تو و امثال تو را بنده خود كرده ام و دين و انصاف تو را از دستت گرفته ام!

عافيت جويى
من كه مى دانم تو پايت خسته است
هى بگو راه شهادت بسته است
چند مى گويى كه : چشمت را ببند
درد را بگذار و چون دلقك بخند؟
من به درد آغشته ام از كودكى
بر نمىآيد ز دستم دلقكى
(قادر طهماسبى)

دوستى ولايت
ما امام[خمينى] را مانند رسول الله دوست مى داريم. مانند همه مجاهدان راه حق و شرافت او را دوست داريم. به مانند صحابه و اهل بيت عصمت و طهارت او را دوست مى داريم. ايشان در راه قرآن و سرافرازى پرچم اسلام, جهاد عليه ستمكاران و متجاوزان را آغاز نمودند.
(شهيد دكتر فتحى شقاقى)

مرد در زير زبان خود پنهان است
آورده اند كه شخص خوش سيمايى به محضر عالمى وارد شد, عالم از ترس اين كه مبادا تازه وارد از او برتر و عالم تر باشد و سخنانش را نكته گيرى كند, ساكت شده و سخن خود را قطع كرد. ديرى نپاييد كه تازه وارد به حرف آمده و با گفتن چند كلمه, بى محتوايى خود را برملا ساخت و عالم كه به خاطر ضعف خود سكوت كرده بود به ادامه سخن پرداخت.
(معراج السعاده, ص450)

سرمايه راه رو
سرمايه راه رو حضور و ادب استآن گاه يكى همت و ديگر طلب است
ناچار بود سالك از اين چهار اصول ورنه به كمال خود رسيدن عجب است
(علامه حسن زاده آملى)

پارسايى اميرالمومنين(ع)
در عصر خلافت على(ع) كه اموال بسيار به كوفه مىآمد, قنبر ـ غلام على(ع) ـ چند ظرف طلا و نقره از بيت المال را به حضور على(ع) آورد و عرض كرد: تو آنچه بود تقسيم كردى و براى خود نگه نداشتى, من اين ظرف ها را براى تو ذخيره كرده ام. امام على(ع) شمشير خود را كشيده, به قنبر فرمود: واى بر تو! دوست دارى كه به خانه ام آتش بياورى. سپس آن ظروف را تكه تكه كرد و سرپرست هاى امور شهرى را طلبيد تا عادلانه[بين مردم] تقسيم كنند.
(بحار ج, 41, ص113)

تورم خود
ناتوان ترين حيوانات, آن قدرتمندهاى قدرت پرست هستند كه موجوديت خود را به نفى هستى ديگران استوار مى سازند. اين پديده چندان جاى شگفتى ندارد, زيرا اين حيوانات موجوديت خود را فقط با تورم خود طبيعى و مطلق العنان بودن خود تفسير مى نمايند و هدفشان تورم خودهاى پليدشان است.
(تفسير نهج البلاغه, محمد تقى جعفرى, ج17, ص248)

حساب اعمال
مروى است كه فرزندان حضرت آدم بر بدن او بالا و پايين مى رفتند و پاهاى خود را بر دندان هاى آن حضرت مى گذاردند و بسان نردبان بالا مى رفتند و ايشان سر به زير انداخته و آنان را منع نمى كرد يكى از اولاد بزرگ گفت: پدر چرا منعشان نمى كنى؟ فرمود: آنچه مى دانم شما نمى دانيد يك حركت كردم مرا از سراى كرامت به دار ذلت آوردند, ترسم يك حركت ديگر كنم و بلايى ديگر نازل شود.(معراج السعاده, ص604)

شر نفاق
اميرالمومنين(ع): پيامبر به من فرمود, من بر امتم, نه از مومن مى ترسم و نه از مشرك, چرا كه مومن ايمانش او را باز مى دارد و مشرك را خداوند به وسيله شركش نابود مى كند, بلكه تنها از شر كسانى مى ترسم كه در دل منافقند و در زبان دانا. (نهج البلاغه, نامه27)

فقيه كيست
علامه مجلسى مى گويد: فقيه در اخبار آل محمد(ص) بيشتر به معناى عالمى است كه اهل عمل باشد و عيوب و آفات نفس را بشناسد و دل از دنيا برگرفته و زهد پيشه كرده باشد و همواره شيفته نعمت جاويد قرب و وصال خدا باشد.
(هويت صنفى روحانى, ص61)

عجايب آفرينش زمين
زمين ساعتى 22 هزار فرسخ مى جهد (حركت انتقالى) و 277 فرسخ در ساعت مى چرخد (حركت وضعى) شعاعش 6400 كيلومتر كه 22 كيلومتر در قطبين كمتر از استواست. حركت زمين هر صد سال يكهزارم ثانيه كند مى شود. گازهاى جو اطراف زمين عبارتند از ازت, اكسيژن, آرگون, دى اكسيد كربن, نئون, هليم, متان, كرى پتون, هيدروژن, دى اكسيد ازت, گزنون. اگر همه اكسيژن جو را مايع مى كردند پوسته اى به قطر 2/2 متر سراسر زمين را مى پوشاند, جو همچون زرهى براى زمين است كه جلو اشعه هاى خطرناك و شهابهاى مرگبار را مى گيرد و درجه حرارت را ثابت نگه مى دارد و ذخيره اى است كه بخار آب اقيانوسها را به خشكيها مى رساند. جو اگر نبود صدا وجود نداشت, و نه قشنگى آسمانها و طلوع و غروب آفتاب و چشمك زدن ستارگان, هر صد ميليون سال زمين يك درجه سردتر مى شود و اگر 547513 عدد ماه كه در شب چهارده ديده مى شود با هم از شرق طالع شوند تازه اندازه خورشيد روشنايى خواهند داشت.
(اولين دانشگاه و آخرين پيامبر, ج1, ص140 ـ 144)

اين گونه باش
يا كميل! آرام باش تا شهره نشوى, خود را نهان كن تا نامت نبرند, بياموز تا عالم شوى, لب فروبند تا سالم مانى, اگر خدا دينش را بتو بشناساند چه باك كه مردم را نشناسى يا آنها تو را نشناسند.
(تحف العقول, ص242)

اصول ثابت و متغير
اصول ثابتند و نمودها متغير, فطرت آدمى پيوسته ثابت و محور زندگى است و سيماى زندگى در مدار اين محور ثابت با تغييرات گوناگون در حركت است و هر دو هم ثبات و هم تغير حقند و تعارض با هم ندارند.
(اسلام و تحولات زندگى, سيد قطب, ص249)

زكات مال
كسى از شبلى پرسيد: زكات 200 دينار چند دينار است؟ گفت: از آن خود مى پرسى يا از آن من؟ گفت: مگر زكات دادن من و تو فرق دارد؟ گفت: اگر تو دهى زكات آن 5 دينار است و اگر من دهم 200 دينار.
(تفسير خواجه عبدالله انصارى,ص7)

پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


سوال:
بحث اختيارات ولى فقيه دوباره مطرح شده است, اخيرا يكى از نمايندگان مجلس شوراى اسلامى گفته است: حدود اختيارات رهبر و ولايت فقيه در نظام ما در چارچوب قانون اساسى است اگر ولى فقيه بر تغيير قانون تإكيد كرد اما مردم آن را تإييد نكردند, قانون عوض نمى شود. سوال اين است كه ديدگاه حضرت امام كه بنيانگذار جمهورى اسلامى و احياگر اصل ولايت فقيه بودند در اين باره چيست؟ و خود قانون اساسى چه نظراتى دارد؟
(تهران, اصغر ابراهيمى)
پاسخ:
اين برداشت برخلاف ديدگاه صريح حضرت امام خمينى و قانون اساسى است. آن حضرت هم از حيث نظرى معتقد بودند اختيارات ولى فقيه فراتر از قانون اساسى است و هم در مواردى شخصا فراتر از قانون عمل كردند و اصولا افزودن قيد مطلقه بر ولايت فقيه, در كلام حضرت امام, وقتى بود كه برخى تصور مى كردند اختيارات رهبر, محدود و منحصر به اصل يك صد و دهم قانون اساسى است.
به علاوه در اصل پنجاه و هفتم قانون اساسى به قيد مطلقه تصريح شده آن جا كه مى گويد: ((قواى حاكم در جمهورى اسلامى ايران عبارتند از: قوه مقننه, قوه مجريه و قوه قضائيه كه زير نظر ولايت مطلقه امر و امامت امت بر طبق اصول آينده اين قانون اعمال مى گردند.))
حضرت امام خمينى نيز درباره اختيارات ولى فقيه مى فرمايند:
((روحانيت بيشتر از اين در اسلام اختيارات دارد و آقايان براى اين كه خوب ديگر خيلى با اين روشنفكرها مخالفت نكنند يك مقدارى كوتاه آمدند اين كه در قانون اساسى هست, اين بعض شوون ولايت فقيه هست نه همه شوون ولايت فقيه)).
(صحيفه نور, ج11, ص133)
اصولا اين بحثى انحرافى و خطرناك است كه كسانى ولى فقيه و مردم را در برابر هم قرار بدهند, مردم با ولى فقيه به عنوان نائب امام زمان(عج) بيعت كرده اند و از دستوراتش پيروى مى كنند و همه تلاش ولى فقيه هم در جهت تإمين مصالح جامعه اسلامى و حفظ حقوق مردم است و اصولا در حكومت اسلامى رابطه بين مردم و زمامدار, رابطه بين امام و مإموم, مريد و مراد و رابطه صميمانه و عاشقانه است كه نظير آن را در هيچ جاى عالم نمى توان ديد.
پيداست سخنانى كه برخلاف صريح قانون اساسى و ديدگاههاى روشن حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ گفته مى شود, نه از سر مسووليت و تعهد دينى ادا مى شود و نه براى رضاى خداست. اعاذنا الله من شرور انفسنا.

سوال:
بعضى از فاميل و دوستان ما نماز نمى خوانند و روزه نمى گيرند, نوار مبتذل گوش مى كنند و چه بسا حجاب را هم رعايت نمى كنند, با توجه به اثرات منفى كه روى بچه هاى ما مى توانند داشته باشند, تكليف چيست, آيا با آنها قطع رابطه كنيم؟
(اهواز, ج, امامى)
پاسخ:
نسبت به آنها با امر به معروف و نهى از منكر برخورد كنيد, معمولا اين افراد شناخت درستى از احكام دين مقدس اسلام ندارند و برخى نيز تحت تإثير فرهنگهاى بيگانه هستند بنابراين با منطق و استدلال به آنها بفهمانيد كه عمل كردن به دستورات الهى به سود خود آنها هست و مخالفت با اوامر الهى, مستوجب عقوبت اخروى است و انسان در برابر فرامين خداوند نبايد لجاجت داشته باشد, از طرف ديگر بايد مواظب اهل و عيال خود نيز باشيد ((قوا انفسكم و اهليكم نارا))
(تحريم, آيه6)
بايد فرزندان شما بدانند كه آن فاميل و آشنايان گرفتار بيمارى جهل و نادانى يا احيانا لجاجت هستند و راه آنها باطل است و لازم است در برنامه هايشان تجديد نظر كنند, و به طور كلى همه ما در هر كارى معيار را رضايت و خشنودى خداوند قادر متعال قرار دهيم, اگر رضايت او در كارى هست, انجام دهيم و اگر انجام كارى موجب غضب اوست آن را ترك كنيم.

سوال:
با توجه به اين كه ما فارسى زبان هستيم, چگونه قرآن مى تواند براى ما معجزه باشد, لطفا توضيح دهيد, چون اين مسإله مدتهاست كه ذهن مرا به خود مشغول داشته است.
(دزفول, ح, خادمعلى)
پاسخ:
اعجاز قرآن تنها در فصاحت و بلاغت نيست تا فقط اعراب متوجه بشوند بلكه از جهات متعددى است از جمله:
1ـ اعجاز از جهت علم. قرآن شريف با آياتى از قبيل ((نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شىء)) (نحل, 89) ((و لارطب و لايابس الا فى كتاب مبين)) (انعام, 59) مخالفان را دعوت به مقابله كرده, زيرا هر كس در متن تعاليم بلند اسلام دقت كند مى بيند كه متعرض هر موضوعى اعم از كوچك و بزرگ شده است, از معارف الهى و اخلاق فاضله گرفته تا قوانين و احكام فرعى در عبادات و معاملات و سياسات و اجتماعيات و خلاصه آنچه به انسان و اعمال او كوچك ترين ارتباطى دارد, بياناتى كرده است و همه آنها براساس فطرت و اصل توحيد بنا شده است.
2ـ قرآن از جهت كسى كه بر او نازل شده است نيز معجزه است. زيرا فرد درس ناخوانده و استاد نديده اى كه ناگهان كلمات و حقايقى بر زبان آورد كه بزرگان علوم در برابرش زانو زدند و اديبان و سخن سنجان عرب از مقابله اش درماندند, بيانگر معجزه بودن اين كلمات است خداوند نيز دراين باره مى فرمايد:
((قل لو شإ الله ما تلوته عليكم و لا ادريكم به فقد لبثت فيكم عمرا من قبله افلا تعقلون)) (يونس, 16)
3ـ قرآن از نظر اخبار غيبى كه در طى آيات فراوانى بيان شده است و از سرگذشتهاى انبيا و امت هاى گذشته و آينده خبر مى دهد, نيز معجزه است. از جمله آياتى كه بر اين معنا دلالت مى كند, آيه 49 سوره هود است كه مى فرمايد: ((تلك من انبإ الغيب نوحيها اليك ما كنت تعلمها انت و لاقومك من قبل هذا)).
4ـ قرآن از نظر عدم وجود اختلاف در آيات آن نيز معجزه است. با اين كه جهان مادى, محل تكامل و تحول است و قرآن به مناسبت هاى مختلف به تدريج نازل شده مع الوصف, هيچ اختلافى در آن نيست همان طور كه خداوند مى فرمايد: ((ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا)) (نسإ,81).
5ـ از نظر بلاغت و فصاحت نيز قرآن معجزه است از اين رو به كسانى كه مهارت و هنرشان ادبيات بود مى فرمايد: ((قل فإتو بسوره من مثله وادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين…)) (يونس, 38)


فهرست كتابهاى ارسالى انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم به دفتر مجله:
المعجم المفهرس لالفاظ احاديث بحارالانوار, جزء نهم و دهم, چاپ اول.
مختلف الشيعه, علامه حلى, جزء هفتم و هشتم, چاپ اول.
اقتصادنا, شهيد آيه الله سيد محمد باقر صدر, تحقيق: گروه اقتصاد, چاپ اول.
تفسير راهنما, اكبر هاشمى رفسنجانى و جمعى از محققان مركز فرهنگ و معارف قرآن, چاپ اول.
زبان دين, امير عباس على زمانى, چاپ اول.
قرآن در آينه احكام, انجمن علمى ـ فرهنگى كتابخانه ملى كرمان, چاپ اول.
شرح خطبه حضرت زهرا(ع), جلد دوم, چاپ اول.
مجموعه آشنايى با اسوه ها (حبيب بن مظاهر, سلمان فارسى, ميثم تمار, بلال, مسلم بن عقيل) جواد محدثى, چاپ اول.
تتميم كتاب اصول الفقه (چاپ دوم)
فلسفه كانت (چاپ دوم) بزرگداشتها در اسلام (چاپ دوم), قرض الحسنه(چاپ دوم).

تازه هاى مطبوعات مذهبى
نخستين پيش شماره ماهنامه موعود به سردبيرى اسماعيل شفيعى سروستانى درباره ولى عصر(عج)
شماره اول فصلنامه علمى تخصصى ((علوم حديث)) با صاحب امتيازى ((دانشكده علوم حديث)).
شماره اول حكومت اسلامى (ويژه انديشه و فقه سياسى اسلام) با صاحب امتيازى دبيرخانه مجلس خبرگان و سردبيرى مهدى مهريزى.
پاسدار اسلام ضمن تبريك ورود اين نشريات به عرصه مطبوعات دينى براى دست اندركاران ارجمندشان آرزوى موفقيت دارد.


O تذكر:
1ـ عنوان دو مقاله روى جلد شماره 180 آمده بود كه به علت كمبود جا, ناچار به حذف آن دو مقاله شديم و از اين جهت پوزش مى طلبيم و از كسانى كه تذكر دادند, متشكريم.
2ـ در مقاله ((نامدارى ناشناخته)) منتشر در شماره 180 ص43, ستون سوم, سال 1306 هـ.ق درست است.
پاورقي ها:

/

رسالت ها و مسووليت هاى رئيس جمهور




سردبير

وظايف و مسووليت ها
براساس قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران, پس از مقام معظم رهبرى, رئيس جمهور, عالى ترين مقام رسمى كشور است و مسووليت اجراى قانون اساسى و رياست قوه مجريه را, جز در امورى كه مستقيما به رهبرى مربوط مى شود, بر عهده دارد.(1) وزيران توسط رئيس جمهور تعيين و براى گرفتن رإى اعتماد به مجلس معرفى مى شوند.(2) اعمال قوه مجريه نيز جز در امورى كه بر عهده رهبرى گذارده شده, از طريق رئيس جمهور و وزراست,(3) رئيس جمهور, رئيس شوراى امنيت ملى است(4) و مسووليت امور برنامه و بودجه و امور ادارى و استخدامى كشور را مستقيما بر عهده دارد.(5) امضاى عهدنامه ها, مقاوله نامه ها, موافقت نامه ها و قراردادهاى دولت ايران با ساير دولت ها و هم چنين امضاى پيمان هاى مربوط به اتحاديه هاى بين المللى پس از تصويب مجلس شوراى اسلامى با رئيس جمهور يا نماينده قانونى اوست.(6) رئيس جمهور استوارنامه هاى سفيران را امضا مى كند و استوارنامه هاى سفيران كشورهاى ديگر را مى پذيرد(7) و اعطاى نشان هاى دولتى نيز با اوست.(8)
بنابراين با توجه به اهميت و گستردگى مسووليت ها و اختيارات رئيس جمهورى, كسى مى تواند از عهده اين مهم برآيد كه علاوه بر داشتن شرايط اصل يكصد و پانزدهم قانون اساسى (يعنى ايرانى الاصل, تابع ايران, مدير و مدبر, داراى حسن سابقه و امانت و تقوا و مومن و معتقد به مبانى جمهورى اسلامى ايران و مذهب رسمى كشور) تصوير و شناخت درست و كاملى از جهان امروز داشته باشد, نقاط قوت و ضعف كشور و سياست ها و برنامه هاى اجرا شده و اصول سياست هاى جهانى و روش هاى حاكم بر روابط بين الملل را با فراست دريابد و متناسب با هر يك از موارد ياد شده, داراى مواضع اصولى و برنامه ريزى سازمان يافته باشد.

برنامه ها و اهداف
رئيس جمهور آينده بايد با صراحت, ديدگاه ها و برنامه هاى سياسى, اقتصادى, فرهنگى و اجتماعى خود را توضيح دهد تا مردم بتوانند با شناخت كافى از تجربه, دانش و كارآيى او در برنامه ريزى و مهار بحران, به انتخاب صحيح نايل شوند.
امروزه هيچ شخص يا جريانى در جمهورى اسلامى نيست كه فى المثل عدالت اجتماعى, دفاع از محرومان و مستضعفان و ارزش هاى اسلام و انقلاب را جزو اهداف خود معرفى نكند يا لااقل در گفتار, عدم پاىبندى خود را نسبت به آنها اعلام كند, از اين رو بيان كليات و در ضرورت پاسداشت آنها داد سخن دادن معضلى را از ميان برنمى دارد, زيرا واقعيت اين است كه گروه هاى موجود, تفاسير و برداشت هاى مختلفى از اين موارد دارند و همين اختلاف برداشت ها, سبب پيدايش اين گروه ها و دسته بندىها شده است; مثلا برخى, اجراى عدالت اجتماعى را تنها از مسير توسعه و تعديل, عملى مى پندارند و پاره اى ديگر, عدالت اجتماعى را معيار ارزيابى و سنجش سياست هاى مذكور مى دانند. گروه اول, حذف يارانه را عين عدالت اجتماعى مى شمارند و دسته دوم برخلاف عدالت اجتماعى و… .
بنابراين بايسته است, رئيس جمهور آينده, از نظر اقتصادى در قبال برنامه اول و دوم توسعه; به ويژه سياست تعديل, نقاط قوت و ضعف آن, اظهار نظر كند. مردم بايد بدانند آيا او روند كنونى را تنها راه توسعه و بازسازى كشور مى داند يا معتقد به تعديل و غربال آن است يا اين كه اصولا به اين برنامه ها اعتقادى ندارد و به هر حال انتخاب كنندگان بايد از راهكارهاى عملى منتخب خود براى اجراى عدالت اجتماعى, فقرزدايى و گسترش و توسعه فرهنگ اسلامى آگاه گردند.
هيچ قانونى يا شريعتى, رئيس جمهور را ملزم نمى كند كه همه سياست ها و برنامه هاى پيشين را تإييد يا رد كند, بل به اعتبار قدرتى كه از طريق قانون كسب مى كند, قادر است در عرصه هاى گوناگون, دگرگونى پديد آورد. از اين رو بايد ديدگاه هاى خويش را پيش از انتخاب, با صراحت بيان كند و اعلام دارد كه فى المثل روند خصوصى سازى را چگونه ارزيابى مى كند و برداشت وى از قانون اساسى درباره جايگاه هر يك از سه بخش دولتى, تعاونى و خصوصى كدام است؟ در قبال سياست هايى چون پيوستن كشور به سازمان ((گات)) يا تعرفه و تجارت جهانى, چه موضعى دارد؟ برنامه هاى عملى او براى تحول در نظام مالياتى, ساختار ادارى, برنامه ريزى و بودجه كشور و توازن ميان درآمد و هزينه حقوق بگيران دولت چيست؟ و آيا اساسا اعتقادى به وجود گرانى در كشور دارد يا اين مقدار را زاييده شرايط اقتصادى كشور مى داند و آن را طبيعى قلمداد مى كند؟
از نظر سياسى بايد مشخص كند كه در سياست خارجى به چه اولويت هايى معتقد است; در رابطه سياسى با كشورهاى جهان سوم و كشورهاى اسلامى قايل به توازن است يا ترجيح و اصولا تا چه ميزان به سياست تقويت رابطه با اروپا معتقد است و در صورت نظر مثبت داشتن, چه روش هايى در قبال توطئه هاى شيطنتآميزى چون ماجراى سلمان رشدى و دادگاه ميكونوس (وقاحت دادستانى برلين) در پيش خواهد گرفت؟ راهكارها و راهبردهاى او براى گسترش و تقويت ام القراى جهان اسلام چيست و اصولا چه تلقى و تفسيرى از صدور انقلاب دارد؟ آيا تجديد رابطه با نهضت هاى آزادى بخش, جايى در سياست خارجى دولت وى دارد يا خير؟ تئورى تشكيل هسته هاى حزب الله در سراسر عالم (پيشنهادى حضرت امام خمينى ـقدس سرهـ) را در شرايط كنونى جهانى تا چه حد ضرورى و مفيد مى داند؟
برنامه هاى او در سياست داخلى چيست؟ ميزان پاى بندى و اعتقاد وى به مشاركت سياسى مردم و نوع اين مشاركت, تشكيل شوراها و تشكل هاى سياسى و احزاب در چه حدى است؟ چه برداشتى از آزادىهاى عمومى و حقوق اساسى دارد و براى سياست گريزى نسل جوان چه برنامه هايى ارائه مى كند؟
ديدگاه ها و روش هاى فرهنگى و اجتماعى او كدام اند مثلا تهاجم فرهنگى را چگونه ارزيابى مى كند و برنامه هاى ايشان در اين باره چيست؟ مقولاتى چون فرهنگ جهاد و شهادت, ايثار, بسيج و حزب الله, چه جايگاهى در قاموس سياسى وى دارند ؟ با اينترنت و بزرگ راه هاى اطلاعاتى كامپيوترى چه نوع برخوردى در دولت وى خواهد شد؟ سياست گذارىهاى كلان او درباره فرهنگ عمومى و آموزش هاى همگانى و دگرگونى در نظام آموزشى كشور چيست؟
چه ديدگاهى درباره هنر دارد و در مثل درباره مباحثى چون شركت در جشنواره هاى جهانى فيلم و سينما, مميزى و نظارت بر فيلم و كتاب و ده ها مقوله از اين قبيل, چه نگرشى دارد؟
استفاده از نيروهاى بيگانه و سرمايه گذارى خارجى را در كشور چگونه مى بيند و نسبت به صدور نيروى كار به كشورهاى خارجى چه برداشتى دارد؟ در باب پديده هايى چون ورزش قهرمانى يا ورزش همگانى, ورزش بانوان, جايگاه فرهنگ سراها, اسلامى كردن دانشگاه ها, ازدواج جوانان, مسإله بى كارى و اشتغال, حقوق زنان و ده ها مسإله مهم ديگر چگونه مى انديشد و چه راه حل هايى ارائه مى كند؟

همكاران و مديران
تجربه هيجده ساله انقلاب اسلامى بايد همه را متقاعد كرده باشد كه بدون بهره جستن و به كارگيرى نيروها و امكانات همه گروه هاى وفادار به انقلاب و رهبرى معظم آن به مثابه عبور از كمركش كوه مشكلات, بسى نفس گير و بيرون از توان يك گروه و جريان ـ گرچه توانا و كارآمد ـ است بنابراين رئيس جمهور آينده بايد ضمن برخوردارى از كادرى نيك انديش, سخت كوش, توانمند و اهل طرح و برنامه, با سينه اى فراخناك, بسان شمعى فروزان, چهره هاى برجسته تعهد و تخصص را گرد وجود خويش جمع آورد و با نگرشى فرا جناحى به سامان دهى و رتق و فتق امور بپردازد.
رئيس جمهور آينده بايد بداند گرچه چشم انداز آينده انقلاب اسلامى, نويدبخش و پراميد است, لكن در شرايط كنونى در محاصره توطئه هاى دشمنان است و به كشتيى مى ماند كه دستخوش طغيان سيل فتنه و موج بلاست و رئيس جمهور با دلى دريايى بايد به اين عرصه قدم گذارد و به جنگ امواج بشتابد و اگر تصورى غير از اين دارد, همان به كه اين جبه را به ديگرى وانهد! افزون بر آن, بلاهايى چون نظام فاسد ادارى, بيداد پديده شوم و نكبت بار ارتشا و پارتى بازى و باند محورى, شكاف عميق طبقاتى و رنگ باختن بسيارى از ارزش ها, اگر بيش از سيل فتنه دشمن غدار نباشد, به يقين كمتر نيست, از اين رو رئيس جمهور آينده, بى شك بايد به خانه تكانى گسترده اى مبادرت ورزد و شعارهاى عدالت خواهانه نخستين انقلاب اسلامى را به عمل درآورد تا دوست و دشمن پرتوى از درخشندگى حكومت اسلامى را پرفروغ تر از پيش به نظاره بنشينند; اليس الصبح بقريب. والسلام

پاورقي ها:پانوشت ها: 1 ) اصل يكصد و سيزدهم قانون اساسى. 2 ) اصل يكصد و سى و سوم. 3 ) اصل شصتم. 4 ) اصل يكصد و هفتاد و ششم. 5 ) اصل يكصد و بيست و ششم. 6 ) اصل يكصد و بيست و پنجم. 7 ) اصل يكصد و بيست و هشتم. 8 ) اصل يكصد و بيست و نهم.