تمام نوشته های p1404pasdar

30نوامبر/16

حجاز در آستانه تحول

 

بررسی تحولات  عربستان سعودی پس از ملک عبدالله

دکتر سعدالله زارعی

عربستان در منطقه و جهان‌اسلام از جنبه‌های مذهبی، سیاسی و اقتصادی کشوری تأثیرگذار محسوب       می‌شود. از نظر مذهبی علاوه بر آنکه ۲ شهر مکه و مدینه در این کشور قرار دارد، قبله مسلمین، مدفن پیامبر اسلام(ص) و محل تولد اسلام و گسترش دین مبین در عربستان است. این مساله باعث شده تا عربستان دارای نوعی از الهام‌بخشی در بین کشورهای اسلامی باشد.

از نظر سیاسی، عربستان به واسطه وهابیت، یک قطب و بلوک‌ مذهبی ـ سیاسی محسوب می‌شود و جهان اسلام را به ۲ دسته موافقان و مخالفان خود تبدیل کرده است. کانون بلوک وهابی، عربستان و کانون بلوک مخالف وهابیت، جمهوری اسلامی ایران است.

در حوزه عربی، عربستان دارای مرکزیت است. مقر اصلی سازمان همکاری‌های اسلامی در شهر جده قرار دارد و بسیاری از سازمان‌های دیگر مذهبی جهان اسلام نیز در عربستان شکل گرفته و دفاتر آن در این کشور قرار دارد. بنابراین از این منظر، این کشور نقشی تعیین کننده در سطح جهان اسلام دارد.

از لحاظ اقتصادی، عربستان بزرگترین صادرکننده نفت جهان است و در ردیف بزرگترین کشورهای صاحب ذخایر عظیم نفت و گاز محسوب می‌شود. به غیر از این، عربستان سعودی در بسیاری از بازارهای منطقه‌ای و بین‌المللی اقتصادی حضور دارد و سهم زیادی از سرمایه‌گذاری‌های اقتصادی در کشورهای منطقه به این کشور تعلق دارد.

وضعیت این کشور با عنوان «عربستان سعودی» با وضعیت پادشاهی در این کشور گره خورده است. برخلاف کشورهای دیگر که کشوری با یک سیستم و رژیم سیاسی وجود دارد، اساساً وجود کشوری با نام عربستان سعودی با موجودیت یک رژیم خاص گره خورده و بود و نبود این رژیم، تاثیر فراوانی بر بود و نبود آن کشور دارد.

مسلما اگر آل سعود در عربستان سقوط کنند و رژیم در این کشور از پادشاهی به سمت جمهوری یا شبه جمهوری تغییر مسیر بدهد یا در همین سیستم پادشاهی، حکومت از خانواده‌ای به خانواده‌ای غیر از خاندان سعود منتقل شود، دیگر کشوری به نام عربستان سعودی وجود خارجی نخواهد داشت و ما شاهد یک کشور و وضعیت جدیدی خواهیم بود.

عربستان در این صورت چه تجزیه شود یا واحد باقی بماند، دیگر عربستان سعودی نخواهد بود زیرا واژه «سعودی» جزیی از هویت این کشور شده و با سقوط آنها این پسوند تغییر خواهد کرد. ممکن است کشورهای جدیدی در این سرزمین  به وجود بیایند که بخشی از آن در نجد همچنان پسوند سعودی را یدک بکشد ولی در حجاز، الشرقیه، جنوب و شمال دیگر قطعاً این پسوند را نخواهد داشت.

بنابراین باید توجه شود که کشوری به نام عربستان‌سعودی با همه این امتیازاتی که برشمردیم، ارتباط تنگاتنگی به وضعیت پادشاهی در عربستان دارد.

خوب است بدانیم که عربستان سعودی در سال ۱۹۳۱ در این سرزمین متولد شد و از عمر آن در دنیا، بیش از ۸۵ سال نمی‌گذرد. در این سال، آل‌سعود و وهابی‌ها توانستند با کمک بعضی از قبایل عربستان به خصوص قبیله بزرگ «عتیبه» حکومت را در این کشور به دست بگیرند.

عربستان‌سعودی مولود ائتلافی سیاسی در داخل این سرزمین بود. وضعیت پادشاهی در عربستان‌سعودی ارتباط تنگاتنگی با وصیتی که «عبدالعزیز» موسس پادشاهی سعودی انجام داده است، دارد. برحسب وصیت عبدالعزیز تا زمانی که فرزندان وی در قید حیات هستند، نوبت حکومت به نوه‌ها یا غیر از خاندان آل‌سعود نمی‌رسد. لذا طی ۴۰ سال گذشته شاهد به حکومت رسیدن «پادشاهان فرتوت» در عربستان بوده‌ایم.

بعد از مرگ فیصل‌بن عبدالعزیز در سال ۱۹۷۵، دیگر شاهد روی کار آمدن پادشاهی با سن کمتر از ۶۰ سال نبوده‌ایم و تمامی پادشاهان در پیری به قدرت رسیده‌اند. ملک عبدالله پادشاه کنونی عربستان نیز در سال ۲۰۰۵ و در حالی که بیش از ۸۰ سال سن داشت، به قدرت رسید.

براساس وصیت عبدالعزیز سمت‌های مهم به غیر از فرزندان وی نمی‌رسد و این وصیت ۲ معضل بزرگ را در برابر عربستان سعودی قرار داده است. معضل اول فرتوتی و ناتوانی نه تنها شخص پادشاه بلکه وزیر خارجه، وزیر‌کشور، وزیر‌دفاع و تقریبا تمام کابینه است که دولت را به «کابینه ۸۰ ساله‌ها» تبدیل کرده است. اعضای این کابینه به طور دائم بین منزل و بیمارستان در تردد هستند.

معضل دوم آن است که وصیت عبدالعزیز کینه‌ای را در درون آل‌سعود پرورش داده است. در حال حاضر نوادگان آل‌سعود منتقدان جدی وضع موجود هستند و یک جریان اپوزیسیون قوی در درون وهابیت و آل‌سعود وجود دارد.

امروز در واقع وضعیت پادشاهی در این کشور به یک نقطه بحرانی رسیده است. بیماری شدید توامان امیر سلمان‌بن‌عبدالعزیز و ملک‌عبدالله‌بن ‌عبدالعزیز اوضاع را در عربستان به شدت بحرانی کرده است. این سوال پیش آمده که با مرگ عبدالله چه اتفاقی خواهد افتاد؟

همه می‌دانند که با مرگ عبدالله‌بن عبدالعزیز، سلمان به عنوان ولیعهد پادشاه واقعی نمی‌شود زیرا به دلیل شدت بیماری معلوم نیست که چند روز بعد از عبدالله از دنیا برود. بحث بر سر این است که امیر مقرن هفتاد ساله، برادر به عنوان ولیعهد قدرت واقعی را در دست داشته باشد. امروز رقابتی بین فرزندان ملک‌عبدالله از خانواده سدیری‌ها و سایرین که ۲ شعبه از فرزندان عبدالعزیز هستند، در جریان است.

به نظر می‌رسد که مرگ پادشاه عربستان در ابتدا مناقشاتی را در درون خاندان آل‌سعود پدید می‌آورد اما سوال این است که سطح این مناقشه تا چه اندازه است؟ آیا پادشاهی را از بین خواهد برد؟ آیا جنگی بین امیران در خاندان سعودی در خواهد گرفت که به درگیری‌های خشن منجر می‌شود؟ یا اینکه تکلیف پادشاه و ولیعهد برای مدتی با ابهام مواجه شده و وضعیت سیاسی به حال تعلیق در می‌آید؟

معتقد هستم که با مرگ ملک‌عبدالله وضعیت اول در این کشور به وجود نخواهد آمد زیرا تا این اندازه عقل در درون خاندان سعود وجود دارد که متوجه مخالفان خود در درون و بیرون از این کشور هستند. پشتیبانان خارجی آل‌سعود به خوبی آگاه هستند که خارج شدن عربستان از دست آل‌سعود، این کشور را در یک وضعیت غیرقابل کنترل قرار خواهد داد.

حتماً آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها و برخی از کشورهای عرب منطقه بقای آل‌سعود را ترجیح می‌دهند؛ به همین دلیل احتمال وقوع احتمال دوم بیشتر است که عربستان سعودی در عین ادامه بقا دوره‌ای از بی‌ثباتی و مشکل را پشت سر بگذارد.

احتمال زیادی وجود دارد که در این دوره بی‌ثباتی و تعلیق سیاسی، جنبش‌های اجتماعی می‌توانند رشد کرده و به وضعیت جدیدی برسند. با شروع تعلیق در وضعیت سیاسی عربستان، به طور حتم اتفاقاتی در حجاز (مکه، مدینه و تبوک در غرب عربستان) و الشرقیه به وجود خواهد آمد.

بسیاری از موقعیت‌های حساس عربستان در حجاز و الشرقیه قرار دارد. ممکن است دامنه این تحولات خیلی به منطقه نجد (ریاض، قصیم و وائل) نرسد اما حتماً محیط پیرامونی حنبلی مذهب آن را تحت‌تاثیر قرار خواهد داد.

مرگ ملک عبدالله پادشاه در عربستان حتماً زلزله‌ای در این کشور به وجود خواهد آورد اما قدرت این زمین لرزه باعث نابودی تمامی ساختارها نخواهد شد زلزله‌ای توام با خسارت و پس‌لرزه‌های پی‌در‌پی خواهد بود. در کوتاه‌مدت آل‌سعود و غربی‌ها توان مهار این بحران را خواهند داشت اما آثار پس لرزه‌های این مساله در بلند مدت بروز و ظهور پیدا خواهد کرد.

** تاثیر مرگ پادشاه سعودی بر مسائل منطقه‌ای

مرگ پادشاه مقتدری مانند ملک‌عبدالله که بعد از ملک‌فیصل، مقتدرترین پادشاه چهل سال اخیر در این کشور بوده، باعث به وجود آمدن بحرانی برای انتخاب جانشین وی خواهد شد و این کشور برای یک دوره یک تا سه ساله درگیر مسائل داخلی خود خواهد شد.

بحران جانشینی از میزان توجه عربستان به محیط منطقه‌ای خواهد کاست در نتیجه دخالت‌های خارجی این کشور کاهش خواهد یافت. خود مشغولی سعودی‌ها باعث می‌شود تا سوریه، عراق، لبنان، فلسطین و یمن نفس راحتی کشیده و با سرعت بیشتری به اوضاع داخلی خود سر و سامان دهند.

مرگ پادشاه سعودی از اتصال مصر دوران السیسی به عربستان تا حدی خواهد کاست زیرا مصری‌ها ناچار به فاصله‌گیری از سعودی هستند. البته این نکته حائز اهمیت است که گِل مصری‌ها با گِل سعودی‌ها سازگار نیست و با هم سرشته نمی‌شود. گِل مصری‌ها، گِل تساهل و تسامح و مدارای مذهبی‌است ولی گِل سعودی‌ها، گِل خشونت و تعصبات مذهبی، ستیز و درگیری است.

مصری‌ها توانایی‌هایی در داخل خود دارند که سعودی‌ها ندارند. بنابراین همین امروز نیز مصر رابطه بسیار فعال و کارآمدی با عربستان ندارد گرچه به صورت نمادین ما شاهد یک سلسله سفرها، گفت‌و‌گو‌ها و توافقات هستیم ولی این مسائل عمق زیادی پیدا نمی‌کند و سعودی‌ها هم اساساً مایل نیستند که مصری‌ها در منطقه عربی قدرت داشته باشند. عربستان در حل موضوع بحرین با مشکلی جدی مواجه است. پرونده بحرین مانع از رسیدگی عربستان به پرونده‌های مهم‌تر در منطقه شده است.

برای عربستان پرونده عراق و یمن بسیار مهم‌تر از پرونده بحرین است. عقلای سعودی معتقد هستند که درگیری و اشتغال آنها در پرونده بحرین، انرژی و ظرفیت‌های آنها را در پرونده‌ای کوچک مستهلک کرده و به ایران اجازه داده تا پرونده‌های بزرگ‌تر را با خیالی آسوده تر مدیریت کند.

ایران طی شش‌ماه گذشته نقش بسیار فعال‌تری در پرونده عراق و یمن پیدا کرد. در پرونده یمن طرح “مبادره خلیجی” سعودی‌ها به طور کامل کنار رفت و با ورود حوثی‌ها و انصارالله پرونده جدیدی شکل گرفت. نخبگان سعودی معتقدند سرگرمی‌ها آنها به پرونده‌های کوچک، باعث شد تا ایران پرونده‌های بزرگ‌تر در منطقه را به دست بگیرد و آنها را فعالانه مدیریت کند.

بر‌این اساس مقامات سعودی و شخص ملک‌عبدالله به آل‌خلیفه در بحرین گفته‌اند نمی‌توانند برای همیشه در بحرین نیروی نظامی داشته باشیم و باید راهی برای حل اختلافات با معارضین بحرینی پیدا شود.

کما‌ اینکه این فشار را آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها هم بر آل خلیفه دارند. معتقدم مرگ ملک‌عبدالله باعث فاصله گیری نسبی سعودی‌ها از پرونده بحرین و یمن شده و این کشور دامنه دخالت‌های خود را دست کم برای یک دوره یک تا سه ساله از این کشورها کمتر خواهد کرد.

 

** ساختار حکومت آینده عربستان چگونه خواهد بود؟

دوره حکومت‌هایی نظیر آل‌سعود در منطقه خاورمیانه دست‌کم ۲۰ سال است که منسوخ شده و امروز نشانی از حکومت و شبه حکومت آل‌سعود در دنیا وجود ندارد. عربستان نیز نمی‌تواند در یک محیط کاملاً متحول، وضعیت با ثبات گذشته خود را ادامه دهد. عربستان ناچار است در آینده ولو به طور ناقص نمونه‌هایی از مداخله و مشارکت مردم در حکومت یا دموکراسی کنترل شده را در این سرزمین بپذیرد.

عربستان در حال‌حاضر فاقد قانون اساسی است و احکام پادشاه طی ۸۵ سال گذشته به منزله قانون اساسی بوده است؛ قانون اساسی این کشور حجیم ولی فاقد اصول مشخصی است که هویت معینی را شکل داده باشد. دوره این‌گونه حکومت‌ها که فاقد قانون ‌اساسی و اصول است، گذشته و عربستان ناچار است که به سمت دموکراسی حرکت کند.

مسلماً با فضاهای جدیدی که در منطقه پیش آمده، امکان حذف قبایل به شیوه‌ای که عبدالعزیز دنبال کرد، دیگر وجود ندارد. بنابراین قبایل در عربستان قطعاً فعال خواهند شد و این کشور ناچار است که نقش روسای قبایل را در سیستم حکومتی افزایش دهد.

با این تفاسیر ۲ گزینه پیش روی عربستان وجود دارد؛ یک گزینه تغییرات آرام که حکومت آن را مدیریت کند و با فشار غربی‌ها امکان اتفاق افتادن دارد و دوم اینکه انقلابات و شبه انقلابات اجتماعی آل‌سعود را وادار به تغییر کند.

معتقدم هر ۲ این گزینه‌ها، در عربستان قوی هستند. البته احتمال اینکه در کوتاه، مدت مدل اول (تغییرات آرام) اجرا بشود تا اتفاق دوم نیفتد، وجود دارد. گمان می‌کنم غربی‌ها و آل‌سعود این روند را مدیریت کنند ولی در دراز مدت این روند نمی‌تواند دوام چندانی پیدا کند.

 

یکی از نگرانی‌های آل‌سعود این است که احتمال می‌دهند شروع یک تغییر در کشور منجر به تحولی بزرگ مانند آنچه که در مصر رخ داد، بشود بنابراین با احتیاط درباره این مساله سخن می‌گویند.

سیستم در عربستان فردی است و امروز فردی که مظهر جمع باشد، وجود ندارد. در دوره پادشاهی فهد،‌ عبدالله به دلیل اینکه برخورد منعطفی داشت، طیف‌های مختلف خاندان آل سعود را زیر پر و بال گرفته بود بعد از عبدالله چنین شخصیتی وجود ندارد.

درباره امیر سلمان هم چنین بحثی مطرح بود ولی امروز سلمان حالت فعالی ندارد. به نظر نمی‌آید که رسیدن به گزینه‌ای که بتواند جای عبدالله را پُر کند، خیلی کار آسانی باشد و حتماً زمان بر است. کما اینکه نگرانی‌های پی‌در‌پی که از سوی غرب مطرح می‌شود نشان می‌دهد که گزینه قطعی فعالی ندارند.

 

** مناقشه بین نوادگان آل سعود

بلافاصله پس از آنکه پادشاهی از نسل اول آل‌سعود عبور کند و وصیت عبدالعزیز کنار گذاشته شود، مناقشه بین نوادگان شروع می‌شود. فرزندان عبدالله، فرزندانی نیستند که طایفه فهد آنها را قبول داشته باشند لذا مناقشه بین نسل فهد و نسل عبدالله بالا خواهد گرفت.

ساماندهی به این مساله در کوتاه مدت میسر نیست. معتقدم تعلیق سیاسی در عربستان بعد از مهاری کوتاه مدت، ادامه پیدا خواهد کرد و به محض ایجاد گشایشی، جنبش‌های اجتماعی در این کشور ایجاد خواهند کرد. فاصله زمانی زیادی بین ایجاد تعلیق سیاسی در عربستان و آغاز جنبش‌های اجتماعی در عربستان نیست. حاجیانی که با نخبگان مکه و مدینه در ارتباط هستند، می‌گویند اوضاع در این ۲ شهر غیرعادی است.

باید توجه داشت که قبل از حاکمیت آل‌سعود بر عربستان، مکه و مدینه تعیین کننده هویت این سرزمین بودند ولی امروز این ۲ شهر به حاشیه رفته و ریاض، قلب عربستان را تشکیل داده است. این در حالی‌است که از نظر مذهبی، ساکنان منطقه ریاض که نجد قدیم است، حنبلی و حجازی‌ها، مالکی و شافعی هستند. اساساً در نزد شافعی‌ها و مالکی‌ها، معتقدان به مذهب حنبلی به عنوان گروه‌های عقب مانده شناخته می‌شوند و آنها از اینکه خود را پیرو جریان ریاض ببینند، ننگ دارند و به نظر من این زخم سرباز خواهد کرد.

 

** آینده بازار نفت در صورت مرگ پادشاه سعودی

برخلاف ادعایی که مطرح می‌شود، میزان نفت صادرات عربستان کمتر از ۹ میلیون بشکه در روز است. کارشناسان اوپک می‌گویند عربستان‌سعودی تا ۱۰ سال آینده هم ظرفیت صادرات بیش از ۸ و نیم میلیون تا ۹ میلیون بشکه در روز را نخواهد داشت.

در مورد اینکه آیا اساساً ارزان شدن قیمت نفت توطئه‌ای سعودی، توطئه‌ای غربی یا توطئه مشترک سعودی- غربی است، حرف و حدیث‌های زیادی مطرح می‌شود و درباره اینکه تنها اراده سعودی‌ها و کارتل‌های نفتی توانسته بر روی قیمت‌ها تاثیرگذار باشد، حرف‌های مختلفی مطرح می‌شود.

فنری که امروز بر روی قیمت نفت فشرده شده و نفت را از ۱۱۰ دلار به ۴۵ دلار رسانده برای همیشه قابل کنترل نیست. روزی این فشار باید از روی این فنر برداشته شود و قیمت‌ها به سمت اصلاح شدن حرکت کند. البته این احتمال وجود دارد که به ۱۱۰ دلار قبل بازنگردد اما به مرز ۷۰ تا ۷۵ دلار خواهد رسید.

مرگ پادشاه سعودی طبیعتاً شوکی را به بازار نفت وارد می‌کند و این احتمال وجود دارد که قیمت‌های کنونی بین ۱۰ تا ۱۲ دلار افزایش یابند.

 

** تاثیر مرگ پادشاه سعودی بر تروریسم

مرگ ملک‌عبدالله می‌تواند ۲ تاثیر بر روی تروریسم در منطقه خاورمیانه داشته باشد. در منطقه ما تروریسم دولتی و غیردولتی وجود دارد. علاوه بر رژیم صهیونیستی، تروریسم دولتی در منطقه ما، شناسنامه‌ای وهابی دارد البته ترکیه، قطر و برخی از کشورهای دیگر هم این تروریسم را تقویت کردند ولی اصالت این تروریسم، وهابی است. این امکان وجود دارد که مرگ ملک‌عبدالله به کاهش تروریسم دولتی در منطقه بیانجامد.

هر اندازه که توجه عربستان سعودی به مسائل داخلی‌اش جلب شود، از میزان دخالت این کشور در محیط منطقه‌ای کاسته خواهد شد. با این حال در کنار تروریسم دولتی، یک تروریسم غیردولتی که مظهر آن امروز داعش است نیز در منطقه ما وجود دارد.

داعش برنامه‌هایی برای عربستان دارد و مرگ پادشاه سعودی فرصتی می‌تواند برای تشدید فعالیت‌های این گروه در عربستان باشد و این احتمال وجود دارد که به موج جدیدی در کشورهای عربی دامن بزند.

بنظر مرگ پادشاه عربستان وضعیتی پارادوکسیکال پیدا خواهد کرد؛ از سویی منجر به کاهش تروریسم دولتی شده و از سوی دیگر پای تروریسم غیردولتی را در شبه جزیره باز خواهد کرد.

باید دعا کرد که پای تروریسم غیردولتی مانند داعش به عربستان باز نشود زیرا در درجه اول به ضرر اقلیت‌های ناهمخوان با آنها تمام خواهد شد. ما احتمال می دهیم که اگر پای داعش به عربستان برسد بیشترین قربانیان را شیعیان بدهند و هجوم داعش از جنوب شروع شود.

دلیل این امر آن است که هجوم به جنوب عربستان به دلیل منابع نفتی هم با صرفه‌تر است و هم حساسیت کمتری در این کشور سبب می‌شود زیرا درگیری‌ها شکل شیعه – سُنی پیدا می‌کند. سُنی‌ها نسبت به حمله به شیعیان واکنش ضعیف‌تری نشان خواهند داد در حالی که اگر این تروریسم به سمت مکه و مدینه به حرکت در بیاید یا به سمت نجد، توامان شیعه و سنی علیه آنها تحریک و وارد عمل می‌شوند.

تصور می‌کنم اگر داعش بخواهد وارد عربستان شود، کار خود را از منطقه الشرقیه شروع خواهد کرد و بیشترین قربانیان را شیعیان تشکیل می‌دهند.

البته در عین حال شکست پروژه داعش در عراق و سوریه طی ماه‌های گذشته و گسسته شدن ارتباط داعش در این ۲ کشور، تا حد زیادی خطر حرکت جدید داعش در عربستان را کم کرده و داعش را در موضع ضعیف‌تری قرار می‌دهد. آن نیرویی که داعش را در عراق و سوریه مهار کرد، قادر است که از شیعیان در عربستان هم دفاع کند.

البته دفاع از شیعیان عربستان طبیعتاً با دشواری‌هایی روبه رو خواهد بود اما مسلماً ایران منتظر نخواهد ماند تا حملات تندی علیه شیعه در منطقه الشرقیه عربستان پیش بیاید.

 

 

سوتیترها:

۱-

برحسب وصیت عبدالعزیز (موسس پادشاهی سعودی) تا زمانی که فرزندان وی در قید حیات هستند، نوبت حکومت به نوه‌ها یا غیر از خاندان آل‌سعود نمی‌رسد. لذا طی ۴۰ سال گذشته شاهد به حکومت رسیدن «پادشاهان فرتوت» در عربستان بوده‌ایم.

 

 

۲-

بحران جانشینی از میزان توجه عربستان به محیط منطقه‌ای خواهد کاست در نتیجه دخالت‌های خارجی این کشور کاهش خواهد یافت. خود مشغولی سعودی‌ها باعث می‌شود تا سوریه، عراق، لبنان، فلسطین و یمن نفس راحتی کشیده و با سرعت بیشتری به اوضاع داخلی خود سر و سامان دهند.

 

۳-

برای عربستان پرونده عراق و یمن بسیار مهم‌تر از پرونده بحرین است. عقلای سعودی معتقد هستند که درگیری و اشتغال آنها در پرونده بحرین، انرژی و ظرفیت‌های آنها را در پرونده‌ای کوچک مستهلک کرده و به ایران اجازه داده تا پرونده‌های بزرگ‌تر را با خیالی آسوده تر مدیریت کند.

 

۴- عربستان در حال‌حاضر فاقد قانون اساسی است و احکام پادشاه طی ۸۵ سال گذشته به منزله قانون اساسی بوده است. قانون اساسی این کشور حجیم ولی فاقد اصول مشخصی است که هویت معینی را شکل داده باشد. دوره این‌گونه حکومت‌ها که فاقد قانون ‌اساسی و اصول است، گذشته و عربستان ناچار است که به سمت دموکراسی حرکت کند.

30نوامبر/16

نسبت‌ها و تمایزات «انقلاب اسلامی» با «دولت اسلامی»

استاد ‌اصغر طاهرزاده

در زمانی که از آغاز انقلاب اسلامی سپری شده است، همواره این سئوال برای بعضی از افراد مطرح بوده که چگونه  انقلاب اسلامی از یک طرف بر مبانی قدسی تکیه دارد و مردم را  به مبانی‌ای که حقانیت خود را ماوراء و ثابتات عالم هستی می‌گیرند، دعوت می‌کند و از سوی دیگر بر نقش مردم و آرای آنان تأکید دارد.

مسلماً حقیقت آرمان انقلاب اسلامی که نظر به ابعاد ثابت عالم هستی و فطرت انسان‌ها دارد، چیزی نیست که حقانیت آن با رأی مردم دستخوش تغییر شود، هر چند بنیان و بقا و استمرار نظام اسلامی به استقبال و پذیرش مردم بستگی دارد. در راستای حقیقت آرمانی انقلاب اسلامی و نقش مردم است که جایگاه نظام اسلامی و دولت اسلامی تعیین می‌گردد و بدین نحو است که نظام اسلامی ایران، صورت انقلاب اسلامی در محدوده‌ ایران و دولت اسلامی، صورت انقلاب اسلامی در محدوده‌ آرای مردم است.(۱)

سه امر فوق هر چند از جهاتی دارای وجوه اشتراک فراوانند، ولی تمایزاتی نیز دارند، به‌طوری که دولت اسلامی از یک طرف در ذیل انقلاب اسلامی در نظام اسلامی ایران به صحنه می‌آید و از سوی دیگر بر اساس آرای مردم شکل می‌گیرد و رئیس دولت در محدوده‌ چهار سال و یا نهایتاً هشت سال بر اساس فهم و برنامه‌ خود از انقلاب اسلامی، امور اجرایی کشور را مدیریت می‌کند و لذا نه می‌توان دولت را آئینه‌ تمام‌نمای انقلاب و آرمان‌های آن دانست و به محدودیت آرای مردم نظر نداشت و نه بر اساس یک نگاه سکولاریستی می‌توان امور اجرایی دولت اسلامی را بیرون از آرمان‌های انقلاب اسلامی تعریف کرد.

تفاوت نسبت رئیس دولت با انقلاب اسلامی و نسبت رهبری انقلاب اسلامی با انقلاب اسلامی، به تفاوت جایگاه دولت اسلامی و انقلاب اسلامی بستگی دارد. در حقیقت، رهبری انقلاب اسلامی، نسبت به انقلاب اسلامی و گستره آن در جهان اسلام تعریف می‌شود. البته یکی از شئون حوزه‌ رهبری، دولت اسلامی است، ولی نه رهبری ِرهبر محدود به دولت اسلامی است و نه ایشان دخالت مستقیمی در امور اجرایی دولت دارد، البته بی آنکه از حفاظت دولت نسبت به آرمان‌های انقلاب اسلامی کوتاهی کند.(۲)

با توجه به این مقدمه هر چند رئیس دولت نسبت به فهم و برنامه‌هایی که برای چهار سال ریاست‌جمهوری خود دارد، ممکن است تفکر متفاوتی داشته باشد، اما هرکسی می‌تواند جایگاه خود را در این زمینه که چگونه سرباز انقلاب اسلامی باشد، تعیین و در راستای اهداف انقلاب، نسبت خود را با رهبری انقلاب روشن کند.

از آنجا که دولت اسلامی نمی‌تواند به اهداف انقلاب اسلامی بی‌توجهی کند، هرگز از سوی سربازان انقلاب اسلامی مورد بی‌مهری قرار نمی‌گیرد و تضعیف نمی‌شود، ولی از آنجا که شدت حساسیت دولت‌ها نسبت به اهداف تمدن‌ساز انقلاب اسلامی با یکدیگر فرق دارد، شدت تعلّق نیروهای ولایی انقلاب اسلامی نیز نسبت به دولت‌ها متفاوت است و ارزش دولت‌ها نزد نیروهای ولایی، متناسب با‌ حساسیت آنها به آرمان‌های تمدن‌ساز انقلاب اسلامی تعیین می‌گردد.

۵ـ نظر به تمایزات طبیعی بین انقلاب اسلامی و نظام اسلامی و دولت اسلامی، نباید چنین تصور شود که اگر یک دولت اسلامی آئینه‌ تمام‌نمای انقلاب اسلامی نبود، بر دامن انقلاب اسلامی گردی نشسته ‌‌است، زیرا  هر دولتی با هر سلیقه‌ای در موقعیت خاص خود، وجهی از وجوه انقلاب را در محدوده‌ زمانی مشخص اجرا می‌کند، ولی پس از مدتی دولت دیگری متصدی امور اجرائی کشور می‌شود که با بازخوانی تجربیات کسب شده از گذشته، خود را «بازتعریف» می‌کند و چهره‌ دیگری از انقلاب اسلامی را در نظام اجرایی به نمایش می‌گذارد. در اینجا نیروهای انقلاب نسبت خاص خود را با آن دولت تعریف می‌کنند، بی آنکه اراده کرده‌ باشند همان نسبتی را که با انقلاب اسلامی و نظام اسلامی دارند با دولت اسلامی هم داشته‌ باشند.

ما با نگاه به انقلاب اسلامی، به حضور فرهنگ تمدن‌ساز شیعه در همه‌ جهان نظر داریم؛ با نگاه به نظام اسلامی ایران، متوجه تحقق آرمان‌های انقلاب اسلامی در مجموعه‌ قوای سه‌گانه و نهادهای کشور هستیم و با نگاه به دولت اسلامی، برنامه‌های رئیس دولت را در نظر داریم تا دریابیم که با توجه به محدودیت‌هایی نظام اجرایی، آیا در راستای تحقق اهداف انقلاب اسلامی و انتخاب صالح‌ترین افراد برای انجام  امور اجرائی تلاش می‌کند یا نه.

نمونه‌ خودآگاهی تاریخی مردم و تشخیص دقیق تمایز بین انقلاب اسلامی و دولت اسلامی، حضور میلیونی آنها در سالگرد‌های انقلاب اسلامی است. راه‌پیمایی‌ ۲۲ بهمن‌ جلوه‌گاه ارتباط تنگاتنگ ملت با انقلاب اسلامی است و مردم فارغ از تنگناهای معیشتی روزافزون، کوچک‌ترین سستی‌ای برای حضور در این راه‌پیمایی‌ها از خود نشان نمی‌دهند، به‌طوری که حضور آنان در راه‌پیمایی سال گذشته موجب حیرت همگان گردید‌ و مقام معظّم رهبری تعبیر «حضور گرم‌تر» را در مورد آن به کار بردند، در حالی‌که دشمنان انقلاب در پی تحمیل انواع تحریم‌ها انتظار دیگری داشتند.

راز حضور چشمگیر مردم در راه‌پیمایی‌ ۲۲ بهمن‌ عهدی است که آنان بر اساس خودآگاهی تاریخی و به‌رغم عملکرد دولت‌های مختلف، با انقلاب اسلامی بسته‌اند و این نکته‌ای است که دشمنان انقلاب اسلامی از درک آن عاجزند. بنابراین جایگاه انقلاب اسلامی در نزد مردم آن گونه که دشمنان تصور می‌کنند به مشکلاتی که برای دولت‌ها به‌ وجود می‌آورند تا نظام اسلامی را ناکارآمد نشان دهند، وابسته نیست و مردم از انقلاب اسلامی خود دست بر نخواهند داشت.

درک تمایزات «انقلاب اسلامی» با «دولت اسلامی»، نه ‌تنها مانع از انتظار بیش از حدِ ظرفیت دولت‌ها از آنها می‌شود، بلکه تضاد بین نیروهای ارزش‌مدار و دولت را نیز برطرف می‌سازد و در نتیجه، ناظر دوقطبی‌شدن جریان‌های وفادار به انقلاب نخواهیم بود، بلکه توجه به این تمایز، انقلاب اسلامی را به لحاظ تاریخی پیش می‌برد تا نیروهای انقلاب در عین تفاوت سلیقه بتوانند همدیگر را درک کنند. این نیاز تاریخی امروز و آینده‌ ماست تا نه ‌تنها از سوء‌تفاهم‌هایی که گرفتار آن هستیم عبور کنیم، بلکه به قلمرو تفکری وارد شویم که بناست از طریق انقلاب اسلامی به جامعه ما باز گردد.

وقتی ملتی به خود می اندیشد و جایگاه تاریخی خود را می شناسد،  صاحب تاریخ می‌شود. ما از طریق انقلاب اسلامی توانستیم به این دو امر مهم دست یابیم و با همت ابرمردی چون امام خمینی«ره» متوجه جایگاه تاریخی خود بشویم و از رنجِ بی‌تاریخی رهایی یابیم. اینک وظیفه‌ ماست که از شناخت بیشتر این موضوع غافل نشویم و این امر میسر نمی‌گردد مگر آنکه تمایزات بین انقلاب اسلامی و نظام اسلامی و دولت اسلامی را درک کنیم.

درست است که راه رسیدن به خدا به عدد انفاس خلایق است، ولی امروز همه‌ این راه‌ها از مسیر انقلاب اسلامی می‌گذرند؛ انقلابی که در تلاش است تا به دوران نسیان بشر از خدا پایان دهد. موقعی می‌توان به ارزیابی دقیق از جایگاه انقلاب اسلامی در این دوران دست یافت که این انقلاب را در محدوده‌‌های اجرایی دولت‌ها معنا نکنیم. کافی است برای ما مسلم شود که انقلاب اسلامی اراده‌ خاص الهی است که به صورتی اشراقی بر قلب حضرت امام«ره» تجلی کرد تا در پی آن تحولی اساسی رخ دهد و ما از یک سو از پوچی‌های دوران رهایی یابیم و از سوی دیگر، زندگی در زیر سایه‌ انقلاب اسلامی و در اتحاد با ملکوت امام را تجربه کنیم  و از این طریق به معنایی حقیقی و مطلوب از زیستن دست ‌یابیم؛ از این رو هرگز نباید انقلاب اسلامی و نظام اجرایی کشور را یکسان تلقی کرد.

رهبران واقعی ملت‌ها همواره اصول کلی تاریخ سرزمین و امت خود را به الهام دریافته‌ و در صدد تحقق آن‌ بر آمده‌اند. قدرت رهبران تاریخی، نتیجه‌ پیوند آنها با مشیت الهی است؛ لذا  چنین رهبرانی راهی را در تاریخ می‌گشایند که مسیر سایر انسان‌ها را روشن می‌سازد و الهام و اشراق درونی آنان، منشأ تحولات بزرگ می‌شود. زندگی چنین رهبرانی با رنج‌های فراوان همراه است، ولی آنان به سختی‌ها اهمیت نمی‌دهند و می‌گویند: «خمینى را اگر دار هم بزنند تفاهم نخواهد کرد….»(۳)

عهد ما با انقلاب اسلامی در راستای تجدید عهد با مشیت الهی است. از آنجا که سیاست در هرحال، مبنا و اساس حقیقی می‌طلبد، اگر سیاست از دیانت و مشیت الهیِ جاری در درون ملت فاصله بگیرد، به امری انتزاعی و غیرواقعی تبدیل خواهد شد و تنها با انقلاب اسلامی است که می‌توان به سیاستی دست یافت که ریشه در حقیقت دارد.

۱۱ـ وظیفه‌ اهل تفکر، نقش‌آفرینی در زمینه نجات جامعه از بی‌فکری و کودنی فرهنگی است. کودنی فرهنگی چیزی نیست جز مشغول‌شدن به امور از تاریخ گذشته. هنگامی که تاریخ جدیدی در حال وقوع است، کسی که هنوز در گذشته زندگی می‌کند، اراده‌ و مشیت جاری الهی در دوران خود را در نمی‌یابد، وارد ساحت آگاهی نمی‌گردد، نسبت خود با انقلاب اسلامی را با امور اجرایی محک می‌زند و در نتیجه گرفتار بی‌فکری می‌شود.

متفکران بزرگ متوجه‌ مشیت الهی در زمانه خویش می‌شوند و لذا قادر به ارائه راه‌حل‌هائی هستند که جوابگوی همه‌ مسائل زمانه خواهند بود؛ از این روست که هر دورانی، متفکر و تفکر زمانه‌ خود را می‌طلبد، بی آنکه از افقی که متفکران گذشته گشوده‌اند روی برگردانیم و این جایگاه انقلاب اسلامی است.

آگاهی انسان در ارتباط با خداست که کمال می‌یابد. از سوئی خدا در مظاهرش، از جمله‌ انقلاب اسلامی تجلی می‌یابد، در نتیجه کمال آگاهی ما در امروز تاریخ‌مان با نظر به انقلاب اسلامی محقق می‌شود، زیرا تاریخ همچون طبیعت، محل تحقق عنایت و مشیت ربانی است. آیا تفکر از آن‌ جهت که خدا در آن نمایان شده، چیزی جز مطالعه‌ تاریخ است؟

قرآن در این زمینه می‌فرماید: «أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی‏ الْأَرْضِ‏ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا».(۴) آیا منکران حقیقت نبوى در زمین سیر نکرده و سرنوشت منکران نبوت را ندیده‌اند تا قلبى پیدا کنند که به کمک آن می‌توان تعقل کرد و گوشى پیدا کرد که به کمک آن می‌توان سخن حق را شنید؟

اگر به انقلاب اسلامی به عنوان مظهر اشراق سنت الهی در این دوران بنگریم، ماهیت انقلاب اسلامی بر ما آشکار می‌شود و به‌خوبی بین جایگاه انقلاب اسلامی با نظام اجرایی کشور امتیاز قائل خواهیم شد.

همه‌ حرف ما در نسبت ما با انقلاب اسلامی نهفته است و این نسبت باید بدون هرگونه تقلیدی کشف شود. اهل فکر با نظر به جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی است که می‌توانند به استقبال اراده‌ الهی در این دوران بروند.

فراتر از انقلاب اسلامی در این زمانه ممکن نیست. با فهم انقلاب اسلامی در ذیل شخصیت امام خمینی «ره» می‌توان به درک حضوری مشیت الهی نایل گردید و این بالاترین تفکری است که در دنیای امروز می‌توان به آن دست یافت، زیرا واقعی‌ترین تفکرات همواره متکی بر واقعی‌ترین واقعیت‌ها هستند، است، هرچند ظاهربینان همیشه از دیدن آن محروم‌اند و مستکبران سعی در ندیدنش دارند.

بنابراین هرچه جایگاه انقلاب اسلامی را در هستی بهتر بشناسیم، راحت‌تر می‌توانیم جایگاه سایر قوا و نهادها و از جمله دولت را درک کنیم و با تمام وجود مراقب عهدی که با انقلاب اسلامی بسته‌ایم باشیم تا دستخوش موضوعات موسمی نشود.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ هر آرمانی صورت خود را در تاریخ نشان می‌دهد و کامل می‌‌کند، لذا نباید گفت نظام اسلامی نه جزو انقلاب اسلامی است و نه در عرض آن. نظام اسلامی صورت انقلاب اسلامی و به تعبیری شأنی از شئونات انقلاب است در کشوری به نام ایران. با توجه به اینکه انقلاب اسلامی به عنوان آرمانی متعالی در محدوده‌های مختلف، صور مختلفی از خود ظاهر می‌کند، نظام اسلامی ایران صورت انقلاب اسلامی در ایران است و محدود به ایران نیست. همچنان ‌که دولت اسلامی ایران صورت انقلاب اسلامی است در محدوده‌ اجرا در کشور ایران.

۲ـ البته نسبتی بین امت و امامت در نظام اسلامی مد نظر هست که آن نسبت ماوراء نسبتی است که بین دولت و رهبری به عنوان پاسدار انقلاب اسلامی در میان است. نسبت بین وفاداران به انقلاب اسلامی و رهبری انقلاب همیشه و همه ‌جا مطرح و جاری است.

۳ـ صحیفه‌ امام، ج‏۱، ص ۲۶۹.

۴ـ حج، ۴۶٫

 

 

سوتیتر:

 

۱٫

درک تمایزات «انقلاب اسلامی» با «دولت اسلامی»، نه ‌تنها مانع از انتظار بیش از حدِ ظرفیت دولت‌ها از آنها می‌شود، بلکه تضاد بین نیروهای ارزش‌مدار و دولت را نیز برطرف می‌سازد و در نتیجه، ناظر دوقطبی‌شدن جریان‌های وفادار به انقلاب نخواهیم بود

 

 

30نوامبر/16

لزوم تفکر و تامل در خزائن الهی

 

حضرت آیت‌الله حسن‌زاده آملی

در قرآن و روایات مأثوره از پیامبر و آلش«ع» بسیار امر به تفکر و تأمل و تدبر شده است. فکر را افضل عبادات دانسته و معرفی فرموده‌اند. از زبان دانشمندان ماست که جهت فضل و برتری تفکر بر عبادت بی‌تفکر این است که عبادت به ثواب می‌رساند و تفکر به خدای می‌کشاند. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا.

امام زین‌العابدین «ع» به ما می‌فرماید به آیات قرآن که رسیدید این قرآن مقالات علمی حق جل و علی صد و چهارده سوره، صد و چهارده عالم بلکه هر آیه عالمی است. هر آیه خزانه‌ای است از خزائن الهی. به این خزانه‌ها که رسیدید هدف تلاوت، سر زبانی نباشد، لقلقه لسانی نباشد. در این خزائن چه درّها، چه گوهرها، چه معانی و معارفی گنجانده شده. تدبر، کاوش و جست‌وجو کنید. ساحل پیمایی نکنید. در این دریا غواصی کنید. بیاید به علم و عالم نزدیک شوید که چون عالم از میان شما رخت بربست و به سرای دیگر کوچ کرد، سرمایه علمی او سر و ذات اوست و به عالم دیگر رهسپار شد. تا این آفتاب علم بر افق اجتماع شما می‌تابد، از نور آن  فروغ بگیرید. همان طور که این آفتاب ظاهری را می‌بینید که درخت‌ها، گیاهان، همه رستنی‌ها، انسان، حیوان را پرورش می‌دهد. اگر نور آفتاب هم نباشد نه زمینی داریم، نه آبی، نه گیاهی، نه حیوانی، نه باغی و نه بستانی. اگر نور آفتاب علم نباشد، جان و روح و ترقیات معنوی و مدینه فاضله و رشد اجتماعی و رشد عقلی نداریم.  روشنی چراغ عقل به نور علم است.

امیرالمؤمنین«ع» فرمود: «خدای جل و علا انبیا را فرستاد تا چراغ عقول مردم را روشن کنند.» در دیگر روایات ما آمده است که هدف شما آخر سوره و قرآن و حزب و جزء نباشد. هدف شما فهمیدن و تأمل باشد: «أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا» (۱): آیا فهم و بینش به کار نمی‌اندازند.

در این آیات که مقاله‌های علمی حق و اسرار الهی هستند و به لباس الفاظ درآمده‌اند، تأمل نمی‌کنند. غفلت به دل‌ها قفل زده. دل‌ها را زنگ گرفته. جان ندارند که از غذای روحانی لذت ببرند. ای بسا اشخاص در گرفتن روزه استنکاف دارند. این بیچاره لذت تشبه به عوالم ملکوت را نچشیده و در افق عالم حیوانی است.

او نبیند جز که اصطبل و علف

ز شقاوت غافل است او از شرف(۲)

او هنوز از خود سفر نکرده و قدم برنداشته. همان طور که در غذاهای جسمانی می‌بینید، اگر مزاج علیل و مریض باشد، غذای لذیذ را که به دهان مریض بگذارید، می‌گوید ناگوار است و تلخ. حبه قند را آدم تب‌دار می‌گوید اینکه زهرمار است. نخیر این تلخ نیست، جنابعالی کامت تلخ است. شما تب داری و مریضی.

کرده‌ای تأویل حرف بکر را

خویش را تأویل کن نی ذکر را(۳)

گناه آیات و اخبار و علم و عالم و استاد و مدرسه و آموزگار نیست. این شخص آمادگی پیدا نکرده. این شخص جان سالم ندارد تا بتواند آن حقایق را ادراک کند.

دانشمندان روانشناس پیشین ما و همچنین از متأخرین در کتاب‌هایشان مثل ابن مسکویه در «طهارت الاعراب»، خواجه نصیرالدین طوسی در «شرح اشارات» و دیگران آورده‌اند که همان طور که کسی که به بیماری جسمانی مبتلا شد، می‌رود پیش طبیب. طبیب در بار نخستین به این شخص غذای مقوی نمی‌دهد، بلکه اول کاری بیماری را از او می‌گیرد، چون تا بیماری از شخص گرفته نشود، از غذای مقوی بهره نمی‌برد، بلکه آن غذا، بیماری را تشدید می‌کند.

طبیب حاذق اول هدفش و نیتش این است که مرض را از بدن شخص بگیرد، آنگاه غذای مقوی به او بدهد. تا بیماری هست، اگر غذای مقوی داده شود، مرض تقویت می‌شود و حالا که دشمن را از بدن گرفته و بدن به حال خود است، غذا برای او گواراست و او را می‌پروراند.

همین معنا در مورد بیماری روحی و روانی صدق می‌کند. شخص مبتلا به هزاران خیال‌ بد، فرعونیت، کبر، خودبینی، امساک، بدبینی و صفات رذیله‌ است. او با این حجاب‌ها هیچ‌گاه خدابین نمی‌شود. خودبین، خدابین نمی‌شود. وقتی برویم پیش طبیب روحانی، او ابتدا باید جان را از این صفات رذیله تخلیه کند، زیرا تا جان از صفات رذیله خالی و رنگ‌های باطل از او گرفته نشود، نقش‌های ملکوتی پیدا نمی‌کند. تا گرد و غبار گرفته نشود، آیینه جان از عالم ملکوت، از عالم اله، نور و فروغ نمی‌گیرد و از تجلیات الهی بهره نمی‌برد: «کَلَّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُون»(۴) گناه روی دل‌ها نشسته و دل چرک شده است. اول باید آن زنگ‌ها و لکه‌ها را از جان شما گرفت و آنگاه جانید، صافید، درست فکر می‌کنید، درست می‌یابید، درست می‌فهمید، لذایذ روحانی برای شماست. به خود می‌آئید و از خود می‌پرسید من کیستم؟ این حجاب‌ها نمی‌گذاشتند که به نعمت من کیستم متنعم بشوید. حالا به هوش می‌آیید، حالا به فکر می‌افتید که من کیستم؟ این رنگ‌ها که از او گرفته شد، جان ملکوت عالم را مشاهده می‌کند و با حقایق این عالم همنشین می‌شود.

تا تو تاریک ملول و تیره‌ای

دان که با دیو لعین همشیره‌ای(۵)

اصل در داشتن چشم ظاهری، دیدن است و اگر نمی‌بیند، باید او را معالجه کرد. شگفتی در دیدن نیست. عجب در ندیدن است. آنکه می‌بیند نباید تعجب کرد. آنکه نمی‌بیند باید دید او را چه می‌شود و بیماری و گرفتاریش چیست. همین طور است چشم دل، دیدن جان، یافتن سرّ. آن که می‌بیند، خواب‌ خوش و بیداری‌ شیرین دارد. به قول آقایان جذبه‌ها و کشفیات خوب دارد. انسانِ گیرنده است و با ملکوت محشور.

این عجیب نیست. عجیب شخصی است که نمی‌بیند. باید چشم او را علاج کرد. انبیاء آمدند این زنگ‌ها را از دل بگیرند تا مردم به سرانجام کارشان بنگرند، ببینند، چون با این زنگ‌ها آدم کج می‌بیند، واقع را مشاهده نمی‌کند و امر بر او مشتبه می‌شود.

چون به چشمت داشتی شیشه کبود

ز آن سبب عالم کبودت می‌نمود(۶)

زنگ‌ها، گناه‌ها، خیال‌ها، افکار پلید و ناروا به جان رنگ‌ها داد. این پیر، این جوان را می‌بیند که طورهایی فکر می‌کند و می‌پرسد چرا کبود و سیاه است؟ آقای عزیز! این طور نیست که تو می‌فرمایی. جنابعالی چون به چشمت شیشه داشتی کبود / ز آن سبب عالم کبودت می‌نمود.

خدا جل و اعلی در قرآن می‌فرماید: «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الأُمِّیّینَ رَسولًا مِنهُم یَتلو عَلَیهِم آیاتِهِ وَ یُزَکّیهِم وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَه»(۷)

آمدند تا جان بشر را تزکیه کنند. یعنی مرآت و آیینه دل را جلا دادن، یعنی گرد و غبار را از روی آنها گرفتن. مردمی که تا بدان پایه کج فکر ‌کردند و خیالات بد روی دلشان رنگ گذاشت که گفتند داشتن فرزند برای ما وزر و وبال است!

حیوانات خودشان را فدای اثرشان و فرزندشان می‌کنند. این انسان که می‌باید به حسب سرمایه اولی فطری از همه آنها برتر و بالاتر باشد، انسانی که کتاب بزرگ الهی است، چه کرده که این دفتر بزرگ پر از نقوش باطله شده؟ انسان وقتی یک خطی می‌نویسد، به خطش چقدر عشق می‌ورزد و می‌گوید این خط من است، چقدر به او علاقه دارد و می‌گوید این اثر وجودی من است. کتابی نوشته. چقدر این کتاب در پیش چشمش خوش جلوه می‌کند که این اثر قلمی من است و هکذا. حال این بیچاره انسان آن قدر در اثر تراکم خیالات بد از فطرت خود فاصله گرفته که داشتن فرزند را برای خودش ننگ و وزر و وبال می‌داند. خدا رحمتت کند شیخ اجل سعدی، چه شیرین گفت:

یکی طفل دندان برآورده بود

پدر سر به فکرت فرو برده بود

که من نان و آب از کجا آرمش؟

مروت نباشد که بگذارمش

تا همسر او، جفت او به او گفت:  چرا وسوسه شیطانی در تو راه یافت؟ مخور هول ابلیس تا جان دهد

هر آن کس که دندان دهد نان دهد

کجایی تو؟ بله تو که پیش از آنکه پا به این نشئه بگذاری، دیدی که بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست نشستند. این سفره برای تو گسترده است. این دلهره و اضطراب از بهر چیست؟ این همه صحرایی‌ها و دریایی‌ها و موجودات گوناگون دارند روزی می‌خورند. چه شد که وقتی نوبت به انسان رسید، بیچاره انسان در باره روزی خود این همه دلهره و اضطراب دارد؟

یکی از فرمایشات حضرت خاتم الانبیا«ص» در حجه الوداع این است. فرمود: «مردم بدانید که اَلیدُ العُلیا خیرٌ من الیه السّفلی: دست زبری بهتر است از دست زیرین. نگذارید دستی داشته باشید بده بده، این دست زیرین است. دست زبرین داشته باشید بگیر بگیر.

برو شیر درنده باش ای دغل

مینداز خود را چو روباه شل

از جناب شیخ مفید در «ارشاد»  نکته‌ای بس عرشی و دقیق از حضرت امام باقر«ع» به‌طور خلاصه این است که یک آقایی می‌گوید من امام باقر«ع» را دیدم در یک وضعی به ظاهر ناراحت‌کننده. رفتم که نصیحت و وعظش کنم و پند و اندرزش بدهم و دستش را بگیرم، او دست مرا گرفت و نصیحتم کرد و چیزها به من آموخت و من باورم نمی‌شد که امام زین‌العابدین«ع» کسی همسنگ و هموزن ایشان باشد.

چگونه بود آن حکایت؟ در وسط‌های روز که آفتاب سخت می‌درخشید هوا گرم بود. در یک ساعت حاره داغ دیدم امام باقر«ع» را در اطراف مدینه بر سر ملکش دیدم که دارد با دو تن کارگرش کار می‌کند و عرق می‌ریزد. جلو رفتم و گفتم آقا! شما فلانی نیستید؟ چرا هستم، گفت آقا! شما از بزرگان این مرز و بوم و در میان طایفه خود از مشایخ هستید و مقام و عنوانی دارید، چرا این قدر برای دنیا تلاش می‌کنید؟

معلوم می‌شود این آقا هنوز معنی دنیا را نفهمیده. آقا فرمود اگر الان مأمور الهی برای قبض روح من بیاید، پیش خالق خودم روسفید و سربلند و گردن‌فرازم که درحالی جان تسلیم کردم که مشغول عبادت بودم. آقا این عبادت است؟ فرمود: بله. من دارم زحمت می‌کشم تا وزر و وبال تو و اجتماع نشوم، دست به سوی مردم دراز نکنم، این دنیاست؟ تو ندانستی که این عبادت است؟ بیدار باش، پهلوان باش و به همه کارهایت رنگ عبادت است.

در کافی دارد یکی از صحابه پیغمبر تهیدست شد. همسرش گفت این همه از اطراف و اکناف می‌آیند، می‌روند پیش پیغمبر. تو با اینکه از صحابه‌ و در مدینه هستی، عرض حاجت به حضور پیغمبر نمی‌کنی؟ برو که رسول‌الله دستت را بگیرد. مالی به تو ببخشد، کمکی بکند تا از این فقر به در آیی. مرد برخاست رفت حضور رسول‌الله. وارد که شد پیغمبر دید که او دارد می‌آید، برای انسان کامل حجاب نیست، انسان کامل سریان در دل‌ها دارد. آن طور که جان ما به بدن ما ارتباط دارد، ولی‌اللهی چون خاتم انبیاء، ولی‌اللهی چون اوصیای او، فرستاده‌های حق به دل‌ها احاطه دارند، مشرفند بر جان‌ها. این شخص که وارد شد، رسول‌الله دید اگر او در پیش مردم دهان باز کند و بگوید یا رسول‌الله ما را در نظر داشته باش، آن عظمت مقام روحانی خودش را به ناچیز فروخته و از دست داده. خودش را ارزان فروخته. مهلتش نداد تا دهان باز و خود را با خاک مساوی کند. همان جا که داشت برای مردم صحبت می‌کرد، جمله‌ای به مردم فرمود که آن شخص هم فکرش را کرد که دیگر به او اجازه نداد دهان باز کند. قرآن می‌فرماید عزت برای خداست، عزت برای پیغمبر خداست، عزت برای مؤمنین است. عزیز باش. تن به ذلت و خواری مده. «الید العُلیا خیرٌ من الید السُفلی». فرمایش پیغمبر چه بود؟ این بود که فرمود: «مَن سَئَلنا اَعطَینا وَ مَن لَم یَسئَلنا یَغنَهم الله مِن فَضل». کسی اگر از ما بپرسد، اگر از ما بخواهد و «مَن لَم تَسئَلنا یَغنَهم الله». اگر کسی از ما بپرسد، بخواهد، دست دراز کند، ما آدمی نیستیم که دست رد بر سینه‌اش بزنیم. این درگه ما لا ندارد، نعم است، اما اگر نخواهند، «وَ مَن لَم یَسئَل»، اگر نخواهد، اگر تن به گدایی در ندهد، اگر آقایی و مقام خودش را، مقام شامخ انسانی را حفظ کند، اغناه الله، خدای متعال بی‌نیازش می‌کند. آن صحابه پیغمبر چیزی نگفت.

آقای عزیز کسب و کارت را محترم بشمار. آقای کاسب، آقای نساج، آقای بقال، آقای خراط، آقای نجار، آقای رفتگر، آقای پینه‌دوز، آقای ذغالی و آقای هیزم‌شکن قدر خود را بدان، «مَن  سَئَلنا اَعطَینا و مَن لَم یَسئَلنا اَغناه الله»؛ آن کسی که از ما نخواهد، اغناه الله؛ خدای متعال بی‌نیازش می‌کند. از تو حرکت از خدا برکت. می‌بینید اسلام چه جور تربیت می‌کند؟ می‌بینید اسلام چه جور شاگردانی را می‌خواهد بپروراند؟ می‌بینید که شاگردان دانشگاه الهی خاتم انبیاء چگونه افرادی باید باشند؟

شیر را بچه همی ماند بدو

تو چه می‌دانی به پیغمبر بگو(۹)

آن شخص مقداری نشست. سخن نگفت، برخاست و رفت. همسرش از او پرسید چه شد؟ گفت رسول‌الله مهلتم نداد. تا من وارد شدم فرمود: «من سئلنا اعطینا و من لم یسئلنا اغناه الله؟» فهمیدم که به من فرمود. جفتش وسوسه کرد. گفت داشته صحبتی می‌فرموده، قضا را در آن وقتی که در آن مجلس قدم نهادی، ورودت مصادف شد با این فرمایش پیغمبر. از کجا که خطاب به تو بود؟ او را باز فرستاد، بار دوم به حضور پیغمبر تشرف حاصل کرد، همین که وارد شد رسول‌الله مهلتش نداد: «من سئلنا اعطینا من لم یسئلنا اغناه الله؟» ای روی سخنش با من است. چطور می‌شود یک بار، دو بار، سه بار اتفاقی باشد؟ دارد مرا آدم می‌کند، هشدار می‌دهد، بیدار می‌کند. دارد به من می‌گوید انسان باش و آدم باش. رسول‌الله دارد مرا تربیت می‌کند. او پدر مهربان امت است. نمی‌خواهد که من دست زیرین داشته باشم. می‌خواهد من دست زَبَرین داشته باشم. رفت خانه همسایه‌ای و داسی را عاریه گرفت و ریسمانی برداشت و رفت به صحرای بیرون مدینه و یک مقدار بوته کند و آورد و به پنج سیر آرد، بوته را معامله کرد و آرد را آورد خانه و گفت نان درست کن. کار نیکو کردن از پر کردن است. جاهایی را که بوته می‌رویید آگاه شد و کم‌کم داسی خرید و داس را به صاحبش رد کرد. بعد پولی فراهم کرد و یک کارگر گرفت. طولی نکشید که یک شتر و دو شتر خرید و بوته‌ها را بار شتر می‌کرد و می‌داد دست کارگرش و می‌آورد مدینه و می‌فروخت. دیگر در این کار ماهر شد. طولی نکشید آمد حضور پیغمبر عرض کرد یا رسول‌الله من این مقدار از مالم را آورده‌ام که بابت وجوهات بپردازم.

رسول‌الله فرمود شما آن چند روز که آمدید و من پشت هم گفتم «من سئلنا اعطینا و من لم یسئل اغناه الله»، برای امروز گفتم. اگر من آن بار اول می‌گفتم آقایان حضار خدا برکت‌تان بدهد هر یکی به نوبه خود دست به جیب کنید، تو دیگر کاسب نمی‌شدی و به فکر خود نمی‌افتادی. دیدی سرانجام استغنای از مردم را؟ استغنای از مردم نه این است که افراد اجتماع به هم نیاز نداشته باشند. ما بالطبع مدنی هستیم. احتیاج به زندگی داریم. استغناء یعنی چشمت به خالق باشد نه به خلق و خداوند متعال بی‌نیازت می‌کند. این همه نعمت‌ها، این همه روزی‌ها، کارخانه عالم به این عظمت برای ما می‌گردد.

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند

تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری(۱۰)

آقای عزیز، این همه در تکاپو، جست‌وجو، آمد و شد. دست هم گرفته در پرده یک رشته بیکار نیست. همه در کار تا تو لقمه نانی تحصیل کنی. دست به سوی کی دراز می‌کنی؟

برگردیم به حدیثی که دنباله گفتار رسول‌الله در حجه‌الوداع بود مربوط به موضوعی که عنوان کردیم. در حجه‌الوداع فرمود الا، مردم! حضار! مستمعین! آگاه باشید. این جبرئیل و روح‌الامین است در سرّ من، در جان من،‌ در قلب من. حرف آورده از جانب حقیقت و به من فرموده این خانه را صاحبی و این جهان را جهانبانی است. فرمود اداره عالم حسابی دارد. به قول خواجه عبدالله انصاری: «الهی! آنکه در دست من است ندانم که روزی کیست و آنچه که روزی من است ندانم که در دست کیست؟»

وقتی اجتماع را نگاه بفرمایید یک پیکر بسیار بزرگ است که شرق و غرب عالم را فراگرفته. یک پیکری است صاحب اعضا در جوارح، جوارح همه با یکدیگر وابسته، همه در پی خدمت به یکدیگر. اداره عالم حسابی دارد. چرا شما این قدر اضطراب دارید؟ حق جل و علا اداره‌اش این طور است که  هرگز نمی‌میرد جانداری تا مطابق اداره عالم روزی‌اش را به طور کمال تحصیل کند. فرا نگرفته، به چنگ نیاورده، برنامه‌اش نگذشته، کارش برنیامده، از اینجا رخت برنمی‌بندد.

کار شما این است که در طلب رزقتان نیکوکار باشید، به‌درستی قدم بردارید، دنبال خلاف و خطا نروید، خدای متعال روزی را در بین شما به حلال تقسیم کرد نه به حرام. شما حرام را حلال نکنید. او برای شما پاک آفرید، باران پاک، آب پاک، دریای پاک، زمین حلال زمین، همه را پاک آفرید. ماه، ستارگان، آفتاب‌، همه قوایی که در پیکر دار وجود در کارند، پاک و حلال آفرید. حرام را حلال نکنید، نگذارید حرام بیاید جای حلال را بگیرد.

یک جمله روایت شیرین و کوتاهی است از امیرالمؤمنین علی«ع» دارد که وقتی به مجلسی تشریف می‌برد، مرکبش را به دست شخصی داد که من تا چند روز در این مجلس هستم و برمی‌گردم. آقا تشریف بردند، برگشتند و دیدند که مرکب ایستاده، اما آن شخصی که مرکب را به دست او داده، نیست، افسار هم به سر مرکب نیست.آن بیچاره افسار را از سر مرکب برگرفته که برد و بفروشد. در همین اثناء کشمکش و قال و دید آدمی پیدا شد و افسار در دست اوست و عرض کرد آری من از یک آدم این جوری خریدم. چند خریدی؟ امیرالمؤمنین علی«ع» دو درهم به این شخص داد و افسار را از او گرفت و بر سر مرکب زد و فرمود که خدا گواه است که من خودم می‌خواستم به آن مرد دو درهم بدهم. عجله کرد. رنگ‌ها و وسوسه‌ها و خیال‌ها نگذاشت این دو درهم روزی امروز او بود، منتهی حرامش را آورد جای حلالش.

چون آن رنگ‌ها، آن خیالات، آن وسوسه‌ها، آن همنشینی‌ها، آن شب‌نشینی‌ها، آن رفقای بد، آن مقالات هرزه، آن نوشته‌های ناپاک به جان‌ها رنگ داده، رنگی که دل‌ها را مریض و روح‌ها را کثیف و آلوده کرده، از غذای لذیذ روحانی لذت نمی‌برد، به حریم اله قدم نمی‌گذارد. نگذارید فرزندان شما به رنگ‌های بد شناخته و با رفقای بد همدست بشوند. خودتان مواظب خوراک‌، رفتار و کسب و کارتان باشید. یک مجلس وعظ و خطابه، یک کتاب علمی، یک مقاله شیرین علمی، جان را انبساط و اتحاد و نور می‌دهد. یک مقاله علمی دری است به سوی عالم اله و در مقابل یک کلمه ناروا، یک مجلس پلید، یک مقاله هرزه، یک آدم آلوده دل را تیره می‌کند. همان طور که از حرف خوب و کتاب پاک نور می‌گیرید، همان ‌طور از حرف ناپاک، مقاله‌های هرزه و نوشته‌های آلوده ظلمت می‌گیری. ببین چه می‌خوانی؟ ببین به دنبال چه می‌روی؟ به‌خصوص جوانان عزیز ما! شما الان مشتری‌هایی در اجتماع دارید که سالخورده‌ها ندارند، به سراغ شما می‌آیند. بازاری دارند که توی جوان باید گرم نگه داری و اداره کنی. به سراغ من آخوند نمی‌آیند. به سراغ آن شخص سالخورده نمی‌روند، اینها مشتری بازارشان نیستند. جنابعالی را می‌قاپند و در شما وسوسه‌ها می‌کنند. جوان! به فکر عاقبت خود باش. رنگ‌ها می‌دهند. زنگ‌ها در دلت می‌نشانند. عمر نازنین که بهترین سرمایه توست، از دستت گرفته می‌شود. مگر بچه‌ای که به این الوان تو را بربایند و بگیرند و بخرند؟ قدر خود را بشناس. الان جنابعالی مشتری داری. تاج سر من! رنگ بد گرفتی، گرفتن این رنگ، ریشه‌کن کردن این رنگ از شما خیلی مشکل است:

رگ رگ است این آب شیرین آب شور

در خلایق می‌رود تا نفخ صور(۱۱)

این رنگ‌ها در فرزندان شما اثر می‌گذارند. حالات پدر و مادر در نطفه در طفل اثر دارد. یک رکن و پایه و یک سرمحور اجتماع جنابعالی هستی ای جوان. به فکر کمالت باش. به فکر وقار و عظمت روحی و تحصیل علوم و به دست آوردن صنایع و هنر باش. آنی را به دست بیاور که در اجتماع تو را عظیم و بزرگ بدارد. به فکر خود باش. خودت را دریاب. دلت برایت بسوزد.

از این و آن ننالید آقا، از خودتان بنالید، رسول‌الله فرمود از کسی نترسید مگر از خودتان. این فرمایش پیامبر اکرم‌تان است. از کسی نترسید مگر از خودتان، کاری نکنید که اعمال شما غل و کند پا و دستبند و زندان و زنجیر پای شما بشود.

 

پانوشت:

  1. محمد/ ۲۴
  2. مثنوی / دفتر چهارم
  3. دفتر اول مثنوی
  4. مطففین/۱۴
  5.  مثنوی/ دفتر اول
  6. مثنوی/ دفتر اول
  7. جمعه / ۳
  8. سعدی
  9. مثنوی / دفتر دوم
  10. سعدی
  11. مثنوی / دفتر اول

 

 

 

سوتیترها:

۱٫

وقتی برویم پیش طبیب روحانی، او ابتدا باید جان را از این صفات رذیله تخلیه کند، زیرا تا جان از صفات رذیله خالی و رنگ‌های باطل از او گرفته نشود، نقش‌های ملکوتی پیدا نمی‌کند. تا گرد و غبار گرفته نشود، آیینه جان از عالم ملکوت، از عالم اله، نور و فروغ نمی‌گیرد و از تجلیات الهی بهره نمی‌برد.

 

۲٫

حیوانات خودشان را فدای اثرشان و فرزندشان می‌کنند. این انسان که می‌باید به حسب سرمایه اولی فطری از همه آنها برتر و بالاتر باشد، انسانی که کتاب بزرگ الهی است، چه کرده که این دفتر بزرگ پر از نقوش باطله شده؟  این بیچاره انسان آن قدر در اثر تراکم خیالات بد از فطرت خود فاصله گرفته که داشتن فرزند را برای خودش ننگ و وزر و وبال می‌داند.

 

۳٫

این سفره برای تو گسترده است. این دلهره و اضطراب از بهر چیست؟ این همه صحرایی‌ها و دریایی‌ها و موجودات گوناگون دارند روزی می‌خورند. چه شد که وقتی نوبت به انسان رسید، بیچاره انسان در باره روزی خود این همه دلهره و اضطراب دارد؟

 

 

 

30نوامبر/16

نقشه راه-انقلاب اسلامی ازعلائم ظهور

حضرت امام خمینی(ره):

دست عنایت خدای تبارک و تعالی بر سر این ملت کشیده شده است و ایمان آنها را تقویت نموده است که یکی از علائم ظهور بقیه الله ارواحنا فداه است. (صحیفه نور، جلد ۱۶، ص ۳۲)

مسئولان ما باید بدانند که انقلاب ما محدود به ایران نیست. انقلاب مردم ایران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداری حضرت حجت ـ ارواحنا فداه ـ است. (صحیفه امام، جلد۲۱، ص ۳۲۷)

ما با خواست خدا، دست تجاوز و ستم همه ستمگران را در کشورهای اسلامی می‌شکنیم و با صدور انقلابمان که در حقیقت صدور اسلام راستین و بیان احکام محمدی است به سیطره و سلطه و ظلم جهانخواران خاتمه می‌دهیم و به یاری خدا راه را برای ظهور منجی و مصلح کل و امامت مطلق حق امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ هموار می‌کنیم. (صحیفه امام، جلد ۱۶، ص ۳۴۵)

پیروزی ما را خدا تضمین کرده است ما حکومت اسلامی تشکیل می‌دهیم و پرچم را به صاحب پرچم می‌سپاریم. (صحیفه امام، جلد ۲۰، ص ۳۲۸)

این انقلاب امانتی است که باید به دست شما به صاحب اصلی آن سپرده شود. با دست شما، بلی با دست شما. (صحیفه امام، ج ۱۲، ص ۴۸۲)

جنبشی که از طرف مستضعفان و مظلومان جهان علیه مستکبران و زورمندان شروع شده و در حال گسترش است، امیدبخش آتیه‏ای روشن است و وعده خداوند تعالی را نزدیک و نزدیک‏تر می‏نماید. گویی جهان مهیّا می‏شود برای طلوع آفتاب ولایت از افق مکّه معظّمه و کعبه آمال محرومان و حکومت مستضعفان و… .

چه بسا که این تحول و دگرگونی، در مشرق زمین و سپس در مغرب و اقطار عالم تحقق یابد: «و لیس من الله‏ بمستنکر» که دهر را در ساعتی بگنجاند و جهان را به مستضعفان، این وارثان ارض بسپارد و آفاق را به جلوه الهی ولی الله‏ الأعظم، صاحب العصر ـ أرواحنا له الفداء ـ روشن فرماید و پرچم توحید و عدالتی الهی را در عالم بر فراز کاخ‏های سپید و سرخ مراکز ظلم و الحاد و شرک به اهتزاز درآورد. (صحیفه نور، ج  ۱۸، صص ۱۱ و ۱۲)

حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای(مدظله):

به‌ یاری‌ پروردگار و با «تلاش‌ مسئولان‌، حمایت‌ مردم‌ و امید ملت‌ به‌ آینده‌»، راه‌ «خوش‌ عاقبت» انقلاب‌ اسلامی‌ ادامه‌ خواهد یافت‌ و زمینه‌های‌ ظهور مهدی‌ موعود را فراهم‌ خواهد کرد. (۲۴ اسفند ۷۹)

پیروزی انقلاب اسلامی نمونه‌ای اطمینان‌بخش برای تحقق وعده بزرگ ظهور امام زمان«عج» است. (۲۱/۳/۹۳) اگر حرف شما ملت ایران پیش رفت، اگر شما توانستید پیروز شوید، به آن نقطه‌ی موعود برسید، آن وقت مسیر تاریخ عوض خواهد شد؛ زمینه‌ی ظهور ولیّ‌ امر و ولیّ ‌عصر (ارواحنا له الفداء) آماده خواهد شد؛ دنیا وارد یک مرحله‌ی جدیدی خواهد شد. این بسته به عزم امروز من و شماست، این بسته به معرفت امروز من و شماست. (۱۹ دی‌ماه ۱۳۹۱)

…ملت عزیز ایران با برداشتن این قدم بزرگ، فضای واقعی انتظار را ایجاد کرده و نشان داده است که کمربسته‌ی حقیقی مهدی موعود است. (۲۷ مردادماه ۸۷)

بشریت که با عطش تمام منتظر امام زمان عج‌الله تعالی فرجه الشریف است و می‌خواهد مهدی موعود بیاید و چشم انتظار آن حضرت است، برای این است که او بیاید تا دنیا را از عدل و داد پر کند. این است آن پیامی که انقلاب اسلامی برای دنیا دارد و خودش هم متعهد و متکفل آن است. (۱۷ دی‌ماه ۱۳۷۱)

شعارهایی که امام زمان علیه‌الصلاه و السلام ‌و عجل‌الله‌تعالی فرجه بر سر دست خواهد گرفت و عمل خواهد کرد، امروز شعارهای مردم ماست؛ شعارهای یک کشور و یک دولت است… این شعارها یک روز تحقق پیدا خواهد کرد. (۲۲ آبان‌ماه ۱۳۷۹)

امروز همه‌ ما باید عاشورایی‌ باشیم‌ تا حرکت‌ دنیا به‌ سمت‌ صلاح‌ تسریع‌ و زمینه‌ ظهور ولی‌ مطلق‌ حق‌ نیز فراهم‌ شود. (۳ خردادماه ۷۴)

 

30نوامبر/16

بیان، پیچیده ترین عمل انسان

«علمه‌البیان»(۱)

و به او بیان را آموخت

«بیان»، از نظر مفهوم لغت، معنای گسترده‌ای دارد و به هر چیزی گفته می‌شود که مبین و آشکار کننده چیزی باشد. بنابر این نه فقط نطق و سخن گفتن را شامل می‌شود، که حتی کتابت و خط و انواع استدلالات عقلی و منطقی که مبین موضوعات گوناگون و پیچیده است، همه در مفهوم بیان جمع است، هر چند شاخص این مجموعه همان سخن گفتن است. گر چه ما بخاطر عادت، سخن گفتن را موضوع ساده‌ای می‌پنداریم، از پیچیده‌ترین و ظریف‌ترین اعمال انسان است، بلکه می‌توان گفت که هیچ کاری به این ظرافت و پیچیدگی نیست. زیرا از یک سو دستگاه‌های صوتی برای ایجاد اصوات گوناگون با یکدیگر همکاری می‌کنند: ریه‌ها هوا را در خود جمع می‌کنند و آن را به تدریج از حنجره بیرون می‌فرستند. تارهای صوتی به صدا در می‌آیند و صداهای کاملاً متفاوت که بعضی نشانه رضایت و برخی نشانه خشم و دیگری استمداد و دیگری محبت یا عداوت است، ایجاد می‌کنند. سپس این صداها با کمک زبان و لب‌ها و دندان‌ها و فضای دهان، حروف الفبا را با سرعت و ظرافت خاصی به وجود می‌آورند. به تعبیر دیگر، آن صدای ممتد و یکنواخت که از حنجره بیرون می‌آید، به اشکال و اندازه‌های متفاوت بریده می‌شود و حرف شکل می‌گیرند. از سوی دیگر موضوع وضع لغات پیش می‌آید. انسان بر اثر پیشرفت فکری، لغات گوناگونی برای انواع نیازهای مادی و معنوی‌اش وضع می‌کند و عجیب این که هیچ‌گونه محدودیتی برای انسان در وضع لغات نیست و شمار زبان‌های موجود در دنیا به قدری‌ زیاد است که نمی‌توان آنها را شمرد و حتی با گذشت زمان، لغات و زبان‌های جدیدی به تدریج تشکیل می‌شود. از اینها که بگذریم، اگر نقش بیان را در تکامل و پیشرفت زندگی انسان‌ها و پیدایش و ترقی تمدن‌ها در نظر بگیریم، معلوم می‌شود که اگر این نعمت بزرگ نبود، انسان هرگز نمی‌توانست تجربیات و علوم خود را از نسلی به نسل دیگر منتقل کند و باعث پیشرفت علم و تمدن و دین و اخلاق گردد. اگر یک روز این نعمت بزرگ از انسان گرفته شود، جامعه انسانی به سرعت در راه قهقرا می‌افتد و هر گاه بیان را به معنای وسیع آن که شامل خط و کتابت و انواع هنرها می‌شود تفسیر کنیم، نقش فوق‌العاده مهم آن در زندگی انسان‌ها روشن‌تر می‌گردد. اینجاست که می‌فهمیم چرا بعد از نعمت خلقت انسان، سخن از تعلیم بیان در این سوره که مجموعه‌ای از مواهب پروردگار بیان شده، به میان آمده است.(۲)

۱- سوره مبارکه الرحمن آیه ۳

۲- تفسیر نمونه ج ۲۳ ص ۹۹

30نوامبر/16

«ان‌الحسین مصباح‌الهدی و سفینه‌النجاه»

«سخنان معصومین»

 

رسول اعظم(صلی‌الله علیه وآله):

 اِنَّ لِقَتلِ‌الْحُسَینِ علیه‌السّلام حَرارَهً فى قُلُوبِ الْمُؤمنینَ لا تَبرَدُ اَبَداً (جامع احادیث الشیعه، ج ۱۲، ص ۵۵۶)

براى شهادت حسین علیه‌السلام، حرارت و گرمایى در دل‌هاى مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمى‌شود.

 

 

رسول اعظم (صلّى‌اللّه علیه وآله):

 إنَّ الْحُسَینَ بابٌ مِن أبوابِ الْجَنَّهِ (احقاق الحق، ۹/۲۰۲ )

بى‌گمان حسین درى از درهاى بهشت است.

 

 

رسول اعظم (صلّى‌اللّه علیه وآله):

مَرحَباً بِکَ یا أبا عَبدِاللهِ، یا زَینَ السَمَواتِ وَ الأرَضینَ، (بحارالانوار ۳۶/۲۰۴ و مستدرک الوسائل ۵/۸۶٫)

آفرین بر تو اى ابا عبدالله! اى زینت آسمانها و زمین‌ها.

 

 

رسول اعظم (صلّى‌اللّه علیه وآله):

إِنَّ الْحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ فِی السَّمَاءِ أَکبَرُ مِنهُ فِی الأَرضِ (عیون اخبار الرضا ۱/۶۰ و بحار الانوار ۳۶/۲۰۴)

به یقین حسین‌بن على در آسمان والاتر از زمین است.

 

رسول اعظم (صلّى‌اللّه علیه وآله):

من عائِده، حَرم الله عَلیهِ رایحه‌الجَنه (بحار الانوار ۳۵/۴۰۵ و احقاق الحق ۹/۲۰۲)

کسى‌که با او(حسین) عناد ورزد، خداوند رایحه بهشت را براو حرام گرداند.

 

 

امام حسین(علیه‏‌السلام):

وَ حَقیقٌ عَلَى اللّه‏ِ اَنْ لا یَاْتیَنى مَکرُوبٌ اِلاّ اَرُدُّهُ وَ اَقلِبُهُ اِلى اَهلِهِ مَسرورا؛ (ثواب الأعمال و عقاب الاعمال، ص۹۸)

بر خداوند است که هیچ گرفتارى به زیارت من نیاید مگر آنکه او را شادمان بازگردانم و به خانواده‌‌اش برسانم.

 

 

امام باقر(علیه‌السلام):

 لَویَعلَمُ النَّاسُ مَا فِی زِیَارَهِ القبرالْحُسَینِ علیه‌السلام مِنَ الْفَضلِ لَمَاتُوا شَوقاً (ثواب الاعمال، ص ۳۱۹؛ کامل الزیارات)
اگر مردم می‌دانستند که چه فضیلتى در زیارت مرقد امام حسین(علیه‌السلام) است از شوق زیارت می‌مردند.

 

 

امام‌سجاد(علیه‌السلام):

 تزهرأرض کربلا یوم القیامه کالکوکب الدرِّیِّ، وتنادی أنا أرض‌الله المقدّسه الطیّبه المبارکه التی تضمّنت سیدالشهداء و سید شباب أهل الجنه (ادب الطف، ج ۱، ص ۲۳۶، کامل الزیارات، ص ۲۶۸)

 زمین کربلا در روز رستاخیز چون ستاره مرواریدى مى‌درخشد و ندا مى‌‏دهد که من زمین مقدس خدایم، زمین پاک و مبارکى که پیشواى شهیدان و سالار جوانان بهشت را در برگرفته است.

 

 

امام صادق(علیه‌السلام):

 مَن سَرَّهُ أن یَکونَ عَلَی مَوائِدِ النُّورِ یَومَ القیِامَهِ فَلْیَکُن مِن زُوّارِ الحُسَینِ‌بنِ عَلیٍّ (علیهما السلام) (وسائل الشیعه‌، ج ۱۰، ص ۳۳۰، بحار الانوار، ج ۹۸، ص ۷۲)

هر کس دوست دارد روز قیامت بر سر سفره‌هاى نور بنشیند باید از زائران امام حسین(علیه‌السلام) باشد.

 

 

امام صادق (علیه‌السلام):

مَن لَم یَأْتِ قَبرَ الْحُسَینِ وَ هُوَ یَزعُمُ أَنَّهُ لَنَا شِیعَهٌ حَتَّى یَمُوتَ فَلَیسَ هُوَ لَنَا بِشِیعَهٍ وَ إِن کَانَ مِن أَهلِ‌الْجَنَّهِ فَهُوَ مِن ضِیفَانِ أَهلِ الْجَنَّهِ (کامل الزیارات، ص ۱۹۳، بحار الانوار، ج ۹۸ ص۴)

کسى‌که به زیارت قبر امام حسین نرود و خیال کند که شیعه ماست و با این حال و خیال بمیرد او شیعه ما نیست و اگر هم از اهل بهشت باشد از میهمانان اهل بهشت خواهد بود.

 

 

امام صادق (علیه‌‏السلام):

لا تَدَع زیارَهَ الحُسَینِ‌بنِ عَلىّ علیه‌السلام و مُر اَصحابَکَ بِذالِکَ، یَمُدُّ اللّه فى عُمرِکَ و یَزیدُ اللّه فى رِزقِکَ و یُحییکَ اللّه سَعیدا و لاتَموتُ اِلاّ سَعیدا و یَکتُبکَ سَعیدا؛ (کامل‌الزیارات، ص ۱۵۲)

زیارت امام حسین علیه‌السلام را رها نکن و دوستان خود را هم به آن سفارش کن که در این صورت، خداوند عمرت را طولانى و روزى‌ات را زیاد مى‌کند و زندگى‌ات را همراه باسعادت مى‌کند و جز سعادتمند نمى‌میرى و نام تو را در شمار سعادتمندان ثبت مى‌کند.

 

 

امام صادق(علیه‌السلام):

مَن اَرادَ الله بهِ الخَیرَ قَذَفَ فی قَلبَهِ حُبَّ الحُسَین(علیه‌السلام) وَ حُبَّ زیارتِهِ وَ مَن أَرَادَ اللَّهُ بِهِ السُّوءَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ بُغضَ الْحُسَینِ (علیه‌السلام) وَ بُغضَ زِیَارَتِهِ. (وسائل‌الشیعه، ج ۱۰، ص ۳۸۸، بحارالانوار، ج ۹۸، ص۷۶)
 هرکس که خدا خیر‌خواه او باشد محبت حسین علیه‌السلام و زیارتش را در دل او مى‌‌اندازد و هرکس که خدا بدخواه او باشد کینه و خشم حسین علیه‌السلام و خشم زیارتش را در دل او مى‏‌اندازد.

 

 

امام صادق (علیه‌السلام):

 مَن‌زَارَ الحُسَینَ ع فِی یَومِ عَاشُورَاءَ وَجَبَت لَهُ الجَنَّهُ. (اقبال الاعمال، ص ۵۶۸)

هرکس که امام حسین(علیه‌السلام) را در روز عاشوار زیارت کند بهشت بر او واجب می‌شود.

 

رسول اعظم (صلّى‌اللّه علیه وآله):

مَن اَحبَّ الْحَسَنَ وَ الحُسَینَ أحَبَبتُهُ وَمَن اَحبَبتُهُ اَحبَّهُ اللّهُ، وَمَن اَحَبَّهُ اللَّهُ اَدخَلَهُ الجَنّهَ، وَمَن اَبغَضَهُما اَبغَضتُهُ وَمَن اَبغَضتُهُ اَبغَضَهُ اللَّهُ وَمَن أبغَضَهُ اللّهُ اَدخَلَهُ النار. (کنزالعمال ۱۲/۱۲۱، سطر ۱۱)

من دوستدار حسن و حسین را دوست دارم و کسى‌را که من دوست بدارم، خداوند او را دوست داشته و به باغ‌هاى نعمت در بهشت وارد کند و دشمن کینه‌توز و سرکش بر آن ‌دو را دشمن دارم و کسى را که من دشمنش دارم، خداوند او را به جهنم داخل کند و براى او عذابى پایدار خواهد بود.

 

 

امام صادق (علیه‌السلام):

اَلبَرَکَهُ مِن قَبرِ الحُسَینِ بنِ عَلىٍّ علیه ‏السلام عَشَرَهُ اَمیالٍ؛ (بحارالأنوار،ج ۹۸، ص۱۱۶)

تا ده میل اطراف قبر حسین‌بن على علیه‏‌السلام برکت است.

 

 

 

امام صادق (علیه‌السلام):

لَمَّا کَانَ مِن أَمرِ الْحـُسـَیـنِ ع مـَا کَانَ ضَجَّتِ الْمَلَائِکَهُ إِلَى اللَّهِ بِالْبُکَاءِ وَ قَالَت یُفعَلُ هَذَا بِالْحُسَینِ صَفِیِّکَ وَ ابنِ نَبِیِّکَ قَالَ فَأَقَامَ اللَّهُ لَهُم ظِلَّ الْقَائِمِ ع وَ قَالَ بِهَذَا أَنتَقِمُ لِهَذَا (اصول‌کافى، جلد ۲، ص۳۶۶)

چون کار حسین علیه‌السلام چنان شد که شد (اصحاب و جوان‌هایش‌کشته شدند و خودش تنها ماند) فرشتگان به سوى خدا شیون و گریه برداشتند و گفتند: با حسین برگزیده و پسر پیغمبرت چنین رفتار کنند؟! پس خدا شبح و سایه حضرت قائم علیه‌السلام را به آنها نمود و فرمود: با این انتقام او را مى‌گیرم.

 

 

امام صادق (علیه‌السلام):

اِنّ الحُسَینَ صاحِبَ کَربَلا قُتِلَ مَظلوما، مَکروبا عَطشانا، لَهفانا فآلَى اللّه‏ُ عَزَّوَجلّ عَلى نَفسِهِ اَن لا یاتیَهُ لَهفانٌ و لا مَکروبٌ و لا مُذنِبٌ و لا مَغمومٌ و لا عَطشانٌ و لا مَن بِهِ عاهَهٌ ثُمَّ دَعا عِندَهُ و تَقَرَّبَ بِالحُسَینِ‌بنِ عَلىٍّ علیه‌السلام اِلَى‌اللّه‏ِ عَزَّوَجَلَّ إلاّ نَفَّسَ اللّه‏ُ کُربَتَهُ وَ اَعطاهُ مَسأَلَتَهُ و غَفَرَ ذَنبَهُ وَ مَدَّ فى عُمُرِهِ وَ بَسَطَ فى رِزقِهِ فَاعتَبِروا یا اُولـِى الاَبصار؛ (مستدرک الوسایل، ج۱۰، ص۲۳۹ بحارالأنوار،ج ۹۸، ص ۴۶، ح ۵)

حسین بزرگمرد کربلا، مظلوم و رنجیده‌خاطر و لب‌تشنه و مصیب‌‏زده به شهادت رسید. پس خداوند به ذات خود قسم یاد کرد که هیچ مصیبت‏‌زده و رنجیده‌خاطر و گنهکار و اندوهناک و تشنه‌‏اى و هیچ بَلادیده‌‏اى به خدا روى نمى‏آورد و نزد قبر حسین علیه‌السلام دعا نمى‌کند و آن‌حضرت را به درگاه خدا شفیع نمى‌سازد، مگر اینکه خداوند اندوهش را برطرف و حاجاتش را برآورده مى‏کند و گناهش را مى‏‌بخشد و عمرش را طولانى و روزى‌‏اش را گسترده مى‌سازد پس اى ‌اهل بینش، درس بگیرید!

 

 

 

امام على(علیه‌السلام):

هَذا …و مَصَارِعُ‏ عُشَّاقٍ‏ شُهَدَاءَ لَا یَسبِقُهُمْ مَن کَانَ قَبلَهُم وَ لَا یَلْحَقُهُم مَن بَعدَهُم (تهذیب، ج ۶، ص۷۳ / بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۱۱۶)

(حضرت على علیه‌السلام روزى گذرش از کربلا افتاد) فرمود: اینجا قربانگاه عاشقان و مشهد شهیدان است، شهیدانى که نه شهداى گذشته و نه شهداى آینده به پاى آنها نمى‏رسند.

 

 

 

امام صادق (علیه‌السلام):

لیس نَبی فِى‌السّموات و الارض وَ إلّا یَسألون الله تبارک و تعالى أن یُوذَن لَهم فِى زیاره الحسین علیه السلام ففوجٌ ینزل و فوجٌ یعرج (مستدرک الوسائل، ج ۱۰، ص ۲۴۴، کامل الزیارات، ص ۱۱۱)

هیچ پیامبرى در آسمان‌ها و زمین نیست مگر اینکه مى‏خواهند خداوند متعال به آنان رخصت دهد تا به زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شوند، چنین‌است که گروهى به کربلا فرود آیند و گروهى از آنجا عروج کنند.

 

 

امام‌کاظم (علیه‌السلام):

و لا تأخذوا من تربتی شیئا لتبرّکوا به، فإنّ کلّ تربهٍ لنا محرّمه إلاّ تربه جدّی الحسین‌بن على علیهماالسلام فإنّ الله عزّوجلّ جَعلها شِفاء لِشیعَتَنا وَ أولیائنا. (جامع الاحادیث الشیعه، ج ۱۲، ص ۵۳۳)

امام کاظم علیه‌السلام در ضمن حدیثى که از رحلت خویش خبر مى‏داد، فرمود: چیزى از خاک قبر من برندارید تا به آن تبرک جویید؛ چرا که خوردن هر خاکى جز تربت جدم حسین علیه‌السلام بر ما حرام است، خداى متعال تنها تربت کربلا را براى شیعیان و دوستان ما شفا قرار داده است.

 

 

 

امام صادق (علیه‌السلام):

من اتَى قَبرالحُسین علیه السلام عارفاً بحقّه کتبه الله عزّوجلّ فی أعلی علّیّین‏. (من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص۵۸۱)
هر کس که به زیارت قبر حسین علیه‌السلام نایل شود و به حق آن ‌حضرت معرفت داشته باشد خداى متعال او را در بلندترین درجه عالی‌مقامان ثبت مى‏کند.

 

 

امام مهدی(عجل‌الله تعالی‌فرجه):

لأَندُبَنَّکَ صَباحاً و مَساءً و لأَبکِیَنَّ عَلَیکَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً(بحار الأنوار،ج ۹۸ – ص ۲۳۸)

هر صبح و شام بر تو گریه و شیون مى‏‌کنم و در مصیبت تو به جاى اشک، خون مى‏‌گریم.

 

 

امام‌رضا(علیه‌السلام):

 کانَ أبی إذا دَخَلَ شَهرُ الْمُحَرَّمِ لا یُرى ضاحِکاً (بحارالانوار،ج۴۴ ، ص۲۸۴ )

چون ماه محرم فرا مى‌رسید، کسى پدرم را خندان نمى‌‏دید.

 

 

30نوامبر/16

شکوفایی‌عقل در نهضت‌حسینی

حضرت ‌آیتالله جوادی آملی

تهیه و تدوین: حجت‌الاسلام والمسلمین محمدرضا مصطفی‌پور

انسان موجودی‌ است متفکر که کارهایش بر محور اندیشه استوار و تفکر او در تنظیم کردارش موثر است. نه می‌توان او را از اندیشیدن بازداشت و نه می‌توان کار و کوشش را از او گرفت . می‌توان گفت حیات بشر آمیزه‌ای از علم و عمل است و هویت انسان از اندیشه‌های علمی و انگیزه‌های عملی او ساخته می‌شود. کسی زنده است که اندیشه صائب و انگیزه صالح داشته باشد. هر قدر اندیشه انسان عمیق‌تر و کردارش حکیمانه‌تر و پیوند میان دانش و کوشش او استوار‌تر باشد، زندگی او خردمندانه‌تر و زنده‌تراست. قرآن در این زمینه می‌فرماید:

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُم: ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید، دعوت خدا و پیامبر را استجابت کنید آن ‌زمانی‌که شما را به حیات دعوت می‌کند» (انفال/۲۴)

یعنی چون وظیفه رهبران الهی، احیای انسانیت است، پس شما  هم با پذیرش دعوت آنان، انسانیت را در خود زنده کنید. احیای انسانیت در گرو شکوفایی عقل است، از این ‌رو یکی از اهداف رهبران الهی کشف دفینه‌های عقلی بشر است: « وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول» (نهج‌البلاغه خطبه ۱)

ثوره به معنای شوراندن، شیار زدن و انقلاب است. برای استخراج دفینه، خاک‌برداری مختصر کفایت نمی‌کند، بلکه باید ثوره و شیار عمیقی را در زمین ایجاد و خاک‌های فراوانی را زیر و رو کرد. عقل دفن شده نیز به‌آسانی در دسترس قرار نمی‌گیرد. این عقل با پنج ‌جدار از بیرون و درون مستور است. از بیرون به ‌وسیله چشم، گوش، لامسه، ذائقه و شامه مستور است و از درون به ‌وسیله حس مشترک، خیال، قوه متخیله و قوه واهمه.

انسان باید با کنترل حواس بیرون و درون و تعدیل آنها، گنجینه‌های نهفته در عقول را در آورد تا آنجا که عقل بر حواس ظاهری و باطنی حاکم شود و به آنها‌ جهت بدهد. آنگاه چشم به چیزی می‌نگرد که رواست و گوش چیزی را می‌شنود که مجاز است و قوه لامسه چیزی را لمس می‌کند که رواست و قوه واهمه و متخیله نیز اموری را ادراک می‌کنند که عقل اجازه می‌دهد.

ائمه معصومین«ع» نیز مانند پیامبران با گفتار و رفتارشان عقل انسان ‌را شکوفا می‌سازند تا اندیشه صائب و انگیزه شایسته در پرتو شکوفایی عقل منشاء اعمال صالح گردد. به عبارت دیگر عقل نیروی راهنما و راهبر اندیشه و انگیزه و هماهنگی این دوست. رهبران الهی در پرتو حق به شکوفایی عقل می‌پردازند.

امام حسین«ع» فرمود: «لا یَکمُلُ العَقلُ إلاّ بِاتِّباعِ الحَقِّ : عقل کامل نمی‌شود مگر در پرتو پیروی از حق.» »(بحارالانوار ج۷۵ /۱۲۷)، بنابراین انسان‌ها باید به وسیله حق که از سوی پروردگار است، به تکمیل عقل و خردورزی بپردازند.

اینک این پرسش مطرح می‌شود که آیا قیام امام حسین«ع»  در راستای شکوفایی عقل بود و اگر پاسخ مثبت است، چگونه؟ برای پاسخ به این سئوال ابتدا باید به معنای عقل و اقسام آن اشاره کرد و سپس به اقدامات مخالفان شکوفایی عقل و قیام امام حسین«ع» و تاثیر آن در شکوفایی عقل پرداخت.

 

تعریف عقل و تعریف و اقسام آن

عقل به معنای «منع» است و از این جهت به زانو بند شتر عقال می‌گویند که شتر را از حرکت بیجا منع می‌کند. عقل در اصطلاح به عقل ‌نظری و عقل‌ عملی تقسیم می‌شود. عقل نظری راهنمای اندیشه بشر است و عقل‌ عملی راهبر انگیزه او. عقل‌ نظری نیرویی ‌است که با آن، هست و نیست‌ها و باید و نبایدها درک می‌شوند و عقل‌ عملی نیرویی ‌است که بر اساس آن عمل می‌شود. امام صادق «ع» در تبیین عقل فرمودند: «ما عبد‌الرحمن واکتسب به‌الجنان: عقل آن است که خدای‌ رحمان به آن عبادت و بهشت جاویدان با آن کسب می‌شود.» (کافی ج۱ ص۱۱)

در اینجا مقصود از عقل، عقل عملی ‌است که صرفاً با درس خواندن به دست نمی‌آید. آموختن دانش، عقل نظری را کامل می‌کند، اما عقل عملی با تمرین مکرر عمل صالح حاصل می‌شود. کمال عقل در پیروی از حق در بخش علمی و سپس عمل به احکام الهی‌است و بس.

امام رضا «ع» فرمودند: « صدیقُ کلُّ امرئٍ عَقلُهُ و عَدُوُّهُ جَهلُه: دوست هرکسی عقل او و دشمنش جهل اوست.» (مسند‌الرضا ۴ کتاب عقل ص۳). بر اساس این حدیث، انسان تنها یک دوست دارد و آن هم عقل اوست و یک دشمن دارد و آن هم جهل اوست. انسان عاقل دوستی دارد که او را به سعادت ابدی هدایت می‌کند و انسان جاهل یک دشمن دارد که همواره خار راه و سد معبر سعادت اوست. عقل می‌گوید که هیچ چیز جز رضای خدا برای انسان سودمند نیست و رضایت خدا در گرو اطاعت از دین اوست.

عناصر شکوفایی عقل

عناصری که عقل را در انسان شکوفا می‌سازند عبارتند از:

آموزگاری که در فن خود متخصص و مجتهد باشد و شاگردی که هیچ مدعایی را بی‌دلیل نپذیرد. در آموزه‌های رهبران الهی افزون بر دو عنصر یاد شده، گوینده باید خود، مطالب را تجربه کرده باشد و شنونده نیز باید آمادگی و توانایی درک معارف را داشته باشد.

 

اقدامات مخالفان شکوفایی عقل

مخالفان شکوفایی عقل، طاغوتیان و ستمگرانند که با آلوده کردن انسان به شهوت و شبهه، مانع رسیدن آب حیات آموزه‌های وحیانی به پای نهال فطرت او می‌شوند تا عقل و خرد آدمی شکوفا نشود. آنان برای رسیدن به این مقصود دست به اقداماتی می‌زنند، از جمله:

  1. تباه ساختن خرد

قرآن کریم در باره هدف و برنامه رسمی طاغیان می‌فرماید که آنان بیش از هر کاری کوشیدند عقل مردم را تباه کنند. بدین منظور توسط افرادی چون سامری و بلعم باعورا، مردم را شست و شوی مغزی می‌دهند و با گسترش مغالطه‌ها و شبهه‌ها راه رشد فکری مردم را می‌بندند. از سوی دیگر بساط خوردن و آشامیدن و شهوترانی و میگساری را می‌گسترانند تا راه عزم و انگیزه جامعه را ببندند، زیرا انسان سرگرم به عیاشی و پرخوری، زمام خویش را به دست شهوت و غضب و وهم و خیال می‌سپارد و از اندیشیدن باز می‌ماند و در صورت اندیشیدن، از انگیزه عملی محروم است.

قرآن در باره فرعون فرموده ‌است : «فَاستَخف قومَهُ فاَطاعُوُه: فرعون با شست و شوی مغزی قوم خود، آنان ‌را سبک و تهی مغز کرد» (زخرف / ۵۴) تا توان به دست آوردن جزم علمی و عزم عملی را نداشته باشند، آنگاه‌ بر آنان مسلط شد. خداوند در این آیه نفرمود که مردم مصر مطیع فرعون شدند، زیرا افراد جامعه به‌راحتی زیر بار ستم نمی‌روند، بلکه فرمود آنان چون بی‌خرد شدند زیر بار زور رفتند. بنی امیه نیز وقتی بر سرنوشت مردم مسلط شدند، در همین راستا گام برداشتند تا اندیشه‌ها را منحرف کنند.

  1. اسیر کردن دین

پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام«ص» دنیازدگان در سقیفه بنی‌ساعده گرد هم آمدند و با خانه‌نشین کردن علی«ع»، سفارشات پیامبر«ص» را به فراموشی سپردند. خانه‌نشین شدن علی«ع» اسارت قرآن شکوفاگر عقل را در پی داشت. گروهی از تبار اموی و غیر اموی، امامت و عصمت و مقام والای خلیفه الهی و در واقع حق و دین را به اسارت گرفتند و دینی که در اسارت باشد، پیروانی اسیر و بی اراده می‌پروراند.

 

  1. دین فروشی

اسیری که در صحنه نبرد در اختیار فاتحان قرار گیرد با او سه گونه رفتار می‌شود. یا او را می‌کشند یا رهایش می‌سازند و یا او را می‌فروشند.

پس از واقعه سقیفه، خواست قلبی امویان نابود کردن دین الهی بود. آنان چون نمی‌توانستند اسلام را علناً محو و نابود سازند و از طرفی آزاد کردن دین به سود آنان نبود، زیرا دین آزاد، پیروان آزاد و آگاه تربیت می‌کند، از این ‌رو از حریّت دین و آزادی آن وحشت داشتند و راه سومی را برگزیدند، یعنی از راه فریب مردم و ریاکاری و تفسیر به رأی دین، به میل و هوس خود عمل کردند.

کار رسمی معاویه که خود ‌را امیر مومنان و جانشین پیامبر«ص» می‌انگاشت، دین‌فروشی بود. او دین ‌را می‌فروخت تا خزائن خود‌ را انباشته کند و این خود نشانه فقدان کمال عقلی‌ بود که شرط لازم برای اداره جامعه است.

سالارشهیدان «ع» عدم شایستگی حاکمان اموی ‌را در قالب استدلالی منطقی چنین بیان ‌فرمود: « لا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لا یُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْباطِلَ لا یُتَناهی عَنْهُ: نمی‌بینید که سردمداران و حاکمان جامعه از حق پیروی نمی‌کنند و از باطل روی نمی‌گردانند؟» ( بحار ج۴۴ ص۳۸۱)

بنابراین امویان از عقل کامل بی‌بهره‌ و تنها دارای عقل ابتدایی‌ بودند که برای اداره جامعه کافی نیست، پس اینان سزاوار حکومت نبودند.

عقل ابتدایی و عادی از شرایط تکلیف است و توده مردم دارای آنند و با آن، خوب را از بد و زیبا را از زشت تشخیص می‌دهند، اما قاضی اگر بخواهد درست قضاوت کند، کمال عقل شرط است.

امام حسین«ع»  در زمانی به امامت رسید که امویان منابر و مساجد را در اختیار گرفته بودند و نمازهای جمعه و جماعت به امامت آنان برگزار می‌شد. بدین‌ سان در طول سالیان متمادی، فرهنگ مردم تغییریافت و روح سلحشوری در آنان مرد. آنان با تبلیغات زهرآگین و پراکندن شبهات، راه فهم و ادراک درست مردم را بستند و آنان‌ را متقاعد ساختند که خود خلیفه و جانشین رسول خدایند.

 

اقدامات اساسی امام حسین«ع»

امام‌حسین«ع»  برای رهایی دین الهی از اسارت امویان کوشید تا معرفت مردم را در زمینه ‌دین گسترش دهد، از این رو به گسترش معارف توحیدی پرداخت و مردم را به عبادت آگاهانه دعوت کرد.

سالارشهیدان «ع» هدف آفرینش انسان را چنین ترسیم فرموده است:

« إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِکْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِیَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بعِبادتِهِ عَن عِبادِهِ ما سِواه: خدای سبحان انسان‌ها‌ را برای شناخت خود آفریده است. انسانی که خدا را شناخت او را عبادت می‌کند و انسانی که خدا را عبادت کند، از پرستش غیر او بی‌نیاز می‌شود.» (بحار ج۵ ص۳۱۲)

معنای سخن امام «ع» این نیست که انسان خدا را بشناسد و نماز بخواند و روزه بگیرد و دیگر هیچ. اینها گوشه‌ای از معنای عبادت حقیقی‌ هستند. عبادت‌‌در ژرفای معارف عقلی و اعتقادی و اوصاف اخلاقی تا همه شئون‌ عادی و معنوی زندگانی جاری ‌است.

امام «ع» با سخنانی از این‌ دست، انسان‌‌ها را به پرستش آگاهانه فراخواند تا در همه امور زندگی‌خویش پیرو دین باشند.

 

فرا‌رسیدن قیام

پس‌از مرگ معاویه، یزید بر تخت سلطنت نشست. او جوانی خام، سبک‌سر و همواره در ‌پی خوشگذرانی و میگساری بود. بی‌پروایی او در زیر پا نهادن احکام اسلام و آشکار ساختن مفاسدش، مردم ‌را اندکی از ریاکاری و بی‌دینی امویان آگاه کرد و بهترین زمان برای قیام دینی فرا رسید.  امام حسین «ع» با همه مخالفت‌هایی که با تصمیم ایشان در باره مبارزه با یزید شد، تصمیم خود ‌برای ایستادگی در برابر یزید گرفته بودند، از این ‌رو وقتی محمد حنفیه آن حضرت ‌را از شرایط نامساعد و بحرانی آگاه کرد، امام در پاسخ فرمودند:

«والله لَو لَم یکُن لِی مَلْجَأَ وَ لا مَأوی لَما بایعْتُ یزیدُبنُ مُعاویه: به‌خدا اگردر مشرق و مغرب‌گیتی و شمال و جنوب ‌آن هم برایم پناهگاه و جای امنی وجود نداشته باشد، هرگز با این حکومت ننگین سازش نخواهم کرد»(بحار ج۴۴ ص۳۲۹).

همچنین در پیشنهاد ولید در باره بیعت با یزید فرمودند: «یزید رجل، فاسق، شارب‌الخمر قاتل‌النفس‌المحرّمه معلن بالفسق و مثلی لایباع مثله:  یزید شخصى است فاسق شرابخوار و آدمکش، متظاهر به فسق. مثل ‌ما با چنین کسى بیعت نخواهد کرد.» (همان۳۱۵)

در اینجا سخن از شخص یزید نیست، بلکه چنین اندیشه‌ای با اندیشه حسینی سازگاری ندارد. بیعت یعنی فروختن. موحدی که جان و مالش را به خدا فروخته باشد، با دشمن خدا معامله نمی‌کند. سالار شهیدان «ع» در پاسخ به پیشنهاد مروان ‌بن‌حکم نیز فرمود:

« علی الاسلام السلام اذقد بلیت الأمه براعه مثل یزید : وقتی مردم دچار زمامداری چون یزید شوند باید با اسلام بدرود گفت. (الفتوح ج۵ ص۱۷)، یعنی هر‌کسی اندیشه علمی و انگیزه عملی او مثل من ‌است، با حکومت سلطه و ظلم کنار نمی‌آید.

 

امام حسین«ع»  وارث پیامبران

امام حسین «ع» وارث پیامبران الهی‌ و نهضت او دنباله و همسو با نهضت آنان است. همان طور‌که انبیا برای شکوفایی عقل انسانی مبعوث شده‌اند، امام حسین «ع» نیز به همین منظور قیام کرد، از این‌ رو قیام به نتایجی متعدد منجر شد که به‌طور خلاصه به آنها اشاره می‌شود:

 

  1. احیای انگیزه عاشقانه

سالار شهیدان اندیشه مردم را با انگیزه عاشقانه هماهنگ  و عقل جهان‌بینی را در پرتو نور عشق احیا کرد. کسی که رهبری خویش ‌را به دست توانای عشق می‌دهد، مست شراب ناب توحید می‌شود و در راه انجام فرمان‌های الهی، همه دشواری‌ها و خطرها را به جان می‌خرد.

عقل کسی ‌که گرفتار بدمستی شده و زمام کار را به دست شبهه و شهوت سپرده، در حالت انخساف است و حق را نمی‌فهمد، ولی عقل کسی‌که شیدای حق و عاشق او شد، تحت الشعاع نور عشق قرار می‌گیرد و مرکز خورشید فروزان عشق، عقل را زیر پای خویش محو و نابود می‌کند.

 

۲-احیای عزت و کرامت

در زمان امام حسین «ع» فضایل اخلاقی در زنجیر اسارت خاندان اموی بود. امام با نهضت خود این گره‌ها را از دست و پای دین باز کرد و فصل تازه‌ای از معارف و اخلاق الهی را به روی جامعه بشری گشود و شرافت و کرامت انسان را به او یادآور شد.

 

۳-اقامه نماز در اول وقت

امام حسین «ع» در نامه‌ای به مردم کوفه نوشتند: « فَاِنَّ السُنَّهَ قَدْ أُمیتَتْ، وَ إِنَّ الْبِدْعَهَ قَدْ أُحْیِیَتْ » : سنت رسول‌خدا«ص» نابود شده و بدعت‌ها رواج یافته‌اند.»  (کلمات الامام‌حسین «ع» ص۳۱۵)

آن حضرت با قیام خونین خود احکام و حدود الهی را احیا و نماز را اقامه کرد و اقامه نماز به معرفت و خلوص و ادای آن در ابتدای وقت است.

نتیجه‌گیری:

با توجه به اینکه انبیا برای شکوفایی عقل انسانی مبعوث شده‌اند و در طول تاریخ قدرت‌هایی بوده‌اند که مانع رشد عقلی مردم می‌شدند، آنها پی ‌در ‌پی می‌آمدند تا این موانع را برطرف کنند. امویان نیز با اقدامات ظالمانه خود همین کار را کردند و امام حسین«ع» با قیامش به مردم توجه داد که بنی‌امیه به حق عمل نمی‌کنند و کسی که به حق عمل نمی‌کند، به کمال عقل نمی‌رسد. جوامعی هم که به حق عمل نمی‌کنند به کمال عقل نمی‌رسند، زیرا کمال عقل در پرتو پیروی از حق تحقق پیدا می‌کند و این‌کار در شرایطی مانند حاکمیت ظالمان از ‌جمله اموی‌ها با احیای عشق و عزت و اقامه نماز محقق می‌شود. امام حسین«ع» عاشقانه و عزتمندانه و با اقامه نماز بر این هدف جامه عمل پوشاند.

 

سوتیترها:

 

۱٫

ائمه معصومین«ع»  مانند پیامبران با گفتار و رفتارشان عقل انسان ‌را شکوفا می‌سازند تا اندیشه صائب و انگیزه شایسته در پرتو شکوفایی عقل منشاء اعمال صالح گردد. رهبران الهی در پرتو حق به شکوفایی عقل می‌پردازند.

 

۲٫

در زمان امام حسین«ع» فضایل اخلاقی در زنجیر اسارت خاندان اموی بود. امام با نهضت خود این گره‌ها را از دست و پای دین باز کرد و فصل تازه‌ای از معارف و اخلاق الهی را به روی جامعه بشری گشود و شرافت و کرامت انسان را به او یادآور شد.

30نوامبر/16

آداب الهی قلب نسبت به «نبوت»

 

«تادیب نفس»

 

مرحوم آیت‌الله مجتبی تهرانی(ره)

 

همانطور که ادب الهی در تفکرات مربوط به توحید محدودیت ایجاد می‌کند، نسبت به مسئله نبوت و امامت نیز حدود و حریمی دارد که نباید از آنها تجاوز کرد. ما در مسئله توحید گفتیم که عقل تنها در یک محدوده مشخص می‌تواند تفکر کند و نباید از محدوده صفات و افعال الهی خارج شود؛ چرا که غیر این موارد مانند کنه ذات الهی، حریمی است که عقل نمی‌تواند در آن قدم بگذارد و در این مسیر به هیچ‌وجه راه را پیدا نمی‌کند و اگر هم اصرار کند، برایش نتیجه‌ای جز سرگردانی نخواهد داشت.

وقتی عقل به اعتقاد صحیح جزم پیدا کرد و به نتیجه رسید، مُدرَک خود را دراختیار دل قرار می‌دهد تا قلب، آن را بیابد و با آن پیوند بخورد. اینجاست که بحث ادب قلب مطرح می‌شود. ما در گذشته بحث آداب قلب را نسبت به مسئله توحید مطرح کردیم و اکنون می‌خواهیم ببینیم راجع به مسئله نبوت چه مرزبندی‌هایی دیده می‌شود که می‌خواهد انسان را در قالب آداب معرفتی در بحث پیغمبرشناسی مؤدب کند. در این مباحث هم عقل حدّ و مرز دارد و به تبع آن قلب نیز محدود می‌شود و نمی‌تواند به هر چیزی در این رابطه ایمان پیدا کند.

 

نهی از غلوّ درباره مقام و منزلت پیغمبران الهی

در ابتدا به سراغ آیاتی که راجع به حضرت عیسی«ع» است می‌رویم: «یا اهل الکتاب لا تغلوا فی دینکم و لا تقولوا علی الله الا الحث انما المسیح عیسی ابن مریم رسول الله و کلمته»؛(۱) ای اهل کتاب! در دین خود اندازه نگاه دارید و درباره خدا جز به راستی سخن نگویید. در حق عیسی بن مریم جز این نمی‌توان گفت که او رسول خدا و کلمه الهی است. پس ادب الهی درباره پیغمبران الهی این است که درباره آنان غلو و افراط نشود. قرآن نیز در این مورد، تعبیر غلو را به کار می‌برد و می‌فرماید غلو نکنید.

در جای دیگر کلام الهی درباره این گروه بی‌ادب که درباره رسول خدا غلو کرده‌اند آمده است: «لقد کفر الذین قالوا ان الله هو المسیح ابن مریم»؛(۲) آنان که گفتند خدا همان عیسی‌بن مریم است، کافر شدند. «و قال المسیح یا بنی إسرائیل اعبدوالله ربی و ربکم انه من یشرک بالله فقد حرم الله علیه الجنه و مأواه النار و ما للظالمین من أنصار * لقد کفر الذین قالوا إن الله ثالث ثلاثه و ما من إله إلا إله واحد»؛(۳) مسیح گفت: ای بنی‌اسرائیل! خدایی که پروردگار من و شماست را بپرستید. هر کس به خدا شرک بورزد، خدا بهشت را بر او حرام می‌سازد و جایگاهش آتش جهنم خواهد بود؛ و هیچ‌کس ستمکاران را یاری نخواهد کرد. کسانی که گفتند خدا یکی از آن سه نفر است، کافر شده‌اند و حال آنکه خدایی جز خدای یگانه وجود ندارد.

کسی که نعوذبالله می‌گوید: حضرت عیسی خداست، عقلِ بی‌ادبی دارد و درباره نبوت، راه افراط را در پیش گرفته است.

 

بررسی مسئله در روایات

درباره «غلو نسبت به پیغمبر» روایات متعددی نیز وجود دارد. پیغمبر اکرم غلو کردن نسبت به خود را نهی می‌فرمود. مانند این روایت که فرمودند: «لا تطرونی کما اطرت النصاری المسیح فإنما أنا عبد»؛ همانطور که نصارا حضرت عیسی را ستایش می‌کردند، از من ستایش نکنید؛ چرا که من فقط یک بنده‌ام! «ولکن قولوا عبدالله و رسوله»؛(۴) اما بگویید بنده و پیامبر خدا.

روایت دیگری از امام صادق«ع» از آبای گرامی‌شان از پیغمبر اکرم نقل شده که حضرت فرمود: »لا ترفعونی فوق حقی فإن الله تعالی اتخذنی عبداً قبل أن یتخذنی نبیاً»؛(۵) مرا از آنچه حق و حد من است بالاتر نبرید؛ زیرا خداوند تبارک و تعالی مرا پیش از آنکه رسول خود کند، عبد خویش قرار داده است.

در روایت دیگری آمده است: شخصی خدمت پیغمبر آمد و گفت: «السلام علیک یا ربی»؛ سلام بر تو ای پروردگار من! حضرت در جواب به او فرمودند: «ما لک لعنک الله؟! ربی و ربک الله»؛ این چه حرفی بود زدی؟! خدا تو را لعنت کند! رب من و تو خدای واحد است. پس اقتضای اولیه نسبت به ادب قلبی در رابطه با نبوت این است که انسان افراط نکند. و به حرفی برخلاف آنچه واقعیت دارد معتقد نشود.

 

محدوده دوم: نهی از جفا به مقام پیغمبر صلی‌الله علیه و آله

در مقابل گروهی هستند که دچار تفریط شده و در حق انبیای الهی جفا می‌کنند و می‌گویند: پیغمبر یک انسان مثل بقیه انسان‌ها است و هیچ فرقی با دیگران ندارد. این حرف زمانی درست است که خصوصیات این انسان الهی را نیز در نظر داشته باشیم و با نگاه مؤدبانه به او نگاه کنیم.

پیغمبر اکرم یک انسان است، اما انسانی که: «و ما ینطق عن الهوی * ان هو الا وحی یوحی».(۶) او صاحب مقام «و إنک لعلی خلق عظیم»(۷) است. خدا «مقام محمود» را در اختیارش قرار داده است.(۸) او عقل کل است و تمام کمالات ربوبی در او تجلی کرده است. او رابط بین واجب و ممکن است. باید همه اینها را دید و بعد خاضعانه گفت که او یک انسان است.

پس نه از یک طرف می‌توان او را تا حد خدایی بالا برد و نه از طرف دیگر سزاوار است که شأن او را مانند یک انسان معمولی دانست. پیغمبر انسانی است که عبد و رسول خدا بوده و بر قله تمام کمالات امکانی عالم ایستاده است. این حدودی است که در ادب الهی باید نسبت به پیغمبر و مسئله نبوت رعایت نمود.

 

آداب الهی نسبت به «امامت»

حرکت در مسیر امام‌شناسی، بین دو مرز غلو و جفا

در بحث «معرفت به امام» نیز باید ادب را رعایت کرد؛ لذا بحث غلو و جفا در اینجا مطرح است و همان حد و مرزی که درباره نبوت وجود داشت، نسبت به امامت هم وجود دارد. علی علیه‌السلام در روایتی(۹) می‌فرماید: «ایاکم والغلو فینا قولوا إنا عبید مربوبون و قولوا فی فضلنا ما شئتم»؛(۱۰) مبادا در حق ما غلو کنید! ما را بندگان دست‌پرورده خدا بدانید و آنگاه در حق ما هر چه می‌خواهید بگویید! یعنی اول بگویید که ما بنده خدا هستیم و بعد سراغ فضایل ما بروید و هر فضیلتی را می‌دانید به ما نسبت بدهید، ولی این را بدانید که ما در جایگاه خدا قرار نداریم!

در روایت دیگری آمده است: «لا تتجاوزوا بنا العبودیه»؛ ما را از مرز عبودیت و بندگی خدا خارج نسازید! چرا که اگر ما را از این حد بالا ببرید، مرزشکنی کرده‌اید. ما بنده خدا هستیم. در مورد ما غلو نکنید و ما را تا مرز خدایی بزرگ نکنید. «ثم قولوا ماشئتم»؛ بعد در فضایل ما هر چه می‌خواهید بگویید! اما این را هم بدانید: «ولن تبلغوا»؛ شما هیچ‌گاه نمی‌توانید به فضیلت‌های ما دست پیدا کنید. این تعبیر بسیار زیبا است و نکات عمیقی دارد.(۱۱)

اینکه حضرت می‌فرماید: «لن تبلغوا» یعنی هرگز نخواهید رسید. اولاً «لن» به معنای هرگز است و ثانیاً «تبلغوا» به معنای رسیدن است؛ مثل کسی که به چهل سالگی می‌رسد و می‌گویند: «بلغ أربعین»؛ لذا کسی که سنش کمتر از چهل سال باشد ولو به اندازه ‌یک روز، به چهل سالگی نرسیده است؛ پس اینکه حضرت می‌فرمایند: «ولن تبلغوا»، یعنی شما نه تنها هرگز نمی‌توانید به کمالات ما کمّاً و کیفاً دست پیدا کنید و حقیقت همه یا برخی از آنها را درک کنید، بلکه حتی دستیابی به گوشه‌ای از کمالات ما هم برایتان هیچ‌وقت ممکن نیست. شما هر چه را تصور می‌کنید، کمتر از حقیقتی است که خدا واقعاً برای ما قرار داده است.

بعد در ادامه روایت آمده است:‌ «و ایاکم والغلو کغلو النصاری فإنی بریءٌ من الغالبین»؛(۱۲) از غلو کردن مانند غلو نصارا بپرهیزید؛ چرا که من از غالیان بیزارم؛ پس در این روایت، هم به جنبه افراطی معرفت امام و امامت اشاره شده و هم به جنبه تفریطی آن. از یک سو نباید امام را خدا دانست، چون او هم بنده‌ای از بندگان خداست و از سوی دیگر نباید او را در حد یک موجود مادی صرف تنزل داد، چون او انسانی است که بشر عادی امکان دسترسی کمّی و کیفی به فضایلش را نداشته و هیچ‌گاه نخواهد داشت. ادب الهی اقتضا می‌کند انسان هر دو سوی مرزهای الهی را مراعات کند و بگوید:

ها علیٌ بشرٌ کیف بشر

ربه فیه تجلی و ظهر

 

مانع بیان برخی فضایل «ترس از بی‌ادبان بوده است»

پیغمبر اکرم«ص» در روایتی(۱۳) خطاب به علی«ع» فرمودند: «لولا أنی اخاف أن یقال فیک ما قالت النصاری فی المسیح»؛ اگر بیم این را نداشتم که افراد درباره‌ تو آنچه را که نصارا درباره‌ مسیح گفتند(۱۴) بگویند، «لقلت الیوم فیک مقاله لا تمر بملإ من المسلمین إلا أخذوا تراب نعلیک و فضل وضوئک»؛ امروز سخنی در حق تو می‌گفتم که هیچ‌جا در مرئی و منظر مسلمان‌ها عبور نمی‌کردی مگر اینکه خاک کفش و اضافات آب وضویت را برمی‌داشتند و «یستشفون به»؛ به وسیله آن طلب شفا می‌کردند. این معنایش آن است که نباید درباره علی علیه‌السلام غلو نمود. «ولکن حسبک»، ولی همین برای تو کافی است که «أن تکون منی و أنا منک»؛ تو از منی و من از توام. «ترثنی و أرثک»؛(۱۵) تو از من ارث می‌بری و من از تو.

پس ادب الهی در بحث امامت نیز حریمی دارد که باید از حد و مرز آن حفاظت عملی نمود؛ یعنی نه می‌توان عقلاً به غیر این حریم‌ها جزم پیدا کرد و نه می‌شود قلباً به مطلبی خارجی از این حدود معتقد شد. افراط و تفریط نسبت به ساحت این حریم‌ها جایز نیست و بی‌ادبی محسوب می‌شود.

 

بهترین زمان برای مؤدّب شدن

حال به این نکته اساسی بپردازیم که آیا برای مؤدّب شدن زمان خاصی توصیه شده است؟ یعنی برای اینکه ابعاد گوناگون وجودی انسان اعم از عقل و قلب و نفس و خیال و جوارح درونی و بیرونی‌اش ادب شود، زمان خاصی در معارف ما مورد تأکید قرار گرفته است یا نه؟ چه موقعیتی کاربرد تأدیب الهی انسان را تأثیرگذارتر و قوی‌تر می‌کند؟ این سؤال یکی از مسائل مربوط به «ادب تأدیب» است؛ چرا که خود ادب کردن هم آدابی دارد که «زمان مؤدب شدن» یکی از آن آداب است.(۱۶)

 

نوجوانی بهترین زمان برای کسب ادب

طبق معارف ما ادب کردن عقل، قلب و جمیع ابعاد وجودی انسان، چه از نظر حدوث و چه از نظر بقا، در اوان جوانی کاربرد قوی‌تری نسبت به بقیه عمر دارد. علی علیه‌السلام هنگام مراجعت از جنگ صفین در منطقه حاضرین، نامه مفصلی به امام حسن علیه‌السلام نوشتند که در بخشی از آن آمده است: «و إنما قلب الحدث کالأرض الخالیه»؛ دل جوان و نوجوان مانند زمینی است که در آن بذری افشانده نشده است. «ما ألقی فیها من شیءٍ قبلته»؛ هر بذری که در آن افشانده شود قلب جوان آن را می‌پذیرد. «فبادرتک بالأدب قبل أن یقسو قلبک و یشتغل لبک»؛(۱۷) پس من پیش از آنکه دلت سخت شود و عقل و خردت گرفتار شود، به ادب کردن تو مبادرت ورزیدم؛ یعنی پیش از آنکه دلت به غیر خدا تعلق پیدا کند، محبت او را در دلت کاشتم.

در اینجا دو مطلب با هم آمده است که نیاز به توضیح دارد، یک؛ قساوت قلب و دو؛ اشتغال عقل. قلب در ابتدا حکم یک ظرف خالی را دارد که اقتضای فطرت اولیه آن خداجویی است. در روایات هم داریم: «کل مولود یولد علی الفطره»(۱۸) و «الفطره هی التوحید».(۱۹)

عقل نیز همین‌طور است، بلکه سراسر وجود انسان خداطلب است. اما هنگامی که انسان در دامن طبیعت قرار می‌گیرد، آلودگی‌هایی در قلب و عقل او ایجاد می‌شود که این زمین‌ها دیگر ثمر نمی‌دهند. در قلب، بذر محبت به دیگران در هنگام ارتباط با امور مادی کاشته می‌شود، ریشه می‌داوند و سپس با گذشت زمان به یک درخت تنومند تبدیل می‌شود که دیگر نمی‌توان آن را به راحتی از خاک دل جدا کرد. اینجاست که دل سخت شده و قساوت پیدا می‌کند. عقل هم اگر مشغول به حساب و کتاب‌های دنیوی شود و فقط به مادیات توجه کند، دیگر وقتی برای اشتغال به عالم ملکوت و تعمق در مبدأ و اوصاف او پیدا نمی‌کند؛ لذا علی علیه‌السلام به فرزند خویش فرمود: من تو را پیش از آنکه قلبت سخت شود و عقل سلیمت گرفتار سرگرمی‌های پوچ دنیا شود، ادب کردم؛ پس بهترین زمان برای ادب کردن و مؤدب شدن، این موقعیت زمانی است.

 

مزایای مؤدب شدن در جوانی

انسان باید برای تأدیب خود در جوانی و نوجوانی اقدام کند. بهترین زمان برای ادب کردن عقل و قلب، جوانی و نوجوانی است؛ چون دل انسان در این زمان، خالی از محبت غیر خداست و فکرش هم اشتغال چندانی ندارد. شما می‌دانید که بهترین زمان برای تفکر، وقتی است که انسان اشتغالات فکری نداشته باشد و بهترین فرصت برای محبت ورزیدن و کاشتن بذر محبت نیز زمانی است که دل عاری از تعلقات باشد؛ لذا باید فرصت نوجوانی را برای ایجاد ادب الهی مغتنم شمرد. در چنین فضایی است که این قابلیت‌ها در انسان ایجاد می‌شود و او می‌تواند بهتر از هر زمان دیگری خود را مؤدب کند.

از نظر بقای ادب الهی نیز باید گفت که آنچه انسان در نوجوانی و جوانی به دست می‌آورد خیلی ریشه‌دارتر از چیزهایی است که بعد از آن تحصیل می‌کند؛ یعنی بقای دریافت‌های درونی انسان در سنین جوانی بسیار قوی‌تر از زمان‌های دیگر است. روایات ما این مطلب را در بعد علمی اینطور بیان کرده‌اند: «العلم فی الصغر کالنقش فی الحجر»؛(۲۰) علمی که در سنین پایین به دست آید مانند نقشی است که روی سنگ حکاکی شده است؛ یعنی به این زودی‌ها از بین نمی‌رود و تا مدت‌ها باقی خواهد ماند. محبت‌ها، تفکرها و اعتقادهایی که در دوران جوانی به وجود می‌آید، از حیث حدوث و بقا بسیار قوی‌تر از زمان‌های دیگر است.

امام صادق علیه‌السلام نیز در روایتی می‌فرمایند: لقمان به فرزندش فرمود: «یا بنی إن تأدبت صغیراً انتفعت به کبیراً؛(۲۱) ای فرزندم! تو اگر در کودکی و نوجوانی ادب شدی، از این ادب در بزرگی نفع خواهی برد. این عبارت نشان می‌دهد که ایجاد کردن پایه‌های تفکری و محبتی در نوجوانی و جوانی، ماندگاری بیشتر و بُرد قوی‌تری دارد.

 

در روایات برای هر کدام از سنین ادب خاصی تعیین شده است

البته در روایات راجع به تربیت انسان، به سنین خاصی نیز اشاره شده است که خود نیازمند یک بحث مستقل است.(۲۲) به عنوان مثال می‌فرمایند: هنگامی که کودک وارد سه سال شد، یعنی زمانی که توانست خوب صحبت کند، کلمه توحید را به او بیاموزید و هفت مرتبه به او بگویید: لااله الا الله»، تا یاد بگیرد. زمانی که سه سال و هفت ماه و بیست روزش شد، نبوت را به او بیاموزید و هفت بار به او بگویید: «محمد رسول‌الله»، تا یاد بگیرد. در چهارسالگی هم ولایت را به او بیاموزید؛(۲۳) این ادب زبانی است و در این روایت برای هر سنی از سنین کودکی دستورالعمل خاصی ذکر شده که همه ‌این دستورات جنبه ظاهری دارد. ابتدا از آداب ظاهری شروع می‌کند تا کم‌کم به ادب باطنی می‌رسد و می‌فرماید: هم‌زمان با رشد فرد، هر نیرویی که به فعلیت می‌رسد ادب مخصوص به آن را به فرزندتان آموزش دهید. مثلاً اینکه فرمودند: اگر قوه گویایی فرزند دارد به فعلیت می‌رسد به او توحید، نبوت و امامت را تعلیم دهید و… ما روایات متعددی داریم که می‌فرماید: تا هفت سالگی بگذارید بچه بازی کند. روایات برای یک نوجوان تا چهارده سال آداب خاصی را مطرح می‌کنند و به طور خلاصه از هفت سالگی تا بیست و یک سالگی آداب مخصوص هر دوره را مرحله به مرحله ذکر کرده‌اند و دستور داده‌اند که با رشد نفس و خیال و شهوت و غضب کودک، ادب مربوط به هرکدام را به او آموزش دهید. مثلاً می‌فرمایند: وقتی قوه عاقله به کار افتاد، ادب تفکر و در مرحله بعد ادب قلبی یعنی محبت به خدا و اولیای خدا را به او بیاموزید. امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند: «دع ابنک یلعب سبع سنین»؛ بگذار فرزندت تا هفت سالگی بازی کند. «و یؤدب سبع سنین و الزمه نفسک سبع سنین»؛(۲۴) و هفت سال دیگر او را تحت تربیت و آموزش قرار ده، و هفت سال با خود همدم و همراز ساز.

از سه سالگی تا بیست و یک سالگی مربوط به ادب جوارحی است؛ یعنی بهترین فرصت برای تربیت جوارح، این زمان است.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ نساء، ۱۷۱.

۲ـ مائده، ۱۷.

۳ـ مائده، ۷۳ـ۷۲.

۴ـ لسان العرب، ج ۱۵، ص ۶.

۵ـ بحارالانوار، ج ۲۵، ص ۲۶۵.

۶ـ نجم، ۴ـ۳؛ «و او از سر هوای نفس سخن نمی‌گوید و هر چه که می‌گوید تنها وحی الهی است.»

۷ـ قلم، ۴؛ «همانا تو بر مکارم اخلاق، ثابت و استواری.»

۸ـ «و من اللیل فتهجد به نافله لک عسی أن یبعثک ربک مقاماً محموداً؛ و پاسی از شب را به تهجد و نماز شب سپری کن، شاید که پروردگارت تو را به «مقام محمود» مبعوث فرماید.» (اسراء، ۷۹)

۹ـ در نهج‌البلاغه فرمایشات زیادی از علی علیه‌السلام در این زمینه موجود است که می‌توانید به آنها مراجعه کنید.

۱۰ـ الاحتجاج، ج ۲، ص ۴۳۸.

۱۱ـ این مطلب در روایات متعددی وجود دارد و مخصوص این روایت نیست.

۱۲ـ بحارالانوار، ج ۴، ص ۲۱۲.

۱۳ـ این روایات را در موارد متعدد دیده‌ام، حتی علمای عامه مثل احمد حنبل، این روایت را در همین مضامین نقل کرده‌اند.

۱۴ـ یعنی مسیح را به الوهیت رساندند.

۱۵ـ بحارالانوار، ج ۲۵، ص ۲۸۴.

۱۶ـ «ادب تأدیب» بحث بسیار گسترده‌ای است، ولی من در این بحث تنها به مسأله زمان اشاره می‌کنم. (حضرت استاد این بحث را در سلسله مباحث خود به طور مفصل شرح داده‌اند که متن آن در جلد پنجم همین مجموعه با عنوان «ادب تأدیب» منتشر می‌شود.)

۱۷ـ نهج‌البلاغه، نامه ۳۱.

۱۸ـ الکافی، ج ۲، ص ۱۳؛ «هر مولودی براساس فطرت به دنیا می‌آید.»

۱۹ـ بحارالانوار، ج ۳، ص ۲۸۰؛ «فطرت همان توحید است.»

۲۰ـ کنزالفوائد، ج ۱، ص ۲۱۹.

۲۱ـ بحارالانوار، ج ۱۳، ص ۴۱۱.

۲۲ـ (حضرت استاد این بحث را در سلسله مباحث خود به طور مفصل شرح داده‌اند که متن آن در جلد چهارم همین مجموعه با عنوان «محیط‌های تربیتی» منتشر می‌شود.)

۲۳ـ «عن أحدهما».

۲۴ـ وسائل الشیعه، ج ۲۱، ص ۴۷۵.

 

سوتیتر:

 

 

۲- امام علی(ع) می‌فرماید: ما را از مرز عبودیت و بندگی خدا خارج نسازید! چرا که اگر ما را از این حد بالا ببرید، مرزشکنی کرده‌اید. ما بنده خدا هستیم. در مورد ما غلو نکنید و ما را تا مرز خدایی بزرگ نکنید. بعد در فضایل ما هر چه می‌خواهید بگویید! اما این را هم بدانید: شما هیچ‌گاه نمی‌توانید به فضیلت‌های ما دست پیدا کنید.

 

۲-

حضرت علی(ع) خطاب به امام حسن(ع) نوشتند: «دل جوان و نوجوان مانند زمینی است که در آن بذری افشانده نشده است. هر بذری که در آن افشانده شود قلب جوان آن را می‌پذیرد. پس من پیش از آنکه دلت سخت شود و عقل و خردت گرفتار شود، به ادب کردن تو مبادرت ورزیدم؛»

 

30نوامبر/16

فوت‌جان بهتراست از فوت‌وقت(۲)

حضرت آیت‌الله حسن‌زاده آملی

 

بحث پیشین را در باب شناخت جان آدمی پی می‌گیریم.

عارف رومی می‌گوید کمتر از جوجه اردک نباش. جوجه اردک را می‌بینی؟ درست است که زیر پر مرغ تربیت شد، اما همین که خود را شناخت که آبی است و خاکی نیست و دریایی است، دل را به دریا می‌زند، به شنا می‌رود و به دریا می‌افتد. اگرچه در دامن خاک تربیت شده، خاکی نیست.

همت بلند دار که مردان روزگار

از همت بلند به جائی رسیده‌اند(۱)

***

چو سرو و سنبله بالا روش باش

بنفشه‌وار سوی پست منگر(۲)

چرا قدر خود را نشناختی؟ چرا فکر نکردی که من کیستم؟

جان گشاید سوی بالا بال‌ها

تن زده اندر زمین چنگال‌ها(۳)

تو جوجه مرغ خانگی نیستی. اردک چیست؟ تو به تشبیه، سیمرغی؟ سیمرغ چیست؟ سیمرغ جسارت است به مقام شامخ جناب انسان. تو ای انسان هزاران سیمرغ را زیر پر داری. قدر خود بشناس.

در ماه نیسان صدف می‌آید روی آب. دارد باران می‌آید. دهان باز می‌کند. قطرات باران را می‌گیرد. می‌پروراند و درّ می‌شود. یک رحم در کوه است. سنگ را در رحم خودش طلا می‌کند، نقره می‌کند، دیگر جواهر معدنیات می‌کند. آن رحم کوه، سنگ را پروراند و سنگ به کمال رسید. می‌بینید که دارند دل کوه را می‌شکافند و دارند راه پیدا می‌کنند. می‌بینید سر تعظیم در مقابل کوه فرود می‌آورند . ناز کوه را می‌کشند. چیست؟ چه می‌خواهید؟ چرا به سراغ منِ کوه آمدید؟ برای این که تو کمال داری. برای اینکه تو ثمر خوبی را در رحم‌ات پرورانده‌ای، ما  آمده‌ایم دست تمنا به سوی شما دراز کرده‌ایم. چرا؟ چون صاحب کمال هستی و مشتری داری.

درخت است برگ و شکوفه و چغاله و میوه آورده. عبور می‌کنند و می‌آیند و می‌روند و کسی به او توجه ندارد و به او نگاه نمی‌کند. یک روز می‌بینید به او سنگ می‌زنند، نردبام می‌گذارند و از آن بالا می‌روند. چه می‌خواهید شما از جان من؟ چرا تا به حال سراغ من نمی‌آمدید؟ چرا تا حالا به سوی طفل من دست دراز نمی‌کردید؟ آقای درخت! چون طفل تو خام بود، کال بود. خام که ارزش ندارد. خام که قدر و قیمت ندارد. پخته که شد، مشتری دارد. به کمال که رسید، مشتری دارد.

حالا که مشق کرده و خطش قوی و دلنشین شده، می‌بینید که تابلوهایش را چقدر می‌خرند. روز کجا به این خط توجه داشتند؟ اما الان می‌بینید که هریک خط‌اش را چقدر می‌خرند. چرا؟ چون به کمال رسیده.

تا بنده و جنابعالی به کمال نرسیده‌ایم، قدر و قیمت نداریم. آن رحم، تن را می‌پروراند. این مساجد را می‌بینید؟ این مجالس وعظ و خطابه را می‌بینید؟ این مساجد کوه‌ها هستند. باید در رحم این کوه‌ها کمال پیدا کرد. کجا می‌روید؟ «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَه» (۴). مسجد جای عروج، جای ترقی، جای قدر پیدا کردن، جای ارزش پیدا کردن است. تو خود حدیث مفصل خوان از این مجمل. در مقابل مسجد دکان‌ها باز کردید.

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد

آه اگر از پس امروز بود فردایی

*****

ز ابر افکند قطره‌ای سوی یم

ز صلب آورد نطفه‌ای در شکم

از آن قطره لؤلؤ لالا کند

و از این صورتی سروبالا کند

دهد نطفه را صورتی چون پری

که کرده است بر آب صورتگری(۵)

«أَفَرَأَیْتُمْ مَا تُمْنُونَ، أَأَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ، فَلَوْلَا تَذَکَّرُونَ، أَفَرَأَیْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ، أَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ» (۶). آن حبوبات، دانه‌ها، گندم‌ها، عدس‌ها را زیر خاک دفن می‌کنید، زیر خاک چوب می‌گذارید، زیر خاک می‌پوسد. چه شد که این دانه‌ گندم جوانه زد و سرسبز شد؟ چه کسی برای شما تبلیغ می‌کند؟ این همه بساط‌های فتنه و فساد را چه کسی برای شما پهن می‌کند؟ از کدام دروازه وارد می‌شود؟ کیست‌؟ این بنده و جنابعالی هستیم آقا! خودمان این کار را می‌کنیم.

یعقوبی پیش از سنه ۳۰۰ هجری فوت کرد. او و مورخین قدما در تواریخ‌شان آورده‌اند که عمروعاص داشت جان می‌داد و در حال احتضار بود. رو کرد به فرزندانش و گفت کاش پدر شما پشکل شتر جمع می‌کرد و این پول‌ها را جمع نمی‌کرد چه حق‌کشی‌ها که نکرد تا این پول‌ها جمع شدند. چگونه حرف‌های معاویه را امضا کرد و بله بله‌ها گفت تا این پول‌ها جمع شدند. چه دل‌هائی را که به درد نیاورد تا این پول‌ها جمع شدند. مثل زالو چه خون‌هایی را که نمکید تا این پول‌ها جمع شدند. چه چاه‌ها که نکند تا این پول‌ها جمع شدند.

قرآن می‌فرماید کسانی که مال یتیم می‌خورند خیال نکنند مال یتیم می‌خورند، بلکه در نهادشان آتش روشن می‌کنند. آنهایی که حقوق الهی را ادا نمی‌کنند، پول‌شان وزر و وبال و آتش‌ است بر ایشان. حالا بیدار شده و می‌گوید ای کاش عمروعاص پشکل جمع می‌کرد و این پول‌ها را جمع نمی‌کرد.

هم در قرآن و هم در روایات بسیار، مال تعبیر شده است به معروف. معروف یعنی خیر. مال خیر است؟ بله، مال خیر است. این مسجد را مال نساخته مگر؟ این فرش را مال نیاورده مگر؟ این مجلس را مال اداره می‌کند. این همه عمران و آبادی و خیرات و مبرّات را مگر مال نمی‌کند؟ این همه پل‌ها را مال نمی‌سازد؟ این همه باغ‌ها را مال نمی‌گیرد؟ مال که بد نمی‌کند. مال اگر نباشد که زندگی نمی‌گذرد. هر جا که زندگی می‌گردد، آنجا پول هست. مال نباشد که زندگی نمی‌تواند بگردد. انسان که نمی‌تواند بدون پول و بی‌مال زندگی کند. مال معروف است. مال بد نیست. مال گناه نکرده. مال معروف است. این مالدار است که بد می‌کند. این مالدار است که گناه می‌کند.

حالا آقای مالدار! ما به قول سعدی: «مرا به خیر تو امید نیست شرّ مرسان» آقای مالدار!  این شهر شماست. چرا این ‌ور و آن ور می‌روید؟ این طور مقدس‌نمائی‌ها و اظهار دلسوزی‌ها چرا؟ من که می‌دانم من و شماییم منشاء این فتنه‌ها را و این کارها را و این رسوایی‌ها را و این آتش‌ها. از که می‌نالیم؟ برای چه این حرف‌ها را می‌زنیم؟ ماشاءالله زرنگی می‌کنیم! این من و توییم. من که می‌دانم. تو هم که می‌دانی. من و توییم که این فتنه‌ها را می‌کنیم.

مالدار! روزی نیاید برای تو که پا در کفش عمروعاص کنی و بگویی ای کاش پشکل جمع می‌کردم و این پول‌ها را جمع نمی‌کردم. در انتظار چنین روزی باش.

وقت‌مان به سر آمده. وقتی نداریم، تازه ۵۰، ۶۰ سال چیست در این نشئه؟ اما نشئه پربرکتی است که : « الدنیا مزرعه الآخره»، همین ۴۰ سال و ۵۰ سال و ۶۰ سال بکار، آن قدر این کشت تو برکت دارد! تا ابد از این کشت بهره ببر. «لِّلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَى وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ وَاللَّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ».(۷) این قدر برکت دارد همین کاشت این چند ساله تو: «الدنیا مزرعه الاخره» برکت دارد. این چند سال بکار و یک عمر از این باغ، از این بهشت، از این نخلستان، از این درخت‌ها و میوه‌های جور واجور که کاشتی بهره ببر. بازار بهتر از این؟ زندگی بهتر از این؟

امام نهم فرمود خوب بازاری است بازار دنیا، منتهی یک فرقه‌ در این بازار کسب کردند و یک فرقه تنبلی کردند. حضرت سیدالشهداء اباعبدالله الحسین»ع» به سربازانش دستور داد. این دستور اسلامی است. فرمود حال که این مردم بنای قتال و جدال با ما را دارند، یک امشب را مهلت بگیرید تا عبادت کنیم. عصر روز تاسوعا یکمرتبه قال و قیل و همهمه عجیبی برپا شد. حضرت، قمر بنی هاشم را با ۲۰ تن فرستاد و فرمود: برادر! برو ببین حرفشان چیست؟ رفتند. آنها جلویشان را گرفتند که چه می‌خواهید؟ کجا می‌آیید؟ گفتند به سوی شما می‌آییم. دو کلمه حرف داریم. گفتند یا تسلیم یا طعمه شمشیر ما بشوید. آقا حضرت عباس«ع» فرمود که ما فرستاده‌ایم، رسولیم. صبر کنید تا من حرف شما را به امام برسانم.

عباس«ع» به آن ۲۰ تن فرمود دشنام ندهید. بد نگویید. امر به معروف کنید، باشد که دلی بیدار گردد. من برمی‌گردم تا پیغامشان را به آقا برسانم. برگشت و عرض کرد آقاجان! حرف‌شان این دو کلمه است. یا تسلیم یا طعمه شمشیر ما. آقا فرمود حق که نمی‌تواند باطل را امضا کند.

شب‌پره گر وصل آفتاب نخواهد

رونق بازار آفتاب نکاهد(۸)

اگر آنها بر بدن جسمانی امام حسین«ع» دست بیابند، بدن را طعمه شمشیر می‌کنند، اما بر جان یک مرد الهی که نمی‌توانند دست بیابند. فرمود امضا نمی‌شود کرد. تسلیم که صحیح نیست، حق که نمی‌تواند در مقابل باطل زانو بزند. حال که قصد کشتن ما را دارند، به اینها بگویید یک امشبی را اگر می‌توانند مهلت بدهند. خدا می‌داند من اقامه نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم.

آقا برگشت که پیغام اباعبدالله«ع» را به آنها برساند. پذیرفتند و گفتند باشد. یک امشب شما را مهلت دادیم. آن ۲۰ تن با حضرت عباس«ع» برگشتند. در آن شب آقا دستوراتی می‌دهد، من‌جمله به آنها می‌فرماید برای میدان جنگ خودتان را آماده کنید، لباس‌های فاخر و ارزنده‌تان را بپوشید. مبادا فردا در مقابل دشمن با لباس‌های پاره پوره بیایید. عزیز باشید. وقار داشته باشید.

امیرالمؤمنین«ع» در میدان‌های جنگ به اصحابش می‌فرمود که مبادا در اثنای جنگ در مقابل دشمن بلند صحبت کنید که سر و صدا کردن و بلند حرف زدن دلیل بر این است که انسان دل از دست داده و خودش را باخته است. آرام، متین و باوقار صحبت کنید که متانت و وزانت گفتار شما خصم را درهم می‌شکند.  ما دلی داریم مانند کوه. آدم گمشده و دست و پا گم‌کرده که نیستیم که پراکنده حرف بزنیم. دل از دست نداده‌ایم که آن طور حرف بزنیم. آرام حرف بزنید تا دشمن را بشکنید.

اباعبدالله«ع» هم فرمود لباس‌های فاخرتان را بپوشید و در مقابل دشمن با لباس پاره پوره به در نیایید. وقتی خودش هم می‌خواست به کارزار تشریف ببرد، فرمود خواهرم! جامه مرا بیاور. این چه جامه‌ای بود؟ سراریر! چگونه بود؟ به طوری که مرحوم شیخ مفید در ارشاد و ابوجعفر طبری در تاریخ‌‌اش آورده، جامه‌ای که حضرت خواست، از پارچه یمانی و محکم بافت بود. آن قدر هم پارچه‌اش ارزنده بود که وقتی انسان به آن نگاه می‌کرد، چشم را خیره می‌کرد. یک چنین پارچه‌ای بود. حضرت با نوک شمشیر چند جای این پارچه قیمتی گرانبهای رصین محکم‌بافت را پاره کرد. چرا؟ تا دشمن رغبت در این پارچه نکند نگوید گرانبهاست که از تن او به دربیاورند.

می‌بینید روح عرشی را؟ می‌بینید عزت را؟ می‌بینید مقام شامخ یک ولی‌الله اعظم را؟ ابوجعفر طبری می‌گوید بعد از آن که آقا نماز ظهر را خواند، تنی چند را فرمود پشت سر من باشید. من از جلو می‌روم. حمید بن مسلم وقایع‌نگار کربلا گفت در این حال باران تیر بود که بر بدن حسین بن علی«ع» می‌آمد. سلحشوری که آن همه جوان را از دست داده و آن همه مصیبت‌ دیده بود. هم طبری هم مرحوم مفید نوشته‌اند که امام وقتی نفس می‌کشید از چشمه‌های زره خون می‌جوشید. این همه تیر به بدنش نشست.

حسین‌بن علی«ع» به هر سوی که روی می‌آورد، دشمنان از هیبت وجلال و عظمت و سلحشوری او تار و مار می‌شدند. آقا یکه و تنها می‌جنگید و به هر سوی تاخت می‌آورد تا آن که پسر سعد مستأصل شد. رو کرد به پیادگان سنگ‌انداز و گفت دورش را بگیرید و احاطه‌اش کنید. گرفتند. فرمان امیر لشکر بود. گرفتند دور حسین‌بن علی«ع» را. مبادا امام به آنها حمله کند و تار و مار شوند و راه خروج نداشته باشند. رو کرد به سوارگان گفت و هر چه زودتر دور پیادگان را بگیرید. آنها پیادگان را احاطه کردند.

فرمان سنگ‌اندازی داد و سنگ از هر سو به سوی اباعبدالله«ع» بارید. سنگ ابوالفتوح آمد و به پیشانی نازنین او نشست. آن رویی که آیینه ایزدنما بود. « وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ»(۹). « اللَّهُمَّ إنَّا نسأَلُکَ و ندعوک باسْمِکَ الْمَخْزوُنِ الْمَکْنُونِ»(۱۰)

بارالها توفیق حضور ومراقبت و شب زنده‌داری، انس به خودت، انس به کتابت، انس به انبیایت، عاقبت به خیری به همه ما مرحمت بفرما.

پدر، مادر، اساتید، ذوالحقوق، گذشتگان ما را از ما راضی بدار.

دست ما را از دامن ولای پیمبر و آل‌اش«ع» کوتاه مفرما.

خدومین اجتماع را بر توفیقاتشان بیفزا.

بار الها ما را در کنف حمایت و عنایت خود در زیر سپر قرآن مجید و در سنگر محکم کلمه طیبه لااله الا الله از حوادث بد روزگار محفوظ و مصون بدار.

ولی عصر ما را از ما خشنود نگهدار.

 

پانوشت:

  1. ابوشکور بلخی
  2. دیوان شمس تبریزی
  3. مثنوی معنوی، دفتر چهارم
  4. سوره اسری/ آیه ۱
  5. سعدی
  6. سوره واقعه/ آیه ۶
  7. سوره یونس/ آیه ۲۶
  8. سعدی / گلستان / باب پنجم
  9. سوره الشعرا / آیه ۲۲۷

۱۰٫٫سوره انعام / آیه ۶۸

 

 

 

 

سوتیتر:

۱٫

هم در قرآن و هم در روایات بسیار، مال تعبیر شده است به معروف. معروف یعنی خیر. مال خیر است؟ بله، مال خیر است. مال اگر نباشد که زندگی نمی‌گذرد. هر جا که زندگی می‌گردد، آنجا پول هست. مال نباشد که زندگی نمی‌تواند بگردد. مال بد نیست. مال گناه نکرده. مال معروف است. این مالدار است که بد می‌کند.

 

30نوامبر/16

اهلبیت«ع» برترین‌های جهان هستی

آیت‌الله سیداحمد خاتمی

سخن پیرامون شناخت امامان«ع» بود. متن جامع در این زمینه «زیارت جامعه کبیره» است. در این سلسله مقالات به شرح فرازهائی از این زیارت ارزشمند پرداختیم و اینک شرح فرازی دیگر از این زیارت بلند:«مقر بعضکم» به برتری شما اعتراف می‌کنم

«اقرار» ضد جحد و انکار است «الجحد و الجحود نقیض الاقرار»(۱) که به معنای پایبند بودن به چیزی است. حجد انکار عالمانه است. اقرار اعتراف عالمانه.

در این جمله زائر محضر امامان چنین می‌دارد که ارادتم به شما خوبان شعاری نیست، بلکه مبنایی است. از صمیم جان فضل شما را باور دارم که اقرار چیزی جز این نیست. این تنها شیعه نیست که به برتری امامان«ع» ایمان دارد، بلکه اهل سنت نیز این واقعیت را باور دارند.

 

اعتراف به فضل امامان از زبان اهل سنت

به عنوان نمونه بخشی از اعترافات عالمان اهل سنت را در برتری امامان تقدیم می‌کنم:

الف) حضرت امام حسن«ع»

مدائنی که خود از مورخانی است که تمایل اموی دارد می‌گوید روزی معاویه در مجلسی که عمروعاص و جماعتی از اشراف بودند پرسید «من اکرم الناس ابا و اماً و جداً وجده و خالاً و خاله و عماً و عمه» گرامی‌ترین کسان از جهت پدر و مادر و جد و جده و دایی و خاله و عمو و عمه کیست؟ نعمان بن عجلان زرقی دست امام حسن«ع» را بالا برد و گفت تمام این ویژگی‌ها در او جمع است. عمروعاص تعریض کرد که علاقه تو به بنی‌هاشم سبب شد چنین قضاوتی داشته باشی. او گفت‌ بنی‌هاشم ریشه‌دارترین، سازگارترین و خردورزترین هستند.(۲)

ابن شهر آشوب می‌گوید: «واحل بن عطاء» از بزرگان معتزله می‌گوید «ان الحسن بن علی «ع» سیماء الانبیاء و بهاء الملوک»؛ حضرت امام حسن «ع» سیمای انبیا و هیبت پادشاهان را داشت.(۳)

 

ب) امام حسین«ع»

عبدالله بن عمر که هیچ‌گاه در اردوگاه امیرمؤمنان علی«ع» و امام حسن«ع» و امام حسین«ع» قرار نگرفت در سایه کعبه نشسته بود که دید امام حسین«ع» در حال ورود به کعبه است. گفت: «هذا احب اهل الارض الی اهل السماء الیوم»؛ امروز حسین محبوب‌ترین زمینی نزد آسمانیان است.(۴)

ابوهریره که هیچ‌گاه در عمرش در کنار اهل‌بیت«ع» نایستاد با لباسش خاک از قدم‌های سیدالشهداء«ع» می‌زدود. امام حسین«ع» فرمود تو چرا چنین رفتاری با من داری؟ ابوهریره گفت: «دعنی فوالله لو علم الناس منک ما اعلم لحملوک علی رقابهم»؛ مرا واگذار، به خدا قسم اگر مردم می‌دانستند آنچه را که من از فضائل شما می‌دانستم تو را به دوش می‌کشیدند.

 

ج) امام سجاد«ع»

زهری «آخوند درباری هشام بن عبدالملک که امام سجاد«ع» نامه توبیخ‌آمیزی برای او نوشت، می‌گوید: «ما رأیت قریش افضل منه»؛ من در بین قریش کسی را برتر از امام سجاد ندیدم.(۶)

نیز می‌گوید «ما رأیت افقه منه» من فقیه‌تر از او ندیدم.(۷)

«ابن مسیب» از فقیهان اهل سنت می‌گوید: «ما رأیت اورع منه»: کسی را با ورع‌تر، باتقواتر و در عرصه شبهات پرهیزکننده‌تر از امام سجاد«ع» ندیدم.(۸)

 

د) امام باقر«ع»

صلاح‌الدین صفدی از نویسندگان اهل سنت در باره حضرت امام باقر«ع» می‌گوید: «کان احد من جمع العلم و الفقه و الایمان و الثقه و السؤدد و کان یصلح للخلافه»؛: او یکی از کسانی بود که علم و فقاهت و دیانت و وثاقت و آقایی را در خود جمع کرده بود و برای خلافت لیاقت داشت.(۹)

عطاء یکی از فقیهان اهل سنت می‌گوید: «فما رأیت العلماء عند احد اصغر علماً منهم عند ابی جعفر»: عالمان وقتی نزد امام باقر«ع» می‌آمدند، همگی در برابر حضرت احساس حقارت می‌کردند.(۱۰)

 

هـ) امام صادق«ع»

مالک بن انس از امامان فقهی اهل سنت می‌گوید: «ما رأت عین و لا سمعت اذن و لا خطر علی قلب بشر افضل من جعفر بن محمد الصادق فضلا و علماً و عباده و ورعاً»(۱۱) : چشمی ندیده، گوشی نشنیده، بر قلب انسانی خطور نکرده شخصیتی که برتر از امام صادق«ع» باشد. او در فضل و علم و عبادت و ورع برترین است.

«ابوحنیفه» از امامان فقهی اهل سنت می‌گوید: «ما رأیت افقه بن جعفر بن محمد»؛ من فقیه‌تر از امام صادق«ع» ندیده‌ام.(۱۲) نیز می‌گوید: «لو لا جعفر بن محمد ما علم الناس مناسک حجهم»: اگر امام صادق«ع» نبود مردم مناسک حج خود را نمی‌دانستند.(۱۳)

نیز می‌گوید: «لو لا السنتان لهلک النعمان»: اگر نبود دو سالی که نعمان از مکتب امام صادق«ع» بهره‌مند شده بود، نابود می‌شد (نعمان نام ابوحنیفه است).(۱۴)

 

و) امام کاظم«ع»

مأمون می‌گوید روزی امام کاظم«ع» نزد پدرم هارون آمد. او بسیار امام را تکریم کرد. من پرسیدم کیست که چنین او را گرامی داشتی و به ما دستور دادی رکابش را بگیریم؟ هارون گفت: «هذا امام الناس و حجه الله علی خلقه و خلیفته علی عباده»: او امام مردم و حجت خداوند بر بندگان و جانشین خداوند بر بندگان است. گفتم این ویژگی‌ها از آن شما و در شما نیست؟ او گفت: من در ظاهر رهبر این جماعت هستم و این با زور و غلبه حاصل شده است «و موسی بن جعفر امام حق والله یا بنی انه لاحق بمقام رسول‌الله صلی الله علیه منی و من الخلق جمیعاً»؛ حضرت موسی بن جعفر«ع» امام حق است و به خدا قسم او شایسته به جانشینی رسول‌الله«ص» از من و تمام مردم است.

سپس گفت به خدا قسم اگر تو هم در حکومت با من درگیر شوی تو را می‌کشم چون حکومت نازاست.(۱۵)

 

ز) امام رضا«ع»

«ابن عنبه» می‌گوید: «علی بن موسی الکاظم و یکنی اباالحسن و لم یکن فی الطالبیین فی عصره مثله…»: حضرت امام رضا«ع» که کنیه‌اش ابوالحسن است. هیچ ‌کس از فرزندان ابوطالب در عصر او با وی همانند نبود.(۱۶)

حافظ سمهودی از محدثان اهل سنت گوید: «کان اوحد زمانه جلیل القدر»؛ او یگانه زمانه‌اش بود و منزلت والا داشت».(۱۷)

ابراهیم بن عباس از نزدیکان مأمون گوید: «ما رأیت الرضا سئل عن شی الاعلم و لا رأیت اعلم منه بهاء کان فی الزمان الی الوقت عصره»: ندیدم کسی از امام رضا«ع» سئوالی بپرسد مگر آنکه می‌دانست و ندیدیم در عصر و زمانه ما کسی از او اعلم باشد.(۱۸)

 

ح) امام جواد«ع»

ابن جوزی می‌گوید «کان علی منهاج ابیه فی العلم و التقی و الزهد»؛ او در علم و تقوی و زهد همانند پدرش بود و همان راه را دنبال می‌کرد.(۱۹)

ابن طلحه گوید: «و ان کان صغیرالسن فهو کبیر القدر رفیع الذکر»؛ گرچه حضرت سن کمی داشت، اما جایگاه بلندی داشت و پرآوازه بود.(۲۰)

 

ط) امام هادی«ع»

ابن‌حجر گوید: «کان وارث ابیه علما و سخاوه»؛ او وارث پدر در علم و سخاوت بود.(۲۱)

محمدخواجه پارسا بخاری گوید: «و کان ابوالحسن علی الهادی عابداً فقیها اماماً»؛ امام هادی عابد فقیه و رهبر بود.(۲۲)

 

ی) امام عسکری«ع»

حضرمی شافعی گوید: «کان عظیم الشأن جلیل المقدار…»؛ او منزلت والا و جایگاه ستودنی داشت.(۲۳)

«حسین بن محمد اشعری و محمدبن یحیی و غیر اینان می‌گویند روز در مجلس احمدبن عبیدالله خاقان که از دشمنان اهل‌بیت بود بودیم. او گفت در سامرا شخصیتی را همچون امام عسکری«ع» در منش، آرامش، عفاف، بزرگواری، کرامت و… ندیدم.(۲۴)

آنگاه که دشمن در حق اهل‌بیت«ع» چنین داد سخن می،دهد پیداست که آنان در دل و جان محبان از چه جایگاه رفیعی برخوردارند.

 

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ لسان العرب، ج ۳، ص ۱۰۶.

۲ـ ترجمه الامام حسن، تاریخ مدینه دمشق، ص ۲۳۸.

۳ـ مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۹.

۴ـ الاصابه، ج ۱، ۳۳۳.

۵ـ کفایه الطالب، ص ۴۳۵.

۶ـ حیاه الحیوان دمیری، ج ۱، ص ۱۳۹.

۷ـ نور الابصار، ص ۱۶۲.

۸ـ اسعاف الراغبین در حاشیه نور الابصار، ص ۲۱۸.

۹ـ الوافی بالوفیات، ج ۴، ص ۱۰۲.

۱۰ـ تذکره الخواص، ص ۳۳۶.

۱۱ـ مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۲۴۰.

۱۲ـ الامام الصادق ابوزیره، ص ۶۴.

۱۳ـ من لایحضره الفقیه، ج ۲، ص ۱۹.

۱۴ـ الامام الصادق محمد خلیلی، ج ۴، ص ۱۵۷.

۱۵ـ عیون اخبار الرضا، ج ۱، ص ۹۱.

۱۶ـ عمده الطالب، ص ۱۹۸.

۱۷ـ جواهر العقدین، ص ۳۵۳.

۱۸ـ نور الابصار، ص ۱۸۰.

۱۹ـ تذکره الخواص، ص ۳۵۸.

۲۰ـ مطالب السؤول، ص ۲۳۹.

۲۱ـ الصواعق المحرقه، ص ۱۲۳.

۲۲ـ فصل الخطاب ملحقات ینابیع الموده، ص ۳۸۹.

۲۳ـ وسیله المال، ص ۴۲۶.

۲۴ـ قادتنا، آیت‌الله العظمی سید محمدهادی میلانی، ج ۴، ص ۳۷۲.

 

 

سوتیترها:

۱٫

مالک بن انس از امامان فقهی اهل سنت می‌گوید: چشمی ندیده، گوشی نشنیده، بر قلب انسانی خطور نکرده شخصیتی که برتر از امام صادق«ع» باشد. او در فضل و علم و عبادت و ورع برترین است.

 

۲٫

ابن شهر آشوب می‌گوید: «واحل بن عطاء» از بزرگان معتزله می‌گوید  حضرت امام حسن «ع» سیمای انبیا و هیبت پادشاهان را داشت.

 

 

 

 

30نوامبر/16

سعه صدر رهبر انقلاب کم‌نظیر است

«انقلاب، امام و رهبری» در گفت و گوی «پاسدار اسلام» با آیت‌الله محمدعلی گرامی قمی

 

 

درآمد:

سابقه طولانی در مبارزات و همراهی با نهضت امام خمینی(ره) از نخستین روزهای نهضت، تحمل زندان‌ها و تبعیدهای مکرر در راه به ثمر رسیدن انقلاب، تحقیق و تدریس مستمر و تالیف کتب متعدد در زمینه تبیین احکام و مسائل اسلامی، از ویژگی‌های بارز آیت‌الله گرامی است. با سپاس از فرصتی که ایشان در اختیار «پاسدار اسلام»  قرار دادند، ما حصل این گفتگو تقدیم امت «پاسداراسلام» می‌شود.  

 

     

بسم الله الرحمن الرحیم. با تشکر از وقتی که در اختیار پاسدار اسلام قرار دادید. سئوال نخست ما در باره آشنایی حضرتعالی با حضرت امام(ره) است. از چه سالی و چگونه با امام آشنا شدید؟

آشنایی اجمالی بنده با حضرت امام پیش از رفتن به درس خارج ایشان بود. قبل از آن گاهی ایشان را دیده و مطالبی را به صورت اجمالی در باره ایشان شنیده بودم، ولی در سال ۱۳۳۵ یا ۱۳۳۶ش. بود که به درس ایشان رفتم و این آشنایی بیشتر شد.

امام تازه اصول و مکاسب محرمه را شروع کرده بودند و ما هر دو درس را از اول با ایشان شروع کردیم. در نتیجه رفت و آمدمان بیشتر شد و انس بیشتری با ایشان پیدا کردیم. بنده غیر از درس در جلسات خصوصی منزل ایشان هم شرکت می‌کردم که بسیار مفید بودند.

 

از چه مقطعی وارد مبارزه و نهضت امام شدید؟ آیا در این مسیر متحمل تبعید و زندان هم شدید؟

از همان روزهای نخست مبارزات بنده در جریان بودم و حضور داشتم. خاطرم هست که یک شب از منزل آقای گلپایگانی تا منزل امام در خدمتشان آمدیم. فردای آن شب قرار بود شاه به قم بیاید و اسناد مالکیت زمین‌ها را بدهد. ایام رفراندوم کذایی شاه بود. امام به بنده فرمودند به طلبه‌ها بگویید هیچ‌ کسی پای صحبت‌های شاه نیاید. به ما گزارش داده‌اند که قرار است کسی با لباس طلبگی سنگی به سمت او پرتاب کند و آنها به این بهانه به خانه‌های مراجع و علما بریزند.

قبل از رفراندوم، در مورد انجمن‌های ایالتی و ولایتی هم فعال بودیم. اعلامیه آن در کتاب‌های متعددی چاپ شده و امضای ما هم هست.

اولین گرفتاری‌ام در سال ۴۴ بود. پس از تبعید امام به ترکیه، من هم به گنبد کاووس تبعید شدم که البته آن سفر منشاء خدمات زیادی هم شد و از یک سفر معمولی تبلیغی هم بیشتر کار شد. از جمله با بهایی‌ها درگیری پیدا کردم و اقدامات زیادی انجام دادم و چند نفرشان را به زندان انداختم که شرحش مفصل است.

اولین زندانم در سال ۱۳۵۱ بود و یک ماه در زندان قزل‌قلعه بودم. بعد از اینکه آزاد شدم، آقای هاشمی رفسنجانی در تهران مرا در خیابان دید و از ماشینش پیاده شد و پیش آمد و گفت: «زندان به این بابرکتی ندیده بودم». ما پنج نفر بودیم که با هم گرفتار شدیم. من و آقایان ربانی املشی، یزدی، آذری و جنتی. بعد از آن باز در سال ۵۲ گرفتار شدم که نزدیک به چهار سال طول کشید. محکومیت ما دو سال بود، اما رئیس‌جمهور وقت امریکا سفارش کرده بود که مدت زندانی زندانی‌های سیاسی که تمام شد آزادشان نکنید، لذا دو سال زندان ما که تمام شد، ما را به زندان اوین و بندی بردند که به آن «بند فرجی‌ها» می‌گفتند.. غرض اینکه این بار زندان ما نزدیک به چهار سال طول کشید.

 

چه سالی آزاد شدید؟

اواخر ۱۳۵۵٫ یک سال بیشتر آزاد نبودیم که دو باره گرفتار شدیم و این بار ما را به تبعید فرستادند. اتهام ما برای زندانی شدن به همکاری با گروه‌های مسلح مربوط می‌شد. هم همکاری فکری و هم کمک پولی. البته قضیه وکالت امام و سخنرانی‌ها و صحبت‌های سرِ درس و کتاب‌ها هم بود، اما اینها جزو فرعیات قضیه بود. اصل قضیه برای آنها همکاری با گروه‌های مسلح بود. قضایا از طریق گروهی که الان با رجوی هستند کشف شده بود که شرحش مفصل است.

تبعید ما به خاطر جریان مراسم ختم حاج‌آقا مصطفی[خمینی] بود که سخنرانی مفصلی در کرمانشاه کردم و شبانه ما را فراری دادند. تبعید ما اول در شهرستان شوشتر خوزستان بود و از آنجا هم ما را به جیرفت فرستادند. الان بعد از نزدیک به ۴۰ سال، اهالی این دو شهر با ما ارتباط دارند و رفت و آمد می‌کنند.

در جیرفت بودیم تا موقع رفتن امام به پاریس که دیگر منتظر نشدیم شهربانی اعلام کند که آزاد هستیم و خودمان به قم آمدیم. بعد هم که دیگر اعلامیه نوشتن‌ها، سخنرانی‌ها و فعالیت‌های مربوط به انقلاب بود.

 

به نظر حضرتعالی نهضت امام غیر از تحولاتی که در ایران پدید آورد، در مسیر تاریخ جهان چه تغییراتی را ایجاد کرد؟

اصلاً یک چیز غیرعادی بود که یک مملکت بتواند هم بر اساس مذهب، انقلاب و هم کشور را مدیریت کند. مثلاً در کامبوج و ویتنام روحانیون بودایی خیلی همکاری کردند، به‌حدی که کاهنان بودائی در مراکز عمده شهر سایگون روی خودشان بنزین یا نفت می‌ریختند و برای تحریک جامعه علیه گروه اشغالگر، خود را آتش می‌زدند، ولی آنها نتوانستند مدیریت کشور را به دست بگیرند، اما اینکه انقلابی بر اساس مذهب صورت بگیرد و بر اساس فقه مدوّن برنامه داشته باشد و بتواند آن را مبنای مدیریت جامعه قرار بدهد و مهم‌تر از همه اینکه بتواند رهبری جامعه را مشخص کند، امر بی‌سابقه ای بود. مسئله ولایت فقیه اگر هم قبلاً مطرح شده بود، در کتاب‌ها بود و در سطح جامعه مطرح نبود. امام موضوع ولایت فقیه را در نجف مطرح کردند. این باعث شد بسیاری از مذهبیون کشورهای دیگر، بلکه غیرمذهبی‌ها هم برای انجام چنین اقداماتی به هیجان بیایند. احتمالاً بعد از زندان امام و قبل از تبعید ایشان بود که به ایشان عرض کردم بعضی از خوانین شیراز پیغام داده‌اند اگر جنابعالی اعلامیه‌ای بدهید که دیگر آنها را به نام راهزن نشناسند، شش ساعته شیراز را می‌گیرند و بعد به تهران می‌آیند. این را که به امام عرض کردم، فرمود: «نه، اینها می‌آیند و هرج و مرج درست می‌کنند.» گفتم: «شما با چه نیرویی می‌خواهید کار را پیش ببرید؟ با اعلامیه که نمی‌شود. الان گلدواتر می‌خواهد رئیس‌جمهور شود و صحبت از حمله اتمی می‌کند.» ایشان گفتند: «او رئیس‌جمهور نمی‌شود.» گفتم: «فرانسه که می‌گویند مهد تمدن است، هنوز الجزایر را آزاد نکرده است.» آن موقع هنوز الجزایر آزاد نشده بود. ایشان گفتند: «نخیر! من با همین اعلامیه و همین قم و تهران کار را درست می‌کنم.» خیلی هم قاطع گفتند.

هنوز تبعید نشده بودند. قاطعیت ایشان عجیب و غریب بود. من در هیچ‌ یک از استادانم چنین قاطعیتی را سراغ نداشتم. این موجب شد که انقلاب ایران بر ملل اسلامی و غیر اسلامی، بلکه مذهبی و غیرمذهبی هم تأثیر بگذارد.

هرچندما در بین خودمان انتقاداتی هم داریم، اما نزد نهضت‌های آزادی‌بخش جهانی ابداً نمی‌شود از ایران انتقاد کرد و حرفی زد. ما بعضی جاها این مطلب را امتحان کرده‌ایم. همین که کسی ایرادی از ایران بگوید، قیافه‌شان در هم می‌رود. چرا؟ چون امیدشان به اینجاست و دوست ندارند امیدشان لکه‌دار شود. این مسئله بسیار باارزشی است.

در گذشته مواردی از مدیریت روحانیون بوده و مثلاً گفته می‌شود که محقق کَرکی چندین ماه مملکت را اداره کرد ولی او هم عملاً با نیابت از شاه طهماسب این کار را کرد. گرچه از نظر فقهی شاه نائب از محقق بود و یا گفته می‌شود که علویان در طبرستان حکومت‌ کردند، اما به هر حال محدود بوده‌ است.

به این ترتیب که چنین انقلاب بزرگی صورت بگیرد و حدود و ثغور کشور به همان نحو سابق حفظ شود و قسمت‌هایی هم از ایران جدا نشود ـ کما اینکه در اواخر قاجار جدا شد ـ امر بی‌سابقه‌ای است. اینکه انقلابی بر اساس مذهب باشد که وجدان مردم را تأمین و ایمانشان را تقویت کند و در عین حال مرزهای کشور هم به همان صورت باقی بماند، بسیار مسئله مهمی است.

درست است که ازاختلافات سیاسی خیلی‌ها ناراحت‌اند، ولی همین‌ها را در شب‌های قدر ماه رمضان، ایام عاشورا، ایام شهادت‌ها و اربعین ببینید که چه می‌کنند. با همه انتقادهایی که دارند، راه‌پیمایی‌ها را می‌آیند. این نشان می‌دهد که همه در مجموع نظام را قبول دارند.

بنده معتقدم انقلاب اسلامی ایران روی تمام کشورهایی که در صدد انقلاب بوده‌اند، حسن تأثیر داشته و آنها متوجه شده‌اند که با دست خالی هم می‌شود انقلاب کرد.

در آن گرفتاری‌ اولیه سال ۵۱ هم که ما یک ماه زندان بودیم، امام به خاطر ما پنج نفر از نجف اعلامیه دادند. درست است که ما در پی اعتراض به اعدام گروه اول مجاهدین گرفتار شده بودیم، اما امام به این نکته اشاره‌ای نداشتند، بلکه آقای دعایی بود که در رادیوی نهضت روحانیت در عراق صحبت ‌کرد و این دو موضوع را به هم پیوند داد، در حالی که امام اعلامیه‌شان را روی این پیوند ندادند. بنابراین روش ایشان به هیچ‌وجه قیام مسلحانه نبود.

این که شخصی با این شیوه موفق شود و کار به جایی برسد که شاه مملکت با گریه بگذارد برود، از اتفاقات نادر و بسیار عجیب است، چون آن روزها حتی تهدید به بمباران تهران هم می‌کردند و این پیروزی به هیچ ‌وجه امکا‌ن‌پذیر نبود، الا با روحیه خدایی و اتکا به ذات احدیت و همگامی ملت. همه ملت تحت تأثیر روحیه امام حرکت کردند.

 

نظر حضرتعالی در باره پایگاه و جایگاه مفهومی ولایت فقیه از لحاظ علمی چیست؟

ما در جلد سوم «المعلقات علی العروه الوثقی» به عنوان ادله روایی حدوداً ۳۰ مدرک برای بحث ولایت فقیه آورده‌ایم. منظور از ولایت فقیه هم که معلوم است، یعنی کسی که علاوه بر قدرت مدیریت، اسلام‌شناس هم باشد. عقل هم همین را حکم می‌کند. اگر دو نفر هستند و هر دو هم مدیریت دارند، اما یکی از آنها اسلام‌شناس نیست، چون مردم ما مسلمانند و می‌خواهند قوانین اسلام پیاده شود، بدیهی است که مدیریت جامعه باید به دست یک فرد اسلام‌شناس باشد.

به هر حال ما به ولایت فقیه معتقد هستیم، به این معنا که باید شخصی باشد که علاوه بر اداره کشور، اسلام‌شناس هم باشد تا کاری برخلاف اسلام انجام نشود. چنین فردی است که باید رهبری را به عهده بگیرد.

بعضی از آقایان صاحب رساله که الان فوت کرده‌اند این مطلب را با ما مطرح می‌کردند که باید ولایت فقها باشد، نه ولایت فقیه، لذا باید شورای فقاهتی باشد. بنده به آنها هم عرض می‌کردم که شورا بدون کسی که در رأس آن باشد امکان ندارد. من باب مثال اگر ده نفر فقیه باشند و هر کدام چیزی بگویند که مدیریت کشور شدنی نیست. باید یک نفر در رأس اینها باشد. و حرف آخر را بزند.

لذا در کشوری مثل شوروی هم که حکومت شورایی بود، یک نفر صدر هیئت رئیسه بود. بالاخره هر شورائی یک صدری می‌خواهد، والا کشور اداره نمی‌شود. جلسات کوچک هم بدون صدر اداره نمی‌شوند. حتی من روایتی را دیده‌ام که اگر دو نفر هستید و با هم مسافرت می‌روید، یک نفرتان امیر باشد.

 

امام میفرماید تصور حکومت اسلامی منجر به تصدیق میشود. کانه ایشان این را از بدیهیات فقهی میداند.

همین‌ طور است، به همین جهت هم عقلی است. ما می‌خواهیم حکومت اسلامی باشد، پس باید در رأس آن یک فرد اسلام‌شناس باشد. البته اصل مدیریت هم که عقلانی است. اگر کسی مدیریت نداشته باشد، ولو فقیه هم باشد نمی‌توانیم اداره جامعه را به دست او بدهیم.

 

مهمترین اقدام امام شکل دادن به شاکله نظام اسلامی بود که مسئله ولایت فقیه در رأس آن بود و دیگر مسئله عدم جدایی دین از سیاست و اصولی که نهضت بر اساس آنها شکل گرفت، گویی که امام تجربه بارها قیام و تشکیل حکومت  را داشته اند. و این خود از شگفتیهای امام هست که به این صورت مدیریت کرد و به نتیجه رساند، آن هم با آن سرعت..

شنیدم که امام از سال‌ها قبل در مسائل کشورهای دیگر هم دقت می‌کرد.

برخورد حضرت امام با جریانات معاند در مقاطع مختلف کاملاً روشن است. امام در مقاطع مختلف با جریانات، گروهها و افرادی که رفتار و گفتارشان با قرآن و احکام اسلامی تطبیق نداشت، بسیار محکم و قاطع برخورد میکردند.در نجف منافقین سعی کردند خود رابه حضرت امام نزدیک کنند که موفق نشدند و امام از همان اول نسبت به آنها موضع گرفتند. بعد از پیروزی انقلاب، موقعی که منافقین آن فتنه را به راه انداختند، امام برخورد قاطعی داشتند. همین طور در قضیه لایحه قصاص و برخورد قاطع با جبهه ملی و پس از آن با نهضت آزادی و سایر موارد مشابه. به نظر جنابعالی اگر امام در سال ۸۸ بودند با جریانی که هشت ماه کشور را به آشوب کشید – و همچنان داریم پیامدهای آن را تحمل میکنیم-    چه برخوردی می کردند؟

روش امام که معلوم است. ایشان در جریان قطب‌زاده که قابل مقایسه با این جریانات هم نبود، موقعی که در قم عده‌ای تظاهرات کردند و شعار دادند آزاده، صادق قطب‌زاده، بسیار تند برخورد کردند و گفتند تعجب می‌کنم که چرا مردم غیور قم نشستند و تماشا کردند. باید خودشان می‌ریختند و اینها را از بین می‌بردند. روش امام کاملاً مشخص است. ایشان حتی مقاله‌نویسی‌ها و مصاحبه‌هایی را که به انقلاب لطمه می‌زد به هیچ‌وجه تحمل نمی‌کردند. خود من با روزنامه انقلاب اسلامی بنی‌صدر مصاحبه‌هایی می‌کردم. برخی از مطالب این روزنامه نسبت به حاکمیت انتقادهای گزنده‌ای داشت. مرحوم امام فرمودند اگر کسی در این جهت مصاحبه‌ای بکند با خود من طرف است. احساس شد که ایشان مایل نیست. از آن روزنامه برای مصاحبه با من آمدند و گفتم احساس می‌کنم امام راضی نیستند. فکر می‌کردیم این‌جور صحبت‌ها آزادمنشی را در کشور رونق می‌دهد و خوب است، ولی ایشان به صلاح نمی‌دانستند و لذا دیگر برای مصاحبه حاضر نشدم. روش امام که کاملاً معلوم است.

 

عده ای هنوز هم تصور میکند در قضیه سال ۸۸ حق با سران فتنه بوده و در واقع حق آنان تضییع شده است. برای اینکه این افراد هم به دامان نظام برگردند و این زخم التیام پیدا کند. حضرتعالی چه دیدگاهی دارید؟

 

ما خارج از گود هستیم، ولی فوق‌العاده بعید به نظر می‌رسد چنین تقلب گسترده‌ای انجام شده باشد. مگر ممکن است رای این همه صندوق عوض شود؟

 

حتی یکی از افراد با تجربه فتنه گفته بود، اگر همه نظام عزم خود را برای تقلب جزم هم بکند، امکان تقلب بیش از ۶۰۰ هزار رأی نیست.

بله. همینطور است. در شرایطی که مشکلات اقتصادی مردم را شدیداً ناراحت کرده، صداهای مخالف به این شکل نباید باشد، چون به مصلحت نظامی که همه قبولش داریم نیست. کمتر کسی پیدا می‌شود که بگوید اصل نظام را قبول ندارم. وقتی انسان شرایط را می‌سنجد و می‌بیند این‌جور سر و صداها به اصل نظام لطمه می‌زند، به هیچ‌وجه این کار به مصلحت نیست، خصوصا وقتی که مورد سوء استفاده دیگران قرار می‌گیرد. هنوز هم که هنوز است، رسانه‌های غربی روی این مطلب مانور می‌دهند.

از آقایان میخواهیم به هر شکلی که صلاح می‌دانند برگردند و با جامعه کلی مذهبی کشور همگام شوند تا این غائله که دشمن هنوز هم رهایش نکرده خاتمه پیدا کند. اگر کسانی هستند که ممکن است حرفشان روی آقایان تأثیر داشته باشد، با آنها ملاقات‌هایی را صورت بدهند و به آقایان تفهیم کنند که فرض کنیم حق با شما هم باشد ـ که تقلب با این وسعت نشدنی است ـ وقتی می‌بینید دشمن دارد این‌طور سوء استفاده می‌کند دست بردارید.

به نظر ما آقایان باید صریحاً اعلام موضع کنند و دوباره به دامن جامعه و همگامی با رفقای قدیمی خودشان برگردند.

 

ولایت فقیه را به لحاظ مفهومی بیان فرمودید. از نظر مصداقی هم بیان بفرمایید. عنایت دارید که شرایط دهه دوم، سوم و چهارم انقلاب باشرایط زمان امام فوقالعاده تفاوت دارد و بسیار تغییر کرده است. یک نمونه آن گسترش روزافزون فن آوریهای رسانه های ارتباط جمعی و تبلیغاتی نظیر اینترنت و شبکه های ماهواره ای است که عمدتاً هم  در دست دشمن است و از آنها بهرهگیری میکند. مضافاً بر اینکه از جوانب مختلف فشارهای گوناگونی روی کشور ما هست. سوء استفادهای که از فتنه ۸۸ کردند و فشاری که الان در مورد موضوع هستهای دارند میآورند. خلاصه اینکه غربیها انواع و اقسام فشارها و فتنهها را به اوج رساندهاند. حضرتعالی نقش رهبری  و مدیریت حضرت آیت الله خامنه ای را در این شرایط دشوار ظرف این ۲۵ سال چگونه ارزیابی می کنید؟  

گاهی پشت سر من حرف‌هایی زده می‌شود که با آن همه سوابق مبارزاتی، وقتی کنار هستم لابد مخالفم. بعضی‌ها هم صراحتاً این را به من گفته‌اند، در حالی که این‌ طور نیست. بنده این راه را انتخاب کرده‌ام که مشغول کارهای علمی باشم، وگرنه خصوصیاتی را که در ایشان هست در حال حاضر با هیچ کس دیگری نمی‌توانیم مقایسه کنیم. ما با ایشان همدوره بوده‌ایم و کاملاً با ویژگی‌های ایشان آشنا هستیم. ایشان شرح صدر خوبی دارد که جزو مهم‌ترین خصوصیت‌های رهبری و مدیریت است. وقتی مهم‌ترین مخالف ایشان از دنیا رفت، به‌سرعت با همه مسائل موافقت کردند که تقریباً آب روی آتش بود. اینها شرح صدری است که هر کسی ندارد. آگاهی نسبت به شرایط زمان در صحبت‌های ایشان مشخص است. بنده ایشان را بهترین شخص برای تصدی این مقام می‌دانم. گاهی پشت سر بنده حرف‌هایی زده می‌شود، ولی عقیده واقعی‌ام همین است که عرض کردم. از ابتدا هم همین عقیده را داشتم، ولی ترجیح دادم کارهای علمی را ادامه بدهم، والا ارادت ما هم به امام بوده است و هم به ایشان. در ملاقات در بیمارستان هم به ایشان گفتم نه ‌تنها امید این ملت به شماست که شما امید بعضی از ملل دیگر هم هستید. نهضت‌های آزادی‌بخش در کشورهای دیگر نظرشان به ایران و شخص رهبری است.

 

 ظاهراً  از قبل و از دوره حوزه و طلبگی با ایشان آشنایی داشتید؟

بله. موقعی که قم تشریف داشتند، همدیگر را می‌دیدیم. ایشان به منزل ما می‌آمدند و ما هم در مشهد به منزل ایشان می‌رفتیم. بعد از آزادی از زندان که به مشهد رفتم، ایشان زحمت کشیدند و در هتل به دیدنم آمدند. در تبعید جیرفت هم با هم در یک خانه و یک اتاق بودیم و در مسجد آنجا به نوبت با ایشان و رفقای دیگر سخنرانی می‌کردیم.

ایشان در اوایل رهبری فرمودند ملاقات‌هایتان را با ما قطع نکنید. نوشته‌هایتان را شخصاً می‌خوانم. این سخن ایشان باعث شد مواردی را که به نظرم می‌رسید خدمتشان بنویسم.

در تبعید جیرفت هم که بودیم شرح صدر و ظرفیت ایشان مشهود بود. کسی در مورد نامه‌ای که ایشان به آقای شریعتمداری نوشته بود به ایشان توهین کرد و ایشان حتی یک کلمه هم جواب نداد. این شرح صدر بسیار ارزشمند است. به علت مشغله‌های فراوان ایشان و اشتغال بنده به کارهای علمی توفیق ملاقات حضوری کمتر دست داده است، ولی دعا می‌کنیم که ان‌شاءالله ایشان موفقیت‌های بیشتری داشته باشند.

 

مسیر رهبری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را در تداوم آرمانها و خط امام چگونه ارزیابی می‌کنید؟

این چیزی که ما می‌بینیم ایشان طابق النعل بالنعل عمل کرده‌اند، درست مثل اینکه کفش امام را به پا کرده و پا جای پای امام گذاشته‌اند. مخصوصاً در موضوع مقابله با امریکا دقیقاً همان راه امام را ادامه داده‌اند.

امیدواریم کشور با تأییدات آقا امام زمان(عج) مسیر الهی را به بهترین نحو طی کند. شنیده‌ام بعضی از برنامه‌ریزی‌های ایشان ما حاصل تهجدهای شبانه است. به هر حال امیدواریم با عنایات آقا امام زمان(عج) و تأییدات الهی کارهای مملکت رو به رشد باشد.

 

با تشکر مجدد از وقتی که در اختیار پاسدار اسلام قرار دادید.

 

 

سوتیتر:

اینکه انقلابی بر اساس مذهب صورت بگیرد و بر اساس فقه مدوّن برنامه داشته باشد و بتواند آن را مبنای مدیریت جامعه قرار بدهد و مهم‌تر از همه اینکه بتواند رهبری جامعه را مشخص کند، امر بی‌سابقه ای بود.

 

 

درست است که ازاختلافات سیاسی خیلی‌ها ناراحت‌اند، ولی همین‌ها را در شب‌های قدر ماه رمضان، ایام عاشورا، ایام شهادت‌ها و اربعین ببینید که چه می‌کنند. با همه انتقادهایی که دارند، راه‌پیمایی‌ها را می‌آیند. این نشان می‌دهد که همه در مجموع نظام را قبول دارند.

 

 

 

در ملاقات در بیمارستان هم به ایشان گفتم نه ‌تنها امید این ملت به شماست که شما امید بعضی از ملل دیگر هم هستید. نهضت‌های آزادی‌بخش در کشورهای دیگر نظرشان به ایران و شخص رهبری است.

 

از آقایان میخواهیم به هر شکلی که صلاح می‌دانند برگردند و با جامعه کلی مذهبی کشور همگام شوند تا این غائله که دشمن هنوز هم رهایش نکرده خاتمه پیدا کند … به نظر ما آقایان باید صریحاً اعلام موضع کنند و دوباره به دامن جامعه و همگامی با رفقای قدیمی خودشان برگردند.

 

   

خصوصیاتی را که در ایشان هست [رهبر معظم انقلاب] در حال حاضر با هیچ کس دیگری نمی‌توانیم مقایسه کنیم. ما با ایشان همدوره بوده‌ایم و کاملاً با ویژگی‌های ایشان آشنا هستیم. ایشان شرح صدر کم نظیری دارد که جزو مهم‌ترین خصوصیت‌های رهبری و مدیریت است.

30نوامبر/16

نخستین پیروزی نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی(ره)

 

                                                                                                                              غلامرضا گلی‌زواره

تقبیح وقاحت

پیرو مخالفت‌های مراجع عظام و نیز اعتراض‌های شدیداللحن امام خمینی با وجود آنکه در آن ایام نوعی سیاست‌گریزی در میان جامعه اسلامی رواج یافته و اختناق شدیدی به فضای اجتماعی کشور حاکم بود، چون این موضع‌گیری‌ها با مذهب و دیانت پیوند داشت، موج خشم و نارضایتی را در میان مردم سراسر ایران برانگیخت. گستردگی خروش مقدس مردم برای کارگزاران رژیم دور از انتظار بود. از آن سو با وجود آنکه متن تلگراف‌هایی که برای شاه ارسال شدند، آرام و معتدل بود و مطالب آن از نظر خیرخواهی مطرح شده بود، پاسخ شاه اهانت‌آمیز و دور از خردمندی و ادب و احترام بود. او در تلگراف ۲۴ مهر ۱۳۴۱ ش خود که پس از چند روز تأخیر به مخابره آن اقدام کرد و مخاطب آن علمای بلندپایه حوزه بودند، آنان را حجت‌الاسلام خطاب کرد تا با این شیوه ابلهانه، مقام معنوی و منزلت علمی آنان را پایین آورد.(۱)

به دنبال دریافت تلگراف شاه و اظهار او مبنی بر اینکه تلگراف شما علما را برای نخست‌وزیر فرستادم، امام خمینی در ۲۸ مهر ۱۳۴۱ تلگرافی خطاب به عَلَم مخابره و طی آن اقدامات وی را در باره تصویب‌نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی به شدت تقبیح کرد و به او هشدار داد این لایحه تخلف صریح از قوانین اسلام، قانون اساسی و مصوبات مجلس شوراست و علمای اعلام و مسلمانان ایران و عتبات مقدسه در اموری که با شرع مقدس مغایرت دارد ساکت نمی‌نشینند و به حول و قوه الهی این خلاف، رسمیت نمی‌یابد.(۲)

امام در ششم آبان ۱۳۴۱ در جمع عده‌ای از اصناف که با ایشان دیدار داشتند خاطرنشان ساخت مردم از این امر نفرت پیدا کرده و بیزاری و تنفر خود را به شاه و دولت اعلام نموده‌اند. امام تأکید کرد نخست‌وزیر باید از طریق جراید رسمی نقض این عمل را آشکارا به مردم اعلام نماید.(۳)

آن روح قدسی در مسجد اعظم قم در جمع طلاب و فضلا و کسبه تهران که به مجلس درس وی آمده بودند، به دولت وقت اخطار داد که تصور نکنید با ارتحال مرحوم بروجردی می‌توان به دین اسلام لطمه‌ وارد کرد و افزود: «دین به کسی متکی نمی‌باشد، بلکه علما و مراجع متکی به آن هستند.» و اظهار امیدواری کرد که اسدالله علم به اشتباه خود پی ببرد و جواب مساعدی به علما بدهد.(۴)

خطیب مشهور مرحوم شیخ محمدتقی فلسفی در بیانات شیوا و افشاگرانه خود اسدالله علم را مورد مذمت شدید قرار داد و او را دست‌نشانده اجانب معرفی کرد. امام در نامه هفتم آبان ۱۳۴۱ ش از موضع‌گیری‌های آن واعظ بصیر تشکر کرد و متذکر گردید که امید است خداوند این زبان گویای اسلام را از شر اشرار حفظ فرماید.(۵)

حاج شیخ مرتضی انصاری خطیب مشهور قم به دلیل افشاگری درباره خلاف‌های دولت وقت ممنوع‌المنبر گردید. امام خمینی ضمن اشاره به اینکه زبان این مبلغ اسلامی را نیز بسته‌اند فرمود: «انصاری زبان گویای مردم قم است. تنها نیست و همه جمعیت پشت سر او هستند [آقای انصاری] حتماً امشب بایستی به منبر بروی و جریان را کاملاً شرح دهی تا مردم بیدار شوند.»(۶)

هیئت حاکمه در برابر اعتراضات گسترده علما، فضلا، وعاظ و اقشار گوناگون نه تنها از مواضع خود عقب‌نشینی نکرد، بلکه از تلگراف‌هایی که در حمایت از مراجع قم صادر می‌شدند، جلوگیری به عمل می‌آورد و یا در آنها دست می‌برد؛ از تشکیل محافل و مجالسی که به مناسبت اعتراض به تصویب‌نامه منعقد می‌شدند جلوگیری و مطبوعات و جراید را به‌شدت سانسور می‌کرد، مبادا حقایقی را به گوش مردم برسانند.

در این هنگام امام خمینی در تلگرافی خطاب به شاه ضمن اشاره به شرایط آشفته و توأم با اختناقی که توسط دولت علم به وجود آمده بود، یادآور شد: «آقای علم تخلف خود را از قانون اسلام برملا نمود و گمان کرد با تبدیل کردن قسم به قرآن مجید به کتاب آسمانی می‌توان قرآن را از رسمیت انداخت و اوستا و انجیل و بعضی کتب ضاله را قرین آن کرد یا به جای آن قرار داد».(۷)

امام در هشتم جمادی الثانی ۱۳۸۲، ۱۵ آبان ۱۳۴۱ تلگرافی با لحنی بسیار تند برای اسدالله علم مخابره کرد و در آن به وی هشدار داد: «معلوم می‌شود بنا ندارید به نصیحت علمای اسلام… توجه کنید و گمان کرده‌اید ممکن است در مقابل قرآن کریم و قانون اساسی و احساسات عمومی قیام کرد. علمای اعلام قم و نجف اشرف و سایر بلاد تذکر دادند که تصویب‌نامه غیرقانونی شما برخلاف شریعت اسلام و برخلاف قانون اساسی و قوانین مجلس است… از عواقب و خیمه تخلف از قرآن و احکام علمای ملت بترسید و بدون موجب، مملکت را به خطر نیندازید…».(۸)

تگراف دوم و سوم امام خمینی مراجع و زعمای قم به‌رغم فشار شدید سیاسی، دیکتاتوری سیاه رژیم پهلوی در هزاران نسخه تکثیر و در تمام نقاط کشور توزیع گردید و موج مخالفت‌ها هر روز گسترده‌تر و شدیدتر شد.

رژیم پهلوی که احساس می‌کرد نمی‌تواند آتشفشان خشم و خروش امت مسلمان به رهبری علما را خاموش سازد و متوجه شد این قیام مقدس از حمایت همه‌جانبه و وسیع اقشار گوناگون مسلمانان باغیرت برخوردار است، راه خدعه را پیش گرفت و این گونه اشاعه داد که روحانیون به جای مبارزه با برنامه اصلاحات ارضی، مخالفت با مصوبه انجمن‌های ایالتی و ولایتی را پی گرفته‌اند و بعد از طرح این موضوع سراسر کذب و بی‌اساس، از طریق بوق‌های تبلیغاتی خود، مخالفان تصویب‌نامه را افرادی معرفی کرد که از سوی فئودال‌ها و مالکان بزرگ و خوانین زمیندار تحریک شده‌اند، زیرا در ماجرای اصلاحات ارضی، منافع آنها به مخاطره افتاده است. رژیم موجی از افسوس و تأسف به راه انداخت و وانمود کرد که معترضین با ایجاد این امواج می‌خواهند دوباره روستائیان و دهقانان رهایی‌یافته از زیر یوغ مالکان بزرگ را گرفتار سازند، اما ملت مسلمان ایران با بصیرتی که در آن شرایط آشفته به دست آورده بود این فتنه دستگاه ستم را تشخیص داد و به‌درستی متوجه شد که کارگزاران استبداد می‌خواهند این خیزش باشکوه را که رفته رفته به فتح و ظفر نزدیک می‌شد از مسیر اصلی خود منحرف سازند.(۹)

شعار اصلاحات ارضی پوششی برای انهدام کلی اقتصاد کشاورزی و تامین‌کننده حداکثر منفعت برای خاندان سلطنت، اولیگارشی وابسته به رژیم پهلوی و مؤسسه‌های کشاورزی تجاری خارجی از جمله کمپانی‌هایی بود که کانون اصلی آنها در امریکا، اروپا و یا بالاتر از همه در اسرائیل غاصب بود.

اگرچه طی این اقدامات میزان مشخص و محدودی از املاک و اراضی زراعی میان دهقانان و جامعه کشاورز تقسیم شد، اما این کار به‌رایگان صورت نگرفت و پول‌هایی که در قبال آنها دریافت شد به بانک‌های تحت کنترل خاندان سلطنت واریز گردیدند. علاوه بر این، اراضی وسیعی از شمول این قانون فرمایشی استثنا شدند و از طریق بنیاد پهلوی تحت مالکیت مستقیم خاندان سلطنتی درآمدند و یا  توسط مؤسسات کشت و صنعت خارجی که از اراضی ایران برای کشت محصولات برای صدور به بازارهای جهانی و نه مصرف در ایران استفاده می‌کردند، تملک گردیدند. این روند باعث شد که ایران به‌رغم برخورداری از زمین‌های حاصلخیز، در تأمین برخی از محصولات مورد نیاز مردم، به کشورهای دیگر وابسته شود.

انهدام اقتصاد کشاورزی ایران سبب خالی شدن چشمگیر روستاها و کوچ انبوه و گسترده دهقانان درمانده و جویای کار به شهرها گردید. فئودال‌ها و ملاکین قبل از اصلاحات ارضی نه تنها نابود نشدند بلکه قوی‌تر و به معامله‌گران حرفه‌ای مستغلات شهری و بازرگانان واردکننده یا صادرکننده بدل شدند. بنابراین اگر علما با این طرح مخالفت می‌کردند به دلیل این بود که با اجرای آن استقلال و عزت ایران تهدید می‌شد و در واقع رژیم استبدادی را تقویت و راه ورود اجانب به این سرزمین را هموار می‌کرد».(۱۰)

 

شکست حقارت‌آمیز رژیم

شاه متوجه شد که خیزش مقدس امت مسلمان ایران در دفاع از ارزش‌های اعتقادی خویش با هدایت و رهبری علما و در رأس آنان امام خمینی با این برچسب‌ها و اتهامات ناروا درهم نمی‌شکند رفته رفته از چنان ابهت، صلابت و اقتداری برخوردار می‌شود که تاج و تخت وی را به مخاطره می‌افکند. از این رو تصمیم گرفت از مواضع قبلی خود کوتاه بیاید. اما در عین حال تلاش کرد در صفوف علما و طلایه‌داران قیام، انفکاک و تفرقه به وجود آورد و با این تفکر باطل، ریشه مقاومت یعنی امام خمینی را از بقیه مجزا کند. رژیم می‌دید که این عالم مبارز، حرکت مزبور را با مقاومت فوق‌العاده‌ای سازمان‌دهی می‌کند، جهت می‌دهد، مسلمانان را به ادامه مبارزه فرامی‌خواند و در لحن و موضع‌گیری‌های او نیز ذره‌ای نرمش، سازش و عقب‌نشینی دیده نمی‌شود.

به همین دلیل اسدالله علم بعد از حدود ۴۵ روز که تلگراف علما را بدون پاسخ گذاشت و طریق تهدید و اختناق را در پیش گرفت، ناگهان به سه نفر از علما و مراجع (آیات محترم گلپایگانی، مرعشی نجفی و شریعتمداری) تلگرافی مخابره و طی آن ایشان را در القاب از تلگراف شاه درجه‌ای بالاتر برد و آیت‌الله خطاب کرد و گفت: «نظر دولت در باره شرط مسلمان بودن انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان، همان نظر علمای اعلام است. سوگند هم به قرآن مجید است، ولی موضوع بانوان منوط به دستور و نظر مجلس شورای اسلامی خواهد بود».

علم همز‌مان با مخابره این تلگراف، با حضور خبرنگاران و ارباب جراید مصاحبه‌ای مطبوعاتی برگزار کرد و مضامین آن را توضیح داد.(۱۱)

این رفتار حیله‌گرانه نخست‌وزیر وقت، اولین موضع‌گیری رسمی رژیم پهلوی علیه امام خمینی بود. آنان تصور می‌کردند با بی‌اعتنایی به آن زعیم عالیقدر، مقام و موقعیت امام را در جامعه کاهش خواهند داد، در حالی که این تیر توطئه کمانه کرد و به سوی عوامل رژیم برگشت و منزلت امام را در میان طلاب، فضلای حوزه، واعظان و مبلغان و نیز اقشار گوناگون مؤمنان ایران و نیروهای مبارز و مجاهد به‌شدت ارتقاء داد و نفوذ معنوی و اجتماعی ایشان را حتی در جهان تشیع عمیق‌تر ساخت.

تلگراف تفرقه‌آفرین علم، مراجع قم را قانع نکرد و شیوه پاسخ‌گویی نخست‌وزیر را اغواگرانه تلقی کردند، زیرا لایحه‌ای که دولت آن را تصویب کرده بود با نگاه توأم با تردید رئیس دولت ملغی نمی‌شد و ارجاع حل نهایی آن به مجلسی هم که در آن ایام منحل شده بود، امکان‌پذیر نبود. امام خمینی علما را از کید دولت برحذر داشت و آنان را به استمرار مقاومت و تداوم پایداری وادار کرد و خطاب به افرادی که به ملاقات ایشان آمده بودند فرمود: «آقای علم بداند که مردم از پای نمی‌نشینند تا لایحه لغو شود و پس از تشکیل مجلس نیز ساکت نخواهند نشست. ما می‌خواهیم به همان نحوی که در روزنامه‌ها تصویب لایحه را نوشتند، لغو آن را هم درج کنند. خدا نیاورد روزی را که به مردم بگوییم که خود می‌دانید. ان‌شاءالله دولت متوجه می‌شود و جواب صریح می‌دهد».(۱۲)

امام در نهم آذر ۱۳۴۱ در جمع بازاریان تهران و طلاب حوزه علمیه قم به دولت علم این گونه اخطار داد: «اگر این دفعه مردم عصبانی شوند سرنیزه هم جلوی آنها را نمی‌تواند بگیرد و اگر درست نشود (تصویب‌نامه رسماً لغو نگردد) من خودم به‌تنهایی راه می‌افتم و هر چه پیش آید بیاید… هیئت حاکمه بداند که گر خبر لغو تصویب‌نامه را در جراید اعلام نکند، به مبارزه ادامه خواهیم داد».(۱۳)

از این زمان به بعد، امام دیگر مخالفت با دولت را به موضوع تصویب‌نامه منحصر نکرد و تمام اعمال و رفتار کارگزاران رژیم را مورد انتقاد شدید قرار داد و به‌شدت به آنان اعتراض کرد که چرا خود را دراختیار امریکا و غرب قرار داده‌اند، منافع آنان را تأمین می‌کنند و برای تقویت رژیم صهیونیستی می‌کوشند؟ چرا مجلس برای مدتی طولانی تعطیل است؟ به چه دلیل به قانون اساسی تجاوز کرده‌اید؟ چرا رسانه‌ها در گفتن حقایق آزاد نیستند و علت نابسامانی زندگی مردم چیست؟(۱۴)

سرانجام رژیم وادار به عقب‌نشینی شد. در هفتم آذر ۱۳۴۱ هیئت وزیران جلسه‌ای تشکیل داد و طی آن تصویب کرد که مصوبه چهارم مهر ۱۳۴۱ ش اجرا نخواهد شد. همان شب هم در این باره تلگرافی به علمای قم به‌جز امام خمینی مخابره کرد، اما امام خمینی با هوشیاری فوق‌العاده‌ای به این موضوع اکتفا نکرد و همان‌گونه که اشاره کردیم تأکید داشت باید لغو تصویب‌نامه از طریق جراید رسماً اعلام گردد.

مردم برای ادامه مبارزه پشت سر امام قرار گرفتند. نبرد بین امام و دستگاه ستم شدت گرفته بود و مقاومت دلیرانه امام وی را از ردیف علمای طراز اول در موقعیت رهبری نهضت قرار داد. اسدالله علم که دید این اقیانوس خروشان که امام خمینی هدایت آن را برعهده گرفته است از چنان عظمتی برخوردار شده که امکان دارد تشکیلات شاهنشاهی را به کام خود فرو ببرد، در روز دوشنبه دهم آذر ۱۳۴۱ در جمع خبرنگاران گفت: هیئت دولت تصویب کرد که مقررات تصویب‌نامه مهرماه ۱۳۴۱ ش اجرا نشود.» بدین‌گونه دولت علم با وجود قدرتی که به دست آورده بود، از مواضع ضددینی خود عقب‌نشینی کرد.(۱۵)

اما مبارزه با رژیم پهلوی به این پیروزی که در نوع خود ثمرات ارزشمندی را دربرداشت ختم نگردید؛ امام خمینی رهبری جنبش تا سقوط نظام شاهنشاهی و پیروزی انقلاب اسلامی را به دست گرفت و تظاهرات چندهزار نفری این قیام در مراحل بعدی جنبش گسترده‌تر گردید.

تا آن ایام رهبری حرکت‌های مردمی دراختیار ملی‌گرایان بود که مشی محافظه‌کارانه و سازشکارانه‌ای را در پیش گرفته بودند و به دلیل برخورداری از روحیه جاه‌طلبی با گرفتن چند کرسی وکالت و تعدادی پست وزارتی، از مبارزات خود دست برمی‌داشتند؛ مردم مظلوم و محروم ایران را در میانه راه رها می‌کردند و با سیاست‌های استبدادی رژیم همگام و همراه می‌شدند. اما از این زمان کسی در رأس خیزش مردم قرار گرفت که در دیانت، فضیلت، وارستگی و فرزانگی نظیر نداشت و هیچ‌گاه و در هیچ شرایطی از مواضع خود کوتاه نیامد؛ با کلیت نظام در افتاد؛ حملات و انتقادهای خود را متوجه شاه، استکبار جهانی به رهبری امریکا و انگلیس، اسرائیل غاصب و بلوک کمونیستی کرد و نقشه‌های مارکسیت‌ها، مادیگراها، ملی‌گراها و روشنفکران خودباخته و وابسته به اجانب را برای اخلال در مبارزات مردمی که صبغه‌ای دینی داشت عقیم گذاشت.(۱۶)

حرکت هماهنگ علما، شاه و دولت را دچار شکستی مفتضحانه ساخت، سیاست اسلام‌زدایی شکننده گردید و منجر به نهضتی دوماهه گشت.(۱۷)

امام خمینی در پیامی که در روز یازدهم آذر ۱۳۴۱، ۴ رجب ۱۳۸۲ صادر فرمودند به مناسبت لغو رسمی و با صراحت تصویب‌نامه از ملت ایران تشکر کردند و خاطرنشان ساختند: «… پس از اهدای سلام و تحیت، از احساسات پاک و عواطف عموم مسلمانان در این امر حیاتی که برای همه پیشامد کرده بود تشکر می‌کنم و توفیق و سلامت و تأیید همه را از خداوند تعالی خواستارم. الحق در این نهضت اسلامی خود را در پیشگاه خداوند تعالی سربلند و در نزد حضرت ولی‌عصر(عج) روسفید نمودید. دست توانای خداوند تعالی با شماست. امید است از ثمرات این نهضت دینی در دنیا و آخرت بهره‌مند شوید. قیام عمومی دینی شما موجب عبرت برای اجانب گردید، لیکن لازم است متذکر شوم که مسلمین باید بیش از پیش بیدار و هوشیار و مراقب اوضاع خود و مصالح اسلام باشند و صفوف خود را فشرده‌تر کنند که اگر خدای نخواسته دست‌های ناپاکی به سوی مقدسات آنها دراز شود، قطع کنند…».(۱۸)

 

پینوشتها:

۱ـ بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج اول، صص ۱۵۲ـ۱۵۱، ایران در دوران معاصر، نصرالله صالحی و دیگران، ص ۱۹۸.

۲ـ صحیفه امام، ج اول، صص ۸۱ـ۸۰.

۳ـ همان، صص ۸۳ـ۸۲.

۴ـ همان، ص ۸۷.

۵ـ همان، ص ۸۴.

۶ـ همان، ص ۸۳.

۷ـ همان، صص ۸۹ـ۸۸ .

۸ـ همان، ص ۹۰.

۹ـ زندگی‌نامه سیاسی امام خمینی، ص ۱۷۷، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج اول، صص ۱۷۱ـ۱۶۸.

۱۰ـ انقلاب اسلامی در ایران، حامد الگار، صص ۶۷ـ۶۶، تحلیلی از انقلاب اسلامی ایران، حاتم قادری، ص ۱۵.

۱۱ـ بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج اول، ص ۱۷۸؛ نهضت روحانیون ایران، ج ۳، ص ۱۵۱.

۱۲ـ صحیفه امام، ج اول، ص ۹۴.

۱۳ـ همان، صص ۱۰۲ـ۱۰۱.

۱۴ـ تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج اول، صص ۳۸۵ـ۳۸۴، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج اول، صص ۱۷۵ـ۱۷۴.

۱۵ـ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج ۲، صص ۲۴۰ـ۲۳۹، جلوه‌های حسینی در سیمای خمینی، سیدنعمت‌الله حسینی.

۱۶ـ به یاد حماسه‌آفرینان دوازدهم محرم الحرام ۱۳۸۳ هـ ق، کمیته فرهنگی انجمن اسلامی دانشجویان در امریکا و کانادا، صص ۵۳ـ۵۲.

۱۷ـ کوثر، ج اول، صص ۱۰ـ۶، تاریخ معاصر ایران، علی‌اکبر ولایتی و دیگران، ص ۱۳۵.

۱۸ـ صحیفه امام، ج ۱، ص ۱۱۲.

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

امام خمینی در تلگرافی خطاب به شاه ضمن اشاره به شرایط آشفته و توأم با اختناقی که توسط دولت علم به وجود آمده بود، یادآور شد: «آقای علم تخلف خود را از قانون اسلام برملا نمود و گمان کرد با تبدیل کردن قسم به قرآن مجید به کتاب آسمانی می‌توان قرآن را از رسمیت انداخت و اوستا و انجیل و بعضی کتب ضاله را قرین آن کرد یا به جای آن قرار داد

 

 

۲

تا آن ایام رهبری حرکت‌های مردمی دراختیار ملی‌گرایان بود که مشی محافظه‌کارانه و سازشکارانه‌ای را در پیش گرفته بودند و به دلیل برخورداری از روحیه جاه‌طلبی با گرفتن چند کرسی وکالت و تعدادی پست وزارتی، از مبارزات خود دست برمی‌داشتند؛ مردم مظلوم و محروم ایران را در میانه راه رها می‌کردند و با سیاست‌های استبدادی رژیم همگام و همراه می‌شدند.

 

 

30نوامبر/16

امام حسین«ع» و غیرت‌ورزی و پاسداری از حریم خانواده

حجت‌الاسلام سید جواد حسینی

یکی از اموری که اسلام  بسیار در مورد آن سفارش کرده، غیرتمندی و دفاع از حریم خانواده است. طبیعتاً انسان هرقدر غیرتمندتر باشد، میزان دفاع او از حریم خانواده بیشتر خواهد بود. رسول اکرم«ص»فرمودند: «کَانَ إِبرَاهِیمُ أبِی غَیُوراً وَ أَنَا أَغیَرُ مِنهُ وَ أرغَمَ؛(۱) ابراهیم (پدرم) غیرتمند بود و من از او غیرتمندترم و خدا بینی مؤمن بی‌غیرت را به خاک می‌مالد».

غیرتمندی به درجه ایمان بستگی دارد. حضرت رسول فرمودند: (۲) «غیرت مرد عین ایمان اوست».

امام حسین«ع» چون جانشین پیامبر اکرم«ص» و برتر از پیامبران گذشته است، طبعاً باغیرت‌ترین فرد زمانه خویش است و چون از درجه ایمان بالایی برخوردار است، غیرتش افزون بر دیگران است.

آنچه پیش رو دارید نگاهی است به غیرتمندی امام حسین«ع» و پاسداری از حریم خانواده، با تذکر این نکته که روش ما در بررسی و بیان این بحث سیر زمانی و تاریخی است، یعنی سعی می‌کنیم گام به گام با دوران تاریخی زندگانی ابا عبدالله«ع» حرکت کنیم.

 

غیرت در روایت

در منابع اسلامی و روایات از غیرت تعبیرهای بسیار دقیقی شده است که هر یک نشان‌دهنده اهمیت بالای غیرت در زندگی خانوادگی و اجتماعی است.

غیرت عین ایمان است.

رسول اکرم, فرمود: «إِنَ‏ الْغَیرَهَ مِنَ الإِیمَان‏؛(۳) غیرت از ایمان است.»

 

محبوب خداوند

حضرت صادق«ع» فرمود: «إِنَّ اللَّهَ- تَبَارَکَ وَ تَعَالى‏- غَیُورٌ یُحِبُ‏ کُلَ‏ غَیُورٍ، وَ لِغَیرَتِهِ حَرَّمَ الْفَوَاحِشَ: ظَاهِرَهَا وَ بَاطِنَهَا؛(۴) از آنجا که خدای بلندمرتبه غیور است، هر باغیرتی را دوست ‌دارد. به خاطر غیرت خداوند است که فحشای ظاهری و باطنی حرام شده است.»

هر که می‌خواهد شود محبوب حق

در غیوری بر همه گیرد سبق

غیور است محبوب پروردگار

که بی‌غیرتی آورد ننگ و عار

هر آن کس کند حفظ ناموس خویش

ز دربار ایزد برد بهره بیش

 

نشانه شجاعت و عفت

علی«ع» فرمود: «ثَمَرَهُ الشَّجَاعَهِ الْغَیْرَه؛(۵) غیرت میوه شجاعت است.»

و نیز: «قَدرُ الرَّجُلِ‏ عَلَى قَدرِ هِمَّتِهِ…وَ شَجَاعَتُهُ عَلَى قَدرِ أَنَفَتِهِ وَ عِفَّتُهُ عَلَى قَدرِ غَیرَتِه‏؛ ارزش مرد به اندازه همت اوست و شجاعت او به اندازه غیرتش و عفتش به اندازه غیرتش.»

شجاعت نشانی ز غیرت بُوَد

غیوران همه پاک طینت بُوَد

 

تعریف غیرت

غَیرت نفرت طبع ناشی از بخل بر شرکت دیگری در امری است  که سخت آن را دوست داری. شرکت‌ناپذیری در آنچه که مورد علاقه تو باشد. شریک‌رانی در امری که آن را دوست داشته باشی.»(۶)

غیرت صفتی نفسانی است در انسان که هرگاه احساس کند محبوب او (اعم از دین، ناموس، اموال…) به خطر افتاده است، در مقابل آن عکس‌العمل نشان می‌دهد، از ارزش موردنظر دفاع می‌کند یا لااقل ناراحتی و غصّه در او ایجاد می‌شود.

حسن بن ابی‌الحسن بصری گوید: جماعتی بودیم در عهد حکومت معاویه که برای مأموریتی به بلاد خراسان می‌رفتیم. فرمانده ما مردی بود از تابعین. روزی نماز ظهر را پشت سر او خواندیم. پس از نماز به منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای مردم! حادثه‌ای بزرگ در اسلام رخ داده که از زمان پیغمبر«ص» تا کنون اتفاق نیفتاده بود. معاویه حُجر بن عُدَی را با یارانش به قتل رسانده. حال اگر مسلمانان غیرت دارند، وظیفه‌شان روشن است و اگر غیرت ندارند از خدا می‌خواهم مرا هر چه زودتر قبض روح کند که دیگر در چنین دنیایی زنده نمانم. حسن گوید: هنوز عصر نشده بود که صدای شیونی شنیدیم. معلوم شد وی دار فانی را وداع گفته است.»(۷)

 

دفاع از ناموس

معاویه پس از شهادت امام علی«ع» و قرارداد صلحی که با امام حسن«ع» بست، تلاش می‌کرد در بنی‌هاشم راه‌های نفوذی بیابد و پیوند خویشاوندی برقرار کند، از این رو به فرماندار خود مروان در مدینه نوشت ام‌کلثوم، دختر عبدالله بن جعفر را برای یزید خواستگاری و مراسمی در مسجد مدینه بر پا کند. مروان سران بنی‌امیّه را در مسجد جمع کرد و در یک سخنرانی کوتاه از یزید آلوده دامنِ شرابخوار تعریف و نکاتی را بیان و اظهار امیدواری کرد که این گونه ازدواج‌ها عامل پیوند و دوستی شود.

عبدالله جعفر، همسر حضرت زینب«س» در جواب گفت: «ازدواج این دختر به من ارتباطی ندارد. باید دایی او حضرت امام حسین«ع» تصمیم بگیرد.» امام حسین«ع» در همان اجتماع مسجد و بعد از سخنرانی فریبکارانه مروان به پا خاست و اظهار داشت: «سپاس خداوندی را که ما اهل‌بیت پیامبر را برای تدوام دین خود و برای رهبری انسان‌ها برگزید و قرآن و وحی را بر ما نازل کرد. ای مروان! تو سخنرانی کردی و ما شنیدیم. اینکه گفتی مهریۀ اُم‌کلثوم براساس رأی پدرش عبدالله بن جعفر است، هر مقدار که بخواهد تعیین کند. سوگند به جانم، هرگز از سنت رسول خدا«ص» در ازدواج دختران و زنان خاندانش عدول نخواهیم کرد که«بیست اوقیه، معادل۴۸۰ درهم»است. و این که گفتی قرض‌های پدرش را خواهیم پرداخت، راستی در چه زمانی زنان بنی‌هاشم قرض‌های ما را می‌پرداختند؟ و اینکه گفتی این ازدواج پیوند بین دو قبیله ایجاد می‌کند، ما بنی‌هاشم با شما سران بنی‌امیه در راه دین خدا دشمنی کردیم و جنگیدیم و هرگز برای رسیدن به دنیا با شما صلح نخواهیم کرد. فامیل بودن ما نتوانست ما را به وحدت برساند، حال چگونه با ازدواج می‌توان به وحدت رسید؟ و اینکه گفتی در شگفتم از یزید که چگونه از این دختر خواستگاری می‌کند؟ بدان کسانی از این دختر خواستگاری می‌کنند که از یزید و پدر یزید و جدّ یزید برترند. و اینکه گفتی همانا یزید همتای کسی است که همتایی ندارد!. کسی که تا کنون همتای یزید بوده، امروز نیز خواهد بود و چیزی بر آن اضافه نشده است.

آنگاه فرمود:

«تمام جمعیت حاضر در مسجد گواه باشید که من دختر (خواهرم) ام کلثوم دختر عبدالله بن جعفر را به عقد پسر عمویش قاسم بن محمد بن جعفر در آوردم و مهریه او را چهار صد و هشتاد درهم قرار دادم و برای تأمین زندگی، زمین خود در مدینه (وادی عقیق) را به این دختر بخشیدم.» ؛(۸)

در این جریان، با جوشش غیرت ابی‌عبدالله الحسین«ع»، هم از اهل‌بیت«ع» و ناموس خاندان عصمت به‌خوبی دفاع شد و امام، او را از حریم آلوده یزید و معاویه نجات داد، هم یزید و بنی‌امیه رسوا شدند.

 

نمایش پاسداری از حریم خانواده(۸)

مدینه شبی را به یاد می‌آورد که کاروان حیا با تمام شکوه و جلال خود به سوی مکه روانه شد. شبی از شب‌های ماه رجب بود که کاروانی مجلل در حالی که جوانان بنی‌هاشم و در رأس همه سید جوانان اهل بهشت، بانوان حرم را احاطه کرده بودند، از مدینه بیرون رفت.

راوی چنین نقل می‌کند: «چهل محمل را دیدم که با پارچه‌های حریر (ابریشم) و دیباج زینت شده بودند. در این وقت امام حسین«ع» دستور داد بنی‌هاشم زن‌های محرم خود را سوار بر محمل‌ها نمایند. ناگهان جوانی که قامت بلندی داشت و بر گونۀ او علامتی بود و صورتش مانند ماه می‌درخشید، از منزل امام حسین«ع» بیرون آمد و ‌فرمود: «بنی‌هاشم کنار روید.» آنگاه دو زن  در حالی که دامانشان بر اثر حیای از مردم به زمین کشیده می‌شد و صورتشان پوشیده بود و دور آن دو را کنیزانشان احاطه کرده بودند، از خانه امام حسین«ع» خارج شدند. آنگاه آن جوان به سوی یکی از محمل‌ها رفت و زانوی خود را تکیه قرار داد و بازوی آنها را گرفت و بر محمل سوار کرد. من از بعضی پرسیدم: آن دو بانو کیستند؟ جواب دادند: یکی از آنها زینب«س» و دیگری ام‌کلثوم دختران امیرالمؤمنین«ع» هستند. پس پرسیدم: این جوان کیست؟ گفته شد: او قمر بنی‌هاشم، عباس فرزند علی«ع» است.

سپس دو دختر صغیر را دیدم که گویا امثال آنها آفریده نشده است. پس یکی را همراه زینب«س» و دیگری را همراه ام‌کلثوم سوار کرد. نام آن دختران را پرسیدم. گفته شد که یکی سکینه و دیگری فاطمه دختران حسین«ع» هستند. آنگاه بقیه بانوان به همین جلالت و عظمت و حیا و متانت سوار شدند و حسین«ع» ندا داد: کجاست عباس قمر بنی‌هاشم! عباس عرض کرد: لبَّیک لبَّیک ای آقای من! فرمود: اسبم را بیاور. اسب آقا را حاضر کردند و حضرت بر آن سوار شد و بدین سان کاروان حیا، عفت و متانت مدینه را ترک گفت.»(۹)

شاید این پرسش مطرح شود که امام حسین«ع» با آن همه غیرت و تأکید بر پاسداری از حریم خانواده، چرا اهل و عیال را همراه خویش به کربلا برد که اسیر دشمن شوند؟ آیا بهتر نبود که آنان را در مدینه می‌گذاشت تا امنیت بیشتری داشته باشند؟

پاسخ این است:

بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب

ور نه این بی‌حرمتی را کی روا دارد حسین«ع»(۱۰)

این امر علاوه بر اینکه دستور الهی بود «إِنَ‏ اللَّهَ‏ قَد شَاءَ أَن یَرَاهُنَّ سَبَایَا؛(۱۱) به‌راستی خداوند خواسته است آنها را اسیر ببیند»، اهداف ذیل را نیز مد نظر داشت.

  1. مظلوم و غریب بودن اهل‌بیت«ع» در شهر مدینه، بردن اهل‌بیت«ع» این غربت را تقلیل می‌داد.
  2. جلوگیری از برنامه ایذایی امویان علیه اهل‌بیت«ع» و اهانت به حریم آنان با هدف تحت فشار گذاشتن امام حسین«ع». بردن اهل‌بیت«ع» در واقع حمایت از آنان بود.
  3. ارائه عملکرد اهل‌بیت«ع» به عنوان الگوهای تربیتی حماسی حسینی در تمام مراحل قیام به جهانیان
  4. ارائه الگو به جامعه آن روز مبنی بر لزوم سهیم بودن تمام اعضای خانواده در قیام که خود نوعی تکریم خانواده است.
  5. رعایت اعتدال بین خود و دعوتگران و یاران و خانواده‌های آنها که این خود نوعی تکریم خانواده شمرده می‌شود.

 

غیرت دینی یکی از ریشه‌های قیام عاشورا

امام حسین«ع» و یاران غیرتمندش براساس غیرت دینی و دفاع از ارزش‌ها قیام کردند. حضرت در سخنان حماسه‌ای روز عاشورا خطاب به دشمنانش که غیرت و عزت را زیر پا گذاشتند فرمود: «أَلَا وَ إِنَ‏ الدَّعِیَ‏ ابنَ الدَّعِیِّ قَد رَکَزَ بَینَ اثنَتَینِ بَینَ السَّلَّهِ وَ الذِّلَّهِ وَ هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّهُ یَأْبَى اللَّهُ ذَلِکَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَت وَ حُجُورٌ طَهُرَت وَ أُنُوفٌ حَمِیَّهٌ وَ نُفُوسٌ أَبِیَّهٌ مِن أَن نُؤثِر طَاعَهَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الکِرَام‏؛(۱۲) آگاه باشید بی‌نسب پسر بی‌نسب، مرا میان دو چیز مخیّر قرار داده است: بین شمشیر (جنگیدن) و خواری. خواری از ما خانواده اهل بیت«ع» دور است و خدا آن را برای ما نمی‌پذیرد و نیز پیامبرش و مؤمنان و دامن‌های پاک و پاکیزه و انسان‌های غیرتمند و نَفَس‌های خویشتندار‌ بر ما روا نمی‌دارند که اطاعت از فرومایگان را بر مرگ کریمانه مقدم بداریم».

حضرت در این جملات اولاً اشاره می‌کند که خدا و رسولش و مؤمنان از او توقع دارند که زیر بار بی‌غیرت‌ها نرود. ثانیاً به اصالت خانوادگی خویش اشاره می‌کند که مقتضای آن داشتن غیرت دینی و دفاع از ارزش‌هاست. ثالثاً با نشان دادن غیرت دینی و حفظ اصالت خانوادگی در واقع بالاترین تکریم را به خانواده خویش و شخص مادرش فاطمه زهرا«س» روا داشت. رابعاً به دیگران نیز درس غیرت دینی و تکریم از خانواده و محافظت از اصالت آن را ارائه  داد.

به خاطر همین غیرت دینی بود که در جواب مروان فرمود: «مِثلِی‏ لَا یُبَایِعُ‏ بِمِثلِه‏؛(۱۳) شخص غیرتمند و تربیت شده‌ در دامن زهرا«س» همانند من هرگز با فرد بی‌غیرت و فاسقی چون یزید بیعت نمی‌کند».

در این جمله نیز راز عدم بیعت خویش با یزید را غیرت دینی و اصالت خانوادگی و محافظت از این اصالت می‌داند.

 

تاکتیک نظامی برای حفظ حریم حَرَم

پس از فرود آمدن به سرزمین کربلا، ۳۰ هزار نفر در مقابل ۷۲ تن صف کشیدند. امام حسین«ع» دستور داد تمام خیمه‌ها را در کنار تپه‌ای و متصل به هم نصب کنند و خیمه‌های بانوان را در وسط قرار دهند و اطراف آن را خندق بکنند و از آتش پر کنند مبادا دشمن از پشت سر به خیام حرم و اهل‌بیت«ع» حمله کند. سپس فرمود:

«قَومُوا فَاحْفِرُوا لَنا حَفیرهً حَوْلَ مُعَسکِرنا هَذا شِبهَ الخَندقِ وَ اَجّجوا فِیه نَارَاً حَتّی یَکُونَ قِتالَ هؤلاءِ الْقَوم مِن وَجهٍ وَاحِدٍ فَاِنَّهُم لَوقَاتَلُونا وَ شَغَلَنا بِحَربِهِم لَضاعَتِ الْحَرَم؛(۱۴) به پا خیزید و اطراف لشکریان (و خیمه‌ها) شبیه خندق حفر کنید و داخل گودال را از آتش پر کنید تا جنگ ما با آنها از یک طرف باشد، زیرا اگر آنها با ما درگیر شوند و ما نیز مشغول جنگ با آنها شویم، اهل حرم در امنیت نیستند و مورد حمله قرار می‌گیرند.

حضرت تصریح می‌کنند که این تاکتیک نظامی برای حفظ و پاسداری از حریم خانواده است تا با آغاز جنگ، حق پاسداری از حریم آنان ضایع نشود و در اوج جنگ نیز حق خانواده نادیده گرفته نشود.

 

یاری طلبیدن برای دفاع از حریم خانواده(۱۵)

حضرت تا آنجا که توان داشت خود از حریم خانواده خویش دفاع کرد و در حال ناتوانی از دیگران درخواست کمک کرد تا ندای او در تاریخ بماند که برای حفظ پاسداری حریم خانواده خویش از هیچ تلاشی فروگذار نکرد.

«هَل مِن راحِمٍ یَرحَمُ آلَ الرَّسُولِ الْمُحَنّارِ هَل مِن نَاصِرٍ یَنصُرُ الذَّریه الاَطهارِ هَل مِن بَحیرٍ لِاَبناءِ البَتُول، هَل مِن ذابٍّ یَذُبُّ عَن حَرَمِ الرَّسُولِ؛(۱۶) آیا رحم‌کننده‌‌ای هست که به خاندان پیامبر«ص» برگزیده ترحم کند؟ آیا یاری‌کننده‌ای هست که فرزندان پیامبر«ص» را یاری دهد؟ آیا کسی هست که به فریاد فرزندان [زهرا] بتول برسد؟ آیا دفاع‌کننده‌ای هست که از خانواده رسول خدا«ص» دفاع کند.»

این استغاثه امام در دل دشمن اثر نگذاشت، از این رو امام«ع» مقابل اجساد مطهر یارانش آمد و فرمود: «ای حبیب بن مظاهر و ای زهیر بن قین! و ای مسلم بن عوسجه! ای دلیران و ای سواران روز کارزار! چرا شما را ندا می‌کنم کلام مرا نمی‌شنوید؟ چرا شما را فرا می‌خوانم و جواب نمی‌دهید! شما خفته‌اید و من امیدوار که سر از خواب بردارید: «فَهذهِ نِساءُ آل الرَّسُولِ فَقَد عَلاهُنَّ مِن بَعدِکُمُ النُّحُول فَقُومُوا عَن نَومَکم اَیُّها الکِرامُ وَ اَدفَعُوا عَن آل الرَّسول الصفاهَ اللّئامَ؛(۱۷) پس اینان زنان آل رسولند که پس از شما یاوری ندارند. از خواب برخیزید ای کریمان و در برابر این عاصیان پست از آل رسول دفاع کنید.»

و حتی هنگام آوردن قنداقۀ علی اصغر تلاش کرد از دشمن برای نجات او آب درخواست کند و در همان حال نیز برای یاری از حریم خانواده از آزاداندیشان و غیرتمندان کمک خواست«آیا حق‌طلبی هست که به ما کمک کند؟ آیا کسی هست که از قیامت بترسد و از ما دفاع کند؟ آیا کسی در بین شما هست که آبی برای این طفل بیاورد؟ او طاقت تشنگی را ندارد.» (۱۸)

 

استفاده از روح غیرت برای دفاع از حرم آل الله

در لحظه‌های خونرگ غروب عاشورا که پیکر خونین امام حسین«ع» در میان گودال قتلگاه بی‌رمق افتاده و خورشید امامت در خون نشسته بود، آل درنده‌خوی ابوسفیان به سوی خیمه‌های امام یورش آوردند. ناگاه صدای گریه کودکان و ناله زنان به گوش امام«ع» رسید. غیرت‌الله به جوش آمد و به‌زحمت روی زانوها برخاست و خطاب به آنان فرمود: «وَیلَکُم یَا شِیعَهَ آلِ أبِی سُفیَانَ إِن لَم یَکُن‏ لَکُم دِینٌ‏ وَ کُنتُم لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَکُونُوا أَحرَاراً فِی دُنیَاکُم هَذِهِ وَ ارجِعُوا إِلَى أَحسَابِکُم إِن کُنتُم عَرَباً کَمَا تَزعُمُونَ(۱۹) : وای بر شما ای پیروان آل ابی‌سفیان! اگر دین ندارید و از قیامت نمی‌ترسید، لااقل آزادمرد باشید و چنان که گمان می‌کنید از قوم عرب هستید (اعراب دارای غیرت بودند)، به گذشته خود رجوع کنید. شمر جلو آمد و گفت: ای پسر فاطمه چه می‌گویی؟

حضرت فرمود: «أَنَا الَّذِی‏ أُقَاتِلُکُم‏ وَ تُقَاتِلُونِّی وَ النِّسَاءُ لَیسَ عَلَیهِنَّ جُنَاحٌ فَامنَعُوا عُتُاتَکُم عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِی مَا دُمتُ حَیّاً(۲۰): این منم که با شما می‌جنگم و شما هم با من مبارزه می‌کنید. زنان را گناهی نیست، پس متجاوزان و ستمگران و جاهلان خود را مادام که زنده‌ام از خیمه‌گاه من باز دارید.»

استاد مطهری در این زمینه می‌گوید: «گفتند حسین مردی است غیور، غَیرَه الله است که محال است که جان در بدنش باشد و بتواند تحمّل کند که در حیات او به خیام حرمش ریخته‌اند. آزمایش زنده بودن یا نبودن حسین این بود که ناگاه لشکر به خیام حرم اباعبدالله«ع» هجوم آورد. حضرت احساس کرد که بنای هجوم دارند. با زحمت روی کنده‌های زانو به پا ایستاد. ظاهراً با تکیه دادن به شمشیر خود، فریاد مردانه‌اش در آن وادی بلند شد. ای خودفروختگان به آل ابی‌سفیان! شما با من می‌جنگید و من با شما. زن و بچه چه تقصیری دارند؟(۲۱)

 

 پی‌نوشت‌ها

۱ـ سید رضی، نهج البلاغه، مصحح: صبحی صالح، قم: نشر هجرت، چاپ اول، ۱۴۱۴ق، ص ۴۹۱٫

۲ـ  صدوق، محمد بن علی بن بابویه، قم: دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم، ۱۴۱۳ق، ج ۳، ص ۴۴۴، ح ۴۵۴۱٫

۳ـ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق علی اکبر غفاری، بیروت: دارالصوب و التعارف، چاپ چهارم، ۱۴۰۱ق، ج ۵، ص ۵۳۵، ح ۱٫

۴ـ آمدی، تمیمی، غررالحکم، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۳۶۶ش، ج ۳، ص ۳۲۸، ح ۴۶۲۰٫

۵ـ حسینی دشتی، سید مصطفی، معارف و معاریف، دایره‌المعارف جامع اسلامی، تهران: مؤسسه فرهنگی آرایه، چاپ اول، ۱۳۸۵ش، ج ۴، ص ۴۷۴٫

۶ـ همان، ص ۴۷۴٫

۷ـ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، پیشین، ج ۴۴، ص ۲۰۷، ح ۴٫

۸ـ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، قم: انتشارات ذوی القربی، چاپ اول، ۱۴۲۱ق، ج ۴، ص ۳۸ – ۴۱٫

۹ـ موسوعه کلمات امام حسین«ع»،… تحقیقات باقر العلوم، قم: مؤسسه الهادی، چاپ اول، ص ۲۹۷-۲۹۸٫

۱۰ـ شهریار.

۱۱ـ علی بن محمد بن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، بیروت: دار صادر، ۱۳۸۵ق، ج ۴، ص ۴۰٫

۱۲ـ سیدبن طاووس، اللهوف، تهران: نشر جهان، چاپ اول، ۱۳۴۸ش، ص ۱۵۵٫

۱۳ـ خوارزمی، مقتل الحسین«ع»، نجف: الزهرا، ۱۳۶۷ق، ج ۱، ص ۱۸۳٫

۱۴ـ مقتل الحسین خوارزمی، قم: مکتبه المفید، چاپ اول، ۱۳۶۷ق، ج ۱، ص ۲۴۸٫

۱۵ـ فتوح ابن اعثم کوفی، بیروت: دارالندوه، چاپ اول، ج ۵، ص ۱۰۷٫

۱۶ـ حیاه الامام حسین«ع»، باقر شریف القرشی، دارالکتب العلمیه، قم، اول، ج ۳، ص ۲۷۴٫

الدمعه الساکبه، محمدباقر بهبهانی، بیروت: مؤسسه الاعلمی، چاپ اول، ۱۴۰۹ق، ج ۴، ص ۳۳۴٫

۱۷ـ المفید فی ذکری السبط الشهید، عبدالحسین آملی، مؤسسه الاعلمی ، بیروت، اول، ۱۴۱۰ق، ص ۱۱۵٫

۱۸ـ فرهنگ سخنان امام حسین«ع» ، محمد دشتی، مؤسسۀ انتشارات مشهور، قم، چاپ سوم، ۱۳۸۱ش، ص ۶۱۳٫

۱۹ـ

۲۰ـ خوارزمی، مقتل الحسین، همان، ج ۲ ، ص ۳۲؛ لهوف ابن طاووس، همان، ص ۱۱۹؛ بحارالانوار، همان، ج ۴۵، ص ۵۱؛ دمقعه الساکبه، همان، ج ۴، ص ۳۴۳؛ اعیان الشیعه، سید محسن امین، دار التعارف، بیروت، اول، ۱۴۰۹ق، ج ۱، ص ۶۰۹٫

۲۱ـ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران: نشر صدرا، چاپ پنجم، ۱۳۸۴ش، ج ۲۲، ص ۴۰۸٫ با تلخیص و تغییر.

 

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

یکی از اموری که اسلام  بسیار در مورد آن سفارش کرده، غیرتمندی و دفاع از حریم خانواده است. طبیعتاً انسان هر قدر غیرتمندتر باشد، میزان دفاع او از حریم خانواده بیشتر خواهد بود. رسول اکرم«ص»فرمودند: ابراهیم (پدرم) غیرتمند بود و من از او غیرتمندترم و خدا بینی مؤمن بی‌غیرت را به خاک می‌مالد».

 

 

۲٫

حضرت صادق«ع» فرمود: «إِنَّ اللَّهَ- تَبَارَکَ وَ تَعَالى‏- غَیُورٌ یُحِبُ‏ کُلَ‏ غَیُورٍ، وَ لِغَیرَتِهِ حَرَّمَ الْفَوَاحِشَ: ظَاهِرَهَا وَ بَاطِنَهَا؛(۳) از آنجا که خدای بلندمرتبه غیور است، هر باغیرتی را دوست ‌دارد. به خاطر غیرت خداوند است که فحشای ظاهری و باطنی حرام شده است.»

30نوامبر/16

سبک زندگی اسلامی و حریم خصوصی و عمومی

قسمت هفتم

حجت‌الاسلام والمسلمین محمدتقی رهبر

از مسائلی که در سبک زندگی اسلامی قابل طرح است دیدگاه اسلام در حریم خصوصی و حریم عمومی است. هر چند بیشترین گفت‌وگوها امروزه در باره حریم خصوصی است و از حریم عمومی کمتر سخن به میان می‌آید، اما باید بدانیم سرنوشت انسان همان گونه که به حریم خصوصی وابسته است، از حریم عمومی و شرایط آن نیز تأثیر می‌پذیرد.

در فرهنگ اسلام حریم خصوصی و حقوق و مسئولیت شخصی افراد محترم است، بدین معنا که در زندگی خصوصی و آنچه به شخص یا خانواده او ارتباط دارد و حریم به شمار می‌آید، نباید دخالت کرد و در عین حال این خود شخص است که باید به حریم شخصی خود و خانواده‌اش بپردازد و از آن صیانت کند.

هر کسی در انتخاب سبک زندگی تا آنجا که به سرنوشت افراد جامعه مرتبط نباشد آزاد است و اگر از چهارچوب شرعی تخلف کند، خود باید در برابر خداوند پاسخگو باشد و کسی حق دخالت ندارد، مگر اینکه شاکی خصوصی در محاکم قضایی دادخواهی و یا مدعی‌العموم نسبت به افراد تحت تکفل شخص احساس خطر کند و ورود به زندگی افراد را در چهارچوب قانون لازم بداند.

قرآن کریم در مورد مسئولیت سرپرست خانواده نسبت به افراد تحت تکفل خود و اصلاح ساختار اخلاقی آنان می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُم وَأَهلِیکُم نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَه(۱) : ای کسانی که ایمان آورده‌اید خود و خانواده خود را از آتش دوزخ نگهداری کنید.» یعنی از آنچه آنان را به آتش می‌کشاند حراست نمایید.

پیامبر اکرم«ص» در تفسیر این آیه کریمه می‌فرمایند: «حسبک ان تأمرهم بما تأمر به نفسک و تنها هم عما تنهی عنه نفسک» کافی است که آنان را بدانچه خود مأموری امر و از آنچه خودداری می‌کنی نهی کنی، آنها را امر به معروف کنی و از منکرات برحذر داری.»

در این مورد مواعظ لقمان حکیم به فرزندش که در قرآن کریم آمده شایان توجه است که با اقامه نماز و امر به معروف و نهی از منکر و صبر و بردباری توصیه می‌کند: « یا بُنَی أَقِمِ الصَّلَاهَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْکرِ وَ اصْبِرْ عَلَی مَآ أَصَابَک»(۲) و نیز مواعظ وصایای بسیار ارزنده و هدایتگر امیرمؤمنان به فرزندش امام حسن«ع» طی یک نامه طولانی تربیتی که در نهج‌البلاغه آمده است و باید به عنوان یک منشور تربیتی اخلاقی ملاک عمل قرار گیرد.(۳)

بنابراین، هر خانواده‌ای موظف است اعضای خود را به رفتار شایسته تعبد و تعهد و پرهیز از آنچه مخل سرنوشت آنهاست امر و نهی کند. یکی از این مسئولیت‌ها امر به نماز و سایر تکالیف شرعی است. « وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلَاهِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا»(۴) و حریم خصوصی را پاک و منزه نگه دارد و اگر به این مسئولیت عمل نکند، مجازات الهی در انتظار اوست.

در روایتی آمده که پیامبر اکرم«ص» فرمودند: «وای به حال فرزندان آخرالزمان از دست پدرانشان! اصحاب عرض کردند: کدام پدران؟ مسلمان یا کافر؟ فرمود: پدران مسلمانشان، زیرا فرائض دین را به آنها نمی‌آموزند.»

مایه تأسف است که برخی پدران و مادران نه تنها به تربیت دینی فرزندانشان اهتمام ندارند، بلکه ابزار فساد را به خانه‌های خود می‌کشانند و آموزه‌های ضداخلاقی را از طریق ماهواره‌ها به فرزندانشان تزریق می‌کنند و به جای اینکه حریم خصوصی را پاک نگهدارند، با دست خود سرنوشت فرزندانشان را به برنامه‌های ضداخلاقی که رسانه‌های اجنبی و صهیونیستی تدارک دیده‌اند می‌سپارند و این یک ستم در حق فرزندان معصوم است. دستگاه‌های نظارتی نیز دغدغه این وضع را ندارند.

 

تأثیر خانواده بر جامعه

از آن رو که افراد و خانواده‌ها عناصر بنیادین اجتماع‌ هستند و جامعه را می‌سازند، اگر خودکنترلی در خانواده حاکم باشد، جامعه کمتر با مشکل مواجه خواهد شد. مرحله نخست تربیت اسلامی بر مبنای اصلاح و هدایت افراد و سپس نظارت اجتماعی و امر و نهی عمومی است. آنچه در مبانی اسلام در حریم خصوصی آمده از قبیل مسئولیت زن و شوهر نسبت به یکدیگر و والدین نسبت به اولاد و تربیت فرزندان، در راستای سالم‌سازی حریم خصوصی و خانواده است. اگر وظایف این حوزه رعایت نشود،‌ خانواده‌ها نباید انتظار داشته باشند کسی از بیرون خانواده درصدد سالم‌سازی خانواده آنها برآید و تلاش او به نتیجه برسد.

آداب و مسائل تربیتی، نظارتی و خودکنترلی در خانواده به عنوان حریم خصوصی در منابع اسلامی به تفصیل آمده است که درصدد شرح آن نیستیم. توصیه‌های اخلاقی اجتماعی قرآن کریم در مورد حریم خصوصی و احترام به حدود و حقوق دیگران در راستای همین مطلب است از جمله آیه کریمه: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً».(۵) که مؤمنان را به پرهیز از گمان بد و تجسس و غیبت برحذر می‌دارد. آیات و روایات بی‌شمار دیگر نیز در این زمینه شایان توجه هستند.

 

قانون اساسی و حریم خصوصی

حریم خصوصی و حقوق شهروندان طی چند بند قانون اساسی بدین‌گونه آمده است:

اصل ۲۲ ـ حیثیت، جان، حقوق، مسکن و شغل اشخاص از تعرض مصون است، مگر در مواردی که قانون تجویز کند.

اصل ۲۳ـ تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ کسی را نمی‌توان به صرف داشتن عقیده‌ای مورد تعرض و مؤاخذه قرار داد.

اصل ۲۵ـ بازرسی و نرساندن نامه و ضبط و فاش کردن مکالمات تلفنی، افشای مخابرات تلگرافی و تلکس، سانسور، عدم مخابره و نرساندن آنها، استراق سمع و هرگونه تجسس ممنوع است مگر به حکم قانون.

 

حریم خصوصی خانواده

آیات متعددی در قرآن کریم است که به رعایت حریم خصوصی توصیه می‌کند، از جمله آنهاست اطلاع دادن و اجازه گرفتن اولاد بالغ برای ورود به حریم خصوصی پدر و مادر «و اذا بلغ الاطفال منکم الحکم فلیستئذنوا کما استأذن الذین من قبلکم»(۶) و اذن خواستن غلامان برای ورود به حریم صاحبانشان؛ «لیستئذنکم الذین ملکت ایمانکم».(۷)

و به مؤمنان توصیه می‌کند به خانه پیغمبر وارد نشوند تا به آنان اذن داده شود: « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَن یُؤْذَنَ لَکُم»(۸) و نیز به تمام مؤمنان فرمان می‌دهد که به خانه‌های دیگران بدون اذن وارد نشوند و پس از اذن گرفتن به اهل خانه سلام کنند و اگر کسی در خانه نیست، به هیچ‌وجه وارد آن خانه نشوند و اگر هنگام ورود به خانه کسی، صاحب خانه گفت برگردید، برگردند و رعایت این دستورات را از لوازم تقوا و طهارت نفس می‌داند.(۹)

بنابراین، خانه مردم حریم خصوصی آنهاست و وارد شدن بدون اذن صاحب خانه جایز نیست. البته اگر خانه‌ای در مظان تهمت و فساد باشد که فساد آن به سطح جامعه کشیده ‌شود و یا در آن خانه توطئه علیه اسلام و کیان مسلمین باشد، می‌توان برای پیشگیری از فساد، با حکم قضایی به آن خانه وارد شد و در حدود قانون اقدام لازم کرد.

 

حریم عمومی و تضامن اجتماعی

حریم عمومی، فضای رفتاری اجتماع است که برای عموم مردم باید حریم امنی باشد. امنیت جانی، مالی، آبرویی، حیثیتی، امنیتی و اخلاقی و… . جایگاه حریم عمومی در سلامت جامعه تعیین‌کننده است.

حریم عمومی حق صدها و هزاران مردمی است که با محیط جامعه سر و کار دارند. اگر ویروس یک بیماری به جامعه سرایت کند، توده مردم را آلوده می‌کند و نیز اگر یک بیماری اخلاقی به جامعه رخنه کند، ملتی را به فساد می‌کشد. همان گونه که در روایات آمده گناه پنهانی تنها به گنهکار زیان می‌رساند، ولی گناه آشکار زیانش از فرد فراتر رفته، جامعه را آلوده می‌کند.

حراست از حریم عمومی وظیفه آحاد مردم است و نیز مسئولیت حکومت که باید حافظ مصالح یک کشور باشد و حریم جامعه را از آلودگی پاک نگهدارد.

در روایت آمده است که اگر جمعی در کشتی نشسته باشند که در دریا شناور است و یکی از سرنشینان بخواهد کشتی را سوراخ کند، وظیفه طبیعی آنهاست که مانع آن خرابکاری باشند، این یک قاعده عقلانی است که همه انسان‌ها از هر تبار و دیار و نحله و آیینی بدان ملتزمند. این همان تضامن اجتماعی و صیانت از حقوق و حریم عمومی است که نظارت ملی به آن نام داده‌اند و در اسلام امر به معروف و نهی از منکر نامیده می‌شود. امر به معروف حافظ مصالح عموم مردم است و نهی از منکر برخورد با خرابکاری‌ها.

امیرمؤمنان«ع» می‌فرمایند: « و الاَمرَ بِالمَعرُوفِ مَصلَحَهً لِلعَوامِ، وَ النَّهی عَنِ المُنکَرِ ردعاً لِلسُّفَهاء: امر به معروف مصلحت توده مردم است و نهی از منکر برخورد با ابلهان و جاهلان.(۱۰)

 

نظارت بین‌المللی اسلامی

خداوند امت اسلام را با عنوان بهترین امت ستوده است، بدین جهت که امر به معروف و نهی از منکر می‌نمایند: « کُنتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ»(۱۱) این مأموریت تنها به درون جامعه اسلامی محدود نیست، بلکه فراتر می‌رود و جامعه جهانی را نیز در برمی‌گیرد.

اسلام رسالت جهانشمول دارد، مسلمانان اگر بتوانند می‌بایست برای خیر و صلاح بشریت بکوشند و برای اقامه حق و محو باطل تلاش کنند و برای اقامه عدل و داد و ریشه‌کن ساختن ظلم و ستم که بدترین منکر است از پای ننشینند، یار مظلوم باشند و خصم ظالم.

در وصیت امام حق و عدل امیرالمؤمنین«ع» آمده است: « کُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً». بر این اساس است که جمهوری اسلامی دفاع از مظلوم و ستیزه با ظالم را وظیفه ذاتی خود می‌داند.

 

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ تحریم، ۶.

۲ـ‌ لقمان، ۱۷.

۳ـ ‌نهج‌البلاغه، نامه ۳۱.

۴ـ طه، ۱۳۲.

۵ـ حجرات، ۱۲.

۶ـ نور، ۵۹.

۷ـ‌ نور، ۵۸.

۸ـ احزاب، ۵۳.

۹ـ نور، ۲۷.

۱۰ـ نهج‌البلاغه، قصار ۲۵۲.

۱۱ـ آل‌عمران، ۱۱۰.

 

 

 

 

سوتیتر:

 

۱٫

 

در فرهنگ اسلام حریم خصوصی و حقوق و مسئولیت شخصی افراد محترم است، بدین معنا که در زندگی خصوصی و آنچه به شخص یا خانواده او ارتباط دارد و حریم به شمار می‌آید، نباید دخالت کرد و در عین حال این خود شخص است که باید به حریم شخصی خود و خانواده‌اش بپردازد و از آن صیانت کند.

 

30نوامبر/16

«رابطه اسراف و فساد کردن در زمین»

ولا تُطیعو اَمرَ المُسرفین * الذین یُفسدون فِی‌الارضِ ولایُصلِحونَ*(۱)

و فرمان مسرفان را اطاعت نکنید.*همانها که در زمین فساد می‌کنند و اصلاح نمی‌کنند.

اسراف همان تجاوز از حد قانون آفرینش و تشریع است. روشن است که در یک نظام صحیح، هرگونه تجاوز از حد، موجب فساد و از هم گسیختگی می‌شود. به تعبیر دیگر، سرچشمه فساد، اسراف است، و نتیجه اسراف، فساد، البته اسراف معنی گسترده‌ای دارد: گاه در موضوعات ساده‌ای مانند خوردن و آشامیدن است و گاه در انتقام‌گیری و قصاص بیش از حد و گاه در قضاوتی که منجر به دروغ شود و گاه در اعتقادات که منجر به شک و تردید گردد و گاه به معنای برتری‌جویی و استکبار و استثمار آمده و سرانجام به معنای هرگونه گناه است. از اینجا رابطه اسراف و افساد به خوبی روشن می‌شود. به گفته برخی از مفسران بزرگ، عالم هستی یکپارچه نظم و اصلاح است و حتی با تضادی که گاه در میان اجزای آن دیده می‌شود، هماهنگی فراوان دارد. این نظم به سوی اهداف صالحی در جریان است و برای هر یک از اجزای خود، خط سیری را تعیین کرده است. حال اگر یکی از این اجرا از مدار خود خارج شود و راه فساد را پیش گیرد، میان آن و سایر اجزای جهان در گیری ایجاد می‌شود. اگر توانستند این جزء نامنظم اسراف‌کار را به مدار اصلی‌اش باز گردانند، چه بهتر، وگرنه نابودش می‌کنند تا نظام به خط سیر خود ادامه دهد. انسان نیز اگر بر اساس فطرت بر مدار خود حرکت کند و با نظام هستی هماهنگ باشد، به هدف سعادت بخشی که برای او مقدر شده می‌رسد، اما اگر از حد خود تجاوز کند و قدم در جاده‌ی فساد در زمین بگذارد، خداوند او را گوشمالی می‌دهد و با حوادث سخت و دردناک به او هشدار می‌دهد، اما اگر این موثر نیفتاد و فساد در اعماق جان او ریشه دوانیده بود، خداوند صفحه زمین را با عذاب استیصال از لوث وجود او پاک می‌کند. بدین ترتیب روشن می‌شود که چرا خدا در این آیات، اسراف را مترادف با افساد در زمین معرفی کردهاست.(۲)

پی نوشت:                                                                                                                        ۱-سوره الشعرا، آیات ۱۵۱و۱۵۲                                                                                             ۲-نمونه ج ۱۵ ص۳۰۷

30نوامبر/16

معایب شبکه‌های اجتماعی از نگاه غربی‌ها

حسین عباسی نسب

چندی است که شبکه‌های اجتماعی به واقعیتی با سرچشمه‌های مجاز تبدیل شده‌اند و بر ذهن و فکر بسیاری از جوانان سایه افکنده‌اند. بسیاری از جوانان و حتی نوجوانان ما ساعت‌ها در این شبکه‌های اجتماعی وقت صرف می‌کنند، اما متاسفانه غالباً هدفی جز وقت‌گذرانی و سرگرمی ندارند.

شبکه‌های اجتماعی تقریبا در همه کشورهایی که فرهنگ اجتماعی‌شان در ساختار تعاملات نوین شکل نگرفته است و جامعه در برزخ سنت و مدرنیته محبوس مانده است، نه تنها نتوانسته‌اند به هدفی که دنبال آن بوده‌اند، برسند، بلکه تقریبا به عنوان مانعی در روند حرکت جامعه مطرح شده‌اند.

در کشور ما نیز گروه‌های مختلف شغلی و سنی و به‌ویژه جوانان،  برقراری ارتباط و عضویت در این شبکه‌ها را نوعی پرستیژ برای خود می‌دانند، اما بسیاری از مزایا و آسیب‌های این شبکه‌ها بی‌خبرند و به علت دیدگاه بدبینانه‌ای که به فضای مجازی وجود داشته است، حتی توصیه‌های خیرخواهانه افراد صاحب‌نظر و مسئولان نیز به نوعی بهانه‌جویی برای دور نگهداشتن جامعه از تحولات نوین جهان  تلقی می‌شود و به نوعی مبارزه منفی در میان گروه‌های مختلف دامن زده می‌شود.

مقام‌های عالی‌رتبه کشور در گذشته بیشتر به تبعات منفی این شبکه‌ها اشاره کرده و در مورد تاثیر آنها بر جنبه‌های مختلف زندگی هشدار داده و بر لزوم محدود سازی این دسترسی‌ها از طرق مختلف تاکید کرده‌اند. این نگاه تهدید آمیز باعث تحریک عده‌ای و حتی تبلیغ به نفع این شبکه‌ها شده است. اکنون نیز مدتی است که مقام‌های رسمی کشورمان بدون اینکه کاری برای نهادینه کردن فرهنگ استفاده از این شبکه‌ها در عرصه‌های مختلف و آموزش مزایای آن انجام دهند، تنها برای جلب افکار عمومی جوانان، بدون اندیشه کافی بر لزوم آزادسازی این شبکه‌ها و رفع فیلتر از آنها تاکید دارند.

در سال گذشته میزان نفوذ شبکه‌های اجتماعی اعلام شد و فیس‌بوک بیش از ۱٫۱ میلیارد کاربر ، توئیتر ۲۰۰ میلیون و اینستاگرام نیز ۱۰۰ میلیون عضو فعال داشته است. مطمئنا تا به امروز بر این تعداد افزوده شده است و به همین دلیل بررسی همه جانبه مزایا و معایب آنها امری غیرقابل چشم‌پوشی است.

در این گزارش بدون اینکه سخنان، تحلیل‌ها و حتی بهانه‌های دشمنان شبکه‌های اجتماعی و یا توجیه‌ها و ادعاهای مدافعان فعلی آنها به صورت کورکورانه مورد قبول قرار گیرند، تنها به بررسی و بیان تاثیرات مثبت و منفی این شبکه‌ها از نگاه افکار عمومی و کارشناسان در کشورهای غربی می‌پردازیم تا مخاطب این گزارش خود تصمیم بگیرد که از این شبکه‌ها در چه مسیر و با چه هدفی استفاده کند.

 

آسیب‌های شبکه‌های اجتماعی

کارشناسان آسیب‌ها و نکات منفی متعددی را برای استفاده غیرمتعارف از شبکه‌های اجتماعی عنوان می‌کنند. برخی از این آسیب‌ها در مورد استفاده از اینترنت نیز مطرح شده‌اند. اخیرا محققین دانشگاه شیکاگو در پژوهشی دریافتند که استفاده از شبکه‌های اجتماعی همچون فیس‌بوک و توئیتر و غیره مانند استفاده از سیگار اعتیاد‌آور است و می‌تواند اثرات منفی زیادی را بر کاربران بگذارد، زیرا استفاده بیش از حد از آنها بخش اعتیاد در مغز را تحریک می‌کند. تحقیق دیگری نیز نشان داده است که این شبکه‌ها توانایی‌های ارتباطاتی انسان را از حالت گفتاری به سمت نوشتار در فضای مجازی تغییر داده‌اند.

«بروک فکولت والز» استاد ارتباطات در دانشگاه‌های آمریکا در باره تاثیرات شبکه‌های اجتماعی بر جامعه اعتقاد دارد که قطعاً ما در برخی از جنبه‌ها به شبکه‌های اجتماعی عادت کرده‌ایم و بسیاری از ما در کار، بازی و حتی در بحث اجتماعی شدن، روز به روز به این رسانه‌های دیجیتال وابسته‌تر می‌شویم.

به اعتقاد این استاد ارتباطات در دانشگاه‌های غربی، رسانه‌ها و شبکه‌های دیجیتال برخی از چیزهای مهم در زندگی ما را جابه جا کرده‌اند. فناوری‌های نوین جایگزین فناوری‌های پیشین شده‌ و به همان اندازه هم تاثیرگذارتر بوده‌اند و انسان‌ها نیز مجبورند رفتار و زندگی خود را با این ابزارهای نو وفق دهند.

برداشت‌های مختلفی از تاثیرگذاری رسانه‌های اجتماعی بر میزان اجتماعی بودن افراد وجود دارد. برخی اعتقاد دارند این رسانه‌ها افراد را منزوی‌تر و تک بعدی‌تر و به دایره بسته‌ای از ارتباطات اجتماعی تبدیل کرده‌اند.

به نظر این استاد شبکه‌های اجتماعی، رویه‌ها و قوانین اجتماعی ما را تغییر می‌دهند و برخلاف گذشته که ارتباطات ما بیشتر خصوصی و غیرمستند بوده‌اند اکنون ارتباط در اینترنت مستندات دیجیتالی دارد و شرکت‌های مالک شبکه‌های اجتماعی، اکنون پایگاه‌های اطلاعاتی بسیار بزرگی را در اختیار دارند و اطلاعات مختلفی را در مورد رفتارهای اجتماعی اعضا ثبت کرده‌اند. این اطلاعات ممکن در بسیاری از راه‌های خوب یا بد به کار گرفته شوند.

 

وبسایت اجتماعی- سرگرمی کسب و کار کوچک (http://smallbusiness.chron.com ) شبکه‌های اجتماعی مختلف همچون فیس‌بوک ( Facebook)، مای اسپیس ( MySpace) و دیگر شبکه‌ها این مزیت را دارند  که به افراد اجازه می‌دهند تا هر کسی ـ از یک همسایه و همکار قبلی تا یک همکلاسی قدیمی در مدرسه در ده‌ها سال قبل ـ را پیدا و با او ارتباط برقرار کنند. با جستجو در این تارنماها شما این احساس را پیدا می‌کنید که در جامعه‌ای بزرگ‌تر، اما با روشی راحت‌تر حاضرید و در فضای مجازی و الکترونیک، ارتباطات آسانی را برقرار می‌کنید.

اما این ارتباط در ظاهر آسان می‌تواند اثرات منفی و ناخوشایندی را نیز به همراه داشته باشد. نخستین تاثیر مجازی و غیر واقعی حضور در این فضا این است که به انسان احساس نادرستی از حضور در اجتماع و ارتباط با افراد می‌دهد. پژوهشی که به وسیله «استیون اشتروگاتز» (Steven Strogatz) در «دانشگاه کرنل» (Cornell University) انجام شد نشان داد که رسانه‌های اجتماعی برای بسیاری از کاربران، برقراری تمایز صحیح میان روابط درست و معنا‌دار در دنیای واقعی و ارتباط از طریق این رسانه‌های نوظهور را سخت می‌کند. به عبارت دیگر با تمرکز بر زمان و انرژی روانی کمتری که برای این‌گونه روابط اختصاص داده می‌شود بسیاری از ارتباطات اصلی و مهم ما تضعیف می‌شوند.

این وب‌سایت دومین تاثیر شبکه‌های اجتماعی را آزار و اذیت یا زورگویی مجازی (Cyber-bullying) می‌داند. خاصیت فوری و بی‌واسطه بودن که توسط این رسانه‌های اجتماعی ارائه می‌شود، باعث می‌شود که اطلاعات به‌راحتی در دسترس همه افراد اعم از دوستان، تبهکاران یا شکارچیان شبکه‌های مجازی قرار بگیرد. هر چه افراد کم سن و سال‌تر باشند، بیشتر در معرض خطر قرار می‌گیرند. این حملات آنلاین ممکن است تاثیرات بسیار عمیق و مخربی بر روحیه و شخصیت و ویژگی‌های روانی افراد داشته باشد.

در برخی از پرونده‌های جنایی‌ای که رسانه‌های غربی نیز به آنها پرداخته‌اند قربانیان حتی به خودکشی دست زده‌اند. ویژگی گمنام بودن در این شبکه‌ها ممکن است انگیزه‌های خطرناکی را به مرتکبین بدهد که در غیر این صورت این شرایط فراهم نمی‌شد.

براساس گزارشی که در سال ۲۰۱۲ به وسیله شبکه تلویزیونی سی بی اس عنوان شد، زور گویی و بداخلاقی‌های اجتماعی در فضای مجازی در بین ۴۲ درصد از جوانانی که خود به نوعی قربانی این شبکه‌ها بودند، دیده شده است.

تاثیر منفی دیگر این شبکه‌ها کاهش کارآمدی و سودمند بودن افراد به ویژه در حوزه‌های تجاری است. در حالی که بسیاری از تجار از این شبکه‌ها برای ارتباط و یا پیداکردن مشتریان جدید استفاده می‌کنند حضور در این سایت‌ها برای کارکنان شرکت‌ها عمدتاً تاثیر عکس داشته است.

وب‌سایت  Wired.com  دو پژوهش را منتشر کرده که در آن میزان صدمات این شبکه‌ها به ویژگی مولد بودن کارمندان نشان داده شده است. این تحقیق نشان داد که فیس‌بوک ۱٫۵ درصد از ویژگی مولد بودن کارکنان اداری کم کرده است. شرکت مورس نیز در گزارشی اعلام کرد که این رسانه‌ها و پدیده‌های اجتماعی سالانه باعث ضرر ۲٫۲ میلیارد پوندی به شرکت‌های بریتانیایی می‌شوند.

شکستن حریم خصوصی نیز از معضلاتی است که به وسیله شبکه‌های اجتماعی رخ می‌دهد. شبکه‌های اجتماعی مردم را تحریک می‌کنند تا عمومی‌تر باشند و در مورد زندگی خصوصی‌شان بازتر رفتار کنند. در این شبکه‌ها، اطلاعات زندگی خصوصی به‌راحتی منتشر می‌شوند.  ضمناً شبکه‌های اجتماعی ارتباطات رو در رو(face-to-face ) را به‌ویژه در جوانانی که زمان زیادی را در این شبکه‌ها به سر می‌برند تضعیف می‌کند. «جین تونگ» استاد روانشناسی دانشگاه سن دیه گوی آمریکا در پژوهشی نشان داد که دانش آموزان و دانشجویانی که از اینترنت و شبکه‌های اجتماعی زیاد استفاده می‌کنند، در جامعه پرخاشگرتر از دیگرانند و بیشتر به نزاع‌، دعوا و استفاده از سلاح گرایش دارند.

وب‌سایت .bizcommunity.com در مطلبی در مورد اثرات این شبکه‌ها بر زندگی فردی کاربران – با تمرکز بر کاربران در کشورهای غربی – می‌نویسد که این شبکه‌ها مانند هر پدیده‌ای در کنار مزایا معایبی هم دارند. این رسانه‌ها علاوه بر معایبی همچون ورود به حریم خصوصی افراد و فقدان جمع‌گرایی و دامن زدن به انزواطلبی، تاثیراتی منفی بر سلامت و روان افراد می‌گذارند. کارشناسان دریافته‌اند که ارتباط نزدیکی میان فعالیت بیش از حد در این شبکه‌ها (hyper networking ) ( استفاده بیش از سه ساعت در روز از اینترنت) و بیماری‌هایی همچون افسردگی و استفاده از مواد مخدر و انزوای نوجوانان ارتباطی وجود دارد که در انواع حاد آن به خودکشی منجر شده است.

وقتی که فردی از طریق آنلاین هر روز با دوستانش ارتباط دارد و زمان کمتری را خارج از میز رایانه خود می‌گذراند، به‌تدریج منزوی می‌شود و فقدان ارتباط فیزیکی با مردم، به‌تدریج انواع حاد بیماری‌های روانی همچون افسردگی، اضطراب و برخی از بیماری‌های جسمی را به دنبال دارد.

نیویورک تایمز در تاریخ ۲۴ فوریه سال ۲۰۰۹ در مطلبی با عنوان اثرات شبکه‌های اجتماعی بر سلامتی، ابتدا این سئوال را مطرح کرد که آیا فعالیت در شبکه‌های اجتماعی انسان را می‌کشد؟ و پاسخ ‌داد خیر، ولی اخیرا دانشمندان بریتانیایی دریافتند که گذراندن تمام روز و بیشتر زمان شب برای کار با رایانه و گردش در شبکه‌های اجتماعی برای مغز و بدن انسان بسیار مخرب است.

«سوزان گرینفیلد»، استاد فارماکولوژی در دانشگاه آکسفورد و مدیر موسسه سلطنتی بریتانیا اعلام کرد: «ترس من از آن است که این تکنولوژی‌ها مغز را بچه کند(infantilizing the brain ) و به شرایط کودکی بفرستد، به‌طوری که توجه فرد مانند یک کودک و نوزاد، به سر و صدای کم ( وز وز ) یا نورهای درخشان برای دوره ای کوتاه  جلب شود و فرد در لحظه زندگی ‌کند و مغزش به مغز یک کودک تبدیل شود.»

او معتقد است شبکه‌های اجتماعی و بازی‌های رایانه‌ای، به‌ویژه برای کودکان مضر هستند. می‌توان نمونه‌های  این زیان‌ها را در افزایش موارد اختلال کمبود توجه یا بیش فعالی مشاهده کرد. اگر مغز جوان تحت تاثیر کنش و واکنش‌های سریع در جهان خارج قرار بگیرد، صفحات تصویری جدیدی در ذهنش روشن می‌شود و این تبادلات سریع، مغز را برای عمل در لحظه‌ عادت می‌دهد.

 

اساتید دانشگاه میشیگان نیز با تحقیق در مورد شبکه‌های اجتماعی،  به‌ویژه فیس‌بوک دریافتند که اگر فردی تمام شب در این شبکه‌ها فعالیت کند، فعالیت‌های روزانه او با نارضایتی بیشتر و کاهش سطح کیفیت زندگی همراه می‌شود.

یکی از مواردی که رسانه‌ها در مورد اعتیادآور بودن شبکه‌های اجتماعی به آن پرداخته‌اند این بود که در سال ۲۰۱۲ بعد از آنکه «تلالا ویلسون» بعد از درمان افسردگی به خانه بازگشت و بعد از اینکه فهمید والدینش به تجویز پزشک، اکانت او را در یکی از این شبکه‌های اجتماعی بسته‌اند، در یکی از ایستگاه‌های قطار شهری لندن خودکشی کرد.  این نوع اخبار را تقریبا می‌توان هر ماه می‌توان در رسانه‌ها مطالعه کرد. به نظر کارشناسان، تاثیر شبکه‌های اجتماعی بر روان افراد و اعتیاد به استفاده از آن و تغییر در مفهوم زندگی باعث دست زدن به چنین اقداماتی می‌شود.

 

به طور کلی کارشناسان و روانشناسان غربی معتقدند که تکنولوژی‌های ارتباطی نوین از طرق مختلف، زندگی افراد و به‌ویژه جوانان را تحت تاثیر قرار داده و در نهایت مسیر و نگرش آنها را تغییر می‌دهند و معایب زیر را دارند:

* برهم زدن نظم و الگوی خواب و ایجاد استرس

*افسردگی و وابستگی روانی به اینترنت و تلفن همراه

*اعتیاد به فناوری‌های نو (لوازم شخصی رایانه‌ای همان بخشی از مغز را تحریک می‌کند که در اعتیاد فعال می‌شود)

*استرس همیشگی ۲۴ ساعته در ۷ روز و نبود  فرصتی برای استرس‌زدایی و استراحت از کار روزانه مغز

*ترس از دست دادن ابزار ارتباطی

*رعایت نشدن هنجارهای اجتماعی در شبکه‌ها و در نتیجه رواج بی‌ادبی و خشونت با استفاده از اینترنت و حضور در این شبکه‌ها

*احساس تنهایی و ایجاد حس رقابت ناسالم برای فعالیت بیشتر در شبکه‌ها (اهمیت به تعداد لایک‌ها)

*ایجاد هیجان کاذب و تحریک احساس ناموفق بودن و با هوش نبودن در شبکه‌ها

* فشار خون بالا به علت هیجانات و بازی‌ها و رفتارهای تند

 

آنچه دربالا ذکرشد از منظرغربی‌ها بدون توجه به پیامدها و آثار ضداخلاقی و شکستن حریم‌ها درعموم شبکه‌های اجتماعی‌است. پیامدهایی که به‌مراتب زیان‌بارتر ومهلک‌تر از معایبی است که گوشه‌ای ازآن در بالا ازمنابع غربی ملاحظه شد.

 

 

سوتیترها:

۱٫

اخیرا محققین دانشگاه شیکاگو در پژوهشی دریافتند که استفاده از شبکه‌های اجتماعی همچون فیسبوک و تویتر و غیره مانند استفاده از سیگار اعتیاد آورد هستند و می‌توانند اثرات منفی را بر کاربران بگذارند زیرا استفاده بیش از حد از آنها بخش اعتیاد در مغز را تحریک می‌کنند.

 

۲٫

وقتی که فردی از طریق آنلاین هر روز با دوستانش ارتباط دارد و زمان کمتری را خارج از میز رایانه خود می‌گذراند به تدریج منزوی شده و همین نبود ارتباط فیزیکی با مردم، باعث انزوا و به تدریج انواع حاد بیماری‌های روانی همچون افسردگی، اضطراب و برخی بیماری‌های جسمی می‌شود.

 

30نوامبر/16

آمریکایی‌ها مقابله با داعش را مسأله خود نمی‌دانند

چشم انداز تحولات خاورمیانه در گفتگوی «پاسدار اسلام» با دکتر سعدالله زارعی

آقای دکتر! عده‌ای در سوریه به نام مبارزه با حکومت بشار اسد، سلاح آمریکایی در دست گرفتند و با حمایت سیاسی و مالی غربی- عربی، امروز به هر حال بر بخشی از خاک سوریه و عراق تسلط دارند. از طرف دیگر با شکل گیری ائتلاف آمریکا ضد داعش، بحث همکاری یا عدم همکاری جمهوری اسلامی ایران با این ائتلاف از سوی افراد مختلف مطرح شده. به نظر جنابعالی آیا اساساً می‌توان با کسانی که خود روزی داعش را به وجود آوردند، علیه داعش همکاری کرد؟

آخرین اظهار نظر آمریکایی ها درباره داعش این بود که سیاست‌شان بر مبنای از بین بردن این گروه نیست بلکه معتقدند داعش را باید مدیریت کرد. در طول سال‌های گذشته به ویژه از سال ۲۰۰۳ تا امروز، سیاست آمریکا همواره در این چارچوب قرار داشته است.

این مساله می‌تواند دو دلیل داشته باشد. اول اینکه آمریکایی‌ها توان از بین بردن داعش را ندارند؛ این اظهار نظر آمریکایی‌ها را نیز می‌توان دلیلی بر ناتوانی آنها در از بین بردن داعش دانست. بزرگترین شواهد و قرائن در این زمینه آن است که آنها از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۱ در عراق با این گروه می‌جنگیدند ولی موفق نبودند.

داعش در آن زمان ۱۰ درصد از توان امروز خود را هم از نظر نیروی انسانی، تسلیحات، مناطق تحت کنترل، پشتیبانی‌های منطقه‌ای و جهانی نداشت. آمریکا در آن مقطع در مبارزه با داعش بیش از ۴ هزار نفر کشته و بیش از ۱۵ هزار نفر زخمی داد. هنوز هم تعداد زیادی از نیروهای آمریکایی که به عراق آمده بودند، ناپدید هستند و این افراد را باید به لیست قربانیان اضافه کرد. آمریکایی‌ها در آن مدت نتوانستند داعش را مهار کنند و امروز می‌بینیم که داعش بالاخره مناطقی را در کنترل خود دارد و علاوه بر امکان تجاری، از حمایت سیاسی قدرتمندی نیز برخوردار است. داعش به واسطه غارت پادگان‌ها در عراق و سوریه، تجهیزات سنگینی در اختیار دارد و از کمک‌های جدی عربستان، ترکیه و قطر برخوردار است.

چگونه آمریکایی ها امروز می خواهند با جریانی که حدود ۲۰۰هزار کیلومتر مربع از خاک عراق و سوریه را در سیطره دارد، برخورد کند؟ نکته مهم این است که آمریکایی‌ها به هیچ وجه امکاناتی را که در خلال سال‌های ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۱ در اختیار داشتند، دیگر در اختیار ندارند. در آن سال‌ها آنها ۳۰۰ هزار نیروی نظامی در عراق داشتند. تعداد نیروهای آمریکایی مستقر در عراق، امروز به چند هزار تن هم نمی‌رسد. اگر فرض بگیریم، آمریکایی‌ها دوست دارند سر به تن داعش نباشد، توانایی تحقق چنین آرزویی را ندارند.

دلیل دوم این است که بگوییم آمریکایی‌ها محو داعش را به نفع خود ارزیابی نکرده و مساله خودشان نمی‌دانند. آنها مساله دیگری دارند و داعش هم مساله دیگری دارد. باید دقت داشته باشیم که نه داعش درگیر مساله‌ای به نام آمریکا و نه آمریکا درگیر مساله‌ای به نام داعش است بلکه برعکس آنان با دشمن مشترک یعنی جمهوری اسلامی ایران مسئله دارند.

می‌خواهم بگویم داعش و آمریکا در سوریه و عراق به نقطه مشترکی به نام دشمنی با جمهوری اسلامی رسیده‌اند و در دشمنی آنها با ایران تردیدی نیست. از طرف دیگر آمریکایی‌ها اصلاً تردید ندارند که مساله اصلی‌شان انقلاب‌اسلامی است.

داعش، النصره، احرار‌الشام و امثال آنها مانند ابرهایی هستند که با نسیمی وارد منطقه شده و با نسیم دیگری از آن خارج می‌شوند. این گروه‌ها عاملی برای نگرانی آمریکا یا ایران نیستند اما انقلاب اسلامی و مقاومت یک حقیقت فراگیر، گسترده، با انرژی و پرجاذبه است.

داعش نتوانست تسلط خود را بیش از چند ماه بر استان‌های صلاح‌الدین و الانبار عراق یا در سوریه کنترل خود را بر حلب، حمص، ریف حفظ کند.

امروز جغرافیای داعش در سوریه به ۲۵ درصد رسیده در حالی که سال گذشته بر ۷۵ درصد از این کشور تسلط داشتند؛ تا چهار ماه پیش هم بیش از نیمی از عراق در اختیار داعش بود. استان‌های الانبار، صلاح‌الدین، نینوا و دیاله، خردادماه سال جاری به اشغال داعش درآمد که ۶۰ درصد از خاک عراق را شامل می شود ولی امروز این میزان به حدود ۲۰ درصد رسیده است.

این مساله نشان می‌دهد که داعش قدرت بزرگی نیست و نمی‌تواند مساله‌ای جدی برای ما باشد بعلاوه اینکه داعشی‌ها دشمنان خانگی هستند. دشمن خانگی، دشمن خانگی دارد و نیازی به آمریکا نیست بلکه اهالی خانه چه آمریکا بخواهد و چه نخواهد این کار را انجام می‌دهند.

دولت‌های عراق و سوریه چه آمریکا موافق باشد و چه مخالف، در جهت تضعیف داعش و برچیدن آن قدم بر می‌دارند.

بدون تردید مساله‌ی آمریکایی‌ها در منطقه، مساله‌ای بسیار فراگیرتر از داعش یعنی انقلاب اسلامی است که حیات رژیم صهیونیستی را به طور جدی تهدید می‌کند. طی ۱۰ سال گذشته هر روز صهیونیست‌ها زیر آتش گلوله‌ها و نگاه‌های تند امنیتی جمهوری‌اسلامی بوده‌اند.

نتانیاهو که هرازگاهی صحبت از حمله به ایران می کند، هر روز زیر حملات جمهوری اسلامی است. امروز در کرانه باختری، غزه و حتی سرزمین‌های ۱۹۴۸ گلوله‌های جمهوری اسلامی وحشت اسرائیلی‌ها را برانگیخته در حالی که آنها فقط تهدید کردند که ما فلان جا را می‌زنیم و هیچ کاری هم نتوانسته‌اند بکنند.

چند روز پیش سالگرد شهادت شهید حاج حسن طهرانی مقدم است که تمام ظرفیت خود را صرف مبارزه با اسرائیل کرد و توانست آن را به ذلت بکشاند. این جمهوری اسلامی ایران است که آمریکا را در منطقه می‌ترساند و نه داعش و بنابراین مساله اصلی‌شان نیز ما هستیم.

نکته این است که آمریکایی‌ها نمی‌توانند در برخورد با جمهوری اسلامی راحت و ساده برخورد کنند. برخورد با داعش راحت است. به راحتی می‌توان آنها را بمباران کرد، حساب‌های بانکی‌شان را مسدود کرد؛ خواستار قطع کمک‌های عربستان، قطر و ترکیه شد و از MI-6 انگلیس و CIA خواست تا به این گروه اطلاعات ندهند اما در برخورد با جمهوری اسلامی هیچ یک از این کارها را نمی‌توان انجام داد.

اگر سعودی‌ها بخواهند علیه ایران کاری بکنند، هیچ اقدامی نمی‌توانند انجام دهند. آنها نمی‌توانند جمهوری اسلامی را تهدید امنیتی، اقتصادی، سیاسی و .. بکنند. آن اندازه که ایران در عربستان امکان اثرگذاری دارد، سعودی‌ها در ایران امکان اثرگذاری ندارند. مثلاً اگر مذهب، مبنای یک سلسله فعل و انفعالات باشد، در عربستان حدود ۳۸ درصد مردم شیعه هستند یعنی الشرقیه، با ۴٫۵ میلیون شیعه، سه میلیون شیعه زیدی در استان‌های عسیر و نجران، ۸۰۰ هزار اسماعیلی در جیزان که در مجموع بیش از هفت میلیون نفر می‌شوند.

جمعیت عربستان ۱۹ میلیون نفر است ولی به دروغ می‌گویند ۲۸ میلیون جمعیت داریم. ۹ میلیون نفر دیگر کارگران خارجی هستند که در عربستان سعودی کار می‌کنند. سعودی‌ها ادعا می‌کنند شیعیان ۱۰ درصد از جمعیت این کشور را تشکیل می‌دهند ولی به راحتی می‌توان اثبات کرد که حدود ۳۸ درصد از جمعیت آنها شیعه هستند.

شیعیان عربستان به جمهوری اسلامی گرایش دارند. از صعده در یمن که مقر شیعیان حوثی است تا عسیر، جیزان، نجران و الشرقیه همه به یکدیگر متصل هستند و این مناطق از طریق بحرین و بصره در نهایت به طور کاملا پیوسته و پشت به هم داده به ایران وصل می‌شوند.

این زنجیره به عنوان یک امکان بزرگ در اختیار جمهوری اسلامی است. ما نه تنها نجابت کرده و از روش‌های غیرقانونی استفاده نمی‌کنیم بلکه به طور دائم طرفداران خودمان را به خویشتن‌داری دعوت می‌کنیم اما اگر تصمیم بگیریم مقداری این زنجیره را تکان دهیم، کاخ ملک عبدالله ویران می‌شود. البته سیاست جمهوری اسلامی دخالت در عربستان سعودی نیست. از طرف دیگر اگر عربستان بخواهد در ایران کاری بکند، از هیچ امکانی برخوردار نیست و هیچ نقطه اتصالی با ایران ندارد.

ترکیه نیز وضعیت مشابهی دارد. ۲۳ میلیون نفر از جمعیت ترکیه یعنی در حدود ۲۸ تا ۳۰ درصد را علوی‌های ترک، عرب و کُرد تشکیل می‌دهند. علویان ترکیه به دلیل سیاست‌های ضد سوری اردوغان، امروز با دولت این کشور مانند کارد و پنیر هستند؛ آنان خود را به هر حال صاحب حکومت سوریه می‌دانند.

این در حالی است که جمهوری اسلامی در میان کردهای ترکیه نیز به شدت نفوذ دارد و آنها بنا به دلایل مختلف بیشتر از هر کشور دیگری حس دوستی و صمیمیت با ایران دارند. ما اگر بخواهیم این زنجیره اجتماعی را در ترکیه به حرکت درآوریم، می‌توانیم، ولی ترکیه متقابلاً از چنین امکانی برخوردار نیست.

ترک‌های ایران شیعه هستند و در ایران آنها با نژاد ترک شناخته نمی‌شوند بلکه با تشیع شناخته می‌شوند. همچنین سهم ترک‌ها در امنیت و استقرار جمهوری اسلامی ایران بسیار بالاست. در زمان انقلاب بعد از قم، تبریزی‌ها قیام کردند و امروز ترک‌ها بیشترین سهم را در حاکمیت دارند و همیشه حس می‌کنند در راس نظام قرار دارند و نظام را از خودشان می‌دانند.

بنابراین اردوغان نمی‌تواند زنجیره ترک را در ایران به حرکت در بیاورد زیرا هم جنس خودش نیست ولی علوی‌های ترکیه هم‌جنس ما هستند. از این‌رو آمریکا نمی‌تواند با چند توافق با همسایگان ایران یا چند برنامه امنیتی، ایران را به کنترل درآورد زیرا ایران تمامی علل و عوامل منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای را در خود هضم می‌کند.

نامه‌ای که اخیرا اوباما برای رهبر معظم انقلاب فرستاد واقعا نامه‌ای پر از ذلت بود زیرا آمریکا در منطقه به ما نیاز دارد. گرفتاری‌هایی بزرگی که در پرونده‌های منطقه‌ای برای آنها پیش آمده، نشان می‌دهد جمهوری اسلامی یک جریان قوی و غیرقابل تسخیر است.

 

یکی از سوالاتی که ذهن بسیاری از افراد را به خود مشغول کرده این است که جریان فکری که در پس اقدامات داعش قرار دارد چیست؟ آنها به کدام یک از جریان‌های فکری اخوان یا وهابیت نزدیک هستند؟

داعش یک جریان شتر، گاو و پلنگ یا بهتر بگویم یک جریان رنگارنگ متنوعی است. بنیانگذار داعش در حقیقت بعثی‌های عراق بودند ولی نام آن در ابتدا «توحید و جهاد» بود. زمانی که در سال ۲۰۰۳ حکومت صدام ساقط شد، بعثی‌ها و شخص طه یاسین رمضان که معاون صدام حسین بود، با استفاده از امکانات گسترده‌ای که ملک عبدالله اردن در اختیار آنها گذاشت و با همکاری «ابومصعب الزرقاوی» این جریان شبه مذهبی را ایجاد کردند. این گروه بیشتر در استان‌های دیاله و الانبار با آمریکایی‌ها درگیر بود. بنابراین پایه و فلسفه سیاسی داعش را بعثی‌ها تنظیم کردند.

نکته مهم دیگر این است که یک حس ضد آمریکایی قوی و سابقه دار در منطقه ما وجود دارد. این احساس در بین کشورهای سُنی مذهب، بسیار غلیظ‌تر است زیرا به اندازه‌ای که اهل سنت طی ۱۰۰ سال گذشته مزه تلخ استعمار و اشغال را از غربی‌ها چشیده‌اند، شیعه نچشیده است.

عراق، پاکستان، عربستان، الجزایر یا هر کشور دیگر عربی منطقه مدت‌های طولانی تجربه اشغال یا استیلای کمپانی هندشرقی یا سایر سازمان‌های غربی را تجربه کرده‌اند. البته به دلیل وجود حکومت‌های نالایق، ایران نیز در دوره‌های قاجار و پهلوی از فشار غربی‌ها بی نصیب نبوده اما این فشارها قابل مقایسه با استعمار کشورهای منطقه نیست.

در حالی که شما وقتی سابقه و تاریخ فلسطین را مطالعه می کنید، می بینید فلسطین از ۱۸۲۰ تا سال ۱۹۴۸ و تاسیس اسرائیل تحت سیطره انگلیس بود. بعد از آن نیز تحت سیطره صهیونیست‌ها قرار گرفت. بنابراین احساسات ضد آمریکایی در منطقه ما بسیار بالاست و این انگیزه به داعش کمک می‌کند تا به نام مبارزه با آمریکا و غرب که البته یک عنوان دروغینی است، بتوانند از ملیت‌های مختلف نیرو جذب کنند.

 

سوالی که در اینجا مطرح می‌شود آن است که اساسا چه تعداد از نیروهای داعش که گفته می‌شود ۲۰۰ هزار نفر هستند، براساس اعتقادات خود مبارزه می‌کنند؟

همه اعضای داعش گرایش مذهبی ندارند. فکر می‌کنم بین ۲۰ تا ۳۰ درصد نیروهای داعش که عمدتاً نیز عراقی و سوری هستند از روی اعتقاد عضو این گروه شده و اعتقاد دارند که علیه غرب و به نفع اسلام فعالیت دارند.

مساله دیگر این است که داعشی ها خیلی بر روی عصبیت و مسائل قومی تاکید دارند لذا با قبایل مختلف در عربستان، عراق و اردن وارد صحبت می‌شوند که حکومت حق شماست و به ما بپیوندید تا با کمک هم حکومت‌ها را ساقط کنیم. در عراق به «شمرها» که طایفه‌ای بزرگ هستند و گستره آنها از عربستان تا اردن است، گفتند که حکومت حق شماست.

داعش تلاش می‌کند رگ‌های قومی و عشیره‌ای را در کشورهای عربی فعال کند. ضمن اینکه به دلیل جریان ملی‌گرایی و بحث ماجرای تشکیل ملت – دولت ها در منطقه توسط غرب، عشیره‌ها و قبیله‌ها همیشه زیر ستم پادشاهان قرار گرفتند. داعش بر روی عقده‌های فروخفته عشیره‌ای و قبیله‌ای سرمایه گذاری گسترده‌ای کرده است.

در عربستان تمام عشیره‌ها و قبیله‌ها حتی قبیله‌ای که نقش کلیدی در روی کار آمدن آل سعود داشت، سرکوب شدند. قبیله عتیبه نقش اصلی را در حاکمیت ملک عبدالعزیز بنیانگذار عربستان سعودی داشت ولی همین قبیله توسط ملک عبدالعزیز سرکوب و رییس آن اعدام شد.

یک جنبه دیگر داعش، قدرت طلبی است. به هرحال داعش مدعی‌است به نام خلافت اسلامی قصد دارد حکومت مقتدر بنی عباس را احیا کند و قدرت محورهایی که در جهان اسلام دارای سرخوردگی بودند، دور آنها جمع شده‌اند.

البته باید بگویم پروژه داعش خیلی زود دوران افول خود را شروع کرد و لذا سخنان بنده عمدتاً ناظر به شرایط سه ماه یا چهار ماه قبل است و امروز تا حد زیادی روند گرایش به این گروه فروکش کرده است.

 

اشاره کردید که گستره تحت حاکمیت داعش در سوریه به ۲۵ درصد کاهش پیدا کرده است. از سوی دیگر می‌بینیم که عربستان تعدادی از نیروهای ارتش آزاد یا جیش الحر را جذب و در حال آموزش آنهاست تا بار دیگر به سوریه اعزام کند. بنظر شما دورنمای بحران سوریه به چه سمتی خواهد رفت؟

ارتش آزاد یا جیش الحر بدنام‌ترین جریان مخالف اسد در سوریه است زیرا مبارزه با حکومت را بدون اینکه مخفی کند، تحت حمایت خارجی انجام می‌دهد. ارتش آزاد در کنفرانس‌های مختلف معارضین سوری با آمریکایی‌ها، انگلیسی‌ها و سعودی‌ها جلسات مشترکی دارد که از رسانه‌ها منتشر می‌شود؛ این گروه تصور می‌کند انتشار این تصاویر عاملی برای قدرتش است اما این در حالی است که مردم سوریه، غیرتمند هستند.

سوریه تنها کشور عربی است که همچنان بعد از جنگ ۱۹۶۷ مقاومت در برابر اسرائیل را ادامه داده و هنوز ارتش این کشور در حالت آماده باش قرار دارد. مقابله با تهاجم خارجی در روح و جان مردم سوریه نهادینه شده بنابراین طبیعی است که جیش الحر یا به تعبیری ارتش آزاد منفورترین گروه معارض در بین مردم سوریه باشد.

تردیدی ندارم که ارتش آزاد فارغ از اینکه چه تعداد نیرو داشته باشد، قادر نیست حکومت را در سوریه بدست بگیرد. به نظر من ارتش آزاد یکی از کم‌شانس‌ترین گروه‌ها برای تبدیل شدن به آلترناتیو اسد است.

باید توجه داشته باشیم که ارتش آزاد و آقای احمد الجربا برخلاف جبهه النصره یا داعش، جریانی سکولار و لائیک است. اگر لائیک بودن یک ارزش برای بدست گرفتن حکومت است، دولت سوریه در حال حاضر لائیک است. شخص بشار اسد، ارتش و دولت وی و همچنین جریان علوی حاضر در استان‌های لاذقیه و طرطوس لائیک هستند. بنابراین لائیک بودن نمی‌تواند در جامعه سوریه جنبش و انگیزه ایجاد کند.

مساله دیگر آن است که ارتش آزاد اهل مبارزه نیست و وقتی به صفوف آنها نگاه می‌کنید، فکر می‌کنید که مثلاً برای میهمانی آمده‌اند و قرار است در هتل‌ها از نیروهایشان پذیرایی شود. ارتش آزاد در میدان عمل به جز مناطقی که یک چتر امنیتی برای آنها ایجاد شده باشد، نمی‌تواند حضور پیدا کند.

ارتش آزاد در دو منطقه سوریه حضور دارد؛ اول منطقه‌ای جنگلی در ادلب در شمال غرب سوریه که از چتر امنیتی ترکیه برخوردار است. این منطقه موقعیت استراتژیکی ندارد و اگر سال‌ها نیز در اشغال ارتش آزاد باشد، هیچ تاثیری بر روی دمشق ندارد. زیرا ادلب در شمال به علویان استان اسکندرون ترکیه و در جنوب به علوی‌های لاذقیه وصل می‌شود بنابراین ارتش آزاد در ادلب در محاصره علوی‌هاست.

منطقه دیگری که در اختیار ارتش آزاد قرار دارد در قنیطره در نزدیکی بلندی‌های جولان است. ارتش آزاد علاوه بر استفاده از چتر امنیتی اسرائیل به سرزمین‌های اشغالی رفت و آمد دارد. البته منطقه تحت کنترل آنها بزرگ نیست و در ماه‌های گذشته نتوانسته‌اند حتی یک متر بر مناطق تحت سیطره خود بیافزایند.

به نظر من ارتش آزاد گروهی فانتزی است که هیچ تهدیدی علیه بشار اسد محسوب نمی‌شود. برخلاف آنها نیروهای داعش و جبهه النصره نیروهایی با تجربه، کارآموخته و جنگ دیده هستند.

 

تعداد نیروهای ارتش آزاد چند نفر است؟

اطلاع دقیقی از تعداد آنها ندارم اما شاید در تمام سوریه کمتر از ۱۰ هزار نفر باشند. نکته این است که نیروهای ارتش آزاد، کیفیت ندارند و شاید ۲۰ نفر از آنها از نظر توان نظامی، امنیتی و تحرکی برابر با یک نیروی داعش یا جبهه النصره باشند.

گرچه آمریکایی‌ها به طور دائم در حال تولید نیرو برای آنها هستند اما هیچ فایده‌ای ندارد.

 

ارزیابی شما از تغییر و تحولات سیاسی در عراق و انتقال قدرت از آقای مالکی به آقای العبادی چیست؟ این انتقال قدرت چه تاثیری بر عراق دارد و چه تاثیری می تواند بر منطقه بگذارد؟

مساله جالب این است که این بار انتقال قدرت در عراق بسیار زودتر از آن زمانی که همه پیش‌بینی می‌کردند، اتفاق افتاد. پرونده عراق در این بخش پرونده پیچیده‌ای بود. براساس قانون گروهی که بیشترین تعداد کرسی‌ها را بدست آورده بود، نخست وزیر را انتخاب می‌کرد و نوری مالکی تنها کسی بود که می‌توانست نامزد نخست وزیری را معرفی کند.

پارلمان عراق ۳۲۸ کرسی دارد و حزب الدعوه با محوریت نوری مالکی ۹۱ کرسی را بدست آورده بود. ائتلاف دولت قانون که متشکل از حزب الدعوه و گروه‌های هم‌سو با آن بود، در مجموع ۱۲۰ کرسی پارلمان عراق را بدست آورده بود.

این در حالی بود که مسعود بارزانی حدود ۳۰ کرسی، جلال طالبانی ۲۵ کرسی، مجلس اعلای اسلامی و جریان صدر هریک به تنهایی کمتر از ۳۰ کرسی و گروه‌های سُنی نزدیک به ۲۲ کرسی بدست آورده بودند.

از طرف دیگر، در ائتلاف دولت قانون و حزب الدعوه، نامزدها بیشتر از آنکه حزبی باشند، کاندیداهای غیرحزبی بودند یعنی شخصیت‌های مرتبط با نوری مالکی که عضو حزب الدعوه هم نبودند، توانسته بودند رای بیاورند. بنابراین از ۹۱ کرسی فهرست دولت قانون تنها تعداد ۲۴ کرسی متعلق به حزب الدعوه می‌شد و سایر کرسی‌ها در اختیار کسانی قرار داشت که ورودشان به پارلمان به شخص نوری مالکی مربوط می‌شد.

روند گذشته تعیین نخست وزیر در عراق نیز نشان می‌داد که در کمتر از پنج ماه دستیابی به توافق انجام نمی‌شود. انتخاب اول و دوم نوری مالکی برای نخست وزیری نیز هریک بیش از پنج ماه طول کشیده بود.

با اینکه نوری مالکی جایگاهی منحصر بفرد در تعیین نخست وزیر داشت اما در میان شیعیان عراق، اجماعی برای تغییر دولت وجود داشت. جریان صدر، مجلس اعلای اسلامی و شخصیت های شیعه تمایل داشتند که دولت تغییر کند.

شخص نوری مالکی بر حق خود برای تعیین نخست وزیر تاکید می‌کرد و همه تحلیلگران پیش بینی می‌کردند که حل این پرونده بیش از شش ماه زمان لازم دارد. حتی برخی با بدبینی می‌گفتند دولت عراق ناچار خواهد شد تا انتخابات را ابطال کند؛ آنان آینده تاریکی را برای این کشور پیش بینی می‌کردند.

در گذشته گروه‌های شیعه به یکدیگر نزدیک‌تر بودند اما در سال ۹۳ از هم دور شده بودند بنابراین طبیعی بود که انتخاب نخست وزیر در عراق با تاخیر زیادی مواجه شود ولی با کمال ناباوری انتخاب نخست وزیر این بار طی دو ماه و با سهولت صورت گرفت.

این مساله چگونه اتفاق افتاد، این مهم است و سوالی است در دنیا که این پروسه پیچیده چگونه طی دو ماه به سرانجام رسید و درگیری پیش نیامد و انتخابات مخدوش نشد و هم آقای نوری مالکی حفظ شد و هم سیستم امروز با شادابی به کار خود ادامه می‌دهد؟ نیروهایی که قبلا نوری مالکی را حمایت می‌کردند، همه امروز در حال حمایت از حیدر العبادی هستند.

راز مطلب در این است که شیعه‌های عراقی، طی سال‌های گذشته به یک اصولی رسیده‌اند و اصل اول آنها این است که باید حمایت جمهوری اسلامی را به همراه خودشان داشته باشند و اگر همراهی جمهوری اسلامی را نداشته باشند، دچار بحران‌های بسیار وحشتناکی می‌شوند.

مجلس اعلا، صدری‌ها، حزب الدعوه و گروه های دیگر،  شخصیت‌های مذهبی، شخصیت‌های سیاسی همه‌شان به این مساله اذعان دارند و توجه دارند که بدون حمایت و کمک جمهوری اسلامی، قادر نیستند انسجام و اتحاد خود را حفظ کنند. بنابراین آنها به خیراندیشی جمهوری اسلامی باور و تکیه دارند.

مساله دوم هم اقدامات داعش و تهدیدی بود که در فضای عراق به وجود آوردند. اقدامات داعش تاثیر عمده‌ای در کنار گذاشتن اختلافات شیعه در عراق داشت.

آقای ابراهیم جعفری نقل می‌کردند که وقتی بحث نخست وزیری در عراق به یک بن بستی رسیده بود، از سوی گروه‌های شیعه مامور شدند تا به ایران آمده و با رهبر معظم انقلاب مشورت کنند و نظر حضرت آقا را در این زمینه بگیرند. ایشان می‌گوید من قبل از اینکه به تهران بیایم، دیداری با آیت‌الله سیستانی داشتم و به ایشان اطلاع دادم که من از طرف گروه‌های شیعه می‌خواهم به ایران بروم تا در مورد نخست وزیری مشورت کنم و نظر آیت‌الله خامنه‌ای را در این خصوص بگیرم.

ایشان نقل می‌کردند که آیت الله سیستانی فرمودند که بسیار خوب است و بروید و بپرسید که نظر حضرت آقا چیست. آقای جعفری می گویند که به آیت الله سیستانی عرض کردم، من چون تجربه دارم می دانم که ما به محض اینکه به حضرت آیت الله خامنه ای بگوییم نظر شما چیست؟ ایشان بلافاصله می پرسند نظر آیت الله سیستانی چیست و بدون نظر شما بعید است که آیت الله خامنه ای نظر بدهند.

ایشان نقل می‌کنند آیت الله سیستانی فرمودند حالا که این طور شد، نظر من این است که دولت تغییر کند و ما با یک انرژی جدیدی وارد فضای حکومت عراق شویم زیرا به یک انرژی جدید و خون جدیدی نیاز است و ما فکر می‌کنیم دولت باید تغییر کند ولی پیشنهاد من این است که آقای نوری مالکی جای خود را به یکی دیگر از اعضای برجسته حزب الدعوه بدهد یعنی نخست وزیر از حزب الدعوه باشد ولی شخص آقای مالکی نباشد.

آقای جعفری می گوید که وقتی خدمت حضرت آقا رسیدم، به ایشان عرض کردم نماینده گروه‌های عراقی هستم و برای موضوع نخست وزیری خدمت شما رسیدم. حضرت آقا طبق رسم مالوف پرسیدند نظر آیت‌الله سیستانی چیست؟ ایشان می‌گوید نظر آیت‌الله سیستانی را با جزییات برای حضرت آقا گفتم. آیت‌الله خامنه ای فرمودند نظر بسیار درستی است و شما همان نظر آیت‌الله سیستانی را عمل کنید و ما هم از نظر ایشان پشتیبانی می‌کنیم.

در نهایت جمعبندی آقای مالکی پذیرش نظر آیت‌الله سیستانی و حضرت آقا می‌شود و لذا مساله نخست وزیری عراق با سهولت حل و آقای حیدر العبادی که نفر دوم حزب الدعوه بود جایگزین آقای نوری مالکی که نفر اول بود شد. این موضوع تجربه بسیار خوبی بود و حد نفوذ مرجعیت شیعه و حد نفوذ حضرت آقا و جمهوری اسلامی را در عراق نشان داد.

 

آقای رییس جمهور در سازمان ملل گفتند که اگر مساله هسته‌ای با آمریکا و ۱+۵ حل شود، می‌توانیم درباره داعش با واشنگتن همکاری کنیم. ارزیابی شما از این مساله چیست؟

آقای رییس جمهور در این زمینه چک بی‌محل کشیدند زیرا ماجرای داعش ماجرایی امنیتی است و مربوط به اقتدار جمهوری‌اسلامی در سطح منطقه‌ای و بین‌المللی می‌شود. این مساله موضوعی نیست که یک رییس جمهور بتواند وارد آن شده، تصمیم بگیرد و تعیین تکلیف کند.

کانون‌های تخصصی عالی نظام در این زمینه وارد موضوع می‌شوند؛ موضع جمهوری اسلامی یعنی موضع همین کانون‌های تخصصی و موضع شخص رهبر معظم انقلاب این است که ما به هیچ وجه با آمریکایی‌ها در سطح منطقه همکاری نخواهیم کرد. موضع قطعی جمهوری اسلامی این است، در هیچ پرونده‌ای که آمریکایی‌ها وارد شوند، ما وارد نخواهیم شد و دنیا هم این را می‌داند. حالا برخی از شخصیت‌ها دوست دارند در سخنرانی‌ها کلمات جالب بیان کنند، وعده داده و حرف‌هایی بزنند که از چارچوب اختیارات آنها فراتر است.

 

سوتیتر:

 

  1. آمریکایی‌ها محو داعش را به نفع خود ارزیابی نکرده و مساله خودشان نمی‌دانند. نه داعش درگیر مساله‌ای به نام آمریکا و نه آمریکا درگیر مساله‌ای به نام داعش است . داعش و آمریکا در سوریه و عراق به نقطه مشترکی به نام دشمنی با جمهوری اسلامی رسیده‌اند.

 

  1. امروز جغرافیای داعش در سوریه به ۲۵ درصد رسیده در حالی که سال گذشته بر ۷۵ درصد از این کشور تسلط داشتند؛ تا چهار ماه پیش هم بیش از نیمی از عراق در اختیار داعش بود. ولی امروز این میزان به حدود ۲۰ درصد رسیده است.

 

  1. بنیانگذار داعش در حقیقت بعثی‌های عراق بودند ولی نام آن در ابتدا «توحید و جهاد» بود. زمانی که در سال ۲۰۰۳ حکومت صدام ساقط شد، بعثی‌ها با استفاده از امکانات اردن و با همکاری «ابومصعب الزرقاوی» این جریان شبه مذهبی را ایجاد کردند.

 

  1. از صعده در یمن که مقر شیعیان حوثی است تا عسیر، جیزان، نجران و الشرقیه عربستان همه به یکدیگر متصل هستند و این مناطق از طریق بحرین و بصره در نهایت به طور کاملا پیوسته و پشت به هم داده به ایران وصل می‌شوند

 

  1. نامه‌ای که اخیرا اوباما برای رهبر معظم انقلاب فرستاد واقعا نامه‌ای پر از ذلت بود زیرا آمریکا در منطقه به ما نیاز دارد. گرفتاری‌هایی بزرگی که در پرونده‌های منطقه‌ای برای آنها پیش آمده، نشان می‌دهد جمهوری اسلامی یک جریان قوی و غیرقابل تسخیر است..

 

  1. داعشی ها خیلی بر روی عصبیت و مسائل قومی تاکید دارند و تلاش می‌کند رگ‌های قومی و عشیره‌ای را در کشورهای عربی فعال کند.

 

  1. ارتش آزاد بدنام‌ترین جریان مخالف اسد در سوریه است زیرا مبارزه با حکومت را بدون اینکه مخفی کند، تحت حمایت خارجی انجام می‌دهد.

 

  1. ارتش آزاد در میدان عمل به جز مناطقی که یک چتر امنیتی برای آنها ایجاد شده باشد، نمی‌تواند حضور پیدا کند. ارتش آزاد در دو منطقه سوریه حضور دارد؛ اول منطقه‌ای جنگلی در ادلب در شمال غرب سوریه که از چتر امنیتی ترکیه برخوردار است
  2. آقای ابراهیم جعفری نقل می‌کردند که وقتی بحث نخست وزیری در عراق به بن بست رسیده بود، از سوی گروه‌های شیعه مامور شدند تا نظر حضرت آقا را در این زمینه بگیرند… آیت الله سیستانی فرمودند که بسیار خوب است و بروید و بپرسید که نظر حضرت آقا چیست؟
  3. در نهایت جمعبندی آقای مالکی پذیرش نظر آیت‌الله سیستانی و حضرت آقا می‌شود و لذا مساله نخست وزیری عراق با سهولت حل شد. این تجربه بسیار خوبی بود و نفوذ مرجعیت شیعه و نفوذ حضرت آقا و جمهوری اسلامی را در عراق نشان داد

 

  1. نظر رهبر معظم انقلاب این است که ما به هیچ وجه با آمریکایی‌ها در سطح منطقه همکاری نخواهیم کرد. موضع قطعی جمهوری اسلامی این است، در هیچ پرونده‌ای که آمریکایی‌ها وارد شوند، ما وارد نخواهیم شد و دنیا هم این را می‌داند

 

 

 

 

30نوامبر/16

فضایل و مکارم حضرت ابوالفضل‌العباس«ع»

عبدالله اصفهانی

سلحشوران عاشورا، فداکاران وارسته

در حماسه پرشور کربلا و قیام نینوا، ارجمندانی که به یاری حضرت امام حسین«ع» آمدند و به قلب سفاکان و شقاوت‌پیشگان هجوم بردند،  هدف و کار خویش را در صیانت از ارزش‌های الهی و ارادت نسبت به خاندان طهارت به نیکی می‌شناختند و انسان‌هایی آگاه و با بصیرت و خودساخته بودند، چنانکه حضرت اباعبدالله فرمودند: من اصحابی باوفاتر و خاندانی نیکوتر و پیوندجوتر از اهل‌بیت خود نمی‌شناسم(۱) و در سخنی دیگر می‌فرمایند: سوگند به خداوند آنها را آزمودم و محکم و باصلابتشان دیدم.(۲)

امام آنان‌ را این‌گونه تکریم فرموده‌اند: قوموا یا ایها الکرام الی الموت؛(۳) ای بزرگواران و افراد بزرگ‌منش! برای استقبال از مرگ باعزت قیام کنید. و بعد از اقامه نماز ظهر عاشورا به حامیان صادق و مخلص خود این‌گونه نوید داد: ای انسان‌های گرامی و کریم! اینک در‌های بهشت برین به روی شما گشوده شده است.(۴)

در واقع رزم‌آوران دشت طف، روح و روان و دل و ذهن خویش را به ایمان و تقوا و غیرت و حمیّت آراسته بودند و با چنین سابقه‌ نورانی و درخشانی در رکاب امام و پیشوای خویش با جانفشانی، احقاق حق کردند و بساط رژیم تبهکار اموی را برچیدند. از این رو می‌توان آنان را مصداق این آیه شریفه دانست که: « إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُم یَحْزَنُونَ. أُوْلَئِکَ أَصحَابُ الجَنَّهِ خَالِدِینَ فِیهَا جَزَاء بِمَا کَانُوا یَعْمَلُون»(۵) . اینان با ایمان به خدای خود حرکت کردند و پروردگار بر هدایتشان افزود و جنت را مکانشان گردانید و بدین‌ گونه تاریخ بر صفحه‌ای سیمین و با خطی زرین، این حماسه شکوهمند را برای همه شاهدان آینده ثبت و ضبط کرد.(۶)

آنان در حالی چنین حماسه‌ای را آفریدند که عده‌ای با ادعای خیرخواهی و مصلحت‌اندیشی، حضرت را از حضور در صحنه‌های کربلا منع و به آن وجود مقدس توصیه می‌کردند اصحاب و خاندانش را دراین سفر خوفناک با خود نبرد.(۷)

از سوی دیگر، اسلام ناب محمدی دچار انواع بدعت‌ها و تحریف‌ها شده و حاکمانی ستمگر و فاسد با هدف ترویج سلطنت موروثی و قدرت قومی روی کار آمده بودند، به‌حدی که امام حسین«ع» از این وضع نگران شد و فرمود: « وَ عَلَى الإِسلَامِ السَّلَامُ إِذ قَد بُلِیَتِ الأُمَّهُ بِرَاعٍ مِثلِ یَزِید؛(۸) اینک باید فاتحه اسلام را خواند که مسلمانان به فرمانروایی مثل یزید دچار شده‌اند.

 

سردار ستوده خصال

حضرت عباس«ع» یگانه سرداری است که انسانیت در دلاوری‌ها، تبعیت وی از مقام ولایت و امامت و دیگر صفات برجسته‌اش برای او همانندی نمی‌شناسد. او در نبرد نینوا اراده‌ استوار و وصف‌ناپذیری را از خویش بروز داد و با قلبی مطمئن و آرام و عزمی استوار و پولادین، سپاه خصم دون‌صفت را در موجی از بیم و هراس فرو برد و آنان را در میدان رزم دچار هزیمت ساخت. او علاوه بر سلحشوری شگفت‌آور، نمونه کاملی از خصال و مکارم عالی را در نهاد نورانی خود به شکوفایی رسانده بود و اگر کربلا را منظومه‌ای منور تصور کنیم که خورشید پرتوافشان آن حضرت امام حسین«ع» است، او در این مجموعه چون ماه می‌درخشد.

 

شرافت نسبی

در میان فرزندان ائمه معصومین«ع»، امامزادگان و علویان، حسب و نسبی والاتر و فروزنده‌تر از نسب آن حضرت در شجره‌های خاندان‌های طالبیان وجود ندارد. عباس از بطن بنی‌هاشم و خاندان عترتی برخاسته است که از جلالت قدر و منزلتی فوق‌العاده برخوردارند. والد معظمش امیرمؤمنان«ع»، وصی رسول خدا، اولین ایمان آورنده به پروردگار در جهان اسلام و مصدق رسول او و همسر دخت نبی‌اکرم«ص» است که جهان اسلام، مورخان و محدثان به اجماع او را بعد از خاتم رسولان الهی داناترین، فرزانه‌ترین و بافضیلت‌ترین فرد می‌دانند. عباس را همین افتخار بس که برخاسته از درخت ولایت و برادر دو سبط نبی‌اکرم«ص» است.(۹)

مادر گرامی او فاطمه دخت حزام‌بن خالد، معروف به ام‌البنین«س» است. «حزام» از استوانه‌های شرافت در میان قبایل عرب به شمار می‌رفت و در سخاوت، مهمان‌نوازی، دلیری و رادمردی شهرت داشت. دختر او ام‌البنین بانویی بافضیلت، فداکار و شجاع بود و این لیاقت را به دست آورد تا بین سال‌های ۲۰ تا ۲۵ هجری به عقد و ازدواج حضرت علی«ع درآید، ولی وقتی به خانه امیرمؤمنان«ع» آمد، مادر دومی برای فرزندان زهرای اطهر بود و آنان را بر اولاد خویش مقدم می‌داشت.

این بانو از آنچنان بصیرت و معرفتی برخوردار بود که وقتی خبر شهادت چهار فرزندش در مدینه به او رسید، به مسجد النبی آمد و به بشر بن جذام که گزارش شهیدان کربلا را ارائه می‌کرد گفت: از امام حسین«ع» برایم بگو. همه فرزندانم و آنچه در زیر آسمان کبود است فدای آن حضرت باد.(۱۰)

 

طلوع تابناک ماه بنی‌هاشم

حضرت عباس«ع» در چهارم شعبان سال ۲۶ هجری در شهر مدینه دیده به جهان گشود. حضرت علی«ع» برای او نام عباس را برگزید که به معنای شیر بیشه است. نیز اگر آن را صیغه مبالغه عبس تلقی کنیم، عباس یعنی دَرهم گرفته و خشمگین، زیرا او در برابر ناروایی‌ها و کژی‌ها برافروخته می‌شد. به راستی که این نام بسیار بامسمّی بود، زیرا خداوند به عباس‌بن علی«ع» صولت و ابهت بسیار عطا کرد تا در کربلا به مصاف با خلافکاران و جرثومه‌های فساد برود. گویا حضرت علی«ع» از ورای پرده‌های غیب، سلحشوری فرزند را در عرصه پیکار دریافته بود و می‌دانست که او یکی از قهرمانان جهان اسلام خواهد شد، لذا او را عباس نامید زیرا وقتی خلافی می‌دید پرآژنگ می‌گردید و در مقابل نیکی‌ها چهره می‌گشود.(۱۱)

به حضرت عباس«ع» کنیه‌هایی هم داده بودند. به او ابوالفضل«ع» می‌گفتند، زیرا ضمن آنکه از فضایلی آسمانی برخوردار بود،  فرزندی به نام فضل نیز داشت.(۱۲) علمدار کربلا را پسری است به نام قاسم، از این جهت به او کنیه ابوالقاسم هم داده بودند. چون قامتی بلند و سیمایی جذاب و درخشان داشت قمر بنی‌هاشم هم لقب گرفت .(۱۳)

 

اسوه راستین ایثارگری

ابوالفضل«ع» بر اثر فداکاری و خلق شایسته در پیشگاه خداوند متعال مقامی والا و ارجمند دارد و توسل به چنین شخصیت شایسته‌ای موجب روا گردیدن حاجت‌ها و برطرف شدن گرفتاری‌هاست، از این رو عباس«ع» را باب‌الحوائج نیز نامیده‌اند.(۱۴)

آن حضرت نه تنها به تمام امتیازات شهیدان نائل گردید، بلکه از برجستگان و سرافرازان شهداست. در روایاتی که از ائمه«ع» رسیده و نیز در متون زیارتی به این ویژگی آن حضرت اشاره شده است، به همین دلیل از او به عنوان شهید ممتاز و شهید سرافراز یاد می‌شود.(۱۵)

آن وجود مبارک در تمام تلاش‌های خود از جمله عبادت و اخلاق و رفتار و موضع‌گیری‌ها مطیع امر خداوند بود و در جهت رضای حق گام برمی‌داشت. هم عبد خدا بود و هم صالح و خالص، بدین جهت امام صادق«ع» در زیارتی از او  به عنوان عبد صالح یاد می‌کنند.(۱۶)

منصب سقایی و آب‌رسانی به تشنگان از ارجمندترین و پسندیده‌ترین رفتارهای اسلامی است. در وقایع کربلا، دشمن با نهایت شقاوت و بی‌رحمی، امام و همراهان و خانواده‌اش را در محاصره شدید آب قرار داد. از آن پس از کارهای مهم حضرت عباس«ع» آب‌رسانی به تشنه‌کامان کربلا بود. بدین جهت او را با عنوان ابوالقربه و سقای تشنگان می‌شناسند.

در منابع روایی و تاریخی بعد از گزارش آب رساندن او به خیمه‌گاه این روایت آمده است: و لذلک سمی العباس علیه السلام السقاء : از این روی عباس به عنوان سقا نامیده شد.(۱۷)

به عباس قائدُ الجیش نیز می‌گویند، زیرا فرمانروا و سپهسالار لشکر امام حسین«ع» در سرزمین طف بود. اختصاص یافتن چنین منصبی به ابوالفضل از شجاعت، تدبیر،‌ فراست، ایمان، اراده راسخ، ایثارگری و قوت قلب او حکایت دارد.(۱۸)

در برخی تعابیر از جمله در زیارت ناحیه مقدسه از ابوالفضل«ع» به عنوان حامی و محامی نام برده‌اند، زیرا او با تمام وجود به حمایت از امام عصر خود پرداخت و نیز در سفر کربلا از زنان و کودکان حمایت ‌کرد.(۱۹)

 

دفاع خالصه علمدار عاشورا

دفاع خالصانه حضرت ابوالفضل«ع» و جانبازی صادقانه‌اش در رکاب حضرت امام حسین«ع» و فدا کردن تمام هستی خود در راه حق و اعتلای ارزش‌های الهی، لقب دیگری را برای او به ارمغان آورد و آن فادی بود، زیرا فداکاری را به آخرین حد و مرز خود رساند.(۲۰)

آن حضرت آنچه را که داشت در طبق اخلاص نهاد و به پیشگاه پروردگار تقدیم کرد. امان‌نامه‌های دشمن را زیر پا نهاد و استوار و ثابت‌قدم، مطیع امام حسین«ع» بود. با اینکه تشنگی بر او غلبه کرده بود، در کنار شریعه فرات حتی قطره‌ای آب ننوشید، زیرا برادرش تشنه بود و در این زمینه دیگران را برخود مقدم داشت. سه برادر را جلوتر از خود به میدان رزم فرستاد که هر سه شهید شدند. طبق برخی از روایات دو پسرش عبدالله و محمد نیز که نوجوان بودند در میدان نبرد به افتخار شهادت نایل شدند. قبل از شهادت، دو دست خود را در راه خدا تقدیم کرد و به‌راستی مصداق این آیه قرآن است: « وَیُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَهٌ؛(۲۱) این ویژگی‌ها موجب گردید که به عباس لقب مؤثر (ایثارگر) بدهند.(۲۲)

در نبرد عاشورا پرچم حسینی دراختیار عباس«ع» بود. علمداری از موقعیت و اهمیت خاصی برخوردار بود و سرنگونی آن نشانه شکست قوا و موجب خرد شدن روحیه رزمندگان بود. او تا زمانی که دست در بدن داشت، پرچم امام حسین«ع» را برافراشته نگاه داشت، به همین دلیل حامل اللواء بود و حتی بنا بر برخی از روایات همچون عمویش جعفر طیار با کمک دو بازوی بریده‌اش، پرچم را به سینه خود چسباند و اقتدار مرکز فرماندهی قوا را با این کار حفظ کرد و موقعی که او بر اثر ضربتی آهنین از مرکب خویش بر زمین افتاد، پرچم نیز سقوط کرد.(۲۳)

عباس را ظَهْرُ الولایه (پشت ولایت) نیز گفته‌اند، زیرا آن سردار نینوا در دفاع از حریم ولایت چون ستونی محکم و استوار ایستادگی و تا آخرین لحظات حیات از آرمان‌های حسینی پشتیبانی کرد، از این رو، وقتی حضرت ابوالفضل«ع» به شهادت رسید، امام حسین«ع» بر بالین او آمد و فرمود: « الانَ إِنکَسَرَ ظَهری وَقَلَّت حِیلَتی؛(۲۴) اکنون کمرم شکست و از چاره‌اندیشی‌ام کاسته شد.

همچنین امام هادی«ع» در زیارت ناحیه‌ مقدسه این تندیس فداکاری را «الواقی» یعنی نگهبان معرفی کرد. حراست او از کاروان کربلا به اندازه‌ای بود که خواب را از چشمان خصم ربوده و استراحت و امنیت را از آنان گرفته بود، ولی اهل‌بیت امام حسین«ع» در پرتو اراده پولادین ابوالفضل«ع» آرامش داشتند. در روز عاشورا، این دلاور هاشمی سوار بر مرکب خویش در اطراف خیام حرم به هر سو نگاه می‌کرد و مراقب بود که امویان جلو نیایند.(۲۵)

حضرت عباس«ع» برای عملی کردن مقاصد مقدس حضرت امام حسین«ع» از هیچ فداکاری و تلاشی دریغ نکرد. حضورش در تمام صحنه‌ها و وقایع خلاقانه و مؤثر بود و هرگونه اهمال، بی‌تفاوتی و بهانه‌جویی را آفتی بزرگ برای این منظور تلقی می‌کرد. از این جهت است که امام هادی«ع» لقب ساعی را به او می‌دهد و امام صادق«ع» خطاب به ایشان می‌فرماید: «اشهد أنکّ لم تهُنِ ولم تنکل: گواهی می‌دهم که تو در راه دین و دفاع از امام برحق از خود سستی نشان ندادی و توقف و درنگی نداشتی.»(۲۶)

در زیارت‌نامه‌ای که مختص حضرت عباس«ع» است و معمولاً در اعیاد فطر و قربان خوانده می‌شود این عبارت مندرج است: «السَّلامُ عَلَیکَ أَیهَا العَبدُ الصَّالِحُ وَ الصِّدِّیقُ الْمُوَاسِی: درود بر تو ای بنده صالح و صدیق و فداکار». لفظ صدیق در این بند از زیارت اشاره به مبالغه در صدق و صداقت است و به کار بردن چنین لقبی برای این حماسه‌ساز کربلا بیانگر نهایت خلوص، درستی فکر، راستی در روش و منش و در تمام ابعاد زندگی‌است. در واژه صدق، حقانیت، کمال و اخلاص نیز نهفته است.(۲۷)

عباس‌بن علی«ع» به تمام معنا دلاوری وارسته بود. او دلبستگی خود را به دنیا و جلوه‌های آن از بین برده بود تا بتواند به امام حسین«ع» دل ببندد و تمام هستی خود را در پیشگاه او تقدیم کند.(۲۸) ارتباط تنگاتنگ او با برادر بزرگوارش فراتر از روابط خویشاوندی بود. شیفتگی وی نسبت به امام حسین«ع» به گونه‌ای بود که خود را محو او کرده بود. به همین دلیل حضرت حجت«عج» در زیارت ناحیه، او را مواسی لقب داده است. این لفظ با مؤاسات از یک خانواده و به معنی بریدن و انقطاع است و شدت دلبستگی به چیزی یا کسی‌را می‌رساند که تمام تعلقات دیگر را در پای آن ذبح کرده است.(۲۹)

در منابع تاریخی و روایی، حضرت علی«ع» به اسدالله الغالب معروف است. همچنین حضرت حمزه سیدالشهدا«ع»  شیر بیشه شجاعت در رکاب رسول خدا«ص» بود. حضرت ابوالفضل«ع» هم چون شیری نیرومند حیله‌های روباهان و سبعیت گرگ‌های دشمن را خنثی می‌کرد و وقتی به صف جنایتکاران یورش می‌برد، چندین نفر را در یورش‌های حیدری خود به خاک ذلت می‌افکند. او از مشاهده دشمن هراسی به دل راه نمی‌داد. این ویژگی باعث گردید تا عباس را ضیغم یا ضرغام بخوانند که به معنای شیر ژیان و چابک است.

 

رشادتی شگفت و بی‌نظیر

علقمه نام نهری است که از رودخانه فرات منشعب می‌شود و چون ابن علقمی قمی وزیر معتصم عباسی آن را حفر کرد، آن را با این عنوان می‌خوانند. برخی گفته‌اند چون در اطراف آن گیاهانی به نام سدر می‌روید به نهر علقمه معروف شده است.

حضرت ابوالفضل«ع» در کنار این نهر خروشان، نهایت شجاعت و رشادت خود را بروز داد و آن فداکاری بزرگ، شگفت‌آور و فراموش‌نشدنی در تاریخ تشیع را به ثبت رساند. از این جهت او را بطل العلقمی یا دلاور علقمه نامیده‌اند.(۳۱) محقق بزرگ شیخ عبدالواحد مظفر کتابی در سه مجلد در شأن و منزلت حضرت عباس«ع» به نگارش درآورد و آن را البطل العلقمی نامید که بالغ بر ۱۲۰۰ صفحه است.

آن دلیرمرد میدان کربلا در برآوردن حاجات افراد نیازمند و گرفتار صبر و درنگ را جایز نمی‌دانست و بسیار مصرّ بود تا تقاضای اشخاص هر چه زودتر برآورده شود، به همین دلیل منزل او مورد مراجعه حاجتمندان زیادی بود. بعد از شهادت آن حضرت نیز شیفتگان ایشان دست توسل به سویش دراز می‌کنند و از آن وجود مقدس قضای حوائج خود را خواستارند و اطمینان دارند اگر با نیتی پاک به روح مطهرش متوسل شوند، مشکل آنان مرتفع می‌شود، با توجه به این توضیحات، یکی از القاب آن شخصیت بزرگ مستعجل است.(۳۲)

آن سلحشور نامدار علوی را ابوالشّاره هم نامیده‌اند و در توضیح آن می‌گویند این وجود بزرگوار علاوه بر خصال باطنی و سیرت پسندیده از زیبایی ظاهر و سیمای پر جاذبه‌ای برخوردار بوده است. برخی گفته‌اند این لفظ اشاره به این حقیقت دارد که اگر افرادی به نام حضرت ابوالفضل«ع» کاری را شروع کنند، ولی مسیری خلاف و پرآفت را طی کنند و در انجام نذر و شروطی که متعهد شده‌اند مسامحه بورزند، به مکافات و جزای بدعهدی خود گرفتار می‌شوند، زیرا ایشان از بدعهدی و ناپاکی خشمگین می‌شود. بسیار دیده شده افرادی که به میثاق خود با حضرت عباس«ع» عمل نکرده‌اند، اموراتشان به مراحل خطرناکی منتهی شده است. به همین دلیل افرادی که از وجود مبارکش تبرک می‌جویند باید با نیت پاک و پایبندی به تعهدات خود به آن روح مطهر روی آورند.(۳۳)

در روز عاشورا حضرت ابوالفضل«ع» در حالی که با مشک آب عازم خیمه‌های اهل حرم بود، ناگهان دو دستش توسط اشرار اموی قطع شدند و  به درجه شهادت نائل آمد. چنین افتخاری موجب گردید که به ابوالفضل«ع» لقب طیار نیز بدهند، عنوانی که قبلاً به عموی او حضرت جعفربن ابی‌طالب«ع» داده شده بود، زیرا در یکی از غزوات دو دستش از تن جدا شد و به شهادت رسید.(۳۴)

اعراب به بالاترین رده فرماندهی سپاه که حُسن تدبیر و دلیری از خود نشان می‌دهند، کبش‌الکتیبه می‌گویند. حضرت ابوالفضل«ع» نیز با رشادتی بی‌مانند و در منصب سپهسالاری نیروهای تحت امر خود را برای مصاف با خصم دون‌صفت سازماندهی کرد. او فرماندهی فداکار بود که در حمایت بی‌دریغ از لشکر امام حسین«ع» استواری نشان داد و چون صاعقه‌ای هولناک بر دشمنان و اهل باطل فرود آمد و این لقب به او اختصاص پیدا کرد.(۳۵)

هر شخصیت بزرگی دربانی دارد که مردم به واسطه او با آن بزرگوار ارتباط برقرار می‌کنند، چنانکه رسول اکرم«ص» در شأن علی«ع» فرمود: « أَنَا مَدِینَهُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْیَأْتِ الْبَاب(۳۶) : من شهر علم هستم و علی«ع» در آن است. کسی که می‌خواهد به این شهر وارد شود باید از در وارد گردد.

حضرت عباس«ع» فرزند علی«ع» نیز در حیات و ممات دربان امام حسین«ع» بود و هرگز آن فروغ امامت وساطت عباس را رد نمی‌کرد و باب‌الحوائج بودن ابوالفضل ناظر بر این نکته است.(۳۷)

از قول علامه طباطبایی گفته‌اند که استادم عارف بزرگ مرحوم آیت‌الله سیدعلی قاضی طباطبایی فرمود: در هنگام کشف بر من آشکار گردید که وجود مقدس اباعبدالله الحسین«ع» مظهر رحمت الهی است و باب آن حضرت، سقای کربلا، سرحلقه ارباب وفا، باب‌الحوائج ابوالفضل العباس«ع» است. با توجه به این توضیحات به‌خوبی مشخص می‌شود که چرا عباس‌بن علی«ع» را باب‌الحسین«ع» نامیده‌اند.(۳۸)

همچنین طبق نقل مورخان در یکی از روزهای جنگ صفین، عباس«ع» از پدر اذن گرفت تا به نبرد با دشمنان برود. پدر پذیرفت و فرزند نوجوان خود را با نقاب و به عنوان رزمنده‌ای ناشناس به میدان جنگ فرستاد. حضرت ابوالفضل«ع» در عرصه رزم حرکت‌های پرصلابتی از خود بروز داد به‌نحوی که مشاوران نظامی معاویه از جولان‌های این جوان سلحشور دچرا هراس شدند و نتوانستند در مورد فرستادن هماورد او به میدان تصمیم بگیرند. یکی از سرداران اموی فرزندانش را به عرصه رزم اعزام کرد تا حملات این نوجوان را دفع کنند، ولی تمام هفت فرزندش به دست این دلاور علوی به هلاکت رسیدند و خود نیز هنگامی که خواست به عباس«ع» حمله کند، با شمشیر آن سردار وارسته دو نیم شد. همگان از دلاوری و شجاعت عباس«ع» شگفت‌زده شدند. پس با فراخوانی پدر به قرارگاه پدر بازگشت. امیرمؤمنان به استقبالش رفت و نقاب از چهره‌اش کنار زد و جبین فرزند را غرقه بوسه ساخت و حاضران تازه متوجه شدند که او قمر بنی‌هاشم است.(۳۹)

عباس«ع» در هیچ شرایطی خود را بر وجود امام حسین«ع» مقدم نمی‌دانست و اصولاً عظمت و صلابت عباس«ع» به برکت تابش نور مقدس سومین خورشید امامت بود. عباس«ع» در سفر کربلا از مدینه تا نینوا لحظه‌ای از امام حسین«ع» جدا نشد و دوشادوش امام در پیشاپیش کاروان حسینی حرکت کرد.

عبدالله بن ابی‌امحل بن حزام، برادرزاده ام‌البنین«س» نزد ابن‌زیاد به شفاعت برخاست و گفت عمه‌زاده‌هایم به نینوا آمده‌اند. اگر مصلحت می‌دانی برایشان امان‌نامه‌ای صادر کن. فرزند زیاد پذیرفت. عبدالله که به تصور خود خدمت مهمی به خویشاوندان خود کرده بود، از آن امان‌نامه استفاده کرد تا ایشان را از معرکه نبرد عاشورا و همراهی با امام حسین«ع» نجات دهد. غلام عبدالله آن امان‌نامه را به کربلا آورد و به پسران م‌البنین«س» نشان داد. حضرت عباس«ع» همصدا با برادران گفت: لعنت خداوند بر تو و امان‌نامه‌ات باد. به ما امان می‌دهید، ولی به فرزند رسول اکرم«ص» امان نمی‌دهید.(۴۰)

 

مقام حضرت عباس«ع» در فرمایش ائمه هدی«ع»

یکی از شواهدی که  خصال و مقام حضرت ابوالفضل«ع» را به اثبات می‌رساند، فرموده معصومین«ع»، آن وجودهای مقدسی که به ضمائر و اسرار بندگان واقف هستند، در باره ایشان است.

بنا به فرموده حضرت علی«ع»، حضرت عباس«ع» در پیشگاه خداوند مقام بسیار ارجمندی دارد. خداوند به جای دو دستش که در عاشورا فدا کرد، دو بال به او می‌دهد و او همچون جعفر طیار در فضای بهشت همراه فرشتگان پرواز می‌کند(۴۱).

چون  حضرت علی«ع» در بستر شهادت قرار گرفت، عباس«ع» را فراخواند و او را به سینه خود چسباند و فرمود: «ولدی و سنقر عینی بک فی یوم القیامه؛(۴۲) : به‌زودی در روز قیامت و سرای جاوید دیدگانم به وجود تو روشن می‌شود.

حضرت امام حسین«ع» بارها و در مناسبت‌های گوناگون در شأن عباس«ع» گوهرافشانی فرموده است، از جمله در عصر عاشورا خطاب به عباس«ع» فرمود: یا عباس ارکب بنفسی یا اخی. جیتی تلقاهم فتقول لهم مالکم: ای عباس، برادرم، جانم فدایت باد. بر مرکب خود سوار شو و برو ببین آنان (دشمنان) را چه شده و چرا چنین می‌کنند؟(۴۳)

در این عبارت، امام حسین«ع» با تعبیری عالی عواطف خود را نسبت به عباس«ع» ابراز می‌دارد و در واقع مقامش را می‌ستاید.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ تاریخ طبری، محمدبن جریر طبری، طبع بیروت، ۱۴۰۶ ق، ج ۳، ص ۳۱۵، الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، بیروت داراحیاء التراث، ح ۲، ص ۵۵۹، شیخ عبدالله بحرانی، قم، مدرسه الامام المهدی، ص ۲۴۳.

۲ـ مقتل مقدم، عبدالرزاق مقرم، قم، بصیرتی، ص ۲۶۲.

۳ـ مقتل الحسین، خوارزمی، قم، مکتبه المفید، ج ۲، ص ۹.

۴ـ مقتل مقدم، ص ۲۹۷.

۵ـ احقاف، ۱۳ و ۱۴.

۶ـ اسوه‌های عاشورا، محمدعلی قطب، ترجمه افتخارزاده، مقدمه امام موسی صدر، ص ۱۰.

۷ـ از جمله این ناصحان مصلحت‌اندیش محمد حنفیه، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر و فرزدق بودند. نک: بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹، مقتل خوارزمی، ج ۱، ص ۱۸۸، شیرالاحزان، ابن نما حلّی، ص ۲۰، انساب الاشراف بلاذری، ج ۳، ص ۱۶۳، کامل ابن اثیر، ج ۳، ص ۲۷۵.

۸ـ بحارالانوار الجامعه لذر الاخبار الاطهار، علامه محمدباقر مجلسی، بیروت، مؤسسه الوفاء، چاپ سوم، ۱۴۰۳ ق، ج ۴، ص ۳۲۶.

۹ـ زندگانی حضرت ابوالفضل عباس، باقر شریف قرشی، ترجمه سیدحسن اسلامی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۷، ص ۲۴.

۱۰ـ تنقیح المثال، علامه مامقانی، تهران، انتشارات جهان، بی‌تا، ج ۲، ص ۱۲۸، الفصول المهمه فی معرفه الائمه، ابن صباغ مالکی، نجف، مطبعه عدل، ۱۳۰۳ هـ ق، ص ۱۲۵، ابصارالعین فی انصار الحسین، مرحوم محمد سماوی، قم، نوید اسلام، ۱۳۶۹، ص ۹۱ـ۹۰.

۱۱ـ انوار نعمانیه، سیدنعمت‌الله جزایری، ج اول، ص ۱۲۴، خصائص العباسیه، محمدابراهیم کرباسی، ص ۹۶.

۱۲ـ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۱۲۸.

۱۳ـ بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۹.

۱۴ـ خصائص العباسیه، ص ۱۰۵، تاریخ طبری، ج ۴، ص ۳۱۵.

۱۵ـ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۱۲۸، مقتل الحسین، مقدم، ص ۳۹۸.

۱۶ـ مستدرک الوسایل، محدث نوری، قم، آل‌البیت، ۱۴۰۷ هـ ق، ج ۲، ص ۶۳۵.

۱۷ـ خصائص العباسیه، ص ۱۰۱ـ۹۹، معالی السبهلین، ج ۱، ص ۴۴۱ و ۴۵۲.

۱۸ـ پرچمدار نینوا، محمد محمدی اشتهاردی، قم، انتشارات مسجد مقدس جمکران، چاپ دوم، ص ۷۶، ۱۳۷۸.

۱۹ـ زندگی حضرت ابوالفضل العباس«ع»، باقر شریف قرشی، ص ۲۶، مأخذ قبل، ص ۷۷ـ۷۶.

۲۰ـ تذکره الشهداء، ملا حبیب‌الله شریف کاشانی، ص ۲۷۰، اعیان الشیعه، سیدمحسن امین، ج ۱، ص ۶۲.

۲۱ـ حشر، ۹.

۲۲ـ اعیان الشیعه، سیدمحسن امین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، ۱۴۰۳، ح ۱، ص ۶۱۰.

۲۳ـ معالی السبطین، ج اول، ص ۴۴۰.

۲۴ـ نفس المهموم، شیخ عباس قمی، تهران، اسلامیه، ۱۳۵۲، ص ۱۷۹.

۲۵ـ پرچمدار نینوا، ص ۸۲، مفاتیح الجنان، زیارت حضرت عباس«ع» در روز عرفه.

۲۶ـ اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۶۰۸، کمل الزیارات، ابن قولویه، نجف، مطبعه مرتضویه، ۱۳۵۶، ص ۲۰۸.

۲۷ـ برگرفته از زیارت حضرت عباس در روز عید فطر و قربان (مفاتیح الجنان).

۲۸ـ پرچمدار نینوا، ص ۸۳.

۲۹ـ پرچمدار کربلا، ص ۷۷.

۳۰ـ پرچمدار نینوا، ص ۷۸.

۳۱ـ ابوالفضل پرچمدار کربلا، صص ۶۹ـ۶۸.

۳۲ـ همان مأخذ، صص ۷۱ـ۶۹.

۳۳ـ همان منبع، صص ۷۳ـ۷۱.

۳۴ـ خصائص العباسیه، صص ۱۰۳ـ۱۰۲، العوالم، ص ۳۴۹، خصال صدوق، ص ۶۸.

۳۵ـ ابوالفضل پرچمدار کربلا، بدرالدین نصیری، تهران، محمدی، ۱۳۵۴، صص ۷۶ـ۷۴.

۳۶ـ المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۰۶، ج ۳، ص ۱۲۶.

۳۷ـ پرچمدار نینوا، صص ۸۶ـ۸۵.

۳۸ـ چهره درخشان قمر بنی‌هاشم ابوالفضل العباس«ع»، علی ربانی خلخالی، ج ۱، صص ۱۴۸ـ۱۴۷.

۳۹ـ معالی السبطین، ج ۱، ص ۴۳۸، کبریت الاحمر، ج ۳، ص ۲۴.

۴۰ـ الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۲۸۴، وقفه الطف، لوط بن یحیی ازدی (ابی مخنف) تحقیق: محمدهادی یوسفی، قم،

۴۱ـ العباس، سید عبدالرزاق مقدم، ص ۷۵.

۴۲ـ معالی السبطین، ج ۱، ص ۴۵۴.

۴۳ـ موسوعه کلمات الامام الحسین«ع»، معهد تحقیقات باقرالعلوم«ع»، قم، دارالمعروف، ۱۴۱۵ هـ ق، ص ۳۹۱.

 

 

 

 

سوتیترها:

 

 

۱٫

 

حضرت عباس«ع» یگانه سرداری است که انسانیت در دلاوری‌ها، تبعیت وی از مقام ولایت و امامت و دیگر صفات برجسته‌اش برای او همانندی نمی‌شناسد. او در نبرد نینوا اراده‌ استوار و وصف‌ناپذیری را از خویش بروز داد و با قلبی مطمئن و آرام و عزمی استوار و پولادین، سپاه خصم دون‌صفت را در موجی از بیم و هراس فرو برد و آنان را در میدان رزم دچار هزیمت ساخت.

 

 

۲٫

حضرت عباس«ع» علاوه بر سلحشوری شگفت‌آور، نمونه کاملی از خصال و مکارم عالی را در نهاد نورانی خود به شکوفایی رسانده بود و اگر کربلا را منظومه‌ای منور تصور کنیم که خورشید پرتوافشان آن حضرت امام حسین«ع» است، او در این مجموعه چون ماه می‌درخشد.

 

 

۳٫

از قول علامه طباطبایی گفته‌اند که استادم عارف بزرگ مرحوم آیت‌الله سیدعلی قاضی طباطبایی فرمود: در هنگام کشف بر من آشکار گردید که وجود مقدس اباعبدالله الحسین«ع» مظهر رحمت الهی است و باب آن حضرت، سقای کربلا، سرحلقه ارباب وفا، باب‌الحوائج ابوالفضل العباس«ع» است. با توجه به این توضیحات به‌خوبی مشخص می‌شود که چرا عباس‌بن علی«ع» را باب‌الحسین«ع» نامیده‌اند.

 

 

 

30نوامبر/16

روش علامه طباطبایی در تفسیر قرآن به قرآن

حضرت آیت‌الله مصباح یزدی

مقدمه

امیدوارم خدای متعال به همه ما توفیق دهد که از این موهبت الهی(یعنی قرآن کریم) که به عنایت خدای متعال و به برکت زحمات پیغمبر اکرم و اهل‌بیت گرامی ایشان «ص» و بعد هم علما و دانشمندان امروز به‌ عنوان یک میراث بسیار گرانبها در اختیار ماست، حداکثر استفاده را ببریم و در پرتو انوار این کتاب الهی، راه سعادت خود و سایر انسان‌ها را بیابیم و به مدد الهی این راه را بپیماییم.

 

مقابله با تفسیر به رأی، انگیزه تألیف تفسیر المیزان

سخن گفتن درباره تفسیر المیزان و مؤلف گرانقدر آن مرحوم علامه بزرگوار آیت‌الله سید محمدحسین طباطبایی تبریزی«ره» کار آسانی نیست، اما به اجمال اشاره می‌کنم که در اطراف این دو موضوع که به هم مربوطند جای مطالعات و تحقیقات بیشتری است که ان‌شاءالله دوستان جوان، پرانرژی، خوش‌ذوق و با نشاط این کارها را دنبال می‌کنند و به نتایج ارزنده‌تری خواهیم رسید.

اما انگیزه مرحوم آیت‌الله طباطبایی برای نوشتن این تفسیر چه بود و اصلاً این اندیشه از کجا شروع شد و چه عاملی باعث شد که ایشان این کار را عهده‌دار شوند و با اینکه زمینه پیشرفت در بسیاری از علوم دیگر در ایشان بود، عمده وقت خویش ـ دست‌کم نیمی از وقت شریف علمی‌شان ـ را صرف این تفسیر کردند؟ ویژگی‌های این تفسیر چه بود؟ مسلماً این ویژگی‌ها تابع آن هدفی بود که ایشان برای این تفسیر در نظر گرفته بودند. ایشان خود برای این تفسیر چه امتیازاتی قائل بودند؟ و سئوال بعد اینکه آیا این اهداف کاملاً تحقق پیدا کردند یا هنوز برای دستیابی به آن اهداف نیاز به کار و تلاش هست؟

ایشان در مقدمه تفسیر المیزان به تاریخچه تفسیر از صدر اسلام تا عصر حاضر اشاره‌ می‌کنند تا نشان دهند که چه گرایش‌هایی در دانش تفسیر پیدا شده، تحقیقات تفسیری چه تحولاتی پیدا کرده، چه مذاهب تفسیری‌ای شکل گرفته‌اند و ویژگی‌ها و نقاط قوت و ضعف هرکدام از آنها چیست. ایشان می‌نویسند که عوامل مختلفی که عمده آن اختلاط فرهنگ‌ها بود، باعث شد مسائل جدیدی برای مسلمانان مطرح شود و چون قرآن کریم مهم‌ترین منبع و اصلی‌ترین خزانه پاسخ‌گویی به مشکلات مسلمانان به شمار می‌رفت، هر گروهی تلاش کرد نیازهای خود را از این کتاب مقدس تأمین کند، اما هرکدام از ایشان در استفاده از این کتاب مقدس بیشتر بر مسائلی تمرکز پیدا کردند که برای خودشان اهمیت داشت و در آن رشته تخصص داشتند.

برای مثال متکلمان تلاش داشتند در باره آیاتی بحث کنند که سئوالات کلامی آنها را پاسخ می‌داد و طرفداران هر مکتبی به‌طور طبیعی آیات را بر اساس درک و پسند خود تفسیر می‌کردند. برای مثال معتزله بیشتر بر آیاتی تأکید می‌کردند که با مذهب خودشان سازگاری داشت و اشاعره بر بخش دیگری از آیات اصرار می‌ورزیدند که عقایدشان را تأیید می‌کرد. همچنین فرهنگ‌های دیگری که احیاناً از مشرق زمین، به‌‌خصوص از فرهنگ هندی به جامعه مسلمانان انتقال یافته بودند، مسائلی را مطرح کرده بودند و متفکران، حل آنها را از آیات قرآن می‌خواستند، اما غالباً گرایش‌های خاص آنها بر استفاده بی‌طرفانه از قرآن کریم غالب می‌شد.

سرانجام نوبت عصر حاضر رسید. در دو قرن اخیر، پیشرفت علوم مادی، تکنولوژی و علوم انسانی در مغرب زمین و ایجاد مذاهب مختلف، برای مسلمان‌ها سئوالات‌ مهمی را مطرح ‌کرد و گروه‌های متأثر از این تحولات، با توجه به گرایشات خاصی که داشتند، سعی‌کردند از قرآن برای تأیید آن گرایش‌ها استفاده کنند.

علامه طباطبایی به نقطه ضعف مشترک همه این مذاهب، یعنی نوعی تفسیر به رأی اشاره می‌کند، به این معنا که کسانی پیش از آنکه نظر قطعی قرآن را از خود قرآن بگیرند، در پی انطباق پسند خود با آیات قرآن بوده‌اند و هستند. این در واقع تفسیر نیست، بلکه تطبیق است

بنده به‌طور شفاهی از مرحوم علامه شنیدم که انحرافاتی که در یک قرن اخیر در بین مسلمانان در زمینه تفسیر پیدا شدند، مهم‌ترین عامل برای پرداختن ایشان به بحث‌های تفسیری بود. شاید بهترین نمونه‌ این نوع تفاسیر در مصر بود که ارتباط نزدیک‌تری با کشورهای اروپایی داشت و فرانسه و بعد سایر کشورهای اروپایی بر آنجا مسلط شدند و مراودات فرهنگی مصری‌ها با اروپا زیاد شد. از جمله دانشجویان خود را برای تحصیل به پاریس ‌فرستادند و اساتید فرانسوی هم به مصر سفر کردند. این امر زمینه گرایش به علوم طبیعی روز و علوم انسانی با دیدگاه‌های غربی را در آنجا  رواج داد و حتی در بین علمای الأزهر اساتیدی که علی‌القاعده باید مدافع اسلام و قرآن می‌بودند، به تفسیر به رأی و تطبیق آیات قرآن بر دستاوردهای علوم غربی، به‌ویژه دستاوردهای علوم تجربی تمایل پیدا کردند.

با رشد این گرایش در کشورهای اسلامی، به‌خصوص در ایران، مرحوم علامه طباطبایی احساس خطر کرد که اگر این روش ادامه پیدا کند، ما ابتدا دستاوردهای علوم غربی را می‌پذیریم و سپس تلاش می‌کنیم آیات قرآن را بر آنها منطبق کنیم.

 

روش تفسیر قرآن به قرآن

به اعتقاد ایشان ما باید از قرآن با روشی متقن استفاده کنیم تا از این‌گونه لغزش‌ها برکنار بمانیم. ایشان این حقیقت را از روش اهل‌بیت«ع» الهام گرفتند که شبهات مطرح شده در باره بعضی از آیات را با آیات دیگری که معنای روشن‌تری دارند، پاسخ می‌دادند و به تعبیر معروف، قرآن را با قرآن تفسیر می‌کردند. علامه تلاش می‌کردند ابهامات آیات قرآن کریم را با استفاده از آیات دیگر برطرف کنند و بزرگ‌ترین ویژگی تفسیر ایشان اتخاذ این روش بود.

با اینکه بیش از نیم قرن از شروع کار ایشان در درس تفسیر و نوشتن تفسیر المیزان با این روش می‌گذرد، هنوز هم برای بسیاری ابهام‌هایی در معنا و مفهوم و چگونگی این روش وجود دارد و با تعجب سئوال می‌کنند که تفسیر قرآن به قرآن به چه معناست؟ بعضی تصور می‌کنند هر جا هر ابهامی داشته باشیم، حتماً آیه دیگری هست که آن ابهام را رفع می‌کند و اگر مطلبی با آیه دیگری روشن نشد، هیچ اعتباری ندارد. لذا با چنین تصوری، این روش را مورد مناقشه قرار می‌دهند و به‌خصوص با استفاده از آرای علمای بزرگ و مفسران قدیم و جدید می‌گویند این کار شدنی نیست و در بسیاری از موارد به مشکل برمی‌خوریم.

بعضی دیگر اندکی مسئله را بسط می‌دهند و با مقداری مسامحه سعی می‌کنند برداشتی را که از آیه‌ای دارند، با برداشت دیگری از آیه دیگر تکمیل کنند و توضیح بدهند، به این معنا که وقتی می‌خواهند ابهامی را از آیه‌ای رفع کنند، به سراغ آیه دیگری می‌روند و اگر آن آیه ابهام داشته باشد و معنای آن روشن نباشد، مسئله دوم را با برداشت شخصی خود حل می‌کنند، در حالی که اگر قرار است خود ما برداشت کنیم، از ابتدا آیه اول را بر اساس برداشت خودمان تفسیر می‌کنیم. چه نیازی به آیات دیگر داریم؟ و اگر این کار صحیح نیست، پس ابهامی را که در آیه دوم هست چگونه برطرف کنیم؟

 

مثالی روشن از روش تفسیر قرآن به قرآن

بد نیست اشاره‌ای به یک مثال واضح از روایات داشته باشیم. در سوره حمد می‌خوانیم: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِم». منظور از « الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ» چه کسانی هستند؟ برخی گفته‌اند مقصود همین نعمت‌های دنیاست و « صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِم» یعنی راه کسانی که ثروت‌های مادی، علوم مادی و صنایع پیشرفته دارند. ما هم در این سوره دعا می‌کنیم که خدا آن راه را به ما نشان بدهد!

اما وقتی به خود قرآن مراجعه می‌کنیم (به‌خصوص به بعضی از روایات)،  قرآن در آیه‌ای می‌فرماید: « وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداء وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَـئِکَ رَفِیقًا»؛(۱) چهار طایفه را اسم می‌برد که اینها « أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» هستند: نبیین، صدیقین، شهدا و صالحین. بعد برای ترغیب دیگران می‌گوید: « وَحَسُنَ أُولَـئِکَ رَفِیقًا»؛ آنها کسانی هستند که خدا نعمت به آنها داده است، اما شما می‌توانید رفیق آنها شوید. اگر می‌خواهید رفیق آنها باشید، راهش این است: « مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِم»: اطاعت از خدا و پیغمبر«ص».

وقتی این دو آیه را کنار هم بگذاریم خیلی واضح نشان می‌دهد که وقتی ما می‌گوییم: « اهْدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِم»، اینان نبیین، صدیقین، شهدا و صالحین هستند. این نعمت‌ها نعمت‌های مادی نیستند. خدا به پیامبرش می‌فرماید: « وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا فِی الاخِرَهِ إِلاَّ مَتاعٌ». نعمت‌های مادی چیزی نیستند که هر روز در سوره حمد پنج مرتبه از خدا بخواهیم آنها را به ما بدهد. قرآن راهی را می‌گوید که ما را به انبیا، صدیقین، شهدا و صالحین ملحق و ترغیبمان ‌کند که رفیق آنها شویم و سعی کنیم با آنها باشیم.

این مصداق روشنی از تفسیر قرآن به قرآن است و مرحوم  علامه طباطبایی چنین روشی را به کار می‌بردند، اما ایشان ادعا نکرده‌اند که این شیوه در باره تمام آیات میسر است

 

اولین گام تفسیر

استفاده از قواعد زبان و اصول عقلایی

آیا هیچ راه دیگری برای تفسیر قرآن غیر از آیات دیگر وجود ندارد؟ ایشان هرگز چنین چیزی نمی‌گوید. پس منظور از این روش این است که تا جایی که ممکن است و تا آنجا که معانی آیات و ارتباط آنها را به‌طور روشن و عقل‌پسند درک می‌کنیم، از خود قرآن برای رفع ابهام از آیات مبهم استفاده کنیم، نه اینکه چیزی را با زحمت و تکلف بر قرآن تحمیل کنیم. آیاتی وجود دارند که وقتی عقلای آشنای به زبان و اصول عقلایی محاوره، آنها را کنار هم می‌گذارند، می‌فهمند که یکی ناظر به دیگری است و آن را تفسیر می‌کنند. تا این گونه آیات را داریم، نباید به سراغ روش دیگری برویم.

در محاورات عقلایی هم وقتی از درس استاد، سخنران یا خطیبب ماهری استفاده می‌کنیم، گاهی با تعبیرات مطلقی برخورد می‌کنیم که معنای واقعی آنها باید با قرائن دیگری از کلام ایشان روشن شود. به عنوان مثال شاید چند مرتبه از حضرت امام«ره» شنیده‌ایم که در باره چند چیز فرموده‌اند که این در رأس امور است. آیا این بدان معناست که این امر مانند نقطه واحدی است و همه چیز تحت‌الشعاع او قرار دارد؟ پس چرا چند چیز را در رأس امور دانستند؟

پاسخ این است که این سخن در  مقام اطلاق نیست. به عبارت دیگر این رأسیت نسبی و اضافی است و نسبت به مطالب مورد بحث بوده است. در چنین مواردی اصول فهم محاورات عرفی اقتضا می‌کند که ما قرائن را در نظر بگیریم.  هر کلامی برای ما انسان‌ها قرائن لفظی یا مقامی دارد که همه می‌فهمند. همچنین قرائن عقلی دارد که احتیاج به دقت دارد و همه متوجه آنها نمی‌شوند،  ولی به هرحال کلام قرائن حافّی دارد که همراه آن کلام‌اند و توجه به آنها برای فهم کلام مفید، بلکه لازم است.

بنابراین روش تفسیر قرآن به قرآن بدان معنا نیست که ما هر آیه‌ای را که بخواهیم بفهمیم باید آیه‌ای دیگری آن را تفسیر کند. گاه معنای یک آیه کاملاً واضح، محکم و صریح است و احتیاج به آیه مفسِر ندارد. در مقابل، گاه معنای آن ابهام دارد که در این صورت به آیات محکم رجوع می‌کنیم و اگر چنین آیه‌ای را نیافتیم، ممکن است قرائنی حاف به کلام باشد که باید آن قرائن را کشف کنیم.

قرائنی هستند که برای همه مردم در همه زمانها قابل درکند که به آنها قرائن عقلی یا قرائن لبّی می‌گویند. در متون دینی باید از این اصول استفاده و سعی کنیم قرائنی را که همراه آن کلام هستند، ولو قرائن عقلی باشند کشف کنیم. البته باید آن قدر واضح باشند که بتوان به آنها اتکا کرد، نه اینکه خودشان احتیاج به چند برهان داشته باشند. یک چنین قرائنی عقلی هستند و می‌توانند به فهم آیه کمک می‌کنند. اگر غیر از این باشد،‌ معلوم می‌شود آیه به خودی خود در مقام بیان جزئیات بیشتر نیست.

 

سوءاستفاده از تفسیر قرآن به قرآن

در قرآن کریم در مواردی متعدد به نماز خواندن دستور داده شده و یا از نمازخوان‌ها ستایش شده است، اما در هیچ آیه‌ای به تعداد رکعات نماز و به جزئیات نماز اشاره نشده است. هیچ آیه‌ای را نمی‌توانیم پیدا کنید که چگونگی یک نماز دو رکعتی را به ما یاد بدهد. آیا این بدان معناست که اصلاً در نماز هیچ شرطی وجود ندارد و همین که اسم نماز بر عملی صدق کند کافی است؟ آیا چون قرآن مطلق گفته است: «أَقِمِ الصَّلاَهَ»، نتیجه می‌گیریم که نماز هیچ شرطی ندارد و همین که نیایش با خدا باشد کافی است؟ اتخاذ این نظرات شاذ در بعضی‌ها این انحراف را به‌ وجود آورده  که قرآن می‌گوید نماز بخوان و با خدا نیایش کن. دیگر رکوع، سجود و شرایط و قرائت آن چگونه باشد در این باره چیزی نمی‌گوید. احکامی که فقهای عظام در رساله‌های عملیه بیان کرده‌اند (مانند اینکه مثلاً حتی یک لحظه بعد از طلوع خورشید هم نماز قضا محسوب می‌شود و امثال اینها) در قرآن نیامده و اعتباری ندارد. تعبیر عوامانه‌اش این است که اینها را آخوندها درست کرده‌اند و مهم نیست نماز به چه زبانی خوانده شود. نیایش به هر زبانی باشد اشکالی ندارد، چون قرآن اصلاً نگفته حتماً به زبان عربی نماز بخوانید. آیا واقعاً این گونه است که چون قرآن در جایی این قیدها را ذکر نکرده، باید بگوییم اینها منظور خدا و قرآن نبوده است؟

آیات در مقام بیان تفصیل احکام نماز نیستند و قرآن تفصیل احکام نماز را به جایی دیگری حواله داده و فرموده است: « وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»(۳) وظیفه پیغمبر است که تفصیل احکام را برای مردم تبیین کند. از این رو پیامبر اکرم (طبق نقل شیعه و سنی) فرموده‌اند: « صَلُّوا کَمَا رَأَیْتُمُونِی أُصَلِّی»؛(۴) آن گونه که من نماز می‌خوانم نماز بخوانید. این حدیث مورد قبول همه است و بر اساس آن باید چگونگی نماز را از پیامبر یاد گرفت.

 

نمونه‌ این انحرافات در زمان ما

این انحراف با انگیزه‌های مختلفی در زمان ما وجود دارد. گاهی به آن تصریح می‌شود و گاهی هم احتیاط می‌کنند و نیت واقعی خود را بیان نمی‌کنند. کسانی هستند که می‌گویند ما باید همه چیز را از قرآن استفاده کنیم و روایات اعتبار ندارند. شواهدی هم می‌آورند که نشان می‌دهد بعضی از روایات جعلی و از اسرائیلات هستند. اما حقیقت این است که با یک موجبه جزئیه نمی‌شود موجبه جزئیه دیگری را اثبات کرد. آنجایی که معلوم شود روایتی سند معتبری ندارد یا از جعلیات است، اعتبار ندارد، اما این بدان معنا نیست که به‌طورکلی روایات را کنار بگذاریم. اگر روایات را کنار بگذاریم چه چیزی از اسلام باقی می‌ماند؟

حدود چهل سال پیش سفری به یکی از شهرهای مهم ایران داشتم که این گرایش در آنجا پیدا شده بود و کسانی می‌گفتند همه چیز را باید از قرآن استفاده کنیم و روایات اعتباری ندارند. شخصی که در این زمینه مقداری کار کرده بود آمده بود تا با ما بحث و مجادله کند. مقدمات جلسه‌ای تشکیل شد و با هم صحبت کردیم. گفت: آقا من سئوالاتی دارم و شما از قرآن به من جواب دهید. گفتم اجازه بدهید من یک سئوال از شما دارم. شما آن را با قرآن جواب بدهید. بعد هرچه بخواهید من جواب می‌دهم. گفت بسیار خوب! گفتم: سگ در اسلام پاک است یا نجس و خوردن گوشت آن حلال است یا حرام؟ گفت معلوم است که سگ نجس‌العین است و خوردن گوشت آن حرام است. گفتم: از قرآن این را اثبات کن. گفت این از واضحات است. گفتم بنا شد ما واضحات و همه چیز را با قرآن اثبات کنیم. گفت: نه مقصودم این نیست. گفتم: من با قرآن برای شما اثبات می‌کنم که اصلاً گوشت سگ حلال است. گفت: این چه حرفی است؟ گفتم: اَعوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم . قُل لَّا أَجِدُ فِی مَا أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّمًا عَلَی طَاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلَّا أَن یَکُونَ مَیْتَهً أَوْ دَمًا مَّسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقًا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِه»؛(۵) ما چهار چیز حرام داریم: گوشت خوک، میته، خون و چیزهایی که برای بت‌ها قربانی یا به نام آنها ذبح می‌شوند. در بین گوشت‌ها همین چهار تا حرام است. در این آیه اشاره‌ای به گوشت سگ نشده است. حتی می‌گوید اصلاً من نمی‌یابم چیزی را که حرام است مگر این چهار چیز. گوشت سگ از اینها نیست. پس طبق منطق شما، معلوم می‌شود گوشت سگ حلال است. دیگر نتوانست حرفی بزند. گفتم: هرجا با هر آیه‌ای شما اثبات کردید که گوشت سگ حرام است، من هم هر سئوالی  که کردی از آیه کنار آن مطلب شما را ثابت می‌کنم.

چند روز پیش در حرم امام رضا «ع» آقایی آمد و سئوال کرد که ما در قرآن دستور داریم که بر پیامبر صلوات بفرستیم: « أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا»؛ اما چه دلیلی داریم که باید بر آل پیامبر هم صلوات بفرستیم؟ گفتم: چه دلیلی داریم که نماز صبح دو رکعت است؟ همان آیه‌ای که گفته است نماز صبح دو رکعت است، کنارش هم نوشته که باید بر اهل‌بیت«ع» هم صلوات بفرستید.

 

نقش معصومین در تفسیر قرآن

خود قرآن می‌فرماید: « وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِم»؛(۶) تلاوت کردن آیه یک حرف است، تبیین و تفسیر آیات مطلب دیگری است. یک وظیفه پیامبر این است که آنچه را که بر او نازل می‌شود تلاوت کند و بگوید این آیه بر من نازل شد: « یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِه». اما «یعَلِّمُهُم» یعنی چه؟یعنی  پیامبر غیر از تلاوت و ابلاغ متن آیات، وظیفه تبیین آنها را هم بر عهده دارد. باید جزئیات آن و تفاسیر آن را بیان کند. اگر قرار بود قرآن همه اینها را بیان کند یک دائره المعارف صد جلدی می‌شد و این برخلاف حکمت الهی بود. خود قرآن می گوید باید به پیامبر مراجعه کنید، و خود پیغمبر اکرم به نقل متواتر شیعه و سنی، می‌فرماید: « انِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی»، و در کنار قرآن، عترت را ذکر می فرماید. به دلیل همان آیه‌ای که می‌فرماید: « وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوه»، وقتی می‌گوید من برای شما عترتم را معرفی می‌کنم که از آنها اطاعت کنید، باید از عترت او هم اطاعت کنیم. اینها برای ما سند هستند.

اما اگر بگوییم « حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّه»، و هر چه در قرآن هست قبول داریم و هیچ چیز دیگری را قبول نداریم، باید گوشت سگ را هم بخوریم و خوردن چیزهای فراوان دیگری را هم باید جایز و حلال بدانیم.

آیا وقتی مرحوم علامه طباطبایی می‌فرماید ما باید به خود قرآن استناد کنیم، یعنی روایات و قرائن را کنار بگذاریم؟ آیا احتمال داده می‌شود که ایشان چنین منظوری داشته‌اند؟ آیا وقتی قرآن می‌فرماید: « وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُون» یا « وَ آتُوا الزَّکوهَ» زکات به چه معنا و چه مقدار است؟ کسی که فرضاً روزی یک میلیارد دلار درآمد دارد،‌ اگر در سال یک دلار بدهد آیا زکات داده است و این تکلیف از عهده‌اش برداشته می-شود؟  اگر مسلمانی چنین ثروت کلانی داشت و سالی یک دلار انفاق کرد، آیا می‌تواند بگوید آیه « آتُوا الزَّکوهَ» فقط گفته زکات بدهید، ولی مقداری را برای آن مشخص نکرده است؟

حقیقت این است که تفسیر این آیه را باید از جای دیگر فهمید.

در روایات ما به این نکته‌ها اشاره شده است. گاهی در باره این مسائل از ائمه اطهار «ع» سئوال می‌کردند و حضرات معصومین می‌فرمودند همان طور که قرآن اصل نماز و زکات را بیان کرده و تفصیل آن را به عهده پیغمبر گذاشته است، مسائل دیگری هم هستند که قرآن اصل آنها را بیان کرده و در مقام بیان تفصیل آن نبوده است. در چنین مواردی نمی‌توان گفت باید برای فهم  این آیه از جای دیگری از قرآن استفاده کرد. فهم یک آیه، فهم چیزی است که آن آیه در مقام بیان آن است. پس اگر برای تفسیر قرآن از روایات استفاده کنیم بدین معناست که برای تبیین و تفصیل تعالیم و احکامش از آنها استفاده کرده‌ایم.

 

لزوم استفاده از قرائن در فهم قرآن

درباره قرائن زمانی هم امر به همین‌گونه است. قرآن کریم می‌فرماید: «وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَال»؛(۷) صبح از خانه برای سامان دادن وضع جنگ بیرون آمدی. این آیه مربوط به چه روزی است؟ هیچ جای قران آن را مشخص نکرده است. اما آن وقت که نازل شد همه فهمیدند که این آیات مربوط به جنگ احد است. آیا اگر بخواهیم بفهمیم « وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِک» چه روزی بوده، باید حتما آیه‌ای پیدا کنیم که آن روز را مشخص کند؟ نه، این آیه در مقام بیان آن روز نیست. برای آنهایی که در آن زمان بودند مشخص بود که مقصود چه زمانی است، اما این آیه نمی‌خواهد به ما بفهماند که در چه روزی جنگ احد واقع شد. آنچه را که این آیه در مقام بیان آن است یا خودش بیان می‌کند، یا اگر ابهامی داشته باشد آیه دیگری بیان می‌کند. اما برای درک نکته‌های دیگری که در اطراف آن موضوع وجود دارد و ما می‌خواهیم از آنها استفاده کنیم لازم نیست حتماً از آیات دیگر استفاده کرد، بلکه آنها را می‌توان از بیانات خود پیغمبر اکرم«ص» یا از بیانات اهل‌بیت«ع» ایشان و گاهی از شواهد تاریخی قطعی و… استفاده کرد. همه آنها هم حجت و هم معتبر و در جای خود ارزشمندند و باید آنها را یاد گرفت و استفاده کرد، اما نه به عنوان تفسیر این آیه. تفسیر این آیه در همان حدی است که آن آیه می‌خواهد با همان جمله به ما القا کند.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ نساء، ۶۹

۲ـ رعد، ۲۶

۳ـ نحل، ۴۴

۴ـ بحارالانوار، ج۸۲، ص۲۷۹

۵ـ انعام، ۱۴۵

۶ـ نحل، ۴۴

۷ـ آل‌عمران، ۱۲۱

 

 

سوتیترها:ا

 

۱٫

در دو قرن اخیر، پیشرفت علوم مادی، تکنولوژی و علوم انسانی در مغرب زمین و ایجاد مذاهب مختلف، طبعاً برای مسلمان‌ها سئوالات‌ مهمی را مطرح می‌کرد و گروه‌های متأثر از این تحولات، با توجه به گرایشات خاصی که داشتند، سعی‌کردند از قرآن برای تأیید آن گرایش‌ها استفاده کنند.

 

۲٫

 

علامه طباطبایی به نقطه ضعف مشترک همه این مذاهب، یعنی نوعی تفسیر به رأی اشاره می‌کند، به این معنا که کسانی پیش از آنکه نظر قطعی قرآن را از خود قرآن بگیرند، در پی انطباق پسند خود با آیات بودند. این در واقع تفسیر نیست، بلکه تطبیق است.

 

 

۳٫

به اعتقاد علامه طباطبائی ما باید از قرآن با روشی متقن استفاده کنیم تا از این‌گونه لغزش‌ها برکنار بمانیم. ایشان این حقیقت را از روش اهل‌بیت «ع» الهام گرفتند که شبهات مطرح شده درباره بعضی از آیات را با آیات دیگری که معنای روشن‌تری دارند، پاسخ می‌دادند و به تعبیر معروف، قرآن را با قرآن تفسیر می‌کردند.

 

 

۴٫

در بعضی‌ها این انحراف  به ‌وجود آمده  که قرآن می‌گوید: نماز بخوان و با خدا نیایش کن. دیگر رکوع، سجود و شرایط و قرائت آن چگونه باشد در این باره چیزی نمی‌گوید.و مهم نیست نماز به چه زبانی خوانده شود،.چون قرآن اصلاً نگفته حتماً به زبان عربی نماز بخوانید. آیا واقعاً این گونه است که چون قرآن در جایی این قیدها را ذکر نکرده، باید بگوییم اینها منظور خدا و قرآن نبوده است؟

 

 

30نوامبر/16

با عمل امیدوار باش

 

 

 

حجت‌الاسلام‌والمسلمین محمد تقدیری

در بخش‌های قبلی این مقاله با طرح یکی از سرمایه‌های روانی انسان یعنی امید وآرزو، سعی در بررسی موشکافانه آن کردیم  تا از این رهگذر برای مشکلات روحی و روانی نسل حاضر پیشنهادات و راه‌حل‌های راه‌گشایی را ارائه نماییم.

اکنون بحث را از زاویه‌ای دیگر بررسی می‌نماییم.

 

انواع خوش‌بینی به آینده

مثبت‌گرایی وخوش‌بینی نسبت  به هر چیزی نیکوست و موجب انبساط خاطر وایجاد انگیزه وحرکت می‌شود، مگر مواردی که استثناء شده باشند، مانند موارد فریبنده واشیا و اشخاصی که با ظاهرسازی ودورنگی، قصد اغفال و ضربه‌زدن دارند؛ به‌این دلیل در معارف ‌اسلامی به مفاهیم و معارف امیدبخش توجه و توصیه شده و از آنها برای درمان‌های روحی استفاده شده است.

اما خوش‌بینی وتکیه به آینده و لذت بردن از آن شرایطی دارد. انسان به دلیل برخورداری از روح بلند می‌تواند تا بی‌نهایت پرواز کند و در افق‌های دور و آینده‌ نادیدنی، کاخ‌هایی از خواسته‌ها و مطلوبات خود بسازد. اگر می‌شد به‌این سادگی و صرفاً با یک تصویر ذهنی به همه خواسته‌ها رسید که هیچ انسانی نیازمند فعالیت نبود. در حالی‌که جهان مادی، جهان محدودیت است و برای تحقق هر خواسته‌ای علاوه بر نقشه و تصویر ذهنی، تلاش و فعالیت ضرورت دارند. از سوی دیگر مگر جهان و امکانات آن تا چه اندازه در اختیار انسان است؟ آیا به اندازه‌ای هست که فرد با یک آرزو وخواسته بتواند برای  همه اسباب و شرایط حساب باز کند؟

این نکات، موجب تفکیک مثبت‌اندیشی‌ها وخوش‌بینی‌ها به دوقسم واقع‌گرایانه وغیرواقعی می‌شود.

 

خوش‌بینی واقع گرایانه (امید و رجا)

ارزش امید و توصیه به امیدواری

در آیات و روایات به «امید» اشارات فراوانی شده است. در اخلاق نیز در مدح امید سخن ‌رانده شده و از آن برای درمان بیماری‌های اخلاقی و روانی مانند نومیدی و خوف زیاد استفاده کرده‌اند.

امام صادق «ع» در روایت بلندی در شمارش سپاهیان عقل وجهل، فرموده‌اند: «والرجاء وضده القنوط: امید، چهارمین لشکر عقل و قنوط، چهارمین لشکر جهل است.»

امید و آرزو از بهترین و شیرین‌ترین هدیه‌های معنوی و سازنده خداوند است، هم او که فرمود: «وَرَحمَتِی وَسِعَت کُلَّ شَیءٍ : و رحمتم همه چیز را فراگرفته‏.»

و نیز فرمود: «لاتقنَطوا مِن رحمتِ‌الله : از رحمت خداوند نومید نشوید.» و در واقع حیات را به انسان بخشید. اگر کسی به بهبودی وضعش و به نتایج شایسته‌ای که برای اعمال نیکش بدو باز می‌گردد، امید نداشته باشد، نه برای دنیا کاری انجام می‌دهد، نه برای آخرت.

امام علی«ع» در کلامی فرمود:«کُلُّ‌راجٍ طالبُ و کُلُّ‌خائِفٍ هاربٌٍ: هر امیدواری جوینده است و هر بیمناکی گریزان‌است.» اگر انسان امیدی به یاری خداوند نداشته باشد، پیوسته در دام خشم و یأس گرفتار و همواره مضطرب است و هیچ قدمی نمی‌تواند برای خوش‌بختی خود و دیگران بردارد.

امید واقعی با خیال‌پردازی‌ واهی تفاوت دارد. خوش‌خیالی‌های غیرواقع بینانه، موجب خسران و پشیمانی می‌شوند. امید به آینده به فلسفه زندگی ربط دارد. کسانی که فلسفۀ زندگی خود را بر مبنای پوچ‌گرایی قرار می‌دهند، ناامیدی را به دیگران القا می‌کنند.

فلسفه‌های ساخت ذهن بشر، زائیده ذهن محدودی هستند که بدون آگاهی از آینده، امید یا ناامیدی را القا می‌کنند. این ادیان الهی هستند که می‌توانند در پرتو ایمان، پرهیزکاری و عمل صالح، نویدبخش امید به آینده باشند. تنها آفریننده از آینده خبر دارد و تنها اوست که می‌تواند به مؤمنان بشارت امید به آینده و به کافران انذار دهد.

بنابراین امید به آینده به مشیت الهی مربوط می‌شود. مشیت الهی بر این قرار گرفته است که کسانی که در مسیر الهی قرار دارند، امیدوار به پیروزی و رستگاری باشند، لذا کسی غیر از حضرت حق نمی‌تواند نویدبخش امید به آینده باشد. لذت‌پرستی در نهایت به پوچی منجر می‌شود و انسان به‌ناگزیر باید لذت‌های مادی را رها کند.

از این‌ رو امید به آینده با معنویت پیوند می‌خورد. مبنای معنوی برای امید به آینده در قرآن به‌خوبی جلوه‌گر است. آیات، سوره‌ها، قصص و امثال قرآنی، برای صالحان، مؤمنان، صابران و پرهیزگاران بیانگر امید به آینده هستند. کسب فضائل و ترک رذائل، نویدبخش امید به آینده هستند و این دو باید پا به‌ پای هم پیش بروند.

انسان در پرتو قرآن، موجودی ابدی ‌است و دنیا پلی ‌است برای رسیدن به زندگی جاوید. قرآن بارها تأکید کرده است که زندگی اخروی بهتر از دنیای زودگذر است.

جهان آفرینش بر مبنای عدل الهی قرار بنا شده است، ایمان به عدالت خداوند، موجب پرهیزگاری و پرهیزگاری، موجب نجات می‌شود. در قرآن بارها تکرار شده است که «العَاقِبَهُ لِلمُتَّقِینَ: سرانجام از آنِ پرهیزگاران است»؛ بنابراین امید به آینده نیز در گرو پرهیزگاری ‌است.

انسان به‌طور تصادفی به این جهان نیامده است. عالم محضر خداست. ذره‌ای کار خوب و بد از دید خداوند پنهان نمی‌ماند و همه چیز ثبت و ضبط می‌شود. قرآن سئوال می‌کند که آیا انسان نمی‌داند که خداوند او را می‌بیند؟ از این رو امید به آینده مبتنی بر جهان‌بینی توحیدی است.

در قرآن مثال‌ها و نمونه‌های فراوانی در زمینه امید به آینده وجود دارند، از جمله سورۀ یوسف. داستان حضرت یوسف «ع» نمونه‌ای است برای امید به آینده در سایه صبر و پایداری در راه حق. این سوره نشان می‌دهد که چگونه یوسف «ع» از قعر چاه به اوج عزت ‌رسید؛ چگونه حسادت برادران موجب ذلت آنها ‌شد؛ چگونه خویشتنداری یوسف «ع» سرانجامی نیکو را برای او به ارمغان می‌آورد و چگونه مکر و حیلۀ زلیخا، موجب ذلت او ‌شد. این داستان بیانگر نشیب و فرازهای زمانه و پیروزی نهائی حق و ناپایداری باطل و حق بودن وعده الهی ‌است. (لقمان، ۳۴، ۳۳)

در اندیشۀ قرآنی،« یأس» از جنود شیطان و امید از جنودالله است. ‌کسی که به خدا اعتماد می‌کند و تکیه‌گاه خود را خدا قرار می‌دهد، پیروز نهائی ‌است و هرکسی که به غیر خدا دل می‌بندد، زیانکار است. در اندیشۀ قرآنی، انسان موجودی است بین خوف و رجا. اگر خوف او زیاد شود، امید به آینده را از دست می‌دهد و اگر رجای او زیاد شود، سرکش و عصیانگر خواهد شد. خوف از عذاب ‌الهی، خوف ممدوح است و موجب اصلاح خود و دیگران می‌شود و امید به آینده را به وجود می‌آورد. خوف از غیر خدا، خوف مذموم است و موجب اضطراب و تزلزل می‌شود.

برای تداوم حیات به گوهر امید و آرزو نیازمندیم. حتی در برخی از روایات توصیه شده است در زمانی که امید نداریم، امیدوار باشیم.

پیامبر خدا «ص» فرمودند: «کُن لِما لا تَرجُو أرجى مِنکَ لِما تَرجُو ؛ فإنّ أخِی موسى بنَ عِمرانَ ذَهَبَ لِیَقتَبِسَ نارا فَکَلَّمَهُ رَبُّهُ عزّوجلّ : به‌ آنچه امیدش را ندارى امیدوارتر باش از آنچه به آن امید دارى؛ چه برادرم موسى‌بن عمران رفت که آتش بیاورد، اما خداوند عزّ و جلّ با او سخن گفت.»

وامام علی «ع» در روایتی در تکمیل حدیث فوق فرمود: «و خَرَجَت مَلِکَهُ سَبَأٍ فَأسلَمَت مَع سُلیمانَ علیه السلام، وخَرَجَ سَحَرَهُ فِرعَونَ یَطلُبُونَ العِزَّهَ لِفِرعَونَ فَرَجَعُوا مُؤمِنِینَ: ملکه سبا نیز از کشور خود بیرون آمد، اما به دست سلیمان «ع» مسلمان شد و جادوگران فرعون براى تقویت قدرت فرعون بیرون آمدند، اما[به خدا]ایمان آوردند و برگشتند.»

امید نیرویی هیجانی ‌است که تخیل را به سمت چیزهای مثبت هدایت می‌کند. امید به ما انرژی می‌دهد و مجهزمان می‌کند و مانند ماده‌ای انرژی‌زا برای کار و فعالیت عمل می‌کند. از آنجا که امید مستقیماً با میزان اعتماد ما ارتباط دارد، به ما الهام می‌دهد که هدفمان را بالاتر بگیریم، تلاش بیشتری کنیم و قدرت مقاومت بیشتری داشته باشیم.

ما تحت تاثیر امید به جای محدودیت‌ها، از دست دادن‌ها و ترس‌ها به امکان‌ها، پاسخ‌ها و راه حل‌ها می‌اندیشیم. این گرایش ذهنی مثبت، زمینه باارزشی برای تلاشمان در یافتن راه‌حل مشکلات به وجود می‌آورد. امید همچنین به ما انعطاف‌پذیری و نشاط و توانایی خلاصی از ضربات زندگی‌ را می‌دهد.

پژوهش‌های روان‌شناختی نشان می‌دهند که امید به مردم کمک می‌کند تا از پس مشاغل دشوار برآیند، بیماری‌های سخت را تحمل و از افسردگی اجتناب کنند و موفق‌تر شوند.

اگر به لباس، خوراک، انسان و درختان و گیاهان دقت کنیم، این سئوال به ذهن می‌آید که چرا خداوند مواد اولیه آنها را خلق کرد و لباس و خوراک آماده را خلق نکرد و تغییر و تبدیل و کاشت و داشت آن را به عهده بشر گذاشت؟

پاسخ این ‌است که آماده بودن همه چیز مساوی است با خالی شدن زندگی از تحرک و تلاش و اگر زندگی از تحرک و تلاش خالی شود، کسالت و ملال انسان را فرا می‌گیرد.

هیجان و نشاط زندگی در کار و کوشش است، لذا امور دنیا به گونه‌ای تنظیم شده‌اند که میدان وسیعی برای تلاش لذت‌بخش آدمی فراهم آمده است.

امید مانند خون در بدن است که اگر نباشد، زندگی امکان‌پذیر نیست. با امید، وسعت نظر پیدا می‌شود، نگاه انسان فراگیر می‌شود و می‌تواند آینده‌ را روشن ببیند.

خداوند در قرآن می‌فرماید: «وَ مَا تَدرِى نَفسٌ مَّا ذَا تَکسِبُ غَدًا وَ مَا تَدرِى نَفسُ  بِأَىّ‏ِ أَرضٍ تَمُوتُ  إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیر : و هیچ کسی نمى‏داند فردا چه به دست مى‏آورد و هیچ‌‌کسی نمى‏داند در چه سرزمینى مى‏میرد؟ خداوند عالم و آگاه است.»

مصلحت مردم در این است که آینده خود را ندانند و از فردای خویش بی اطلاع باشند تا چراغ امید در نهادشان فروزان بماند و چرخ‌های عظیم اجتماع را با نیروی امید بگردانند. اگر کسی بداند دو سال دیگر به مرضی مبتلا می‌شود که پیشگیری و درمانش غیر ممکن است و قطعاً در اثر آن می‌میرد، از امروز خود را مرده می‌پندارد و افسرده و دلسرد می‌شود، ولی اگر بر اثر ناآگاهی و بی‌خبری از آینده‌، تمام دو سال را با امید به عمر طولانی‌تر زندگی کند، خوشدل و شادمان خواهد بود و وظائف خود را درست انجام خواهد داد.

در معارف دینی، قیامت، مرگ، ظهور امام عصر (عج)، مکان مرگ ، شب ‌قدر و… مخفی نگه داشته‌اند تا مومن با انگیزه و امید به تلاش و فعالیت بپردازد، زیرا اگر موارد فوق مشخص باشند و انسان وقت زیادی داشته باشد، به غفلت، تسویف و تأخیر توبه دچار می‌شود. اگر هم فرصت نداشته باشد، به یأس و ناامیدی و سپس تجرّی و انکار و تهّور در انجام گناهان مبتلا می‌شود.

بدین جهت مبارزه اسلام  با جادوگری، کاهنی، سحر، غیب‌گویی و فال‌گیری و هر‌گونه عملی که ادعای خبررسانی از آینده را داشته باشد، شاید بی‌ارتباط با این مسئله نباشد.

هیثم ‌بن واقد می‌گوید: «به حضرت امام صادق «ع» عرض کردم بین ما اهالی جزیره، مردی‌ است که گاهی اشخاص در باره مالی که به دزدی رفته یا مفقود شده از او سئوال می‌کنند و او خبر می‌دهد. آیا مجازیم در این‌قبیل موارد از او پرسش کنیم. حضرت جواب دادند که رسول اکرم«ص» فرموده است:

«منَ مشی الی ساحرٍ او کاهِنٍ او کذّابٍ یُصَدّقُهُ بما یقولُ فَقَد کَفَربما انزَلَ الله منِ کتاب: کسی‌که نزد ساحر یا کاهن یا کذاب برود و گفته او را تلقی به قبول کند، با این عمل به کتابی که از طرف خداوند نازل شده است، کافر گردیده است».

از آنجا ‌که امید به آینده به نوع نگرش انسان به اسباب وعلل و میزان و نوع تاثیر علل غیرالله در هستی بستگی دارد، لذا در قرآن از امید و رجای حقیقی که همان امید به خداست سخن به میان آمده و مورد ستایش قرار گرفته است وخوش‌بینی‌هایی که باتکیه به انسان‌ها و دلبستگی به تاثیر طبیعت و زمان در آینده ایجاد شده، مورد نکوهش قرار گرفته است.

پیامبر اکرم«ص» واﺋﻤﻪ معصومین«ع» که راهنمای مردم در رسیدن به کمال و درمانگر دردهای آنان هستند، مانند همه زمینه‌های هدایت، برای تشویق و خوش‌بینی انسان‌ها به آینده،  علاوه بر اینکه خود با صبر در مشکلات و امید به پیروزی وآینده بهتر، الگوی امت بوده‌اند، با کلام خود که از کلام وحی الهام گرفته شده‌اند، فرمایشات گهرباری را فرموده‌ و آنها را هدایت کرده‌اند.

امید، رحمت است

پیامبرخدا«ص» فرمودند: «اِنمَّا الأملُ رحمۀ من الله لِامّتی، لولا الأمل ما أرضَعَت امٌ وَلَداً ولاغَرَسَ غارسٌ شجراً : آرزو در حقیقت رحمتی از جانب خداوند برای امت من است. اگر آرزو نبود، هیچ مادری فرزندش را  شیر نمی‌داد و هیچ باغبانی نهالی نمی‌کاشت».

 

  • امید،فطری است

فطری بودن به این معنی است که بود و نبودش به دست ما نیست. از لحظه تولد تا زمانی که اجل فرا ‌نرسیده، برق امید در زندگی به عنوان یک قوه درونی و حرکت‌‌آفرین جاری ‌است و تا چرخ حیات گردش دارد‌، آرزو و امید نیز هست.

امام علی«ع» در مورد ضروری بودن امید و آرزو فرمودند: «لا تَخلوا النفّسُ مِنَ الأملِ حتّی تَدخُلَ فیِ الأجل: وجود آدمی تا آن‌زمان که مرگش فرا نرسد از آرزو خالی نمی‌ماند.»

انسان ذاتاً در جستجوی کمال مطلق است بدین جهت، آرزوهای او حد و حصر ندارند.

همچنین فرمودند: «الامالُ لا تنتَهی : آرزوها پایان ندارند.»

ونیز فرمودند: «اَبعدُ الاَشیاءِِالاملُ : دورترین چیزها آرزوست.»

 

  • آرزو،رفیق و همدم است

امام علی«ع» فرمودند:«الأمل ُرفیقٌ مونسٌ : آرزو، همراهی همدم است»

و نیز: «ببلوغ الأمل یهونُ رکوبُ الاهوال: با (امید) رسیدن به آرزوهاست که به پیشواز خطرها رفتن آسان می‌شود.»

روزی حضرت عیسی«ع» نشسته بودند و پیرمردی با بیل خود سرگرم کار بود و زمین را شخم می‌زد. حضرت عیسی «ع» فرمودند: «خدایا، آرزو را از او بر گیر». پیرمرد همان لحظه بیل را زمین گذاشت و دراز کشید. ساعتی گذشت و حضرت عیسی«ع» فرمودند: «خدایا! آرزو را به او بازگردان». آن پیرمرد بی‌درنگ برخاست و به ‌کار  پرداخت. حضرت عیسی«ع» به او فرمودند: «چه‌ شد که کار می‌کردی و بیلت را انداختی و ساعتی دراز کشیدی. سپس دو باره برخاستی و به کار پرداختی؟» پیرمرد گفت: همان ‌طور که مشغول کار بودم، نفسم به من گفت تا کی کار می‌کنی؟ دیگر پیر و سالخورده شده‌‌ای؟ پس بیل را انداختم و دراز کشیدم. سپس نفسم به من گفت به خدا سوگند تا زنده‌ای باید کار کنی. برخاستم و بیلم را برداشتم».

امام علی«ع» در دعای کمیل می‌فرمایند: «ام کیف تؤلِمُهُ النّارُ و هُوَ یَأمُلُ فَضلَکَ و رَحمَتَک: چگونه آتش او را اذیت کند درحالی‌که به فضل و رحمت تو امیدوار است.»

در اسلام بر حفظ «امید» تاکید شده است و تمام برنامه‌ها و تعلیمات اسلامی به انسان روح امید و حرکت می‌دهند و او را از ایستایی و بی‌تحرکی و یأس نهی می‌کنند. وقتی حضرت یعقوب«ع» به فرزندانشان دستور می‌دهند به سوی مصر حرکت کنند، به آنان می‌گویند که از یوسف«ع» و برادرش بنیامین جستجو کنند. از آنجا که فرزندان اطمینان داشتند که یوسف در چاه از بین رفته است، از این توصیه پدر تعجب کردند. حضرت یعقوب«ع» به آنان سفارش کردند: «از رحمت خدا مأیوس نشوید که از رحمت خدا جز قوم کافر مأیوس نمی‌شوند».

هیچ صاحب ایمانی نباید از رحمت خدا مأیوس شود، زیرا نومیدی از رحمت حق در حقیقت محدود برشمردن قدرت خداوند و کفر به احاطه واسعه رحمت اوست.

انسان مومن همواره به فضل و رحمت خداوند امیدوار است و هر چند در ظاهر سختی‌هایی می‌بیند، ولی زمینگیر نمی‌شود، بلکه دشواری‌ها را مقدمه گشایش در کارها می‌داند؛ از همین رو پیامبران و اولیای الهی هرگز از مشکلات نهراسیدند و مسیر الهی را ادامه دادند، اما انسان‌های تربیت نایافته با کمترین بدى‌ای که به آنها مى‏رسد، از همه‌چیز مایوس مى‏شوند: «اذا مسَّهُ الشَّرُ کانَ یؤسا».

امام سجاد«ع» در دعائی از خداوند می‌خواهند: «اللّهُمَّ ربَّ العالَمِینَ…أسألُکَ …مِنَ الآمالِ أوفَقَها : بارخدایا! اى پروردگار جهانیان! …از تو مناسب‌ترین آرزو را خواهانم».

 

سوتیترها:

۱٫

اما خوش‌بینی وتکیه به آینده و لذت بردن از آن شرایطی دارد. انسان به دلیل برخورداری از روح بلند می‌تواند تا بی‌نهایت پرواز کند و در افق‌های دور و آینده‌ نادیدنی، کاخ‌هایی از خواسته‌ها و مطلوبات خود بسازد. اگر می‌شد به‌این سادگی و صرفاً با یک تصویر ذهنی به همه خواسته‌ها رسید که هیچ انسانی نیازمند فعالیت نبود.

 

 

۲٫

در اندیشۀ قرآنی،« یأس» از جنود شیطان و امید از جنودالله است. ‌کسی که به خدا اعتماد می‌کند و تکیه‌گاه خود را خدا قرار می‌دهد، پیروز نهائی ‌است و هرکسی که به غیر خدا دل می‌بندد، زیانکار است. در اندیشۀ قرآنی، انسان موجودی است بین خوف و رجا. اگر خوف او زیاد شود، امید به آینده را از دست می‌دهد و اگر رجای او زیاد شود، سرکش و عصیانگر خواهد شد.

 

 

30نوامبر/16

فریضه شهید!

دکتر محمدصادق کوشکی

۱ـ در احوالات سالار شهیدان آمده که در هنگام استیلای لشکر اشقیا هر کس با هر آنچه داشت زخمی بر پیکر مبارک ایشان وارد آورد! نیزه‌دار با نیزه و شمشیردار با شمشیر و آنانی که هیچ نداشتند با سنگ! ظاهراً حکایت فریضه امر به معروف و نهی از منکر (که به حق می‌توان آن را فریضه‌ای حسینی نامید!) در روزگار ما نیز همچون سرنوشت سیدالشهدا«ع» در عصر عاشورا شده و هریک از معاندین و منافقین و جهالین به هر شکلی که می‌توانند لطمه و آسیب و جراحتی بر پیکره نیمه‌جان این فریضه مظلوم و مغفول وارد کرده و قصد نابودی آن را دارند!

۲ـ به عقل حتی شیطان نیز خطور نمی‌کرد که می‌شود حادثه اسیدپاشی اصفهان را به ابزاری برای تهاجم به فریضه امر به معروف و نهی از منکر تبدیل و مهاجم شرور اسیدپاش را امر به معروف و ناهی از منکر قلمداد کرده و در سر مقاله روزنامه‌ها نتیجه گرفت؛ چون سرانجام امر به معروف و نهی از منکر وقوع حوادثی مانند اسیدپاشی است، پس این فریضه باید تعطیل و متوقف شود! آیا جز معاندین با دین کسی می‌تواند اینگونه به یک فریضه الهی و معتقدان به آن بهتان بزند؟

کسانی که این حادثه را به نهی از منکر و امر به معروف منتسب کردند، چقدر باید کینه عمیقی نسبت به دین و فرایض آن به ویژه «امر به معروف و نهی از منکر» داشته باشند تا با وقاحت تمام دست به چنین رفتاری زده و در ناجوانمردانه‌ترین شکل، این فریضه مظلوم دینی را هدف قلم‌های فاسد و زهرآگین خود قرار دهند؟

۳ـ حجم انبوه مصاحبه‌ها، سرمقاله‌ها، خبرها و خبرپراکنی‌هایی که در چند ماه اخیر در مطبوعات لامذهب داخلی و فضای مجازی برای تخریب و تضعیف و حتی تعطیل «امر به معروف و نهی از منکر» به کار گرفته شده و حرکت هماهنگ متولیان این تهاجم (از قلم به مزدان داخلی تا بهائیان بی‌بی‌سی!) نشان از آن دارد که دشمنان دین و انقلاب اسلامی از احیاء و ترویج احتمالی این فریضه در کشور چنان ترسیده‌اند که از همه ابزارها برای پیشگیری از این امر استفاده و هر اقدامی در این زمینه را مجاز می‌دانند.

۴ـ اینکه چرا این تهاجم حساب‌شده و هماهنگ علیه این فریضه الهی راه‌اندازی شده (و چرا مثلاً علیه خود دین‌داری چنین هجمه هماهنگ و شرورانه‌ای رخ نداده؟) به این نکته بازمی‌گردد که احیا و اجرای امر به معروف و نهی از منکر در جامعه ضامن تداوم حیات دین در عرصه جامعه و حاکمیت است و تعطیل و حذف این فریضه زمینه را برای حذف حکومت دین و حاکمیت دین و قانون الهی بر جامعه کاملاً مساعد خواهد نمود. طبیعی است که در جامعه‌ای مانند ایران هجوم به دین و دین‌داری نه ممکن است و نه نتیجه چندانی در پی خواهد داشت، لذا دشمنان دین و حاکمیت دینی برای دستیابی به هدف اصلی خود (نابودی دین و حکومت دینی در کشور) به فریضه‌ای یورش آورده‌اند که ضامن بقای اسلامیت نظام و حاکمیت دین است و طبیعی است که تهاجم به فریضه‌ای مظلوم مانند نهی از منکر و امر به معروف حساسیت چندانی در بین جامعه و حتی مسئولان ایجاد نکند، ولی همان نتایج حمله مستقیم به دیانت و حکومت اسلامی را به دنبال خواهد داشت! (کما اینکه در کمال تأسف مشاهده می‌کنیم آنانی که مرتکب جرم تشویش اذهان عمومی شده و در رسانه‌هایشان به امر به معروف و نهی از منکر توهین نموده‌اند نه از سوی وزارت ارشاد تحت پیگرد قرار گرفتند و نه از سوی عدلیه بازخواست شدند!)

۵ـ تخریب ذهن جامعه نسبت به واجب فراموش شده امر به معروف و نهی از منکر با درج تعابیری نظیر: «نهی از منکر دخالت در زندگی مردم است و موجب گسترش خشونت در جامعه می‌شود؛ نهی از منکر تحمیل سلیقه عده‌ای معدود به اکثریت جامعه است؛ جامعه مدرن جای نهی از منکر نیست؛ نهی از منکر مخل نظم و آرامش و امنیت عمومی است و…» در رسانه‌های مروج لامذهبی صورت گرفت، آن هم از سوی کسانی که در پوشش حقوقدان، وکیل دادگستری، جامعه‌شناس و… بارها و بارها علیه دیگر احکام شرعی مانند قصاص، حدود، حجاب و… موضع‌گیری و لجن‌پراکنی نموده بودند! سابقه عناد برخی از این چهره‌ها که با آسود‌گی و امنیت در حکومت دینی زندگی می‌کنند و هر لحظه به فکر سرنگونی و تعطیل آن هستند به سال‌های نخست پیروزی انقلاب می‌رسد. آنهایی که حکم الهی قصاص را «غیرانسانی» خطاب کرده و ارتدادشان از سوی حضرت امام(ره) اعلام شد و پیروان و شاگردان آنها با تسلط بر بسیاری از رسانه‌های مکتوب (و متأسفانه با گرفتن یارانه‌های چند ده میلیونی از وزارت ارشاد اسلامی!) بیش از پیش به اقدامات‌شان مشغولند و البته مدتی است که از همراهی و همدلی و الطاف برخی از صاحبان قدرت نیز بهره‌مند شده‌اند! با اینکه همراهی بعضی صاحبان مناصب مهم در نظام با این عده از دشمنان دین و حکومت اسلامی را حمل بر فریب‌خوردگی و بی‌دقتی و غفلت این جماعت می‌کنیم، اما این باعث نمی‌شود که از تأثیر همراهی بعضی مسئولان نظام با دشمنان دین کاسته شود! وقتی مردم سخنی را از دهان یک مسئول ارشد مملکتی در تهاجم به امر به معروف می‌شنوند و فردا همان سخن را در روزنامه‌ای معاند می‌خوانند، به این نتیجه می‌رسند که این سخن می‌تواند درست باشد، چرا که بسیاری از مردم هنوز به مسئولان ارشد نظام اعتماد داشته و آنها را خادم دین و ملت می‌دانند!

۶ـ در طول ۳۵ سالی که از پیروزی انقلاب اسلامی می‌گذرد هیچ گام عملی و جدی در جهت حمایت از آمرین به معروف و ناهیان از منکر (که بسیاری از آنها به واسطه عمل به این واجب الهی به شهادت رسیده و یا متحمل دردهای فراوان ناشی از جراحت و نقص عضو شده‌اند) و ترویج از این فریضه مغفول برداشته نشده و از این رو طرح مجلس شورای اسلامی در تدوین قانون حمایت از آمران به معروف و ناهیان از منکر که در ایام اخیر مراحل تصویب خود را می‌گذراند به عنوان مهمترین اقدام نظام در تحکیم مبانی خود و تقویت دیانت در جامعه مورد توجه و سپاس است! باشد که سایر قوا و مسئولان نظام نیز با تأسی به مجلس شورای اسلامی در جبهه اندک حامیان حق قرار گیرند و کثرت و هیمنه دشمنان دین آنها را به وحشت نیندازد، چرا که بعید نیست در عاشورای روزگار حاضر، این فریضه الهی همانند شهید مظلوم کربلا هدف تیغ و خنجر حرام‌خوردگان و حرام‌زادگانی قرار گیرد که با همراهی و پشتیبانی مرعوبین به ظاهر مسلمان و باسابقه به دنبال تعطیل نهی از منکر و به تبع آن حذف حکومت اسلامی و احیای مجدد حاکمیت یزیدان روزگار بر بلاد مسلمین‌اند!

 

 

 

 

30نوامبر/16

بصیرت‌آفرینی در سیره امام سجاد«علیه‌السلام»

 

اسماعیل نساجی‌زواره

آغازین سخن

چهارمین ستاره‌ فروزان آسمان امامت وولایت و ششمین گوهر عرش عصمت و طهارت امام زین‌العابدین«ع» است که بنا به قول مشهور در پنجم شعبان سال ۳۸ هجری در مدینه متولد شد.(۱)

دو سال پس از تولد ایشان، جدش حضرت علی«ع» در محراب عبادت به شهادت رسید و پس از آن به مدت ۱۰ سال شاهد حوادث دوران امامت عموی خویش حضرت امام حسن مجتبی«ع» بود. از سال ۵۰ هجری به مدت ۱۱ سال در دوران پرفراز و نشیب امامت پدرش حضرت حسین‌بن علی«ع» که با قدرت‌طلبی معاویه و پسرش یزید مقارن بود، در کنار پدر قرار داشت و در محرم‌الحرام سال ۶۱ هجری پس از قیام و شهادت پدر بزرگوارش امامت و زعامت جامعه اسلامی را عهده‌دار شد.(۲)

دوران امامت امام سجاد«ع» یکی از تاریک‌ترین ادوار تاریخ اسلام بود؛ به طوری که محققان و تاریخ‌پژوهان مسلمان از عصر امامت آن حضرت«ع» با نام «دوره سقوط فرهنگ اسلام» یاد می‌کنند.(۳) این دوران که ۳۴ سال به طول انجامید، مصادف بود با حکومت هفت تن از حاکمان اموی سرانجام آن امام همام در محرم‌الحرام سال ۹۴ هجری و به قولی ۹۵ هجری در مدینه منوره رحلت نمود(۴)  و پیکر مطهرش در قبرستان بقیع در کنار قبر عمویش امام حسن«ع» به خاک سپرده شد.

امام علی‌بن الحسین«ع» که در دوران امامت خویش در محدودیت شدیدی به سر می‌برد و حاکمان مستبد اموی سایه شوم خود را بر شهرهای اسلامی گسترده بودند، توانست با اتخاذ بهترین روش‌ها، آگاهانه از فرهنگ حماسه عاشورا و دستاوردهای ارزشمند آن به صورت شایسته‌ای پاسداری کند و راه حماسه‌آفرینان کربلا را تداوم بخشد. همچنین در طول آن سال‌های پرفتنه که مردم از نعمت بصیرت محروم بودند، موفق شد ابرهای سیاه جهل را از آسمان اندیشه‌ها کنار بزند و خورشید حقیقت را بر سرزمین اسلام بتاباند و رهروان راه امامت  به قله رفیع هدایت برساند.

 

بیداری جامعه اسلامی

معاویه در طول چهل سال سلطنت تا آنجا که توانست علیه اهل‌بیت پیامبر اکرم«ص» تبلیغات منفی کرد، اما امام حسین«ع» با قیامش در عاشورای سال ۶۱ هجری تمام آنچه را که او در طول حکومتش به چنگ آورده بود، باطل کرد. امام سجاد«ع» نیز در مرکز خلافت اموی، بنی‌امیه را رسوا و مردم فریب‌خورده و گمراه شام و سایر بلاد را آگاه و بیدار کرد و عظمت و منزلت رسول خدا«ص» را نمایان ساخت.

بدون تردید روشنگری‌های حضرت زین‌العابدین«ع» بعد از ماجرای غم‌بار کربلا در تداوم آن نهضت عظیم اسلامی نقش به‌سزایی داشت. «سیدالساجدین،» در شهر کوفه پس از معرفی خود و افشای جنایات امویان فرمود: «ای مردم! آیا شما برای پدرم نامه ننوشتید و آنگاه بی‌وفایی نکردید؟! آیا با او عهد و پیمان نبستید و سپس با او پیکار نکردید و او را به شهادت نرساندید؟ چگونه به سیمای رسول خدا«ص» نظاره خواهید کرد آنگاه که بگوید فرزندان مرا کشتید و احترامم را از میان بردید، پس از امت من نیستید…».(۵)

 

زنده نگهداشتن حماسه عاشورا

شهادت سالار شهیدان«ع» و یاران باوفایش مشروعیت حاکمان بنی‌امیه و بنی‌عباس را زیر سئوال برد. امام علی‌بن الحسین«ع» با گریه بر شهیدان نینوا و زنده نگهداشتن یاد و خاطره جانبازی‌های آنان، اهداف شهیدان کربلا را دنبال می‌کرد و در اذهان عموم مردم، مظلومیت شهدای کربلا را ترسیم می‌نمود. ایشان طی ۳۴ سال امامت با این روش آگاهانه، بر بصیرت مردم افزود و این شیوه را تا جایی ادامه داد که یکی از «بکائین پنج‌گانه تاریخ» نامیده شد.(۶)

ایشان همواره مصائب جانگداز کربلا را بازگو می‌کرد و می‌فرمود: «مرا ملامت نکنید. یعقوب پس از آنکه یک فرزند خود را از دست داد آنقدر گریست تا از غصه چشم‌هایش سفید شد؛ در حالی که یقین به مرگ فرزند خود نداشت. ولی من به چشم خود در نصف روز دیدم که چهارده نفر از اهلبیت مرا سر بریدند.»(۷)

و نیز می‌فرمود: «هر مؤمنی که آگاهانه بر شهادت حسین«ع» بگرید، خداوند در بهشت برای او غرفه‌هایی را آماده می‌سازد و تا ابد در آن اقامت خواهد گزید.»(۸)

 

احیای سنت پیامبر«ص»

اسلام منادی عدالت و برابری دینی است و همه انسان‌ها نزد پروردگار از مقام یکسان برخوردار هستند و گرامی‌ترین انسان‌ها نزد خداوند پرهیزگارترین آنها هستند.(۹) خلیفه دوم چون به خلافت رسید، عرب را بر غیر عرب و برخی قبایل را بر بعضی دیگر ترجیح داد و این پدیده در جامعه اسلامی آن زمان شکاف طبقاتی پدید آورد؛ مثلاً در زمان حکومت امویان «موالی»؛ یعنی مسلمانان ایرانی‌تبار نمی‌توانستند در سرزمین‌های عربی به کار آبرومندانه‌ای مشغول شوند. آنان حق نداشتند سلاح بسازند و بر اسب سوار شوند. از غنایم جنگی بهره‌ای نداشتند و این‌گونه تصور می‌کردند که آنان برای خدمت کردن به عرب آفریده شده‌اند.(۱۰) حتی در دوران امامت امام سجاد«ع» «ابراهیم بن هشام» حاکم مدینه، یکی از موالی را به خاطر ازدواج با یک زن عرب، دویست ضربه شلاق زد، سپس سر، ریش و ابروی او را تراشید و طلاق زن را از وی گرفت.(۱۱)

در چنین دورانی سیدالساجدین به احیای سنت فراموش‌شده پیامبر«ص» پرداخت و با پشت پا زدن به تمام رسومات غلط بنی‌امیه، فرهنگ اسلام را از ورطه هلاکت و نابودی نجات داد. ایشان هر سال بردگان و کنیزان بسیاری را می‌خرید و به بهانه‌های گوناگون آزاد می‌کرد. از آنجا که نمی‌توانست به تأسیس مکتب و تربیت علنی بپردازد، بردگان را فرزند می‌نامید و آنان را با تعبیر «یا بُنی» صدا می‌زد و با این روش به بردگان درس اخلاق اسلامی می‌آموخت. وی علاوه بر اینها وسایل لازم را برای یک زندگی مستقل و آبرومند دراختیارشان قرار می‌داد.(۱۲)

 

معرفی اهل‌بیت«ع»

امام سجاد«ع» در مقابل تبلیغات سوء امویان علیه اهل‌بیت«ع» صلوات بر محمد«ص» و آل او را با دعا همراه می‌ساخت تا از این رهگذر خاندان عصمت و طهارت را جانشینان بر حق پیامبر«ص» معرف کند. آن حضرت در ضمن یکی از دعاها می‌فرماید: «و صل علی محمد و آله الطیبین الطاهرین الاخیار الانجبین؛(۱۳) خدایا بر محمد«ص» و آل او درود فرست، زیرا آنان انسان‌های نیکوسرشت، پاکیزه، بزرگوار و نجیب هستند.»

وقتی اسیران اهل‌بیت«ع» به شام وارد شدند پیرمردی مقابل امام زین‌العابدین«ع» ایستاد و گفت: «خدا را سپاس که شما را کشت و مردم را از شرّتان آسوده کرد و امیرالمؤمنین یزید را بر شما پیروز گردانید.» سیدالساجدین«ع» سکوت کرد تا آن مرد شامی هر چه در دل داشت بر زبان آورد. آنگاه از او پرسید: آیا قرآن خوانده‌ای؟ گفت: بلی. فرمود: آیا این را می‌شناسی: « قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَی»(۱۴) گفت: آری. امام فرمود: ای پیرمرد! ما همان «قربی» هستیم، سپس پرسید: آیا این آیه را قرائت کرده‌ای که خدای سبحان فرموده است: « وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى‏»(۱۵) گفت: آری! امام فرمود: ای پیرمرد ما همان « لِذِی الْقُرْبى» هستیم. امام بار دیگر پرسید: «آیا این آیه را تلاوت کرده‌ای «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»(۱۶) پیرمرد پاسخ داد: آری این آیه را هم خوانده‌ام. امام سجاد«ع» فرمود: ما همان اهل‌بیتی هستیم که خداوند آیه تطهیر را مخصوص ما قرار داد. پیرمرد ساکت شد و از سخنانی که گفته بود شرمنده پشیمان شد. سپس به امام زین‌العابدین«ع» عرض کرد: آیا راهی برای توبه من وجود دارد؟‌ امام فرمود: آری، اگر بازگردی خداوند توبه ‌تو را می‌پذیرد و تو با ما خواهی بود. هنگامی که خبر گفت‌وگوی امام و پیرمرد شامی به یزید رسید، دستور داد آن پیرمرد را به شهادت برسانند.

همچنین سخنان امام علی‌بن الحسین«ع» در مسجد اموی شام، سیمای اهلبیت و فضایل و مناقب آنان را به مردم معرفی کرد. وقتی یزید با اصرار مردم به امام سجاد«ع» اجازه داد که بالای منبر برود، پس از حمد و ثنای پروردگار چنین فرمود: «ای مردم! خداوند به ما اهل‌بیت پیامبر«ص» امتیازاتی اعطا نموده و با فضیلت‌هایی بر دیگران برتری بخشیده است. خداوند به ما علم، حلم، بخشش، فصاحت، شجاعت و محبت مکنون در دل‌های مؤمنان بخشیده است و فضایل ما این است که پیامبر«ص»، علی«ع»، جعفر طیار، حمزه سیدالشهدا«ع» و دو سبط این امت (حسن و حسین) از ماست.(۱۷) آن حضرت در ادامه به معرفی پیامبر خدا«ص» پرداخت و فرمود: من فرزند آن بزرگواری هستم که حجرالاسود را با گوشه عبا برداشت و در شب معراج از مسجدالحرام به مسجدالاقصی برده شد. من فرزند کسی هستم که بینی گردنکشان را به خاک مالید تا به کلمه توحید اقرار کردند. من فرزند آن کسی هستم که در رکاب رسول خدا«ص» با دو شمشیر می‌جنگید و دوبار هجرت نمود و در جنگ بدر و حنین با کافران جنگید. سیدالساجدین«ع» در شناساندن شجره‌نامه امامت و رسالت آن قدر داد سخن داد که صدای گریه و ناله مردم بلند شد. یزید ترسید و به مؤذن دستور داد تا اذان بگوید. وقتی مؤذن به عبارت « أَشْهَدُ ان محمد رسول الله» رسید، امام از بالای منبر رو به یزید کرد و فرمود: آیا محمد«ص» جد من است یا جد تو؟ اگر بگویی جد توست دروغ گفته‌ای و حق را انکار کرده‌ای و اگر بگویی جد من است، پس چرا فرزندان او را کشتی؟(۱۸)

شامیان حاضر در مسجد که تحت‌تأثیر تبلیغات سوء امویان در وادی جهالت و غفلت به سر می‌بردند و خاندان پیامبر«ص» را نمی‌شناختند، با این بیانات پربار و روشنگر امام آگاهی یافتند.

 

دفاع شجاعانه

امامت سجا«ع» هر جا که احساس می‌کرد دشمن می‌خواهد حقانیت قیام عاشورا را باطل جلوه دهد، با پاسخ‌های منطقی و کوبنده نقشه‌های شیطانی دشمن را ابطال می‌نمود. اوج شجاعت آن حضرت را می‌توان در مجلس عبیدالله بن زیاد و یزیدبن معاویه دید. وقتی عبیدالله متوجه امام شد و پرسید او کیست؟ پاسخ شنید که علی‌بن الحسین«ع» است. او گفت: مگر علی‌بن الحسین را خدا نکشت؟ امام پاسخ داد: برادری به نام علی داشتم که مردم او را شهید کردند. عبیدالله گفت: نه خدا او را کشت. امام سجاد«ع» این آیه را تلاوت کرد: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا ؛(۱۹) خداوند به هنگام مرگ ارواح خلق را می‌گیرد» ابن‌زیاد از پاسخ صریح امام خشمگین شد و دستور قتل آن بزرگوار را صادر کرد، اما امام با شجاعت بی‌نظیری فرمود: «أبالقتل تهددنی یابن زیاد اما علمت ان القتل لنا عاده و کرامتنا الشهاده؛(۲۰) ای پسر زیاد! آیا مرا به کشته شدن تهدید می‌کنی در حالی که نمی‌دانی کشته شدن عادت و شهادت کرامت ماست؟!»

آن حضرت در مجلس یزید با اینکه اسیر بود هیچ‌گاه حرکت و یا سخنی که نشانگر ناتوانی و ذلت باشد از خود نشان نداد، بلکه همانند آزاده‌ای باشهامت، عزت و افتخار حسینی را به نمایش گذاشت. آنگاه که یزید در مجلس خویش اسرای کربلا را برای تحقیر و خوار نمودن خاندان پیامبر«ص» حاضر کرده بود، خطاب به امام سجاد«ع» گفت: دیدی که خدا با پدرت چه کرد؟ حضرت فرمود: ما جز قضای الهی که حکمش در آسمان و زمین جریان دارد چیز دیگری ندیدیم. یزید گفت: تو پسر کسی هستی که خدا او را کشت. امام فرمود: من علی پسر کسی هستم که تو او را کشتی، سپس آن حضرت این آیه را تلاوت کرد:  «وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمًا؛(۲۱) و هر کس مؤمنی را عمداً بکشد، مجازاتش جهنم است و آنجا همیشه می‌ماند و خداوند بر او غضب می‌کند و از رحمت خویش دور می‌سازد و عذاب بزرگی را برای او آماده کرده است.»

یزید که نتوانست این پاسخ‌های منطقی و کوبنده را تحمل کند با خشم و غضب فرمان قتل امام را صادر کرد، اما زین‌العابدین«ع» با شجاعت و قاطعیت فرمود: هیچ‌گاه «فرزندان اسیران آزادشده» نمی‌توانند به قتل انبیاء و اوصیا فرمان دهند، مگر اینکه از دین اسلام خارج شده‌ باشند.(۲۲)

 

باران معنویت

امام زین‌العابدین«ع» به منظور مقابله با موج دنیاگرایی و جلوگیری از گسترش آداب و رسوم عصر جاهلیت، منادی معنویت در جامعه شد و در سیره رفتاری و عملی خویش مردم را به سوی خدا و آموزه‌های ناب اسلامی دعوت می‌کرد.

در آن زمان که حاکمان اموی، دنیاپرستی را در مقابل خداپرستی تبلیغ می‌کردند، سیدالساجدین«ع» با سیر در وادی عبادت، اصل خدامحوری را به مردم می‌آموخت و شکوه زیبایی پرستش خدای یکتا را نمایان می‌کرد. آن حضرت عبادت را بزرگ‌ترین حق خدا بر گردن بندگان می‌دانست و می‌فرمود: «بزرگ‌ترین حق خدا این است که او را عبادت کنی و چیزی را شریک وی قرار ندهی. اگر این کار را با اخلاص انجام دهی، هر چه از دنیا و آخرت بخواهی خداوند دراختیار تو قرار می‌دهد.»(۲۳)

امام محمد باقر«ع» درباره عبادت پدر خود می‌فرمود: «پدرم به‌حدی خدا را عبادت می‌کرد که هیچ‌ کس نمی‌توانست آن عبادت را به جا آورد. به خاطر شب‌زنده‌داری رنگش زرد شده، از گریه چشمانش قرمز، از سجده پیشانی‌اش برجسته و به خاطر ایستادن برای نماز پاهایش ورم کرده بودند.»(۲۴)

امام سجاد«ع» در میدان عبادت چنان می‌کوشید که وقتی فاطمه«س» دختر امیرالمؤمنین«ع» آن تلاش طاقت‌فرسا و آن عبادت بی‌وقفه را در فرزند برادرش مشاهده کرد، بر سلامتی او بیمناک شد و از جابربن عبدالله انصاری کمک خواست تا شاید آن حضرت را از آن همه زحمت و مرارت که در مسیر عبادت بر خویش روا می‌داشت بازدارد.(۲۵)

این ویژگی امام سجاد«ع» به‌قدری چشمگیر بود که علمای دیگر مذاهب زبان به تحسین او گشوده‌اند؛ چنان که مالک‌بن انس (رئیس مذهب مالکی از مذاهب چهارگانه اهل سنت) می‌گوید: « به من خبر رسیده است که علی‌بن الحسین«ع» در شبانه روز هزار رکعت نماز می‌خواند و این کار تا زمان وفات او ادامه داشت.» (۲۶)

 

حمایت از حماسه‌های ستم‌ستیز

حماسه عاشورا شیعه را از موضع انفعالی خارج کرد و موجب دمیده شدن روحی جدید به حیات سیاسی ـ اجتماعی این مذهب گردید. امام سجاد«ع» تنها پسر امام حسین«ع» بود که به علت بیماری در صحنه جنگ کربلا وارد نشد. وی در دوران امامتش همان سیاست و استراتژی عمویش امام حسن مجتبی«ع» را ادامه داد و تا آنجا که می‌توانست از هرگونه درگیری اجتناب کرد.

آن حضرت در سیره خود سیاست دفاعی را در پیش گرفت و مبارزه را بیشتر در قالب فرهنگی ـ عقیدتی پیش برد و بدون آنکه مستقیماً با دشمن درگیر شود، سعی در فرو ریختن پایه‌های حکومت حاکمان اموی داشت. علی‌بن الحسین«ع» ۳۴ سال پس از شهادت پدر بزرگوارش زیست و از سیاست مبارزه منفی عدول نکرد تا خود را به عنوان امین میراث پدر معرفی کند.(۲۷)

مسلمانان با تأثیرپذیری از خطابه‌های بصیرت‌آفرین و بیدارکننده آن امام، روحیه‌ طاغوت‌ستیزی خود را در قالب قیام‌های مردی متبلور ساختند و علیه حکمرانان خودخواه و هوسران اموی دست به قیام‌هایی زدند که مهم‌ترین آنها سه قیام مشهور است که به نام‌های قیام توابین، قیام مختار و خیزش مردم مدینه در تاریخ مطرح است. امام سجاد«ع» گرچه در ظاهر به علت اختناق شدید و استبداد حاکم بر جامعه در این قیام‌ها نقشی نداشت و در حالت تقیه به سر می‌برد، اما در حقیقت از رهبران این قیام‌ها اعلام رضایت و عملاً آنها را تأیید می‌کرد.

نقل می‌شود که عده‌ای از شیفتگان اهل‌بیت«ع»  نزد محمد حنفیه رفتند و اعلام کردند که مختار ثقفی در کوفه قیام و ما را به یاری و همکاری دعوت کرده است، اما ما نمی‌دانیم که این شخصیت مورد تأیید اهل‌بیت«ع» عصمت و طهارت هست یا نه. محمد حنفیه در جواب به آنان گفت: نزد امام زین‌العابدین «ع» برویم و از او کسب تکلیف نماییم. هنگامی که موضوع را به عرض امام رساندند، آن حضرت فرمود:

«ای عمو! اگر غلامی به خونخواهی ما مردم را به قیام دعوت کند، بر همه واجب است که او را یاری کنند و من تو را در این کار نماینده خود قرار می‌دهم. هر کاری را که در این زمینه صلاح می‌دانی انجام بده.» و آن گروه با واسطه‌ محمد حنفیه، اذن جهاد را از امام سجاد«ع» گرفتند و به مختار ثقفی ملحق شدند.(۲۸)

 

پند وارشاد

چهارمین فروغ امامت از راه موعظه و ارشاد، مردم را با آموزه‌های ناب اسلام آشنا می‌کرد، همچون پدری دلسوز و مهربان آنان را از گرفتار شدن در گرداب ظلمت و تباهی برحذر می‌داشت و بسان خورشیدی فروزان راه هدایت و نجات را برای رهروان راه امامت و ولایت روشن می‌کرد. برخی از این هدایت‌ها مواعظی است که در روزهای جمعه در مسجد پیامبر«ص» ایراد می‌فرمود. سخنان و خطبه‌های دیگر آن حضرت که در جمع شیعیان و پیروان خاص خود ایراد می‌کرد، از طریق یارانی چون ابوحمزه ثمالی نقل شده است.

علاوه بر این، آن بزرگوار به صورت حضوری یا در قالب نامه، فقها، محدثان و قضات درباری را پند و اندرز می‌داد و آنان را به پیروی از حق دعوت می‌کرد.(۲۹) مثلاً در نامه‌ای دلسوزانه به «زُهَری» از محدثان و فقیهان دربار عبدالملک بن مروان او را از عاقبت کارش آگاه ساخت و از او خواست که از گمراهی دست بکشد و راه راست را در پیش گیرد. امام در فرازی از این نامه می‌فرماید: «برحذر باش که به تو اعلام خطر شده و گام بردار و عمل کن که به تو مهلت داده شده است. بدان آن کسی که حساب اعمال تو را نگه می‌دارد، از تو غافل نیست. پس آماده سفر باش که سفری دور در پیش داری و گناهانت را درمان کن، زیرا دلت سخت بیمار شده است.»(۳۰)

آن حضرت با این شیوه آگاهانه و حکیمانه، ضمن اینکه مردم را ارشاد و تفکرات اصیل اسلامی را به آنان منتقل می‌کرد، از آن به عنوان شیوه‌ای سیاسی برای مقابله با ظلم و ستم دستگاه حاکم استفاده می‌نمود و در عین حال حساسیت حکومت را برنمی‌انگیخت، در نتیجه می‌توانست در یک فضای مناسب اهداف و آرمان‌های والای خود را عملی سازد.

 

عدم سازش

امام سجاد«ع» در مقابل دشمنان رفتاری آگاهانه داشت و در برخورد با آنان شخصیت کاذبشان را مخدوش می‌ساخت، وقار دروغین آنان را درهم می‌شکست و براساس آیه شریفه «…اشداء علی الکفار…» رفتار می‌کرد. نمونه‌ زیر گویای برخورد توفنده آن امام با دشمنان است.

عبدالملک بن مروان اطلاع پیدا کرده بود که شمشیر رسول خدا«ص» دراختیار امام زین‌العابدین«ع» است و تصمیم گرفت برای رسیدن به مقاصد شوم خود و سوءاستفاده از شمشیر پیامبر«ص» آن را به دست آورد، لذا قاصدی را نزد امام سجاد«ع» فرستاد و تقاضا کرد تا آن شمشیر را برای او بفرستد و در پایان نامه اضافه کرد که هر کاری داشته باشید فوراً انجام می‌دهم. امام به تقاضای عبدالملک پاسخ رد داد. حاکم مستبد به‌شدت خشمگین شد و در نامه‌ای تهدیدآمیز نوشت که اگر شمشیر را نفرستی، حقوق تو را از بیت‌المال قطع می‌کنم. امام بدون ذره‌ای خوف در پاسخ نوشت:

«خداوند متعال خود عهده‌دار شده است که بندگان پرهیزگارش را از امور ناخوشایند نجات بخشد و از آنجا که گمان ندارند، روزی دهد. قرآن می‌فرماید: « إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُور(۳۱) : خداوند هیچ خیانکار ناسپاسی را دوست ندارد.» آنگاه خطاب به عبدالملک افزود: بنگر که کدامیک از ما بیشتر مشمول این آیه هستیم؟(۳۲)

 

تربیت در قالب دعا

عصری که امام زین‌العابدین«ع» در آن زندگی می‌کرد، دورانی بود که همه ارزش‌های راستین الهی دستخوش تحریف و تغییر امویان قرار گرفته و احکام اسلامی بازیچه دست افرادی همچون عبیدالله‌ بن زیاد، حجاج‌ بن یوسف ثقفی و عبدالملک بن مروان شده بود. حجاج عبدالملک را مهم‌تر و برتر از رسول خدا«ص» می‌شمرد و برخلاف نصوص دینی از مسلمانان جزیه می‌گرفت و با اندک تهمت و افترایی مردم را به دست جلادان می‌سپرد.

در سایه چنین حکومتی پیداست که تربیت دینی مردم تا چه اندازه تنزل می‌کند و ارزش‌های جاهلی چگونه احیا می‌شود؛(۳۳) لذا امام سجاد«ع» با درنظر گرفتن محدودیت و فشار سیاسی، دعا و نیایش را به عنوان راهکاری مناسب برای مقابله با چنین وضعیتی انتخاب کرد و با این روش حکیمانه، به جامعه‌ای که در رکود اخلاقی به سر می‌برد، تحرکی دوباره بخشید و نور ایمان و بصیرت را در دل‌های تیره مردمان زنده کرد.

دعاهای آن حضرت که در مجموعه‌های ارزشمندی همچون صحیفه سجادیه، مناجات خمسه عشر، دعای ابوحمزه ثمالی، نیایش‌های روزانه و… گرد آمده است، دل هر شنونده عارف و اندیشمندی را می‌لرزاند و توجه به معانی بلند و باشکوه آن، تشنگان وادی کمال و معرفت را سیراب می‌سازد.

سیدالساجدین«ع» در این دعاها علاوه بر بیان مسائل اعتقادی و اخلاقی به تبیین حق مسلم اهل‌بیت«ع» که توسط بنی‌امیه غصب شد، پرداخته است تا از این رهگذر مردم را از این موضوع آگاه سازد که جانشینان واقعی پیامبر«ص» چه کسانی هستند.

آن حضرت در بخشی از دعای ۴۸ صحیفه سجادیه به تبیین جایگاه امامان شیعه و مظلومیت آنان می‌پردازد و می‌فرماید: «اللّهُمّ إِنّ هَذَا الْمَقَامَ لِخُلَفَائِکَ وَ أَصْفِیَائِکَ وَ مَوَاضِعَ أُمَنَائِکَ فِی الدّرَجَهِ الرّفِیعَهِ الّتِی اختَصَصْتَهُم بِهَا قَدِ ابْتَزّوهَا… حَتّى عَادَ صِفْوَتُکَ وَ خُلَفَاؤُکَ مَغْلُوبِینَ مَقهُورِینَ مُبْتَزّینَ(۳۴) : خدایا این مقام خلافت شایسته جانشینان، برگزیدگان و امانتداران تو در درجات بلندی است که خودت این مقام را به آنان اختصاص دادی، ولی غاصبان آن را به غارت برده‌اند… تا جایی که برگزیدگان و خلفای تو در مقابل ستم ستمکاران مغلوب و مقهور شده و حقشان از بین رفته است.»

در جای دیگری از صحیفه می‌فرماید: «رَبّ صَلّ عَلی اَطائِبِ أَهْلِ بَیْتِهِ، اَلَّذِینَ اختَرتَهُم لاَِمرِکَ، وَ جَعَلْتَهُم خَزَنَهَ عِلْمِکَ، اَلَّذِینَ اخْتَرتَهُمْ لاَِمْرِکَ، وَ جَعَلْتَهُمْ خَزَنَهَ عِلْمِکَ، وَ حَفَظَهَ دِینِکَ، وَ خُلَفاءَکَ فِی أَرْضِکَ، وَ حُجَجَکَ عَلی عِبادِکَ، وَ طَهَّرْتَهُمْ مِنَ الرِّجْسِ وَ الدَّنَسِ تَطْهِیراً بِإِرادَتِکَ، وَ جَعَلْتَهُمُ الوَسیلَهَ اِلیک و المَسلَک اِلی جَنَّتِک (۳۵) : پروردگارا! بر پاکان از اهل‌بیت محمد«ص» درود بفرست، همان کسانی که برای حکومت برگزیدی و گنجینه‌های علوم خود و حافظان دینت گردانیدی و خلفای خود روی زمین و حجت خود بر بندگانت قرار دادی و آنان را با اراده خود از هر پلیدی و آلودگی پاک و مبرّا ساختی و وسیله‌ای برای رسیدن به تو در بهشت جاویدانت قرار دادی.»

در دعاهای این کتاب زیباترین و عالی‌ترین مباحث خداشناسی، عالم غیب، رسالت پیامبران، جایگاه اهل‌بیت«ع»، فضایل و رذایل اخلاقی، مسائل اجتماعی، اقتصادی، اشارات تاریخی و… مطرح شده است، لذا عمل به این آموزه‌های ناب می‌تواند پویندگان راه امامت و ولایت را در وادی هدایت و تربیت به سر منزل مقصود برساند و بر آگاهی و بصیرت آنان بیفزاید.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ‌ کشف الغمه فی معرفه الائمه، علی بن عیسی اریلی، ج ۲، ص ۱۰۵.

۲ـ‌الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، محمدبن نعمان (شیخ مفید) ص ۲۵۳.

۳ـ تاریخ‌الاسلام، حسن حسن ابراهیم، ج ۱، ص ۱۳۵.

۴ـ مروج الذهب و معادن الجوهر، علی بن حسین مسعودی، ج ۳، ص ۱۶۰.

۵ـ ‌الاحتجاج، ابومنصور طبرسی، ج ۲، ص ۳۲.

۶ـ حضرت آدم«ع»، حضرت نوع«ع»، حضرت یعقوب«ع»، حضرت فاطمه «س» و امام سجاد«ع».

۷ـ امالی شیخ صدوق، ص ۱۴۰.

۸ـ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، شیخ صدوق، ص ۸۳.

۹ـ نک: سوره حجرات، آیه ۱۳.

۱۰ـ تاریخ ابن خلکان، ج ۱، ص ۳۴۷.

۱۱ـ همان، ص ۲۸۵.

۱۲ـ فصلنامه فرهنگ کوثر، شماره ۵۷، بهار ۱۳۸۳، ص ۱۰۶.

۱۳ـ صحیفه سجادیه، ترجمه محمدمهدی رضایی، دعای ۴۸، ص ۲۹۰.

۱۴ـ سوره شوری، ۲۳.

۱۵ـ سوره انفال، ۴۱.

۱۶ـ سوره احزاب، ۳۳.

۱۷ـ بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج ۴۵، ص ۱۵۶.

۱۸ـ همان، نک: صص ۱۴۰ـ۱۳۸.

۱۹ـ سوره زمر، ۴۲.

۲۰ـ مأخذ قبل، ص ۱۱۷.

۲۱ـ نساء، ۹۳.

۲۲ـ شرح الاخبار فی فضائل الائمه الاطهار، قاضی نعمان تمیمی مغربی، ج ۳، ص ۲۵۳.

۲۳ـ تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، جمال‌الدین مزّی، ج ۲، ص ۳۹۰.

۲۴ـ‌ مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۱۶۲.

۲۵ـ بحارالانوار، ج ۴۶، ص ۶۰.

۲۶ـ تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج ۲، ص ۳۹۰.

۲۷ـ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج ۳، ص ۱۶۹.

۲۸ـ معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواه، سید ابوالقاسم خویی، ج ۱۹، ص ۱۰۹.

۲۹ـ تحف العقول، ابن شعبه حرّانی، ص ۲۷۶.

۳۰ـ ماهنامه مبلّغان، شماره ۳۴، شعبان ۱۴۲۳ هـ ق، ص ۲۷.

۳۱ـ سوره حج، آیه ۳۸.

۳۲ـ بحارالانوار، ج ۴۶، ص ۹۵.

۳۳ـ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه«ع»، رسول جعفریان، ص ۲۶۰.

۳۴ـ صحیفه سجادیه، دعای ۴۸، ص ۲۹۴.

۳۵ـ همان، دعای ۴۷، ص ۲۶۸.

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

دوران امامت امام سجاد«ع» یکی از تاریک‌ترین ادوار تاریخ اسلام بود؛ به طوری که محققان و تاریخ‌پژوهان مسلمان از عصر امامت آن حضرت«ع» با نام «دوره سقوط فرهنگ اسلام» یاد می‌کنند.

 

 

۲٫

در آن زمان که حاکمان اموی، دنیاپرستی را در مقابل خداپرستی تبلیغ می‌کردند، سیدالساجدین«ع» با سیر در وادی عبادت، اصل خدامحوری را به مردم می‌آموخت و شکوه زیبایی پرستش خدای یکتا را نمایان می‌کرد. آن حضرت عبادت را بزرگ‌ترین حق خدا بر گردن بندگان می‌دانست.

 

 

۳٫

امام سجاد«ع» در میدان عبادت چنان می‌کوشید که وقتی فاطمه، دختر امیرالمؤمنین«ع» آن تلاش طاقت‌فرسا و آن عبادت بی‌وقفه را در فرزند برادرش مشاهده کرد، بر سلامتی او بیمناک شد و از جابربن عبدالله انصاری کمک خواست تا شاید آن حضرت را از آن همه زحمت و مرارت که در مسیر عبادت بر خویش روا می‌داشت بازدارد

 

 

30نوامبر/16

از سیاست تا دیانت

محمدصالح

مَبلغ اهانت

مطلع شدیم یکی از قضات محترم عدلیه متولی اهانت به حکم الهی قصاص در یکی از جراید مملکت را به پرداخت جریمه نقدی محکوم نموده و مجرم مذکور پس از واریز مبلغ فوق به حساب عدلیه می‌تواند «خرم و خندان، قدح باده به دست» برود و در نشریه‌ی جدیدی که فعلاً متولی آن است شیرینی پخش کند و اگر دلش خواست به یکی دیگر از مقدسات اهانت کند و بعد با قید وثیقه تا زمان دادگاه راست راست بگردد و یا برود وزارت ارشاد مجوز نشریه بعدی را بگیرد و موقعش که شد برود دادگاه و دوباره به جرم اهانت به مقدسات به پرداخت جریمه محکوم شود و دوباره روز از نو و روزی از نو! فلذا نتیجه می‌گیریم که:

۱ـ پول داشته باش و سر سبیل شاه نقاره بزن!

۲ـ اهانت به مقدسات آن هم در مملکت امام زمان نه تنها کار سختی نیست، بلکه از دور زدن در خیابان یک طرفه یا رد شدن از چراغ قرمز راحت‌تر است! چون عبور از چراغ قرمز علاوه بر جریمه نقدی موجب درج نمره منفی در کارنامه متخلف می‌شود، اما اهانت به مقدسات دینی صرفاً با جریمه نقدی رفع و رجوع می‌شود و عواقب دیگری در پی ندارد.

۳ـ سال ۱۳۵۸ حضرت امام قائلین به غیر انسانی بودن قصاص را مرتد اعلام نمودند! حالا اگر سال ۱۳۹۲ بیاید و در نشریه‌اش حکم الهی قصاص را غیرانسانی خطاب کند صرفاً با پرداخت مقداری «چرک کف دست» کارش تمام می‌شود! و این یعنی بسط تسامح در عرصه شریعت!

۴ـ اگر استکبار جهانی بداند عدلیه ما اینقدر رأفت اسلامی را نثار هتاکین به شریعت می‌کند سپاه قلم به مزدش (که در رسانه‌های داخلی کم نیستند) را مأمور اهانت روزانه به مقدسات و شریعت نموده و هزینه‌اش را هم یکجا و به صورت پیش پیش حساب می‌کند!

۵ـ به نظر شما اگر یک مفلسی بیاید و چرخ ماشین قاضی فوق‌الذکر را پنچر کند باز هم با جریمه نقدی مجازات خواهد شد؟

 

 

تطبیق حدیث

در حالی که رهبر انقلاب در سال جاری به صورت مکرر مردم را به افزایش جمعیت توصیه نموده‌اند سخن معاون رئیس‌جمهور در امور زنان که فرموده: «در این روزگار داشتن بیش از یک یا دو فرزند عقلانی نیست» چگونه توجیه می‌شود؟

اگر حدیث شریف «شاوروهن خالفوهن» یک مصداق داشته باشد اینجاست!

 

 

ارشاد در آمریکا

یک هیأت رسمی به سرپرستی معاون وزیر ارشاد اسلامی به آمریکا مسافرت نمود و با «گرگ سالیوان» از مقامات ارشد وزارت خارجه این کشور دیدار کرد. (مشرق، ۱۰/۸/۹۳)

۱ـ مأموریتی بالاتر از خطر بوده! ملاقات با «گرگ» آن هم وسط آمریکا، توی مملکت غریب! احیاناً کسی از اعضای هیأت توسط «گرگ» خورده و دریده نشده؟

۲ـ این بندگان خدا رفته‌اند آمریکا چه کسی را ارشاد اسلامی کنند؟

۳ـ احتمال دارد هدف از سفر این هیأت آموزش تساهل و تسامح ماکزیمم به مقامات فرهنگی ایالات متحده باشد!

 

 

تغییر نام

با توجه به عادی شدن بی‌حجابی، کشف حجاب، اختلاط میان نامحرمان و بی‌حیایی در بسیاری از دانشگاه‌ها و مراکز تحت پوشش آموزش عالی پیشنهاد می‌شود از این پس نام این وزارتخانه به «وزارت فرهنگ بی‌حیایی، آموزش بی‌حجابی و فن‌آوری آرایش» تغییر پیدا کند!

 

 

مدیریت خواهشی

وزیر ارتباطات: به دلیل استقبال مردم از شبکه‌های اجتماعی، فعالیت این شبکه‌ها آزاد است فقط از مردم می‌خواهیم اخلاق را رعایت کنند.(رسانه‌ها)

۱ـ مبنای استدلال را می‌بینید! فعالیت شبکه‌های اجتماعی آزاد چون مردم از این شبکه‌ها استقبال کرده‌اند! یعنی هر چه که مردم استقبال کنند آزاد است؟ با این استدلال مواد مخدر هم باید آزاد باشد چون در کشور ۲.۵ میلیون معتادند و از مواد مخدر استقبال می‌کنند! مشروبات الکی هم به هر حال مشتری خودش را دارد، پس آن هم آزاد است و…!

آیا وزیر محترم حاضرند که پرداخت پول تلفن و هزینه‌های پست و.. را براساس استقبال یا عدم استقبال مردم تنظیم کنند؟ آیا نظر مردم می‌تواند مبنای تعیین قیمت خدمات وزارت ارتباطات قرار گیرد؟ اگر اینگونه نیست (که نیست!) پس چرا اموری مثل آزادی بهره‌برداری از شبکه‌های اجتماعی براساس استقبال مردم تعیین می‌شود؟

۲ـ‌ آیا تنها ضمانت اجرایی که ایشان برای رعایت اخلاق در این شبکه‌ها می‌شناسند سازوکار «خواهش» است؟ آیا دولت برپا شد و برای آن هزینه می‌شود که از مردم «خواهش» کنند؟ آیا وزیر محترم برای دزدیده نشدن اموالشان بر مبنای «خواهش» رفتار می‌کنند؟ یعنی «خواهش» می‌کنند که «لطفاً اموال حقیر را سرقت نفرمایید؟» و یا اینکه از اموالشان حراست می‌فرمایند؟ در نظر ایشان و دوستانشان «اخلاق عمومی جامعه» به اندازه یک دوچرخه یا … ارزش ندارد؟

اگر کسی دلش نخواست در شبکه‌های اجتماعی اخلاق را رعایت کند چطور؟ باز هم «خواهش» می‌کنید؟ اگر کسی خدای نکرده حریم اخلاق را زیر پا گذاشت و در شبکه‌های اجتماعی تهمتی را متوجه جناب وزیر کرد چطور؟ آیا در این موارد هم ساز و کار «خواهش» را می‌پذیرید؟

۳ـ بر این اساس محتمل است از این به بعد شاهد فرمایشات زیر باشیم:

ـ به دلیل استقبال مردم از پارک دوبله، از این به بعد دوبله در خیابان‌ها آزاد است! فقط از مردم خواهش می‌کنیم که «سوبله» پارک نکنند!

ـ به دلیل استقبال دانش‌آموزان از تقلب، از این پس تقلب در امتحانات آزاد است! فقط از دانش‌آموزان خواهش می‌کنیم که برگه‌هایشان را با هم عوض نکنند!

ـ به دلیل استقبال رانندگان عزیز، حرکت با سرعت بالای ۱۵۰ کیلومتر آزاد است! فقط از رانندگان محترم خواهش می‌کنیم که تصادف نکنند!

 

تفسیر نوین

یک نماینده حامی دولت (علی مطهری): دولت نمی‌خواهد به وظیفه خود در موضوع عفاف و حجاب عمل کند. (خبرگزاری نسیم، ۲۳ مهرماه ۹۳)

ـ معنای عبارات کلیدی عبارت فوق:

۱ـ دولت: یک چیز خوب که همه‌اش کار خوب می‌کند ولی بعضی از بدخواهان نمی‌خواهند موفق شود!

۲ـ وظیفه: تعارف، دل‌بخواهی، کار نه چندان مهم!

۳ـ عفاف و حجاب: یک نوع رفتار و پوشش سلیقه‌ای!

۴ـ عمل: جراحی، باز کردن شکم و قفسه سینه و…!

ـ تفسیر عبارت مذکور براساس معنای عبارات:

دولت که خیلی خوب است دوست ندارد که رفتار و پوشش سلیقه‌ای مردم را جراحی کند!

ـ ثمره عملی: آنهایی که فکر می‌کنند می‌شود با این جمله آن نماینده محترم دولتی را محکوم کرد سخت در اشتباهند و باید به تفسیر این عبارت رجوع کنند!

 

 

 

30نوامبر/16

منظومه اهل‌دل

تب دار کربلا

زمین کربلا تب دارد آیا، یا تو تب داری؟

دل زینب فدایت پا برون از خیمه نگذاری

 

بخوان در نیمه شب‌هایم «الهی لا تؤدّبنی»

بگو صد بار دیگر «ربِّ خلِّصنا من الناری»

 

غل و زنجیر بر گردن چهل منزل بیا با من

که فردا باز فردا یوسف تنهای بازاری

 

تو تب‌دار ابالفضلی که سقا بود و عطشان بود

تو بیمار حسینی؛ راست می‌گویند بیماری

 

تو را هر روز عاشوراست… یا سبوحُ یا قدّوس

ملائک بر سر سجاده‌ات جمع‌اند بسیاری

 

الهی یا الهی سیدی ربّی و مولایی

و یا سبحانک اللّهمّ خلّصنا من الناری

«مهدی جهاندار»

 

 

 

 

ایهاالرسول

هر عاشقی‌ست در طلبت أیها الرّسول

اَلجَنَهُ لَهُ وَجَبَت أیها الرّسول

 

عالم هنوز تشنه‌ی درک حضور توست

أرض و سماست در طلبت أیها الرّسول

 

روشن شده است تا به ابد عالم وجود

از سجده‌ی نماز شبت أیها الرّسول

 

تو می‌روی و در دل هر کوچه جاری اَست

عطر متانت و ادبت أیها الرّسول

 

آماده‌ی سفر شدی و با وصیتت

جان‌ها اسیر تاب و تبت أیها الرّسول

 

گفتی رضای فاطمه شرط رضای توست

خشم خداست در غضبت أیها الرّسول

 

اما تو چشم بستی و یک شهر درد و داغ

شد سهم یاسِ جان به لبت أیها الرّسول

 

اجر رسالت تو ادا شد ولی چه زود

بی تو نصیب فاطمه شد چهره‌ای کبود

«یوسف رحیمی»

 

 

ای کاش حرم داشت

هر قدر که می‌خواست گدا، شاه کرم داشت

آنقدر که پیش کرمش، خواسته کم داشت

 

در خانه‌ی او بود که در اوج غریبی

دل‌های غریبان جهان، راه به هم داشت

 

دلخوش به نفس‌های مسیحایی او بود

شب‌های مدینه که فقط غربت و دم داشت

 

داغی شده بر سینه‌ی غم‌های وسیعش

یک کوچه‌ی باریک که بیش از همه غم داشت

 

راحت شد از اندوه جفاکاری یاران

ای کاش که یاری به وفاداری سم داشت

 

ای آینه‌ها آینه‌ها! ذکر بگویید

ای کاش حرم داشت حرم داشت حرم داشت

«زهرا بشری موحد»

 


بذر ننگین جسارت

بارها از سفره‌اش با اینکه نان برداشتند

روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند

 

مردم این شهرِ در ظاهر مسلمان، عاقبت

با صدای سکه دست از دینشان برداشتند

 

بر سر همسایگانش سایه‌ای پر مهر داشت

از سرش هر چند روزی سایه‌بان برداشتند

 

بذر ننگین جسارت بر تن معصوم را

این جماعت کاشتند و دیگران برداشتند

 

دست‌هایی که بر آن تابوت تیر انداختند

چند سالی بعد چوب خیزران برداشتند

«حسین عباسپور»

 

 

لطف کریمان

هر که یک دفعه سر این سفره مهمان می‌شود

مور هم باشد اگر روزی سلیمان می‌شود

 

سر به زیر انداختن ذاتش توسل کردن است

دردها در این حرم ناگفته درمان می‌شود

 

این کریمان لطف‌شان هر چند آماده‌ست، لیک

نام مادر که وسط باشد دو چندان می‌شود

 

ما پدر را خواستیم و از پسر خیرش رسید

در رجب‌ها کاظمین ما خراسان می‌شود

 

نیستی پیغمبر اما ظاهراً پیغمبری

هر که می‌بیند تو را، از نو مسلمان می‌شود

 

نسل موسایی تو طبع مسیحا داشتند

یک نفر از آن همه پیر جماران می‌شود

 

این دلِ ما، سینه‌ی ما، عرش ما، حتی بهشت

هر کجا موسی بن جعفر نیست زندان می‌شود

«علی‌اکبر لطیفیان»

 

 

شبیه مادر

کنون که گوشۀ ویرانه آشیان دارم

برای آمدنت باغی از خزان دارم

 

اگر چه بی پر و بال و به بند زنجیرم

برای شرح غمم با تو صد زبان دارم

 

به فصل کودکی‌ام پیری‌ام نگو زود است

شکسته لاله‌ام و داغ باغبان دارم

 

 

چه شد به نیزۀ دشمن تو بوسه می‌دادی

ندیدی‌ام که به دل حسرتی از آن دارم

 

از آن شبی که هراسان ز ناقه افتادم

به چهره‌ام اثر دست ساربان دارم

 

ز غمگساری این شامیان همین کافی است

که جای لقمۀ نان درد استخوان دارم

 

بسان عمه اگر مو سپید و رنجورم

شبیه مادر تو قامتی کمان دارم

«حسن لطفی»

 

 

چهل روز در فراق

ای آرزوی خفته به خون ای برادرم

این قبر، قبر توست که باشد برابرم؟

 

گل چیده‌ام ز اشک که ریزم به تربتت

ای خفته زیر خاک که خاک تو بر سرم

از بس که نیزه خورده تنت پیش چشم من

آید هنوز خون دل از دیدۀ ترم

 

چل روز در فراق، به سر بُرده‌ام، ولی

هرگز گمان نبود که طاقت بیاورم

 

گل‌های باغ سبز تو نیلوفری شدند

من هم چو غنچه‌های کبود تو پرپرم

 

ای محرم همیشۀ زینب، بدان هنوز

از ضرب تازیانه کبود است پیکرم

 

درمانده‌ام چگونه بگویم جواب او

پُرسد اگر رباب که کو قبر اصغرم؟

 

داغ رقیۀ تو مرا پیر کرده است

از خواهرت مپُرس کجا رفته دخترم

 

من از مدینه با تو رسیدم به کربلا

بی تو چگونه عازم کوی پیمبرم

 

آتش گرفته است «وفائی» از این سخن!

وقتی رسم مدینه چه گویم به مادرم

«سید هاشم وفایی»

 

 

اگر چه قامتم خم گشت

سلام ای نازنین آلاله‌های سرخ زهرایی

که بشکفتید روی نیزه‌ها در اوج زیبایی

 

سلام ای یوسف بی پیرهن! ای بحر لب تشنه!

سلام ای آفتاب منخسف! ای ماه صحرایی!

 

زجا بر خیز، ای اشکم نثار حنجر خشکت!

که از بهر تو آب آورده‌ام با چشم دریایی

 

اگر چه قامتم خم گشت از کوه فراق تو

خدا داند شکستم پشت دشمن را به تنهایی

 

سر تو قطعنامه خواند و من تکبیر می‌گفتم

که بر بیدادگر طشت طلا شد طشت رسوایی

 

اگر از شام می‌پرسی ز ننگ شامیان این بس

که با سنگ جفا کردند از مهمان پذیرایی

 

چنان داغ تو آبم کرده و از پا درافکنده

که ممکن نیست جز با چشم تو زینب را تماشایی

 

به لطف و رأفتت نازم که در ویران‌سرا یک شب

سر پاک تو شد بر ما چراغ گردهم‌آیی

خدا دادِ دل ما را ز اهل شام بستاند

که بهر کف زدن کردند دور ما صف‌آرایی

 

گرفتم پیکرت را چون به روی دست در مقتل

گریبان چاک زد از این شکیبایی، شکیبایی

 

قبول حضرتت افتد که هم چون ابر باران‌زا

به یاد حلق خشکت چشم «میثم» گشته دریایی

)غلامرضا سازگار(

 

 

30نوامبر/16

نگاهی به سینمای بعد از انقلاب

نگاهی به تاریخ سینمای ایران / قسمت ۱۱

 

 

                                                                                                                   دکتر عبدالحمید انصاری

ادامه فیلم‌های سال ۶۴

الف) فیلم‌های اجتماعی، تربیتی، مواد مخدر، قاچاق و پلیسی

۲۶ـ سمندر: کارگردان: محمود کوشان. تهیه‌کنندگان: اصغر و محمد بانکی. بازیگران: فرامرز قریبیان، ولی‌الله شیراندامی، ثریا حکمت.

داستان فیلم رقابت دو خان بر سر بهره‌برداری از چراگاه یکی از مناطق ترکمن صحرا را به تصویر می‌کشد. قصه فیلم بیانگر ناجوانمردی‌ها و خلافکاری‌های خان‌ها و عوامل آنها برای استثمار توده روستایی است.

۲۷ـ مدار بسته: کارگردان: رحمان رضایی. بازیگران: حبیب اسماعیلی، منیژه عامدی، فریبا شمس، مهری ودادیان، نعمت‌الله گرجی.

مشکلات سختی معیشت و مستأجر بودن طبقه متوسط پایین جامعه را به نمایش می‌گذارد.

۲۸ـ عیاران و طراران: محصول شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی ایران، کارگردان: سعید نادری. بازیگران: مصطفی طاری، حسین معلومی، انوش نوروزش.

زندگی تعدادی از افراد جامعه را در کنار شغل عادی خود به نام عیار به سوءاستفاده از امکانات می‌پردازند و همچنین عناصر مقابل آنان را به قصد اصلاح این شیوه‌ها و رساندن اموال به نیازمندان می‌پردازند روایت می‌کند.

۲۹ـ آتش در زمستان: محصول: بنیاد سینمایی فارابی. کارگردان: حسن هدایت. بازیگران: محمد برسوزیان، ملیحه نیکجومند، محبوبه بیات، قاسم سیف.

قصه فیلم مربوط به دوران رضاخان و سیطره قوای قزاق بر کشور است. یک فرد یاغی که مورد تعقیب نیروهای دولتی است از طرف خانواده ضعیفی حمایت می‌شود و از دستگیری نجات می‌یابد، اما برای پاسخ به روحیه جوانمردانه آن خانواده تصمیم می‌گیرد خود را تسلیم نموده و جایزه اعلامی را به آنان بدهد، اما قوای دولتی قزاق به عهد خود وفا نمی‌کند و آن فرد تصمیم به مقابله و انتقام می‌گیرد.

حسن هدایت کارگردان سری فیلم‌های «کارآگاه علوی» بود که در دهه ۷۰ از سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد و مورد استقبال قرار گرفت. سری دوم «کارآگاه علوی» در سال ۸۴ و ۸۵ ساخته شد که جذابیت سری اول را نداشت.

۳۰ـ پدر بزرگ: کارگردان: مجید قادری‌زاده. بازیگران: جمشید مشایخی، جهانگیر الماسی.

قصه فیلم روایت مکرر نگهداری از کهنسالان در منزل و مشکلات عدیده عارض‌شده از این حضور را به نمایش می‌گذارد. هر چند نگهداری از افراد مسن هزینه‌های آشکار و پنهان مادی و معنوی فراوانی برای اهل خانه دارد، اما روحیه انسانی حکم می‌کند که این هزینه‌ها پذیرفته شود که فیلم به طرز قابل قبولی از عهده انتقال ایده برآمده است.

۳۱ـ کفش‌های میرزا نوروز: کارگردان: محمد متوسلانی. نویسنده فیلمنامه: داریوش فرهنگ. فیلمبردار: مازیار پرتو. بازیگران: محمدعلی کشاورز، علی نصیریان، زهرا برومند، عزت‌الله رمضانی‌فر.

«میرزا نوروز» فرد خسیسی است که هر چند تمام وقت مشغول ثروت‌اندوزی است اما توجهی به سر و وضع ظاهری خود ندارد. منجمله کفش‌های کهنه‌ای دارد که حاضر نیست آنها را تعویض نماید. همسرش خسته و افسرده از این رفتار او را ترک می‌کند و بازگشت به زندگی را منوط به تعویض کفش‌های کهنه «میرزا» می‌نماید. بقیه ماجرا، روایت تلاش‌های «میرزا» برای رهایی از کفش‌های مندرس است.

محمد متوسلانی کارگردان فیلم از سینماگران باتجربه قبل از انقلاب است که به همراه مرحوم گرشاسب رئوفی (اسم سینمایی، گرشا) و محمد سپهرنیا یک گروه سه نفره کمدی را تشکیل داده و یک سری فیلم‌هایی که با «سه» شروع می‌شد را ساخته و روانه بازار کردند. محمد سپهرنیا هم‌اکنون و در سنین بالا ساکن امریکاست.

۳۲ـ مردی که موش شد: کارگردان: احمد بخشی. بازیگران: محمدعلی کشاورز، پرویز پورحسینی، اکبر عبدی، فرزانه کابلی، محبوبه بیات.

قصه مربوط به زندگی تاجر ثروتمندی است که با روش‌های گوناگون از پرداخت مالیات طفره می‌رود و با زد و بند و پرداخت رشوه به متصدیان مالیاتی، حقوق دولت را نمی‌پردازد. این شخص در مقطعی، کارمند پاک و سخت‌گیری را در مقابل خود می‌بیند که با هیچ ترفندی حاضر به رشوه گرفتن نیست.

فیلم در فضای طنز ملایم و پذیرفتنی داستان را پیش می‌برد و مخاطب را به خوبی با خود در مخالفت با فساد حاکم بر دستگاه اداری همراه می‌سازد.

۳۳ـ جستجو در شهر: کارگردان: حجت‌الله سیفی. فیلمنامه: جمال امید، بهرام ری‌پور و حسن هدایت. بازیگران: جمشید گرگین، افسر اسدی، پروانه معصومی، محمد امین.

ماجرای عدم سازش زن و شوهرها و آسیب‌های جدایی به ویژه برای فرزندان خردسال را روایت می‌کند.

۳۴ـ‌ اتوبوس: کارگردان: یدالله صمدی. فیلمنامه: داریوش فرهنگ. بازیگران: مرحوم هادی اسلامی، مرتضی احمدی، حمید طاعتی، مهری مهرنیا.

قصه فیلم به تشریح اختلافات دو روستا به نام «پایین ده»‌ و «بالا ده» و سوءاستفاده افراد توانگر و کدخدا می‌پردازد. هر چند قصه روایتی ساده و روان دارد، اما پرداختن به جزئیات به جذابیت فیلم و همذات‌پنداری مخاطب کمک فراوانی می‌کند. یدالله صمدی از سینماگران قبل از انقلاب است که در سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی با ساختن سریال‌هایی (مانند شوق پرواز، داستان زندگی سرلشکر عباس بابایی) و همچنین فیلم‌های سینمایی متناسب با فرهنگ حاکم بر فضای جامعه توانایی خود را نشان داده است.

۳۵ـ مادیان: کارگردان: علی ژکان. بازیگران: سوسن تسلیمی، حسین محجوب، مرحوم فیروز بهجت محمدی، مریلانگ دانشپوی.

فضای روستاهای شمال کشور، مزارع برنج، فقر کارگران دون‌پایه، باران بی‌موقع و خشم طبیعت زنی با فرزند یتیم و ماجراهای مرتبط با آن فضا دستمایه قصه‌ای نسبتاً زیبا و مؤثر شده است.

سوسن تسلیمی بازیگر اول فیلم‌های بهرام بیضایی در سال‌های اول انقلاب به سوئد رفت و با شرکت در فیلم‌های زننده، تمام سوابق نسبتاً قابل قبول خود در سینما و تلویزیون کشور را بر باد داد.

۳۶ـ یوزپلنگ: کارگردان: مرحوم ساموئل خاچیکیان. بازیگران: جمشید هاشم‌پور (نام هنری قبل از انقلاب جمشید آریا)، عنایت بخشی، رضا رویگری، مجید مظفری.

داستان زندگی یکی از سناتورهای رژیم پهلوی و ماجراهای خروج وی قبل از انقلاب و عدم امکان ورود به کشور بعد از انقلاب اسلامی و سوءاستفاده محافظ و راننده وی برای سرقت طلاهای وی را به نمایش می‌گذارد.

ساموئل خاچیکیان از کارگردانان پرکار و مشهور قبل از انقلاب است که فیلم‌های متعدی در ژانرهای مختلف ساخت. یکی از آثار موهن وی نسبت به مذهب، فیلم «شب‌نشینی در جهنم» بود که در دهه ۴۰ ساخته شد. این فیلمساز پس از پیروزی انقلاب، خود را با فضای انقلاب نسبتاً هماهنگ کرد و به این وسیله توانست به کار خود ادامه دهد.

۳۷ـ خط پایان: کارگردان: علی طالبی. تهیه کننده سیدغلامرضا موسوی. بازیگران: ایرج طهماسب، حمید جبلی، فهیمه راستکار، پرویز پورحسینی.

ماجرای علاقه شدید یک جوان برای عضویت در باشگاه دوچرخه‌سواری و کسب عناوین قهرمانی و نگاه متفاوت مربی او را به تصویر می‌کشد.

روایت فیلمنامه یک داستان معمولی را حکایت می‌کند ولی از جنبه تقویت امید به آینده قابل قبول است.

۳۸ـ آن سوی مه: کارگردان: منوچهر عسگری‌نسب، بازیگران: علیرضا شجاع نوری، میترا قمصری، ایرج طهماسب، سارا نجفی.

داستان انتصاب «فرماندار» یکی از شهرهای شمالی کشور و تعقیب سه مرد مسلح برای ترور وی را به نمایش می‌گذارد.

هر چند فیلم از کشش قابل قبولی برای پیگیری داستان از سوی مخاطب برخوردار است، اما بر بیننده معلوم نیست که فرماندار منصوب به چه دلیل تحت تعقیب برای ترور است. این امر فیلمنامه را ناقص و منطق روایی فیلم را دچار تزلزل جدی کرده است.

(در نوشتن این مقالات از کتب منتشره وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و همچنین کتاب فرهنگ فیلم‌های سینمایی ایران (جلد ۲) تألیف جمال امید استفاده شده است)

 

 

 

 

30نوامبر/16

برکت‌افزایی و برکت‌زدایی

حجت‌الاسلام دکتر اصغر هادوی

مقدمه

در فرهنگ اسلامی ‌ایرانی ما عبارت «خدا برکت دهد» بسیار آشناست و در معاملات، میهمانی‌ها، دعاهای افراد در حق یکدیگر کاربرد دارد. وقتی به کسی می‌گویند خدا به عمرت برکت دهد، یعنی در شرایط زمانی یکسان برای دو نفر، آنکه عمرش برکت دارد کار بیشتری انجام می‌دهد. وقتی می‌گویند غذای با برکتی است، یعنی افراد بیشتری را سیر می‌کند و هنگامی که در معامله‌ای فروشنده بعد از گرفتن بهای کالا می‌گوید خدا برکت بدهد، یعنی این پول به صاحبش بهره بیشتری را می‌رساند.

این اصطلاح ریشه در  فرهنگ قرآنی و روایی دارد. البته واژه برکت در قرآن نیست، ولی مشتقات «برک» ۳۲ بار در قرآن آمده است. نیامدن واژه برکت به صورت مفرد در قرآن و کاربرد برکات به صورت جمع در سه آیه (اعراف، ۹۶ و هود، ۴۸ و ۷۳) نشانه‌ای از کثرت برکات خداوند است؛ بنابراین برکت امری واقعی است و ریشه در متون دینی ما دارد.

در این نوشتار به معرفی عوامل برکت‌افزا می‌پردازیم و در پایان اشاره‌ای به عوامل برکت اشاره می‌کنیم.

 

الف) عوامل برکت‌افزا

۱ـ با هم بودن

با هم‌زیستن و مشارکت‌های جمعی موجب هم‌افزایی در توان افراد می‌شود و اگر نقصی در کار فردی باشد، با توان دیگران جبران می‌شود، گوئی توانایی آن افراد هم زیاد می‌شود. این زیادی که به لفظ در نمی‌آید، همان برکت است.

برعکس، تنهایی انسان را در معرض آفات متعدد قرار می‌دهد. گوسفندان وقتی با گله حرکت می‌کنند ایمن هستند، ولی اگر تنها شوند، طعمه گرگ خواهند شد. این دو نکته در روایات ما آمده است: «ا فَاِنَّ البَرَکَهَ مَعَ الجَماعَه»(۱) و «ان اشاذه من الغنم للذئب»(۲) گوسفندِ تنها طعمه گرگ است.

 

۲ـ احترام به بزرگان

راز احترام به بزرگان، استفاده از تجربه آنهاست. آنان طی سال‌ها تجربه‌ها اندوخته‌اند و می‌توانند در مدت کوتاهی آنها را به دیگران منتقل کنند. بهره‌گیری از تجربیات آنان زمانی میسر می‌شود که با آنها ارتباط برقرار و از درخت تجربه آنها میوه چیده شود. بی‌احترامی به بزرگان یعنی محروم کردن خود از درس‌هائی که آنان در زندگی آموخته‌اند. رسول خدا«ص» فرمودند: «البَرَکَهَ البرکه فی َاکابّره».(۳)

 

۳ـ ازدواج آسان

فارغ از مهریه، خود ازدواج موجب برکت در زندگی است(۴) و آسان گرفتن آن با مهریه کم، برکتی دیگر است. مهریه کم، توکل بر خدا و واگذاری امور به او را زیاد می‌کند و برکت‌افزاست، گویا خداوند اراده کرده است با مهریه کم مانع ازدواج برداشته شود و ازدواج  در جامعه رواج یابد، در نتیجه با مهریه کم، برکت مضاعف می‌شود، یک برکت از ناحیه ازدواج و یک برکت از ناحیه مهریه پایین. به همین دلیل است که پیامبر خدا«ص» فرمود: «با برکت‌ترین زنان، کم‌مهریه‌ترین آنان است.»(۵)

 

۴ـ صله رحم

پیوند با خویشان و آگاهی از وضع زندگی آنها در اسلام سفارش شده است، زیرا خویشاوندی برای انسان هویت ثانوی به وجود می‌آورد، انسان از حالت فردی خارج می‌شود و خود را در جمع می‌بیند. فامیل، پیکر واحدی می‌شود که آسیب به یک جزء آن، حکم آسیب به همه اجزا را پیدا می‌کند و این با هم بودن موجب می‌شود تا حد ممکن، همه یکسان باشند، در غم و شادی یکدیگر شریک شوند، نیازهای یکدیگر را برطرف کنند، پایبند ارزش‌های اخلاقی باشند و بداخلاقی‌ها را از خود دور کنند و در مجموع یک نوع سلامت روانی و مالی بر گروه فامیل حاکم ‌شود. امام صادق«ع» فرمودند: صله ارحام خُلق را نیکو، دست را باسخاوت و نفس را پاکیزه می‌کند، روزی را افزایش می‌دهد و اجل را به تأخیر می‌اندازد.(۶)

 

۵ـ رفتن به مکان‌های خاص

مسافرت رفتن و دیدن مکان‌های متفاوت، موجب گسترش دید انسان میگردد، زیرا انسان از هر جایی درسی می‌گیرد. سبزه‌زار، بیابان، دریا و… هرکدام آثار خاص خود را دارند. در متون دینی سفارش زیادی به زیارت مکان‌های ویژه‌ای شده که برکت‌افزا هستند، شده است، از جمله زیارت خانه خدا که به صراحت در مورد برکت آن آمده خانه‌ای است مبارک که موجب هدایت عالمیان است.(۷)  امام صادق«ع» فرمودند: «تا ده فرسخ اطراف قبر حسین‌بن علی«ع» برکت دارد».(۸)

 

۶ـ سحرخیزی

«سحرخیز باش تا کامروا شوی» ضرب‌المثل رایجی بین مردم است. راز آن افزون بر اثرات فیزیکی و روانی سحر بر جسم و جان انسان، بهره‌گیری از وقت بیشتر برای کار و تلاش است. در آغاز روز که خستگی بر انسان عارض نشده، هم تعامل با دیگران بهتر و هم تولید باکیفیت‌تر می‌شود. علاوه بر این، قبل از شروع کار، دعا و راز و نیاز در سحر می‌تواند آثار کار و تلاش را دو چندان کند.

متأسفانه امروز به دلیل ارتباط مردم با رسانه‌ها، به‌ویژه تلویزیون و دیر خوابیدن، این سنت اسلامی کمر‌نگ شده است. برعهده برنامه‌ریزان فرهنگی است که بستر احیای این سنت فراموش‌شده را فراهم سازند تا روز با اذان صبح آغاز شود، زیرا رسول خدا«ص» فرمود: «برکت در سحرخیزی است»(۹) و حافظ گفت:

«هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ

از یمن دعای شب و ورود سحری بود».

 

۷ـ ایمان و تقوا

همه عوامل پیش‌گفته، فرع بر ایمان و تقوا هستند. ایمان و تقوا عامل اصلی نزول برکات الهی است. اگر ایمان امر وجود داشته باشد،  عوامل دیگر هم خود به خود برکت‌افزا خواهند بود.

قرآن می‌فرماید: «اگر مردم ایمان می‌آوردند وتقوا پیشه می‌کردند، برکات آسمان و زمین را به رویشان می‌گشودیم.»(۱۰)

 

۸ـ استغفار و شکر

استغفار، طلب آمرزش از خداوند است. تصور غلطی است که استغفار را فقط درمان گناه بدانیم، حال آنکه استغفار برای پیشگیری هم هست. پیامبر«ص» از هرگونه خطایی مصون بودند، با این همه روزی هفتاد بار استغفار می‌کردند(۱۱). استغفار راه را برای نزول برکات الهی هموار می‌سازد.

گفته‌اند که قوم حضرت نوح«ع» به قحطی و خشکسالی مبتلا شدند. حضرت نوح«ع»آنان را ترغیب کردند که استغفار کنند و به قومشان فرمودند: «استغفار کنید تا باران‌های پی ‌در پی بر شما فرو ریزد و خداوند، شما را با اموال و اولاد کمک کند و باغ‌ها و رودهائی را برایتان قرار دهد.»(۱۲)

نقل است که کسی از قحطی و گرانی و دیگری از فقر و تهیدستی نزد امام حسن مجتبی«ع» شکایت بردند و دیگری طلب فرزند کرد،.حضرت همه را به استغفار فراخواندند.(۱۳)

در باره شکر خداوند هم آیه قرآن صراحت دارد که اگر مرا سپاس گویید، بر نعمت‌های شما می‌افزایم.(۱۴)

شکر زبانی وظیفه هر بنده‌ای نسبت به مولای خود  است و مولا چون بنده را قدردان ببیند، دو باره به او می‌بخشد در عرف هم این طور است.(۱۵)

خداوند هم که مولای همه بندگان است از این قاعده مستثنی نیست. بنده سپاسگزار را دوست دارد و نعمتش را بر او افزون می‌کند. اما معنای دیگر شکر که ارتباط بهتری با برکت دارد این است که گفته شده خداوند دوست دارد اثر نعمت را بر بنده خویش ببیند. اگر نعمتی داد و بنده، خوب از آن استفاده کرد، دو باره بر نعمتش می‌افزاید، اما اگر خود را به فقر بزند و از نعمت‌های الهی بهره نگرفت، خدا نعمتش را قطع می‌کند.

امام صادق«ع» فرمودند: «خداوند زیبایی و خودآرایی را دوست دارد و از فقر و تظاهر به فقر بیزار است. هرگاه خداوند به بنده‌ای نعمتی بدهد، دوست دارد اثر آن را در او ببیند. عرض شد چگونه؟ فرمودند لباس تمیز بپوشد، خود را خوشبو کند، خانه‌اش را گچکاری کند، جلوی حیاط خود را جارو کند، حتی روشن کردن چراغ قبل از غروب خورشید فقر را می‌برد و روزی را زیاد می‌کند.»(۱۶)

 

۹ـ انفاق

در جامعه‌ای که به هر دلیلی تفاوت درآمد وجود دارد و بخشی از مردم محرومند، یکی از راه‌های پر کردن این شکاف درآمدی، انفاق و کمک به دیگران است. شخصی که از درآمد بیشتری برخوردار است، وقتی انفاق می‌کند، به این معنی است که قابلیت کسب درآمد بیشتر را هم دارد. اگر این درآمد در یک‌ جا جمع شود، علاوه بر اینکه مثل خون در رگ‌های جامعه جریان پیدا نمی‌کند، صاحب درآمد هم انگیزه‌ای برای افزایش درآمد ندارد؛ ولی وقتی انفاق می‌کند، برای درآمد از دست رفته تلاش می‌کند . در این صورت هم نیاز دیگران را برطرف می‌سازد و هم بر درآمد خویش می‌افزاید برکت هم به معنای افزایش است و در روایات هم آمده است که: «انفاق به مال برکت می‌دهد.»(۱۷)

کارهای دیگری از قبیل اطعام، انجام کارهای نیک، میانه‌روی در امور، طهارت و نظافت، عیادت مریض، مشورت با افراد عاقل، آسان گرفتن در خرید و فروش، غذا خوردن دسته‌جمعی، افزایش پیمانه به نفع مشتری، عقیقه کردن، سحری خوردن، روزه گرفتن و دعا کردن از عوامل برکت‌افزا هستند.

 

ب) عوامل برکت‌زدا

عده‌ای نه تنها کاری برای جلب برکت نمی‌کنند، بلکه برعکس مرتکب اعمالی می‌شوند که نعمات الهی را از خویش سلب می‌کنند. گاهی حتی گفته می‌شود که  فلانی هر چه بیشتر کار می‌کند، کمتر نتیجه می‌گیرد. در مقابل کسانی با کار کمتر بهره‌وری بیشتری دارند. این تفاوت علل گوناگون دارد، اما براساس باور دینی ما، برکت نداشتن از عوامل فوقالعاده مؤثر است.

بر اساس آموزه‌های دینی اموری چون؛ تکذیب انبیا،(۱۸) رو گرداندن از یاد خدا،(۱۹) ترک نماز، کفران نعمت‌ها، کم‌فروشی، پرداخت نکردن زکات و خیانت، برکت را از زندگی سلب می‌کنند.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ بحارالانوار، ۶۳/۳۴۹.

۲ـ تفسیر نمونه، ۴۴.

۳ـ نهج‌الفصاحه، ص ۳۷۶.

۴ـ کافی، ۲/۱۲۲.

۵ـ سنن کبری بیهی، ج ۷، ص ۲۳۵.

۶ـ کافی، ج۲، ص ۵۵.

۷ـ آل‌عمران، ۹۶.

۸ـ بحارالانوار، ۱۰/۱۱۶.

۹ـ گلچین صدوق، ج ۲، ص ۱۹۰.

۱۰ـ اعراف، ۹۶.

۱۱ـ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۲۷۵.

۱۲ـ نوح، ۱۳ـ۱۰.

۱۳ـ ظرائف‌الحکم، ج ۲، ص ۱۰۷.

۱۴ـ‌ ابراهیم، ۷.

۱۵ـ مجمع‌البیان، ج ۱۰، ص ۵۴۳، ذیل آیه ۱۱ سوره نوح.

۱۶ـ امالی شیخ طوسی، ص ۲۷۵.

۱۷ـ کافی، ۴/۹/۲.

۱۸ـ اعراف، ۹۶.

۱۹ـ طه، ۲۲.

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

با هم‌زیستن و مشارکت‌های جمعی موجب هم‌افزایی در توان افراد می‌شود و اگر نقصی در کار فردی باشد، با توان دیگران جبران می‌شود، گوئی توانایی آن افراد هم زیاد می‌شود. برعکس، تنهایی انسان را در معرض آفات متعدد قرار می‌دهد.

 

۲٫

کارهائی چون اطعام، انجام کارهای نیک، میانه‌روی در امور، طهارت و نظافت، عیادت مریض، مشورت با افراد عاقل، آسان گرفتن در خرید و فروش، غذا خوردن دسته‌جمعی، افزایش پیمانه به نفع مشتری، عقیقه کردن، سحری خوردن، روزه گرفتن و دعا کردن از عوامل برکت‌افزا هستند.

 

30نوامبر/16

«طیب چگونه حرّ شد»

در گفت و گوی پاسدار اسلام با بیژن حاجرضایی

 

امام فرمود: «طیب بهراستی مرد بود.»

 

درآمد:

زندگی طیب حاج رضائی پس از نیم قرن از شهادت او با افسانه‌های بسیاری درآمیخته است و هر جا سخن از جوانمردی است، نامی از او نیز برده می‌شود. طیب مسیر رستگاری را از محبت خالصانه به اهل بیت«ع» یافت و بر این اعتقاد پای فشرد و در روزهای پایانی عمر به شکلی معجزه‌وار به جایگاهی مانند «حر» رسید.

او که به سبب غیرت دینی از تسلط کمونیست‌ها بر کشور سخت می‌هراسید، هر چند در قیام  ۱۵ خرداد شخصاً وارد میدان نشد، اما از حضور هیچ یک از طرفدارانش در این حرکت تاریخ‌ساز نیز جلوگیری نکرد. رژیم که به قدرت طیب در بسیج نیروها علیه خود پی برده بود، او را دستگیر کرد تا در برابر امام بایستد، ولی طیب با ایمان به حقانیت راه امام از خواست رژیم مبنی بر اعتراف به  دستور گرفتن از امام استنکاف ورزید و بر این پیمان باقی ماند و در ۱۱ آبان سال ۴۲ به شهادت رسید. 

به مناسبت پنجاهمین سالگرد شهادت طیب حاج رضائی  گفت و گوی مفصلی را با فرزند وی که به هنگام شهادت پدر در عنفوان نوجوانی بود و از او خاطرات فراوان دارد، انجام داده که از نظر امت پاسدار اسلام می‌گذرد.

 

 

نقل قول موثقی وجود دارد که امام(ره) پس از شهادت مرحوم پدرتان دستور دادند برای ایشان نماز خوانده شود و روزه بگیرند و عدهای هم این کار را کردند. اولین بار که امام را دیدید کی و به چه مناسبتی بود. خاطره آن روز را تعریف کنید.

اولین بار هنگامی بود که حضرت امام را دستگیر کردند و به تهران آوردند. مدتی زندانی بودند و بعد ایشان را به یک ساختمان آجری دو طبقه در خیابان دولت منتقل کردند. این خانه متعلق به یکی از آقایان بازاری بود و یک حیاط ۳۰۰، ۴۰۰ متری داشت. آن روزها مرحوم سید احمد آقا یک نوجوان سیزده چهارده ساله بود. عمویم گفته بود اگر آقا از شاه بخواهند طیب اعدام نشود، شاه این کار را می‌کند. خیلی تلاش کردیم تا دستگاه اجازه داد به دیدن امام برویم. امام در اتاق بزرگی زیر رف بخاری نشسته بودند. وارد شدیم و سلام کردیم و امام بسیار به ما محبت کردند. به سر من دست کشیدند و یک کتاب نهج‌البلاغه به من دادند. عمویم ماجرا را شرح دادند. امام فرمودند آقای طیب را می‌شناسم. ایشان را با ما مواجه کردند و ایشان آنچه را که حق بود انجام داد. تا به حال از این مردک (منظورشان شاه بود) چیزی نخواسته‌ام، ولی در مورد آقای طیب اگر مجالی پیش بیاید خواهم خواست که متأسفانه امام را به ترکیه تبعید کردند و دفعه بعد سال ۵۷ بود که بار دیگر در قم ملاقاتی دست داد.

 

با توجه به اینکه پانزده سالی از شهادت پدرتان گذشته بود و با عنایت به اینکه قطعاً در ظرف این پانزده سال خیلی چیزها عوض شده بودند، برخورد امام با شما چگونه بود؟

بسیار ملاقات عجیبی بود. تصورش را هم نمی‌کردیم در آن شرایط اوایل پیروزی انقلاب که امام واقعاً فرصت نداشتند، به ما ملاقاتی داده شود. رفتیم و ایشان که حافظه عجیبی داشتند فرمودند: «پسری که به او کتاب دادم کدام‌یک از شما هستید؟» عرض کردم: «من هستم». بسیار به ما محبت کردند، مخصوصاً مرحوم سید احمد آقا با ما صحبت کردند و از ما پرسیدند چه بر ما گذشت. آن لحظات واقعاً توصیف شدنی نیستند.

 

از رابطهتان با مقام معظم رهبری بگویید.

ایشان هم لطف بسیار و چندین بار در سخنرانی‌هایشان از مرحوم طیب ذکر خیر کرده‌اند. آن زمانی که آن اتفاقات برای پدرم پیش آمد، ایشان در مشهد تشریف داشتند و در تهران نبودند، اما همواره التفات داشته‌اند. سایر مسئولین هم همین‌طور. واقعاً انسان نمی‌داند چطور از این همه لطف تشکر کند.

 

مردم عادی چطور؟ برخورد آنها با شما چطور بود؟

ما همیشه مورد لطف مردم بوده‌ایم. همیشه در همه جا به محض این‌که متوجه می‌شوند فرزند یا از بستگان مرحوم طیب هستیم، فوق‌العاده به ما احترام می‌گذارند و اگر مشکلی داشته باشیم رفع می‌کنند. علاقه مردم به پدرم حد و اندازه ندارد، به همین دلیل گاهی خجالت می‌کشیم خودمان را معرفی کنیم.

 

به نظر شما دلیل این همه محبوبیت و علاقه مردم به مرحوم طیب چیست؟

راستش گاهی این برای خود من هم سئوال می‌شود، چون پدرم زیاد حرف نمی‌زد. اگر هم حرف می‌زد بسیار رک و صریح بود و در گفتن حق ملاحظه کسی را نمی‌کرد، به همین دلیل خیلی‌ها دل خوشی از او نداشتند. ویژگی‌های خاص خودش را داشت. فکر می‌کنم دلیل این همه محبوبیت پدرم دلسوزی به حال خلق خدا و تلاش برای رفع مشکلات آنها بود. خیلی دل نازک بود و گرفتاری مردم واقعاً اذیتش می‌کرد و از دل و جان مایه می‌گذاشت که هر جور شده است مشکل آنها را حل کند. خانه ما برای خودش یک دارالحکومه حسابی بود. پدرم ظهرها ساعت یک که به خانه برمی‌گشت، یک صف طولانی جلوی خانه ما تشکیل شده بود. هر کسی دردی داشت. یکی پسرش را برای سربازی به جای دوری فرستاده بودند و از پدرم می‌خواست پا در میانی کند و او را به جای نزدیک‌تری بیاورد. یکی شوهر یا برادر یا پسرش در زندان بود، یکی شوهرش بدون اجازه او زن گرفته، یکی صاحبخانه‌اش جوابش کرده بود. خلاصه انواع و اقسام مشکلات را داشتند. پدرم قبل از این‌که وارد خانه شود یکی دو ساعت به حرف‌های آنها گوش می‌داد و واقعاً هم مشکلشان را حل می‌کرد.

 

آیا مواردی را به یاد دارید؟

بله، پیرزنی بود که نمی‌خواست پسرش را به سربازی ببرند. پدرم هر روز دو کامیون سبزی برای پادگان می‌فرستاد تا او را نبرند یا مثلاً هر کسی از ده یا شهر دوری می‌آمد و در شهر غریب و بی‌پول بود، به میدان می‌رفت و پدرم سه چهار جعبه میوه به او می‌داد و می‌گفت ببر بفروش، سودش را برای خودت بردار و پول میوه را بیاور بده یا ما به ازای آن دو باره میوه بگیر و ببر بفروش. بعضی از آنها میوه را می‌بردند و برنمی‌گشتند، ولی اکثرشان برمی‌گشتند. این‌جوری لااقل یک کار و کاسبی برای آنها راه می‌انداخت تا در تهران به خلاف نیفتند.

در آن دوره اغلب مردم فقیر بودند و کار و کاسبی نداشتند و پدرم به این ترتیب به آنها کمک می‌کرد. بعضی‌ها داستان‌هایی را از پدرم نقل می‌کنند که بیشتر شبیه افسانه است و آدم به شک می‌افتد که آیا واقعاً چنین چیزهایی ممکن است؟ دلیل اصلی علاقه مردم به مرحوم طیب را همین گشاده‌دستی و روحیه گره‌گشایی می‌بینم. شب‌های جمعه که برای زیارت قبر پدرم می‌روم، کسی نیست که از آن طرف عبور کند و ننشیند و فاتحه‌ای برایش نخواند. خیلی‌ها هم داستان‌هایی را تعریف می‌کنند که آدم مبهوت می‌ماند.

 

 

معمولاً وقتی میخواهند از لوتی و لوتیگری نام ببرند، اولین اسمی که به یاد همه میآید مرحوم طیب است و در واقع نام ایشان برای بیان لوتیگری و جوانمردی به صورت ضربالمثل در آمده است. از این ویژگی پدرتان چیزی یادتان هست؟ رفتار ایشان با اصطلاحاً نوچههایشان چگونه بود؟ آیا با دیگرانی که آنها هم ادعای قلدری و بزرگی میکردند قابل مقایسه بود؟

اول به این نکته اشاره کنم که این ادا و اطوارهایی که در فیلم‌ها و سریال‌ها از داش‌مشدی‌ها و لوتی‌ها نشان می‌دهند بیشتر مربوط به فیلم‌فارسی‌هاست و ربطی به امثال پدرم ندارد، از جمله نوچه. پدرم دوستداران و هواخواهانی داشت که اغلب او را همراهی می‌کردند. یکی از نشانه‌های بزرگی که در آن دوره وجود داشت این بود که یک آدم سرشناس، هیچ‌وقت تنها به مجلس ختم یا عروسی نمی‌رفت و حتماً عده‌ای را همراه خودش می‌برد. اینها دوستان قدیمی پدرم بودند یا برایش کار می‌کردند. این ربطی به نوچه داشتن و این مسخره‌بازی‌ها نداشت. البته عده‌ای هم دست به دهان بودند که در اطراف پدر می‌پلکیدند و پدر به‌نوعی زندگی‌شان را اداره و مشکلاتشان را حل می‌کرد. پدرم خیلی به اینها علاقه داشت و چیزی را از آنها دریغ نمی‌کرد. از میان این جماعت کسانی که به دلیل مسائل مالی آمده بودند، وقتی مشکلشان حل می‌شد و کار پیدا می کردند، گاهی به پدرم سر می‌زدند، ولی همیشه دور و بر او نبودند، اما خیلی‌ها هم وقتی با پدرم آشنا می‌شدند و بی‌ریایی، مهر و محبت بدون چشمداشت او را می‌دیدند، پایبند می‌شدند و می‌ماندند و همیشه هم حرمت نگه می‌داشتند. بعضی‌ها هم که همسن و هم‌طراز پدر بودند. عده‌ای از اینها رفیق گرمابه و گلستان پدرم بودند و همیشه می‌شد روی آنها حساب کرد، اما عده‌ای هم دنبال دردسر می‌گشتند. ظاهراً اظهار دوستی می‌کردند، ولی در واقع مسبب اغلب دعواها و گرفتاری‌ها بودند.

 

برخورد پدرتان با این دسته دوم چه بود؟

هیچ. پدرم به همه به یک چشم نگاه می‌کرد و همه آدم‌ها را خوب می‌دانست. اهل کلک و این برنامه‌ها نبود و تا خلافش ثابت نمی‌شد، به هیچ‌کس گمان بد نمی‌برد. البته باهوش و دنیادیده بود و آدم‌های کلک را در هر لباس و مقامی سریع می‌شناخت و با اشاره حالی ما می‌کرد حواسمان جمع باشد. کمترین وابستگی به شهرت، مال دنیا یا قدرت نداشت.

 

اتفاقاً سئوال بعدی من در همین زمینه است. گفته میشد ایشان در جریان ۲۸ مرداد پول گرفته و به میدان آمده است.

بله، این شایعه را پخش کرده بودند، ولی کسی باور نمی‌کرد، چون پدرم نیاز مالی نداشت و از نظر روحی کسی نبود که بشود او را با پول خرید و به کاری وادار کرد. مرحوم آیت‌الله کاشانی مرحوم پدرم و برو بچه‌های پایین‌شهر را خواسته و گفته بود اگر شاه برود، کمونیست‌ها مملکت را می‌گیرند و ناموس همه به باد می‌رود. پدرم روی این مسائل خیلی غیرت داشت. در ۱۵ خرداد هم همین حرف را زده بودند، در حالی که پدرم نه‌تنها پولی نگرفت، بلکه کلی هم خرج کرد. ایشان فوق‌العاده از چپی‌ها نفرت داشت. آنها هم به خاطر این نفرت پدر از هیچ کاری فروگذار نکردند. چندین بار به او سوء قصد کردند. ماه‌ها خانه ما را سنگباران و چاقوباران کردند. سر سفره نشسته بودیم، یکمرتبه چاقویی وسط سفره‌مان می‌افتاد. از روی پشت‌بام‌ها می‌آمدند. پدرم هر کاری از دستش برمی‌آمد می‌کرد که کشور به دست کمونیست‌ها نیفتد. او ملّیون را هم مثل توده‌ای‌ها می‌دانست و حاضر نبود با آنها سر و کار داشته داشته باشد.

 

شعبان جعفری چطور؟

آدم ابلهی بود. یک مدت زیر علم چپی‌ها سینه زد. بعد با راستی‌ها همراهی کرد. بالاخره هم زیر علم شاه رفت. لوتی‌ها و داش‌مشدی‌های تهران قبولش نداشتند و او را آدم حساب نمی‌کردند. کارش کار چاق کنی بود و خودش به خودش می‌گفت شعبان بی‌مخ. برای پول هر کاری می‌کرد، از نمره گرفتن برای بچه‌های مردم تا معافی سربازی. همیشه هم در باشگاهی که درست کرده بود می‌نشست. اینها مرام و آئین ورزش باستانی را خراب کردند. مردم هم به باشگاه او اعتماد نمی‌کردند و بچه‌هایشان را به آنجا نمی‌فرستادند.

 

در خاطراتش در باره مرحوم طیب حرفهای بیربط زیادی زده است.

هیچ‌کس این مزخرفات را باور نمی‌کند. مثلاً نوشته است شاه چون مجوز موز را از طیب گرفت، طیب از او دلخور شد. برای واردات میوه کسی مجوز لازم نداشت. تنها کسی که از لبنان موز، سیب و پرتقال می‌آورد پدرم بود. هیچ‌وقت هم کسی مانع کارش نشد که برود اعتراض کند.

 

علت درگیری پدرتان با دستگاه چه بود؟

قضیه زیر سر نصیری بود. فرح برای این‌که تظاهر کند خیلی مردمی است در زایشگاهی در خیابان مولوی ولیعهد را به دنیا آورد. پدرم تمام آن منطقه را طاق نصرت بست و در طول مسیر چند گوسفند جلوی پای شاه و فرح کشت و خلاصه در استقبال از آنها سنگ تمام گذاشت. پدرم به نصیری که خودش را همه‌کاره می‌دانست اعتنا نمی‌کرد و آن روز هم برای این‌که جلو برود و با شاه دست بدهد، جلوی روی همه منقل اسپند را به دست نصیری می‌دهد. این کارش خیلی به نصیری برمی‌خورد. قبلاً هم که چند بار برای پدرم پیغام فرستاده بود در دهه محرم اجازه ندهد نهاوندی واعظ منبر برود، چون او روی منبر به شاه و کس و کارش بد و بیراه می‌گفت. پدرم می‌گفت من چه کاره‌ام که به او بگویم این را بگو، آن را نگو. خودتان بروید بگویید. کاملاً معلوم بود پدر نمی‌خواهد زیر بار خرده فرمایش‌های نصیری برود.

 

ماجرای راهپیمایی پدرتان به طرف کاخ شاه چه بود؟

پدرم هر سال برای دهه محرم ۳۰۰، ۴۰۰ تا گوسفند را ذبح می‌کرد. این گوسفندها قبل از محرم وسط میدان بودند و همه هم می‌دانستند مال چه کسی و برای چه کاری به آنجا آورده شده‌اند. سور و سات اینها هم به راه بود و حسابی میوه و سبزی می‌خوردند و به‌قدری پروار می‌شدند که گاهی به میدان می‌رفتم، سوار بعضی‌هایشان می‌شدم.

یک بار اوایل تابستان شهردار منطقه که اسمش بختیار بود می‌آید و به پدرم پیله می‌کند این گوسفندها اینجا چه کار می‌کنند. بعد هم کار بالا می‌گیرد و پدرم چند تا سیلی به بختیار می‌زند و مردم هم می‌ریزند ماشین‌های جیپ مأمورین را آتش می‌زنند. پدرم به میدانی‌ها می‌گوید کار را تعطیل کنند و خلاصه ۱۰، ۱۲ هزار نفری می‌شوند و از میدان به طرف میدان شاه سابق حرکت می‌کنند. وقتی به آنجا می‌رسند جمعیت به حدود ۲۵ هزار نفر می‌رسد. جمعیت به طرف خیابان ری حرکت می‌کند و میدان‌های اعدام، طاهری و شفیعی را می‌بندند و نهایتاً جمعیت به ۱۰۰ هزار نفر می‌رسد و به طرف کاخ شاه در خیابان پاستور راه می‌افتند. وقتی مقابل کاخ شاه می‌رسند، پدرم پیغام می‌دهد که می‌خواهد شاه را ببیند. شاه نبود و نخست‌وزیر وقت، علم آدم می‌فرستد که چه کار دارید؟ پدرم می‌گوید ۱۰۰ هزار نفر آمده‌اند، بیا ببین حرفشان چیست؟ علم پیغام می‌دهد با ۱۰۰ هزار نفر که نمی‌شود حرف زد. چند نفرتان بیایید، ناهار بخورید و بیایید پیش من. پدرم می‌گوید من ناهار بخورم و این ۱۰۰ هزار نفر گرسنه بمانند. خلاصه آنها را مجبور می‌کند از پادگان‌های ارتش برنج و خورش بیاورند و بین مردم غذا تقسیم کنند. بعد که خیال پدرم راحت می‌شود که همه غذا خورده‌اند، با چند نفر می‌رود داخل و در باره شهردار، رئیس کلانتری منطقه و مشکلات مختلف حرف می‌زند. همان جا دستگاه حساب کارش را می‌فهمد و به قدرت طیب که در عرض نصف روز توانسته بود ۱۰۰ هزار نفر را بسیج کند پی می‌برد و حکم قتلش را امضا می‌کند. این قضیه مال سال ۴۱ است، بنابراین نقشه قتل پدرم آن موقع ریخته شد

 

رفتار مرحوم طیب با به اصطلاح بالادستیها چگونه بود؟

اگر آدم‌هایی بودند که به داد مردم می‌رسیدند و به درد مردم می‌خوردند، خیلی به آنها احترام می‌گذاشت و واقعاً هوایشان را داشت، اما آدمی نبود که به خاطر مال دنیا یا از ترس قدرت، جایگاه و مقام کسی بخواهد حقی را ناحق کند. در واقع این مقامات کشوری و لشکری بودند که کارشان به پدرم می‌افتاد، والا پدرم به آنها کاری نداشت. حاضر نبود به خاطر هیچ کسی ضعیف‌چزانی کند. همیشه حامی آدم‌های ضعیف و درمانده بود. خیلی هم علاقه‌ای به حشر و نشر با بالادستی‌ها نداشت. آنها هم خوب می‌دانستند طیب چه جایگاه مردمی مهمی است، به همین دلیل سعی می‌کردند او را برای خود حفظ کنند، اما بعضی‌ها هم پدرم را خار سر راه خود می‌دانستند و از خدا می‌خواستند او زودتر از بین برود.

 

دامنه نفوذ مرحوم طیب چقدر بود؟

در میدان تقریباً کسی همطراز پدرم نبود. در میدان فقط موضوع حساب و کتاب مالی دقیق برای کسی ایجاد وجهه و جایگاه نمی‌کرد، بلکه طرف باید آدم دست به خیری هم بود و صفات خاص دیگری هم می‌داشت تا مورد قبول همه میدانی‌ها باشد و پدرم این‌گونه بود. البته در هر صنفی آدم خوب و بد هست. بعضی‌ها بعد از شهادت پدرم به شاه نامه دادند و از او به خاطر اعدام پدرم تشکر کردند.

 

چرا این کار را کردند؟

چون پدرم خار چشم آنها بود، همه قبولش داشتند و کسی در میدان هم‌طراز او نبود. پدرم مورد احترام و علاقه خیلی‌ها و آدم سرشناسی بود و در بعضی از مقاطع سیاسی هم توانست تغییراتی را ایجاد کند. این آدم‌ها می‌دانستند بالاخره در جایی کار دستگاه با مرحوم طیب گره می‌خورد و مترصد فرصت بودند که او را از سر راه بردارند.

 

این روزها مصادف با ماه محرم است. از شکوه و جلال دسته مرحوم طیب داستانهای زیادی را نقل میکنند. چه خاطراتی دارید؟

راه انداختن این دسته داستان جالبی دارد. یک بار در خیابان مولوی درگیری شدیدی پیش می‌آید و پدرم زخمی می‌شود و تا پای مرگ پیش می‌رود. وقتی به هوش می‌آید به مادرم می‌گوید سیدی در عالم بیهوشی به خوابم آمد و گفت چند روز دیگر محرم است و تو هنوز تکیه‌ات را نبسته‌ای. بلند شو. پدرم همیشه در ماه محرم در خانه مراسم عزاداری داشت، ولی از آن روز به بعد این کار را با شکوه هرچه تمام‌تر و در تکیه‌ای که می‌بست انجام می‌داد، ده روز خرج می‌داد و دسته بزرگ و باشکوهی را هم به راه می‌انداخت. همیشه می‌گفت نصف مال من متعلق به امام حسین(ع) است. انبار بزرگی را در شرق میدان میوه و تره‌بار در دهه محرم سیاه‌پوش و مراسم عظیمی را برپا می‌کرد.

دسته پدر هم وقتی حرکت می‌کرد، سرش در میدان ارک، جلوی اداره رادیو بود و ته دسته هنوز به میدان شاه (قیام) نرسیده بود. پنج شش دسته موزیک کامل هم داشت که سنج و طبل می‌کوبیدند. اینها مال شهربانی و ارتش بودند که می‌آمدند و همراهی می‌کردند.

پدر در ایام سال گاهی کارهای خلاف داشت، اما در سه ماه محرم، صفر و رمضان خلاف نمی‌کرد. بسیار به مسئله مَحرم و نامَحرم مقید بود، طوری که مادرمان گاهی گلایه می‌کرد چرا جواب سلام فلانی را ندادی؟ پدرم می‌گفت: «من که آن خانم را نمی‌شناسم چه سلامی؟ چه علیکی؟» مادر می‌گفت: «چطور نمی‌شناسی؟» سال‌هاست با ما رفت و آمد دارد. معلوم می‌شد پدرم حتی یک بار هم نگاه نکرده بود که قیافه آن خانم یادش بماند. به این‌جور مسائل بسیار مقید بود. بخش اعظم شهرت پدرم به خاطر عزاداری‌هایی بود که برای اهل‌بیت(ع) برگزار می‌کرد.

 

رابطه مرحوم طیب با مراجع چگونه بود؟

ارادت فوق‌العاده‌ای به آیت‌الله‌العظمی بروجردی داشت و هر وقت به قم می‌رفت، حتماً به دستبوسی ایشان می‌رفت. خداییش آیت‌الله بروجردی یکپارچه نور بودند. من هم گاهی با پدرم خدمتشان می‌رفتم و دست نوازشی به سر من می‌کشیدند و کتابی به من می‌دادند. علاقه پدرم به ایشان به‌قدری بود که کسی جرئت نداشت جلوی پدرم بگوید آقای بروجردی به قد کوتاه است یا بلند.

مرحوم پدر حضرت امام را هم در زندان دیده بود و ارادت خاصی به ایشان داشت. اصولاً کسانی که در خط مشدی‌گری و لوتی‌گری هستند، به سادات احترام خاصی می‌گذارند. در زندان به پدرم گفته بودند تنها راه نجات تو این است که حاج‌آقا روح‌الله را با تو روبرو کنیم و تو توی روی خود ایشان بگویی از ایشان پول گرفتی و غائله ۱۵ خرداد را راه انداختی. پدرم می‌گوید باشد، ایشان را بیاورید. می‌گویم. پدرم می‌گفت مرا همراه مأمورین نزد مردی روحانی و نورانی بردند. آنها منتظر بودند پرخاش کنم و بگویم چرا به من پول دادی و چنین و چنان کردی، اما به محض این‌که ایشان را دیدم، گفتم آقا! قربان جدتان بروم. شما کی به من پول دادید؟ اصلاً مرا کجا دیدید که پول بدهید؟ به این نامسلمان‌ها بگویید پولی به من نداده‌اید. خلاصه به این شکل حضرت امام را متوجه می‌کند که اینها چه نقشه‌ای ریخته‌اند و قضیه از چه قرار است. نصیری به پدرم می‌گوید: «با دست خودت گور خودت را کندی!» پدرم می‌گوید: «باید ۲۰ سال پیش در زندان بندرعباس می‌مردم. زنده ماندم تا امروز به وظیفه‌ام عمل کنم. افتخارم این است که هر سال برای امام حسین(ع) عزاداری می‌کنم. من فدایی امام حسین(ع) و فرزندانش هستم. حالا بیایم به خاطر دو روز بیشتر زنده ماندن به فرزندش تهمت بزنم و بگویم به من پول داده است؟ در عمرم گناه و خطا زیاد کرده‌ام، اما دیگر زیر بار این ذلت نمی‌روم که به فرزند فاطمه زهرا(س) و سید اولاد پیغمبر(ص) تهمت بزنم».

وقتی مادرم به او گفت: «فکر من و بچه‌ها را نکردی؟» جواب داد: «خدای بالای سر ما فکرشان را کرده است. نگران نباش».

امام فرمودند: «به‌راستی طیب مرد بود. در جلسه‌ای که او را در زندان دیدم بر من ثابت شد هرچه در باره‌اش می‌گویند، حقیقت دارد».

 

سوتیترها:

 

۱٫

فکر می‌کنم دلیل این همه محبوبیت پدرم دلسوزی به حال خلق خدا و تلاش برای رفع مشکلات آنها بود. خیلی دل نازک بود و گرفتاری مردم واقعاً اذیتش می‌کرد و از دل و جان مایه می‌گذاشت که هر جور شده است مشکل آنها را حل کند.

 

۲٫

پدرم می‌گفت من در عمرم گناه و خطا زیاد کرده‌ام، اما دیگر زیر بار این ذلت نمی‌روم که به فرزند فاطمه زهرا(س) و سید اولاد پیغمبر(ص) تهمت بزنم و بگویم از او پول گرفته‌ام.

 

 

 

30نوامبر/16

اثرات شگفت انگیز «وضو» بر بدن ودرمان بیماری‌ها

 

دکترمرضیه مختاری‌پور

« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمتُم إِلَى الصَّلاهِ فاغسِلُواْ وُجُوهَکُم وَأَیدِیَکُم إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُم وَأَرجُلَکُم إِلَى الکَعبَین:وقتی خواستید نماز بخوانید، صورت و دست‌های خود را تا آرنج‌ها بشوئید و بخشی از سر و پاهای خود را تا قوزک‌ها مسح کنید».(۱)

مقدمه

تمام توصیه‌های اسلام برآمده از وحی و متکی بر حکمت حضرت ‌حق هستند، به این معنا که هر یک از این دستورات بر مصالحی واقعی و حکیمانه بنا شده‌اند. دانش و آگاهی از چیزی می‌تواند اعتقاد و التزام  انسان را نسبت به آن افزایش دهد و دید انسان نسبت به موضوع مربوطه را وسیع‌تر گرداند. بنابراین اگر وضو, نماز و دیگر اعمال را با دانش و تدبیر انجام دهیم، به نور می‌رسیم.
از نظر اسلام، داشتن وضو امری است پسندیده تا آن حد که در آموزه‌های دینی‌ ما، دایم‌الوضو بودن یک ارزش به حساب می‌آید. برای مثال، حضرت محمّد مصطفی(ص) می‌فرمایند: «اگر می‌توانی که در تمام شبانه‌روز با وضو باشی این کار را بکن که اگر در حال طهارت بمیری، شهید از دنیا رفته‌ای»(۲). در روایتی دیگر آمده است که: «وضو گرفتن بر روی وضوی قبلی نوری است بر روی نور و هرکس بدون اینکه احتیاج به وضوی جدید پیدا کند وضوی خود را تجدید نماید، خدای عزوجلّ نیز بدون طلب استغفار و بخشایش توبه او را تجدید می‌نماید»(۳).

امام رضا(ع) فرمودند: «خداوند فرمان به وضو داده و نماز را با وضو شروع کرده است تا بنده به هنگام ایستادن در پیشگاه خدا و مناجات با او، طاهر و پاک و مطیع امر او و از پلیدی‌ها و نجاسات پاک باشد»(۴). پیامبرگرامی‌اسلام(ص) فرمودند: «هرکس به هنگام وضو ساختن ذکر خدا را بگوید، تمام بدنش پاک گردیده است».(۵) همچنین امام صادق(ع) می‌فرمایند: «هر کس به هنگام وضو ذکر خدا را بگوید، مانند این‌است که غسل کرده باشد».

ما معمولاً قبل از خواندن نماز وضو می‌گیریم، ولی توصیه شده که قبل از انجام هرکاری وضو بگیریم. در زمانی‌که بدن انسان به هر دلیلی ناپاک می‌گردد توصیه به غسل و وضو شده است.  علاوه بر موارد واجب، در احادیث آمده که به هنگام تب، سردرد، عصبیت، دل پیچه و غیره وضو بگیرید. دلیل این کار چیست؟  چرا در وضو مردان باید از پشت آرنج آب بریزند ولی خانم‌ها باید از قسمت تای دست(جلو) این‌کار را انجام دهند؟ چرا بهتر است بعد از وضو بدن را خشک نکنیم؟ فلسفه سجده چیست؟ چرا گفته شده اگر مُهر را کمی جلوتر از حالت عادی قرار دهیم بهتر است؟

امروزه دانشمندان به این نتیجه رسیده‌اند که از انسان پیـوسـته نـور و امواج و انرژی ساطع می‌شود. امواجی که دستگاه پیش از وضو گرفـتـن انسان نشان می‌دهد با امواجی که پس از وضو‌گرفـتن نشان می‌دهد با هم فرق می‌کنند. امواج پس از وضو گرفتن بیانگر آرامش بیشتر انسان است. یعـنی وضو گرفـتـن که شـستن صورت و دست‌ها و مسح فرق سر و پاها و یا شستن پاهاست، به انسان آرامش می‌دهـد.

در این مقاله ابتدا چاکراهای بدن را توضیح می‌دهیم و سپس تاثیر وضو بر آنها را بررسی می‌کنیم.

چاکرا چیست؟

در تمدن‌های باستانی مانند چین، هندوستان و کشورهایی که در حوزه‌ فرهنگی این کشورها هستند مانند ژاپن، کره و مالزی، در باره‌ ساختار بدن انسان و نحوه‌ عملکرد آن باورهایی وجود‌ دارد که با عقاید علمی و آموزشی کشورهای غربی در تضاد است؛ هرچند در دهه‌های اخیر، این دیدگاه‌ها در کشورهای اروپایی و آمریکایی طرفداران زیادی پیدا کرده‌است.

در مکاتب هندی ساختار یا کالبدشناسی بدن انسان از چند لایه‌ مادی و انرژی تصور‌شده که به لایه‌ مادی آن به این اعتبار که در‌نهایت، بدن انسان از همان مواد و عناصر موجود در مواد غدایی، اما با یک نظم مولکولی متفاوت، تشکیل شده است، کالبد غذایی هم گفته‌ می‌شود.

میدان انرژی انسان از هفت لایه تشکیل شده که به صورت متوالی و در درون هم جای گرفته‌اند. نزدیک‌ترین لایه به بدن، لایه انرژی یا صفحه‌ پرانایامایی است که از لحاظ شکلی کاملاً مشابه فیزیک بدن است. تصور می‌شود «پرانا»، یک انرژی کیهانی‌ است که تمام جهان و کائنات را پرکرده و در جریان تنفس، همراه هوا و اکسیژن به داخل بدن وارد می‌شود و در سر تا سر جسم ما جریان می‌یابد. در این لایه هفت مرکز انرژی اصلی وجود دارد که به آنها‌  چاکرا گفته می‌شود.

طب سنتی چین معتقد است در ساختار بدن انسان در صفحه‌ «پرانایی»، یک شبکه انرژی، مانند شبکه‌ آب یا گاز شهری وجود دارد و با جریانِ آزاد انرژی در این مسیرها، سلامتی، شادابی و تندرستی تأمین ‌می‌شود. اگر به ‌علتی در این مجاری، انسداد یا اختلالی پیدا شود، انواع بیماری‌ها و ناتوانایی‌ها پدید می‌آیند. برای درمان بیماری و ناتوانی، باید این مجاری با روش‌هایی باز شوند. این روش‌ها مختلفند و یوگا، طب سوزنی و…  بر پایه همین باور بنا شده‌اند. در فلسفه‌ آیینی و درمانی هندوستان، علاوه ‌بر باور به‌ وجود شبکه‌ گسترده‌ای برای انتقال انرژی در بدن، اعتقاد به ایستگاه‌های تقویت‌کننده و هدایت‌کننده‌ انرژی به نام«چاکرا» یا چرخه هم وجود دارد. چاکراهای اصلی که در امتداد ستون فقرات قرار گرفته‌اند همانند گردبادهایی می‌چرخند و با مکیدن انرژی از میدان انرژی کیهانی، آن ‌را به انرژی قابل استفاده توسط بدن تبدیل می‌کنند. این انرژی یا نیروی حیات توسط کانال‌هایی به سراسر بدن انتقال می‌یابد و منتشر می‌شود. در این مـکتب، دلیل بیماری‌ها و ناتوانایی‌های جسمی و روانی، اختلال در توزیع انرژی حیاتی و کیهانی «پرانا» در بدن، به‌ویژه در چاکراها تصور‌می‌شود و درنتیجه انتظار می‌رود با رفع اشکال و اختلال در چــاکراها و فعال‌شدن این چرخه‌های انرژی‌، بیماری هم درمان شود. چاکراها شامل سه ‌دسته چاکراهای اصلی و فرعی و چاکراهای بسیار کوچک هستند. چاکراهای اصلی مانند نیروگاه‌هایی هستند که انرژی حیاتی را برای اعضای حیاتی و اصلی تامین می‌کنند. اگر این نیروگاه‌ها درست کار نکنند، اعضای حیاتی ضعیف یا بیمار می‌شوند، زیرا برای درست کارکردن، انرژی حیاتی کافی ندارند.

چاکراها از دو طریق غدد درون‌ریز و سیستم عصبی بر جسم اثر دارند. در مجموع، بدن انسان هفت چاکرای اصلی دارد که هر یک با یکی از هفت غده درون‌ریز بدن و همچنین با گروهی از اعصاب که شبکه نامیده می‌شوند، مرتبط هستند. هر یک از این چاکراها به یکی از قسمت‌های بدن و وظایف مخصوص درون بدن پیوسته‌اند و از طریق شبکه عصبی یا غددی که به آن چاکرا مربوطند کنترل می‌شوند(۷) .

همه احساسات، ادراک، آگاهی‌ها و هر چیزی را که ممکن است برای شما اتفاق بیفتد، می‌توان به هفت دسته تقسیم کرد و هر یک از این دسته‌ها به یکی از چاکراها پیوسته ‌است. پس چاکراها نه تنها نماینده اعضای بدن که نماینده قسمت‌های مخصوصی از حواس و ادراک نیز هستند. وقتی انسان احساس تنش می‌کند، این تنش در چاکرای مرتبط با آن قسمت نیز احساس می‌شود و این چاکرا و عضو مرتبط با آن دچار استرس می‌شوند. تنش در چاکرا از طریق شبکه عصبی مرتبط با این چاکرا درک می‌شود و به اندامی که توسط این شبکه کنترل می‌شود انتقال می‌یابد. اگر این تنش‌ها برای مدت زمان طولانی و یا با شدت زیادی در شخص بمانند، علایم بیماری نمایان می‌شود. بیماری‌ها در اثر بسته شدن مراکز انرژی پدید می‌آیند. محل چاکراهای اصلی و غدد مترشحه متناظر با آنها به شرح زیر است:(۸)

۱-  چاکرای مولادرا با رنگ قرمز: در ریشه‌ ستون مهره‌هاست. شبکه‌ رشته‌های اعصاب «سمپاتیک» برای ترشح «آدرنالین» نیز در این نقطه قراردارند.

۲-  چاکرای سوداسیت‌ها با رنگ نارنجی: در محل غدد تناسلی است و هـورمون‌های جنــسی مــردانه و زنــانه را تــولید و ترشح می‌کند.

۳-  چاکرای مانی‌پورا به نشانه‌ قدرت با رنگ زرد: در محل شبکه‌ اعصاب خورشیدی مستقر است و در جلوی غده «پانکراس» قراردارد و با ترشح هورمون مرتبط در سوخت گلوکز، مرکز تولید انرژی و قدرت در بدن است.

۴-  چاکرای آناهاتا با رنگ سبز: کانون عشق تصور‌می‌شود و مجاور غده «تیموس» و در محل قلب قراردارد.

۵-  چاکرای ویشودها با رنگ آبی: جایگاه حقیقت است که در ناحیه‌ گلو و مجاور غده‌ «تیرویید» قراردارد.

۶-  چاکرای آجنا با رنگ نیلی: کانون بصیرت تصورمی‌شود و بین ابروها قراردارد. در لحظات تمرکز و تعمق در این مکان، چینی در پوست ظاهرمی‌شود.  مهم‌ترین غده‌ مترشحه‌ داخلی یا «هیپوفیز» در آن قراردارد.

۷-  چاکرای ساهارا با رنگ بنفش: به نشانه‌ رحمت، در راس جمجمه و در جوار غده‌ «صنوبری» قراردارد.

 

هاله چیست؟

یکی از مقولات مورد توجه در علم متافیزیک، انرژی های لطیف اطراف موجودات مختلف هستند که از جمله موارد جالب برای تدبر و تعمق در عظمت خالق یگانه است. در اطراف بدن همه موجودات اعم از زنده و غیرزنده، یک حوزه انرژی لطیف وجود دارد که به آن هاله گفته می‌شود. هاله، درواقع، میدانی از انرژی است.  انرژی الکترومغناطیسی و سایر انرژی‌های عالی‌تر که همه موجودات زنده را احاطه کرده‌اند، به عقیده‌ بعضی در اطراف همه‌ ذرات اتمی و موجودات زنده و غیر زنده وجود دارند.

هر چیزی در جهان در حال نوسان است. هر اتم، هر قسمت از یک اتم، هر الکترون، هر ذره‌ بنیادی، حتی افکار و آگاهی ما، همه نوسان دارند. ما می‌توانیم هاله را یک نوسان بدانیم که هر موجود مادی‌ای را احاطه کرده است. کامل‌ترین نوع هاله از نظر کمی و کیفی به انسان تعلّق دارد که به آن،حوزه انرژی انسان ( HEF) یا هاله نورانی انسان می‌گویند. هاله‌ اطراف انسان تا حدی متشکل از امواج الکترومغناطیس است و طیفی از امواج میکروویو، از مادون قرمز تا فرابنفش را در بر می‌گیرد. به نظر می‌رسد که امواج میکروویو با فرکانس پایین و بخش مادون قرمز طیف (حرارت بدن)، مربوط به سطوح پایین فعالیت بدن ما هستند(ساختمان DNA ، متابولیسم، جریان خون و غیره). در حالی که بخش فرکانس بالا (فرابنفش)، بیشتر مربوط به فعالیت آگاهانه‌ ما، یعنی تفکر، خلاقیت، اراده، منش و عواطف است. دانشمندان روسی که در زمینه‌ مطالعه‌ هاله پیشتازند، کشف کرده‌اند که با تاثیر بر هاله‌ میکروویو DNA، می‌توان DNA انسان را تغییر داد. بخش فرکانس بالا(فرابنفش)، بسیار مهم و جالب و در عین حال بسیار ناشناخته و با چشم غیرمسلح قابل مشاهده است(۹).

 

نیت

هنگامی که نیت بر عمل وضو صورت می‌گیرد(حتی در ذهن) ریسمان روحی که توسط روشن‌بینان دربالای سر هر انسانی مشاهده شده و در افراد معمولی به نازکی تار عنکبوت ‌است، ولی در افراد پیشرفته روحی تا یک سانتی‌متر هم می‌تواند ضخامت داشته باشد، درخشان‌تر و قطورتر می‌شود. در واقع محل آن در ساهاسرارا چاکرا (چاکرای هفتم) است و همان طور‌که می‌دانیم این چاکرا سرچشمه و نقطه شروع تجلی تمام چاکراهاست.  هرچه چاکرای «ساهاسرارا» بیشتر باز باشد، میزان گره‌ها و قفل‌های شش چاکرای باقیمانده  بازتر شده و انرژی‌هایشان با بالاترین فرکانس‌های ممکن ساطع می‌گردند. به‌محض اینکه چاکرای تاج کاملا آگاه شود، کار جذب انرژی کیهانی‌اش به پایان می‌رسد و شروع می‌کند به تشعشعات انرژی بر طبق آکورد خودش.

و این است آن رمزی که می‌گویند باید همیشه نیت خیر داشته باشید. با تفکر به نیکی‌ها و داشتن نیت پاک هر لحظه بر میزان باز شدن «ساهاسرارا»  افزوده می‌شودکه با قطورتر شدن آن انرژی روحی بیشتری به درون فرد وارد باز می‌گردد(۱۰)

 

شستن صورت

در انجام وضو ابتدا دست‌ها به روی صورت کشیده می‌شوند. تأکید  بر آن است که حرکت دست‌ها رو به پایین باشد. پوست بدن ما قابلیت جذب و نگهداری میزان زیادی انرژی را در خود دارد. انرژی‌های بیگانه و ناشی از مشغله‌ها و استرس‌های محیطی‌ای که هر روز تولید می‌شوند، جزئی از زندگی روزمره ما شده‌اند. چنین دست‌ کشیدنی بر روی پوست صورت می‌تواند استرس‌ها و انرژی‌های بیگانه انباشته شده را بتکاند و دور بریزد. به‌ دلیل انعطاف‌پذیری بسیار بالای پوست صورت نسبت به سایر اعضای بدن، میزان این انباشتگی در صورت بیش از سایر جاهاست، به ‌طوری‌که گاهی بیش از ۹۰% کل انرژی‌های منفی و استرس‌های محیطی در پوست صورت و ۱۰% مابقی در کل بدن پخش می‌شوند، به ‌همین دلیل زمانی که استرس یا شوک خاصی بر فرد وارد می‌شود و بدن آکنده از انرژی استرس زیادی شده، یک وضوی ساده  تا حد بالایی می‌تواند مشکل را حل کند. یک وضوی ساده به‌راحتی قادر است حجم استرس زیادی را که در عضلات صورت انباشته شده تخلیه کند. این تخلیه خصوصاً بر روی چاکراهای فرعی فک‌ها صورت می‌گیرد. چاکراهای فرعی فک، تأثیر مستقیمی روی سیستم اعصاب و حافظه دارند(۱۱).از نظر علمی آب قادر است مقدار زیادی انرژی در خود ذخیره سازد. علت اینکه از آب سرد به جای گرم استفاده کنیم این است که آب سرد قابلیت جذب انرژی بیشتری نسبت به آب گرم دارد. آبگرم به دلیل فاصله بیشتر بین ملکولی, خود حاوی مقدار زیادی انرژی است و قابلیت جذب زیادی ندارد.(۱۲)

 

شستن دست‌ها  

به‌طورکلی کانال اصلی انرژی بدن از فرق سر شروع می‌شود و از وسط بدن عبور می‌کند. این کانال در ناحیه شانه‌ها دو کانال فرعی دارد که به دو دست منتهی می‌شود و همانند شلنگ‌های باریکی از کف دست‌ها بیرون می‌زند. بقیه این کانال در میانه بدن ادامه می‌یابد و در ناحیه خاجی به دو قسمت تقسیم و وارد پاها می‌شود. در طول این شاهراه اصلی، راه‌های کوچک و کانال‌های فرعی بسیاری وجود دارند که هر یک به عضو یا اندام خاصی منتهی می‌شود. در مسیر این کانال‌ها قیف‌های کوچک و بزرگی وجود دارند که دائماً می‌‌چرخند و مبادله انرژی از طریق آنها صورت می‌پذیرد. این قیف‌ها همان «چاکراها» هستند. فعال‌بودن چاکراها خود دلیلی بر عملکرد بهتر کانال‌های انرژی‌است.

مرحله بعد شستن دست راست به وسیله دست چپ است. یکی از چهار کانال انرژی اصلی بدن در دست راست قرار دارد. انرژی‌های راکدی که به صورت حب و بغض و خستگی‌های روزانه نمود پیدا می‌کنند، با این عمل از بین می‌رود. این عمل دو تأثیر فوق‌العاده مهم دارد. در ابتدا چاکراهای کف دست و نوک انگشتان دست راست را با شدت باز و فعال می‌کند و در ادامه باعث تبادل انرژی سمت چپ و راست بدن می‌شود. در کف دست چپ هم یک چاکرای مهم وجود دارد که به هنگام انرژی دادن می‌توان از آن کمک گرفت. ‌هنگامی که با کف دست چپ بر روی دست راست می‌کشیم، انرژی سمت چپ بدن را نیز  روی دست راست می‌ریزیم. انجام این عمل تأثیر زیادی  روی ایجاد تعادل بدن دارد و انرژی‌های دوگانه بدن را متوازن می‌کند. هنگامی که با دست راست، دست چپ را لمس می‌کنیم، انرژی سمت راست بدن نیز به سمت چپ راه می‌یابد و تعادل کامل می‌شود. در این هنگام چاکراها به تعادل بالایی می‌رسند و کاملاً متوازن می‌شوند. انسان هرچه سرحال‌تر و سالم‌تر باشد، چاکراهای کف دست و پای او بزرگ‌تر و فعال‌ترند. یکی از دلایل کلافگی و سررفتن حوصله، بسته‌شدن این چاکراست.(۱۳)

در مرحله بعد با هر دست روی دست دیگرآب می‌ریزیم. در بیان علت آن باید گفت که اصلی‌ترین کانال انرژی بدن «سوشومنا»ست که در ناحیه شانه‌ها به دو کانال فرعی تقسیم می‌شود و در نهایت به دو دست می‌رسد.

این کانال اصلی در در ادامه در ناحیه خارجی به دو بخش دیگر تقسیم و وارد پاها می‌شود. در امتداد این کانال اصلی، کانال‌های فرعی دیگری هم موجودند  که هر کدام به عضو و اندام خاصی بر می‌گردند. در مسیر سوشومنا مخروط مانندهای کوچک و بزرگی وجود دارند که دائماً می‌چرخند(چاکراها).

حال ما بر آرنج(برای مردان) آب می‌ریزیم و تا انتهای انگشتان دست می‌کشیم.  با این کار انرژی‌های منفی از این کانال فرعی زدوده و حرکت رو به جلو باعث تحریک این چاکرا و تخلیه شدید انرژی راکد و منفی در آن می‌شود. لمس کردن تا کف دست و نوک انگشتان ادامه می‌یابد. به این می‌ماند که انرژی‌های منفی را مشایعت می‌کنیم تا کاملا خارج شوند. با این عمل هم چاکراهای کف دست به دلیل لمس سریع فعال می‌شوند و هم بین انرژی‌های چپ و راست بدن تبادل و تعادل صورت می‌پذیرد.

در توضیح تبادل دو دست باید گفت که در فلسفه قدیم چین، شناخت به سه عنصر مهم تقسیم می‌شود: (۱۴)

  1. یانگ : به معنی روشنایی خورشید(مثبت). از خصوصیات آن خورشید، آسمان، فعالیت، درخشندگی و خشونت است. در طرف چپ قرار دارد و سیاهرنگ است. عدد آن فرد ست. سایر اعداد یانگ هم طاق هستند.
  2. این : به معنی فقدان روشنایی و به معنی سایه وتاریکی است(منفی). از خصوصیات آن زمین، ماه، عدم فعالیت، کدورت، نرمش و خلاء است. در طرف راست قرار دارد و سفیدرنگ است، رقم آن زوج (دو) و ارقامش جفت هستند.
  3. تائو: وجود تضاد بین شب و روز، اختلاف روشنایی و تاریکی، گرما و سرما، خشکی و رطوبت. این قانون جوهر و چکیده عالم است. در واقع با اتصال دست چپ و راست به یکدیگر، بین این دو انرژی تبادل صورت می‌گیرد.

مسح سر

مرحله بعد مسح سر است. با این عمل ساهاسرارا چاکرا  تحریک می‌شود و می‌تواند بین نیمکره‌های چپ و راست بدن، یعنی بین احساسات و عواطف و تفکر و منطق تعادل ایجاد کند.(۱۵)  این مرحله یعنی مسح سر یکی از کلیدی‌ترین تاثیرات انرژیکی را با خود به همراه دارد. با تحریک فرق سر، یکی از مهم‌ترین چاکراهای بدن یعنی چاکرای تاج ‌تحریک می‌شود. این چاکرا دروازه تجربیات روحانی و فعالیت آن از نشانه‌های معنوی بودن فرد است. فعالیت این چاکرا با ضخامت طناب روحی نیز در ارتباط است. فرق ‌سر تأثیر زیادی هم بر هماهنگ‌ کردن فعالیت نیمکره‌های مغز دارد. نیمکره چپ بیشتر مربوط به استدلال، منطق و امور دنیوی است. این نیمکره به هنگام درگیری زیاد فرد با مسایل و مشکلات دنیوی به‌شدت فعال می‌شود.

نیمکره‌ راست بیشتر مربوط به احساسات و عواطف است. قابلیت‌های هنری، لذت‌ بردن و خلسه همگی مربوط به فعالیت این بخش از مغز هستند. درشرایط محیط خاصی ممکن است مغز در یکی از این حالات دچار افراط شود. فعالیت نیمکره چپ مغز کسانی که زیاد درگیر مشغله‌های زندگی می‌شوند و کمتر به بعد روحانی و استراحت خود بها می‌دهند، بیشتر است. به همچنین کسانی که درگیر مسایل عاطفی و هنر می‌شوند، مسئولیت‌پذیری کمتری دارند و نسبت به مسایل جاری زندگی بی‌تفاوت می‌شوند. در این گونه افراد نیمکره راست فعال‌تر است.

هر دوی این حالات افراط است و سلامتی فقط در صورتی حادث می‌شود که این دو به تعادل برسند. لمس‌کردن فرق سر (مسح سر) باعث تحریک پل ارتباطی بین دو نیمکره و فعالیت غذه پینه‌آل می‌شود. بدین‌ترتیب تعادلی نسبی در وضعیت فعالیت نیمکره‌های مغز پدید می‌آید و انرژی با سهولت بیشتری در آن‌ها جریان می‌یابد. تحریک این نقطه در تقویت حافظه نیز می‌تواند مؤثر باشد.(۱۶)

 

مسح پا

مرحله بعدی مسح پاهاست که دو اثر دارد. اول اینکه نیمه بالایی بدن با نیمه پایینی تبادل انرژی می‌کند و به این ترتیب نوعی توازن صورت می‌گیرد. تاثیر دوم آن تحریک چاکراهای کف پاست و این امر سبب دریافت انرژی بیشتر از زمین می‌شود. با تداوم وضو در کارها، چاکراهای پاها همواره تقویت میشوند و لذا همواره انرژی بیشتری از طریق پاها وارد مولاد هارا چاکرا و شواد هیستانا چاکرا(چاکرای جنسی) می‌شود، و فرد کمتر خسته می‌گردد، استحکام و قوت درونی بیشتری پیدا می‌کند، خوش‌بینانه‌تر زندگی می‌کند و همواره شاکر و سپاسگزار است.

ورود انرژی بیشتر به «مولاد هارا» خیلی اهمیت دارد، چون این چاکرا اساس نیروی حیات تمام چاکراهای بالاتر و سرچشمه نیروی حیات است. در این چاکرا منبع لایزال انرژی کندالینی(یانگ) وجود دارد. سوشومنا، آیدا و پینگالا که سه کانال اصلی انرژی بدن هم هستند، از این چاکرا شروع می‌شوند(۱۷) چاکراهای کف ‌پا دروازه‌هایی هستند که در امر سلامت بدن نقش به‌سزایی دارند. با انجام مسح پاها،  چاکراهای کف پا تحریک می‌شوند. فعالیت چاکراهای کف پا در ادامه منجر به تحریک چاکراهای انگشتان پا می‌شود. این تحریک به‌خصوص خود را  در انگشتان شست، میانی و انگشت کوچک نشان می‌دهد. با تقویت و تحریک چاکراهای پایینی می‌توان قدرت و حیات دوباره‌ای را به کالبد بخشید.

افرادی که از خستگی مزمن رنج می‌برند، چاکراهای پایینی ضعیفی دارند و در نتیجه،  انرژی اندکی به بالا پلمپ می‌شود. با تقویت و تحریک چاکراهای پایینی می‌توان قدرت و حیات دوباره‌ای به کالبد آنها بخشید. اگر چاکراهای پایینی به طریقی به طور منظم تغذیه شوند، این اتفاق هرگز نمی‌افتد(۱۸).

اثرات شستن پا در مساجد و زمانی که چند  صد نفر با هم نماز جماعت می‌خوانند و از طریق زمین مبادله انرژی می‌کنند به اوج خود می‌رسد وحتی یک فرد صالح اگر در میان این چندصد نفر باشد و به منبع انرژی الهی وصل باشد و دارای چراغ روشنی مثل یک لامپ باشد دیگران نیز می‌توانند مثل کانال سیم‌کشی برق، لامپ‌های خود را با آن روشن کنند و این از خاصیت‌های نماز جماعت است که در اسلام بر آن تأکید بسیار شده است. پس پاها را باید حتی بهتر از دست ها شست زیرا در حالت قیام، رکوع، سجده، تشهد، سلام، دعا و… با زمین و دیگران مبادله انرژی می‌کند، در حالی که دست‌ها فقط در حالت سجده این کار را می‌کنند.

نکته بسیار مهم این است که انگشتان پای راست در هنگام تشهد و سلام باید مثل حالت سجده بر روی زمین باشد تا کار مبادله قطع نشود. بسیاری از نماز گزاران این اصل مهم را رعایت نمی‌کنند و این باعث ناتمام ماندن امر مبادله انرژی می‌شود و صحیح نیست. پس قبل از وضو گرفتن از تمیز بودن پاهای خود اطمینان حاصل کنید.

 

پی‌نوشت:

۱- سوره مائده، آیه۶

۲- العاملی، وسایل ‏الشیعه،۱۳۷۴، ج ۱؛ ص ۳۸۳

۳- شیخ صدوق، من‏ لایحضره‏ الفقیه، ج ۱، ص ۴۱

۴- ‌العاملی، وسائل الشّیعه، ۱۳۷۴،ج۱، ص۲۵۷

۵- مجلسی، بحارالأنوار،۱۴۰۳، ج۸۰،ص ۳۱۴

۶-همان

۷-کوک سویی، انرژی درمانی

۸-همان

۹-همان

۱۰- تاثیر وضو روی چاکراهای بدن، ۱۳۹۲

۱۱- اعجاز در وضو، ۱۳۸۷

۱۲- کوک سویی، انرژی درمانی

۱۳- اعجاز در وضو،۱۳۸۷

۱۴- انرژی درمانی، ۱۳۹۲

۱۵- کوک سویی، انرژی درمانی

۱۶- ( اعجاز در وضو، ۱۳۸۷)

۱۷- کوک سویی، انرژی درمانی

سوتیتر:

 

۱٫

در اطراف بدن همه موجودات اعم از زنده و غیرزنده، یک حوزه انرژی لطیف وجود دارد که به آن هاله گفته می‌شود. هاله، درواقع، میدانی از انرژی است.  انرژی الکترومغناطیسی و سایر انرژی‌های عالی‌تر که همه موجودات زنده را احاطه کرده‌اند، به عقیده‌ بعضی در اطراف همه‌ ذرات اتمی و موجودات زنده و غیر زنده وجود دارند.

 

30نوامبر/16

نخستین عید غدیرشیعیان درصنعا

روح‌الله نجابت

عید غدیر امسال برای شیعیان یمن که ایتام آل محمد«ص» نامیده می‌شوند رنگ و بوی دیگری داشت. آنان که سال‌ها از جانب دولت مرکزی در رنج و فشار و محرومیت قرار داشتند، امروز به جایی رسیده‌اند که در ۱۸ذی‌الحجه و ایام عید ولایت با داشتن دست ‌برتر در معادلات سیاسی یمن برای نخستین‌بار در «صنعا» پایتخت یمن به مناسبت عید غدیر خم به صورت علنی جشن برپا کردند. آنان این بار با سردادن فریادهای لبیک یا‌علی(ع) در کنار شعار همیشگی خود، یعنی «الله اکبر، مرگ برآمریکا، مرگ بر اسرائیل، لعنت ‌بر یهود و اسلام پیروز است» نشان دادند که دل در گرو امیرالمومنین(ع) دارند.

برگزاری جشن عید غدیر امسال در یمن که تا پیش از این صرفاً در صعده، یعنی پایگاه سنتی شیعیان زیدی در شمال یمن به‌ صورت علنی بر پا می‌شد نشان داد که جنبش انصارالله به عنوان هسته مرکزی حرکت نوین شیعیان ‌یمن، شکل جدیدی از مناسبات سیاسی اجتماعی را در این کشور فقیر، اما با ثروت‌های خدادادی فراوان طرح‌ریزی کرده‌ است.

نکته قابل اعتنا این‌است که جایگاه فعلی جنبش ‌انصارالله مرهون تلاش‌های چند دهه‌ اخیر شیعیان است. میوه‌ امروز حرکت آزادمردان یمن، حاصل بذری ‌است که با خون دل خوردن‌ها و خون‌های به ناحق ریخته‌ شیعیان آبیاری شده ‌است.

انصارالله و نقش آن در معادلات سیاسی پس از سقوط علی‌عبدالله صالح

انصارالله که تا پیش از سال ۲۰۱۱ عملاً در معادلات سیاسی اجتماعی یمن به رسمیت شناخته نمی‌شد و  بخش عمده‌ای از تمرکز خود را  بر تربیت جوانان مبتنی بر آموزه‌های اسلام قرار داده بود، در هنگامه‌ بیداری‌اسلامی در یمن به‌قدری فراگیر شد که یکی از ارکان اصلی سقوط علی‌عبدالله صالح و سرنگونی هیمنه‌ پوشالی رژیم او را تشکیل داد.

امروز دیگر جایگاه جنبش‌انصارالله در مناسبات سیاسی‌ اجتماعی یمن در کنار دیگر بازیگران تعریف نمی‌شود، زیرا روند اتفاقات یمن از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۴ به گونه‌ای رقم‌خورد که در حال حاضر عبدالملک الحوثی، رهبر جنبش انصارالله حرف اول و آخر را در یمن می‌زند. یاران عبدالملک در پایتخت قدرت‌نمایی می‌کنند، با موضع‌گیری او نخست‌وزیر مشروعیت پیدا می‌کند و یا مجبور به کناره‌گیری می‌شود و در هرجای کشور که انصارالله در قالب کمیته‌های مردمی حضور پیدا کند، امنیت و آرامش مردم تامین می‌شود.

بیداریاسلامی۲۰۱۱ و تحولاتاخیر۲۰۱۴(انقلاب اول و انقلاب دوم)

پس از جنگ‌های شش‌گانه دولت با شیعیان صعده که از سال ۲۰۰۴ تا اوائل سال ۲۰۱۰ به طول انجامید، با فراگیر شدن امواج بیداری ‌اسلامی در سال ۲۰۱۱، سقوط علی‌عبدالله صالح و خلع او از مقام ریاست، اتفاق مهمی در تاریخ یمن پس از وحدت بود.

هرچند که سرنگونی صالح، آن هم پس از ۲۱ سال حکومت بر یمن متحد گام بزرگی برای تحقق مطالبات مردمی و در راس آن جنبش انصارالله بود، اما با سقوط صالح عملاً تغییر معناداری در نظام سیاسی یمن رخ ‌نداد و صرفاً عبدربه منصور هادی، معاون صالح جایگزین او گردید.

در فاصله سال‌های سقوط علی‌عبدالله صالح تا پیش از اتفاقات اخیر یمن سه دوره گفت‌و‌گوی ملی در یمن شکل گرفت که نه تنها نتیجه‌ خاصی در بر نداشت، بلکه به‌رغم حضور جنبش انصارالله در این گفت‌و‌گو‌ها و صبر و همراهی آنان، دولت به هیچ عنوان مطالبات آنان را در نظر نگرفت و گفت‌و‌گوها به سمتی پیش‌رفت که شیعیان به حاشیه رانده شدند.

عبد‌ربه منصور هادی فضای گفت‌و‌گوهای ملی یمن را به گونه‌ای پیش می‌برد که نتیجه آن افزایش قدرت عمل جریانات تکفیری و در عین ‌حال محدودیت‌های جدی‌تر برای شیعیان و به رسمیت نشناختن مطالبات جنبش انصارالله در معادلات سیاسی یمن بود. با این اوصاف و پس از صبر و انتظار جنبش انصارالله برای اصلاح امور و عدم حصول نتیجه؛ پس‌ از یک دوره‌ فترت درجریان انقلاب یمن، نهایتاً دور جدید حرکت شیعیان از آگوست ۲۰۱۴ و پس‌از سخنان مهم سید‌عبدالملک الحوثی آغاز شد.

در دور جدید انقلاب، هنر انصارالله این‌ است که توانسته با دردست گرفتن پرچم مطالبات اقتصادی و سیاسی عموم مردم یمن، در کشوری که مناسبات فرو ملی از جمله ارتباطات قبیله‌ای وعشیره‌ای بر همه ‌چیز اولویت دارد، حرکت مردم را از سطح طایفی و مذهبی به سطح ملی ارتقا دهد. انصارالله با اعلام اینکه به دنبال سهم‌خواهی از دولت ‌آتی نیست و فقط در صدد بهبود اوضاع جاری و بحران اقتصادی موجود در یمن است، توانسته حرکتی فراگیر را علیه دولت سازماندهی کند؛ هر چند که اصل و اساس جنبش آنها مبتنی بر آموزه‌های اسلامی و انقلابی‌ و اولویت آن همچنان استکبارستیزی، برقراری شریعت و اعتلای اسلام در یمن است.

بلافاصله پس از سخنرانی عبدالملک الحوثی، مردم یمن به‌ویژه شیعیان برای تحقق مطالبات سیاسی اقتصادی مبتنی بر اعتقاداتشان به خیابان‌ها آمدند و دامنه‌ حرکت خود را در اکثر مناطق، به‌ویژه پایتخت یمن گستراندند.

از نظر انصارالله وضعیت کنونی یمن با دولت فعلی در همه زمینه‌ها با شکست رو به ‌رو شده است، متناسب با همین نگاه است که آنان تا کنون درصدد سقوط کشور نبوده‌اند و صرفاً خواستار سقوط دولت فاسد هستند. ریشه این دیدگاه را در وهله اول باید در دینی نبودن اقدامات دولت و در وهله بعد باید در تشدید فشارهای مذهبی، اجتماعی و اقتصادی علیه شیعیان حوثی از سوی دولت، حذف یارانه سوخت، افزایش فقر و بیکاری در یمن و وخیم شدن وضعیت اقتصادی دانست.
مطالبات اعلامی حوثی‌ها در تجمعات و اعتراضاتشان در روزهای ابتدایی در مواردی چون حضور وزرای همسو در کابینه جدید، تعدیل افزایش قیمت سوخت و بازنگری در تقسیمات جدید یمن به ایالت‌های شش‌گانه خلاصه می‌شد.
اما اکنون آنچه که اتفاق افتاده به‌نوعی فراتر از این خواسته‌هاست. حوثی‌ها خواهان سهم بیشتری در دولت، پارلمان و همچنین بازنگری در سیاست اقلیم‌های خودمختار هستند. عبدربه منصور هادی  درصدد برآمده است تا با شیخوخیت و گفت‌و‌گو موضوع را خاتمه بخشد، امری که انصارالله از آن سرباز نزد، اما با توجه تجربیات گذشته، مسیر اعتراضات مردمی را نیز دنبال کرد تا رئیس‌جمهور همگام با سیاست‌ها، جبهه‌ عربی مسیر حرکت مردمی را منحرف نکند.

در مجموع باید گفت معرفی نخست وزیر مورد پذیرش انصارالله و تشکیل کابینه جدید با حضور برخی نیروهای مورد تایید این جنبش، شاید التیام‌بخش زخم‌هایی باشد که در چند ماه گذشته بر پیکره یمن وارد شده‌اند، اما آغازی است بر حرکت شیعیان انقلابی این کشور برای رقم زدن فصل جدیدی در حرکت نیروهای مقاومت در شبه جزیره عربستان.

 

30نوامبر/16

داعش، ریشه‌ها وکارکردها

حسین رویوران

حمله داعش به سه استان نینوا، صلاح‌الدین و الانبار در عراق و اشغال آنها، پرسش‌هائی را در باره این سازمان و میزان توانایی‌های نظامی و گستردگی پایگاه‌های اجتماعی آن را مطرح ساخت. همچنین با توجه به حضور این بازیگر در بحران کشورهای دیگر منطقه مانند سوریه، لبنان، لیبی، مصر، یمن  وتونس، بررسی پرونده جریان‌های تکفیری، برنامه‌ها و بازیگران دخیل در این فرایند ضرورت پیدا می‌کند.

شکی نیست که جریان سلفی‌های تکفیری، به‌وی‍ژه سازمان‌های القاعده و داعش، پدیده‌های نوظهوری هستند که در چند دهه اخیر در جهان اسلام ظهور پیدا کرده‌ و تبدیل به بازیگران فعال صحنه سیاسی منطقه غرب‌آسیا و شمال و مرکز آفریقا شده‌اند.

بروز اختلافات سیاسی میان تشکل تکفیری مادر یعنی القاعده با داعش(دولت به اصطلاح اسلامی عراق و شام)، به‌ویژه بر سر اولویت‌ها، پس از آغاز حوادث سوریه در سال ۲۰۱۱ و بسط سلطه داعش بر استان‌های غربی عراق و شرق سوریه، پرسش‌های بسیاری را در باره تشکل داعش برانگیخت که متأسفانه تا کنون به بسیاری از آنها  پاسخ دقیقی داده نشده است.

پدیده  داعش چگونه و کی به وجود آمد و چه بازیگرانی در ایجاد آن نقش داشتند؟ این پدیده با چه اهدافی پدید آمد و با القاعده چه تفاوت‌هایی دارد؟ چرا طرف هایی که دیروز از آن حمایت کردند، امروز در چهارچوب ائتلاف نظامی بین‌المللی در صدد مبارزه با آن برآمده‌اند؟

واقعیت این‌است که غرب با شعار ضرورت مبارزه با اشغال و سلطه‌گری اتحاد جماهیر شوروی بر افغانستان، در پیدایش القاعده در این کشور نقش داشت و با کمک عربستان سعودی و برخی از شیخ‌نشین‌های خلیج فارس، جوانان پرشور کشورهای عربی را با انگیزه‌های اسلامی و به صورت ابزاری در جنگ سرد علیه رقیب خود(شوروی) به کار گرفت، غافل از آنکه این پدیده به علت ماهیت سلطه‌گری غرب بر اکثر کشور‌های اسلامی، به همان سرعت بر ضد غرب وارد میدان عمل خواهد شد.

حادثه ۱۱ سپتامبر و تخریب برج‌های‌ دوقلو در نیویورک نشان داد که جریان تروریستی القاعده، نوک پیکانش را به سمت آمریکا نشانه رفته و با انفجار‌های لندن و مادرید عملاً به تهدیدی جدی بر ضد غرب تبدیل شده است.

موج بیداری اسلامی که از تونس آغاز شد و کشور‌های مصر، لیبی، یمن و بحرین را در بر گرفت، تهدید دیگری برای غرب بود، زیرا در این خیزش انقلابی، مردم بر ضد رژیم‌هایی قیام کردند که همگی با غرب هم‌پیمان بودند وبا حمایت‌های غرب به حیات خود ادامه می‌دادند.

این تعارض جدید با حمله مردم به سفارتخانه‌های اسراییل و آمریکا، ماهیت ضد استکباری خود را کاملاً آشکار کرد. همچنین فعال ‌شدن اسلام‌گرایان در موج بیداری اسلامی، حجم تضاد با غرب را افزایش داد، چون در این موج بسیاری از تشکل‌ها و جریان‌های اسلامی از تئوری مذهبی غلبه، چشم‌پوشی کردند.

تا قبل از شروع بیداری اسلامی، عمده اسلام‌گرایان سنی معتقد به ضرورت تبعیت از حاکم بودند. حتی جریانی مانند اخوان‌المسلمین در مصر به‌رغم سرکوب شدن توسط نظام جمهوری از سال ۱۹۵۴، در سال‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۱ با انور سادات و حسنی مبارک، رؤسای جمهور وقت مصر، بیعت کردند. عمر تلمسانی، مرشد وقت اخوان‌المسلمین با اشاره به حدیث شریف پیامبر اکرم«ص»: «من مات ولم تکن فی رقبته بیعه مات‌علی غیر دین‌الاسلام: هر کسی که بمیرد و بیعتی با اولی الامر برگردن نداشته باشد، بر دین غیراسلام می‌میرد.» این بیعت‌ها را توجیه کرد.

ولی از هنگام آغاز بیداری‌ اسلامی در سال ۲۰۱۱،  مشارکت گسترده جریان‌های اسلامی در قیام بر ضد رژیم هایی که در گذشته با آنها بیعت کرده بودند، ظهور و بروز پیدا کرد.  این پدیده در تونس، لیبی، مصر و یمن کاملا فراگیر و مشهود بود  و این امر  نشان می‌دهد که تئوری غلبه و تبعیت از حاکم ـ هرچند فاسق یا ظالم ـ برای اسلام‌گرایان پایان یافته و باور جدیدی جایگزین آن شده است.

باز شدن عرصه اجتهاد در زمینه فقه ‌سیاسی در مذاهب سنی تحت عنوان «فقه الواقع» و تلاش برای تعریف یک نظام اسلامی در چهارچوب‌های مدنی و قرارداد‌های اجتماعی با عنوان «دوله مدنیه ذات مرجعیه اسلامیه»، شرایط دیگری را پدید آورد که تحولی از الگوی منحصر به نظام خلافت به الگوی دولت مدنی اسلامی به شمار می‌آید. این تحول بر پایه مفهوم مقاصد الشریعه در فقه اهل‌ سنت صورت گرفته ‌است. به عبارت دیگر، اسلام‌گرایان می‌گویند اگر نظام خلافت در شرایط کنونی قابل تحقق نیست، اصول سه‌گانه عدل، حکومت رشد یافته (الحکومه الرشیده) و اصل شورا (انتخابات) به عنوان حداقل، باید پیگیری شوند. این اهداف هم اکنون مبنای فعالیت بسیاری از احزاب سنی در جهان اسلام قرار گرفته‌ و نوعی نزدیکی را در باورهای مذاهب مختلف شیعه وسنی ایجاد کرده است. در نتیجه این تحول، پیروان اهل‌سنت مانند شیعه در پی حاکم صالحی بر آمده‌اند که عادل باشد، بر پایه احکام اسلامی(فقیه)حکومت کند، با رأی مردم روی کار بیاید ودر خدمت جامعه قرار گیرد.

این تحولات سه‌گانه یعنی تضاد القاعده با غرب، تضاد مردم با نظام‌های استبدادی و وابسته به غرب در فرایند بیداری اسلامی و فراهم شدن زمینه‌های وحدت مذهبی در جهان اسلام، منافع غرب را در منطقه به‌شدت تهدید کرد، به همین علت غرب تلاش کرد با اجرای سناریوی جدیدی از این بحران‌ها خارج شود و روابط سلطه‌گرانه خود با منطقه را به‌نحو دیگری بازتولید و منافع خود را تامین کند و دشمنان خود را به چالش بکشد.

برنامه براندازی نظام حاکم بر سوریه توسط غرب در سال ۲۰۱۱، با تبانی کامل با عوامل منطقه‌ای، به‌ویژه ترکیه، عربستان سعودی، قطر، اردن، وامارات متحدعربی طراحی شد. غرب این سناریو را برای خروج از مجموعه تعارض‌های منطقه‌ای برنامه‌ریزی کرده بود، لذا از فضای بیداری اسلامی سوء ‌استفاده و با اجرای سناریوی طرح براندازی در سوریه تلاش کرد تا شرایط سیاسی در منطقه را از شفافیت خارج سازد و مسایل به‌حدی در هم تداخل پیدا کنند که دیگر تشخیص حق از باطل به‌راحتی امکان پذیر نباشد.

غرب با ایجاد نسل دوم القاعده با نام داعش و جبهه‌النصره در محیط سوریه و حمایت از آنها  تلاش کرد برای القاعده رقیبی را اهداف متفاوتی دارد بتراشد و تضادهای درون گروهی این دو جریان را جایگزین تضاد با امریکا سازد. این علت پدید آمدن نسل جدید سلفی‌های تکفیری با اهدافی متفاوت با تشکل مادر، یعنی القاعده است.

غرب با اجرای این پروژه  همچنین سعی کرد فرایند بیداری‌اسلامی را تحت الشعاع قرار دهد و با وارد کردن بازیگر جدیدی به نام سلفی‌های تکفیری نسل دوم، تضاد میان مردم حوزه بیداری و نظام‌های وابسته به غرب را به میان خود مردم بکشاند. نا‌امنی گسترده در عراق، سوریه، لبنان، یمن، لیبی، وشبه جزیره سینا حاصل این برنامه‌ریزی‌هاست. تاکید گروه‌های دوم القاعده، یعنی داعش وجبهه‌النصره بر اولویت شیعه‌کُشی و مبارزه با اقلیت‌های مذهبی و دینی نیز بخشی از پروژه تغییر تضادهاست تا چالش‌های جدیدی در جوامع منطقه بروز پیدا کنند و آنان را تا مدت‌ها درگیر خود سازند. این تضاد مذهبی خونین که در تاریخ سابقه چندانی ندارد، بخشی از سناریوی غربی ـ ترکی وارتجاع عربی است و برای از بین بردن زمینه‌های وحدت در جهان‌اسلام در نتیجه چشم‌پوشی از نظریه غلبه و نیز تلاشی است برای مقابله با افزایش نفوذ نظام ‌اسلامی ‌ایران در سطح منطقه و جهان اسلام.

معادله سیاسی داعش در منطقه چند مجهولی و پیچیده‌ است و بدون در نظر گرفتن وقایع میدانی نمی‌توان آن را دقیق درک کرد. نقش غرب در این معادله و تلاش آن برای تغییر مجموعه‌ای از تضادها، علت اصلی حمایت غرب از این گروه‌ها در سه چهار سال گذشته بوده است.

حمایت مستقیم رژیم صهیونیستی از گروه‌های تکفیری از طریق درمان بیش از ۱۶۰۰ نفر از زخمی‌های آنان نیز شاهدی بر تبانی این رژیم با این سناریوی غربی‌است. مسلماً سناریوی راه‌اندازی گروه‌های تکفیری توسط غرب و حمایت از آنان با سقفی از توان و کارکرد تعریف شده است، اما با پیوستن عده زیادی از داوطلبان سرخورده وناراضی منطقه به آنها، حالا این گروه‌ها به قدرتی جدی وغیرقابل کنترل تبدیل شده و هم‌پیمانان غربی خود در منطقه را مورد تهدید قرار داده‌اند. غرب با بروز شرایط نامترقبه جدید، ناگزیر به تغییر نقشه خود شد‌. غرب از این گروه‌ها خواسته بود فقط نظام سوریه را سرنگون کنند، ولی اینک آنها خود به تهدیدی برای عراق، اقلیم کردستان، عربستان سعودی و اردن تبدیل شده بودند.

شرایط جدید برای غرب قابل تحمل نبود، به همین علت ائتلاف بین‌المللی بر ضد داعش تشکیل شد تا به گفته آقای اوباما  آنها را مهار و با فشار نظامی، وادار به اطاعت مجدد از اربابانشان کنند تا همچنان تحت کنترل باقی بمانند و تنها در چهارچوب نقش تعریف شده و برای ایفای ماموریت‌های معین فعالیت کنند.

 

سوتیترها:

 

۱٫

غرب با شعار ضرورت مبارزه با اشغال و سلطه‌گری اتحاد جماهیر شوروی بر افغانستان، در پیدایش القاعده در این کشور نقش داشت و با کمک عربستان سعودی و برخی از شیخ‌نشین‌های خلیج فارس، جوانان پرشور کشورهای عربی را با انگیزه‌های اسلامی و به صورت ابزاری در جنگ سرد علیه رقیب خود(شوروی) به کار گرفت، غافل از آنکه این پدیده به علت ماهیت سلطه‌گری غرب بر اکثر کشور‌های اسلامی، به همان سرعت بر ضد غرب وارد میدان عمل خواهد شد..

۲٫

. تاکید گروه‌های دوم القاعده، یعنی داعش وجبهه‌النصره بر اولویت شیعه‌کُشی و مبارزه با اقلیت‌های مذهبی و دینی نیز بخشی از پروژه تغییر تضادهاست تا چالش‌های جدیدی در جوامع منطقه بروز پیدا کنند و آنان را تا مدت‌ها درگیر خود سازند و نیز تلاشی است برای مقابله با افزایش نفوذ نظام ‌اسلامی ‌ایران در سطح منطقه و جهان اسلام.

 

30نوامبر/16

انتقال یهودیان به فلسطین از چه زمانی و چرا شروع شد؟

پاسخ به شبهات تاریخی اشغال فلسطین

 

مجید صفاتاج

 

اشاره:

انتقال یهودیان جهان به فلسطین و اسکان آنها در مناطق اشغالی فلسطین، جولان، کرانه غربی رود اردن و نوار غزه از جمله سیاست‌های این رژیم در راستای یهودی کردن فلسطین و دیگر سرزمین‏های اشغالی عربی است. این سیاست‏ها از آغاز حاکمیت صهیونیسم و تأسیس اسرائیل بر این سرزمین، همواره  ‏مد نظر رژیم صهیونیستی بوده و در حفظ امنیت، تقویت و تحکیم سلطه صهیونیسم بر سرزمین‏های اشغالی و در نهایت یهودی کردن فلسطین، تأثیر به‌سزایی داشته است. مقاله حاضر به چگونگی و چرایی انتقال یهودیان و این سیاست سلطه‌گرانه صهیونیستی پرداخته است.

 

سیاست انتقال یهودیان به فلسطین به دنبال مهاجرت عده‏ای از یهودیان اروپا به این سرزمین و زمزمه‏ تشکیل دولت یهود در آنجا در اواخر قرن نوزدهم میلادی در میان صهیونیست‏ها مطرح شد و سپس در سال ۱۸۹۷ با برگزاری اولین کنگره صهیونیسم در شهر بال سوئیس و اعلام تشکیل دولت و تعیین سرزمین برای یهودیان جهان و انتقال یهودیان به این سرزمین عملاً رشد سریعی پیدا کرد و به‌تدریج بافت جمعیتی فلسطین دستخوش تغییر و تحول شد.

توجه بیش از حد صهیونیست‏ها به تسریع در انتقال یهودیان جهان به فلسطین، بدون شک ریشه‏های تاریخی چندین ساله دارد که به اختصار به آنها اشاره می‏شود.

مورخ یهودی معاصر، ترلاکور، تاریخ رسمی انتقال یهودیان به فلسطین را سال ۱۸۸۱، یعنی سال کوچ عده‌ای از جوانان یهودی روسیه به فلسطین می‌داند‌ و می‌نویسد که قبل از آن، انتقال یهودیان به سبب امتناع آنان از مشارکت عملی در اسکان و عدم همکاری در طرح‌های مستعمره‏نشین سابق ممکن نبوده است(۱)

فرانسه در زمینه‏ انتقال اولیه یهودیان به فلسطین نقش زیادی داشت. دعوت ناپلئون بناپارت از یهودیان برای کوچ به فلسطین، اولین دعوت رسمی از جانب رهبر یک دولت بزرگ غربی در این زمینه بود. این دعوت بی‌تردید طرحی استعماری بود که با مصالح و سیاست‏های دولت‏های استعمارگر غربی، آن هم در هنگامی‌که دولت عثمانی ضعیف شده و مرد بیمار لقب گرفته بود، سازگاری داشت. سیاست انگلیس در این زمان فشار بر حکومت عثمانی به منظور کسب اجازه برای انتقال یهودیان به فلسطین و تحت‏الحمایه قرار دادن آنها بود. هرتزل، رئیس جنبش صهیونیسم  بر اجرای این سیاست استعماری تأکید داشت و در کتاب خود، دولت یهود، نوشت:

«افرادی که تحمل ممالک متبوع خود را ندارند، بهتر است در منطقه وسیعی که برای یک ملت بزرگ کافی باشد، اجتماع کنند.»

او برای نیل به این مقصود، پیشنهاد تشکیل آژانس یهود را داد و در تاریخ بیست و سوم آوریل ۱۸۹۶ در یکی از مصاحبه‏هایش در سفارت انگلیس در وین  اظهار داشت:

«اگر ترکیه در آینده تقسیم شود، دولتی که در فلسطین برپا می‏شود، سدی در مقابل دیگر دولت‏های منطقه خواهد بود.» (۲)

لذا این آژانس از همان ابتدای فعالیت خود به شیوه‏های گوناگونی سعی داشت سلطان عبدالحمید، حاکم عثمانی را برای موافقت کوچ یهودیان به فلسطین تطمیع و ترغیب کند. پس از مرگ او یکی از رهبران صهیونیسم به نام هربرت ساموئیل(۲) پیشنهاد کرد که:

«یک دولت یهودی تحت نظارت انگلستان در فلسطین تشکیل شود و حدود ۳ الی ۴ میلیون یهودی ساکن اروپا به این سرزمین مهاجرت کنند.»(۴)

او برای انتقال یهودیان به فلسطین و یهودی کردن این سرزمین، برنامه‏های ویژه‏ای را اجرا و شرایط و اوضاع سیاسی و اقتصادی و اداری را به گونه‏ای برنامه‏ریزی کرد که زمینه تشکیل دولت صهیونیسم فراهم شود. او با آگاهی کامل از خطر محدودیت جمعیت یهودیان(۵) در فلسطین در مقابل عرب‏ها، به منظور تغییر بافت جمعیتی و اجرای سیاست توازن جمعیت در مناطق اشغالی، با کمک استعمار پیر انگلیس دروازه‏های فلسطین را به یهودیان باز گذاشت و آنان را به مهاجرت به فلسطین تشویق کرد و بدین ترتیب سیل مهاجرت یهودیان اروپا به فلسطین شروع شد. در نتیجه، صدها خانوار عرب مجبور به ترک زمین‏ها و خانه‌های خود شدند و جای خود را به هزاران یهودی مهاجر دادند.

بر اثر سیاست استعماری و تجاوزکارانه صهیونیست‏ها، در ده سال اول حکومت قیمومیت (۱۹۱۸ـ۱۹۲۸)، حدود ۱۰۲ هزار یهودی وارد فلسطین شدند. از سال ۱۹۴۸ نیز کار انتقال یهودیان جهان به این سرزمین و اسکان آنها‏ به جای مسلمانان، شتاب بیشتری گرفت، به‌طوری که جمعیت یهودیان از ۷۰۰,۶۵ تن درسال ۱۹۴۸ به بیش از سه میلیون تن در سال ۱۹۷۳ رسید، یعنی ظرف ۲۵ سال حدود ۵/۲ میلیون تن بر جمعیت یهودیان فلسطین اشغالی افزوده شد.

کوچ یهودیان به فلسطین که با رؤیای اقامت در سرزمین موعود انجام ‏شد، کار احداث شهرک‏سازی یهودیان و تأسیس اسراییل و تثبیت و قوام آن را تسهیل کرد و عامل بسیار مهمی در ثبات و پایداری رژیم صهیونیستی گردید. از گفته‏های بن گوریون، یکی از رهبران برجسته صهیونیسم و اولین رئیس دولت اسراییل می‏توان این نکته را به‌روشنی دریافت. او در مقابل پارلمان ایستاد و گفت:

«مهاجرت دسته‏جمعی یهود، تأسیس دولت اسراییل را امکان‏پذیر کرد و به برکت همین مهاجرت است که اسرائیل پایدار می‌ماند.» (۶)

گلدامایر نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی نیز اظهار داشت:

«چگونه می‏توانیم بدون مهاجرت، دولتی داشته باشیم.»(۷)

یکی از مسئولان آژانس یهود نیز در این زمینه اعلام کرد:

«اگر چشمه مهاجرت خشکیده شود، حتی اگر پیمان صلح با همسایگان ببندیم، نمی‏توانیم دولت یهود را حفظ کنیم. عرب‏ها ما را خواهند بلعید و اثری از ما باقی نخواهد ماند.»(۸)

اظهارات صهیونیست‏های مذکور و اقدامات سریع دستگاه حاکم اسراییل در زمینه انتقال یهودیان به فلسطین از درک خطر محدود بودن شمار آنها درمقابل جمعیت عرب‏ها ناشی می‏شود، زیرا طبق آمارهای موجود، جمعیت مسلمانان در سرزمین‏های اشغالی هر سال بیشتر شده است که به‌طور گسترده‏ای خطر بر هم زدن توازن جمعیت به نفع مسلمانان را مضاعف می‏کند.

پروفسور رابرت باکی از دانشگاه عبری قدس در تحقیقی در ۱۹۸۶ این موضوع را مطرح و آکادمی یهود نیز آن را تأیید کرد. او در بررسی خود می‌نویسد:

«ملت یهود رو به اضمحلال است و با فرا رسیدن سال ۲۰۲۵ حدود ۳۱ درصد از فرزندانش را از دست خواهد داد.»(۹)

همچنین وی در کتاب «اسرائیل در حوالی قرن بیست و یکم» که در فوریه ۱۹۸۴م منتشر شد، در مورد ساکنان اسرائیل در آغاز قرن آینده اعلام کرد:

«سن نسل‏های اسرائیل در آینده به سمت پیری تغییر خواهد کرد و در جوانان کاهش چشمگیری رخ خواهد داد.»(۱۰)

مطالب مزبور که کاهش جمعیت یهودیان در مقابل مسلمانان در فلسطین را نشان می‌دهد، رهبران رژیم صهیونیستی را برآن داشت که بیش از پیش به انتقال یهودیان به فلسطین اشغالی توجه کنند؛ لذا آنان سعی کردند به هر نحو ممکن، با کمک امریکا و تبانی برخی از کشورها و ایجاد جاذبه برای یهودیان جهان، مجدداً زمینه‏ مهاجرت گسترده یهودیان را از نقاط گوناگون دنیا، به‌ویژه جمهوری‏های تازه استقلال یافته شوروی پیشین و اروپای شرقی و برخی از کشورهای افریقایی و امریکای لاتین به فلسطین اشغالی فراهم سازند.

انتقال یهودیان به سرزمین‏های اشغالی فلسطین جزء تفکیک‏ناپذیری از نقشه استراتژیک سیاسی نظامی اسرائیل در یهودی‏سازی فلسطین و الحاق دیگر سرزمین‏ها به این کشور و اساس و پایه‏ای برای ایجاد شهرک‏های یهودی‏نشین و استیلا بر سرزمین‏های عربی است. در واقع مهاجرت یهودیان به این سرزمین همچون خونی است که در پیکر رژیم صهیونیستی تزریق می‏شود، لذا این رژیم بدون مهاجرت و انتقال یهودیان به سرزمین‏های اشغالی نمی‏تواند به حیات سیاسی و نظامی خود ادامه دهد و به همین دلیل است که به‌طرز گسترده‏ای دست به احداث شهرک‏های یهودی‏نشین زده است تا هم زمینه‏ اسکان یهودیان مهاجر را فراهم سازد و هم به اهداف توسعه‏طلبانه‏ خود نایل آید.

 

منابع:

۱ –  قهوجى، حبیب، الاستراتیجیه الاستیطان الصهیونى فى فلسطین، (بیروت: دارالفکر العربی، ۱۹۷۸)، ص ۴۷٫

۲ – صفاتاج، مجید، روزنامه ابرار، “انتقال و اسکان یهودیان در فلسطین”، ۲۳/۲/۱۳۷۱ ش، شماره ۱۰۱۵، ص ۸٫

۳ – اولین رئیس حکومت قیمومیت انگلیس در فلسطین.

۴ – اکرم زعیتر، سرگذشت فلسطین یا کارنامه سیاه استعمار، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، (تهران: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، ۱۳۶۲)، ص۹۵٫

۵ – در سال ۱۹۱۸م، از مجموع کل جمعیت فلسطین، جمعیت یهودیان از ۶ درصد تجاوز نمى‏کرد.

۶ –  روزنامه مصرى الاهرام، مورخ ۲۵/۳/۱۹۸۸م.

۷ – همان

۸ – همان

۹ – روزنامه اسرائیلى “عل همشار”، مورخ ۲۷/۶/۱۹۸۶م.

۱۰ – مؤسسه فالبر، “اسرائیل على مشارف القرن ۲۱”، قدس، ۱۹۸۴م.

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

فرانسه در زمینه‏ انتقال اولیه یهودیان به فلسطین نقش زیادی داشت. دعوت ناپلئون بناپارت از یهودیان برای کوچ به فلسطین، اولین دعوت رسمی از جانب رهبر یک دولت بزرگ غربی در این زمینه بود. این دعوت بی‌تردید طرحی استعماری بود که با مصالح و سیاست‏های دولت‏های استعمارگر غربی، آن هم در هنگامی‌که دولت عثمانی ضعیف شده و مرد بیمار لقب گرفته بود، سازگاری داشت.

 

۲٫

 

اقدامات سریع دستگاه حاکم اسراییل در زمینه انتقال یهودیان به فلسطین از درک خطر محدود بودن شمار آنها درمقابل جمعیت عرب‏ها ناشی می‏شود، زیرا طبق آمارهای موجود، جمعیت مسلمانان در سرزمین‏های اشغالی هر سال بیشتر شده است که به‌طور گسترده‏ای خطر بر هم زدن توازن جمعیت به نفع مسلمانان را مضاعف می‏کند.

 

30نوامبر/16

بی‌پرده با تاریخ

بی‌پرده با تاریخ / آبان و آذر ۱۳۵۹

سقوط خرمشهر پس از ۳۳روز مقاومت / شکست حصر آبادان در پی فرمان امام خمینی(ره)

اسارت وزیر نفت / شرایط ایران برای آزادی گروگان‌های آمریکایی

سیدروح‌الله امین آبادی

آبان و آذر ۱۳۵۹

آبان و آذر ۱۳۵۹ یاد‌آور حوادث تلخ بسیاری است‌. از سقوط خرمشهر در ۴ آبان همین سال تا شهادت حسین ‌فهمیده در ۸ آبان. در روز ۱۰ آبان نیز وزیر نفت بسیجی کابینه شهید رجایی به اسارت نیروهای بعثی درآمد.

عملیات نیروی‌دریایی علیه ناوها و اسکله‌های عراقی در هفتمین روز آذر همین سال زمینه‌ساز آن شد که این روز با نام نیروی دریایی در تقویم ثبت شود.

شاید مهم‌ترین رویداد این دو ماه مشخص شدن شروط اساسی ایران برای آزادی جاسوس‌های آمریکایی از سوی مجلس شورای‌اسلامی باشد که به این مهم به صورت مبسوط خواهیم پرداخت.

 

سقوط خرمشهر پس از ۳۳ روز مقاومت

۴ آبان ۱۳۵۹، خرمشهر پس‌ از ۳۳ روز مقاومت به اشغال کامل رژیم بعث عراق درآمد. در نیمه شب چهارم مهر، نیروهای ارتش بعثی با سازماندهی و تجهیز لشکرهای مستقر در جبهه خرمشهر و همچنین فراخوانی نیروهای تازه‏‌نفس به این جبهه، هجومی وسیع و گسترده ‌را به شهرآغاز کردند و پس از جنگی نابرابر، وارد خیابان‏‌های خرمشهر شدند.

رزمندگان و مردم در اطراف پل خرمشهر تلاش بسیاری کردند تا از پیشروی نیروهای عراق جلوگیری کنند، اما سرانجام امروز غروب خرمشهر به دست دشمن افتاد و باقیمانده نیروهای مدافع به سمت شرق شهر عقب نشستند و با تمام پایداری‏‌ها سرانجام شهر به صورت کامل به اشغال عراق درآمد.

 

صدور فرمان امام برای شکست حصر آبادان

۱۴ آبان ماه ۱۳۵۹ زمانی‌ که فرمان امام‌خمینی(ره) مبنی‌ بر ‌اینکه «حصرآبادان باید شکسته شود» خطاب به نیروهای مسلح صادرشد، کمتراز یک ‌هفته از تلاش نیروهای عراقی برای تصرف آبادان می‌گذشت. پیش از این خرمشهر قهرمان توسط قوای ‌عراقی اشغال شده بود. عراقی‌ها برای تصرف آبادان در ۸ آبان ۱۳۵۹ در منطقه ذوالفقاری روی رودخانه بهمنشیر پل شناور نصب کرده و با عبور دادن قسمتی از نیروهای خود وارد آبادان شده بودند.

نیروهای عراقی از آن جهت منطقه ذوالفقاری را انتخاب کرده بودند که قصد داشتند با استفاده از پوشش نخلستان‌ها از دید رزمندگان اسلام دور بمانند و راحت وارد شهر شوند. عبور از این قسمت آسان‌تر از عبور از رودخانه کارون در جنوب خرمشهر بود.

با چنین وضعیتی آبادان در یک محاصره ۳۳۰درجه‌ای قرار می‌‌گرفت و عبور دشمن از رودخانه بهمنشیر می‌توانست آن را با خطر جدی روبه‌رو کند. دشمن می‌پنداشت اگر بتواند از این رودخانه بگذرد، آبادان را برای همیشه از آن خود کرده‌ است.

در پی دستور امام(ره) یکی از چهار عملیات بزرگ و برجسته تاریخ دفاع مقدس رقم خورد و به عنوان نقطه عطفی در انتقال راهبردی در تاریخ باقی ماند. محسن رضایی درباره اهمیت این عملیات می‌گوید: «عملیات ثامن الائمه «ع» نقطه عطف و مبداء آغاز راهبرد مرحله دوم جنگ است. یکی از نقاط اعتماد به نفس در راهبرد مرحله دوم، عملیات ثامن‌الائمه «ع» بود که حلقه واسط و مبداء تحول به شمار می‌رفت.

 

طرح مانور

به دنبال فرمان امام خمینی (ره) طرح‌های مشترک سپاه و ارتش برای شکست حصر آبادان شکل گرفتند. در طرح مانور، سه محور عمده و یک محور فرعی برای انجام عملیات در نظر گرفته شده بود. محور شمالی شامل منطقه دارخوین و محمدیه و محور جنوبی شامل محور فیاضیه و ایستگاه ۷ بود.

بر اساس این‌طرح، تلاش فرعی نیروها برای پشتیبانی نیز در محور جاده ماهشهر- آبادان انجام می‌شد. در این میان، محور دارخوین و فیاضیه با هدف تصرف و تامین پل‌های حفار و قصبه اهمیت بیشتری داشتند و در صورت برخورداری نیروهای خودی از سرعت عمل، امکان انهدام و اسارت بسیاری از افراد دشمن در این محور وجود داشت.

در مجموع به نظر می‌رسید دشمن به دلیل برخورداری از نیروهای احتیاط و به‌ویژه امکان به کارگیری لشکرهای ۵ مکانیزه و ۹ زرهی تحت امر سپاه سوم در موضع برتری قرار دارد، لکن نیروهای خودی با توجه به شناخت دقیق از دشمن، ویژگی برترعملیاتی، ترکیب جدید سپاه و ارتش که پیش ‌از این هرگز در این سطح وجود نداشت و بهره‌برداری مناسب از زمین از موقعیت بهتری برخوردار بودند.

افزون بر این دشمن به لحاظ درک و باوری که از توان نیروهای خودی داشت، به‌طور نسبی در غافلگیری به ‌سر می‌برد. این عوامل در مجموع ‌توانستند دستیابی به پیروزی را برای نیروهای ایران آسان کنند.

شرح عملیات

ساعت یک بامداد روز پنجم مهر ۱۳۶۰رزمندگان اسلام عملیاتی را  با رمز« نَصْرٌ مِّنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِیب» آغاز کردند که پس از دو روز به بار نشست و فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر ضرورت شکست حصر آبادن با موفقیت اجرا شد.

مقاومت اولیه نیروهای عراقی در برخی ازمحورها و به‌ویژه تداوم آن در منطقه پل حفارنشان‌دهنده هوشیاری نسبی دشمن بود، ولی شناخت نادرست فرماندهان نظامی عراق نسبت به توان نیروهای خودی که بر مبنای برآوردهای عملیات ناکام پیشین ایجاد شده بود، سبب شد در برابر حمله نیروهای ایرانی واکنش مناسبی نشان ندهند.

با روشن شدن هوا و ادامه پیشروی نیروهای ایران از محور شمالی به سمت پل مارد و تهدید عقبه نیروهای دشمن، نخستین ضربه شکننده بر نیروهای عراقی وارد آمد. با این حال، نیروهای دشمن در منطقه پل حفار همچنان مقاومت می‌کردند.

گستردگی محورهای تهاجم و عقب‌ماندگی دشمن سبب شد تا نیروهای خودی با به دست گرفتن ابتکار عمل و ادامه پیشروی در محورهای مختلف، دشمن را تحت فشار قراردهند.

از سوی دیگر در پی تغییر وضعیت میدان نبرد، فرماندهی نیروهای عراق تلاش می‌کرد تا تاریک شدن هوا به مقاومت در پل حفار ادامه دهد. دشمن قصد داشت با تقویت منطقه، ابتدا منطقه سرپل را حفظ کند و پس از آن با نصب پل روی رودخانه کارون، نیروهای محاصره شده‌اش را نجات‌دهد و سپس با استقرار در منطقه غرب رودخانه کارون از ادامه پیشروی نیروهای ایرانی جلوگیری کند.

با آزاد شدن جاده ماهشهر- آبادان در ساعت ۸:۳۲  بامداد روز پنجم مهر و پیشروی نیروهای خودی از شمال به جنوب و تصرف پل قصبه، امکان مقاومت از عراقی‌ها گرفته شده بود. در بعد از ظهر همان روز بخشی از پل‌حفار تصرف شده بود، ولی عراقی‌ها برای باز نگهداشتن عقبه نیروهای محاصره شده خود در شرق کارون، همچنان مقاومت می‌کردند، چنانکه با تاریک شدن هوا، حرکت ستون نیروهای دشمن از اهواز به سمت خرمشهر دیده می‌شد.

به این ترتیب، روز اول عملیات در حالی به پایان رسید که دشمن به دلیل عقب‌ماندگی، توان مقابله نداشت و تنها به تاریک شدن هوا و باز نگاهداشتن پل حفار برای تقویت منطقه یا امکان عقب نشینی نیروهای محاصره شده امید بسته بود.

در روز دوم عملیات در حالی ‌که پیشروی نیروهای خودی همچنان ادامه داشت، دشمن واکنش جدی از خود نشان نداد و از بعد از ظهر همان روز نیروهای عراقی به‌تدریج تسلیم شدند و یا عقب‌نشینی کردند. سرانجام در پایان این روز عملاً منطقه سرپل از دست دشمن آزاد شد.

در روز سوم عملیات نیز در پی پاک‌سازی منطقه، محاصره آبادان به پایان رسید و فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر شکستن حصر آبادان در مدت ۴۸ ساعت تحقق یافت و نیروهای خودی پس از پاک‌سازی کامل منطقه در ساحل شرقی رودخانه کارون استقرار یافتند.

در این عملیات علاوه بر آزادسازی منطقه اشغالی در شرق رودخانه، بخش وسیعی از نیروهای خودی آزاد و برای عملیات بعدی آماده شدند.

آزاد سازی ۱۵۰ کیلومتر مربع از خاک میهن اسلامی شامل دو جاده استراتژیک اهواز- آبادان  و  ماهشهر- آبادان و خروج شهر آبادان از محاصره، اسارت ۱۸۰۰ نفر از نیروهای دشمن، کشته و زخمی شدن ۱۵۰۰ تا ۲۰۰۰ نفر از نیروهای عراقی و انهدام ۹۰ دستگاه تانک و نفربر، به غنیمت گرفتن ۱۰۰ دستگاه تانک و ۶۰ دستگاه نفربر، سه دستگاه لودر و ۱۵۰ دستگاه خودرو و انهدام سه فروند هواپیما و یک فروند هلیکوپتر دشمن از پیامدهای این عملیات بود. صدام پس از این شکست  هفت نفر از فرماندهان خود‌ را تیرباران کرد.(۱)

حسین فهمیده به شهادت رسید

۸ آبان ماه ۱۳۵۹ حسین فهمیده دانش آموز ۱۲ ساله برای جلوگیری از پیشروی تانک‌های عراقی، با نارنجک خود را به یکی‌ از تانک‌ها کوبید و به شهادت رسید. با شهادت فهمیده و انهدام تانک عراقی دشمن عقب‌نشینی کرد.

اسارت وزیر نفت

در دهمین‌روز آبان ماه ۱۳۵۹ مهندس محمد‌جواد تندگویان، وزیرنفت وقت کشورمان و چند مقام دیگر این وزارتخانه که برای بازدید از تاسیسات شرکت نفت به آبادان رفته بودند به اسارت نیروهای عراقی درآمدند.

پس از انقلاب با توجه به سوابق انقلابی مهندس تندگویان، ایشان از سوی شهید رجایی به عنوان وزیر نفت به مجلس معرفی شد. ۴۰ روز بعد شهید تندگویان که به قصد تشویق و تقدیر کارکنان شجاع تاسیسات نفتی از یک راه فرعی عازم آبادان بود، مورد تهاجم مزدوران صدام قرار گرفت و به اسارت دشمن درآمد. او پس از تحمل سال‌ها اسارت و سخت‌ترین شکنجه‌ها در زندان‌های مخوف عراق در حکومت دیکتاتوری صدام به درجه رفیع شهادت نائل آمد و در  سال ۱۳۷۰ پیکر مطهرش به کشور بازگردانده شد.(۲)

شرایط ایران برای آزادی گروگان ها

۱۱ آبان ماه ۱۳۵۹ مجلس برای بررسی گزارش کمیسیون ویژه در مورد تعیین سرنوشت گروگان‌ها جلسه علنی تشکیل داد. جلسه قبل مجلس به علت عدم حضور عمدی برخی از نمایندگان به حد نصاب نرسیده و تعطیل شده بود. در این جلسه همچنین گزارش کمیسیون ویژه بررسی مسئله گروگان‌ها توسط موسوی خویینی‌ها  قرائت شد. در بخشی از این گزارش آمده است:

با تسخیر لانه جاسوسی پرده‌ از جنایات و جرائم آمریکا در کشور ما که علیه انقلاب‌اسلامی و دولت جمهوری‌اسلامی و  این ملت انجام می‌شد برداشته و مشخص شد که امریکا نه فقط خارج از عرف و نزاکت بین‌المللی و خلاف مقررات دیپلماتیک و حقوق و حدود سفارتخانه‌های یک کشور در کشورهای بیگانه عمل می‌کند، بلکه از نظر اخلاق انسانی و حقوق بشر و اصول حاکم بر روابط افراد در  رژیم‌های مختلف نیز محکوم و در خور سرزنش و مجازات‌های قضائی و سیاسی است.

 

حق مسلم انسانی و اقدامی قانونی که به صورت دفاع مشروع انجام شد

در ادامه این گزارش تاکید شده است دور از اصطلاحات و تعبیرات حقوقی و سیاسی متداول که آمریکا آن‌ را دستاویز حملات تبلیغاتی قرارداد، اقدام دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، یک حق مسلم انسانی و اقدامی قانونی بود که به صورت «دفاع مشروع» انجام شد و با عنوان قانونی«نگهداری مجرمین» (مجرمین عادی، مجرمین سیاسی و مجرمین بین‌المللی) ادامه یافت.

اولین پیشنهاد ایران برای حل مسئله گروگان ها چه بود؟

در این گزارش با اشاره به پیشنهاد اولیه ایران برای حل مسئله گروگان‌ها آمده‌است:

«اولین کوشش انسانی رهبران کشور در حل این مسأله پیامی بود که رهائی این مجرمین را موکول به استرداد شاه فراری و اموال او و بستگانش می‌ساخت. پیداست که دولت آمریکا اگر علاقه‌ای به رهائی اتباع مجرم خود می‌داشت، می‌بایست بی‌درنگ با استرداد شاه که طبق قوانین آمریکا و مقررات بین‌المللی مشمول قانون استرداد مجرمین و در حوزه عمل پلیس بین الملل و وزارت خارجه آمریکا بود، مسئله را به‌راحتی حل و مردم نجیب و بزرگوار ایران را وادار به عفو از جرائم گذشته اسیران مجرم آمریکائی می‌کرد و آنان را که دولت آمریکا نیز قانوناَ شریک آنها محسوب می‌شد، از تعقیب و مجازات نجات می‌داد و خانواده‌های بسیاری را در کشور خود شادمان می‌ساخت».

 

درس اقدام انقلابی ملت ایران به دیپلماسی جهانی

در ادامه گزارشی که موسوی خوئینی‌ها آن‌را قرائت کرد، تصریح شده‌است:

«اقدام انقلابی ملت به دیپلماسی جهان می‌فهماند که قانون و حقوق بین‌الملل برای ملت‌ها و استقلال و آزادی آنهاست، نه ملت‌ها برای قانون و ابرقدرت‌ها. مقررات بین‌المللی تا زمانی محترمند‌ که از جانب ملل قدرتمند نیز رعایت گردند».

خوئینی‌ها با برشمردن اقدامات دولت آمریکا در یک سال گذشته تاکید کرد:

«ما معتقدیم که در هرحال برای تشخیص کیفیت و مقدار جرائم این مجرمان، ملت ایران حق دارد  آنان را به دادگاه عدل ‌اسلامی بسپارد و در صورتی که مایل باشد آنان را به مجازات اسلامی برساند و بایستی نیز از این حق استفاده کند. بر این اساس بر عهده قوه قضائیه است که ترتیب رسیدگی به این جرائم و شکل دادگاه مناسب آن را بدهد تا بتواند به جرائم مختلف آنان‌ اعم از جرائم عادی، جرائم سیاسی، جرائم بین‌المللی رسیدگی کند و شاکیان و ناظران بین‌المللی بتوانند در آن شرکت کنند و لایحه آن را به نظر مجلس برساند».

 

پیشنهاد چهار گانه مجلس برای حل مسئله گروگان‌ها

پیشنهاد مجلس شورای‌اسلامی با الهام از بیانات امام در چهار بند ارائه شد:

  1. دولت آمریکا باید تعهد و تضمین نماید که از این پس هیچ گونه دخالت مستقیم و غیرمستقیم سیاسی و نظامی در امور جمهوری ‌اسلامی ایران ننماید.
  2. آزاد کردن تمام سرمایه‌های ما و در اختیار قرار دادن این سرمایه‌ها و کلیه اموال و دارائی‌های ایران که در آمریکا و یا مؤسسات متعلق به دولت یا اتباع آمریکا در سایر کشورهاست، به‌نحوی که دولت جمهوری ‌اسلامی ایران بتواند به هر کیفیتی که بخواهد از آنها استفاده کند.
  3. لغو و ابطال کلیه تصمیمات و اقدامات اقتصادی و مالی علیه جمهوری ‌اسلامی ایران و انجام کلیه اقدامات اداری و حقوقی لازم جهت لغو و ابطال تمام دعاوی و ادعاهای دولت امریکا و مؤسسات و شرکت‌های آمریکائی علیه ایران به هر صورت و به هر عنوان و انجام کلیه اقدامات اداری و حقوقی لازم جهت عدم طرح هر نوع دعوای حقوقی یا جزائی و مالی جدید از طرف اشخاص حقیقی و حقوقی رسمی و غیررسمی دولت آمریکا و یا مؤسسات و شرکت‌های آمریکائی. چنانچه هرگونه ادعائی علیه ایران و اتباع ایرانی در هر یک از دادگاه‌ها در رابطه با انقلاب اسلامی ایران و تصرف مرکز توطئه آمریکا و دستگیرشدگان در آن مطرح و رأی به محکومیت ایران و یا اتباع ایرانی صادر شود، دولت آمریکا متعهد و ضامن و پاسخگوست و باید غرامت و خسارت ناشی از آن‌را بپردازد.
  4. باز پس دادن اموال شاه معدوم با به‌ رسمیت شناختن و نافذ دانستن اقدام دولت ایران در اعمال حاکمیت خود مبنی بر مصادره اموال شاه معدوم و بستگان نزدیک وی که طبق قوانین ایران اموالشان متعلق به ملت ایران است و صدور حکم رئیس جمهور آمریکا مبنی بر شناسائی و توقیف این اموال و به عمل آوردن کلیه اقدامات اداری و حقوقی لازم برای انتقال کلیه این اموال و دارائی‌ها به ایران.

بر اساس این پیشنهاد، دولت جمهوری اسلامی ایران در برابر انجام کلیه شرایط فوق توسط دولت آمریکا همه ۵۲ مجرم آمریکائی را آزاد خواهد کرد و در صورتی که انجام بعضی از شرایط فوق نیاز به زمان بیشتری داشته باشد، با قبول کلیه شرایط از طرف دولت آمریکا در برابر انجام هر شرط تعدادی از مجرمین به تشخیص دولت جمهوری‌اسلامی ایران آزاد خواهد شد.

 

حکم خاتمی و نگرانی های امام

محمد خاتمی نماینده اردکان در مجلس شورای‌اسلامی طی حکمی از سوی حضرت امام‌خمینی در ۲۵ آبان ۱۳۵۹ به سمت مدیر مسئول کیهان انتخاب شد.

حکم خاتمی در ۲۵ آبان ۱۳۵۹  صادر و در پنجشنبه ۲۹ آبان در روزنامه کیهان چاپ شد. در بخشی از حکم امام‌خمینی(ره) خطاب به خاتمی آمده بود: «البته متوجه هستید که مطبوعات باید همیشه در خدمت اسلام عزیز و مردم و کشور باشند و آزادی‌ها در حدود قوانین مقدس‌اسلام و قانون اساسی به بهترین وجه تامین شوند و بیطرفی حفظ گردد. امید است به یاری خدا و با همکاری کارمندان متعهدتان روزنامه را در راه تحقق بخشیدن به آرمان‌های انقلاب‌اسلامی اداره نمایید. از خدای تعالی توفیق همکاران را در این راه مسئلت دارم.«(۳)

روزنامه کیهان چهار روز پس از انتصاب خاتمی به سمت سرپرستی کیهان، مصاحبه‌ای را با حاج سید‌ احمد فرزند امام در باره شخصیت خاتمی انجام داد. وی در این گفت و گو از آشنایی بلندمدت خود با سرپرست جدید کیهان سخن گفت.(۴)

سید یاسر جبرائیلی در کتاب سودای سکولاریسم در این ‌باره می‌نویسد: «حکم خاتمی برای مسئولیت کیهان زمانی در رسانه‌ها منتشر شد که خود او به عنوان نماینده مجلس و در راس یک هیئت ایرانی عازم آلمان شده بود تا مواضع ایران در باره جنگ تحمیلی را تشریح کند. پس از بازگشت از سفر خدمت امام رسید تا از آنچه در آلمان گذشته بود گزارشی را ارائه کند. حضرت امام(ره) مجدداً و به شکل دیگری آنچه را که در حکم انتصاب خاتمی آورده بودند، متذکر شدند، تو گویی همه نگرانی امام(ره) درباره خاتمی، سوء‌استفاده از «آزادی» بود:

«مطبوعات ما بی‌طرف باشند و مطالب را به نفع اسلام و ملت منتشر کنند و همچنین آن زیبایی‌های بزرگ و عظیمی را که این انقلاب آفریده بیان نمایند. مطبوعات باید از انتشار مطالب تفرقه‌انگیز خودداری کنند و با غرض و سوء‌نیت چهره مقدس انقلاب‌اسلامی و جمهوری‌اسلامی را لکه‌دار ننمایند».(۵)

تاکیدها و هشدارهای امام به خاتمی در باره کیهان بی‌دلیل نبود و چنانکه بعدها روشن شد تیمی از همفکران خاتمی که او اداره کیهان را بدانها سپرده بود و بعدها در بخش‌های گوناگونی به کارشان گرفت، هم از آزادی سوء‌استفاده و هم با غرض و سوء‌نیت چهره مقدس انقلاب را لکه‌دار کردند.

 

روز نیروی دریایی

هفتم آذر ماه هر سال به نام روز نیروی دریایی نام گرفته است.در چنین روزهایی در آذر ماه سال ۱۳۵۹ بود که نیروی دریایی عملیات گسترده‌ای را علیه اسکله‌ها و ناوچه‌های عراقی ترتیب داد و به نتیجه رساند.

در ۶ آذر ۱۳۵۹ تکاوران نیروی دریایی بیش از دو سوم اسکله‌های نفتی البکر و الامیه عراق را منهدم کردند و پرچم ایران را بر بلند‌ترین دکل این دو اسکله به اهتزاز درآوردند. در ۷ آذر این سال نیز نیز ناوچه قهرمان پیکان پس از ساعت‌ها درگیری با چندین رزم‌ناو عراقی، در حالی که تلفات زیادی را به دشمن آورده بود به دلیل اصابت چندین فروند موشک عراقی غرق شد.

روز دفاع قهرمانانه ناوچه پیکان که با همراهی جنگنده‌های نیروی هوایی منجر به انهدام بیش از نیمی از توان نیروی دریایی عراق و غرق شدن اسکله‌های نفتی البکر و الامیه شد، روز نیروی دریایی نام گرفت.

 

پی نوشت

  • رک مهرابی ، مجید ، همشهری آنلاین
  • زندگی نامه شهید تندگویان ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، http://www.irdc.ir/fa/content/21461/default.aspx
  • صحفیه امام. جلد سیزدهم. ص ۳۵۶
  • روزنامه کیهان ۲/۹/۱۳۵۹
  • روزنامه کیهان، ۸/۹/۱۳۵۹

 

 

 

 

سوتیترها:

۱٫

در پی دستور امام(ره) یکی از چهار عملیات بزرگ و برجسته تاریخ دفاع مقدس رقم خورد و به عنوان نقطه عطفی در انتقال راهبردی در تاریخ باقی ماند. یکی از نقاط اعتماد به نفس در راهبرد مرحله دوم، عملیات ثامن‌الائمه «ع» بود که حلقه واسط و مبداء تحول به شمار می‌رفت.

 

 

۲٫

با تسخیر لانه جاسوسی پرده‌ از جنایات و جرائم آمریکا در کشور ما برداشته و مشخص شد که امریکا نه فقط خارج از عرف و نزاکت بین‌المللی و خلاف مقررات دیپلماتیک و حقوق و حدود سفارتخانه‌های یک کشور در کشورهای بیگانه عمل می‌کند، بلکه از نظر اخلاق انسانی و حقوق بشر و اصول حاکم بر روابط افراد در  رژیم‌های مختلف نیز محکوم و در خور سرزنش و مجازات‌های قضائی و سیاسی است.

 

 

30نوامبر/16

حکایاتی از امام حسین علیه‌السلام و کربلا

بسمه‌الله

باکی از مرگ نیست

کاروان امام حسین (ع) از منزلگاه قصر بنى‌مقاتل به سوى کربلا حرکت کرد مقدارى راه طى شد. امام حسین(ع) در حالى‌که سوار بر اسب بود اندکى به خواب رفت. سپس بیدار شد، دو یا سه بار فرمود: انا‌لله وانا‌الیه راجعون و‌الحمدلله رب‌العالمین
فرزندش على‌بن حسین(على اکبر) روى به پدر نمود و عرض کرد: پدرجان! سبب این استرجاع و حمد چه بود؟
امام فرمود: سوارى در خواب بر من ظاهر شد و گفت: اهل این کاروان مى‌روند ولى مرگ، ایشان را تعقیب مى‌کند.من فهمیدم خبر مرگ به ما داده مى‌شود.
على عرض کرد: پدرجان! مگر ما برحق نیستیم؟
امام حسین فرمود: پسرم! سوگند به خداى که بازگشت بندگان به سوى او است ما برحقیم . على عرض کرد: بنابراین باکى از مرگ نیست.
امام فرمود: فرزندم ! خداوند بهترین پاداش را که از سوى پدر به فرزند مقرر فرموده، به تو عنایت کند.
(بحارالانوار جلد ۴۴ صفحه ۳۷۹)

**********************

الان حسینم را دفن کردم…!،

در روایت اهل سنت و شیعه مستندا نقل شده است که امّ سلمه همسر پیامبر(ص) مىگوید:

رسول خدا (ص) مشغول استراحت بودند که دیدم امام حسین(ع) وارد شدند، و بر سینه پیامبر(ص) نشستند، حضرت رسول (ص) فرمودند: مرحبا نور دیده‌ام، مرحبا میوه دلم، چون نشستن حسین(ع) بر سینه پیامبر(ص) طولانى شد، جلو رفتم، تا حسین (ع) را بردارم.

حضرت پیامبر (ص) فرمودند: تا وقتى که حسینم خودش می‌خواهد بگذار بر سینه‌ام بنشیند، و بدان که هرکس باندازه تارمویى حسینم را اذیّت کند مانند آن است که مرا اذیّت کرده است.

امّ سلمه مى‌گوید: من از منزل خارج شدم، وقتى بازگشتم دیدم … حضرت پیامبر(ص) چیزى در دست دارد، و بدان مینگرد و مى‌گرید. جلوتر رفتم و دیدم مشتى خاک در دست دارد.

سؤ ال کردم این چیست که شما را این‌همه ناراحت مى‌کند. فرمودند: اى امّ سلمه الان جبرئیل بر من نازل شد و گفت که این خاک از زمین کربلا است. و این خاک فرزند تو حسین(ع) است که در آنجا مدفون مى‌شود. یا امّ سلمه! این خاک را در شیشه‌اى بگذار، هر وقت دیدى رنگ خاک به خون گرائید، بدان که فرزندم حسین(ع) به شهادت رسیده است.

امّ سلمه مى‌گوید: آن خاک‌را از رسول خدا(ص) گرفتم که بوى عطر عجیبى می‌داد. هنگامى که امام حسین (ع) بسوى کربلا سفر کردند، من نگران بودم و هر روز به آن خاک نظر مى‌کردم ، تا یک روز دیدم که تمام خاک تبدیل به خون شد و فهمیدم که امام حسین(ع)به شهادت رسیده‌اند. لذا شروع کردم به ناله و شیون و آن‌روز تا شب گریستم و از شدّت ناراحتى خوابم برد.

در عالم خواب رسول‌خدا (ص) را دیدم، که تشریف آوردند ولى سر و روى حضرت خاک‌آلود است! و من شروع کردم به زدودن خاک وغبار از روى آن‌حضرت و عرض کردم، این گرد و غبار کجاست؟!. فرمود: امّ سلمه! الان حسینم را دفن کردم…!، (تحفه الزّائر مرحوم مجلسى ص۱۶۸)

**********************

 

مادری که فرزندش را فدای امام‌حسین(ع) کرد!

وهب پسر عبدالله همراه مادر و همسرش در میان لشکر امام حسین(ع)بود. روز عاشورا مادرش به او گفت: فرزندم! به یارى فرزند رسول خدا قیام کن.
وهب در پاسخ گفت: اطاعت مى‌کنم. سپس به سوى میدان حرکت کرد.
در میدان جنگ سخت جنگید. بعد از آنکه عده‌اى را کشت به جانب مادر و همسرش برگشت. و گفت: اى مادر! اکنون از من راضى شدى؟
مادرش گفت: من از تو راضى نمى‌شوم، مگر اینکه در پیش روى امام حسین (ع) کشته شوى.
همسر وهب گفت : تو را به خدا سوگند! که مرا در مصیبت خود داغدار منما.
مادر گفت: فرزندم! گوش مده. به سوى میدان حرکت کن و در پیش روى فرزند پیغمبر(ص) بجنگ تا شهید شوى تا فرداى قیامت براى تو شفاعت نماید.
وهب برگشت و با تمام قدرت جنگید تا اینکه نوزده نفر سوار و بیست نفر پیاده از لشکر دشمن را به قتل رساند. سپس دستهایش قطع شد. در این وقت همسرش به سوى وهب شتافت ‌گفت: اى وهب! پدر و مادرم فداى تو باد. تا مى‌توانى در راه پاکان و خاندان پیامبر بجنگ… امام حسین(ع) که این منظره را مشاهده کرد، به آن زن فرمود: خداوند جزاى خیر به شما دهد و تو را رحمت کند. به سوى زنان برگرد. زن برگشت سپس وهب به جنگ ادامه داد تا شهید شد. همسر وهب بى‌تابانه به میدان دوید که چشم شمر به آن بانوى باوفا افتاد و به غلام خود دستور داد تا با عمودى که در دست داشت بر او زد و شهیدش نمود. این اولین بانویى بود که در لشکر امام حسین(ع)روز عاشورا شهید شد. (بحارالانوار جلد ۴۵ صفحه ۱۶)

**********************

امام حسین به عبادت عشق می‌ورزید

امام حسین(ع) که به عبادت و ذکر پروردگار عشق می‌ورزید به حضرت عباس (ع) فرمود‌: برو به سوی دشمنان و اگر توانستی تا بامداد فردا برای ما مهلت بگیر، باشد که ما امشب برای پروردگار خود نماز بخوانیم و دعا کنیم و در پیشگاه پروردگار آمرزش بخواهیم، خدا می‌داند که من نماز خواندن و قرآن خواندن و زیاد دعا کردن و استغفار کردن را بسیار دوست دارم. (ارشاد مفید صفحه ۲۱۲ ، گذرنامه بهشت (شرح موضوعی زیارت جامعه کبیره، سید کاظم ارفع، صفحه ۲۰۲)

**********************

نماز اول وقت در روز عاشورا

روز عاشورا  هنگام ظهر ابو‌ثمامه صیداوى به امام حسین(ع) عرض کرد: یا ابا عبدالله! جانم فداى تو باد، لشکر به تو نزدیک شده‌، دوست دارم نمازظهر را با شما بخوانم و آن‌گاه با آفریدگار خویش ملاقات نمایم.
حضرت سر به سوى آسمان بلند کرد و فرمود: به یاد نماز افتادى، خداوند تورا از نمازگزاران قرار دهد. آرى! اکنون اول وقت نماز است. از این مردم بخواهید دست از جنگ بردارند تا ما نماز بگذاریم.
حصین نمیر(لعنه‌الله) چون سخن امام را شنید، گفت: نماز شما قبول درگاه الهى نیست! حبیب‌بن مظاهر در پاسخ به او گفت: اى خبیث! تو گمان مى‌کنى نماز فرزند رسول خدا (ص) قبول نمى‌شود و نماز تو قبول مى‌شود؟!
سپس زهیربن قین و سعیدبن عبدالله در جلو حضرت ایستادند و امام (ع) با نصف یاران خود نماز خواندند. سعید بن عبدالله از هر جا که تیر به سوى امام حسین(ع) مى‌آمد خود را نشانه تیر قرار مى‌داد و به اندازه‌اى تیر بارانش کردند که روى زمین افتاد و گفت: خدایا! این‌گروه را همانند قوم عاد و ثمود لعنت فرما! خدایا! سلام مرا به محضر پیامبرت برسان و آن حضرت را از درد این‌همه زخم‌ها که بر من وارد شده آگاه نما. زیرا که هدفم از این کار تنها یارى فرزندان پپامبر تو مى‌باشد. سپس به شهادت رسید.

(بحارالانوار جلد ۴۵ صفحه ۲۱)

**********************

مرگ برای مومن پلی‌است به بهشت

روز عاشورا چون جنگ شدت گرفت و کار بر حسین(ع) بسیار سخت شد،  بعضى از اصحاب آن حضرت دیدند برخى از یاران امام(ع) در اثر شدت جنگ و با مشاهده بدنهاى قطعه قطعه شده دوستانشان و فرا‌رسیدن وقت شهادت آنها، رنگ چهره‌شان دگرگون گشته و ترس دل‌هایشان فراگرفته است، اما خود سیدالشهدا و تعدادى از خواص یارانش، هر چه فشار بیشتر، و مرحله شهادت نزدیک‌تر مى‌شود رنگ صورتشان درخشنده‌تر گشته و سکون و آرامش بیشتر‌مى یابند. بعضى از این شهامت فوق‌العاده تعجب کرده با امام حسین(ع) اشاره کرده، به یکدیگر مى‌گفتند: به حسین نگاه کنید که ابداً از مرگ و شهادت باکى ندارد.
امام حسین(ع) متوجه گفتارشان شده، فرمود: اى بزرگ زادگان قدرى آرام بگیرید! صبر و شکیبایى پیشه کنید! چون مرگ پُلى است که شما را از گرفتاری‌ها و سختیها عبور داده و به بهشت‌هاى پهناور و نعمتهاى جاودانى مى‌رساند. و اما براى دشمنانتان پلى است که از قصر به زندان مى‌رساند. و کدامیک از شما نخواهد از یک زندان به قصر مجلل منتقل گردد.
پدرم از پیامبر(ص)برایم نقل کرد، که مى‌فرمود: دنیا براى مؤمنان همانند زندان و براى کافران همانند بهشت است. و مرگ پلى‌است که مؤ منان را به بهشت، و کافران را به جهنم مى‌رساند.  

(بحارالانوار جلد ۶ صفحه ۱۵۴ وجلد ۴۴ صفحه ۲۹۷)

**********************

فراق جانگداز

همان‌گونه که پیامبر(ص) به امام حسن و امام حسین (علیهما‌السلام) علاقه فراوان داشت؛ آنها نیز به پیامبر (ص) محبت شدید داشتند.

ابن عباس می‌گوید: در لحظه آخر عمر پیامبر(ص)، حسن و حسین در حالی که می‌گریستند و شیون می‌نمودند، به بالین پیامبر آمدند و خود را روی پیامبر افکندند. حضرت علی(ع) خواست آنها را از پیامبر (ص) جدا کند، ولی پیامبر(ص) فرمود: علی! بگذار من آنها را ببویم و آنان مرا ببویند، من از دیدار آنها بهره‌مند گردم و آنها نیز از دیدار من بهره گیرند. این دو فرزند، بعد از من، ستم‌ها خواهند دید و مظلومانه کشته می‌شوند. آن گاه پیامبر(ص) ۳ بار فرمود: خدا لعنت کند آنان را که به این دو فرزندم ظلم می‌کنند.

(سیمای پرفروغ محمد(ص)، ترجمه کحل البصر، محمدی اشتهاردی، ص ۳۲۱)

**********************

اقتدا پیامبران الهی به امام حسین(ع)

از امام صادق(ع) روایت شده که فرمود: آن اسماعیلی که خداوند در آیه پنجاه و چهارم سوره مریم از او یاد کرده، اسماعیل(ع) فرزند حضرت ابراهیم(ع) نیست؛ بلکه او یکی از پیامبران الهی بود که خداوند او را به سوی قومش مبعوث کرد، اما قومش او را گرفتند و در زیر شکنجه، پوست صورتش را کندند!. فرشته‌ای از سوی خداوند نزد او آمد و گفت: خداوند مرا به‌سوی تو فرستاده است تا هرچه را که می‌خواهی به‌ من امر کنی و من آن‌را انجام دهم. اسماعیل(ع) در جواب گفت: در اذیت‌ها و مصائبی که بر من وارد شده است به حسین(ع) تأسی و اقتدا می‌کنم!. (علل الشرائع، ج ۱، ص ۷۸، کامل الزیارات، ص ۶۴)

 

**********************

 

گریه حضرت آدم برای امام حسین(ع)

در الدرالثمین، در تفسیر قول خداوند: این‌گونه آمده است: حضرت آدم(ع) بر ساق عرش، نام‌های پیامبر(ص) و ائمه(ع) را مشاهده کرد و جبرئیل به او تلقین کرد که بگوید: «یا حمید بحق محمد، یا عالی بحق علی، یا فاطر بحق فاطمه، یا محسن بحق الحسن و الحسین و منک الاحسان». هنگامی که حضرت آدم(ع) نام امام حسین(ع) را بر زبان جاری ساخت، گریان شد و قلبش خاشع گردید. حضرت آدم(ع) گفت: ای جبرئیل! چرا پس از گفتن نام حسین، قلبم شکست و اشکم جاری گردید؟!

 جبرئیل خبر شهادت امام حسین(ع) و چگونگی مصائب او را تشریح نمود و هر دو چون مادر جوان مرده، عزاداری و گریه و ناله نمودند.(بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۵)

**********************

مشتى از خاک کربلا در دست على علیه‌السلام

حرثمه مى‌گوید: چون از جنگ صفین همراه على(ع) برگشتیم، آن حضرت وارد کربلا شد. و در آن سرزمین نماز خواند. آن گاه مشتى از خاک کربلا برداشت و آنرا بوئید سپس فرمود: آه اى خاک! حقّا که از تو مردمانى برانگیخته شوند که بدون حساب داخل بهشت گردند.

وقتى حرثمه به نزد همسرش که از شیعیان على(ع) بود بازگشت ماجرائى را که در کربلا پیش آمده بود براى وى نقل کرد، و با تعجب پرسید: این قضّیه را على (ع) از کجا و چگونه مى‌داند؟

حرثمه مى‌گوید: مدتى از ماجرا گذشت. آن‌روز که عبیدالله بن زیاد لشگر بجنگ امام حسین (ع) فرستاد، من هم در آن لشگر بودم. هنگامى که به سرزمین کربلا رسیدم ناگهان همان مکانى را که(ع) در آنجا نماز خواند و از خاک آن برداشت و بویید دیدم، و شناختم و سخنان على(ع) به یادم افتاد.

لذا از آمدنم پشیمان شده، اسب خود را سوار شدم و به محضر امام حسین(ع) رسیدم، و برآن حضرت سلام کردم و آنچه راکه در آن محل از پدرش على(ع) شنیده بودم، برایش نقل کردم امام حسین(ع)  فرمود: آیا به کمک ما آمده‌اى یا به جنگ ما؟

گفتم: اى فرزند رسول خدا! من به یارى شما آمده‌ام نه به جنگ شما! امّا زن و بچّه‌ام را گذارده‌ام و ازجانب ابن زیاد برایشان بیمناکم. امام حسین(ع) این سخن را که شنید فرمود: حال که چنین است از این سرزمین بگریز که قتلگاه ما را نبینى و صداى ما را نشنوى. بخدا سوگند! هر کس امروز صداى مظلومیّت ما را بشنود و به یارى ما نشتابد، داخل آتش جهنّم خواهد شد. (بحارالانوار ج ۴۴ ص ۲۵۵٫)

 

**********************

امام حسن عسگرى(ع) و زوّار کربلا و خراسان

روایت شده که روزى دو نفر از محّبان، یکى از زیارت خراسان و دیگرى از زیارت کربلا به شهر سامرا  وارد شدند پس احوالات را به خدمت امام حسن عسگرى(ع) معروض داشتند آن حضرت، آن دو را پیشواز کردند، امّا در وقت مراجعت آن حضرت پیاده تشریف مى‌آوردند، یکى از اصحاب عرض کرد:

یابن رسول اللّه اسب موجود است چرا سوار نمى‌شوید، فرمودند: به خود گوارا نمى‌بینم که دوستان و محبّان ما پیاده باشند و من سوار شوم، پس با همان حال با آن دو نفر به خانه ایشان تشریف آوردند.

آن حضرت به ایشان نظر مبارک مى‌کرد و مى‌گریست به حدّى که عرض کردند: یابن رسول اللّه سبب گریه شما چیست؟ فرمود: وقتى به زائر خراسان نظر می‌کنم جدّم امام رضا (ع) به خاطرم مى‌آید که در ولایت غریب، بى‌کس و تنها به او زهر دادند و جگر مبارکش را پاره پاره نمودند و احدى نبود تا او را یارى و دلدارى نماید. و وقتى به زائر کربلا مى‌نگرم به خاطرم می‌رسد که جدّم سیّدالشهداء(ع ) در روز عاشورا با لب تشنه و جگر سوخته و بى‌کس و تنها در میان اهل ظلم و جفا با بدن پاره پاره بر روى خاک و ریگهاى کربلا افتاده بود و درمیان اهل ظلم کسى نبود که یارى‌اش کند پس هرکس که یارى و اعانت زوّار ما را کند گویا ما را اعانت و یارى کرده است .(کتاب مفتاح الجنّه)

 

**********************

نام او را حسین بگذار
وقتی حسین(ع) به دنیا آمد. پیامبر خدا (ص) فرمود:
اسماء فرزندم را بیاور!. من حسین را در حالى که به پارچه‌اى سفید پیچیده بودم به رسول خدا تقدیم نمودم. حضرت به گوش راست حسین اذان و به گوش چپش اقامه گفت.
آنگاه حسین(ع) را در کنار خود نشانید و گریان شد.
من گفتم : پدر و مادرم به فدایت ! چرا گریان شدى؟ این نوزاد تازه به دنیا آمده.
فرمود: او را گروهى ستمگر خواهند کشت، خداوند شفاعت مرا نصیب آنان نکند.
سپس فرمود: اى اسماء! این مطلب را به فاطمه مگو! زیرا فاطمه تازه این کودک را به دنیا آورده است و سپس به امیرالمؤمنین فرمود: نام این کودک را چه نهاده‌اید؟
عرض کرد: یا رسول الله! من در نامگذارى او بر شما پیشى نخواهم گرفت.
پیامبر(ص) فرمود: من هم در نامگذارى او از پروردگارم سبقت نخواهم گرفت .
جبرئیل نازل شد و گفت : یا محمد! خداوند سلامت مى‌رساند و مى‌فرماید:
چون على براى تو مانند هارون است براى موسى،  بنابراین پسر خود را همنام پسر هارون (شبیر)کن !
پیامبر (ص) فرمود: زبان من عربى است. جبرئیل گفت: نام او را حسین بگذار!
(بحارالانوار جلد ۴۳، ص ۲۳۹٫)

 

********************************

الله اکبر از جاهلان!

امام حسین (ع) روز عاشورا براى اتمام حجت در برابر لشکر دشمن قرار گرفت و بر شمشیر خود تکیه داد و با صداى بلند فرمود: شما را به خدا سوگند آیا مرا مى‌شناسید؟
سپاه پاسخ دادند: بلى، تو فرزند دختر پیامبر خدا و نوه آن حضرت هستى.
امام حسین(ع): شما را به خدا آیا مى‌دانید رسول‌الله پدر بزرگ من است؟
سپاه: بلى، مى‌دانیم
امام حسین(ع) شما را به خدا مى‌دانید فاطمه دختر پیغمبر مادر من است؟
سپاه: بلى، مى‌دانیم
امام حسین(ع): شما را به خدا آیا مى‌دانید على بن ابى طالب پدر من است؟
سپاه: بلى، مى‌دانیم
امام(ع): شما را به خدا آیا مى‌دانید این شمشیر که بر کمر بسته‌ام شمشیر پیامبر خدا (ص) است؟
سپاه: آرى، مى‌دانیم
امام علیه السلام : شما را به خدا آیا مى دانید این عمامه را که بر سرم بسته‌ام ، عمامه پیامبر(ص) است؟
سپاه: بلى، مى‌دانیم
پس چرا ریختن خون مرا روا مى‌دانید؟ در صورتى که فرداى قیامت حوض کوثر در اختیار پدر من خواهد بود و او عده‌اى را از آب کوثر باز مى‌دارد…

سپاه: ما همه این‌ها را مى‌دانیم ولى هرگز از تو دست برنمى‌داریم تا بر اثر تشنگى جان بدهى. (بحارالانوارجلد ۴۴، ص ۳۱۸)

******************************

گریه حضرت موسی(ع) برای امام حسین(ع)

شخصی از بنی‌اسرائیل، حضرت موسی (ع) را دید که با شتاب به‌سویی می‌رفت در حالی‌که رنگش زرد و بدنش لرزان بود و چشمش گود افتاده بود. دانست که او برای مناجات با خداوند می‌رود. عرض کرد: یا ن‌ی الله من گناه بزرگی کرده‌ام خواهش دارم که از خداوند بخواهی تا از گناه من درگذرد و مرا مورد عفو قرار دهد. آن حضرت جهت مناجات به‌کوه طور رفت و در مقام مناجات به خداوند عرضه داشت: خداوندا  تو پیش از سخن گفتن من از سخنم آگاهی، فلانی که از بندگان تو است گناهی کرده و تقاضای بخشش دارد. خطاب رسید هر کس از من طلب مغفرت کند او را می‌بخشم؛ مگر این‌که از قاتلان حسین باشد. موسی (ع) گفت: چه کسی او را می‌کشد؟ فرمود: او را جماعتی از طاغیان و یاغیان که خود را از امت جد او می‌شمارند در سرزمین کربلا می‌کشند. پس اسب او فرار کرده شیهه کنان می‌گوید: ای داد از امتی که فرزند پیامبر خود را می‌کشند. پس حسین (ع) را بی‌غسل و کفن بر روی خاک‌ها می‌اندازند و وسایل او را به‌غارت می‌برند و زنان او را در شهرها می‌گردانند و یاران او را به‌شهادت رسانده و سرهایشان را بر سر نیزه‌ها می‌کنند و در سرزمین‌ها می‌گردانند. ای موسی اطفال پیامبر ایشان از تشنگی هلاک می‌شوند و بزرگانشان در میان آفتاب پوست بدنشان کنده می‌شود. موسی (ع) گریه کرد خطاب رسید که ای موسی بدان که هر کس در مصیبت او گریه کند یا بگریاند…، بدنش را بر آتش حرام می‌کنم.

(بحرانی، عبدالله، العوالم، تحقیق: مدرسه الامام المهدی (ع)، ص ۵۹۶٫)

 

*******************************

 

سخاوت امام حسین (ع)

روزى عـربـى نـزد امام حسین(ع ) آمده عرض کرد: اى پسر رسول خدا من ضامن شده‌ام دیه‌اى را بـپردازم ولى توان پرداخت آن را ندارم با خود فکر کردم از کریم‌ترین مردم کمک مى‌گیرم و از آل‌محمد(ص ) کریم‌تر نیافتم.

فـرمـود: سه مسئله از تو مى‌پرسم، اگر یکى را پاسخ دهى یک سوم دیه را به تو مى‌دهم و اگر دو مسئله را جواب دهى دو سوم آن را مى‌پردازم و اگر همه را پاسخ دهى تمام آن را مى‌دهم.

عـرض کـرد: اى پـسـر رسول خدا(ص ) آیا چون تویى که اهل علم و شرفى از کسى مثل من سؤال مى‌کند؟. فرمود: آرى از جدم رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: بخشش باید به اندازه معرفت باشد.
 مرد عرب گفت: بپرس اگر بدانم جواب مى‌دهم وگرنه از شما یاد مى‌گیرم.
فرمود: چه کارى برتر از همه کارهاست ؟
گفت: ایمان به خدا
فرمود: راه نجات از هلاکت چیست؟
گفت: اعتماد به خدا
فرمود: زینت مرد چیست؟
گفت: دانشى توام با بردبارى
فرمود: اگر نداشت؟
گفت: ثروتى همراه با جوانمردى
فرمود: اگر نداشت ؟
گفت: فقرى توام با صبر
فرمود: و اگر نداشت ؟
گفت : صاعقه‌اى که از آسمان بیاید و او را بسوزاند که سزاوار سوختن است.

حـضـرت خـنـدیـد و کـیسه‌اى حاوى هزار دینار و انگشتر خود را که نگینى به ارزش دویـسـت درهم داشت به او داد و فرمود: این طلا را به طلبکاران بده و این انگشتر را در امر زندگى خودصرف کن.
عرب مال را گرفت و مى‌گفت: (اللّه اعلم حیث یجعل رسالته) «سوره انعام آیه ۱۲۴»
یعنى خدا بهتر مى‌داند رسالت خویش را در کجا قرار دهد. (مقتل خوارزمى, ج ۱, ص ۱۵۷تذکره سبط بن الجوز, ص۲۱۱)

********************************

30نوامبر/16

همسری پیشوایان یا تجملات دنیا!

بسم‌الله الرحمن‌الرحیم

یا ایّها النبیّ قُل لازواجِکَ اِن کنتٌنَّ تُرِدن الحیواه الدنیا و زینتها فتعالینَ اٌمَتّعکنَّ و اُسَرّحکُنّ سَراحا جمیلاً * و اِن کُنتُنّتُرِدنَ الله و رسولهُ والدّار الاخره فان الله اَعدّ لِلمُحسناتِ مِنکُنّ اَجرا عظیماً *(۱)

ای پیامبر! به همسرانت بگو: «اگر شما زندگی دنیا و زرق و برق آن را می‌خواهید بیایید با هدیه‌ای شما را بهرمند سازم و شما را بطرز نیکویی رها سازم.* و اگر شما خدا و پیامبرش و سرای آخرت را می‌خواهید، خداوند برای نیکوکاران شما پاداش عظیمی آماده ساخته است.»

مفسران شأن نزول‌های متعددی برای این آیات ذکر کرده‎‌اند که از نظر نتیجه چندان تفاوتی با هم ندارد. از این شأن نزول‌ها استفاده می‌شود که همسران پیامبر بعد از پاره‌ای غزوات که غنایم سرشاری در اختیار مسلمانان قرار گرفت، تقاضاهای گوناگونی از پیامبر(ص) در مورد افزایش نفقه یا لوازم گوناگون زندگی داشتند. پیامبر که می‌دانست تسلیم شدن در برابر این گونه درخواست‌ها چه عواقبی برای خاندان نبوت در بر خواهد داشت، از انجام این خواسته‌ها سر باز زد یک ماه تمام از آنها کناره گرفت. تا این‌که این آیات نازل شد و تکلیف همسران پیامبر را – که باید الگوی زنان با ایمان باشند – مشخص کرد و گفت که اگر زنان پیامبر نسبت به زرق و برق و تجملات دنیا بی اعتنا باشند و به ایمان و عمل صالح و معنویت توجه داشته باشند، می‌توانند در کنار پیامبر بمانند و افتخار همسری با پیامبر را داشته باشند، وگرنه باید راه خود را پیش گیرند و از او جدا شوند. گرچه مخاطب این سخنان، همسران پیامبرند، محتوای آیات و نتیجه آن، همگان را شامل می‌شود، به ویژه کسانی که در مقام رهبری و پیشوایی مردم قرار گرفته‌اند. آنها همیشه بر سر دو راهی قرار دارند: استفاده از موقعیت ظاهری خویش برای رسیدن به زندگی مرفه مادی یا تن در دادن به محرومیت‌ها برای نیل به رضای خدا و هدایت خلق. (۲)

پی نوشت:

۱-سوره احزاب، آیات ۲۸ و ۲۹

۲-تفسیر نمونه، ج۱۷ صص۱۷۸ و ۲۸۲

30نوامبر/16

«مدیریت ومدیران»

سخنان معصومین

 

امام علی(علیه‌السلام):

   لاَ یُقِیمُ أمرَ اللهِ سُبحَانَهُ إلاَّ مَن لاَیُصَانِعُ،وَلاَیُضَارِعُ، وَلاَ یَتَّبِعُ المَطَامِعَ (نهج البلاغه حکمت۱۱۰) 

دین خدا رابرپا نمی‌دارد مگر کسی که سازشکار نباشند، (و با دنیادوستان و رفاه طلبان) همسو نشود، و دل در گرو طمع‌ها نداشته باشد.

امام علی (علیه‌السلام):

یَستَدلُّ عَلی ادبار ِالدُّول بِأربع: تَضییع الأُصول ِوَ التَمسُّک بِالفُروع وَ تَقدیم الأراذِل وَ تأخیر الاَفاضِل(میزان الحکمه، ج۳ ص۳۵۹) 

چهار چیزنشانه سقوط دولتها شمرده شده است: ضایع کردن کارهای اصلی، مشغول شدن به کارهای جزئی، برتری دادن افرادپست و کنارگذاشتن افراد با فضیلت.

پیغمبراعظم(ص):

 انّا لانَستعَمَل علی عَمِلنا من ارادَهُ (کنزالعمال، ج۶، ص۷۴)

 کسی که شیفته مقام و منصب‌است ما او را به کار نمی‌گیریم

پیغمبراعظم(ص):

«ما ذِئبانِ ضارِیانِ اُرسِلافِی زَریبَهِ غَنَم اَکثَرُ فَسادا مِن حُبِّ الجاهِ و المال» (محجه البیضاء، ج ۶، ص ۴۱)

خطر و فساد دو گرگ درنده‌ای که به آغل گوسفندان حمله برند، بیشتر از خطر و فساد عشق وعلاقه به جاه و مال و شهرت نیست.

 

پیغمبراعظم(صل‌الله‌ علیه‌ وآله):

حُبُّ الجاهِ وَ المالِ یُنبِتُ النِّفاقَ فِی القَلبِ، کَما یُنبِتُ الماءُ البَقلَ.(تنبیه‌الخواطر، ص ۲۶۴)

حب جاه و مال، نفاق را در قلب می‌رویاند همان‌گونه که آب، باعث روییدن گیاه می‌شود.

 

پیغمبراعظم(صل‌الله‌ علیه‌ وآله):

إِنَّا وَاللَّهِ لا نُوَلِّی عَلَى هَذَا العَمَلِ أَحَدًا سَأَلَهُ ، وَلا أَحَدًا حَرَصَ عَلَیْهِ (صحیح مسلم، ج ۳، ص ۱۴۵۶، ح ۱۴)
به خدا سوگند ما جاه طلبانی را که حرص پست و مقام دارند و در جستجوی آنند، منصوب نمی‌کنیم

 

پیغمبراعظم(صل‌الله‌ علیه‌ وآله):

 مَن اِستَعمَلَ عامِلاً مِنَ المُسلمینَ وَ هُوَ یعلَمُ اَنَّ فیهِم اَولیبِذلِک مِنهُ وَ اَعلَمُ بِکتابِ اللهِ و سنَّه نَبیهِ‌ فَقَد خانَ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ جَمیعَ الْمُسْلِمینَ(الغدیر، ج ۸، ص ۲۹۱)                                                              کسی که کاری از مسلمین را برعهده گیرد در صورتی که می‌داند فرد مناسبتری برای موضوع وجود دارد که اعلم است به کتاب خدا و سنت پیامبر به درستی که به خدا و رسول و همه مسلمانان خیانت کرده است) 

 

امام علی (علیه‌السلام):

در عهدنامه به مالک اشتر

 لِیَکُن أحَبُّ النَّاسِ إِلَیکَ وَ أحظَاهُمْ لَدَیکَ أکثَرَهُم سَعیاً فِی مَنَافِعِ النَّاسِ

باید که محبوب ترین مردم و بهره مندترین آنها نزد تو، آن کس باشد که بیش از دیگران برای سودرسانی به مردم تلاش می کند

 

امام علی (علیه‌السلام):
 أدِقُّوا أَقلَامَکُم وَ قَارِبُوا بَینَ سُطُورِکُم وَ احذِفُوا عَنِ فُضُولَکُم وَ اقصِدُوا قَصدَ المَعَانِی وَ إِیَّاکُم وَ الإِکثَارَ فَإِنَّ أموَالَ المُسلِمِینَ لا تَحتَمِلُ الإِضرَار(نهج‌السعاده، ج۴، نامه ۱۲)

نوک قلم هایتان را تیز و سطور نوشته را به هم نزدیک کنید، زیادى کلمات را (در نوشتن گزارش) حذف کنید، به اصل سخن بپردازید و از زیاد نوشتن بپرهیزید که اموال مسلمین ضرر را بر نمى‌تابد

 

امام علی (علیه‌السلام):

اِنَّ اللّه‏َ عَزَّوَجَلَّ فَرَضَ عَلى اَئِمَّهِ العَدلِ اَن یُقَدِّروا اَنفُسَهُم بِضَعَفَهِ النّاسِ کَیلا یَتَبَیَّغَ بِالفَقیرِ فَقرُهُ         (کافی(ط-الاسلامیه) ج۱ ، ص ۴۱۱ ، ح ۳ )

خداوند عزوجل بر پیشوایان عادل واجب کرده که سطح زندگى خود را با مردم ناتوان برابر کنند تا فقیر را، فقرش برآشفته نکند

 

امام علی (علیه‌السلام):

«مَن حذَرَکَ کَمَن بشَرک» ، (نهج البلاغه حکمت ۵۹)

کسی که ترا هشدار دهد، مانند این می ماند که ترا بشارت دهد و خبر خوشی را به تو اعلان نماید

 

امام علی (علیه‌السلام)  به مالک اشتر:

 وَ تَوَخَّ مِنهُم أَهلَ التَّجرِبَهِ وَ الحَیَاءِ مِن أَهلِ البُیُوتَاتِ الصَّالِحَهِ وَ القَدَمِ فِی الإِسلَامِ المُتَقَدِّمَهِ

 از عمّال حکومت کسانى را انتخاب کن که اهل تجربه و حیاءاند، و از خانواده‏هاى شایسته و در اسلام پیش قدم ترند

 

امام علی (علیه‌السلام):
مَن نَصَبَ نَفسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلیَبدَأ بِتَعلِیمِ نَفسِهِ قَبلَ تَعلِیمِ غَیرِهِ وَ لیَکُن تَأدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبلَ تَأدِیبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفسِهِ وَ مُؤَدّبُهَا أَحَقُّ بِالإِجلَالِ مِن مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِم (کلمات قصار ۷۳)
آن که خود را در مرتبه پیشوایى قرار مى‏دهد باید پیش از مؤدب نمودن مردم به مؤدب نمودن خود اقدام کند، و پیش از آنکه دیگران را به گفتار ادب نماید، باید به کردارش مؤدب به آداب کند، و آن که خود را بیاموزد و ادب نماید به تعظیم سزاوارتر است از کسى که فقط دیگران را بیاموزد و تأدیب کند

 

امام علی (علیه‌السلام):

من سَاءَ تَدبیرَه تَعجّلَ تَدمیرَه ؛
هر کس که تدبیرش بد باشد، هلاکت او زود فرا رسد.

 

 

امام صادق (علیه السلام):

 مَن تَوَلّی اَمراً مِن اُمُورِ النّاسِ وَ فَتَحَ بابَهُ وَ رَفعَ سِترَهُ وَ نَظَرَ فی اُمُور النّاسِ کان حَقًّا عَلَی اللهِ اَن یؤمِنَ رَوعَتَهُ یومَ القِیامَهِ وَ یدخِلَهُ الجَنّهَ
کسی‌که کاری از کارهای مردم به عهده‌اش گذاشته شود و او در محل کار خود را روی مردم باز کند، پرده‌ها و موانع را کنار بزند و با دقت به فکر اصلاح امور مردم باشد، بر خداوند است که روز قیامت او را در امان قرار دهد و به بهشت برد. (بحار الأنوار، ج ۷۵، ص ۳۴۰)

 

امام علی(علیه السلام):

 اَلرِّشا فِی الحُکم الکُفرُ بِاللهِ العَظیمِ(الکافی، ج ۵، ص ۱۲۷)
رشوه گرفتن در حکم کفر به خدای بزرگ است.

 

امام علی(علیه السلام):

 تَجاوَز مَعَ القُدرَهِ وَ اَحسِن مَعَ الدَّولَهِ تَکمُلُ لَکَ السِّیادَهَ (مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۳۴۷)
در موقع اقتدار گذشت کن و زمانی که به مقام رسیدی، نیکی‌کن تا ریاست و آقایی‌تو کامل شود.

 

امام علی(علیه السلام):

 اِعلَم اِنَّ الشّاغلَ بِالصَّغیر یخِلُّ بِالمُهِمِّ وَ اِفرادُ المُهِمُّ بِالشُّغلِ یاتی عَلی الصَّغیر و یلحِقُهُ بِالکبیرِ فابدا بِالمُهمِّ وَ لا تَنس النَّظَرَ فِی الصَّغیرِ و اجعلِ الاموُرِ الصِّغار مَن یجمَعُها وَ یعرَّ مِنها عَلَیک (بحار الأنوار، ج ۱۷، ص ۴۲۴)
بدان‌که اگر فقط به کارهای کوچک وکم اهمیت بپردازی از کارهای مهم و حیاتی بازخواهی ماند؛ چنان‌که پرداختن به کارهای مهم، امور کوچک را از یاد می‌برد و آنها نیز به مشکل و کار مهم تبدیل می‌شوند. پس ضمن اولویت دادن و پرداختن به امور مهم، از مسائل جزئی نیز به کلی غافل‌مشو و کارهای کوچک را واگذار به کسی که تو را کفایت کند.

 

امام رضا (علیه السلام):

اَلتَدبیرُ قَبلَ العَمَلِ یُؤمِنُکَ مِنَ النَدَمِ (مسندالامام رضا (ع) ج۱ ص ۲۹۱-۲۹۴)

تدبیر و اندیشه پیش از انجام کار تو را از پشیمانی ایمن می‌دارد

 

 

امام علی(علیه السلام):

اَمّا لا یکُن حَظُّکَ فی وِلایتِکَ ما لا تَستَفیدُهُ وَ لا غَیضاً تَشتَفیهِ وَلکِن اَمانَهُ باطِلٍ وَ اِحیاءُ حَقٍّ (مناقب، ج ۲، ص ۱۰۱)

مبادا هدف تو از فرمانروایی، سودجویی و جمع مال، یا خنک‌کردن خشمی باشد. بلکه باید هدف تو از بین بردن باطل واحیای حق باشد.

 

امام علی(علیه السلام): وَ اِنَّ عَمَلَکَ لَیسَ لکَ بِطُعمه وَ لکنَّهُ فی عُنُقِک اَمانهٌ (بحار الأنوار، ج ۳۲، ص ۳۶۱)
(به اشعث) فرمودند: این مقام برای تو طعمه نیست بلکه امانتی است در گردن تو.

 

امام علی(علیه السلام):

 دَخَلتُ بِلادکُم بِاشمالی هذِه وَ رِحلَتی و راحِلَتی هاهِی فَاِن اَنا خَرجتُ مِن بِلادِکُم بِغیرِ ما دَخلتُ فَانَا مِن الخائِنین(بحار الأنوار، ج ۴۰، ص ۳۲۶۵)
آن روز که به شهر شما آمدم، با این لباس پشمی و مرکب سواری و کوله بارم آمدم. اگر روزی که خواستم از شهرشما بروم، بیش‌تر از آن‌چه با خود داشتم، بردم از خیانت کارانم.

 

امام علی(علیه السلام):

 جُودُ الوُلاهِ بِقیء المُسلِمینَ جَورٌ وَ خَتر(غرر الحکم، ص ۳۴۳)
بذل و بخشش کارگزاران از بیت‌المال، ظلم و خیانت است.

 

امام علی(علیه السلام):

و اَشعِر قَلبَکَ الرَّحمَهَ لِلرَّعِیهِ و المَحَبَّهَ لَهُم و اللُّطفَ بِهِم و لا تَکونَنَّ عَلَیهِم سَبُعاً ضارِیاً تَغتنِمُ اکلَهُم(نهج البلاغه، نامه ۵۳)
(امام در نامه‌ای به مالک اشتر): دلت را از محبت به مردم و مهربانی و لطف در حق آنها پر گردان، مبادا مانند حیوان درنده در فکر دریدن آنان باشی.

 

امام علی(علیه السلام):

 …فَلیکُن اَحَبَّ الذَّخائر اِلیکَ ذَخیرهُ العَمَل الصّالِحِ فاَملِک هَواکَ و شُحَّ بِنفسِک(نهج البلاغه، نامه ۵۳)
(امام در نامه‌ای به مالک اشتر): … بیش‌ترین چیزی که برای خود ذخیره می‌کنی، عمل صالح باشد. پس بر نفس خود مالک باش و بخل بورز برخودت(خود را به آسانی مفروش)

 

 

 

 

 

 

30نوامبر/16

مراحل کمال انسان تا امامت پارسایان

 

حضرت آیت‌الله جوادی آملی

تهیه و تدوین حجت‌الاسلام‌والمسلمین مصصطفی‌پور

انسان برای کمال آفریده شده است و بالاترین کمال و مقام، رسیدن به مقام قرب الهی است، به این معنا که انسان آن چنان ترقی کند که به حضور خدا برسد. چنین انسانی نه تنها می‌داند خدایی هست که او را آفریده و به کارهای او آگاه است و به اعمال او رسیدگی می‌کند، بلکه همواره خود را در محضر و مشهد خدای عظیم و کریم می‌بیند.

اگر انسان به این مقام راه یافت همه کارهای خود را خالصاً لوجه الله و هماهنگ با اراده او انجام می‌دهد. به دیگر سخن انسانی که به مقام عنداللهی و قرب خدا می‌رسد درمی‌یابد که بین او و خدایش هیچ حجاب ومانعی وجود ندارد، همان گونه که بین خدا و انسان هیچ حجاب و مانعی وجود ندارد و کمال واقعی انسان در این است به جایی برسد که بین خود و خدایش حجاب و حایلی نیابد.

ناگفته نماند تا برای انسان ثابت نشود که خدا با او و از افکار و اعمال او باخبر و مطلع است، هرگز نمی‌تواند به مقامی برسد که بین او و خدایش حجابی نباشد.

بنابراین:

۱ـ خدا به انسان نزدیک است و بین خدا و انسان حجابی وجود ندارد. ۲ـ مانع و حجاب بین انسان و خدا توسط خود انسان ایجاد می‌شود و آن هم چیزی نیست جز گناهان و تعلقات دنیایی. ۳ـ مراحل کمال انسان با پیمودن مراحل طی می‌شود و پایان آن امامت پارسایان است.

 

خدا به انسان نزدیک است

نزدیکی خدا به انسان در آیات گوناگون بیان شده است. در آیه‌ای می‌فرماید: من به شما نزدیکم « وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ؛(۱) اگر بندگان من مرا از تو پرسیدند، من نزدیکم اگر کسی بخواند مرا و او را اجابت می‌کنم، پس به من ایمان آورید و دعوت مرا اجابت کنید.»

در آیه‌ای دیگر می‌فرماید: من از نزدیکانتان به شما نزدیک‌ترم « وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ؛(۲) ما به شما از شما نزدیک‌تریم ولکن شما نمی‌بینید» و در مرحله سوم می‌فرماید: من از رگ گردن به شما نزدیکترم « وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإنسان وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إلیه مِنْ حَبْلِ الوَرِیدِ؛(۳) ما انسان را آفریدیم و از وسوسه‌های نفس او باخبریم و از رگ گردن که رگ حیات اوست به او نزدیک‌تریم و در مرحله چهارم می‌فرماید: من به شما از خود شما نزدیک‌ترم و بین من و شما هیچ فاصله‌ای وجود ندارد « أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ المَرءِ وَقَلبِه؛(۴) خدا بین قلب انسان که همان حقیقت و روح انسان و انسانیت اوست فاصله می‌شود»، یعنی بین ما و حقیقت ما خدا فاصله است و آنچه در قلب ما می‌گذرد در قلمرو قدرت اوست. وقتی خدا بین انسان و قلب او حایل شود، یعنی هیچ فاصله‌ای وجود ندارد و اگر ما آن قرب و نزدیکی را نمی‌یابیم به دلیل وجود حجاب‌ها و موانعی است که بین ما و او وجود دارد. باید این حجاب و مانع را برطرف کرد و به او نزدیک شد.

 

شناخت موانع راه

آنچه بین انسان و خدا فاصله ایجاد می‌کند شهوات و گناهان انسان و تعلقات او به دنیاست. آدمی در مرحله اول باید شهوات و گناهان را ترک گوید و اوامر خدا را انجام دهد و برای اینکه بتواند در ترک گناهان موفق شود اول باید اهل مراقبه باشد، یعنی مواظب باشد چه می‌کند ، هر سخنی می‌گوید مراقب باشد که چه می‌گوید و بداند که «یَعلَمُ خَائِنَهَ الأَعیُنِ وَمَا تُخفِی الصُّدُور(۵) خدا نگاه خائنانه را می‌داند و به آنچه که سینه‌ها پنهان می‌کند آگاه است.»

انسانی که به مقام مراقبه می‌رسد مواظب تمام کارهای خود هست تا خلاف نکند و اهل محاسبه است، یعنی پیوسته کارهای خود را حسابرسی می‌کند و حتی یک لحظه هم خود را فراموش نمی‌کند.

انسانی که با مراقبت، گناهان و معاصی را ترک می‌کند ممکن است با مانع دیگری به نام تعلقات و دلبستگی‌ به دنیا و زخارف آن مواجه شود که دنیا را در نظر او زیبا می‌سازد و در نتیجه او را می‌فریبد و به خود مشغول می‌سازد، اما انسانی که در مسیر سلوک الهی گام برمی‌دارد تلاش می‌کند تا این تعلقات را رها کند و می‌داند که زیورهای این جهان ناپایدارند و زیورهای ناپایدار این جهان زیور زمین و آسمان است، نه زینت جان انسان‌ها.

خدای سبحان در آیات قرآن می‌فرماید: « إِنَّا جَعَلنَا ما عَلَى الأَرضِ زِینَهً لَّهَا»(۶) آنچه را که روی زمین است، زینت زمین قرار دادیم نه زینت شما و فرمود: «إِنَّا زَیَّنَّا السَّمَاء الدُّنیَا بِزِینهٍ الکَوَاکِبِ» (۷) ما آسمان دنیا را با ستارگان زینت دادیم.

بنابراین آنچه در زمین است، زینت زمین است نه زینت انسان و آنچه در آسمان است زینت آسمان است نه زینت انسان، اما زینت جان انسان ایمان و اعتقاد به خدا و معاد است « و لکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیکُمُ الإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُم»(۸) خدا اعتقاد به مبدأ و معاد و وحی و نبوت را محبوب انسان قرار داد و این عقیده را زیور جان آدمی قرار داد.

پس زینت انسان نه آن انگشتر و فلزی است که در دست اوست، نه آن درجه‌ای است که بر دوش اوست و نه آن تاجی است که بر فرق اوست و نه آن لباس و عبا و ردایی است که بر تن اوست و نه آن کفش و چکمه‌ای است که بر پای اوست و نه آفتابی است که بالای سر او می‌تابد و نه باغ و راغی است که در زیر پای اوست، زیرا اینها جدای از انسان است و آنچه که با انسان است یعنی ایمان و اعتقاد پاک، زینت انسان است.

پس از آنکه موانع راه و سیر الی‌الله شناخته شد، انسان  باید تلاش کند با آن موانع برخورد کند و آنها را از سر راهش بردارد، یعنی شهوات و معاصی را ترک گوید و خود را از تعلقات و وابستگی به دنیا و لذات و زینت‌‌های دنیا آزاد سازد و با این آزادسازی، قدم به قدم در صراط مستقیم و در مسیر عنداللهی شدن و رسیدن به قرب الهی پیش برود. آدمی برای این که در این مسیر قرار گیرد و گام به گام به سوی مقصد پیش برود تا امام پارسایان گردد، باید مراحلی را طی کند. این مراحل عبارتند از:

 

۱ـ معرفت

اولین گام برای سالکی که در مسیر عنداللهی شدن است شناخت و معرفت است. علی«ع» خطاب به کمیل فرمود: «ما مِن حَرَکَهٍ إلا و أنتَ مُحتاجٌ فیها إلی مَعرِفَهٍ»؛(۹) هیچ حرکتی نیست جز اینکه انسان در آن به معرفت و شناخت نیازمند است و اگر سیر در راه بدون معرفت باشد، پیمودن آن انسان را از مقصد دورتر می‌کند.

بر این اساس، انسانی که در مسیر قرب به خداست باید به اموری معرفت پیدا کند.

اول: معرفت و شناخت خدای سبحان و اسماء و صفات کمال و جلال و جمال اوست تا در پرتو این معرفت به محبت و عشق به خدا دست یابد و با این محبت و عشق مجذوب کمال و جمال مطلق شود.

دوم: شناخت مقصد و هدف، یعنی بداند هدف چیست و مقصد واقعی انسان ابدیت و جاودانگی است.

سوم: شناخت راه رسیدن به هدف و صراط مستقیم است و آدمی با شناخت این راه و رهروان آن یعنی پیامبر«ص» و ائمه معصومین«ع» اهتمام می‌ورزد از راه انحرافی و پیمودن آن محفوظ بماند.

چهارم: خویشتن‌شناسی است یعنی آدمی بداند که کیست و چه نیازها و استعدادها و حقوقی دارد که تا نیازها را تأمین، استعدادها را شکوفا و حقوق را ادا کند. این خودشناسی او را وادار به حرکت برای رسیدن به غنا و کمال و جمال مطلق می‌سازد.

پنجم: شناخت وسایل و ابزار و لوازم پیمودن راه و موانع آن، یعنی بداند ایمان و عمل صالح و تقوا و طهارت و عبادت و انجام وظیفه فردی و اجتماعی، ابزار سفر او به ابدیت است.

 

 

۲ـ هجرت

انسان پس از معرفت خدا و هدف و شناخت و لوازم پیمودن راه، باید حرکت در دوری از هر پلیدی و ناپاکی را آغاز کند، زیرا پلیدی نمی‌گذارد انسان وارد صراط مستقیم شود. انسان همواره باید مهاجر الی الله باشد و از پلیدی هجرت کند. خدای سبحان به رسولش فرمود: « وَالرُّجزَ فَاهجُر(۱۰) از پلیدی هجرت کن». هر انسانی موظف است از هر چه پلیدی و پستی است هجرت کند. اهل سلوک موظفند از هر چه فریباست، از عادات و آداب بد، از رفیق بد اعم از درونی و بیرونی، از سنت‌های باطل و ناروا و از سیرت‌های بد هجرت کنند.

 

۳ـ سرعت

وقتی انسان از پستی و پلیدی مهاجرت کرد و به راه افتاد، گام بعدی سرعت بخشیدن به حرکت مهاجرانه است، یعنی باید راه را به تندی طی کند، زیرا اگر آهسته قدم بردارد و در این هجرت کندی روا دارد، ممکن است رهزن مانع راه او شود: « وَسَارِعُوا إِلَى مَغفِرَهٍ مِّن رَّبِّکُم»؛(۱۱) هرگاه به راه خیر و مستقیم افتادید، پستی را پشت سر گذاشتید و پلیدی را رها کردید، این راه خیر را به‌سرعت طی کنید، چون راه مستقیم و خیر، بی‌آسیب و بی‌خطر است.

 

۴ـ سبقت

انسان در حرکت در صراط مستقیم نباید هرگز به درجات پست قناعت کند، بلکه همواره باید پیشکسوتان راه خیر را معیار و الگو قرار دهد و تلاش کند از دیگران سبقت بگیرد، بر همگان تقدم یابد و در فضایل از همه جلو بیفتد: « فَاستَبِقُوا الخَیرَات»؛(۱۲) در کارهای خیر گوی سبقت را بربائید، زیرا کارهای خیر فراوانند و راه خیر اگر چه برای همه یکسان نیست، برای هر کسی در هر کسوت و پیشه‌ای باز است. مسلمان نه تنها باید خیر را شناسایی کند و آن را انجام بدهد، بلکه باید در کارهای خیر از دیگران پیشی بگیرد تا آن خیرات مانند مغفرت، فضیلت، عدالت و تقوایی که به عنوان جایزه به برندگان داده می‌شود، نصیب او گردد.

چنین سبقتی هم محبوب است و هم سبب محبوبیت سبقت گیرنده نزد دیگران می‌شود. سبقت ناپسند و مذموم، آن است که سبب تکبر و خود برتربینی شود و یا بر کبر انسان بیفزاید.

 

۵ـ امامت

براساس آموزه‌های الهی و توحیدی آدمی باید از همت عالی برخوردار باشد، به اهداف بلند بیندیشد و از همت پایین و اهداف پست و دون پرهیز کند. پیامبر اکرم«ص» فرمود: «ان الله یحب معالی الامور و یکره سفسافها؛(۱۳) خداوند همت‌ها و فکرهای بلند و اهداف عالیه را دوست و از کارهای پست و فرومایه و اندیشه‌های نازل اکراه دارد.»

این حدیث بلند رسول خدا«ص» جوانمردی چون حسین‌بن علی«ع» را تربیت می‌کند که به ما می‌آموزد انسان چگونه می‌تواند به مقام بلند راه یابد و ملت چگونه بلند همت می‌شود.

لذا انسان سالک نیز مسیر سلوک در جهتی حرکت می‌کند که به هدف بلند یعنی به مقام لقاء الهی برسد و به پیشگاه خدا بار یابد، زیرا می‌داند « ما عِندَکُم یَنفَدُ وَ ما عِندَ اللَّهِ باقٍ»؛(۱۴) آنچه پیش شماست پایان‌پذیر و آنچه پیش خداست باقی و پایدار است.

آدمی نه تنها می‌خواهد به آن مقام بار یابد، بلکه می‌خواهد به مقامی برسد که امام و پیشوای دیگران شود و به او اقتدا کنند. به عبارت دیگر، انسان وقتی در میدان مسابقه خیرات گوی سبقت را از دیگران ربود، به این فکر نیست که فقط خود را حفظ کند و به مقصد برسد، بلکه با همت بلند به فکر هدایت مردم است و وقتی امام دیگران شد، باب مقام شامخ عنداللهی شدن کم‌کم به روی او گشاده می‌شود. چنین انسانی در درجه اول خود به مقصد می‌رسد و سپس امام و پیشوا و پیشکسوت کسانی که اهل راهند می‌شود: « وَاجعَلنَا لِلمُتَّقِینَ إِمَامًا»؛(۱۵)

خدای سبحان به آنهائی که اهل راهند دستور می‌دهد که از او امامت اهل تقوا را طلب کنند؛ یعنی آنها را به جایی برساند که وارسته‌ها به وی اقتدا کنند و امام پارسایان شود. بنابراین، برای انسان این شایستگی وجود دارد که پیشوای افراد خوب باشد.

 

نتیجه‌گیری

نتیجه این که انسان برای کمال آفریده شده و کمال او در این است که همواره خود را در محضر خدا ببیند. مانع و حجاب بین انسان و خدا گناهان و شهوات و تعلقات دنیایی هستند و او باید با استفاده از مراقبه و محاسبه، این موانع را از میان بردارد و با برداشتن گام‌های پنج‌گانه معرفت، هجرت، سرعت، سبقت و امامت، به سوی کمال حرکت کند.

انسان الهی همتی بلند و هدفی والا دارد و تنها به فکر نجات خویش نیست، بلکه با رسیدن به امامت پارسایان، اهل تقوا و پارسایی به او اقتدا می‌کنند و با پیروی از او به مقام والای عنداللهی شدن نایل می‌شوند.

 

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ بقره، ۱۸۶.

۲ـ واقعه، ۸۵.

۳ـ ق، ۱۶.

۴ـ انفال، ۲۴.

۵ـ مؤمن، ۱۹.

۶ـ کهف، ۷.

۷ـ صافات، ۶.

۸ـ حجرات، ۷.

۹ـ تحف‌العقول، ۱۷۱.

۱۰ـ مدثر، ۵.

۱۱ـ آل‌عمران، ۱۳۳.

۱۲ـ بقره، ۱۴۸.

۱۳ـ بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۳۲۳.

۱۴ـ نحل، ۹۶.

۱۵ـ فرقان، ۷۴.

 

 

 

 

سوتیتر:

 

۱٫

آنچه بین انسان و خدا فاصله ایجاد می‌کند شهوات و گناهان انسان و تعلقات او به دنیاست. آدمی در مرحله اول باید شهوات و گناهان را ترک گوید و اوامر خدا را انجام دهد و برای اینکه بتواند در ترک گناهان موفق شود، باید اهل مراقبه باشد، یعنی مواظب باشد چه می‌کند.

30نوامبر/16

«تجسم اعمال»

بسم‌الله الرحمن الرحیم

یَومَ تَجدٌ کلً نفسٍ ما عَمِلت من خیرٍ محضرًا و ما عَمِلت من سوءٍ تودّلو اَنّ بَینها و بَینه

امدًا بعیدًا و یُحذًرُکُمُ‌الله نَفسَه واللهُ رئوف بالعباد(۱)

روزی که هر کس، آنچه‌را از کار نیک انجام داده حاضر می‌بیند، و آرزو می‌کند میان او، و آنچه از اعمال بد انجام داده، فاصله زمانی زیادی باشد. خداوند شما را از (نافرمانی) خودش، بر حذر می‌دارد                   و (در عین حال) خدا نسبت به همه بندگان، مهربان است.

قرآن مجید در این آیه و آیات زیاد دیگری از این حقیقت پرده برمی‌دارد که در قیامت، اعمال نیک و بد انسان، هر کدام در شکلی تجسم می‌یابند و در عرصه محشر حاضر می‌شوند. واژه «تجد» از ماده وجدان به معنای یافتن است، یعنی هر کس اعمال خود را در قیامت می‌یابد و آرزو می‌کند که میان او و اعمال زشتش فاصله بسیار دوری بود. آیات فراوان دیگری نیز این مطلب را تایید می‌کند. آیه ۴۹ سوره کهف بیان می‌کند که گنهکاران در روز رستاخیز، تماماعمال گذشته خود را در برابر خود حاضر می‌بینند. همچنین آیات ۷ و ۸ سوره زلزال می‌فرماید:« هر کس به سنگینی ذره‌ای خوبی کند آن را می‌بیند و هر کس به سنگینی ذره‌ای بدی کند، آن را می‌بیند» بنا بر این در روز رستاخیز، انسان خود عمل خوب یا بدش را می‌یابد و می‌بیند. روایات بسیاری نیز بر این مطلب گواهی می‌دهند. پیامبر اکرم(ص) به یکی از کسانی که از ایشان تقاضای موعظه کرده بود، فرمود:« ای قیص، ناگزیر هم نشینی داری که همراه تو دفن می‌شود، در حالی که او زنده است و تو مرده‌ای. اگر او نیک و گرامی باشد، تو را گرامی می‌دارد و اگر پست و زبون باشد تو را تسلیم (حوادث ناگوار) می‌کند. سپس او با کسی جز تو محشور نمی‌شود و تو هم با کسی جز او به صحنه رستاخیز نمی‌آیی. از تو در باره آن سئوال می‌شود بنا بر این سعی کن آن را به صورت شایسته‌ای انجام دهی، زیرا اگر آن شایسته باشد، با او انس می‌گیری، وگرنه از هیچ‌کس جز او وحشت نداری و آن عمل توست»(۲) در حدیثی از امام صادق (ع) می‌خوانیم، هنگامی که مرده در قبر گذارده می‌شود، شخصی در برابر او نمایان می‌گردد و به او می‌گوید: ای انسان، ما سه چیز بودیم: یکی رزق تو که با پایان عمر تو قطع شد و دیگری خانواده‌ات که تو را گذاشتند و رفتند و من که عمل تو هستم و با تو مانده‌ام، ولی در نظر تو کم ارزش‌تر از آن دو بودم» (۳)

۱-سوره مبارکه آل عمران آیه۳۰

۲-تفسیر نمونه ج ۲ ص ۴و۵

۳-پیام قران ج ۶ ص ۱۳۶

 

30نوامبر/16

فوت‌ جان بهتراز فوت‌ وقت

حضرت آیت‌الله حسن‌زاده آملی

 

نظام عالم و خلقت آدم به عدل و نظم و ترتیب حیرت‌آور آفریده شده که هر جا قدم بنهی کتاب وجود هر ذره‌ای را فهمیده ورق بزنی می‌بینی در دل او نوشته است: «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»(۱) و جهان را یکپارچه حسی و قادر و عالم و سمیع و بصیر می‌بینی که این کلمات متصفند به صفات ربوبی. این کلمات آیینه‌هایی هستند که اسماء و صفات الهی در این آیینه‌ها خودش را نشان می‌دهد.

خلق را چون آب دان صاف و زلال

و اندر آن تابان صفات ذوالجلال(۲)

اینکه تو بصیری، اینکه تو سمیعی، اینکه تو وجود داری، قادری هریک از اینها را دستاویز و راه و روزنه بگیری برای رسیدن به اصل به مبدأ به واقع تا برسی که « وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ».(۳) در قرآن کریم گاهی خدای جل و اعلی از همین کتاب‌ها، از همین نوشته‌هایش، نگاشته‌هایش ما را دعوت می‌کند که خودتان را بخوانید تا این کلمات و حروف به شما بگویند که کجایی هستید، الان کیستید و دست چه کسی بر سر شماست.

سبحان‌الله! غذاها و همنشینی‌ها و همدستی‌ها و تبلیغات سوء و نوشته‌های هرزه گوناگون که هر روزی یک طور هدیه برای ما سوغات می‌آید چگونه غفلت‌مان داده، چگونه بی‌خبری از این راه بر ما مستولی شده. این جمله را از گفت و شنود اباعبدالله و امام زین‌العابدین«ع» عرض می‌کنم.

وقتی جناب سیدالشهدا«ع» ارواحنا له الفدا آمد پیش فرزندش سیدالساجدین امام زین‌العابدین«ع» در سرزمین کربلا امام زین‌العابدین از پدر بزرگوارش می‌پرسد کار شما و این مردم به کجا کشید؟ آقا این آیه را برای امام زین‌العابدین خواند و فرمود فرزند! «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِکْرَ اللّهِ»(۴)، شیطان بر آنها مستولی و چیره شد و تصرف‌ و تسخیرشان کرد. انگشت بر روی چشم سر بگذار، کجا را می‌بینی؟ انگشت هوی و هوس که روی چشم دل گذاشته شود انسان جایی را نمی‌بیند، بی‌خبر است، دل ندارد، «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ.» شیطان انگشت‌های هوی و هوس را بر چشم و دل این مردم نهاده، همان طور که اگر آدمی با دست چشم سرش را بگیرد، چشم سرش پوشیده می‌شود و نمی‌داند کجایی است. به هر طرف می‌رود و راه را از چاه تمیز و حق و باطل را از هم تشخیص نمی‌دهد. چشم ندارد. این مردان چشم دل را از دست دادند، دنیا عقل را از آنها گرفت، هوی و هوس مقام شامخ انسانیت را از آنها سلب و از انسانیت عزلشان کرد: «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ». خب حالا از این اسْتَحْوَذَ و استیلایش چه تحفه و جایزه‌ای برای شما آورده؟ کارتان را به کجا کشانده، «فَأَنْسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ»، آنها را از یاد خدا،از کمال‌شان، از معادشان، از خلقت‌شان، از خالق‌شان فراموشی داد. در چنین دنیا و دار وجود حیرت‌آوری، موجودی چنین سر تا پا همه حیرت اندر حیرت، نمی‌گوید ما کیستیم و این همه چیستند؟ کیستند؟ چه کاره‌ایم؟ «استَحوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیطَانُ فَأَنْسَاهُم ذِکرَ اللَّهِ».

تا تو تاریک و ملول و تیره‌ای

دان که با دیو لعین همشیره‌ای(۵)

با شیطان از یک پستان دارد شیر می‌خورد.

تا وسوسه داری، تا ولگردی‌ها و هرز‌گی‌ها داری، تا عمر شریف نازنینت را بیهوده به لغو صرف می‌کنی، بدان که با دیو لعین همشیره‌ای. بزرگان و دانشمندان ما فرمودند فوت جان بهتر است از فوت وقت، چرا؟ چون فوت جان ترک خلق است و فوت وقت ترک خالق.

اوقات خوش آن بود که با دوست بسر شد

باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود(۶)

***

خلق را چون آب دان صاف و زلال

واندر آن تابان صفات ذوالجلال(۷)

که «فَأَینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجهُ اللّهِ»(۸). ببین چه کاره‌ای و کیستی و چه دست و چه قدرتی بر سر توست. ببین لهجه دلنشین قرآن اعلی حضرت خاتم انبیا محمد مصطفی را: «أَفَرَأَیتُم مَّا تُمنُونَ أَأَنتُم تَخلُقُونَهُ أَم نَحنُ الخَالِقُونَ»(۹). بنگرید آب را تمنون، امنائی که می‌شود نطفه در زهدان «أَأَنتُم تَخلُقُونَهُ أَم نَحنُ الخَالِقُونَ». آب شد انسان، یکپارچه دستگاه و کارخانه‌ای حیرت‌آور. هیچ در باره خود فکر نکردی که من کیستم؟ «أَفَرَأَیتُم مَّا تُمنُونَ أَأَنتُم تَخلُقُونَهُ أَم نَحنُ الخَالِقُونَ». «هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُم فِی الأَرحَامِ کَیفَ یَشَاءُ»(۱۰). چه دستی در رحم است که نطفه را بدین صورت، آب را به این صورت خلق کرده است؟. خود آن نطفه چیست؟ ذرات آن نطفه چی‌اند؟ نطفه چطور جان دارد؟ آن ذرات چه کاره‌اند؟

در کتاب شریف کافی دارد که مردی بی‌خبر و دورافتاده آمد خدمت امام صادق «ع» و عرض ‌کرد: «آقا! دلّنی علی معبودک».. تو که می‌گویی خدا خدا، دلّنی علی معبودک. آنی را که می‌پرستی، مرا هم به سوی او راهنمایی کن. چه می‌فرمایید شما؟ در مقابل چه کسی؟ « سُبْحانَ رَبِّی الاعلی وَ بِحَمدِهِ»،

یکی از بزرگان صحابه و تابعین و بزرگان پیشین صدر اسلام، فضل‌بن شاذان می‌گوید بر ابن ابی‌ امی وارد شدم و دیدم او در سجده است: « سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ المَلَائِکَهِ وَ الرُوحِ، سُبحانَ رَبِّی الاعلی وَ بِحَمدِهِ، فا طال السجود. سجده طولانی. وقتی سر از سجده برداشت فضل بن شاذان می‌گوید به او گفتم آقا حالی داشتی و دلی و عالمی. سجده طولانی. به‌به! خوشا به حال‌ات!.گفت این که سجده نبود. این که حال نیست. بیا اهل حال را ببین. روزی رفتم سراغ جمیل. او را در سجده یافتم. فاطال السجود. جداً لذت می‌برد از سُبحانَ رَبِّی الاعلی وَ بِحَمدِهِ گفتن. ای خوشا به حال آن دل و آن جان و آن روح که بیدار است.

گر تو این انبان ز نان خالی کنی

پر ز گوهرهای اجلالی کنی(۱۱)

دیگری به مردم شکم‌پرست می‌گوید:

چون خر کنّاس ز بس ناخوشی

خوی گرفتی به نجاست‌کش (۱۲)

فوجده ساجداً فاطال السجود جداً این جمیل است در سجده غرق، مجذوب، پشت به این شهر، رو به شهر دیگر. تا سر بلند کرد ابن ابی امی به او گفت اطیل السجود، به‌به! چه حالی و چه ذکری و چه سجده جانانه‌ای داشتی. گفت آقا! این که سجده نیست. این که حال نیست. این که سوز و گداز نیست. بیا ببین جناب معروف بن خرّبور «رحمه‌الله علیه» را که چه مقامی و چه حالی دارد. اینها چه می‌گفتند؟ اینجا چه می‌خواستند؟ دیگران نچشیده‌اند، نرسیده‌اند، نیافته‌اند. به هوی و هوس زنده‌اند، خیالات است، پندار است. بوالهوس‌ها حقیقت را یافتند؟ دنیاپرست‌ها به واقع رسیدند؟ حق که یکی بیش نیست، صراط مستقیم که یکی بیش نیست.

چیه؟ و ماذا بعد الحق الا الضلال.

صالح و طالح متاع خویش نمودند

تا چه قبول افتد و چه در نظر آید (۱۳)

چه خوب است که اهل حساب باشیم.. ما که سر نیزه و شمشیر در دست نداریم. دین که نمی‌خواهد با شمشیر و سرنیزه بجنگد، می‌خواهد دل‌ها را بیدار کند، می‌خواهد چراغ عقول مردم را روشن کند. چه خوب است که اهل حساب باشیم. ببینیم ما حق می‌گوییم یا شما؟ اگر شما درست می‌گویید ما چرا معطلیم؟ تو کجایی و چه کاره هستی؟

خورنده زیادند، درنده بسیار. انسان می‌خواهیم انسان. نمی‌گویم که ورزش‌ات حرام، اما همه‌اش می‌خواهی که ماهیچه‌هایت باد کند، بالا بیاید، ضعف عقل را نباید جبران کنی؟ حالا گیرم که یک وزنه طلایی را هم بلند کردی، خیلی از حیوانات هستند که تو و وزنه‌ات را با هم بلند می‌کنند. این چه پُز و افتخاری است برای انسان. عرض کردم نمی‌گویم نه، اما یک مقدار ورزش روحی و فکری هم باشد. بگذار رشد عقلی هم پیدا کنی که انسان فقط وابسته به رشد جسمانی‌اش نیست. چنار هم بلند می‌شود. درخت‌ها هم رشد می‌کنند. انسان یعنی رشد عقلی.

عرض کرد آقا دلّنی علی معبودک، مرا به آن کسی که می‌پرستی راهنمایی کن. در حضور حضرت پسری بود. فرمود برو آن اتاق یک تخم‌مرغ بردار بیاور، آورد، آن تخم‌مرغ را در دست گرفت به آن شخص می‌گوید ببین این را، این دژ محکم و این قلعه مستحکم را ببین پوست بیرونی‌اش را نگاه کن که چه جور گچ‌کاری شده، این دیوار رویی، در دارد؟ نه، کسی رفته و از درونش خبر دارد؟ نه، کسی از درونش به درآمد و ما را اعلامی کرد؟ حرفی زد؟ از آنها خبر داد؟ نه، بیا ببین در این تخم‌مرغ تأمل کن، فکر کن. از این دژ، از این قلعه، از این دیوار بیرونی که برویم به باطن این دیوار، یک پوست عجیبی می‌بینی، پرده، سرتاسر این دیوار پرده نازک، کجا بافته شده؟ من نمی‌دانم،

مرحوم ابوریحان بیرونی «رضوان‌الله علیه» در آثارالباقیه می‌فرماید میوه‌های یک درخت تخم‌هایشان را که بشماری همه با هم مساوی‌اند. یک درخت. این درخت انار. تمام انارهای این درخت دانه‌هایشان با هم مساوی‌اند. آن هم که بزرگ است همان اندازه تخم دارد که آن حُقّه کوچک، با پرده‌های ابریشمی‌ که فاسد نشود جای آنها هریک معلوم. چه کسی این طور با نظم و ترتیب و بدون اشتباه اینها را صندوق زده؟ این درخت این قوه را از کجا گرفته؟ این شعور و هوش را از کجا کسب کرده؟ این عوالم، این قوا، این ملکوت در دار وجود چیست؟

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود

هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار(۱۴)

در میان این پرده تخم مرغ دو جور آب. آبی سفید آهکی و در دل او آبی طلای گداخته مذاب. در میان پوست، کیسه پلاستیکی لطیف و نازک و پوستی سفت و محکم! آبی که در میان آن ذره‌ای است که طلای مذاب است و سفیده‌ای که نقره مذاب است: « بَینَهُمَا بَرزَخٌ لَّا یَبغِیَانِ»(۱۵) یک حجاب در میان اینها هست که نمی‌گذارد این دو آب با هم مخلوط شوند. آن زرده در میان این کیسه.

خب حالا بیا با هر دستگاه ریزبین و ذره‌بین آن سفیده و آن زرده را زیر و رو کن و بکاو. آیا منقاری و چشمی و دلی و چنگالی می‌بینی؟ یک وقت می‌بینی طاووس شد! این همه رنگ کجا بود؟ خروس شد! این همه رنگ کجا بود؟ غاز، لک لک،.اردک. این دیوار به این محکمی را چطور توانستند با کلنگ منقارشان بشکنند و این دژ مستحکم را فتح کنند و از آنجا سر دربیاورند و به این نشئه قدم بگذارند؟

خب، یک مقدار حرف‌های بنده در میان گفتار امام آمد. امام  در باره آن تخم‌مرغ و خلقت حیوانات، پرندگان بوالعجب از آن سفیده و زرده فرمود و فرمود و فرمود، آن شخص گفت؛ آقا الان طوری شدم که تا به حال می‌گفتم که آنی که او را پرستش می‌کنی او را به من راهنمایی کن. الان می‌بینم که: «اشهد ان لا اله الاالله». می‌بینم که: «هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُم فِی الأَرحَامِ کَیفَ یَشَاءُ» (۱۶)آب و صورتگری!

آخر اگر ‌بخواهی نقشه و صورتی به دیواری، به تخته‌ای، به پرده‌ای پیاده کن، اول باید خشک باشد. این نم‌دار و نمور است، رنگ نمی‌گیرد، زود فاسد می‌شود. اینجا خود آب را صورتگری کرده. چه شیرین گفت جناب شیخ اجل سعدی:

ز ابر افکند قطره‌ای سوی یم

این هم یک حدیثی است از امیرالمؤمنین علی «ع» که آقا فرمود در ماه نیسان صدف‌ها زیر آب در دریا حالی‌شان می‌شود که وقت گرفتن بارشان است، حیوانات صحرایی و آهوها می‌دانند وقت‌شان را، پرنده‌ها می‌دانند وقت‌شان را، همان طور که درخت‌ها می‌دانند وقت‌شان را. که این وقت برگ دادن است، وقت شکوفه دادن است، وقت چغاله دادن است، وقت بار دادن است. حیوانات فصل دارند. درخت‌ها فصل دارند. رستنی‌ها فصل دارند. آن صدف در میان دریا فصل دارد. ماه نیسان که شد می‌فهمد وقتش است. همین که هوا بارانی شد، او از دل دریا می‌آید بیرون.

قطرات باران که می‌بارد، صدف دهان باز می‌کند و قطرات باران را می‌گیرد. حالا هر چه را که به دهانش آمد، دهانش را چفت می‌کند طوری که سر سوزنی آب و هوا در او نفوذ نمی‌کند. اگر روزنه‌ای برایش باشد، آب نفوذ می‌کند. اگر هوا در دهان و رحم صدف نفوذ کند، تخم او فاسد می‌شود. چفت شده و سر در میان آب فرو برده تا کم‌کم آن قطره باران در رحم او دردانه ‌شود. همین که رسید و درّ شد، می‌گوید این نشئه دیگر جای من نیست، من باید بروم صاحب مکان‌ و جاهایی بشوم. جناب خواجه نصیرالدین طوسی «رضوان‌الله علیه» برای جناب بابا افضل کاشی «قدس سره الشریف» نوشت:

اجزای پیاله‌ای که در هم پیوست

بشکستن آن روا نمی‌دارد دست (۱۷)

جناب بابا افضل! پیاله‌گری که آن همه صفت در یک پیاله به کار برده است، این پیاله سنگین چینی به این قشنگی را چرا بزند به زمین و بشکند؟ دلش نمی‌آید. چرا این انسان باید بمیرد؟ چرا باید این بدن متلاشی شود؟ در جواب نوشت که آقا! نمرده و زنده‌تر شده. نمرده که درّ را می‌بیند در رحم صدف که وقتی به کمال رسید می‌گوید اینجا جای من نیست. باید بروم بر تارک افسر پادشاهی بنشینم. اینجا جای من نیست. نفس ناطقه جان انسانی  را می‌بینید که می‌گوید: «مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک»(۱۸) اینجایی نیست. باید برود و الهی شود، عرشی شود، و «إِنَّ إِلَى رَبِّکَ الرُّجعَى»(۱۹) آنجایی شود. قدر خود بشناس.

 

پینوشتها:

۱ـ قرآن کریم، سوره مؤمنون، آیه ۱۴

۲٫مولانا، مثنوی

۳٫سوره حجر / آیه ۲۱

  1. سوره مجادله / آیه ۱۹

۵ـ مولانا، مثنوی معنوی،

۶ـ حافظ، غزلیات

  1. مثنوی مولانا

۸ـ قرآن کریم، سوره بقره، آیه ۱۱۵

۹ـ قرآن کریم، سوره واقعه، آیات ۵۸ و ۵۹

۱۰ـ قرآن کریم، سوره آل‌عمران، آیه ۶

۱۱ـ مولانا، مثنوی معنوی، دفتر اول

۱۲٫عطار نیشابوری

۱۳ـ حافظ، غزلیات

۱۴ـ سعدی، قصاید

۱۵٫سوره الرحمن / آیه ۲۰

۱۶٫٫سوره آل عمران / آیه ۶

۱۷٫خیام

۱۸٫مولانا

۱۹ـ قرآن کریم، سوره علق، آیه ۸

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

اینکه تو بصیری، اینکه تو سمیعی، اینکه تو وجود داری، قادری هریک از اینها را دستاویز و راه و روزنه بگیر برای رسیدن به اصل به مبدأ به واقع تا برسی. در قرآن کریم گاهی خدای جل و اعلی از همین کتاب‌ها، از همین نوشته‌هایش، نگاشته‌هایش ما را دعوت می‌کند که خودتان را بخوانید تا این کلمات و حروف به شما بگویند که کجایی هستید، الان کیستید و دست چه کسی بر سر شماست.

 

۲٫

تا وسوسه داری، تا ولگردی‌ها داری، تا هرز‌گی‌ها داری، تا عمر شریف نازنینت را بیهوده به لغو صرف می‌کنی، دان که با دیو لعین همشیره‌ای. بزرگان ما، دانشمندان ما فرمودند فوت جان بهتر است از فوت وقت، چرا؟ چون فوت جان ترک خلق است و فوت وقت ترک خالق.

30نوامبر/16

آداب الهی قلب نسبت به «توحید»

حضرت آیت‌الله مجتبی تهرانی(ره)

ادب الهی به ‏معنای حفاظت از حدود الهی نسبت به خدا و خلق خداست. انسان باید مرزهایی را که خداوند نسبت به ابعاد گوناگون وجودی او اعم از درونی و  بیرونی، تعیین کرده، رعایت کند. نه به طرف زیادت برود و نه نقصان، نه افراط، نه تفریط. در بارۀ ادب الهی و رابطه آن با  عقل و قلب دستوراتی وجود دارد که انسان باید بر اساس آنها،  این دو  بُعد وجودی خود را مؤدب سازد.

می‌خواهیم ببینیم که برای قلب چه محدوده‌هایی از ناحیۀ خدا تعریف شده و انسان باید چه مرزهایی را در این زمینه رعایت کند تا مؤدب به آداب الهی قلب محسوب شود.

توحید، نبوت و امامت که از اصول اعتقادی هستند و باید به دل راه پیدا کنند و در دل جای بگیرند، آداب و مرزهایی دارند. ابتدا آداب قلب نسبت به توحید را بررسی می‌کنیم و سپس بحث آداب در نبوت و امامت پی‌می‌گیریم.

 

  1. دلبستگی و محبت در ادب الهی قلب

معنای توحید  قلبی و ادب آن

ما هم از طریق عقل می‌توانیم به توحید ‎برسیم، هم از راه دل. البته راه عقلی بر راه قلبی مقدم است و ابتدا باید آن راه پیمود تا معرفت قلبی حاصل شود. یعنی اول عقل باید نسبت به مبدأ تفکر کند و وقتی به حقیقت رسید، دل آن نتیجه را بپذیرد و بیابد. این یافتن، نوع خاصی از درک است که بسیار عمیق‌تر از درک عقلانی است، زیرا عقل و قلب هر دو در ایجاد آن سهیم هستند و این معرفت را ایجاد کرده‌اند.

پس قلب نیز درکی عمیق از توحید دارد که متناسب با ویژگی‌های وجودی خود اوست. کار قلب در بارۀ توحید، «یافتن خدا» به ‌معنی شناخت مصداقی به‌ همراه دل‌بستن به اوست. عقل، خدا و مبدأ را اثبات می‎کند و دل آن را می‌یابد و این یافتن همراه نوعی گره خوردن و پیوند است؛ لذا در ارتباط با توحید نیز آداب الهی خاصی برای قلب مطرح می‌شود.(۱)

 

حب الهی و مجذوب کمالات او شدن، سرآمد آداب قلب است

سرآمد آداب قلب این است که انسان به خدا محبت پیدا کند و دلش را کاملاً در اختیار جذبه و کشش خدای واحد قرار دهد. محبت به خداوند از آداب قلب است و انسان باید قلب خود را در جهت رسیدن به آن، ادب نماید.(۲)

در روایتی از امام صادق«ع» در ذیل آیۀ «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ‏ عَظِیم» (۳) آمده است که حضرت فرمودند: «إِنَ‏ اللَّهَ‏ عَزَّوَجَلَ‏ أَدَّبَ‏ نَبِیَّهُ‏ عَلى مَحَبَّتِهِ‏»؛(۴) خداوند پیغمبر را بر محبت خود ادب نمود. محبت با نفس یا عقل سر و کار ندارد، بلکه مربوط به دل است؛ لذا ادب کردن یعنی ادب کردن قلب و خالی کردن دل از جمیع محبت‎ها الا محبت او. پیغمبر«ص» فقط و فقط محبت خدا را در دل داشت و این، کار خدا بود و او قلب پیغمبر«ص» را از حب به غیر خالی کرده بود.(۵) تخلیۀ قلب برای انسان فقط با عنایت الهی میسر می‌شود. این ادب قلب، بسیار بزرگ است و در سطح ما نیست.

 

۲-حب و بغض قلب باید طبق دستورات الهی باشد

اما در یک سطح عمومی که برای ما نیز کاربرد داشته باشد، باید گفت که دل آدمی، ظرف محبت است. به تعبیر دیگر، اقبال و ادبار، روآوری و روگردانی یا پیوستن و گسستن، کار قلب است. دل است که تمام ابعاد وجودی انسان را به چیزی گره می‌زند و یا از چیزی می‌بُرد و جدا می‌کند. لذا ادب الهی، در یک سطح عمومی حرکات و اعمال قلبی را مرزبندی و برای آن حدود مشخصی را تعیین می‌کند. پیوستن‎ها و گسستن‌های دل، باید حساب شده و در محدودۀ دستورات الهی باشد. باید حب و بغض‌های قلب به دستور خدا باشد که اگر این پیوستن و گسستن‌ها طبق دستور خداوند بود، قلب مؤدب می‌شود و الا بی‌ادب است. لذا اگر کسی برخلاف دستور خدا به کسی دل ببندد و یا از کسی ببُرد، بی‌ادب است.

روایات زیادی در این باب وجود دارند. از جمله روایتی که علی«ع» فرمود: «أَنفَعُ‏ الکُنُوزِ مَحَبَّهُ القُلُوب»؛(۶) : سودمندترین گنج‌ها محبت و پیوندهای قلبی انسان است. اما آیا می‏توان این محبت را در هرجایی خرج کرد؟ آیا عقل می‌پذیرد که اگر انسان به هر چیزی دل ببندد، سودمندترین گنج‌ها را در اختیار دارد؟ مسلم است که دل‌ بستن به هر چیزی سودمند نیست و در بسیاری از موارد، زشت، ممنوع و مضر است.

اثبات اصل این قضیه به‌ صورت کلی، نیاز به بیان شرعی ندارد و هرکسی آن را تصدیق می‌کند، اما برای اینکه بدانیم چه محدوده‌ای در شرع برای دوستی و نفرت بیان شده و ادب الهی در این زمینه چیست، باید به آیات و روایات مراجعه کنیم.

 

  1. محبت خالصانه باید منحصر در اولیای خدا باشد

علی«ع» در روایت دیگری فرمود: «إِیَّاکَ‏ أَ‏ تُحِبَّ أَعدَاءَ اللَّه أَو تُصفِیَ وُدَّکَ‏ لِغَیرِ أَولِیَاءِ اللَّه»(۷) : بپرهیز از اینکه دشمنان خدا را دوست داشته باشی یا قلبت را خالصانه در اختیار غیر دوستان خدا قرار دهی.

توضیح اینکه در جامعه، روابط ظاهری اجتماعی زیادی وجود دارند و ما با انسان‌های مختلفی روبه‌رو هستیم. بسیاری از مردم، نه دشمن خدایند و نه از اولیای خدا. حضرت در اینجا می‌فرماید: اولاً دشمنان خدا را اصلاً دوست نداشته باش و به‌ هیچ‌وجه با آنان علقه و رابطۀ قلبی برقرار نکن. در ثانی با غیر دوستان خدا نیز محبت خالصانه نداشته باش و قلبت را در اختیار محبت آنان قرار نده، چون غیراولیای خدا در جامعه کم نیستند و انسان گاهی ناچار است که با آنان رابطۀ ظاهری داشته باشد.

از این فرمایش متوجه می‌شویم که دو نوع محبت وجود دارد. یکی خالصانه و انسانی که باید به خدا و اولیای او تعلق بگیرد و یکی هم ناخالص و حیوانی که به ‌مقتضای زندگی در دنیا، پدید می‌آید و می‌تواند به هرکسی تعلق بگیرد، اما باید توجه کرد که نسبت به دشمنان خدا نباشد. در جامعه به ‌خاطر مصالح اجتماعی نمی‌شود با همه ابراز دشمنی کرد و از آنان دوری گزید، اما باید مواظب بود تا در رابطه‌های تنگاتنگ اجتماعی، دوستی و صفا برقرار و قلب انسان به غیر اولیای خدا وابسته نشود.

لذا حضرت در فراز دوم فرمایش‌شان از عبارت «تصفیۀ ودّ» استفاده می‌کنند که به معنای صفای دلدادگی و محبت خالص است. ادب الهی بین محبت خالص و ناخالص مرزبندی می‌کند و می‌گوید محبت خالص تنها باید به خدا و به ‌تبع او به اولیای خدا اختصاص پیدا کند، ولی دایرۀ محبت ناخالص باز است و غیر اولیای خدا را نیز در برمی‌گیرد، البته به ‌شرطی که جزو دشمنان خدا نباشند.

دستورات زیادی برای دل‌های ما وجود دارند تا قلبمان با این وابستگی‌ها به این سو و آن سو کشیده نشود و فقط برای خدا باقی بماند. همۀ اینها‎ دستوراتی هستند که برای حرکات و افعال قلبی، حد و مرز مطرح می‏کنند.

 

  1. محبت سطحی هم نباید به غیراولیای خدا زیاد شود

نکتۀ دیگر اینکه در روایات نسبت به محبت غیر اولیای خدا مرزبندی‎های دقیق‌تری وجود دارد، یعنی علاوه بر اینکه می‌فرماید مراقب باشید تا به غیر اولیای خدا محبت خالصانه پیدا نکنید، محدودۀ دیگری را نیز بیان می‌کند و می‌فرماید مراقب باشید که محبت ناخالص به غیر اولیای خدا، گسترش و عمق پیدا نکند و در دلتان زیاد نشود!

علی«ع» در روایتی می‌فرماید: «إِذَا أَحبَبتَ‏ فَلَا تُکثِر»؛(۸) هرگاه به غیرخدا و غیراولیای خدا محبت پیدا کردی، مراقب باش تا این محبت زیاد نشود، زیرا محبت خدا از دلی که محبت غیرالله در آن زیاد و چشمگیر شود، بیرون می‌رود. قلب انسان یک ظرف است و نمی‌تواند دو محبت شدید و اصیل را در خود جای دهد. اگر محبت غیر الهی در قلب زیاد شود، بر محبت خدا که اصل است، غلبه پیدا می‌کند و آن را بیرون می‌اندازد. علی«ع» فرمود: «مَن‏ عَظُمَتِ‏ الدُّنیَا فی عَینِهِ‏ وَ کَبُرَ مَوقِعُهَا فی قَلبِهِ آثَرَهَا عَلى‌اللَّه تَعَالی»؛(۹) اگر محبت دنیا در چشم و قلب کسی بزرگ جلوه کند، بر محبت خدا مقدم می‌شود، لذا انسان نباید اجازه دهد که محبت غیر خدا در دلش رشد کند و توسعه بیابد. محبت غیر خدا باید همیشه عاریتی و گذرا باشد؛ یعنی بیاید و رد شود، نه اینکه ریشه کند و بماند. به تعبیر دیگر نباید دل برای دوستی غیرخدا خانۀ ملکی شود. اگر اجاره‌ای باشد، اشکالی ندارد.(۱۰)

در روایات ما از این مرتبۀ شدید محبت، به «سکونت محبت در قلب» تعبیر شده است، چون حب شدید مثل میهمان نیست که بیاید و برود، بلکه رحل اقامت می‌افکند و می‌خواهد باقی بماند. در روایتی آمده است: «کَیفَ‏ یَدَّعِی‏ حُبَ‏ اللَّهِ مَن سَکَنَ قَلبَهُ حُبُّ الدُّنیَا»؛(۱۱) کسی که حب دنیا در دلش ساکن شده است، چگونه می‎تواند ادعای حب خدا داشته باشد؟

امام صادق«ع» نیز در روایتی می‏فرماید: «القَلبُ‏ حَرَمُ‏ اللَّهِ‏ فَلَا تُسکِن‏ حَرَمَ اللَّهِ غَیرَ اللَّه»؛(۱۲) قلب خانۀ مِلکی خداست و باید ظرف محبت خالصانۀ او باشد، پس غیر او را در خانۀ او ساکن نکنید. اگر محبت غیرخدا در دل متوسطین از مؤمنین بیاید، باید مواظب باشند که این محبت از حد نگذرد و غلبه و ریشه پیدا نکند و یکدفعه صاحبخانه نشود و حب الهی را بیرون نکند.

علی«ع» هم در روایتی می‌فرماید: «زَکِّ قَلبَکَ بِالأَدَبِ کَمَا یُذَکَّى النَّارُ بِالحَطَبِ»؛(۱۳) همان‌ طور که چوب با آتش پاک می‌شود، دلت را به‏ وسیلۀ ادب تزکیه کن. منظور از تزکیه، تطهیری است که موجب رشد می‌شود. پس خالی کردن دل از محبت به غیر خدا، موجب رشد قلب و تشدید محبت الهی می شود.

 

الف) «خشیت» در ادب الهی قلب

تفاوت خوف و خشیت

در روایات نسبت به ارتباط قلب با توحید حد دیگری علاوه بر حد وابستگی و محبت مطرح شده است. ابتدا در بارۀ خوف و خشیت کمی توضیح می‌دهم. خوف یا بیم از عقاب و آتش، مربوط به نفس است. وقتی نفس می‌بیند که ممکن است برخلاف خواسته‌اش، ضرری متوجه او شود، دچار خوف می‌شود. اما خشیت مربوط به قلب است، به نفس ربط ندارد و به همۀ انسان‌ها هم مربوط نمی‌شود، بلکه به گروه خاصی که در مسائل توحیدی و اعتقادی، صاحب ادراک و بینشی قوی شده‌اند، تعلق دارد.(۱۴)

 

ب)ریشۀ خشیت «درک عظمت» خداست

سبب خشیت چیست و چه کسانی اهل خشیت الهی هستند؟ برای یافتن پاسخ باید به آیات و روایات مراجعه کنیم. قرآن کریم مسئلۀ «خوف» را در موارد متعددی مطرح می‏کند، اما صفت «خشیت» را تنها به یک گروه نسبت می‌دهد و می‏فرماید: «إِنَّما یَخشَى‏ اللَّهَ‏ مِن عِبادِهِ‏ العُلَماء».(۱۵) در روایت هم آمده است: «إِذَا زَادَ عِلمُ‏ الرَّجُلِ‏ زَادَ أَدَبُهُ»؛ اگر علم شخص زیاد شود، ادبش زیاد می‎شود؛ «وَ تَضَاعَفَت خَشیَتُهُ لِرَبِّهِ»؛(۱۶) و خشیت او نسبت به پروردگارش رو به فزونی می‎رود؛ پس معلوم می‎شود که علم به رب، سبب ایجاد خشیت نسبت به پروردگار است.

خشیت، نوعی ادب قلبی محسوب می‌شود و یکی از محدوده‌هایی است که خدای متعال برای قلب تعریف فرموده است. در روایتی آمده است: «قَالَ الله تَعَالی: یَا عِیسَى أَدِّب قَلبَکَ‏ بِالخَشیَهِ»؛(۱۷) ای عیسی! دلت را با خشیت، مؤدب ساز. در دلی که مؤدب به آداب الهی است، محبت خالصانه به حق و خشیت نسبت به رب موج می‌زند.

اما ریشۀ خشیت، درک عظمت است. جلوۀ کاذب و یا صادقِ عظمت هر موجودی در نظر انسان، سبب ایجاد خشیت می‌شود؛ لذا چون هیچ موجودی جز حق تعالی نباید در نظر انسان بسیار بزرگ جلوه کند و به حد ربوبیت برسد، شخص مؤدب کسی است که قلبش نسبت به غیر خدا خشیت ندارد و در برابر عظمت الهی کاملاً فرو افتاده است.

 

ج) ادب الهی قلب در «طاعات و عبادات»

اقبال قلب هنگام انجام عبادات لازم است

بحث ادب دربارۀ قلب و افعال نیز مطرح می‌شود. قلب باید نسبت به یک سنخ از افعال اقبال پیدا کند تا بتواند به راحتی آنها را انجام دهد، زیرا این کارها، موجبات قُرب به خدای متعال هستند. پس اقتضای ادب قلبی این است که مؤمن مؤدب، عبادات و طاعات الهی را با اقبال کامل قلبی انجام دهد که اگر چنین کرد، مسلماً تاثیر آنها چند برابر می‌شود و انسان را به خدا بیشتر نزدیک می‌کند.

 

در حال ادبار قلب، مستحبات را رها کنید.

افعال عبادی و موجبات قُرب الهی دو دسته‏اند. یک‏ دسته افعال واجبی هستند که چه دل بخواهد و چه نخواهد، یعنی چه اقبال داشته باشد و چه ادبار، انسان باید آنها را انجام دهد. دستۀ دیگر، افعال مستحبی هستند که باید ببینیم دل نسبت به آنها چه حالی دارد. اگر دل اقبال دارد، باید آن را نسبت به عمل مستحبی مؤدب ساخت و به آن عمل اهتمام ورزید، اما اگر اقبال ندارد باید آن را رها ساخت، زیرا اقبالِ دل، موقعیت بسیار خوبی است که انسان قلبش را ادب و با تکرار عمل، شیوۀ الهی را در خودش ثابت کند.

 

تطبیق بحث با یک روایت

امام باقر«ع» دربارۀ این باره می‏فرماید: «إِنَّ‏ القَلبَ‏ یَحیَى‏ وَ یَمُوتُ‏، فَإِذَا حَیَّ فَأَدِّبهُ بِالتَّطَوُّعِ»؛ قلب زنده می‏شود و می‏میرد و حیات و ممات دارد. پس هنگامی‌که دل زنده است، او را با عمل به مستحبات مؤدب ساز: «وَ إِذَا مَاتَ فَاقصُرهُ عَلَى الفَرَائِضِ»؛(۱۸) و هنگامی‌که در حال ممات است و حالی برای عبادت ندارد، فقط به واجبات بسنده کن.

در اینجا بحث کاملاً در بارۀ ادب کردن قلب با انجام عمل است. پس یکی از آداب قلبی عبادات این است که نباید آنها را از روی کسالت انجام داد. به تعبیر امام باقر«ع» هنگامی ‌که می‌بینی قلبت زنده است، از فرصت استفاده کن و به تأدیب آن بپرداز و هنگامی‏که می‌بینی مرده و کسل ‌است و حال عبادت ندارد، به واجبات بسنده کن.

از این بیان لطیف امام«ع» معلوم می‌شود قلبی زنده است که اقبال به عبادت داشته باشد. در بعضی از روایات نیز داریم که قلب زنده، قلبی است که متذکر خدا باشد. ذکر الله است که دل‌های الهی را زنده نگاه می‌دارد و موجب حیات دل‌های دیگر می‌شود.

 

ادب الهی قلب در «حب به اولیای الهی»

محبت به اولیای خاص خدا نباید در دل ضعیف شود

یکی دیگر از آداب مربوط به قلب این است که قلب ‎را به حب اولیای خدا مؤدب کنیم. در ادب الهی دستوراتی نسبت به خدا و معصومین«ع»‎ و اولیای خاص الهی وجود دارد تا انسان، قلب خود را به حب آنان مؤدب کند. در این زمینه باید به قلب روش رفتاری داد و اگر دیدیم رو به ضعف می‎رود باید آن ‎را تقویت کرد. این جزو دستورات ما و با فطرت انسان و قلب سلیم او کاملاً همسوست. چون حب‌الله، حب اولیاءالله را به ‌همراه دارد.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ ما ان‌شاءالله در آینده بحثی راجع‎ به این موضوع خواهیم داشت که درجات آداب الهی چیست. من ابتدا می‎خواستم این بحث را به‏طور خلاصه بیان کنم و رد شوم، ولی بعداً بنا گذاشتم که آن را تا هر جا که ممکن است، پیش ببرم. ان‌شاءالله اگر خدا توفیق و عمری عنایت فرماید در آینده بحث درجات ادب الهی را مطرح می‎کنم.

۲ـ برای آشنایی بیشتر با این بحث به کتاب «حب به خدا» رسالۀ دوم از مجموعۀ نفیس «رسائل بندگی» مراجعه کنید.

۳ـ قلم، ۴٫

۴ـ بحارالأنوار، ج۲۳، ص۲۹۵٫

۵ـ البتّه این که می‎گوییم خداوند دل پیغمبر را از محبت غیر خالی کرد به این معنا نیست که محبت غیر خدا در دل حضرت وجود داشته و خدا آنها را از دل پیغمبرش بیرون ریخته و قلب را تخلیه کرده است؛ بلکه تأدیب یعنی روش دادن برای پیشگیری. لذا خداوند از ابتدا اجازه نداد که محبتی جز محبت خود در دل پیغمبرش وارد شود.

۶ـ غرر الحکم، ص۴۱۳٫

۷ـ غرر الحکم، ص۲۰۳٫

۸ـ غرر الحکم، ص۴۲۴٫

۹ـ غرر الحکم، ص۱۴۱٫

۱۰ـ این تذکر را بدهم که ورود محبت غیر خدا در دل برای ما طبیعی است. «کار نیکان را قیاس از خود مگیر» . کسانی که هیچ محبتی، چه عمیق و چه سطحی، غیر از محبت خدا در دل‌هایشان وجود ندارد، مخلَصین هستند و احکامشان با ما فرق دارد. ما اگر خیلی زحمت بکشیم شاید در درجۀ مخلِصین قرار بگیریم. باید تمام تلاشمان این باشد که اجازه ندهیم محبت‌های سطحی نسبت به غیر خدا در دلمان رشد و ریشه پیدا کنند.

۱۱ـ غرر الحکم، ص۱۴۱٫

۱۲ـ بحارالأنوار، ج‏۶۷، ص۱۳٫

۱۳ـ بحارالأنوار، ج‏۷۴، ص۲۰۷٫

۱۴ـ خشیت را نمی‌توان از شاخه‌های ادبار قلب دانست، چون ریشه‌اش ادراک بالا و درک عظمت است نه ترس از ضرر.

۱۵ـ فاطر، ۲۸٫

۱۶ـ غررالحکم، ص۶۳٫

۱۷ـ تحف‏العقول، ص۵۰۰٫

۱۸ـ أعلام الدین، ص۳۰۳٫

 

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

ما هم از طریق عقل می‌توانیم به توحید ‎برسیم، هم از راه دل. البته راه عقلی بر راه قلبی مقدم است و ابتدا باید آن راه پیمود تا معرفت قلبی حاصل شود. یعنی اول عقل باید نسبت به مبدأ تفکر کند و وقتی به حقیقت رسید، دل آن نتیجه را بپذیرد و بیابد. این یافتن، نوع خاصی از درک است که بسیار عمیق‌تر از درک عقلانی است، زیرا عقل و قلب هر دو در ایجاد آن سهیم هستند و این معرفت را ایجاد کرده‌اند.

 

 

۲٫

دو نوع محبت وجود دارد. یکی خالصانه و انسانی که باید به خدا و اولیای او تعلق بگیرد و یکی هم ناخالص و حیوانی که به ‌مقتضای زندگی در دنیا، پدید می‌آید و می‌تواند به هرکسی تعلق بگیرد، اما باید توجه کرد که نسبت به دشمنان خدا نباشد. در جامعه به ‌خاطر مصالح اجتماعی نمی‌شود با همه ابراز دشمنی کرد و از آنان دوری گزید، اما باید مواظب بود تا در رابطه‌های تنگاتنگ اجتماعی، دوستی و صفا برقرار و قلب انسان به غیر اولیای خدا وابسته نشود.

 

 

 

 

30نوامبر/16

نقش فرهنگ در زندگی انسان(۲)

حضرت آیت‌الله مصباح یزدی

مقایسه فرهنگ دینی و غیر دینی

درمقامریشه‌یابیفرهنگ‌هایمختلفمانندچهارشنبه‌سوری،سیزدهبهدر،بدبودنانجامبرخیازکارهادرروزهایخاص،و… می‌توانبهایننتیجهدستیافتکهاینکارهانتایجبهتریدارند،زیرالذت‌بیشتریدارند. روزطبیعترابایدگرامیداشت،خوباستیکروزمردمخوشباشند،طبیعترابایدتمیزنگهداشتتامردمبیشترازآناستفادهکنندولذتببرند.

زیربنایی‌تریناندیشه‌ایکهفرهنگ‌هایمختلفبهصورتنانوشتهبرآن‌مبتنیهستندایناستکهانسانبایدلذتببردوتمامفعالیت‌هایویدرراستایلذتبیشترباشد. حتیوقتیمی‌گویندفلانکاررانکنیدبرایایناستکهنهایتاًلذت‌هاراکممی‌کند. نبایددزدیکرد،زیرابادزدیامنیتمردمسلبوباعثناراحتیآنهامی‌شود. عموممردممی‌خواهندراحتباشند،شبراحتوباآرامشخاطربخوابندواززندگی‌شانبیشترلذتببرند. بهره‌مندیازامنیت،نوعیلذتبهحسابمی‌آید.

راستگویینیزاینگونهاست. راستگوییخوبودروغگفتنبداست،زیراباشایعشدنِدروغگویی،نمی‌توانبههیچکساعتمادکرد. همهاطلاعاتیکهماازدیگرانبهدستمی‌آوریمبرایاین‌استکهبهماخبرمی‌دهندواگراطمیناننکنیمکهراستمی‌گویند،انگارهیچاستفاده‌ایازآنهانکرده‌ایم.

پس،روحچنینفرهنگ‌هاییبهاینبرمی‌گردد ‌کهچهکنیمکهدرزندگیخوشباشیم. ایناصلکهدراصطلاحعلمیاصالتلذتنامیدهمی‌شود،اصلنانوشته‌ایاستکهعمومفرهنگ‌هایدنیابرآنمبتنیهستند. برایناساس،خوب،چیزیاستکهبرایفردیابرایهمهلذتبیشتریداشتهباشدوبدچیزیاستکهناراحتی،نگرانی،ناامنی،دردومشقتبیشتریداشتهباشد. طبعاًچنینلذتیاناراحتی‌ایتادممرگاستوپسازآندیگرادامهپیدانمی‌کند. پس،چاره‌اینیستجزاینکهدرجوانیوپسازآن،دردورهسالمندی‌خوشبگذرانیم.

برایناساس،فرهنگیخوباستکهلذتبیشتریرابرایانسانتأمینکندوآدابورسومیکهمزاحمچنینفرهنگیباشند،بدند. اوامرونواهیمتعددبازندگیِراحتولذتبیشترناسازگارندوبراساساینطرزتفکربدتلقیمی‌شوند. پسبایدسراغفرهنگیرفتکهبیشترینلذترابرایانسانتأمین‌می‌‌کند.

نتیجههمهفرهنگ‌هایدنیاـغیرازفرهنگادیانـهمیناست. دراینمیانبهگواهیتاریخ،کسانیپیداشدندکهگفتندماپیغمبریموازطرفخداآمده‌ایمکهبهبشربگوییماینکاررابایدکردوآنکاررانبایدکرد. درمقابلِفرهنگجهانی،فرهنگدینیمطرحشدکهبراساسآن،خداودیناستکهبهانسانمی‌گویدچهکارهائیرابایدانجامدادوچهکارهاییبایدترکشوند. بهعبارتدیگر،منشأپیدایشبایدونبایددیناست،برخلاففرهنگ‌هایدیگرکهمنشأارزش‌هاوآدابورسومراامورخانوادگی،قومیت،نژاد،شرایطمحیطزندگی،و… دانسته‌اند.

خداوندبهاولینانسانهمکهپیغمبربود،امرونهیکردهاست. بنابراین،اصلفرهنگازوحیالهیوبرایراهنماییبشراست. درستاستکهخداخوشیانسانرامی‌خواهد،امابرخلاففرهنگغیردینیکهاینلذتراتالحظهمرگمی‌داند،درفرهنگدینی،زندگیدنیاسفریبهسویمنزلابدیتاستوپسازمرگزندگیتازه‌ایشروعمی‌شود.

اندیشهزندگیانسانتاابدیتوبی‌نهایتفکریجدیداست. ارزش‌هایمادیدرفرهنگغرببرباورواندیشهمادیوطبیعیمبتنیهستند،امااساسارزش‌هایمعنویدینیبراینباورالهیاستواراستکهزندگیدنیویمقدمه‌ایبرایزندگیاخرویاست،پسخودزندگیدنیویاصالتندارد. بایدونبایدهایایندورانراچهچیزیتعیینمی‌کند؟پاسخآناستکهبذرآنچهبرایزندگیابدیاخرویمفیداستبایددرایندورانکاشتهشودتابهموقعدروشود.

اینبینشیجدیدباارزش‌هاوباورهایمتفاوت،نظام‌مندوقابلتبییناست. مشخصاستکهازکجاشروعوبهکجاختممی‌شود. چهنتایجیداردوچهعرصه‌هاییرادربرمی‌گیرد. بینشفرهنگدینیاینگونهاستکهخداوندازلطف،کرمورحمتخودشانسانراآفریدوبهاواینامتیازرادادکهسرنوشتشرابسازدوزندگیدنیویرابرایخودسازیتعیینکرد. امااصلهدف،بعدازایندورانشروعمی‌شود.

درمقابل،فرهنگغیردینیهیچتبیینیندارد،چونبراساسآنانسانیکروزمتولدمی‌شودویکروزهممی‌میرد: «مَاهِیَإِلَّاحَیَاتُنَاالدُّنیَانَمُوتُوَنَحْیَاوَمَایُهلِکُنَاإِلَّاالدَّهرُ(۱)؛غیراززندگانىدنیاىما [چیزدیگرى‏] نیست؛مى‏میریموزندهمى‏شویم،وماراجزطبیعتهلاکنمى‏کند». براساساینفرهنگهمهچیزپوچاستوانسانمطابقمیلوخواستهخویشعملمی‌کند.

مقتضایفرهنگدینیایناستکهانسانبرنامه‌ایکاملاًمنظمودقیقداشتهباشدوهرچهبیشتردقتکند،برایهدفاصلییعنیسعادتابدی‌مؤثرتراست. حتییککلمهحرفـمانندگفتنیااللهـدرزندگی‌‌انساناثردارد. انتخابیکیازایندوفرهنگاهمیتزیادیداردونبایداینگونهتلقیشودکهتفاوتچندانیبینایندوراهوجودندارد،زیراامردایربینموتوحیاتاست،آنهمحیاتبی‌نهایت. یکراه،زندگیمحدودهمراهبارنج‌ها،بیماری‌ها،ظلم‌هاواموریازاینقبیلاستودرمقابل،زندگینامحدودیاستکههیچناراحتیدرآنوجودندارد: لَایَمَسُّنَافِیهَانَصَبٌوَلَایَمَسُّنَافِیهَالُغُوبٌ(۲)؛ «دراینجارنجىبهمانمى‏رسدودرماندگىبهمادستنمى‏دهد.» درزندگیاخرویحتیخستگیچیدنمیوهبهشتیهموجودندارد.

 

اهمیتانتخابفرهنگدینییاغیردینی

درقدماولبایدبینایندوراهیکیراانتخابکنیم. انساندراینمسئلهکهمهم‌ترینمسئلهزندگیاستمسامحهمی‌کندومی‌گویدفعلاًبایدزندگیروزمرهراجلوبردتابعدببینیمچهمی‌شود! آیاقیامتیهستیانیست،امامحسینیبودیانبود؟اگرهمیشهدغدغهاینمسائلراداشتهباشیمکهنمی‌توانیمزندگیکنیم! آیاواقعاًزندگیمی‌کنیمتاازهمینچندروزهقبلازمرگلذتببریمیابرایزندگیارزشدیگریقائلیموحیاتاخرویرامی‌پذیریم؟

 

گرایشهایسه‌گانهدرفرهنگشیعی

بافرضحلاختلاففرهنگ¬هایگوناگونوصرفنظرازبحثدربارهشاخه‌هایگوناگونفرهنگدرادیانابراهیمی،ادیانشرقی،و… دردرونهمینفرهنگشیعیوانقلابیخودمانگرایش‌هایمختلفیوجوددارند:

 

الف) دینامریمفید،اماحاشیهایوغیرضروری

اینکهبرخیبانوشتار،گفتاریارفتارشاننشانداده‌اندکهانسانبایدبرایدستیابیبهلذت،آنهملذتدنیاییزندگیکنددرستاست،اماغیرازاینهابالاخرهاموردیگرینیزدرحاشیهزندگیقابلتوجههستند. برایمثال،برخیکارهادرزندگیانسانضرورتدارند. برایدرمانبیماری‌ها،تهیهخوراکو… بایدشغلیازقبیلکشاورزی،نانوایی،قصابی،پزشکیو… داشت،امانقاشی،شعروهنرهایدیگرچنینضرورتیندارند. اگراصلاًشاعرنداشتیمبهجاییبرنمی‌خورد؛نهمؤمنیکافرمی‌شدونهکافریمؤمن،امابالاخرهشعرجایگاهبلندیداردوانساندرزندگینمی‌تواندآنرانادیدهبگیرد. هرچندشعر،نقاشی،هنر،موسیقیو… درحدکشاورزی،صنعتوانرژیاتمینیستند،ولیبایدبرایآنهادرحاشیهزندگیجاییرادرنظرگرفت. اینتبییندربارهدینهمجاریاست. اینگرایشنمی‌گویددیندروغاستوبایدبادینمبارزهکردیابهقولبرخیازجامعه‌شناساندینبایدکنارگذاشتهشود،بلکهبرایدینهمواقعیتیراقائلاست.

طبقایننگرش،دینهممانندنقاشیوشعربرایانسانخوباست. انسانگاهدوستدارددرگوشه‌ایخلوتوباخدایخویشرازونیازکند. همانگونهکهبرخیازشعراشب‌هایچهاردهممی‌خواهندبامهتابرازونیازکنند،انسانهممی‌خواهددرگوشه‌ایباخدارازونیازکندوازاینعبادتلذتمی‌برد. ایننوعلذترانمی‌تواننادیدهگرفت.

براساساینگرایش،دین،موردقبولوامریمقدساستکهبایدبهآناحترامگذاشتهشود،اماضرورتیچندانیهمنداردواگردینهمدرکارنبودمشکلیپیشنمی¬آمد. بسیاریازجوان‌‌هایاحتیبرخیسیاست‌مدارانوکهنه‌کارانهماینگونهفکرمی¬کنندکهواقعیتزندگیهمیناستکههمهـازجملهکفارـدارند،امامادرحاشیهزندگی‌مانامتیازیبهنامدینداریمکهآنهاندارند. طبیعیاستکهاگرجاییبیناینامتیازوآنواقعیتزندگیتضادپیداشد،اصلهمانزندگیعینیاست. یعنیاصلرابایدبراینگذاشتکهلذت‌هایمادیتاجاییکهبرایانسانضررندارندبایدتأمینشوند. البتهدینهممحترماست،امااگربامسائلجدیزندگیتزاحمداشتبایدکنارگذاشتهشود،چوندینومراسماعیادوعزاداریوماننداینها،حاشیه‌هایزندگیهستندوبودونبودشانتفاوتیندارد.

ب) تفکیکعرصهدینوغیردین

برخیگرایشبیشتریبهدیندارند. بهاعتقادآنهادینبابعدروحیومعنویانسانسروکاردارد؛روحانسانراتقویتمی‌کندوتعالیمی‌بخشدواوراباخداآشنامی‌کند،درقیامتهمبرایاوسودمنداست. اماعرصهدینغیرازعرصهمسائلجدیزندگیاست. ماچهمسلمانباشیم،چهکافربایدکشاورزیکنیم. کشاورزیوکسبدرآمدربطیبهدینندارند. ازدواج،تولیدنسل،تشکیلحکومتو… مختصمسلمانیاکافرنیست،بلکهبرایهردولازماست.

برایهرجامعه‌ایحکومتیلازماستوبایدیکشکلحکومتیراتعریفکردکهمنفعتشبیشتروضررشکمترباشد. صنایع،علم،وتکنولوژیهمازواقعیت‌هایزندگیهستندوربطیبهدینندارند. ارتباطباخدا،اخلاق،معنویاتوماننداینهامربوطبهدینوخیلیهمخوبند؛ارزششانهمازآنهاکمترنیست،اماایندوعرصهربطیبههمندارند. بایدحسابدینراازحسابدنیاجداکرد. دینرابایدبرایدینداران،اربابدین،رجالدین،اربابکلیسا،آخوندهاوکسانیکهسروکارشانبادیناستگذاشت،امامسائلزندگیربطیبهآنهاندارد.

رفتنبهکلیساومسجد،شرکتدرعزاداریسیدالشهدا «ع»واموریازاینقبیلاختیاریاست. اگرانساندوستداشتشرکتمی‌کندودرصورتیکهتمایلنداشتترکمی‌کند،امابرخیمسائلاینگونهنیستند. همهبایدقانونرارعایتکنند،بایدکسبوکاروزندگیکنند،مقرراتراهنماییورانندگیبایدرعایتشودوامثالاینامورربطیبهدینندارند.

پسانسانیکسکهدوروست. یکرویآنمعنویاتورویدیگرشمادیاتاست. مادیاترابایدباعلم،صنعت،تکنولوژی،هنروماننداینهاتأمینکرد. پرداختنبهبُعددیگرزندگیانسانکهآنهمخیلیمهماستبادینوتوسطعلماوروحانیوناست. ایندوبُعدزندگیازیکدیگرجداهستندونبایدهیچکدامدرعرصهدیگریواردشود،وگرنهازبینخواهدرفت.

بعضیازمسئولیندرسال‌هایگذشتهاینگونهتعبیرمی‌کردندکهاگردینبخواهددرمقولاتدیگرـمانندآزادیـواردشودگورخودشراکندهاست،چراکهدوعرصهمتفاوتهستند. نماز،روزه،سینه‌زنیوماننداینهامربوطبهدیناست،اماسیاستواقتصادربطیبهدیننداردودیننبایددراینعرصه‌هادخالتکند. اینگرایشدینرابدنمی‌داند،اماآنراغیرمرتبطباعرصهمادیزندگیمی‌داند. البتهکسانیهمدینراافیونجامعهومانعپیشرفتمی‌دانند!

ج) حاکمیتارزشهایدینیدرهمهعرصهها

برخیدیگرمعتقدندکهدینبایددراموریادشدهدخالتکندواصلاًهمهاینهادرسایهدینوفرهنگدینیارزشومشروعیتپیدامی‌کنند،زیراخداییکهانسانراآفریدهاستهدفیداشتهوبرنامه‌اشرادردینتعیینکردهاست. اگرانساناینبرنامهرارعایتنکندبهسعادتمطلوبنمی‌رسد. اصل،دیناستودینبرهمهچیزحاکماست. ازاینرو،همهچیزرابایدبراساسارزش‌هاومحکارزشدینیسنجیدوحلالوحرام،یاخوبوبدبودنکارهارامشخصکرد.

تزاحمگرایشها

هرسهگرایشدرمتنجامعهماوحتیدرعالی‌ترینسطحمدیرانکشوروجوددارد. گرایشغالب،گرایشدوماستکهسکولاریزمنامدارد. دراینگرایش،دیننفینمی‌شود،امادینغیرازسیاستتلقیمی‌شود. اینگرایشهرچندبهزبانآوردهنشود،اماگرایشغالباست. طبعاًخوداین‌گرایش‌هادرعملبایکدیگراصطکاکپیدامی‌کنند.

یکعدههم حزب‌اللهیوطرفدارگرایشسومهستندکهبهفرمایشامام،رهبری،آیهقرآنومانندآنهااستنادمی‌کنند. درمقابل،برخیحرفازحقوقبشر،آزادی،دموکراسی،علموصنعت،پیشرفتومانندآنمی‌زنند. اینهابهراحتیباهمآشتینمی‌کنند. ایناختلافاتباعثشدهازاولانقلابتابهحال،مسئولیناجرایی،قانونگذاری،وقضاییباهماختلافاتیداشتهباشند. برایحلایناختلاف‌ها،ابتدابایدجایگاهدین،مسجد،حسینیه،مدرسه،دانشگاه،بازار،جبههو… مشخصشود.

راه‌حلتدبیرواعتدال

چهبایدکردکهایناختلافاتخیلیموجبتنشدرجامعهنشود؟بهگفتهسیاستمدارانبهترینراهشایناستکهدولتیسرکاربیایدکههرگروهیراقدریراضیکند،زیراهمهرابهطورکاملنمی‌شودراضیکرد. اگرسکولارهاراراضیکند،بسیجی‌هاوحزب‌اللهی‌هاقانعنمی‌شوندواگربنابرقانعکردنبسیجی‌هاباشد،اکثریتسکولارهاودنیاپرستانراضینمی‌شوند.

برخیمعتقدندبایدهمهرابهگونه‌ایوتاحدیباتدبیرراضیکرد. اینکارنامدیگریباعنواناعتدالدارد. برخیدرتفسیراعتدالتصریحمی‌کنندکهاعتدال،درنظرداشتنیکمقدارارزش‌هایدینیویکمقدارهمفرهنگجهانیاست،نهارزش‌هایدینیبهصورتکاملموردتوجهقرارگیردونهفرهنگجهانیبهصورتکامللحاظشود،بلکهازهرکداممقداریگرفتهشود.

اعتدالیاالتقاط؟

اینطرزتفکردرفرهنگماالتقاطنامدارد. بهگونه‌ایمیانفرهنگ‌هاجمعمی‌شودکهکمتردعواوتشنجشود؛هماسلاماست،همحقوقبشر،حقوقشهروندی،آزادی،دموکراسی،وخلاصههمهچیزهست. اینآخرینچیزیاستکهسیاست‌مدارانمابهذهن‌شانخطورکردهاست. معنای‌چنیننگرشیدشمنیبااسلامیاملتایراننیست.

امااگرواقعاًپایه‌هایباوردینیمحکمباشدانساننمی‌تواندالتقاطرابپذیرد. امامهیچوقتحاضرنبودازاسلامدستبرداردومی‌فرمود: اینهاازاسلامسیلیخورده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. همچنانکهبهگفتهایشان،درستاستکهمردمزحمتکشیدندوشهیددادند،اماخرمشهرراخداآزادکرد. تکیهکلامامام،خداواسلامودینبود،ولیهمهاینطورنیستند. ماایمانامامرانداریموبهآنچیزهاییکهاوباورداشتبههمانصورتباورنداریم. درنتیجهوقتیبخواهیمخوبمدیریتکنیم،بههرگروهومجموعه‌ایپستومقاممی‌دهیمتاسرشانگرمشدهودورانیرابگذرانیمکهکمتردعواوگرفتاریداشتهباشد. اینوضعموجودجامعهماست.

درچنینوضعی،جایگاهفرهنگکجاست؟چهچیزیمهم‌ترازهمهاست؟آیاتلاشودستوپازدنبرایبرداشتنتحریم‌هاازهمهچیزمهم‌تراست؟مگرزمانشاهتحریم‌هاییوجودداشت؟! پسبرایچهانقلابکردیم؟چراکاریکردیمکهبگوینداینهااصلاًضدتمدنهستند؟

اقلاًهمانکاریرامی‌کردیمکهجبههملیمی‌گفتوسخنازانتخاباتآزادوسلطنتشاهو… می‌زد،دیگرچرااینقدرکشتهدادیم؟اگرازهمانروزکاریمی‌کردیمکهدرخیلیازکشورهایدیگرکردند،مانندانتخاباتآزاددرمصرکهشاههمباشدوسلطنتکندوحکومتبراینخست‌وزیرباشد،ممکنبودکمیتنشایجاد ‌شود،امابالاخرهبهگونه‌ایقابلحلبود. پس،اینهمهجنگ‌،صدهاهزارشهید،ویرانی،بمباران‌ها،وپرپرشدندسته‌گل‌هاییکههرکدامبهکلاینهامی‌ارزید،برایچهبود؟برایاینکهتحریم ‌وتورمبرداشتهشوند؟بیکاریکمشود؟

مادریکهسهفرزندششهیدشدهوحاضرنبودهیکقطرهاشکازچشمشسرازیرشودوبهدیگرانهممی‌گفتشماحقنداریداین‌جاگریهکنید،این‌جامجلسعروسیاست،منبهشهادتفرزندمافتخارمی‌کنم. آیااینهابرایبرداشتهشدنتحریم‌هاوکاهشنرختورمبود؟

بایدنگراننسلبعدیباشیمکهآیاآنباورهاوارزش‌‌هاراخواهدداشتیاخیر،چوندیگرنهامامهستونهجنگ،واینگونهنیستکههرروزجنازه‌هایشهدارابیاورند. امروزهدیگرصحبتازگرانیسکهودلار،بالاوپایینرفتنقیمت‌هاوسبدکالاست.

چهبایدکرد؟چهچیزیبرایمااهمیتدارد؟آیافقطاقتصاد؟! بهفرمایشمقاممعظمرهبری،اگررخنه‌ایدراقتصادپیداشودباسبدکالاقابلجبراناست،امارخنهفرهنگیقابلترمیمنیست. کدامفرهنگ؟! کسانیکهاینگونهباورهاراندارند،فرهنگراگویش‌ها،رقص‌هایمحلی،زبانفارسی،آدابورسوممحلی،غذاهایسنتیواموریازاینقبیلمی‌دانند.

هنگامیکهبهوزیرارشاداسبقگفتندشمابهعنوانوزیرارشاداسلامیبرایاسلامچهکارکردید؟کدامارزشاسلامیرااحیاکردید؟گفتچهارزشیبالاترازآزادی؟مامی‌خواهیمبهمردمآزادیبدهیمتاهرکاردلشانمی‌خواهدبکنند. لازمهاینطرزفکرایناستکهکسانیسرکاربیایندکهنسبتبهمسائلدینیحساسیتنداشتهباشند،وگرنهدرگیریبهوجودمی‌آید. آمربهمعروفکشتهمی‌شودوهیچاتفاقینمی‌افتد. برایاینکهمشکلیپیشنیایدمی‌گویندآرامباشید،همهچیزدرستمی‌شود.

راهکارایناستکهبایدآنایمانراتقویتکرد. دونسلگذشتوکسانیکهازامام«ره»وجنگوارزش‌‌های ‌اسلامیوانقلابآموختهبودندرفتند. امروزدورهجوان‌هاییاستکهسرگرمتلویزیونوبرنامه‌هایاینترنتهستند. برایاینجوان‌هاچهفکریبایدکرد؟بایدکاریکردکهزیربنایفکریآنهاعوضشود،یعنیبایدبفهمندکهانسانبرایلذتبردنخلقنشدهاست. مسئلهاصلی،زندگیبرایخوشیبیشتر،هرچندبابهحاشیهبردنِدیننیست. اینفرهنگبایدعوضشود.

نتیجه

اگربخواهیمانسانباشیمبایدفرهنگداشتهباشیم،وگرنهانسانباحیوانتفاوتینخواهدداشت: «إِنهُمإِلاَّکَالأَنْعامِبَلهُمأَضَلُّسَبیلاً(۳)؛آنانجزمانندستوراننیستند،بلکهگمراه‏ترند.» فرهنگبهاینمعناستکهبدانیمچهچیزیخوبوچهچیزیبداست. چرابرخیچیزهاخوبدانستهمی‌شوندوبرخیبد؟پاسخرابایددرتأثیرآنهادرسعادتوشقاوتابدیانسانجستجوکرد. فقطخداونداستکهمی‌دانددراینچندسالزندگیدنیاچهبایدبکنیمتابهنتیجهمطلوببرسیم. اینفرهنگ،همانفرهنگیاستکهمقاممعظمرهبریمی‌خواهد،وگرنهمنظورایشانازقابلترمیمنبودنِرخنهفرهنگیایننیستکهمثلاًاگرفلانگویشضعیفشد،رخنه‌ایدرفرهنگایجادشدهوبایدترمیمشود! آیامثلاًبامتروکشدنبرخیلهجه‌ها،یافراموششدنرقصعشایردراثرشهرنشینیِآنهارخنه‌ایدرفرهنگایجادمی‌شودکهقابلترمیمنیست؟! آیامنظورمقاممعظمرهبریایناست؟! یامنظورشانازرخنهفرهنگیچیزیاستکهباباورهاوارزش‌هایدینیمااصطکاکداشتهباشد؟بهترینخدمتیکهدراینزمانبراینسلحاضرونسلآیندهمی‌توانانجامدادتقویتپایه‌هایفکریآنهاستکهمسئلهطرحولایتیکیازراه‌حل‌هاست.

 

پی‌نوشت‌ها:

۱جاثیه، ۲۴

۲-فاطر، ۳۵

۳-فرقان، ۴۴

 

 

سوتیترها:

 

۱-

اندیشهزندگیانسانتاابدیتوبی‌نهایتفکریجدیداست. ارزش‌هایمادیدرفرهنگغرببرباورواندیشهمادیوطبیعیمبتنیهستند،امااساسارزش‌هایمعنویدینیبراینباورالهیاستواراستکهزندگیدنیویمقدمه‌ایبرایزندگیاخرویاست،پسخودزندگیدنیویاصالتندارد.

 

 

۲-

مادریکهسهفرزندششهیدشدهوحاضرنبودهیکقطرهاشکازچشمشسرازیرشودوبهدیگرانهممی‌گفتشماحقنداریداین‌جاگریهکنید،این‌جامجلسعروسیاست،منبهشهادتفرزندمافتخارمی‌کنم. آیااینهابرایبرداشتهشدنتحریم‌هاوکاهشنرختورمبود؟

30نوامبر/16

«برای وحدت و رهبری جامعه، هیچ راهی‌نداریم الا قبول ولایت فقیه»

سیری در سلوک امام و رهبر معظم انقلاب

در گفت و شنود «پاسداراسلام» با مرجع عالیقدرحضرت آیت‌الله علوی گرگانی

 

درآمد:

یکى از چهره‏هاى مشهور علم و تقوا و فقاهت در حوزه علمیه قم فقیه‌عالیقدر حضرت آیت‏اللَّه حاج سید محمد على علوى حسینى گرگانى‌است. ایشان در خلال تحصیل خویش، از دانش سرشارِ استوانه‏هاى علم و فقاهت، مانند: امام خمینى(ره)، آیت‏اللَّه العظمى بروجردى، آیت‏اللَّه محقق داماد، آیت‌الله گلپایگانى، آیت‏اللَّه اراکی و… توشه‏ها برگرفته و عمر پر بار خویش را به تألیف و تدریس و تبلیغ دین گذرانیده، ایشان، در طول ۴۰ سال تدریس، فضلاى بى‏شمارى را از سرچشمه زلال علوم اهلبیت علیهم‏السلام، بهره‏مند ساخته‌اند.

با سپاس از معظم‌له و فرصتی که در اختیار «پاسدار اسلام» قرا دادند، حاصل این گفت وگو از نظر امت پاسدار‌اسلام می‌گذرد.

 

باسپاس ازفرصتی که دراختیار ماهنامه پاسداراسلام قرار دادید، سخن را از اینجا آغاز میکنیم که آشنایی حضرتعالی با حضرت امام(ره) از چه زمانی و چگونه بوده است؟

بسم الله الرحمن الرحیم. حضرت پیامبر(ص) فرمودند اگر انسان بتواند از افراد شایسته نام ببرد و از آنان خاطراتی را بیان کند، یک امر محبوب الهی را انجام داده است، زیرا در بیان احوال بزرگان رحمت الهی نازل می‌شود. این نشان‌دهنده آن است که ذکر خاطرات بزرگان و گذشتگان عندالله و عند رسوله امر محبوبی است.

با توجه به بیانی که جد بزرگوار ما داشتند و لطفی که حضرتعالی نسبت به ما عنایت کردید، البته بنده آن مقدار خاطراتی ندارم که قابل عرض باشد، اولین درس را خدمت مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی بودیم .

رفته رفته با دوستان صحبت شد، ذکر خیر شد و گفتند آقا درس اصول را در مسجد سلماسی شروع کرده‌اند. آقا یک سال درس اصول را فرموده بودند و ما سال دوم درس ایشان رفتیم، ولی آقای گرامی از سال اول مشرف شده بودند. یادم هست نوشته‌های سال اول را از آقای گرامی گرفتم و به جزوه خودم ضمیمه کردم. از سال دوم در بحث واجب تعیینی و تعیّنی وارد شده بودند، مرتباً درس مرحوم امام را شرکت می‌کردم. ارتباط ما با مرحوم امام تقریباً از همان زمان شروع شد.

نوعاً سر درس‌ها که می‌رفتم با حضرات آیات و مدرسین رفیق می‌شدم. اساتید بزرگوار ما مایه افتخار ما هستند و در محضرشان تحصیل علم کرده‌ایم.

غرض این که با اساتیدم رفیق می‌شدم، مخصوصاً مرحوم آقای مشکینی. آن‌قدر با ایشان رفیق شده بودیم که وقتی گرگان بودم، با بنده مکاتبه می‌کردند. خیلی به‌من علاقه داشتند. خدا ان‌شاءالله آنهایی را که از دست ما رفته‌اند رحمت کند و آنهایی را هم که زنده هستند، نگه دارد.

و لذا بعد از این که درس تمام می‌شد، بنای بنده این بود که همراه امام تا دم در منزلشان می‌رفتم. آن موقع هم به ایشان حاج‌آقا روح‌الله می‌گفتیم یا حاج‌آقا. با ایشان خیلی مأنوس بودیم. یک جهت به این دلیل بود که حاج آقای والد ما از بزرگان منطقه گرگان و اول شخص آنجا بودند و مرحوم امام به خاطر حاج‌آقای ما نسبت به ما خیلی علاقه داشتند. هروقت هم حاج‌آقا به قم می‌آمدند،  حضرت امام منزل بی‌بی‌ خانم ما به دیدن حاج‌آقا می‌آمدند. من هم خدمتشان بودم. امام هم بیان می‌کردند فلانی درس ما می‌آید و از ما تعریف می‌کردند. از طرفی آیت‌الله حاج ابوالفضل زاهدی دایی ما بودند و لذا امام نسبت به ما احترام فوق‌العاده قائل بودند.

از آن طرف با مرحوم آیت‌الله بروجردی هم ارتباط گرماگرمی داشتیم، به‌طوری که وقتی می‌آمدم، در اندرونی خدمت ایشان می‌رفتم، یعنی پشت کرسی هم با آقای بروجردی تنها نشسته‌ام. ایشان از من مسئله می‌پرسیدند و جواب می‌دادم و با آن که سن و سال زیادی هم نداشتم، ولی اخلاق آقای بروجردی این‌طور بود که وقتی می‌دیدند طلبه‌ای درس می‌خواند خیلی تشویقش می‌کردند. آقای بروجردی فرموده بودند فلانی که آمد، بیاید اندرونی. حضرت امام از این موضوعات اطلاع و لذا علاقه فوق‌العاده‌ای به ما داشتند.

این جریانات بود تا زمانی که ایشان را دستگیر کردند و جریان انقلاب پیش‌آمد. در انقلاب هم چون مرحوم والدما در گرگان نفر اول بودند، تظاهرات آنجا با نظر حاج آقای ما انجام گرفت، یعنی مردم چشمشان به حاج آقای‌ما بود. واسطه بین امام و مرحوم والد هم بنده بودم. پیام‌ها و قضیه انقلاب را تقریباً ما برای حاج‌آقا می‌بردیم و از طرف امام خبر می‌دادیم. از طرف دیگر حاج شیخ مرتضی‌انصاری واعظ عموی خانم بنده بودند، و با وصلتهائی‌که شکل گرفته بود با واسطه خویشاوندی دوری هم با امام داشتیم.

مرحوم امام «رحمه‌الله‌علیه» ماهی یک بار یا هر دو ماه یک بار با آقای انصاری جلسه‌ای داشتند  مادر خانم ما غذای این جلسه را درست می‌کرد. امام خیلی دست پخت ایشان را دوست داشت و همیشه تعریف می‌کرد.

بعد از تبعید امام به نجف اشرف، بنده از اینجا به نجف محضرشان می‌رفتم و ایشان همچنان فوق‌العاده به بنده محبت داشتند.

در خاطراتی که از ایشان دارم، دو سه خاطره را یادآوری می‌کنم.

اولین خاطره این است که اول کسی که خبر شهادت آیت‌الله سعیدی را به نجف رساند من بودم. از ایران که رفتم، جریان شهادت آقای سعیدی را به مرحوم امام و حاج‌آقا مصطفی گفتم. آقا مصطفی خیلی تعجب کرد و پرسید:«از کجا این حرف را می‌زنید؟» جواب دادم: «در تشییع جنازه‌اش شرکت کردم». تشییع جنازه ایشان خیلی هم مخفیانه بود. جنازه را به وادی‌السلام بردند، من هم رفته بودم. داماد مرحوم آقای سعیدی هم نجف بودند. آقا مصطفی خبر را به ایشان رساندند و ایشان فرمودند اگر آقای علوی گفته است، خبر صحت دارد و اعلام کنید در مسجد عمران برای آقای سعیدی ختم بگیریم. همین طور هم شد و ختم مفصلی برای ایشان گرفته شد و در آن ختم شرکت کردم. خیلی هم این خبر صدا کرد. آن روزها ساواک فوق‌العاده حساس بود که کسی از ایران خبر نبرد.

رفقای ما در آنجا گفتند شما این خبر را آوردی، خیلی برایت دردسر درست شد. ساواکی‌ها اینجا  این را فهمیده‌اند و ممکن است موجب آزار و اذیت شما شوند.

آقای طاهری گرگانی شوهر همشیره ما بودند. در منزل ایشان بودیم که داماد آیت‌الله سعیدی دم در آمدند و پرسید: «حاج‌آقا! جریان چیست؟» گفتم این‌طور شده است. تعجب کرد و سئوال کرد: «به خانمم بگویم؟» جواب دادم: «نه! بشنود متأثر می‌شود و ممکن است موقع رفتن به ایران مزاحمتان شوند. اجازه بدهید وارد ایران بشوید، بعد به‌تدریج بگویید».

مدت یک ماه ماندیم و بعد از یک ماه حرکت کردیم که به ایران بیاییم. سر مرز یکی از افسرها از اتوبوس بالا آمد و تا بنده را دید، گفت آقا! بیایید پایین. بعد هم گفت اثاث آقا را هم بدهید. راننده اثاث ما را هم پیدا کرد و داد. دیگر مطمئن شدم قضیه به موضوع آقای سعیدی برمی‌گردد. وقتی وارد اتاق شدیم، دیدم خیلی رفتار مؤدبانه‌ای با من دارند و به این نمی‌خورد بخواهند دستگیرم کنند. ما را پیش رئیس شان بردند. او تا ما را دید، از جا بلند شد و دست به سینه ایستاد و گفت: «خوش آمدید. چه عجب از این طرف‌ها؟» فهمیدم قضیه آن مسئله‌ای که تصور می‌کردم نیست. بعد فکر کردم شاید نقشه است و به این ترتیب می‌خواهند اعتمادم را جلب کنند. کمی که نشستیم، گفتم: «ببخشید! شما مرا میشناسید؟» گفت: «بله» و عکس بنده را درآورد و پرسید: «این عکس شما نیست؟» جواب دادم: «چرا». گفت: «مدتی است عکس شما دست من‌است. مدت‌هاست منتظر شما هستم». پرسیدم: «چطور؟» جواب داد: «شما در گرگان منبر عجیبی رفتید که طنین‌انداز شد. کسانی که در آنجا بودند، بسیار از منبرتان تعریف کردند. من هم از آنها خواهش کردم عکس شما را به من بدهند که اگر یک وقت از گمرک رفتید، شما را زیارت کنم».در ذهنم فکر کردم چطور یکمرتبه همه چیز عوض شد. بعد هم با عزت و احترام زیادی ما را آوردند. از برکت وجود امام و دعای ایشان به این شکل خطر از سر ما رد شد.

خاطره دومم به زمانی برمی‌گردد که مسجد جامع کرمان را آتش زده بودند. به نجف رفتم و به حرم آقا مشرف شدم و امام را در آنجا دیدم و جریان آتش زدن مسجد کرمان و تظاهرات سراسری را برایشان توضیح دادم. ایشان فرمودند به زودی به ایران خواهم آمد. ایشان هنوز به پاریس نرفته بودند و این خیلی حرف عجیبی بود و حتی به ایران آمدم و این حرف را به رفقا گفتم و همه حیرت کردند.

امام تشریف آوردند و ما هم خدمتشان رفتیم و انقلاب هم پیروز شد. بعد از پیروزی انقلاب یک عده از ترکمن‌ها که کمونیست بودند شلوغ کردند و موتورهای چاه آب و امثال اینها را آتش زدند. حاج‌آقا به من خبر دادند چنین جریانی است و کمونیست‌ها دارند این منطقه را به هم می‌ریزند. اگر می‌شود به محضر مبارک امام برسان که برای این منطقه در فکر باشند. به خانه‌شان که خانه آقای یزدی بود رفتم.

وقتی خدمت امام رسیدم دیدم آیت‌الله مکارم کنار آقا نشسته‌اند و جمعیت در اتاق هست. رفتم و دست آقا را بوسیدم و آقا فرمودند: «بنشین کنار من». عده‌ای که می‌خواستند بیایند دست آقا را ببوسند، پشتشان به من می‌شد. آقا فرمودند: «چرا پشت به فلانی می‌کنید؟ مراقب باشید». وقتی کنار آقا نشستم، بین ایشان و آقای مکارم واقع شدم. فرمود: «چه خبر؟ » ماجرا را تعریف کردم. آقا فرمود زحمتی بکشید. تمام ماجرای منطقه را خطاب به من بنویسید تا روی آن به وزیر کشور دستور بدهم. آقا فرمود خودت هم نمی‌خواهی بیایی نیا، فقط این نامه را به دست من برسان.

نامه را نوشتم و فرستادم. همین‌طور هم شد. آقا نامه را به وزیر کشور دادند و اقداماتی شد که مسئله  برچیده شد.

 

 روزی که امام نهضت را شروع کرد نه عِدّهای داشت و نه عُدّهای. خانه محقر کوچه یخچال قاضی بود و نه لشکری، نه حزبی و نه تشکیلاتی. شاه هم در اوج قدرت و پشتیبانی همه ابرقدرتها. امام نهضت را شروع کرد و بالاخره بعد از پانزده سال و سه ماه زندان و تبعید، انقلاب امام به پیروزی رسید. به نظر حضرتعالی رمز اصلی پیروزی امام که هیچیک از امتیازات مادی را نداشت، ولی در عین حال بزرگترین قدرت مادی کشور را از صحنه خارج کرد، چیست؟

در اتکای به امر الهی. فقط توکل و اعتماد به خدا. ایشان برای رضای خدا صحبت کردند. حرکتشان هم برای رضای خدا بود و خدا هم کمکش کرد. روایت هم که از امام صادق(ع) داریم روایت را در « اثنی عشریه» ببینید. هیچ بنده‌ای نیست که در مقابل ظلم صبر کند، مگر این که خدا عزت او را بالا ببرد. امام مصداق این روایت بود. در مقابل تمام مشکلات صبر کرد و حتی فرزندش را هم در راه خدا داد و لذا خدا به ایشان چنین عزتی داده است. مصداق حقیقی کلام امام صادق(ع) در اینجا روشن می‌شود.

منزل ما روبروی منزل آقا بود. ما همسایه مرحوم امام بودیم و مرتب در روضه‌های منزل ایشان شرکت می‌کردیم و ارادت خاصی به ایشان داشتیم. جریان جز عنایت الهی هیچ چیزی نبود. خداوند عزتی را که باید بدهد، الحمدلله به ایشان داد.

 

معجزه‌ای به نام انقلاب اسلامی واقع شد و مردی با دست خالی این معجزه بزرگ را رقم زد. این حادثه بزرگ چه تأثیری در مسیر تاریخ دنیا گذاشت؟

خاطره امام در جریده عالم ثبت شد. خاطره امام دیگر از بین رفتنی نیست، چون در جریده عالم ثبت شده است و نه در تاریخ ایران. دنیا جریان قیام ایشان را ثبت کرد. نمی‌توانید به کشوری بروید و اسمی از امام برده شود و ایشان را نشناسند. این خیلی باعظمت و جلال است. تأثیرش هم انقلاب‌هایی است که دارد در کشورهای مختلف جهان اتفاق می‌افتد. تا قبل از امام در این کشورها انقلابی نداشتیم. تسلیم به تمام معنا در همه جا حاکم بود. همه می‌نشستند و ابرقدرت‌ها هم کار خودشان را می‌کردند. الان همه جا در حرکت است. هیچ کشوری آرامش ندارد و ابرقدرت‌ها دائماً گرفتارند که شعله‌ها را در کجا خاموش کنند. منشاء اینها حرکت امام بود. ایشان به دنیا فهماند با دست خالی هم می‌شود قدرت را به دست گرفت.

 

 

در مسائل شخصی هرکسی میتواند از مرجع خود تقلید کند، اما وقتی بحث به امور اجتماعی و سیاسی و مصالح یک کشور و جامعه میرسد، چیزی که میتواند نقش وحدتبخش ایفا کند و منجی باشد، ولایت فقیه است. در اینجا میخواستیم جنابعالی از بعد فقهی و آنچه که بدان دست یافتهاید در باره ولایت فقیه توضیح بفرمایید.

عمل ما نشان می‌دهد تبعیت از ولایت فقیه داریم و لذا این که مردم را دعوت می‌کنیم که اگر ولی‌فقیه حکمی فرمودند از آن تبعیت کنید، بر همین مبنای فقهی است. بنده در یکی ازکشورهای منطقه مقلد زیادی دارم و اخیراً از بنده استفتا کردند اجازه می‌دهید به عنوان مقلدین شما دست به سلاح گرم ببریم؟ بنده در جوابیه نوشتم گرچه مقلد من هستید، اما در چنین اموری باید تابع نظریات رهبری باشید. لذا به مقلدین خود اعلام می‌کنم در این‌گونه مواقع از محضر مبارک رهبری استفتا کنید. به ایشان محول می‌کنم و نظر ایشان کانه نظر بنده است.

اگر بناست جامعه ما دچار تشتت نشود و اختلافی پیش نیاید تنها راه این است که زیر سایه ولایت فقیه حرکت کنیم، والا اگر بنا بر نظر اجتهادی باشد، هر بزرگواری نظری دارد و جامعه ثبات نمی‌یابد.

بنده مدتی در شورای تجدید نظر قانون اساسی و در قوه قضائیه بودم و هر چه در باره حدود و قصاص از مرحوم آیت‌اله گلپایگانی استفتا می‌کردیم ایشان جواب نمی‌دادند و می‌فرمودند چون نظرم در باره ولایت‌ فقیه این مقدار نیست. از امام پرسیدیم چه کار کنیم؟ گفتند فکری بکنید. به رفقا گفتم می‌روم محضر ایشان. خیلی به ما علاقه داشتند. رفتم و خیلی خوشحال شدم. گفتم حضرت آیت‌الله! شنیده‌ام مسائل مربوط به قصاص و حدود را جواب نمی‌دهید. فرمودند آقا علوی! ما در این حد ولایت نداریم که افراد را بکشیم و اجرای حدود و اعدام کنیم. نمی‌توانم نظر بدهم. اینها از مراتب امام معصوم(ع) است. گفتم از شما سئوالی می‌پرسم، جوابم را بفرمایید. شخصی فرد دیگری را به عمد کشت و شواهد و شرایط هم کاملاً مبرهن شد که او قاتل است. الان قاتل را چه کار کنیم؟ بخواهیم در زندان نگه داریم، در اسناد و روایات نداریم که قاتل را زندان کنیم. بخواهیم رها کنیم که از فردا هر کسی هر کسی را کشت از مجازات رها می‌شود. حالا فرض کنید رئیس حکومت باشید. چه می‌کنید؟ خدا رحمتشان کند. در فکر رفتند و گفتند آقای علوی! انصافاً خوب مثالی‌زدی. بارک‌الله! گفتم آقا! زمانی که مرحوم آقای بروجردی بودند، ایشان در اداره مملکت مبسوط‌الید نبودند و نهایتاً اگر حکومت خطایی می‌کرد، ایشان تهدید می‌کرد که قهر می‌کنم و به عراق می‌روم و … اما امروز حکومت به دست علماست و نمی‌شود سئوالات را بی‌پاسخ گذاشت. خواهش ما این است که سئوالات را جواب بدهید. گفتند چشم! از آن به بعد، دادگاه عالی استفتا می‌کرد و ایشان جواب می‌داد. خیلی‌ها به ما دعا کردند که خدا خیرت بدهد.

چاره‌ای نداریم جز این که بپذیریم وحدت جامعه زیر سایه ولایت فقیه میسر است. اگر غیر از این هست، بفرمایید. نظر حقیر این است که اگر بخواهیم جامعه را رهبری کنیم، هیچ راهی نداریم، الا قبول ولایت فقیه.

 

 وَالا میشویم مصر. اخوانالمسلمین بعد از ۹۰ سال فعالیت سیاسی یک سال هم نتوانست در حکومت دوام بیاورد.

بله و لذا بنده هر چیزی را که محول به حکومت است، محول به آقا می‌کنم. ان‌شاءالله خدا وجود ایشان را سالم نگه دارد. ایشان در واقع دارد بار ما را می‌کشاند و زحمت ما روی دوش ایشان افتاده است. آقایی ایشان هم آن‌قدر زیاد است که همواره می‌فرمایند می‌خواهم از نظر مراجع استفاده کنم. پریروز هم پیامی در مورد سرعت اینترنت و… فرستادند و بنده همین امروز اطلاعیه دادم. نظرشان این بود که بدانند نظر مراجع چیست؟ آقای مکارم نظرشان را دادند، بنده هم امروز نظرم را دادم.

 

راجع به چه بود؟

 اینترنت. بنده گفتم استفاده از آن اشکالی ندارد، به شرط آن که کنترل فرهنگی آن رعایت شود و با شورای عالی فضایی مجازی هماهنگی داشته باشید و نظر مبارک رهبری را هم رعایت کنید که ایشان دغدغه‌ای از این بابت نداشته باشند، والا ما با تکنولوژی هیچ مخالفتی نداریم و جامعه باید از آن بهره‌مند شود.

غرض این که در این‌گونه مسائل پیرو نظر آقا هستیم و بنده شخصاً شرمنده محبت‌های ایشان هستم.

 

ارزیابی حضرتعالی در مورد شاکله رهبری ایشان در طول بیش از ربع قرن چیست؟

 انصافاً نباید از حق گذشت که سیاست کاملی داشتند و توانستند مملکت را رهبری کنند. اگر کسی غیر از این بگوید به نظرم کم لطفی کرده است. بینی و بین‌الله با مشکلاتی که الان مملکت با آنها دست به گریبان است که بعضی از آنها از دوران مرحوم امام هم دشوارترند، با درایت رهبری کرده‌اند. الان درست مثل این است که گلوگاه ما را گرفته‌اند. بنده که از رهبری و درایت ایشان بسیار خشنود هستم.

از نظر دیدگاههای فقاهتی چطور؟

 الحمدلله شخصیت‌های فاضل وپخته‌ای که لیاقت این مطلب را دارند، بر فقاهت و منزلت علمی ایشان نظر داده‌اند. لازم نیست ما حرف بزنیم. ان‌شاءالله روز به روز به عظمت و بزرگواری ایشان افزوده شود.  الحمدلله.

 

حضرت آقا همچنان پس از پنج سال بر فتنه تأکید میکنند و در آخرین ملاقاتشان با اعضای هیئت دولت باز تکرار کردند فتنه به عنوان خط قرمز در هیئت دولت در انتخاب وزرا و مسئولین مورد توجه قرار بگیرد. فتنه واقعاً چه ماهیتی داشت که همچنان برای حفظ بقای نظام به عنوان خط قرمز مطرح است؟

در این زمینه واقعاً نظر مقام معظم رهبری را ملاک می‌گیرم، چون ایشان حقیقتاً اشراف تمام معنا به این مسائل دارد و سخنی بی‌جهت از دهان مبارکشان بیرون نمی‌آید. به همه مسئولین هم سفارش می‌کنم در این‌گونه مسائل واقعاً خط رهبری را دنبال کنند.

 

بعد از این که آقا فرمودند فتنه، خط قرمز است، عدهای گفتند این منوط به این است که کسی در دادگاه محکوم شده باشد. آیا بین جرم مشهود و غیرمشهود فرقی هست؟ موقعی که جبهه ملی در باره لایحه قصاص آن اطلاعیه را داد، خود امام بدون آنکه دادگاهی تشکیل شود، اعلام کرد اینها مرتد هستند. در مورد نهضت آزادی هم حکم کرد به هیچوجه نباید مسئولیتهای کلیدی نظام را به آنان واگذار کرد.

وقتی ولایت فقیه را بپذیریم، این مسائل حل هستند و باید نظر ولی‌فقیه را بپذیریم. اگر آقا تشخیص داد اینها می‌خواستند اصل نظام را براندازند، بعد از سر بریدن که دیگر نمی‌شود دادگاه تشکیل داد. نظر آقا که فرمودند خط قرمز این بود که اینها می‌خواستند نظام را از ریشه در بیاورند. مرحوم امام هم وقتی تشخیص می‌دادند حرکتی ریشه‌ای و در جهت براندازی است، دیگر صبر نمی‌کردند دادگاه نظر بدهد. ولی‌فقیه سخنی را بی‌مبنای فقهی بیان نمی‌کند.

 

با توجه به آیات قرآن و سرنوشت شوم اقوامی چون قوم لوط، شعیب و ثمود و با توجه به حجم جنایاتی که امریکا، اسرائیل و… انجام میدهند، آینده را چگونه میبینید و چه پیامی برای کسانی دارید که همچنان دلبسته امثال امریکا هستند و با آن که حضرت امام، افسانه وابستگی به ابرقدرتها را باطل کرد، باز هم بقای مملکت را در وابستگی به ابرقدرتها میدانند؟

به اعتقاد بنده عمده علتی که ابرقدرت‌ها مانده‌اند و همچنان به جنایات خود ادامه می‌دهند، زمینه‌سازی برای ظهور حضرت بقیه‌الله(ع) است. ما بنده عاجزیم و از کنه حقایق ناآگاه، اما بنده اینها را زمینه ان‌شاءالله ظهور حضرت می‌دانم. چشم امید ما به این است و خلاصه منتظر یک چراغ سبز حضرت هستیم.

 

 هر چه نعمت تمامتر و کاملتر شود، مسئولیت پاسخگویی سنگینتر میشود. همانطور که حضرت عیسی(ع) به درخواست حواریون به خدا عرض کرد: «اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنزِلْ عَلَیْنَا مَآئِدَه مِّنَ السَّمَاءِ تَکُونُ لَنَا عِیدًا لِّأَوَّلِنَا وَ آخِرِنَا وَ آیَه مِّنکَ وَ ارْزُقْنَا وَ أَنتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ»(۱) خداوند فرمود: «إِنِّی مُنَزِّلُهَا عَلَیْکُمْ فَمَن یَکْفُرْ بَعْدُ مِنکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذَابًا لاَّ أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِّنَ الْعَالَمِینَ».(۲) کفران نعمت بعداز نزول نعمت شدیدترین عذاب الهی را درپی خواهد داشت درمورد نعمت انقلاب و جمهوری اسلامی که هم به لطف خداوند ودر پرتو ولایت فقیه متجلی شد و این همه نعمت را برای ما فراهم آورد، توصیهتان به کسانی که به این نعمت پشت پا میزنند و قدر آن را نمیدانند، چیست؟

همیشه در سخنرانی‌هایم گفته‌ام: «یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُواْ نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ».(۳) این عنوان تبلور وضعیت فعلی ماست و خداوند ایران عزیز ما را در تمام دنیا فضیلت داده است. این خیلی نعمت بزرگی است. در تاریخ دنیا به این صورت سابقه ندارد. امروز هر جا بروید سخن از ایران، مقاومت و ایستادگی است. این نعمت بزرگی است. در چه صورتی این نعمت می‌ماند؟ در صورتی که قدرش را بدانیم. چرا؟ چون خداوند می‌فرماید: «إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ»،(۴) «ذَلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِّعْمَه أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ»(۵) وعده خدا حق است. «قُولُه حَقّ وَ وَعدُهُ صِدق». اگر قدر این نعمت را نگه داشتیم، خدا پایدار می‌دارد، اما اگر خدای ناخواسته کفران نعمت کنیم، همان «أُعَذِّبُهُ عَذَابًا لاَّ أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِّنَ الْعَالَمِینَ» می‌شود. خدا این نعمت‌ها و این امنیت و آرامش را از ما نگیرد. همه جای دنیا آشوب است، اما ایران به برکت آقا امام زمان(ع) در آرامش است. خدا این نعمت‌ها را از ما نگیرد.

 

عموم مردم که قدردان این نعمت هستند.

خدا آنهایی را هم که نیستند هدایت کند. امیدوارم آنها هم روشن شوند. لذا ما می‌گوییم خداوند ان‌شاءالله همه را در مسیر حق و حقیقت قرار بدهد و همه را عاقبت به خیر کند.

بزرگواری کردید. متشکر از محبت شما.

در نماز شبتان ما را دعا بفرمایید.

پینوشتها:

۱٫قرآن کریم، سوره مائده، آیه ۱۱۴

۲٫قرآن کریم، سوره مائده، آیه ۱۱۵

۳٫قرآن کریم، سوره بقره، آیه ۴۷؛ سوره بقره، آیه ۱۲۲

۴٫قرآن کریم، سوره رعد، آیه ۱۱

۵٫قرآن کریم، سوره انفال، آیه ۵۳

 

سوتیترها:

 

۱٫

اولین کسی که خبر شهادت آیت‌الله سعیدی را به نجف رساند من بودم. آقا مصطفی خبر را به امام رساندند و ایشان فرمودند اگر آقای علوی گفته است، خبر صحت دارد و اعلام کنید در مسجد عمران برای آقای سعیدی ختم بگیریم.

 

۲٫

حرکت امام برای رضای خدا بود و خدا هم کمکش کرد. روایت هم که از امام صادق(ع) داریم روایت را در « اثنی عشریه» ببینید. هیچ بنده‌ای نیست که در مقابل ظلم صبر کند، مگر این که خدا عزت او را بالا ببرد.

 

۳٫

چاره‌ای نداریم جز این که بپذیریم وحدت جامعه زیر سایه ولایت فقیه میسر است. اگر غیر از این هست، بفرمایید. نظر حقیر این است که اگر بخواهیم جامعه را رهبری کنیم، هیچ راهی نداریم، الا قبول ولایت فقیه.

 

۴

انصافاً نباید از حق گذشت که آقا سیاست کاملی داشتند و توانستند مملکت را رهبری کنند. اگر کسی غیر از این بگوید به نظرم کم لطفی کرده است. بینی و بین‌الله با مشکلاتی که الان مملکت با آنها دست به گریبان است که بعضی از آنها از دوران مرحوم امام هم دشوارترند، با درایت رهبری کرده‌اند.

 

۵

خداوند ایران عزیز ما را در تمام دنیا فضیلت داده است. این خیلی نعمت بزرگی است. در تاریخ دنیا به این صورت سابقه ندارد. امروز هر جا بروید سخن از ایران، مقاومت و ایستادگی است. این نعمت بزرگی است. در چه صورتی این نعمت می‌ماند؟ در صورتی که قدرش را بدانیم

 

 

 

30نوامبر/16

نخستین پیروزی نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی(ره)

بخش نخست

 

                                                                                                                          غلامرضا گلی‌زواره

 

این نوشتار به مناسبت فرارسیدن سالگرد نهضت دو ماهه روحانیون در پاییز ۱۳۴۱ و همچنین تولد امام خمینی در مهر ۱۲۸۱ تقدیم امت پاسدار اسلام می‌گردد

از قله دیانت در بستر سیاست

زندگی آموزشی، علمی و فرهنگی امام خمینی در قم از سال ۱۳۰۰ آغاز گردید. ایشان بخشی از سطوح را نزد مرحوم آیت‌الله سید محمدتقی خوانساری خواند. دوستی و ارتباط توأم با احترام امام با این استاد فراتر از روابط شاگردی و استادی بود و ریشه در سوابق مبارزاتی و تفکر انقلابی مرحوم خوانساری داشت. همین شخصیت زمینه‌های آشنایی امام خمینی را با فقیه مجاهد و مرجع عالیقدر آیت‌الله کاشانی فراهم ساخت.(۱)

موقعی که امام خمینی به همراه استادش مرحوم آیت‌‌الله شیخ عبدالکریم حائری به قم هجرت کرد، حدود یک ماه از کودتای سیاه رضاخان در تهران می‌گذشت. امام نسبت به ترفندهای سیاسی رضاخان و به کار بردن نیرنگ‌های گوناگون برای تحکیم پایه‌های قدرت خود و کسب پایگاه مردمی با ظاهرسازی و درهم کوبیدن مخالفان، حساسیت ویژه‌ای داشت و هماهنگ با کوشش‌های علمی و آموزشی، پیگیر مسایل سیاسی و اجتماعی نیز بود.

در این میان شخصیتی که پرچم مبارزه با رضاخان را برافراشت، شهید آیت‌الله سیدحسن مدرس طباطبایی بود.(۲) امام به عنوان طلبه‌ای تیزبین، بافراست و اهل درد می‌دید که این سید بزرگوار با اتکا به نیروی ایمان و برگزیدن زندگی ساده و شیوه‌ای زاهدانه، از قدرت، اراده و صراحت و قاطعیتی شگفت برخوردار است و با این ویژگی‌ها در سنگر مجلس چون ماه می‌درخشد و در برابر استبداد و تبهکاری‌های رضاخان مقاومت می‌نماید. این در حالی بود که بسیاری از علما از درگیری سیاسی با رژیم پهلوی اول امتناع می‌کردند.

امام خمینی با بصیرتی که از همان روزها بروز داد از این واقعیت رنج می‌برد که چرا مدرس را تنها گذاشتند، در صورتی که اگر از ایشان حمایت کرده بودند، به دلیل برخورداری از شجاعت، منطق قوی و آگاهی‌های گسترده نسبت به مسایل روز و جهان اسلام، امکان داشت موفق شود و این جرثومه فساد را از بین ببرد.(۳)

بدون شک دلیل اشتیاق امام به استاد عرفان خود مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی صرفاً در مسایل درسی و اینکه حکمت و مبانی عرفانی را در محضر ایشان می‌آموخت خلاصه نمی‌شد، بلکه امام مشاهده می‌کرد که این فقیه فرزانه و عارف وارسته، مباحث معنوی و عرفان نظری را با سیاست توأم ساخته است و بعد از تزکیه و تهذیب درون متوجه جامعه گردیده و با رژیمی که منکرات را در میان افراد اجتماع رواج می‌داد به ستیز برخاسته است.(۴)

بعد از اینکه علمای تبریز به دلیل مخالفت با اجباری کردن کلاه لگنی توسط رضاخان تبعید شدند و مرحوم میرزا صادق تبریزی پس از انقضای دوران تبعید به قم رفت و در این شهر اقامت گزید، امام خمینی(ره) بارها به دیدار این عالم مبارز ‌رفت و راجع به مسایل سیاسی روز و نقشه‌های اجانب و اعوان و انصار استکبار با وی به گفت‌وگو نشست.(۵)

در سال ۱۳۱۲ که توطئه کشف حجاب از سوی رضاخان به اجرا درآمد، عده‌ای از فضلای حوزه که امام در صدر آنان قرار داشت از آیت‌الله حائری یزدی خواستند در مذمت این فاجعه و برای جلوگیری از گسترش مفاسد، تلگرافی خطاب به شاه مخابره کند و ایشان هم پذیرفت، اما نخست‌وزیر وقت، محمدعلی فروغی با نیرنگی روشنفکرانه به آیت‌الله حائری پاسخ داد: بهتر است شما مشغول کار خود باشید!(۶)

در همین سال‌ها که اختناق حکومت پهلوی اول، سیاهی و تباهی و اختناق را در همه جا گسترش داده بود، امام خمینی در مدرسه فیضیه قم درس اخلاق می‌گفت تا از این رهگذر ضمن پالایش و پیرایش درون شاگردان از آفات و امیال نفسانی، روحیه آنان را برای نبرد با رژیم ستمگر و سفاک مهیا سازد. در همین درس بود که امام ضمن طرح مباحث اخلاقی و معنوی از سیاست سخن می‌گفت و فراگیران را به این موضوع توجه می‌داد که روحانی مجاهد آیت‌الله شیخ محمدتقی بافقی به دلیل مقاومت در برابر کشف حجاب خانواده رضاخان در حرم قم، اکنون در شهر ری روزگار سختی را به حالت تبعید و حصر و حبس خانگی می‌گذراند، اما او به این مسایل اعتنایی ندارد و شیاطین را تسلیم خود کرده است و از آنان می‌خواست ضمن زیارت حرم حضرت عبدالعظیم حسنی، دیداری هم با این مرد خودساخته داشته باشند. از آنجا که درس اخلاق امام صبغه‌ای سیاسی داشت، عوامل رژیم به تعطیلی آن اقدام کردند.(۷)

امام در کتاب کشف اسرار که در پاسخ به ادعاهای دروغین منحرفین و بدعت‌گذاران به نگارش درآورد، با صراحت دیکتاتوری رضاخان را مورد انتقاد شدید قرار داد و خاطرنشان ساخت در این بیست سال حکومت وی که دوره اختناق ایران و دین به شمار می‌رود، بالاترین هدف رضاخان علما بودند و فرمود: «ایران در این دوره سیاه روزهایی را دید که صفحه تاریخ را تیره و ننگین کرد.»

به باور امام در ایام مذکور ضمن اینکه تبلیغات ضددینی شایع بود، می‌خواستند اعتقادات مردم را سست کنند و این قوه‌ای را که از نفوذ اجانب جلوگیری می‌کرد از میان ببرند.(۸)

در سال‌های پس از سقوط رضاخان و به دنبال آن روی کار آمدن محمدرضا پهلوی تا رحلت آیات عظام بروجردی و کاشانی، امام خمینی گرچه علناً در خط مقدم نبرد با استبداد  قرار نمی‌گیرد، اما می‌کوشد با مبارزانی که طلایه‌دار مقاومت در برابر ظلم‌اند ارتباطی تنگاتنگ برقرار و توان آنان را برای استمرار مبارزه تقویت کند و یا شخصیت‌هایی را که از نفوذی معنوی و اقتداری اجتماعی برخوردار بودند علیه دستگاه جور و جفا برانگیزاند و نیز شاگردان خود را برای قرار گرفتن در جبهه پایداری در مقابل پلیدی تربیت کند.(۹)

 

سازش اصلاحات امریکایی با دیکتاتوری شاهنشاهی

در سال‌های پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تمام مراکز مهم سیاسی، نظامی، امنیتی و اقتصادی کشور ایران در کنترل امریکا و انگلستان و بعدها رژیم صهیونیستی بودند. برای افزایش اختناق و کنترل نیروهای مخالف رژیم، ساواک در سال ۱۳۳۵ شکل گرفت که وظایفی همچون سازمان سیا و اف‌بی‌آی امریکا را در ایران پی می‌گرفت. فدائیان اسلام که فعالیت‌های سیاسی و مسلحانه مهمی در این سال‌های توفانی داشتند، دستگیر و رهبر و افراد مؤثر آن در دادگاهی فرمایشی محکوم به اعدام شدند و به شهادت رسیدند. آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی با اتهامات واهی بازداشت و روانه زندان گردید و فرزند ایشان به‌طرز مشکوکی درگذشت.(۱۰)

پس از این خفقان وحشتناک، امریکا که متوجه شده بود سراسر ایران را باتلاق فساد فراگرفته درصدد برآمد با اقداماتی نمایشی، اصلاحات موردنظر خود را به اجرا درآورد. در این زمان مجلس شورا منحل شد و شریف امامی استاد بزرگ فراماسونری که از نیمه اول سال ۱۳۳۹ پس از منوچهر اقبال روی کار آمد، با وجود آنکه از هواداران سرسخت انگلیس بود استعفا داد و دکتر علی امینی که مروج سیاست‌های امریکا بود در ۱۶ اردیبهشت ۱۳۴۰ بر سر کار آمد. امینی که در واقع داروی مخدری برای آن شرایط به شمار می‌آمد و مدعی اصلاحات و مبارزه با فساد بود و در جناح اصلاح‌طلب رژیم قرار داشت، از جانب جان اف‌کندی رئیس‌جمهور وقت امریکا به شاه تحمیل گردید.

امینی لایحه اصلاحات ارضی موردنظر امریکا را در ۲۰ دی ۱۳۴۰ در جلسه هیئت وزیران به تصویب رساند. این برنامه و مبارزه امینی با فساد موجب محبوبیت او در ایران گردید، اما به دلیل اعتماد امریکا به او و کم‌اعتنایی به شاه، زمینه‌های نگرانی و رنجش محمدرضا را فراهم ساخت. از این رو، شاه به امریکا رفت تا به مقامات ایالات متحده اعلام کند حاضر است اصلاحات موردنظر کندی را با قاطعیت انجام دهد و در ضمن نگرانی خود را از امینی اعلام داشت.

با توافق امریکا و شاه، امینی در ۲۷ تیر ۱۳۴۱ استعفا داد و اسدالله علم که از مقربان دربار به شمار می‌رفت و حلقه وصل بین شاه و امریکا و انگلیس محسوب می‌گردید و به قول خودش غلام‌ جان‌نثار رژیم پهلوی بود، به نخست‌وزیری منصوب شد. وی از تحصیلات دانشگاهی بهره‌ای نداشت و با وجود آنکه میان مخالفان نظام و مردم چهره‌ نفرت‌انگیز و بدنامی بود، در امور کشور نفوذ گسترده‌ای داشت و حتی نمایندگان مجلس با نظر او مشخص می‌گردیدند. انتصاب او به نخست‌وزیری، علامت موافقت بریتانیا و امریکا با شاه بر سر موضوع اصلاحات و خاتمه یافتن فضای ملایم سیاسی و حاکمیت خفقان و دیکتاتوری مجدد بود.(۱۱)

 

توطئه علیه دیانت

اصل اول متمم قانون اساسی بر این حقیقت انکارناپذیر تأکید دارد که مذهب رسمی ایران اسلام و طریقه حقه اثنی‌عشری است و پادشاه باید مروج این مذهب باشد. در اصل سی و نهم متمم قانون اساسی که با تلاش علمایی چون شیخ فضل‌الله نوری در زمان مجلس اول بعد از انقلاب مشروطه به تصویب قاطبه نمایندگان رسید، تصریح گردیده بود که شاه به کلام‌الله مجید سوگند می‌خورد تا تمام همّ خود را صرف استقلال ایران و ترویج مذهب جعفری نماید. در اصل ۵۸ متمم قانون اساسی هشدار داده شده بود که هیچ ‌کس نمی‌تواند به مقام وزارت برسد مگر آنکه مسلمان ایرانی‌الاصل و تبعه ایران باشد و بالاخره در بیستمین اصل از این قانون به مطبوعات و جراید کشور اخطار داده شده بود که مطبوعات اجازه ندارند مطلبی، گزارشی و نکته‌ای مضرّ به دین مبین اسلام بنویسند.

متذکر می‌گردد قانون انتخابات در اولین دوره مجلس شورای ملی در ۱۳۲۵ هـ ق به منظور تشکیل شوراهای استان و شهرستان به تصویب رسید و تا سال ۱۳۴۱ ش بدون تغییر باقی ماند. در اصول ۹۱ و ۹۲ متمم قانون اساسی تشکیل انجمن‌های مورد اشاره پیش‌بینی شده و شرایط انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان در مواد هفت و نه نظامنامه انجمن، مصوب دوره اول مجلس درج گردیده بود که سه محور را دربرمی‌گرفت. نخست آنکه افراد مذکور باید متدین به دین حنیف اسلام باشند و فساد در عقیده آنان نباشد. دوم هنگام سوگند، صرفاً باید به قرآن مجید قسم یاد کنند. سوم طایفه بانوان از انتخاب کردن و انتخاب شدن محرومند.(۱۲)

بعد از انحلال مجلس شورای ملی در اردیبهشت ۱۳۴۰ ش قوانین و مقررات در هیئت دولت به تصویب می‌رسید. دولت اسدالله علم به‌منظور بررسی توان و اقتدار روحانیت به عنوان مرزبانان ارزش‌های دینی، برداشتن موانع برای پیوستن به غرب و به وجود آوردن فرصت هویت و موجودیت برای افراد صاحب نفوذ و کارگزاران عالی‌ر‌تبه‌ای که به اسلام و قرآن پایبندی نداشتند و نیز نسبت دادن عقب‌افتادگی زنان به اسلام، لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی را در هیئت دولت به تصویب رساند و در شانزدهم مهرماه ۱۳۴۱ خبر آن را در رسانه‌ها اعلام کرد. به موجب این مصوبه، واژه اسلام از شرایط انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان و همچنین برای تصدی بسیاری از مناصب مهم کشوری و لشکری همچون قضاوت، با صراحت حذف گردیده بود و نیز در مراسم سوگند در مجلس به جای قرآن مجید، کتاب آسمانی قید شده بود. به‌علاوه در یکی از بندهای این لایحه به زنان حق رأی داده شده و بر تساوی کامل حقوق زنان و مردان تاکید بود. بدین ترتیب حاکمیت آیین اسلام به عنوان آیین رایج در کشور ایران رسماً مورد تهدید قرار گرفته بود.(۱۳)

این تصویب‌نامه در زمانی اعلام گردید که مجلس شورای ملی تعطیل شده بود. مرجع مجاهد و فقیه مبارز آیت‌الله کاشانی و نیز زعیم عالیقدر آیت‌الله بروجردی که برای اعمال خلاف رژیم سدهای استواری به شمار می‌رفتند و منکرات کارگزاران ستم را افشا می‌کردند، در سال ۱۳۴۰ و در آستانه این توطئه رحلت کرده بودند و شاه برای اینکه دیگر با مقاومت‌های سرسختانه حوزه علمیه قم مواجه نشود در پی آن بود تا پایگاه مرجعیت را از قم به نجف انتقال دهد و با این نیرنگ، هم زعمای ایران را تضعیف و هم موانع طغیان‌ها و تباهی‌های خود را حذف کند، لذا پیام تسلیت آیت‌الله بروجردی را برای مراجع نجف فرستاد. علمای مبارز و از جمله امام خمینی این رفتار شاه را قدم اول در راه مبارزه با علمای شیعه ایران تلقی کردند.

امام در یکی از بیانات خود به این حیله اشاره کردند و ‌فرمودند: «چون حوزه‌ قم زود مفاسد را درک و به‌سرعت خلاف‌های آنان را افشا می‌کرد، علاقه نداشتند پایگاه مرجعیت در این شهر باشد و از باب اینکه می‌خواستند قم را سرکوب کنند، نجف را مطرح کردند».(۱۴)

از سوی دیگر در همان روزها در قم شایع شد که رژیم پهلوی دوم قصد دارد با سوءاستفاده از فقدان آیت‌الله بروجردی در این شهر مقدس، زیارتی و پایگاه علم و تقوا و کانون روحانیت، سینما، مشروب‌فروشی و عشرتکده دایر کند. طلاب مبارز قم در اعتراض به این نقشه شوم طوماری تهیه کردند و در آن نسبت به چنین وقاحتی هشدار دادند. امام بلافاصله رئیس شهربانی قم سیدحسین پرتو را احضار کرد و طومار طلاب را به او نشان داد و قاطعانه به او اخطار کرد. بعد هم طلبه‌های جوان را تشویق کرد که همچنان هوشیارانه مراقب دسیسه‌های رژیم باشند. یک بار نیز وقتی واعظی از قم خودسرانه به دیدار شاه رفت و به نام روحانیون، تولد فرزندش را به او تبریک گفت، امام او را فراخواند و به‌شدت مورد مؤاخذه و مذمت قرار داد.(۱۵)

اولین مرحله از طرح اصلاحات به سبک استکبار جهانی، اصلاحات ارضی بود که با هیاهو و غوغاهای تبلیغاتی فراوان به تصویب رسید و به مرحله اجرا درآمد. قرار بود در صورت مخالفت احتمالی مراجع، آنها را مخالف کشاورزان و حامیان خوانین و فئودال‌ها و مالکان اراضی معرفی کنند و از این رهگذر حیثیت اجتماعی و منزلت معنوی و نفوذ مردمی آنان را خدشه‌دار سازند و آنان را وادار به سکوت کنند تا بدون هیچ‌ مزاحمتی توطئه‌های دیگر را عملی سازند. امام که با فراست ناشی از نور تقوا و اخلاص، حیله خصم ستمگر را تشخیص داده بود و از سویی هنوز ابعاد و زوایا و ثمرات عملی این طرح مشخص نشده بود، به انتظار برنامه‌های دیگر رژیم نشست، چون می‌دانست این نقشه‌ها ادامه دارند. از آنجا که کید شیطانی رژیم با هوشیاری امام خنثی گردید، طرح لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی را به اجرا درآورد.

 

خشم مقدس

دلیل اصلی مخالفت امام خمینی و سایر علما با آزادی زنان که در مصوبه مذکور طرح شده بود، برنتابیدن ترقی و رشد اجتماعی بانوان نبود، بلکه ایشان می‌فرمود وقتی این قشر از ابتدایی‌ترین حقوق انسانی محرومند، ماهیت حق رأی به زنان چیزی جز اغفال آنان و رواج فساد و ابتذال از این طریق نیست. امام خمینی در همان ایام متذکر گردید: «ما با ترقی زن‌ها مخالف نیستیم، ما با فحشا مخالفیم، با کارهای غلط مخالفیم. مگر مردها در این مملکت آزادی دارند که زن‌ها داشته باشند، مگر آزادی زن و مرد با لفظ درست می‌شود.»(۱۶)

سایر بندهای تصویب‌نامه هم ضمن اینکه تهاجمی فرهنگی علیه ارزش‌های اسلامی و مقدسات مسلمانان به شمار می‌آمد، زمینه را برای نفوذ اجانب در این کشور اسلامی فراهم می‌ساخت و علما و فضلای حوزه را به‌طور کامل از صحنه‌های سیاسی و اجتماعی حذف و استقلال ایران و عزت مسلمانان این مرز و بوم را تهدید می‌کرد، زیرا این مصوبه بیگانگان و اعوان و انصار آنان را تقویت و راه را برای ورود صهیونیست‌ها به تشکیلات سیاسی و اداری ایران باز می‌کرد.

امام خمینی در این زمینه فرمودند: «اینجانب حسب وظیفه شرعی به ملت ایران و مسلمین جهان اعلام خطر می‌کنم. قرآن کریم و اسلام در معرض خطر است. استقلال مملکت و اقتصاد آن در معرض قبضه صهیونیست‌هاست که در ایران به شکل حزب بهایی ظاهر شدند.»(۱۷)

با اعلام این تصویب‌نامه، فرصت مناسبی بری امام خمینی به وجود آمد تا رسالت تاریخی خویش را آغاز و از این توطئه ضد مقدسات آیین محمدی به عنوان انگیزه‌ای برای به حرکت درآوردن اقشار مؤمن و باغیرت ایران استفاده کند. امام بدون لحظه‌ای درنگ علمای طراز اول قم را به نشست و گفت‌وگو پیرامون این طرح مغایر با موازین اعتقادی فرا خواند و ساعتی بعد اولین جلسه علمای قم در منزل آیت‌الله حائری (مؤسس حوزه) که فرزند آن مرحوم، حاج شیخ مرتضی حائری میزبان بود، با حضور امام خمینی، آیت‌الله گلپایگانی و شریعتمداری تشکیل شد. امام خمینی در این نشست سرنوشت‌ساز به دورنمای سیاه و هراس‌آور رژیم پهلوی در جهت عملی کردن منافع ابرقدرت‌ها اشاره کرد و فرمود: «این مصوبه از مکایدی خطرناک علیه دیانت اسلامی خبر می‌دهد و مسئولیت علما در این ارتباط بسیار سنگین است. اگر در مقابل این یورش خائنانه به باورهای مؤمنین و مقدسات مسلمانان کوتاه بیاییم، جامعه مسلمان ایران در معرض سقوط و زوال قرار می‌گیرد.» علمای حاضر در جلسه هم پیرامون مفاد مصوبه مورد اشاره به بحث و گفت‌وگو پرداختند و در پایان  در خصوص محورهای ذیل تصمیم‌هایی را اتخاذ کردند:

۱ـ تلگرافی به شاه مخابره کنند و ضمن آن مخالفت علمای مسلمان را با تصویب‌ لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی اعلام دارند و خواستار لغو فوری آن گردند.

۲ـ به وسیله نامه‌ها و پیک‌هایی خطاب به علما و واعظان دیگر شهرها این ماجرا و مخاطرات آن را گوشزد کنند و از ایشان برای مبارزه‌ای گسترده با چنین تهاجمی دعوت به عمل آورند.

۳ـ هر هفته یک بار و در صورت نیاز و احساس برخی ضرورت‌های بیشتر، جلسه مشاوره و تبادل‌نظر با حضور علما و مشاهیر حوزه تشکیل شود تا برنامه‌هایی که به اجرا درمی‌آیند از قوت، انسجام و هماهنگی افزون‌تری برخوردار باشد.(۱۸)

ضمناً امام پیشنهاد کرد تلگراف‌هایی که خطاب به عوامل رژیم مخابره می‌گردند تکثیر شوند و دراختیار مردم قرار گیرد. امام در تلگرافی که برای شاه ارسال کردند خاطرنشان ساختند: «این تصویب‌نامه موجبات نگرانی علمای اعلام و جامعه اسلامی را فراهم ساخته و لازم است ترتیبی اتخاذ گردد تا مطالب معارض دیانت و مخالف مقدسات مذهب رسمی کشور از برنامه‌های دولتی و حزبی حذف شوند. صلاح کشور در صیانت از احکام دین اسلام و آرامش قلوب مؤمنان نهفته است».(۱۹)

حامد الگار می‌گوید: «علت مخالفت امام خمینی با این قوانین آن بود که شرط سوگند خوردن به قرآن برای اعضای انجمن‌ها حذف شده بود و این نگرانی وجود داشت که اقدام فوق راه را برای مشارکت بهائیان در حیات سیاسی کشور هموار سازد.(۲۰)

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ مجله حوزه، ش ۴۳ و ۴۴، سال ۱۳۷۰، مصاحبه آیت‌الله یدالله، ص ۹۱.

۲ـ در این باره بنگیردی به کتاب شهید مدرس ماه مجلس از نگارنده، صص ۱۹۹ـ۱۹۶.

۳ـ صحیفه‌نور، ج سوم، ص ۳۴.

۴ـ کاروان علم و عرفان، ج دوم، صص ۲۳ـ۲۲.

۵ـ‌ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، خاطرات فردوست، ج ۱.

۶ـ سیره صالحان، ابوالفضل شکوری، صص ۳۱۶ـ۳۱۵، صحیفه نور، ج ۱۶، ص ۹۲.

۷ـ مجله ۱۵ خرداد، بهار ۱۳۷۳، ش ۱۴، ص ۱۱، سیره صالحان، ص ۳۵۰، زندگینامه سیاسی امام خمینی، ص ۵۶.

۸ـ کشف اسرار، صص ۱۰ـ۹ و ۳۳۰.

۹ـ انقلاب اسلامی در ایران، حامد الگار، ترجمه مرتضی اسعدی و حسن چیذری، صص ۶۵ـ۶۴، زندگینامه سیاسی امام خمینی، صص ۱۵۶ـ۱۵۵.

۱۰ـ تبلور اسلام در مقابل ابرقدرت‌ها، سیدجلال‌الدین مدنی، ص ۱۶ به بعد، تاریخ سیاسی معاصر ایران، همو، ج اول، صص ۳۳۴ـ۳۳۳، گلشن ابرار، ج ۲، ص ۶۷۹، ایران بین دو انقلاب، یراوند آبراهامیان، ص ۳۸۲.

۱۱ـ شکوفایی جنبش اسلامی به رهبری امام خمینی، گروهی از نویسندگان، صص ۱۰ـ۹، تاریخ روابط خارجی ایران، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، ص ۱۸۱، اقتصاد سیاسی ایران، محمدعلی کاتوزیان، ج اول، ص ۱۱۳، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج اول، صص ۲۳۳، ۲۵۷ـ۲۵۵.

۱۲ـ نهضت روحانیون ایران، علی دوانی، ج ۳، صص ۴۰ـ۳۹.

۱۳ـ تاریخ ایران و جهان، غلامعلی حداد عادل و دیگران، صص ۲۰۸ـ۲۰۷، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج اول، صص ۳۷۵ـ۳۷۴.

۱۴ـ برگرفته‌ای از سخنرانی امام خمینی، مندرج در صحیفه نور، ج اول، ص ۶۶.

۱۵ـ بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، سیدحمید روحانی، ج اول، صص ۱۰۴ـ۱۰۳.

۱۶ـ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در دوران پهلوی، علیرضا امینی، صص ۲۶۰ـ۲۵۹.

۱۷ـ بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج اول، ص ۱۷۸.

۱۸ـ پژوهشی نو پیرامون انقلاب اسلامی، حمید دهقان، ص ۱۶۵، انقلاب اسلامی و ریشه‌های آن، عباسعلی عمید زنجانی، ص ۲۱۰، زندگینامه سیاسی امام خمینی، صص ۱۷۶ـ۱۷۵.

۱۹ـ صحیفه نور، ج اول، ص ۳۷.

۲۰ـ سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت کمبریج، جمعی از نویسندگان، ترجمه عباس مخیر، ص ۳۰۵.

 

سوتیترها:

 

۱٫

امام خمینی با بصیرتی که از همان روزها بروز داد از این واقعیت رنج می‌برد که چرا مدرس را تنها گذاشتند، در صورتی که اگر از ایشان حمایت کرده بودند، به دلیل برخورداری از شجاعت، منطق قوی و آگاهی‌های گسترده نسبت به مسایل روز و جهان اسلام، امکان داشت موفق شود و این جرثومه فساد را از بین ببرد.

 

۲٫

بدون شک دلیل اشتیاق امام به استاد عرفان خود مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی صرفاً در مسایل درسی و اینکه حکمت و مبانی عرفانی را در محضر ایشان می‌آموخت خلاصه نمی‌شد، بلکه امام مشاهده می‌کرد که این فقیه فرزانه و عارف وارسته، مباحث معنوی و عرفان نظری را با سیاست توأم ساخته است و بعد از تزکیه و تهذیب درون متوجه جامعه گردیده و با رژیمی که منکرات را در میان افراد اجتماع رواج می‌داد به ستیز برخاسته است.

30نوامبر/16

آسیب‌شناسی فهم آیات قرآن از دیدگاه امام محمدباقر«ع»

 

جعفر نساجی

آغازین سخن

پنجمین ستاره‌ فروزان آسمان امامت و هفتمین گوهر عرش عصمت و طهارت، حضرت امام محمدباقر«ع» در روز سوم ماه صفر و به نقلی در روز اول ماه رجب سال ۵۷ هـ.ق در مدینه منوره دیده به جهان گشود.(۱) پدرش حضرت علی‌بن الحسین«ع» و مادرش حضرت فاطمه«س» دختر امام حسن مجتبی«ع» است که امام صادق«ع» از آن بانو با تعبیر «کانت صدیقه لم یدرک مثلها فی آل الحسن» یاد نموده است؛ لذا امام باقر«ع» نخستین کسی است که پدرش از نسل امام حسین«ع» و مادرش از نسل امام حسن«ع» است.(۳)

آن بزرگوار بعد از شهادت پدرش حضرت امام سجاد«ع» در سال ۹۵ هـ.ق کشتی هدایت امت اسلامی را در میان دریای متلاطم حوادث رهبری کرد و به مدت ۱۹ سال و چند ماه زعامت شیعیان را عهده‌دار شد و سرانجام در روز هفتم ماه ذی‌الحجه سال ۱۱۴ هـ ق در سن ۵۷ سالگی به دستور هشام بن عبدالملک دهمین خلیفه بنی‌امیه مسموم شد و در مدینه به شهادت رسید.(۴)

آن حضرت در دوران امامت خویش فرصت‌های مناسبی را برای گسترش فرهنگ قرآنی و استحکام معارف شیعی و ترویج آن در میان اقشار مختلف مسلمانان به دست آورد؛ به طوری که با اندک مطالعه در سیره آن بزرگوار می‌توان به حضور گسترده آیات وحیانی در تمام زوایای زندگی‌شان پی برد.

امام محمد باقر«ع» در سیره قرآنی خود عموم مسلمانان را به بهره‌گیری از آیات این کتاب فراخوانده است و برای آنکه مبادا افراد نسبت به قرآن دچار سوءفهم شوند با تعابیر گوناگون نسبت به آفات فهم این کتاب هشدار داده است.

به بهانه شهادت آن امام همام«ع» در این فرصت به سراغ رهنمودهای گهربارشان در زمینه آسیب‌شناسی فهم آیات قرآن رفته تا آموزه‌های این کتاب به طور صحیح مورد فهم و تبیین قرآن‌پژوهان قرار گیرد.

 

تفسیر به رأی

اولین عامل آسیب‌زا در فهم صحیح آیات قرآن «تفسیر به رأی» است؛ یعنی قرآن‌پژوه بدون توجه به گفتار و روایات پیشوایان معصوم«ع»، پیش‌داوری‌ها و آرای خود را اساس کار قرار دهد و براساس آن آیات قرآن را تبیین و تفسیر نماید. این‌گونه تفسیر یک نوع تحریف معنوی قرآن محسوب می‌شود. تفسیر به رأی اگر نتیجه‌اش هم درست باشد کار خطایی است.(۵)

مرحوم علامه طباطبایی«ره» می‌گوید:

«تفسیر به رأی آن است که انسان بخواهد با همان قواعد و اصولی که کلام دیگران را بررسی می‌کند، آیات الهی را نیز همان‌گونه بررسی نماید.»(۶)

امام محمدباقر«ع» در مکتب تفسیری خود پویندگان راه قرآن را از این نوع تفسیر نهی نموده است. قتاده بن دعامه (از تابعین مدرسه عراق که روایات فراوانی در تفسیر دارد) می‌گوید: روزی نزد امام محمدباقر«ع» آمدم، امام فرمود: ای قتاده تو فقیه اهل بصره هستی؟ گفتم: چنین می‌پندارند. حضرت فرمود: به من خبر رسیده است که تو قرآن را تفسیر می‌کنی. آیا آیات این کتاب را با علم تفسیر می‌کنی یا با جهل؟ گفتم: با علم، امام فرمود: اگر با علم تفسیر می‌کنی من از تو سئوالی دارم، گفتم: بپرس. امام«ع» از معنای آیه‌ای سئوال نمود و من پاسخ نادرست دادم. ابوجعفر مرا متوجه اشتباهم نمود و فرمود: وای بر تو ای قتاده! اگر قرآن را با رأی و دیدگاه شخصی خود تفسیر کنی، هم خود هلاک شده‌ای و هم دیگران را هلاک نموده‌ای.(۷) از این روایت استفاده می‌شود که تفسیر قرآن باید براساس علم و آگاهی باشد و در غیر این صورت موجب هلاکت خود مفسر و دیگران خواهد شد.

 

غفلت از روایات

به دلیل پیوندی که پیشوایان معصوم«ع» با قرآن دارند، سخنان و رهنمودهای آن بزرگواران باید همواره مور استفاده مفسران و قرآن‌پژوهان قرار گیرد؛ بنابراین عدم آگاهی از روایات معصومین«ع» یا عدم استناد به گفتار آنان در تفسیر، خود یکی از آسیب‌های بزرگ فهم صحیح قرآن است؛ زیرا در بسیاری از موارد بدون توجه و تمسک به روایات، مقصود و مراد واقعی آیات برای قرآن‌پژوه روشن نخواهد شد.

امام باقر«ع» می‌فرماید: شخصی نزد پیامبر«ص» آمد و عرض کرد: یا رسول‌الله! شب جنب شدم و آبی برای غسل کردن نداشتم. حضرت«ص» فرمود: پس چه کردی؟ عرض کرد بر روی خاک غلتیدم. پیامبر«ص» فرمود: این کار درازگوشان است. خداوند متعال می‌فرماید: «.. فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیدًا طَیِّبًا…»(۸) آنگاه پیامبر«ص» دستانش را بر زمین زد و تیمم کرد و بدین‌گونه تیمم را تفسیر نمود.(۹)

اگر به چنین روایتی از امام محمدباقر«ع» توجه نمی‌کردیم، چگونه این آیه شریفه را معنا می‌کردیم؟ همچنین وقتی واژه قرآنی بین دو یا چند معنا مشترک باشد و مراد واقعی را نتوانیم تشخیص دهیم، برای روشن شدن آیه ناچاریم به قول پیامبر«ص» یا امامان معصوم«ع» تمسک جوییم.

 

 

بی‌توجهی به آیات دیگر

یکی دیگر از آسیب‌های فهم قرآن، غفلت از انطباق آیات الهی است؛ به این معنا که آیات قرآن تنها برای مردم خاصی و در زمان خاص نازل نشده است، بلکه این کتاب تا قیام قیامت، بشریت را به سوی سعادت ابدی رهنمون می‌سازد.

خداوند سبحان محتوا و قالب معجزه‌ جاوید خود، قرآن را به گونه‌ای تنظیم کرده تا همواره سفره گسترده‌ای باشد که همگان در هر عصری بر سر آن بنشینند و از نعمت‌های معرفتی آن استفاده کنند. تاریخ قرآن نشان می‌دهد که این کتاب در هر زمانی، باب معارف جدیدی را به روی متفکران گشوده و میوه‌های بهشتی معرفتش در هر عصری، صاحب‌نظران مستعد را تغذیه کرده است.

امام محمدباقر«ع» می‌فرماید:

«آیات قرآن همانند خورشید و ماه دائماً در حال جریان و تابش جدیدند.»(۱۰) به همین علت آن حضرت در موارد بسیاری برای آیات قرآن کارکردهای جدیدی را متناسب با زمان ذکر کرده‌ است.

بنابراین قرآن کتابی است همگانی و همیشگی که بر گذشته، حال و آینده منطبق می‌شود. مثلاً آیاتی که در شرایط خاصی برای مؤمنان زمان نزول و تکالیفی را تعیین می‌کند، بر مؤمنانی هم که پس از عصر نزول همان شرایط را دارند، حاکمیت دارند و آنان بی‌کم و کاست همان تکالیف را دارند. آیاتی هم که صاحبان صفاتی را ستایش یا سرزنش می‌کند، کسانی را که به آن صفات متصف هستند در هر زمان و مکانی که باشند، شامل می‌شود.

 

خطا در بهره‌گیری از علوم ادبی

قرآن کریم به زبان عربی نازل که قواعد مخصوصی دارد و شناخت آن در فهم کلام بسیار مؤثر است. ناآگاهی مفسر و قرآن‌پژوه از معانی ساخت‌های گوناگون علوم عربی، او را در فهم صحیح آیات الهی ناکام خواهد گذاشت، بنابراین نباید آیات قرآن را به گونه‌ای تفسیر کرد که برخلاف قواعد مسلم زبان عربی باشد. ائمه اطهار«ع» در بیان مفاهیم قرآن برای مشتاقان از این علوم ادبی استفاده می‌کردند.

زراره فقیه شیعه و تربیت‌شده مکتب امام باقر«ع» می‌گوید: روزی به امام محمدباقر«ع» عرض کردم: از کجا فهمیدید که مسح بر قسمی از سر و پاها کفایت می‌کند؟ حضرت خندید و فرمود: چون خداوند در قرآن فرمود: «فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ» فهمیدیم که باید کل صورت شسته شود. سپس فرمود: «وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ و ایدیکم الی المرافق» و بعد کلام را تغییر داد و فرمود: « امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ».

از «بِرُؤُسِکُمْ » به دلیل آمدن حرف «باء» فهمیدیم که مسح بر بخشی از سر کفایت می‌کند نه همه سر. سپس خداوند متعال لفظ «ارجل» را به «رأس» عطف نموده است مانند عطف «ایدی» به «وجوه»، در این صورت می‌فهمیم که مسح پا نیز قسمتی از پا خواهد بود نه تمام پا و رسول خدا«ص» این آیه را به همین صورت برای مردم تفسیر کردند، ولی مردم آن را تباه کردند.(۱۱)

از اینکه حضرت امام باقر«ع» خندید شاید بتوان استفاده کرد که می‌خواست به زراره بفهماند که اگر او به کمک علم نحو در این آیه دقت می‌کرد، می‌فهمید که چرا باید بخشی از سر و پا را مسح نمود.

 

بی‌توجهی به دلایل عقلی

عقل در مکتب حیات‌بخش اسلام از جایگاه والایی برخوردار است و خداوند متعال در بسیاری از آیات قرآن مردم را به خردورزی دعوت نموده است. دانشمندان علوم دینی نسبت به جواز استفاده از دلایل عقلی در تفسیر قرآن اختلاف دارند. برخی مانند اخباریان به‌کلی آن را غیرمجاز می‌شمارند و گروهی با رعایت برخی شرایط آن را مجاز می‌دانند.

حقیقت این است که عقل یکی از ارزشمندترین نعمت‌های الهی در وجود انسان است و باید از یافته‌های قطعی آن به عنوان قرینه در فهم آیات قرآن استفاده کرد. پیشوایان معصوم«ع» همگی در تبیین و تفسیر آیات قرآن برای دیگران از یافته‌های عقلی قطعی استفاده می‌کردند.(۱۲)

یکی از یاران امام محمدباقر«ع» در مورد آیه « هُوَ اللَّهُ  مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْض»(۱۳) سئوال کرد، حضرت«ع» فرمود: خداوند در همه جا هست. پرسید: آیا با ذات خود همه جا هست؟ فرمود: وای بر تو! اماکن ظروف‌اند. وقتی بگویی خدا با ذات خود در مکان است، باید او را در ظرف بدانی، در صورتی که خداوند از مخلوقاتش جداست و از نظر علم، قدرت و سلطه بر تمام پدیده‌ها احاطه کامل دارد.(۱۴)

 

تفسیر قرآن براساس قرائت غیرواقعی

از جمله آسیب‌های تفسیر قرآن این است که قرآن‌پژوه و مفسر نتواند قرائت واقعی قرآن کریم را به دست آورد و طبق آن آیات را تبیین و تفسیر نماید. منشأ این آسیب آن است که به‌رغم وجود حافظان قرآن، در منابع روایی و علوم قرآنی قرائت‌های مختلفی برای برخی از کلمات قرآن نقل شده است که این اختلاف قرائت‌ها  در تفسیر آیات تأثیر دارد.(۱۵)

برخی به اشتباه می‌پندارند طبق قرائت‌های هفتگانه‌ای که ابوبکربن مجاهد در اوایل قرن چهارهم هجری از میان قرائت‌ها برگزید می‌توان قرآن را تفسیر کرد. مثلاً در آیه ۶ سوره مائده شماری از قاریان هفتگانه(۱۶) حرف «لام» را در کلمه «ارجلکم» به کسره و عده‌ای به فتحه قرائت کرده‌اند. ابن جریر طبری هر دو قرائت را پذیرفته و گفته است باید در وضو پاها را هم شست که با این کار شست و شو و مسح انجام گیرد که هرکدام از این دو کار لازمه‌اش یک قرائت از این آیه شریفه است.(۱۷)

این در حالی است که طبق روایات، قرآن کریم به یک قرائت نازل شده است. امام محمدباقر«ع» در این باره می‌فرماید: «ان القرآن واحد نزل من عند واحد ولکن الاختلاف یجیء من قبل الرواه: قرآن یکی است و از جانب یک خدا نازل شده است و اختلاف بر سر قرائت آن از سوی راویان [قاریان] صورت گرفته است» و چون پیامبراکرم«ص» قرآن را به یک قرائت برای مردم خوانده است، مفسر باید آیات این کتاب را طبق قرائت واقعی تفسیر کند وگرنه در بسیاری از آیات مقصود حاصل نمی‌شود.

 

بی‌توجهی به بطن آیات

از روایات پیشوایان معصوم چنین استفاده می‌شود که آیات قرآن همان‌ گونه که دارای معانی ظاهری هستند، معانی ژرف و پنهان‌تری نیز در نهان دارند که باطن آنهاست و این معانی باطنی را با تسلط به زبان عربی و رعایت اصول و قواعد ادبی نمی‌توان پیدا کرد.

جابربن یزید می‌گوید: درباره تفسیر آیه‌ای از امام باقر«ع» سئوال کردم، حضرت آن را جواب داد. دوباره سئوال کردم؛ حضرت جواب دیگری داد. عرض کردم: یابن رسول‌الله! قبلاً همین سئوال را کردم شما به گونه دیگری جواب دادید، فرمودند: «ان للقرآن بطناً للبطن بطن و له ظهر و للظهر ظهر؛(۱۹) برای قرآن باطنی است و برای آن باطن، باطنی دیگر. قرآن ظاهری دارد و ظاهرش ظاهری دیگر.» بعضی افراد با توجه به این روایت تصور کرده‌اند که منظور از ظاهر و باطن قرآن این است که برخی از آیات جوانب مختلفی دارند. ممکن است آیه‌ای دارای جنبه‌های متعدد اخلاقی، اجتماعی و سیاسی باشد، اما با توجه به بعضی دیگر از روایات، معلوم می‌شود که چنین قولی مخدوش است.(۲۰)

بنابراین قرآن کریم در ورای معارف ظاهری، معارف نهفته باطنی دارد که برخی مراتب باطن این کتاب را جز پیامبر«ص» و امامان«ع» کسی نمی‌داند.

شایان ذکر است که برخی از افراد از بطن قرآن سوءاستفاده می‌کنند و معتقدند که مراد از قرآن، باطن آن است نه ظاهرش و نسبت باطن به ظاهر مانند نسبت مغز است به پوست و عمل به باطن قرآن آدمی را از ظاهر آیات بی‌نیاز می‌سازد. این‌گونه افراد به «باطنیان» مشهور هستند و هیچ دلیل عقلی و نقلی بر این باور خود ندارند.(۲۱)

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ اعیان الشیعه، سیدمحسن امین، ج ۱، ص ۶۵۰.

۲ـ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۶، ص ۲۱۵.

۳ـ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، رسول جعفریان، ص ۲۸۵.

۴ـ همان، ص ۲۸۶.

۵ـ دانشنامه جهان اسلام، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، ج ۷، ص ۶۲۵.

۶ـ المیزان فی تفسیر القرآن، علامه طباطبایی، ج ۳، ص ۷۶.

۷ـ روضه کافی، محمدبن یعقوب کلینی، ص ۱۴۲، حدیث ۴۸۵.

۸ـ سوره نساء، آیه ۴۳.

۹ـ البرهان فی تفسیر القرآن، سیدهاشم بحرانی، ج ۱، ص ۲۴.

۱۰ـ تفسیر عیاشی، محمدبن مسعود عیاش سمرقندی، ج ۱، ص ۱۰.

۱۱ـ تفسیر نورالثقلین، علی بن جمعه حویزی، ج ۱، ص ۵۹۶.

۱۲ـ مجله معرفت، شماره ۷۱، آبان ۱۳۸۲، ص ۳۲.

۱۳ـ انعام، ۳.

۱۴ـ بحارالانوار، ج ۳، ص ۲۹.

۱۵ـ نک: اتمهید فی علوم‌القرآن، محمدهادی معرفت، ج ۲، ص ۴۹ـ۴۲.

۱۶ـ این هفت قرائت عبارتند از: قرائت عبدالله بن عامر دمشقی، ابن کثیر مکی، عاصم کوفی، ابوعمرو بصری، حمزه کوفی، نافع مدنی و کسایی.

۱۷ـ جامع‌البیان، محمدبن جریر طبری، ج ۴، ص ۴۶۷.

۱۸ـ اصول کافی، ج ۲، ص ۶۳۰.

۱۹ـ قرآن در اسلام، علامه سیدمحمدحسین طباطبایی، ص ۷۰.

۲۰ـ نک: البیان فی تفسیر القرآن، ابوالقاسم خویی، ص ۳۹۸.

۲۱ـ مأخذ قبل، شماره ۲۶، پاییز ۱۳۷۷، ص ۲۹.

 

 

 

 

 

سوتیتر

 

۱٫

 

اولین عامل آسیب‌زا در فهم صحیح آیات قرآن «تفسیر به رأی» است؛ یعنی قرآن‌پژوه بدون توجه به گفتار و روایات پیشوایان معصوم«ع»، پیش‌داوری‌ها و آرای خود را اساس کار قرار دهد و براساس آن آیات قرآن را تبیین و تفسیر نماید. این‌گونه تفسیر یک نوع تحریف معنوی قرآن محسوب می‌شود.

 

 

30نوامبر/16

موجهای واقعه غدیر

حجت الاسلام سید جواد حسینی

مقدمه

اگرمولا ولی می‌شد چه می‌شد؟

خلیفه گر علی می‌شد چه می‌شد؟

نه امت از علی محروم می‌ماند

نه حق بی‌یاور و مظلوم می‌ماند

رسول اکرم‌(ص) داستان غدیر را ساده و بی‌اهمیت برگزار نکرد، بلکه تا آنجا که توان داشت قبل از حادثه غدیر، در حین ایراد خطبه و بعد از آن با دستورات و عنایات الهی رفتارهائی را انجام داد که هر یک به حادثه غدیر بها و موج می‌داد. کیفیت اعلان رفتن به حجّه‌الوداع و نام‌هایی که برای آن انتخاب شد، حضور جمعیت کثیر، همراه بردن صحابه و سرشناسان آنها، سخنرانی‌هایی که پیامبر«ص» قبل از خطبه غدیر ایراد فرمودند، آیاتی که قبل و بعد از خطبه غدیر نازل شدند، نکات مهم در متن خطبه، کیفیت بیعت گرفتن از مردم،‌ بیعت خواص و… همه از نقاط‏ برجسته در واقعه غدیر به حساب می‌آیند.

 

الف) اعلان رسمی و همگانی

پیامبر اکرم«ص» ‌ بعد از هجرت به مدینه منوره، سه بار به مکه مشرف شدند. بار اول در سال هشتم که پس از صلح حدیبیه به عنوان انجام «عمره القضا» وارد مکّه شدند، ولی هرگز برای حضور در این عمره اعلان عام ندادند و جمعیت زیادی هم شرکت نکرد. بار دوم در سال نهم هجری به عنوان «فتح مکّه» وارد این شهر شدند. مجموع جمعیت شهر حدود ۱۰ هزار نفر بود. سومین و آخرین بار هم در سال دهم هجری، روز شنبه، پنج یا ششم ذی القعده بود که آن را «حجّه الوداع» نامیدند و به‌طور رسمی اعلان حج عمومی دادند.

این اعلان عام و فراگیر به مردم مدینه، اطراف مدینه، مکه، یمن و اطراف آن خبر داده شد، لذا جمعیت زیادی بین نود تا یکصد و بیست و چهار هزار نفر همراه پیامبر«ص»  به سوی مکه به راه افتادند.(۱). این در حالی بود که هنگام حرکت حضرت، بیماری آبله و حصبه در مدینه آمده بود و عده زیادی را از رفتن باز داشت. تازه اینها غیر از کسانی بودند که در مکه حضور داشتند. در حدود دوازده هزار نفر هم همراه امیرمؤمنان علی‌»ع» از یمن و عده‌ای در معیت ابوموسی اشعری آمدند.(۲)

این واقعه را می‌توان در کلام خداوند یافت، آنجا که دستور داد: «وَ أَذِّن فِی النَّاسِ بِالحَجِّ یأتُوکَ رِجالاً وَ عَلى‏ کُلِّ ضامِرٍ یأْتینَ مِن کُلِّ فَجٍّ عَمیقٍ»؛(۳) «و مردم را دعوت عمومی به حج کن تا پیاده و سواره بر مرکب‌های لاغر از هر راه دوری به سوی تو بیایند».

این حج، به نام «حجه الوداع» (آخرین حجّ پیامبر‌»ص»، «حجه البلاغ»، به خاطر نزول آیه تبلیغ، «حجه الکمال» به خاطر نزول آیه «اَکمَلتُ لَکُم» و «حجه التمام» به خاطر «اَتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتِی» نامیده شده است(۴) که خود این مسئله، به‌نوعی یک برجستگی برای غدیر به حساب می‌آید.

 

ب) نحوه حرکت از مدینه و همراهان

کیفیت خروج حضرت از مدینه موج‌آفرین بود. علاّمه امینی در این ‌باره می‌نویسد: «فَخَرَجَ صلّی‌الله علیه وآله مِنَ المَدِینَهِ مُغتَسِلاً مُتدهِّناً مُتَرَجِّلاً مُتجَرِّداً فِی ثَوبین صحاریین اِزارٍ و رداءٍ؛(۵)پیامبر‌»ص» در حالی که غسل کرده و روغن زده بود، با پای پیاده و بدون لباس از مدینه خارج شد. ایشان فقط دو جامه‌ که نماد سفیدی داشت به عنوان ازار و رداء (یعنی همان لباس احرام) را بر تن کرده بود».

ااین حالت در مدینه توجه‌برانگیز و حرکت‌آفرین بود، از این‌رو جمعیت زیادی با پیامبر «ص» همراه شدند.

در کنار این حالت رسول خدا«ص»، موضوع قابل توجه دیگر، حضور همسران آن حضرت در این سفر بود «وَأَخرَجَ مَعَهُ نِسَاءَ کُلِّهِنَّ فِی الهَودَاج؛(۶)و با رسول خدا«ص» همه زنانش در هوداج خارج شدند.» و همین‌طور فرزندان آن حضرت از جمله حضور فاطمه زهرا «س» در این حج و در جریان غدیر.(۷)

 

ج) روی آوردن مردم به اسلام

مسئله دیگری که در «غدیر» خیزش و موج ایجاد کرد، این بود که بعد از فتح مکه،‌ در اواخر سال نهم و آغاز سال دهم هجری، مردم جزیره‌العرب و طوائف و قبایل، فوج فوج به اسلام روی آوردند: «وَ رَأَیتَ النَّاسَ یدخُلُونَ فی‏ دینِ اللَّهِ أَفواجاً»؛(۸) «و مردم را می‌بینی که گروه گروه وارد دین خدا می‌شوند».(۹)

هجوم این طوائف و قبایل به سوی اسلام، نقش زیادی در حضور جمعیت کثیر در حجه الوداع و ایجاد موج در جریان غدیر داشت، وگرنه در سال نهم کل جمعیتی که در فتح مکّه حضور داشتند فقط ده‌هزار نفر بود و با اینکه اعلام عمومی برای شرکت در جنگ و فتح مکّه داده شده بود، پس از گرایش قبایل به اسلام، ناگهان این جمعیت در سال بعد به ده برابر افزایش یافت.

 

د) سخنرانی در منا

پیامبر«ص» ‌در خطبه منا، ابتدا به امنیت اجتماعی مسلمین از نظر جان و مال و آبرو و سپس به خون‌های بناحق ریخته شده و اموال به غارت رفته در دوران جاهلیت اشاره کردند. آنگاه مردم را از اختلاف و دشمنی بعد از خود برحذر داشتند و چند مسئله را تصریح فرمودند:

یک: خبر از رحلت خویش

«فَإِنِّی لَا أَدْرِی لَعَلِّی‌لَا أَلْقَاکُم بَعدَ عَامِی هَذَا؛(۱۰) به‌راستی نمی‌دانم. شاید بعد از این سال شما را ملاقات نکنم.»

دو: خبر از ارتداد گروهی

«هشیار باشید! به‌زودی گروهی از مردان شما بر من کنار حوض(کوثر) وارد و از من دور می‌شوند. می‌گویم: پروردگارا [اینها] اصحاب من هستند. پس گفته می‌شود:‌ ای محمد! آنها بعد از [رحلت] تو، بدعت‌گذاری کردند و سنّت‌ات را تغییر دادند. پس می‌گویم: دور باد از رحمت خدا، دور باد.»(۱۱)

سه: بیان مکرر حدیث ثقلین

حضرت بارها حدیث ثقلین را یادآوری کردند و در بخشی از خطبه منا فرمودند: «أَلَا وَ إِنِّی قَد تَرَکتُ فِیکُم أَمرَینِ إِن أَخَذتُم بِهِمَا لَن تَضِلُّوا کِتَابَ اللَّهِ وَ عِترَتِی اهل‌بیتی فَإِنَّهُ قَد نَبَّأَنِی اللَّطِیفُ الخَبِیرُ أَنَّهُمَا لَن یفتَرِقَا حَتَّى یرِدَا عَلَی الحَوضَ أَلَا فَمَن اعتَصَمَ بِهِمَا فَقَد نَجَا وَ مَن خَالَفَهُمَا فَقَد هَلَکَ أَلَا هَل بَلَّغتُ؛(۱۲) توجه کنید دو امر در بین شما باقی می‌گذارم، اگر به آن دو تمسک کنید هرگز گمراه نمی‌شوید، کتاب خدا و عترت و اهل‌بیتم. به‌راستی خدای ریزبین و آگاه به من خبر داد که آن دو هرگز از هم جدا نمی‌شوند تا در حوض (کوثر) بر من وارد شوند. بیدار باشید! هر کس به آن دو چنگ زند، نجات می‌یابد و هر کس مخالفت کند، هلاک می‌شود. آیا من [پیام خداوند را] رساندم؟» همه گفتند: بلی.

 

هـ) سخنرانی مسجد خیف

در آخرین روز ایام تشریق در منا، سوره نصر نازل شد. حضرت ندا دادند که مردم برای نماز جماعت در مسجد «خیف» اجتماع کنند. بعد از حمد و ثنای الهی در ابتدای خطبه تأکید فرمودند که گفته‌های ایشان را خوب به ‏خاطر بسپارند و حاضران به غائبان برسانند. حضرت فرمودند: «خدا نیکو گرداند امر و کار کسی را که سخنان مرا می‌شنود، سپس آن را حفظ می‌کند و به کسانی که حضور ندارند، می‏رساند. پس چه بسیار کسانی که حامل فقه و آگاهی هستند، اما خود غیر دانا هستند و چه بسیار کسانی که حامل فقه و آگاهی هستند به کسانی که از آنها برتر و داناترند.»(۱۳)

پیامبر«ص» در ادامه خطبه به اخلاص در عمل و دلسوزی برای امام مسلمین و دوری از تفرقه سفارش و اعلام کردند که تمام مسلمانان در برابر حقوق و قوانین الهی یکسانند. آن‌گاه بار دیگر حدیث ثقلین را یادآوری کردند: «أَیهَا النَّاسُ إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَینِ…ِ؛(۱۴) ‌ای مردم! بیدار باشید. به‌راستی من در بین شما دو چیز گرانبها می‌گذارم… .

تکرار حدیث ثقلین واقعاً مؤثر بود. عده‌ای به‏‌خوبی مقصود پیامبر«ص» را از این اقدامات متوجه شدند، از این‌رو دست به توطئه زدند. در این زمینه می‌خوانیم: «فَاجتَمَعَ قَومٌ مِن أَصحَابِهِ وَ قَالُوا: یرِیدُ مُحَمَّدٌ‌صلی‌الله‌علیه‌وآله أَن یجعَلَ الإِمَامَهَ فِی اهل‌بیتهِ فَخَرَجَ مِنهُم أَربَعَهُ نَفَرٍ إِلَى مَکَّهَ …(۱۵) گروهی از صحابه اجتماع کردند و گفتند: محمد اراده کرده که امامت را در اهل‌بیت خود قرار دهد. پس چهار نفر از آنها به سمت مکّه و داخل کعبه رفتند و پیمان‌نامه‌ای نوشتند که اگر خدا، پیامبر«ص»  را از دنیا برد و یا کشته شد، نگذارند به هیچ وجه خلافت به اهل‌بیت او برگردد. پس خداوند بلندمرتبه این آیه را بر پیامبرش نازل فرمود: «بلکه آنها تصمیم محکم بر توطئه گرفتند. ما نیز اراده محکمی [درباره آنها] داریم. آیا آنان می‌پندارند که ما اسرار نهانی و سخنان درگوشی آنان را نمی‌شنویم؟ آری، رسولان (و فرشتگان) ما نزد آنها هستند و می‌نویسند.»

در واقع این افراد(۱۶) تلاش‌هایی انجام دادند که جلوی حرکت عظیم پیامبر«ص» ‌را بگیرند، ولی با عنایت الهی موفق نشدند.

 

و) خطبه غدیر

خطبه غدیر و انتخاب محل آن و نکاتی که در آن مطرح شد موج‌هایی را در حادثه غدیر ایجاد کرد که به اهمّ آنها اشاره می‌شود:

۱ـ توقف در جحفه

پیامبر«ص» ‌در جحفه، محلّ غدیر خم دستور به توقف دادند. به آنهایی که از آنجا گذشته بودند، ‌دستور دادند که برگردند و منتظر ماندند تا افرادی که نرسیده‌ بودند، به آنان ملحق شوند. این نشان می‌دهد که مسئله آن قدر مهم بود که همه افراد باید حضور می‌داشتند.

 

۲ـ اعلام نزدیک بودن رحلت

تذکر این نکته که رحلت آن حضرت نزدیک است، نشان از آن دارد که در پی مطرح کردن جانشین خویش بودند. در متن خطبه غدیر می‌خوانیم: «وَ إِنِّی أَوشَکَ أَن أُدعَى فَأُجِیبَ فَمَا أَنتُم قَائِلُونَ قَالُوا نَصَحتَ؛(۱۷) و بدانید که من نزدیک است که [به سوی حق] دعوت شوم، پس اجابت کنم [و از دنیا بروم]،حال شما چه می‌گویید؟ گفتند: نصیحت کردی [و خیرخواه بودی]».

این جملات از چند جهت محرّک بود. اوّلاً عاطفه دوستداران پیامبر«ص» را تحریک می‌کرد که رحلت آن حضرت نزدیک است . ثانیاً مردم را به این پرسش وامی‌داشت که چرا حضرت خبر نزدیک شدن مرگ خود را به مردم می‌گوید و حتماً هدف و غرضی دارد. ثالثاً ذهن کنجکاو مردم را به این سو سوق می‌داد که بعد از پیامبر«ص» چه کسی باید خلیفه و جانشین ایشان باشد؟

 

۳ـ خدا و رسول بر جان مؤمن ولایت دارند

نکته برجسته دیگر طرح این پرسش بود که چه کسانی بر جان و مال مؤمنین ولایت دارند؟ خود پرسش و جواب گرفتن از مردم، وجدان‌ها را بیدار و در نتیجه موج ایجاد می‌کرد: «أیهَا النَّاسُ مَن أولَی النَّاسِ بِالمُؤمِنِینَ؟ قَالُوا: اللهُ وَرَسُولُهُ أعلَمُ. قَالَ: أولَی النَّاسِ بِالمُؤمِنِینَ اهل‌بیتی، یقُولُ ذَلِکَ ثَلاَثَ مِرآت…؛(۱۸) ‌ای مردم! چه کسانی برترین مردم هستند نسبت به مؤمنین [و بر آنها ولایت دارند]؟ گفتند: خدا و رسول او داناترند. فرمود: برترین مردم نسبت به مؤمنین،‌ اهل‌بیت من هستند. و این را سه بار تکرار فرمود».

 

۴ـ خطبه غدیر و آیا ت مطرح شده(۱۹)

دل را ولا و حب علی باصفا کند

هر درد را محبت مولا دوا کند

آن شاهکار خلقت و فرمانروای عشق

مدحش به آیه آیه قرآن خدا کند

مسئله دیگری که در جریان غدیر، موج ایجاد کرد، آیاتی است که در متن خطبه به کار برده شده است. به عنوان نمونه:

۱ـ آیه تبلیغ: (۲۰) «ای پیامبر! آنچه را که از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است،‌ کاملاً [به مردم] برسان که اگر این کار را نکنی، رسالت او را انجام نداده‌ای. خداوند تو را از [خطرات احتمالی] مردم نگاه می‌دارد».(۲۱)

۲ـ آیه ولایت: «إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ …»؛(۲۲) «سرپرست و ولی شما، تنها خداست و پیامبر«ص» او و آنها که ایمان آورده‌اند. همانهائی که نماز را برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند».(۲۳)

۳ـ رسول خدا ‌(ص) فرمودند: ‌«ای مردم‌! قرآن بیان می‌کند که امامان بعد از او علی‌»ع» فرزندان او هستند و من نیز به شما اعلام کردم که آنان از [نسل] من و او هستند. آنجا که خداوند عزیز و جلیل می‌فرماید: «کَلِمَه باقِیه فی‏ عَقِبِه‏»؛(۲۴) «کلمه پاینده در نسل او»

۴ـ آیه بیعت: «إِنَّ الَّذینَ یبایعُونَکَ …»؛(۲۵) «کسانی که با تو بیعت می‌کنند [در حقیقت] تنها با خدا بیعت می‌نمایند و دست خدا بالای دست آنهاست، پس هر کس پیمان‌شکنی کند، تنها بر زیان خود پیمان شکسته است.»

و همین‌طور آیات اکمال،‌ افشای منافقین(۲۶) و در پایان اشاره فرمودند که آیات متعددی درباره علی‌»ع» در قرآن نازل شده است: «و آیه خشنودی [پروردگار] جز درباره او نازل نشده است و مخاطبه خداوند با مؤمنان آغازش با علی‌»ع»  است. آیه مدحی در قرآن نازل نشده است مگر او داخل آن است. «هل اتی» بهشت را برای او شهادت داده است و سوره «هل اتی» درباره غیر او [و اهل‌بیت‌اش] نازل نشده است و جز او به وسیله آن مدح نشده است».(۲۷)

 

۵ـ امامت امامان و حضرت مهدی‌«عج»

نکته موج‌آفرین دیگر، طرح امامت تمام امامان دوازده‌گانه در خطبه غدیر است، برخلاف آنچه که در اذهان عمومی جا گرفته است، حضرت در بیش از شش مورد بر امامت تمام امامان   تصریح فرموده‌اند.(۲۸) از جمله فرمودند: «ثُمَّ مِن بَعدِی عَلِی وَلِیکُم وَ إِمَامُکُم بِأَمرِ اللَّهِ رَبِّکُم ثُمَّ الإِمَامَه فِی ذُرِّیتِی مِن وُلدِهِ إِلَى یومِ تَلقَونَ اللَّهَ عَزَّ اسمُهُ وَ رَسُولُه‏؛(۲۹) سپس بعد از من، به فرمان خدا، علی‌»ع» ولی و امام شماست. سپس تا روزی که خدا و رسولش را ملاقات کنید، امامت در نسل من از فرزندان علی«ع» باقی است».

امامت حضرت مهدی‌«عج» و دستاوردهای حکومت ایشان نیز در خطبه غدیر مطرح شده است: «مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنِّی نَبِی وَ عَلِی وَصِیی أَلَا إِنَّ خَاتَمَ الأَئِمَّه مِنَّا القَائِمُ المَهدِی‏؛(۳۰) ‌ای مردم! به‌راستی من نبی، و علی وصی من است. بدانید که آخرین امامان از ما، مهدی قائم است…»

 

۶ـ تجسّمی نمودن حادثه ولایت علی«ع»

نکته برجسته دیگر، تأکید و تکرار ولایت علی‌»ع» بود. علاّمه امینی در بخش دیگری از خطبه غدیر به نقل از اهل سنّت نقل می‌کند که «پیامبر«ص» فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ مَولَای وَ أَنَا مَولَى المُؤمِنِینَ وَ أَنَا أَولَى بِهِم مِن أَنفُسِهِم فَمَن کُنتُ مَولَاهُ فَعَلِی مَولَاه‏؛(۳۱) یقُولُهَا ثَلاَثَ مَرَّاتِ وَفِِی لَفظِ اَحمَد اِمَامِ الحَنَابِلَه: أرْبَعَ مَرَّات؛ به‌راستی خدا، مولای من است و من مولا و سرپرست مؤمنان‌ و بر آنها از خودشان اولی هستم. پس هر کس من مولا و سرپرست او بوده‌ام، علی مولا و سرپرست اوست».

پیامبر«ص» این جمله را سه بار و بنا بر قول احمد، امام حنابله چهار بار تکرار کردند. ایشان علاوه بر تکرار، موضوع را به صورت تجسمی هم نشان دادند، به این صورت که دست علی‌»ع» را بالا بردند و تاکید کردند که این علی را می‌گویم نه فرد دیگری را.

به‌راستی پیامبر اکرم«ص» در بحث ولایت و امامت، سنگ تمام گذاشتند و با روش‌های گوناگون مسئله را تبیین کردند. حتی اهل‌بیت«ع»‌ را در جریان نزول آیه تطهیر و حدیث کساء زیر عبا‌ قرار دادند و فرمودند: اینها اهل‌بیت من هستند،‌ تا عده‌ای نیایند و بگویند که همسران پیامبر«ص» نیز داخل اهل‌بیت هستند [چنانکه گفتند]. در اینجا نیز دست علی«ع» را بالا بردند تا بر همه روشن شود که مقصود، علی بن ابی طالب«ع» است».(۳۲)

 

۷ـ تأکید بر انتقال به دیگران

تأکید به این امر که حاضران به غائبان برسانند و نسل امروز به نسل فردا در روایات و نقل اهل سنّت نیز آمده است: «أَلَا فَلیبَلِّغِ الشَّاهِدُ الغَائِب‏؛(۳۳) توجه کنید باید که حاضران به غائبان [داستان غدیر را] برسانند»؛ ولی نقل‌های شیعه آمده، با تأکید و وضوح بیشتری بیان شده‌اند. در بخشی از خطبه غدیر می‌خوانیم:

«مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنِّی أَدَعُهَا إِمَامَهً وَ وِرَاثَهً فِی عَقِبِی إِلَى یومِ القِیامَهِ وَ قَد بَلَّغتُ…؛(۳۴) ‌ای مردم! خلافت را به عنوان امامت و وراثت در نسل خود تا روز قیامت به ودیعه می‌سپارم. من ابلاغ کردم آنچه را که مأمور به ابلاغش بودم تا حجّت باشد بر هر حاضر و غائبی و بر همه کسانی که حضور دارند یا ندارند، به دنیا آمده‌اند یا نیامده‌اند. پس حاضران به غائبان و پدران به فرزندان تا روز قیامت برسانند.»

پیامبر«ص» به این هم اکتفا نکردند، بلکه از آنان تعهد گرفتند که جریان غدیر را به نسل‌های آینده برسانند:

«فَقُولُوا بِأَجْمَعِکُم… ؛(۳۵) سپس همگی بگویید… [ای رسول خدا، این مطالب خطبه غدیر را] از طرف تو به نزدیک و دور از فرزندانمان و فامیل‌هایمان می‌رسانیم و خدا را بر آن شاهد می‌گیریم. خداوند در شاهد بودن کفایت می‌کند و تو نیز بر این اقرار شاهد هستی».

 

۸ـ عمامه «سحاب» یا همان تاج

پیامبر اکرم«ص» ‌ در جریان غدیرخم، عمّامه خود «سحاب» را به عنوان تاج افتخار بر سر امام علی‌»ع»، نهادند. محمد جوینی از امام باقر»ع» در این زمینه چنین نقل کرده است:

«اِنَّ رسُول اللَّه عَمَّ عَلِىَّ بنَ اَبِى طَالِب صَلَوَاتُ الله عَلَیه وَالِهِ عَمَامَتُهُ السَّحَابَ فَأَرخَاهَا مِن بَینِ یدَیهِ وَ مِن خَلْفِهِ‏؛(۳۶) پیامبر«ص» ‌[در مراسم غدیر خم] عمامه خود «سحاب» را بر سر علی بن ابی طالب‌ «ع»قرار دادند و انتهای عمّامه را بر دوش آن حضرت آویزان کردند و فرمودند: «العَمَائِمُ تیجَانُ العَرَبِ؛(۳۷) عمامه‌ها تاج‌های عرب است».

امام علی‌ «ع» خود گزارش داده‌اند که: «عَمَّمَنِی رَسُولُ اللهِ یوْمَ غَدِیرِ خُمِّ بِعَمَامه…؛(۳۸)رسول خدا‌(ص) در غدیر خم عمامه‌ای بر سرم بستند و یک طرفش را بر دوشم رها کردند و فرمودند: خداوند در روز بدر و حنین مرا به وسیله ملائکه‌ای که چنین عمّامه‌ای بر سر داشتند، یاری فرمود».

عمّامه گذاردن از این جهت مؤثر است که اوّلاً در مردم شوق و شادی ایجاد می‌کند و ثانیاً نشانه رسیدن به مقامی است همچون امامت و وصایت.(۳۹)

 

۹ـ بیعت گرفتن رسمی

حضرت در متن خطبه غدیر بر بیعت‌گیری و بیعت کردن مردم پای فشردند. این نیز نکته مهمی است زیرا نشان می‌دهد که بحث امامت و پیشوایی مطرح است نه فقط دوستی و محبت، لذا فرمودند: «ای مردم! من برایتان بیان کردم و به شما فهماندم و این علی است که بعد از من به شما می‌فهماند. بدانید که من بعد از پایان خطابه‌ام، شما را به دست دادن با خودم به عنوان بیعت با او و اقرار به او و بعد از من به دست دادن با او فرا می‌خوانم. بدانید که من با خدا بیعت کرده‌ام و علی با من بیعت کرده است و من از جانب خداوند برای او از شما بیعت می‌گیرم».

ای مردم! شما بیش از آن هستید که با یک دست و در یک زمان با من دست دهید. پروردگارم مرا مأمور کرده است که در باره آنچه برای علی امیرالمؤمنین«ع»‌ و امامانی که بعد از او می‌آیند و از نسل من و اویند، منعقد نمودم، از زبان شما اقرار بگیرم…»

آنگاه فرمودند:

«ای مردم! با خدا و با من بیعت و با علی امیرمؤمنان«ع»  و حسن و حسین و امامان«ع» از ایشان به عنوان کلمه باقیه بیعت کنید».(۴۰)

و نیز فرمودند: «هر کسی بیعت را بشکند، به ضرر خویش شکسته است، و هر کسی به آنچه که با خدا پیمان بسته است وفا کند، خداوند به او اجر بزرگی عنایت می‌فرماید…».

 

موج‌هایی که خداوند ایجاد کرد

خداوند متعال علاوه بر دستوراتی که به پیامبر اکرم«ص» داده بود، آیاتی را نیز مستقیماً نازل کرد که همه موید حادثه غدیر هستند.

۱ـ نزول سوره نصر در منا

علامه مجلسی نقل کرده است که در روزهای آخر ایام تشریق، سوره نصر: «اِذَا جَاءَ نَصرُ اللهِ وَالفَتح…»؛ بر پیامبر«ص»  نازل شد که هم روی‌آوردن مردم به اسلام و هم به نحوی نزدیک‌ بودن رحلت پیامبر اکرم«ص» ‌را گوشزد می‌کند.

۲ـ نزول آیه تبلیغ

پیامبر‌«ص» فرمودند: «ای مردم! من در رساندن آنچه خداوند بر من نازل کرده، کوتاهی نکرده‌ام. جبرئیل سه مرتبه بر من نازل شد و از طرف خداوند سلام رساند… و مرا مأمور کرد که آنچه را که وحی شده است، بیان کنم. خداوند چنین وحی کرده است: «ای پیامبر! آنچه را که از طرف پروردگارت نازل شده، ابلاغ کن و اگر انجام ندهی، رسالت او را نرسانده‌ای و خداوند تو را از مردم حفظ می‌کند».(۴۱)

علاّمه امینی از سی منبع اهل سنّت نقل کرده است که این آیه در روز ۱۸ ذی‌الحجّه بر پیامبر اکرم‌«ص»نازل شد.(۴۲)

نزول این آیه از چند جهت مهم بود:

یک: نزول مکرّر آن بر پیامبر اکرم«ص» ‌

دو: تهدید شدید پیامبر اکرم‌«ص» که اگر مسئله مورد نظر را ابلاغ نکند، در واقع رسالت الهی را انجام نداده و زحمات ۲۳ ساله او هدر رفته است

سه: خبر از اینکه اعلام این امر مخالفان سرسختی دارد، ولی خداوند، پیامبر«ص» را از توطئه دشمنان محافظت می‌کند.

۳- نزول آیه اکمال دین و اتمام نعمت.

۴- نزول آیه «سئل سائل».

 

 

 

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ الغدیر، علاّمه امینی، تهران،‌ دارالکتب الاسلامیه، ج ۱، ص ۹، به نقل از: الطبقات الکبری لابن سعد،‌ ج ۳، ص ۲۲۵، امتاع المقریزی، ص ۵۱۰؛ ارشاد الساری، ج ۶، ص۴۲۹٫

۲ـ الغدیر، ص ۹، به نقل از: السیره الحلبیه، ج ۳، ص ۲۸۳؛ سیره احمد زینی دحلان، ج ۳، ص ۳، تاریخ الخلفاء، ابن جوزی، ج ۴، تذکره الخواص الامه، ص ۸؛ دایره المعارف فرید وجدی، ج ۳، ص ۵۴۲٫

۳ـ حج، ۲۷٫

۴ـ الغدیر، ص ۹٫

۵ـ همان، ص ۹٫

۶ـ همان.

۷ـ در ذیل داستان حارث فهری، به حضور فعّال فاطمه زهرا«س» در حادثه غدیر اشاره می‌شود.

۸ـ نصر، ۲٫

۹ـ از جمله قبایلی که مسلمان شدند، عبارت بودند از:قبیله بنی عبدقیس؛بنو حنیفه؛بنو طی ووو ر،ک:(دائره معارف القرن العشرین، محمد فرید وجدی، ج ۳، ص ۵۴۵ و ۵۴۶، بیروت، دارالمعرفه، چ ۳٫)

۱۰ـ بحارالانوار،‌ محمدباقر مجلسی، بیروت، داراحیاء التراث، ج ۳۷، ص۱۱۳، ح ۶٫

۱۱ـ  همان، ص ۱۱۴، ادامه حدیث ۶ و ر.ک: منابع روایی و تاریخی اهل سنّت.

۱۲ـ بحارالانوار،‌ ج ۳۷، ص ۱۱۴٫

۱۳ـ بحارالأنوار، ج ۲۷، ص ۶۸، باب ۳٫

۱۴ـ همان، ج ۳۷، ص ۱۱۴٫

۱۵ـ بحارالأنوار، ج ۳۷، ص ۱۱۳، باب ۵۲؛ زخرف/۷۹ و ۸۰٫

۱۶ـ این افراد همان اصحاب «صحیفه ملعونه» هستند .

۱۷ـ الغدیر، ج ۱، ص ۳۳، به نقل از مطالب السؤل، ابن طلحه شافی، ص ۱۶ و مجمع الزوائد، ابوبکر هیثمی، ج ۹، ص ۱۰۴٫

۱۸ـ همان، به نقل از منابعی چون: الریاض النضره، ج ۲، ص ۶۹؛ تلخیص، ذهبی، ج ۳، ص ۵۳۳٫

۱۹ـ قابل ذکر است که آیات مطرح شده براساس نقل شیعیان است؛ ولی در نقل اهل سنّت، این آیات نیامده است. با این‌که در تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۴۱، ح ۵۴۱؛ کنز العمّال هندی، ج ۱، ص ۱۸۸، ح ۹۵۸ و البدایه والنهایه، ج ۷، ص ۳۶۲ و… تعبیر خطبه شده است؛ ولی کلّ آن بیش از یک صفحه و نیم که در الغدیر، ج ۱، ص ۱۰ ـ ۱۱ آمده، نیست؛ ولی در منابع شیعه خطبه مفصّل است.

۲۰ـ مائده، ۶۷٫

۲۱ـ ر.ک: بحار، ج ۳۷، ص ۲۰۶٫

۲۲ـ مائده، ۵۵٫

۲۳ـ بحار، ج ۳۷، ص ۲۰۶٫

۲۴ـ زخرف/ ۲۸؛ بحار، ج ۳۷، ص ۲۱۵٫

۲۵ـ فتح، ۱۰؛ بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۱۲۶ و ص۱۶۶؛ الغدیر، همان، ج ۱، ص ۵۸٫

۲۶ـ نور، ۱۵، برای اطلاع بیشتر، ر.ک: پاسدار اسلام، ش ۲۸۹، ص ۲۰، مقاله «خطبه غدیر و آیات مطرح شده در آن»، از نگارنده.

۲۷ـ بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۲۱۵٫

۲۸ـ مقاله تحت عنوان «حدیث غدیر، امامت علی«ع»‌ و معصومین»«ع» در مجلّه شماره ۶۲ مبلغان به چاپ رسیده است.

۲۹ـ بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۲۰۷ و ۲۰۸؛ عوالم العلوم، شیخ عبدالله بحرانی، ج ۱۵، ص ۳۷۵ و ۳۷۶٫

۳۰ـ بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۲۱۲٫

۳۱ـ الغدیر، ج ۱، ص ۱۱٫

۳۲ـ همان، ج ۱، ص ۳۳٫

۳۳ـ همان، ص ۱۱ و ۳۳٫

۳۴ـ بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۲۱۱؛ عوالم العلوم، ج۱۵، ص ۳۷۵ و ۳۷۶٫

۳۵ـ همان، ج ۳۷، ص ۲۱۵٫

۳۶ـ الغدیر، ج ۱، ص ۲۹۱ و ۲۹۲؛ فرائد السمطین، ج ۱، ص ۷۶، باب ۱۲٫

۳۷ـ الغدیر، ج ۱، ص ۲۹۱٫

۳۸ـ همان.

۳۹ـ  الغدیر، ص ۲۹۰ ـ ۲۹۳٫

۴۰ـ عوالم العلوم، ج۱۵، ص ۳۲۸؛ الغدیر، ج ۱، ص ۳۹۹ و ۳۴۰٫

۴۱ـ بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۱۸۰ ـ‌۱۸۱؛ عوالم العلوم، ج ۱۵، ص ۳۰۷٫

۴۲ـ الغدیر، ج ۱، ص ۲۱۴ ـ ۲۴۷٫

 

 

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

نکته موج‌آفرین دیگر، طرح امامت تمام امامان دوازده‌گانه در خطبه غدیر است، برخلاف آنچه که در اذهان عمومی جا گرفته است، حضرت در بیش از شش مورد بر امامت تمام امامان تصریح فرموده‌اند: بعد از من، به فرمان خدا، علی‌»ع» ولی و امام شماست. سپس تا روزی که خدا و رسولش را ملاقات کنید، امامت در نسل من از فرزندان علی‌(ع) باقی است.

 

۲٫

امامت حضرت مهدی‌«عج» و دستاوردهای حکومت ایشان نیز در خطبه غدیر مطرح شده است: «مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنِّی نَبِی وَ عَلِی وَصِیی أَلَا إِنَّ خَاتَمَ الأَئِمَّه مِنَّا القَائِمُ المَهدِی‏: ‌ای مردم! به‌راستی من نبی، و علی وصی من است. بدانید که آخرین امامان از ما، مهدی قائم است…»

 

 

30نوامبر/16

جایگاه امامت از دیدگاه امام هشتم‏«ع»

جواد تربتی

امام هشتم علی بن موسی الرضا «ع» در سال ۱۴۸ هـ. ق در روز یازدهم ذی‌القعده در مدینه دیده به جهان گشود.(۱) پدر بزرگوارش حضرت امام موسی بن جعفر «ع» و مادر مکرمه‌اش به نام‌های نجمه خاتون،‌ ام‌البنین، سکینه نوبیه و تکتم نامیده می‌شود که بعد از تولد فرزندش از طرف امام کاظم«ع» «طاهره» نام گرفت.(۲)

آن حضرت در دوران امامت ۲۰ ساله خویش (۱۸۳ – ۲۰۳) با سه تن از حکمرانان مستبد عباسی، یعنی هارون الرشید (ده سال)، محمد امین (پنج سال) و مأمون (پنج سال آخر عمر) معاصر بود. امام رضا«ع» در آخر ماه صفر ۲۰۳ هـ. ق در سن ۵۵ سالگی به وسیله مأمون، مسموم و در سناباد نوقان که امروزه یکی از محلات مشهد مقدس به حساب می‌آید به شهادت رسید و در محل مرقد فعلی به خاک سپرده شد.(۳)

به بهانه شهادت آن امام همام، برآنیم که امامت و ولایت را از منظر و دیدگاه آن حضرت به تماشا بنشینیم. آنچه در پیش رو دارید گامی است در این راه.

 

لزوم شناخت امامت

از بزرگترین، خطرناک‌ترین و شکننده‌ترین انحرافاتی که در جامعه اسلامی رخ داد، انحراف از مسیر امامت بود. اگر جامعه بعد از پیامبر اکرم «ص» جایگاه امامت را شناخته بودند، امامت و خلافت را در حد نمایندگی قبیله‌ای و قومی و حداکثر رهبری سیاسی تنزل نمی‌دادند و اجازه نمی‌دادند که کسانی بر آن جایگاه تکیه بزنند که هیچ‌گونه شایستگی و لیاقت در وجود آنها نبود.

قرآن کریم امامت را بالاتر از نبوت می‌داند و چنین بیان می‌کند که ابراهیم«ع» بعد از نبوت و خلت (خلیل اللهی) به مقام امامت ترفیع درجه یافته است. « إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً»؛(۴) «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم…»

و امامت و معرفی امام را باعث کمال دین و تمام‌کننده نعمت می‌داند و بعد از آنکه پیامبر اکرم «ص»، علی«ع» را به خلافت و امامت منصوب می‌کند می‌فرماید: « الیَومَ أَکمَلْتُ لَکُم دِینَکُم »؛(۵) «امروز دین‌تان را برایتان کامل کردم…» و اعلام می‌کند که عدم معرفی امام و امامت به منزله عدم انجام رسالت ۲۳ ساله است.(۶)

همچنین پیامبر اکرم«ص» فرمود: « مَن ماتَ وَ لَم یَعرِف إمامَ زَمانِهِ ماتَ مَیتَهً جاهِلِیَّهً»؛(۷) هر کس بمیرد و امام زمان خویش را نشناسد به مرگ جاهلی از دنیا رفته است…»

این حدیث به خوبی می‌رساند که اگر کسی امام زمان خود را نشناسد، در واقع دینی برای او ثابت نیست. فخر رازی، یکی از بزرگ‌ترین علمای اهل سنت حدیث مذکور را به این صورت نقل کرده است که پیامبر«ص» فرمود: «من مات ولم یعرف امام زمانه فلیمت ان شاء یهودیا وان شاء نصرانیا؛(۸) اگر کسی بمیرد و امام زمان خویش را نشناسد پس باید به خواست خودش یا یهودی و یا نصرانی بمیرد [ولی مسلمان از دنیا نخواهد رفت] …».

جابربن عبدالله انصاری می‌گوید: از پیامبر اکرم «ص» پرسیدم امامان بعد از شما چند نفرند؟ حضرت فرمود: «یا جابر سالتنی رحمک الله عن الاسلام باجمعه، عدتهم عده الشهور؛(۹) جابر! خدایت رحمت کند، از تمام اسلام از من سئوال نمودی. تعداد آنان به تعداد ماه‌ها است…» در این حدیث سئوال از امام مساوی با سئوال از تمام اسلام دانسته شده است.

در روایت صحیحه از امام باقر«ع» رسیده است که حضرت فرمود: «کل من دان الله عزوجل بعباده یجهد فیها نفسه ولا امام من الله، فسعیه غیر مقبول، وهو ضال متحیر والله شانیء لاعماله؛(۱۰) هر کس به خداوند عزتمند تقرب جوید با عبادتی که [تمام] تلاش خود را در انجام آن به کار برده، ولی امامی نصب شده از جانب خداوند برای او نباشد، تلاشش پذیرفته نمی‌شود و گمراه و سرگردان خواهد بود و خداوند نیز اعمال او را دشمن می‌دارد».

در روایت دیگری از پیامبر اکرم «ص» خطاب به حضرت علی«ع» در مورد ولایت آن حضرت می‌خوانیم: «لو ان عبدا عبد الله مثل ما قام نوح فی قومه وکان له مثل احد ذهبا فانفقه فی سبیل الله ومد فی عمره حتی حج الف عام علی قدمیه ثم قتل بین الصفا والمروه مظلوما ثم لم یوالک یا علی لم یشم رائحه الجنه ولم یدخلها؛(۱۱) اگر کسی به اندازه رسالت حضرت نوح در میان قومش عبادت کند و به اندازه کوه احد طلا داشته باشد و در راه خدا انفاق کند و عمرش طولانی شود؛ هزار بار خانه کعبه را با پای برهنه زیارت کند و سپس در میان صفا و مروه مظلومانه به قتل برسد، اگر ولایت تو را ‌ای علی نداشته باشد، بوی بهشت را نمی‌چشد و داخل آن نخواهد شد».

 

پیامدهای عدم شناخت امام

با همه آن تأکیدات، جامعه اسلامی مقام امام و امامت و ولایت را درست نشناخت. ‌این عدم شناخت چه در زمان خود پیامبر اکرم «ص» و چه بعد از آن حضرت پیامدهای ناگواری در پی داشت و علاوه بر غصب خلافت و آن همه بدعت‌ها و اختلافات، زیان‌های سنگین علمی و فرهنگی سیاری را نیز بر جامعه اسلامی تحمیل کرد.

در ذیل به نمونه‌هایی از این موارد از عصر خود پیامبر اکرم « تا این زمان اشاره می‌شود، با تذکر این نکته که پیامبر خاتم «ص» علاوه بر مقام رسالت، مقام امامت نیز داشت؛ زیرا او افضل انبیای الهی است و وقتی ابراهیم«ع»  مقام امامت داشته باشد، یقیناً [و به طریق اولی] آن حضرت نیز از مقام امامت برخوردار خواهد بود.

۱ـ عبدالله ابن عمر می‌گوید: «هر کلامی را که از پیامبر «ص» می‌شنیدیم آن را می‌نوشتیم، ولی گروهی از قریش مرا از این کار منع می‌کردند و می‌گفتند: ممکن است رسول خدا «ص» از روی غضب یا خوشحالی سخن گفته باشد. من هم از این کار دست کشیدم. روزی حضور آن حضرت رسیدم و جریان را برای ایشان نقل نمودم. فرمودند: «کلمات و سخنان مرا بنویس. به خدا قسم از دهان من جز حق خارج نمی‌شود».(۱۲)

این جریان نشان می‌دهد که عده‌ای مقام عصمت و علم الهی حضرت را درک نکرده بودند و همین جهالت بود که باعث شد وقتی حضرت در بستر بیماری، کاغذ و قلم تقاضا نمودند تا مطلبی را برای مسلمانان بنویسند که گمراه نشوند، عمر از این کار ممانعت کرد و گفت: کتاب خدا ما را کفایت می‌کند، و (نعوذ باالله) پیامبر هذیان می‌گوید».(۱۳)

آنان اگر مقام نبوت، امامت، عصمت و طهارت ایشان را شناخته بودند، هرگز به خود جرئت نمی‌دادند چنان سخنان سست و بی‌پایه‌ای را مطرح کنند.

۲ـ چون برخی از مسلمانان مقام امام را نشناختند، اجازه دادند که حتی شخصی با زور و کودتا هم بتواند خلافت و جانشینی پیامبر را به عهده گیرد و حتی اگر فاسق و فاجر هم باشد، بتواند عهده‌دار امامت و خلافت شود، چنانکه به برخی از معتزلی‌ها و حشویه و… نسبت داده شده است.(۱۴)

۳ـ ابن ابی‌الحدید با اینکه از برترین شارحان نهج‌البلاغه است، در عین حال شناخت چندانی از امام و امامت ندارد. او در ابتدای خطبه همام در توجیه این سئوال که چرا علی«ع» از ابتدا پاسخ همام را در بیان اوصاف متقین نداد، بلکه اجازه داد تا او اصرار و سماجت کند تا آنجا که امام را در فشار قرار دهد، پاسخ‌هایی داده است. از جمله می‌گوید: «ولعله تثاقل عن الجواب لیرتب المعانی التی خطرت له فی الفاظ مناسبه لها ثم ینطق بها کما یفعله المتروی فی الخطبه؛(۱۵) شاید علت تأخیر او از جواب این بود که می‌خواست معانی‌ای را که به ذهنش خطور می‌کرد، در الفاظ مناسب ردیف کندـ به قول امروزی‌ها سخنرانی را خوب آماده کند ـ و آنگاه سخن بگوید چنان که یک خطیب فکر و اندیشه می‌کند.»

مذهب و اعتقاد ابن ابی‌الحدید اجازه نمی‌دهد که بفهمد امام علم الهی و «لدنی» دارد و نیاز به فکر و ترتیب الفاظ و آماده کردن منبر و سخنرانی و پیش مطالعه ندارد.

۴ـ در یکی از مجلات می‌خوانیم: «مهدی«عج» در دل تاریخ فرورفته و از موقعیت امامت و برتری خویش بر تاریخ پرتو افکنده و با آزمودگی و تجربه‌ای که در این مدت طولانی کسب کرده است، توانایی دگرگونی اساسی جهان را خواهد داشت.»(۱۶)

آیا امام معصومی که وارث علوم تمام انبیا و ائمه گذشته و دارای «علم لدنی» و الهی است ، نیاز به کسب تجربه بشری دارد؟ آیا این نشانگر این نیست که در حوزه خودی هم باید امام‌شناسی تقویت شود؟

شبهه‌افکنی روشنفکران معاصر نیز بیشتر ناشی از عدم شناخت معصومان و امامان است، چنان که اعمال بسیاری از وهابیان نیز که بیشترین شبهه را در سطح جهان علیه شیعه مطرح می‌کنند، بر اثر عدم درک صحیح امامت در شیعه است.

بدین جهت است که امامان در طول تاریخ تلاش کردند تا تبیین صحیح و درستی از امامت و جایگاه رفیع آن ارائه کنند. از جمله ثامن‌الحجج «ع» سخت تلاش و از فرصت‌ها بهره‌برداری کرد تا در جامعه‌ای که امامت و خلافت الهی رنگ پادشاهی گرفته و در حد ولایتعهدی تنزل یافته بود، معنا و تفسیر صحیحی از امامت و جایگاه آن ارائه کرد.

 

جایگاه رفیع امامت

امام هشتم«ع» فرمود: «ان الامامه اجل قدرا، واعظم شانا، واعلامکانا، وامنع جانبا، وابعد غورا من ان یبلغها الناس بقولهم اوینالوا بآرائهم او یقیموا اماما باختیارهم. ان الامامه خص الله عزوجل بها ابراهیم الخلیل«ع» بعد النبوه والخله مرتبه ثالثه وفضیله شرفه بها واشاد بها ذکره فقال «انی جاعلک للناس اماما»؛(۱۷)

همانا قدر امامت برتر و شأنش بزرگ‌تر و منزلتش عالی‌تر و مکانش منیع‌تر و ژرفای آن عمیق‌تر از آن است که مردم با عقل و اندیشه خود به آن برسند، یا با انتخاب و آراء خویش به آن برسند و امامی را نصب کنند.

امامت [مقامی است] که خداوند متعال آن را بعد از مقام نبوت و خلت (خلیل اللهی) در مرحله سوم به ابراهیم خلیل اختصاص داد و فضیلتی است که او را به آن شرفیاب نمود و به وسیله آن نامش را بلند آوازه قرار داد و فرمود: به‌راستی تو را امام مردم قرار دادم.»

در فراز دیگری از حدیث می‌خوانیم: «ان الامامه منزله الانبیاء وراثه الاوصیاء. ان الامامه خلافه الله وخلافه الرسول «ص» ومقام امیر المؤمنین و میراث الحسن والحسین«ع» : امامت مقام پیغمبران، میراث اوصیاء، خلافت الهی، جانشینی رسول خدا«ص»، مقام امیرالمؤمنین و یادگار حسن و حسین«ع» است.»

ان الامامه زمام الدین و نظام المسلمین و صلاح الدنیا و عز المؤمنین. ان الامامه اس الاسلام النامی، و فرعه السامی، بالامام تمام الصلاه و الزکاه والصیام والحج والجهاد وتوفیر الفیء والصدقات وامضاء الحدود والاحکام ومنع الثغور والاطراف. الامام یحل حلال الله ویحرم حرام الله ویقیم حدود الله ویذب عن دین الله ویدعوا الی سبیل ربه بالحکمه والموعظه الحسنه والحجه البالغه؛(۱۸) :به‌راستی امامت زمام دین، مایه نظام مسلمین، صلاح دنیا و عزتمندی مؤمنان است. همانا امامت ریشه اسلام بالنده و شاخه بلند آن است. کامل شدن نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و فراوانی غنائم و صدقات و اجرای حدود و احکام و نگهداری مرزها و اطراف کشور، به وسیله امام انجام می‌گیرد. امام است که حلال خدا را حلال و حرام او را حرام می‌کند و حدود الهی را برپا داشته و از دین خدا دفاع می‌کند و با بیان حکمت‌آمیز و اندرزهای نیکو و دلیل‌های رسا، [مردم را] به سوی پروردگار خویش دعوت می‌کند.»

 

اوصاف امام

معرفی امام و بیان اوصاف او حقیقتاً از قدرت ما خارج است، از این‌ رو در این بخش نیز از امام هشتم«ع»که خود دارنده اوصاف امامت است بهره می‌جوئیم.

آن حضرت فرمود: «الامام کالشمس الطالعه المجلله بنورها للعالم وهی فی الافق بحیث لاتنالها الایدی والابصار، الامام البدر المنیر والسراج الزاهر والنور الساطع والنجم الهادی فی غیاهب الدجی واجواز البلدان والقفار ولجج البحار، الامام الماء العذب علی الظمآء والدال علی الهدی والمنجی من الردی، الامام النار علی الیفاع، الحار لمن اصطلی به والدلیل فی المهالک. من فارقه فهالک؛(۱۹) : امام مانند خورشید فروزان است که نورش عالم را فراگیرد و خودش در افق [اعلا] قرار دارد؛ به گونه‌ای که دستها و دیدگان به آن نرسد، امام ماه تابان، چراغ روشن، نور درخشان و ستاره راهنما در تاریکی‌ها، رهگذر شهرها و کویرها و گرداب دریاهاست. امام آب گوارای زمان تشنگی و راهنمای هدایت و نجات بخش از هلاکت است. امام آتش روشن بر بلندی‌ها [برای هدایت گم‌گشتگان]، وسیله گرمی برای هر که از آن گرما خواهد و رهنمای هلاکت‌گاه‌ها است. هر که از او جدا شود هلاک شود.»

راستی این همه مفاهیم بلند و عمیق را چگونه می‌توان به مردم فهماند و چگونه خود می‌توان به آن رسید؟

من گنگ خواب دیده و مردم تمام کر

من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش(۲۰)

و فرمود: «الامام السحاب الماطر والغیث الهاطل والشمس المضیئه… الامام الانیس الرفیق والوالد الشفیق والاخ الشقیق والام البره… الامام امین الله فی خلقه وحجته علی عباده وخلیفته فی بلاده والداعی الی الله والذاب عن حرم الله، الامام المطهر من الذنوب والمبرا، المخصوص بالعلم الموسوم بالحلم؛(۲۱) : امام ابری است بارنده، بارانی است شتابنده و خورشیدی است فروزنده… امام همدم و رفیق، پدر مهربان، برادر دلسوز و مادر نیکوست… امام امین خدا در میان مردم، حجت او بر بندگانش، خلیفه او در زمین و دعوت‌کننده به سوی خدا و دفاع‌کننده از حریم الهی است. امام از گناهان پاک و [از عیب] به دور است. به علم، مخصوص گشته و به حلم علامت یافته است.»

گر بیابم صد دهان و این چنین

تنگ آید در بیان آن امین

این قدر هم گر نگویم ‌ای سند

شیشه دل از ضعیفی بشکند(۲۲)

خالی از لطف نیست که در اینجا به اعترافی از دشمن در مورد خود امام هشتم«ع» اشاره کنیم. وقتی که حضرت رضا «ع» به ولایتعهدی رسید، گروهی از حاشیه‌نشینان و غلامان دربار هم‌پیمان شدند که در لحظه ورود حضرت نزد مأمون، به ایشان بی‌اعتنایی و بی‌احترامی کنند. آنها تصمیم گرفتند پرده‌ای را که رسم بود موقع ورود آن حضرت بالا بزنند، بالا نزنند. اما اتفاقاً در لحظه ورود آن حضرت همه بی‌اختیار پرده را بالا نگه داشتند و به آن حضرت احترام کردند. در نوبتی دیگر که با تصمیم قبلی متفقاً پرده را بلند نکردند، خداوند بادی را مأمور ساخت که پرده را بلند کند، حضرت وارد شد. همین قضیه به هنگام رجعت حضرت نیز تکرار شد. آنها به یکدیگر گفتند: «یا قوم هذا رجل له عند الله منزله ولله به عنایه؛ ‌ای قوم! این مرد در پیشگاه الهی جایگاه خاصی دارد و خداوند به او عنایت دارد. مگر ندیدید که شما پرده را بلند نکردید، خداوند مانند حضرت سلیمان باد را در اختیار او قرار داد؟ و لذا تصمیم گرفتند عقائد خود را اصلاح کنند و بعد از آن روز، در احترام آن حضرت بکوشند.(۲۳)

 

 

علائم امام

امام رضا «ع» می‌فرماید: «للامام علامات: یکون اعلم الناس واحکم الناس واتقی الناس واحلم الناس واشجع الناس، واسخی الناس واعبد الناس… ویکون مطهرا ویری من خلفه کما یری من بین یدیه؛(۲۴) : امام دارای نشانه‌هایی است. او داناترین مردم، بهترین انسان‌ها در قضاوت، باتقواترین مردم، بردبارترین مردم، شجاع‌ترین مردم، سخاوتمندترین مردم و عابدترین مردم است… و پاکیزه [از گناهان و معصوم است] و از پشت سر همچون از پیش رو می‌بیند.»

امام رضا «ع» در حدیث فوق ۹ نشانه را برای امام بیان می‌کند. البته امام نشانه‌های دیگری نیز دارد، از جمله:

۱ـ امام محدث است؛ یعنی صدای ملک را می‌شنود، ولی او را نمی‌بیند. به فرموده امام هشتم«ع» رسول آن است که جبرئیل بر او نازل می‌شود و او جبرئیل را می‌بیند و سخنانش را می‌شنود. نبی گاهی سخن جبرئیل را می‌شنود و گاهی خودش را می‌بیند. «والامام هو الذی یسمع الکلام ولا یری الشخص؛(۲۵) و اما امام کسی است که سخن [ملک] را بشنود، ولی شخص او را نبیند.»

۲ـ امام دارای علم الهی و مؤید به روح رحمانی است. امام هشتم «ع» فرمود: «ان الامام مؤید بروح القدس و بینه و بین الله عمود من نور یری فیه اعمال العباد وکلما احتاج الیه لدلاله اطلع علیها؛(۲۶) امام با روح‌القدس تأیید شده و بین او و خدا ستونی از نور است که در آن رفتار بندگان را می‌بیند و هرگاه برای راهنمایی [افراد] به آن احتیاج پیدا کند، بر آن راهنمایی آگاهی می‌یابد.»

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، تهران، مکتبه الصدوق، ۱۳۸۱ هـ. ق، ج ۱، ص ۴۸۶؛ شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبه بصیرتی، ص ۳۰۴٫

۲ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، تهران، المکتبه الاسلامیه، ۱۳۸۵ هـ.ق، ج ۴۹، ص ۳ – ۷٫

۳ـ اصول کافی، ص ۴۸۶؛ ارشاد مفید، ص ۳۰۴٫

۴ـ بقره، ۱۲۴٫

۵ـ مائده، ۵٫

۶ـ مائده، ۶۷٫

۷ـ علامه امینی، الغدیر، دارالکتب الاسلامیه، ج ۱۰، ص ۳۵۹ – ۳۶۰٫

۸ـ فخر رازی، مجموعه الرسائل، چاپ مصر، ۱۳۲۸، المسائل الخمسون، ص ۳۸۴٫

۹ـ ابن میثم بحرانی، غایه المرام، چاپ دوم، المقصد الاول، باب ۲، ص ۲۴۴، حدیث ۲٫

۱۰ـ اصول کافی، ج ۱، ص ۱۸۳٫

۱۱ـ بحارالانوار، ج ۲۷، ص ۱۹۴ و ر.ک: مناقب خوارزمی، ص ۲۸٫

۱۲ـ سنن ابی‌داوود، داراحیاء السنه النبویه، ج ۳، ص ۳۱۸ و ر.ک: مسند احمد حنبل، مؤسسه الرساله، بیروت، ج ۱۱، ص ۵۸٫

۱۳ـ همان، ج ۳، ص ۴۰۹؛ ابن سعد، طبقات الکبری، بیروت، دار صادر، ج ۲، ص ۲۴۳؛ صحیح بخاری، ج ۱، ص ۳۹٫

۱۴ـ علامه حلی، دلائل الصدق، ج ۲، ص ۴؛ اللوامع الالهیه، ص ۲۵۸ – ۲۵۹، به نقل از محمد رضا مظفر، بدایه المعارف، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ اول، شرح از سید محسن خرازی، ج ۲، ص ۸٫

۱۵ـ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، بیروت، دار احیاء التراث، چاپ دوم، ۱۳۸۶، هـ. ق، ج ۱۰، ص ۱۳۴٫

۱۶ـ مجله حوزه، شماره ۷۱ – ۷۰، چاپ دوم، ۱۳۷۴، ص ۵۰٫

۱۷ـ محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، ترجمه و شرح از سیدجواد مصطفوی، ج ۱، ص ۲۸۴ – ۲۸۵؛ و ر.ک: علی بن شعبه، تحف العقول، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، ترجمه علی اکبر غفاری، ص ۴۶۰ – ۴۶۱٫

۱۸ـ همان، ص ۴۶۲؛ اصول کافی، ج ۱، ص ۲۸۶٫

۱۹ـ همان، ج ۱، ص ۲۸۶؛ تحف العقول، ص ۴۳۶٫

۲۰ـ جلال‌الدین محمد بلخی مولوی.

۲۱ـ تحف‌العقول، ص ۴۶۴؛ اصول کافی، صص ۲۸۶ – ۲۸۸٫

۲۲ـ مولوی.

۲۳ـ علامه مجلسی، بحارالانوار، دارالکتب الاسلامیه، ج ۴۹، ص ۶۰، ح ۷۹؛ و ر. ک: شیخ حر عاملی، اثباه الهداه، ج ۳، ص ۳۱۴؛ فیض کاشانی، محجه البیضاء، ج ۴، ص ۲۸۴٫

۲۴ـ شیخ حر عاملی، التنبیه، ص ۲۶؛ ر.ک: بدایه المعارف، محمدرضا مظفر، شرح از سید محسن خرازی، ج ۲، ص ۴۶٫

۲۵ـ اصول کافی، ج ۱، ص ۲۴۸، روایت ۲٫

۲۶ـ التنبیه، ص ۴۲؛ بدایه المعارف، ج ۲، ص ۵۰٫

 

 

 

سوتیترها:

۱٫

امام هشتم«ع» فرمود: همانا قدر امامت برتر و شأنش بزرگ‌تر و منزلتش عالی‌تر و مکانش منیع‌تر و ژرفای آن عمیق‌تر از آن است که مردم با عقل و اندیشه خود به آن برسند، یا با انتخاب و آراء خویش به آن برسند و امامی را نصب کنند.

 

۲٫

امام دارای علم الهی و مؤید به روح رحمانی است. امام هشتم «ع» فرمود: امام با روح‌القدس تأیید شده و بین او و خدا ستونی از نور است که در آن رفتار بندگان را می‌بیند و هرگاه برای راهنمایی [افراد] به آن احتیاج پیدا کند، بر آن راهنمایی آگاهی می‌یابد.»

 

 

30نوامبر/16

درآمدی بر تلاش‌های علمی ـ فرهنگی امام رضا«ع»

اسماعیل نساجی زواره

مقدمه

از مهم‌ترین رموز موفقیت در گستره زندگی، تلاش و پایداری برای رسیدن به اهداف راستین است. تحرک و پویایی وقتی از اعتقاد راسخ انسان سرچشمه بگیرد، اساسی‌ترین عامل در راه رسیدن به مقصود به شمار می‌رود. مطالعه سیره و زندگی ائمه اطهار«ع» و توجه به تلاش‌های علمی و فرهنگی آنان نشان می‌دهد که آن بزرگواران چشمه‌های جوشان معرفت و گنجینه‌های حکمت الهی‌اند که چون چراغی پرفروغ و جاودانه، تاریکی‌ها را از بین می‌برند و در هر زمان امید حق‌ستیزان را ناامید می‌سازند.

هشتمین فروغ امامت حضرت علی‌بن موسی‌الرضا«ع» همانند دیگر امامان معصوم«ع» دارای کمالات و فضایل انسانی است. ایشان بعد از شهادت پدر بزرگوارشان امامت و رهبری شیعیان را به عهده گرفتند و به‌رغم مشکلات حاد جامعه مسلمین، در مدت ۲۰ سال امامت خویش، نقش سازنده‌ای را در راه گسترش فرهنگ اسلامی و تنویر افکارعمومی ایفا نمودند. آن گوهر نبوی در روز یازدهم ذی‌القعده سال ۱۴۸ هـ.ق در مدینه دیده به جهان گشود.(۱) دوران امامت آن حضرت با حکمرانی سه تن از خلفای مستبد عباسی: هارون (ده سال)، امین (پنج سال) و مأمون (پنج سال) همزمان بود. آن بزرگوار در آخر ماه صفر سال ۲۰۳ هـ.ق در سن ۵۵ سالگی توسط مأمون مسموم شد و در سناباد نوقان که امروز یکی از محله‌های مشهد مقدس محسوب می‌شود به شهادت رسید و در محل مرقد فعلی به خاک سپرده شد.(۲)

 

تبیین جایگاه امامت

پس از رحلت پیامبر(ص) جایگاه امامت و ولایت شناخته نشد؛ بنابراین کسانی زمام امور مسلمین را به دست گرفتند که  شایستگی و لیاقتی نداشتند. این بی‌لیاقتی، پیامدهای ناگواری همچون به وجود آمدن اختلافات، رواج بدعت‌ها و زیان‌های سنگین علمی و فرهنگی را برای جامعه اسلامی به دنبال داشت؛ به همین علت، امامان معصوم«ع» در طول تاریخ اسلام تلاش کردند تا جایگاه امامت و ولایت را برای عموم مردم تبیین نمایند. امام رضا«ع» همچون پدر بزرگوارشان، سخت تلاش کردند تا از فرصت‌ها بهره‌برداری کنند و در جامعه‌ای که امامت و خلافت رنگ پادشاهی و خودکامگی به خود گرفته و در حد ولایتعهدی تنزل یافته بود، معنا و تفسیر روشنی از امامت و جایگاه آن ارائه دهند و مردم را به شناخت امام عصر خویش رهنمون باشند. ایشان در مورد جایگاه رفیع امامت می‌فرمایند:

«به‌راستی امامت ریشه اسلام بالنده و شاخه بلند آن است. کامل شدن نماز، زکات، روزه، حج، جهاد، صدقات و اجرای حدود و نگهداری مرزها به وسیله‌ امام انجام می‌گیرد. امام است که حلال خدا را حلال و حرام او را حرام می‌کند، حدود الهی را برپا می‌دارد، از دین خدا دفاع و با بیان اندرزهای نیکو و دلایل منطقی، مردم را به سوی پروردگار خویش دعوت می‌کند.»(۳)

همچنین ایشان اوصاف امامت را این گونه بیان می‌کنند:

«امام مانند خورشید فروزان است که نورش عالم را فرامی‌گیرد و خودش در افق اعلا قرار دارد. امام ماه تابان و ستاره راهنما در تاریکی‌ها، کویرها و گرداب دریاهاست. امام آب گوارای زمان تشنگی و راهنمای نجات‌بخش است.»(۴)

در ایامی که حضرت علی‌بن موسی الرضا«ع» در مرو حضور داشتند، خطبه‌ای در باب امامت و امام‌شناسی ایراد نمودند که می‌توان از آن به عنوان منشور ولایت یاد کرد. ایشان بعد از آنکه گزارش اختلاف مردم را در مورد امامت از یکی از اصحاب می‌شنوند به وی چنین می‌فرمایند: «مردم در نادانی به سر می‌برند. مقام امام را نشناخته‌اند و در دینشان فریب خورده‌اند، زیرا پنداشته‌اند که امام«ع» تعیین نگشته و آنان باید وی را برگزینند، حال آنکه امامت و رهبری مسلمین از مسائل اصولی و مکمل دین است و امام از جانب خداوند تعیین می‌شود.»(۵)

هشتمین فروغ امامت«ع» در این خطبه به جریان تاریخ امامت اشاره و از امامت حضرت ابراهیم«ع» شروع می‌کنند تا نوبت به پیامبر اسلام«ص» می‌رسد و در ادامه جانشینان آن خاتم رسولان، بار این مسئولیت بزرگ را بر دوش می‌کشند.(۶)

تبیین جایگاه امامت و ولایت از سوی امام رضا«ع» در روزگاری صورت گرفت که بحران اعتقادی و فکری بر آن پرده ابهام افکنده بود و مردم گرفتار بسیاری از تردیدها و انحرافات شده بودند.

 

دفاع از حریم اسلام

مسئله دفاع فرهنگی از کیان اسلام و جلوگیری از بدعت‌ها و گمراهی‌ها از ضروریات مکتب حیات‌بخش اسلام است و موجب پاداش‌های عظیم و محبوبیت‌های بسیار بزرگ در پیشگاه خداوند است، به طوری که پیامبر اسلام«ص» در مورد نگهبانی از حریم دین و حکومت اسلامی فرموده‌اند:

«یک شب نگهبانی از حریم حکومت اسلامی از هزار شب عبادت که انسان روزش را روه بگیرد برتر است.»(۷)

هشتمین ستاره فروزان آسمان امامت در راستای دفاع از حریم اسلام می‌فرمایند:

«عده‌ای از غالیان، اخباری را در مورد تشبیه ما به خدا و مسئله جبر در شأن ما به دروغ جعل و با این بیهوده‌گویی‌ها عظمت خدا را کوچک کرده‌اند.

هر کس این گونه افراد را دوست بدارد، با ما دشمنی و هر کس آنان را دشمن بدارد با ما دوستی کرده است. هر کس با آنان رابطه برقرار سازد از ما بریده و هر کس از آنان ببرد با ما پیوند برقرار کرده است. هر کس نسبت به آنان بی‌اعتنایی کند به ما نیکی کرده و هر کس به آنان نیکی کند به ما جفا کرده است. شیعیان واقعی ما کسانی هستند که این گونه افراد را یار خود قرار نمی‌دهند و با آنان همکاری نمی‌کنند.»

 

هدایت منحرفان

امام رضا«ع» به راهنمایی و هدایت منحرفان فکری و سیاسی بسیار اهمیت می‌دادند. پس از شهادت امام کاظم«ع» گروهی چنین پنداشتند که امام موسی کاظم«ع» همچنان زنده است. امام رضا«ع» به شیوه‌های گوناگون با این گروه روبه‌رو ‌شدند و به هدایت آنان ‌پرداختند. عبدالله بن مغیره می‌گوید:

«من به مذهب «واقفیه»(۹) اعتقاد داشتم. وقتی برای به جای آوردن مراسم حج به مکه رفتم، شک و تردید تمام وجودم را فراگرفت. خود را به دیوار کعبه چسباندم و گفتم: خدایا! حاجتم را می‌دانی. مرا به بهترین و کامل‌ترین دین‌ها ارشاد فرما. همان جا به قلبم خطور کرد که به مدینه نزد امام رضا«ع» بروم. وقتی به خانه‌ آن حضرت رسیدم، به خدمتگزار گفتم: به مولایت بگو مردی عراقی آمده است. در این لحظه صدای امام رضا«ع» را شنیدم که دوبار فرمود: عبدالله بن مغیره وارد شو. وارد خانه شدم، به چهره‌ام نگریست و فرمود: خداوند دعایت را مستجاب و تو را وارد دین خویش کرد، گفتم: اشهد انک حجه الله و امینه علی خلقه».(۱۰)

 

تفسیر کلام وحی

با اندکی تأمل در زندگانی علی‌بن موسی‌الرضا«ع» به‌خوبی روشن می‌شود که قرآن در سیره و سخن آن امام جایگاه ویژه‌ای داشته است. آن بزرگوار هر سه روز یک بار تمام قرآن را تلاوت و در عمق آیاتش تدبر می‌کردند. درباره اوصاف قرآن سخنان گهرباری از ایشان به یادگار مانده است. امام رضا«ع» قرآن را کتاب هدایتگر، سرچشمه حیات و مایه عزت می‌دانند و می‌فرمایند:

«قرآن ریسمان محکم الهی و راهی بی‌بدیل است که به بهشت منتهی می‌شود و انسان را از آتش نجات می‌دهد. این کتاب با گذشت زمان کهنه نمی‌شود و هیچ‌گاه ارزش و اعتبار خود را از دست نمی‌دهد، زیرا برای یک عصر نازل نشده است، بلکه راهنما، برهان و حجت برای هر انسانی است و باطل و نادرستی در آن راه نمی‌یابد.»(۱۱)

روایات تفسیری باقی مانده از عالم آل محمد«ص» گنجینه‌ای بسیار ارزشمند و دستمایه‌ بسیار مهمی برای مفسران و علاقمندان به تفسیر قرآن به شمار می‌رود. امام هشتم«ع» در تفسیر آیه شریفه: « الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالسَّمَاء بِنَاء»(۱۲) فرمودند: «یعنی زمین را با طبیعت و جسم شما سازگار قرار داد و آن را گرم و سوزان نساخت تا شما را بسوزاند و بسیار سرد قرار نداد تا شما را منجمد گرداند. هوای آن را زیاد خوشبو نکرد تا سرهای شما به درد آید و زیاد بدبو نساخت تا شما را هلاک کند. آن را مانند آب، نرم و روان قرار نداد تا در آن غرق شوید و زیاد سخت و محکم نیافرید تا نتوانید خانه، ابنیه و قبرهای مردگان را در آن بسازید.»(۱۳)

«علی بن شعبه» می‌گوید: وقتی امام رضا«ع» در مجلس مأمون به گروهی از دانشمندان عراقی و خراسانی پیوستند، مأمون گفت: منظور از آیه « ثُمَّ أَوْرَثـْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا»(۱۴) چیست؟دانشمندان گفتند: منظور تمام امت است، یعنی همه امت پیامبر«ص» را برگزیده‌اند و کتاب به آنها ارث می‌رسد. مأمون به امام رضا«ع» گفتند: نظر شما چیست؟ امام«ع» فرمودند: خداوند در این آیه به عترت پاک پیامبر«ص» نظر دارد.

مأمون پرسید: چگونه؟ امام«ع» فرمودند: اگر همه امت، برگزیده خدا و وارث کتاب بودند، پس باید همه به بهشت بروند، زیرا خداوند می‌فرماید: « فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیر».(۱۵)

پس وراثت به عترت پاک رسول خدا اختصاص دارد. عترت پیامبر«ص» کسانی هستند که خداوند در کتابش آیه تطهیر را در شأن آنان نازل کرده است.(۱۶)

 

منع تفسیرهای نادرست

هشتمین فروغ امامت به عنوان پاسدار حریم وحی در فرصت‌های مناسب از تفسیرهای نادرست قرآن کریم جلوگیری و معنای صحیح آیه را بیان می‌کردند. آن حضرت در ضمن گفتاری مفصل به «علی بن جهم» فرمودند: «از خدا بترس و نسبت‌های ناروا به اولیای الهی نده و بپرهیز از اینکه کتاب خدا را طبق رأی خودت معنا و تفسیر کنی.»(۱۷)

در یکی از جلسات علمی که در دربار مأمون تشکیل شده بود، امام رضا«ع» ، «حسن بن موسی وشاء» (یکی از دانشمندان عراق) را مورد خطاب قرار دادند و به او فرمودند:

«اهل عراق آیه «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِح»: ای نوح! او از اهل تو نیست. او عمل غیرصالحی است» را چگونه قرائت می‌کنند؟ او در پاسخ گفت: یابن رسول‌الله! بعضی طبق معمول « إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِح»: او فرزند ناصالحی است، قرائت می‌کنند؛ اما بعضی دیگر بر این باورند که خداوند هرگز پسر پیامبری را مشمول قهر و غضب خود قرار نمی‌دهد و آیه را این گونه قرائت می‌کنند: «انه عمل غیر صالح؛ او فرزند آدم بدی است، فرزند تو نیست» و می‌گویند او در واقع از نسل نوح«ع» نبود. خداوند به او گفت:‌ ای نوح! این پسر از نسل تو نیست. اگر از نسل تو بود، من به خاطر تو او را نجات می‌دادم. امام«ع» فرمودند: «ابداً این طور نیست. او فرزند حقیقی نوح و از نسل نوح«ع» بود. چون بدکار شد و از دستور خداوند نافرمانی کرد، پیوند معنوی‌اش با نوح بریده شد و به حضرت نوح«ع» گفته شد این فرزند تو ناصالح است، از این رو نمی‌تواند در ردیف انسان‌های صالح و برگزیده قرار گیرد.(۱۹)

 

تدوین حدیث و تصنیف کتاب

آن امام همام«ع» در سیره تربیتی خود شیعیان را به فراگیری علم و حکمت دعوت می‌کنند و می‌فرمایند:

«در روز قیامت به انسان عابد گفته می‌شود که تمام همت تو در دنیا این بود که با آگاه شدن، خود را از زیورهای دنیوی نجات دهی، پس اکنون وارد بهشت شو و در مقابل به فرد فقیه و دانشمند گفته می‌شود: ای هوادار آل محمد«ص» و ای هدایتگر دوستان، بایست و برای تمام کسانی که دانش را از تو آموخته‌اند شفاعت کن و او نیز گروه گروه دانش‌آموختگان خود را وارد بهشت می‌کند. پس بین عالم ژرف‌اندیش و فرد عابد فاصله زیادی است!»(۲۰)

در منابع روایی کتاب‌هایی را به آن حضرت نسبت داده‌اند:

۱ـ «صحیفه الرضا» که «مسند الامام الرضا» هم نامیده شده است. امام رضا«ع» در این اثر روایاتی را از پیامبر«ص» با واسطه پدرانشان نقل کردهاند.

۲ـ «الرساله الذهبیه» که حاوی رهنمودهای طبی حضرت برای مأمون عباسی است. مأمون دستور داد که این اثر نفیس را با آب طلا بنویسند، لذا «رساله ذهبیه» نامیده شد.

۳ـ «کتاب الاهلیلجه» حاوی براهین و مطالب بلندی در علم کلام است که ایشان آن را در رد منکران ربوبیت نوشتهاند.

۴ـ «مجالس الرضا مع اهل الایمان». مأمون مجالس علمی و مناظرات دینی بین امام و علمای دیگر ادیان برقرار می‌کرد. امام«ع» فرصت را غنیمت می‌شمردند، حقانیت تشیع و اسلام را به اثبات می‌رساندند و اعتقادات دیگران را با استدلال رد می‌کردد. بعدها یکی از پیروان آن حضرت آن مجالس را گردآوری کرد.(۲۱)

امام«ع» تأکید داشتند که احادیث را به گونه‌ای یادداشت کنند که ماندگار باشند. عبدالله جعفی می‌گوید: «حدیثی را بر کاغذی نوشته بودم، وقتی به حضرت نشان دادم، ایشان آن حدیث را تأیید، ولی سفارش کردند که آن را بر پوستی بنویسم تا ماندگار شود».(۲۲)

جمع‌آوری این احادیث نشان می‌دهد که اولاً علم از بهترین ارزش‌هاست و ثانیاً همه باید تلاش کنیم تا اندوخته‌های علمی خود را افزایش دهیم. این فکر بیانگر مقام علمی صاحب فکر است که یکی از آنها حضرت رضا«ع» هستند.

در دوران امامت آن حضرت ۷۲ نفر از شاگردانشان تألیف حدیثی داشتند و در مجموع ۲۰۷ کتاب تصنیف کرده‌اند. در میان آنها می‌توان از «حسین بن سعید اهوازی» ۳۰ اثر، «صفوان بن یحیی» ۱۶ اثر، «محمدبن عمر واقدی» ۲۸ اثر، «موسی بن قاسم» ۱۵ و… را نام برد.(۲۳)

 

شرکت در جلسات مناظره

عالم آل محمد«ص» همانند دیگر پیشوایان معصوم«ع» چنان در قله شکوهمند اندیشه و آگاهی قرار داشتند که نه تنها دوستان و پیروان، ایشان را ستوده‌اند، بلکه دشمنان کینه‌توز و سرسخت نیز به بیان کمالات علمی ایشان اعتراف کرده‌اند. وجود مبارک آن حضرت«ع» در مورد دانش بی‌کران خود و برتری بر اندیشمندان و متفکران علوم مختلف می‌فرمایند:

«زمانی من در مسجدالنبی می‌نشستم و آن موقع دانشمندان زیادی در مدینه بودند. هرگاه یکی از آنان در پاسخ پرسشی عاجز می‌شد و دیگران هم نمی‌توانستند از عهده جواب برآیند، همگی به من اشاره می‌کردند و من پاسخ آن سؤال را می‌دادم.»(۲۴)

مرحوم شیخ صدوق«ره» می‌گوید: «مأمون در هر جا که احتمال می‌داد دانشمندی هست که توانایی مناظره و مباحثه با امام رضا«ع» را دارد، او را به مجلس خویش دعوت می‌کرد تا با امام هشتم«ع» بحث کند.اما امام رضا«ع» در تمام آن جلسات و مناظره‌های سنگین و پیچیده بر تمام دانشمندان عصر خویش غلبه ‌کردند. امام«ع» با کسی به بحث و مناظره نمی‌پرداختند مگر اینکه در پایان، طرف مقابل به فضیلت، برتری و دانش سرشار آن حضرت«ع» اعتراف می‌کرد و در برابر استدلال‌های قوی و محکم ایشان سر تعظیم فرود می‌آورد.»(۲۵)

 

ترغیب به تعقل و خردورزی

امامان معصوم«ع» در سیره خود برای تعقل و خردورزی اهمیت بسیاری قائل بودند و آن را قوی‌ترین ارکان و پایه زندگی می‌دانستند و فقدان آن را فاجعه و مصیبت بزرگ معرفی می‌کردند. امام محمد باقر«ع» می‌فرمودند: «هیچ مصیبتی مانند بی‌خردی نیست.»(۲۶) امام رضا«ع» در روزگاری که امامت در حد پادشاهی تنزل یافته بود، از عقل و خرد خویش بیشترین بهره را بردند و با تشکیل مناظرات و احتجاجات عقلانی، خردورزان را جذب  و عده‌ای از آنان را به راه امامت هدایت کردند.

آن حضرت در تمام عرصه‌های زندگی به‌ویژه عرصه سیاسی‌ رفتاری کاملاً حکیمانه و خردورزانه داشتند. پذیرش ولایتعهدی، یک موضع کاملاً عاقلانه در جامعه اسلامی بود و ایشان بدین وسیله توانستند تمام شیطنت‌ها و نقشه‌های مأمون را خنثی کنند. به عنوان مثال هنگامی که مأمون امام را از مدینه به خراسان دعوت کرد، آن حضرت فضای مدینه را از کراهت و نارضایتی خود پر کردند، به طوری که همه افراد پیرامون امام«ع» یقین کردند که مأمون با نیت سوء آن حضرت را از وطن خود دور می‌کند.  همچنین هنگامی که در مرو پیشنهاد ولایتعهدی آن حضرت مطرح شد، امام به‌شدت استنکاف ورزیدند، تا وقتی که مأمون صریحاً آن حضرت را به قتل تهدید کرد. این مطلب همه جا پیچید که امام رضا«ع» از پذیرش خلافت و ولایتعهدی سرباز زده‌اند. امام بعد از قبولی ولایتعهدی شرط کردند که در هیچ‌ یک از شئون حکومت دخالت نکنند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبیر امور نپردازند. نتیجه این خردورزی و تدبیر آن شد که اولاً افرادی که حتی امام را نمی‌شناختند و یا بغض آن حضرت را در دل داشتند، با این تدبیر حکیمانه، جزو عاشقان و شیفتگان امام علی بن موسی الرضا«ع» شدند. ثانیاً نه تنها مأمون نتوانست معارضان و مخالفان شیعی را به خود خوشبین سازد، بلکه امام«ع» مایه امید و تقویت روحیه آنان شدند. ثالثاً نه تنها مأمون نتوانست امام را متهم به حرص بر دنیا و عشق به مقام و منصب نماید، بلکه حشمت ظاهری بر عزت معنوی امام افزود.

کوتاه سخن آنکه مأمون در این کار نه تنها چیزی به دست نیاورد، بلکه بسیاری از چیزها را از دست داد. اینجا بود که مأمون احساس شکست و خسران کرد و درصدد برآمد که خطای فاحش خود را جبران کند که تنها راه آن شیوه توسل به توطئه و قتل آن حضرت بود.(۲۷)

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ‌ اصول کافی، محمدبن یعقوب کلینی، ج ۱، ص ۴۸۶.

۲ـ الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، شیخ مفید، ص ۳۰۴.

۳ـ مأخذ قبل، ص ۲۸۶.

۴ـ تحف العقول، ابن شعبه حرّانی، ص ۴۳۶.

۵ـ اندیشه نور، محمد مهدی رکنی یزدی، ویژه‌نامه امام رضا«ع»، آذرماه ۱۳۸۵، ص ۱۵.

۶ـ نک: عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج ۱، ص ۲۸۱.

۷ـ نهج‌الفصاحه، ترجمه ابوالقاسم پاینده، حدیث ۱۳۵۵.

۸ـ اثباه الهداه، شیخ حر عاملی، ج ۷، ص ۴۴۶ـ۴۴۵.

۹ـ فرقه‌ای بودند که امامت علی بن موسی‌الرضا«ع» را نپذیرفتند و بعد از شهادت امام موسی کاظم«ع» در امامت و رهبری دچار ایستایی شدند.

۱۰ـ اصول کافی، ج ۱، ص ۳۵۵.

۱۱ـ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۱۷، ص ۲۱۰.

۱۲ـ بقره، ۲۲.

۱۳ـ مسند الامام الرضا«ع»، عزیزالله عطاردی، ج ۱، ص ۳۰۸.

۱۴ـ فاطر، ۳۲.

۱۵ـ همان، ۳۲.

۱۶ـ مجله پاسدار اسلام، شماره ۲۹۲ـ۲۹۱، اسفند و فروردین ۱۳۸۵، ص ۶۳.

۱۷ـ تفسیر نورالثقلین، علی بن جمعه الحویزی، ج ۱، ص ۳۱۸.

۱۸ـ هود، ۴۶.

۱۹ـ بحارالانوار، ج ۱۰، ص ۶۵.

۲۰ـ مسند الامام الرضا«ع»، ج ۱، ص ۸.

۲۱ـ تدوین السنه الشریفه، سید محمدرضا حسینی جلالی، ص ۱۸۲ـ۱۸۰.

۲۲ـ بحارالانوار، ج ۲، ص ۱۴۵.

۲۳ـ نک: سیر حدیث در اسلام، سید احمد میرخانی، ص ۲۶۳ـ۲۳۶.

۲۴ـ مأخذ قبل، ج ۴۹، ص ۱۰۰.

۲۵ـ عیون اخبار الرضا، ج ۱، ص ۱۵۲.

۲۶ـ مأخذ قبل، ج ۷۸، ص ۱۶۵.

۲۷ـ گزیده‌ای از پیام مقام معظم رهبری حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای (دامت توفیقاته) به نخستین کنگره حضرت امام رضا«ع» به نقل از مجله پاسدار اسلام، شماره ۲۷۳، شهریور ۱۳۸۳، ص ۱۳.

 

 

 

 

سوتیترها:

 

 

۱٫

 

پس از رحلت پیامبر(ص) جایگاه امامت و ولایت شناخته نشد؛ بنابراین کسانی زمام امور مسلمین را به دست گرفتند که  شایستگی و لیاقتی نداشتند. این بی‌لیاقتی، پیامدهای ناگواری همچون به وجود آمدن اختلافات، رواج بدعت‌ها و زیان‌های سنگین علمی و فرهنگی را برای جامعه اسلامی به دنبال داشت

 

۲٫

 

مرحوم شیخ صدوق«ره» می‌گوید: «مأمون در هر جا که احتمال می‌داد دانشمندی هست که توانایی مناظره و مباحثه با امام رضا«ع» را دارد، او را به مجلس خویش دعوت می‌کرد تا با امام هشتم«ع» بحث کند. اما امام رضا«ع» در تمام آن جلسات و مناظره‌های سنگین و پیچیده بر تمام دانشمندان عصر خویش غلبه ‌کردند.

 

30نوامبر/16

سبک زندگی اسلامی ایرانی و مسئله حجاب و عفاف

 

                                                                          حجت الاسلام والمسلمین محمدتقی رهبر

«نباید برای رضای چند لیبرال خودفروخته در اظهارنظرها و ابراز عقیده به گونه‌ای غلط عمل کنیم که حزب‌الله عزیز احساس کند جمهوری اسلامی دارد از مواضع اصولی‌اش عدول می‌کند». (حضرت امام خمینی«قدس سره» صحیفه نور، ج ۲۱، ص ۹۵)

حجاب و پوشش که بخشی از فرهنگ فردی و اجتماعی جامعه است، افزون بر صبغه اسلامی، میراث ما ایرانیان نیز هست. در میان ادیان پیشین نیز حجاب به عنوان یک شاخصه اصالت و نجابت زنان به شمار آمده است.

منابع تاریخی نشان می‌دهند که اولین نشانه‌های وجود پوشش برای زنان به پیش از میلاد مسیح و دوره فرمانروایی آشوریان برمی‌گردد. در آن دوران حجاب مشخصه خاص زنان اشرافی و نجیب‌زاده بود و زنان طبقه پایین و متوسط اجازه برخورداری از آن را نداشتند، زیرا از نظر آنان حجاب برای زنان اشرافی زینت محسوب می‌شد. در تمدن فینیقی‌ها نیز که چهار هزار سال پیش از میلاد می‌زیستند زنان حجاب داشتند.

برای زنان آریایی، به ویژه زنان طبقه بالای اجتماعی، حجاب ارزش ویژه‌ای محسوب می‌شد. در میان مجسمه‌های باقی‌مانده از ایران باستان پیکرهایی از زنان پوشیده به چشم می‌خورد که نشانه اعتقاد ایرانیان به حجاب به عنوان نماد پاکی و پاکدامنی است. در ایران باستان چادر قبل از حضور دین اسلام به عنوان مقوله‌ای ملی مطرح بود تا بدانجا که برخی از محققان، پوشش اسلامی را علاوه بر رسوم دینی و شرعی نتیجه تعامل فرهنگی بین اعراب و ایرانیان دانسته‌اند.

گفته می‌شود در ایران قبل از اسلام، در میان زرتشتیان استفاده از چادر رواج داشته و پوششی بوده که موی سر زنان را می‌پوشانده و تا نزدیکی‌های زانو می‌آمده است. در این دوران زنانی که به اصول اخلاقی و اجتماعی پایبند نبوده‌اند اجازه استفاده از چادر را نداشته‌اند. به طور خلاصه پوشش، نشانه شرافت و شخصیت زن بوده است.

در ادیان پیشین و کتاب‌های مقدس انجیل، تورات و اوستا نیز راجع به پوشش زنان و دختران موارد قابل‌توجهی دیده می‌شود. به گفته ویل دورانت: «زنان مسیحی فریبندگی‌های توأم با حیای خود را فقط در مجالس دور از نامحرمان در معرض دید می‌گذاشتند» (شرح بیشتر این بحث را در کتاب ماجرای حجاب و عفاف اثر نگارنده مقاله حاضر بنگرید).

 

فلسفه حجاب در اسلام

حجاب از احکام ضروری اسلام است که عموم مسلمین در آن اتفاق‌نظر دارند. کتاب و سنت و فقه و سیره اسلامی بر حجاب صراحت دارند و منکر آن از صفوف مسلمین خارج است.

حجاب از نظر اسلام وسیله‌ای برای صیانت گوهر والای عفاف و پاکدامنی زن مسلمان و بالا بردن شأن و شخصیت اوست. دلایل این حکم ضروری را در آیات متعدد قرآن از جمله آیات شریفه سوره نور و احزاب و دیگر موارد و نیز منابع روایی از سخنان پیامبر اکرم«ص» و اهل‌بیت عصمت«ع» و در فتاوای علما و مجتهدین و منابع فقهی که احدی در آن شبهه و تردید ندارد، می‌توان دید.

بنابراین بی‌حجابی میراث جاهلیت و کشف حجاب، سوغات فرنگ است که به وسیله عمال دست‌نشانده دولت‌های غربی به جامعه اسلامی تحمیل شد و حیا و حرمت خانواده‌ها را هدف قرار داد تا زمینه سلطه استکباری را فراهم آورد، امت مسلمان را به تباهی کشد، نفوذ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی غرب را فراهم آورد و کشورهای اسلامی را به‌نحو دلخواه مدیریت کند.

ننگ بی‌حجابی سال‌ها بر کشور ما سایه‌افکن بود و مردان و زنان باغیرت این مرز و بوم را رنج می‌داد تا آن که انقلاب اسلامی به بار نشست و لایه‌های فرهنگی بیگانه را از دامن ملت سترد. اما دشمنان زخم‌خورده و در صدر همه امریکا که پایگاه خود را در ایران اسلامی از دست داده بودند، بیکار ننشستند و انواع تهاجمات را ساماندهی کردند که عمیق‌تر و مداوم‌تر از همه تهاجم فرهنگی بود و به منظور اندلسی کردن کشور و استفاده ابزاری از زنان و دختران و جوانان و خانواده‌های بی‌قید و لاابالی و در جهت تغییر فرهنگ اسلامی و ملی ما به کار گرفته شدند.

یکی از نظریه‌پردازان امریکایی در این باره گفته است: «به جای انداختن بمب، دامن کوتاه برای مسلمانان بفرستید».

این سیاست هر چند پیشینه دیرینه دارد، اما بعد از انقلاب اسلامی وارد مرحله جدیدی شد، زیرا با گسترش فرهنگ اسلامی و صدور آن به بسیاری از مناطق جهان، استعمارگران، قدرت انقلاب اسلامی را تجربه کردند. حساسیت روی مسئله حجاب به عنوان نمادی انقلابی تا بدانجا پیش رفت که ورود دختران محجبه را به مدارس و دانشگاه‌های برخی از کشورها ممنوع کردند و انواع ابزارها از ماهواره و فضای مجازی گرفته تا فیلم و سینما و مد و لباس و… را به کار گرفتند تا فرهنگ بی‌حیایی و بی‌غیرتی را بر مردم تحمیل کنند و تا اعماق خانه‌های مردم بکشانند.

سردمدار این توطئه جنایتکارانه امریکا و متحدان او و عواملی هستند که ننگ مزدوری بیگانه را پذیرفته و عمله و کارگزار این سیاست شده‌اند. هنوز که هنوز است لابلای حرف‌های برخی به اصطلاح خودی‌ها اندیشه‌های فمینیستی و ابتدایی و غرب‌زدگی را در مسئله حجاب و هنر سینما و حدود خانوادگی و حقوق ادعایی زن مشاهده می‌کنیم. در همین یک سال اخیر با توهم این که فضا برای عقبه فتنه و اباحی‌گری فراهم است، نمونه‌های آن را در برخی از مقالات و نشریات و اظهارنظرها دیدیم که واکنش مناسب وفاداران به نظام اسلامی را در پی داشت.

 

دولت‌های مسئولیت‌گریز

در برابر هجوم بی‌امان دشمن چه دفاعی کردیم؟ سی و شش سال از استقرار نظام می‌گذرد. بیش از بیست سال است رهبری نظام با درایت و دشمن‌شناسی، تهاجم و ناتوی فرهنگی را هشدار داده‌اند که بی‌جواب مانده است و در میدان عمل حساسیتی به خرج داده نشده است و هیچ‌یک از دولت‌ها، اعم از دولت سازندگی، دولت اصلاحات و دولت بعد از آن نه کار فرهنگی که همواره از آن دم زدند، کردند و نه کار میدانی و عملی و هریک از آنها به‌نوعی از زیر بار تکلیف شانه خالی کردند و حتی کارشکنی هم کردند.

تا نوبت به این دولت رسید و شعار اعتدال که از اعتدال مورد ادعا چندان اثری ندیدیم و نه تنها همان حرف‌های تکراری راشنیدیم، بلکه برخی از مسئولان فرهنگی در موضوع هنر که هنر، فرهنگ، امر به معروف و نهی از منکر و..، حرف‌هایی را زدند که بیشتر به لیبرالیسم و سکولاریسم شباهت داشت تا مبانی فرهنگ اسلامی. نمونه‌های بسیاری در در موضوع کتاب و ممیزی، فیس‌بوک و فیلترینگ و مسئله حجاب و غیره وجود  دارد که از حافظه مردم محو نشده است. این  اظهارات غیرمنتظره واکنش علما و مراجع و مردم دین‌مدار را در پی داشته است، از جمله دغدغه‌های مکرر رهبری و نگرانی‌ها در عرصه فرهنگ و تذکرات هشداردهنده به مسئولین دولتی که بعضی از آنها از رسانه‌ها پخش شدند و بخشی هم پخش نشدند.

با اینکه معظم‌له سال ۹۳ را سال اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی اعلام فرمودند، اکنون که ۶ ماه سال گذشته، اثر و نشانه‌ای از مدیریت جهادی دیده نمی‌شود.

جمعی از اساتید و فضلای حوزه علمیه قم خدمت رهبری نامه فرستادند و با ابراز نگرانی از ناهنجاری‌های فرهنگی برخی از مطبوعات هنجارشکن، تغییرات گسترده در وزارت علوم و بازگشت عناصر معلوم‌الحال به عرصه فرهنگ و تجلیل از افرادی که سنخیتی با مبانی ارزشی اسلام ندارند از رهبر معظم یاری طلبیدند.

صدها شهروند قمی با امضای طوماری از رؤسای سه قوه مقننه، قضائیه و مجریه خواستند نسبت به تهیه قانونی جامع در امر به معروف و نهی از منکر اقدام کنند. در این نامه آمده چگونه مردمی که دغدغه دین و ارزش‌های دینی را دارند، استخوان در گلو شاهد هتک حرمت مقدسات باشند و نتوانند دم بزنند. چرا امت حزب‌الله شاهد شهید شدن جوانانشان به دست اراذل و اوباش در راه امر به معروف و نهی از منکر باشند؟

آیات عظام حوزه علمیه قم، آیت‌الله صافی گلپایگانی، آیت‌الله مکارم شیرازی، آیت‌الله سبحانی، آیت‌الله نوری همدانی، آیت‌الله مصباح یزدی و چهره‌های علمی و حوزوی دلسوز دیگر و ائمه جمعه سراسر کشور دغدغه‌های خود را نسبت به فرهنگ و بی‌عملی برخی مسئولان فرهنگی به صراحت ابراز داشتند تا آنجا که برخی از مراجع به نشانه اعتراض، برخی مسئولین را به حضور نپذیرفتند که درسی آموزنده است، البته اگر مخاطب فهم درست داشته باشد.

دویست نماینده مجلس شورای اسلامی طی نامه‌ای از رئیس‌جمهور خواستند مسئله حجاب و عفاف را جدی بگیرد و مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی را اجرایی کند. خبرگان رهبری طی دو اجلاسی که در این دولت داشتند، مسئله فرهنگ و حجاب و عفاف را مورد تأکید قرار دادند و از رئیس‌جمهور خواهان اقدام جدی شدند.

رئیس قوه قضائیه و دادستان کل کشور مکرراً نسبت به وضع بدحجابی هشدار دادند و تأکید کردند باید با باندهای فساد و بدحجابی برخورد شود. آنان دادستان‌های استان‌ها را مکلف به برخورد با هنجارشکنان کردند. همچنین در تجمعات مردمی حزب‌الله و نمازگزاران جمعه و… دانشگاهیان و دانشجویان مسلمان و میلیون‌ها زن محجبه و خانواده‌های شهید داده این ملت بزرگ، اقدامی جدی را از دستگاه‌های فرهنگی و اجرایی خواستار شدند.

رئیس‌جمهور که در دیانت و تعهدش تردید نیست، گاهی اظهارنظرهائی کردند که دور از انتظار بود. ایشان که مسئولیت حکومت اسلامی را در آیه مبارکه « الَّذِینَ إِن مَّکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاهَ وَآتَوُا الزَّکَاهَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ» صدها و هزارها بار خوانده و دیده‌اند که دولت اسلامی را مأمور به امر به معروف و نهی از منکر می‌کند، نمی‌دانم تحت چه شرایطی و فشار چه عواملی و جناح‌ها و جریاناتی که در بین امت جایگاهی ندارند، به این مسئولیت کمتر توجه داشته و توپ را در زمین حوزه‌ها و علما پرتاب کرده‌اند، در حالی که اگر علما و حوزه‌ها مسئول تعلیم و تربیت و ارشاد و هدایت مردم‌اند، دولت اسلامی برخاسته از همین حوزه‌ها مسئولیت سنگین‌تری به عهده دارد.

علما و حوزه‌ها کدام رسانه را در دست دارند؟ کدام دانشگاه را مدیریت می‌کنند؟ کدام وزارتخانه را دراختیار دارند؟ کدام قدرت اجرایی و پلیسی را برای جلوگیری از مفاسد علنی در دست دارند؟ علما و حوزه‌ها آنچه را وظیفه‌شان بوده انجام داده‌اند و می‌دهند. آنان در روزگار سیاه ستمشاهی زجرها کشیدند تا این انقلاب به بار نشست و زمام حکومت به دست فرزندان این ملت سپرده‌ شد و اکنون که از مسئولین نظام، انتظار مسئولیت بیشتر و دغدغه فرهنگی را دارند یک چیزی هم بدهکار شده‌اند. گاه می‌گویند عده‌ای بیکار نشسته‌اند و می‌خواهند مردم را به‌زور به بهشت ببرند. انبیاء هم بر آن بودند که مردم را از جهنم برهانند و این مسئولیت آنها بود.

مراجع عظام در همین مسئله حجاب و عفاف بارها و بارها تذکر داده‌اند که اسناد آن موجود است. قوانین مربوطه نیز دراختیار دستگاه‌های اجرایی است، ولی هرگاه سخن از اجرایی شدن آن به میان می‌آید، به‌نوعی با دفع‌الوقت از کنار آن عبور می‌شود. از آن کار فرهنگی هم که آقایان می‌گویند و درست هم هست، اثری مشاهده نشده است و نمی‌شود و همواره مشکل ما با دولت‌ها همین سرسری گرفتن تکلیف بوده است.

یکی از مراکز فرهنگساز دانشگاه است. آقایان بفرستند و بررسی کنند تا برای آنها از وضعیت و برخی از مدیریت‌های ذیربط گزارش بیاورند. اگر مسئولین این مراکز علم و فرهنگ دغدغه اسلامی شدن نداشته باشند و تحت‌تأثیر القائات جهت‌دار و توطئه‌های خزنده، همه چیز برای آنها عادی باشد، نمونه فرهنگ‌سازی مورد نظر آنان را در مورد وزارت علوم و استیضاح آن دیدیم.

صدها رسانه بیگانه سم مهلک مسائل ضدفرهنگی و مسائل جنسی را به مغز جوان‌ها می‌ریزند و هرگاه سخن از گشت ارشاد و ماهواره و فیلترینگ می‌شود، آقایان به طنز می‌گویند: ما فقط دو کلمه یاد گرفته‌ایم «دیوار و فیلتر!» و در آن مجلس عده‌ای هم کف می‌زنند، در حالی که میلیون‌ها مخاطب دیگر به این اظهارات ایراد جدی دارند. اگر شما به بستن کانال‌های فساد معتقد نیستید، پس مشروب‌فروشی‌ها و قمارخانه‌ها و دیگر مراکز فساد را هم آزاد بگذارید و بگویید انتخاب با مردم است.

در هیچ کشوری حتی کشورهای غربی و لائیک هم این منطق پذیرفته نیست. هر کشوری خط قرمزهایی دارد و برای همین مسئله پوشش لباس در دانشگاه‌ها قانون دارند. بنابراین انتخاب را به مخاطب دادن و کانال‌ها را باز گذاشتن، منطق عقلائی ندارد. گشت ارشاد و وظایف نیروی انتظامی باید باشد تا یک عده که وجدان دینی و ملی ندارند، از بیم مجازات، این همه پرده‌دری نکنند.

ما هم مانند رئیس‌جمهور محترم به کار فرهنگی معتقدیم که اصل در ارشاد و هدایت است، اما برای آنان که حریم جامعه را مورد تجاوز قرار می‌دهند، قانون و پلیس و مجازات غیرقابل اجتناب است. در اسلامی که ما می‌شناسیم اگر ارشاد و هدایت اصل است، مقررات بسیاری هم برای مجازات مجرمان دیده شده است، پس ارشاد و هدایت و فرهنگ‌سازی یک اصل است و مجازات و کنترل و نظارت هم اصلی دیگر و این وظیفه‌ای است که قرآن به عهده دولت گذاشته است.

اگر ما برای خدا کار کنیم و رضای این و آن را مدرک داوری‌ها قرار ندهیم، خداوند وعده یاری داده است. « إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَعَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ» (آل عمران، آیه ۱۶۰).

بار دیگر سخن حضرت امام(ره) را که در صدر آوردیم مرور کنیم: «نباید برای رضای چند لیبرال خودفروخته در اظهارنظرها و ابراز عقیده به گونه‌ای عمل کنیم که حزب‌الله عزیز احساس کند جمهوری اسلامی دارد از مواضع اصولی‌اش عدول می‌کند».

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

 

منابع تاریخی نشان می‌دهند که اولین نشانه‌های وجود پوشش برای زنان به پیش از میلاد مسیح و دوره فرمانروایی آشوریان برمی‌گردد. در آن دوران حجاب مشخصه خاص زنان اشرافی و نجیب‌زاده بود و زنان طبقه پایین و متوسط اجازه برخورداری از آن را نداشتند، زیرا از نظر آنان حجاب برای زنان اشرافی زینت محسوب می‌شد.

 

30نوامبر/16

منظومه اهل دل

دگر چه غم دارد…

زره فروخته شد تا تو را به دست‌آرد

کسی که فاطمه دارد دگر چه غم دارد؟

علی دلی‌است که در سینه بی‌قرار آمد

و آمده است که صد‌دل به دوست بسپارد

به یمن روشنی روزهای در پیش است

که در حوالی این خانه یاس می‌کارد

چقدر خانه‌تان بوی آسمان دارد

چقدر چشم که باید ستاره بشمارد

و فاطمه است همان همسری که می‌خواهد

بلور قلب علی را به سینه بگذارد

نگاه کن که نگاهش پر از ترانۀ درداست

نگاه‌کن که لبش ذکر کربلا دارد

نگاه‌کن که از آن سوی پلک‌های جهان

کسی به انتقام دل خسته‌ی تو می‌آید

هنوز هم که هنوز است غرق این‌فکرم

که وحی از در و دیوار خانه می‌بارد

اگرچه مادر ما بی‌مزار مانده ولی

در آستانه‌ی قلب علی، حرم دارد

«حامد حجتی»

 

معراج دستان تو

بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد

به رسم تهنیت‌گویی برایت آیه نازل شد

«و أتممت علیکم نعمتی» یعنی که ای‌باران!

غرض از خلقت دریا و صحرا با تو حاصل شد

کنار برکه‌ای جاری شد احکام وفاداری

وضو با هر سرابی بعد از این سرچشمه باطل شد

شکافنده‌تر از فجری که سرزد بین روز و شب

میان حق و باطل، ذوالفقارت حد فاصل شد

تو هارون و نبی موسی، تو جان او و او مولا

کدامین سامری بین تو و جان تو حائل شد؟

***

نماز صبح در محراب، باران بند می‌آید

پس از آن چاه تنها گریه کرد و آب‌ها گل شد

«انسیه سادات هاشمی»

 

 

نظرت ذره را ابوذر کرد…

«یا علی» گفته عشق در آغاز، تا که این‌قدر ماندگار شده

هر کسی با ابوتراب نرفت، به هوا رفته و غبار شده

کعبه برخاست احترام کند، لب گشوده‌ست تا سلام کند

او هم از سینه چاکی‌ش پیداست که به عشق شما دچار شده

کاش می‌‌شد که در سکوتی ژرف به تماشا نشینمت اما

چه کنم با لغات مستی که در صف ذهن من قطار شده

عشقِ مالک، امیرِ عماری، طعم شیرینِ درد تماری

آن یکی زیر سایه‌ات سردار، این یکی پیر سر به‌دار شده

نظرت ذره را ابوذر کرد، عشق را اعتبار قنبر کرد

کوه زر شد دل ابوذرِ تو، قنبرت شاه تاجدار شده

عَمرو! پیکار با حریفان، نه، پهلوان! کشتن ضعیفان، نه

مردن آنهم به دست‌های علی‌ست که برای تو افتخار شده

لرزه بر قامت زمین انداخت، پای تا در رکاب زین انداخت

دشت لرزید، همه فهمیدند، میر بر مرکبش سوار شده

هر کسی سر به عاشقی نسپرد، مرده است و دوباره خواهد مرد

هر‌کسی عشق در دلش خشکید، قسمتش تیغ آبدار شده

همه را بی‌قرار کرده علی، با دو تیغش دو کار کرده علی

دشمنش سهم ذوالفقار شده، دوست با ابرویش شکار شده

یا دلم می‌شود علی آباد، یا خرابات، هر چه بادا باد!

مست، جان را به جام می‌بازد، عاشقان! نوبت قمار شده

زر بگیرند کاش دستش‌را آن‌ که این‌قدر خوب سنگم زد

ابروی راستم شکست آری! در عوض شکل ذوالفقار شده

بوی عطر علی‌ست می‌آید، این جوانمرد کیست می‌آید؟

شال سبزش به عاشقان فهماند: نو بپوشند، نوبهار شده

«قاسم صرافان»

 

 

به نام نامی هادی…

به نام نامی هادی که هادی دلهاست

یگانه فاتح دلها امام بی همتاست

امام مهر، امام وفا، امام عشق

امام رأفت و رحمت امام خوبیهاست

معلّم همه‌ی انبیاست آقایم

که میوه‌ی دل و دلدار سیّد بَطحاست

علیّ چارم ما، مرتضای دوّم اوست

دهم امام تشیّع حقیقت عظماست

فرشتگان مقرّب مقیم حجره‌ی او

قسم به روح مقدّس سلاله‌ی زهراست

نواده‌ی حسن مجتباست این آقا

سلیل آل‌نبی، نور چشم آل عباست

علیّ دیگر آل حسین آمده است

که وارث همه‌ی روضه‌های عاشوراست

قنوت حضرت سجّاد روی دستانش

امین باقر علم نبی همین آقاست

صراط صادق آل علی طریقه‌ی اوست

شبیه موسیِ کاظم به وقت درد و بلاست

ستاره‌ی سحر است و شکوه باغ جواد

دوباره کوثر قرآن دوباره ابنِ رضاست

دوباره جدّ غریبش ابالحسن آمد

طلیعه‌ی حسن عسگری از او پیداست

پدر بزرگ امام زمان ما یعنی…

برای مهدی دین چاره ساز مشکل هاست

بِچِش حلاوت ذکرش، بخوان به لب هادی

که نام حضرت هادی عجیب روح افزاست

هرآنکه طالب دریای معرفت از اوست

کلاس جامعه‌اش رهگشای اهل ولاست

به عصمتش قسم از او مقام می‌گیریم

به هیبتش قسم از قهر او عدو رسواست

عزیز فاطمه و ترک سائلان هرگز!

بریز غم که وجودش مفرّح جانهاست

مگر زیارت کرب و بلا نمی‌خواهی؟

کلید کار بدست دعای این آقاست

نظام عالم هستی از او درست شود

بیا که پرچم صبح فرج از او برپاست

«محمود ژولیده»

 

کودکی بودم و دیدم که میان مقتل

از گلو ناله‌ی مرغ سحری افتاده

پی آن ناله دل دربدری افتاده

پسری دید که از زینِ به زهرآغشته

گوشه‌ی حجره دوباره پدری افتاده

غم یک عمر بلا پشت بلا پشت بلا

همچو یک زهر به جان جگری افتاده

مرگ نزدیک شد و اهل حرم می‌گریند

چشم بیمار پدر بر پسری افتاده

پسرم گریه نکن چونکه میان چشمت

از غم خون جگری‌ها اثری افتاده

پسرم! گریه فقط گریه به غم‌های حسین

سوی گودال دلم را گذری افتاده

کودکی بودم و دیدم که میان مقتل

تن خورشید کنار قمری افتاده

کودکی بودم و دیدم که زسیمرغ دلم

ته گودال فقط مشت پری افتاده

دیده‌ام وقت اسارت که به پای عمه

بارها از افق نیزه سری افتاده

«امیر عظیمی»

 

یعنی به رسم خون خدا تشنه کام شد

آن روز کاظمین چو بازار شام شد

دنیا برای بار نهم بی‌امام شد

دجله که دیگر آبروی رفته هم نداشت

آنقدر اشک ریخت که چشمش تمام شد

جنت وزید و حُجره‌ی در بسته‌ی امام

در بارش ملائکه خود، بار عام شد

تا سایه بان شود به تن زهر دیده‌اش

خورشید شد کبوتر و بر روی بام شد

گل رفت و مستی از سر پروانه‌ها پرید

دل بی خبر ز لذت شرب مدام شد

آن روز ذوالجناحِ حسین از نفس فتاد

آن روز ذوالفقارِ علی در نیام شد

آتش نشست در جگر کربلایی‌اش

یعنی به رسم خون خدا تشنه کام شد

از بس که اشک ها به غزل پشت پا زدند

این مصرع رمیده زمین خورد و رام شد

«عباس احمدی»

 

جان من قربان آن حاجی…

عید قربان است یـا عیـد عنایـات خداست؟

عید عشق و عیـد ایثار و مناجات و دعاست

ذات حق با میهمـانانش گرفتـه جشن عیـد

مرکـز ایـن جشـن نورانـی بیابـان منـاست

هر کجا روآوریم و هـر طرف چشم افکنیم

خیمـۀ حجـاج بیـت‌الله پیش چشـم ماست

نـور از هر خیمـه می‌تابـد بـه بـام آسمـان

خیمه‌ها بیت‌الله و اشک و مناجات و دعاست

حاجیـان دارنـد بـر سـر شـوق ذبح گوسفند

قصد هر یک کشتن دیو هوس، گرگ هواست

ای خوش آن حاجی که در آن سرزمین کرده وقوف

خوش‌تر آن حاجی که جای او در آغوش خداست

جان من قربان آن حاجی کـه زیـر خیمه‌ها

چشم او گریان به یـاد خیمه‌های کربلاست

پیش‌تر از دید چشمم خیمه می‌آید به چشم

ای منا پاسخ بده، پس خیمۀ مهدی کجاست؟

حاجیان در هر نفس دارند از هم این سؤال

پس کدامین خیمه‌گاه مهدی موعود ماست

این صدای گریۀ مهدی است می‌آید به گوش؛

یا صـدای نالۀ «‌العفـو» ختم‌الانبیـاست؟

نالـۀ جانسـوز «یــااللهِ» ختـم‌المـرسلین

یا صـدای گریـۀ شوق علی مرتضـاست؟

یا امـام مجتبا صـورت نهـاده بـر زمین؛

یـا نـوای آسمـان‌سـوز قتیل نینـواست؟

یکطرف آمـاده ابـراهیم، بـر ذبـح پسـر

یکطرف تسلیم، اسماعیل از بهـر فداست

جان من قربـان آن حاجی که قربانگاه او

گاه نهـر علقمـه، گـه در کنـار قتلگاست

جان من قربان آن حاجی که ذبح حجّ او

طفل شیـر و نوجوان و پیرمرد پارساست

حاجیان سر می‌تراشند و عـزیز فـاطمه

در منای دوست می‌بینم سرش از تن جداست

جان من قربان آن حاجی که در صحرای خون

هـم قتیـل‌الاشقیـا و هـم ذبیـحٌ بالقفـاست

جان من قربان آن حاجی که بعد از بذل جان

سر به نوک نـی، تنش پامـال سمّ اسب هاست

جان من قربان آن حاجی که در این حجّ خون

مـروۀ او قتلگـاه او، صفـا طـشت طـلاست

گریه کن «میثم» بر آن حاجی که اجر حجّ او

گاه سنگ و گه سنان، گه تیغ، گه تیرِ جفاست

«غلامرضا سازگار»

 

فرصت دیگر آمد

عـرفـه آمــده و بـاز صـدایم کردی

میهمـان حـرمِ جود و سخـایم کردی

فرصت دیگری آمـد که مـرا عفو کنی

تا ببخشی گنهـم را تو صدایم کردی

دل ما را بسوی خویش کشیدی یا رب

بـاز از پنجـۀ این نفس رهایم کردی

تا نیارم به سوی هیچ‌کسی روی نیـاز

بـر در رحمت و امیـد گــدایم کردی

کرمت هیچ مرا فـرصت گفتـار نـداد

هرچه می‌خواستم ای دوست عطایم کردی

حـالم ازحال دعـای عـرفه بخشیدی

بـا چنین حـال تو راهی منـایم کردی

گفتی اوّل نظرت هست به زوار حسین

عـاشق و شیفتــۀ کـرببـلایم کردی

چـون سبکبـال شـدم تا حرم کرببلا

همـره و همسفـر پیک صبایم کردی

کـربـلا گفتم و فریاد ز جانم برخاست

شکـرلله کـه چنین غرق نوایم کردی

همره زمـزم اشکی که مرا بخشیـدی

حاجی کعبــه ایمــان و وفایم کردی

چون «وفائی» تو مرا عشق و سعادت دادی

تا که مشغـول مناجات و دعایم کردی

«سید هاشم وفایی»

 

 

 

 

30نوامبر/16

شهید هاشمی‌نژاد طلایهدار مبارزه و مقاومت در خراسان

عبدالله اصفهانی

نویددهنده صبح صادق

شهید حجت‌الاسلام والمسلمین سید عبدالکریم هاشمی‌نژاد در زمره علمای فرزانه و خطبای گرانمایه‌ای است که با تمامی توان علمی و فکری و بهره‌گرفتن از بیان رسا و شیوا و قلمی جذاب، برای دفاع از ارزش‌های اعتقادی و مبارزه با منکرات و ترویج فضایل به پا خاست و در این مسیر از سختی‌های دوران زندان و شکنجه، آوارگی و فشارهای گوناگون کارگزاران ستم هراسی به دل راه نداد. او مصمم و امیدوار بود که می‌توان مردمی را که از جور ظالمان در خواب غفلت فرو رفته‌اند بیدار کرد و غبارها و سیاهی را از دیدگان آنان زدود و همراه آنان دل به خورشید بست و پس از شب سیاه استبداد، صبح صادق و طلوعی تابناک را به نظاره نشست.                                                                                                آن دانشور والاتبار در منطقه خراسان یکی از پایه‌های مقاوم نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی به شمار می‌رفت. با توجه به ماهیت مذهبی این خیزش و قداست آن، تمرکز فکری و عملیاتی در شهرهایی صورت گرفت که از گذشته‌های دور به تقدس و فضای معنوی و صفای ملکوتی شهرت داشتند. از جمله‌ مشهد مقدس که در ایام شکل‌گیری و گسترش انقلاب اسلامی، کانونی بسیار مهم برای پیش قراولان نهضت به شمار می‌رفت. در هسته‌ این مرکزیت، شهید هاشمی نژاد قرار گرفته بود که باید او را از تاثیرگذارترین شخصیت‌های علمی و دینی و نیروهای خط مقدم اسلامی در استان خراسان تلقی کرد

شکوفه شکوهمند                                                                    شهید هاشمی نژاد از نظر نسب و حسب به خاندان عترت و طهارت پیوستگی دارد. خاندان وی که از احفاء زید بن علی‌به حسین(ع) هستند در حدود قرن سوم هجری به منطقه‌ طبرستان و رویان مهاجرت کردند و در زمان علویان در منطقه‌ی شمال ایران، در تشکیلات سیاسی و اداری آنان سهم مهمی از قدرت را در اختیار داشتند. در برخی از منابع، نیای این طایفه از سادات یحیی‌بن زید علوی است.(۱)

سید حسن هاشمی‌نژاد اشرفی فرزند سید حبیب اشرفی در روستای زیوران واقع در غرب بهشهر به زراعت و دامداری مشغول بود سپس به شهرستان بهشهر مهاجرت کرد و در آنجا به فروشندگی و فعالیت‌های خدماتی دیگر روی آورد. شهید هاشمی‌نژاد می‌گوید: «پدرم یک کاسب معمولی بود و مغازه‌ای داشت، اما سطح فروش او و کالاهایی که عرضه می‌کرد بسیار ناچیز بود.(۲) سید حسن در ۱۳۰۹ش با ساره خانم ازدواج کرد که محصول این پیوند هفت فرزند بود. بزرگ‌ترین فرزند این سید پرهیزگار سید حبیب هاشمی‌نژاد اشرفی نام داشت که چون در دوران کودکی وی را به نام سید عبدالکریم صدا می‌زدند، به نام اخیر معروف گردید. او در مرداد ماه سال ۱۳۱۱ش در بهشهر به دنیا آمد.(۳)

سید عبدالکریم دوران کودکی را در خانه‌ای که به‌رغم دشواری‌های اقتصادی از صفای معنوی برخوردار بود سپری کرد. فضای حاکم بر محله و خانواده باعث گردید تا این کودک از همان دوران شکوفایی به دیانت و فضیلت‌های اخلاقی علاقه‌مند شود و به‌تدریج و در مراحل گوناگون زندگی درس‌هایی از عزت‌نفس، غیرت دینی، شهامت و پایداری در ناملایمات را به‌درستی بیاموزد و آنها را در زندگی فردی، اجتماعی و مبارزاتی خود به کار گیرد.

ایام کودکی سید عبدالکریم مقارن بود با دوران دیکتاتوری رضاخان و گسترش فساد و تباهی رژیم پهلوی اول. به دلیل اندک بودن بضاعت مالی والدین، این کودک با وجود صغر سن، در مغازه‌‌ نفت فروشی، پدر را یاری می‌داد و از دوران کودکی دردها و رنج‌های محرومان را با تمام وجود احساس کرد.

سید عبدالکریم، سختکوشی، قناعت و تحمل ناگواری‌ها را از پدر بزرگوارش فرا گرفت و هنوز چهار ساله نشده بود که به کمک پدر موفق شد قرآن بخواند. او خیلی علاقه داشت برای افراد از خوبی‌ها بگوید و گاه در منزل چند متکا را روی هم می‌گذاشت و منبر می‌ساخت و بر فراز آن قرار می‌گرفت و به اندرزگویی می‌پرداخت.(۴)

جرعه‌نوش چشمه‌ عرفان و اخلاق                                             

 سید عبدالکریم در شش سالگی به دبستان شاه عباس در فراش‌محله بهشهر رفت و تا پایان مقطع ابتدایی در این مرکز آموزشی تحصیل کرد. آن شهید به سال ۱۳۲۵(ش) در چهارده سالگی به حوزه‌ درسی فقیه زاهد مرحوم آیت‌الله شیخ محمد کوهستانی رفت تا در کنار طلبه‌های دیگر به خوشه‌چینی از خرمن معارف قرآن و معصومین«ع» همت ورزد. آیت‌الله کوهستانی با مشاهده استعداد فوق‌العاده و همت این شاگرد شایسته‌ خود با او روابط عاطفی برقرار کرد و با دقت‌ و نظارت‌های همه‌جانبه،‌ زمینه‌های رشد علمی و شکوفایی معنوی وی را فراهم ساخت.

شهید هاشمی‌نژاد در طول چهار سال، دروس مقدمات حوزه و مقداری از سطوح فقه و اصول را در محضر این عالم ربانی به پایان رساند(۵) آیت‌الله کوهستانی بارها می‌فرمودند: «من در سیمای این جوان شخصیتی را می‌بینم که در آینده از چهره‌های برجسته علمی ایران خواهد شد و جمع زیادی از فروغ فکری و اخلاقی وی بهره‌مند می‌گردند». آن مرحوم از این که هاشمی‌نژاد به منبر و موعظه اکتفا کند اکراه داشت و می‌گفت به دلیل نبوغ و همتی که در این شاگرد خود سراغ دارم، امیدوارم در آینده درجات علمی و فقهی را با موفقیت بگذراند و به مقام زعامت و مرجعیت برسد. بعدها آن شهید در سنگر مسجد و محراب به مبارزه با رژیم پهلوی پرداخت و برای پیشبرد نهضت اسلامی کوشید(۶)

هجرت به قم

شهید هاشمی نژاد بعد از چهار سال دانش اندوزی با کسب اجازه از محضر استاد خود مرحوم کوهستانی در ۱۸ سالگی به قصد ادامه تحصیل، زادگاه خود را ترک و به شهر مقدس قم هجرت کرد و در حجره‌ای از مدرسه‌ حجتیه اقامت گزید. دوست هم‌حجره‌ای او شیخ علی فرید‌الاسلام کاشانی بود. این روحانی عارف از دروس فقه و اصول آیت‌الله کوهستانی بهره گرفته بود و به دلیل هوش سرشار و برخورداری از قدرت ذهنی قوی، در آغاز جوانی می‌توانست از منابع روایی، موازین فقهی و شرعی را استنباط کند. وی مقام با ارزشی را در سیر و سلوک و حالات عرفانی به دست آورده بود، به گونه‌ای که وقتی شهید هاشمی‌‌نژاد می‌خواست عازم قم گردد، آیت‌الله کوهستانی از او خواست محضرش را درک کند.                                                                                            با مرگ فرید‌الاسلام در سال ۱۳۷۴ هجری، هم‌حجره‌ای فاضل خود را از دست داد.(۷) او در ادامه، در سطوح عالی حوزه از محضرآیات محترم شهید شیخ محمد صدوقی، مرحوم مجاهدی، محقق داماد و سید رضا صدر استفاده کرد. آن گاه به درس خارج فقه و اصول امام خمینی و آیت‌الله بروجردی راه یافت و مراتب علمی را تا رسیدن به درجه اجتهاد ادامه داد.(۸)

 

عزیمت به سوی عتبات عراق

آن شهید بزرگوار که تشنه‌ معارف ناب در حکمت و فقاهت، اصول و فروع اسلامی بود، همراه دوست هم‌مباحثه‌ای خود سید حسن پادار طوسی در ۲۳ سالگی عازم عراق گردید و با آن‌ که دوران جوانی را سپری می‌کرد، موفق شد از دروس خارج فقه و اصول آیات عظام سید محسن حکیم، سید محمود شاهرودی، سید عبدالهادی شیرازی و سیدابوالقاسم خویی استفاده کند.

شهید هاشمی‌نژاد با ذکاوت و دقتی که داشت متوجه گردید با وجود توان بالای علمی این بزرگان، فضای منسجم و واحدی بر حوزه‌ نجف حاکم نیست و اتحاد و یکپارچگی حوزه قم، در این کانون علمی و آموزشی کمتر دیده می‌شود. به‌علاوه  این واقعیت را درک کرد که درس فقه آیت‌الله بروجردی و دو درس اصول امام خمینی از نظر محتوا و عمق و نکته سنجی‌ها و تحلیل‌های علمی دست‌کمی از مباحث مطروحه در حوزه نجف ندارد. ضمن این‌که فضای حوزه‌ نجف از مسائل سیاسی و مقتضیات زمان فاصله داشت.

به همین دلایل شهید هاشمی‌نژاد در سال ۱۳۳۵ش بعد از یک سال به قم بازگشت و تا زمان رحلت آیت‌الله بروجردی که در سال ۱۳۴۰ش اتفاق افتاد در حوزه‌ این شهر به دانش‌اندوزی و گام نهادن به قله کمالات علمی مشغول بود(۹)

 

ارتباط با امام خمینی(ره)

آشنایی شهیدهاشمی‌نژاد با امام خمینی در هنگام تحصیل در قم و استفاده از محضر ایشان در حکمت و علوم منقول آغاز شد، اما او به این ارتباط آموزشی و تربیتی با آن روح قدسی اکتفا نکرد و بعد از آن‌ که تحصیل خود را در محضر امام تا درجه اجتهاد به پایان رساند، تصمیم گرفت در نهضتی که امام از سال ۱۳۴۱ش آغاز کرد و طی آن دستگاه استبداد و تشکیلات استکباری را نشانه گرفته بود، مشارکت فعال و همه‌جانبه‌ای داشته باشد و بدین‌گونه به عرصه مبارزاتی راه پیدا کرد. آن شهید وقتی امام به ترکیه و عراق تبعید شد، کوشید با رعایت استتار، روابط خود را با امام خمینی از طریق مکاتبه ادامه دهد. او ارتباط مکاتبه‌ای  با رهبر کبیر انقلاب را به صورت رمز و به شیوه‌ای که ساواک متوجه نشود انجام می‌داد.

موقعی که شهید مصطفی خمینی به سرای جاوید کوچ کرد، شهید هاشمی‌نژاد نامه‌ای به امام نوشت و طی آن این ضایعه را به امام خمینی تسلیت گفت. او همچنین موفق شد برخی از حقایق مورد نظر امام را به استحضار ایشان برساند. پاسخ امام هم بسیار شورانگیز و جالب بود و مضمونی به این نحو داشت که این انقلاب با یاری امثال شما به پیش خواهد رفت و به سر منزل مقصود خواهد رسید.

این نامه و برخی از اسناد و مدارک دیگری که در زیر زمین خانه‌ شهید هاشمی‌نژاد واقع در مشهد مقدس نگهداری می‌شد، اگرچه از دسترس عوامل ساواک که بارها به منزل وی هجوم بردند، دور ماند، ولی بعدها مفقود گردید. وقتی انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و امام به ایران بازگشت و در مدرسه رفاه اقامت گزید، آن شهید مشتاقانه به دیدار ایشان شتافت و چون امام بعد از چند سال او را دید سید را در آغوش گرفت. در نگاه امام به او، مهر و علاقه و عطوفت موج می‌زد.

در روزهای آخری که به شهادت وی منجر گردید، با رهبر انقلاب دیدار داشت. این ملاقات به گونه‌ای برگزار گردید و امام حالات و رفتاری را از خود بروز داد که شهید هاشمی‌نژاد گفته بود: «من از این برخورد متوجه شدم این آخرین دیدارم با امام است» و درست تشخیص داده بود، زیرا چند روز بعد توسط منافقین به شهادت رسید(۱۰)

امام خمینی در سخنانی که در هفتم مهر ۱۳۶۰ ایراد فرمودند، خاطرنشان ساختند: «من از نزدیک با او آشنا بودم و خصال و تعهد آن شهید را لمس کرده بودم».(۱۱)

 

مدرس دیانت و فقاهت

شهید هاشمی‌نژاد بعد از ارتحال آیت‌الله بروجردی در سال ۱۳۴۰ش به مشهد کوچ کرد و ضمن تحصیل در محضر حضرات آیات سید محمد‌هادی میلانی و مرحوم شیخ مجتبی قزوینی، خود به تدریس و تربیت طلاب پرداخت. در کنار درس‌های جنبی، مهم‌ترین دروس حوزوی که او به طلاب ارائه می‌کرد و نشان از آگاهی‌های علمی گسترده و عمیق ایشان داشت، درس رسایل و مکاسب شیخ انصاری بود. از ویژگی‌های درس‌های ایشان، بصیرت و آگاهی‌های مذهبی و انقلابی بود که او در لابلای تحلیل‌های علمی و مباحث فقهی با ظرافت خاص به فراگیران انتقال می‌داد(۱۲)

شهیدهاشمی‌نژاد در سال ۱۳۴۳ش با همکاری برادر همسر خود، سید حسن طیبی پادار کانون بحث و انتقاد دینی را برای ارشاد نسل جوان تاسیس کرد و در این کانون به پرسش‌های فکری و سیاسی جوانان پاسخ می‌داد. نشست‌های مذکور چنان در شکوفایی و روشنگری جوانان و پیوستن آنان به عرصه‌های مبارزاتی موثر بود که ساواک ناگزیر شد سیدعبدالکریم را از این کانون جدا کند و اجازه سخنرانی در جلسات آن‌را از او بگیرد(۱۳) آن شهید در باره این جلسات می‌گوید:

«پس از رفتن به مشهد عمده کار من تدریس و یک ‌سری جلسات بحث آزاد برای قشر دانشجو و دانش‌آموز بود. این جلسات که به کمک بعضی از دوستان راه اندافتادند، بسیار موفقیت‌آمیز بودند تا این‌که ساواک ما را از شرکت در بحث آزاد منع کرد.(۱۴)

 

گوهرافشان افشاگر

شهیدهاشمی‌نژاد در مشهد به مناسبت‌های گوناگون سخنرانی‌های ارزنده‌ای داشت و می‌کوشید مکارم ناب تشیع را به شیوه‌ای شیوا، منطقی و مستند تشریح کند. او همچنین تلاش می‌کرد در گفته‌های خویش به مقتضیات اجتماعی و سیاسی توجه کند و واقعیت‌های جامعه‌ای را که دچار تیرگی‌های استبداد شده بود، روشن نماید و طبعاً در این راستا کارنامه سیاه رژیم پهلوی را افشا می‌کرد.

این روند برای عوامل امنیتی و اطلاعاتی این تشکیلات طاغوتی قابل تحمل نبود و از ابتدای سال ۱۳۴۲ به مدت ۱۵ سال شهید هاشمی‌نژاد تحت نظر داشت، اما استراژی این شهید که از نبوغ و تدبیر سیاسی وی حکایت می‌کرد، ساواک را مستاصل کرده بود.

یکی از دلایل هراس رژیم از برنامه‌های ترویجی و فرهنگی وی این بود که او حوزه‌ مبارزاتی و تبلیغی خود را به مشهد منحصر نکرد.  ساواک خراسان از افشاگری‌های او در تهران، کرمانشاه، خرم‌آباد و چالوس آگاهی یافت و از ساواک مرکزی خواست به ساواک نواحی مذکور اعلام شود برنامه‌هایش را تحت نظر بگیرند.

در سال ۱۳۴۷ که فعالیت‌های سیاسی هاشمی‌نژاد شدت گرفت، ساواک برای کنترل برنامه‌های وی شدت عمل بیشتری نشان داد و او را تهدید ‌کرد حق ندارد خارج از مسائل محض مذهبی مطالبی را بیان کند، اما  او از تهدیدات ساواک واهمه‌ای به دل راه نمی‌داد.

ساواک پنج یا شش بار موفق گردید آن شهید را دستگیر و بازداشت کند. بار اول در حماسه ۱۵خرداد ۱۳۴۲ در تهران بازداشت و روانه زندان کرد که  مدت حبس او چهل روز طول کشید. بار دوم در حادثه مسجد فیل مشهد صورت گرفت که در این ماجرا او توسط نیروهای شهربانی دستگیر و به بازداشتگاه لشکر ۷۷ خراسان منتقل گردید و این بار حدود سه ماه دوران زندان را که توام با شکنجه و رنج‌های طاقت‌فرسا بود تحمل کرد. بار سوم و چهارم شهریور ماه سال ۱۳۴۴ بود که دستگیر و به زندان قزل قلعه تهران تحویل گردید. دلیل این بازداشت بر اساس گزارش ساواک، ایراد سخنرانی و زیر سئوال بردن رژیم بود. یک بار نیز در اصفهان دو ماه زندانی شد، ولی حبس طویل‌المدت ان شهید از سال ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶ بود. در سال ۵۷ نیز مدت کوتاهی بازداشت شد.

بر اساس اسناد ساواک تعداد احضارها و تذکرات شدید به وی افزون بر ۸۰ مورد بوده که در میان روحانیون مبارز کشور از نوادر به شمار می‌رود. با ورود او به هر شهری، ساواک و شهربانی او را احضار می‌کردند و از او تعهد می‌گرفتند که سخنان تحریک آمیز به زبان نیاورد و ایشان را به ممنوع‌المنبر شدن یا بازداشت تهدید می‌کردند. سرانجام نیز در ۳۱ شهریور ۱۳۵۲ از سوی ساواک تهران به دیگر ادارات ساواک در شهرستان‌ها اعلام گردید که سید عبدالکریم هاشمی‌نژاد به دلیل ایراد مطالب خلاف مصالح کشور ممنوع‌المنبر گردیده است.

بعد از این دوران آن شهید به برگزاری جلسات مخفی در منازل و تلاش برای ارتباط شبکه‌های مبارزاتی کشور و روحانیون با یکدیگر، توزیع نوارهای سخنرانی‌های امام خمینی، ارتباط با مبارزان فلسطینی و ایجاد شبکه‌های ارتباط با مخالفان رژیم در اروپا و آمریکا همت گمارد که این فعالیت‌ها نقش موثری در اوج‌گیری و گسترش انقلاب اسلامی داشت.(۱۵)

رهبر معظم انقلاب حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در باره ایشان فرموده‌اند:

«…بعد از آن او (شهید هاشمی نژاد)فعالیت خود را کمتر کرد، اما برای سخنرانی‌های مذهبی به دیگر شهرستان‌ها می‌رفت و همچنان به مبارزات خویش ادامه می‌داد. از آنجا که در مشهد فشار و اختناق دستگاه خیلی زیاد بود و ساواک روی او حساسیت زیادی داشت، وی ناگزیر بود که مقداری را با ملاحظه بگذراند و فقط در فصول منبر که جهت سخنرانی به شهرستان‌ها مسافرت می‌کرد به هدایت افکار و بسیج مردم مشغول بود».(۱۶)

 

در قلمرو قلم

شهید هاشمی‌نژاد به موازات فعالیت‌های فرهنگی سیاسی و سخنرانی‌های روشنگرانه، از تالیف و نگارش آثاری در باره معارف اسلامی، موضوعات اعتقادی و مسائل اخلاقی اجتماعی غافل نبود و تلاش می‌کرد از این طریق نیز به سئوالات اقشار مختلف ـ به‌ویژه جوانان ـ در باره مسائل دینی و فرهنگ تشیع پاسخ گوید.

مقام معظم رهبری در این باره نیز فرموده‌اند: «… البته او در این خلال تالیفاتی داشت و به کار قلمی هم مشغول بود. چندین تالیف در زمینه‌های اجتماعی، اسلامی و مسائل اعتقادی از خود به جای گذاشت که از دید مردم کتاب‌های رایج و مطلوبی بودند، به طوری که آثار او دست به دست می‌گشت و مورد استفاده قرار می‌گرفت.»(۱۷)

آثار آن شهید والامقام عبارتند از:

  1. مناظره دکتر و پیر، که اولین اثر ایشان است و در سال ۱۳۳۷ آن را به شیوه‌ای داستانی و گفتگوی بین پیر مردی روشن ضمیر و آگاه با شخصی که دکترای حقوق دارد به تالیف در آورد و در سال ۱۳۵۷ اصلاحاتی در آن به وجود آورد. از این کتاب استقبال عجیب و کم نظیری شد، به گونه‌ای که حساسیت ساواک را بر انگیخت و در صدر کتاب‌های ممنوع‌الانتشار قرار گرفت.(۱۸)
  2. درسی که حسین(ع) به انسان‌ها آموخت.
  3. قرآن و کتاب‌های دیگر آسمانی(حاوی مجموعه ده سخنرانی ایشان در حسینیه ارشاد)

۴ . اصول پنج‌گانه اعتقادی (که مباحث آن اولین بار برای دانشجویان طرح گردیده است)

  1. رهبران راستین که جلد دوم آن در موضوع نبوت است
  2. راه سوم بین کمونیسم و سرمایه‌داری (مشتمل بر سخنرانی‌های آن شهید در مدرسه میرزا جعفر مشهد)
  3. مسائل عصر ما، (که متن دو سخنرانی است) که ساواک در گزارشی مطالب آن‌را مضر و تحریک آمیز معرفی کرده و نشر آن ‌را به مصلحت ندانسته است.
  4. مشکلات مذهبی روز، (شامل پاسخ‌های منطقی و مستدل ایشان به شبهاتی که رژیم در مسائل فرهنگی و اجتماعی در اذهان القا می‌کرد.)
  5. پاسخ ما به مشکلات جوانان (که مباحث آن در کانون بحث و انتقاد دینی مشهد مطرح و در چندین مجله تدوین گردید.)
  6. هستی‌بخش، (در توحید و صفات پروردگار)

۱۱٫ضرورت تشکیلات (در بر گیرنده دو سخنرانی آن شهید است.)

  1. ولایت فقیه (بررسی بُعد سیاسی ولایت فقیه)
  2. مبارزه با جهل و مادیات
  3. رسالت انقلابی امام حسین(ع)
  4. مشکلات بزرگ نسل‌ما
  5. مقام شهید
  6. تقریرات اصول. اصل (کتاب به قلم علی فرید کاشانی است که با مقدمه و تصحیح و اصلاحات شهید هاشمی‌نژاد در قم به طبع رسیده است.)
  7. کمونیسم از دیدگاه نظام اقتصادی و اجتماعی اسلام

اما آن شهید آثاری هم به صورت دستنوشته دارد و حدود ۳۰۰ نوار سخنرانی نیز در موضوعات گوناگون از وی موجود می‌باشد.

 

پس از پیروزی انقلاب اسلامی

بعد از طلوع خورشید انقلاب اسلامی آن شهید فرصت را مغتنم شمرد و به فعالیت‌های تشکیلاتی و تربیت نیروهای متدین و فرهنگی روی آورد. بنا به فرموده مقام معظم رهبری، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، کانون تفکرات اسلامی در خراسان، شهید هاشمی‌نژاد و کلاس‌های ایشان بود. آن شهید، مبتکر ایجاد جامعه روحانیت مبارز مشهد است.

با وجودی‌که ایشان می‌کوشید خود را از حوزه‌ قدرت دور نگاه دارد، با اصرار مقام معظم رهبری و شهید بهشتی، سرپرستی حزب جمهوری خراسان را قبول کرد. وی به فرمان امام‌راحل، ریاست دو هیئت اعزامی از ایران به کشورهای لیبی، سوریه، اردن ، بنگلادش و ژاپن را طی سال‌های ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹ بر عهده گرفت . در سال ۵۸ به عنوان نماینده مردم استان مازندران در مجلس خبرگان برگزیده شد. این مسئولیت موید آن است که شهید هاشمی‌نژاد از درجه اجتهاد برخوردار بوده است.

سید در تصویب قانون حیاتی ولایت فقیه نقش به‌سزایی را ایفاد کرد، در آن مقطع افراد لیبرال و برخی افراد جاهل و احیاناً مغرض در تلاش بودند که چنین اصلی به تصویب قاطبه‌ نمایندگان نرسد. تلاش پیگیر و دفاع اصولی و خردمندانه شهید هاشمی‌نژاد به همراه علمای انقلابی باعث گردید این اصل زینت بخش قانون اساسی ایران گردد.(۱۹)

 

همراهی و همگامی با دفاع مقدس

شهید هاشمی‌نژاد از آغاز جنگ تحمیلی تا زمان شهادت به عنوان عالمی مجاهد و سختکوش از طریق فعالیت‌های مطبوعاتی و رسانه‌ای و وعظ و خطابه برای تقویت و حمایت از رزمندگان اسلام که در جبهه‌های نبرد علیه تجاوز استقرار یافته بودند اهتمام ورزید.

وی همچنین در یکی از روزهای موشک‌باران شهر دزفول توسط رژیم بعثی عراق با حضور در میان مردم مقاوم آن شهر ضمن همدردی و ستایش مقاومت و پایداری مردم به دلداری و استمالت از ایشان پرداخت و فردای آن شب به کرمانشاه عزیمت کرد و و بعد از سخنرانی‌های حماسه آفرین و پرشور، بار دیگر به دزفول برگشت و با لباس رزم در کنار حماسه آفرینان دفاع مقدس قرار گرفت.

رزمندگان اسلام وقتی این روحانی مبارز و وارسته را در کنار خود می‌دیدند احساس آرامش و شعف می‌کردند و با شادمانی بر دستانی که در دستان پرعطوفت امام خمینی قرار گرفته بود بوسه می‌زدند. این شهید والامقام همراه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای نیز به مناطق جنگی رفت. مقام معظم رهبری فرموده‌اند:

« یک بار از تهران به اتفاق هم به اهواز رفتیم و چند روزی با ما ماندند و بعد به اتفاق به دزفول رفتیم. عصر همان روز در مسجد جامع دزفول برای مردم قهرمان آن شهر که چندی پیش در اثر اصابت موشک‌های نُه‌متری تعداد زیادی شهید داده بودند، با حرارت صحبت و روحیه قوی آنان را چند برابر کرد. همان شب با شهید هاشمی‌نژاد و تعدادی از برادران دزفولی در زیرزمین دفتر حزب جمهوری‌اسلامی در دزفول خوابیده بودیم. نیمه‌های شب بر اثر صدای مهیب چندین موشک عراقی از خواب بیدار شدیم. با شهید به محل حادثه که حدود دویست متر آن‌طرف‌تر بود رفتیم. در هنگام مشاهده صحنه‌ دلخراش حادثه به چشمان هاشمی‌نژاد نگاه کردم. اشک در چشمان او حلقه زده بود. با این حال، صدای او هرگز دچار ذره‌ای لرزش نشد.»(۲۰)

 

ملاقات با ملکوت

آن شهید والامقام که در زندان رژیم پهلوی به انحرافات فکری و ایدئولوژیک منافقین پی برده بود، نخست کوشید تا از طریق نصیحت و ارشاد آنان را از باتلاق ضلالت و مرداب گمراهی به راه راست هدایت کند، ولی چون احساس کرد این فرقه‌ پلید، اغراض خطرناک و توهمات شیطانی را در ذهن می‌پرورانند، لحظه‌ای از افشای ماهیت منافقانه و انحرافی این سازمان منحط دریغ نورزید و قاطع و استوار در مقابل آنان ایستاد(۲۱)

منافقین کوردل که به‌خوبی فهمیده بودند او با توان علمی و فکری و همت فوق‌العاده، پشتوانه‌ محکمی برای انقلاب اسلامی به شمار می‌رود، به‌علاوه اینکه این دانشمند نستوه برای آن فرقه‌ فرو رفته در سیلاب ضلالت خطری بزرگ محسوب می‌شود، کینه‌ او را به دل گرفتند ودر صدد بر آمدند تا از طریق ترور، او را از سر راه خود بردارند.

سرانجام در هفتم مهر ماه ۱۳۶۰ در پایان کلاس درس، منافقی که قبلاً به دلیل افکار انحرافی از حزب جمهوری‌اسلامی اخراج شده بود، با نارنجک به ایشان حمله کرد و او را به شهادت رساند. پیکر غرق در خون و قطعه قطعه شده‌ این سیدعالیقدر در روز شهادت امام جواد(ع) بر فراز دست‌های مردم عزادار تشییع و در دارالزهد حرم مطهر رضوی به خاک سپرده شد.(۲۲)

 

پی‌نوشت

۱-اظهارات سید محمد جواد هاشمی‌نژاد(فرزند شهید)، مندج در کتاب زندگی نامه سیاسی شهیدهاشمی‌نژاد، حسن جلالی عزیزیان،ص۴۶

۲-شهید هاشمی‌نژاد فریاد فضیلت، مرتضی بذر افشان، ص۴۶

۳-مجاهد صالح، محمدحسن پاکدامن،ص ۱۰-۱۱

۴-دیدار با ابرار، ج۲۵،ص۲۱

۵-گلشن ابرار، ج۳، ص۳۹۴-۳۹۵

۶-فریادگرشهادت، ص۲۳۵-۳۲۰-۳۱۹ زندگی‌نامه سیاسی شهیدهاشمی‌نژاد، ص۵۰، کاروان علم و عرفان،رضا آل علی گل ح سوم و ص۲۳۴

۷ –ستارگان حرم، ح اول ص۱۶۵-۱۶۶، فریاد فضیلت ص۳۱-۳۲، فریادگرشهادت ص۴۴، گلشن‌ابرار،ح۳ ص۲۹۵

۸-شهید هاشمی‌نژاد به روایت اسناد ساواک، ص۶۳۶، زندگی‌نامه سیاسی شهیدهاشمی‌نژاد ص۵۰، روزنامه جمهوری اسلامی ۱۷ آبان ۱۳۶۰، مجله پیام انقلاب، نهم مهر۱۳۶۴، ش ۹۴ ص۱۴

۹- فریادگرشهادت، ص۲۴۹-۲۵۱، زندگی‌نامه سیاسی شهیدهاشمی‌نژاد، ص۵۶-۵۷

۱۰- گفت‌و‌گوی اختصاصی با سید جواد هاشمی‌نژاد(فرزند شهید)، روزنامه کیهان، ش۱۶۲۳۳،هفتم مهر۱۳۷۷، ص۶، ناگفته‌های پسر در باره پدر، روزنامه قدس، ۲۷بهمن۱۳۹۰، شماره۶۹۱۸، ص۱۲

۱۱-صحیفه امام، ج۱۵، ص۲۵۷

۱۲- فریادگرشهادت ص ۲۱۷-۲۲۴-۲۹۳-۳۳۸

۱۳-فریاد دیانت، مریم‌السادات باقری شبستری، ص۳۳، مجله ۱۵خرداد، ش ۲۳،ص۹۱

۱۴-فرگیری اخلاق و زندگی، ص۷

۱۵-ساواک و نقش آن در تحولات داخلی رژیم پهلوی، تقی نجاری راد، ص۱۰۰-۱۶۲

۱۶-روزنامه جمهوری اسلامی، هشتم مهرماه سال۱۳۶۰

۱۷- شهیدهاشمی‌نژاد در کلام رهبر معظم انقلاب، روزنامه قدس،۲۷-۱۱-۱۳۹۰

۱۸- شهیدهاشمی‌نژاد به روایت اسناد ساواکص۱۱۵

۱۹- شهیدهاشمی‌نژاد فریاد فضیلت،ص۱۰۳-۱۰۸-۱۰۹، ویژه نامه‌ی جوانمرد فاضل، ص۲-۱۰، زندگی‌نامه سیاسی شهیدهاشمی‌نژاد، ص۲۴۶-۲۴۷

۲۰-فریادگر شهادت، ص۴۰ و نیز۲۶۱-۲۶۲، روزنامه جمهوری اسلامی،هشتم مهر ۱۳۶۰

۲۱-مجله مرزداران، سال دوم، ش۱۴، مهر۱۳۶۲ ص۱۵

۲۲-یادنامه استاد شهید سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد، سیدفرید قاسمی، ص۲۱ روزنامه اطلاعات، ش۲۲۹۵۳

 

 

سوتیترها:

۱٫

شهید  سخت کوشی، قناعت و تحمل ناگواری‌ها را از پدر بزرگوارش فرا گرفت و هنوز چهار ساله نشده بود که به کمک پدر موفق شد قرآن بخواند. او خیلی علاقه داشت برای افراد از خوبی‌ها بگوید و گاه در منزل چند متکا را روی هم می‌گذاشت و منبر می‌ساخت و بر فراز آن قرار می‌گرفت و به اندرزگویی می‌پرداخت

 

 

۲٫

شهید هاشمی‌نژاد به موازات فعالیت‌های فرهنگی سیاسی و سخنرانی‌های روشنگرانه، از تالیف و نگارش آثاری در باره معارف اسلامی، موضوعات اعتقادی و مسائل اخلاقی اجتماعی غافل نبود و تلاش می‌کرد از این طریق نیز به سئوالات اقشار مختلف ـ به‌ویژه جوانان ـ در باره مسائل دینی و فرهنگ تشیع پاسخ گوید.

 

30نوامبر/16

فرزند خصال خویشتن باش

                                                                                   حجت‌الاسلام دکتراصغر هادوی

مقدمه

یکی از آفات فردی که اثر اجتماعی مهمی دارد، عده‌ای به آن مبتلا هستند، دوگانگی در باورها و رفتارهاست. این افراد چیزی را می‌گویند و عملی را انجام می‌دهند که در واقع به آن اعتقاد ندارند و همواره در پی کسب خشنودی دیگران هستند. مادامی که چهره واقعی آنان آشکار نشده، سرمست از باده نفاق و دورویی هستند و آنگاه که پرده‌ها کنار رفت و شخصیت واقعی‌شان نمایان شد، شرمنده می‌شوند و سکوت و انزوا را برمی‌گزینند

این بیماری در بسیاری از حوزه‌های اجتماعی از جمله به‌هنگام پیدا کردن شغل، هنگام کسب ریاست، خواستگاری و ازدواج، امور دینی و عبادات، ارتکاب ناهنجاری‌ها توسط کسانی که می‌خواهند همرنگ جماعت شوند، ارائه مطالب علمی که گاه به سرقت علمی منجر می‌شود و خلاصه در زوایای مختلف زندگی پیدا می‌شود، غافل از این که این صفت، صفت منافقان است.

قرآن می‌فرماید منافقان وقتی به مؤمنان می‌رسیدند اظهار ایمان می‌کردند و وقتی بزرگان خود را می‌دیدند می‌گفتند با شما هستیم.(۱) آنان هدایت را با ضلالت و گمراهی عوض کردند که نه هیچ سودی برای آنان دارد و نه هدایت شدند.(۲) .

رسول خدا«ص» فرمود: «انسان دو چهره از بدترین مردم نزد پرورگار است».(۳)

 

۱ـ باور به تفاوت‌ها در آفرینش

انسان‌ها باید بپذیرند که خداوند آنان را مختلف خلق کرده است و با دو چهرگی و تظاهر نمی‌توان خود را جای دیگران قرار داد و از امتیازات دیگران بهره برد. زیبایی دنیا و زندگی آن در همین تفاوت‌ها نهفته است. تابلوی یک رنگ زیبایی ندارد. تضاد رنگ‌ها و همنشینی آنها در کنار هم است که تابلوها را چشم‌نواز می‌کند. هر چه اختلاف رنگ‌ها بیشتر، زیباتر.

پس این که یکی غنی‌تر و یکی فقیرتر است ضعف آفرینش نیست. اگر هر کسی وظیفه خود را در راه معیشت و کسب اعتبار اجتماعی انجام دهد، همان نقطه‌ای که ایستاده همان اندازه روزی اوست. لازم نیست تظاهر کند و چهره دروغین از خود نشان دهد. قرآن به جای این تظاهر، تشویق به استفاده از استعدادهای یکدیگر می‌کند.

وقتی این رویکرد و باور در جامعه رواج یابد، نتیجه‌اش این می‌شود که فردی که خود را ضعیف می‌دانست متوجه می‌شود که قابلیتی دارد که دیگران ندارند و لذا آنها از استعداد او بهره می‌برند و او از توانایی‌های دیگران. وقتی همه چهره واقعی و توانایی واقعی خود را نشان بدهند، جامعه داشته‌های خود را می‌شناسد و در موارد نیاز از آنها استفاده می‌کند.

قرآن می‌فرماید: «… ما روزی مردم را میانشان تقسیم می‌کنیم و بعضی را به درجات بالاتر رسانده‌ایم تا بعضی از آنها بعضی دیگر را در خدمت گیرند…».(۴)

 

۲ـ عدم مقایسه خود با دیگران

یکی از عوامل دوچهرگی، مقایسه خود با دیگران و تظاهر به داشتن صفات دیگران است. باید بپذیریم دنیا میدان عمل و مسابقه است و هر کسی با توانی که دارد مسابقه می‌دهد و همه هم اول نمی‌شوند. البته همه باید تلاش کنند تا آنجا که ممکن است به کسب صفات خوب بپردازند، ولی باید بدانند که همه به‌طور مطلق دارای این صفات نخواهند شد و مزیت‌ها نسبی هستند. انسان اگر شبانه‌روز هم تلاش کنند که با دیگران یکسان شود، باز هم با دیگران تفاوت خواهد داشت، پس بهتر است رنج مقایسه را برخود تحمیل نکند، چون گاهی به حسد تبدیل می‌شود. البته غبطه خوردن خوب است، چون انسان سعی کند صفات خوب دیگران را داشته باشد. اگر مقایسه به رنج تبدیل‌شود، باید از آن بپرهیزیم، ولی اگر منجر به کسب کمالات مادی و معنوی شود زیباست.

 

۳ـ ‌تکیه بر داشته‌ها

قابلیت انسان‌ها با هم متفاوت و ناشی از عوامل ذیل است:

الف) سهل‌انگاری اشخاص در تقویت توان روحی و جسمی خود که موجب می‌شود افراد از تغذیه، بهداشت و آموزش کافی برخوردار نباشند. لذا یک نوع اختلاف خودساخته است و مقصر خود افرادند.

ب) اختلاف ناشی از لازمه آفرینش. باید استعدادهای مختلفی وجود داشته باشند تا انسان‌ها نیازهای یکدیگر را برطرف کنند. این تفاوت حکیمانه است.

با این توضیح، انسان باید اختلافاتی را که ناشی از سهل‌انگاری و تنبلی هستند، از بین ببرد و استعدادهای واقعی و توان خویش را کشف نماید و آن را در خدمت رشد و تعالی خویش و جامعه به کار ببرد. در عین حال باید اختلاف‌های ناشی از لازمه آفرینش را بپذیرد، با آنها کنار بیاید و به جای این که خودی غیرواقعی را از خود نشان دهد، داشته‌ها و توانایی واقعی‌اش را کشف، روابط اجتماعی خود را براساس آن تنظیم کند، بداند همه افراد نمی‌توانند تولیدکننده خوبی باشند و عده‌ای باید کار خدماتی انجام دهند.

انسان باید بداند با هر کسی نمی‌تواند ازدواج کند تا به به دروغ و دورویی متوسل نشود. او باید درک کند استعداد او در کدام درس است و همان را ادامه دهد. بعضی از افراد که واقعیت وجودی خود را نشان نمی‌دهند و در موقعیت‌های کاذب قرار می‌گیرند، شکست می‌خورند و سرمایه اصلی و داشته ‌های واقعی خود را هدر می‌دهند.

دلیل بسیاری از شکست‌های اقتصادی، ناموفق بودن ازدواج‌ها و عدم توفیق اساتید و معلمان را باید در پنهان شدن شخص پشت چهره واقعی خود دانست. شخص پروژه‌ای را به عهده می‌گیرد که سرمایه و نیروی انسانی کافی را برای انجام آن ندارد. دیگری قبل از ازدواج شعارهایی می‌دهد که در تحقق آنها ناتوان است و استاد درسی را می‌گوید که مهارت کافی ندارد و فقط برای کسب موقعیت اجتماعی آن را بر خود تحمیل کرده است، در صورتی که اولی می‌توانست یک تولیدکننده خوبی باشد،  دومی می‌توانست ازدواج مقبولی بکند و سومی می‌توانست آموزگار خوبی باشد به شرط آنکه هرکدام خود واقعی خویش را می‌شناختند.

 

۴ـ پرهیز از انفعال و وابستگی

کسانی هستند که با گوش دیگران می‌شنوند و با چشم دیگران می‌بینند، اینها شخصیت‌های وابسته و منفعلی دارند؛ مبنای تصمیم‌گیری آنها قضاوت دیگران است و برای خشنودی دیگران کارهایی را می‌کنند که ممکن است علاقه‌ای به آنها نداشته باشند و از توان انجام آنها محروم باشند. این افراد:

الف) توان تصمیم‌گیری، حتی تصمیمات زندگی روزانه را هم ندارند .

ب) از آنجا که دوست دارند همیشه در چشم دیگران محبوب باشند، نظر واقعی خود را بیان نمی‌کنند، چون می‌ترسند با این کار از جامعه طرد و از رابطه با دیگران محروم شوند. نوعی محافظه‌کاری غیرمنطقی بر آنها حاکم است که مانع رشد و هدایت آنها می‌شود. گفت و شنود با دیگران و پی بردن به خصلت‌های منفی یکدیگر، خود به‌نوعی اسباب رشد و کمال است، گرچه سکوت اگر همراه با اندیشه باشد، کمال‌آفرین است، اما سکوت این افراد علتی دیگر دارد. آنها ریسک خطا در سخن را نمی‌پذیرند تا مبادا مورد انتقاد دیگران واقع شوند.

ج) این افراد همان طور که در سخن گفتن محافظه‌کاری می‌کنند، اعتماد به نفس لازم برای انجام بعضی کارها را هم ندارند. کاری را انتخاب می‌کنند که خوشایند دیگران و گاهی سنگین‌تر از توان آنهاست. این روش نتیجه عکس می‌دهد و از اعتماد به نفس ناقص آنها می‌کاهد.

دوگانگی و ناهمسانی ظاهر و باطن آنها فقط برای آن است که دیگران قضاوت منفی در باره‌شان نداشته باشند، غافل از اینکه بعضی از کارهایشان قضاوت‌ها را منفی‌تر می‌کند.

راه نجات از این ناهنجاری اخلاقی آن است که هر کسی همان گونه باشد که هست، نه آن گونه که دیگران می‌خواهند.

 

۵ـ اصلاح رابطه بین خود و خدا

به جای این همه زحمت و دوگانگی در باورها و رفتارها می‌توان به سخن امام علی«ع» عمل کرد که فرمود: « مَنْ أَصْلَحَ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاس(۶) هر کسی که بین خود و خدا را اصلاح کند، خداوند رابطه بین او و مردم را اصلاح خواهد کرد.»

انسان باید بداند که عزت به دست خداست، بنابراین نمی‌تواند با شخصیت کاذب خود را عزیز جلوه دهد و اگر هم چند صباحی موفق شود، پایان خوشی ندارد. اما عزتی که بنیان آن براساس رضایت خدا باشد، جاودانه و ماندگار است و حتی بنده را به جایی می‌رساند که به جای آنکه دیگران به جای او بشنوند و ببینند، خداوند چشم و گوش آنها می‌شود. همان که خداوند به دو بنده صالح خود موسی و هارون خطاب کرد: « لَا تَخَافَا إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَع وَأَرَى؛(۷) نترسید من همراه شمایم، می‌شنوم و می‌بینم».

سعی کنیم رضایت خالق را با رضایت مخلوق عوض نکنیم و از استعدادهای خدادادی خویش استفاده کنیم و شخصیت ساختگی برای خود درست نکنیم. به قول نظامی:

چون شیر به خود سپه‌شکن باش

فرزند خصال خویشتن باش

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ بقره، ۱۴٫

۲ـ همان، ۱۶٫

۳ـ الخصال، ج ۱، ص ۳۸٫

۴ـ زخرف، ۳۲٫

۵ـ‌ تفسیر نمونه، ج ۳، ص ۳۶۷٫

۶ـ نهج‌البلاغه، کلمات قصار، شماره ۸۹٫

۷ـ طه، ۴۶٫

 

سوتیترها:

 

۱٫

انسان‌ها باید بپذیرند که خداوند آنان را مختلف خلق کرده است و با دو چهرگی و تظاهر نمی‌توان خود را جای دیگران قرار داد و از امتیازات دیگران بهره برد. زیبایی دنیا و زندگی آن در همین تفاوت‌ها نهفته است. تابلوی یک رنگ زیبایی ندارد. تضاد رنگ‌ها و همنشینی آنها در کنار هم است که تابلوها را چشم‌نواز می‌کند. هر چه اختلاف رنگ‌ها بیشتر، زیباتر

 

۲٫

این که یکی غنی‌تر و یکی فقیرتر است ضعف آفرینش نیست. اگر هر کسی وظیفه خود را در راه معیشت و کسب اعتبار اجتماعی انجام دهد، همان نقطه‌ای که ایستاده همان اندازه روزی اوست. لازم نیست تظاهر کند و چهره دروغین از خود نشان دهد. قرآن به جای این تظاهر، تشویق به استفاده از استعدادهای یکدیگر می‌کند.

30نوامبر/16

امید: سرچشمه حیات

حجت الاسلام والمسلمین محمد تقدیری

در نوبت پیشین، بحث را با یکی از مهم‌ترین مباحث روانی یک انسان وسرمایه زندگی او یعنی«امید» شروع کردیم و در پایان مقاله به ضرورت طرح این بحث اشارت و به مفهوم‌شناسی آن ومشابهت لفظ «امید» با واژگانی چون امل وآرزو پرداخته شد. اینک ادامه بحث را دنبال می‌کنیم:

امل

برخى واژه «امل» را نیز «آرزو» معنا کرده‌اند. صاحب التحقیق مى‌نویسد: معناى حقیقى امل، امید به دور داشتن و انتظار کشیدن چیزى است که حصول آن بعید است و در فارسى به آن «آرزو» گفته مى‌شود. در کتاب‌العین، امل به معنای رجا وامید آمده است ونوعی امید معقول وتلاش کم برای فراهم ساختن وسایل و رسیدن به آن وتلاش اندک برای به ثمر رسیدن آن است.

بررسى کاربرد این واژه نشان مى‌دهد که امل، غیر از آرزوست، زیرا امل بر خلاف آرزو به امور محال تعلّق نمى‌گیرد. همچنین آرزو در باره امور گذشته و آینده به کار مى‌رود، در حالى‌که امل در باره گذشته به کار نمى‌رود. البتّه امل در برخى از موارد، معنایى نزدیک به آرزو دارد و آن جایى‌است که مورد آرزو امرى محال نباشد و مربوط به آینده باشد. بنابراین، امل با آرمان سازگارى بیشتری دارد. این واژه دو بار در قرآن آمده که یک بار آن امرى نکوهیده معرفى شده است: «ذَرهُم یَأکُلوا و یَتَمتَّعوا و یُلهِهِمُ الأَملُ فَسوفَ یَعلَمون». بگذار آنها بخورند و بهره‌گیرند و آرزوها آنان را غافل سازد ولى بزودى خواهند فهمید.

اعمال صالح انسان، برتر از مال و فرزندان که زینت دنیا هستند، دانسته شده است:«والبـاقِیاتُ الصـالِحاتُ خَیرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَواباً و خَیرٌ أَمَلاً». مال و فرزند، زینت زندگى دنیاست و باقیات صالحات [ارزش‌هاى پایدار و شایسته‏] ثوابش نزد پروردگارت بهتر و امیدبخش‏تر است‏.

این آیات نشان مى‌دهند که «امل» مى‌تواند در مواردى ستوده باشد. امل، بیشتر در مواردی به کار می‌رود که حصول آن بعید است. هنگامی‌که حصول نزدیک باشد، طمع به کار می‌رود. در کتب لغت بین امل و رجا (امید)و طمع و رابطه آنها گفته‌اند: «کسی که خواهان چیزی باشد که دسترسی به آن نزدیک باشد گویند طمع دارد، اگر متوسط باشد، گویند رجا و امید دارد واگر دور باشد گویند امل وآرزو دارد».

آرمان: نیز به معناى آرزوست، ولى کاربرد محدودترى دارد و گویا فقط به آن ‌دسته از آرزوهاى‌ کلان  که برای شخص، محترم و مقدّس و قابل دست‌یابى هستند، اطلاق مى‌شود.

در معنی امید و آرزو و مرز‌بندی آن با واژگان دیگر باید نکات ذیل را مد‌نظر قرار داد :

۱– اصل امید و آرزو باید دلیل عاقلانه داشته باشد.

۲- برای رسیدن به آرزو و خواسته باید از مقدمات و اسباب مناسب بهره گرفت.

۳ – پس از فراهم شدن مقدمات، باید با تلاش و کوشش و توکل به اراده الهی در انتظار به ثمر رسیدن آن بود.

انسان از آینده انتظار وتوقعی دارد و اگر امر مورد انتظار این ویژگی‌ها را داشته باشد، یعنی الف )محبوب وخوشا‌یند باشد    ب)متعلق به آینده باشد     ج)ممکن باشد، د)احتمال وگمان به تحققش غالب باشد نه یقینی  و هـ)اغلب اسبابش آماده باشد، احساس راحتی وشادی‌ در دل شخص پدید می‌آید که به آن «امید و رجا» می‌گویند.

شاید بتوان در فرق آرزو وامید گفت امید از مقوله احساس خوش وراحتیِ روان وحالت انتظاراست، ولی آرزو از مقوله تصور وترسیم خواهش‌های نفس است و لذا شامل گذشته وآینده و محالات هم می‌شود، به این دلیل آرزوها حد وحصر ندارند وانتهاناپذیرند.

لازم به یاد آوری‌است که تفاوت‌های فوق با توجه به نظرات لغویین وبرخی کاربردها بیان شده‌اند وبرای اظهارنظر جامع باید در یک تتبع کامل و جامع و با بررسی مصادیق واژگان وکاربرد آنها در آیات وروایات، نظرنهایی را ارایه کرد.

 

یاس وناامیدی(مفهوم شناسی)

در مقابل واژه امید، واژه یاس وناامیدی به کار می‌رود. یاس و ناامیدی یعنی آینده را تاریک و پوچ دیدن و با عینک بدبینی آن را تحلیل کردن که موجب رکود وسستی انسان می‌شود.

اگر انسان برای رسیدن به هدف و مطلوب خود از ابتدا نگاه منفی داشته باشد و از حداقل حرکت و تلاش نیز مضایقه کند، او را«مأیوس و نا امید» گویند، اما چنانچه حرکت و تلاش کند، ولی به هدف نرسد، او را «خائب و ناکام» می‌گویند. یأس در لغت به معنای قطع امید کردن است. در آیات قرآن، ناامیدی در قالب کلماتی چون یأس(در سوره عنکبوت آیه۲۳)وقنوط (درسوره حجرآیه ۵۵) ابلاس (درسوره روم آیه۴۹) آمده است. معنی اصطلاحی یأس همان معنی لغوی و به معنی عدم رضایت قلبی به انجام امر محبوب در آینده است.

یأس و ناامیدی باعث ایجاد افسردگی و عدم تعقل و تحرک می‌شود. در کتب روانشناسی از ناامیدی و غمگینی به عنوان دو مشخصه اصلی افسردگی نام برده‌اند. البته ممکن است کسی غمگین باشد، اما نا امید نباشد، بلکه بر عکس،  به حل مشکل امیدوار باشد. ناامیدی یعنی انتظار منفی در مورد آینده داشتن، آینده را روشن ندیدن و با عینک تیره به فرداهای زندگی نگریستن. پیش بینی انسان نا‌امید، منفی‌است و به هدف و مطلوب خود امید ندارد و دچار یأس و ناامیدی شده است. یأس و ناامیدی در آیات و روایات مذمت و مساوی با کفر و مرگ قلمداد شده است.

«قنوط»: یکی از واژه‌های مرتبط با یأس و نا امیدی«قنوط» است. درکتاب العین قنوط را به معنای ناامیدی آمده است. در کتاب مقاییس ریشه  قنوط «یأس من الشی‌ء» ذکر شده است.  برخی آن را به معنی یأس شدید آورده‌اند.

«ابلاس»: به معنای یاس شدیدی که از سوء عمل شخص ناشی و موجب حزن او شده است.

تفاوت قنوط و یأس و خیبه:

قنوط شدیدتر از یأس است، اما خیبه (ناکامی) بعد از أمل است، زیرا ناکامی به خاطر نرسیدن به آرزو و مطلوب پیش می‌آید. اما یأس گاهی قبل از آرزو و گاهی بعد از آن است.

در روایت یأس به دو گونه مذموم و ممدوح مطرح شده است.                                                           مذموم : قطع امید کردن از علت حقیقی یعنی خدا. قوم کافر چنینند.   ممدوح:  قطع امید کردن از علل توهّمی مانند نقش و تأثیر مردم، دنیا، وماسوی‌الله در امری است که به کسب و به دست آوردن آن توصیه شده است.

رویکردهای انسان نسبت به آینده:

انسان نسبت به آینده رویکردهای روانی متفاوتی را از خود بروز می‌دهد، مثل رویکرد خوش‌بینی به آینده. این رویکرد انواع مختلفی دارد: خوش‌بینی واقع‌گرایانه (امید و رجا) و خوش‌بینی غیرواقعی(تمنا وآرزو)

انسان موجودی‌است که در زمان زندگی می‌کند و سه بخش گذشته، حال و آینده او را احاطه کرده‌اند. او در هر لحظه او در «حال» است، می‌تواند نگاهی به پشت سر و گذر عمر و فعالیت‌های انجام شده را محاسبه‌ و فردا و آینده خود را نظاره کند.

در روایات اسلامی به زمان شناسی توصیه شده است. امام علی«ع» فرموده‌اند: « اَعرَفُ الناسِ بالزّمانِ ، مَن لَم یَتَعَجَّب مِن اَحداثِهِ »آگاه‌ترین مردم به روزگار، کسی است که از حوادث آن تعجب نکند».

و امام صادق (ع) فرمودند:« العالِمُ بِزَمانِهِ ،لاتَهجُمُ علَیهِ اللَّوابِسُ ». کسی که عالم به مقتضیات زمان خود باشد، مورد هجوم اشتباهات قرار نمی‌گیرد.

از این توصیه‌ها چند نکته بر می‌آید:

الف ) زمان شناسی دلیل دانایی فرد است.

ب ) فرد زمان شناس غافلگیر نمی‌شود.

ج) کسی که معتقد به تاثیر زمان در تغییرات و تحولات است، دائماً هشیار و دقیق است، تحولات ناشی از زمان را زیر نظر دارد و لذا کمتر در معرض اشتباه قرار می‌گیرد.

برخی از مفاهیم عام اخلاقی، عهده‌دار تنظیم موضع نفسانی انسان نسبت به عاقبت و پایان کار خویش هستند. شاخص‌ترین مفاهیمی که در این باب مطرح‌اند عبارتنداز: خوف، رجا، یأس و قنوط و ایمنی از مکر خداوند.

یأس و قنوط به عنوان آفتی برای «بیم و خوف» و ایمنی از مکر خداوند آسیبی برای «امید و رجا» محسوب می‌شوند. پویایی زندگی منوط به نگاه به آینده است. بدون نگاه به آینده، چرخ زندگی از حرکت باز می‌ایستد. نگاه حسرت آمیز به گذشته، نوعی «واپس‌گرایی»است ونگاه به حال بدون امید به آینده، موجب «ایستایی» می‌شود.

گفتگوی درونی انسان‌های امیدوار و ناامید چنین‌است: تاکی باید کار کرد؟ چرا باید زندگی‌کرد؟ زندگی چه فایده‌ای دارد؟ زندگی برای این گروه، سرد، تاریک، بی‌روح، تلخ وزجر‌آور است. اما کسانی که از گوهر امید برخوردارند، بر این باورند که تا انسان عمر دارد باید زندگی کند. زندگی این گروه سرشار از نشاط، تحرک وپویایی است و لذا از زندگی لذت می‌برند.

انسان در سیر رشد، در سنین کودکی بیشتر زمان حال را می‌بیند، لذا خواهش‌ها و فعالیت‌های او محدود به زمان حال و کوتاه است، ولی در سنین جوانی تغییرات و توسعه در دیدگاه او نسبت به زمان پیش می‌آید و از گذشته و آینده بیشتر به «آینده» معطوف می‌شود و وقتی به سن کهنسالی و پیری می‌رسد بیشتر به «‌گذشته» می‌پردازد، به همین دلیل برنامه‌های آموزشی و روانی ویژه جوانان باید آینده‌ساز باشد. انسان در پیری به دلیل تاسف از اعمال گذشته به «افسردگی» دچار می‌شود و باید با روانکاوی و برنامه‌های مناسب، دیدگاه «‌حسرت» او را به استفاده از وضعیت «حال» و آینده هدایت کرد.

واژگان پیشرفت، ترقی، خوشبختی، موفقیت، کمال‌مطلوب، پیروزی، رضایت و ‌رشد مفاهیم‌زیباو لذت‌‌بخشی هستند که به آینده ارتباط دارند و انسان باید برای اینکه در آینده آنها را به دست آورد، باید از امروز برنامه‌ریزی و تلاش نماید.

ترس از آینده(خوف):

برای برخی از انسان‌ها آینده‌ مبهم وناشناخته است، لذا نمی‌دانند چه اتفاقی برای آنها خواهد افتاد وچه سرنوشتی در انتظار آنهاست. چنانچه رنج و درد ناشی از ناملایمات ومشکلات آینده بر انسان عارض شود، «خوف» نامیده می‌شود. (خـوف) در لغـت بـه معناى ترس،  بیم و هراس است. و دراصطلاح عبارت است از آن که قلب، به جهت نگرانى از حوادث ناخوشایندى که در آینده نزدیک تحقق مى‌یابند، به درد آید و بسوزد.

خوف ترس از کاری است که احتمال دارد در آینده موجب از بین رفتن چیزی از خوشبختی که انسان قادر است به آن دست یابد، شود. این خوف موجب حزن و اندوه می‌گردد.

ترس از آینده، اضطراب را در بردارد وخاﺋف داﺋماً در نگرانی به سر می‌برد. انسان گرفتار خوف در حالت تشویش به سر می‌برد و قدرت اراده وتصمیم‌گیری به‌تدریج از او سلب می‌شود.

انسان کامل همواره در سیر صعودی است تا به کمال مطلق برسد. خوف و رجا در انسان کامل، چون در طول رسیدن به لقاء‌الله است، کمال خواهد بود. این غیر از خوف و رجا وهمی و خیالی است که در افراد عادی یافت می‌شود. سرّ کمال بودن آن این است که خوف و رجای مزبور در پرتو کمال عقلی به خوف از هجران دیدار خدا و نیز امید به لقای حق می‌رسد.

عالمان اخلاق در یک تقسیم اولیه، خوف را به دو نوع «پسندیده» و «ناپسند» تقسیم کرده‌اند. خوف ناپسند، بیمناکی از غیر خداوند است و خوف پسندیده بیم از عذاب الهی، سرانجام بد و در واقع بیم از آثار و عواقب ناخوشایند اعمال و رفتار خویش است.

خوف نکوهش‌شده، ترسی است که عقل آن را زشت وناروا می‌شمرد، مانند ترس از اموری که در آینده اتفاق خواهند افتاد واز قدرت بشر بیرون هستند.

اما خوف ستوده، خوفی است که در اثر احساس عظمت خدا وشرمندگی از گناهان وغفلت‌های فرد به او دست می‌دهد. این خوف با افزایش معرفت فزونی می‌یابد وتقوا را افزایش می‌دهد. دل مؤمن باید لبریز از این‌گونه ترس باشد.

البته ترس ازخدا از آن جهت نیست که خدا ـ نعوذ بالله ـ موجود ترسناکى است. ترس از خدا معانى و مراتبى دارد. یـک مـعـنـاى تـرس از خـدا، تـرس از خشم خدا و عذاب خدا در دنیا و آخرت است. منشاء خشم و عذاب الهى، نافرمانى بشر است. چنین خوفى به معناى دلهـره داشـتـن از رد و قـبـول اعـمال در درگاه خدا و نتیجه چنین ترسى دقت بیشتر در درستى اعمال و افزودن بر طاعت و درجه اخلاص نیّت است.

اگـر انـسـان چـنـیـن تـرسـى در دل نـداشـتـه بـاشـد و خـاطـرش از نـاحـیـه خـدا و قـبـولى اعـمـال جـمـع بـاشـد، سـسـتـى و سـهـل‌انـگـارى مـى‌کـنـد، عـمـل نـیـک خـود را ارزشـمـنـد و مـمـتـاز مـى‌شـمـارد و گـنـاه خـود را نـاچـیـز و قـابل چشم پوشى مى‌انگارد، در نتیجه از گناه هراسى نخواهد داشت و بر گناهان مى‌افزاید و در اصـلاح خـود و بـهـبـود کـیـفـیـت اعـمـال خـود نمی‌کـوشـد و بـر کمال خویش نمى‌افزاید.

مـعـناى دیگر ترس از خدا، لرزش دل در برابر هیبت و عظمت الهى است. از چنین ترسى در آیات قـرآن بـه (خشیت ) تعبیر شده است. خشیت، حالت خضوع و خشوع وتسلیم است. هر چه مرتبه آگـاهـى و مـعـرفـت انـسـان نـسبت به عظمت و جلال خدا افزون شود و خود را در برابر این عظمت نامتناهى کوچک و حیران احساس کند، درجه خشوع او افزون مى‌گردد.

خدا مى‌فرماید: «اِنَّما یَخشَى اللّهَ مِن عِبادِهِ العُلَماءُ» از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او مى‏ترسند. خداوند عزیز و غفور است. هر دو قسم خوف، رویکرد انسان به آینده است که بایستی به شیوه مناسب با آن تعامل کند.

خوش‌بینی به آینده(امید و آرزو)

انسان برای ادامه حیات، نیاز به انگیزه دارد. او باید از نظر روانی به فردا و آینده‌ای باور داشته باشد تا برای پیشرفت به سوی فردا به حرکت در‌آید. امید و آرزو دو واژه‌ای هستند که در آنها مثبت‌نگری به آینده نهفته است. وقتی انسان در ذهن خود امیدها و آرزوها را پرورش می‌دهد، برای دستیابی به آنها در آینده به حرکت در می‌آید. بسیاری از آرزوها معقول و دست‌یافتنی و برخی دیگر غیر معقول و محال‌اند. آرزوها پایان ندارند. انسان با دست یافتن به یکی، درصدد رسیدن به آرزوهای دیگر بر می‌آید می‌باشد و این روند تا زمان مرگ ادامه می‌یابد. این آرزوها باعث شکوفایی استعدادها و پیشرفت دانش و صنعت و هنر و ادبیات و… می‌شوند، اما برخی از آنها کاذب و نادرست یا محال‌اند و باعث سقوط و بدبختی انسان و هدر رفتن سرمایه‌های او در آینده می‌شوند.

 

بدبینی و ناامیدی از آینده (یأس)

یکی از صفات مذمت شده در اخلاق اسلامی سوء‌ظن است. بدبینی و منفی‌گرایی عامل یانشانه‌ای از وجود بیماری روانی در انسان هستند که افسردگی را به دنبال خواهند داشت.

خداوند متعال می‌فرماید :«یا ایها الذین آمنوا اجتنبوا کثیراً مِنَ الظَّن اِنَّ بعض الظّنِّ اِثمٌ » : «اى کسانى که ایمان آورده‏اید! از بسیارى از گمان‌ها بپرهیزید، چرا که بعضى از گمان‌ها گناه است‏»

بـدبینی به آینده و آن را مبهم،  تاریک و بی‌فایده دیدن نـوعی سـوء‌ظـن است. کسانی بوده‌اند که با پوچ انگاشتن آینده و بی‌هدف دیدن خود و خلقت و جهان، دست به خودکشی زده‌اند.

 

آینده اندیشی وتدبیر برای آن (عاقبه وحزم)

حزم در لغت به مفهوم محکم‌کارى و استوار و متقن نمودن امور است. در روایات نیز حزم به همین معنا به کار رفته و براى آن مصادیق فراوانى بیان شده است. تدارک فردا، کار امروز را به فردا واننهادن، آماده مرگ بودن، استوارى و قاطعیت در تصمیم‌گیرى، توقف در موارد مشکوک، احتیاط و عاقبت‌اندیشى از این زمره‌اند. به این ترتیب یکى از مجارى مهم «حزم» آینده‌نگرى و دوراندیشى است. تدارک فرداهاى دور و نزدیک به شکل مطلوب از فضایل عالى اخلاقى در اسلام است.

انسان پیوسته در حرکت از قوه به فعل است. در زمان حال، برخی کارها را انجام می‌دهد که مقدمات آن در گذشته انجام شده است و اکنون وقت اجراست و همزمان در تدارک برنامه‌ریزی برای آینده است. انسان در این مرحله باید آینده را از جوانب مختلف بسنجد و این مرحله‌ای متشکل و پیچیده است، زیرا آینده مبهم است و همه اطلاعات و معادلات در اختیار انسان نیست، لذا انسان بایستی با سرمایه تجربه که از موارد مشابه در گذشته حاصل شده است، به تدبیر برای آینده بپردازد. در معارف دینی «حزم» و احتیاط، دوراندیشی و تعمق در آینده توصیه شده است و آن را از زیرکی و هوش انسان مؤمن شمرده‌اند. امام علی(ع) فرمودند: «الحَزم کیاسـه»: دوراندیشی زیرکی است.

«حزم » سرمایه‌ای گرانسنگ برای تصمیمات است و بدون آن، ‌اقدامات جسورانه و بدون فکر انجام می‌شوند. امام علی (ع) فرمودند :« اِعلم اَنّ من الحَزم العَزمَ ». پایداری در تصمیم از دوراندیشی است.

نتیجه

جهت‌گیرى مطلوب نفس نسبت به آینده (حزم) آن است که اولاً انسان وضعیت فرداى خود و حوادثى را که براى او در آینده پیش خواهند آمد، از جمله مرگ و زندگى خویش را در نظر بگیرد و ثانیاً تمایلات امروز خود را با توجه به فردا سامان دهد.

در یک نگاه کلی، اسلام آینده را خوب وروشن تصویر وبه انسان‌ها سفارش می‌کند به آینده امیدوار باشند و برای آن برنامه‌ریزی داشته باشند.

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

شاید بتوان در فرق آرزو وامید گفت امید از مقوله احساس خوش وراحتیِ روان وحالت انتظاراست، ولی آرزو از مقوله تصور وترسیم خواهش‌های نفس است و لذا شامل گذشته وآینده و محالات هم می‌شود، به این دلیل آرزوها حد وحصر ندارند وانتهاناپذیرند.

 

 

  1. انسان برای ادامه حیات، نیاز به انگیزه دارد. او باید از نظر روانی به فردا و آینده‌ای باور داشته باشد تا برای پیشرفت به سوی فردا به حرکت در‌آید. امید و آرزو دو واژه‌ای هستند که در آنها مثبت‌نگری به آینده نهفته است. وقتی انسان در ذهن خود امیدها و آرزوها را پرورش می‌دهد، برای دستیابی به آنها در آینده به حرکت در می‌آید.

 

 

30نوامبر/16

نگاهی به سینمای بعد از انقلاب

نگاهی به تاریخ سینمای ایران / قسمت ۱۰

 

                                                                                                                   دکتر عبدالحمید انصاری

ادامه فیلم‌های سال ۶۴

الف) فیلم‌های اجتماعی، تربیتی، مواد مخدر، قاچاق و پلیسی

۲۶ـ سمندر: کارگردان: محمود کوشان. تهیه‌کنندگان: اصغر و محمد بانکی. بازیگران: فرامرز قریبیان، ولی‌الله شیراندامی، ثریا حکمت.

داستان فیلم رقابت دو خان بر سر بهره‌برداری از چراگاه یکی از مناطق ترکمن صحرا را به تصویر می‌کشد. قصه فیلم بیانگر ناجوانمردی‌ها و خلافکاری‌های خان‌ها و عوامل آنها برای استثمار توده روستایی است.

۲۷ـ مدار بسته: کارگردان: رحمان رضایی. بازیگران: حبیب اسماعیلی، منیژه عامدی، فریبا شمس، مهری ودادیان، نعمت‌الله گرجی.

مشکلات سختی معیشت و مستأجر بودن طبقه متوسط پایین جامعه را به نمایش می‌گذارد.

۲۸ـ عیاران و طراران: محصول شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی ایران، کارگردان: سعید نادری. بازیگران: مصطفی طاری، حسین معلومی، انوش نوروزش.

زندگی تعدادی از افراد جامعه را در کنار شغل عادی خود به نام عیار به سوءاستفاده از امکانات می‌پردازند و همچنین عناصر مقابل آنان را به قصد اصلاح این شیوه‌ها و رساندن اموال به نیازمندان می‌پردازند روایت می‌کند.

۲۹ـ آتش در زمستان: محصول: بنیاد سینمایی فارابی. کارگردان: حسن هدایت. بازیگران: محمد برسوزیان، ملیحه نیکجومند، محبوبه بیات، قاسم سیف.

قصه فیلم مربوط به دوران رضاخان و سیطره قوای قزاق بر کشور است. یک فرد یاغی که مورد تعقیب نیروهای دولتی است از طرف خانواده ضعیفی حمایت می‌شود و از دستگیری نجات می‌یابد، اما برای پاسخ به روحیه جوانمردانه آن خانواده تصمیم می‌گیرد خود را تسلیم نموده و جایزه اعلامی را به آنان بدهد، اما قوای دولتی قزاق به عهد خود وفا نمی‌کند و آن فرد تصمیم به مقابله و انتقام می‌گیرد.

حسن هدایت کارگردان سری فیلم‌های «کارآگاه علوی» بود که در دهه ۷۰ از سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد و مورد استقبال قرار گرفت. سری دوم «کارآگاه علوی» در سال ۸۴ و ۸۵ ساخته شد که جذابیت سری اول را نداشت.

۳۰ـ پدر بزرگ: کارگردان: مجید قادری‌زاده. بازیگران: جمشید مشایخی، جهانگیر الماسی.

قصه فیلم روایت مکرر نگهداری از کهنسالان در منزل و مشکلات عدیده عارض‌شده از این حضور را به نمایش می‌گذارد. هر چند نگهداری از افراد مسن هزینه‌های آشکار و پنهان مادی و معنوی فراوانی برای اهل خانه دارد، اما روحیه انسانی حکم می‌کند که این هزینه‌ها پذیرفته شود که فیلم به طرز قابل قبولی از عهده انتقال ایده برآمده است.

۳۱ـ کفش‌های میرزا نوروز: کارگردان: محمد متوسلانی. نویسنده فیلمنامه: داریوش فرهنگ. فیلمبردار: مازیار پرتو. بازیگران: محمدعلی کشاورز، علی نصیریان، زهرا برومند، عزت‌الله رمضانی‌فر.

«میرزا نوروز» فرد خسیسی است که هر چند تمام وقت مشغول ثروت‌اندوزی است اما توجهی به سر و وضع ظاهری خود ندارد. منجمله کفش‌های کهنه‌ای دارد که حاضر نیست آنها را تعویض نماید. همسرش خسته و افسرده از این رفتار او را ترک می‌کند و بازگشت به زندگی را منوط به تعویض کفش‌های کهنه «میرزا» می‌نماید. بقیه ماجرا، روایت تلاش‌های «میرزا» برای رهایی از کفش‌های مندرس است.

محمد متوسلانی کارگردان فیلم از سینماگران باتجربه قبل از انقلاب است که به همراه مرحوم گرشاسب رئوفی (اسم سینمایی، گرشا) و محمد سپهرنیا یک گروه سه نفره کمدی را تشکیل داده و یک سری فیلم‌هایی که با «سه» شروع می‌شد را ساخته و روانه بازار کردند. محمد سپهرنیا هم‌اکنون و در سنین بالا ساکن امریکاست.

۳۲ـ مردی که موش شد: کارگردان: احمد بخشی. بازیگران: محمدعلی کشاورز، پرویز پورحسینی، اکبر عبدی، فرزانه کابلی، محبوبه بیات.

قصه مربوط به زندگی تاجر ثروتمندی است که با روش‌های گوناگون از پرداخت مالیات طفره می‌رود و با زد و بند و پرداخت رشوه به متصدیان مالیاتی، حقوق دولت را نمی‌پردازد. این شخص در مقطعی، کارمند پاک و سخت‌گیری را در مقابل خود می‌بیند که با هیچ ترفندی حاضر به رشوه گرفتن نیست.

فیلم در فضای طنز ملایم و پذیرفتنی داستان را پیش می‌برد و مخاطب را به خوبی با خود در مخالفت با فساد حاکم بر دستگاه اداری همراه می‌سازد.

۳۳ـ جستجو در شهر: کارگردان: حجت‌الله سیفی. فیلمنامه: جمال امید، بهرام ری‌پور و حسن هدایت. بازیگران: جمشید گرگین، افسر اسدی، پروانه معصومی، محمد امین.

ماجرای عدم سازش زن و شوهرها و آسیب‌های جدایی به ویژه برای فرزندان خردسال را روایت می‌کند.

۳۴ـ‌ اتوبوس: کارگردان: یدالله صمدی. فیلمنامه: داریوش فرهنگ. بازیگران: مرحوم هادی اسلامی، مرتضی احمدی، حمید طاعتی، مهری مهرنیا.

قصه فیلم به تشریح اختلافات دو روستا به نام «پایین ده»‌ و «بالا ده» و سوءاستفاده افراد توانگر و کدخدا می‌پردازد. هر چند قصه روایتی ساده و روان دارد، اما پرداختن به جزئیات به جذابیت فیلم و همذات‌پنداری مخاطب کمک فراوانی می‌کند. یدالله صمدی از سینماگران قبل از انقلاب است که در سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی با ساختن سریال‌هایی (مانند شوق پرواز، داستان زندگی سرلشکر عباس بابایی) و همچنین فیلم‌های سینمایی متناسب با فرهنگ حاکم بر فضای جامعه توانایی خود را نشان داده است.

۳۵ـ مادیان: کارگردان: علی ژکان. بازیگران: سوسن تسلیمی، حسین محجوب، مرحوم فیروز بهجت محمدی، مریلانگ دانشپوی.

فضای روستاهای شمال کشور، مزارع برنج، فقر کارگران دون‌پایه، باران بی‌موقع و خشم طبیعت زنی با فرزند یتیم و ماجراهای مرتبط با آن فضا دستمایه قصه‌ای نسبتاً زیبا و مؤثر شده است.

سوسن تسلیمی بازیگر اول فیلم‌های بهرام بیضایی در سال‌های اول انقلاب به سوئد رفت و با شرکت در فیلم‌های زننده، تمام سوابق نسبتاً قابل قبول خود در سینما و تلویزیون کشور را بر باد داد.

۳۶ـ یوزپلنگ: کارگردان: مرحوم ساموئل خاچیکیان. بازیگران: جمشید هاشم‌پور (نام هنری قبل از انقلاب جمشید آریا)، عنایت بخشی، رضا رویگری، مجید مظفری.

داستان زندگی یکی از سناتورهای رژیم پهلوی و ماجراهای خروج وی قبل از انقلاب و عدم امکان ورود به کشور بعد از انقلاب اسلامی و سوءاستفاده محافظ و راننده وی برای سرقت طلاهای وی را به نمایش می‌گذارد.

ساموئل خاچیکیان از کارگردانان پرکار و مشهور قبل از انقلاب است که فیلم‌های متعدی در ژانرهای مختلف ساخت. یکی از آثار موهن وی نسبت به مذهب، فیلم «شب‌نشینی در جهنم» بود که در دهه ۴۰ ساخته شد. این فیلمساز پس از پیروزی انقلاب، خود را با فضای انقلاب نسبتاً هماهنگ کرد و به این وسیله توانست به کار خود ادامه دهد.

۳۷ـ خط پایان: کارگردان: علی طالبی. تهیه کننده سیدغلامرضا موسوی. بازیگران: ایرج طهماسب، حمید جبلی، فهیمه راستکار، پرویز پورحسینی.

ماجرای علاقه شدید یک جوان برای عضویت در باشگاه دوچرخه‌سواری و کسب عناوین قهرمانی و نگاه متفاوت مربی او را به تصویر می‌کشد.

روایت فیلمنامه یک داستان معمولی را حکایت می‌کند ولی از جنبه تقویت امید به آینده قابل قبول است.

۳۸ـ آن سوی مه: کارگردان: منوچهر عسگری‌نسب، بازیگران: علیرضا شجاع نوری، میترا قمصری، ایرج طهماسب، سارا نجفی.

داستان انتصاب «فرماندار» یکی از شهرهای شمالی کشور و تعقیب سه مرد مسلح برای ترور وی را به نمایش می‌گذارد.

هر چند فیلم از کشش قابل قبولی برای پیگیری داستان از سوی مخاطب برخوردار است، اما بر بیننده معلوم نیست که فرماندار منصوب به چه دلیل تحت تعقیب برای ترور است. این امر فیلمنامه را ناقص و منطق روایی فیلم را دچار تزلزل جدی کرده است.

(در نوشتن این مقالات از کتب منتشره وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و همچنین کتاب فرهنگ فیلم‌های سینمایی ایران (جلد ۲) تألیف جمال امید استفاده شده است)

 

 

 

 

30نوامبر/16

از سیاست تا دیانت

محمد صالح

قواعد حجاب

بدیهی است که مملکت جز به قانون راست نیاید و چون حکومت اسلامی‌است، پس قانون مملکت تابع شریعت حقه جعفری‌است و از جمله این قوانین، الزام به حجاب نسوان در ملاء عام است! بر همین اساس و به منظور تعیین تکلیف رعیت و خاصه نسوان و خواتین محترمه در مورد نحوه رعایت حجاب و حدود آن، «قواعد حجاب» به شرح ذیل اعلام می‌گردد:

۱-رعایت حجاب از ۱۶ الی ۱۸ به بالا الزامی‌است! دختران کمتر از ۱۶ سال که بچه‌اند و جرمی به آنها نیست و بین ۱۶ تا ۱۸ سال هم هنوز در حال و هوای کودکی و نوجوانی‌اند و اگر به آنها سخت گرفته شود شاید از دیانت منزجر شوند، علیهذا الزام به پوشش شرعی در اقصی نقاط مملکت مختص به نسوان بالای ۱۸ سال است. رعایت حجاب کامل اسلامی برای پیرزنان بالای ۷۰ سال به‌شدت واجب و ضروری می‌باشد.

۲-اماکن زیر محدوده‌های رفع حجاب محسوب می‌شوند و رعایت حجاب در آنها دلبخواه است! این اماکن که محدوده آزادی نامیده می‌شوند عبارتند از:

*جزایر کیش و قشم و کلیه مناطق تفریحی از شاندیز و طرقبه در خراسان گرفته تا سرعین و فندق‌لو و پارس‌آباد مغان و منطقه ارس و ایل‌بیگی تبریز و گنجنامه‌ همدان و چابهارجدید و ساحل بندرعباس و کوهستان‌های شمال تهران و پیست‌های اسکی و همه پارک‌ها و بوستان‌ها و تفرج‌گاه‌ها و…

  • تبصره یک: برخی از اماکن مثل سواحل شمال و هتل‌های ۴ستاره به بالا و فرودگاه‌ بین‌المللی امام و آستارا و… حسب تشخیص مسئولان مربوطه، منطقه حجاب ممنوع است و صلاح نیست زنان محجبه در آن وارد شوند (که نمی‌شوند!) اعلام گردند. در سایر اماکن تفرجگاهی و تفریحی هم اولویت حضور و استقبال با نسوان مکشوفه است.
  • تبصره دو: کلیه مناطق تهران (به‌جز منطقه ۱۲ و ۱۴ و یکی دو منطقه جنوبی دیگر!) و مناطق مرفه‌نشین کلیه مراکز استان‌ها هم جزو «محدوده آزادی»‌اند و پوشش شرعی در آنها به صورت دلبخواه انجام می‌شود، یعنی هرکه خواست رعایت می‌کند و هرکه هم نخواست نمی‌کند.

۳- حد شرعی حجاب خواتین و نسوان عبارت است از شلوار یا دامن (بهتر است بالای زانو نباشد!) که تنگی و گشادی آن مهم نیست و پیراهن (که بهتر است آستین حلقه‌ای نباشد!) که نازکی یا بدن‌نما بودن یا تنگی و گشادی آن بسته به انصاف پوشنده و غیرت شوهر یا پدر یا برادر اوست.

بودن یک تکه پارچه روی سر الزامی‌است. مهم نیست روسری باشد یا شال یا همان یک تکه پارچه یا یک دستمال یک وجبی و یا هر آنچه اطلاق یک تکه پارچه به آن صادق باشد.

۴- آرایش و بَزک دوزک ربطی به حجاب ندارد و حدی هم ندارد. هر کس مختار است هر جور که بخواهد بَزک کند و در ملاء عام ظاهر شود.

۵- ملامسه و تفریح و سفر و خیابانگردی و شوخی و عیش و طرب رجال و نساء به هر نحوه (حلال یا حرام) در ملاء عام مجازات ندارد، مگر آن که به حد ترخص برسد. در خصوص ترخص بین بزرگان اختلاف است. برخی ترخص را به فراش ربط داده و برخی آن‌را معانقه طویل‌المدت دانسته‌اند! خلاصه از این حدود آن طرف‌تر نرود.

۶- در صورتی که فردی بر اساس قواعد فوق، حجاب را رعایت نکند، سر و کارش با نظمیه است و داروغه‌گان و گزمه‌گان و محتسبان و سایر ابواب جمعی نظمیه می‌توانند (توجه شود می‌توانند نه این که ملزم‌اند) به فرد خاطی تذکر بدهند، اما در هر حال عدم رعایت حجاب شرعی به نحوی که آن، مستوجب داغ و درفش و مجازات و حبس و … نخواهد بود و متخلف، حداکثر تذکر خواهد گرفت.

۷- قاطبه فیلم‌ها، تئاترها، نمایش‌جات و بزم‌های طرب (به لسان فرنگی کنسرت‌ها) از رعایت حجاب اسلامی معافند و اگر رعایت کنند، خودشان خواسته‌اند. (اعم از عمله و اکره طرب و مطربان و متصدیان تئاترها و رقاصان و بازیگران و …)

  • تبصره: جشنواره‌ها اعم از جشنواره‌های فیلم تا جشنواره قوچ اصیل ایرانی ملحق به تبصره یک ذیل بند دوم این قانون هستند و رعایت حجاب در آنها مکروه است (کراهت شدیده دارد). به نسوان محجبه توصیه می‌شود پا به این مکان‌ها نگذارند که عواقبش بر عهده خودشان است.

۸- این قانون در هشت بند تهیه و به عموم والیان و حاکمان و روسای نظمیه ابلاغ شده است.

وزارت داخله

 

پشتیبانی از معروف

از آنجا که امر به معروف و نهی از منکر از جمله واجبات مسلم است و باید در جامعه اسلامی رایج شود، لذا اساسنامه حمایت از آمرین به معروف و ناهیان از منکر به شرح زیر تدوین و جهت اجرا به قوای سه‌گانه و نیروی انتظامی ابلاغ می‌شود:

۱-کلیه مسئولان می‌توانند اگر میل داشتند از امر به معروف و نهی از منکر و ناهیان از منکر و آمران به معروف حمایت کنند.

۲-بهترین شیوه حمایت، پشتیبانی لسانی‌است. سخن گفتن در خصوص لزوم امر به معروف و نهی از منکر و فواید آن ارجح است.

۳-تشکیل یک ستاد (با اتاق و تابلوی مشخص) به نام ستاد پشتیبانی از آمرین به معروف و ناهیان از منکر در اداره و بخشداری و استانداری و… اقدام بسیار مهمی‌است. این ستاد می‌تواند سالانه یک جلسه هم داشته باشد و اعضای جلسه هم اگر دل‌شان خواست می‌توانند در این جلسه شرکت کنند. صرف میوه و شیرینی و چای و نسکافه در این جلسه و تاکید بر حمایت از آمرین به معروف و ناهیان از منکر ضروری‌است.

۴-مراتب حمایت میدانی و عملیاتی از آمرین به معروف و ناهیان از منکر عبارتند از:

الف) چاپ نشریه به صورت گاهنامه (که در نمازخانه اداره درون جامُهری گذاشته شود.)

ب) چاپ برچسب با مضمون حمایت از امر به معروف و نهی از منکر برای چسباندن روی در آبدارخانه و گوشه تابلوی اعلانات زیرزمین ادارات و…

ج) نصب پلاکارد و تراکت و بنر در اندازه‌های مختلف (ترجیحاً کوچک) در مقابل در ورودی اداره و شرکت یا سازمان مربوطه (توجه شود که اقلام مربوطه روی نرده‌ها آویزان شود.)

د) برگزاری مسابقه آشنایی با معروف (مسابقه کتاب‌خوانی تستی به صورت بله و نخیر که ۱۰ سئوال از کتاب «آشنایی مبتدیان با معروف» اثر استاد حجه‌الاسلام دکتر معروف‌پور دبیر محترم ستاد کشوری حمایت از آمرین به معروف و ناهیان از منکر ارائه شده و کسانی که به ۴ سئوال پاسخ صحیح بدهند، در قرعه‌کشی شرکت داده خواهند شد. جوایز نفیس این مسابقه باید شامل موارد زیر باشد:

یک دست پارچ و لیوان بلور، سرویس خیارخوری چینی درجه ‌دو، گوشت‌کوب برقی، بسته فرهنگی خانواده شامل مُهر، تسبیح و یک جلد کتاب آشنایی مبتدیان با معروف و منکر)

۵- مراتب حمایت میدانی و عملی از آمرین به معروف و ناهیان از منکر عبارتند از:

الف) آموزش ناهیان از منکر و آمرین به معروف که کجا زبان باز کنند و کجاها صرفاً به نهی از منکر یا امر به معروف قلبی اکتفا کنند (برگزاری کلاس‌های آشنایی با عواقب و خطرات نهی از منکر و امر به معروف)

ب) دعوت ناهیان از منکر و آمرین به معروف به صبر و گذشت در صورت کتک خوردن و مضروب شدن از جانب فاعلین منکر

ج) عیادت از ناهیان از منکر که حین انجام وظیفه مضروب و بستری شده‌اند. (در صورت امکان)

د) ابراز تاسف و ارسال پیام تسلیت به مناسبت شهادت ناهیان از منکر

هـ) دادن قول مساعد برای کمک به هزینه‌های درمان ناهیان از منکر که حین انجام نهی از منکر مضروب شده‌اند (عملی کردن این قول الزامی نیست.)

و) شرکت در تشییع جنازه و مراسم یادبود شهدای ناهی از منکر

ز)نصب بنر و تصاویر شهدای ناهی از منکر(در صورت پیدا شدن بانی.)

ان‌شاالله با انجام اقدامات فوق شاهد رونق و رشد روزافزون این فریضه الهی در کشور باشیم.

 

فحشاگردی

تعریف: فحشاگردی از جمله زیرمجموعه‌های گردشگری (توریسم) است. بعضی‌ها برای بهره بردن از طبیعت، سفری می‌کنند که به آنها می‌گویند «طبیعت‌گرد». برخی دیگر برای دیدن آثار باستانی گردش می‌کنند که کارشان «گردشگری‌ تاریخی» نام دارد. حتی بعضی‌ها هم هستند که برای دیدن نمونه‌های زمین‌شناسی مسافرت می‌کنند. اینها‌ را هم «ژئو توریست» می‌گویند.

«فحشاگردی» هم یک نمونه جدید است که طی آن فرد گردشگر برای بهره بردن از فسق و فجور سفر می‌کند. در واقع در این‌گونه سفرها، هدف بهره بردن گردشگران از یکدیگر است و سفر، صرفاً بهانه‌ای بیش نیست!.

مکانیسم و چگونگی فحشاگردی:

این‌گونه خاص از گردشگری سال‌هاست که به همت مسئولان مربوطه (از متولیان میراث فرهنگی و گردشگری گرفته تا مسئولان انتظامی و…) در مملکت شکل گرفته و هدف آن راه انداختن فوری و بی دردسر مشکلات شهوانی شهروندان است. البته همت مسئولین در این ابتکار و نوآوری در قالب ندیدن و یا تغافل و یا بی‌توجهی نسبت به این مسئله تجلی کرده است.

ساز و کار مسئله بسیار ساده است. موسسات گردشگری و یا حتی افراد علاقمند که حاضرند در این امر خیر پا پیش بگذارند، با اجاره یک یا دو اتوبوس کار را شروع می‌کنند و سپس به مقصدی دور یا نزدیک «تور» راه می‌اندازند. مقصد می‌تواند «تنگه واشی» در کنار تهران باشد و یا کویر اطراف نایین و یا هر جای دیگری. مهم همسفرانند که اهل حال می‌باشند.

معمولاً و بلکه غالباً عمده مشتریان این تورها جوانان مجرد (دختر و پسر) زنان بی‌شوهر (گاهی هم شوهردار) و مردان میانسالی‌ هستند که هنوز سر و گوش‌شان می‌جنبد. پس از تکمیل شدن گردشگران، برنامه‌های فرهنگی مانند بزن‌ و ‌برقص راحت و مختلط در اتوبوس از مبداء تا مقصد، همنشینی‌های دوستانه و عاشقانه از مبداء تا مقصد و توی مقصد و بالعکس و سایر امور خیر به صورت خود‌جوش و یا با هدایت «راهنمای‌تور» شکل می‌گیرد. (خودتان قضاوت کنید. وقتی تعدادی دختر و پسر مجرد چند روزی یا حتی چند ساعتی توی یک اتوبوس با هم باشند و بگویند و بخندند و بزنند و برقصند و هر جور که راحتند لباس بپوشند و هر کسی‌ را که خواستند کنار صندلی خودشان بنشانند، نه مزاحمتی از جانب نیروی ‌انتظامی ببینند و نه کسی به آنها بگوید «عمو خرت به چند؟» نتیجه چه خواهد شد؟)

نتایج‌ اجتماعی:

برپایی این گونه تورها، هم به شادی گردشگران فحشا (همان فحشاگردان) منجر می‌شود و هم در شهرها و روستاهای مقصد، تحولات عمیقی را به جا  می‌گذارد. مثلاً وقتی در یک شهری مثل دارالعباده یزد که عموم مردم اهل دیانت و اخلاق و حیا هستند، روزانه چندین اتوبوس از این فحشاگردان وارد می‌شوند و به صورت دسته‌جمعی و گله‌ای به مناطق مختلف شهر هجوم می‌آورند و به صورتی نیم‌برهنه به شوخی و خنده‌های عاشقانه و مستانه، آن هم در مقابل چشمان مردم می‌پردازند، شادی مثل موج مکزیکی از سمت فحشاگردان به سوی مردم شهر روانه می‌شود.

خودتان حدس بزنید وقتی مردم شهرها و روستاهایی که مقصد این‌گونه سفرها هستند روزانه شاهد حضور صدها زن و دختر آرایش کرده و شنگول ( که معمولاً پوشیدن مانتو و انداختن شال روی سرشان‌را فراموش کرده و یا جدی نگرفته‌اند) هستند که با دوست پسرها و مردان غریبه مثل آب خوردن مراوده و معاشقه علنی می‌کنند و مثلاً به بهانه عکس یادگاری از آثار تاریخی، دست در گردن‌ هم می‌اندازند و همدیگر را در آغوش می‌گیرند و دخترها و پسرها و زنان و مردان چند بار جای خود را به همدیگر می‌دهند و هر دختری این صحنه را با چند پسر تکرار می‌کند و موج شوخی و خنده و متلک‌های عاشقانه محیط‌را پُر می‌کند، چه تاثیرات شگرفی در آنها ایجاد می‌شود.

 

سیاست‌گذاری:

تا الان نه دیده و نه شنیده شده که یک آژانس گردشگری به دلیل برپایی چنین تورهایی تعطیل شده و یا نیروی انتظامی از حرکت چنین اتوبوس‌هایی جلوگیری کرده و یا متخلفان را به محاکم قضایی تحویل داده و یا اعمال قانون کرده باشند. این همان سیاست‌گذاری نانوشته، ولی عملیاتی ترویج و توسعه گردشگری فحشا‌ست. اصولاً چه اشکالی دارد آنهایی که سنتی فکر نمی‌کنند و اهل تنوع‌طلبی جنسی‌اند و یا اصولاً «شادی» را دوست دارند، این جوری دور هم جمع شوند و حال‌اش‌ را ببرند.

مهم این ‌است که این تورها به همین شکل (البته بسیار راحت از اینجا، چون در آنجا اصولاً محدودیتی وجود ندارد.) مدت‌هاست که برگزار شده‌اند، می‌شوند و خواهند شد. اگر قرار بود این مسئله محدود یا متوقف یا کنترل شود تا حالا شده بود. البته از حق نگذریم شرکت‌کنندگان در این تورها هم به جان مسئولان مربوطه (به واسطه تساهل و تسامح‌شان) دعاهای خاصه می‌کنند، آن هم در مواقع استجابت.

 

راهبردهای اصولی

۱-بگذاریم مردم خوش باشند. بالاخره یک جوری باید از غم و غصه فرار کنند.

۲-سپردن کار مردم به مردم که بعضی‌ها می‌گویند یعنی همین. مثل دوستی که فرموده بود: «بانوان خودشان مشکل عفاف ‌را حل خواهند کرد». مردم فحشاگردی را جوری حل خواهند کرد که نه سیخ بسوزد و نه کباب.

۳-در صورت بروز تنگ‌نظری‌ها و مزاحمت‌ها در برابر تداوم و توسعه این ‌گونه سفرها باید منتظر عواقب آن مانند افزایش حیا و عفت در جامعه باشیم.

30نوامبر/16

پندها و عبرت‌ها

خدا مهربان‌تر است

مردى حین رفتن برای زیارت رسول اکرم (ص) در بین راه، چند جوجه‌پرنده دید، آن‌ها رابرداشت ، تا به عنوان هدیه براى پیامبر خدا (ص) ببرد، مادر جوجه‌ها که جوجه هایش را در دستِ مرد دید، به دنبال او روان شد.
مرد در روى زمین راه مى‌رفت و پرنده پرواز کنان او را دنبال مى‌کرد، تا اینکه به مدینه رسید. یک سره به مسجد رفت و پس از زیارت نبى‌اکرم (ص) جوجه‌ها را نزد ایشان گذاشت.
در این موقع، پرنده مادر که چند فرسخ به دنبال جوجه هایش پرواز کرده بود، به سرعت فرود آمد، غذایى را که به منقار داشت، در دهان یکى از جوجه‌ها گذاشت و به سرعت پرواز کرده و دور شد.
حضرت رسول خدا (ص) و اصحاب همه این صحنه را مشاهده مى‌کردند.
دقایقی گذشت و دوباره پرنده مادر رسید و با اینکه خطر اسیر شدن به دست مردم، او را تهدید مى‌کرد، فرود آمد و غذایى را که تهیه کرده بود، در دهانِ جوجه دیگر گذاشت، و پرواز کرده و دور شد.
در این هنگام ، حضرت رسول (ص )، جوجه ها را آزاد فرمود، بعد رو به اصحاب کرده و فرمود:
مهر و محبّت این مادر را نسبت به جوجه‌هایش چگونه دیدید؟
اصحاب عرض کردند: بسیار عجیب و شگفت انگیز بود.
حضرت فرمود: قسم به خداوندى که مرا به پیامبرى برگزید، مهر و محبت خداى عالم به بنده‌هایش هزاران برابر این چیزى‌است که دیدید.
او نسبت به بندهایش ارحم الراحمین تراست .«معارفى از قرآن : ۱۰۶»

 

حسرت ابدی!

یکی از استادان شیخ مرتضی آقا تهرانی نقل می‌کرد که در خواب، مرحوم آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری رحمه الله را دیدم. پرسیدم :آیا شما در آن عالم عذاب هم می‌شوید؟ فرمود: یک عذاب دارم و آن این حسرت و غصه است که چرا بیشتر به یاد خدا نبودم. دلم برای آن لحظاتی می‌سوزد که به یاد خدا نبودم. این بزرگ‌ترین عذاب برای من‌است.

 

با زن نامحرم شوخی نکن

ابوبصیر گوید: در کوفه برای زنی قرآن می‌خواندم. یک بار در موردی با او شوخی کردم!  بعد از مدتی که به خدمت امام باقر (ع) رسیدم مرا مورد مذمت و سرزنش قرار داد و فرمود: کسی که در خلوت مرتکب گناه شود خداوند به او نظرلطف نمی‌کند. چه سخنی به آن زن گفتی؟
از روی شرم و حیا سر در گریبان افکندم و توبه کردم.
امام باقر علیه السلام فرمود: شوخی با زن نامحرم را تکرار نکن (قصه های تربیتی چهارده معصوم)

 

این لقمه جای آن لقمه

از امام رضا (ع) روایت شده است که فرمود: بنى اسرائیل- براى چند سال پى در پى- به خشکسالى سختى گرفتار شدند، زنى لقمه نانى داشت، همین که آن را به دهان نزدیک کرد تا بخورد، فقیرى فریاد برآورد که: اى کنیز خدا! من گرسنه‌ام!

زن با خود گفت: در چنین موقعى بهتر است آن را صدقه دهم، و لقمه را از نزدیک دهان خود دور کرد و به آن فقیر داد.

پسر خردسال آن زن براى جمع آورى هیزم (براى سوخت) به صحرا رفته بود که ناگهان گرگى به او حمله‌ور شد و او را با خود برد، غوغائى بلند شد،و آن زن به دنبال گرگ دوید، (در این هنگام) خداوند تبارک و تعالى جبرئیل(ع) را فرستاد، و آن کودک را از دهان گرگ بیرون کشید و به مادر داد.

آنگاه جبرائیل به آن مادر گفت: اى کنیز خدا! آیا راضى شدى؟ این لقمه به جاى آن لقمه!.

(ثواب‌الاعمال، صفحه ۳۰۱)

 

سفارش‌هایی از امام باقر علیه‌السلام

جابرجعفى نقل مى‌کند:
بعد از خاتمه اعمال حج ، با جمعى به خدمت امام محمد باقر (ع) رسیدیم. هنگامى که خواستیم با حضرت وداع کنیم، عرض کردیم توصیه‌اى بفرمایید. فرمودند:
اقویاى شما به ضعفا کمک کنند.
اغنیا از فقرا دلجویى نمایند.
هر یک از شما خیرخواه برادر دینى‌اش باشد. و آنچه براى خود مى‌خواهد براى او نیز بخواهد.
اسرار ما را از نااهلان مخفى دارید، و مردم را بر ما مسلط نکنید.
به گفته‌هاى ما و آنچه از ما به شما مى‌رسانند توجه کنید؛ اگر دیدید موافق قرآن است، آن را بپذیرید و چنانچه آن را موافق قرآن نیافتید، بر زمین بیاندازید.
اگر مطلبى بر شما مشتبه شد، درباره آن تصمیمى نگیرید و آن را به ما عرضه دارید تا آن طور که لازم است براى شما تشریح کنیم.
اگر شما چنین بودید که توصیه شد و از این حدود تجاوز نکردید و پیش از زمان قائم ما کسى از شما بمیرد، شهید از دنیا رفته است. هر کس قائم ما را درک کند و در رکاب او کشته شود، ثواب دو شهید دارد و هر کس در رکاب او یکى از دشمنان ما را به قتل برساند، ثواب بیست شهید خواهد داشت (بحارالانوار، ج ۲، ص ۲۳۶)

 

مدیریت امام علی(ع)

یکى از خصوصیات حضرت على علیه السلام این بود که بیت‌المال را به طور مساوى میان مردم تقسیم مى‌کرد و بین مسلمانان تبعیض قائل نمى‌شد؛ این امر باعث شده بود، برخى از طرفداران تبعیض و انحصارطلبها به معاویه بپیوندند.
عده‌اى از دوستان على (ع) به حضور حضرت رسیدند و گفتند:
چنانچه افراد سیاس و انحصار طلبها را با پول راضى کنى، براى پیشرفت امور شایسته‌تر است. امام على (ع) از این پیشنهاد خشمگین شد فرمود:
آیا نظرتان این است به کسانى که تحت حکومت من هستند ظلم کنم و حق آنان را به دیگران بدهم و با تضیع حقوق آنان یارانى دور خود جمع نمایم؟! به خدا سوگند، هرگز این کار را نخواهم کرد. اگر مال، از آن خودم بود آن را به طور مساوى تقسیم مى‌کردم، چه رسد به اینکه مال، مال خداست . سپس فرمود:
اى مردم! کسى که کار نیک را در جاى نادرست انجام داد، چند روزى نزد افراد نا اهل و تاریک‌دل مورد ستایش قرار مى‌گیرد و در دل ایشان محبت و دوستى مى‌آفریند؛ ولى اگر روزی حادثه بدى براى وى پیش بیاید و به یاریشان نیازمند شود، آنان بدترین و سرزنش کننده‌ترین دوستان خواهند شد.

(بحارالانوار، ج ۴۱، ص ۱۰۸ و ۱۱۱)

 

آزاد یا بنده!

روزی حضرت کاظم (ع)  از در خانه «بشرحافی» در بغداد می‌گذشت که صدای ساز و آواز را از آن خانه شنید.
ناگاه کنیزی از آن خانه بیرون آمد و در دستش خاکروبه بود و بر کنار درِ خانه ریخت. امام فرمود: ای کنیز! صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ عرض کرد: آزاد است. حضرت فرمود: راست گفتی اگر بنده بود از مولای خود می‌ترسید و چنین رفتار نمی‌کرد…
کنیز چون برگشت بشرحافی پرسید : چرا دیر آمدی؟ کنیز جریان ملاقاتش با امام را نقل کرد.

بشرحافی با پای برهنه بیرون دوید و خدمت آن حضرت رسید و عذرخواست و اظهار شرمندگی نمود و از کار خود توبه کرد. (جامع السعادات)

 

مقدار گناهان
روزى حضرت رسول (ص) به همراه عده‌اى از اصحاب خود به بیابان کویرى بی آب وعلف رهسپار شدند. هنگامى که به آن جا رسیدند، رسول خدا به همراهان خود فرمود هرکدام مقدارى هیزم بیاورید.
اصحاب گفتند: یا رسول اللّه! در این بیابان کویر که چوب و هیزم پیدا نمى‌شود.
حضرت فرمود: هر یک از شما به هر مقدار که مى‌توانید هیزم بیاورد.
اصحاب حضرت رسول همه پراکنده شدند، بعد از گذشت ساعتى، هر یک مقدارى هیزم پیدا کرده، آوردند و روى هم ریختند؛ و در نتیجه مقدار زیادى هیزم روى هم انباشته گردید. حضرت رسول (ص) نگاهى نمود و فرمود: بدانید که گناهان نیز به همین شکل زیاد و روى هم انباشته مى‌گردد، سپس افزودند: مواظب حرکات خویش باشید و حتّى از گناهان کوچک نیز خود را برهانید، و بدانید که تمام حرکات شما چه کوچک و چه بزرگ مورد توجّه خداوند متعال است و همه آن‌ها در نامه اعمال ثبت مى‌گردد، همان طورى که خداوند در قرآن حکیم فرموده است : ما تمامى اعمال و کارهاى شما را محاسبه خواهیم کرد.  (وسائل الشّیعه : ج ۱۵، ص ۳۱۰ )

 

 

باغ ضروان

در زمانهای گذشته، مردی صالح و ربانی و عاقبت اندیش در روستایی بنام «ضروان» ، نزدیک یمن زندگی می‌کرد. او صاحب کشتزار و باغ پرمیوه‌ای بود. او از رسیدگی به زندگی مستمندان و احسان به آنها دریغ نمی‌کرد، به طوری که از محصول باغ و کشت خود، به اندازه کفاف برمی‌داشت و برای سپاس از نعمتهای خداوند بقیه را به فقرا می‌داد.
خانه او کعبه فقرا بود و بیشتر نیازمندان برای تامین نیازهای خود، همواره سراغ او را می‌گرفتند.
او همواره فرزندان خود را به رسیدگی به نیازمندان و فقراء وصیت می‌کرد و می‌گفت: همه نعمتها از آن خداست و برای کسب رضایت او، انفاق در راهش را از یاد نبرید.
فرزندان، اما به دارایی مغرور بودند. سرانجام مرگ این مرد فرا رسید و از دنیا رفت. فرزندان نصیحت پدر را به فراموشی سپردند و پیمان بستند که محصول باغ و مزرعه را بین خود تقسیم کنند و به فقراء ندهند.
فقراء طبق معمول سالهای گذشته هر روز به نزد آنان در باغ می‌آمدند اما فرزندان مرحوم چیزی از نعمتهای ارزانی شده را به نیازمندان و فقرا نمی‌دادند و با خود نقشه کشیدند که در موعد مقرر مخفیانه محصولات خود را چیده و بفروشند و…
خداوند بر آن خیره‌سران غضب کرد. هنوز روز برداشت محصول نرسیده بود که صاعقه‌ای آتشین بر مزرعه و باغ آنها افتاد و همه را سوزاند. آنها وقتی که صبح به سوی باغ رفتند، دیدند همه سوخته است و…
(داستانهای مثنوی ۴/ ۱۵ – به تفسیر سوره قلم مراجعه شود(آیات ۱۷ الی ۲۷)

 

هرکس چند هزار گناه؟

شخصی به نام توبه، بیشتر اوقات شب و روز از نَفَس خود حساب می‌کشید. روزی وی عمر خود را حساب کرد و دید شصت سال از عمرش گذشته است. آن را به روز حساب کرد و دریافت بیش از ۲۱۰۰۰ روز از عمرش گذشته است. سپس با خود گفت: «وای بر من! اگر روزی یک گناه بیشتر نکرده باشم، خدای خود را در حالی دیدار می‌کنم که بیش از ۲۱۰۰۰ گناه مرتکب شده‌ام!.» این سخن را گفت و آه و فغانی از دل برکشید و بی‌هوش برزمین افتاد و از دنیا رفت.

(ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چ ۱۲، ج ۲۴، ص ۴۶۵)

 

متکبر و متواضع

لقمان‌حکیم گوید: روزی در کنار کشتزاری از گندم ایستاده بودم. خوشه‌هایی از گندم که متکبرانه سر برافراشته و خوشه‌های دیگری که متواضعانه سر به زیر آورده بودند، نظرم را به خود جلب نمودند و هنگامی که آنها را لمس کردم، شگفت زده شدم. خوشه‌های سر برافراشته را تهی از دانه و خوشه‌های سر به زیر را پر از دانه‌های گندم یافتم!. با خود گفتم: در کشتزار زندگی نیز چه بسیارند سرهایی که بالا رفته‌اند اما در حقیقت خالی‌اند…(حکمت‌نامه لقمان/محمد محمدی‌ری‌شهری)

 

اگر بدانی…

 نقل کرده‌اند که شبانگاهی سیدبحرالعلوم، یکی از شاگردانش را خواست و با تمام خشم و عصبانیّت بر او خروشید و گفت: در همسایگی تو فردی است بینوا که با چند کودک خود گرسنه هستند. چرا به حال آن‌ها رسیدگی نمی‌کنی؟

شاگرد گفت: به خدا سوگند، نمی‌دانستم که آن‌ها چنین مشکلی دارند

سید گفت: همین که نمی‌دانستی، مرا خشمگین کرده، والّا اگر که می‌دانستی وکاری نمی‌کردی، کافر بودی! (داستان‌های علما)

 

تواضع و فروتنی سلمان

حضرت سلمان مدتی در یکی از شهرهای شام فرماندار بود. سیره او در ایام فرمانداری با قبل از آن هیچ تفاوت نکرده بود.
یک روز در میان بازار می‌رفت، مردی را دید که یونجه خریده و منتظر کسی بودکه آن را به خانه‌اش ببرد سلمان رسید و آن مرد او را نشناخت و بی‌مزد قبول کرد بارش‌را به خانه‌اش برساند.
مرد یونجه را بر پشت سلمان نهاد، و سلمان آن را می‌برد. در راه مردی آمد و گفت: ای امیر این را به کجا می بری؟ آن مرد فهمید که او سلمان است در پای او افتاد و دست او را بوسه می‌داد و می‌گفت: مرا ببخش که شما را نشناختم.
سلمان فرمود: این‌بار را به خانه‌ات باید برسانم و رسانید، بعد فرمود: اکنون من به عهد خود وفا کردم، تو هم عهد کن تا هیچکس را به بیگاری (عمل بدون مزد) نگیری و چیزی را که خودت می‌توانی ببری ببر که به مردانگی تو آسیبی نمی‌رساند (جوامع الحکایات ص ۱۷۸)

 

30نوامبر/16

جنبش انصارالله؛ حزب‌اللهی دیگر در شبه جزیره عربستان

روح الله نجابت

اتفاقات این روزهای یمن را شاید بتوان نقطه عطف حرکت جنبشی دانست که یکی از مولفه‌های مهم و قابل اعتنای شکل‌گیری نظم جدید در منطقه‌ غرب آسیا و شمال آفریقاست. البته باید اذعان کرد که شیعیان زیدی در یمن و به‌ویژه جنبش انصارالله(حوثی ها) از سال ها پیش فعالیت خود را آغاز کرده‌ و با یک حرکت ریشه‌ای اعتقادی توانسته‌اند به یک نفوذ اجتماعی گسترده در جامعه یمن، حتی در میان اهل سنت دست پیدا کنند. این جنبش که در سال ۲۰۰۴ وارد فاز جدیدی از حرکت خود شد، توانسته با الهام‌گیری از آموزه‌های انقلاب اسلامی، جوانان زیدی را از خواب چند ده ساله‌شان بیدار کند و اکنون در جایگاهی قرار گرفته که هیچ  نظاره‌گری نمی‌تواند به‌سادگی از کنار نام جنبش انصارالله عبور کند.

جنبش انصارالله بی دلیل حزب اللهی دیگر نامیده نشده است، زیرا نه تنها به لحاظ اعتقادی و سیاسی به‌شدت متاثر از حزب‌الله لبنان هست، بلکه امکان تغییر معادلات منطقه‌ای جهانی را نیز دارد. شاید بتوان گفت ناظران منطقه‌ای زمانی متوجه پیوند عمیق انصارالله یمن با حزب الله لبنان شدند که در پی شهادت سید حسین الحوثی، پیام تسلیت سید حسن نصرالله خطاب به رهبر فعلی انصارالله صادر شد. البته الهام‌گیری از حزب الله لبنان، پیش از آن نیز با رصد افکار و رفتار شیعیان یمن قابل فهم بود.

انصارالله در یمن، میداندار نهضتی مبتنی بر اندیشه‌های زیدیه که  امام باید قائم به سیف باشد و اهل قعود نباشد  و نیز امام قائم به سیف را باید یاری نمود، شده است و عمیقا متاثر از اندیشه‌های الهی امام راحل و درایت و شجاعت رهبر انقلاب در مقابل جریان استکبار جهانی است.. جریان سیاسی و اعتقادی زیدیه یمن نزدیکی ایدئولوژیکی زیادی با تئوری مترقی ولایت فقیه پیدا کرده است. همین عامل پیونددهنده جوانان زیدی مذهب با آرمان‌های انقلاب‌اسلامی است و مخالفت جدی ایالات متحده و عربستان با این جنبش نیز به نگاه‌های اعتقادی، سیاسی انصار الله بر می‌گردد.

علی‌رغم تاثر جنبش انصارالله از حزب الله لبنان، نسخه‌ شفابخش این جریان در یمن باید متفاوت از اقدامات حزب‌الله در لبنان باشد و انصارالله تنها با یک مدل بومی متناسب با اقتضائات یمن به نتیجه خواهد رسید.

موقعیت ممتاز یمن در منطقه

توجه به جایگاه یمن در منطقه، تاریخ و پیشینه‌ آن و اساساً موضوعاتی که آن خطه از دنیای اسلام را متمایز کرده است، نمایانگر اهمیت جنبش انصارالله در معادلات منطقه است.

در باب جمعیت یمن، آمار دقیق و رسمی وجود ندارد، اما مطابق  آخرین برآوردها، شیعیان(مشتمل بر پیروان زیدیه، اسماعیلیه و اثنی‌عشریه)  حدود ۴۶ درصد جمعیت یمن و اهل سنت‌(شافعی مذهب)  ۵۳ درصد از جمعیت ۲۶ میلیونی یمن را تشکیل می‌دهند.گفتنی‌است، زیدی‌ها که بخش اصلی جمعیت شیعیان را تشکیل می‌دهند عمدتاً ساکن قسمت‌های شمالی هستند و شافعی‌ها عموما در مناطق جنوبی سکنی گزیده‌اند.

ویژگی‌هایی که جایگاه یمن را در منطقه منحصر به فرد کرده عبارتند از: مجاورت این کشور با حرمین شریفین و نسبت مستقیم آن با حکومت و تحولات سعودی و بالعکس، اهمیت جغرافیایی و ژئوپلتیک یمن با توجه به تسلط بر آبراه استراتژیک باب المندب، اشراف بر دریای سرخ ، اشراف بر بخش قابل توجهی از اقیانوس هند، تاثیرگذاری فکری و فرهنگی بر سه منطقه مهم دنیا یعنی خلیج فارس، شاخ آفریقا و آسیای جنوب شرقی.

همه اینها موجب شده هر تحولی در وضع سیاسی صنعا، موقعیت حساس یمن را تحت تاثیر قرار دهد، تا آنجا که به عقیده برخی از کارشناسان،  اگر کشور یمن از کنترل قدرت‌های غربی خارج شود قطعا امنیت سعودی و شبه‌جزیره عربستان از بین خواهد رفت و به دنبال آن شبه جزیره عربستان، خلیج فارس، نفت خاورمیانه و…  در یک کلام قلب جهان اسلام از چنگ قدرت‌های بزرگ خارج خواهند شد.

در دورانی که پیامبر ختمی مرتبت«ص» در سرزمین حجاز مبعوث گردیدند، یمن به واسطه‌ قرابت سرزمینی، متاثر از آن فضا بود. اسلام آوردن مردم یمن یکی از مؤلفه‌هایی‌است که مردم آن دیار  تا به امروز بدان افتخار می‌کنند، زیرا به دست مبارک امیرالمومنین«ع» و بدون خونریزی به دین اسلام مشرف شدند. در واقعه عاشورا نیز جمعی از یاران سیدالشهدا«ع» از اهالی یمن بودند.

زیدیه در یمن

قرن سوم هجری نخستین زمانی بود که مردم یمن به وسیله «یحیی بن حسین» با مذهب زیدی و آموزه‌های آن آشنا شدند و متعاقبا جمع قابل توجهی از مردم به این مذهب گرایش پیدا کردند و بدان اقبال نشان دادند تا آنجا که از «یحیی بن‌حسین» با عنوان «امام» یاد می‌کردند. پس از او بود که سیستم امامت به عنوان مدل حکومتی درصعده بنیان گذارده شد و از آن زمان تا  میانه‌های قرن بیستم م. مقارن با اواخر قرن ۱۴ هجری، حکومت امامان زیدی در مقاطع مختلف در قسمت های شمالی یمن برقرار بود.

باید اذعان کرد در مقاطعی حکومت امامان زیدیه در یمن شکلی موروثی و سلطنتی به خود گرفت، اما کودتای افسران ارتش در سال ۱۹۶۲ برای همیشه به مدل حکومتی امامت در یمن خاتمه بخشید و پس از آن دوران نیز زیدیه در یمن به‌طور جدی درصدد احیای مجدد سیستم امامت نبوده است. در پی کودتای ۱۹۶۲ مدل حکومتی در شمال یمن به جمهوری مبدل شد.

جنوب یمن به محوریت بندرعدن که با موقعیت استراتژیک خود تحت استعمار انگلستان قرار داشت، در سال ۱۹۶۷ استقلال خود را از بریتانیا به دست آورد و نهایتاً پس از کشمکش‌هایی، یک رژیم مارکسیستی به پشتوانه چین و شوروی سابق با نام جمهوری دمکراتیک خلق یمن در یمن جنوبی تاسیس گردید.

یمن پس از اتحاد

در سال ۱۹۷۹ تضادها و کشمکش‌های میان رژیم کمونیستی یمن جنوبی و حکومت مردمی(خلق) یمن‌شمالی به جنگی تمام عیار بدل گشت، اما در دهه ۸۰، این جنگ جای خود را به ‌نوعی همزیستی توام با همکاری داد. سرانجام پس از فراز و نشیب‌های بسیار، دو کشور در سال ۱۹۹۰ با یکدیگر متحد شدند. بخش عمده‌ای از اتحاد دو یمن نشات گرفته از فرو‏پاشی بلوک شرق بود و موجب شد فصل تازه‌ای در تاریخ تحولات بخش‌های جنوبی شبه‌جزیره عربستان رقم بخورد.

کشور جمهوری یمن مبتنی بر قانون اساسی جدیدی که اسلام درآن دین رسمی و شریعت اسلامی منبع قانون‌گذاری  ذکر شده بود، تشکیل گردید و علی عبدالله صالح رئیس جمهور شمال یمن به ریاست شورای ریاست جمهوری یمن واحد منصوب شد. صنعا، پایتخت و عدن مرکز اقتصادی و تجاری این کشور تازه تاسیس گردید.

پس از اتحاد یمن  نیروهای سیاسی و احزاب مختلف برای کسب قدرت به مبارزه با یکدیگر پرداختند و نهایتا در سال ۱۹۹۴م. میان نیروهای شمال با محوریت صنعا و جنوب با محوریت عدن جنگ خونینی در گرفت، هرچند این جنگ با ایفای نقش سازمان ملل متحد تا حدودی مدیریت  شد، اما در نهایت با چیرگی شمالی‌ها بر جنوبی‌ها اتحاد پابرجا ماند.

جنبش انصارالله و نقش آن در معادلات سیاسی اجتماعی یمن

سال ۲۰۰۴ مقطع مهم دیگری در تاریخ یمن بود. در آن سال قیام شیعیان زیدی وارد فاز جدیدی گردید و جریان شیعی‌زیدی صعده با محوریت جریان الحوثی و شخص سید حسین الحوثی با موضع‌گیری علیه آمریکا و رژیم صهیونیستی نضج گرفت. البته نقطه‌ آغازین حرکت تشکیلاتی در زیدیه را باید در سال‌های پیش از اتحاد دو یمن و در زمانی که در سال ۱۹۸۶م. تشکیلاتی با عنوان «اتحاد شباب» برای آموزش جوانان طایفه زیدیه به دست «صلاح‌احمد‌فلیته» ، از بیت سادات‌زیدی آل‌فلیته شکل گرفت، جستجو کرد.

ازجمله کسانی که در آن مجموعه بار آموزش اعتقادی کار را به دوش می کشیدند، علامه مجدالدین المویدی و علامه بدرالدین الحوثی[دو تن از علمای بنام زیدیه]  بودند. در آن سال‌ها سید بدرالدین الحوثی ـ پدر شهید حسین الحوثی و عبدالملک الحوثی ـ دولت مرکزی را به دلیل روابط با امریکا و رژیم صهیونیستی مورد انتقاد جدی قرار داد و در مساجد پایتخت علیه سیاست‌های علی‌عبدالله‌صالح سخنرانی کرد، اما خشونت دولت علیه او و طرفدارانش تنها پاسخی بود که در قبال انتقادها متوجه علامه سید بدرالدین الحوثی گردید و او و یارانش را وادار به بازگشت به صعده کرد.

با اتحاد دو یمن (شمالی و جنوبی) در۱۹۹۰ م. تشکیلات اتحاد شباب در حزب «الحق» که یک تشکیلات سیاسی زیدی بود، ادغام شد. شهید حسین‌الحوثی که از بنیان‌گذاران حزب الحق به شمار می‌رفت، در سال ۱۹۹۳ در انتخابات شرکت کرد و به عضویت پارلمان یمن درآمد. در سال ۱۹۹۶ به دلیل بازگشت بسیاری از یمنی‌های وهابی از افغانستان، حکومت یمن برای اینکه از اندیشه‌های تند و افراطی جلوگیری کند، از حسین الحوثی کمک گرفت. او در سال ۱۹۹۷ از حزب الحق جدا شد و جنبش جوانان مؤمن را تأسیس کرد. در آن زمان دولت یمن نیز به این جنبش کمک می‌کرد و به آنان اجازه فعالیت‌های فرهنگی برای مبارزه با اندیشه‌های وهابی را می‌داد.

جنگ های ششگانه صعده و ریشه های آن

شهید حسین الحوثی به‌تدریج و از سال‌های ۲۰۰۰ و ۲۰۰۱ نیروهای جوان زیدی منطقه را جذب و سازماندهی کرد. در این مقطع، مراکز وابسته به حوثی‌ها محملی برای تجمع جوانانی شده بود که با روحیه آزاد منشانه خود و متاثر از اعتقادات اصیل زیدیه از دیگر مناطق یمن در مسیر صعب‌العبور صعده در رفت و آمد بودند. رفته رفته دامنه فعالیت حوثی‌ها از استان صعده به استان‌ها و شهرستان‌های دیگر که صبغه زیدی‌شان قوی بود کشیده شد.

شیهد حسین الحوثی تقربیا در همه سخنرانی‌هایش از امام راحل و اندیشه‌های ایشان یاد و به آموزه‌های ضد‌استکباری انقلاب اسلامی استناد می‌کرد..شعار اصلی  او که در  همه ‌جا آن را طرح می‌کرد و از سوی جوانان مورد استقبال واقع می‌شد عبارت بود از: الله اکبر، الموت لأمریکا، الموت لإسرائیل، اللّعنه علی الیهود، النصر للإسلام. هم‌اینک نیز این شعار، شعار محوری جنبش انصارالله است.
در سال ۲۰۰۳ روابط دولت با شیعیان صعده رو به تیرگی گذاشت، حرکات و تلاش‌های جنبش حوثی‌ها شکل معناداری به خود گرفت. در این ‌سال اعضای جنبش جوانان مؤمن که با مدیریت حسین الحوثی به نماز جمعه صنعا می‌رفتند و در آنجا  شعار مرگ برآمریکا و مرگ براسرائیل سر می‌دادند، بازداشت شدند و تلاش سید حسین الحوثی و هسته مرکزی جریان حوثی‌ها برای آزادی این افراد به نتیجه نرسید،  ابتدا اختلاف میان شیعیان زیدی و دولت مرکزی وارد فاز سیاسی شد و پس از چندی شکل نظامی و مسلحانه به خود گرفت. این در شرایطی بود که تا پیش از آن دولت از کمک شیعیان زیدی برای مقابله با وهابیت بهره می‌برد؛ اما با رخدادهای سال ۲۰۰۳ این وهابیت بود که دوشادوش دولت به مبارزه با شیعیان صعده کمر بست. در جریان درگیری‌های نخستین بین نیروهای‌دولتی یمن و گروه الحوثی در سال ۲۰۰۴ «حسین الحوثی»، رهبری این گروه را بر عهده گرفت و طی درگیری‌ها به شهادت رسید.

از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۰ ، از جانب ارتش صالح شش جنگ بر شیعیان صعده تحمیل شد، شش جنگی که شیعیان هیچ‌گاه آغازگر آن نبودند، اما در عین حال در هیچ یک از جنگ‌ها شکست نخوردند چون مبارزه‌ آنان با ارتش صالح و بعضاً ارتش عربستان مبنای اعتقادی داشت.

در طی این سال‌ها حوثی‌ها همواره پرداختن به مسئله فلسطین را در راس برنامه‌های خود داشته و همواره مغضوب حکام مرتجع عرب منطقه بوده‌اند، اما در نقطه مقابل، رهبرمعظم انقلاب و حزب‌الله لبنان را پشتیبان معنوی خود ‌دانسته‌اند.

در دوران صالح کلیه‌ مطالبات مردم صعده از جمله احترام به حقوق پیروان زیدیه، امکان برگزاری مراسمات دینی از جمله عزاداری در ایام محرم، جشن عید غدیر و … کوتاه کردن دست کشورهای بیگانه از دست اندازی در امورداخلی یمن‌، تاسیس دانشگاه، دادن آزادی‌های اولیه شهروندی به شهروندان زیدی مذهب، رفع فقر در مناطق زیدی‌نشین و از این دست مطالبات، همگی به صورت مدنی و کاملاً مسالمت آمیز مطرح می‌شد اما عملاً پاسخی جز گلوله از جانب حکومت داده نمی‌شد.

عبدالملک‌الحوثی، رهبر فعلی جنبش‌انصارالله  که از لحاظ اعتقادی و فرهنگی دارای شخصیتی قوی است، پس از به  شهادت رسیدن برادرش -شهید سید حسین الحوثی و با وجود گزینه‌های دیگر به رهبری این جنبش انتخاب شد و توانسته از سال ۲۰۰۴ تا کنون با کمک برخی دیگر از شیعیان زیدی آن دیار جنبش انصارالله را هدایت و رهبری کند.
کار تشکیلاتی منسجم که در روزهای آغازین حرکت حوثی‌ها یکی از نقاط ضعف آنها محسوب می‌شد، اکنون با تلاش و مجاهدت جنبش تبدیل به یکی از نقاط قوت آنان شده است. این وضعیت.در حال‌حاضر امکان و قدرت بسیج گسترده‌ مردمی را به آنها می‌دهد، به‌طوری که علاوه بر نیروهای وابسته به جنبش‌انصارالله در میان سایر جریانات زیدیه نیز از مقبولیت بالایی برخوردار شده‌اند.

 

سوتیترها:

 

۱٫

انصارالله در یمن، میداندار نهضتی مبتنی بر اندیشه‌های زیدیه که  امام باید قائم به سیف باشد و اهل قعود نباشد  و نیز امام قائم به سیف را باید یاری نمود، شده است و عمیقا متاثر از اندیشه‌های الهی امام راحل و درایت و شجاعت رهبر انقلاب در مقابل جریان استکبار جهانی است..

 

30نوامبر/16

تروریسم اسرائیلی از چه زمانی شروع شد؟ آیا فقط مربوط به دوره کنونی است؟

پاسخ به شبهات تاریخی اشغال فلسطین

 

مجید صفاتاج

 

پس از کشتار کودکان و زنان و مردان بی دفاع غزه توسط رژیم کودک‌کش صهیونیستی طی سه دوره مختلف از سال ۱۳۸۸ تاکنون در جنگ‌های ۲۲ روزه، ۸ روزه و جنگ کنونی که بیش از یک ماه ادامه یافت، این سئوال به ذهن بسیاری خطور کرد که اقدامات تروریستی رژیم صهیونیستی در کشتار مردم بی دفاع فلسطین و ترور رهبران مقاومت فلسطین پدیده جدیدی است یا در گذشته نیز توسط رژیم غاصب قدس انجام می‌شد و اگر وجود داشت، ریشه در چه چیزی دارد؟

در این نوشتار به‌طور مختصر ماهیت تروریستی رژیم صهیونیستی در کشتار مردم بی‌گناه فلسطین بررسی می‌شود:

رژیم کودک‌کش صهیونیستی ویژگی‌هایی دارد که در مجموع ماهیت این رژیم را تشکیل می‌دهند. در چشم انداز صهیونیسم، یهودیان بر هر کسی مقدم‌اند و یک ملت را تشکیل می‌دهند. آنها برای رسیدن به اهداف خود، هر اقدامی را جایز می‌شمارند و  حاضرند حتی دست به کشتار غیریهودیان بزنند. این امر برگرفته از ماهیت تروریستی صهیونیست‌هاست.

تروریسم تا اعماق اندیشه و روح صهیونیست‏ها ریشه دوانده و سران آنها درباره دیدگاه‏های خود، کتاب‏های مفصلی را تألیف کرده‏اند. ژابوتنسکی می‏نویسد: «تورات و شمشیر از آسمان بر ما نازل شد.» مناخم بگین می‏گوید: «برادر من باش، والاّ می‏کشمت(۱)»

در کتاب‌های رهبران اسراییل،  مفصلاً و با دقت، در باره‏ عقاید ایدئولوژیک سازمان‏های تروریستی صهیونیسم، تاریخچه تأسیس، سازمان‏دهی، اهداف، جنایت‏هایی که مرتکب شدند و حتی شکنجه‏هایی که اعمال می‏کردند، در نهایت گستاخی و به روشنی و بدون هیچ گونه احساس شرم یا ترس یا تردید بحث شده است. بدون اغراق، میراث هراس‏انگیز تروریسم صهیونیستی در هیچ یک از میراث‏های سیاسی ـ نظامی ملل عالم دیده نمی‏شود و همین که این حقایق با چنین صراحتی از طرف رهبران تروریسم صهیونیستی یا کسانی که چنانچه منافع صهیونیسم ایجاب کند، شنیع‏ترین جنایت‏های ضدبشری را  نه تنها برضد انسان‏های دیگر، بلکه علیه خود یهودیان هم مرتکب می‌شوند، فاش می‏شود، پدیده‏ای است که خرد و وجدان انسانی نمی‏تواند به آسانی آن را بپذیرد.

از لابه‏لای کتاب‌های تروریست‏های صهیونیست می‏توان دریافت که عقیده صهیونیسم بر مبانی زیر استوار شده است(۲)

  1. ایمان مطلق به نظامی‌گری و پرورش نسل‏های بعدی صهیونیست‏ها به گونه‏ای که این ویژگی بخشی از شخصیت آنها شود.
  2. نقض مطلق حقوق طبیعی عرب‌ها تا حدی که براندازی نژاد عرب به خودی خود برای صهیونیست‏ها کار مطلوبی است.
  3. توجیه به کارگیری هر شیوه و وسیله‏ جنایتکارانه‌ای برای تحقق اهداف‏ به اصطلاح مقدس صهیونیسم در سرزمین اسرائیل تا جایی که کشتن و ترور و ایجاد وحشت از مسائل عادی و روزمره می‌شود.
  4. تکیه بر یک قانون عالی، یعنی حق مطلق را به خود دادن، به طوری که صهیونیست‏ها را در یک جهت و سایر نوع بشر را در جهتی دیگر و پست‏تر از آنان قرار می‏دهد.
  5. هدف از پذیرش و ورود به کهنوت صهیونیستی (باور عقاید صهیونیستی)، نجات میهن یهودی است. در نتیجه، کینهکورکورانه نسبت به عرب‌ها (مسلمانان)، به بخشی از ایمان تبدیل و تنها راه تحقق آرمان والای صهیونیسم، پاکسازی سرزمین اسرائیل از وجود آنان می‏شود.
  6. جاسوسی از دیگران تا جایی که از دست زدن به هیچ جنایتی برای عملی کردن هدف‏های خود رویگردان نشوند.
  7. ایمان به آن‏که انتقال غیرقانونی یهودیان به فلسطین به هر شیوه و وسیله‏ای که انجام شود، تنها یک مرحله از حمله اسکان صهیونیستی است.

این مجموعه‏ ترس‏آور، عوامل عقیدتی صهیونیسم را در هر یک از منابع میراث تروریستی صهیونیسم روشن می‏کند.

تکیه‏گاه‌های اصلی ایدئولوژی تروریسم صهیونیستی با دقت و توجه به دو مسئله، بیشتر روشن می‏شود:

  1. تاریخ واقعی شکل‏گیری سازمان‌های تروریستی مادر که سایر سازمان‌ها از آنها منشعب شده‌اند.
  2. مخفیانه بودن تشکیلات آنها.

هر چند سازمان‌های تروریستی گوناگون و متعدد بودند، اما در اینجا تأکید بر تکیه‏گاه‌های عقیدتی آنهاست که در جمع چیزی را تشکیل می‏دهد که می‏توان به‌حق آن را فلسفه تروریسم صهیونیستی یا تروریسم دولتی اسراییل نامید. این فلسفه تا به امروز ذهنیت ناخودآگاه صهیونیسم را تشکیل داده و هنوز هم هیچ تغییری در آن روی نداده است. مهم‌ترین سازمان‌های صهیونیستی‌ای که در این راستا به وجود آمده‌اند، فعالیت‌های تروریستی خود را ادامه می‏دهند. سازمان‌هایی هم به نام سازمان مادر شناخته می‏شوند، مانند هاگانا، هاشومیر و موساد. دو سازمان اول، در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در اروپای شرقی شکل گرفتند و تنها هدف آنها حمله به فلسطین و بیرون راندن عرب‌ها از آن سرزمین و نیز هراس‏افکنی(۳) سازمان اخیر نیز پس از تشکیل رژیم صهیونیستی به وجود آمد و هدف آن ترور رهبران مبارز فلسطینی و به‌طور کلی تصفیه‏ چهره‏های بارز مخالف صهیونیست‏ها در جهان بود.  دیگر سازمان‌های تروریستی عبارت‏اند از: ایرگون، پالماخ، دسته‏های کار و اشترن.

برای درک واقعیت تروریسم ـ رسمی و دولتی ـ اسرائیل و جنایت‏های گروه‌های تروریستی صهیونیستی و سازمان جاسوسی اسراییل، به کتاب المنتقمون (انتقام‌گیری)، نوشته نویسنده اسرائیلی بار زوهار مراجعه کنید. در این کتاب، مجموعه‏ای از فعالیت‏های دسته‏های تروریستی صهیونیستی پس از پایان جنگ جهانی دوم و نیز کشتار تعداد زیادی از رهبران مقاومت فلسطین به نمایش گذاشته شده است(۴) در این کتاب، همه‏ اقدامات تروریستی رژیم صهیونیستی و دسته‏های صهیونیستی وابسته به آن، به‌ویژه اقدامات تروریستی آن پس از اشغال فلسطین ذکر نشده‌اند، لذا در زیر به چند نمونه از آنها اشاره می‏شود.

 

کشتار و جنایت

رژیم صهیونیستی از همان روزهای نخست اشغال فلسطین، به منظور ایجاد رعب و وحشت در دل فلسطینیان و اجرای طرح‌های استعماری خود در سرزمین‌های اشغالی، کشتار وسیع و قتل عام مردم فلسطین را آغاز کرد. صهیونیست‏ها در شب نهم و صبح روز دهم می ۱۹۴۸م، اهالی روستای دیریاسین را کشتند. این کشتار وحشیانه و اقدام جنایت‏آمیز را دو سازمان تروریستی صهیونیستی ایرگون و اشترن انجام دادند که منجر به شهادت ده‌ها تن از ساکنان عرب این روستا شد(۵).

هر چند این کشتار فلسطینیان در محافل منطقه‏ای و بین المللی محکوم شد، اما رژیم صهیونیستی از خوی حیوانی خود دست برنداشت و بارها به کشتار مردم بی‏دفاع فلسطین اقدام کرد.

یکی دیگر از روستاهایی که اهالی آن را نیروهای نظامی صهیونیستی قتل عام کردند و خشم جهانیان را برانگیختند، روستای قبیه بود که حدود ۲۰۰۰ تن از اهالی آن در شب‏های چهاردهم و پانزدهم ماه اکتبر ۱۹۵۳م مورد هجوم صهیونیست‏ها واقع شدند. در این اقدام جنایت‏آمیز، ۶۷ تن از اهالی روستا به شهادت رسیدند و ده‏ها تن دیگر مجروح شدند. مدرسه و مسجد روستا و ۵۶ منزل مسکونی نیز کاملاً ویران شد(۶) اهالی روستای دیگری به نام روستای ناصرالدین نیز به همین صورت قتل عام شدند.

سه مورد مـزبور، نـمونه‏ای از زنـجیره اقـدامـات وحشیانه و غیرانسانی صهیونیست‏هاست. رژیم صهیونیستی تا کنون صدها مورد کشتار و قتل عام مردم مسلمان فلسطین و لبنان را مرتکب شده است. این کشتارها گاهی به صورت هجوم گروه‌های تروریستی و شبیخون و کمین و گاهی به صورت بمباران مناطق مسکونی، به وسیله هواپیماهای نظامی بوده است. مورد اول بیشتر در داخل سرزمین‏های اشغالی فلسطین و به منظور کوچ دادن اهالی عرب روستاها  اجرا شده است. مورد دوم نیز بیشتر به صورت بمباران مناطق مسکونی مردم مسلمان لبنان و اردوگاه‌های پناهندگان فلسطینی در این کشور و توسط هواپیماهای بمب‏افکن و توپخانه ارتش رژیم صهیونیستی صورت پذیرفته که نتیجه‏ آن کشته شدن هزاران تن از مردم بی‏پناه فلسطین و لبنان بوده است.

تفاوت بین این کشتارها فقط در آلت و وسیله کشتار است، وگرنه رژیم صهیونیستی خوی وحشیگری خود را در همه‏ این کشتارها در معرض دید جهانیان قرار داده است. تاریخ‌نویسان صهیونیست، قتل عام مردم فلسطین و لبنان و کلاً کشتار غیریهودیان را مبتنی بر دو مبنای ایدئولوژیک و استراتژیک می‏دانند(۷)

  1. ایدئولوژی صهیونیسم: اصول ایدئولوژی صهیونیسم که کشتار دیریاسین و کشتارهای دیگر و عملیات ترور و سرکوب غیریهودیان بر آن استوار شد، بر قانون حق مطلق متکی است. این قانون، صهیونیست‏ها را در رأس بقیه‏ مردم (غیریهودیان) قرار می‏دهد و برکینه‏توزی کورکورانه و نادیده گرفتن حقوق کامل طبیعی دیگران توسط آنها تکیه دارد، تا جایی که از بین بردن نژاد عرب، عملی پسندیده تلقی می‏شود.
  2. استراتژی صهیونیسم: کشتار دیریاسین، جزو طرح دال اسراییل است. براساس این طرح، ارتش صهیونیستی و سازمان‌های تروریستی اسرائیل، به منظور تصرف مناطق تعیین شده برای دولت یهودی، به کشتار فلسطینیان اقدام می‌کنند. کشتارهای دیگر صهیونیست‏ها هم در راستای همین استراتژی، یعنی سرزمین بیشتر انجام می‌شود.

با شروع انقلاب اسلامی ایران و آغاز دهه هشتاد، هدف‏های تروریستی رژیم صهیونیستی ابعاد وسیع‏تر و فراتری به خود گرفت. یعنی نه تنها مبارزان فلسطینی را هدف گرفت، بلکه این رژیم، مبارزین مسلمان انقلابی دیگر کشورها، به‌ویژه لبنان را هم در دستور کارهای تروریستی خود قرار داد. آنها با اعزام تیم‏های تروریستی و واحدهای ویژه کماندویی به دیگر کشورها موفق به ترور و یا ربایش برخی از رهبران مقاومت فلسطین و دیگر گروه‌های مسلمان انقلابی شدند. به ویژه، با فعال شدن مقاومت اسلامی ضد صهیونیستی در لبنان، ترور و دستگیری رهبران مقاومت اسلامی و حزب‏اللّه لبنان در اولویت یکم اقدامات تروریستی رژیم صهیونیستی قرار گرفت.

در سال ۱۹۸۴م، شیخ راغب حرب، امام جماعت شهرک جبشیت لبنان مورد هدف تروریستی نیروهای اسراییلی قرار گرفت و به شهادت رسید. در سال ۱۹۸۸م، ابوجهاد، دومین شخصیت جنبش فتح و از طرفداران خط مبارزه مسلحانه با رژیم صهیونیستی درسازمان آزادی‏بخش فلسطین، طی یک برنامه‏ریزی دقیق تروریستی از سوی سازمان جاسوسی رژیم صهیونیستی (موساد) در تونس به قتل رسید. پس از مدتی نیز ابوایاذ، مرد شماره سه فتح به وسیله تروریست‏های مسلح اسراییل کشته شد.

در سال ۱۹۸۹م، کماندوهای اسرائیلی که با هلیکوپتر از داخل سرزمین‏های اشغالی فلسطین به جنوب لبنان آمده بودند، یکی از روحانیون برجسته لبنانی و وابسته به مقاومت اسلامی لبنان و امام جمعه شهرک جبشیت لبنان به نام شیخ عبدالکریم عبید را از منزل شخصی‏اش در این شهرک ربودند و به داخل اسراییل منتقل کردند.

در سال ۱۹۹۱م، مصادف با ۲۷ بهمن ۱۳۷۰ش، رژیم صهیونیستی در یک عملیات هوایی، با دو فروند هلیکوپتر موسوم به آپاچی، اتومبیل سیدعباس موسوی، روحانی برجسته و دبیرکل حزب‏الله لبنان و همسر و فرزندش را که پس از مراسم بزرگداشت شهادت شیخ راغب حرب، از جنوب لبنان عازم بیروت بودند، مورد هدف چندین موشک تاو قرار داد و آنها را به همراه عده دیگری از مردم جنوب لبنان به شهادت رساند.

در تاریخ سی‏ویکم اردیبهشت ۱۳۷۲ش، در ساعت ۵/۲ بامداد، یک گروه تروریستی و کماندویی رژیم صهیونیستی با استفاده از دو فروند هلیکوپتر نظامی از طریق ساحل وارد خاک لبنان شدند. آنها پس از عبور از ارتفاعات کوهستانی لبنان با استفاده از دو دستگاه ماشین سواری جیپ به روستای قصر بنا واقع در منطقه بقاع لبنان رفتند و به منزل مصطفی دیرانی، مسئول مقاومت مؤمنه جنبش امل لبنان یورش بردند و وی را ربودند و به فلسطین اشغالی منتقل کردند. پس از این عملیات، رئیس ستاد ارتش رژیم صهیونیستی، در مصاحبه‏ای، مسئولیت اجرای این عملیات را به عهده گرفت.

از این زمان به بعد، اخبار بسیاری حکایت از این دارد که رژیم صهیونیستی به آموزش نیروهای ویژه کماندویی و تشکیل گروه‌های تروریستی برای ترور یا ربودن رهبران حزب‏الله و مقاومت اسلامی لبنان و رهبران و اعضای گروه‌های اسلامی فلسطین اقدام کرده است. از جمله، ترور سیدحسن نصرالله دبیرکل حزب‏اللّه لبنان که خنثی شد. ترور دکتر فتحی شقاقی، دبیرکل جنبش جهاد اسلامی فلسطین که در بیست‏وششم اکتبر ۱۹۹۵م (چهارم آبان ۱۳۷۴ش) به وسیله عوامل اسراییل در کشور مالت مورد اصابت پنج گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید. همچنین، مهندس یحیی عیاش، از مبارزان فعال عضو جنبش حماس که به وسیله تلفن همراه که بمب‏گذاری شده بود به شهادت رسید. خالد مشعل، رئیس دفتر سیاسی این جنبش نیز به وسیله مواد سمی مورد سوء قصد قرار گرفت که سریعا به بیمارستان منتقل شد و از این اقدام تروریستی اسراییل جان سالم به در برد.

پرونده رژیم صهیونیستی از زمان تأسیس تا کنون پر از اقدامات تروریستی است، به گونه‏ای که حتی برخی اسرائیلی‏ها را به انتقاد واداشته است. مارتین پوپر، فیلسوف اسراییلی، در کتاب جهان و اسرائیل چنین نوشته است:

«فاسدترین آموزش میان آموزش‏ها و تعالیم سست بنیاد آن است که می‏گوید تاریخ را تنها قدرت و نه چیز دیگری می‏سازد. این نظریه در طرز تفکر ملت‏ها و حکومت‏های آنها نفوذ کرده و از ایمان به مصونیت، چیزی جز الفاظ مکرر نمانده است.»

وی سپس به انتقاد از کارهای شنیع تروریستی برضد عرب‌ها می‏پردازد و در باره کشتار دیریاسین می‏گوید:

«اینجا جنایت از آنِ ما بود، بلکه به‌خصوص از آنِ من بود. جنایت یهودیان علیه روح و معنویت. امروزه نمی‏توانم درباره آنچه رخ داد فکر کنم و این احساس گناه در من ایجاد نشود(۸).

 

 

پی نوشت‌ها:

۱ – الموسوعه الفلسطینیه، ج ۲، ۱۹۸۴م، ص ۵۸۵

۲ – الموسوعه الفلسطینیه، الارهاب الصهیونى، ج ۱، ۱۹۸۴م، ص ۱۸۶

۳ – مسیرى، عبدالوهاب، موسوعه المفاهیم و المصطلحات الصهیونیه، قاهره، ۱۹۷۵م

۴ – نیز رک: گارودى، روژه، همان، ص ۱۸۵ ـ ۱۷۶

۵ – براى آگاهى بیشتر رک: الموسوعه الفلسطینیه، دیریاسین مذبحه ـ ۱۹۴۸م، ج ۲، ۱۹۸۴، ص ۴۳۲

۶ – الموسوعه الفلسطینیه، ج ۳، قِبیَه مذبحه ـ، ۱۹۸۴م، ص ۵۰۲

۷ – الموسوعه الفلسطینیه، ج ۲، ۱۹۸۴م، ص ۴۳۲ ـ ۴۳۳

۸ – الموسوعه الفلسطینیه، پیشین، ص ۱۹۲

 

 

 

 

سوتیتر:

۱٫

برای درک واقعیت تروریسم ـ رسمی و دولتی ـ اسرائیل و جنایت‏های گروه‌های تروریستی صهیونیستی و سازمان جاسوسی اسراییل، به کتاب المنتقمون (انتقام‌گیری)، نوشته نویسنده اسرائیلی بار زوهار مراجعه کنید. در این کتاب، مجموعه‏ای از فعالیت‏های دسته‏های تروریستی صهیونیستی پس از پایان جنگ جهانی دوم و نیز کشتار تعداد زیادی از رهبران مقاومت فلسطین به نمایش گذاشته شده است

 

 

30نوامبر/16

جنگ سوم غزه – آغاز سقوط رژیم صهیونیستی

حسین رویوران

رژیم صهیونیستی برای سومین بار در مدت ۶ سال اخیر نوار محاصره شده غزه را مورد تهاجم سنگین نظامی قرار داد، به این امید که این بار با بهره‌گیری از شرایط وتحولات سیاسی جدید منطقه، مقاومت را به زانو درآورد، ولی به‌رغم گذشت پنجاه روز از جنگ، یک بار دیگر دچار اشتباهات محاسباتی شد وسومین شکست پی‌ در پی را در کارنامه خود به ثبت رساند و در مقابل جامعه مقاوم غزه با پایداری ومقاومت بی‌نظیر وصبر و ثبات پیروزی بزرگ و ارزشمندی را به ارمغان آوردند .

با آغاز موج بیداری‌اسلامی، رژیم عربستان سعودی با همکاری امارات و اردن وکویت جبهه جدیدی بر ضد جریان اخوان المسلمین در سطح منطقه تشکیل دادند واین تلاش‌ها در مصر با کودتای نظامی به فرماندهی ژنرال عبدالفتاح‌السیسی موفق به سرنگونی دولت منتخب مردم و بازگشت نظامیان به قدرت گردید. در روزِ پس از کودتا، عربستان سعودی وامارات وکویت دوازده میلیارد دلار به کودتاگران کمک کردند و رژیم صهیونیستی با مشاهده این تحولات تصور کرد که زمان مناسب برای حمله به غزه وریشه کن کردن مقاومت تحت عنوان سرکوب حماس که به عنوان بخشی از اخوان به شمار می‌آید فراهم شده است. این رژیم تصور می‌کرد که اگر در این شرایط دست به چنین اقدامی بزند از حمایت منطقه‌ای ـ  به‌ویژه از سوی محور عربستان ـ برخوردار خواهد شد.

در این فرایند، مصر کاملاً از حمله نظامی رژیم صهیونیستی حمایت کرد و حتی در جریان گفتگوهای آتش‌بس که در قاهره جریان داشت تلاش کرد تا مقاومت بدون گرفتن هر‌گونه امتیازی با آتش‌بس موافقت کند. عربستان سعودی نیز در برابر تجاوز رژیم صهیونیستی کاملاً سکوت کرد تا این که نتانیاهو به صورت ضمنی به حمایت دولت‌های عربی از این رژیم اشاره کرد و این رابطه پنهان را گنج استراتژیک بر شمرد. آنگاه عربستان در روز بیست وششم جنگ از ترس واکنش‌های احتمالی مردم خود، بدون آن که به جنایات گسترده رژیم صهیونیستی هیچ‌گونه اشاره‌ای بکند، بیانیه داد که از مردم غزه حمایت می‌کند. این پیروزی نتیجه طبیعی تلاش مقاومت در مدیریت جنگ و ابتکار و نوآوری در شیوه عملیات جنگی آنهاست. رون‌ملشتاین کارشناس نظامی جنگ رژیم صهیونیستی می‌گوید:

«حماس پیروز اصلی این جنگ است، زیرا اسرائیل در مدیریت خردمندانه صحنه‌ جنگ دچار ایستایی شده، در حالی‌که مقاومت مدل جنگ نا‌متقارن را تکامل بخشیده است».

رژیم صهیونیستی در جنگ سوم غزه همانند سه جنگ قبلی در لبنان و غزه، به خانه‌های مردم، مساجد، مدارس و بیمارستان‌ها حمله کرد و مردم غیرنظامی را هدف آتش خود قرار ‌داد. در این راهبرد هیچ تغییری جز تشدید حجم آتش در این جنگ صورت نگرفت. در حالی‌که مقاومت فلسطین در غزه از حالت دفاع به حالت هجوم تغییر وضعیت داد و در چارچوب عملیات زمینی، با ایجاد ده‌ها تونل به داخل سرزمین‌های اشغالی نفوذ کرد و عملیات سنگینی را بر ضد دشمن انجام داد. مقاومت در این جنگ به چند عملیات دریایی نیز دست زد و برد موشک‌های خود را نسبت به جنگ‌های قبلی چند برابر کرد.

این ابتکارات مقاومت برای اولین بار، پدیده جنگ‌زدگان را در جامعه صهیونیستی پدید آورد و در حالی‌که در همه شهرهای بزرگ و کوچک، پناهگاه‌ها در دسترس افراد قرار داشت و در جنگ‌های گذشته مردم با وجود پناهگاه‌ها نیازی به جابه‌جایی نداشتند،  در جنگ اخیر غزه، چریک‌های مقاومت پس از چند عملیات نفوذ و حمله به شهرک‌های صهیونیستی نزدیک به غزه، چنان ترس و وحشتی را در دل صهیونیست‌ها پدید آوردند که رژیم صهیونیستی ناچار شد بیش از سیصد هزار صهیونیست مقیم در نوار ده کیلومتری اطراف غزه را تخلیه کند وآنها را در جای دیگر اسکان دهد.

همچنین زمانی که رژیم صهیونیستی تصمیم گرفت حمله زمینی را بر ضد نوار غزه آغاز کند، مجاهدان فلسطینی از طریق تونل‌ها به ستاد  فرماندهی واحدهای مهاجم دسترسی پیدا کردند و آنها را مورد حمله قرار دادند. در این عملیات به مقر فرماندهی تیپ ویژه گولانی حمله شد و فرمانده آن، ژنرال غسان به همراه پانزده نفر دیگر به قتل رسیدند. زمانی‌که تیپ ایگوز نیز ازجای دیگری قصد حمله داشت، به‌رغم همه احتیاط‌ها، مورد حمله قرار گرفت و فرمانده این تیپ نیز مجروح و روانه بیمارستان شد. این حملات چنان ترس ورعبی را در دل نیروهای زمینی رژیم صهیونیستی پدید آورد که از هرگونه پیشروی خود‌داری کردند ودر طول پنجاه روز جنگ تنها ۲۰۰ متر در داخل نوار غزه پیشروی داشتند.

موفقیت مقاومت در این درگیری، ادامه جنگ و پایان آن را به کابوسی برای این رژیم تبدیل کرد و فرماندهان اسرائیلی دریافتند که اگر جنگ ادامه یابد، این رژیم برای جنگ فرسایشی آمادگی ندارد وارتش آن تنها برای جنگ‌های برق آسا وسریع تربیت شده است. از سوی دیگر اگر به جنگ پایان می‌دادند می‌بایستی پاسخگوی مردم خود می‌بودند.

بسیاری از تحلیلگران بر این باورند که آتش بس، پایان بحران امنیتی در طرف فلسطینی‌است و جامعه غزه پس از آن  باید با کمک جهان اسلام وآزادگان جهان به بازسازی و التیام زخم‌های خود بپردازد، در حالی که با اعلام آتش بس در سرزمین‌های اشغالی، بحران‌های متعدد اقتصادی وسیاسی آغاز خواهد شد. تعطیلی چرخه اقتصادی، اکثر شرکت‌های تولیدی را با بحران مواجه کرده است و کارفرمایان بدون کمک دولت قادر به پرداخت حقوق کارگران در مدت جنگ نیستند. این اقدام میزان کسری بودجه دولت را افزایش خواهد داد.

در ابعاد سیاسی بسیاری از اعضای کنیست (پارلمان) رژیم صهیونیستی خواهان تشکیل گروه‌های تحقیق و تفحص برای بررسی عملکرد سازمان‌های امنیتی و نظامی و حتی سیاسی شده‌اند. این نمایندگان می‌گویند سازما‌نهای امنیتی به‌ویژه شن‌بیت وامان باید پاسخ بدهند که چگونه مقاومت ده‌ها کیلومتر تونل در غزه حفر کرده است بی آن که این سازمان‌ها به‌رغم صرف بودجه‌های هنگفت و داشتن صدها جاسوس به آن پی ‌ببرند. همچنین ارتش باید پاسخ بدهد که بر اساس کدام جمع‌بندی‌، آمادگی خود را به مسئولان سیاسی برای آغاز جنگ اعلام کرده است؟ اگر ارتش از شروع حمله، شکست را پیش‌بینی می‌کرد، چرا دست به حمله زد و اگر شکست را پیش‌بینی نمی‌کرد، چرا در جنگ شکست خورد و اساساً چرا ارتش تصور دقیقی از توان عملیاتی مقاومت ندارد؟ این نمایندگان می‌پرسند چرا باید مقاومت در ظرف پنجاه روز خواسته خود را بر شهروندان صهیونیستی تحمیل وفرودگاه بن‌گوریون ومسافرت‌ها را تعطیل کند وپنج میلیون نفر را زیر آتش قرار دهد وآنان را هرگاه که بخواهد روانه پناهگاه‌ها سازد؟

این شرایط خفت‌بار از نگاه نمایندگان مجلس این رژیم نتیجه تصمیمات نابخردانه مسئولان سیاسی است که هیچ تصوری از توان حریف ندارند. اگر اولمرت، نخست وزیر سابق به خاطر جنگ ۳۳ روزه سال ۲۰۰۶ بر ضد حزب‌الله و پس از انتشار گزارش وینوگراد ناچار به استعفا شد و برای همیشه از سیاست کناره گیری کرد، به نظر می‌رسد آینده دردناک‌تر وتاریک‌تری در انتظار نتانیاهو، نخست وزیر کنونی رژیم صهیونیستی است، زیرا او در این جنگ نه تنها شکست نظامی را تجربه کرد، بلکه پایگاه اجتماعی رژیم صهیونیستی در غرب به‌شدت آسیب دید، به‌طوری که در اکثر کشور‌های غربی که در طول شش دهه گذشته حامی رژیم صهیونیستی بوده‌اند، تظاهرات گسترده‌ای صورت گرفتند. حتی در انگلیس یک وزیر به عنوان اعتراض استعفا داد وکشورهای انگلیس‌، فرانسه وامریکا شاهد گسترده‌ترین تجمع‌های اعتراضی در یک دهه اخیر بودند که رژیم‌های حاکم بر آنان را در ادامه حمایت از این رژیم کودک‌کش با چالش مواجه خواهد کرد.

 

 

سوتیتر:

 

۱

رژیم صهیونیستی در جنگ سوم غزه همانند سه جنگ قبلی در لبنان و غزه، به خانه‌های مردم، مساجد، مدارس و بیمارستان‌ها حمله کرد و مردم غیرنظامی را هدف آتش خود قرار ‌داد. در این راهبرد هیچ تغییری جز تشدید حجم آتش در این جنگ صورت نگرفت. در حالی‌که مقاومت فلسطین در غزه از حالت دفاع به حالت هجوم تغییر وضعیت داد

 

 

30نوامبر/16

اعجازهای گیاه‌شناسی قرآن کریم (۳)

 

دکتر مرضیه مختاری‌پور

 

اشاره:

در دو شماره پیشین به برخی از شگفتی‌های آفرینش در قرآن اشارتی داشتیم و در این بخش بحث را به سرانجام می‌بریم.

 

۱۱ـ نقش بادها در تلقیح گیاهان‌

«وَأرسَلنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ فَأنزَلنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً : و بادها را برای لقاح دادن‌ها می‌فرستیم و سپس از ابر، آب پایین می‌فرستیم».(۱)

بادها لقاح‌های گوناگونی را انجام می‌دهند، از جمله باعث بارندگی می‌شوند. جمع بودن «لَـواقِـح» به معنی تلقـیح دهنده‌ها به این معنی است که بادها بیش از دو نوع عمل تلقـیح انجام می‌دهند. بـادهـا ذرات نامرئی بخار آب موجود در هوا را به ذرات دود و هوا و غبار و نمک و غیره می‌زنند و آنها را دور ذرات مزبور جمع می‌کنند، زیرا بدون مواد مزبور ذرات بخار به هم نمی‌پیوندند. بادها ابرها را جمع و متراکم می‌کنند، بار الکتریکی مثبت و منفی در ابرها پدید می‌آورند، بـا حـرکت دادن ابـر باعـث می‌شـوند که جریان برق، ذرات بخار آب را با هم ترکیب کند و با تـرکـیـب ذرات بخار قـطره‌های ریز تشکیل و تا حد سقـوط کردن سنگین می‌شوند و فرو می‌افتند و در مسیر سقوط با ذرات دیگـر برخورد و آنها را جذب می‌کنند و بزرگ و بزرگ‌تر می‌شوند و می‌بارند.همه کارکردهای مذکور باد، نوعی عـمـل بارورسازی است. همین‌ طور بادها درختان و گـیاهان را تـلـقـیـح می‌دهند که برخی از تخم‌ها و‌ هاگ‌های آنها از جمله قارچ‌ها میکروسکوپی هستند.(۲)

 

 

چگونگی باروری گیاهان، عوامل آن و نقش باد در تلقیح گیاهان از معماهای بنیادی بشر بوده است و دانشمندان سال‌های زیادی را صرف کشف این معماها کرده‌اند، اما قرآن در ۱۵ قرن پیش این حقایق علمی را با صدای رسا بازگو کرد و اهل اندیشه را به تأمل در جهان هستی فراخواند: «وَأرسَلنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ فَأنزَلنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأسقَینَاکُمُوهُ وَمَا أنتُم لَهُ بِخَازِنِینَ: و بادها را بارورکننده ابرها و گیاهان فرستادیم و از آسمان آبى فرو فرستادیم و شما را با آن سیراب ساختیم، در حالى که شما ذخیره‏ساز آن نیستید».(۳)

این آیه به تأثیر مهم بادها اشاره دارد و اینکه بادها نقشی بنیادین در ایجاد باران‌ بازی می‌کنند‌، همچنین نقش بادها در تخلیه­ فضای الکتریکی میان ابرهای حامل باران و تأثیر آن در لقاح نباتات‌ را بیان می‌کند. برخى در تفسیر آیه گفته‌اند که مقصود بادهایى است که گرده‌هاى گیاهان نر را به گیاهان ماده مى‌رسانند و آنها را زایا مى‌کنند و این آیه را نمونه‌اى از اعجاز علمى قرآن دانسته‌اند. تفسیر دیگر این است که آیه اشاره به لقاح ابرها و بارور شدن آنها دارد، زیرا در ادامه آیه مسئله نزول باران را مطرح کرده که نتیجه لقاح ابرهاست.(۴)

هر موجود نر و ماده‌ای وقتی ثمر می‌دهد که زایا باشد و زایا شدن آن به آمیزش دو جنس بستگی دارد، اما آمیزش هر نوعی با نوع دیگر متفاوت است. آمیزش گیاهان از راه گرده‌افشانی و آمیزش ابرها به وسیله برخورد ابرهایی با بار مثبت و منفی و آمیزش حیوانات و انسان غالباً با انتقال اسپرم‌ها با شیوه خاص صورت می‌گیرد.

قرآن به نقش بادها در شکل‌گیری ابرها اشاره می‌کند و می‌فرماید: « اللَّهُ الَّذِی یُرسِلُ الرِّیَاحَ فَتُثِیرُ سَحَابًا فَیَبسُطُهُ فِی السَّمَاءِ کَیفَ یَشَاءُ وَیَجعَلُهُ کِسَفًا فَتَرَى الوَدقَ یَخرُجُ مِن خِلَالِهِ  فَإِذَا أصَابَ بِهِ مَن یَشَاءُ مِن عِبَادِهِ إِذَا هُم یَستَبشِرُونَ» : خدا همان کسی است که بادها را می‌فرستد و ابر را برمی‌انگیزد و آن را در آسمان هرگونه بخواهد‌ می‌گستراند و انبوه می‌گرداند، ‌پس می‌بینی باران از لابه‌لای آن بیرون می‌آید و چون آن را به هر یک از بندگانش که بخواهد رساند،‌ بناگاه شادمانی می‌کنند».(۵)

همین مضمون در سوره فاطر آیه۹ هم آمده است.

بشر از دیر زمان و حتی قبل از اسلام اطلاع داشت که اگر نرینه‌های گیاهان را برای گرده‌افشانی بر سر شاخه‌های درختان میوه به کار نبرد، عملاً محصول گیاهان بسیار کم می‌شود. مثلاً در عربستان خوشه‌های نرینه خرما را برای گرده‌‌افشانی بر سر شاخه‌های گلدار درختان خرما می‌پاشیدند. اما در اواخر قرن ۱۸ یا اوایل قرن ۱۹ و با پیدایش وسایل تحقیقاتی جدید از قبیل میکروسکوپ و غیره… و پیدایش نوابغ و دانشمندان،‌ کشف شد که بدون عمل جفت‌گیری و انجام تلقیح در حیوانات و گیاهان، ‌تولید مثل امکان‌پذیر نیست، مگر در برخی از گیاهان و حیوانات که تکثیرشان از طریق تقسیم سلولی و راه‌های دیگر است. سپس معلوم شد که تولید مثل گیاهان عموماً بر اساس تلقیح ذرات خیلی ریز و ذره‌بینی به نام گرده یا پولن (Polin) صورت می‌گیرد و عامل انتقال این گرده وسایل مختلف مثل حشرات و جریان‌های شدید هوا هستند.(۶)

مرحوم طبرسی (ره) (۵۴۸ ق) از اولین کسانی است که لقاح را به معنای آبستنی ابرها دانست و ‌نوشت: «بادها را لقاح‌کننده فرستادیم، یعنی بادها وسیله لقاح و آبستنی ابرها به باران می‌شوند. پس از آسمان آب نازل کردیم، یعنی باران فرستادیم».(۷)

باید دانست تأمین دو شرط فوق، یعنی وجود بخار آب در هوا و تقطیر آن در رسیدن هوای جو به حالت اشباع، برای تشکیل ابر و ریزش باران کافی نیست و شرط سومی هم ضرورت دارد: بارور شدن  یا عمل لقاح  بخار آب ممکن است با وجود رسیدن به حالت اشباع تقطیر نشود و وقتی تقطیر شد، دانه‌ها آن قدر ریز باشند و در هوا معلق بمانند که سقوط نکنند و باران نبارد،‌ مگر آنکه با ذرات نامرئی نمک که به وسیله باد از روی دریاها آورده شده است، ‌نطفه‌های جذب و آماس کننده‌ای تشکیل شوند یا مهم‌تر از آن، رطوبت هوا به دور برگه‌های متبلور برف که در ارتفاعات بالاتر منعقد شده و به وسیله باد پوشیده می‌شوند، جمع‌گردند و بالاخره قطرات ریز اولیه باران در اثر اختلاط و تلاطم و تصادم بادها به هم بپیوندند تا رفته رفته درشت شوند و در اثر وزن نسبتاً زیاد خود از خلال توده‌های ابر فرو ببارند.

تخلیه برق بین توده‌های مختلف ابرهائی که الکتریسته‌های مخالف دارند، با روشنایی و غرش شدید، یونیزه شدن هوا و تشکیل ازن همراه است، کمک فراوانی به پیوستن قطرات به هم و بارش می‌کند، بنابراین تشکیل و تقویت ابر و مخصوصاً نزول باران یا برف بدون عمل لقاح که با دخالت و تحریک باد صورت می‌گیرد،‌ عملی نمی‌شود.»(۸)

 

باد در درختان آتش سوزی ایجاد می‌کند

« أیَوَدُّ أحَدُکُم أن تَکُونَ لَهُ جَنَّهٌ مِّن نَّخِیلٍ وَأعنَابٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهَارُ لَهُ فِیهَا مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ وَأصَابَهُ الکِبَرُ وَلَهُ ذُرِّیَّهٌ ضُعَفَاء فَأَصَابَهَا إِعصَارٌ فِیهِ نَارٌ فَاحتَرَقَت کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ  لَکُمُ الآیَاتِ لَعَلَّکُم تَتَفَکَّرُون» : آیا کسی از شما هست که دوست داشته باشد باغی از درختان خرما و انگور با جویبارهای روان و انوع دیگر محصولات داشته باشد و خود پیر بوده و فرزند و نوه‌های ضعیف داشته باشد، ولی گردبادی که آتش ایجاد می‌کند به آن باغ بوزد و آن را بسوزاند».(۹) گـرد باد با حرکت دادن و سائیدن شاخه‌ها به همدیگر گرما تولید می‌کند و سبب ایجاد آتش و آتش سوزی می‌شود.(۱۰)

 

۱۲ـ فتوسنتز

گیاهان با استفاده از عمل فتوسنتز، دی‌اکسید کربن را که برای انسان گازی بسیار مضر است از هوا می‌گیرند و به جای آن از خود اکسیژن منتشر می‌کنند. اکسیژنی که ما تنفس می‌کنیم و منبع اصلی حیات ماست، محصول اصلی فتوسنتز است. حدود ۳۰ درصد اکسیژن جو را گیاهانی که در خشکی می‌رویند و هفتاد درصد آن را تک‌سلولی‌ها تصفیه و تامین می‌کنند.

فتوسنتز فرایندی بسیار پیچیده است و دانشمندان هنوز آن را به‌طور کامل نمی‌شناسند یا با چشم غیرمسلح نمی‌توانند آن را بینند. فتوسنتز فرمول‌های شیمیایی بسیار پیچیده‌ای دارد و گیاهان میلیون‌ها سال است که غذای خود و سایر موجودات روی زمین را از این طریق تأمین می‌کنند.

قدرت فتوسنتز با میزان اکسیژنی که تولید می‌شود قابل مقایسه است. بیشترین مقدار اکسیژن در صبح است، یعنی زمانی که تابش خورشید بسیار متمرکز است. در سپیده دم برگ‌ها عرق می‌کنند و فتوسنتز بیشتر می‌شود و در ظهر با افزایش دما تعریق بیشتر و این فرآیند برعکس و سرعت فتوسنتز کمتر می‌شود. در شب دما پایین می‌آید و تعریق کمتر می‌شود و گیاه به خواب می‌رود.

در سوره تکویر آیه ۱۷ و ۱۸ به خوبی به عمل فتوسنتر گیاهان اشاره شده است: «سوگند به شب چون پشت گرداند، سوگند به صبح چون دمیدن گیرد».

فتوسنتز در زندگی موجودات روی زمین نقش حیاتی دارد و می‌توان گفت که اگر فتوسنتزی در کار نبود، هیچ موجودی روی کره زمین نبود. فتوسنتز توسط ماده سبز رنگی بنام کلروفیل در گیاهان انجام می‌گیرد.(۱۱)

در سوره انعام آیه ۹۹ در مورد سبزینه این‌گونه نوشته شده است: «و اوست کسى که از آسمان آب فرود آورد، پس به وسیله آن از هرگونه گیاه برآورد و از آن سبزى خارج ساخت که از آن دانه‏هاى متراکمى بر‏آمد و از شکوفه درخت ‏خرما خوشه‏هایى نزدیک به هم و نیز باغ‌هایى از انگور و زیتون و انار و همانند و غیرهمانند آنان. به میوه‌ها و طرز رسیدنشان بنگرید. قطعاً در اینها براى مردمى که ایمان مى‏آورند نشانه‏هاست» (۱۲)

 

۱۳ـ آب سرچشمه حیات موجودات زنده

« وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّهٍ مِن مَّاء فَمِنهُم مَّن یَمشِی عَلَی بَطنِهِ وَمِنهُم مَّن یَمشِی عَلَی رِجلَینِ وَمِنهُم مَّن یَمشِی عَلَی أربَعٍ یَخلُقُ اللَّهُ مَا یَشَاء إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ» :  خدا هر جانوری را  در آب آفرید. بنابراین آنکه روی شـکـم خـود راه می‌رود از آنهاست و آنکه روی دوپا راه می‌رود از آنهاست و آنکه روی چهار پا راه می‌رود از آنهاست. خدا هر چه را بخواهد می‌آفریند».(۱۳)

وقـتی واژه «کُـلّ» بر سر واژه نکره بیایـد بر تمامیت نوع آن دلالت می‌کند. بنابر این قـاعـده عـبارتِ «کُـلّ دابّـهٍ= هر جانوری» به معنی «هـمه جانوران» است و مِـنْ در «مِـن ماء» به معنی «در» است که از معانی آن است (یعنی برای جداسازی است. به این معنی که واژه «مِـن» نیز به سهم خود معنیِ جدا شدنِ «آنـکـه روی شکم راه می‌رود و آنکه روی دوپا راه می‌رود و آنکه روی چهار پا راه می‌رود» از حیوانات دریایی را به جمله می‌دهد).  بنابراین همه جانوران در آب آفریده شده‌اند. آنهایی که روی شـکـم یـا روی دو پـا یـا روی چهار پـا راه می‌روند (یعنی در خشکی زندگی می‌کنند) از جانوران دریایی آمده‌اند. ابتدا موجودات دوزیست از آب در آمدند و طی میلیون‌ها سال زندگی روی خشکی رفـته‌رفـته تکامل پیدا کردند و جانوران تنوع یافتند. مضارع بـودن فـعـل یَـخـْـلُـق به ایـن معـنی است که خدا همچنان موجودات جدیدی را می‌آفریند.

برخی می‌گویند تکامل بیولوژیکی تمام شده و نژادها و تیره‌های جدید به وجود نمی‌آیند؛ ولی این صرفاً یک نظریه است و دلیل علمی ندارد. از طرفی انسان پیوسته موجودات جدیدی را در دریاها، جنگـل‌ها و بیابان‌ها پیدا می‌کند. چند صد سال پیش انسان تعداد انواع موجودات را چند هزار اعلام کرده بود. امروزه بیش از ۱۷۰۰۰۰۰ نوع را می‌شناسد.(۱۴)

در مورد پیدایش همه موجودات زنده از آب که در ذیل آیه ۳۰ سوره انبیاء «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء کُلَّ شَیْءٍ حَی : و هر چیز زنده‌ای را از آب قرار دادیم» به آن اشاره شد، سه تفسیر مشهور وجود دارد.

الف) آب سرچشمه ایجاد موجودات است. در چهارچوب این مبحث، قرآن موجودات زنده را با آب توصیف می‌کند. یعنی «قـرار دادن هـر چـیز زنده‌ای از آب» به این معنی است که بخش عـمده هر چیز زنده‌ای آب است. هـمـان ‌طور که قرآن موجودات زنده را توصیف می‌کند، بخش عـمده آنها (یعنی بیشترین عنصر آنها) از آب است. مـثلاً ۶۰ تا ۶۵ درصد بدن خود ما انسان‌ها آب است. هیچ موجود زنده‌ای را نمی‌توان پیدا کرد که بخش عمده بدن او آب نباشد.

ب) حیات همه موجودات زنده، گیاهان و حیوانات به آب بستگى دارد، آبى که مبدأ آن بارانى است که خداو‌ند از آسمان نازل می‌کند.

ج) واژه ماء به آب نطفه اشاره دارد که موجودات زنده معمولاً از آن به وجود مى‏آیند.

جالب اینکه دانشمندان معتقدند نخستین جوانه حیات در اعماق دریاها پیدا شد، به همین دلیل آغاز حیات و زندگى را از آب مى‏دانند. اگر قرآن، آفرینش انسان را از خاک مى‏شمارد، نباید فراموش کنیم منظور از خاک همان طین (گل) است که ترکیبى است از آب و خاک.

این موضوع نیز قابل توجه است که طبق تحقیق دانشمندان، قسمت عمده بدن انسان ـ در حدود ۷۰% ـ و بسیارى از حیوانات را آب تشکیل مى‏دهد،(۱۵)

 

۱۴ـ گیاهان زراعی در قرآن

بیشترین یادکرد قرآن از گیاهان، به گیاهان زراعی اقتصادی اختصاص دارد، نه گیاهان صرف. به تعبیر دیگر، آنچه از اسامی نباتات به‌طورکلی وجود دارد، اختصاص به نباتات زراعی فرآوری شده دارد که انسان آن را به واسطه کاشت و داشت به دست می‌آورد و در راه آن کوشش می‌کند. اگرچه در قرآن در مواردی اسامی گیاهان غیرزراعی هم آمده است، از جمله:

گیاهان زینتی: روح و ریحان. گیاهان سایه دار: «وَدَانِیَهً عَلَیهِم ظِلَالُهَا» یا آنکه بدان مثل زده می‌شود بر کوچکی حجم بذرهایش مثل « حَبَّهٍ مِن خَردَلٍ» یا نباتات نگون‌بختی که جهنمیان آن را خوراک خود می‌سازند، مثل « شَجَرَهُ الزَّقُّوم» که در جحیم می‌روید و لیکن بیشتر گیاهان یاد شده در قرآن همان گیاهان زراعی هستند.

اشاره به گیاهان زراعی در قرآن، تنها محدود به اسم گیاه نیست، بلکه در بیشتر اوقات به محصول آنها همچون «سنبله»، «حبّ»، «فاکهه»، «ثمرات» و گاه نیز به اجزای گیاه اشاره شده است، مثل «جذع»، «فرع»، «زهره»، «ورده»، «لیف»، و «ورق». چنان که اشاراتی به گیاه به صورت عام مثل: «زرع»، «نبت»، «حرث»، و «قطوف»، علاوه بر اشارات زیادی که به عملیات کشاورزی صورت گرفته است، مثل «استزراع»، «انبات»، «تلقیح»، «حصاد»، و «سَقی».(۱۶)

تعداد سوره‌هایی که به طرق مختلف از گیاهان یاد کرده‌اند: ۵۴ سوره

تعداد آیاتی که در آنها به صراحت از گیاه سخن رفته است: ۱۳۷ آیه

تعداد یادکرد گیاهان بدون عنوان (با تکرار): ۶۰

تعداد یادکرد اجزای گیاهان (با تکرار): ۳۵

تعداد یادکرد محصولات و فراورده‌های گیاهی (با تکرار): ۳۷

تعداد اشاره به عملیات کشاورزی (با تکرار): ۱۶

تعداد اشاراتی که ارتباطی به کشاورزی دارند: ۱۷

گیاهانی که به اسم در قرآن از آنها یاد شده عبارتند از:

نخیل: به تکرار ۲۷ بار از آن و برخی فراورده‌ها و اجزای آن چون «نوی»، «رطب»، «جذع»، «طلع»، و «مسدّ» در قرآن یاد شده است؛ چه آنکه نخل، درخت عرب و اهل بهشت است.

اعناب: ۹ بار

زیتون: ۷ بار

رمان: ۳ بار

گندم و فرآورده‌هایش (فوم، سنبل، حصید و خبز): ۹ بار

قثائیات (قثاء، یقطین): ۲ بار

بقولیات (بقل، عدس): ۲ بار

سدر: ۵ بار

خردل: ۲ بار

أبّ: ۱ بار

اَثْل: ۱ بار.(۵۹)

از گیاهانی چون «بصل»، «تین»، «ریحان»، «کافور» و «ظلح» فقط یک بار در قرآن یاد شده است. چنان که به دو گیاه غیرمعروف و مشخص نیز در قرآن اشاره شده است:».(۱۷)

الف) « وَلاَ تَقرَبَا هَـذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِین» : [ای آدم و ای حوا] به این درخت نزدیک مشوید که از ستمکاران خواهید بود.»

«درخت» در اینجا اسم عام است و ما از آن به « شجره آدم» یاد می‌کنیم و مفسران بر نوع آن اتفاق نظر ندارند و در تحدید آن چیزهایی را از باب مثال گفته اند: سنبله، کرمه، تین، کافور و… .

ب) «ان شجره الزقوم طعام الاثیم». این درخت نیز نزد مفسران شناخته شده نیست. گیاه دیگری که در عنوان آن اختلاف شده «فوم» است. برخی گفته‌اند که فوم، همان گندم و نان در زبان بنی‌هاشم و عنوان قدیمی حنطه (گندم) است. اما گیاه، «فوم» گیاهی معمولی است و در آن حرف «ث» به «ف» تبدیل شده (ثوم) و شاید این صحیح‌تر باشد؛ چه آنکه به «بصل»؛ یعنی پیاز و گیاهان زراعی نزدیک است.(۱۸)

 

پی‌نوشت‌ها

  1. سوره حجر، آیه ۲۲٫
  2. غلامی، قرآن: معجزه حضرت محمد«ص»، ۱۳۸۴٫
  3. سوره حجر، آیه ۲۲٫

۴٫رضایی ‌اصفهانی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، ۱۳۸۱، ص۲۹۱، به    نقل از جلالی، بررسی اعجاز  زیست‌شناسی قرآن، ۱۳۹۲٫

  1. سوره روم، آیه ۴٫
  2. احمد محمد سلیمان، القران و الطب،۱۹۸۱، ص۲۳،۲۶، نقل از رضایی اصفهانی، زوجیت در قرآن، ۱۳۸۸٫
  3. مجمع البیان،۱۴۰۶، ‌ج ۳،‌ ص ۳۳۴، به نقل از رضایی اصفهانی، زوجیت در قرآن، ۱۳۸۸٫
  4. رضایی اصفهانی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، ۱۳۸۱٫
  5. سوره بقره، آیه ۲۶۶٫
  6. غلامی، قرآن: معجزه حضرت محمد«ص»، ۱۳۸۴٫
  7. معرفت، التمهید فی علوم‌القرآن، ۱۴۱۷ ق.
  8. رامین، معجزات علمی قرآن، ۱۳۹۰٫
  9. سوره نور، آیه ۴۵٫
  10. غلامی، عجایب و شگفتی‌های قرآن کریم، ۱۳۸۰٫
  11. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ۱۳۷۴، ج‏۱۳، ص ۳۹۶؛ معرفت، علوم قرآنی، ۱۳۸۶، صص ۳۵۶ـ۳۵۴، به نقل از جلالی، بررسی اعجاز زیست‌شناسی قرآن، ۱۳۹۲٫
  12. ابوالحبّ، سیمای گیاهان زراعی در قرآن کریم، ۱۳۸۵، ص ۱۰۲٫
  13. همان.
  14. همان.

۱۸٫همان.

 

 

سوتیترها:

۱٫

چگونگی باروری گیاهان، عوامل آن و نقش باد در تلقیح گیاهان از معماهای بنیادی بشر بوده است و دانشمندان سال‌های زیادی صرف کشف این معماها کرده‌اند، اما قرآن در ۱۵ قرن پیش این حقایق علمی را با صدای رسا بازگو کرد و اهل اندیشه را به تأمل در جهان هستی فراخواند.

 

 

۲٫

یادکرد قرآن از گیاهان، به گیاهان زراعی اقتصادی اختصاص دارد، نه گیاهان صرف. به تعبیر دیگر، آنچه از اسامی نباتات به‌طورکلی وجود دارد، اختصاص به نباتات زراعی فرآوری شده دارد که انسان آن را به واسطه کاشت و داشت به دست می‌آورد و در راه آن کوشش می‌کند.


 

30نوامبر/16

آغاز تهاجم سراسری عراق به ایران، سخنرانی انقلابی شهید‌رجایی در محل سازمان ملل

بی‌پرده با تاریخ/ شهریور و مهر ۱۳۵۹

 

 

 

سیدروح‌الله امین‌آبادی

 

مهم‌ترین رویداد سال ۱۳۵۹ را شاید بتوان آغاز جنگ تحمیلی در روز پایانی تابستان همین سال دانست. روزی که رژیم بعث عراق با توهم دستیابی به نقاط حیاتی و نفت‌خیز ایران اسلامی، تجاوزی آشکار به میهن اسلامی‌مان را آغاز کرد، تجاوزی که به مدد کمک‌های شرق و غرب به رژیم صدام، هشت سال طول کشید و ملت مبارز ایران اسلامی به عیان نشان داد که تسلیم باج‌خواهان بین‌المللی نخواهد شد.

در بعد سیاسی نیز معرفی کابینه شهید رجایی به مجلس شورای اسلامی، سخنرانی تنش‌زای رئیس‌جمهور وقت در مراسم ۱۷ شهریور، اعلام تعطیلی موقت وزارت فرهنگ، بازداشت صادق قطب‌زاده، رئیس سابق سازمان صدا و سیما و حضور محمدعلی رجایی نخست‌وزیر وقت در سازمان ملل و سخنرانی انقلابی وی را می‌توان از مهم‌ترین رویداد‌های شهریور و مهر ۱۳۵۹ دانست.

 

معرفی کابینه رجایی به مجلس شورای اسلامی

در نهمین روز شهریور ماه سال ۱۳۵۹ پس از مدت‌ها کش و قوس کابینه شهید رجایی به مجلس شورای اسلامی معرفی شد.  ترکیب کابینه معرفی شده از سوی شهید رجایی به مجلس شورای اسلامی چنین بود: محمد نوربخش وزارت اقتصاد و دارایی، سید اسماعیل داوودی سازمان برنامه و بودجه، دکتر منافی وزارت بهداری، محمدعلی فیاض‌بخش وزیر مشاور و سرپرست بهزیستی، محمود قندی وزارت پست و تلگراف و تلفن، موسی کلانتری وزیر راه و ترابری، میرحسین موسوی وزیر امور خارجه، دکتر حسین عارفی وزیر علوم، فرهنگ و هنر، سید اسدالله لاجوردی یا رضا صدر وزارت بازرگانی، مهندس نعمت‌زاده وزارت صنایع، محمد سلامتی وزارت کشاورزی، آقای رجایی نخست‌وزیر سرپرست وزارت آموزش و پرورش، احمد توکلی وزارت کار و امور اجتماعی، بهزاد نبوی وزیر مشاور در امور اجرایی، محمد شهاب گنابادی سرپرست مسکن و شهرسازی و وزیر مشاور، حسن عباس‌پور وزیر نیرو، عباس دوزدوزانی وزیر ارشاد ملی، آیت‌الله مهدوی کنی وزیر کشور، اصغر ابراهیمی وزیر نفت.

میانگین سنی کابینه معرفی شده از سوی شهید رجایی ۳۳ سال است، روزنامه اطلاعات در تیتر صفحه اول خود خبر معرفی کابینه جدید را چنین پوشش داد: «جوان‌ترین دولت مکتبی و انقلابی جهان پس از صدر اسلام تعیین شد». ده روز پس از معرفی کابینه به مجلس شورای اسلامی این کابینه از مجلس رأی اعتماد گرفت.

 

سخنرانی تنش‌زای بنی‌صدر در مراسم ۱۷ شهریور

یکی از ویژگی‌های بنی‌صدر به عنوان نخستین رئیس‌جمهور ایران اسلامی سخنرانی‌های جنجالی او بود که به منظور ملتهب کردن اوضاع جامعه ایراد می‌شدند. او در ۱۷ شهریور ۱۳۵۹ در یکی از سخنرانی‌های جنجالی خود به سران کشور تاخت و هر چه می‌خواست بر زبان راند. او در این روز طی سخنانی گفت: «ساعت سه و نیم بعد از ظهر امروز به من گفتند که تبلیغات و تحریکاتی می‌شود که گویا امروز به جاهایی حمله و زد و خورد و برخورد خواهد شد. من برای آنهائی که در خانه‌های خود بودند پیام فرستادم، برای مردم تهران پیام فرستادم که هیچ چیز آرامش تهران را برهم نخواهد زد. خطر وقتی است که شما در صحنه نباشید. باید همه شما با دل‌های صاف از خدای بزرگ بخواهید مردی که مظهر روح و مقاومت شماست، امام خمینی را زنده نگه دارد و به او عمر طولانی عنایت فرماید تا همچنان بیانگر وحدت کامل ملت مسلمان ما باشد و ضامن تداوم انقلاب پیروز ما. مردم از من خواسته‌اند که درباره مسائلی با مردم صحبت کنم و توضیح بدهم».

رئوس سوالات مطرح شده از سوی بنی‌صدر عبارت بودند از؛

*نظر رئیس‌جمهور در باره عدم تفاهم با نخست‌وزیر و کابینه

*تعیین تکلیف برای اقتصاد آشفته و بیکاری و مسکن

* چرا رئیس‌جمهور قدرت عمل ندارد؟

* چرا امنیت وجود ندارد؟

*نظر تان در مورد حزب جمهوری اسلامی چیست؟

*تکلیف گروگان‌ها چه می‌شود؟

بنی‌صدر با برشمردن ویژگی‌های جامعه شرک‌آلود، به رابطه خود با امام خمینی رسید و گفت: «در دل من که خود را فرزند امام می‌دانم جز عشق و صمیمیت به امام نیست و در فکر من هیچ نمی‌گذرد جز اینکه خواست او به اجرا درآید. من پنهان نمی‌کنم و به خود او نیز گفته‌ام مسائلی است که من درباره آنها جور دیگری می‌اندیشم، اما هیچ زمان نمی‌شود که من رأی خود را بر رای او رجحان بدهم؛ بنابراین از خودم مطمئنم، اما از دل امام هم مطمئنم.  اگر من مخالف امام هستم پس موافق امام کیست؟ چطور ممکن است ملتی رأی بدهد و کسی را رئیس‌جمهور بکند و امام آن رای را تنفیذ کند و خود حمایت او را واجب شرعی بداند و این آدم به ملت خود و به دین خود جفا کند و به راه مخالفت برود؟ این تبلیغات دروغ است».

بنی‌صدر از مخالفان خود خواست تا روز جمعه در مقابل نخست‌وزیری تجمع کنند تا قدرت‌شان مشخص شود. او در بخش دیگری از سخنان خود تأکید کرد:

«با توجه به آنچه گفتم من برای اینکه نشان بدهم کمال علاقه را به همکاری با مجلس دارم و معلوم کنم در این جمهوری جز از راه همکاری نمی‌خواهم به هدف‌های انقلاب اسلامی ایران برسیم،  در انتصاب وزیران و در ترکیب دولت به دنبال حداکثر صلاحیت نرفتم.(۱)

جمعی از اعضای شورای انقلاب که در زمان سخنرانی بنی‌صدر در منزل شهید آیت‌الله دکتر بهشتی گرد آمده بودند، به‌سرعت از سخنرانی تند و تشنج‌آفرین بنی‌صدر باخبر شدند. نخستین عکس‌العمل آنان تماس با امام خمینی بود. آیت‌الله ‌هاشمی خاطره این واقعه را این ‌گونه ذکر می‌کند:

«… ما که در منزل شهید بهشتی جمع بودیم، سخنرانی بنی‌صدر در ۱۷ شهریور را از رادیو شنیدیم. همان جا به پیشنهاد جمع من تلفنی از حاج احمدآقا خواستم که از امام در باره جواب گفتن ما به آن اظهارات نظر بدهند و جواب رسید که امام فرموده‌اند با توجه به تخلف بنی‌صدر از دستور حفظ حرمت دیگران، در جواب گفتن آزادیم».

این اظهارات عجیب که لحنی عصبی و انفجاری داشت، سخت به زیان بنی‌صدر تمام شد. آیت‌الله بهشتی در پاسخ به ادعای بنی‌صدر نسبت به آرای مردم گفت:

«مردم درمورد دو نهاد یا شخصیت رأی می‌دهند یکی در انتخابات رئیس‌جمهور و یکی در انتخابات نمایندگان مجلس شورای اسلامی. بنابراین باید گفت که مردم به برنامه‌هایشان رأی نداده‌اند. مردم رأی داده‌اند و رئیس‌جمهور انتخاب کرده‌اند. چگونگی اداره کشور را هم قانون مشخص کرده است نه اینکه هر چه که رئیس‌جمهور گفت باید اجرا شود. طبق قانون، کشوردولت دارد، مجلس دارد و برای اجرای هر برنامه‌ای دولت و مجلس وظایفی دارند و برنامه دارند. بنابراین این برنامه و وظایف هر نهاد قانونی مشخص است.»

آیت‌الله بهشتی این سخنان را در حالی به زبان آورد که تا کنون جز در برابر گروهک‌ها، مواضعی این‌گونه انتقادی از خود بروز نداده بود. وی در آغاز همین سخنان در بارۀ اشاره بنی‌صدر به حاکمیت گروه اقلیت صریحاً گفت: «اگر منظورشان حزب جمهوری اسلامی بود… مواضع حزب در قبال رئیس‌جمهور، دولت، مجلس و انقلاب روشن است…».(۲)

این مسئله سبب شد تا کابینه شهید رجایی به‌سرعت رأی اعتماد بگیرد. مجلس بدین‌وسیله موضع خود در برابر رئیس‌جمهور را به وی تفهیم کرد. دولت نیز بلافاصله در روز ۱۹ شهریور ۱۳۵۹ اولین جلسه رسمی خود را تشکیل داد.

 

آغاز تهاجم سراسری عراق به ایران

در روز پایانی تابستان ۱۳۵۹ تجاوز عراق به ایران اسلامی آغاز شد. این تجاوز بدون مقدمه و در یک آن صورت نگرفت، بلکه سیر تحولات به‌خوبی نشان می‌داد که عراق تصمیم به این کار دارد.

در ادامه به سیر تحولات در مرزهای ایران و تنها در بازه زمانی ۲۰ مرداد تا ۳۱ شهریور ماه ۱۳۵۹ که به آغاز جنگ منتهی شد، به صورت تیتروار اشاره می‌کنیم؛

۲۰ مرداد: خبرگزاری‌ها گزارش دادند بیش از ۳۰۰ تانک عراقی برای حمله گسترده به ایران در پشت مرزها آرایش جنگی گرفته‌اند.

۲۱ مرداد: ارتش بعثی عراق به پاسگاه‌های مرزی دهلران و نفت شهر حمله کرد.

۳ شهریور: برای مقابله با حمله احتمالی ارتش عراق و آمریکا به مناطق غرب و جنوب کشور به نیروهای نظامی آماده‌باش کامل داده شد.

۱۴ شهریور:  ارتش عراق مجدداً به پاسگاه‌های مرزی دهلران و نفت‌شهر حمله کرد. بنابر اطلاعیه ستاد عملیات مشترک غرب کشور نیروهای مرزی ایران یک هواپیما و سه تانک عراقی را در جریان این تحرکات منهدم کردند.

۱۶ شهریور: ارتش عراق به پاسگاه‌های ایلام، قصر شیرین، خرمشهر، خسروآباد، نفت شهر و سومار حمله کرد.

۱۷ شهریور: عراق پس از ارائه دو یادداشت به کاردار جمهوری اسلامی ایران در بغداد، پاسگاه زین قوس و مناطق آن را اشغال کرد؛ این مناطق به موجب پیمان ۱۹۷۵ الجزایر به ایران واگذار شده بود.

۱۸ شهریور: عراق برای چندمین بار پیاپی به شهرهای مرزی خرمشهر، نفت‌شهر، قصر شیرین و پاسگاه‌های مرزی جنوب و غرب ایران تعرض کرد.

۱۹ شهریور: مرزداران ارتش با مهاجمان عراقی در پاسگاه‌های مرزی مهران، نفت‌شهر، طلائیه، قصر شیرین درگیر شدند و تحرکات ایذایی آن‌ها را دفع کردند. در همین روز عراق سومین یادداشت تهدیدآمیزش را مبنی بر تملک بر اروند رود به ایران تحویل داد.

۲۲ شهریور: بالگرد حامل رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر که برای بازدید دو ساعته از نوار مرزی به ایلام سفر کرده بود، مورد حمله یک فروند میگ عراقی قرار گرفت که با واکنش به‌موقع خلبان بالگرد و دخالت جنگنده‌های نیروی هوایی به کسی صدمه‌ای نرسید.

۲۶ شهریور: عراق به‌طور یکجانبه عهدنامه مرزی و حسن همجواری ۱۹۷۵ میلادی الجزایر و سه پروتکل ضمیمه و چهار موافقتنامه تکمیلی آن را لغو کرد.

۲۷ شهریور: عراق اعلام کرد کلیه شناورها برای عبور از اروند رود باید پرچم عراق را بر فراز قایق‌ها و کشتی‌ها نصب کنند.

و سرانجام در ۳۱ شهریور ماه ۱۳۵۹ تهاجم سراسری عراق به ایران آغاز می‌شود. در این روز ده‌ها فروند جنگنده عراقی به پایگاه‌های هوایی کشور از جمله فرودگاه مهرآباد حمله کردند. همزمان نیروی زمینی این کشور با صدها تانک و چندین لشکر پیاده و مکانیزه تهاجم به مرزهای جنوب و غرب ایران را آغاز کرد. یک روز پس از آغاز تجاوز رسمی عراق به کشورمان نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران با ۱۴۰ فروند هواپیما تأسیسات فنی و نظامی آن کشور را درهم کوبید تا مشخص شود ایران تسلیم زورگویان بین‌المللی نخواهد شد.

 

 

بازداشت رئیس اسبق صدا و سیما

در روز ۱۶ مهر ماه ۱۳۵۹ به دنبال سخنان تحریک‌آمیز صادق قطب‌زاده در جریان یک مناظره تلویزیونی، حکم بازداشت وی صادر شد. او در زمانی که کشور در شرایط جنگی بود، در باره قوای سه‌گانه، نهادهای انقلابی، دانشجویان پیرو خط امام و شرایط رادیو و تلویزیون سخنانی جنجالی را بیان کرد که متعاقب آن دادستان کل کشور دستور بازداشت وی را صادر نمود. قطب‌زاده پس از کنار گذاشته شدن از سمت‌های خود و در نهایت پس از انتخابات ریاست‌جمهوری که با آرای بسیار پائین شکست خورد، به‌تدریج از نظام اسلامی زاویه گرفت تا روزی که به دلیل راهبری یک کودتا دستگیر و پس از محاکمه اعدام شد.

 

سخنرانی انقلابی رجایی در محل سازمان ملل

در ۲۶ مهر ماه محمدعلی رجایی نخست‌وزیر وقت در نشست سالانه سازمان ملل متحد سخنرانی افشاگرانه‌ای را ایراد کرد. قبل از ایراد سخنرانی، محمدعلی رجایی نخست‌وزیر به مدت یک ساعت و نیم با والد‌هایم دبیرکل سازمان ملل ملاقات و گفت‌و‌گو کرد. در حاشیه این نشست، کارتر رئیس‌جمهور وقت آمریکا پیشنهاد داد برای حل بحران گروگان‌ها جلسه‌ای با حضور رجایی برگزار شود که با مخالفت نمایندگان ایران روبه‌رو گردید.

و اما رجایی چه گفت؟ محمدعلی رجایی نخست‌وزیر جمهوری اسلامی ایران در ساعت یک و چهل و پنج دقیقه بامداد ۲۶ مهر ۱۳۵۹  به وقت تهران در جلسه شورای امنیت سازمان ملل پیرامون جنگ ایران و عراق سخنان مبسوطی را ایراد کرد و با برشمردن دلایل آغاز جنگ علیه ایران و اهداف صدام از این حمله، از سکوت جامعه جهانی در قبال جنگ به‌شدت انتقاد کرد و اظهار داشت:

«من دیروز مستقیماً از جبهه جنگ عازم اینجا شدم و کشته‌ها و مجروحینی را که دیدن آنان دل هر انسانی، هر چند کم‌احساس را به درد می‌آورد، به چشم خود نظاره کردم. موشک‌های ۹ متری زمین به زمین که به شهر دزفول پرتاب شده، قسمت اعظم شهر را بر سر مردم شریف و قهرمان آن دیار خراب کرده است. ارتش صدام حسین به بهانه‌های واهی  ‌به خاک ما تجاوز و مراکز تولیدی و اقتصادی و به خصوص مناطق مسکونی ما از جمله بیمارستان‌ها و مؤسسات آموزشی را منهدم می‌کند و مردم بی‌گناه ما را به قتل می‌رساند. دنیا باید بداند که ارتش فریب‌خورده صدام به هیچ چیز رحم نمی‌کند و خاطرات حمله هیتلر را دوباره در یاد‌ها زنده کرده است. صدام برای ادامه چند روز بیشتر حکومت خود، با دوازده لشگر و با متجاوز از ۲۵۰۰ تانک و صدها هواپیمای جنگی و جنگ‌افزارهای فراوان دیگر به مردم کشور ما که دوران بازسازی جمهوری اسلامی را شروع کرده‌اند، سبعانه حمله‌ور شده است».  

وی در ادامه افزود:

«ما وجدان‌های پاک مردم سراسر جهان به‌خصوص مسلمانان را که در ارزش‌های مکتبی با ما هم عقیده‌اند، به قضاوت فرا می‌خوانیم. ما متعجبیم که کسانی که خود را پایبند انسانیت می‌دانند، چگونه در مقابل این اعمال وحشیانه و ضدبشری و این تجاوز آشکار سکوت و یا ادعای بی‌طرفی می‌کنند؟ ملت‌ها چگونه به نمایندگان خود اجازه می‌دهند که در محافل بین‌المللی بگویند ما بی‌طرف هستیم؟»

نخست‌وزیر در ادامه به افشاگری علیه دولت آمریکا و کمک‌های این کشور به رژیم بعث عراق در جنگ با ایران پرداخت و گفت:

«من صریحاً اعلام می‌کنم که ملت ما مصمم است حتی با دنبال کردن یک جنگ طولانی و مردمی، نه تنها متجاوزین را سر جای خود بنشاند، بلکه با این عمل خود، ملت برادر و مسلمان عراق را نیز هر چه بیشتر با ماهیت رژیم ضدمردمی و وابسته صدام آشنا سازد و نیز جوابی دندان‌شکن به امپریالیسم آمریکا بدهد که مستقیم و غیرمستقیم به دولت بعث عراق کمک می‌کند».

نخست‌وزیر وقت در ادامه به توطئه ابرقدرت‌ها برای ایجاد یک اسرائیل دوم در منطقه اشاره کرد و گفت:

«ابرقدرت‌ها می‌خواهند در خاورمیانه، اسرائیل دیگری را بر مردم تحمیل کنند. مگر هنوز جنایات آمریکا در سرکوبی خلق محروم و برادر، فلسطین و مردم مسلمان جنوب لبنان کامل نشده است که کوشش در تشکیل اسرائیلی دیگر تحت پوشش ناسیونالیسم عربی می‌کنند؟ آیا صهیونیست‌های اسرائیل برای انجام جنایات آنان در منطقه کافی نیستند که دولتی دیگر به سرکردگی صدام را به نابودی معیارهای انسانی و تأمین قصد قدرت‌طلبانه‌شان وادار می‌کنند؟ ما به دنیا ثابت می‌کنیم، بدون اینکه برای مبارزه با استعمار غرب به دامن استعمار شرق پناه ببریم، قادریم روی پای خویش بایستیم و برای حفظ استقلال خود بیشترین بها را بپردازیم. تجاوز نظامی طبس، توطئه کودتا و حمله سبعانه ارتش صدام به ایران، به ابرقدرت‌ها نشان داد که توسل به زور به هر شکل در مقابل انقلاب اسلامی محکوم به شکست است».  

رجایی در ادامه به قطعنامه ۱۹۷۵ الجزایر و بهانه صدام برای تجاوز به ایران اشاره کرده و گفت:

«مستضعفین جهان باید بدانند که رژیم جمهوری اسلامی ایران از آغاز پیروزی انقلاب با وجودی که می‌توانست تجدیدنظر در کلیه معاهدات خود تجدید نظر کند، هرگز کوچک‌ترین تخلفی از مقررات عهدنامه مذکور نکرد. جالب اینجاست که تخلف و نقض معاهده از جانب کسانی صورت می‌گیرد که در زمان تنظیم عهدنامه نیز بر ملت مظلوم عراق حکمرانی می‌کردند و امضا‌هایشان در زیر عهدنامه‌ها موجود است. به علاوه این تخلف و نقض معاهده در حالی است که در عهدنامه‌ها نحوه رسیدگی به اختلافات حاصله پیش‌بینی شده است.

نخست‌وزیر در ادامه موارد نقض معاهدات حتی قبل از اعلام لغو یک طرفه آن از طرف صدام را به این شرح قرائت کرد:

۱. مداخله مستمر در طی ۱۹ ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در امور داخلی آن.

۲. نقض مفاد معاهدات مربوط به امنیت در مرز با فرستادن مأمورین و مزدوران بعثی و گروه‌های مسلح به استان‌های کردستان، کرمانشاه، ایلام، خوزستان و نیز کمک به عناصر ضدانقلاب.

۳. پناه دادن و کمک به کسانی که در ایران به جرم کشتار مردم در رژیم شاه از طرف دادگاه‌های انقلاب تحت تعقیب هستند و نیز دادن همه‌گونه امکانات مادی و تبلیغاتی به آنان جهت تضعیف و براندازی رژیم جمهوری اسلامی ایران، کما اینکه در حال حاضر این‌گونه عناصر دو فرستنده رادیویی در عراق در اختیار دارند و علیه انقلاب اسلامی ما تبلیغ می‌نمایند».

وی پس از برشمردن این تخلفات گفت: «چگونه است که رژیم بعث عراق به فرض داشتن اختلافات ارضی با ایران به جای مطرح کردن آن با الجزایر که طبق معاهدات فیمابین حکم بوده است، به حمله ناگهانی هوایی، دریایی و زمینی به حریم جمهوری اسلامی ایران دست می‌زند؟ چگونه است که تجاوز رژیم بعث عراق از حد «تصحیحات مرزی» ادعایی گذشته و به تلاش برای اشغال ایالات ما خصوصاً استان نفت‌خیز خوزستان منجر می‌شود؟  چگونه است که همزمان با این تهاجم، همه ضدانقلابیون فراری را در کشور خود پناه  و به آنها امکان فعالیت علیه جمهوری اسلامی را می‌دهد؟چگونه است که همزمان با حمله صدام به خاک ایران، آمریکا آن را به فال نیک در جهت آزادی جاسوسان گروگان می‌گیرد؟ چگونه است که حمله عراق درست همزمان با خاموش شدن آخرین شعله‌های تجزیه‌طلبی در کردستان و استقرار آخرین نهاد جمهوری اسلامی، یعنی تشکیل دولت صورت می‌گیرد؟  چگونه است که یاری‌دهندگان اصلی رژیم به اصطلاح انقلاب عراق در این جنگ، کثیف‌ترین و پلید‌ترین رژیم‌های ارتجاعی وابسته به آمریکا همچون اردن، مصر، مراکش و غیره هستند؟»(۳)

بدیهی است که به هیچ یک از این سئوالات پاسخی داده نشد.

او همچنین ضمن تقبیح نظام حاکم بر جهان، در حین سخنرانی پای برهنه خود را روی میز گذاشت و با نشان دادن آثار شکنجه در زندان‌های دوران شاه، حمایت دولت آمریکا از شاه را مورد انتقاد قرار داد. این اقدام نخست‌وزیر ایران، از اتفاقات کم‌سابقه در سازمان ملل بود

 

 

 

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ اطلاعات، ۱۸ شهریور ۱۳۵۹، صفحه ۱۵ و ۱۶٫

۲ـ مسعود رضوی، هاشمی و انقلاب، تهران: انتشارات همشهری، ۱۳۷۶، ص۳۷۱٫

۳ـ کیهان، ۲۶ مهر ۱۳۵۹، صفحه ۱٫

 

 

سوتیترها

۱٫

مهم‌ترین رویداد سال ۱۳۵۹ را شاید بتوان آغاز جنگ تحمیلی در روز پایانی تابستان همین سال دانست. روزی که رژیم بعث عراق با توهم دستیابی به نقاط حیاتی و نفت‌خیز ایران اسلامی، تجاوزی آشکار به میهن اسلامی‌مان را آغاز کرد، تجاوزی که به مدد کمک‌های شرق و غرب به رژیم صدام، هشت سال طول کشید و ملت مبارز ایران اسلامی به عیان نشان داد که تسلیم باج‌خواهان بین‌المللی نخواهد شد.

30نوامبر/16

آزمون بزرگ داود

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

وَهَل أَتَاکَ نَبَأُ الخَصمِ إِذ تَسَوَّرُوا المِحرَابَ* اذ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنهُم قَالُوا لَا تَخَف خَصمَانِ بَغَى بَعضُنَا عَلَى بَعضٍ فَاحکُم بَینَنَا بِالحَقِّ وَلَا تُشطِط وَاهدِنَا إِلَى سَوَاء الصِّرَاطِ* إِنَّ هَذَا أَخِی لَهُ تِسعٌ وَتِسعُونَ نَعجَهً وَلِیَ نَعجَهٌ وَاحِدَهٌ فَقَالَ أَکفِلنِیهَا وَعَزَّنِی فِی الخِطَابِ*قالَ لَقَد ظَلَمَکَ بِسُؤَالِ نَعجَتِکَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ کَثِیرًا مِّن الخُلَطَاء لَیَبغِی بَعضُهُم عَلَى بَعضٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِیلٌ مَّا هُم وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاستَغفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاکِعًا وَأَنَابَ* فَغَفَرنَا لَهُ ذَلِکَ وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلفَى وَحُسنَ مَآبٍ.(۱)

آیا داستان شاکیان هنگامی که از محراب(داود) بالا رفتند به تو رسیده است؟!* در آن هنگام که(بی‌مقدمه) بر او وارد شدند و او از دیدن آنها وحشت کرد، گفتند: «نترس دو نفر شاکی هستیم که یکی از ما بر دیگری ستم کرده، اکنون در میان ما بحق داوری کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست هدایت کن.*این برادر من است، او نود و نه میش دارد و من یکی بیش ندارم، اما او اصرار می‌کند که: این یکی را هم به من واگذار، و در سخن بر من غلبه کرده است.»*(داود گفت:« مسلماً او با درخواست یک میش تو برای افزودن آن به میش‌هایش، بر تو ستم نموده، و بسیاری از شریکان(و دوستان) به یکدیگر ستم می‌کنند، مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده‌اند، اما عده آنان کم است.» داود دانست که ما او را(با این ماجرا) آزموده‌ایم، از این رو از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه کرد.* ما این عمل را بر او بخشیدیم، و او نزد ما دارای مقامی وال و سرانجام نیکوست.

آنچه از قرآن مجید استفاده می‌شود. بیش از این نیست که افرادی برای دادخواهی از محراب داود بالا رفتند و نزد او حاضر شدند. او نخست وحشت کرد، سپس به شکایت شاکی گوش فرا داد که می‌گفت: من یک گوسفند دارم و برادرم ۹۹تا و او می‌گوید این یکی را هم به من بده. او حق را به شاکی داد و این تقاضا را ظلم و تعدی خواند. سپس از کار خود پشیمان گشت و از خداوند تقاضای عفو کرد و خدا او را بخشید. در اینجا اما دو نکته سزاوار دقت است: ۱- آزمایش ۲- استغفار و توبه. قرآن در این دو قسمت، روی نقطه مشخصی انگشت نگذاشته، اما از قراین موجود در این آیات و روایات اسلامی که در تفسیر این آیات آمده، چنین بر می‌آید که داود اطلاعات و مهارت فراوانی در قضا داشت و خدا می‌خواسته او را بیازماید. پس این شرایط غیر عادی(وارد شدن بر داود از بالای محراب) را برای او پیش آورد. او در قضاوت کمی شتاب کرد و پیش از آنکه از طرف مقابل توضیحی بخواهد، داوری کرد، هر چند داوری او کاملاً عادلانه بود و از آیات نیز بر می‌آید که دو طرف نزاع، با شنیدن سخن او قانع شدند و مجلس داود را ترک گفتند. داود اما در فکر فرو رفت و با این که می‌دانست قضاوت عادلانه‌ای کرده، چون آداب مجلس قضا را رعایت نکرده بود که واجب می‌نمود در گفتار خود عجله نمی‌کرد، بلکه می‌بایست سخن طرف مقابل را هم می‌شنید و سپس داوری می‌کرد، به زودی متوجه لغزش خود شد و پیش از گذشتن وقت جبران کرد، از آن ترک اولا استغفار کرد و خدا نیز او را مشمول عفو و بخشش قرار داد.(۲)

پی‌نوشت:

۱-سوره ص آیات۲۱ الی۲۵

۲-نمونه ج۱۹ ص۲۴۴

 

30نوامبر/16

امید سرمایه انسان

حجت‌الاسلام والمسلمین محمد تقدیری

یَا مَن إِذَا سَأَلَهُ عَبْدٌ أَعْطَاهُ‏ وَ إِذَا أَمَّلَ مَا عِنْدَهُ بَلَّغَهُ

اى خدایى که هرگاه بنده‏اى از او سئوال کند عطا خواهد کرد و هرگاه امیدى به او داشته باشد به امیدش مى‏رساند.

انسان موجودی است که بین لحظه تولد و مرگ، سپس قیامت و بهشت یا جهنم در حرکت است. موجودی است که دائماً از قوه به فعل در حال «شدن» است. او دارای هدف است؛ نه «بیهوده» خلق شده است و نه «بیهودگی» از او پذیرفته است. دائماً رو به جلو در تکاپوست و همیشه آینده را پیش رو دارد. آینده‌ای که نه آن را می‌بیند و نه آن را می‌شناسد. آیا آن را وانهد یا آن را مورد توجه قرار دهد؟

اگر آن را رها کند، قدرت حرکت از او ستانده می‌شود و شوق به تغییر و تکامل در او خاموش می‌گردد. نه اندیشه‌اش برای «فردا» نقشه ‌می‌کشد و نه پایش به سوی «آینده» ‌گام برمی‌دارد و یأس، شکوفه‌های حیاتش را پرپر می‌کند.

پس باید به آینده خوش‌بین بود و «‌امید» داشت. امید، طراوت و شادابی می‌آورد و همچون چراغی شب‌های زندگی را روشن می‌کند و «راه آینده» ‌را می‌گشاید.

امید، به چشم‌ها «سو» به زانوان «قوت» و به دل‌ها «جرئت» می‌بخشد و در کوران زندگی به انسان روحیه می‌دهد.

اگر امید نباشد انگیزه‌ای برای فعالیت و تحرک نیست، زیرا زمان حال که موجود است، پس چه دلیلی برای حرکت به سوی آینده مبهم وجود دارد؟ امید سرمایه انسان است. حضرت علی«ع» در تعلیم دعای خضر به کمیل از خدا می خواهد: « اِرحَم مَن رَأسَ مالِهِ الرَّجاء»(۱) «خدایا به کسی که سرمایه‌اش امید به توست رحم کن.»

نومیدی همچون موریانه‌ای پایه‌های بنای زندگی را می‌خورد، زیرا شخص نومید از حرکت به جلو بازمی‌ایستد، نشاط از او سلب می‌شود و بیماری افسردگی مونس او می‌شود و به‌تدریج گل حیات او پژمرده می‌گردد.

در فرهنگ اسلامی که جوابگوی نیازها و درمانگر بیماری‌های روحی و روانی انسان است فرازهای بلندی در تشویق و توصیه به «امید و امیدواری» وجود دارد و به درمان بیماری «نومیدی و یأس» پرداخته شده است. در این فرایند ابتدا به عنوان راهکار اساسی درمان باید به سراغ «خدا و عشق، توکل و انس به او» رفت، زیرا آینده از اوست، به همین دلیل باید از یأس از رحمت خدا برحذر بود.

انسان‌ها دارای هدف هستند و دائماً در حال حرکت از مبدأ به مقصد (هدف) هستند. برای رسیدن به هدف باید برنامه‌ریزی کرد. در مسیر این حرکت، بهداشت روانی و سلامت روحی نقش مهمی دارد، به همین دلیل در ابتدای مسیر باید با حالت روانی مثبت و خوش‌بین به دستیابی به اهداف، اقدام کرد. چنین فردی «مثبت‌اندیش» است و ما در این بحث او را «امیدوار» یا آرزومند می‌دانیم.

در مقابل، برخی افراد از با بدبینی و انتظار حوادث ناگوار، به آینده می‌نگرند و از ابتدا تصور نرسیـدن بـه هـدف را در ذهن می‌پرورانند. این افراد منفی‌نگرند و ما در این نوشتار آنها را «ناامید و مأیوس» می‌دانیم.

امید که در عربی معادل «رجا» و به معنی «گمان وقوع خیری که در آینده امکان واقع شدن دارد» است .(۲) در مقابل، نگرش منفی به آینده با واژه «یأس» و «قنوط» و ناامیدی تعریف شده است. یأس «قطع امید کردن از مطلوب» را گویند.(۳)

اما خوش‌بینی به آینده و گمان وقوع خیر، مبتنی بر مقدمات و امکاناتی است که بایستی در رسیدن  به هدف مدنظر قرار گیرند، لذا «آرزو و امل» بر خـوش‌بینـی‌های سـراب‌گونه و غیرواقعی اطلاق می‌شوند که در قرآن بیشتر در قالب‌های «لیت» و «لعل» و تمنّی آمده است.

در این نوشتار با جداسازی مفاهیم و کاربردهای امید و آرزو، تمایز آن دو از یکدیگر به صورت خوش‌بینی واقع‌گرایانه و خوش‌بینی سراب‌گونه و غیرواقعی مطرح و ارتباط آن دو با واژگانی چون خوف و طمع و أمل و… بیان شده است.  

«رجا» در لغت  به معانی «انتظار وآرزو»(۴) همچنین «گمانی که رسیدن به امری خوشحال‌کننده را نوید می‌دهد» و نیز «‌گمان به انجام کار خیری که صاحب آن به انجام آن شک دارد ولی گمان او غالب است» آمده است.

واژه رجا و مشتقات آن در قرآن ۲۵ مرتبه امده است. رجا به معنای امیدوار بودن در آیات قرآن با مشتقات واژه رجا استفاده شده است. مانند عنکبوت آیه ۵ و نساء آیه ۱۰۴ و واژه عسی سوره اعراف آیه ۱۲۹ طرح شده است و در برخی آیات هم با واژه لعّل به خداوند نسبت داده شده است. (مائده ۵۲ با عسی طه ۴۴) کاربرد اصطلاحی معنی رجا در علم اخلاق است  که علمای اخلاق با تعابیر ذیل یاد کرده‌اند:

«رجا و امیدواری عبارت است از انبساط و سرور در دل به سبب انتظار امر محبوبی و همراه خوف است، زیرا خوف عبارت است از ناراحتی و اضطراب در انتظار رسیدن پیشامد مکروه و ناگوار»،(۵) «به راحتی و لذتی که از انتظار تحقق امری محبوب در قلب حاصل می‌شود، امید گویند.»(۶)

امید در فرهنگ اسلامى و قرآن براى تشویق و ترغیب انسان به کارهاى شایسته، به کار رفته است. وقتى انسان گمان داشته باشد که در آینده نعمتى نصیب او خواهد شد که از آن لذت می‌برد و بهره‏مند مى‏شود، از این اندیشه، احساس خوب و حالت مطلوب و شیرینى به وى دست مى‏دهد که ما آن را «رجا» و «امید» می‌نامیم. رجا همچون خوف، حالتی روانی است. این حالت زمانی رخ می‌دهد که انسان پدید آمدن حالتی خوشایند را که وقوعش قطعی نیست، انتظار داشته باشد.

کسی که انتظار  امور خوشایند را داشته باشد، بانشاط و امیدوار است و می‌کوشد به آنها دست یابد و با موانع حصول آنها مبارزه می‌کند، پس در «رجا» و «امید» دو ویژگى ملحوظ است:

اول: توجه به آینده.

دوم: اینکه منشأ اصلى امید و رجا نیز لذت و شیرین‌کامى و راحتى است که براى خود انسان حاصل شود

یکی از از واژه‌های مرتبط با «امید»، طمع است. در قرآن این واژه و مشتقات آن ۱۲ مرتبه آمده است.

« طمع به معنی آرزو و اشتیاق نفس به چیزی به خاطر شهوت و میل زیاد به آن می باشد.»(۷) در قرآن آمده است: «و مِن آیاتِهِ یُریکُمُ البَرقَ خوفاً و طمعاً؛(۸) «و از آیات او این است که برق و رعد را به شما نشان می‌دهد که هم مایه ترس و هم امید است».

عسی: به معنی «ترجی و امیدواری در چیز محبوب و ترس در شیء مکروه.»(۹) کلمه «عسی» در لغت عرب به معنی «شاید» و آمیخته با تردید است. این واژه و مشتقات آن ۲۹ مرتبه در قرآن آمده است.

مرحوم مجلسی هنگام شرح و بیان حدیثی از امام صادق«ع» از اصول کافی در ذیل آن عبارتی را از قول علما نقل می‌کند: «بعضى از ارباب تحقیق در تشریح معناى رجا و امید چنین گفته‌اند آنچه که با انسان رابطه و تماس دارد چه خوب و محبوب و چه بد و ناپسند یا مربوط به گذشته است و یا الان و در زمان حاضر است و یا مربوط به آینده که انسان در انتظار اوست. اگر حادثه و واقعه‏اى که در گذشته اتفاق افتاده به ذهن انسان خطور کند، این توجه ذهن را «فکر و تذکر و یادآورى» گویند و اگر چیزى که اکنون و در حال حاضر موجود است فکر انسان را جلب نماید، به این حالت «ادراک و شعور» گویند و اگر توجه به آینده نماید و احتمال وجود آن چیز در آینده داده شود و وجود و تحقق آن قوى باشد که انسان تقریباً اطمینان به وجودش داشته باشد، این حالت را «توقع و انتظار» گویند.

اگر آن شى‏ء مورد انتظار مکروه و ناپسند باشد و انسان احساس ناراحتى و رنج نماید، به این حالت «خوف و اشفاق» گویند و اگر محبوب و مورد علاقه قلبى انسان باشد به‌طورى که از فکر آن لذت قلبى پیدا شود و انسان احساس سرور و نشاطى در خود ببیند، به این حالت «رجا و امید» گویند. بنابراین رجا و امید سرور و نشاط قلبى است که در حالت انتظار مطلوب و محبوب خود به سر می‌برد، ولى آن مطلوب و مقصودى که انسان انتظار حصول آن را دارد لابد مقدمات و اسبابى لازم دارد تا موجود شود، حال اگر انتظار انسان پس از وجود و ایجاد اکثر مقدمات و اسباب باشد، البته اسم رجا و امید در چنین موقعى به‌جا و صحیح است.

ولى اگر بدون تهیه مقدمات و تنظیم و ترتیب اسباب در انتظار حصول مقصود باشد، در این صورت استعمال رجا و امید بی‌جا و غیر صحیح، بلکه اطلاق نام «غرور و فریب و حماقت و سفاهت» صحیح‏تر و مناسب‏تر است.

قسم سوم این است که وضع مقدمات مبهم است و کاملاً روشن نیست که اسباب و وسائل حصول مطلوب و مقصود موجود است و یا مقدمات مهیا و فراهم نیست. در این صورت هم رجا و امید معنا ندارد و این حالت را «تمنا و آرزو» باید گفت، چون بدون اطلاع و آگاهى از بود و نبود مقدمات و اسباب، آرزوى آن را داشته و جز یک میل قلبى و خواهش درونى چیزى نیست.»

خلاصه مطلب اینکه بیم و امید و خوف و رجا در موردى است که قضیه صددرصد و قطعى نباشد و حصول و عدم حصولش مورد تردید باشد. بنابراین رجا و امید در موردى صادق و بجاست که انسان در انتظار مطلوبى باشد که تمام اسباب و مقدماتى را که در اختیار اوست تهیه نموده، فقط آن چیزهایى که مربوط به او و در اختیار و قدرت او نیست باقى مانده‌اند و آن لطف الهى است که از موانع و قواطع جلوگیرى می‌کند.

کسانى که ایمان آورده و براى خدا از ملک و دیار و هستى خود چشم پوشیده و هجرت کرده و در راه خدا از هیچ‌گونه جدیت و کوشش و جهاد و مبارزه‌ای دریغ ننمودند، اینان رجا و امید به رحمت و لطف خدا دارند. ولى آن کسی که در کارهاى زشت و ناپسند فرو رفته و کمترین احساس شرمی ندارد و خود را در محکمه وجدان توبیخ و نکوهش نمی‌کند و تصمیمى هم برای توبه و بازگشت ندارد، چنین شخصى رجا مغفرت و امیدش حماقت و ابلهى است. مانند کسى که در زمین شوره بذر افکنده و قصد مراقبت و آبیارى و غیره را هم ندارد.

حال که معنا و حقیقت رجا و مورد آن روشن شد، معلوم مى‏شود که رجا حالتى است که علم و اطلاع به کیفیت مقدمات و پیدایش و حصول اکثر اسباب و وسایل این حالت را در انسان ایجاد می‌نماید و نتیجه و ثمره این حالت درونى آن است که انسان به میزان قدرت و توانایى خود به تهیه بقیه مقدمات بپردازد.

مثلا کسى که بذر سالم و خوب و زمین آماده و آب فراوان داشته باشد، امید و رجائش صحیح و درست است و همین امید و دلگرمى، او را وادار می‌کند که بیشتر به وضع زمین برسد و آن را بهتر آماده کند و از هر گونه علف هرزه و زیانبار پاکیزه نماید و تا وقت دستیابى به محصول هیچ‌ گونه احساس خستگى نکند. نقطه مقابل آن یأس و نومیدى است که مانع هرگونه اصلاح و مرمت است.

از زاویه دیگر وقتی انسان را با خواسته‌هایش در نظر بگیریم، انفعالات نفسانی متنوع به وجود می‌آیند. اگر خواسته او تحقق پیدا کرد، حالتی به او دست می‌دهد به نام «فرح، شادی، سرور» و این فرد را موفق می‌گویند، ولی اگر مطلوب او محقق نشد، یا آنچه داشت از دست رفت، حالت روانی «حُزن، غم و اندوه» به او روی می‌آورد. در به دست آوردن این مطلوب یا از دست دادن آن گاهی «خود» انسان باعث آن می‌شود «یا دیگران» در آن نقش دارند.

در حالتی که خود در از دست رفتن آن نقش داشته است، حالت «ندامت» و پشیمانی به او عارض می‌شود و اگر دیگران سبب شده باشند، حالت «خشم» دست می‌دهد. پس «ندامت» و «خشم» هر دو همراه  اندوه و حزن هستند، با این تفاوت که عامل آن گاهی خود فرد و گاهی دیگران هستند.

اگر این فقدان خواسته‌ها یا کسب آنها «به آینده» دور یا نزدیک مربوط شود، از تصور خسارتی که در آینده احتمالاً به انسان میرسد، حالت «خوف» یا «ترس» و اگر بداند خطری او را تهدید نمی‌کند، حالت «امنیت و آسودگی» به او دست خواهد داد.

انسان اگر انتظار داشته باشد در آینده به یکی از خواسته‌هایش برسد، یا زیانی از او برطرف شود، حالت «رجا و امید» دارد و اگر مطمئن شود که در آینده به خواسته خود نمی‌رسد، یا زیانش برطرف نمی‌شود، حالت «یأس و ناامیدی» به وی دست خواهد داد.

 

تمنی و ﺁرزو

آرزو، تصور چیزی از آینده در نفس است که ممکن است با فکر باشد یا با حدس. اگر با فکر و برنامه‌ریزی باشد، به آن امید گویند. اگر حدسی و همچون اغلب حدسیات، بی‌حقیقت و کاذب باشد، خیالات باطل و آرزوهای پوچ و کاذب است. آرزو خواهش چیزی است که دستیابی به آن محال یا دور از ذهن ‌باشد.

آرزو در فارسى با «کاش و اى کاش» و در قرآن با واژه‌هاى گوناگونى ادا مى‌شود که عبارتند از:

لیت: این واژه که ۱۴ بار در قرآن کریم به کار رفته و از حروف مشبّهه بالفعل است،(۱۰) اصلى‌ترین و رایج‌ترین کاربرد را براى آرزو دارد: «قالَ یـلیتَ بَینِى و بَینکَ بُعدَ المَشرِقَینِ فَبِئسَ القَرِین؛(۱۱) گفت اى کاش میان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود چه بد همنشینى بودى!»

لو: این واژه که در اصل براى شرط، وضع‌ شده، گاهى در معناى آرزو به‌ کار مى‌رود: «فَلَو أَنَّ لَنا کَرَّهً فَنَکونَ مِن‌المُؤمِنین؛(۱۲) اى کاش بار دیگر (به دنیا) بازگردیم و از مؤمنان باشیم».

هل: این واژه نیز که اصل ساختارش براى پرسش است، در مواردى براى بیان آرزو به کار مى‌رود.(۱۳) «فَهَل لَنا مِن شُفَعاءَ فَیشفَعوا لَنا؛(۱۴) «آیا (امروز) شفیعانى براى ما وجود دارند که براى ما شفاعت کنند؟»

تمنّى: این واژه که با مشتقاتش ۱۷ مرتبه در قرآن امده است از ریشه (م ـ ن ـ ى) است و حالت خبرى داشته، براى گزارش از آرزوى خود یا دیگرى به ‌کار مى‌رود. معناى اصلى آن تقدیر و اندازه‌گیرى و ‌هنگامى که به باب تَفَعُّل مى‌رود، به معناى آرزویى است که شخص آن را در ذهن خود فرض مى‌کند و اندازه مى‌گیرد.(۱۵)

«اُمنیّه» از همین مادّه یک ‌بار، و‌جمع آن «امانى» پنج بار در قرآن دیده مى‌شود که نام شىء مورد آرزو است. به عبارت دیگر، آن صورت خیالى آرزوست که نفس انسان از آن لذّت ‌مى‌برد.(۱۶)

امل: برخى واژه «امل» را نیز به آرزو معنا کرده‌اند.

 

چرا این بحث را انتخاب کرده‌ایم؟

انتخاب این موضوع و ضرورت بحث پیرامون آن به دلایل موارد زیر است:

۱ـ انقلاب اسلامی، نسلی فعال و پویا و مؤمنانی متعهد را به صحنه آورده و داعیه صدور انقلاب و اهداف والای آن به سرتاسر جهان را دارد و نیازمند آینده‌سازی و پویایی در اهداف است.

۲ـ سلامت روح و روان نقش مهمی در فعالیت‌های روزمره انسان دارد. جسم مَرکب روح است و برای مفید بودن عمر و زندگی باید از بیماری روانی یأس و نومیدی برحذر بود و با سرمایه « امید» برای آینده برنامه‌ریزی کرد.

۳ ـ جوانان بخش مهمی از نسل امروز کشور و بیشترین نیروی کار جامعه ما هستند که اگر امید به آینده نداشته باشند، از حرکت ‌بازمی‌مانند. اگر نسل‌ جوان نومید و دلمرده باشد، آن جامعه از نوآوری و شکوفایی باز می‌ماند.

با توجه به موارد فوق، بررسی شیوه‌های امیدبخشی و اعطاء سلامت روحی به آحاد جامعه با اعطای بینش مثبت نسبت به آینده اهمیت می‌یابد. همچنین «ناامیدی» به عنوان یکی از بیماری‌های روانی که در شرایط بحرانی و متلاطم شیوع بیشتری می‌یابد، هم در زندگی فردی و اجتماعی و هم در زندگی سیاسی و جایگاه کشور و انقلاب در مقابل دشمنان جهانی و هم در زندگی دینی تأثیر منفی دارد و آنها را مختل می‌کند.

 

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ ابوجعفر محمد بن حسن ،الطوسی ، مصباح المتهجد، ص ۵۷۱٫

۲ـ حسین بن محمد، راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، مصحح  صفوان عدنان داودی، دمشق دارالقلم، ۱۴۱۲ ص۵۶۶٫

۳ـ مفردات الفاظ قرآن (راغب)، ص ۵۷۴٫

۴ـ مجدالدین، ابن اثیر، النهایه فی غریب الحدیث والاثر، طاهر احمد الزاوی، قم، اسماعیلیان، ۱۳۶۷، ج۲، ص۲۰۷٫

۵ـ ملا احمد، نراقی، معراج السعاده، قم، انتشارات هجرت، ۱۳۷۸هـ ق، ص ۱۴۹٫

۶ـ محسن، فیض کاشانی، المحجه البیضاء فی تهذیب الاحیا، تحقیق علی‌اکبر غفاری، موسسه نشر اسلامی، چاپ دوم، ۱۹۰۱ هـ ق، ج ۷، ص۲۴۹٫

۷ـ مفردات الفاظ القرآن، ص ۳۱۶٫

۸ـ روم، ۲۴٫

۹ـ علی‌اکبر، قریشی، قاموس قرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۵۲، جلد ۴، ص ۳۵۳٫

۱۰ـ ابن منظور محمد بن مکرم، افریقی المصری، لسان‌العرب، بیروت، ۱۴۱۰، دار صادر، چاپ اول ج‌۱۲، ص‌۳۷۳٫

۱۱ـ زخرف ۳۸٫

۱۲ـ الشعراء، ۱۰۲٫

۱۳ـ فضل بن حسن، طبرسی، مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، تحقیق سید‌هاشم رسولی محلاتی، بیروت، مؤسسه تاریخ العربی،۱۴۱۲ هـ ق، چاپ اول، ج۴، ص۶۵۷ و ج۸‌، ص۸۰۴‌؛ المطوّل، ص‌۲۲۵٫

۱۴ـ اعراف، ۵۳٫

۱۵ـ معجم مقاییس اللغه، ج ۵، ص ۲۷۶، «منى».

۱۶ـ محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، تهران انتشارات اسلامی، ۱۳۶۲، هـ ش، ص‌۸۶‌.

 

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

ناامیدی» به عنوان یکی از بیماری‌های روانی که در شرایط بحرانی و متلاطم شیوع بیشتری می‌یابد، هم در زندگی فردی و اجتماعی و هم در زندگی سیاسی و جایگاه کشور و انقلاب در مقابل دشمنان جهانی و هم در زندگی دینی تأثیر منفی دارد و آنها را مختل می‌کند.

 

۲٫

آرزو، تصور چیزی از آینده در نفس است که ممکن است با فکر باشد یا با حدس. اگر با فکر و برنامه‌ریزی باشد، به آن امید گویند. اگر حدسی و همچون اغلب حدسیات، بی‌حقیقت و کاذب باشد، خیالات باطل و آرزوهای پوچ و کاذب است. آرزو خواهش چیزی است که دستیابی به آن محال یا دور از ذهن ‌باشد.

 

۳٫

سلامت روح و روان نقش مهمی در فعالیت‌های روزمره انسان دارد. جسم مَرکب روح است و برای مفید بودن عمر و زندگی باید از بیماری روانی یأس و نومیدی برحذر بود و با سرمایه « امید» برای آینده برنامه‌ریزی کرد.

 

30نوامبر/16

دین تخلق به آداب الهی است

   ادب الهی

مرحوم آیت‌الله حاجآقا مجتبی تهرانی(ره)

مروری بر مباحث گذشته

ادب الهی وسیع‌تر از ادب انسانی است و جمیع ابعاد وجودی انسان را در برمی‎گیرد. در مباحث معرفتی آمده است که ادب الهی یعنی حفاظت از حدود الهیّه، به این معنا که انسان باید از مرزهای شناخته شده‌ای که از طریق وحی تبیین شده، حفاظت کند. مقتضای ادب در این میدان این است که نه چیزی بر دستورات الهی بیفزاید و نه از آن کم کند که از این زیادت و نقصان یا افراط و تفریط، به غلو و جفا تعبیر شده است.

عقل، قلب، خیال، نفس و در نهایت اعضا و جوارح که همه در خدمت نفس هستند، هر کدام فعل متناسب با خود را دارند. انسان باید از افراط و تفریط یا غلو و جفا نسبت به حدود الهی بپرهیزد تا مؤدّب به آداب‌الله شود. تنها راه شناسایی حدود الهی وحی است که امری الهی است. لذا خداوند تربیت‌کنندۀ پیغمبر اکرم«ص»، ایشان تربیت کنندۀ علی«ع» و او به‏عنوان سرآمد خاندان وحی، تربیت کنندۀ جمیع مؤمنین است.

 

پشتوانه‏های حفاظت از حدود الهی

پشتوانۀ شخص در اینکه بتواند حدود الهی را حفظ کند و از نظر عملی از آنها تخلّف نکند، چیست؟ به عبارت ساده‌تر چگونه می‏توان به هر چه خداوند دستور داده است، بی کم و کاست عمل کرد؟(۱)

 

پشتوانۀ اوّل: اعتقاد به اینکه خدا اعمال انسان را می‌بیند

قرآن کریم در این زمینه دو مطلب را مطرح می‎کند. اوّل این که انسان مؤمن و معتقد به خداوند می‌داند که خدا تمام اعمال و افعال و حرکات درونی و بیرونی ‎او را زیر نظر دارد. در آیات متعدّدی از قرآن به این معنا اشاره شده است، از جمله: «وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ رَقیباً»؛(۲) خدا بر هرچیزی آگاه است. و: «إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقیباً»؛(۳) خداوند بر احوال و کارهای شما دقیقاً آگاه است. «رقیب» یعنی کسی که در چیزی دقّت می‌کند. گاهی هم «رقابت» به‌معنای ظرافت و دقّت بسیار داشتن است.(۴) اگر  انسان این نکته را درک کند که خداوند همۀ حرکات درونی و بیرونی و ابعاد وجودی او را زیر نظر دارد، می‌تواند از خود مراقبت کند و به جمیع آداب الهی ملتزم شود.

 

پشتوانۀ دوم: ظلم دانستن تعدّی از حدود الهی

از ‎طرف دیگر انسان مؤمن این را هم می‏داند که: «وَ مَنْ‏ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ‏ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»؛(۵) هر کس که از حدود و مرزهای الهی تعدّی و تجاوز نماید، حریم نگاه ندارد و مرتکب حرام شود، ظالم است. معیار ظلم عدم پایبندی به حدود الهی است، پس اگر کسی از مرزهای الهی تجاوز کرد، دچار افراط و تفریط شد و به یمین و به یسار زد، ظالم و ستمگر است.

ظلم مراتب مختلفی دارد و تنها این نیست که شخص جان دیگری را بدون حق بگیرد؛ بلکه شرک هم نوعی ظلم است. قرآن در این باره می‌فرماید: «إِنَّ‏ الشِّرْکَ‏ لَظُلْمٌ عَظیمٌ»؛(۶) همانا شرک، ظلم بزرگی است. به ‏همین جهت کسانی که حریم الهی را رعایت نمی‌کنند، ظالم محسوب می شوند.(۷)

 

پشتوانۀ سوم: اینکه بداند تعدّی از حدود الهی مستوجب آتش است

اگر انسان از حدّ و مرز الهی که جنبۀ الزامی و حتمی دارد، تجاوز کند، سرانجامش جهنّم و عذاب الهی خواهد بود. در قرآن کریم آمده است: «وَ مَنْ‏ یَعْصِ‏ اللَّهَ‏ وَ رَسُولَهُ‏ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ‏ یُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فیها وَ لَهُ عَذابٌ مُهینٌ»؛(۸) هرکه از خدا و پیغمبرش سرپیچی کند و از حدود او تعدّی نماید، خدا او را وارد آتشی می‌کند که تا ابد در آن خواهد بود و عذاب فراگیری دارد.

پشتوانۀ حفاظت از حدود الهی و اجتناب از افراط و تفریط یا غلو و جفا این است که انسان یقین داشته باشد خدا، رقیب اوست، تجاوز از حدود او ظلم محسوب می‏شود و ظلم مستوجب آتش جهنّم است. این اعتقاد و یقین قلبی، پشتوانۀ رعایت آداب الهی است.

 

«حدود و مرزها» در ادب الهیِ عقل

به‏کارگیری عقل در مسیر توحید

یکی از شریف‎ترین ابعاد وجودی انسان عقل نظری اوست که با آن ادراک و به‌وسیلۀ آن، اصل مبدأ و معاد را اثبات می‎کند. پس کار عقل، تفکّر است. تفکّر نیز با توجّه به آیات و روایات، اشرف افعال درونی انسان محسوب می‌شود. نتیجۀ این عمل درونی در اصول اعتقادی، باید توحید باشد که دارای مراتب است؛ از جمله مرتبۀ ذات، صفات و افعال. در معارف ما برای تفکّر در توحید، حدّ و مرزی تعیین شده که به‏ عنوان یکی از حدود الهی باید حتماً رعایت شود. پس اصل تفکّر، لازم و ضروری است، ولی مرز دارد و نمی‌توان آن را یله و رها ساخت که به هرجا می‌خواهد سرک بکشد و در هر موضوعی وارد شود؛ همان‌ طور که نمی‌توان از این موهبت و عطیۀ الهی استفاده نکرد و آن را پرورش نداد؛ چرا که ادراک حقیقت هستی و اعتقاد به معاد ضروری‌ترین کارکرد عقل نظری است. پس هم باید عقل را به ‌کار کشید و آن را فعّال کرد(۹) و هم با پای عقل در هر موضوعی وارد نشد.

 

مطلوبیت اصل تفکّر و به ‌کار انداختن عقل

فکر را باید در چه راهی پرورش داد و عقل را چگونه باید فعّال کرد؟  امام صادق«ع» در روایتی می‏فرماید: «أَفْضَلُ‏ الْعِبَادَه إِدْمَانُ‏ التَّفَکُّرِ فی اللَّهِ وَ فی قُدْرَتِه».(۱۰) در روایتی از امام‎هشتم«ع» آمده است: «لَیْسَ‏ الْعِبَادَهُ کَثْرَه الصَّوْمِ وَ الصَّلَاهِ إِنَّمَا الْعِبَادَهُ فِی التَّفَکُّرِ فِی اللَّهِ».(۱۱) علی«ع» در وصایای خود به امام حسن«ع» می‌فرماید: «لَا عِبَادَه کَالتَّفَکُّرِ فی صَنْعَه اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».(۱۲) تشخیص اصل مبدأ به عهدۀ عقل است. این روایات، هم به اصل مطلوبیّت تفکّر اشاره دارند و هم جهت آن را ذکر می‌کنند که انسان عقلش را در چه اموری به ‌کار بیندازد و فکر کردن در چه اموری مطلوب است.

 

کم‌کاری، تفریط و نقصان عقل، بی‌ادبی است

اقتضای ادب این است که انسان نه افراط داشته باشد و نه تفریط. تفریط یعنی انسان کار درستی را که از دستش برمی‌آید انجام ندهد. جفای بر عقل یعنی انسان به میزان توانایی و ظرفیت ادراک عقل از آن استفاده نکند و به‌اصطلاح عامیانه عقلش را به‌کار نیندازد. در تفکّر توحیدی انسان باید به وظیفه‌ای که خداوند برای عقل او تعیین کرده، عمل و جمال و کمال الهی را ادراک کند و کسی که در این وادی قدم نمی‌گذارد، بی‌ادب است.

 

ورود عقل به «کنه ذات خدا» ممنوع و غیرممکن است

عقل در حیطۀ اصول اعتقادی، مخصوصاً در مسئلۀ توحید، رها نیست،  بلکه آیات و روایات ما در این زمینه برای تفکّر مرز قائل شده‌اند. اگر عقل، مبدأ را اثبات کند، کار تمام است و تفکّر، نتیجه داده است. عقل باید فعّال باشد و زیادت عقل به فعّالیتش در همین امور است. این مقتضای ادب است. امّا این فعّالیت‌ها، محدوده و مرز دارند و نباید به افراط، زیاده‌روی و غلو کشیده شوند. در روایتی آمده است: «تَفَکَرُّوا فی آلَاءِ اللَّهِ‏ وَ لَا تَتَفَکَّرُوا فی اللَّه»؛(۱۳) در نعمت‏های خدا تفکّر کنید، امّا در ذات او تفکّر نکنید. تفکّر باید در صفات، آلاء و افعال الهی باشد.

جبرئیل هم که از او تعبیر به «عقل فعّال» می‎شود، در مصاحبت با «عقل کلّ» یعنی پیغمبر اکرم«ص» هنگام سیر به‏سوی حقّ تعالی، به مرحله‌ای می‌رسد که دیگر نمی‌تواند ادامه دهد و می‎گوید: «وَ لَوْ دَنَوْتُ‏ أَنْمُلَهً لَاحْتَرَقَتُ»؛(۱۴) اگر سر انگشتی پیش بروم، سراسر وجودم خواهد سوخت. این مطلب، اشاره به همان مرزبندی‏هایی است که نسبت به مراتب توحید برای عقل وجود دارد.

عقل هر قدر  می‌خواهد می‌تواند در صفات خداوند پیش برود و فعّالیت کند؛ امّا در برخی از شاخه‌های توحیدی، حدودی وجود دارد که تفکّر نسبت به آن ممنوع است؛ به‌خصوص در توحید افعالی که خیلی روی محدودیت آن تکیه شده است. لذا همان ‎طور که تفکّر نسبت به کنه ذات بی‎ادبی است، عدم تفکّر نسبت به صفات و افعال حقّ تعالی هم بی‎ادبی تلقّی می‏شود.

 

محدودۀ مجاز و ممنوع دربارۀ توحید افعالی

همان بخش محدود از تفکّرات مربوط به توحید افعالی هم که مجاز شمرده شده‌اند، بسیار سازنده‌اند و تاثیر نعمت‌های الهی روی انسان، بسیار زیاد است. علی«ع» می‏فرماید: «کَفَى‏ بِالْعَبْدِ أَدَباً أَنْ لَا یُشْرِکَ فی نِعَمِهِ وَ إِرَبِهِ غَیْرَ رَبِّهِ»؛(۱۵) در ادب بنده همین بس که نسبت به نعمت‎های الهی در آنچه که دارد و ندارد، غیر از خداوند را شریک قرار ندهد.(۱۶)

 

یک روایت دربارۀ قالب صحیح تفکّر

ابوذر غفّاری در روایتی از پیغمبراکرم«ص» نقل می‎کند: «قَالَ رَسُولُ الله«ص» عَلى الْعَاقِلِ أَنْ یَکُونَ لَهُ ثَلَاثُ سَاعَاتٍ»؛(۱۷) بر شخص عاقل لازم است که به‌جهت عقلی که دارد، اوقات خود را به سه بخش تقسیم کند؛ «سَاعَهٌ یُنَاجِی‏ فیهَا رَبَّهُ‏ عَزَّ وَ جَلَ»؛ بخشی از آن را به مناجات با پروردگارش بپردازد، «وَ سَاعَهٌ یُحَاسِبُ فیهَا نَفْسَهُ»؛ در بخشی از آن نفس خویش را محاسبه کند تا ببیند آیا از مرزهای الهی تجاوز کرده است یا نه؟ «وَ سَاعَهٌ یَتَفَکَّرُ فیمَا صَنَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ»؛(۱۸) و بخشی را مشغول تفکّر در صُنع پروردگار باشد.(۱۹) همۀ این دستورات برای عقل است و تفکّر باید در چنین مسیری قرار گیرد.

 

نتیجه و بازدهی عقل بر قلب

جزم و اعتقاد به مبدأ و خصوصیات آن نتیجۀ این نوع تفکّر است که باید در نهایت، بر روی قلب انسان اثر بگذارد.  حرکات و افعال عقلی، آنگاه سودمندند که بر قلب اثر داشته باشند. قلب با تفکّر بیدار می‌شود و از عقل تأثیر می‌پذیرد. امیرالمؤمنین«ع» ‌فرمود: «نَبِّهْ بِالتَّفَکُّرِ قَلْبَکَ‏»؛(۲۰): با تفکّر، چشم دلت را بیدار کن!

پس در باب عقل باید از حدود الهی حفاظت عملی کنیم و دچار بی‌بند و باری عقلی نشویم، یعنی نه افراط و غلو و نه تفریط و جفا. چون عقل نیز مانند نفس فضائل و رذائلی دارد و ادب اقتضا می‌کند که انسان از رذائلش خالی و به فضائلش آراسته باشد.(۲۱) این ادب نیز تنها با محدود شدن به حدود الهی ممکن است.(۲۲)

 

«کیفیت تفکّر» در ادب الهی عقل

«تفکّر با عبرت» بالاتر از شب‌زنده‌داری است

دربارۀ کیفیت تفکّر و چگونگی به ‌کار انداختن عقل در موضوعات مجاز، روایات متعددی وجود دارند.  حسن ‌صیقل از اصحاب امام صادق«ع» نقل می‌کند که از حضرت سئوال کردم: «تَفَکُّرُ سَاعَهٍ خَیْرٌ مِنْ قِیَامِ لَیْلَهٍ؟» آیا یک ساعت تفکّر، بهتر است از اینکه انسان شب تا صبح به عبادت بایستد و نماز بخواند؟ «قَالَ«ع»: نَعَمْ»؛ حضرت فرمود: بله؛ همین‌ طور است.  نماز، یک عمل قالبی است و اگر بدون تفکّر و روح باشد، هیچ ارزشی ندارد. خم و راست شدن که ارزش و معنا ندارد!(۲۳) بعد حضرت فرمودند: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ«ص»: تَفَکُّرُ سَاعَهٍ خَیْرٌ مِنْ‏ قِیَامِ‏ لَیْلَهٍ»؛ پیغمبر چنین فرمایشی داشت که ساعتی فکر کردن، بهتر از یک شب عبادت است. حسن‌صیقل می‌گوید: «قُلْتُ: کَیْفَ یَتَفَکَّرُ؟»؛ من از امام پرسیدم: چگونه باید تفکّر کرد؟ حضرت طبق میزان ادراک حسن ‌صیقل و به ‌اندازه‌ای که می‌توانست جنبۀ عمومی داشته باشد به او جواب دادند: «یَمُرُّ بِالْخَرِبَهِ وَ بِالدَّارِ فَیَتَفَکَّرُ»؛ انسان به‌سراغ خانه‎های مجلّل و کاخ‎هایی که خراب شده می‌رود و با خود فکر می‌کند، «وَ یَقُولُ أَیْنَ سَاکِنُوکِ؟» و می‌گوید: کجایند کسانی که در شما سکونت داشتند؟ «أَیْنَ بَانُوکِ؟» کجایند کسانی که شما را بنا کردند؟ «مَا لَکِ لَا تَتَکَلَّمِین؟»(۲۴) چه شده؟ چرا حرف نمی‌زنید؟

لذا تفکّر چشم دل را باز می‌کند و برتر از تهجّد و شب‌زنده‌داری است. حضرت می‌فرماید: این‏گونه فکر کنید و عقل خود را به کار بیندازید. لازم نیست بنشینید و برهان فلسفی درست کنید! از آنچه که به آن نگاه می‎کنید، می‎توانید بهره‎برداری فکری کنید.

 

 

پی‌نوشت‌ها

[۱]. شخصی راجع ‎به دعا می‏گفت: فرض کنید هنگام خواندن دعای کمیل وقتی شخص به فراز یاربّ! یاربّ! یاربّ! می‎رسد، اگر حال خوشی به او دست داد چه اشکالی دارد که جای سه مرتبه ده مرتبه یا ربّ بگوید؟! او نمی‌دانست که اگر شخصی چنین کاری را انجام دهد، در واقع ادبِ دعا را به هم زده است. این ادب دعا نیست! اگر کسی می‎خواهد به‏عنوان ذکر، یا ربّ بگوید می‏تواند تا هر زمانی‏ که خواست بنشیند و ذکر یا ربّ بگوید؛ این کار بسیار خوب است؛ امّا اگر می‏خواهد دعا بخواند، باید ادب دعا را نگه دارد، چرا که دعا کردن نیز مانند هر چیزی ادب خاص ‏خود را دارد. اگر انسان  به‏ خاطر لذّت بردن آن را ادامه می‏دهد، برای رضای خدا نیست. انسان باید طبق ادب الهی و دقیقاً به آنچه که در روایات آمده است عمل کند، از این راه است که آدم می‎شود.

۲. احزاب، ۵۲٫

۳. نساء، ۱٫

۴. در آیۀ اوّل «کُلِّ‏ شَیْ‏ءٍ» و در آیۀ دوم «عَلَیْکُمْ‏» آمده است. «کُلِّ‏ شَیْ‏ءٍ» اعمّ از انسان و غیر انسان است  و شامل همه‌ چیز می‌شود.

۵. بقره، ۲۲۹٫

۶. لقمان، ۱۳٫

۷. البتّه در آیۀ دیگری دارد که این افراد به خود ظلم می‏کنند. منظور این است که اگر انسان مرزهای الهی را رعایت نکند، در واقع به خود ظلم کرده است. آنجا که می‌فرماید: «وَ مَنْ‏ یتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ‏ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَه»‏؛ طلاق، ۱٫

۸. نساء، ۱۴٫

۹. زیادتی عقل به‌ معنای حجیم شدن آن، معنا ندارد! چون عقل مثل جسم نیست که چاق و لاغر شود! امّا فعّال شدن در مورد عقل معنا دارد و  زیادتی متناسب با عقل، همین مسئله است که عقل، فعّال شود و به ‌کار بیفتد.

۱۰. الکافی، ج‏۲، ص۵۵؛ «باارزش‌ترین عبادت، تفکّر پیوسته در بارۀ خدا و قدرت او است.»

۱۱. بحارالأانوار، ج۳، ص۲۶۱؛ «عبادت کردن به زیاد نماز خواندن و بسیار روزه‌گرفتن نیست، بلکه عبادت، تنها در تفکّر در بارۀ خدا است.»

۱۲. بحارالأنوار، ج ‏۶۸، ص۳۱۴؛ «هیچ عبادتی مانند تفکّر در آفرینش خدای عزّوجل نیست.»

۱۳. بحارالأنوار، ج۶۸، ص۳۲۲٫

۱۴. مناقب ابن شهر آشوب، ج‏۱، ص۱۷۶٫

۱۵. بحارالأنوار، ج‏۹۱، ص۸۹٫

۱۶. از اینکه در اینجا از لفظ عبد استفاده شده معلوم می‌شود که منظور از ادب در اینجا ادب الهی است نه ادب انسانی، چون بحث عبودیّت را مطرح می‏کند.

۱۷. بحث راجع ‏به حدّ و مرزهای عقل است. به قول ما طلبه‎ها: در اینجا وصفی که در موضوع مشرف به علیّت است اخذ می‎شود. حکم دائر مدار اوست.

۱۸. بحارالأنوار، ج۱۲، ص۵۶٫

۱۹. البتّه این تقسیم‌بندی زمانی مربوط به عقل است و ربطی به بقیۀ امور آدم ندارد؛ لذا در ادامه روایت هم آمده است: «سَاعَهٌ یَخْلُو فیهَا بِحَظِّ نَفْسِهِ مِنَ الْحَلَال فَإِنَّ هَذِهِ السَّاعَه عَوْنٌ لِتِلْکَ السَّاعَات»؛ انسان باید زمانی را نیز برای بهره‌‌گیری از نعمت‌های حلال خدا قرار دهد؛ زیرا این قسمت از زمان، عون و یاوری برای ساعات دیگر است. یعنی این ‏طور نیست که شخصی تمام شبانه‏روز را در باره مسائل مختلف تفکّر ‎کند! بلکه باید طبق مرزهایی که خداوند قرار داده است پیش برود و هم ساعتی را برای عبادت قرار دهد، هم ساعتی را برای تفکّر در نعمت‌ها، هم ساعتی برای محاسبۀ عملکرد خود و هم باید در قسمتی از زمان به‌ دنبال کار برود و از حظوظ حلال دنیوی بهره‌مند شود تا بتواند به بندگی‌اش بپردازد.

۲۰. الکافی، ج۲، ص۵۴٫

۲۱. عقل نیز مانند نفس دارای رذائل و فضایل است. قوّه‏ عقلانی در انسان، پنج رذیله دارد: ۱٫ جهلِ مرکب. ۲٫شک و حیرت.۳٫ شرک.۴٫ خَواطرِ نفسانی. ۵٫ مکر و حیله. اینها آفت‏های قوّه‏ عقلیّه‏اند. (حضرت استاد، بحث فضائل و رذائل قوّۀ عقلیه را در سال۱۳۵۹هـ ش طی ۱۵ جلسه به ‏طور مفصّل و مبسوط مطرح کرده‏اند که بخشی از جلد اوّل مجموعۀ «تهذیب الأخلاق» به آن اختصاص دارد.)

۲۲. من ضدّ عقل نیستم؛ بلکه می‌گویم: انسان باید شرع، عقل و شعور را با هم داشته باشد. نتیجۀ «شرع، عقل و شعور» این است که عقل می‌تواند راجع ‌به اصل مبدأ هر چقدر که خواست فکر کند؛ امّا وقتی اصل مبدأ و یا به عبارتی خدا برایش اثبات شد، باید در محدودۀ خود قرار گیرد و به اموری که نمی‌تواند درست تحلیلشان کند، بپردازد. این مطلب، هم مقتضای شعور انسانی است و هم در شرع به‌ عنوان «مرزهای الهی عقل» مطرح شده است.

۲۳. یکی از بزرگان که واقعاً مربّی و مؤدِّب بزرگی بود و ما نتوانستیم از او درست استفاده کنیم، می‌فرمود: ما ادای مسلمان‌ها را درمی‌آوریم! گاهی هنگام نماز می‌گفت: بروم خم و راست شوم! گاهی می‌گفت: بروم ادای مسلمان‌ها را در بیاورم! آیا نماز ادا در آوردن است؟ خم و راست شدن است؟ پس روح و جانش کجاست؟ جان نماز به همین فکرهای نورانی و الهی است.

۲۴. مشکاۀالأنوار، ص ۳۷.

 

 

 

سوتیترها:

  1. انسان باید از مرزهای شناخته شده‌ای که از طریق وحی تبیین شده، حفاظت کند. مقتضای ادب در این میدان این است که نه چیزی بر دستورات الهی بیفزاید و نه از آن کم کند که از این زیادت و نقصان یا افراط و تفریط، به غلو و جفا تعبیر شده است.

۲٫

عقل، قلب، خیال، نفس و در نهایت اعضا و جوارح که همه در خدمت نفس هستند، هر کدام فعل متناسب با خود را دارند. انسان باید از افراط و تفریط یا غلو و جفا نسبت به حدود الهی بپرهیزد تا مؤدّب به آداب‌الله شود. تنها راه شناسایی حدود الهی وحی است که امری الهی است. لذا خداوند تربیت‌کنندۀ پیغمبر اکرم«ص»، ایشان تربیت کنندۀ علی«ع» و او به‏عنوان سرآمد خاندان وحی، تربیت کنندۀ جمیع مؤمنین است.

 

۳.

یکی از بزرگان که واقعاً مربّی و مؤدِّب بزرگی بود و ما نتوانستیم از او درست استفاده کنیم، می‌فرمود: ما ادای مسلمان‌ها را درمی‌آوریم! گاهی هنگام نماز می‌گفت: بروم خم و راست شوم! گاهی می‌گفت: بروم ادای مسلمان‌ها را در بیاورم! آیا نماز ادا در آوردن است؟ خم و راست شدن است؟ پس روح و جانش کجاست؟ جان نماز به همین فکرهای نورانی و الهی است.

 

30نوامبر/16

منظومه اهل دل

 

ازغربت و بغض گلو

 

کیسه‌های نان و خرما خواب راحت می‌کنند

دست‌های پینه‌دارش استراحت می‌کنند

 

نخل‌ها از غربت و بغض گلو راحت شدند

مردم از دستِ عدالت‌های او راحت شدند

 

ای خوارج، بهترین فرصت برای دشمنی ‌ا‌ست

شمع بیت‌المال را روشن کنید، او رفتنی ‌است

 

درد را با گریه‌های بی‌صدا آزار داد

با لباس نخ‌نمایش، کوفه را آزار داد

 

مهربانی نگاهش حیف مشکل‌ساز بود

روی مسکین‌ها درِ دارالخلافه باز بود

 

دشمنانش در لباسِ دوست بسیارند و او

بندگان کیسه‌های سرخ دینارند و او

 

سادگی سفره‌اش خاری به چشم شهر بود

مرتضی با زرق و برق زندگی‌شان قهر بود

 

نیمه شب‌ها کوچه‌ها را عطرآگین می‌کند

در عوض، درحقِ او هر خانه نفرین می‌کند

 

جُرم سنگین‌ست، تیغ ذوالفقاری داشتن

زخم‌ها از بدر و خیبر یادگاری داشتن

 

جُرم سنگینی ست،از غم کوله باری داشتن

مثل پیغمبر عبایِ وصله داری داشتن

 

جُرم سنگینی ست، بر تقدیر حق راضی شدن

با یتیمان روزهای گرم همبازی شدن

 

«وحید قاسمی»

                                  *****

 

خوشا حال تمام روزه‌داران

 

چه زود از دست ما ماه خدا رفت

مه تسبیح و تهلیل و دعا رفت

 

مه احیا مه شب زنده‌داری

مه روزه مه صدق و صفا رفت

 

مهی که بود از فیض و سعادت

نفس، تسبیح و خواب آن عبادت

 

مه یا نور و یا قدوس و یارب

شبش از روز و روزش بهتر از شب

 

خوشا آن روزه‌داران را که دائم

محبت بود در دل، ذکر، بر لب

 

به خلوتگاه شب اختر فشاندند

کمیل و افتتاح و ندبه خواندند

 

سحر بود و مناجات و دعایش

دعاهای لطیف و دلربایش

 

خوش آن که او داشت خلوت با خداوند

دریغ از لحظه‌های با صفایش

 

کجا رفتند شب‌های منیرش

چه شد بوحمزه و جوشن کبیرش

چه شب‌هایی که دل یاد خدا بود

دعا بود و دعا بود و دعا بود

*****

 

به گوش جان صدای آشنا بود

 

خوشا آنان که از نو جان گرفتند

دل شب انس با قرآن گرفتند

 

چه ماهی ماه حی ذو المنن بود

چه ماهی ذکر حق نقل دهن بود

 

چه ماهی ماه غفران، ماه رحمت

چه ماهی، ماه میلاد حسن بود

 

چه ماهی دل ز ایمان منجلی بود

علی بود و علی بود و علی بود

 

مه احیا مه مولا علی بود

علی شمع دل و دل با علی بود

 

تو گویی با علی بودیم تا صبح

چه می‌گویم نفس‌ها یا علی بود

 

چه شد آوای یارب الکریمش

دعای یا علیُّ یا عظیمش

 

وفا و عشق و ایمان بود این ماه

مگو، شیرین‌تر از جان بود این ماه

 

بهشت سبز انس عبد و معبود

بهار ختم قرآن بود این ماه

 

فروغ روح از بدرش گرفتیم

شرف از لیله‌القدرش گرفتیم

 

الا ای دوستان عید صیام است

چه بنشسته‌اید این عید قیام است

 

طلوع صبحدم را این روایت

هلال ماه نور این پیام است

 

خوشا حال تمام روزه‌داران

که حسرت شد نصیب روزه‌خواران

 

ره صدق و صفا پویید امشب

جمال یار را جویید امشب

 

وضو گیرید با عطر بهشتی

به مهدی تهنیت گویید امشب

 

خوش آن عیدی که با دلدار باشیم

همه با هم کنار یار باشیم

 

اگر چه عید فیض و عید نور است

اگر چه عید شوق و عید شور است

 

اگر چه عید مجد است و سعادت

تمام عیدها روز ظهور است

 

بدون یار، گل خار است خار است

گل نرگس اگر آید بهار است

 

الا ای شمع بزم آشنایی

ندارد بی تو چشمم روشنایی

 

دلم خون شد دلم خون از جدایی

گلم، باغم، بهارم کی می‌آیی

 

الهی عیدِ بی تو باز گردد

بیا تا عید ما آغاز گردد

 

تو شمع و قلب ما پروانه‌ توست

ندیده عالمی دیوانه‌ توست

 

ندای یا لثارات الحسینت

لوای کربلا بر شانه‌ توست

 

ظهورت عید خلق عالمین است

نه تنها عید ما، عید حسین است

 

همین است و همین است و همین است

که دیدار تو عید مسلمین است

 

عزیز دل به آمین تو سوگند

دعای «میثم» دل‌خسته این است

 

که فردا جزو یاران تو باشد

دلش باغ و بهاران تو باشد

 

«غلامرضا سازگار»

                                        *****

 

عید فطر

 

ایمان ما دو نیمه شد و نان ما دو نیم

دست من و نگاه تو یا سیّدالکریم

 

روحم تمام زخمی و جانم تمام درد

یک امشبم ببخش به آرامش نسیم

 

از شعله‌های روز قیامت رها شدیم

افتاده‌ایم باز در این ورطه‌ جحیم

 

چیزی بگو شبیه سخن گفتن شبان

حکمی بده به سادگی حکمت حکیم

 

ما راهیان کوی چپ و راست نیستیم

ما راست آمدیم سر راه مستقیم

 

ما عاشقان شهید تو هستیم تا ابد

ما سالکان مرید تو بودیم از قدیم

 

برقی بگو وزان شود از سمت یالطیف

اشکی بگو فرو چکد از ابر یاکریم

 

ما را ببر به رؤیت لبخند عید فطر

ما را بخوان به خلوت یا رب و یا عظیم

 

«علیرضا قزوه»

 

 

در رثای امام صادق«ع»

 

گرچه غمم به شدت مولا نمی‌شود

این ریسمان ز گردن من وا نمی‌شود

 

پیری که هیچ غربت و حتی امامتم

مانع برای کینۀ اعدا نمی‌شود

 

یک ذره هم رعایت حال مرا نکرد

ور نه به سادگی که کمر تا نمی‌شود

 

یک یک مصائبم به خدا مثل مادر است

گرچه یکی مصیبت زهرا«س» نمی‌شود

 

آتش زدند باز دو باره به این حرم

اما شبیه خانۀ طاها«ع» نمی‌شود

 

گفتم امان بده که عبایی به تن کنم

یک لحظه صبر! گفت که اصلا نمی‌شود

 

 

پایی که طعم خار بیابان چشیده است

دیگر برای صاحب خود پا نمی‌شود

 

گاهی نماز نافله در راه خواندنی‌ است

وقتی بساط سجده مهیا نمی‌شود

 

گرچه گهی مصائب من مثل عمه است

اما نصیب من که تماشا نمی‌شود

 

دیگر مرا به سیلی و با کعب نی نزد

این ظلم جز به زینب کبری«س» نمی‌شود

 

با آن همه ملازم و با آن همه مرید

هرگز امام این همه تنها نمی‌شود

 

«محمود ژولیده»

 

بازهم لشکر ابرهه

 

باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است

مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است

 

بحر آرام دگر باره خروشان شده است

ساحل خفته پر از لؤلؤ و مرجان شده است

 

دشمن از وادی قرآن و نماز آمده است

لشکر ابرهه از سوی حجاز آمده است

 

 

با شماییم شمایی که فقط شیطانی است

«دین اسلام نه اسلام ابوسفیانی است»

 

با شماییم که خود را خبری می‌دانید

و زمین را همه ارث پدری می‌دانید

 

با شماییم که در آتش خود دود شدید

فخر کردید که هم‌کاسه‌ نمرود شدید

 

گردباد آتش صحراست بترسید از آن

آه این طایفه گیراست بترسید از آن

 

هان! بترسید که دریا به خروش آمده است

خون این طایفه این بار به جوش آمده است

 

صبر این طایفه وقتی که به سر می‌آید

دیگر از خرد و کلان معجزه برمی‌آید

 

سنگ این قوم که سجیل شود می‌فهمید

آسمان غرق ابابیل شود می‌فهمید

 

پاسخت می‌دهد این طایفه با خون اینک

ذوالفقاری ز نیام آمده بیرون اینک

 

هان! بخوانید که خاقانی از این خط گفته است

شعر ایوان مدائن به نصیحت گفته است

 

هان بترسید که این لشکر بسم‌الله است

هان بترسید که طوفان طبس در راه است

 

یا محمد(ص)! تو بگو با غم و ماتم چه کنیم؟

روز خوش بی تو ندیدیم به عالم، چه کنیم؟

 

پاسخ آینه‌ها بی تو دمادم سنگ است

یا محمد(ص)! دل این قوم برایت تنگ است

 

بانگ هیهات حسینی است رسیده از راه

هر که دارد هوس کرب و بلا بسم‌الله

 

«حمیدرضا برقعی»

                                        *****

 

 

ای قدس!

 

سنگ بردار و بزن این شب آویزان را

تا که بر هم بزنی خواب خوش شیطان را

 

سنگ «قانون» دهان‌کوب زمین است، بزن

آه! موسیقی خشم تو همین است، بزن

 

زندگی زیر لگدهای هیولا سخت است

رقص شیطان وسطِ مسجدالاقصی سخت است

 

باز کن دفتر این پنجره‌ نارس را

خط بزن فصل کبوترکُشی کرکس را

 

چیست در کام هیولا؟ قطرات خونت‌

طعم والتّینت یا شاخه‌ والزّیتونت

 

باز هم صاعقه افتاده به گیسوهایت

تیرباران شده آواز پرستوهایت

 

ناگهان راه بر این نغمه‌ جاری بستند

ناگهان پنجره‌ای را که نداری بستند

 

پنجه انداخته این بار هیولا در تو

تا که خاموش شود لیله‌الاسری در تو

 

وای اگر نور تو بر روزنه‌ شب نزند

این تبر نیست اگر بر تنه‌ شب نزند

 

یا که خالی کند از دغدغه رگ‌هایش را

این تبر نیست اگر پس بکشد پایش را

 

شب در انداخته با پنجه‌ گرگت ای شهر

شانه خالی نکن از بار بزرگت ای شهر

 

معجزات تو همین بود، رهایت کردند

باز در آتش نمرود رهایت کردند

 

شب مضاعف شد و فانوس حیاتت می‌سوخت

زیر شلاق، ستون فقراتت می‌سوخت

 

چند وقت است که ویران شده‌ای، اما من

طعمه‌ گردنه‌گیران شده‌ای، اما من

 

پای این قبله که در آتش و دود افتاده‌ است

چند وقت است که شیطان به سجود افتاده‌ است

 

آب در کاسه‌ خشم است که خون خواهد شد

چشم اگر باز کنی «کن فیکون» خواهد شد

 

با فقط آه تو افلاک تکان خواهد خورد

کوه در حافظه‌ خاک تکان خواهد شد

 

نفسِ ویران شده در حنجره‌ من ای قدس

اولین خانه بی‌پنجره‌ من ای قدس

 

شب آواره از آغوش تو بالا نرود

خون پاک تو به حلقوم یهودا نرود

 

قوم نمرود در این مصر که غوغا نکنند

استخوان‌های تو را طعمه‌ سگ‌ها نکنند

 

چنگ در گیسوی افروخته‌ باد بزن

درد آوارگی‌ات را همه جا داد بزن

 

کوچه‌هایت اگر از ابرهه و نیل پر است

آسمانت ولی از خشم ابابیل پر است

 

شهر من! سنگ تو خاصیت باران دارد

سنگ، خون جگر توست که جریان دارد

 

آخرین بار که گیسوی تو پرپر می‌شد

سنگ در مشت تو ای شهر کبوتر می‌شد

 

تیغ در دستِ خطرناک‌ترین دژخیم است

نوبتی باشد اگر، نوبت ابراهیم است

 

«حسین هدایتی»

                                      *****

 

 

 این طایفه رهبر دارد

 

دیرگاهی است گلو بغض مکرر دارد

چند روزی است قلم حالت نشتر دارد

 

کوفیان داعیه‌ مسجد و منبر دارند

عمرسعد زمان، وسوسه‌ زر دارد

 

یادمان هست ز اجداد شما کرب و بلا

شیعه از تیغ شما داغ به پیکر دارد

 

بی‌سبب نیست که از شام عراق آمده‌اید

حضرت عمه‌ سادات، برادر دارد

 

و شما کمتر از آنید حسین تیغ کشد

کمتر از آنکه علمدار علم بردارد

 

ما جوانان بنی‌فاطمی اربابیم

بی‌حیا! عمه‌ ما مالک اشتر دارد

 

اینکه ما دست به شمشیر و زره استادیم

سبب این است که این طایفه رهبر دارد

 

نه عراق است و نه سوریه خیالت راحت

کشور ضامن آهوست، بزرگ‌تر دارد

 

وای اگر گرد و غباری به حرم بنشیند

تیغ ما شوق به انداختن سر دارد

 

باید این شهر به آرامش خود برگردد

که شب جمعه حرم روضه‌ مادر دارد

 

 

شیعه زنده است هنوز

 

چند وقتی است غزل مست و پریشان شده است

و هوای نفس قافیه زندان شده است

 

دارد از زوزه‌ کفتار به خود می‌پیچد

خاک سردی که نهانخانه‌ شیطان شده است

 

این همان آدم خاکی است؟ زمین حق دارد

که ز بخشندگی خویش پشیمان شده است

 

 

خون صد لاله از این خاک چنان می‌جوشد

پلک بر هم بزنی سیل خروشان شده است

 

جامه‌ کفر به تن، پرچم اسلام به دوش

وهم تلخی است که ابلیس مسلمان شده است

 

نوح کنعانی ما هیبت موسی دارد

دم برآرید، ببینید که طوفان شده است

 

ننگتان باد شروران! چه قَدَر بی‌رحمید

پای داعش برسد کرب و بلا می‌فهمید

 

«عذرا رشیدنژاد»

 

 

30نوامبر/16

ویژگی‌های ۳۱۳ نفر یاران حضرت مهدی«ع»

جواد تربتی

از مهم‌ترین شاخصه‌های اولین هسته لشکریان و یاران حضرت مهدی«ع»  این است که تعداد آنها ۳۱۳ نفر است و با همین تعداد، قیام شروع می‌شود و با گسترش آنها پیروزی نهایی به دست می‌آید. این عدد در تاریخ سابقه‌ای دیرینه دارد و در موارد متعددی چنین تعدادی بر دشمنان خدا پیروز شده‌اند. از جمله در جریان پیروزی طالوت بر جالوت تعداد لشکریان طالوت ۳۱۳ نفر بوده است. در جنگ بدر نیز که اولین جنگ اسلام با مشرکان قریش است و درخشان‌ترین پیروزی به دست آمد، تعداد لشکریان حضرت رسول «ص» ۳۱۳ نفر بود.

نکته قابل دقت این است که موارد یاد شده، فقط در عدد تشابه و همسانی ندارند، بلکه در اوصاف و اهداف و نقش یاری خداوند، بیشترین همسانی و همرنگی را دارند. آنچه پیش رو دارید، نگاهی است به برخی از مواردی که در طول تاریخ ادیان، لشکریان حق ۳۱۳ نفر بوده‌اند و بیان اوصاف بارز و مشترک این افراد.

 

الف) ۳۱۳ تن یاران طالوت

طالوت مردی بلند قامت، قوی و خوش اندام بود. اراده‌ای نیرومند و فولادین داشت و بسیار زیرک و دانشمند و با تدبیر بود. علّت نامگذاری او به «طالوت‌» را برخی قامت کشیده و رشید او دانسته‌اند.(۱) خداوند او را مأمور نجات بنی‌اسرائیل کرد و قرآن درباره او می‌فرماید:

«آیا مشاهده نکردی جمعی از بنی‌اسرائیل را بعد از موسی که به پیامبر خود گفتند: زمامدار [و فرماندهی] برای ما انتخاب کن تا [تحت فرماندهی او] در راه خدا پیکار کنیم. پیامبر آنها گفت: شاید اگر دستور پیکار به شما داده شود، [سرپیچی کنید] و در راه خدا جهاد و پیکار نکنید. گفتند: چگونه ممکن است در راه خدا پیکار نکنیم در حالی که از خانه و فرزندانمان رانده شده‌ایم؟ پیامبر آنها گفت: خداوند طالوت را برای زمامداری شما مبعوث کرده است. گفتند: با اینکه ما از او شایسته‌تریم و او ثروت زیادی ندارد، چگونه بر ما حکومت داشته باشد؟ «قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ»؛ گفت: خداوند او را بر شما برگزیده و علم و جسم او را وسعت بخشیده است و خداوند ملکش را به هر کس بخواهد، می‌بخشد و خداوند وسعت‌دهنده و آگاه است.»(۲)

بعد از آزمایش سختی که پیش آمد، تعداد قلیلی از لشکریان طالوت در آن پیروز شدند و تا پایان جنگ آن تعداد اندک ۳۱۳ نفر ماندند.

امام صادق «ع» در این باره فرمودند: «اَلْقَلِیلُ الَّذِینَ لَمْ یشْرَبُوا وَ لَمْ یغْتَرِفُوا ثَلَاثهَ مِائَهٍ وَ ثَلَاثَهَ عَشَرَ رَجُلاً…؛(۳) آن عده قلیلی که آب ننوشیدند، ۳۱۳ نفر مرد بودند.» اما در نقل کافی و عیاشی آمده است: «إِلَّا ثَلاثَ مِائَهٍ وَ ثَلَاثَهَ عَشَرَ رَجُلًا مِنْهُمْ مَنِ اغْتَرَفَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یشْرَبْ؛(۴) مگر ۳۱۳ نفر مرد که برخی یک غرفه (با کف دست) نوشیدند و گروهی از آنها اصلاً آب ننوشیدند.» به هر حال، این مجموعه ۳۱۳ نفر یا اصلاً آب ننوشیدند و یا گروهی از آنها به مقدار دستور فرمانده، یعنی یک جرعه نوشیدند.

سرانجام خداوند پیروزی را نصیب آنها کرد. قرآن در این باره می‌فرماید: «فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَهَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یشاءُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعالَمین»؛(۵) «سپس آنها به فرمان خدا سپاه دشمن را به هزیمت (شکست) واداشتند و داود [جوان کم سن و سال نیرومند و شجاع] جالوت را کشت و خداوند حکومت و حکمت را به او بخشید و از آنچه می‌خواست، به او تعلیم داد و اگر خداوند بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر دفع نکند، زمین را فساد فرا می‌گیرد ولکن خداوند نسبت به جهانیان لطف و احسان دارد.»

 

اوصاف لشکریان طالوت

این ۳۱۳ نفر که در لشکر طالوت تا پای جان ماندند، ویژگی‌هایی دارند که با ویژگی‌های ۳۱۳ نفر حاضر در جنگ بدر و ۳۱۳ نفر یاران مهدی «عج» اشتراک دارند. اهمّ این ویژگی‌ها عبارتند از:

 

۱ـ مورد عنایت خداوند

لشکریان طالوت یعنی آن ۳۱۳ نفر از طرق مختلف مورد عنایت الهی قرار گرفتند. در این باره در قرآن کریم می‌خوانیم: «وَ قالَ لَهُمْ نَبِیهُمْ إِنَّ آیهَ مُلْکِهِ أَنْ یأْتِیکُمُ التَّابُوتُ فیهِ سَکینَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ بَقِیهٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسی وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِکَهُ إِنَّ فی ذلِکَ لآَیهً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنین»؛(۶) «پیامبر آنها به آنها گفت: نشانه حکومت او (طالوت) این است که صندوق عهد به سوی شما خواهد آمد؛ [همان صندوقی] که در آن آرامشی از سوی پروردگارتان است و یادگار خاندان موسی و هارون«ع» در آن است، در حالی که فرشتگان آن را حمل می‌کنند. در این موضوع نشانه روشنی برای شماست، اگر ایمان داشته باشید.»

صندوق عهد یا همان صندوقی که مادر موسی«ع» فرزندش را در آن به دریا سپرد و بعدها حضرت موسی«ع» الواح مقدس و زره و یادگارهای دیگر را در آن قرار داد، بعد از این که به دست بت‌پرستان فلسطین افتاد، دوباره به امر الهی توسط فرشتگان برگشت که هم جنبه معنوی داشت و هم تاریخی.(۷)

در ذیل آیه «فَهَزَمُوهُمْ‌» امام صادق«ع» فرمودند: «داود«ع» مقابل جالوت آمد، در حالی که جالوت بر فیل سوار بود و بر سرش تاجی و بر پیشانی‌اش یاقوت درخشان قرار داشت و لشکریانش در اطراف او بودند. داود«ع» سنگی برداشت و آن را به سمت راست [لشکر] جالوت انداخت. پس آن سنگ بعد از طی مسافتی در هوا بر آنها فرود آمد و آنها را به هزیمت وادار کرد [و درهم کوبید] و سنگ دیگری برداشت و آن را به سمت چپ [لشکر] جالوت انداخت. پس آنها را درهم شکست و سنگی را به سوی جالوت انداخت که [بر پیشانی او درست روی یاقوت درخشان اصابت کرد و] یاقوت در پیشانی او فرو رفت تا به مغز سر رسید و او مانند مرده بی‌جان به زمین افتاد. و این است سخن خدا: «پس آنها را به اذن خداوند به هزیمت واداشتند و داود جالوت را به قتل رساند.»(۸)

در روایت فوق دست عنایت اعجاز الهی مشهود است وگرنه با یک سنگ یک سمت لشکر از هم نمی‌پاشد و در هم شکسته نمی‌شود و همین‌طور معلوم است که رسیدن سنگ به مغز جالوت با عنایت الهی میسر شد.

 

۲ـ افراد امتحان پس داده

خصوصیت دیگر این ۳۱۳ نفر این بود که از امتحان سخت الهی پیروز بیرون آمدند. قرآن کریم می‌فرماید: «فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیسَ مِنِّی وَ مَنْ لَمْ یطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَهً بِیدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاَّ قَلیلاً مِنْهُم»؛(۹) «و هنگامی که طالوت سپاهیان را [با خود] بیرون برد، [به آنها] گفت: خداوند شما را به وسیله یک نهر آب آزمایش می‌کند. پس کسی که [به هنگام تشنگی] از آن بنوشد، از من نیست، ولی کسی که جز یک جرعه با دست ننوشد، از [لشکریان] من است. همگی جز عدد کمی [به تعداد ۳۱۳ نفر] از آن آب نوشیدند.»

البته این دومین تصفیه و آزمایش بود. تصفیه اول، زمانی بود که به هنگام اعلام بسیج عمومی گفت: کسانی که ساختمان و یا تجارت نیمه‌کاره و امثال آن دارند، با من نیایند. در نتیجه، عده‌ای به این بهانه برگشتند.(۱۰)

 

۳ـ دارای ایمان و شجاعت و بردباری

از دیگر اوصاف این ۳۱۳ نفر این بود که ایمان به قیامت داشتند، مردان شجاع و دلیری بودند، از زیادی لشکریان دشمن به خود ترس راه ندادند و در کنار شجاعت، از صفت صبر و بردباری نیز برخوردار بودند. قرآن در این باره می‌فرماید: «فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَهَ لَنَا الْیوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالَ الَّذینَ یظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثیرَهً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرینَ»؛(۱۱) «پس هنگامی که او (طالوت) و افرادی که به او ایمان آورده بودند، از آن نهر گذشتند، [آنان که آب نوشیده بودند] گفتند: امروز ما توانایی مقابله با جالوت و سپاهیان او را نداریم و آنهایی که می‌دانستند [و یقین داشتند] که خدا را ملاقات خواهند کرد، گفتند: چه بسیار گروه‌های کوچکی که به فرمان خدا بر گروه‌های عظیمی پیروز شدند و خداوند با صابران است.»

آیه به روشنی می‌رساند که آن گروه قلیل ایمان به خدا و قیامت داشتند و از شجاعت و دلاوری برخوردار بودند و در برابر سختی‌ها صبر و بردباری داشتند.

امام صادق «ع» نیز در ذیل آیه فرمودند: «آن گروهی که از لشکریان جالوت اظهار ترس کردند، همان‌هایی بودند که بیش از اندازه مجاز آب نوشیدند و در واقع، در امتحان رد شده بودند؛ ولی آن ۳۱۳ نفری که یا آب ننوشیده بودند و یا به اندازه یک جرعه نوشیده بودند، همان‌هایی بودند که یقین به قیامت و صبر داشتند.»(۱۲)

 

۴ـ تکیه بر خداوند

از دیگر اوصاف بارز این ۳۱۳ آن بود که اعتماد و توکل بر خداوند داشتند و با همه شجاعت و بردباری، باز از خداوند استمداد جستند، تا آخر استقامت ورزند و صبر و بردباری را از دست ندادند و صریحاً از خداوند پیروزی نهایی را خواستار شدند. در قرآن کریم می‌خوانیم: «وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَینا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرینَ»؛(۱۳) «و هنگامی که در برابر جالوت و سپاهیان او قرار گرفتند، گفتند: پروردگارا! پیمانه شکیبایی و استقامت را بر ما بریز و قدم‌های ما را ثابت بدار و ما را بر جمعیت کافران پیروز گردان!»

 

ب. ۳۱۳ نفر در جنگ بدر

در جنگ بدر نیز تعداد مسلمانان ۳۱۳ نفر به تعداد لشکریان طالوت بود که ۷۷ نفر آنها از مهاجران و ۲۳۶ نفر آنها از انصار بودند. پرچم مهاجران، به دست علی بن ابی‌طالب«ع» بود و علمدار انصار، سعدبن عباده و بنابر قولی سعد بن معاذ بود. آنان تنها با داشتن ۷۰ شتر و دو اسب و شش زره و هشت شمشیر، در این نبرد بزرگ شرکت کرده بودند، در حالی که لشکر دشمن ۱۲۵۰ نفر بودند و بعضی تا سه هزار نفر هم ذکر کرده‌اند که اسلحه کافی و صد اسب داشتند. سرانجام مسلمانان با دادن ۲۲ شهید (۱۴ نفر از مهاجران و ۸ نفر از انصار) بر دشمن که ۷۰ کشته و ۷۰  اسیر دادند، غالب شدند و با پیروزی کامل به مدینه برگشتند.(۱۴)

قرآن در این باره می‌فرماید: «قَدْ کانَ لَکُمْ آیهٌ فی فِئَتَینِ الْتَقَتا فِئَهٌ تُقاتِلُ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ أُخْری کافِرَهٌ»؛(۱۵) «در دو گروهی که [در میدان جنگ بدر] با هم روبه‌رو شدند، نشانه [و درس عبرتی] برای شما بود. یک جمعیت در راه خدا نبرد می‌کرد و گروه دیگر که کافر بود [در راه شیطان].»

 

خصوصیات لشکریان بدر

۳۱۳ نفر حاضر در جنگ بدر نیز دارای اوصاف و ویژگی‌هایی شبیه لشکریان طالوت بودند که در قرآن کریم به این ویژگی‌ها برمی‌خوریم:

 

۱ـ نصرت و عنایت الهی همراهشان

همچنان که لشکریان طالوت و آن ۳۱۳ تن از طرق مختلف مورد عنایات الهی قرار گرفتند، ۳۱۳ تن حاضر در جنگ بدر نیز مورد نصرت و عنایات خاصی از طرف خداوند قرار گرفتند که عبارت است از:

  1. یاری فرشتگان: «إِذْ تَسْتَغیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَهِ مُرْدِفینَ وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلاَّ بُشْری وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزیزٌ حَکیم»؛(۱۶) [به خاطر بیاورید] زمانی را که [از شدت گرفتاری در میدان جنگ] از پروردگارتان تقاضای کمک می‌کردید و او تقاضای شما را پذیرفت [و گفت] که من شما را با یک هزار از فرشتگان که پشت سر هم فرود می‌آیند، یاری می‌کنم و خداوند این را تنها برای شادی و اطمینان قلب شما قرار داد وگرنه پیروزی جز از طرف خدا نیست، خداوند توانا و حکیم است.»
  2. معجزه خاک: نوع دیگر از یاری خداوند این بود که پیامبر اکرم «ص» در روز جنگ بدر به علی«ع»  فرمود: مشتی از خاک و سنگریزه از زمین بردار و به من بده! علی «ع» چنین کرد. پیامبر آنها را به سوی مشرکان پرتاب کرد و فرمود: «شَاهَتِ الْوُجُوهُ؛ صورتها [یتان] زشت [و سیاه] باد!‌» این کار اثر معجزه‌آسایی داشت و از آن گرد و غبار و سنگ ریزه در چشم دشمنان فرو ریخت و وحشت شدیدی از آن پیدا کردند.(۱۷)

قرآن کریم در این زمینه می‌فرماید: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی»؛(۱۸) «این شما نبودید که آنها را کشتید، بلکه خداوند آنها را کشت و این تو نبودی [ای پیامبر که خاک و ریگ بر صورت آنها] انداختی، بلکه خدا انداخت.»

  1. دو برابر دیدن مسلمانان: معجزه دیگر که باعث نصرت و یاری مسلمانان شد، دو برابر دیدن جمعیت مسلمانان توسط کفار بود. قرآن در این‌باره می‌فرماید: «وَ أُخْری کافِرَهٌ یرَوْنَهُمْ مِثْلَیهِمْ رَأْی الْعَینِ وَ اللَّهُ یؤَیدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یشاءُ إِنَّ فی ذلِکَ لَعِبْرَهً لِأُولِی الْأَبْصار»؛(۱۹) ‌» [در جنگ بدر دو گروه با هم روبه‌رو شدند؛ یک گروه مؤمنین] و گروه دیگر کفار بودند، در حالی که آنها (مؤمنان) را با چشم خود دو برابر آنچه بودند، مشاهده کردند و خداوند هر کس را بخواهد [و شایسته بداند] با یاری خود تأیید می‌کند. در این امر عبرتی است برای صاحبان بصیرت.»
  2. کم دیدن کفار: از طرف دیگر معجزه الهی این بود که لشکریان کفار در خواب و بیداری در دید پیامبر«ص» و مسلمانان کم جلوه کردند و این خود باعث تقویت روحیه مسلمین گردید.

قرآن کریم می‌فرماید: «إِذْ یریکَهُمُ اللَّهُ فی مَنامِکَ قَلیلاً وَ لَوْ أَراکَهُمْ کَثیراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَ لکِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»؛(۲۰) «در آن موقع خداوند تعداد آنها را در خواب به تو کم نشان داد و اگر فراوان نشان می‌داد، مسلماً سست می‌شدید و [درباره شروع جنگ با آنها] کارتان به اختلاف می‌کشید، ولی خداوند [شما را از همه اینها] سالم نگه داشت. خداوند به آنچه درون سینه‌هاست، داناست.»

و در حال بیداری نیز کم جلوه نمودند؛ چنان که می‌خوانیم: «وَ اِذْ یرِیکُمُوهُمْ اِذِ الْتَقَیتُمْ فِی اَعْینِکُمْ قَلِیلاً»؛(۲۱) «و در آن هنگام که با هم [در میدان نبرد] روبه‌رو شدید، آنها را به چشم شما کم نشان داد…».

  1. خواب آرام‌بخش و باران رحمت: از دیگر عنایات الهی تسلط خواب آرامش‌آور و بارانی بود که باعث طهارت جسمانی و روحی رزمندگان گردید و در آنها ثبات قدم ایجاد کرد. قرآن کریم می‌فرماید: «إِذْ یغَشِّیکُمُ النُّعاسَ أَمَنَهً مِنْهُ وَ ینَزِّلُ عَلَیکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیطَهِّرَکُمْ بِهِ وَ یذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیطانِ وَ لِیرْبِطَ عَلی قُلُوبِکُمْ وَ یثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ»؛(۲۲) [به خاطر آورید] زمانی را که خواب سبکی که مایه آرامش از ناحیه خدا بود، شما را فراگرفت و آبی از آسمان برای شما فرو فرستاد تا با آن شما را پاک کند و پلیدی شیطان را از شما دور سازد و دل‌های شما را محکم و گام‌ها را با آن ثابت دارد.»
  2. ایجاد رعب: ایجاد رعب بر دل دشمنان از دیگر عنایت‌های الهی بود. در قرآن کریم می‌خوانیم: «سَأُلْقی فی قُلُوبِ الَّذینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ»؛(۲۳) «به‌زودی در دل‌های کافران ترس و وحشت می‌افکنم. پس ضربه‌ها را بر بالاتر از گردن (بر سرهای دشمنان) فرود آرید و دست و پای آنها را از کار بیندازید!»

بر اثر رعب و وحشت، کفار آن چنان روحیه خود را باخته بودند که جمعی از درگیر شدن با مسلمانان بسیار وحشت داشتند و گاه پیش خود فکر می‌کردند که اینها افراد عادی نیستند. بعضی از آنها به بعضی دیگر می‌گفتند: مسلمانان مرگ را بر شترهای خویش حمل کرده و از یثرب (مدینه) برایتان سوغات آورده‌اند.

 

۲ـ در مسیر الهی بودن

از امتیازات و ویژگی‌های ۳۱۳ تن حاضر در جنگ بدر این بود که بر محور رضایت الهی می‌جنگیدند. قرآن از آنها این گونه تعبیر می‌کند: «فِئَهٌ تُقاتِلُ فی سَبیلِ اللَّه»؛(۲۴) «گروهی که در راه خدا نبرد می‌کرد.» و ایمان استوار به معتقدات اسلامی و خدای متعال داشتند: «فَثَبِّتُوا الَّذینَ آمَنُوا»؛(۲۵) «[خداوند به فرشتگان وحی کرد که] کسانی را که ایمان آورده‌اند، ثابت قدم بدارید!»

 

۳ـ استعانت از خداوند

از دیگر ویژگی‌های یاران پیامبر«ص» در جنگ بدر این بود که در لحظه حساس آغاز جنگ دست به دامن الهی شدند و از قادر متعال استمداد گرفتند. قرآن در این زمینه می‌فرماید: «إِذْ تَسْتَغیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ»؛(۲۶) ‌» [به خاطر آورید] زمانی را که از پروردگارتان تقاضای کمک می‌کردید، پس او تقاضای شما را پذیرفت.»

در برخی روایات آمده که حضرت پیامبر اکرم «ص» نیز در این استغاثه مسلمانان شرکت داشت، دست به سوی آسمان بلند کرد و عرضه داشت: «اللَّهُمَّ أَنْجِزْ لِی مَا وَعَدْتَنِی اللَّهُمَّ إِنْ تَهْلِکْ هَذِهِ الْعِصَابَهُ لَا تُعْبَدُ فِی الْأَرْض؛ خدایا! وعده‌ای را که به من داده‌ای، تحقق بخش! خداوندا! اگر این گروه [از مؤمنان] هلاک شوند، تو در زمین عبادت [و پرستش] نمی‌شوی.» و این قدر این جمله‌ها را تکرار کرد که عبای مبارک از دوشش افتاد.(۲۷)

 

۴ـ امتحان پس‌داده

از خصوصیات دیگر ۳۱۳ تن حاضر در جنگ بدر این بود که از امتحانات الهی پیروز بیرون آمدند. خداوند به آنها دستور داد که تا آخرین لحظه مقاومت کنند، آنها نیز چنین کردند. قرآن کریم می‌فرماید: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا لَقیتُمُ الَّذینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ… فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی وَ لِیبْلِی الْمُؤْمِنینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً؛(۲۸) ‌ای کسانی که ایمان آورده‌اید؛ هنگامی که با انبوه کافران در میدان نبرد روبه‌رو شوید، به آنها پشت نکنید. و این شما نبودید که آنها را کشتید، بلکه خداوند آنها را کشت و این تو نبودی که انداختی، بلکه خدا انداخت و خدا می‌خواست مؤمنان را به این وسیله به خوبی بیازماید.»

 

ج) ۳۱۳ و پیروزی نهایی

آخرین لشکری که به تعداد ۳۱۳ تن هستند و پیروزی نهایی حق را بر باطل و عدالت را بر ظلم و نابرابری در پی می‌آورند، یاران مهدی «عج» هستند که درست به تعداد لشکر طالوت و لشکر جنگ بدر هستند و در برخی اوصاف با گذشتگان اشتراک دارند. در اینکه یاران حضرت ۳۱۳ تن هستند روایات فراوانی داریم که به یک مورد از آنها اشاره می‌شود:

حضرت علی «ع» فرمودند: «اِذَا قَامَ تَجْتَمِعُ اِلَیهِ اَصْحَابُهُ عَلَی عِدَّهِ اَهْلِ بَدْرٍ وَ اَصْحَابِ طَالُوتَ وَ هُمْ ثَلَاثَمِأَهٍ وَ ثَلَاثَهَ عَشَرَ رَجُلاً؛(۲۹) هنگامی که [حضرت مهدی«عج»] قیام کند، اصحاب او که به تعداد اصحاب بدر و اصحاب طالوت ۳۱۳ تن هستند، به دور او گرد می‌آیند.»

آخرین لشکر ۳۱۳ نفری، تاریخ نهایی بشر را ورق می‌زند و به جهت همین مسئولیت مهم و نهایی از ویژگی‌های خاصی نیز برخوردار است.

 

نصرت گسترده الهی

خداوند این لشکر را به صورت‌های مختلف یاری می‌رساند، مانند حضور گسترده ملائک به تعداد هفتاد هزار ملک از جمله: جبرئیل، میکائیل، اسرافیل و بزرگان جن و جمعی از پیامبران گذشته همچون: حضرت عیسی، موسی، یوشع بن نون، خضر«ع» و… .(۳۰)

همین‌طور همراه بودن میراث تمام پیامبران گذشته با حضرت مهدی«عج» و یاران او، نشانه عنایت ویژه الهی و نصرت یاران آن حضرت است، مانند: پیراهن ابراهیم خلیل و حضرت یوسف«ع»، عصای حضرت موسی «ع»، انگشتر حضرت سلیمان «ع»، تابوت سکینه، زره، پرچم، شمشیر و… پیامبر خاتم «ص».(۳۱)

 

ویژگی یاران مهدی «عج»

اوصاف و خصال یاران مهدی «عج» نیاز به مقاله مستقلی دارد. آنچه در اینجا مورد اشاره قرار می‌گیرد، بیان برخی از اوصاف اجمالی یاران اوست که شباهت و بلکه برتری آنها را نسبت به ۳۱۳ تن یاران طالوت و لشکریان بدر نشان می‌دهد:

 

  1. شهادت‌طلب وخداجو

امام صادق«ع» فرمودند: «وَ رِجَالٌ کَأَنَّ قُلُوبَهُمْ زُبَرُ الْحَدِیدِ… لَا یشُوبُهَا شَکٌّ فِی ذَاتِ اللَّه… کَالْمَصَابِیحِ کَأَنَّ قُلُوبَهُمُ الْقَنَادِیلُ وَ هُمْ مِنْ خَشْیهِ اللَّهِ مُشْفِقُونَ یدْعُونَ بِالشَّهَادَهِ وَ یتَمَنَّوْنَ أَنْ یقْتَلُوا فِی سَبِیلِ اللَّه…؛(۳۲) مردانی که گویا دل‌هایشان پاره‌های آهن است،… غبار تردید در ذات [مقدس] خدا خاطرشان را نمی‌آلاید،… همانند چراغ‌های فروزان‌اند، گویا دل‌هایشان نورباران است، از ترس [ناخشنودی] پروردگارشان هراسناک‌اند، برای شهادت دعا می‌کنند و آرزومند کشته شدن در راه خدایند.»

 

  1. اهل عبادت و شجاعت

امام صادق «ع» درباره یاران حضرت مهدی «عج» فرمودند: «رِجَالٌ لَا ینَامُونَ اللَّیلَ لَهُمْ دَوِی فِی صَلَاتِهِمْ کَدَوِی النَّحْلِ یبِیتُونَ قِیاماً عَلَی أَطْرَافِهِمْ وَ یصْبِحُونَ عَلَی خُیولِهِمْ رُهْبَانٌ بِاللَّیلِ لُیوثٌ بِالنَّهَار؛(۳۳) مردانی که شب را نمی‌خوابند، برای آنها در نمازشان زمزمه‌ای چون زنبور عسل است، شب را بر اعضایشان در حال ایستاده بیتوته می‌کنند، روز بر اسب‌هایشان سوار [و آماده جهاد] هستند، زاهدان شب و شیران روزند.»

امام باقر«ع» فرمودند: «گویا قائم «عج» و یارانش را در نجف اشرف می‌نگرم که توشه‌هایشان به پایان رسیده و لباس‌هایشان مندرس گشته است، جای سجده بر پیشانی‌شان نمایان است، شیران روز و راهبان شب‌اند.»(۳۴)

و همچنین فرمودند: «دل‌هایی چون پولاد دارند. از هر سو تا مسافت یک ماه راه، ترس بر دل‌های دشمنان‌شان سایه می‌افکند.»(۳۵)

 

  1. اطاعت از رهبری

یاران امام، به مولای خود عشق می‌ورزند و چون بنده‌ای گوش به فرمان آن حضرت هستند. پیامبر اکرم«ص» در وصف آنان فرمودند: «کَدَّادُونَ مُجِدُّونَ فِی طَاعَتِه؛(۳۶) زحمتکش و کوشا در پیروی از اویند.»

امام صادق «ع» درباره آنها فرمودند: «هُمْ أَطْوَعُ لَهُ مِنَ الْأَمَهِ لِسَیدِهَا؛ آنان فرمانبردارتر از کنیز برای مولای خود، نسبت به [حضرت] مهدی«عج» هستند.»(۳۷)

  1. چند صفت نیکو

امام حسن عسکری «ع» در آخرین روزهای عمر خود سخنانی خطاب به فرزندشان حضرت مهدی «عج» درباره یاران او فرمودند: «روزی را می‌بینم که پرچم‌های زرد و سفید در کنار کعبه به اهتزاز در آمده و دست‌ها برای بیعت با تو پی‌درپی کشیده‌اند. دوستان با صفا کارها را همچون دانه‌های دُر گرانبها که در رشته‌ای قرار گیرند، به نظم و ترتیب درآورده‌اند. قومی به آستانه‌ات گرد آیند که خداوند آنان را از آلودگی و نفاق و پلیدی پاکیزه کرده است. در برابر فرمان‌های دینی فروتن‌اند و دل‌هایشان از کینه و دشمنی پیراسته، رخسارشان برای پذیرش حق آماده و سیمایشان با نور فضل و کمال آراسته است. آیین حق را می‌پرستند و از اهل حق پیروی می‌کنند.»(۳۸)

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ج ۲، ص ۱۶۷٫

۲ـ بقره، ۲۴۶ – ۲۴۷٫

۳ـ تفسیر الصافی، فیض کاشانی، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ج ۱، ص ۲۷۸٫

۴ـ همان، ص ۲۷۷٫

۵ـ بقره / ۲۵۱٫

۶ـ همان / ۲۴۸٫

۷ـ ر.ک: تفسیر نمونه، ج ۲، صص ۱۷۳ – ۱۷۵٫

۸ـ تفسیر الصافی، ج ۲، ص ۲۷۸٫

۹ـ بقره، ۲۴۹٫

۱۰ـ تفسیر نمونه، ج ۲، ص ۱۷۷٫

۱۱ـ بقره، ۲۵۰٫

۱۲ـ تفسیر الصافی، ص ۲۷۸، با ترجمه آزاد.

۱۳ـ بقره، ۲۵۰٫

۱۴ـ بحارالانوار، ج ۱۹، ص ۲۰۶؛ مجمع البیان، ج ۲، ص ۴۱۳؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۴۳۱٫

۱۵ـ آل عمران، ۱۳٫

ـ۶) همان، ۹ و ۱۰٫

۱۷ـ ر.ک: تفسیر نمونه، ج ۷، ص ۱۱۵٫

۱۸ـ انفال، ۱۷٫

۱۹ـ آل‌عمران، ۱۳٫

۲۰ـ انفال، ۴۳٫

۲۱ـ همان، ۴۴٫

۲۲ـ همان، ۱۱٫

۲۳ـ همان، ۱۲٫

۲۴ـ آل عمران، ۱۳٫

۲۵ـ انفال، ۱۲٫

۲۶ـ همان، ۹٫

۲۷ـ مجمع البیان، مرحوم طبرسی، ذیل آیه ۹ انفال؛ تفسیر نمونه، ج ۷، ص ۱۰۳٫

۲۸ـ انفال، ۱۵ و ۱۷٫

۲۹ـ الزام الناصب، ص ۱۹۹٫

۳۰ـ ر.ک: مقاله یاران مهدی، شماره ۳۷ مبلّغان، ۱۴۲۳، صص ۶۳ – ۷۲٫

۳۱ـ ر.ک: مقاله مهدی علیه السلام میراثدار انبیاء، شماره ۶۱ مبلّغان، صص ۳۲ – ۴۴٫

۳۲ـ بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۳۰۸، ج ۸۲٫

۳۳ـ همان.

۳۴ـ همان، ج ۵۱، ص ۷٫

۳۵ـ همان، ج ۵۲، ص ۳۴۳٫

۳۶ـ همان.

۳۷ـ همان، ج ۵۲، ص ۳۰۸٫

۳۸ـ همان. ص ۳۵.

 

 

 

 

 

سوتیترها:

۱٫

از مهم‌ترین شاخصه‌های اولین هسته لشکریان و یاران حضرت مهدی«ع»  این است که تعداد آنها ۳۱۳ نفر است و با همین تعداد، قیام شروع می‌شود و با گسترش آنها پیروزی نهایی به دست می‌آید. این عدد در تاریخ سابقه‌ای دیرینه دارد و در موارد متعددی چنین تعدادی بر دشمنان خدا پیروز شده‌اند.

۲٫

در جریان پیروزی طالوت بر جالوت تعداد لشکریان طالوت ۳۱۳ نفر بوده است. در جنگ بدر نیز که اولین جنگ اسلام با مشرکان قریش است و درخشان‌ترین پیروزی به دست آمد، تعداد لشکریان حضرت رسول «ص» ۳۱۳ نفر بود.

 

۳٫

همراه بودن میراث تمام پیامبران گذشته با حضرت مهدی«عج» و یاران او، نشانه عنایت ویژه الهی و نصرت یاران آن حضرت است، مانند: پیراهن ابراهیم خلیل و حضرت یوسف«ع»، عصای حضرت موسی «ع»، انگشتر حضرت سلیمان «ع»، تابوت سکینه، زره، پرچم، شمشیر و… پیامبر خاتم «ص».

 

۴٫

امام حسن عسکری «ع» در آخرین روزهای عمر خود سخنانی خطاب به فرزندشان حضرت مهدی «عج» درباره یاران او فرمودند: «روزی را می‌بینم که پرچم‌های زرد و سفید در کنار کعبه به اهتزاز در آمده و دست‌ها برای بیعت با تو پی‌درپی کشیده‌اند.

 

 

 

30نوامبر/16

عدالت اقتصادی امام علی«ع»

اسماعیل نساجی‌زواره

مقدمه

پس از رحلت حضرت محمد«ص»، نظام حکومتی به مدت ۲۵ سال از معارف زلال الهی و ارزش‌های راستین فاصله گرفت. به دلیل گسترش فوق‌العاده قلمرو اسلام در سایه فتوحات و جاری شدن سیل غنائم، ثروت‌اندوزی و رفاه‌طلبی جای ساده‌زیستی را گرفت و شکاف طبقاتی و بی‌عدالتی در جامعه ظاهر گردید.

سیر حکومت در دوران خلفای سه‌گانه به گونه‌ای بود که معدودی از افراد با کمترین تلاش به بیشترین امکانات دست یافتند، ولی روز به روز بر فقر و محرومیت‌ اکثر افراد جامعه اضافه شد. این پدیده شوم زمینه اعتراض مسلمانان را علیه عثمان فراهم کرد و مردم را به فکر انتخاب خلیفه‌ای لایق و کارآمد برای حل مشکلات و سامان بخشیدن به نابسامانی‌های اقتصادی واداشت. از آنجا که در میان چهره‌های سرشناس و خواص اصحاب پیامبر«ص» هیچ کس جز حضرت علی«ع» شایستگی و توانایی حل مشکلات را نداشت، عموم مردم گرداگرد آن حضرت حلقه زدند و مصرّانه از ایشان تقاضا کردند که منصب خلافت را بپذیرد.

و بدین ترتیب امام علی«ع» میراث‌دار حکومتی شد که در عرصه‌های گوناگون اداری، نظامی، قضایی و مخصوصاً امور اقتصادی، روابط جانشین ضوابط و انگیزه‌های دودمانی، ثروتمندی و قدرت‌نمایی جایگزین تقوا و شایسته‌سالاری شده بودند؛ لذا آن بزرگوار کار خود را قاطعانه با هدف اجرای عدالت در ابعاد مختلف، ظلم‌ستیزی، احقاق حقوق محرومان و… شروع کرد.

در این نوشتار به تبیین عدالت اقتصادی در سیره آن حضرت خواهیم پرداخت.

 

مساوات در تقسیم بیت‌المال

اولین امام شیعیان«ع» از آغازین روزهای خلافت خویش، سیاست مالی و اقتصادی خلفای قبل از خود را نفی کرد و از احیای سنت مساوات و برابری مردم در بهره‌مندی از بیت‌المال سخن به میان آورد. آن حضرت در مورد کسانی که به دلیل امتیازات نابجا ثروت‌هایی را به دست آورده بودند، فرمود:

«به خدا سوگند! زمین‌های بیت‌المال را که عثمان به ناروا تقسیم کرده است، اگر مهریه زنان و یا صرف خرید کنیزان شده باشد به بیت‌المال بازخواهم گرداند.»(۱)

پس از بیعت وقتی مردم برای دریافت سهم خویش از بیت‌المال به امام«ع» مراجعه کردند، حضرت به کاتب خویش عبیدالله ابن رافع دستور داد از مهاجران شروع کند، به هرکدام سه دینار بدهد و هیچ کس را بر دیگری برتری ندهد. جمعی از صحابه همچون طلحه و زبیر، عبدالله بن عمر، مروان بن حکم و چند تن دیگر از قریشیان از این روش امام خوششان نیامد و سهم خود را نپذیرفتند. آنان به قدری در دوران تبعیض‌آمیز عمر و عثمان از امتیازهای نابجا برخوردار شده و به این روش عادت کرده بودند که وقتی آن حضرت بیت‌المال را به صورت برابر و مساوی تقسیم کرد، در مقابل ایشان ایستادند و گفتند: «ما بر این اساس با تو بیعت می‌کنیم که همان مقداری را که در زمان عثمان دریافت می‌کردیم، امروز هم دریافت نماییم.»(۲)

برخی اشراف کوفه با مشاهده این سیاست از سوی امام علی«ع» ناراحت شدند و به معاویه گرویدند. برخی از یاران امام دادگستر هم از این که حضرت میان عرب و عجم و فقیر و غنی به عدالت عمل می‌کرد، از این سیاست گلایه کردند.

مالک اشتر به امام«ع» عرض کرد:

«برای جذب نیروها و جلوگیری از فرار آنان به سوی معاویه، سهم بیشتری به آنان پرداخت کن.»

امام متقین«ع» سخنان مالک اشتر را با استدلال به قرآن پاسخ داد و حاضر نشد برای جذب چند نفر دنیاطلب، از اصول مسلّم انسانی و الهی عدول کند.(۳)

شهید آیت‌الله مطهری«ره» در این باره می‌نویسد: «تبعیض، رفیق‌بازی، باندبازی و دهان را با لقمه‌های بزرگ بستن و دوختن، همواره ابزار لازم سیاست قلمداد شده است. اکنون مردی زمامدار و کشتی سیاست را ناخدا شده است که دشمن این ابزار و هدف و ایده‌اش مبارزه با این نوع سیاست‌بازی‌هاست. طبعاً از همان روز اول ارباب توقع، یعنی رجال سیاست رنجش پیدا می‌کنند. رنجش منجر به خرابکاری می‌شود و دردسرهایی را فراهم می‌آورد. دوستان خیراندیش به حضور علی«ع» آمدند و با نهایت خلوص و خیرخواهی تقاضا کردند که به خاطر مصالح مهم‌تر، در سیاست خود انعطافی را پدید آورد. آنان گفتند: تو فعلاً در مقابل دشمنی مانند معاویه قرار داری که ایالتی زرخیز مانند شام را دراختیار دارد. چه مانعی دارد که به خاطر مصلحت فعلاً موضوع مساوات و برابری را مسکوتٌ عنه بگذاری؟ علی«ع» جواب داد:

«شما از من می‌خواهید که پیروزی را به قیمت تبعیض و ستمگری به دست آورم؟ از من می‌خواهید که عدالت را به پای سیاست و سیادت قربانی کنم؟ خیر، سوگند به ذات خدا که تا دنیا دنیاست، چنین کاری نخواهم کرد و به گرد چنین کاری نخواهم گشت. من و تبعیض؟ من و پایمال کردن عدالت؟ اگر همه این اموال عمومی که دراختیار من است، مال شخصی خودم و محصول دسترنج خودم بود و می‌خواستم میان مردم تقسیم کنم، هرگز تبعیض روا نمی‌داشتم تا چه رسد که مال، مال خداست و من امانتدار خدا هستم.»(۴)

این سیاست مالی و اقتصادی امام علی«ع» فراگیر بود و شامل خویشان و نزدیکان ایشان نیز می‌شد. آن حضرت به خواهرش ام هانی و کنیز وی به‌طور مساوی از بیت‌المال سهم می‌پرداخت. داستان درخواست عقیل برادر امام علی«ع» برای اختصاص دادن سهم بیشتری به او در کتب تاریخی ذکر شده است. امام«ع» در برابر درخواست برادرش، آهنی را داغ کرد و به طرف دست او برد و بدین وسیله برادرش را به یاد قیامت انداخت.(۵)

آن امام همام«ع» در راستای احیای عدالت اجتماعی و سنت مساوات میان مسلمانان، خطاب به مهاجران، انصار و سایر مسلمانان فرمود:

«ای مهاجران، ای انصار و ای مسلمانان! آیا به خاطر اسلام آوردن‌تان بر خدا و پیامبرش منت می‌گذارید؟ در حقیقت خدا و پیامبرش بر شما منت دارند. آگاه باشید که هر کس به سوی قبله ما رو کند و بر یگانگی خداوند و رسالت پیامبرش گواهی دهد، بر او احکام قرآن را جاری خواهیم کرد و حقوق اسلام شامل حال او خواهد شد و هیچ‌کس بر دیگری برتری ندارد جز با تقوا.»(۶)

 

قانون‌گرایی

یکی از اصول حاکم بر سیاست اقتصادی امام علی«ع» اصل «قانون‌مداری» بود. آن حضرت معتقد بود که اگر پاسدار قانون، خود قانون‌شکنی کند، گریز از قانون برای همه آسان می‌گردد. مولای پرهیزکاران در مورد استفاده غیرقانونی عثمان و نزدیکان او از بیت‌المال می‌فرماید:

«هنگامی که عثمان به خلافت رسید، خویشاوندان پدری او از بنی‌امیه به پا خاستند و همراه او بیت‌المال را خوردند و بر باد دادند؛ همچون شتر گرسنه‌ای که به جان گیاه بهاری بیفتد. عثمان آن قدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و اعمال او مردم را برانگیخت و شکم‌بارگی او نابودش ساخت.»(۷)

یکی از توصیه‌های مهم و کاربردی آن امام«ع» به کارگزارانش، بهره‌گیری معقول و قانونی از بیت‌المال بود. سرگذشت برخی از کارگزاران قانون‌شکن نشان می‌دهد که یکی از عوامل ناهنجاری آنان مربوط به استفاده ناروا از اموال عمومی مسلمین بوده است. در راستای ضرورت رعایت قانون در بهره‌گیری از بیت‌المال بود که آن حضرت به مالک اشتر فرمود:

«مبادا هرگز در آنچه که با مردم مساوی هستی، امتیاز بخواهی و از اموری که بر همه روشن است غفلت کنی؛ زیرا نسبت به آن در برابر مردم مسئول هستی و به‌زودی پرده از کارها به کنار رود و انتقام ستمدیده را از تو باز می‌گیرند.»(۸)

هم‌چنین فرمود:

«همانا زمامداران خواص و نزدیکانی دارند که خودخواه و چپاولگر هستند و در معاملات انصاف ندارند. ریشه ستمکاری آنان را با بریدن اسباب آن بخشکان و به هیچ ‌کدام از اطرافیان و خویشاوندانت زمین واگذار مکن و به گونه‌ای با آنان رفتار کن که قراردادی مانند آبیاری مزارع و زراعت مشترک به سودشان و به ضرر مردم منعقد نگردد که در این صورت عیب و ننگش در دنیا و آخرت برای تو خواهد ماند.»(۹)

 

مصادره ثروت‌های بادآورده

علی‌بن ابیطالب«ع» تنها اجرای سنت مساوات و قانون‌گرایی را برای سامان‌دهی اقتصاد سرزمین اسلام کافی نمی‌دانست، بلکه معتقد بود ثروت‌هایی که در دوران خلافت عثمان به ناحق به دیگران بخشیده شده بود باید به خزانه بیت‌المال بازگردد. خلیفه سوم مبالغ هنگفتی از اموال عمومی را به افراد خاندان، دوستان و آشنایان خود بخشید و  زمین‌های زیادی از بیت‌المال را به طور غیرعادلانه بین افراد خاصی تقسیم نمود و خمس غنایم جنگی را یکجا به بستگان خویش ‌بخشید.

امیرالمؤمنین«ع» به محض اینکه به خلافت رسید، تمام زمین‌هایی را که عثمان به این و آن واگذار نموده بود، از آن خداوند خواند و حکمی بدین مضمون صادر نمود:

«ای مردم آگاه باشید هر قطعه زمینی که عثمان از اموال خداوند به کسی هدیه نموده است، به‌زودی به بیت‌المال برگردانده خواهد شد و هیچ چیز نمی‌تواند حکم حقی را که سالیان متمادی اجرا نشده است به حکم باطل تبدیل کند. بدانید که احقاق حق موجب گشایش می‌شود و هر کس تحمل اجرای حق را نداشته باشد، تحمل ظلم برای او دشوارتر خواهد بود.»(۱۰)

در پی اعلان این سیاست مولای متقیان علی«ع»، بسیاری از فرصت‌طلبان که از جانب عثمان به مال و منال زیاد رسیده بودند، به تب و تاب افتادند. آنان ابتدا از حضرت«ع» خواستند که اموالشان را مصادره نکند، ولی با مخالفت شدید آن امام«ع» روبه‌رو شدند؛ بنابراین برخی از آنان از قلمرو علی«ع» گریختند و به معاویه پیوستند و عده‌ای دیگر در قلمرو حاکمیت آن بزرگوار باقی ماندند و به کارشکنی و فتنه‌گری پرداختند.

در همان روزهای نخست خلافت امیرالمؤمنین«ع» بعضی از سران بنی‌امیه همچون مروان بن حکم، ولیدبن عقبه و… که در دوران خلافت عثمان بیت‌المال مسلمین را تاراج کرده بودند، نزد حضرت آمدند و گفتند: ما به شرطی بیعت می‌کنیم که آنچه را اندوخته‌ایم از ما نستانی و از آنچه که در دست ماست صرف‌نظر کنی. امام«ع» در پاسخ فرمود:

«در مورد مصادره اندوخته‌هایتان من وظیفه دارم که حق خداوند متعال را بازستانم و درباره بخشیدن آنچه که به دستتان افتاده، اجرای عدالت موجب گشایش و راحتی شما خواهد بود.»(۱۱)

وصی رسول خدا می‌دانست که افرادی همچون مروان بن حکم و ولیدبن عقبه عناصر شروری هستند و هر لحظه ممکن است که برای حکومت مشکل درست کنند، اما این توجیهات هرگز ایشان را وادار به مسامحه و مصالحه نکرد و حتی یک قدم نیز عقب ننشست؛ زیرا یقین داشت کسانی که به حرام‌خواری عادت کرده‌اند و به زیاده‌خواهی خو گرفته‌اند، اگر در حکومت اسلامی بازخواست نشوند و به کیفر اعمالشان نرسند، دست از چپاول اموال عمومی برنخواهند داشت و روز به روز خود و سایر بخش‌های سالم و دستگاه‌های مالی جامعه را به سوی فساد مالی و دست‌اندازی در بیت‌المال سوق خواهند داد؛ لذا در همان مجلس در پایان سخن خود خطاب به سران بنی‌امیه فرمود:

«اگر ناراحت هستید، به منزلگاه اصلی‌تان؛ یعنی نزد معاویه برگردید.»(۱۲)

در عهد خلافت آن حضرت مهم‌ترین منبع درآمد، بیت‌المال بود که به منزله درآمد ملی حکومت از راه‌های گوناگون مانند غنائم جنگی و اخذ مالیات تقویت می‌شد. امام علی«ع» براساس ایمان کامل به مسئولیت در پیشگاه خداوند از هرگونه اسراف، زیاده‌روی در مصرف و حیف و میل بیت‌المال پرهیز می‌کرد.

آن حضرت در بخشنامه‌ای به حکام و فرمانداران می‌نویسد:

«قلم‌ها را تیز کنید؛ ریز بنویسید؛ سطرها را نزدیک به هم و کم فاصله بنگارید. از افزون‌نویسی بپرهیزید. تنها به ادای مقصود اکتفا و کلاً از زیاده‌روی دوری کنید؛ زیرا بیت‌المال مسلمانان نمی‌تواند آن را تحمل کند.(۱۳)

شبی طلحه و زبیر بر امام«ع» وارد شدند. او چراغی را که در برابرش بود خاموش کرد و دستور داد تا از خانه چراغی برایش آوردند. طلحه و زیبر سبب آن را پرسیدند، فرمود:

«روغن چراغ از بیت‌المال است و سزاوار نیست با شما در روشنایی آن همنشینی کنم.»(۱۴)

هنگامی که عبدالله بن زمعه(۱۵) از امام علی«ع» درخواست کمک کرد ،آن حضرت ماهیت بیت‌المال را برای وی روشن ساخت. ایشان بیت‌المال را نه مال شخصی خود می‌داند و نه مال فردی از مسلمانان، بلکه بیت‌المال را متعلق به تمام مسلمانان می‌شمارد که در اختیار رهبر جامعه اسلامی است تا به صورت عادلانه و بهینه به مصرف عموم مسلمانان برساند؛ لذا می‌فرماید:

«این اموالی که می‌بینی، نه مال من و نه از آن توست. غنیمتی گرد آمده از مسلمانان است که با شمشیرهای خود به دست آورده‌اند. اگر تو در جهاد همراهشان بوده‌ای، سهمی مثل آنان خواهی داشت وگرنه دسترنج این مجاهدان، خوراک دیگران نخواهد بود.»(۱۶)

 

تأمین نیازهای محرومان

یکی از وظایف حکومت برقراری نظام سالم اقتصادی و فراهم آوردن امکانات لازم برای تلاش مردم است. امام علی«ع» یکی از دلایل پذیرش خلافت را توجه به همین مسئله دانسته می‌فرماید:

«ای مردم! حق شما بر من این است که از خیرخواهی شما دریغ نورزم و بیت‌المال را میان شما عادلانه تقسیم کنم.»(۱۷)

آن حضرت در راه رسیدن به این هدف از هیچ تلاشی دریغ نکرد. با کاهش مالیات‌ها و ایجاد زمین‌های کشاورزی و واگذاری آن به مردم، زندگی آنان را رونق بخشید. اهتمام به امور معیشتی فقرا و نیازمندان جامعه، جایگاه ویژه‌ای در سیره آن بزرگوار دارد. ایشان حمایت از اقشار محروم و درمانده جامعه را جزو برنامه‌های اصلاحی خویش قرار داد؛ لذا در عهدنامه خویش به مالک اشتر، به وی توصیه می‌کند که هیچ‌گاه از اقشار محروم جامعه غفلت نورزد و نیازهای آنان را تأمین کند.(۱۸)

امام علی«ع» علاوه بر فرمان‌هایی که به کارگزاران خویش در جهت تأمین اجتماعی محرومان جامعه می‌دهد، خود نیز عملاً به تأمین این قشر در جامعه اقدام و خود را «پدر یتیمان» معرفی و همچون پدر با آنان رفتار می‌کند.(۱۹)

 

نظارت بر قیمت‌ها و تنظیم بازار

مولای متقیان علی«ع» از یک سو به کارگزاران درباره توجه به اقشار مختلف تولیدکننده، توزیع‌کننده، خدمتگزار و مصرف‌کننده سفارش می‌کردند و از سوی دیگر برای تامین امنیت اقتصادی و رفاه همه‌جانبه زندگی مردم، نظارت مستقیم بر بازار را مورد تأکید قرار می‌دادند. آن حضرت در این مورد به مالک اشتر می‌فرماید:

«در میان بازرگانان کسانی تنگ‌نظر، بدمعامله، بخیل و احتکارکننده هستند و تنها به سود خود می‌اندیشند و کالا را به هر قیمتی که می‌خواهند می‌فروشند. این گرانفروشی برای همه افراد جامعه زیانبار و عیب بزرگی برای زمامدار است. پس از احتکار کالا جلوگیری کن؛ همان طور که رسول خدا«ص» از این کار جلوگیری می‌کرد. باید خرید و فروش در جامعه اسلامی به‌سادگی و با موازین عادلانه انجام شود. کسی را که پس از منع تو احتکار کند، کیفر ده تا عبرت دیگران باشد، اما در کیفر او اسراف نکن.»(۲۰)

 

احترام به حقوق اقلیت‌ها

از منظر پیشوایان معصوم«ع» سعادت و رستگاری هر انسانی در گرو پیروی از آخرین دین خداست، ولی آن بزرگواران برای جان و مال دیگر انسان‌ها تحت هر شرایطی احترام قائل بودند و هرگز کسی را به جرم مسلمان نبودن از حقوق اجتماعی بی‌بهره نمی‌کردند.

در زمان خلافت حضرت علی«ع» یک پیرمرد مسیحی وجود داشت که عمری کار کرده و زحمت کشیده بود، اما در اواخر عمر از طریق گدایی زندگی می‌کرد. روزی امیر مؤمنان«ع» در عبور از گذرگاهی با این وضع رقت‌بار روبه‌رو شد و احوال این پیرمرد را جویا شد. سرانجام مشخص شد که این انسان فاقد هر نوع امکانات زندگی است و جز گدایی راه دیگری برای زندگی ندارد.

کسانی که این پیرمرد را می‌شناختند آمدند و شهادت دادند که وی مسیحی است و تا جوان بود و چشم داشت کار می‌کرد، اما هم‌اکنون که جوانی و چشم خود را از دست داده است نمی‌تواند کار بکند و ذخیره‌ای هم ندارد و از سر ناچاری گدایی می‌کند. امام«ع» فرمود: عجب! تا وقتی که توانایی داشت از او کار کشیدید و اکنون او را به حال گذاشته‌اید؟! سوابق این مرد حکایت می‌کند تا زمانی که توانایی داشته کار کرده و به مردم خدمت نموده است؛ بنابراین وظیفه حکومت و جامعه است که تا زنده است او را تکفل کند. بروید و از بیت‌المال به او مستمری بدهید.(۲۱)

 

قاطعیت در برابر غارتگران

امام علی«ع» با قاطعیت تمام با افرادی که از بیت‌المال سوءاستفاده می‌کردند برخورد می‌کرد. آن حضرت در نامه‌ای زیادبن ابیه جانشین ابن عباس فرماندار بصره را از خیانت به بیت‌المال هشدار داد و به او نوشت:

«به خدا سوگند! اگر به من گزارش دهند که در اموال عمومی خیانت کرده‌ای؛ چنان بر تو سخت گیرم که در زندگی کم‌بهره و در هزینه عیال درمانده و خوار شوی.»(۲۲)

و در نامه‌ای دیگر به یکی از فرمانداران خود نوشت:

«چگونه با اموال یتیمان، مستمندان، مؤمنان و مجاهدان راه خدا کنیز می‌خری و با زنان ازدواج می‌کنی؟ از خدا بترس و اموال آنان را بازگردان و اگر چنین نکنی و خدا به من فرصت دهد تا بر تو دست یابم، با این شمشیر تو را وارد دوزخ می‌کنم. سوگند به خدا! اگر حسن و حسین این کار را کرده بودند، اصلاً از جانب من حمایت نمی‌شدند تا آنکه حق را از آنان بازپس ستانم و باطلی را که به وجود آورده‌اند، نابود سازم.»(۲۳)

شهید آیت‌الله مطهری«ره» در کتاب بیست گفتار حکایتی را با عنوان «نام علی قرین عدالت» این گونه نقل می‌کند:

«در یکی از سال‌ها که معاویه به حج رفته بود، سراغ یکی از زنان را که سوابقی در طرفداری از علی و دشمنی با معاویه داشت گرفت. گفتند: زنده است. دستور داد تا او را احضار کنند. از وی پرسید: هیچ می‌دانی چرا تو را احضار کردم؟ می‌خواستم بپرسم که چرا علی را دوست داری و مرا دشمن؟ آن زن گفت: به علت اینکه او عادل و طرفدار مساوات بود و تو بی‌جهت با او جنگیدی. علی را دوست می‌دارم؛ چون فقرا را دوست می‌داشت و تو را دشمن می‌دارم برای اینکه به ناحق خونریزی کردی و میان مسلمانان اختلاف افکندی و در قضاوت ظلم می‌کنی و مطابق هوای نفس رفتار می‌کنی. معاویه خشمگین شد و جمله زشتی را بر زبان جاری کرد، اما بعد خشم خود را فرو برد و پرسید: هیچ علی را به چشم خود دیده‌ای؟ جواب داد: بلی دیدم که ملک و سلطنت تو را فریفته و غافل نموده، او را غافل نکرده بود. پرسید: آوازه‌ علی را هیچ شنیده‌ای؟ جواب داد: آری شنیده‌ام. دل را جلا می‌داد و کدورت را از دل می‌برد. معاویه پرسید: آیا حاجتی داری؟ جواب داد: هر چه بگویم می‌دهی؟ معاویه گفت: می‌دهم، گفت: صد شتر سرخ مو بده. معاویه دستور داد صد شتر همان طور که خواسته بود به وی بدهند. معاویه گفت: به خدا قسم! اگر علی زنده بود، یکی از اینها را هم به تو نمی‌داد. زن جواب داد: آری! به خدا قسم یک موی این شتران را هم به من نمی‌داد؛ زیرا اینها مال عموم مسلمین است.(۲۴)

 

فرجام سخن

امام علی«ع» در دوران خلافت خویش در راستای تحقق عدالت اقتصادی همه امتیازات دولتی اشخاص معروف مانند طلحه و زبیر را از بیت‌المال لغو کرد و سهم آنان مانند سهم بقیه افراد عادی جامعه شد. این امر موجب گردید که طلحه و زبیر نتوانند حکومت عدل علوی را تحمل کنند و برای دست یافتن به آمال و آرزوهای خود بیعت حضرت را نقض کردند و سرانجام به عنوان مفسدان اقتصادی اولین جنگ (جمل) را ضد علی بن ابیطالب«ع» به راه انداختند. بدون تردید فساد مالی سردمداران جنگ جمل نقش اساسی در خروج آنان بر ضد ولی خدا داشت. آنان وقتی با سیاست عادلانه علوی مواجه شدند و این سخن حضرت را شنیدند که «حق با گذشت زمان کهنه نمی‌شود و هر مالی را که به ستم از بیت‌المال برداشته شده به جای خودش برمی‌گردانم» شنیدند، موقعیت خود را در خطر دیدند به بهانه عمره به مکه رفتند و به همراهی عایشه جنگ جمل را به راه انداختند که نمونه بارزی از فساد مالی بود و موجب بر هم زدن امنیت ملی گردید و آثار زیان‌باری را در جامعه اسلامی برجای گذاشت.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ نهج‌البلاغه، ترجمه محمد دشتی، قم، نشر الهادی، ۱۳۷۹، خطبه ۱۵، ص ۵۹.

۲ـ شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی‌الحدید معتزلی، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، قم، دار انوار الهدی، ۱۴۲۹ ق، ج ۷، ص ۳۸ـ۳۷.

۳ـ ماهنامه معرفت، شماره ۶۵، قم، مؤسسه آموزش و پژوهش امام خمینی«ره»، اردیبهشت ۱۳۸۲، ص ۳۲.

۴ـ مجموعه آثار شهید مطهری، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۸۹، ج ۱۶، ص ۴۴۰ـ۴۳۹.

۵ـ الامامه و السیاسه، ابن قتیبه الدینوری، تحقیق: علی شیری، قم، منشورات رضی، ۱۳۷۱، ج ۱، ص ۱۰۱.

۶ـ تحف العقول عن آل الرسول، تصحیح علی‌اکبر غفاری، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۴۰۰ ق، ص ۱۸۰.

۷ـ نهج‌البلاغه، ترجمه محمد دشتی، قم، نشر الهادی، ۱۳۷۹، خطبه ۳، ص ۴۷.

۸ـ همان، نامه ۵۳، ص ۵۹۱.

۹ـ همان، نامه ۵۳، ص ۵۸۷.

۱۰ـ اثبات الوصیه للامام علی‌بن ابی‌طالب«ع»، علی بن حسین مسعودی، بیروت، دارالاضواء، ۱۴۰۹ ق، ۱۵۸.

۱۱ـ تاریخ طبری، محمدبن جریر طبری، قم، انتشارات شریف رضی، ۱۴۱۴ ق، ج ۲، ص ۱۷۸.

۱۲ـ همان، ص ۱۷۹.

۱۳ـ الغارات، ابراهیم بن محمد ثقفی، قم، مؤسسه دارالکتاب، ۱۴۱۰ ق، ج ۱، ص ۳۱.

۱۴ـ سیاست نامه امام علی«ع»، محمد محمدی ری‌شهری، ترجمه مهدی مهری، قم، دارالحدیث، ۱۳۷۹، ص ۴۴۴.

۱۵ـ عبدالله بن زمعه کسی است که پدر، عمو و برادرش در جنگ بدر به دست مسلمانان کشته شدند. جد او اسود رسول خدا«ص» را زیاد آزاد می‌داد، اما خودش جزو شیعیان علی«ع» شد و فکر می‌کرد که در تقسیم بیت‌المال به او بیشتر توجه می‌شود، اما پاسخ قاطع امام«ع» او را بیدار کرد.

۱۶ـ نهج‌البلاغه، ترجمه محمد دشتی، قم، نشر الهادی، ۱۳۷۹، خطبه ۲۳۲، ص ۴۶۹.

۱۷ـ همان، نامه ۳۴، ص ۸۷.

۱۸ـ نک: همان، نامه ۵۳، ص ۵۸۳.

۱۹ـ اصول کافی، محمدبن یعقوب کلینی، تهران، نشر اسوه، ۱۳۷۹، ج ۱، ص ۴۰۶.

۲۰ـ مأخذ قبل، نامه ۵۳، ص ۵۸۳.

۲۱ـ وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، محمدبن حسن حرّ عاملی، قم، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، ۱۴۱۲ ق، ج ۲، ص ۴۲۵.

۲۲ـ مأخذ قبل، نامه ۲۰، ص ۴۹۹ و ۵۰۱.

۲۳ـ‌ همان، نامه ۴۱، ص ۵۴۸.

۲۴ـ بیست گفتار، آیت‌الله مرتضی مطهری«ره»، ص ۵۶.

 

 

 

 

سوتیترها:

۱٫

اولین امام شیعیان«ع» از آغازین روزهای خلافت خویش، سیاست مالی و اقتصادی خلفای قبل از خود را نفی کرد و از احیای سنت مساوات و برابری مردم در بهره‌مندی از بیت‌المال سخن به میان آورد وفرمود: «به خدا سوگند! زمین‌های بیت‌المال را که عثمان به ناروا تقسیم کرده است، اگر مهریه زنان و یا صرف خرید کنیزان شده باشد به بیت‌المال بازخواهم گرداند.»

 

۲٫

یکی از توصیه‌های مهم و کاربردی آن امام«ع» به کارگزارانش، بهره‌گیری معقول و قانونی از بیت‌المال بود. سرگذشت برخی از کارگزاران قانون‌شکن نشان می‌دهد که یکی از عوامل ناهنجاری آنان مربوط به استفاده ناروا از اموال عمومی مسلمین بوده است.

 

۳٫

یکی از وظایف حکومت برقراری نظام سالم اقتصادی و فراهم آوردن امکانات لازم برای تلاش مردم است. امام علی«ع» یکی از دلایل پذیرش خلافت را توجه به همین مسئله دانسته می‌فرماید: «ای مردم! حق شما بر من این است که از خیرخواهی شما دریغ نورزم و بیت‌المال را میان شما عادلانه تقسیم کنم.»

 

۴٫

امام علی«ع» در دوران خلافت خویش در راستای تحقق عدالت اقتصادی همه امتیازات دولتی اشخاص معروف مانند طلحه و زبیر را از بیت‌المال لغو کرد و سهم آنان مانند سهم بقیه افراد عادی جامعه شد. این امر موجب گردید که طلحه و زبیر نتوانند حکومت عدل علوی را تحمل کنند و برای دست یافتن به آمال و آرزوهای خود بیعت حضرت را نقض کردند

 

.

 

 

30نوامبر/16

به سوی سبک زندگی اسلامی(۶)

محمدتقی رهبر

آرامش در سبک زندگ اسلامی

در نگرش دینی که دریافت فطری نیز آن را تأیید می‌کند، حقیقت حیات انسان به روح و روان اوست که فراتر از حیات مادی و حیوانی است. اگر روح آدمی آرامش و آسایش نداشته باشد، هیچ‌یک از ظواهر زندگی مادی و لذات آن نمی‌تواند خلأ روحی و قلبی انسان را جبران کند و به او آرامش دهد. آرامش روحی و روانی همان چیزی است که قرآن کریم از آن به «سکینه، امن و اطمینان» تعبیر می‌کند و ثمره ایمان به خداست.

زندگی آرام و امن، آرمان و گمشده انسان است، به‌ویژه در عصر ماشین و مدرنیسم که  با وجود تسهیلات و امکانات مادی زندگی، تنش‌ها و چالش‌ها و هیجان‌های ناشی از آن، ناآرامی‌ها و بحران‌های روحی و روانی فراوانی را بر انسان تحمیل کرده و نشانه‌های آن را در بحران‌های بین‌المللی و منطقه‌ای، اجتماعی و خانوادگی و روانی، افسردگی، ناامیدی، بی‌اعتمادی، پوچی، بی‌هدفی، خودکشی، خشونت، تروریسم و دیگر ناهنجاری‌های روزافزون می‌بینیم.

اما این آرامش آرمانی را از چه طریق می‌توان به دست آورد؟

بنا به آموزه‌های دینی، آرامش واقعی انسان جز از راه ایمان به مبدأ لایزال هستی میسر نیست. همان‌گونه که قرآن کریم بیانگر است: « الَّذِینَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب؛(۱) آنان که ایمان آوردند، دل‌هایشان به ذکر خدا آرام گرفت، آری به ذکر خداست که دل‌ها آرام می‌گیرند.»

«الَّذِینَ آمَنُواْ وَلَمْ یَلْبِسُواْ إِیمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلَـئِکَ لَهُمُ الأَمْنُ وَهُم مُّهْتَدُونَ(۲) آنان که ایمان آورده و ایمانشان را به ستم آلوده نکردند امنیت برای آنها است و آنان هدایت یافتگانند.»

افزون بر آیات قرآن کریم، روایات فراوانی نیز در این زمینه به دست ما رسیده‌اند. مرحوم کلینی در اصول کافی ذیل عنوان «ان السکینه هی الایمان» برخی از این روایات را آورده است:

۱ـ ابی‌حمزه از امام باقر«ع» معنی آیه « أَنزَلَ السَّکینَهَ فی قُلوبِ المُؤمِنین» (فتح / ۴) را می‌پرسد و حضرت پاسخ می‌دهند: «هو الایمان» یعنی سکینه و آرامش که در آیه کریمه آمده همان ایمان است. امام صادق«ع» نیز همین مطلب را فرموده‌اند.

۲ـ و نیز ابی‌حمزه از امام باقر«ع» معنی آیه « وَأَیَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْه» (مجادله / ۲۲) را می‌پرسد و امام پاسخ می‌دهند «هوالایمان» یعنی؛ آن روح که خداوند مؤمنان را به وسیله آن تأیید می‌کند همان ایمان است.

۳ـ و نیز از قول امام صادق«ع» آورده که معنی آیه « وَأَلزَمَهُم کَلِمَهَ التَّقوی» (فتح / ۲۶) را پرسیدند و حضرت پاسخ دادند: «هو الایمان». آن کلمه تقوا که خداوند بندگانش را بدان یاری می‌رساند همان ایمان است.

۴ـ همچنین از قول امام صادق«ع» آورده که در تفسیر «عروه الوثقی» فرمودند: «هی الایمان بالله وحده لا شریک له» آن رشته استواری که گسسته نمی‌شود ایمان به خدای یگانه‌ای است که شریک ندارد.

۵ـ و نیز امام صادق«ع» در تفسیر واژه « صِبْغَهَ اللَّه» می‌فرماید: «هِیَ اِلاسلام» آن رنگ خدایی که مؤمنان را پوشش می‌دهد همان اسلام است.(۳)

در روایت دیگر است که حضرت صادق«ع» به خواسته‌های مردم در دنیا اشاره کرده و راه تحصیل آنها را ارائه فرموده است: «مطلوبات الناس فی الدنیا اربعه: الغنی والدئه و قله الاهتمام و العز» انسان‌ها چهار خواسته دارند: بی‌نیازی، راحت و آرامش، نداشتن غم و اندوه و عزتمندی.

بی‌نیازی در قناعت است و کسی که بی‌نیازی را در مال زیاد بجوید، به آن نرسد.

راحت و آرامش در سبکباری است و کسی که آن را در بار سنگین بجوید به آن نرسد.

کمی غم و اندوه در کاستن از مشغله‌هاست و کسی که آن را در مشغله‌ها زیاد بجوید به آن نرسد.

عزت در خدمت به خالق است و کسی که آن را در خدمت خلق بجوید به آن نرسد.(۴)

بدیهی است که خدمت به خلق اگر برای رضای خداوند و با خلوص نیت باشد، نوعی بندگی و مایه عزت است. نامطلوب آن است که انسان بخواهد با نزدیک شدن به خلق کسب عزت کند وخلق را مؤثر بداند.

 

ایمان و آرامش فراگیر

آرامش و طمأنینه قلب که در آیات و روایات آمده مطلق است و شامل همه ابعاد حیات انسان، حال و آینده و پس از مرگ اوست. بسیاری از نگرانی‌های انسان در مورد آینده است که نمی‌داند فردا و فرداها و تا پایان زندگی دنیا و بعد از آن چه بر سر او می‌آید. اومی‌خواهد تا اندازه‌ای از سرنوشت خود اطمینان حاصل کند، اما چگونه و بر چه اساسی؟ در این مورد قرآن کریم پاسخ می‌دهد:

« الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى‏ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب؛(۵) آنان که ایمان آورده و عمل صالح کنند، خوشی ونیک فرجامی از آن آنهاست.»

و درباره امنیت خاطر نسبت به حیات پس از مرگ می‌فرماید: « یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ارْجِعی‏ إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَ ادْخُلی‏ جَنَّتی»(۶) این نفس به اطمینان رسیده، برگرد نزد آفریدگار خود در حالی که تو از او راضی هستی و او از تو راضی است، پس در زمره بندگان من درآی و به بهشت من داخل شو.

 

آرامش در مشکلات زندگی

یک فرد با ایمان ممکن است در دنیا و در مسیر آرمان‌های متعالی خود با مصائب و مشکلاتی روبه‌رو شود، همان گونه که در زندگی اولیاء خدا بسیار خوانده یا دیده‌ایم، اما از آنجا که این مصائب در راه هدف والای حیات است، تحمل آن آسان می‌شود و صبر و پایداری در برابر آن لذت‌بخش است. مؤمن هرگز از مسیر حق خارج نمی‌شود و آن را نردبام تعالی و وسیله دستیابی به پاداش الهی می‌داند.

همان گونه که از آیات و روایات و سیره پاکان در می‌یابیم، آنان شهادت و اسارت و مصیبت را جز زیبایی نمی‌دانند و می‌گویند « ما رَأینا اِلاّ جَمیلا» سخنی که حضرت زینب در برابر دژخیمان گفت و برگرفته از جهان‌بینی توحید است، در حالی که انسان‌های مادی و بی‌اعتقاد در ناملایمات نه تنها قدرت تحمل ندارند، بلکه اگر همه دنیا را هم داشته باشند، باز هم زیاده‌خواهی و حرص و طمع آنان را آرام نمی‌گذارد و اصول اخلاقی و انسانی را زیر پا می‌گذارند و گاه برای خلاصی از درد و رنج به دیگرکشی یا خودکشی دست می‌زنند.

امام صادق«ع» می‌فرمایند: «مؤمن ممکن است به هر بلا و مصیبتی مبتلا شود و به هر دردی بمیرد، اما هرگز دست به خودکشی نمی‌زند.»

توکل و تفویض و رضا و تسلیم از صفات مؤمن است و او با چنین سرمایه‌ای آرامش می‌یابد.

 

نعمت و زوال نعمت

از منظر دیگر اگر به این زندگی عاجل دنیوی نیز بنگریم، باز هم آرامش و رفاه معیشت را در ایمان و آموزه‌های دین باید جست‌وجو کرد.

تعالیم اسلام به ما می‌آموزد که رفاه و آسایش و نعمت و امنیت و آبادانی که خواسته هر انسانی است، در سایه ایمان و تقوا قابل دسترسی است و اگر مردم در مسیری که شرع مقدس مقرر داشته حرکت کنند، با رحمت بی‌چون الهی روبه‌رو خواهند شد، وگرنه باید چشم به راه مجازات باشند.

« وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالأرْضِ وَلَکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُون؛(۷) اگر اهالی شهرها ایمان می‌آوردند و تقوا پیشه می‌کردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها می‌گشودیم، ولی آنها به تکذیب حق پرداختند و در نتیجه، آنان را به کیفر اعمالشان رساندیم.»

انسان می‌خواهد در زندگی با درد و رنج کمتری روبه‌رو شود و اسباب معیشت برای او فراهم گردد. در صورتی که انسان تقوا و پرهیزگاری پیشه کند، خداوند این را تضمین کرده است:

« وَمَن یَتَّقِ اللَّـهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَ‌جًا وَیَرْ‌زُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شیء قَدرا(۸) آن کسی که تقوای الهی را پیشه کند، خداوند راه نجات برای او فراهم می‌سازد و از جایی که گمان نمی‌برد به او روزی می‌دهد و کسی که به خدا توکل کند، برای او کافی است. خداوند کار خود را به انجام رساند و برای هر چیزی اندازه‌ای معین کرده است.»

و در مقابل هشدار می دهد که هرگاه انسان‌ها کفران نعمت کنند خداوند نعمت‌های خود را از آنان خواهد گرفت.

« وضرب الله مثلا قریه کانت آمنه مطمئنه یأتیها رزقها رَغَدًا مِّن کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا کَانُواْ یَصْنَعُونَ»(۹)خداوند شهری را مثال می‌زند که در امن و امان بود و روزی آن از همه جا می‌رسید، اما به نعمت‌های خدا کفر ورزیدند تا اینکه خداوند لباس گرسنگی و ترس را به مجازات اعمالشان بر آنها پوشانید.»

 

تشخیص سعادت و شقاوت

مسئله دیگر در زندگی، سعادت و خوشبختی است که هر انسانی از هر نژاد و رنگی طالب آن است و در این جهت تردیدی نیست. آنچه قابل بحث است مفهوم سعادت و خوشبختی است. سلامت، امنیت، رفاه، آزادی، خانواده و فرزند، اشتغال و موفقیت و… همه از لوازم سعادتند، اما آیا در خوشبختی به همین مقدار می‌توان بسنده کرد؟

پاسخ به این سئوال هم مبتنی بر این است که انسان و حیات او را از چه منظر و در کدامین گستره بنگرد. همین زندگی دنیایی یا فراتر از آن؟ این مطلب به جهان‌شناسی و جهان‌بینی مربوط است. در جهان‌بینی اسلامی هر چند امکانات حیات مادی از لوازم و مصادیق خوشبختی‌اند، اما اگر اینها با سعادت آخرت همراه نباشند، خوشبختی نیست وگاه رفاه زندگی دنیوی عامل بدبختی خواهد بود.

به آیات کریمه قرآن بنگریم:

« یَوْمَ یَأْتِ لَا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَسَعِید؛ روزی خواهد آمد که هیچ‌ کس جز به اذن خدا سخن نتواند گفت، در آن روز برخی شقی و بدبخت‌اند و برخی سعید و خوشبخت…»

« فأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّار لَهُمْ فِیهَا زَفِیرٌ وَشَهِیقٌ؛ بدبخت کسانی هستند که رهسپار دوزخ شوند…»

«وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّهِ خَالِدِینَ فِیهَا ؛ و سعادتمند کسانی که در بهشت جاودان درآیند.»(۱۰)

علی«ع» فرمود: «ا السَّعادهُ ما أفْضَتْ إلَى الفَوْز(۱۱) خوشبختی آن است که به رستگاری بیانجامد.»

نکته دیگر اینکه انسان اگر در تشخیص خیر و شر و سعادت و شقاوت دستخوش اشتباه شد، راه تحصیل سعادت و خوشبختی را گم می‌کند و ندانسته به همان سرنوشتی که از آن هراسان بود گرفتار می‌شود و چیزی را که در طلب آن است از دست می‌دهد.

علی«ع» می‌فرماید: «یترک الناس شیئاً من امر دینهم لاستصلاح دیناهم الا فتح الله علیهم ما هو ضر منه».(۱۲)

امام حسین«ع» می‌فرماید: « مَن حاوَلَ اَمراً بمَعصِیَهِ اللهِ کانَ اَفوَتَ لِما یَرجُو وَاَسرَعَ لِمَجئ ما یَحذَرُ؛ (۱۳) کسی که از راه معصیت خداوند در طلب چیزی ‌باشد آن را از دست خواهد داد و از آنچه می‌ترسد به سرعت دامنگیرش می‌شود.»

 

امنیت اجتماعی

امنیت حیات انسان تا حد زیادی به همنوعان و نوع تعامل اجتماعی او بستگی دارد. اگر ایمان و اعتقاد بر جامعه حاکم باشد، آحاد انسان از امنیت اجتماعی بهره خواهند برد و حتی افراد غیرمؤمن نیز از این فضای امن برخوردار می‌شوند. اصولاً واژه ایمان و مؤمن برگرفته از امن و امان است و مؤمن همان گونه که از آرامش فردی برخوردار است، باید پناهگاه امنی برای دیگران باشد.

پیامبر اکرم«ص» می‌فرماید: «الَمُسلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَیَدِهِ؛ مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبانش در امان باشند.»

امام صادق«ع» می‌فرماید: « اِنَّ الْمُؤمِنَ لَیَسْکُنُ اِلَى الْمُؤْمِنِ کَما یَسْکُنُ الظَّمْآنِ اِلَى الْماءِ الْبارِدِ؛ (۱۴) مؤمن با مؤمن به آرامش می‌رسد، همان گونه که تشنه با آب خنک آرامش می‌یابد».

در جامعه اسلامی مؤمنان به مثابه یک پیکرند. پیامبر اکرم«ص» فرمودند: « إنَّما الْمؤمنون فی تَراحُمهم و تَعاطُفِهم بِمنزلهِ الْجَسد الْواحِد».

این روایت را سعدی چنین ترجمه کرده است:

بنی‌آدم اعضای یک پیکرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

در آرمانشهر اسلامی مکر و دغل و نیرنگ جایگاه ندارد. پیامبر اکرم«ص» فرمود: « لَیْسَ مِنَّا مَنْ غَشَّ مُسْلِمًا ، أَوْ ضَرَّهُ ، أَوْ مَاکَرَه؛(۱۵)کسی که با مسلمانی غش و دغل کند یا او را زیان برساند یا مکر و نیرنگ به کار برد از ما نیست. در این فرهنگ حتی اهانت به مؤمن به منزله جنگ با خداست. پیامبر اکرم«ص» از حق متعال روایت می‌کند: « مَن أهان لی وَلیا فَقَد أرصد لِمُحارِبتی».(۱۶)

در منابع روایی اسلامی ابواب گسترده‌ای است در باره حقوق اسلامی و انسانی و سبک تعامل اجتماعی.(۱۷)

 

فساد و مفسدان

از عواملی که زندگی را دستخوش پریشانی و انسان را درگیر ناآرامی‌ها می‌کند، مفسدان‌اند که بذر فساد را در جامعه می‌پراکنند و حرث و نسل را به تباهی می‌کشند و این هنگامی است که زندگی از سبک و سیاق طبیعی و مشروع خارج و روند زندگی مختل و منحرف می‌شود.

« ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُم بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ؛ (روم / ۴۴)فساد دریا و خشکی را گرفت به موجب اعمالی که مردم انجام می‌دهند تا بدین وسیله پاره‌ای از کیفر اعمالشان را به آنها بچشاند، شاید به راه راست برگردند».

از این آیه کریمه استفاده می‌شود:

۱ـ اعمال بد انسان نه تنها دامنگیر خود اوست، بلکه به جهان پیرامون او سرایت می‌کند و دریا و خشکی را فرامی‌گیرد.

۲ـ این مجازات‌ها می‌توانند عامل بیداری انسان باشند، اگر انسان عبرت بگیرد و متنبه شود و راه و روش خود را اصلاح کند.

حکومت صالحان گهواره امن است. چه کسانی دنیا را ناامن کرده‌اند؟

 

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ رعد، ۲۸٫

۲ـ انعام، ۸۳٫

۳ـ اصول کافی، ج ۲، صص ۱۵ـ۱۴٫

۴ـ علل الشرایع، ص ۴۲۹٫

۵ـ رعد، ۲۹٫

۶ـ فجر، ۳۰ـ۲۷٫

۷ـ اعراف، ۹۵٫

۸ـ طلاق، ۲ و ۳٫

۹ـ نحل، ۱۱۲٫

۱۰ـ هود، ۱۰۷ـ۱۰۵٫

۱۱ـ میزان الحکمه، ۵/۲۴۷٫

۱۲ـ قصار، ۱۰۶٫

۱۳ـ تحف‌العقول، ص ۲۵۳٫

۱۴ـ کافی، ج ۱، ص ۲۴۷٫

۱۵ـ تحف‌العقول، ص ۴۱٫

۱۶ـ کافی، ج ۲، ص ۳۵۱٫

۱۷ـ بازگشت به اصول کافی، ج ۲، باب العشره و… .

 

 

 

 

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

زندگی آرام و امن، آرمان و گمشده انسان است، به‌ویژه در عصر ماشین و مدرنیسم که  با وجود تسهیلات و امکانات مادی زندگی، تنش‌ها و چالش‌ها و هیجان‌های ناشی از آن، ناآرامی‌ها و بحران‌های روحی و روانی فراوانی را بر انسان تحمیل کرده است.

 

۲٫

آن کسی که تقوای الهی را پیشه کند، خداوند راه نجات برای او فراهم می‌سازد و از جایی که گمان نمی‌برد به او روزی می‌دهد و کسی که به خدا توکل کند، برای او کافی است. خداوند کار خود را به انجام رساند و برای هر چیزی اندازه‌ای معین کرده است و در مقابل هشدار می دهد که هرگاه انسان‌ها کفران نعمت کنند خداوند نعمت‌های خود را از آنان خواهد گرفت.

 

۳٫

 

در آرمانشهر اسلامی مکر و دغل و نیرنگ جایگاه ندارد. پیامبر اکرم«ص» فرمود: « لَیْسَ مِنَّا مَنْ غَشَّ مُسْلِمًا ، أَوْ ضَرَّهُ ، أَوْ مَاکَرَه؛(۱۵)کسی که با مسلمانی غش و دغل کند یا او را زیان برساند یا مکر و نیرنگ به کار برد از ما نیست. در این فرهنگ حتی اهانت به مؤمن به منزله جنگ با خداست.

 

30نوامبر/16

امامان و داشتن مرز با دشمنان

 

آیت‌الله سید احمد خاتمی

 

فرازهای بلند زیارت جامعه کبیره که متن جامعه معرفی امامان «ع» است در این سلسله مقالات محور بحث بود. در این مقاله نیز به تفسیر چند فراز دیگر از این زیارت بلند می‌پردازیم.

 

تولی و تبری

«موال لکم و لاولیائکم مبغض لاعدائکم ومعاد لهم سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم؛ دوست شما و دوست دوستان شما هستم و به دشمنان‌تان کینه می‌ورزم و دشمن آنانم. با هر کس که با شما آشتی است در آشتی‌ام و با هر کس که با شما در جنگ است درستیزم.»

زائر امامان این آموزه را ابراز می‌دارد که نمی‌توان ابراز عشق به امامان بدون ابراز نفرت از دشمنان آنها باشد.

در مقاله قبل روایتی در این زمینه ذکر کردیم و اینک دو روایت دیگر در این زمینه تقدیم می‌داریم:

۱ـ «ان رجلاً قدم علی امیرالمؤمنین فقال له یا امیرالمؤمنین أنا احبک و احب فلاناً و سمی بعض اعدائه فقالاما الان فانت اعور فاما ان تعمی و اما ان تبصر؛(۱) شخصی شرفیاب امیرمؤمنان علی«ع» شد و عرض کرد من شما را دوست دارم، برخی از دشمنان شما را (که نام برد) دوست دارم. امام به او فرمود تو یک چشمی هستی. یا کور باش یا بینا.» معنای این حدیث این است یا فقط مرا دوست داشته باش یا او را. جمع بین این دو عیب است.

۲ـ در روایت دیگری از آن حضرت آمده است که: «لا یجتمع حبنا و حب عدونا فی جوف انسان ان الله لم یجعل لرجل من قلبین فی جوفه فیحب هذا و یبغض هذا فاما لحبنا فیخلص الحب لنا کما یخلص الذهب بالنار لا کدر فیه فمن اراد ان یعلم فلیمتحن قلبه فان شارک فی حبنا حب عدونا فلیس منا و لسنا منه؛(۲) دوستی ما با دوستی دشمنان ما در یک دل جمع نمی‌گردد، زیرا خداوند برای انسان دو قلب قرار نداده تا با یکی کسی را دوست و با دیگری او را دشمن بدارد. دوستان ما در دوستی ما خالصند، همان گونه که طلا درون آتش خالص می‌شود و هیچ تیرگی در آن وجود ندارد. هر کسی می‌خواهد این حقیقت را بداند، قلب خود را آزمایش کند. اگر چیزی از محبت دشمنان ما در قلبش با محبت ما آمیخته است از ما نیست. ما هم از او نیستیم.»

اصولاً شخصیت یک انسان سالم، شخصیت واحد و خط فکری او خط واحدی است و باید در تنهایی و اجتماع، در ظاهر و در باطن، در درون و برون، در فکر و عمل یکی باشد. هرگونه نفاق و دوگانگی در وجود انسان امری است تحمیلی و برخلاف اقتضای طبیعت او. انسان به حکم اینکه یک قلب بیشتر ندارد باید دارای یک کانون عاطفی و در برابر یک قانون تسلیم باشد و تنها مهر یک معشوق را در دل بگیرد.

زائر در این فرازها این را اعلام می‌کند که در دلم جز محبت شما اهل‌بیت«ع»، این گل‌های بی‌خار جهان هستی نیست. بر این اساس، عاشق اهل‌بیت«ع» با دشمنان آنان مرزبندی دارد. اگر این مرز نباشد، عشق راستین نیست و به تعبیر مولا علی«ع» معیوب است. این سخن را در مورد جانشینان امامان «ع» ـ چه نواب خاص و چه نواب عام ـ هم می‌توان گفت.

نمی‌شود دم از ولایت فقیه و ارادت به ولی‌فقیه زد و به مخالفان ولایت هم ارادت و علاقه داشت. همگان می‌دانند که در فتنه سال ۸۸ نظام ولایی، هدف بود و فتنه‌گران مورد محبت تمام دشمنان نظام اسلامی و ولایت‌فقیه قرار گرفتند. در کشور دو اردوگاه شکل گرفت: یکی اردوگاه عموم مردم که اردوگاه ولایت بود و دیگری اردوگاه استکبار که سران استکبار، صهیونیست‌ها، سلطنت‌طلب‌ها، منافقین، رقاص‌ها و رقاصه‌ها بودند. این اردوگاه یکپارچه از فتنه حمایت می‌کرد. آیا با این همه می‌توان ابراز ارادت به ولایت فقیه را بدون ابراز تنفر از فتنه‌گران صادقانه دید؟

این فراز از زیارت جامعه کبیره می‌آموزد که چنین ارادتی صادقانه نیست.

 

دوستی با دوستان ائمه«ع»

در این فراز سخنی فراتر از دوستی امام«ع» مطرح است و آن دوستی با دوستان ائمه«ع»  است. معنای این سخن این است که دوستان اهل‌بیت«ع» باید بر این باور باشند که یک مجموعه‌اند و حلقه وصل این مجموعه ارتباط مکتبی است و پیوند عاطفی پیوندی ماندگار است.

حضرت علی«ع» فرمود: «من سره ان یعلم الحب لنا ام مبغض فلیمتحن قلبه فان کان یحب ولیاً لنا فلیس بمبغض لنا و ان کان یبغض ولینا فلیس لمحب لنا؛(۳) هر کس که می‌خواهد دوستی یا دشمنی‌اش را با ما دریابد، باید دلش را بیازماید، اگر به دوست ما مهر می‌ورزد دشمن ما نیست و چنانچه با دوست ما دشمنی می‌کند، دوستدار ما نیست.»

از نگاه حضرت مولی علی«ع» انسان دارای سه دوست و سه دشمن است: «اصدقاءک ثلاثه و اعداک ثلاثه فاصدقائک صدیقک و صدیق صدیقک و عدو عدوک و اعداؤک عدوک وعدو صدیقک و صدیق عدوک؛(۴) دوستانت سه گروه‌اند و دشمنانت نیز سه گروه. دوستانت دوست تو و دوست دوستت و دشمن دشمنت هستند، اما دشمنانت، دشمن تو و دشمن دوستت و دوست دشمنت هستند.» (۴)

«دحیه کلبی» برادر رضاعی پیغمبر اکرم«ص» و بسیار زیبا و صاحب جمال بود. او در جنگ احد و بعضی دیگر از جنگ‌های پیامبر در رکاب ایشان شرکت کرد، ولی بعد از رسول‌الله«ص»  به شام رفت و در آنجا ساکن شد و تا زمان معاویه در آنجا بود. معاویه روی سیاست حیله‌کارانه‌اش دحیه را بسیار اکرام و احترام و محبت کرد و به همین دلیل دحیه تحت‌تأثیر او واقع شد. او روزی شرفیاب محضر امیرمؤمنان علی«ع» شد و در حضور حضرت پیوسته از معاویه یاد  و او را مدح می‌کرد. امام «ع» این دو بیت شعر را برای او خواند:

صدیق عدوی داخل فی عداوتی

و انی لمن ود الصدیق ودود

فلا تقربن منی و انت صدیقه

فان الذی بین القلوب بعید

دوست دشمن من داخل دشمنان من است و من نسبت به کسی که دوستم را دوست دارد دوستی می‌کنم؛ بنابراین به من نزدیک نشو. اینک تو دوست آن دشمنی، زیرا دل‌های ما بسیار از هم دور است.

«دحیه» با شنیدن این دو شعر پرمعنا بسیار شرمنده شد.(۵)

 

امامان محور حق

«محقق لما حققتم مبطل لما ابطلتم»: آنچه را شما حق دانستید حق می‌دانم و آنچه را که شما باطل دانستید باطل می‌دانم.

در این فراز زائر برای چندمین بار این آموزه را اعلام می‌کند که محور حق اهل‌بیت عصمت و طهارتند. او آنچه را که آنها حق بدانند، حق می‌داند و آنچه را که آنها باطل بدانند، باطل می‌داند. دلیل این آموزه آن است که پیامبر«ص» آنها را محور حق نامیده است.

 

پیامبر و امامان حق

«علی مع الحق و الحق مع علی ید و رضیما دار؛(۶) علی با حق است و حق با علی است،. هر جا که علی باشد، حق آنجاست».

«اهل بیتی یفرقون بین الحق و الباطل و هم الائمه الذین یقتدی بهم؛(۷) اهل بیتم هستند که حق را از باطل می‌شناسند و آنانند امامانی که باید به آنها اقتدا کرد.»

«فانهم مع الحق و الحق معهم لایزایلونه و لایزایلهم(۸)؛ که آنان با حق‌اند و حق با آنان است. نه آنان از حق فاصله می‌گیرند نه حق از آنان».

 

مولی علی«ع» و امامان حق

حضرت مولی علی«ع»‌ نیز در مواردی از نهج‌البلاغه به صراحت خود و اهل‌بیت خویش «ع» را محور حق می‌نامد: «… فوا الذی لا اله الا هو انی لعلیِ جاده الحق و انهم لعلی منزله الباطل…؛(۹) قسم به خدایی که معبودی جز او نیست، من در جاده حق قرار دارم و مخالفانم در لغزشگاه باطل».

تعبیر «جاده الحق و مزله الباطل» تعبیر جالب و حساب‌شده‌ای است، زیرا حق همچون جاده مستقیم و روشنی است که انسان را به مقصد می‌رساند، ولی باطل جاده نیست، بلکه لغزشگاه و پرتگاه است.

اینکه مولی از خود می‌گوید برای آن است که رهروان، راه حق راه را گم نکنند، نه برای آنکه خودستایی کند. به دیگر عبارت گاه انسان «من» می‌گوید برای «من» و هوای نفس خویش. این خودستایی است، ولی «من» گفتن برای «حق» خودستایی نیست، بلکه «حق‌مداری» است.

«… و خلف فینا رایه الحق من تقدمها مرق و من تخلف عنها زهق و من لزمها لحق…؛(۱۰) و پرچم حق را در میان ما یادگار گذارد، پرچمی که هر کس از آن پیش گیرد از دین خارج شود و هر کس از آن عقب بماند هلاک گردد و آن کس که همراه و ملازم آن باشد به سر منزل سعادت می‌رسد.»

در این سخن حضرت مولی علی«ع» پرچمدار پرچم حق را اهل‌بیت«ع» می‌داند و سه موضع را در برابر اهل‌بیت«ع» بیان می‌کند:

۱ـ افراطی‌ها که از حق پیشی می‌گیرند و در بیراهه‌ها سرگردان می‌شوند مانند خوارج (مارقین)(۱۱) که به گمان خود می‌خواستند در عمل کردن به قرآن از امام زمان خود پیشی بگیرند و با کارهای احمقانه، گرفتار تضاد شدند.

۲ـ تفریطی‌ها که چندقدمی به دنبال حق می‌روند و سپس تنبلی و سستی و هواپرستی، آنها را از ادامه پیروی از حق بازمی‌دارد و من تحلف عنها زهق.(۱۲)

۳ـ معتدل‌ها که ملازم حقند که نه بر آن پیشی گیرند و نه از آن عقب می‌مانند همیشه در ظلّ و سایه حق گام برمی‌دارند و به سرمنزل مقصود می‌رسند.

بر این اساس «اعتدال» تنها با «حق» تحقق پیدا می‌کند و «حق»، اهل‌بیت«ع» هستند و آنها که جانشین به‌حق آنانند.

«… و کیف تعمهون و بینکم عتره نبیکم و هم ازمه الحق و اعلام الدین و السنه الصدق…؛(۱۳) … و چگونه سرگردان می‌شوید در حالی که عترت پیامبرتان در میان شماست. آنان زمامدار حق‌اند و پرچم‌های دین و زبان‌های گویای صدق و راستی…».

«… لایخالفون الحق و لا یختلفون فیه و هم دعائم الاسلام و ولائج الاعتصام بهم عاد الحق الی نصابه و انزاح الباطل عن مقامه و انقطع لسانه عن مَنبَه…؛(۱۴) هرگز با حق مخالفت نمی‌کنند و در آن اختلاف ندارند. آنها ارکان اسلامند (ستون‌های دین هستند) و پناهگاه‌های مردم به وسیله آنان (آل محمد) حق به اصل و جایگاه مناسب رسید و باطل از جایگاهش کنار رفت و زبان باطل از بن کنده شد…».

 

اطاعت از امامان

«مطیع لکم؛ فرمانبرتان هستم».

واژه اطاعت به معنای فرمانبرداری آزادانه و همراه با خضوع است. این را از تقابل واژه طوع و کره در آیه ۸۳ سوره آل‌عمران می‌توان فهمید: «و لَهُ أَسلَمَ مَن فِی السَّماواتِ وَ الْأَرضِ طَوعاً وَ کَرهاً وَ إِلَیْهِ یُرجَعُونَ؛ و تمام کسانی که در آسمان‌ها و زمین هستند از روی اختیار یا از روی اجبار در برابر فرمان او تسلیم‌اند».

زائر در این فراز می‌گوید من با جان و دل گوش به فرمان شما هستم، زیرا این مهندسی خداوند در عرصه رهبری است. رهبری از رسول اکرم «ص» شروع می‌شود که « النبی أَولَى بِالْمُؤمِنِینَ من أَنفُسِهِم …؛(۱۵) پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است…».

پیامبر اکرم«ص» در مسائل اجتماعی، فردی، خصوصی، مسائل مربوط به حکومت، قضاوت و دعوت از هر انسانی به خودش اولی است و اراده و خواست او مقدم بر اراده و خواست وی است. بعد از آن نوبت به اهل‌بیت«ع» می‌رسد. بر این اساس است که در قرآن پس از اطاعت از رسول، اطاعت از اولی‌الامر است که امامان معصوم‌اند. « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ…؛(۱۶) ای کسانی که ایمان آورده‌اید مطیع خدا و مطیع رسول و اولی‌الامر باشید…».

 

معرفت به حق امامان«ع»

«عارف بحقکم؛ به حق شما آگاهم».

زائر در این فراز محضر امامان عرضه می‌دارد که بر این باورم که شما جانشینان خدا بر روی زمین هستید و واسطه فیض او بر زمینیان! این حق شماست. بر این باورم که دین را باید از مکتب شما آموخت که قرآن در خانه شما اهل‌بیت«ع» نازل شده است. بر این باورم که به اذن خداوند ولایت تکوینی دارید. بر این باور دارم که به اذن او علم غیب داردذ و باور دارم اوصاف بلندی که در این زیارت جامعه کبیره برای شما خوبان بیان شده است و این باور کیمیا و بسیار ارزشمند است.

گر معرفت دهندت بفروش کیمیا را

گر کیمیا دهندت بی‌معرفت گدایی(۱۷)

این معرفت است که زیارت معصومان را ارزشمند می‌سازد. امام رضا«ع» فرمود: «… الا فمن زارنی و هو یعرف ما اوجب الله عزوجل من حقی و طاعتی انا و آبائی شفعاوه یوم القیامه؛(۱۸) آگاه باشید آن کس که مرا زیارت کند و او می‌داند آنچه را که خداوند واجب کرده که عبارت از حق من و اطاعت از من است، من و پدرانم در روز قیامت شفیعان او خواهیم بود».

«مقر بفضلکم؛ به برتری شما اعتراف می‌کنم». زائر در این فراز به معصومان«ع» چنین عرضه می‌دارد که من بر این باورم که شما انسان‌های برگزیده خداوند در جهان هستی هستید. حضرت مولی علی«ع» فضائل اهل‌بیت «ع» را چنین ترسیم می‌کند:

«… لایقاس بآل محمد صلی‌الله علیه و آله من هذه الامه احد ولا یستوی بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا هم اساس الدین و عماد الیقین الیهم یفی الغالی و بهم یلحق التالی و لهم خصائص حق الولایه و فیهم الوصیه و الوراثه…؛ هیچ‌کس از این امت را با آلم محمد«ص» نمی‌توان مقایسه کرد و آنها که از نعمت آل‌محمد«ع»  بهره گرفتند با آنان برابر نخواهد بود، زیرا آنها اساس دین و ستون استوار بنای یقینند. غلوکننده به سوی آنها بازمی‌گردد و عقب‌مانده به آنان ملحق می‌شود و ویژگی‌های ولایت و حکومت از آنهاست و وصیت و وراثت (پیامبر) تنها در آنهاست…».

آری آنان در قله فضائل‌اند. با آن همه دشمنی که در حق آنان و آن همه تلاشی که در کتمان فضائل آنها شد، اما همچنان در قله فضائل بشریت‌اند. شافعی یکی از امامان ۴ گانه اهل سنت درباره مولی علی«ع» می‌گوید:

«درشگفتم از مردی که دشمنان فضایل او را از روی حسد کتمان کردند و دوستانش از ترس، ولی با این حال شرق و غرب جهان را پر کرده است».(۲۰)

ابن ابی‌الحدید معتزلی مذهب درباره حضرت می‌گوید:

«چه بگویم در باره مرد بزرگی که دشمنانش اعتراف به فضیلت او داشته‌اند و هرگز نتوانستند مناقب و فضایل او را کتمان کنند و از طرفی می‌دانیم بنی‌امیه بر تمام جهان اسلام تسلط یافتند و با تمام قدرت و با هر حیله‌ای سعی در خاموش کردن نور حضرت و تشویق بر جعل اخبار در معایب او داشتند. او را بر فراز تمام منابر سب و دشنام دادند و ستایش‌کنندگان او را تهدید به مرگ و زندانی کردند و کشتند و حتی اجازه ندادند یک حدیث در فضیلت او نقل شود و نامی از او برده شود یا کسی را به نام او بنامند، ولی با این حال جز بر بلندای مقام او افزوده نشد… و هر چه بیشتر کتمان کردند، عطر فضایل او بیشتر منتشر ‌شد، همانند روشنایی روز که اگر یک چشم از آن محجوب بماند، چشم‌های فراوان آن را می‌بینند…».(۲۱)

در روایتی از نبی‌اکرم«ص» رسیده است: «یا علی ان الله تبارک و تعالی فضل انبیائه المرسلین علی ملائکته المقربین و فضّلنی علی جمیع النبیّین و المرسلین و الفضل بعدی لک یا علی و للأئمه من بعدک؛(۲۲) ای علی همانا خداوند انبیائش را برتر از ملائکه مقربش قرار داده و مرا برتر از جمیع انبیاء و مرسلین و بعد از من فضل از آن تو و امامان بعد از توست».

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ السرائر، ج ۳، صص ۶۳۹ و ۶۴۰.

۲ـ تفسیر قمی، ج ۲، ۱۷۱، تفسیر نورالثقلین، ج ۴/۲۲۴.

۳ـ الامالی طوسی، ص ۱۱۳.

۴ـ نهج‌البلاغه، کلمات قصار، ۲۹۵.

۵ـ پیام امام، ج ۱۴، ص ۴۴۵، به نقل از مصادر نهج‌البلاغه، ج ۴، ص ۲۳۴.

۶ـ بحارالانوار، ج ۱۰، ص ۴۴۵.

۷ـ الخصال، ج ۲، ص ۶۶۴.

۸ـ کمال‌الدین، ج ۱، ۲۷۸.

۹ـ نهج‌البلاغه، خطبه ۱۹۷.

۱۰ـ نهج‌البلاغه، خطبه ۱۰۰.

۱۱ـ مارقین از ماده مروق به معنای خارج شدن تیر از کمان است. بر همین اساس به خوارج که از ایمان خارج شده‌اند مارقین گفته می‌شود.

۱۲ـ زهق از ماده زهوق به معنای اضمحلال و هلاکت و نابودی است.

۱۳ـ نهج‌البلاغه،‌ خطبه ۸۷.

۱۴ـ نهج‌البلاغه، خطبه ۲۳۹.

۱۵ـ احزاب، ۶.

۱۶ـ نساء، ۵۹.

۱۷ـ فؤاد کرمانی.

۱۸ـ من لا یحضره الفقیه، ج ۲، صص ۵۸۴ و ۵۸۵.

۱۹ـ نهج‌البلاغه،‌ خطبه ۲.

۲۰ـ علی فی‌الکتاب و السنه، ج ۱، ص ۱۰.

۲۱ـ شرح نهج‌البلاغه، ابن بی‌الحدید، ج ۱، ص ۱۷.

۲۲ـ بحارالانوار، ج ۲۶، ص ۳۳۵.

 

 

 

سوتیترها:

۱٫

شخصیت یک انسان سالم، شخصیت واحد و خط فکری او خط واحدی است و باید در تنهایی و اجتماع، در ظاهر و در باطن، در درون و برون، در فکر و عمل یکی باشد. هرگونه نفاق و دوگانگی در وجود انسان امری است تحمیلی و برخلاف اقتضای طبیعت او. انسان به حکم اینکه یک قلب بیشتر ندارد باید دارای یک کانون عاطفی و در برابر یک قانون تسلیم باشد و تنها مهر یک معشوق را در دل بگیرد.

 

 

۲٫

نمی‌شود دم از ولایت فقیه و ارادت به ولی‌فقیه زد و به مخالفان ولایت هم ارادت و علاقه داشت. همگان می‌دانند که در فتنه سال ۸۸ نظام ولایی، هدف بود و فتنه‌گران مورد محبت تمام دشمنان نظام اسلامی و ولایت‌فقیه قرار گرفتند.

 

 

۳٫

در روایتی از نبی‌اکرم«ص» رسیده است: «ای علی همانا خداوند انبیائش را برتر از ملائکه مقربش قرار داده و مرا برتر از جمیع انبیاء و مرسلین و بعد از من فضل از آن تو و امامان بعد از توست».

 

 

 

 

30نوامبر/16

شیخ فضل‌الله نوری، رسالۀ میثاقیه و بازخوانی مبانی اسلامی سرمایۀ اجتماعی

دکتر مظفر نامدار

مقدمه

می‌گویند یک نظام مردمی و آزاد را نمی‌توان تنها بر اعتماد بنا نمود، بلکه برای استقرار آن به وجود نهادها نیز نیاز است. اما از سوی دیگر گفته می‌شود نهادها نیز به خودی خود قابل دوام نیستند، بلکه به عوامل انسجام‌بخش، همکاری داوطلبانه و تکیه‌گاه اعتماد به مشروعیت نیاز دارند.(۱)

تا دیروز، استعمارگران و مستکبران برای سیطره بر سرمایه و ذخایر جهان، بحث از اعتماد، اعتقاد، خوش‌بینی، اخلاق، مذهب و سایر منابع اعتمادآور و مشروعیت‌بخش در سیاست را غیرعلمی و ذهنی می‌دانستند و سرسپردگان داخلی آنها نیز در علم سیاست شأنی برای این مقوله‌ها قائل نبودند؛ اما امروز برای حفظ همان تمایلات، دیگر بحث از این مسائل در مطالعات سیاسی یک بحث انتزاعی نیست، زیرا هم به تجربۀ روزمرۀ مردم نزدیک است و هم اربابان سیاست اجازه دادند که جایی برای این مباحث در مطالعات اجتماعی گشوده شود!!

بنابراین صحبت از این مباحث در دوره‌ای شبیه دورۀ قاجاریه در ایران که از این دوره تحت عنوان عصر بی‌خبری یاد کرده‌اند دیگر چندان مایۀ شگفتی نیست. در آن دوران که بسیاری از منورالفکرها با نمایش پارلمان و انتخابات و فراهم نمودن پیش‌نیازهای سرسپردگی به غرب، سرمست وارد کردن ایران به عصر تجدد بودند و به این امر اعتقاد فوق‌العاده‌ داشتند که پس از استقرار این نهادها در ایران، ما به معنای کامل کلمه از شر سنت رها و با جهان متمدن برابر می‌شویم!  ـ شبیه همان تصورات ساده‌لوحانه‌ای که رضاخان و منورالفکرهای حامی او داشتند که فکر می‌کردند با تغییر کلاه و لباس مردم، مشکل توسعه و تجدد و پیشرفت و ترقی حل خواهد شد ـ  در همان دوران علمای بیدار ما صدای پای استبداد مدرن را از پس تجاوزهای دولت مطلقۀ جدید شنیدند و هیچ گاه باور نکردند که این حکومت نمایندۀ اکثریت مردم و پناهگاه کسانی باشد که در معرض اقدامات خودسرانۀ حاکمان قرار دارند.

شاید کسی باور نکند که زمزمۀ اولیۀ نهادهای مدنی در مقابل حکومت مطلقۀ مدرن در ایران در دل نهادهای مذهبی شکل گرفت. انجمن‌هایی که به شکلی خلاقانه، شبکه‌ای از اعتماد را در دل باورهای تاریخی مردم فراهم کردند تا آسیب‌هایی را که حکومت یا دولت مطلقۀ جدید می‌توانست بر پیکر جامعه وارد سازد، محدود کنند.

بدیهی است برای کسانی که عادت دارند به جای اندیشیدن با قلب و دل، با گوش‌هایشان بیندیشند، واژه‌های ولایت، سیاست اسلامی، اسلام سیاسی، انقلاب اسلامی، مشروطۀ مشروعه و امثال اینها طنین آزاردهنده‌ای دارد. البته نه به این دلیل که مثل واژه‌هائی چون سیاست و شریعت، علم و دین، دین و دنیا، سنت و تجدد و… سرهم بندی شده‌ و تمام آنها نشان‌دهندۀ ذهن‌ نحیف کسانی است که از اساس این تفکیک‌ها را در تخیلات خود ایجاد می‌کنند و بعد باورشان می‌آید که هرکدام از اینها در خارج، تناقض‌های غیرقابل حلی را به بار می‌آورند و به همین دلیل نزدیک به دویست سال است که از امکان رابطۀ سیاست و شریعت یا دین و دنیا یا علم و دین یا سنت و تجدد یا دولت و ملت و امثال این دوگانه‌اندیشی‌های ذهنی سخن می‌گویند. آنها اگر یک بار به خود زحمت می‌دادند و به جای اندیشیدن با گوش، با دل و قلب خود می‌اندیشیدند، خیلی راحت متوجه می‌شدند که اگر اینها را از دین حذف کنیم، آنچه می‌ماند دیگر نسبتی با دین نخواهد داشت.

غرب‌گرایان مانند اربابان خود اصولاً از اسلام و عالمان اسلامی خرسند نیستند و از قِبل این ناخرسندی نان می‌خورند، اما هنوز نمی‌دانند که ناخرسندی‌شان را تنها مدیون همین اسلام و عالمان اسلامی هستند! آنها طوری از علم و دانش و تکنولوژی و سیاست و قانون و آزادی و… سخن می‌گویند که گویی تنها نمایندۀ سرشتی ناب، کامل و انحصاری از این محصولات  و نیز برخوردار از مرحلۀ بالاتری از فرآیند تاریخی‌ هستند و تمام محصولات دوران مدرن در حوزۀ سیاست، فرهنگ، علم و دانش و… متعلق به آنهاست و ضرورتاً از ذات و جوهر آنها تراوش می‌کند.

بنابراین اگر بخواهیم از چیزهای جدیدی در حوزۀ مذهب و عالمان مذهبی سخن بگوییم، چنان تحمل‌ناپذیر می‌شوند که تا مغز استخوان تحت‌تأثیر همان مفهومی قرار می‌گیرند که پیوسته ما مذهبی‌ها را بدان متهم می‌کنند؛ یعنی تعصب و فقدان مواضع انتقادی.

غرب‌گرایان نزدیک به دویست سال است چنین می‌انگارند که ما مذهبی‌ها فاقد فرهنگ نقد و ابزارهای آن هستیم، زیرا در ذهنیت آنها فرهنگ نقد جزو ابزارهای تفکر مدرن است و مذهب چون نسبتی با مدرنیته ندارد، لاجرم با تکنیک‌ها و روش‌هایی هم که در انحصار تفکر مدرن است ـ مثل انجمن‌ها، روزنامه‌ها، احزاب، مرامنامه، اساسنامه، نقد، رسانه و امثال اینها ـ نسبتی ندارد.

برای اینکه نشان دهیم این تفاوت‌ها و تعارض‌ها واقعیت خارجی ندارند و منحصر به ذهنیت کسانی هستند که از مذهب دل خوشی ندارند، در آستانۀ سالگرد نهضت مشروطیت به بازخوانی یکی از سندهای جالب دورۀ مشروطیت می‌پردازیم.

داستان مظلومیت طرفداران مشروطۀ مشروعه به رهبری آیت‌الله شهید شیخ فضل‌الله نوری در عصر قاجار داستان ناشناخته‌ای نیست. اگر چه هنوز هم تمامی ابعاد این ماجرا و زمینه‌های که باعث شد تا خیل عظیمی از طرفداران مشروطۀ مشروعه و مخالفان مشروطۀ انگلیسی ناچار به مهاجرت به حضرت عبدالعظیم شوند، همچنان ناشناخته‌ باقی مانده‌اند، اما در فرایند این تقابل، مشروطه‌خواهان طرفدار انگلیس آن چنان عرصه را بر شیخ فضل‌الله نوری و یاران و همفکران او تنگ می‌کنند که آنان ناچار می‌شوند از تهران خارج شوند و به حضرت عبدالعظیم مهاجرت کنند.

در دوران مهاجرت، اهداف و آرمان‌های مهاجران در قالب اطلاعیه، اعلامیه و حتی روزنامه برای مردم توجیه گردید. این امر در اغلب اوقات موجبات خشم طرفداران انگلیسی مشروطه و سفیران روس و انگلیس را  فراهم ساخت. در میان اسناد به جا مانده از جریان مهاجرت، پیش‌نویس رساله‌ای وجود دارد که در نوع خود کم‌نظیر است. این رساله در اوج مجادلات شیخ شهید با طرفداران انگلوفیل مشروطه در طول تحصن هشتاد روزۀ در حضرت عبدالعظیم به نگارش درآمد و به‌نوعی مرامنامۀ سیاسی و فکری گروه مهاجرین به حساب می‌آید.

مرحوم شیخ فضل‌الله نوری و یاران او در این رساله که عنوان «رسالۀ میثاق و برادری» دارد، مبانی همگرایی و مشارکت سیاسی را با توجه به فرهنگ اسلامی به‌خوبی تبیین و اساس تشکیل سرمایۀ اجتماعی و سطوح آن را بیان می‌کنند. امروزه در غرب بحث سرمایۀ اجتماعی عموماً در حوزۀ اقتصاد سیاسی مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد و تراکم این سرمایه را مانند سرمایه‌های اقتصادی و مادی، رکن اساسی سامان سیاسی در جوامع تلقی می‌کنند. «رسالۀ میثافیه» به درستی اهمیت این مسئله و خصلت‌ها و ویژگی‌های این سرمایه مثل سیال بودن، وابستگی به زمینه‌های فکری و تاریخی و غیره را مورد توجه قرار داده است.

بازخوانی این رساله به ما کمک می‌کند تا سطوح مشارکت اجتماعی در جامعه اسلامی را به‌خوبی درک و اثرات تخریبی مصرف این سرمایه و هدر دادن آن را شناسایی کنیم.

 

رسالۀ میثاقیه و مبانی همگرایی اجتماعی

«از آنجایی که خداوند جل اعلی به حکم بالغه، نضج مزاج و نظام تام، این عالم کبیر را به الفت مختلفات و اجتماع مفرقات مقرر داشته، چنانچه تا عناصر اربع با یکدیگر همنشین نشوند چیزی از مکونات صورت  نگیرد و اگر آباء سبع با امهات اربع همدست نشوند البته موالید ثلاث انعقاد نپذیرد و نیز فساد در هیچ‌یک از مواد پیدا نشود مگر به واسطۀ نفاق مؤتلفات و افتراق مجتمعات، لاجرم هیچ مقصدی در این عالم پیشرفت نکند مگر به اتحاد و اتفاق طالبان، پس هر قوم کوچکی استوار نشود مگر به اتفاق و هر طائفۀ بزرگی زبون و خوار نگردد مگر به نفاق. آری به اتفاق جهان می‌توان گرفت.»(۲)

افراد، گروه‌ها و جریاناتی که همدیگر را دشمن آشتی‌ناپذیر می‌انگارند نمی‌توانند پایۀ سرمایۀ اجتماعی در جامعه خود را استوار سازند مگر اینکه برداشت‌های خود را نسبت به یکدیگر تغییر دهند، زیرا سرمایۀ اجتماعی مانند سرمایه مالی و پولی خصلتی سیال و گریزنده دارد و با همان سرعتی که شکل می‌گیرد پراکنده و از هم گسیخته می‌شود. مرحوم شیخ و یاران او در مقدمۀ این میثاق‌نامه به این خصلت واقفند و به‌درستی خوار و زبون شدن جوامع بزرگ و استواری و رشد جوامع کوچک را تحت‌تأثیر ائتلاف و افتراق مردم و گروه‌های اجتماعی می‌بینند. نهادها، روابط و هنجارهایی که کم و کیف تعاملات اجتماعی را شکل می‌دهند، به‌نوعی بیمۀ غیررسمی سلامت جامعه هستند. همچنان که مزاج عالم طبیعت نیز از از دیدگاه نویسنده یا نویسندگان این رساله نیز تحت‌تأثیر اجتماع یا افتراق عناصر طبیعی است.

مرحوم شیخ قواعد سازوکارهای تاثیرگذار همبستگی اجتماعی و بازده‌های مثبت و منفی آن را در مقدمات رساله بیان می‌کند و معتقد است که همبستگی اجتماعی که مهم‌ترین سرمایۀ یک ملت است برآیند ایمان و تعهد همۀ گروه‌های اجتماعی بر اساس برداشت مشترک از اهداف مشترک است.

مرحوم شیخ و همفکران او در رسالۀ میثاق برادری، فرایند چند مرحله‌ای برای ایجاد این همبستگی را مورد بحث و بررسی قرار می‌دهند که انصافاً در نوع خود، آن هم در جامعۀ عصر قاجاری بی‌نظیر است. اعضایی که به هم پیوسته می‌شوند، قواعد و فرایندی را طی می‌کنند و این قواعد در طول زمان نهادینه می‌شوند. با درونی شدن این قواعد و فرایندها، اعضاء در هر سطحی از سطوح همبستگی اجتماعی رفتارشان را به گونه‌ای تعدیل و تنظیم می‌کنند که با دیگران تزاحمی ایجاد نکند.

سطوح همبستگی اجتماعی که پایه‌های بنیادین سرمایۀ اجتماعی بر آن بنا شده‌اند، از منظر مرحوم شیخ و یاران او بر سه سطح استوارند که در معارف اسلامی دقیقاً تدوین شده‌اند:

 

۱ـ همگرایی بر مبنای حقوق مشترک

«چون مشیت حق تعلق گرفت به اعلاء کلمۀ ایمان و تفوق مؤمنان، در اول مرتبه به مقتضای کریمۀ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَه ، عقد اخوت بین ایشان بسته و به موجب آن حقوقی مقرر فرموده که هر مؤمنی باید رعایت آن حقوق را نسبت به مؤمن دیگر منظور دارد، چه آنکه دور باشند یا نزدیک، هم را شناخته یا نشناسند.»(۳)

این مرتبه از همگرایی تحت‌ تأثیر حقوق و منافع مشترک پایه‌ریزی می‌گردد و براساس آن، اعضایی که وارد این شبکۀ همگرایی می‌شوند باید نسبت به یکدیگر حقوق متقابل را مراعات نمایند. درجۀ استحکام چنین سرمایه اجتماعی‌ای به طور طبیعی وابسته به تعهد همۀ اعضا به رعایت حقوق اعضای دیگر است و گسست در این نوع از همبستگی قریب‌الوقوع است، چون به‌محض تخطی اعضا از رعایت حقوق دیگران، در این شبکه واگرائی پیدا می‌شود. بنابراین سطوح همبستگی در این مرتبه بسیار گسترده و وسیع، ولی دوام آن ناپایدار و لرزان است، زیرا تحت‌تأثیر انگیزش‌های نه چندان بادوام می‌باشد.

 

۲ـ همگرایی بر مبنای عقاید مشترک

«در ثانی مرتبۀ جمعی مخصوص از مؤمنان را منظور فرموده که درصدد نصرت حق و انصار دین خدا بوده، پس ایشان را به مفاد «ا اِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرکُم» مدد غیبی به الفت قلبیه و مودت باطنیه که مرتبه‌ای است فوق مرتبۀ اخوت ارزانی بخشید».(۴)

همان طور که ملاحظه می‌شود مرتبه دوم همگرایی اجتماعی و سرمایه‌ای بین کسانی شکل می‌گیرد که از جهت اهدافی مشترک که عموماً ماهیتی مادی و حقوقی ندارند ـ مثل اهداف ایدئولوژیکی یا اهداف عقیدتی ـ گرد هم می‌آیند. از نظر نویسندگان رسالۀ میثاق برادری، این سطح از همگرایی علاوه بر دارا بودن امتیاز همگرایی حقوقی، بر پایۀ دیگری از همگرایی بنا شده که آن پایه الفت است. الفت ظاهراً در اندیشه‌های پیروان مکتب سامرا در حوزۀ سیاست شرعی مرحله‌ای بالاتر از مرحلۀ اخوت است، بنابراین به طور طبیعی گسترۀ همگرایی بر مبنای الفت محدودتر از گسترۀ همگرایی بر مبنای اخوت است، ولی دامنه گسست آن نیز کمتر از مرحله همگرایی براساس اخوت است. تفاوت این دو سطح از همگرایی را می‌توان از تفاوت بین حقوق و عقیده به‌درستی تشخیص داد. دوام همگرایی‌های مبتنی بر عقیده به‌مراتب بیشتر از همگرایی‌های مبتنی بر منافع مشترک است.

 

۳ـ همگرایی بر مبنای ولایت

«در مرتبۀ ثالثه جمع خاص‌الخاص از مؤمنان را امتحان فرموده و برگزیده که علاوه بر ایمان و نصرت حق در مقام مهاجرت الی‌الله و مجاهدت فی سبیل‌الله بر آمده و ایشان را علاوه بر اخوت و امداد به الفت قلبیه، به رتبۀ والای مودت حقیقیه و مقام منیع « بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْض» مفتخر و مؤید فرموده و این مرتبۀ رفیعه که عبارت از دوستی صرف و اتحاد واقعی و موالات و عقب یکدیگر را در جمیع مسالک و ممالک داشتن و نگاهداری از همدیگر به هر قسم و در هر مقام که بوده نمودن.»(۵)

سطح سوم همگرایی در اندیشۀ شیخ و یاران او سطح حقیقی همبستگی اجتماعی است و سرمایه‌ای که براساس این همبستگی متراکم می‌شود، سرمایه تولیدکننده و جاودانه است. این سطح از همگرایی جز اتحاد عینی و تکوینی نیست. سرمایۀ اجتماعی ناشی از این سطح از همگرایی از تمامی مزایای سطوح دیگر برخودار، ولی از معایب آنها به دور است. اگرچه گسترۀ این همگرایی نسبت به سطوح دیگر محدودتر است، ولی در ارکان این همگرایی به هیچ‌وجه گسست راه ندارد.

در مکتب اجتماعی اهل بیت«ع»، سیاست چیزی جز گذار از یک مرحله‌ از همگرایی به مرحلۀ دیگر و اتصال به چشمۀ جوشان ولایت نیست. سرمایه اجتماعی در جامعه اسلامی وقتی توانایی تولید پیدا خواهد کرد که هر سه پایۀ همگرایی یعنی اخوت، الفت و ولایت در آن مورد توجه قرار گیرند. با سلاح اخوت مشارکت همگانی برای حضور در شکل‌گیری سرمایۀ اجتماعی جلب می‌گردد. با سلاح الفت پیوند‌ها و بند و بست‌های این سرمایه محکم  و با ولایت وجوه تولیدی این سرمایه در حوزۀ فرهنگ و تمدن شکوفا می‌شود.

هر سه سطح این همگرایی مبتنی بر مبانی شرعیه و حفظ حدود الهیه است. نویسندگان رسالۀ میثاقیه در تمامی ارکان این مرامنامه متذکر این نکته هستند که مبنای اتحاد و اتفاق حفظ و اقامه حدود الهی هست.

«جامع بین تمام مقامات ثلاثه آن است که چون مبنای این اتحاد فعلی اعلای کلمه اسلامیه و حفظ حدود الهیه است، پس نباید هیچ صاحب حقی متوقع همراهی در امور غیرمشروعه باشد، بلکه اگر احیاناً کسی از اهل حوزه… بمطلع برخلاف شرعی از دیگری بشود، اولاً سریعاً او را ردع کند و اگر مرتدع نشود، اجماع اهل حوزه باید از او تعرض نموده، چنانچه باز ترک نکند، باید چنین کسی از حوزۀ علم و عمل خارج و این حوزه مکرمه از لوث پاک شود… پس ملاک در تمام مراتب و رد قبول سایرین، درد دیانت و حفظ نوامیس الهیه و جد در ترویج شرع است.»(۶)

رسالۀ میثاق برادری که به آن رسالۀ میثاقیه نیز گفته‌اند از جملۀ اولین رسائل سیاسی در عصر قاجاری است که در ساماندهی جنبش اجتماعی ملت بزرگ ایران بر مبنای آرمان‌های حکومت اسلامی نوشته شده است و دارای هسته‌های اساسی یک مرامنامۀ تشکیلاتی است. این رساله آن چنان زنده و پویا نوشته شده که در هر عصری می‌تواند مبنای شکل‌گیری سرمایۀ اجتماعی در جوامع اسلامی باشد. تبیین سطوح سه‌گانۀ این رساله در مفهوم همبستگی اجتماعی نوعی تقسیم‌بندی سرمایه‌های اجتماعی بر اساس حصر عقلی است.

جامعه‌شناسی مرحوم شیخ فضل‌الله نوری از ساختار اجتماعی و ساخت قدرت در ایران از جنبه‌های مختلف، عمیق و دقیق بود. او به‌خوبی می‌دانست که سرمایۀ اجتماعی با ساختار قدرت رابطۀ تأثیرگذار و تأثیرپذیر دارد. توانایی ایجاد یا تخریب سرمایۀ اجتماعی در جامعه‌ای شبیه به جامعه ایران عصر قاجاری به چگونگی رابطۀ این سرمایه و هنجارهای ارزشی کارگروه‌ها، انجمن‌ها، توده‌های مردم و ساخت فرهنگی جامعه بستگی دارد. نگرانی در مورد شکل‌گیری و بهره‌گیری از این سرمایه بزرگ‌ترین دغدغه شیخ شهید و یاران او بود.

استفاده از مقادیر موجود سرمایه اجتماعی در ایران که با زحمت‌های طاقت‌فرسای عالمان دینی در یک فرآیند طولانی تاریخی متراکم شده بود، در تقابل با اهداف بیرونی و بیگانه با فرهنگ ملی و مذهبی، نقطۀ افتراق پیروان مشروطۀ مشروعه با سرسپردگان انگلوفیل و رسوفیل مشروطه بود و اکنون نیز آوردگاه نبرد ضدانقلابیون داخلی و خارجی با انقلاب اسلامی است.

انقلاب اسلامی سرمایۀ اجتماعی مبتنی بر تمامی سطوح مورد نظر پیروان مشروطۀ مشروعه را در کورۀ پر حرارت نهضت امام خمینی آبدیده کرد. هر حرکتی در جهت مصرف و اسراف این سرمایه در عرصه‌های آکادمیک و سیاست‌گذاری عمومی و شبکۀ روابط اجتماعی، خیانتی نابخشودنی به آرمان‌های امام خمینی و بالندگی انقلاب اسلامی است.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ ر.ک: فران تونکیس، اعتماد و سرمایۀ اجتماعی، ترجمۀ محمدتقی دلفروز، پژوهشکدۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی، تهران، ۱۳۷۸، ص ۹.

۲ـ رساله میثاقیه به نقل از علی ابوالحسنی (منذر)، کتاب پایداری تا پای دار، موسسۀ تحقیقاتی و انتشاراتی نور، تهران، ۱۳۶۸٫

قابل ذکر است که رسالۀ میثاقیه اولین بار در جلد اول دورۀ جدید کیهان سال در صفحات ۵۴ تا ۵۸ منتشر گردید و پس از آن آقای ابوالحسنی در کتاب پایداری تا پای دار متن کامل آن را در سال ۱۳۶۸منتشر ساخت، لذا در این مقاله از متن کتاب مذکور استفاده شده است.

۳ـ همان ، ص ۴۱۴٫

۴ـ همان ، ص ۴۱۴٫

۵ـ همان، صص ۴۱۴، ۴۱۵٫

۶ـ همان، ص ۴۱۷٫

 

 

 

سوتیترها:

۱٫

شاید کسی باور نکند که زمزمۀ اولیۀ نهادهای مدنی در مقابل حکومت مطلقۀ مدرن در ایران در دل نهادهای مذهبی شکل گرفت. انجمن‌هایی که به شکلی خلاقانه، شبکه‌ای از اعتماد را در دل باورهای تاریخی مردم فراهم کردند تا آسیب‌هایی را که حکومت یا دولت مطلقۀ جدید می‌توانست بر پیکر جامعه وارد سازد، محدود کنند.

 

 

۲٫

در میان اسناد به جا مانده از جریان مهاجرت، پیش‌نویس رساله‌ای وجود دارد که در نوع خود کم‌نظیر است. این رساله در اوج مجادلات شیخ شهید با طرفداران انگلوفیل مشروطه در طول تحصن هشتاد روزۀ در حضرت عبدالعظیم به نگارش درآمد و به‌نوعی مرامنامۀ سیاسی و فکری گروه مهاجرین به حساب می‌آید.

 

مرحوم شیخ فضل‌الله نوری و یاران او در «رسالۀ میثاق و برادری» دارد، مبانی همگرایی و مشارکت سیاسی را با توجه به فرهنگ اسلامی به‌خوبی تبیین و اساس تشکیل سرمایۀ اجتماعی و سطوح آن را بیان می‌کنند.

 

 

 .

 

30نوامبر/16

ایمان و روشن‌بینی

 

حضرت آیت‌الله جوادیآملی

تهیه و تدوین:حجت‌الاسلام والمسلمین محمدرضا مصطفی‌پور

انسان با دو بال اندیشه و عمل پرواز و مراحل گوناگون تکامل را طی می‌کند تا به قله کمال نهایی نایل شود، زیرا انسان برای حرکت، هم به معرفت و شناخت نیاز دارد که از راه فکر و اندیشه به آن دست می‌یابد و هم به تلاش و کوشش نیازمند است تا مراحل حیات را یکی پس از دیگری بپیماید.

انسان برای شناخت محسوسات به طور طبیعی از حس و تجربه و برای شناخت معقولات از عقل و استدلال و برهان و برای شناخت‌های شهودی از ریاضت و تزکیه نفس استفاده می کند، اما همین انسان گاهی در شناخت درست از نادرست و حق از باطل دچار تردید می‌شود و یا در مقام عمل نمی‌تواند قاطعانه تصمیم‌گیری کند. انسان باید بداند برای رهائی از تردید در شناخت حق و باطل و تصمیم‌گیری برای اقدام عملی چه باید بکند.

به دیگر سخن، در مسیری که آدمی به سوی رستگاری و کمال و پیروزی و کامیابی پیش می‌رود، پرتگاه‌ها و بیراهه‌هایی وجود دارند که اگر آنها را خوب نبیند و نشناسد، سقوط می‌کند و نابود می‌شود.

بنابراین انسان برای اینکه در مسیر درست حرکت کند تا به مقصد و مقصود برسد و در دام مشکلات نیفتد، باید حق را از باطل، نیک را از بد، دوست را از دشمن، مفید را از زیان‌بخش، خیر را از شر، صراط مستقیم را از راه‌های انحرافی و عوامل سعادت را از عوامل شقاوت و بدبختی بازشناسد که اگر چنین شد به مقاصد خود دست می‌یابد. انسان برای این که در این شناخت موفق شود، علاوه بر نیازمندی به هدایت بیرونی، به روشن‌بینی درونی نیز نیاز دارد که از درون او را روشن کند. سئوال این است که این روشن‌بینی چگونه برای انسان حاصل می‌شود؟

در پاسخ به این سئوال، قرآن کریم راهی را به سوی انسان‌ها گشوده که همانا روشن‌بینی است و انسان در پرتو آن می تواند درست را از نادرست، حق را از باطل و خوب را از بد بازشناسی و در مسیر صحیح حرکت کند و به مقصود واقعی نائل می‌شوند.

قرآن کریم خطاب به مؤمنان می‌فرماید: « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا وَیُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ؛(۱) ای کسانی که ایمان آورده‌اید اگر از خدا پروا کنید برای شما نیرویی قرار می‌دهد که به وسیله آن حق را از باطل تشخیص می‌دهید، بدی‌هایتان را از شما می‌زداید و گناهانتان را می‌آمرزد و خدا دارای فضلی بزرگ است».

این آیه، مؤمنان را مخاطب قرار داده و به آنها فرموده اگر تقوا پیشه کنید خدای سبحان نعمت فرقان را به شما اعطا می‌کند تا حق را از باطل و درست را از نادرست و راستی را از دروغ و خوب را از بد و خیر را از شر و مانند آن تمیز ‌دهید.

حال باید دید چگونه تقوا در دستیابی به فرقان که همان روشن‌بینی است مؤثر است. برای بیان این مطلب باید به چند نکته کنیم:

 

۱ـ تقوا و حقیقت آن

تقوا در اصل «وقوی» از ماده «وقی» و «وقایه» به معنای پناه گرفتن است و متقی کسی است که در جنگ با پوشیدن زره، برداشتن سپر و مانند آن خود را در حفاظی قرار می‌دهد تا از دشمن آسیب نبیند.

در فرهنگ قرآن کریم متقی کسی است که با ایمان و عمل صالح برای خود ملکه‌ای نفسانی فراهم می‌سازد تا او را از آسیب‌های درونی (هوای نفس) و بیرونی (شیطان) مصون دارد.(۲)  به عبارت دیگر تقوا یک نیروی کنترل درونی است که انسان را در برابر طغیان شهوت حفظ می‌کند و از سقوط در دره‌های خطرناک تباهی بازمی‌دارد و نیز مانع نزدیک شدن شیطان به او می‌شود.

علی«ع» فرمود: «ان تقوی الله مفتاح سداد و ذخیره معاد و عتق من کل ملکه و نجاه من کل هلکه؛(۳) تقوای الهی کلید گشایش هر در بسته‌، ذخیره رستاخیز و سبب آزادی از بردگی شیطان و نجات از هر هلاکت است.

و در خطبه‌ای دیگر فرمود: «اعلموا عبادالله ان التقوی دارحصن؛(۴) ای بندگان خدا بدانید تقوا دژی است مستحکم و غیرقابل نفوذ».

و در جای دیگری فرمود: «الا و ان التقوی مطایا ذلل حمل علیها اهلها واعطوا ازمتها فاوردتهم الجنه؛(۵) تقوا همچون مرکبی است راهوار که صاحبش بر آن سوار است و زمامش در دست اوست و تا بهشت او را پیش می‌برد.

 

۲ـ معنای فرقان

فرقان از ماده فرق به معنای جدا کردن و فاصله انداختن است. فرقان معنای آن فراتر از فرق است و به معنای وصف عالی و ممتازی است که شخص با آن می‌تواند حقایق، معارف اسلامی و راه‌های درست را از نادرست تشخیص دهد.

 

۳ـ اعطای فرقان به پاس داشتن تقوا

با در نظر گرفتن معنای تقوا و فرقان به آیه رجوع می‌کنیم و آن را مورد بررسی قرار می‌دهیم. قرآن می‌فرماید: «ای مؤمنان اگر تقوا پیشه کنید یعنی حلال و حرام را بشناسید، و واجبات و محرمات را درک کنید و پایبند‌ به حلال باشید و واجبات را انجام دهید و از حرام اجتناب کنید. خدای متعال به شما فرقان می‌دهد تا با آن به شناخت صحیح و حق و درست نایل ‌شوید و بین آن با باطل و غلط و نادرست فرق بگذارید.   فرقان از مواهب الهی است که انسان  متقی آن را بی‌واسطه و تنها از خدای سبحان دریافت می‌کند.

 

۴ـ گستره فرقان الهی

حصول فرقان الهی در پرتو تقوا گستره وسیعی دارد، هم حوزه بحث‌های نظری را شامل می‌شود، هم حوزه تصمیم‌های عملی، هم مسائل شخصی و هم مسائل اجتماعی و سیاسی را در بر می‌گیرد، زیرا تقوا دارای ابعاد و گستره وسیعی است. تقوا ابعاد معرفتی، عملی، اجتماعی سیاسی و معنوی و فردی است.

تقوای معرفتی انسان به این است که خود را از دام مغالطه‌های فکری و شبهات علمی حفظ کند. تقوای عملی به این است که زمام نفسش را دراختیار داشته باشد تا او را به وادی گناه و هوا و هوس نکشاند. همان گونه که انسان به تقوای فردی نیاز دارد ، محتاج تقوای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی نیز هست تا دچار فتنه‌ها نشود، منافع شخصی را بر مصالح اسلام و مسلمین ترجیح ندهد و در دام دشمنان نیفتد.

در تاریخ اسلام نمونه‌های فراوانی مانند عماریاسر، مقداد و مالک اشتر وجود داشته‌اند که در شرایط حساس اجتماعی و سیاسی با پیروی از حق و امام یعنی علی‌بن ابیطالب«ع» در مسیر حق، استوار و پابرجا ماندند و ایستادگی ‌کردند.

فرقان نیز مانند تقوا مراتب و ابعاد گوناگونی دارد، یعنی انسان هم در بحث‌های نظری، حق را از باطل بازمی‌شناسد و جزمی عاقلانه دارد و هم در مطالب عملی، حسن و خوب را از قبیح و زشت باز می‌شناسد، عزمش عادلانه است و می‌داند باید چگونه تصمیم بگیرد، چون در درون او یک مرکز فرماندهی وجود دارد که برایش نورافکنی می‌کند تا حق و باطل را از هم جدا کند.

فرق میان حق و باطل به مسائل شخصی اختصاص ندارد، بلکه مسائل اجتماعی و سیاسی را نیز در برمی‌گیرد. اگر امتی باتقوا باشند، از فرقان سیاسی و اجتماعی برخوردار می‌شوند و می‌فهمند که حق با کدام گروه و جریان است. عارف و سالک و حکیم و متکلم معیار بود و نبودها را می‌فهمند و فقیه و اخلاقی و حقوق‌دان معیار باید و نبایدها را.

توضیح آنکه انسان عارف و سالک وجود مستقل و حقیقی را منحصراً از آن خدا و دیگر پدیده‌های جهان را آیات و نمودهای آن وجود و حقیقی می‌داند. انسان حکیم نیز به لحاظ اینکه هستی را به ممکن و واجب تقسیم می‌کند و در برابر آن جز عدم و نیستی را نمی‌بیند، در مقام تمیز وجود و عدم، عدم و نبود و از باب مثال، خرافات را جای حقایق قرار نمی‌دهد. انسان فقیه و اخلاقی و حقوق‌دان که با حوزه باید و نبایدها ارتباط دارد، درمی‌یابد که چه کاری را باید انجام داد و چه کاری را نباید انجام داد تا به باید فرمان دهد و از نباید نهی کند.

 

۵ـ چگونگی پیوند بین تقوا و روشن‌بینی

با توجه به این که قرآن می‌فرماید فرقان و روشن‌بینی ثمره و میوه درخت تقواست، این سئوال مطرح است که تقوا چگونه این میوه شیرین را بهره انسان می‌کند؟ در پاسخ به این پرسش، چند پاسخ را می‌توان مطرح کرد:

الف) آدمیان از نیروی عقلی بهره‌مندند که به اندازه کافی از آن برای درک حقایق استفاده می‌کنند، اما در عین حال در آنها احساسات و امیالی هم وجود دارد که مانع ادراک درست حقایق می‌شود، از باب مثال؛ خودبینی و غرور و بغض، تعصب‌های کورکورانه، دلبستگی افراطی به مقام و مال یا زن و فرزند و مانند آن چون غبار غلیظی در مقابل دیدگان عقل قرار می‌گیرد و آن را تیره و تار می‌کند و با تیره شدن دید عقل نمی‌توان حق را از باطل تمیز داد. اما اگر انسان تقوا را در خود ایجاد کند مانع از پیدایش این غبارها می‌شود. اگر هم تیرگی پیدا شد، آن را می‌زداید و در نتیجه حق را با چهره واقعی خود می‌بیند و آن را انتخاب می‌کند.

در روایات می‌خوانیم « حُبُّکَ لِلشَّیْ‏ءِ یُعْمِی وَ یُصِمُّ ؛(۶) دوستی چیزی انسان را کور و کر می‌کند» و انسان کور و کر، نه واقعیت‌ها را می‌بیند و نه حقایق را می‌شنود، در نتیجه حق را نه می‌شناسد و نه می‌بیند تا آن را انتخاب کند.

و در برخی از روایات آمده است: « حُبُّکَ الُدّنیا یُعْمِی وَ یُصِمُ؛(۷) دوستی دنیا آدمی را کور و کر می‌کند». آدمی به خاطر محبت به دنیا، مال، مقام و زن و فرزند و مانند آن با حجابی مواجه است که ورای آن حجاب را نمی‌بیند، اما اگر انسان حب دنیا نداشته باشد چشمان او باز می‌شود و درمی‌یابد که آفتاب حق از کدام سو طلوع می‌کند و او باید به کدام سو  بنگرد. داشتن آیینه و مراقبت از آنکه گرد و غباری بر آن ننشیند خوب است، ولی دارنده آیینه باید بداند که آن را به کدام سو نگه دارد. اگر به سمت باغ‌وحش بگیرد، گرگ و درندگان و جانوران را نشان می‌دهد. آیینه صاف است و شفاف، قلب انسان نیز چنین است.

قلب جوان صاف و دست‌نخورده است. اگر شبهاتی به او بد‌هند، همان شبهات و زباله‌هائی را نشان می‌دهد که قلبش به سوی آن قرار گرفته است. کسی که چشمش باز است و می‌بیند آفتاب در کدام سوست، آینه‌اش را به همان سمت می‌گیرد. وقتی با متقی شدن، آیینه وجودش را به طرف خدایی می‌گیرد که علم محض و نور آسمان‌ها و زمین است، علم و حکمت الهی نیز در آن می‌تابد. در واقع حقیقت هستی، سرایی آراسته است، اما گاهی غبار هوا و هوس برمی‌خیزد و جلوی دید انسان را می‌گیرد و آنچه را که باید ببیند نمی‌بیند. نظر و دید بیننده مشکل ندارد، اما فضا غبارآلود است. بنابراین باید با تقوا این پرده‌ها و هوس‌ها را کنار زد و حقیقت را درست دید.

علی«ع» فرمود: « أَکْثَرُ مَصارِعِ الْعُقُولِ تَحتَ بُرُوقِ الْمَطامِع؛(۸) اکثر زمین خوردن عقل‌‌ها به خاطر برق طمع است» که چشم عقل را از کار می‌اندازد و پرتگاه و لغزشگاه‌های علمی و عملی را نمی‌بیند و در نتیجه دچار اشتباه می‌شود.

 

ب) تقوا شرط شاگردی در محضر خدا

خدای سبحان، کمال مطلق و حق محض است. هر کمالی که در هر جا وجود دارد پرتوی از کمال خدا و مظهری از مظاهر آن حق محض است. اگر انسان بخواهد با منبع کمال و حق ارتباط برقرار کند باید فاصله خود را با حق بردارد و خود را به خدا نزدیک کند. هر قدر انسان خود را به خدا نزدیک کند پرتو نیرومندتری از آن کمال مطلق در وجود او انعکاس خواهد یافت.

بر این اساس، چون منبع و سرچشمه اصلی علم و دانش خداست، اگر انسان بخواهد به آن منبع نزدیک شود لازم است تقوا، پرهیز از گناه و هوی و هوس و تمایلات را در خود تقویت کند.

برای توضیح بیشتر می‌گوییم علمی که انسان آن را تحصیل می‌کند سه‌گونه است:

اول: علم ابتدایی: یعنی همان علومی که در دانشگاه‌ها و حوزه یا با مراجعه به منابع نقلی توسط حس و عقل عاید انسان می‌شود.

دوم: علم میانی: علمی که با کسب تخصص و روشمندانه به صورت اجتهادی ونوآورانه همراه با جوشش از درون بهره انسان می‌شود، یعنی علم اجتهادی و استنباطی.

سوم: علم موهبتی: این دانش بالاترین درجه دانش و از آن انبیاء و اولیاء است. به قول حافظ:

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسئله‌آموز صد مدرس شد(۹)

خدای سبحان می فرماید « اﺗّﻘﻮا اﻟﻠّﻪ و ﻳﻌﻠّﻤﻜﻢ اﻟﻠﱠﻪ؛(۱۰) تقوای الهی را تحصیل کنید تا خدا به شما تعلیم دهد.» شاگرد خدا از او علم لدنی فرامی‌گیرد. شرط لازم برای شاگردی در نزد خدا، تقوا و طهارت روح است. اگر این شرط فراهم شد، خدا در قلب انسان سالک متقی، علم لدنی را القا می‌کند که طاهر و پاک، حق و صدق و همراه با عمل است و با علوم از نوع اول و دوم متفاوت است. خدای سبحان می‌فرماید: « وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً؛(۱۱) به آن عبد صالح الهی علم لدنی آموختیم.»

لازم به یادآوری است که علم لدنی دانشی در برابر دانش‌های دیگر نیست، بلکه علمی است از نزد خدا که سراپا حق است.

 

ج) تقوا و درک حقایق با تحلیل عقلی

اگر انسان عقل و خرد را به‌درستی ملاک قضاوت و داوری قرار دهد، این حقیقت را درک می‌کند. اگر در خانواده‌ای اخلاق و ارزش‌های الهی و تقوا حاکم نباشد و کودکان از آغاز طفولیت در محیط آلوده پرورش یابند، به طور‌طبیعی با فساد و بی‌بند و باری خو می‌گیرند و وقتی بزرگ شدند تشخیص حق و باطل و نیکی و بدی برای آنها مشکل می‌شود. اگر هم امکانات مادی برای آنها فراهم شود و یا در جوامعی که از تقوا و اخلاق به دورند و براساس هوا و تمایلات گام برمی‌دارند، رسانه‌ها وسیله‌ای برای تأمین لذات و شهوات و منادیان انحرافات فکری و اعتقادی باشند و یا شبهاتی را در جامعه بپراکنند، افراد آن جامعه در برابر آنها دچار بحران تشخیص می‌شوند و نمی‌توانند حق و باطل و خوب را از بد جدا کنند در اثر بی‌تقوایی فکری و عقلی حقایقی را می‌پذیرند که با تمایلاتشان همخوان باشد.

از این رو، از درک مطالب اصیل، منطقی و عقلانی محروم می‌شوند و بدون تحقیق هر عقیده‌ای را می‌پذیرند. اما اگر همین انسان از تقوای فکری برخوردار باشد به‌راحتی و با دقت و تحقیق کافی، عقل را مبنای کار خود قرار می‌دهد و آنچه را که منطقی و عقلانی است می‌پذیرد و در پرتو تقوای عملی، اعمال خوب را انتخاب می‌کند و آنها را انجام می‌دهد.

 

۶ـ تفاوت معرفت‌شناسی قرآنی و بشری

در علوم و معارف بشری، معیار دستیابی انسان به علوم و معارف، حس و تجربه، یا عقل و استدلال، یا شواهد نقلی و یا شهود قلبی است و از بخشنده معرفت به حق از باطل و فهم صحیح از نادرست و آگاهی از سبب یادی نمی‌شود، اما در قرآن از مبدأ فاعلی و غایی معرفت نیز سخن به میان می‌آید.

در معرفت بشری از خدا به عنوان آموزگار حقیقی و از شیطان به عنوان معلم مغالطه‌ها و اشتباه انداختن‌ها سخنی به میان نمی‌آید، اما قرآن، آموزگار همه دانش‌های حق را خدا می‌شناسد چنان که در آیه مورد بحث می‌گوید: اگر تقوای الهی داشته باشید خدای سبحان به شما نیروی فارق حق و باطل می‌دهد، یعنی علم صحیح در گرو رابطه با خداست. اگر انسان از خدا فاصله بگیرد دچار مغالطه می‌شود و منشأ آن نیز نفوذ شیطان است.

شیاطین به دوستان خود مطالب باطل را وحی می‌کنند و جلوی فهم درست آنان را می‌گیرند. به دیگر سخن، ابزار معرفت گروهی حس و تجربه یا عقل و شهود است، اما اهل معرفت، غیر از ابزار عادی معرفت، طهارت روح و پرهیز از الحاد، نفاق و عصیان را در ادراک حقایق بسیار سهیم می‌دانند.

 

۷ـ ثمرات دیگر تقوا

تقوا علاوه بر تأثیر در روشن‌بینی و ادراک حقایق آثار دیگری هم دارد که در زیر به برخی از آنها اشاره می‌شود:

الف) تکفیر سیئات و پوشاندن بدی‌ها

یکی از آثار تقوا پوشاندن بدی‌ها و گناهان است. اگر انسان باتقوا شد آثار گناهان از وجود او زدوده می‌شود. البته روشن است انسان متقی کسی است که از گناهان کبیره فاصله می‌گیرد و اگر گناهان صغیره در نامه اعمال او باشد خدا آن را می‌پوشاند.

 

ب) مشمول آمرزش خدا شدن

یکی از آثار تقوا دریافت آمرزش و مغفرت الهی است. تقدم تکفیر سیئات بر مغفرت نکاتی دارد که به برخی موارد آن اشاره می‌شود. اول؛ پوشاندن در دنیاست و مغفرت در آخرت است. دوم؛ تکفیر سیئات، مقدمه مغفرت آنهاست، چنان که خدا ستار و غفار است، با ستاریتش می‌پوشاند و با غفاریتش می‌بخشاید. خدای سبحان در آغاز پرده‌پوشی و اسرار مردم را حفظ میکند و آبروی آنها را نمی‌ریزد و گناهان پوشیده را می‌آمرزد.

سوم: متعلق مغفرت و آمرزش گناهان صغیره است، زیرا انسان باتقوا گناهان کبیره را ترک می‌کند، اما گناهان کوچک او را مورد بخشش قرار می‌دهد.

 

ج) فضل الهی

خدای سبحان در پرتو تقوا علاوه بر فرقان، پوشاندن سیئات و مغفرت، فضل و تفضل الهی را بهره انسان قرار می‌دهد، زیرا فضل او عظیم و بزرگ است و آدمی در پرتو فضل او به فلاح و رستگاری و آثار مهمی خواهد رسید.

 

نتیجه‌گیری

در این نوشتار از رابطه ایمان و روشن‌بینی و چگونگی دستیابی به آن سخن به میان آمد و روشن شد انسانی که در دنیا زندگی می‌کند در درک حقایق و عمل به وظایف فردی و اجتماعی دچار تردید می‌شود. ریشه این تردید در علم و عمل همراه با بی‌تقوایی و غرق شدن با تیرگی‌ها  و تاریکی‌های هوی و هوس و تمایلات است و تنها راه مقابله با آن کسب تقوای الهی است که انسان به وسیله آن از تردید و آثار آن یعنی انحراف و خطا و اشتباه و باطل مصونیت پیدا می‌کند.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ انفال، ۲۹٫

۲ـ تسنیم، ج ۲، صص ۱۳۲، ۱۳۳٫

۳ـ نهج‌البلاغه، خطبه ۲۳۰٫

۴ـ همان، خطبه ۱۵۷٫

۵ـ همان، خطبه ۱۶٫

۶ـ من لایحضره القضیه، ج۴، ص ۳۸۰٫

۷ـ کافی، ج ۲، ص ۱۳۶٫

۸ـ نهج‌البلاغه، کلمات قصار.

۹ـ غزلیات حافظ، غزله ۱۶۷٫

۱۰ـ بقره، ۲۸۳٫

۱۱ـ کهف، ۶۰٫

 

 

 

سوتیترها:

۱٫

انسان برای شناخت محسوسات به طور طبیعی از حس و تجربه و برای شناخت معقولات از عقل و استدلال و برهان و برای شناخت‌های شهودی از ریاضت و تزکیه نفس استفاده می کند، اما همین انسان گاهی در شناخت درست از نادرست و حق از باطل دچار تردید می‌شود و یا در مقام عمل نمی‌تواند قاطعانه تصمیم‌گیری کند. انسان باید بداند برای رهائی از تردید در شناخت حق و باطل و تصمیم‌گیری برای اقدام عملی چه باید بکند.

 

 ۲٫

خدای سبحان، کمال مطلق و حق محض است. هر کمالی که در هر جا وجود دارد پرتوی از کمال خدا و مظهری از مظاهر آن حق محض است. اگر انسان بخواهد با منبع کمال و حق ارتباط برقرار کند باید فاصله خود را با حق بردارد و خود را به خدا نزدیک کند. هر قدر انسان خود را به خدا نزدیک کند پرتو نیرومندتری از آن کمال مطلق در وجود او انعکاس خواهد یافت.

 

 

۳٫

انسانی که در دنیا زندگی می‌کند در درک حقایق و عمل به وظایف فردی و اجتماعی دچار تردید می‌شود. ریشه این تردید در علم و عمل همراه با بی‌تقوایی و غرق شدن با تیرگی‌ها  و تاریکی‌های هوی و هوس و تمایلات است و تنها راه مقابله با آن کسب تقوای الهی است که انسان به وسیله آن از تردید و آثار آن یعنی انحراف و خطا و اشتباه و باطل مصونیت پیدا می‌کند.

 

30نوامبر/16

امر به معروف و نهی از منکر

 

 

 

«سخنان معصومین»

 

رسولالله صلىالله ‏علیه‏و‏آله:

لا یَزالُ النّاسُ بِخَیرٍ ما أمَروا بِالمَعروفِ وَنَهَوا عَنِ المُنکَرِ وَتَعاوَنوا عَلَى البِرِّ وَ التَّقوى فَإذا لَم یَفعَلوا ذلِکَ نُزِعَت مِنهُمُ البَرَکاتُ، وَ سُلِّطَ بَعضُهُم عَلى بَعضٍ و َلَم یَکُن لَهُم ناصِرٌ فِى الأرضِ وَ لا فِى السَّماءِ؛(تهذیب الاحکام، ج۶، ص۱۸۱، ح۲۲)

تا زمانى که مردم امر به معروف و نهى از منکر نمایند و درکارهاى نیک و تقوا به یارى یکدیگر بشتابند در خیر و سعادت خواهند بود، اما اگر چنین نکنند، برکت‏ها از آنان گرفته شود و گروهى بر گروه دیگر سلطه پیدا کنند و نه در زمین یاورى دارند و نه در آسمان.

 

امام على علیهالسلام:

وَماأعمالُ البِرِّ کُلُّها وَالجِهادُ فى سَبیلِ اللّه‏ِ عِندَ المرِ بِالمَعرُوفِ وَالنَّهىِ عَنِ المُنکَرِ إِلاّ کَنَفثَهٍ فى بَحرٍ لجِّىّ؛ (نهج البلاغه، حکمت ۳۷۴)

همه کارهاى خوب و جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منکر چون قطره‏اى است در دریاى عمیق.

 

رسولالله صلى‏الله ‏علیه ‏وآله:

إذا لَم یَأمُروا بِمَعروفٍ وَلَم یَنهَوا عَن مُنکَرٍ وَلَم یَتَّبِعوا الأخیارَ مِن أهلِ بَیتى، سَلَّطَ اللّه‏ُ عَلَیهِم شِرارَهُم، فَیَدعوا عِندَ ذلِکَ خِیارُهُم فَلا تُستَجابُ لَهُم؛ (امالى صدوق، ص‏۲۵۴)

هرگاه (مردم) امر به معروف و نهى از منکر نکنند، و از نیکان خاندان من پیروى ننمایند، خداوند بَدانشان را بر آنان مسلّط گرداند و نیکانشان دعا کنند امّا دعایشان مستجاب نشود.

 

رسولالله صلىالله ‏علیه ‏وآله:

لا یَأمُرُ بِالمَعروفِ وَلا یَنهى عَنِ المُنکَرِ إلاّ مَن کانَ فیهِ ثَلاثُ خِصالٍ : رَفیقٌ بِما یَأمُرُ بِهِ رَفیقٌ فیما یَنهى عَنهُ ، عَدلٌ فیما یَأمُرُ بِهِ عَدلٌ فیما یَنهى عَنهُ، عالِمٌ بِما یَأمُرُ بِهِ عالِمٌ بِما یَنهى عَنهُ؛(بحارالأنوار، ج۱۰۰، ص۸۷، ح۶۴)

امر به معروف و نهى از منکر نکند مگر کسى که سه خصلت در او باشد: در امر و نهى خود مدارا کند، در امر و نهى خود میانه‏روى نماید و به آنچه امر و نهى مى‏کند، دانا باشد.

 

امام باقر علیهالسلام:

أوحَى اللّه‏ُ تَعالى إلى شُعَیبٍ النَّبِىِّ إِنّى مُعَذِّبٌ مِن قَومِکَ مِائَهَ أَلفٍ: أَربَعینَ أَلفا مِن شِرارِهِم وَسِتّینَ أَلفا مِن خیارِهِم فَقالَ: یارَبِّ هؤُلاءِ الشرارُ فَما بالُ الخیارِ؟! فَأَوحَى اللّه‏ُ عَزَّوَجَلَّ إِلَیهِ: داهَنُوا أَهلَ المَعاصى فَلَم یَغضِبُوا لِغَضَبى؛ (کافى، ج۵، ص۵۶، ح۱)

خداى‌تعالى به شعیب پیامبر وحى فرمود که: من صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم کرد: چهل هزار نفر بدکار را، شصت هزار نفر از نیکانشان را. شعیب عرض کرد: پروردگارا! بدکاران سزاوارند اما نیکان چرا؟ خداى عزوجل به او وحى فرمود که: آنان با گنهکاران راه آمدند و به خاطر خشم من به خشم نیامدند.

 

رسولالله صلى‏الله ‏علیه ‏وآله:

مَن رَأى مِنکُم مُنکَرا فَلیُغَیِّرهُ بِیَدِهِ ، فَإن لَم یَستَطِع فَبِلِسانِهِ ، فَإن لَم یَستَطِع فَبِقَلبِهِ وَذلِکَ أضعَفُ الإیمانِ؛(نهج الفصاحه، ح‏۳۰۱۰)

هر کس از شما منکرى ببیند باید با دست و اگر نتوانست با زبان و اگر نتوانست با قلبش آن را تغییر دهد، که پائین‏ترین درجه ایمان همین (تغییر قلبى) است.

 

امام باقر علیه السلام:

إنَّ الأمرَ بِالمَعروفِ وَالنَّهیَ عَنِ المُنکَرِ سَبیلُ الأنبیاءِ ، وَمِنهاجُ الصُّلَحاءِ ، فَریضَهٌ عَظیمَهٌ بِها تُقامُ الفَرائضُ ، وتَأمَنُ المَذاهِبُ ، وتَحِلُّ المَکاسِبُ ، وتُرَدُّ المَظالِمُ ، وَتَعمُرُ الأرضُ ، وَیُنصَفُ مِنَ الأعداءِ ، وَیَستَقیمُ الأمرُ؛(کافى، ج۵، ص۵۶، ح۱)

امر بمعروف و نهى از منکر راه و روش پیامبران و شیوه صالحان است و فریضه بزرگى است که دیگر فرایض به واسطه آن بر پا مى‏شود، راه‏ها امن مى‏گردد و درآمدها حلال مى‏شود و حقوق پایمال شده به صاحبانش برمى‏گردد، زمین آباد مى‏شود و (بدون ظلم) حق از دشمنان گرفته مى‏شود و کارها سامان مى‏پذیرد.

 

 

رسول‌اللّه صلی‌الله علیه وآله:

بِئسَ القـَومُ قـَومٌ لا یَأمُرُونَ بِالمَعرُوفِ وَ لا یَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ (بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۳۱۱) بد مـردمى هســتـند کسـانى کـه امر به معروف ونهى از منکر نمى‌کنند.

 

 

رسول الله صلى الله ‏علیه ‏وآله:

مَن أَمَرَ بِالمَعرُوفِ وَنَهى عَنِ المُنکَرِ فَهُوَ خَلیفَهُ اللّه‏ِ فِى الرضِ وَخَلیفَهُ رَسُولِهِ؛(مستدرک ‏الوسایل، ج۱۲، ص۱۷۹، ح۱۳۸۱۷)

هر کس امر بمعروف و نهى از منکر نماید، جانشین خدا در زمین و جانشین رسول اوست.

 

رسول الله صلى‏الله ‏علیه ‏وآله:

نَصرُ المَظلُومِ وَالْأمرُ بِالمَعرُوفِ وَالنَّهیُ عَنِ المُنکَرِ جِهادٌ؛ (جامع الأحادیث قمى، ص ۱۲۵)

یارى رساندن به ستمدیده و امر به معروف و نهى از منکر جهاد در راه خداست.

 

امام علی علیه‌السلام:

مَن تَرَکَ إنکارَ الْمُنکَرٍ بِقَلبِهِ ویَدِهِ ولِسانِهِ فَهُوَ مَیِّتٌ بَینَ الْأحیاءِ؛ (تهذیب الأحکام، ج ۶، ص ۱۸۱)
کسى که منکَر را با قلب و دست و زبانش انکار نکند، مرده‏اى است میان زندگان.

 

رسول الله صلى‌الله ‏علیه ‏و‏آله:

مَن أمَرَ بِمَعروفٍ فَلیَکُن أمرُهُ بِذلِکَ بِمَعروفٍ. (کنزالعمل ج۵۵۲)

کسی که امر به معروف می‌کند باید این کار را به روش خوبی انجام دهد.

 

 

 

رسول اللّه صلی‌الله علیه وآله:

أَلا اُخْبِرُکُمْ عَنْ اَقْوامٍ لَیْسُوا بِأَنْبِیاء وَ لا شُهدَاء تَغْبِطُـهُمْ النّاسُ یَـوْمَ الْقِـیامَهِ … یَأْمُرُونَهُمْ بِما یُحِّبُ اللّه ُ وَ یَنْهَوْنَهُمْ عَمّا یَکْرَهُ اللّه ُ. (مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۱۸۲)

گروهى هستند که نه پیامبرند و نه شهید ولى مردم به مقامى که خداوند به خاطر امر به معروف و نهى از منکر به آنان عطا فرموده غبطه مى خورند.

 

رسول اللّه صلی‌الله علیه وآله:

وَالجِهَادُ مِنهَا عَلَى أربَعِ شُعَب:عَلَى الأَمرِ بِالمَعرُوفِ، وَالنَّهیِ عَنِ المُنکَرِ، وَالصِّدقِ فِیالمَوَاطِنِ، وَشَنآنِ الْفَاسِقِینَ (نهج البلاغه،کلمات قصار، ۳۱)

جهاد بر چهار قسم است۱- امر به معروف ۲- نهى از منکر ۳- راستى در هنگامه شکیبائى ۴- دورى از گناهکار.

 

 

رسول‌الله صلی‌الله علیه وآله:

أَلا اُخبِرُکُم عَن اَقوامٍ لَیسُوا بِأنبِیاء وَ لا شُهدَاء تَغبِطُـهُم النّاسُ یَـومَ القِـیامَهِ … یَأمُرُونَهُم بِما یُحِّبُ اللّه ُ وَ یَنهَوْنَهُم عَمّا یَکرَهُ اللّه ُ. (مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۱۸۲)

گروهى هستند که نه پیامبرند و نه شهید ولى مردم به مقامى که خداوند به خاطر امر به معروف و نهى از منکر به آنان عطا فرموده غبطه مى‌خورند.

 

امام صادق علیه‌السلام:

اِنّما یَأمُرُ بِالمَعرُوفِ وَ یَنهى عَنِ المُنکَرِ، مَن کانَت فیه ثـَلاثُ خِصـالٍ: عامِلٌ بِما یَأمَرُ بِهِ تارِکٌ لِما یَنهى عَنهُ عـادِلٌ فیما یَأمـُرُ عـادِلٌ فیما یَنهى، رَفیـقٌ فیما یَأمـُرُ رَفیـقٌ فیما یَنهى. (وسائل الشیعه، ج ۱۱، ص ۴۱۹، ح ۳)

کسى مى‌توانـد امر به معروف و نهى از منکر کند که داراى سه صفت باشد: ۱ـ به آنچه امر مى کند عمل کند و از آنچه نهى مى کند اجتناب نماید. ۲ـ در امر کردن و نهى نمودن میانه روى را پیشه خود کند. ۳ـ از روى دلسوزى و مهربـانى و با مـدارا امـر و نهى کند.

 

امام‌علی علیه‌السلام:

لَعَنَ‌اللّه ُ اَلامِرینَ بِالمَعرُوفِ التّارِکینَ لَهُ وَ النـّاهینَ عَن المُنـکرِ العـامِلینَ بِـهِ

(وسائل‌الشیعه، ج ۱۱،ص ۴۲۰،حدیث ۹)

کسانى که مردم را به کارهاى نیک امر مى‌کنند و خود آن را انجام نمى‌دهند و کسانى که مردم را از کارهاى زشت باز مى‌دارند اما خود مرتکب آن مى‌شوند مورد لعن و نفرین الهى هستند.

 

امام علی علیه‌السلام:

… وَ انهَوا غَیرَکُم عَنِ المُنکَرِ وَ تَناهَوا عَنهُ فـَإِنَّمـا أُمِـرتُم بِالنَّهىِ بَعـدَ التـَّناهِى(نهج البلاغه خطبه ۱۰۴)

… دیگران را از منکر باز دارید و خود نیز از آن دورى کنید زیرا شما مأمور شده‌اید که اوّل خودتان منکر را ترک کنید بعد نهى از منکر نمائید.

 

رسول‌اللّه صلی‌الله علیه وآله:

مـَن اَمَرَ بِمَعرُوفٍ أَو نَهى عَن مُنـکَرٍ أَودَلَّ عَلى خَیرٍ اَو أَشارَ بِهِ فَهُوَ شَریکٌ.( وسائل الشیعه، ج ۱۱، ص ۳۹۸)

هرکس دیگرى را به کار نیکى امر کند یا او را از کار زشتى باز دارد یا اینکه او را به خیرى راهنمائى نماید و یا اشاره به امر خیرى داشته باشد در آن کارنیک شریک خواهد بود.

 

 

رسول‌الله صلی‌الله علیه‌و‌آله:

اِنَ اللّه عَزَّوَجَلَّ لَیُبغِضُ المُؤمِنَ الضَعیفَ الَّذى لادینَ لَهُ، فَقیلَ: وَ ما المُؤمِنُ الْضَعْیفُ الَّذى لادینَ لَهُ؟ قالَ صلی الله علیهوآله: اَلَّذى لایَنهى عَنِ المُنکَرِ (وسائل‌الشیعه،ج ۱۱،ص ۳۹۷)

خداوند مورد غضب خود قرار مى‌دهد مؤمن ضعیفى را که دین نـدارد. سؤال شد مقصود چه کسى مى‌باشد فرمودند: کسى که نهى از منکر نکند.

 

 

 

رسول‌الله صلی‌الله علیه‌و‌آله:

لَتَأمُرُنَّ بِاَلمَعرُوفِ وَ لَتَنهُنَّ عَنِ المُنکَرِ أَو لَیَعُـمَّنـَّـکُمْ عـَذابُ اللّه(وسائل الشیعه، ج ۱۱، ص ۴۰۷)

امر به معروف کنید و از کارهاى زشـت نهى کنید وگرنه عـذاب خدا همه شـما را فراخواهد گرفت.

 

رسول‌الله صلی‌الله علیه وآله:

لاتَزالُ اُمَّتی بِخَیرٍ ما أمِروُا بِالمَعرُوفِ وَنَهَوا عَن المُنکَرِ وَتَعاوَنُوا عَلى البِرِّ فَإذا لَم یَفعَلُوا ذلِکَ نُزِعَت عَنهُم البَرَکاتُ (مستدرک الوسائل،ج ۱۲ ص ۱۸۱)،

همواره امت من در خیر و خوبى بسر خواهند برد مادامى که امر به معروف و نهى از منکر نموده و در کارهاى نیک همکارى داشته باشند و اگر این امور را ترک کنند برکت از میان آنان خواهد رفت.

 

امام علی علیه السلام:

أصـلِـحِ المُسى ءَ بِحُسنِ فِعـالِکَ وَ دُلَّ عَلَى الخَیرِ بِجَمیل مَقالِکَ. (غررالحکم موضوعى، ج ۱، ص ۹۹)آدم بدکار را به وسیله کارِنیک خود اصـلاح کن، وباسخن زیبایت دیگران را به کارخیر رهنمون باش

 

رسول اللّه صلى‏‌الله ‏علیه و‏آله:

لَتَأمُرُنَّ بِالمَعروفِ ولَتَنهُنَّ عَنِ المُنکَرِ ، أو لَیَعُمَّنَّکُم عَذابُ اللّه. (وسائل الشیعه : ۱۱/ ۴۰۷/۱۲ منتخب میزان الحکمه: ۳۷۶)                                                                               یا امر به معروف و نهى از منکر مى‏کنید ، یا عذاب خدا همه شما را فرا مى‏گیرد.

 

30نوامبر/16

مدارعالم بر حق است(۲)

حضرت آیت‌اله حسنزاده آملی

اشاره:

در شماره پیشین گفتیم که امام باقر«ع» در پاسخ به سخن جابر انصاری فرمودند هر آنچه حضرت حق بخواهد عین ثواب است و بنده جز تسلیم شأنی ندارد. در این شماره مطلب را پی می‌گیریم.

 

امام باقر«ع» در رتبه رضا، جناب حاجی سبزواری را چنین می‌فرماید: «و بهجه بما قضی الله الرضا و ذو الرضا، بما قضا معترضا اعظم باب الله» که رضا گویی و «خازن الجنه رضواناً».

دوانی فرمود: «آن کس که به مقام رضا رسیده بهجتی دارد و سروری که هر چه پیش آید خوش آید:

«سر قبول بباید نهاد و گردن طوع

که هر چه حاکم عادل کند همه داد است» (۱)

زبان اعتراض ندارد. رضا باب اعظم الهی و باب اعظم بهشت است و اسم خازن بهشت رضوان که از رضاست. رضا داشته باش تا به رضوان برسی که:

«ذره ذره که اندرین ارض و سماست

جنس خود را همچو کاه و کهرباست»(۲)

رضا داشته باش که رضا آنجا می‌شود رضوان، گناه آنجا می‌شود نیران و جهنم. بدگویی آنجا می‌شود مار و عقرب. سختگیری با زیردستان و عائله و زن و فرزند، آنجا می‌شود فشار قبر. در معاملات با بندگان خدا سخت گرفتن، مته به خشخاش گذاشتن، آنجا می‌شود فشار قبر.

«ای برادر تو همان اندیشه‌ای

مابقی تو استخوان و ریشه‌ای

گر بود اندیشه‌ات گل، گلشنی

ور بود خاری چو هیمه گلخنی» (۳)

یک سرّی از امیرالمؤمنین«ع» که رسول‌الله«ص» به او فرموده، گوش کنید. حدیث در جلد دوم اصول کافی است. اگر معرب کافی را دارید، جلد دوم صفحه ۴۶۶.  التفات بفرمایید آقایان! ما که با شما دعوا نداریم. خیر شما را می‌خواهیم. این که عرض می‌کنیم جوانان اجتماع ما! خودتان را بپایید. این که عرض می‌کنیم آقایان! روزها و شب‌هایتان را بپایید. این که می‌گوییم سر هر سفره‌ای ننشینید. با هر کسی همدست نشوید. به هر کسی روی خوش نشان ندهید. هر حرفی را بله بله نگویید و تصدیق نکنید. دعوت هر کسی را نپذیرید:

«گر حکم شود که مست گیرند

در شهر هر آنچه که هست گیرند» (۴)

التفات بفرمائید. رسول الله فرمود: «انظروا من تحادث». ببینید با چه کسی گفت‌ وگو می‌کنید. رفقایتان را بپایید. ببینید با چه کسانی نشست و برخاست دارید. ببینید از چه دهان‌هایی حرف می‌شنوید. «انظروا من تحادث». ببینید با چه کسانی حرف می‌زنید و با چه کسانی گفت و شنود دارید. مگر چه شده؟ مگر چه خبر است؟ مگر گفت و شنود داشتن کار بدی است؟ چه می‌شود مگر؟ «فانه لیس من أحد ینظروا به الموت الا مثل له اصحابه الی الله ، ان کان خیارا  خیارا و ان کار شرارا و شرارا».

آقا می‌فرمایند که یک وقتی شخصی را می‌بینید در حال احتضار است و دارد جان می‌دهد. در آن حال می‌گوید که این مار دارد مرا می‌خورد. این اژدها دهان باز کرده است و دارد مرا می‌بلعد. این آتش دارد مرا می‌سوزاند. اینها از کجاست؟ در را ببندید که این اژدها نیاید. این ازدها در جان توست. در را ببندید یعنی چه؟ از بیرون که نیامده است. این گفتار خیلی عمیق است، خیلی ریشه دارد، خیلی حرف دارد، ولکن ما به نقل ظاهرش اکتفا می‌کنیم.

رسول‌الله فرمود که این مار، این عقرب، این پلنگ، این خرس، این گرگ، این اژدها که الان دارد تو را می‌گزد، می‌درد، می‌بلعد، می‌خورد، اینها رفقای تو هستند که الان به این صورت درآمده‌اند. انسان پلنگ بشود؟ بله، تو خیال می‌کردی با انسان همدست بودی، اما او پلنگ بود، گرگ بود، مار بود.  خوی پلنگی را از این رفیق، درنده‌خویی را از آن همنشین، آداب ناروا را از کنار آن سفره‌ها، آن اشخاص، آن افراد، آداب و اخلاق و صفات رذیله را از این دهان، از آن دهان، از این رفیق، از آن رفیق کسب کردی و در تو جا خوش کرد و آن صفت رذیله شد مار، عقرب، سگ، گرگ، آتش.

این همه را از همدستی با این و آن پیدا کردی. نیامدی به سوی قرآن که آیاتش درجات بهشت‌اند. نیامدی در مجالس ذکر بنشینی تا از این حرف‌ها جان تو عرش‌الرحمان شود، بوستان الهی گردد، تا نغمه‌های دلنشین الهی جانت را حال دهد.

آن نغمه‌ها را گوش نکنید که آلوده‌تان می‌کند. بیایید به نغمه‌های قرآن گوش کنید تا جان پیدا کنید. به این زمزمه‌های الهی گوش کنید تا روح پیدا کنید:

«إن کان خیاراً و خیارا و إن کان شراراً و شرارا»، اگر صفات خوب از آنها کسب کردی، روح است و ریحان، باغ است و بوستان و رفقای خوب. اما اگر شرار اخلاق بد از آنها کسب کردی، آن اخلاق بد می‌شود درنده و حیوان.

سپس فرمود: رسول‌الله که: «ولیس احد یموت الا تمثلت له عند موته». تمثلت یعنی خیلی شیرین. وقتی دارد می‌میرد مرا می‌بیند. اما چه جوری می‌بیند؟ «تمثلت له». بیرون از خودش نمی‌بیند. مربوط به این نشئه جسمانی نیست. در واقع نفس ناطقه از عالم عقل است: «الا تمثلت له عند موته».

در کتاب ایمان و کفر کافی از امام باقر«ع» نقل شده است که حریص بر دنیا، مثال کرم ابریشم است. کرم ابریشم هی می‌بافد و می‌تند و جمع می‌کند و سرانجام هم در میان بافته‌ها و تنیده‌های خودساخته‌ از غم و غصه می‌میرد.

مردی آمد خدمت امام حسن مجتبی «ع» و عرض کرد که: «آقا! چرا از مرگ می‌ترسم؟» هر کسی که از مرگ می‌ترسد معنایش این است که از خودش می‌ترسد. فرمود برای این که تو هر چه را که کسب و تحصیل کردی، همه را اینجا نهادی و چیزی پیش نفرستادی. در بانک الهی، حسابی نداری. چون حساب نداری با دست تهی و روی سیاه چه می‌خواهی بگویی؟ اگر یک مقدار مال‌ات را پیش می‌فرستادی، چون انسان دلش می‌خواهد به سوی مال‌ و ملک‌ و زحمت‌کشیده‌ و حاصل و دروکرده‌اش برود، اگر می‌فرستادی، آن فرستاده، تو را به سوی خود می‌کشید. چون نفرستادی، آنجا چیزی نداری که تو را به سوی خود بکشد.

یکی از اندرزهای لقمان به پسرش این است که ای پسر من! پیشینیان برای فرزندانشان گرد آوردند، نه مال ماند نه فرزندان و تو بنده‌ای هستی اجیر، بنده خدا. دستورت دادند این کار را بکن و این پاداش توست. بیش از این حق نداری. بنده‌ای: «و استوف اجرک فأوف عملک و استوف اجرک».

تو عملت را درست انجام بده و پاداش‌ات را درست بیاب. مبادا در این دنیا مانند گوسفندی باشی که در سبزه‌زاری افتاده و حالا بیا و ببین چه کار می‌کند!  چه جور درو می‌کند! چه جور می‌چرد! خوب می‌خورد و چاق می‌شود! یک کسی بیخ گوشش بگوید تو که این جور داری می‌خوری و دست و پا می‌زنی، داری شتابان به سوی مرگ می‌روی. کمتر بخور که عمر بیشتر کنی چاق و چله که بشو‌ی، فردا کارد قصاب روی گردنت می‌آید. لاغر که باشی می‌گویند بگذار باشد بچرد. این که گوشت ندارد: «فأکلت حتی ثمن فکان حطفها عند ثمنها». وقتی که چاق شدی مستوجب مردن می‌شوی، مردن تو وقت ثمن و چاقی‌ توست و نمی‌دانی چه می‌کنی.

مبادا این طور باشد فرزند من که مثل گوسفندی باشی افتاده در علفزاری. فرزند من! دنیا را به منزله پلی بگیر، پلی بر نهری که وقتی از آن عبور کردی و ترک‌اش گفتی، دیگر تا آخر عمرت به آن پل رجوع نمی‌کنی. می‌بینی امروز که گذشت، دیگر گذشت که گذشت.

این عمر ما یک مرحله و یک منزل است. این منزل چندین فرسخ است. این فرسخ کیلومترها دارد، این کیلومترها قدم‌ها دارد. این ماه‌ها فرسخ‌ها هستند و این ساعت‌ها کیلومترها. این نفس‌ها و دم‌هایی که برمی‌آیند، گام‌ها هستند. این گام‌ها جمع می‌شوند و کیلومتر می‌شود. کیلومترها جمع می‌شوند و فرسخ می‌شود. فرسخ‌ها جمع می‌شوند و می‌بینی که یک ماه ‌شد.  ماه‌ها جمع می‌شوند و مرحله‌ می‌شود. یک نشئه اینجایی ما. ای بسا افرادی که تا به زمان انتقال‌شان و به مرز رسیدن‌شان و پایان این نشئه و مرحله، چند فرسخی بیش نمانده و بعضی‌ها چندگامی بیش. خوشا به حال آن کسی که بیدار است.

امام زین‌العابدین«ع» فرمود: «خدای را بندگانی است که الان گویا بهشت را می‌بینند که اهل بهشت در آن مخلدند و آتش را می‌بینند که اهل نار در آنها مخلدند، معذبند. اینها چگونه مردمی هستند که به این مقام رسیده‌اند؟ کسانی هستند که کسی از دست و زبان‌شان رنج نمی‌برد و شر به مردم نمی‌رسانند. چه می‌خواهی از جان بندگان خدا؟ «گرم تا کی بماند این بازار؟»

و

« به چه کار آیدت جهانداری

مردنت به که مردم آزاری» (۵)

چه می‌خواهی از بندگان خدا؟

«بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست»(۶)

« قلوبهم محزونه». دل شکسته دارند، چون به فکر گرفتاری خودشان هستند. «انفسهم عفیفه». پارسا و عفیف و پاکدامن‌اند. «و حوائجهم خفیفه». حاجات‌شان ناچیز است. آز و حرصی ندارند. خواهش‌ خیلی ناچیز و کم است، چون شعله حرص را خاموش و دامن آز را قیچی کرده‌اند، خواهش‌هایشان خیلی کم و خفیف است. چند صباحی و چند روزی صبر کردند و به راحتی ابدی رسیدند و متنعم شدند. می‌دانید اینها چه کاره‌اند؟

مبادا از فردا شب بگویی ماه رمضان گذشت، مسجد خداحافظ! نماز جماعت خداحافظ! قرآن خداحافظ! وعظ و خطاب خداحافظ! روزه خداحافظ! از فردا شب تا سال دیگر آن قدر باید نازت را بکشیم و آن قدر باید حور و غلمان نشان‌ آقا بدهیم تا بیاید دو رکعت نماز بخواند و روزه را بگیرد. مبادا این یک ماه را که سحر برخاستی، از فردا شب بخوابی که دق دل در بیاوری. این یک ماه به ما یاد داد که سحرخیز باش و سحر را مفت از دست نده. مناجات داشته باش. آقای عزیز!

«تو را به کنج لحد سال‌ها بباید خفت»(۷)

حالا خواب‌ها در پیش داری. بیدار باش. هوشیار باش. این اوقات را مغتنم بشمار، روز و شب روی پایشان می‌ایستند. مناجات دارند. نماز می‌خوانند. قیام و قعود دارند. اشک می‌ریزند. روز که شد، به خدایشان پناه می‌برند و می‌کوشند شخص‌شان را از آتش جهنم رهایی بدهند. دنبال گناه نروند. دنبال محرمات نروند. روز که شد مردمی هستند بردبار، سنگین، باوقار، جا گرفته، عالم، دانشمند، بیدار، نیکوکار، پرهیزکار و …

من دیگر رویم نمی‌شود. آخر چقدر؟ هیچی در من ملکه نشده. چه عرض کنم برای شما؟ آخر باید در خودم چیزکی باشد تا برای شما چیزها بگویم.

جابر آمد خدمت امام باقر«ع» و گفت: «آقاجان! چرا شما را محزون می‌بینم؟» امام فرمود: «یا جابر انه من دخل قلبه صافی خالص دین الله شغل قلبه عما سواه» آقای جابر! بدان که دین خالص وقتی در دلی جا کرد، این دل را به فکر خودش وا می‌دارد. وقتی دین خالص در دلی نشست و جا کرد، آن دل فقط به یاد خداست، آن دل ترک ماسوا کرده. آن دل می‌گوید خدا و بی‌اعتناست به امور دنیا. ای دل جهان به کام تو شد شد، نشد، نشد. بی‌اعتنا.

آقای جابر! دنیا مگر چیست؟ مگر جز یک خوردن است و لباس پوشیدن است مگر؟ کجا مؤمنی به دنیا دل داد؟ آخرت است که دار قرار است. اینجا که دار عبور و مرور و گذشتن است. جابر! دنیا جای فنا و زوال است. جای قرار نیست اینجا، اما اهل دنیا اهل غفلت‌اند: «ولکن اهل الدنیا اهل غفله کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون».

آقای جابر! می‌دانی مؤمن چه کسی است؟ مؤمن دنبال علم می‌رود، دنبال کمال می‌رود، اهل فطرت ‌است، اهل عبرت است، می‌دانی چه کاره‌ است؟ کسی است که هر چه به گوشش بخورد، او را از یاد خدا غافل نمی‌کند. هر چه از زینت‌های دنیا به چشمش بخورد، هیچ‌گاه از ثواب آخرت غافل نمی‌شود. دنبال اصل است: «کما فازوا بذلک العلم».

عارف رومی در مثنوی آورده که پیغمبر اکرم «ص» بر ستونی حنانه تکیه می‌داد و نصیحت می‌فرمود. تا دستور داد منبری ساختند سه پله. چون بر منبر نشست، استن حنانه از هجر رسول همچون ارباب عقول ناله سر داد:

در میان مجلس وعظ آن چنان

که از وی آگه گشت هر پیر و جوان

گفت پیغمبر چه خواهی این ستون؟

گفت جانم از فراقت گشت خون(۸)

می‌آمدی و قدری به من تکیه می‌دادی. چرا از من رو برتافتی و بر سر منبر مسند ساختی؟ پیغمبر به او فرمود چه می‌خواهی؟ می‌خواهی تو را درخت تازه‌ای کنم که شرقی و غربی از تو میوه بچینند؟ اگر می‌خواهی دستور بدهم تو را دفن کنند تا درختی بهشتی بشوی؟ کدامیک از این دو را می‌خواهی؟

«گفت آن خواهم که می‌باشد بقاش

بشنو ای غافل! کم از چوبی مباش»(۹)

در صبح روز عاشورا اصحاب اباعبدالله الحسین«ع» از یکدیگر سبقت می‌گرفتند. این آقا می‌گفت نوبت من است، آن آقا می‌گفت نوبت من است. در بعضی از نقل‌ها دارد که شب قبل، بنی‌هاشم یک طرف بودند و انصار اباعبدالله«ع» یک طرف دیگر. حرف‌شان این بود که تا جان در بدن داریم مبادا بگذاریم که از آقازادگان آنها قطره خونی ریخته شود. بنی‌هاشم دور هم جمع شدند که این آقایان مهمان ما و بر ما واردند. مبادا بگذاریم قطره خونی از آنان بر زمین ریخته شود. ما باید خودمان را فدای آنها کنیم. آنها می‌گفتند ما باید خودمان را فدای اینها کنیم و اینها می‌گفتند باید فدای آنها شویم. وحدت را ببینید. تعلیم و تربیت را ببینید. برادری را ببینید. عشق و علاقه را ببینید. راستی و درستی را ببینید.

امام فرمود مبادا ابتدا جنگ کنید. ما که سر جنگ با مردم نداریم. تا وقتی پسر سعد تیر را رها کرد و فرمان جنگ داد. حالا  این می‌گفت نوبت من است، آن می‌گفت نوبت من است. آن می‌گفت بگذار من بروم، این می‌گفت بگذار من بروم. آن هم چه نحوه جنگیدنی! بعضی‌ها که می‌دانید چگونه پیش رفتند. کلاه خود را برداشتند، زره را برداشتند که از مرگ باکی نداریم. کسی بترسد که آن سو جایی نداشته باشد:

مرگ اگر مرد است گو نزد من آی

تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ

من از او عمری ستانم جاودان

او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ(۱۰)

آن گیاه می‌گوید بگذار من انسان بشوم. آن حیوان می‌گوید بگذار من انسان بشوم. آن میوه می‌گوید بگذار من انسان شوم، اما من دست و پا زدم که خود را به انسان برسانم که می‌پنداشتم این انسان دری است به سوی عوالم اله. من ‌خود را به تو رساندم. غفلت مکن: « وَلا تَکُنْ مِنَ الْغَافِلِین».

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند

تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری(۱۱)

غافل نباش. خوراک حیوانی نداشته باش. انسان باش. بره و مرغ خود را کشتند که به انسان برسند.

جناب شیخ بهایی «رضوان الله تعالی علیه» در اول جلد سوم «کشکول» می‌گوید عنوان بصری آمد خدمت امام به حق ناطق، صادق آل محمد «ص» و سخن بدین جا رسید. آقا فرمودند این روایت، یکپارچه دستورالعمل است.

حرف خیلی زده می‌شود. نورها افاضه می‌شوند. آیا قرآن که نور است بر ما خوانده می‌شود؟ مجالس وعظ و خطابه داریم و حرف‌های بسیار می‌شنویم، اما به عادت می‌آییم و می‌نشینیم و برمی‌خیزیم و می‌رویم. نمی‌خواهیم تکانی بخوریم. نمی‌خواهیم بیدار بشویم. نمی‌خواهیم درد خودمان را درمان کنیم.

آقا! ما که درد نداریم؟ چرا درد داریم، منتهی درد تخدیر شده! چه چیزی تخدیرمان کرد؟ سرگرمی به مشاغل و افراط و تفریط زندگی! دندان کرم خورده، اما عصب را کشته‌اند و درد را نمی‌فهمد. اگر عصب کشته نشده بود، اگر تخدیرش نکرده بودند، از درد فریاد می‌کشید، اما تخدیرش کردند و عصب را کشتند. دندان سالم داریم؟ نه! دندان سالم نیست، عصب کشته است. دردها، بیماری‌ها، امراض، گرفتاری‌ها داریم، اما عصب کشته است. نخواستیم بیدار شویم. نخواستیم دردمان را درمان کنیم. وقت را از دست دادیم.

امام فرمود: «اوصیت بتسعه اشیاء فانها وصیتی لیرید الطریق الی الله». هر کسی پیش من آمد، گفت به من دستورالعملی مرحمت بفرما که به سوی حق جل و اعلی مسافرت کنم: «لیرید الطریق الی الله». هر کسی که اراده راه، کوچ کردن، سفر کردن الی الله را پیدا کرد، مرید است، یعنی اراده این معنا را کرد و سیر و رفتار و سلوک و کوچ کردن را درنظر گرفت، آمد پیش من که آقاجان! بر ما راه را نبند.

«راه تو چه راهی است که از غایت تعظیم

دریای محیط فلکش همچو حباب است»(۱۲)

آقاجان راهی است عجیب! دستورالعمل می‌خواهد. برنامه می‌خواهد. این راه کتل‌ها دارد. گردنه‌ها دارد. راهزن‌ها دارد. نشیب و فرازها دارد. مراحل و منازل دارد:

«که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها» (۱۳)

آقاجان! دستور می‌خواهم. برنامه می‌خواهم. بسم‌الله، بفرما: «والله اسئله ان یوفقکم باستعماله». من از خدا می‌خواهم که به تو توفیق بدهد که این دستور را به کار ببندی. مرد عمل باشی. تن به کار بدهی. بگو خدایا آمدم.

«یک صبح به اخلاص بیا بر در ما

گر کام تو برنیامد آنگه گله کن» (۱۴)

 

پی نوشت:

 

  1. ضرب المثل
  2. مثنوی مولوی
  3. همان
  4. پروین اعتصامی
  5. گلستان سعدی
  6. سعدی
  7. سعدی قصیده ۲۳
  8. مثنوی مولوی
  9. همان
  10. غزلیات شمس
  11. سعدی
  12. حافظ
  13. همان
  14. مولانا

 

سوتیترها:

۱٫

ما که با شما دعوا نداریم. خیر شما را می‌خواهیم. عرض می‌کنیم جوانان اجتماع ما! خودتان را بپایید. روزها و شب‌هایتان را بپایید. سر هر سفره‌ای ننشینید. با هر کسی همدست نشوید. به هر کسی روی خوش نشان ندهید. هر حرفی را بله بله نگویید و تصدیق نکنید. دعوت هر کسی را نپذیرید.

 

۲٫

آن گیاه می‌گوید بگذار من انسان بشوم. آن حیوان می‌گوبد بگذار که من انسان بشوم. آن میوه می‌گوید بگذار من انسان شوم، اما من دست و پا زدم که خود را به انسان برسانم که می‌پنداشتم این انسان دری است به سوی عوالم اله. من ‌خود را به تو رساندم. غفلت مکن.

 

۳٫

نمی‌خواهیم تکانی بخوریم. نمی‌خواهیم بیدار بشویم. نمی‌خواهیم درد خودمان را درمان کنیم. آقا! ما که درد نداریم؟ چرا درد داریم، منتهی درد تخدیر شده! چه چیزی تخدیرمان کرد؟ سرگرمی به مشاغل و افراط و تفریط زندگی!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

30نوامبر/16

امام تنها پس از نام ایشان می‌فرمود روحی‌فداه

 

«سیری در سیره عملی و علمی استاد امام حضرت آیت‌الله العظمی محمدعلی شاه‌آبادی»

در گفت و شنود «پاسدار اسلام» با آیت‌الله نصرالله شاه‌آبادی

 

 

در آمد:

تمام کسانی که با سیره علمی و عملی امام «رض» آشنائی دارند به‌خوبی بر این نکته واقفند که ایشان ضمن احترام به تمام اساتید خویش، علاقه ویژه‌ای به مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی داشت و همواره از ایشان با بهترین تعابیر یاد می‌کرد.

در گفتگوی پاسدار اسلام با آیت الله نصرالله شاه‌آبادی گوشه‌هائی از این ارتباط شگفت‌انگیز و برخی از ویژگی‌های این خاندان از زبان فرزند آن بزرگوار واگویه گردیده است. با سپاس فراوان از ایشان که به‌رغم شرایط جسمی نا مساعد این وقت را در اختیار «پاسدار اسلام» قرار دادند.

پاسدار اسلام:

یکی از علمای اصفهان نقل می‌کند که عموی جنابعالی مرحوم میرزا احمد بیدآبادی حدود ۷۰-۸۰ سال پیش هر شب جمعه از بیدآباد که در مرکز اصفهان است به دستگرد می‌آمد، دستگرد در آن زمان خارج از اصفهان بود و چند کیلومتر باید از بیابان عبور میکردند تا به دستگرد برسند. دستگرد مسجد متروکهای داشت که به آن مسجد تو ده، یعنی مسجد داخل ده میگفتند. ورودی این مسجد دو تا سکو داشت. ایشان هر شب جمعه با الاغ میآمد و نماز مغرب به آنجا میرسید. نماز جماعت را میخواند و منبر میرفت. جمعیتی که روی سکوهای ورودی مسجد مینشستند و چپق میکشیدند، بیشتر از جمعیتی بود که پای منبر ایشان مینشستند یا پشت سرش نماز میخواندند، ولی او اصلاً به این اعتنا نداشت که مردم میآیند یا نمیآیند، تکلیف خود را انجام میداد و مرتباً هم میآمد. از آنجا که بیابان امن نبود، میرزا احمد شب را منزل شخصی – که خانهاش نزدیک مسجد بود – میماند و فردا صبح به بیدآباد برمیگشت. نکته جالب اینکه، غذای خودش، غذای صاحبخانه و زن و بچه او و علف و جوی الاغش را هم همراه خود می‌آورد. این برنامه را تا اواخر عمر بابرکتش ادامه داد و در پاسخ یکی از اهالی که عدم استقبال و حضور مردم را متذکر شده بود فرموده بود ما باید تکلیف خود را انجام دهیم. ایشان که اینک یکی از عالمان وارسته اصفهان است می‌گوید من که در آن زمان کودک و نوجوان بودم و تحت تاثیر این ویژگی‌‌های مرحوم میرزا احمد بیدآبادی به حوزه و طلبگی گرایش پیدا کردم و همراه با مرحوم دکتر سیف‌الله وحید به حوزه علمیه جذب شدم. داستان میرزا احمد را باید با طلا نوشت تا دنیای امروز بفهمد روحانیت شیعه یعنی چه.

 

آیت‌الله شاه آبادی: آمیرزا احمد کسی بود که مرحوم حاج شیخ محمدجواد پدر بزرگوارش وقتی به ایشان تصدیق اجتهاد می‌دهد ـ در حالی که ایشان هفت تصدیق اجتهاد از بزرگان گرفته بود ـ می‌گوید علت این که در تصدیق اجتهاد تأخیر انداختم این است که نگوئید عِرق پدری باعث شده است. صبر کردم که علمای عصر به تو تصدیق اجتهاد بدهند، بعد من تصدیق بدهم. و در تصدیق اجتهادشان تصریح کرده‌اند که میرزا احمد فبل از بلوغ به مرتبه اجتهاد رسیده‌ است. آدمی که قبل از این که به سن بلوغ برسد، مجتهد بود، این طور سوار الاغ می‌شد، آن همه راه می‌رفت که در چنین مسجدی منبر برود و غذای خود، صاحبخانه و جو و علف حیوانش را هم می‌برد.

مرحوم عموی ما یک سفر به قم آمد. مرحوم پدر ما نسبت به ایشان به‌قدری احترام قائل بود که دهنه الاغ ایشان را می‌گرفت، طوری که حاج شیخ عبدالکریم به ایشان اعتراض می‌کند که درست است اخوی شما خیلی آقا و بزرگوار است، ولی شما در قم مشهورتر از ایشان هستی. اقلاً دنبال ایشان راه برو.

از ویژگیها و کرامات مرحوم آقای شاهآبادی چه در خاطر دارید؟

من ۹۰ درصد بلکه ۹۹ درصد کراماتی را که به ایشان نسبت می‌دهند قبول ندارم. جعلیات است. یک شب کسی همین را از من پرسید، گفتم فقط یک امر را در پدرم سراغ دارم که به نظر افراد امر پیش پا افتاده‌ای است و من معتقدم برای کمتر کسی محقق می‌شود. در همایشی که برای ایشان گرفته بودند سعی می‌کردند از این جور حرف‌ها بزنند. بنده خدائی هم اصرار داشت که می‌گویند مرحوم آقای شاه‌آبادی طی‌الارض داشته است. گفتم: «مگر شما منکر هستید؟ چه کسی منکر است؟ مرحوم شاه‌آبادی یقیناً طی‌الارض داشت، ولی من که پسرش بودم تندتر از او راه می‌رفتم».

چند هزار نفری که آنجا بودند خندیدند. گفتم اینها که شخصیت نیست. شما که هیچ کدام مرحوم آقای شاه‌آبادی را ندیده‌اید. اگر بخواهم ایشان را به شما معرفی کنم، شما امام(ره) را دیده‌اید. آنچه فضائل هست می‌دانید که در امام جمع بود. امام ده استاد داشت که اسامی تک‌تک آنها را بلدم، ولی تنها استادی را که وقتی اسمش را می‌برد، می‌گفت «روحی فداه» مرحوم شاه‌آبادی است. امام یک چیزی از ایشان دیده بود که می‌گفت «روحی فداه» والا همه را می‌گوید «رحمه الله علیه»، «رضوان الله علیه» و… طی‌الارض که هنر نیست. مرتاض‌های هندی بالاتر از این را انجام می‌دهند. گفتم آنچه را که خصیصه ایشان می‌دانم فقط یک کلمه است و آن خدا باوری است والسلام، یعنی خدا را عمیقاً باور داشت و در تمامی آنات متکی به او بود و لذا از احدی ترس نداشت. مرحوم امام می‌فرمود عارف سراغ نداریم که مجاهد هم باشد. عارف که مبارز هم باشد. پدر ما واقعاً در همه حال لحظه‌ای از یاد خدا غافل نبود.

پدر ما علاقه به رفت و آمد و مراد و مریدی نداشت. آن وقت‌ها مکه، کربلا و مشهد رفتن که این قدر آسان نبود که دو سه ساعته برسی. کسانی که به زیارت می‌رفتند، وقتی برمی‌گشتند آقایان علما به دیدنشان می‌رفتند، اما پدر ما نمی‌رفت. ده دوازده ساله بودم و این برایم سئوال بود و فکر می‌کردم مردم به این جور علما بیشتر علاقه پیدا می‌کنند و علاقه‌شان نسبت به پدر ما کم می‌شود. گفتم بروم با پدرم حرف بزنم. در عین حال جرئت هم نداشتم مطلب را صریح بگویم.

بنده خدائی به‌تازگی صاحب اولاد شده بود و دلش می‌خواست مرحوم آقا به منزل او بروند و در گوش فرزندش اذان و اقامه بگویند. خیلی اصرار کرد. آقا فرمودند: «از مسجد که به منزل می‌روم، سر راه بچه را بیاورید در گوش او اذان و اقامه بگویم». گفتم: «آقا! این مرد از شما انتظار داشت، اما شما قبول نکردید». گوشم را گرفت و گفت: «باباجان! این حرفی را که به تو می‌گویم توی گوش‌ات نگه دار. من عندالله سه وظیفه دارم. تا می‌توانم به مسجد بروم، تا می‌توانم منبر بروم و تا جائی که می‌توانم درس بگویم. وظیفه دیگری ندارم».

شبی بعد از رحلت حضرت امام در منزل حاج احمد آقا به همراه مرحوم معلم دامغانی تا دیر وقت صحبت از حضرت امام و مرحوم آقای شاهآبادی بود. ایشان نکتهای را گفت که خیلی عجیب بود. میگفت ما وقتی فصوص را همراه امام نزد آقای شاهآبادی میخواندیم، امام بیشتر از آقای شاهآبادی فصوص را میفهمید که خود این عجیب و غیرطبیعی است که آدمی که در ۲۱ سالگی به حوزه علمیه آمده، در ۲۸ سالگی به این جایگاه رسیده است. اما همین امام از فیضیه تا منزل آقای شاهآبادی التماس میکند که درس فصوص‌الحکم را نزد ایشان بخواند، با این حال آقای معلم دامغانی میگفت امام در آن زمان فصوص را بهتر از آقای شاهآبادی بلد بود. پرسیدم: «پس این «روحی له الفداه» برای چه بود؟ پس این التماس کردن به آقای شاهآبادی برای چه بود؟» گفت: «امام در آقای شاهآبادی به دنبال چیز دیگری بود. شیفته نفس و محضر آقای شاهآبادی بود و هر چه هم از وجود ایشان دریافت کرد مربوط به این عوالم بود، نه کتاب و دفتر».

امام می‌فرمود پدرت فصوص را بهتر از نویسنده‌اش می‌گفت. ای کاش نویسنده‌اش بود تا شاگرد پدرت می‌شد. یکی از خصیصه‌های پدر ما قوه جاذبه‌اش بود. اگر کسی ایشان را می‌دید، دیگر نمی‌توانست دست بردارد. واقعاً نمی‌دانم این چه جاذبه‌ای بود.

امام نسخه مطابق با اصل مرحوم شاهآبادی بود، در حالی که برخورد امام با افراد طبق شاخصهای عادی جذاب نبود، اما همه به امام علاقه داشتند. یادم هست که من در شهریور ۴۱ به قم آمدم. نهضت امام در پائیز ۴۱ شروع شد. حاجآقای ما از همان زمان تقلید از امام را ترویج میکرد. امام هنوز رساله توضیحالمسائل نداشت. حاجآقای ما در محضر امام نشست و مقدماتی برای ضرورت رساله چید. امام خوب که گوش کرد، گفت: «مناسب است این حرفها را به یک کتابفروش بزنید»، یعنی برخلاف خیلیها که وقتی به آنها بگوئید چاپ رساله شما واجب است، شما این قدر مقلد دارید و… طرف خیلی کیف میکند، امام این جواب را میدهد. حاجآقای ما در آن جلسه خیلی جا خورد، اما منشاء رسوخ اعتقاد به امام و فدائی او شدن ما به همین برخورد امام برمیگشت.

همین طور است. بی‌اعتنائی واقعی به دنیا همین است.

معلوم میشود آن جاذبهها، عشقها و محبتها دست خدا و مربوط به جای دیگری است: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا».(۱)

واقعاً همین طور است.

و آن وقت یکی از همینهائی که خیلی هم مدعی است میگفت به کوری چشم همه، رساله من تا به حال چهار بار چاپ شده است.

بعضی‌ها صرافی باز کرده‌اند.

یادم هست در اوایلی که امام به نجف آمده بود، دستش برای شهریه حوزه نجف خالی بود. در آن اوضاع، یکی از بازاری‌های متدین اصفهان که مقلد امام بود ۲۰۰ هزار تومانِ آن روز را خدمت امام آورد، منتهی میخواست امتیازی هم بگیرد. امام به‌محض این که متوجه شد، پول را پیش او انداخت وگفت: «خیال میکنی به گردن من منت میگذاری؟ من به گردن تو منت دارم که تکلیف از گردنت برداشته میشود و به گردن من میافتد. تازه اول گرفتاری من است».

واقعاً همین طور است.

در پاریس هم در روزهای اول ورود امام که واقعاً نیاز به پول بود، یک نفر ۵ میلیون دلار آورده بود که به عنوان سهمین به امام بدهد، منتهی این کار را منوط به این کرده بود که یک لحظه برود خدمت امام و دست ایشان را ببوسد. خدمت امام گفته شد که یک تاجر پولدار ایرانی آمده و ۵ میلیون دلار هم آورده. فقط میخواهد خودش خدمت شما بیاید و دلارها را به شما بدهد و دست شما را ببوسد. واقعاً به هر یک دلار این پول نیاز وافر داشتیم. امام فرمودند: «به ایشان بگوئید برود و وجوهاتش را به همان کسی بدهد که هر سال میداد». رفتند و به او گفتند. گفت پس دستکم اجازه بدهند دستشان را ببوسم، اما امام اجازه نداد. احتمال داشت او یک جاسوس یا ساواکی یا مأمور باشد و بیاید و با ۵ میلیون دلار جای پای خودش را باز کند. اگر هم واقعاً آدم متدین و اهل پرداخت خمس بود، امام فرمود خب امسال هم برو به همان جائی که هر سال میدادی بده.

من همیشه در توصیف امام گفتهام هیچ کسی را ندیدم که به اندازه امام از دنیا فرار کند و هیچ کسی هم مثل امام دنیا به او رو نیاورد. هیچ کسی مثل امام از مرجعیت فرار نکرد، هیچ کسی هم در تاریخ مثل امام به چنین مرجعیتی نرسید. هیچ کسی مثل امام از وجوهات و خمس فرار نکرد و هیچ کسی هم به اندازه امام خمس و وجوهات دریافت نکرد. درسی است دیگر که دنیا مثل سایه است. دنبالش که راه بیفتی از تو فرار میکند و اگر از آن فرار کنی دنبالت میآید.

یک شب جمعه بود و هنوز خانواده امام به نجف نیامده بودند. در کربلا حرم امام حسین(ع) مشرف بودم که حاج شیخ نصرالله آمد و گفت: امام قرار گذاشته‌اند برای دیدن شما به منزلتان بیایند. آمدم نجف و بعد از تعیین زمان، امام به منزل ما تشریف آوردند. ما هم یک عده‌ای را دعوت و میوه و وسایل پذیرائی را فراهم کردیم. آقا نشسته بودند و عکس آقا (مرحوم شاه‌آبادی) بالای سرشان بود و متوجه نبودند. رفقا از آن طرف هی نگاه می‌کردند. امام متوجه شد، برگشت و به بالای سرش نگاه کرد. آن وقت بلند شد و رفت آن طرف و روبروی عکس آقا تا آخرین لحظه‌ای که آنجا بودند دوزانو نشست، در حالی که نوعاً چهارزانو می‌نشست.

رفتار ایشان خاص بود. خدا به حق زهرای اطهر(س) روحش را شاد کند. ان‌شاءالله خدا ریشه کسانی را که دارند هدف ایشان را منحرف می‌کنند، از جا بکند.

 

از نیمه شب گذشته است استراحت نمی‌کنید؟

خدا رحمت کند مرحوم آقا را، می‌گفت: «مگر آدم هم شب ماه رمضان می‌خوابد؟» از بچگی نمی‌گذاشتند شب‌های ماه رمضان را بخوابیم و این عادت سالیانه ما شده است. شب اول ماه رمضان خواب از سر ما می‌پرد.

 

مثل اینکه می‌خواستید نکته‌ای بیان کنید

بله،چند نکته را باید تذکر دهم اول اینکه این فرموده رسول خداست: «تَنَاکَحُوا تَنَاسَلُوا تَکثِروا». این کلام پیامبر(ص) کلامی است که «وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى* إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى».(۲) کثرت جمعیت ملاک است. من در جنگ، در لشکر ۱۶ زرهی قزوین از سرلشکر خوشنویسان که معاون سرلشکر لطفی بود پرسیدم: «چه چیزی در جنگ مهم است؟» پاسخ داد: «دو چیز، یکی مهمات و دیگری افراد. مهمات را دشمن دارد، افراد را ما داریم، ولی باز ما برنده هستیم».

دوم اینکه قانون اساسی ما قرآن کریم است. یکی از مواد قرآن کریم که قانون اساسی ماست این است: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء».(۳) نمی‌گوید ایرانی‌ها! افغانی‌ها! افریقائی‌ها! می‌گوید ای مردم! اهل هر جا که هستید همه گدا هستید. امریکا گداست. خیال می‌کنید او وسایل جنگی زیادی دارد. وسایل جنگی که کاری از دستش برنمی‌آید. تعجب می‌کنم از کسانی دست گدایی به طرف آمریکا دراز می‌کنند.

ثالثاً پیشنهاد می‌دهم قانونی تصویب شود که که هر دختری که شوهر نکرده است حق ورود به دانشگاه را نداشته باشد. پسری که زن نگرفته است حق ورود به دانشگاه را نداشته باشد: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَ اتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَکَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَ الأَرْضِ»(۴) بگذارید ایمان بر جامعه حاکم شود، آن وقت ببینید دنیا به ما احتیاج پیدا می‌کند یا نه؟ همه اینها را گذاشته‌ایم کنار. خدا را خوش نمی‌آید.

راه‌آهن تهران خودمان. وارد راه‌آهن می‌شوید، ردیف ۲۰ تا دختر ایستاده‌اند. بلیت را می‌گیرند، این کار از جوان من برنمی‌آید؟ برمی‌آید، اما فرقش این است وقتی جوان من شاغل شود، به فکر می‌افتد دست دختری را بگیرد و برود سر خانه و زندگیش، اما آن دختر که حقوق کمتری می‌گیرد…

 

به نظر شما مهم‌ترین وظیفه ما در شرایط حاضر چیست؟

به اعتقاد من باید دنبال قانون اساسی‌مان برویم: «کُنتُمْ خَیْرَ أُمَّه أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ»(۵) روایت هم داریم که اگر امر به معروف و نهی از منکر کنار برود، خدا بلای عظیمی را نازل می‌کند. یونس را در دهان ماهی انداخت. منکر دارد معروف می‌شود چرا؟!

 یکی از دادهای من این است که امر به معروف و نهی از منکر فقط به دیوار خیابان‌ها نوشته شده، در حالی که مانند نماز بر فرد فرد ما مسلمان‌ها واجب است. جرئت دارید امر به معروف کنید؟ الان در اینجا یک دستگاه امر به معروف راه افتاده است و به همه این رفقا گفته‌ام بروید شرکت کنید. ۲۰۰ نفر هستید، بشوید ۵۰۰ نفر، ۱۰۰۰ نفر. امر به معروف و نهی از منکر واجب است. این که به چه مناسبت و یا چرا این حرف را زدی و به تو چه، ندارد. حرف را بزن و خداحافظ و برو. دو نفر، سه نفر، ششمی که حرف را بزند، اثر می‌کند.

پدر ما در ۹۰ سال پیش همین جریان را راه انداخت. دکتر ایوب یهودی در کوچه سراج‌الملک خیابان امیرکبیر همسایه ما بود. مقابل کوچه هم مطبش بود. شب‌ها دو نفر را دعوت کرده بود در خانه‌اش ساز و آواز راه انداخته بودند. مرحوم پدر او را در راه دیدند و گفتند: «این کار برای چیست؟» گفت: «خیال نکن برای کیف است. پول داده‌ام بیایند دخترهایم را تعلیم بدهند. اگر می‌توانی جلویش را بگیر». روز جمعه پدرمان جلسه داشت و بحث امر به معروف و نهی از منکر را مطرح کرد. گفت: «امتحان کنید. این مطب آقای دکتر ایوب. از جلوی آن که رد می‌شوید، بروید داخل و بگوئید این کارهائی که شب‌ها در خانه‌تان می‌کنید درست نیست، بعد هم خداحافظ و نفر بعدی برود همین را بگوید».

مدتی گذشت و دکتر ایوب ناچار شد اسباب‌کشی کند و برود امیریه. بعد از مدتی مرا دید و از شدت تعجب خنده‌اش گرفت. سلام هم نکرد و گفت: «کاری به سرم در آوردید که در امیریه هم که هستم جرئت نمی‌کنم، چون هر روز ۲۰، ۳۰ نفر آمدند در مطب و گفتند این کاری که شب‌ها می‌کنی بد است. چاره هم نداشتم. نمی‌توانستم در مطب را ببندم».

سه سال تمام خیابان سیروس مرکز دایره و زنگوله و تنبک و منگوله بود. پدر ما در عرض سه سال در آن مغازه‌ها را بست. همین افراد می‌رفتند دم در مغازه‌ها و می‌گفتند: «اَه! کار قحط است رقاص‌خانه راه انداختی؟» اولی می‌رفت، دومی می‌آمد و همین طور تا ۳۰ تا. بالاخره با این که محله جهودها بود، دکان‌ها را بستند.

از امر به معروف و نهی از منکر کار برمی‌آید. به فرمایش پدرمان، خدا دو شمشیر برنده به نام امر به معروف و نهی از منکر به دست مسلمان‌ها داده است. امتیاز دین ما به این است. حالا این امتیاز را کنار گذاشته‌ایم و ادعا می‌کنیم بهترین امت هستیم. چه بهتری؟ چه امّتی؟

امام جمعه یکی از شهرها از ما دعوت کرده بود. شهر مسجد بزرگی داشت که پر از جمعیت شده بود. گفتم: «تا حالا شنیده بودیم مردم این دیار باغیرت هستند، ولی الان که به اینجا آمده‌ام با عرض معذرت، غیرتی یوخ دور!» خیلی به آنها برخورد. گفتم: «این دخترها کی هستند؟ از اروپا آمده‌اند یا از امریکا یا دخترهای شما هستند؟ حیا نمی‌کنید؟ خجالت نمی‌کشید؟» بعد از نماز آمدند و گفتند: «حاج‌آقا! والله دانشگاه آزاد اسلامی آبروی ما را ریخت. از این طرف و آن طرف دخترها آمدند اینجا و دخترهای ما را فاسد کردند».

باید امر به معروف و نهی از منکر را راه انداخت.

در این دنیایی که دشمنان در اشکال مختلف برای نابودی اسلام ناب و نظام و جامعه اسلامی همدست شده‌اند تکلیف چیست؟

اگر این سید اولاد پیغمبر(ص)، مقام معظم رهبری را رها کنیم واقعاً بیچاره‌ایم. به همه گفته‌ام تنها کاری که می‌توانید بکنید این است که جمعیت پشتوانه این سید را زیاد کنید. واقعاً معتقدم ایشان غریب واقع شده است. خود امام هم با آن قدرتش غریب بود، چه رسد به این بزرگوار. واقعاً اگر امیدی هم هست فقط به ایشان است.

باید یک قدرت اسلامی داشته باشیم. من می‌گویم آقای خامنه‌ای «حفظه‌الله»، یک مرکز قدرت اسلام. از مراجع دیگر ما که حرفشان به جائی نمی‌رسد. آن کسی که حرفش به جائی می‌رسد ایشان است. باید جمعیت را به سمت ایشان سوق داد که وقتی کلامی را می‌گوید در مملکت حرکت ایجاد کند. اعتقادم بینی و بین‌الله این است که بر ما واجب است پشتیبانی از مقام معظم رهبری. باید ملت متوجه ایشان باشد، یعنی مردم اگر به دین علاقه دارند، باید بدانند فقط ایشان به درد می‌خورد.

دین از همه چیز مهم‌تر است. اگر اقتصاد می‌خواهید با دین میسر است. حجاب هم همین طور. شرف همین طور. اگر دین نباشد، هیچ چیزی نیست.

 

پینوشتها:

  • قرآن کریم، سوره مریم، آیه ۹۶
  • قرآن کریم، سوره نجم، آیات ۳ و ۴
  • قرآن کریم، سوره فاطر، آیه ۱۵
  • قرآن کریم، سوره اعراف، آیه ۹۶
  • قرآن کریم، سوره آل‌عمران، آیه ۱۱۰

 

 

 

 

سوتیترها:

۱٫

قرآن کریم که قانون اساسی ماست می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء».(۳) نمی‌گوید ایرانی‌ها! افغانی‌ها! افریقائی‌ها! می‌گوید ای مردم! اهل هر جا که هستید همه گدا هستید. امریکا گداست. خیال می‌کنید او وسایل جنگی زیادی دارد. وسایل جنگی که کاری از دستش برنمی‌آید.

 

۲ یکی از دادهای من این است که امر به معروف و نهی از منکر فقط به دیوار خیابان‌ها نوشته شده، در حالی که مانند نماز بر فرد فرد ما مسلمان‌ها واجب است. این که به چه مناسبت و یا چرا این حرف را زدی و به تو چه، ندارد. حرف را بزن و خداحافظ و برو. دو نفر، سه نفر، ششمی که حرف را بزند، اثر می‌کند…

۳٫

اگر این سید اولاد پیغمبر(ص)، مقام معظم رهبری را رها کنیم واقعاً بیچاره‌ایم. به همه گفته‌ام تنها کاری که می‌توانید بکنید این است که جمعیت پشتوانه این سید را زیاد کنید. واقعاً معتقدم ایشان غریب واقع شده است. خود امام هم با آن قدرتش غریب بود، چه رسد به این بزرگوار. واقعاً اگر امیدی هم هست فقط به ایشان است.

 

۴٫

دین از همه چیز مهم‌تر است. اگر اقتصاد می‌خواهید با دین میسر است. حجاب هم همین طور. شرف همین طور. اگر دین نباشد، هیچ چیزی نیست.

 

30نوامبر/16

روز قدس جلوه‌گاه بیداری جهان اسلام

 

غلامرضا گلی‌زواره

فلسطین قلمرو مسلمین

فلسطین سرزمین کم‌وسعتی است به مساحت حدود ۲۸ هزار کیلومتر مربع که در انتهای جنوب شرقی دریای مدیترانه در منطقه خاورمیانه یا آسیای جنوب غربی قرار دارد و همچون لولایی سه قاره آسیا، اروپا و افریقا را به یکدیگر متصل می‌کند، همچنین این ناحیه قلب جهان اسلام و حلقه اتصال شرق و غرب به شمار می‌رود و مورد توجه پیروان سه آیین اسلام، مسیح و یهود است.(۱)

این قلمرو از کهن‌ترین مناطق مسکونی جهان است و قدیمی‌ترین ساکنین آن را دسته‌ای از مهاجران سامی به نام کنعانیان تشکیل می‌دهند که ۳۵۰۰ سال قبل از میلاد به این ناحیه مهاجرت کردند. هزار سال قبل از میلاد قومی که «فیلسطین» نامیده می‌شدند وارد منطقه مزبور گردیدند و جای کنعانی‌ها را گرفتند، نام کشور فلسطین از این عنوان گرفته شده است، برخی گفته‌اند رومیان این نام را به سرزمین یاد شده اطلاق کردند.(۲)

فلسطین فرستادگان الهی و سفیران نور را در دامان پاک خویش پرورش داده و به همین دلیل مسیری منور را تا عرش و قدس و ملکوت در خاک خود ترسیم کرده است. پایه‌گذار و معمار برخی از شهرهای فلسطین پیامبرانی چون داود، سلیمان، یحیی، ابراهیم و موسی«ع» هستند که در این ناحیه مروج یکتاپرستی و مبشر حق‌جویی وحق‌طلبی بوده‌اند. خاتم رسولان پیامبر اکرم از مکه (بلد امین) به قدس شریف سیر داده شد و معراج او به آسمان با اشاره جبرئیل امین از این بیت مبارک آغاز گردید تا پیامبران سلف به امامت ایشان نماز گزارند.

بیت‌المقدس که برگزیده خداوند و بقعه‌ای مبارک است، در این منطقه قرار دارد و خاتم پیامبران مسلمانان را توصیه کرده که برای رفتن به سوی این مسجد، مسجدالحرام و مسجدالنبی بار سفر ببندند. حضرت علی«ع» نیز آن را قصری از قصور بهشتی نامیده است.(۳)

با طلوع اسلام و بعثت نبی اکرم«ص» در سرزمین حجاز، رزمندگان مسلمان در نبرد با رومیان که فلسطین را دراختیار داشتند، این ناحیه را همراه شام به تصرف خود درآوردند. از آنجا که بیت‌المقدس اولین قبله‌گاه مسلمانان بود و سپس خانه کعبه جایگزین آن گردید، شهر بیت‌المقدس که از قبل برای مسیحیان و یهودیان از اعتبار و تقدس ویژه‌ای برخوردار بود، نزد مسلمانان نیز شرافت و قداست خاصی یافت. در این دوران پیروان آیین‌های سه‌گانه توحیدی، مسیحیان و یهودیان تحت حکومت مسلمانان، در برگزاری شعائر و آیین‌های مذهبی خود آزاد بودند.

رشد و توسعه روزافزون دین اسلام در این سرزمین موجب گردید تا زبان و ادبیات عربی و فرهنگ اسلامی در آن گسترش یابد و حتی مسیحیان به زبان عربی تکلم کنند. در زمان استیلای مسلمانان قبه الصخره بنا گردید و برای احداث مسجدالاقصی با تکیه بر معماری اسلامی اقداماتی صورت گرفت.

اندکی بعد از فتح مصر توسط دولت فاطمی، فلسطین تحت سیطره این دولت مقتدر شیعی قرار گرفت. از اواخر قرن پنجم هجری سلجوقیان به قلمرو فاطمیان دست‌اندازی کردند و در ۴۶۳ هجری بیت‌المقدس را به تصرف خود درآوردند. اگرچه در اواخر این قرن فاطمی‌ها بر سلجوقیان غلبه یافتند و قدس را بار دیگر دراختیار گرفتند، اما در این ایام مقدمات یورش‌های خونین صلیبی‌ها که با سفاکی‌ها و جنایات زیادی توأم بود فراهم آمد. سپاه خون‌آشام صلیبی در ۴۹۲ هجری به بیت‌المقدس رسید و بعد از چهل روز محاصره آن داخل شهر گردید و به کشتار وحشیانه مسلمانان پرداخت.(۴) گودو آدو بویون سردار نخستین جنگ صلیبی در گزارش خود به پاپ، در این باب نوشت:

«اگر می‌خواهید بدانید با دشمنانی که در بیت‌المقدس به دست ما افتادند چه برخوردی شد، همین قدر بدانید که کسان ما در آنجا در دریایی از خون مسلمانان می‌تاختند و خون تا زانوی مرکب آنان می‌رسید.»(۵)

ویل‌دورانت از قول کشیشی که خود شاهد هجوم صلیبیان به بیت‌المقدس بوده است می‌نویسد:

«گروهی از مسلمانان را سر بریدند، عده‌ای را با تبر قطعه قطعه یا مجبور کردند خود را از بالای برج‌ها به زیر افکنند. عده‌ای را شکنجه‌های سخت دادند و آنگاه پیکرشان را در آتش سوزاندند. در کوچه‌ها توده‌ای از سرها و پاهای کشتگان مسلمانان دیده می‌شد. زنان را به ضرب دشنه به قتل می‌رساندند، کودکان را به زور از آغوش مادران جدا و به بالای دیوارها پرتاب می‌کردند و با کوبیدن بدن‌هایشان بر ستون‌ها، استخوان‌هایشان را درهم می‌شکستند.(۶)

گوستاولوبون فرانسوی و مورخ اروپایی تنفر خود را از جنایات صلیبی‌ها این گونه بروز داده است:

«اعمال و کردار قبیح و زشت صلیبی‌ها آنان را در ردیف درنده‌ترین و بی‌شعورترین وحشی‌های روی زمین قرار داده بود و رفتارشان با هم‌عهدان خود، با دشمن، رعایای بی‌گناه، نظامیان، زنان، اطفال و سالخورده‌ها و جوانان یکسان بود. همه را غارت کردند و به قتل می‌رساندند.»(۷)

آنان به حرم و اماکن مقدس هم اهانت کردند و ذخایر هنری و فرهنگی از جمله کتابخانه‌ها را به آتش کشیدند و سیاه‌ترین صفحات تاریخ بشری را رقم زدند.(۸)

سرانجام صلاح‌الدین ایوبی، سلحشور مسلمان به عزم رهاسازی قدس عزیز حرکت کرد و بعد از حدود یک قرن که قدس در اشغال این مهاجمان جنایتکار بود، آن را در اواخر قرن ششم هجری (۱۷ رجب‌المرجب ۵۸۳ هجری) از چنگال خونخواران مذکور رها ساخت.(۹)

بیت‌المقدس از آتش جهان‌سوز بیابان‌گردان مغولی مصون نبود، اما سلسله ممالیک که بر سر مصر مسلط گردیده بودند در این باره رشادت‌های قابل تحسین از خود بروز دادند و سپاه مغول را در منطقه شام منهدم کردند. در این عصر قدس به شکوفایی فرهنگی و اجتماعی رسید.(۱۰)

سلطان سلیم عثمانی نخست سوریه را فتح کرد، سپس عازم فلسطین گردید و بعد از متفرق نمودن قوا به سال ۹۲۳ هجری/۱۵۱۷ م فلسطین را متصرف گشت. دولت عثمانی به مدت چهار قرن بر این سرزمین به عنوان بخشی از منطقه اداری سوریه بزرگ حکمرانی کرد. در این عصر فلسطین شامل استان قدس و دو استان عکا و نابلس بود.(۱۱)

 

نقشه‌ای شوم

یکی از حوادث عصر امپراتوری عثمانی، یورش ناپلئون به سرزمین فلسطین است. وی‌عریش، غزه و رمله را گرفت، ولی در کنار شهر یافا با مقاومت شدید سربازان احمد جزار از فرمانروایان مسلمان روبه‌رو گردید. ناپلئون ناگزیر از آنجا به عکا رفت و این ناحیه را به تصرف درآورد، اما با فداکاری سربازان مدافع وادار به عقب‌نشینی شد. ناپلئون هنگام یورش به قدس شریف به استخدام یهودیانی پرداخت که در آسیا و افریقا مستقر بودند. نقشه‌ او این بود که دولتی از قوم یهود تحت سلطه خود در فلسطین به وجود آورد و خودش به این قلمرو نیاید. سلطان عبدالحمید تنها امپراتور عثمانی بود که به خطر صهیونیسم پی برد و موقعی که یهودیان به مهاجرت خود برای اسکان در فلسطین اصرار ‌کردند، اخطار داد هر نقطه‌ای به جز فلسطین را می‌توانند برای محل سکونت خود برگزینند. ناگفته نماند که برخی از کارگزاران محلی عثمانی، علی‌رغم این دیدگاه، در باره آمدن یهودیان به ارض مقدس با بیگانگان تبانی‌هایی کرده بودند.(۱۲)

از رویدادهای مهمی که پای استعمار و صهیونیسم را در فلسطین باز کرد، هجوم ابراهیم پاشا حاکم مصر به این سرزمین است. او مدت ده سال با اختناق و فشار سیاسی بر فلسطین حکومت کرد و رفتارهای خشن کارگزارانش در این منطقه موجب قیام مردم در شهرهای نابلس و الخلیل گردید. سپس این حرکت به اردن و لبنان سرایت کرد. وقتی ابراهیم پاشا مشغول سرکوب این جنبش‌ها شد، دولت عثمانی از این فرصت بهره برد و فلسطین را بار دیگر دراختیار گرفت.(۱۳)

در آغاز قرن نوزدهم میلادی دولت‌های استکباری انگلیس و فرانسه که به فکر تجزیه امپراتوری عثمانی افتاده بودند بر آن شدند تا بعد از تحریک احساسات قومی و ناسیونالیستی اعراب، برای کسب استقلال از دولت عثمانی، زمینه‌های لازم را برای تشکیل دولتی غیرعرب و کاملاً وابسته به خود را که از نظر فرهنگ، مذهب و نژاد امکان اتحاد با اعراب را نداشته باشد در حد فاصل افریقا، آسیا و اروپا فراهم آورند. مقارن اجرای این توطئه، یهودیان نیز به فکر تشکیل سرزمینی برای خود افتادند. این قوم با چنین خواسته‌ای بهترین وسیله برای اجرای مطامع استعماری قدرت‌های اروپایی به شمار می‌رفت.

هرتزل بنیان‌گذار تشکیلات سیاسی صهیونیسم که کتاب «دولت یهود» را نوشت، سرزمین فلسطین را به عنوان مکانی برای دولت یهود تعیین کرد، از آن زمان مهاجرت یهودیان به فلسطین تحت حمایت استکبار جهانی فزونی گرفت. در ۱۲۹۶ ش/ ۱۹۱۷م لرد بالفور، وزیر خارجه بریتانیا اعلام داشت، انگلستان از تشکیل وطن ملی یهود در فلسطین و رسیدن یهودیان به این هدف حمایت می‌کند.

صدور اعلامیه بالفور خشم مسلمانان ساکن فلسطین را برانگیخت. آنها برای کسب استقلال قیام‌های متعددی را در قدس، یافا، براق و شریق ترتیب دادند. شیخ عزالدین قسام از شخصیت‌هایی است که در خط مقدم این نبرد و به عنوان رهبر این خیزش‌ها‌ در برابر صهیونیست‌ها و استعمارگران پایداری کرد. با به قدرت رسیدن نازی‌ها در آلمان و کشتار یهودیان در این کشور توسط آدلف هیتلر، مهاجرت این قوم به فلسطین روند سریع‌تری پیدا کرد، به گونه‌ای که در ۱۳۱۸ ش/ ۱۹۳۹ م حدود ۳۰ درصد ساکنین فلسطین یهودی بودند.

بعد از جنگ دوم جهانی، سران صهیونیسم که مشاهده کردند امریکا به قدرت قوی‌تری تبدیل شده است، خود را به آن نزدیک کردند و بریتانیا به عنوان حامی اصلی صهیونیسم جای خود را به ایالات متحده امریکا داد. در ۱۳۲۶ ش/ ۱۳۶۶ ق شورای امنیت سازمان ملل متحد تحت فشار ابرقدرت‌ها طرح تقسیم فلسطین به دو منطقه یهودی و عربی را تصویب کرد که اعراب با آن مخالفت کردند.

یک سال بعد صهیونیست‌ها موجودیت اسرائیل را اعلام کردند و به دنبال توافق تمام کشورهای بزرگ در این باره، یهودیان دست به کشتار اعراب و مسلمانان فلسطینی زدند و با آتش زدن خانه‌های آنان، کشتار، شکنجه و جنایات دیگر، ساکنین اصلی این سرزمین را مجبور به ترک خانه و کاشانه و آنان را آواره کردند.(۱۴)

در سال ۱۳۳۵ ش/ ۱۳۷۵ هـ ق با ملی شدن کانال سوئز توسط جمال عبدالناصر، دولت صهیونیستی حاکم بر فلسطین به کمک فرانسه و انگلستان به مصر حمله برد، اما فشار بین‌المللی سبب عقب‌نشینی این کشورها شد. در جنگ شش روزه سال ۱۹۶۷ م/ ۱۳۸۶ هـ‌ق، دولت اسرائیل کشورهای اسلامی مصر، سوریه، اردن را شکست داد، باریکه غزه، کرانه غربی رود اردن و بلندی‌های جولان را به تصرف درآورد، بیت‌المقدس را ضمیمه قلمرو غاصبانه خود کرد و آنجا را پایتخت دولت اسرائیل قرار داد.

در این تجاوزهای وحشیانه، صهیونیست‌ها در دیریاسین و کفرقاسم بیش از جاهای دیگر جنایات خود را بروز دادند و این در حالی بود که بن‌گوریون رسماً تشکیل دولت غاصب صهیونیستی را اعلام کرده بود. از این پس ساکنان بومی فلسطین بیش از گذشته آواره و به کشورهایی چون اردن، مصر، سوریه و لبنان پناهنده شدند، اما همین مردم آواره و بی‌خانمان با تشکیل گروه‌های نظامی و سیاسی برای بازپس گرفتن سرزمین مقدس فلسطین دست به مبارزه زدند. این مقاومت‌های مردمی و خودجوش همچنان ادامه دارد.(۱۵)

در ۱۹۶۷م/ ۱۳۸۶ هجری حملات چریکی جنبش فتح به مراکز نظامی و اقتصادی رژیم غاصب قدس افزایش یافت و با شکست اعراب در نبردهای مورد اشاره، فلسطینی‌ها به قوای خود متکی شدند. در بزرگ‌ترین حمله نظامی جنبش الفتح در ۲۱ ذی‌الحجه ۱۳۸۷، ۲۱ مارس ۱۹۶۸ م که طی نبرد کرامه صورت گرفت، این تشکیلات به رویارویی تمام‌عیاری با صهیونیست‌ها پرداخت و در خلال این حملات تلفات زیادی به قوای اشغالگران وارد ساخت و تعداد قابل‌توجهی تجهیزات و غنایم نظامی به دست فلسطینی‌ها افتاد.

بعد از این عملیات، افسانه شکست‌ناپذیری ارتش اسرائیل از میان رفت و مردم فلسطین به جنبش چریکی فتح اقبال بسیار گسترده‌ای نشان دادند. به‌زودی مسئله فلسطین تبدیل به مهم‌ترین موضوع سیاسی جهان اسلام شد و حمایت از مواضع فلسطینی‌ها، در میان کشورهای اسلامی به یکی از معیارهای شناخت سمت‌گیری سیاسی آنان مبدل گردید.

در همین ایام، گروه‌های چریکی دیگری علاوه بر جنبش فتح در فلسطین به وجود آمدند و به‌تدریج کنترل سازمان آزادی‌بخش فلسطین (ساف) را در دست گرفتند. یک سال بعد یاسر عرفات رهبر جنبش فتح به ریاست این سازمان برگزیده شد.

لازم به ذکر است که جمال عبدالناصر در سال ۱۹۶۴ م/ ۱۳۸۳ هجری   پیشنهاد تشکیل این سازمان را مطرح کرده بود و چندی بعد از آن اولین جلسه شورای ملی فلسطین با شرکت نمایندگانی از اقشار گوناگون فلسطینی در شهر بیت‌المقدس برپا شد و تأسیس ساف در آن به تصویب رسید.(۱۶)

در اکتبر ۱۹۷۳ م/ ۱۳۹۳ هجری جنگ رمضان رخ داد که طی آن نیروهای مصر، سوریه و ساف طی حمله‌ گسترده‌ای رژیم صهیونیستی را غافلگیر کردند و پیروزی‌های درخشانی را به دست آوردند. این تهاجم وسیع پایه‌های رژیم اشغالگر قدس را لرزان و صهیونیست‌ها را متوحش ساخت. در اجلاس سران عرب که یک سال بعد از این نبرد تشکیل گردید، ساف به عنوان تنها نماینده قانونی مردم فلسطین به رسمیت شناخته و به عنوان ناظر در مجمع سازمان ملل متحد پذیرفته شد. این فتوحات و موفقیت‌ها اشغالگران قدس و استکبار جهانی را دچار هراس ساخت، به همین دلیل تلاش کردند با ایجاد تفرقه بین کشورهای مسلمان، اقتدار آنان را تضعیف کنند و از این رهگذر، رژیم اشغالگر اسرائیل و انورسادات رئیس‌جمهور مصر قرارداد صلح کمپ‌دیوید را در محلی با همین عنوان در امریکا و با میانجی‌گری این دولت امضا کردند.

بعد از این سازش خفت‌بار اگرچه صحرای سینا به مصر بازگردانده شد، ولی فلسطین، غزه، کرانه غربی رود اردن و بلندی‌های جولان همچنان در اشغال صهیونیست‌ها باقی ماند، ضمن اینکه بین کشورهای عربی حامی فلسطین شکاف به وجود آمد و اسرائیل غاصب به گسترش شهرک‌های یهودی‌نشین در کرانه باختری اقدام کرد.

دو سال بعد از سازش مزبور، ارتش اسرائیل تهاجم گسترده‌ای را علیه لبنان آغاز و رودخانه لیتانی را تصرف کرد. در این بمباران‌های هوایی و زمینی عده‌ای از شیعیان  به شهادت رسیدند و ۷۵ درصد از شهرها و روستاهای جنوب لبنان ویران و فلسطینی‌های آواره که به عنوان پناهنده در لبنان به سر می‌بردند در اردوگاه‌های صبرا و شتیلا قتل‌عام شدند.(۱۷)

 

ارتباط شوم و شریرانه

فرقه ضاله بهائیت از نظر کارنامه و موضع‌گیری‌ها با ویژگی‌های رفتاری صهیونیست‌ها همخوانی دارد. با استیلای متجاوزان صهیونیست بر قدس شریف و تشکیل دولت اسرائیل و استقرار تشکیلات بهائیان در شهر حیفا، این فرقه در خدمت رژیم جنایتکار و غاصب قدس قرار گرفت و بهایی‌ها از حمایت امریکا و انگلستان برخوردار شدند.

این فرقه در زمینه اسلام‌زدایی و مبارزه با ارزش‌های شیعه و سرکوب نیروهای مؤمن و انقلابی، سازگاری زیادی با رژیم پهلوی دوم داشت و برای حفظ موجودیت و تحقق اهداف پلید خود، زمینه گسترش روابط ایران و اسرائیل را به وجود آورد.

این فرقه در کنار فراماسون‌ها و صهیونیست‌ها در دوران رژیم محمدرضا پهلوی نقش مهمی در اجرای نظرات و سیاست‌های خود داشت. در این ایام تلاش فراوانی شد تا بهائیان در ایران رسمیت پیدا کنند،  پایگاه‌های آنان در درون تشکیلات طاغوت تقویت شدند  و به دلیل این که بسیاری از مقربان شاه و خویشاوندان خاندان پهلوی و عده زیادی از کارگزاران و متصدیان مناصب مهم و کلیدی ایران بهایی بودند، نیرنگ امریکا و اسرائیل غاصب تا حدودی عملی گردید.

فرقه بهائیت ضمن هموار کردن مسیرها برای نفوذ صهیونیست‌ها در ایران، در تثبیت موقعیت تشکیلات شاهنشاهی و افزایش اختناق و فشارهای سیاسی به انواع حیله‌ها متوسل می‌گردید. انقلاب سفید شاه را تأیید و با ساواک برای دستگیری، حبس و شکنجه مبارزان مسلمان همکاری می‌کرد، اعضای این فرقه در حزب رستاخیز نیز عضویت داشتند و در جلب حمایت دولت‌های بزرگ برای حمایت از سلطنت شاه و تقویت رابطه او‌  با اسرائیل غاصب فعال بودند.

بهائیان، در جنگ اعراب و اسرائیل به تبلیغ علیه مسلمانان پرداختند و حتی برای کمک به ارتش اسرائیل اعاناتی را جمع‌آوری کردند. اشغالگران قدس بعد از اطمینان از نفوذ بهائیت در ارکان رژیم پهلوی و به منظور بهره‌برداری سیاسی و امنیتی افزون‌تر از آن، در کشورهای جهان به‌ویژه ایران، این فرقه را به رسمیت شناخت.(۱۸)

از سوی دیگر صهیونیست‌ها به دلایلی چون مشروعیت نداشتن دولت اسرائیل، نیاز شدید به هم‌پیمانان، طمع‌ورزی به منافع مالی که شاه دراختیار امریکایی‌ها قرار می‌داد، استفاده از ذخائر نفت ارزان و در مواقعی رایگان، بهره‌مندی از رژیم دیکتاتوری پهلوی برای ایجاد انشقاق در صفوف کشورهای اسلامی در برابر اشغالگران قدس، استفاده از سرزمین استراتژیک ایران برای بسط نفوذ اطلاعاتی در کشورهای همجوار، به‌خصوص شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس، دستیابی به بازار مصرف، نفوذ در اقلیت‌های قومی ایران برای استفاده اهرم‌گونه از آنها علیه کشورهای مسلمان، در ایجاد رابطه سیاسی با رژیم طاغوتی حاکم بر ایران جدی بود و هیچ‌ فرصتی را در این زمینه از دست نمی‌داد.

رژیم پهلوی با وجود‌ وابستگی کامل به امریکا، همواره از مردم و افشاگری‌های نیروهای انقلابی هراس داشت و تلاش می‌کرد روابط خود را با اسرائیل مخفی نگاه دارد. پهلوی دوم که همواره از قیام‌های مردمی به رهبری روحانیت علیه خود نگران بود، از هر امکانی برای تقویت تشکیلات اطلاعاتی، امنیتی و پلیسی خود بهره می‌گرفت و مناسباتش را با اسرائیل تقویت کرد تا او را یاری کند. بر این اساس ساواک از همه افرادی که از جانب رژیم اشغالگر قدس به ایران می‌آمدند استقبال شایان توجهی می‌کرد و میزبان تمام‌عیار آنان بود.

این دو رژیم حتی در قالب طرح‌های زراعی و دامی به هم نزدیک شده‌ بودند تا در تبادل موارد امنیتی و اطلاعاتی با یکدیگر همکاری کنند. حتی مأموران ساواک برای کسب مهارت در عملیات جاسوسی و ضدجاسوسی تحت تعلیم صهیونیست‌ها قرار می‌گرفتند.

صهیونیست با کمک عوامل اطلاعاتی ایران به درون سفارتخانه‌های کشورهای مسلمان نیز نفوذ و به مناسبات کشورهای اسلامی با دیگر مناطق جهان اشراف پیدا می‌کردند. دستاورد این همکاری‌های مشترک برای امت مسلمان ایران جز خفقان بیشتر چیزی نبود.

عوامل رژیم صهیونیستی برای دستگیری نیروهای انقلابی، کشف سریع شبکه‌های مبارزاتی و خنثی کردن هسته‌های مقاومت علیه رژیم استبدادی با بازجویی‌های غیرانسانی، شکنجه‌های منجر به قتل یا آسیب‌های جبران‌ناپذیر بدنی و روحی  با سازمان امنیت و اطلاعات ایران همکاری‌های گسترده و تنگاتنگی داشتند. به علاوه تمام امکانات ساواک دراختیار موساد قرار می‌گرفت تا مأموران این سازمان مخوف جاسوسی، دیپلمات‌های کشورهای مسلمان را کاملاً در کنترل خود داشته باشند و از این طریق، سرزمین‌های اسلامی را تضعیف کنند.

 

روز خروش علیه اشغالگران و مستکبران

رژیم شاه متحدی مطمئن برای استکبار رژیم غاصب صهیونیستی بود. ایران در زمان شاه بازار واردات انبوه کالاهای اسرائیل غاصب به شمار می‌رفت. این روند اسفبار، اقتصاد رژیمی جنایتکار را تقویت می‌کرد. شاه با صدور نفت مورد نیاز این تشکیلات ضداسلامی، به امداد صهیونیست‌ها می‌شتافت و ماده خام کشوری اسلامی و شیعه‌نشین در مجموعه اقتصاد و صنایع رژیم اشغالگر قدس شریف تبدیل به انواع سلاح‌های مرگبار و گلوله‌های آتشینی می‌شد که فلسطینی‌ها و لبنانی‌ها را به شهادت می‌رساند. ایران پایگاه عملیات جاسوسی اسرائیل و کنترل مسلمانان منطقه خاورمیانه بود.

افشای روابط پنهان و آشکار رژیم پهلوی با صهیونیست‌های جنایتکار و مخالفت با کمک‌های بی‌دریغ رژیم شاهنشاهی به دشمن مشترک مسلمانان یکی از انگیزه‌های قیام امام خمینی را تشکیل می‌داد. ایشان در این باره فرموده‌اند:

«یکی از جهاتی که ما را در مقابل شاه قرار داده، کمک او به اسرائیل است. من همیشه در مطالباتم گفته‌ام که شاه از همان اول که اسرائیل به وجود آمد با او همکاری کرد و وقتی که جنگ بین اسرائیل و مسلمانان به اوج خود رسید، شاه همچنان نفت مسلمین را غصب کرد و به اسرائیل ‌داد و این امر خود از عوامل مخالفت من با شاه است.»(۲۰)

سرنگونی شاه و حاکمیت نظام اسلامی در ایران به رهبری امام خمینی، اولین ضربه مهلکی بود که اهداف توسعه‌طلبانه صهیونیست‌ها را به طور جدی به مخاطره افکند. تأثیر پیام انقلاب اسلامی و موضع‌گیری‌های قاطع امام خمینی بر افکارعمومی چنان عمیق و گسترده و بیدارکننده بود که وقتی انورسادات معاهده ننگین سازش را در کمپ‌دیوید امریکا امضا کرد، دولت مصر از جرگه اعراب و حتی از جمع رژیم‌های مرتجع عرب خارج شد و در انزوای کامل قرار گرفت.

امام خمینی در ۱۶ مرداد ۱۳۵۸/ ۱۳ رمضان‌المبارک ۱۳۹۹، روز جمعه آخر ماه مبارک رمضان را به عنوان «روز جهانی قدس» تعیین کردند و جهان اسلام را به همبستگی در این روز مبارک فراخواندند تا همراهی و همدلی خود را در حمایت از حقوق قانونی مردم فلسطین به نمایش بگذارند.

انتخاب آخرین جمعه از ماه خودسازی و تزکیه درون برای حمایت از مردم مظلوم فلسطین از سوی امام خمینی(ره) امری مبتکرانه، هوشمندانه و توأم با اهداف‌ عالی و استراتژیک بود. در این روز مسلمانان بعد از یک ماه عبادت و توبه و سازندگی معنوی، وجودی را که در چشمه رمضان شستشو داده‌اند با مسایل سیاسی و اجتماعی پیوند می‌زنند.

نکته مهم این است که روز قدس صرفاً به حمایت از اقشار و اهالی فلسطین غصب شده منحصر نمی‌شود و امام هدفی فراتر را در آن جستجو می‌کردند، چنان که خود فرموده‌اند:

«روز قدس یک روز جهانی است. روزی نیست که فقط اختصاص به قدس داشته باشد. روز مقابله مستضعفین با مستکبرین است. روز مقابله ملت‌هایی است که در زیر فشار ظلم امریکا و غیرامریکا  هستند. روز مقابله با ابرقدرت‌هاست. روزی است که باید مستضعفین مجهز شوند در مقابل مستکبرین و دماغ مستکبرین را به خاک بمالند.(۲۱)

در جای دیگر تأکید کرده‌اند:

«روز قدس یک روز اسلامی و یک بسیج عمومی اسلامی است. امیدوارم که این امر مقدمه‌ای باشد از برای یک حزب مستضعفین بر تمام دنیا و همه مستضعفین با هم در این حزب شرکت و در مقابل مستکبرین و چپاولگران شرق و غرب قیام کنند. اگر تمام ملت‌ها در روز قدس قیام می‌کردند و فریاد می‌زدند، تمام کشورهای اسلامی، ملت‌ها برخیزند و فریاد بزنند نه برای قدس تنها (بلکه) برای همه ممالک اسلامی، پیروز خواهند شد…».(۲۲)

 

 

رویشی باشکوه به برکت روز قدس

رهنمودهای امام خمینی و مقام معظم رهبری،‌ پرتوهای فروزان انقلاب اسلامی ایران و ابتکار بنیان‌گذار نهضت اسلامی ایران در دعوت مسلمانان به راه‌پیمایی در روز قدس و دفاع از ملت مظلوم فلسطین از یک طرف و ناامید گردیدن فلسطینی‌ها از برخی شخصیت‌های سیاسی خویش و رژیم‌های عربی منطقه در دفاع از حقوق مسلم خود، جنبش خودجوشی را در این سرزمین مغضوب به وجود آورد که به انتفاضه معروف گردید.

انتفاضه قیام معترضانه و شجاعانه مردم غیرمسلح فلسطین در برابر رژیم اشغالگر قدس و خروشی است که طی آن اقشار گوناگون اعم از زن و مرد، پیر و جوان در برابر قوای تا بن دندن مسلح صهیونیست به وسیله سنگ ایستادگی می‌کنند تا پیام مظلومیت و اشغال وطن خویش را به جهان برسانند.

انتفاضه بزرگ در سال ۱۳۶۶ ش ۱۹۸۷ م رخ داد که ابعاد گسترده‌ آن سران رژیم صهیونیستی را به‌شدت آشفته ساخت و با احساس این خطر تصمیم گرفتند با سران سازشکار فلسطینی بر سر یک میز بنشینند و قرارداد سازش امضا کنند. به دنبال این حرکات سازشکارانه در کنفرانس اسلو و تشکیل دولت خودگردان، ملت فلسطین با مشاهده عدم تغییر در سیاست تجاوزکارانه رژیم صهیونیستی در سرزمین‌های غصب شده و برای تحقق حقوق از دست‌رفته خویش، بعد از اندکی آرامش و انتظار بار دیگر قیام جدیدی را آغاز کرد که انتفاضه مسجدالاقصی نامیده شد و این بار کوبنده‌تر و خونین‌تر از انتفاضه اول از قلب سرزمین فلسطین آغاز گردید.(۲۳)

انتفاضه خیزشی مردمی و خودجوش است و حرکت‌های قهرآمیز را از مرزهای اسرائیل به درون سرزمین‌های اشغال‌شده کشانده است. انتفاضه موفق شد با اتکا بر مردم، قدرت اسرائیل را در نبردهای کلاسیک و تلاش‌های بازدارندگی از میان ببرد و زمینه مبارزات مردمی و فرسایشی را که این رژیم در مهار آنها ضعف فراوانی دارد، پدید آورد.

حرکت مزبور متکی بر ارزش‌های اسلامی و تعالیم قرآن و سنت و ملهم از انقلاب اسلامی ایران است. براساس این ویژگی، اسلام به عنوان منشور مبارزه، دفاع و جهاد در برابر متجاوزان، اشغالگران، ستمگران و زورگویان جایگزین ایدئولوژی‌های مادی و بی‌حاصلی همچون ناسیونالیسم عربی شده و در پناه اسلام و با استفاده از تجربه‌های مبارزاتی مسلمانان از جمله غلبه امت مسلمان ایران بر استبداد و استکبار، زمینه مبارزه پیگیر و ویرانگر مبارزان فلسطینی با اشغالگران قدس فراهم آمد.

در ادامه این خیزش رهبران محلی به حاشیه رانده شدند و گروه‌های شبه‌نظامی از قبیل عقاب‌های سرخ، پلنگ‌های سیاه و گردان‌های قسام، شاخه نظامی جنبش حماس بازیگران اصلی صحنه نبرد با رژیم اشغالگر قدس شدند.

از ویژگی‌های انتفاضه، به‌خصوص انتفاضه مسجدالاقصی موارد ذیل قابل ذکر است:

۱ـ خستگی‌ناپذیری نیروهای مبارز برای رسیدن به اهداف موردنظر بعد از سال‌ها مبارزه و وجود فاصله بین نسل اول تا نسل کنونی که این روند مذهبی‌تر شدن جوان‌های فلسطین را در دستیابی به هدف آزادی فلسطین به همراه داشته است.

۲ـ‌ آشکار شدن اندیشه‌های نوین مبارزاتی فلسطین با راهکارهای جدید در سطح منطقه و جهان

۳ـ همگامی افکارعمومی مسلمانان با این حرکت و تنفر آنان از جنایات رژیم صهیونیستی

۴ـ تقویت روحیه مبارزان فلسطینی پس از پیروزی حزب‌الله لبنان بر اشغالگران قدس و نیز افتخارآفرینی‌های حماس در نبرد با این رژیم سفاک

۵ـ عملیات شهادت‌طلبانه در مبارزه و مقابله با نظامیان صهیونیست

۶ـ تداوم حمایت معنوی و سیاسی جمهوری اسلامی از انتفاضه و قیام شروع ملت فلسطین

۷ـ انتفاضه به اشغالگران قدس خسارات غیر قابل جبرانی را وارد ساخته است، از جمله: زیان‌های اقتصادی، فروپاشی بخش گردشگری، مهاجرت معکوس و تخلیه برخی از شهرک‌های صهیونیستی و نیز تخریب وجهه بین‌المللی این رژیم

۸ـ اتحاد و یکپارچگی گروه‌های مبارز و سیاسی فلسطین

۹ـ پایان افسانه شکست‌ناپذیری ارتش و سازمان‌های امنیتی رژیم صهیونیستی

۱۰ـ مطرح شدن موضوع فلسطین به عنوان آرمان مشترک مسلمانان جهان

۱۱ـ قرار گرفتن مسئله فلسطین در کانون توجه افکار بین‌المللی. مجامع جهانی با امضای برخی قراردادها، مسئله این سرزمین را پایان یافته اعلام می‌کردند، اما وقوع انتفاضه بار دیگر این سازمان‌ها را بر آن داشت تا از حقوق فلسطینی‌ها و از اجرای قطعنامه‌های بین‌المللی در خصوص ملت و سرزمین غصب شده فلسطین سخن بگویند.

مقام معظم رهبری فرموده‌اند:

«مسئله فلسطین مسئله اول بین‌المللی اسلامی است. امروز که مبارزات ملت فلسطین در زیر پرچم اسلام، خواب از چشم دولت غاصب صهیونیست و حامیانش ربوده است، بزرگ‌ترین وظیفه ملت‌ها و دولت‌های مسلمان حمایت از این مبارزات است. غده سرطانی اسرائیل را تنها از طریق همین مبارزات می‌توان ریشه‌کن ساخت و جهان اسلام را از خطرات مهلک آن نجات داد».(۲۴)

روز قدس در بیداری ملت فلسطین مؤثر بوده و این شجره طیبه امام خمینی به آرمان تمام مسلمانان جهان تبدیل شده و همه ساله بر ابعاد گسترده آثار و نتایج با برکت آن افزوده می‌شود.

در سال‌های اخیر این روز که یوم احیای اسلام، عزت، عظمت و قدرت مسلمین عالم در عصر جدید است، با جلوه و شور متفاوتی برگزار می‌شود زیرا موج بیداری و اسلام‌خواهی در کشورهای منطقه، منافع استکبار و صهیونیست‌ها را به‌شدت تهدید می‌کند. روز قدس این واقعیت را به جهانیان نشان داد که آرایش سیاسی مستکبرین و غاصبان قدس به هم خورده، نظام تک‌قطبی و تک‌پاره همچون نظام شرقی و غربی به زوال نزدیک شده و اسلام و امت اسلامی در اثر این بیداری در نظام روابط بین‌الملل جایگاه و منزلت ویژه‌ای را به دست آورده است.

امروزه حامیان منطقه‌ای صهیونیسم از اریکه قدرت به زیر آمده‌اند، به همین دلیل رهبر معظم انقلاب اسلامی فرمودند:

«روز قدس یک روز بین‌المللی اسلامی و روز بزرگ و مهمی است که ملت ایران و دیگر امت‌های مسلمان حرف حقی را که استکبار حداقل شصت سال برای خاموش کردن آن سرمایه‌گذاری کرده است، فریاد می‌زنند.»(۲۵)

حرکت بیداری اسلامی مسلمانان منطقه باعث شده که اشغالگران قدس شریف در موضع ضعف قرار گیرند و تمام معادلات منطقه به ضرر آنان رقم بخورد. اگرچه عوامل استکباری و نیز برخی از جریان‌های افراطی و ارتجاعی که دچار انجمادهای فکری و رسوب در عقیده و باور خویش هستند درصددند بیداری و خیزش‌های اسلامی را دچار انحراف سازند و این خروش‌های مقدس را از مسیر اصلی خارج نمایند، ولی آتش خشم مردم در زیر این خاکسترها فعال باقی مانده و دوباره شعله‌ور گردیده و رژیم‌های مستبد و اشغالگران صهیونیست و ابرقدرت‌ها را به مرداب‌ نابودی نزدیک ساخته است.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ جغرافیای کشورهای مسلمان، عبدالرضا فرجی، ص ۵۹.

۲ـ گیتاشناسی نوین کشورها، عباس جعفری، ص ۳۱۱.

۳ـ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۲۸، ص ۳۱۷، احادیث قدسی، ج اول، ص ۱۳۶.

۴ـ سیمای قدس مصلای پیامبران، ص ۹۳ـ۸۲.

۵ـ عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، جان دیون پورت، ترجمه سیدغلامرضا سعیدی، ص ۱۳۳، تاریخ قرون وسطی، آلبرماله، ج ۲، ص ۲۵۷.

۶ـ تاریخ تمدن، ویل‌دورانت، ج ۴، ص ۷۹۲.

۷ـ تاریخ تمدن اسلام و عرب، گوستاولوبون، ص ۴۰۶.

۸ـ پرونده اسرائیل و صهیونیزم سیاسی، روژه‌گارودی، ص ۳۵.

۹ـ نگاهی به تاریخ جهان، جواهر لعل نهرو، ترجمه تفضلی، ج اول، ص ۴۲۳.

۱۰ـ نقش مسلمانان در شکوفایی اروپا، ص ۳۲۴ـ۳۲۳، تاریخ اورشلیم، سیدجعفر حمیدی، ص ۲۲۹، سقوط بغداد، پن‌ تن رشید، ترجمه اسدالله آزاد، ص ۱۹۷ـ۱۹۶.

۱۱ـ تاریخ نوین فلسطین، عبدالوهابی کیالی، ترجمه محمد جواهر کلام، ص ۴۶.

۱۲ـ دولت اسرائیل،‌ گالنیا نیکیتینا، ترجمه ایرج مهدویان، ص ۲۰.

۱۳ـ سیمای قدس مصلای پیامبران، ص ۱۴۳ـ۱۴۲.

۱۴ـ دانشنامه دانش‌گستر، ج ۱۲، ص ۳۷ـ۳۶، جغرافیای کشورهای مسلمان، ص ۶۳.

۱۵ـ گیتاشناسی نوین کشورها، ص ۳۱۳، مجله مسجد، ش ۸۹، اردیبهشت ۱۳۸۴، ص ۵۰.

۱۶ـ گلبانگ مسجد، ش ۱۳۸، ۲۰ فروردین ۱۳۸۵.

۱۷ـ گیتاشناسی نوین کشورها، ص ۳۱۴، روزنامه اطلاعات، ۱۷ آبان‌ماه ۱۳۷۹، ش ۲۲۰۵۲.

۱۸ـ قیام ۱۵ خرداد به روایت اسناد ساواک، جواد منصوری، ج اول، ص ۳۳۲، فصلنامه انقلاب اسلامی،‌ زمستان ۱۳۷۷، ص ۱۵۹، روزنامه جام جم، ۲۷ مهرماه ۱۳۸۵، ش ۱۸۴۴، ص ۱۱.

۱۹ـ بازخوانی روابط رژیم پهلوی و اشغالگران صهیونیست، عباس سلیمی نمین، جام جم، بیست مهرماه سال ۱۳۸۵، ش ۱۸۴۴، توافق مصلحت‌آمیز روابط ایران و اسرائیل، سهراب سبحانی، ترجمه ع.م شاپوریان، ص ۵۱، ۸۳، ۱۲۳ـ۱۲۱، ۱۸۷.

۲۰ـ مصاحبه امام خمینی، ۲۵ مردادماه ۱۳۵۸، صحیفه نور، ج چهارم.

۲۱ـ پیام امام خمینی، ۲۵ مردادماه ۱۳۵۸، صحیفه نور، ج ۸، ص ۲۳۴ـ۲۳۳.

۲۲ـ تبیان، دفتر چهارم، ص ۱۳۹ـ۱۳۷.

۲۳ـ جام جم، ۵ آبان ماه ۱۳۸۴، گلبانگ مسجد، ۲۷ فروردین‌ماه ۱۳۸۵.

۲۴ـ راه امام راه ما، پیام حضرت آیت الله خامنه‌ای به مناسبت سالگرد رحلت امام خمینی، ص ۳۳.

۲۵ـ کیهان فرهنگی، ش ۲۹۸، مهر ۱۳۹۰، ص ۷۳ـ۷۲.

 

سوتیترها:

۱٫

هرتزل بنیان‌گذار تشکیلات سیاسی صهیونیسم که کتاب «دولت یهود» را نوشت، سرزمین فلسطین را به عنوان مکانی برای دولت یهود تعیین کرد، از آن زمان مهاجرت یهودیان به فلسطین تحت حمایت استکبار جهانی فزونی گرفت. در ۱۲۹۶ ش/ ۱۹۱۷م لرد بالفور، وزیر خارجه بریتانیا اعلام داشت، انگلستان از تشکیل وطن ملی یهود در فلسطین و رسیدن یهودیان به این هدف حمایت می‌کند.

 

۲٫

بعد از سازش خفت‌بار کمپ دیوید اگرچه صحرای سینا به مصر بازگردانده شد، ولی فلسطین، غزه، کرانه غربی رود اردن و بلندی‌های جولان همچنان در اشغال صهیونیست‌ها باقی ماند، ضمن اینکه بین کشورهای عربی حامی فلسطین شکاف به وجود آمد و اسرائیل غاصب به گسترش شهرک‌های یهودی‌نشین در کرانه باختری اقدام کرد

 

 

۳٫

عوامل رژیم صهیونیستی برای دستگیری نیروهای انقلابی، کشف سریع شبکه‌های مبارزاتی و خنثی کردن هسته‌های مقاومت علیه رژیم استبدادی با بازجویی‌های غیرانسانی، شکنجه‌های منجر به قتل یا آسیب‌های جبران‌ناپذیر بدنی و روحی  با سازمان امنیت و اطلاعات ایران همکاری‌های گسترده و تنگاتنگی داشتند.

 

۴٫

 

رهنمودهای امام خمینی و مقام معظم رهبری،‌ پرتوهای فروزان انقلاب اسلامی ایران و ابتکار بنیان‌گذار نهضت اسلامی ایران در دعوت مسلمانان به راه‌پیمایی در روز قدس و دفاع از ملت مظلوم فلسطین از یک طرف و ناامید گردیدن فلسطینی‌ها از برخی شخصیت‌های سیاسی خویش و رژیم‌های عربی منطقه در دفاع از حقوق مسلم خود، جنبش خودجوشی را در این سرزمین مغضوب به وجود آورد که به انتفاضه معروف گردید.

 

 

۵٫

حرکت بیداری اسلامی مسلمانان منطقه باعث شده که اشغالگران قدس شریف در موضع ضعف قرار گیرند و تمام معادلات منطقه به ضرر آنان رقم بخورد. اگرچه عوامل استکباری و نیز برخی از جریان‌های افراطی و ارتجاعی که دچار انجمادهای فکری و رسوب در عقیده و باور خویش هستند درصددند بیداری و خیزش‌های اسلامی را دچار انحراف سازند و این خروش‌های مقدس را از مسیر اصلی خارج نمایند

 

 

30نوامبر/16

ادله امامت امام حسن مجتبى‏«ع»

حجت‌الاسلام سیدجواد حسینى

انتخاب جانشین و امام پس از پیامبر «ص» به امر و فرمان الهى است.  شاهد این مدّعا ماجراى ذیل است:

پیامبر اکرم «‏ص» هنگامى که در مکه بود، گاه به سراغ قبایل عرب مى‏رفت و آنها را به اسلام دعوت مى‏نمود، از جمله با قبیله بنى عامر گفت‌وگو کرد. یکى از بزرگان آنان به نام بحیره بن فراس گفت: «اگر ما با شما بیعت کنیم و دعوت شما را بپذیریم و خدا تو را بر دشمنان پیروز گرداند، قول مى‏دهى که جانشینى تو از آن ما باشد؟»

پیامبر اکرم‏ «ص» فرمود: «اَلْاَمْرُ لِلَّهِ [اِلَى اللَّهِ‏] یَضَعُهُ حَیْثُ یَشاءُ؛(۱) این امر مربوط به خداست و آن را هرجا بخواهد قرار مى‏دهد.»

نقل شده که چنین برخورد و پیشنهادى از ناحیه قبیله کنده نیز صورت گرفت و پاسخ پیامبر «ص» همان بود..(۲)

پاسخ فوق با صراحت تمام اعلام مى‏کند که خلافت و امامت با نصب و تعیین الهى است و حتى پیامبر اکرم ‏«ص» نیز در این امر جز نقش واسطه و اعلام‌کننده، نقش دیگرى ندارد.

 

امامت امام حسن‏ «ع» در گفتار پیامبر «ص»       

حال این پرسش مطرح می‌شود که آیا امام حسن‏ «ع» از چنین نصبى برخوردار است یا خیر؟ هر چند از نظر شیعیان، امامت آن حضرت امر مسلّمى است، ولى معاندان و مخالفان به این شبهه دامن زده‏اند که امام حسن‏ «ع» توسط پیامبر اکرم‏ «ص» و یا امام على‏ «ع»  به عنوان امام معرفى نشده است. براى روشن شدن مسئله، مطلب را از چند زاویه بررسى مى‏کنیم:

 

الف) بعضی از کتب اهل سنّت‏

۱ـ جابر بن یزید جعفى مى‏گوید: «از جابر بن عبداللّه انصارى شنیدم که گفت پیامبر اکرم‏ «ص» به او فرمود: «یا جابِرُ اِنَّ اَوْصِیائِى وَاَئِمَّهَ الْمُسْلِمِینَ مِنْ بَعْدِى اَوَّلُهُمْ عَلِىٌّ ثُمَّ الْحَسَنُ… ثُمَّ الْقائِمُ اِسْمُهُ اِسْمِى وَکُنْیَتُهُ کُنْیَتِى؛(۳) اى جابر! اوصیاى من و امامان مسلمانان بعد از من، اولین آنان على، سپس حسن،… سپس قائم هستند که اسم او اسم من و کنیه او کنیه من است.»

در این روایت صراحتاً اسم امام حسن مجتبى‏ «ع» به عنوان امام بعد از على«ع» آمده است.

۲ـ جوینى نقل کرده که نعثل یهودى به پیامبر«ص» عرض کرد: از وصى خود به ما خبر بده زیرا براى تمام پیامبران، وصى و جانشینی بوده است و نبى ما، یوشع بن نون را وصى و جانشین خود قرار داد.

پیامبر اکرم«ص» در جواب فرمود: همانا وصى و خلیفه بعد از من على بن ابی‌طالب«ع» است و بعد از او دو فرزندش حسن و حسین«ع» و بعد از آن دو، نه امام دیگر از صلب حسین«ع»  هستند. نعثل مى‏گوید: اى محمد«ص» نام آن نه نفر را برایم بگو! پیامبر هم نام یکایک آنها را بیان کرد.»(۴)

جابر بن عبداللّه انصارى از پیامبر اکرم‏«ص» نقل کرده است که جندل بن جناده یهودى پس از دیدن حضرت موسى‏«ع» در عالم خواب و امر آن حضرت به مسلمان شدن او، نزد پیامبر«ص» آمد و خواب خود را نقل نمود و سپس گفت: اوصیایتان بعد از شما چه کسانى هستند؟ پیامبر فرمود: اوصیاى من دوازده نفر هستند. جندل گفت: ما هم همین‏گونه در تورات خوانده‏ایم. سپس از حضرت خواست تا اسامى آنان را مشخص نماید؛ لذا پیامبر«ص» فرمود: «اَوَّلُهُمْ سَیِّدُ الْاَوْصِیاءِ اَبُوالْاَئِمَّهِ عَلِىٌّ ثُمَّ اِبْناهُ الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ فَاسْتَمْسِکْ بِهِمْ وَلا یَغُرَّنَّکَ جَهْلُ الْجاهِلِین؛(۵) اوّل آنان آقاى اوصیا و پدر امامان، على است. سپس دو فرزندش حسن و حسین، پس به آنان تمسّک بجو و جهل نادانان تو را فریب ندهد.»

 

ب) برخی از منابع شیعه‏

۱ـ در روایتی از جابر بن عبداللّه انصارى نقل شده است که از رسول خدا«ص» پرسیدم: امامان بعد از على بن ابی‌طالب «ع» چه کسانى هستند؟ پیامبر اکرم‏«ص» فرمود: «اَلْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ سَیِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّهِ ثُمَّ سَیِّدُ الْعابِدِینَ… ثُمَّ ابْنُهُ الْقائِمُ… هؤُلاءِ یا جابِرُ خُلَفائِى وَاَوْصِیائِى وَاَوْلادِى وَعِتْرَتِى مَنْ اَطاعَهُمْ فَقَدْ اَطاعَنِى وَمَنْ عَصاهُمْ فَقَدْ عَصانِى وَمَنْ اَنْکَرَ واحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ اَنْکَرَنِى؛(۶) حسن و حسین«ع» دو آقاى جوانان بهشت، سپس آقاى عبادت‏گران، [تمام امامان را نام برد تا رسید به امام حسن عسکرى«ع»]، سپس پسر حسن عسکرى، قائم بحق… هستند. اى جابر! اینها جانشینان و اوصیاى من و اولاد و عترت من هستند. کسى که از آنان اطاعت کند، از من اطاعت نموده است و کسى که آنها را نافرمانى کند، مرا نافرمانى کرده است و کسى که یکى از آنها را انکار کند، مرا انکار نموده است.»

۲ـ در حدیث دیگرى از پیامبر اکرم‏«ص» نقل شده است که فرمود: «اِنَّ وَصِیِّى عَلِىُّ بْنُ اَبِی‌طالِبٍ وَ بَعْدَهُ سِبْطاىَ الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ تَتْلُوهُ اَئِمَّهٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَیْنِ؛(۷) وصى من على بن ابی‌طالب«ع» است و بعد از او دو نوه‏ام حسن و حسین«ع» و بعد از حسین امامانى [نه‌گانه‏] از نسل حسین هستند.»

۳ـ روایت معروف و متواتر دیگرى وجود دارد که مرحوم مجلسى به نقل از مناقب نقل مى‏کند: «وَاجْتَمَعَ اَهْلُ الْقِبْلَهِ عَلَى اَنَّ النَّبِىّ‏«ص» قالَ الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ اِمامانِ قاما اَوْ قَعَدا؛(۸) اهل قبله [تمام مسلمانان‏] اتفاق دارند که پیامبر اکرم‏«ص» فرمود: حسن و حسین«ع» دو امام هستند، قیام کنند یا قعود [و صلح‏] کنند.»

اگر برای امامت حضرت مجتبى‏«ع» هیچ دلیلى جز همین حدیث وجود نداشت، کافى بود براى اثبات امامت آن حضرت.

۴ـ رسول اکرم«ص» در خطبه غدیر علاوه بر مطرح نمودن امامت على بن ابی‌طالب«ع» و فرزندان او، در چند مورد صریحاً نام امام حسن«ع» را به عنوان امام (دوم) ذکر نموده است که به نمونه‏هایى اشاره مى‏شود:

۱ـ۴ـ به مردم دستور داد که این‏گونه بیعت کنید: «نُطِیعُ اللَّهَ وَعَلِیّاً اَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ وَوُلْدَهُ الْاَئِمَّهَ الَّذِینَ ذَکَرْتَهُمْ مِنْ ذُرِّیَّتِکَ مِنْ صُلْبِهِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ؛(۹) ما خدا و على امیرمؤمنان و فرزندان او را که امام هستند اطاعت مى‏کنیم. همان فرزندانى که یادآور شدى از ذریه تو، از نسل على«ع»، بعد از [امامت‏] حسن و حسین«ع».»

۲ـ۴ـ پیامبر اکرم«ص»  در ادامه چگونگى بیعت مردم چنین تأکید نمودند: «فَقُولُوا اَطَعْنَا اللَّهَ بِذلِکَ وَاِیَّاکَ وَعَلِیّاً وَالْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ وَالْاَئِمَهَ الَّذِینَ ذَکَرْتَ عَهْداً وَمِیثاقاً مَأخُوذاً؛(۱۰) پس بگویید: خدا را در این [خلافت‏] و تو و على و حسن و حسین«ع» و امامانى را که نام بردى، اطاعت مى‏کنیم، به عنوان عهد و میثاق گرفته شده.»

۳ـ۴ـ در ادامه خطبه غدیر آمده: «مَعاشِرَ النَّاسِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَبایِعُوا عَلِیّاً اَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ‏علیه‏السلام وَالْحَسَنَ وَالْاَئِمَّهَ کَلِمَهً باقِیَهً؛(۱۱) اى مردم! پس از خدا بترسید و با على امیرمؤمنان و حسن و امامان‏«ع» به عنوان کلمه ماندگار بیعت کنید.»

آنچه از کلمات پیامبر«ص» از کتب اهل سنت و شیعه و خطبه غدیر نقل شد، به خوبى این امر را روشن مى‏کند که پیامبر«ص» بر مطرح نمودن امامت امام حسن مجتبى‏ و دیگر امامان‏«ع» تأکید فراوانى داشته‏اند.

امامت امام حسن‏‏«ع» در کلمات ائمه‏‏«ع» ‏

مرحوم کلینى در کتاب وزین اصول کافى روایاتى در این زمینه از ائمه‏«ع» نقل نموده است که به چند نمونه از آنها اشاره مى‏شود:

۱ـ با سند متصل به سلیم بن قیس نقل شده است که در لحظه وصیت امیرمؤمنان‏«ع»  به فرزندش حسن‏«ع»  حاضر بودم. على‏«ع» ، حسین‏«ع»  و محمّد بن حنفیه و سایر فرزندانش را با رؤساى شیعه و اهل بیتش گواه گرفت. آنگاه کتاب و سلاح [امامت] را به او تحویل داد و فرمود: «یا بُنَىَّ اَمَرَنِى رَسُولُ اللَّهِ‏صلى‏الله‏علیه‏وآله اَنْ اُوصِىَ اِلَیْکَ وَاَنْ اَدْفَعَ اِلَیْکَ کُتُبِى وَسِلاحِى کَما اَوْصى‏ اِلَىَّ رَسُولُ اللَّه‏صلى‏الله‏علیه‏وآله وَدَفَعَ اِلَىَّ کُتُبَهُ وَسِلاحَهُ وَاَمَرَنِى اَنْ آمُرَکَ اِذا حَضَرَکَ الْمَوْتُ اَنْ تَدْفَعَها اِلى‏ اَخِیکَ الْحُسَیْن‏علیه‏السلام؛(۱۲) اى فرزندم! رسول خدا «ص» به من امر فرمود که به تو وصیت کنم و کتب و سلاح خود [و ودائع امامت‏] را به تو بسپارم؛ چنان ‏که پیغمبر مرا وصى خود قرار داد و کتب و سلاحش را به من سپرد و به من دستور داد که به تو امر کنم چون مرگت فرا رسید، آنها را به برادرت حسین ‏«ع» بسپارى.»

  1. ابوبصیر مى‏گوید: به امام باقر‏«ع» عرض کردم: مردى از طایفه مختاریّه مرا دید و عقیده داشت که محمّد بن حنفیه امام است. امام باقر‏«ع» خشمناک شد و فرمود: چیزى به او نگفتى؟ عرض کردم: نه؛ به خدا چون نمى‏دانستم چه بگویم! حضرت فرمود: «اَفَلا قُلْتَ لَهُ اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ‏«ص» اَوْصى‏ اِلى‏ عَلىٍّ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ فَلَمَّا مَضى‏ عَلىٌ‏‏«ع» اَوْصى‏ اِلَى الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ‏«ع» ؛(۱۳) چرا به او نگفتى که رسول خدا«ص» به على و حسن و حسین‏«ع» وصیت کرد و چون على‏«ع» از دنیا رفت، به حسن و حسین‏«ع» [به عنوان امام] وصیَّت نمود؟!»
  2. ابو بصیر مى‏گوید: از امام صادق‏‏«ع» پرسیدم مراد از آیه «أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنکُمْ»(۱۴) چیست؟ ایشان فرمودند: نَزَلَتْ فِى عَلِىّ بْنِ اَبِى طالِبٍ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ‏«ع» ؛ درباره على بن ابی‌طالب و حسن و حسین ‏«ع» نازل شده است.» عرض کردم: مردم مى‏گویند: چرا نام على و اهل بیت‏«ع» در قرآن نیامده است؟ حضرت فرمود: خداوند نماز را بر پیغمبر نازل کرد و تعداد رکعات آن نام برده نشد؛ ولى رسول خدا«ص»آن را بیان کرد و آیه زکات نازل شد و نامبرده نشد که زکات از چهل درهم، یک درهم است، تا اینکه پیامبر‏«ص» آن را براى مردم شرح داد و… . آیه «اَطِیعُوا اللَّه» نازل شد و درباره على و حسن و حسین ‏«ع» بود؛ ولى پیامبر‏«ص» آن را بیان نمود.»(۱۵)

 

اعجاز و کرامات دلیل دیگر

راه دیگر براى اثبات امامت آن حضرت، کرامات و معجزاتى است که از آن بزرگوار سرزده است و خود نیز به آن افتخار نموده و تمسک جسته است؛ آنجا که در مقابل معاویه و لشکریانش فرمود: «اَنَا صاحِبُ الْمُعْجِزاتِ وَالدَّلائِل؛(۱۶) من صاحب معجزات و دلایل [روشنى‏] هستم.» در زیر فقط به ذکر دو نمونه اکتفا مى‏کنیم:

۱ـ پس از شهادت امیرمؤمنان على بن ابى طالب،‏«ع»  جمعى از شیعیان آن حضرت به محضر امام حسن‏‏«ع» رسیدند و عرض کردند: شبیه معجزات و کرامات پدرت را به ما نشان بده. حضرت فرمود: اگر من چنین کراماتى را نشان دهم، ایمان مى‏آورید؟ آن جمعیت عرض کردند: بلى، سوگند به خدا! [به امامت تو] ایمان مى‏آوریم. حضرت پرسید: آیا شما پدرم را مى‏شناسید؟ همگى جواب دادند: بلى، مى‏شناسیم. آنگاه حضرت پرده‏اى را کنار زدند و فرمودند: اینک پدرم را تماشا کنید. ناگاه چشمان آن گروه به وجود مبارک امیرمؤمنان على‏‏«ع» افتاد و دیدند که در گوشه‏اى نشسته است. حضرت فرمود: آیا او را مى‏شناسید؟ همگى گفتند: «هذا اَمِیرُالْمُؤْمِنِین نَشْهَدُ اَنَّکَ اَنْتَ وَلِىُّ اللَّهِ حَقّاً وَالْاِمامُ مِنْ بَعْدِهِ؛ [تصدیق مى‏کنیم که‏] این امیرالمؤمنین است و ما شهادت مى‏دهیم که واقعاً تو ولى خدایى و امام پس از او (على) مى‏باشى.»

و ادامه دادند: «ما تصدیق مى‏کنیم که تو وجود على‏‏«ع» را پس از شهادتش به ما نشان دادى؛ همچنان‏ که على‏‏«ع» وجود مبارک رسول خدا ‏«ص» را پس از رحلتش در مسجد قبا به ابوبکر نشان داد.» امام حسن‏‏«ع» فرمود: واى بر شما! مگر فرمایش پروردگار عالم را در قرآن نشنیده‏اید که مى‏فرماید: «وَلَا تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلُ فِى سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَآءٌ وَ لَکِن لَّا تَشْعُرُونَ»؛(۱۷) «به افرادى که در راه خدا کشته مى‏شوند، مرده نگویید؛ بلکه آنان زنده‏اند، ولى شما [زندگى آنان را] درک نمى‏کنید.»

وقتى که این افراد (عادى) که در راه خدا کشته شده‏اند، این‏گونه زنده باشند، در مورد ما اهل بیت‏«ع»  چه مى‏گویید؟ گفتند: «آمَنَّا وَصَدَّقْنا یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؛(۱۸) اى فرزند رسول خدا! ایمان آوردیم و [امامت شما را] تصدیق نمودیم.»

۲ـ معاویه با پیشنهاد عمروعاص از امام حسن‏«ع» درخواست کرد که براى مردم و سربازان هر دو سپاه سخنرانى کند. حضرت نیز از فرصت استفاده کرد و بعد از حمد و ستایش الهى به معرفى خود پرداخت و چنین فرمود: «من پسر رسول خدا ‏«ص» هستم. من پسر چراغ روشن و فرزند بشیر و نذیر هستم. من پسر کسى هستم که خداوند او را رحمتى براى عالمیان مبعوث نمود. من صاحب فضایل صاحب معجزات و دلایل هستم. من پسر امیرمؤمنان‏«ع»  هستم. من کسى هستم که حقّم غصب شده است. من یکى از دو آقاى اهل بهشت هستم. من پسر رکن و مقام و مکه و منى هستم.»

معاویه از عاقبت و نتایج سخنان حضرت وحشت کرد و از او خواست که سخنان خود را تمام کند. حضرت بلافاصله پایین آمد. جمعى از جمله جوانى ناصبى از مردم شام، به امام حسن‏«ع»  و پدر بزرگوارش اسائه ادب نمود و چون اسائه و اهانت غیرقابل تحمل و از حَدّ گذشته بود، امام حسن‏‏«ع» دست به دعا برداشتند و به درگاه خداوند عرض کردند: «اللَّهُمَّ غَیِّرْ ما بِهِ النِّعْمَهَ وَاجْعَلْهُ اُنْثى‏ لِیَعْتَبِرَ بِهِ؛ خدایا! نعمت [مردانگى‏] را از او سلب کن و او را همچون زنان قرار بده تا عبرت بگیرد.» دعاى حضرت مستجاب شد و جسارت‏گران رسوا شدند. معاویه، عمرو عاص را مقصّر دانست و گفت: به وسیله پیشنهاد تو، مردم بیدار شدند و معجزه امام حسن‏«ع» ‏را دیدند. عمروعاص گفت: اى معاویه! مردم شام تو را براى دین و ایمانشان نمى‏خواهند، بلکه طرفدار دنیا هستند و شمشیر و قدرت و ریاست نیز در اختیار توست، پس هیچ نگران مباش.

جریان آن مرد شامى زبان به زبان در میان مردم  نقل ‏شد و همگى از این ماجرا در تعجّب بودند. سرانجام آن جوان از کار خود پشیمان شد و در حالى که خود و همسرش گریه مى‏کردند، به حضور امام حسن‏‏«ع» رفتند و از کار خود اظهار ندامت کردند. حضرت نیز قبول فرمود و دست به دعا برداشت و خداوند را با نام‌هاى مبارکش خواند و جوان به حال اوّل برگشت.(۱۹)

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ السیره الحلبیّه، حلبى، دارالمعرفه، بیروت، ج ۲، ص ۱۵۴؛ السیره النبویه، ذینى دحلان، دارالمعرفه، بیروت، چاپ دوم، ج ۱ص ۱۴۷؛ سیره نبویّه، ابن هشام، ج ۲، ص ۶۵ – ۶۶٫

۲ـ البدایه والنهایه، ابن کثیر، مکتبه المعارف، بیروت، ج ۳، ص ۱۴۰٫

۳ـ ینابیع الموده، سلیمان بن ابراهیم القندوزى الحنفى، دار الاسوه، با تحقیق على جمال اشرف الحسینى، چاپ اوّل، ج ۳، ص ۲۹۵٫

۴ـ فرائد السمطین، جوینى، بیروت، مؤسسه المحمودى، ج ۲، ص ۱۳۴٫

۵ـ ینابیع الموده، ج ۲، ص ۲۸۵٫

۶ـ کفایه الأثر، على بن محمّد خزاز قمى، منشورات بیدار، ص ۱۴۴؛ کمال الدین و تمام النعمه، شرح محمّد صدوق قمى، دارالکتب الاسلامیه، ص ۲۵۸٫

۷ـ احقاق الحق، قاضى نور اللّه تسترى، المکتبه الاسلامیه، تهران، ج ۴، ص ۱۱۰٫

۸ـ این حدیث در منابع متعدّدى نقل شده است، از جمله: بحارالانوار، محمّدباقر مجلسى، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۰۳ هـ ق، ج ۴۳، ص ۲۹۱، ح ۵۴ و ص ۲۷۸، ذیل ح ۴۸ و ج ۳۷، ص ۷ و ج‏۳۶، ص ۲۸۸ و ۳۲۵؛ ارشاد مفید، ج ۲، ص ۳۰؛ روضه الواعظین، ج ۱، ص ۱۵۶؛ اعلام الورى، طبرسى، ص ۲۱۵؛ عوالى اللئالى، ابى جمهور، ج‏۴، ص ۹۳ و ج ۳، ص ۱۲۹؛ کشف الغمّه، اربلى، ج ۱، ص ۵۳۳، الفصول المختاره، شیخ مفید، ص‏۳۰۳؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج ۳، ص ۳۶۷ و ۳۹۴؛ الجارودیه، ابى الجارود زیدى، ص ۳۵٫

۹ـ بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۲۱۵٫

۱۰ـ همان، ج ۳۷، ص ۲۱۹؛ و نیز، ر.ک: عوالم، ج ۱۵، ص ۳۲۸ – ۳۷۹ و الغدیر، ج ۱، ص ۴۰ – ۹۹٫

۱۱ـ همان، ج ۳۷، ص ۲۱۲٫

۱۲ـ اصول کافى، محمّد بن یعقوب کلینى، ترجمه مصطفوى، علمیّه اسلامیه، ج ۲، ص ۶۴، ح ۱، و ص ۶۵، ح ۵٫

۱۳ـ همان، ج ۲، ص ۵۲٫

۱۴ـ نساء، ۵۹٫

۱۵ـ کافى، ج ۲، ص ۴۰ و ۴۱، ح ۱٫

۱۶ـ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۸۹٫

۱۷ـ بقره، ۱۵٫

۱۸ـ بحارالانوار، ج ۴۳، روایت ۸، و نیز، ر.ک: مدینه المعاجز، ص ۲۰۵؛ اثبات الهداه، حر عاملى، ج ۲، ص ۵۵۷، ش ۸؛ جلاء العیون شبر، ج ۱، ص ۳۳۴؛ بصائر الدرجات، ص ۲۷۵٫

۱۹ـ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۸۸ – ۹۰، ح ۲؛ خرائج راوندى، ج ۱، ص ۲۳۷؛ اثباه الهداه، ج ۲، ص ۵۵۷، ش ۱۰٫ در بحار به ۱۱ مورد از کرامات و معجزات حضرت اشاره شده است که براى مطالعه آنها مى‏توانید به جلد ۴۳ بحارالانوار، صفحات ۳۲۳ – ۳۳۰ مراجعه کنید.

 

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

آنچه از کلمات پیامبر«ص» از کتب اهل سنت و شیعه و خطبه غدیر نقل شد، به خوبى این امر را روشن مى‏کند که پیامبر«ص» بر مطرح نمودن امامت امام حسن مجتبى‏ و دیگر امامان‏«ع» تأکید فراوانى داشته‏اند.

 

۲٫

مرحوم محلبى به نقل از مناقب نقل مى‏کند:  اهل قبله [تمام مسلمانان‏] اتفاق دارند که پیامبر اکرم‏«ص» فرمود: حسن و حسین«ع» دو امام هستند، قیام کنند یا قعود [و صلح‏] کنند.»اگر برای امامت حضرت مجتبى‏«ع» هیچ دلیلى جز همین حدیث وجود نداشت، کافى بود براى اثبات امامت آن حضرت.

 

۳٫٫

در روایتی از جابر بن عبداللّه انصارى نقل شده است که از رسول خدا«ص» پرسیدم: امامان بعد از على بن ابی‌طالب «ع» چه کسانى هستند؟ پیامبر اکرم‏«ص» فرمود:«حسن و حسین«ع» دو آقاى جوانان بهشت، سپس تمام امامان را نام برد تا رسید به قائم به‌حق.

 

.

 

 

30نوامبر/16

از سیاست تا دیانت

محمدصالح

عقب‌ماندگی از دنیا

ازآنجا که وزیر محترم ارشاد فرموده‌اند: «ما در کشور با هر پدیده نو و تازه‌ای مخالفت می‌کنیم و به همین دلیل است که در این حوزه‌ها بیست سال از دنیا عقب هستیم!» مستدعی است نظر مبارک ایشان در خصوص عقب‌ماندگی ما در مسائل ذیل:

الف) قانونی شدن همجنس‌بازی در بلادی که از ما جلو هستند!

ب) آزادی ارتکاب اعمال شنیعه در ملأعام در بلاد مذکور در بند الف!

ج) آزادی زن شوهردار در برقراری روابط جنسی با هر شخص و هر تعداد و هر میزان در همان ممالکی که آقای وزیر ما را از آنها عقب می‌داند!

¢آیا در موارد فوق هم باید به دنیا برسیم و یا کماکان عقب بمانیم؟ به هر حال این موارد و امثالهم در مملکت ما وارد نشده و نو و تازه محسوب می‌شود!

در ضمن اخیراً در بلاد پیشرفته روابط جنسی پدر با دختر به صورتی که دختر از پدر چند اولاد پیدا کرده در حال رواج است و هر روز اخبار آن می‌رسد!

آیا به نظر حضرت عالی در این عرصه‌های بدیع هم لازم است به بلاد پیشرفته برسیم؟ آیا مخالفت با موارد فوق از نظر حضرت عالی مخالفت با پیشرفت تلقی نمی‌شود؟

£ سؤال محوری: برخی از دوستان و همفکران آقای وزیر معتقدند ما پنجاه سال از بلاد پیشرفته عقب هستیم! اگر جناب وزیر فرمولی را که به واسطه آن به عدد بیست سال رسیده‌اند (در محاسبه میزان عقب‌ماندگی ما از دنیا!) بیان نموده و به ثبت برسانند موجب امتنان خواهد بود!

 

 

مواد نامرغوب

چندی پیش وزیر محترم داخله فرمایش کرده‌اند: «روزانه ۸ نفر در کشور به علت مصرف مواد مخدر نامرغوب دار فانی را وداع می‌گویند». از این فرمایش چند نتیجه می‌توان گرفت:

۱ـ دولت وظیفه دارد با مواد مخدر نامرغوب مقابله کند چون این مواد قاتل جان مردم است!

۲ـ دولت در قبال توزیع مواد مخدر مرغوب (که قاتل جان نیست بلکه راحت روح است) مسئولیت دارد!

۳ـ معتادان محترم لطفاً برای حفظ جان خود فقط از مواد مخدر مرغوب بهره‌برداری کرده و مواد مصرفی خود را از مراکز مجاز و بهداشتی تهیه کنند!

۴ـ مصرف مواد مخدر غیراستاندارد اکیداً ممنوع است!

۵ـ مواد مخدر باید تحت نظارت دستگاه‌های مسئول و به صورت استاندارد عرضه شود تا روزی هشت نفر از رعایای ممالک محرومه تلف نشوند!

۶ـ عرضه‌کنندگان مواد مخدر نامرغوب به دلیل عدم مرغوبیت جنس باید شناسایی و مؤاخذه شده و به داغ و درفش محکوم شوند!

۷ـ اصلاً چه معنی دارد که یکی بیاید در امری اساسی مثل مواد مخدر تقلب نموده و با عرضه مواد و جنس ناجور سلامت معتادان محترم را به خطر بیندازد!

مواد مخدر که دارو و مواد غذایی و خودرو و لباس و سایر امتعه نیست که مرغوبیت و یا عدم مرغوبیت آن اولویت نداشته باشد!

 

 

والیبال و شهیندخت

اخیراً خاتون معظمه و مجلله «شهین‌دخت» نام که به منصب معاونت رئیس‌جمهور نائل آمده در صفحه فیس‌بوغ شخصیه خود (البته برای قاطبه رعایا قابل رؤیت است!) چنین نگاشته که: «مراتب اعتراض و ناامیدی نسل جوان از ممنوعیت ورود زنان به سالن مسابقات والیبال مردان را به هیأت دولت اعلام کردم.»

البته واضح و مبرهن است که طبع ظریف و حس لطیف جلیله‌ای چون «شهین‌دخت» خاتون قادر است اعتراض و ناامیدی یک نسل آن هم نسل جوان را از ممنوعیت ورود نسوان به سالن ورزشی مختص رجال درک و فهم نماید والا جماعتی که چنین محدودیت و ممنوعیتی برای نسوان و خواتین مکرمه مملکت اعمال نموده‌اند نه التفاتی به نسل جوان دارند و نه ضرورتی در امیدواری نسل جوان احساس می‌کنند! اصولاً ورود نسوان به اماکن خاص رجال اعم از ورزشگاه و حمام و غیره و ذالک و بلعکس (یعنی ورود رجال به اماکن خاص نسوان مانند ورزشگاه و سلمانی و حمام و…) خود به خود موجی از شور و امید در نسل جوان ایجاد می‌کند که نگو!

لحاظ بفرمایید اعطای مجوز ورود هر کسی به هر جا (چون بنا به قواعد شریفه فمینیستیه اگر ورود زنان به اماکن مردانه آزاد شود لاجرم باید ورود مردان هم به اماکن زنانه آزاد باشد در غیر این صورت تبعیض است و نامردود و تعرض به حقوق نسوان است و خلاف آداب و قواعد بین‌المللی!) چه نشاط و سرزندگی در قاطبه رعایای مملکت ایجاد خواهد کرد! اگر نسوان تمایل دارند مسابقات والیبال مردانه را رؤیت کنند چرا مردان به مورد مشابه مایل نباشند؟

بعید است بانوی مجلله‌ای چون «شهیندخت خاتون» موافق تبعیض میان رجال و نساء باشند! (که از وجنات و فرمایشات ایشان پیداست که مخالف سرسخت تبعیض میان مردان و زنانند!) آیا ممنوعیت ورود مردان به اماکن زنانه موجی از اعتراض و ناامیدی در نسل جوان ایجاد نکرده؟ نکند ایشان این جاده را یک‌طرفه می‌دانند؟ اصولاً نسل جوان نسبت به هر محدودیت و ممنوعیتی (خاصه در مورد ورزشگاه) دچار ناامیدی و اعتراض می‌شود! لذا بهتر نیست که ورود هر کسی به هر جا (ورود نسوان به اماکن رجالیه و بالعکس) آزاد شود تا ریشه ناامیدی و اعتراض نسل جوان از بیخ و بن درآمده و در عوض شور و نشاط و امید نسل جوان را فرابگیرد؟

£ استدلال عقلایی: ورزشگاه یعنی محل ورزش! اگر والیبال ورزش است، شنا و شیرجه هم ورزش است! اگر ورود زنان به استادیوم والیبال و فوتبال مردانه امید ایجاد می‌کند چرا ورود زنان به استخرهای مردانه جهت تماشای مسابقات شیرجه و شنای مردان موجب امید نشود؟ اگر تماشای ورزش ومسابقه امیدآفرین است، دیگر زنانه و مردانه ندارد! بلکه تجربه ثابت کرده که ورود مردان به ورزشگاه‌های زنانه و تماشای مسابقات ورزشی زنان از جانب مردان امیدآفرین‌تر است! باور نمی‌کنید از معاون محترم رئیس‌جمهور در امور زنان بپرسید!

 

 

 

30نوامبر/16

عید رستگاران

 

حجت‌الاسلام والمسلمین محمد ‌رضا مصطفی‌پور

مقدمه

همه روزها، روز خدا و همه شب‌ها، شب خداست و آمد و شد شب و روز از آیات الهی و برای بهره‌برداری مناسب از آن است. روزها برای کار و تلاش و تأمین معیشت زندگی و شب برای استراحت و آمادگی برای کار و تلاش و حرکت به سوی کمال است(۱).

اما گاه برخی از ایام و لیالی ارزش خاصی پیدا می‌کنند که در قرآن از آنها به ایام‌الله یاد می‌شود. این ایام نشانه‌هایی دارند که صابران و شاکران از آن به عنوان آیات الهی بهره می‌برند.(۲)

ارزش و امتیاز این ایام به اعتبار حوادثی است که مایه فضیلت این ایام و زمینه‌ساز توجه آدمیان برای بهره‌برداری از آنها می‌شود. حوادث تلخ و شیرینی که تفکر در آنها موجب عبرت و حرکت در جهت رشد و تعالی و اجتناب از افتادن در دام سقوط و هلاکت و انحطاط است، زیرا « وَتِلْکَ الْأَیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاس»: ما این روزهای شکست و پیروزی)را میان مردم می‌گردانیم تا کارهایی که باید، انجام شوند.(۳)

اگر ارزش شب قدر در پیشگاه خدا برابر با هزار ماه است، به خاطر حوادثی است که در آن رخ داده‌اند، از جمله نزول قرآن: « إِنَّا أَنـزلْنَاهُ فِی لَیْلَهٍ مُبَارَکَه»(۴). اگر برخی از روزها هم به عنوان روز عید معرفی شده‌اند، به خاطر حوادث و رویدادهایی است که در آنها رخ داده‌اند، از جمله روز دهم ذیحجه (عید قربان)، تحقق حاکمیت عشق است به خدا و تجلی ایثار و فداکاری و قربانی کردن هوای نفس در برابر اراده الهی و تقدم عبودیت الهی بر خواسته‌های نفس که در یک حرکت نمادین توسط حضرت ابراهیم«ع» نسبت به فرزندش اسماعیل جلوه‌گری می‌کند.

و دیگر عید فطر و روزی است که در پرتو اطاعت و روزه داری در طول یک ماه، صفا و پاکی فطری به روح و جان آدمی بازمی‌گردد و آلودگی‌ها از روح او زدوده می‌‌شوند و این حقیقت در معنای عید تجلی پیدا می‌کند.

امام سجاد«ع» می‌فرمایند: «خدای سبحان ماه رمضان را راهی از راه‌های احسان خود قرار داد. رمضان، ماه روزه، ماه اسلام و ماه پاکی و پاک‌کنندگی و آزمایش و ماه به پا خاستن برای شب‌زنده‌داری و ماه نزول قرآن برای رهنمونی بشر است».

 

عید فطر

انسان با سپری کردن ماه رمضان که خود، عید است وارد عید فطر می‌شود و در این روز، جایزه خود را که لقاءالله و دیدار با خداست، دریافت می‌دارد. عارف وارسته ملکی تبریزی در باره عید فطر می‌گوید:

«خداوند، عید فطر را از میان روزها برگزیده و ویژه هدیه بخشیدن و جایزه دادن به بندگان خویش ساخته و به آنان اجازه داده است تا در این روز نزد حضرت او گرد آیند و بر خوان کرم او بنشینند، ادب بندگی به جا آورند، چشم امید به درگاه او دوزند و از خطاهای خویش پوزش خواهند، نیازهای خویش را به نزد او آرند و آرزوهای خویش را از او خواهند و نیز آنان را وعده داده است که هر نیازی به او دارند، برآورده ‌سازد و بیش از آنچه به آن چشم دارند به آنان بخشد و چنان مهربانی، بنده‌نوازی، بخشایش و کارسازی‌ای در حق آنان روا دارد که گمان نتوانند ‌برد».

علی «ع» در خطبه عید فطر می‌فرمایند: «فاذکروالله یذکرکم و ادعوه یستجب لکم و ادّوا فطرتکم فانها سنه بینکم و فریضه واجبه من ربکم(۵) : خدای سبحان را یاد کنید تا او شما را یاد کند و او را بخوانید تا شما را اجابت کند و زکات فطره را ادا کنید که این کار سنت پیامبر«ص» شما و واجبی از واجبات پروردگار شماست».

 

دارندگان واقعی عید در عید فطر

روز عید فطر، گرچه به ظاهر برای همگان عید است، اما از نظر اولیای الهی و ائمه معصومین«ع» عید بودن موقوف بر شرایطی است که به آنها اشاره می‌شود:

 

  1. قبولی روزه

علی «ع» می‌فرمایند: «انما هو عید لمن قبل‌الله صیامه و شکر قیامه و کل یوم لایعصی الله فیه فهو یوم عید(۶) : عید فطر برای کسانی عید است که روزه آنها مقبول و عبادات آنها مشکور خدا قرار گیرد».

هر روزی که انسان در آن گناه و نافرمانی انجام ندهد، عید است، زیرا کسی که گناه نمی‌کند، بر فطرت پاک و توحیدی خود که خدا او را بر آن آفریده است، باقی مانده است و لذا کسی که گناه می‌کند از روزه و نماز بهره‌ای نمی‌برد و نمی‌تواند مدعی داشتن عید باشد.

 

  1. پرهیز از بازی و سرگرمی در عید فطر

امام حسن مجتبی «ع» در روز عید فطر بر جمعیتی گذشتند که به بازی و سرگرمی و خنده مشغول بودند. بالای سر آنان ایستادند و فرمودند: «ان‌الله جعل شهر رمضان مضماراً لخلقه فیستبقون فیه بطاعه الی مرضاته فسبق قوم ففازوا و قصر آخرون فخابوا، فالعجب کل العجب من ضاحک لاعب فی‌الیوم الذی یتناب فیه المحسنون و یخسر فیه المبطلون و ایم الله لو کشف العظا لعلوان المحسن مشغول باحسانه و المشی مشغول باسائته ثم مضی(۷) خدای سبحان ماه رمضان را میدانی برای مسابقه آدمیان قرار داده است که در آن با اطاعت از او و جلب رضای وی از یکدیگر سبقت گیرند. عده‌ای در آن پیروز شدند و عده‌ای نیز کوتاهی کردند و زیان دیدند. من در شگفتم از روزی که نیکوکاران پاداش خود را دریافت می‌کنند و باطل‌پیشگان به بازی و خنده مشغولند و زیان می‌کنند. به خدا سوگند اگر پرده‌ها فرو افتد نیکوکار درمی‌یابد که به احسان خود مشغول است و بدکاران به بدی خود.

 

  1. شبیه روز قیامت

امیرالمؤمنین«ع» در روز عید فطر، خطبه‌ای ایراد فرمودند و در آن خطبه اظهار داشتند: «ایها الناس ان یومکم هذه یثاب فیه المحسنون و یخسر فیه المبطلون و هو اشبه بیوم قیامکم فاذکروا بخروجکم من منازلکم الی مصّلاکم وقوفکم بین یدی ربکم و اذکروا برجوعکم الی منازلکم الی منازلکم فی الجنه، ایها الناس ان انی ما للصالحین و الصالحات ان ینادیهم ملک فی آخر یوم من شهر رمضان، الشروا عبادالله فقد غفرلکم ما سلف من ذنوبکم فانظروا کیف تکونون فیما تستأنفون»(۸) ای مردم، روز عید فطر، روزی است که نیکوکاران در آن پاداش داده می‌شوند و باطل‌گرایان در آن زیان می‌بینند و این روز شبیه روز قیامت است. با بیرون آمدن از خانه‌هایتان به مصلّی، بیرون آمدن از گورها و رفتن به پیشگاه خدا را یاد کنید و از توقفتان و محل نماز، وقوفتان را در برابر خدا یاد کنید و از بازگشت خود به خانه‌هایتان بازگشت خود را به منازلتان در بهشت یاد کنید. بندگان خدا! کمتر چیزی که توسط فرشتگان در آخرین روز ماه رمضان به زنان و مردان روزه‌دار اعلام می‌شود، بشارتی است که به آنان داده می‌شود که خدای سبحان گناهان گذشته شما را بخشیده است، بنگرید که در آینده چه می‌کنید».

 

  1. آراستن عید فطر به یاد خدا

پیامبر اکرم «ص» فرمودند: «زیّنوا العیدین بالتهلیل و التکبیر و التحمید و التقدیس(۹) عید فطر و قربان را با یاد خدا (لااله‌ الاالله گفتن، الله‌اکبر گفتن، سبحان‌الله گفتن و یا سبوح و قدوس گفتن) زینت دهید.

 

  1. عید فطر و قربان ویژه مسلمانان

پیامبر اکرم«ص» فرمودند: »من وارد مدینه شدم و مردم مدینه از جاهلیت دو روز داشتند که در آن به بازی و سرگرمی مشغول بودند. خداوند به جای آن دو روز، دو روز بهتر را به آنها داده است و آن روز عید فطر و قربان است».(۱۰)

 

  1. تعظیم شعائر الهی

یکی از برنامه‌های مسلمانان، تعظیم شعائر الهی و نشان دادن توحید و آثار آن در زندگی است، زیرا تعظیم شعائر الهی نشانه تقوای دل‌هاست: « وَمَنْ یُعَظِّمَ شعائِرَ اللّه فَإنَّها مِن تَقْوی القلوب»(۱۱).

مردمان باید در روز عید فطر شعائر الهی را تعظیم کنند و با یاد خدا و اقامه نماز و دادن زکات فطره، زمینه فلاح و رستگاری خویش را فراهم سازند چنان که قرآن فرمود: « قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى وَذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى (۱۲) قطعاً نیکبخت شد کسی که خود را از پلیدی‌ها و وابستگی‌های مادی پاک ساخت و نام پروردگارش را یاد کرد و نماز گذارد.

قرآن کریم در این آیه می‌فرماید رستگاری از آن کسانی است که سه کار را انجام دهند:

الف) خود را از لوث تعلقات مادی و دنیوی که آدمی را از امر آخرت منصرف می‌کند، تزکیه و توبه کنند، زیرا توبه، دل انسان‌ها را از فرورفتن در مادیات حفظ می‌کند. انفاق در راه خدا نیز دل انسان را از تعلقات به دنیا بازمی‌دارد.

ب) ذکر و یاد خدا و به زبان آوردن نام او

ج) نماز گزاردن و توجه خاص عبودی به خدا پیدا کردن

براساس روایات وارده از ائمه اهل بیت«ع» مراد از تزکیه و نماز گزاردن، زکات فطره و نماز عید است.

 

اعمال عید فطر

در عید فطر به انجام اعمالی سفارش شده است که جامع آن به رابطه با خدا و خلق برمی‌گردد. رابطه با خدا در قالب دعا و نیایش و ذکر و اقامه نماز عید تحقق پیدا می‌کند و رابطه با خلق با زکات فطره.

امام صادق«ع» فرمودند: «ان من تمام الصوم اعطا، الزکاه یعنی الفطره کما انّ الصلاه علی النبی«ص» من تمام الصلاه لانه من صام و لم سود الزکاه فلا صوم له اذا ترکها متعمداً و لا صلاتله اذا ترکت الصلاه علی النبی«ص» ان الله قد بدء بها قبل الصلاه فقال من افلح من تزکّی و ذکر اسم ربه فصلی»(۱۳) کمال روزه در حقیقت به دادن زکات فطره است چنانکه اتمام نماز به درود بر پیامبر(ص) است. هر که روزه بگیرد و زکات فطره ندهد و عمداً آن را ترک کند، روزه‌ای برای او نیست، چنانچه اگر نماز را بدون صلوات بر پیامبر(ص) برگزار کند، نماز او نماز نیست و خدای سبحان قبل از نماز در آغاز از زکات یاد کرده و فرموده است: «رستگار شد کسی که زکات فطره داد و خدا را یاد کرد و نماز گزارد».

امیرالمؤمنین«ع» فرمودند: «من ادّی زکاه الفطره تممّ لله لها بها ما نقص من زکاه ماله(۱۴) کسی که زکات فطره را پرداخت کند، خدای سبحان با آن نقص، زکات مالش را تکمیل می‌کند» و نیز فرمودند: «زکات فطره را پرداخت کنید که سنت پیامبر شما و واجبی است که خدای متعال آن را واجب کرده است».(۱۵)

امام صادق«ع» فرمودند: «من ختم صیامه بقول صالح او عمل صالح تقبل الله منه صیمه فقیل یابن رسول‌الله ما القول الصالح قال شهاده ان لااله الاالله و العمل الصالح اخراج الفطره»(۱۶) کسی که روزه‌اش را با گفتار شایسته و عمل صالح به پایان برساند، خدای سبحان از او روزه‌اش را می‌پذیرد». از آن حضرت سئوال شد گفتار صالح و عمل شایسته چیست؟ آن حضرت در جواب فرمودند: «گفتار صالح شهادت به وحدانیت خدا و عمل صالح زکات فطره است».

مسلمانان به شرط داشتن شرایط عام تکلیف یعنی عقل و بلوغ و اختیار و استطاعت مالی باید زکات فطره بدهند. این زکات هم بر خود فرد واجب است و هم بر کسانی که تحت تکفل او قرار دارند. پرداخت این زکات باید در روز عید تحقق پیدا کند.

 

نتیجه

تفاوت ایام به دلیل عظمت حوادثی است که در آنها رخ می‌دهند. برخی روزها به اعتبار آن حوادث مهم، ایامی هستند  که مردمان در آنها به جشن و سرور می‌پردازند. روز عید فطر هم به اعتبار اینکه مسلمانان با موفقیت از مهمانی پروردگار خویش خارج می‌شوند، عید است و شرایطی دارد که مسلمان باید به آ‌نها توجه کنند، خود را به لهو و لعب مشغول نسازند، معصیت خدا را انجام ندهند، به تعظیم شعائر الهی بپردازند و با دادن زکات فطره، توجه خود را به خلق و نیازمندان جامعه معطوف و با اقامه نماز عید به خدا توجه کنند. تنها در این شرایط است که جایزه بزرگ خدا،یعنی لقاء الهی را نصیب خود می‌سازند.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ سوره نبأ، ۱۰ـ۱۱٫

۲ـ ابراهیم، ۵٫

۳ـ آل‌عمران، ۱۴۰٫

۴ـ دخان، ۳٫

۵ـ وسایل الشیعه، ج۷، ص ۲۲۱، حدیث ۶٫

۶ـ ابن ابی‌الحدید، ج ۲۰، ۷۳٫

۷ـ تحف العقول، ص ۲۳۶٫

۸ـ تنبیه الخواطر، ج ۲، ص ۱۵۷٫

۹ـ کنزالعمال، ج ۸، ۲۴۰۹۵، ص ۵۴۶٫

۱۰ـ کنز العمال، ج ۸، ۲۴۱۰۲، ص ۵۴۷٫

۱۱ـ حج، ۳۳٫

۱۲ـ سوره اعلی، ۱۴ـ۱۵٫

۱۳ـ وسایل الشیعه، ج ۶، ص ۲۲۱، حدیث ۵٫

۱۴ـ همان، ص ۲۰، حدیث ۴٫

۱۵ـ همان، ۲۲۱، حدیث ۶٫

۱۶ـ همان، حدیث ۷٫

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

هر روزی که انسان در آن گناه و نافرمانی انجام ندهد، عید است، زیرا کسی که گناه نمی‌کند، بر فطرت پاک و توحیدی خود که خدا او را بر آن آفریده است، باقی مانده است و لذا کسی که گناه می‌کند از روزه و نماز بهره‌ای نمی‌برد و نمی‌تواند مدعی داشتن عید باشد.

 

 

۲٫

مسلمانان به شرط داشتن شرایط عام تکلیف یعنی عقل و بلوغ و اختیار و استطاعت مالی باید زکات فطره بدهند. این زکات هم بر خود فرد واجب است و هم بر کسانی که تحت تکفل او قرار دارند. پرداخت این زکات باید در روز عید تحقق پیدا کند. همچنین باید در نماز عید شرکت کنند و با خواندن نماز و شنیدن دو خطبه آن به منزل بازگردند.

 

 

30نوامبر/16

غرب آسیا و نقاط عطف تاریخی در یک سده اخیر

نقاط عطف تاریخی

حسین رویوران

منطقه خاورمیانه در صد سال اخیر چهار نقطه عطف تاریخی را به خود دیده که تا حد زیادی چهره منطقه را تغییر داده است. نخستین نقطه عطف تاریخی پس از جنگ جهانی اول رخ داد که به علت فروپاشی دولت عثمانی و توافق سایکس بیکو میان انگلیس و فرانسه، دو قدرت استعمارگر پیروز جنگ، چهره منطقه تغییر کرد و دولت‌های جدیدی به وجود آمدند که مرزهای آنها را قدرت‌های بیرونی تعیین کردند.

دومین نقطه عطف تاریخی در دهه پنجاه و شصت میلادی در نتیجه گسترش تفکر ناسیونالیستی در جهان عرب به رهبری جمال عبدالناصر به وجود آمد. در این دوره، منطقه شاهد کودتاهای پی در پی  نظامی در مصر، عراق، سوریه، لیبی، سودان و یمن بود و ساختارها و احزاب مسلط در این کشورها دچار تغییرات گسترده‌ای شدند که مهم‌ترین شاخصه آنها سلطه نظامیان بر ساختار دولت‌ها بود.

سومین نقطه عطف تاریخی در اواخر دهه ۷۰ میلادی (دهه ۵۰ شمسی) اتفاق افتاد و علت آن، پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بود. در مباحث کالبد شکافی انقلاب‌های جهان حضور گسترده و اجماع‌گونه مردم  در صحنه انقلاب‌ها مورد توجه وی‍ژه قرار دارد. این ویژگی، تاثیرات خود را برحرکت جوامع در عراق، لبنان، بحرین، عربستان، افغانستان و مصر   گذاشت و منطقه شاهد تحولاتی سیاسی انفعالی‌ای شد تا تاثیرات مردمی انقلاب اسلامی را محدود سازد. کودتا در پاکستان به رهبری ضیاء الحق، کودتا در افغانستان به رهبری نجیب‌الله وسپس تره‌کی، کودتا در ترکیه به رهبری کنعان اورین و کودتا در عراق به رهبری صدام حسین بر ضد احمد حسن‌البکر و شبه کودتا در عربستان سعودی از طریق ترور ملک خالد و به قدرت رسیدن فهد از جمله تحولاتی‌است که در مناطق پیرامونی ایران اتفاق افتادند تا از تاثیرگذاری انقلاب اسلامی ایران بر منطقه بکاهند. این تحولات باز دارنده علیه انقلاب اسلامی تا حدی ایران را در محاصره کودتاها و رژ‍یم‌های کاملا متعارض قرار داد و ارتباط میان انقلاب و جوامع منطقه را محدود ساخت. البته این اقدامات با آغاز جنگ تحمیلی به اوج خود رسید.

چهارمین نقطه عطف تاریخی در خاورمیانه در حال شکل‌گیری است. اکنون چند متغیر مهم بر تحولات منطقه حاکم‌اند و تلاش می‌کنند چهره آینده منطقه را تحت تاثیر قرار دهند.

نخست حضور گسترده مردم در صحنه تغییرات سیاسی و اجتماعی که تحت عنوان بیداری اسلامی شناخته می‌شود. این حضور مردمی تا به حال چندین رژیم ریشه دار استبدادی در مصر، تونس، لیبی و یمن را سرنگون کرده و زمینه‌های تغییرات اساسی سیاسی و اجتماعی را فراهم ساخته است.

دومین متغیر تاثیرگذار در صحنه منطقه، حضور نیروهای فرا نطقه‌ای به‌ویژه آمریکا‌، اروپا و رژیم صهیونیستی است که سعی دارند در شرایط به‌هم‌ریختگی فعلی سیاسی منطقه، جهت‌گیری آینده آن را از طریق دخالت مستقیم و استمداد ازعوامل وابسته تعیین کنند.

سومین متغیری که در این صحنه حضور دارد جریان مقاومت به رهبری ایران است که می‌کوشد از دستاوردهای قیام‌های مردمی پاسداری کرده و استقلال منطقه را حفظ کند. جمهوری ‌اسلامی ‌ایران با دفاع از محور مقاومت سعی دارد میزان تاثیرگذاری قدرت‌های فرا‌منطقه‌ای و حکومت های وابسته بومی را محدود سازد و شرایط سیاسی و اجتماعی را در جهت تحقق اهداف مردم و به زیان قدرت‌های سلطه‌گر خارجی مدیریت کند و با ایجاد الگویی مناسب در منطقه، امید نیروهای مردمی در پیروزی را افزایش دهد.

شرایط کنونی منطقه نشان می‌دهد که خاورمیانه در یک پیچ تاریخی قرار دارد و تلاش هر یک از متغیر‌های تاثیر‌گذار فوق می‌تواند چهره آینده این منطقه را تغییر دهد. درک معادله موجود در منطقه در حال حاضر از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است و این شناخت دقیق از حوادث و جهت‌گیری آنها، زمینه تصمیم‌سازی درست را فراهم می سازد.

  • کالبد شکافی شرایط کنونی منطقه:

آنچه مسلم است ناامنی در عراق و گسترش موج تروریسم در این کشور، جنگ داخلی و راه اندازی پروژه براندازی در سوریه، نقشه ناامنی در لبنان وتلاش برای واگرایی سیاسی و اجتماعی در این کشور، کودتا در مصر و تلاش برای بازتولید دولت ریشه‌دار واقتدارگرای گذشته با چهره‌ای جدید، همگی نتیجه تلاش متغیرهای فوق است و درک کارکرد و نحوه این متغیرها و علت‌یابی حوادث اهمیت بسیار دارد.

واقعیت این است که چند دسته عوامل ملی، منطقه‌ای و بین‌المللی در این حوادث دیده می‌شوند و همین امر ضرورت  تجزیه و تحلیل همزمان حوادث به صورت مجزا و منطقه‌ای را ایجاب می‌کند.

پرسشی که در باره عراق وجود دارد این است که چرا این کشور در حال حاضر درگیر حجم وسیعی از تروریسم شده است؟ در پاسخ به این پرسش می‌توان گفت که ناامنی و گسترش تروریسم در این کشور، از یک سو نتیجه ناتوانی نهادهای اقتداری است که مسئولیت حفظ امنیت را به عهده دارند و از سوی دیگر حاصل حجم وسیع همکاری قدرت‌های منطقه‌ای و نیروهای داخلی ناراضی از تحولات یک دهه اخیر درعراق در فرایند نا امنی در این کشور است. به عبارت دقیق‌تر ضعف نهادهای نظامی و انتظامی در این کشور در حفظ امنیت، نتیجه طبیعی تدابیر و شرایطی است که آمریکا در عراق پدید آورده است.

آمریکا پس از اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ این نهادها را منحل کرد. علت این نبود که این نهادها ضد مردمی و ابزار سرکوب رژیم دیکتاتوری صدام‌ حسین بودند، بلکه این انحلال بر اساس نیاز امنیتی اسرائیل صورت گرفت، زیرا رژیم صهیونیستی همواره اعلام می‌کرد که ارتش عراق یک خطر بالقوه برای امنیت ملی این رژیم است و آمریکا با انحلال این نهاد، عملا نیاز‌های امنیتی اسرائیل را تامین کرد.

این اقدام که برای اسرائیل امنیت به همراه داشت، برای مردم عراق ناامنی وسیعی را ایجاد کرد. نهادهای جدید نظامی و انتظامی که دولت جدید عراق تاسیس کرد هنوز از تجربه و تاکتیک لازم برخوردار نشده‌اند تا امنیت را در سرتاسر عراق تامین کنند و لذا بسیاری از عوامل داخلی و منطقه‌ای با بهره‌گیری از این شرایط می‌کوشند به ناامنی در این کشور دامن بزنند.

عربستان سعودی یکی از مهم‌ترین بازیگران منطقه‌ای است که در فرایند ناامنی در عراق نقش ایفا می‌کند. از بین رفتن نظام استبدادی در عراق و جایگزینی نظام مردم‌سالاری با مشارکت سه مؤلفه اصلی جامعه عراق یعنی شیعیان، سنی‌ها و کرد‌ها می‌تواند الگوی مناسبی برای مردمی باشد که زیر یوغ رژیم استبدادی و موروثی و سنتی مانند عربستان سعودی  زندگی می‌کنند؛ به همین علت ریاض می‌کوشد با تغذیه مالی و تسلیحاتی و نفراتی، فرآیند ناامنی در عراق، یعنی این الگوی مردمی را درگیر ناتوانی و ناکارآمدی و زمینه بازگشت نظام اقلیتی در عراق را فراهم سازد.

در عربستان سعودی، یک خاندان همه امکانات یک کشور را در اختیار دارد و مشارکت مردم در این نظام بسیار محدود است و لذا ایجاد الگوی مشارکتی در عراق تهدید قدرتمندی برای این رژیم به شمار می‌آید، زیرا نه اکثریت سنی و نه اقلیت شیعه امامی یا اسماعیلی سعودی در نظام سیاسی حضور ندارند و همچنان در حاشیه قدرت به سر می‌برند.

پرسش دیگر این است که چرا سوریه از سه سال پیش تا کنون درگیر جنگ داخلی شده، جنگی که تا به حال بیش از صد هزار نفر را به کام مرگ برده و کشور سوریه را با ویرانی‌های وسیع رو به رو ساخته و چند دهه در ابعاد توسعه به عقب رانده است .پاسخ این پرسش به‌سادگی در پروژه براندازی نهفته است، پروژه‌ای که آمریکا  در این کشور کلید زد و عوامل منطقه‌ای آمریکا تامین مالی و تسلیحاتی و تدارکاتی آن را به عهده گرفتند. آنچه مسلم است غرب با طراحی سناریوی براندازی در سوریه در تلاش بود تا ابتدا امنیت اسرائیل را تامین کند و یکی از حلقه‌های مقاومت بر ضد این رژیم و قدرت‌های استکباری را از سر راه بردارد. اسرائیل در جنگ ۱۹۷۳ خاطره تلخی از ارتش سوریه دارد. حمله مصر و سوریه به این رژیم در ماه مبارک رمضان  در سال۱۹۷۳ اسرائیل را دچار شکست بزرگی کرد و هر چند آمریکا با برپایی پل هوایی تدارکاتی موفق شد در جبهه مصر تغییراتی را پدید آورد وآتش‌بس را  به رژیم انور السادات تحمیل کند، اما ارتش سوریه  به فرماندهی مرحوم حافظ اسد به‌تنهایی به مدت ۹۰ روز در مقابل رژیم صهیونیستی مقاومت و در این جنگ به رغم نابرابری توان نظامی مناطقی از بلندی‌های اشغال شده سوریه در جولان از جمله شهر قنیطره را آزاد کرد. رژیم صهیونیستی از آن زمان در صدد انتقام از این ارتش بود و هنگامی که نظام و ارتش سوریه در جنگ ۲۰۰۶ در کنار حزب‌الله قرار گرفت و بخشی از امکانات نظامی مورد نیاز آن را تامین کرد، این کینه و حس انتقام‌جویی بیشتر شد.

در حوادث سوریه، غرب و هم‌پیمانان منطقه‌ای آن تلاش داشتند دو نیرو را در صحنه سوریه در مقابل هم قرار دهند. ارتش سوریه از یک طرف و نیروهای سلفی تکفیری که از هر کدام کشته شود به سود آمریکاست، زیرا نیروهای سلفی نیز تهدیدی برای هم‌پیمانان آمریکا در منطقه به شمار می‌آیند و آمریکا با مدیریت چالش‌ها و تغییر آن به فرصت، از دشمن  خود به عنوان ابزار در جهت تحقق اهداف سیاسی‌اش بهره گرفت. آمریکا در این سناریو در پی تضعیف کامل ارتش سوریه ونیز قتل‌عام نیرو‌های تکفیری بود که به علت تحجر و دوری از تعقل، یک نیروی نامطمئن سیاسی برای غرب به شمار می‌آیند.

پرسش دیگر این است که چرا در لبنان این همه ناامنی و انفجار‌های تروریستی و انسداد کامل سیاسی صورت می‌گیرد؟ لبنان در سال ۱۹۸۲ ظرف چند روز به اشغال نظامی ارتش صهیونیستی درآمد و الگوی تسلیم پذیری در منطقه شد، ولی پس از شکل‌گیری حزب‌الله و آغاز مقاومت بی‌امان آن در مقابل اشغال‌گران، چهره این کشور تغییر کرد و تبدیل به الگوی مقاومت، ایستادگی و سربلندی درمنطقه شد و دشمن اشغالگر را وادار ساخت تا خاک لبنان را ترک کند. این الگو برای رژیم اشغالگری مانند اسرائیل سم مهلک است و فراگیری و گسترش این الگو در منطقه با ادامه موجودیت تجاوزگرانه رژیم صهیونیستی در تعارض کامل قرار دارد.

حزب‌الله در حماسه مقاومت خود در آزاد سازی سرزمین‌های اشغالی لبنان و جنگ ۲۰۰۶ که در آن بر برتری نظامی اسرائیل فائق آمد، عملا جبهه تضاد به سمت دشمن صهیونیستی را سازماندهی کرد. رژیم صهیونیستی این تضاد و سازماندهی در سطح منطقه را بزرگ‌ترین تهدید بر ضد موجودیت خود می‌داند و به همین علت از آن زمان همواره کوشیده تا این تضاد را منحرف سازد و از خود دور کند. انفجار های اخیر در لبنان در مناطق شیعه‌نشین و سنی‌نشین با این هدف صورت می‌گیرد که تضاد‌ها در لبنان، داخلی و بر اساس مذهبی  باز تعریف و حزب‌الله  چنان درگیر مسایل داخلی شود که دیگر به فکر اسراییل و جنگ با آن نباشد.

ناامنی در لبنان تضادها میان گروه‌های سیاسی را افزایش می‌دهد و این مسئله، متاسفانه نظام سیاسی وطایفه‌ای نه چندان مستحکم لبنان را دچار مشکلات عدیده می‌کند. این که یک سال و اندی است که آقای تمام سلام به عنوان نخست‌وزیر مامور تشکیل کابینه شده و تا کنون نتوانسته این کابینه را تشکیل دهد، به تضادهای تحمیلی که از بیرون طراحی و اجرا می‌شوند، برمی‌گردد. متاسفانه عوامل کوتاه‌نظر داخلی در لبنان در چهارچوب سناریوی دشمن فعالیت می‌کنند و انسدادی سیاسی را در ساختار ناهمگون لبنان پدید می‌آورند.

پرسش بعدی این است که چرا در مصر کودتا می‌شود و چرا نظام منتخب مردم، آن هم با وجود حضور گسترده مردم در صحنه سقوط می‌کند؟ آنچه در مصر در سه سال اخیر اتفاق افتاد خیزش عظیم و حضور گسترده مردم در صحنه بود. این تحول در رفتار اجتماعی مصر به کنار رفتن حسنی مبارک از صحنه قدرت منجر شد و نشان داد که حضور مردم می‌تواند ریشه‌دار‌ترین رژیم استبدادی در منطقه را ساقط کند و شرایط سیاسی را دگرگون سازد. انتخاب آقای محمد مرسی به عنوان رییس‌جمهور مصر نقطه تحولی سیاسی در مصر به شمار می‌آمد، ولی متاسفانه رفتار انحصارگرایانه در قدرت و ناکارآمدی سیاسی و اقتصادی این دولت منتخب، زمینه اعتراض گسترده مردم را فراهم ساخت. ارتش هم بر این موج اعتراض سوار شد و کودتا و نظام منتخب را از قدرت حذف کرد و اکنون با مدیریت ناامنی در مصر می‌کوشد تمام مردم را به سمت فردی نظامی ببرد که به اصطلاح می‌تواند امنیت را به این کشور برگرداند.

غرب که با سقوط هم‌پیمان مهمی همچون حسنی مبارک منتظر فرصت بود، اکنون در کنار کودتاچیان قرار دارد و به صورت غیرمستقیم و از طریق کشور‌های عربی وابسته، آنان را تامین مالی می‌کند و می‌کوشد زمینه استمرار این حرکت ارتجاعی  وضدمردمی را فراهم سازد.

ایران و تحولات منطقه:

آنچه مسلم است جمهوری اسلامی ایران به عنوان نیروی مستقل سیاسی و مدافع بزرگ منافع امت اسلامی نمی‌تواند در مقابل این تحولات سیاسی سکوت کند. ایران در نگاه کلان خود به  منطقه، سوریه را محور و کانون تحولات سیاسی منطقه و شرایط سیاسی عراق و لبنان را متاثر از این کانون می‌داند؛ به همین علت ایران حمله غرب و اسراییل و عوامل وابسته منطقه به سوریه را حمله به یکی از محور‌های جبهه مقاومت می‌داند و دفاع از محور مقاومت را وظیفه همه مقاومین می‌شمارد.

زمانی که عربستان و قطر با کمک مالی موفق شدند بیش از ۱۴۰۰ گروه و دسته و حزب معارض را در سوریه پدید آورند، طبیعی است که ایران و حزب‌الله و گردان‌های ابی‌الفضل‌العباس عراق نمی‌توانستند در برابر این تهاجم همه‌جانبه به محور مقاومت سکوت کنند و به همین علت ایران بر اساس تجربه تاریخی و موفق خود در بسیج نیرو‌های مردمی، مشورت‌هایی به دولت سوریه داد و دولت سوریه بر اساس این تجربه موفق شد نهاد نظامی و مردمی جدیدی را تشکیل دهد که آن را ارتش دفاع ملی نامید. تشکیل و سازماندهی این نیرو و ورود آن به عرصه تحولات سوریه منجر به تحول بزرگی در میدان شد و با این ورود برتری  دولت در صحنه میدانی محرز گردید که تا کنون ادامه دارد. آزاد سازی قصیر، تل‌کلخ، حمص، حماه و بخش‌های وسیعی از استان های ادلب و حلب و پاکسازی مناطق گسترده‌ای از حومه‌های غربی و شرقی دمشق، شرایط میدانی را تغییر داد و مخالفان را در محدوده کوچک‌تری محاصره کرد.

این شرایط جدید گروه‌های معارض را در تزاحم با یکدیگر قرار داد و در نهایت به درگیری میان آنها انجامید. درگیری میان گروه‌های مخالف، در مدت اخیر بیش از سه ‌هزار کشته بر جای گذاشته که عمق اختلاف و نبود هدف مشترک میان آنان را آشکار می‌سازد.

این تحول مواضع کشورهای مختلف درگیر در این بحران را تغییر داد. ترکیه که تا خرخره در بحران سوریه ورود پیدا کرده و به مهم‌ترین جبهه تامین انسانی و تسلیحاتی مخالفان در سوریه تبدیل شده بود، اکنون تجدیدنظر خود را آغاز کرده است. اردوغان نخست‌وزیر ترکیه و رهبر حزب عدالت و توسعه که شاخه‌ای از اخوان المسلمین شمرده می‌شود، تصور می‌کرد اگر اخوان در سوریه، مصر، لیبی، تونس، و یمن به قدرت برسد می‌تواند امپراتوری عثمانی جدیدی بر مبنای بستر اخوانی پدید آورد و این تصور اگر تحقق یابد، ترکیه در منطقه نفوذ فوق العاده پیدا می‌کند و در راس نظام منطقه‌ای قرار می‌گیرد؛ ولی تحولات میدانی سوریه، ترکیه را کاملا از به قدرت رسیدن اخوان در این کشورها ناامید کرد. حوادث منطقه از جمله کودتا در مصر و خروج اخوان از کابینه زیدان در لیبی و واگذاری قدرت از سوی حرکه‌النهضه اخوانی در تونس به دولت تکنوکرات نیز این ناامیدی را دوچندان کرد.

ترکیه در حال حاضرکاملاً از تصورات و محاسبات غلط گذشته عقب‌نشینی کرده و در یک حرکت متفاوت، همزمان با سفر آقای اردوغان به تهران، نیروی هوایی ترکیه با حمله به مواضع داعش در مرز سوریه با ترکیه و بمباران آنها، موضع جدید سیاسی خود را نشان داد.

دولت قطر نیز که در سازماندهی، تدارک و اعزام نیروهای اخوانی و تکفیری در منطقه نقش پیدا کرده بود ناچار به تغییر مواضع خود شد. آمریکا هم سوریه را قتلگاه سلفی‌های تکفیری تعریف کرد و امیدوار بود که هیچ یک از آنها از سوریه بیرون نیایند، ولی حوادث در سوریه به گونه دیگری رقم خورد. سوریه آن طور که برنامه‌ریزی شده بود، قتلگاه همه سلفی‌های تکفیری نشد و تعداد آنها به‌حدی افزایش یافت که به عراق و لبنان نیز سراریز شدند و این وضعیت آمریکا را دچار نگرانی ساخت. پروژه براندازی آمریکا به سوریه محدود بود و ناامنی در سوریه، ابزار تحقیق این سناریو شمرده می‌شد، ولی گسترش نا‌امنی در منطقه و تهدید رژ‍یم‌های هم‌پیمان آمریکا باعث نگرانی واشنگتن شد و به همین علت آمریکا مواضع خود را تغییر داد و سازمان‌های تکفیری وابسته به القاعده در سوریه یعنی جبهه‌النصره و دولت عراق و شام اسلامی را وارد  لیست تروریسم خود کرد.

دولت آمریکا از قطر خواسته است که در حال حاضر بسیج و اعزام تکفیری‌ها به سوریه را متوقف کند، ولی حمد آل ‌ثانی، امیر قطر و حمد بن جاسم نخست‌وزیر و وزیر خارجه قطر به‌حدی درگیر این موضوع بودند که تغییر آن با حضور آنها در قدرت ممکن نبود و در نهایت این تحول در سیاست قطر به‌ناگریز با تغییر امیر این کشور و کابینه تحقق یافت.

عربستان سعودی که از آغاز بحران سوریه حضور فعالی در حمایت از مخالفان پیدا کرده بود با صرف میلیاردها دلار سعی داشت پروژه براندازی در سوریه را به نتیجه برساند. این سیاست گاهی زمینه‌های همکاری بیشتری را با اسرائیل فراهم کرد و باعث دیدارهای متعدد مسئولان دو کشور گردید از جمله این  دیدارها، دیدار بندر بن سلطان رئیس سازمان امنیت سعودی است. عربستان سعودی در این پروژه، یکی از مهم‌ترین و فعال‌ترین بازیگران منطقه‌ای بود که به‌‌رغم عقب‌نشینی ترکیه و قطر همچنان بر ادامه پروژه براندازی اصرار ورزید.

آغاز فرآیند ژنو۲ هر چند که مرگ پروژه براندازی متکی بر به کارگیری وسیع خشونت و تروریسم را به‌طور ضمنی اعلام کرد و آغاز فرایند سیاسی متکی بر گفتگو با نظام حاکم در سوریه و یافتن راه حلی مبتنی بر تشکیل دولت انتقالی و برپایی انتخاب را نوید داد، اما عربستان سعودی همچنان از پروژه براندازی حمایت می‌کند.

جمهوری اسلامی ایران در چهارچوب حمایت از جریان مقاومت در منطقه و تقابل با جریان وابسته تکفیری ‌کوشید تا تضاد اصلی مردم منطقه با اسرائیل پابرجا بماند و به تضاد‌های داخلی تغییر نینجامد و در یک حرکت سیاسی حساب شده موفق شد عربستان سعودی را به تغییر موضع وادار کند. آقای دکتر حسن روحانی رئیس جمهور در سفر چند ماه پیش خود به سازمان ملل در مجمع عمومی مقوله ایجاد ائتلاف جهانی بر ضد تروریسم تکفیری را مطرح ساخت که از این پیشنهاد در سطح منطقه استقبال شد و کشور‌های عراق‌، سوریه و لبنان از آن حمایت کردند. ترکیه پس از تغییر مواضع خود از زبان اردوغان در تهران اعلام کرد که در کنار ایران بر ضد تروریسم تکفیری قرار خواهد گرفت.

پس از انفجار‌های ولوگراد در روسیه آقای پوتین رئیس جمهور این کشور اعلام کرد که عربستان سعودی خاستگاه فکری تروریسم تکفیری است. این کشور از سیاست تامین نیروی انسانی و امکانات مالی و تسلیحاتی برای تروریست ها  تبعیت می‌کند و روسیه نمی‌تواند در مقابل این پدیده سکوت کند.

گسترش اجماع منطقه‌ای و جهانی زمانی به اوج خود رسید که چهار گروه از سازمان‌های امنیتی انگلیس، فرانسه، آلمان و اسپانیا به سوریه اعزام شدند و در باره حضور تروریست‌های غربی در سوریه اطلاعاتی را به دست آوردند. این سفر حجم وسیع خطری را که اروپا را تهدید می‌کند، آشکار ساخت؛ به همین علت کشور‌های غربی پس از بازگشت این هیئت‌های اعزامی،  تعداد زیادی از شهروندان خود در سوریه را خلع تابعیت کردند تا از بازگشت تروریست‌ها به کشورشان جلوگیری کنند.

گسترش اجماع‌سازی منطقه‌ای و بین المللی بر ضد تروریسم تکفیری، عربستان سعودی را به‌شدت تحت فشار قرار داد، به‌طوری که پادشاه عربستان اخیراً ناچار به صدور فرمانی شد که بر اساس آن  پیوستن شهروندان این کشور به سازمان‌های تروریستی و القاعده در خارج و حمایت مالی و رسانه‌ای از آنها جرم محسوب می‌شود و بین سه تا بیست سال حبس در پی دارد.

جمع‌بندی :

تحولات عظیم سیاسی مذکور در سطح منطقه نشان می‌دهد که ایران اسلامی موفق شده است طرح‌های براندازی غرب در سوریه را خنثی سازد و با حفظ سنگرهای مقاومت، شرایط سیاسی منطقه را به نفع خود و مقاومت تغییر دهد. امضای توافق اخیر هسته‌ای میان ایران و مجموعه ۵+۱ بر پایه حفظ وضع موجود، این پیروزی را دوچندان می‌سازد. غرب قبلاً اصرار داشت برنامه هسته‌ای ایران را تفکیک و از غنی‌سازی در ایران به‌طور کامل جلوگیری کند، ولی مقاومت مردم و نظام در ایران و ایستادگی سوریه و شکست تروریست‌های تکفیری، شرایط جدیدی را در منطقه پدید آورد، به‌طوری که آقای اوباما ناگزیر لب به اعتراف گشود و به‌صراحت گفت که اگر آمریکا می‌توانست تا آخرین پیچ برنامه هسته ایران را باز کند، این کار را انجام می‌داد، ولی این مسئله دیگر قابل تحقق نیست. به همین علت آمریکا بر اساس حفظ وضع موجود هسته‌ای با ایران به توافق رسید.

پذیرش ایران به عنوان قدرتی منطقه‌ای و آغاز گفتگوهای ژنو۲  که به تعبیری پایانی بر پروژه براندازی در سوریه است، شرایط منطقه را رقم خواهد زد. نهادینه شدن حضور مردم در صحنه سیاسی در حوزه بیداری اسلامی نیز همچنان شاخص مهمی به شمار می‌آید و نشان می‌دهد مردم حاضر به بازگشت به عصر وابستگی و استبداد نیستند. به نتیجه رسیدن حضور گسترده مردم در صحنه سیاسی می‌تواند به فرآیند استقلال منطقه کمک کند؛ عرصه بازیگری قدرت‌های بین‌المللی و عوامل وابسته به آنها را محدود‌تر سازد و این منطقه را در آینده در آستانه تحولی قرار ‌دهد که نتایج آن به نفع مردم خواهد بود.

 

سوتیترها:

۱٫

جریان مقاومت به رهبری ایران است که می‌کوشد از دستاوردهای قیام‌های مردمی پاسداری کرده و استقلال منطقه را حفظ کند. جمهوری ‌اسلامی ‌ایران با دفاع از محور مقاومت سعی دارد میزان تاثیرگذاری قدرت‌های فرا‌منطقه‌ای و حکومت های وابسته بومی را محدود سازد و شرایط سیاسی و اجتماعی را در جهت تحقق اهداف مردم و به زیان قدرت‌های سلطه‌گر خارجی مدیریت کند.

 

 

۲٫

جمهوری اسلامی ایران به عنوان نیروی مستقل سیاسی و مدافع بزرگ منافع امت اسلامی نمی‌تواند در مقابل این تحولات سیاسی سکوت کند. ایران در نگاه کلان خود به  منطقه، سوریه را محور و کانون تحولات سیاسی منطقه و شرایط سیاسی عراق و لبنان را متاثر از این کانون می‌داند؛ به همین علت ایران حمله غرب و اسراییل و عوامل وابسته منطقه به سوریه را حمله به یکی از محور‌های جبهه مقاومت می‌داند و دفاع از محور مقاومت را وظیفه همه مقاومین می‌شمارد.

 

30نوامبر/16

شکوفایی فرهنگی و اقتصادی در پرتو عزم ملی و مدیریت جهادی

عبدالله اصفهانی

اهتمام مهم

مقام معظم رهبری سال جاری را سال اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی معرفی و در بیان علل انتخاب این شعار به عنوان نقشه راه کلی سال ۱۳۹۳ به گام‌های استوار و بلند و تجربیات موفق ملت مسلمان و ظرفیت‌های وسیع سرزمین ایران اشاره کردند و فرمودند:

«اقتدار ملی با تمرکز مسئولان و مردم بر این برنامه با شتاب بیشتری پیموده خواهد شد.»(۱)

پیام بیانات ارزشمند رهبری، ضرورت بهره‌گیری از همت و اراده مردم تحت مدیریتی جهادی را در جهت ایجاد تحولی مهم در عرصه‌های فرهنگی و اقتصادی نشان می‌دهد، زیرا به‌رغم تلاش‌های فراوان در زمینه‌های مذکور، هنوز کاستی‌ها و نارسایی‌هائ فراوانی وجود دارند.

برای گام برداشتن به سوی این هدف، باید در دو قلمرو، دگرگونی‌های عینی، کاربردی، معنادار و برکت‌آفرینی صورت گیرند. مردم باید مهیای این حرکت باشند، نیاز به چنین تحولی را باور کنند و با برنامه‌ریزی‌های فرهنگی و اقتصادی دقیق، همکاری و هماهنگی آنان جلب شود.

لکن برای صعود به قله ترقی فرهنگی و توسعه اقتصادی، صرفاً امداد و عزم آحاد جامعه کفایت‌ نمی‌کند، بلکه کارگزاران و مدیران نیز باید ظرفیت‌ و توان‌ خویش را برای تحقق این حرکت ارتقا دهند، روحیه لازم را به دست آورند، احساس نیاز کنند و پیرو آن، به برنامه‌ریزی‌های سازنده روی آورند. این دو بال، لازم و ملزوم یکدیگرند و بر یکدیگر اثر متقابل دارند، زیرا اگر در شیوه‌های اجرایی و اداری اصلاحی صورت نگیرد، اهتمام مردم، ناقص و آسیب‌پذیر خواهد بود.

از سوی دیگر در صورتی که تکاپوی علمی و فکری مدیران در زمینه اصلاح شیوه‌های ایستا و منجمد ادارات و نهادهای فرهنگی و اقتصادی از حمایت‌های مردمی برخوردار نباشد، اقدامات اثرگذار و مفید و ارزنده ممکن نخواهد بود. اقشار گوناگون جامعه باید به این باور برسند که با اتکا به ظرفیت‌های‌ خودی و بومی و منابع سرشاری که دراختیار آنان است و نیز اصلاح الگوی مصرف، پرهیز از تبذیر و اسراف، روی آوردن به قناعت، تقویت تولیدات داخلی و مصرف کالاهای ایرانی، کار و تلاش افزون‌تر و احساس مسئولیت در برابر امکاناتی که دراختیار دارند، قادر خواهند بود حماسه اقتصادی را بیافرینند و با حرکتی ملی، اقتدار و عزتی را به وجود ‌آورند که در پرتو آن، ابرقدرت‌ها و زورگویان جهانی در رسیدن به اهداف‌ شوم خود ناکام و آثار تهاجم فرهنگی خنثی می‌شوند و کشور در جنگ نرم با استکبار فاتح می‌شود.

لکن اهتمام مردم به این برنامه‌ها محتاج مدیریت انقلابی، پویا و جهادی با توان علمی و فکری بالا و روحیه خدمت فوق‌العاده‌ است. دستیابی به هدف‌هایی ارزشمند در تولید، توزیع و مصرف مستلزم آن است که فرهنگ در قلمروهای مذکور نهادینه شود.(۲)

مدیری که به فرهنگ درون‌زا و متکی به تعالیم دینی اعتقاد ندارد و در لابلای افکار و اندیشه‌های او موریانه فرهنگی متکی به فرهنگ بیگانه و اقتصاد وارداتی لانه کرده و از سوی دیگر نیروی انسانی تحت نظارتش مهیای تحول و پویایی نیست، نمی‌تواند در این حماسه حضور یابد و اگر هم با تکیه بر چنین باوری قدم‌هایی را بردارد، چندان کارساز نخواهد بود.

مسئولان و کارگزارانی می‌توانند در این حرکت فراگیر شرکت کنند که هم در حوزه ایمان و فکر و هم در قلمرو اجرای برنامه‌ها و رسیدن به مقاصدی که جامعه را به ساحل عزت و سربلندی می‌رساند، از لیاقت‌ و شایستگی‌ ذاتی و اکتسابی برخوردار و بر این باور باشند که اگر برای تعالی جامعه قدم‌های مفیدی بردارند، ذخیره خوبی برای دنیا و آخرت خود تدارک دیده‌اند.

چنین ویژگی‌هائی در اوایل انقلاب و به هنگام تشکیل جهاد سازندگی و در روحیه جهادی جوانان کشور برای عمران روستاها و نقاط دورافتاده کشور و نیز در دفاع مقدس کاملاً مشهود بود و لذا آن جلوه‌های بی‌بدیل و باشکوه ایثار و فداکاری را آفرید.(۳)

 

پرتوها و پیام‌ها

واژه جهاد، ریشه در فرهنگ قرآن، سنت و عترت دارد و زمانی مطرح می‌شود که تهاجمی رخ داده است و در نتیجه، جامعه اسلامی باید بسیج شود و با مقاومت و پایداری همه‌جانبه، اثرات آن را خنثی کند و دشمن را ناامید سازد. مدیریت جهادی وقتی مطرح می‌شود که تحرکات ایذایی از سوی بیگانگان صورت گرفته است.

از آنجا که تهاجم دشمن در دو عرصه فرهنگ و اقتصاد همواره مورد تأکید مقام معظم رهبری قرار گرفته است، همین امر نشان می‌دهد که کشور ما در دهه‌های اخیر در این دو زمینه  دچار آسیب‌‌هایی شده است. البته از بیانات ایشان برمی‌آید که همه این ناگواری‌های نگران‌کننده که فرهنگ جامعه را دچار فرسایش‌هایی کرده، از جانب دشمنان بیرونی نبوده و از درون نیز نارسایی‌هایی وجود داشته است.

مدیر مجاهد و مذهبی که به سلاح علم، فناوری و تجربه‌های مفید و ارزنده مجهز و بر لزوم سخت‌کوشی برنامه‌ریزی شده، بدون منت و دور از زیاده‌طلبی همراه با دلسوزی و تمایل درونی به پیشرفت این سرزمین باورمند است، البته در این مسیر با سختی‌های فراوانی مواجه خواهد بود، اما با خردورزی مؤمنانه و احساس مسئولیت راهبردی، مشکلات و گرفتاری‌ها را برطرف خواهد کرد.

تأکید مقام معظم رهبری بر عزم و اراده عموم مردم ـ فارغ از علایق قومی و تنوع طایفه‌ای و کثرت زبان و لهجه و گرایش‌های مذهبی، فرهنگ‌های متکثر و گوناگونی اقلیمی و جغرافیایی‌ـ اهمیت این نکته را روشن می‌سازد که در مسیر تلاش برای تحقق اقتصاد مقاومتی و فرهنگ مولد و پویا نباید این هدف نویدآفرین و امیدوارکننده به گونه‌ای تفسیر شود که گویی عاملان و آرزومندان چنین توفیقی محدود به قومی خاص یا پیروان مذهبی ویژه هستند، بلکه آرمان مورد نظر مستلزم به‌کارگیری عزم همه اقشار و قومیت‌ها برای عملی ساختن اقتصادی سالم و ریشه‌دار و فرهنگی متکی بر ارزش‌های معنوی و الهی و سنت‌های بومی است.

کارگزاران نیز باید بکوشند تا در هنگام برنامه‌ریزی برای تحقق اهداف مذکور از هرگونه انحصارگرایی فرهنگی و قومی پرهیز کنند. تشکیلات دولتی با همکاری رسانه ملی و نشریات کشور می‌تواند با تدبیری عالمانه و اعتدالی برخاسته از مبانی اعتقادی و فضیلت‌های قرآنی، اقشار جامعه را به‌رغم برخورداری از فرهنگ‌های بومی و منطقه‌ای خاص به سوی عزم و اراده‌ای چاره‌ساز متمایل سازد.

جامعه اسلامی ایران در مقاطع پر مخاطره تاریخی، این توانایی را از خود نشان داده است که می‌توان با روی آوردن به تولیدات داخلی، تلاشی مداوم، کم کردن توقعات، برداشت کم و بازده زیاد، کشور را به سوی آبادانی، رونق اقتصادی و شکوفایی فرهنگ خودکفایی سوق داد. این ملت با تلاش و تکاپوی جدی بیگانه نیست و هر وقت لازم بوده در عرصه‌های گوناگون، بدون توقع، منت و جیره و مواجب ‌از جان و مال خویش مایه گذاشته‌ و این مرز و بوم را از هرگونه گزندی حفظ کرده‌ است.

اما برای تحقق این ایثار‌ها حضور طلایه‌دارانی ضرورت دارد تا تلاش‌های مردمی را برنامه‌ریزی کرده، هدفمند سازند و به سوی تعالی و ترقی سوق دهند تا از کارهای پراکنده و موازی‌ و پرداختن به حاشیه‌های بی‌خاصیت پرهیز شود.(۴)

 

چه کسانی مدیریت جهادی را برنمی‌تابند؟

سازمان و تشکیلاتی کارایی دارد که مدیری هوشمند و وفادار به حفظ ارزش‌ها و هنجارها، توانایی‌های جامعه و افزایش بازدهی در رأس آن قرار گرفته باشد. در این‌گونه نهادها مدیر از استبداد رأی پرهیز می‌کند و با ساختاری غیرمتمرکز، اختیارات خود را به افرادی که ظرفیت‌های خوبی دارند تفویض و انگیزه‌های کارمندان را تقویت می‌کند، برای بهره‌وری مجموعه تحت امر خود می‌کوشد و از مشارکت آنها در امور مربوطه بهره می‌برد.

آفت مدیریت جهادی افراط و تفریط و زندگی چندزیستی و جزیره‌ای کسانی است که در رأس امور قرار می‌گیرند، بدین معنا که در جلسات و همایش‌ها، سخنرانی‌ها و جلسه‌ها سخنوری توانا هستند و همواره نویدهایی می‌دهند، اما ورای سیمای ظاهرالصلاح آنها، چهره‌ دیگری نهفته است که ناخواسته و جاهلانه و یا خدای‌ ناکرده مغرضانه، نیات منفی و اهداف مخربی را پیگیری می‌کند و در عرصه عمل، پیگیر اجرای برنامه‌های سازنده نیست.

این مدیران، فضای ناسالم و غیرقابل اعتمادی را به وجود می‌آورند و با برخی از عملکردهای خود، هزینه‌های گزافی را به مردم و بیت‌المال تحمیل می‌کنند. آنان به جای ضوابط درست و منطقی، روابطی ناسالم را در سازمان خود مستقر می‌سازند؛ ذخیره‌های ارزشمند را در راه باندبازی، قوم‌گرایی و جاه‌طلبی خود مصرف می‌کنند؛ در عزل و نصب‌ها به جای درنظر گرفتن معیارهای منطقی، ارزشی، علمی و شایسته‌سالاری، قدرت‌طلبی، شهرت‌گرایی و کسب اقتدار تبلیغاتی و برتری‌جویی را درنظر می‌گیرند و افرادی را جذب می‌کنند که در برابر وجدان و جامعه خود استقلال فکری، تعهد و احساس مسئولیت ندارند و صرفاً با چاپلوسی و رفتارهای تملق‌آمیز برای تحکیم مقامی که به دست آورده‌اند، تلاش می‌کنند؛ برای حفظ ظاهر، برخی کارهای سطحی، تقویمی، مقطعی و زودگذر را انجام می‌دهند و سعی می‌کنند در گزارش‌ها و آمارها، سازمان خود را مطلوب و موجه جلوه دهند.

این گونه مدیران، خود را در برابر نظارت‌های قانونی و تشکیلات حقوقی و قضایی پاسخگو نمی‌دانند؛ شفاف عمل نمی‌کنند؛ عزمی برای رفع عیوب سازمان و برطرف کردن کاستی‌ها ندارند و مجموعه خود را در عالم تخیلات و اوهام، عالی و موفق جلوه می‌دهند و تمام امتیازات و خوبی‌ها را به خود و خرابی‌ها و ناکامی‌ها را به دیگران منتسب می‌کنند. این افراد  نه تنها با مدیریت جهادی موافق نیستند، بلکه چون در این فرایند نادرستی‌ها و کج‌روی‌های آنان افشا می‌شود، با این نوع مدیریت به‌شدت مخالفت می‌کنند.

 

ویژگی های مدیران جهادی  

۱ـ ارزش‌محوری و خداباوری: که محور تمام ملاک‌ها و عامل بسیج همه تلاش‌ها و توانمندی‌ها و رهاسازی جامعه از گرفتاری‌هاست و به احیای فضیلت، شکوفایی فرهنگ و نشاط در زندگی آحاد جامعه می‌انجامد.

۲ـ برخورداری از آگاهی‌های لازم: این مدیران با دینداری و توجه به خلق و خوی شایسته، نبوغ فکری و تفحص‌های علمی و مدیریتی و برنامه‌ریزی‌های مناسب، دانش‌ها و فنون نوین را برای پویایی اقتصاد و فرهنگ به کار می‌گیرند و کیفیت را بر کمیت ترجیح می‌دهند.

۳ـ مردم‌گرایی: با اقشار گوناگون برخوردی آمیخته با محبت و صمیمیت و عطوفت دارند؛ از بداخلاقی‌ و تندخویی‌ با ارباب رجوع پرهیز و ارتباطات مردمی را تقویت می‌کنند و گسترش می‌دهند؛ نوعی اعتماد متقابل بین مردم و آنان به وجود می‌آید؛ از عناصر بومی بهره می‌گیرند؛ مروج مشارکت داوطلبانه، فعالانه و خیرخواهانه کارکنان در اداره و مدیریت سازمان هستند و به نیازهای جامعه اولویت می‌دهند.

۴ـ قانون‌مداری: این مدیران برای حاکمیت قانون و نظم و فرهنگ انضباطی تلاش می‌کنند؛ سعادت مردم و سلامت جامعه را در نهادینه شدن قانون می‌دانند؛ با عزمی استوار، نیروهای تحت امر خود را به اطاعت از قانون وادار می‌کنند، همه را در برابر مقررات مساوی و یکسان می‌دانند؛ حکمت و عزت را فدای برخی از مصالح فردی نمی‌کنند و با اجرای قانون زمینه‌های سوءاستفاده و پیدایش فساد و تبهکاری را از بین می‌برند.

۵ـ قاطع و انقلابی: حرکت به سوی توسعه و پیشرفت نیاز به ابرمردانی دارد که با اقداماتی قاطع می‌توانند اموال عمومی و آنچه را که به مردم تعلق دارد از دنیاطلبان و چپاول‌گران بازستانند و در جهت مقاصد جامعه به کار بیندازند و امکاناتی را که با ترفندها، سوءاستفاده از فرصت‌ها و موقعیت‌های ویژه نصیب افراد و گروهای خاص شده و به محرومیت در جامعه، تورم، گرانی و شکاف اجتماعی انجامیده، به آنان باز می‌گردانند؛ در این زمینه سهل‌انگاری، درنگ و مدارا را روا نمی‌دارند و فرصت‌های مناسب را از دست نمی‌دهند.(۵)

 

برکات اقتصاد مقاومتی

هدف اقتصاد مقاومتی، اصلاح الگوهای نادرست حاکم بر جامعه و نظام اداری است. اگر کارگزاران تشکیلات دولتی به سوی اجرای سیاست‌هایی که مقام معظم رهبری در این باره ترسیم و تشریح کرده‌اند، بروند، اقتصاد کشور به گونه‌ای شکوفا می‌شود که ضمن مقاومت در برابر برخی از فشارهای بیرونی و تحریم‌ها، عدالت نیز رعایت خواهد شد. در صورت تحقق اقتصاد مقاومتی، کشور به سوی رفاه و توسعه‌ توام با عدالت گام برمی‌دارد.

اگر دولت مفهوم این اقتصاد را دقیق و شفاف برای مردم تشریح کند، اقشار گوناگون مردم در خواهند یافت که در این برنامه عزت، شرف، استقلال واقعی و همه‌جانبه آنان حفظ خواهد شد و در نتیجه، همکاری‌های لازم را انجام می‌دهند و خود را در برابر بحران‌ها و تهدیدهایی که از بیرون متوجه آنان است، مهیا می‌سازند و در ایمن‌سازی شرایط با تشکیلات اداری همراه می‌شوند، زیرا اطمینان می‌یابند که بسیاری از مشکلات ساختاری‌ای که آنها را گرفتار و آشفته کرده‌اند، مرتفع می‌شوند.

بدیهی است با همسوئی اراده دولت و مردم، مسیر حرکت به سوی اقتصاد مقاومتی هموارتر می‌شود. البته دولت باید در عمل و رفتار، اعتماد مردم را نسبت به تحقق تحولی مهم در تولید و درآمدها جلب کند و در این راستا و در اولین گام باید هزینه‌های خود را کاهش دهد و وابستگی‌ به اقتصاد تک‌محصولی یعنی نفت را کم کند.

بازرگانی خارجی و صادرات و واردات باید به گونه‌ای طراحی شود که ضربه‌پذیری اقتصاد و تجارت به حداقل ممکن برسد. بسیاری از افراد تصور می‌کنند ریشه تمام گرفتاری‌های کشور تحریم‌ها و تهدیدهای خارجی است، ولی عمده این مشکلات ناشی از ضعف مدیریت‌ها و برنامه‌ریزی‌هاست. با مردمی کردن اقتصاد و تفویض امور تولیدی به مردم، فرهنگ‌سازی در زمینه استفاده از کالاهای داخلی،‌ بومی‌سازی فناوری و کاهش تبلیغات برای محصولات کشورهای بیگانه می‌توان از برکات اقتصاد مقاومتی بهره‌مند شد.

مقام معظم رهبری در باره اقتصاد مقاومتی تصریح فرموده‌اند که این اقتصاد درون‌زاست؛ از دل ظرفیت‌های کشور و نیروی انسانی داخلی می‌جوشد؛ متکی به امکانات داخلی است و در عین حال با اقتصادهای جهانی به صورتی منطقی و منصفانه و عادلانه تعامل دارد.

اگرچه دولت در جهت تحقق اقتصاد مقاومتی، مسئولیت برنامه‌ریزی، زمینه‌سازی و ایجاد ظرفیت‌ها را به عهده‌ دارد، ولی این اقتصاد، دولتی نیست، بلکه فعالیت‌های اقتصادی و تولیدی در دست مردم است و وظیفه دولت صرفاً نظارت، هدایت، مشاوره و جلوگیری از سوءاستفاده‌هاست.

اقتصاد مقاومتی از پیشرفت‌های علمی بهره‌ می‌گیرد و زیرساخت‌های آن علمی و دانش‌بنیان است، اما خود را در تکاپوی اهل علم محصور نمی‌کند و از تجربه‌ها، مهارت‌ها و توانایی‌های صاحبان صنعت و کارگران ماهر نیز استفاده می‌کند.

اقتصاد مقاومتی صرفاً به شاخص‌هایی چون رشد ملی، تولید ناخالص ملی و توسعه صرف اکتفا نمی‌کند، بلکه همگام با این برنامه‌ها مراقبت‌هایی متکی بر عدالت دارد(۶) و مواظب است که شکاف اقتصادی در جامعه پدید نیاید. البته عدالت بدین معنا توزیع منطقی امکانات رفاهی و توسعه است و نه نگه داشتن مردم در ریاضت و فشار اقتصادی.

اقتصاد مقاومتی متکی بر وجود ظرفیت‌هایی چون نیروی انسانی خبره و صاحب تجربه، منابع و ذخائر سرشار در طبیعت، شرایط جغرافیایی و موقعیت استراتژیکی ایران است. مقام معظم رهبری در این باره فرموده‌اند: «ایران اسلامی با استعدادهای سرشار معنوی و مادی و ذخائر و منابع غنی و متنوع و زیرساخت‌های گسترده و مهم‌تر از همه برخورداری از نیروی انسانی متعهد و کارآمد با عزمی راسخ برای پیشرفت، اگر از الگوی اقتصادی بومی و علمی برآمده از فرهنگ انقلابی و اسلامی که همان اقتصاد مقاومتی است پیروی کند، نه تنها بر همه مشکلات اقتصادی خود فائق می‌آید و دشمن را به شکست و عقب‌نشینی وادار می‌کند، بلکه خواهد توانست در جهانی که مخاطرات و نا اطمینانی‌های ناشی از تحولات خارج از اختیار در آن رو به افزایش است با حفظ دستاوردهای کشور در زمینه‌های مختلف و تداوم پیشرفت و تحقق آرمان‌ها و اصول قانون اساسی و سند چشم‌انداز بیست ساله، اقتصادی متکی به دانش و فناوری عدالت‌بنیان، درون‌زا، برون‌گرا، پویا و پیشرو را محقق سازد و الگویی الهام‌بخش از نظام اقتصادی اسلام را عینیت بخشد.»(۷)+

سیاست اقتصاد مقاومتی در واقع فصل‌الخطاب سیاست‌های کلی نظام، علی‌الخصوص سیاست‌های اجرایی اصل ۴۴ است که بر خروج دولت از فعالیت‌های اقتصادی و تصدی‌گری تمرکز دارد.

از برکات تحقق این امور خشکاندن باتلاق‌های فساد و اختلاس است. سوءاستفاده مالی، رانت‌خواری، ویژه‌خواری و شبکه‌های فساد بانکی  حاصل اقتصادی است که بر تولید داخلی، مردمی و بومی تکیه ندارد و فاقد شفافیت و انضباط مالی و فرهنگ حساب‌دهی و حساب‌خواهی و نظام مالیاتی درست است. وقتی دولت خود ذخائر عمومی و ثروت ملی را می‌فروشد، توزیع می‌کند و از این راه درآمد به دست می‌آورد، آشفتگی‌های مالی و سرمایه‌ای شکل می‌گیرند. اقتصاد مقاومتی ریشه‌های فسادهای مالی را نابود می‌کند، زیرا منشأ این سوءاستفاده‌ها، اقتصاد دولتی است.(۸)

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ روزنامه جام جم، ش ۳۹۴۰، ۱۶ فروردین ماه ۱۳۹۳.

۲ـ روزنامه اطلاعات، ش ۲۵۸۴۱، ۱۸ فروردین ۱۳۹۳.

۳ـ‌روزنامه جام جم، ۲۴ فروردین‌ماه ۱۳۹۳، ش ۲۹۴۱.

۴ـ متولیان عرصه فرهنگی، مخاطب پیام رهبری،

Thought@jamejamonline.ir

۵ـ‌ توسعه در منابع دینی، ص ۲۹۸، ۳۰۱، مبانی شناخت، محمد محمدی ری‌شهری، ص ۸۸.

۶ـ پاسخ رهبر معظم انقلاب به ده پرسش درباره اقتصاد مقاومتی، جراید کشور، ۱۶ فروردین‌ماه ۱۳۹۳، از جمله روزنامه‌های کیهان و اطلاعات.

۷ـ روزنامه اطلاعات، ۲۱ اردیبهشت‌ماه ۱۳۹۳، ش ۲۵۸۷۰، ص ۷.

۸ـ گفت‌وگو با دکتر عباس هشی، کارشناس برجسته حسابداری و حسابرسی و استاد دانشگاه، جام جم، ۲۱ اردیبهشت‌ماه ۱۳۹۳، ص ۷.

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

مدیری که به فرهنگ درون‌زا و متکی به تعالیم دینی اعتقاد ندارد و در لابلای افکار و اندیشه‌های او موریانه فرهنگی متکی به فرهنگ بیگانه و اقتصاد وارداتی لانه کرده و از سوی دیگر نیروی انسانی تحت نظارتش مهیای تحول و پویایی نیست، نمی‌تواند در این حماسه حضور یابد و اگر هم با تکیه بر چنین باوری قدم‌هایی را بردارد، چندان کارساز نخواهد بود.

 

۲٫

مسئولان و کارگزارانی می‌توانند در این حرکت فراگیر شرکت کنند که هم در حوزه ایمان و فکر و هم در قلمرو اجرای برنامه‌ها و رسیدن به مقاصدی که جامعه را به ساحل عزت و سربلندی می‌رساند، از لیاقت‌ و شایستگی‌ ذاتی و اکتسابی برخوردار و بر این باور باشند که اگر برای تعالی جامعه قدم‌های مفیدی بردارند، ذخیره خوبی برای دنیا و آخرت خود تدارک دیده‌اند.

۳

از برکات تحقق اقتصاد مقاومتی، خشکاندن باتلاق‌های فساد و اختلاس است. سوءاستفاده مالی، رانت‌خواری، ویژه‌خواری و شبکه‌های فساد بانکی  حاصل اقتصادی است که بر تولید داخلی، مردمی و بومی تکیه ندارد و فاقد شفافیت و انضباط مالی و فرهنگ حساب‌دهی و حساب‌خواهی و نظام مالیاتی درست است.

 

 

 

 

 

 

30نوامبر/16

پنجره‌ای به روی آرامش

 

حجت‌الاسلام دکتر اصغرهادوی

افزون بر رفاه، ویژگی زندگی امروز بشر عبارت است از کار، ارتباط با رسانه‌ها و دریافت انبوه اطلاعات، تنوع کالاها و خدمات، آلودگی‌های زیست‌محیطی، آلودگی‌های صوتی و تبعیض در برخورداری از امکانات، شکاف بین کشورهای شمال و جنوب و بقیه مواردی که آرامش آدمیان را برهم زده و سردرگمی در راه‌های رسیدن به آرامش نیز بر آن ویژگی‌ها افزوده شده است، به‌طوری که هر روز راه‌هایی برای رسیدن به آرامش پیشنهاد می‌شود تا جایی که انتخاب و کاربست بهترین آنها کاری بس دشوار است.

به نظر می‌رسد بعضی از این راه‌ها که ریشه در متون دینی ما دارد از استواری بیشتری برخوردارند. در این نوشتار پنجره‌ای به روی آرامش گشوده می‌شود تا بعضی از این راه‌ها را به تماشا بنشینیم.

 

۱ـ اصلاح خویش قبل از اصلاح دیگران

بسیاری از ما قبل از آنکه به اصلاح کاستی‌های خود بپردازیم به اصلاح دیگران توجه داریم، در نتیجه هم از خود غافل می‌شویم و هم توان تغییر دیگران را نداریم. این کار در آرامش ذهنی فرد اثر منفی دارد و موجب خودخوری می‌شود، چون نه دیگری تغییری در روش خود می‌دهد و نه فرد فرصت تغییر خود را پیدا می‌کند.

در بسیاری از نوشته‌های تربیتی آمده است که یکی از راه‌های رسیدن به آرامش خلوت‌گزینی است. در این خلوت خوب است فرد چک‌لیستی از ویژگی‌های خود را یادداشت کند و به تقویت نقاط قوت و از بین بردن نقاط ضعف خود بپردازد. این همان محاسبه است که اهل عرفان به آن سفارش می‌کنند. در قرآن هم آمده است: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید به خود بپردازید.»(۱)

البته این درون‌گرایی مقطعی است و منافاتی با وظایف اجتماعی ندارد. هرگاه شخص به‌حدی از صلاحیت رسید، می‌تواند مصلح هم باشد.

 

۲ـ تعیین سطح رابطه با دیگران

رابطه و دوستی با دیگران و نشست و برخاست با آنها یکی از منابع تغذیه روح انسان است. همان طور که خوردن غذاهای مختلف بدون در نظر گرفتن نیاز بدن می‌تواند جسم را تحت‌تأثیر قرار دهد، ارتباط با دوستان زیاد نیز می‌تواند آزاردهنده روح باشد. برای تقویت جسم باید از هر غذایی به اندازه مورد نیاز بهره برد. اگر از همه به یک اندازه دریافت شود، ضررهای جبران ناپذیری دارد. غذای روح نیز چنین است. رابطه با بعضی دوستان را باید تقویت کرد، با بعضی از آنها یک سلام و علیک ساده کافی است و بعضی از دوستی‌ها را هم باید تعطیل کرد، به‌ویژه اگر از نظر اعتقادات مذهبی نتوان بر آنها تأثیر گذاشت و آنها تأثیر منفی بر شخص دارند، باید رابطه را قطع کرد. اگر این تقسیم‌بندی وجود نداشته باشد، رفتارهای آنها آرامش را از انسان می‌گیرد. امام رضا«ع» فرمود: دوستی با آدم نادان موجب رنج است.(۲)

 

۳ـ چابک کردن زندگی

اگر به اطراف خود نگاه کنیم شلوغی و در هم بر هم بودن اطراف، داشتن وسایل اضافی موجب مشغولیت ذهن می‌شوند. چشم انسان به هر چه بیفتد، به همان اندازه ذهن را درگیر می‌کند. هنگامی که هدفی را انتخاب میکنیم، باید زاد و توشه مناسب برداریم، والاّ سنگینی بار، ما را دیرتر به مقصد می‌رساند. در مدیریت گفته می‌شود انسان‌های هدف‌دار و استراتژیست از چابکی ویژه‌ای برخوردارند.

اکثر ما وقتی به اطراف خود نگاهی می‌اندازیم متوجه می‌شویم بیش از نیاز از دنیا برداشته‌ایم. دل‌مشغولی‌ها به  امور دنیوی از دل‌مشغولی به آخرت می‌کاهد و به جای آنکه بخشی از فکر انسان معطوف به یاد خدا و ذکر او باشد، به یاد این اضافات است. با نگاهی سریع به اطراف خود در می‌یابیم که شاید از بسیاری از چیزهائی که داریم بیش از یک بار استفاده نکرده‌ایم، ولی چون دائماً آنها را می‌بینیم، دل‌مشغول آنها هستیم و این دل‌مشغولی آرامش را از بین می‌برد.

خوب است کمی هم به واژه زیبای قناعت بیندیشیم که معنای آن کم برداشتن است. سیره قناعت حیات طیبه است. به فرموده امام حسین«ع»: «قناعت موجب آسایش است».(۳)

 

۴ـ مدیریت هزینه و درآمد

خانواده مانند یک بنگاه کوچک اقتصادی است که اگر خوب اداره نشود، مدیریت و اعضای آن همواره دچار تنش و اضطراب خواهند شد. یکی از عوامل اثرگذار بر اضطراب یا آرامش این بنگاه، رابطه بین هزینه‌ها و درآمدهاست. به تعبیر ساده‌تر دخل و خرج باید همخوانی داشته باشند و هزینه‌ها کمتر از درآمد باشند. هرگونه رفتار خلاف این قاعده به اختلال سیستم این بنگاه می‌انجامد.

اگر درآمد خیلی بیشتر از هزینه‌ها باشد، اما بسیاری از هزینه‌های ضروری انجام نشوند، خانواده با کمبود مواجه شود. پس‌انداز بیش از حد و تنگ گرفتن به خانواده هم ضررش کمتر از هزینه کردن زیاد نیست. برآورده نکردن بعضی از نیازهای ضروری خانواده سرکوب، پیامدهای اسراف را به همراه دارد ودر نتیجه آن، زندگی قسطی می‌شود.

اگر بین درآمد و هزینه تعادل موجود باشد آرامش خانواده حفظ می‌شود. برخورداری از آرامش در گرو مدیریت هزینه و اولویت‌بندی مخارج است. کارشناسان بر این باورند که با مدیریت صحیح هزینه و درآمد، بیش از ۵۰ درصد مشکلات مالی کاهش می‌یابد. بعضی از اقدامات مدیریتی در هزینه عبارتند از:

الف) پرهیز از انبار کردن کالاهای غیرضروری در منزل

ب) جایگزینی کالاهای ارزان‌تر با کالاهای گران که تفاوت چندانی با یکدیگر ندارند.

ج) پرهیز از چشم و همچشمی در مصرف

د) اولویت دادن به کالاهای ضروری و تأخیر در خرید کالاهای غیرضروری

هـ) پس‌انداز بخشی از درآمد برای مواقع بحرانی

و) پرهیز از خرید کالاهای قسطی به گونه‌ای که زندگی تبدیل به زندگی قسطی شود. گفتنی است خرید قسطی به‌طور محدود مشکل‌ساز نیست.

نتیجه مدیریت هزینه آن است که شخص به اندازه درآمد خرج می‌کند، نه آنکه همیشه بدهکار باشد. در روایات اسلامی افرادی که زندگی قسطی دارند به عنوان اسرافکار معرفی شده‌اند، با آنکه معمولاً مسرفین از مال خود اسراف می‌کنند. امام علی«ع» فرمود: «اسرافکار سه نشانه دارد؛ پوشاک و خوراکش از خود او نیست و با مالی هزینه می‌کند که مالک آن نیست».(۴)

 

۵ـ در حال زندگی کردن

بسیاری از ما در گذشته اندیشه‌ای داشته و یا رفتاری کرده‌ایم که با نگاه و باور امروز ما متفاوت است. این بینش و رفتار گذشته همواره برای فرد مزاحمت فکری ایجاد می‌کند که چرا چنین گفته یا چنان انجام داده است. از سوی دیگر گاهی به آینده‌ای فکر می‌کنیم که هنوز نیامده و در رنج و غم آن غوطه‌وریم.

آرامش انسان در گرو رهایی از این قید و بند گذشته و آینده است. البته این به معنای گریز از این دو مقطع نیست، بلکه باید از گذشته عبرت گرفت و برای آینده برنامه‌ریزی کرد، ولی درگیری با آنها بدون برنامه، کار غلطی است. باید در حال زندگی و با آرامش از لحظه‌ها استفاده کرد.

گذشته، گذشته است و آینده هم هنوز نیامده است. به تفسیر امام علی«ع» در شعری که به ایشان نسبت داده‌اند(۵) گذشته و آینده دو مفهوم عدمی هستند، آنچه هست، امروز است. باید آن را مغتنم شمرد و از آن بهره گرفت.

گرچه در رابطه با گذشته تکالیف شرعی مثل توبه یا پرداخت حق‌الناس وجود دارد که باید به آنها عمل شود. اینجا روی سخن ما بیشتر امور فردی و اجتماعی است که تکلیفی هم بر انسان تحمیل نشده، ولی همواره در آرامش روانی انسان اختلال می‌کنند.

 

۶ـ بخشیدن خود

همه ما در گذران عمر مرتکب خطا و یا گناهانی شده‌ایم، حتی مقرّبین درگاه خداوند هم از این قاعده مستثنی نیستند، گرچه شکل گناه آنها متفاوت است. گاهی نیکی انسان‌هایِ عادی اگر از مقربین سر بزند گناه تلقی می‌شود. همه ناله‌های شبانه و مناجات‌های عارفانه به همین دلیل است که آنها هم خود را گناهکار می‌دانند.

زندگی با این تصور که این گناهان موجب عذاب انسان می‌شوند آرامش خاطر را بر هم می‌زند. حال آنکه در ادبیات دینی ما یأس از آمرزش گناهان، خود گناهی بزرگ است. رحمت خداوند عام است و فراگیر تا جایی که علامه طباطبایی(۶) حتی معتقد است که شرک به خداوند هم با توبه بخشیده می‌شود. اگر چنین است و خداوند می‌بخشد، خوب است انسان هم خود را ببخشد و از درگیری ذهنی با آنچه انجام داده پرهیز و در کمال آرامش زندگی کند و به شکرانه رحمت خداوند در آینده معصیت نکند.

بخشی از پریشانی انسان ناشی از عدم شناخت رحمت خداوند و اندازه آن است. خداوند در چشم انسان به قدر و اندازه‌ای که باید شناخته نمی‌شود و لذا انسان از طمأنینه و آرامش لازم برخوردار نمی‌شود. رسول خدا«ص» فرمود: «اگر اندازه رحمت خداوند را می‌دانستید حتماً به آن تکیه می‌کردید».(۷)

 

۷ـ برنامه‌ریزی و نظم

بخشی از آشفتگی و پریشانی آدمیان معلول سردرگمی در انجام کارهاست. راه رهائی از این حالت، نظم و برنامه‌ریزی است. برکات برنامه‌ریزی و نظم عبارتند از:

الف) زندگی برنامه‌ریزی شده موجب آرامش است. همین که فرد هدفی داشته باشد و با برنامه به سمت آن حرکت کند، از سردرگمی خلاص می‌شود و می‌داند ساعات و روزها و هفته‌ها را چگونه بگذراند.

ب) اگر برنامه‌ریزی نباشد باید کارها را یا به شانس و اقبال و خرافه سپرد یا به دیگران واگذار کرد. در این صورت اگر شانس و اقبال روی نکند و دیگری از انجام کار ما خودداری کند، دلسردی و ناامیدی گریبانگیر انسان می‌شود.

ج) کسی که به فکر برنامه‌ریزی باشد حتماً هدف دارد. داشتن هدف موجب فراهم کردن ابزار لازم برای رسیدن آن می‌شود؛ به انسان اعتماد به نفس می‌دهد و شور و اشتیاق رسیدن به آن را در انسان زنده نگه می‌دارد. این شور و شوق همراه با آرامش و خونسردی است. هیچ کاری خارج از برنامه انجام نمی‌شود و اگر هم انجام شد پشیمانی به دنبال ندارد، چون از قبل روی آن برنامه‌ریزی شده و طبق برنامه و درست انجام شده است. امام علی«ع» فرمود: «اندیشیدن قبل از کار، فرد را از لغزش ایمن می‌دارد».(۸)

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ مائده، ۱۰۵٫

۲ـ بحارالانوار، ۷۸/۳۵۲/۹٫

۳ـ بحارالانوار، ۷۸/۱۲۸/۱۱٫

۴ـ من لایحضره العقبه، ج ۳، ص ۱۶۷٫

۵ـ مستدرک سفینه البحار، ج ۷، ص ۴۲۰٫

۶ـ تفسیر المیزان، ذیل آیه ۴۸، بقره.

۷ـ کنزالعمال، ج ۱۰۳۸۷٫

۸ـ غررالحکم/۱/۳۷۲٫

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

 

بسیاری از ما قبل از آنکه به اصلاح کاستی‌های خود بپردازیم به اصلاح دیگران توجه داریم، در نتیجه هم از خود غافل می‌شویم و هم توان تغییر دیگران را نداریم. این کار در آرامش ذهنی فرد اثر منفی دارد و موجب خودخوری می‌شود، چون نه دیگری تغییری در روش خود می‌دهد و نه فرد فرصت تغییر خود را پیدا می‌کند.

 

 

۲٫

 

زندگی با این تصور که این گناهان موجب عذاب انسان می‌شوند آرامش خاطر را بر هم می‌زند. حال آنکه در ادبیات دینی ما یأس از آمرزش گناهان، خود گناهی بزرگ است. رحمت خداوند عام است و فراگیر تا جایی که علامه طباطبایی حتی معتقد است که شرک به خداوند هم با توبه بخشیده می‌شود.

30نوامبر/16

اعجازهای گیاه‌شناسی قرآن کریم(۲)

دکتر مرضیه مختاری‌پور

 

اشاره:

در شماره پیشین به برخی از اشارات  قرآن در باب گیاهان در نظام آفرینش پرداختیم و اینک آن بحث را پی می‌گیریم.

 

نظام کلی زوجیت در جهان هستی (زوجیت تمام موجودات به‌ویژه گیاهان‌)

خداوند، یکتای مطلق در ذات و صفات است. نه شریکی دارد و نه یاوری. بدون فرزند است و بی‌همتا. تنها اوست که نظام زوجیت را بر تمام اجناس، انواع و اصناف آفرینش و مخلوقات خود حاکم کرده تا هیچ‌ کس و هیچ چیز در صفت وحدانیت و یکتایی با او شریک نباشد. این نظام زوجیت که ناشی از خواست و اراده خداست، به صورت یکنواخت و چشمگیر در ابعاد گوناگون هستی نظیر انسان، حیوانات، نباتات و هر چیزی که بهره‌ای از وجود دارد، عیناً مشاهده می‌شود.

خداوند عز و جل در کتاب نورافشانش، وجود و کیفیت نظام حاکم بر هستی را برایمان روشن می‌سازد که در اینجا به مواردی از آن اشاره می‌کنیم:

در آیه ۴۹ سوره ذاریات آمده است: «ما از هر چیز جفتی را آفریده‌ایم، تا اینکه شما (عظمت آفریدگار را) باور کنید». در آیه ۳ سوره رعد می‌فرماید: «و از هرگونه ثمر و میوه‌ای، جفت نر و ماده‌ای در آن آفریده است.» و در آیات ۴۵ و ۴۶ سوره  نجم می‌خوانیم: «و اوست که جفت‌های نر و ماده را می‌آفریند از نطفه ناچیزی، بدان گاه که (به رحم) جهانده می‌شوند.»

در آیات ۳۶ تا ۳۹ سوره قیامت آمده است: «آیا انسان (منکر معاد) می‌پندارد که بیهوده به حال خود رها می‌شود و قوانین و مقررات الهی و حساب و کتاب و سزا و جزای دنیوی و اخروی ندارد؟ آیا او نطفه ناچیزی از منی نیست که به رحم مادر پرت می‌شود، سپس به صورت خون لخته در می‌آید؟ سپس او را آفرینش تازه‌ای می‌بخشیم و اندام او را نظم و نظام و سر و سامان می‌دهیم و از این انسان دو صنف نر و ماده را می‌سازیم و می‌ پردازیم». در آیه ۳۶ سوره یس می‌فرماید: «تسبیح و تقدیس خداوندی را سزاست که همه نر و ماده‌ها را، اعم از آنچه از زمین می‌روید و از خود آنان و از چیزهایی که ایشان نمی‌دانند، آفریده است».

این مجموعه از نصوص قرآنی جملگی بر این حقیقت دلالت دارند که نظام زوجیت، نظامی کلی، یکپارچه و حاکم بر سراسر گیتی است. همین نتیجه به تنهایی از آیه ۴۹ سوره ذاریات نیز گرفته می‌شود. این نظام شگفت‌انگیز در انواع گونه‌های حیوانی، نباتی و درختی، بارهای مثبت و منفی برق و الکتریسیته، نیروی مغناطیسی جاذبه و دافعه و… برای همگان به‌خوبی قابل مشاهده  است. (۱)

 

زوجیت  موجودات، به‌ویژه گیاهان  یکی از مسائل مهمی است که قرآن‌‌کریم  به آن اشاره و انسان‌ها را به تفکر و تأمل در نظام آفرینش دعوت کرده است. قرآن می‌فرماید: « وَمِن کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُون : و از هر چیزی زوج آفریدیم، شاید یادآور شوید».(۲) « سُبْحَان الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوَاج کُلّهَا مِمَّا تُنْبِت الْأَرْض وَمِنْ أَنْفُسهمْ وَمِمَّا لَا یَعْلَمُون: منزه است کسى که همه آن زوج‏ها را آفرید، از آنچه زمین مى‏رویاند و از خودشان و از آنچه نمى‏دانند».(۳) « وَأَنبَتْنَا فِیهَا مِن کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ»: و از هر نوع گیاه‏ زیبا در آن رویاندیم».(۴)

علّامه طباطبایی در تفسیر این آیه می‌نویسند:  «این آیه تنزیه خداى تعالى را انشاء مى‏کند، چون قبلاً متذکر شد که  او را شکر نکردند برای خلقت انواع نباتات و رزق‌ها از حبوبات و میوه‏ها که از راه تزویج بعضى نباتات با بعضى دیگر خلق کرده است».

این آیه اشاره مى‏کند که مسئله تزویج دو چیز با هم و پدید آوردن چیز سوم، اختصاص به انسان و حیوان و نبات ندارد، بلکه همه موجودات را از این راه پدید مى‏آورد و به‌طورکلى عالم را از دو موجود فاعل و منفعل درست کرده و این دو به منزله نر و ماده در حیوان و انسان و نباتات‌اند. هر فاعلى با منفعل خود برخورد مى‏کند و از برخورد آن دو، موجود سومی پدید مى‏آید.

جمله « مِمَّا تُنْبِت الْأَرْض» با جمله بعدی‌ در حکم بیان ازواج است. آنچه که زمین مى‏رویاند، عبارت است از نباتات که ممکن است بگوییم شامل حیوانات نیز که یک نوع از آن آدمى است، مى‏شود، چون اینها هم از مواد زمینى درست مى‏شوند.

خداى‌تعالى در باره انسان‌ که گفتیم نوعى از حیوانات است، فرموده: « وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً» : و خدا شما را همچون گیاه از زمین رویانید». (۵)

مى‏بینیم که قرآن، حیوان را در شمار ازواج نام نبرده، با اینکه زوج بودن حیوانات در نظر همه از زوج بودن نباتات روشن‏تر است. پس معلوم مى‏شود منظور از « مِمَّا تُنْبِت الْأَرْض» هرچه را که زمین از خود مى‏رویاند، همه گیاهان، حیوانات و انسان‌هاست. « وَمِنْ أَنْفُسهمْ» یعنى از خود مردم و «وَمِمَّا لَا یَعْلَمُون مما لایعلمون»، یعنى از آنچه مردم نمى‏دانند و آن عبارت است از مخلوقاتى که هنوز انسان از کیفیت پیدایش آنها و یا زیاد شدن آنها اطلاع پیدا نکرده است.(۶)

آیت‌الله مکارم شیرازی در باره آیه شریفه: « سُبْحَان الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوَاج کُلّهَا مِمَّا تُنْبِت الْأَرْض وَمِنْ أَنْفُسهمْ وَمِمَّا لَا یَعْلَمُون»؛(۷) می‌نویسند: «در این که منظور از «ازواج» در اینجا چیست، مفسران نظرات گوناگونی دارند. آنچه مسلم است این است که واژه ازواج جمع زوج است و معمولاً به دو جنس مذکر و مؤنث گفته مى‏شود، خواه در عالم حیوانات باشد یا غیر آنها. سپس این واژه، توسعه معنایی داده می‌شود و به هر دو موجودى که قرین یکدیگر و یا حتى ضد یکدیگر باشند «زوج» اطلاق مى‏شود. حتى به دو اتاق مشابه در یک خانه یا دو لنگه در و یا دو همکار و قرین، این کلمه گفته مى‏شود. به این ترتیب براى هر موجودى در جهان زوجى متصور است.

به هر حال می‌توان گفت که  بعید نیست که پدیده زوجیت در اینجا به همان معنى خاص آن یعنى جنس مذکر و مؤنث باشد. قرآن مجید نیز در این آیه خبر از وجود زوجیت در تمام جهان گیاهان و انسان‌ها و موجودات دیگرى که مردم از آن اطلاعى ندارند مى‏دهد».(۸)

این موجودات که از آنها به ازواج تعبیر شده، ممکن است گیاهان باشند. می‌دانیم در آن روز دانش گیاه‌شناسی وگیاه پزشکی هنوز ایجاد و وسعت دایره زوجیت هنوز کشف نشده بود و این علوم، دانش‌های نوپایی‌ هستند. و یا شاید اشارتی است به حیوانات اعماق دریاها و اقیانوس‌ها که در آن روز کسى از آنها آگاه نبود و امروز گوشه‏اى از آن براى انسان‌ها کشف شده است. یا اشاره به موجودات دیگرى که در کرات دیگر زندگى مى‏کنند که دانش امروز در تلاش است معمای حیات در آن مکان‌ها را کشف کند. یا موجودات زنده ذره‌بینى وحتی میکروسکوپی که دانشمندان امروز، نر و ماده‏اى در آنها سراغ ندارند، ولى دنیاى این موجودات زنده به‌قدری پوشیده از معماست که ممکن است دانش انسان‌ها هنوز به این قسمت از آن راه نیافته باشد. حتى وجود زوجیت در جهان گیاهان نیز در عصر نزول قرآن، جز در موارد خاصى مانند درختان نخل و امثال آن ناشناخته بود و قرآن بود که از آن پرده برداشت.

در سده‌های اخیر این موضوع با روش‌های علمى به اثبات رسیده که پدیده زوجیت در عالم گیاهان، عمومى و همگانى است. این احتمال نیز وجود دارد که مقصود از زوجیت مورد اشاره در اینجا، وجود ذرات مثبت و منفى در دل تمام اتم‌ها باشد، زیرا مى‏دانیم همه اشیای این جهان از اتم تشکیل شده‌اند و اتم همچون آجر براى ساختمان عظیم عالم ماده است. تا آن روز که اتم شکافته نشده بود، خبرى از وجود این زوجیت نبود، ولى بعد از آن، وجود زوج‌هاى منفى و مثبت در هسته اتم و الکترون‌هایى که به دور آن مى‏گردند، به اثبات رسید.

بعضى آن را اشاره به ترکیب اشیا از ماده و صورت یا جوهر و عرض دانسته‌اند و بعضى دیگر کنایه از اصناف و انواع مختلف گیاهان، انسان‌ها، حیوان‌ات و سایر موجودات عالم شمرده‌اند. در نتیجه می‌توان گفت که این آیه محدود بودن علم انسان را بیان مى‏کند و نشان مى‏دهد که حقایق بسیارى در این جهان هست که بر ما پوشیده است.(۹)

همچنین میوه‏ها موجودات زنده و‏ داراى نطفه‏هاى نر و ماده‌ای هستند که از طریق تلقیح، بارور مى‏شوند. اگر «لینه» دانشمند و گیاه‏شناس معروف سوئدى در اواسط قرن ۱۸م موفق به کشف این مسئله شد که زوجیت در جهان گیاهان تقریباً یک قانون عمومى و همگانى است و گیاهان نیز همچون حیوانات از طریق آمیزش نطفه نر و ماده، بارور مى‏شوند و میوه مى‏دهند، قرآن مجید در ۱۱۰۰ سال قبل از آن، این حقیقت را فاش ساخت و این خود یکى از معجزات علمى قرآن مجید و بیانگر عظمت این کتاب بزرگ آسمانى است.

شکى نیست که قبل از «لینه» بسیارى از دانشمندان اجمالاً به وجود نر و ماده در بعضى از گیاهان پى برده بودند و حتى مردم عادى هم مى‏دانستند که مثلاً اگر نخل را بر ندهند، یعنى از نطفه نر روى قسمت‌هاى ماده گیاه نپاشند، ثمر نخواهد داد، اما هیچ ‌کس به‌درستى نمى‏دانست که این یک قانون تقریباً همگانى است تا اینکه «لینه» موفق به کشف آن شد، ولى قرآن قرن‌ها قبل از او، از روى این راز پرده برداشته بود.

در قرآن مجید آیات فراوانى هستند که پرده از روى یک سلسله اسرار علمى که در آن زمان از چشم دانشمندان پنهان بودند، برداشته‌اند که این خود نشانه‏اى از اعجاز و عظمت قرآن است و محققانى که در باره اعجاز قرآن بحث کرده‏اند، غالباً به قسمتى از این آیات اشاره نموده‏اند.

این موضوع در سوره لقمان آیه ۱۰ نیز آمده است: « و أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا فِیهَا مِن کُلِّ زَوْجٍ کَرِیم« و از آسمان آبى فرو فرستادیم و (انواع گیاهان) از هر جفت ارجمندى در آن (زمین) رویاندیم».(۱۰)

غیر از آیات ذکر شده، در آیات متعدد دیگری نیز به زوجیت میوه‌ها و گیاهان و انسان‌ها اشاره شده است، مانند سوره حج، آیه ۵؛ سوره لقمان، آیه ۱۰؛ سوره ‌ق، آیه ۷؛ سوره طه، آیه ۵۳ و سوره اعراف، آیه ۱۸۹).(۱۱)

گیاه‌شناسان و پژوهشگران گل و نبات در مورد نظام زوجیت موجود در جهان گیاهان و نباتات، ضمن تأیید آن به توضیح و تبیین ویژگی‌های این نظام و راه‌های تلقیح و باروری نباتات در آن پرداخته‌اند و اظهار می‌دارند: «برخی از این تلقیح و باروری‌ها از راه بادهایی صورت می‌گیرند که مواد و عناصر تلقیح‌شونده جنس نر را با خود حمل و به جنس ماده منتقل می‌کنند. برخی از این باروری‌ها از راه حشرات صورت می‌گیرد، بدین‌گونه که حشرات با نشستن روی گل‌های رنگارنگ و خوشبو، مواد و عناصر موجود در گیاهان نر(مذکر) را به کمک پاها، با‌ل‌ها و بدن ظریف‌شان حمل و به گیاهان ماده (مؤنث) منتقل می‌سازند. برخی از این تلقیحات نیز خود به خود در اندرون گیاه صورت می‌پذیرد».(۱۲)

زیست‌شناسان و جانورشناسان نیز علاوه بر تأیید و قبول وجود نظام زوجیت، شیوه‌ها و راهکارهای مختلف تلقیح و باروری در میان حیوانات را بیان کرده‌اند. برخی از آنها از راه جفت‌گیری و پیوند میان جنس نر و ماده شکل می‌گیرد و برخی دیگر از راه پیوستن عنصر یا نطفه جنس نر به تخم‌های جنس ماده و بدون پیوند و جفت‌گیری آن دو جنس (پدر و مادر) صورت می‌پذیرد. تخم‌گذاری برخی از ماهیان در حفره‌ها و نشیمنگاه‌های آبی، نطفه‌اندازی ماهیان نر روی تخم‌ها، جذب همدیگر شدن و باروریشان نمونه گویایی از این‌گونه تولید‌ مثل‌هاست. اراده آفریدگار حکیم چنین اقتضا کرده که شیوه باروری در نظام زوجیت ماهی‌ها بدین منوال باشد، زیرا رعایت حکمت در همین است.

یکی دیگر از شیوه‌های تولید مثل این است که تخم‌های انبوه و برهم انباشته شده به صورت توده‌ای و گروهی، درون حفره‌ و چاله‌‌های آبی وسیع‌تر و فراخ‌تری از شکم مادر بارور می‌شوند تا از این طریق ماهی‌ها تکثیر ‌شوند و افزایش پیدا کنند.

برخی از باروری‌های نادر، خود به خود و به صورت ذاتی واقع می‌شوند. در این شیوه، جنین حیوان بدون پیوستن و تلقیح تخم جنس ماده با جنس نر شکل می‌گیرد، اما خیلی کم اتفاق می‌افتد که در چنین اوضاع و شرایطی، زندگانی طبیعی برای جنین به وجود بیاید.(۱۳)

دانشمندان کشف کرده‌اند که ماده از تراکم انرژی به صورت ذرات بی‌نهایت ریزی که اتم نامیده می‌شود، تشکیل شده است. پس از مدتی مسئله زوجیت به همه اشیاء سرایت کرد، زیرا دانشمندان کشف کردند که واحد ساختمانی موجودات یعنی اتم از الکترون‌ها (با بار منفی) و پروتون‌ها (با بار مثبت) تشکیل شده است. ماکس پلانک فیزیکدان نامی قرن بیستم گفت: «هر جسم مادی مرکب است از الکترون‌ها و پروتون‌ها».(۱۴)

هر الکترون با سرعت سرسام‌آوری (۰۰۰/۵۰ دور در ثانیه) به دور مرکز اتم یعنی پروتون‌ها می‌چرخد. البته در اتم ذرات سومی به نام نوترون هم وجود دارند که از لحاظ بار الکتریکی خنثی هستند. فیزیکدانان اخیراً ذرات بنیادی دیگری به نام کوارک (Quark) را کشف کرده‌اند که ذرات تشکیل‌دهنده الکترون، نوترون و پروتون هستند و باعث به وجود آمدن بار الکتریکی مثبت، ‌منفی و خنثی در آنها می‌شوند. تا کنون شش نوع کوارک شناسایی شده است که دو نوع D, U در تشکیل مواد پایدار معمولی نقش مهمی دارند. کوارک U دارای بار الکتریکی ۲/۳+ و کوارک D دارای بار الکتریکی ۱/۳، است. پروتون که بار مثبت دارد، از دو کوارک U و یک کوارک D تشکیل شده است و از این طریق حاصل بار آن مثبت می‌شود.   نوترون دارای دو کوارک D  و یک کوارک U و بار آن خنثی است.(۱۵)

کارشناسان و متخصصان اتمی به نظام زوجیت موجود مهر تأیید نهاده و می‌گویند که پروتون‌ها با بار مثبت الکتریکی در درون هسته اتم قرار دارند و الکترون‌ها هم با بار الکتریکی منفی روی مداری گرد محور هسته می‌گردند. این دو عنصر با پیوند و اتحادی که با هم دارند، اتم‌ها و ذرات این جهان مادی را شکل می‌دهند.

بنابراین نظام زوجیت در ژرفای کوچک‌ترین اجزای هستی یعنی اتم هم ریشه دوانده است. نیروی برق را ملاحظه کنید که سیم‌های دو رشته‌ای مثبت و منفی آن در گوشه و کنار خانه‌هایمان گسترده شده‌اند و از اتصال و پیوند آن دو نتایج عجیب و شگفت‌انگیزی نظیر روشن شدن مکان‌های تاریک یا به حرکت درآمدن دستگاه‌های گوناگون به بار می‌آید. با دقت در نیروی مغناطیس هم مشاهده می‌کنیم که دارای دو قطب مثبت و منفی است.(۱۶)

بنابراین، نظام زوجیت، نظامی فراگیر است که بر تمام اجزای هستی از جمله نیروی مغناطیسی، نیروی برق و جریان الکتریسیته، نیروی اتمی، جهان نباتات و حیوانات و… حاکم است. این یکنواختی و پیوستگی در عرصه هستی، امری شگفت‌آور است که آشکارا بر یکتایی خالق و ناظم در ایجاد نقشه پهناور هستی دلالت می‌کند، ذاتی که در دایره خلق و ایجادش، بی‌شریک و همتاست.

 

تعارض زوجیت عمومی و بکرزایی

در اینجا ذکر دو نکته را ضروری می‌دانم. نخست این که در برخی از آیات مربوط به زوجیت، از زوجیت‌ میوه‌ها  (سوره رعد، آیه۳)  در برخی از زوجیت گیاهان (سوره شعراء، آیه۷) و در برخی از زوجیت عمومی همه موجودات سخن رفته است: « وَمِنْ کُلّ شَیْء خَلَقْنَا زَوْجَیْنِ : و از هر چیز دو گونه آفریدیم».(۱۷) دوم آنکه پدیده بکرزایی در میان تک‌یاختگان (تک‌ سلولی‌ها) رواج دارد. در ابتدا مناسب است اطلاعاتی در مورد این موجودات و نحوه تکثیر آنها بیان کنیم.(۱۸)

تک‌یاختگان (تک‌سلولی‌ها)، (Protozoa) یعنی حیوانات تک‌یاخته، پست‌ترین طبقه از سلسله حیوانات هستند که بدن آنها تنها از یک سلول (Unicellular) ساخته شده و هسته مشخص و کاملی دارند که به وسیله غشاء هسته‌ای محصور شده است. تا کنون بیش از ۳۰ ‌هزار گونه آنها تشخیص داده شده است. اکثراً به طور آزاد در آب و خاک زندگی می‌کنند، اندازه آنها ۱ ـ ۱۵۰ میکرون است و تعدادی با چشم غیرمسلح قابل رؤیت‌اند. تکثیر گونه‌های تک‌یاختگان مثل مژکداران و تاژک‌داران و… به سه صورت است:

الف) تکثیر غیر جنسی (Asexual) که خود دارای صور مختلف است:

ـ تقسیم دوتایی (Binary Fission) که تک یاخته ماده از طول به دو تک یاخته ماده و در مژکداران از عرض تقسیم می‌شود.

ـ شیزوگونی (Schizogony) یا تکثیر چندتایی. هسته ماده مکرراً به چندین هسته ماده تقسیم می‌شود. سپس سیتوپلاسم تقسیم می‌شود و اطراف هر هسته را می‌گیرد.

ـ جوانه زدن (Budding) بعد از رشد سلول، مقاومت غشاء سلولی در نقطه‌ای کم و جوانه‌ای تشکیل می‌شود و مقداری از هسته و سیتوپلاسم مادر وارد آن می‌گردد و رشد می‌کند تا آنکه از مادر جدا می‌شود و زندگی مستقلی را شروع می‌کند.

تذکر: این سه قسم تکثیر را می‌توان نوعی بکرزایی دانست.

ب) تکثیر جنسی (Sexual) چند نوع است و در مژکد‌اران دیده می‌شود.

ـ آمیختگی (Coniugdion) در این روش دو تک‌یاخته با یکدیگر جفت و محتویات هسته آنها ترکیب و سپس از هم جدا می‌شوند.

ـ سنگامی (Syngamy) سلول جنسی نر و ماده به نام گامت به یکدیگر ملحق می‌شوند و تشکیل تخم می‌دهند.

ـ اسپوروگونی (Sprogony) ابتدا در داخل اووسیست تک‌یاخته تعداد زیادی اسپوروزئیت (Sporozites) به وجود می‌آیند (به طور غیرمستقیم چندتایی) و بعداً طی مراحلی سلو‌ل‌های جنسی را تشکیل می‌دهند و به طریق سنگامی با یکدیگر جفت می‌شوند.(۱۹)

 

 

پی‌نوشت‌ها:

۱٫حبنکه المیدانی، مشعل‌های فروزان در شناخت یزدان، ۱۳۹۲

  1. سوره ذاریات، آیه ۴۹
  2. سوره یس، آیه ۳۶
  3. سوره ق، آیه۷
  4. سوره نوح، آیه ۱۷۵٫

۶٫طباطبایی، المیزان فی‌تفسیرالقرآن، ۱۴۱۷ق،  ج‏۱۷، صص ۸۹ ـ ۸۸، به نقل از جلالی، بررسی اعجاز زیست‌شناسی قرآن، ۱۳۹۲

۷٫سوره یس، آیه ۳۶

  1. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ۱۳۷۴،ج ‏۱۸، ص ۳۷۸، به نقل از جلالی، بررسی اعجاز زیست‌شناسی قرآن، ۱۳۹۲
  2. حطیط، الاعجاز العلمی فی القرآن الکریم، ۱۰۰۵م، صص ۱۳۸ـ۱۳۷، به نقل از جلالی، بررسی اعجاز زیست‌شناسی قرآن، ۱۳۹۲

۱۰٫مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ۱۳۷۴، ج‏۱۰، ص۱۲۰ـ۱۱۹؛  به نقل از جلالی، بررسی اعجاز زیست‌شناسی قرآن، ۱۳۹۲

  1. رضایی اصفهانی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، ۱۳۸۱، صص۲۷۷ـ ۲۸۲، به نقل از جلالی، بررسی اعجاز زیست‌شناسی قرآن، ۱۳۹۲

۱۲٫حبنّکه المیدانی، مشعل‌های فروزان در شناخت یزدان، ۱۳۹۲

۱۳٫همان

  1. رضایی اصفهانی، زوجیت در قرآن، ۱۳۸۸
  2. همان

۱۶٫همان

۱۷٫سوره ذاریات، آیه ۴۹

۱۸٫رضایی اصفهانی، زوجیت در قرآن، ۱۳۸۸

۱۹٫داورمزدی، انگل‌شناسی پزشکی، ۱۳۷۲، ص ۳۷ ـ ۴۶، به نقل از رضایی اصفهانی، زوجیت در قرآن، ۱۳۸۸٫

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

خداوند، یکتای مطلق نظام زوجیت را بر تمام اجناس، انواع و اصناف آفرینش و خلق خود حاکم کرده تا هیچ‌ کس و هیچ چیز در صفت وحدانیت و یکتایی با او شریک نباشد. این نظام زوجیت که ناشی از خواست و اراده خداست، به صورت یکنواخت و چشمگیر در ابعاد گوناگون هستی نظیر انسان، حیوانات، نباتات و هر چیزی که بهره از وجود دارد، عیناً مشاهده می‌شود.

 

30نوامبر/16

ویژگی‌های دستگاه دیپلماسی از منظر رهبر‌معظم انقلاب

غلامعلی سلیمانی

از منظر رهبر انقلاب اگر نظام سیاسی را به دو بخش داخلی و خارجی تقسیم کنیم، سیاست خارجی، نیمه خارجی نظام سیاسی است. همین مسئله حاکی از جایگاه مهم سیاست خارجی و دیپلماسی در اندیشه مقام معظم رهبری است. ایشان در بیانات متعدد و در اشاره به جایگاه مهم دیپلماسی و سیاست خارجی، از آن با عنوان «ابزارکارآمد اقتدار نظام سیاسی»(۱) یاد و همواره بر حفظ وجهه‌اسلامی و انقلابی دیپلماسی تاکید کرده و بیان قاطعانه مواضع اسلامی و انقلابی را خط درست دیپلماسی دانسته‌اند(۲). از نظر ایشان دستگاه دیپلماسی برای موفقیت باید واجد ویژگی‌هایی باشد که در ادامه به مهم‌ترین آنها اشاره می‌شود.

الف: دیپلماسی باید اثرگذار و پیام‌رسان جمهوری‌اسلامی ایران باشد.

از نظر رهبر انقلاب دستگاه دیپلماسی در خط مقدم و صف چالش نظام بین‌الملل قرار دارد:

«‌میدان سیاست خارجى، میدان چالش نظام جمهورى اسلامى یا صف مقدم این چالش با مجموعه‏ جهان بیرونى‌است. در این صف مقدم، استحکام، استوارى‌قدم، اعتماد به نفس، اطمینان به راهى که آن را دنبال مى‏کنید، مهم‏ترین شرط است»(۳)

و می‌بایست پیام انقلاب اسلامی را در صحنه روابط بین‌الملل به گوش جهانیان برساند. به همین دلیل رهبر انقلاب برای دستگاه دیپلماسی، تنها کارکرد برقراری ارتباط قائل نیستند و مهم‌ترین رسالت آن را پیام‌رسانی و اثرگذاری می‌دانند:

«آن دستگاهی که می‌تواند جلوی حمله را سد و منافع کشور را تامین کند، پیام دنیاپسند کشور را به دنیا برساند، دوست فراهم و اعتماد ایجاد کند، رابطه به وجود بیاورد و مجموعه کارآمد درست کند، دستگاه دیپلماسی است. دستگاه دیپلماسی دست توانایی برای حل مشکلات کشور است»(۴).

«من شان دیپلماسی را فقط ایجاد رابطه نمی‌دانم… دیپلماسی فقط این نیست. دیپلماسی اثرگذاری است.»(۵).

ایشان روی دیگر اثرگذاری را عدول از ارزش‌ها و اصول می‌دانند:

«ما یا باید از حرفه‌هایمان عدول کنیم یا باید روی دنیا تاثیرگذار باشیم. از این دو کار کدامیک آسان‌تر است؟ مسلماً دومی، چون اولی اصلاً امکان ندارد، زیرا روزی که جمهوری اسلامی ایران از حرف‌ها، ارزش‌ها و اصول خود عدول کند، دیگر جمهوری اسلامی نیست. آن زمان جمهوری اسلامی فقط یک اسم است»(۶).

ب: دیپلماسی جمهوری اسلامی می‌بایست برای موفقیت در عرصه بین المللی تلاش مضاعف داشته باشد

رهبر انقلاب دیپلماسی را نوعی جنگ در عرصه بین‌المللی می‌دانند که با هدف کسب منافع بیشتر در جریان است. اهمیت این نوع جنگ نه تنها از جنگ نظامی کمتر نیست، بلکه در مواقعی بیشتر هم هست. دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران نیز از این قاعده «جنگ برای کسب منافع»، مستثنی نیست. این دیپلماسی نیز باید برای کسب منافع نهایت تلاش خود را انجام دهد، اما آن چیزی که دستگاه دیپلماسی و سیاست خارجی را به همت و تلاش مضاعفی وا می‌دارد، محدودیت‌ها و تحرکات بین‌المللی در مقیاس وسیع است که برای جلوگیری از موفقیت سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران صورت می‌گیرند.» «دیپلماسی یک جنگ است، منتهی جنگ در میدان و صحنه‌ا‌ی دیگر که چون هیچ ملاحظه‌ای وجود ندارد، همه تلاشش را می‌کند تا آن قطره آخر منافعش را استیفا کند و اگر بتواند، از منافع شما هم بگیرد. شما هم برای ملت و کشور خودتان متقابلا حق ندارید که سرسوزنی از منافع کوتاه بیایید. جنگ یعنی این. یعنی شما می‌زنید که منافع خودتان را استیفا کنید، ولو منافع طرف به خطر بیفتد. ما هیچ وقت خلاف انتظارمان نبود که در یک ماجرای جنگ دیپلماسی به خاطر غفلت خودمان ضربه‌ بخوریم.»(۷).

«وقتى‏که هرکسی با هر قدرت و تشکیلاتى به جهت مخالفت با اسلام و جمهورى اسلامى، توان خود را بر دیپلماسى ما متمرکز می‌کند، کار واقعاً مشکل و دشوار مى‏شود. این دیپلماسى، دیگر یک حرکت معمولى در میدان جنگ نیست، بلکه همچون رزمنده‏اى است که در جنگ پایش را بسته‏اند و یا مسیر حرکتش را گِل‌ کرده باشند. در حقیقت، جنگ دیپلماسى ما، یک جنگ مضاعف است.»(۸).

ج: دیپلمات و سفیر جمهوری اسلامی ایران باید تخصص و تعهد را به صورت توامان داشته باشد.

از نظر رهبر انقلاب دیپلمات‌های جمهوری اسلامی ایران برای موفقیت در عرصه کاری خود می‌بایست دارای دو ویژگی تخصص و تعهد به صورت توامان باشند. ایشان تخصص را شامل سه عنصر‌ خردمندی، تجریه و هنر و آشنایی با فن دیپلماسی» می‌دانند. «خردمندی، تجربه و هنر و یا دانش و خردمندی، تجربه و کارگشتگی و هنر و ظرافت»(۹) باید با هم باشند تا دیپلماسی موفق شود. از این رو به نظر رهبر انقلاب دیپلمات‌های کشور باید خوب آموزش ببینند و با فن دیپلماسی آشنایی داشته باشند:

«مذاکره دیپلماسی یک فن است. فن پیچیده‌ای هم هست. خیلی هم آسان نیست. برای کسانی که وارد وزارت خارجه می‌شوند، بایستی آموزش‌های لازم داده و حتی دوره‌های فشرده‌ای گذاشته شود و ریزه‌کاری‌ها و ظرافت‌های فن دیپلماسی به آنها تعلیم داده شود.»(۱۰)

ایشان همچنین قائل به تعهد دیپلمات‌ها در سه حوزه ویژگی‌های خود سفیر، محیط سفارتخانه و اعضای خانواده سفرا و دیپلمات‌ها هستند. در ادامه به برخی از این موارد اشاره می‌شود:

«حفظ صد در صد تقیدات و ظواهر اسلامی خود، خانواده و همکاران»

«انسانی مستغنی، متدین، و آزاد باشد»(۱۱)

«محیط سفارت اسلامی و محیط تدین باشد»(۱۲)

«بیان صریح مواضع نظام»

«مجاهدت در عمل و در تمام طول عمل»(۱۳)

«برخورد مهربانانه با ملت کشور میزبان، اعتماد به نفس»(۱۴) «مطلع بودن از مسائل داخلی کشور»(۱۵)

«در جریان قرار دادن همسر و خانواده در مورد مسائل سیاسی مهم و به بیرون نکشیدن مسائل جناحی داخل کشور»(۱۶) «داشتن تحرک در محیط سفارتخانه، اثرگذاری در محیط، بیان نظرات جمهوری اسلامی ایران، ارتباط تنگاتنگ با مسئولان کشور میزبان، تحلیل رفتار کشور میزبان و مورد رابطه»(۱۷)

«ارتباط با قرآن و ادعیه»(۱۸)

د: دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران باید سرعت و ابتکار عمل داشته باشد

برای تحقق خواسته‌ها و آرمان‌های نظام و انقلاب اسلامی  سفرا می‌بایست از سرعت و ابتکار عمل لازم برخوردار باشند. به همین دلیل رهبر انقلاب بر ضرورت دو عنصر سرعت عمل و ابتکار عمل در دستگاه دیپلماسی و سیاست خارجی تاکید دارند. از نظر رهبر انقلاب «ابتکار عمل در مسئله ارتباطات خارجی بسیار مهم است. این که کشوری با دیپلماسی منفعل منتظر بماند که دیگران چه بگویند و چه کنند و بر اساس آن و به مقتضای ضرورت و موقعیت تصمیم بگیرد، بدترین شکل دیپلماسی‌است و باید از این کار به شدت پرهیز کنیم و مراقب باشیم این طور پیش نیاید.»(۱۹)

در ارتباط با سرعت عمل نیز ایشان معتقدند:

«در مسائل جهانی هر تصمیمی گرفته شود، باید با سرعت عمل همراه باشد. توقف، تردید و درنگ بی‌دلیل به هیچ وجه جایز نیست.»(۲۰)

ه: دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران باید در جهت نفی سلطه و تشنج زدایی گام بردارد.

رهبر انقلاب در بیانات متعدد بر توسعه طلبانه نبودن انقلاب و نظام اسلامی تاکید کرده‌اند. از نظر ایشان پیام انقلاب برای رسیدن به گوش جهانیان نیاز به تجاوز و کشورگشایی و حتی صدور پیام ندارد:

«نظام جمهورى اسلامى در صدد صادر کردن هیچ ‏چیز نیست. نظام جمهورى اسلامى داراى حقیقتى است که همان انقلاب است. این ملت، حقیقتِ انقلاب را به وجود آورد و نظام جمهورى اسلامى، تجسّم انقلاب است.تفکّر انقلاب و پیام انقلاب که پیام آزادى و بیدارى است، احتیاج به صادر کردن ندارد. مگر لازم است کسى این مفاهیم را صادر کند؟ یک حرف و حقیقتى است که ملت‌ها از آن بى‏خبرند. وقتى مواجه شدند و تجربه‏ موفّق جمهورى اسلامى را دیدند، قهراً درس مى‏گیرند»(۲۱).

ایشان در ارتباط با دیپلماسی نیز بر ماهیت غیرتوسعه‌طلبانه بودن آن تاکید دارند:

«چون دیپلماسی‌ما و هر نوع تحرکمان در رابطه با دنیا دارای هدف خاصی است که این هدف‌ها از مبانی انقلاب ما ناشی می‌شوند، اصلاً هدف‌های توسعه‌طلبانه و تجاوزکارانه و امثال اینها نیست. ما به هیچ وجه به فکر حکومت واحد جهانی به وسیله خودمان نیستیم که کسی تصور کند می‌خواهیم همه دنیا را مسلمان کنیم و خودمان در راس باشیم»(۲۲).

در همین راستا ایشان تشنج‌زدایی را جزو سیاست‌های اعلام شده جمهوری اسلامی ایران ذکر می‌کنند و به استثنای رژیم صهیونیستی و آمریکا که آنها  را دشمن همیشگی جمهوری اسلامی ایران می‌دانند، بر ضروروت تشنج زدایی در سیاست خارجی تاکید دارند:

« … باید هر چه می‌توانید سعی کنید از تشنج بکاهید، ارتباطات را مستحکم‌تر نمایید و رفتارها را رفتارهای اطمینان بخش‌تری بکنید، تشنج‌زدایی هیچ وقت به معنای نقض سیاست‌های اعلام شده مستدل منطقی متین ما نیست.»(۲۳).

فهرست منابع:

۱-  به نقل از راهبردهای سیاست خارجی برگرفته از بیانات مقام معظم رهبری، تهران، انقلاب اسلامی، سال ۱۳۹۰، ص ۱۹

۲-  همان، نقل به مضمون

۳-  بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار مسئولان وزارت امور‌خارجه و رؤساى نمایندگى‏هاى جمهورى اسلامى ایران در خارج از کشور سال ‏۱۳۸۳، ص ۱۱۱

۴- به نقل از راهبردهای سیاست خارجی برگرفته از بیانات مقام معظم رهبری، ص ۱۹

۵-  همان، ص ۱۹

۶ – همان، ص ۳۵

۷ – همان، ص ۳۶

۸-  همان، ص ۲۳۲

۹ – همان، ص ۱۸

۱۰- همان، ص ۲۳

۱[۱] – همان، ص ۶۵

۱۲ – همان، ص ۶۵

۱۳ – همان، ص ۶۴ و ۷۱

۱۴ – همان، ص ۶۵-۶۶

۱۵- همان، ص ۶۶

۱۶- همان، ص ۶۷-۶۸

۱۷- همان، ص ۶۹-۷۲

۱۸- همان، ص ۶۵

۱۹- همان، ص ۲۱

۲۰- همان، ص ۴۳

۲۱ – بیانات در مراسم سالگرد ارتحال حضرت امام خمینى(ره) در مرقد مطهر، سال ‏۱۳۷۴، ص ۴۱

۲۲ – به نقل از راهبردهای سیاست خارجی برگرفته از بیانات مقام معظم رهبری، ص ۲۴

۲۳ – همان، ص ۳۸

 

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

رهبر انقلاب دیپلماسی را نوعی جنگ در عرصه بین‌المللی می‌دانند که با هدف کسب منافع بیشتر در جریان است. اهمیت این نوع جنگ نه تنها از جنگ نظامی کمتر نیست، بلکه در مواقعی بیشتر هم هست. دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران نیز از این قاعده «جنگ برای کسب منافع»، مستثنی نیست.

30نوامبر/16

دستی که «آیت‌الله مصباح» بوسید

 

در راه پله‌های مؤسسه بودیم که دیدیم آیت‌الله مصباح یزدی در حال بالا آمدن از پله‌ها است. ایشان قبل از انقلاب، استاد مصطفی بود و مصطفی هم به ایشان ارادت قلبی داشت.

مصطفی ردانی‌پور، در سال ۱۳۳۷ در اصفهان به دنیا آمد. او در ایام نوجوانی، تحصیلات کلاسیک را رها کرد و به تحصیل علوم حوزوی پرداخت. شهید ردانی‌پور سال اول طلبگی را در حوزه علمیه اصفهان سپری کرد. پس از آن برای ادامه تحصیل و بهره‌مندی از محضر فضلا و بزرگان راهی شهر قم شد و در مدرسه حقانی به درس خود ادامه داد.

مدرسه حقانی در آن زمان بنا به فرموده شهید بهشتی«ره» پذیرای طلابی بود که از جهت اخلاقی، ایمانی و تلاش علمی نمونه بودند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه شهید ردانی‌پور با عضویت در شورای فرماندهی سپاه یاسوج فعالیت‌های همه‌جانبه خود را آغاز کرد. مدتی بعد نیز برای مقابله با تحرکات ضدانقلاب در کردستان، راهی این منطقه شد. با شروع جنگ تحمیلی، شهید ردانی‌پور به همراه عده‌ای از همرزمان خود از کردستان وارد جنوب شد و با نیروهای اعزامی از اصفهان (سپاه منطقه ۲) که در نزدیکی آبادان جبهه دارخوین مستقر بودند شروع به فعالیت کرد.

ایشان در کمتر از ۳ سال سطوح فرماندهی رزمی را تا سطح قرارگاه طی کرد، که این مهم ناشی از همت، تلاش، پشتکار و اخلاص در عمل این شهید عزیز بود. تأسیس لشگر ۱۴ امام حسین«ع» را باید نتیجه همراهی و تلاش‌های ردانی‌پور و شهید حسین خرازی دانست. حجت‌الاسلام مصطفی ردانی‌پور، سرانجام در ۱۵ مرداد ۱۳۶۲، در جریان عملیات والفجر۲ شربت شهادت نوشید. آنچه خواهید خواند، خاطره‌ای است از آن شهید عزیز:

بعد از یکی از عملیات‌ها، آقا مصطفی خبر داد که برای زیارت حضرت معصومه«س» و دیدار با علما عازم قم هستیم. به همراه جمع دیگری از فرماندهان جنگ، به قم رفتیم و روز اول پس از زیارت حرم، در جلسه درس اخلاق استاد مظاهری حاضر شدیم. بعد از آن با مصطفی به مؤسسه «در راه حق» رفتیم. مصطفی آنجا کاری داشت. در راه پله‌های مؤسسه بودیم که دیدیم آیت‌الله مصباح یزدی در حال بالا آمدن از پله‌ها است. ایشان قبل از انقلاب، استاد مصطفی بود و مصطفی هم به ایشان ارادت قلبی داشت. به محض اینکه مصطفی به استادش دست داد، آیت‌الله مصباح خم شد دست مصطفی را بوسید. مصطفی تکانی خورد و رنگش از شرم سفید شد. آیت‌الله اینقدر سریع این کار را کرد که مصطفی نتوانست هیچ واکنشی نشان بدهد و خشکش زد. بعد از آن مصافحه شد و خدمت استادش عرض ادب نمود. آیت‌الله مصباح دست شاگردی را بوسید که درس و بحث را رها کرده و به میادین جهاد رفته بود. این عمل آیت‌الله معنای زیادی داشت.

 

 

 

30نوامبر/16

«بهشت اجباری» یا تفکیک دین و دولت

 

دکتر محمدصادق کوشکی

۱ـ مهم‌ترین ویژگی نظام‌های سیاسی مدرن پس از رنسانس، فاصله‌گیری آنها از مداخله در سرنوشت شهروندان و مردم و بسنده کردن به ایجاد نظم در جامعه است. به بیان دقیق‌تر تمدن مدرن غرب، دولت را مسئول سعادت یا شقاوت اعضای جامعه نمی‌داند. در این نگرش وظیفه اصلی دولت حمایت از زندگی طبیعی افراد و حفظ جریان آن است. دولت مدرن مسئول فراهم آوردن شرایطی است تا شهروندان آن گونه که می‌خواهند بخورند، بنوشند، لذت ببرند و البته مزاحم خوردن و نوشیدن و لذت بردن یکدیگر نشوند. از این رو کارکرد اساسی دولت در مغرب زمین ایجاد و حفظ نظم و امنیت در جامعه عنوان شده است.

۲ـ در نقطه مقابل، اندیشه سیاسی اسلام، حکومت را مهم‌ترین ابزار برای زمینه‌سازی دستیابی انسان به سعادت و تکامل می‌داند و اصولاً دین‌داران و مؤمنان به این دلیل ملزم به ورود در سیاست و تلاش برای تأسیس حکومت دینی شده‌اند تا دین را در جامعه اقامه کنند و مسیر سعادت افراد جامعه را هموار سازند: « الَّذینَ إِن مَکَّنّاهُم فِی الأَرضِ أَقامُوا الصَّلاهَ وَآتَوُا الزَّکاهَ وَأَمَروا بِالمَعروفِ وَنَهَوا عَنِ المُنکَرِ ۗ وَلِلَّهِ عاقِبَهُ الأُمور» ۰حج / ۴۱) »

۳ـ در همین راستا اجرای حدود شرعی از جانب حکومت اسلامی، آن هم برای ارتکاب برخی محرمات شخصی و اخلاقی موضوعیت پیدا می‌کند. حاکم شرع وظیفه دارد در صورت اثبات ارتکاب زنا، لواط، مساحقه، شرب خمر و… از سوی شهروندان، هر چند با موافقت و رضایت طرفین در تخلفات دوطرفه مانند زنا و…صورت پذیرد،  آنها را با مجازات‌هایی مانند رجم، تازیانه و… حد بزند و یا تعزیر کند؛ کما اینکه بنا به حدیث امام صادق «ع» اگر بر حاکم شرع ثابت شود که جوانی مرتکب استمناء شود، باید او را تعزیر نماید.

بسیاری از این جرایم ممکن است به صورتی انجام شوند که ظاهراً اختلالی در نظم جامعه ایجاد نکنند و مزاحمتی برای سایر شهروندان محسوب نشوند، اما اسلام حاکم شرع را موظف می‌داند با استفاده از اهرم و ابزار قدرت، افراد را به دلیل ارتکاب این تخلفات، آن هم در حوزه شخصی و خصوصی، مجازات نماید. جالب اینجاست که از روایات و سیره برخی از فقها استفاده می‌شود که اجرای این حدود موجب پاکی و تطهیر شخص خاطی از خباثت و آلودگی گناه می‌گردد.

۴ـ در تمدن غرب و نظام‌های سیاسی زیرمجموعه آنها که بر مبنای تفکیک دین از دولت تشکیل شده‌اند، افراد در حوزه خصوصی خود آزادند و صرفاً اگر عمل آنها آزادی سایر شهروندان را محدود کند مجازات خواهند شد. به همین دلیل ارتکاب زنا، لواط و… اگر موجب مزاحمت برای سایر افراد جامعه نشود و مورد رضایت طرفین باشد، یک مسئله طبیعی و عادی است و دولت نه تنها حق دخالت در این روابط غیراخلاقی را ندارد، بلکه وظیفه دارد از آزادی و حق افراد در ارتکاب روابط شنیع اخلاقی پاسداری کند. بر همین مبناست که در بسیاری از کشورهای غربی اگر والدین متوجه حضور فردی غریبه در اتاق خواب دختر نوجوانشان شوند و برای روابط جنسی فرزندشان با طرف مقابل محدودیتی ایجاد کنند، از طرف پلیس مورد بازخواست و بازداشت قرار می‌گیرند و حتی مجازات می‌شوند.

۵ـ بنا بر فرمایش امیرمؤمنان«ع» در نهج‌البلاغه، حکومت دینی در برابر مردم چهار وظیفه اساسی برعهده دارد: تعلیم و آموزش مردم (افزایش آگاهی‌های جامعه)، تربیت مردم (ارتقاء اخلاق درجامعه)، اقتصاد و معیشت جامعه(عدالت اقتصادی) و امنیت جامعه (حفظ حقوق مردم براساس شرع). ازسوی دیگر تأکیدات مکرر قرآن کریم بر ضرورت تعلیم، تربیت و تزکیه جامعه و مردم از سوی دین و فرمایش رسول معظم اسلام«ص» که هدف از بعثت خود را اتمام و اکمال اخلاق در جامعه عنوان نموده‌اند، جایی برای تردید باقی نمی‌گذارد که حکومت اسلامی و دولت دینی در قبال سعادت و آخرت شهروندان مسئول است و این مسئولیت در واقع فلسفه اساسی ورود دین و مؤمنان به عرصه قدرت و حکومت است.

حضرت امام خمینی«ره» به صراحت اجرای احکام الهی در جامعه را به عنوان فلسفه تشکیل حکومت اسلامی در جامعه بیان و در بیانات مکرر و تعابیر متفاوت بر مسئولیت اساسی دولت و حکومت اسلامی در سوق دادن جامعه به سوی سعادت و باز داشتن آن از شقاوت تأکید کرده‌اند.

۶ـ حال جای تعجب است که با وجود این حجم عظیم از معارف و مفاهیم، مسئول ارشدی که خود نیز از معارف اسلامی بهره برده و با معارف اسلامی آشنایی دارد، بحث عدم مسئولیت دولت جمهوری اسلامی در قبال سعادت یا شقاوت اخروی افراد جامعه را مطرح میکند و از عدم «اجبار مردم به بهشت با شلاق» سخن می‌گوید.

آیا مخاطبان غربی و یا حتی مردم مسلمانی که بهره‌ای از معارف دینی ندارند از این سخن ایشان چنین برداشت نخواهند که حکومت اسلامی صرفاً متکفل آب و نان مردم است و آخرت جامعه به خود مردم مربوط است؟ اگر ایشان وظایف دولت جمهوری اسلامی را به تأمین غذا و برق و جاده و… منحصر می دانند و پرداختن به تربیت و اخلاق و دیانت جامعه را وظیفه حوزه‌های علمیه و روحانیت و… می‌خوانند، پس چه تفاوتی میان دیدگاه ایشان و دیدگاه تمدن غرب به سیاست و حکومت وجود دارد؟ اصولاً در نظر این بزرگوار فلسفه برپایی نظام جمهوری اسلامی چیست؟

آیا تأمین آب و برق و بنزین و نان مردم فلسفه تأسیس جمهوری اسلامی بوده است؟ در این صورت ورود فقها و علما به عرصه حکومت و دولت چه ضرورتی دارد؟ آیا در این صورت یک تکنوکرات فرنگ رفته و متبحر در اقتصاد و مدیریت، برای تأمین آب و برق و نان جامعه برای تصدی مسئولیت اجرایی جامعه بر گوینده عبارت «بهشت اجباری با شلاق» اولویت ندارد؟ و در صورت صحت این سخن، آیا حکومت پهلوی داعیه‌ای غیر از تأمین شکم و شهوت مردم داشت؟ و آیا در تأمین آب و نان مردم ناتوان بود؟ و آیا برپایی یک حکومت سکولار و بی‌ارتباط با دین در ایران امروز، موجب تأمین آب و برق و نان جامعه نخواهد شد؟

اگر نظر ایشان در خصوص عدم مسئولیت دولت در بهشت و جهنم افراد جامعه را بپذیریم و مسئولیت دولت را صرفاً منحصر به تأمین شکم و شهوت جامعه بدانیم، آنگاه الگوی مطلوب این بزرگوار دولت فعلی امریکا خواهد بود یا حکومت نبی‌اکرم در مدینه؟ آیا حاکم نمونه و الگو از نظر ایشان رسول اکرم«ص» است که به فرمایش قرآن از فرط اشتیاق برای هدایت جامعه و نگرانی از شقاوت مردم، خود را به عسرت و زحمت افکنده بودند و یا حاکمان فعلی دولت‌های اسکاندیناوی که موفق‌ترین دولت‌های فعلی جهان در تأمین نان و آب مردم خویشند و هیچ مسئولیتی در قبال اخلاق و تربیت مردم خود احساس نمی‌کنند؟

در نظر گوینده تعبیر «بهشت اجباری با شلاق» نگرانی حضرت امیرمؤمنان«ع» از شانه به شانه شدن زنان و مردان در بازار کوفه و اختلاط غیرشرعی آنان در جامعه چه معنایی دارد؟ آیا ایشان نخوانده و نشنیده‌اند که علی‌بن ابیطالب«ع» تازیانه بر دوش در بازار کوفه مراقب جامعه و مردم بوده‌اند؟

۷ـ به نظر می‌رسد عامل اصلی در بیان چنین تعابیری، آن هم از سوی فردی که مفتخر به دانش‌آموختگی درحوزه‌های علمیه است، تأثیر مشاوران و غرب‌زدگانی است که گوینده این عبارت‌های عجیب را احاطه کرده‌اند. وقتی همنشین و مشاور ایشان فردی است که به‌صراحت در همایش مناطق اقتصادی (اوایل تیرماه سال جاری) بیان می‌کند: «برای پیشرفت باید در مدار غربی‌ها قرار بگیریم و بین‌المللی شویم» و یا هنگامی که معاون ایشان به ممنوعیت حضور زنان در مسابقات و ورزشگاه‌های مردان معترض است و آن را مخالف استانداردهای بین‌المللی می‌داند و خواستار حضور زنان و دختران در ورزشگاه‌ها برای تماشای مسابقات والیبال و… مردان می‌شود، باید هم منتظر چنین اظهاراتی از سوی ایشان باشیم.

بدیهی است که اسلام حق انتخاب مسیر سعادت و شقاوت را به انسان داده و هیچ فردی بدون نیت و تصمیم شخصی سعادتمند نخواهد شد، اما هیچ عقل سلیم و ذهن عالمی هم تلاش حکومت اسلامی برای تربیت دینی و اخلاقی جامعه و دغدغه و اهتمام مسئولین نظام اسلامی برای سعادتمندی مردم را «اجبار مردم به بهشت به وسیله شلاق» توصیف نمی‌کند.

 

 

سوتیترها

 

 

 

۱٫

اگر مسئولیت دولت را صرفاً منحصر به تأمین شکم و شهوت جامعه بدانیم، آنگاه الگوی مطلوب، دولت فعلی امریکا خواهد بود یا حکومت نبی‌اکرم در مدینه؟ آیا حاکم نمونه و الگو رسول اکرم«ص» است که به فرمایش قرآن از فرط اشتیاق برای هدایت جامعه و نگرانی از شقاوت مردم، خود را به عسرت و زحمت افکنده بودند و یا حاکمان فعلی دولت‌های اسکاندیناوی که موفق‌ترین دولت‌های فعلی جهان در تأمین نان و آب مردم خویشند و هیچ مسئولیتی در قبال اخلاق و تربیت مردم خود احساس نمی‌کنند؟

 

 

۲٫

 

بدیهی است که اسلام حق انتخاب مسیر سعادت و شقاوت را به انسان داده و هیچ فردی بدون نیت و تصمیم شخصی سعادتمند نخواهد شد، اما هیچ عقل سلیم و ذهن عالمی هم تلاش حکومت اسلامی برای تربیت دینی و اخلاقی جامعه و دغدغه و اهتمام مسئولین نظام اسلامی برای سعادتمندی مردم را «اجبار مردم به بهشت به وسیله شلاق» توصیف نمی‌کند.

 

30نوامبر/16

رهبری، در اجتهاد موضوعات زمان، یگانه‌اند

«سیره علمی و عملی رهبر معظم انقلاب»

در گفت و شنود پاسدار اسلام با آیت‌الله محمد واعظزاده خراسانی

 

 

درآمد:

این بار برجستگی‌های علمی و عملی رهبر انقلاب را از زبان کسی می‌شنویم که خود از عالمان برجسته و درس خوانده در مکاتب نجف، قم و مشهد هستند و غیر از مکانت علمی و قوه تشخیص بالا در این زمینه‌ها، به سبب آشنائی والدشان با خاندان رهبر انقلاب و سپس به واسطه خویشاوندی، آشنائی عمیق و گسترده‌ای نسبت به شخصیت حضرتشان دارند و لذا ارزیابی و تحلیل‌هایشان از وزانت و اعتبار خاصی برخوردار است.

با تشکر از ایشان که با گرمی از ما استقبال کردند و با حوصله به پرسش‌هایمان پاسخ دادند.

محمدرضا کائینی

 

جنابعالی بهواسطه ارتباط خویشاوندی با خاندان رهبر معظم انقلاب از پیشینه علمی و عملی ایشان خاطرات ارزشمندی دارید. سابقه آشناییتان با ایشان به چه زمانی برمیگردد؟

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله. بنده بخشی از خاطرات مربوط به ایشان را از مرحوم پدرشان و در سال‌های ۱۳۳۴ شنیده‌ام. می‌دانید که خاندان رهبر معظم انقلاب از علمای بزرگ تبریز ـ که در آن زمان مرکز علم بود ـ هستند و جد بزرگ ایشان از علمای بزرگ تبریز بودند. پدر ایشان مرحوم آسید جواد خامنه‌ای بودند و نزد والدشان و برخی دیگر از علمای آن بلاد تحصیل می‌کردند و سپس به نجف رفتند از محضر بزرگانی چون مرحوم میرزای نائینی بهره گرفتند. ایشان فردی ملا بود و از بزرگان نجف اجازات اجتهاد متعددی داشتند، منتهی هنگامی که در مشهد بودند، فقط به عنوان یک امام جماعت محترم مطرح بودند و اهل ظهور و بروز بیرونی نبودند و کمتر در باره مسائل علمی صحبت می‌کردند.

به هر حال پس از تحصیل در نجف ایشان به تبریز برمی‌گردد که من از آن دوران از ایشان خاطرات زیادی را شنیده‌ام، از جمله این که می‌گفتند شاهد به دار آویخته شدن ثقه‌الاسلام تبریزی در روز عاشورا بودند.

علت این که از تبریز به مشهد مهاجرت کردند چه بود؟

نمی‌دانم، اما این که چگونه آمدند، خودشان برایم نقل کردند که برای سفر از تبریز به مشهد ابتدا به قفقاز رفتند و از آنجا با کشتی عازم عشق‌آباد شدند و سپس به مشهد آمدند. ایشان قبلاً همسری داشتند که فوت کرده و چند فرزند از وی باقی مانده بود. در مشهد ایشان با صبیه مرحوم آسید هاشم نجف‌آبادی میردامادی از نوادگان دختری میرداماد ازدواج کردند.

ظاهراً شما شرح مفصل این خاندان را در آثارتان به رشته تحریر در آوردهاید.

بله، مخصوصاً در کتاب شرح حال آیت‌الله بروجردی در باره خاندان نجف‌آبادی میردامادی نوشته و اشاره کرده‌ام آسید هاشم در سال ۴۰ به مشهد آمدند. ایشان نزد عرفای شهیر زمانه درس خوانده بود و تا آخر عمر هم این حالت در ایشان وجود داشت و لذا در مشهد هم خیلی مورد توجه عرفا قرار گرفت. ایشان هم قبلاً عیالی در نجف یا همدان داشت که فوت شده بود و هنگامی که به مشهد آمد، ازدواج کرد و صاحب چهار دختر و چهار پسر شد که مرحوم آسید حسن نجف‌آبادی پسر سوم ایشان و مردی فاضل و روحانی بود و جای پدر را گرفت. مرحوم والد ایشان با دختر بزرگ آسید هاشم از عیال قبلی وی ازدواج کرد و به این ترتیب ما باجناق ایشان شدیم و افتخار همصحبتی و همنشینی با ایشان را پیدا کردیم.

از ویژگیهای برجسته ایشان نقل بفرمایید.

الحق و الانصاف مرد بسیار مهذبی بود. ما قبل از رابطه فامیلی هم با ایشان ارتباط داشتیم، چون در مسجد ترک‌ها در بازار پیشنماز بود و محرم و صفر که در آنجا مجالس روضه‌خوانی برپا می‌شد، پدرم و آقای وحید خراسانی منبر می‌رفتند و لذا این ارتباط از آن زمان برقرار بود.

تدریس هم میکردند؟

می‌دانستم با ابوی آقای علم‌الهدی، امام جمعه فعلی مشهد و آشیخ غلامحسین تبریزی مباحثه داشتند، اما این که تدریس هم می‌کرده‌اند، خبر ندارم.

از آشناییتان با مقام معظم رهبری بفرمایید.

روزها به مدرسه نواب و درس مرحوم آشیخ هاشم قزوینی می‌رفتم که عصرها مکاسب می‌گفت. تا سال ۱۳۲۸ هم که به قم رفتم، در درس خارج ایشان شرکت می‌کردم. در آنجا دو نوجوان به مدرسه می‌آمدند که یکی آسید محمد، برادر بزرگ‌ترشان و یکی کوچک که خود ایشان بودند. آسید محمد حدود پانزده سال داشت و آیت‌الله خامنه‌ای کوچک‌تر بودند و  بسیار باهوش و زرنگ به نظر می‌رسیدند. در آنجا به حجره طلبه‌ای می‌رفتند و درس می‌خواندند.

من در سال ۲۸ که به قم رفتم دیگر از ایشان خبر نداشتم، اما می‌دانم در مشهد ادبیات می‌خواندند و در درس خارج آشیخ هاشم که انصافاً در فقه و اصول استاد یگانه‌ای بود، شرکت می‌کردند. من اساتید زیادی را در قم و نجف دیده بودم، ولی حقیقتاً استادی به بلاغت و فصاحت ایشان سراغ نداشتم.

در درس آیتالله میلانی هم شرکت میکردند؟

آقای میلانی در سال ۳۲ و دوره دکتر مصدق به مشهد آمد. آیت‌الله خامنه‌ای قطعاً در درس ایشان شرکت می‌کردند و تا آخر درس ایشان می‌رفتند. می‌دانید آیت‌الله میلانی از شاگردان فوق‌العاده برجسته میرزای نائینی و مرحوم کمپانی بود. من سابقه آقای میلانی را در کربلا می‌دانستم و ابوی بنده هم در باره ایشان مطالب جالبی را نقل می‌کرد.

در هر حال در سال ۱۳۳۹ که از قم به مشهد برگشتم، هنوز ایشان درقم تحصیل می‌کردند و جزو فضلا بودند. چند سال بعد ایشان به خواست پدر به مشهد برگشت و مجدداً به درس آقای میلانی رفتند و موازات آن سطوح عالیه را دنبال کردند و خود هم تفسیر عمومی می‌گفتند که دانشجویان و طلاب بسیار علاقمند به آن بودند.

علمای دیگر که ایشان از محضر آنان استفاده کردند چه کسانی بودند؟

ایشان سفری به نجف کردند و قطعاً در آنجا هم از محضر اساتیدی بهره گرفتند، اما اقامتشان در نجف کوتاه بود. در قم محضر آیت‌الله بروجردی، امام خمینی و حاج آقا مرتضی حائری را درک کرده بودند.

باتوجه به اشرافی که بر حوزههای علمیه مشهد، قم، کربلا ونجف دارید و ارتباط شما با رهبر معظم انقلاب هم بسیار نزدیک است، از مراتب علمی ایشان چه ارزیابی و تحلیلی دارید؟

ایشان هوش، زیرکی و استعداد فوق‌العاده‌ای دارد. بله، در زمره کسانی که ۵۰ سال درس خارج خوانده‌اند نیست، اما افراد بااستعداد با یک برنامه درسی منظم خیلی بیشتر از کسانی که سال‌ها درس خارج می‌خوانند پیشرفت می‌کنند.

در شایستگی ایشان همین نکته بس که مرحوم امام ایشان را برای رهبری بعد از خود در نظر داشتند. بسیار شنیده‌ایم که افراد زیادی اصرار داشتند امام آقای منتظری را کنار نگذارند و معتقد بودند کسی را برای جانشین امام نداریم، اما امام روی ایشان تأکید می‌کردند.

ایشان یک مجتهد روشنفکر و روشن‌بین است که مسائل دنیای جدید را بیش از هر کسی واقف است و می‌تواند آنها را حل کند. برخی از آقایان علما واقعاً به مسائل زمان اشراف و آگاهی ندارند، اما ایشان کاملاً مسلط است.این ویژگی در امام هم وجود داشت، به همین دلیل ایشان از لحاظ روشنفکری در صدور فتوا از بسیاری از علما پیش‌تر و در واقع آمیزه‌ای از اجتهاد حوزوی و روشن‌بینی سیاسی و اجتماعی است.

از مبارزات ایشان در دوران قبل از انقلاب چه خاطراتی دارید؟

در مشهد در واقع سه نفر رهبری مبارزات را به عهده داشتند. آیت‌الله خامنه‌ای، آیت‌الله طبسی و مرحوم هاشمی‌نژاد. هر سه هم منبری‌های قوی و بلیغی بودند. من مرحوم هاشمی‌نژاد را قبلاً دورادور در قم می‌شناختم و وقتی به مشهد آمد، منبری انقلابی و معروفی شده بود.

در هر حال در مشهد این سه تن محور فعالیت‌ها و دیگران ساکت بودند. البته آیت‌الله حاج آقا حسن قمی از آنها حمایت می‌کرد، اما دیگران کاری به مبارزات نداشتند، بماند که برخی متمایل به رژیم بودند و عده‌ای هم علناً با اینها مخالفت می‌کردند و با دربار رابطه داشتند و این سه تن را تا جایی که در توان داشتند آزار می‌دادند، طوری که یک بار که مرحوم مطهری به مشهد آمد، با نگرانی گفت باید فکری به حال این سه تن کرد. فشار رویشان زیاد است. مرحوم آمیرزا جواد آقا تهرانی احساس می‌کرد اینها جوان و در معرض آزار و اذیت عوامل رژیم هستند و لذا باید عالم مسنّی قدم به میدان بگذارد و از آنها حمایت کند، لذا آشیخ ابوالحسن شیرازی را که از نجف به مشهد آمده بود وارد فعالیت‌های این سه تن کرد و آنان در کنار او که از علمای معمر بود راحت‌تر به فعالیت‌های خود ادامه دادند.

در هر حال این سه نفر تا پیروزی انقلاب یا زندان بودند یا تبعید. هر بار که ایشان از تبعید برمی‌گشتند، من به دیدنشان می‌رفتم و شرح ماجرا را می‌پرسیدم، اما چند روز بعد خبردار می‌شدم که احضار یا زندانی شده‌اند. آقای طبسی هم در زندان خیلی اذیت شدند.

فرآیند مبارزات در مشهد تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به چه نحو بود؟

همان طور که اشاره کردم محور مبارزات در مشهد این سه تن بودند، اما چند ماه مانده به پیروزی انقلاب رژیم شاه آیت‌الله حاج آقا حسن قمی را که در کرج تبعید بود، آزاد کرد و ایشان هم به مشهد آمد. حاج آقا مهدی، برادر حاج آقا حسن، شوهر همشیره بزرگ ما بود و قوم و خویش بودیم. بنده و بسیاری دیگر معتقد بودند رژیم در چنین مقطعی به این دلیل ایشان را آزاد کرده است که به مشهد بیاید و مردم دور ایشان جمع شوند. آخرش هم که دیدیم نظر بنده درست است. یادم هست در منزل آقای قمی جلسه سخنرانی بود. اسم امام که می‌آمد مردم سه تا صلوات می‌فرستادند. نمی‌دانم داماد ایشان یا کس دیگری بلند شد و گفت: «باید برای آیت‌الله قمی هم مثل آیت‌الله خمینی سه تا صلوات بفرستید». شیخ علی تهرانی که خیلی هم جوشی بود، اعتراض کرد که نخیر! برای آقای قمی باید یک صلوات بفرستید.

به هر حال به نظر بنده رژیم خیلی سعی کرد از آقای قمی رقیبی برای مرحوم امام بتراشد. همین کار را هم در شیراز کردند و خواستند شیخ بهاءالدین محلاتی را بزرگ و به مردم القا کنند که سه نفر در رأس انقلاب هستند. عاقبت‌الامر هم دیدیم همه کنار رفتند و امام به عنوان رهبر انقلاب در صحنه باقی ماند.

حضرت آقا و همراهان ایشان چگونه توانستند از رهبری امام در مشهد حفاظت کنند؟

راه‌پیمایی‌ها ابتدا از جلوی خانه آقای قمی شروع می‌شدند. این سه تن راه‌پیمایی‌ها را به میدان مجسمه (شهدای فعلی) بردند که البته طرفداران آقای قمی اعتراض کردند. تلاش شد آقای قمی در مقابل امام قرار نگیرد، بلکه به عنوان یکی از علمای انقلابی که با امام همکاری داشتند و نه در ردیف امام تلقی شود، به همین دلیل برای او صلوات نمی‌فرستادند.

جنابعالی هم در این راهپیماییها شرکت میکردید؟

بله، با این که استاد دانشگاه بودم و شرکت در راه‌پیمایی‌ها مرا دچار مشکل می‌کرد، همیشه شرکت می‌کردم ودر صف جلو در کنار این آقایان بودم. اوایل اغلب مردم فقط تماشا می‌کردند و می‌ترسیدند در راه‌پیمایی‌ها شرکت کنند، ولی به‌تدریج ترس همه ریخت و همه مردم شهر وارد صحنه تظاهرات شدند.

یادم هست شیخ علی تهرانی سر چهارراه‌ها می‌ایستاد و به راه‌پیمایان می‌گفت این طرفی بروید، آن طرفی نروید. از همان اول خیلی دلش می‌خواست حرف حرف خودش باشد، اما پیشگام بودن این سه تن و هماهنگی و وحدتی که داشتند این امکان را به دیگران نمی‌داد.

هنگام ورود امام به ایران ظاهراً شما همراه دیگر روحانیون در دانشگاه تهران بودید. روایت خاطره آن روز از زبان شما باید شنیدنی باشد.

بله، اول قرار بود امام در اوایل بهمن بیایند و من و چند تن از اساتید به تهران رفتیم، اما بختیار فرودگاه‌ها را بست و روحانیون در مسجد دانشگاه تهران تحصن کردند. آیت‌الله خامنه‌ای در اداره آن جمع نقش عمده‌ای داشتند و چند سخنرانی هم کردند. وقتی معلوم شد امام نمی‌آیند، دوستان به مشهد برگشتند، ولی من که پسر و دخترم دانشجوی دانشگاه تهران بودند نزد آنها ماندم تا امام بیایند. روز قبل از ورود امام به ما خبر دادند هر کسی می‌خواهد به استقبال امام برود به دانشگاه بیاید. آن شب ما را در دانشکده حقوق بدون تشک و لحاف جا دادند. صبح هم صبحانه مختصری خوردیم وگفتند بروید جلوی در بزرگ دانشگاه. حدود پنج هزار روحانی از شهرهای مختلف در آنجا حضور داشتند. تقریباً ساعت دو بعدازظهر چند ماشین آمد و عبور کرد و به خاطر ازدحام جمعیت نتوانستم ببینم امام در کدام ماشین بودند. من و آقای نورانی همراه هم بودیم. خانه ایشان در میدان امام حسین(ع) بود و منزل بچه‌هایم در نارمک. به علت بسته بودن راه پیاده به طرف میدان امام حسین(ع) حرکت کردیم و از آنجا با ماشین به منزل فرزندانم رفتم.

پس از آن که مسئولیت رهبری به عهده ایشان قرار گرفت، رابطه شما با ایشان نزدیکتر هم شد و مسئولیتهایی چون دبیرکلی مجمع تقریب مذاهب اسلامی را به شما سپردند. از چگونگی این همکاریهای خاطراتی را نقل کنید.

پس از پیروزی انقلاب بنده برای کارهای مختلفی به تهران و خدمت ایشان می‌رفتم. یک بار در جلسه‌ای که برای تأسیس مجمع جهانی اهل‌بیت(ع) برگزار شده بود، مطرح شد که خوب است برای تقریب مذاهب اسلامی هم مجمعی ایجاد شود. پس از این جلسه خدمت آقا بودیم و بحث این پیش آمد که مسئولیت این کار را چه کسی به عهده بگیرد و آقای تسخیری مرا پیشنهاد کرد. ایشان این فکر را پسندیدند و بلافاصله به من ابلاغیه دادند و در مکانی که در حال حاضر محل دانشگاه مذاهب است، جلسات مجمع تقریب تشکیل می‌شدند. بعد به دفتری در کنار مصلای تهران منتقل شدیم و ساختمانی را برای فعالیت‌های مجمع تقریب به ما دادند که در حال حاضر بنیاد حکمت ملاصدراست.

شما چه مدت ریاست این مجمع را به عهده داشتید و در آن مدت چه فعالیتهایی را انجام دادید؟

من یازده سال رئیس مجمع بودم و در آن فاصله چند کتاب مهم از جمله دوره نشریه دارالتقریب را که ۶۰ شماره و در طول پانزده سال منتشر شده بود تحت عنوان «رساله‌الاسلام» چاپ کردم. از زمانی که این نشریه را برای پدرم می‌فرستادند با آن آشنایی داشتم. مهندس قمی پسر آشیخ محمدتقی قمی دو دوره کامل از رساله‌الاسلام را داشت و آنها را به من داد که یکی را خدمت آیت‌الله خامنه‌ای بدهم و یکی را برای خودم نگه دارم. این نشریه فوق‌العاده معتبر بود و علمای بزرگ شیعه و سنی در آن مقاله می‌نوشتند. بعدها فهمیدم هزینه این نشریه را آیت‌الله بروجردی می‌پرداختند که همین نشانه بارز سطح تفکر و دید بالای ایشان است. در هر حال چاپ مجدد این نشریه از برکات اقدام حضرتشان در تأسیس مجمع تقریب مذاهب است.

از دیگر کارهای مهم مجمع تقریب چاپ دوره کامل مجمع‌البیان طبرسی است. هر چند وی در قرن هفتم می‌زیست، اما انصافاً فکر تقریبی داشت و تفسیرش به‌گونه‌ای بود که گویی برای امروز نوشته است. بنده پس از اتمام فعالیتم در مجمع تقریب به مشهد برگشتم و فعالیت‌های پژوهشی خود را در بنیاد پژوهش‌های آستان قدس رضوی پیگیری کردم. ایشان هر وقت به مشهد می‌آیند تمام اقوام را دعوت می‌کنند و دیدارها تازه می‌شود. امسال بنده از کاری که بر معجم قرآنی بزرگی که در دست تألیف دارم با ایشان صحبت کردم که فرمودند حرف‌های شما در باره این آیات و سوره‌ها تازه است. این دوره را با سرعت و دقت به پایان ببرید.

و به عنوان کلام آخر به برخی از ویژگیهای اخلاقی ایشان اشاره بفرمایید.

به نظر بنده ساده‌زیستی ایشان نکته بسیار چشمگیر و برجسته‌ای است. ایشان زندگی ساده‌ای دارند و تنها اسباب مورد علاقه ایشان کتاب است و کتابخانه مفصلی هم دارند. بسیار مقید هستند که فرزندانشان در امور دخالت نکنند تا از این موقعیت سوءاستفاده نشود. ایشان زی طلبگی را همچنان حفظ کرده است.

با تشکر از شما برای انجام این گفتگو.       

 

سوتیترها:

۱٫

ایشان یک مجتهد روشنفکر و روشن‌بین است که مسائل دنیای جدید را بیش از هر کسی واقف است و می‌تواند آنها را حل کند. برخی از آقایان علما واقعاً به مسائل زمان اشراف و آگاهی ندارند، اما ایشان کاملاً مسلط است.این ویژگی در امام هم وجود داشت، به همین دلیل ایشان از لحاظ روشنفکری در صدور فتوا از بسیاری از علما پیش‌تر و در واقع آمیزه‌ای از اجتهاد حوزوی و روشن‌بینی سیاسی و اجتماعی است.

 

۲٫

ایشان هوش، زیرکی و استعداد فوق‌العاده‌ای دارد. بله، در زمره کسانی که ۵۰ سال درس خارج خوانده‌اند نیست، اما افراد بااستعداد با یک برنامه درسی منظم خیلی بیشتر از کسانی که سال‌ها درس خارج می‌خوانند پیشرفت می‌کنند.

 

۳٫

 

در شایستگی ایشان همین نکته بس که مرحوم امام ایشان را برای رهبری بعد از خود در نظر داشتند. بسیار شنیده‌ایم که افراد زیادی اصرار داشتند امام آقای منتظری را کنار نگذارند و معتقد بودند کسی را برای جانشین امام نداریم، اما امام روی ایشان تأکید می‌کردند.

 

30نوامبر/16

نقش فرهنگ در زندگی انسان(۱)

حضرت آیت‌الله مصباح یزدی

اهمیت مسئله فرهنگ

مقام معظم رهبری امسال را سال «اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی» نامیدند و توضیح دادند که فرهنگ مهم‌تر از اقتصاد است. رخنه اقتصادی را با سبد کالا می­توان جبران کرد، اما اگر رخنه‌ای در فرهنگ به وجود آید خطرهای جبران‌ناپذیری دارد.

از این تعبیرات به‌خوبی می­توان اهمیت موضوع فرهنگ را به‌خصوص در زمان حاضر درک کرد. البته ایشان بیش از دو دهه است که در فرصت‌های مختلف بر مسئله فرهنگ، تهاجم فرهنگی، شبیخون فرهنگی و از این قبیل تعابیر تأکید می‌فرمایند، هر چند چندان نتیجه عملی نداشته است. تعبیرات اخیر ایشان نشانه احساس اهمیت ویژه مسائل فرهنگی در این زمان است، زیرا چنین تعابیری را نه تنها از خود ایشان، بلکه حتی تعابیر مشابه را از حضرت امام«ره» هم نشنیده­ایم. تعبیرات بسیار پر باری بود.

لزوم تأمل بیشتر در اهمیت مسئله فرهنگ

در عین حال که می‌فهمیم مسئله فرهنگ خیلی اهمیت دارد، باید درباره نوع اهمیت آن بیشتر بیندیشیم. چه شده است که مقام معظم رهبری چنین تعبیراتی را به کار می‌برند و با اینکه محور نامگذاری بیشتر سال­های گذشته مسائل اقتصادی و اجتماعی بوده، الان مسئله فرهنگ را مطرح و تصریح کرده­اند که این مسئله خیلی مهم‌تر از مسائل اقتصادی است.

برای روشن شدن ابعاد مختلف موضوع فرهنگ، باید بحث مفصلی در این زمینه انجام شود و فرصت زیادی می­طلبد. در این فرصت کوتاه به این سئوال پاسخ می‌دهیم ‌که اساساً فرهنگ در زندگی انسان چه اهمیتی دارد و سپس به اهمیت آن در انقلاب اسلامی می­پردازیم. آن وقت شاید بتوانیم درک کنیم که علت تأکیدات مقام معظم رهبری چیست و چه احساس خطری کرده‌اند که این تعبیرات را به کار می‌برند.

مقدمه­ای برای تبیین مسئله

بحث را با مطلبی مقدماتی و بیانی ساده شروع و از به کاربردن تعبیرات علمی که نیازمند توضیح و تبیین است صرف‌نظر می­کنیم. حرکات همه انسان­ها از بدو تولد برخاسته از چیزی است که ما اسمش را غریزه می‌گذاریم. طفل شیرخوار دوست دارد شیر بخورد. اندکی بعد که بیشتر رشد می‌کند احتیاج به نوازش دارد. در مرحله­ای دیگر احتیاج به بازی و اسباب‌بازی دارد. مجموعه این حرکات را کم و بیش به صورت‌های مختلف در حیوانات هم می‌بینیم. همه حیوانات غذا می‌خورند و در راستای تأمین نیازهای دیگرشان تلاش می­کنند. بچه‌ حیوان خیلی دوست دارد بازی کند.

خاصیت همه این رفتارها این است که چرابردار نیستند. حیوان هنگامی که گرسنه می‌شود، به سراغ غذا می‌رود و غذا می‌خورد و به این نکته فکر نمی‌کند که چرا باید غذا بخورد. روشن است که گرسنه‌ باید غذا بخورد و طبیعی است که اگر نیازهای دیگری را احساس ‌کند درصدد ارضای آنها برمی‌آید و دیگر فکر و تأمل نمی­کند که چرا باید چنین کاری بکند. احساس نیاز می‌کند و باید این کار را انجام بدهد. این طور رفتارها مثل گیاه نیست که ظاهراً ادراکی ندارد، بلکه ناشی از تحریک عاملی درونی است و نوعی ادراک در آن هست. صاحب رفتار هرچند چرا ندارد و فکر نمی‌کند که آیا باید این کار را انجام داد یا خیر، می‌فهمد چه می‌کند و حتی از چنین رفتارهایی لذت هم می‌برد و از انجام کاری لذت برد، انگیزه‌اش قوی‌تر می‌شود و دفعه بعد برای دستیابی به لذت مجدد، با انگیزه قوی‌تری آن کار را انجام می‌دهد.

زمینه پیدایش مفهوم فرهنگ برای انسان

به‌تدریج و به‌مرور زمان زمینه­ای برای انسان فراهم می‌شود که می‌خواهد دلیل انجام کارهایش را بداند و بگوید چرا و برای چه انجام می‌دهم؟ این یک زمینه رشد خاص ادراکی است که در انسان فراهم می‌شود و او را آماده می‌کند تا از مرز حیوان بالاتر برود. افق دیگری به روی انسان باز می‌شود و می‌فهمد که چرا بعضی از کارها را باید انجام بدهد و بعضی از کارها را نباید انجام بدهد. برای انجام دادن یا انجام ندادن، چِرایی وجود دارد. از اینجا به‌تدریج زمینه مفهومی پیدا می‌شود که بعدها در ادبیات علمی ما فرهنگ نامیده می‌شود. یعنی کم‌کم در اثر تلقین، خانواده و عوامل دیگر، برای انسان انگیزه درونی پیدا می‌شود تا چرایی‌ها را بفهمد و کم‌کم خوب و بد برایش مطرح ‌می‌شود. برخی از کارها خوب‌اند و باید انجامشان بدهد و برخی از کارها بدند و نباید انجام شوند، در صورتی که قبلاً این حرف‌ها مطرح نبود. هنگامی که گرسنه می‌شد می­بایست غذا بخورد و دیگر خوب و بد نداشت.

ویژگی فرهنگ­پذیری انسان

در همه محیط‌های انسانی که تاریخش از روزگاران قدیم به ما رسیده، کم و بیش در برخی از سنین، زمینه‌ مطرح شدن باید و نباید برای انسان پیدا می‌شود. در ادبیات عمومی ما این گونه گفته می­شود که وقتی انسان سرِ عقل بیاید و عقل پیدا کند، متوجه بایدها و نبایدها می­شود، زیرا لزوم انجام دادن و یا انجام ندادن یک کار، حکم عقل است.

اینجاست که در اقوام و اجتماعات مختلفی که در عالم وجود دارند و یا از گذشته‌شان اطلاع داریم، یک سلسله باید و نبایدهایی مطرح شده و کسانی روی این رفتارهای انسان‌ مطالعه کرده و آنها را فرهنگ‌های انسانی نامیده‌اند. بعد از این بود که گفته شد هر قومی یک فرهنگی دارد و از باید و نبایدهای مخصوص به خود تبعیت می­کند.

با این بیان، فرهنگ­پذیری یکی از ویژگی‌های انسان دانسته شد و جامعه‌شناسان به جای تعبیر حیوان ناطق در منطق کلاسیک، از تعبیر حیوان فرهنگ­پذیر در علوم اجتماعی بهره بردند. به گفته جامعه­شناسان، بچه از زمانی شخصیت پیدا می‌کند که فرهنگ‌پذیر می‌شود.

پدیده شوم مبارزه با فرهنگ

برخی این‌ مسئله را مورد مطالعه قرار داده‌اند که چگونه انسان به فکر باید و نباید می‌افتد و به تعبیر دیگر، باید و نباید از کجا پیدا می‌شوند و چرا ما باید اینها‌ را بپذیریم؟ چرا باید فرهنگ‌پذیر باشیم و به چه دلیل همان روش قبل را ادامه ندهیم؟ اصلاً چه کسی گفته که بعضی از کارها را باید انجام داد و بعضی از‌ کارها را به دلیل زشت و بد بودن باید ترک کرد؟ این سئوال مخصوصاً با توجه به این نکته پررنگ­تر مطرح می­شود که بیش از نیم قرن است که چنین گرایش­هایی در دنیا به عنوان یک مکتب مطرح شده‌اند.

ابتدا جوانانی در آمریکا با این قید و بندها و به اصطلاح با این فرهنگ‌ها به مبارزه پرداختند و خط‌شکنی کردند. این گونه بود که بایدها و نبایدها زیر پا گذاشته شدند و از راه گفتار و رفتار مورد تمسخر قرار گرفتند. نمونه‌اش این شلوارهای پاره است که می‌پوشند و مد می‌شود. اگر کسی به آنها بگوید چرا شلواری که می‌پوشی باید پاره باشد یا چرا باید ابتدا حتماً سر زانویش را بسابند تا بپوشید، می­گویند مد است! و در پاسخ به اینکه چرا مد است؟ می­گویند: می‌خواهیم آن آداب و رسوم را بشکنیم. اگر قبلاً پوشیدن چنین لباس­هایی زشت بود، الان دیگر نه تنها زشت نیست، بلکه خیلی هم خوب است که انسان شلوار پاره بپوشد! کم‌کم مدل­های عجیب و غریب آرایش مو در جوامع ظاهر شدند؛ شکل‌هایی که تا چندی پیش اگر کسی با چنین قیافه‌ای در خیابان راه می‌افتاد می‌گفتند حتماً دیوانه است، اما حالا مد به حساب می‌آیند و ستاره­های سینما، ورزشکارها، و… مدهایی مانند تاج‌خروس درست می‌کنند. چرا باید این گونه باشد؟ پاسخ چنین کسانی این است که چرا ندارد. می‌خواهیم مقررات و آداب و رسوم را بشکنیم.

به هر حال زمینه فرهنگ از آن زمان شکل می­گیرد که در انسان زمینه فهم خوبی و بدی کارها به وجود می‌آید. البته کسانی بعداً درباره چیستیِ عقلی که به خوبی و بدی حکم می­کند بحث­هایی را مطرح کردند. این که آیا ما واقعاً چیزی به نام عقل داریم که می‌گوید باید این کار را انجام داد و یا نباید فلان کار انجام شود؟ اگر عقل واقعیت دارد، آیا دو نوع عقل ـ عقل نظری و عقل عملی ـ داریم؟ این گونه مباحث در شناخت‌شناسی و فلسفه‌های مضاف مطرح شده‌اند. در نوشته‌های دوران انقلاب و بعد از آن در باره رابطه باید و هست، بحث­های بسیاری صورت گرفته‌‌ و برخی گفته‌اند که انسان براساس دو نوع عقل ـ عقل نظری و عقل عملی ـ دوگونه ادراک دارد که هیچ کدام به دیگری ربط ندارد.

مشکل تضاد فرهنگ­ها

صدها و هزارها کتاب نوشته شده و دانشمندان زیادی در این زمینه مطالعه و تحقیق کرده­اند که اصلاً فرهنگ چیست؟ بد و خوب به چه معناست؟ منشأ خوب و بد کجاست؟ آیا هر فرهنگی را باید پذیرفت؟ چرا نباید با فرهنگ مبارزه کرد؟ این گونه سئوال­ها همچنان مطرح هستند و هر روز هم بر تعدادشان افزوده می‌شود.  کم‌کم کار به جایی رسیده که آن قدر فرهنگ‌های مختلف با محتواهای متفاوت در عالم پیدا شده، طرفدارانی پیدا کرده، و فیلسوفانی در مقام توجیه آنها برآمده‌اند که انسان با معمای حل تضاد فرهنگ‌ها مواجه شده است.

وقتی فرهنگ‌ها در مقام عمل، باعث تضاد و تزاحم می‌شوند و دعوا راه می‌افتد چه باید کرد؟ در این زمان می­توان به روشنی این مسئله را درک کرد. در یک خانواده،‌ پدر و مادر یک فرهنگ دارند و جوان‌ها با فرهنگ دیگری زندگی می­کنند. پدر و مادر از رفتار جوانانشان رنج می‌برند، در عین حال، جوانان به مد لباس، آرایش، سخن گفتن، رفتار با دیگران و… خیلی هم افتخار می‌کنند. با این معضل اجتماعی و با این اختلاف فرهنگ‌ها چه باید کرد؟

شیوه­های رویارویی با تضاد فرهنگ­ها

بعضی قائل به پلورالیسم فرهنگی شده و گفته‌اند فرهنگ‌ها مختلف و همگی خوبند، چون برآمده از اندیشه و اعمال انسان‌ها هستند و در مورد آنها بد معنا ندارد. برخی انسان­ها این فرهنگ را می‌پسندند و دسته‌ای فرهنگ دیگر را دوست دارند. باید و نبایدهای هر کسی برایش مقدس است و دیگران هم باید به آنها احترام بگذارند. برخی دیگر با انکار پلورالیسم فرهنگی، امکان قضاوت بین فرهنگ‌ها و امکان تقسیم فرهنگ به خوب و بد را پذیرفته‌اند. بر این اساس، برخی از فرهنگ‌ها باید ادامه پیدا کنند و فرهنگ مضر و غیرصحیح باید کنار گذاشته شود.

به هر حال، کار اختلاف فرهنگ‌ها به نزاع‌ و جنگ‌های فرهنگی کشیده است. امروزه بازار جنگ‌های فرهنگی و به اصطلاح جنگ‌های نرم در عالم داغ­تر از جنگ‌های گرم است و جنگ‌های گرم نظامی جای خود را به جنگ‌های سرد فرهنگی داده است. کسانی که از راه جنگ‌های نظامی درصدد دستیابی به اهداف‌شان بودند، حالا به این‌ نتیجه رسیده­اند که اشتباه کرده­اند و اکنون بدون صرف هزینه‌های نظامی می‌توانند با کارهای فرهنگی به مقاصدشان برسند. با این بیان، چیستیِ فرهنگ و جایگاه مسئله فرهنگ در زندگی انسان روشن شد.

بخشی از فلسفه‌های مضاف به تحقیق در باره پایه‌ها و ریشه‌های فرهنگ، تعدد فرهنگ‌ها، قضاوت درباره فرهنگ‌ها، و… پرداخته است. فلسفه ارزش‌ها و فلسفه اخلاق، مادر همه فلسفه­های مضافی است که با فرهنگ‌های انسانی ارتباط دارند. در این رشته بحث­های مفصلی درباره ملاک ارزش­ها و خوب و بد صورت پذیرفته و در باره منشأ آنها تحقیق شده است.

نقد دیدگاه پوزیتیویستی در باره فرهنگ

افرادی مانند اگوست کنت که پدر جامعه‌شناسی معرفی می‌شود، فرهنگ‌های معروف و برجسته دنیا را مناسب دوران خاصی از زندگی بشر دانسته­اند که به‌تدریج برچیده می‌شوند و جای خود را به فرهنگ­های دیگر خواهند داد. آنها یک تقسیم کلی برای زندگی انسان ارائه دادند که بر اساس آن، انسان در یک دوران مانند حیوانات در جنگل زندگی می­کرده و اصلاً خوب و بد و مسئله­ای به نام فرهنگ برایش مطرح نبوده است. البته این تحلیل یک نوع غیب­گویی است. به گفته آنها، به‌تدریج در اثر عواملی، فرهنگ‌‌هایی پیدا شده‌اند. ابتدا در فرهنگ‌های خانوادگی، پدر، مادر، و فرزندان آداب و رسومی برای خودشان قرار دادند و با گسترش آنها آداب محلی و فرهنگ قومی پدید آمدند.

بسیاری از این‌ طرز تفکرها هیچ اساس علمی‌ای ندارند. ابتدا از خیال و فکر نادرست و خرافه شروع شدند و امروز هم با گذشت هزاران سال نمی‌توان یک دلیل علمی برای آنها ارائه داد. رفتارهای حیوانی و طبیعی همواره در انسان و حیوانات وجود داشته‌اند، چون مقتضای طبیعت آنهاست، اما به اعتقاد برخی، منشأ این‌گونه رفتارها به یک سلسله افکار و اندیشه‌های غیرعلمی، اسطوره‌ای، افسانه‌ای و خرافی برمی­گردد، مانند اعتقادهای غلطی که امروز در همه دنیا هنوز هم کم و بیش وجود دارند. نحوست عدد سیزده و انجام ندادن برخی از کارها در فلان روز و فلان وقت از این قبیل هستند. هنوز هم در آسانسورهای امریکا طبقه سیزده را به صورت ۱+۱۲ می­نویسند. همراه بودن عدد سیزده در یک حادثه ناخوشایند باعث این تصور نادرست شده است که عدد سیزده خصوصیتی دارد.

این امور به‌مرور زمان کمی شکل علمی‌تر پیدا کرده، در قالب سحر و جادو درآمده و قواعد، دستورات و آثاری برای آنها ذکر شده است. براساس این اعتقاد، چنین اموری به صورت کامل‌تر با نام دین منتشر شده و اموری مانند وجود خدا، قیامت و… از جمله مفاهیمی هستند که هیچ دلیل علمی‌ای ندارند. چه کسی خدا را دیده است؟ برپاییِ قیامت در کدام آزمایشگاهی مشاهده شده است؟ دوران اسطوره‌ها که شامل خرافات و سحر و جادو می‌شود، شامل دین هم می‌شود. مجموعه اینها یک دوره تشکیکی است و مراتبی دارد. گاه خرافاتش خیلی بی‌پایه است و گاه اسطوره‌هایش شکل علمی پیدا کرده است. دین شکل کامل‌تر همان افسانه­ها و اسطوره‌هاست. این را که جهنمی هست و افرادی در آتش انداخته می‌شوند و سال­ها می‌سوزند چه کسی دیده است؟ بالاخره با پیشرفت علم معلوم می‌شود اینها دروغ‌اند و واقعیت ندارند!

از اینجا به بعد دوران علم است که از قرن هیجدهم شروع شده و تدریجاً در حال تکامل است. روزی خواهد رسید که بساط همه این افسانه‌ها و سحر و جادوها ـ دین‌ها ـ برچیده خواهد شد، زیرا بشر خواهد فهمید که آنچه بر دنیا حاکم است قواعد علمی است، نه خرافات و افکار اشتباه. یک دسته از کسانی که در باره فرهنگ انسانی کار کرده‌ و به این نتایج رسیده‌اند.

گذشته از توضیحات مفصل پیرامون هر یک از دوره­های زندگی بشر، براساس دیدگاه این گونه افراد، یک سئوال کلی برای هر عاقلی مطرح است که نمی­توان از کنارش گذشت. بالاخره ما باید و نباید می‌خواهیم یا خیر؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، بر چه اساسی باید و نباید می­خواهیم؟

همان گونه که اشاره شد حدود بیش از نیم قرن است که عده‌ای جوان‌ منکر باید و نبایدهای فرهنگی شده اند و دلیلی برای رعایت آنها نمی­بینند. آنها می‌خواهند بگویند کار شما بیخود است. چرا این قدر قید و بند درست کرده­اید. دیگر نباید پذیرفت که نیازهای جنسی را باید با ازدواج تأمین کرد و ازدواج باید براساس شروط و قراردادهایی مانند مهریه صورت پذیرد. این حرف‌ها چیست که می‌زنید؟ نیاز جنسی هست و باید قید و بندهای ارضای آن را شکست و از بین برد. بنابراین، نیازها باید طبق میل و خواسته انسان ارضا شوند.

در مقابل، عده­ای مسئله باید و نباید را ویژگی انسانیت انسان می­دانند. اگر باید و نبایدی در کار نباشد، انسان با الاغ فرقی نخواهد داشت. به همین دلیل قرآن کریم درباره کسانی که باید و نبایدها را زیر پا می‌گذارند، تعابیری مانند إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ(۱)، فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْحِمَارِ(۲)، فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ(۳)، و… را به کار می‌برد..

واقعاً فرق انسان با حیوانات در درک لزوم پذیرش بایدها و نبایدها نهفته است. هنوز اکثر دانشمندان و فیلسوفان دنیا، بلکه اکثریت انسان‌های روی زمین معتقدند که باید و نبایدهایی را باید پذیرفت و نمی‌شود آنها را به‌کلی رها کرد؛ اما اختلاف در این است که چه باید و نبایدهایی را باید پذیرفت؟

ادیان موجود یا شبه ادیانی مثل بودیسم، هندوئیسم، و… قواعد و مقرراتی دارند و برای خود ارزش‌هایی را قائل­اند. همان گونه که ادیان ابراهیمی مانند اسلام، یهودیت، و مسیحیت همگی این گونه­اند. گاه فیلسوفانی که اصلاً خدا را قبول ندارند، ارزش‌ها را می­پذیرند. آنها اخلاق را قبول دارند، اما اخلاق منهای دین را مطرح می­کنند. کسانی که همه چیز را بخواهند از بین ببرند خیلی نادرند، ولی به هر حال فکرش هست و در میان جوان‌ها طرفدار زیاد دارد. پس، این یک سئوال اصلی است.

جوانی که در ایران یا هر جای دیگر دنیا به دوران بلوغ و سپس به دوران جوانی می‌رسد، می‌گوید زندگی چرا باید قید و بند داشته باشد؟ پذیرش باید و نباید، خوب و بد، زشت و زیبا چه دلیلی دارد؟ چرا انسان نمی­تواند مثل حیوانات هر چه دلش خواست انجام دهد؟ این یک سئوال اصلی است.

این که این سئوال از چه وقت پیدا و چگونه مطرح شده است خیلی روشن نیست، اما با محاسبه می­توان به یک زیربنای فکری نانوشته در اختلاف فرهنگ­ها پی برد. بالاخره هر طایفه‌ای مجموعه‌ای از ارزش‌هایی برای خود قائل است و گاه در صدد انتقال آنها به دیگران برمی‌آید. گاهی اوقات نیز پذیرش تنوع فرهنگ­ها ریشه در پلورالیسم فرهنگی دارد و گفته می­شود: «عیسی به دین خود، موسی به دین خود»، اما سئوال این است که چرا انسان اصل این باید و نباید‌ها را می­پذیرد؟ با دقت می­توان به این نکته دست یافت که ارزش‌ها لایه رویینِ باورها هستند. انسان ابتدا به برخی از هست­ها و واقعیت­ها معتقد می­شود و براساس آنهاست که می‌گوید باید چنین کرد یا نباید چنان کرد. رابطه بین زیربنای فکری و زیربنای رفتاری غالباً نوشته شده نیست و به عبارت دیگر، رابطه‌ای نانویساست، اما وجود دارد.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبیلا؛ «یا گمان دارى که بیشترشان مى‏شنوند یا مى‏اندیشند؟ آنان جز مانند ستوران نیستند، بلکه گمراه‏ترند»؛ فرقان (۲۵)، ۴۴٫

۲ـ مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراهَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ؛ «مَثَل کسانى که [عمل به‏] تورات بر آنان بار شد [و بدان مکلّف گردیدند] آنگاه آن را به کار نبستند، همچون مَثَلِ خرى است که کتاب‌هایى را بر پشت مى‏کشد. [وه‏] چه زشت است وصف آن قومى که آیات خدا را به دروغ گرفتند و خدا مردم ستمگر را راه نمى‏نماید.»؛ جمعه (۶۲)، ۵٫

۳ـ وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون؛ «و اگر مى‏خواستیم، قدر او را به وسیله آن [آیات‏] بالا مى‏بردیم، امّا او به زمین [دنیا] گرایید و از هواى نَفْس خود پیروى کرد. از این رو داستانش چون داستان سگ است [که‏] اگر بر آن حمله‏ور شوى زبان از کام برآورد، و اگر آن را رها کنى [باز هم‏] زبان از کام برآوَرَد. این، مَثَل آن گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند. پس این داستان را [براى آنان‏] حکایت کن، شاید که آنان بیندیشند.»؛ اعراف (۷)، ۱۷۶٫

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

در همه محیط‌های انسانی که تاریخش از روزگاران قدیم به ما رسیده، کم و بیش در برخی از سنین، زمینه‌ مطرح شدن باید و نباید برای انسان پیدا می‌شود. در ادبیات عمومی ما این گونه گفته می¬شود که وقتی انسان سرِ عقل بیاید و عقل پیدا کند، متوجه بایدها و نبایدها می¬شود، زیرا لزوم انجام دادن و یا انجام ندادن یک کار، حکم عقل است.

 

۲٫

امروزه بازار جنگ‌های فرهنگی و به اصطلاح جنگ‌های نرم در عالم داغ¬تر از جنگ‌های گرم است و جنگ‌های گرم نظامی جای خود را به جنگ‌های سرد فرهنگی داده است. کسانی که از راه جنگ‌های نظامی درصدد دستیابی به اهداف‌شان بودند، حالا به این‌ نتیجه رسیده¬اند که اشتباه کرده¬اند و اکنون بدون صرف هزینه‌های نظامی می‌توانند با کارهای فرهنگی به مقاصدشان برسند.

 

۳٫

ارزش‌ها لایه رویینِ باورها هستند. انسان ابتدا به برخی از هست¬ها و واقعیت¬ها معتقد می¬شود و براساس آنهاست که می‌گوید باید چنین کرد یا نباید چنان کرد. رابطه بین زیربنای فکری و زیربنای رفتاری غالباً نوشته شده نیست و به عبارت دیگر، رابطه‌ای نانویساست، اما وجود دارد.

 

30نوامبر/16

نگاهی به تاریخ سینمای ایران (قسمت ۹)

دکتر عبدالحمید انصاری

ب)فیلم‌های اجتماعی،تربیتی، مواد مخدر و قاچاق

۱۳ـ در اسارت؛ کارگردان: حسین کامران و همکاران، بازیگران: داود اسماعیلی، سمیه سالار، رحمان مرادی. داستان فیلم به مسأله اعتیاد و قاچاق مواد مخدر می‌پردازد.

۱۴ـ صاعقه؛ کارگردان: ضیاءالدین دری، بازیگران: فخری خوروش، خسرو شکیبایی، فرزانه کابلی، عنایت بخشی، ژیلا سهرابی.

داستان فیلم به تضادهای فرهنگی شهر و روستا و مشکلات ناشی از آن می‌پردازد. تحلیل تصمیمات نامتناسب جوانان در حوزه ازدواج و انتخاب‌های ناهماهنگ با شئون طرفین منشأ مشکلات و نارسایی‌های عدیده‌ای در زندگی خانواده می‌شود که فیلم با بیانی ساده آن را شرح داده است.

۱۵ـ شب‌شکن؛ کارگردان: خسرو ملکان، بازیگران: چنگیز وثوقی، ثریا حکمت، بهروز به‌نژاد، پوراندخت مهیمن.

قصه دو دوست همکلاسی است که یکی نقاشی هنرمند و دیگری سروان ارتش شده‌اند. نقاش به دام اعتیاد گرفتار آمده و زندگی خانوادگی‌اش دچار اختلال گردیده است. پس از شروع جنگ تحمیلی و رفتن دوست ارتشی‌اش به جبهه و از دست دادن یک پای خود، سرانجام هنرمند به خود آمده و اعتیاد را ترک می‌کند.

۱۶ـ تاراج؛ کارگردان: ایرج قادری، سناریست: علیرضا داودنژاد، بازیگران: جمشید هاشم‌پور (نام قبل از انقلاب جمشید آریا)، سعید نیوندی، رسول توکلی، ناهید ظفر، بهزاد جوانبخش.

داستان فیلم به نقش مسئولین بلندپایه رژیم پهلوی در مواد مخدر مربوط می‌شود. زینال بندری که خود از قاچاقچیان مواد مخدر می‌باشد پس از آگاهی از اعتیاد پسر جوانش به خود آمده و با همکاری دوست‌اش احمد که افسر مبارزه با مواد مخدر است پیمان مرگ می‌بندد و عناصر اصلی و پشت پرده را نابود و خود نیز کشته می‌شوند.

تاراج یکی از فیلم خوش‌ساخت در حوزه مواد مخدر است که بارها از سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شده است.

۱۷ـ شهر موش‌ها؛ کارگردان: مرضیه برومند، محصول بنیاد سینمایی فارابی.

این فیلم در واقع ادامه سریال شهر موش‌های تلویزیون بود که در یک نسخه سینمایی آماده اکران شده بود. فیلمساز از زبان موش‌ها مقررات زندگی اجتماعی را برای کودکان بیان می‌کند و سریال مذکور در دهه ۶۰ جزو آثار جذاب و مورد توجه کودکان و نوجوانان بود. البته اشکالی که به سریال وارد می‌شد این بود که محور آموزش‌ها مناسبات اجتماعی بود و هیچ اشاره‌ای به آموزش‌های مذهبی نشده بود.

۱۸ـ آوار؛ کارگردان: سیروس الوند، بازیگران: جمشید مشایخی، فرامرز قریبیان، مرحوم هادی اسلامی، محمد مطیع، محبوبه بیات.

داستان فیلم اقتباسی از کتاب «زلزله» نوشته صادق هاتفی است. چند برادر برای خواندن وصیت‌نامه پدر در خانه‌ای جمع می‌شوند ولی زلزله‌ای مهیب خانه را تخریب و برادران در زیر آوار در فضایی زندانی می‌شوند. آنها در آن شرایط به جان یکدیگر می‌افتند، غافل از اینکه اساساً ممکن است امکان خروج برایشان فراهم نشود و زیر خروارها خاک از بین بروند. پس از کشمکش‌های طولانی و آزاردهنده، وقتی روزنه خروج از زیر آوار نمایان می‌شود و برادران خوشحال از نجات هستند، معلوم می‌شود از میراث پدر جز آوار چیزی باقی نمانده است.

فیلم خوش‌ساخت و دارای جذابیت‌های سینمایی برای مخاطب است.

۱۹ـ برگ و باد؛ کارگردان: منصور تهرانی، بازیگران: محسن افراشته، سوری ظفر، شیرین بختیاری، مسعود طلایی، ناصر واثق.

ماجرای فیلم به عقاید خرافی یک دختر جوان و توهمات او برمی‌گردد که سرانجام با پذیرش تقدیر خداوند نگاه درستی به زندگی و حیات پیدا می‌کند و آشفتگی‌های ذهنی را کنار می‌گذارد.

۲۰ـ دونده؛ کارگردان: امیر نادری، بازیگران: علیرضا غلام‌زاده، علی پاسدارزاده، موسی ترکی‌زاده، مجید نیرومند.

«امیرو» پسر جنوبی، در کشتی متروکه‌ای در بندر با سختی روزگار می‌گذراند. او پسری خیال‌پرداز است و آرزوهای متنوعی را در دنیای کودکانه و ساده خویش می‌پروراند.

امیر نادری کارگردان مؤلف و با استعدادی بود که با سینما به عنوان یک دانش آشنایی عمیقی داشت. چند اثر معدود او قبل و بعد از انقلاب مؤید این مطلب است. او متأسفانه به خارج از کشور رفت و بدون بهره‌گیری از استعداد و توانایی‌هایش در فضای بی‌هدف غرب به روزمرگی افتاد و بدون خلق آثار مفیدی سال‌های مفید عمر را هدر داد. سوگمندانه هنرمندان متعددی از جمله وی در فضای فریب غرب زمانی به خود آمدند که دیگر توان و امکان رشد برایشان باقی نمانده بود.

هر چند فیلم «امیرو» فاقد قصه‌پردازی به معنای متعارف است، اما صمیمیت موجه در فضای فیلم به اندازه‌ای است که دو ساعت بیننده را پای فیلم بنشاند. به هر تقدیر امیدواریم نسل جدید فیلمسازان مستعد، تجربه برخورد غرب و جشنواره‌های معروف آن دیار را با امثال امیر نادری همواره مدنظر داشته باشند.

۲۱ـ طائل؛ کارگردان: محمد عقیلی، بازیگران: محمدعلی کشاورز، محمد برسوزیان، علی ترابی.

داستان به شناخت و نفوذ مأموران در باندهای قاچاق اسلحه و مواد مخدر استان سیستان و بلوچستان می‌پردازد. فیلم به لحاظ جذابیت‌های سینمایی یک فیلم معمولی ارزیابی می‌شود.

۲۲ـ اولی‌ها؛ کارگردان: عباس کیارستمی، بازیگران: دانش‌آموزان مدرسه توحید.

عمده نگاه فیلمساز به مسائل تربیتی کودکان مدرسه‌ای معطوف است. فیلمساز با نکته‌سنجی‌های واقع‌بنیانه و توجه به رفتارهای متعارف بچه‌ها ضرورت عنایت والدین، مدیران و همه مرتبطین حوزه نونهالان را به مسائل آنان با زبان ساده تبیین می‌کند. ایراد اساسی فیلم فضای خنثی اخلاقی آن است.

۲۳ـ تفنگ شکسته؛ کارگردان: مهدی معدنیان، بازیگران: فخری خوروش، عنایت بخشی، مرحوم کیومرث ملک‌مطیعی، مرحوم منوچهر حامدی.

داستان فیلم به اداره معدن فیروزه‌ای متعلق به یکی از صاحب‌منصبان رژیم پهلوی می‌پردازد. مناسبات ظالمانه و تضییع حقوق کارگردان صنف معدن خمیرمایه پیشبرد داستان است که البته در سینمای ایران به کلیشه تبدیل شده است.

۲۴ـ زیر باران؛ کارگردان: مرحوم سیف‌الله داد، فیلمبردار: بهروز افخمی (هم‌اکنون کارگردان است)، بازیگران: حسین خانی بیک، خسرو شایسته، نسرین پاکخو، مجید گلپایگانی.

پرداختن به زندگی کارمندان دون‌پایه و درستکار در سینمای جهان و ایران سابقه طولانی دارد. جذابیت قصه‌پردازی حول زندگی حقیر خانواده مستخدمین و ایستادگی بر پاکی و سلامت در عین غرق بودن در مشکلات زندگی برای همگان به ویژه اقشار متوسط و پایین جامعه پرکشش است. مرحوم سیف‌الله داد هر چند دانش رسمی سینمایی نداشت، اما در کارنامه اندک خود موفقیت‌های ماندگاری را به ثبت رسانده است که معروفترین آنها فیلم «بازمانده» درباره مصائب فلسطین است.

۲۵ـ گمشده؛ کارگردان: مهدی صباغ‌زاده، فیلمنامه: فریدون جیرانی، مهدی صباغ‌زاده، محصول: بنیاد مستضعفان، بازیگران: جمشید مشایخی، افسانه بایگان، فرامرز قریبیان، مهدی ودادیان.

موضوع فیلم کم آوردن پول توسط کارمند بانک است و تنش‌های ایجاد شده برای این واقعه در خانواده او. گم شدن فرزند خردسال آنها و تلاش پدر و مادر برای یافتن فرزند و نزدیک شدن و همکاری قهری آنان زمینه‌ساز پیشبرد قصه است.

(برای نگارش این قسمت از کتب منتشره وزارت ارشاد اسلامی و کتاب فرهنگ فیلم‌های سینمای ایران تألیف جمال امید استفاده شده است)

30نوامبر/16

کشف و خنثی کردن کودتای نوژه/ نخست‌وزیری رجایی، مرگ آخرین شاه ایران در آوارگی و…

بی‌پرده با تاریخ/ تیر و مرداد ۱۳۵۹

سید روح الله امین آبادی

تیر و مرداد ۱۳۵۹

تیر و مرداد ماه سال ۱۳۵۹ حوادث و رویدادهای مهمی را ثبت کرده‌اند، از کودتای نافرجام و خطرناک نوژه تا چالش نظام نوپای جمهوری اسلامی بر سر تعیین نخست‌وزیر…

در مرداد ماه این سال آخرین شاه ایران مرد تا با خود آرزوی بازگشت به سلطنت را به گور ببرد…

انتخاب آیت‌الله‌هاشمی رفسنجانی به ریاست نخستین مجلس شورای اسلامی از دیگر رویدادهای این دو ماه بود.

با هم این رویدادها را مرور می‌کنیم.

 

کودتای نوژه چگونه کشف و خنثی شد؟

هر چند که شکست آمریکا در صحرای طبس موجب شد تا مقامات این کشور موقتاً اندیشه عملیات نظامی علیه کشورمان را از سر بیرون کنند، اما این حادثه باعث نشد تا آمریکا  طرح‌های خرابکارانه خود را متوقف کند، بلکه حمایت مستقیم از ضدانقلابیون و تحریک آنان و همچنین پشتیبانی از رژیم بعث عراق، در مرحله پس از شکست کودتا در دستور کار آنان قرار گرفت.

برخی از کارشناسان کشورمان معتقدند که پس از شکست آمریکا در حمله نظامی به طبس، دو راهکار برای جبران این مسئله از سوی مقامات کاخ سفید در نظر گرفته شد که عبارت بودند از؛

۱ـ انجام یک کودتای نظامی با هدف سرنگونی نظام جمهوری اسلامی با همکاری فرماندهان سابق ارتش رژیم شاهنشاهی، نیروهای ساواک، گروه‌های ضدانقلاب، متحدین آمریکا در منطقه و از طریق دریافت کمک‌های مالی، نظامی و فنی آمریکا

۲ـ تحریک یک کشور ثالث به طرح‌ریزی حمله نظامی و تجاوز گسترده به خاک جمهوری اسلامی ایران.

مؤیداتی برای اثبات این نظریه وجود دارد. از یک سو برخی از مقامات آمریکایی در خاطرات یا اظهارات خود با ظرافت به این مسئله اشاره کرده‌اند. از جمله برژینسکی ـ مشاور امنیت ملی کارتر ـ به بحث‌های خود با کارتر رئیس‌جمهور وقت آمریکا و دیگر اعضای کابینه وی در باره لزوم انجام یک عملیات تلافی‌جویانه در صورت شکست توطئه طبس اشاره کرده و می‌گوید:

«براون (وزیر دفاع آمریکا) و ترنر (رئیس سازمان سیا) با عملیات تلافی‌جویانه در صورت شکست مأموریت نجات موافق بودند. در پایان این گفت‌وگوها به ما اجازه داده شد طرح‌هایی را برای عملیات تلافی‌جویانه در نظر بگیریم، ولی تصمیم اجرای این نقشه‌ به بعد موکول شد».

اعترافات برخی از سران دستگیر شده کودتای نوژه نیز نشان‌ می‌دهد که بحث تقدم و تأخر این دو توطئه در میان طراحان و استراتژیست‌های آمریکایی مطرح بوده و سرانجام قرار شد طرح کودتا که کم‌هزینه‌تر، مؤثرتر و سریع‌تر است، اجرا و در صورت شکست آن، از راه‌حل طولانی‌تر و پرهزینه‌تر تحمیل جنگ استفاده شود. به عنوان مثال، در اعترافات یکی از این افراد می‌خوانیم:

«پس از سفر بنی‌عامری [یکی از سران کودتا] به پاریس، طرح حمله عراق به ایران در اولویت دوم و انجام کودتای نظامی به عنوان اولویت اول، در صدر برنامه‌های آمریکا قرار گرفت».

علاوه بر این، دولت آمریکا در بحبوحه پیروزی انقلاب، یعنی در روز ۲۲ بهمن نیز تلاش کرده بود تا یک کودتای نظامی را علیه انقلاب اسلامی ساماندهی کند.

برژینسکی، مشاور امنیت ملی کارتر که بیش از تمام همکاران رئیس‌جمهور آمریکا به استفاده از روش‌های تند و خشن علیه انقلاب ایران علاقمند بود، در بحبوحه انقلاب و در حالی که سولیوان، سفیر آمریکا در ایران تلاش می‌کرد پرسنل نظامی را که در تهران در محاصره بودند، نجات دهد، با وی تماس گرفت و خواستار اظهارنظر سولیوان در این مورد شد. نظرات سولیوان در این زمینه خواندنی است:

«نهایت خشم و عصبانیت من در این مکالمه موقعی بود که گفته شد برژینسکی در باره امکان ترتیب دادن یک کودتا برای استقرار یک رژیم نظامی به جای حکومت در حال سقوط بختیار، از من نظر می‌خواهد. این فکر و این سئوال در آن شرایط به قدری سخیف و نامعقول بود که بی‌اختیار مرا به ادای یک کلمه زشت درباره برژینسکی وادار ساخت».

سولیوان سرانجام به دنبال اصرار مقامات واشنگتن با رئیس مستشاران نظامی آمریکا در تهران که در محاصره نیروهای انقلابی بود، تماس می‌گیرد و نظر خود را این‌چنین اعلام می‌کنند:

«در شرایط فعلی شانس موفقیت یک کودتای نظامی فقط پنج‌ درصد است».

اما برژینسکی خیال کودتا را کنار نمی‌گذارد و اندکی پس از پیروزی انقلاب با ژنرال‌هایزر که تا چند روز قبل از پیروزی انقلاب برای ساماندهی ارتش شاهنشاهی در تهران به سر می‌برد، تماس می‌گیرد و از او سئوال می‌کند آیا مایل است برای انجام یک کودتای نظامی به تهران برگردد که‌ هایزر چنین پاسخ می‌دهد:

«وضعیت فعلی ایران را با توجه به اینکه افراد ارشد ارتش در زندان هستند، بسیار وخیم می‌دانم؛ به این جهت اجرای برنامه کودتا فعلاً میسر نیست. اما برژینسکی علاقه شدیدی به کودتا نشان می‌داد. گفتم تحت شرایطی می‌توانم این کار را انجام دهم که مقدار نامحدودی پول در اختیارم قرار گیرد. باید در حدود ۱۰ تا ۱۲ ژنرال آمریکائی را با خودم ببرم و به ده هزار نفر از بهترین سربازان آمریکایی نیاز دارم. حمایت همه‌جانبه و متحد کشور نیز لازم است».

این اظهارنظر موجب می‌شود تا برژینسکی و همفکرانش در آن مقطع فکر کودتا را از سر به در کنند، اما به دنبال واقعه گروگان‌گیری و شکست عملیات نجات در طبس و تحقیر شدید وجهه آمریکا در جهان، این فکر بار دیگر در ذهن سرمداران کاخ سفید جوانه زد و تماس‌هایی با شاپور بختیار در پاریس برای هدایت کودتای نوژه به عمل آمد. در همین زمینه سفیران آمریکا و انگلیس در فرانسه با بختیار ملاقات و چگونگی اجرای کودتا، تاریخ وقوع و اولویت آن نسبت به طرح‌های دیگر را مشخص می‌کنند.

 

مقدمات و اجرای کودتا

این مسایل پس از مسافرت سرهنگ ۲ بازنشسته ژاندارمری، بنی‌عامری به پاریس در تاریخ ۱۵ اسفند ۱۳۵۸ مشخص شد و جدی‌ترین طرح براندازی علیه نظام نوپای جمهوری اسلامی پس از شکست آمریکا در طبس در دستورکار قرار گرفت. بر همین اساس، بختیار تحت فشار آمریکا و انگلیس به سازماندهی کودتا و شناسایی و جذب گروه‌ها و دسته‌ها و چهره‌هایی پرداخت که به طور فردی یا جمعی علیه نظام جمهوری اسلامی فعالیت می‌کردند. به این ترتیب، بنی‌عامری در مقام رئیس شاخه نظامی کودتا از پاریس به تهران بازگشت و مشغول جذب افراد اطلاعاتی و نظامی از اداره دوم ارتش و مأمورین ساواک منحله شد.

ستاد هدایت کودتا با کمک حامیان خارجی خود توانست سه کمیته مجزا را ایجاد کتد که جلسات متعددی را برای مدیریت کودتا تشکیل ‌دادند و زیر نظر ستاد فرماندهی متشکل از چهره‌های سیاسی و نظامی رژیم پهلوی در پاریس شروع به فعالیت ‌کردند. سه کمیته تشکیل شده برای انجام کودتا عبارت بودند از : ۱ـ کمیته نظامی و لجستیک (پشتیبانی) ۲ـ کمیته سیاسی ۳ـ کمیته عالی.

کودتای نوژه که در تاریخ ۱۸ تیر ماه سال ۱۳۵۹، یعنی سه روز قبل از وقوع، کشف و خنثی گردید. بر اساس اعترافات عوامل کودتا، همه ابرقدرت‌ها در مورد کودتای نوژه توافق کرده بودند و طرح کودتا به‌قدری دقیق و حساب شده بود که کودتاگران گمان می‌کردند صد درصد موفق خواهند شد.

قرار بود عناصر کودتاچی پس از کسب آمادگی‌های نظامی، مالی و سیاسی در میان ایلات و عشایر غیور و وطن‌پرست نفوذ و با انفجار در دکل‌های برق، راه‌آهن، پل‌ها، غارت سربازخانه‌ها و غیره، ایجاد اغتشاش و شورش و خرابکاری کنند.

عملیات کودتا قرار بود همزمان در تهران و سایر شهرهای بزرگ به اجرا درآید و اماکنی مانند مدرسه فیضیه، اقامتگاه امام، کمیته مرکزی، نخست‌وزیری، میعادگاه‌های نماز جمعه، صدا و سیما و غیره با هواپیماهای جنگی و با بمب‌های خوشه‌ای و آتش‌زا بمباران و حدود ۷۰ تن از شخصیت‌های برجسته مذهبی و سیاسی ظرف ۱۲ ساعت دستگیر شوند. همچنین قرار بود پس از آغاز عملیات هوایی، به فاصله کوتاهی نیروهای زرهی و پیاده‌وارد عمل شوند. رکنی در این مورد می‌گوید:

«اعضای نیروی زمینی و لشکر گارد می‌گفتند بعد از اینکه نیروی هوایی وارد کار شد و هدف‌های انتخاب شده را کوبید، ما حداکثر تا چهارساعت، با تانک‌ها و نفرات وارد عمل می‌شویم.»

عوامل خرابکار و وابسته به بیگانه، مانند دیگر سرکردگان گروهک‌های ضدانقلاب و اربابان خارجی‌شان، امام خمینی«ره» را بزرگ‌ترین خطر می‌دانستند و با آنکه منزل ساده امام منطقه نظامی و از هیچ‌گونه استحکامات دفاعی بهره‌مند نبود، اما سه فروند هواپیمای فانتوم را برای بمباران اقامتگاه ایشان آماده کرده بودند.

رکنی در این‌باره می‌گوید:

«عاملی که خطر واقعی محسوب می‌شد، امام بود. به همین جهت با وجود آن که منزل امام یک منطقه رزمی نبود، اما برای خانه ایشان سه فروند هواپیمای فانتوم منظور شده بود. این سه فروند هواپیما بمب جنگی و یک فروند موشک داشت، چون دقت موشک بی‌نهایت زیادتر از بمب است. اینها را با هم مخلوط کرده بودند که حداکثر نتیجه را بگیرند.

در یک فروند دیگر، بمب‌های خوشه‌ای ضد نفر بود که هرگاه پرتاب می‌شد تا نیم ساعت بعد از آن، هر کسی که به منزل امام و محوطه‌ای که این بمب پرتاب شده بود نزدیک می‌شد، از بین می‌رفت، چون این بمب‌ها فیوز داشتند و فیوزها از صفر تا نیم ساعت تنظیم شده بودند. با توجه به آتش قدرت هوایی، این کودتا از لحاظ تاکتیکی یک کودتای پیروز بود، ولی ایدئولوژی نداشت و این نقطه ضعف بود.»

در صورت پیروزی کودتا قرار بود اعلامیه زیر به اطلاع مردم برسد:

«همکاران عزیز! ساعت موعود فرارسید. ارتش وطن‌پرست ایران حکومت پوسیده آخوندها را برچید. کلیه واحدهای ارتش و ژاندارمری و شهربانی اعلام همبستگی نمودند. هرگونه مقاومت به‌شدت سرکوب خواهد شد. آماده اخذ دستورات باشید.» کودتاگران می‌خواستند پس از برکناری دولت توسط عناصر کودتا، یک دولت صد در صد نظامی را روی کار بیاورند و زمام امور کشور را  به مدت دو سال در دست بگیرند. همچنین قرار بود بختیار به ایران بیاید و به نخست‌وزیری برسد، ولی فقط قدرت سیاسی را در دست داشته باشد و به هیچ حزب و گروه سیاسی تا دو سال اجازه فعالیت داده نشود. پس از گذشت دو سال، یک به اصطلاح انتخابات برگزار و از مردم خواسته شود تا بین «جمهوری دموکراتیک» یا «رژیم موروثی سلطنتی» یکی را انتخاب کنند!

اما در عمل، شورای نظامی که سرهنگ بنی‌عامری ریاست آن را برعهده داشت و قرار بود با برقراری امنیت، مقدمات و شرایط بازگشت بختیار به کشور را فراهم آورد، افکار دیگری در سر داشت که می‌توان از آن به عنوان «کودتا در کودتا» یاد کرد.

در حالی که سران کودتا در پاریس اصرار داشتند که بختیار ظرف ۴۸ ساعت پس از کودتا به ایران بیاید و در پست نخست‌وزیری مشغول به کار شود، بنی‌عامری تأکید داشت که بختیار نباید زودتر از یک هفته به تهران بیاید. اعتراف‌های کودتاگران نشان می‌دهد که بنی‌عامری قصد داشت پس از تثبیت اوضاع در تهران، قدرت را به نفع خود در دست بگیرد. اما آمریکایی‌ها با افکار او مخالف بودند و اعتقاد داشتند که پس از سقوط نظام جمهوری اسلامی، باید چهره‌ای صاحب‌نام و حتی‌الامکان برخوردار از مقبولیت، زمام امور را به دست گیرد.

آمریکا از این امر آگاه بود که نظام جانشین جمهوری اسلامی باید پیرامون یک شخصیت مشهور و خوش‌نام و مشروع تشکیل شود تا پس از کودتا، جامعه درگیر جنگ داخلی و بی‌ثباتی نشود و در مدت کوتاهی ثبات لازم را کسب نماید.

این کودتا به دلیل آنکه قرار بود از پایگاه هوایی شهید نوژه همدان آغاز شود به کودتای نوژه معروف گردیده است.

 

شکست کودتا

به هر حال، کودتا سه روز قبل از وقوع، به علت تشویش و نگرانی یکی از عناصر شرکت‌کننده در آن و اطْلاع یافتن خانواده او از موضوع ماجرا فاش ‌شد. خانواده این خلبان که وفادار به انقلاب و امام بودند و به‌خصوص مادرش، او را ملزم به افشای اطلاعات خود در مورد کودتا کرد و او نیز موفق شد حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را از این مسئله مطلع سازد.

به این ترتیب در بامداد چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۳۵۹ طرح کودتا توسط این فرد لو می‌رود. چند ساعت پس از افشای کودتا، یکی از درجه‌داران تیپ نوهد نیز به کمیته مستقر در اداره دوم ستاد مشترک مراجعه می‌کند و پاکتی حاوی بخشی از طرح عملیاتی کودتا را در اختیار کمیته فوق قرار می‌دهد و عملیات ضدکودتا از همین جا آغاز می‌شود.

علاوه بر افشای این اطلاعات، قرائن و شواهد گوناگون دیگری که از فعالیت‌های مخالفین نظام به دست آمده بود، موجب شد تا مسئولان نظام نسبت به وجود توطئه براندازی حساس شوند و به تشکیل ستاد «خنثی‌سازی کودتا» اقدام کنند. این گروه با تجزیه و تحلیل اطلاعات به دست آمده، آمادگی لازم برای رویارویی با توطئه احتمالی و خنثی‌سازی آن را داشت. به هر حال، توطئه کودتای نوژه به بهترین نحو سرکوب شد و شکستی دیگر در کارنامه آمریکا ثبت گردید.

اما آمریکایی‌ها که به دنبال پیروزی انقلاب منافع خود را در خطر می‌دیدند و قصد داشتند به هر وسیله‌ای به ایران برای آزادی گروگان‌ها فشار وارد کنند، بخش دوم توطئه خود را اجرا و این بار به‌طور غیرمستقیم رژیم بعثی عراق را به جنگ ضدایران تشویق کردند.

به دنبال این طرح، دولت بعثی عراق در تاریخ ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ از زمین، هوا و دریا به ایران حمله‌ور و جنگ تحمیلی ۸ ساله علیه ایران آغاز شد، جنگی که در آن بازنده نهایی، ایالات متحده و سگ دست آموزش صدام بودند.(۱)

 

محمد علی رجایی چگونه نخست‌وزیر شد؟

بالاخره پس از دو ماه در تاریخ ۱ مرداد ۱۳۵۹ تصویب اعتبارنامه نمایندگان به پایان رسید و در همان تاریخ رئیس‌جمهور رسماً تحلیف و سوگند را به جای آورد. همه منتظر بودند بنی‌صدر ظرف یکی دو روز نخست‌وزیر را معرفی کند تا نهادهای جمهوری اسلامی مصرح در قانون اساسی تشکیل و تکمیل گردند.

بنی‌صدر در این مرحله با این امید که هم از نخست‌وزیر معرفی شده از سوی حزب جمهوری اسلامی یعنی جلال‌الدین فارسی رهایی یابد و هم در صورت مخالفت احتمالی نمایندگان ملت، روی اختلاف مجلس و بیت امام تمرکز کند، در یک اقدام فریبکارانه در نامه‌ای به رهبر انقلاب، سید احمد خمینی فرزند امام را برای تصدی نخست‌وزیری معرفی می‌کند، ولی حضرت روح‌الله با هوشمندی مثال‌زدنی با پیشنهاد بنی‌صدر مخالفت می‌کنند.(۲)

بنی‌صدر در گام دوم می‌خواهد مصطفی میرسلیم را به عنوان نخست‌وزیر معرفی کند، ولی این بار نیز نظر مجلس منفی است و او پس از افت و خیزهای فراوان، بر اساس توافق صورت گرفته، محمد علی رجایی را به عنوان نخست‌وزیر به مجلس معرفی می‌کند. محمد علی رجایی ۱۰ شهریور ۱۳۵۹ در یک برنامه تلویزیونی شرکت و روند تشکیل کابینه را تشریح می‌کند:

«بعد از این قضایا یکی از برادران به مجلس معرفی شد، ولی مورد موافقت قرار نگرفت. نامه‌ای نوشتیم و برادرمان آقای بنی‌صدر به مجلس تشریف آوردند و در جلسه غیرعلنی مسئله را مطرح کردیم. آقای بنی‌صدر هم صحبت کردند و ضمن پیشنهادهایی که می‌کردند از مجلس برای تعیین معیارهای نخست‌وزیری که مجلس می‌پسندد، کمک خواستند. بعد از اینکه آقای رئیس‌جمهور تشریف بردند، بلافاصله رای‌گیری شد و ۵ نفر انتخاب شدند. قرار شد یک نفر هم آقای رئیس‌جمهور بفرستد. آقای رئیس‌جمهور با این عنوان که قبلاً نظرشان را داده‌اند از آن ۵ نفر، ۲ نفر را گفتند که باید کنار بروند و مجلس هم برای اینکه همکاری بیشتر خود را نشان بدهد آن دو نفر را کنار گذاشت و در نهایت سه نفر از مجلس و یک نفر از هم از طرف آقای رئیس‌جمهور مشغول بررسی صلاحیت و معیارهای لازم افراد برای انتخاب نخست‌وزیر شدند.»

این هیئت ۴ نفر را به عنوان واجدان صلاحیت برای تصدی نخست‌وزیری به بنی‌صدر معرفی می‌کند، ولی بنی‌صدر به صورت مطلق با سه گزینه مخالفت می‌کند:

«درنهایت ۴ نفر به آقای بنی‌صدر معرفی شدند و آقای رئیس‌جمهور فرمودند که با سه نفر از اینها مطلقاً موافقت نمی‌کنم و بلکه مخالفتم را اعلام می‌کنم، ولی با یک نفر از اینها من مخالفت فردی ندارم. از نظر خصوصیات فردی، من این خصوصیات را در ایشان می‌بینم، ولی از جهت اداره کشور و خطی که باید تعقیب بشود من ایشان را صالح نمی‌بینم.»

 

انتقادهای بنی‌صدر به رجایی: خشک‌سری و قاطعیت!

رجایی این‌گونه ادامه می‌دهد:

«در انتقادهایی که ایشان از من کرده بودند همه خبر دارند که گفته بودند آقای رجایی ضمن اینکه مثلاً چنین و چنان است، اما آدم خشک‌سری است. بحث که می‌کند، حتی اگر غیر از آن چیزی که نظرش هست اثبات شود، همان چیزی را که نظرش است انجام می‌دهد. آقای بنی‌صدر پیش از این نیز در مورد وزارت آموزش و پرورش با مسئولیت بنده بر این وزارتخانه موافق نبودند.»

بنی‌صدر نخست‌وزیری رجایی را نمی‌پذیرد و مجلس نیز اعلام می‌کند که رئیس‌جمهور هر کسی را که می‌خواهد به عنوان نخست‌وزیر معرفی کند و مجلس براساس معیارها رأی خواهد داد. با اعلام‌نظر هیئت و به گفته شهید رجایی:

«رئیس‌جمهور گفت شما به مجلس بروید و ببینید نظر نمایندگان چیست؟ اگر اکثریت نمایندگان نظرشان رجایی است، من در مورد اختلافاتی که با ایشان دارم سکوت می‌کنم، خوب این هیئت هم برگشتند به مجلس برای رأی‌گیری. در جلسه غیرعلنی رأی‌گیری شد و آرایی که برای من دادند قابل ملاحظه بود. مسئله را به آقای بنی‌صدر اطلاع دادیم و رئیس‌جمهور گفتند بسیار خوب، من ایشان را معرفی می‌کنم و در مورد اختلافاتی که دارم سکوت می‌کنم و چیزی نمی‌گویم».

با مشخص شدن نظر مجلس که جز محمدعلی رجایی کسی نخواهد توانست رأی اعتماد نمایندگان را به سوی خود جلب کند، بنی‌صدر در نامه‌ای رجایی را به عنوان نخست‌وزیر به مجلس معرفی می‌کند.

هر چند بنی‌صدر اعلام کرده بود در باره اختلافات خود با محمدعلی رجایی سکوت خواهد کرد و در تخریب کابینه اقدامی نخواهد کرد، اما در طول یک سال از هیچ کوششی برای زمین زدن دولت کوتاهی نکرد و بارها با این عنوان که این دولت به رئیس‌جمهور تحمیل شده، مانع تشکیل و تکمیل کابینه گردید، طوری که تا روز برکناری بنی‌صدر از ریاست‌جمهوری، کابینه شهید رجایی وزیر خارجه نداشت.

مجلس برای حل این معظل مجبور شد قانونی را تصویب کند که بر اساس آن اداره وزارتخانه‌های بی‌وزیر بر عهده نخست‌وزیر بود، ولی بنی‌صدر این بار نیز از امضای قانون مصوب مجلس و مورد تائید شورای نگهبان خودداری کرد و مانع تکمیل کابینه گردید.

 

مرگ در آوارگی!

در پنجم مرداد ماه سال ۱۳۵۹ سرانجام آخرین شاه ایران پس از ماه‌ها آوارگی در مصر درگذشت و پس از دو روز در مسجد الرفاعی قاهره دفن شد. مراسم تشییع جنازه دو روز پس از درگذشت شاه برگزار شد. پیکر او به کاخ عابدین یعنی همان کاخی که ۵۲ سال قبل مراسم ازدواجش با فوزیه در آن برگزار شده بود، منتقل شد.

اردشیر زاهدی که روزگاری وزیر خارجه و نیز سفیر ایران در آمریکا و نیز داماد سابق شاه بود در خاطراتش می‌نویسد:

«پرزیدنت انورسادات حق دوستی و برادری را کاملاً به جا آورد. جسد شاه را در تابوتی که روی یک عراده توپ قرار داده شده بود و با اسب کشیده می‌شد، در یک فاصله پنج کیلومتری از بیمارستان قاهره تا مسجد الرفاعی حمل کردند. تابوت شاه در پرچم سه رنگ ایران پوشانده شده و مدال‌ها و نشان‌های او روی آن قرار داشتند. در پشت جنازه ریچارد نیکسون (رئیس‌جمهور اسبق آمریکا)، هنری کیسینجر (وزیر امور خارجه اسبق آمریکا)، کنستانتین پادشاه سابق یونان، والاحضرت اشرف و شهبانو فرح و بنده به اتفاق همسر سابقم والاحضرت شهناز و عده‌ای ‌از از رجال بلندپایه آمریکایی، انگلیسی و اسرائیلی حرکت می‌کردیم.»

پیکر شاه در مسجد الرفاعی به یک مقبره زیرزمینی تنگ منتقل شد. رضا پهلوی(پسرش) و پسر انورسادات با چند نفر دیگر تابوت را حمل کردند. جنازه رضاشاه نیز که در ۱۳۲۳ در آفریقای جنوبی درگذشت به مدت ۶ سال در مصر و در همین مسجد نگهداری شد. تقدیر محمدرضا شاه هم مانند سه شاه پس از انقلاب مشروطه، آوارگی و مرگ در خارج از ایران بود. او در کشوری دفن شد که روزگاری دامادش بود.(۳)

 

هاشمی رئیس مجلس شد

نمایندگان مجلس در جلسه علنی ۲۹ تیر ۱۳۵۹ آیت‌الله ‌هاشمی رفسنجانی را به  عنوان رئیس مجلس انتخاب کردند. از میان ۱۹۶ رأی اخذ شده،‌ هاشمی ۱۴۶ رأی، حبیبی ۲۰ رأی، دکتر علی گلزاده غفوری ۱۵ رأی و مهندس بازرگان ۱۲ رأی کسب کردند و به این ترتیب‌ هاشمی رفسنجانی به عنوان ریاست دائمی اولین مجلس پس از انقلاب انتخاب شد.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ رک کودتای نوژه حقارتی دیگر برای آمریکا، خبرگزاری فارس، ۱۸ تیر ۱۳۹۱ و همچنین برای مطالعه بیشتر رک محمدی ری شهری، محمد، خاطره‌ها، جلد ۱، مرکز اسناد انقلاب اسلامی صص ۱۷۱-۱۰۵٫

۲ـ صحیفه امام، جلد ۱۳، صفحه ۵۶٫

۳ـ مرور آخرین روزهای شاه، مرگ داماد مصر در قاهره، تاریخ ایرانی، ۱۲ اسفند ۱۳۸۹٫

 

 

 

۱٫

کودتای نوژه که در تاریخ ۱۸ تیر ماه سال ۱۳۵۹، یعنی سه روز قبل از وقوع، کشف و خنثی گردید. بر اساس اعترافات عوامل کودتا، همه ابرقدرت‌ها در مورد کودتای نوژه توافق کرده بودند و طرح کودتا به‌قدری دقیق و حساب شده بود که کودتاگران گمان می‌کردند صد درصد موفق خواهند شد.

 

 

۲٫

عوامل خرابکار و وابسته به بیگانه، مانند دیگر سرکردگان گروهک‌های ضدانقلاب و اربابان خارجی‌شان، امام خمینی«ره» را بزرگ‌ترین خطر می‌دانستند و با آنکه منزل ساده امام منطقه نظامی و از هیچ‌گونه استحکامات دفاعی بهره‌مند نبود، اما سه فروند هواپیمای فانتوم را برای بمباران اقامتگاه ایشان آماده کرده بودند.

 

 

30نوامبر/16

روند توسعه‌طلبی صهیونیست‌ها در فلسطین

پاسخ به شبهات تاریخی اشغال فلسطین

مجید صفاتاج

اشاره

با نگاهی به سوابق اشغالگری رژیم صهیونیستی، عملیاتی شدن شعار اسرائیل بزرگ (از نیل تا فرات) تا حدی قابل تصور است. صهیونیست‌ها تا قبل از سال ۱۹۴۸ با خرید زمین‌های فلسطینی (هر چند اندک)، اجرای نقشه از پیش طراحی شده خود را شروع کردند و سپس قطعنامه تقسیم سازمان ملل را پذیرفتندy اما اعلام تشکیل رژیم صهیونیستی در سال ۱۹۴۸ موجب از دست رفتن حدود ۸۰ درصد اراضی فلسطینی شد , این امر در سال ۱۹۶۷ وضعیت جدیدی پیدا کرد. در این سال نه تنها کرانه باختری و نوار غزه که صحرای سینا و بلندی‌های جولان نیز به اراضی اسرائیلی اضافه شدند و این اراضی ۴ برابر شد.

در سال ۱۹۸۲ نیز جنوب لبنان به اشغال اسرائیلی‌ها در آمد، اما این روند از سال ۲۰۰۰ معکوس شد. در این سال جنوب لبنان از وجود سربازان اسرائیلی و ۵ سال بعد نوار غزه نیز در اثر انتفاضه و مبارزات فلسطینی‌ها توسط رژیم صهیونیستی و نیروهای نظامی و شهرک‌های یهودی‌نشین تخلیه شدند.

در این مبحث سعی خواهد شد تا تصویری نسبتاً روشن از روند اشغالگری صهیونیستی و اشغال این سرزمین تا زمان عقب‌نشینی این رژیم از نوار اشغالی غزه ارائه شود. به‌ویژه روند تغییر مالکیت اراضی فلسطینی و تصرف دارایی‌های آنها، مسئله‌ای درخور توجه است، زیرا این امر ماهیت اصلی پروژه صهیونیسم و حمایت بین‌المللی از آن توسط قدرت‌های استعمارگر را روشن‌تر می‌کند.

 

الف) پیش از جنگ سال ۱۹۴۸

اشغال سرزمین فلسطین در سال ۱۹۴۸م، نقطه اوج حرکتی بود که از سال‌ها پیش از آن برای اسکان یهودیان در سرزمین فلسطین آغاز شده بود. پیش از سال ۱۸۸۲، تنها هشت هزار یهودی در این سرزمین زندگی می‌کردند. در اولین موج انتقال یهودیان به فلسطین که از سال ۱۸۸۲ آغاز شد و تا سال ۱۹۰۳ ادامه داشت، با حمایت صهیونیسم بین‌الملل که در آن موقع “Hovevei Zion” نام داشت حدود ۳۵ هزار یهودی به خاک فلسطین گام نهادند.

موج دوم نیز در فاصله سال‌های ۱۹۰۴ تا ۱۹۱۴ اتفاق افتاد و حاصل آن ورود ۴۰ هزار یهودی دیگر به فلسطین بود. به همین ترتیب از سال ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۳ نیز ۴۰ هزار و طی سال‌های۱۹۲۴ تا ۱۹۲۹، حدود ۸۲ هزار یهودی روانه فلسطین شدند.

در پی توافق سازمان صهیونیسم با آلمان‌های نازی برای کوچ دادن یهودیان ساکن آلمان به این سرزمین، طی موج پنجم انتقال یهودیان به فلسطین در فاصله سال‌های ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۹، ۲۵۰ هزار نفر و در موج ششم یعنی از سال ۱۹۳۹ تال ۱۹۴۸، ۱۵۰ هزار یهودی دیگر وارد فلسطین شدند. براساس آمارهای فوق، در سال ۱۹۴۸، ۶۰۸ هزار و ۲۲۵یهودی در فلسطین زندگی می‌کردند که کل اراضی تحت تملک آنها به یک میلیون و ۵۸۵ هزار و ۳۶۵ دونم (جریب) یعنی تنها ۷ درصد این سرزمین بالغ می‌شد و جمعیت فلسطینی‌ها به یک میلیون و ۴۰۰ هزار تن می‌رسید.(۱)

در سال ۱۹۴۷ به موجب قطعنامه تقسیم فلسطین در سازمان ملل، ۵۶ درصد مساحت تاریخی فلسطین به یهودیان اختصاص داده شد. این در حالی بود که مالکیت ۸۰ درصد اراضی اعطا شده به یهودیان در دست فلسطینیان بود. به موجب این قطعنامه، ۷۲۵ هزار عرب فلسطینی در یک سو و ۱۰هزار یهودی در دو بخش عربی و یهودی فلسطین قرار گرفتند.(۲)

 

ب) پس از سال ۱۹۴۸

طی جنگ ۱۹۴۸، ۵۳۱ روستا و شهر فلسطینی توسط نیروهای اسرائیلی پاکسازی نژادی و کاملاً تخریب شد. در این سال، ۸۵ درصد ساکنان مناطق فلسطینی واقع در اراضی اشغالی ۴۸ برابر با ۷۸ درصد مساحت فلسطین که به بیش از ۸۴۰ هزار نفر می‌رسیدند مجبور به مهاجرت شدند.

اسرائیل در این زمان ۱۷ میلیون و ۱۷۸ هزار دونم از اراضی فلسطینیان را تصاحب کرد و تنها ۱۵۰ هزار فلسطینی در این مناطق اشغالی باقی ماندند. ۱۵ هزار فلسطینی نیز کشته شدند. در فاصله سال‌های ۱۹۴۸ و اوایل دهه ۵۰ میلادی، صهیونیست‌ها ۷۰ درصد از اراضی تحت مالکیت فلسطینی‌ها را غصب کردند.(۳)

در سال ۱۹۵۰، کنست رژیم صهیونیستی قانونی را تصویب کرد که به موجب آن هر کسی که قبل، طی و پس از جنگ ۱۹۴۷ در اراضی اشغالی ۴۸ حضور نداشته است، صرف‌نظر از علت آن غایب شمرده شده و زمین وی مصادره می‌شد. همچنین به موجب «قانون استرداد اراضی» که در سال ۱۹۵۳ به تصویب رسید، تصاحب اراضی عرب‌ها قانونی شمرده شد.(۴)

 

ج) پس از سال ۱۹۶۷

در پی وقوع جنگ سال ۱۹۶۷ رژیم صهیونیستی موفق شد با شکست دادن ارتش‌های کشورهای عربی، کل مساحت فلسطین و نیز ارتفاعات جولان در سوریه و صحرای سینای مصر را به تصرف خود در آورد. در این زمان، رژیم صهیونیستی با فراغت بال، اقدام به مصادره اراضی فلسطینیان و ساخت شهرک‌های مختلف صهیونیست‌نشین در نوارغزه و کرانه باختری کرد، به طوری که تا سال ۲۰۰۲، ۱۸شهرک صهیونیست‌نشینی در نوارغزه و تا سال ۲۰۰۶، ۱۴۴ شهرک صهیونیست‌نشینی در کرانه باختری با جمعیت ۴۷۵ هزار و۷۶۰ نفر ساخته و(۵) ۵۰ درصد اراضی باقی مانده تحت تملک فلسطینیان مقیم اراضی اشغالی ۱۹۴۸ به دست صهیونیست‌ها تصاحب شد.(۶)

گرچه سازمان ملل تداوم اشغال اراضی سال ۱۹۶۷ از سوی اسرائیل را نامشروع می‌داند، ولی به هر حال کرانه باختری توسط دیوار حائل به بخش‌هایی پراکنده و کوچک تقسیم شد و صهیونیست‌ها به روند زمین‌خواری خود ادامه دادند.

 

د) قرارداد اسلو

در سال ۱۹۹۳ و در پی امضای قرارداد اسلو که مهم‌ترین دستاورد حکومت خودگردان و گامی به عقب برای صهیونیست‌ها محسوب می‌شود، اسرائیل متعهد شد محل استقرار سربازانش را از مرکز شهرهای عمده کرانه باختری (جنین، طولکرم، نابلس، رام‌الله، بیت لحم، اریحا، قلقیلیه و الخلیل) به حومه آنها منتقل کند. بدین ترتیب اسرائیل، مدخل‌های ورودی و خروجی شهرها و نیز کلیه جاده‌های منتهی به کرانه باختری را تحت نظر گرفت. فلسطینیان، امور شهرها و حدود ۴۰۰ روستای درون کمربند امنیتی ایجاد شده به وسیله رژیم صهیونیستی را به عهده گرفتند، ولی مسئولیت واقعی حفظ امنیت، منابع یا زمین‌های خارج از مراکز مسکونی به عهده اسرائیلی‌هاست و فلسطینی‌ها حق مداخله در امور مهاجران، پلیس و ارتش اسرائیل را ندارند. اسرائیل همچنین اختیار امور۵۰ تا ۶۰ روستای فلسطینی را بر عهده دارد. بر این اساس کرانه باختری به سه قسمت C ,B ,A تقسیم شد.

منطقه A که ۳ درصد کرانه باختری را تشکیل می‌دهد، تحت حاکمیت غیرنظامی تشکیلات خودگردان است.

کنترل امنیتی مناطق B که متضمن ۶۸ درصد سکنه فلسطینی کرانه باختری و ۸/۲۲ کل مساحت کرانه باختری می‌شود، به عهده رژیم صهیونیستی و اداره امور اقتصادی، اجتماعی آن به عهده تشکیلات خودگردان است. مناطقC یعنی ۲/۷۴ درصد کرانه باختری نیز به‌طور کامل تحت کنترل اسرائیل است.

همچنین طی قراداد اسلو، ۶۰ درصد نوارغزه که مجموعاً ۲۸۸ کیلومتر مربع است به تشکیلات خودگردان سپرده شده است. طبق قراداد شرم‌الشیخ که به وای ریور ۲ موسوم شد، مقرر شد ۱۰ درصد از منطقه C به منطقه B و ۱/۸ درصد از مناطق B وC به منطقه A منتقل شوند.

با این حال این قرادادهای ناعادلانه نیز که در صورت اجرایی شدن آنها، ۴۰ درصد سرزمین‌های اشغالی به صورت پراکنده به فلسطینیان اختصاص می‌یافت عملی نشد و رژیم صهیونیستی از اجرای آن امتناع و تنها یک درصد از منطقه C را به منطقه A تبدیل و واگذاری سایر درصدها و مراحل را معلق کرد.(۷)

براساس آخرین وضعیت، در حال حاضر منطقه C،۶۰ درصد مساحت کرانه باختری با ۷۰ هزار نفر فلسطینی را شامل می‌شود. همچنین ۲۸۳ هزار شهرک‌نشین صهیونیست در این منطقه ساکن هستند.(۸)

 

هـ) عقب‌نشینی از نوار غزه

هزینه‌های تداوم اشغالگری، رژیم صهیونیستی را مجبور ساخت به‌طور یکجانبه و بدون هماهنگی با طرف فلسطینی از نوار غزه عقب‌نشینی کند و با این اقدام، علاوه بر ارائه یک چهره صلح‌طلب از خود در سطح بین‌المللی، شهرک‌های کرانه باختری را توسعه بخشید و همچنان نوارغزه را تحت نظارت و محاصره خود داشته باشد. به این ترتیب در سال ۲۰۰۵ نوار غزه با ۳۶۰ کیلومتر مربع وسعت در اختیار تشکیلات خودگردان قرار گرفت.

 

و) پس از کنفرانس صلح آناپولیس

در پی تحولات به وجود آمده در عرصه سیاسی فلسطین، به قدرت رسیدن جنبش حماس و تحریم آن از جانب آمریکا، کشورهای اروپایی و کمک‌کننده شاهد برگزاری یک کنفرانس به اصطلاح صلح برای پیشبرد روند سازش در آناپولیس آمریکا (۲۰۰۷) بودند. به‌رغم تعهدات رژیم صهیونیستی در این کنفرانس در مورد توقف شهرک‌سازی، روند حوادث بعدی نشان داد که این رژیم به هیچ‌ یک از تعهدات خود پایبند نیست.

در سال ۲۰۰۸ در کرانه باختری بالغ بر ۸۰ ایست بازرسی و ۴۴۶ مانع حرکتی از جمله بلوک‌های سیمانی، توده‌های خاک و دروازه وجود دارد که تردد فلسطینیان را به‌طور تبعیض‌آمیزی محدود کرده و بر وضعیت اقتصادی آنان تأثیر بسیار نامطلوبی داشته است.

در حالی که انتظار می‌رفت پس از کنفرانس آناپولیس شرایط بهتر شود، وزارت مسکن و شهرسازی اسرائیل از اجرای یک طرح جدید ساخت و ساز بی‌سابقه در ده سال گذشته برای ساخت هزار و۹۰۰ واحد مسکونی در کرانه باختری خبر داده است. علاوه بر این، طی این مدت کار ساخت بیش از ۲۰ هزار واحد مسکونی در قدس نیز آغاز شده که زیربنای آنها مجموعاً بالغ بر دومیلیون متر مربع است.(۹)

 

پی‌نوشت‌ها

[۱] – www. If Americans knew. Org/history/demography.html

۲ – www.palestineremembered.com/Articles/General/Story23750html

۳ – Ibid

۴ – www.onepalestine.org/resources/Israeil_Apartheid_Laws.html

۵ـ مرکز اطلاع رسانی فلسطین، ۷/۵/۱۳۸۶٫

۶ – www.palestineremembered.com/Articles/General/Story23750html

۷ـ احمد سروش‌نژاد، «نگاهی به قراردادهای وای ریور ۱و۲»، فصلنامه مطالعات فلسطین، (مؤسسه تحقیقات و پژوهش‌های سیاسی علمی ندا، سال اول، شماره اول، پاییز ۱۳۷۸).

۸ـ روزنامه فلسطین، ۲۸/۵/۲۰۰۸٫

۹ـ دنیا الوطن، (۲۲/۱۱/۱۳۸۶).

 

 

 

سوتیتر:

 

۱٫

در سال ۱۹۹۳ و در پی امضای قرارداد اسلو که مهم‌ترین دستاورد حکومت خودگردان و گامی به عقب برای صهیونیست‌ها محسوب می‌شود، اسرائیل متعهد شد محل استقرار سربازانش را از مرکز شهرهای عمده کرانه باختری به حومه آنها منتقل کند. بدین ترتیب اسرائیل، مدخل‌های ورودی و خروجی شهرها و نیز کلیه جاده‌های منتهی به کرانه باختری را تحت نظر گرفت.

 

30نوامبر/16

« پندها و عبرت‌ها »

 

از شرایط مستجاب شدن دعا

حضرت صادق (ع) فرمود عابدى از بنى‌اسرائیل مدت سه سال پیوسته دعا مى‌کرد تا خداوند پسرى به اوعنایت کند،ولى دعایش مستجاب نمی‌شد. روزى در ضمن مناجات عرض کرد خدایا من از تو دورم که سخنم را نمى‌شنوى یا تو در نزدیکى ولى جوابم را نمى‌دهى؟در خواب به او گفتند مدت سه سال است خداى را با زبانى که به فحش و ناسزا عادت کرده و قلبى آلوده به ستم و نیت دروغى مى‌خوانى اگر مى‌خواهى دعایت مستجاب شود فحش و ناسزا را رها کن، از خدا بترس،قلبت‌را از آلودگى پاک نما نیت خود را نیز نیکو بگردان. حضرت صادق (ع) فرمود به دستورات عمل کرد آنگاه دعا نموده خداوند اجابت نمود و پسر به او عطا کرد.(اصول کافى، ج ۲، ص ۳۲۵ و۳۲۶ )

 

هر‌چه صلاح است  آن کن

در بنى‌اسرائیل مردى بود، دو دختر داشت. یکى از آنها را به کشاورز و دیگرى را به کوزه‌گر شوهر داده بود.روزى قصد دیدار آنها کرد، اول منزل دخترى‌که زن کشاورز بود رفت، احوال او را پرسید. دختر گفت:
پدر جان! همسرم زراعت فراوان کاشته، اگر باران بیاید وضع ما از همه بنى‌اسرائیل بهتر مى‌شود.
از منزل او به خانه دختر دومى رفت و از او نیز احوال پرسید. در جواب گفت: پدر جان ! همسرم کوزه زیادى ساخته، اگر خداوند مدتى باران نفرستد تا کوزه ها خشک شود وضع ما از همه خوب‌تر مى‌شود!
مرد از منزل دخترش بیرون آمد، عرض کرد خدایا من که صلاح آنها را نمى‌دانم، تو خودت هرچه صلاح است آن کن! (بحار ج ۱۴، ص ۴۸۸)

 

دیگران  را خوار مشمار

شخصی در بنی اسراییل فاسد بود به‌طوری که او را بنی‌اسراییل از خود راندند. روزی آن شخص به راهی می‌رفت به عابدی برخورد کرد که کبوتری بر بالای سر او پرواز می‌کند و سایه بر او انداخته است. پیش خود گفت: من رانده شده هستم و او عابد است اگر نزد او بنشینم، امید می‌رود خدا به برکت او به من هم رحم کند، نزد عابد رفت و همانجا نشست. عابد وقتی او را دید با خود گفت: من عابد این ملت هستم و او مطرود و حقیر و خوار است چگونه کنار من بنشیند؟! این بگفت و از او روگردانید و گفت: از نزد من برخیز…!
خداوند به پیامبر آن زمان وحی فرستاد که نزد آن دو نفر برو و بگو اعمال خود را از سر‌گیرند. زیرا من به خاطرخودبینی و تحقیرآن شخص، تمام گناهان آن فاسد را بخشیدم و اعمال آن عابد را محو کردم!. (شنیدنیهای تاریخ،ص ۳۷۳- محجه‌البیضاء ۶/۲۳۹)

 

همنشین حضرت داود (ع)
حضرت داود (ع) از خداوند خواست که همنشین وی را در بهشت به او نشان دهد خداوند فرمود: همنشین تو در بهشت «متّى» پدر حضرت یونس است. داود به همراه فرزندش سلیمان به محل زندگى او رفتند. خانه‌اى را دیدند که از برگ خرما ساخته شده پرسیدند: «متى» کجاست ؟ گفتند: او در بازار هیزم فروشان است. به آنجا رفته وبه انتظار او نشستند. «متى» در حالى که پشته‌اى از هیزم بر سر گذاشته بود آمد…. به او سلام دادند. «متى» آنها را به منزل خود دعوت نمود و با پول هیزم مقدارى گندم خرید و به منزل آورد و مشغول پختن نان شد… مقدارى نان در ظرف چوبى گذاشت و ظرفى آب هم درکنارش نهاد، و دو زانو نشست و مشغول خوردن شدند…
«متى» لقمه‌اى برداشت ، خواست در دهان بگذارد، گفت: بسم الله و پس از خوردن گفت: الحمدالله و این عمل را در لقمه دوم و سوم و… نیز انجام داد. آنگاه کمى از آب با نام خدا میل کرد. هنگامى که خواست آب را بر زمین بگذارد خدا را ستود، سپس گفت: الهى! چشم بینا و گوش شنوا و تن سالم به من عنایت کردى و نیرو دادى تا توانستم به نزد درختى که آن را نه کاشته‌ام و نه، در حفظ آن کوشش ‍ نموده‌ام، بروم و آن‌را وسیله روزى من قرار دادى وکسى را فرستادى که آن‌را از من خرید و با پول آن گندمى خریدم که با آن نان پخته و با میل ورغبت آن را خوردم تا در عبادت و اطاعت تو نیرومند باشم، خدایا سپاسگذارم، پس از آن گریست. در این موقع داود به فرزندش سلیمان فرمود: بلند شو برویم، من هرگز بنده‌ای را مانند این شخص ندیده بودم که به پروردگار، سپاسگذار‌تر و حق‌شناس‌تر باشد!. (بحار، ج ۱۴ ص ۴۰۲)


بدتر از خود را نشان بده!

خداوند به حضرت موسی (ع)وحی فرستاد که این مرتبه برای مناجات که آمدی کسی همراه خود بیاور که تو از وی بهتر باشی.
موسی برای پیدا کردن چنین شخصی تفحص کرد و نیافت. زیرا به هر که می‌گذشت جرات نمی‌کردکه بگوید من از او بهترم. خواست یکی از حیوانات را ببرد به سگی که مریض بود برخورد کرد. با خود گفت این را همراه خود خواهم برد، ریسمان به گردن وی انداخت و مقداری او را آورد ولی بعد پشیمان شد و او را رها کرد و تنها، به دربار پروردگار آمد.
خطاب رسید، فرمانی که به تو دادم چرا نیاوردی؟ عرض‌کرد، پروردگارا! نیافتم کسی‌را که‌از خودم پست‌تر باشد.
خطاب رسید: به عزت و جلالم اگر کسی را می‌آوردی که او را پست‌تر از خود می‌داشتی هرآینه نام ترا از طومار انبیاء محو می‌کردم!. (داستانهای پیامبران)

 

جوان ایرانی در جنگ احد

در جنگ احد، جوانی ایرانی در میان مسلمین بود. این جوان پس از آن‌که ضربتی به یکی از افراد دشمن وارد آورد، مغرورانه گفت: این ضربت را از من تحویل بگیر که منم یک جوانی ایرانی…! پیامبراکرم(ص) احساس کرد که هم‌اکنون این سخن تعصبات دیگران‌را برخواهد انگیخت. فوراً به آن جوان فرمود: چرا نگفتی منم یک جوان انصاری؟ یعنی، چرا به چیزی که به آیین و مسلک مربوط است، افتخار نکردی؟! و پای تفاخر قومی و نژادی‌را به میان کشیدی؟! از این داستان نتایج زیر به دست می‌آید:

۱- همیشه ایرانیان در خدمت اسلام بوده‌اند و داستان این جوان، بهترین شاهداست.

۲- در هیچ‌کاری نباید مغرور شد.

۳- انسان باید مکتب‌گرا باشد نه ملی‌گرا.

 (شهیدمرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۷۴ ـ ۷۵)

 

چگونه گناهان فرو می‌ریزد

ابوعثمان مى‌گوید من با سلمان فارسى زیر درختى نشسته بودم، او شاخه خشکى را گرفت و تکان داد، همه برگهایش فرو ریخت. آنگاه به‌من گفت: نمى‌پرسى چرا چنین‌کردم؟
گفتم: چرا این کار را کردى؟ در پاسخ گفت:
یک وقت زیر درختى در محضر پیامبر(ص) نشسته بودم. حضرت شاخه خشک درخت را گرفت و تکان داد، تمام برگهایش فرو ریخت. سپس فرمود: سلمان! سؤ ال نکردى چرا این کار را انجام دادم؟
عرض کردم: منظور از این کار چه بود؟
فرمود: وقتى که مسلمان وضویش را به خوبى گرفت، سپس نمازهاى پنجگانه را بجا‌آورد، گناهان او فرو مى‌ریزد، همچنان که برگهای این درخت فرو ریخت. (بحار ج ۸۲، ص ۳۱۹ )

 

عالم محضر خداست

یکى از صالحین به فرزند خود گفت: مرا به تو حاجتى است
پسر گفت: هرچه بفرمائى اطاعت مى‌کنم
پدر گفت: شب که به منزل می‌آیی هرچه از هنگام خارج شدن از منزل مى‌گویى و انجام مى‌دهى، شب برایم نقل کن.
پسر قبول کرد. شب که فرزند به منزل آمد، شروع به نقل کارها و گفته‌های خود کرد، تا رسید به حرفهاى زشتى که زده‌بود و کارهاى ناروائى که انجام داده بود، از پدر خجالت کشید که بگوید!.
دست پدر را بوسید و گریه کرد و گفت: اى پدر از این حاجت بگذر و جز آن هر‌چه بفرمائى اطاعت مى‌کنم. زیرا از شما خجالت می‌کشم.
پدر گفت: اى پسر، من بنده ضعیف و عاجزم از من خجالت مى‌کشى، پس فرداى قیامت در مقابل مالک یوم‌الدین در محضر رب‌العالمین چه خواهى کرد که نامه عمل تو را به دستت مى‌دهند؟!                          پسر توبه کرد و از صالحین شد.

 

غلام خوشحال است ما چطور؟!

یکی از بزرگان، در روزگار قحطى، غلامى را دید که بسیار خوشحال و شاد بود!.
به او گفت : مگر نمى بینى که مردم چگونه گرفتار و در غم و غصه هستند، مگر تو غم و اندوهی‌ندارى؟
غلام گفت: من غمى‌ندارم، زیرا مولایى دارم که انبارش پر از گندم است، او براى من کافى است!.
آن بزرگ مرد، ناگهان بر سر خود زد و با خود گفت : آیا یک بار شده که در عمرت، چنین حالتى نسبت به مولا و خداوند خود داشته باشى و او را براى خودت کافى بدانى؟!  ( گنجینه اى از قرآن : ۳۰)

 

هنوز اسیر نفس خویشی                                                                                                               سلطان سلجوقی بر عابدی گوشه نشین و عزلت گزین وارد شد. حکیم سرگرم مطالعه بود و سر‌برنداشت و به ملکشاه تواضع نکرد، بدان‌سان که سلطان به خشم اندر شد و به او گفت: آیا تو نمی‌دانی من‌کیستم؟ من آن سلطان مقتدری هستم که فلان گردنکش را به خواری کشتم و فلان یاغی را به غل و زنجیر کشیدم و…                                                              حکیم خندید و گفت: من نیرومند‌تر از تو هستم، زیرا من کسی‌را کشته‌ام که تو اسیر چنگال بی‌رحم او هستی!. شاه با تحیر پرسید: او کیست؟                                                                                                                                 حکیم گفت: آن نفس است. من نفس خود را کشته‌ام و تو هنوز اسیر نفس اماره خود هستی و اگر اسیر نبودی از من نمی‌خواستی که پیش پای تو به خاک افتم و عبادت خدا بشکنم و ستایش کسی‌را کنم که چون من انسان است…

 

ببخشیم و دعا کنیم!

شخصى خدمت امام جعفر صادق علیه السلام شرفیاب شد و به حضور حضرتش عرضه داشت : یاابن‌رسول اللّه ! پسرعمویت به شما ناسزا می‌گفت و نسبت به شما بدگوئى مى‌کرد.
پس از آن که آن شخص سخن چین حرفش تمام شد، حضرت به کنیز خود فرمود تا اندکى آب ، براى وضو بیاورد؛ و چون وضو گرفت، شروع به خواندن نماز نمود، آن مرد گمان کرد که حتماً حضرت صادق علیه السلام براى پسرعمویش نفرین خواهد کرد؛ ولى برخلاف تصوّر او، هنگامى که امام علیه السلام دو رکعت نماز خواند، دست به دعا برداشت و براى پسرعموى خود چنین دعا نمود:
اى پروردگار من! این حقّ من است و من او را بخشیدم؛ و تو جود و کرمت از من بیشتر است، او را ببخش و به واسطه این عملش مجازاتش مگردان، با شنیدن این دعا تعجّب آن مرد سخن چین برانگیخته شد؛ و با شرمندگى از جاى خود برخاست و رفت. (جامع الاحادیث الشّیعه : ج ۷، ص ۴۵۷)

 

30نوامبر/16

نقشه راه « ولایت فقیه»

بسمه‌الله

حضرت امام خمینی(ره) :

چشم هایتان را باز کنید! اهل خبره چشمشان را باز کنند. کسانی که با ولایت فقیه مخالفت میکنند بر خلاف این چیزیکه ملت آنها را تعیین کرده است عمل میکنند، وکالت ندارند در این امر…..(صحیفه امام، ج۱۰، ص:۲۲۲)


من به همه ملت، به همه قوای انتظامی، اطمینان میدهم که امر دولتاسلامی، اگر با نظارت فقیه و ولایت فقیه باشد، آسیبی بر این مملکت نخواهد وارد شد.(صحیفه امام، ج ۱۰، ص: ۵۸)


نگویید ما ولایت فقیه را قبول داریم، لکن با ولایت فقیه اسلام تباه میشود! این معنایش تکذیب ائمه است؛ تکذیب اسلام است.(صحیفه امام ج ۱۰ ص : ۵۹)

به حرفهای آنهایی که بر خلاف مسیر اسلام هستند و خودشان را روشنفکر حساب میکنند و میخواهند ولایت فقیه را قبول نکنند [اعتنا نکنید] اگر چنانچه فقیه در کار نباشد، ولایت فقیه در کار نباشد، طاغوت است. یا خدا، یا طاغوت، یا خداست، یا طاغوت. اگر با امر خدا نباشد، رئیس جمهور با نصب فقیه نباشد، غیر مشروع است. وقتی غیر مشروع شد، طاغوت است؛ اطاعت او اطاعت طاغوت است؛ وارد شدن در حوزه او وارد شدن در حوزه طاغوت است. (صحیفه امام ج ۱۰ ص : ۲۲۱)

حکومت که شعبهای از ولایت مطلقه رسولاللّه(ص) است، یکی از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتی نماز، روزه، حج و »(امام خمینی، صحیفه نور، ص۱۷)

 

ازنامه‌ی امام خمینی(ره) به آیت الله خامنه‌ای :

….جنابعالى‌را یکى از بازوهاى تواناى جمهورى اسلامى مى‏دانم و شما را چون برادرى که آشنا به مسائل فقهى و متعهد به آن هستید و از مبانى فقهى مربوط به ولایت مطلقه فقیه جداً جانبدارى مى‏کنید مى‏دانم و در بین دوستان و متعهدان به اسلام و مبانى اسلامى از جمله افراد نادرى هستید که چون خورشید، روشنى مى‏دهید… ۲۱ دیماه ۱۳۶۶ روح‌الله‌الموسوی‌الخمینی- (صحیفه نور، ج۲۰، صص ۴۵۵ و ۴۵۶)

 

30نوامبر/16

سخنان معصومین مقام و منزلت حضرت فاطمه زهرا «سلام الله علیها»

 

امام صادق علیه‌السلام: فمن عرف فاطمه حق معرفتها فقد ادرک لیله القدر؛ (بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۶۵)

هر کس به شناخت حقیقی فاطمه علیهاالسلام دست یابد، بی‌گمان شب قدر را درک کرده است.

 

پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم: من احب فاطمه ابنتی فهو فی الجنه معی و من ابغضها فهو فی النار؛  (بحارالانوار، ج ۲۷، ص ۱۱۶)

هر کس فاطمه علیها السلام دخترم را دوست بدارد، در بهشت با من است، و هر کس با او دشمنی ورزد، در آتش [دوزخ] است.

 

امام باقر علیه‌السلام: و لقد کانت – علیهاالسلام – مفروضه الطاعه علی جمیع من خلق الله من الجن و الانس و الطیر و الوحش و الانبیاء و الملائکه؛ (دلائل الامامه، ص ۲۸)

اطاعت از فاطمه علیهاالسلام بر تمامی آفریدگان خدا از جن و آدمیان و پرندگان و وحوش و پیامبران و فرشتگان واجب است.

 

پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم: یا علی انفذ لما امرتک به فاطمه فقد امرتها باشیاء امر بها جبرئیل علیه‌السلام؛ (بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۴۸۴)

ای علی! آنچه را فاطمه علیها‌السلام بدان امر می‌کند، انجام ده؛ زیرا من چیزهایی را به او امر کرده‌ام که جبرئیل علیه‌السلام به آنها امر کرده است.

 

پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم: ان فاطمه خلقت حوریه فی صوره انسیه؛ (بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۱۱۲)

بی‌شک فاطمه علیها السلام حوریه‌ای است که به صورت انسان آفریده شده است.

پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم: انّی سمّیت ابنتی فاطمه لان الله عزّ و جلّ فطمها و فطم من احبّها من النّار؛ (عیون اخبارالرضا علیه‌السلام، ج ۲، ص ۴۶)

من نام دخترم را «فاطمه» گذاشتم؛ زیرا خدای ـ عزّ و جلّ ـ فاطمه علیهاالسلام و هر کس که او را دوست دارد، از آتش دوزخ دور نگه داشته است.

 

امام صادق علیه‌السلام به شخصی که نام دخترش را فاطمه گذاشته بود، فرمود:

اذا سمّیتها فاطمه فلا تسبّها و لاتلعنها ولاتضربها؛ (وسائل الشیعه، جلد ۱۵ ص ۴۸)

حالا که نام او را «فاطمه» گذاشته‌ای، پس دشنامش مده، نفرینش مکن و کتکش مزن.

 

امام زمان علیه‌السلام در یکی از نامه‌هایشان می‌فرماید:

و فی ابنه رسول صلی‌الله علیه و آله و سلم لی اسوه حسنه؛ (بحارالانوار، ج ۵۳، ص ۱۸۰)

در دختر پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله و سلم برای من الگوی نیکویی است.

 

پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم از حضرت امیرالمؤمنین، علی علیه‌السلام درباره حضرت فاطمه زهرا علیها‌السلام پرسید، حضرت پاسخ داد:

نعم العون علی طاعه الله؛ (بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۱۱۷)

[فاطمه علیها‌السلام] خوب یاوری در راه اطاعت و بندگی خداست.

 

پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم: فاطمه اعزّ البریه علی (الامالی، شیخ مفید، ص ۲۵۹)

فاطمه علیهاالسلام عزیزترین مردم در نزد من است.

 

 

 

پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم: انّ فاطمه بضعه منّی و هی نور عینی و ثمره فؤادی؛ (الامالی، شیخ صدوق، ص ۴۸۶)

فاطمه علیهاالسلام پاره تن و نور چشم و میوه دل من است.

 

پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم: انّ الله لیغضب لغضب فاطمه و یرضی لرضاها؛ (الامالی، شیخ مفید، ص ۹۴)

بی‌شک خداوند با خشم فاطمه علیهاالسلام به خشم می‌آید و با خشنودی او خشنود می‌شود.

 

امام صادق علیه‌السلام: فاطمه کوکب دری بین نساء اهل الدنیا؛ (کافی، ج ۱، ص ۱۹۵)

فاطمه علیهاالسلام اختری تابناک در میان زنان دنیاست.

 

امام صادق علیه‌السلام: فاطمه سیده نساء العالمین من الاولین والاخرین؛ (معانی الاخبار، ص ۱۰۷)

فاطمه علیهاالسلام سرور زنان جهانیان از اولین تا آخرین است.

 

امام باقر علیه‌السلام: ما عبد الله بشیء من التحمید افضل من تسبیح فاطمه علیهاالسلام؛ (۷ کافی، ج ۳، ص ۳۴۳)

خداوند در حمد و ستایش به چیزی برتر از تسبیح فاطمه علیها‌السلام عبادت نشده است.

 

پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم: من زار فاطمه فکانما زارنی؛ (کافی، ج ۴۳، ص ۵۸)

هر کس فاطمه علیهاالسلام را زیارت کند، مانند این است که مرا زیارت کرده است.

 

 

پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم: یا فاطمه انت منی و انا منک؛ (بیت‌الاحزان، ص ۱۹؛ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۳۲)

ای فاطمه! تو از من هستی و من از تو هستم.

 

پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم: فداک ابوک یا فاطمه؛ (بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۴۹۰)

پدرت به قربان تو باد ای فاطمه علیهاالسلام!

 

پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم: فاطمه حوراء انسیه و کلّما اشتقت الی رائحه الجنّه شممت رائحه ابنتی فاطمه علیها السلام؛ (التوحید، شیخ صدوق، ص ۱۱۷)

فاطمه علیهاالسلام حوریه‌ای است به صورت انسان که من هرگاه مشتاق بوی بهشت می‌شوم، دخترم فاطمه علیها‌السلام را می‌بویم.

 

حضرت علی علیه‌السلام: انّ الحسن و الحسین سبطا هذه الامه و هما من محمّد کمکان العینین من الرّاس و امّا انا فکمکان الید من البدن و امّا فاطمه فکمکان القلب من الجسد؛ (بحارالانوار، ج ۳۹، ص ۳۵۲؛ کتاب سلیم بن قیس، ص ۸۳۰)

حسن و حسین علیهماالسلام دو سبط این امت هستند، و آن دو برای محمّد صلی‌الله علیه و آله و سلم همانند دو چشم برای سر هستند، و من [برای محمّد صلی‌الله علیه و آله و سلم] همانند دست برای بدن هستم، و فاطمه علیهاالسلام [برای محمّد صلی‌الله علیه و آله و سلم] همانند قلب برای بدن است.

 

 

 

 

پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم: یا سلمان! انّ ابنتی فاطمه ملا الله قلبها و جوارحها ایمانا و یقینا الی مشاشها تفرغت لطاعه الله؛ (بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۴۶؛ مناقب، ج ۳، ص ۳۳۷)

ای سلمان! به راستی که خداوند قلب و اعضای فاطمه علیهاالسلام تا استخوان‌هایش را از ایمان و یقین آکنده ساخته است؛ به گونه‌ای که در طاعت خدا جدیت دارد.

 

امام صادق علیه‌السلام: لولا انّ امیرالمؤمنین علیه‌السلام تزوجها لما کان لها کفو الی یوم القیامه علی وجه الارض آدم فمن دونه؛ (خصال، ج ۲، ص ۴۱۴)

به راستی اگر امیرالمؤمنین علیه‌السلام فاطمه علیهاالسلام را به ازدواج خود درنیاورده بود، تا روز قیامت بر روی زمین از آدم تا پس از آدم برای فاطمه علیهاالسلام همتایی نبود.

 

حضرت علی علیه‌السلام: انّها استقت بالقربه حتی اثر فی صدرها و طحنت بالرحی حتی مجلت یدها و کسحت البیت حتی اغبرت ثیابها و اوقدت النار تحت القدر حتی دکنت ثیابها فاصابها من ذلک ضرر شدید؛ (علل الشرایع، ج ۲، ص ۳۶۶)

حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام آنقدر با مشک، آب کشید که اثر آن در سینه‌اش آشکار شد و چندان با دست خود آسیاب کرد که دست‌هایش پینه زد و آنقدر خانه را جاروب کرد که لباس‌هایش خاک‌آلود گردید. چندان آتش در زیر دیگ روشن کرد که لباس‌هایش سیاه و دود آلود شد و از این کارها رنج و سختی زیادی به او رسید.

 

حضرت علی علیه‌السلام: فوالله لا اغضبتنی و لاعصت لی امرا و لقد کنت انظر الیها فتنکشف عنّی الهموم و الاحزان؛ (بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۱۳۴)

سوگند به خدا که فاطمه علیهاالسلام هیچ‌گاه مرا خشمگین نکرد و در هیچ کاری از من سرپیچی ننمود. من هرگاه به فاطمه علیهاالسلام نگاه می‌کردم، غم و اندوه از من زدوده می‌شد.

 

پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم: اشتاقت الجنّه الی اربع من النساء: مریم بنت عمران، و آسیه بنت مزاحم زوجه فرعون و خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمّد صلی‌الله علیه و آله و سلم؛ (بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۵۳)

بهشت مشتاق چهار زن است: مریم دختر عمران، آسیه دختر مزاحم و زن فرعون، خدیجه دختر خویلد و فاطمه علیها‌السلام دختر محمّد صلی‌الله علیه و آله و سلم.

 

پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم: یا فاطمه ابشری فلک عندالله مقام محمود تشفعین فیه لمحبّیک وشیعتک؛ (بحارالانوار، ج ۷۶، ص ۳۵۹)

ای فاطمه علیها‌السلام مژده باد! که در پیشگاه خدا مقامی شایسته داری که در آن مقام برای دوستان و شیعیانت شفاعت می‌کنی.

30نوامبر/16

حزب‌الله در قرآن

حضرت‌آیت‌الله جوادی‌آملی

تهیه و تدوین: حجت‌الاسلام والمسلمین محمدرضا مصطفی‌پور

در قرآن کریم از جمله در ۲۰ آیه اول سوره مبارکه بقره انسان‌ها  به سه دسته متقیان و کافران و منافقان تقسیم شده‌اند. قرآن هادی و راهنمای متقیان است و کافران به دلیل این که خود زمینه‌های هدایت را در خود از بین برده‌اند، از هدایت محروم می‌مانند. قرآن منافقان را در آیات متعددی وصف کرده و آنها را کسانی می‌داند که به قصد فریب مؤمنان، تظاهر به ایمان و همگامی می‌کنند، اما در واقع نه از ایمان بهره‌ای و نه با مسلمانان و مؤمنان همراهی و همگامی دارند.(۱)

درسوره احزاب نیز آدمیان به منافقان و مشرکان و مؤمنان دسته‌بندی شده‌اند. این آیه پس از آیه عرض امانت بر انسان قرار گرفته است تا بیانگر هدف عرضه امانت باشد. خدای سبحان می‌فرماید:

«ما امانت را بر آسمان‌ها، زمین و کوه‌ها عرضه کردیم، اما آنها ترسیدند و از پذیرش امانت الهی امتناع ورزیدند، اما انسان آن را پذیرفت و بر دوش کشید، ولی این انسان امانتدار خوبی نبود، زیرا گرفتار شرک شد و دسته‌ای گرفتار نفاق گردیدند که نتیجه آن دچار شدن به مجازات‌های الهی است و تنها مؤمنان به خدا هستند که به خدا رجوع می‌کنند و از لطف الهی بهره‌مند می‌شوند. در برخی از آیات انسان‌ها به حزب‌الله و حزب شیطان تقسیم شده‌اند و قرآن حزب‌الله را پیروز و رستگار و حزب شیطان را زیانکار و خوار معرفی می‌کند.

حزب‌الله و حزب شیطان چه کسانی هستند و شاخصه‌های هریک از آنها از نظر قرآن چیست؟ حزب و تشکیلاتی که در یک جامعه تشکیل می‌شود دارای مرامنامه‌ای است که حدود وظایف افراد را از جهات گوناگون مشخص می‌کند.  قرآن چه حدود و وظایفی برای حزب‌الله مشخص کرده است که او با حضور در جامعه ایمانی باید به آنها پایبند باشد و به آنها عمل کند؟

قبل از بیان شاخصه‌ها و وظایف، معنای حزب و موارد کاربرد آن در قرآن را بررسی می‌کنیم.

 

معنای حزب در لغت و اصطلاح

حزب در لغت به معنای دسته و گروه،(۲) جماعت(۳) و طائفه‌ای از مردم(۴) و به گفته برخی، اصل آن به معنای تجمع است هنگامی که براساس رهبری و هدف واحدی باشد.(۵)

بر این اساس، حزب اگرچه معنایی نزدیک با کلمات جماعت، قوم و طائفه دارد، ولی می‌توان گفت حزب با قید پیروی از یک عقیده و نظر، دارای معنای خاصی است.

در ادبیات سیاسی، حزب تشکیلاتی است متشکل از گروهی از افراد همفکر و هم‌آرمان برای رسیدن به هدف‌های اجتماعی و سیاسی و اغلب فعالیت‌های آنان از طریق شرکت در انتخابات پارلمانی و به دست گرفتن دولت یا حکومت صورت می‌گیرد.(۶)

 

حزب در اصطلاح سیاسی

حزب یک سازمان سیاسی است که در آن همفکران و طرفداران یک آرمان که علی‌القاعده آگاه‌ترین عناصر یک طبقه یا اقشار اجتماعی متحدالمنافع به شمار می‌روند، داوطلبانه گرد هم می‌آیند و بیانگر آن طبقه یا قشر هستند و آن طبقه را در مبارزات اجتماعی رهبری می‌کنند.(۷)

حضرت آیت‌الله جوادی آملی می‌نویسد: «مقصود از حزب، گروه دارای مرامنامه و اساسنامه است که بر طبق آن حرکت می‌کند و این اختصاص به حق و باطل ندارد، چنان که خدای سبحان عده‌ای را حزب شیطان و عده‌ای را حزب‌الله دانسته است».(۸)

 

معنای مرامنامه و اساسنامه

مرامنامه یا برنامه یک حزب عبارت است از سند اساسی که در آن هدف‌ها و وظایف و اصول ایدئولوژیک یک حزب بیان شده است.(۹)

در اساسنامه طرز عمل سازمان‌های حزب، نحوه تشکیل ارگان‌ها و رهبری آن و به عبارتی مجموعه مقررات و اصول سازمانی یک حزب درج می‌گردد.(۱۰)

 

معنای حزب‌الله

حزب‌الله ترکیبی از دو واژه حزب و الله است که برای ساماندهی به افراد و گروه‌های بشری و افراد بر اساس ویژگی دینی و بر محور توحید اطلاق می‌شود. این واژه در قرآن در سه مورد به کار رفته است.(۱۱)

در برابر واژه حزب‌الله، واژه حزب الشیطان است.(۱۲) از این رو، حزب‌الله مرامنامه و اساسنامه خاص خود را دارد که  طبق آن حرکت می‌کند و حزب شیطان نیز برای فعالیت‌های خود دارای مرامنامه و اساسنامه خاصی است.

تحزب و برخورداری از تشکل‌های اجتماعی ـ سیاسی برای پویایی و پایایی یک جامعه فعال و زنده امری ضروری است، لیکن احزاب توحیدگرا باید توجه داشته باشند که در جهان‌بینی توحیدی، محور حق و باطل، ذات اقدس الهی است و جز او، هر چه باشد باطل محسوب می‌شود، زیرا: « ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَاطِل:(۱۳) خدا حق است و آنچه جز او را می‌خوانند باطل است.»

انسان موحد در اقدامات فردی، خانوادگی و تحرکات اجتماعی، رضایت الهی را مدنظر قرار می‌دهد، در حالی که حزب شیطان چنین نیست. بر این اساس، معیارهای رقابت حزبی در جامعه اسلامی با دیگر جوامع تفاوت اساسی دارد.

احزاب توحیدی همانند افراد جامعه اسلامی، رسالت انبیاء را بر دوش دارند، یعنی موظفند هواداران خود را به سوی خدا دعوت کنند و همه تلاش‌شان اجرای احکام الهی و حاکمیت دین خدا و حب و بغض‌ها و جهت‌گیری‌های حزبی سران و هواداران آنها تنها بر محور دین و آیین الهی باشد.

 

ویژگی حزب‌الله و آثار آن در قرآن

حزب‌الله در قرآن گروهی هستند که به پیروزی و رستگاری نائل می‌شوند. این گروه در صورتی به آن فلاح و غلبه دست می‌‌یابند که شرایط و ویژگی‌های لازم را برای خود فراهم کنند. آن ویژگی‌ها عبارتند از:

۱ـ ولایت‌پذیری

ولایت‌مدارانی که سرپرستی خدا، پیامبر و مؤمنان خاص یعنی ائمه «ع» را بپذیرند، حزب‌الله و در نتیجه پیروزند. قرآن در سوره مائده فرموده است: « إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُونَ(۱۴) : ولی مؤمنان تنها خدای سبحان، پیامبرش و مؤمنانی ویژه‌اند که نماز به پا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌پردازند.» در آیه بعد می‌فرماید: « وَمَن یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ»(۱۵) : مؤمنان باید ولایت‌پذیر باشند، هر کس به ولایت خدای سبحان و پیامبرش و مؤمنان خاص یعنی امامان معصوم«ع» درآید حزب‌الله است و چون حزب خدا پیروز است، او نیز پیروز است.

در آیه ۵۵ ولایت به معنای سرپرستی در خدا و پیامبر و مؤمنان خاص منحصر شده و قرآن در آیه ۵۶ ضمن تشویق به پذیرش اصل ولایت‌پذیری، آن را از مصادیق حزب‌الله دانسته است که همواره پیروزند. بنابراین حزب‌الله ولایت‌پذیر است و هماره سرپرستی خدا و منصوبان الهی را می‌پذیرد و تحت سرپرستی خدا عمل می‌کند.

 

۲ـ‌ ایمان به خدا و قیامت

ویژگی دوم حزب‌الله ایمان به خدا و روز بازپسین است؛ یعنی حزب‌الله خدا را با همه کمالات او و به عنوان مبدأ نظام آفرینش و مدبر قبول دارد و می‌داند که انسان با مرگ از بین نمی‌رود، بلکه پس از مرگ به عالم دیگری انتقال پیدا می‌کند و در آن عالم به حیات خود ادامه می‌دهد: «یوْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِر(۱۶) به خدا و روز رستاخیز ایمان دارد.»

 

۳ـ محبت خدا و دوستی نکردن با دشمنان خدا

انسانی که از گروه حزب‌الله است و به خدا و روز قیامت ایمان دارد، فقط به خدا محبت دارد و از محبت دشمنان خدا دوری می‌کند، زیرا جمع میان این دو محبت در یک دل ممکن نیست. او باید از میان این دو یکی را برگزیند و اگر به‌راستی مؤمن است، باید از دوستی دشمنان خدا و رسول او بپرهیزد. « لا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ(۱۷) : نمی‌یابی قومی را که به خدا و روز قیامت ایمان دارند، با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند، هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندان آنها باشند.»

از این رو در یک دل دو محبت متضاد نمی‌گنجد و کسانی که مدعی هر دو محبت‌اند یا منافق‌اند یا ضعیف‌الایمان. این افراد در میدان‌های جنگ و یا در شرایط حساس اجتماعی دچار سستی می‌شوند و در صف مقابل قرار می‌گیرند و به صف دشمنان حق می‌پیوندند.

آیه می‌فرماید دشمنان خدا حتی اگر پدران و فرزندان و برادران و عشیره باشند، مؤمن و حزب‌الله، محبت آنها را در دل قرار نمی‌دهد و این نشان می‌دهد که اگرچه محبت پدر و فرزندان و برادران و اقوام بسیار خوب است و نشانه زنده بودن عواطف انسانی است، اما اگر این محبت در مقابل محبت خدا قرار گیرد ارزش خود را از دست می‌دهد.

ناگفته نماند که افراد مورد علاقه انسان تنها این چند گروه نیستند و در آیاتی مصداق‌های بیشتری ذکر شده‌اند. در آیه ۲۴ سوره توبه آمده است: « قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَهٌ  تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِین  :بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و قبیله شما و اموالی که به دست آورده‌اید و تجارتی که از کسادش می‌ترسید و مسکن‌های مورد علاقه شما در نظرتان از خدا و پیامبرش و جهاد در راه او محبوب‌تر است، در انتظار این باشید که خدا عذابش را بر شما نازل گرداند، خدا جمعیت گناهکار را هدایت نمی‌کند.»

در این آیه مصداق‌هایی مانند همسران و برادران و اموال و تجارت و شغل و اشتغال و مسکن را نیز متذکر شده است و این که انسان باید اصل را محبت خدا قرار دهد نه محبت امور و یا انسان‌های دیگر و در نتیجه در رفتار دینی این دو محبت، محبت خدا را ترجیح بدهد و از محبت غیرخدا هر چه باشد اعراض کند.

 

۴ـ تثبیت ایمان در قلوب آنان

یکی از ویژگی‌های حزب‌الله که نتیجه ایمان و محبت به خداست این است که به لطف و امداد الهی ایمان در قلب آنها تثبیت شده است: « أُوْلَئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ؛(۱۸) آنان کسانی هستند که خدا ایمان را در قلب آنها نوشته است» و در نتیجه، ایمان آنان دچار تزلزل و سستی نیست که در معرض زوال باشد.

۵ـ تأیید الهی به وسیله روح

یکی از ویژگی‌های حزب‌الله آن است که با روحی الهی تقویت و تأیید می‌شود: « وَأَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» یعنی خدا به مؤمنان و حزب‌الله یک نوع حیات معنوی می‌بخشد که باعث تقویت پایه‌های ایمان آنان می‌گردد و این از افاضات خاص خدا به افراد حزب‌الله است.

۶ـ داخل شدن در بهشت جاودان

یکی از آثار پربرکت مؤمنان و حزب‌الله آن است که داخل بهشت می‌شوند و به صورت جاودانه در آن می‌مانند و از نعمت‌های بهشت بهره‌مند می‌شوند: « سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا: خداوند آنها را در باغ‌هایی از بهشت داخل می‌کند که نهرها از زیر درختان و قصرهای آن جاری است و جاودانه در آن می‌مانند.»

۷ـ رضایت متقابل خدا با آنها و آنها با خدا  

افراد حزب‌الله چون همه‌ کارها را برای رضای الهی انجام می‌دهند یعنی هدف آن توحیدی و کسب رضای خداست، هم خدا از آنها راضی است و هم آنها از خدا راضی هستند: « رَضِیَ اللَّه عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ». یکی از موهبت‌های خدا به انسان همین است که آن کمال و جمال مطلق از انسان فاقد همه چیز و ناتوان راضی باشد و آنها نیز به گونه‌ای عمل کنند که از خدا راضی و خشنودند.

۸ـ پیروزی و رستگاری

یکی از برکاتی که عاید حزب‌الله می‌شود پیروزی بر دشمن و رسیدن به سعادت و رستگاری در دنیا و آخرت است. نه تنها پیروزی در جهات دیگر و دستیابی به نعمت‌های مادی و معنوی قیامت، بلکه در دنیا نیز بر دشمن پیروزند.

۹ـ سرّ پیروزی حزب‌الله

سرّ و راز پیروزی حزب‌الله آن است که آنان بر مدار حق‌اند و حق هرگز مغلوب باطل نمی‌شود: « بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ :(۱۹) بلکه حق را بر باطل می‌افکنیم و آن را فرو می‌شکند، اما باطل دیر یا زود از بین می‌رود. به عبارت دیگر، پیروزی حزب‌الله قطعی است، زیرا سراسر عالم، سپاه و ستاد تکوینی حق تعالی و برای اجرای فرمان او مهیا هستند و در نتیجه هیچ تخلفی در اجرای فرمان او رخ نمی‌دهد، از این رو پیش از وعده پیروزی و رستگاری حزب‌الله، با تکیه بر قوت و عزت الهی، غلبه خود و پیامبران را مطرح کرد و فرمود: « کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ  :(۲۰) خداوند چنین مقرر داشته که من و رسولانم پیروز می‌شویم زیرا خدای سبحان قوی و شکست‌ناپذیر است.»

ناگفته نماند که پیروزی حتمی خدا چنان که گفته شد شرایطی دارد که از جمله آنها ایمان به خداست؛ «و لاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ : (۲۱) سستی به خودتان راه ندهید و غمگین نشوید و شما برترید اگر مؤمن باشید.»

شرط دیگر آنکه دگرگونی‌ها را از خود شروع کنید، زیرا خداوند سرنوشت هیچ قوم و ملتی را تغییر نمی‌دهد مگر در خود آنها تغییری پیدا شود؛ « إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ : (۲۲) خدا سرنوشت قومی را تغییر نمی‌دهد تا آنچه را که در خودشان هست تغییر دهند.»

براساس این آیه، تغییرات ظاهری اجتماعی از تغییرات درونی انسان‌ها سرچشمه می‌گیرد و در نتیجه سرنوشت هر ملت در دست خود اوست. اگر ملتی می‌خواهد سرنوشت خود را تغییر دهد باید از خود شروع کند. به دیگر سخن، سبب دگرگونی نعمت‌ها از سوی خود انسان‌هاست وگرنه مواهب الهی زوال‌ناپذیرند، به همین دلیل، علل بدبختی ملت‌ها را باید در تغییرات منفی درون آنها جست‌وجو کرد.

حزب‌الله چون در درون خود تحول ایجاد کرده است، با ایمان به خدا و پذیرش ولایت الهی و دوری از دوستی و محبت دشمنان خدا در مسیر پیروزی قرار می‌گیرد.

 

مرامنامه حزب‌الله

افراد حزب‌الله که در واقع همان مؤمنان‌اند، مرامنامه‌ای دارند که حدود فعالیت‌های آنها را در ابعاد مختلف مشخص می‌کند. منبع این مرامنامه قرآن کریم است که به آنها می‌گوید در برابر خدا باید تسلیم باشی و فقط او را عبادت و فرمان‌های او را اجرا کنی، چون صراط مستقیمی که انسان را به مقصد می‌رساند عبادت خداست.

حزب الله  باید در برابر خود از افراط و تفریط خودداری و برای رضای خدا امیال و غرائز را تعدیل کند و در درون خود اعتدالی را به وجود آورد که در حال رضا و غضب و در حال دارایی و ناداری از مرز حق تعدی نکند و زمینه خسارت و زیان را برای خود فراهم نسازد و در برابر انسان‌های دیگر در چهارچوب عدل و احسان عمل کند و بداند که زندگی در دنیا برای ابتلا و آزمایش است و کسی که بهتر عمل می‌کند، در مسیر تکامل خود گام برمی‌دارد.

انسان باید بداند که در برابر طبیعت نیز مسئولیت دارد و استفاده از آن باید در جهت رفع نیازها و در حد معقول باشد. به تعبیر قرآن رابطه‌ انسان با طبیعت باید رابطه تسخیری باشد، نه رابطه سلطه‌آمیز که نتیجه آن نابودی طبیعت و ایجاد مشکل برای جوامع است. به عبارت دیگر باید حقوق طبیعت به معنای عام، یعنی منابع طبیعی، آبها، حیوانات، هوا و… را درنظر بگیرد و رعایت کند.

انسان باید به عالم آخرت نیز توجه داشته باشد و بداند که این دنیا برای زندگی موقت اوست و زندگی جاودانه او در عالم رستاخیز است که در آن باید به پاداش جاودانه دست یابد و خود را از عذاب آن جهان محفوظ نگه دارد.

 

نتیجه‌گیری

در اینجا به تقسیم‌بندی انسان‌ها در قرآن به حزب‌الله و حزب شیطان و سپس ویژگی حزب‌الله و  وظایف او در مقابل موجوداتی که با آنها در ارتباط است و به این نکته که محور ارتباط حزب الله با خدا باید عبودیت و تسلیم، با انسان‌ها عدل و احسان، با خودش تعدیل امیال و غرایز، با طبیعت رابطه تسخیری و با قیامت تلاش برای سعادت جاودانه و دریافت پاداش الهی باشد، اشاره شد.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ بقره، ۱.

۲ـ لغت‌نامه دهخدا، ح ۶، ص ۷۸۲۳، و فرهنگ فشرده سخن ح ص ۸۵۴.

۳ـ مقاییس الغه، ج ۲، ص ۵۵.

۴ـ مجمع البحرین، ج ۱، ص ۴۹۹.

۵ـ التحقیق فی کلمات القرآن، ج ۲؛ ص ۳۰۷.

۶ـ فرهنگ فشرده سخن، ج ۱، ص ۸۵۴.

۷ـ فرهنگ علوم سیاسی، نوشته غلامرضا بابایی، ج ۳، ص ۱.

۸ـ شمیم ولایت، ص ۲۳۲.

۹ـ فرهنگ علوم سیاسی، ج ۳، ص ۹.

۱۰ـ همان، ص ۵.

۱۱ـ مائده، ۵۶، مجادله، ۲۲.

۱۲ـ مجادله، ۱۹.

۱۳ـ حج، ۶۲.

۱۴ـ مائده، ۵۵.

۱۵ـ همان، ۵۶.

۱۶ـ‌ مجادله، ۲۲.

۱۷ـ همان، ۲۳.

۱۸ـ مجادله، ۲۲.

۱۹ـ انبیاء، ۱۸.

۲۰ـ مجادله، ۲۱.

۲۱ـ آل‌عمران، ۱۳۹.

۲۲ـ رعد، ۱۱.

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

انسان موحد در اقدامات فردی، خانوادگی و تحرکات اجتماعی، رضایت الهی را مدنظر قرار می‌دهد، در حالی که حزب شیطان چنین نیست. بر این اساس، معیارهای رقابت حزبی در جامعه اسلامی با دیگر جوامع تفاوت اساسی دارد.

۲٫

مؤمنان باید ولایت‌پذیر باشند، هر کس به ولایت خدای سبحان و پیامبرش و مؤمنان خاص یعنی امامان معصوم«ع» درآید حزب‌الله است و چون حزب خدا پیروز است، او نیز پیروز است.

 

 

 

30نوامبر/16

مدارعالم بر حق است

حضرت آیت‌اله‌حسنزاده آملی

 

اعمال باید به سنگی سنجیده شوند. سنگی که اعمال بدان سنجیده می‌شوند، حق است، حق عمل، خوراک، کار، معاشرت، رفت و آمد، درس، بحث، مسجد، عبادت، همه و همه سنگ محکی دارند و آن سنگ محک، حق است.  عمل باید به حق سنجیده شود و اگر حق امضاء نفرمود: «فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ»(۱) از حق که گذشتی، باطل است. از راستی که گذشتی، دروغ است. همه چیز باید به حق سنجیده شود.

چرا نام مبدأ عالم، حق جل و علاست؟ زیرا آنچه از حق صادر شد، همه حق است. عدل محض است. همه عدل است. زمین و آسمان همه عدل است. مبنای عالم بر پایه عدل است. اساس عالم به عدل است و محور جهان، عدل، حق، راستی و درستی است و از ما هم حق می‌خواهد. کار، گفتار، نیت، عمل، کشت و زرع همه و همه حق: « وَالْوَزْن یَوْمئِذٍ الْحَقّ»(۲). آنچه را که حق امضا فرمود: « فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِینه فَأُولَئِکَ هُمْ الْمُفْلِحُونَ»(۳). حق است  که سنگین است، باطل سبک است.

ظاهر، عنوان باطن است. مرد حق سنگین است. لهجه حق سنگین است. فعل حق سنگین است. کتاب حق سنگین است. یک مقاله حق علمی سنگین است. یک نامه به حق سنگین است. و حق است که می‌ماند: « مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ»(۴).

آن که حق است جان دارد. آن که حق است توجه به عالم ملکوت دارد: « إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ»(۱۰). چون کلمه طیب پاک، حق است، پس به سوی حق رهسپار می‌شود. عالم بر حق سرشته و به حق آفریده شده است. مزاج این عالم، حق است و لذا باطل را نمی‌پذیرد. خیال نکن دروغ بگویی و رسوا نشوی. خلاف کنی و رسوا نشوی. بیراهه بروی و سنگش را نخوری و به چاهش نیفتی. مزاج عالم باطل را نمی‌پذیرد:

«إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ». گفتار پاک به سوت صعود می‌کند، اما این گفتار را باید یک چیزی هم بالا ببرد. تنها گفتار نیست: «وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»(۶).

«دو صد گفته چون نیم‌کردار نیست»(۷).

گفتار داری، کردار هم داشته باش.

جناب شیخ اجل علامه بهایی «رضوان الله» که از علمای بزرگ اسلام است در کتاب «کشکول» آورده است که شخصی خدمت عارف عالمی می‌رود و عرض می‌کند: «آقا! مگر شما نفرمودید که «لا إِلَهَ إِلا اللَّه» کلید صندوق حقایق است و آن کسی که گفت «لا إِلَهَ إِلا اللَّه»، صندوق حقایق برایش گشوده و از تجلیات این عالم به دل او افاضه می‌شود و اشراقات این عالم به جان او پرتو و فروغ می‌اندازد». گفت: «بله، «لا إِلَهَ إِلا اللَّه»کلید صندوق الهی است. صندوق اسرار حق است.» گفت: «پس چرا ما این همه «لا إِلَهَ إِلا اللَّه» می‌گوییم و چیزی عایدمان نمی‌شود؟» فرمود: «پدر آمرزیده! کلید شما دندانه ندارد! کلید باید دندانه هم داشته باشد والا قفل را باز نمی‌کند.» گفت: «دندانه‌اش چیست؟»

دندانه را رسول الله«ص» و امام صادق«ع» برای ما بیان فرموده‌اند. در کجا؟ در اوایل کتاب «توحید» جناب شیخ اجل ابن بابویه شیخ صادق صدوق. رسول‌الله فرمودند: «هیچ پیغمبری پیش از من سخنی سنگین‌تر از کلمه طیبه «لا إِلَهَ إِلا اللَّه» نیاورد. « لا إِلَهَ إِلا اللَّه» بهای بهشت است. هر که گفت « لا إِلَهَ إِلا اللَّه»، در بهشت داخل می‌شود».

این آقا آمده و از این عارف سئوال می‌کند ما که دائماً می‌گوئیم « لا إِلَهَ إِلا اللَّه»، پس چرا جان بهشتی نداریم؟ اگر جان بهشتی شده، پس روح و ریحان و جنت نعیم کو؟ «عاشقی پیداست از زاری دل» کو؟ آن مرد عارف به او فرمود که درست است که « لا إِلَهَ إِلا اللَّه» بهای بهشت و کلید صندوق اسرار الهی است، اما دندانه ندارد. دندانه‌اش این است که پس از « لا إِلَهَ إِلا اللَّه»، « مُخْلِصًا دَخَلَ الْجَنَّهَ». اخلاص دندانه این کلید است: « مَنْ قَالَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مُخْلِصًا دَخَلَ الْجَنَّهَ».

خب! من چه جوری بفهمم که «لا إِلَهَ إِلا اللَّه» را به اخلاص گفتم. ما که زبانی دائماً به همدیگر می‌گوییم من مخلص جنابعالی، من مخلص جنابعالی:

«در برابر چو گوسفند سلیم

در قفا همچو گرگ آدمخوار»(۸).

این همه مخلصیم‌ها می‌گوییم.

آمد خدمت امام صادق«ع» عرض کرد که: «آقا! ما از دوستان و  شیعیان شما هستیم.» فرمود: «از کجا می‌آیید؟ آنجا که زندگی می‌کنید، با یکدیگر چگونه‌اید؟ همه یکدل و یکدست و دوست همدیگرید؟ دوستی شما چگونه است؟ با یکدیگر چگونه ارتباط دارید؟» مسلمان‌ فعلی ما توی مسجد که می‌آید، کفشش توی بغلش هست! چرا؟ از همین نمازخوان‌ها می‌ترسد!

مرحوم شیخ بهایی در «کشکول» می‌فرماید:

«در مسجد اگرچه با نیاز آمده‌ایم

حقا که نه از بهر نماز آمده‌ایم

اینجا روزی سجاده‌ای دزدیدیم

آن کهنه شده است، باز آمده‌ایم».

حضرت می‌فرمایند شما دوستی‌تان با یکدیگر چه جوری است؟ جنابعالی کاسبی و الان که در مغازه‌ و حجره‌ات نیستی، آقای همسایه تو یک متاعی می‌خواهد بخرد، می‌بیند پول نقد کافی ندارد و یک مقداری کم دارد. می‌آید به مغازه‌ات و می‌بیند که شما نیستی. آیا می‌رود کشو را باز می‌کند و آن مقدار پولی را که می‌خواهد برمی‌دارد و متاعش را می‌خرد و شما که بر می‌گردی می‌گوید آقا  پول نداشتیم و از کشوی مغازه شما برداشتیم؟ روابط شما این طور است که وقتی نباشید، همسایه برود کشو را باز کند و پول را بردارد و متاعش را بخرد و کارش راه بیفتد؟ این طوری است؟» چواب داد: «آقا! این جور که نخیر. ما سایه همدیگر را هم می‌زنیم و دائماً کشیک می‌کشیم. دوست و رفیق و آشنای هم نیستیم» فرمود: «پس از شیعیان ما نیستید.»

اگر از یکدیگر می‌ترسید، چه دوستی اهل بیتی؟ چه شیعه‌ای؟

اخلاص را چه جوری بفهمیم؟ همین که الهی! من لفظ «لا إِلَهَ إِلا اللَّه» را مخلصاً می‌گویم، کافی است؟ حضرت فرمود علامتی دارد. می‌خواهی علامت و نشانه را ببینی. می‌خواهی بدانی که چقدر به خدایت تقرب داری و به او نزدیکی؟ ببین عظمت او در چشم تو چگونه است. به همان اندازه که تجلیل و تعظیمش می‌کنی، به همان اندازه که اسم او را محترم می‌شماری، به همان اندازه که کتاب او، پیغمبرانش، نمایندگانش، دوستانش و آثارش را محترم می‌شماری، به همان اندازه به او نزدیک‌تری.

امام صادق فرمود می‌خواهی بدانی نماز تو تا چه اندازه قبول شده؟ ببین امروز چقدر فحشا و منکراتت کم شده، به همان اندازه نمازت قبول است. آخر، این قبولی را باید در جان خودت پیاده کنی، قبولی یعنی رشد روحی تو.  در خود نگاه کن. به آن اندازه که نماز دگرگونت کرده، به همان اندازه جایزه گرفته‌ای. جنابعالی خودت جایزه خودی. ببین جانت چگونه است. بیداری و رشد و معرفتت تا چه پایه است؟ به همان اندازه جایزه گرفته‌ای.

اعمال، اوراد، اذکار، ادعیه، قرآن، سحر، روزه، همه بذرهایی بودند که در جان ما کاشته شدند. ببین خودت چگونه آدمی هستی؟ اگر دهان همان دهان، چشم همان چشم، دست همان دست و حال همان حال است:

«آنکه چون پسته دیدی‌اش همه مغز

پوست بر پوست بود، همچو پیاز»(۹)

در خود مطالعه کن و ببین که چقدر خواص این عبادات و دستورها در تو نشسته و با تو چه کرده، به همان اندازه که فحشا و منکر در تو کم شده، به همان اندازه نمازت قبول شده، به اندازه‌ای که دگرگونت کرده، تعلیم گرفته و ورزش روحی کرده‌ای.

آقاجان! ما نباید فقط یک ‌ماه روزه‌دار باشیم. ما باید در تمام مدت عمرمان روزه‌دار باشیم؛ یعنی دهان نه اینکه این یک ماه بد نگوید، دروغ نگوید که مثلاً روزه‌  دارم، غذای شبه‌ناک را که فقط وقت سحر و افطار نیست که نباید خورد. این تمرین و ورزش است که همیشه این طور باشی، ملکوتی باشی. نباید فقط یک ‌ماه کم ‌بخوری و جانت را نورانی بداری:

«تا که اصطبل شکم معمور است

کاخ دل را نتوان کرد آباد»(۱۰)

این مشق و ورزش است که انسان به کم خوردن عادت کند که فوایدی در آن است. همین که قوای حیوانی رو به تحلیل رفت و اختیار و زمام آنها را در دست گرفتی، جناب سلطان عقل، میدان را می‌گیرد.

می‌خواهی ببینی که ملاک اخلاص «لا إِلَهَ إِلا اللَّه» گفتنت چیست؟ حضرت فرمود: «و اخلاصه عن یحجزه عن تحجزه»، یعنی آن وقتی که لا إِلَهَ إِلا اللَّه را مخلصاً گفتی، لا إِلَهَ إِلا اللَّه تو را از محرمات الهی باز می‌دارد، یعنی حالا آن کلید دندانه دارد و حالا که دندانه دارد:

یک صبح به اخلاص بیا بر در ما

گر کام تو برنیامد آنگه گله کن

در سوره مبارکه سجده می‌فرماید: « فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لَهُم مِّن قُرَّهِ أَعْیُنٍ جَزَاء بِمَا کَانُوا یَعْمَلُون»(۱۱). ابن‌عباس گفت که خدای متعال در این آیه دست و دهان ما را بست. ما نمی‌توانیم تفسیر کنیم. چه بگوییم که خدای متعال می‌فرماید: «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لَهُم مِّن قُرَّهِ أَعْیُنٍ جَزَاء بِمَا کَانُوا یَعْمَلُون». این طور است؟ بله، بگو خدا و قدم بردار. به درستی بگو آمدم. یک مقدار بنشین و فکر کن. تا کی این تلاش‌های هرزه؟ تا کی این خوراک‌های هرزه؟ تا کی این بدگویی‌ها؟ تا کی دوندگی‌های نابجا؟ تا کی این همه فتنه‌ها؟ تا کی؟ ثم ماذا؟ آخرالأمر چه؟

تو را به تخته و تابوت درکشند از تخت

گرت خزانه و لشکر هزار خواهد بود(۱۲)

به فکر بیفت. آن «فآن بما» دعوتت می‌کند. بانگ می‌آید. فریاد می‌کشد که ای طالب! بیا. چرا جناب خدا این جور فریاد می‌کشد که بیا؟ می‌گوید برای این که من جوادم. جود، طالب می‌خواهد. جود گدا می‌خواهد. اگر گدا نباشد، جود پیاده نمی‌شود. جواد، کسی را می‌خواهد تا جواد بودنش، بخشش‌اش، عطیه‌اش پیاده شود. جود می‌گوید من گدا می‌خواهم، لذا همان طور که تشنه می‌گوید آب آب، آب و می‌گوید تشنه کجایی؟ درخت تشنه! زمین تشنه! حیوان تشنه! انسان تشنه! گیاه تشنه کجایی؟ من تشنه تو هستم، از جناب خدا هم بانگ می‌آید که ای طالب بیا.

«جود محتاج است و جوید طالبی (۱۳).

همچنان که تو طالب جودی، جود هم گدایان و ضعاف و بیچاره‌ها را می‌خواهد:

جود می‌جوید گدایان و  ضعاف

همچو خوبان که آینه خواهند صاف

روی خوبان ز آینه زیبا شود

روی احسان از گدا پیدا شود(۱۴)

باید این آیینه‌، این آقای گدا و فقیر باشد تا این جود خود را نشان دهد. چرا نمی‌گویی من آمدم؟ روی خوبان ز آینه زیبا شود

روی احسان از گدا پیدا شود

چون گدا آیینه جود است، هان

دم بود بر روی آیینه زیان(۱۵)

بر روی آیینه دم نزنی و اف نگویی. بگذار آیینه صاف باشد تا نشانت بدهد.

دم بود بر روی آیینه زیان

بهر این فرمود حق در والضحها

که ای محمد بانگ کم زن بر گدا(۱۵)

فرمود: « وَ الضُّحى‏، وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى»‏ تا‏ « فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ، وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ»(۱۶). ردّش مکن، «دم بود بر روی آیینه زیان». باید روی احسان و جود در این آیینه پیدا شود. تو گدا نیستی؟ فقیر نیستی؟ محتاج نیستی؟ پس معطلی‌ات برای چیست؟ آن جناب، آفریدگار ما « غَنیّ بالذّات» است. از این مهربان‌تر؟ سلطان از این دلسوزتر؟ ارباب از این بهتر که ناز ما را بکشد و بفرماید بیایید از من بگیرید. بفرماید شما یک وجب بیا، من یک قدم می‌آیم. بفرماید شما یک قدم بیا، من دوان دوان به سوی شما می‌آیم. ما را دعوت کند و بفرماید همیشه در فیض به روی شما باز است:

بر ضیافت‌خانه فیض نوالش منع نیست

در گشاده است و صلا در داده، خوان انداخته (۱۸)

این صلا اعلام کردن است، تعارف کردن است، خوان، سفره گسترده، در گشاده است و صلا در داده، خوان انداخته، تو معطلی‌ات برای چیست؟

گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست؟

اگر بدانید چه گدایی‌هایی کردند!  خیال کردی همه مثل من و تو بی‌حالند؟ نخیر! گدایی‌ها دارند، سحرها دارند و بهره‌ها گرفته‌اند. من بیچاره غذای روز را شب می‌خورم. این جوری است دیگر. فردا باید روزه بگیریم، پس حالا دیگ بدهید، قاشق بدهید، چنگال بدهید. معلوم است بر سر سفره که نشستیم، عالم غیرمعلم است. روزه برای چه می‌گیری؟ روزه برای دل داشتن است. این طور خوردن که دل را می‌میراند.

بیدار نبودیم. هوشیار نبودیم. آقا! بیم آن  دارم که یک وقتی برسد که آهی از نهاد ما برآید آن قدر سوزنده و گدازنده که ما را جزغاله کند. آهی که جهنم، وقتی شعله و سوزش را ببیند، خجالت بکشد که اگر من جهنم هستم، پس این چیست؟

ان‌شاءالله که ما همه مردمان بسیار خوبی هستیم.  بیداردل و آگاه. می‌گوئیم شما که از ظاهر ما عیوب‌مان را نمی‌بینید و غیب نمی‌دانید. نخیر! به جنابعالی جسارت نشود. از ظاهر تو عیب‌ات  را می‌بینند، چون ظاهر ویترین باطن است. اگر نیست، پس  این همه عیب‌ چیست در ظاهر تو؟ که گفته است که از ظاهر تو عیبوب‌ات را نمی‌بینند؟ می‌بینم! از ظاهرت عیوب‌ات را می‌بینم. در بازارت، در کسب و کارت، در اماکن‌ات‌. خودت که می‌دانی این همه عیب است که ما را فراگرفته؟

دو سه جمله‌ای عرض کنیم از گفتار بزرگان دین تا خاطر جمع و حالی پیدا کنیم.

بیدار باش! سر تسلیم بنه و بگو الهی آمدم. چون و چرا نکن. بیدار باش و چون و چرا نکن. حضرت رسول الله«ص» به نقل از جناب کلینی در کافی، در ۶۳ سال عمر شریفش حتی یک بار هم نفرمود کاش!  ای کاش آنجا آن کار را می‌کردیم! ای کاش آنجا می‌شد! ای کاش آنجا مال ما بود! تا به حال این همه کاش‌ها و «لیس لعل لما» گفتی و کسی حرف تو را گوش نکرد. باز چرا می‌گویی؟ نمی‌دانم! تا الان که کسی حرف تو را گوش نکرده. حالا که گوش نمی‌کنند، باز چرا دهانت را حفظ نمی‌کنی؟ سر تسلیم فرود آور. پیرو: « لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ» (۱۸)باش. حضور، مراقبت، بیداری، کشیک دادن، نفس کشیدن و حالا بفرما!

«گر کام تو برنیامد آنگه گله کن» (۱۹)

کتاب شریف «اوصاف الاشراف» جناب خواجه نصرالدین طوسی گرچه کتاب کوچکی است، الحق بسیار سنگین است.  ببینید تسلیم را. ببینید رضا را. ببینید بنده را. ببینید سرمشق را.

در آثار آورده‌اند که جابربن عبدالله انصاری که یکی از اکابر صحابه بود، در آخر عمر به ضعف پیری و عجز مبتلا شد. امام باقر به عیادت او رفت و از حال او سئوال فرمود که جابر حال‌ات چگونه است؟ گفت: «در حالتی هستم که پیری را از جوانی و بیماری را از تندرستی و مرگ را از زندگانی دوست‌تر دارم».  امام باقر فرمود: «اما من با خدای خود چنانم که اگر مرا پیر دارد، پیری را دوست دارم و اگر جوان دارد جوانی را دوست دارم و اگر بیمار دارد بیماری را و اگر تندرست دارد تندرستی را و اگر مرگ دهد، مرگ را و اگر زندگانی دهد زندگانی را دوست می‌دارم».

من چه حق دارم که بگویم پیری را از جوانی دوست‌تر دارم؟ بیماری را از تندرستی دوست‌تر دارم؟ به من چه؟ به تو چه؟ اداره عالم مدبر دارد، نظام دارد، حساب دارد. ما جز اینکه سر تسلیم فرود آریم چه حرفی داریم؟ چه کاری از ما ساخته است جز اینکه گدایی کنیم؟ چه کار دیگری باید بکنیم؟ پیشینیان فرمودند: برو گدایی کن تا محتاج خلق نشوی. برو به درگاه الهی گدایی کن تا محتاج خلق نشوی.

جابر چون این سخن شنید به روی امام باقر بوسه داد و گفت: «صدق رسول‌الله«ص». ایشان مرا گفت که یکی از فرزندان مرا ببینی همنام‌ من «و هو یبقرء علم بقرا کما یبقرء ثور ارض». می‌شکافد، دل علم را در می‌آورد، آیات قرآن را زیر و رو می‌کند، کلمات قرآن را می‌شکافد، بحث می‌کند، حرف می‌زند، اسرار قرآن و اسرار عالم را بیان می‌کند، آن طوری که گاو آهن زمین را می‌شکافد، دل زمین را به در می‌آورد، می‌شکافد زمین را، این طور حقایق را از دل عالم، از دل آیات، از دل اسرار به در می‌آورد و به این سبب او را باقر العلوم اولین و آخرین گفتند. از معرفت این مراتب معلوم شده است که جابر در مرتبه اهل صبر بوده است.

این بحث را در شماره آتی پی می‌گیریم.

 

پی‌نوشت:

  1. یونس / ۱۰
  2. اعراف / ۸
  3. همان
  4. نحل / ۹۶
  5. فاطر / ۱۰
  6. همان
  1. فردوسی
  2. گلستان سعدی / باب دوم در اخلاق درویشان / حکایت چهارم
  3. همان / حکایت هجدهم
  4. حسن زاده املی
  5. سجده / ۱۷
  6. سعدی
  7. مثوی مولوی
  8. همان
  9. همان
  10. همان
  11. الضحی / ۱ – ۱۰
  12. حسن زاده املی
  13. احزاب / ۲۱
  14. ابوسعید ابوالخیر:

در درگه ما دوستی یکدله کن

هر چیز که غیرماست آن را یله کن

یک صبح به اخلاص بیا بر در ما

گر کار تو بر نیامد آنگه گله کن

 

سوتیترها:

۱٫

اعمال باید به سنگی سنجیده شوند. سنگی که اعمال بدان سنجیده می‌شوند، حق است. سنگ محک، حق است.  عمل باید به حق سنجیده شود و اگر حق امضاء نفرمود، از حق که گذشتی، باطل است. از راستی که گذشتی، دروغ است. همه چیز باید به حق سنجیده شود.

 

۲٫

بیدار نبودیم. هوشیار نبودیم. آقا! بیم آن  دارم که یک وقتی برسد که آهی از نهاد ما برآید آن قدر سوزنده و گدازنده که آدم را جزغاله کند. آهی که جهنم، وقتی شعله و سوزش را ببیند، خجالت بکشد که اگر من جهنم هستم، پس این چیست؟

 

 

 

30نوامبر/16

امر و ترغیب نسبت به «تأدّب به آداب الهی»

 

 

مرحوم آیت‌الله حاج آقا مجتبی تهرانی(ره)

بحث ما در بارۀ ادب الهی است که مربوط به عقل نظری و روش رفتاری صحیح نسبت به دستورات و حدودی است که خدای متعال در شرع مقدّس بیان فرموده است. در روایات بسیاری امر و ترغیب شده که مؤمنین تلاش کنند تا مؤدّب به آداب الهی شوند. مثلاً در روایتی آمده است: «تأدبوا بآداب الله»؛ (۲) ای مؤمنین؛ به آداب الهی مؤدّب شوید!

 

بی‌ادبی، حسرت در هنگام مرگ را در پی دارد

امام هشتم«ع» در روایتی می‏فرمایند: «هنگامی که آیۀ شریفۀ « وَلاَ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَی مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُم»؛(۳) نازل شد که ای پیغمبر«ص» به بهره‌های مادّی‌ای که به دیگران داده‌ایم، چشم نداشته باش؛ « فَأَمَرَ النَّبِیُّ«ص» منادیاً ینادی من لم یتأدب بأدب الله تقطعت نفسه علی الدنیا حسرات»؛(۴) پیغمبر امر فرمودند که یک منادی این جمله را در بین مسلمین ندا بدهد که اگر کسی مؤدّب به آداب الهی نشود، هنگام مرگ با حسرت از دنیا خواهد رفت.(۵) شما می‌دانید که حسرت برای انسان بدترین زجر درونی به‏شمار می‌آید. پس این روایت هم نوعی ترغیب و تشویق به ادب الهی و تحذیر نسبت به ترک این آداب است.

 

«ادب الهی» موجب رستگاری است

در روایتی از علی«ع» آمده است: «من تأدب بآداب الله عز و جل أداه إلی الفلاح الدائم»؛ اگر کسی به آداب الهی مؤدّب شود، همین ادب او را به رستگاری جاودانه می‎رساند. همان‌ طور که قبلاً هم اشاره شد، اگر انسان به آداب الهی مؤدّب شود، در آداب انسانی نیز به حد کمال رسیده است و هیچ نقصی ندارد. پس آن چیزی که برای ما مطلوبیت دارد این است که خود را به آداب الهی مؤدب سازیم.

 

بررسی معنا و مفهوم ادب الهی

بحث در بارۀ ادب الهی، بحثی است که اهل معرفت نیز به آن پرداخته‌اند. البتّه آنها هنگامی‏که بحث ادب را به‌صورت مطلق مطرح می‏کنند، موضوع بحث‌شان «ادب الهی» است. آنها ادب الهی را یکی از مقامات معنوی به‏حساب می‎آورند و می‌گویند: زمانی‌که انسان در سیر و سلوک منازل معنوی قرار می‎گیرد، به منزلی به نام «ادب» می‎رسد که مراد از آن، «ادب الهی» است.

 

۱ـ تحصیل اخلاق و تهذیب قوا و افعال

راجع ‏به ادب تعاریف گوناگونی وجود دارد. اگر چه مراد همۀ آنها یک چیز بیشتر نیست، ولی تعبیرات و تقسیم‎بندی‎های مختلفی در این زمینه به‏ وجود آمده است. برخی از اهل معرفت در تعریف ادب می‎گویند ادب تحصیل اخلاق و تهذیب اقوال و افعال است. افعال را نیز به دو بخش تقسیم می‏کنند: یک؛ «افعال قلوب» که به آن نیّات می‎گویند و دو؛ «افعال قوالب» که به آن اعمال گفته می‎شود. سپس می‎فرمایند تحصیل اخلاق و تهذیب اقوال و افعال آنگاه حاصل می‎شود که آنچه در نیات انسان می‏گذرد با آنچه که در اعمال او ظاهر می‎شود، تطبیق نماید و آنچه را که در درون خود دارد، در بیرون به نمایش بگذارد.

ظاهر عده‎ای به‏گونه‎ای است که خود را برخلاف آنچه هستند نشان می‎دهند. این عده شامل این تعریف از ادب نمی‏شوند. چون تحصیل و تهذیب اقوال و افعال باید به این نحو باشد که شخص، آنچه  را که هست  بنمایاند و آنچه را که می‎نمایاند، همان باشد.

 

 

  1. طهارت درونی قلب و بیرونی قالب

اهل معرفت در تعریف دیگری از ادب می‎گویند: «الأدب أدبان»؛ ادب بر دوگونه است: «أدب السرّ و أدب العلانیه»؛ ادب درون و ادب بیرون. «فأدب السرّ طهاره القلوب»؛ ادب درون، پاکی دل است. «و أدب العلانیه حفظ الجوارح من الذنوب»؛ و ادب آشکار و ظاهر، حفظ اعضای ظاهری از گناهان است. این‎ عده از اهل معرفت می‎گویند هر کدام از این ادب‌ها جنبۀ تطهیری دارد. ادبِ درون، طهارت قلب و ادبِ بیرون، طهارت قالب است. دل و اعضا و جوارح باید از گناهان پاک باشد. چون گناه سراپای انسان حتی اعضا و جوارح بیرونی او را آلوده می‎کند.

 

انواع و اقسام ادب الهی

حفاظت از مرزهای الهی در تمام ابعاد

ادب به ‏معنای حفظ حدود و محافظت عملی از مرزهای الهیه است. مراد اهل معرفت از ادب در تعاریف‌شان نیز همین معناست. خداوند در سورۀ مبارکۀ توبه در توصیف مؤمنین می‎فرماید: « التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ»؛(۶) حفظ حدود شرعی و حراست و حفاظت عملی از مرزهای شناخته شدۀ الهی، ادب است. از طرف دیگر در بین تمام ممکنات، انسان تنها موجودی است که با آنکه مجموعه‏ای از عوالم وجود است،. برای هر یک از اعضای وجودی و درونی او از ناحیۀ خداوند حدی قرار داده شده است.

«أتزعم أنک جرم صغیر

و فیک إنطوی عالم الأکبر»؛(۷)

 

  1. ادب عقل

لذا در روایات راجع ‏به ادب عقل، ادب قلب، ادب نفس مسائل مختلفی مطرح شده و هر کدام از اینها ادب خاص خود را دارند. علی«ع» در باب عقل می‏فرماید: «صلاح العقل الأدب»؛(۸) یا دارد که: «کل شیء یحتاج إلی العقل و العقل یحتاج إلی الأدب»؛(۹) هر چیزی احتیاج به عقل دارد و عقل نیز محتاج به ادب است. بنابراین عقل می‏تواند بی‎ادب و یا با ادب باشد.(۱۰)

 

  1. ادب قلب

همچنین در روایات مطالبی راجع ‏به قلبِ با ادب و قلب بی‎ادب وجود دارد. در روایتی آمده است: «قال الله تعالی لعیسی«ع» أدب قلبک»؛(۱۱) قلبت را ادب کن.

علی«ع» هم در روایتی می‏فرماید: «زک قلبک بالأدب»؛(۱۲) دلت را به‎ وسیلۀ ادب تزکیه کن! معلوم می‎شود در مورد قلب نیز، نوعی ادب مطرح می‏شود.

 

  1. ادب نفس

راجع ‎به نفس هم روایات زیادی وجود دارند که به دلیل کثرت روایات، می‏توان این نوع از ادب را یکی از آداب شاخص ادب الهی دانست. علی«ع» در روایتی می‏فرماید: «النفس مجبوله علی سوء الأدب»؛ نفس از نظر درونی مرزشناسی ندارد و هیچ حدی سَرش نمی‎شود؛ به‏ همین‏خاطر بی‎ادب است. شهوت و غضب که سرآمد قوای نفسانی به‏ شمار می‏آیند، در خواسته‏های خود هیچ مرزی را نمی‏شناسند و طلب بی‎نهایت دارند، لذا بی‌ادب هستند. «و العبد مأمور بملازمه حسن الأدب»؛ اما کسی که می‎گوید: من بندۀ خدا هستم، مأمور است که ملازم با ادب باشد و موظف است که نفس بی‎ادب خویش را مؤدّب سازد، «و النفس تجری فی میدان المخالفه».

اینجاست که نفس زیر بار نمی‌رود و وارد وادی مخالفت می‌شود. «و العبد یجهد بردها عن سوء المطالبه»؛ و بنده مدام تلاش می‎کند نفس را از خواسته‏های زشتش برگرداند. «فمتی أطلق عنانها فهو شریک فی فسادها»؛ پس هرگاه که عبد، مهار نفس خویش را رها کند، در فساد نفس شریک خواهد بود، یعنی اگر انسان حیوان سرکش نفس خود را رها کند تا وارد هر مزرعه‎ای بشود، او هم در ایجاد این فساد شریک می‌شود:. «و من أعان نفسه فی هوی نفسه»؛ هرکس به نفسِ بی‎بند و بار خود در رسیدن به خواسته‎های بی‏پایانش کمک کند: «فقد أشرک نفسه فی قتل نفسه»؛(۱۳) در نابود ساختن نفس خود، شریک نفسش خواهد بود، چون نفس، خود را به هلاکت می‎رساند و او نیز به آن کمک می‎کند. پس نباید نفس خود را رها کرد، بلکه باید مهار شرع بر دهان او زد و او را محدود کرد تا مرزهای الهی را رعایت کند.

 

  1. ادب خیال

حتی خیال(۱۴) هم باید زیر سایۀ ادب الهی قرار بگیرد؛ چون این قوّه نیز در بحث ادب الهی جایگاه خاصی دارد. خیال هرزه‎گرد، بی‎ادب است. این هرزه‎گردی چه ‏بسا در انسان منشأ معاصی می‌شود‌. اگر به خیال نیز مهار شرع زده شود، می‏توان آن را ادب کرد.

انسان‎های کامل و مؤدب به آداب الهی کسانی هستند که در جمیع ابعاد وجودی‎شان مرزهای الهی را حفظ می‌کنند و عقل، قلب، نفس، خیال و تمام اعضا و جوارح‌شان، روش رفتاری صحیح الهی پیدا می‌کنند. اینها هنگامی‏که درون را اصلاح می‏کنند، بیرون‌شان هم اصلاح می‎شود، زیرا ظاهر انسان نمودار درون اوست.

 

لوازم و کیفیت تحصیل ادب الهی

حفاظت از حدود الهی بین دو حالت غلو و جفا

چگونه می‏توان از مرزهای الهی حفاظت کرد؟ اهل معرفت می‎گویند حفظ حدود الهی باید بین دو حالت «غلو و جفا» باشد. «غلو» یعنی حالت تجاوز از مرزهای الهی که ما به آن «افراط» می‎گوییم. مثلاً عقل باید در مسئلۀ تفکر، مؤدب باشد تا بتواند ما را به مبدآ هدایت کند ؟ اما آیا می‏توان در مورد تمام جوانب موجودی که دارای جمیع کمالات است فکر کرد؟ ما در دستورات شرع داریم که نباید عقل را نسبت به ذات خدا به‏ کار انداخت: «کلما قدم فکری فیک شبرا فر میلا»؛ هر بار که فکر من یک وجب به ذات تو نزدیک ‎شد، یک فرسخ عقب کشید و در تاریکی فرو رفت.

در روایت دیگر داریم: «تفکروا فی آلاء الله و لا تتفکروا فی الله»؛(۱۵) پس با وجود این دستورات الهی، عقلی که در ذات خداوند تفکر کند، بی‎ادب است. اصل وجود خداوند را می‌شود اثبات کرد، اما این که ذات خداوند چیست، حریمی است که نباید وارد آن شد. ورود در این منطقه افراط از حد، بی‎ادبی و غلو محسوب می‏شود.

«جفا» به‌ معنی کوتاه آمدن نسبت به مرزهای الهی است که ما به آن حالت «تفریط» می‏گوییم. جفا این است که آنچه را باید انجام بدهی، انجام ندهی.

 

تنها منبع شناخت حدود الهی

آداب و حدود الهی را از چه مجرایی باید شناسایی کنیم تا بتوانیم به رعایت و حفاظت از آنها بپردازیم؟ در اینجا به چند روایت اشاره می‏کنم تا پاسخ سئوال روشن شود.

روایت اول از پیغمبر اکرم«ص» است که فرمودند: «أدبنی ربّی‏(۱۶) فأحسن تأدیبی»؛(۱۷) پروردگار من، مرا نسبت به جمیع ابعاد وجودی‎ام ادب کرد و خوب هم ادب کرد. یعنی خداوند تمام مرزهایی را که باید شناسایی کنم به من نشان داده و به‌خوبی هم این لطف را کرده است.

روایت دوم هم از پیغمبر است: «أنا أدیب الله و علی أدیبی»؛(۱۸) من محصول و دست‎پروردۀ خدا هستم و علی«ع» تریبت شده و محصول تأدیب من است.

روایت سوم از علی«ع» است که فرمود: «إن رسول‌الله أدبه الله عز و جل»؛ خدا پیغمبر اکرم«ص» را ادب کرد: «و هو أدبنی»؛ و پیغمبر«ص» هم مرا ادب نمود: «و أنا أودب المؤمنین». من نیز مؤمنین را ادب می‎کنم: «و أورث الأدب المکرمین» و آداب الهی را برای مؤمنین بزرگوار به میراث خواهم گذاشت.

با توجه به این سه روایت، پاسخ بسیار روشن است که اگر کسی بخواهد مؤدب به آداب الهی شود و حدود الهی را بشناسد تا از آن در جمیع ابعاد وجودیش حفاظت کند، باید از کسانی که مؤدب به آداب الهی هستند بهره بگیرد. راه شناسایی حدود الهی فقط همین است که انسان به درخانۀ ذوی‎القربی و اهل‌بیت«ع» و پیغمبر«ص» برود.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ تحف العقول، ص ۳۴۸٫

۲ـ حجر، ۸۸٫

۳ـ مستدرک الوسائل، ج ‏۱۵، ص ۲۲۲٫

۴ـ اینکه «این آیه با ندای منادی، چه ارتباطی دارد؟» مورد بحث من نیست، من نمی‌خواهم تفسیر بگویم؛ فقط دنبال این هستم که اصل مطلب را دربارۀ ادب الهی، پی بگیرم.

۵ـ توبه، ۱۱۲٫ اوصافی را که در این سوره می‎گوید برای اعضا و جوارح نیست، بلکه جنبۀ درونی دارد؛ مثلاً «التائبون» مربوط به دل است.

۶ـ ریاض السالکین، ج‏۷، ص۱۶۹؛ «تو مجموعه‏ای از عوالم وجود هستی که برای هرکدام از این عوالم حدی قرار داده شده است.»

۷ـ غررالحکم، ص ۲۴۷؛ «ادب، مایۀ صلاح عقل است.»

۸ـ غررالحکم، ص ۲۴۷٫

۹ـ انشاءالله در آینده می‎رسیم که ادب عقل چیست؟ و چطور باید عقل‎هایمان را ادب کنیم؟

۱۰ـ تحف العقول، ص ۵۰۰، اینکه چگونه می‏توان قلب را ادب کرد خود بحثی است که در ادامۀ همین روایت وجود دارد و ما انشاءالله در آینده به آن خواهیم رسید.

۱۱ـ بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۲۰۷٫

۱۲ـ مشکاۀ الأنوار، ص ۲۴۴٫

۱۳ـ ما در اصطلاح به قوۀ خیال، واهمه می‏گوییم.

۱۴ـ مجمع البحرین،  ج‏ ۱، ص ۲۹٫

۱۵ـ دقت کنید! در روایت می‏فرماید: «رَبِّی»، چون جنبۀ پرورشی دارد و بحث تأدیب در کار است، از واژۀ «ربّ» استفاده می‏کند. نمی‏فرماید: «أَدَبَّنیَ الله». ربّ به معنای پرورش‌دهنده است. تعبیرات زیبا و دقیق به کار رفته‏اند!

۱۶ـ بحارالأنوار، ج ‏۶۸، باب ۹۲، ص ۳۷۲٫

۱۷ـ بحارالأنوار، ج ‏۱۶، ص ۲۳۱٫

 

 

سوتیترها:

۱٫

حفظ حدود شرعی و حراست و حفاظت عملی از مرزهای شناخته شدۀ الهی، ادب است. از طرف دیگر در بین تمام ممکنات، انسان تنها موجودی است که با آنکه مجموعه‏ای از عوالم وجود است،. برای هر یک از اعضای وجودی و درونی او از ناحیۀ خداوند حدی قرار داده شده است.

 

۲٫

عقلی که در ذات خداوند تفکر کند، بی‎ادب است. اصل وجود خداوند را می‌شود اثبات کرد، اما این که ذات خداوند چیست، حریمی است که نباید وارد آن شد. ورود در این منطقه افراط از حد، بی‎ادبی و غلو محسوب می‏شود.

 

 

30نوامبر/16

بصیرت عمار و استقامت مالک؛ نیاز جوانان برای تعالی

حضرت آیت‌الله مصباح یزدی

عمار، نماد بصیرت

مقام معظم رهبری ایده‌الله‌تعالی در پیامی به جامعه اسلامی دانشجویان، به این نکته اشاره کردند که شما سربازانی با بصیرتی شبیه عمار، و استقامتی مانند مالک اشتر باشید. با وجود تربیت بسیاری از شخصیت‌ها در محضر امیرالمؤمنین(ع) چه در ۲۵ سال قبل از خلافت و چه در دوران خلافت ایشان، به‌دلیل دو ویژگی ممتازی که در وجود این دو شخصیت بود، از آنها نام می‌بَرند. عماررضوان‌الله‌علیه از کسانی بود که از همان سال‌های نخستین همراه با پیغمبر(ص) به مدینه مهاجرت کرد، در‌‌حالی‌‌که از دست کفار و مشرکان فرار کرده بود، پدر و مادرش را به‌ شهادت رسانده بودند، و خود او را نیز شکنجه دادند تا به شهادت برسد، اما او تقیه و اظهار برائت از اسلام کرد و بعد از فرار از دست آن‌ها، به مدینه آمد؛ ولی چون از این مسئله خیلی نگران بود، با نگرانی خدمت پیغمبر اکرم(ص) مشرف شد و گفت من چنین کاری کردم، وضع من را چه‌طور می‌بینید؟ در این حال این آیه نازل شد: إِلاَّ مَن أُکرِهَ وَقَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ(۱) نباید از کفار و مشرکان طرفداری کرد، مگر این‌که کسی از روی اکراه با آن‌ها اظهار همراهی کند، در‌حالی‌که دلش به ایمان مطمئن است، یعنی تردیدی ندارد و فقط برای خلاص شدن از چنگ دشمنان ابراز موافقت کند. حضرت این استنباط عمار را نوعی فقاهت نامیدند و گویا نقل شده است که گفتند ‌ای کاش پدر و مادر تو نیز این مرتبه از فقاهت را داشتند و می‌فهمیدند که با این کار می‌توانستند از دست آن‌ها نجات یابند و پس از آن به اسلام خدمت کنند.

شهادت عمار، دلیلی بر حقانیت سپاه امیرالمؤمنین

عمار در همان زمان، در بین اصحاب پیغمبر اکرم(ص) ممتاز بود؛ به‌گونه‌ای که همیشه سعی می‌کرد از جزئی‌ترین حرکات و سکنات پیغمبر اکرم(ص) تبعیت کند؛ تا آنجا که ایشان درباره او فرمود: خدا عمار را مشمول رحمت خودش قرار دهد، او را یک گروه سرکش به قتل خواهند رساند: تقتله الفئه الباغیه(۲) کسانی که این سخن را شنیده بودند، منتظر بودند تا ببینند این «فئه باغیه» چه کسانی هستند که عمار را به شهادت می‌رسانند، تا این‌که در جنگ صفین، عمار که پیرمردی حدوداً نود ساله بود، در سپاه امیرالمؤمنین(ع) شرکت کرد و به دست اصحاب معاویه کشته شد. برخی از طرفداران و یاران امیرالمؤمنین(ص) که اندکی شبهه در دل‌شان بود، دریافتند بر‌حق‌اند، و طرفداران معاویه «فئه باغیه» هستند، و این خود نوعی شکست برای آنها به‌شمار می‌آمد. البته سیاست‌مداران آن‌ها توجیه کردند و گفتند در واقع عمار را علی کشت، زیرا علی او را به میدان جنگ آورد، پس قاتلش علی است. امروزه نیز برخی از سیاست‌مداران در تحلیل‌های خود نعل وارونه می‌زنند و گناه خود را به گردن دیگران می‌اندازند. به هر حال، این‌که پیرمردی نود ساله در لشکر امیرالمؤمنین (ع) شرکت کند و شهادت او دلیلی بر حقانیت سپاه امیرالمؤمنین(ع) باشد، برای کسانی که هنوز راه حق را درست نشناخته بودند، امتیاز بزرگی به‌شمار می‌آمد. معمولاً در جنگ- آن‌هم جنگ‌های تن‌به‌تن آن زمان که مردان جنگی می‌بایست نیرومند و قوی باشند-حضور یک پیرمرد نود ساله در جنگ مسئله‌ای استثنایی بود، چنین فردی تا چه اندازه می‌تواند در جنگ نقش داشته باشد؟ اما افتخار می‌کرد که در رکاب امیرالمؤمنین(ع) باشد، و آرزوی شهادت داشت، تا این‌که در نهایت نیز به شهادت رسید. این ویژگی‌ نشان می‌دهد در هیچ شرایط و سنی نباید شانه از زیر بار تکلیف خالی کرد. وقتی دستور رهبر است، اگر یک پیرمرد نود ساله هم احساس ‌کند حضورش می‌تواند نقشی در پیروزی حق داشته باشد، نباید از پذیرش تکلیف خودداری کند و بگوید ما دیگر پیر هستیم و کارمان گذشته است

مالک، مرد میدان عمل

آن کسی که در عمل نقش بسیار مؤثری در حمایت از امیرالمؤمنین(ع) و پیروزی سپاه اسلام داشت، مالک اشتر بود؛ شخصیتی که در حقیقت هنوز هم ویژگی‌های او درست شناخته نشده، و این یکی از غربت‌های اوست. عده زیادی بودند که چندان نقش مثبتی نیز در جامعه نداشتند، اما هم خودشان را مطرح می‌کردند و هم دیگران به دلایلی درباره آن‌ها بحث، و یا از آنان طرفداری می‌کردند؛ اما ایشان با این‌که بیشترین نقش را در سپاه امیرالمؤمنین(ع)و حمایت از ایشان بر عهده داشت، بسیار متواضع و به‌دور از تظاهر و خودنمایی بودند. داستان معروفی درباره ایشان هست که شاید شنیده باشید؛ مالک از نظر بدنی قوی، و پهلوانی به‌نام بود؛ قد رشید، پیشانی‌ بزرگی که در زیر آفتاب برق می‌زد، و دستار کوچکی که بر سرش بسته بود، ابهتی خاص به ایشان می‌داد. روزی ایشان برای انجام دادن کاری در بازار می‌رفت؛ جوانی از روی کم‌تجربگی و ناشناسی، هسته خرمایی را به پیشانی ایشان زد. فرمانده لشکر علی(ع) ـ بر اساس تعبیرهای امروزی، یک تیمسار یا سرلشکر ـ با آن رشادت‌ها، حتی رویش را برنگرداند تا ببیند چه کسی این کار را انجام داده است؛ همین طور که سرش را به‌سمت پایین انداخته بود، به‌ طرف مسجد رفت. برخی از افرادی که آنجا بودند به او گفتند: فهمیدی چه غلطی کردی؟ می‌دانی او که بود؟ گفت: نه، چه کسی بود؟ او مالک اشتر، فرمانده لشکر علی است که تو چنین جسارتی به او کردی! خیلی دستپاچه شد که آیا ممکن است چه بلایی به سر او بیاید. به همین دلیل به دنبال ایشان رفت؛ وقتی دید ایشان وارد مسجد شد، او نیز به داخل مسجد رفت؛ دید مالک اشتر ایستاده و مشغول نماز خواندن است. صبر کرد تا نماز او تمام شود؛ پس از نماز نزد او را رفت و ضمن عذرخواهی گفت من شما را نمی‌شناختم؛ جسارت کردم؛ من را ببخشید! مالک در جواب گفت: نگران نباش! من نیامدم در این مسجد و این نماز را نخواندم، مگر این‌که دعا کنم خدا تو را ببخشد. این رفتار فرمانده لشکر علی(ع)بود. او هیچ علاقه‌ای نداشت تا خودش را نشان دهد یا اظهار تقدس کند که جزء قرّاء و حافظان قرآن و اهل عبادت است ـ حتی ایشان در برابر کسانی که به‌طور دائم مشغول قرائت قرآن و ذکر بودند و پیشانی‌های پینه‌دار داشتند، پیشانی‌ای صاف و براق داشت. علامه حلی رضوان‌الله‌علیه در  کتاب رجال خود، که شخصیت‌های معروف، روات و اصحاب ائمه را معرفی کرده است، درباره مالک اشتر می‌گوید برای او همین بس که وقتی خبر شهادت او در راه مصر به حضرت علی(ع) رسید، ایشان خیلی ناراحت شدند و فرمودند: کانَ لی کما کُنتُ لِرَسولِ‌الله(۳) منزلت مالک اشتر نسبت به من، مثل منزلت من نسبت به پیغمبر اکرم(ص) بود. به نظر من، نمی‌توان درباره شخصی غیر‌معصوم، کلامی از این بالاتر گفت، این بالاترین موقعیتی است که در میان اصحاب می‌توان برای کسی تصور کرد. پرسش این است که مالک چه ویژگی‌هایی داشت که امیرالمؤمنین(ع)این‌قدر به او علاقه داشت، او را فرمانده لشکر خود کرد و درباره‌اش چنین چیزی فرمود؟ از لابه‌لای حوادث کوتاهی که درباره مالک اشتر در تاریخ آمده است، تا حدودی می‌توان نکاتی در این‌باره  به‌دست آورد که ویژگی‌های شخصیتی مالک اشتر چه بود که اولاً موقعیت او نسبت به علی(ع) مانند موقعیت علی نسبت به پیغمبر شد؛ ثانیاً چرا مقام معظم رهبری خطاب به دانشجویان فرمودند: شما چنین سربازانی برای اسلام باشید. البته ایشان روی ویژگی «استقامت» مالک اشتر تأکید کردند؛ اما ضروری است در این‌باره مطالبی را بیان کنیم.

تفاوت اصحاب و یاران

 

در این باره، بیان مقدمه‌ای ضروری می‌نماید. همه می‌دانیم که ائمه اطهار(ع) و شخص پیغمبر اکرم(ص)، دوستان، یاران و طرفداران فراوانی، با ویژگی‌های مختلف داشتند. وقتی از اصحاب پیغمبر(ص) یاد می‌کنیم، منظور این نیست که همه آن‌ها هم‌تراز بوده‌اند؛ درباره اصحاب امیرالمؤمنین(ع) و سایر ائمه معصومین نیز به همین صورت است؛ یعنی در میانشان فردی وجود داشت که امام درباره‌اش می‌فرمود: کان لی کما کنتُ لرسول‌ الله. بی‌شک نمی‌توان این تعبیر را درباره همه به‌کار برد. به‌هر‌حال، این اختلاف در سطوح مختلف درباره اصحاب وجود داشت. حتی در دوستی با دیگر افراد نیز این مسئله صادق است. برای مثال، هیچ‌یک از دوستان شما در یک سطح نیستند. در انقلاب خودمان نیز نمونه‌های مشابه این را مشاهده می‌کنیم؛ برخی می‌گویند ما طرفدار انقلاب و از یاران امام هستیم. یکی از عالمان که الان سن‌شان بیش از نود سال است، چندی پیش به من می‌گفت من هنوز وقتی عکس امام را می‌بینم، آن‌ را می‌بوسم؛ یعنی یک آیت‌الله که سنش از نود سال گذشته است، مانند یک جوان احساساتی می‌گوید بعد از سی سال از وفات امام، عکس امام را می‌بوسم؛ این یک‌ نوع طرفدار و یاور است؛ در برابر، فرد دیگری هم هست که از طرفداران و یاران قدیمی امام محسوب می‌شود، اما می‌گوید من به امام گفتم چنین کاری را انجام بده، ولی امام قبول نکرد؛ این فرد اظهار تأثر می‌کند که چرا ایشان سخن او را نپذیرفته است. به ‌نظر شما چه فرقی بین این دو فرد وجود دارد؟ یکی از سنت‌های پیامبر(ص) این بود که وقتی بین دو سجده سر از مهر برمی‌داشتند، تکبیر می‌گفتند، و وقتی دوباره به سجده می‌رفتند، تکبیری دیگر می‌گفتند ـ این یک عمل مستحبی است. در زمان خلفا مدتی این سنت ترک شده بود؛ نقل شده است بعد از این‌که مسلمانان با امیرالمؤمنین(ع) بیعت کردند، عمار گفت خوشوقتم که این سنت پیغمبر(ص) دوباره احیا شود؛ یعنی این فرد نگران بود که  چرا تکبیر گفتن بین دو سجده ـ به‌منزله یک عمل مستحبی ـ ترک شده است. در همین زمان خودمان، شنیدم که بعضی از دانشجویان، به‌خاطر علاقه‌ای که به یکی از خدمتگزاران واقعی انقلاب، امام و مقام معظم رهبری داشتند،‌ پای برهنه خود را به‌جای پای این فرد می‌گذاشتند؛ او با کفش راه می‌رفت و این‌ها با پای برهنه به‌دنبال او می‌رفتند و پایشان را جای پای او می‌گذاشتند، تا نشان دهند پیرو واقعی هستند ـ البته این کار نمادین است و این تأثیری در شخصیت انسان و جامعه ندارد ـ این بدان معناست که من آن‌قدر مقید به تبعیت از فردی هستم که راه صحیح را می‌رود، که حتی می‌خواهم پایم را جای پای او بگذارم.

 

نقل شده است پیامبر(ص)به همراه چند نفر ـ فرض کنید سه نفر ـ در راهی می‌رفتند؛ برخی دنبال فردی می‌گشتند که در این جمع بود ـ به نظر می‌آید این فرد سلمان بوده باشد ـ در مسیر جست‌و‌جو، جای دو پا را مشاهده ‌کردند. بر این اساس، نتیجه گرفتند که فرد موردنظرشان از این مسیر نرفته است. بعدها معلوم شد آن شخص پایش را درست جای پای پیغمبر(ص) می‌گذاشته است، یعنی آن‌قدر مقید بوده است که رد پایی جدا از رد پای پیغمبر(ص) نداشته باشد. اصلاً  شیعه یعنی کسی که پایش را جای پای معصوم بگذارد. این نوع رفتارها خیلی با معادلات سیاسی امروزی همخوانی ندارد، زیرا برخی رهبر می‌خواهند برای آن‌که حرفشان را بپذیرد و خواسته‌هایشان را عمل کند، اما عده‌ای هم رهبر می‌خواهند برای این‌که پایشان را جای پای او بگذارند.

انتخاب قبیله‌ای، نمادی از عدم‌شناخت امام

به‌هر‌حال، همه کسانی که به نام اصحاب، از پیروان و یاران بودند، در یک سطح نبودند و تفاوت‌های کلی با هم داشتند، به تعبیری ساده، برخی به‌صورت اتفاقی مسلمان، یا پیرو امامی شده بودند، برای مثال، زمان‌هایی که زندگی قبیله‌ای بود، اگر رئیس قبیله مسیری را انتخاب می‌کرد، همه قبیله به دنبالش می‌رفتند، اگر از دین هم برمی‌گشت یا مرتد می‌شد، همه آنها مرتد می‌شدند، یعنی سطح فرهنگ و استقلال فکری افراد بسیار ضعیف بود و  نقش فعال را در جامعه، رؤسای قبایل بر عهده داشتند ـ برخی از قبایل به همین شکل شیعه یا مسلمان شده بودند ـ برای مثال، در زمان خلیفه اول، عده‌ای به خاطر ندادن زکات، مرتد شدند و خانواده‌های خود را نیز مرتد کردند و از دین برگشتند. در بین شیعیان نیز چنین افرادی پیدا می‌شدند؛ عده‌ای شناخت کافی از ائمه معصومین نداشتند، نه ‌می‌دانستند که این‌ها منصوب از طرف خدایند، و نه این‌که اطاعت‌ از ایشان واجب است  به طوری که همه چیز را در اختیار او قرار دهیم و هیچ نوع رفتاری، غیر از آنچه آن‌ها می‌گویند، نداشته باشیم، این مراتب ضعیف ایمان است که کم‌و‌بیش در ما نیز وجود دارد ـ تا می‌رسد به این مرحله که برخی می‌کوشند آن‌قدر دقت داشته باشند که هر گونه حرکات و سکنات امام خود را الگو قرار دهند. سید‌حسن نصرالله، دبیر کل حزب‌الله لبنان به من می‌گفت شما خیال نکنید که ما در حزب‌الله لبنان منتظریم تا مقام معظم رهبری امری بفرمایند و اطاعت کنیم، ما وقتی بدانیم ایشان چیزی را دوست دارند، با تمام وجودمان می‌کوشیم به آن عمل کنیم؛ حتی اگر هیچ دستوری هم به ما نداده باشند. نمونه کامل چنین پیروی‌ از امیرالمؤمنین(ع)مالک اشتر بود. البته امام پیروان ممتازی در دیگر زمینه‌ها نیز داشت؛ مانند کمیل‌بن‌زیاد، که دعایی را که از امیرالمؤمنین(ع) نقل کردند، سرشار از معارف والای معرفتی و عرفانی است؛ یا میثم تمار، عمروبن‌حمق و کسان دیگری که در عشق ورزیدن به امام(ع) کم‌نظیر یا بی‌نظیر بودند، اما اینکه فردی جامع باشد و همه چیز را از علی(ع) گرفته، و از او پیروی کرده باشد و سهمی برای خودش قائل نباشد، برای هر کسی میسر نیست.

اخلاص و بصیرت مالک

برای مثال، عمار نمی‌توانست مانند مالک اشتر باشد؛ زیرا یک پیرمرد نود ساله‌ نمی‌توانست رهبری یک سپاه عظیم را در مقابل سپاه معاویه بر عهده گیرد. مالک اشتر مردی جوان، قوی و شجاع بود؛ حتی در شجاعت، عبادت، تواضع و اخلاص نیز شبه علی(ع) بود؛ یعنی واقعاً نمونه یک آینه تمام‌نما از شخصیت علی(ع) بود. از داستانی برمی‌آید که دشمنان تا چه اندازه از شجاعت مالک می‌هراسیدند. پسر حاتم طایی، عدی‌‌بن‌حاتم، فرزندی به‌نام طرماح داشت که چون نوه حاتم‌ طایی بود، شخصیت معروفی داشت. طرماح از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) و علاقه‌مندان ایشان بود، ولی وقتی به شام می‌رفت، معاویه او را دعوت می‌کرد تا او را ببیند. در یکی از این ملاقات‌ها، معاویه به او گفت از علی برای من تعریف کن. طرماح مسائل و فضیلت‌هایی را از علی(ع) بازگو کرد که معاویه گریه کرد! و گفت راست می‌گویی، علی همین‌طور است. پیش از جنگ صفین، معاویه در جلسه‌ای به طرماح گفته بود برو به علی بگو من لشکری به اندازه دانه‌های ارزن موجود در کوفه آماده کرده‌ام ـ ارزن دانه‌ای بسیار ریز است که یک خروار آن قابل شماره نیست ـ و به‌زودی آن‌ را برای جنگ به‌ سوی تو خواهم فرستاد. طرماح گفت، ولی علی خروسی دارد که همه این دانه‌ها را خیلی سریع بر‌می‌چیند! معاویه پرسید او کیست؛ طرماح جواب داد او مالک اشتر است، تو این دانه‌ها را برای یک خروسی فراهم کرده‌ای که همه آن‌ها را می‌بلعد. معاویه که نتوانست جوابی بدهد و کم آورد…، بگذریم، یعنی شجاعت مالک به‌اندازه‌ای بود که وقتی می‌خواستند از او تعریف کنند، می‌گفتند اگر شهر کوفه را هم پر از جمعیت کنید، مالک به‌تنهایی حریف همه آن‌هاست. همچنین داستان‌های عجیبی از انواع سلاح‌هایی که به‌کار می‌برده و چگونگی تهیه آن‌ها، از او نقل شده است. به‌هر‌حال، شجاعت، تواضع‌ و ساده‌زیستی‌ او مثال‌زدنی بود، اما آن‌چه کمتر بدان توجه می‌شود، اخلاص، و شناخت او از دین و ارزش‌های دینی است. پهلوانان و اشخاص شجاعی که در جنگ‌ها پیروزی‌ها می‌آفرینند و می‌توانند دشمنان زیادی را به خاک و خون بکشند، معمولاً غروری دارند که در راه رفتن‌ آن‌ها هویداست. تقریباً طبیعی است کسانی که چنین قدرتی در خود احساس می‌کنند، اعتماد به نفسی خاص دارد. برای مثال، وقتی می‌خواهند در جنگ رجز بخوانند، می‌گویند من همانم که همه شما را به خاک و خون می‌کشم، نابودتان می‌کنم، و رجزخوانی‌های اینچنینی، که از طریق آن‌ها افراد خود را برای بهتر جنگیدن تشجیع می‌کردند؛ اما وقتی احوالات مالک اشتر را می‌نگریم، چه‌ آنجا که رجز می‌خواند، چه وقتی امیر لشکر بود و می‌بایست دیگران را برای جنگ‌های تن‌به‌تن تشویق کند، دین را معیار قرار می‌داد ـ در آن زمان رفتارهای قبیله‌ای نیز رواج داشت؛ مالک نیز از قبیله مذحج، و یمنی بود؛ گروهی نیز که در اختیار او بودند، همه از قبیله او، یعنی عموزاده‌ها، نزدیکان و خویشاوندان او بودند ـ برای مثال، در یکی از قطعه‌های رجزخوانی،‌ او این  تعبیر را به‌کار می‌برد: اهلی فِداکُم قاتِلوا عَن دینِکم(۴) همه خویشان و نزدیکان من فدای شما، بیایید از دین‌تان دفاع کنید! نمی‌گوید با دشمن مبارزه کنید؛ می‌گوید بیایید از دین‌تان دفاع کنید و برای دین‌تان بجنگید. یا در دیگر رجزخوانی‌هایش می‌گفت: دینٌ قویمٌ وسبیلٌ منهَج(۵)دینی محکم و راهی شسته و پیموده شده و سر راست؛ یعنی سخن در این‌باره نیست که من از فلان قبیله یا شهر هستم؛ بلکه مسئله این است که از کسی اطاعت می‌کنیم که محبوب‌ترین خلایق نزد خداست و برای دین‌مان می‌جنگیم و از آن دفاع می‌کنیم. این نوع باور خود‌به‌خود استقامت می‌آفریند. برای مثال، اگر فکر انسان این باشد که فقط نام ایران سربلند باشد، در مواجهه با دیگر قومیت‌ها و نژادها، برای رسیدن به این هدف مصلحت‌سنجی می‌کند، اما کسی که برای خدا می‌جنگد، حتی اگر نام ایران هم نباشد، در کنار کرد و عرب و ترک و ترکمن می‌ایستد و برای دفاع از اسلام می‌جنگد، یعنی قدرت دیگری برای خودش احساس می‌کند، خلوص دیگری دارد و تا آخر کار هم می‌ایستد؛ زیرا خدا همان خداست؛ چه بکشیم و چه کشته بشویم، او پاداش ما را خواهد داد و دین خودش را حمایت خواهد کرد؛ خداوند وعده داده است کسانی که او را یاری می‌کنند، یاری رساند. این مسئله، خود عاملی برای استقامت است و کسی که با این رویکرد به میدان آید، هیچ‌گاه از میدان فرار نخواهد کرد. پس ایمان قوی و اخلاص در عمل، یکی از ویژگی‌های شخصیتی مالک اشتر بود.

د‌شمن‌شناسی مالک

مالک به‌خوبی و با اعتقاد کامل می‌دانست که این‌ها دشمن اسلام‌اند؛ او از مدت‌ها قبل از آن می‌دانست که بنی‌امیه برای حذف بنی‌هاشم توطئه‌ها و نقشه‌های زیادی به کار می‌بردند؛ نقشه‌های مختلفی را در طول ۲۵سال به شکل‌های مختلف عملی کرده بودند. در این میان، دو کشور شام و مصر اهمیت فوق‌العاده‌ای داشتند. البته در آن زمان، فلسطین، اردن و لبنان نیز جزء منطقه شامات بود. مصر نیز کشوری متمدن، حاصلخیز و سرمایه‌دار بود. با توجه به اینکه این دو کشور در فاصله‌ دورتری از مرکز اسلام بودند و به‌خاطر این دوری، آشنایی چندانی با آموزه‌ها و حقایق اسلام نداشتند، بنی‌امیه بر آن بود که این دو کشور را در اختیار خود بگیرد و بنی‌هاشم را از بین ببرد. به همین دلیل، بعد از داستان کربلا بلافاصله به مدینه حمله کردند، خون مردم را حلال کردند و حتى به دختران و زنان مسلمان تجاوز کردند. مالک این چیزها را تحلیل می‌کرد و می‌فهمید، اما مسلمان‌های ساده می‌گفتند مسلمان، مسلمان است؛ بنی‌امیه هم پسرعموهای بنی‌هاشم هستند؛ این‌ها همه از قریش هستند؛ چه فرقی برای ما می‌کند که این‌ها باشند یا آن‌ها؛ همه این‌ها نماز می‌خوانند، این طیف از برخی آموزه‌های ظاهری اسلام نیز برای توجیه افکار خود استفاده می‌کردند. به همین دلیل، یک‌ روز با کسی که طرفدار بنی‌امیه بود بیعت می‌کردند و روزی دیگر، با فردی دیگر از جبهه مقابل؛ یعنی برای این توده کم‌معرفت و بی‌فرهنگ، خیلی فرق نمی‌کرد در کدام جبهه حضور داشته باشند؛ اما مالک از کسانی بود که می‌توانست عمق ریشه‌های حرکت‌ها را تحلیل کند و بفهمد منشأ آنها کجاست و این‌ها درصدد چه هستند و پیروی از علی یعنی چه؛ در عین حال که مصالح اسلام را می‌سنجید و نمی‌خواست در داخل دولت اسلامی شورش و به‌هم‌ریختگی پیش آید تا دشمن سوء استفاده کند. بر اساس همین نگرش، مالک در قضیه عثمان نیز خیلی تلاش کرد تا عثمان را راضی کند که برخی خواسته‌های مصری‌ها را برآورده کند، قضیه از این قرار بوده است که عثمان سعید‌بن‌عاص را که از بنی‌امیه بود، برای حکومت مصر فرستاده بود؛ اما مردم خیلی با او مخالف بودند و همین  بهانه اول حرکت مصری‌ها علیه عثمان بود. مردم از حاکم قبلی راضی بودند و به این تغییر، اعتراض داشتند؛ عثمان نیز اصرار داشت که همین فرد باید حاکم باشد. به‌هر‌حال، مالک خیلی عثمان را نصیحت می‌کرد که این کارها به ضرر حکومت اسلامی است؛ او خوب می‌فهمید که اطرافیان عثمان چه کسانی هستند، چگونه به او خط می‌دهند و او را وادار به چه کارهایی می‌کنند و اهداف بلندمدت‌شان چیست؛ ولی در عین حال مصالح اسلام را رعایت می‌کرد و نمی‌خواست در مرکز اسلام شورش و خلیفه‌کشی به یک عادت تبدیل شود؛ اما عثمان این نصایح را نپذیرفت و در نهایت کار خودشان را کردند.

بصیرت مالک

دیگر ویژگی خاص مالک اشتر، بصیرتش بود که مقام معظم رهبری نیز بسیار روی این واژه تأکید می‌کنند؛ اما ما هنوز هم درست به کنه این حقیقت پی نبرده‌ایم و آن‌طور که وظیفه‌مان است، برای کسب آن نکوشیده‌ایم و قدرش را هم نمی‌دانیم. از نشانه‌های بصیرت او این بود که فریب تقدس‌مآبی‌های خوارج را نمی‌خورد؛ آن‌ها غالباً رنگ‌های زرد و پیشانی‌های پینه‌بسته داشتند، به قرّاء و حافظان قرآن مشهور بودند؛ اما مالک که انسانی درشت‌هیکل، قوی، در شمایل یک فرمانده لشکر و خوش قد‌و قواره بود، به این‌ها بها نمی‌داد و می‌گفت این‌ها سطحی هستند و خود او بیشتر به بصیرت معنوی و عقلانی اهتمام داشت؛ تا اینکه داستان حکمیت پیش آمد. هنوز بسیاری از ما از جنگ صفین، و اینکه چه کسانی درگیر جنگ بودند و چند نفر کشته‌ شدند، اطلاع کافی نداریم، در‌‌حالی‌که تاریخ ساسانیان و افرادی مانند اردشیر بابکان، اردشیر دراز دست و شاپور ذوالاکتاف را به‌خوبی می‌شناسیم! به‌هر‌حال، این جنگ بسیار عجیب بود، جنگی که در آن هر دو طرف به نام اسلام می‌جنگیدند، هر دو طرف هنگام ظهر در صف نماز جماعت می‌ایستادند و به فرمانده‌شان اقتدا می‌کردند. این جنگ مدت زیادی طول کشید و بیش از صدهزار نفر در آن کشته شدند؛ آن‌هم در جنگ تن به تن، نه با بمب، یعنی باید یکی‌یکی به میدان می‌رفتند و یا به‌طور جمعی به‌ طرف مقابل هجوم می‌آوردند و هر کسی یک یا چند نفر را می‌کشت. مورخان آورده‌اند که در این جنگ، در یک شبانه‌روز ـ که شب آن لیله الهریر و روز آن یوم الهریر بود ـ بیش از ۳۶ هزار نفر کشته‌ شدند. در چنین موقعیتی مالک وقتی می‌دید که بسیاری از یارانش در حال کشته‌ شدن هستند ـ زیرا آنها تجربه و شجاعت جنگی مالک را نداشتند ـ‌ به گریه افتاد. امیرالمؤمنین(ع) وقتی دیدند مالک گریه می‌کند، گفتند: «ما یُبکیکَ یا مالک؟»؛ چه چیزی موجب گریه تو شده است؟ «لا اَبکَی‌ الله عَینَیک»؛ خدا چشمان تو را نگریاند. مالک گفت: آقا می‌بینم این‌ها به شهادت می‌رسند و به بهشت می‌روند؛ ولی من از بهشت محروم هستم. امام(ع)  فرمود: «اَبشِر بِخَیر»؛ بشارت باد بر تو به خیر؛ مژده‌ای دادند که تو به خواسته‌ات می‌رسی. مالک کسی بود با این قدرت و با این شهامت، آن‌هم در چنین جنگی که وقتی دشمن نام او را می‌شنید، لرزه بر اندامش می‌افتاد. وقتی مالک می‌گفت «هل من مبارز»، کسی بیاید با من بجنگد، بسیاری از شجاعان شام می‌لرزیدند و جرئت نمی‌کردند با او مواجه شوند؛ اما  چنین کسی گریه می‌کند و می‌گوید می‌بینم این‌ها دسته‌دسته به بهشت می‌روند و من جامانده‌ام. از سوی دیگر، وقتی لشکر امیرالمؤمنین(ع)در آستانه پیروزی قرار داشت و در لشکر معاویه آثار شکست ظاهر می‌شد، عمرو‌عاص دستور داد قرآن‌ها را سر نیزه کنید و بگویید ما با شما جنگ نداریم و هر چه قرآن می‌گوید عمل می‌کنیم؛ این قرّاء و حافظان قرآن با پیشانی‌های پینه‌بسته، دست از جنگ کشیدند! امیرالمؤمنین(ع) فرمود: من قرآن ناطقم، این‌ها حیله است، اما گوش ندادند و گفتند ما با قرآن نمی‌جنگیم. کار به آن جا رسید که گفتند به مالک بگو برگردد، «والا قَتَلْناک نَقْتُلُک کَما قَتَلنا عُثمان»(۶) همان‌طور که عثمان را کشتیم، تو را نیز می‌کشیم! بگو مالک برگردد، ما با قرآن نمی‌جنگیم! مالک به امام(ع)  پیغام داد اگر یک ساعت به من مهلت دهید، کار را تمام می‌کنم. امام(ع) فرمود: اگر می‌خواهی علی را زنده ببینی برگرد! یعنی مالک هم آن‌قدر بصیرت داشت که فریب نمی‌‌خورد، و هم وقتی امام(ع) با قاطعیت فرمود برگرد، گفت حال که شما می‌فرمایید، چشم.

ضرورت شناخت دقیق دشمن و فریب‌هایش

پس ایمان، اخلاص، تواضع، شهادت‌طلبی، و در نهایت اطاعت از رهبری، مجموعه ویژگی‌های تشکیل‌دهنده شخصیت مالک اشتر است. اینکه مقام معظم رهبری می‌فرمایند شما چنین سربازانی باشید، یعنی بکوشید این ویژگی‌ها را در خودتان کسب کنید تا بتوانید در راه حق استقامت داشته باشید و فریب مذاکرات دشمنان و پیشنهاد صلح و… را نخورید، آن‌ها هیچ‌گاه دلشان به حال شما نخواهد سوخت، بهترین شگردهایشان این است که در نهایت قرآن را سر نیزه می‌کنند؛ الان می‌گویند بعد از مارکسیسم، بزرگ‌ترین دشمن ما در این عصر اسلام است، اما شاید روزی برسد که بگویند ما اسلام را قبول داریم، اما آن روز هم نباید فریب آنها را بخوریم، باید اهداف آن‌ها را شناخت، باید دید پشت‌پرده با هم چه صحبت‌هایی می‌کنند و چه قول‌هایی به هم می‌دهند.

نهراسیدن از کمی طرفداران حق

مجموع این‌ها در داشتن بصیرت، ایمان و تقوا خلاصه می‌شود. اگر این عناصر در کسی جمع شد، حتی اگر یک نفر هم باشد، می‌تواند کار یک لشکر را انجام دهد: «کَم مِّن فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً بِإِذْنِ اللّهِ»(۷) نباید به این فکر کرد که تعداد آن‌ها چند میلیون بیشتر از ماست. این عددها و آمارها معیار نیست؛ ایمان‌ها را در یک کفه بگذارید، ببینید کدام کفه سنگین‌تر است. این‌جا کمیت ملاک نیست؛ از این‌رو،‌ به کمیت و تعداد زیاد آن‌ها نگاه نکنید، دنبال کیفیت باشید. این‌ جمعیت‌ها در روز واقعه پراکنده می‌شوند؛ آن کسی می‌ماند که با ایمان قوی دل به خدا سپرده باشد و انگیزه‌اش اطاعت خدا و پیروزی حق باشد؛ نه از کمی جمعیت خودش و نه از کثرت دشمن بهراسد؛ بلکه به وعده خدا دلگرم باشد و از رهبری اطاعت کند، که مورد رضایت خدا و امام زمان عجل‌الله فرجه‌الشریف است.

 

 

 

۱- نحل، ۱۰۶

۲- بحار الانوار، ج ۱۸، ص ۱۱۳

۳- زرکلی، اعلام، ج ۵، ص ۲۵۹

۴- ابن اعثم، الفتوح، ج ۳، ص ۱۷۶

۵- همان

۶- همان، ج ۳، ص ۱۸۶

۷- بقره، ۲۴۹

 

سوتیتر

۱-مقام معظم رهبری ایده‌الله‌تعالی در پیامی به جامعه اسلامی دانشجویان، به این نکته اشاره کردند که شما سربازانی با بصیرتی شبیه «عمار»، و استقامتی مانند «مالکاشتر» باشید. با وجود تربیت بسیاری از شخصیت‌ها در محضر امیرالمؤمنین(ع)… به‌دلیل دو ویژگی ممتازی که در وجود این دو شخصیت بود، از آنها نام می‌بَرند

 

۲- عمار، در بین اصحاب پیغمبر اکرم(ص) ممتاز بود؛ به‌گونه‌ای که همیشه سعی می‌کرد از جزئی‌ترین حرکات و سکنات پیغمبر اکرم(ص) تبعیت کند؛… این ویژگی‌ نشان می‌دهد در هیچ شرایط و سنی نباید شانه از زیر بار تکلیف خالی کرد. وقتی دستور رهبر است، اگر یک پیرمرد نود ساله هم احساس ‌کند حضورش می‌تواند نقشی در پیروزی حق داشته باشد، نباید از پذیرش تکلیف خودداری کند و بگوید ما دیگر پیر هستیم و کارمان گذشته است.

30نوامبر/16

مِهر مقدس و خشم مقدس

آیت‌الله‌سید احمد خاتمی

محور مجموعه مقالات «در آستان امامان» زیارت جامعه کبیره بود و اینک فراز دیگری از آن را پی می‌گیریم. «اشهد الله و اشهدکم انی مؤمن بکم و بما آمنتم به کافر بعدوکم و بما کفرتم به: خدا و شما را گواه می‌گیرم که من به شما و هر آنچه شما بدان ایمان دارید ایمان دارم و به دشمن شما و هر آنچه بدان کفر ورزیده‌اید کافرم.

 

ایمان به مقام والای امامان

در این فراز زائر ایمان ارادتش را با واژه «ایمان» بیان می‌کند. «ایمان» فراتر از ابراز عشق است. ایمان یعنی باور چه بسا «علم» هست، ولی ایمان نیست، چه بسا عشق و ارادت هست، ولی ایمان نیست. عشق برخاسته از احساس است و «ایمان» برخاسته از عقل و احساس است.

« قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُم…؛(۱) عرب‌های بادیه‌نشین گفتند ایمان آورده‌ایم. بگو شما ایمان نیاورده‌اید، بگویید اسلام آورده‌ایم، اما هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است».

«ایمان برخاسته از انگیزه‌های معنوی، عشق علم و آگاهی است» و صرف ابراز اسلام «ایمان» نیست. در روایتی از پیامبر اکرم«ص» آمده است « الاسلامُ علانیهٌ والایمانُ فی القلب»؛(۲) اسلام امر آشکاری است ولی جای ایمان دل است.

وقتی گل «ایمان» در جان جوانه زد، فداکاری و ایثار را در پی دارد. بر این اساس است که قرآن، مؤمنان را با همین ویژگی می‌ستاید. بلافاصله در آیه بعد می‌فرماید: « إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُوْلَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ؛(۳) مؤمنان واقعی تنها کسانی هستند که به خدا و رسولش ایمان آورده‌اند، سپس هرگز شک و تردیدی به خود راه نمی‌دهند و با اموال و جان‌های خود در راه خدا جهاد می‌کنند. آنها راستگویانند.

در این فراز، زائر امام می‌گوید من امامت شما را باور دارم و رهنمودهای شما را رهنمود الهی و در راستای ابلاغ فرامین الهی می‌دانم. این باور، فداکاری را در پی‌ دارد، فداکارانی که حتی در لحظه آخر زندگی خود با اعلام این باور با پیکرهای خونین به دیدار خدا رفتند.

 

نمونه‌های ایمان راستین

یکی از این ایثارگران میثم تمار است، او سراپا عشق به مولی علی«ع» بود. پسر میثم می‌گوید: «شنیدم که پدرم می‌گفت روزی امیرمؤمنان«ع» مرا فراخواند و به من فرمود: یا میثم کیف انت اذا دعاک دعی بنی‌امیه عبیدالله بن زیاد الی البرائه منی؟: ای میثم تو در چه حالی آنگاه که فرزخوانده بنی‌امیه عبیدالله بن زیاد تو را به بیزاری جستن از من فرا می‌خواند؟» من گفتم: اذا والله اصبر و ذاک فی الله قلیل: به خدا سوگند آنگاه پایداری می‌کنم و این به خاطر خدا اندک است. مولی علی«ع» فرمود: اذا تکون معی فی درجتی: ای میثم پس (در بهشت) با من در یک ‌جا خواهی بود.»(۴)

این میوه شیرین درخت تنومند باور است. این در حالی است که حضرت مولا ریز واقعه شهادتش را پیشگویی کرد و فرمود که تو پس از من به دار آویخته می‌شوی، با سر نیزه تو را زخمی می‌کنند و در روز سوم از بینی و دهانت خون سرازیر می‌شود و محاسنت را رنگین می‌کند. منتظر آن رنگین شدن باش و تو دهمین نفری هستی که بر خانه عمروبن حریث به دار آویخته می‌شوی و چوبه دارت از همه آنان کوتاه‌ و از همه به جوی آب نزدیک‌تر است. بیا برویم تا درخت نخلی را که بر چوبه آن به دار کشیده می‌شوی به تو نشان دهم. مولا آن را به او نشان داد. میثم پیوسته نزد آن نخل می‌آمد و کنارش نماز می‌خواند و می‌گفت چه نخل مبارکی! من برای تو آفریده شدم و تو برای من بزرگ شده‌ای.

هنگامی که بالای چوبه دار بود و هنوز به شهادت نرسیده بود، برای مردم از فضایل بنی‌هاشم می‌گفت. به ابن‌زیاد گفته شد این جوان شما را رسوا کرد! گفت بر دهانش لگام بزنید. او نخستین خلق خدا بود که پس از اسلام بر او لگام زدند. او ده روز پیش از ورود امام حسین«ع» به عراق به شهادت رسید و در روز سوم به دار کشیدنش، با سر نیزه زخمی‌اش کردند که تکبیر گفت و در پایان روز خون از دماغ و دهانش سرازیر شد.(۵) تجلی برجسته «مؤمن بکم» یعنی این.

تجلی دیگر این عنوان جناب «ابن سکیت» است. او از علما و بزرگان ادب عربی است و هنوز هم نامش در ردیف صاحب‌نظران زبان عرب مانند سیبویه و دیگران برده می‌شود. وی در دوران خلافت متوکل عباسی می‌زیست. در حدود دویست سال پس از شهادت مولی علی«ع» در دستگاه متوکل متهم بود که شیعه است، اما چون بسیار فاضل و برجسته بود، متوکل او را به عنوان معلم فرزندانش انتخاب کرد. یک روز که بچه‌های متوکل به حضورش آمدند و ابن‌سکیت هم حاضر بود و ظاهراً در آن روز امتحانی هم از آنها گرفته بود و خوب از عهده برآمده بودند، متوکل ضمن اظهار رضایت از ابن‌سکیت و با توجه به سابقه ذهنی از او که شنیده بود تمایل به تشیع دارد، پرسید این دو نزد تو محبوب‌ترند یا حسن و حسین فرزندان علی؟

ابن‌سکیت از این جمله و از این مقایسه برآشفت، خونش به جوش آمد، با خود گفت کار این مرد مغرور به جایی رسیده است که فرزندان خود را با حسن و حسین«ع» مقایسه می‌کند؟ این تقصیر من است که تعلیم آنها را برعهده گرفته‌ام و در جواب متوکل گفت؛ به خدا قسم قنبر غلام علی به‌مراتب از این دو و پدرشان نزد من محبوب‌تر است. متوکل فی المجلس دستور داد زبان ابن‌سکیت را از پشت سرش درآوردند.(۶)

 

خشم مقدس

زائر امامان به همان اندازه که به انان ایمان و عشق دارد، به همان میزان از دشمنان‌شان نفرت دارد، هر چند تمام آرزویش هدایت آنها و راهیابی‌شان به صراط مستقیم امامان است.

در مکتب ما «تولی» و «تبری» با هم است، چنان که دعوت همه پیامبران خداست.

« وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوت…؛(۷) تحقیقاً برای هر امتی رسولی فرستادیم که خدا را عبادت و از طاغوت اجتناب کنند.»

این یعنی تولی به حضرت حق و تبری از دشمنان خداوند. محتوای «لااله الا الله»  به عنوان برجسته‌ترین شعار توحید، تبری از غیر خدا و تولی به خداوند است.

در بسیاری از آیات صفت «غفور رحیم» خداوند همراه با اینکه عذاب او هم عذاب دردناکی است آمده است: «نبئْ عِبَادِی أَنی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ‏ وَ أَنَّ عَذَابی هُوَ الْعَذَاب الأَلِیم: به بندگانم خبر بده که من آمرزنده و مهربانم و عذاب من هم عذاب دردناک است».

در دعای افتتاح می‌خوانیم: « وَ أَیْقَنْتُ أَنَّکَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ فِی مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَه وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ فِی مَوْضِعِ النَّکَالِ وَ النَّقِمَه: و یقین دارم که تو در موضع عفو و رحمت مهربان‌ترین مهربانان و در موضع عذاب و مجازات سخت‌ترین عقاب‌کنندگانی».(۹)

امامان سلام‌الله علیهم اجمعین تولی منهای تبری را دروغ می‌دانستند، یعنی کسی را محب و دوستدار خویش می‌دیدند که در کنار محبت به این گل‌های بی‌خار جهان هستی، جانش مملو از نفرت از دشمنانشان باشد.

شخصی به امام صادق«ع» گفت: «ان فلانا یوالیکم و لکنه یضعف عن البرائه من عدوکم:(۱۰) فلانی شما را دوست دارد، اما در عرصه برائت از دشمنان‌تان ضعیف است. حضرت فرمود: هیهات کذب من زعم انه یحبنا و هولا یتبرء من عدونا: هرگز (او دوست ما نیست) .دروغ می‌گوید کسی که می‌پندارد ما را دوست دارد و از دشمنان‌مان تبری نمی‌جوید».

این متون و ده‌ها متن دیگر که در مجامع روایی تحت عنوان التبری من اعداءالله، الغضب لله و… آمده است گویای این است که اسلام ناب و واقعی، هم مهر مقدس را در خود دارد و هم خشم مقدس را و تفسیر یک سویه از اسلام، تحریف اسلام به نفع اهداف شخصی است.

در دوره‌ای تنها از مهر اسلام گفته می‌شد که البته شعار انتخاباتی و اهداف جناحی را دنبال می‌شد. این جریان تا آنجا پیش رفت که گفت حتی در کربلا هم مهر بود و بس. اگر مرادشان این بود که سیدالشهدا«ع» سراپا مهر به هدایت دشمنان خدا بود، آن چنان که همه پیام‌آوران الهی چنین بودند، سخن حقی است، ولی آنان دین را در خدمت خود می‌خواستند و تفسیرشان این نبود. به راستی شهید بزرگ کربلا حضرت علی‌اکبر«ع» که ده‌ها نفر از یزیدیان را به جهنم واصل فرمود، از سر این کار را کرد یا با خشم مقدس؟

سردار رشید کربلا که ده‌ها نفر از دشمنان خدا را بر زمین انداخت با مهر بود یا با خشم مقدس؟

این جریان حتی یک ‌بار هم از خشم مقدس سخنی بر زبان نیاورد و تا بدانجا پیش رفت که هر کسی می‌‌گفت در اسلام خشم مقدس هم داریم، او را طرفدار خشونت معرفی می‌کردند و شاید امروز هم او را «افراطی» بنامند.

البته تنها خشم مقدس را دیدن و مهر مقدس را ندیدن هم تفسیر یکجانبه و یکسویه از اسلام است که نادرست است. زائر امامان در کنار ابراز عشق و ایمان خود به آنان برائت خویش را از دشمنان با واژه «کفر» به آنها ابراز می‌کند.

 

بصیرت

«مستبصر بشأنکم و بضلاله من خالفکم؛ به مقام شما آگاهیم و به گمراهی هر که با شما مخالفت کند بیناییم.» در این فراز زائر امامان ابراز می‌دارد که تولی و تبری‌ او آگاهانه و با بصیرت است. ایمان ماندگار، ایمان برخاسته از بصیرت است. بصیرت، روشندلی است. پیامبر بزرگ اعلام می‌دارد که « : قُلْ هَـذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِیرَهٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی…؛(۱۱) بگو این راه من است. من و پیروانم با بصیرت کامل همه مردم را به سوی خدا دعوت می‌کنیم.

زائر می‌گوید با بصیرت به مقام والای شما که باید برای شناخت شما از خداوند شروع کنیم « اَللّهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَکَ» آنگاه سراغ پیامبر بیاییم «ا اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَبِیَّک» و آنگاه سراغ مقام والای آنان بیاییم « اَللّهُمَّ عَرِّفْنی اِمامِک». مقام والای شما را به این می‌شناسم که چون بشر هستید به تعبیر قرآن الگوی آنهایید و از سوی دیگر مقام ملکوتی دارید. به اذن خداوند ولایت تکوینی دارید، به اذن او علم غیب دارید و… . شما اولیاء الهی را چنین می‌شناسید. بر این اساس دین‌مان را به شما گره زده‌ایم و با این مبنا با دشمنان‌ شما دشمن هستیم.

 

ارادت به دوستان اهل بیت«ع»

«موال لکم و لاولیائکم بغض لأعدائکم و معادلهم؛ دوستدار شما و دوستان شما هستم و به دشمنان‌تان کینه می‌ورزم و دشمن آنانم».

این فراز هم بیان جلوه دیگری از تولی و تبری است. ارادت و محبتم نثار شماست و هم دوستان شما، آن‌چنان که نفرتم و دشمنی‌ام نثار دشمنان شماست.

معنی این فراز این است که تجلی ابراز ارادت به اهل بیت«ع»، دوست داشتن دوستان آنهاست. نه تنها قلبی که در عمل هم آنچه را که برای خود می‌خواهد، برای محبان اهل بیت«ع» هم می‌خواهد. این تولی عملی است. شیعه چنین است. هم علاقه قلبی به دوستان اهل بیت«ع» دارند، هم علاقه عملی.

امام صادق«ع» از یکی از شیعیان خود احوال دوستانشان را پرسید، او هم از آنها تعریف و تمجید کرد، حضرت پرسید رسیدگی ثروتمندان‌شان به تهیدستان‌شان چگونه است؟ آن مرد عرض کرد اندک. امام پرسید دیدار و سر زدن ثروتمندان‌شان به تهیدستان‌شان چگونه است؟ آن مرد گفت اندک! حضرت پرسید دستگیری و کمک مالی ثروتمندان‌شان از تهیدستان‌شان چگونه است؟ آن مرد عرض کرد شما اخلاق و صفاتی را می‌فرمایید که در میان ما کمیاب است. حضرت فرمود« «فکیف تزعم هولاء انهم شیعه؛ پس چگونه آنان خود را شیعه می‌دانند؟»(۱۲)

در روایت مشابهی همین سئوال را امام باقر«ع» در باره شیعیان پرسیدند در ملاقات با کسی که می‌گفت شیعیان بسیار دارید، حضرت فرمود: «آیا توانگر به تهیدست توجه می‌کند؟ آیا نیکی‌کننده از کسی که (در جواب خوبی‌اش) به او بدی کرده گذشت می‌کند؟ آیا با یکدیگر همدردی می‌کنند؟ عرض کردم خیر، حضرت فرمود: «لیس هؤلاء الشیعه، الشیعه من یفعل هکذا؛ آنها شیعه نیستند، شیعه کسی است که این کارها را بکند.»(۱۳)

زائری که می‌گوید من دوستدار شما و دوستان‌تان هستم، باید علاقه و دوستی خود را با مواسات و همراهی به نمایش بگذارد.

 

پاورقی‌ها

۱ـ حجرات، ۱۴.

۲ـ مجمع‌البیان، ج ۸، ص ۱۳۸.

۳ـ حجرات، ۱۵.

۴ـ موسوعه الامام علی بن ابی‌طالب، ج ۷، ص ۵۱۰ (چاپ دارالحدیث) به نقل از خصائص الائمه، ص ۵۴، رجال کشی، ج ۱، ۲۹۵.

۵ـ موسوعه الامام علی بن ابی‌طالب، ج ۷، ص ۵۰۷ تا ۵۰۹ به نقل از: الارشاد، ج ۱، ص ۳۲۳، اعلام الوری ۱/ ۳۴۱، الاصابه، ج ۶، ۲۴۹.

۶ـ جاذبه و دافعه علی«ع»، ص ۲۴ و ۲۵ (چاپ اول).

۷ـ نحل، ۳۶.

۸ـ حجر، ۴۹.

۹ـ مفاتیح‌الجنان، مستند، ص ۴۱۶ (انتشارات اسوه)

۱۰ـ السرائر، ج ۳، «مستطرفات»

۱۱ـ یوسف، ۱۰۸.

۱۲ـ الکافی، ج ۲، ص ۱۷۳.

۱۳ـ بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۳۱۳.

 

 

سوتیترها:

۱٫

«ایمان» فراتر از ابراز عشق است. ایمان یعنی باور. چه بسا «علم» هست، ولی ایمان نیست، چه بسا عشق و ارادت هست، ولی ایمان نیست. عشق برخاسته از احساس است و «ایمان» برخاسته از عقل و احساس است.

 

۲٫

شخصی به امام صادق«ع» گفت: فلانی شما را دوست دارد، اما در عرصه برائت از دشمنان‌تان ضعیف است. حضرت فرمود:.دروغ می‌گوید کسی که می‌پندارد ما را دوست دارد و از دشمنان‌مان تبری نمی‌جوید.

30نوامبر/16

امام مرجعیت را ملازم با دخالت در امر سیاست می‌دانست

«ناگفتهها وخاطرههایی از منش علمی و عملی حضرت امام خمینی(ره) و نهضت اسلامی» درگفت وشنود منتشر نشده با مرحوم آیتالله دکترمحمد صادقی تهرانی

 

 

اشاره:

آنچه پیش روی دارید برشی است از یک گفت وشنود بلند و منتشرنشده که سال‌ها قبل با مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی صورت پذیرفته وایشان طی آن به بیان خاطرات سیاسی علمی خویش پرداخته‌اند. مرحوم صادقی از جمله شاگردان درس فلسفه حضرت امام خمینی بودند واین خود نشان می‌دهد که خاطراتی که نظر می‌گذرانید، از چه قدمتی برخوردار است. به هر روی این ناگفته‌ها از اسناد ارجمند تاریخ انقلاب اسلامی هستند که امیدواریم با انتشار آنها در «پاسدار اسلام»، پژوهش‌های تحلیلگران این حوزه از غنای بیشتری برخوردار گردد.        

 

حضرتعالی ازچه مقطعی در حوزه درسی حضرت امام حضور پیدا کردید و ایشان را به لحاظ خصال علمی و عملی چگونه یافتید؟

بسم الله الرحمن الرحیم. من درتهران مدت‌ها نزد مرحوم آیت الله حاج میرزا محمد علی شاه‌آبادی تلمذ می‌کردم. بعد از عزیمت به قم تصمیم گرفتم که شخصیتی از همان سنخ را برای استفاده پیدا کنم. دوستانم، آقایان صدر و حاج‌آقا روح‌الله خمینی را که از شاگردان میرزآقای شاه‌آبادی در فلسفه، عرفان و در سایر معارف ممتاز بودند، معرفی کردند. اسم مرحوم امام را شنیده، اما ایشان را ندیده بودم. پرسیدم: «کجا تدریس می‌فرمایند؟» جواب دادند: «حجره خرم‌آبادی‌ها در فیضیه». به آنجا رفتم. امام خمینی تدریس فلسفه داشت.

بدون اجازه و سئوال قبلی به خود جرئت دادم و وارد کلاس شدم. تدریسش در باره یکی از مشکل‌ترین بحث‌های فلسفه، یعنی باب اتحاد صفات ذات با هم از منظومه سبزواری بود. ایشان تنها برای افراد خاصی از جمله آقایان مطهری، منتظری که خود ایشان تعیین فرموده بود، تدریس می‌کرد. البته من این مبحث را در محضر اساتیدی آموخته بودم و پیش‌زمینه قبلی داشتم. با ورودم امام خمینی با آن ادب خاص خود که در عمق زندگی اخلاقی‌اش‌ وجود داشت، چیزی نگفت، اما در آخر درس به همه پیشنهاد فرمود که درس را بنویسند و فردا بیاورند. من‌که فهمیدم منظورش چیست، درس را به‌دقت نوشتم و فردا تحویلش دادم.

آن روز هم گذشت. فردای آن روز وقتی برای درس وارد حجره شدم، ایشان با کمال لطف و مرحمت به تمام قامت بلند شد!.بسیار شرمنده شدم. فرمود: «امکان دارد بیایید اینجا کنار من بنشینید؟» با تعجب گفتم: «چشم، امرتان مطاع». بعد فرمود: «مطالب خود را از کجا آوردید؟ قسمت‌هایی از آن را من نگفتم». گفتم: «آنها را از اعلم فی‌الارض ـ تعبیر خود ایشان است از آیت‌الله شاه‌آبادی ـ دریافت کردم». همین موضوع باعث استمرار حضورم در کلاس درس ایشان شد.

درسایر دروس ایشان هم شرکت کردید؟

امام در آن زمان فقه درس نمی‌داد. اصول و کفایه تدریس می‌کرد که مقداری سر کلاس کفایه ایشان نیز رفتم. همچنین ایشان هفته‌ای یک روز پنج‌شنبه‌ها عصر، در کتابخانه فیضیه درس عرفان می‌گفت که در آن کلاس نیز شرکت می‌کردم. البته ایشان عرفان آیت‌الله شاه‌آبادی را تدریس می‌کرد.

تعطیل شدن درس منظومه حضرت امام چه زمینه‌ها و دلایلی داشت؟ البته عده زیادی در این باره خاطره گفته‌اند، اماشنیدن خاطرات جنابعالی دراین مقام برای ما مغتنم است.

در مورد تعطیل شدن درس منظومه امام خمینی باید بگویم با ورود آقای بروجردی بحث‌های فلسفی قدری حالت تزلزل به خود گرفت به همین دلیل امام شروع به تدریس فقه در یکی از حجره های مدرسه فیضیه کرد که فقط دو شاگرد یعنی آقایان منتظری و مطهری درآن حضور داشتند. برخی از طلاب و اطرافیان آیت‌الله بروجردی سعی می‌کردند بر‌ اختلاف میان ایشان و امام و طباطبایی دامن بزنند که متاسفانه موفق هم شدند. البته فاصله طوری نبود که امام وآقای بروجردی همدیگر را ملاقات نکنند، اما آن اتصال همیشگی رفت و آمد به جلسه درس، استفتا و ملازمت از بین رفت. با این همه هیچ وقت از امام نشنیدم نسبت به آقای بروجردی انتقادی کند. حتی در درس، از ایشان مطلب نقل می‌کرد و با کمال عظمت از وی نام می‌برد. البته ابعاد سیاسی، نه خیلی روشن و بارز در کار بود.

رابطه و نگاه امام به سایر علمای حوزه چگونه بود؟

امام خمینی از آقای حجت به دلیل فاصله از مسائل سیاسی گلایه داشت، اما نه به‌طور عمیق، بلکه این اختلافات ظاهری بودند. معنایش این نبود که به هم احترام نگذارند. رفت و آمد افراد با آقای حجت بی‌ثمر بود و ایشان اواخر عمرشان را در سکوت و انزوا گذراند. در واقع امام از این رکود ناراضی بود، البته هیچ‌‌گاه مناسبات این دو قطع نشد. امام معمولا خواسته‌هایش را با آقای صدر در میان می‌گذاشت، اما با آن که روحیاتشان به هم نزدیک و تعاملاتشان مفید بود، نتیجه خاصی از این تحرکات به دست نیامد. امام خمینی به علت مبارزات آیت‌الله خوانساری با انگلیسی‌ها در عراق علاقه خاصی به وی داشت و احترام ویژه‌ای به ایشان می‌گذاشت. از این‌رو رفت و آمدها و تعاملات زیادی میان این دو برقرار بود.

پس از رحلت آیت الله بروجردی، مرجعیت امام در چه بستری طرح شد و چه چهره ها و شخصیت‌هایی ازآن حمایت کردند؟

پس از فوت آقای بروجردی مردم در این اندیشه بودند که از چه کسی تقلید کنند. چند نفر از علمای بزرگ بودند که ازآنها سئوالاتی کردیم و آنها هم جواب‌هایی دادند، اما جواب مرحوم آیت‌الله کاشانی هیچ‌گاه از یادم نمی‌رود. وقتی خدمت آقای کاشانی رسیدم و در باره مرجع تقلید از ایشان سئوال کردم، فرمود: «من چه بگویم؟» عرض کردم: «باید از خود شما تقلید کنیم». فرمود: «من سیاست‌مال شدم و بعضی از مردم خیال می‌کنند هر آخوند عالمی دخالت در سیاست کند، دیگر عالم و آخوند نیست. از کسی که هنوز سیاست‌مال نشده است باید تقلید کرد. مرجع مسلمین باید یک عالم ربانی باشد که در مقابل استعمار، استکبار، استبداد و استضعاف استقامت کند». پرسیدم: «او کیست؟» فرمود: «آقای خمینی». آقای کاشانی بهتر بیش از هر کسی به امام خمینی امیدوار بود. بسیار سفارش می‌فرمود که مراقب باشید افراد درست و آبادی اطراف ایشان را بگیرند و خراب‌ها نزدیک نیایند.

پس از رحلت آیت‌الله بروجردی، درس حضرت امام درحوزه قم چه جایگاهی یافت؟ شرکت کنندگان درآن چقدر بودند؟

با گذشت زمان، به‌تدریج درس امام از منزل به مسجد منتقل گردید و بعد از آقای بروجردی رسمی شد و حدود ثلث یا نصف شبستان مسجد اعظم پر‌می‌شد. ایشان خارج مکاسب را تدریس می‌کرد و شاگردهای ایشان از شاگردان دیگر اساتید، هم از نظر عِدّه و هم از نظر عُدّه بیشتر بود. در آن زمان ایشان هنوز مرجع رسمی نشده بود، ولی آن قدری که در آنجا بودم، موج و اوج درس ایشان در درس مراجع رسمی، آقایان گلپایگانی، مرعشی و شریعتمداری وجود نداشت.

مقداری هم بپردازیم به خاطرات جنابعالی از آغاز مبارزات حضرت امام در قم و همگامی شما با ایشان. ظاهرا شما سخنران جشن نیمه شعبان سال۴۱ بودید. از حضور امام درآن جلسه چه خاطراتی دارید؟

در ۲۲ دی‌ماه ۴۱ به مناسبت میلاد مسعود ولی‌عصر(عج) جشن بسیار مفصل و باشکوهی از طرف طلاب و جمعی از مدرسین قم در مسجد اعظم قم برگزار شد که گردانندگان آن هم خود طلاب و مدرسین بودند. طلاب برای برگزاری هر چه باشکوه‌تر این مراسم سرمایه‌گذاری زیادی کردند. تزئینات و آداب و رسوم در حد توان اجرا شد و ظاهر جلسه باشکوه به نظر می‌آمد که البته به‌جز بزرگداشت این میلاد فرخنده هدف دیگری هم در جشن دنبال می‌شد و آن بهره‌برداری از این جلسه برای مبارزه علیه حکومت بود. برای برنامه‌ریزی این جشن چند منظوره ـ که در حقیقت یک منظور واحد بیشتر نداشتیم و آن هم تجلیل، تکریم و تعظیم از احکام اسلامی بود ـ از چند روز قبل جلسات متعددی داشتیم و اعلامیه‌ها و تراکت‌هایی هم تهیه کردیم که از آن جشن به‌نحو احسن استفاده شود. همراه با جمعی از طلاب دستگاهی شبیه وردنه نانواها سر هم کردیم که با یک لایه نرم شبیه ابر پوشیده شده بود و یکی از دوستان آن را از یک دستگاه استنسیل باز کرده و کاغذ استنسیل خریده و با قلم‌های نوک تیز مطالب را به شکل ریز روی آن نوشته بود و بعد با آن دستگاه جالب تراکت و اعلامیه‌ها را تکثیر کردیم. البته یکی از دوستان دستگاه تکثیر استنسیل و تایپ داشت که گاهی از آن استفاده می‌شد، اما دستگاه خودمان به لحاظ حجم و سرعت، ناب و تک بود.

از قبل پیش‌بینی می‌شد که اکثر طلاب، اساتید، مدرسین قم و طبقات مختلف مردم قم از اداری، بازاری و غیره در این مراسم شرکت کنند و چون فردای آن روز تعطیل عمومی بود، انتظار داشتیم از شهرهای دیگر به‌خصوص تهران زوار زیادی به قم مشرف شوند و در این مراسم ـ که جنب حرم مطهر حضرت معصومه(س) برگزار می‌شد ـ حضور یابند. بنابراین فرصت بسیار خوبی برای افشای توطئه‌های حکومت بود و با سخنرانی، چاپ و پخش اعلامیه، تراکت و سر دادن شعار برای نیل به این هدف تمام تلاشمان را صرف کردیم. حضور علمای بزرگ و مراجع تقلید به این جشن جلوه خاصی داد.

چه شد که حضرت امام هم دراین محفل شرکت کردند؟

از قبل از طلاب و دوستان نزدیک امام خمینی خبر حضورشان را پیش از دیگر مراجع و علما دریافت کردم و از این که وی در این جشن حاضر خواهد شد، در خود نیرو، توان و قوت قلب کافی یافتم. برخی از مردم به‌خصوص طلاب به طرف دری که ایشان از آن وارد شدند هجوم آوردند تا بار دیگر مرجع تقلیدشان را زیارت کنند. امام از در جنوبی خیابان موزه یعنی روبروی مرقد آیت‌الله بروجردی وارد شبستان شد و نزدیک همان در نشست. متعاقب آن صلوات‌های پی در پی برای سلامتی ایشان تا چندین دقیقه فضای مسجد را پر کرد. با برنامه‌ریزی از پیش تعیین‌شده‌ای به طرف منبر رفتم و پس از استقرار بر آن و ایراد یک خطبه مقدماتی، بلافاصله به طرح مسائل حساس روز، به‌ویژه فعالیت‌های خلاف قوانین اسلامی پرداختم و نقشه‌های شوم حکومت را در قضیه انجمن‌های ایالتی و ولایتی برملا و در ادامه برنامه دولت را در تضعیف روحانیت و تصمیم رژیم برای تحت سلطه گرفتن روحانیت و حوزه‌های علمیه را تشریح کردم و گفتم: «روحانیت شیعه و حوزه‌های علمیه از اول و از زمان شیخ طوسی مستقل و آزاد بودند و هیچ‌گاه زیر بار هیچ حکومتی نرفتند. از این پس هم نخواهند رفت و از مکتب امام صادق(ع) حراست خواهند کرد».

این سخنان را با حرارت خاص و بیانی تند ایراد کردم و گهگاه تأییدی هم از حاضرین می‌گرفتم. و در پایان اظهار داشتم: «مرجع تقلید به دلایل متعدد مورد احترام ویژه است و بنا به نظر مراجع تقلید خاصه دستورات و فرامین مرجع تقلید بزرگ شیعه امام خمینی همچنان برای حفاظت از احکام الهی و… به پیش خواهیم رفت و معتقدیم چون راهمان راه امام صادق(ع) است پیروزیم و دشمنانمان منکوب خواهند شد».

حاضرین سراپا گوش بودند و یکپارچه به سخنان داغ و کوبنده اینجانب گوش می‌دادند و هر گاه نام امام خمینی در فضا طنین‌انداز یا کلمه مرجع تقلید، رهبر، پیشوای مبارزین بر زبانم جاری می‌شد ناخواسته روی زانوها بلند می‌شدند و چهره ملکوتی امام را نظاره می‌کردند. بالاخره در میان شور و هیجان حضار سخنرانی‌ام به پایان رسید و از منبر پایین آمدم.

 

متعاقب این ماجرا شاه نیز به قم آمد و در این شهر سخنرانی کرد.این ماجرا چه بازتابی درحوزه و در میان انقلابیون داشت؟

دوازده روز پس از جشن نیمه شعبان و سخنانم علیه اصلاحات ارضی خبر رسید که شاه به قم خواهد آمد. در ۴ بهمن ۱۳۴۱ شاه هنگام اعطای اسناد مالکیت کشاورزان قم سخنرانی مفصلی کرد که در این سخنرانی پس از نقل ادعا‌های دینی خود مانند دیدن ائمه اطهار«ع» در دوران کودکی! به روحانیت توهین کرد و روحانیت را ارتجاع سیاه خواند و…

البته این مانور برای شاه بی‌تاثیر بود، اما امام جواب برخی از بی‌احترامی‌های او را در سخنرانی های بعدی خود داد.

جنابعالی با سخنرانی درسالگرد رحلت آیت‌الله بروجردی، به‌شدت حساسیت ساواک را برانگیختید تا جایی که مجبور به هجرت ازایران شدید. محتوای آن سخنرانی و نظر حضرت امام در باره آن چه بود؟

به مناسبت سالگرد وفات آقای بروجردی مجالس ختم متعددی از جمله در مسجد اعظم قم برگزار شد که در یکی از این مجالس با دعوت هیئت علمی حوزه، بنده به منبر رفتم. قبل از سخنرانی رئیس ساواک نزدم آمد و پرسید: «چه می‌خواهید بفرمایید؟» جواب دادم: «استاد دانشگاه هستم. به نظر شما چه می‌خواهم بگویم؟» در پاسخ چیزی نگفت و رفت.

سخنرانی را شروع کردم که از ابتدا تا انتها همه ضد شاه بود. حتی در پاسخ به سخنرانی چند روز پیش شاه در قم و اهانت وی به روحانیون، گفتم: «زیر تاج پهن است، خاک و کثافت است. اگر تاج را روی سر خر بگذارند، خر شاه خواهد شد؟ نه، شاه نمی‌شود».

سخنرانی بسیار تندی بود که در آن به رژیم شاه، رژیم صهیونیستی و ایادی آنها حملات تندی کردم، به‌گونه‌ای که انتظار می‌رفت وقتی از منبر پایین بیایم، در همان مسجد یا بیرون مسجد دستگیرم کنند. امام هم در آن مراسم حضور داشت.

 

ظاهرا درآن جلسه امام ابتکاری نیز به خرج دادند، چون احتمال دستگیری شما را می‌دادند، شمارا همراه با خود به منزل بردند. داستان از چه قرار بود؟

 وقتی مردم حاضر در شبستان و داخل حیاط از جا برخاستند، افراد مبارز هم مشغول کار شدند. صدای مردم و سایر طلاب همنوا با مبارزین در حمایت از امام خمینی فضای مسجد را در بر گرفت. در لابلای صلوات‌هایی که برای سلامتی ایشان فرستاده می‌شد، شعارهای تندی هم علیه حکومت به گوش می‌رسید. همزمان تراکت‌های بسته‌بندی شده از زیر قبا و عبا بیرون آمدند و در هوا پخش شدند. فضا شبیه به یک باغ پردرخت در فصل پاییز شده بود! تراکت‌ها مثل برگ‌هایی که از درخت جدا می‌شوند و پایین می‌آیند، در هوا جولان می‌دادند، اما مردم نگذاشتند این برگ‌ها بر زمین بیفتند و آنها را روی هوا شکار کردند. به‌ویژه مسافران که تلاش زیادی می‌کردند اعلامیه‌های بیشتری را جمع کنند و به عنوان سوغات قم با خود ببرند.

ازدحام جمعیت در اطراف در جنوبی بیشتر بود، چون امام از این در تشریف آورده و نزدیک آن نشسته بودند و خروجشان هم از همان در بود. طلاب و سایر مردم تمایل داشتند آقا را زیارت کنند، از این رو سر دادن شعارها بیشتر در اطراف ایشان صورت می‌گرفت. ایشان از شبستان خارج شد و ناگهان در دالان مسجد، جنب مرقد آیت‌الله بروجردی در میان ازدحام طلاب و توده مردم و شعارهای پی در پی مکثی کرد و فرمود: «آقای دکتر صادقی را بگویید بیاید». تأمل ایشان برای آمدنم بسیار چشمگیر بود و مورد توجه همگان قرار گرفت. تعدادی از روحانیون اطرافم را گرفتند و به خاطر سخنرانی ارزنده‌ام از اینجانب تقدیر و تجلیل کردند.

وقتی به من خبر دادند امام خمینی بیرون در منتظر شما ایستاده‌اند، فوری راه را باز کردم و با عجله خود را به ایشان رساندم. امام به من فرمود: «همراهم بیایید». همراه ایشان سوار تاکسی شدم و به منزلشان رفتم. امام با این عمل مراقب بود توسط نیروهای دولتی دستگیر و بازداشت نشوم، زیرا سخنرانی‌ام علیه حکومت بسیار تند بود و بازداشتم غیرقابل انتظار نبود. طبق برنامه‌ریزی قرار بود در پایان جلسه و موقع خروج حاضرین از مسجد، چند نفر برای امام خمینی شعار بدهند و همزمان چند نفر هم اعلامیه‌های آماده‌شده را بین مردم پخش کنند. چند آدم زبر و زرنگ هم آماده بودند اگر بیرون مسجد مأموران امنیتی کسی را دستگیر کردند و خواستند ببرند به هر شکل ممکن، حتی با زد و خورد مانع شوند. مأموران هنوز آن قدرها جسور نشده بودند که در مجامع عمومی و این قبیل جلسات افراد را بازداشت کنند. همیشه در این مجامع افراد را شناسایی می‌کردند و بعد دنبال دستگیری‌شان بودند.

 

هجرت۱۷ ساله شما از ایران چگونه شروع شد؟

پس از سخنرانی در مجلس سالگرد وفات آقای بروجردی، از سوی ساواک محکوم به اعدام شدم و سریع و بدون هیچ توضیحی به خانواده، یک‌سری از وسایل مورد نیازم را از منزل برداشتم و ناچار ایران را مخفیانه به قصد حج ترک کردم وبعد هم به عراق رفتم.

با این حساب شما خبر دستگیری حضرت امام و رویداد ۱۵ خرداد را در مسافرت به عراق دریافت کردید. واکنش حضرت امام و علمای حوزه نجف به این رویداد چه بود؟ در این باره چه فعالیت‌هایی را انجام دادید؟

نزدیک عاشورای ۴۲ در ایران طی جلسه‌ای با حضور امام خمینی و دیگر مراجع قم تصمیم بر آن شد چند تن از مراجع در بعد از ظهر عاشورا از حضور انبوه جمعیت عزادار در قم استفاده و در مدرسه فیضیه برای مردم صحبت کنند، زیرا در روز عاشورا مردم از سراسر شهرهای ایران در قم تجمع می‌کردند و جمعیت فوق‌العاده‌ای حضور داشت.

در روز موعود چند تن از علما از سخنرانی منصرف شدند، اما امام خمینی در این روز سخنرانی کرد. کینه‌ای که حکومت از این سخنرانی به دل گرفت، سه روز بعد یعنی روز ۱۵ خرداد با دستگیری امام خود را نشان داد. با شنیدن خبر زندانی شدن امام خمینی و محاکمه صحرایی ایشان در پی یافتن همراه و هم‌پایی در نجف، مطلع شدم که آقای سعیدی از تهران به نجف آمده است. ایشان به منزل ما وارد شد و با همفکری قرار گذاشتیم به منزل مراجع تقلید برویم و با داد و فریاد، آه و ناله، گریه و عمامه به زمین زدن آنها را تحریک کنیم.

ابتدا به منزل آقای شاهرودی، شیخ مراجع (پیرترین مرجع) رفتیم و گفتیم یک مرجع تقلید عالم و مجاهد، کسی که بر ضد شاه قیام کرده به مشکل بر خورده است و شما مراجع تقلید طبق روال همیشگی درس‌ و فقه و اصولتان را می‌گویید بعد از آن به منزل آقای خویی رفتیم که البته استجابت آقای خویی از همه بیشتر بود.

فضای نجف فضایی بیمار و جناح‌بندی شده بود، به‌طوری که طرفداران آقای خویی نباید سمت طرفداران آقای حکیم یا سایر مراجع می‌رفتند. سعی کردم در این باره نیز که انسان باید استقلال رأی، انصاف و موازین اخلاقی را رعایت کند. کار کنم و در سخنرانی‌ها و جلسات درسم همواره به این موضوع اشاره می‌کردم که از درس‌های مفید دیگر علما استفاده شود.

واکنش علما و مدرسین نجف به تبعید حضرت امام به ترکیه چه بود؟چه کسانی به این واقعه اعتراض کردند؟

در جریان تبعید امام خمینی به ترکیه واکنش‌های جدی از سوی روحانیون و علمای نجف صورت گرفت. حوزه نجف این بار به‌شدت نگران شد و به همین دلیل اقدامات جدی برای آگاهی از وضعیت و موقعیت امام انجام داد. در همین راستا چند تن از فضلا همچون سید اسدالله مدنی، حاج شیخ محمد مهدوی لاهیجی، اخوان مرعشی، شیخ حسن انواری همدانی، شیخ نصرالله خلخالی و… در منزل آقای حکیم جلسه‌ای را تشکیل دادند و به آقای حکیم پیشنهادهایی را برای کاهش نگرانی مردم و علمای نجف ارائه دادند. بعد از مدتی خبر رسید که امام به همراه حاج‌آقا مصطفی در بورسای ترکیه هستند. ایشان نامه‌ای به قم فرستاده و از وضعیت جسمی و روحی خود به حوزه قم اطلاع داده بود و در نتیجه نجف نیز آگاه شد. شایعات زیادی بود که شاید رژیم قصد کشتن امام را دارد و تبعید بهانه‌ای است تا با آن بر عمل خود سرپوش بگذارد. شایعه دیگری می‌گفت ایشان را از بورسای ترکیه به جای نامعلومی انتقال داده‌اند. این شایعه این مسئله را در اذهان حوزه نجف تداعی می‌کرد که رژیم می‌خواهد قصد خود را عملی سازد.

این خبری بود که به من اطلاع دادند. به این ترتیب بعد از این شایعه، نصف شب عده‌ای جمع شدیم که چه کار کنیم. من سخنرانی کردم و گفتم همین امشب باید از وضعیت جسمی و روحی امام خمینی مطلع شویم. سر و صدا بلند شد و به همراه آقای دوانی و عده‌ای از طلاب به منزل آقای شاهرودی رفتیم. ایشان به بیرونی تشریف آورد و سئوال کرد: «چه شده و چه خبر است؟» جواب دادم: «خبر رسیده است که می‌خواهند امام خمینی را بکشند». همان شب آقای شاهرودی گفت: «آرام باشید. فردا از سلامتی ایشان کسب اطلاع می‌کنم و به حوزه نجف خبر می‌دهم».

صبح روز بعد به همراه عده‌ای با همین تقاضا به منزل آقای حکیم رفتیم. آقای حکیم از طریق سفارت ترکیه اقدام کرد. سید ابراهیم طباطبایی، داماد آقای حکیم رابط بین ایشان و سفارت ترکیه بود. ایشان خبر آورد که امام در بورسا و صحیح و سالم است. شیخ نصرالله خلخالی نقل می‌کرد که امام گاهی با ماشین به داخل شهر بورسا می‌رفت و از نزدیک با فرهنگ و آداب و رسوم این شهر آشنا می‌شد. از تهران هم بعضی از دوستدارانش برای دیدن ایشان به ترکیه رفتند. سپس خبر آوردند محل سکونتشان بد نیست و از آن پس آرامش به حوزه نجف بازگشت.

 تبعید حضرت امام به ترکیه نزدیک به یک سال طول کشید و سپس ایشان راهی تبعیدگاه دوم خود یعنی عراق شدند. از حضور ایشان در عراق چگونه مطلع شدید و کجا برای اولین بار با ایشان ملاقات کردید؟ 

 چند سال پس از ورودم به نجف روزی در کلاس درس اطلاع دادند امام خمینی در کاظمین است. باورکردنی نبود. با چند تن از رفقا همچون آقای شیخ محسن غروی قوچانی آدرس گرفتیم و به کاظمین رفتیم. شب به مکانی که احتمال می‌دادیم امام آنجا باشد، رسیدیم. عده‌ای در آنجا خوابیده بودند. ما هم خوابیدیم. نزدیک اذان صبح با صدای آقای خلخالی از خواب بیدار و متوجه شدم که دارد با کسی صحبت می‌کند. بله! آشیخ نصرالله خلخالی مشغول صحبت با امام خمینی بود. به دنبال آنها به حرم رفتم و ایشان را دیدم و روبوسی کردم. اجتماعات زیادی به‌خصوص روحانیون از نجف، کربلا و همچنین بلاد دیگر آمدند. در آنجا سخنرانی‌های متعددی انجام شد که من و آقای شیخ محمدمهدی آصفی، از فضلا و انقلابیون بسیار سالم و صحیح به زبان فارسی و عربی صحبت کردیم.

در همان بدو ورود امام خمینی به عراق در باره برگزاری جلسات درس با ایشان صحبت‌هایی کردم. بعد از چند روز امام به سامرا مشرف شد. ما هم در ماشین ایشان نشستیم و چهار نفر بودیم. آقای خلخالی جلو و عقب هم وسط امام، طرف راست آقامصطفی نشسته بودند و طرف چپ هم من نشسته بودم.  در سامرا هم استقبال خوبی شد. بنده، آقای شیخ مجتبی لنکرانی و آقای خلخالی از همراهان امام بودیم. علما از جمله مفتی اعظم سامرا به منزل محل اقامت امام آمدند. به من گفته شد خوب است اینجا صحبت کنید. ایستادم و به زبان عربی صحبت کردم و چند روزی در سامرا بودیم، چون مستمعین عرب‌زبان بودند و هر روز به تعدادشان افزوده می‌شد، هر روز به زبان عربی درباره امام خمینی سخنرانی داشتم.

استقبال از امام درکربلا راچگونه دیدید؟ در عکس‌های موجود عمدتا در کنار ایشان هستید.

بعد از سامرا به کربلا وارد شدیم که استقبال گرم و باشکوهی صورت گرفت. در ۳۰ کیلومتری قصبه مصیب به غیر از چند تن از علما که به دلیل کهولت سن قادر به خروج از شهر نبودند، بقیه علما و طلاب حوزه علمیه کربلا و نجف به استقبال امام آمدند. البته شنیدم کنسولگری ایران در کربلا طلاب و ایرانیان مقیم را به‌واسطه ستون پنجم‌هایی که در میانشان وجود داشت، با شایعه این که از استقبال‌کننده‌ها عکس می‌گیرند و دیگر گذرنامه‌هایشان را تمدید نمی‌کنند و ایران هم راهشان نمی‌دهند، نسبت به استقبال و همراهی با امام خمینی تهدید کردند، اما همه تلاش‌هایشان بی‌ثمر ماند. پلاکاردهای تبریکی که عرب‌ها و ایرانی‌ها در استقبال از امام با خود حمل می‌کردند، مضامین متفاوتی داشت. عرب‌ها نوشتند: «سرنگون باد رژیم شاه و زنده‌ باد آیت‌الله خمینی» و ایرانی‌ها نوشتند: «ورود آیت‌الله خمینی را تبریک می‌گوییم».

امام خمینی به احترام استقبال‌کنندگان از ماشین پیاده شد و با مردم بسیار گرم و صمیمانه به احوالپرسی پرداخت. پس از ورود به کربلا هم به زیارت حرم رفت. یکی از کویتی‌ها برای امام چند روز منزلی در نظر گرفت. آقای شیرازی از سوی اهالی کربلا از امام خمینی خواست حداقل یک هفته در کربلا بماند و این درخواست از سوی امام پذیرفته شد.

من چون در نجف درس داشتم، نمی‌توانستم در کربلا بمانم و به دلیل آیات‌الاحکام در مدرسه وسطای آخوند خراسانی با آقای غروی هر روز در حال رفت و آمد بودیم. به امام خمینی هم گفتیم ما همیشه در کربلا نیستیم و کار درسی داریم که فرمود: «کار درسی را تعطیل نکنید. من همیشه این موضوع را به مصطفی هم می‌گویم».

در همین رفت و آمدها به مدرسه جامعه النجف در منطقه حی‌السعد (سعدآباد) ما بین کوفه و نجف رفتم و با مدیر آنجا سید محمد کلانتر در باره استقبال از امام خمینی صحبت کردم. در آن مدرسه استادان برجسته‌ای همچون شیخ محمدعلی مدرس افغانی، آشیخ محمدهادی معرفت، آقای باقری و آقای ملکوتی سرابی حضور داشتند. آقای کلانتر طلبه‌ها را مختار دانست. با نصب اعلامیه‌ای در مدرسه قرار بر این شد تا در کاروانسرای راه بین کربلا و نجف برای استقبال از امام جمع شوند. امام خمینی تا چند شب آخر اقامت خود در کربلا شب‌ها امامت نماز جماعت را عهده‌دار بود و آقای شیرازی هم پشت سر ایشان اقتدا می‌کرد.

طبعاً محل اصلی استقرار حضرت امام در شهر نجف بود. استقبال در نجف چه خصوصیاتی داشت؟ مستقبلین چقدر بودند؟

پس از کربلا نوبت به نجف رسید که از نجف تا خان نصف (کاروانسرایی که در نیمه راه نجف و کربلا است) به استقبال ایشان آمدند. یعنی بین نجف و کربلا، حدود ۹۰ کیلومتر مسافت تقریباً ۴۰ الی ۵۰ کیلومتر مسیر استقبال ایشان بود. ترتیب استقبالش را خدا می‌داند چه کسی داده بود، ولی استقبال بسیار عظیمی شد. این همه طرفداری از یک مرجع برای اطرافیانِ مراجع دیگر غیر قابل تصور بود! پس از استقبال وارد منزلی شدیم که آشیخ نصرالله خلخالی برای امام خمینی اجاره و فرش کرده بود. مراجع به دیدن ایشان آمدند. اولین مرجع آقای خویی و آخری آقای حکیم بود. آقای شاهرودی هم آمد. امام نیز به بازدید آقای حکیم رفت که من هم در مصاحبت ایشان در بازدید بودم.

ظاهرا درآن جلسه مباحثه جالبی هم میان ایشان و آیت الله حکیم اتفاق افتاد که وصف آن در برخی آثار آمده است. جنابعالی به عنوان یک شاهد عینی، آن جلسه را روایت کنید؟

امام خمینی با کمال تواضع شروع به صحبت کرد: «آقا! از اخبار ایران اطلاع دارید؟ آیا وظیفه نداریم قیام کنیم؟» آقای حکیم گفت: «نه، ما وظیفه‌ای نداریم. وظیفه ما همان وظیفه امام حسن(ع) است». امام گفت: «خوب وظیفه امام حسن(ع) در یک زمان خاص و وظیفه امام حسین(ع) هم در زمان خاصی بود. مگر نه این است که امام حسن و امام حسین(ع) هر دو به وظیفه الهی خود عمل کردند؟!» ایشان گفت: «چرا». امام خمینی گفت: «ما در زمان امام حسین(ع) هستیم، نه در زمان امام حسن(ع)، چون رضاخان معاویه، اما محمدرضا یزید است. او پرده را کنار زده است و لخت و عور با اسلام مبارزه می‌کند. آیا باز وظیفه‌ای نداریم؟» آقای حکیم گفت: «حالا زمان امام حسین(ع) باشد، اما ما انصاری نداریم. اگر قیام کنیم نابود می‌شویم و از بین می‌رویم. قدرت شاهنشاهی ایران در خاورمیانه از قدرت‌های مهم است…».امام گفت: « شما جلو و من هم به دنبال شما پرچم ضد شاهنشاهی و ضد ظلم مطلق را بلند می‌کنیم و به نتیجه هم خواهیم رسید»،

در بازدید حضرت امام از آیت‌الله خویی شاهد چه صحبت‌هائی بودید؟ ظاهرا جلسه بی چالش و توام با احترامی بوده است؟

بله، در بازدید از آقای خویی، ایشان مسندش را به امام خمینی داد و احترام زیادی کرد. حتی چندین بار به من فرمود: «قضیه علم و این حرف‌ها نیست. خوشم می‌آید کسانی می‌آیند این مسئله را از من سئوال می‌کنند که آقا ما مقلد شما هستیم. اجازه می‌دهید پول‌ها را به امام خمینی بدهیم؟ من هم با خنده می‌گویم بدهید یا بعضی از من سئوال می‌کنند آقا چطور است ازامام خمینی تقلید کنیم؟ می‌گویم هر طور تشخیص می‌دهید همان کار را بکنید».

با پر شدن خبر ورود امام به نجف اشرف در جهان، شخصیت‌های انقلابی، رهبران، دانشجویان مسلمان و انجمن‌های اسلامی اروپا و امریکا دسته دسته خود را به نجف می‌رساندند و از نزدیک برای گسترش نهضت اسلامی از امام خمینی دستور می‌گرفتند و به اروپا، امریکا و کانادا باز می‌گشتند و مشغول فعالیت می‌شدند. در میان آنها برادرم، دکتر معروف قلب نیز حضور داشت که در حقیقت رابط بین دانشجویان مسلمان مقیم خارج و امام در نجف اشرف بود و توانست اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا، امریکا، کانادا و خاور دور را تشکیل بدهد.

برحسب شواهد، ماجرای مباحثه حضرت امام با آیت‌الله حکیم را شما در حوزه نجف نقل کردید واشاعه دادید. مطرح کردن مفاد این مذاکرات چه بازتابی درحوزه نجف داشت؟

بله، چند وقت بعد، جریان گفتگوی امام خمینی و حکیم را با شور و ذوق جوانی مفصل و کلمه به کلمه در منزل آقای خویی نقل کردم که ناگهان مثل سیل در کل نجف پخش شد. امام پیشکارش را نزدم فرستاد. گفت: «آقا می‌گویند تشریف بیاورید، با هم صحبت کنیم».در طبقه بالای منزل امام فقط من و آقای خلخالی و ایشان بودیم. امام فرمود: «آقای صادقی! چه کار کردی! و از بازگو کردن مطالب جلسه با آقای حکیم اظهار نارضایتی کردند

من از همان کاظمین به امام خمینی گفتم شما باید در مسجد شیخ انصاری درس را شروع بفرمایید و فقط فقه. ایشان فرمود: «روز اول خانه مناسب است یا مسجد؟» گفتم: «خودتان بهتر می‌دانید که بحث در مسجد حساب دیگری دارد».

پس از آن با میرزا باقر زنجانی از مجتهدین و بزرگان حوزه نجف مشورت کردیم. آقای میرزا باقر زنجانی اهل رساله نبود، ولی آقای حکیم با او مشورت می‌کرد.آقای زنجانی گفت: «صلاح نمی‌دانم ایشان در مسجد به‌طور علنی درس بگوید، چون می‌ترسم جمعیتی نیاید». گفتم: «نترسید، هیچ اشکالی پیش نمی‌آید».

در روز اول درس ایشان راجع به جریان ایران و جو سیاسی صحبت کرد. فضای شبستان و  صحن و همه جا پر از جمعیت شد. و فردای آن روز درس را شروع کردند. در روز اول ایشان در باره وحدت حوزه علمیه قم با نجف و برانداختن ریشه ظلم صحبت کرد و ضمن نصیحت به سران دولت‌های اسلامی گفت: «اسلام برنامه زندگی دارد، برنامه حکومت دارد، اسلام سیاست دارد، برنامه اداره امور مملکت دارد، ممالک بزرگ را اداره می‌کند» و در ادامه، ضمن دعوت مسلمین به اتحاد، به مسئله فلسطین و کشمیر پرداخت و سپس مسئولیت روحانیون را در امر تبلیغ و مبارزه متذکر شد. بعد از سخنرانی به ایشان گفتم: «انتظار داشتیم حرف‌های پرحرارتی بزنید». فرمود: «شرایط نجف خیلی مساعد نیست».

در کلاس درس در ظاهر بحث‌های مستقل سیاسی نداشتند، اما در باطن تماس‌هایی از داخل و خارج با ایشان گرفته می‌شد. به ایشان پیشنهاد کردم که هفته‌ای یک بار جلسه سیاسی داشته باشد. فرمود: «هفته‌ای یک شب هست». پرسیدم: «کجا؟» فرمود: «شب‌های پنج‌شنبه منزل شماست» آن جلسات بسیار حساس بود و مراجع تقلیدی همچون آسید عبدالله شیرازی و عده‌ای از قبیل ایشان یا پایین‌تر از ایشان در آن شرکت می‌کردند.

گاهی اوقات حاج‌آقا مصطفی نیز در جلسات خطابه و قلم شرکت می‌کرد. ارتباط ما با بیت امام بسیار زیاد بود و روابط خانوادگی بسیار نزدیکی داشتیم، به‌طوری که برخی فکر می‌کردند قوم و خویش هستیم. پسرم مسعود، دوران دبستان را در مدرسه‌های علوی و امام صادق(ع) گذراند و با حسین، پسر حاج‌آقا مصطفی و پسر آقای خویی همکلاسی بود. حاج‌آقا مصطفی زیاد به خانه ما رفت و آمد می‌کرد.

ایشان بسیار مقید بود که بیت‌المال به‌درستی استفاده شود و حیف و میل نشود.

       سوتیترها:

۱٫

 

با گذشت زمان، به‌تدریج درس امام به مسجد منتقل گردید و بعد از آقای بروجردی رسمی شد و حدود ثلث یا نصف شبستان مسجد اعظم پر می‌شد.ایشان خارج مکاسب را تدریس  می‌کرد و شاگردهای ایشان از شاگردان دیگر اساتید، هم از نظر عِدّه و هم از نظر عُدّه بیشتر بود.

 

۲٫

پس از فوت آقای بروجردی مردم در این اندیشه بودند که از چه کسی تقلید کنند. چند نفر از علمای بزرگ بودند که ازآنها سئوالاتی کردیم و آنها هم جواب‌هایی دادند، اما جواب مرحوم آیت‌الله کاشانی هیچ‌گاه از یادم نمی‌رود. ایشان فرمود: «باید کسی باشد که در مقابل استعمار، استکبار، استبداد و استضعاف استقامت کند». پرسیدم: «او کیست؟» فرمود: «آقای خمینی».

 

۳٫

در بازدید از آقای خویی، ایشان مسندش را به امام خمینی داد و احترام زیادی کرد. حتی چندین بار به من فرمود: «قضیه علم و این حرف‌ها نیست. خوشم می‌آید کسانی می‌آیند این مسئله را از من سئوال می‌کنند که آقا ما مقلد شما هستیم. اجازه می‌دهید پول‌ها را به امام خمینی بدهیم؟ من هم با خنده می‌گویم بدهید

 

 

 

 

 

 

 

30نوامبر/16

مردان خدا

 

حکایت رابطه آقا میرزا علی اکبرمعلم دامغانی و امام خمینی(ره)

تهیه کننده:حسن صنوبری

 

یکی از شگفتی‌های روزگار ما رفاقت عارف خلوت گزیده و زبان در کام کشیده‌ی روزگار «آقا علیاکبر معلم دامغانی» با پیر جماران و پیشوای انقلاب ایران «حضرت آیت‌الله آقا سید روح‌الله خمینی» است. حکایت این دوستی حکایت غریبی است.میرزا علی اکبر معلم دامغانی (یا آیت‌الله معلم دامغانی) متولد سال ۱۲۸۲ هجری شمسی بود. یعنی یک سال از امام خمینی کوچک‌تر. گویا رفاقت این بزرگواران به روزگار جوانی و ایام طلبگی در حوزه علمیه قم باز می‌گردد. اما پسازهمان دورانِ قم، مسیر علمی و طریقت معنوی این دو از یکدیگر جدا می‌شود. قدر مشترکشان در مبدا، شاگردیِ آیت‌الله آقا شیخ عبدالکریم حائری یزدی است و چشیدنِ طعمِ انتقالِ پایتختِ علمیِ شیعه از نجف اشرف به قم مقدس. مقصد هم یکی است. ولی راه دوتاست: میرزا علی اکبر معلم دامغانی سرانجام به سوی مکتب مشهد و مکتب قزوین (یا به عبارتی «مکتب تفکیک») رفت و امام خمینی(ره) به جانب فلسفه و عرفان (مخصوصاً در مکتب تهران).مرحوم معلم به سوی آیت‌الله آقا سید‌موسی زرآبادی سفر کرد و امام به کوی آیت الله آقا محمدعلی شاه آبادی.
عمری دل به بحث و جدل سپرده‌ی روزگار داند که از «زرآباد» تا «شاهآباد» هزارهزار آبادی راه است، حال آنکه مسافر لحظه‌ی توحید بر این است که نزد اهل دل این راه‌ها به قدر یک آه کوتاه.
امروز اگر به دعاوی و دعواهای اهل جدل نگاه کنید می‌بینید در میان عالمانِ شیعی دو جریان اصلی‌اند که پیروانِ تندرویشان یکدیگر را _مودبانه_ تکفیر و تحقیر می‌کنند. این به آن می‌گوید «بی دین» آن به این می گوید «بی سواد». امام خمینی(ره) و آقا‌میرزا علی‌اکبر از چهره‌های شاخص این دو جریان‌اند ولی هیچ‌گاه همدیگر را تکفیر نکردند.
باری امام که نزد همه تا حدود زیادی معروف و شناخته شده است، بگذارید چند سطر دیگر از میرزا علی اکبر بنویسم:
اگر مرحوم آقا علی‌اکبر معلم دامغانی در قم با امام هم حجره بود، در مشهد هم با آقا شیخ مجتبی‌قزوینی هم حجره بود. اگر در قم در درس اجتهاد آیت‌الله حائری موسس حاضر می‌شد، در مشهد خود آیت‌الله غروی اصفهانی به حجره‌اش سر‌می‌زد.مرحوم معلم در همان دوران شاگردی خدمت آیت‌الله آقا سید‌موسی زرآبادی
 بااینکه سال‌ها ملبس بوده است، لباس روحانیت را کنار می‌گذارد و پس از درگذشتِ استادش به خلوت می‌رود و سال‌های سال در گمنامی زندگی می‌کند. اینکه ما امروز تا حدودی ایشان را می‌شناسیم صرفا به خاطر همین رفاقت عجیب است.
فرض کنید آن پیشوایی که برای هیچ کدام از قدرت‌های بزرگ دنیا ارزشی قائل نبود، آن عارفی که جذبه‌اش برای دوست و دشمن هیمنه باقی نمی‌گذاشت؛ در جمع علما، بزرگان و مسئولان کشور نشسته است، وانگهی پیرمردی روستایی و ناشناس بی‌شوکت و بی‌حشمت وارد مجلس می‌شود و همان امام خمینی به احترام او بر می‌خیزد و برای او احترامی از خود نشان می‌دهد که اطرافیان امام تاکنون شبیهش را از ایشان برای کمتر کسی سراغ داشتند. فرض کنید انگشتر عقیق معروف امام خمینیکه تا سالهای واپسین نیز بردستشان بود هدیه‌ی همین پیرمرد روستایی در دوران طلبگی‌شان باشد. چند نفر را می‌شناسیم که پنجاه شصت سال انگشتر هدیه‌ی دوستشان را در دست داشته باشند؟ اصلا چند نفر را می‌شناسیم که با افتادن چنین فاصله ی بلند و بعیدی _هم در مکان و زمان هم در مکتب و طریقت_باز هم به رفاقت و عهد جوانی خویش پایبند باشند؟ ما عموماً وقتی یک‌هفته بین دوستی هایمان فاصله می‌افتد اگر کار به غیبت و تهمت و بدگمانی و کینه و کدورت نرسد، دست کم «فراموشی» را در پی‌دارد.                        نقلاستوقتیامامدردوران تحصیل به نجف رفته بودند هم مکاتبات دوستانه _و بسیار دوستانه_ بسیاری با مرحوم معلم داشته‌اند. نقل است پس از پیروزی انقلاب و بازگشت امام به ایران چند وقت یک بار دلشان برای میرزا علی اکبر تنگ می‌شده و پیکی را به سویشان می‌فرستادند تا دیدار میسر شود.
از میرزا علی اکبر معلم خوارق عادات و کرامات بسیاری نقل شده است، اما وقتی همه‌شان را مرور کنیم می‌بینیم خارق‌العاده‌ترین این کرامات همین «گمنامی» و «بی‌ادعایی» بوده است.
نقل است وقتی بیماری امام خمینی بالا گرفت، ایشان به حاج احمد‌آقا فرمودند: «به آقای معلم سلام مرا برسان بگو دیگر برای سلامتیم دعا نکند». نقل دیگر است وقتی بیماری امام بالا گرفت، ایشان به حاج‌احمد آقا فرمودند: «پیکی را بفرستید دنبال آقای معلم». وقتی آقای معلم به بیمارستان می‌آید باز چند نقل وجود دارد. یکی (به نقل عروس امام) اینکه آقای معلم وارد اتاق امام می‌شود، هیچ سخنی بین ایشان رد و بدل نمی‌شود. آقای معلم دقایقی آنجا می‌مانند و در آخر جلو می‌روند و دست بر پیشانی امام می‌گذارند، زمزمه‌ای می‌کنند و سپس خارج می‌شوند. نزدیکان امام می‌بینند با اینکه قبلش، حال امام بسیار بد بود اما از وقتی آقای معلم آمد بسیار حال خوب و بانشاطی پیدا کرده‌اند. وقتی از امام دلیل این حال خوش و الفت را می‌پرسند امام فرمایند:
«نمی دانم چرا اینقدر ما همدیگر را دوست داریم؛ با اینکه در سنین جوانی هر یک در وادی خاصی بودیم، ولی خیلی همدیگر را دوست داریم.»
نقل دیگر این است که امام خود از آقای معلم می‌خواهد برایشان دعا کند. هم دعا کند که زودتر از دنیا بروند، هم چندین بار می‌خواهد دعا کند عاقبت به خیر شوند. نقل دیگر این است که پس از دعا، آقای معلم در گوش حاج احمد آقا می‌گویند به یک روز نمی‌رسد که پدرتان از دنیا می‌روند. نکته هم اینجاست که این دیدار برای روز قبل از درگذشت امام است. نقل دیگر این است که آقای معلم پس از خروج از اتاق بسیار متاثر می‌شوند و گریه می‌کنند.
نقل است بسیاری از علما، بزرگانودوستدارانوادیسلوکوعرفان خود را به دامغان و نزدیک حضرت ایشان می‌رساندند برای گرفتن و شنیدن رمز، سر، ذکر، دستورالعمل، ختم و خلاصه هر چیزی که به نوعی در مسیر معرفت «میان‌بُر» باشد و ایشان در همه این برخوردها شبیه همان پاسخی را می‌دادند که از آیت‌الله بهجت در موارد مشابه شنیده‌ایم. همان «عمل به ظواهر دین» همان «انجام واجبات و ترک محرمات» یعنی همان نبود میان‌بر! و تاکید بر مجاهدت و عمل به دانسته‌ها.

خاطرات یک مصاحبه

در گذشته فیلم مصاحبه‌ای و متن مصاحبه‌ای دیگر با مرحوم آقا میرزا علی‌اکبر دامغانی را دیده‌ام، اینجا چند نکته‌شان را باز می‌نویسم. زمان هر دو مصاحبه پس از رحلت امام‌خمینی(ره) است . موضوعِ مصاحبه‌ی اول که بیشتر این نکات از آن مصاحبه است همان رفاقت مرحوم معلم با امام خمینی‌است و موضوع مصاحبه دوم بیشتر خود آقای معلم. ابتدا سیزده نکته از مصاحبه‌ی نخست را بخوانید:

یک:پرسشگر از همان دیدارهای آخرین در بیمارستان می‌پرسد. مرحوم معلم به جز بحث دعا (و تاکید بر موضوعِ دعا برای عاقبت به خیری) می‌گوید«درباره چند موضوع صحبت کردیم. یکی موضوع انگشتر و شکسته شدنش. دیگری موضوع فرج حضرت صاحب‌الزمان(عج) و اینکه نظر امام نزدیک بودن فرج بوده است».
دو:مرحوم میرزا علی اکبر‌معلم چند ویژگی منحصر به فرد امام خمینیرا توضیح می‌دهند یکی (در این موضوع توجه کنید به مکتب فکری میرزا) تصریح می‌کنند «عموم اهل عرفان و حکمت خیلی با شریعت میانه‌ی خوبی ندارند اما امام خمینی با اینکه عمیقا متبحر در حکمت و عرفان بودند دقیقا به احکام شریعت پایبند و مقید و معتقد بودند. و نه تنها واجبات و محرمات شرعی، بلکه به مستحبات هم».از جمله مثال زدند به اینکه امام پس از وضو دستشان را خشک نمی‌کردند (یکی از مستحبات معروف وضو)
سه:مهم‌ترین و خاص‌ترین ویژگی که مرحوم معلم درباره امام خمینی می‌گویند بحث اراده است. ایشان با اشاره به آیه «فاستقم کما امرت» از اراده شگفت امام خمینی ستایش می‌کنند و می‌گویند «وقتی تصمیم به کاری می‌گرفت دیگر نگرانی نداشت، انجامش می‌داد و آن امر هم محقق می‌شد. و اصلا یکی از ویژگی‌های خاص امام این بود که وقتی چیزی می‌گفت آن مسئله اتفاق می‌افتاد. در حالی که خیلی به علوم غریبه هم معتقد نبود. علت هم این است که انسان خلیفه خداست و یکی از خصوصیات خدا «انما اذا اراد الله بشیء ان یقول له کن فیکون» است.اراده‌ی الهی بی اسباب و مقدمات هم شدنی ست و امام خمینی هم در مقام چنین اراده ای بود» . (دقت داریم که این سخنان از سوی یک استاد عرفان نظری بیان نشده، این سخنان را یکی از بزرگان منتسب به نحله تفکیک در مورد امام خمینی گفته است)
چهار:مرحوم معلم از دیگر ویژگی‌های امام خمینی به همان مبحث «بی ادعا زیستن» و «گمنامی جستن» اشاره می‌کنند و برای مثال می‌گویند «با اینکه امام شعرهای بسیار درخشانی می‌سرودند ولی هیچ وقت به هیچ کس نگفتند من شاعرم. یا با اینکه نثر قدرتمند و بی نقصی داشتند و من نمونه‌اش را در نامه‌هایمان دارم ولی پیش دیگران سخنی از این هنر خود هم به میان نمی‌آوردند» (توجه داریم که دیوان امام پس از رحلتشان منتشر شد).
پنج:وقتی مصاحبه کننده اشاره می‌کند به احترام ویژه‌ای که امام در دیدارهایشان با آقای معلم برای ایشان قائل بوده‌اند آقای معلم می‌گویند: «با آنکه پس از پیروزی انقلاب مقام بسیار بالایی داشتند و در همه ویژگی‌ها، فوق‌العاده بودند و شاید درست نبود مثل منی را خیلی تحویل بگیرند اما درست عین زمان طلبگی با من برخورد کردند و اصلاً قبل و بعدِ انقلاب در رفتار ایشان تفاوتی ایجاد نشد. در حالی که دیگران عموما این طوری نیستند. عموما تا به جایی می‌رسند باد می‌کنند و ورم می‌کنند و نمی‌دانند چه کار کنند!».
شش:در پاسخ به پرسش پرسشگر در باب گفت و گوهای اجرایی (مربوط به حکومت) یا سیاسی با ایشان، مرحوم معلم تاکید دارد که «هیچ گاه وارد در عالم سیاست و اهل سیاست نبوده‌ام و امام هم با من درباره سیاست صحبت نمی‌کردند». اکثر این گفت و گو هم به مسائل معرفتی طی می‌شود. ولی وقتی دقت کردم دیدم دو نکته تقریباً سیاسی هم در سخنان ایشان بود.
هفت:یکی در باب ولایت فقیه است. که ایشان اشاره می‌کند این محور یکی از بحث‌هایشان در دیدارهای پس از انقلاب بوده است و اینجا نظر امام را چنین تشریح می‌کنند: «اگر اسلامی وجود دارد لزوماً باید حکومت اسلامی باشد؛ همان طور که اگر بنا بر ظلم است این ظلم برای تحقق نهایی‌اش به حکومت ظالمان هم احتیاج دارد.»گفتنی‌ا‌ست مرحوم معلم در پایان این مسئله تاکید می‌کند این یک سخن کاملا بدیهی و عقلی است.
هشت:نکته سیاسی دوم در باب جنگ ایران و عراق است که آقا میرزا علی اکبر معلم می‌فرمایند «هیچ ترسی در وجود امام نبود و اگر به ایشان بود بر اساس همان «فاستقم کما امرت» با همان لشگریان همه جا را می‌گرفتند. نه تنها بغداد را،  بلکه بیشتر از بغداد را. اگر آن روند متوقف شد به خاطر خیانت اشخاص بود و ایشان در اواخر عمر از این گونه اشخاص خائن که در موضوع جنگ قصور کردند ناراحت بو.»
نُه:وقتی صحبت به همان دیدار پایانی در بیمارستان و دست به پیشانی گذاشتن می‌رسد مصاحبه کننده می‌پرسد: «حاج آقا حالا می‌شود بگویید چه دعایی خواندید؟آقای معلم می‌گویند «حالا یک دعایی خواندم دیگر، یک چیزی در عقیده ی خودم خواندم»بعد تاکید می‌کنند «البته نه یک دعای خاص، از همین دعاهای معمولی، همین ها که در کتاب های دعا موجود است. همین صلوات و بسم الله. منتها باید اعتقادش باشد. همین‌ها، ولی هرکسی نمی تواند آن اثرش را بگیرد»
ده:پرسشگر از حال ایشان پس از وفات امام می‌پرسد. آقا میرزا علی اکبر‌معلم می‌فرمایند «تنها چیزی که متاثرم می‌کرد این بود که دیگر کسی مثل ایشان پیدا نمی‌شود که معنای درد را بفهمد. بیشتر آدم‌های مدعی مست و منگ‌اند و اگر برایشان از دردت سخن بگویی چیزی نمی فهمند.»پرسشگر می‌گوید «پس شما بعد از امام خیلی تنها ماندید؟» که ایشان به سرعت پاسخ می‌دهد «نه خیر. هیچکس تنها نمی‌ماند. خدا با همه هست. اگر کسی به خدا معتقد باشد تنها نمی‌ماند»
یازده:وقتی بحث شعرهای امام و رموز عرفانیشان مطرح می‌شود، آقای معلم می‌فرمایند: «یک جا درمورد شعر «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم» بحث بود، من هم تفسیرم را گفتم و گفتم نباید اینقدر معنایش کنید. معنای شعر ظاهر است و نمی‌خواهد سعی کنید به زور سراغ تاویل عرفانی بروید.»یعنی تاکید کردند این یک غزل عاشقانه است! و نه خیلی عارفانه! بعد تصریح کردند «خیلی از صحبت های خدا هم همینطور است. ظاهر است و معلوم است. اما آنقدر ظاهر و آشکار است که پنهان می‌شود. اسم اعظم همه جا هست ولی همه دارند دنبالش می‌گردند. مسائل شرع روشن است و مخفی نیست، خودمانیم که مخفیش می‌کنیم. تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز».
دوازده:کلاً هر جا پرسشگران می‌خواهند سراغ حکایت‌های راز‌آمیز و مسائل نگفتنی و نهفتنی بروند جناب معلم به لطایف‌الحیلی از بیانشان طفره می‌روند. یکجا یکی از پرسشگران به شوخی و تعریض می‌گوید «مثل اینکه حاج آقا ما را محرم نمی‌دانند». آقای معلم می‌فرمایند «نه اینطور نیست. این روزگار روزگار محرمیت نیست. در این زمانه دیگر نمی‌شود خیلی حرف ها را گفت.»
و واقعا وقتی دوربین _این چشمِ فضولِ مدرنیته_ آنجا حضور دارد ایشان چه توقعی داشتند؟!
سیزده:حتماً ماجرای تفسیر سوره حمد امام خمینی را می‌دانید. این تفسیر امام ابتدای انقلاب از تلویزیون هر هفته پخش می‌شد. تفسیری که به خاطر شدتِ رنگ و بوی عرفانیش _گرچه اهل عرفان و فلسفه را حسابی سر ذوق آورده بود_ اما به خاطر اعتراضات شدید بخشی از اهل شریعت ادامه پیدا نکرد.با این حال در این مصاحبه وقتی صحبت به تفسیر سوره حمد امام می‌رسد جناب آقای معلم می‌گویند «این تفسیر بیش از آن نباید ادامه پیدا می‌کرد و خوب شد دیگر پخش نشد» وقتی با تعجب مصاحبه کنندگان مواجه می‌شوند می‌گویند «هر حرفی به درد هر آدمی نمی خورد. واقعیات و حقیقیات عالم به جای خود محفوظ، ولی ظواهر هم باید محفوظ بماند» ایشان مثال می‌زنند «در حقیقت بسیاری از مردم اصلاًشبیه آدم نیستند، اما آیا هرکسی می‌تواند و باید این را ببیند؟ اگر ببیند که دیگر نمی‌تواند برود بین مردم!».

این هم چند نکته به نقل از مصاحبه منتشر نشده دوم:یک: پرسشگر از شغل پدر آقا میرزا علی اکبر معلم دامغانی می‌پرسد و ایشان پاسخ می‌دهد: «پدرم روحانی بود، اما کشاورز هم بود و می‌گفت نان را باید خودت زحمت بکشی و‌ به دست بیاوری»

دو: در بخشی از مصاحبه صحبتبه خوارق عادات و کراماتِ اساتید آقای معلم (از جمله مرحوم آیت‌الله آقا سید موسی زرآبادی که آقای معلم ایشان راآقا میرزا مهدی اصفهانی هم تفضل می‌دادند) رسید. وقتی پرسشگر پرسید «گمان می‌کنید از بین اساتیدتان کدام یک اسم اعظم را می‌دانستند؟» آقای معلم پاسخ دادند:

«اسم اعظم را نمی‌دانستند. من آنچه را واقع می دانم می‌گویم، بدون سیاست. چون طالب‌ واقع هستید می‌گویم سیاستی در کار نیست. واقعیت اهدایی‌است، تعلیمی نیست. تعلیمش فقط در عهده‌ی خدا است، دست کس دیگری نیست، به اجازه و اختیار کسی نیست. مگر بلعم باعورا اسم اعظم را بلد نبود؟ چه شد؟ رفت به کمک فرعون، الاغ هم جوابش را نداد! سه حیوان‌اند که به بهشت می‌روند، یکی الاغ بلعم باعوراست که فرمانش را نخواند. بلعم باعورا هرچه کرد آن حیوان به حرفش گوش نداد، آخر هم اسم اعظم یادش رفت. رفت به کمک فرعون و اسم اعظم را فراموش کرد»

سه:پرسشگر می‌پرسد «به نظر شما در میان اذکار کدام ذکر از همه بالاتر و موثرتر است؟». ایشان پاسخ می دهند: «مراد از ذکر یادآوری است. یادآوری این نکته که خدا هست و حساب و کتاب هست. اشتغال به ذکر یعنی توجه به خدا، نه اشتغال به خود ذکر وغفلت از خدا. باید توجه به خدا باشد نه ذکر. حتی در نماز هم اگر توجه به خدا نباشد نماز نماز نیست.»

چهار: جای دیگر که سخن درباره عشق به حضرت بقیه الله الاعظم (روحی‌ و‌اروحنا‌له‌الفدا) است پرسشگر می‌گوید این علاقه به حضرت را شما از اساتیدتان آموختید یا ذاتاً در شما وجود داشت. مرحوم معلم پاسخ میدهد:«کم کم حرف هایی را شنیدم و طالب شدم. الآن هم آنطور که باید طالب نیستم، اگر بودم می‌رفتم دنبالش. وقتی خبر‌آوردند صدام در نجف به حرم امیرالمومنین (ع) اسائه ادب کرد، من به رفقا گفتم ما می‌گوییم که محب اهل بیت هستیم اما دروغ می‌گوییم. شاید فقط یک گوشه قلب ما محبت است. اگر همه‌اش حقیقت باشد ما می‌رویم دنبالش، چه بتوانیم کاری کنیم، چه نتوانیم.»
باری این بود حکایت امام خمینی و آقا علی اکبر معلم دامغانی. امام عالم‌گیر بود و معلم گوشه‌گیر. امام اسوه اهل عرفان بود و معلم افتخار اهل تفکیک. با این حال آقای معلم ولایت امام خمینی را با همان معنای عرفانیش (والاترین معنای ولایت) تایید می‌کرد و امام هم جناب معلم را با همین تفاوت ظاهر در مسلک و طریقتش احترام می‌گذاشت.
گفت:
جان شیران و سگان از هم جداست
متحد جان‌های مردان خداست

 

سوتیتر

۱-

مراد از ذکر یادآوری است. یادآوری این نکته که خدا هست و حساب و کتاب هست. اشتغال به ذکر یعنی توجه به خدا، نه اشتغال به خود ذکر وغفلت از خدا. باید توجه به خدا باشد نه ذکر. حتی در نماز هم اگر توجه به خدا نباشد نماز نماز نیست

 

 

30نوامبر/16

شمهای از منزلت والای فقهی وعلمی رهبرانقلاب

خاطره‌ها و ناگفته‌هایی از نیم قرن دوستی با رهبر معظم انقلاب

در گفت و شنود «پاسدار اسلام» با آیت‌الله محمد یزدی

 

اشاره:

درخرداد۹۳ امامت آن «یار خراسانی» وارد بیست و ششمین سال خویش می‌شود. مقتدای ما در این سالیان گران، کشتی رهبری امت اسلام را از طوفان‌های سهمگینی عبور داده و امروز مجد و عظمت اسلام و نظامی را که از خمینی کبیر به یادگار مانده، به رخ جهانیان کشیده است. او در دوران پرفتنه ما، رایت عظمت اسلام و تشیع را برافراشته و فروشکننده ابهت پوشالی دشمنان آن است. به همین مناسبت در این شماره بخش هایی از گفت و شنود پاسدار اسلام با یار دیرین امام ورهبری، فقیه مجاهد حضرت آیت‌الله محمد یزدی که مشتمل گوشهای از ویژگیهای علمی وفقهی رهبر معظم انقلاب میباشد را تقدیم خوانندگان محترم می کنیم شایان ذکر است، که آیت الله یزدی ازپیشگامان استوار نهضت امام خمینی بوده وبعدازپیروزی انقلاب حضرت امام تاوقتی درقم بودند درمنزل ایشان اقامت داشتند…و در پی استعفای حضرت آیت‌الله صافی‌گلپایگانی، از سوی حضرت امام‌خمینی(ره) به عضویت شورای نگهبان درآمدند. و در حال حاضر از فقهای آن شورا و دبیر جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و عضو مجلس خبرگان رهبری میباشند ایشان مسئولیتهای مهم دیگری از جمله ریاست قوه قضاییه و …را در کارنامه خود دارند.

 از محضر آیت الله یزدی که پذیرای این گفتگو شدند، سپاسگزاریم

 

   

با تشکر از حضرتعالی که پذیرای این گفت و شنود شدید، …..

…..نقطه آشنایی شما قبل از انقلاب با مقام معظم رهبری از چه مقطعی بود و پایه علمی ایشان را در آن دوران در چه سطحی دیدید؟ مکانت اصولی و فقهی حضرت ایشان از چه دورانی بر شما آشکارشد؟  

 بسم الله الرحمن الرحیم، ولاحول ولاقوه الا بالله  العلی العظیم.

قبل از پیروزی انقلاب، بنده روی علاقه طبیعی خودم سعی می‌کردم کسانی را که در مسیر مبارزات بودند، بشناسم و با آنها ارتباط برقرار کنم. درهمان دوره، درسفری به  مشهد مشرف بودم و از بعضی از دوستان آنجا در باره انقلابیون آن شهرسئوال کردم. این دوستان متفقا گفتند که جناب آقای خامنه‌ای در مسجدی نماز می‌خوانند و بعد هم سخنرانی‌های پرنکته وپرشوری می‌کنند، انقلابی‌ها هم  معمولاً می‌آیند آنجا. گفتم حتماً برویم ببینیم. رفتیم مسجد ایشان و…

مسجد کرامت را می‌فرمائید؟

بله، رفتیم و دیدیم مسجد پر جمعیت و بسیار خوبی است. بعد هم منبر ایشان بود و همان منبر، واقعاً مرا گرفت و ازهمان زمان با خودم گفتم معلوم است که ایشان از وزنه‌های انقلاب خواهند بود. البته درمقطعی که در قم تشریف داشتند، دورادور ایشان را می‌شناختم، اما ارتباط نزدیکی با ایشان نداشتم، چون با فاصله‌ای به مشهد برگشتند. می‌دانید که در آن دوره، ایشان به دلیل شرایط پدر بزرگوارشان ساکن مشهد شدند. شاید این همه عنایاتی هم که خداوند به ایشان کرده، به خاطر همین مدت مدیدی است که نسبت به پدرشان این همه حق پدر ـ  فرزندی را رعایت کردند. با این حال در همان دوره اقامت حضرت ایشان در مشهد هم، دوستان ایشان در قم که در دوران تحصیلی به ایشان نزدیک بودند و به درس امام می‌آمدند، کم و بیش برای ما می‌گفتند که جناب آقای خامنه‌ای از فضلا هستند .به عنوان نمونه ایشان با مرحوم آقای طاهری خرم‌آبادی که اخیراً فوت شدند، مباحثه داشتند که از زبان ایشان هم، شخصیت و مقام علمی آقا را می‌شنیدیم و با جایگاه ایشان بیشتر آشنا می‌شدیم.

این گذشت تا دوران تبعیدهای علما و روحانیون به مناطق دورافتاده پیش آمد که وضعیت خاص و خیلی جالبی بود. ازجمله وقایع این دوره هم یکی این بود که اشخاصی از شهرستان‌ها به دیدار انقلابیون می‌رفتند و اگر آنها کاری داشتند، رسیدگی و کمک می‌کردند و علاوه بر رفع احتیاجات، یکی از کارهایی که می‌توانستند و انجام می‌دادند این بود که اخبار را به یکدیگر می‌رساندند. در این دوره متوجه شدیم که جناب آقای خامنه‌ای به ایرانشهر تبعید شده‌اند. روی همان آشنایی در مشهد و صحبت‌هایی که فی‌الجمله از دوستانشان در حوزه می‌شنیدم، سعی کردم درحد امکان، مردم آن منطقه را با مقام ایشان آشناکنم که از حضورشان درآن نقطه کمال استفاده بشود. مرحوم محصل یزدی مسجد آل الرسول را- که هزینه اولیه آن را مرحوم آقای بروجردی داده بودند- در ایرانشهر پایه‌گذاری کرده بود. ایشان در قم با ما آشنا بود و مجله‌ای را هم منتشر می‌کرد و از من هم چند مقاله گرفته بود. متأسفانه چون کمی محافظه کار بود، در دوران انقلاب مقداری از ما فاصله گرفت. به هرحال به آقای محصل نوشتم شما که در آنجا نفوذ داری، به دوستانت بگو که در این جهت همکاری و کمک کنند، اما متاسفانه از این مکاتبات پاسخ مثبتی نگرفتم.

بنده بعد از مدتی، در زندان بوشهر گرفتارشدم و از بیرون اطلاعی به دست نمی‌آوردم، ولی در مدتی که به صورت تبعید در آنجا بودم، اخبار دیگر انقلابیون کم و بیش به ما می‌رسید. مدتی هم در اسلام‌آباد غرب و رودبار تبعید بودم. به هرحال درجاهایی که تبعید طولانی‌تر بود، معمولاً رفت و آمدها بیشتر می‌شد و از وضعیت ایشان هم مطلع می‌شدیم و می‌دانستیم که به آن مسجد رفت و آمد می‌کنند و مردم هم خیلی به ایشان توجه دارند.

شرایط وارتباطات به همین منوال پیش رفت تا وقتی که انقلاب پیروز شد. پس از انقلاب به لحاظ مسئولیت‌هایی که حضرت ایشان و بنده در نهادهای مختلف داشتیم، طبعا دیدارها زیاد و مباحث و  گفت‌وگوهای فراوانی بین ما انجام می‌شد. در این گفت‌وگوها من از دانش فقهی واصولی آقا و نیز روشن‌بینی منضم به آن خیلی لذت می‌بردم. در مواردی هم این گفت‌وگوها، اصالتا فقهی یا اصولی و کلامی نبودند، اما نهایتا به این مباحث هم منتهی می‌شدند وتوانایی‌های ایشان دراین دوعرصه هم برای ما مشهود می‌شد. به‌طورمشخص وقتی که حکم امام برای تنظیم بازنگری قانون اساسی خطاب به جناب آقای خامنه‌ای صادر شد، ما هم یکی از افرادی بودیم که در آن نامه مأمور شدیم عضو هیئت بازنگری قانون اساسی باشیم.

اولین جلسه‌‌ای که به‌طور رسمی درخدمت ایشان بودیم، در محل مجلس سابق انجام شد. دو سه بار در مجلس تشکیل جلسه دادیم و بعد ایشان جلسه را به دفتر خودشان در ریاست جمهوری منتقل کردند. ایشان رئیس جلسه بودند، آقای هاشمی نایب رئیس و من و مرحوم دکتر حبیبی هم منشی بودیم. آئین‌نامه داخلی هیئت بازنگری قانون اساسی را هم من و آقای حبیبی تهیه کردیم.

به فاصله کوتاهی کم‌کم بیماری حضرت امام شدید شد و آقای خامنه‌ای و آقای هاشمی معمولاً برای عیادت امام می‌رفتند. جلسه بازنگری قانون اساسی باید سیر عادی خود را طی می‌کرد و به کار ادامه می‌داد، لذا اداره آن را به عهده ما گذاشته بودند. طبعاً باید گزارش کار را به ایشان که رئیس شورای بازنگری بودند می‌دادم و به این ترتیب آشنایی و رابطه ما بسیارنزدیک‌تر شد.

دراین دوره که به انتخاب ایشان به رهبری هم نزدیک می‌شدیم، در ایشان چه ویژگی‌هایی را مشاهده میکردید؟    

ایشان فوق‌العاده مهربان، رئوف و اجتماعی بودند و هستند و برخلاف من که حافظه خوبی ندارم، حافظه بسیار قوی‌ای دارند. به بنده هم بسیار هم لطف و محبت داشتند. بنده در دوران بازنگری قانون اساسی با درجه فضل، اطلاعات عمومی و روحیه انقلابی ایشان بسیار بیشتر آشنا شدم و واقعاً غیر از همکاری، ارادت خاصی به ایشان پیدا کردم.

پس از رحلت حضرت امام «ره»، مجلس خبرگان بلافاصله ایشان را به رهبری انتخاب کرد. یک روز ایشان به من پیغام دادند: «بیائید به دفتر، با شما کار دارم». رفتم و ایشان فرمودند: «به نظر شما برای ریاست قوه قضائیه چه کسی مناسب است؟» گفتم: «این یک سئوال ارتجالی است، اجازه بدهید چند روزی فکر کنم و بعد خدمتتان عرض می‌کنم».

حدود یک هفته طول کشید و فهرستی را تهیه کردم و خدمت ایشان رفتم و عرض کردم: «به نظر من این آقایان مناسب‌اند، هر کدام را که خودتان صلاح می‌دانید، انتخاب کنید». ایشان بلافاصله گفتند: «خودتان چطور؟» گفتم: «راجع به خودم فکری نکرده‌ام، ولی می‌توانم اجمالاً بگویم از چیزی نمی‌ترسم». ایشان گفتند: «من به همین ویژگی توجه دارم. شما بروید و خودتان را برای قوه قضائیه آماده کنید. من هم یک چیزی می‌نویسم». مدت زیادی نگذشت که ایشان حکم را نوشتند و ما به عنوان «رئیس قوه قضائیه» مشغول کار شدیم.

دراینجا توضیحا باید عرض کنم که قبل از رحلت حضرت امام(ره)، شورای عالی قضائی متشکل از شش نفر بود که کارها را تقسیم کرده بودند. پس از بازنگری قانون اساسی، این شورا تبدیل به ریاست قوه شد. از آنجا که کار شش نفر به عهده یک نفر قرار داده شده بود، باید تقسیم وظایف می‌کردم و آئین‌نامه می‌نوشتم، اما از همان روز اول به شیوه طلبگی، کارم را شروع کردم و حتی یک روز هم نگذاشتم دستگاه قضا معطل بماند.

از دو گروه از داخل و خارج قوه قضائیه برای تنظیم آئین‌نامه کمک گرفتم. یکی دو ماهی هم طول کشید تا آئین‌نامه تنظیم شد. منتظر بودم کار به جایی برسد وبرای عرض گزارش، خدمت ایشان بروم. یک روز آقای ناطق نوری به دفتر بنده آمدند و گفت: «چرا به دفتر آقا رفت و آمد نمی‌کنی؟» گفتم: «بروم چه بگویم؟ در آنجا کاری ندارم». آقای ناطق نوری گفت: «این جوری نمی‌شود. باید بروی، بیایی و رفت و آمد کنی». گفتم: «تا کار نداشته باشم بروم چه بگویم؟ خدمت امام هم، هر وقت کار داشتم می‌رفتم. همین جوری که نمی‌رفتم». آقای ناطق نوری مصر بودند که : «نه، این طوری درست نیست. باید بروی. به هرحال کار هم پیدا می‌شود.» گفتم: «بسیارخوب!»

مدتی بعد از این صحبت و گرفتن حکم قوه قضائیه، خدمت ایشان رفتم و خواستم گزارش بدهم. ایشان گفتند: «بگذارید اول من چیزهایی بگویم، بعد شما بگویید. شنیده‌ام دارید طلبگی کار می‌کنید! و برنامه و دستورالعملی ندارید. آیا می‌شود این جوری کار کرد؟» یکی دو سئوال هم راجع به اشخاص کردند. خیلی خوشحال شدم و گفتم: «بله، درست گزارش داده‌اند. دارم طلبگی کار می‌کنم، اما از دو گروه کمک گرفته‌ام. گروه داخلی اینها را می‌گویند، گروه خارجی هم اینها را. الان هم بحث بر سر این است که بعضی‌ها می‌گویند باید معاونت سیاسی داشته باشی و من می‌گویم قوه قضائیه معاونت سیاسی نمی‌خواهد، چون قوه قضائیه کار سیاسی نمی‌کند، بلکه کار قضائی می‌کند. هنوز نتوانسته‌ام در این باره تصمیم بگیرم. بالاخره هم گفته‌ام اگر هم قبول کنم مشاور سیاسی را می‌پذیرم، اما معاون سیاسی را با حدود اختیاراتی که معاون دارد، قبول نمی‌کنم!»

احساس کردم ایشان خیلی خوشحال شدند و گفتند: «پس مشغول کار هستید؟». گفتم: «بله و فکر می‌کنم در آینده نزدیک تصمیم بگیرم، ولی هنوز تصمیم نهایی را  نگرفته‌ام. پیشنهادهای داخل و خارج را هم تلفیق و تشکیلاتی درست کرده‌ام که چند تا معاونت باشد و رئیس دفتر چه کسی باشد و…». گفتند: «بسیار خوب». به هرحال کم‌کم وارد کار شدم. در گزارش بعدی در خدمت آقا گفتم: «الان تشکیلات به این شکل و معاونت‌ها و مشاورت‌ها به این صورت‌اند. این طرز کار ماست و امور مالی را هم به وزیر واگذار کرده‌ام».

جلسات مشاوره فقهی شما با رهبر معظم انقلاب که از همین دوره آغاز می‌شود، فصلی خاص در روابط شما با ایشان است. ازچگونگی آغاز این جلسات و شرایط و مختصات آن بفرمائید؟

بله، از ریاست بنده بر قوه قضائیه زمان زیادی نگذشته بود که روزی ایشان به بنده فرمودند: «بیایید دفتر با شما کار دارم». رفتم و فرمودند: «می‌خواهم جلسه‌ای برای بحث‌های طلبگی داشته باشیم ودر آن مقولات فقهی مستحدث را با برخی دوستان به مشورت بگذاریم. به نظر شما چه کسانی مناسب هستند؟» برایم این سئوال مطرح بود که چرا آقا این سئوال را از من ‌کردند؟ بعد به نظرم رسید شاید به دلیل بحث‌های حقوقی‌ای که در جریان بازنگری قانون اساسی پیش آمده و همین طور نحوه اداره جلسات و گزارش‌هایی که در این باره خدمت ایشان رسیده بود، به نظرشان رسیده بود که به هر حال از بحث‌های طلبگی فارغ  نیستم. همان جا ارتجالاً گفتم: «به نظرم بهترین اشخاص، فقهای شورای نگهبان هستند، چون مسئولیت دارند و در متن مسائل سیاسی واجتماعی هم هستند». گفتند: «خیلی خوب است».

بعد جلسه‌ای را تشکیل دادند و از فقهای شورای نگهبان دعوت کردند. من هنوز عضو فقهای شورای نگهبان نبودم. گفتند: «شما هم باشید و اگر لازم شد کسی اضافه شود با تصویب این جمع باشد.» روز و ساعت جلسات معین شد که هفته‌ای دو روز ـ شب پنج‌شنبه و شب جمعه ـ باشد و کار شروع شد. در دوره پنج ساله اول، هر هفته دو جلسه داشتیم، ولی کم‌کم مشغله‌های ایشان زیاد شد و  جلسات را تبدیل به یک جلسه، ولی زمان آن را زیاد کردند. گاهی یک جلسه، دو ساعت و نیم می‌شد و درمواردی شام را به آن اضافه می‌کردند که فرصت بیشتری برای ادامه بحث‌ها پیش بیاید. خاطراتی هم ازبحث‌های متعددی دارم که برسرهمین  سفره شام اتفاق می‌افتاد.

من به‌واقع در آن جلسات، از اطلاعات و برداشت‌های فقهی آقا استفاده زیادی کردم که نشان می‌داد از یک سو احاطه بسیار خوبی به مسائل فقهی واصولی دارند و از سوی دیگر شرایط و مقتضیات زمان را خوب می‌شناسند.

یادم هست یکی دو قضیه رجالی پیش آمد و دیدم ایشان دراین زمینه، قوی‌تر از خیلی‌ها هستند. واقعاً تعجب کردم، چون فکر می‌کردم ایشان اشتغال رجالی ندارند، با این همه مثلا می گفتند فلان راوی، پسر فلانی و آدم موثقی است و چرا باید به او توجه کرد و یا مثلا فلانی چرا ضعیف است و از این قبیل موارد.

در مورد این جلسات، خاطرات فراوانی دارم که به یکی دو مورد اشاره می‌کنم. در دستگاه قضائی با مسائلی روبرو می‌شدیم که جدیداً برای قضات پیش آمده بودند و در قوانین مدون وجود نداشتند. قانون اساسی می‌گوید قاضی نمی‌تواند به دلیل فقدان قانون مدون، دعوا را رد کند و باید بر اساس فتاوا حکم صادر کند. من از همان روز اولی که با این نمونه‌ها روبرو شدم، آنها را یادداشت کردم و در ظرف مدت کوتاهی ده پانزده نمونه جمع‌آوری شد. گاهی به ایشان عرض می‌کردم چنین مسئله‌ای پیش آمده است و باید مطابق فتوا عمل شود، چه باید کرد؟ ایشان می‌فرمودند در جلسه بیاورید، درباره آن بحث می‌کنیم.

یک نمونه که در دستگاه قضایی به آن مبتلا بودیم، مسئله دیه بود. آقایان فقها می‌گفتند دیه انسان شتر، گاو، گوسفند و درهم و دیناراست. درهم و دینار هم طلا و نقره و از مسکوکات رایج آن دوره بوده است. خلاصه دردسر عجیبی برای برخی از پرونده‌ها که درآن مسئله دیه مطرح می‌شد، درست شده بود. با رئیس بانک مرکزی صحبت کرده بودم که درهم و دینار را معادل‌یابی وضرب کنند. یک روز خدمت ایشان گفتم که باید به شکلی این مشکل را حل کنیم. ایشان فرمودند در جلسه مطرح می‌کنیم. هنوز آیت‌الله گلپایگانی وآیت‌الله اراکی حیات داشتند. یک روز خدمت آیت‌الله گلپایگانی رفتم و در باره دیه صحبت کردم. ایشان گفتند باید مسکوک و رایج باشد. گفتم خب ضرب  و رایج می‌شود. گفتند نه، باید رایج معاملاتی باشد. رایج معاملاتی این نیست که مثلا اشخاص مسکوکات را بخرند، نگه دارند و بعد هدیه بدهند. رایج معاملاتی یعنی معامله رایج در بازار و این که شما می‌گویید این وجه را ندارد، بنابراین کافی نیست.

بعد مسئله قطع ید را مطرح کردم و گفتم اگر کسی در اثر سرقت به قطع ید محکوم شد، اولاً وقتی قطع کردند، انگشتان مال چه کسی است؟ و ثانیاً می‌شود دو باره پیوند بزنند و انگشتان به صاحبش پس داده شود؟ آیت‌الله گلپایگانی تعجب کردند که این چه سئوالی است؟ این میته است و باید آن را دفن کنند. گفتم نه، این جوری نیست. اولاً میته نیست و هنوز جان دارد و در دنیای امروز قابل وصل و پیوند زدن هست و درست هم می‌شود. اعضای بدن انسان در اختیار انسان هست، ولی ملک او نیست، ملک حکومت هم نیست. میته هم نیست که دفن شود. برای مدتی هنوز زنده است.

خلاصه آقای گلپایگانی گفتند بگذار باشد من باید مطالعه کنم. گفتم باشد مطالعه کنید، ولی بعد دیگر به سراغشان نرفتم. در جلسه‌ای که آن را خدمت حضرت آقا  بردم، دیدم جواب‌های ایشان بسیار دقیق‌تر و متین‌تر است. در جلسه‌ای، با این که دستور جلسه موضوع دیگری بود، گفتند: «فلانی کامپیوتر پیش من هست. تمام مواردی را که در روایات ما در باره درهم و دینار آمده است، در دیه، کفارات، نذورات و صدقات جمع‌آوری کرده‌ام و مطمئن شدم درهم و دیناری که در ردیف گاو، شتر و گوسفند گفته‌اند، پول رایج زمان بوده، نه این که خصوصیت ذاتی داشته باشد.» گفتم: «این برداشت شماست یا فتوایتان؟» گفتند: «فتواست.» گفتم: «به همین محکمی؟» گفتند: «بله». به‌قدری خوشحال شدم که در همان جلسه گفتم: «این را مرقوم بفرمایید. مشکل من الحمدلله حل شد و لازم نیست به سراغ کس دیگری بروم».

این از جاهایی بود که من بیشتر به دقت و به‌روز بودن ایشان پی بردم که می‌توانند فقه را با مسائل روز تطبیق بدهند. عرض کردم که هنوز هم آقای گلپایگانی و آقای اراکی حیات داشتند.

ظاهراً طرح مباحث در این جلسه، با شیوه و نظم خاصی صورت می‌گیرد. لطفا در این باره هم توضیحاتی را ارائه بفرمائید؟

این جلسات برنامه موضوعی خاصی دارد و ارتجالا درآن مطلبی مطرح نمی‌شود. در هر جلسه یکی از آقایان جزوه‌ای را که قبلا مکتوب کرده بود، ارائه ومطرح می‌کرد و دو سه جلسه روی آن بحث می‌شد. از جمله خود من راجع به وجوهات شرعیه مطلبی را تهیه کرده و معتقد بودم غیر از رهبری کس دیگری نمی‌تواند وجوهات بگیرد. ده پانزده صفحه بود. واقعاً عقیده‌ام هم بود. از ایشان خواهش کردم اجازه بدهند در جلسه بحث شود. یکی از آقایان گفت: در قم برایت دردسر درست می‌کنند! گفتم: یعنی چه؟ بحث طلبگی است و من هم استدلال دارم. اگر اینجا نتوانیم در این باره صحبت کنیم، پس کجا باید صحبت کنیم؟ بالاخره موافقت کردند بحث شود. این جزوه، بعدها چاپ شد. این بحث را در آنجا مطرح کردم و به ‌جای دو سه جلسه، خیلی طول کشید و آقایان موافق و مخالف خیلی بحث کردند. جناب آقای سید جعفر کریمی هم  به آن جلسات می‌آمدند. ایشان روحیه خاصی دارند و در بحث معطل می‌کردند. با روحیه ایشان آشنا هستم. در اواخراین بحث، یک روز ایشان گفت: فکر می‌کنم نظر امام هم همین بود، منتهی ایشان کمتر اظهار می‌کردند. گفتم نمی‌دانم نظر ایشان بوده است یا نه، ولی من به‌طور قاطع معتقدم غیراز فقیهی که مبسوط‌الید است و امکان صرف وجوه را از جایگاه سرپرستی کلان جامعه دارد، کسی حق گرفتن سهم امام ندارد.

به هرحال جلسات به این شکل بودند. بنده بسیار هم مقید بودم به این جلسات بروم و خیلی هم ـ چه اثباتاً و چه نفیاً، چه جزوه مال خودم بود، چه مال دیگری بود ـ بحث طلبگی می‌کردم.

 اخیرا برخی از گریختگان از کشور، از این جلساتالبته بدون ارائه هیچگونه سندی- این گونه تعبیر کردهاند که این مجامع، برای رهبری در حکم  بازپروری فقهی! بوده است. یعنی چون ایشان به مبانی، استحضار و اطلاعات فقهی واصولی جامعی نداشتند، مشاورین میآمدند و برای ایشان نظر درست میکردند و در واقع به ایشان درس میدادند! هرچند تمامی حضار در آن جلسه به این سخنان به دیده «مطایبه» می‌نگرندو در عجبند از این که یک غایب ِ این محافل، به جای حضار آن،داستان‌سرایی می‌کند، مناسب است در این فرصت در باره این گونه توهم‌پروری‌ها هم نظرتان را بفرمائید؟

  واقعاً چنین تعابیری دروغ پردازی مطلق و نمایانگر نوعی عصبانیت جنون‌آمیز است. احتمال مزدوری گویندگان این دروغ‌ها هم منتفی نیست، چون معنا ندارد که کسی بدون دلیل و حضور در این جلسات، این طور در باره آن دروغ بگوید. من که به‌تنهایی در آن جلسات شرکت نمی‌کردم. افرادی که در آنجا بودند، همگی نزد حوزه و مراجع از صلاحیت علمی و اخلاقی بالایی برخوردارند.

این بی‌تقوایی محض است که انسان شهادات این بزرگان را نادیده بگیرد و یا به آن انگ دنیاطلبی بزند.گویا اینکه این جمع از علما به خاطر پست ومقام حاضرند به دروغ شهادت بدهند. حرف این گونه افراد ارزش پاسخ دادن ندارد.

به حاضران در این جلسه  چند نفر اضافه شدند و نهایتا به چند نفر رسیدند؟

فقهای شورای نگهبان بودند. آیت‌الله مهدوی کنی هم اضافه شدند، ولی بعد دیگر نیامدند. آیت‌الله سید جعفر کریمی هم می‌آمدند. آیت‌الله امامی کاشانی هم بودند که ظاهراً هنوز هم در آن جلسات شرکت می‌کنند. البته درآن دوره آقای امامی کاشانی به خاطر شورای نگهبانی بودنشان می‌آمدند، ولی بعد دیگر عضو شورای نگهبان نبودند.

از مباحثی که توسط رهبر معظم انقلاب درآن جلسه مطرح می‌شد، چه نکاتی را به خاطر دارید؟

حقیقت این است که در برخی از موارد، خود ایشان می‌‌فرمودند فلان موضوع را به بحث می‌گذاریم. در دفعات متعددی هم ایشان می‌فرمودند این دفعه نوبت من است و جزوه می‌نوشتند و جزوه ایشان هم مدتی مورد بحث قرار می‌گرفت. این که گفتم از« رجال» ایشان خیلی تعجب کردم، به خاطر همین چند بار بود که مباحثی توسط ایشان مطرح شد. خاطرم هست یک بار گفتند: کاری که آقای خوئی در رجال کرده، به شناخت رجال حدیث خیلی کمک کرده است…

  مُعجَم رجال الحدیث.

بله، معجم ‌رجال الحدیث. فلان جلد معجم را بیاورید. در آن اوایل در اتاقی که بحث می‌کردیم، کتاب کم بود، به همین دلیل ایشان و اعضا معمولا ازروی حافظه صحبت می‌کردند. در یک مورد دیدیم آقا دستور داده‌اند قفسه‌ای را در آنجا بگذارند و کتاب‌های مورد نیاز بحث را هم فراهم کرده‌ بودند. در آن جلسات، بنده به‌کرات شاهد بودم که در بسیاری از موارد، اشکالی که ایشان می‌گرفتند و طرف نمی‌توانست جواب بدهد، خیلی قوی‌تر از گفته‌ها و یافته‌ها و بررسی‌های خود آن آقایان بود .

به هرحال درآن جلسات، من احاطه ایشان را چشمگیر دیدم. ایشان  هم در قم درس ‌خوانده بودند وهم درمشهد. محافل علمی نجف را هم در سفری دیده بودند. استعداد و دقت زیادی هم داشتند و دارند.  شاید بتوان گفت از برخی فقهای شورای نگهبان  هم بیشتر درس خوانده بودند. یک بار  از ایشان شنیدم که فرمودند من حتی در دوران ریاست جمهوری و در سخت‌ترین اشتغالاتم در دوره جنگ هم، کارهای علمی و مطالعات فقهی و اصولی خود را تعطیل نکردم. گاه می‌شد که در حال مطالعه بودم و به من اطلاع می‌دادند کاری پیش آمده است. کتاب یا نوشته را علامت می‌زدم و می‌رفتم و کار را انجام می‌دادم و باز برمی‌گشتم مطالب را دنبال می‌کردم.

مقوله درخور بررسی دیگر، اعلام مرجعیت رهبر معظم انقلاب از سوی جامعه مدرسین حوزه است. در این باره شبهه‌پراکنی‌های متعددی از سوی عناصر معاند و ضدانقلاب، از جمله وابستگان به آقای منتظری مطرح شده است. جنابعالی به عنوان شخصیتی که در آن جلسات حضور داشتید، سیر واقعه راچگونه دیدید؟

ماجرا از این قرار است که در آن شرایط آیت‌الله فاضل لنکرانی دبیر جامعه مدرسین بودند و جلسات را اداره می‌کردند. من هم یک عضو عادی بودم. هر دو سال یک بار دبیران جامعه عوض می‌شدند. یک دوره من دبیر بودم و یک دوره آیت الله مکارم بودند. بعد از فوت آیت‌الله گلپایگانی وآیت‌الله اراکی، بحث مرجعیت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای«دام ظله» مطرح شد. در آنجا در مورد فهرستی که در این مورد تهیه شده بود، با حالت تجرّی خاصی می‌گفتم این فهرست باید واجد یک اثبات باشد و یک نفی. اثبات مرجعیت آقای خامنه‌ای است که اگر از بقیه آقایان بالاتر نباشد،  کمتر هم نیست، منفی‌اش هم آقای منتظری است. باید رسما اعلام کنید که ایشان صلاحیت مرجعیت ندارد.

مگر به طور طبیعی آقا درلیست مراجع نبودند؟

چرا، منتهی هنوز بحث‌های مقدماتی مطرح بود و کار به ارائه لیست نرسیده بود. من از این جنبه می‌گویم نظرشان منفی نبود که بعدها در رای‌گیری انجام شده معلوم شد تنها دو نفر نظر چندان مساعدی ندارند. به هرحال در این باره سه چهار جلسه بحث شد. خدا رحمت کند آقای فاضل لنکرانی را. در جلسه آخر گفتند فلانی! خیلی جلسه را معطل کردی. ما نفی نمی‌کنیم. بیا راجع به  نفی سکوت کن. راجع به مثبت هم من قبول دارم، منتهی مثل سایر افراد رأی بگیرید. اگر اکثریت قبول کردند، من هم قبول می‌کنم. رأی گرفتند و تنها یکی دو نفر خیلی موافق نبودند.

ادعا شده است در جلسهای که برای تصویب مرجعیت ایشان تشکیل شده بود فقط نصف اعضا حضور داشتند. قاعدتاً جلسات باید با حضور چهارده نفر تشکیل میشد، ولی نصف اعضا نیامده بودند!

جلسات بینی و بین‌الله رسمی بودند و مبتنی بر اساسنامه و آئین‌نامه داخلی اداره می‌شدند. دبیر هم مرحوم آقای فاضل بودند که هرگز نمی گذاشتند کاری برخلاف ضوابط انجام شود. همان طور که عرض کردم، ایشان بالاخره به من  گفتند قبول کن که جامعه مدرسین در مورد منفی سکوت کند. مناسب نیست بگوییم آقای منتظری نباشد. در باره ایشان اصلاً هیچ حرفی نمی‌زنیم، ولی راجع به آقای خامنه‌ای، اگر اکثریت در رای‌گیری  قبول کردند، عمل می‌کنیم. تنها یکی دو نفر مردد بود و آخرش نوشتند جواز تقلید. شاهد بنده بر قبول اکثریت، امضای این بزرگان پای صورتجلسه وبیانیه است. مگر کسی که در جلسات نبوده و طبعا از مفاد جلسه خبر ندارد، پای سندی را امضاء می‌کند؟ الان متن و امضاهایشان را داریم که هر کسی با چه متنی نوشته است.

جنابعالی قبل از اعلام مسئله توسط جامعه مدرسین، آن را در نماز جمعه تهران اعلام کردید. این اعلام از طرف شما چه بازتاب‌هایی داشت؟

بله، بعد از این که این کار در جامعه مدرسین انجام گرفت، خود بنده در نماز جمعه اعلام کردم. تعبیرم هم این بود که بیننا و بین‌الله، ایشان اگر بالاتر از آقایانی که الان هستند نباشند، کمتر هم نیستند و ایشان مرجع‌ هستند. شعار« هم مرجعی و هم رهبری» هم از آنجا به وجود آمد.

اسم نبرم بهتر است. عده‌ای بعداً در این باره با من بحث کردند. در جامعه مدرسین با این که در این باره صحبت کرده بودیم، تنش خیلی کم بود، ولی بیرون از جامعه مدرسین، بعضی از شخصیت‌های علمی در تهران در این باره تاملاتی داشتند. حتی آقایی در یک جلسه رسمی با من دعوا کرد! من هم تند شدم وجواب ایشان را دادم. کسی درآن جلسه به شوخی به ما گفت: «هر دو تای شما قلب‌هایتان بیمار است و سکته می‌کنید. بحث را قطع کنید.» گفتم: «یعنی چه؟ ایشان که هیچ وقت نه در درس ایشان بوده، نه در بحث‌هایشان، نه سئوال کرده است و نه از چیزی خبر دارد! چرا می‌گوید من خلاف کرده‌ام؟ خیر، خلاف نکرده‌ام. مگر من دینم را به خاطر دنیای دیگران بر باد می‌دهم. اعتقاد دینی و عقیده واقعی‌ام بوده است و عقیده‌ام را ابراز کرده‌ام».همه اینها را گفتم که الان عرض کنم که همین شخص، الان از ارادتمندان درجه یک آقاست!

آقای هاشمی رفسنجانی از جنبه دیگری دراین باره تامل داشت وبه من می‌گفت: «دردسر درست کردی. چرا این کار را کردی؟ رهبری خودش مسئولیت زیادی دارد. کارهای مرجعیتی هم می‌آید و مانع رسیدگی به کارهای رهبری می‌شود». گفتم: «آقای هاشمی! اگر مرجعیت امام نبود، رهبریت امام نمی‌توانست خیلی برد داشته باشد. چرا به این نکته توجه نمی‌کنید که اگر کسی هم رهبر باشد و هم مرجع، نفوذ تصمیم‌گیری‌هایش خیلی بیشتر است. مگر کار مرجعیت چقدر است؟ یک تشکیلات استفتا درست می‌کنند که جواب سئوالات را برمبنای دروس ایشان می‌دهد، ولی این را هم در نظر بگیرید که اگر ایشان شرعاً مرجع باشند، عنوان رهبری می‌تواند کمک به مرجعیت هم باشد». آقای هاشمی یکی دو جلسه با من این بحث را کرد و گفت: «ولی دردسر درست کردی» و بعد دیگر دست از این بحث برداشت.

ظاهرا جنابعالی صرف نظر از بحث اجتهاد و مرجعیت، قائل به اعلمیت رهبر معظم انقلاب هم هستید. لطفا مستندات خود را در باره این نظریه بیان فرمائید؟

من همیشه و حتی در دوران قبل از انقلاب، درمباحثی که در باره مرجعیت داشتم، درکنارشرط احاطه به فقه واصول، به جوانب اجرایی و سیاسی‌ هم نظر داشتم. در همین جلسات حضرت آقا هم، وقتی جزوه سهم امام را تهیه می‌کردم، عده‌ای گفتند ممکن است برایت دردسر درست شود. من به آقا عرض کردم اگر شما موافقت کنید مشکلی نیست. بالاخره موافقت کردند.

خاطرم هست جزوه دیگری هم تهیه کرده بودم راجع به «دارالاسلام و دارالکفر» که این هم یکی از چیزهایی است که می‌تواند شاهدی بر موقعیت علمی ایشان باشد. گفتم من این فتوای مشهور را قبول ندارم که کفار یا ذمّی هستند یا محارب. تا گفتم این را نوشته‌ام و اجازه بدهید به بحث گذاشته شود، گفتند اتفاقاً من این را در درس جهاد بحث و روایتی را که شما دارید به آن استناد می‌کنید، مطرح کرده‌ام. حالا اگر می‌خواهید بیاورید بحث کنیم. گفتم نه، اگر شما بحث کرده‌اید دیگر ضرورتی نمی‌بینم.

این روزها به رادیو و درس‌های برخی از آقایان گوش می‌کنم. یک شب یکی از آقایان بحثی را مطرح کرد که واقعاً ناراحت شدم و دو صفحه هم جواب نوشتم و گفتم بدهند به آن آقا! الان هم که مقایسه می‌کنم، حضرت اقا را از خیلی‌ها قوی‌تر می‌بینم.

اما درپاسخ به سئوالی که فرمودید باید عرض کنم اختلاف مبنایی بنده بابرخی درمفهوم« اعلمیت» است. اعلمیت یعنی چه؟ آیا اعلمیت فقط در مسائل مبتلا به روزه، حج، جهاد و … و فتواست یا اعلمیت در امامت، رهبری و مطلق« ما یحتاج الیه مسلمین» هم هست؟ من با این مبنا، هیچ کس را اعلم از ایشان نمی‌بینم. به خودشان هم گفته‌ام. داخل پرانتز یک مطایبه‌ای راهم نقل کنم که یک روز ایشان به من گفتند خواهش می‌کنم از من حمایت نکنید. گفتم یعنی چه؟ گفتند چون به من وابسته‌اید، نمی‌خواهد از من حمایت کنید. با شوخی عرض کردم: چشم! دیگر از این به بعد حمایت نمی‌کنم! اما هر جا مناسبتی پیش می‌آمد، این بحث‌ها را بدون بردن نام ایشان مطرح می‌کردم و واقعاً اطاعت کردم.

 جنابعالی چون در حال حاضر مسئولیت جامعه مدرسین را به عهده دارید، قاعدتاً در دفاع از کیان این جامعه، نسبت به دیگران احق و اولی هستید. برخی از معاندین مطرح کردهاند که رهبری از طریق جامعه مدرسین در پی جا انداختن مرجعیت خود بوده‌اند! یک مورد بعد از رحلت آیتالله اراکی که آن اطلاعیه صادر شد. یک مورد هم ایشان در سال ۷۶ تصمیم گرفت این کار را بکند که آقای منتظری با سخنرانی۱۳ رجب، زمینه آن را از بین برد! یعنی کسانی که از مرجعیت ایشان حمایت میکردند، متهم شده‌اند به این که از طرف ایشان مأمور به این کار بوده‌اند! پاسخ شما به این ذهنیت چیست؟

 سئوال اینجاست که اینها برای این رطب و یابسی که به هم می‌بافند، هیچ سند و مدرکی هم دارند که ایشان یک بار نوشته و خواسته باشد چنین کاری انجام شود؟ من همیشه در جلسات جامعه مدرسین بوده‌ام. هیچ سند و مدرکی نداریم که ایشان چنین چیزی را از جامعه مدرسین خواسته یا به یکی از دوستان گفته باشند که در باره من ـ نفیاً یا اثباتاً ـ نظر بدهید. هیچ سندی در این زمینه وجود ندارد. خوشبختانه ما آرشیو و صورتجلسات را هم داریم. تمام صورتجلسات هم موجودند. حتی یک نمونه هم نمی‌توانید پیدا کنید که ایشان در این باره با اعضای جامعه صحبتی کرده باشند.

به عنوان تکمله موضوع اعلمیت داشتم عرض می‌کردم اعلمیت، تنها در مسائل فقهی نیست. چرا؟ چون امام معصوم(ع)، ولی فقیه را  به جای خود برای شئون امامت قرار داده است و کارهای امامت فقط تشخیص  پاکی و نجسی نیست. مسئولیت امام این است که بگوید بجنگیم یا نجنگیم؟ صلح کنیم یا نکنیم؟ وقس علی هذا. اینها مسئولیت‌های بسیار مهمی هستند و در اعلمیت دخالت دارند.

ادعا می‌شود که این موارد بیشتر از لوازم اجتهاد رهبری است و نه مرجعیت؟به عبارت دیگر این اجتهاد برای رهبری است که بیشتر نیازمند احاطه به مقتضیات زمان است؟

نخیر، این طور نیست. نفس اجتهاد، صرف‌نظر از اجتهاد رهبر یا مرجع تقلید، یک کار مرکب است. بخشی از آن احاطه فقه و اصول می‌خواهد و بخشی از آن موضوع شناسی. در این باره هیچ تفاوتی میان رهبری و مرجعیت نیست. مرجع هم نیازمند آن است که حوادث واقعه را خوب بشناسد تا بتواند برای آن فتوای درستی بدهد. بنابر آنچه عرض کردم اساسا رهبری در تصدی مرجعیت، امتیازی نسبت به همه مراجع دیگر دارد و آن هم این است که به خاطر اشرافی که نسبت به حوادث واقعه پیدا می‌کند، حکم درست‌تری می‌دهد، برخلاف فلان آقا که درگوشه قم نشسته و اطلاعات خود در باره حوادث واقعه را از طریق برخی تماس‌ها ومرتبطین به دست می‌آورد. به همین دلیل من معتقدم حتی اگر فقیهی به ولایت رسید و مرجعیت نداشت، احق واولی به دیگران است که مرجع بشود، چون از امتیاز شناخت درست‌تر  واقع بینانه‌ترِموضوعات نسبت به دیگران برخوردار است.

 حضرتعالی همچنان در محافل فقهی واصولی رهبری شرکت می‌کنید؟

 متأسفانه این اواخر به دلیل وضعیت جسمی خیلی کم می‌روم. ایشان در سفری که به قم تشریف آوردند، به منزل بنده هم آمدند. اگر برای طرح  در شورای نگهبان مطالبی داشته باشم، غالباً از طریق آقای جنتی یا آقای مدرسی منتقل می‌کنم، ولی توفیق حضور کمتری دارم، مگر گزارش اجلاس خبرگان که طبق آئین‌نامه به عهده من است.

درخاتمه عرایضم به نکته‌ای اشاره می‌کنم. من هر وقت رهبر معظم انقلاب را با آقای منتظری مقایسه می‌کنم باخودم می‌گویم خدا واقعاً چه رحم بزرگی به این نظام کرد و امام چه قدم بلندی برداشتند که در اواخر عمرشان آقای منتظری را کنار گذاشتند، والا سرنوشت این مملکت به کجا منتهی می‌شد؟ من مسئول کمیسیون قضایی مجلس بودم که برای آخرین بار پیش آقای منتظری رفتم و از آن به بعد هم دیگر هم نرفتم. خانه ما روبروی خانه ایشان بود. گفتم: «آقای منتظری! تا حالا خیال می‌کردم شما برای رضای خدا حرف می‌زنید، ولی اخیراً دارم شک می‌کنم که برای رضای خدا باشد. من هر هفته پیش شما می‌آیم. اگر شما حرفی دارید که به مقامات بالا برسانید، مرا صدا کنید و بگویید تا برسانم. سر و صدا و ناراحتی درست کردن چرا؟ مرا قبول ندارید؟ آقای طاهری را که قبول دارید، آقای مؤمن را که قبول دارید، به آنها بگویید بروند بگویند. آخر این کار چیست که می‌کنید؟» یکمرتبه ایشان گفت: «از نظر من همه‌اش تقصیر امام بود که با آقای شریعتمداری در افتاد و حیثیت روحانیت را به باد داد!» من یکمرتبه جا خوردم و گفتم: «یعنی امام اشتباه کردند که با آقای شریعتمداری که داستان خلق مسلمان را درست کرد، برخورد کردند؟ نمی‌بایست برخورد می‌کردند؟ باید می‌گذاشتند که همان بساط آشوبی که در قم راه انداختند، همه جا راه بیندازند؟» گفت: «نمی‌بایست برخورد می‌کرد.» من خیلی عصبانی شدم و گفتم: «یعنی امام می‌بایست اجازه می‌دادند خلق مسلمانی‌ها بیایند و نظام را در دست بگیرند و می‌شدیم مثل کمونیست‌ها؟ یعنی چه؟ این چه حرفی است می‌زنید؟» اندک اندک، هم صدای من بلند شد، هم صدای ایشان! بالاخره با هم دعوا کردیم و گفتم: «امام بهترین کار را کردند، این شما هستید که اشتباه می‌کنید.» و بلند شدم و آمدم بیرون و دیگر هم به خانه آقای منتظری نرفتم و ایشان را ندیدم.

انسان واقعاً تعجب می‌کند. به همین دلیل می‌گویم خدا را واقعاً شکر می‌کنم خداوند این شخصیت را ذخیره انقلاب قرار داده بود و خبرگان بعد از امام، ایشان را انتخاب کرد. هر وقت فکر می‌کنم از جنبه آشنایی با دنیا و شرایط روز و حفاظت از مصالح امت اسلام، هیچ کس را به اندازه ایشان مسلط نمی‌بینم. همیشه هم امید داده‌ و همیشه هم نظام را حفظ کرده‌اند. ان‌شاءالله خدا عاقبت همه ما را به خیر کند.

باتشکر ازحضرتعالی که پذیرای این گفت وشنود شدید،برقرارباشید.

ان‌شاءالله خداوند عاقبت همه‌مان را به خیر کند و این چند روز دیگری را که هستیم در این فراز و نشیب‌ها گمراه نشویم. ملتمس دعا هستم.   

 

سوتیترها

۱٫

ایشان فوق‌العاده مهربان، رئوف و اجتماعی بودند و هستند و برخلاف من که حافظه خوبی ندارم، حافظه بسیار قوی‌ای دارند. به بنده هم بسیار هم لطف و محبت داشتند. بنده در دوران بازنگری قانون اساسی با درجه فضل، اطلاعات عمومی و روحیه انقلابی ایشان بسیار بیشتر آشنا شدم و واقعاً غیر از همکاری، ارادت خاصی به ایشان پیدا کردم.

 

۲٫

استعداد و دقت زیادی هم داشتند و دارند.  شاید بتوان گفت از برخی فقهای شورای نگهبان  هم بیشتر درس خوانده بودند. یک بار  از ایشان شنیدم که فرمودند من حتی در دوران ریاست جمهوری و در سخت‌ترین اشتغالاتم در دوره جنگ هم، کارهای علمی و مطالعات فقهی و اصولی خود را تعطیل نکردم.

 

۳٫

خدا را واقعاً شکر می‌کنم خداوند این شخصیت را ذخیره انقلاب قرار داده بود و خبرگان بعد از امام، ایشان را انتخاب کرد. هر وقت فکر می‌کنم از جنبه آشنایی با دنیا و شرایط روز و حفاظت از مصالح امت اسلام، هیچ کس را به اندازه ایشان مسلط نمی‌بینم. همیشه هم امید داده‌ و همیشه هم نظام را حفظ کرده‌اند.

 

۴٫

من هر وقت رهبر معظم انقلاب را با آقای منتظری مقایسه می‌کنم باخودم می‌گویم خدا واقعاً چه رحم بزرگی به این نظام کرد و امام چه قدم بلندی برداشتند که در اواخر عمرشان آقای منتظری را کنار گذاشتند، والا سرنوشت این مملکت به کجا منتهی می‌شد؟

 

۵٫

 

 

 

 

         

30نوامبر/16

ایشان قطعاً و بلا خدشه مجتهد مطلق است

ناگفته هایی از سالها انس علمی با رهبر معظم انقلاب

در گفت وگوی « پاسدار اسلام» باآیت‌الله محمد مؤمن قمی

 

 

اشاره:

فقیه و اصولی ژرفاندیش و دقیق‌النظر و عالم عادل و مجاهد وارسته حضرت آیت‌الله حاج شیخ محمد مومن قمی در شرایطی گفت و شنود با «پاسدار اسلام» را پذیرفت که تصور می‌برد مایلیم خاطرات ایشان را از سال‌ها انس علمی با رهبر معظم انقلاب بشنویم، اما هنگامی که در میانه گفت و شنود دریافت که در صدد پاسخ‌گویی به شبهه‌افکنی‌های گریختگان از ملک و ملت هستیم، با تاکید بر این نکته که «ادعاهای این عده ارزش پاسخ‌گویی ندارد»گفت و شنود را به پایان برد و برای آنان «هدایت الهی»را خواستار شد. با این همه،آنچه در این مصاحبه مطرح شد بسیار گویا و برملاکننده خدعه اهالی فریب است.

با سپاس از ایشان که به‌رغم کسالت و بیماری ساعتی با ما به گفت وگو نشستند.

 

 

 

به عنوان آغازین سوال مناسب است از این نقطه شروع کنیم که از چه دورانی ـ که قاعدتاً باید دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بوده باشد ـ با رهبر معظم انقلاب آشنا شدید و از همان مقطع، پایه علمی و به‌طور مشخص مکانت فقهی و اصولی ایشان را در چه حد دیدید؟ به‌ویژه از چه زمانی متوجه «قوه اجتهاد» در ایشان شدید؟

بسم الله الرحمن الرحیم.حضرت مستطاب آیت‌الله جناب آقای خامنه‌ای «حفظه‌الله تعالی» بخشی از تحصیلشان در غیر از شهر مقدس وحوزه مبارکه قم بوده است. در دورانی که به قم تشریف آوردند، مدتی در درس مرحوم آیت الله بروجردی و مدتی هم در درس حضرت امام شرکت کردند. علاوه بر این آن طور که خودشان می فرمودند، در درس خارج فقه مرحوم آیت‌الله حاج آقا مرتضی حائری هم شرکت می‌کردند.

خوب است که دراینجا عرض کنم که مرحوم آقای حاج آقا مرتضی، فقیه وارسته، بسیار متدین و از نظر علمی بسیار قوی بود، اما درس گسترده‌ای که همه کس در آن شرکت کند نداشت، لکن همه فضلای آن روز حوزه می دانستند که آدم فاضل و عمیقی بود. جناب آقای خامنه‌ای در درس فقهی ایشان ـ که فکر می‌کنم در بحث طهارت بود ـ شرکت می‌کردند. البته من در آن زمان با مرحوم آیت‌الله حائری ارتباط نزدیکی نداشتم و یا حداقل در درس ایشان شرکت نمی‌کردم. دوره تلمذ جناب آقای خامنه‌ای خدمت آقای حائری، احتمالا باید مربوط به قبل از سال ۱۳۴۱ و ۱۳۴۰ بوده باشد. من هم درآن دوره قم بودم و از سال ۱۳۳۵ یا ۱۳۳۶ توفیق حضور در درس خارج حضرت امام را پیدا کردم. درس امام پس از درس مرحوم آیت‌الله بروجردی بر سایر دروس مقدم و جمعیتش هم زیاد بود و فضلای حوزه در درس امام شرکت می‌کردند.

تا سال ۱۳۴۲ که جریان حمله به فیضیه و دستگیری حضرت امام پیش آمد، تقریباً منحصراً فقه و اصول درس امام را می‌رفتیم. درآن موقع، ارتباط نزدیکی با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای(دامت برکاته) نداشتم و آشنایی ما یک آشنایی ِ فی‌الجمله بود. البته از این هم مطلع هستم که جناب ایشان در سفری هم برای دیدن دروس علمای نجف به عراق سفر کرده بودند، اما توقف چندانی نداشتند، چون پدر بزرگوارشان به دلایلی خواسته بودند که ایشان به ایران برگردند. ایشان پسر دوم مرحوم آیت‌الله آقا سید جواد حسینی خامنه‌ای(رحمه الله) بودند و پدرشان هم نیاز داشتند که ایشان در ایران و درمحضرشان باشند، لذا ایشان تحصیلاتشان را در حوزه قم ادامه دادند وپس از مدتی و به دلیلی که عرض شد، به مشهد مراجعت کردند. در آنجا هم در درس خارج مرحوم آیت‌الله میلانی شرکت کردند.

علی‌رغم اینکه در آن دوران خودِ بنده از مراتب علمی  ایشان اطلاع دقیقی نداشتم، اما بعضی از دوستان ایشان مثل مرحوم آیت‌الله آقا سید حسن طاهری خرم‌آبادی را که با آقای خامنه‌ای مأنوس وحتی هم‌بحث بود می‌شناختم وآن مرحوم و برخی از دوستان دیگر از فضل و استعداد و خوش‌فهمی ایشان نکاتی را نقل می‌کردند. روی همین سابقه ذهنی، یک بار در تابستان که به مشهد مشرف بودیم، همراه مرحوم آقای طاهری به دیدن آیت‌الله خامنه‌ای رفتیم و جلسه‌ای با ایشان داشتیم.

این دوره گذشت تا یکی دو سال مانده به پیروزی انقلاب، مرحوم آیت‌الله دکتر بهشتی جمعی مرکب از علمای مبارز، متدین و متعهد شهرهای بزرگ ایران از جمله قم، تهران و مشهد را که درجریانات مربوط به انقلاب فعال  بودندا تشکیل دادند. در این جمع از قم، چند نفری از جامعه مدرسین هم بودند. چهره‌هایی از قبیل  آیت‌الله مشکینی، آیت‌الله منتظری، آیت‌الله ربانی املشی، آیت‌الله   طاهری خرم‌آبادی، آیت‌الله  جنتی و من بود. از مشهد آقای طبسی، آقای هاشمی‌نژاد و از تهران هم خود آیت‌الله بهشتی، دکتر باهنر، آیت‌الله  مهدوی کنی، آیت‌الله  موحدی کرمانی وآقای هاشمی رفسنجانی شرکت می‌کردند. جناب  آیت‌الله خامنه‌ای هم درآن دوره به دلیل دعوت‌هایی که برای سخنرانی از ایشان می‌شد، دست‌کم در اکثر روزهای برگزاری جلسات در تهران بودند و در این جمع شرکت می‌کردند.در این جلسات، در مورد مباحث مربوط به مبارزه با طاغوت و تأسیس نظام اسلامی مسائلی مطرح می‌شدند و مورد بحث قرار می‌گرفتند. جای جلسات هم مشخص نبود و سیار تشکیل می‌شد.

مراد بنده از ذکر این  خاطره این است که بحث‌های این جلسات، صرفاً بحث‌های سیاسی نبودند که به علمیت اشخاص ارتباط نداشته باشند، بلکه در بین آنها بحث‌های علمی و به‌ویژه فقهی  هم مطرح می‌شدند، چون موضوع جلسات که به جوانب گوناگون تاسیس نظام مربوط می‌شد، ایجاب می‌کرد که مبانی فقهی موضوعات مطروحه هم مورد توجه و بحث قرار گیرند. من دراین دوره و در این جلسات بود که  با مراتب فضل و دقت نظر واحاطه ایشان به مقولات علمی و فقهی آشنایی  و به خود ایشان ارادت خاصی پیدا کردم.

لذا بنده  خودم از همان دوره  ـ که عرض کردم یکی دوسال به انقلاب مانده بودـ نسبت به آقای خامنه‌ای این نظر را داشتم که فردی است از جنبه علمی  شایسته‌ و خوش‌فکر که استنباط‌های قوی و در عین حال به روز از مسائل فقهی دارد. این مسئله علاوه بر شهادت‌هایی بود که دوستان ما قبلا در باره فضل ومقام علمی ایشان داده بودند. بااین همه، من به لحاظ ارتباطی که بعد از پیروزی انقلاب ـ به تناسب مسئولیت‌هایی که هر دو در نظام پیدا کردیم ـ با ایشان داشتم، بیشتر به فضل و مقام علمی ایشان پی بردم و نهایتا به دلیل همین سابقه بود که پس از رحلت حضرت امام، به رهبری ایشان رای دادم. چون درآن جلسه خود من در جایگاه هیئت رئیسه بودم، خاطراتی دارم که در ادامه به آنها اشاره خواهم کرد.

 

 به روابطی که پس از انقلاب با آقا داشتید، اشاره فرمودید. این ارتباطات به چه شکل بودند و چگونه گاهی صبغه علمی و پژوهشی هم پیدا می‌کردند؟

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بعد از شهید رجایی رئیس‌جمهور شدند. بنده هم  در ۲۵ تیر ۱۳۶۲ عضو فقهای شورای نگهبان شدم. البته قبل از این که به شورای نگهبان بیایم، عضو شورای‌عالی قضایی بودم و به تناسب شغل و جلساتی که پیش می‌آمد با آقای خامنه‌ای جلسات بحث و گفت وگو داشتیم.

بد نیست در اینجا اشاره کنم که من  جزو پیران شورای نگهبان هستم و فقط سن آقای جنتی از من بیشتر است. به هرحال جناب آقای خامنه‌ای در سال ۶۰ برای ریاست جمهوری دور اول انتخاب شدند. خاطرم هست ما در روزهای انتخابات،  حج مشرف بودیم و در آنجا به ایشان رأی دادیم. به هرحال جلسات و روابط ما با ایشان ادامه پیدا کرد تا مسئله تاسیس مجمع تشخیص مصلحت پیش آمد و حضرت امام مسائل اختلافی مجلس و شورای نگهبان را به مجمع تشخیص ارجاع دادند.درآن دوره، مجمع تشخیص به ریاست رئیس‌جمهور برگزار می‌شد و در این جلسات هم، قهراً انس و ارتباط بیشتری با آقای خامنه‌ای پیدا کردیم.  در این جلسات هم میزان اطلاعات فقهی اشخاص منعکس می‌شد، البته مباحثی بود که شاید بالذات فقهی هم نبودند، اما به مباحث فقهی کشیده می‌شدند و احاطه اظهارنظر کنندگان را به فقه و دقت نظر آنها نشان می‌دادند.

قوانینی که مجلس تصویب کرده و شورای نگهبان ایراد گرفته بود، به شورای مصلحت می‌آمدند و بررسی می‌شدند. یک ‌سری امور هم بودند که حضرت امام بررسی آنها را به مجمع تشخیص ارجاع داده بودند، نظیر قوانین مربوط به مواد مخدر، گران‌فروشی و… وقتی این مباحث را طرح می‌کردیم، اگر جنبه فقهی داشتند، طبعاً مباحث فقهی هم مطرح می‌شدند.حاصل اینکه من درآن جلسات دریافتم که جناب آقای خامنه‌ای در این مباحث انصافاً آدم شایسته‌ای است و در این موضوع جای شک و شبهه‌ای نیست. هر چه زمان می‌گذشت، درجه شایستگی ایشان بیشتر بر ما روشن می‌شد.

این بود تا موقعی که مسئله هیئت بازنگری قانون اساسی پیش آمد. ریاست رسمی جلسات با آیت‌الله مشکینی بود. آیت‌الله  خامنه‌ای رئیس‌جمهور و رئیس این مجمع بودند.

 

از رخداد ۱۴ خرداد و شرایطی که درآن حضرت آقا به رهبری برگزیده شدند، چه خاطراتی دارید؟

در روز ۱۳ خرداد سال ۶۸، به مجلس شورای اسلامی سابق که جلسات هیئت بازنگری در آنجا تشکیل می‌شد رفتیم.  با آقای هاشمی رفسنجانی سلام و علیک کردیم. پرسید: «آقای خامنه‌ای نیامده‌اند؟» جواب دادم: «نه». گفت: «مرا از دفتر امام خواسته‌اند، به آنجا می‌روم، آقای خامنه‌ای هم که آمدند بگویید بیایند آنجا». فهمیدم وضع مزاجی امام وخیم شده است. متعاقب همین امر بود که عصر، بنده به همراه آقای مشکینی ـ شاید آقای طاهری هم بودند ـ به جماران رفتیم. معلوم بود که امام دیگر زنده نخواهند ماند وساعات آخر حیات شریفشان را می‌گذرانند.

بنده درآن دوره غیر از این که عضو شورای بازنگری قانون اساسی بودم، عضو هیئت رئیسه خبرگان هم بودم. به من گفتند به همه خبرگان تلفن کن که فردا ساعت هشت صبح ـ روز ۱۴ خرداد ـ همگی به تهران بیایند، منتهی نگو که حال امام وخیم شده است، بلکه بگو موضوع مهمی است و همه باید بیایند. من با تلفن دفتر امام با همه خبرگان در سراسر کشور تماس گرفتم و تقریباً تا مغرب همه آنها را پیدا و برای شرکت در جلسه فردا دعوتشان کردم.

نماز جماعت مغرب وعشا درهمان محوطه بیمارستان خوانده شد.ساعت ۱۰:۲۰ دقیقه شب بود. نماز عشا را خوانده بودیم و داشتیم صحبت می‌کردیم که مرحوم حاج احمد آقا آمد و گفت که امام از دنیا رفته‌اند. قرار شد به کسی نگوییم. مردم دم در حسینیه جماران جمع شده بودند که چه کار کنیم؟ به آنها گفته شد داخل حسینیه بروید و برای شفای امام دعا کنید. قرار شد خبر رحلت امام را در اخبار ساعت هفت صبح فردا اعلام کنند. بعد به مجلس شورای اسلامی سابق رفتیم و حضرت آیت الله خامنه‌ای وصیت‌نامه حضرت امام را خواندند. سراسر جلسه گریه بود. تا ظهر جلسه به این شکل برگزار شد. قرار شد غیر از اعضای خبرگان همه بروند و اعضای خبرگان بعد از ظهر و پس از صرف ناهار، تشکیل جلسه بدهند.

بعد از ظهر که جلسه برگزار شد، تقریباً اکثر اعضای خبرگان رهبری حضور داشتند. بحث شورایی یا فردی بودن رهبری مطرح شد. هر چند اعضای هیئت بازنگری به این نتیجه رسیده بودند که رهبری باید فردی باشد، هنوز اصل بازنگری  شده ۱۰۷ به تصویب مردم نرسیده بود. در این مورد بحث و نهایتاً رأی‌گیری شد و اکثریت به فردی بودن رهبری رأی دادند. حالا سئوال این بود که آن فرد چه کسی باشد؟ قبلاً هیچ صحبتی در باره این که چه کسی رهبر باشد نشده بود. بحث در این باره بیش از سه ربع ساعت طول  کشید. درآن جلسه از قول حاج احمد آقا مطرح شد که وقتی آقای خامنه‌ای به سفر کره شمالی رفته بودند، ایشان همراه امام تلویزیون تماشا می‌کردند. مرحوم حاج احمد آقا گفته بود ایشان برای ریاست جمهوری صلاحیت دارد و امام گفته بودند برای رهبری هم صلاحیت دارد. چند نفری هم اعلام کردند آنها هم از امام، مشابه این حرف را  شنیده‌اند.

به هرحال بعد از این که نام حضرت آیت‌الله خامنه‌ای برده شد، ایشان با جدیت فرمودند قبول نمی‌کنم، نمی‌توانم بپذیرم و اجازه گرفتند تا بیایند و پشت تریبون صحبت کنند. آمدند و گفتند من  حاضر به قبول این منصب نیستم…و در ادامه در تبیین علت این دیدگاه خودشان، مطالب دیگری را هم فرمودند و نهایتا سخن خود را تمام کردند و رفتند و روی صندلی خود نشستند، اما کسی به این حرف‌ها گوش نکرد و تقریبا همه ما گفتیم صلاحیت دارید و باید قبول کنید!

یادم هست آقای آذری قمی بلند شد و صحبت کرد که شما صلاحیت دارید رهبر نظام باشید و بیخود نفی صلاحیت خودتان را نکنید. آقای خامنه‌ای بسیار مؤدبانه ـ همان طور که ذاتی ایشان است ـ گفت: «آقای آذری! خود شما اگر من حکمی بکنم عمل می‌کنید؟» آقای آذری گفت: «بله، حکم ولی امر است و وظیفه شرعی‌ام است که عمل کنم».

خلاصه تعداد افرادی که معتقد بودند آقای خامنه‌ای باید این مسئولیت را بپذیرد بسیار زیاد شد و ایشان در حال نارضایتی سکوت کرد و رأی‌گیری شد. گمانم آن موقع افراد خبرگان ۸۳ یا ۸۴ نفر بودند. در رأی دادن برای تعیین رهبری ـ که شورای نگهبان تصویب کرده و به تأیید حضرت امام هم رسیده بود ـ آمده است حتماً باید سه‌چهارم اعضای خبرگان حضور داشته باشند و رأی بدهند، یعنی علی‌القاعده می بایست ۶۳ نفر رأی‌ می‌دادند. بنده‌ای که منشی هیئت رئیسه بودم، شمردم و بیش از چهارپنجم رأی داده بودند، یعنی بیشتر از حد لازم قانونی. مسئله تمام شد و ایشان رهبر نظام شد.

این گذشت تا وقتی که برای تابستان به مشهد مشرف شدیم. دوران بازنگری قانون اساسی تمام شده بود. یکی از اصول قانون اساسیِ قبل از بازنگری  این بود که رهبر باید مرجع باشد وخبرگان هم باید یک مرجع را به رهبری انتخاب کنند. به مشهد که رفتم زنگ زدند که زود به تهران برگردید. حالا که اصل ۱۰۷ تغییر پیدا کرده و شرط مرجعیت برداشته و تبدیل به اجتهاد شده، لازم است تا دو باره در باره رهبری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رای گیری شود. آن موقعی که برای آقای خامنه‌ای رأی‌گیری کردیم ایشان مرجع نبودند، در حالی که شرط قانون اساسی ِقبل از بازنگری مرجعیت بود، بنابراین ممکن بود بعداً شک و شبهه‌ای در این زمینه مطرح شود؛ لذا یک بار دیگر باید خبرگان تشکیل می‌شد تا ببینیم آقای خامنه‌ای با تغییری هم که در قانون اساسی ایجاد شده است، باز رأی می‌آورد یا نه. مسافرت را نیمه‌کاره گذاشتم و برگشتم و دو باره مجلس خبرگان تشکیل و رأی‌گیری انجام شد و این بار بیش از بار گذشته به ایشان رای دادند.

 

 اتفاقا این مورد نیز از نکاتی است که خرده‌گیری برخی افراد را به دنبال داشته است. آنها می‌گویند در روز ۱۴ خرداد که شرط قانونی رهبری، مرجعیت بوده، خبرگان یک نفر غیر مرجع را به رهبری انتخاب کرده‌اند. در جواب این عده چه می‌گوئید؟

اولا امام دراواخر عمر شریفشان این نکته را حل کردند و در جواب آیت‌الله مشکینی فرمودند شرط مرجعیت لازم نیست. این جواب،تنها یک راهنمایی صرف نبود، بلکه از نظر ما با توجه به ولایت مطلقه فقیه،یک قانون به شمار می‌رفت. در واقع امام با این اعلام نظر خود، شرط مرجعیت را برداشتند. البته این دیدگاه حضرت امام در بازنگری، از طرق متعارف هم به قانون مبدل شد.

ثانیا بر اساس رای‌گیری مجددی هم که بعد از بازنگری انجام گرفت این شبهه برطرف شد، چون با عنایت به اصلاحات قانون اساسی، در باره ایشان دو باره رای‌گیری شد این بارآقا الحمدلله رای بیشتری آوردند.

 

قاعدتا بخشی از خاطرات جنابعالی از رهبر معظم انقلاب به جلس هفتگی‌ای برمی‌گردد که به اتفاق عده‌ای ازعلما به بررسی برخی از مسائل فقهی مهم و مستحدث در محضر ایشان می‌پرداختید. از چگونگی شکل‌گیری این جلسات و روال کار آن چه خاطراتی دارید؟

هدف ما از برقراری این جلسات آشنایی  بی‌واسطه یا مع‌الواسطه علما و فضلای حوزه با مقام علمی و توانایی فقهی رهبر معظم انقلاب بود، چون وقتی عده‌ای از علما در هفته با ایشان بحث داشتند، خود به خود مراتب علمی و نظریات ایشان در حوزه هم انعکاس پیدا می‌کرد.

فکر می‌کنم قبل از چهلم رحلت حضرت امام بود که  با مرحوم آقای طاهری صحبت کردم و گفتم خوب است آقا یک جلسه فقهی داشته باشند و عده‌ای از فضلا در آن شرکت کنند تا مراتب فقهی و علمی ایشان برای فضلا بیشتر ثابت شود و آنها هم به دیگران منتقل کنند.آقای طاهری هم این فکر راپسندیدند. خود من خدمت آقا رفتم و عرض کردم خوب است چنین جلسه‌ای برگزار شود تا دیگران به جهات علمی جنابعالی واقف شوند و نظریات شما هم از این طریق بیشتر مطرح شود. ایشان فرمودند فکر خوبی است، ولی الان که مردم به ملاقات می‌آیند، سرم خیلی شلوغ است و نمی‌توانم این کار را رها کنم. عرض کردم منتظر می‌مانیم تا چهلم امام بگذرد و شما فراغتی پیدا کنید. نهایتا بنا شد این کار انجام شود. فکر می‌کنم در همان جلسه هم قرار شد افراد را خود آقا انتخاب کنند. نمی‌دانم ما هم توصیه‌ای کردیم یا نه، ولی هدف و غرض ما این بود که این جهتی که عرض کردم محقق شود.

ایشان جلسه‌ای را تشکیل دادند و خودشان افراد را انتخاب کردند. این عده، فقهای شورای نگهبان بودند که فکر می‌کنم درآن دوره، جوان‌ترینشان من بودم! آقای جنتی، آقای محمدی گیلانی، آقای امامی کاشانی، آقای رضوانی و بنده بودیم. از بیرون ازشورا، ازتهران آقای مهدوی کنی، از قم آقای آسید محمود هاشمی، مرحوم آقای قدیری، مرحوم آقای آسید عباس خاتم و آقای آسید جعفر کریمی را دعوت کردند. هدف ما این بود تا علمیت ایشان برای فضلایی که در این جمع هستند، روشن شود تا آنها هم به کسانی که با آنها مأنوس هستند منتقل کنند.

بنا شد دستور جلسه تعیین شود و این که در هر جلسه‌ای چه موضوعاتی مطرح شوند و در هر جلسه، یکی از اعضای جلسه آن مسئله را از نظر استدلالی بررسی کند و جزوه بنویسد و دیگران آن جزوه را بررسی کنند. آن جزوه را به دفتر آقا می‌دادیم و دو نفر را تعیین کرده بودیم که آن جزوه را تکثیر کنند و در اختیار اعضا قرار بدهند تا آنها در طول هفته مطالعه و به ادله ذکرشده در جزوه مراجعه کنند و آن مطلب پس از مطالعه آنها و بعد از یک هفته به بحث گذاشته شود.

کسانی که از قم می‌آمدیم در ایام تحصیل، مشغول تدریس بودیم و فقط آخر هفته را وقت داشتیم، لذا جلسات یکی در شب پنج‌شنبه و یکی در صبح پنج‌شنبه تشکیل می‌شدند. شب پنج‌شنبه را جوری برگزار می‌کردند که امثال من، درسِ قم را در عصر گفته باشیم، نماز مغرب را هم اغلب در مسجد سر راه می‌خواندیم و دو ساعت از شب گذشته، به تهران و منزل آقا می‌رسیدیم. من معمولاً شب‌های پنج‌شنبه به قم برمی‌گشتم و استراحت می‌کردم و فردا صبح دو باره برمی‌گشتم. جلسه صبح هم ساعت نه یا ده برگزار می‌شد.

عجیب گرفتار بودم، چون عضو مجمع تشخیص مصلحت هم بودم و باید در آن جلسه هم شرکت می‌کردم. آقای هاشمی جلسه را ساعت ده می‌گذاشت. گاهی اوقات که مجمع تشخیص جلسه داشت، جلسه منزل آقا را ساعت نه می‌گذاشتند و ساعت ده دقیقه به ده به مجمع می‌رفتم. جلسات به همان صورتی که گفتم برگزار می‌شدند، یعنی جزوات را در طول هفته به اعضا می‌دادند که مطالعه کنند و مدارک را ببینند و آماده شوند. هیچ مشخص نبود کسی که قرار است برای جلسه بعد مسئله را بررسی کند و جزوه بنویسد چه کسی است، بلکه در جلسه موافقت می‌شد این کار را بکنند. آقای امامی کاشانی مکرراً این کار را می‌کردند. آقای خزعلی یک بار مسئله هلال را بحث کردند. آقای خامنه‌ای هم چند بار را یادم هست  که مسئول نوشتن جزوه شدند. آقای هاشمی شاهرودی همین طور. من هم مکرراً این مسئولیت را پیدا کردم.

از بابت کتاب‌هایی هم که باید مراجعه می‌کردیم، خود دفتر آقا کتاب‌های فقهی لازم را در قفسه‌هائی در همان اتاق جلسات در دسترس ما گذاشته بودند. همه اعضای جلسه هم مطالعه کرده می‌آمدند و بحث‌های بسیار جدی‌ای مطرح می‌شدند تا نهایتاً بحث کاملاً چکش‌کاری می‌شد و ‌ایرادات آن بر طرف می‌شدند.

این مجمع، یک مجمع کاملا فقهی بود. این که برخی اسمش را جلسه استفتا گذاشته‌اند، درست نیست. البته اغلب موضوعات را خود آقا انتخاب می‌کردند. شاید مسائلی بود که تا آن موقع کمتر در باره آنها سخن گفته شده بود و ایشان می‌خواستند بیشتر در باره آنها بحث شود، ولی استفتا به این ترتیب که کسی سئوالی کرده باشد و بخواهیم پاسخ بدهیم، نبود. بیشتر مباحثه بود. عده‌ای از فضلا جمع شده بودند و تا جایی که امکان داشت،  مطالعه می‌کردند و دستشان هم باز بود که هر اشکال و ایرادی را بگیرند و کسی تعارف نداشت.

فکر می‌کنم جناب آقای خامنه‌ای دریک مورد، جزوه‌ای در باره زکات نوشتند. هنوز آن مسوده‌ها را دارم که حدود هزار صفحه‌ای می‌شود. در باره موضوعات بحث می‌کردیم و ایراداتی مطرح می‌شدند، اشکالاتی را که افراد می‌گفتند بررسی می‌کردیم و جواب می‌دادیم و جزوات  تکمیل می‌شدند.

این کیفیت کار ما در جلسه‌ای بود که قرار بود در آن علمیت آقا بر همگان روشن شود. همه با آزادی کامل ایراداتشان را مطرح می‌کردند و هیچ کسی مانع از بیان عقیده کسی نمی‌شد. همه ما طلبه بودیم و هستیم. بنده هم که روحیاتم دست‌کم بر اهالی حوزه روشن است. طلبه که قرار نیست باج بدهد. درآنجا به حرف همه ایراد و اشکال می‌کردیم.

بنده تا سال ۱۳۷۴ که تصادف شدیدی که در راه قم برایم روی داد و یک ماه در بیمارستان بیهوش و ۴۲ روزی بستری بودم، درآن جلسات شرکت می‌کردم. از آن به بعد دیگر نتوانستم، اما در همان فاصله پنج سال و خرده‌ای توانستم کاملاً به دقت و علمیت جناب آقای خامنه‌ای پی ببرم وبه این که ایشان بسیار فاضل و ملاست و می‌تواند در ابواب مختلف فقه به شکل مستدل و دقیق بحث کند، واقف شدم. برای تمام افرادی که اهل فضل و دقت بودند این موضوع کاملاً روشن شد.

شنیده‌ام بعضی از آدم‌های نفهم، حرف‌های بی‌مبنایی در باره علمیت جناب ایشان زده‌اند. خیر، ایشان قطعا و بلاخدشه، مجتهد مطلق و درفقه واصول و رجال بسیار متبحر است. مقام علمی ایشان فراتر از تشکیکات یک عده مغرض است. درآن جلسات هم بسیار اهل دقت‌نظر بودند و بسیار هم خوب استدلال و همه مسائل رابسیار خوب درک وطبعا به همین کیفیت هم استنباط و اجتهاد می‌کردند.

در این باره برایتان خاطره‌ای را نقل می‌کنم. یکی از آقایانی که از شاگردان خوب مرحوم آیت‌الله خوئی«رحمه‌الله علیه» هستند، یک وقتی نامه‌ای برایم فرستادند که مسئله‌ای را ازحضرت آیت‌الله خامنه‌ای سئوال کرده‌ام، اما ایشان جواب نداده‌اند. حالا شما این را خدمت ایشان بدهید و جواب بگیرید. نامه را بردم و به آقا دادم. بعد از یکی دو هفته جواب نامه را دادند و یک نسخه را هم برای من فرستادند. مطالعه کردم و دیدم مسئله‌ای بوده که نیاز به دقت داشته است و انصافاً هم آقای خامنه‌ای با دقت جواب داده بودند. آن آقایی هم که اشکال کرده بود بسیار اهل دقت است و اهل باج دادن علمی نیست و قانع شد آقای خامنه‌ای می‌تواند خیلی خوب اجتهاد کند و نظر بدهد.

این جلسه این فایده را داشت که افرادی که از نظر علمی به آقای خامنه‌ای نزدیک نبودند، از جایگاه علمی ایشان اطلاع پیدا کردند. برای برخی هم در واقع جلسه علمیت‌سنجی بود و می‌خواستند ببینند هم ایشان و هم  افرادی که آنجا هستند چند مرده حلاج‌اند.

بعدها کتابی از بنده منتشر شد  که چند مورد از موضوعاتی را که در آنجا حسابی بحث و چکش‌کاری شده بود،  درآن آورده‌ام.

مجموعه رسائلتان را میفرمایید؟

بله، «کلمات السعیده فی مسائل الجدیده». بیشتر این مسائل در همان جلسات مطرح شدند. این کیفیت ارتباط علمی‌ام با آقای خامنه‌ای و اطلاع من از درجه علمیت ایشان بود.

 

 اخیرا عده‌ای مدعی شده‌اند که جنابعالی با مرجعیت ایشان مخالف بوده‌اید. چون موضوع مستقیما به جنابعالی مرتبط است، تنها خود شما می‌توانید در باره آن اظهارنظر بفرمائید.

عجب! خدا عاقبت انسان را به خیر کند. حیف است آدم وقتش را بگذارد و این جور لاطائلات را جواب بدهد. شنیدم که حرف‌های دیگری را هم به من نسبت داده‌اند. بعضی از برادران خواستند جواب بدهم، ولی بنده فکر می‌کنم اصلاً ارزش پاسخ دادن ندارد. بدیهی است بنده این حرف‌ها را تکذیب می‌کنم، اما بیش از این سخنی نمی‌گویم، چون همان طور که گفتم حیف وقت انسان است که صرف پاسخ دادن به این گونه حرف‌های بی‌مبنا شود. حقیقتاً انسان ممکن است تا کجا سقوط کند که کلاً در اختیار اغیار قرار بگیرد؟

 به نظرم مواضع و استنباط‌های دقیق خود حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بهترین پاسخ به این حرف‌های بی‌مبناست. به نظرم بی‌اعتنایی کنید بهتر باشد. از قول بنده هم فقط یک جمله بنویسید: «تکذیب می‌کنم».

خداوند همه ما را از آفت بدفهمی ولجاجت حفظ کند.

والسلام علیکم ورحمت الله وبرکاته.

 

 

سوتیترها:

۱٫

بنده از قبل از انقلاب این نظر را داشتم که آقا فردی است از جنبه علمی  شایسته‌ و خوش‌فکر که استنباط‌های قوی و در عین حال به روز از مسائل فقهی دارد. این مسئله علاوه بر شهادت‌هایی بود که دوستان ما قبلا در باره فضل ومقام علمی ایشان داده بودند.

 

 

۲٫

در فاصله پنج سال و خرده‌ای که در جلسات فقهی شرکت می‌کردم توانستم کاملاً به دقت و علمیت جناب آقای خامنه‌ای پی ببرم وبه این که ایشان بسیار فاضل و ملاست و می‌تواند در ابواب مختلف فقه به شکل مستدل و دقیق بحث کند، واقف شدم. برای تمام افرادی که اهل فضل و دقت بودند این موضوع کاملاً روشن شد.

 

۳٫

شنیده‌ام بعضی از آدم‌های نفهم، حرف‌های بی‌مبنایی در باره علمیت جناب ایشان زده‌اند. خیر، ایشان قطعا و بلاخدشه، مجتهد مطلق و درفقه واصول و رجال بسیار متبحر است. مقام علمی ایشان فراتر از تشکیکات یک عده مغرض است. درآن جلسات هم بسیار اهل دقت‌نظر بودند و بسیار هم خوب استدلال و همه مسائل رابسیار خوب درک وطبعا به همین کیفیت هم استنباط و اجتهاد می‌کردند.

 

۴٫

به نظرم مواضع و استنباط‌های دقیق خود حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بهترین پاسخ به حرف‌های بی‌مبناست. به نظرم بی‌اعتنایی کنید بهتر باشد. از قول بنده هم فقط یک جمله بنویسید: «تکذیب می‌کنم».