Monthly Archives: نوامبر 2016

30نوامبر/16

« پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی به جوانان غربی»

بسم‌‌الله الرّحمن الرّحیم

به عموم جوانان در اروپا و آمریکای شمالی

حوادث اخیر در فرانسه و وقایع مشابه در برخی دیگر از کشورهای غربی مرا متقاعد کرد که درباره‌ آنها مستقیماً با شما سخن بگویم. من شما جوانان را مخاطب خود قرار می‌دهم؛ نه به این علّت که پدران و مادران شما را ندیده می‌انگارم، بلکه به این سبب که آینده‌ ملّت و سرزمین‌تان را در دستان شما می‌بینم و نیز حسّ حقیقت‌جویی را در قلب‌های شما زنده‌تر و هوشیارتر می‌یابم. همچنین در این نوشته به سیاستمداران و دولتمردان شما خطاب نمی‌کنم، چون معتقدم که آنان آگاهانه راه سیاست را از مسیر صداقت و درستی جدا کرده‌اند. سخن من با شما درباره‌ اسلام است و به طور خاص، درباره‌ تصویر و چهره‌ای که از اسلام به شما ارائه می‌گردد. از دو دهه پیش به این سو ــ یعنی تقریباً پس از فروپاشی اتّحاد جماهیر شوروی ــ تلاش‌های زیادی صورت گرفته است تا این دین بزرگ، در جایگاه دشمنی ترسناک نشانده شود. تحریک احساس رعب و نفرت و بهره‌گیری از آن، متأسّفانه سابقه‌ای طولانی در تاریخ سیاسی غرب دارد. من در اینجا نمی‌خواهم به «هراس‌ها»ی گوناگونی که تاکنون به ملّت‌های غربی القا شده است، بپردازم. شما خود با مروری کوتاه بر مطالعات انتقادی اخیر پیرامون تاریخ، می‌بینید که در تاریخ‌نگاری‌های جدید، رفتارهای غیرصادقانه و مزوّرانه‌ دولت‌های غربی با دیگر ملّت‌ها و فرهنگ‌های جهان نکوهش شده است. تاریخ اروپا و آمریکا از برده‌داری شرمسار است، از دوره‌ استعمار سرافکنده است، از ستم بر رنگین‌پوستان و غیرمسیحیان خجل است؛ محقّقین و مورّخین شما از خونریزی‌هایی که به نام مذهب بین کاتولیک و پروتستان و یا به اسم ملیّت و قومیّت در جنگ‌های اوّل و دوّم جهانی صورت گرفته، عمیقاً ابراز سرافکندگی می‌کنند. این به‌ خودی‌ خود جای تحسین دارد و هدف من نیز از بازگو کردن بخشی از این فهرست بلند، سرزنش تاریخ نیست، بلکه از شما می‌خواهم از روشنفکران خود بپرسید چرا وجدان عمومی در غرب باید همیشه با تأخیری چند ده ساله و گاهی چند صد ساله بیدار و آگاه شود؟ چرا بازنگری در وجدان جمعی، باید معطوف به گذشته‌های دور باشد نه مسائل روز؟ چرا در موضوع مهمّی همچون شیوه‌ برخورد با فرهنگ و اندیشه‌ اسلامی، از شکل‌گیری آگاهی عمومی جلوگیری می‌شود؟ شما به خوبی می‌دانید که تحقیر و ایجاد نفرت و ترس موهوم از «دیگری»، زمینه‌ مشترک تمام آن سودجویی‌های ستمگرانه بوده است. اکنون من می‌خواهم از خود بپرسید که چرا سیاست قدیمی هراس‌افکنی و نفرت‌پراکنی، این‌ بار با شدّتی بی‌سابقه، اسلام و مسلمانان را هدف گرفته است؟ چرا ساختار قدرت در جهان امروز مایل است تفکر اسلامی در حاشیه و انفعال قرار گیرد؟ مگر چه معانی و ارزش‌هایی در اسلام، مزاحم برنامه‌ قدرت‌های بزرگ است و چه منافعی در سایه‌ تصویرسازی غلط از اسلام، تأمین می‌گردد؟ پس خواسته‌ اوّل من این است که درباره‌ انگیزه‌های این سیاه‌نمایی گسترده علیه اسلام پرسش و کاوش کنید. خواسته‌ دوم من این است که در واکنش به سیل پیش‌داوری‌ها و تبلیغات منفی، سعی کنید شناختی مستقیم و بی‌واسطه از این دین به دست آورید. منطق سلیم اقتضا می‌کند که لااقل بدانید آنچه شما را از آن می‌گریزانند و می‌ترسانند، چیست و چه ماهیّتی دارد. من اصرار نمی‌کنم که برداشت من یا هر تلقّی دیگری از اسلام را بپذیرید بلکه می‌گویم اجازه ندهید این واقعیّت پویا و اثرگذار در دنیای امروز، با اغراض و اهداف آلوده به شما شناسانده شود. اجازه ندهید ریاکارانه، تروریست‌های تحت استخدام خود را به عنوان نمایندگان اسلام به شما معرفی کنند. اسلام را از طریق منابع اصیل و مآخذ دست اوّل آن بشناسید. با اسلام از طریق قرآن و زندگی پیامبر بزرگ آن(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌و‌سلّم) آشنا شوید. من در اینجا مایلم بپرسم آیا تاکنون خود مستقیماً به قرآن مسلمانان مراجعه کرده‌اید؟ آیا تعالیم پیامبر اسلام (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و آموزه‌های انسانی و اخلاقی او را مطالعه کرده‌اید؟ آیا تاکنون به جز رسانه‌ها، پیام اسلام را از منبع دیگری دریافت کرده‌اید؟ آیا هرگز از خود پرسیده‌اید که همین اسلام، چگونه و بر مبنای چه ارزش‌هایی طیّ قرون متمادی، بزرگترین تمدّن علمی و فکری جهان را پرورش داد و برترین دانشمندان و متفکّران را تربیت کرد؟ من از شما می‌خواهم اجازه ندهید با چهره‌پردازی‌های موهن و سخیف، بین شما و واقعیّت، سدّ عاطفی و احساسی ایجاد کنند و امکان داوری بی‌طرفانه را از شما سلب کنند. امروز که ابزارهای ارتباطاتی، مرزهای جغرافیایی را شکسته است، اجازه ندهید شما را در مرزهای ساختگی و ذهنی محصور کنند. اگر چه هیچ‌کس به‌صورت فردی نمی‌تواند شکاف‌های ایجاد شده را پر کند، امّا هر یک از شما می‌تواند به قصد روشنگریِ خود و محیط پیرامونش، پلی از اندیشه و انصاف بر روی آن شکاف‌ها بسازد. این چالش از پیش طراحی شده بین اسلام و شما جوانان، اگر چه ناگوار است امّا می‌تواند پرسش‌های جدیدی را در ذهن کنجکاو و جستجوگر شما ایجاد کند. تلاش در جهت یافتن پاسخ این پرسش‌ها، فرصت مغتنمی را برای کشف حقیقت‌های نو پیش روی شما قرار می‌دهد. بنابراین، این فرصت را برای فهم صحیح و درک بدون پیش‌داوری از اسلام از دست ندهید تا شاید به یمن مسئولیّت‌پذیری شما در قبال حقیقت، آیندگان این برهه از تاریخ تعامل غرب با اسلام را با آزردگی کمتر و وجدانی آسوده‌تر به نگارش در آورند.

سیّدعلی خامنه‌ای

۱/۱۱/۹۳

 

 

 

30نوامبر/16

صلیبی‌گری نوین، توحش و بربریت غرب

 

«از توطئه‌های مهمی که در قرن اخیر خصوصاً در دهه‌های معاصر به‌ویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی آشکارا به چشم می‌خورد، تبلیغات دامنه‌دار با ابعاد مختلف برای مأیوس نمودن ملت‌ها و خصوصاً ملت فداکار ایران از اسلام است…»

(امام خمینی قدس سره، صحیفه نور، ج ۲۱، ص ۱۷۷)

خصومت جبهه استکباری غرب با اسلام و مسلمین پیشینه‌ای دیرین دارد، این در حالی است که در قرون وسطای مسیحی که غربی‌ها در توحش و بربریت به سر می‌بردند، این تمدن باشکوه اسلامی بود که خدمات انسانی فرهنگی بی‌شماری به جهان، از جمله مغرب‌زمین ارائه داد. تاریخ تمدن اسلام و حتی آثاری که بیگانگان غربی نگاشته‌اند،‌ ‌گواهی بر این مدعاست که تنها به یک مورد اشاره می‌شود.

دکتر لکلرک در کتاب تاریخ طب از ۳۰۰ کتاب طب محققان اسلام نام می‌برد که همگی به چند زبان ترجمه شده‌اند. او می‌گوید: «تمام دانشگاه‌های اروپایی تا۶۰۰ سال از کتب طبی و فلسفی و علوم مسلمین استفاده‌ می‌کردند».

تمدن غرب وامدار فرهنگ و تمدن اسلامی است، در عین حال همین غرب نمک‌نشناس، در طول تاریخ از خصومت و دشمنی با اسلام و مسلمین و استعمار و استثمار مسلمین حتی لحظه‌ای فروگذار نکرده است. به تاریخ پرماجرای اندلس بنگریم که تمدن بزرگ اسلامی را در غرب چگونه ساقط کردند و تاریخ صلیبی را ورق بزنیم که چه کشتارها که در همین بیت‌المقدس به راه انداختند و سیل خون جاری کردند، در حالی که مسلمین هر کشوری را که فتح می‌کردند، به گفته گوستاولوبون فرانسوی، مسجد و دانشگاه را در کنار هم می‌ساختند و با پیروان ادیان بر اساس اصول انسانی رفتار می‌کردند، اما غربی‌های بی‌فرهنگ تاب تحمل مسلمانان را نداشتند و به‌ویژه با تأثیرپذیری از اندیشه‌های صهیونیستی خشونت را به اوج می‌رساندند و هر جا هم که به ظاهر تعامل داشتند، هدفی جز چپاول سرمایه‌های کشورها به‌ویژه خاورمیانه اسلامی و سلطه سیاسی و حضور نظامی و امتیازگیری از نقاط استراتژیک نفتی و سوق‌الجیشی نداشتند.

ساده‌دلی است که یک عده هنوز به غرب چشم امید دارند و کرامت و عزت ملتی را نثار لبخندهای مکارانه غربی‌ها، به‌ویژه شیطان بزرگ و انگلیس و یا فرانسه می‌کنند.

هر چند سلطه‌گری، آدم‌کشی، غارتگری و اسلام‌ستیزی و اسلام‌هراسی خصلت و خوی سردمداران غرب و امپریالیسم صلیبی صهیونیستی است، اما فصل جدید این خباثت، اهانت به مقدسات مسلمین است که با ماجرای کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی و در سایه حمایت انگلیسی‌های خبیث و مکار کلید ‌خورد.  با وقوع انقلاب اسلامی، نسیم بیداری ملت‌ها وزیدن گرفت و رژیم پلید انگلیس تحت عنوان آزادی بیان، از نگارنده مرتد این کتاب حمایت کرد و آنگاه پاسخ دندان‌شکن حضرت امام خمینی «ره» و حکم ارتداد نویسنده مرتد و مجازات او را می‌بینیم که همچنان در سایه حمایت انگلیس به سر می‌برد.

مواضع خصمانه و وحشیانه غرب در قالب نظامی‌گری و تبلیغات مسموم با گسترش اندیشه اسلامی بعد جدیدی یافت تا ماجرای یازده سپتامبر که امریکایی‌ها و صهیونیست‌ها پدید آوردند و تهاجم صلیبی دیگری را به راه انداختند و افغانستان و عراق را میدان تاخت و تاز خود قرار دادند، با این هدف که انقلاب اسلامی را تحت محاصره خود بگیرند و مانع از نفوذ این اندیشه رهایی‌بخش به دیگر کشورها و ملت‌ها شوند، ولی به‌رغم همه توطئه‌ها و لشگرکشی‌ها، موج انقلاب اسلامی مرزهای بین‌المللی را درنوردید و حتی به دیار غرب هم راه یافت و میلیون‌ها انسان شیفته نورانیت اسلام به روی این آیین حنیف و پیام‌آور رحمت و عزت و آزادگی آغوش گشودند.

شواهد بی‌شماری حاکی از آن است که ادامه این روند، دیر یا زود شیشه عمر مستکبران را به سنگ خواهد زد تا کیفر اعمال خود و ستیزه با خدا و خلق و پیام‌آوران خدا را لمس کنند که: « إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ»(۱). تمام توطئه‌ها و توهین‌ها به مقدسات، قرآن‌سوزی‌ها، کاریکاتورها و فیلم‌های موهن هالیوودی ضداسلام در کنار دیگر سیاست‌های شیطانی و فضای مجازی ضداخلاق و زوزه‌های اقطاب کفر و استکبار، نشانه وحشت و هراس استکبار از بیداری ملت‌هاست. علت فشارها و تحریم‌ها علیه ملت‌ها را نیز باید در همین نکته کاوید. نباید به دشمن مجال داد که خود را پیروز این میدان ببیند که این هوشیاری مسئولین را می‌طلبد.

تروریسم و گروه‌های تروریستی نظیر داعش، مولود نامشروع صلیبی ـ صهیونیستی و ارتجاع منطقه هستند که با هدف بدنام کردن اسلام پدید آمده‌اند و همه و همه در مرداب شومی پرورش می‌یابند که غرب به سردمداری شیطان بزرگ در آن دست و پا می‌زند.

سیاستمداران غربی برآنند تا جلوی نفوذ اسلام را در جهان بگیرند: «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ»(۲)  می‌خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش کنند، اما خداوند نور خود را تمام خواهد کرد، هر چند کافران نخواهند».

به‌رغم اسلام‌ستیزی و اسلام‌هراسی و توحش و بربریت سیاست‌گذاران غربی، متعاقب این پروژه‌های ساختگی و هدفدار، میدان گسترده‌تری برای نمایش قدرت اسلام فراهم آمده است. پس از حادثه یازده سپتامبر هزاران امریکایی در تکاپوی اسلام‌شناسی به این آیین حنیف روی آوردند و در کشورهای دیگر مانند انگلیس و فرانسه رویکرد آزاداندیشان به اسلام، افق‌های نوینی را گشود.

اینها حقایقی است که در اعترافات غربی‌ها به‌وفور دیده می‌شود: «وَمَکَرُواْ وَمَکَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِین»(۳) خداوند مکرشان را به خودشان برگرداند و توطئه‌ها نتیجه معکوس دادند و در آینده نیز چنین خواهد بود. در همین حال خبر می‌رسد که در فرانسه رویکردی به شناخت اسلام شکل می‌گیرد و عده بی‌شماری می‌خواهند با اندیشه اسلامی آشنایی پیدا کنند. خواست خداوند است که اسلام بماند و پیامبر«ص»، خورشید جهانتاب عالم باشد، ابوجهل‌ها و ابولهب‌های نوین نیز در زباله‌دان دفن شوند و گلبانگ محمد«ص» از مناره‌های جهان شنیده شود.

 

مسئولیت مسلمانان

در این میان مسئولیت مسلمانان سنگین است. مسلمانان جهان باید موضع خود را در قبال تروریسم و گروه‌های تکفیری صریحاً اعلام و این جریان فاسد ضداسلام و خارج از دین را برملا کنند. همچنین از حکومت‌هایی چون رژیم منحوس آل‌ سعود که منبع اصلی مالی و تدارکاتی تروریست‌ها هستند و در کنار رژیم نامشروع اشغالگر قدس، برای مزدوری برای آمریکا تمام قد ایستاده‌‌اند و نیز از مفتی‌های خودفروش شکمبا‌ره که در حرمین لانه دارند و نان اسلام را می‌خورند و در برابر این اهانت‌ها لب به اعتراض نمی‌گشایند و به مزدوری شیطان بزرگ می‌بالند، اعلام برائت کنند.

مسلمانان جهان باید اختلافات فرعی در مسائل داخلی را به دست فراموشی بسپارند و در برابر دشمنان مشترک، در یک صف قرار گیرند و با وحدت و یکپارچگی، شجاعانه در برابر اعمال وحشیانه غرب و اهانت به مقدسات بایستند و اگر دولت‌ها در گورستان خاموشی‌اند، ملت‌ها زنده بودن خود را اثبات کنند و دولت‌های خود را ملزم به رهائی از وابستگی به استکبارجهانی سازند.

امروزه کشورهای اسلامی بازار مصرف کالاهای بیگانگان، به‌ویژه آمریکا و اسرائیلی شده‌اند که هم غارت می‌کنند و هم جنایت. در چنین شرایطی بر ملت‌های مسلمان است که کالاهای وارداتی آنان را تحریم کنند و پاسخ جانانه‌ای به آنها بدهند.

جمهوری اسلامی ایران در این میان با عنوان ام‌القرای جهان اسلام و پرچمدار مبارزه با امپریالیسم و صهیونیسم و زورگویان عالم، مسئولیت سنگین‌تری را بر دوش دارد. این درس امام را از یاد نبریم که دشمنان را به سگی تشبیه کرد که اگر در برابر آنها بایستیم عقب‌نشینی می‌کنند و اگر فرار کنیم ما را تعقیب خواهند کرد. این خوی دولت‌های امریکایی و اروپایی است که هرگاه در ما احساس ضعف کنند، بر جرئت و جسارت خود می‌افزایند و فشارها و تحریم‌ها و طلبکاری‌های زورمدارانه و گستاخی را به اوج می‌رسانند و در حالی که تیم مذاکره‌کننده هسته‌ای ما و وزیر امورخارجه ما در پاریس حضور دارند، نشریه اهانت‌کننده در تیراژ میلیونی و به چند زبان منتشر می‌شود و سران کشورها با طرح از پیش هدایت ‌شده‌ای، به نام آزادی بیان از آن حمایت می‌کنند.

جا داشت وزیر امورخارجه ایران سفر فرانسه را در این مقطع حساس لغو و دلیل آن را اهانت به مقدسات و حمایت دولت فرانسه از جریان ضد اسلام اعلام می‌کرد و درسی به غربی‌ها می‌داد که در تاریخ ماندگار می‌شد و پاداش آن را از پیامبر عظیم‌الشأن می‌گرفت و اثر آن را مذاکرات می‌دید، اما متأسفانه چنین نکرد.

این در حالی است که می‌دانیم از این مذاکرات بی‌حاصل نه تنها چیزی به دست نمی‌آید، بلکه جرئت و جسارت و طلبکاری دشمن از ما بیشتر می‌شود. دشمن با گستاخی تمام دم از نقض حقوق بشر توسط ایران و حمایت از تروریسم می‌زند و ما با خوش‌خیالی به عنایات آنها چشم دوخته‌ایم! این نوع دیپلماسی در برابر زیاده‌خواهی‌های آنان جواب نمی‌دهد. الگوی ما در برابر جبهه استکباری باید امام راحل و رهبری معظم نظام و موضع‌گیری قاطع و مناسب با شأن ملت بزرگ ایران اسلامی باشد که هر چه جز این، به حراج گذاشتن «آرمان‌ها» و ارزش‌ها در برابر «منافع» غیرقابل دسترسی است.

و این باید درس آموزنده‌ای باشد برای دست‌اندرکاران امور در حال و آینده، البته اگر چشم عبرت‌بینی وجود داشته باشد!

 

پی‌نوشت:

۱٫سجده/۲۲

۲٫صف/۸

  1. آل عمران/۵۲

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

 

تمدن غرب وامدار فرهنگ و تمدن اسلامی است، در عین حال همین غرب نمک‌نشناس، در طول تاریخ از خصومت و دشمنی با اسلام و مسلمین و استعمار و استثمار مسلمین حتی لحظه‌ای فروگذار نکرده است.

 

 

۲٫

الگوی ما در برابر جبهه استکباری باید امام راحل و رهبری معظم نظام و موضع‌گیری قاطع و مناسب با شأن ملت بزرگ ایران اسلامی باشد، که هر چه جز این، به حراج گذاشتن «آرمان‌ها» و ارزش‌ها در برابر «منافع» غیرقابل دسترسی است.

 

 

 

 

30نوامبر/16

ادب الهی در ارتباط با «نفس»

 

مرحوم آیت الله مجتبی تهرانی(ره)

مقدمه:

ما تاکنون ادب الهی به معنای حفاظت و مراقبت عملی از دستورات و احکام رعیه را در بعد عقلی و قلبی بررسی کرده‌ایم و اکنون می‌خواهیم به ادب در ابعاد دیگر وجودی انسان بپردازیم.

نفس، خیال، اعضا و جوارح ظاهری هم به اقتضای خود جایگاهی دارند که باید مراعات شوند. «نفس» در بحث ادب الهی، جایگاه ویژه‌ای دارد، زیرا بسیاری از اعمال و افعال درونی و بیرونی، یا به تعبیر بهتر ملکات حسنه و سیئه‌ای که برای انسان حاصل می‌شوند، با نفس رابطه‌ مستقیم دارند؛ لذا می‌توان گفت که «ادب نفس» در بحث ادب الهی کاربردی‌ترین و فراگیرترین بحث نسبت به مباحث دیگر است.

 

معانی اعم و اخص نفس

نفس دارای دو معناست که دایره‌ وسعت و شمول آنها با یکدیگر متفاوت است. «نفس به معنای اعم» تمام نیروهای درونی انسان اعم از عقل، قلب، شهوت، غضب، خیال و… است که مورد بحث ما نیست. اینکه می‌گویند: «نفس یک حقیقت است که شامل قوای متعددی می‌شود»، مربوط به معنای اعم نفس است.(۱)

اما «نفس به معنای اخص» مجموعه شهوت و غضب است که دو نیروی سرآمد آن به حساب می‌آیند. در این بحث هم هرگاه که می‌گوییم: «نفس»، منظورمان نفس به معنای اخص است. ما با حیوانات در این مورد مشترک هستیم و باید در این وجه اشتراک با آنها تفاوت رفتاری داشته باشیم و شهوت و غضب را مؤدبانه، یعنی در چارچوب دستورات الهی به کار بگیریم.

برای اینکه به ادب نفس بپردازم، لازم می‌دانم مطالبی را در باره نفس و ویژگی‌های آن توضیح دهم تا مطلب کاملاً مشخص شود ودر این باب، به مشکلی برنخوریم.

 

بررسی ویژگی‌های نفس و راه تأدیب آن

طبع و جبلّت نفس

در روایات از تعبیری با عنوان «جبلّت نفس» یاد شده و می‌فرمایند که جبلّت و طبع خواسته‌های نفسانی پایان و انتها ندارد؛ یعنی انسان هر قدر در میدان خواسته‌های شهوانی جلوتر برود، نه تنها چیزی به او افزوده و به اصطلاح عامیانه سیر نمی‌شود، بلکه میلش بیشتر می‌شود. به قول ما طلبه‌ها، خواسته‌های شهوانی انسان، حدّ یقف ندارند و هیچ وقت تمام نمی‌شوند. این خصوصیت در جبلّت و نفس وجود دارد و تغییرکردنی نیست؛ لذا نفس آن قدر در وادی شهوت پیش می‌رود تا درنهایت، خود را به نابودی می‌کشاند و از بین می‌برد.

غضب هم همین ‌طور است و حدی برای توقف ندارد و وقتی شعله می‌کشد، می‌خواهد همه چیز و همه کس حتی خودش را هم نابود کند. این ‌طور نیست که خشم اگر به جایی برسد، خود به خود تمام می‌شود و آرام می‌گیرد. طبع نفس و جبلّت آن، این گونه است.

 

نامحدود بودن طبیعت نفس

علی«ع»‌ در روایتی می‌فرمایند: «نَّفْسُ مَجْبولَهٌ عَلى سوءِ الاَدَبِ »؛ جبلّت و طبع نفس، بی‌ادبی است؛ یعنی در نهاد نفس، مرزی قرار داده نشده و مرزی ندارد که بگوییم خواسته‌های نفس یک روز تمام می‌شوند. خواسته‌های شهوت و غضب انسان، تمام‌شدنی نیستند؛ لذا نفس، طبیعتاً بی‌ادب و مرزنشناس است. حضرت در ادامه روایت می‌فرمایند: « الْعَبْدُ مَأْمُورٌ بِمُلَازَمَهِ حُسْنِ الْأَدَبِ»؛ انسان وظیفه دارد  با نیروی دیگری، این دو قوه را مؤدب سازد و مهار کند. «عبد» در این روایت، یعنی انسانی که به وسیله عقل، انسانیت و عبودیت را در خود محقق می‌سازد؛ چون تنها قوه‌ای که می‌تواند شهوت و غضب را مها رکند و مؤدب سازد عقل است و او ملاک انسانیت انسان است. عقل است که عبودیت را می‌فهمد، نه شهوت و غضب؛ پس عقل مأموریت دارد که نفس را مهار کند.

اما با به کار انداختن عقل، نفس مؤدب نمی‌شود « «وَ النَفْسُ تَجْرِی بِطَبْعِهَا فِی مَیْدَانِ الْمُخَالَفَهِ »؛ نفس وارد میدان مخالفت می‌شود و مدام می‌خواهد که به طور گسترده و بی‌نهایت، خارج از مرزهای عقلی و الهی پیشروی کند. « وَ الْعَبْدُ یَجْهَدُ بِرَدِّها عَنْ سوءِ الْمُطالَبَهِ»؛ ولی کوشش بنده این است که نفس را از خواسته‌های نامطلوبش برگرداند و جلوی خروج آن را از مسیر الهی را بگیرد. « فَمَتَى أَطْلَقَ عِنَانَهَا فَهُوَ شَرِیکٌ فِی فَسَادِهَا »؛ پس هرگاه که عبد عقل خود را به کار نگیرد و مهار نفس را رها کند، در جنایت نفسش شریک خواهد بود. « وَ مَنْ أَعَانَ نَفْسَهُ فِی هَوَى نَفْسِهِ فَقَدْ أَشْرَکَ نَفْسَهُ فِی قَتْلِ نَفْسِهِ» »؛(۲) و کسی که در خواسته‌های بی بند و بار نفس به او کمک می‌کند، در هلاکت نفس خویش شرکت کرده است.

پس با به کار انداختن عقل، کار تمام نمی‌شود و تازه اول بگیر و ببند است؛ چون نفس هیچ‌گاه کوتاه نمی‌آید و عبد هم نباید بگذارد که او از محدوده‌های الهی تجاوز کند. اگر هم نفس محدود نشود، آن قدر پیش می‌رود تا خود را به هلاکت ‌رساند و اگر عبد جلویش را نگیرد و مهارش نکند، در این خودکشی نفسانی شریک او خواهد بود.

مراد از هوای نفسی که در آیات و روایات آمده و مذمت شده، تمام خواسته‌های نفس نیست؛ بلکه مراد از هوای نفس مذموم، خواسته‌های بی‌بند و بار درونی غیرمؤدبانه است که در قالب آداب الهی نمی‌گنجند؛ وگرنه مطلق خواسته‌های شهوانی و غضبی مذموم نیست. یعنی از آنجا که این قوا وجود دارند، اصل وجودشان خیرمحض است و اصلاً چیز نامطلوبی به حساب نمی‌آیند. بحث در این است که مرز نداشتن آنها وقتی مصیبت‌بار شود و از حدود الهی تجاوز کند، مذموم و ناپسند است، والا شهوت و غضب مشروع، نه مذموم است و نه خلاف ادب.

 

نفس به واسطه عقل منضبط می‌شود

در نهاد نفس انضباطی وجود ندارد و عقل باید آن را منضبط کند، لذا محدود کردن شهوات و هواهای نفسانیه یک امر اختیاری است و نمی‌توان گفت چون جبلّت شهوت، بی‌بند و باری است، پس ما هم بی‌بند و بار می‌شویم. این حرف درستی نیست؛ چون درست است که جبلّت نفس بی‌بندوباری است، اما می‌توان آن را با عقل محدود کرد و منضبط ساخت. انسان باید ضابطه و الزام را با عقل به نفس خویش تحمیل کند، وگرنه یک حیوان چهار پا خواهد شد که هیچ مرزی سرش نمی‌شود.

 

موت اختیاری

گاهی در کلمات اهل معرفت تعابیری چون «موت نفس» دیده می‌شود که معنای آن این نیست که انسان خودکشی کند یا شهوت و غضبش را از بین ببرد، بلکه مراد از موت نفس، ادب کردن نفس و به بند کشیدن آن است. از آنجا که «حیات نفس» در هوای نفس است و اگر هوای نفس از بین برود، حیات نفس نیز از بین خواهد رفت، اهل معرفت این تعبیر را استفاده کرده‌اند که انسان باید نفسش را بکشد؛ یعنی آن را از هواها و خواسته‌های نامشروع خویش بازدارد. وقتی هوای نفس ادب شود، دیگر به آن هوا نمی‌گویند، بلکه تبدیل به خواسته مشروع و معقول می‌شود که کاملاً موافق ادب است.

منظور از موت اختیاری هم که اهل معرفت به نفس نسبت می‌دهند این است که انسان با اختیار خود نفس را کنترل کند تا از محدوده شرع خارج نشود و بی‌ادبی نکند. البته هم افراط بی‌ادبی است و هم تفریط. نه غلو پسندیده است و نه جفا. بلکه انسان باید در مسیر اعتدال حرکت کند و همواره نفس را در چهارچوب شرع حرکت دهد، نه اینکه آن را بکُشد و کلاً متوقف سازد.

علی«ع» در روایتی فرمود: « تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِکُمْ تَأْدِیبَهَا »؛ زمام امر، یعنی ولایت و سلطه نفس‌هایتان را به دست بگیرید. «وَاعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَهِ عَادَاتِهَا»؛(۳) و آنها را از عادات زشت‌ به مسیر اعتدال بازگردانید. نفس موجودی آزمند و حریص است و حد و مرز سرش نمی‌شود، پس برای تأدیب  آن سعی کنید که آن را از عادت به سرکشی و بی‌بند و باری به مرز اعتدال و میانه‌روی برگردانید.

 

جمع‌بندی معنای تأدیب نفس

جمع‌بندی اینکه نفس نسبت به برخی از امور تمایل دارد و از برخی امور نیز فرار می‌کند؛ مانند چهارپایی که گاهی حمله می‌کند و گاهی عقب می‌رود و پا به فرار می‌گذارد. آنجا که میلش مطابق دستور شرع نیست و می‌خواهد زیاده‌طلبی کند، باید جلویش را گرفت و آنجایی که میل ندارد و می‌خواهد فرار کند باید مهارش را کشید و او را آرام کرد. باید متناسب با حالت اقبال و ادبار نفس، آن را به حدود الهی محدود کرد تا ادب شود. در این صورت است که نفسِ چموش و سرکش، مؤدب به آداب الهی می‌شود و در قالب عقل و شرع ضابطه پیدا می‌کند؛ پس می‌توان تأدیب الهی نفس را این طور معنا کرد: «محدود کردن نفس از تمایلات و فرارها بر طبق دستورات شرع».

 

رابطه تنگاتنگ ادب نفس با ادب جوارح

نکته علمی دیگر اینکه یکی از فرق‌های نفس با عقل این است که نفس ذاتاً مجرد و فعلاً مادی است، اما عقل ذاتاً و فعلاً مجرد است و طول و عرض و عمق ندارد. به تعبیر دیگر مادیت در ذات عقل راه پیدا نمی‌کند، ولی نفس برای اینکه بتواند کاری را انجام دهد، به موجودی احتیاج دارد که طول و عرض و عمق داشته باشد. به عنوان مثال انسان برای تفکر در مسائل دقیق ذهنی، به وسیله و ابزار  احتیاج ندارد، اما نفس این طور نیست و اگر بخواهد شهوت و غضبش که ذاتاً مجرد هستند کاری انجام دهند، نیازمند ماده و جسم هستند؛ یعنی برای محقق شدن خواسته‌ها باید از ابزار مادی استفاده کنند و ابزاری را به کار گیرند که طول و عرض و عمق داشته باشند؛ مثل دست و پا و گوش و چشم که از آلات ادراکی انسان محسوب می‌شوند.

 

تأدیب جوارح منوط به تأدیب نفس است

با این توضیحات معلوم می‌شود که یکی از شاخه‌های ادب الهی که همان ادب جوارح است، ارتباط تنگاتنگی با ادب نفس دارد؛ چون اعمال جوارحی، در حقیقت فعلیت یافتن نفس و بروز و ظهور فعلی ادب مربوط به نفس است. ادب جوارحی این است که انسان چشم، گوش، دست، پا، زبان، بطن و فرج خویش را در قالب شرع قرار دهد؛ با این توجه که همه‌ اینها آلات فعل نفس هستند و اگر نفس کسی مؤدب شود، اعضا و جوارح او نیز مؤدب خواهند شد و نیاز به برنامه تأدیبی خاص و مجزایی ندارند. هر نوع عملی که از جوارح صادر می‌شود، اگر برخلاف دستور الهی باشد، همچنین تمام کارهایی که باید انجام ‌شوند و ترک می‌شوند؛ یعنی ترک واجبات و عمل به محرمات، همه مربوط به بی‌ادبی نفس هستند. اگر نفس مؤدب شود، جوارح نیز مؤدب خواهد شد، چون جوارح انسان ابزار کار نفس هستند و در رفتارهای خود استقلال ندارند.

لذا اگر نفس به چیزی که از محدوده شرع خارج است، تمایل پیدا کند، ولی عقل جلویش را بگیرد، مهار اعضا و جوارح نیز به تبع مهار نفس، کشیده شده و فعل ناپسند انجام نخواهد شد.

همه افعال ناپسند مانند نگاه حرام، خوردن مال حرام، ترک واجب و… مربوط به جوارح هستند که نفس برای تحقق امیال خود از آنها استفاده می‌کند، پس اگر کسی بتواند با مهار نفس، خود را در محدوده ادب الهی مؤدب کند، در واقع اعضا و جوارح خود را نیز ادب کرده است.

لذا در روایتی از علی«ع» آمده است: «ضبط النفس عندالرغب و الرهب من أفضل الأدب»؛(۴) ضابطه‌مند کردن نفس به هنگام اقبال و ادبار از بافضیلت‌ترین اقسام ادب است.

لذا ادب نفس در بین اقسام مختلف ادب أفضل ادب است، زیرا با ادب نفس علاوه بر درون انسان، بیرون او نیز مؤدب می‌شود. از آنجا که بُعد بیرونی انسان بر مبنای خواسته‌های درونی او فعلیت می‌یابد، وقتی درون کسی مؤدب شود، بُعد بیرونی و رفتاری او نیز ضابطه‌مند می‌شود و تأدیب آن زحمت چندانی نخواهد داشت.(۵)

حال اگر نفس ادب نشود آیا ممکن است که دیگر ابعاد درونی و بیرونی انسان مؤدب شوند؟ مسلماً نمی‌توان تصور کرد که شهوت انسان، بی‌بند و باری کند، ولی قلب او حدود الهی را رعایت نماید و مؤدب باشد. آیا می‌شود غضب کسی هیچ مرزی را رعایت نکند، اما دلش پر از حب به خدا باشد؟ این محال است. دلی که پر از محبت خداست، یعنی قلبی که مؤدب به آداب الهی است، نفس خود را در چهارچوب عقل و شرع محدود می‌کند و نمی‌گذارد کوچک‌ترین بی‌ادبی و رفتار زشتی از ناحیه آن صادر شود؛(۶) بنابراین باید مهار داشته باشد و طبع و جبلّتش که بی بند و باری است، تحت‌ تأثیر تربیت به طبیعت ثانویه مؤدب و محدود شود.

 

روش الهی تأدیب نفس انسان

برای تأدیب نفس چگونه باید عمل کرد؟ آیا با توجه به اینکه شهوت و غضب میان انسان و حیوان مشترک است باید روش تأدیب نفس نیز مانند روش تأدیب حیوانات باشد؟ یعنی باید از شلاق و چوب استفاده کنیم تا نفس روشمند شود و دیگر در مواردی که مجاز نیست شهوت و غضبش فعال نشود؟ به تعبیر دیگر آیا بین روش تأدیب نفس انسان با حیوانات فرقی وجو دارد یا نه؟

 

نفس انسان با حیوان تفاوت دارد

علی«ع» در روایتی می‌فرمایند: « فَإِنَّ الْعَاقِلَ یَتَّعِظُ بِالْآدَابِ وَ الْبَهَائِمَ لَا تَتَّعِظُ إِلَّا بِالضَّرْب»؛(۷) انسان عاقل با پند گرفتن ادب می‌شود و حیوان، تنها با کتک خوردن! زیرا برای تربیت انسان عاقل، یعنی کسی که علاوه بر شهوت و غضب، عقل و قوه ادراک هم دارد، احتیاجی به ضرب نیست و نباید با او مثل حیوانات برخورد کرد. هرکدام از این موجودات روش تأدیب خاصی دارند که متناسب با سازمان وجودی آنهاست؛ لذا کتک زدن و رفتارهای غیرعاقلانه برای تربیت و تأدیب انسان، نادیده گرفتن و مقابله کردن با قوای عقلانی اوست و انسان را خراب‌تر می‌کند.

 

تأدیب با فهم و اندوه

پس چگونه انسان باید خود را تربیت کند؟ منظور از اتّعاظی که در روایت قبل آمده بود چیست؟ من در اینجا برای اینکه کمی بحث را باز کنم به جمله‌ای از دعاهای حضرت زین‌العابدین«ع» اشاره می‌کنم که در بحارالانوار هم ذکر شده است. حضرت در یکی از ادعیه خود خطاب به خدای متعال عرض می‌کند: «واجعلنا من الذین غلقوا باب الشهوه من قلوبهم و استنفذوا من الغفله أنفسهم»؛ خداوندا! ما را از کسانی قرار بده که درِ شهوت را بر روی دل‌هایشان بسته‌اند و نفوسشان را از غفلت نجات داده‌اند؛ یعنی آسیبی از ناحیه شهوات به قلب آنها نمی‌رسد و آنان نیز با توجه و تذکر جلوی بی‌بندوباری نفس‌شان را گرفته‌اند. « جَعَلنا مِنَ الذینَ تمسَّکُوا بِعروهِ العلمِ و أدَّبُوا أنفُسَکُم بِالفَهم… »؛ ما را از آنهایی قرار بده که به دستگیره علم تمسک کرده و نفوس‌شان را به وسیله فهم، مؤدب ساخته‌اند.

«و قرءوا صحیفه السیئات و نشروا دیوان الخطیئات»؛ کسانی که کتاب گناهان و نامه‌ کارهای زشت‌شان را باز می‌کنند و می‌خوانند. «و تجرعوا مراره الکمد حتی سلموا من الآفات و وجدوا الراحه فی المنقلب»؛(۸) آنان که جرعه جرعه تلخی اندوه درونی خود را سر می‌کشند تا آنکه از آفات بی‌ادبی مصون بمانند و راحتی و آسایش پس از این نشئه را بیابند.

پس انسان می‌تواند با بررسی و محاسبه رفتار خود و توجه به عذاب و عقاب کارهای زشتی که مرتکب شده، نفس خود را مهار کند و به اصطلاح «متّعظ» شود. هر کسی که می‌خواهد نفس خود را ادب کند، باید او را در مقابل خود بنشاند و موعظه‌اش کند. انسان عاقل، گوش شنوا دارد و حرف حساب را می‌فهمد؛ یعنی موعظه‌پذیر است و می‌تواند با عقل خود نفسش را مهار کند؛ چون نفس انسان، فهیم است و این حرف‌ها را خوب می‌فهمد.(۹)

این مطلب بسیار دقیقی است که در معارف ما وجود دارد. پس اگر نفس پای حرف موعظه بنشیند، به‌خصوص در موعظه‌ای که سخن از معاد پیش می‌آید،(۱۰) قطعاً متأثر می‌شود؛ لذا خوب است که انسان، پیوسته مسئله معاد را به نفس خود تذکر دهد و بگوید: ای انسان! عاقبت می‌میری؛ قبری و برزخی و حشری و حساب و کتابی و قیامتی در کار است. قیامت، اهوال و منازل و عقباتی دارد که هر جا تو را نگاه دارند دیگر رهایت نمی‌کنند و معلوم نیست بتوانی جان سالم به در ببری؛ پس هر کاری را انجام نده و سر در هر آخوری نکن؛ نسبت به تکالیف الهی سستی نداشته باش؛ و… این موعظه‌ها قطعاً روی نفس تأثیر می‌گذارند، مگر اینکه مسخ شده باشد.

 

نمونه‌ای از روش اولیای خدا برای تأدیب بشریت

روش انبیاء و اولیاء موعظه و پند بوده است. آنها نفس بشر را با موعظه بیدار می‌کردند و متنبه می‌ساختند. جناده می‌گوید: بر امام حسن«ع» وارد شدم و عرض کردم: «عظنی یا ابن رسول الله»؛ ای پسر پیغمبر! مرا موعظه کن. اولین جمله‌ای که حضرت به من فرمودند این بود: «یا جناده استعد لسفرک»؛ ای جناده! برای سفری که در پیش داری خود را آماده کن «و حصل زادک قبل حلول أجلک»؛ و توشه آخرتت را قبل از آنکه عمرت در دنیا به سر آید فراهم ساز. «واعلم أنک تطلب الدنیا و الموت یطلبک»؛(۱۱) ای جناده! تو به دنبال دنیا هستی تا آن را به دست آوری و مرگ به دنبال توست. ای جناده! اندوه روزی را که نیامده است بر روزی که هستی بار مکن. ای جناده! بیش از قوت روزانه‌ات هر چه از دنیا به دست آوری، خزینه‌دار دیگری هستی. ای جناده! در حلال دنیا حساب است و در حرام آن عقاب. ای جناده! از مذلت معصیت به سوی عزت طاعت بیرون رو… .

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ «نفس به معنای اعم» به سه بخش تقسیم می‌شود:

یک؛ نفس نباتی، قوای مربوط به این بخش عبارتند از: قوه غاذیه، قوه نامیه و قوه‌ مولده.

دو؛ نفس حیوانی که دارای قوای مدرکه و قوای محرکه است. قوای مدرکه نیز به دو قسم مشاعر ظاهری و باطنی تقسیم می‌شود. مشاعر ظاهری قوای مدرکه عبارتند از: قوه لامسه، قوه ذائقه، قوه شامه، قوه سامعه و قوه باصره. مشاعر باطنی قوای مدرکه نیز عبارت‌اند از: حس مشترک، قوه خیال، قوه‌ متصرفه، قوه واهمه و حافظه. قوای محرکه نیز عبارتند از: شهوت و غضب.

سه؛ نفس ناطقه ‌انسانی که قوه عاقله و قلب اعضای تشکیل‌دهنده آن محسوب می‌شوند.

مجموعه این قوا «نفس به معنای اعم» را تشکیل می‌دهد. به قول معروف: «النفس فی وحدتها کل القوی»؛ منظور از «کل القوی» نفس به معنای اعم است.

۲ـ مشکاه الانوار، ص ۲۴۴.

۳ـ تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص ۲۳۷.

۴ـ تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص ۲۳۸.

۵ـ من نمی‌خواهم وارد بحث‌های پیچیده عقلی شوم؛ وگرنه این موضوعات جزو مباحث پیچیده عقلی و فلسفی ماست.

۶ـ من نمی‌رسم که یکسری مباحث معرفتی را عرض کنم. بعضی‌ها مدعی هستند سیر می‌کنند و به ابد می‌رسند و بعد هم می‌خواهند که نفس را رها کنند. نه،‌ اینطور نیست تا رهایت کرده است رها هستی. واصل به حق شدی؟ نه، اشتباه نکن، تو واصل به شیطان شدی و خبر نداری.

۷ـ تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص ۵۴.

۸ـ بحارالانوار، ج ۹۱، ص ۱۲۷.

۹ـ البته در جایی که نفس چموش و وحشی می‌شود، بحث فرق دارد و باید برای رام کردنش آن را تعزیر کرد و در موردش حد شرعی را جاری ساخت. اما این نوع از رفتار، تنها در جایی است که دیگر کار از کار گذشته و فهم و عقلانیت کارساز نباشد. شما اگر به بحث مراتب امر به معروف و نهی از منکر هم نگاه کنید، می‌بینید که شارع چه ترتیبی را تعیین کرده است تا انسانیت و جنبه‌های عقلانی گناهکاران تا جای ممکن حفظ شود. همه این مراتب بر طبق سازمان وجودی انسان وضع شده است.

۱۰ـ چنین مواعظی در أدعیه زین‌العابدین«ع» مکرر آمده است.

۱۱ـ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۳۴.

 

 

 

سوتیترها:

 

 

۱٫

با به کار انداختن عقل، کار تمام نمی‌شود و تازه اول بگیر و ببند است؛ چون نفس هیچ‌گاه کوتاه نمی‌آید و عبد هم نباید بگذارد که او از محدوده‌های الهی تجاوز کند. اگر هم نفس محدود نشود، آن قدر پیش می‌رود تا خود را به هلاکت ‌رساند و اگر عبد جلویش را نگیرد و مهارش نکند، در این خودکشی نفسانی شریک او خواهد بود

 

 

۲٫

.

مراد از هوای نفسی که در آیات و روایات آمده و مذمت شده، تمام خواسته‌های نفس نیست؛ بلکه مراد از هوای نفس مذموم، خواسته‌های بی‌بند و بار درونی غیرمؤدبانه است که در قالب آداب الهی نمی‌گنجند؛ وگرنه مطلق خواسته‌های شهوانی و غضبی مذموم نیست.

 

۳٫

از آنجا که  قوای نفسانی وجود دارند، اصل وجودشان خیرمحض است و اصلاً چیز نامطلوبی به حساب نمی‌آیند. بحث در این است که مرز نداشتن آنها وقتی مصیبت‌بار شود و از حدود الهی تجاوز کند، مذموم و ناپسند است، والا شهوت و غضب مشروع، نه مذموم است و نه خلاف ادب.

 

 

30نوامبر/16

امامان پناهگاه مطمئن

آیت‌الله سیداحمد خاتمی

«در آستان امامان» سلسله مقالات امام‌شناسی شیعی است که براساس زیارت جامعه کبیره تقدیم می‌شود. در این مقاله به سه فراز از این زیارت می‌پردازیم:

 

مُحتَمِلٌ لِعِلمِکُم :  بار دانش شما را پذیرنده‌ام.

امامان«ع»کانون معارف ناب و حیاتی هستند و «علم نافع» در مکتب آنهاست. حضرت امام باقر«ع» به «سلمه بن کهیل» و «حکم بن عتیبه» دو تن از کسانی که خود را از چشمه فیاض علم امامان محروم کرده بودند، فرمود: « شَرِّقا وَ غَرِّبا لَن تَجِدا عِلما صَحِیحا الّا شَیئا یَخرُجُ مِن عِندِنا اهلِ البَیتِ؛(۱) اگر به شرق و غرب بروید، هرگز دانش درستی نخواهید یافت مگر همان چیزی که از ما خاندان صادر شود».

در روایتی دیگر حضرت فرمود: « ما، انّه لیس عند احد من النّاس حقّ و لا صواب، الا شیء اخذوه منّا اهل البیت؛(۲) آگاه باشید که نزد هیچ‌یک از مردم مطلب حق و درستی نیست مگر اینکه برگرفته از آنچه که از ما گرفته است».

بنابراین، راه درست، نور گرفتن از این چراغ‌های فروزان هدایت است. هم حکمت علمی و هم حکمت عملی را باید از مکتب اهل‌بیت«ع» آموخت. حکمت تجلی‌یافته در علوم آنان است.

حضرت مولی علی«ع» فرمود: «لو اقتبستم العلم من معدنه و شربتم الماء بعذوبته و ادخرتم الخبر من موضعه و اخذتم الطریق من واضحه و سلکتم من الحق نهجه لنهجت بکم السبل و بدت لکن الاعلام.(۳) اگر دانش را از معدن آن (اهل‌بیت«ع») فرا می‌گرفتید و آب را از سرچشمه زلالش می‌نوشیدید و خوبی‌ها را از کانونش می‌اندوختید و راه روشن را در پیش می‌گرفتید و جاده حق را می‌پیمودید، بی‌گمان راه‌ها بر شما آشکار و نشانه‌ها برایتان هویدا می‌شدند.

در حدیث متواتر غدیر در روایت ابن جریر طبری (م ۳۱۰ ق) که آن را با اسناد فراوان نقل کرده، آمده است: « افهَمُوا مُحکَمَ القرآن، و لا تَتبِعُوا مُتَشابِهَه. و لَن یُفَسٍّرَ ذلکَ لَکُم، الاّ مَن انَا آخذٌ بیدِه، و شائلٌ بعَضُدِه؛(۴) آیات محکم قرآن را درست بفهمید و در پی آیات متشابه نروید و هرگز کسی این کتاب را بری شما تفسیر نخواهد کرد، مگر آن کس که من دست او را گرفته‌ و بلند کرده‌ام و به شما نشان می‌دهم.» (علی‌بن ابی‌طالب)»

و این منش همه علمای ماست، چه آنان که در علوم نقلی برجسته‌اند و چه آنان که در علوم عقلی برجستگی دارند. آنان چشمه زلال معرفت را وحی و معارف نورانی عترت می‌دانند.

صدارلمتألهین شیرازی می‌گوید: «ای دوست من! اصطلاحات علوم و فلسفه و کلام را دور بریز و به اصل مطلب بازگرد، یعنی تدبر در کلام خدا با قلبی پاک و نگاهی تابناک».(۵)

آقاعلی حکیم از فلاسفه می‌گوید: «آنچه ما در فلسفه بحث می‌کنیم ریسمان‌بازی‌های ملایی است. عقاید و معارف باید مطابق ائمه معصومین«ع» (که بالطبع از اخبار به دست می‌آید) باشد.(۶) و (۷)

 

تسلیم در برابر دانش گسترده امامان

با این توضیح علم واقعی ـ چه آن علمی که راز و رمزش را بیابیم و چه نیابیم ـ  را باید از مکتب اهل‌بیت«ع» آموخت و در برابر آن تسلیم بود،   زیرا در این جهان هستی حقایق فراوانی وجود دارند که ما راز و رمز آنها را نمی‌دانیم. این مطلب در عرصه معارف هم یک واقعیت بی‌تردید است. «… وَ ما اُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلاَّ قَلیلاً؛(۸) … و جز اندکی از دانش به شما داده نشده است».

جناب «میثم تمار» می‌گوید: «در بازار بودم که اصبغ بن نباته آمد و گفت: وای بر تو! از امیرمؤمنان «ع» حدیث سخت و دشواری را شنیدم. به سرعت به سراغ مولی رفتم و روایت اصبغ را گفتم. مولی تبسمی کرد و فرمود: میثم! بنشین، آیا هر عالمی تحمل هر علمی را دارد؟ خداوند به ملائکه فرمود: « إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَهً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ؛(۹) من در روی زمین جانشینی قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند پروردگارا! آیا کسی را در آن قرار می‌دهی که فساد و خونریزی کند؟ ما تسبیح و حمد تو را به جا می‌آوریم و تو را تقدیس می‌کنیم. پروردگار فرمود من حقایقی را می‌دانم که شما نمی‌دانید.»

آیا به راستی ملائکه تاب تحمل آن علم را داشتند؟ و یا موسی وقتی تورات بر او نازل شد بر این پندار بود که اعلم از او کسی نیست. خداوند به او خبر داد اعلم از تو هست (تا از این رهگذر پیامبرش را از عجب محفوظ نگه دارد) او از خدا خواست که اعلم را به او معرفی کند، خداوند رابطه او را با خضر برقرار کرد او کشتی را سوراخ کرد، موسی تحمل نکرد. نوجوان را کشت، باز موسی تاب تحمل نیافت. به سامان دادن دیوار پرداخت، باز موسی تحمل نکرد.(۱۰)

و دیگر آنکه پیامبر ما روز غدیر خم دست مولی علی«ع» را گرفت و فرمود: « مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ، فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ؛ هر که من مولای اویم این علی مولای اوست. دیدی جز آنان که خدا قدرت تحمل به آنان داد، تحمل نکردند. ولکن بشارت باد بر شما که شما اهل تحملید.(۱۱)

به این ترتیب معنای جمله « مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ; » روشن شد که هر مطلبی از شما نقل شود (و با سند اثبات گردد) آن را می‌پذیرم، هر چند عمق آن را نیابم. امام صادق«ع» فرمود: «إِنَّ حَدِیثَنَا، صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا ثَلَاثٌ، نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ الله قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ أَوْ مَدِینَهٌ حَصِینَهٌ »؛(۱۲) همانا حدیث ما دشوار و بسیار دشوار و سنگین است و آن را جز فرشته مقرب یا پیامبر مرسل یا بنده‌ای که خداوند دلش را باایمان آزموده و یا شهری نفوذناپذیر برنمی‌تابد. راوی معنای «مدینه حصینه» را از امام می‌پرسد، در پاسخ می‌فرماید «القلب المجتمع» یعنی دل پهناور و استوار.

قلب فراهم آمده یعنی دل دارای ظرفیت باطنی که ظرفیت کافی برای پذیرش علوم امامان را داشته باشد.

زائر عارف به حق اهل‌بیت«ع» خطاب به آنها می‌گوید شناخت من نسبت به مقام علمی شما به اندازه‌ای است که باور دارم هر چه بگویید و هر چه انجام بدهید مبتنی بر علم و حکمت است، از این رو زبان به اعتراض نخواهم گشود، هر چند راز آن را ندانم.

 

پناهندگی به امامان

« مُحْتَجِبٌ بِذِمَّتِکُم‏: به پرده امان شما پناهنده شده‌ام».

واژه «محتجب» از ریشه حجاب و پوشش است میان دو چیز یا چند چیز مادی یا معنوی که از تماس و برخورد آنها جلوگیری می‌کند. پنهان شدن و پناه گرفتن در جایی نیز احتجاب است. «ذمه» پیمانی ویژه که باید پاس داشته شود و شکننده‌اش سزاوار سرزنش سخت است. این واژه مفاهیمی مانند «امان» و «ضمان» و «حرمت» و حق را نیز می‌رساند.(۱۳)

بنابرآنچه گفته شد، معنای « مُحْتَجِبٌ بِذِمَّتِکُم‏» این است که من خود را در پناهگاه شما قرار داده‌ام. علامه مجلسی در شرح این عبارت آورده است: «مستتر عن المهالک بدخولی فی ذمتکم و امانکم؛(۱۴) با وارد شدن در پناه و امان شما خود را از افتادن در هلاکت‌گاه‌ها می‌پوشانم.»

در این باور، امام وجود مطمئنی است که در پناه آن می‌توان از انواع آسیب‌های اعتقادی، اخلاقی و عملی رهایی یافت.

«امامت شیعی» با تفسیر بلندی که دارد به‌راستی پناهگاه است. «پناهگاه» با مفهوم «خطر» ملازم است. بیشترین خطرهایی که سعادت انسان را تهدید می‌کنند، آسیب‌های اعتقادی و اخلاقی هستند و اگر به‌راستی در این پناهگاه سنگر گرفتیم از خطر مصون می‌مانیم. معنای سنگر گرفتن یعنی عملاً رهرو راهشان باشیم، این می‌شود سنگر گرفتن. شعار دادن و عکس دستور امامان عمل کردن، سنگر گرفتن در پناهگاه امامان نیست. امام صادق«ع» فرمود: « لَیْسَ مِنْ شِیعَتِنَا مَنْ قَالَ بِلِسَانِهِ وَ خَالَفَنَا فِی أَعْمَالِنَا وَ آثَارِنَا؛(۱۵) شیعه ما نیست آن کس که با زبان با ما موافقت کند و در رفتار و کردارش با ما مخالفت کند.» به بیان دیگر، امامان پناهگاهند به شرط آنکه ما پناهنده واقعی و وفادار باشیم.

امام صادق«ع» فرمودند: «… نحن حرم الله الاکبر و نحن ذمه الله و نحن عهد الله فمن وفی بعهدنا فقد وفی بعهدالله و من خفرها فقد خفر ذمه الله و عهده؛(۱۶) … ما حرم بزرگ خدائیم (که خداوند حفظ حرمت ما را واجب ساخت)  ما پناه‌دهنده از سوی خداییم و ما اهل پیمان گرفته شده خداییم، هر که به عهد ما وفا کند به عهد خدا وفا کرده و هر که عهد ما را بشکند، عهد و امان و پیمان خدا را شکسته است.»

 

ارتباط توحید و ولایت

به دیگر عبارت؛ همان گونه که «توحید» دژ استوار و پناهگاه محکم است، امام رضا «ع» در حدیث معروف سلسله الذهب فرمود: « کَلِمَهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ فی حِصْنِی اَمَنَ مِنْ عَذَابِی؛(۱۷) کلمه توحید دژ محکم من است، هر کس که آن را بگوید در این دژ وارد شود و آن کس که چنین شد از عذابم در امان می‌ماند.»

همان گونه ولایت امامان نیز دژ محکم خداوند است، ولایه علی بن ابی‌طالب حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ فی حِصْنِی اَمَنَ مِنْ؛(۱۸) ولایت حضرت مولی علی«ع» دژ محکم من است، هر کس در این دژ وارد شود، از عذابم در امان است.

ولایت دیگر امامان هم در حقیقت ولایت مولی علی«ع» است و همان ویژگی را دارد.

 

امامان پناه آفریده‌های خداوند

وجود امام حتی در عرصه تکوینی هم مایه امان آفریده‌های خداوند است. امام باقر«ع» فرمودند: « لَو بَقیَتِ الأرضُ یَوماً بِلا أمامٍ منا لَساخَت بِأهلِها وَ لَعَذَبَهُمَ اللهُ بِأشَدِ عَذابِه ان الله جعل النجوم أمانا لأهل السماء و جعل أهل بیتی أمانا لأهل الأرض؛(۱۹) اگر زمین روزی بدون امامی از ما می‌ماند، به‌یقین با ساکنانش فرو می‌ریخت و خداوند انسان را با شدیدترین عذابش مجازت می‌کرد، بی‌گمان خداوند تبارک و تعالی ما را حجت زمینش و مایه امان ساکنان زمین قرار داده است.»

 

ولایت‌پذیری آگاهانه

« مُعْتَرِفٌ بِکُمْ: معترف به شما هستم»

در این فراز زائر محضر امامان عرضه می‌دارد که این «ولایت‌پذیری» و «ولایت‌مداری» من از سر احساسات بی‌مبنا نیست، بلکه برخاسته از عمق جان من است و باور دارم که شما دارای مناقب والا هستید و در قله فضائل نشسته‌اید.

حضرت امام صادق«ع» فرمودند: « نحن الذین فرض الله طاعتنا لا یسع الناس الّا معرفتنا ولا یعذر الناس بجهالتنا من عرفنا کان مؤمنا و من انکرنا کان کافراً و من لم یعرفنا و لم ینکرنا کان ضالاً حتی یرجع الی الهدی الذی افترض الله علیه من طاعتنا الواجبه؛(۲۰) ما کسانی هستیم که خداوند اطاعت‌مان را واجب ساخته، پس مردم راهی جز معرفت ما ندارند و هیچ بهانه‌ای هم بر نشناختن ما از آنان پذیرفته نمی‌شود. هر که ما را بشناسد بی‌گمان مؤمن است و منکر، کافر و کسی که نه ما را بشناسد و نه انکار کند، در گمراهی به سر می‌برد تا آنکه به هدایت الهی یعنی فرمانبرداری از ما رهنمون گردد».

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ بحارالانوار، ج ۲، ص ۹۲.

۲ـ امالی مفید، ص ۹۶.

۳ـ الکافی، ج ۸، ص ۳۲ حدیث.

۴ـ الغدیر، ج ۱، ۲۱۵.

۵ـ الواردات القلبیه، صص ۹۸ـ۹۷.

۶ـ بدایع الحکم، ص ۲۷۸.

۷ـ این دو سخن از کتاب «معاد جسمانی» صص ۳۱ـ۳۰ گرفته شده است.

۸ـ اسرا، ۸۵.

۹ـ بقره، ۳۰.

۱۰ـ کهف، ۸۲ـ۶۵.

۱۱ـ بحارالانوار، ج ۲۵، ص ۳۸۳، باب ۱۳، حدیث ۳۸.

۱۲ـ الخصال، ج ۱، ص ۲۰۸، حدیث ۲۷.

۱۳ـ ادب فنای مقربان، ج ۹، ص ۲۹۶.

۱۴ـ بحارالانوار، ج ۱۰۲، صص ۱۴۲ـ۱۴۱.

۱۵ـ من لا یحضره الفقیه، ج ۳، ۱۵۶.

۱۶ـ اصول کافی، ج ۱، ۲۲۱.

۱۷ـ کشف الغمه، ج ۲، ص ۳۰۸.

۱۸ـ مناقب آل ابی‌طالب، ج ۳، ص ۱۰۱، عیون اخبار الرضا، ۲، ص ۱۳۵، احقاق الحق، ج ۱۴، ص ۵۲۲.

۱۹ـ کمال‌الدین، ج ۱، ص ۲۰۴.

۲۰ـ الکافی، ج ۱، ص ۱۸۷.

سوتیترها:

 

۱٫

علم واقعی ـ چه آن علمی که راز و رمزش را بیابیم و چه نیابیم ـ  را باید از مکتب اهل‌بیت«ع» آموخت و در برابر آن تسلیم بود،   زیرا در این جهان هستی حقایق فراوانی وجود دارند که ما راز و رمز آنها را نمی‌دانیم.

 

30نوامبر/16

«پیامبر اعظم«ص» برترین الگوی مدیریت»

اسماعیل نساجی‌زواره

آغازین سخن

فرایند «مدیریت» از مهم‌ترین اصول زندگی فردی و اجتماعی است. از منظر مکتب حیات‌بخش اسلام، نیاز هر جامعه به رهبری و مدیریت  واقعیتی انکارناپذیر است؛ لذا در آموزه‌های ناب دینی به ویژگی‌های مدیر موفق توجه خاصی مبذول و الگوهایی معرفی شده‌اند.

تاریخ صدر اسلام نشان می‌دهد که نبی مکرم اسلام«ص» در عصری مبعوث گردیدند که شعله‌های کینه، دشمنی و تفرقه زبانه می‌کشید و منزلت انسانی و کرامت اخلاقی را  نابود می‌کرد. ولی  ایشان در طول ۲۳ سال بالاترین درجه موفقیت را در بعد مدیریتی احراز نمودند. در این بحث به برخی از ویژگی‌های مدیریت رسول‌الله«ص» اشاره خواهد شد.

 

اصل مهرورزی و محبت

نبی‌مکرم اسلام«ص» به عنوان کامل‌ترین اسوه راستین بشریت با داشتن ا خصلت ستودنی محبت و مهربانی توانستند بسیاری را از منجلاب ضلالت به راه هدایت رهنمون سازند. قرآن کریم در این زمینه می‌فرماید: « وَما اَرْسَلْناکَ اِلّا رَحْمَهً لِلعالَمینَ. ؛(۱) ما تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.

محبت و مهرورزی حتی شامل مخالفین آن حضرت نیز می‌شد، به همین علت خداوند متعال در قرآن می‌فرماید: « وَ إِنَّک لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ؛ ؛(۲) یقیناً تو دارای اخلاق عظیم و نیکو هستی.»

راز موفقیت حضرت محمد«ص» در مدیریت حکومتی، محبت و عشق‌ورزی به مردم بود و خداوند فرمود: « فَبِمَا رَحْمَهٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ…؛(۳) به موجب رحمتی که خداوند به تو عنایت کرد، برای آنان نرم شدی و اگر خشن و تندخو بودی، از اطراف تو پراکنده می‌شدند.»

محبت و ملاطفت آن حضرت دشمنان کینه‌توز را به دوستان صمیمی تبدیل کرد. در حدیثی از حضرت امام حسین«ع» چنین آمده است که: «پیامبر«ص» در برخورد با دیگران همیشه مهربان، خوش‌رو و خندان بودند و هر کس به در خانه ایشان می‌آمد، نومید بازنمی‌گشت. هرگاه فرد ناآگاهی با خشونت سخن می‌گفت و درخواستی داشت، تحمل می‌کردند و به یارانشان می‌فرمودند: وقتی کسی را دیدید که حاجتی دارد، نیاز او را برطرف سازید. هرگز کلام کسی را قطع نمی‌کردند تا سخنش پایان گیرد.(۴)

 

سعه صدر

حضرت علی«ع» در این زمینه می‌فرماید: « آلَهُ الرِّئاسَهِ سِعَهُ الصَّدرِ ؛(۵) ابزار مدیریت شرح صدر و گشایش سینه است».

از منظر کلام وحی «شرح صدر» مایه هدایت و «ضیق صدر» عامل ضلالت و گمراهی است. خداوند می‌فرماید: « مَن یُرِدِ اللَّهُ أَن یَهدِیَهُ یَشرَح صَدرَهُ لِلإِسلامِ وَمَن یُرِد أَن یُضِلَّهُ یَجعَل صَدرَهُ ضَیِّقًا حَرَجًا کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماء…؛(۶) آن کسی را که خدا بخواهد هدایت کند، برای پذیرش اسلام به او سعه صدر می‌دهد و آن کسی را که بخواهد گمراه سازد آن‌چنان سینه‌اش را تنگ می‌کند که گویا می‌خواهد به آسمان بالا رود…».

رسول خدا«ص» فرمودند: «توجه به خانه جاوید آخرت و فاصله گرفتن از عوامل فریبنده دنیا و آمادگی برای مرگ پیش از آنکه مرگ فرارسد از نشانه‌های شرح صدر است.»(۷)

سعه صدر آن حضرت در حوادث سخت از راه‌های عادی ممکن نیست، بلکه قطعاً تأیید الهی و عنایت ویژه از سوی خداوند همراه آن بوده است.(۸)

پیامبر اکرم«ص» در برابر کارشکنی‌ها و نقشه‌های شیطانی دشمنان، قهرمان راستین شکیبایی و پایداری بودند؛ به همین جهت خداوند متعال در سوره توبه، سعه صدر و استقامت آن حضرت را می‌ستاید و می‌فرماید: «وَ مِنْهُمُ الَّذینَ یُؤْذونَ النَّبِىَّ وَ یَقولونَ هُوَ أُذُنٌ، قُلْ أُذُنُ ـ عَلَى‏الَّذینَ یَزْعَُمونَ أَنَّهُ أُذُنٌ ـ خَیْرٍ لَکُمْ، یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنینَ وَ رحْمَهٌ لِلَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ و الَّذینَ یؤذُنَ رَسوُلَ اللهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلیم؛(۹) از میان آنان کسانی هستند که پیامبر را آزار می‌دهند و می‌گویند او آدم خوش‌باوری است. بگو خوش‌باور بودن پیامبر به نفع شماست، ولی بدانید که او به خدا ایمان دارد و تنها مؤمنان را تصدیق می‌کند و رحمت است برای کسانی از شما که ایمان آورده‌اند و آنان که رسول خدا را آزار می‌دهند، عذاب دردناکی دارند.»

 

عفو و گذشت

گذشت و مدارا و برخوردهای ملایم و به دور از خشونت پیامبر«ص» سازنده‌ترین عامل در اصلاح جامعه آن روز بود. رسول خدا«ص» از حرکت‌های تند برای هدایت مردم بهره نمی‌گرفتند، بلکه مأمور به عفو و مدارا بودند؛ چنان که خود فرمودند: «خداوند متعال همان‌گونه که مرا به برپایی انجام واجبات امر نموده، به مدارا به مردم نیز سفارش کرده است.»(۱۰)

قرآن کریم در راستای لطف و مدارا با دوستان و حتی دشمنان می‌فرماید: « وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ. ؛(۱۱) بال و پرت را برای مؤمنانی که از تو پیروی می‌کنند بگستر.»

هنگامی که قریش آزار پیامبر«ص» و یارانش را به آخرین حد رساندند، عده‌ای از سبک‌سران و اوباش را علیه آن بزرگوار شورانیدند. جبرئیل بر رسول خدا«ص» نازل شد و گفت: «خداوند به آسمان و زمین و کوه‌ها دستور داده است که در فرمان تو باشند تا هرگونه عذابی را بخواهی بر آنان نازل شود»، اما آن رهبر مهربان فرمودند: «پروردگارا! قوم مرا ببخش زیرا آنان نادانند و عذاب را از امت خود به تأخیر می‌اندازم تا شاید خداوند توبه‌ آنان را بپذیرد.»(۱۲)

در جریان جنگ احد دندان‌های جلوی دهان رسول‌الله«ص» شکست و صورتشان شکاف برداشت. اصحاب بسیار ناراحت شدند و از آن حضرت خواستند که دشمن را نفرین کنند، اما پیامبر«ص» به آنان فرمودند: « نّی لَمْ اُبْعَثْ لَعّانا وَ لکِنّی بُعِثْتُ دَاعِیا وَ رَحْمهً ؛(۱۳) من لعنت‌کننده مبعوث نشده‌ام، بلکه دعوت‌کننده و به عنوان مایه رحمت مبعوث شده‌ام.»

البته مدارا و عفو به معنای چشم‌پوشی از حق و زیر پا گذاشتن اصول و یا عبور از حدود الهی نیست، بلکه روش صحیح برخورد با دیگران است و خداوند بندگان ویژه خویش را بر آن می‌ستاید و می‌فرماید: «وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا  وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراما.(۱۴) و بندگان خاص خدای مهربان کسانی هستند که با آرامش و بدون تکبر روی زمین راه می‌روند و هنگامی که افراد نادان آنان را خطاب قرار می‌دهند با ملایمت به آنان سلام می‌کنند و هنگامی که با لغو و بیهودگی برخورد کنند، بزرگوارانه از آن می‌گذرند.»

 

پرهیز از اجبار

چند سال پس از ظهور دین اسلام و آغاز رسالت، آوازه محمد بن عبدالله«ص» در سراسر جهان طنین‌انداز شد و تبلیغات اسلامی از سرزمین عرب به دیگر نقاط گیتی سرایت کرد. افراد از اقصی‌نقاط دنیا به مدینه می‌آمدند و آزادانه به تفحص و گفت‌وگو می‌پرداختند. پیامبر«ص» در عین بیان دستورات الهی و دعوت حق، نهایت تواضع و فروتنی را نسبت به آنان اعمال می‌کردند.

نبی‌مکرم اسلام«ص» به امپراطوران ایران و روم نامه نوشتند و از آنان خواستار تحقق شرایطی شدند که ملت‌ها بتوانند آزادانه عقیده یکتاپرستی را بپذیرند و جز خدای یگانه کسی یا چیزی را نپرستند. ایشان در نامه‌هایشان به رؤسای دولت‌ها آنان را به پذیرش رسالت خود و گرویدن به آیین اسلام دعوت و با ملل غیرمسلمان بسیار آزادمنشانه برخورد می‌کردند.

مدیریت مسالمت‌آمیز پیامبر اکرم«ص» با مخالفان سبب شد که مردم دیگر بلاد آزادانه به مدینه مهاجرت کنند. برخی از آنها به نمایندگی از پادشاه حبشه و شاهان حمیر به مدینه اعزام شدند. در تاریخ اسلام حدود چهل هیئت مذهبی یا سیاسی ذکر شده است که مدینه شهر پیامبر«ص» پذیرای آنان بوده است.(۱۵)

 

ایجاد فضای مناسب تربیتی

یکی دیگر از شاخص‌های مهم در نظام مدیریتی پیامبر«ص» ایجاد محیطی بود که فرد از هر جهت در آن احساس امنیت و آرامش کند. حضرت علی«ع» می‌فرمایند: «لم یجتمع بیت واحد یومئذ فی‌الاسلام غیر رسول‌الله و خدیجه و انا ثالثهما اری نور الوحی و اشم ریح النبوه؛(۱۶) در روزهای آغازین بعثت، اسلام در هیچ خانه‌ای راه نیافته بود جز خانه رسول خدا که خدیجه هم در آن بود و من سومین آنان بودم. در آن خانه نور وحی و رسالت را می‌دیدم و بوی نبوت را استشمام می‌کردم.»

هنگامی که نبی‌مکرم اسلام«ص» در مکه مورد آزار و اذیت مشرکان قرار گرفتند، به فرمان خداوند به مدینه مهاجرت کردند. استقبال عظیمی که اکثریت مردم مدینه از پیامبر«ص» به عمل آوردند، آن حضرت را بر آن داشت که پیش از هر کاری برای مسلمانان یک مرکز عمومی به نام «مسجد» بسازند تا امور عبادی، آموزشی، پرورشی، سیاسی و قضایی در آن انجام گیرد. تمام مسلمانان در ساختن و فراهم کردن وسایل ساختمانی شرکت کردند.(۱۷)

 

مشورت با یاران

مشورت در امور از مؤلفه‌های مهم در ایجاد روحیه نوآوری و شکوفایی است. خداوند به پیامبر«ص» دستور می‌دهد: «… وَ شَاوِرْهُمْ فِی‌ الامْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی‌ اللَهِ. .؛(۱۸) و با آنان در امور مشورت کن و هنگامی که تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن.»

پیامبر اکرم«ص» به دلیل اتصال به وحی و نیز فکر نیرومند به مشاوره نیاز نداشتند، اما برای اینکه از یک سو مسلمانان را به اهمیت مشورت متوجه سازند و از سوی دیگر نیروی فکر و اندیشه را در افراد پرورش دهند، در امور عمومی مسلمانان جلسه مشاوره تشکیل می‌دادند و از رأی خود برای احترام دیگران صرف‌نظر می‌کردند.(۱۹) از منظر آن بزرگوار، جامعه‌ای که براساس خودرأیی اداره می‌شود فاقد حیات و زندگی است و نه شایسته بقا و دوام.(۲۰)

پیامبر«ص» به دو علت با اصحاب خویش مشورت می‌کردند: یکی تکریم شخصیت اصحاب و دیگری اسوه قرار دادن این امر مهم تا مدیرانی که در رأس حکومت قرار دارند، مشورت و نظرخواهی از دیگران را عامل شکست مقام و عدم توانایی خویش قلمداد نکنند.(۲۱) مثلاً در جنگ احد با اصحاب خود مشورت کردند و گفتند: «دشمن تا نزدیک مدینه آمده است. آیا از مدینه خارج شویم و با آنان بجنگیم و یا در مدینه بمانیم و نیروهای خود را تقویت کنیم؟»

تشخیص خود ایشان و بسیاری از افراد باتجربه این بود که در مدینه بمانند، اما جوانان ناراحت شدند و گفتند ما به بیرون شهر می‌رویم و با دشمن می‌جنگیم. پیامبر«ص» پس از اتمام جلسه اسلحه برداشتند و با آنان از شهر بیرون رفتند.»(۲۲)

پس از اتمام جنگ و شکست مسلمانان، شبهه‌ای مطرح شد که در این موضوع جای مشورت نبوده است؛ لذا آیه ۱۵۹ سوره آل‌عمران «…  «… وَ شَاوِرْهُمْ فِی‌ الامْرِ…» نازل شد تا این شبهه را برطرف کند؛ زیرا در هر صورت فایده مشورت بالا بردن شخصیت و تکریم اصحاب از سوی مدیر حکومت اسلامی بود.

 

ایجاد امنیت و آرامش

در سال‌های اولیه ظهور اسلام که مسلمانان در مکه بودند، قریش با کوشش فراوان مردم را از گرویدن به اسلام بازمی‌داشتند و مشرکان مکه از آزار مسلمانان دریغ نمی‌کردند.

محاصره اقتصادی بنی‌هاشم در شعب ابی‌طالب، وفات حضرت خدیجه«س» و مرگ ابوطالب«ع»، امنیت و آرامش را از مسلمانان سلب کرده بود؛ در حالی که پیامبر«ص» برای پایه‌ریزی تمدن عظیم اسلامی نیازمند مکانی امن و آرام بودند. به همین دلیل آن حضرت به طائف سفر کردند تا بتوانند محیطی امن و همراه با آرامش را برای مسلمانان بیابند، ولی متأسفانه سفر به طائف نتیجه‌بخش نبود و بزرگان این شهر دعوت ایشان را نپذیرفتند و حتی اوباش و مردم نادان را تحریک کردند تا به دنبال رسول خدا«ص» راه بیفتند و ایشان را برانند.(۲۳)

پیامبر»ص» در موسم حج نزد قبیله‌هایی که برای زیارت خانه خدا به مکه آمده بودند می‌رفتند و آنان را به اسلام دعوت می‌کردند. در یکی از سال‌های بعثت شش نفر از مردم قبیله خزرج آن حضرت را دیدند و رسول خدا«ص» رسالت خویش را به آنان ابلاغ نمودند. افراد این قبیله گفتند: «ما نزد مردم خود می‌رویم و آنان را از دین تو باخبر می‌سازیم؛ شاید به برکت تو جنگ و ستیز از محل زندگی ما برود، اگر توانستی ما را با یکدیگر متحد سازی، عزیزترین فرد نزد ما خواهی بود.»(۲۴)

در سال سیزدهم بعثت، در موسم حج نمایندگان مردم مدینه با پیامبر«ص» بیعت کردند که با هر کسی که با ایشان به جنگ برخاست، بجنگند. پس از این بیعت بود که آن حضرت به مسلمانان اجازه دادند تا به یثرب هجرت نمایند.

 

رعایت عهد و پیمان

پیامبر اعظم«ص» در تعامل با دیگران تا زمانی که طرف مقابل قرارداد و پیمان را نقض نمی‌کرد، به استناد آیه شریفه: « ..وَأَوْفُواْ بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْؤُولًا ؛(۲۵) و به پیمان وفا کنید، زیرا از پیمان پرسیده خواهد شد» بدان وفادار بودند. علی«ع» در مورد وفاداری رسول خدا«ص» به عهد و پیمان می‌فرمایند: « اَصدقُ النّاس لَهجَهً، وَ اَوفاهم ذِمّهً ؛(۲۶) راستگوترین و وفاکننده‌ترین مردم به عهد و پیمان بود.»

ابوبصیر ثقفی وقتی در مکه زندانی بود از حبس گریخت و رهسپار مدینه شد. مشرکان به پیامبر«ص» نامه نوشتند که ایشان را برگردانند. آن حضرت به ابوبصیر فرمودند: «ما با اینها عهد و پیمان بسته‌ایم و از نظر اسلام درست نیست که پیمان‌شکنی کنیم، اما خدای متعال برای تو و دیگر بیچارگان مسلمان فرج و گشایشی قرار خواهد داد، پس به سوی قبیله‌ات بازگرد.»(۲۷)

همچنین عمرو بن امیه هنگامی که رهسپار مدینه بود، دو نفر از قبیله بنی‌عامر را کشت و از عهد و پیمانی که بین رسول خدا«ص» و این قبیله بسته شده بود، خبر نداشت. چون به مدینه آمد و آن حضرت را از کشتن آن دو نفر خبر داد، پیامبر«ص» فرمودند: «دو نفر را کشته‌ای و من باید دیه آنان را بپردازم.» آنگاه حضرت دیه آن دو نفر را مطابق دیه دو مسلمان آزاد پرداختند و نیز جامه و سلاح‌شان را نزد عامربن طفیل فرستاد و از این پیشامد عذرخواهی کردند.(۲۸)

 

عدالت‌گرایی

انبیای الهی در طول تاریخ بشریت برای یک هدف مهم مبعوث شده‌اند و آن عبارت است از دعوت مردم به سوی توحید و تأمین عدالت در سطح جامعه. خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: « لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ…؛(۲۹) ما پیامبران را با دلایل روشن فرستادیم و با آنان کتاب و میزان را نازل کردیم تا مردم به برپایی عدالت قیام کنند.»

در مکتب حیات‌بخش اسلام، عدالت اصل و مبدأ هستی بوده و خلقت برپایه آن صورت گرفته است: « تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ صِدْقًا وَعَدْلاًً…؛(۳۰) آفرینش پروردگارت از روی راستی و عدالت به حد کمال رسید.»؛   بنابراین عدالت ارزش ذاتی دارد و امنیت همه امور بدان وابسته است.

حضرت علی«ع» درباره‌ عدالت‌خواهی آن حضرت می‌فرمایند: «… سِیرَتُهُ اَلْقَصْدُ وَ سُنَّتُهُ اَلرُّشْدُ وَ کَلاَمُهُ اَلْفَصْلُ وَ حُکْمُهُ اَلْعَدْلُ …؛(۳۱) روش پیامبر«ص» میانه‌روی و عدالت بود. سخنش تکامل، گفتارش جداکننده حق از باطل و فرمانروایی‌اش عدالت.»

نبی‌مکرم اسلام«ص» در روزگاری که در مدینه قدرت بزرگی را پدید آوردند، تمام سعی و تلاششان برقراری عدالت و احیای ارزش‌های الهی و انسانی بود. ایشان هنگامی که دیدند یکی از اصحاب، سلمان فارسی را به خاطر غیرعرب بودن تحقیر می‌کند، فرمودند: «همه مردم از زمان حضرت آدم«ع» تا به امروز همانند دانه‌های شانه مساوی و برابرند. عرب بر عجم برتری ندارد مگر با تقوا.»(۳۲)

بعد از جنگ احزاب در مورد تقسیم غنایم، بعضی از همسران پیامبر«ص» تقاضای غیرمعمول کردند؛ لذا آن بزرگوار ناراحت شدند و حدود یک ماه از آنان فاصله گرفتند. خداوند متعال نیز به این مناسبت آیاتی را بر آن حضرت نازل کرد و فرمود: « ا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاهَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها فَتَعالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَ أُسَرِّحْکُنَّ سَراحاً جَمِیلاً ؛(۳) ای پیامبر به همسرانت بگو: اگر شما زندگی دنیا و زرق و برق آن را می‌خواهید، بیایید با هدیه‌ای شما را بهره‌مند سازم و شما را طرز نیکویی رها سازم.» و به این ترتیب پیامبر اکرم«ص» حتی به نزدیک‌ترین افراد خانواده‌شان هم اجازه ندادند از قانون الهی تخطی کنند و عدالت اجتماعی را در حکومت اسلامی آن حضرت خدشه‌دار سازند.

 

ملایمت در عین صلابت

حضرت محمد«ص» در مسائل فردی و شخصی آنچه مربوط به شخص خودشان بود، نرم‌خو و ملایم بودند؛ اما در مسائل اصولی و عمومی و آنجا که حریم قانون بود، سختی و صلابت نشان می‌دادند. در فتح مکه کسانی که بدترین ستم‌ها، جسارت‌ها و دشمنی‌ها را در حق آن حضرت و یارانشان کرده بودند، در هاله‌ای از رعب و وحشت گرفتار شدند و منتظر انتقام و عکس‌العمل متقابل پیامبر«ص» بودند، اما آن حضرت فرمودند: «من آنچه را  که یوسف«ع» در مورد برادران ستمگر خود انجام داد، همان می‌کنم و همانند او می‌گویم: «لاَ تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ …؛(۳۴) امروز ملامت و سرزنشی بر شما نیست…».

هنگامی که آن رهبر مهربان، مردم هراسناک و نگران را آرام کردند، فرمودند که امروز روز نبرد و انتقام نیست، بلکه روز رحمت و محبت است و من از تمام جنایات و گناهان شما گذشتم. آنگاه جمله‌ معروفشان را فرمودند: «اذهبوا فانتم الطلقاء؛(۳۵) به دنبال زندگی‌تان بروید که همه شما آزاد هستید.» تمامی آنها گوئی دوباره متولد شدند و نفس راحتی کشیدند و غیر از افراد معدودی، همگی محبت و عشق رسول خدا«ص» در اعماق وجودشان نفوذ کرد و مسلمان شدند.

در همان فتح مکه زنی از قبیله «بنی محزوم» مرتکب سرقت شد و از نظر قضایی جرمش محرز گردید. خویشاوندان آن زن که هنوز رسوبات نظام طبقاتی دوران جاهلیت در مغزشان مانده بود، اجرای مجازات (حدّ سرقت) را نسبت به آن زن، ننگ خانواده اشرافی خود می‌دانستند؛ به همین دلیل برای متوقف ساختن اجرای حد سرقت به تلاش افتادند و به همین منظور اسامه‌بن زید را که مانند پدرش نزد پیامبر«ص» محبوبیت داشت وادار به شفاعت کردند، اما همین که اسامه زبان به شفاعت گشود، آن حضرت خشمگین شدند و فرمودند: «چگونه جای شفاعت است؟ مگر می‌توان حدود و قانون را بلااجرا گذاشت؟» و فوراً دستور مجازات را صادر کردند. اسامه متوجه اشتباه خود شد و عذرخواهی کرد.

رسول‌ خدا«ص» برای اینکه فکر تبعیض در اجرای قانون را از ذهن مردم بیرون کنند، عصر همان روز به ایراد خطبه‌ای پرداختند و به مسئله اجرای قانون الهی اشاره کردند و فرمودند: «اقوام و ملل پیشین دچار سقوط و انقراض شدند؛ زیرا در اجرای قانون، تبعیض روا می‌داشتند. هرگاه یکی از طبقات بالا مرتکب جرم می‌شد، او را از مجازات معاف می‌کردند و اگر کسی از زیردستان به جرمی مشابه مبادرت می‌ورزید، او را مجازات می‌کردند. قسم به خدایی که جانم در دست اوست، در اجرای قانون در باره هیچ‌کس کوتاهی و سستی نمی‌کنم، اگرچه مجرم از نزدیکان من باشد.»(۳۶)

چنان که ملاحظه می‌شود رسول گرامی«ص» در اجرای قوانین هیچ‌گونه تبعیضی روانمی‌داشتند؛ شفاعت احدی را نمی‌پذیرفتند و تحت‌تأثیر نظرات دیگران قرار نمی‌گرفتند. آن حضرت به‌شدت مسلمانان را از تعطیل شدن حدود الهی نهی می‌کردند و می‌فرمودند: «انما هلک بنواسرائیل لانهم کانوا یقیمون الحدود علی الوضیع دون الشریف؛(۳۷) بنی‌اسرائیل نابود شدند؛ زیرا حدود الهی را برای زیردستان اجرا می‌کردند نه برای اشراف.»

 

شایستگی معنوی

معیار مورد نظر پیامبر«ص» در انتخاب مدیران و مسئولان تقوا، سابقه خوب و پایبندی به ارزش‌های دینی و سایر ملاک‌های شایسته بود. آنچه برای آن بزرگوار در انتخاب مدیران اهمیت نداشت، ملاک خویشاوندی و قوم‌گرایی بود؛ چنان که اصحاب خاص آن حضرت یعنی سلمان فارسی، بلال حبشی، ابوذر غفاری، عمار عربی و صهیب رومی هریک از منطقه و نژادی بودند. وقتی آیه زکات (آیه ۱۶۰ سوره توبه) نازل شد، چون سهمی از زکات برای کسانی که آن را جمع‌آوری می‌کردند اختصاص داده شد، عده‌ای از بنی‌هاشم نزد محمد«ص» آمدند و از ایشان تقاضا کردند که به سبب خویشاوندی، جمع‌آوری زکات را به آنان واگذار کنند. رسول خدا«ص» به آنان فرمودند: «صدقه و زکات بر من و بنی‌هاشم حرام است؛ یعنی نه تنها به سراغ زکات نیایید، بلکه انتظار آن را هم نداشته باشید که جزو کارمندان جمع‌آوری زکات شوید.» سپس فرمودند: «آیا گمان می‌کنید من دیگران را بر شما ترجیح می‌دهم؟ خیر، بلکه من خوبی و صلاح شما را می‌خواهم.»(۳۸)

 

خدمت‌رسانی

یکی دیگر از برنامه‌های مدیریت در سیره رسول خدا«ص» رسیدگی به امور و گرفتاری‌های مسلمانان بود. آن حضرت در برآوردن حاجات مردم کوشش بسیار داشتند و در این مورد اهل فضل و تقوا را بر دیگران ترجیح می‌دادند و نیازهای آنان را برآورده می‌ساختند.

روزی با یکی از یاران خود در صحرای مدینه قدم می‌زدند که پیرزنی را بر سر چاهی مشاهده کردند که می‌خواست از چاه آب بکشد و به خیمه‌اش ببرد، اما در کار خود ناتوان بود. پیامبر«ص» نزدیک رفتند و فرمودند: «ای مادر! آیا می‌خواهی برایت از چاه آب بکشم؟» آن بانوی سالخورده از پیشنهاد رسول‌الله«ص» خوشحال شد. پیامبر«ص» بر سر چاه آمدند و مشک را پر از آب و تا خیمه آن پیرزن حمل کردند. شخصی که همراه پیامبر«ص» بود هر چه اصرار کرد که مشک را از حضرت بگیرد، آن حضرت قبول نکردند و فرمودند: «من به تحمل مشقت و زحمات امت خود سزاوارترم!»

بعد از اینکه پیامبر«ص» خداحافظی کردند و به راه افتادند، پیرزن به فرزندانش گفت، مشک را از بیرون خیمه به داخل بیاورید، آنها با تعجب پرسیدند: ای مادر! این مشک سنگین را چگونه به خیمه آورده‌ای؟ او پاسخ داد: جوانمردی زیباروی و خوش‌سخن با کمال مهربانی آن را به اینجا آورد. آنها وقتی پیامبر«ص» را شناختند، به دنبالش دویدند و به دست و پای آن حضرت افتادند و عذرخواهی کردند، پیامبر«ص» آنان را دعا کردند.(۳۹)

آری! روش زندگی پیامبر اعظم«ص» گره‌گشایی و نیکی و احسان بود. سیره مدیریتی آن حضرت نشان می‌دهد که ایشان پیروان خود را به کارگشایی و برآوردن حاجات برادر مؤمن تشویق و ترغیب می‌کردند. ایشان می‌فرمایند: « مَنْ قَضَی لِأَخِیهِ الْمُؤْمِنِ حَاجَه یً کَانَ کَمَنْ عَبَدَ اللَّهَ دَهْراً ؛(۴۰) هر کس یک حاجت برادر خود را برآورد، مثل این است که در همه روزگار خدا را عبادت کرده است.»

 اگر مدیران جامعه اسلامی در زندگی شخصی و در محیط کار از سنت و سیره نبوی و سایر پیشوایان معصوم«ع» پیروی کنند، جامعه مسلمین به اهداف آرمانی خود نایل خواهد آمد.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ انبیاء، ۱۰۷.

۲ـ قلم، ۴.

۳ـ آل‌عمران، ۱۵۹.

۴ـ معانی‌الاخبار، شیخ صدوق، ص ۸۳.

۵ـ نهج‌البلاغه، ترجمه محمد دشتی، ص ۶۶۶، حکمت ۱۷۶.

۶ـ انعام، ۱۲۵.

۷ـ تفسیر مجمع‌البیان، فضل بن حسن طبرسی، ج ۳، ص ۱۹۰.

۸ـ تفسیر نمونه، آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی و همکاران، ج ۲۷، ص ۱۲۱.

۹ـ توبه، آیه ۶۱.

۱۰ـ سیره نبوی، مصطفی دلشاد تهرانی، دفتر دوم، ص ۱۵.

۱۱ـ شعراء، ۲۱۵.

۱۲ـ خاتم پیامبران، محمد ابوزهره، ترجمه حسین صابری، ج ۱، ص ۳۶۴.

۱۳ـ سیمای پر فروغ محمد، محمد محمدی اشتهاردی، ص ۱۴۴.

۱۴ـ فرقان، ۶۳ و ۷۲.

۱۵ـ ماهنامه معرفت، ش ۱۰۸، آذر ۱۳۸۵، ص ۵۳.

۱۶ـ نهج‌البلاغه، خطبه ۱۹۲، ص ۳۹۸.

۱۷ـ تاریخ دانشگاه‌های بزرگ اسلامی، عبدالرحیم غنیمه، ترجمه نورالله کسایی، ص ۵.

۱۸ـ آل‌عمران، ۱۵۹.

۱۹ـ نک: تفسیر نمونه، ج ۳، ص ۱۴۶ـ۱۴۲.

۲۰ـ راهنمای انسانیت (سیری در نهج‌البلاغه)، مرتضی مزید، ص ۶۰۱.

۲۱ـ تفسیر مجمع‌البیان، ج ۱، ص ۶۶۶.

۲۲ـ سیری در سیره نبوی، مرتضی مطهری، ص ۵۶.

۲۳ـ تاریخ تحلیلی اسلام، سید جعفر شهیدی، ص ۴۳.

۲۴ـ همان، ص ۴۵.

۲۵ـ اسراء، ۳۴.

۲۶ـ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۱۶، ص ۲۳۱.

۲۷ـ ماهنامه معرفت، شماره ۱۱۴، خرداد ۱۳۸۶، ص ۱۸.

۲۸ـ مأخذ قبل، ج ۲، ص ۱۵۷.

۲۹ـ حدید، ۲۵.

۳۰ـ انعام، ۱۱۵.

۳۱ـ نهج‌البلاغه، خطبه ۹۴، ص ۱۷۶.

۳۲ـ مستدرک الوسایل، میرزاحسین نوری، ج ۱۲، ص ۸۹.

۳۳ـ احزاب، ۲۸.

۳۴ـ یوسف، ۹۲.

۳۵ـ بحارالانوار، ج ۲، ص ۱۳۲.

۳۶ـ صحیح بخاری، محمدبن اسماعیل بخاری، ج ۵، ص ۲۶۹.

۳۷ـ مستدرک الوسایل، میرزاحسین نوری، ج ۱۸، ص ۷.

۳۸ـ اصول کافی، محمدبن یعقوب کلینی، ج ۴، ص ۵۸.

۳۹ـ تفسیر منهج الصادقین، ملا فتح‌الله شریف کاشانی، ذیل آیه ۴، سوره قلم.

۴۰ـ بحارالانوار، ج ۹۳، ص ۳۸۳.

 

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

 

یکی از عوامل موفقیت مدیر، اصل دلسوزی و مهرورزی به کسانی است که در قلمرو مدیریت او زندگی می‌کنند. نبی‌مکرم اسلام«ص» به عنوان کامل‌ترین اسوه راستین بشریت، نسبت به تمام مردم بسیار صمیمی و مهربان بودند. آن بزرگوار با داشتن این خصلت ستودنی توانستند در طول ۲۳ سال، دل‌های بسیاری را شیفته مکتب خویش کنند و از منجلاب ضلالت به راه هدایت رهنمون سازند.

 

۲٫

از مهم‌ترین شاخص‌های نظام مدیریت نبوی عفو و گذشت است. این شیوه یک دستور قرآنی است که ریشه در کلام وحی دارد. خداوند متعال در قرآن کریم، خود را با اوصافی همچون: رحمان، رحیم، غفور و… معرفی می‌کند که نشان‌دهنده مفهوم گذشت و مدارا با بندگان است. گذشت و مدارا در سیره عملی پیامبر اسلام«ص» فراوان به چشم می‌خورد. برخوردهای ملایم و به دور از خشونت آن رهبر مهربان با مردم، سازنده‌ترین عامل در اصلاح جامعه آن روز بود.

 

 

 

 

 

 

 

30نوامبر/16

نمی از یم تلاش‌های علمی امام حسن عسکرى«علیه‌السلام»

جواد تربتی

امام حسن عسکری(ع) در هشتم ربیع‌الثانی(یا ۲۴ ربیع الاول) سال ۲۳۲ هـ . ق دیده به جهان گشود. پدر آن بزرگوار امام هادی(ع) و مادرشان«حُدَیثه» از بانوان نیکوکار و دارای بینش‌اسلامی و پس از شهادت آن حضرت، پناهگاه و نقطه اتکای شیعیان در آن دوران بحرانی و پر اضطراب بود.‌(۱) مجموع عمر حضرت عسکری(ع) به ۲۸ سال می‌رسد و آن حضرت سرانجام در هشتم ربیع‌الاول ۲۶۰ هـ . ق به دسیسه معتمد عباسی در شهر سامرا به شهادت رسید.(۲)

سخت‌گیری شدید

خلفای عباسی از هر‌گونه اعمال فشار و محدودیت نسبت به امامان دریغ نمی‌کردند. این فشارها و سخت‌گیری‌ها در عصر امام جواد، امام هادی و امام عسکری(ع) در سامرا به اوج خود رسید. شدت این فشارها به‌قدری بود که سه پیشوای بزرگ شیعه در جوانی به شهادت رسیدند: امام جواد(ع) در سن ۲۵ سالگی، امام هادی(ع) در سن ۴۱ سالگی و امام حسن عسکری‌(ع) در سن ۲۸ سالگی و این حاکی از جوّ پر اختناق آن دوره است.(۳) در این میان، محدودیت‌های دوران امام عسکری(ع) بیش از دو پیشوای دیگر بود. علت اینکه ایشان را عسکری می‌نامند، این است که حضرت به دستور خلیفه عباسی در «سامراء» در محله «عسکر» سکونت اجباری داشت؛‌(۴) زیرا خلیفه از نفوذ و موقعیت مهم اجتماعی امام نگران بود و حضرت را ناگزیر کرده بود که هر هفته روزهای دوشنبه و پنجشنبه در دربار حاضر شود.‌(۵)

فعالیت‌های علمی امام عسکری(ع)

حضرت عسکری(ع) با وجود همه فشارها و مراقبت‌های بی‌وقفه حکومت عباسی، ی فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی و علمی بسیاری را در زمینه حفظ اسلام و تشیع و مبارزه با افکار ضداسلامی و ضد شیعی انجام دادند که اهم آنها عبارتند از:

تربیت شاگردان

گرچه حضرت عسکری(ع) بر اثر محدودیت‌های  شدید حکومت عباسی، موفق به گسترش دانش دامنه‌دار خود در سطح کل جامعه نشد، ولی در تربیت شاگردانی که هرکدام به سهم خود در نشر و گسترش معارف ناب تشیع و رفع شبهات دشمنان شیعه نقش مهم و به‌سزایی داشتند، موفق گردید.

شیخ طوسی رحمه‌الله تعداد شاگردان آن حضرت را بیش از صد نفر ثبت کرده است(۶) که در میان آنان چهره‌های برجسته‌ای چون: احمد بن اسحاق اشعری قمی، ابوهاشم داود بن قاسم جعفری، عبدالله‌بن جعفر حمیری، ابوعمرو عثمان‌بن سعید عَمری(نائب خاص حضرت حجت)، علی‌بن جعفر، محمد‌بن حسن صفار و… به چشم می‌خورند.(۷)

ترغیب نویسندگان

حضرت عسکری(ع) در کنار تربیت شاگردان از تشویق نویسندگان نیز غافل نبودند؛ از جمله داودبن قاسم جعفری می‌گوید: کتاب «یوم و لیله» از یونس آل‌یقطین را به حضرت عسکری(ع) عرضه داشتم. امام فرمودند: «تَصنیفُ مَن هذا؛ نوشته چه کسی است؟» گفتم: نوشته یونس است. فرمودند: «اَعطاهُ اللّهُ بِکُلِّ حَرفٍ نُورا یومَ الْقِیامَهِ؛(۸) خداوند در مقابل هر حرف، نوری به او در روز قیامت عطا فرماید..»

البته تمام امامان شیعه بر نویسندگی و کتابت و ترغیب نویسندگان اهتمام داشتند. حضرت صادق(ع) به مفضل‌بن عمر فرمودند: «اُکتُب وَ بُثَّ عِلْمَکَ فی اِخوانِکَ، فَاِن مِتَّ فَوَرِّث کُتُبَکَ بَنیکَ، فَاِنَّهُ یأْتی عَلَی‌النّاسِ زَمانُ هَرجٍ ما یأْنَسُونَ فیهِ اِلاّ بِکُتُبِهِم؛(۹) دانشت را بنویس و نشر بده! اگر از دنیا رفتی، فرزندانت وارث کتاب‌هایت می‌شوند. به حقیقت زمان هرج ومرجی فرا می‌رسد که مردم جز بر نوشته‌شان انس نمی‌گیرند [و توجه نمی‌کنند]…»

همچنین نقل شده است که برخی از آثار را خدمت حضرت عسکری(ع) عرضه داشتند تا در باره آنها نظر بدهند. حضرت فرمودند: «صَحیحٌ فَاعمَلُوا به؛(۱۰) صحیح است بدان عمل کنید!»

بر اثر همین تشویق‌ها بود که شانزده تن از شاگردان حضرت، دست به تألیف زدند و ثمره آن ۱۱۸ عنوان کتاب شد. از میان آنها علی‌بن حسن فضّال ۳۶ کتاب، محمد‌بن حسن صفار ۳۵ کتاب، عبدالله‌بن جعفر حمیری ۱۹ کتاب، احمد‌بن ابراهیم ۷ کتاب و هارون‌بن مسلم ۶ کتاب دارد.(۱۱) همچنین راویانی که از آن حضرت حدیث نقل نموده‌اند، به ۱۰۶ تن می‌رسند.(۱۲)

تدوین کتب

حضرت عسکری(ع) علاوه بر تربیت شاگردان و تشویق نویسندگان، کتب و نامه‌های فراوانی را برای توسعه علم و دانش و هدایت و راهنمایی جامعه از خود به یادگار گذاشتهاند که به نمونه‌هایی اشاره می‌شود:

تفسیرالقرآن که حسن‌بن خالد برادر محمد‌بن خالد آن را نقل کرده است. امروز کتابی با عنوان «تفسیرالامام العسکری(ع).» موجود است که عالمان رجال و حدیث بر آن نقدها دارند و آن را غیر از نوشته اصلی می‌دانند. دو کتاب «المنقبه» که مشتمل بر بسیاری از احکام و مسائل حلال و حرام است.(۱۳) به‌جز اینها کتب دیگری نیز به آن حضرت منسوب است.(۱۴)

نامه‌های فراوان.

در زمان امام حسن عسکری(ع) ، تشیع در مناطق مختلف گسترش یافته و شیعیان در شهرهائی چون کوفه، بغداد، نیشابور، قم، آبه(آوه)، مدائن، خراسان، یمن، ری، آذربایجان، سامراء، جرجان و بصره متمرکز شده بودند. به دلائلی سامرا، کوفه، بغداد، قم و نیشابور از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بودند.(۱۵)

حضرت برای گسترش فرهنگ تشیع نامه‌های فراوانی برای شیعیان آن شهرها از جمله شیعیان قم و آوه(۱۶)، مردم مدینه، (۱۷) و نامه‌ای به «ابن بابویه» و نامه مفصلی خطاب به «اسحاق‌بن اسماعیل» و شیعیان نیشابور نوشته بودند.(۱۸)

در نامه آخر، حضرت پس از توضیح در باره نقش امامت در هدایت امت اسلامی و تشریح ضرورت و اهمیت پیروی از امامان و هشدار از سرپیچی از فرمان امام نوشته‌اند: «..‌ای اسحاق! تو فرستاده من نزد ابراهیم بن‌عبده هستی تا او به آنچه که من در نامه‌ای که توسط محمد موسی نیشابوری فرستاده‌ام عمل کند. تو و همه کسانی که در شهر تو هستند، موظفید بر اساس نامه مزبور عمل کنید..»(۱۹)

حل شبهات

یکی از مهم‌ترین فعالیت‌های علمی حضرت عسکری(ع) شبهه‌زدایی بود که در این زمینه به برخی نمونه‌ها اشاره می‌شود:

در دورانی که امام عسکری(ع) در زندان بودند، یک سال بر اثر خشکسالی قحطی شدیدی به وجود آمد. علمای اسلام مردم را جمع کردند و برای برگزاری نماز استسقاء (طلب باران) به بیابان بردند و نماز خواندند. این قضیه چندین بار تکرار شد و اثری از باران دیده نشد؛ اما علمای نصارا وقتی با مسیحیان نماز استسقاءخواندند، باران آمد و چندین‌بار این قضیه تکرار شد. این موضوع باعث سرشکستگی و آبروریزی مسلمین شد. یکی از شیعیان به هر نحوی بود، خود را به زندان رساند و عرض کرد:

علمای اسلام سه روز برای نماز باران به بیابان رفتند و نماز خواندند و بارانی نیامد، ولی علمای نصرانی هر‌بار که نماز خواندند، باران بارید. اگر امروز هم به دعای آنها باران ببارد، ترس آن است که مسلمانان و شیعیان در عقیده خود متزلزل شوند و به مسیحیت گرایش پیدا کنند.

حضرت فرمودند: «عالم نصرانی تکه‌ای از استخوان بدن یکی از پیامبران را همراه دارد که آن را در میان انگشتان خود گذاشته [و همان را وسیله اجابت دعای خویش قرار داده]؛ لذا باران می‌بارد. تو خود را فوراً به او برسان و آن استخوان را از میان انگشتان او بیرون آور! این عمل باعث پراکندگی ابرها و قطع باران می‌شود.»  آن مرد با سرعت خود را به محل نماز مسیحیان رساند و استخوان را برداشت. ابرها پراکنده شدند و علمای مسیحی هر چه کردند، باران نبارید، لذا شرمنده شدند و مسلمانان مخصوصاً شیعیان از شک و تردید بیرون آمدند.(۲۰) به نقل دیگر، خلیفه وقت عباسی، امام عسکری(ع) را از حبس بیرون آورد و به بیابان برد و جریان را به او عرض کرد. حضرت جریان استخوان را گوشزد کرد و دستور داد یکی از خادمانش استخوان را از دست عالم مسیحی بیرون آورد. او نیز چنین کرد و در نتیجه باران نیامد. آن‌گاه خود حضرت دست به دعا برداشت و باران شدیدی شروع به باریدن کرد.‌(۲۱)

مردی از امام یازدهم سئوال کرد که چرا سهم‌الارث مردان دو برابر سهم‌الارث زنان است؟ مگر زنِ بیچاره چه گناهی دارد؟ حضرت عسکری(ع) فرمودند: برای اینکه نفقه(و خرج) به عهده مرد بیشتر از زن است؛ مرد در جهاد و جبهه شرکت می‌کند، هزینه زندگی خانواده‌اش را باید تأمین کند، در قتل و جرح خطایی پرداخت دیه بر «عاقله» یعنی مردان فامیل واجب است، ولی زن از تمام این هزینه‌ها معاف است…»(۲۲)

 مقابله با انحرافات و تحریفات

از دیگر فعالیت‌های علمی و فرهنگی امام عسکری(ع) برخورد با بدعت‌ها، تحریفات و انحرافاتی بود که در جامعه پیش می‌آمد؛ مخصوصاً اگر این انحرافات از اهل قلم و دانشمندان و علما سر می‌زد، حضرت نسبت به آن خیلی حساس بودند.

نمونه‌ای دیگر:

«اسحاق کِندی» که از فلاسفه اسلام و عرب به شمار می‌رفت و در عراق اقامت داشت، کتابی تألیف کرد به نام «تناقض‌های قرآن». او مدت‌های زیادی در منزل نشست و گوشه‌نشینی اختیار کرد و خود را به نگارش آن کتاب مشغول ساخت. روزی یکی از شاگردان او به محضر امام عسکری(ع) شرفیاب شد. هنگامی‌که چشم حضرت به او افتاد، فرمودند: «آیا در میان شما مرد رشیدی وجود ندارد که گفته‌های استادتان «کندی» را پاسخ گوید؟» شاگرد عرض کرد: «ما همگی از شاگردان او هستیم و نمی‌توانیم به اشتباه استاد خود اعتراض کنیم.» امام فرمودند: «اگر مطالبی به شما تلقین و تفهیم شود، می‌توانید آن را برای استاد خود نقل کنید؟» شاگرد گفت: «آری!» حضرت فرمودند: «بعد از برگشتن نزد استاد با او به گرمی و محبت برخورد و سعی کن با او انس و الفت پیدا کنی. سپس به او بگو مسئله‌ای برای من پیش آمده است که غیر از شما کسی شایستگی پاسخ دادن به آن را ندارد و آن این است که آیا ممکن است گوینده قرآن از گفتار خود معانی‌ای غیر از آنچه شما حدس می‌زنید، اراده کرده باشد؟» او در پاسخ خواهد گفت: «بلی! ممکن است چنین منظوری داشته باشد.» بگو: «شما چه می‌دانید؟ شاید گوینده قرآن معانی دیگری غیر از آنچه شما حدس می‌زنید، اراده کرده باشد و شما الفاظ او را در غیر معنای خود به کار برده باشید. او آدم باهوشی‌است، طرح این نکته کافی است که او را متوجه اشتباه خود کند.»

شاگرد به حضور استاد رسید و طبق دستور امام رفتار کرد تا آنکه زمینه برای طرح مطلب مساعد گردید. سپس سئوال امام را مطرح کرد و جواب پیش‌بینی شده را گرفت. استاد که می‌دانست شاگرد او چنین سئوالی در حد اندیشه شاگردش نیست، به او گفت: «تو را قسم می‌دهم که حقیقت را به من بگویی، چنین سئوالی از کجا به فکر تو خطور کرد؟» شاگرد گفت: «چه ایرادی دارد که چنین سئوالی به ذهن من خطور کرده باشد؟» استادگفت: «نه!  هنوز زود است که تو به چنین مسائلی رسیده باشی. به من بگو این سئوال را از کجا یاد گرفته‌ای؟» شاگرد گفت: «حقیقت این است که «ابو محمد» مرا با این سئوال آشنا کرد.» استاد گفت: «چنین سئوال‌هایی تنها زیبنده این خاندان است.» آن گاه دستور داد آتشی را برافروختند و آنچه را که درباره «تناقض‌های قرآن» نوشته بود، سوزاند.(۲۳)

 

پی نوشت‌ها:

  1. انوار البهیه، شیخ عباس قمی، ص ۱۵۱٫
  2. الارشاد، شیخ مفید، قم، مکتبه بصیرتی، ص ۳۴۵٫
  3. سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، مؤسسه امام صادق(ع)، ص ۶۲۱٫
  4. ر. ک: علل الشرایع، صدوق، قم، مکتبه الطباطبائی، ج ۱، ص ۱۷۶ و ۲۳۰٫
  5. بحارالانوار، مکتبه الاسلامیه، ج ۵۰، ص ۲۵۱؛ دلائل الامامه، جریر طبری، قم،
  6. رجال، شیخ طوسی، چاپ نجف، المکتبه الحیدریه، ۱۳۸۱ ه. ق، ص ۴۲۷٫
  7. سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص ۶۲۷٫
  8. بحار الانوار، بیروت، ج ۲، ص ۱۵۰، ح ۲۵؛
  9. بحارالانوار، ج ۲، ص ۱۵۰، ح ۲۷٫
  10. فلاح السائل، سید ابن طاووس، قم، دفتر تبلیغات، ص ۱۸۳٫
  11. آشنایی با متون حدیث، مهریزی، قم، مرکز جهانی علوم اسلامی، چاپ اوّل، ص ۷۷٫
  12. ر. ک: الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ۴، صص ۲۸۳ ـ ۲۹۷؛ آشنایی با متون حدیث، مهریزی، ص ۷۷٫
  13. الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ۳، ص ۱۴۹٫
  14. تدوین السنه، سید محمد رضا حسینی، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، ۱۴۱۸ ه. ق، ص ۱۸۵٫
  15. حیاه الامام العسکری، محمدجواد طبسی، قم ، ص ۲۲۳؛ سیره پیشوایان، ص ۶۳۲٫
  16. معادن الحکمه فی مکاتب الائمه، فیض کاشانی، ص ۲۶۴٫
  17. بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۳۱۷٫
  18. همان.
  19. اختیار معرفه الرجال، شیخ طوسی، دانشگاه مشهد، ص ۵۷۵؛ بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۲۱۹
  20. داستانهای صاحبدلان، محمدی اشتهاردی، ج ۲ ـ ۱، صص ۱۱۹ ـ ۱۲۰٫
  21. بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۳۷۰؛ فصول المهمه، ابن صباغ مالکی، چاپ قدیم، ص ۳۰۴
  22. مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۴۳۷؛
  23. مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۴۲۴؛ سیره پیشوایان، ص ۶۲۸

 

 

 

پی‌نوشت:

 

۱٫

 

گرچه حضرت عسکری(ع) بر اثر محدودیت‌های  شدید حکومت عباسی، موفق به گسترش دانش دامنه‌دار خود در سطح کل جامعه نشد، ولی در تربیت شاگردانی که هرکدام به سهم خود در نشر و گسترش معارف ناب تشیع و رفع شبهات دشمنان شیعه نقش مهم و به‌سزایی داشتند، موفق گردید.شیخ طوسی رحمه‌الله تعداد شاگردان آن حضرت را بیش از صد نفر ثبت کرده است.

 

 

30نوامبر/16

سبک زندگی اسلامی و نظارت عمومی

 

بخش هشتم

                         

حجت‌الاسلام والمسلمین محمدتقی رهبر

 

و اما در درون جامعه اسلامی

در این زمینه، قرآن کریم مردان و زنان باایمان را یار و یاور یکدیگر خوانده که بعضی، بعض دیگر را امر به معروف و از منکر نهی می‌کنند. « وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَر و…»(۱) و در همین حال گروه خاصی را به عنوان داعیان خیر، آمران به معروف و ناهیان از منکر موظف کرده و می‌فرماید: « وَلْتَکُن مِّنکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ»(۲) باید از میان شما گروهی باشند که به خیر و نیکی دعوت کنند و امر به معروف و نهی از منکر نمایند.

آیات دیگر قرآن از احبار و رهبان اهل کتاب که وظیفه الهی امر به معروف و نهی از منکر را زیر پا نهاده‌اند، نکوهش می‌کند: « انُواْ لَا یَتَنَاهَوْنَ عَن مُّنکَرٍ فَعَلُوهُ».(۳)

از این آیات و نظایر آن و نیز روایات دیگر این باب می‌توان فهمید که نظارت عمومی و امر و نهی در زمینه عملکرد اجتماعی یک فریضه جهانشمول است که ادیان الهی و بیش از همه اسلام به مردم تعلیم داده و همگان، به‌ویژه عالمان و متولیان دین را بدان مکلف ساخته است. مصلحت عامه در انجام این وظیفه است، زیرا انسان‌هایی در جامعه هستند که حریم دین را می‌شکنند و به حدود الهی و حقوق مردمی پشت پا می‌زنند. اینان اگر رها باشند و کسی متعرض آنان نشود، جامعه را به فساد می‌کشند. باید جلوی این افراد گرفته شود وگرنه دامنه فساد گسترش می‌یابد و فرهنگ عمومی جامعه را تحت تأثیر قرار می‌دهند.

عمل این افراد از مصادیق اشاعه فحشاست که قرآن کریم به آنان وعده عذاب سخت در دنیا و آخرت را داده و می‌فرماید: « إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَهُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُون»(۴) از این آیه شریفه دو نوع می‌توان برداشت کرد. یکی در مورد افشاگری اعمال بد دیگران و در واقع ورود در زندگی خصوصی افراد. دیگری اشاعه فحشا در جامعه و ترویج زشتی‌ها و ناهنجاری‌ها یعنی کشیدن گناه به سطح جامعه و توسعه آن تا آنجا که قبح گناه از میان برود و عمل منکر رایج شود.  به عبارت دیگر منکر رنگ معروف بگیرد و قبح گناه ریخته شود که این بدترین نوع منکرات است.

پیامبر اکرم«ص» در این باره با یاران خود سخن می‌گفت: «چه خواهید کرد آنگاه که زنان شما فاسد شوند و جوانان فاسق گردند و امر به معروف و نهی از منکر نکنید؟» اصحاب گفتند: آیا چنین چیزی ممکن است؟ فرمودند: بدتر از این خواهد شد، آنگاه که امر به منکر و نهی از معروف نمایید! یاران گفتند: آیا چنین چیزی خواهد شد ای رسول خدا؟! پیامبر فرمودند: بدتر از این آن است که معروف را منکر و منکر را معروف ببینید!

مع‌الأسف امروز برخی منکرات در جامعه ما رنگ معروف گرفته و قبح گناه از میان رفته و دلیل آن را باید در کم‌کاری و بی‌عملی دستگاه‌های فرهنگی و اجرایی کشور جستجو کرد. به جایی رسیده‌ایم که برخی مسئولین ما با شانه خالی کردن از وظیفه امر به معروف و نهی از منکر، نمی‌گویند چه کسی و کدام نهاد باید معروف و منکر را تعریف کند. سی و شش سال از انقلاب اسلامی می‌گذرد و حالا باید بنشینیم از این مسئله ابتدایی سخن بگوییم و در چنین فضایی بی‌عملی و بی‌مسئولیتی مروجین منکرات گستاخ‌تر از گذشته به اشاعه منکرات و عادی‌سازی گناه سرگرم باشند.

دائر کردن مراکز فساد و کنسرت‌های مبتذل، مواد مخدر، مشروب‌فروشی، کشف حجاب و معاشقه‌های خیابانی، ابتذال هنر، سینما، کتاب‌ها و مقاله‌های بدآموز و ده‌ها از این قبیل، مصادیق اشاعه فحشا هستند. نهی از منکر یعنی جلوگیری از این اعمال، وظیفه همگان است، زیرا جامعه حریم خصوصی نیست و حقوق عمومی نباید توسط مفسدان و اراذل و اوباش به تاراج برود.

 

 

مسئولیت دولت اسلامی

وظیفه حکومت اسلامی در این زمینه از دیگران سنگین‌تر است. حکومت، دستگاه قضایی و اجرایی و قانون و پلیس دارد. آنجا که از توان مردم خارج است عوامل اجرایی دولت باید به میدان بیایند. این حکم صریح قرآن است: « الَّذینَ إِن مَکَّنّاهُم فِی الأَرضِ أَقامُوا الصَّلاهَ وَآتَوُا الزَّکاهَ وَأَمَروا بِالمَعروفِ وَنَهَوا عَنِ المُنکَرِ: آنانکه چون به قدرت رسیدند، نماز را به پا دارند، احسان و نیکوکاری را به کار گیرند و امر به معروف و نهی از منکر کنند.»

این آیه کریمه به صراحت دولت‌های اسلامی را مکلف ساخته که امر به معروف کنند و نهی از منکر نمایند و هیچ گونه تأویل و توجیه دیگری ندارد. اگر دولت از این وظیفه شانه خالی کند، به مخالفت با قرآن پرداخته و مشروعیت خود را از دست می‌دهد. مع‌الأسف بی‌تفاوتی در برابر این وظیفه الهی و شرعی در کنار عوامل دیگرف زمینه‌ساز شیوع منکرات و نفوذ فساد در بسیاری از دستگاه‌ها و سطح جامعه شده است.

 

آزادی و تهدیدات اخلاقی

عنوان آزادی از دسیسه‌هایی است که برای تضییع حقوق اجتماعی از آن سوءاستفاده می‌شود، در حالی که در هیچ جامعه‌ای سوءاستفاده از این دستاویز را مجاز نمی‌دانند و در تمام ملت‌ها و دولت‌ها خط قرمزهایی وجود دارند که افراد باید رعایت کنند و در صورت تخلف پیگرد قانونی دارد. قانون اساسی نیز به این مطلب و موارد آن پرداخته است از جمله: اصل ۴۰ : «هیچ‌ کسی نمی‌تواند اعمال حق خویش را وسیله اضرار به غیر یا تجاوز به منافع عموم قرار دهد» و اصل ۲۴ : «نشریات و مطبوعات آزادند، مگر آنکه مخل به مبانی اسلام یا حقوق عمومی باشند».

در فرهنگ اسلامی نیز محدودیت‌هایی فراتر از استانداردهای جهانی در حقوق بشر وجود دارند و آن محدودیت شرعی و حلال و حرام است که افراد ملزم به رعایت آنند. بدین سان نمی‌توان به همه جوامع یکسان نگریست. جامعه اسلامی با جامعه غربی و غیرمسلمان متفاوت است، از این رو نمی‌توان گفت چرا کشف حجاب مثلاً در جوامع غربی آزاد است و در کشور اسلامی مجاز نیست و چرا مشروب‌خواری و همجنس‌گرایی در غرب آزاد است و در اسلام حرام است و مجازات شرعی و قانونی دارد و …

 

اصالت عمل در امر و نهی

در باب امر به معروف و نهی از منکر از نقش عمل نباید غفلت ورزید. تأثیر رفتار بیش از گفتار است. اگر گفتار و رفتار هماهنگ نباشند، انتظار تأثیر نباید داشت.  قرآن در این زمینه هشدار می‌دهد: « لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ (۲) کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ: چرا چیزی می‌گویید که عمل نمی‌کنید؟»

علی«ع» می‌فرمایند: «اصلح المسی بحسن فعالک و دل علی الخبر بجمیل مقالک(۵) : بدکار را با حسن عمل خود اصلاح کنید و با سخن زیبا به خوبی دلالت نمائید.

از امام صادق«ع» نقل شده است: « ونُوا دُعَاهً لِلنَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ: با عملتان نه با زبانتان مردم را به خوبی‌ها دعوت کنید».

پیشرفت اسلام در دعوت نبی اکرم«ص» مدیون اخلاق و رفتار پیامبر«ص» بود که قرآن کریم فرمود: « اِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیم» و سیره آن حضرت باید الگوی عملی برای امت باشد.

در برخورد با منکرات نیز نقش عمل تعیین‌کننده است. این وظیفه مهم شرعی از قلب شروع می‌شود و به زبان و عمل می‌رسد. کمترین وظیفه یک مسلمان این است که قلباً از منکر بیزار و دوستدار نیکی‌ها باشد و سپس بر زبان آورد و در مرحله عمل نیز به شیوه‌ای که آداب اسلامی می‌آموزد واکنش نشان دهد.

حال اگر یک مسلمان به هیچ‌ یک از موارد و مراتب عمل نکند، مصداق سخن پیامبر«ص» خواهد بود که این گونه افراد را بی‌دین نامیده است: «اِن الله عزّوَجَلّ لِیبغِضَ المُؤمِنَ الضّعیفُ اَلّذی لا دینَ لَه:  خدا بیزار است از مؤمن ضعیفی که دین ندارد. اصحاب عرض می‌کنند: مؤمن ضعیف که دین ندارد کیست؟ پیامبر«ص» می‌فرماید: «اَلَّذی لا یَنهی عَنِ المُنکَر» کسی که نهی از منکر نمی‌کند.

امیرالمؤمنین«ع» می‌فرماید: «اَمرُنا رَسول‌الله«ص» أَنْ نَلْقَى أَهْلَ الْمَعَاصِی بِوُجُوهٍ مُکْفَهِرَّهٍ»(۶) رسول خدا«ص» ما را امر کرد که با چهره عبوس به گنهکاران بنگریم.

متظاهرین به فسق و ناهنجاری باید بدانند مردم مسلمان از آنان بیزارند تا از عملشان دست بردارند و اگر بی‌تفاوتی ببینند به گناه تشویق می‌شوند.  کمترین کاری که یک مسلمان در برابر منکرات باید بکند بیزاری قلبی از منکرات است.

امام صادق«ع» می‌فرمایند: « حَسْبُ الْمُؤْمِنِ عِزّاً إِذَا رَأَى مُنْکَراً أَنْ یَعْلَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ قَلْبِهِ إِنْکَارَهُ (۷) : برای عزت مؤمن این بس که هرگاه منکرات را می‌بیند خداوند بیزاری او را از منکر بداند».

طبیعی است هنگامی که قلب از منکر برائت و بیزاری جوید، آثارش در سیما و عمل شخص نمایان می‌شود و در پیشگیری و مبارزه با منکرات مؤثر است.

خلاصه آنکه بی‌تفاوتی در برابر منکرات در اسلام پذیرفته نیست و اگر کسی قلباً و لساناً و عملاً بی‌تفاوت باشد به بیان امیرالمؤمنین«ع» در صف مردگان جای گرفته است: «و مِنْهُمْ تَارِکٌ لِإِنْکَارِ الْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ یَدِهِ فَذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء»

 

رابطه نظارت ملت و دولت

نظارت عمومی را می‌توان با سه عنوان بررسی کرد:

۱ـ نظارت ملت بر ملت که شامل آحاد و افراد واجد شرایط در جامعه اسلامی است. قرآن در این زمینه می‌فرماید: « وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَر».

۲ـ نظارت دولت بر ملت و امر و نهی در این زمینه: « الَّذینَ إِن مَکَّنّاهُم فِی الأَرضِ أَقامُوا الصَّلاهَ وَآتَوُا الزَّکاهَ وَأَمَروا بِالمَعروفِ وَنَهَوا عَنِ المُنکَر».

۳ـ نظارت ملت بر دولت و تذکر و نقد عملکرد حاکمان که در روایات با عنوان: « النصیحَه ُ لاِئمَّه المُسلمین» از آن یاد شده است.

در جامعه اسلامی همه مسئولند و دولت و ملت تفاوت ندارد: « کلّکم راع و کلّکم مسؤول عن رعیّته» .البته مسئولیت دولت در مواردی که اعمال قانون و قدرت می‌طلبد از دیگران سنگین‌تر است و نیز از آن رو که حاکمان به قدرت و شوکت وابسته‌اند و قدرت، فساد و طغیان می‌آورد و حاکمان کمتر نقدپذیرند، لذا امر و نهی حاکمان شیوه خاص خود را می‌طلبد.

هنگامی که حضرت موسی«ع» و هارون مأمور شدند نزد فرعون بروند، خداوند شیوه گفت‌وگو را بدین‌گونه به آنها آموخت: « إذهَبا إلی فِرْعَوْنَ إنَّهُ طَغی فَقولا لَهُ قَوْلا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُاویَخشی: نزد فرعون بروید که او طغیان کرده است و با گفتار نرم با او سخن بگویید، باشد که متذکر شود یا از خدا بترسد».

اصل هشتم قانون اساسی نیز به این تکلیف تأکید دارد:

«در جمهوری اسلامی ایران دعوت به خیر، امر به معروف و نهی از منکر وظیفه‌ای است همگانی و متقابلاً برعهده مردم نسبت به یکدیگر، دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت شرایط و حدود و کیفیت آن را قانون معین می‌کند».

لازم به ذکر است با اینکه تکالیف شرعی و قانونی در این زمینه همسو هستند و بنا به نص قانون اساسی، جزئیات این تکلیف قانونی را باید قانون معین کند، تا کنون قانون جامع و منسجمی در این زمینه تدوین نشده و گاهی این موضوع عنوان و طرحی پیشنهاد می‌شود، اما مجلس شورای اسلامی تا کنون قانون فراگیری در این زمینه تدوین نکرده است. اخیراً طرح حمایت از آمرین به معروف و نهی از منکر به مجلس آمد که با شیطنت و غوغاسالاری رسانه‌های بیگانه و همصدایی برخی از رسانه‌های خودی رو به ‌رو شد. البته نمایندگان ملت به وظیفه خود عمل کردند.

شورای‌عالی انقلاب فرهنگی نیز در زمینه ترویج فرهنگ اسلامی و تعمیق آن مصوباتی داشته از جمله مصوبه «فرهنگ عفاف و حجاب» و ۲۶ دستگاه فرهنگی و اجرایی را به ترویج این فرهنگ مکلف می‌سازد، اما بیش از ده سال از تصویب این قانون می‌گذرد و متأسفانه از سوی دستگاه‌های دولتی در زمینه ترویج این فرهنگ اقدامی صورت نگرفته است و این قانون در لابه‌لای اوراق بایگانی خاک می‌خورد.

مایه شگفتی اینکه هرگاه نیروی انتظامی هم در این زمینه اقدام می‌کند با واکنش برخی از مسئولان رده بالای اجرایی مواجه می‌شود. این وضع امر به معروف و نهی از منکر در کشور ماست که همزمان با این سهل‌انگاری، هنجارشکنان در سطح شهرها رژه می‌روند.

 

نظارت بر حاکمان

در نظام اسلامی که مبتنی بر مصالح اجتماعی است، رابطه دولت و ملت نیز سبک ویژه خود را دارد. در این نظام، ملت ناظر بر عملکرد دولت است و نه محکوم و مجبور. برخلاف نظام‌های سلطه‌گری که به ملت حق نظارت نمی‌دهند، فرهنگ اسلامی از حکم قرآنی امر به معروف و نهی از منکر دست برنمی‌دارد. و یکی از وظایف مهم مردم، تذکر التزام به وظایف دینی و عمل به احکام الهی نسبت به مسئولان و کارگزاران نظام اسلامی است.

 

 

۱ـ‌ توبه، ۷۱.

۲ـ آل‌عمران، ۱۰۴.

۳ـ مائده، ۷۹.

۴ـ‌ نور، ۱۹.

 

۵ـ غررالحکم.

۶ـ کافی، ج ۵، ص ۵۸.

۷ـ همان، ص ۵۹.

 

 

سوتیتر:

۱٫

پیامبر اکرم«ص» در این باره با یاران خود سخن می‌گفت: «چه خواهید کرد آنگاه که زنان شما فاسد شوند و جوانان فاسق گردند و امر به معروف و نهی از منکر نکنید؟» اصحاب گفتند: آیا چنین چیزی ممکن است؟ فرمودند: بدتر از این خواهد شد، آنگاه که امر به منکر و نهی از معروف نمایید! یاران گفتند: آیا چنین چیزی خواهد شد ای رسول خدا؟! پیامبر فرمودند: بدتر از این آن است که معروف را منکر و منکر را معروف ببینید!

 

 

 

۲٫

سی و شش سال از انقلاب اسلامی می‌گذرد و حالا باید بنشینیم از این مسئله ابتدایی سخن بگوییم و در چنین فضایی بی‌عملی و بی‌مسئولیتی مروجین منکرات گستاخ‌تر از گذشته به اشاعه منکرات و عادی‌سازی گناه سرگرم باشند.

 

30نوامبر/16

روش تربیتی در اسلام(۱)

حجت‌الاسلام سیدجواد حسینی

 

یکی از روش‌های تربیت‌اسلامی روش بشارت و تشویق است که در منابع دینی بسیار بر آن تأکید شده است.

مبنای تربیتی

از عواملی که تأثیر فراوان و چشمگیری در انجام عمل دارد، انگیزه (داعی) است. نقش و تأثیر انگیزه به‌حدی است که می‌توان گفت بدون انگیزه انجام یک عمل غیرممکن یا بسیار دشوار است. برعکس، انگیزه، گاهی غیرممکن‌ها را ممکن می‌سازد.

علی«ع» می‌فرماید: «ان الله اوحی الی موسی علیه السلام، من احب حبیباً انس به و من انس بحبیب صدق قوله و رضی فعله و من وثق بحبیب اعتمد علیه و من اشتاق الی حبیب جد فی السرّ الیه: به‌راستی خداوند به موسی«ع» وحی فرمود کسی که حبیبی را دوست بدارد با او انس می‌گیرد و هر کس با محبوبش انس بگیرد سخن او را تصدیق می‌کند و کار او را می‌پسندد و به او اطمینان می‌کند و اگر کسی به حبیبش اطمینان داشته باشد به او اعتماد می‌کند و مشتاق او می‌شود و کسی مشتاق محبوبش باشد برای رسیدن به او در آشکار ونهان تلاش می‌کند».

از مهم‌ترین تأثیرات تبشیر، ایجاد انگیزه قوی برای رسیدن به هدف و نتیجه است.

 

اصل تربیتی

تربیت عموماً و تربیت دینی خصوصاً مستلزم تن دادن به تکالیف است. این امر فی‌نفسه ممکن است رغبت و اشتیاق را از انسان ـ مگر اولیای الهی ـ  بگیرد. باید به طرقی از این سنگینی و تلخی کاست تا قبول تکالیف میسر شود. یکی از اموری که این تلخی را تبدیل به اشتیاق و رغبت می‌کند تبشیر و تشویق است.

 

تعریف تبشیر

راغب می‌گوید: ابشرت الرجل و بشرته: یعنی خبر خوشحال‌کننده دادم و صورتش بشاش و منبسط شد. راز مسئله در این است که روح انسان وقتی خوشحال می‌شود، خون مانند آب که در درخت جاری می‌شود، در آن جریان می‌یابد، لذا به خبر خوشحال‌کننده و نشاط‌آور بشارت می‌گویند.(۲)

بنابراین تبشیر به معنی بشارت دادن به عطایا و هدایایی است که پس از به دوش کشیدن تکالیف به فرد ارزانی خواهد شد و مظهری از فضل و رحمت بی‌پایان الهی است.

 

اهمیت تبشیر

در منابع دینی  بر اهمیت تبشیر بسیار تأکید شده است. قرآن کریم نکات بسیار برجسته و کلیدی درباره اهمیت تبشیر بیان نموده است که می‌تواند قابل توجه مربیان و مبلغان و… باشد.

الف) اهمیت مبشرّان

قرآن کریم گاه برای بیان اهمیت تبشیر جایگاه والا و بالای مبشرّان و انواع آن را مورد توجه قرار می‌دهد و در این زمینه آیات متعددی وارد شده است از جمله:

۱ـ خدا بشارت‌دهنده

در سوره توبه می‌خوانیم: « اَلَّذینَ امَنُوا وَهاجَرُوا وَجاهَدُوا فى سَبیلِ اللَّهِ بِاَمْوالِهِمْ وَاَنْفُسِهِمْ اَعْظَمُ دَرَجَهً عِنْدَاللَّهِ  أُوْلَئکَ هُمُ الْفَائزُونَ یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَهٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فیها نَعیمٌ مُقیمٌ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا إِنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ.(۳) کسانی که ایمان آوردند و هجرت و با مال و جانشان در راه خدا جهاد کردند، مقامشان نزد خدا برتر است و آنان رستگارانند. پروردگارشان آنها را به رحمتی از ناحیه خود و خشنودی (خویش) و باغ‌های بهشتی بشارت می‌دهد که در آن نعمت‌های پایدار دارند جاودانه و تا ابد در این باغ‌ها (و در میان این نعمت‌ها) خواهند بود، زیرا پاداش عظیم نزد خداوند است.»

در این آیه خداوند را مبشرّ معرفی می‌کند که نشانه اهمیت تبشیر است و به بشارت‌هایی چون: رستگاری، رحمت الهی، خشنودی خداوند، باغ‌های بهشتی، نعمت‌های پایدار و خلود در بهشت مورد اشاره  شده است.

 

۲ـ پیامبر خاتم مبشرّ است

« وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ مُبَشِّرًا وَنَذِیرًا(۴) (ای پیامبر!) ما تو را جز به عنوان بشارت‌دهنده و انذارکننده نفرستادیم.»

 

۳ـ قرآن کریم نیز مبشرّ است

« الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا قَیِّماً لِّیُنذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِن لَّدُنْهُ وَیُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً (۵) حمد مخصوص خدایی است که این کتاب (آسمانی) را بر بنده (برگزیده‌اش) نازل کرد و هیچ‌گونه گژی در آن قرار نداد، در حالی که ثابت و مستقیم و نگاهبان کتاب‌های (آسمانی) دیگر است تا (بدکاران را) از عذاب شدید او بترساند و مؤمنانی را که کارهای شایسته انجام می‌دهند بشارت دهد که پاداش نیکویی برای آنهاست.»

قرآن کریم در این آیه خود را که معجزه ماندگار الهی است، مبشر مؤمنان معرفی می‌کند.

علامه طباطبائی می‌فرماید: «چون کتاب و قرآن خودش مستقیم است و بر غیر خودش قیم است، لذا می‌تواند انذار و بشارت برای دیگران باشد.»(۶)

 

۲ـ اهمیت تبشیر

بشارت و تبشیر تا بدانجا از اهمیت برخوردار است که قرآن کریم در آیات متعددی (بیش از ده آیه) هدف بعثت انبیا و پیامبر خاتم«ص» را بشارت شمرده است، به عنوان نمونه به چند آیه اشاره می‌شود:

۱ـ درباره پیامبر اکرم«ص» می‌خوانیم: « وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ مُبَشِّرًا وَنَذِیرًا ؛(۷) ما تو را جز به عنوان بشارت‌دهنده و انذارکننده نفرستادیم». در سوره فرقان نیز عین همین عبارت آمده است.(۸)

در سوره احزاب می‌خوانیم: « إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِیرًا ؛(۹) ای پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت‌دهنده و انذارکننده.» و عین همین عبارت در سوره فتح آمده است.(۱۰)

۲ـ درباره حضرت مسیح می‌خوانیم: «ا إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُم مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاهِ وَمُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعدِی اسمه احمد…؛ من فرستاده خدا به سوی شما هستم، در حالی که تصدیق‌کننده کتابی که قبل از من فرستاده شده (تورات) هستم و بشارت‌دهنده به رسولی که بعد از من می‌آید…».(۱۱)

۳ـ در باره تمام پیامبران فرمود: « وَ مَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ؛(۱۲) ما پیامبران را جز (به عنوان) بشارت‌دهنده و بیم‌دهنده نمی‌فرستیم». عین همین عبارت در سوه کهف آمده است.(۱۳)

و در سوره نساء می‌خوانیم: «ر سُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ…؛(۱۴) پیامبرانی که بشارت‌دهنده و بیم‌دهنده بودند تا بعد از این پیامبران حجتی برای مردم بر خدا باقی نماند.»

این آیات به خوبی نشان می‌دهند که یکی از مهم‌ترین اهداف بعثت پیامبران تبشر و بشارت بوده است که این نشان‌دهنده اهمیت بالای تبشیر است.

 

آثار تربیتی تبشیر

۱ـ‌ ایجاد و تقویت انگیزه

علی«ع» می‌فرماید: «و کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نصباً بعد التبشیر له بالجنه لقول الله سبحانه: «وأمر اهلک بالصلاه و اصطبر علیها»(۱۵) فکان یأمر بها اهله و یصبر علیها نفسه؛(۱۶) رسول خدا«ص» پس از بشارت به بهشت، خود را در نماز خواندن به زحمت می‌انداخت (و انگیزه بیشتری پیدا کرده بود)، زیرا خداوند به او فرمود: «خانواده خویش را به نماز فرمان ده و بر انجام آن شکیبا باش» پس پیامبر«ص» پی‌درپی خانواده خود را به نماز فرمان می‌داد و خود نیز در انجام نماز شکیبا بود.»

علی‌بن الحسین«ع» فرمود: هنگامی که کار بر حسین‌بن علی بن ابیطالب«ع» سخت شد (در کربلا) کسانی که با او بودند به چهره او نگاه کردند و دیدند برعکس آنان هر چه کار (جنگ) سخت‌تر می‌شود آنها رنگشان تغییر می‌کند و بدن‌هایشان به لرزه می‌افتد ودل‌هایشان می‌لرزد، ولی حسین‌بن علی«ع» و برخی از افراد که (واقعاً) با او بودند از خواصش، چهره‌هایشان نورانی و بدن‌هایشان آرام بود و دل‌هایشان آرامش داشت. برخی به برخی دیگر گفتند به او (حسین) نگاه کنید انگار از مرگ ترس ندارد. حضرت امام حسین«ع» فرمود: صبر پیشه کنید، ای فرزندان کرامت و بزرگ‌زادگان! مرگ جز پلی که شما را از سختی‌ها و دشواری‌ها به سوی بهشت وسیع و نعمت دائمی برساند نیست. پس کدامیک شما از اینکه از زندان به قصر انتقال یابد اکراه دارد؟ برعکس دشمنان شما از قصر به زندان و عذاب انتقال می‌یابند. پدرم از رسول خدا«ص» نقل کرده است که دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرگ پل مؤمنان به سوی بهشت است و برای کافران پلی است به سوی جهنم…».(۱۷)

بعد از این سخنان، تمام یاران آن حضرت روحیه گرفتند و انگیزه بالایی برای استقامت و جنگیدن و شهادت‌طلبی پیدا نمودند.

 

۲ـ امیدواری

اثر مفید دیگر تبشیر امیدواری است، خصوصاً در لحظه‌هایی که یأس و ناامیدی بر انسان مستولی می‌شود که هم برای دنیای انسان مفید است و هم آخرت او.

«قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَهِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ؛(۱۸) ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده‌اید. از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را می‌آمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.»

این آیه از امیدوارکننده‌ترین آیات است، چون گناهکاران با بشارت غفران و عفو الهی  امیدوار می‌شوند، مخصوصاً اگر این آیه در کنار آیه سوره فرقان ملاحظه شود امیدواری صد چندان می‌شود. «إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُوْلَئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا؛ مگر کسانی که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند که خداوند سیئات آنان را به حسنات مبدل می‌کند و خداوند همواره آمرزنده و مهربان است.»

وقتی خداوند ابراهیم را به فرزنددار شدن بشارت داد، ابراهیم عرض کرد: «قَالَ أَبَشَّرتُمُونِی عَلَى أَن مَّسَّنِیَ الْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ  قَالُواْ بَشَّرنَاکَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَکُن مِّنَ الْقَانِطِینَ؛(۱۹) گفت: آیا به من (چنین) بشارت می‌دهی با اینکه پیر شده‌ام؟ با این حال به چه چیز بشارت می‌دهی؟ گفت: «تو را به حق بشارت دادیم، بنابر این جزو مأیوسان مباش.» این بشارت به حضرت ابراهیم«ع» امید فراوان داد.

درباره یاری فرشتگان در جنگ بدر و موارد دیگر، قرآن کریم می‌فرماید: «انی مُمِدُّکُم بِأَلْف مِّنَ الْمَلَئکَهِ مُرْدِفِینَ وَ مَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلا بُشرَی وَ لِتَطمَئنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَ مَا النَّصرُ إِلا مِنْ عِندِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیم؛(۲۰) من سپاهی منظم از هزار فرشته به یاری شما می‌فرستم و این یاری فرشتگان را خدا نفرستاد مگر آنکه بشارت و مژده فتح باشد و تا دل‌های شما را مطمئن سازد و بدانید که نصرت و پیروزی نیست مگر از جانب خداوند که خدا را کمال قدرت و حکمت است.»

این آیه صراحت دارد که بشارت باعث آرامش دل‌ها می‌شود.

قال امیرالمؤمنین«ع» : «تمسکوا بما امرکم الله به فمابین احدکم و بین ان یغتبط و یری ما یحب الا ان یحضر رسول الله«ص» و ما عند الله خیر و ابقی و تأتیه البشاره من الله عز و جل فتقر عینه و یحب لقاءالله؛(۲۱) امیرالمؤمنین«ع» فرمود به آنچه خداوند امر نموده است چنگ بزنید. میان هیچ ‌یک از شما و آنچه مورد غبطه است و دوستش می‌دارد فاصله‌ای نیست، مگر آنکه حضرت رسول‌«ص» در دم مرگ به نزد او بیاید و آنچه نزد خداوند است بهتر و ماندگارتر است و بشارت از طرف خدای عزیز و جلیل است، پس چشمش روشن می‌شود و لقاء خدا را دوست می‌دارد.

 

۳ـ اتمام حجت

«یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَد جَاءکُم رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُم عَلَى فَترَهٍ مِّنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُواْ مَا جَاءنَا مِن بَشِیرٍ وَلاَ نَذِیرٍ فَقَد جَاءکُم بَشِیرٌ وَنَذِیرٌ وَاللّهُ عَلَى کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ؛(۲۲) ای اهل کتاب رسول ما آمد تا برای شما حقایق دین را بیان کند در روزگاری که پیغمبری نبود تا نگویید به ما رسولی که بشارت و بیم به ثواب و عقاب دهد نیامد (که ما هدایت یابیم). پس آن رسول بشارت و بیم‌آور به سوی شما آمد و خدا بر هر چیز توانا خواهد بود.»

این آیه پیامبر بشارت‌دهنده (که وجود رسول اکرم«ص» باشد) را عامل اتمام حجت دانسته است.

در آیه دیگر می‌خوانیم: «رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّه‏ِ حُجَّهٌ بَعدَ الرُّسُلِ وَ کانَ اللّه‏ُ عَزِیزاً حَکِیماً ؛ پیامبرانی مژده‌دهنده و بیم‌دهنده تا از آن پس مردم را بر خدا حجتی نباشد و خدا پیروزمند و حکیم است.»

بنابراین رشته وحی در میان بشر بوده است و بشارت‌دهنده و انذارکننده تا به رحمت و پاداش الهی مردم را امیدوار سازند و از کیفرهای او بیم دهند تا اتمام حجت بر آنها شود و بهانه‌ای نداشته باشند.

 

شرایط تأثیرگذاری روش تبشیر

هر روشی آنگاه تأثیرگذار است که شرایط مخصوص آن شیوه مراعات شود. در شیوه تبشیر نیز مراعات شرایطی لازم است برای تأثیرگذاری.

 

۱ـ وجاهت مبشّر

تبشیر آنگاه اثرگذار است که از جانب شخص و فرد شناخته ‌شده و دارای مقام و منزلت بالا و والایی باشد. هر کسی نمی‌تواند مبشّر باشد.

قرآن کریم می‌فرماید: « یُبَشِّرُهُم رَبُّهُم بِرَحمَهٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ لَهُم فیها نَعیمٌ مُقیم؛(۲۳) پروردگارشان به رحمت بی‌منتهای خود بشارت دهد به مقام رضا و خشنودی خویش و به بهشت‌هایی که در آنجا آنها را نعمت جاودانی است.»

در این آیه کریمه، خداوند با آن مقام و منزلت به عنوان مبشر معرفی شده است و پیامبران را نیز به عنوان مبشر معرفی کرده است « وَ ما نُرْسِلُ الْمُرسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ؛(۲۴) پیامبران را جز برای بشارت و انذار نفرستادیم.»

 

۲ـ هماهنگی گفتار و رفتار مبشّر

سخن مبشّر آنگاه مؤثر است که رفتار و گفتار او هماهنگ باشد و به آنچه می‌گوید تقید داشته باشد، لذا اگر مبلغی، معلمی و… به آنچه بشارت می‌دهد و دیگران را توصیه می‌کند، خود به آن عامل نباشد، اثر نخواهد گذاشت. اثر مطلوب را وقتی باید انتظار داشت که مبشّر عامل به سخنان خویش باشد.

در قرآن کریم می‌خوانیم: «یاأَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ ؛(۲۵) ای کسانی که ایمان آورده‌اید، چرا می‌گویید چیزی را که انجام نمی‌دهید؟ بزرگ است از حیث خشم در نزد خداوند اینکه بگویید چیزی را که انجام نمی‌دهید.» نفس خود اول برو در بند کن

وانگهی آهنگ وعظ و پند کن

 

۳ـ حقانیت تبشیر

تبشیری تأثیرگذار است که حق و مطابق فرامین الهی باشد وگرنه عمرسعد نیز به لشکریان خود بشارت می‌داد: «یا خیل الله ارکبی و بالجنه ابشری؛(۲۶) ای لشکریان خدا سوار شوید و شما را به بهشت بشارت می‌دهم.»

امروز هم طالبان، النصره، داعش، القاعده و… نیز جانیان و قاتلان زن و بچه‌های مردم سوریه و عراق در عملیات‌های انتحاری وعده بهشت و بشارت همنشینی با پیامبر«ص» را می‌دهند که قطعاً جز بر افرادی که شستشوی مغزی شده‌اند تأثیر نخواهد گذاشت. شاهدش برگشت جهان اسلام از این گروه‌ها و وهابیت است.

به این گزارش توجه کنید. یک روزنامه آذربایجانی اعلام کرد که ۱۱ هزار و ۷۰۰ نفر از ۱۲ هزار وهابی در بخش مشفق‌آباد منطقه قره‌داغ از توابع باکو از وهابیت اعلام برائت کرده‌اند. «گوندم خبر» با اشاره به اینکه این روند در همه مناطق جمهوری آذربایجان مشاهده می‌شود، این آمار را نشانه تحولاتی دانست که از سه ماه پیش آغاز شده است.(۲۷)

 

۴ـ توجه به تفاوت‌ها

در بشارت باید به تفاوت‌های سنی، مراتب عقلانی و امثال آن توجه شود. خداوند در قرآن به عده‌ای بشارت بهشت و حور و قصور می‌دهد، ولی با جمعی از بشارت به «رضوان الله اکبر» سخن می‌گوید. برای جمعی از نماز به عنوان «ناهی عَنِ الْفَحْشا»(۲۸) و کمک گرفتن از نماز(۲۹) سخن می‌گوید و برای جمع دیگری می‌گوید: « أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکری».(۳۰)

باید در منابر و کلاس‌ها تشویق‌هایی را که در نظر می‌گیریم متناسب با افراد باشد. کودکان را با وعده اردوی تفریحی، بزرگان را با وعده زیارت مشهد مقدس و امثال آن باید تشویق کرد.

 

۵ـ تناسب بشارت با عمل

دامنه تبشیر بسته به نوع عمل متفاوت است، زیرا اهمیت هر عمل و دشواری آن از دیگری متفاوت است. لذا پیامبر اکرم«ص» فرمود: «افضل الاعمال احمزها؛(۳۱) برترین عمل، سخت‌ترین آنهاست.»

لذا برای عمل دشوارتر، خالص‌تر، بزرگ‌تر و… تشویق و بشارت متناسب آن را باید درنظر گرفت، چنان که متون دینی کاملاً به این امر توجه کرده‌اند.

قرآن می‌فرماید: « هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُون؛(۳۲) آیا آن کسانی که می‌دانند و کسانی که نمی‌دانند مساوی هستند؟» و یا می‌فرماید: « أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ؛(۳۳) آیا پروا‌پیشگان را همچون فاجران قرار می‌دهیم؟»

 

۶ـ ایمان فرد بشارت ‌داده شده

درجه ایمان در تأثیر بشارت و یا انذار کاملاً متفاوت است. ممکن است بشارتی بر گروهی تأثیر فراوان داشته باشد و بر گروه دیگر اصلاً تأثیرگذار نباشد.

علی «ع» وقتی خطبه متقین را برای همام بیان نمود « :فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَهً کانَتْ نَفْسُهُ فِیها؛ (ناگهان) همام ناله‌ای زد و جان داد. فقال امیرالمؤمنین«ع» اما والله لقد کنت اخافها علیه؛(۳۴) پس امیرمؤمنان«ع» فرمود: سوگند به خدا از این پیشامد بر همام می‌ترسیدم.»

در بخش دیگری از همین خطبه درباره متقین فرمود: « لَولا الاَجَلُ الذی کَتَبَ اَلله علیهم، لَم تَستَقِرَّ اَرواحَهُم فی اجسادِهِم طَرفَه عَینٍ، شُوقَاً اِلی الثَّوابِ…؛ و اگر نبود مرگی که خدا بر آنان مقدر فرموده، روح آنان حتی به اندازه بر هم زدن چشم در بدن‌ها قرار نمی‌گرفت از شوق دیدار بهشت (که خدا به آن بشارت داده است).»(۳۵)

 

جمع‌بندی

یکی از شیوه‌های تربیت در اسلام بشارت است. بشارت خبر دادن به عطایا و هدایایی است که انسان بعد از به دوش کشیدن تکالیف به آن می‌رسد. در اهمیت بشارت همین بس که خداوند، پیامبر خاتم، قرآن کریم و پیامبران و اولیاء به عنوان مبشّر معرفی شده‌اند.

تبشیر آثار فراوانی دارد از جمله: ایجاد و تقویت انگیزه، امیدواری، اتمام حجت و… و صد البته تبشیر در صورتی تأثیرگذار است که مبشّر وجاهت و حقانیت داشته باشد، رفتار و گفتارش هماهنگ و متوجه تفاوت‌ها باشد و متناسب با عمل بشارت دهد.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ ارشاد القلوب، حسن بن ابی الحسن دیلمی، قم، انتشارات شریف رضی، اول، ۱۴۱۲ ق، ص ۱۰۰.

۲ـ المفردات فی غریب القرآن، ابوالقاسم حسین راغب اصفهانی، تهران، دفتر نشر الکتاب، دوم، ۱۴۰۴ ق، ص ۴۸، با تلخیص.

۳ـ توبه، ۲۰ الی ۲۲.

۴ـ فرقان، ۵۶.

۵ـ تهف، ۱ و ۲.

۶ـ ترجمه تفسیر، علامه محمدحسین طباطبایی، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، پنجم، ۱۳۷۴ ش، ج ۱۳، ص ۳۳۰.

۷ـ اسراء، ۱۰۵.

۸ـ فرقان، ۵۶.

۹ـ احزاب، ۴۵.

۱۰ـ فتح، ۸.

۱۱ـ الصف، ۶.

۱۲ـ انعام، ۴۸.

۱۳ـ کهف، ۵۶.

۱۴ـ نساء، ۱۶۵.

۱۵ـ طه، ۱۳۲.

۱۶ـ نهج‌البلاغه، محمد دشتی، انتشارات پارسایان، قم، دوم، ۱۳۷۹ ش، خطبه ۱۹۹، ص ۴۲۰.

۱۷ـ بحار محمدباقر مجلسی، مؤسسه الوفاء بیروت، لبنان، دوم، ۱۴۰۴ هـ ق، ج ۶، ص ۱۵۴.

۱۸ـ زمر، ۵۳.

۱۹ـ حجر، ۵۵ـ۵۴.

۲۰ـ الانفال، ۱۰.

۲۱ـ بحارالانوار، همان، ج ۶، صص ۱۵۳ و ۱۸۳، تحف‌العقول، قم، انتشارات جامعه مدرسین، اول، ۱۴۰۴، ص ۱۰۵.

۲۲ـ مائده، ۱۹.

۲۳ـ توبه، ۲۱.

۲۴ـ انعام، ۴۸.

۲۵ـ الصف، ۱ و ۲.

۲۶ـ بحارالانوار، همان، ج ۴۴، ص ۳۹۱.

۲۷ـ خبرنامه جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، شماره ۱۲۰۹، ۲۱ فروردین‌ماه ۱۳۹۳، ص ۵۶.

۲۸ـ عنکبوت، ۴۵.

۲۹ـ بقره، ۱۵۳.

۳۰ـ طه، ۱۴.

۳۱ـ بحارالانوار، ج ۶۷، ص ۱۹۱.

۳۲ـ فاطر، ۹.

۳۳ـ ص، ۲۸.

۳۴ـ نهج‌البلاغه، محمد دشتی، خطبه ۱۹۳، ص ۴۰۶.

۳۵ـ همان، ص ۴۰۲.

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

تربیت عموماً و تربیت دینی خصوصاً مستلزم تن دادن به تکالیف است. این امر فی‌نفسه ممکن است رغبت و اشتیاق را از انسان ـ مگر اولیای الهی ـ  بگیرد. باید به طرقی از این سنگینی و تلخی کاست تا قبول تکالیف میسر شود. یکی از اموری که این تلخی را تبدیل به اشتیاق و رغبت می‌کند تبشیر و تشویق است.

 

 

۲٫

سخن مبشّر آنگاه مؤثر است که رفتار و گفتار او هماهنگ باشد و به آنچه می‌گوید تقید داشته باشد، لذا اگر مبلغی، معلمی و… به آنچه بشارت می‌دهد و دیگران را توصیه می‌کند، خود به آن عامل نباشد، اثر نخواهد گذاشت.

 

۳٫

تبشیر آثار فراوانی دارد از جمله: ایجاد و تقویت انگیزه، امیدواری، اتمام حجت و… و صد البته تبشیر در صورتی تأثیرگذار است که مبشّر وجاهت و حقانیت داشته باشد، رفتار و گفتارش هماهنگ و متوجه تفاوت‌ها باشد و متناسب با عمل بشارت دهد.

 

30نوامبر/16

تکیه گاه اصلی امید

‫ ‎

حجت‌الاسلام والمسلمین محمد تقدیری

سخن از سرمایه بزرگ روانی به نام امید  است و اینکه  انسان دارای روحیه مثبت‌اندیشی است و این مثبت‌اندیشی وخوش‌بینی گاهی واقعی است و گاهی غیرواقع‌گرایانه و رجا و امید از اقسام واقع‌گرایانه است.

امید متعلقاتی دارد که گاه دنیوی و مادی است و گاه متعلق امید امور معنوی هستند که در صدر ‌آنها امید به خداست.

 

۱ـ امید به خدا

تمام انسان‌ها اعم از مؤمن، کافر و منافق با سنین مختلف و جنسیت‌های متفاوت در زندگی روزانه جهت حفظ بقا دست به فعالیت‌هایی می‌زنند تا به نتیجه مورد نظر برسند و از مجموعه آن فعالیت‌ها، حیات و زندگی خود را نظام بخشند. در این مسیر انسان‌های عاقل روابط عِلّی و معلولی بین اشیاء و فعالیت‌ها با نتیجه آنها را می‌شناسند و سعی دارند با فکر و درایت از راه علت‌ها و استفاده ابزارهای مناسب به خواسته‌های خود دست پیدا کنند.

برای رسیدن به آبادانی و توسعه باید به تلاش روزانه پرداخت و با اصلاح علمی، آب و خاک کشاورزی را توسعه داد تا رزق توسعه یابد چرا که خداوند رحمت را به حکمت دهد نه به رقت: «هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَکُمُ الْأَرضَ ذَلُولًا فَامشُواْ فىِ مَنَاکِبهَِا وَ کلُُواْ مِن رِّزقِهِ وَ إِلَیهِ النُّشُور؛ او کسى است که زمین را براى شما رام کرد، بر شانه‏هاى آن راه بروید و از روزی‌هاى خداوند بخورید و بازگشت و اجتماع همه به سوى اوست!»

رجا و امید به آینده علاوه بر آماده‌سازی مقدمات، نیاز به بینشی والا نسبت به علت حقیقی دارد، هر چند بحث امید در زندگی روزمره، شامل امید به انسان‌ها، شرایط زمان، وضعیت اجتماعی و سیاسی می‌شود، ولی دل بستن به این موارد بدون عنایت به علت حقیقی یعنی خداوند، به بیراهه رفتن است، زیرا آینده مبهم است. چه کسی جز خداوند از آینده اطلاع کامل دارد؟ چه کسی باقی است و آیا کسی جز خداوند قادر و توانا می‌تواند ما را در شناخت و ساخت آینده کمک کند؟

لذا امید و رجای حقیقی به اوست و بقیه امیدها اگر در سایه امید به او باشند امید حقیقی هستند، والا خوش‌بینی غیرواقعی و همان تمنا و آرزوست، به‌ویژه که «زندگی و حیات» در نظر مؤمن، فقط مدت عمر در دنیا نیست، بلکه زندگی، جاده‌ای است که امتداد آن تا بهشت یا جهنم ادامه می‌یابد، پس امید و انتظار به آیندﮤ خوش و یا بدبینی و یأس از آینده تاریک، شامل اتفاقات و شرایط سال‌های آینده عمرِِ محدود دنیایی نمی‌شود، بلکه بحث امید و امیدواری و ایجاد و توسعه آن در مقابل یأس و ناامیدی و درمان آن در جهت تجهیز روانی انسان‌هایی است که به بلندای ابدیتی تا قیامت می‌اندیشند.

بدیهی است انسان‌های ضعیف با طبیعت متلاطم،  علت حقیقی نیستند و انسان نمی‌تواند به آنها تکیه کند، بلکه برای آینده خوش به‌ویژه در برزخ و قیامت باید امید به رحمت و لقای پروردگاری داشت که همه چیز از اوست و قادر و تواناست.

خوشایندترین چیزی که انسان مؤمن انتظار آن را می‌برد، رسیدن به رضای پروردگار و لقای اوست و چون به رحمت و مغفرت خداوند ایمان دارد، در هر شرایطی این امید و انتظار را در دل خود می‌پرورد و برای تحقق آن تلاش می‌کند و حتی اگر گناهکار و از عذاب پروردگار خائف باشد، باز هم امیدوار است که مشمول مغفرت خداوند واقع شود و توفیق جبران کاستی‌ها را پیدا کند.

انسان مؤمن به بشارت خداوند دل خوش می‌دارد که فرمود: «وَسئَلُوا اللَّهَ مِن فَضلِهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَی‏ءٍ عَلیما؛ و از فضل (و رحمت و برکت) خدا، براى رفع تنگناها طلب کنید و خداوند به هر چیزی داناست».

ابوذر غفاری از نبی‌اکرم«ص» نقل می‌کند: «روزی مردی گفت به خدا قسم، خدا فلانی را نمی‌بخشد، خداوند فرمود: چه کسی قسم خورد که من فلانی را نمی‌بخشم؟ حتماً او را آمرزیدم و عمل آن قسم خورده را حبط کردم به خاطر آن کلمه بی‌جایی که گفت.»

پیامبر اسلام«ص» به مردی وارد شد که در حال انتقال به عالم بعد بود. فرمود: «تو را چگونه ببینم؟» عرضه داشت: «در ترس از گناهانم و امید به رحمت پروردگارم.» حضرت فرمود: «در این هنگامه این دو در دل مؤمن قرار نمی‌گیرد، مگر اینکه خداوند به سبب این دو واقعیت با بنده‌اش عمل می‌کند. به آنچه امید دارد می‌رسد واز آنچه می‌ترسد به او ایمنی می‌دهد.» در روایت دیگر امیرالمومنین«ع» به مردی که زیادی گناهانش او را به ناامیدی کشیده بود فرمود: «ناامیدی تو از رحمت الهی از گناهانت بزرگ‌تر است.»

 

امید به خدا در قرآن

عمده آیات قرآنی در موضوع «امید به خدا» حول چند محور مطرح شده‌اند. رجا و امید به: الله، لقاء‌الله، رحمه‌الله، عفو الهی.

در مقابل، کافران به خاطر عدم رجا یأس به: لقاء‌الله، نشور، ایام‌الله، حساب مورد نکوهش قرار گرفته‌اند. حرکت تکاملى انسان باید به خداوند، سراى آخرت، لقاى خدا و رحمت الهى منتهى شود. انسان تا به امور یاد شده امید نداشته باشد، حرکت تکاملى او تحقق نخواهد یافت.

 

الف) امید به «الله»

در برخی از آیات قران و روایات متعلق امید و آرزو، خود خداست.

«لَّقَد کاَنَ لَکُم فىِ رَسُولِ اللَّهِ أُسوَهٌ حَسَنَهٌ لِّمَن کاَنَ یَرجُواْ اللَّهَ وَ الْیَومَ الاَْخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا؛ مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیکویى بود، براى آنها که امید به خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد مى‏کنند».

یا در آیه دیگر می فرماید :«لَقَد کاَنَ لَکمُ‏ْ فِیهِم أُسوَهٌ حَسَنَهٌ لِّمَن کاَنَ یَرجُواْ اللَّهَ وَ الْیَومَ الاَْخِرَ وَ مَن یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنىِ‏ُّ الحَْمِید؛ (آرى) براى شما در زندگى آنها اسوه حسنه (و سرمشق نیکویى) بود، براى کسانى که امید به خدا و روز قیامت دارند و هر کس سرپیچى کند به خویشتن ضرر زده است، زیرا خداوند بى‏نیاز و شایسته ستایش است».

در برخی از روایات و ادعیه، امید به خدا تأکید و امید به غیر او مذمت شده است. امام علی«ع» در کلامی به نوف بکالی فرمود: اللّه العَلِیُّ العَظیمُ؛ تَصِلُ أمَلَکَ بِحُسنِ تَفَضُّلِهِ، وتُقبِلُ عَلَیهِ بِهَمِّکَ، وأعرِض عَنِ النّازِلَهِ فی قَلبِکَ، فَإِن أجَّلَکَ بِها فَأَنَا الضّامِنُ مِن مَورِدِها، وَانقَطِع إلَى اللّه سُبحانَهُ فَإِنَّهُ یَقولُ: «وعِزَّتی وجَلالی، لاَُقَطِّعَنَّ أمَلَ کُلِّ مَن یُؤَمِّلُ غَیریِ بِالیَأسِ، ولَأَکسُوَنَّهُ ثَوبَ المَذَلَّهِ فِی النّاسِ، ولاَُبعِدَنَّهُ مِن قُربی، ولاَُقَطِّعَنَّهُ عَن وَصلی، ولاَُخمِلَنَّ ذِکرَهُ حینَ یَرعى غَیری. أیُؤَمِّلُ ـ وَیلَهُ ـ لِشَدائِدِهِ غَیری وکَشفُ الشَّدائِدِ بِیَدی؟! ویَرجو سِوایَ وأنَا الحَیُّ الباقی؟! ویَطرُقُ أبوابَ عِبادی وهِیَ مُغلَقَهٌ ویَترُکُ بابی وهُوَ مَفتوحٌ؟! فَمَن ذَاالَّذی رَجانی لِکَثیرِ جُرمِهِ فَخَیَّبتُ رجاهُ؟!»

«خداوندِ والا و بزرگ؛ آرزویت را به حُسنِ تفضّل او پیوند بزن و با تمام خواست به او روى بیاور، و اگر هر آنچه [جز خدا] در دلت وارد می‌شود درمان کنى، من ضامنِ جایگزین آنم با تمام وجود، به خداوند پاک روی کن؛ زیرا او می‌فرماید: به عزّت و جلالم سوگند، امید هر کس را که به غیر از من امید بندد، به یأس مبدّل مى‌سازم و جامه خوارى در میان مردم بر او می‌پوشانم و او را از قُرب خویش دور مى‌سازم و پیوندم را با او می‌بُرم و او را گمنام مى‌سازم زیرا به غیر من توجّه مى‌کند. واى بر او! آیا در گرفتاری‌هایش به جز من آرزومند مى‌شود با آنکه رفعِ سختى‌ها و گرفتارى‌ها در دست من است؟ و به کسى جز من امید مى‌بندد‌، در حالى که زنده پاینده منم؟ و درهاى بسته بندگانم را مى‌کوبد و در خانه مرا که باز است، رها مى‌کند؟ کیست که با همه گناهانش به من امید بندد و من نومیدش کنم؟»

در روایات و ادعیه از خداوند به عنوان متعلق آرزو با عبارات زیر یاد شده است:

«مُنتهَی الَامَل» در برخی ادعیه از خداوند به عنوان نهایت آمال امیدها یاد شده است.

* حضرت فاطمه زهرا«س» می‌فرمود: «یا أکرَمَ الأَکرَمینَ ومُنتَهى اُمنِیَّهِ السّائِلینَ؛ اى کریم‌ترینِ کریمان و منتهاىِ آرزوى درخواست‌کنندگان».

امام حسین«ع» در دعای عرفه فرمود: «یا غایَهَ رَغبَهِ الرّاغِبینَ، ومُنتَهى أمَلِ الرّاجینَ؛ اى غایت آرزوى آرزومندان و اى منتهاى امیدِ امیدواران».

امام زین‌العابدین«ع»: «یا مُنتَهى أمَلِ الآمِلینَ، و یا غایَهَ سُؤلِ السّائِلینَ؛ اى منتهاى آرزوىِ آرزومندان، اى نهایتِ خواهش خواهندگان».

*غایَهُ المُنى- فَوقَ المُنى- خَیرُ مَأمولٍ

بزرگان دین در مناجات خود با خدا او را به عنوان (امید غایی) و (بالاتر از آرزوها) و (بهترین آرزو) نام برده‌اند.

 

ب) امید به لقاءالله

در تعدادى از آیات، متعلق «رجا» لقاء الله است که این آیات به دو دسته تقسیم مى‏شوند. یک دسته در باره کسانى است که رجا به لقاء خدا دارند مثل آیه: «مَن کاَنَ یَرجُواْ لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لاََتٍ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیم؛ کسى که امید به لقاء اللَّه (و رستاخیز) دارد (باید در اطاعت فرمان او بکوشد!) زیرا سرآمدى را که خدا تعیین کرده فرا مى‏رسد و او شنوا و داناست».

در آیات قرآن بر این نکته تأکید شده است که خدای سبحان همان‌گونه که مبدأ جهان آفرینش است، انتها و مرجع آن نیز هست. در آیاتی مانند « إِنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الرُّجعَی»، «وَ أَنَّ إِلَی‌’ رَبّـِکَ الْمُنتَهَی»‌ ، « انَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ» به آن اشاره شده است.

در دسته دوم: در تعدادى از آیات از کسانی که امید به لقاء پروردگار ندارند به بدى یاد مى‏شود. مثل آیه: «إِنَّ الَّذینَ لا یَرجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَیاهِ الدُّنیا وَ اطمَأَنُّوا بِها وَ الَّذینَ هُم عَن آیاتِنا غافِلُون؛ آنها که ایمان به ملاقات ما (و روز رستاخیز) ندارند و به زندگى دنیا خشنود شدند و بر آن تکیه کردند و آنها که از آیات ما غافلند، « فَنَذَرُ الَّذِینَ لَا یَرجُونَ لِقَاءَنَا فِی طُغیَانِهِم یَعمَهُونَ؛ پس وامى‏گذاریم کسانى را که امید به لقاء ما ندارند تا در طغیان و سرکشى خود حیران بمانند.»

* «وَ إِذا تُتلى‏ عَلَیهِم آیاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الَّذینَ لا یَرجُونَ لِقاءَنَا ائتِ بِقُرآنٍ غَیرِ هذا أَو بَدِّلهُ؛ هنگامى که آیات روشن ما بر آنها خوانده مى‏شود، کسانى که ایمان به لقاى ما (و روز رستاخیز) ندارند مى‏گویند: قرآنى غیر از این بیاور، یا آن را تبدیل کن! (و آیات نکوهش بت‌ها را بردار)».

آیات شریفه به این حقیقت تصریح کرده‏اند که منشأ این ناامیدى، غفلت از خدا و آیات خداست و غفلت به نوبه خود معلول این است که شناخت درستى از او ندارند و بنابراین، شناخت و معرفت ‏به عنوان یک مقدمه و شرط لازم در پیدایش حالت «رجا» نقش دارد و «رجا» حالتى است که از نوعى معرفت و خداشناسى در نفس انسان حاصل آید و منشأ آثار عملى شود؛ یعنى در واقع، امید به لقاء خدا و ناامیدى از آن، پس از شناخت و معرفت که طبعاً ریشه‏دارتر و مبنایى‏تر است، به عنوان علت و اساس دست زدن به اعمال زشت و زیبا و اساس صلاح و فساد انسان و نهایتاً عامل وصول به پاداش و کیفر اخروى مطرح مى‏شود.

بنابراین، رجا به لقاء خدا، از یک سو اثر و معلول شناخت است و در اثر ضعف معرفت و وجود غفلت از خدا و قیامت، زوال مى‏پذیرد و از سوى دیگر، علت و عامل مؤثر در تغییر رفتار انسان و نهایتاً وصول وى به سعادت ابدى است و نبود آن، موجب شقاوت جاودانى خواهد بود.

 

ج) رحمت‌الله

در مواردى هم متعلق «رجا»، رحمت پروردگار است مانند آیه: «أَمَّن هُوَ قَانِتٌ ءَانَاءَ الَّیلِ سَاجِدًا وَ قَائمًا یحذَرُ الاَْخِرَهَ وَ یَرجُواْ رَحمَهَ رَبِّهِ‏؛ (آیا چنین کسى با ارزش است) یا کسى که در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قیام از عذاب آخرت مى‏ترسد و به رحمت پروردگارش امیدوار است؟!»

این آیه ابتدا خوف و رجا را با هم مطرح ساخته ثانیاً علل و آثار آن دو را یادآورى مى‏کند که از یک سو عامل شب زنده‏دارى و اطاعت و پرستش خدا در این افراد الهى خوف از آخرت و امید به رحمت پروردگار است و از سوى دیگر ما را متوجه این حقیقت مى‏کند که ترس از قیامت و امید به رحمت پروردگار از آن کسانى است که صاحب عقل و خرد و داراى علم و معرفتند.

شناخت عمیق ایشان نسبت به باطن هستى و جاودانگى زندگى انسان و نعمت‏ها و نقمت‏هایى که خداوند براى انسان‌هاى صالح و ناصالح فراهم آورده است، این حالات خوف از قیامت و رجا به رحمت را در دلشان برمى‏انگیزد و تغافل و تن‌آسایى و تنبلى را از آنان دور و به جد و جهد و عبادت و شب زنده‏دارى وادارشان مى‏کند.

«إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ الَّذِینَ هَاجَرُواْ وَ جَاهَدُواْ فىِ سَبِیلِ اللَّهِ أُولَئکَ یَرجُونَ رَحمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیم؛ کسانى که ایمان آورده و کسانى که هجرت و در راه خدا جهاد کرده‏اند، آنها امید به رحمت پروردگار دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است».

انسان‌های کامل برخلاف کسانی که به امید ثواب و نعمت و بهشت هستند و از کیفر الهی می‌ترسند، امید به وصل او و بیم از هجران او دارند. چنانکه در دعای کمیل آمده است: « ‏فَهَبنِی یَا إِلَهِی وَ سَیِّدِی وَ مَولاَیَ وَ رَبِّی صَبَرتُ عَلَى عَذَابِکَ فَکَیْفَ أَصبِرُ عَلَى فِرَاقِک.»

 

د) عفو الهی

«فَأُولَئکَ عَسىَ اللَّهُ أَن یَعفُوَ عَنهُم وَ کاَنَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُورًا؛ ممکن است خداوند، آنها را مورد عفو قرار دهد و خداوند، عفوکننده و آمرزنده است‏».

مفهوم امید و امیدواری در قرآن به تعبیرات مختلفی می‌آید عسی، لعل، طمع و… . با توجه به این نکته در بررسی آیات  موارد زیادی را می‌توان به عنوان «انواع امید به خدا» ذکر کرد که به دلیل اختصار فقط به آن اشاره می‌شود.

امید به امدادهای خدا (بقره ۲۱۴)، امید به رضایت خدا (حشر۸)، امید به فضل خدا (نساء۳۲، فاطر۳۰)، امید به هدایت خدا (توبه ۱۸، کهف ۲۴، قصص ۲۲)، امید به مغفرت و آمرزش الهی (تحریم ۸)، امید به پاداش الهی (فاطر ۲۹).

 

۲ـ امید به جهان آخرت و زندگی جاودانه و قیامت

در بعضى از آیات، متعلق رجا جهان آخرت است. «لَقَد کاَنَ لَکمُ‏ْ فِیهِم أُسوَهٌ حَسَنَهٌ لِّمَن کاَنَ یَرجُواْ اللَّهَ وَ الْیَومَ الاَْخِرَ وَ مَن یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنىِ‏ُّ الحَْمِید؛ (آرى) براى شما در زندگى آنها اسوه حسنه (و سرمشق نیکویى) بود، براى کسانى که امید به خدا و روز قیامت دارند و هر کس سرپیچى کند به خویشتن ضرر زده است، زیرا خداوند بى‏نیاز و شایسته ستایش است!»

«وَ إِلىَ‏ مَدیَنَ أَخَاهُم شُعَیبًا فَقَالَ یَاقَومِ اعبُدُواْ اللَّهَ وَ ارجُواْ الْیَومَ الاَْخِرَ وَ لَا تَعثَواْ فىِ الأَرضِ مُفسِدِین‏؛ و ما به سوى «مدین»، برادرشان «شعیب» را فرستادیم گفت: «اى قوم من! خدا را بپرستید، و به روز بازپسین امیدوار باشید و در زمین فساد نکنید!» و سوره احزاب آیه ۲۱ که قبلاً اشاره شد سرای آخرت ظرفی است که هر انسان اعم از مؤمن یا کافر، صالح یا ناصالح نتیجه اعمال و یا به تعبیر دقیق‌تر تجسم اعمال خویش را درمی‌یابد و بر اساس آن، حیات اخروی خویش را پی می‌گیرد. طبعاً یوم‌الآخر جز برای مؤمنان نیک‌کردار مایه بشارت و شادمانی و امید نیست، آن هم به اعتبار رحمت الهی در حق صالحان.

 

* امید به زندگی جاودانه

برخی از انسان‌ها در دنیا با نوع زندگی و ساختن ساختمان‌های مجلل گویا قصد ماندن دائمی در این دنیا و امید به خلود و جاودانگی را دارند. خداوند این ساختن کاخ‌های محکم به امید زندگی جاودانه در دنیا را از زبان هود پیامبر«ع» خطاب به قومش مورد سرزنش قرار می‌دهد «وَ تَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّکُم تخَْلُدُونَ» هود پیامبر بار دیگر به انتقاد از آنها پرداخت و گفت: «و قصرها و قلعه‏هاى زیبا و محکم بنا مى‏کنید شاید در دنیا جاودانه بمانید؟!»

«مصانع» جمع «مصنع» به معنی مکان و ساختمان مجلل و محکم است. «هود» به این اعتراض نمى‏کند که چرا شما خانه‏هاى مناسبى دارید، بلکه مى‏گوید شما آن‌چنان غرق در دنیا شده‏اید و به تجمل‌پرستى و محکم‌کارى بی‌حساب در کاخ‌ها و قصرها پرداخته‏اید که سراى آخرت را به دست فراموشى سپرده‏ و دنیا را نه به عنوان یک گذرگاه که به عنوان یک سراى همیشگى پنداشته‏اید، آرى چنین ساختمان‌هاى غفلت‏زا و غرورآفرینی مسلماً مذموم است.

 

*امید به قیامت

«فَسَیَقُولُونَ مَن یُعِیدُنَا قُلِ الَّذِى فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ فَسَیُنغِضُونَ إِلَیکَ رُءُوسَهُمْ وَ یَقُولُونَ مَتىَ‏ هُوَ قُل عَسىَ أَن یَکُونَ قَرِیباً؛ آنها به زودى مى‌پرسند چه کسى ما را بازمى‏گرداند؟! بگو: (همان کسى که نخستین بار شما را آفرید آنان سر خود را (از روى تعجب و انکار) به سوى تو خم مى‏کنند و مى‏گویند: (در چه زمانى خواهد بود؟!) بگو: «شاید نزدیک باشد!»

 

*امید به رستگاری

واژه فلاح به معنی رستگاری با مشتقات آن ۴۰ مورد در قرآن آمده است در برخی حالات پس از لعل آمده است که به معنی امید و امکان رستگاری است و معمولاً در ادامه بیان اعمال و صفاتی است که انجام آنها انسان را به رستگاری می‌رساند و چون شرایط دیگری هم دارد، لذا به صورت امکان، شاید و امید است، بیان نموده است.

« فَأَمَّا مَن تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَعَسى‏ أَن یَکُونَ مِنَ الْمُفْلِحین‏؛ اما کسى که توبه کند و ایمان آورد و عمل صالحى انجام دهد، امید است از رستگاران باشد!». «وَ اتَّقُواْ اللَّهَ لَعَلَّکُم تُفلِحُون‏؛ تقوا پیشه کنید، تا رستگار گردید!»

 

امیدبخش‌ترین آیات

در مجموعه روایات از برخی از آیات به عنوان امیدبخش‌ترین آیات یاد شده است. «إِنَّ اللَّهَ لَا یَغفِرُ أَن یُشرَکَ بِهِ وَ یَغفِرُ مَا دُونَ ذَالِکَ لِمَن یَشَاءُ وَ مَن یُشرِک بِاللَّهِ فَقَدِ افترََى إِثمًا عَظِیم؛ خداوند (هرگز) شرک را نمى‏بخشد و پایین‏تر از آن را براى هر کس (بخواهد و شایسته بداند) مى‏بخشد و آن کسى که براى خدا شریکى قرار دهد، گناه بزرگى مرتکب شده است».

محققین مى‏گویند این آیه امیدوارکننده‏ترین آیه قرآن است، زیرا تمام گناهان ـ به‌جز شرک ـ را در مشیت آمرزش خداوند داخل ساخته و مؤمنین را میان بیم و امید قرار داده و آنها را مابین فضل و عدل خدا به انتظار روا داشته است. صفت مؤمن همین است که همواره میان بیم و امید و عدل و فضل خداوند قرار داشته باشد.

صاحب مجمع البیان در ذیل این آیه از امیرالمؤمنین«ع» نقل کرده است «أنه قال ما فی القرآن آیه أرجى عندی من هذه الآیه؛ امام علی«ع» فرمود در قرآن آیه‌ای امیدوارکننده‌تر از این آیه نزد من نیست».

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

رجا و امید به آینده علاوه بر آماده‌سازی مقدمات، نیاز به بینشی والا نسبت به علت حقیقی دارد، هر چند بحث امید در زندگی روزمره، شامل امید به انسان‌ها، شرایط زمان، وضعیت اجتماعی و سیاسی می‌شود، ولی دل بستن به این موارد بدون عنایت به علت حقیقی یعنی خداوند، به بیراهه رفتن است، زیرا آینده مبهم است.

 

 

۲٫

خوشایندترین چیزی که انسان مؤمن انتظار آن را می‌برد، رسیدن به رضای پروردگار و لقای اوست و چون به رحمت و مغفرت خداوند ایمان دارد، در هر شرایطی این امید و انتظار را در دل خود می‌پرورد و برای تحقق آن تلاش می‌کند و حتی اگر گناهکار و از عذاب پروردگار خائف باشد، باز هم امیدوار است که مشمول مغفرت خداوند واقع شود و توفیق جبران کاستی‌ها را پیدا کند.

 

 

 

30نوامبر/16

برکات تفرّج در بوستان فضیلت

غلامرضا گلی‌زواره

احساسات فردی و مصالح اجتماعی

جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، اگر از سرچشمه الهی و ارزش‌های معنوی سیراب گردد، می‌تواند بر آفات و سموم و آلامی که آن را تهدید می‌کند فائق آید و آنها را از میان بردارد و یا به چنان مقاومت و قدرت دفاعی‌ای برسد که چنین ضایعاتی حیات آن را به مخاطره نیفکند. در این صورت آحاد اجتماع به زندگی نوینی گام می‌نهند که با تابش نور سعادت و فضیلت درخشان، پویا و سرشار از تکاپو گردیده است. رسیدن به چنین ساحل نجاتی، رسالتی است که بر دوش تمامی انسان‌های متعهد و مسئول، آگاه و دردشناس و شناسنده نیازهای اجتماعی گذاشته شده است.

نگرش ژرف دینی به مسلمان واقعی و راستین چنان بینشی اعطا می‌کند و چنان او را معتقد می‌سازد که اولاً به این معرفت می‌رسد که حیات پایدار و انسان‌ساز از مبدأ کمالات ملکوتی منشأ می‌گیرد و ثانیاً او نمی‌تواند در مسیر رشد و سازندگی صرفاً به تهذیب و تزکیه خویش فکر کند و شایسته است خود را برای یاری رساندن به ساخت جامعه‌ای صالح بسیج کند.

معیارهای اخلاقی‌ای که آیین جاودانی اسلام وضع کرده، دستورالعمل‌هایی هستند که انسان می‌تواند در روابط اجتماعی و مناسبات با دیگران به کار بندد و از این رهگذر خشنودی خداوند را جلب کند. با رعایت این موازین، دیگر در پی منفعت شخصی بودن جایز نیست و هرگونه سودی که به زیان دیگران منجر شود، خلاف و غیرقانونی است.

انسان راستین کسی است که در تمام قصدها، نیت‌ها و برنامه‌های خود به همنو‌عش هم بیندیشد، خیر و خوبی دیگران را بخواهد و بداند ایجاد روابط متقابل درست و صمیمی با آنان در واقع به صلاح خود اوست و خطرهایی که هستی او را تهدید می‌کنند، با تحکیم شبکه روابط اجتماعی دفع می‌شوند. دین به انسان می‌فهماند که به‌تنهایی قادر نیست بار سنگین مسئولیتی را که به عهده گرفته به سر منزل مقصود برساند و شایسته است بین غریزه حب ذات و سعادت و سلامتی محیط پیرامون یک هماهنگی خردمندانه و منطقی را برقرار سازد.

معیارهای غریزی به انسان حکم می‌کنند که منافع شخصی را بر مصالح جامعه و بنیادهای همبستگی اجتماعی مقدم بدارد، ولی موازینی شایسته توجه و اعتبارند که میان ارزش‌های انفرادی و جمعی توازن برقرار کنند که اگر چنین نشود، فجایع ناشی از خودخواهی، برتری‌طلبی‌ها و غرور افراد به‌مثابه یک طوفان، امنیت حیاتی انسان‌ها را از بین می‌برد  و خلاف‌ها و فسادها ‌روی هم انباشته و به صورت سیلابی مهیب به سوی خانواده‌ها سرازیر می‌شوند و آرامش، آسایش و بهزیستی  همگان را با خود می‌برد. واقعییت امر این است که زندگی دنیوی مقدمه‌ای است برای زیستی جاوید و توأم با سعادت در سرای آخرت  و انسان به میزان تلاش صادقانه‌ای که برای جلب رضای الهی در این دنیا انجام می‌دهد، به همان اندازه در زندگی واپسین بهره‌مند می‌گردد. بدین سان تعالیم حیات‌بخش اسلام، پیروان خود را برای برپا ساختن جامعه‌ای سالم  آماده می‌سازد.

دیندار واقعی، پهنه اندیشه خود را گسترش می‌دهد، به مصالح خود نظر ژرف می‌افکند، برخی از زیان‌های سطحی و زودگذر فردی را نادیده می‌گیرد، به بازیافت آنها می‌پردازد و از پس‌پرده آن، گنج‌های پایداری را بیرون می‌آورد.

البته انسانی که می‌خواهد میان انگیزه‌های فردی و خیر و صلاح جامعه رابطه مناسبی را برقرار سازد و گرایش‌های فردی را در حاشیه قرار دهد، باید در پرتو تربیت‌های معنوی و فضیلت‌های آسمانی عواطف و احساسات اخلاقی خود را شکوفا سازد. در اعماق وجود آدمی گوهرهایی نهفته‌اند که اگر به‌درستی شناسایی شوند، می‌توانند خصال عالی پدید آورند.

بر اثر یک تربیت اساسی تحول‌آفرین، ارزش‌های اخلاقی که دایره بسیار وسیع‌تری از غرایز دارند، حب ذات و منفعت‌طلبی شخصی را از ضمیر آدمی محو می‌‌کنند و ارزش‌های والا و نمونه‌های معنوی به جای اعمال ناشی از خواسته‌های غریزی می‌نشینند و با پرورش‌های پرمایه، این خصال نزد فرد محبوب شده و تحقق آنها موجب لذت شخصی فرد می‌شود. این روند هیچ‌گاه به انسان مسلمان اجازه نمی‌دهد گوشه‌نشینی را  برگزیند و در برابر ناروایی‌ها، جفاها و خلاف‌ها بی‌تفاوت بنشیند. چنین معیاری می‌تواند کشتی بشریت را به ساحل حق، خیر و عدالت برساند.

 

وابستگی اجتماعی، ضرورتی اجتناب‌ناپذیر

انسان موجودی اجتماعی است. حتی آدلر(۱) که در ابتدا به روان‌شناسی فردی(۲) تکیه می‌کرد، سرانجام به اصل علاقه اجتماعی اعلام کرد آدمی اجتماعی به دنیا می‌آید و شوق به زیستن در میان جمع، به صورت یک ماده اولیه و خام در نهادش وجود دارد، اما این ویژگی نیز مانند بسیاری از غرایز، نیاز به هدایت، تربیت و شکوفایی دارد. مجموعه تماس‌های کودک با عالم بیرون از طریق والدین و بعد مدرسه و همکلاسی‌ها و سرانجام ارتباط با دیگران، حس اجتماعی و احساس مسئولیت و همکاری را در او احیا می‌کند، البته به شرطی که این روابط درست و اصولی باشند، در غیر این صورت احساس تفوق‌طلبی و غرورهای کاذب در وجودش پرورش می‌یابند و چنین می‌آموزد که تمام امکانات و توانایی‌های جامعه را برای تأمین غرایزش به کار می‌گیرد و به فردی خودکامه و جفاکار تبدیل می‌شود. ولی وقتی ارتباط‌ها سالم باشند، فرد به مصالح اجتماعی، دوستی، خدمت به همنوع و احسان فکر می‌کند و کمال خود را در این زمینه‌ها می‌جوید.(۳)

دستورات مؤکد اسلام بر سلام کردن، احوال‌پرسی، مصافحه، همکاری و رعایت رسم اخوت به‌روشنی از مفهوم نیاز وابستگی به اجتماع حکایت دارد. امام صادق«ع» فرموده‌اند: « مَنْ اَصْبَحَ لا یَهْتَمُّ بِاُمورِ الْمُسْلِمینَ فَلَیْسَ مِنْهُمْ ؛ هر کس صبح کند و اهتمامی به امور مسلمانان نداشته باشد، مسلمان نیست.»(۴)

آن امام همام فرموده‌اند از رسول خدا«ص» درباره محبوب‌ترین افراد نزد خداوند پرسیدند، فرمودند: «سودمندترین افراد برای مردم.»(۵) نیز آن حضرت تأکید کرده‌اند: «مؤمن برادر مؤمن است، آنان یک تن‌اند، اگر یکی را دردی رسد، دیگر اعضا آن درد را احساس می‌کنند، روح‌شان از یک روح است و به‌راستی روح مؤمن به روح خدا پیوسته‌تر است از پیوستن پرتو آفتاب بدان.(۶) مسلمان برادر مسلمان است، او چشم و آیینه اوست، خیانت نکند و فریبش ندهد و ستم به او نکند، او را دروغگو نشمارد، پشت سرش بد نگوید.»(۷)

امام صادق فرمودند: «الْمُؤْمِنُونَ خَدَمٌ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ؛ مؤمنان خدمتگزار یکدیگرند.(۸) یک بار حضرت امام باقر«ع» از فردی شنیدند که می‌گفت؛ خدایا مرا از دیگران بی‌نیاز ساز. حضرت به وی توصیه فرمودند بگو: «اللهم اغننی عن شرار خلقک؛ خدایا مرا از شرارت‌های خلقت بی‌نیاز ساز.»(۹)

نیاز به روابط اجتماعی بسیار قوی و ضرورت آن تردیدناپذیر است، همان گونه که مفهوم تطابق و هماهنگی اجتماعی که شارع اسلام بر آن تأکید دارد، قطعی است.

در اسلام دستوراتی هم بر نهی پیروان از تنها سفر کردن، تنها خوابیدن، تنها غذا خوردن و تنها مسافرت کردن وجود دارند. روابط اجتماعی بعضی از اشکال حمایت را برای انسان فراهم می‌آورند، مخصوصاً توصیه به معارفه و آشنا کردن،‌ کمک و همکاری و دستورات مربوط به پرورش اجتماعی در مراحل کودکی، نوجوانی و بزرگسالی از این واقعیت حکایت دارند، اما این نگرش با نگرش وارداتی غربی و مادی تفاوت آشکاری دارد.

در جهان‌بینی اسلامی تنها مصدر حمایت انسان، خدا و اولیای او هستند و در منابع روایی تأکید گردیده است اگر کسی از شما بخواهد چنان باشد که هر چه از خدا بخواهد به او عطا نماید، باید از همه مأیوس گردد و امید و رجاء به کسی نداشته باشد مگر به خداوند متعال.(۱۰)

یأس از آنچه نزد مردم است و امیدواری به خداوند به معنای نفی تعلقات اجتماعی نیست، بلکه بدین مفهوم است که انسان امکانات مستقلی برای حمایت دیگران دراختیار ندارد، بلکه این خداوند است که به انسان مدد می‌رساند و شرایط حمایت‌های متقابل و خدمات افراد به یکدیگر را فراهم می‌سازد و انسانی که می‌خواهد مشمول الطاف الهی قرار گیرد، شایسته است افراد جامعه را از خیری که به او می‌رسد و عنایت‌هایی که خداوند در حق او کرده است،  برخوردار سازد و آنچه را برای خود می‌خواهد، برای دیگران هم بخواهد. حضرت علی«ع» فرموده‌اند: « رضَ لِلنّاسِ بِما تَرضاهُ لِنَفسِکَ تَکُن مُسلِما »؛ خشنود باش از برای مردم به آنچه خشنود باشی به آن برای نفس خود، تا اینکه مسلمان باشی.(۱۱)  یعنی کسی که راضی شود از برای دیگری به اموری که راضی نباشد به آن از برای خود، مسلمان کاملی نیست.

در فرهنگ اسلامی به رفع نیاز و گره‌گشایی از زندگی دیگران، سخاوت و بخشش، دید و بازدید از خویشاوندان، دوستان و آشنایان،  عیادت از بیماران، دفاع از مظلوم، دستگیری از بینوایان و پرداخت بدهی و دیون مسلمانان توصیه شده است.

اسلام از پیروان خود می‌خواهد  بر حسب توانایی و ظرفیتی که دارند به دیگران یاری رسانند، اما خود از دیگران توقع حمایت نداشته باشند و نیز خدمتی را به مسلمانی تحمیل نکنند. حتی تأکید گردیده از اموری که موجب حقارت و استهزا و نزول کرامت انسانی کسی می‌گردد پرهیز شود، زیرا مخدوش شدن عزت یک مسلمان برای جامعه اسلامی مطلوب و پسندیده نیست و بر دیگران آثار منفی می‌گذارد.

اسلام، مسلمان عزیز و برخوردار از کرامت انسانی می‌خواهد و کسی که به دنبال این ویژگی نباشد، دریچه‌های ذلت را به روی خود می‌گشاید و به امور پست و رذیلانه تن می‌دهد. در حالی که آدمی می‌کوشد که زمینه‌های حمایت از دیگران و امور خیر و حسنات را فراهم کند، سلامت روانی دارد. احساس استقلال می‌کند. اعتماد قوی دارد و با توکل به خداوند پیش می‌رود و تنها از خداوند می‌خواهد تا مشکلات او را برطرف سازد. در حالت عکس، فرد احساس زبونی می‌کند، روانی پریشان دارد، مدام به دیگران وابسته است و خصالی بیمارگونه دارد.(۱۲)

 

همگامی با کدام جامعه

در منابع دینی و دستورات اسلامی آمده است که انسجام و اتحاد افراد جامعه، در افزایش صلابت و اقتدار جامعه اسلامی مؤثر است و تفرقه و پراکندگی، این ابهت را زایل می‌سازد. رسول اکرم«ص» فرموده‌اند: « یَدُاللَّهِ عَلَی الجَماعَهِ و الشَّیطانُ مَعَ مَن خالَفَ الجَماعَهَ یَرکُضُ »؛ دست خداوند بر سر جماعت خواهد بود و شیطان همراه کسی است که با جماعت مسلمانان سر ناسازگاری داشته باشد. و نیز آن حضرت تأکید نموده‌اند: «ای مردم، به یکپارچگی روی آورید و از پراکندگی اجتناب کنید، خداوند با جماعت است، هرگاه فردی از جمعی جدا گردد، شیطان او را می‌رباید، همچنان که گرگ گوسفند جدا مانده از گله را شکار می‌کند.»(۱۳)

حتی در منابع روایی تصریح گردیده که اگر اختلافی هم مشاهده گردید، جانب امت گرفته شود و مسلمانان هرگز بر گمراهی اجتماع نکنند. منظور از جماعت در این احادیث، کسانی هستند که بر مسیر حق استوار گردیده‌ و از هرگونه ضلالت، بدعت، انحراف و کژی پرهیز نموده‌اند.(۱۴)

جوامعی در طول تاریخ از آزمون الهی موفق بیرون نیامده‌ و انواع آلودگی‌های نفسانی و شیطانی را از خود بروز داده‌ و تصمیم راسخی برای ترک صفات زشت اتخاذ نکرده‌اند و لذا نه تنها مورد حمایت خداوند واقع نشده‌اند، بلکه دچار انواع محرومیت‌ها و مصائب گردیده‌اند. اینها در مقابل نعمت‌هایی که خداوند به آنان اعطا کرده شکرگزاران خوبی نبوده‌ و حق  الطاف الهی را به درستی ادا نکرده‌اند، از این رو مستحق عذاب پروردگار می‌گردند.

گاهی وفور نعمت و آسایش و تأمین رفاه نه از باب رحمت الهی است بلکه نشانه‌ای از قهر و غضب خداوند است. غوطه‌ور گردیدن در لذات دنیوی و در اسارت هوس‌ها و امیال قرار گرفتن، سقوط در باتلاق غفلت است و این وضع مقدمات عصیان و فساد را فراهم می‌سازد. جامعه‌ای که تصور می‌کند می‌تواند به انواع لذت‌ها دست یابد و وسایل خوشگذرانی برایش تأمین است، گام به گام به سوی باتلاقی تباه‌کننده نزدیک می‌شود و چون ظلمت فساد و گناه و خلاف بر جامعه مستولی شوند، عذاب آسمانی نازل و افراد به مکافات سرپیچی و ناسپاسی دچار می‌گردند.

بنابراین یک اجتماع به صرف تشکیل یک اکثریت، قابل اعتنا نیست و شایسته است که با میزان فضیلت و ارزش‌های اخلاقی سنجیده شود و بررسی گردد. باید دید یک جامعه چقدر به خداوند تقرب دارد و سنت‌های الهی را در حیات خود جاری کرده، تا چه حد طالب حق است و برای سعادت آخرت چه مسیری را پیموده است. در صورتی که پاسخ مثبت بود، می‌توان به چنین جامعه‌ای پیوست و برای تعالی، پویایی و حیات معنوی آن  کوشید، چون اصولاً جوامع حق‌جو و حق‌خواه هستند که از امدادهای  الهی برخوردار می‌گردند. در چنین جامعه‌ای آداب و رسوم، آیین‌های بومی،‌ گرایش‌ها و عواطف اجتماعی برای احیای فضیلت‌ها و مکارم به کار گرفته می‌شوند و فراوانی نعمت‌ها، امنیت روانی و اجتماعی و بالندگی فرهنگی دیده می‌شود. قرآن کریم می‌فرماید: « وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَکَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْض ؛(۱۵) اگر مردم آبادی‌ها ایمان آورده و پرهیزگاری پیشه خود می‌کردند، همانا ما درهای برکات آسمان و زمین را بر رویشان می‌گشودیم.» آیه دیگر هشدار می‌دهد: «وَمَا کَانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ. وَمَا کَانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ القُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ ؛(۱۶) سنت الهی این گونه نیست که دیاری را که اهلش صالح و نیکوکارند از روی ستم هلاک سازد.»

 

واقعیت‌های نگران‌کننده

در میان ضرب‌المثل‌هایی که متأسفانه در منابع ادبی و فرهنگ عامه آمده و حتی بر سر زبان‌های همه افتاده، تمثیلاتی دیده می‌شوند که نه تنها مؤید دیدگاه‌های اسلامی نیستند، بلکه با شئونات دینی در تعارض‌اند، از جمله سفارش به فردگرایی و ظاهرگرایی: خواهی نشوی رسوا هم‌رنگ جماعت شو؛ چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است؛ گلیم خودمان را از آب بیرون بکشیم؛ مهم تویی نه دیگران؛ به من و تو چه بیکاره؛ نان مفت داری؟؛ سرت توی لاک خودت باشد؛ چه کار به بقیه داری؟؛ دیگی که برای من نجوشد می‌خواهم در آن کله سگ بجوشد؛ به جان بچه‌ام که می‌خواهم دنیا نباشد (یعنی بچه من باشد، ولی همه نباشند) و نمونه‌های نامطلوب دیگر که باورهای نادرستی است و نیاز به بازنگری دارند.  خیرخواهان جامعه که به رشد فرهنگ کشور کمک می‌کنند، باید این گونه سنت‌های بومی خرافی را به بوته نقد بگذارند و این سئوال در ذهن آنان نقش بندد که چرا روشنفکران غرب‌زده، نویسندگان متمایل به ماتریالیسم و کمونیست و برخی پژوهشگران غربی برای احیا، تدوین و نشر فولکور یا فرهنگ عامه اهتمام دارند و برخی فحاشی‌های بسیار زشت و ناروا را در کتاب‌های خود به عنوان فرهنگ بومی ضبط کرده‌اند.

از سوی دیگر متأسفانه عده‌ای از افراد جامعه به این نتیجه رسیده‌اند که در بحران‌های اقتصادی، اجتماعی به جای گره‌گشایی از مشکلات مردم، برای تأمین منافع فردی خود حداکثر تلاش را بکنند، اگرچه این تکاپوها مسیری منطقی و درست و صادقانه را طی نکند. فردگرایی و رجحان منافع شخصی سبب می‌گردد افرادی بدون ترحم به اعضای جامعه و بی‌توجه به منافع ملی، بهای کالاها را تا مواردی به چندین برابر قیمت واقعی افزایش دهند، مایحتاج عمومی را احتکار و از فروش اجناسی که در انبارها پنهان کرده‌اند خودداری کنند.

آلفونس آله طنزپرداز فرانسوی زمانی گفته بود؛ خاصیت پول این است که آدمی می‌تواند به کمک آن فقر خود را ترمیم نماید. اما این روزها این‌گونه به مردم القا گردیده است که وضع خوب اقتصادی و تمکن مالی، خاصیتی فراتر از این وضع دارد. برای انسان اعتیاد می‌آورد، کامیاب می‌شود و حتی می‌تواند آبروی خود را بخرد، از شر بیماری‌هایی که برای بینوایان هلاک‌کننده است رهایی یابد و از آنجا که پول در تأمین سعادت خوشبختی و رفاه پررنگ گردیده، بی‌پولی می‌تواند دردسرآفرین باشد.

اما این کج‌فهمان و سطحی‌اندیشان جاهل از واقعیت‌های دیگر غافلند و نمی‌دانند رفاهی که به بهای فشار به دیگران به وجود آید، چون پاره‌های آتش می‌گردد و صاحبش را می‌سوزاند، هم در این دنیا به مکافات عمل ناصالح می‌رسند و هم در سرای آخرت اعمال تباه‌شان تجسم می‌گردند و آن آرامش جاوید و ابدی را به یک زندگی سوزان وحشت‌زا تبدیل می‌سازد.

اگر رفتارهای مردم در هنگام پدیدار گردیدن مشکلات از فرهنگ اسلامی سرچشمه بگیرد، به جای زنده کردن حرص و ولع و خودخواهی و رشد سرطانی طمع، در زندگی فردی قناعت و ساده‌زیستی را در پیش می‌گیرند و در زندگی اجتماعی به سخاوت، فداکاری و دلسوزی در حق دیگران روی می‌آورند. وقتی کالاها کمیاب می‌شوند به بازار هجوم نمی‌آورند، بلکه از خرید آن خودداری می‌کنند تا کسانی که به آن نیاز بیشتری دارند دچار بحران نگردند.

متأسفانه برخلاف فرهنگ فضیلت‌محوری حتی وقتی شایعه‌ای در جامعه رواج می‌یابد که قرار است فلان کالایی کمیاب شود یا بهایش بالا رود، بدون توجه به اینکه آیا این خبر واقعیت دارد یا نه، افرادی که تعدادشان هم کم نیست، سراسیمه برای خرید افزون‌تر از میزان معمول و مورد نیاز به فروشگاه‌ها هجوم می‌آورند و آن شایعه را تبدیل به واقعیت می‌کنند، زیرا با این هجوم وحشیانه، آن کالا را نایاب و یا حداقل کمیاب می‌سازند و این بر خلاف مصالح جمعی و نشانه  فقر فرهنگی و ضعف همبستگی اجتماعی است.

کاستی‌هایی که در هنگام بحران بروز می‌کنند، از این واقعیت حکایت دارند که ما در نظام تعلیماتی، آموزشی، تربیتی، هنری و میان خانواده‌ها در مورد روحیه گذشت، فداکاری، اهمیت منافع عمومی و تقویت روحیه جمعی کمتر کار کرده‌ و در این عرصه‌ها فرهنگ‌سازی نکرده‌ایم. چرا فراموش کرده‌ایم که در دوران هشت ساله دفاع مقدس شاهد باشکوه‌ترین ایثارگری‌ها و اوج فداکاری‌های نوجوانان و جوانان و سایر اقشار بودیم، با وجود آنکه گرفتاری‌های اجتماعی و فشارهای اقتصادی در آن موقع بسیار شدیدتر بودند، اما مردم از آب و نان خود کم می‌کردند تا رزمندگان دفاع مقدس و در سنگرهای خط مقدم جبهه نبرد با دشمن متجاوز با مشکلی مواجه نگردند. اینک چه شده است که شاهد چنین شکاف‌های عمیقی در جامعه شده‌ایم؟ و آن وقت برخی رسانه‌ها به جای آنکه از فداکاری‌های صدر اسلام و حماسه‌های پرشور عاشورا به ایمان در این باره بگویند، کشور ژاپن را آرمان‌شهر رفتاری معرفی می‌کنند و می‌گویند از ژاپنی‌ها یاد بگیریم که چگونه در جنگ جهانی دوم منافع عمومی را بر امیال شخصی ترجیح دادند.

 

دو نمونه جالب

نرخ گندم و نان هر روز در مدینه سیر صعودی می‌یافت و باعث نگرانی مردم می‌شد، امام صادق«ع» از وکیل خرج خانه خود پرسیدند: «آیا ما امسال در خانه خود گندم داریم؟» او پاسخ داد: «بله، ذخیره‌ چند ماه را داریم.« امام فرمودند: «آنها را به بازار ببر و بفروش تا دراختیار مردم قرار گیرد.» وکیل عرض کرد: «گندم در مدینه نایاب است و اگر اینها را بفروشیم دیگر نمی‌توانیم گندم جدید بخریم.» امام فرمودند: «همان را که گفتم انجام بده.» او هم اطاعت کرد و امام به وی توصیه فرمودند: «بعد از این نان مورد نیاز خانه‌ را روز به روز از بازار بخر و آن هم باید ترکیبی از گندم و جو باشد. اگرچه بحمدالله قادرم نان خانه خود را با بهترین گندم تا آخر سال تهیه کنم، ولی این گونه عمل نمی‌کنم تا در پیشگاه الهی مسئله اندازه‌گیری معیشت را مراعات کرده باشم.»(۱۷)

در برهه‌ای دیگر، هزینه زندگی بیت امام صادق«ع» بالا رفته بود. امام تصمیم گرفتند از طریق تجارت عایداتی را به دست آورند. سرمایه‌ای را تدارک دیدند و یکی از خادمان را موظف به تجارت در منطقه مصر کردند. وی که مصادف نام داشت متاعی خرید و با کاروانی راهی مصر گردید. برحسب اتفاق متاع او به‌شدت مورد نیاز مردم بود و آنان ناگزیر بودند به هر بهایی که شده آن را خریداری کنند. صاحبان متاع با هم متحد شدند که در بازار سیاه به وجود آمده کالای خود را به دو برابر بهای خریداری شده بفروشند. مصادف با هزار دینار سود خالص به مدینه بازگشت و دو کیسه یکی حاوی سرمایه اصلی و دیگری حاوی منفعت آن را دراختیار امام ششم نهاد. حضرت متوجه شدند که او در ایجاد بازار سیاه دست داشته و از این راه سودی هنگفتی را به دست آورده است، لذا کیسه سرمایه اصلی را برداشتند و به دیگری دست نزدند و فرمودند: «به آن کاری ندارم، زیرا شمشیر زدن از کسب حلال آسان‌تر است.»(۱۸)

 

پی‌نوشت‌ها

۱- Alfred Aller

۲- Individual Psychology

۳ـ روانشناسی شخصیت، یوسف کریمی، ص ۹۷ـ۹۶، بینش اجتماعی اسلامی، سیدمحمدباقر صدر، ص ۸۶.

۴ـ اصول کافی، کلینی، ترجمه محمدباقر کمره‌ای، ج ۴، ص ۴۸۳.

۵ـ همان، ص ۴۸۵.

۶ـ همان، ص ۴۹۱.

۷ـ همان، ص ۴۹۱.

۸ـ همان، ص ۴۹۲.

۹ـ تحف‌العقول، ابن‌شعیر حرانی، تصحیح علی‌اکبر غفاری، ص ۳۰۱.

۱۰ـ اصول کافی، باب الاستغناء عن‌الناس، ج ۴، ص ۴۴۲.

۱۱ـ غررالحکم آمدی، ج ۲، ص ۲۳۶.

۱۲ـ اسلام و روانشناسی، محمود بستانی، ترجمه محمود هویشم، ص ۲۱۲.

۱۳ـ میزان الحکمه، ج ۲، ص ۲۳۶.

۱۴ـ همان، ص ۲۳۸ـ۲۳۷.

۱۵ـ اعراف، ۹۶.

۱۶ـ هود، ۱۱۷.

۱۷ـ بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۱۲۱.

۱۸ـ بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۱۲۱.

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

انسان راستین کسی است که در تمام قصدها، نیت‌ها و برنامه‌های خود به همنو‌عش هم بیندیشد، خیر و خوبی دیگران را بخواهد و بداند ایجاد روابط متقابل درست و صمیمی با آنان در واقع به صلاح خود اوست و خطرهایی که هستی او را تهدید می‌کنند، با تحکیم شبکه روابط اجتماعی دفع می‌شوند.

 

 

۲٫

دین به انسان می‌فهماند که به‌تنهایی قادر نیست بار سنگین مسئولیتی را که به عهده گرفته به سر منزل مقصود برساند و شایسته است بین غریزه حب ذات و سعادت و سلامتی محیط پیرامون یک هماهنگی خردمندانه و منطقی را برقرار سازد.

 

۳٫

یأس از آنچه نزد مردم است و امیدواری به خداوند به معنای نفی تعلقات اجتماعی نیست، بلکه بدین مفهوم است که انسان امکانات مستقلی برای حمایت دیگران دراختیار ندارد، بلکه این خداوند است که به انسان مدد می‌رساند و شرایط حمایت‌های متقابل و خدمات افراد به یکدیگر را فراهم می‌سازد

 

 

 

 

 

 

30نوامبر/16

فتنه و عوامل فتنه

«سخنان معصومین»

 

امام علی علیه‌السلام:

…فلا تکونوا أنصاب الفتن و أعلام البدع، والزموا ما عقد علیه حبل الجماعه، و بنیت علیه أکان الطاعه،… (خطبه ۱۵۱ نهج‌البلاغه)

…شما از نشانه‌هاى فتنه‌ها و بدعت‌ها مباشید. بر خود لازم شمرید که از آنچه رشته جماعت به آن بسته شده و اساس اطاعت و بندگى بر آن نهاده شده، دست برمدارید.

 

امام علی علیه‌السلام:

انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احکام تتبدع یخالف فیها کتاب الله و یتولی علیها رجال رجالا علی غیردین‌ الله. (خطبه ۵۰، نهج‌البلاغه)

همانا ابتدای بروز آشوب‌ها و فتنه‌ها هواهاست که مورد تبعیت قرار می‌گیرند و احکامی است که بدعت گذاشته می‌شوند. در این فتنه‌ها با کتاب خدا مخالفت می‌شود و مردانی از مردان دیگر بر مبنایی غیر از دین خدا تبعیت می‌کنند.

 

امام علی علیه‌السلام:

و قیل إن الحارث بن حوط أتاه فقال أترانی أظن أصحاب الجمل کانوا علی ضلاله فقال [علیه‌السلام] یا حارث إنک نظرت تحتک و لم تنظر فوقک فحرت إنک لم تعرف الحق فتعرف من أتاه و لم تعرف الباطل فتعرف من أتاه فقال الحارث فإنی أعتزل مع سعید بن مالک و عبدالله بن عمر فقال [علیه السلام] إن سعیدا و عبد الله بن عمر لم ینصرا الحق و لم یخذلا الباطل. (حکمت، ۲۶۲ ش)

حارث بن حوت نزد امام آمد و گفت: آیا چنین پندارى که من اصحاب جُمُل را (همچون طلحه و زبیر و…) گمراه می‌دانم؟ چنین نیست، امام فرمود:‌ای حارث! تو به فرودست خود نگریستی و بالای سرت را ندیدی؛ از این رو، سرگردان شدی! بی‌گمان، تو حق را درنیافته‌ای تا اهلش را بازشناسی و باطل را نشناخته‌ای تا بدانی چه کسانی بدان گرویده‌اند. حارث گفت: من همراه سُعد بن مالک و عبدالله بن عمر، از جنگ کنار مى‌رویم، امام فرمود: همانا سعد و عبدالله بن عمر، نه حق را یارى کردند، نه باطل را خوار ساختند.

 

امام علی علیه‌السلام:

و قد مر بقتلی الخوارج یوم النهروان بؤسا لکم لقد ضرکم من غرکم فقیل له من غرهم یا أمیرالمؤمنین فقال الشیطان المضل و الأنفس الأماره بالسوء غرتهم بالأمانی و فسحت لهم بالمعاصی و وعدتهم الإظهار فاقتحمت بهم النار. (حکمت، ۳۲۳)

(در جنگ نهروان هنگامى که از کنار کشتگان خوارج مى‌گذشت فرمود) واى به حال شما! آنکه شما را فریب داد به شما زیان رساند. پرسیدند چه کسى آنان را فریفت اى امیرالمؤمنین[علیه السلام]، در جواب فرمود: شیطان گمراه کننده و نفسى که به بدى فرمان مى‌دهد، آنان را به آرزوها مغرور ساخت، و راه گناه را بر ایشان آماده کرد و به آنان وعده پیروزى داد و سرانجام به آتش جهنم گرفتارشان کرد.

 

امام علی علیه‌السلام:

حب الدنیا رأس الفتن و اصل المحن. (غررالحکم)

دنیاپرستی اساس فتنه‌ها و ریشه‌ی مشکلات است.

 

امام علی علیه‌السلام:

سبب الفتن الحقد (غرر الحکم ۶۷۸۱ )

سبب و مایه ی فتنه‌ها کینه است.

 

رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله:

إن ممن ینتحل مودتنا أهل البیت ـ من هو أشد فتنه علی شیعتنا من الدجال ـ فقلت بماذا قال بموالاه أعدائنا و معاداه أولیائنا أنه أذا کان کذلک اختلط الحق بالباطل و اشتبه الأمر فلم یعرف مؤمن من منافق (وسائل الشیعه، ج ۱۶، ص ۱۷۹، ح ۲۱۲۸۹)

همانا از کسانی که مدعی مودت ما اهل‌بیت هستند، کسی هست که در فتنه‌گری، برای شیعیان ما از دجال شدیدتر است. (راوی) گفتم: برای چه؟ (امام) گفت: به خاطر دوستی با دشمنان ما و دشمنی با دوستانمان. چون چنین شد، حق با باطل آمیخته می‌شود و مؤمن از منافق بازشناخته نمی‌شود.

 

رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله:

بادروا بالأعمال فتنا کقطع اللّیل المظلم: یصبح الرّجل‏ مؤمنا و یمسی کافرا، و یمسی مؤمنا و یصبح کافرا، یبیع أحدهم دینه بعرض من الدّنیا قلیل.( نهج الفصاحه)

فرصت را برای اعمال نیک بیش از آنکه فتنه‌هایی مانند پاره‌های شب تاریک پدید آید غنیمت شمارید، در آن هنگام انسان، صبح مؤمن است و شب، کافر می‌شود، شب کافر است و روز مؤمن می‌شود و دین خود را به عرض ناچیز دنیا می‌فروشد.

 

رسول اکرم صلی‌الله علیه وآله:

ستکون فتن یصبح الرّجل فیها مؤمنا و یمسی کافرا إلّا من أحیاه اللَّه بالعلم‏.( نهج‌الفصاحه)

فتنه‌هایی خواهد بود که در اثنای آن مرد به صبح مؤمن باشد و به شب کافر شود، مگر آنکه خدایش به علم زنده دارد.

 

امام علی علیه‌السلام

حب المال سبب الفتن (غررالحکم)

میل به ثروت‌اندوزی و مال‌پرستی سبب فتنه است.

 

امام علی علیه‌السلام (در مورد اهل بصره و طلحه و زبیر) فرموده:  

کل واحد منهما یرجو الامر له، و یعطفه علیه دون صاحبه، لا یمتان الی الله بحبل، و لا یمدان الیه بسبب کل واحد منهما حامل ضب لصاحبه و عما قلیل یکشف قناعه به و الله لئن اصابوا الذی یریدون لینتزعن هذا نفس هذا، و لیاتین هذا علی هذا، قد قامت الفئه الباغیه، فاین المحتسبون فقد سنت لهم السنن، وقدم لهم الخبر و لکل ضله عله، و لکل ناکث شبهه و الله لا اکون کمستمع اللدم، یسمع الناعی، و یحضر الباکی، ثم لا یعتبر(نهج‌البلاغه، خطبه شماره ۱۴۸)

هرکدام از آن دو [طلحه و زبیر] امید دارد که زمامداری و حکومت به دست او افتد و آن را به سوی خود می‌کشد نه به سوی رفیقش، آنها نه به رشته‌ای از رشته‌های محکم الهی چنگ زده‌اند و نه به وسیله‌ای به او نزدیک شده‌اند، هرکدام بار کینه رفیق خویش را به دوش می‌کشد و به زودی پرده از روی آن برداشته می‌شود. به خدا سوگند، اگر به آنچه می‌خواهند برسند، این یکی جان دیگری را می‌گیرد و آن یکی این را از میان می‌برد، گروهی طغیانگر و فتنه‌انگیز به پا خواسته‌اند، پس آنها که حقایق را به خاطر خدا آشکار می‌سازند کجایند؟ در حالی که سنت پیامبر برایشان بیان شده و اخبار [امروز] را قبلاً به آنان گفته‌اند. برای هر گمراهی علت و سببی است و برای عهدشکنی بهانه‌ای، به خدا سوگند من همچون کسی نخواهم بود که صدای بر سر و سینه کوبیدن و ندای مخبر مرگ را بشنود و چشم‌های گریان را ببیند، اما عبرت نگیرد.

 

30نوامبر/16

غرب در بسیاری از زمینه‌ها به بن‌بست رسیده است

 

«اسلام‌ستیزی  غرب و توهین به رسول اکرم(ص)»

در گفت‌وگو با دکتر فواد ایزدی

دکتر فواد ایزدی کارشناس ارشد مسائل بین‌المللی، دانش‌آموخته رشته ارتباطات سیاسی دانشگاه لوئیزیانا امریکاست. حوادث اخیر فرانسه و اوج‌گیری مجدد اسلام‌ستیزی و توهین به ساحت مقدس پیامبر اکرم(ص) سبب شد که به سراغ دکتر ایزدی برویم و نظر ایشان‌را در این خصوص جویا شویم. متن گفت‌و گوی «پاسدار اسلام» با این استاد دانشکده علوم سیاسی تهران و دانشگاه امام صادق(ع) ذیلاً تقدیم می‌گردد.

*به نظر جنابعالی ریشه اسلام‌هراسی و اسلام‌ستیزی در غرب کجاست؟ چرا به بهانه حمله به نشریه هتاک فرانسوی شاهد موج جدید اسلام‌ستیزی در غرب هستیم؟ 

یکی از مشکلات اروپا و آمریکا، سنت دیرینه ن‍ژاد‌پرستی در آنهاست. این مسئله حاصل چند صد سال برده‌داری، اجحاف و تبعیض نسبت به برده‌های آزاد شده است. این تنش‌های نژادی و خودبرتربینی تنها نسبت به مسلمانان نیست و از جمله در داستان فرگوسن آمریکا و نیویورک نیز در باره سیاه‌پوستان اتفاق می‌افتد.

بخشی از سفیدپوستان اروپایی نژادپرست نیستند، اما تکرار این‌گونه حوادث نشان می‌دهد که بخشی از آنها قطعاً نژادپرست‌اند. در کنار مسئله نژادپرستی، در مورد سرزمین‌های اشغالی فلسطین نیز بین رژیم صهیونیستی و یهودیان با مسلمانان نزاعی در جریان است. به اعتقاد من بخشی از دعواهای سیاسی در فلسطین نیز نژادپرستانه است، زیرا  صهیونیست‌ها خود را نژاد برتر می‌دانند. از سوی دیگر بخش عمده‌ای از رسانه‌ها در اروپا و آمریکا به‌طور سنتی متعلق به صهیونیست‌ها هستند و یا توسط آنها مدیریت می‌شوند. این موضوع باعث شده تا آنان بتوانند در حوزه افکارعمومی به وجهه مسلمانان صدمه بزنند؛ لذا در جوامع غربی ظرفیت و استعداد نژادپرستی وجود داشت و دعوای فلسطین نیز به آن اضافه شد و با فشار رسانه‌ها این تصور به وجود آمد که باید به همه مسلمانان و اعراب حمله کرد.

از سوی دیگر مسلمانان ساکن مناطقی از دنیا هستند که عمدتاً نفت‌خیزند. شاید اگر مسلمانان در قطب شمال زندگی می‌کردند مشکل خاصی به وجود نمی‌آمد. بنابراین ریشه این دعواها را می‌توان در ابعاد فرهنگی، ابعاد سیاسی و سرزمینی و ابعاد اقتصادی جستجو کرد. این مسائل دست به دست یکدیگر داده و گفتمان اسلام‌ستیزانه را در غرب ایجاد کرده‌اند.

البته این مسئله عقبه چند صد ساله دارد و از زمان درگیری مسلمانان صدر اسلام با قوم یهود آغاز شد و تا زمان جنگ‌های صلیبی و حال حاضر نیز ادامه یافته است. در کنار سه بحث فرهنگی، سیاسی و اقتصادی، یک عقبه تاریخی نیز باعث شده تا وضعیت کنونی ایجاد شود. نهادهای دولتی و غیردولتی غربی نیز برای ترویج این گفتمان، هر فرصتی را غنیمت می‌شمارند.

تعدادی از این سازمان‌ها این گفتمان را در سطح فرهنگی و عده‌ای دیگر در سطح سیاسی و اقتصادی  دنبال می‌کنند. وقتی که حمله به روزنامه شارلی ابدو پیش آمد، این سه گروه تلاش کردند تا از فرصت استفاده کنند. محبوبیت فرانسوا اولاند، رییس‌جمهور فرانسه بین ۱۰ تا ۱۲ درصد است و او از فرصت حمله به نشریه شارلی ابدو استفاده کرد تا وجهه خود را در جامعه فرانسه بالا ببرد. صهیونیست‌های فرانسه، بنیامین نتانیاهو نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی و هرنهادی که به دنبال ترویج گفتمان اسلام‌ستیزانه بود، تلاش کرد تا از این فرصت استفاده کند. به دلیل اینکه مردم در کشورهای غربی حافظه عمومی بالایی ندارند، تظاهرات برگزار می‌کنند و پوشش خبری ۲۴ ساعته‌ای را انجام می‌دهند تا گفتمان اسلام‌ستیزانه را ترویج کنند.

در خبرها اعلام کردند که بین ۳ تا ۵ میلیون نسخه از شارلی ابدو در اولین شماره‌ بعد از حمله فروخته شد، اما باید این سئوال را مطرح کردکه آیا واقعا مردم این تعداد را خریده‌اند؟ با این حال تردیدی نیست که آنان به‌شدت به دنبال بالا بردن تیراژ این نشریه بودند.

غربی‌ها  مدعی اعتقاد به آزادی بیان هستند، اما در زمینه اسلام‌ستیزی، به ابعاد فرهنگی، سیاسی و اقتصادی و عقبه تاریخی آن توجهی نمی‌کنند. بدیهی است که بین آزادی بیان و اهانت تفاوت وجود دارد. در بسیاری از کشورها افراد حق دارند آزادانه سخن بگویند، اما حق اهانت ندارید. بارها شاهد بوده‌ایم که افراد و سازمان‌های مختلف به اتهام اهانت از رسانه‌ها در کشورهای غربی شکایت کرده‌اند. سنت قضایی غرب هم تفاوت بین آزادی‌بیان و اهانت را پذیرفته است.

شارلی ابدو آزادی بیان و اهانت را با هم مخلوط کرده، بدین معنا که در باره تاریخ صدر‌اسلام نقد ننوشته، بلکه به حضرت رسول«ص» اهانت کرده ‌است. آزادی‌بیان اصالتاً مسئله‌ خوبی است، ولی نباید از آن برای اهانت به اقلیت‌ها و افراد دیگر سوء استفاده و به آنها توهین کرد.

اگر بخواهیم مصداقی برای آزادی بیان داشته باشیم، باید بررسی کنیم درباره مسائلی که در یک کشور از حوزه‌های خط قرمز محسوب می‌شود، می‌توان عبور کرد و اتفاقی برای ناقضین آن می‌افتد یا نه؟ هنر آن است که خطوط قرمز دیگران را نقض نکنیم. غربی‌ها سر و صدای زیادی در باره آزادی بیان به راه می‌اندازند، اما مثلاً وقتی «دیو دونه» کمدین فرانسوی نظرش را در صفحه‌ فیس بوک‌اش می‌نویسد، دستگیر و زندانی می‌شود. باید پرسید مگر قرار نبود آزادی بیان وجود داشته باشد؟

از طرف دیگر چون کشورهای غربی در برخوردهای خود تناقض دارند و بسیاری از مردم نیز این مسئله را دریافته‌اند، برای ما فرصتی فراهم آمده است تا چهره واقعی آنها را بشناسم. فهم و درک چهره واقعی کشورهای غربی برای ما بسیار مفید است. از سوی دیگر زمانی که به یک مسئله مهم مسلمانان توهین می‌شود، وحدت بیشتری بین مسلمانان به وجود می‌آید. در کشورهای غربی افرادی متوجه دروغ‌گویی و خباثت دولت‌های خود شده‌اند. از این منظر وقتی دولت‌ها و رسانه‌ها روی یک فرد یا مجموعه متمرکز می‌شوند، مردم با آن مجموعه احساس همبستگی بیشتری پیدا می‌کنند که این موضوع نیز برای ما فرصت است. از آنجا‌ که در کشور ما رسانه‌ها محدودیت‌هایی برای انتشار این گونه اهانت‌ها دارند، خون مردم چندان به جوش نیامده است.

 

*چرا آنها با اینکه می‌دانند ممکن است اهانت به پیامبر«ص» باعث ایجاد اتحاد بین شیعه و سنی بشود، به جای انتشار کاریکاتوری از ابوبکر البغدادی، از پیام اکرم «ص» کاریکاتور منتشر می‌کنند که مورد احترام تمام مسلمانان هستند؟

البته پیش از این کاریکاتوری از ابوبکر البغدادی سرکرده داعش در نشریه شارلی ابدو چاپ شده بود. در کشورهای غربی، به‌ویژه در حوزه‌های فرهنگی فساد بسیار گسترده‌ای وجود دارد که نتیجه آن درصد بالایی از کودکان حرام‌زاده، طلاق، تنش‌های خانوادگی و جرم‌های اجتماعی است. به یک معنا غرب در حوزه فرهنگی و در بسیاری از حوزه‌های سیاسی به بن‌بست رسیده است. کافی‌است به عنوان نمونه میزان محبوبیت فرانسوا اولاند رییس‌جمهور فرانسه یا نمایندگان کنگره آمریکا را بررسی کنید تا ببینید از ۱۰ تا ۱۲ درصد بیشتر نیست.

در کشورهای غربی عده‌ای بدون داشتن هیچ عشق و علاقه‌ای و تنها از روی عادت در انتخابات شرکت می‌کنند. امروز در حوزه اقتصادی می‌بینید که آمریکا ۱۸ تریلیون دلار بدهی دارد و اکثر کشورهای اروپایی نیز مقروض هستند. این پیش بینی وجود دارد که در سال جاری میلادی، اتحادیه مالی اروپا (Euro zone) از هم فروپاشیده شود. وقتی جامعه‌ای در حوزه‌های مختلف به بن‌بست می‌رسد، برای تداوم سیستم، نیاز دارد قشرهای جوان‌تر جامعه را با هیجان منفی مدیریت کنند. آنها می‌خواهند این هیجان را از طریق اظهارات ضداسلامی ایجاد و در نهایت حالتی از جدایی نژادی را اجرا کنند که در آن هرکسی بداند باید کجا و چگونه زندگی کند.

البته یک نوع حس حسادت هم وجود دارد. معمولاً در دانشگاه‌های بزرگ غربی ساختمانی برای مراسم‌ مذهبی وجود دارد. اگر شما روزهای شنبه یا یکشنبه در مراسم مذهبی یهودیان و مسیحیان در دانشگاه‌هایی که مثلاً ۳۰ هزار دانشجو دارند، شرکت کنید، می بینید که بیش از ۴۰ ، ۵۰ دانشجو حضور ندارند، اما در روزهای جمعه شاهد حضور ۴۰۰ ، ۵۰۰ نفری جوانان مسلمان در نماز جمعه هستیم. برای درصدی از افراد غربی قبول این امر که دین و فرهنگ‌شان تحت تاثیر یک فرهنگ قوی‌تر و پیشروتر قرار گرفته، بسیار دشوار است و از این جهت هراسان می‌شوند. آمریکایی ها از قبل از ۱۱ سپتامبر نسبت به حضور مسلمانان هراسان بودند، اما این حادثه بهانه خوبی را برای فشار بر مسلمانان به دست آنها داد و امروز بهانه دیگری برای فشار بر مسلمانان در اروپا یافته‌اند.

 

 *فرانسوی ها در سال‌های گذشته از داعش و جبهه النصره در سوریه حمایت می‌کردند. حتی برخی از کشورهای غربی سلاح هم در اختیار این دو گروه قرار می‌دادند تا آنها نظام بشاراسد و حزب بعث را ساقط کنند. بعد از فرسایشی شدن جنگ در سوریه، برخی از تروریست‌های غربی در حال بازگشت به غرب هستند. به نظر شما احتمال تکرار چنین وقایعی چقدر است؟ چرا داعش در سوریه خوب و در فرانسه بد است؟

کشورهای غربی از قبل و با برنامه‌ریزی به دنبال سرنگونی حکومت بشاراسد در سوریه بودند و انتظار نداشتند دولت او همچنان بعد از چند سال پابرجا بماند. در عمل هر فرد یا گروهی که می‌خواست با بشار اسد مبارزه کند، از کشورهای غربی حمایت‌های مالی کلان دریافت می‌کرد؛ با این‌حال بسیاری از اعضای داعش در سوریه و عراق خارجی هستند. این افراد با حمایت ترکیه از مرز این کشور وارد سوریه می‌شوند. تخمین زده می‌شود که حدود ۳ هزار نفر از نیروهای داعش در ترکیه باشند.  مردم در جوامع غربی این تناقضات را می‌بینند و متوجه می‌شوند که سیستم از ریشه فاسد است.

 

*از سال ۲۰۰۶ و ریاست‌جمهوری نیکلا سارکوزی در فرانسه، شاهد اعتراض مهاجرین و حاشیه‌نشینان در این کشور بوده‌ایم. این معترضین از رفاه جامعه فرانسه سهمی ندارند. سئوال این است که آیا این معترضین مسلمان بودند یا دولت فرانسه می‌خواهد آنها را نمادی از معترضین نشان دهد؟

مشکل دولت فرانسه این ‌است که تا کنون اسلام را دین به حساب نیاورده و همیشه با نگاهی اسلام‌ستیزانه با آن برخورد کرده است. این مسئله ریشه در سال‌های استعمار فرانسه در کشورهای مسلمان شمال آفریقا دارد.  فرانسه سال‌ها الجزایر را در اشغال خود داشت و کسانی که در برابر اشغال و استعمار مقاومت می‌کردند، مسلمانان بودند. بعد از استقلال الجزایر، تعدادی از فرانسوی‌ها به این کشور مهاجرت کردند و نسل دوم و سوم آنها امروز جزو معترضین هستند. آنها در محیط فرانسوی رشد کرده‌اند و بیشتر چهره‌ای فرانسوی هستند تا یک چهره مسلمان. از طرف دیگر انتظار دولت‌های غربی این بود که تروریست‌ها وقتی وارد سوریه شدند، حکومت در آن کشور ساقط شود و آنها در سوریه بمانند و از ابتدا قرار نبود آنها به اروپا بازگردند.

امروز تعداد قابل توجهی از نیروهای آمریکایی و غربی در حال پایان دادن به ماموریت خود هستند و به سرزمین خود باز می‌گردند. غربی‌ها تصور می‌کردند این افراد یا کشته می‌شوند یا به حکومت می‌رسند و در سوریه می‌مانند. اما با توجه به مقاومت دولت سوریه، این افراد خسته شده‌اند و در فکر بازگشت به کشور خود هستند. برخی از این افراد در کشورهای اروپایی دست به اقدامات تروریستی و قتل‌های کور می‌زنند که خلاف فقه شیعه است و علمای سُنی هم مخالف آن هستند، با این حال عده‌ای برای انجام این اقدامات فتوا صادر می کنند.

  *خبرگزاری فرانسه همزمان با راه‌پیمایی پاریس که با حضور سران چند کشور برگزار شد، خبری را منتشر کرد که دولت فرانسه نمی‌خواست اجازه دهد نتانیاهو در این راه‌پیمایی حضور داشته باشد، اما چون خود او اصرار داشت، از آقای محمود عباس هم دعوت شد تا اسرائیلی‌ها از این واقعه سوء استفاده نکنند. آیا ما می‌توانیم به چنین گزارشاتی اعتماد کنیم یا این هم یک بازی رسانه‌ای است؟

صهیونیست‌ها و به‌ویژه شخص نتانیاهو در همه دنیا منفور هستند. ممکن است دولت فرانسه نخواسته باشد خود را به نتانیاهو چندان نزدیک نشان دهد. دولت فرانسه هم مانند پارلمان انگلیس حکومت مستقل فلسطینی را به رسمیت شناخته است؛ اما ببینید بیچارگی محمود عباس رییس تشکیلات خودگردان فلسطینی تا به کجاست؟ چند ماه پیش، بیش از دو هزار نفر از مردم فلسطین در غزه با سلاح‌های فرانسوی و به دست نیروهای اسرائیلی به شهادت رسیدند، ولی هیچ‌ کسی نه تنها راه‌پیمایی نکرد، بلکه به دشمن صهیونیستی هم کمک بیشتری کرد. در قضیه شارلی ابدو تنها ۱۲ نفر کشته شدند، اما محمود عباس در این جمع حاضر شد و برای آنها راه‌پیمایی کرد.

محمود عباس روزی چریک بود، ولی امروز چهره زننده‌ای از او در ذهن مردم ثبت شده است. متاسفانه از این تیپ افراد در کشور ما هم وجود دارند که تا به جایگاه مهمی می‌رسند و  لبخند غربی‌ها را می‌بینند، نگاه خود را تغییر می‌دهند. این افراد در نهایت، آبروی خود را می‌برند، زیرا در عمل نشان می‌دهند که دشمن آنها را به حساب نمی‌آورد، مگر اینکه بخواهد از آنان استفاده ابزاری کند. این مسئله البته درس خوبی است.

 

سوتیتر:

وقتی جامعه‌ای در حوزه‌های مختلف به بن‌بست می‌رسد، برای تداوم سیستم، نیاز دارد قشرهای جوان‌تر جامعه را با هیجان منفی مدیریت کنند. آنها می‌خواهند این هیجان را از طریق اظهارات ضداسلامی ایجاد و در نهایت حالتی از جدایی نژادی را اجرا کنند

 

 

 

30نوامبر/16

زندگی و حیات علمی و سیاسی شهید آیت‌الله غفاری

عبدالله اصفهانی

 

ولادت در بیت قناعت و مقاومت

عباس، کشاورز ساده و فقیری بود که در مزرعه ارباب روستا (در دهخوارقان، آذرشهر کنونی) کار می‌کرد تا لقمه‌ای نان حلال برای اهل خانه خویش به دست آورد. او برخلاف تنگناهای مالی، سال‌ها با عزت و شرافت زیست و هیچ‌گاه دست نیاز به سوی کسی دراز نکرد، چنان که پدرش علی و جدش احمد این گونه زندگی کردند و آبرومندانه روزگار گذرانیدند.

در جمادی الثانی سال ۱۳۳۵ ق مطابق فروردین ۱۲۹۶ ش. کودکی در خانه عباس دیده به جهان گشود. عباس به دلیل ارادت خالصانه‌ای که به ساحت مقدس حضرت امام حسین«ع» داشت، نام این طفل نورسته را حسین گذاشت.   مقاومت و پایداری در برابر ستم و تجاوز در این خاندان سابقه داشت. حاج ملاحسین از علمای قرن سیزدهم هجری به شمار می‌رفت که در نجف نزد استادانی عالیمقام درس خواند تا به درجه اجتهاد رسید. این فقید فرزانه در ستیز با مهاجمان روس که سرزمین آذربایجان را تحت اشغال خود درآورده بود، به شهادت رسید. حاج ملااحمد امین‌العلماء از دیگر نیاکان حسین غفاری بود که در هدایت و ارشاد مردم دمی نیاسود. هفت نفر از نیاکان مادری شهید غفاری نیز در مبارزه با بیگانگانی که درصدد غارت منابع فرهنگی و مادی ایران بودند، به درجه شهادت نائل گردیدند. مرقد این فداکاران در کنار مسجد حسنلوی آذرشهر زیارتگاه مشتاقان است.(۱)

 

شهد شکوفایی

حسین در خانه‌ای کوچک، ساده ولی سرشار از صفا وصمیمیت، در دامان پدری پارسا و مادری پاکدامن بالید. عباس (پدر شهید غفاری) در غیرت دینی و ناسازگاری با ناروایی‌ها زبانزد اهالی بود. او نمی‌توانست بهره‌کشی‌های زورگویانه‌ اربابان آبادی را تحمل کند، به همین دلیل در برابر کسانی که دسترنج کشاورزان را با بهایی اندک و با روشی ذلت‌بار از آن خود می‌کردند به مقابله برخاست و سرانجام جان خویش را در این راه از دست داد.(۲)

در این زمان و به هنگام فقدان پدر، برادر حسین بار سنگین تأمین معاش بازماندگان را بر دوش کشید. حسین که به شش سالگی رسیده بود، همراه برادرش در مزرعه و باغ می‌رفت و او را در کار زراعت یاری می‌داد و در عین حال اشتیاق وافری به درس خواندن در وجود خود احساس کرد و درصدد برآمد تا فرصتی به دست آورد و به دنبال تحصیل برود. آرام آرام شروع به خواندن الفبا و فراگیری برخی از مبانی ابتدایی کرد. علاوه بر آنچه در مکتبخانه‌ شیخ علی، پیش‌نماز دهخوارقانی می‌آموخت، شب‌ها به صورت خودآموخته تا دیروقت درس می‌خواند. یک سال بدین منوال گذشت و حسین متوجه شد این مکتبخانه حرف تازه‌ای برایش ندارد. شیخ هر چه را که می‌دانست به ذهن او منتقل کرده بود.

در این میان باخبر شد که یکی از روحانیون دهخوارقان به نام میرزا محمدحسن منطقی برای عده‌ای اندک جلسه درس برقرار کرده و زبان و ادبیات عرب تعلیم می‌دهد. به هر ترتیبی بود رضایت این استاد را جلب کرد تا نزدش درس بخواند، غالب شاگردان از او بزرگ‌تر بودند.(۲)

 

به سوی تبریز

بروز خشکسالی در دهخوارقان شرایط مشقت‌باری را به اهالی تحمیل کرده بود. برای حسن برادر بزرگ‌تر حسین غفاری به‌خوبی مشخص بود که خانواده او در شرایط جدید وضع اسفباری خواهند داشت، اما ترجیح داد در این ‌باره به مادرش حرفی نزند. او می‌دانست خیلی‌ها برای اینکه از عواقب این قحطی درامان بمانند، برای کار و تلاش به شهرهای اطراف می‌روند.

سرانجام دو برادر با موافقت مادر به تبریز می‌روند. آن دو برای گذران زندگی مغازه‌ای کوچک را اجاره می‌کنند و تصمیم می‌گیرند با سرمایه‌ای اندک، درآمد به دست آورند. حسین این فرصت طلایی را غنیمت می‌شمارد و تصمیم می‌گیرد در مدرسه طالبیه تبریز تحصیلات حوزوی را دنبال کند. او در این مدرسه جدیت، فراست و همت ویژه‌ای از خود نشان می‌دهد و در فراگیری دروس سطح حوزه موفقیت‌های تحسین‌برانگیزی دارد. مدتی می‌گذرد، اما دو برادر می‌بینند فقرشان  به‌قدری عمیق است که نمی‌توانند از این راه به زندگی آبرومندانه‌ای ادامه دهند، از این رو به وطن باز می‌گردند.(۳)

 

* جرعه نوش چشمه فقاهت و فضیلت

حاج سیدحسین میرغفاری دایی پدر حسین بود و بسیاری از طلبه‌‌های جوان از روستاهای اطراف برای پرسیدن مسایل دشوار شرعی و دینی نزد او می‌آمدند. حسین وقتی به دهخوارقان بازگشت علاقمند گردید خود را به این محفل برساند و سعی ‌کرد وقتی میرزا محسن با طلاب در باره مسائل گوناگون اعتقادی و فقهی مشغول گفت‌وگوست، نزد آنان باشد و به سخنانشان گوش بدهد. میرزا محسن اشتیاق حسین را به دانش‌اندوزی را که دید، پذیرفت به او درس بدهد، به شرط آنکه به کارهایش در مزرعه و باغ لطمه‌ای وارد نشود.

حسین موفق شد رسایل و مکاسب شیخ انصاری را بیاموزد. برادرش حسن متوجه شد حسین در مواقعی نصف روز کار می‌کند و در نیم دیگر روز به درس و بحث می‌پردازد. بنابراین به وی یادآور ‌شد با این شیوه‌ قادر نخواهیم بود چرخ زندگی را بچرخانیم و لازم است در تمام روز کار کنیم. حسین می‌پذیرد، ولی درس خواندن را رها نمی‌کند و همراه بقچه نانش که به عنوان ناشتایی به مزرعه می‌برد، دو کتاب هم برمی‌دارد و ظهرها که کارگران مشغول استراحت هستند، مشغول مطالعه و بررسی مطالبی می‌شود که میرزا محسن به او آموزش می‌دهد.(۴) خودش در باره این ایام می‌گوید: «در تمام این مدت به خاطر فقر و مخصوصاً فقدان پدر، زیر بار زراعت و کار کردن بودم و درس را اکثراً در مغازه، باغ و منزل در خلال کار، هنگام استراحت و موقع خواب می‌خواندم.»(۵)

تجربه‌های درس میرزا محمدحسن منطقی و سیدمحسن میرغفاری، حسین را سخت شیفته تحصیل علوم دینی کرده بود و همواره در این فکر بود که چگونه می‌تواند مسیر مزبور را دنبال کند. در این ایام مادرش درگذشت و هنوز در سوگ او به سر می‌برد که اندکی بعد خواهرش هم فوت کرد. دیگر تحمل سکوت مرگبار خانه‌ای را که در آن عزیزانش از دست داده بود، نداشت. چند روزی در دهخوارقان ماند و بعد از چهلمین روز درگذشت خواهرش تصمیم گرفت به قم برود.(۶)

 

در محضر مربیان و مدرسان حوزه قم

سال ۱۳۲۵ ش بود که حسین به قم رسید. پنج سالی از سقوط ذلت‌بار رضاخان می‌گذشت. در این ایام حوزه علمیه قم با شور و نشاط افزون‌تری فعالیت‌های علمی و آموزشی خود را از سرگرفته بود. وی ایام جوانی را پشت سر نهاده و به سنین میانسالی گام نهاده و سی ساله شده بود، ولی هیچ زمانی را برای دانش اندوزی دیر نمی‌دانست. او قبلاً نزد استادانش، همت و قدرت فراگیری خود را محک زده و حتی آموخته‌های خویش را به دیگران نیز آموزش داده بود. آیت‌الله سیدعلی میرغفاری گفته است:

«شهید غفاری در جلسات درس فقه و اصول والدم، آیت‌الله سید محسن میرغفاری حضور می‌یافت و خیلی‌وقت‌ها در درک مباحث و دست‌یافتن به نکاتی تازه از استادش جلوتر بود.»(۷)

شهید غفاری مقداری از سطح عالی و خارج فقه و اصول را از محضر آیت‌الله حاج میرزا محمد فیض قمی (۱۳۷۰ـ۱۲۹۳ق) آموخت، سپس به درس خارج آیت‌الله بروجردی(ره) راه یافت. آیات عظام سید محمد حجت کوه‌کمره‌ای، سید احمد خوانساری، سید محمد تقی خوانساری و سید شهاب‌الدین مرعشی نجفی از دیگر استادان وی در حوزه قم بودند.(۸)

آن شهید در درس مکاسب امام خمینی نیز حاضر شد. برای او حوزه درسی این مربی عالیقدر جاذبه‌ای خاص داشت، زیرا آن مدرس بزرگ علاوه بر تبحر در علوم عقلی و نقلی و پیشرفت‌های معنوی و عرفانی، شاگردانی را تربیت می‌کرد که در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی از شهامت، شجاعت و روحیه ایثارگرانه برخوردار بودند و به همین دلیل موفق گردیدند از حصارهای پولادین اختناق رژیم ستم‌شاهی عبور کنند و بر خرمن تبهکاران رژیم استبدادی پهلوی حریق افکنند.(۹)

شهید غفاری به موازات شرکت در درس‌های خارج فقه و اصول، موفق گردید از محفل پربار علامه طباطبایی در حکمت، منطق و تفسیر قرآن استفاده کند. او در حوزه‌ قم با علمایی چون آیات و حجج اسلام ربانی شیرازی، سید محمود طالقانی، سید محمدصادق لواسانی، ملا علی معصومی همدانی، شهید مطهری، شهید قدوسی، شهید قاضی طباطبایی و نیز شهید مدنی روابط دوستانه‌ای را برقرار کرد.(۱۰)

وی در خلال اقامت در قم، سفری به عتبات عراق داشت و در نجف اشرف نزد آیات عظام سید محمود شاهرودی و سید محسن حکیم در دروس خارج فقه و اصول شاگردی کرد و به قم بازگشت.(۱۱)

 

منزلت علمی و حوزه درسی

شهید غفاری در سال‌های نخستین ورود به قم، موفق به دریافت اجازه اجتهاد از علما و مراجع وقت گردید و همز‌مان با تحصیل، به کار تدریس و پرورش شاگردان شایسته و لایق اهتمام ورزید. در همان دوران در مباحث و علوم قرآنی یادداشت‌هایی را فراهم آورد و به صورت جزوه‌ای تدوین کرد و آن را محور بحث‌های خود قرار داد. از دیگر آثار ارزشمند او حواشی مفصلی است که بر کتاب عروه‌الوثقی نوشته است.

جلسات پربارش در موضوعات اعتقادی، کلامی و فقهی در قم و نیز در مسجد الهادی و خاتم‌الاوصیای تهران استمرار پیدا کرد و در مسجد الهادی تهران، طلاب فاضل ضمن تقویت توان فکری، علمی خویش برای پیکار با ستم تربیت می‌شدند و فضیلت و معنویت را با حماسه و مبارزه توأم می‌ساختند. این محافل برای ایجاد اتحاد و انسجام بین حوزویان و دانشگاهیان بسیار مؤثر و مفید بودند.(۱۲)

آن جنبه از زندگی علمی و ادبی شهید غفاری که تحت‌تأثیر مبارزات سیاسی ایشان قرار گرفته است، توانایی آن شهید در نگارش متون فارسی و عربی است. حواشی وی بر برخی از آثار فقهی مبین آن است که آیت‌الله غفاری در قلمرو قلم از ذوق کافی و اندیشه‌ای ادیبانه برخوردار بوده است. او آثار مخطوط گوناگونی داشته که در هجوم مکرر ساواک به منزلش از بین رفته است.

شهید غفاری در عرصه بیان نیز هنرمندی ویژه‌ای داشت و سخنان جذابش، مخاطبان را به هیجان می‌آورد. در مواعظ و منبرهای جالبش به‌خوبی مقتضیات زمان، نیاز حاضران و عطش فکری جوانان را در نظر داشت. بنابراین، می‌توان گفت او مصداقی از «علمه‌البیان» و نمونه‌ای از «ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ » بود.

ایشان از مرکب شعر کمک می‌گرفت تا در سرزمین حکمت و معرفت جلو برود و حقایق معنوی و درس‌آموز را برای مشتاقان معارف ناب بازگو کند. در میان نوشته‌های دوران زندان آیت‌الله غفاری می‌توان قطعاتی زیبا و سروده‌های شیوا یافت. یکی از این نمونه‌ها شعری است که وی به مناسبت فرارسیدن ایام حج سروده است که مسایل اجتماعی و سیاسی، مبارزات و رنج زندان در آن منعکس گردیده است.(۱۳)

 

پیوندی پاک

آیت‌الله حاج میرزا علی مقدس تبریزی، روحانی فاضل و مبارزی بود که محله‌ای با عنوان «اَلدّین وَ الحَیوه» منتشر می‌کرد، این نشریه با تبلیغ و ترویج فرهنگ و معارف اصیل اسلامی و هشدار نسبت به ترویج فرهنگ استکباری در آن شرایط تیره و تاری که رژیم پهلوی سعی در مسخ ارزش‌های دینی را داشت، بسیار آموزنده، مفید و تأثیرگذار بود، به همین دلیل هشت ماه که از انتشارش گذشت، عوامل ساواک آن را تعطیل کردند، اما آیت‌الله مقدس از حرکت ترویجی خود در جهت تنویر افکارعمومی دست برنداشت و کتاب «اسلام در خطر است» را به رشته نگارش درآورد.

شهید غفاری که در ایام تعطیلی درس‌های حوزه و در مناسبت‌های خاصی به زادگاهش می‌رفت و در آذرشهر و دیگر آبادی‌های اطراف آن ضمن ترویج احکام و موازین اسلامی و اخلاقی مردم را علیه حاکمان جور و ناروایی‌ها و منکرات به قیام و پایداری وامی‌داشت، این سعادت را به دست آورد تا با آیت‌الله مقدس آشنا شود و طی جلسات و مباحثه‌هایی به مقام علمی و آگاهی‌های گسترده وی درباره مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی پی ببرد. رفته رفته این آشنایی محصولی عاطفی به ارمغان آورد، زیرا آیت‌الله غفاری تصیم گرفت از طریق ازدواج با دختر این عالم مبارز و سختکوش پیوند صمیمانه‌ای را با خانواده آیت‌الله مقدس برقرار کند.(۱۴) این ازدواج مبارک بعدها در مسیر تلاش‌های علمی و مبارزات سیاسی آیت‌الله غفاری نقش حیاتی و تعیین‌کننده‌ای داشت. ثبات قدم و نیز شخصیت این بانو که در بیت فضیلت و ادب اسلامی تربیت یافته است و همراهی او در تمام مراحل با آیت‌الله غفاری از عوامل مهم توفیق‌های فکری، معنوی و مبارزاتی ایشان بود.

 

دولت فقر؟!

آیت‌الله غفاری به دختر میرزا علی مقدس می‌گوید: «من چیزی ندارم که به شما بدهم، خانه‌ای ندارم که تو را در آن جای دهم و لباسی را که داریم باید آن قدر بپوشیم تا دیگر قابل استفاده نباشد، اما امیدوارم آینده داشته باشیم و بتوانیم برای اسلام کاری کنیم.» آن بانو این گونه جواب می‌دهد: «من به آنچه شما رضایت دارید راضی‌ام و حاضرم در جهت مطالعات و مبارزات شما فداکاری کنم.» و به این ترتیب زندگی مشترک آن دو با جهیزیه ساده‌ای که همسرش به همراه آورده بود، در یک زیرزمین محقر استیجاری در یکی از محلات فقیرنشین قم (باغ پنبه) آغاز گردید. یک چرخ خیاطی که از مادر این زن به یادگار مانده بود و چند گلیم فرسوده و مندرس، یک دست رختخواب و مقداری وسایل ابتدایی آشپزخانه مجموعه جهیزیه او را تشکیل می‌داد.

وضع عمومی زندگی شیخ حسین از زمانی که به قم آمد، از نظر اقتصادی پیشرفت قابل ملاحظه‌ای نداشت. در یکی دو سال اول، علاوه بر شهریه ناچیزی که دریافت می‌کرد، مختصری پس‌انداز از دهخوارقان کمک خرج زندگی او بود، اما پس از پایان آن اندوخته ناچیز، تمام درآمدش به همان شهریه‌ای منحصر شد که از حوزه می‌گرفت.

حاصل این ازدواج پنج فرزند بود. مشاهده چهره رنگ پریده همسر و فرزندان، شیخ حسین را سخت آزار می‌داد، اما حاضر نبود برای تأمین زندگی بهتر، دست به اموری بزند که شإن و منزلت او را به عنوان روحانی و عالمی حوزوی تحت‌الشعاع قرار می‌داد.

آیت‌الله غفاری در ایام محرم و صفر که دروس حوزه‌ها تعطیل می‌شدند، برای تبلیغ، ارشاد و آگاه‌سازی مردم به برخی از نواحی آذربایجان غربی می‌رفت و در این زمینه بسیار کوشا و جدی عمل می‌کرد. فعالیت‌های ترویجی او در خوی، ماکو و ارومیه چشمگیر بودند و در ضمن تبیین سیره معصومین و بررسی ابعاد سیاسی ـ ا جتماعی اسلام، به افشای ستم اربابان و خوانین منطقه می‌پرداخت و نسبت به روابط ظالمانه آنان با کشاورزان، زبان به اعتراض می‌گشود.

در همین دوران بود که سه تن از فرزندان خردسال آیت‌الله غفاری به دلیل فقدان امکانات و تهیدستی فوت کردند. همسرش در آن زیرزمین نمور و شرایط تنگدستی وضع ناگواری داشت و کسالتش تشدید گردید و به همین دلیل دیگر نمی‌توانست کارهای خانه را مثل گذشته انجام دهد؛  از این رو، آیت‌الله غفاری بخش مهمی از بار مسئولیت امور خانه را به دوش گرفت و با سعه صدر، عطوفت و رأفت زایدالوصفی در این عرصه به کمک همسرش شتافت.(۱۵)

 

برنتابیدن منکرات

در سال ۱۳۳۶ آیت‌الله غفاری بعد از حدود یازده سال اقامت در قم، به تهران هجرت کرد. ابتدا خانه‌ای در حوالی میدان شاپور (وحدت اسلامی کنونی) اجاره کرد و در مسجد خاتم‌الاوصیای تهران به اقامه نماز جماعت، فعالیت‌های ارشادی و تبلیغی روی آورد. بعد از چندی، یکی از مؤمنان، طبقه‌ای از ساختمان خود را که در مجاور این مسجد بود دراختیار آن شهید قرار داد. آیت‌الله غفاری در این سنگر به امور فرهنگی، اجتماعی و عمرانی توجه داشت و با قبول این مسئولیت منشأ آثار مفید و خدماتی ارزنده گردید.(۱۶) تکمیل ساختمان مسجد مزبور و نیز مسجد شیخ فضل‌الله نوری، همچنین احداث حوزه علمیه مسجد خاتم‌الاوصیاء، رسیدگی به زندگی محرومان در تهران، تبریز و آذرشهر از دیگر برنامه های اوست.

بسیج مردم نمازگزار برای در هم ریختن مجلس عیش و نوش باغ فردی از متمولین همپالگی اسدالله علم به شارق که نهایتاً منجر به بازجوئی از وی گردید، برگ زرین دیگری در تاریخ مبارزات شهید غفاری است(۱۷)

او در سنگر مسجد و محراب به برپایی مجالس بحث و گفت‌وگو در موضوعات فقهی، کلامی و قرآنی پرداخت و از هر فرصتی برای هدایت و ارشاد اقشار مردم، به‌خصوص نسل جوان بهره برد. غالب دانشجویان محل، جوانان روشنفکر و مؤمن و طلاب فاضل از مجالس وعظ و سخنرانی و از محافل آموزشی و تربیتی او استفاده می‌کردند.

 

همگامی با نهضت امام خمینی

عمده‌ترین فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی آیت‌الله غفاری در سال‌های ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۰ در قالب تبلیغ و ارشاد دینی و آگاه‌سازی مردم در نقاط گوناگون کشور، به‌ویژه در استان‌های آذربایجان شرقی و غربی بود، اما مجاهدت‌های سیاسی این عالم ربانی از سال ۱۳۴۰ و با تصویب لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی در مهر ۱۳۴۱ توسط اسدالله علم و آغاز مبارزه با رژیم پهلوی به رهبری امام خمینی جلوه دیگری پیدا کرد، در این دوران او با سخنان افشاگرانه‌اش همراه و همگام با نهضت امام خمینی حرکت کرد. در محرم ۱۳۴۲ که مبارزات ملت مسلمان ایران به رهبری امام امت علیه استبداد و استعمار به نقطه اوج خود رسید، شهید غفاری از پیشقراولان این نبرد بود و مأموران امنیتی شاه،  در شب ۱۲محرم، ۱۵خرداد ۱۳۴۲ او را دستگیر و روانه زندان کردند.

آیت‌الله غفاری با روحیه‌ای قوی و مقاومتی دلیرانه در بازجویی‌ها عملاً عوامل رژیم را در نیل به اهداف پلید خود ناکام ‌گذاشت و بعد از تحمل ۴۰ روز زندان در ۱۹ شهریور ۱۳۴۲ با صدور قرار منع پیگرد به سبب فقدان ادله کافی، از زندان آزاد ‌شد، اما به فعالیت‌های خود در سنگر مسجد خاتم‌الاوصیاء تهران ادامه ‌داد.

بعد از دستگیری امام خمینی و تبعید ایشان به ترکیه به دلیل مخالفت با لایحه کاپیتولاسیون (قضاوت کنسولی)، آیت الله غفاری در ۲۸ دی ۱۳۴۳ سخنان پرشور و افشاگرانه‌ای در مسجد خاتم‌الاوصیاء ایراد کرد و دو روز بعد توسط مأموران شهربانی دستگیر و زندانی شد.

در شرایط بعد از سال ۱۳۵۰ که رژیم سفاک پهلوی به‌شدت مخالفان را سرکوب می‌کند و محدودیت شدیدتری برای علما و اندیشمندان متعهد و روشنفکران مؤمن و ملتزم به شریعت به وجود می‌آورد و در همین ارتباط به زندان می‌رود، شکنجه و تبعید می‌شود، آیت‌الله غفاری با فراست و هوشیاری به فعالیت‌ها و مبارزات خود ادامه می‌دهد و به روشنگری و افشاگری می‌پردازد تا  ۳۱ اردیبهشت‌ ۱۳۵۱ که از جانب رئیس ساواک تهران احضار و به ایشان تذکر داده می‌شود.

حساسیت مأموران رژیم پهلوی نسبت به فعالیت‌های انقلابی آیت‌الله غفاری و نقش مهم ایشان در گسترش مبارزات مردم مسلمان تهران باعث شد تا در دوازدهم تیر ۱۳۵۳ بعد از یورش شبانه به منزل وی دستگیر شود و مقداری از اعلامیه‌های امام  و نیز اوراقی حاکی از ارتباط شهید با رهبر نهضت و مبارزان داخل و خارج کشور خمینی از خانه‌اش کشف و ضبط شود.

شهید غفاری حدود چهارماه زندان را تحمل می‌کند، اما بار دیگر در ۵ آبان‌ماه ۱۳۵۲ توسط اداره دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی به موجب رأی صادره دادگاه، وی به هشت ماه حبس محکوم می‌گردد.

آیت الله غفاری در زندان سال ۱۳۵۳ نقش فعالی در مسائل سیاسی و علمی داشت. نهج البلاغه، فقه و تاریخ فقه به برادران زندانی درس می‌داد. شبی نبود که دعای افتتاح را نخواند و در پایان آن از خدا نخواهد که شهادت را نصیبش کند. حتی در شب‌هایی که شلاق می‌خورد، نماز شب را فراموش نمی‌کرد.

از مسائلی که شهید غفاری را در زندان رنج می‌داد روابط ناصحیح عناصر وابسته به منافقین خلق در زندان با مارکسیست‌ها بود. آن مرحوم در برابرشان موضعی ارشادی و هدایت‌گرانه گرفت، ولی عناد آنان و عدم آشنایی با مبانی جهان‌بینی اسلامی و تحت‌تأثیر افکار مارکسیستی بودن این جوان ها باعث گردیده بود تا اعتنایی به سخنان و نصایح آیت‌الله غفاری نکنند.(۱۸)

 

شهادت

سرانجام این مجتهد وارسته و مجاهد خستگی‌ناپذیر در هفتم دی‌ماه سال ۱۳۵۳ تحت شدیدترین شکنجه‌های قرون‌وسطایی در زندان مخوف رژیم منحوس پهلوی به شهادت رسید. خبر شهادت مظلومانه آن عالم زاهد موجی از انزجار و نفرت عمومی را از دستگاه استبداد در میان مردم به وجود آورد. پیکر ایشان  بعد از تشییع باشکوه با حضور علما و طلاب و دیگر اقشار قم، در قبرستان کوچک دارالسلام دفن گردید. در مراسم تشییع و دفن این شهید، عده‌ای دستگیر شدند و طلاب مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.

موجی که در اثر شهادت آیت‌الله غفاری پدید آمد در سالگرد شهادت ایشان به سال ۱۳۵۴ و نیز در سال‌های ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ نقش‌آفرین گردید، به همین دلیل ساواکی‌ها از مطرح شدن نام ایشان در هراس بودند.  شهادت آن روحانی مبارزه، نقش تعیین‌کننده‌ای در آگاهی مردم داشت و خون او درخت نهضت اسلامی را آبیاری کرد.(۱۹)

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ اسوه استقامت، حمید صبری آذرشهری، ج ۲، صص ۷۵۸ـ۷۵۷.

۲ـ مفاخر مذهبی، ج ۱۸، تهران، سوره مهر، صص ۱۹ـ۱۸.

۳ـ دلبستگی در سال‌های سخت، علی‌الله سلیمی، صص ۳۹ و ۵۲.

۴ـ گوشه‌ای از زندگینامه مجاهد شهید آیت‌الله غفاری، سازمان اسلامی دانشجویان دانشگاه اصفهان، دی ۱۳۵۸، صص ۳ـ۲.

۵ـ مجله جوانان، ششم دی‌ماه سال ۱۳۶۱، ش ۸۲۷، ص ۲۴.

۶ـ قهرمانان انقلاب، ج ۱۴، صص ۵۹ـ۵۶.

۷ـ گلشن ابرار، گروهی از نویسندگان، ج ۲، ص ۷۵۹.

۸ـ شهدای روحانیت شیعه در یکصد سال اخیر، علی ربانی خلخالی، ج ۱، ص ۲۴۵.

۹ـ فرازهای فروزان، رضا آل علی گل، صص ۱۷۸ـ۱۷۷.

۱۰ـ گلشن ابرار، ج ۲، صص ۷۶۰ـ۷۵۹.

۱۱ـ بررسی انقلاب اسلامی ایران، قسمت ۵۷، مجله پیام انقلاب، ۱۷ آذر ۱۳۶۳، ص ۳۹.

۱۲ـ گلشن ابرار، ج ۲، صص ۷۵۸ـ۷۵۷.

۱۳ـ شیوه عاشقی، مجله پیام انقلاب، ۱۳ دی‌ماه ۱۳۶۵، ص ۳۴، تأملی در شعر حوزویان، روزنامه رسالت، ۱۱ خردادماه ۱۳۸۳، ش ۴۷۳۵.

۱۴ـ شهید آیت‌الله غفاری اسوه جهاد و شهادت، مجله پیام انقلاب، ۴ دی‌ماه ۱۳۶۴، ص ۳۳.

۱۵ـ همراه با خاطرات خانه شهید غفاری، پیام زن، ش ۵۹، صص ۴۱ـ۴۰، مجله ارم، بهمن ۱۳۷۶، صص ۷۵ـ۷۴، مجله سروش، ۱۸ دی‌ماه سال ۱۳۵۸، ص ۳۹، روزنامه جمهوری اسلامی، هفتم دیماه سال ۱۳۷۴، ص ۱۲.

۱۶ـ مجله ارم، بهمن ۱۳۷۶، ص ۷۵.

۱۷ـ بوسه بر دار، محمدجواد مرادی‌نیا، صص ۵۹ـ۵۷، دلبستگی در سال‌های سخت، علی‌الله سلیمی، صص ۹۰ـ۸۷، یاران امام به روایت اسناد ساواک، ج ۲۲، ص ۱۰۹.

۱۸ـ گوشه‌ای از زندگی آیت‌الله غفاری، صص ۸ـ۷، مجله ارم، ص ۷۶، گلشن ابرار، ج ۲، ص ۶۳، پاسدار اسلام، ش ۲۷۷، دی ۱۳۷۳، صص ۳۱ـ۳۰.

۱۹ـ شهید آیت‌الله حاج شیخ حسین غفاری به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، صص ۲۵ـ۲۴ و نیز صص ۲۴۳ـ۲۴۲، حدیث استقامت محمدمهدی سیفی، روزنامه رسالت، ۷ دی‌ماه ۱۳۸۱.

 

 

 

 

سوتیتر

 

 

۱٫

آن جنبه از زندگی علمی و ادبی شهید غفاری که تحت‌تأثیر مبارزات سیاسی ایشان قرار گرفته است، توانایی آن شهید در نگارش متون فارسی و عربی است. حواشی وی بر برخی از آثار فقهی مبین آن است که آیت‌الله غفاری در قلمرو قلم از ذوق کافی و اندیشه‌ای ادیبانه برخوردار بوده است. او آثار مخطوط گوناگونی داشته که در هجوم مکرر ساواک به منزلش از بین رفته است.

 

 

۲٫

عمده‌ترین فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی آیت‌الله غفاری در سال‌های ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۰ در قالب تبلیغ و ارشاد دینی و آگاه‌سازی مردم در نقاط گوناگون کشور، به‌ویژه در استان‌های آذربایجان شرقی و غربی بود. علاوه بر آن وی بین سال‌های ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۰ در منطقه تهران‌نو منشأ فعالیت‌های فرهنگی، تربیتی و آموزشی شایان توجه در قالب آشنا ساختن اهل محل و جوانان با معارف اسلامی و تشیع و ستیز با فساد و منکرات رخ نمود.

 

 

۳٫

در محرم ۱۳۴۲ که مبارزات ملت مسلمان ایران به رهبری امام امت علیه استبداد و استعمار به نقطه اوج خود رسید، شهید غفاری از پیشقراولان این نبرد بود و مأموران امنیتی شاه،  در شب اول محرم، ۱۵خرداد ۱۳۴۲ او را دستگیر و روانه زندان کردند.

30نوامبر/16

میراث فرهنگی شهید

دکتر محمدصادق کوشکی

۱ـ ممانعت مسئولان میراث فرهنگی از دفن شهدای گمنام در میدان تاریخی امیر چخماق یزد به هر بهانه یا دلیلی صورت گرفته باشد از یک جهالت عمیق در عرصه فرهنگ و میراث فرهنگی حکایت می‌کند! هر چند که برخی بر این باورند علل اصلی این مخالفت و ممانعت را باید در عناد بعضی از سیاسیون و مسئولان کشور با فرهنگ جهاد و شهادت جستجو  کرد، عنادی که ریشه در بغض این جماعت نسبت به دین و حکومت دینی دارد و چون شهیدان گمنام و بزرگداشت و تکریم آنان را مقوم نظام دینی و حاکمیت دین بر جامعه می‌دانند، لذا تلاش می‌کنند با ایجاد مشکل و محدودیت در مسیر تداوم یاد و نام شهدا در جامعه، مانع از گسترش اندیشه جهاد و شهادت و تفکر دفاع از دین و حکومت دینی در بین نسل‌های کنونی و آینده شوند و در این مسیر ایجاد مشکل در جریان تدفین شهدای گمنام را به عنوان یک روش در پیش گرفته‌اند.

روزی به بهانه «سوءاستفاده سیاسی» از دفن شهدای گمنام در دانشگاه‌ها ممانعت می‌کنند و روز دیگر به نام حفاظت از میراث فرهنگی و احتمالأ در آینده با عناوین دیگر! هر چند دلایل متعددی صحت این نظریه را تأیید  می‌کند، اما عدم درک درست شهادت و فرهنگ آن معضلی اساسی است که بسیاری از اهالی فرهنگ به آن مبتلایند و شاید یکی از زمینه‌های بروز این نقیصه عدم تبیین وجوه فرهنگی شهید و مقوله شهادت باشد.

۲ـ پرسش از چیستی میراث فرهنگی این پاسخ را در پی خواهد داشت که: کیستی و هویت یک جامعه برآمده از گذشته و امروز اوست، به این معنا که دستاوردها و داشته‌های یک ملت در گذشته، بخشی از هویت و تصویر امروز آن ملت را تشکیل می‌دهد و اگر ملتی از گذشته خود منقطع شود در حقیقت در امروز و آینده خود دچار نقص و کاستی هویتی خواهد شد. بر این اساس داشته‌ها، ذخایر و میراث فرهنگی توسط هر آنچه از گذشته مانده منتقل می‌شود، چه کتب و اسناد مکتوب، چه بقایای گورها و اجساد باستانی و چه آلات و ادوات جنگی و مجسمه‌ها و سکه‌ها و چه سایر موارد! (بدون توجه به حقانیت و یا بطلان فلان سلسله تاریخی یا فلان جنگ باستانی و یا شخصیت مدفون در یک گور باستانی!) به تعبیر قرآن باید گذشته‌ها را با دقت بررسی و مطالعه کرد (قل سیروا فی‌الارض فانظروا کیف کان عاقبه الذین من قبلکم) و در واقع میراث فرهنگی محصول مطالعه در احوالات گذشتگان است و کسب تجربه و عبرت‌آموزی از گذشته باعث می‌شود که جامعه‌ای بتواند امروز و آینده خود را کامل‌تر و مطلوب‌تر از گذشته بنا کند.

۳ ـ یکی از بدیهیات هر جامعه دفاع از داشته‌های آن جامعه است و ممکن نیست جامعه و قومی را بتوان یافت (هر چند بدوی و نا آشنا با مدنیت) که نسبت به مقوله دفاع از خود و داشته‌های خود بی‌تفاوت باشد. از سوی دیگر توجه به معنویت (در هر شکل و قالب، اعم از اشکال وحیانی و توحیدی تا نمونه‌های شرک‌آلود و خرافه‌ای) نیز از مقولات مشترک بین تمامی جوامع انسانی است و هیچ جامعه و ملتی را نمی‌توان یافت که به معنویت بی‌توجه بوده و در عرصه آن دستاوردی نداشته باشد و بخش اعظم آنچه از گذشتگان باقی مانده و میراث فرهنگی محسوب می‌شود در این دو عرصه (دفاع و معنویت) قرار دارد. به زبان ساده اگر دستاوردهای دفاعی و معنوی را از تاریخ و میراث فرهنگی بگیریم، تقریباً بخش اعظم آنچه به عنوان میراث فرهنگی می‌شناسیم حذف خواهد شد، زیرا زندگی انسان‌ها در طول تاریخ آمیخته با دو مقوله حفظ امنیت و بهره‌گیری از معنویت بوده است و به همین دلیل است که در تمامی جوامع (به ویژه ملت‌های صاحب تمدن و آگاهی‌های فرهنگی) احترام به قهرمانان مقدس (قهرمانانی که هم در دفاع از جامعه جایگاه رفیعی داشته‌اند و هم در کسب مدارج معنوی به موفقیت دست یافته‌اند) امری رایج و ضروری شمرده می‌شود، هر چند که تعداد چنین شخصیت‌هایی در تاریخ بشری فراوان نبوده است و به دلیل همین کمیابی است که ملل فاقد چنین شخصیت‌هایی به خلق اسطوره‌هایی دست زده‌اند که واجد چنین ویژگی‌هایی باشند (مانند شخصیت ریچارد شیردل قهرمان افسانه‌ای مسیحیان در جنگ‌های صلیبی و جایگاه او در فرهنگ آنگلوساکسون).

البته در قرون معاصر به دلیل تقدس یافتن اندیشه ناسیونالیسم (ملی‌گرایی و قوم‌گرایی) بسیاری از جوامع، مدافعان و جنگ‌آوران خود را به عنوان قهرمانان مقدس مورد تکریم قرار می‌دهند و به عنوان الگو برای جامعه خود معرفی می‌کنند (هر چند که این جنگجویان در برخی موارد متجاوز بوده‌اند و نه مدافع! مانند رفتاری که در آمریکا نسبت به نظامیان کشته شده در جنگ‌های ویتنام یا عراق یا افغانستان صورت گرفته و می‌گیرد) اختصاص تشریفات ویژه جهت تشییع و تدفین این افراد، دفن آنها در بهترین مکان‌ها و تجلیل مداوم و مستمر از آنها در مناسبت‌های گوناگون (اعم از جشن‌ها و مناسبت‌های ملی و…) گوشه‌ای از اقداماتی است که امروزه در همه جای جهان نسبت به قهرمانان ملی و کشته شدگان در جنگ‌ها صورت می‌گیرد و البته در این میان سربازان گمنام جایگاه خاص‌تری نسبت به سایر قهرمانان و مدافعان دارند و عملاً به عنوان نماد استقلال و شرافت کشورها مورد احترام و تجلیل قرار می‌گیرند، تا آنجا که در بسیاری از کشورها میهمانان عالی‌رتبه خارجی در دیدارهای رسمی موظفند با نثار تاج گل به مقبره سربازان گمنام، مراتب احترام خود به کشور میزبان را ابلاغ کنند و این مراسم جزء اساسی اکثر دیدارهای دیپلماتیک میان مقامات کشورها به شمار می‌آید و از این‌روست که مزار سربازان گمنام در عموم کشورها از جمله بهترین، آبرومندترین و مجلل‌ترین نقاط رسمی محسوب می‌شوند.

۴ـ حال براساس آنچه گفته شد رفتار مسئولان میراث فرهنگی در ممانعت از دفن پیکرهای مطهر شهدای گمنام دفاع مقدس در یکی از میادین تاریخی شهر یزد را چگونه می‌توان توجیه کرد؟ بنا به آنچه در آداب و رسوم دیپلماتیک و رایج در جهان، پیکر سربازان گمنام وطن همانند پرچم کشور مقدس بوده و نماد استقلال و شرافت ملی آن کشور محسوب می‌شود و اقدام جاهلانه فوق مانند ممانعت از نصب پرچم ایران در میدان یاد شده است! بر این اساس آیا اقدام این عده از مدیران میراث فرهنگی و حامیان آنها (برخی مقامات استان یزد) توهین به استقلال و شرافت ایران محسوب نمی‌شود؟ اگر این مدیران مؤمن و انقلابی نیستند بعید است به قواعد رایج در نظام بین‌الملل (که ثمره شعور جهانی بشر است) بی‌اعتقاد باشند (که اگر باشند باید پرسید به چه چیز باور دارند و از کدام دیدگاه پیروی می‌کنند؟ چون در هیچ باور و منطقی اقدام آنها قابل توجیه نیست!) آیا این جسارت آشکار به «پیکر‌های مقدس‌تر از پرچم ملی» مستحق مجازات و تعقیب از جانب مدعی‌العموم نیست؟

به نظر مدیران میراث فرهنگی، جهانیان در صورت شنیدن خبر رفتار فوق چه خواهند گفت؟ آیا باور خواهند کرد در قرن ۲۱ کسانی متولی میراث فرهنگی در ایرانند که بدیهیات رفتار با نمادهای شرافت ملی را نمی‌دانند و از اقتدار خود در مسیر اهانت به این نمادها بهره می‌گیرند؟ اگر مسئولان میراث فرهنگی با هدف جلب‌نظر مقامات یونسکو نسبت به آثار تاریخی یزد مرتکب چنین اقدام موهنی شده‌اند، باید پرسید کدام مقام یونسکو حاضر است چنین اهانتی به سربازان گمنام کشورش روا دارد؟ و اصولاً نظر یونسکو درباره ممانعت از دفن مدافعان گمنام یک کشور در میدان مرکزی یک شهر تاریخی چیست؟ آیا غیر از این است که چنین اهانتی در هیچ‌یک از کشورهای عضو یونسکو رخ نداده و نخواهد داد؟ و آیا سکوت مسئولان عالی قوای سه‌گانه در این‌باره و عدم برخورد قانونی با مرتکبین چنین اهانتی راه را برای تکرار آن هموار نخواهد کرد؟ (همان قصد ممانعت از دفن شهدای گمنام در دانشگاه‌ها را داشته و حتی به تابوت شهدا نیز حمله‌ور شده بودند باعث تکرار این رخداد در استان یزد گردید.)

۵ـ براساس نگرش اسلامی، شهادت اوج معنویت و بندگی است و شهدا به گواهی قرآن «عند ربهم یرزقون»اند. دستیابی بندگان به مقام شهادت، هدف غایی خلقت است و بر همین مبناست که شهدا در اعداد برترین الگوهای معنویت و عبودیت هر عصر و زمان قرار داشته و تمامی نسل‌ها و عصرها به شناخت شهدا و کسب فیض از ارواح مطهر آنها محتاجند و از این رو شهدا برترین میراث فرهنگی بشر در تمام تاریخ به شمار می‌آیند؛ چرا که بشر در طول تاریخ دستاوردی ارزنده تر از شهادت در مسیر رضایت الهی نداشته است! در این دیدگاه مدیران میراث فرهنگی باید با تمام توان به دنبال حفظ و حراست از آثار و بقایای بازمانده از شهدا باشند و برترین موزه‌ها را برای حفاظت از آثار شهدا بنا کرده و آرزومند دفن شهدا در اماکن فرهنگی و تاریخی باشند تا تیمُن و تبرک فرهنگ شهادت برای آیندگان نیز بماند و نسل‌های آتی نیز غنی‌ترین ابعاد فرهنگ دینی و انسانی را در مکتب شهدا بیاموزند چرا که به فرمایش روح خدایی امت «حضرت امام«ره»: مزار شهدا تا ابد زیارتگاه و دارالشفای آزادگان و عاشقان خواهد بود».

اگر قرار باشد که نسل امروز و آینده و بشریت درس دفاع از حق و عدل و دین و شرافت و احساس مسئولیت و تعهد و عمل مفید و خالصانه را بیاموزد، کدام مکتب و معلمی همانند شهادت و شهیدان پیدا خواهند کرد و کدام دستاورد و پدیده فرهنگی آموزگارتر و تأثیرگذارتر از شهادت خواهد بود؟ با هر نگرش و مقیاسی که بنگریم دفن شهدای گمنام در اماکن فرهنگی و تاریخی برترین خدمت به فرهنگ و جامعه و آن اماکن است! چرا که هم ارزشمندی و جایگاه آن اماکن در نظر جامعه افزایش خواهد یافت وآن اماکن به برکت شهدای گمنام مقدس و متبرک خواهند گردید (و این اقدام بهترین روش برای حفاظت از این اماکن خواهد بود چرا که اماکن مقدس و دینی تنها اماکن تاریخی‌اند که با گذشت زمان رونق و آبادی بیشتری می‌گیرند و از خطر تخریب کاملاً در امانند) و هم جامعه هر روز و هر لحظه عالی‌ترین مصادیق فرهنگ را در پیش چشم خواهد داشت و فراموش نخواهد کرد. با این تفاصیل آیا عذرخواهی رسمی مدیران میراث فرهنگی و حامیان آنها از ملت مسلمان ایران به ویژه خانواده‌های شهدا و پیگیری قضایی پرونده توسط مدعی‌العموم، حداقل اقدام ممکن در قبال اهانت روا شده به ساحت منور شهدای گمنام نخواهد بود؟

 

 

سوتیتر

  • روزی به بهانه «سوءاستفاده سیاسی» از دفن شهدای گمنام در دانشگاه‌ها ممانعت می‌کنند و روز دیگر به نام حفاظت از میراث فرهنگی و احتمالأ در آینده با عناوین دیگر! هر چند دلایل متعددی صحت این نظریه را تأیید می‌کند، اما عدم درک درست شهادت و فرهنگ آن معضلی اساسی است که بسیاری از اهالی فرهنگ به آن مبتلایند و شاید یکی از زمینه‌های بروز این نقیصه عدم تبیین وجوه فرهنگی شهید و مقوله شهادت باشد.

 

 

  • بسیاری از جوامع، مدافعان و جنگ‌آوران خود را به عنوان قهرمانان مقدس مورد تکریم قرار می‌دهند و به عنوان الگو برای جامعه خود معرفی می‌کنند (هر چند که این جنگجویان در برخی موارد متجاوز بوده‌اند و نه مدافع! مانند رفتاری که در آمریکا نسبت به نظامیان کشته شده در جنگ‌های ویتنام یا عراق یا افغانستان صورت گرفته و می‌گیرد)
30نوامبر/16

از سیاست تا دیانت

محمد صالح

ساده‌ترین جرم

اگر خرگوشی را سهواً زیر بگیرید، سروکارتان با محیط‌زیست و جریمه نقدی خواهد بود.

اگر روی دیوار یک خرابه باستانی خط بکشید، میراث فرهنگی چوب در آستین‌تان خواهد کرد.

اگر شیشه خانه مردم را بشکنید، علاوه بر پرداخت خسارت به صاحب‌خانه باید مجازات مربوطه را هم تحمل کنید.

اگر زبانم لال به اسب یک چهره سیاسی جناحی، یابو خطاب کنید تا قیامت رسوای رسانه‌ای و فضای‌مجازی خواهید بود (به شرط آنکه طرف مربوطه شکایت به عدلیه نبرد یا پس از شکایت، برای پز مظلومیت یا انسان‌دوستی رضایت بدهد والا از طرق قانونی بلایی سرتان می‌آید که برای همیشه هر یابویی را «جناب مستطاب رخش» خطاب کنید!)

اگر به مقامات عالیه دولتی عرضی یا عریضه‌ای بنمایید که همچنین بفهمی نفهمی نازک‌تر از گل نباشد به جرم اهانت به مقامات مملکتی به داغ و درفش قانونی محکوم خواهید شد تا آدم شوید و منبعد طرف حساب‌تان را بشناسید و به اندازه‌ای که توان تحمل داغ و درفش قانونی دارید دهانتان را باز کنید.

اگر آب دهان یا بینی‌تان را از سر ناچاری با پرچم بریتانیا بگیرید با شکایت «وزارت امور دیپلماسی و منافع بیگانه» و به اتهام  اقدام بر علیه امنیت ‌ملی و ایجاد خطر برای مصالح عالیه مملکت دهان و بینی مبارک‌تان چنان کاهگل و بتون آرمه خواهد شد که دیگر اقدام به تنفس یادتان برود.

اما اگر در تنها حکومت دینی دنیا (همین مملکت خودمان) به آیین و مذهب رسمی کشور اهانت علنی و مطبوعاتی کنید نه تنها کسی کاری به کارتان ندارد، بلکه اصولاً کسی جرأت «تو» گفتن به شما را هم نخواهد داشت، چون شما از حمایت قانون و عدلیه برخوردارید، درست مثل همان «یارویی» که پارسال در روزنامه حکم الهی قصاص را غیرانسانی خطاب کرد و هیچ مقامی هم جرأت نکرد یقه‌اش را بگیرد! (بعید نیست پس از انتشار این مطلب نگارنده این سطور به اتهام اهانت به یک شهروند محترم و «یارو» خطاب کردن او به مجازات حقه قانونی محکوم شود، چون به هر حال آن «یارو» که «حکم قصاص» نیست تا بتوان بی‌مجازات توهین نثارش کرد!)

حجاب و عفاف

* اگر می‌خواهید که همه به زیبایی اهل و عیال شما پی برده و شما را به خاطر سلیقه آنان تحسین کنند،

* اگر مایلید جمال دختر و همسرتان، به سمع و نظر همگان برسد،

* اگر دوست دارید اهل‌بیت شما از آخرین مدهای البسه فرنگی و امثالهم بهره‌مند شده و از جماعت عقب نمانند،

* و اگر آرزومندید روشنفکر و دوستدار فرهنگ و هنر شناخته شوید حتماً از نمایشگاه‌های «حجاب و عفاف»  وزارت ارشاد دیدن کنید و با یک تیر ۵ نشان را بزنید! هم ۴ هدف بالا را محقق کنید و هم از تفرج صنع و حظ بصر بهره‌مند شوید! فرصت را از دست ندهید که غفلت موجب پشیمانی است!

* توصیه ایمنی:

اگر اهل ناموس و دین و ایمانید و حجاب و عفاف زن و فرزند برایتان مهم است از شعاع چند کیلومتری  نمایشگاه‌های مذکور عبور نکنید!

فواید بی‌حجابی

اگر تا الان نمی‌دانستید، بدانید که دلیل عدم مقابله مسئولان مملکت با گسترش سیل‌آسای بی‌حجابی و بی‌حیایی، فواید کثیره بی‌حجابی است و مقامات مملکت دلشان نمی‌خواهد که کشور و ملت از این فواید بی‌نصیب بمانند و اما برخی از این فواید:

۱ـ رشد اقتصاد ملی: عدم واردات و خرید چادر و چاقچور که هزینه‌های سنگین ارزی دارد و صرفه‌جویی ارز  (آن‌هم در این روزگار وانفسا که قیمت نفت کاهش یافته و پول نفت‌های فروخته‌شده هم به دلیل تحریم به کشور نمی‌رسد!) از جمله فواید بی‌حجابی است. اصولأ ترویج بی‌حجابی هم هزینه خانوار را کاهش می‌دهد و هم هزینه مملکت را! پژوهشگران ثابت کرده‌اند با بی‌حجاب شدن هر زن ایرانی ۱۹ درصد در هزینه‌های  خانوار و ۶/۳ درصد در هزینه‌های ملی صرفه‌جویی شده و در عوض ۲۳ درصد بهره‌وری خالص سرانه افزوده خواهد شد (و به همین دلیل است که بلاد فرنگ اقتصادشان متحول شده و هر روز بهتر از دیروز است!) در واقع رشد اقتصاد ملی یکی از نتایج شیوع بی‌حجابی است!

۲ـ رواج صراحت و بی‌پرده‌گی در جامعه: اصولاً حجاب و پرده‌نشینی ضررها و زیان‌های بی‌شماری دارد که یکی از آنها فراوانی «پرده» در جامعه خواهد بود. حال آنکه جامعه برای وصول به ترقی باید به جای پرده‌پوشی به «بی‌پردگی» روی بیاورد! مگر نشنیده‌اید کسانی که می‌خواهند صادقانه و باصراحت حرف بزنند می‌گویند: «بی‌پرده عرض می‌کنم!»

۳ـ توسعه صنعت و پیشرفت فناوری و تعمیق علوم و فنون: اگر هنوز ارتباط میان توسعه بی‌حجابی و موارد فوق را درک نکرده‌اید، چرا ما خودمان را خسته کنیم و برای شمایی که متوجه امور نیستید، توضیح واضحات  بدهیم؟

۴ـ ایجاد اشتغال و کاهش نیاز به سرگرمی: تصور کنید بی‌حجابی در مملکت به صورت کامل رایج و شایع شود! آن وقت بسیاری از جوانان بیکار، صبح تا شب در کوی و برزن مشغول بهره‌برداری از «وفور نعمت» شده و سرشان آنقدر گرم می‌شود که دیگر نه نیازی به اشتغال حس می‌کنند و نه پی سرگرمی دیگری می‌روند (و همین امر کلی از دردسرها و مشکلات مسئولان ارجمند را کاهش می‌دهد!) و عملاً خیابان‌ها صحنه سرگرمی عمومی خواهد شد.

۵ـ حل مشکل هسته‌ای: اگر دقت کرده باشید خانم اشتون و سایر خانم‌های حاضر در مذاکرات هسته‌ای بی‌حجابند، اما در تیم مذاکره‌کننده ایرانی حتی یک خانم هم وجود ندارد! باور کنید گیر کار همین‌جاست! چرا که کبوتر با کبوتر، غاز با غاز، شود همجنس با همجنس دمساز! اگر به تیم مذاکره‌کننده ایرانی هم دو سه نفری خانم بی‌حجاب اضافه شود قطعاً به دو ساعت نکشیده مشکل حل شده و پرونده هسته‌ای به خوبی و خوشی بسته خواهد شد و خانم‌های مذاکره‌کننده، کلی فرصت پیدا می‌کنند تا درباره قیمت فلان کرم و پودر آرایشی، جنس رنگ موی یکدیگر، کیفیت کار آرایشگر اختصاصی و ستم‌های فامیل شوهر بحث و تبادل‌‌نظر کنند!

۶ـ جلوگیری از تخریب محیط‌زیست و نابودی جنگل‌ها، افزایش بارندگی و مقابله با خشکسالی، توسعه آبخیزداری و شبکه آبیاری تحت فشار، اصلاح نباتات و کاهش مصرف سم و بذر و کود شیمیایی و…: به نظر شما اگر بی‌حجابی این همه خاصیت و دستاورد نداشته باشد به چه دلیل مسئولان اینقدر بی‌خیال نشسته‌اند که بی‌حجابی همین‌جور زیاد و زیادتر شود و آنها مثل آدم‌های بی‌مسئولیت ساکت و تماشاچی باقی بمانند؟ خیر اشتباه می‌کنید! موارد فوق تنها گوشه‌ای از ثمرات کشف حجاب عمومی و توسعه بی‌حجابی در مملکت است!

30نوامبر/16

درنگی در دستور رهبر معظم انقلاب برای مبارزه با فساد

حجت‌الاسلام دکتر اصغر هادوی

فساد اقتصادی که به شکل «رشوه»، «اختلاس» و «تقلب» و یا در قالب‌های دیگر بروز می‌کند، گریبانگیر بسیاری از کشورهای دنیاست و تفاوتی هم بین کشورهای آسیایی و اروپایی وجود ندارد. به این آمار توجه کنید:

۱ـ زیمبابوه: در یک پروژه مخابراتی حدود ۷ میلیون دلار رشوه پرداخت شده است.

۲ـ کره جنوبی: ۳۰۰ هزار دلار رشوه در ارتباط با خرید هواپیما.

۳ـ آلمان: ۲.۲ میلیارد مارک رشوه برای ساخت ترمینال شماره ۲ فرانکفورت.

۴ـ بلژیک: ۱.۹ میلیون دلار پرداخت رشوه به مقامات عالی‌رتبه.

گزارش‌ها نشان می‌دهند که از نظر شاخص فساد، کمترین عدد مربوط به کشور دانمارک با عدد یک و بیشترین آن مربوط به سومالی با عدد ۱۷۹ است و متأسفانه ایران  عدد ۱۳۱ را نشان می‌دهد.(۱)

پدیده فساد می‌تواند تمام بخش‌های اقتصادی و به تعبیر دقیق‌تر تمام بخش‌های یک نظام سیاسی را هدف قرار دهد. از نظر اقتصادی در رشد اقتصادی و تولید اختلال ایحاد می‌کند و از نظر اجتماعی بی‌اعتمادی بین مردم رواج می‌یابد.

جمهوری اسلامی ایران که خود باید پرچمدار عدالت اقتصادی و اخلاق اجتماعی باشد، در زمینه دفع و رفع فساد کار شایسته‌ای انجام نداده است تا جایی که مقام معظم رهبری در پاسخ به معاون اول رئیس‌جمهور مرقوم فرموده‌اند: «نقش و اهتمام دستگاه‌های مختلف برای مبارزه با فساد تحسین‌آمیز است، لیکن این سمینارها و امثال آنها چه معجزه‌ای می‌کند؟ مگر برای مسئولان سه قوه وضعیت فعلی مشخص نیست؟ باید با توجه به شرایط جامعه و همفکری مسئولان، اقدامات لازم برای مبارزه با فساد صورت گیرد، چرا اقدام قاطع انجام نمی‌شود که نتیجه را مردم به صورت ملموس مشاهده کنند؟ توقع من این است چه با این سمینار و چه بدون آن، تصمیم‌ها را بدون هرگونه ملاحظه‌ای برای مبارزه با فساد انجام دهند.»

این نوشتار به واکاوی این دستور  می‌پردازد.

به نظر می‌رسد تمام راهکارهای مبارزه با فساد به سه عنوان ختم می‌شوند: فرهنگی، مدیریتی و قضایی. اگر هر سه راهکار با هم اجرا شوند و فقط به یک بخش پرداخته نشود، نتیجه آن کاهش فساد و بهبود رتبه جهانی ایران در رفع فساد خواهد بود. آمارها نشان می‌دهند که در سال‌های اخیر این رتبه بدتر شده است.(۲)

اینکه در ابتدای فرمایش رهبری آمده کارهای تحسین‌آمیزی صورت گرفته و در پایان می‌فرمایند چرا مبارزه قاطع صورت نگرفته، تناقض در گفتار نیست. آنچه انجام شده و تحسین‌برانگیز است، توجه به یک نوع برخورد بوده و آنچه انجام نشده، نوع دیگر مبارزه بوده است.

آنچه بیشتر در این سال‌ها اتفاق افتاده است کارهای فرهنگی اعم از همایش، سخنرانی، چاپ مقالات و کار رسانه‌ای بوده، اما در بخش‌های دیگر ضعیف عمل شده است. اینکه فرموده‌اند با همایش یا بدون همایش، گویای آن است که از نظر همایش ما به نقطه اشباع رسیده‌ایم و بدون آن هم مبارزه با فساد می‌تواند تحقق پیدا کند، اما در بخش ساختار مدیریتی و قضایی کار شایسته‌ای انجام نشده است. البته برخورد قضایی هم مادام که زیرساخت‌های مدیریتی مبارزه ایجاد نشود، حالت مسکن را دارد. اینکه هر سال از بین انبوه مفسدین اقتصادی و اداری عد‌ه‌ای محدود محاکمه و مجازات شوند خوب است، ولی روش کارآمدی نیست که اگر می‌بود شاخص‌های مبارزه با فساد بهبود و آمار فساد کاهش می‌یافت.

هنگامی که رسانه‌ها در باره یک فساد اقتصادی اطلاع‌رسانی می‌کنند، هنوز پرونده به انجام نرسیده که متهم دیگری رسانه‌ای می‌شود و این نشان می‌دهد که بستر شیوع فساد از لحاظ ساختاری وجود دارد و قبل از آنکه مجرمی از زندان مرخص شود و یا به سزای اعمال خود برسد، شخص دیگری به محکمه می‌رود و این دور باطل ادامه دارد.

اینکه رهبری فرمودند اقدام قاطع انجام گیرد، فقط ناظر به بخش قضایی نیست که اگر می‌بود از هماهنگی بین سه قوه سخن نمی‌گفتند و روی سخن فقط با دستگاه قضایی بود. باید قوه مقننه و قوه مجریه قبل از رسیدن به قوه قضائیه اقدامات پیشگیرانه‌ای را انجام دهند.

برخی از کارشناسان معتقدند قوانین فعلی به گونه‌ای است که حتی در چهارچوب قانون و فقط با زیرکی و آگاهی و استفاده از رانت‌های اطلاعاتی می‌توان راه صد ساله را یک‌شبه پیمود و سود کلانی را به دست آورد. برای نمونه نوسانات در قیمت ارز، قوانین بخش زمین و مسکن و قوانین تجارت خود به خود می‌توانند افراد را به ثروت‌های کلان بادآورده برسانند. دولتی بودن بخش مهمی از اقتصاد منجر به حیف و میل منابع کشور می‌شود، چون وقتی صاحب اقتصاد مردم نباشند، دولت، دلسوزی برای نظارت ندارد.

قوه قضائیه باید حلقه آخر این مبارزه باشد. اگر در بخش قانون‌گذاری و اجرایی راه‌های فساد بسته باشد، نوبت به قوه قضائیه نمی‌رسد، اما اگر نوبت به قضا رسید، قضات متفاوتی باید امر قضاوت در این پرونده‌ها را به عهده بگیرند. اقدامات شایسته در بخش قوه مقننه و مجریه کشور می‌تواند بخشی از نظر مقام معظم رهبری را تأمین نماید.

 

الف) قوه مقننه

۱ـ تصویب قوانین مربوط به فساد اداری ـ اقتصادی

۲ـ تحقیق و تفحص در باره سازمان‌هایی که از عدد مشخصی به بالا گردش مالی دارند.

۳ـ تصویب قوانینی مبتنی بر عدم به‌کارگیری وابستگان مسئولین ارشد نظام در کارهای اقتصادی با حجم بالای مالی که عدد آن را قوه مقننه مشخص می‌نماید.

برای این راهکار خوب است به فرمایش امام علی«ع» توجه کنیم که فرمود: «همانا زمامداران را خواص و نزدیکانی است که خودخواه و چپاولگرند و در معاملات انصاف ندارند. ریشه ستمکاریشان را با بریدن اسباب آن بخشکان و به هیچ ‌کدام از اطرافیان و خویشاوندانت زمین را واگذار مکن و به گونه‌ای با آنان رفتار کن که قراردادی به سودشان منعقد نگردد که به مردم زیان رساند.»(۳)

۴ـ تضمین امنیت رسانه‌ها در جهت گزارش فسادهای اداری و اقتصادی با رعایت ضوابط و حقوق شهروندان

 

ب) قوه مجریه

۱ـ ایجاد دستگاهی مستقل و دائمی برای مبارزه با فساد اداری و اقتصادی با مشخص کردن جایگاه حقوقی آن.

۲ـ ابزارهای تشویقی برای کارمندان و عموم مردم برای ارسال اطلاعات مربوط به فساد اداری و اقتصادی.

۳ـ از بین بردن زمینه سوءاستفاده سیاسی از دستگاه‌های اقتصادی و اداری که متأسفانه در هنگام انتخابات این نقص به‌خوبی در کشور ما مشاهده می‌شود.

۴ـ ایجاد دستگاه‌های نظارت و بازرسی

شایسته است این نوشتار را با گوشه‌ای از اقدامات امام علی«ع» در زمینه نظارت و بازرسی به پایان برسانیم و با تأسی به آن امام بزرگوار و منویات مقام رهبری به رفع فساد اقتصادی جامه عمل بپوشانیم.

امام علی«ع» در نامه‌ای به یکی از والیان خود از او درخواست می‌کنند تا صورت وضعیت مالی خود را ارسال کند. آن حضرت پس از حمد و درود بر پیامبر«ص» می‌نویسند: «از تو خبری رسیده که اگر چنان کرده باشی پروردگار خود را به خشم آورده و امام خود را نافرمانی و در امانت خود خیانت کرده‌ای. به من خبر رسیده که کشت زمین‌ها را برداشته و آنچه را می‌توانستی گرفته و آنچه دراختیار داشتی به خیانت خورده‌ای، پس هر چه زودتر حساب اموال خود را برای من بفرست و بدان که حسابرسی خداوند از حسابرسی مردم سخت‌تر است.(۴)

ایشان علاوه بر آنکه راه را برای ثروت‌های بادآورده ثروتمندان می‌بندند، مواظبت و نظارت دارند که عوامل اجرایی با آنان آمد و شد نداشته باشند؛ لذا در نامه‌ای به عثمان بن حنیف می‌نویسند: «ای پسر حنیف! به من گزارش داده‌اند که مردی از سرمایه‌داران بصره تو را به میهمانی خویش فراخوانده و تو به‌سرعت به سوی او شتافته‌ای.(۵)

ایشان علاوه بر نظارت بر بخش دولتی، بخش خصوصی را هم زیرنظر داشتند تا نشان دهند افزون بر فساد اداری، فساد اقتصادی هم برای ایشان اهمیت زیادی دارد، لذا نمایندگانی را برای نظارت بر بازارها منصوب و دستورالعملی را برای استانداران ارسال کردند تا بازار را کنترل کنند.(۶) در همین راستا، برای نظارت بر کارکرد اقتصادی و تجاری بازاریان، ابن عباس را به عنوان قاضی و ناظر بر بر بصره گسیل داشتند.(۷)

البته کار نظارتی به ظاهر ماهیت قضایی هم دارد، ولی چون وزارت دادگستری در کشور ما زیرنظر قوه مجریه است، این کار ماهیت اجرایی هم پیدا می‌کند. امید است سه قوه مسئول در کشور نویدبخش خبرهای خوشی باشند که مقام معظم رهبری در دستور خود تحت عنوان راهکاری ملموس به آن اشاره فرمودند.

 

پی‌نوشت‌ها

۱- Vist.ir/article/29948.

۲- fa.wlkipedia.org/wiki/شاخص احساس فساد

۳ـ نهج‌البلاغه، نامه ۷۲.

۴ـ نهج‌البلاغه، نامه ۴۰.

۵ـ‌ همان، نامه ۴۵.

۶ـ دعائم الاسلام، ج ۲، ص ۳۹.

۷ـ نظام الحکم فی‌الشریعه و التاریخ اسلامی، ج۲، ص ۱۱.

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

 

جمهوری اسلامی ایران که خود باید پرچمدار عدالت اقتصادی و اخلاق اجتماعی باشد، در زمینه دفع و رفع فساد کار شایسته‌ای انجام نداده است تا جایی که مقام معظم رهبری در پاسخ به معاون اول رئیس‌جمهور مرقوم فرموده‌اند: «نقش و اهتمام دستگاه‌های مختلف برای مبارزه با فساد تحسین‌آمیز است، لیکن این سمینارها و امثال آنها چه معجزه‌ای می‌کند؟ مگر برای مسئولان سه قوه وضعیت فعلی مشخص نیست؟

 

۲٫

برای این راهکار خوب است به فرمایش امام علی«ع» توجه کنیم که فرمود: «همانا زمامداران را خواص و نزدیکانی است که خودخواه و چپاولگرند و در معاملات انصاف ندارند. ریشه ستمکاریشان را با بریدن اسباب آن بخشکان و به هیچ ‌کدام از اطرافیان و خویشاوندانت زمین را واگذار مکن و به گونه‌ای با آنان رفتار کن که قراردادی به سودشان منعقد نگردد که به مردم زیان رساند.»

 

 

30نوامبر/16

منظومه اهل دل

 

شرابی ناب

دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را

نگاهی باز می‌گیرد سر راه نگاهم را

 

کدام آغوش بین خویش جا داده است ماهم را

که برگردانده امشب سوی دیگر قبله‌گاهم را

 

من امشب حاجی این قبله این قبله‌نما هستم

من امشب بندۀ مولای سر من رئا هستم

 

درون سینه‌ام انگار شور دیگری دارم

به لطف ساقی امشب در سبویم کوثری دارم

 

به دستی زلف یار و دست دیگر ساغری دارم

شرابی ناب از انگورهای عسگری دارم

من امشب عشق را تکرار در تکرار می‌خوانم

حسن جانم، حسن جانم، حسن جانم، حسن جانم

 

وزیده از پگاه شهر پیغمبر نسیمی که…

…رسیده سال‌هایی قبل همراه شمیمی که…

 

…تمام شهر را پر کرد آن فیض عظیمی که…

…خبر داده است باز از جلوه دست کریمی که…

 

…همان خلق و همان خو در جمالش منجلی باشد

و مثل آن حسن آرام جان یک علی باشد

 

نگاهت چون مسیحایی‌ست که بر مرده‌ها جان است

که گاهی لرزه بر اندام مأموران زندان است

 

و یا ابریست که در آسمان هم حکم باران است

بگو این چشم انسان است یا از آن یزدان است

 

تو هم جسمی و هم جانی، تو هم ابری و بارانی

صفاتت گفت یزدانی، خدایی یا که انسانی؟

 

رکاب سامرا را گنبد زرد تو مروارید

حریمت کعبه آمال، قبرت قبله امید

 

گدایان! هرکجا هستید، امشب هرچه می‌خواهید

دخیل عشق بندید از همان جا بر در خورشید

 

اگر که سائل شهر مدینه مجتبی دارد

کسی چون عسگری را هم گدای سامرا دارد

 

می‌آیی و برای مهدی‌ات دلداده می‌سازی

هزاران عاشق در دام عشق افتاده می‌سازی

 

ز اشک دیده چشم انتظاران جاده می‌سازی

برای امر غیبت شیعه را آماده می‌سازی

 

میان پرده اسرار خدا را بی‌صدا گفتی

برای شیعیانت «افضل الاعمال» را گفتی

 

تو آن معنای پروازی که بی‌تو هیچ بالی نیست

زلال جاری باران لطفت را زوالی نیست

 

به جز درد فراق مهدی‌ات آقا ملالی نیست

یقیناً در کنار ماست امشب جاش خالی نیست

 

دعا کن تا که من هم جمکرانی باشم آقاجان

دعا کن تا ابد صاحب زمانی باشم آقاجان

 

اجازه می‌دهی امشب تو را ابن‌الرضا گویم

صفای مرقد شش گوشه‌ات را کربلا گویم

 

غریب سامرا از غربت یک آشنا گویم

برایت قصه‌ی یک مادر و یک کوچه را گویم

 

از آن ابری زیر ظلمتش پوشاند ماهش را

از آن مادر که در آن کوچه‌ها گم کرد راهش را

«محمد بیابانی»

 

 

 

مهر خواهری

سلام بر تو که اسطوره‌ی حجاب شدی

جواب‌های سؤالات بی‌جواب شدی

 

سلام بر تو که در آسمان علم و ادب

شعاع نور شدی مثل یک شهاب شدی

 

به خاک کشور ایران دو نور تابان شد

رضا چو شمس شموس و تو آفتاب شدی

 

برای یاری دین و امام عصر خودت

شبیه عمه‌ی خود پای در رکاب شدی

 

ز بس که دست کریمت گره‌گشایی کرد

برای نام کریمه، تو انتخاب شدی

 

برای شأن تو این واژه تا ابد کافی‌ست

رضا حسین شد و زینبش حساب شدی

 

خدا کند بنویسی مرا به نوکری‌ات

تو دختری، ولی عالم فدای مادری‌ات

 

نگاه مرحمتی کن به این گدا بی‌بی

بده به حق رضا حاجت مرا بی‌بی

 

میان صحن تو جارو به دست می‌گیرد

برای خادمی‌ات صاحب عصا بی‌بی

 

قسم به جان خودم جبرئیل می‌میرد

اگر که پر نزند دور این سرا بی‌بی

 

پی زیارت زهرا به قم سفر نکنم

بگو کجا بروم من، بگو کجا بی‌بی

 

مراجع و علما حلقه دور تو بستند

برای اینکه تویی باب علم‌ها بی‌بی

 

غمی نمانده برای اهالی ایران

دمشق ما تویی و کربلا رضا بی‌بی

 

غمی که سوخت دلت را شرار زهر نبود

تو از دیار خود افتاده‌ای جدا بی‌بی

 

تو آمدی که انیس دل رضا بشوی

تو آمدی که در ایران بزرگ ما بشوی

 

مرا خدات نوشته برای نوکری‌ات

برای بال زدن در هوای زائری‌ات

 

از آن زمان که به موسی بن جعفرت دادند

رضا همیشه بنازد به مهر خواهری‌ات

 

تو آمدی که سپاه برادرت باشی

رواست اینکه بنازد به این دلاوری‌ات

 

زبس مقام تو بالاست آفریننده‌ات

نیافت هیچ کسی را برای همسری‌ات

 

گل همیشه بهار امام هفتم ما

دلم شکسته برای خزان پرپری‌ات

 

اگرچه درد فراق آتش است و می‌سوزد

ولی نسوخت تمام دل کبوتری‌ات

 

مرا ببخش ولیکن در این مسیر خطیر

نرفت دست پلیدی به سمت روسری‌ات

 

ولی امان ز دل کوثر امام حسین

ز پنجه‌ها و سر دختر امام حسین

«مهدی نظری»

 

به یاد حضرت روح‌الله

شب آخرین خبر بود، خورشید مبتدا شد

تشویش سایه‌ها را تقدیرِ انزوا شد

 

دریا نمی‌خروشید، صبر سپیده سر رفت

شب بی‌ستاره می سوخت، بابی به صبح واشد

 

خواب ستاره‌ها را تعبیر صبح کردند

صبحی که ابتدا بود، صبحی که انتها شد

 

مردان دورمانده دستی به هم رساندند

در خویش خفتگان را برخاستن عصا شد

 

گفتند: زودهنگام، گفتند: بی‌سرانجام

گفتند: غیر ممکن، گفتند، منتها شد

 

خاکی که بر دو کتفش ابلیس بوسه می‌زد

در خویش زیر و رو گشت، آیینه‌ی خدا شد

 

تقدیر سایه‌ها بود در دخمه‌ها خزیدن

شب آخرین مفر بود، خورشید مقتدا شد

 

شاه و وزیر دزدان آغاز داستان بود

جمهوری شهیدان پایان ماجرا شد

 

سوی ستاره پیداست، سکّان هنوز برجاست

بر عرشه ایستاده است پیری که ناخدا شد

 

ای کاش بار دیگر این جاده باز می‌شد

آن‌سان که پیش از این بود، آن‌سان که با شما شد

ای کاش بار دیگر «یا مرگ یا خمینی»

تا باز می‌سرودیم: شب رفت و روشنا شد

 

ای کاش بار دیگر آن مشت‌ها بیایند

تا جغدها نگویند این صبح هم فنا شد

«امید مهدی نژاد»

 

 

مسیح عصر

روزگاری دیو بر ما میر بود

دست و پاها در غل و زنجیر بود

 

کشور ما مهد استعمار پیر

پیکر حق باوران بر دار و تیر

 

اهل ایمان را سکوتی مرگبار

بر بدن‌ها جای زخم بی‌شمار

 

عده‌ای را بند و زندان بود جای

حق‌پرستان را فقط حق رهنمای

 

ربنا الله بود بر لب‌هایشان

ذکر و قران و دعا شب‌هایشان

 

در دعا و رکوع و در سجود

ذکر آنان جاء‌نصرالله بود

 

زینت لبها گل تکبیر بود

روح در تبعید و همچون شیر بود

 

شیر شیر است ار چه در زنجیر و بند

میر میر است ار چه باشد در کمند

 

استقامت میوه‌ای دارد عجیب

فتح و پیروزی شده ما را نصیب

 

غرش تکبیر کرده سرنگون

کاخ استعمار و استکبار دون

 

اهرمن دندان به دندان می‌فشرد

نرم نرمک گوئیا جان می‌سپرد

 

نغمه تکبیر و گلبانگ شهید

پرده تاریک شب را می‌درید

 

جمله ترکش‌ها تهی از تیر شد

توپ و تانک و تیر بی‌تأثیر شد

 

کم‌کم آن فریادهای پر طنین

گشت چون طوفان سرخ و آتشین

 

لرزه بر اندام اهریمن فتاد

رخنه در آن وادی ایمن فتاد

 

ظلم بود و جهل و پستی و فساد

علم و دین گردید بازارش کساد

 

اهرمن از ظلم خود دلشاد بود

سلطه و غارتگری آزاد بود

 

فتنه و ظلم و فساد و بردگی

محو دین بُد غایت آزادگی

 

خائنان بر مرکب شاهی سوار

تا برآرند از بساط دین دمار

 

ناگهان با لطف خلاق جلیل

شد عیان سیمای زیبای خلیل

 

بت‌شکن آمد به دستانش تبر

سرنگون بنمود بتها سر به سر

 

جمله را شور حسینی درگرفت

نهضت سرخ خمینی فرگرفت

 

جملگی با وحدت و شور تمام

پیروی کردند از حکم امام

 

رهبر آزاده روشن ضمیر

راهی ایران شده مانند شیر

 

وارث علم پیمبر آمده

ناخدای عشق رهبر آمده

 

صبح صادق ظلمت شب را شکست

رشته‌های دام اهریمن گسست

 

دیو شد ناچار و از میدان گریخت

آبروی ظلم و استکبار ریخت

 

خون ملت در رگش آمد به جوش

گشت چون آتشفشان پر خروش

 

سیل‌آسا ریشه تزویر کند

صولت اهریمنان را شیر کند

 

نغمه جاء‌الحق از هر سو بلند

گشت باطل مضمحل بی‌چون و چند

 

دیو رفت و  محو استکبار شد

امت از خواب گران بیدار شد

 

جای دیو آمد فرشته بی‌درنگ

پاک کرد از چهره خامان نام ننگ

 

گفت آزادی و استقلال ما

هست از والاترین آمال ما

 

رأی ما جمهوری اسلامی است

ملت ما دین خود را حامی است

 

مأمن دشمن نگردد این وطن

ما کجا و دوستی با اهرمن

 

شرع و قرآن است ما را رهنمون

ما ز جان خویش بگذشتیم و خون

 

ما برای بذل جان آماده‌ایم

پای در راه حسین بنهاده‌ایم

 

این شعار ناب خیل ملت است

دور از ما بردگی و ذلت است

 

غیرت و آزادمردی راه ماست

لطف یزدان دائماً همراه ماست

 

روح حق همچون مسیح اعجاز کرد

شاهراه علم و دین را باز کرد

 

دست حق چون بود او را دستگیر

اهرمن شد با عنایاتش اسیر

 

با یداللهی که او را یار شد

دور نابودی استکبار شد

 

خضر ره در کوره‌راه ظلمت اوست

رهنمای بی‌بدیل امت اوست

 

گرچه موسی نیست، در دستش عصاست

گرچه عیسی نیست، او روح خداست

 

فاش گویم او مسیح عصر بود

او به حق تفسیر فتح و نصر بود

 

باصلابت با بصیرت با شعور

چشم‌های فتنه را بنمود کور

 

گفته‌هایش پرتوی از وحی بود

نکته‌هایش جمله امر و نهی بود

 

روح ایمان و جهاد و دین و دید

در تن ما با کلام خود دمید

 

همچنان ‌که کرده دفع ظلم و شر

بهر حفظ دین حق بسته کمر

 

الغرض در سالگرد انقلاب

گرچه خالی هست جای آنجناب

 

لیک راهش استوار و ماندنی‌ست

داستان انقلابش خواندنی‌ست

 

جانشینش در مرام و در کلام

می‌گذارد پای خود جای امام

 

حفظ نهضت با تمام مشکلات

هست از واجب‌ترین واجبات

 

وحدت و بیداری و حفظ نظام

هست مبنای وصایای امام

 

بلبل طبع «فغانی» نغمه‌خوان

گشته در ایام فجر جاودان

 

از دل و جان می‌سراید این سرود

بر امام و بر شهیدانش درود

«دکتر احمد فغانی»

 

یا ایهاالعزیزتر!

یا ایهاالعزیزتر از یوسف عکس تو را به چاه می‌اندازند
دجال های شعبده عکس‌ات را این روزها سیاه می‌اندازند


اما تو در سرادق معراجی، تاجی، به فرق عالمیان، تاجی
جادوگران وسوسه و تلبیس خرگوش در کلاه می‌اندازند


عفریت‌های شعبده و مستی صف می‌کشند پشت سر پاریس
حواریون بولهبی دارند خود را به اشتباه می‌اندازند


اصحاب نهروان و جمل امروز سر کرده‌اند جنگ صلیبی را
روزی به زور هلهله و تزویر اصحاب فتنه راه می‌اندازند


با فکر خام خویش بنا کردند بوکوحرام و داعش و طالب را
با نفت مفتی ملک عبدالله آتش به قبله‌گاه می‌اندازند


مردان عشق و معجزه ما هستیم مردان اربعین و امین الله
آنان به مکر و حیله هر از گاهی تیری بر این سپاه می‌اندازند


یا ایهاالعزیزتر از یوسف یا آخرین امید بشر برگرد
در غرب و شرق این همه دلتنگان رویی به مهر و ماه می‌اندازند

(علیرضا قزوه)

 

30نوامبر/16

نگاهی به سینمای بعد از انقلاب

 

نگاهی به تاریخ سینمای ایران / قسمت ۱۱

دکتر عبدالحمید انصاری

الف) ادامه فیلم‌های سال ۶۴:

سال ۶۴ جمعاً ۴۶ فیلم ساخته شد که در آن سال‌ها رقم قابل‌توجهی محسوب می‌شد. در قسمت ۹ و ۱۰ بخش‌هایی از فیلم‌های سال ۶۴ تحلیل شد و حالا باقیمانده فیلم‌های آن سال:

ـ ژانرهای دفاع مقدس، پلیسی، اجتماعی

 

۳۹ ـ بهار: کارگردان؛ ابوالفضل جلیلی موحدی، بازیگران؛ هدایت‌الله نویدی، مهدی اسدی، فاطمه نقدی. محصول؛ شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی ایران.

داستان فیلم مربوط به اشغال و آزادسازی شهر بستان و تلفیق آن با مسائل عاطفی کودکان جنگ و مهاجرت آنان به نقاط شمالی کشور.

 

۴۰ـ زنگ‌ها: کارگردان؛ محمدرضا خردمند، بازیگران؛ محمد کاسبی، اسماعیل سلطانیان، رضا چراغی، منصوره فارسی.

قصه فیلم بیانگر قتل‌های سریالی و نسبتاً هوشمندانه است که پلیس و روزنامه‌ها را درگیر نموده و موجب سوءظن به همگان می‌شود. فیلمنامه جذاب ولی مبهم است، ولی به هر حال مخاطب را جذب می‌کند. هنرمند کارگردان توانمند، صاحب سبک و مسلطی است که هر چند پر کار نیست اما تمام فیلم‌هایش سرشار از احترام به شعور مخاطب و تعهد اجتماعی است. او هیچ‌گاه برای جلب‌نظر مخاطب اثر سخیف و نازل عرضه ننموده است، اما متأسفانه کمتر مورد توجه ارگان‌هایی که بودجه فرهنگی دارند قرار گرفته و از این منظر حق وی ادا نشده است که لازم است جبران شود.

 

۴۱ـ گردباد: کارگردان؛ کامران قدکچیان، نویسنده فیلمنامه؛ علیرضا داوودنژاد. بازیگران: فرامرز قریبیان، ایرج راد، محمد مطیع، ثریا حکمت، جمشید مشایخی.

مربوط به تسلط امریکاییان در دوران پهلوی دوم بر ایران و جنایات آنان با همکاری سازمان امنیتی پهلوی (ساواک) است. فیلم دارای فیلمنامه منسجمی است و مانند سایر آثار علیرضا داوودنژاد جذابیت و فراز و فرودهای پرکششی دارد که تماشاگر را به دنبال خود می‌کشد، اما برخلاف بسیاری از آثار او این فیلم پیام ارزشمندی هم دارد و آن تصویر کشیدن دخالت‌های آمریکا در دوران سلطنت پهلوی دوم در کشور ماست که این دخالت حتی به جنایات غیرانسانی هم منجر می‌شود. کارگردانی فیلم نیز خوب و قابل قبول است و بازیگران آن هم به خوبی از عهده ایفای نقش خود برآمده‌اند.

 

۴۲ـ عاشق کوچک: کارگردان؛ فرخ انصاری، بازیگران؛ پروین اشکانی، جمال اجلالی، علی زرینی، فرخ انصاری. محصول دانشکده صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران.

داستان فیلم به دخالت‌های روسیه تزاری در کشور ما و انقلاب و نهضت جنگل به رهبری میرزا کوچک‌خان برمی‌گردد که فداکاری‌های مردم عادی آن را تکمیل می‌کند.

 

۴۳ـ آن سوی مه: کارگردان؛ منوچهر عسگری نسب. بازیگران؛ ایرج طهماسب، علیرضا شجاع‌نوری، سارا نجفی، میترا قمصری، محمدرضا صفوی، محمدعلی نجفی، محصول بنیاد سینمایی فارابی. فیلمنامه؛ سیدمحمد بهشتی.

داستان فیلم حکایت صدور حکم فرمانداری یکی از شهرهای شمال کشور برای شخصی است که عده‌ای به دلایل نامعلوم درصدد ترور وی هستند، اما به اشتباه دیگری را به قتل می‌رسانند.

 

۴۴ـ جاده های سرد: کارگردان؛ مسعود جعفری جوزانی، بازیگران؛ علی نصیریان، اسماعیل محمدی، حمید جبلی، معصومه تقی‌پور، فرزانه نشاط‌خواه. محصول بنیاد سینمایی فارابی.

قصه فیلم درباره دست و پنجه نرم کردن اهالی فقیر یک روستا با زمستان سخت و سرد و ایثار و گذشت معلم روستا و دو تن از جوانان غیور آن نواحی است. فیلم سالمی است و بدآموزی‌های معمول فیلم‌های فارسی آن دوران را ندارد.

مسعود جعفری جوزانی کارگردان کم‌کار ولی گزیده‌کاری است که سریال‌ها و فیلم‌های سینمایی قابل اعتنایی در کارنامه‌اش به چشم می‌خورد. آخرین سریال وی «در چشم باد» می‌باشد که تاریخ ایران از زمان حکومت رضاخان تا پایان جنگ تحمیلی عراق علیه کشورمان را مرور می‌کند.

 

۴۵ـ طغیان: کارگردان؛ مرحوم جهانگیر جهانگیری، بازیگران؛ فیروز (ستار هریس)، حسین کسبیان، مرحوم رضاکرم رضایی، زهره امیری، رعنا صفوی، مرحوم نعمت‌الله گرجی، شیرین گلکار.

داستان فیلم تلفیقی مردم‌پسند از مسائل اجتماعی عاطفی و وقایع دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و تقابل دو نسل قدیمی منفعت‌طلب و جوانان پاکباخته این سرزمین را به تصویر می‌کشد.

مرحوم جهانگیری از سینماگران قبل از انقلاب است که به دنبال وقوع انقلاب اسلامی همه توان خود را برای انطباق دانش سینمایی با موازین جدید کشور به کار گرفت و موفق به ساخت چندین فیلم سینمایی منطبق با آرمان‌های نظام جدید گردید.

 

۴۶ـ یک روز گرم: کارگردان؛ علی عسگری، بازیگران؛ چنگیز وثوقی، ایرج سرباز، اکبر زنجان‌پور، زهرا برومند، نعمت‌الله گرجی، پری اقبالپور و حسین شهاب.

سرقت اتومبیل و تصادف سارقین هنگام فرار، پنهان شدن آنها از ترس دستگیری، تحقیقات پلیس و حوادث زنجیروار نسبتاً با کشش داستان دستمایه کارگردان برای ساخت فیلمی اجتماعی شده است.

مروری بر فیلم‌های سال ۶۴:

همانگونه که ملاحظه می‌شود فیلم‌های سال ۶۴ از نظر تعداد قابل توجه و از لحاظ مضمون عمدتاً تحت‌تأثیر جو حاکم بر آن دوران یعنی جنگ تحمیلی و مسائل مرتبط با آن است، ضمن آنکه مضامین اجتماعی، اخلاقی شامل ایثار، فداکاری، گذشت و بزرگواری که همگی از فضای دفاع مقدس نشأت می‌گرفتند نیز محلّ توجه فیلمسازان معمولی است. به عبارت دیگر، حتی آنانی که نمی‌خواستند خود را با جو حاکم بر کشور در آن سال‌ها هماهنگ نمایند نیز ناگزیر بودند ژانر اخلاقی را برگزینند.

در میان انبوه فیلم‌های سال ۶۴ فیلم‌های اتوبوس (یدالله صمدی)، گردباد (کامران قدکچیان)، مادیان (علی ژکان)، مردی که موش شد (احمد بخشی)، کفش‌های میرزا نوروز (محمد متوسلانی)، تنوره دیو (کیانوش عیاری)، بایکوت (محسن مخملباف)، بلمی به سوی ساحل (رسول ملاقلی‌پور)، تشریفات (مهدی فخیم‌زاده)، دونده (امیر نادری)، عقاب‌ها (ساموئل خاچیکیان)، آوار (سیروس الوند)، تاراج (ایرج قادری)، شهر موش‌ها (مرضیه برومند) با اقبال تماشاگران مواجه شدند.

 

فیلم‌های سال ۱۳۶۵: در سال ۶۵ جمعاً ۴۹ فیلم به نمایش در آمد.

 

الف) ژانرهای دفاع مقدس، پلیسی، اجتماعی

۱ـ مرگ گرگها: کارگردان؛ جهانگیر جهانگیری، بازیگران؛ محمود پیراسته، محمد ابهری، داود رحمتی، رسول توکلی، صفر جهانگیری.

ماجرای فیلم به فرار زندانیان حین انتقال از یکی از شهرهای شمالی به نقاط بد آب و هوا مربوط می‌شود. اوج جذابیت داستان به این نکته برمی‌گردد که ساواک دنبال یکی از فراریان می‌باشد که زندانی سیاسی است. مرحوم جهانگیری همانطور که قبلاً گفته شد تلاش داشت تا جذابیت‌های سینمایی را با عنایت به فضای حاکم بر کشور و تأکید مسئولان نظام بر هدفمند بودن سینما به نمایش بگذارد، هر چند ساخته‌های وی فیلم‌های معمولی بودند و اثر فاخری در کارنامه وی به چشم نمی‌خورد.

 

۲ـ پلاک: کارگردان؛ ابراهیم قاضی‌زاده. بازیگران؛ عباس نوذری، مصطفی طاری، حسین گیل، حسین معلومی، ناهید ظفر.

قصه عملیات نفوذی گردان مخصوص ارتش در پایگاه‌های عراقی و انجام نقشه‌های از پیش طراحی‌شده را روایت می‌کند.

 

۳ـ آلبوم تمبر: کارگردان؛ کیومرث پوراحمد. بازیگران؛ پرنوش مشروطه، محمود دور ایران، رضا وزیری. محصول: شبکه دوم سیمای جمهوری اسلامی ایران.

روایت دوستی دو پسربچه نوجوان از استان یزد و همکاری آنان در زمینه جمع‌آوری تمبر و ماجراهای گم شدن آلبوم و بدگمانی یکی از آنان به دیگری و نهایتاً پی بردن به اشتباه خود و عذرخواهی از دوستش را به تصویر می‌کشد. فیلم شبیه دیگر آثار کیومرث پوراحمد با تکیه بر المان‌های اجتماعی واقعگرا و تصویرگری آدم‌های خاکستری که در چند دهه اخیر مطلوب طبع تماشاگران در همه دنیا بوده است ساخته شده و کش و قوس‌های عاطفی، انسانی را دستمایه جذابیت داستان قرار داده است.

 

۴ـ زنجیرهای ابریشمی: کارگردان؛ حسن کاربخش. بازیگران: احمد آقالو، محسن محمودیه، منیژه گلچین، شهلا میربختیار، پری اقبال‌پور، دیانا، صدرالدین حجازی، شمسی کاظمی.

ماجرای ازدواج ناموفق زنی تنها و پانسیونی و فرزند او (دختری) که به تعبیر وی بدبخت‌تر از خودش می‌باشد و تصمیم به خودکشی و انصراف و نجات در لحظات آخر به دلیل عواطف مادرانه.

 

۵ـ گریز از شهر: کارگردان؛ محمدرضا صفوی. بازیگران؛ جواد کامل، حسین پورحسینی، ابوالقاسم صفار، سعید رضائیان، حسین عمرانی، فیروز صباغی، نسرین قاسم‌زاده.

قصه اشتباه پزشک در درمان بیمار که منجر به مرگ وی می‌شود و ماجراهای فرعی حاشیه این ماجرا.

* در نوشتن این مقالات از کتب منتشره وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و همچنین کتاب فرهنگ فیلم‌های سینمایی ایران (جلد ۲) تأیف آقای جمال امید استفاده شده است.

 

 

سوتیتر:

 

فیلم‌های سال ۶۴ از نظر تعداد قابل توجه و از لحاظ مضمون عمدتاً تحت‌تأثیر جو حاکم بر آن دوران یعنی جنگ تحمیلی و مسائل مرتبط با آن است، ضمن آنکه مضامین اجتماعی، اخلاقی شامل ایثار، فداکاری، گذشت و بزرگواری که همگی از فضای دفاع مقدس نشأت می‌گرفتند نیز محلّ توجه فیلمسازان معمولی است. به عبارت دیگر، حتی آنانی که نمی‌خواستند خود را با جو حاکم بر کشور در آن سال‌ها هماهنگ نمایند نیز ناگزیر بودند ژانر اخلاقی را برگزینند

30نوامبر/16

شیار ۱۴۳ اثر ماندگار آبیار

علیرضا سربخش

فیلم، داستان یک مادر شهید کرمانی به نام الفت (مریلا زارعی) را روایت می‌کند که تنها پسر خانواده در والفجر مقدماتی مفقودالاثر می‌شود و پس از ۱۵ سال از تاریخ شهادت، پیکر مطهر وی توسط گروه تفحص به موطن خویش بازمی‌گردد و…

نقد:

فیلم «شیار ۱۴۳» دومین فیلم بلند سینمایی خانم نرگس آبیار است. فیلم در ژانر دفاع مقدس ساخته شده و از همان ابتدا مشخص است که با یک روح لطیف و زنانه به آن پرداخته شده است. فیلم از جنبه کارگردانی، بازیگری و فیلمبرداری قابل قبول است آنگونه که تهیه‌کنندگان آن گفته‌اند فیلم از کمک و بودجه‌های دولتی بهره‌ای نبرده است.

ابتدا داوران بخش هیأت انتخاب، این فیلم را رد کردند، اما بعداً آن را وارد بخش مسابقه سی و دومین جشنواره فیلم فجر کردند. فیلم موفق شد که به صورت مشترک جایزه فیلمنامه را بگیرد و حقاً سزاوار و شایسته بود که به تنهایی این رتبه را احراز کند، اما غیرمنصفانه فیلم دیگری را شریک آن قرار دادند. فیلم همچنین سیمرغ بلورین بهترین بازیگر اول زن را نیز دریافت کرد.

«شیار ۱۴۳» لطافت روحی و حماسه صبر یک مادر مفقودالاثر را نشان می‌دهد که ظرف ۱۵ سال، سرانجام فرزندش را می‌یابد. کارگردان موفق شده به خوبی با مخاطب ارتباط برقرار کرده و آن را به باور بیننده نزدیک کند.

در سی و یکمین جشنواره فیلم فجر فیلمی از خانم نرگس آبیار به نام «اشیاء از آنچه که در آینه می‌بینید به شما نزدیکترند» مشاهده کردیم که فیلمِ فمنیستی و نامناسبی بود، اما به نظر می‌رسد فیلم دوم او کاملاً متفاوت است. در کار اول، انتقاداتی به آن وارد بود، اما در سال جاری او در دومین اثر خود به سراغ یک سوژه دفاع مقدسی، مادران شهدا و مفقودین و مردم ساده و صمیمی شهرستان‌ها رفته و زندگی ساده و روستایی و مردم بی‌ادعای آنها را به تصویر کشیده است و اینکه آنها در خدمت دفاع مقدس فرزندانشان را به جبهه فرستاده و گویا هزینه جنگ را پرداخت کرده و صبورانه پای همه تبعات جنگ ایستادند و چیزی را نیز درخواست نکردند امثال الفت، سیدعلی و چهار جوانی که از روستای آنها به جبهه رفتند نظاره‌گر این مطلب بود که مردم ما دفاع مقدس را یک جنگ اعتقادی دانسته و تا آخر پای آن ایستاده‌اند. به هر حال، فیلم یک اثر نجیب و شرافتمندانه است.

نکات قوت و مثبت فیلم زیاد است. سوژه خوب، پرداخت مناسب (که شاید یکی از قوی‌ترین پرداخت‌هایی است که مفهوم مادر شهید و انتظار مادران مفقودین را به تصویر کشیده است) شخصیت‌های باورپذیر (کارگردان سعی کرده مردم را با غم، اندوه و درد این مادران آشنا کند و شخصیت‌های آنان را دست‌یافتنی و دوست‌داشتنی ترسیم نماید) و… از جمله امتیازاتی است که این فیلم دارد.

الفت، ذلیل و حقیر نیست و درنهایت یک عزت نفسی که مخاطب آن را درک و فهم کرده را تا پایان فیلم از خود بروز می‌دهد. فرجام کار نیز خوب است، فرجامی که این انتظار را ثمر داد همه به گونه‌ای از انتظار درمی‌آیند. به نظر می‌رسد فیلم، آنچنان هزینه هنگفتی نیز به دنبال نداشته است، معلوم است که کارگردان امکان بازسازی صحنه‌های جنگی را نداشته است. شاید این موضوع امتیاز این فیلم باشد، چرا که عیناً از صحنه‌های مستند جنگ، توانسته به شکل بهینه ا ستفاده کند.

فیلم برخلاف فیلم‌هایی که در ارتباط با دفاع مقدس ساخته می‌شود که دارای زمان و مکان درستی نیست و معلوم نیست کدام عملیات، کدام سرزمین، کدام لشگر است و در تخیل کارگردان شکل می‌گیرد، از زمان و مکان صحیح برخوردار است. اینکه در چه زمانی و در محدوده کدام لشگر و… عملیات صورت گرفته از فیلم درمی‌یابیم که در زمستان سال ۶۱ و عملیات والفجر مقدماتی و توسط نیروهای جمعی لشکر ثارالله کرمان عملیات انجام شده است به گونه‌ای همه چیز آدرس دقیق و منطقی دارد. همچنین پذیرش قطعنامه قابل استناد است، گویا همه چیز طبق یک روال منطقی، درست و تاریخ‌انگارانه ترسیم شده است. از این نظر، فیلم باورپذیر است و با واقعیات زمان جنگ مطابقت نسبی دارد.

داستان فیلم نیز گیراست، آنجا که الفت به معراج شهدا می‌آید، دل مخاطب را می‌لرزاند و کمتر چشمی را می‌توان سراغ گرفت که بر صبر مادر نگرید. آنجا که فردوس می‌گوید الفت بزرگ شده بود چیزی از این بزرگی درک نمی‌کنیم، ولی آنگاه که او را در معراج مشاهده می‌کنیم این بزرگی و عظمت روح او به چشم مخاطب می‌آید، فیلمی که می‌توان ردّ پای یک کارگردان زن را در ساخت آن مشاهده کرد. کاری که شاید هیچ کارگردان مردی نتوانست به آن نزدیک شود و آبیار به خوبی آن را در پشت جبهه‌ها به رخ مخاطب کشید. قاب‌های خوب و ماندنی، بازی‌های تحسین‌برانگیز مریلا زارعی و دیگر بازیگران را نیز می‌توان جزو امتیازات فیلم به شمار آورد و… .

اما فیلم کاستی‌هایی نیز دارد که می‌توان به برخی از مصادیق آن اشاره کرد، به عنوان مثال؛ به جای آنکه ساختار فیلم به نوعی اهداف درازمدت دفاع مقدس را ترسیم کند، حماسه صبر یک مادر مهربان را به تصویر کشیده است، اینکه چه اتفاقی رخ داد که مردم چنین صبر و پایداری عظیمی به خرج دادند، اینکه دفاع مقدس چنین صبری را به مردم آموخت و چنین افرادی را تربیت کرد و… از خودِ این دفاع مقدس یا چیزی نگفته و یا بسیار کم گفته است، چرا فیلم در این خصوص سکوت کرده است که عملیات والفجر مقدماتی علی‌رغم آنکه لو رفته و خیانتی انجام گرفته بود و رزمندگان به اصطلاح گوشت دم توپ شده بودند، انجام گرفت؟

فیلم از حماسه دفاع مقدس چندان چیزی نمی‌گوید، بیشتر از فراق و درد سخن به میان می‌آید، منتها فیلم از این توانایی برخوردار است که فراق و درد را نهایتاً یک حماسه نشان می‌دهد. فیلم از خود دفاع مقدسی که یک حماسه بود و اینکه جوانان ما چه دیده بودند که اینگونه واله و شیدا به سوی جبهه می‌شتافتند چیزی نمی‌گوید. یونسی که شاغل بود و ازدواجی نیز در پیش داشت و سرباز وظیفه هم نبود به چه دلیل همه چیز را به حال خود رها کرد و آنگونه عاشقانه به جبهه رفت؟ این چه فضایی بود که جوانان ایران زمین را در دوران دفاع مقدس جذب و جلب خود کرد؟ و… فیلم جواب این پرسش‌ها را نمی‌دهد، به نظر می‌رسد دفاع مقدس از مادران شهدا هم در این فیلم غریب‌تر است.

«شیار ۱۴۳» یک فیلم سیاه نیست، چون حماسه صبر مادران شهدا را به تصویر کشیده است، اما اگر این نبود، می‌توانستیم تعابیر دیگری چون ضایعات، صدمات و تلفات جنگ را از فیلم برداشت کنیم. هنر فیلم این است که چون از صبر، یک حماسه ساخته این سیاهی‌ها یا دیده نمی‌شود و یا کمتر دیده می‌شود، اما اگر مخاطبی بعداً به عقل خود رجوع کند، جا دارد که از خود بپرسد این کاستی‌ها در دوران دفاع مقدس چه بوده است؟ به عبارت دیگر چون در فیلم به قدر کافی از عظمت، شور و حماسه دفاع مقدس گفته نمی‌شود، طبعاً آنچه باقی می‌ماند صبر، چشم‌انتظاری و رنجی است که باید مادران شهدا و مفقودین تحمل کنند و این در ذهن مخاطب می‌ماند.

فیلم از لذت معامله با خدا نمی‌گوید و یا کمتر می‌گوید. بهتر بود این مطلب در فیلم گلدرشت‌تر می‌شد. الفت صراحتاً می‌گوید که سر نماز حواسم نیست و سیدعلی می‌گوید که داری از یونس برای خودت بت می‌سازی، او فرزندت است، اما امانت خداست و… به عبارتی، خدایی که یونس را به تو داده آن را از تو گرفته و صبرش را به تو هدیه داده است، باید لذت معامله با خدا در فیلم ترسیم می‌شد که نشد.

فیلم می‌گوید که الفت بزرگ شد و در محضرش احساس کوچکی می‌کردیم، اما مکانیزم این بزرگی را توضیح نمی‌دهد. الفت به واسطه آنچه که با خدا معامله کرد و آنچه که از دست داد و اینکه دقیقاً در قبال این معامله چه به دست آورد، در فیلم درست توصیف نمی‌شود. این مسئله در قالب یک جمله گفته می‌شود و می‌گذرد، اما رنج او کاملاً دراماتیزه می‌شود.

در این فیلم، عظمت مادران شهدا مورد اذعان قرار می‌گیرد و مردم نیز به همین نکته از فیلم معترف بوده و به آن رأی مردمی بالایی را دادند، اما ماهیت این عظمت به درستی توصیف نمی‌شود، چرا الفت بزرگ شده بود و تعریف ما از بزرگی روح او چیست؟ چرا معامله کردن با خدا انسان را بزرگ می‌کند؟ این چه معامله‌ای است که انسان برای آنچه که از دست داده نه تنها ناراحت نمی‌شود، بلکه غبطه هم می‌خورد؟ این غبطه‌برانگیز بودن معامله مادر شهید با خدا بالقوه می‌توانست در این فیلم مورد ترسیم قرار گیرد که متأسفانه نمی‌گیرد.

به نظر می‌رسد که این دوری آنقدر که از طریق رادیو عراق دراماتیزه می‌شود و دائماً رادیو به عنوان یک المان زیباشناختی فیلم (علی‌رغم اذیت شدن مخاطب) به عنوان یک فرم صوتی در همه جا از تیتراژ تا انتها حضور دارد، اما آنچه که مخاطب را در پایان فیلم دلخوش می‌کند این است که الفت داوطلبانه رادیو را از کمر باز می‌کند، گویا بعد از خوابی که دیده و خداوند یونس را به او داده و فلسفه این فراق را برایش گفته، اکنون دیگر ضرورتی نمی‌بیند که رادیو را به کمر ببندد. در این فیلم، موقعیت یک مادر شهید برای دیگر مادران می‌توانست غبطه‌برانگیز باشد، اما حداکثر چیزی که در این فیلم مشاهده می‌شود این است که این موقعیت ترحم‌برانگیز جلوه می‌کند، هر چند که در همین حد هم خوب است، اما فیلم در همین جا متوقف می‌ماند.

آن چیزی که مادران ما را در دفاع مقدس وادار می‌کرد فرزندان خود را به جبهه بفرستند، ترحم‌انگیزی مادران شهدا نبود بلکه غبط‌برانگیزی آنان بود، چرا که آنان با خدا معامله کردند، هر چند که این نگاه کاملاً یک نگاه آرمانی و کمال‌گرایانه بر فیلم است.

سرانجام باید گفت خانم آبیار همین که از فیلم اول خود فاصله گرفت و این رویکرد جدید را انتخاب کرده است، تحسین‌برانگیز است. امیدواریم آن فتنه‌ای که در سینمای ایران وجود دارد که بلافاصله پس از تولید فیلم‌های ارزشی به سراغ دست‌اندرکاران و بازیگران آن می‌رود و آنها را در آثار و نقش‌های مبتذلی به کار می‌گیرند، به سراغ دست‌اندرکاران این فیلم نیامده و از خداوند منان می‌خواهیم که دست‌اندرکاران و عوامل این فیلم همچنان در سیر صعودی پیش بروند و اثر سوم آنها بهتر از اثر پیشین آنها باشد.

 

 

30نوامبر/16

ما و شناخت مقام اهل‌بیت«ع»

آیت‌الله مصباح یزدی

 

 از مولا امیرالمؤمنین«ع» روایت شده است که: «هَلَکَ فِیَّ رَجُلَانِ مُحِبٌّ غَالٍ وَ مُبْغِضٌ قَال‏(۱) : دو دسته درباره من به هلاکت افتادند: دوستدار غلوکننده و کینه‌ورز تهمت‌زننده.» یک دسته کسانی هستند که حضرت را نشناختند و فضایل ایشان را انکار  و در حق ایشان تفریط کردند و دسته دیگر کسانی‌اند که در حق ایشان غلو کردند و حضرت را از حد مخلوق بالاتر بردند. در برخی از روایات به ما توصیه شده است که شما روش میانه را اتخاذ کنید، یعنی نه افراط کنید، نه تفریط: «کُونُوا النُّمْرُقَهَ الْوُسْطَى‏».(۲)

 واقعیت این است که دو حد نهایی افراط و تفریط را می‌توان به‌آسانی مشخص کرد، اما تعیین حد وسط کار آسانی نیست و  مسلمانان در طول تاریخ اسلام و حتی در زمان خود پیغمبر اکرم«ص» هم در این موضوع اختلاف معرفتی داشتند. اصل مشکل از اینجا ناشی می‌شود که ما انسان‌ها در عالم دنیا، ماده و محسوسات پا به عرصه هستی می‌گذاریم، رشد می‌کنیم و فکر و فهم و درک ما در همین محدوده شکل می‌گیرد و پس از آن است که به‌تدریج و به‌دشواری می‌توانیم اندکی از حد محسوسات فراتر برویم و کمی خودمان را بالا بکشیم. شاید در میان مؤمنان واقعی هم کسانی باشند که به‌نحوی فکر می‌کنند که خدا بالای آسمان‌هاست یا برای مثال، روح انسان، نور انبیا یا نور ائمه«ع» یک بخار کمرنگ یا نور پررنگ است. البته این امر قدری طبیعی است و منع هم نشده است. شاید به همین خاطر است که در نماز هم حرکاتی تشریع شده که به یک نحوی ارتباط با بالا و پایین دارند. انسان سری در بالا و پایی در پایین دارد و برای اظهار نهایت خضوع به او امر شده سرت را روی زمین بگذار و برای اینکه موقعیت او در مقابل خدا مشخص گردد، به او گفته شده در قنوت و در دعاها دست‌هایت را به سوی آسمان بلند کن.

در روایتی آمده است که مورچه‌های کوچک هم گمان می‌کنند که خدای متعال دارای دو شاخک است.(۳) چون  شاخک برای مورچه‌ها و همه حشرات شاخک‌دار کمال محسوب می‌شود و نقش مهمی در زندگی آنها دارد و جهت‌ها را به وسیله آنها تشخیص می‌دهند، لذا گمان می‌کنند خدایشان هم دو شاخک دارد. زیرا خود بدون شاخک نمی‌توانند زندگی کنند.

این سخن گرچه مجاز است، اما به حقیقتی اشاره دارد. خود ما انسان‌ها هم در درجه اول برای خدا و در مرتبه بعد در باره انوار پیامبر اکرم«ص» و اهل‌بیت«ع» کم و بیش دچار چنین افکاری هستیم. این عجز انسان است که او را به این افکار می‌کشاند. چاره‌ای هم نیست و باید به گونه‌ای با این عجز کنار آمد و در نهایت باید با بیانی که بین نفی و تشبیه است، در باره خدای متعال سخن بگوییم. معمولاً وقتی می‌گوییم خدا علم دارد گمان می‌کنیم علم او مثل همین صورت‌هایی ذهنی است که ما داریم، ازاین‌ رو برای تنزیه خدای متعال می‌گوییم: خدا علم دارد اما نه مثل علم ما!  این راه نجات از افتادن در مهلکه تشبیه و تجسیم است، اما بالاخره کم یا بیش اعماق ذهن‌ ما به این مشکل مبتلاست.

از خدای متعال که بگذریم مرتبه‌ای از این افکار در باره اهل‌بیت«ع» هم وجود دارد. در زیارت جامعه می‌خوانیم: «خَلَقَکُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ حَتَّى مَنَّ عَلَیْنَا بِکُمْ …: خداوند شما را به صورت نورهایی خلق کرد. پس شما را حلقه‌زده در اطراف عرش خود قرار داد.» در روایات مقبول فراوانی که حتی در کتاب‌های اهل سنت هم آمده، نقل شده است: نور پیغمبر اکرم«ص» و اهل‌بیت«ع» قبل از خلقت همه عالم آفریده شده است. حتی در برخی از روایات که اهل سنت هم نقل کرده‌اند آمده است که اولین مخلوقی که خدا خلق کرد نور پیغمبر اکرم«ص» و علی«ع» بود و این دو یک نور بودند و در صلب ابوطالب و عبدالله از هم جدا شدند.(۵) با توجه به این روایات ما چه تصوری از نور پیغمبر اکرم و اهل‌بیت«ع» داریم؟ شاید تصور می‌کنیم خیلی از چراغ‌های هزارشمعی پرنورتر بوده و هر چشمی را خیره می‌کرده است، اما وقتی خصوصیات این نور نقل می‌شود، می‌بینیم با چنین افکاری سازگاری ندارد. در زیارت جامعه می‌فرماید: «خَلَقَکُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ: خداوند شما را به صورت نورهایی خلق کرد. پس شما را حلقه‌زده در اطراف عرش خود قرار داد.» یعنی همان‌ گونه که حدقه چشم دور چشم حلقه می‌زند، شما دور عرش خدا حلقه زده بودید. فرض این است که در آن عالم این انوار اولین مخلوق هستند. پس چرا می‌فرماید که این انوار را خلق کرد و آنها را حلقه‌زده دور عرش قرار داد؟ آیا عرش قبلاً خلق شده بود؟ در روایات آمده است که عرش و کرسی را از نور شما آفرید، لذا می‌توان این گونه نتیجه گرفت که خدای متعال ابتدا این انوار و بعد عرش را خلق کرد و پس از خلقت عرش، این انوار به دور عرش حلقه زدند.

اما حقیقت این است همان‌ طور که مفاهیم مربوط به خدای متعال از سنخ مفاهیم حسی نیستند، این‌ مفاهیم از سنخ مفاهیم حسی نیستند. قدرت خدا بدین معنا نیست که خدای متعال بازوهای ستبری دارد، بلکه معنای آن این است: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ؛(۶) تنها امر او هنگامی که چیزی را اراده می‌کند این است که به آن می‌گوید باش! پس می‌باشد.» ولی ذهن ما با شنیدن قدرت، انسانی با بازوهای ستبر و قوی را تصور می‌کند. از این‌ رو همواره باید خدا را از این‌گونه تصورات تنزیه کنیم و بگوییم خدای متعال این‌گونه نیست. اما چه باید کرد؟ حقیقت این است که ما نمی‌توانیم حقیقت قدرت الهی را بفهمیم و نهایتاً باید بگوییم خدای متعال نه عاجز است و نه قدرتی مانند قدرت ما دارد.

 

عدم تنافی رعایت حد وسط با بیان کمالات پیامبر«ص» و اهل‌بیت«ع»

صرف ‌نظر از مسائل شرعی، فقهی، کلامی و… آیا همان خدایی که قدرت مطلق دارد می‌تواند مخلوقی را خلق کند که بالاتر از همه قدرت‌های امکانی و خدادادی باشد؟ مقصود از قدرت امکانی قدرتی است که خدا به مخلوق می‌دهد و از خود مخلوق نیست. آیا خداوند می‌تواند قدرتی نامحدود به مخلوقی بدهد که هیچ مرزی جز مخلوق بودن نداشته باشد و نسبت آن به سایر نورهای امکانی، مانند نسبت خورشید به منظومه شمسی باشد؟ در اینجا مقصود از نور، معنای واقعی آن است. قرآن کریم می‌فرماید: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ …(۷) : الله نور آسمان‌ها و زمین است.» مقصود ما نور و همه آن چیزهایی است که در برابر ظلمت‌ها، جهل‌ها، تاریکی‌ها و… واقع می‌شوند. بخشی از این واقعیت، همین انوار حسی و بخشی از آن، خورشید همین عالم است که اگر نبود، موجود زنده‌ای در عالم و در منظومه شمسی حیات نداشت. آیا خدای متعال می‌تواند مخلوقی را خلق کند که نسبتش به  مخلوقات دیگر مثل نسبت خورشید به موجودات منظومه شمسی باشد، به گونه‌ای که اگر آن مخلوق نباشد هیچ مخلوقی لیاقت وجود پیدا نکند و سایر مخلوقات شعاعی از وجود آن مخلوق باشند؛ بدین معنا که در عین حال که مخلوق است، خدا نورانیت، کمال، علم و قدرتی به او بدهد که سایر مخلوقات، شعاعی از وجود او باشند؟

به ظاهر، خلق چنین مخلوقی محالی به نظر نمی‌رسد؛ نه به توحید لطمه می‌زند، نه به قدرت خدا و هیچ تناقضی هم لازم نمی‌آید. اگر خدای متعال می‌تواند چنین مخلوقی را خلق کند، چرا نکند؟ وقتی خدا می‌تواند مخلوقی با این همه کمالات بیافریند که همه فیض‌های دیگر از آن ناشی شوند، چرا نیافریند؟ آیا خدا بخیل است؟!

اگر با این باور به معارف اهل‌بیت«ع» نگاه کنیم، دید ما عوض خواهد شد و آن‌گاه حقیقت بلندی را که در زیارت جامعه بیان شده در می‌یابیم که می‌فرماید: «بِکُمْ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ‏ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ بِکُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ یَکْشِفُ الضُّر: به شما آسمان را  نگه داشته است که بر زمین واقع شود، مگر به اذن خودش و به شما اندوه را از بین می‌برد و زیان‌ها را برطرف می‌کند.» و در زیارت آل‌یاسین می‌فرماید: «فَمَا شَیْ‏ءٌ مِنَّا إِلَّا وَ أَنْتُمْ لَهُ السَّبَبُ وَ إِلَیْهِ السَّبِیل‏؛(۸) پس چیزی برای ما نیست جز اینکه شما سبب آن و راهِ به سوی آن هستید.»

بنابراین هر خوبی‌ای که ما داریم به سبب پیامبر و آل ایشان است و آنان راه را باز کرده‌اند. با درک بلندیِ این معارف، دیگر گمان نمی‌شود این معارف غلو هستند و گفته نمی‌شود که بالاخره علی»ع» هم یک انسان بود و در مکانی و در زمانی خاص به دنیا آمد و بعد از چند سالی هم کشته و دیگر تمام شد. البته وجود جسمانی حضرت و آثار آن در زمانی معین به وجود آمد و در زمانی دیگر هم برکات محسوس این جسم مقدس به امام بعد منتقل شد؛ اما آنچه در بسیاری از روایات، حتی اهل تسنن هم به عنوان وجود نورانی آمده، مقام دیگری است که ما چندان آن را درک نمی‌کنیم. همین قدر می‌دانیم که نام آن مقام نورانیت است و مرتبه‌ای از وجود و آفرینش را دارد که مقدم بر سایر مخلوقات است و بقیه طفیلی آن مقام هستند. آیا اگر کسی چنین مقامی را به پیامبر«ص» و اهل‌بیت «ع» نسبت بدهد مرتکب غلو شده است؟  آیا واقعاً رعایت حد وسط به این معناست که نسبت دادن چنین مقاماتی به پیامبر گرامی اسلام«ص» و جانشینان حضرتش  مانند سخنانی است که مسیحیان درباره حضرت عیسی«ع» گفتند و این نسبت‌ها را باید حذف کنیم، چنان ‌که برخی، در سند زیارت جامعه کبیره و نظایر آن تشکیک و یا آنها را تأویل کردند؟

راه دیگر این است که ابتدا احتمال وجود چنین مقامی را مطرح کنیم و بعد ببینیم آیا می‌توان بر وجود آن استدلال کرد و یا مانعی برای پذیرش آن وجود دارد؟ ظاهر این احتمال دافعی ندارد و از وقوع آن هیچ تناقضی و محالی لازم نمی‌آید، بنابراین می‌توان گفت چنین مقامی در حد احتمال آن مشکلی ندارد.

وجود جسمانی پیامبر«ص» و اهل‌بیت«ع»، نماد وجود نورانی ایشان در عالم طبیعت

سئوال؟ اگر چنین مقامی وجود دارد پس مسائل دنیا نظیر جهادها، عبادت‌ها، زهدها و … برای چیست؟ چرا امام حسین«ع» باید به دنیا بیاید و خود و خانواده‌اش و حتی طفل شیرخوارش به شهادت برسند؟ آنها که چنین مقامی دارند و همه چیز به برکت و طفیل آنهاست چه نیازی به این امور دارند؟ مشکل از اینجا ناشی می‌شود که ما نمی‌توانیم رابطه آن مقام نورانی را با وجود این عالم درک کنیم و نباید هم چنین توقعی را از خود داشته باشیم. مگر ما واقعاً می‌توانیم حقیقت روح خودمان را کاملاً درک کنیم؟! ما هنگامی که حرف می‌زنیم، گمان می‌کنیم که همین زبان، قلب، ریه، اعصاب و … است که سخن می‌گوید و من به معنای همین اعضاست. به‌راستی آن چیست که فکر و اراده می‌کند و تصمیم می‌گیرد؟ ما حقیقت روح خویش را به‌درستی درک نمی‌کنیم، آن وقت چگونه توقع داریم  بتوانیم آن مقامات بلند را درک کنیم؟

اما به هرحال خدای متعال نمونه‌هایی را برای انسان‌ قرار داده تا بفهمد درک او منحصر به درک‌های حسی نیست و موجودات فقط در موجودات مادی خلاصه نمی‌شوند؛ بلکه اموری فراتر از اینها هم وجود دارند که عقل انسان قدر به درک آنها نیست، مگر کسانی که به برکت عنایت خدای متعال و تربیت اولیای الهی به مقامی برسند که بتوانند آنها را بیابند، ببینند و مشاهده کنند، وگرنه با فهم ناقص و اکتفا به چیدن صغری و کبری نمی‌توان حقیقت را دریافت. با این روش می‌توان اصل خدا را اثبات کرد، اما نمی‌توان حقیقت، علم، قدرت یا حیات خدا را شناخت.

باید بدانیم که در بین مخلوقات خدا هم مخلوقاتی هستند که ما نمی‌توانیم حقیقت آنها را بشناسیم و نباید طمع چنین شناختی را هم داشته باشیم. شاهد این سخن این است که ما حقیقت روح خودمان را هم نمی‌توانیم بشناسیم. ما اجمالاً می‌دانیم که روحی داریم که در خواب از بدن ما به گونه‌ای و در حال مرگ به‌کلی جدا می‌شود و بعد از مرگ گاهی به خواب اشخاصی می‌آید و از او سئوال می‌کنند و او جواب می‌دهد. بنابراین می‌دانیم که روح نابود نمی‌شود و طبق اعتقاد ما در عالم برزخ هست. اما حقیقت اموری چون عالم برزخ کجاست و چه کیفیتی دارد و روح در آنجا چه می‌کند را نمی‌فهمیم. تنها همین اندازه به اجمال و با مفاهیمی بین نفی و تشبیه در این باره می‌گوییم موجودی هست که چنین صفتی دارد، اما درک چگونگی این صفت و این حقیقت در توان ما نیست.

مسئله مهم‌تر این است که چه رابطه‌ای بین نور رسول خدا«ص» و اهل‌بیت ایشان«ع» با وجود جسمانی‌شان وجود دارد؟ آیا آن وجود نورانی تکاملی دارد؟ فرض ما این بود که خدا مخلوقی را خلق کند که همه کمالات امکانی را داشته باشد، به این معنا که هر چه یک مخلوق می‌تواند از کمال داشته باشد، خدا به او داده باشد. بنابراین فرض این است که این مخلوق کمبودی ندارد تا لازم باشد چیزی  را به دست آورد. اگر خدای متعال همه چیز ممکن را به او داده است، پس چه نیازی به عبادت دارد؟ گرچه ما نمی‌توانیم حقیقت این کمال را بفهمیم، ولی بالاخره باید اجمالاً چیزهائی را بدانیم تا بتوانیم رابطه خود را با خدا، پیامبر«ص» و امامان«ع» تنظیم کنیم. باید بفهمیم که چه رابطه‌ای با این بزرگان داریم، اینها چه کسانی هستند، کجا هستند و چه کاره‌اند؟

اگر پذیرفتیم که خدای متعال قادر است مخلوقی را خلق کند که از همه کمالات اعطایی و موهبتی خدای متعال بهره‌مند باشد و هر چه را که خدا بتواند عطا کند، به او یکجا عنایت کند آیا می‌توان گفت که لازمه وجود چنین مخلوقی این است که مثل خورشید پرتوافشانی ‌کند و همه مخلوقات مادون آن نسبت به آن مثل پرتویی از خورشید باشند. اگر قرآن چنین تمثیلی را نمی‌آورد ما جرئت نمی‌کردیم چنین سخن بگوییم: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ …؛(۹) الله نور آسمان‌ها و زمین است.» ظاهراً نوعی تشبیه است. آنچه ما از نور می‌فهمیم یک تعبیر به ظاهر محدود است، اما خدای متعال خودش می‌فرماید: من نورم و بعد می‌فرماید: «مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ؛ مثل نور او مانند چراغ‌دانی است.» از این بیان مشخص می‌شود که خدای متعال انواری را خلق می‌کند. زیرا نمی‌فرماید نور خود خدا مانند مشکات است بلکه می‌گوید: «مثل نور او مانند چراغ‌دانی است.» پس، از نور خدا نوری دیگر به وجود می‌آید.

فرض ما این بود که آن نوری که از خدا به وجود می‌آید، همه انوار مخلوقات را دارد. در این صورت لازمه چنین موجودی این است که خدا به وسیله او انوار پایین‌تر را بیافریند که برخی از انوار پایین‌تر به طور مستقیم از وجود او می‌تابد و تحت تربیت اوست. شاید بتوان به تعبیری دیگر این مطلب را بیان کرد که به ذهن ما آشناتر باشد و آن این است که عالَمی به نام عالم نورها هست که عرش خدا در آن قرار دارد و این انوار بر عرش نیز احاطه دارند: «خلقکم‌الله انوارا فجعلکم بعرشه محدقین». آن عالم و عرش خدا که در این عالم نیست. این عالم که آسمان و زمین در آن قرار دارد، کم یا بیش برای ما شناخته شده است و اساس آن به عناصر اولیه صد و چندگانه برمی‌گردد. اخیرا ذرات ابتدایی هفده‌گانه‌ای را کشف کرده‌اند و می‌گویند الکترون‌ها و پروتون‌ها از هفده ذره ابتدایی خلق شده‌اند. تا کنون گمان می‌کردند که الکترون‌ها و پروتون‌ها آخرین ذرات شناخته شده هستند، اما اکنون می‌گویند این ذرات خود از ذرات هفده‌گانه‌ای خلق شده‌اند. شاید روزی بیاید که روشن شود هر یک از این ذرات هفده‌گانه هم از ذرات دیگری خلق شده‌اند. چند سال پیش از این اصلا گمان نمی‌کردیم که چیزی کوچک‌تر از الکترون هم در عالم وجود داشته باشد، اما اکنون می‌گویند اینها خود از ذرات ابتدایی دیگری خلق شده‌اند. به هر حال تصویری که ما می‌توانیم داشته باشیم تا معارف وارد شده درباره اهل‌بیت و اولیای خدا«ع» برای ما روشن شوند و بدین وسیله بتوانیم مفاهیم خود را به گونه‌ای که با هم تضادی نداشته باشند، تنظیم کنیم، این است که آن نور اولیه موجودی بسیط است که همه کمالات امکانی در آن جمع است و لازمه‌اش وجود نمادی به نام بدن در این عالم  است. وقتی آن نور در این عالم پیدا می‌شود باید واجد کمالاتی شود که مربوط به این عالم است. کمالات این عالم تدریجی هستند و باید با عبادت خدا تحصیل شوند و ناگهانی هم جمع نمی‌شوند.  وجود جسمانی آن نور در این عالم ابتدا نطفه‌ای همچون نطفه‌های دیگر است. این نطفه رشد می‌کند تا جنین شود، اما این جنین با جنین‌های دیگر فرق دارد، یعنی در شکم مادر هم تسبیح خدا را می‌گوید و با مادرش حرف می‌زند. چگونگی تحقق این امر را ما نمی‌فهمیم، اما می‌دانیم که وجود چنین امری محال نیست. وقتی هم که این نوزاد متولد می‌شود به سجده می‌افتد. امثال ما در سن شش یا هفت سالگی به‌سختی می‌توانیم درک کنیم که خدایی هست و باید او را عبادت کرد و برای او نماز خواند. اما آن جنین در شکم مادر می‌داند که خدایی هست و همان ‌جا هم خدا را عبادت می‌کند و تسبیح خدا را می‌گوید و هنگام ورود به این عالم هم به خاک می‌افتد و برای خدا سجده می‌کند. این موجود تکالیفی دارد که با تکالیف من و شما به‌کلی متفاوت است. اگر همه معلوماتی را که من در طول هشتاد سال یاد گرفته‌ام در یک طرف ترازو بگذارند و درک یک لحظه علی«ع» در شکم مادر را در طرف دیگر ترازو بگذارند، آن درک یک لحظه‌ای علی«ع» در عالم جنینی از همه معلومات من بیشتر است. آیا اگر خلق چنین مخلوقی توسط خدا محال است؟ و اگر محال نیست، چرا چنین مخلوقی را خلق نکند؟ مگر چیزی از او کم می‌شود؟! از همین روست که اولیای خدا وقتی گره‌ای به کارشان می‌افتد به طفل شیرخوار سیدالشهدا«ع» متوسل می‌شوند.

 

امیرالمؤمنین، یعسوب الدین

این انوار مقدس با ما فرق می‌کنند. در کندوی عسل همه نوزادها از تخم‌های یک زنبور متولد می‌شوند، اما تنها یکی از آنها ملکه می‌شود. همه ما انسان‌ها فرزندان حضرت آدم هستیم، اما در بین ما چهارده نفر ملکه می‌شوند. یکی از اوصاف امیرالمؤمنین«ع» یعسوب‌الدین به معنای ملکه زنبور عسل است. در بین افراد عادی هم استعدادها متفاوتند. برخی ریاضیات عادی را به‌زحمت می‌فهمند، اما گاهی کودکی سه ساله ریاضیات عالی را درک می‌کند. چنین نوابغی گاه یافت می‌شوند. خدا یکی است، اما او خواسته که عده‌ای آن‌ گونه باشند و عده‌ای این‌گونه. قطعاً این اختلاف‌ها حکمت‌هایی دارد.

اما چرا باید آن بزرگان این سیر تکاملی را داشته باشند؟ زیرا چنین سیری لازمه وجود جسمانی‌ آنهاست و این وجود جسمانی شعاعی از وجود نورانی‌شان است. وقتی این شعاع در این عالم تحقق پیدا می‌کند، لوازمی هم دارد. این عالم خانه تکاملی است که باید به‌تدریج حاصل شود. بنابراین این بزرگان باید با اختیار، همان مسیری را که برای همه انسان‌ها وجود دارد، انتخاب کنند. البته آنها این راه را با سرعت و با اوج بیشتری می‌پیمایند، ولی بالاخره همان مسیر است و اموری همچون تکلیف، عصیان، اطاعت، خوف، رجاء و همه چیزهایی که برای همه انسان‌ها وجود دارد، از لوازم آن است، اما این امور برای این بزرگان در افق بالاتری قرار دارند و با ما متفاوتند. به تعبیر دیگر گرچه حقیقت اینها از یک سنخ است، این حقیقت شدت و ضعف دارد.

به اعتقاد من اگر انسان مسائل اعتقادی را در ذهن داشته باشد و برای فهم آن تلاش کند، اما عجله و زود قضاوت نکند، استعداد هم داشته باشد و خدا به او کمک کند و توسل هم داشته باشد، کم‌کم برایش حل می‌شود و خدای متعال معارفی را به او افاضه می‌کند که دیگران به آن دسترسی ندارند. به همین منظور مسئله‌ها را در ذهن‌تان نگه دارید.

 

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ نهج البلاغه، نسخه صبحى صالح، حکمت۲۵۰٫

۲ـ همان، حکمت ۱۱۷٫

۳ـ الکافی، ج ۲ ص۷۵٫

۴ـ بحار الأنوار، ج‏۶۶، ص ۲۹۳٫

۵ـ ر.ک: احمدبن‌حنبل، فضائل الصحابه، ص۸۲۳ ح۱۱۳۰؛ محمدبن‌علی‌بن‌بابویه، الخصال، ج۲ ص۴۸۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۲ ص۶۷٫

۶ـ یس، ۸۲٫

۷ـ نور، ۳۵٫

۸ـ بحارالأنوار، ج۹۱، ۳۷٫

۹ـ نور، ۳۵٫

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

چون  شاخک نقش مهمی برای مورچه‌ها و همه حشرات شاخک‌دار دارد و جهت‌ها را به وسیله آنها تشخیص می‌دهند، لذا گمان می‌کنند خدایشان هم دو شاخک دارد. این سخن گرچه مجاز است، اما به حقیقتی اشاره دارد. خود ما انسان‌ها هم در درجه اول برای خدا و در مرتبه بعد در باره انوار پیامبر اکرم«ص» و اهل‌بیت«ع» کم و بیش دچار چنین افکاری هستیم.

 

 

 

 

۲٫

باید به گونه‌ای با عجز خود کنار بیائیم و با بیانی که بین نفی و تشبیه است، در باره خدای متعال سخن بگوییم. معمولاً وقتی می‌گوییم خدا علم دارد گمان می‌کنیم علم او مثل همین صورت‌هایی ذهنی است که ما داریم، ازاین‌ رو برای تنزیه خدای متعال می‌گوییم: خدا علم دارد اما نه مثل علم ما!

 

 

۳٫

باید بدانیم که در بین مخلوقات خدا هم مخلوقاتی هستند که ما نمی‌توانیم حقیقت آنها را بشناسیم و نباید طمع چنین شناختی را هم داشته باشیم. شاهد این سخن این است که ما حقیقت روح خودمان را هم نمی‌توانیم بشناسیم. ما اجمالاً می‌دانیم که روحی داریم که در خواب از بدن ما به گونه‌ای و در حال مرگ به‌کلی جدا می‌شود و بعد از مرگ گاهی به خواب اشخاصی می‌آید و از او سئوال می‌کنند و او جواب می‌دهد..

 

 

 

30نوامبر/16

دشمنی بیپایان آمریکا با ایران

 

حسین عباسی نسب

جمهوری ‌اسلامی ‌ایران از نخستین روزهای انقلاب مورد خشم کاخ سفید قرار گرفت و از آن ‌زمان تا کنون صدها قانون و دستور اجرایی و بند و ماده جدید در مورد تحریم ایران تصویب شده است. البته  بهانه گروگان‌گیری نخستین دستاویز آمریکا برای وضع تحریم‌های اقتصادی و نظامی علیه ایران بود. هر چند با امضای قرارداد الجزایر و تشکیل دیوان داوری ایران و آمریکا، موضوع گروگان‌گیری پایان یافت، اما آمریکا به هیچ یک از تعهدات خود، چه قبل از انقلاب و چه بعد از امضای توافق الجزایر جامه‌ عمل نپوشاند و به‌تدریج بر دایره فشار بر ایران افزود.

علت عداوت بی‌پایان ایالات‌متحده با ایران به نظر بسیاری از عقلا در مسایلی همچون خط‌مشی ایران اسلامی در اجرای اسلام ناب محمدی، ندای عدالت‌طلبی و برابری مردم جهان، آگاهی‌بخشی جهانیان، به‌ویژه کشورهای‌اسلامی و در نهایت ایستادگی در برابر استبداد و تکروی‌های بین‌المللی آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت جهان است. تا زمانی که رویکرد جمهوری‌اسلامی ایران براین اساس است و از پذیرش هر مصالحه‌ای با آمریکا که تنها منافع آن کشور را برآورده ‌کند، سرباز می‌زند، این دشمنی ادامه خواهد یافت. هر ‌نوع سازش، توافق و یا مصالحه‌ای تا زمانی‌‌که رویکردهای انسانی و جهانی نظام جمهوری ‌اسلامی براساس اهداف فوق طراحی و اجرا شود، راهی برای خودنمایی نخواهد یافت و هر نوع عقب‌نشینی ایران نیز در خواسته‌های بی‌پایان آمریکا تغییری را ایجاد نمی‌کند. به عنوان نمونه، اجرای قانون داماتو پس از یک دوره همکاری همه‌جانبه ایران با بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول و سیاست موسوم به تنش‌زدایی وضع و باعث شگفتی محافل داخلی نیز گردید، زیرا در آن مقطع زمانی، انتظار این‌ بود که از برنامه‌های همکاری‌جویانه ایران استقبال شود.

از طرف دیگر تاریخ نشان داده‌است که هرگاه ایران موضع دفاعی گرفته و بر تعامل و گفت‌وگو تاکید داشته، طرف آمریکایی توقع خود را بالاتر برده و راه را برای مصالحه بسته است. این اتفاق را در زمان توافق الجزایر، موضوع هسته‌ای در سال ۲۰۰۳ و حتی در دوره‌های اخیر پس از امضای توافق مبادله سوخت هسته‌ای با میانجیگری ترکیه و برزیل نیز شاهد بوده‌ایم و هرگاه که همگان، دستیابی به توافق و به رسمیت شناخته شدن حقوق ایران را قابل حصول دانستند، ایالات‌متحده، به‌ویژه در دوره‌ باراک اوباما بر شدت تحریم‌ها افزوده و راه را بر هرگونه توافقی بسته است.

جالب اینجاست که در دورانی که یک رییس‌جمهور دموکرات (کلینتون و اوباما) در راس قدرت در آمریکا قرار گرفته‌ و بر موضوع تعامل و گفت‌وگو و حل مسالمت‌آمیز موضوع تاکید کرده‌اند، بیشترین فشارها بر ایران وارد شده است. مقامات کاخ سفید در دوره باراک‌ اوباما، به‌ویژه از سال ۲۰۱۰ به بعد بر لزوم اعمال تحریم‌های فلج کننده علیه ایران تاکید و با این استدلال تحریم‌های جامع (CISADA) را تصویب کردند که سرآغازی بود بر بیشترین فشارها  بر مردم و بانک ‌مرکزی و تجارت خارجی ایران.

در این گزارش کوتاه بر اساس اسناد منتشر شده به وسیله سازمان‌ ملل و دیگر اندیشکده‌های غربی، به روند تحریم‌های جمهوری‌ اسلامی ‌ایران از سال‌های ابتدایی بعد از انقلاب پرداخته می‌شود.

 

* ۱۳ آبان ۱۳۵۸ آغاز رسمی فشارها

در ۱۳ آبان سال ۱۳۵۸ سفارت آمریکا در تهران به علت انجام اقدامات خرابکارانه و اقدام به جاسوسی مورد هجوم دانشجویان پیرو خط امام قرار گرفت و در اندک زمانی تسخیر شد. واکنش تند ایالات‌متحده و هم‌پیمانان این کشور منجر به وضع تحریم‌هایی شد. در مدت زمان کوتاهی سه فرمان اجرایی ۱۲۱۷۰، ۱۲۲۰۵ و ۱۲۲۱۱ به وسیله رییس‌جمهوری آمریکا علیه ایران به اجرا درآمد که نتیجه آنها مسدود کردن دارایی‌های دولت و بانک‌مرکزی ایران در آمریکا، ممنوعیت معامله و به ویژه صادرات به ایران  و ممنوعیت واردات از ایران را شامل می‌شد. البته ۴۴۴ روز بعد که ماجرای گروگان‌گیری با امضای قرارداد الجزایر در سال ۱۹۸۱ پایان یافت دو طرف آزادی همه گروگان‌ها را در مقابل عدم مداخله آمریکا در امور داخلی ایران و لغو تحریم‌ها علیه ایران و تشکیل دیوان دعاوی آمریکا و ایران و پرداخت غرامت از طریق یک حساب به صدمه دیدگان آمریکایی را مورد توافق قرار دادند. با این‌حال فشار و تحریم علیرغم تعهد آمریکایی‌ها ادامه یافت.

 

 

 

*دوران جنگ‌ تحمیلی و سازندگی

در دوران جنگ ‌تحمیلی نیز گرچه تحریم جدیدی اضافه نشد، اما گشایشی هم در روند انجام تعهدات آمریکا ایجاد نشد تا اینکه در آبان سال ۱۳۶۶ با فرمان اجرایی ۱۲۶۱۳ ممنوعیت تجارت آمریکا با ایران به‌ویژه در حوزه فناوری، اقتصادی و نظامی مورد تاکید بیشتر قرار گرفت.

بعد از جنگ و با توجه به رویکرد لیبرالی دولت سازندگی و گسترش مراودات با غرب تا چند سال بر حجم تحریم‌ها افزوده نشد و تا حدودی هم عرصه باز گذاشته شد، زیرا در این دوران، رژیم صدام در عراق بعد از حمله به کویت برای جهانیان منفور شده بود و ایران نقطه ثبات در منطقه محسوب می‌شد؛ اما در دولت ششم و در اسفند ۱۳۷۳ (دوران بیل کلینتون دموکرات) روند افزایش فشار بر ایران به بهانه‌هایی همچون حمایت از تروریسم، به‌ویژه حمایت ایران از حزب‌الله، فرمان اجرایی ۱۲۹۵۷ به وسیله رییس ‌جمهور آمریکا امضا شد.

این فرمان با اعلام وضع فوق‌العاده در برخورد با ایران، کشور ما را تهدیدی برای امنیت ‌ملی و سیاست خارجی و اقتصاد آمریکا اعلام کرد و ممنوعیت معامله همه شرکت‌های آمریکایی و یا مشارکت در طرح‌های اقتصادی و زیربنایی در ایران مورد تایید قرار گرفت. این فرمان ‌اجرایی زمینه را برای فشار بیشتر بر ایران آماده ساخت تا اینکه دو سال بعد «قانون مجازات ایران و لیبی»  که به قانون داماتو ( فرد پیشنهاددهنده این طرح) نیز معروف است در کنگره آمریکا مورد تصویب قرار گرفت و رییس ‌جمهور آمریکا نیز آن را به اجرا درآورد.

قانون داماتو در مرداد سال ۱۳۷۵ و در سال پایانی دولت ششم، ممنوعیت و محدودیت‌های متعددی را در تجارت شرکت‌های آمریکایی و غیرآمریکایی با ایران اجرا کرد. هدف این قانون منزوی ساختن ایران و لیبی از جامعه جهانی بود. البته لیبی در سال ۲۰۰۶ با تن دادن به خواسته‌های اروپا و آمریکا از دایره شمول این قانون خارج شد. قانون داماتو در مورد تعامل تجاری با ایران، به‌ویژه در زمینه انرژی و نفت و گاز، علاوه بر ایران، شرکت‌های کشور ثالث را نیز در بر می‌گرفت و گرچه با مخالفت‌های متعددی در عرصه بین الملل در زمینه ایجاد محدودیت در بازار آزاد جهانی روبرو شد، اما شرکت‌های خارجی برای اینکه مورد هدف مجازات‌ها و تحریم‌های دولت آمریکا قرار نگیرند و بتوانند از امتیازات متعدد وزارت خزانه‌داری این کشور استفاده کنند، داوطلبانه به خواسته‌های آمریکا تن دردادند و آنهایی هم که اندکی مقاومت کردند، چند سال بعد با تهدید و جریمه‌های آمریکا روبرو شدند.

 

*تحریم ها در دوره اصلاحات

از اواسط دهه ۱۳۷۰ تا مدتی کاخ سفید از افزودن صریح نام ایران به تحریم‌ها خودداری کرد، اما پس از آن از میزان مخاصمه آمریکا با ایران کاسته نشد تا در میانه‌های سال ۱۳۸۰، چند روز بعد از وقوع حملات تروریستی به ساختمان‌های تجارت جهانی (ماجرای ۱۱سپتامبر ۲۰۰۱)، جورج بوش قانون اجرایی ۱۳۲۲۴ را با هدف تحریم و فشار بیشتر بر کشورهای (به‌زعم آمریکا) حامی تروریسم که به صورت تلویحی به ایران نیز اشاره شده بود، در بر گرفت و در مفاد آن اموال و دارایی‌های افراد، شرکت‌ها و کشورهای حامی تروریسم مسدود شدند.

نکته مهم در مورد این قوانین و فرمان‌های اجرایی‌ای که تا سال‌های ابتدایی قرن بیست و یکم مورد تایید و تصویب قوه مجریه و مقننه آمریکا قرار ‌گرفت این ‌است که بنا به شواهد موجود و برخی اعتراف‌ها تا چند سال بعد از حملات ۱۱ سپتامبر، با تحریم‌ها علیه ایران با نوعی اغماض و چشم‌پوشی برخورد می‌شد و در بسیاری از این زمینه‌ها همچون تجارت با ایران و سرمایه‌گذاری در بخش‌های نفت و گاز ایران، مراودات به‌صورت غیررسمی، اما تقریباً با حالت عادی انجام می‌شدند. حتی در سال‌های ابتدایی قرن جدید برخی از شرکت‌های آمریکایی در بخش‌های انرژی ایران سرمایه‌گذاری و فعالیت می‌کردند.

یکی از دلایل این نادیده گرفتن، وجود دولت‌های هفتم و هشتم به ریاست جمهوری محمد خاتمی بود که با شعار اصلاح‌طلبی نگاه ویژه‌ای به غرب و بهبود و ارتقای روابط با این کشورها و از جمله ایالات متحده داشت. به‌علاوه جمهوری ‌اسلامی ‌ایران در سال ۲۰۰۳ همکاری بسیار نزدیکی با سه کشور اروپایی داشت و حتی در توافق سعدآباد با عقب‌نشینی‌های بارز و بسیار زیاد از مواضع هسته‌ای خود، تقریبا کلیه فعالیت‌ها و برنامه‌های هسته‌ای کشور را به حالت تعطیل درآورد و تنها در ماه‌های پایانی دولت هشتم بود که مسئولان نظام به دلیل خواسته‌های یک‌طرفه امریکا و حتی بی‌توجهی او به عقب نشینی‌های هسته‌ای ایران، روند فعالیت هسته‌ای کشور از سر گرفته شود.

به نظر برخی از کارشناسان دلیل دیگر این امر، نیاز به مشارکت ایران با طرح‌های آمریکایی به‌ویژه حمله و اشغال عراق و افغانستان توسط ارتش آمریکا بود. ایالات متحده آمریکا هر چند وقت یک بار، تحریم‌ها را با قوانین و محدودیت‌های جدید زنده نگه می‌داشت، اما هیچ‌گاه این تحریم‌ها به شکل کامل اجرا نشدند. این موضوع در تحقیق‌ها و گزارش‌های «کنت کاتزمن» پژوهشگر‌ ارشد کنگره آمریکا مورد اعتراف قرار گرفته است که در آمریکا تمایلی برای اجرای سرسختانه تحریم‌های تصویب شده علیه ایران و مقابله با راه‌های فرار از آن وجود ندارد.

اما به‌یکباره از سال ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ که به‌تدریج برنامه هسته‌ای جمهوری‌اسلامی پیشرفت قابل توجهی کرد، ایالات متحده که به بسیاری از اهداف استراتژیک خود در منطقه دست یافته بود، بهانه‌ مناسبی را پیدا کرد و به ناگهان روند تحریم‌ها تشدید شد و سیلی از قوانین کنگره، فرمان‌های اجرایی و قطعنامه‌های شورای امنیت سازمان ‌ملل علیه ایران به ‌راه افتاد.

 

*تحریم‌های فلج کننده در دوران دولت نهم و دهم

نقطه شروع رویکرد بسیار تند علیه ایران تیرماه سال   ۱۳۸۴بود که برای تشدید فشار بر شرکت‌های خارجی در معامله با ایران، فرمان اجرایی ۱۳۳۸۲ با مسدود کردن اموال و دارایی‌های نهادهای دولتی ایران همچون سازمان انرژی اتمی، سازمان صنایع هوافضا و گروه صنعتی شهید باقری  اعمال شد، به‌طوری که هیچ کشوری حق فروش فناوری موشکی و هسته‌ای به ایران را نداشت. فهرست بسیاری از نهادها و سازمان‌ها و شرکت‌های ایرانی نیز به این فرمان افزوده شد.

حدود یک ‌سال بعد، همین فرمان در شورای امنیت تجدید شد، زیرا پرونده هسته‌ای ایران از شورای حکام آژانس بین‌المللی انرژی اتمی به  شورای امنیت ارجاع گردید و قطعنامه ۱۶۹۶ در مرداد سال ۱۳۸۵ با هدف تحریم انتقال فناوری و تجهیزات هسته‌ای و غنی‌سازی  در کنار ممنوعیت انتقال فناوری نظامی و موشکی به تصویب رسید.

چند ‌ماه بعد و در سپتامبر ۲۰۰۶  «قانون تحریم ایران» – ISA – در کنگره آمریکا تصویب شد. تمدید قانون داماتو با حذف نام لیبی، تضعیف برنامه هسته‌ای ایران و قطع منابع مالی برای این برنامه‌ها را هدف گرفت.

چند ماه بعد در دی ماه ۱۳۸۵  شورای ‌امنیت به ابزار آمریکا تبدیل شد و این ‌بار با قطعنامه ۱۷۳۷، صدور کالاهای دومنظوره و سفر افراد مرتبط با برنامه هسته‌ای و موشکی ایران ممنوع شد، ضمن اینکه بیش از ۲۰ نهاد و فرد ایرانی به فهرست تحریم‌ها اضافه شدند. این تحریم‌ها پا را از سطوح اقتصادی و نظامی فراتر نهادند و حتی ابعاد آموزش‌های تخصصی اتباع ایرانی در امور مربوط به حوزه‌های حساسی چون نظامی و هسته‌ای را نیز در بر گرفتند.

چند ماه بعد و در فروردین ۱۳۸۶ قطعنامه ۱۷۴۷ محدودیت‌های بیشتری را برای ایران تصویب کرد، ضمن اینکه ممنوعیت تضمین وام و تعهد مالی جدید برای تجارت با ایران از طرف کشورها هم اضافه شد و در جهت دسترسی ایران به برخی از تسلیحات متعارف نظامی نیز محدویت‌های بیشتری اعمال و حتی صادرات تسلیحات ایران نیز ممنوع شد. همه این تحریم‌ها در این قطعنامه به منظور اعتماد‌سازی و یا به عبارت دیگر توقف و نابودی برنامه هسته‌ای ایران تصویب شدند.

در تیر ماه همان سال فرمان اجرایی ۱۳۴۳۸ با اشاره به ناآرامی‌ها در عراق، برخی از نهادهای ایرانی را عامل مداخله در این کشور دانست و اقدامات تنبیهی دیگری را علیه نهادها و افراد ایرانی تصویب کرد.

در اسفند ۱۳۸۶ قطعنامه ۱۸۰۳ محدودیت‌های بیشتری را برای فروش کالا به ایران، ممنوعیت اعتباردهی به ایران و ممنوعیت تجارت با ایران همچنین ممنوعیت همکاری مالی با بانک‌های ملی و صادرات تصویب کرد، ضمن اینکه فرمان بازرسی از کشتی‌هایی که در مالکیت ایران و یا مبدا و مقصد آنها به ایران بود، صادر شد.

در مهر سال ۱۳۸۷ نیز قطعنامه ۱۸۳۵ با تاکید بیشتر بر قطعنامه‌های پیشین تصویب شد.

با ریاست‌جمهوری باراک اوباما و با توجه به وعده‌هایی که در مورد تعامل با ایران داده بود، برای کمتر از دو ‌سال هیچ قطعنامه و یا قانون جدیدی علیه ایران تصویب نشد، اما مقامات آمریکایی بر ادامه اجرای سرسختانه تحریم‌ها و اتخاذ رویکرد هوشمندانه برای فلج کردن فعالیت‌های ایران تاکید می‌کردند. تا اینکه حدود یک ماه بعد از توافق سه‌جانبه ایران با دو کشور برزیل و ترکیه در زمینه مبادله سوخت هسته‌ای که با دورویی مقام‌های آمریکایی در قبال وعده‌هایی که به رهبران این دو کشور داده بودند، همراه بود، یکی از مهم‌ترین قوانین سختگیرانه علیه ایران به اجرا در آمد.

در خرداد ۱۳۸۹ مطابق با ژوئن ۲۰۱۰، قطعنامه ۱۹۲۹ در شورای‌ امنیت سازمان‌ ملل مورد تصویب قرار گرفت که شامل موارد بسیار مهمی همچون ممنوعیت همکاری در ساخت تاسیسات هسته‌ای جدید ایران، ممنوعیت سفر و انسداد دارایی افراد جدید مرتبط با برنامه هسته‌ای و موشکی ایران، بازرسی هواپیما و کشتی‌ها و ممنوعیت سوخت‌رسانی به آنها‌، محدودیت‌های شدید در تعاملات بانکی و مخصوصاً برای بانک مرکزی،  ممنوعیت افتتاح شعب بانک‌ها و شرکت‌ها، ممنوعیت سرمایه‌گذاری جدید مشترک به همراه بانک‌های ایرانی، ممنوعیت کامل فروش تسلیحات سنگین و ممنوعیت آموزش‌های‌ فنی و ارایه خدمات و انتقال فناوری‌های دوگانه بود. این قطعنامه بر اجرای قطعنامه‌های قبلی و توقف برنامه هسته‌ای و اجرای پروتکل الحاقی تأکید داشت.

حدود یک ‌سال بعد از این قطعنامه شورای ‌امنیت، کاخ سفید که بارها از فلج کردن اقتصاد ایران و راه‌اندازی تحریم‌های هوشمند سخن می‌گفت، مجموعه‌ای از تحریم‌های بسیار سخت و بی‌سابقه‌ را علیه جمهوری اسلامی ایران اعمال کرد که به نظر بسیاری از کارشناسان یک جنگ اقتصادی سیاسی تمام عیار محسوب می‌شد. تحریم‌های جامع ایران که با عنوان «قانون تحریم‌های جامع ایران، پاسخگویی و کاهش سرمایه‌گذاری»  (Comprehensive Iran Sanctions, Accountability and investment Act) مطرح شد، در تیر ۱۳۸۹ به اجرا درآمد و از کامل‌ترین تحریم‌هایی بود که ایالات متحده تمام‌ قد برای اجرای آن بسیج شده بود. به واسطه زمینه‌سازی‌های حقوقی و سیاسی پیشین، بعد از حدود یک‌ سال کشورهای دیگری را هم که با ایران مبادلات اقتصادی داشتند، راه همکاری با آمریکا را برگزیدند و جمهوری‌ اسلامی‌ ایران در ابعاد اقتصادی و سیاسی و نظامی به‌نوعی تنها ماند.

هدف سیاسی این تحریم‌ها تشدید محدودیت‌ها علیه ایران با تحریم شرکت‌ها و کشورهای دیگر بود. از نظر اقتصادی نیز ممنوعیت فروش بنزین به ایران، ممنوعیت سرمایه‌گذاری، کمک مالی و فناوری در صنایع ایران، به‌ویژه در حوزه انرژی و پتروشیمی و از نظر مالی نیز انزوای بیشتر پولی و ارزی بانک ‌مرکزی و دیگر بانک‌های ایرانی و ناتوان‌سازی آنها در دریافت‌ها و پرداخت‌های بین‌المللی را شامل می‌شد.

در مهرماه ۱۳۸۹ نیز فرمان اجرایی ۱۳۵۵۳ با اهداف حقوق بشری و با تشدید تحریم‌های جامع ایران فهرست جدیدی از سازمان‌ها و افراد ایرانی را منتشر کرد.

از خرداد ماه سال ۱۳۹۰ تا مهر ۱۳۹۱ چند فرمان اجرایی جدید به وسیله کاخ سفید علیه جمهوری ‌اسلامی ایران وضع گردیدند. فرمان‌های ۱۳۵۷۴، ۱۳۵۹۰، ۱۳۵۹۹، ۱۳۶۰۶، ۱۳۶۰۸، ۱۳۶۲۲ و ۱۳۶۲۸ با اهداف هسته‌ای و حقوق بشری با محدودسازی بیشتر تجارت بین‌المللی ایران، حوزه‌های مختلف مالی، پتروشیمی و صنعتی و هسته‌ای ایران را هدف گرفتند.

تا این تاریخ بیشترین فشارها بر جمهوری ‌اسلامی ایران وارد شده که به همراه برخی از تحرکات در داخل کشور و ناسازگاری برخی از اقدامات با منافع ملی کشور، باعث بحران اقتصادی شدید، کاهش ارز، افزایش قیمت دلار و کاهش شدید ارزش پول ملی و تورم افسار گسیخته و در نهایت نارضایتی از شرایط اقتصادی در بین گروه متوسط و کم درآمد جامعه شده است.

پس از تغییر رییس‌جمهور در ایران و نگاه به تعامل با غرب و رویکرد مذاکره‌ای که دولت حسن روحانی به غرب، به‌ویژه آمریکا نشان داد و با توجه به عقب‌نشینی‌های هسته‌ای که با عنوان توقف، انتخاب شد، شاهد قوانین یا فرمان‌های اجرایی چندانی نبوده‌ایم. تنها فرمان اجرایی ۱۳۶۴۵ در ژوئن سال ۲۰۱۳ در چهارچوب مبانی تحریم‌های حقوق بشری و هسته‌ای پیشین علیه ایران امضا شد. البته برخی از قوانین نیز در کنگره در زمینه تحریم بیشتر علیه ایران مطرح و تصویب شدند، ولی باراک اوباما با توجه به در جریان بودن مذاکرات و امضای توافق اقدام مشترک موسوم به توافق ژنو اعلام کرد که بر اساس اختیارات ریاست جمهوری، مانع از اجرای آنها در طول دوران مذاکرات می‌شود. بسیاری از کارشناسان داخلی و خارجی این اظهارات رییس‌ جمهور آمریکا را در کنار سخنان تند و اقدامات برخی از اعضای کنگره در چهارچوب سیاست‌های کلان آمریکا را نمونه‌ای از اجرای سیاست چماق و هویج تفسیر می‌کنند. حتی با وجود تاکید مراجع داخلی و خارجی بر پایبندی کامل ایران به توافق ژنو، چند روز قبل چند تن از اشخاص حقیقی و حقوقی ایرانی به فهرست تحریم‌ها اضافه شدند.

حجم تحریم‌های بین‌المللی‌ای را که در دوره دهم ریاست جمهوری بر دولت احمدی‌نژاد وارد آمد،  از نظر  تعداد تحریم‌ها و پیوست‌های عریض و طویل آنها  قابل تأمل است. به عنوان نمونه در پیوست قطعنامه ۱۷۳۷ هفت نهاد و ۱۲فرد، در قطعنامه ۱۷۴۷ تعداد ۲۳ شرکت و ۲۷ نفر، در قطعنامه ۱۸۰۳، ۱۳ فرد جدید، در قطعنامه ۱۹۲۹، ۲۲ شرکت و نهاد به همراه یک فرد جدید مورد تحریم قرار گرفتند؛ ضمن اینکه در فرمان‌های اجرایی و دیگر قوانین از طریق کنگره ۱۵ شرکت وابسته به سپاه، سه شرکت فعال در کشتیرانی، ۸ فرد یا مقام نظام و ۳۷ شرکت وابسته به ستاد اجرایی فرمان حضرت امام(ره) مورد تحریم‌های کشورهای خارجی قرار گرفتند و بسیاری از مبادی تجاری و نقل و انتقالات کالا، خدمات و حتی ارز مورد بررسی و نظارت دقیق بین‌المللی قرار گرفت.

 

 

سوتیترها:

 

۱-

تاریخ نشان داده‌است که هرگاه ایران موضع دفاعی گرفته و بر تعامل و گفت‌وگو تاکید داشته، طرف آمریکایی توقع خود را بالاتر برده و راه را برای مصالحه بسته است.

 

۲٫

علت عداوت بی‌پایان ایالات‌متحده با ایران به نظر بسیاری از عقلا در مسایلی همچون خط‌مشی ایران اسلامی در اجرای اسلام ناب محمدی، ندای عدالت‌طلبی و برابری مردم جهان، آگاهی‌بخشی جهانیان، به‌ویژه کشورهای‌اسلامی و در نهایت ایستادگی در برابر استبداد و تکروی‌های بین‌المللی آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت جهان است.

 

۳٫

تا این تاریخ بیشترین فشارها بر جمهوری ‌اسلامی ایران وارد شده که به همراه برخی از تحرکات در داخل کشور و ناسازگاری برخی از اقدامات با منافع ملی کشور، باعث بحران اقتصادی شدید، کاهش ارز، افزایش قیمت دلار و کاهش شدید ارزش پول ملی و تورم افسار گسیخته و در نهایت نارضایتی از شرایط اقتصادی در بین گروه متوسط و کم درآمد جامعه شده است.

 

 

 

30نوامبر/16

چرا رژیم صهیونیستی به احداث شهرکهای یهودی‌نشین اصرار دارد؟

پاسخ به شبهات تاریخی اشغال فلسطین

مجید صفاتاج

 

اشاره

مدتی است که رژیم صهیونیستی سیاست احداث شهرک‌های یهودی‌نشین در فلسطین اشغالی به‌ویژه  شهر قدس را با شدت بیشتری دنبال می‌کند، به گونه‌ای که با واکنش و اعتراض شدید فلسطینیان و حتی جهان اسلام مواجه شده است. سازمان ملل متحد و برخی از کشورهای غربی نیز این اقدام رژیم صهیونیستی را مغایر با قطعنامه‌های سازمان ملل در خصوص قضیه فلسطین دانسته‌اند. در این نوشتار سعی می‌شود دلایل این اقدامات تبیین گردد.

 

سیاست احداث شهرک‏های یهودی‏نشین

اسکان یهودیان و احداث شهرک‏های یهودی‏نشین در مناطق اشغالی فلسطین و دیگر سرزمین‏های اشغالی عربی یکی از سیاست‏های اصلی رژیم صهیونیستی و نیز عاملی مهم و استراتژیک در معادلات و محاسبات این رژیم از هنگام تأسیس اسرائیل تا کنون به شمار می‏رود و در حفظ امنیت و تحکیم سلطه صهیونیسم بر سرزمین‏های اشغالی، تأثیر به‌سزایی داشته است.

این سیاست در پی اجرای سیاست انتقال یهودیان به فلسطین و با هدف یهودی کردن این سرزمین از زمان تشکیل اسرائیل در دستورکار رژیم صهیونیستی قرار گرفت. در تأیید این سیاست، گلدامایر نخست‌وزیر وقت رژیم صهیونیستی اظهار داشت: «مرزهای مشخصی برای اسرائیل وجود ندارد و مرز اسرائیل تا جایی است که یهودیان در آن اقامت دارند.»(۱)

وی با بیان چنین مواضعی، آینده‏ سرزمین‏های اشغالی فلسطین و سیاست رژیم صهیونیستی را در قبال اسکان یهودیان و احداث شهرک‏های یهودی‏نشین در سرزمین‏های اشغالی مشخص کرد، به‌طوری که پس از آن، طرح‏هایی برای اسکان یهودیان مهاجر در مستعمره‏های یهودی‏نشین و نیز شهرک‏سازی در فلسطین اشغالی به‌طور متناوب مطرح و اجرا شدند، از جمله‏ طرح ایگال آلون(۲) که در ظرف ده سال حاکمیت حزب کارگر بر دولت‏های متوالی اسرائیل ـ پس از سال ۱۹۶۷م ـ اجرا شد، در حقیقت از این سال شهرک‏سازی و اسکان یهودیان در سرزمین‏های اشغالی در رأس برنامه‏های اصلی رژیم صهیونیستی قرار گرفت و اهمیت خاصی به آن داده شد. حتی اجرای این سیاست در برنامه‏های حزبی و انتخاباتی و تصمیم‏ها و اظهارنظرهای رسمی و برنامه‏ها و بودجه‏های متعدد هم تجلی یافت و مناطق اصلی برای اسکان یهودیان و احداث شهرک‏های یهودی‏نشین در آن مناطق، تحت عنوان اعتبارات امنیتی استراتژیک و سیاست‌های توسعه‏طلبانه مشخص شدند. رهبران اسرائیل همواره بر این نظر تأکید داشته‏اند که آینده‏ اسرائیل با اسکان یهودیان مرتبط است. مشخصات عمومی این سیاست عبارتند از:

۱ـ پافشاری بر اشغال سرزمین‏های عربی.

۲ـ تأکید بر آزادی اسکان یهودیان در مناطق اشغالی و تحقق به اصطلاح مرزهای امن و دفاع‏پذیر.

۳ـ جدایی بین مسئله شهرک‏سازی و امکان رسیدن به صلح جداگانه و انفرادی با کشورهای عربی مثل پیمان کمپ دیوید.

۴ـ ضمیمه کردن شهر قدس به مناطق اشغالی و یگانه کردن دو قسمت آن و اعلام این شهر به عنوان پایتخت اسرائیل.

۵ـ تأکید و پافشاری بر اینکه تسلط بر زمین به معنای تسلط بر سیاست است.

رژیم صهیونیستی بر این اساس پلکان اولویت‏های کاری خود را منحصر به اسکان یهودیان و احداث شهرک‏های یهودی‏نشین در تمام سرزمین‏های اشغالی کرد. در پیروی از این سیاست، عزر وایزمن، وزیر مسکن وقت رژیم صهیونیستی در سال ۱۹۷۲م اعلام کرد: «شکل جغرافیایی و جمعیتی فلسطینی‏ها به‌زودی از بین خواهد رفت»،(۳) زیرا با اجرای سیاست مذکور، دیگر مرحله‏ ایجاد جمعیت اکثریت یهود در برابر عرب‏ها با برتری کامل پایان می‏یابد و با حضور بیش از سه میلیون یهودی در سرزمین‏های اشغالی عربی، امکان اجرای مراحل بعدی سیاست شهرک‏سازی و تثبیت قدرت و تحکیم حاکمیت و تضمین امنیت اسرائیل فراهم می‏شود.

تعداد سازمان‏ها، مؤسسه‏ها و وزارتخانه‏هایی که برای احداث شهرک‏های یهودی‏نشین تشکیل شده‌اند، دلیل بر اهمیت تحقق این سیاست برای رژیم صهیونیستی است، این وزارتخانه‏ها عبارتند از:

۱ـ جذب مهاجرین.

۲ـ مسکن.

۳ـ کار.

۴ـ کشاورزی.

۵ـ امور اجتماعی.

۶ـ دفاع.

با توجه به تعداد وزارتخانه‏ها و مؤسسه‏های رژیم صهیونیستی و اهتمام آنها به طرح‏های اسکان یهودیان می‏توان احداث شهرک‏های یهودی‏نشین در سرزمین‏های اشغالی فلسطین را که از سال ۱۹۶۷م به‌طور گسترده‌ای در سرزمین‏های اشغالی شروع شده است، جزئی از استراتژی سیاسی ـ نظامی اسرائیل محسوب کرد. سیاست انتقال یهودیان به فلسطین و استیلا بر زمین‏های عرب‏ها پایه‏ اصلی این استراتژی سیاسی ـ نظامی را تشکیل می‏دهد. رهبران رژیم صهیونیستی نیز طرح‏های اسکان یهودیان در سرزمین‏های اشغالی فلسطین را جزو انفکاک‏ناپذیری از نقشه استراتژی سیاسی نظامی صهیونیسم در منطقه دانسته‏اند. طرح‏های آنها در زمینه‏ الحاق و انضمام سرزمین‏های جدید به اراضی اشغالی ۱۹۶۷م. نیز ماهیت این طرح‏ها را روشن می‏کند.

براساس برنامه‏های رژیم صهیونیستی، نقشه‏ کلی گسترش شهرک‏ها در مناطق اشغالی، طبق امور زیر پایه‏ریزی شد: (۴)

۱ـ در تمام سرزمین اسرائیل برای تحقق امنیت به‌ویژه در مواضع استراتژیک باید شهرک‏های یهودی‏نشین احداث شوند.

۲ـ طبق سیاست شهرک‏سازی، آبادی‏های پیشنهادی در مناطق متجانس برپا شده‌اند. این مجموعه‏های مسکونی با هم متصل یا اتصال‌پذیر هستند تا بر اثر مرور زمان بتوان خدمات‌رسانی به آنها را انجام داد. علاوه بر این موارد، آبادی‏ها و روستاهای اسرائیل باید در آینده به شهرهای کوچک و یا بزرگ‏تر تبدیل شوند.

۳ـ آبادی‏های مسکونی باید در اطراف مواضع و روستاهای اقلیت‏ها (منظور احزاب فلسطین و ساکنان قانونی این سرزمین احداث شوند تا به‌مرور زمان همه دریابند که می‏توان با حفظ حسن همجواری در کنار یکدیگر آرام زندگی کرد. این طرح به دولت یهودی و عربی توصیه می‏کند که این برنامه را در کوتاه‏ترین زمان ممکن انجام دهند.

۴ـ این طرح برخی از آبادی‏هایی را به صورت کمربند با تپه‏های یهودا و سامره احاطه شده‌اند، در بر می‌گیرد و از دامنه‏ غربی آن از شمال تا جنوب و از دامنه‏ شرقی آن از جنوب به شمال (بین اقلیت‏ها و اطراف آن) به طور یکسان گسترش می‏یابد.

۵ـ آبادی‏ها به انواع گوناگون تقسیم می‏شوند. بزرگ‏ترین آنها آبادی‏های شهری و برخی دیگر، آبادی‏های کشاورزی و تعدادی هم بر حسب وجود وسایل کار و تولید مختلط‌اند.

براساس این نقشه، در مدت ۵ سال (۱۹۷۹ـ۱۹۸۳م.)، ۴۶ شهرک جدید ساخته شد و ۱۶ هزار خانوار در آنها ساکن شدند. در این باره، رعنان فائیس، رئیس بخش مستعمره‏نشین آژانس یهود می‏گوید: «طراحان اسکان یهودیان طی۶۰ سال گذشته بر پایه اینکه مرزهای آینده دولت اسرائیل باید از طریق سازمان‏های مستعمره‏نشین تعیین شوند، اقدام به گسترش این طرح کردند.»(۵)

 

آثار و پیامدهای احداث شهرک‌های یهودی‌نشین در فلسطین

تلاش صهیونیست‏ها برای بر هم زدن بافت جمعیتی سرزمین‏های اشغالی فلسطین و توجه بیش از حد آنها به تسریع در روند انتقال یهودیان جهان به این سرزمین و احداث شهرک‏های یهودی‏نشین برای مهاجران و توجیهات و برنامه‏های آن برای انضمام و الحاق دیگر سرزمین‏های عربی به اسرائیل، بدون شک آثار و پیامدهای بسیاری دارد. این پیامدها، بر تثبیت قدرت و تحکیم موقعیت و تأمین امنیت رژیم اشغالگر قدس تأثیر دارند. این آثار و پیامدها را می‏توان در چهار دسته به شرح ذیل خلاصه و جمع‏بندی کرد:

 

۱ـ نظامی ـ امنیتی

رژیم اشغالگر قدس با سرزمینی به وسعت۷۰۰,۲ کیلومتر مربع و نداشتن عمق مناسب به لحاظ جغرافیایی، در مقابل کشورهای عربی همجوار آسیب‏پذیر است، لذا احداث شهرک‏های یهودی‏نشین در سرحدات جغرافیایی و مرزهای این کشور می‏تواند اقدام پیشگیرانه و پدافندی در برابر هجوم احتمالی کشورهای همجوار عربی یا نیروهای مبارز ضدصهیونیستی به عمق فلسطین اشغالی و مرکزیت شهرها و تأسیسات حیاتی آن باشد. یعنی در صورت حمله‏ زمینی از سوی یک کشور خارجی، این شهرک‏ها به عنوان مانع عمده می‏توانند خط پدافندی مناسبی محسوب شوند و از پیشروی دشمن به داخل عمق اسرائیل جلوگیری کنند یا حداقل آن را تا رسیدن نیروهای کمکی صهیونیستی به تأخیر اندازند.

از سوی دیگر، این شهرک‏های مرزی، علاوه بر اینکه آسیب‏پذیری اسرائیل را در مقابل حملات گسترده و کلاسیک دشمن خارجی ترمیم می‏کنند، عملاً سیاست سد نفوذ و تئوری دو مرزه کردن اسرائیل را برعهده دارند و از نفود گروه‏های فلسطینی و حملات نیروهای چریکی آنها و ورود نیروهای مقاومت اسلامی لبنان به داخل اسرائیل از طریق کشورهای همجوار مثل لبنان، سوریه و اردن که در مرزها مورد حمایت مادی و معنوی مردم منطقه قرار دارند، جلوگیری می‏کنند. علاوه بر اینها احداث شهرک‏ها در مناطق مرزی فلسطین به نظارت بیشتر و بهتر عرب‏های پراکنده در مرزها کمک می‏کند و از نظر سیاسی و اقتصادی، تأثیرات سلبی بسیاری روی ساکنان فلسطینی این مناطق خواهد گذاشت و عملاً گامی در جهت کوچ فلسطینیان از سرزمین خود است، زیرا آنها منازل و زمین‏های کشاورزی خود را از دست داده‏اند و مجبورند برای امرار معاش به مناطق دیگر مهاجرت کنند.

تحقق این امر عملاً باری را از روی دوش اسرائیلی‏ها برمی‏دارد و دیگر مشکلات اقامت فلسطینی‏ها بر دوش صهیونیست‏ها نخواهد ماند. اگر هم آنها قصد اقامت در داخل فلسطین را داشته باشند، اسرائیل عملاً از پراکندگی و گستردگی آنان در مناطق مهم جلوگیری می‏کند و طبیعتاً آنها را در جایی مثل اردوگاه‏ها اسکان می‌دهد تا خیلی آسان‌تر و بهتر بتواند تحرکات آنها را کنترل کند.

با توجه به موارد پیش‏گفته، در مجموع می‏توان نتایج اجرای این سیاست را در زمینه‏ نظامی و امنیتی چنین جمع‏بندی کرد:

هریک از شهرک‏های یهودی‏نشین به‌نوبه خود نقطه‏ اتکایی محسوب می‏شوند که قادرند در هر جهتی از خود دفاع کنند و با جمع دیگری از مستعمره‏نشین‏ها به پشتیبانی متقابل و حمایت آتش و حرکت بپردازند. به این ترتیب، منطقه‏ دفاعی کاملی که توان چندین روز دفاع را داشته باشد، تشکیل می‏شود. این مسئله پس از تشکیل اسرائیل نقش حساسی را در جهت از کاراندازی ارتش‏های عربی و جلوگیری از پیشروی آنان به عهده داشت. از آن پس، ارتش اسرائیل توانست در قالب نیروی مکانیزه و ضربتی که توان حرکت و مانور را در جهات مختلف دارد، وارد میدان شود.(۶)

 

۲ـ سیاسی ـ اجتماعی

با توجه به وسعت محدود فلسطین اشغالی که پاسخگوی اسکان همه‏ یهودیان جهان نیست، احداث شهرک‏های یهودی‏نشین بهترین روشی است که شمار بیشتری از یهودیان را اسکان می‏دهد، ضمن اینکه به کارگیری سرویس‏دهی و خدمات‏رسانی و تسهیلات معیشت در بافت شهرک‏ها می‏تواند زمینه‏ مهاجرت بیشتر یهودیان جهان را فراهم کند؛ لذا رژیم صهیونیستی با تخریب بسیاری از منازل و مناطق مسکونی و زراعی عرب‏ها و حتی انهدام کامل بخشی از آنها و احداث شهرک‏ها بر روی ویرانه‏ روستاهای عربی، انگیزه‏های ماندن عرب‏ها در فلسطین و حتی بازگشت مجدد آنها را به سرزمین خود کاهش داده است. به این ترتیب، صهیونیست‏ها فکر ماندن عرب‏ها در فلسطین را کمرنگ و حتی بقیه‏ آنها را به کوچ و مهاجرت از سرزمین آبا و اجدادی خود مجبور می‌سازند و نیز از هرگونه بازگشت فلسطینی‏های مستقر در دیگر کشورها به سرزمین خود جلوگیری می‏کنند. علاوه بر آن، جریان‏های فلسطینی را در مقابل یک عمل انجام شده قرار داده‏اند، به‌طوری که تأخیر در هرگونه اقدام و مذاکره‏ سیاسی با رژیم صهیونیستی، منجر به از دست دادن بقیه‏ سرزمین‏های آنها می‏شود.

از سوی دیگر با توسعه‏ شهرک‏های یهودی‏نشین، اسرائیل می‏تواند در مذاکرات سیاسی حربه‏ای در دست داشته باشد و در بعد سیاسی، به منظور تسریع حرکت اعراب به برقراری صلح با اسرائیل ـ به آنان فشار بیاورد. به این‏ ترتیب، رژیم اشغالگر قدس می‏تواند با اجرای این سیاست، ضمن تثبیت امنیت داخلی و مرزهای خارجی خود با کشورهای همجوار، عملاً قدرت مانور عرب‏ها را در بازپس‏گیری سرزمین‏های اشغالی خود کاهش و آنها را در برابر عمل انجام شده قرار دهد. از طرف دیگر با افزایش قدرت مانور اسرائیل، عرب‏ها به منظور جلوگیری از خسارات بیشتر، کراهت صلح با اسرائیل را فراموش می‌کنند و به نشستن در پای میز مذاکره تن خواهند داد.

 

۳ـ فرهنگی

با توجه به اینکه یهودیان کوچ‌‏کننده به فلسطین از ملیت‏های گوناگون (اروپایی، امریکایی، آفریقای و آسیایی) و صاحب فرهنگ‏های گوناگون از جوامع متفاوت هستند، طبعاً انگیزه‏های متعددی در پس مهاجرت آنها وجود دارد که کنترل و همگون‏سازی آنان را امری اجتناب‌ناپذیر می‌سازد؛ لذا رژیم صهیونیستی سعی در تخصیص تسهیلات لازم برای کنترل جامعه‏ یهود و تزریق فرهنگ نو و همه‌جانبه بر آنها دارد که تحقق آن در مجموعه‏های مسکونی بسته به‌مراتب سهل‏تر و دستیابی سریع و مطمئن سازمان‏های اسرائیل به اهداف مذکور قطعاً بیشتر خواهد بود.

 

۴ـ اقتصادی

سرزمین فلسطین با توجه به روند فزاینده‏ مهاجرین یهودی با وسعت محدود و کشاروزی سنتی خود نمی‏تواند درآمد زیادی برای رژیم صهیونیستی داشته باشد و نیازمندی‏های مردم اسرائیل را تأمین کند؛ لذا احداث شهرک‏های یهودی‏نشین در زمین‏های فلسطینیان و سلب مالکیت آنها از زمین‏های کشاورزی خود، راه را برای کشاورزی مکانیزه و پیشرفته تحت نظارت مجموعه و سازمان متمرکز هموار می‏کند. یعنی:

۱ـ نیازمندی‏های غذایی استراتژیک اسرائیل را به‌طور هماهنگ تأمین می‏کند.

۲ـ از کشت محصولات کشاورزی غیرضروری خودداری می‏شود.

۳ـ به پیروی از سیاست‏های اقتصادی دولت که صرفاً تولیدات کشاورزی اسرائیل نمی‏تواند همه‏ نیازمندی‏های غذایی خود را تأمین کند و به خارج وابسته است، بخشی از این زمین‏ها در زمینه رشد صنایع تولیدی و ایجاد کارخانه‏های صنعتی به کار گرفته خواهند شد. این کار منبعی سودزا و پر درآمد برای اسرائیل است. به‌علاوه با مقداری از درآمد ناشی از فروش و صادرات صنایع تولیدی و صنعتی خود می‏تواند کمبود مواد غذایی را از طریق کشورهای هم‌پیمان خود مانند امریکا و اروپا به‌آسانی تأمین کند. درآمد اضافی نیز صرف دیگر امور نظامی و امنیتی و بازسازی و گسترش سرزمین‏های اشغالی می‏شود.

مسائل مذکور به‌آسانی دورنمای اهداف آتی صهیونیست‏ها و اصرار آنها بر انضمام و الحاق سرزمین‏های اشغالی عربی به اسرائیل را مشخص می‏کند. به همین منظور رژیم صهیونیستی همواره سعی می‏کند تا مسئله احداث شهرک‏های یهودی ‏نشین را از هرگونه مناقشه و مذاکره سیاسی با فلسطینیان خارج سازد. اگر هم در صورت لزوم در این خصوص از طرف برخی از رهبران اسرائیل اظهارنظر و صحبتی شده، جز برای تحکیم و تثبیت اسرائیل و اجرای سیاست شهرک‏سازی و اسکان یهودیان مهاجر و کسب امتیازات بیشتر عرب‌ها چیز دیگری نبوده است.(۷)

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ ارونسون، جفرى، سیاسه الامر الواقع فى الضفه الغربیه، مؤسسه الدراسات الفلسطینیه، ص ۳۲٫

۲ـ ایگال آلون، یکى از رهبران صهیونیسم و وزیرخارجه اسبق رژیم صهیونیستى بود که عمر خود را در راه گسترش مرزهاى اسرائیل سپرى کرد.

۳ـ صفاتاج، مجید، ابرار، «انتقال و اسکان یهودیان در فلسطین»، ۲۳/۲/۱۳۷۱، شماره ۱۰۱۵، ص۸٫

۴ـ الموسوعه الفلسطینیه، الخطه الصهیونیه للاستیطان فى الضفه الغربیه، ج ۲، ۱۹۸۴م، ص ۳۵۰٫

۵ـ همان.

۶ـ ربابعه، غازى اسماعیل، استراتژى اسرائیل ۱۹۶۷ـ۱۹۴۸م، ترجمه محمدرضا فاطمى، نشر سفیر، چاپ اول، تابستان ۱۳۶۸ش، ص ۳۹٫

۷ـ ارونسون، جفرى، سیاسه الامر الواقع فى الضفه الغربیه، مؤسسه الدراسات الفلسطینیه، ص ۳۲٫

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

اسکان یهودیان و احداث شهرک‏های یهودی‏نشین در مناطق اشغالی فلسطین و دیگر سرزمین‏های اشغالی عربی یکی از سیاست‏های اصلی رژیم صهیونیستی و نیز عاملی مهم و استراتژیک در معادلات و محاسبات این رژیم از هنگام تأسیس اسرائیل تا کنون به شمار می‏رود و در حفظ امنیت و تحکیم سلطه صهیونیسم بر سرزمین‏های اشغالی، تأثیر به‌سزایی داشته است.

 

 

۲٫

با توجه به وسعت محدود فلسطین اشغالی که پاسخگوی اسکان همه‏ یهودیان جهان نیست، احداث شهرک‏های یهودی‏نشین بهترین روشی است که شمار بیشتری از یهودیان را اسکان می‏دهد، ضمن اینکه به کارگیری سرویس‏دهی و خدمات‏رسانی و تسهیلات معیشت در بافت شهرک‏ها می‏تواند زمینه‏ مهاجرت بیشتر یهودیان جهان را فراهم کند.

 

  

 

 

30نوامبر/16

تعهدی که آمریکا بلافاصله نقض کرد! /هاشمی:راه مقابله با کاستی‌ها سازش با آمریکا نیست

بی‌پرده با تاریخ / بهمن ۱۳۵۹

      

 

سید روح‌الله امین‌آبادی

در اولین روز بهمن ماه ۱۳۵۹، وزارت امورخارجه کشورمان با صدور اطلاعیه‌ای اعلام کرد ایران به دلیل حضور صدام در کنفرانس سران کشورهای اسلامی در این کنفرانس شرکت نخواهد کرد. رئیس‌جمهور آمریکا رونالد ریگان نیز به‌‌رغم تعهد دولت این کشور به عدم دخالت در امور ایران در قرارداد الجزایر، خواستار تغییر دولت ایران شد. از سوی دیگر آیت‌الله ‌هاشمی رفسنجانی، رئیس وقت مجلس در سخنرانی‌های متعدد خود اعلام کرد مذاکرات نشان داد که آمریکا همچنان شیطان بزرگ است و راه قدس از تسخیر سفارت آمریکا می‌گذرد. ابوالحسن بنی‌صدر رئیس‌جمهور وقت نیز که خط جدایی از نهادهای نظام را پیگیری می‌کرد در سخنرانی‌های خود متکبرانه اعلام کرد: «من تنها رئیس‌جمهور تاریخ هستم که گذشت زمان از محبوبیتم نکاسته است.»

با هم رویداد‌های بهمن ۱۳۵۹ را مرور می‌کنیم.

 

دلایل عدم حضور ایران در کنفرانس اسلامی اعلام شد

در بخشی از اطلاعیه وزارت امورخارجه در اولین روز بهمن ماه ۱۳۵۹ آمده است:

«دولت جمهوری اسلامی ایران با الهام از رهنمودهای امام خمینی رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و ضمن ابراز علاقه به شرکت در کنفرانس مذکور، با در نظر گرفتن جنایات و تجاوزات رژیم عراق علیه ایران که به همه ملل و دولت‌های جهان، مسلم و روشن و از مظاهر آشکار نقض تمام موازین اسلامی و انسانی است و به علت شرکت و حضور صدام در اجلاس سران کشورهای مسلمان جهان در این کنفرانس شرکت نخواهد کرد.»(۱)

 

راه قدس از تسخیر سفارت آمریکا می‌گذرد

آیت‌الله ‌هاشمی رفسنجانی در جلسه علنی ۱ بهمن ۱۳۵۹ مجلس ضمن ارائه تحلیلی در مورد تسخیر سفارت آمریکا و آزادسازی گروگان‌ها گفت راه قدس از تسخیر سفارت آمریکا می‌گذرد و در ادامه افزود:

«قبل از هر چیز باید مراتب تشکر و قدردنی خود را از برادران عزیز دانشجویان پیرو خط امام، این فرزندان راستین انقلاب اسلامی ابراز کنیم که نقطه عطفی در حرکت جمهوری اسلامی شدند.  افراد اشتباه زیاد دارند، اما ثابت شده که وجدان عمومی یا بی‌اشتباه است یا کم اشتباه و تأییدی که این ملت و این مردم البته قشر مسلمان آگاه حکیم، حکیم به معنای غیرفرمولی‌اش، یعنی آن شعور خاصی که اسلام به این مردم داده است، حمایتی که اینها کردند و پشتوانه کار بودند و حضور همین‌ها بود که سم‌پاشی‌های افراد ناآگاه یا مغرض را خنثی کرد.  از دولت هم باید تشکر کرد که بسیار ماهرانه و هوشیارانه در پیاده کردن مصوبات مجلس و با نهایت هوشیاری در مقابل رندی‌های طرف مذاکره و با ملاحظه همه جهات که نگذارد آنها با همه شیطنتی که دارند و در این مذاکرات احساس شد واقعاً شیطان بزرگ هستند و آن قدر شیطانند که در پاک‌نویسی و ماشین کردن یک سند، حتی کلمه حساسی را می‌اندازند که اگر از زیر چشم بازبین‌ها در رفت، یک کلاه بگذارند، دولت هوشیار و انقلابی مسلمان ما همان‌ طور که از یک مسلمان آگاه انتظار می‌رفت درست برخورد کرد واین مصوبه را خوب اجرا کرد.می‌خواهم بگویم این عمل انقلابی در تاریخ از بزرگ‌ترین اقدامات سازنده تاریخ است.»

 

فواید دشمنی با آمریکا برای ملت ایران از زبان ‌هاشمی

رئیس مجلس گفت:

«ما متوجه شدیم که باید روی پای خودمان بایستیم. ملت ما متوجه شد که در حرکت انقلابی خود نیاز به ریاضت دارد و بدون ریاضت نمی‌شود کار کرد. باید آمادگی ریاضت پیدا کرد و دنیا فهمید که آمریکا این شیطان بزرگ، درست به تعبیر قرآن با لشکر پیاده و سوارش و با نیروهای مخفی و ظاهرش از هر جا که توانست تلاش کرد ما را در این برنامه به‌خصوص بشکند و نتوانست.  اگر فردا که ان‌شاءالله دیر نخواهد بود عراق و صدام را شکستیم و ملت عراق را آزاد کردیم و حکومت اسلامی در عراق به وجود آمد، غیر از اینکه یک ملتی آزاد شده است و منطقه رو به صلاح می‌رود، در بعد جهانی قضیه، جبهه اسلامی از رود هیرمند در شرق سیستان تا رود اردن در شرق دولت غاصب اسرائیل، یکپارچه پشت ملت فلسطین می‌ایستد و اردن دیگر چیزی نخواهد بود. بعد از عراق آیا جبهه به این عمق دیگر اسرائیل را می‌گذارد که بماند؟ و اگر ما روزی از جبهه شرق با این طول و این عرض به گرده اسرائیل فشار بیاوریم، سادات‌ها و صدام‌ها و شاه‌حسین‌ها چه می‌توانند بکنند؟ خداوند از همین مجرای باریک و از همین دروازه جاسوس‌خانه آمریکا راه را به سوی قدس برای ما گشوده است.»(۲)

 

هاشمی: راه مقابله با کاستی‌ها سازش با آمریکا نیست

در ۱۱ بهمن ماه ۱۳۵۹، آیت‌الله‌ هاشمی رفسنجانی رئیس وقت مجلس شورای اسلامی که به همدان سفر کرده بود طی سخنان پیش از خطبه‌های نمازجمعه این شهر گفت:

«انقلاب همیشه در مسیرش به نواقصی برخورد می‌کند. در این موقع انسان دو راه دارد. یا سازش کند و برای اینکه مخالف نداشته باشد، به‌طور مثال با آمریکا یا با ارتجاع و یا شهوتران‌ها بسازد. این می‌شود آسایشی که زحمت در آن نیست، اما این، انقلاب اسلامی نیست.» [و باید در مقابل کاستی‌ها مقاومت کرد و تن به سازش نداد].(۳)

 

تکبر مثال‌زدنی یک رئیس‌جمهور

ابوالحسن بنی‌صدر ۵ بهمن ماه ۱۳۵۹ در اجتماع مردم قزوین با بیان اینکه مردم ایران مردمی بی‌سابقه در تاریخ معاصر هستند، متکبرانه اظهار داشت:

«در جهان ما سابقه ندارد که کسی به ریاست‌ جمهوری انتخاب شده باشد و زمان از محبوبیتش نکاسته باشد. آنچه من دارم و مایلم در این مکان عرض کنم این است که: خداوندا! مرا سزاوار این اعتماد قرار ده و این ملت بزرگ را نسبت به من با مهر و محبت نگاه بدار و مرا در انجام این مسئولیت سنگین موفق بدار.»(۴)

 

ضرورت‌های سیاست خارجی انقلاب در بیان سید محمد خاتمی

سید محمد خاتمی نماینده اردکان در مجلس شورای اسلامی، سیاست خارجی ایده آل جمهوری اسلامی را تشریح کرد. او همه مشکلات ایران را ناشی از مبارزه ملت با سلطه خارجی دانست و گفت:

«برای دنیا روشن شده است که ملت ما زیر سلطه هیچ کشوری نخواهد رفت، لذا همه مشکلاتی که برای کشور ما به وجود آمده به خاطر پافشاری روی این اصل بوده است. روزی که مردم با شاه مبارزه می‌کردند، او را به عنوان عامل و سمبل سیستم وابسته آمریکایی می‌شناختند. بدین لحاظ می‌بینیم که بلافاصله نیروی اصلی انقلاب، مبارزه با امپریالیسم آمریکا را اساس هرگونه مبارزه برای استقلال قرار می‌دهد و این مبارزه در اشغال لانه جاسوسی که در واقع مرکز فرمانروایی آمریکا بر ایران بود در اوج خود جلوه‌گر می‌شود.»

 

وزیر خارجه باید اسلام‌شناس باشد

خاتمی در مورد شرایط وزیر خارجه گفت:

«بر اساس روح انقلاب، کسی می‌تواند و باید این پست را اشغال کند که اسلام را بداند، یعنی جان و روحش نشأت گرفته و برآمده از ارزش‌های والای اسلام باشد. او بایستی انعکاسی از شخصیت بزرگ امام امت باشد و در سایه اعتقاد و اعتماد در صدد عرضه ارزش‌های اسلامی برآید.»

وی با بیان اینکه ما در دنیای واقعیات زندگی می‌کنیم، اظهار داشت:

« از شرایط انتخاب وزیر امورخارجه، اطلاعات سیاسی، آگاهی از اوضاع و احوال ملل، ماهیت حکومت‌های موجود در دنیا و مشکلات و مسائل دنیای اسلام و مستضعفین است. با وجود این، آشنایی او با سیاست و دیپلماسی اسلام بایستی بیش از جنبه‌های دیگر باشد.»(۵)

 

تعهدی که بلافاصله نقض شد!

در حالی که آمریکا تعهد کرده بود در امور داخلی ایران مداخله نکند، امروز رئیس‌جمهور آمریکا در یک کنفرانس مطبوعاتی خواستار تغییر دولت کنونی در ایران شد. ریگان گفت هر چند به خاطر گروگان‌گیری علیه ایران اقدام تلافی‌جویانه‌ای را انجام نمی‌دهد، برقراری مجدد روابط با ایران را ممکن نمی‌داند. وی گفت:

«فکر نمی‌کنم انتقام‌گیری به نفع ما باشد، اما در عین حال ما نمی‌توانیم گروگان‌گیری را نادیده بگیریم.»

رئیس‌جمهور آمریکا در مورد تعهدنامه‌ای که دولت پیشین آمریکا آن را با ایران امضا کرده بود، گفت:

«ما این تعهدنامه را براساس قوانین بین‌المللی و نیز قوانین داخلی خودمان به مرحله اجرا در می‌آوریم. در ایران باید دولتی روی کار بیاید که حافظ ثبات منطقه باشد.»(۶)

 

گردهمایی تشنج‌آمیز ضدانقلاب در میدان آزادی

در مراسمی که در میدان آزادی توسط چریک‌های فدایی خلق، طیف اقلیت برگزارشد، بر اثر خشونت و درگیری یک تن کشته و تعدادی نیز مجروح شدند. از نخستین ساعات بامداد این روز هواداران چریک‌های فدایی طیف اقلیت با وجود اعلام ممنوعیت تجمع از سوی وزارت کشور به سوی میدان آزادی حرکت کردند. این عده که تعدادشان از هزار نفر تجاوز نمی‌کرد، تلاش داشتند در شمال غرب میدان آزادی تجمع کنند و سخنرانی ترتیب دهند که با ورود گروه‌های دیگر مردم که علیه منافقین و فدائیان خلق شعار می‌دادند، از خیابان جنوبی میدان آزادی به طرف محوطه میدان به حرکت درآمدند. در ساعت نه و نیم صبح اجتماع فدائیان خلق به خشونت منجر شد و اعضای این گروهک با مردمی که در محل جمع شده بودند درگیر شدند. در این درگیری‌ها یک تن بر اثر ضربه مغزی کشته شد و گروهی نیز مجروح و به بیمارستان منتقل شدند. سخنگوی کلانتری ۱۸ تهران نیز که نزدیک‌ترین کلانتری به محل حادثه است گفت: «یک مأمور ما از ناحیه شکم هدف گلوله قرار گرفته است و هم‌اکنون در بیمارستان بستری است.»(۷)

 

هشدار روحانی نسبت به تضعیف صدا و سیما

حسن روحانی نماینده سمنان در مجلس شورای اسلامی طی سخنانی نسبت به تضعیف صدا و سیما به‌شدت هشدار داد و افرادی را که این سازمان را تضعیف می‌کنند، به مناظره دعوت کرد. روحانی در بخشی از سخنان خود به صدا و سیما و مدیریت آن پرداخت و گفت:‌

«ناچارم به نکته‌ای در مورد  صدا وسیما اشاره کنم. یکی از آرزوهای ملت ما این بود که آخرین اصل قانون اساسی به مرحله اجرا در آید و نمایندگان سه قوه، مسئولیت اداره و نظارت براین سازمان را عهده بگیرند. در آستانه دومین سالگرد انقلاب شکوهمند ما، این امر تحقق پیدا کرد.»

روحانی با اشاره به تخریب مدیران صدا و سیما از سوی نزدیکان رئیس‌جمهور گفت:

«ما به خاطر توصیه‌هایی که امام به ما کرده‌اند، ساکت می‌مانیم… اما بدانند اگر ادامه پیدا کند، آنها را پای میز مناظره خواهیم کشاند. یوم لاینفع فیها‌هارت و پورت و لاسر و صدا الا من اتی الناس بدلائل قوی. یادشان باشد تک‌تک شورای سرپرستی قادرند همه اینهایی را که جو می‌سازند پای میز مناظره بکشانند.»(۸)

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ کیهان ، ۱ بهمن ۱۳۵۹، ص ۲٫

۲ـ رک مشروح مذاکرات مجلس، ۱ بهمن ۱۳۵۹٫

۳ـ جمهوری اسلامی ، ۱۱ بهمن ۱۳۵۹، ص ۴٫

۴ـ جمهوری اسلامی، ۵ بهمن ۱۳۵۹، ص ۲٫

۵ـ اطلاعات ، ۵ بهمن ۱۳۵۹ ، ص ۵٫

۶ـ کیهان، ۱۱ بهمن ۱۳۵۹، ص ۱۴٫

۷- جمهوری اسلامی، ۱۸ بهمن ۱۳۵۹، ص ۳٫

۸ـ مشروح مذاکرات مجلس، ۱۸ بهمن ۱۳۵۹٫

 

سوتیترها:

۱٫

در حالی که آمریکا تعهد کرده بود در امور داخلی ایران مداخله نکند، امروز رئیس‌جمهور آمریکا در یک کنفرانس مطبوعاتی خواستار تغییر دولت کنونی در ایران شد. ریگان گفت هر چند به خاطر گروگان‌گیری علیه ایران اقدام تلافی‌جویانه‌ای را انجام نمی‌دهد، برقراری مجدد روابط با ایران را ممکن نمی‌داند.

 

۲٫

حسن روحانی نماینده مردم سمنان در مجلس شورای اسلامی: «ما به خاطر توصیه‌هایی که امام به ما کرده‌اند، ساکت می‌مانیم… اما بدانند اگر ادامه پیدا کند، آنها را پای میز مناظره خواهیم کشاند. تک‌تک شورای سرپرستی قادرند همه اینهایی را که جو می‌سازند پای میز مناظره بکشانند

 

 

 

30نوامبر/16

مسجدالاقصی در خطر تخریب و تصرف

 

حسین رویوران

چند سالی است که گروه‌های افراطی صهیونیستی با ادعای اینکه مسجدالاقصی بر ویرانه‌های معبد سلیمان ساخته شده است، اقدام به حرمت‌شکنی نسبت به این مکان مقدس اسلامی می‌کنند و این‌گونه اقدامات با واکنش شدید مردم مسلمان شهرقدس روبه‌رو می‌شود وآنان به‌رغم در اختیار نداشتن سلاح و امکانات نظامی و فشارهای گوناگون امنیتی و اقتصادی دشمن، با امکانات موجود و نامتعارف مانند خودرو وسلاح سرد آشپزخانه به دفاع از مقدسات اسلامی خود می‌پردازند. این عملیات شهادت‌طلبانه تا چه حد می‌تواند مردم فلسطین را وارد فرایند قیام تازه‌ای سازد و اقدامات رو به افزایش رژیم صهیونیستی در مصادره سرزمین فلسطینیان در کرانه باختری برای شهرک‌سازی بیشتر برای صهیونیست‌ها، تا چه حد منطقه کرانه باختری را در آستانه انتفاضه جدید در دفاع از موجودیت و هویت اسلامی خود قرار می‌دهد و بالاخره این اقدامات تجاوزگرانه دشمن تا چه حد جهان اسلام را برای دفاع از مقدسات خود وادار می‌سازد تا جدی‌تر وارد این معادله گردد؟

شکی نیست که  جامعه فلسطینی در حال حاضر درگیر نوعی بن‌بست سیاسی است و نخبگان این جامعه میان جریان سازش و مقاومت تقسیم شده‌اند و فلسطینیان برای خروج از این بن‌بست و دوگانگی سیاسی حاکم بر این معادله، راهی جز قیام فراگیر و تغییر شرایط موجود سیاسی در پیش ندارند. گفت‌وگوهای سیاسی با رژیم صهیونیستی بر پایه توافق اسلو بیست‌ویک سالی هست که ادامه دارد و تا کنون هیچ نتیجه‌ای برای فلسطینیان در برنداشته است. در این مدت، رژیم صهیونیستی فرصت یافته تا نزدیک به شصت درصد از کرانه باختری را مصادره و در آن شهرک‌سازی و اشغال جمعیتی کند و با تقسیم کرانه باختری به چند بخش ناپیوسته، عملاً امکان شکل‌گیری دولت پیوسته و مستقل فلسطینی را در کرانه باختری و نوار غزه در یک پنجم مساحت این سرزمین که موضوع گفت‌وگوی سازش است، ناممکن سازد. گفت‌وگوهای دو سال اخیر دو طرف تحت‌ نظر آمریکا که به‌رغم تمدید نه ماهه به نتیجه نرسید، نشان داد که ادامه سیاست‌های تجاوزگرانه شهرک‌سازی رژیم صهیونیستی روز به ‌روز فرصت و امکان توافق و اجرای طرح دو دولت را از بین می‌برد و زمینه‌ای برای برپایی دولت فلسطینی باقی نمی‌ماند.

طرح یک دولت یکپارچه با قومیت دوگانه نیز همواره و از زبان مسئولین رژیم صهیونیستی نیز به‌طور قاطع منتفی و غیرقابل قبول شمرده شده و زمزمه اخیر دولت یهودی از سوی دولتمردان صهیونیست نیز نشان می‌دهد که صهیونیست‌ها فلسطین را کاملاً برای خود و یهودی شده می‌خواهند. این واقعیت‌ها نشان می‌دهند که فرایند سازش با همه عقب‌نشینی‌های سیاسی با بن‌بست کامل رو به ‌روست. کشته شدن زیاد ابوعین وزیر اسرای دولت خودگردان در جریان اعتراضات مسالمت‌جویانه به تصرف برخی از زمین‌های کشاورزان فلسطینی، سرگردانی سیاسی محمود عباس رئیس دولت خودگردان فلسطین را دوچندان کرد و ابومازن راهی جز رفتن به شورای امنیت نیافت که به علت سلطه آمریکا بر آن نهاد بین‌المللی و استفاده از حق وتو به نفع اسرائیل، این راه نیز سد شد و نا کارآمدی خود را نمایان ساخت.

اعلام ابومازن در احتمال رفتن به دادگاه کیفری بین‌المللی نیز کارساز نیست، زیرا دادگاه ممکن است در باره جنایات ر‍‍ژیم صهیونیستی در غزه وشهرک‌سازی در کرانه باختری نظر دهد و در بهترین وضعثت ممکن، این رژیم متجاوز  محکوم می‌شود و به اصطلاح تحت فشار قرار می‌گیرد، ولی این راهکار، زمین را به فلسطینیان برنمی‌گرداند و شرایط سیاسی کنونی را تغییر نمی‌دهد.

اکنون دولت خودگردان با راهبرد فرار به جلو می‌کوشد یک فضای باز سیاسی برای راهبرد خود مبنی بر گفت‌وگو دست و پا کند تا از این رهگذر تداوم حیات خود را استمرار بخشد و امید به راهکار گفت‌وگو برای حل بحران را  با دستگاه فریب زنده نگاه دارد. این حقایق نشان می‌دهند که روند سازش در حال حاضر فاقد هرگونه افق سیاسی است و پایگاه اجتماعی آن در میان جامعه فلسطینی روز به روز در حال تنزل است.

امتناع دولت خودگردان از اجرای انتخابات پارلمانی بر پایه توافق آشتی ملی با حماس نیز که قرار بود پس از شش ماه از امضای توافق صورت گیرد، میزان نگرانی سازشکاران در رجوع به رأی مردم برای کسب تکلیف را فاش می‌سازد.

در آن سوی معادله، جریان مقاومت به‌رغم دشمنی آشکار نظام رسمی عربی و حمایت نکردن از آن توانسته است دستاوردهایی داشته باشد و هم ‌اکنون تنها سکوی نجات جامعه فلسطینی است. این جریان مقاوم در سال‌های ۲۰۰۰ و ۲۰۰۵ اشغالگران صهیونیست را وادار کرد تا از جنوب لبنان و نوار غزه عقب‌نشینی کنند و در سال ۲۰۰۶ مقاومت در جریان انتخابات پارلمانی در کرانه باختری و نوار غزه با کسب اکثریت آرا، اعتماد عمومی اکثریت جامعه فلسطینی را  نیز به دست آورد. همچنین مقاومت در سه جنگ پی‌ در پی در غزه نیز در سال‌های ۲۰۰۸، ۲۰۱۲ و۲۰۱۴ موفق شد در مقابل دشمن ایستادگی کند و مانع از اشغال مجدد نوارغزه گردد که این خود پیروزی بی‌نظیری است که در شرایط کاملاً نابرابر تحقق یافته است.

در حال حاضر مقاومت، کارنامه درخشانی دارد و در صورت وحدت اجتماعی فلسطینیان حول محور مقاومت، تعمیم این فرایند به کرانه باختری می‌تواند جامعه را به سوی تغییر هدایت کند، اما این جریان در حال حاضر درگیر مشکلاتی است که مهم‌ترین آنها اقدامات گروه‌های تکفیری است که جوامع اسلامی را درگیر دودستگی مذهبی و فکری کرده ومتأسفانه اولویت‌هایی را مطرح ساخته که مسئله فلسطین  در میان آنها دیده نمی‌شود. این گروه‌ها برپایی دولت خلافت خود را بر آزادی فلسطین مقدم می‌دانند.

در چنین شرایط پیچیده و حساسی، رژیم صهیونیستی با بهره‌برداری از فرصت‌های پیش آمده می‌کوشد بسیاری از موضوعات را یکسره کند. این رژیم با اعزام صهیونیست‌های تندرو به مسجدالاقصی با حفاظت کامل نظامی و آغاز فرایند برپایی مراسم دعا و نیایش در گوشه و کنار این مکان مقدس اسلامی تلاش می‌کند تا در اینجا جای پایی برای خود به دست آورد و با این اقدام، ادعاهای خود را در آینده پیگیری کند و عینیت ببخشد. این رفتار عیناً همان شیوه‌ای است که در دهه ۹۰ میلادی در حرم ابراهیمی در شهر الخلیل در جنوب کرانه باختری به کار برده شد. در این واقعه صهیونیست‌ها ابتدا زیارت حرم ابراهیمی را باب کردند و سپس با جنایت و کشتار نمازگزاران مسلمان و ایجاد زمینه‌های درگیری، امکان تقسیم را به عنوان تنها راه برای حل اختلاف فراهم ساختند و در نهایت دوسوم این حرم را تصاحب کردند.

صهیونیست‌ها در حال حاضر عملاً این سناریو را یک ‌بار دیگر تکرار می‌کنند. رژیم صهیونیستی در سال ۱۹۶۷ و هنگامی که منطقه کرانه باختری و شهر قدس را به اشغال نظامی خود درآورد، توافقی را با وزارت اوقاف دولت اردن که سرپرستی اماکن مقدس را برعهده داشت،  امضا کرد که بر اسلامی بودن مسجدالاقصی و اینکه این مکان بخشی از موقوفات اسلامی است تأکید داشت و انحصار عبادت مسلمانان در آن را نیز پذیرفت. اخیراً رژیم اشغالگر تصریح ‌کرده است که این توافق هیچ ارزشی ندارد. دولت اردن هم در قبال این ادعا هیچ اقدامی انجام نمی‌دهد و تنها به محکومیت لفظی اکتفا می‌کند.

در حال حاضر صهیونیست‌ها با اطلاق واژه جبل‌الهیکل بر مسجدالاقصی مدعی‌اند که این همان ارتفاعاتی است که معبد سلیمان  بر فراز آن قرار داشته است و اکنون باید تخریب و معبد سومی به جای آن ایجاد شود.

رژیم صهیونیستی هم ‌اکنون در اماکن عمومی سرزمین‌های اشغالی، ماکت پیشنهادی معبد سوم سلیمان را به نمایش گذاشته و با این کار عملاً افکارعمومی صهیونیست‌ها را به سوی این معادله سوق می‌دهد.

رژیم صهیونیستی تا سال ۲۰۰۰  میلادی تا حدودی از ورود غیرمسلمانان به این مسجد جلوگیری می‌کرد و هنگامی که شارون نخست‌وزیر سابق اسرائیل در سال ۲۰۰۰ این قاعده را شکست و با دوهزار نفر وارد مسجدالاقصی شد، فلسطینیان این تجاوز را با انتفاضه‌ای فراگیر با نام مسجدالاقصی پاسخ دادند. این انتفاضه پنج سال به درازا کشید و هزینه‌های سنگین انسانی و مادی بر این رژیم تحمیل کرد. از آن زمان که جلاد صبرا و شتیلا سد ورود به مسجد را شکست، تا کنون تجاوزات صهیونیست‌ها به این مکان مقدس کم و بیش ادامه داشته است، ولی در یک ‌سال اخیر این تجاوزات فزونی فوق‌العاده‌ای پیدا کرده‌اند.

علت افزایش تعرض به مسجدالاقصی این است که رژیم صهیونیستی جامعه فلسطینی را به سه بخش اصلی و جدا از یکدیگر(کرانه باختری، غزه، سرزمین‌های اشغالی ۱۹۴۸) و کرانه باختری را نیز به چند بخش جدا از هم تقسیم کرده است و تصور می‌کند این جداسازی‌ها مانع از واکنش هماهنگ جامعه فلسطینی می‌شود؛ به همین دلیل دولتمردان اسرائیل احساس می‌کنند که تصرف مسجدالاقصی با کمترین هزینه امکان‌پذیر است.

به عنوان نمونه در سال گذشته میلادی (۲۰۱۳) طبق آمار اداره اوقاف مسجدالاقصی تعداد ۶ هزار و ۸۸۱ صهیونیست همراه با ۳ هزار و ۹۵۰ نظامی و نیز ۲۸۴ هزار و ۹۰۶ گردشگر خارجی که بعضی از آنها با لباس‌های بسیار زننده آمده بودند، از مسجدالاقصی بازدید کردند. این آمار یک جهش صعودی فوق‌العاده‌ را نشان می‌دهد و نیت پلید این رژیم را آشکار می‌سازد.

البته رژیم صهیونیستی از آغاز اشغال قدس نیت یهودی‌سازی را در سر داشته و در طول چهار دهه گذشته با کاوش‌های باستان‌شناسانه در زیر و اطراف مسجدالاقصی کوشیده است آثاری را پیدا کند و آنها را دستاویز ادعاهای جدید خود در باره مسجدالاقصی قرار دهد، ولی این کندوکاوها نتیجه‌ای در برنداشته و گاه نتیجه عکس داده و اصالت اسلامی این منطقه را بیش از بیش اثبات کرده‌اند.

صهیونیست‌ها پس از ناکامی، در چند سال اخیر به ایجاد اماکن دینی در این منطقه پرداخته‌اند تا نوعی تقدس مصنوعی ایجاد کنند. این رژیم در سه سال پیش، معبد «جوهر اسرائیل» را در ۲۰۰ متری مسجدالاقصی ساخت و مرکز «جفعاتی» را نیز در مقابل دیوار جنوبی مسجدالاقصی افتتاح کرد و در حال حاضر درصدد برپایی معبد «کیدیم بورشلایم» در محله باب مغاربه است.

رژیم متجاوز صهیونیستی همچنین با تخریب مدرسه وقف تدریس علوم دینی «تنکزیه»، معبد یهودی «نور قدس» را بر ویرانه‌های آن ساخته است. این اقدامات تجاوزگرانه هنگامی صورت می‌گیرد که رژیم صهیونیستی ۴۷ تونل نیز در زیر مسجدالاقصی حفر کرده و یک شهر کامل زیرزمینی شامل مجموعه وسیعی از معابد و موزه‌ها و مراکز فرهنگی و تاریخی برپا ساخته است.

زمین‌شناسان اخیراً اعلام کرده‌اند که این تونل‌ها ترک‌های جدی در دیواره‌های مسجدالاقصی پدید آورده و چنانچه زلزله خفیفی بیاید، ممکن است مسجد کاملاً ویران شود. همزمان رژیم اشغالگر، سیاست اسکان صهیونیست‌های افراطی را در بخش شرقی شهر بیت‌المقدس تسریع کرده است. به اعتراف سازمان‌های حقوق بشری اسرائیلی، محله‌های طور، سلوان و رأس‌العمود هم‌اکنون کاملاً مختلط شده و در محاصره ساختمان‌های عمودی و انبوه جمعیت یهودی قرار گرفته‌اند. همچنین محله شرف کاملاً ویران و به محله یهودیان تغییر نام داده شده است. محله مغاربه نیز چند روز پس از اشغال قدس تخریب و بخشی از آن به میدان وسیع و مسطح در مقابل دیوار براق تبدیل شد که صهیونیست‌ها آن را به دیوار ندبه تغییر نام دادند و در آن مراسم دینی برگزار می‌کنند.

شهر قدس در حال حاضر کاملاً با شهرک‌های صهیونیستی‌نشین احاطه شده است و تنها چند کیلومتر باقی مانده که به سمت روستای عرب‌نشین ابودیس است. رژیم صهیونیستی از هنگام اشغال قدس در سال ۱۹۶۷ می‌کوشد این شهر را یهودی‌سازی کند. در سال ۱۹۸۰ کنیست (پارلمان) رژیم صهیونیستی با نقض کامل مقررات حقوق بین‌الملل و قطعنامه ۲۴۲ شورای امنیت سازمان ملل، شهر قدس را به سرزمین غصب شده خود ضمیمه ساخت و آن را پایتخت خود کرد. قطعنامه ۲۴۲ و ۳۳۸ سازمان ملل بر این مقوله تأکید دارد که اسرائیل باید فوراً از زمین‌های اشغالی ۱۹۶۷ عقب‌نشینی کند.

کنوانسیون‌های چهارگانه ژنو نیز که شرایط جنگی را تحت نظم انسانی قرار می‌دهند، هرگونه تغییر شرایط سیاسی و جمعیتی و اماکن دینی و تاریخی در مناطق تحت اشغال را ممنوع اعلام کرده است. از آن زمان مسئولان این رژیم در اظهارنظرهای خود همواره بر این مقوله تأکید دارند که اورشلیم (قدس) متحد پایتخت ابدی اسرائیل (غاصب) است و جالب اینجاست که این رژیم متجاوز از زمانی که این شهر را ضمیمه کرده، از کشورهای خارجی درخواست می‌کند که سفارتخانه‌های خود را از تل‌آویو به قدس انتقال دهند که همه کشورها از جمله کشورهای غربی تا کنون از پذیرش این درخواست خودداری کرده‌اند.

رهبران رژیم صهیونیستی احساس می‌کنند اکنون زمان مناسبی برای تثبیت حاکمیت اسرائیل بر شهر قدس از طریق تصرف جبل‌الهیکل (مسجدالاقصی) است، زیرا جهان اسلام با حضور جریان‌های تکفیری درگیر انقسام و قطب‌بندی است و کشورهای منطقه هرکدام درگیر بحران‌های امنیتی و سیاسی داخلی خود هستند و مهم‌تر از همه جامعه فلسطینی فاقد انسجام سیاسی و راهبردی است و در عین حال انجام چنین کاری در حال حاضر می‌تواند بسیاری از بحران‌های داخلی اسرائیل را برطرف سازد.

به اعتقاد بسیاری از تحلیلگران سیاسی، نسل چهارم جامعه صهیونیستی از یک جامعه ایدئولوژیک به جامعه رفاه تغییر وضعیت داده و ناتوانی نظامی در مقابل مقاومت فلسطین در جنگ‌های اخیر غزه و فرار سربازان صهیونیست از خدمت و خودکشی‌ها و کلاً بی‌انگیزگی نشان می‌دهند که این رژیم به روحیه و انسجام نیاز دارد و این نیاز از طریق مطرح ساختن موضوع دینی برپایی معبد سلیمان تأمین می‌شود. به عبارت دیگر برپایی معبد ماهیت ایدئولوژی و نمادین دارد و می‌تواند انسجام اجتماعی جامعه صهیونیستی را برپایه مفاهیم مجعول دینی بازگرداند.

پدیده‌های سیاسی داخلی و خارجی، رهبران رژیم صهیونیستی را وادار به طرح  بحث قدس در زمان کنونی ساخته است. بی‌انگیزگی در جنگ‌های اخیر، قیام اجتماعی اقتصادی سال ۲۰۱۱ و نیز درخواست‌های عمومی برای کاهش بودجه‌های نظامی و امنیتی که ۱۰ درصد کل بودجه را در بر می‌گیرد، نشان می‌دهد که جامعه صهیونیستی در داخل از اهداف ایدئولوژیک و اولیه خود فاصله گرفته است.

مجموعه این حوادث به‌ویژه شکست اسرائیل در تحقق اهداف خود در حمله گسترده نظامی اخیر به غزه و آغاز همبستگی گسترده جوامع غربی با فلسطینیان و نیز تنزل پروژه تکفیری‌ها در خارج، همگی صهیونیست‌ها را وادار به تعجیل برای یکسره‌سازی موضوع مسجدالاقصی کرده است. به همین علت بسیاری از خاخام‌های صهیونیستی مانند ایهودا کلین و موشه ویگلین با تبانی نظام رسمی، کاروان‌های زیارت از مسجدالاقصی راه‌اندازی کرده و ارتش اسرائیل مسئولیت حفاظت از آنها را برعهده گرفته است، به گونه‌ای که روزانه ده‌ها گروه صهیونیستی به مسجد حمله و بدعت‌های جدید دینی را در آنجا اجرا می‌کنند.

تا کنون اگر شرایط سیاسی برای فلسطینیان قابل تحمل بود، تعرض به مسجدالاقصی برای هیچ فلسطینی‌ای قابل تحمل نیست. حضور روزانه صهیونیست‌ها در مسجدالاقصی و قبه‌الصخره و در کنار دیوار براق و انجام مراسم تلمودی در آنجا برای هیچ فلسطینی آزاده‌ای پذیرفتنی نیست و جوانان غیور فلسطینی نمی‌توانند شاهد سرقت مسجدالاقصی در روز روشن باشند؛ به همین علت جوانان مسلمان بدون هیچ سازماندهی تشکیلاتی دست به عملیات زدند. اقدام ابراهیم العکاری از اردوگاه شعفاط در زیر گرفتن چند صهیونیست با خودرو در خیابان‌های قدس آغاز عملیاتی بود که نشان‌دهنده خشم عظیم فلسطینیان است. به دنبال آن معتز حجازی طی عملیاتی تلاش کرد خاخام ایهودا کلین سردسته متجاوزان به الاقصی را ترور کند. زیر گرفتن تعدادی از نظامیان اسرائیلی در قدس عملیات دیگری بود که دو جوان از عموزاده‌های خانواده جمل به آن دست زدند. این عملیات چنان دشمن صهیونیستی را به وحشت انداخت که بسیاری از آنها از خانه‌هایشان بیرون نمی‌آمدند و از سایه خود وحشت می‌کردند‌.

همزمان اقدام یک فلسطینی سرزمین‌های اشغالی ۱۹۴۸ در حمله به چند نظامی صهیونیستی در شهر تل‌آویو و نیز حمله یک فلسطینی دیگر به چند صهیونیست در شهر الخلیل در جنوب کرانه باختری، ابعاد این عملیات را گسترش داد و نشان داد که دفاع از قدس تنها موضوع مردم این شهر نیست و همه فلسطینیان در دفاع از آن مسئولیت برابر دارند. رژیم صهیونیستی در مقابل این واکنش‌ها اقدام به بستن یک روزه مسجدالاقصی کرد که این اقدام در ۴۷ سال گذشته بی‌سابقه بود و واکنش‌های جهانی وادارش کرد که از این تصمیم به‌سرعت عقب‌نشینی کند.

آغاز دور جدید و ابتکاری از عملیات ضدصهیونیستی، به‌طور همزمان فلسطینیان و رژیم صهیونیستی را شگفت‌زده کرد. فلسطینیان به علت دودستگی سیاسی و همکاری امنیتی نیروهای نظامی فلسطینی دولت خودگردان به رهبری محمود عباس با اسرائیل بر پایه توافق دایتون، آغاز چنین فرایندی را امکان‌پذیر نمی‌دانستند. در این میان آنچه تشکل‌های مقاومت فلسطینی را شگفت‌زده کرد، این بود که این عملیات خارج از چهارچوب تشکیلات مقاومتی شناخته ‌شده صورت گرفت و صرفاً بر پایه ابتکارات و نوآوری‌های فردی انجام شد و این در حالی است که تصور می‌شد هیچ حرکتی خارج از همکاری تشکیلاتی امکان‌پذیر نیست.

در آن سو، دشمن صهیونیستی از آغاز این عملیات دچار وحشت شد، زیرا به تصور خود با انجام اقداماتی مانع از انتفاضه جمعی و یا حتی اقدامات فردی ‌شده بود. اسرائیل پس از انتفاضه مسجدالاقصی سعی کرد با ایجاد دیوار تفکیک نژادی با بودجه هنگفت چند میلیارد دلاری، قدس را از کرانه باختری کاملاً جدا کند و با نصب دو بالن مجهز به مجموعه‌ای از دوربین در قدس و ده بالن دیگر در کرانه باختری، همه تحرکات را زیر نظر بگیرد. همچنین دشمن صهیونیستی با کاشتن ده‌ها شهرک صهیونیست‌نشین در قدس و کرانه باختری، پیوستگی فلسطینیان را از بین برد و امکان هرگونه حرکت دسته‌جمعی را ناممکن ساخت.

از سال ۱۹۶۷ که کرانه باختری به اشغال درآمد تا کنون (۴۷ سال) بیش از یک میلیون صهیونیستی در شهرک‌های این مناطق اشغالی اسکان داده شده‌اند. همچنین بیش از دوازده هزار دوربین در قدس و کرانه باختری نصب و ۳۶۵ پست بازرسی در بین شهرهای مختلف فلسطینی این منطقه ایجاد شده است که به تصور صهیونیست‌ها مانع از انتفاضه و قیام جدید خواهد شد.  رهبران اسرائیل بر این باورند که انتفاضه و قیام همگانی فلسطینیان نیاز به پیوستگی سیاسی و وحدت اجتماعی دارد و با اقدامات انجام شده، امکان آغاز انتفاضه جدید نیست.

در شهر قدس، رژیم صهیونیستی ۴۱ درصد مردم این شهر به‌ویژه افراد انقلابی را خلع تابعیت و از این شهر اخراج و با انواع مالیات‌ها و فشارهای مالی و امنیتی و اجتماعی، زندگی آنان را تلخ کرده‌ است. آنان به بهانه‌های مختلف خانه‌های فلسطینی‌ها را تخریب می‌کنند، از صدور مجوز ساخت منازل جدید برای فرزندان آنها سر باز می‌زنند و از بازسازی منازل قدیمی آنها نیز ممانعت به عمل می‌آورند. همچنین برای شهر قدس دوازده دروازه امنیتی ایجاد شده که ورود و خروج از آنها با کنترل صورت می‌گیرد و گاه تشریفات عبور از هریک از آنها وقت بیشتری از ورود به یک کشور خارجی می‌برد.

سفارتخانه‌های غربی نیز در یک تبانی آشکار سیاسی با دشمن صهیونیستی، هر هفته در صفحه اول روزنامه‌های کثیرالانتشار محلی اعلام می‌کنند که آماده پذیرش مهاجران مقدس و حاضر به دادن تابعیت به آنها به‌محض مهاجرت هستند و این امتیازی است که به هیچ ‌کس داده نمی‌شود. این شرایط نشان می‌دهد که مقدسی‌ها با ماندن در این شهر و دفاع از مقدسات اسلامی کاری بس بزرگ انجام می‌دهند.

زمانی که اولین عملیات در شهر قدس به وقوع پیوست، کابینه رژیم صهیونیستی جلسه فوق‌العاده گذاشت و برخلاف همه مقررات بین‌المللی و انسانی تصمیم گرفت خانه همه کسانی را که دست به عملیات می‌زنند تخریب و همه بستگان درجه یک آنها را بازداشت کند. این واکنش وحشت عظیم رژیم صهیونیستی را از ادامه این روند نشان می‌دهد.

انجام عملیات بعدی به‌رغم همه تبعات و تهدیدها نشان داد که اراده قیام در مردم قدس و فلسطین همچنان زنده است و می‌تواند از طریق زایش نیروهای جدید انقلابی خارج از چهارچوب تشکل‌های سیاسی فعلی، انتفاضه جدیدی را خلق کند. امروزه حماسه غزه و پیروزی مقاومت نصب‌العین مردم کرانه باختری است و مردم این منطقه خوب می‌دانند که تحول در معادله فلسطین در گرو تصمیم آنها در پیروی از الگوی مقاومت و تعمیم آن به کرانه باختری است.

 

سوتیترها:

 

۱٫

جامعه فلسطینی در حال حاضر درگیر نوعی بن‌بست سیاسی است و نخبگان این جامعه میان جریان سازش و مقاومت تقسیم شده‌اند و فلسطینیان برای خروج از این بن‌بست و دوگانگی سیاسی حاکم بر این معادله، راهی جز قیام فراگیر و تغییر شرایط موجود سیاسی در پیش ندارند.

 

۲٫

مقاومت، کارنامه درخشانی دارد و در صورت وحدت اجتماعی فلسطینیان حول محور مقاومت، تعمیم این فرایند به کرانه باختری می‌تواند جامعه را به سوی تغییر هدایت کند، اما این جریان در حال حاضر درگیر مشکلاتی است که مهم‌ترین آنها اقدامات گروه‌های تکفیری است که جوامع اسلامی را درگیر دودستگی مذهبی و فکری کرده ومتأسفانه اولویت‌هایی را مطرح ساخته که مسئله فلسطین  در میان آنها دیده نمی‌شود.

 

۳٫

اراده قیام در مردم قدس و فلسطین همچنان زنده است و می‌تواند از طریق زایش نیروهای جدید انقلابی خارج از چهارچوب تشکل‌های سیاسی فعلی، انتفاضه جدیدی را خلق کند. امروزه حماسه غزه و پیروزی مقاومت نصب‌العین مردم کرانه باختری است و مردم این منطقه خوب می‌دانند که تحول در معادله فلسطین در گرو تصمیم آنها در پیروی از الگوی مقاومت و تعمیم آن به کرانه باختری است.

 

 

 

30نوامبر/16

تحلیل بودجه سال ۹۴

دکتر عبدالحمید انصاری

لایحه بودجه سال ۹۴ در موعد مقرر از سوی ریاست محترم جمهوری به مجلس تقدیم شد. از آنجا که این لایحه در شرایط ویژه داخلی و بین‌المللی تنظیم شده است دارای مختصات منحصر به فردی است که ذیلاً به آن اشاره می‌شود.

بودجه کل کشور بالغ بر ۸ میلیون و ۳۷۹ هزار و ۸۰۱ میلیارد ریال یعنی نزدیک به ۸۳۸ هزار میلیارد تومان پیش‌بینی شده است. بودجه عمومی کشور با رشدی معادل ۶ درصد نسبت به سال ۹۳ معادل ۲ میلیون و ۶۷۳ هزار و ۵۷۲ میلیارد ریال تقریباً معادل ۳۲ درصد رقم بودجه کل کشور برآورد شده است.

سهم بودجه شرکت‌های دولتی حدوداً ۵۹۶ هزار میلیارد تومان درنظر گرفته شده است.

مطابق ارقام ارائه‌شده از طرف رئیس‌جمهور سهم نفت در منابع عمومی بودجه حدود ۳۱.۷ درصد است که نسبت به سال ۹۳ (۳۶.۸ درصد) ظاهراً کاهش نشان می‌دهد.

بودجه شرکت‌های دولتی نیز اندکی کمتر شده است که اگر به همین صورت عملی شود پذیرفتنی است.

سهم اوراق مشارکت و اسناد خزانه اسلامی نیز ۲۹ هزار و ۵۰۰ میلیارد تومان  پیش بینی شده که از این مقدار ۱۱ هزار میلیارد تومان آن متعلق به دولت جمهوری اسلامی ایران است.

اوراق مشارکت ارزی نیز ۱۲ هزار و ۵۰۰ میلیون یورو (همانند سال ۹۳) درنظر گرفته شده است.

منابع حاصل از واگذاری شرکت‌های دولتی نیز ۱۷ هزار و ۵۰۰ میلیارد تومان پیش‌بینی شده که با توجه به فروش شرکت‌های خوب در سال‌های گذشته غیراجرایی به نظر می‌رسد.

بهای نفت برای هر بشکه ۷۲ دلار و به لحاظ محاسباتی هر دلار امریکا ۲ هزار و ۸۵۰ تومان درنظر گرفته شده است. گفته می‌شود که نگاه کارشناسان مجلس به بشکه‌ای حدود ۶۰ دلار است. ذکر این نکته نیز لازم است که عراق و روسیه ۶۰ دلار، عربستان حدود ۶۰ دلار برای هر بشکه نفت در بودجه سال ۲۰۱۵ خود درنظر گرفته‌اند.

میزان فروش نفت به خارج حدود یک میلیون بشکه و در صورت بهبود فضای عرضه و تقاضا ۱ میلیون و ۳۰۰ هزار بشکه برآورد گردیده است. عرضه نفت اوپک ۳۰.۱۲ میلیون بشکه و عرضه نفت خارج از اوپک معادل ۶۱.۷۴ بشکه و مازاد عرضه جهانی نفت در حال حاضر حدود ۶۷۰ هزار بشکه در روز است.

در بخش‌ درآمدهای مالیاتی نیز رقم ۷۲ هزار میلیارد تومان تخمین زده شده که رشد ۲۶ درصد نسبت به سال ۹۳ را نشان می‌دهد. لازم به یادآوری است که رقم مالیات بر ارزش افزوده در سال آینده ۲۴ هزار میلیارد تومان درنظر گرفته شده است.

در طرف هزینه‌ها نیز دولت با افزایش ۱۴ درصدی حقوق و مزایای کارکنان و معادل ۵۴ هزار و ۳۰۰ میلیارد تومان تحت عنوان هدفمندی یارانه‌ها ۴۸ هزار میلیارد تومان برای خانوارها و مابقی برای تولید و حدود ۸۴ هزار میلیارد تومان برای طرح‌های عمرانی و توسعه‌ای پیشنهاد داده است که رشد ۱۶.۸ درصدی را نشان می‌دهد، هر چند تجربیات سال‌های طولانی قبل بیانگر عدم تحقق این ارقام است.

مبلغ ۲ هزار و ۳۰۰ میلیارد تومان برای ایجاد اشتغال و کمک به امر ازدواج جوانان در بودجه خودنمایی می‌کند.

لازم به ذکر است که در سال ۹۴ هزینه‌های جاری کشور حدود ۲۰ هزار میلیارد تومان اضافه خواهد شد.

دولت برخلاف قانون برنامه پنجم توسعه برای سال آینده سهمِ صندوق توسعه ملی، کاهش واریزی درآمدهای ارزی را از ۳۲ درصد به ۲۰ درصد پیشنهاد داده است که علی‌رغم ظاهر غیرقابل قبول چاره‌ناپذیر به نظر می‌رسد.

پیش‌بینی رشد اقتصادی در سال آینده معادل ۳ درصد تخمین زده شده است. لازم به یادآوری است که پیش‌بینی صندوق بین‌المللی پول (IMF) برای این رقم حدود ۲.۲ درصد است که این رقم از میانگین رشد منطقه خاورمیانه پایین‌تر است. مطابق آمار منتشره IMF میانگین تورم منطقه ۸ درصد و تورم ایران ۱۹.۸ است.

با عنایت به موارد ذکر شده که مستند به لایحه تقدیمی دولت است عنایت به نکات زیر پیشنهاد می‌شود:

۱ـ ‌ادامه بودجه‌نویسی سنتی به نفع کشور نیست و حتی در مواردی با قوانین بالادستی نظیر برنامه پنجم توسعه و سند چشم‌انداز ۲۰ ساله کشور و بالاتر از آن با شعارهای قانون‌گرایی، تدبیر و امید و اعتدال دولت محترم ناسازگار است (تعدیل نرخ ارز، کوچک‌سازی دولت، اعتلای بخش خصوصی، رهایی از وابستگی به نفت، حذف طبقات پردرآمد از لیست یارانه‌بگیران، تأیید استخدام‌های غیرقانونی دستگاه‌هایی نظیر وزارت نفت در دولت سابق، سکوت در برابر افزایش غیرقانونی حقوق و مزایای برخی از دستگاه‌ها و…)

۲ـ عدالت مالیاتی مهمتر از رشد رقم مالیاتی است. مطابق نظر مسئولین و مراکز رسمی نظام فرار مالیاتی، معافیت غیرمنطقی و بی‌عدالتی مالیاتی به نحو گسترده‌ای نظام اقتصادی کشور را آزار می‌دهد که به روشنی با همه مبانی پذیرفته شده منجمله قانون اساسی هم در تضاد است. دولت هر چند پیش‌بینی گسترش پایه مالیاتی را ارائه داده است، اما با عنایت به سوابق قبلی به نظر می‌رسد که ساده‌ترین و در عین حال بدترین راه‌حل یعنی فشار به بنگاه‌ها و مالیات‌دهندگان موجود را عملی خواهد کرد.

۳ـ دولت دست از شعارهای غیرمفید بردارد و در یک کلمه به میزان درآمدهای واقعی هزینه کند.

چو دخلت نیست خرج آهسته‌تر کن

که می‌خوانند ملاحان سرودی

اگر باران به کوهستان نبارد

به سالی دجله گردد خشک رودی (سعدی)

۴ـ فرصت فراهم آمده از شرایط ظالمانه و غیرانسانی تحریم‌های جنایتکاران غربی که خواست ما هم نبوده است را قدر بدانیم و تهدیدات را به فرصت حذف وابستگی بودجه کشور به نفت تبدیل کنیم. تجربیات ۷۰ سال گذشته نشان داده است که هیچ دولتی از شیرینی درآمدهای رانتی نفت چشم‌پوشی نمی‌کند. به یاد داشته باشیم که سیکل افزایش و کاهش درآمدهای نفت در مقاطع گوناگون ( سال‌های ۱۹۷۳ ـ ۱۹۷۹ ـ ۱۹۸۶ ـ ۱۹۹۸ ـ ۲۰۰۷ ـ ۲۰۱۴ میلادی) هم‌چنان تکرار خواهد شد که مورد اول بیماری هلندی و التهاب قیمت‌ها و مورد دوم رکود شکننده توأم با تورم را به دنبال دارد.

۵ـ دور زدن مراکز قانونی زیبنده دولت قانونگرا نیست. مواردی نظیر برداشت ۴.۱ میلیارد دلار از صندوق توسعه ملی و اعاده آن پس از تذکر مراکز نظارتی و عجیب‌تر تکذیب و ژست طلبکارانه برخی از مسئولان موجب خدشه به اعتبار دولت است. مشکلات فراوان دولت قابل کتمان نیست ولی بهتر است هر اقدامی با کسب اجازه از مراجع قانونی صورت پذیرد.

۶ـ بهره‌گیری از روش‌های غیرعلمی و پرآسیب نظیر استفاده از مکانیزم تسعیر ارز به مبلغ ۴۳ هزار میلیارد تومان که ارثیه دولت قبل و محل انتقاد به جای دولتمردان فعلی و کارشناسان مستقل و مراکز عالی نظام هم بود در شأن دولت تدبیر و امید نیست. اضافه می‌نماید دولت قبل می‌خواست در پایان دوره ۸ ساله خود مبلغ ۷۴ هزار میلیارد تومان از بدهی‌های خود به بانک مرکزی را از طریق این مکانیزم مخرب پرداخت کند که با تذکر عالمانه مقامات عالیرتبه نظام عقیم ماند.

پژوهش‌ها نشان می‌دهد که در صورت اعمال این روش تورم ۴۱.۶ درصدی تحویلی به دولت یازدهم به ۷۳ درصد می‌رسید.

۷ـ اعطای یارانه به همه اقشار مطابق پژوهش‌های انجام گرفته، سوابق جهانی و نیز نظر دولت فعلی قبل از استقرار در سال ۹۲ حکیمانه نیست و موجب فشار به بودجه عمومی است. رویه محافظه‌کارانه کنونی پذیرفته نیست و دولت باید هر چه سریع‌تر روشی علمی برای تخصیص یارانه‌ها فقط به نیازمندان پیشنهاد دهد. اینکه ما ناگزیریم کارهای غلط دولت قبل را ادامه دهیم سخن خردمندانه‌ای نیست، چون در آن صورت لازم می‌نمود که رویه‌های قجری و رضاشاهی تا ابد مُجری باشد.

۸ـ دولت و مجلس در همه ادوار تلاش کرده‌اند که مسئولیت کاهش بودجه و عوارض آن (بیکاری، رشد منفی GDP و کاهش رفاه اجتماعی و…) را به گردن یکدیگر بیندازند. راه‌حل صحیح همکاری و هماهنگی همه ارکان نظام و پرهیز از روش‌های پوپولیستی جلب نظر عموم بدون توجه به عوارض آتی و استقرار برنامه درازمدت، کلان‌نگر و مقابله با فایده کوتاه مدت پرآسیب است.

۹ـ مطابق آمار بانک مرکزی رشد نقدینگی در سال ۹۲ معادل ۲۹.۱ درصد بوده است. این رشد در سال ۹۳ از تورم بالاتر بوده که نشان‌دهنده سیاست انبساطی است. اگر این سیاست ادامه یابد مهار تورم که نقطه مثبت دولت است از دست می‌رود.

۱۰ـ مؤکداً یادآوری می‌شود که دولتمردان از ژست‌ها و پیام‌های ظاهراً سیاسی، مبهم و چندپهلو (با هر هدفی) که پیامدهای اقتصادی قطعی دارند اجتناب ورزند. این پیام ها بسیار زیادند که در زیر به مواردی از آنها اشاره می‌شود:

الف) گره زدن موفقیت دولت‌ به نتایج مذاکرات هسته‌ای (که البته اخیراً تا حدودی تصحیح شده است)

ب) ارسال سیگنال‌های نامطلوب و مبهم که قاعدتاً علیه رقبای داخلی کاربرد دارد، ولی مطلوب دشمنان نظام است. هر چند بعداً ناگزیر به تکذیب و توجیه می‌شوند (مانند مردی که هولوکاست را انکار می‌کرد رفته است (ظریف). خزانه خالی است (رئیس‌جمهور) من در دولت قبل بازنشسته و خانه نشین شدم (وزیر خارجه). وقتی تفنگ و پول و رسانه با هم جمع شد فساد پدید می‌آید و سلمان و ابوذر هم فاسد می‌شوند (رئیس‌جمهور). مزیت نسبی کشور ما فقط در قورمه‌ سبزی و آبگوشت است (ترکان، مشاور عالی رئیس‌جمهور) این اظهارنظر دقیقاً ترجمه روز سخنِ ۶۰ سال پیش رزم‌آرا نخست‌وزیر پهلوی دوم است که گفت ملت ایران آفتابه هم نمی‌تواند بسازد.

بحمدالله منتقدین داخلی بسیار فعالند و انواع روش‌ها را برای حمله از صدر تا ذیل این نظام به کار می‌برند و دیگر نیازی نیست به روش دوران دوم خرداد هم حاکم باشیم، هم نقش اپوزیسیون نظام را بازی کنیم.

توجه داشته باشیم که هیچ‌کس مدافع سیاست‌های غلط اقتصادی سال‌های (۹۲ـ۸۴) نیست، اما نقد آن دوران نباید معادل تأیید روش‌های غلط فعلی تفسیر شود. رویه نادرست از هر دولتی نادرست و معیار نادرستی هم قانون و علم و تجربه است.

 

 

سوتیتر:

 

۱ـ

‌ادامه بودجه‌نویسی سنتی به نفع کشور نیست و حتی در مواردی با قوانین بالادستی نظیر برنامه پنجم توسعه و سند چشم‌انداز ۲۰ ساله کشور و بالاتر از آن با شعارهای قانون‌گرایی، تدبیر و امید و اعتدال دولت محترم ناسازگار است

 

۲-

تجربیات ۷۰ سال گذشته نشان داده است که هیچ دولتی از شیرینی درآمدهای رانتی نفت چشم‌پوشی نمی‌کند

 

۳-

دولت و مجلس در همه ادوار تلاش کرده‌اند که مسئولیت کاهش بودجه و عوارض آن (بیکاری، رشد منفی GDP و کاهش رفاه اجتماعی و…) را به گردن یکدیگر بیندازند. راه‌حل صحیح همکاری و هماهنگی همه ارکان نظام و پرهیز از روش‌های پوپولیستی جلب نظر عموم بدون توجه به عوارض آتی و استقرار برنامه درازمدت، کلان‌نگر و مقابله با فایده کوتاه مدت پرآسیب است.

 

30نوامبر/16

حجاز در آستانه تحول

 

بررسی تحولات  عربستان سعودی پس از ملک عبدالله

دکتر سعدالله زارعی

عربستان در منطقه و جهان‌اسلام از جنبه‌های مذهبی، سیاسی و اقتصادی کشوری تأثیرگذار محسوب       می‌شود. از نظر مذهبی علاوه بر آنکه ۲ شهر مکه و مدینه در این کشور قرار دارد، قبله مسلمین، مدفن پیامبر اسلام(ص) و محل تولد اسلام و گسترش دین مبین در عربستان است. این مساله باعث شده تا عربستان دارای نوعی از الهام‌بخشی در بین کشورهای اسلامی باشد.

از نظر سیاسی، عربستان به واسطه وهابیت، یک قطب و بلوک‌ مذهبی ـ سیاسی محسوب می‌شود و جهان اسلام را به ۲ دسته موافقان و مخالفان خود تبدیل کرده است. کانون بلوک وهابی، عربستان و کانون بلوک مخالف وهابیت، جمهوری اسلامی ایران است.

در حوزه عربی، عربستان دارای مرکزیت است. مقر اصلی سازمان همکاری‌های اسلامی در شهر جده قرار دارد و بسیاری از سازمان‌های دیگر مذهبی جهان اسلام نیز در عربستان شکل گرفته و دفاتر آن در این کشور قرار دارد. بنابراین از این منظر، این کشور نقشی تعیین کننده در سطح جهان اسلام دارد.

از لحاظ اقتصادی، عربستان بزرگترین صادرکننده نفت جهان است و در ردیف بزرگترین کشورهای صاحب ذخایر عظیم نفت و گاز محسوب می‌شود. به غیر از این، عربستان سعودی در بسیاری از بازارهای منطقه‌ای و بین‌المللی اقتصادی حضور دارد و سهم زیادی از سرمایه‌گذاری‌های اقتصادی در کشورهای منطقه به این کشور تعلق دارد.

وضعیت این کشور با عنوان «عربستان سعودی» با وضعیت پادشاهی در این کشور گره خورده است. برخلاف کشورهای دیگر که کشوری با یک سیستم و رژیم سیاسی وجود دارد، اساساً وجود کشوری با نام عربستان سعودی با موجودیت یک رژیم خاص گره خورده و بود و نبود این رژیم، تاثیر فراوانی بر بود و نبود آن کشور دارد.

مسلما اگر آل سعود در عربستان سقوط کنند و رژیم در این کشور از پادشاهی به سمت جمهوری یا شبه جمهوری تغییر مسیر بدهد یا در همین سیستم پادشاهی، حکومت از خانواده‌ای به خانواده‌ای غیر از خاندان سعود منتقل شود، دیگر کشوری به نام عربستان سعودی وجود خارجی نخواهد داشت و ما شاهد یک کشور و وضعیت جدیدی خواهیم بود.

عربستان در این صورت چه تجزیه شود یا واحد باقی بماند، دیگر عربستان سعودی نخواهد بود زیرا واژه «سعودی» جزیی از هویت این کشور شده و با سقوط آنها این پسوند تغییر خواهد کرد. ممکن است کشورهای جدیدی در این سرزمین  به وجود بیایند که بخشی از آن در نجد همچنان پسوند سعودی را یدک بکشد ولی در حجاز، الشرقیه، جنوب و شمال دیگر قطعاً این پسوند را نخواهد داشت.

بنابراین باید توجه شود که کشوری به نام عربستان‌سعودی با همه این امتیازاتی که برشمردیم، ارتباط تنگاتنگی به وضعیت پادشاهی در عربستان دارد.

خوب است بدانیم که عربستان سعودی در سال ۱۹۳۱ در این سرزمین متولد شد و از عمر آن در دنیا، بیش از ۸۵ سال نمی‌گذرد. در این سال، آل‌سعود و وهابی‌ها توانستند با کمک بعضی از قبایل عربستان به خصوص قبیله بزرگ «عتیبه» حکومت را در این کشور به دست بگیرند.

عربستان‌سعودی مولود ائتلافی سیاسی در داخل این سرزمین بود. وضعیت پادشاهی در عربستان‌سعودی ارتباط تنگاتنگی با وصیتی که «عبدالعزیز» موسس پادشاهی سعودی انجام داده است، دارد. برحسب وصیت عبدالعزیز تا زمانی که فرزندان وی در قید حیات هستند، نوبت حکومت به نوه‌ها یا غیر از خاندان آل‌سعود نمی‌رسد. لذا طی ۴۰ سال گذشته شاهد به حکومت رسیدن «پادشاهان فرتوت» در عربستان بوده‌ایم.

بعد از مرگ فیصل‌بن عبدالعزیز در سال ۱۹۷۵، دیگر شاهد روی کار آمدن پادشاهی با سن کمتر از ۶۰ سال نبوده‌ایم و تمامی پادشاهان در پیری به قدرت رسیده‌اند. ملک عبدالله پادشاه کنونی عربستان نیز در سال ۲۰۰۵ و در حالی که بیش از ۸۰ سال سن داشت، به قدرت رسید.

براساس وصیت عبدالعزیز سمت‌های مهم به غیر از فرزندان وی نمی‌رسد و این وصیت ۲ معضل بزرگ را در برابر عربستان سعودی قرار داده است. معضل اول فرتوتی و ناتوانی نه تنها شخص پادشاه بلکه وزیر خارجه، وزیر‌کشور، وزیر‌دفاع و تقریبا تمام کابینه است که دولت را به «کابینه ۸۰ ساله‌ها» تبدیل کرده است. اعضای این کابینه به طور دائم بین منزل و بیمارستان در تردد هستند.

معضل دوم آن است که وصیت عبدالعزیز کینه‌ای را در درون آل‌سعود پرورش داده است. در حال حاضر نوادگان آل‌سعود منتقدان جدی وضع موجود هستند و یک جریان اپوزیسیون قوی در درون وهابیت و آل‌سعود وجود دارد.

امروز در واقع وضعیت پادشاهی در این کشور به یک نقطه بحرانی رسیده است. بیماری شدید توامان امیر سلمان‌بن‌عبدالعزیز و ملک‌عبدالله‌بن ‌عبدالعزیز اوضاع را در عربستان به شدت بحرانی کرده است. این سوال پیش آمده که با مرگ عبدالله چه اتفاقی خواهد افتاد؟

همه می‌دانند که با مرگ عبدالله‌بن عبدالعزیز، سلمان به عنوان ولیعهد پادشاه واقعی نمی‌شود زیرا به دلیل شدت بیماری معلوم نیست که چند روز بعد از عبدالله از دنیا برود. بحث بر سر این است که امیر مقرن هفتاد ساله، برادر به عنوان ولیعهد قدرت واقعی را در دست داشته باشد. امروز رقابتی بین فرزندان ملک‌عبدالله از خانواده سدیری‌ها و سایرین که ۲ شعبه از فرزندان عبدالعزیز هستند، در جریان است.

به نظر می‌رسد که مرگ پادشاه عربستان در ابتدا مناقشاتی را در درون خاندان آل‌سعود پدید می‌آورد اما سوال این است که سطح این مناقشه تا چه اندازه است؟ آیا پادشاهی را از بین خواهد برد؟ آیا جنگی بین امیران در خاندان سعودی در خواهد گرفت که به درگیری‌های خشن منجر می‌شود؟ یا اینکه تکلیف پادشاه و ولیعهد برای مدتی با ابهام مواجه شده و وضعیت سیاسی به حال تعلیق در می‌آید؟

معتقد هستم که با مرگ ملک‌عبدالله وضعیت اول در این کشور به وجود نخواهد آمد زیرا تا این اندازه عقل در درون خاندان سعود وجود دارد که متوجه مخالفان خود در درون و بیرون از این کشور هستند. پشتیبانان خارجی آل‌سعود به خوبی آگاه هستند که خارج شدن عربستان از دست آل‌سعود، این کشور را در یک وضعیت غیرقابل کنترل قرار خواهد داد.

حتماً آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها و برخی از کشورهای عرب منطقه بقای آل‌سعود را ترجیح می‌دهند؛ به همین دلیل احتمال وقوع احتمال دوم بیشتر است که عربستان سعودی در عین ادامه بقا دوره‌ای از بی‌ثباتی و مشکل را پشت سر بگذارد.

احتمال زیادی وجود دارد که در این دوره بی‌ثباتی و تعلیق سیاسی، جنبش‌های اجتماعی می‌توانند رشد کرده و به وضعیت جدیدی برسند. با شروع تعلیق در وضعیت سیاسی عربستان، به طور حتم اتفاقاتی در حجاز (مکه، مدینه و تبوک در غرب عربستان) و الشرقیه به وجود خواهد آمد.

بسیاری از موقعیت‌های حساس عربستان در حجاز و الشرقیه قرار دارد. ممکن است دامنه این تحولات خیلی به منطقه نجد (ریاض، قصیم و وائل) نرسد اما حتماً محیط پیرامونی حنبلی مذهب آن را تحت‌تاثیر قرار خواهد داد.

مرگ ملک عبدالله پادشاه در عربستان حتماً زلزله‌ای در این کشور به وجود خواهد آورد اما قدرت این زمین لرزه باعث نابودی تمامی ساختارها نخواهد شد زلزله‌ای توام با خسارت و پس‌لرزه‌های پی‌در‌پی خواهد بود. در کوتاه‌مدت آل‌سعود و غربی‌ها توان مهار این بحران را خواهند داشت اما آثار پس لرزه‌های این مساله در بلند مدت بروز و ظهور پیدا خواهد کرد.

** تاثیر مرگ پادشاه سعودی بر مسائل منطقه‌ای

مرگ پادشاه مقتدری مانند ملک‌عبدالله که بعد از ملک‌فیصل، مقتدرترین پادشاه چهل سال اخیر در این کشور بوده، باعث به وجود آمدن بحرانی برای انتخاب جانشین وی خواهد شد و این کشور برای یک دوره یک تا سه ساله درگیر مسائل داخلی خود خواهد شد.

بحران جانشینی از میزان توجه عربستان به محیط منطقه‌ای خواهد کاست در نتیجه دخالت‌های خارجی این کشور کاهش خواهد یافت. خود مشغولی سعودی‌ها باعث می‌شود تا سوریه، عراق، لبنان، فلسطین و یمن نفس راحتی کشیده و با سرعت بیشتری به اوضاع داخلی خود سر و سامان دهند.

مرگ پادشاه سعودی از اتصال مصر دوران السیسی به عربستان تا حدی خواهد کاست زیرا مصری‌ها ناچار به فاصله‌گیری از سعودی هستند. البته این نکته حائز اهمیت است که گِل مصری‌ها با گِل سعودی‌ها سازگار نیست و با هم سرشته نمی‌شود. گِل مصری‌ها، گِل تساهل و تسامح و مدارای مذهبی‌است ولی گِل سعودی‌ها، گِل خشونت و تعصبات مذهبی، ستیز و درگیری است.

مصری‌ها توانایی‌هایی در داخل خود دارند که سعودی‌ها ندارند. بنابراین همین امروز نیز مصر رابطه بسیار فعال و کارآمدی با عربستان ندارد گرچه به صورت نمادین ما شاهد یک سلسله سفرها، گفت‌و‌گو‌ها و توافقات هستیم ولی این مسائل عمق زیادی پیدا نمی‌کند و سعودی‌ها هم اساساً مایل نیستند که مصری‌ها در منطقه عربی قدرت داشته باشند. عربستان در حل موضوع بحرین با مشکلی جدی مواجه است. پرونده بحرین مانع از رسیدگی عربستان به پرونده‌های مهم‌تر در منطقه شده است.

برای عربستان پرونده عراق و یمن بسیار مهم‌تر از پرونده بحرین است. عقلای سعودی معتقد هستند که درگیری و اشتغال آنها در پرونده بحرین، انرژی و ظرفیت‌های آنها را در پرونده‌ای کوچک مستهلک کرده و به ایران اجازه داده تا پرونده‌های بزرگ‌تر را با خیالی آسوده تر مدیریت کند.

ایران طی شش‌ماه گذشته نقش بسیار فعال‌تری در پرونده عراق و یمن پیدا کرد. در پرونده یمن طرح “مبادره خلیجی” سعودی‌ها به طور کامل کنار رفت و با ورود حوثی‌ها و انصارالله پرونده جدیدی شکل گرفت. نخبگان سعودی معتقدند سرگرمی‌ها آنها به پرونده‌های کوچک، باعث شد تا ایران پرونده‌های بزرگ‌تر در منطقه را به دست بگیرد و آنها را فعالانه مدیریت کند.

بر‌این اساس مقامات سعودی و شخص ملک‌عبدالله به آل‌خلیفه در بحرین گفته‌اند نمی‌توانند برای همیشه در بحرین نیروی نظامی داشته باشیم و باید راهی برای حل اختلافات با معارضین بحرینی پیدا شود.

کما‌ اینکه این فشار را آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها هم بر آل خلیفه دارند. معتقدم مرگ ملک‌عبدالله باعث فاصله گیری نسبی سعودی‌ها از پرونده بحرین و یمن شده و این کشور دامنه دخالت‌های خود را دست کم برای یک دوره یک تا سه ساله از این کشورها کمتر خواهد کرد.

 

** ساختار حکومت آینده عربستان چگونه خواهد بود؟

دوره حکومت‌هایی نظیر آل‌سعود در منطقه خاورمیانه دست‌کم ۲۰ سال است که منسوخ شده و امروز نشانی از حکومت و شبه حکومت آل‌سعود در دنیا وجود ندارد. عربستان نیز نمی‌تواند در یک محیط کاملاً متحول، وضعیت با ثبات گذشته خود را ادامه دهد. عربستان ناچار است در آینده ولو به طور ناقص نمونه‌هایی از مداخله و مشارکت مردم در حکومت یا دموکراسی کنترل شده را در این سرزمین بپذیرد.

عربستان در حال‌حاضر فاقد قانون اساسی است و احکام پادشاه طی ۸۵ سال گذشته به منزله قانون اساسی بوده است؛ قانون اساسی این کشور حجیم ولی فاقد اصول مشخصی است که هویت معینی را شکل داده باشد. دوره این‌گونه حکومت‌ها که فاقد قانون ‌اساسی و اصول است، گذشته و عربستان ناچار است که به سمت دموکراسی حرکت کند.

مسلماً با فضاهای جدیدی که در منطقه پیش آمده، امکان حذف قبایل به شیوه‌ای که عبدالعزیز دنبال کرد، دیگر وجود ندارد. بنابراین قبایل در عربستان قطعاً فعال خواهند شد و این کشور ناچار است که نقش روسای قبایل را در سیستم حکومتی افزایش دهد.

با این تفاسیر ۲ گزینه پیش روی عربستان وجود دارد؛ یک گزینه تغییرات آرام که حکومت آن را مدیریت کند و با فشار غربی‌ها امکان اتفاق افتادن دارد و دوم اینکه انقلابات و شبه انقلابات اجتماعی آل‌سعود را وادار به تغییر کند.

معتقدم هر ۲ این گزینه‌ها، در عربستان قوی هستند. البته احتمال اینکه در کوتاه، مدت مدل اول (تغییرات آرام) اجرا بشود تا اتفاق دوم نیفتد، وجود دارد. گمان می‌کنم غربی‌ها و آل‌سعود این روند را مدیریت کنند ولی در دراز مدت این روند نمی‌تواند دوام چندانی پیدا کند.

 

یکی از نگرانی‌های آل‌سعود این است که احتمال می‌دهند شروع یک تغییر در کشور منجر به تحولی بزرگ مانند آنچه که در مصر رخ داد، بشود بنابراین با احتیاط درباره این مساله سخن می‌گویند.

سیستم در عربستان فردی است و امروز فردی که مظهر جمع باشد، وجود ندارد. در دوره پادشاهی فهد،‌ عبدالله به دلیل اینکه برخورد منعطفی داشت، طیف‌های مختلف خاندان آل سعود را زیر پر و بال گرفته بود بعد از عبدالله چنین شخصیتی وجود ندارد.

درباره امیر سلمان هم چنین بحثی مطرح بود ولی امروز سلمان حالت فعالی ندارد. به نظر نمی‌آید که رسیدن به گزینه‌ای که بتواند جای عبدالله را پُر کند، خیلی کار آسانی باشد و حتماً زمان بر است. کما اینکه نگرانی‌های پی‌در‌پی که از سوی غرب مطرح می‌شود نشان می‌دهد که گزینه قطعی فعالی ندارند.

 

** مناقشه بین نوادگان آل سعود

بلافاصله پس از آنکه پادشاهی از نسل اول آل‌سعود عبور کند و وصیت عبدالعزیز کنار گذاشته شود، مناقشه بین نوادگان شروع می‌شود. فرزندان عبدالله، فرزندانی نیستند که طایفه فهد آنها را قبول داشته باشند لذا مناقشه بین نسل فهد و نسل عبدالله بالا خواهد گرفت.

ساماندهی به این مساله در کوتاه مدت میسر نیست. معتقدم تعلیق سیاسی در عربستان بعد از مهاری کوتاه مدت، ادامه پیدا خواهد کرد و به محض ایجاد گشایشی، جنبش‌های اجتماعی در این کشور ایجاد خواهند کرد. فاصله زمانی زیادی بین ایجاد تعلیق سیاسی در عربستان و آغاز جنبش‌های اجتماعی در عربستان نیست. حاجیانی که با نخبگان مکه و مدینه در ارتباط هستند، می‌گویند اوضاع در این ۲ شهر غیرعادی است.

باید توجه داشت که قبل از حاکمیت آل‌سعود بر عربستان، مکه و مدینه تعیین کننده هویت این سرزمین بودند ولی امروز این ۲ شهر به حاشیه رفته و ریاض، قلب عربستان را تشکیل داده است. این در حالی‌است که از نظر مذهبی، ساکنان منطقه ریاض که نجد قدیم است، حنبلی و حجازی‌ها، مالکی و شافعی هستند. اساساً در نزد شافعی‌ها و مالکی‌ها، معتقدان به مذهب حنبلی به عنوان گروه‌های عقب مانده شناخته می‌شوند و آنها از اینکه خود را پیرو جریان ریاض ببینند، ننگ دارند و به نظر من این زخم سرباز خواهد کرد.

 

** آینده بازار نفت در صورت مرگ پادشاه سعودی

برخلاف ادعایی که مطرح می‌شود، میزان نفت صادرات عربستان کمتر از ۹ میلیون بشکه در روز است. کارشناسان اوپک می‌گویند عربستان‌سعودی تا ۱۰ سال آینده هم ظرفیت صادرات بیش از ۸ و نیم میلیون تا ۹ میلیون بشکه در روز را نخواهد داشت.

در مورد اینکه آیا اساساً ارزان شدن قیمت نفت توطئه‌ای سعودی، توطئه‌ای غربی یا توطئه مشترک سعودی- غربی است، حرف و حدیث‌های زیادی مطرح می‌شود و درباره اینکه تنها اراده سعودی‌ها و کارتل‌های نفتی توانسته بر روی قیمت‌ها تاثیرگذار باشد، حرف‌های مختلفی مطرح می‌شود.

فنری که امروز بر روی قیمت نفت فشرده شده و نفت را از ۱۱۰ دلار به ۴۵ دلار رسانده برای همیشه قابل کنترل نیست. روزی این فشار باید از روی این فنر برداشته شود و قیمت‌ها به سمت اصلاح شدن حرکت کند. البته این احتمال وجود دارد که به ۱۱۰ دلار قبل بازنگردد اما به مرز ۷۰ تا ۷۵ دلار خواهد رسید.

مرگ پادشاه سعودی طبیعتاً شوکی را به بازار نفت وارد می‌کند و این احتمال وجود دارد که قیمت‌های کنونی بین ۱۰ تا ۱۲ دلار افزایش یابند.

 

** تاثیر مرگ پادشاه سعودی بر تروریسم

مرگ ملک‌عبدالله می‌تواند ۲ تاثیر بر روی تروریسم در منطقه خاورمیانه داشته باشد. در منطقه ما تروریسم دولتی و غیردولتی وجود دارد. علاوه بر رژیم صهیونیستی، تروریسم دولتی در منطقه ما، شناسنامه‌ای وهابی دارد البته ترکیه، قطر و برخی از کشورهای دیگر هم این تروریسم را تقویت کردند ولی اصالت این تروریسم، وهابی است. این امکان وجود دارد که مرگ ملک‌عبدالله به کاهش تروریسم دولتی در منطقه بیانجامد.

هر اندازه که توجه عربستان سعودی به مسائل داخلی‌اش جلب شود، از میزان دخالت این کشور در محیط منطقه‌ای کاسته خواهد شد. با این حال در کنار تروریسم دولتی، یک تروریسم غیردولتی که مظهر آن امروز داعش است نیز در منطقه ما وجود دارد.

داعش برنامه‌هایی برای عربستان دارد و مرگ پادشاه سعودی فرصتی می‌تواند برای تشدید فعالیت‌های این گروه در عربستان باشد و این احتمال وجود دارد که به موج جدیدی در کشورهای عربی دامن بزند.

بنظر مرگ پادشاه عربستان وضعیتی پارادوکسیکال پیدا خواهد کرد؛ از سویی منجر به کاهش تروریسم دولتی شده و از سوی دیگر پای تروریسم غیردولتی را در شبه جزیره باز خواهد کرد.

باید دعا کرد که پای تروریسم غیردولتی مانند داعش به عربستان باز نشود زیرا در درجه اول به ضرر اقلیت‌های ناهمخوان با آنها تمام خواهد شد. ما احتمال می دهیم که اگر پای داعش به عربستان برسد بیشترین قربانیان را شیعیان بدهند و هجوم داعش از جنوب شروع شود.

دلیل این امر آن است که هجوم به جنوب عربستان به دلیل منابع نفتی هم با صرفه‌تر است و هم حساسیت کمتری در این کشور سبب می‌شود زیرا درگیری‌ها شکل شیعه – سُنی پیدا می‌کند. سُنی‌ها نسبت به حمله به شیعیان واکنش ضعیف‌تری نشان خواهند داد در حالی که اگر این تروریسم به سمت مکه و مدینه به حرکت در بیاید یا به سمت نجد، توامان شیعه و سنی علیه آنها تحریک و وارد عمل می‌شوند.

تصور می‌کنم اگر داعش بخواهد وارد عربستان شود، کار خود را از منطقه الشرقیه شروع خواهد کرد و بیشترین قربانیان را شیعیان تشکیل می‌دهند.

البته در عین حال شکست پروژه داعش در عراق و سوریه طی ماه‌های گذشته و گسسته شدن ارتباط داعش در این ۲ کشور، تا حد زیادی خطر حرکت جدید داعش در عربستان را کم کرده و داعش را در موضع ضعیف‌تری قرار می‌دهد. آن نیرویی که داعش را در عراق و سوریه مهار کرد، قادر است که از شیعیان در عربستان هم دفاع کند.

البته دفاع از شیعیان عربستان طبیعتاً با دشواری‌هایی روبه رو خواهد بود اما مسلماً ایران منتظر نخواهد ماند تا حملات تندی علیه شیعه در منطقه الشرقیه عربستان پیش بیاید.

 

 

سوتیترها:

۱-

برحسب وصیت عبدالعزیز (موسس پادشاهی سعودی) تا زمانی که فرزندان وی در قید حیات هستند، نوبت حکومت به نوه‌ها یا غیر از خاندان آل‌سعود نمی‌رسد. لذا طی ۴۰ سال گذشته شاهد به حکومت رسیدن «پادشاهان فرتوت» در عربستان بوده‌ایم.

 

 

۲-

بحران جانشینی از میزان توجه عربستان به محیط منطقه‌ای خواهد کاست در نتیجه دخالت‌های خارجی این کشور کاهش خواهد یافت. خود مشغولی سعودی‌ها باعث می‌شود تا سوریه، عراق، لبنان، فلسطین و یمن نفس راحتی کشیده و با سرعت بیشتری به اوضاع داخلی خود سر و سامان دهند.

 

۳-

برای عربستان پرونده عراق و یمن بسیار مهم‌تر از پرونده بحرین است. عقلای سعودی معتقد هستند که درگیری و اشتغال آنها در پرونده بحرین، انرژی و ظرفیت‌های آنها را در پرونده‌ای کوچک مستهلک کرده و به ایران اجازه داده تا پرونده‌های بزرگ‌تر را با خیالی آسوده تر مدیریت کند.

 

۴- عربستان در حال‌حاضر فاقد قانون اساسی است و احکام پادشاه طی ۸۵ سال گذشته به منزله قانون اساسی بوده است. قانون اساسی این کشور حجیم ولی فاقد اصول مشخصی است که هویت معینی را شکل داده باشد. دوره این‌گونه حکومت‌ها که فاقد قانون ‌اساسی و اصول است، گذشته و عربستان ناچار است که به سمت دموکراسی حرکت کند.

30نوامبر/16

نسبت‌ها و تمایزات «انقلاب اسلامی» با «دولت اسلامی»

استاد ‌اصغر طاهرزاده

در زمانی که از آغاز انقلاب اسلامی سپری شده است، همواره این سئوال برای بعضی از افراد مطرح بوده که چگونه  انقلاب اسلامی از یک طرف بر مبانی قدسی تکیه دارد و مردم را  به مبانی‌ای که حقانیت خود را ماوراء و ثابتات عالم هستی می‌گیرند، دعوت می‌کند و از سوی دیگر بر نقش مردم و آرای آنان تأکید دارد.

مسلماً حقیقت آرمان انقلاب اسلامی که نظر به ابعاد ثابت عالم هستی و فطرت انسان‌ها دارد، چیزی نیست که حقانیت آن با رأی مردم دستخوش تغییر شود، هر چند بنیان و بقا و استمرار نظام اسلامی به استقبال و پذیرش مردم بستگی دارد. در راستای حقیقت آرمانی انقلاب اسلامی و نقش مردم است که جایگاه نظام اسلامی و دولت اسلامی تعیین می‌گردد و بدین نحو است که نظام اسلامی ایران، صورت انقلاب اسلامی در محدوده‌ ایران و دولت اسلامی، صورت انقلاب اسلامی در محدوده‌ آرای مردم است.(۱)

سه امر فوق هر چند از جهاتی دارای وجوه اشتراک فراوانند، ولی تمایزاتی نیز دارند، به‌طوری که دولت اسلامی از یک طرف در ذیل انقلاب اسلامی در نظام اسلامی ایران به صحنه می‌آید و از سوی دیگر بر اساس آرای مردم شکل می‌گیرد و رئیس دولت در محدوده‌ چهار سال و یا نهایتاً هشت سال بر اساس فهم و برنامه‌ خود از انقلاب اسلامی، امور اجرایی کشور را مدیریت می‌کند و لذا نه می‌توان دولت را آئینه‌ تمام‌نمای انقلاب و آرمان‌های آن دانست و به محدودیت آرای مردم نظر نداشت و نه بر اساس یک نگاه سکولاریستی می‌توان امور اجرایی دولت اسلامی را بیرون از آرمان‌های انقلاب اسلامی تعریف کرد.

تفاوت نسبت رئیس دولت با انقلاب اسلامی و نسبت رهبری انقلاب اسلامی با انقلاب اسلامی، به تفاوت جایگاه دولت اسلامی و انقلاب اسلامی بستگی دارد. در حقیقت، رهبری انقلاب اسلامی، نسبت به انقلاب اسلامی و گستره آن در جهان اسلام تعریف می‌شود. البته یکی از شئون حوزه‌ رهبری، دولت اسلامی است، ولی نه رهبری ِرهبر محدود به دولت اسلامی است و نه ایشان دخالت مستقیمی در امور اجرایی دولت دارد، البته بی آنکه از حفاظت دولت نسبت به آرمان‌های انقلاب اسلامی کوتاهی کند.(۲)

با توجه به این مقدمه هر چند رئیس دولت نسبت به فهم و برنامه‌هایی که برای چهار سال ریاست‌جمهوری خود دارد، ممکن است تفکر متفاوتی داشته باشد، اما هرکسی می‌تواند جایگاه خود را در این زمینه که چگونه سرباز انقلاب اسلامی باشد، تعیین و در راستای اهداف انقلاب، نسبت خود را با رهبری انقلاب روشن کند.

از آنجا که دولت اسلامی نمی‌تواند به اهداف انقلاب اسلامی بی‌توجهی کند، هرگز از سوی سربازان انقلاب اسلامی مورد بی‌مهری قرار نمی‌گیرد و تضعیف نمی‌شود، ولی از آنجا که شدت حساسیت دولت‌ها نسبت به اهداف تمدن‌ساز انقلاب اسلامی با یکدیگر فرق دارد، شدت تعلّق نیروهای ولایی انقلاب اسلامی نیز نسبت به دولت‌ها متفاوت است و ارزش دولت‌ها نزد نیروهای ولایی، متناسب با‌ حساسیت آنها به آرمان‌های تمدن‌ساز انقلاب اسلامی تعیین می‌گردد.

۵ـ نظر به تمایزات طبیعی بین انقلاب اسلامی و نظام اسلامی و دولت اسلامی، نباید چنین تصور شود که اگر یک دولت اسلامی آئینه‌ تمام‌نمای انقلاب اسلامی نبود، بر دامن انقلاب اسلامی گردی نشسته ‌‌است، زیرا  هر دولتی با هر سلیقه‌ای در موقعیت خاص خود، وجهی از وجوه انقلاب را در محدوده‌ زمانی مشخص اجرا می‌کند، ولی پس از مدتی دولت دیگری متصدی امور اجرائی کشور می‌شود که با بازخوانی تجربیات کسب شده از گذشته، خود را «بازتعریف» می‌کند و چهره‌ دیگری از انقلاب اسلامی را در نظام اجرایی به نمایش می‌گذارد. در اینجا نیروهای انقلاب نسبت خاص خود را با آن دولت تعریف می‌کنند، بی آنکه اراده کرده‌ باشند همان نسبتی را که با انقلاب اسلامی و نظام اسلامی دارند با دولت اسلامی هم داشته‌ باشند.

ما با نگاه به انقلاب اسلامی، به حضور فرهنگ تمدن‌ساز شیعه در همه‌ جهان نظر داریم؛ با نگاه به نظام اسلامی ایران، متوجه تحقق آرمان‌های انقلاب اسلامی در مجموعه‌ قوای سه‌گانه و نهادهای کشور هستیم و با نگاه به دولت اسلامی، برنامه‌های رئیس دولت را در نظر داریم تا دریابیم که با توجه به محدودیت‌هایی نظام اجرایی، آیا در راستای تحقق اهداف انقلاب اسلامی و انتخاب صالح‌ترین افراد برای انجام  امور اجرائی تلاش می‌کند یا نه.

نمونه‌ خودآگاهی تاریخی مردم و تشخیص دقیق تمایز بین انقلاب اسلامی و دولت اسلامی، حضور میلیونی آنها در سالگرد‌های انقلاب اسلامی است. راه‌پیمایی‌ ۲۲ بهمن‌ جلوه‌گاه ارتباط تنگاتنگ ملت با انقلاب اسلامی است و مردم فارغ از تنگناهای معیشتی روزافزون، کوچک‌ترین سستی‌ای برای حضور در این راه‌پیمایی‌ها از خود نشان نمی‌دهند، به‌طوری که حضور آنان در راه‌پیمایی سال گذشته موجب حیرت همگان گردید‌ و مقام معظّم رهبری تعبیر «حضور گرم‌تر» را در مورد آن به کار بردند، در حالی‌که دشمنان انقلاب در پی تحمیل انواع تحریم‌ها انتظار دیگری داشتند.

راز حضور چشمگیر مردم در راه‌پیمایی‌ ۲۲ بهمن‌ عهدی است که آنان بر اساس خودآگاهی تاریخی و به‌رغم عملکرد دولت‌های مختلف، با انقلاب اسلامی بسته‌اند و این نکته‌ای است که دشمنان انقلاب اسلامی از درک آن عاجزند. بنابراین جایگاه انقلاب اسلامی در نزد مردم آن گونه که دشمنان تصور می‌کنند به مشکلاتی که برای دولت‌ها به‌ وجود می‌آورند تا نظام اسلامی را ناکارآمد نشان دهند، وابسته نیست و مردم از انقلاب اسلامی خود دست بر نخواهند داشت.

درک تمایزات «انقلاب اسلامی» با «دولت اسلامی»، نه ‌تنها مانع از انتظار بیش از حدِ ظرفیت دولت‌ها از آنها می‌شود، بلکه تضاد بین نیروهای ارزش‌مدار و دولت را نیز برطرف می‌سازد و در نتیجه، ناظر دوقطبی‌شدن جریان‌های وفادار به انقلاب نخواهیم بود، بلکه توجه به این تمایز، انقلاب اسلامی را به لحاظ تاریخی پیش می‌برد تا نیروهای انقلاب در عین تفاوت سلیقه بتوانند همدیگر را درک کنند. این نیاز تاریخی امروز و آینده‌ ماست تا نه ‌تنها از سوء‌تفاهم‌هایی که گرفتار آن هستیم عبور کنیم، بلکه به قلمرو تفکری وارد شویم که بناست از طریق انقلاب اسلامی به جامعه ما باز گردد.

وقتی ملتی به خود می اندیشد و جایگاه تاریخی خود را می شناسد،  صاحب تاریخ می‌شود. ما از طریق انقلاب اسلامی توانستیم به این دو امر مهم دست یابیم و با همت ابرمردی چون امام خمینی«ره» متوجه جایگاه تاریخی خود بشویم و از رنجِ بی‌تاریخی رهایی یابیم. اینک وظیفه‌ ماست که از شناخت بیشتر این موضوع غافل نشویم و این امر میسر نمی‌گردد مگر آنکه تمایزات بین انقلاب اسلامی و نظام اسلامی و دولت اسلامی را درک کنیم.

درست است که راه رسیدن به خدا به عدد انفاس خلایق است، ولی امروز همه‌ این راه‌ها از مسیر انقلاب اسلامی می‌گذرند؛ انقلابی که در تلاش است تا به دوران نسیان بشر از خدا پایان دهد. موقعی می‌توان به ارزیابی دقیق از جایگاه انقلاب اسلامی در این دوران دست یافت که این انقلاب را در محدوده‌‌های اجرایی دولت‌ها معنا نکنیم. کافی است برای ما مسلم شود که انقلاب اسلامی اراده‌ خاص الهی است که به صورتی اشراقی بر قلب حضرت امام«ره» تجلی کرد تا در پی آن تحولی اساسی رخ دهد و ما از یک سو از پوچی‌های دوران رهایی یابیم و از سوی دیگر، زندگی در زیر سایه‌ انقلاب اسلامی و در اتحاد با ملکوت امام را تجربه کنیم  و از این طریق به معنایی حقیقی و مطلوب از زیستن دست ‌یابیم؛ از این رو هرگز نباید انقلاب اسلامی و نظام اجرایی کشور را یکسان تلقی کرد.

رهبران واقعی ملت‌ها همواره اصول کلی تاریخ سرزمین و امت خود را به الهام دریافته‌ و در صدد تحقق آن‌ بر آمده‌اند. قدرت رهبران تاریخی، نتیجه‌ پیوند آنها با مشیت الهی است؛ لذا  چنین رهبرانی راهی را در تاریخ می‌گشایند که مسیر سایر انسان‌ها را روشن می‌سازد و الهام و اشراق درونی آنان، منشأ تحولات بزرگ می‌شود. زندگی چنین رهبرانی با رنج‌های فراوان همراه است، ولی آنان به سختی‌ها اهمیت نمی‌دهند و می‌گویند: «خمینى را اگر دار هم بزنند تفاهم نخواهد کرد….»(۳)

عهد ما با انقلاب اسلامی در راستای تجدید عهد با مشیت الهی است. از آنجا که سیاست در هرحال، مبنا و اساس حقیقی می‌طلبد، اگر سیاست از دیانت و مشیت الهیِ جاری در درون ملت فاصله بگیرد، به امری انتزاعی و غیرواقعی تبدیل خواهد شد و تنها با انقلاب اسلامی است که می‌توان به سیاستی دست یافت که ریشه در حقیقت دارد.

۱۱ـ وظیفه‌ اهل تفکر، نقش‌آفرینی در زمینه نجات جامعه از بی‌فکری و کودنی فرهنگی است. کودنی فرهنگی چیزی نیست جز مشغول‌شدن به امور از تاریخ گذشته. هنگامی که تاریخ جدیدی در حال وقوع است، کسی که هنوز در گذشته زندگی می‌کند، اراده‌ و مشیت جاری الهی در دوران خود را در نمی‌یابد، وارد ساحت آگاهی نمی‌گردد، نسبت خود با انقلاب اسلامی را با امور اجرایی محک می‌زند و در نتیجه گرفتار بی‌فکری می‌شود.

متفکران بزرگ متوجه‌ مشیت الهی در زمانه خویش می‌شوند و لذا قادر به ارائه راه‌حل‌هائی هستند که جوابگوی همه‌ مسائل زمانه خواهند بود؛ از این روست که هر دورانی، متفکر و تفکر زمانه‌ خود را می‌طلبد، بی آنکه از افقی که متفکران گذشته گشوده‌اند روی برگردانیم و این جایگاه انقلاب اسلامی است.

آگاهی انسان در ارتباط با خداست که کمال می‌یابد. از سوئی خدا در مظاهرش، از جمله‌ انقلاب اسلامی تجلی می‌یابد، در نتیجه کمال آگاهی ما در امروز تاریخ‌مان با نظر به انقلاب اسلامی محقق می‌شود، زیرا تاریخ همچون طبیعت، محل تحقق عنایت و مشیت ربانی است. آیا تفکر از آن‌ جهت که خدا در آن نمایان شده، چیزی جز مطالعه‌ تاریخ است؟

قرآن در این زمینه می‌فرماید: «أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی‏ الْأَرْضِ‏ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا».(۴) آیا منکران حقیقت نبوى در زمین سیر نکرده و سرنوشت منکران نبوت را ندیده‌اند تا قلبى پیدا کنند که به کمک آن می‌توان تعقل کرد و گوشى پیدا کرد که به کمک آن می‌توان سخن حق را شنید؟

اگر به انقلاب اسلامی به عنوان مظهر اشراق سنت الهی در این دوران بنگریم، ماهیت انقلاب اسلامی بر ما آشکار می‌شود و به‌خوبی بین جایگاه انقلاب اسلامی با نظام اجرایی کشور امتیاز قائل خواهیم شد.

همه‌ حرف ما در نسبت ما با انقلاب اسلامی نهفته است و این نسبت باید بدون هرگونه تقلیدی کشف شود. اهل فکر با نظر به جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی است که می‌توانند به استقبال اراده‌ الهی در این دوران بروند.

فراتر از انقلاب اسلامی در این زمانه ممکن نیست. با فهم انقلاب اسلامی در ذیل شخصیت امام خمینی «ره» می‌توان به درک حضوری مشیت الهی نایل گردید و این بالاترین تفکری است که در دنیای امروز می‌توان به آن دست یافت، زیرا واقعی‌ترین تفکرات همواره متکی بر واقعی‌ترین واقعیت‌ها هستند، است، هرچند ظاهربینان همیشه از دیدن آن محروم‌اند و مستکبران سعی در ندیدنش دارند.

بنابراین هرچه جایگاه انقلاب اسلامی را در هستی بهتر بشناسیم، راحت‌تر می‌توانیم جایگاه سایر قوا و نهادها و از جمله دولت را درک کنیم و با تمام وجود مراقب عهدی که با انقلاب اسلامی بسته‌ایم باشیم تا دستخوش موضوعات موسمی نشود.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ هر آرمانی صورت خود را در تاریخ نشان می‌دهد و کامل می‌‌کند، لذا نباید گفت نظام اسلامی نه جزو انقلاب اسلامی است و نه در عرض آن. نظام اسلامی صورت انقلاب اسلامی و به تعبیری شأنی از شئونات انقلاب است در کشوری به نام ایران. با توجه به اینکه انقلاب اسلامی به عنوان آرمانی متعالی در محدوده‌های مختلف، صور مختلفی از خود ظاهر می‌کند، نظام اسلامی ایران صورت انقلاب اسلامی در ایران است و محدود به ایران نیست. همچنان ‌که دولت اسلامی ایران صورت انقلاب اسلامی است در محدوده‌ اجرا در کشور ایران.

۲ـ البته نسبتی بین امت و امامت در نظام اسلامی مد نظر هست که آن نسبت ماوراء نسبتی است که بین دولت و رهبری به عنوان پاسدار انقلاب اسلامی در میان است. نسبت بین وفاداران به انقلاب اسلامی و رهبری انقلاب همیشه و همه ‌جا مطرح و جاری است.

۳ـ صحیفه‌ امام، ج‏۱، ص ۲۶۹.

۴ـ حج، ۴۶٫

 

 

سوتیتر:

 

۱٫

درک تمایزات «انقلاب اسلامی» با «دولت اسلامی»، نه ‌تنها مانع از انتظار بیش از حدِ ظرفیت دولت‌ها از آنها می‌شود، بلکه تضاد بین نیروهای ارزش‌مدار و دولت را نیز برطرف می‌سازد و در نتیجه، ناظر دوقطبی‌شدن جریان‌های وفادار به انقلاب نخواهیم بود

 

 

30نوامبر/16

لزوم تفکر و تامل در خزائن الهی

 

حضرت آیت‌الله حسن‌زاده آملی

در قرآن و روایات مأثوره از پیامبر و آلش«ع» بسیار امر به تفکر و تأمل و تدبر شده است. فکر را افضل عبادات دانسته و معرفی فرموده‌اند. از زبان دانشمندان ماست که جهت فضل و برتری تفکر بر عبادت بی‌تفکر این است که عبادت به ثواب می‌رساند و تفکر به خدای می‌کشاند. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا.

امام زین‌العابدین «ع» به ما می‌فرماید به آیات قرآن که رسیدید این قرآن مقالات علمی حق جل و علی صد و چهارده سوره، صد و چهارده عالم بلکه هر آیه عالمی است. هر آیه خزانه‌ای است از خزائن الهی. به این خزانه‌ها که رسیدید هدف تلاوت، سر زبانی نباشد، لقلقه لسانی نباشد. در این خزائن چه درّها، چه گوهرها، چه معانی و معارفی گنجانده شده. تدبر، کاوش و جست‌وجو کنید. ساحل پیمایی نکنید. در این دریا غواصی کنید. بیاید به علم و عالم نزدیک شوید که چون عالم از میان شما رخت بربست و به سرای دیگر کوچ کرد، سرمایه علمی او سر و ذات اوست و به عالم دیگر رهسپار شد. تا این آفتاب علم بر افق اجتماع شما می‌تابد، از نور آن  فروغ بگیرید. همان طور که این آفتاب ظاهری را می‌بینید که درخت‌ها، گیاهان، همه رستنی‌ها، انسان، حیوان را پرورش می‌دهد. اگر نور آفتاب هم نباشد نه زمینی داریم، نه آبی، نه گیاهی، نه حیوانی، نه باغی و نه بستانی. اگر نور آفتاب علم نباشد، جان و روح و ترقیات معنوی و مدینه فاضله و رشد اجتماعی و رشد عقلی نداریم.  روشنی چراغ عقل به نور علم است.

امیرالمؤمنین«ع» فرمود: «خدای جل و علا انبیا را فرستاد تا چراغ عقول مردم را روشن کنند.» در دیگر روایات ما آمده است که هدف شما آخر سوره و قرآن و حزب و جزء نباشد. هدف شما فهمیدن و تأمل باشد: «أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا» (۱): آیا فهم و بینش به کار نمی‌اندازند.

در این آیات که مقاله‌های علمی حق و اسرار الهی هستند و به لباس الفاظ درآمده‌اند، تأمل نمی‌کنند. غفلت به دل‌ها قفل زده. دل‌ها را زنگ گرفته. جان ندارند که از غذای روحانی لذت ببرند. ای بسا اشخاص در گرفتن روزه استنکاف دارند. این بیچاره لذت تشبه به عوالم ملکوت را نچشیده و در افق عالم حیوانی است.

او نبیند جز که اصطبل و علف

ز شقاوت غافل است او از شرف(۲)

او هنوز از خود سفر نکرده و قدم برنداشته. همان طور که در غذاهای جسمانی می‌بینید، اگر مزاج علیل و مریض باشد، غذای لذیذ را که به دهان مریض بگذارید، می‌گوید ناگوار است و تلخ. حبه قند را آدم تب‌دار می‌گوید اینکه زهرمار است. نخیر این تلخ نیست، جنابعالی کامت تلخ است. شما تب داری و مریضی.

کرده‌ای تأویل حرف بکر را

خویش را تأویل کن نی ذکر را(۳)

گناه آیات و اخبار و علم و عالم و استاد و مدرسه و آموزگار نیست. این شخص آمادگی پیدا نکرده. این شخص جان سالم ندارد تا بتواند آن حقایق را ادراک کند.

دانشمندان روانشناس پیشین ما و همچنین از متأخرین در کتاب‌هایشان مثل ابن مسکویه در «طهارت الاعراب»، خواجه نصیرالدین طوسی در «شرح اشارات» و دیگران آورده‌اند که همان طور که کسی که به بیماری جسمانی مبتلا شد، می‌رود پیش طبیب. طبیب در بار نخستین به این شخص غذای مقوی نمی‌دهد، بلکه اول کاری بیماری را از او می‌گیرد، چون تا بیماری از شخص گرفته نشود، از غذای مقوی بهره نمی‌برد، بلکه آن غذا، بیماری را تشدید می‌کند.

طبیب حاذق اول هدفش و نیتش این است که مرض را از بدن شخص بگیرد، آنگاه غذای مقوی به او بدهد. تا بیماری هست، اگر غذای مقوی داده شود، مرض تقویت می‌شود و حالا که دشمن را از بدن گرفته و بدن به حال خود است، غذا برای او گواراست و او را می‌پروراند.

همین معنا در مورد بیماری روحی و روانی صدق می‌کند. شخص مبتلا به هزاران خیال‌ بد، فرعونیت، کبر، خودبینی، امساک، بدبینی و صفات رذیله‌ است. او با این حجاب‌ها هیچ‌گاه خدابین نمی‌شود. خودبین، خدابین نمی‌شود. وقتی برویم پیش طبیب روحانی، او ابتدا باید جان را از این صفات رذیله تخلیه کند، زیرا تا جان از صفات رذیله خالی و رنگ‌های باطل از او گرفته نشود، نقش‌های ملکوتی پیدا نمی‌کند. تا گرد و غبار گرفته نشود، آیینه جان از عالم ملکوت، از عالم اله، نور و فروغ نمی‌گیرد و از تجلیات الهی بهره نمی‌برد: «کَلَّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُون»(۴) گناه روی دل‌ها نشسته و دل چرک شده است. اول باید آن زنگ‌ها و لکه‌ها را از جان شما گرفت و آنگاه جانید، صافید، درست فکر می‌کنید، درست می‌یابید، درست می‌فهمید، لذایذ روحانی برای شماست. به خود می‌آئید و از خود می‌پرسید من کیستم؟ این حجاب‌ها نمی‌گذاشتند که به نعمت من کیستم متنعم بشوید. حالا به هوش می‌آیید، حالا به فکر می‌افتید که من کیستم؟ این رنگ‌ها که از او گرفته شد، جان ملکوت عالم را مشاهده می‌کند و با حقایق این عالم همنشین می‌شود.

تا تو تاریک ملول و تیره‌ای

دان که با دیو لعین همشیره‌ای(۵)

اصل در داشتن چشم ظاهری، دیدن است و اگر نمی‌بیند، باید او را معالجه کرد. شگفتی در دیدن نیست. عجب در ندیدن است. آنکه می‌بیند نباید تعجب کرد. آنکه نمی‌بیند باید دید او را چه می‌شود و بیماری و گرفتاریش چیست. همین طور است چشم دل، دیدن جان، یافتن سرّ. آن که می‌بیند، خواب‌ خوش و بیداری‌ شیرین دارد. به قول آقایان جذبه‌ها و کشفیات خوب دارد. انسانِ گیرنده است و با ملکوت محشور.

این عجیب نیست. عجیب شخصی است که نمی‌بیند. باید چشم او را علاج کرد. انبیاء آمدند این زنگ‌ها را از دل بگیرند تا مردم به سرانجام کارشان بنگرند، ببینند، چون با این زنگ‌ها آدم کج می‌بیند، واقع را مشاهده نمی‌کند و امر بر او مشتبه می‌شود.

چون به چشمت داشتی شیشه کبود

ز آن سبب عالم کبودت می‌نمود(۶)

زنگ‌ها، گناه‌ها، خیال‌ها، افکار پلید و ناروا به جان رنگ‌ها داد. این پیر، این جوان را می‌بیند که طورهایی فکر می‌کند و می‌پرسد چرا کبود و سیاه است؟ آقای عزیز! این طور نیست که تو می‌فرمایی. جنابعالی چون به چشمت شیشه داشتی کبود / ز آن سبب عالم کبودت می‌نمود.

خدا جل و اعلی در قرآن می‌فرماید: «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الأُمِّیّینَ رَسولًا مِنهُم یَتلو عَلَیهِم آیاتِهِ وَ یُزَکّیهِم وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَه»(۷)

آمدند تا جان بشر را تزکیه کنند. یعنی مرآت و آیینه دل را جلا دادن، یعنی گرد و غبار را از روی آنها گرفتن. مردمی که تا بدان پایه کج فکر ‌کردند و خیالات بد روی دلشان رنگ گذاشت که گفتند داشتن فرزند برای ما وزر و وبال است!

حیوانات خودشان را فدای اثرشان و فرزندشان می‌کنند. این انسان که می‌باید به حسب سرمایه اولی فطری از همه آنها برتر و بالاتر باشد، انسانی که کتاب بزرگ الهی است، چه کرده که این دفتر بزرگ پر از نقوش باطله شده؟ انسان وقتی یک خطی می‌نویسد، به خطش چقدر عشق می‌ورزد و می‌گوید این خط من است، چقدر به او علاقه دارد و می‌گوید این اثر وجودی من است. کتابی نوشته. چقدر این کتاب در پیش چشمش خوش جلوه می‌کند که این اثر قلمی من است و هکذا. حال این بیچاره انسان آن قدر در اثر تراکم خیالات بد از فطرت خود فاصله گرفته که داشتن فرزند را برای خودش ننگ و وزر و وبال می‌داند. خدا رحمتت کند شیخ اجل سعدی، چه شیرین گفت:

یکی طفل دندان برآورده بود

پدر سر به فکرت فرو برده بود

که من نان و آب از کجا آرمش؟

مروت نباشد که بگذارمش

تا همسر او، جفت او به او گفت:  چرا وسوسه شیطانی در تو راه یافت؟ مخور هول ابلیس تا جان دهد

هر آن کس که دندان دهد نان دهد

کجایی تو؟ بله تو که پیش از آنکه پا به این نشئه بگذاری، دیدی که بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست نشستند. این سفره برای تو گسترده است. این دلهره و اضطراب از بهر چیست؟ این همه صحرایی‌ها و دریایی‌ها و موجودات گوناگون دارند روزی می‌خورند. چه شد که وقتی نوبت به انسان رسید، بیچاره انسان در باره روزی خود این همه دلهره و اضطراب دارد؟

یکی از فرمایشات حضرت خاتم الانبیا«ص» در حجه الوداع این است. فرمود: «مردم بدانید که اَلیدُ العُلیا خیرٌ من الیه السّفلی: دست زبری بهتر است از دست زیرین. نگذارید دستی داشته باشید بده بده، این دست زیرین است. دست زبرین داشته باشید بگیر بگیر.

برو شیر درنده باش ای دغل

مینداز خود را چو روباه شل

از جناب شیخ مفید در «ارشاد»  نکته‌ای بس عرشی و دقیق از حضرت امام باقر«ع» به‌طور خلاصه این است که یک آقایی می‌گوید من امام باقر«ع» را دیدم در یک وضعی به ظاهر ناراحت‌کننده. رفتم که نصیحت و وعظش کنم و پند و اندرزش بدهم و دستش را بگیرم، او دست مرا گرفت و نصیحتم کرد و چیزها به من آموخت و من باورم نمی‌شد که امام زین‌العابدین«ع» کسی همسنگ و هموزن ایشان باشد.

چگونه بود آن حکایت؟ در وسط‌های روز که آفتاب سخت می‌درخشید هوا گرم بود. در یک ساعت حاره داغ دیدم امام باقر«ع» را در اطراف مدینه بر سر ملکش دیدم که دارد با دو تن کارگرش کار می‌کند و عرق می‌ریزد. جلو رفتم و گفتم آقا! شما فلانی نیستید؟ چرا هستم، گفت آقا! شما از بزرگان این مرز و بوم و در میان طایفه خود از مشایخ هستید و مقام و عنوانی دارید، چرا این قدر برای دنیا تلاش می‌کنید؟

معلوم می‌شود این آقا هنوز معنی دنیا را نفهمیده. آقا فرمود اگر الان مأمور الهی برای قبض روح من بیاید، پیش خالق خودم روسفید و سربلند و گردن‌فرازم که درحالی جان تسلیم کردم که مشغول عبادت بودم. آقا این عبادت است؟ فرمود: بله. من دارم زحمت می‌کشم تا وزر و وبال تو و اجتماع نشوم، دست به سوی مردم دراز نکنم، این دنیاست؟ تو ندانستی که این عبادت است؟ بیدار باش، پهلوان باش و به همه کارهایت رنگ عبادت است.

در کافی دارد یکی از صحابه پیغمبر تهیدست شد. همسرش گفت این همه از اطراف و اکناف می‌آیند، می‌روند پیش پیغمبر. تو با اینکه از صحابه‌ و در مدینه هستی، عرض حاجت به حضور پیغمبر نمی‌کنی؟ برو که رسول‌الله دستت را بگیرد. مالی به تو ببخشد، کمکی بکند تا از این فقر به در آیی. مرد برخاست رفت حضور رسول‌الله. وارد که شد پیغمبر دید که او دارد می‌آید، برای انسان کامل حجاب نیست، انسان کامل سریان در دل‌ها دارد. آن طور که جان ما به بدن ما ارتباط دارد، ولی‌اللهی چون خاتم انبیاء، ولی‌اللهی چون اوصیای او، فرستاده‌های حق به دل‌ها احاطه دارند، مشرفند بر جان‌ها. این شخص که وارد شد، رسول‌الله دید اگر او در پیش مردم دهان باز کند و بگوید یا رسول‌الله ما را در نظر داشته باش، آن عظمت مقام روحانی خودش را به ناچیز فروخته و از دست داده. خودش را ارزان فروخته. مهلتش نداد تا دهان باز و خود را با خاک مساوی کند. همان جا که داشت برای مردم صحبت می‌کرد، جمله‌ای به مردم فرمود که آن شخص هم فکرش را کرد که دیگر به او اجازه نداد دهان باز کند. قرآن می‌فرماید عزت برای خداست، عزت برای پیغمبر خداست، عزت برای مؤمنین است. عزیز باش. تن به ذلت و خواری مده. «الید العُلیا خیرٌ من الید السُفلی». فرمایش پیغمبر چه بود؟ این بود که فرمود: «مَن سَئَلنا اَعطَینا وَ مَن لَم یَسئَلنا یَغنَهم الله مِن فَضل». کسی اگر از ما بپرسد، اگر از ما بخواهد و «مَن لَم تَسئَلنا یَغنَهم الله». اگر کسی از ما بپرسد، بخواهد، دست دراز کند، ما آدمی نیستیم که دست رد بر سینه‌اش بزنیم. این درگه ما لا ندارد، نعم است، اما اگر نخواهند، «وَ مَن لَم یَسئَل»، اگر نخواهد، اگر تن به گدایی در ندهد، اگر آقایی و مقام خودش را، مقام شامخ انسانی را حفظ کند، اغناه الله، خدای متعال بی‌نیازش می‌کند. آن صحابه پیغمبر چیزی نگفت.

آقای عزیز کسب و کارت را محترم بشمار. آقای کاسب، آقای نساج، آقای بقال، آقای خراط، آقای نجار، آقای رفتگر، آقای پینه‌دوز، آقای ذغالی و آقای هیزم‌شکن قدر خود را بدان، «مَن  سَئَلنا اَعطَینا و مَن لَم یَسئَلنا اَغناه الله»؛ آن کسی که از ما نخواهد، اغناه الله؛ خدای متعال بی‌نیازش می‌کند. از تو حرکت از خدا برکت. می‌بینید اسلام چه جور تربیت می‌کند؟ می‌بینید اسلام چه جور شاگردانی را می‌خواهد بپروراند؟ می‌بینید که شاگردان دانشگاه الهی خاتم انبیاء چگونه افرادی باید باشند؟

شیر را بچه همی ماند بدو

تو چه می‌دانی به پیغمبر بگو(۹)

آن شخص مقداری نشست. سخن نگفت، برخاست و رفت. همسرش از او پرسید چه شد؟ گفت رسول‌الله مهلتم نداد. تا من وارد شدم فرمود: «من سئلنا اعطینا و من لم یسئلنا اغناه الله؟» فهمیدم که به من فرمود. جفتش وسوسه کرد. گفت داشته صحبتی می‌فرموده، قضا را در آن وقتی که در آن مجلس قدم نهادی، ورودت مصادف شد با این فرمایش پیغمبر. از کجا که خطاب به تو بود؟ او را باز فرستاد، بار دوم به حضور پیغمبر تشرف حاصل کرد، همین که وارد شد رسول‌الله مهلتش نداد: «من سئلنا اعطینا من لم یسئلنا اغناه الله؟» ای روی سخنش با من است. چطور می‌شود یک بار، دو بار، سه بار اتفاقی باشد؟ دارد مرا آدم می‌کند، هشدار می‌دهد، بیدار می‌کند. دارد به من می‌گوید انسان باش و آدم باش. رسول‌الله دارد مرا تربیت می‌کند. او پدر مهربان امت است. نمی‌خواهد که من دست زیرین داشته باشم. می‌خواهد من دست زَبَرین داشته باشم. رفت خانه همسایه‌ای و داسی را عاریه گرفت و ریسمانی برداشت و رفت به صحرای بیرون مدینه و یک مقدار بوته کند و آورد و به پنج سیر آرد، بوته را معامله کرد و آرد را آورد خانه و گفت نان درست کن. کار نیکو کردن از پر کردن است. جاهایی را که بوته می‌رویید آگاه شد و کم‌کم داسی خرید و داس را به صاحبش رد کرد. بعد پولی فراهم کرد و یک کارگر گرفت. طولی نکشید که یک شتر و دو شتر خرید و بوته‌ها را بار شتر می‌کرد و می‌داد دست کارگرش و می‌آورد مدینه و می‌فروخت. دیگر در این کار ماهر شد. طولی نکشید آمد حضور پیغمبر عرض کرد یا رسول‌الله من این مقدار از مالم را آورده‌ام که بابت وجوهات بپردازم.

رسول‌الله فرمود شما آن چند روز که آمدید و من پشت هم گفتم «من سئلنا اعطینا و من لم یسئل اغناه الله»، برای امروز گفتم. اگر من آن بار اول می‌گفتم آقایان حضار خدا برکت‌تان بدهد هر یکی به نوبه خود دست به جیب کنید، تو دیگر کاسب نمی‌شدی و به فکر خود نمی‌افتادی. دیدی سرانجام استغنای از مردم را؟ استغنای از مردم نه این است که افراد اجتماع به هم نیاز نداشته باشند. ما بالطبع مدنی هستیم. احتیاج به زندگی داریم. استغناء یعنی چشمت به خالق باشد نه به خلق و خداوند متعال بی‌نیازت می‌کند. این همه نعمت‌ها، این همه روزی‌ها، کارخانه عالم به این عظمت برای ما می‌گردد.

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند

تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری(۱۰)

آقای عزیز، این همه در تکاپو، جست‌وجو، آمد و شد. دست هم گرفته در پرده یک رشته بیکار نیست. همه در کار تا تو لقمه نانی تحصیل کنی. دست به سوی کی دراز می‌کنی؟

برگردیم به حدیثی که دنباله گفتار رسول‌الله در حجه‌الوداع بود مربوط به موضوعی که عنوان کردیم. در حجه‌الوداع فرمود الا، مردم! حضار! مستمعین! آگاه باشید. این جبرئیل و روح‌الامین است در سرّ من، در جان من،‌ در قلب من. حرف آورده از جانب حقیقت و به من فرموده این خانه را صاحبی و این جهان را جهانبانی است. فرمود اداره عالم حسابی دارد. به قول خواجه عبدالله انصاری: «الهی! آنکه در دست من است ندانم که روزی کیست و آنچه که روزی من است ندانم که در دست کیست؟»

وقتی اجتماع را نگاه بفرمایید یک پیکر بسیار بزرگ است که شرق و غرب عالم را فراگرفته. یک پیکری است صاحب اعضا در جوارح، جوارح همه با یکدیگر وابسته، همه در پی خدمت به یکدیگر. اداره عالم حسابی دارد. چرا شما این قدر اضطراب دارید؟ حق جل و علا اداره‌اش این طور است که  هرگز نمی‌میرد جانداری تا مطابق اداره عالم روزی‌اش را به طور کمال تحصیل کند. فرا نگرفته، به چنگ نیاورده، برنامه‌اش نگذشته، کارش برنیامده، از اینجا رخت برنمی‌بندد.

کار شما این است که در طلب رزقتان نیکوکار باشید، به‌درستی قدم بردارید، دنبال خلاف و خطا نروید، خدای متعال روزی را در بین شما به حلال تقسیم کرد نه به حرام. شما حرام را حلال نکنید. او برای شما پاک آفرید، باران پاک، آب پاک، دریای پاک، زمین حلال زمین، همه را پاک آفرید. ماه، ستارگان، آفتاب‌، همه قوایی که در پیکر دار وجود در کارند، پاک و حلال آفرید. حرام را حلال نکنید، نگذارید حرام بیاید جای حلال را بگیرد.

یک جمله روایت شیرین و کوتاهی است از امیرالمؤمنین علی«ع» دارد که وقتی به مجلسی تشریف می‌برد، مرکبش را به دست شخصی داد که من تا چند روز در این مجلس هستم و برمی‌گردم. آقا تشریف بردند، برگشتند و دیدند که مرکب ایستاده، اما آن شخصی که مرکب را به دست او داده، نیست، افسار هم به سر مرکب نیست.آن بیچاره افسار را از سر مرکب برگرفته که برد و بفروشد. در همین اثناء کشمکش و قال و دید آدمی پیدا شد و افسار در دست اوست و عرض کرد آری من از یک آدم این جوری خریدم. چند خریدی؟ امیرالمؤمنین علی«ع» دو درهم به این شخص داد و افسار را از او گرفت و بر سر مرکب زد و فرمود که خدا گواه است که من خودم می‌خواستم به آن مرد دو درهم بدهم. عجله کرد. رنگ‌ها و وسوسه‌ها و خیال‌ها نگذاشت این دو درهم روزی امروز او بود، منتهی حرامش را آورد جای حلالش.

چون آن رنگ‌ها، آن خیالات، آن وسوسه‌ها، آن همنشینی‌ها، آن شب‌نشینی‌ها، آن رفقای بد، آن مقالات هرزه، آن نوشته‌های ناپاک به جان‌ها رنگ داده، رنگی که دل‌ها را مریض و روح‌ها را کثیف و آلوده کرده، از غذای لذیذ روحانی لذت نمی‌برد، به حریم اله قدم نمی‌گذارد. نگذارید فرزندان شما به رنگ‌های بد شناخته و با رفقای بد همدست بشوند. خودتان مواظب خوراک‌، رفتار و کسب و کارتان باشید. یک مجلس وعظ و خطابه، یک کتاب علمی، یک مقاله شیرین علمی، جان را انبساط و اتحاد و نور می‌دهد. یک مقاله علمی دری است به سوی عالم اله و در مقابل یک کلمه ناروا، یک مجلس پلید، یک مقاله هرزه، یک آدم آلوده دل را تیره می‌کند. همان طور که از حرف خوب و کتاب پاک نور می‌گیرید، همان ‌طور از حرف ناپاک، مقاله‌های هرزه و نوشته‌های آلوده ظلمت می‌گیری. ببین چه می‌خوانی؟ ببین به دنبال چه می‌روی؟ به‌خصوص جوانان عزیز ما! شما الان مشتری‌هایی در اجتماع دارید که سالخورده‌ها ندارند، به سراغ شما می‌آیند. بازاری دارند که توی جوان باید گرم نگه داری و اداره کنی. به سراغ من آخوند نمی‌آیند. به سراغ آن شخص سالخورده نمی‌روند، اینها مشتری بازارشان نیستند. جنابعالی را می‌قاپند و در شما وسوسه‌ها می‌کنند. جوان! به فکر عاقبت خود باش. رنگ‌ها می‌دهند. زنگ‌ها در دلت می‌نشانند. عمر نازنین که بهترین سرمایه توست، از دستت گرفته می‌شود. مگر بچه‌ای که به این الوان تو را بربایند و بگیرند و بخرند؟ قدر خود را بشناس. الان جنابعالی مشتری داری. تاج سر من! رنگ بد گرفتی، گرفتن این رنگ، ریشه‌کن کردن این رنگ از شما خیلی مشکل است:

رگ رگ است این آب شیرین آب شور

در خلایق می‌رود تا نفخ صور(۱۱)

این رنگ‌ها در فرزندان شما اثر می‌گذارند. حالات پدر و مادر در نطفه در طفل اثر دارد. یک رکن و پایه و یک سرمحور اجتماع جنابعالی هستی ای جوان. به فکر کمالت باش. به فکر وقار و عظمت روحی و تحصیل علوم و به دست آوردن صنایع و هنر باش. آنی را به دست بیاور که در اجتماع تو را عظیم و بزرگ بدارد. به فکر خود باش. خودت را دریاب. دلت برایت بسوزد.

از این و آن ننالید آقا، از خودتان بنالید، رسول‌الله فرمود از کسی نترسید مگر از خودتان. این فرمایش پیامبر اکرم‌تان است. از کسی نترسید مگر از خودتان، کاری نکنید که اعمال شما غل و کند پا و دستبند و زندان و زنجیر پای شما بشود.

 

پانوشت:

  1. محمد/ ۲۴
  2. مثنوی / دفتر چهارم
  3. دفتر اول مثنوی
  4. مطففین/۱۴
  5.  مثنوی/ دفتر اول
  6. مثنوی/ دفتر اول
  7. جمعه / ۳
  8. سعدی
  9. مثنوی / دفتر دوم
  10. سعدی
  11. مثنوی / دفتر اول

 

 

 

سوتیترها:

۱٫

وقتی برویم پیش طبیب روحانی، او ابتدا باید جان را از این صفات رذیله تخلیه کند، زیرا تا جان از صفات رذیله خالی و رنگ‌های باطل از او گرفته نشود، نقش‌های ملکوتی پیدا نمی‌کند. تا گرد و غبار گرفته نشود، آیینه جان از عالم ملکوت، از عالم اله، نور و فروغ نمی‌گیرد و از تجلیات الهی بهره نمی‌برد.

 

۲٫

حیوانات خودشان را فدای اثرشان و فرزندشان می‌کنند. این انسان که می‌باید به حسب سرمایه اولی فطری از همه آنها برتر و بالاتر باشد، انسانی که کتاب بزرگ الهی است، چه کرده که این دفتر بزرگ پر از نقوش باطله شده؟  این بیچاره انسان آن قدر در اثر تراکم خیالات بد از فطرت خود فاصله گرفته که داشتن فرزند را برای خودش ننگ و وزر و وبال می‌داند.

 

۳٫

این سفره برای تو گسترده است. این دلهره و اضطراب از بهر چیست؟ این همه صحرایی‌ها و دریایی‌ها و موجودات گوناگون دارند روزی می‌خورند. چه شد که وقتی نوبت به انسان رسید، بیچاره انسان در باره روزی خود این همه دلهره و اضطراب دارد؟

 

 

 

30نوامبر/16

نقشه راه-انقلاب اسلامی ازعلائم ظهور

حضرت امام خمینی(ره):

دست عنایت خدای تبارک و تعالی بر سر این ملت کشیده شده است و ایمان آنها را تقویت نموده است که یکی از علائم ظهور بقیه الله ارواحنا فداه است. (صحیفه نور، جلد ۱۶، ص ۳۲)

مسئولان ما باید بدانند که انقلاب ما محدود به ایران نیست. انقلاب مردم ایران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداری حضرت حجت ـ ارواحنا فداه ـ است. (صحیفه امام، جلد۲۱، ص ۳۲۷)

ما با خواست خدا، دست تجاوز و ستم همه ستمگران را در کشورهای اسلامی می‌شکنیم و با صدور انقلابمان که در حقیقت صدور اسلام راستین و بیان احکام محمدی است به سیطره و سلطه و ظلم جهانخواران خاتمه می‌دهیم و به یاری خدا راه را برای ظهور منجی و مصلح کل و امامت مطلق حق امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ هموار می‌کنیم. (صحیفه امام، جلد ۱۶، ص ۳۴۵)

پیروزی ما را خدا تضمین کرده است ما حکومت اسلامی تشکیل می‌دهیم و پرچم را به صاحب پرچم می‌سپاریم. (صحیفه امام، جلد ۲۰، ص ۳۲۸)

این انقلاب امانتی است که باید به دست شما به صاحب اصلی آن سپرده شود. با دست شما، بلی با دست شما. (صحیفه امام، ج ۱۲، ص ۴۸۲)

جنبشی که از طرف مستضعفان و مظلومان جهان علیه مستکبران و زورمندان شروع شده و در حال گسترش است، امیدبخش آتیه‏ای روشن است و وعده خداوند تعالی را نزدیک و نزدیک‏تر می‏نماید. گویی جهان مهیّا می‏شود برای طلوع آفتاب ولایت از افق مکّه معظّمه و کعبه آمال محرومان و حکومت مستضعفان و… .

چه بسا که این تحول و دگرگونی، در مشرق زمین و سپس در مغرب و اقطار عالم تحقق یابد: «و لیس من الله‏ بمستنکر» که دهر را در ساعتی بگنجاند و جهان را به مستضعفان، این وارثان ارض بسپارد و آفاق را به جلوه الهی ولی الله‏ الأعظم، صاحب العصر ـ أرواحنا له الفداء ـ روشن فرماید و پرچم توحید و عدالتی الهی را در عالم بر فراز کاخ‏های سپید و سرخ مراکز ظلم و الحاد و شرک به اهتزاز درآورد. (صحیفه نور، ج  ۱۸، صص ۱۱ و ۱۲)

حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای(مدظله):

به‌ یاری‌ پروردگار و با «تلاش‌ مسئولان‌، حمایت‌ مردم‌ و امید ملت‌ به‌ آینده‌»، راه‌ «خوش‌ عاقبت» انقلاب‌ اسلامی‌ ادامه‌ خواهد یافت‌ و زمینه‌های‌ ظهور مهدی‌ موعود را فراهم‌ خواهد کرد. (۲۴ اسفند ۷۹)

پیروزی انقلاب اسلامی نمونه‌ای اطمینان‌بخش برای تحقق وعده بزرگ ظهور امام زمان«عج» است. (۲۱/۳/۹۳) اگر حرف شما ملت ایران پیش رفت، اگر شما توانستید پیروز شوید، به آن نقطه‌ی موعود برسید، آن وقت مسیر تاریخ عوض خواهد شد؛ زمینه‌ی ظهور ولیّ‌ امر و ولیّ ‌عصر (ارواحنا له الفداء) آماده خواهد شد؛ دنیا وارد یک مرحله‌ی جدیدی خواهد شد. این بسته به عزم امروز من و شماست، این بسته به معرفت امروز من و شماست. (۱۹ دی‌ماه ۱۳۹۱)

…ملت عزیز ایران با برداشتن این قدم بزرگ، فضای واقعی انتظار را ایجاد کرده و نشان داده است که کمربسته‌ی حقیقی مهدی موعود است. (۲۷ مردادماه ۸۷)

بشریت که با عطش تمام منتظر امام زمان عج‌الله تعالی فرجه الشریف است و می‌خواهد مهدی موعود بیاید و چشم انتظار آن حضرت است، برای این است که او بیاید تا دنیا را از عدل و داد پر کند. این است آن پیامی که انقلاب اسلامی برای دنیا دارد و خودش هم متعهد و متکفل آن است. (۱۷ دی‌ماه ۱۳۷۱)

شعارهایی که امام زمان علیه‌الصلاه و السلام ‌و عجل‌الله‌تعالی فرجه بر سر دست خواهد گرفت و عمل خواهد کرد، امروز شعارهای مردم ماست؛ شعارهای یک کشور و یک دولت است… این شعارها یک روز تحقق پیدا خواهد کرد. (۲۲ آبان‌ماه ۱۳۷۹)

امروز همه‌ ما باید عاشورایی‌ باشیم‌ تا حرکت‌ دنیا به‌ سمت‌ صلاح‌ تسریع‌ و زمینه‌ ظهور ولی‌ مطلق‌ حق‌ نیز فراهم‌ شود. (۳ خردادماه ۷۴)

 

30نوامبر/16

بیان، پیچیده ترین عمل انسان

«علمه‌البیان»(۱)

و به او بیان را آموخت

«بیان»، از نظر مفهوم لغت، معنای گسترده‌ای دارد و به هر چیزی گفته می‌شود که مبین و آشکار کننده چیزی باشد. بنابر این نه فقط نطق و سخن گفتن را شامل می‌شود، که حتی کتابت و خط و انواع استدلالات عقلی و منطقی که مبین موضوعات گوناگون و پیچیده است، همه در مفهوم بیان جمع است، هر چند شاخص این مجموعه همان سخن گفتن است. گر چه ما بخاطر عادت، سخن گفتن را موضوع ساده‌ای می‌پنداریم، از پیچیده‌ترین و ظریف‌ترین اعمال انسان است، بلکه می‌توان گفت که هیچ کاری به این ظرافت و پیچیدگی نیست. زیرا از یک سو دستگاه‌های صوتی برای ایجاد اصوات گوناگون با یکدیگر همکاری می‌کنند: ریه‌ها هوا را در خود جمع می‌کنند و آن را به تدریج از حنجره بیرون می‌فرستند. تارهای صوتی به صدا در می‌آیند و صداهای کاملاً متفاوت که بعضی نشانه رضایت و برخی نشانه خشم و دیگری استمداد و دیگری محبت یا عداوت است، ایجاد می‌کنند. سپس این صداها با کمک زبان و لب‌ها و دندان‌ها و فضای دهان، حروف الفبا را با سرعت و ظرافت خاصی به وجود می‌آورند. به تعبیر دیگر، آن صدای ممتد و یکنواخت که از حنجره بیرون می‌آید، به اشکال و اندازه‌های متفاوت بریده می‌شود و حرف شکل می‌گیرند. از سوی دیگر موضوع وضع لغات پیش می‌آید. انسان بر اثر پیشرفت فکری، لغات گوناگونی برای انواع نیازهای مادی و معنوی‌اش وضع می‌کند و عجیب این که هیچ‌گونه محدودیتی برای انسان در وضع لغات نیست و شمار زبان‌های موجود در دنیا به قدری‌ زیاد است که نمی‌توان آنها را شمرد و حتی با گذشت زمان، لغات و زبان‌های جدیدی به تدریج تشکیل می‌شود. از اینها که بگذریم، اگر نقش بیان را در تکامل و پیشرفت زندگی انسان‌ها و پیدایش و ترقی تمدن‌ها در نظر بگیریم، معلوم می‌شود که اگر این نعمت بزرگ نبود، انسان هرگز نمی‌توانست تجربیات و علوم خود را از نسلی به نسل دیگر منتقل کند و باعث پیشرفت علم و تمدن و دین و اخلاق گردد. اگر یک روز این نعمت بزرگ از انسان گرفته شود، جامعه انسانی به سرعت در راه قهقرا می‌افتد و هر گاه بیان را به معنای وسیع آن که شامل خط و کتابت و انواع هنرها می‌شود تفسیر کنیم، نقش فوق‌العاده مهم آن در زندگی انسان‌ها روشن‌تر می‌گردد. اینجاست که می‌فهمیم چرا بعد از نعمت خلقت انسان، سخن از تعلیم بیان در این سوره که مجموعه‌ای از مواهب پروردگار بیان شده، به میان آمده است.(۲)

۱- سوره مبارکه الرحمن آیه ۳

۲- تفسیر نمونه ج ۲۳ ص ۹۹

30نوامبر/16

«ان‌الحسین مصباح‌الهدی و سفینه‌النجاه»

«سخنان معصومین»

 

رسول اعظم(صلی‌الله علیه وآله):

 اِنَّ لِقَتلِ‌الْحُسَینِ علیه‌السّلام حَرارَهً فى قُلُوبِ الْمُؤمنینَ لا تَبرَدُ اَبَداً (جامع احادیث الشیعه، ج ۱۲، ص ۵۵۶)

براى شهادت حسین علیه‌السلام، حرارت و گرمایى در دل‌هاى مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمى‌شود.

 

 

رسول اعظم (صلّى‌اللّه علیه وآله):

 إنَّ الْحُسَینَ بابٌ مِن أبوابِ الْجَنَّهِ (احقاق الحق، ۹/۲۰۲ )

بى‌گمان حسین درى از درهاى بهشت است.

 

 

رسول اعظم (صلّى‌اللّه علیه وآله):

مَرحَباً بِکَ یا أبا عَبدِاللهِ، یا زَینَ السَمَواتِ وَ الأرَضینَ، (بحارالانوار ۳۶/۲۰۴ و مستدرک الوسائل ۵/۸۶٫)

آفرین بر تو اى ابا عبدالله! اى زینت آسمانها و زمین‌ها.

 

 

رسول اعظم (صلّى‌اللّه علیه وآله):

إِنَّ الْحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ فِی السَّمَاءِ أَکبَرُ مِنهُ فِی الأَرضِ (عیون اخبار الرضا ۱/۶۰ و بحار الانوار ۳۶/۲۰۴)

به یقین حسین‌بن على در آسمان والاتر از زمین است.

 

رسول اعظم (صلّى‌اللّه علیه وآله):

من عائِده، حَرم الله عَلیهِ رایحه‌الجَنه (بحار الانوار ۳۵/۴۰۵ و احقاق الحق ۹/۲۰۲)

کسى‌که با او(حسین) عناد ورزد، خداوند رایحه بهشت را براو حرام گرداند.

 

 

امام حسین(علیه‏‌السلام):

وَ حَقیقٌ عَلَى اللّه‏ِ اَنْ لا یَاْتیَنى مَکرُوبٌ اِلاّ اَرُدُّهُ وَ اَقلِبُهُ اِلى اَهلِهِ مَسرورا؛ (ثواب الأعمال و عقاب الاعمال، ص۹۸)

بر خداوند است که هیچ گرفتارى به زیارت من نیاید مگر آنکه او را شادمان بازگردانم و به خانواده‌‌اش برسانم.

 

 

امام باقر(علیه‌السلام):

 لَویَعلَمُ النَّاسُ مَا فِی زِیَارَهِ القبرالْحُسَینِ علیه‌السلام مِنَ الْفَضلِ لَمَاتُوا شَوقاً (ثواب الاعمال، ص ۳۱۹؛ کامل الزیارات)
اگر مردم می‌دانستند که چه فضیلتى در زیارت مرقد امام حسین(علیه‌السلام) است از شوق زیارت می‌مردند.

 

 

امام‌سجاد(علیه‌السلام):

 تزهرأرض کربلا یوم القیامه کالکوکب الدرِّیِّ، وتنادی أنا أرض‌الله المقدّسه الطیّبه المبارکه التی تضمّنت سیدالشهداء و سید شباب أهل الجنه (ادب الطف، ج ۱، ص ۲۳۶، کامل الزیارات، ص ۲۶۸)

 زمین کربلا در روز رستاخیز چون ستاره مرواریدى مى‌درخشد و ندا مى‌‏دهد که من زمین مقدس خدایم، زمین پاک و مبارکى که پیشواى شهیدان و سالار جوانان بهشت را در برگرفته است.

 

 

امام صادق(علیه‌السلام):

 مَن سَرَّهُ أن یَکونَ عَلَی مَوائِدِ النُّورِ یَومَ القیِامَهِ فَلْیَکُن مِن زُوّارِ الحُسَینِ‌بنِ عَلیٍّ (علیهما السلام) (وسائل الشیعه‌، ج ۱۰، ص ۳۳۰، بحار الانوار، ج ۹۸، ص ۷۲)

هر کس دوست دارد روز قیامت بر سر سفره‌هاى نور بنشیند باید از زائران امام حسین(علیه‌السلام) باشد.

 

 

امام صادق (علیه‌السلام):

مَن لَم یَأْتِ قَبرَ الْحُسَینِ وَ هُوَ یَزعُمُ أَنَّهُ لَنَا شِیعَهٌ حَتَّى یَمُوتَ فَلَیسَ هُوَ لَنَا بِشِیعَهٍ وَ إِن کَانَ مِن أَهلِ‌الْجَنَّهِ فَهُوَ مِن ضِیفَانِ أَهلِ الْجَنَّهِ (کامل الزیارات، ص ۱۹۳، بحار الانوار، ج ۹۸ ص۴)

کسى‌که به زیارت قبر امام حسین نرود و خیال کند که شیعه ماست و با این حال و خیال بمیرد او شیعه ما نیست و اگر هم از اهل بهشت باشد از میهمانان اهل بهشت خواهد بود.

 

 

امام صادق (علیه‌‏السلام):

لا تَدَع زیارَهَ الحُسَینِ‌بنِ عَلىّ علیه‌السلام و مُر اَصحابَکَ بِذالِکَ، یَمُدُّ اللّه فى عُمرِکَ و یَزیدُ اللّه فى رِزقِکَ و یُحییکَ اللّه سَعیدا و لاتَموتُ اِلاّ سَعیدا و یَکتُبکَ سَعیدا؛ (کامل‌الزیارات، ص ۱۵۲)

زیارت امام حسین علیه‌السلام را رها نکن و دوستان خود را هم به آن سفارش کن که در این صورت، خداوند عمرت را طولانى و روزى‌ات را زیاد مى‌کند و زندگى‌ات را همراه باسعادت مى‌کند و جز سعادتمند نمى‌میرى و نام تو را در شمار سعادتمندان ثبت مى‌کند.

 

 

امام صادق(علیه‌السلام):

مَن اَرادَ الله بهِ الخَیرَ قَذَفَ فی قَلبَهِ حُبَّ الحُسَین(علیه‌السلام) وَ حُبَّ زیارتِهِ وَ مَن أَرَادَ اللَّهُ بِهِ السُّوءَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ بُغضَ الْحُسَینِ (علیه‌السلام) وَ بُغضَ زِیَارَتِهِ. (وسائل‌الشیعه، ج ۱۰، ص ۳۸۸، بحارالانوار، ج ۹۸، ص۷۶)
 هرکس که خدا خیر‌خواه او باشد محبت حسین علیه‌السلام و زیارتش را در دل او مى‌‌اندازد و هرکس که خدا بدخواه او باشد کینه و خشم حسین علیه‌السلام و خشم زیارتش را در دل او مى‏‌اندازد.

 

 

امام صادق (علیه‌السلام):

 مَن‌زَارَ الحُسَینَ ع فِی یَومِ عَاشُورَاءَ وَجَبَت لَهُ الجَنَّهُ. (اقبال الاعمال، ص ۵۶۸)

هرکس که امام حسین(علیه‌السلام) را در روز عاشوار زیارت کند بهشت بر او واجب می‌شود.

 

رسول اعظم (صلّى‌اللّه علیه وآله):

مَن اَحبَّ الْحَسَنَ وَ الحُسَینَ أحَبَبتُهُ وَمَن اَحبَبتُهُ اَحبَّهُ اللّهُ، وَمَن اَحَبَّهُ اللَّهُ اَدخَلَهُ الجَنّهَ، وَمَن اَبغَضَهُما اَبغَضتُهُ وَمَن اَبغَضتُهُ اَبغَضَهُ اللَّهُ وَمَن أبغَضَهُ اللّهُ اَدخَلَهُ النار. (کنزالعمال ۱۲/۱۲۱، سطر ۱۱)

من دوستدار حسن و حسین را دوست دارم و کسى‌را که من دوست بدارم، خداوند او را دوست داشته و به باغ‌هاى نعمت در بهشت وارد کند و دشمن کینه‌توز و سرکش بر آن ‌دو را دشمن دارم و کسى را که من دشمنش دارم، خداوند او را به جهنم داخل کند و براى او عذابى پایدار خواهد بود.

 

 

امام صادق (علیه‌السلام):

اَلبَرَکَهُ مِن قَبرِ الحُسَینِ بنِ عَلىٍّ علیه ‏السلام عَشَرَهُ اَمیالٍ؛ (بحارالأنوار،ج ۹۸، ص۱۱۶)

تا ده میل اطراف قبر حسین‌بن على علیه‏‌السلام برکت است.

 

 

 

امام صادق (علیه‌السلام):

لَمَّا کَانَ مِن أَمرِ الْحـُسـَیـنِ ع مـَا کَانَ ضَجَّتِ الْمَلَائِکَهُ إِلَى اللَّهِ بِالْبُکَاءِ وَ قَالَت یُفعَلُ هَذَا بِالْحُسَینِ صَفِیِّکَ وَ ابنِ نَبِیِّکَ قَالَ فَأَقَامَ اللَّهُ لَهُم ظِلَّ الْقَائِمِ ع وَ قَالَ بِهَذَا أَنتَقِمُ لِهَذَا (اصول‌کافى، جلد ۲، ص۳۶۶)

چون کار حسین علیه‌السلام چنان شد که شد (اصحاب و جوان‌هایش‌کشته شدند و خودش تنها ماند) فرشتگان به سوى خدا شیون و گریه برداشتند و گفتند: با حسین برگزیده و پسر پیغمبرت چنین رفتار کنند؟! پس خدا شبح و سایه حضرت قائم علیه‌السلام را به آنها نمود و فرمود: با این انتقام او را مى‌گیرم.

 

 

امام صادق (علیه‌السلام):

اِنّ الحُسَینَ صاحِبَ کَربَلا قُتِلَ مَظلوما، مَکروبا عَطشانا، لَهفانا فآلَى اللّه‏ُ عَزَّوَجلّ عَلى نَفسِهِ اَن لا یاتیَهُ لَهفانٌ و لا مَکروبٌ و لا مُذنِبٌ و لا مَغمومٌ و لا عَطشانٌ و لا مَن بِهِ عاهَهٌ ثُمَّ دَعا عِندَهُ و تَقَرَّبَ بِالحُسَینِ‌بنِ عَلىٍّ علیه‌السلام اِلَى‌اللّه‏ِ عَزَّوَجَلَّ إلاّ نَفَّسَ اللّه‏ُ کُربَتَهُ وَ اَعطاهُ مَسأَلَتَهُ و غَفَرَ ذَنبَهُ وَ مَدَّ فى عُمُرِهِ وَ بَسَطَ فى رِزقِهِ فَاعتَبِروا یا اُولـِى الاَبصار؛ (مستدرک الوسایل، ج۱۰، ص۲۳۹ بحارالأنوار،ج ۹۸، ص ۴۶، ح ۵)

حسین بزرگمرد کربلا، مظلوم و رنجیده‌خاطر و لب‌تشنه و مصیب‌‏زده به شهادت رسید. پس خداوند به ذات خود قسم یاد کرد که هیچ مصیبت‏‌زده و رنجیده‌خاطر و گنهکار و اندوهناک و تشنه‌‏اى و هیچ بَلادیده‌‏اى به خدا روى نمى‏آورد و نزد قبر حسین علیه‌السلام دعا نمى‌کند و آن‌حضرت را به درگاه خدا شفیع نمى‌سازد، مگر اینکه خداوند اندوهش را برطرف و حاجاتش را برآورده مى‏کند و گناهش را مى‏‌بخشد و عمرش را طولانى و روزى‌‏اش را گسترده مى‌سازد پس اى ‌اهل بینش، درس بگیرید!

 

 

 

امام على(علیه‌السلام):

هَذا …و مَصَارِعُ‏ عُشَّاقٍ‏ شُهَدَاءَ لَا یَسبِقُهُمْ مَن کَانَ قَبلَهُم وَ لَا یَلْحَقُهُم مَن بَعدَهُم (تهذیب، ج ۶، ص۷۳ / بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۱۱۶)

(حضرت على علیه‌السلام روزى گذرش از کربلا افتاد) فرمود: اینجا قربانگاه عاشقان و مشهد شهیدان است، شهیدانى که نه شهداى گذشته و نه شهداى آینده به پاى آنها نمى‏رسند.

 

 

 

امام صادق (علیه‌السلام):

لیس نَبی فِى‌السّموات و الارض وَ إلّا یَسألون الله تبارک و تعالى أن یُوذَن لَهم فِى زیاره الحسین علیه السلام ففوجٌ ینزل و فوجٌ یعرج (مستدرک الوسائل، ج ۱۰، ص ۲۴۴، کامل الزیارات، ص ۱۱۱)

هیچ پیامبرى در آسمان‌ها و زمین نیست مگر اینکه مى‏خواهند خداوند متعال به آنان رخصت دهد تا به زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شوند، چنین‌است که گروهى به کربلا فرود آیند و گروهى از آنجا عروج کنند.

 

 

امام‌کاظم (علیه‌السلام):

و لا تأخذوا من تربتی شیئا لتبرّکوا به، فإنّ کلّ تربهٍ لنا محرّمه إلاّ تربه جدّی الحسین‌بن على علیهماالسلام فإنّ الله عزّوجلّ جَعلها شِفاء لِشیعَتَنا وَ أولیائنا. (جامع الاحادیث الشیعه، ج ۱۲، ص ۵۳۳)

امام کاظم علیه‌السلام در ضمن حدیثى که از رحلت خویش خبر مى‏داد، فرمود: چیزى از خاک قبر من برندارید تا به آن تبرک جویید؛ چرا که خوردن هر خاکى جز تربت جدم حسین علیه‌السلام بر ما حرام است، خداى متعال تنها تربت کربلا را براى شیعیان و دوستان ما شفا قرار داده است.

 

 

 

امام صادق (علیه‌السلام):

من اتَى قَبرالحُسین علیه السلام عارفاً بحقّه کتبه الله عزّوجلّ فی أعلی علّیّین‏. (من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص۵۸۱)
هر کس که به زیارت قبر حسین علیه‌السلام نایل شود و به حق آن ‌حضرت معرفت داشته باشد خداى متعال او را در بلندترین درجه عالی‌مقامان ثبت مى‏کند.

 

 

امام مهدی(عجل‌الله تعالی‌فرجه):

لأَندُبَنَّکَ صَباحاً و مَساءً و لأَبکِیَنَّ عَلَیکَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً(بحار الأنوار،ج ۹۸ – ص ۲۳۸)

هر صبح و شام بر تو گریه و شیون مى‏‌کنم و در مصیبت تو به جاى اشک، خون مى‏‌گریم.

 

 

امام‌رضا(علیه‌السلام):

 کانَ أبی إذا دَخَلَ شَهرُ الْمُحَرَّمِ لا یُرى ضاحِکاً (بحارالانوار،ج۴۴ ، ص۲۸۴ )

چون ماه محرم فرا مى‌رسید، کسى پدرم را خندان نمى‌‏دید.

 

 

30نوامبر/16

شکوفایی‌عقل در نهضت‌حسینی

حضرت ‌آیتالله جوادی آملی

تهیه و تدوین: حجت‌الاسلام والمسلمین محمدرضا مصطفی‌پور

انسان موجودی‌ است متفکر که کارهایش بر محور اندیشه استوار و تفکر او در تنظیم کردارش موثر است. نه می‌توان او را از اندیشیدن بازداشت و نه می‌توان کار و کوشش را از او گرفت . می‌توان گفت حیات بشر آمیزه‌ای از علم و عمل است و هویت انسان از اندیشه‌های علمی و انگیزه‌های عملی او ساخته می‌شود. کسی زنده است که اندیشه صائب و انگیزه صالح داشته باشد. هر قدر اندیشه انسان عمیق‌تر و کردارش حکیمانه‌تر و پیوند میان دانش و کوشش او استوار‌تر باشد، زندگی او خردمندانه‌تر و زنده‌تراست. قرآن در این زمینه می‌فرماید:

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُم: ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید، دعوت خدا و پیامبر را استجابت کنید آن ‌زمانی‌که شما را به حیات دعوت می‌کند» (انفال/۲۴)

یعنی چون وظیفه رهبران الهی، احیای انسانیت است، پس شما  هم با پذیرش دعوت آنان، انسانیت را در خود زنده کنید. احیای انسانیت در گرو شکوفایی عقل است، از این ‌رو یکی از اهداف رهبران الهی کشف دفینه‌های عقلی بشر است: « وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول» (نهج‌البلاغه خطبه ۱)

ثوره به معنای شوراندن، شیار زدن و انقلاب است. برای استخراج دفینه، خاک‌برداری مختصر کفایت نمی‌کند، بلکه باید ثوره و شیار عمیقی را در زمین ایجاد و خاک‌های فراوانی را زیر و رو کرد. عقل دفن شده نیز به‌آسانی در دسترس قرار نمی‌گیرد. این عقل با پنج ‌جدار از بیرون و درون مستور است. از بیرون به ‌وسیله چشم، گوش، لامسه، ذائقه و شامه مستور است و از درون به ‌وسیله حس مشترک، خیال، قوه متخیله و قوه واهمه.

انسان باید با کنترل حواس بیرون و درون و تعدیل آنها، گنجینه‌های نهفته در عقول را در آورد تا آنجا که عقل بر حواس ظاهری و باطنی حاکم شود و به آنها‌ جهت بدهد. آنگاه چشم به چیزی می‌نگرد که رواست و گوش چیزی را می‌شنود که مجاز است و قوه لامسه چیزی را لمس می‌کند که رواست و قوه واهمه و متخیله نیز اموری را ادراک می‌کنند که عقل اجازه می‌دهد.

ائمه معصومین«ع» نیز مانند پیامبران با گفتار و رفتارشان عقل انسان ‌را شکوفا می‌سازند تا اندیشه صائب و انگیزه شایسته در پرتو شکوفایی عقل منشاء اعمال صالح گردد. به عبارت دیگر عقل نیروی راهنما و راهبر اندیشه و انگیزه و هماهنگی این دوست. رهبران الهی در پرتو حق به شکوفایی عقل می‌پردازند.

امام حسین«ع» فرمود: «لا یَکمُلُ العَقلُ إلاّ بِاتِّباعِ الحَقِّ : عقل کامل نمی‌شود مگر در پرتو پیروی از حق.» »(بحارالانوار ج۷۵ /۱۲۷)، بنابراین انسان‌ها باید به وسیله حق که از سوی پروردگار است، به تکمیل عقل و خردورزی بپردازند.

اینک این پرسش مطرح می‌شود که آیا قیام امام حسین«ع»  در راستای شکوفایی عقل بود و اگر پاسخ مثبت است، چگونه؟ برای پاسخ به این سئوال ابتدا باید به معنای عقل و اقسام آن اشاره کرد و سپس به اقدامات مخالفان شکوفایی عقل و قیام امام حسین«ع» و تاثیر آن در شکوفایی عقل پرداخت.

 

تعریف عقل و تعریف و اقسام آن

عقل به معنای «منع» است و از این جهت به زانو بند شتر عقال می‌گویند که شتر را از حرکت بیجا منع می‌کند. عقل در اصطلاح به عقل ‌نظری و عقل‌ عملی تقسیم می‌شود. عقل نظری راهنمای اندیشه بشر است و عقل‌ عملی راهبر انگیزه او. عقل‌ نظری نیرویی ‌است که با آن، هست و نیست‌ها و باید و نبایدها درک می‌شوند و عقل‌ عملی نیرویی ‌است که بر اساس آن عمل می‌شود. امام صادق «ع» در تبیین عقل فرمودند: «ما عبد‌الرحمن واکتسب به‌الجنان: عقل آن است که خدای‌ رحمان به آن عبادت و بهشت جاویدان با آن کسب می‌شود.» (کافی ج۱ ص۱۱)

در اینجا مقصود از عقل، عقل عملی ‌است که صرفاً با درس خواندن به دست نمی‌آید. آموختن دانش، عقل نظری را کامل می‌کند، اما عقل عملی با تمرین مکرر عمل صالح حاصل می‌شود. کمال عقل در پیروی از حق در بخش علمی و سپس عمل به احکام الهی‌است و بس.

امام رضا «ع» فرمودند: « صدیقُ کلُّ امرئٍ عَقلُهُ و عَدُوُّهُ جَهلُه: دوست هرکسی عقل او و دشمنش جهل اوست.» (مسند‌الرضا ۴ کتاب عقل ص۳). بر اساس این حدیث، انسان تنها یک دوست دارد و آن هم عقل اوست و یک دشمن دارد و آن هم جهل اوست. انسان عاقل دوستی دارد که او را به سعادت ابدی هدایت می‌کند و انسان جاهل یک دشمن دارد که همواره خار راه و سد معبر سعادت اوست. عقل می‌گوید که هیچ چیز جز رضای خدا برای انسان سودمند نیست و رضایت خدا در گرو اطاعت از دین اوست.

عناصر شکوفایی عقل

عناصری که عقل را در انسان شکوفا می‌سازند عبارتند از:

آموزگاری که در فن خود متخصص و مجتهد باشد و شاگردی که هیچ مدعایی را بی‌دلیل نپذیرد. در آموزه‌های رهبران الهی افزون بر دو عنصر یاد شده، گوینده باید خود، مطالب را تجربه کرده باشد و شنونده نیز باید آمادگی و توانایی درک معارف را داشته باشد.

 

اقدامات مخالفان شکوفایی عقل

مخالفان شکوفایی عقل، طاغوتیان و ستمگرانند که با آلوده کردن انسان به شهوت و شبهه، مانع رسیدن آب حیات آموزه‌های وحیانی به پای نهال فطرت او می‌شوند تا عقل و خرد آدمی شکوفا نشود. آنان برای رسیدن به این مقصود دست به اقداماتی می‌زنند، از جمله:

  1. تباه ساختن خرد

قرآن کریم در باره هدف و برنامه رسمی طاغیان می‌فرماید که آنان بیش از هر کاری کوشیدند عقل مردم را تباه کنند. بدین منظور توسط افرادی چون سامری و بلعم باعورا، مردم را شست و شوی مغزی می‌دهند و با گسترش مغالطه‌ها و شبهه‌ها راه رشد فکری مردم را می‌بندند. از سوی دیگر بساط خوردن و آشامیدن و شهوترانی و میگساری را می‌گسترانند تا راه عزم و انگیزه جامعه را ببندند، زیرا انسان سرگرم به عیاشی و پرخوری، زمام خویش را به دست شهوت و غضب و وهم و خیال می‌سپارد و از اندیشیدن باز می‌ماند و در صورت اندیشیدن، از انگیزه عملی محروم است.

قرآن در باره فرعون فرموده ‌است : «فَاستَخف قومَهُ فاَطاعُوُه: فرعون با شست و شوی مغزی قوم خود، آنان ‌را سبک و تهی مغز کرد» (زخرف / ۵۴) تا توان به دست آوردن جزم علمی و عزم عملی را نداشته باشند، آنگاه‌ بر آنان مسلط شد. خداوند در این آیه نفرمود که مردم مصر مطیع فرعون شدند، زیرا افراد جامعه به‌راحتی زیر بار ستم نمی‌روند، بلکه فرمود آنان چون بی‌خرد شدند زیر بار زور رفتند. بنی امیه نیز وقتی بر سرنوشت مردم مسلط شدند، در همین راستا گام برداشتند تا اندیشه‌ها را منحرف کنند.

  1. اسیر کردن دین

پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام«ص» دنیازدگان در سقیفه بنی‌ساعده گرد هم آمدند و با خانه‌نشین کردن علی«ع»، سفارشات پیامبر«ص» را به فراموشی سپردند. خانه‌نشین شدن علی«ع» اسارت قرآن شکوفاگر عقل را در پی داشت. گروهی از تبار اموی و غیر اموی، امامت و عصمت و مقام والای خلیفه الهی و در واقع حق و دین را به اسارت گرفتند و دینی که در اسارت باشد، پیروانی اسیر و بی اراده می‌پروراند.

 

  1. دین فروشی

اسیری که در صحنه نبرد در اختیار فاتحان قرار گیرد با او سه گونه رفتار می‌شود. یا او را می‌کشند یا رهایش می‌سازند و یا او را می‌فروشند.

پس از واقعه سقیفه، خواست قلبی امویان نابود کردن دین الهی بود. آنان چون نمی‌توانستند اسلام را علناً محو و نابود سازند و از طرفی آزاد کردن دین به سود آنان نبود، زیرا دین آزاد، پیروان آزاد و آگاه تربیت می‌کند، از این ‌رو از حریّت دین و آزادی آن وحشت داشتند و راه سومی را برگزیدند، یعنی از راه فریب مردم و ریاکاری و تفسیر به رأی دین، به میل و هوس خود عمل کردند.

کار رسمی معاویه که خود ‌را امیر مومنان و جانشین پیامبر«ص» می‌انگاشت، دین‌فروشی بود. او دین ‌را می‌فروخت تا خزائن خود‌ را انباشته کند و این خود نشانه فقدان کمال عقلی‌ بود که شرط لازم برای اداره جامعه است.

سالارشهیدان «ع» عدم شایستگی حاکمان اموی ‌را در قالب استدلالی منطقی چنین بیان ‌فرمود: « لا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لا یُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْباطِلَ لا یُتَناهی عَنْهُ: نمی‌بینید که سردمداران و حاکمان جامعه از حق پیروی نمی‌کنند و از باطل روی نمی‌گردانند؟» ( بحار ج۴۴ ص۳۸۱)

بنابراین امویان از عقل کامل بی‌بهره‌ و تنها دارای عقل ابتدایی‌ بودند که برای اداره جامعه کافی نیست، پس اینان سزاوار حکومت نبودند.

عقل ابتدایی و عادی از شرایط تکلیف است و توده مردم دارای آنند و با آن، خوب را از بد و زیبا را از زشت تشخیص می‌دهند، اما قاضی اگر بخواهد درست قضاوت کند، کمال عقل شرط است.

امام حسین«ع»  در زمانی به امامت رسید که امویان منابر و مساجد را در اختیار گرفته بودند و نمازهای جمعه و جماعت به امامت آنان برگزار می‌شد. بدین‌ سان در طول سالیان متمادی، فرهنگ مردم تغییریافت و روح سلحشوری در آنان مرد. آنان با تبلیغات زهرآگین و پراکندن شبهات، راه فهم و ادراک درست مردم را بستند و آنان‌ را متقاعد ساختند که خود خلیفه و جانشین رسول خدایند.

 

اقدامات اساسی امام حسین«ع»

امام‌حسین«ع»  برای رهایی دین الهی از اسارت امویان کوشید تا معرفت مردم را در زمینه ‌دین گسترش دهد، از این رو به گسترش معارف توحیدی پرداخت و مردم را به عبادت آگاهانه دعوت کرد.

سالارشهیدان «ع» هدف آفرینش انسان را چنین ترسیم فرموده است:

« إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِکْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِیَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بعِبادتِهِ عَن عِبادِهِ ما سِواه: خدای سبحان انسان‌ها‌ را برای شناخت خود آفریده است. انسانی که خدا را شناخت او را عبادت می‌کند و انسانی که خدا را عبادت کند، از پرستش غیر او بی‌نیاز می‌شود.» (بحار ج۵ ص۳۱۲)

معنای سخن امام «ع» این نیست که انسان خدا را بشناسد و نماز بخواند و روزه بگیرد و دیگر هیچ. اینها گوشه‌ای از معنای عبادت حقیقی‌ هستند. عبادت‌‌در ژرفای معارف عقلی و اعتقادی و اوصاف اخلاقی تا همه شئون‌ عادی و معنوی زندگانی جاری ‌است.

امام «ع» با سخنانی از این‌ دست، انسان‌‌ها را به پرستش آگاهانه فراخواند تا در همه امور زندگی‌خویش پیرو دین باشند.

 

فرا‌رسیدن قیام

پس‌از مرگ معاویه، یزید بر تخت سلطنت نشست. او جوانی خام، سبک‌سر و همواره در ‌پی خوشگذرانی و میگساری بود. بی‌پروایی او در زیر پا نهادن احکام اسلام و آشکار ساختن مفاسدش، مردم ‌را اندکی از ریاکاری و بی‌دینی امویان آگاه کرد و بهترین زمان برای قیام دینی فرا رسید.  امام حسین «ع» با همه مخالفت‌هایی که با تصمیم ایشان در باره مبارزه با یزید شد، تصمیم خود ‌برای ایستادگی در برابر یزید گرفته بودند، از این ‌رو وقتی محمد حنفیه آن حضرت ‌را از شرایط نامساعد و بحرانی آگاه کرد، امام در پاسخ فرمودند:

«والله لَو لَم یکُن لِی مَلْجَأَ وَ لا مَأوی لَما بایعْتُ یزیدُبنُ مُعاویه: به‌خدا اگردر مشرق و مغرب‌گیتی و شمال و جنوب ‌آن هم برایم پناهگاه و جای امنی وجود نداشته باشد، هرگز با این حکومت ننگین سازش نخواهم کرد»(بحار ج۴۴ ص۳۲۹).

همچنین در پیشنهاد ولید در باره بیعت با یزید فرمودند: «یزید رجل، فاسق، شارب‌الخمر قاتل‌النفس‌المحرّمه معلن بالفسق و مثلی لایباع مثله:  یزید شخصى است فاسق شرابخوار و آدمکش، متظاهر به فسق. مثل ‌ما با چنین کسى بیعت نخواهد کرد.» (همان۳۱۵)

در اینجا سخن از شخص یزید نیست، بلکه چنین اندیشه‌ای با اندیشه حسینی سازگاری ندارد. بیعت یعنی فروختن. موحدی که جان و مالش را به خدا فروخته باشد، با دشمن خدا معامله نمی‌کند. سالار شهیدان «ع» در پاسخ به پیشنهاد مروان ‌بن‌حکم نیز فرمود:

« علی الاسلام السلام اذقد بلیت الأمه براعه مثل یزید : وقتی مردم دچار زمامداری چون یزید شوند باید با اسلام بدرود گفت. (الفتوح ج۵ ص۱۷)، یعنی هر‌کسی اندیشه علمی و انگیزه عملی او مثل من ‌است، با حکومت سلطه و ظلم کنار نمی‌آید.

 

امام حسین«ع»  وارث پیامبران

امام حسین «ع» وارث پیامبران الهی‌ و نهضت او دنباله و همسو با نهضت آنان است. همان طور‌که انبیا برای شکوفایی عقل انسانی مبعوث شده‌اند، امام حسین «ع» نیز به همین منظور قیام کرد، از این‌ رو قیام به نتایجی متعدد منجر شد که به‌طور خلاصه به آنها اشاره می‌شود:

 

  1. احیای انگیزه عاشقانه

سالار شهیدان اندیشه مردم را با انگیزه عاشقانه هماهنگ  و عقل جهان‌بینی را در پرتو نور عشق احیا کرد. کسی که رهبری خویش ‌را به دست توانای عشق می‌دهد، مست شراب ناب توحید می‌شود و در راه انجام فرمان‌های الهی، همه دشواری‌ها و خطرها را به جان می‌خرد.

عقل کسی ‌که گرفتار بدمستی شده و زمام کار را به دست شبهه و شهوت سپرده، در حالت انخساف است و حق را نمی‌فهمد، ولی عقل کسی‌که شیدای حق و عاشق او شد، تحت الشعاع نور عشق قرار می‌گیرد و مرکز خورشید فروزان عشق، عقل را زیر پای خویش محو و نابود می‌کند.

 

۲-احیای عزت و کرامت

در زمان امام حسین «ع» فضایل اخلاقی در زنجیر اسارت خاندان اموی بود. امام با نهضت خود این گره‌ها را از دست و پای دین باز کرد و فصل تازه‌ای از معارف و اخلاق الهی را به روی جامعه بشری گشود و شرافت و کرامت انسان را به او یادآور شد.

 

۳-اقامه نماز در اول وقت

امام حسین «ع» در نامه‌ای به مردم کوفه نوشتند: « فَاِنَّ السُنَّهَ قَدْ أُمیتَتْ، وَ إِنَّ الْبِدْعَهَ قَدْ أُحْیِیَتْ » : سنت رسول‌خدا«ص» نابود شده و بدعت‌ها رواج یافته‌اند.»  (کلمات الامام‌حسین «ع» ص۳۱۵)

آن حضرت با قیام خونین خود احکام و حدود الهی را احیا و نماز را اقامه کرد و اقامه نماز به معرفت و خلوص و ادای آن در ابتدای وقت است.

نتیجه‌گیری:

با توجه به اینکه انبیا برای شکوفایی عقل انسانی مبعوث شده‌اند و در طول تاریخ قدرت‌هایی بوده‌اند که مانع رشد عقلی مردم می‌شدند، آنها پی ‌در ‌پی می‌آمدند تا این موانع را برطرف کنند. امویان نیز با اقدامات ظالمانه خود همین کار را کردند و امام حسین«ع» با قیامش به مردم توجه داد که بنی‌امیه به حق عمل نمی‌کنند و کسی که به حق عمل نمی‌کند، به کمال عقل نمی‌رسد. جوامعی هم که به حق عمل نمی‌کنند به کمال عقل نمی‌رسند، زیرا کمال عقل در پرتو پیروی از حق تحقق پیدا می‌کند و این‌کار در شرایطی مانند حاکمیت ظالمان از ‌جمله اموی‌ها با احیای عشق و عزت و اقامه نماز محقق می‌شود. امام حسین«ع» عاشقانه و عزتمندانه و با اقامه نماز بر این هدف جامه عمل پوشاند.

 

سوتیترها:

 

۱٫

ائمه معصومین«ع»  مانند پیامبران با گفتار و رفتارشان عقل انسان ‌را شکوفا می‌سازند تا اندیشه صائب و انگیزه شایسته در پرتو شکوفایی عقل منشاء اعمال صالح گردد. رهبران الهی در پرتو حق به شکوفایی عقل می‌پردازند.

 

۲٫

در زمان امام حسین«ع» فضایل اخلاقی در زنجیر اسارت خاندان اموی بود. امام با نهضت خود این گره‌ها را از دست و پای دین باز کرد و فصل تازه‌ای از معارف و اخلاق الهی را به روی جامعه بشری گشود و شرافت و کرامت انسان را به او یادآور شد.

30نوامبر/16

آداب الهی قلب نسبت به «نبوت»

 

«تادیب نفس»

 

مرحوم آیت‌الله مجتبی تهرانی(ره)

 

همانطور که ادب الهی در تفکرات مربوط به توحید محدودیت ایجاد می‌کند، نسبت به مسئله نبوت و امامت نیز حدود و حریمی دارد که نباید از آنها تجاوز کرد. ما در مسئله توحید گفتیم که عقل تنها در یک محدوده مشخص می‌تواند تفکر کند و نباید از محدوده صفات و افعال الهی خارج شود؛ چرا که غیر این موارد مانند کنه ذات الهی، حریمی است که عقل نمی‌تواند در آن قدم بگذارد و در این مسیر به هیچ‌وجه راه را پیدا نمی‌کند و اگر هم اصرار کند، برایش نتیجه‌ای جز سرگردانی نخواهد داشت.

وقتی عقل به اعتقاد صحیح جزم پیدا کرد و به نتیجه رسید، مُدرَک خود را دراختیار دل قرار می‌دهد تا قلب، آن را بیابد و با آن پیوند بخورد. اینجاست که بحث ادب قلب مطرح می‌شود. ما در گذشته بحث آداب قلب را نسبت به مسئله توحید مطرح کردیم و اکنون می‌خواهیم ببینیم راجع به مسئله نبوت چه مرزبندی‌هایی دیده می‌شود که می‌خواهد انسان را در قالب آداب معرفتی در بحث پیغمبرشناسی مؤدب کند. در این مباحث هم عقل حدّ و مرز دارد و به تبع آن قلب نیز محدود می‌شود و نمی‌تواند به هر چیزی در این رابطه ایمان پیدا کند.

 

نهی از غلوّ درباره مقام و منزلت پیغمبران الهی

در ابتدا به سراغ آیاتی که راجع به حضرت عیسی«ع» است می‌رویم: «یا اهل الکتاب لا تغلوا فی دینکم و لا تقولوا علی الله الا الحث انما المسیح عیسی ابن مریم رسول الله و کلمته»؛(۱) ای اهل کتاب! در دین خود اندازه نگاه دارید و درباره خدا جز به راستی سخن نگویید. در حق عیسی بن مریم جز این نمی‌توان گفت که او رسول خدا و کلمه الهی است. پس ادب الهی درباره پیغمبران الهی این است که درباره آنان غلو و افراط نشود. قرآن نیز در این مورد، تعبیر غلو را به کار می‌برد و می‌فرماید غلو نکنید.

در جای دیگر کلام الهی درباره این گروه بی‌ادب که درباره رسول خدا غلو کرده‌اند آمده است: «لقد کفر الذین قالوا ان الله هو المسیح ابن مریم»؛(۲) آنان که گفتند خدا همان عیسی‌بن مریم است، کافر شدند. «و قال المسیح یا بنی إسرائیل اعبدوالله ربی و ربکم انه من یشرک بالله فقد حرم الله علیه الجنه و مأواه النار و ما للظالمین من أنصار * لقد کفر الذین قالوا إن الله ثالث ثلاثه و ما من إله إلا إله واحد»؛(۳) مسیح گفت: ای بنی‌اسرائیل! خدایی که پروردگار من و شماست را بپرستید. هر کس به خدا شرک بورزد، خدا بهشت را بر او حرام می‌سازد و جایگاهش آتش جهنم خواهد بود؛ و هیچ‌کس ستمکاران را یاری نخواهد کرد. کسانی که گفتند خدا یکی از آن سه نفر است، کافر شده‌اند و حال آنکه خدایی جز خدای یگانه وجود ندارد.

کسی که نعوذبالله می‌گوید: حضرت عیسی خداست، عقلِ بی‌ادبی دارد و درباره نبوت، راه افراط را در پیش گرفته است.

 

بررسی مسئله در روایات

درباره «غلو نسبت به پیغمبر» روایات متعددی نیز وجود دارد. پیغمبر اکرم غلو کردن نسبت به خود را نهی می‌فرمود. مانند این روایت که فرمودند: «لا تطرونی کما اطرت النصاری المسیح فإنما أنا عبد»؛ همانطور که نصارا حضرت عیسی را ستایش می‌کردند، از من ستایش نکنید؛ چرا که من فقط یک بنده‌ام! «ولکن قولوا عبدالله و رسوله»؛(۴) اما بگویید بنده و پیامبر خدا.

روایت دیگری از امام صادق«ع» از آبای گرامی‌شان از پیغمبر اکرم نقل شده که حضرت فرمود: »لا ترفعونی فوق حقی فإن الله تعالی اتخذنی عبداً قبل أن یتخذنی نبیاً»؛(۵) مرا از آنچه حق و حد من است بالاتر نبرید؛ زیرا خداوند تبارک و تعالی مرا پیش از آنکه رسول خود کند، عبد خویش قرار داده است.

در روایت دیگری آمده است: شخصی خدمت پیغمبر آمد و گفت: «السلام علیک یا ربی»؛ سلام بر تو ای پروردگار من! حضرت در جواب به او فرمودند: «ما لک لعنک الله؟! ربی و ربک الله»؛ این چه حرفی بود زدی؟! خدا تو را لعنت کند! رب من و تو خدای واحد است. پس اقتضای اولیه نسبت به ادب قلبی در رابطه با نبوت این است که انسان افراط نکند. و به حرفی برخلاف آنچه واقعیت دارد معتقد نشود.

 

محدوده دوم: نهی از جفا به مقام پیغمبر صلی‌الله علیه و آله

در مقابل گروهی هستند که دچار تفریط شده و در حق انبیای الهی جفا می‌کنند و می‌گویند: پیغمبر یک انسان مثل بقیه انسان‌ها است و هیچ فرقی با دیگران ندارد. این حرف زمانی درست است که خصوصیات این انسان الهی را نیز در نظر داشته باشیم و با نگاه مؤدبانه به او نگاه کنیم.

پیغمبر اکرم یک انسان است، اما انسانی که: «و ما ینطق عن الهوی * ان هو الا وحی یوحی».(۶) او صاحب مقام «و إنک لعلی خلق عظیم»(۷) است. خدا «مقام محمود» را در اختیارش قرار داده است.(۸) او عقل کل است و تمام کمالات ربوبی در او تجلی کرده است. او رابط بین واجب و ممکن است. باید همه اینها را دید و بعد خاضعانه گفت که او یک انسان است.

پس نه از یک طرف می‌توان او را تا حد خدایی بالا برد و نه از طرف دیگر سزاوار است که شأن او را مانند یک انسان معمولی دانست. پیغمبر انسانی است که عبد و رسول خدا بوده و بر قله تمام کمالات امکانی عالم ایستاده است. این حدودی است که در ادب الهی باید نسبت به پیغمبر و مسئله نبوت رعایت نمود.

 

آداب الهی نسبت به «امامت»

حرکت در مسیر امام‌شناسی، بین دو مرز غلو و جفا

در بحث «معرفت به امام» نیز باید ادب را رعایت کرد؛ لذا بحث غلو و جفا در اینجا مطرح است و همان حد و مرزی که درباره نبوت وجود داشت، نسبت به امامت هم وجود دارد. علی علیه‌السلام در روایتی(۹) می‌فرماید: «ایاکم والغلو فینا قولوا إنا عبید مربوبون و قولوا فی فضلنا ما شئتم»؛(۱۰) مبادا در حق ما غلو کنید! ما را بندگان دست‌پرورده خدا بدانید و آنگاه در حق ما هر چه می‌خواهید بگویید! یعنی اول بگویید که ما بنده خدا هستیم و بعد سراغ فضایل ما بروید و هر فضیلتی را می‌دانید به ما نسبت بدهید، ولی این را بدانید که ما در جایگاه خدا قرار نداریم!

در روایت دیگری آمده است: «لا تتجاوزوا بنا العبودیه»؛ ما را از مرز عبودیت و بندگی خدا خارج نسازید! چرا که اگر ما را از این حد بالا ببرید، مرزشکنی کرده‌اید. ما بنده خدا هستیم. در مورد ما غلو نکنید و ما را تا مرز خدایی بزرگ نکنید. «ثم قولوا ماشئتم»؛ بعد در فضایل ما هر چه می‌خواهید بگویید! اما این را هم بدانید: «ولن تبلغوا»؛ شما هیچ‌گاه نمی‌توانید به فضیلت‌های ما دست پیدا کنید. این تعبیر بسیار زیبا است و نکات عمیقی دارد.(۱۱)

اینکه حضرت می‌فرماید: «لن تبلغوا» یعنی هرگز نخواهید رسید. اولاً «لن» به معنای هرگز است و ثانیاً «تبلغوا» به معنای رسیدن است؛ مثل کسی که به چهل سالگی می‌رسد و می‌گویند: «بلغ أربعین»؛ لذا کسی که سنش کمتر از چهل سال باشد ولو به اندازه ‌یک روز، به چهل سالگی نرسیده است؛ پس اینکه حضرت می‌فرمایند: «ولن تبلغوا»، یعنی شما نه تنها هرگز نمی‌توانید به کمالات ما کمّاً و کیفاً دست پیدا کنید و حقیقت همه یا برخی از آنها را درک کنید، بلکه حتی دستیابی به گوشه‌ای از کمالات ما هم برایتان هیچ‌وقت ممکن نیست. شما هر چه را تصور می‌کنید، کمتر از حقیقتی است که خدا واقعاً برای ما قرار داده است.

بعد در ادامه روایت آمده است:‌ «و ایاکم والغلو کغلو النصاری فإنی بریءٌ من الغالبین»؛(۱۲) از غلو کردن مانند غلو نصارا بپرهیزید؛ چرا که من از غالیان بیزارم؛ پس در این روایت، هم به جنبه افراطی معرفت امام و امامت اشاره شده و هم به جنبه تفریطی آن. از یک سو نباید امام را خدا دانست، چون او هم بنده‌ای از بندگان خداست و از سوی دیگر نباید او را در حد یک موجود مادی صرف تنزل داد، چون او انسانی است که بشر عادی امکان دسترسی کمّی و کیفی به فضایلش را نداشته و هیچ‌گاه نخواهد داشت. ادب الهی اقتضا می‌کند انسان هر دو سوی مرزهای الهی را مراعات کند و بگوید:

ها علیٌ بشرٌ کیف بشر

ربه فیه تجلی و ظهر

 

مانع بیان برخی فضایل «ترس از بی‌ادبان بوده است»

پیغمبر اکرم«ص» در روایتی(۱۳) خطاب به علی«ع» فرمودند: «لولا أنی اخاف أن یقال فیک ما قالت النصاری فی المسیح»؛ اگر بیم این را نداشتم که افراد درباره‌ تو آنچه را که نصارا درباره‌ مسیح گفتند(۱۴) بگویند، «لقلت الیوم فیک مقاله لا تمر بملإ من المسلمین إلا أخذوا تراب نعلیک و فضل وضوئک»؛ امروز سخنی در حق تو می‌گفتم که هیچ‌جا در مرئی و منظر مسلمان‌ها عبور نمی‌کردی مگر اینکه خاک کفش و اضافات آب وضویت را برمی‌داشتند و «یستشفون به»؛ به وسیله آن طلب شفا می‌کردند. این معنایش آن است که نباید درباره علی علیه‌السلام غلو نمود. «ولکن حسبک»، ولی همین برای تو کافی است که «أن تکون منی و أنا منک»؛ تو از منی و من از توام. «ترثنی و أرثک»؛(۱۵) تو از من ارث می‌بری و من از تو.

پس ادب الهی در بحث امامت نیز حریمی دارد که باید از حد و مرز آن حفاظت عملی نمود؛ یعنی نه می‌توان عقلاً به غیر این حریم‌ها جزم پیدا کرد و نه می‌شود قلباً به مطلبی خارجی از این حدود معتقد شد. افراط و تفریط نسبت به ساحت این حریم‌ها جایز نیست و بی‌ادبی محسوب می‌شود.

 

بهترین زمان برای مؤدّب شدن

حال به این نکته اساسی بپردازیم که آیا برای مؤدّب شدن زمان خاصی توصیه شده است؟ یعنی برای اینکه ابعاد گوناگون وجودی انسان اعم از عقل و قلب و نفس و خیال و جوارح درونی و بیرونی‌اش ادب شود، زمان خاصی در معارف ما مورد تأکید قرار گرفته است یا نه؟ چه موقعیتی کاربرد تأدیب الهی انسان را تأثیرگذارتر و قوی‌تر می‌کند؟ این سؤال یکی از مسائل مربوط به «ادب تأدیب» است؛ چرا که خود ادب کردن هم آدابی دارد که «زمان مؤدب شدن» یکی از آن آداب است.(۱۶)

 

نوجوانی بهترین زمان برای کسب ادب

طبق معارف ما ادب کردن عقل، قلب و جمیع ابعاد وجودی انسان، چه از نظر حدوث و چه از نظر بقا، در اوان جوانی کاربرد قوی‌تری نسبت به بقیه عمر دارد. علی علیه‌السلام هنگام مراجعت از جنگ صفین در منطقه حاضرین، نامه مفصلی به امام حسن علیه‌السلام نوشتند که در بخشی از آن آمده است: «و إنما قلب الحدث کالأرض الخالیه»؛ دل جوان و نوجوان مانند زمینی است که در آن بذری افشانده نشده است. «ما ألقی فیها من شیءٍ قبلته»؛ هر بذری که در آن افشانده شود قلب جوان آن را می‌پذیرد. «فبادرتک بالأدب قبل أن یقسو قلبک و یشتغل لبک»؛(۱۷) پس من پیش از آنکه دلت سخت شود و عقل و خردت گرفتار شود، به ادب کردن تو مبادرت ورزیدم؛ یعنی پیش از آنکه دلت به غیر خدا تعلق پیدا کند، محبت او را در دلت کاشتم.

در اینجا دو مطلب با هم آمده است که نیاز به توضیح دارد، یک؛ قساوت قلب و دو؛ اشتغال عقل. قلب در ابتدا حکم یک ظرف خالی را دارد که اقتضای فطرت اولیه آن خداجویی است. در روایات هم داریم: «کل مولود یولد علی الفطره»(۱۸) و «الفطره هی التوحید».(۱۹)

عقل نیز همین‌طور است، بلکه سراسر وجود انسان خداطلب است. اما هنگامی که انسان در دامن طبیعت قرار می‌گیرد، آلودگی‌هایی در قلب و عقل او ایجاد می‌شود که این زمین‌ها دیگر ثمر نمی‌دهند. در قلب، بذر محبت به دیگران در هنگام ارتباط با امور مادی کاشته می‌شود، ریشه می‌داوند و سپس با گذشت زمان به یک درخت تنومند تبدیل می‌شود که دیگر نمی‌توان آن را به راحتی از خاک دل جدا کرد. اینجاست که دل سخت شده و قساوت پیدا می‌کند. عقل هم اگر مشغول به حساب و کتاب‌های دنیوی شود و فقط به مادیات توجه کند، دیگر وقتی برای اشتغال به عالم ملکوت و تعمق در مبدأ و اوصاف او پیدا نمی‌کند؛ لذا علی علیه‌السلام به فرزند خویش فرمود: من تو را پیش از آنکه قلبت سخت شود و عقل سلیمت گرفتار سرگرمی‌های پوچ دنیا شود، ادب کردم؛ پس بهترین زمان برای ادب کردن و مؤدب شدن، این موقعیت زمانی است.

 

مزایای مؤدب شدن در جوانی

انسان باید برای تأدیب خود در جوانی و نوجوانی اقدام کند. بهترین زمان برای ادب کردن عقل و قلب، جوانی و نوجوانی است؛ چون دل انسان در این زمان، خالی از محبت غیر خداست و فکرش هم اشتغال چندانی ندارد. شما می‌دانید که بهترین زمان برای تفکر، وقتی است که انسان اشتغالات فکری نداشته باشد و بهترین فرصت برای محبت ورزیدن و کاشتن بذر محبت نیز زمانی است که دل عاری از تعلقات باشد؛ لذا باید فرصت نوجوانی را برای ایجاد ادب الهی مغتنم شمرد. در چنین فضایی است که این قابلیت‌ها در انسان ایجاد می‌شود و او می‌تواند بهتر از هر زمان دیگری خود را مؤدب کند.

از نظر بقای ادب الهی نیز باید گفت که آنچه انسان در نوجوانی و جوانی به دست می‌آورد خیلی ریشه‌دارتر از چیزهایی است که بعد از آن تحصیل می‌کند؛ یعنی بقای دریافت‌های درونی انسان در سنین جوانی بسیار قوی‌تر از زمان‌های دیگر است. روایات ما این مطلب را در بعد علمی اینطور بیان کرده‌اند: «العلم فی الصغر کالنقش فی الحجر»؛(۲۰) علمی که در سنین پایین به دست آید مانند نقشی است که روی سنگ حکاکی شده است؛ یعنی به این زودی‌ها از بین نمی‌رود و تا مدت‌ها باقی خواهد ماند. محبت‌ها، تفکرها و اعتقادهایی که در دوران جوانی به وجود می‌آید، از حیث حدوث و بقا بسیار قوی‌تر از زمان‌های دیگر است.

امام صادق علیه‌السلام نیز در روایتی می‌فرمایند: لقمان به فرزندش فرمود: «یا بنی إن تأدبت صغیراً انتفعت به کبیراً؛(۲۱) ای فرزندم! تو اگر در کودکی و نوجوانی ادب شدی، از این ادب در بزرگی نفع خواهی برد. این عبارت نشان می‌دهد که ایجاد کردن پایه‌های تفکری و محبتی در نوجوانی و جوانی، ماندگاری بیشتر و بُرد قوی‌تری دارد.

 

در روایات برای هر کدام از سنین ادب خاصی تعیین شده است

البته در روایات راجع به تربیت انسان، به سنین خاصی نیز اشاره شده است که خود نیازمند یک بحث مستقل است.(۲۲) به عنوان مثال می‌فرمایند: هنگامی که کودک وارد سه سال شد، یعنی زمانی که توانست خوب صحبت کند، کلمه توحید را به او بیاموزید و هفت مرتبه به او بگویید: لااله الا الله»، تا یاد بگیرد. زمانی که سه سال و هفت ماه و بیست روزش شد، نبوت را به او بیاموزید و هفت بار به او بگویید: «محمد رسول‌الله»، تا یاد بگیرد. در چهارسالگی هم ولایت را به او بیاموزید؛(۲۳) این ادب زبانی است و در این روایت برای هر سنی از سنین کودکی دستورالعمل خاصی ذکر شده که همه ‌این دستورات جنبه ظاهری دارد. ابتدا از آداب ظاهری شروع می‌کند تا کم‌کم به ادب باطنی می‌رسد و می‌فرماید: هم‌زمان با رشد فرد، هر نیرویی که به فعلیت می‌رسد ادب مخصوص به آن را به فرزندتان آموزش دهید. مثلاً اینکه فرمودند: اگر قوه گویایی فرزند دارد به فعلیت می‌رسد به او توحید، نبوت و امامت را تعلیم دهید و… ما روایات متعددی داریم که می‌فرماید: تا هفت سالگی بگذارید بچه بازی کند. روایات برای یک نوجوان تا چهارده سال آداب خاصی را مطرح می‌کنند و به طور خلاصه از هفت سالگی تا بیست و یک سالگی آداب مخصوص هر دوره را مرحله به مرحله ذکر کرده‌اند و دستور داده‌اند که با رشد نفس و خیال و شهوت و غضب کودک، ادب مربوط به هرکدام را به او آموزش دهید. مثلاً می‌فرمایند: وقتی قوه عاقله به کار افتاد، ادب تفکر و در مرحله بعد ادب قلبی یعنی محبت به خدا و اولیای خدا را به او بیاموزید. امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند: «دع ابنک یلعب سبع سنین»؛ بگذار فرزندت تا هفت سالگی بازی کند. «و یؤدب سبع سنین و الزمه نفسک سبع سنین»؛(۲۴) و هفت سال دیگر او را تحت تربیت و آموزش قرار ده، و هفت سال با خود همدم و همراز ساز.

از سه سالگی تا بیست و یک سالگی مربوط به ادب جوارحی است؛ یعنی بهترین فرصت برای تربیت جوارح، این زمان است.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ نساء، ۱۷۱.

۲ـ مائده، ۱۷.

۳ـ مائده، ۷۳ـ۷۲.

۴ـ لسان العرب، ج ۱۵، ص ۶.

۵ـ بحارالانوار، ج ۲۵، ص ۲۶۵.

۶ـ نجم، ۴ـ۳؛ «و او از سر هوای نفس سخن نمی‌گوید و هر چه که می‌گوید تنها وحی الهی است.»

۷ـ قلم، ۴؛ «همانا تو بر مکارم اخلاق، ثابت و استواری.»

۸ـ «و من اللیل فتهجد به نافله لک عسی أن یبعثک ربک مقاماً محموداً؛ و پاسی از شب را به تهجد و نماز شب سپری کن، شاید که پروردگارت تو را به «مقام محمود» مبعوث فرماید.» (اسراء، ۷۹)

۹ـ در نهج‌البلاغه فرمایشات زیادی از علی علیه‌السلام در این زمینه موجود است که می‌توانید به آنها مراجعه کنید.

۱۰ـ الاحتجاج، ج ۲، ص ۴۳۸.

۱۱ـ این مطلب در روایات متعددی وجود دارد و مخصوص این روایت نیست.

۱۲ـ بحارالانوار، ج ۴، ص ۲۱۲.

۱۳ـ این روایات را در موارد متعدد دیده‌ام، حتی علمای عامه مثل احمد حنبل، این روایت را در همین مضامین نقل کرده‌اند.

۱۴ـ یعنی مسیح را به الوهیت رساندند.

۱۵ـ بحارالانوار، ج ۲۵، ص ۲۸۴.

۱۶ـ «ادب تأدیب» بحث بسیار گسترده‌ای است، ولی من در این بحث تنها به مسأله زمان اشاره می‌کنم. (حضرت استاد این بحث را در سلسله مباحث خود به طور مفصل شرح داده‌اند که متن آن در جلد پنجم همین مجموعه با عنوان «ادب تأدیب» منتشر می‌شود.)

۱۷ـ نهج‌البلاغه، نامه ۳۱.

۱۸ـ الکافی، ج ۲، ص ۱۳؛ «هر مولودی براساس فطرت به دنیا می‌آید.»

۱۹ـ بحارالانوار، ج ۳، ص ۲۸۰؛ «فطرت همان توحید است.»

۲۰ـ کنزالفوائد، ج ۱، ص ۲۱۹.

۲۱ـ بحارالانوار، ج ۱۳، ص ۴۱۱.

۲۲ـ (حضرت استاد این بحث را در سلسله مباحث خود به طور مفصل شرح داده‌اند که متن آن در جلد چهارم همین مجموعه با عنوان «محیط‌های تربیتی» منتشر می‌شود.)

۲۳ـ «عن أحدهما».

۲۴ـ وسائل الشیعه، ج ۲۱، ص ۴۷۵.

 

سوتیتر:

 

 

۲- امام علی(ع) می‌فرماید: ما را از مرز عبودیت و بندگی خدا خارج نسازید! چرا که اگر ما را از این حد بالا ببرید، مرزشکنی کرده‌اید. ما بنده خدا هستیم. در مورد ما غلو نکنید و ما را تا مرز خدایی بزرگ نکنید. بعد در فضایل ما هر چه می‌خواهید بگویید! اما این را هم بدانید: شما هیچ‌گاه نمی‌توانید به فضیلت‌های ما دست پیدا کنید.

 

۲-

حضرت علی(ع) خطاب به امام حسن(ع) نوشتند: «دل جوان و نوجوان مانند زمینی است که در آن بذری افشانده نشده است. هر بذری که در آن افشانده شود قلب جوان آن را می‌پذیرد. پس من پیش از آنکه دلت سخت شود و عقل و خردت گرفتار شود، به ادب کردن تو مبادرت ورزیدم؛»

 

30نوامبر/16

فوت‌جان بهتراست از فوت‌وقت(۲)

حضرت آیت‌الله حسن‌زاده آملی

 

بحث پیشین را در باب شناخت جان آدمی پی می‌گیریم.

عارف رومی می‌گوید کمتر از جوجه اردک نباش. جوجه اردک را می‌بینی؟ درست است که زیر پر مرغ تربیت شد، اما همین که خود را شناخت که آبی است و خاکی نیست و دریایی است، دل را به دریا می‌زند، به شنا می‌رود و به دریا می‌افتد. اگرچه در دامن خاک تربیت شده، خاکی نیست.

همت بلند دار که مردان روزگار

از همت بلند به جائی رسیده‌اند(۱)

***

چو سرو و سنبله بالا روش باش

بنفشه‌وار سوی پست منگر(۲)

چرا قدر خود را نشناختی؟ چرا فکر نکردی که من کیستم؟

جان گشاید سوی بالا بال‌ها

تن زده اندر زمین چنگال‌ها(۳)

تو جوجه مرغ خانگی نیستی. اردک چیست؟ تو به تشبیه، سیمرغی؟ سیمرغ چیست؟ سیمرغ جسارت است به مقام شامخ جناب انسان. تو ای انسان هزاران سیمرغ را زیر پر داری. قدر خود بشناس.

در ماه نیسان صدف می‌آید روی آب. دارد باران می‌آید. دهان باز می‌کند. قطرات باران را می‌گیرد. می‌پروراند و درّ می‌شود. یک رحم در کوه است. سنگ را در رحم خودش طلا می‌کند، نقره می‌کند، دیگر جواهر معدنیات می‌کند. آن رحم کوه، سنگ را پروراند و سنگ به کمال رسید. می‌بینید که دارند دل کوه را می‌شکافند و دارند راه پیدا می‌کنند. می‌بینید سر تعظیم در مقابل کوه فرود می‌آورند . ناز کوه را می‌کشند. چیست؟ چه می‌خواهید؟ چرا به سراغ منِ کوه آمدید؟ برای این که تو کمال داری. برای اینکه تو ثمر خوبی را در رحم‌ات پرورانده‌ای، ما  آمده‌ایم دست تمنا به سوی شما دراز کرده‌ایم. چرا؟ چون صاحب کمال هستی و مشتری داری.

درخت است برگ و شکوفه و چغاله و میوه آورده. عبور می‌کنند و می‌آیند و می‌روند و کسی به او توجه ندارد و به او نگاه نمی‌کند. یک روز می‌بینید به او سنگ می‌زنند، نردبام می‌گذارند و از آن بالا می‌روند. چه می‌خواهید شما از جان من؟ چرا تا به حال سراغ من نمی‌آمدید؟ چرا تا حالا به سوی طفل من دست دراز نمی‌کردید؟ آقای درخت! چون طفل تو خام بود، کال بود. خام که ارزش ندارد. خام که قدر و قیمت ندارد. پخته که شد، مشتری دارد. به کمال که رسید، مشتری دارد.

حالا که مشق کرده و خطش قوی و دلنشین شده، می‌بینید که تابلوهایش را چقدر می‌خرند. روز کجا به این خط توجه داشتند؟ اما الان می‌بینید که هریک خط‌اش را چقدر می‌خرند. چرا؟ چون به کمال رسیده.

تا بنده و جنابعالی به کمال نرسیده‌ایم، قدر و قیمت نداریم. آن رحم، تن را می‌پروراند. این مساجد را می‌بینید؟ این مجالس وعظ و خطابه را می‌بینید؟ این مساجد کوه‌ها هستند. باید در رحم این کوه‌ها کمال پیدا کرد. کجا می‌روید؟ «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَه» (۴). مسجد جای عروج، جای ترقی، جای قدر پیدا کردن، جای ارزش پیدا کردن است. تو خود حدیث مفصل خوان از این مجمل. در مقابل مسجد دکان‌ها باز کردید.

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد

آه اگر از پس امروز بود فردایی

*****

ز ابر افکند قطره‌ای سوی یم

ز صلب آورد نطفه‌ای در شکم

از آن قطره لؤلؤ لالا کند

و از این صورتی سروبالا کند

دهد نطفه را صورتی چون پری

که کرده است بر آب صورتگری(۵)

«أَفَرَأَیْتُمْ مَا تُمْنُونَ، أَأَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ، فَلَوْلَا تَذَکَّرُونَ، أَفَرَأَیْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ، أَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ» (۶). آن حبوبات، دانه‌ها، گندم‌ها، عدس‌ها را زیر خاک دفن می‌کنید، زیر خاک چوب می‌گذارید، زیر خاک می‌پوسد. چه شد که این دانه‌ گندم جوانه زد و سرسبز شد؟ چه کسی برای شما تبلیغ می‌کند؟ این همه بساط‌های فتنه و فساد را چه کسی برای شما پهن می‌کند؟ از کدام دروازه وارد می‌شود؟ کیست‌؟ این بنده و جنابعالی هستیم آقا! خودمان این کار را می‌کنیم.

یعقوبی پیش از سنه ۳۰۰ هجری فوت کرد. او و مورخین قدما در تواریخ‌شان آورده‌اند که عمروعاص داشت جان می‌داد و در حال احتضار بود. رو کرد به فرزندانش و گفت کاش پدر شما پشکل شتر جمع می‌کرد و این پول‌ها را جمع نمی‌کرد چه حق‌کشی‌ها که نکرد تا این پول‌ها جمع شدند. چگونه حرف‌های معاویه را امضا کرد و بله بله‌ها گفت تا این پول‌ها جمع شدند. چه دل‌هائی را که به درد نیاورد تا این پول‌ها جمع شدند. مثل زالو چه خون‌هایی را که نمکید تا این پول‌ها جمع شدند. چه چاه‌ها که نکند تا این پول‌ها جمع شدند.

قرآن می‌فرماید کسانی که مال یتیم می‌خورند خیال نکنند مال یتیم می‌خورند، بلکه در نهادشان آتش روشن می‌کنند. آنهایی که حقوق الهی را ادا نمی‌کنند، پول‌شان وزر و وبال و آتش‌ است بر ایشان. حالا بیدار شده و می‌گوید ای کاش عمروعاص پشکل جمع می‌کرد و این پول‌ها را جمع نمی‌کرد.

هم در قرآن و هم در روایات بسیار، مال تعبیر شده است به معروف. معروف یعنی خیر. مال خیر است؟ بله، مال خیر است. این مسجد را مال نساخته مگر؟ این فرش را مال نیاورده مگر؟ این مجلس را مال اداره می‌کند. این همه عمران و آبادی و خیرات و مبرّات را مگر مال نمی‌کند؟ این همه پل‌ها را مال نمی‌سازد؟ این همه باغ‌ها را مال نمی‌گیرد؟ مال که بد نمی‌کند. مال اگر نباشد که زندگی نمی‌گذرد. هر جا که زندگی می‌گردد، آنجا پول هست. مال نباشد که زندگی نمی‌تواند بگردد. انسان که نمی‌تواند بدون پول و بی‌مال زندگی کند. مال معروف است. مال بد نیست. مال گناه نکرده. مال معروف است. این مالدار است که بد می‌کند. این مالدار است که گناه می‌کند.

حالا آقای مالدار! ما به قول سعدی: «مرا به خیر تو امید نیست شرّ مرسان» آقای مالدار!  این شهر شماست. چرا این ‌ور و آن ور می‌روید؟ این طور مقدس‌نمائی‌ها و اظهار دلسوزی‌ها چرا؟ من که می‌دانم من و شماییم منشاء این فتنه‌ها را و این کارها را و این رسوایی‌ها را و این آتش‌ها. از که می‌نالیم؟ برای چه این حرف‌ها را می‌زنیم؟ ماشاءالله زرنگی می‌کنیم! این من و توییم. من که می‌دانم. تو هم که می‌دانی. من و توییم که این فتنه‌ها را می‌کنیم.

مالدار! روزی نیاید برای تو که پا در کفش عمروعاص کنی و بگویی ای کاش پشکل جمع می‌کردم و این پول‌ها را جمع نمی‌کردم. در انتظار چنین روزی باش.

وقت‌مان به سر آمده. وقتی نداریم، تازه ۵۰، ۶۰ سال چیست در این نشئه؟ اما نشئه پربرکتی است که : « الدنیا مزرعه الآخره»، همین ۴۰ سال و ۵۰ سال و ۶۰ سال بکار، آن قدر این کشت تو برکت دارد! تا ابد از این کشت بهره ببر. «لِّلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَى وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ وَاللَّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ».(۷) این قدر برکت دارد همین کاشت این چند ساله تو: «الدنیا مزرعه الاخره» برکت دارد. این چند سال بکار و یک عمر از این باغ، از این بهشت، از این نخلستان، از این درخت‌ها و میوه‌های جور واجور که کاشتی بهره ببر. بازار بهتر از این؟ زندگی بهتر از این؟

امام نهم فرمود خوب بازاری است بازار دنیا، منتهی یک فرقه‌ در این بازار کسب کردند و یک فرقه تنبلی کردند. حضرت سیدالشهداء اباعبدالله الحسین»ع» به سربازانش دستور داد. این دستور اسلامی است. فرمود حال که این مردم بنای قتال و جدال با ما را دارند، یک امشب را مهلت بگیرید تا عبادت کنیم. عصر روز تاسوعا یکمرتبه قال و قیل و همهمه عجیبی برپا شد. حضرت، قمر بنی هاشم را با ۲۰ تن فرستاد و فرمود: برادر! برو ببین حرفشان چیست؟ رفتند. آنها جلویشان را گرفتند که چه می‌خواهید؟ کجا می‌آیید؟ گفتند به سوی شما می‌آییم. دو کلمه حرف داریم. گفتند یا تسلیم یا طعمه شمشیر ما بشوید. آقا حضرت عباس«ع» فرمود که ما فرستاده‌ایم، رسولیم. صبر کنید تا من حرف شما را به امام برسانم.

عباس«ع» به آن ۲۰ تن فرمود دشنام ندهید. بد نگویید. امر به معروف کنید، باشد که دلی بیدار گردد. من برمی‌گردم تا پیغامشان را به آقا برسانم. برگشت و عرض کرد آقاجان! حرف‌شان این دو کلمه است. یا تسلیم یا طعمه شمشیر ما. آقا فرمود حق که نمی‌تواند باطل را امضا کند.

شب‌پره گر وصل آفتاب نخواهد

رونق بازار آفتاب نکاهد(۸)

اگر آنها بر بدن جسمانی امام حسین«ع» دست بیابند، بدن را طعمه شمشیر می‌کنند، اما بر جان یک مرد الهی که نمی‌توانند دست بیابند. فرمود امضا نمی‌شود کرد. تسلیم که صحیح نیست، حق که نمی‌تواند در مقابل باطل زانو بزند. حال که قصد کشتن ما را دارند، به اینها بگویید یک امشبی را اگر می‌توانند مهلت بدهند. خدا می‌داند من اقامه نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم.

آقا برگشت که پیغام اباعبدالله«ع» را به آنها برساند. پذیرفتند و گفتند باشد. یک امشب شما را مهلت دادیم. آن ۲۰ تن با حضرت عباس«ع» برگشتند. در آن شب آقا دستوراتی می‌دهد، من‌جمله به آنها می‌فرماید برای میدان جنگ خودتان را آماده کنید، لباس‌های فاخر و ارزنده‌تان را بپوشید. مبادا فردا در مقابل دشمن با لباس‌های پاره پوره بیایید. عزیز باشید. وقار داشته باشید.

امیرالمؤمنین«ع» در میدان‌های جنگ به اصحابش می‌فرمود که مبادا در اثنای جنگ در مقابل دشمن بلند صحبت کنید که سر و صدا کردن و بلند حرف زدن دلیل بر این است که انسان دل از دست داده و خودش را باخته است. آرام، متین و باوقار صحبت کنید که متانت و وزانت گفتار شما خصم را درهم می‌شکند.  ما دلی داریم مانند کوه. آدم گمشده و دست و پا گم‌کرده که نیستیم که پراکنده حرف بزنیم. دل از دست نداده‌ایم که آن طور حرف بزنیم. آرام حرف بزنید تا دشمن را بشکنید.

اباعبدالله«ع» هم فرمود لباس‌های فاخرتان را بپوشید و در مقابل دشمن با لباس پاره پوره به در نیایید. وقتی خودش هم می‌خواست به کارزار تشریف ببرد، فرمود خواهرم! جامه مرا بیاور. این چه جامه‌ای بود؟ سراریر! چگونه بود؟ به طوری که مرحوم شیخ مفید در ارشاد و ابوجعفر طبری در تاریخ‌‌اش آورده، جامه‌ای که حضرت خواست، از پارچه یمانی و محکم بافت بود. آن قدر هم پارچه‌اش ارزنده بود که وقتی انسان به آن نگاه می‌کرد، چشم را خیره می‌کرد. یک چنین پارچه‌ای بود. حضرت با نوک شمشیر چند جای این پارچه قیمتی گرانبهای رصین محکم‌بافت را پاره کرد. چرا؟ تا دشمن رغبت در این پارچه نکند نگوید گرانبهاست که از تن او به دربیاورند.

می‌بینید روح عرشی را؟ می‌بینید عزت را؟ می‌بینید مقام شامخ یک ولی‌الله اعظم را؟ ابوجعفر طبری می‌گوید بعد از آن که آقا نماز ظهر را خواند، تنی چند را فرمود پشت سر من باشید. من از جلو می‌روم. حمید بن مسلم وقایع‌نگار کربلا گفت در این حال باران تیر بود که بر بدن حسین بن علی«ع» می‌آمد. سلحشوری که آن همه جوان را از دست داده و آن همه مصیبت‌ دیده بود. هم طبری هم مرحوم مفید نوشته‌اند که امام وقتی نفس می‌کشید از چشمه‌های زره خون می‌جوشید. این همه تیر به بدنش نشست.

حسین‌بن علی«ع» به هر سوی که روی می‌آورد، دشمنان از هیبت وجلال و عظمت و سلحشوری او تار و مار می‌شدند. آقا یکه و تنها می‌جنگید و به هر سوی تاخت می‌آورد تا آن که پسر سعد مستأصل شد. رو کرد به پیادگان سنگ‌انداز و گفت دورش را بگیرید و احاطه‌اش کنید. گرفتند. فرمان امیر لشکر بود. گرفتند دور حسین‌بن علی«ع» را. مبادا امام به آنها حمله کند و تار و مار شوند و راه خروج نداشته باشند. رو کرد به سوارگان گفت و هر چه زودتر دور پیادگان را بگیرید. آنها پیادگان را احاطه کردند.

فرمان سنگ‌اندازی داد و سنگ از هر سو به سوی اباعبدالله«ع» بارید. سنگ ابوالفتوح آمد و به پیشانی نازنین او نشست. آن رویی که آیینه ایزدنما بود. « وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ»(۹). « اللَّهُمَّ إنَّا نسأَلُکَ و ندعوک باسْمِکَ الْمَخْزوُنِ الْمَکْنُونِ»(۱۰)

بارالها توفیق حضور ومراقبت و شب زنده‌داری، انس به خودت، انس به کتابت، انس به انبیایت، عاقبت به خیری به همه ما مرحمت بفرما.

پدر، مادر، اساتید، ذوالحقوق، گذشتگان ما را از ما راضی بدار.

دست ما را از دامن ولای پیمبر و آل‌اش«ع» کوتاه مفرما.

خدومین اجتماع را بر توفیقاتشان بیفزا.

بار الها ما را در کنف حمایت و عنایت خود در زیر سپر قرآن مجید و در سنگر محکم کلمه طیبه لااله الا الله از حوادث بد روزگار محفوظ و مصون بدار.

ولی عصر ما را از ما خشنود نگهدار.

 

پانوشت:

  1. ابوشکور بلخی
  2. دیوان شمس تبریزی
  3. مثنوی معنوی، دفتر چهارم
  4. سوره اسری/ آیه ۱
  5. سعدی
  6. سوره واقعه/ آیه ۶
  7. سوره یونس/ آیه ۲۶
  8. سعدی / گلستان / باب پنجم
  9. سوره الشعرا / آیه ۲۲۷

۱۰٫٫سوره انعام / آیه ۶۸

 

 

 

 

سوتیتر:

۱٫

هم در قرآن و هم در روایات بسیار، مال تعبیر شده است به معروف. معروف یعنی خیر. مال خیر است؟ بله، مال خیر است. مال اگر نباشد که زندگی نمی‌گذرد. هر جا که زندگی می‌گردد، آنجا پول هست. مال نباشد که زندگی نمی‌تواند بگردد. مال بد نیست. مال گناه نکرده. مال معروف است. این مالدار است که بد می‌کند.

 

30نوامبر/16

اهلبیت«ع» برترین‌های جهان هستی

آیت‌الله سیداحمد خاتمی

سخن پیرامون شناخت امامان«ع» بود. متن جامع در این زمینه «زیارت جامعه کبیره» است. در این سلسله مقالات به شرح فرازهائی از این زیارت ارزشمند پرداختیم و اینک شرح فرازی دیگر از این زیارت بلند:«مقر بعضکم» به برتری شما اعتراف می‌کنم

«اقرار» ضد جحد و انکار است «الجحد و الجحود نقیض الاقرار»(۱) که به معنای پایبند بودن به چیزی است. حجد انکار عالمانه است. اقرار اعتراف عالمانه.

در این جمله زائر محضر امامان چنین می‌دارد که ارادتم به شما خوبان شعاری نیست، بلکه مبنایی است. از صمیم جان فضل شما را باور دارم که اقرار چیزی جز این نیست. این تنها شیعه نیست که به برتری امامان«ع» ایمان دارد، بلکه اهل سنت نیز این واقعیت را باور دارند.

 

اعتراف به فضل امامان از زبان اهل سنت

به عنوان نمونه بخشی از اعترافات عالمان اهل سنت را در برتری امامان تقدیم می‌کنم:

الف) حضرت امام حسن«ع»

مدائنی که خود از مورخانی است که تمایل اموی دارد می‌گوید روزی معاویه در مجلسی که عمروعاص و جماعتی از اشراف بودند پرسید «من اکرم الناس ابا و اماً و جداً وجده و خالاً و خاله و عماً و عمه» گرامی‌ترین کسان از جهت پدر و مادر و جد و جده و دایی و خاله و عمو و عمه کیست؟ نعمان بن عجلان زرقی دست امام حسن«ع» را بالا برد و گفت تمام این ویژگی‌ها در او جمع است. عمروعاص تعریض کرد که علاقه تو به بنی‌هاشم سبب شد چنین قضاوتی داشته باشی. او گفت‌ بنی‌هاشم ریشه‌دارترین، سازگارترین و خردورزترین هستند.(۲)

ابن شهر آشوب می‌گوید: «واحل بن عطاء» از بزرگان معتزله می‌گوید «ان الحسن بن علی «ع» سیماء الانبیاء و بهاء الملوک»؛ حضرت امام حسن «ع» سیمای انبیا و هیبت پادشاهان را داشت.(۳)

 

ب) امام حسین«ع»

عبدالله بن عمر که هیچ‌گاه در اردوگاه امیرمؤمنان علی«ع» و امام حسن«ع» و امام حسین«ع» قرار نگرفت در سایه کعبه نشسته بود که دید امام حسین«ع» در حال ورود به کعبه است. گفت: «هذا احب اهل الارض الی اهل السماء الیوم»؛ امروز حسین محبوب‌ترین زمینی نزد آسمانیان است.(۴)

ابوهریره که هیچ‌گاه در عمرش در کنار اهل‌بیت«ع» نایستاد با لباسش خاک از قدم‌های سیدالشهداء«ع» می‌زدود. امام حسین«ع» فرمود تو چرا چنین رفتاری با من داری؟ ابوهریره گفت: «دعنی فوالله لو علم الناس منک ما اعلم لحملوک علی رقابهم»؛ مرا واگذار، به خدا قسم اگر مردم می‌دانستند آنچه را که من از فضائل شما می‌دانستم تو را به دوش می‌کشیدند.

 

ج) امام سجاد«ع»

زهری «آخوند درباری هشام بن عبدالملک که امام سجاد«ع» نامه توبیخ‌آمیزی برای او نوشت، می‌گوید: «ما رأیت قریش افضل منه»؛ من در بین قریش کسی را برتر از امام سجاد ندیدم.(۶)

نیز می‌گوید «ما رأیت افقه منه» من فقیه‌تر از او ندیدم.(۷)

«ابن مسیب» از فقیهان اهل سنت می‌گوید: «ما رأیت اورع منه»: کسی را با ورع‌تر، باتقواتر و در عرصه شبهات پرهیزکننده‌تر از امام سجاد«ع» ندیدم.(۸)

 

د) امام باقر«ع»

صلاح‌الدین صفدی از نویسندگان اهل سنت در باره حضرت امام باقر«ع» می‌گوید: «کان احد من جمع العلم و الفقه و الایمان و الثقه و السؤدد و کان یصلح للخلافه»؛: او یکی از کسانی بود که علم و فقاهت و دیانت و وثاقت و آقایی را در خود جمع کرده بود و برای خلافت لیاقت داشت.(۹)

عطاء یکی از فقیهان اهل سنت می‌گوید: «فما رأیت العلماء عند احد اصغر علماً منهم عند ابی جعفر»: عالمان وقتی نزد امام باقر«ع» می‌آمدند، همگی در برابر حضرت احساس حقارت می‌کردند.(۱۰)

 

هـ) امام صادق«ع»

مالک بن انس از امامان فقهی اهل سنت می‌گوید: «ما رأت عین و لا سمعت اذن و لا خطر علی قلب بشر افضل من جعفر بن محمد الصادق فضلا و علماً و عباده و ورعاً»(۱۱) : چشمی ندیده، گوشی نشنیده، بر قلب انسانی خطور نکرده شخصیتی که برتر از امام صادق«ع» باشد. او در فضل و علم و عبادت و ورع برترین است.

«ابوحنیفه» از امامان فقهی اهل سنت می‌گوید: «ما رأیت افقه بن جعفر بن محمد»؛ من فقیه‌تر از امام صادق«ع» ندیده‌ام.(۱۲) نیز می‌گوید: «لو لا جعفر بن محمد ما علم الناس مناسک حجهم»: اگر امام صادق«ع» نبود مردم مناسک حج خود را نمی‌دانستند.(۱۳)

نیز می‌گوید: «لو لا السنتان لهلک النعمان»: اگر نبود دو سالی که نعمان از مکتب امام صادق«ع» بهره‌مند شده بود، نابود می‌شد (نعمان نام ابوحنیفه است).(۱۴)

 

و) امام کاظم«ع»

مأمون می‌گوید روزی امام کاظم«ع» نزد پدرم هارون آمد. او بسیار امام را تکریم کرد. من پرسیدم کیست که چنین او را گرامی داشتی و به ما دستور دادی رکابش را بگیریم؟ هارون گفت: «هذا امام الناس و حجه الله علی خلقه و خلیفته علی عباده»: او امام مردم و حجت خداوند بر بندگان و جانشین خداوند بر بندگان است. گفتم این ویژگی‌ها از آن شما و در شما نیست؟ او گفت: من در ظاهر رهبر این جماعت هستم و این با زور و غلبه حاصل شده است «و موسی بن جعفر امام حق والله یا بنی انه لاحق بمقام رسول‌الله صلی الله علیه منی و من الخلق جمیعاً»؛ حضرت موسی بن جعفر«ع» امام حق است و به خدا قسم او شایسته به جانشینی رسول‌الله«ص» از من و تمام مردم است.

سپس گفت به خدا قسم اگر تو هم در حکومت با من درگیر شوی تو را می‌کشم چون حکومت نازاست.(۱۵)

 

ز) امام رضا«ع»

«ابن عنبه» می‌گوید: «علی بن موسی الکاظم و یکنی اباالحسن و لم یکن فی الطالبیین فی عصره مثله…»: حضرت امام رضا«ع» که کنیه‌اش ابوالحسن است. هیچ ‌کس از فرزندان ابوطالب در عصر او با وی همانند نبود.(۱۶)

حافظ سمهودی از محدثان اهل سنت گوید: «کان اوحد زمانه جلیل القدر»؛ او یگانه زمانه‌اش بود و منزلت والا داشت».(۱۷)

ابراهیم بن عباس از نزدیکان مأمون گوید: «ما رأیت الرضا سئل عن شی الاعلم و لا رأیت اعلم منه بهاء کان فی الزمان الی الوقت عصره»: ندیدم کسی از امام رضا«ع» سئوالی بپرسد مگر آنکه می‌دانست و ندیدیم در عصر و زمانه ما کسی از او اعلم باشد.(۱۸)

 

ح) امام جواد«ع»

ابن جوزی می‌گوید «کان علی منهاج ابیه فی العلم و التقی و الزهد»؛ او در علم و تقوی و زهد همانند پدرش بود و همان راه را دنبال می‌کرد.(۱۹)

ابن طلحه گوید: «و ان کان صغیرالسن فهو کبیر القدر رفیع الذکر»؛ گرچه حضرت سن کمی داشت، اما جایگاه بلندی داشت و پرآوازه بود.(۲۰)

 

ط) امام هادی«ع»

ابن‌حجر گوید: «کان وارث ابیه علما و سخاوه»؛ او وارث پدر در علم و سخاوت بود.(۲۱)

محمدخواجه پارسا بخاری گوید: «و کان ابوالحسن علی الهادی عابداً فقیها اماماً»؛ امام هادی عابد فقیه و رهبر بود.(۲۲)

 

ی) امام عسکری«ع»

حضرمی شافعی گوید: «کان عظیم الشأن جلیل المقدار…»؛ او منزلت والا و جایگاه ستودنی داشت.(۲۳)

«حسین بن محمد اشعری و محمدبن یحیی و غیر اینان می‌گویند روز در مجلس احمدبن عبیدالله خاقان که از دشمنان اهل‌بیت بود بودیم. او گفت در سامرا شخصیتی را همچون امام عسکری«ع» در منش، آرامش، عفاف، بزرگواری، کرامت و… ندیدم.(۲۴)

آنگاه که دشمن در حق اهل‌بیت«ع» چنین داد سخن می،دهد پیداست که آنان در دل و جان محبان از چه جایگاه رفیعی برخوردارند.

 

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ لسان العرب، ج ۳، ص ۱۰۶.

۲ـ ترجمه الامام حسن، تاریخ مدینه دمشق، ص ۲۳۸.

۳ـ مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۹.

۴ـ الاصابه، ج ۱، ۳۳۳.

۵ـ کفایه الطالب، ص ۴۳۵.

۶ـ حیاه الحیوان دمیری، ج ۱، ص ۱۳۹.

۷ـ نور الابصار، ص ۱۶۲.

۸ـ اسعاف الراغبین در حاشیه نور الابصار، ص ۲۱۸.

۹ـ الوافی بالوفیات، ج ۴، ص ۱۰۲.

۱۰ـ تذکره الخواص، ص ۳۳۶.

۱۱ـ مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۲۴۰.

۱۲ـ الامام الصادق ابوزیره، ص ۶۴.

۱۳ـ من لایحضره الفقیه، ج ۲، ص ۱۹.

۱۴ـ الامام الصادق محمد خلیلی، ج ۴، ص ۱۵۷.

۱۵ـ عیون اخبار الرضا، ج ۱، ص ۹۱.

۱۶ـ عمده الطالب، ص ۱۹۸.

۱۷ـ جواهر العقدین، ص ۳۵۳.

۱۸ـ نور الابصار، ص ۱۸۰.

۱۹ـ تذکره الخواص، ص ۳۵۸.

۲۰ـ مطالب السؤول، ص ۲۳۹.

۲۱ـ الصواعق المحرقه، ص ۱۲۳.

۲۲ـ فصل الخطاب ملحقات ینابیع الموده، ص ۳۸۹.

۲۳ـ وسیله المال، ص ۴۲۶.

۲۴ـ قادتنا، آیت‌الله العظمی سید محمدهادی میلانی، ج ۴، ص ۳۷۲.

 

 

سوتیترها:

۱٫

مالک بن انس از امامان فقهی اهل سنت می‌گوید: چشمی ندیده، گوشی نشنیده، بر قلب انسانی خطور نکرده شخصیتی که برتر از امام صادق«ع» باشد. او در فضل و علم و عبادت و ورع برترین است.

 

۲٫

ابن شهر آشوب می‌گوید: «واحل بن عطاء» از بزرگان معتزله می‌گوید  حضرت امام حسن «ع» سیمای انبیا و هیبت پادشاهان را داشت.

 

 

 

 

30نوامبر/16

سعه صدر رهبر انقلاب کم‌نظیر است

«انقلاب، امام و رهبری» در گفت و گوی «پاسدار اسلام» با آیت‌الله محمدعلی گرامی قمی

 

 

درآمد:

سابقه طولانی در مبارزات و همراهی با نهضت امام خمینی(ره) از نخستین روزهای نهضت، تحمل زندان‌ها و تبعیدهای مکرر در راه به ثمر رسیدن انقلاب، تحقیق و تدریس مستمر و تالیف کتب متعدد در زمینه تبیین احکام و مسائل اسلامی، از ویژگی‌های بارز آیت‌الله گرامی است. با سپاس از فرصتی که ایشان در اختیار «پاسدار اسلام»  قرار دادند، ما حصل این گفتگو تقدیم امت «پاسداراسلام» می‌شود.  

 

     

بسم الله الرحمن الرحیم. با تشکر از وقتی که در اختیار پاسدار اسلام قرار دادید. سئوال نخست ما در باره آشنایی حضرتعالی با حضرت امام(ره) است. از چه سالی و چگونه با امام آشنا شدید؟

آشنایی اجمالی بنده با حضرت امام پیش از رفتن به درس خارج ایشان بود. قبل از آن گاهی ایشان را دیده و مطالبی را به صورت اجمالی در باره ایشان شنیده بودم، ولی در سال ۱۳۳۵ یا ۱۳۳۶ش. بود که به درس ایشان رفتم و این آشنایی بیشتر شد.

امام تازه اصول و مکاسب محرمه را شروع کرده بودند و ما هر دو درس را از اول با ایشان شروع کردیم. در نتیجه رفت و آمدمان بیشتر شد و انس بیشتری با ایشان پیدا کردیم. بنده غیر از درس در جلسات خصوصی منزل ایشان هم شرکت می‌کردم که بسیار مفید بودند.

 

از چه مقطعی وارد مبارزه و نهضت امام شدید؟ آیا در این مسیر متحمل تبعید و زندان هم شدید؟

از همان روزهای نخست مبارزات بنده در جریان بودم و حضور داشتم. خاطرم هست که یک شب از منزل آقای گلپایگانی تا منزل امام در خدمتشان آمدیم. فردای آن شب قرار بود شاه به قم بیاید و اسناد مالکیت زمین‌ها را بدهد. ایام رفراندوم کذایی شاه بود. امام به بنده فرمودند به طلبه‌ها بگویید هیچ‌ کسی پای صحبت‌های شاه نیاید. به ما گزارش داده‌اند که قرار است کسی با لباس طلبگی سنگی به سمت او پرتاب کند و آنها به این بهانه به خانه‌های مراجع و علما بریزند.

قبل از رفراندوم، در مورد انجمن‌های ایالتی و ولایتی هم فعال بودیم. اعلامیه آن در کتاب‌های متعددی چاپ شده و امضای ما هم هست.

اولین گرفتاری‌ام در سال ۴۴ بود. پس از تبعید امام به ترکیه، من هم به گنبد کاووس تبعید شدم که البته آن سفر منشاء خدمات زیادی هم شد و از یک سفر معمولی تبلیغی هم بیشتر کار شد. از جمله با بهایی‌ها درگیری پیدا کردم و اقدامات زیادی انجام دادم و چند نفرشان را به زندان انداختم که شرحش مفصل است.

اولین زندانم در سال ۱۳۵۱ بود و یک ماه در زندان قزل‌قلعه بودم. بعد از اینکه آزاد شدم، آقای هاشمی رفسنجانی در تهران مرا در خیابان دید و از ماشینش پیاده شد و پیش آمد و گفت: «زندان به این بابرکتی ندیده بودم». ما پنج نفر بودیم که با هم گرفتار شدیم. من و آقایان ربانی املشی، یزدی، آذری و جنتی. بعد از آن باز در سال ۵۲ گرفتار شدم که نزدیک به چهار سال طول کشید. محکومیت ما دو سال بود، اما رئیس‌جمهور وقت امریکا سفارش کرده بود که مدت زندانی زندانی‌های سیاسی که تمام شد آزادشان نکنید، لذا دو سال زندان ما که تمام شد، ما را به زندان اوین و بندی بردند که به آن «بند فرجی‌ها» می‌گفتند.. غرض اینکه این بار زندان ما نزدیک به چهار سال طول کشید.

 

چه سالی آزاد شدید؟

اواخر ۱۳۵۵٫ یک سال بیشتر آزاد نبودیم که دو باره گرفتار شدیم و این بار ما را به تبعید فرستادند. اتهام ما برای زندانی شدن به همکاری با گروه‌های مسلح مربوط می‌شد. هم همکاری فکری و هم کمک پولی. البته قضیه وکالت امام و سخنرانی‌ها و صحبت‌های سرِ درس و کتاب‌ها هم بود، اما اینها جزو فرعیات قضیه بود. اصل قضیه برای آنها همکاری با گروه‌های مسلح بود. قضایا از طریق گروهی که الان با رجوی هستند کشف شده بود که شرحش مفصل است.

تبعید ما به خاطر جریان مراسم ختم حاج‌آقا مصطفی[خمینی] بود که سخنرانی مفصلی در کرمانشاه کردم و شبانه ما را فراری دادند. تبعید ما اول در شهرستان شوشتر خوزستان بود و از آنجا هم ما را به جیرفت فرستادند. الان بعد از نزدیک به ۴۰ سال، اهالی این دو شهر با ما ارتباط دارند و رفت و آمد می‌کنند.

در جیرفت بودیم تا موقع رفتن امام به پاریس که دیگر منتظر نشدیم شهربانی اعلام کند که آزاد هستیم و خودمان به قم آمدیم. بعد هم که دیگر اعلامیه نوشتن‌ها، سخنرانی‌ها و فعالیت‌های مربوط به انقلاب بود.

 

به نظر حضرتعالی نهضت امام غیر از تحولاتی که در ایران پدید آورد، در مسیر تاریخ جهان چه تغییراتی را ایجاد کرد؟

اصلاً یک چیز غیرعادی بود که یک مملکت بتواند هم بر اساس مذهب، انقلاب و هم کشور را مدیریت کند. مثلاً در کامبوج و ویتنام روحانیون بودایی خیلی همکاری کردند، به‌حدی که کاهنان بودائی در مراکز عمده شهر سایگون روی خودشان بنزین یا نفت می‌ریختند و برای تحریک جامعه علیه گروه اشغالگر، خود را آتش می‌زدند، ولی آنها نتوانستند مدیریت کشور را به دست بگیرند، اما اینکه انقلابی بر اساس مذهب صورت بگیرد و بر اساس فقه مدوّن برنامه داشته باشد و بتواند آن را مبنای مدیریت جامعه قرار بدهد و مهم‌تر از همه اینکه بتواند رهبری جامعه را مشخص کند، امر بی‌سابقه ای بود. مسئله ولایت فقیه اگر هم قبلاً مطرح شده بود، در کتاب‌ها بود و در سطح جامعه مطرح نبود. امام موضوع ولایت فقیه را در نجف مطرح کردند. این باعث شد بسیاری از مذهبیون کشورهای دیگر، بلکه غیرمذهبی‌ها هم برای انجام چنین اقداماتی به هیجان بیایند. احتمالاً بعد از زندان امام و قبل از تبعید ایشان بود که به ایشان عرض کردم بعضی از خوانین شیراز پیغام داده‌اند اگر جنابعالی اعلامیه‌ای بدهید که دیگر آنها را به نام راهزن نشناسند، شش ساعته شیراز را می‌گیرند و بعد به تهران می‌آیند. این را که به امام عرض کردم، فرمود: «نه، اینها می‌آیند و هرج و مرج درست می‌کنند.» گفتم: «شما با چه نیرویی می‌خواهید کار را پیش ببرید؟ با اعلامیه که نمی‌شود. الان گلدواتر می‌خواهد رئیس‌جمهور شود و صحبت از حمله اتمی می‌کند.» ایشان گفتند: «او رئیس‌جمهور نمی‌شود.» گفتم: «فرانسه که می‌گویند مهد تمدن است، هنوز الجزایر را آزاد نکرده است.» آن موقع هنوز الجزایر آزاد نشده بود. ایشان گفتند: «نخیر! من با همین اعلامیه و همین قم و تهران کار را درست می‌کنم.» خیلی هم قاطع گفتند.

هنوز تبعید نشده بودند. قاطعیت ایشان عجیب و غریب بود. من در هیچ‌ یک از استادانم چنین قاطعیتی را سراغ نداشتم. این موجب شد که انقلاب ایران بر ملل اسلامی و غیر اسلامی، بلکه مذهبی و غیرمذهبی هم تأثیر بگذارد.

هرچندما در بین خودمان انتقاداتی هم داریم، اما نزد نهضت‌های آزادی‌بخش جهانی ابداً نمی‌شود از ایران انتقاد کرد و حرفی زد. ما بعضی جاها این مطلب را امتحان کرده‌ایم. همین که کسی ایرادی از ایران بگوید، قیافه‌شان در هم می‌رود. چرا؟ چون امیدشان به اینجاست و دوست ندارند امیدشان لکه‌دار شود. این مسئله بسیار باارزشی است.

در گذشته مواردی از مدیریت روحانیون بوده و مثلاً گفته می‌شود که محقق کَرکی چندین ماه مملکت را اداره کرد ولی او هم عملاً با نیابت از شاه طهماسب این کار را کرد. گرچه از نظر فقهی شاه نائب از محقق بود و یا گفته می‌شود که علویان در طبرستان حکومت‌ کردند، اما به هر حال محدود بوده‌ است.

به این ترتیب که چنین انقلاب بزرگی صورت بگیرد و حدود و ثغور کشور به همان نحو سابق حفظ شود و قسمت‌هایی هم از ایران جدا نشود ـ کما اینکه در اواخر قاجار جدا شد ـ امر بی‌سابقه‌ای است. اینکه انقلابی بر اساس مذهب باشد که وجدان مردم را تأمین و ایمانشان را تقویت کند و در عین حال مرزهای کشور هم به همان صورت باقی بماند، بسیار مسئله مهمی است.

درست است که ازاختلافات سیاسی خیلی‌ها ناراحت‌اند، ولی همین‌ها را در شب‌های قدر ماه رمضان، ایام عاشورا، ایام شهادت‌ها و اربعین ببینید که چه می‌کنند. با همه انتقادهایی که دارند، راه‌پیمایی‌ها را می‌آیند. این نشان می‌دهد که همه در مجموع نظام را قبول دارند.

بنده معتقدم انقلاب اسلامی ایران روی تمام کشورهایی که در صدد انقلاب بوده‌اند، حسن تأثیر داشته و آنها متوجه شده‌اند که با دست خالی هم می‌شود انقلاب کرد.

در آن گرفتاری‌ اولیه سال ۵۱ هم که ما یک ماه زندان بودیم، امام به خاطر ما پنج نفر از نجف اعلامیه دادند. درست است که ما در پی اعتراض به اعدام گروه اول مجاهدین گرفتار شده بودیم، اما امام به این نکته اشاره‌ای نداشتند، بلکه آقای دعایی بود که در رادیوی نهضت روحانیت در عراق صحبت ‌کرد و این دو موضوع را به هم پیوند داد، در حالی که امام اعلامیه‌شان را روی این پیوند ندادند. بنابراین روش ایشان به هیچ‌وجه قیام مسلحانه نبود.

این که شخصی با این شیوه موفق شود و کار به جایی برسد که شاه مملکت با گریه بگذارد برود، از اتفاقات نادر و بسیار عجیب است، چون آن روزها حتی تهدید به بمباران تهران هم می‌کردند و این پیروزی به هیچ ‌وجه امکا‌ن‌پذیر نبود، الا با روحیه خدایی و اتکا به ذات احدیت و همگامی ملت. همه ملت تحت تأثیر روحیه امام حرکت کردند.

 

نظر حضرتعالی در باره پایگاه و جایگاه مفهومی ولایت فقیه از لحاظ علمی چیست؟

ما در جلد سوم «المعلقات علی العروه الوثقی» به عنوان ادله روایی حدوداً ۳۰ مدرک برای بحث ولایت فقیه آورده‌ایم. منظور از ولایت فقیه هم که معلوم است، یعنی کسی که علاوه بر قدرت مدیریت، اسلام‌شناس هم باشد. عقل هم همین را حکم می‌کند. اگر دو نفر هستند و هر دو هم مدیریت دارند، اما یکی از آنها اسلام‌شناس نیست، چون مردم ما مسلمانند و می‌خواهند قوانین اسلام پیاده شود، بدیهی است که مدیریت جامعه باید به دست یک فرد اسلام‌شناس باشد.

به هر حال ما به ولایت فقیه معتقد هستیم، به این معنا که باید شخصی باشد که علاوه بر اداره کشور، اسلام‌شناس هم باشد تا کاری برخلاف اسلام انجام نشود. چنین فردی است که باید رهبری را به عهده بگیرد.

بعضی از آقایان صاحب رساله که الان فوت کرده‌اند این مطلب را با ما مطرح می‌کردند که باید ولایت فقها باشد، نه ولایت فقیه، لذا باید شورای فقاهتی باشد. بنده به آنها هم عرض می‌کردم که شورا بدون کسی که در رأس آن باشد امکان ندارد. من باب مثال اگر ده نفر فقیه باشند و هر کدام چیزی بگویند که مدیریت کشور شدنی نیست. باید یک نفر در رأس اینها باشد. و حرف آخر را بزند.

لذا در کشوری مثل شوروی هم که حکومت شورایی بود، یک نفر صدر هیئت رئیسه بود. بالاخره هر شورائی یک صدری می‌خواهد، والا کشور اداره نمی‌شود. جلسات کوچک هم بدون صدر اداره نمی‌شوند. حتی من روایتی را دیده‌ام که اگر دو نفر هستید و با هم مسافرت می‌روید، یک نفرتان امیر باشد.

 

امام میفرماید تصور حکومت اسلامی منجر به تصدیق میشود. کانه ایشان این را از بدیهیات فقهی میداند.

همین‌ طور است، به همین جهت هم عقلی است. ما می‌خواهیم حکومت اسلامی باشد، پس باید در رأس آن یک فرد اسلام‌شناس باشد. البته اصل مدیریت هم که عقلانی است. اگر کسی مدیریت نداشته باشد، ولو فقیه هم باشد نمی‌توانیم اداره جامعه را به دست او بدهیم.

 

مهمترین اقدام امام شکل دادن به شاکله نظام اسلامی بود که مسئله ولایت فقیه در رأس آن بود و دیگر مسئله عدم جدایی دین از سیاست و اصولی که نهضت بر اساس آنها شکل گرفت، گویی که امام تجربه بارها قیام و تشکیل حکومت  را داشته اند. و این خود از شگفتیهای امام هست که به این صورت مدیریت کرد و به نتیجه رساند، آن هم با آن سرعت..

شنیدم که امام از سال‌ها قبل در مسائل کشورهای دیگر هم دقت می‌کرد.

برخورد حضرت امام با جریانات معاند در مقاطع مختلف کاملاً روشن است. امام در مقاطع مختلف با جریانات، گروهها و افرادی که رفتار و گفتارشان با قرآن و احکام اسلامی تطبیق نداشت، بسیار محکم و قاطع برخورد میکردند.در نجف منافقین سعی کردند خود رابه حضرت امام نزدیک کنند که موفق نشدند و امام از همان اول نسبت به آنها موضع گرفتند. بعد از پیروزی انقلاب، موقعی که منافقین آن فتنه را به راه انداختند، امام برخورد قاطعی داشتند. همین طور در قضیه لایحه قصاص و برخورد قاطع با جبهه ملی و پس از آن با نهضت آزادی و سایر موارد مشابه. به نظر جنابعالی اگر امام در سال ۸۸ بودند با جریانی که هشت ماه کشور را به آشوب کشید – و همچنان داریم پیامدهای آن را تحمل میکنیم-    چه برخوردی می کردند؟

روش امام که معلوم است. ایشان در جریان قطب‌زاده که قابل مقایسه با این جریانات هم نبود، موقعی که در قم عده‌ای تظاهرات کردند و شعار دادند آزاده، صادق قطب‌زاده، بسیار تند برخورد کردند و گفتند تعجب می‌کنم که چرا مردم غیور قم نشستند و تماشا کردند. باید خودشان می‌ریختند و اینها را از بین می‌بردند. روش امام کاملاً مشخص است. ایشان حتی مقاله‌نویسی‌ها و مصاحبه‌هایی را که به انقلاب لطمه می‌زد به هیچ‌وجه تحمل نمی‌کردند. خود من با روزنامه انقلاب اسلامی بنی‌صدر مصاحبه‌هایی می‌کردم. برخی از مطالب این روزنامه نسبت به حاکمیت انتقادهای گزنده‌ای داشت. مرحوم امام فرمودند اگر کسی در این جهت مصاحبه‌ای بکند با خود من طرف است. احساس شد که ایشان مایل نیست. از آن روزنامه برای مصاحبه با من آمدند و گفتم احساس می‌کنم امام راضی نیستند. فکر می‌کردیم این‌جور صحبت‌ها آزادمنشی را در کشور رونق می‌دهد و خوب است، ولی ایشان به صلاح نمی‌دانستند و لذا دیگر برای مصاحبه حاضر نشدم. روش امام که کاملاً معلوم است.

 

عده ای هنوز هم تصور میکند در قضیه سال ۸۸ حق با سران فتنه بوده و در واقع حق آنان تضییع شده است. برای اینکه این افراد هم به دامان نظام برگردند و این زخم التیام پیدا کند. حضرتعالی چه دیدگاهی دارید؟

 

ما خارج از گود هستیم، ولی فوق‌العاده بعید به نظر می‌رسد چنین تقلب گسترده‌ای انجام شده باشد. مگر ممکن است رای این همه صندوق عوض شود؟

 

حتی یکی از افراد با تجربه فتنه گفته بود، اگر همه نظام عزم خود را برای تقلب جزم هم بکند، امکان تقلب بیش از ۶۰۰ هزار رأی نیست.

بله. همینطور است. در شرایطی که مشکلات اقتصادی مردم را شدیداً ناراحت کرده، صداهای مخالف به این شکل نباید باشد، چون به مصلحت نظامی که همه قبولش داریم نیست. کمتر کسی پیدا می‌شود که بگوید اصل نظام را قبول ندارم. وقتی انسان شرایط را می‌سنجد و می‌بیند این‌جور سر و صداها به اصل نظام لطمه می‌زند، به هیچ‌وجه این کار به مصلحت نیست، خصوصا وقتی که مورد سوء استفاده دیگران قرار می‌گیرد. هنوز هم که هنوز است، رسانه‌های غربی روی این مطلب مانور می‌دهند.

از آقایان میخواهیم به هر شکلی که صلاح می‌دانند برگردند و با جامعه کلی مذهبی کشور همگام شوند تا این غائله که دشمن هنوز هم رهایش نکرده خاتمه پیدا کند. اگر کسانی هستند که ممکن است حرفشان روی آقایان تأثیر داشته باشد، با آنها ملاقات‌هایی را صورت بدهند و به آقایان تفهیم کنند که فرض کنیم حق با شما هم باشد ـ که تقلب با این وسعت نشدنی است ـ وقتی می‌بینید دشمن دارد این‌طور سوء استفاده می‌کند دست بردارید.

به نظر ما آقایان باید صریحاً اعلام موضع کنند و دوباره به دامن جامعه و همگامی با رفقای قدیمی خودشان برگردند.

 

ولایت فقیه را به لحاظ مفهومی بیان فرمودید. از نظر مصداقی هم بیان بفرمایید. عنایت دارید که شرایط دهه دوم، سوم و چهارم انقلاب باشرایط زمان امام فوقالعاده تفاوت دارد و بسیار تغییر کرده است. یک نمونه آن گسترش روزافزون فن آوریهای رسانه های ارتباط جمعی و تبلیغاتی نظیر اینترنت و شبکه های ماهواره ای است که عمدتاً هم  در دست دشمن است و از آنها بهرهگیری میکند. مضافاً بر اینکه از جوانب مختلف فشارهای گوناگونی روی کشور ما هست. سوء استفادهای که از فتنه ۸۸ کردند و فشاری که الان در مورد موضوع هستهای دارند میآورند. خلاصه اینکه غربیها انواع و اقسام فشارها و فتنهها را به اوج رساندهاند. حضرتعالی نقش رهبری  و مدیریت حضرت آیت الله خامنه ای را در این شرایط دشوار ظرف این ۲۵ سال چگونه ارزیابی می کنید؟  

گاهی پشت سر من حرف‌هایی زده می‌شود که با آن همه سوابق مبارزاتی، وقتی کنار هستم لابد مخالفم. بعضی‌ها هم صراحتاً این را به من گفته‌اند، در حالی که این‌ طور نیست. بنده این راه را انتخاب کرده‌ام که مشغول کارهای علمی باشم، وگرنه خصوصیاتی را که در ایشان هست در حال حاضر با هیچ کس دیگری نمی‌توانیم مقایسه کنیم. ما با ایشان همدوره بوده‌ایم و کاملاً با ویژگی‌های ایشان آشنا هستیم. ایشان شرح صدر خوبی دارد که جزو مهم‌ترین خصوصیت‌های رهبری و مدیریت است. وقتی مهم‌ترین مخالف ایشان از دنیا رفت، به‌سرعت با همه مسائل موافقت کردند که تقریباً آب روی آتش بود. اینها شرح صدری است که هر کسی ندارد. آگاهی نسبت به شرایط زمان در صحبت‌های ایشان مشخص است. بنده ایشان را بهترین شخص برای تصدی این مقام می‌دانم. گاهی پشت سر بنده حرف‌هایی زده می‌شود، ولی عقیده واقعی‌ام همین است که عرض کردم. از ابتدا هم همین عقیده را داشتم، ولی ترجیح دادم کارهای علمی را ادامه بدهم، والا ارادت ما هم به امام بوده است و هم به ایشان. در ملاقات در بیمارستان هم به ایشان گفتم نه ‌تنها امید این ملت به شماست که شما امید بعضی از ملل دیگر هم هستید. نهضت‌های آزادی‌بخش در کشورهای دیگر نظرشان به ایران و شخص رهبری است.

 

 ظاهراً  از قبل و از دوره حوزه و طلبگی با ایشان آشنایی داشتید؟

بله. موقعی که قم تشریف داشتند، همدیگر را می‌دیدیم. ایشان به منزل ما می‌آمدند و ما هم در مشهد به منزل ایشان می‌رفتیم. بعد از آزادی از زندان که به مشهد رفتم، ایشان زحمت کشیدند و در هتل به دیدنم آمدند. در تبعید جیرفت هم با هم در یک خانه و یک اتاق بودیم و در مسجد آنجا به نوبت با ایشان و رفقای دیگر سخنرانی می‌کردیم.

ایشان در اوایل رهبری فرمودند ملاقات‌هایتان را با ما قطع نکنید. نوشته‌هایتان را شخصاً می‌خوانم. این سخن ایشان باعث شد مواردی را که به نظرم می‌رسید خدمتشان بنویسم.

در تبعید جیرفت هم که بودیم شرح صدر و ظرفیت ایشان مشهود بود. کسی در مورد نامه‌ای که ایشان به آقای شریعتمداری نوشته بود به ایشان توهین کرد و ایشان حتی یک کلمه هم جواب نداد. این شرح صدر بسیار ارزشمند است. به علت مشغله‌های فراوان ایشان و اشتغال بنده به کارهای علمی توفیق ملاقات حضوری کمتر دست داده است، ولی دعا می‌کنیم که ان‌شاءالله ایشان موفقیت‌های بیشتری داشته باشند.

 

مسیر رهبری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را در تداوم آرمانها و خط امام چگونه ارزیابی می‌کنید؟

این چیزی که ما می‌بینیم ایشان طابق النعل بالنعل عمل کرده‌اند، درست مثل اینکه کفش امام را به پا کرده و پا جای پای امام گذاشته‌اند. مخصوصاً در موضوع مقابله با امریکا دقیقاً همان راه امام را ادامه داده‌اند.

امیدواریم کشور با تأییدات آقا امام زمان(عج) مسیر الهی را به بهترین نحو طی کند. شنیده‌ام بعضی از برنامه‌ریزی‌های ایشان ما حاصل تهجدهای شبانه است. به هر حال امیدواریم با عنایات آقا امام زمان(عج) و تأییدات الهی کارهای مملکت رو به رشد باشد.

 

با تشکر مجدد از وقتی که در اختیار پاسدار اسلام قرار دادید.

 

 

سوتیتر:

اینکه انقلابی بر اساس مذهب صورت بگیرد و بر اساس فقه مدوّن برنامه داشته باشد و بتواند آن را مبنای مدیریت جامعه قرار بدهد و مهم‌تر از همه اینکه بتواند رهبری جامعه را مشخص کند، امر بی‌سابقه ای بود.

 

 

درست است که ازاختلافات سیاسی خیلی‌ها ناراحت‌اند، ولی همین‌ها را در شب‌های قدر ماه رمضان، ایام عاشورا، ایام شهادت‌ها و اربعین ببینید که چه می‌کنند. با همه انتقادهایی که دارند، راه‌پیمایی‌ها را می‌آیند. این نشان می‌دهد که همه در مجموع نظام را قبول دارند.

 

 

 

در ملاقات در بیمارستان هم به ایشان گفتم نه ‌تنها امید این ملت به شماست که شما امید بعضی از ملل دیگر هم هستید. نهضت‌های آزادی‌بخش در کشورهای دیگر نظرشان به ایران و شخص رهبری است.

 

از آقایان میخواهیم به هر شکلی که صلاح می‌دانند برگردند و با جامعه کلی مذهبی کشور همگام شوند تا این غائله که دشمن هنوز هم رهایش نکرده خاتمه پیدا کند … به نظر ما آقایان باید صریحاً اعلام موضع کنند و دوباره به دامن جامعه و همگامی با رفقای قدیمی خودشان برگردند.

 

   

خصوصیاتی را که در ایشان هست [رهبر معظم انقلاب] در حال حاضر با هیچ کس دیگری نمی‌توانیم مقایسه کنیم. ما با ایشان همدوره بوده‌ایم و کاملاً با ویژگی‌های ایشان آشنا هستیم. ایشان شرح صدر کم نظیری دارد که جزو مهم‌ترین خصوصیت‌های رهبری و مدیریت است.

30نوامبر/16

نخستین پیروزی نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی(ره)

 

                                                                                                                              غلامرضا گلی‌زواره

تقبیح وقاحت

پیرو مخالفت‌های مراجع عظام و نیز اعتراض‌های شدیداللحن امام خمینی با وجود آنکه در آن ایام نوعی سیاست‌گریزی در میان جامعه اسلامی رواج یافته و اختناق شدیدی به فضای اجتماعی کشور حاکم بود، چون این موضع‌گیری‌ها با مذهب و دیانت پیوند داشت، موج خشم و نارضایتی را در میان مردم سراسر ایران برانگیخت. گستردگی خروش مقدس مردم برای کارگزاران رژیم دور از انتظار بود. از آن سو با وجود آنکه متن تلگراف‌هایی که برای شاه ارسال شدند، آرام و معتدل بود و مطالب آن از نظر خیرخواهی مطرح شده بود، پاسخ شاه اهانت‌آمیز و دور از خردمندی و ادب و احترام بود. او در تلگراف ۲۴ مهر ۱۳۴۱ ش خود که پس از چند روز تأخیر به مخابره آن اقدام کرد و مخاطب آن علمای بلندپایه حوزه بودند، آنان را حجت‌الاسلام خطاب کرد تا با این شیوه ابلهانه، مقام معنوی و منزلت علمی آنان را پایین آورد.(۱)

به دنبال دریافت تلگراف شاه و اظهار او مبنی بر اینکه تلگراف شما علما را برای نخست‌وزیر فرستادم، امام خمینی در ۲۸ مهر ۱۳۴۱ تلگرافی خطاب به عَلَم مخابره و طی آن اقدامات وی را در باره تصویب‌نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی به شدت تقبیح کرد و به او هشدار داد این لایحه تخلف صریح از قوانین اسلام، قانون اساسی و مصوبات مجلس شوراست و علمای اعلام و مسلمانان ایران و عتبات مقدسه در اموری که با شرع مقدس مغایرت دارد ساکت نمی‌نشینند و به حول و قوه الهی این خلاف، رسمیت نمی‌یابد.(۲)

امام در ششم آبان ۱۳۴۱ در جمع عده‌ای از اصناف که با ایشان دیدار داشتند خاطرنشان ساخت مردم از این امر نفرت پیدا کرده و بیزاری و تنفر خود را به شاه و دولت اعلام نموده‌اند. امام تأکید کرد نخست‌وزیر باید از طریق جراید رسمی نقض این عمل را آشکارا به مردم اعلام نماید.(۳)

آن روح قدسی در مسجد اعظم قم در جمع طلاب و فضلا و کسبه تهران که به مجلس درس وی آمده بودند، به دولت وقت اخطار داد که تصور نکنید با ارتحال مرحوم بروجردی می‌توان به دین اسلام لطمه‌ وارد کرد و افزود: «دین به کسی متکی نمی‌باشد، بلکه علما و مراجع متکی به آن هستند.» و اظهار امیدواری کرد که اسدالله علم به اشتباه خود پی ببرد و جواب مساعدی به علما بدهد.(۴)

خطیب مشهور مرحوم شیخ محمدتقی فلسفی در بیانات شیوا و افشاگرانه خود اسدالله علم را مورد مذمت شدید قرار داد و او را دست‌نشانده اجانب معرفی کرد. امام در نامه هفتم آبان ۱۳۴۱ ش از موضع‌گیری‌های آن واعظ بصیر تشکر کرد و متذکر گردید که امید است خداوند این زبان گویای اسلام را از شر اشرار حفظ فرماید.(۵)

حاج شیخ مرتضی انصاری خطیب مشهور قم به دلیل افشاگری درباره خلاف‌های دولت وقت ممنوع‌المنبر گردید. امام خمینی ضمن اشاره به اینکه زبان این مبلغ اسلامی را نیز بسته‌اند فرمود: «انصاری زبان گویای مردم قم است. تنها نیست و همه جمعیت پشت سر او هستند [آقای انصاری] حتماً امشب بایستی به منبر بروی و جریان را کاملاً شرح دهی تا مردم بیدار شوند.»(۶)

هیئت حاکمه در برابر اعتراضات گسترده علما، فضلا، وعاظ و اقشار گوناگون نه تنها از مواضع خود عقب‌نشینی نکرد، بلکه از تلگراف‌هایی که در حمایت از مراجع قم صادر می‌شدند، جلوگیری به عمل می‌آورد و یا در آنها دست می‌برد؛ از تشکیل محافل و مجالسی که به مناسبت اعتراض به تصویب‌نامه منعقد می‌شدند جلوگیری و مطبوعات و جراید را به‌شدت سانسور می‌کرد، مبادا حقایقی را به گوش مردم برسانند.

در این هنگام امام خمینی در تلگرافی خطاب به شاه ضمن اشاره به شرایط آشفته و توأم با اختناقی که توسط دولت علم به وجود آمده بود، یادآور شد: «آقای علم تخلف خود را از قانون اسلام برملا نمود و گمان کرد با تبدیل کردن قسم به قرآن مجید به کتاب آسمانی می‌توان قرآن را از رسمیت انداخت و اوستا و انجیل و بعضی کتب ضاله را قرین آن کرد یا به جای آن قرار داد».(۷)

امام در هشتم جمادی الثانی ۱۳۸۲، ۱۵ آبان ۱۳۴۱ تلگرافی با لحنی بسیار تند برای اسدالله علم مخابره کرد و در آن به وی هشدار داد: «معلوم می‌شود بنا ندارید به نصیحت علمای اسلام… توجه کنید و گمان کرده‌اید ممکن است در مقابل قرآن کریم و قانون اساسی و احساسات عمومی قیام کرد. علمای اعلام قم و نجف اشرف و سایر بلاد تذکر دادند که تصویب‌نامه غیرقانونی شما برخلاف شریعت اسلام و برخلاف قانون اساسی و قوانین مجلس است… از عواقب و خیمه تخلف از قرآن و احکام علمای ملت بترسید و بدون موجب، مملکت را به خطر نیندازید…».(۸)

تگراف دوم و سوم امام خمینی مراجع و زعمای قم به‌رغم فشار شدید سیاسی، دیکتاتوری سیاه رژیم پهلوی در هزاران نسخه تکثیر و در تمام نقاط کشور توزیع گردید و موج مخالفت‌ها هر روز گسترده‌تر و شدیدتر شد.

رژیم پهلوی که احساس می‌کرد نمی‌تواند آتشفشان خشم و خروش امت مسلمان به رهبری علما را خاموش سازد و متوجه شد این قیام مقدس از حمایت همه‌جانبه و وسیع اقشار گوناگون مسلمانان باغیرت برخوردار است، راه خدعه را پیش گرفت و این گونه اشاعه داد که روحانیون به جای مبارزه با برنامه اصلاحات ارضی، مخالفت با مصوبه انجمن‌های ایالتی و ولایتی را پی گرفته‌اند و بعد از طرح این موضوع سراسر کذب و بی‌اساس، از طریق بوق‌های تبلیغاتی خود، مخالفان تصویب‌نامه را افرادی معرفی کرد که از سوی فئودال‌ها و مالکان بزرگ و خوانین زمیندار تحریک شده‌اند، زیرا در ماجرای اصلاحات ارضی، منافع آنها به مخاطره افتاده است. رژیم موجی از افسوس و تأسف به راه انداخت و وانمود کرد که معترضین با ایجاد این امواج می‌خواهند دوباره روستائیان و دهقانان رهایی‌یافته از زیر یوغ مالکان بزرگ را گرفتار سازند، اما ملت مسلمان ایران با بصیرتی که در آن شرایط آشفته به دست آورده بود این فتنه دستگاه ستم را تشخیص داد و به‌درستی متوجه شد که کارگزاران استبداد می‌خواهند این خیزش باشکوه را که رفته رفته به فتح و ظفر نزدیک می‌شد از مسیر اصلی خود منحرف سازند.(۹)

شعار اصلاحات ارضی پوششی برای انهدام کلی اقتصاد کشاورزی و تامین‌کننده حداکثر منفعت برای خاندان سلطنت، اولیگارشی وابسته به رژیم پهلوی و مؤسسه‌های کشاورزی تجاری خارجی از جمله کمپانی‌هایی بود که کانون اصلی آنها در امریکا، اروپا و یا بالاتر از همه در اسرائیل غاصب بود.

اگرچه طی این اقدامات میزان مشخص و محدودی از املاک و اراضی زراعی میان دهقانان و جامعه کشاورز تقسیم شد، اما این کار به‌رایگان صورت نگرفت و پول‌هایی که در قبال آنها دریافت شد به بانک‌های تحت کنترل خاندان سلطنت واریز گردیدند. علاوه بر این، اراضی وسیعی از شمول این قانون فرمایشی استثنا شدند و از طریق بنیاد پهلوی تحت مالکیت مستقیم خاندان سلطنتی درآمدند و یا  توسط مؤسسات کشت و صنعت خارجی که از اراضی ایران برای کشت محصولات برای صدور به بازارهای جهانی و نه مصرف در ایران استفاده می‌کردند، تملک گردیدند. این روند باعث شد که ایران به‌رغم برخورداری از زمین‌های حاصلخیز، در تأمین برخی از محصولات مورد نیاز مردم، به کشورهای دیگر وابسته شود.

انهدام اقتصاد کشاورزی ایران سبب خالی شدن چشمگیر روستاها و کوچ انبوه و گسترده دهقانان درمانده و جویای کار به شهرها گردید. فئودال‌ها و ملاکین قبل از اصلاحات ارضی نه تنها نابود نشدند بلکه قوی‌تر و به معامله‌گران حرفه‌ای مستغلات شهری و بازرگانان واردکننده یا صادرکننده بدل شدند. بنابراین اگر علما با این طرح مخالفت می‌کردند به دلیل این بود که با اجرای آن استقلال و عزت ایران تهدید می‌شد و در واقع رژیم استبدادی را تقویت و راه ورود اجانب به این سرزمین را هموار می‌کرد».(۱۰)

 

شکست حقارت‌آمیز رژیم

شاه متوجه شد که خیزش مقدس امت مسلمان ایران در دفاع از ارزش‌های اعتقادی خویش با هدایت و رهبری علما و در رأس آنان امام خمینی با این برچسب‌ها و اتهامات ناروا درهم نمی‌شکند رفته رفته از چنان ابهت، صلابت و اقتداری برخوردار می‌شود که تاج و تخت وی را به مخاطره می‌افکند. از این رو تصمیم گرفت از مواضع قبلی خود کوتاه بیاید. اما در عین حال تلاش کرد در صفوف علما و طلایه‌داران قیام، انفکاک و تفرقه به وجود آورد و با این تفکر باطل، ریشه مقاومت یعنی امام خمینی را از بقیه مجزا کند. رژیم می‌دید که این عالم مبارز، حرکت مزبور را با مقاومت فوق‌العاده‌ای سازمان‌دهی می‌کند، جهت می‌دهد، مسلمانان را به ادامه مبارزه فرامی‌خواند و در لحن و موضع‌گیری‌های او نیز ذره‌ای نرمش، سازش و عقب‌نشینی دیده نمی‌شود.

به همین دلیل اسدالله علم بعد از حدود ۴۵ روز که تلگراف علما را بدون پاسخ گذاشت و طریق تهدید و اختناق را در پیش گرفت، ناگهان به سه نفر از علما و مراجع (آیات محترم گلپایگانی، مرعشی نجفی و شریعتمداری) تلگرافی مخابره و طی آن ایشان را در القاب از تلگراف شاه درجه‌ای بالاتر برد و آیت‌الله خطاب کرد و گفت: «نظر دولت در باره شرط مسلمان بودن انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان، همان نظر علمای اعلام است. سوگند هم به قرآن مجید است، ولی موضوع بانوان منوط به دستور و نظر مجلس شورای اسلامی خواهد بود».

علم همز‌مان با مخابره این تلگراف، با حضور خبرنگاران و ارباب جراید مصاحبه‌ای مطبوعاتی برگزار کرد و مضامین آن را توضیح داد.(۱۱)

این رفتار حیله‌گرانه نخست‌وزیر وقت، اولین موضع‌گیری رسمی رژیم پهلوی علیه امام خمینی بود. آنان تصور می‌کردند با بی‌اعتنایی به آن زعیم عالیقدر، مقام و موقعیت امام را در جامعه کاهش خواهند داد، در حالی که این تیر توطئه کمانه کرد و به سوی عوامل رژیم برگشت و منزلت امام را در میان طلاب، فضلای حوزه، واعظان و مبلغان و نیز اقشار گوناگون مؤمنان ایران و نیروهای مبارز و مجاهد به‌شدت ارتقاء داد و نفوذ معنوی و اجتماعی ایشان را حتی در جهان تشیع عمیق‌تر ساخت.

تلگراف تفرقه‌آفرین علم، مراجع قم را قانع نکرد و شیوه پاسخ‌گویی نخست‌وزیر را اغواگرانه تلقی کردند، زیرا لایحه‌ای که دولت آن را تصویب کرده بود با نگاه توأم با تردید رئیس دولت ملغی نمی‌شد و ارجاع حل نهایی آن به مجلسی هم که در آن ایام منحل شده بود، امکان‌پذیر نبود. امام خمینی علما را از کید دولت برحذر داشت و آنان را به استمرار مقاومت و تداوم پایداری وادار کرد و خطاب به افرادی که به ملاقات ایشان آمده بودند فرمود: «آقای علم بداند که مردم از پای نمی‌نشینند تا لایحه لغو شود و پس از تشکیل مجلس نیز ساکت نخواهند نشست. ما می‌خواهیم به همان نحوی که در روزنامه‌ها تصویب لایحه را نوشتند، لغو آن را هم درج کنند. خدا نیاورد روزی را که به مردم بگوییم که خود می‌دانید. ان‌شاءالله دولت متوجه می‌شود و جواب صریح می‌دهد».(۱۲)

امام در نهم آذر ۱۳۴۱ در جمع بازاریان تهران و طلاب حوزه علمیه قم به دولت علم این گونه اخطار داد: «اگر این دفعه مردم عصبانی شوند سرنیزه هم جلوی آنها را نمی‌تواند بگیرد و اگر درست نشود (تصویب‌نامه رسماً لغو نگردد) من خودم به‌تنهایی راه می‌افتم و هر چه پیش آید بیاید… هیئت حاکمه بداند که گر خبر لغو تصویب‌نامه را در جراید اعلام نکند، به مبارزه ادامه خواهیم داد».(۱۳)

از این زمان به بعد، امام دیگر مخالفت با دولت را به موضوع تصویب‌نامه منحصر نکرد و تمام اعمال و رفتار کارگزاران رژیم را مورد انتقاد شدید قرار داد و به‌شدت به آنان اعتراض کرد که چرا خود را دراختیار امریکا و غرب قرار داده‌اند، منافع آنان را تأمین می‌کنند و برای تقویت رژیم صهیونیستی می‌کوشند؟ چرا مجلس برای مدتی طولانی تعطیل است؟ به چه دلیل به قانون اساسی تجاوز کرده‌اید؟ چرا رسانه‌ها در گفتن حقایق آزاد نیستند و علت نابسامانی زندگی مردم چیست؟(۱۴)

سرانجام رژیم وادار به عقب‌نشینی شد. در هفتم آذر ۱۳۴۱ هیئت وزیران جلسه‌ای تشکیل داد و طی آن تصویب کرد که مصوبه چهارم مهر ۱۳۴۱ ش اجرا نخواهد شد. همان شب هم در این باره تلگرافی به علمای قم به‌جز امام خمینی مخابره کرد، اما امام خمینی با هوشیاری فوق‌العاده‌ای به این موضوع اکتفا نکرد و همان‌گونه که اشاره کردیم تأکید داشت باید لغو تصویب‌نامه از طریق جراید رسماً اعلام گردد.

مردم برای ادامه مبارزه پشت سر امام قرار گرفتند. نبرد بین امام و دستگاه ستم شدت گرفته بود و مقاومت دلیرانه امام وی را از ردیف علمای طراز اول در موقعیت رهبری نهضت قرار داد. اسدالله علم که دید این اقیانوس خروشان که امام خمینی هدایت آن را برعهده گرفته است از چنان عظمتی برخوردار شده که امکان دارد تشکیلات شاهنشاهی را به کام خود فرو ببرد، در روز دوشنبه دهم آذر ۱۳۴۱ در جمع خبرنگاران گفت: هیئت دولت تصویب کرد که مقررات تصویب‌نامه مهرماه ۱۳۴۱ ش اجرا نشود.» بدین‌گونه دولت علم با وجود قدرتی که به دست آورده بود، از مواضع ضددینی خود عقب‌نشینی کرد.(۱۵)

اما مبارزه با رژیم پهلوی به این پیروزی که در نوع خود ثمرات ارزشمندی را دربرداشت ختم نگردید؛ امام خمینی رهبری جنبش تا سقوط نظام شاهنشاهی و پیروزی انقلاب اسلامی را به دست گرفت و تظاهرات چندهزار نفری این قیام در مراحل بعدی جنبش گسترده‌تر گردید.

تا آن ایام رهبری حرکت‌های مردمی دراختیار ملی‌گرایان بود که مشی محافظه‌کارانه و سازشکارانه‌ای را در پیش گرفته بودند و به دلیل برخورداری از روحیه جاه‌طلبی با گرفتن چند کرسی وکالت و تعدادی پست وزارتی، از مبارزات خود دست برمی‌داشتند؛ مردم مظلوم و محروم ایران را در میانه راه رها می‌کردند و با سیاست‌های استبدادی رژیم همگام و همراه می‌شدند. اما از این زمان کسی در رأس خیزش مردم قرار گرفت که در دیانت، فضیلت، وارستگی و فرزانگی نظیر نداشت و هیچ‌گاه و در هیچ شرایطی از مواضع خود کوتاه نیامد؛ با کلیت نظام در افتاد؛ حملات و انتقادهای خود را متوجه شاه، استکبار جهانی به رهبری امریکا و انگلیس، اسرائیل غاصب و بلوک کمونیستی کرد و نقشه‌های مارکسیت‌ها، مادیگراها، ملی‌گراها و روشنفکران خودباخته و وابسته به اجانب را برای اخلال در مبارزات مردمی که صبغه‌ای دینی داشت عقیم گذاشت.(۱۶)

حرکت هماهنگ علما، شاه و دولت را دچار شکستی مفتضحانه ساخت، سیاست اسلام‌زدایی شکننده گردید و منجر به نهضتی دوماهه گشت.(۱۷)

امام خمینی در پیامی که در روز یازدهم آذر ۱۳۴۱، ۴ رجب ۱۳۸۲ صادر فرمودند به مناسبت لغو رسمی و با صراحت تصویب‌نامه از ملت ایران تشکر کردند و خاطرنشان ساختند: «… پس از اهدای سلام و تحیت، از احساسات پاک و عواطف عموم مسلمانان در این امر حیاتی که برای همه پیشامد کرده بود تشکر می‌کنم و توفیق و سلامت و تأیید همه را از خداوند تعالی خواستارم. الحق در این نهضت اسلامی خود را در پیشگاه خداوند تعالی سربلند و در نزد حضرت ولی‌عصر(عج) روسفید نمودید. دست توانای خداوند تعالی با شماست. امید است از ثمرات این نهضت دینی در دنیا و آخرت بهره‌مند شوید. قیام عمومی دینی شما موجب عبرت برای اجانب گردید، لیکن لازم است متذکر شوم که مسلمین باید بیش از پیش بیدار و هوشیار و مراقب اوضاع خود و مصالح اسلام باشند و صفوف خود را فشرده‌تر کنند که اگر خدای نخواسته دست‌های ناپاکی به سوی مقدسات آنها دراز شود، قطع کنند…».(۱۸)

 

پینوشتها:

۱ـ بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج اول، صص ۱۵۲ـ۱۵۱، ایران در دوران معاصر، نصرالله صالحی و دیگران، ص ۱۹۸.

۲ـ صحیفه امام، ج اول، صص ۸۱ـ۸۰.

۳ـ همان، صص ۸۳ـ۸۲.

۴ـ همان، ص ۸۷.

۵ـ همان، ص ۸۴.

۶ـ همان، ص ۸۳.

۷ـ همان، صص ۸۹ـ۸۸ .

۸ـ همان، ص ۹۰.

۹ـ زندگی‌نامه سیاسی امام خمینی، ص ۱۷۷، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج اول، صص ۱۷۱ـ۱۶۸.

۱۰ـ انقلاب اسلامی در ایران، حامد الگار، صص ۶۷ـ۶۶، تحلیلی از انقلاب اسلامی ایران، حاتم قادری، ص ۱۵.

۱۱ـ بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج اول، ص ۱۷۸؛ نهضت روحانیون ایران، ج ۳، ص ۱۵۱.

۱۲ـ صحیفه امام، ج اول، ص ۹۴.

۱۳ـ همان، صص ۱۰۲ـ۱۰۱.

۱۴ـ تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج اول، صص ۳۸۵ـ۳۸۴، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج اول، صص ۱۷۵ـ۱۷۴.

۱۵ـ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج ۲، صص ۲۴۰ـ۲۳۹، جلوه‌های حسینی در سیمای خمینی، سیدنعمت‌الله حسینی.

۱۶ـ به یاد حماسه‌آفرینان دوازدهم محرم الحرام ۱۳۸۳ هـ ق، کمیته فرهنگی انجمن اسلامی دانشجویان در امریکا و کانادا، صص ۵۳ـ۵۲.

۱۷ـ کوثر، ج اول، صص ۱۰ـ۶، تاریخ معاصر ایران، علی‌اکبر ولایتی و دیگران، ص ۱۳۵.

۱۸ـ صحیفه امام، ج ۱، ص ۱۱۲.

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

امام خمینی در تلگرافی خطاب به شاه ضمن اشاره به شرایط آشفته و توأم با اختناقی که توسط دولت علم به وجود آمده بود، یادآور شد: «آقای علم تخلف خود را از قانون اسلام برملا نمود و گمان کرد با تبدیل کردن قسم به قرآن مجید به کتاب آسمانی می‌توان قرآن را از رسمیت انداخت و اوستا و انجیل و بعضی کتب ضاله را قرین آن کرد یا به جای آن قرار داد

 

 

۲

تا آن ایام رهبری حرکت‌های مردمی دراختیار ملی‌گرایان بود که مشی محافظه‌کارانه و سازشکارانه‌ای را در پیش گرفته بودند و به دلیل برخورداری از روحیه جاه‌طلبی با گرفتن چند کرسی وکالت و تعدادی پست وزارتی، از مبارزات خود دست برمی‌داشتند؛ مردم مظلوم و محروم ایران را در میانه راه رها می‌کردند و با سیاست‌های استبدادی رژیم همگام و همراه می‌شدند.

 

 

30نوامبر/16

امام حسین«ع» و غیرت‌ورزی و پاسداری از حریم خانواده

حجت‌الاسلام سید جواد حسینی

یکی از اموری که اسلام  بسیار در مورد آن سفارش کرده، غیرتمندی و دفاع از حریم خانواده است. طبیعتاً انسان هرقدر غیرتمندتر باشد، میزان دفاع او از حریم خانواده بیشتر خواهد بود. رسول اکرم«ص»فرمودند: «کَانَ إِبرَاهِیمُ أبِی غَیُوراً وَ أَنَا أَغیَرُ مِنهُ وَ أرغَمَ؛(۱) ابراهیم (پدرم) غیرتمند بود و من از او غیرتمندترم و خدا بینی مؤمن بی‌غیرت را به خاک می‌مالد».

غیرتمندی به درجه ایمان بستگی دارد. حضرت رسول فرمودند: (۲) «غیرت مرد عین ایمان اوست».

امام حسین«ع» چون جانشین پیامبر اکرم«ص» و برتر از پیامبران گذشته است، طبعاً باغیرت‌ترین فرد زمانه خویش است و چون از درجه ایمان بالایی برخوردار است، غیرتش افزون بر دیگران است.

آنچه پیش رو دارید نگاهی است به غیرتمندی امام حسین«ع» و پاسداری از حریم خانواده، با تذکر این نکته که روش ما در بررسی و بیان این بحث سیر زمانی و تاریخی است، یعنی سعی می‌کنیم گام به گام با دوران تاریخی زندگانی ابا عبدالله«ع» حرکت کنیم.

 

غیرت در روایت

در منابع اسلامی و روایات از غیرت تعبیرهای بسیار دقیقی شده است که هر یک نشان‌دهنده اهمیت بالای غیرت در زندگی خانوادگی و اجتماعی است.

غیرت عین ایمان است.

رسول اکرم, فرمود: «إِنَ‏ الْغَیرَهَ مِنَ الإِیمَان‏؛(۳) غیرت از ایمان است.»

 

محبوب خداوند

حضرت صادق«ع» فرمود: «إِنَّ اللَّهَ- تَبَارَکَ وَ تَعَالى‏- غَیُورٌ یُحِبُ‏ کُلَ‏ غَیُورٍ، وَ لِغَیرَتِهِ حَرَّمَ الْفَوَاحِشَ: ظَاهِرَهَا وَ بَاطِنَهَا؛(۴) از آنجا که خدای بلندمرتبه غیور است، هر باغیرتی را دوست ‌دارد. به خاطر غیرت خداوند است که فحشای ظاهری و باطنی حرام شده است.»

هر که می‌خواهد شود محبوب حق

در غیوری بر همه گیرد سبق

غیور است محبوب پروردگار

که بی‌غیرتی آورد ننگ و عار

هر آن کس کند حفظ ناموس خویش

ز دربار ایزد برد بهره بیش

 

نشانه شجاعت و عفت

علی«ع» فرمود: «ثَمَرَهُ الشَّجَاعَهِ الْغَیْرَه؛(۵) غیرت میوه شجاعت است.»

و نیز: «قَدرُ الرَّجُلِ‏ عَلَى قَدرِ هِمَّتِهِ…وَ شَجَاعَتُهُ عَلَى قَدرِ أَنَفَتِهِ وَ عِفَّتُهُ عَلَى قَدرِ غَیرَتِه‏؛ ارزش مرد به اندازه همت اوست و شجاعت او به اندازه غیرتش و عفتش به اندازه غیرتش.»

شجاعت نشانی ز غیرت بُوَد

غیوران همه پاک طینت بُوَد

 

تعریف غیرت

غَیرت نفرت طبع ناشی از بخل بر شرکت دیگری در امری است  که سخت آن را دوست داری. شرکت‌ناپذیری در آنچه که مورد علاقه تو باشد. شریک‌رانی در امری که آن را دوست داشته باشی.»(۶)

غیرت صفتی نفسانی است در انسان که هرگاه احساس کند محبوب او (اعم از دین، ناموس، اموال…) به خطر افتاده است، در مقابل آن عکس‌العمل نشان می‌دهد، از ارزش موردنظر دفاع می‌کند یا لااقل ناراحتی و غصّه در او ایجاد می‌شود.

حسن بن ابی‌الحسن بصری گوید: جماعتی بودیم در عهد حکومت معاویه که برای مأموریتی به بلاد خراسان می‌رفتیم. فرمانده ما مردی بود از تابعین. روزی نماز ظهر را پشت سر او خواندیم. پس از نماز به منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای مردم! حادثه‌ای بزرگ در اسلام رخ داده که از زمان پیغمبر«ص» تا کنون اتفاق نیفتاده بود. معاویه حُجر بن عُدَی را با یارانش به قتل رسانده. حال اگر مسلمانان غیرت دارند، وظیفه‌شان روشن است و اگر غیرت ندارند از خدا می‌خواهم مرا هر چه زودتر قبض روح کند که دیگر در چنین دنیایی زنده نمانم. حسن گوید: هنوز عصر نشده بود که صدای شیونی شنیدیم. معلوم شد وی دار فانی را وداع گفته است.»(۷)

 

دفاع از ناموس

معاویه پس از شهادت امام علی«ع» و قرارداد صلحی که با امام حسن«ع» بست، تلاش می‌کرد در بنی‌هاشم راه‌های نفوذی بیابد و پیوند خویشاوندی برقرار کند، از این رو به فرماندار خود مروان در مدینه نوشت ام‌کلثوم، دختر عبدالله بن جعفر را برای یزید خواستگاری و مراسمی در مسجد مدینه بر پا کند. مروان سران بنی‌امیّه را در مسجد جمع کرد و در یک سخنرانی کوتاه از یزید آلوده دامنِ شرابخوار تعریف و نکاتی را بیان و اظهار امیدواری کرد که این گونه ازدواج‌ها عامل پیوند و دوستی شود.

عبدالله جعفر، همسر حضرت زینب«س» در جواب گفت: «ازدواج این دختر به من ارتباطی ندارد. باید دایی او حضرت امام حسین«ع» تصمیم بگیرد.» امام حسین«ع» در همان اجتماع مسجد و بعد از سخنرانی فریبکارانه مروان به پا خاست و اظهار داشت: «سپاس خداوندی را که ما اهل‌بیت پیامبر را برای تدوام دین خود و برای رهبری انسان‌ها برگزید و قرآن و وحی را بر ما نازل کرد. ای مروان! تو سخنرانی کردی و ما شنیدیم. اینکه گفتی مهریۀ اُم‌کلثوم براساس رأی پدرش عبدالله بن جعفر است، هر مقدار که بخواهد تعیین کند. سوگند به جانم، هرگز از سنت رسول خدا«ص» در ازدواج دختران و زنان خاندانش عدول نخواهیم کرد که«بیست اوقیه، معادل۴۸۰ درهم»است. و این که گفتی قرض‌های پدرش را خواهیم پرداخت، راستی در چه زمانی زنان بنی‌هاشم قرض‌های ما را می‌پرداختند؟ و اینکه گفتی این ازدواج پیوند بین دو قبیله ایجاد می‌کند، ما بنی‌هاشم با شما سران بنی‌امیه در راه دین خدا دشمنی کردیم و جنگیدیم و هرگز برای رسیدن به دنیا با شما صلح نخواهیم کرد. فامیل بودن ما نتوانست ما را به وحدت برساند، حال چگونه با ازدواج می‌توان به وحدت رسید؟ و اینکه گفتی در شگفتم از یزید که چگونه از این دختر خواستگاری می‌کند؟ بدان کسانی از این دختر خواستگاری می‌کنند که از یزید و پدر یزید و جدّ یزید برترند. و اینکه گفتی همانا یزید همتای کسی است که همتایی ندارد!. کسی که تا کنون همتای یزید بوده، امروز نیز خواهد بود و چیزی بر آن اضافه نشده است.

آنگاه فرمود:

«تمام جمعیت حاضر در مسجد گواه باشید که من دختر (خواهرم) ام کلثوم دختر عبدالله بن جعفر را به عقد پسر عمویش قاسم بن محمد بن جعفر در آوردم و مهریه او را چهار صد و هشتاد درهم قرار دادم و برای تأمین زندگی، زمین خود در مدینه (وادی عقیق) را به این دختر بخشیدم.» ؛(۸)

در این جریان، با جوشش غیرت ابی‌عبدالله الحسین«ع»، هم از اهل‌بیت«ع» و ناموس خاندان عصمت به‌خوبی دفاع شد و امام، او را از حریم آلوده یزید و معاویه نجات داد، هم یزید و بنی‌امیه رسوا شدند.

 

نمایش پاسداری از حریم خانواده(۸)

مدینه شبی را به یاد می‌آورد که کاروان حیا با تمام شکوه و جلال خود به سوی مکه روانه شد. شبی از شب‌های ماه رجب بود که کاروانی مجلل در حالی که جوانان بنی‌هاشم و در رأس همه سید جوانان اهل بهشت، بانوان حرم را احاطه کرده بودند، از مدینه بیرون رفت.

راوی چنین نقل می‌کند: «چهل محمل را دیدم که با پارچه‌های حریر (ابریشم) و دیباج زینت شده بودند. در این وقت امام حسین«ع» دستور داد بنی‌هاشم زن‌های محرم خود را سوار بر محمل‌ها نمایند. ناگهان جوانی که قامت بلندی داشت و بر گونۀ او علامتی بود و صورتش مانند ماه می‌درخشید، از منزل امام حسین«ع» بیرون آمد و ‌فرمود: «بنی‌هاشم کنار روید.» آنگاه دو زن  در حالی که دامانشان بر اثر حیای از مردم به زمین کشیده می‌شد و صورتشان پوشیده بود و دور آن دو را کنیزانشان احاطه کرده بودند، از خانه امام حسین«ع» خارج شدند. آنگاه آن جوان به سوی یکی از محمل‌ها رفت و زانوی خود را تکیه قرار داد و بازوی آنها را گرفت و بر محمل سوار کرد. من از بعضی پرسیدم: آن دو بانو کیستند؟ جواب دادند: یکی از آنها زینب«س» و دیگری ام‌کلثوم دختران امیرالمؤمنین«ع» هستند. پس پرسیدم: این جوان کیست؟ گفته شد: او قمر بنی‌هاشم، عباس فرزند علی«ع» است.

سپس دو دختر صغیر را دیدم که گویا امثال آنها آفریده نشده است. پس یکی را همراه زینب«س» و دیگری را همراه ام‌کلثوم سوار کرد. نام آن دختران را پرسیدم. گفته شد که یکی سکینه و دیگری فاطمه دختران حسین«ع» هستند. آنگاه بقیه بانوان به همین جلالت و عظمت و حیا و متانت سوار شدند و حسین«ع» ندا داد: کجاست عباس قمر بنی‌هاشم! عباس عرض کرد: لبَّیک لبَّیک ای آقای من! فرمود: اسبم را بیاور. اسب آقا را حاضر کردند و حضرت بر آن سوار شد و بدین سان کاروان حیا، عفت و متانت مدینه را ترک گفت.»(۹)

شاید این پرسش مطرح شود که امام حسین«ع» با آن همه غیرت و تأکید بر پاسداری از حریم خانواده، چرا اهل و عیال را همراه خویش به کربلا برد که اسیر دشمن شوند؟ آیا بهتر نبود که آنان را در مدینه می‌گذاشت تا امنیت بیشتری داشته باشند؟

پاسخ این است:

بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب

ور نه این بی‌حرمتی را کی روا دارد حسین«ع»(۱۰)

این امر علاوه بر اینکه دستور الهی بود «إِنَ‏ اللَّهَ‏ قَد شَاءَ أَن یَرَاهُنَّ سَبَایَا؛(۱۱) به‌راستی خداوند خواسته است آنها را اسیر ببیند»، اهداف ذیل را نیز مد نظر داشت.

  1. مظلوم و غریب بودن اهل‌بیت«ع» در شهر مدینه، بردن اهل‌بیت«ع» این غربت را تقلیل می‌داد.
  2. جلوگیری از برنامه ایذایی امویان علیه اهل‌بیت«ع» و اهانت به حریم آنان با هدف تحت فشار گذاشتن امام حسین«ع». بردن اهل‌بیت«ع» در واقع حمایت از آنان بود.
  3. ارائه عملکرد اهل‌بیت«ع» به عنوان الگوهای تربیتی حماسی حسینی در تمام مراحل قیام به جهانیان
  4. ارائه الگو به جامعه آن روز مبنی بر لزوم سهیم بودن تمام اعضای خانواده در قیام که خود نوعی تکریم خانواده است.
  5. رعایت اعتدال بین خود و دعوتگران و یاران و خانواده‌های آنها که این خود نوعی تکریم خانواده شمرده می‌شود.

 

غیرت دینی یکی از ریشه‌های قیام عاشورا

امام حسین«ع» و یاران غیرتمندش براساس غیرت دینی و دفاع از ارزش‌ها قیام کردند. حضرت در سخنان حماسه‌ای روز عاشورا خطاب به دشمنانش که غیرت و عزت را زیر پا گذاشتند فرمود: «أَلَا وَ إِنَ‏ الدَّعِیَ‏ ابنَ الدَّعِیِّ قَد رَکَزَ بَینَ اثنَتَینِ بَینَ السَّلَّهِ وَ الذِّلَّهِ وَ هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّهُ یَأْبَى اللَّهُ ذَلِکَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَت وَ حُجُورٌ طَهُرَت وَ أُنُوفٌ حَمِیَّهٌ وَ نُفُوسٌ أَبِیَّهٌ مِن أَن نُؤثِر طَاعَهَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الکِرَام‏؛(۱۲) آگاه باشید بی‌نسب پسر بی‌نسب، مرا میان دو چیز مخیّر قرار داده است: بین شمشیر (جنگیدن) و خواری. خواری از ما خانواده اهل بیت«ع» دور است و خدا آن را برای ما نمی‌پذیرد و نیز پیامبرش و مؤمنان و دامن‌های پاک و پاکیزه و انسان‌های غیرتمند و نَفَس‌های خویشتندار‌ بر ما روا نمی‌دارند که اطاعت از فرومایگان را بر مرگ کریمانه مقدم بداریم».

حضرت در این جملات اولاً اشاره می‌کند که خدا و رسولش و مؤمنان از او توقع دارند که زیر بار بی‌غیرت‌ها نرود. ثانیاً به اصالت خانوادگی خویش اشاره می‌کند که مقتضای آن داشتن غیرت دینی و دفاع از ارزش‌هاست. ثالثاً با نشان دادن غیرت دینی و حفظ اصالت خانوادگی در واقع بالاترین تکریم را به خانواده خویش و شخص مادرش فاطمه زهرا«س» روا داشت. رابعاً به دیگران نیز درس غیرت دینی و تکریم از خانواده و محافظت از اصالت آن را ارائه  داد.

به خاطر همین غیرت دینی بود که در جواب مروان فرمود: «مِثلِی‏ لَا یُبَایِعُ‏ بِمِثلِه‏؛(۱۳) شخص غیرتمند و تربیت شده‌ در دامن زهرا«س» همانند من هرگز با فرد بی‌غیرت و فاسقی چون یزید بیعت نمی‌کند».

در این جمله نیز راز عدم بیعت خویش با یزید را غیرت دینی و اصالت خانوادگی و محافظت از این اصالت می‌داند.

 

تاکتیک نظامی برای حفظ حریم حَرَم

پس از فرود آمدن به سرزمین کربلا، ۳۰ هزار نفر در مقابل ۷۲ تن صف کشیدند. امام حسین«ع» دستور داد تمام خیمه‌ها را در کنار تپه‌ای و متصل به هم نصب کنند و خیمه‌های بانوان را در وسط قرار دهند و اطراف آن را خندق بکنند و از آتش پر کنند مبادا دشمن از پشت سر به خیام حرم و اهل‌بیت«ع» حمله کند. سپس فرمود:

«قَومُوا فَاحْفِرُوا لَنا حَفیرهً حَوْلَ مُعَسکِرنا هَذا شِبهَ الخَندقِ وَ اَجّجوا فِیه نَارَاً حَتّی یَکُونَ قِتالَ هؤلاءِ الْقَوم مِن وَجهٍ وَاحِدٍ فَاِنَّهُم لَوقَاتَلُونا وَ شَغَلَنا بِحَربِهِم لَضاعَتِ الْحَرَم؛(۱۴) به پا خیزید و اطراف لشکریان (و خیمه‌ها) شبیه خندق حفر کنید و داخل گودال را از آتش پر کنید تا جنگ ما با آنها از یک طرف باشد، زیرا اگر آنها با ما درگیر شوند و ما نیز مشغول جنگ با آنها شویم، اهل حرم در امنیت نیستند و مورد حمله قرار می‌گیرند.

حضرت تصریح می‌کنند که این تاکتیک نظامی برای حفظ و پاسداری از حریم خانواده است تا با آغاز جنگ، حق پاسداری از حریم آنان ضایع نشود و در اوج جنگ نیز حق خانواده نادیده گرفته نشود.

 

یاری طلبیدن برای دفاع از حریم خانواده(۱۵)

حضرت تا آنجا که توان داشت خود از حریم خانواده خویش دفاع کرد و در حال ناتوانی از دیگران درخواست کمک کرد تا ندای او در تاریخ بماند که برای حفظ پاسداری حریم خانواده خویش از هیچ تلاشی فروگذار نکرد.

«هَل مِن راحِمٍ یَرحَمُ آلَ الرَّسُولِ الْمُحَنّارِ هَل مِن نَاصِرٍ یَنصُرُ الذَّریه الاَطهارِ هَل مِن بَحیرٍ لِاَبناءِ البَتُول، هَل مِن ذابٍّ یَذُبُّ عَن حَرَمِ الرَّسُولِ؛(۱۶) آیا رحم‌کننده‌‌ای هست که به خاندان پیامبر«ص» برگزیده ترحم کند؟ آیا یاری‌کننده‌ای هست که فرزندان پیامبر«ص» را یاری دهد؟ آیا کسی هست که به فریاد فرزندان [زهرا] بتول برسد؟ آیا دفاع‌کننده‌ای هست که از خانواده رسول خدا«ص» دفاع کند.»

این استغاثه امام در دل دشمن اثر نگذاشت، از این رو امام«ع» مقابل اجساد مطهر یارانش آمد و فرمود: «ای حبیب بن مظاهر و ای زهیر بن قین! و ای مسلم بن عوسجه! ای دلیران و ای سواران روز کارزار! چرا شما را ندا می‌کنم کلام مرا نمی‌شنوید؟ چرا شما را فرا می‌خوانم و جواب نمی‌دهید! شما خفته‌اید و من امیدوار که سر از خواب بردارید: «فَهذهِ نِساءُ آل الرَّسُولِ فَقَد عَلاهُنَّ مِن بَعدِکُمُ النُّحُول فَقُومُوا عَن نَومَکم اَیُّها الکِرامُ وَ اَدفَعُوا عَن آل الرَّسول الصفاهَ اللّئامَ؛(۱۷) پس اینان زنان آل رسولند که پس از شما یاوری ندارند. از خواب برخیزید ای کریمان و در برابر این عاصیان پست از آل رسول دفاع کنید.»

و حتی هنگام آوردن قنداقۀ علی اصغر تلاش کرد از دشمن برای نجات او آب درخواست کند و در همان حال نیز برای یاری از حریم خانواده از آزاداندیشان و غیرتمندان کمک خواست«آیا حق‌طلبی هست که به ما کمک کند؟ آیا کسی هست که از قیامت بترسد و از ما دفاع کند؟ آیا کسی در بین شما هست که آبی برای این طفل بیاورد؟ او طاقت تشنگی را ندارد.» (۱۸)

 

استفاده از روح غیرت برای دفاع از حرم آل الله

در لحظه‌های خونرگ غروب عاشورا که پیکر خونین امام حسین«ع» در میان گودال قتلگاه بی‌رمق افتاده و خورشید امامت در خون نشسته بود، آل درنده‌خوی ابوسفیان به سوی خیمه‌های امام یورش آوردند. ناگاه صدای گریه کودکان و ناله زنان به گوش امام«ع» رسید. غیرت‌الله به جوش آمد و به‌زحمت روی زانوها برخاست و خطاب به آنان فرمود: «وَیلَکُم یَا شِیعَهَ آلِ أبِی سُفیَانَ إِن لَم یَکُن‏ لَکُم دِینٌ‏ وَ کُنتُم لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَکُونُوا أَحرَاراً فِی دُنیَاکُم هَذِهِ وَ ارجِعُوا إِلَى أَحسَابِکُم إِن کُنتُم عَرَباً کَمَا تَزعُمُونَ(۱۹) : وای بر شما ای پیروان آل ابی‌سفیان! اگر دین ندارید و از قیامت نمی‌ترسید، لااقل آزادمرد باشید و چنان که گمان می‌کنید از قوم عرب هستید (اعراب دارای غیرت بودند)، به گذشته خود رجوع کنید. شمر جلو آمد و گفت: ای پسر فاطمه چه می‌گویی؟

حضرت فرمود: «أَنَا الَّذِی‏ أُقَاتِلُکُم‏ وَ تُقَاتِلُونِّی وَ النِّسَاءُ لَیسَ عَلَیهِنَّ جُنَاحٌ فَامنَعُوا عُتُاتَکُم عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِی مَا دُمتُ حَیّاً(۲۰): این منم که با شما می‌جنگم و شما هم با من مبارزه می‌کنید. زنان را گناهی نیست، پس متجاوزان و ستمگران و جاهلان خود را مادام که زنده‌ام از خیمه‌گاه من باز دارید.»

استاد مطهری در این زمینه می‌گوید: «گفتند حسین مردی است غیور، غَیرَه الله است که محال است که جان در بدنش باشد و بتواند تحمّل کند که در حیات او به خیام حرمش ریخته‌اند. آزمایش زنده بودن یا نبودن حسین این بود که ناگاه لشکر به خیام حرم اباعبدالله«ع» هجوم آورد. حضرت احساس کرد که بنای هجوم دارند. با زحمت روی کنده‌های زانو به پا ایستاد. ظاهراً با تکیه دادن به شمشیر خود، فریاد مردانه‌اش در آن وادی بلند شد. ای خودفروختگان به آل ابی‌سفیان! شما با من می‌جنگید و من با شما. زن و بچه چه تقصیری دارند؟(۲۱)

 

 پی‌نوشت‌ها

۱ـ سید رضی، نهج البلاغه، مصحح: صبحی صالح، قم: نشر هجرت، چاپ اول، ۱۴۱۴ق، ص ۴۹۱٫

۲ـ  صدوق، محمد بن علی بن بابویه، قم: دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم، ۱۴۱۳ق، ج ۳، ص ۴۴۴، ح ۴۵۴۱٫

۳ـ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق علی اکبر غفاری، بیروت: دارالصوب و التعارف، چاپ چهارم، ۱۴۰۱ق، ج ۵، ص ۵۳۵، ح ۱٫

۴ـ آمدی، تمیمی، غررالحکم، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۳۶۶ش، ج ۳، ص ۳۲۸، ح ۴۶۲۰٫

۵ـ حسینی دشتی، سید مصطفی، معارف و معاریف، دایره‌المعارف جامع اسلامی، تهران: مؤسسه فرهنگی آرایه، چاپ اول، ۱۳۸۵ش، ج ۴، ص ۴۷۴٫

۶ـ همان، ص ۴۷۴٫

۷ـ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، پیشین، ج ۴۴، ص ۲۰۷، ح ۴٫

۸ـ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، قم: انتشارات ذوی القربی، چاپ اول، ۱۴۲۱ق، ج ۴، ص ۳۸ – ۴۱٫

۹ـ موسوعه کلمات امام حسین«ع»،… تحقیقات باقر العلوم، قم: مؤسسه الهادی، چاپ اول، ص ۲۹۷-۲۹۸٫

۱۰ـ شهریار.

۱۱ـ علی بن محمد بن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، بیروت: دار صادر، ۱۳۸۵ق، ج ۴، ص ۴۰٫

۱۲ـ سیدبن طاووس، اللهوف، تهران: نشر جهان، چاپ اول، ۱۳۴۸ش، ص ۱۵۵٫

۱۳ـ خوارزمی، مقتل الحسین«ع»، نجف: الزهرا، ۱۳۶۷ق، ج ۱، ص ۱۸۳٫

۱۴ـ مقتل الحسین خوارزمی، قم: مکتبه المفید، چاپ اول، ۱۳۶۷ق، ج ۱، ص ۲۴۸٫

۱۵ـ فتوح ابن اعثم کوفی، بیروت: دارالندوه، چاپ اول، ج ۵، ص ۱۰۷٫

۱۶ـ حیاه الامام حسین«ع»، باقر شریف القرشی، دارالکتب العلمیه، قم، اول، ج ۳، ص ۲۷۴٫

الدمعه الساکبه، محمدباقر بهبهانی، بیروت: مؤسسه الاعلمی، چاپ اول، ۱۴۰۹ق، ج ۴، ص ۳۳۴٫

۱۷ـ المفید فی ذکری السبط الشهید، عبدالحسین آملی، مؤسسه الاعلمی ، بیروت، اول، ۱۴۱۰ق، ص ۱۱۵٫

۱۸ـ فرهنگ سخنان امام حسین«ع» ، محمد دشتی، مؤسسۀ انتشارات مشهور، قم، چاپ سوم، ۱۳۸۱ش، ص ۶۱۳٫

۱۹ـ

۲۰ـ خوارزمی، مقتل الحسین، همان، ج ۲ ، ص ۳۲؛ لهوف ابن طاووس، همان، ص ۱۱۹؛ بحارالانوار، همان، ج ۴۵، ص ۵۱؛ دمقعه الساکبه، همان، ج ۴، ص ۳۴۳؛ اعیان الشیعه، سید محسن امین، دار التعارف، بیروت، اول، ۱۴۰۹ق، ج ۱، ص ۶۰۹٫

۲۱ـ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران: نشر صدرا، چاپ پنجم، ۱۳۸۴ش، ج ۲۲، ص ۴۰۸٫ با تلخیص و تغییر.

 

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

یکی از اموری که اسلام  بسیار در مورد آن سفارش کرده، غیرتمندی و دفاع از حریم خانواده است. طبیعتاً انسان هر قدر غیرتمندتر باشد، میزان دفاع او از حریم خانواده بیشتر خواهد بود. رسول اکرم«ص»فرمودند: ابراهیم (پدرم) غیرتمند بود و من از او غیرتمندترم و خدا بینی مؤمن بی‌غیرت را به خاک می‌مالد».

 

 

۲٫

حضرت صادق«ع» فرمود: «إِنَّ اللَّهَ- تَبَارَکَ وَ تَعَالى‏- غَیُورٌ یُحِبُ‏ کُلَ‏ غَیُورٍ، وَ لِغَیرَتِهِ حَرَّمَ الْفَوَاحِشَ: ظَاهِرَهَا وَ بَاطِنَهَا؛(۳) از آنجا که خدای بلندمرتبه غیور است، هر باغیرتی را دوست ‌دارد. به خاطر غیرت خداوند است که فحشای ظاهری و باطنی حرام شده است.»

30نوامبر/16

سبک زندگی اسلامی و حریم خصوصی و عمومی

قسمت هفتم

حجت‌الاسلام والمسلمین محمدتقی رهبر

از مسائلی که در سبک زندگی اسلامی قابل طرح است دیدگاه اسلام در حریم خصوصی و حریم عمومی است. هر چند بیشترین گفت‌وگوها امروزه در باره حریم خصوصی است و از حریم عمومی کمتر سخن به میان می‌آید، اما باید بدانیم سرنوشت انسان همان گونه که به حریم خصوصی وابسته است، از حریم عمومی و شرایط آن نیز تأثیر می‌پذیرد.

در فرهنگ اسلام حریم خصوصی و حقوق و مسئولیت شخصی افراد محترم است، بدین معنا که در زندگی خصوصی و آنچه به شخص یا خانواده او ارتباط دارد و حریم به شمار می‌آید، نباید دخالت کرد و در عین حال این خود شخص است که باید به حریم شخصی خود و خانواده‌اش بپردازد و از آن صیانت کند.

هر کسی در انتخاب سبک زندگی تا آنجا که به سرنوشت افراد جامعه مرتبط نباشد آزاد است و اگر از چهارچوب شرعی تخلف کند، خود باید در برابر خداوند پاسخگو باشد و کسی حق دخالت ندارد، مگر اینکه شاکی خصوصی در محاکم قضایی دادخواهی و یا مدعی‌العموم نسبت به افراد تحت تکفل شخص احساس خطر کند و ورود به زندگی افراد را در چهارچوب قانون لازم بداند.

قرآن کریم در مورد مسئولیت سرپرست خانواده نسبت به افراد تحت تکفل خود و اصلاح ساختار اخلاقی آنان می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُم وَأَهلِیکُم نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَه(۱) : ای کسانی که ایمان آورده‌اید خود و خانواده خود را از آتش دوزخ نگهداری کنید.» یعنی از آنچه آنان را به آتش می‌کشاند حراست نمایید.

پیامبر اکرم«ص» در تفسیر این آیه کریمه می‌فرمایند: «حسبک ان تأمرهم بما تأمر به نفسک و تنها هم عما تنهی عنه نفسک» کافی است که آنان را بدانچه خود مأموری امر و از آنچه خودداری می‌کنی نهی کنی، آنها را امر به معروف کنی و از منکرات برحذر داری.»

در این مورد مواعظ لقمان حکیم به فرزندش که در قرآن کریم آمده شایان توجه است که با اقامه نماز و امر به معروف و نهی از منکر و صبر و بردباری توصیه می‌کند: « یا بُنَی أَقِمِ الصَّلَاهَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْکرِ وَ اصْبِرْ عَلَی مَآ أَصَابَک»(۲) و نیز مواعظ وصایای بسیار ارزنده و هدایتگر امیرمؤمنان به فرزندش امام حسن«ع» طی یک نامه طولانی تربیتی که در نهج‌البلاغه آمده است و باید به عنوان یک منشور تربیتی اخلاقی ملاک عمل قرار گیرد.(۳)

بنابراین، هر خانواده‌ای موظف است اعضای خود را به رفتار شایسته تعبد و تعهد و پرهیز از آنچه مخل سرنوشت آنهاست امر و نهی کند. یکی از این مسئولیت‌ها امر به نماز و سایر تکالیف شرعی است. « وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلَاهِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا»(۴) و حریم خصوصی را پاک و منزه نگه دارد و اگر به این مسئولیت عمل نکند، مجازات الهی در انتظار اوست.

در روایتی آمده که پیامبر اکرم«ص» فرمودند: «وای به حال فرزندان آخرالزمان از دست پدرانشان! اصحاب عرض کردند: کدام پدران؟ مسلمان یا کافر؟ فرمود: پدران مسلمانشان، زیرا فرائض دین را به آنها نمی‌آموزند.»

مایه تأسف است که برخی پدران و مادران نه تنها به تربیت دینی فرزندانشان اهتمام ندارند، بلکه ابزار فساد را به خانه‌های خود می‌کشانند و آموزه‌های ضداخلاقی را از طریق ماهواره‌ها به فرزندانشان تزریق می‌کنند و به جای اینکه حریم خصوصی را پاک نگهدارند، با دست خود سرنوشت فرزندانشان را به برنامه‌های ضداخلاقی که رسانه‌های اجنبی و صهیونیستی تدارک دیده‌اند می‌سپارند و این یک ستم در حق فرزندان معصوم است. دستگاه‌های نظارتی نیز دغدغه این وضع را ندارند.

 

تأثیر خانواده بر جامعه

از آن رو که افراد و خانواده‌ها عناصر بنیادین اجتماع‌ هستند و جامعه را می‌سازند، اگر خودکنترلی در خانواده حاکم باشد، جامعه کمتر با مشکل مواجه خواهد شد. مرحله نخست تربیت اسلامی بر مبنای اصلاح و هدایت افراد و سپس نظارت اجتماعی و امر و نهی عمومی است. آنچه در مبانی اسلام در حریم خصوصی آمده از قبیل مسئولیت زن و شوهر نسبت به یکدیگر و والدین نسبت به اولاد و تربیت فرزندان، در راستای سالم‌سازی حریم خصوصی و خانواده است. اگر وظایف این حوزه رعایت نشود،‌ خانواده‌ها نباید انتظار داشته باشند کسی از بیرون خانواده درصدد سالم‌سازی خانواده آنها برآید و تلاش او به نتیجه برسد.

آداب و مسائل تربیتی، نظارتی و خودکنترلی در خانواده به عنوان حریم خصوصی در منابع اسلامی به تفصیل آمده است که درصدد شرح آن نیستیم. توصیه‌های اخلاقی اجتماعی قرآن کریم در مورد حریم خصوصی و احترام به حدود و حقوق دیگران در راستای همین مطلب است از جمله آیه کریمه: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً».(۵) که مؤمنان را به پرهیز از گمان بد و تجسس و غیبت برحذر می‌دارد. آیات و روایات بی‌شمار دیگر نیز در این زمینه شایان توجه هستند.

 

قانون اساسی و حریم خصوصی

حریم خصوصی و حقوق شهروندان طی چند بند قانون اساسی بدین‌گونه آمده است:

اصل ۲۲ ـ حیثیت، جان، حقوق، مسکن و شغل اشخاص از تعرض مصون است، مگر در مواردی که قانون تجویز کند.

اصل ۲۳ـ تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ کسی را نمی‌توان به صرف داشتن عقیده‌ای مورد تعرض و مؤاخذه قرار داد.

اصل ۲۵ـ بازرسی و نرساندن نامه و ضبط و فاش کردن مکالمات تلفنی، افشای مخابرات تلگرافی و تلکس، سانسور، عدم مخابره و نرساندن آنها، استراق سمع و هرگونه تجسس ممنوع است مگر به حکم قانون.

 

حریم خصوصی خانواده

آیات متعددی در قرآن کریم است که به رعایت حریم خصوصی توصیه می‌کند، از جمله آنهاست اطلاع دادن و اجازه گرفتن اولاد بالغ برای ورود به حریم خصوصی پدر و مادر «و اذا بلغ الاطفال منکم الحکم فلیستئذنوا کما استأذن الذین من قبلکم»(۶) و اذن خواستن غلامان برای ورود به حریم صاحبانشان؛ «لیستئذنکم الذین ملکت ایمانکم».(۷)

و به مؤمنان توصیه می‌کند به خانه پیغمبر وارد نشوند تا به آنان اذن داده شود: « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَن یُؤْذَنَ لَکُم»(۸) و نیز به تمام مؤمنان فرمان می‌دهد که به خانه‌های دیگران بدون اذن وارد نشوند و پس از اذن گرفتن به اهل خانه سلام کنند و اگر کسی در خانه نیست، به هیچ‌وجه وارد آن خانه نشوند و اگر هنگام ورود به خانه کسی، صاحب خانه گفت برگردید، برگردند و رعایت این دستورات را از لوازم تقوا و طهارت نفس می‌داند.(۹)

بنابراین، خانه مردم حریم خصوصی آنهاست و وارد شدن بدون اذن صاحب خانه جایز نیست. البته اگر خانه‌ای در مظان تهمت و فساد باشد که فساد آن به سطح جامعه کشیده ‌شود و یا در آن خانه توطئه علیه اسلام و کیان مسلمین باشد، می‌توان برای پیشگیری از فساد، با حکم قضایی به آن خانه وارد شد و در حدود قانون اقدام لازم کرد.

 

حریم عمومی و تضامن اجتماعی

حریم عمومی، فضای رفتاری اجتماع است که برای عموم مردم باید حریم امنی باشد. امنیت جانی، مالی، آبرویی، حیثیتی، امنیتی و اخلاقی و… . جایگاه حریم عمومی در سلامت جامعه تعیین‌کننده است.

حریم عمومی حق صدها و هزاران مردمی است که با محیط جامعه سر و کار دارند. اگر ویروس یک بیماری به جامعه سرایت کند، توده مردم را آلوده می‌کند و نیز اگر یک بیماری اخلاقی به جامعه رخنه کند، ملتی را به فساد می‌کشد. همان گونه که در روایات آمده گناه پنهانی تنها به گنهکار زیان می‌رساند، ولی گناه آشکار زیانش از فرد فراتر رفته، جامعه را آلوده می‌کند.

حراست از حریم عمومی وظیفه آحاد مردم است و نیز مسئولیت حکومت که باید حافظ مصالح یک کشور باشد و حریم جامعه را از آلودگی پاک نگهدارد.

در روایت آمده است که اگر جمعی در کشتی نشسته باشند که در دریا شناور است و یکی از سرنشینان بخواهد کشتی را سوراخ کند، وظیفه طبیعی آنهاست که مانع آن خرابکاری باشند، این یک قاعده عقلانی است که همه انسان‌ها از هر تبار و دیار و نحله و آیینی بدان ملتزمند. این همان تضامن اجتماعی و صیانت از حقوق و حریم عمومی است که نظارت ملی به آن نام داده‌اند و در اسلام امر به معروف و نهی از منکر نامیده می‌شود. امر به معروف حافظ مصالح عموم مردم است و نهی از منکر برخورد با خرابکاری‌ها.

امیرمؤمنان«ع» می‌فرمایند: « و الاَمرَ بِالمَعرُوفِ مَصلَحَهً لِلعَوامِ، وَ النَّهی عَنِ المُنکَرِ ردعاً لِلسُّفَهاء: امر به معروف مصلحت توده مردم است و نهی از منکر برخورد با ابلهان و جاهلان.(۱۰)

 

نظارت بین‌المللی اسلامی

خداوند امت اسلام را با عنوان بهترین امت ستوده است، بدین جهت که امر به معروف و نهی از منکر می‌نمایند: « کُنتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ»(۱۱) این مأموریت تنها به درون جامعه اسلامی محدود نیست، بلکه فراتر می‌رود و جامعه جهانی را نیز در برمی‌گیرد.

اسلام رسالت جهانشمول دارد، مسلمانان اگر بتوانند می‌بایست برای خیر و صلاح بشریت بکوشند و برای اقامه حق و محو باطل تلاش کنند و برای اقامه عدل و داد و ریشه‌کن ساختن ظلم و ستم که بدترین منکر است از پای ننشینند، یار مظلوم باشند و خصم ظالم.

در وصیت امام حق و عدل امیرالمؤمنین«ع» آمده است: « کُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً». بر این اساس است که جمهوری اسلامی دفاع از مظلوم و ستیزه با ظالم را وظیفه ذاتی خود می‌داند.

 

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ تحریم، ۶.

۲ـ‌ لقمان، ۱۷.

۳ـ ‌نهج‌البلاغه، نامه ۳۱.

۴ـ طه، ۱۳۲.

۵ـ حجرات، ۱۲.

۶ـ نور، ۵۹.

۷ـ‌ نور، ۵۸.

۸ـ احزاب، ۵۳.

۹ـ نور، ۲۷.

۱۰ـ نهج‌البلاغه، قصار ۲۵۲.

۱۱ـ آل‌عمران، ۱۱۰.

 

 

 

 

سوتیتر:

 

۱٫

 

در فرهنگ اسلام حریم خصوصی و حقوق و مسئولیت شخصی افراد محترم است، بدین معنا که در زندگی خصوصی و آنچه به شخص یا خانواده او ارتباط دارد و حریم به شمار می‌آید، نباید دخالت کرد و در عین حال این خود شخص است که باید به حریم شخصی خود و خانواده‌اش بپردازد و از آن صیانت کند.

 

30نوامبر/16

«رابطه اسراف و فساد کردن در زمین»

ولا تُطیعو اَمرَ المُسرفین * الذین یُفسدون فِی‌الارضِ ولایُصلِحونَ*(۱)

و فرمان مسرفان را اطاعت نکنید.*همانها که در زمین فساد می‌کنند و اصلاح نمی‌کنند.

اسراف همان تجاوز از حد قانون آفرینش و تشریع است. روشن است که در یک نظام صحیح، هرگونه تجاوز از حد، موجب فساد و از هم گسیختگی می‌شود. به تعبیر دیگر، سرچشمه فساد، اسراف است، و نتیجه اسراف، فساد، البته اسراف معنی گسترده‌ای دارد: گاه در موضوعات ساده‌ای مانند خوردن و آشامیدن است و گاه در انتقام‌گیری و قصاص بیش از حد و گاه در قضاوتی که منجر به دروغ شود و گاه در اعتقادات که منجر به شک و تردید گردد و گاه به معنای برتری‌جویی و استکبار و استثمار آمده و سرانجام به معنای هرگونه گناه است. از اینجا رابطه اسراف و افساد به خوبی روشن می‌شود. به گفته برخی از مفسران بزرگ، عالم هستی یکپارچه نظم و اصلاح است و حتی با تضادی که گاه در میان اجزای آن دیده می‌شود، هماهنگی فراوان دارد. این نظم به سوی اهداف صالحی در جریان است و برای هر یک از اجزای خود، خط سیری را تعیین کرده است. حال اگر یکی از این اجرا از مدار خود خارج شود و راه فساد را پیش گیرد، میان آن و سایر اجزای جهان در گیری ایجاد می‌شود. اگر توانستند این جزء نامنظم اسراف‌کار را به مدار اصلی‌اش باز گردانند، چه بهتر، وگرنه نابودش می‌کنند تا نظام به خط سیر خود ادامه دهد. انسان نیز اگر بر اساس فطرت بر مدار خود حرکت کند و با نظام هستی هماهنگ باشد، به هدف سعادت بخشی که برای او مقدر شده می‌رسد، اما اگر از حد خود تجاوز کند و قدم در جاده‌ی فساد در زمین بگذارد، خداوند او را گوشمالی می‌دهد و با حوادث سخت و دردناک به او هشدار می‌دهد، اما اگر این موثر نیفتاد و فساد در اعماق جان او ریشه دوانیده بود، خداوند صفحه زمین را با عذاب استیصال از لوث وجود او پاک می‌کند. بدین ترتیب روشن می‌شود که چرا خدا در این آیات، اسراف را مترادف با افساد در زمین معرفی کردهاست.(۲)

پی نوشت:                                                                                                                        ۱-سوره الشعرا، آیات ۱۵۱و۱۵۲                                                                                             ۲-نمونه ج ۱۵ ص۳۰۷

30نوامبر/16

معایب شبکه‌های اجتماعی از نگاه غربی‌ها

حسین عباسی نسب

چندی است که شبکه‌های اجتماعی به واقعیتی با سرچشمه‌های مجاز تبدیل شده‌اند و بر ذهن و فکر بسیاری از جوانان سایه افکنده‌اند. بسیاری از جوانان و حتی نوجوانان ما ساعت‌ها در این شبکه‌های اجتماعی وقت صرف می‌کنند، اما متاسفانه غالباً هدفی جز وقت‌گذرانی و سرگرمی ندارند.

شبکه‌های اجتماعی تقریبا در همه کشورهایی که فرهنگ اجتماعی‌شان در ساختار تعاملات نوین شکل نگرفته است و جامعه در برزخ سنت و مدرنیته محبوس مانده است، نه تنها نتوانسته‌اند به هدفی که دنبال آن بوده‌اند، برسند، بلکه تقریبا به عنوان مانعی در روند حرکت جامعه مطرح شده‌اند.

در کشور ما نیز گروه‌های مختلف شغلی و سنی و به‌ویژه جوانان،  برقراری ارتباط و عضویت در این شبکه‌ها را نوعی پرستیژ برای خود می‌دانند، اما بسیاری از مزایا و آسیب‌های این شبکه‌ها بی‌خبرند و به علت دیدگاه بدبینانه‌ای که به فضای مجازی وجود داشته است، حتی توصیه‌های خیرخواهانه افراد صاحب‌نظر و مسئولان نیز به نوعی بهانه‌جویی برای دور نگهداشتن جامعه از تحولات نوین جهان  تلقی می‌شود و به نوعی مبارزه منفی در میان گروه‌های مختلف دامن زده می‌شود.

مقام‌های عالی‌رتبه کشور در گذشته بیشتر به تبعات منفی این شبکه‌ها اشاره کرده و در مورد تاثیر آنها بر جنبه‌های مختلف زندگی هشدار داده و بر لزوم محدود سازی این دسترسی‌ها از طرق مختلف تاکید کرده‌اند. این نگاه تهدید آمیز باعث تحریک عده‌ای و حتی تبلیغ به نفع این شبکه‌ها شده است. اکنون نیز مدتی است که مقام‌های رسمی کشورمان بدون اینکه کاری برای نهادینه کردن فرهنگ استفاده از این شبکه‌ها در عرصه‌های مختلف و آموزش مزایای آن انجام دهند، تنها برای جلب افکار عمومی جوانان، بدون اندیشه کافی بر لزوم آزادسازی این شبکه‌ها و رفع فیلتر از آنها تاکید دارند.

در سال گذشته میزان نفوذ شبکه‌های اجتماعی اعلام شد و فیس‌بوک بیش از ۱٫۱ میلیارد کاربر ، توئیتر ۲۰۰ میلیون و اینستاگرام نیز ۱۰۰ میلیون عضو فعال داشته است. مطمئنا تا به امروز بر این تعداد افزوده شده است و به همین دلیل بررسی همه جانبه مزایا و معایب آنها امری غیرقابل چشم‌پوشی است.

در این گزارش بدون اینکه سخنان، تحلیل‌ها و حتی بهانه‌های دشمنان شبکه‌های اجتماعی و یا توجیه‌ها و ادعاهای مدافعان فعلی آنها به صورت کورکورانه مورد قبول قرار گیرند، تنها به بررسی و بیان تاثیرات مثبت و منفی این شبکه‌ها از نگاه افکار عمومی و کارشناسان در کشورهای غربی می‌پردازیم تا مخاطب این گزارش خود تصمیم بگیرد که از این شبکه‌ها در چه مسیر و با چه هدفی استفاده کند.

 

آسیب‌های شبکه‌های اجتماعی

کارشناسان آسیب‌ها و نکات منفی متعددی را برای استفاده غیرمتعارف از شبکه‌های اجتماعی عنوان می‌کنند. برخی از این آسیب‌ها در مورد استفاده از اینترنت نیز مطرح شده‌اند. اخیرا محققین دانشگاه شیکاگو در پژوهشی دریافتند که استفاده از شبکه‌های اجتماعی همچون فیس‌بوک و توئیتر و غیره مانند استفاده از سیگار اعتیاد‌آور است و می‌تواند اثرات منفی زیادی را بر کاربران بگذارد، زیرا استفاده بیش از حد از آنها بخش اعتیاد در مغز را تحریک می‌کند. تحقیق دیگری نیز نشان داده است که این شبکه‌ها توانایی‌های ارتباطاتی انسان را از حالت گفتاری به سمت نوشتار در فضای مجازی تغییر داده‌اند.

«بروک فکولت والز» استاد ارتباطات در دانشگاه‌های آمریکا در باره تاثیرات شبکه‌های اجتماعی بر جامعه اعتقاد دارد که قطعاً ما در برخی از جنبه‌ها به شبکه‌های اجتماعی عادت کرده‌ایم و بسیاری از ما در کار، بازی و حتی در بحث اجتماعی شدن، روز به روز به این رسانه‌های دیجیتال وابسته‌تر می‌شویم.

به اعتقاد این استاد ارتباطات در دانشگاه‌های غربی، رسانه‌ها و شبکه‌های دیجیتال برخی از چیزهای مهم در زندگی ما را جابه جا کرده‌اند. فناوری‌های نوین جایگزین فناوری‌های پیشین شده‌ و به همان اندازه هم تاثیرگذارتر بوده‌اند و انسان‌ها نیز مجبورند رفتار و زندگی خود را با این ابزارهای نو وفق دهند.

برداشت‌های مختلفی از تاثیرگذاری رسانه‌های اجتماعی بر میزان اجتماعی بودن افراد وجود دارد. برخی اعتقاد دارند این رسانه‌ها افراد را منزوی‌تر و تک بعدی‌تر و به دایره بسته‌ای از ارتباطات اجتماعی تبدیل کرده‌اند.

به نظر این استاد شبکه‌های اجتماعی، رویه‌ها و قوانین اجتماعی ما را تغییر می‌دهند و برخلاف گذشته که ارتباطات ما بیشتر خصوصی و غیرمستند بوده‌اند اکنون ارتباط در اینترنت مستندات دیجیتالی دارد و شرکت‌های مالک شبکه‌های اجتماعی، اکنون پایگاه‌های اطلاعاتی بسیار بزرگی را در اختیار دارند و اطلاعات مختلفی را در مورد رفتارهای اجتماعی اعضا ثبت کرده‌اند. این اطلاعات ممکن در بسیاری از راه‌های خوب یا بد به کار گرفته شوند.

 

وبسایت اجتماعی- سرگرمی کسب و کار کوچک (http://smallbusiness.chron.com ) شبکه‌های اجتماعی مختلف همچون فیس‌بوک ( Facebook)، مای اسپیس ( MySpace) و دیگر شبکه‌ها این مزیت را دارند  که به افراد اجازه می‌دهند تا هر کسی ـ از یک همسایه و همکار قبلی تا یک همکلاسی قدیمی در مدرسه در ده‌ها سال قبل ـ را پیدا و با او ارتباط برقرار کنند. با جستجو در این تارنماها شما این احساس را پیدا می‌کنید که در جامعه‌ای بزرگ‌تر، اما با روشی راحت‌تر حاضرید و در فضای مجازی و الکترونیک، ارتباطات آسانی را برقرار می‌کنید.

اما این ارتباط در ظاهر آسان می‌تواند اثرات منفی و ناخوشایندی را نیز به همراه داشته باشد. نخستین تاثیر مجازی و غیر واقعی حضور در این فضا این است که به انسان احساس نادرستی از حضور در اجتماع و ارتباط با افراد می‌دهد. پژوهشی که به وسیله «استیون اشتروگاتز» (Steven Strogatz) در «دانشگاه کرنل» (Cornell University) انجام شد نشان داد که رسانه‌های اجتماعی برای بسیاری از کاربران، برقراری تمایز صحیح میان روابط درست و معنا‌دار در دنیای واقعی و ارتباط از طریق این رسانه‌های نوظهور را سخت می‌کند. به عبارت دیگر با تمرکز بر زمان و انرژی روانی کمتری که برای این‌گونه روابط اختصاص داده می‌شود بسیاری از ارتباطات اصلی و مهم ما تضعیف می‌شوند.

این وب‌سایت دومین تاثیر شبکه‌های اجتماعی را آزار و اذیت یا زورگویی مجازی (Cyber-bullying) می‌داند. خاصیت فوری و بی‌واسطه بودن که توسط این رسانه‌های اجتماعی ارائه می‌شود، باعث می‌شود که اطلاعات به‌راحتی در دسترس همه افراد اعم از دوستان، تبهکاران یا شکارچیان شبکه‌های مجازی قرار بگیرد. هر چه افراد کم سن و سال‌تر باشند، بیشتر در معرض خطر قرار می‌گیرند. این حملات آنلاین ممکن است تاثیرات بسیار عمیق و مخربی بر روحیه و شخصیت و ویژگی‌های روانی افراد داشته باشد.

در برخی از پرونده‌های جنایی‌ای که رسانه‌های غربی نیز به آنها پرداخته‌اند قربانیان حتی به خودکشی دست زده‌اند. ویژگی گمنام بودن در این شبکه‌ها ممکن است انگیزه‌های خطرناکی را به مرتکبین بدهد که در غیر این صورت این شرایط فراهم نمی‌شد.

براساس گزارشی که در سال ۲۰۱۲ به وسیله شبکه تلویزیونی سی بی اس عنوان شد، زور گویی و بداخلاقی‌های اجتماعی در فضای مجازی در بین ۴۲ درصد از جوانانی که خود به نوعی قربانی این شبکه‌ها بودند، دیده شده است.

تاثیر منفی دیگر این شبکه‌ها کاهش کارآمدی و سودمند بودن افراد به ویژه در حوزه‌های تجاری است. در حالی که بسیاری از تجار از این شبکه‌ها برای ارتباط و یا پیداکردن مشتریان جدید استفاده می‌کنند حضور در این سایت‌ها برای کارکنان شرکت‌ها عمدتاً تاثیر عکس داشته است.

وب‌سایت  Wired.com  دو پژوهش را منتشر کرده که در آن میزان صدمات این شبکه‌ها به ویژگی مولد بودن کارمندان نشان داده شده است. این تحقیق نشان داد که فیس‌بوک ۱٫۵ درصد از ویژگی مولد بودن کارکنان اداری کم کرده است. شرکت مورس نیز در گزارشی اعلام کرد که این رسانه‌ها و پدیده‌های اجتماعی سالانه باعث ضرر ۲٫۲ میلیارد پوندی به شرکت‌های بریتانیایی می‌شوند.

شکستن حریم خصوصی نیز از معضلاتی است که به وسیله شبکه‌های اجتماعی رخ می‌دهد. شبکه‌های اجتماعی مردم را تحریک می‌کنند تا عمومی‌تر باشند و در مورد زندگی خصوصی‌شان بازتر رفتار کنند. در این شبکه‌ها، اطلاعات زندگی خصوصی به‌راحتی منتشر می‌شوند.  ضمناً شبکه‌های اجتماعی ارتباطات رو در رو(face-to-face ) را به‌ویژه در جوانانی که زمان زیادی را در این شبکه‌ها به سر می‌برند تضعیف می‌کند. «جین تونگ» استاد روانشناسی دانشگاه سن دیه گوی آمریکا در پژوهشی نشان داد که دانش آموزان و دانشجویانی که از اینترنت و شبکه‌های اجتماعی زیاد استفاده می‌کنند، در جامعه پرخاشگرتر از دیگرانند و بیشتر به نزاع‌، دعوا و استفاده از سلاح گرایش دارند.

وب‌سایت .bizcommunity.com در مطلبی در مورد اثرات این شبکه‌ها بر زندگی فردی کاربران – با تمرکز بر کاربران در کشورهای غربی – می‌نویسد که این شبکه‌ها مانند هر پدیده‌ای در کنار مزایا معایبی هم دارند. این رسانه‌ها علاوه بر معایبی همچون ورود به حریم خصوصی افراد و فقدان جمع‌گرایی و دامن زدن به انزواطلبی، تاثیراتی منفی بر سلامت و روان افراد می‌گذارند. کارشناسان دریافته‌اند که ارتباط نزدیکی میان فعالیت بیش از حد در این شبکه‌ها (hyper networking ) ( استفاده بیش از سه ساعت در روز از اینترنت) و بیماری‌هایی همچون افسردگی و استفاده از مواد مخدر و انزوای نوجوانان ارتباطی وجود دارد که در انواع حاد آن به خودکشی منجر شده است.

وقتی که فردی از طریق آنلاین هر روز با دوستانش ارتباط دارد و زمان کمتری را خارج از میز رایانه خود می‌گذراند، به‌تدریج منزوی می‌شود و فقدان ارتباط فیزیکی با مردم، به‌تدریج انواع حاد بیماری‌های روانی همچون افسردگی، اضطراب و برخی از بیماری‌های جسمی را به دنبال دارد.

نیویورک تایمز در تاریخ ۲۴ فوریه سال ۲۰۰۹ در مطلبی با عنوان اثرات شبکه‌های اجتماعی بر سلامتی، ابتدا این سئوال را مطرح کرد که آیا فعالیت در شبکه‌های اجتماعی انسان را می‌کشد؟ و پاسخ ‌داد خیر، ولی اخیرا دانشمندان بریتانیایی دریافتند که گذراندن تمام روز و بیشتر زمان شب برای کار با رایانه و گردش در شبکه‌های اجتماعی برای مغز و بدن انسان بسیار مخرب است.

«سوزان گرینفیلد»، استاد فارماکولوژی در دانشگاه آکسفورد و مدیر موسسه سلطنتی بریتانیا اعلام کرد: «ترس من از آن است که این تکنولوژی‌ها مغز را بچه کند(infantilizing the brain ) و به شرایط کودکی بفرستد، به‌طوری که توجه فرد مانند یک کودک و نوزاد، به سر و صدای کم ( وز وز ) یا نورهای درخشان برای دوره ای کوتاه  جلب شود و فرد در لحظه زندگی ‌کند و مغزش به مغز یک کودک تبدیل شود.»

او معتقد است شبکه‌های اجتماعی و بازی‌های رایانه‌ای، به‌ویژه برای کودکان مضر هستند. می‌توان نمونه‌های  این زیان‌ها را در افزایش موارد اختلال کمبود توجه یا بیش فعالی مشاهده کرد. اگر مغز جوان تحت تاثیر کنش و واکنش‌های سریع در جهان خارج قرار بگیرد، صفحات تصویری جدیدی در ذهنش روشن می‌شود و این تبادلات سریع، مغز را برای عمل در لحظه‌ عادت می‌دهد.

 

اساتید دانشگاه میشیگان نیز با تحقیق در مورد شبکه‌های اجتماعی،  به‌ویژه فیس‌بوک دریافتند که اگر فردی تمام شب در این شبکه‌ها فعالیت کند، فعالیت‌های روزانه او با نارضایتی بیشتر و کاهش سطح کیفیت زندگی همراه می‌شود.

یکی از مواردی که رسانه‌ها در مورد اعتیادآور بودن شبکه‌های اجتماعی به آن پرداخته‌اند این بود که در سال ۲۰۱۲ بعد از آنکه «تلالا ویلسون» بعد از درمان افسردگی به خانه بازگشت و بعد از اینکه فهمید والدینش به تجویز پزشک، اکانت او را در یکی از این شبکه‌های اجتماعی بسته‌اند، در یکی از ایستگاه‌های قطار شهری لندن خودکشی کرد.  این نوع اخبار را تقریبا می‌توان هر ماه می‌توان در رسانه‌ها مطالعه کرد. به نظر کارشناسان، تاثیر شبکه‌های اجتماعی بر روان افراد و اعتیاد به استفاده از آن و تغییر در مفهوم زندگی باعث دست زدن به چنین اقداماتی می‌شود.

 

به طور کلی کارشناسان و روانشناسان غربی معتقدند که تکنولوژی‌های ارتباطی نوین از طرق مختلف، زندگی افراد و به‌ویژه جوانان را تحت تاثیر قرار داده و در نهایت مسیر و نگرش آنها را تغییر می‌دهند و معایب زیر را دارند:

* برهم زدن نظم و الگوی خواب و ایجاد استرس

*افسردگی و وابستگی روانی به اینترنت و تلفن همراه

*اعتیاد به فناوری‌های نو (لوازم شخصی رایانه‌ای همان بخشی از مغز را تحریک می‌کند که در اعتیاد فعال می‌شود)

*استرس همیشگی ۲۴ ساعته در ۷ روز و نبود  فرصتی برای استرس‌زدایی و استراحت از کار روزانه مغز

*ترس از دست دادن ابزار ارتباطی

*رعایت نشدن هنجارهای اجتماعی در شبکه‌ها و در نتیجه رواج بی‌ادبی و خشونت با استفاده از اینترنت و حضور در این شبکه‌ها

*احساس تنهایی و ایجاد حس رقابت ناسالم برای فعالیت بیشتر در شبکه‌ها (اهمیت به تعداد لایک‌ها)

*ایجاد هیجان کاذب و تحریک احساس ناموفق بودن و با هوش نبودن در شبکه‌ها

* فشار خون بالا به علت هیجانات و بازی‌ها و رفتارهای تند

 

آنچه دربالا ذکرشد از منظرغربی‌ها بدون توجه به پیامدها و آثار ضداخلاقی و شکستن حریم‌ها درعموم شبکه‌های اجتماعی‌است. پیامدهایی که به‌مراتب زیان‌بارتر ومهلک‌تر از معایبی است که گوشه‌ای ازآن در بالا ازمنابع غربی ملاحظه شد.

 

 

سوتیترها:

۱٫

اخیرا محققین دانشگاه شیکاگو در پژوهشی دریافتند که استفاده از شبکه‌های اجتماعی همچون فیسبوک و تویتر و غیره مانند استفاده از سیگار اعتیاد آورد هستند و می‌توانند اثرات منفی را بر کاربران بگذارند زیرا استفاده بیش از حد از آنها بخش اعتیاد در مغز را تحریک می‌کنند.

 

۲٫

وقتی که فردی از طریق آنلاین هر روز با دوستانش ارتباط دارد و زمان کمتری را خارج از میز رایانه خود می‌گذراند به تدریج منزوی شده و همین نبود ارتباط فیزیکی با مردم، باعث انزوا و به تدریج انواع حاد بیماری‌های روانی همچون افسردگی، اضطراب و برخی بیماری‌های جسمی می‌شود.

 

30نوامبر/16

آمریکایی‌ها مقابله با داعش را مسأله خود نمی‌دانند

چشم انداز تحولات خاورمیانه در گفتگوی «پاسدار اسلام» با دکتر سعدالله زارعی

آقای دکتر! عده‌ای در سوریه به نام مبارزه با حکومت بشار اسد، سلاح آمریکایی در دست گرفتند و با حمایت سیاسی و مالی غربی- عربی، امروز به هر حال بر بخشی از خاک سوریه و عراق تسلط دارند. از طرف دیگر با شکل گیری ائتلاف آمریکا ضد داعش، بحث همکاری یا عدم همکاری جمهوری اسلامی ایران با این ائتلاف از سوی افراد مختلف مطرح شده. به نظر جنابعالی آیا اساساً می‌توان با کسانی که خود روزی داعش را به وجود آوردند، علیه داعش همکاری کرد؟

آخرین اظهار نظر آمریکایی ها درباره داعش این بود که سیاست‌شان بر مبنای از بین بردن این گروه نیست بلکه معتقدند داعش را باید مدیریت کرد. در طول سال‌های گذشته به ویژه از سال ۲۰۰۳ تا امروز، سیاست آمریکا همواره در این چارچوب قرار داشته است.

این مساله می‌تواند دو دلیل داشته باشد. اول اینکه آمریکایی‌ها توان از بین بردن داعش را ندارند؛ این اظهار نظر آمریکایی‌ها را نیز می‌توان دلیلی بر ناتوانی آنها در از بین بردن داعش دانست. بزرگترین شواهد و قرائن در این زمینه آن است که آنها از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۱ در عراق با این گروه می‌جنگیدند ولی موفق نبودند.

داعش در آن زمان ۱۰ درصد از توان امروز خود را هم از نظر نیروی انسانی، تسلیحات، مناطق تحت کنترل، پشتیبانی‌های منطقه‌ای و جهانی نداشت. آمریکا در آن مقطع در مبارزه با داعش بیش از ۴ هزار نفر کشته و بیش از ۱۵ هزار نفر زخمی داد. هنوز هم تعداد زیادی از نیروهای آمریکایی که به عراق آمده بودند، ناپدید هستند و این افراد را باید به لیست قربانیان اضافه کرد. آمریکایی‌ها در آن مدت نتوانستند داعش را مهار کنند و امروز می‌بینیم که داعش بالاخره مناطقی را در کنترل خود دارد و علاوه بر امکان تجاری، از حمایت سیاسی قدرتمندی نیز برخوردار است. داعش به واسطه غارت پادگان‌ها در عراق و سوریه، تجهیزات سنگینی در اختیار دارد و از کمک‌های جدی عربستان، ترکیه و قطر برخوردار است.

چگونه آمریکایی ها امروز می خواهند با جریانی که حدود ۲۰۰هزار کیلومتر مربع از خاک عراق و سوریه را در سیطره دارد، برخورد کند؟ نکته مهم این است که آمریکایی‌ها به هیچ وجه امکاناتی را که در خلال سال‌های ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۱ در اختیار داشتند، دیگر در اختیار ندارند. در آن سال‌ها آنها ۳۰۰ هزار نیروی نظامی در عراق داشتند. تعداد نیروهای آمریکایی مستقر در عراق، امروز به چند هزار تن هم نمی‌رسد. اگر فرض بگیریم، آمریکایی‌ها دوست دارند سر به تن داعش نباشد، توانایی تحقق چنین آرزویی را ندارند.

دلیل دوم این است که بگوییم آمریکایی‌ها محو داعش را به نفع خود ارزیابی نکرده و مساله خودشان نمی‌دانند. آنها مساله دیگری دارند و داعش هم مساله دیگری دارد. باید دقت داشته باشیم که نه داعش درگیر مساله‌ای به نام آمریکا و نه آمریکا درگیر مساله‌ای به نام داعش است بلکه برعکس آنان با دشمن مشترک یعنی جمهوری اسلامی ایران مسئله دارند.

می‌خواهم بگویم داعش و آمریکا در سوریه و عراق به نقطه مشترکی به نام دشمنی با جمهوری اسلامی رسیده‌اند و در دشمنی آنها با ایران تردیدی نیست. از طرف دیگر آمریکایی‌ها اصلاً تردید ندارند که مساله اصلی‌شان انقلاب‌اسلامی است.

داعش، النصره، احرار‌الشام و امثال آنها مانند ابرهایی هستند که با نسیمی وارد منطقه شده و با نسیم دیگری از آن خارج می‌شوند. این گروه‌ها عاملی برای نگرانی آمریکا یا ایران نیستند اما انقلاب اسلامی و مقاومت یک حقیقت فراگیر، گسترده، با انرژی و پرجاذبه است.

داعش نتوانست تسلط خود را بیش از چند ماه بر استان‌های صلاح‌الدین و الانبار عراق یا در سوریه کنترل خود را بر حلب، حمص، ریف حفظ کند.

امروز جغرافیای داعش در سوریه به ۲۵ درصد رسیده در حالی که سال گذشته بر ۷۵ درصد از این کشور تسلط داشتند؛ تا چهار ماه پیش هم بیش از نیمی از عراق در اختیار داعش بود. استان‌های الانبار، صلاح‌الدین، نینوا و دیاله، خردادماه سال جاری به اشغال داعش درآمد که ۶۰ درصد از خاک عراق را شامل می شود ولی امروز این میزان به حدود ۲۰ درصد رسیده است.

این مساله نشان می‌دهد که داعش قدرت بزرگی نیست و نمی‌تواند مساله‌ای جدی برای ما باشد بعلاوه اینکه داعشی‌ها دشمنان خانگی هستند. دشمن خانگی، دشمن خانگی دارد و نیازی به آمریکا نیست بلکه اهالی خانه چه آمریکا بخواهد و چه نخواهد این کار را انجام می‌دهند.

دولت‌های عراق و سوریه چه آمریکا موافق باشد و چه مخالف، در جهت تضعیف داعش و برچیدن آن قدم بر می‌دارند.

بدون تردید مساله‌ی آمریکایی‌ها در منطقه، مساله‌ای بسیار فراگیرتر از داعش یعنی انقلاب اسلامی است که حیات رژیم صهیونیستی را به طور جدی تهدید می‌کند. طی ۱۰ سال گذشته هر روز صهیونیست‌ها زیر آتش گلوله‌ها و نگاه‌های تند امنیتی جمهوری‌اسلامی بوده‌اند.

نتانیاهو که هرازگاهی صحبت از حمله به ایران می کند، هر روز زیر حملات جمهوری اسلامی است. امروز در کرانه باختری، غزه و حتی سرزمین‌های ۱۹۴۸ گلوله‌های جمهوری اسلامی وحشت اسرائیلی‌ها را برانگیخته در حالی که آنها فقط تهدید کردند که ما فلان جا را می‌زنیم و هیچ کاری هم نتوانسته‌اند بکنند.

چند روز پیش سالگرد شهادت شهید حاج حسن طهرانی مقدم است که تمام ظرفیت خود را صرف مبارزه با اسرائیل کرد و توانست آن را به ذلت بکشاند. این جمهوری اسلامی ایران است که آمریکا را در منطقه می‌ترساند و نه داعش و بنابراین مساله اصلی‌شان نیز ما هستیم.

نکته این است که آمریکایی‌ها نمی‌توانند در برخورد با جمهوری اسلامی راحت و ساده برخورد کنند. برخورد با داعش راحت است. به راحتی می‌توان آنها را بمباران کرد، حساب‌های بانکی‌شان را مسدود کرد؛ خواستار قطع کمک‌های عربستان، قطر و ترکیه شد و از MI-6 انگلیس و CIA خواست تا به این گروه اطلاعات ندهند اما در برخورد با جمهوری اسلامی هیچ یک از این کارها را نمی‌توان انجام داد.

اگر سعودی‌ها بخواهند علیه ایران کاری بکنند، هیچ اقدامی نمی‌توانند انجام دهند. آنها نمی‌توانند جمهوری اسلامی را تهدید امنیتی، اقتصادی، سیاسی و .. بکنند. آن اندازه که ایران در عربستان امکان اثرگذاری دارد، سعودی‌ها در ایران امکان اثرگذاری ندارند. مثلاً اگر مذهب، مبنای یک سلسله فعل و انفعالات باشد، در عربستان حدود ۳۸ درصد مردم شیعه هستند یعنی الشرقیه، با ۴٫۵ میلیون شیعه، سه میلیون شیعه زیدی در استان‌های عسیر و نجران، ۸۰۰ هزار اسماعیلی در جیزان که در مجموع بیش از هفت میلیون نفر می‌شوند.

جمعیت عربستان ۱۹ میلیون نفر است ولی به دروغ می‌گویند ۲۸ میلیون جمعیت داریم. ۹ میلیون نفر دیگر کارگران خارجی هستند که در عربستان سعودی کار می‌کنند. سعودی‌ها ادعا می‌کنند شیعیان ۱۰ درصد از جمعیت این کشور را تشکیل می‌دهند ولی به راحتی می‌توان اثبات کرد که حدود ۳۸ درصد از جمعیت آنها شیعه هستند.

شیعیان عربستان به جمهوری اسلامی گرایش دارند. از صعده در یمن که مقر شیعیان حوثی است تا عسیر، جیزان، نجران و الشرقیه همه به یکدیگر متصل هستند و این مناطق از طریق بحرین و بصره در نهایت به طور کاملا پیوسته و پشت به هم داده به ایران وصل می‌شوند.

این زنجیره به عنوان یک امکان بزرگ در اختیار جمهوری اسلامی است. ما نه تنها نجابت کرده و از روش‌های غیرقانونی استفاده نمی‌کنیم بلکه به طور دائم طرفداران خودمان را به خویشتن‌داری دعوت می‌کنیم اما اگر تصمیم بگیریم مقداری این زنجیره را تکان دهیم، کاخ ملک عبدالله ویران می‌شود. البته سیاست جمهوری اسلامی دخالت در عربستان سعودی نیست. از طرف دیگر اگر عربستان بخواهد در ایران کاری بکند، از هیچ امکانی برخوردار نیست و هیچ نقطه اتصالی با ایران ندارد.

ترکیه نیز وضعیت مشابهی دارد. ۲۳ میلیون نفر از جمعیت ترکیه یعنی در حدود ۲۸ تا ۳۰ درصد را علوی‌های ترک، عرب و کُرد تشکیل می‌دهند. علویان ترکیه به دلیل سیاست‌های ضد سوری اردوغان، امروز با دولت این کشور مانند کارد و پنیر هستند؛ آنان خود را به هر حال صاحب حکومت سوریه می‌دانند.

این در حالی است که جمهوری اسلامی در میان کردهای ترکیه نیز به شدت نفوذ دارد و آنها بنا به دلایل مختلف بیشتر از هر کشور دیگری حس دوستی و صمیمیت با ایران دارند. ما اگر بخواهیم این زنجیره اجتماعی را در ترکیه به حرکت درآوریم، می‌توانیم، ولی ترکیه متقابلاً از چنین امکانی برخوردار نیست.

ترک‌های ایران شیعه هستند و در ایران آنها با نژاد ترک شناخته نمی‌شوند بلکه با تشیع شناخته می‌شوند. همچنین سهم ترک‌ها در امنیت و استقرار جمهوری اسلامی ایران بسیار بالاست. در زمان انقلاب بعد از قم، تبریزی‌ها قیام کردند و امروز ترک‌ها بیشترین سهم را در حاکمیت دارند و همیشه حس می‌کنند در راس نظام قرار دارند و نظام را از خودشان می‌دانند.

بنابراین اردوغان نمی‌تواند زنجیره ترک را در ایران به حرکت در بیاورد زیرا هم جنس خودش نیست ولی علوی‌های ترکیه هم‌جنس ما هستند. از این‌رو آمریکا نمی‌تواند با چند توافق با همسایگان ایران یا چند برنامه امنیتی، ایران را به کنترل درآورد زیرا ایران تمامی علل و عوامل منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای را در خود هضم می‌کند.

نامه‌ای که اخیرا اوباما برای رهبر معظم انقلاب فرستاد واقعا نامه‌ای پر از ذلت بود زیرا آمریکا در منطقه به ما نیاز دارد. گرفتاری‌هایی بزرگی که در پرونده‌های منطقه‌ای برای آنها پیش آمده، نشان می‌دهد جمهوری اسلامی یک جریان قوی و غیرقابل تسخیر است.

 

یکی از سوالاتی که ذهن بسیاری از افراد را به خود مشغول کرده این است که جریان فکری که در پس اقدامات داعش قرار دارد چیست؟ آنها به کدام یک از جریان‌های فکری اخوان یا وهابیت نزدیک هستند؟

داعش یک جریان شتر، گاو و پلنگ یا بهتر بگویم یک جریان رنگارنگ متنوعی است. بنیانگذار داعش در حقیقت بعثی‌های عراق بودند ولی نام آن در ابتدا «توحید و جهاد» بود. زمانی که در سال ۲۰۰۳ حکومت صدام ساقط شد، بعثی‌ها و شخص طه یاسین رمضان که معاون صدام حسین بود، با استفاده از امکانات گسترده‌ای که ملک عبدالله اردن در اختیار آنها گذاشت و با همکاری «ابومصعب الزرقاوی» این جریان شبه مذهبی را ایجاد کردند. این گروه بیشتر در استان‌های دیاله و الانبار با آمریکایی‌ها درگیر بود. بنابراین پایه و فلسفه سیاسی داعش را بعثی‌ها تنظیم کردند.

نکته مهم دیگر این است که یک حس ضد آمریکایی قوی و سابقه دار در منطقه ما وجود دارد. این احساس در بین کشورهای سُنی مذهب، بسیار غلیظ‌تر است زیرا به اندازه‌ای که اهل سنت طی ۱۰۰ سال گذشته مزه تلخ استعمار و اشغال را از غربی‌ها چشیده‌اند، شیعه نچشیده است.

عراق، پاکستان، عربستان، الجزایر یا هر کشور دیگر عربی منطقه مدت‌های طولانی تجربه اشغال یا استیلای کمپانی هندشرقی یا سایر سازمان‌های غربی را تجربه کرده‌اند. البته به دلیل وجود حکومت‌های نالایق، ایران نیز در دوره‌های قاجار و پهلوی از فشار غربی‌ها بی نصیب نبوده اما این فشارها قابل مقایسه با استعمار کشورهای منطقه نیست.

در حالی که شما وقتی سابقه و تاریخ فلسطین را مطالعه می کنید، می بینید فلسطین از ۱۸۲۰ تا سال ۱۹۴۸ و تاسیس اسرائیل تحت سیطره انگلیس بود. بعد از آن نیز تحت سیطره صهیونیست‌ها قرار گرفت. بنابراین احساسات ضد آمریکایی در منطقه ما بسیار بالاست و این انگیزه به داعش کمک می‌کند تا به نام مبارزه با آمریکا و غرب که البته یک عنوان دروغینی است، بتوانند از ملیت‌های مختلف نیرو جذب کنند.

 

سوالی که در اینجا مطرح می‌شود آن است که اساسا چه تعداد از نیروهای داعش که گفته می‌شود ۲۰۰ هزار نفر هستند، براساس اعتقادات خود مبارزه می‌کنند؟

همه اعضای داعش گرایش مذهبی ندارند. فکر می‌کنم بین ۲۰ تا ۳۰ درصد نیروهای داعش که عمدتاً نیز عراقی و سوری هستند از روی اعتقاد عضو این گروه شده و اعتقاد دارند که علیه غرب و به نفع اسلام فعالیت دارند.

مساله دیگر این است که داعشی ها خیلی بر روی عصبیت و مسائل قومی تاکید دارند لذا با قبایل مختلف در عربستان، عراق و اردن وارد صحبت می‌شوند که حکومت حق شماست و به ما بپیوندید تا با کمک هم حکومت‌ها را ساقط کنیم. در عراق به «شمرها» که طایفه‌ای بزرگ هستند و گستره آنها از عربستان تا اردن است، گفتند که حکومت حق شماست.

داعش تلاش می‌کند رگ‌های قومی و عشیره‌ای را در کشورهای عربی فعال کند. ضمن اینکه به دلیل جریان ملی‌گرایی و بحث ماجرای تشکیل ملت – دولت ها در منطقه توسط غرب، عشیره‌ها و قبیله‌ها همیشه زیر ستم پادشاهان قرار گرفتند. داعش بر روی عقده‌های فروخفته عشیره‌ای و قبیله‌ای سرمایه گذاری گسترده‌ای کرده است.

در عربستان تمام عشیره‌ها و قبیله‌ها حتی قبیله‌ای که نقش کلیدی در روی کار آمدن آل سعود داشت، سرکوب شدند. قبیله عتیبه نقش اصلی را در حاکمیت ملک عبدالعزیز بنیانگذار عربستان سعودی داشت ولی همین قبیله توسط ملک عبدالعزیز سرکوب و رییس آن اعدام شد.

یک جنبه دیگر داعش، قدرت طلبی است. به هرحال داعش مدعی‌است به نام خلافت اسلامی قصد دارد حکومت مقتدر بنی عباس را احیا کند و قدرت محورهایی که در جهان اسلام دارای سرخوردگی بودند، دور آنها جمع شده‌اند.

البته باید بگویم پروژه داعش خیلی زود دوران افول خود را شروع کرد و لذا سخنان بنده عمدتاً ناظر به شرایط سه ماه یا چهار ماه قبل است و امروز تا حد زیادی روند گرایش به این گروه فروکش کرده است.

 

اشاره کردید که گستره تحت حاکمیت داعش در سوریه به ۲۵ درصد کاهش پیدا کرده است. از سوی دیگر می‌بینیم که عربستان تعدادی از نیروهای ارتش آزاد یا جیش الحر را جذب و در حال آموزش آنهاست تا بار دیگر به سوریه اعزام کند. بنظر شما دورنمای بحران سوریه به چه سمتی خواهد رفت؟

ارتش آزاد یا جیش الحر بدنام‌ترین جریان مخالف اسد در سوریه است زیرا مبارزه با حکومت را بدون اینکه مخفی کند، تحت حمایت خارجی انجام می‌دهد. ارتش آزاد در کنفرانس‌های مختلف معارضین سوری با آمریکایی‌ها، انگلیسی‌ها و سعودی‌ها جلسات مشترکی دارد که از رسانه‌ها منتشر می‌شود؛ این گروه تصور می‌کند انتشار این تصاویر عاملی برای قدرتش است اما این در حالی است که مردم سوریه، غیرتمند هستند.

سوریه تنها کشور عربی است که همچنان بعد از جنگ ۱۹۶۷ مقاومت در برابر اسرائیل را ادامه داده و هنوز ارتش این کشور در حالت آماده باش قرار دارد. مقابله با تهاجم خارجی در روح و جان مردم سوریه نهادینه شده بنابراین طبیعی است که جیش الحر یا به تعبیری ارتش آزاد منفورترین گروه معارض در بین مردم سوریه باشد.

تردیدی ندارم که ارتش آزاد فارغ از اینکه چه تعداد نیرو داشته باشد، قادر نیست حکومت را در سوریه بدست بگیرد. به نظر من ارتش آزاد یکی از کم‌شانس‌ترین گروه‌ها برای تبدیل شدن به آلترناتیو اسد است.

باید توجه داشته باشیم که ارتش آزاد و آقای احمد الجربا برخلاف جبهه النصره یا داعش، جریانی سکولار و لائیک است. اگر لائیک بودن یک ارزش برای بدست گرفتن حکومت است، دولت سوریه در حال حاضر لائیک است. شخص بشار اسد، ارتش و دولت وی و همچنین جریان علوی حاضر در استان‌های لاذقیه و طرطوس لائیک هستند. بنابراین لائیک بودن نمی‌تواند در جامعه سوریه جنبش و انگیزه ایجاد کند.

مساله دیگر آن است که ارتش آزاد اهل مبارزه نیست و وقتی به صفوف آنها نگاه می‌کنید، فکر می‌کنید که مثلاً برای میهمانی آمده‌اند و قرار است در هتل‌ها از نیروهایشان پذیرایی شود. ارتش آزاد در میدان عمل به جز مناطقی که یک چتر امنیتی برای آنها ایجاد شده باشد، نمی‌تواند حضور پیدا کند.

ارتش آزاد در دو منطقه سوریه حضور دارد؛ اول منطقه‌ای جنگلی در ادلب در شمال غرب سوریه که از چتر امنیتی ترکیه برخوردار است. این منطقه موقعیت استراتژیکی ندارد و اگر سال‌ها نیز در اشغال ارتش آزاد باشد، هیچ تاثیری بر روی دمشق ندارد. زیرا ادلب در شمال به علویان استان اسکندرون ترکیه و در جنوب به علوی‌های لاذقیه وصل می‌شود بنابراین ارتش آزاد در ادلب در محاصره علوی‌هاست.

منطقه دیگری که در اختیار ارتش آزاد قرار دارد در قنیطره در نزدیکی بلندی‌های جولان است. ارتش آزاد علاوه بر استفاده از چتر امنیتی اسرائیل به سرزمین‌های اشغالی رفت و آمد دارد. البته منطقه تحت کنترل آنها بزرگ نیست و در ماه‌های گذشته نتوانسته‌اند حتی یک متر بر مناطق تحت سیطره خود بیافزایند.

به نظر من ارتش آزاد گروهی فانتزی است که هیچ تهدیدی علیه بشار اسد محسوب نمی‌شود. برخلاف آنها نیروهای داعش و جبهه النصره نیروهایی با تجربه، کارآموخته و جنگ دیده هستند.

 

تعداد نیروهای ارتش آزاد چند نفر است؟

اطلاع دقیقی از تعداد آنها ندارم اما شاید در تمام سوریه کمتر از ۱۰ هزار نفر باشند. نکته این است که نیروهای ارتش آزاد، کیفیت ندارند و شاید ۲۰ نفر از آنها از نظر توان نظامی، امنیتی و تحرکی برابر با یک نیروی داعش یا جبهه النصره باشند.

گرچه آمریکایی‌ها به طور دائم در حال تولید نیرو برای آنها هستند اما هیچ فایده‌ای ندارد.

 

ارزیابی شما از تغییر و تحولات سیاسی در عراق و انتقال قدرت از آقای مالکی به آقای العبادی چیست؟ این انتقال قدرت چه تاثیری بر عراق دارد و چه تاثیری می تواند بر منطقه بگذارد؟

مساله جالب این است که این بار انتقال قدرت در عراق بسیار زودتر از آن زمانی که همه پیش‌بینی می‌کردند، اتفاق افتاد. پرونده عراق در این بخش پرونده پیچیده‌ای بود. براساس قانون گروهی که بیشترین تعداد کرسی‌ها را بدست آورده بود، نخست وزیر را انتخاب می‌کرد و نوری مالکی تنها کسی بود که می‌توانست نامزد نخست وزیری را معرفی کند.

پارلمان عراق ۳۲۸ کرسی دارد و حزب الدعوه با محوریت نوری مالکی ۹۱ کرسی را بدست آورده بود. ائتلاف دولت قانون که متشکل از حزب الدعوه و گروه‌های هم‌سو با آن بود، در مجموع ۱۲۰ کرسی پارلمان عراق را بدست آورده بود.

این در حالی بود که مسعود بارزانی حدود ۳۰ کرسی، جلال طالبانی ۲۵ کرسی، مجلس اعلای اسلامی و جریان صدر هریک به تنهایی کمتر از ۳۰ کرسی و گروه‌های سُنی نزدیک به ۲۲ کرسی بدست آورده بودند.

از طرف دیگر، در ائتلاف دولت قانون و حزب الدعوه، نامزدها بیشتر از آنکه حزبی باشند، کاندیداهای غیرحزبی بودند یعنی شخصیت‌های مرتبط با نوری مالکی که عضو حزب الدعوه هم نبودند، توانسته بودند رای بیاورند. بنابراین از ۹۱ کرسی فهرست دولت قانون تنها تعداد ۲۴ کرسی متعلق به حزب الدعوه می‌شد و سایر کرسی‌ها در اختیار کسانی قرار داشت که ورودشان به پارلمان به شخص نوری مالکی مربوط می‌شد.

روند گذشته تعیین نخست وزیر در عراق نیز نشان می‌داد که در کمتر از پنج ماه دستیابی به توافق انجام نمی‌شود. انتخاب اول و دوم نوری مالکی برای نخست وزیری نیز هریک بیش از پنج ماه طول کشیده بود.

با اینکه نوری مالکی جایگاهی منحصر بفرد در تعیین نخست وزیر داشت اما در میان شیعیان عراق، اجماعی برای تغییر دولت وجود داشت. جریان صدر، مجلس اعلای اسلامی و شخصیت های شیعه تمایل داشتند که دولت تغییر کند.

شخص نوری مالکی بر حق خود برای تعیین نخست وزیر تاکید می‌کرد و همه تحلیلگران پیش بینی می‌کردند که حل این پرونده بیش از شش ماه زمان لازم دارد. حتی برخی با بدبینی می‌گفتند دولت عراق ناچار خواهد شد تا انتخابات را ابطال کند؛ آنان آینده تاریکی را برای این کشور پیش بینی می‌کردند.

در گذشته گروه‌های شیعه به یکدیگر نزدیک‌تر بودند اما در سال ۹۳ از هم دور شده بودند بنابراین طبیعی بود که انتخاب نخست وزیر در عراق با تاخیر زیادی مواجه شود ولی با کمال ناباوری انتخاب نخست وزیر این بار طی دو ماه و با سهولت صورت گرفت.

این مساله چگونه اتفاق افتاد، این مهم است و سوالی است در دنیا که این پروسه پیچیده چگونه طی دو ماه به سرانجام رسید و درگیری پیش نیامد و انتخابات مخدوش نشد و هم آقای نوری مالکی حفظ شد و هم سیستم امروز با شادابی به کار خود ادامه می‌دهد؟ نیروهایی که قبلا نوری مالکی را حمایت می‌کردند، همه امروز در حال حمایت از حیدر العبادی هستند.

راز مطلب در این است که شیعه‌های عراقی، طی سال‌های گذشته به یک اصولی رسیده‌اند و اصل اول آنها این است که باید حمایت جمهوری اسلامی را به همراه خودشان داشته باشند و اگر همراهی جمهوری اسلامی را نداشته باشند، دچار بحران‌های بسیار وحشتناکی می‌شوند.

مجلس اعلا، صدری‌ها، حزب الدعوه و گروه های دیگر،  شخصیت‌های مذهبی، شخصیت‌های سیاسی همه‌شان به این مساله اذعان دارند و توجه دارند که بدون حمایت و کمک جمهوری اسلامی، قادر نیستند انسجام و اتحاد خود را حفظ کنند. بنابراین آنها به خیراندیشی جمهوری اسلامی باور و تکیه دارند.

مساله دوم هم اقدامات داعش و تهدیدی بود که در فضای عراق به وجود آوردند. اقدامات داعش تاثیر عمده‌ای در کنار گذاشتن اختلافات شیعه در عراق داشت.

آقای ابراهیم جعفری نقل می‌کردند که وقتی بحث نخست وزیری در عراق به یک بن بستی رسیده بود، از سوی گروه‌های شیعه مامور شدند تا به ایران آمده و با رهبر معظم انقلاب مشورت کنند و نظر حضرت آقا را در این زمینه بگیرند. ایشان می‌گوید من قبل از اینکه به تهران بیایم، دیداری با آیت‌الله سیستانی داشتم و به ایشان اطلاع دادم که من از طرف گروه‌های شیعه می‌خواهم به ایران بروم تا در مورد نخست وزیری مشورت کنم و نظر آیت‌الله خامنه‌ای را در این خصوص بگیرم.

ایشان نقل می‌کردند که آیت الله سیستانی فرمودند که بسیار خوب است و بروید و بپرسید که نظر حضرت آقا چیست. آقای جعفری می گویند که به آیت الله سیستانی عرض کردم، من چون تجربه دارم می دانم که ما به محض اینکه به حضرت آیت الله خامنه ای بگوییم نظر شما چیست؟ ایشان بلافاصله می پرسند نظر آیت الله سیستانی چیست و بدون نظر شما بعید است که آیت الله خامنه ای نظر بدهند.

ایشان نقل می‌کنند آیت الله سیستانی فرمودند حالا که این طور شد، نظر من این است که دولت تغییر کند و ما با یک انرژی جدیدی وارد فضای حکومت عراق شویم زیرا به یک انرژی جدید و خون جدیدی نیاز است و ما فکر می‌کنیم دولت باید تغییر کند ولی پیشنهاد من این است که آقای نوری مالکی جای خود را به یکی دیگر از اعضای برجسته حزب الدعوه بدهد یعنی نخست وزیر از حزب الدعوه باشد ولی شخص آقای مالکی نباشد.

آقای جعفری می گوید که وقتی خدمت حضرت آقا رسیدم، به ایشان عرض کردم نماینده گروه‌های عراقی هستم و برای موضوع نخست وزیری خدمت شما رسیدم. حضرت آقا طبق رسم مالوف پرسیدند نظر آیت‌الله سیستانی چیست؟ ایشان می‌گوید نظر آیت‌الله سیستانی را با جزییات برای حضرت آقا گفتم. آیت‌الله خامنه ای فرمودند نظر بسیار درستی است و شما همان نظر آیت‌الله سیستانی را عمل کنید و ما هم از نظر ایشان پشتیبانی می‌کنیم.

در نهایت جمعبندی آقای مالکی پذیرش نظر آیت‌الله سیستانی و حضرت آقا می‌شود و لذا مساله نخست وزیری عراق با سهولت حل و آقای حیدر العبادی که نفر دوم حزب الدعوه بود جایگزین آقای نوری مالکی که نفر اول بود شد. این موضوع تجربه بسیار خوبی بود و حد نفوذ مرجعیت شیعه و حد نفوذ حضرت آقا و جمهوری اسلامی را در عراق نشان داد.

 

آقای رییس جمهور در سازمان ملل گفتند که اگر مساله هسته‌ای با آمریکا و ۱+۵ حل شود، می‌توانیم درباره داعش با واشنگتن همکاری کنیم. ارزیابی شما از این مساله چیست؟

آقای رییس جمهور در این زمینه چک بی‌محل کشیدند زیرا ماجرای داعش ماجرایی امنیتی است و مربوط به اقتدار جمهوری‌اسلامی در سطح منطقه‌ای و بین‌المللی می‌شود. این مساله موضوعی نیست که یک رییس جمهور بتواند وارد آن شده، تصمیم بگیرد و تعیین تکلیف کند.

کانون‌های تخصصی عالی نظام در این زمینه وارد موضوع می‌شوند؛ موضع جمهوری اسلامی یعنی موضع همین کانون‌های تخصصی و موضع شخص رهبر معظم انقلاب این است که ما به هیچ وجه با آمریکایی‌ها در سطح منطقه همکاری نخواهیم کرد. موضع قطعی جمهوری اسلامی این است، در هیچ پرونده‌ای که آمریکایی‌ها وارد شوند، ما وارد نخواهیم شد و دنیا هم این را می‌داند. حالا برخی از شخصیت‌ها دوست دارند در سخنرانی‌ها کلمات جالب بیان کنند، وعده داده و حرف‌هایی بزنند که از چارچوب اختیارات آنها فراتر است.

 

سوتیتر:

 

  1. آمریکایی‌ها محو داعش را به نفع خود ارزیابی نکرده و مساله خودشان نمی‌دانند. نه داعش درگیر مساله‌ای به نام آمریکا و نه آمریکا درگیر مساله‌ای به نام داعش است . داعش و آمریکا در سوریه و عراق به نقطه مشترکی به نام دشمنی با جمهوری اسلامی رسیده‌اند.

 

  1. امروز جغرافیای داعش در سوریه به ۲۵ درصد رسیده در حالی که سال گذشته بر ۷۵ درصد از این کشور تسلط داشتند؛ تا چهار ماه پیش هم بیش از نیمی از عراق در اختیار داعش بود. ولی امروز این میزان به حدود ۲۰ درصد رسیده است.

 

  1. بنیانگذار داعش در حقیقت بعثی‌های عراق بودند ولی نام آن در ابتدا «توحید و جهاد» بود. زمانی که در سال ۲۰۰۳ حکومت صدام ساقط شد، بعثی‌ها با استفاده از امکانات اردن و با همکاری «ابومصعب الزرقاوی» این جریان شبه مذهبی را ایجاد کردند.

 

  1. از صعده در یمن که مقر شیعیان حوثی است تا عسیر، جیزان، نجران و الشرقیه عربستان همه به یکدیگر متصل هستند و این مناطق از طریق بحرین و بصره در نهایت به طور کاملا پیوسته و پشت به هم داده به ایران وصل می‌شوند

 

  1. نامه‌ای که اخیرا اوباما برای رهبر معظم انقلاب فرستاد واقعا نامه‌ای پر از ذلت بود زیرا آمریکا در منطقه به ما نیاز دارد. گرفتاری‌هایی بزرگی که در پرونده‌های منطقه‌ای برای آنها پیش آمده، نشان می‌دهد جمهوری اسلامی یک جریان قوی و غیرقابل تسخیر است..

 

  1. داعشی ها خیلی بر روی عصبیت و مسائل قومی تاکید دارند و تلاش می‌کند رگ‌های قومی و عشیره‌ای را در کشورهای عربی فعال کند.

 

  1. ارتش آزاد بدنام‌ترین جریان مخالف اسد در سوریه است زیرا مبارزه با حکومت را بدون اینکه مخفی کند، تحت حمایت خارجی انجام می‌دهد.

 

  1. ارتش آزاد در میدان عمل به جز مناطقی که یک چتر امنیتی برای آنها ایجاد شده باشد، نمی‌تواند حضور پیدا کند. ارتش آزاد در دو منطقه سوریه حضور دارد؛ اول منطقه‌ای جنگلی در ادلب در شمال غرب سوریه که از چتر امنیتی ترکیه برخوردار است
  2. آقای ابراهیم جعفری نقل می‌کردند که وقتی بحث نخست وزیری در عراق به بن بست رسیده بود، از سوی گروه‌های شیعه مامور شدند تا نظر حضرت آقا را در این زمینه بگیرند… آیت الله سیستانی فرمودند که بسیار خوب است و بروید و بپرسید که نظر حضرت آقا چیست؟
  3. در نهایت جمعبندی آقای مالکی پذیرش نظر آیت‌الله سیستانی و حضرت آقا می‌شود و لذا مساله نخست وزیری عراق با سهولت حل شد. این تجربه بسیار خوبی بود و نفوذ مرجعیت شیعه و نفوذ حضرت آقا و جمهوری اسلامی را در عراق نشان داد

 

  1. نظر رهبر معظم انقلاب این است که ما به هیچ وجه با آمریکایی‌ها در سطح منطقه همکاری نخواهیم کرد. موضع قطعی جمهوری اسلامی این است، در هیچ پرونده‌ای که آمریکایی‌ها وارد شوند، ما وارد نخواهیم شد و دنیا هم این را می‌داند

 

 

 

 

30نوامبر/16

فضایل و مکارم حضرت ابوالفضل‌العباس«ع»

عبدالله اصفهانی

سلحشوران عاشورا، فداکاران وارسته

در حماسه پرشور کربلا و قیام نینوا، ارجمندانی که به یاری حضرت امام حسین«ع» آمدند و به قلب سفاکان و شقاوت‌پیشگان هجوم بردند،  هدف و کار خویش را در صیانت از ارزش‌های الهی و ارادت نسبت به خاندان طهارت به نیکی می‌شناختند و انسان‌هایی آگاه و با بصیرت و خودساخته بودند، چنانکه حضرت اباعبدالله فرمودند: من اصحابی باوفاتر و خاندانی نیکوتر و پیوندجوتر از اهل‌بیت خود نمی‌شناسم(۱) و در سخنی دیگر می‌فرمایند: سوگند به خداوند آنها را آزمودم و محکم و باصلابتشان دیدم.(۲)

امام آنان‌ را این‌گونه تکریم فرموده‌اند: قوموا یا ایها الکرام الی الموت؛(۳) ای بزرگواران و افراد بزرگ‌منش! برای استقبال از مرگ باعزت قیام کنید. و بعد از اقامه نماز ظهر عاشورا به حامیان صادق و مخلص خود این‌گونه نوید داد: ای انسان‌های گرامی و کریم! اینک در‌های بهشت برین به روی شما گشوده شده است.(۴)

در واقع رزم‌آوران دشت طف، روح و روان و دل و ذهن خویش را به ایمان و تقوا و غیرت و حمیّت آراسته بودند و با چنین سابقه‌ نورانی و درخشانی در رکاب امام و پیشوای خویش با جانفشانی، احقاق حق کردند و بساط رژیم تبهکار اموی را برچیدند. از این رو می‌توان آنان را مصداق این آیه شریفه دانست که: « إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُم یَحْزَنُونَ. أُوْلَئِکَ أَصحَابُ الجَنَّهِ خَالِدِینَ فِیهَا جَزَاء بِمَا کَانُوا یَعْمَلُون»(۵) . اینان با ایمان به خدای خود حرکت کردند و پروردگار بر هدایتشان افزود و جنت را مکانشان گردانید و بدین‌ گونه تاریخ بر صفحه‌ای سیمین و با خطی زرین، این حماسه شکوهمند را برای همه شاهدان آینده ثبت و ضبط کرد.(۶)

آنان در حالی چنین حماسه‌ای را آفریدند که عده‌ای با ادعای خیرخواهی و مصلحت‌اندیشی، حضرت را از حضور در صحنه‌های کربلا منع و به آن وجود مقدس توصیه می‌کردند اصحاب و خاندانش را دراین سفر خوفناک با خود نبرد.(۷)

از سوی دیگر، اسلام ناب محمدی دچار انواع بدعت‌ها و تحریف‌ها شده و حاکمانی ستمگر و فاسد با هدف ترویج سلطنت موروثی و قدرت قومی روی کار آمده بودند، به‌حدی که امام حسین«ع» از این وضع نگران شد و فرمود: « وَ عَلَى الإِسلَامِ السَّلَامُ إِذ قَد بُلِیَتِ الأُمَّهُ بِرَاعٍ مِثلِ یَزِید؛(۸) اینک باید فاتحه اسلام را خواند که مسلمانان به فرمانروایی مثل یزید دچار شده‌اند.

 

سردار ستوده خصال

حضرت عباس«ع» یگانه سرداری است که انسانیت در دلاوری‌ها، تبعیت وی از مقام ولایت و امامت و دیگر صفات برجسته‌اش برای او همانندی نمی‌شناسد. او در نبرد نینوا اراده‌ استوار و وصف‌ناپذیری را از خویش بروز داد و با قلبی مطمئن و آرام و عزمی استوار و پولادین، سپاه خصم دون‌صفت را در موجی از بیم و هراس فرو برد و آنان را در میدان رزم دچار هزیمت ساخت. او علاوه بر سلحشوری شگفت‌آور، نمونه کاملی از خصال و مکارم عالی را در نهاد نورانی خود به شکوفایی رسانده بود و اگر کربلا را منظومه‌ای منور تصور کنیم که خورشید پرتوافشان آن حضرت امام حسین«ع» است، او در این مجموعه چون ماه می‌درخشد.

 

شرافت نسبی

در میان فرزندان ائمه معصومین«ع»، امامزادگان و علویان، حسب و نسبی والاتر و فروزنده‌تر از نسب آن حضرت در شجره‌های خاندان‌های طالبیان وجود ندارد. عباس از بطن بنی‌هاشم و خاندان عترتی برخاسته است که از جلالت قدر و منزلتی فوق‌العاده برخوردارند. والد معظمش امیرمؤمنان«ع»، وصی رسول خدا، اولین ایمان آورنده به پروردگار در جهان اسلام و مصدق رسول او و همسر دخت نبی‌اکرم«ص» است که جهان اسلام، مورخان و محدثان به اجماع او را بعد از خاتم رسولان الهی داناترین، فرزانه‌ترین و بافضیلت‌ترین فرد می‌دانند. عباس را همین افتخار بس که برخاسته از درخت ولایت و برادر دو سبط نبی‌اکرم«ص» است.(۹)

مادر گرامی او فاطمه دخت حزام‌بن خالد، معروف به ام‌البنین«س» است. «حزام» از استوانه‌های شرافت در میان قبایل عرب به شمار می‌رفت و در سخاوت، مهمان‌نوازی، دلیری و رادمردی شهرت داشت. دختر او ام‌البنین بانویی بافضیلت، فداکار و شجاع بود و این لیاقت را به دست آورد تا بین سال‌های ۲۰ تا ۲۵ هجری به عقد و ازدواج حضرت علی«ع درآید، ولی وقتی به خانه امیرمؤمنان«ع» آمد، مادر دومی برای فرزندان زهرای اطهر بود و آنان را بر اولاد خویش مقدم می‌داشت.

این بانو از آنچنان بصیرت و معرفتی برخوردار بود که وقتی خبر شهادت چهار فرزندش در مدینه به او رسید، به مسجد النبی آمد و به بشر بن جذام که گزارش شهیدان کربلا را ارائه می‌کرد گفت: از امام حسین«ع» برایم بگو. همه فرزندانم و آنچه در زیر آسمان کبود است فدای آن حضرت باد.(۱۰)

 

طلوع تابناک ماه بنی‌هاشم

حضرت عباس«ع» در چهارم شعبان سال ۲۶ هجری در شهر مدینه دیده به جهان گشود. حضرت علی«ع» برای او نام عباس را برگزید که به معنای شیر بیشه است. نیز اگر آن را صیغه مبالغه عبس تلقی کنیم، عباس یعنی دَرهم گرفته و خشمگین، زیرا او در برابر ناروایی‌ها و کژی‌ها برافروخته می‌شد. به راستی که این نام بسیار بامسمّی بود، زیرا خداوند به عباس‌بن علی«ع» صولت و ابهت بسیار عطا کرد تا در کربلا به مصاف با خلافکاران و جرثومه‌های فساد برود. گویا حضرت علی«ع» از ورای پرده‌های غیب، سلحشوری فرزند را در عرصه پیکار دریافته بود و می‌دانست که او یکی از قهرمانان جهان اسلام خواهد شد، لذا او را عباس نامید زیرا وقتی خلافی می‌دید پرآژنگ می‌گردید و در مقابل نیکی‌ها چهره می‌گشود.(۱۱)

به حضرت عباس«ع» کنیه‌هایی هم داده بودند. به او ابوالفضل«ع» می‌گفتند، زیرا ضمن آنکه از فضایلی آسمانی برخوردار بود،  فرزندی به نام فضل نیز داشت.(۱۲) علمدار کربلا را پسری است به نام قاسم، از این جهت به او کنیه ابوالقاسم هم داده بودند. چون قامتی بلند و سیمایی جذاب و درخشان داشت قمر بنی‌هاشم هم لقب گرفت .(۱۳)

 

اسوه راستین ایثارگری

ابوالفضل«ع» بر اثر فداکاری و خلق شایسته در پیشگاه خداوند متعال مقامی والا و ارجمند دارد و توسل به چنین شخصیت شایسته‌ای موجب روا گردیدن حاجت‌ها و برطرف شدن گرفتاری‌هاست، از این رو عباس«ع» را باب‌الحوائج نیز نامیده‌اند.(۱۴)

آن حضرت نه تنها به تمام امتیازات شهیدان نائل گردید، بلکه از برجستگان و سرافرازان شهداست. در روایاتی که از ائمه«ع» رسیده و نیز در متون زیارتی به این ویژگی آن حضرت اشاره شده است، به همین دلیل از او به عنوان شهید ممتاز و شهید سرافراز یاد می‌شود.(۱۵)

آن وجود مبارک در تمام تلاش‌های خود از جمله عبادت و اخلاق و رفتار و موضع‌گیری‌ها مطیع امر خداوند بود و در جهت رضای حق گام برمی‌داشت. هم عبد خدا بود و هم صالح و خالص، بدین جهت امام صادق«ع» در زیارتی از او  به عنوان عبد صالح یاد می‌کنند.(۱۶)

منصب سقایی و آب‌رسانی به تشنگان از ارجمندترین و پسندیده‌ترین رفتارهای اسلامی است. در وقایع کربلا، دشمن با نهایت شقاوت و بی‌رحمی، امام و همراهان و خانواده‌اش را در محاصره شدید آب قرار داد. از آن پس از کارهای مهم حضرت عباس«ع» آب‌رسانی به تشنه‌کامان کربلا بود. بدین جهت او را با عنوان ابوالقربه و سقای تشنگان می‌شناسند.

در منابع روایی و تاریخی بعد از گزارش آب رساندن او به خیمه‌گاه این روایت آمده است: و لذلک سمی العباس علیه السلام السقاء : از این روی عباس به عنوان سقا نامیده شد.(۱۷)

به عباس قائدُ الجیش نیز می‌گویند، زیرا فرمانروا و سپهسالار لشکر امام حسین«ع» در سرزمین طف بود. اختصاص یافتن چنین منصبی به ابوالفضل از شجاعت، تدبیر،‌ فراست، ایمان، اراده راسخ، ایثارگری و قوت قلب او حکایت دارد.(۱۸)

در برخی تعابیر از جمله در زیارت ناحیه مقدسه از ابوالفضل«ع» به عنوان حامی و محامی نام برده‌اند، زیرا او با تمام وجود به حمایت از امام عصر خود پرداخت و نیز در سفر کربلا از زنان و کودکان حمایت ‌کرد.(۱۹)

 

دفاع خالصه علمدار عاشورا

دفاع خالصانه حضرت ابوالفضل«ع» و جانبازی صادقانه‌اش در رکاب حضرت امام حسین«ع» و فدا کردن تمام هستی خود در راه حق و اعتلای ارزش‌های الهی، لقب دیگری را برای او به ارمغان آورد و آن فادی بود، زیرا فداکاری را به آخرین حد و مرز خود رساند.(۲۰)

آن حضرت آنچه را که داشت در طبق اخلاص نهاد و به پیشگاه پروردگار تقدیم کرد. امان‌نامه‌های دشمن را زیر پا نهاد و استوار و ثابت‌قدم، مطیع امام حسین«ع» بود. با اینکه تشنگی بر او غلبه کرده بود، در کنار شریعه فرات حتی قطره‌ای آب ننوشید، زیرا برادرش تشنه بود و در این زمینه دیگران را برخود مقدم داشت. سه برادر را جلوتر از خود به میدان رزم فرستاد که هر سه شهید شدند. طبق برخی از روایات دو پسرش عبدالله و محمد نیز که نوجوان بودند در میدان نبرد به افتخار شهادت نایل شدند. قبل از شهادت، دو دست خود را در راه خدا تقدیم کرد و به‌راستی مصداق این آیه قرآن است: « وَیُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَهٌ؛(۲۱) این ویژگی‌ها موجب گردید که به عباس لقب مؤثر (ایثارگر) بدهند.(۲۲)

در نبرد عاشورا پرچم حسینی دراختیار عباس«ع» بود. علمداری از موقعیت و اهمیت خاصی برخوردار بود و سرنگونی آن نشانه شکست قوا و موجب خرد شدن روحیه رزمندگان بود. او تا زمانی که دست در بدن داشت، پرچم امام حسین«ع» را برافراشته نگاه داشت، به همین دلیل حامل اللواء بود و حتی بنا بر برخی از روایات همچون عمویش جعفر طیار با کمک دو بازوی بریده‌اش، پرچم را به سینه خود چسباند و اقتدار مرکز فرماندهی قوا را با این کار حفظ کرد و موقعی که او بر اثر ضربتی آهنین از مرکب خویش بر زمین افتاد، پرچم نیز سقوط کرد.(۲۳)

عباس را ظَهْرُ الولایه (پشت ولایت) نیز گفته‌اند، زیرا آن سردار نینوا در دفاع از حریم ولایت چون ستونی محکم و استوار ایستادگی و تا آخرین لحظات حیات از آرمان‌های حسینی پشتیبانی کرد، از این رو، وقتی حضرت ابوالفضل«ع» به شهادت رسید، امام حسین«ع» بر بالین او آمد و فرمود: « الانَ إِنکَسَرَ ظَهری وَقَلَّت حِیلَتی؛(۲۴) اکنون کمرم شکست و از چاره‌اندیشی‌ام کاسته شد.

همچنین امام هادی«ع» در زیارت ناحیه‌ مقدسه این تندیس فداکاری را «الواقی» یعنی نگهبان معرفی کرد. حراست او از کاروان کربلا به اندازه‌ای بود که خواب را از چشمان خصم ربوده و استراحت و امنیت را از آنان گرفته بود، ولی اهل‌بیت امام حسین«ع» در پرتو اراده پولادین ابوالفضل«ع» آرامش داشتند. در روز عاشورا، این دلاور هاشمی سوار بر مرکب خویش در اطراف خیام حرم به هر سو نگاه می‌کرد و مراقب بود که امویان جلو نیایند.(۲۵)

حضرت عباس«ع» برای عملی کردن مقاصد مقدس حضرت امام حسین«ع» از هیچ فداکاری و تلاشی دریغ نکرد. حضورش در تمام صحنه‌ها و وقایع خلاقانه و مؤثر بود و هرگونه اهمال، بی‌تفاوتی و بهانه‌جویی را آفتی بزرگ برای این منظور تلقی می‌کرد. از این جهت است که امام هادی«ع» لقب ساعی را به او می‌دهد و امام صادق«ع» خطاب به ایشان می‌فرماید: «اشهد أنکّ لم تهُنِ ولم تنکل: گواهی می‌دهم که تو در راه دین و دفاع از امام برحق از خود سستی نشان ندادی و توقف و درنگی نداشتی.»(۲۶)

در زیارت‌نامه‌ای که مختص حضرت عباس«ع» است و معمولاً در اعیاد فطر و قربان خوانده می‌شود این عبارت مندرج است: «السَّلامُ عَلَیکَ أَیهَا العَبدُ الصَّالِحُ وَ الصِّدِّیقُ الْمُوَاسِی: درود بر تو ای بنده صالح و صدیق و فداکار». لفظ صدیق در این بند از زیارت اشاره به مبالغه در صدق و صداقت است و به کار بردن چنین لقبی برای این حماسه‌ساز کربلا بیانگر نهایت خلوص، درستی فکر، راستی در روش و منش و در تمام ابعاد زندگی‌است. در واژه صدق، حقانیت، کمال و اخلاص نیز نهفته است.(۲۷)

عباس‌بن علی«ع» به تمام معنا دلاوری وارسته بود. او دلبستگی خود را به دنیا و جلوه‌های آن از بین برده بود تا بتواند به امام حسین«ع» دل ببندد و تمام هستی خود را در پیشگاه او تقدیم کند.(۲۸) ارتباط تنگاتنگ او با برادر بزرگوارش فراتر از روابط خویشاوندی بود. شیفتگی وی نسبت به امام حسین«ع» به گونه‌ای بود که خود را محو او کرده بود. به همین دلیل حضرت حجت«عج» در زیارت ناحیه، او را مواسی لقب داده است. این لفظ با مؤاسات از یک خانواده و به معنی بریدن و انقطاع است و شدت دلبستگی به چیزی یا کسی‌را می‌رساند که تمام تعلقات دیگر را در پای آن ذبح کرده است.(۲۹)

در منابع تاریخی و روایی، حضرت علی«ع» به اسدالله الغالب معروف است. همچنین حضرت حمزه سیدالشهدا«ع»  شیر بیشه شجاعت در رکاب رسول خدا«ص» بود. حضرت ابوالفضل«ع» هم چون شیری نیرومند حیله‌های روباهان و سبعیت گرگ‌های دشمن را خنثی می‌کرد و وقتی به صف جنایتکاران یورش می‌برد، چندین نفر را در یورش‌های حیدری خود به خاک ذلت می‌افکند. او از مشاهده دشمن هراسی به دل راه نمی‌داد. این ویژگی باعث گردید تا عباس را ضیغم یا ضرغام بخوانند که به معنای شیر ژیان و چابک است.

 

رشادتی شگفت و بی‌نظیر

علقمه نام نهری است که از رودخانه فرات منشعب می‌شود و چون ابن علقمی قمی وزیر معتصم عباسی آن را حفر کرد، آن را با این عنوان می‌خوانند. برخی گفته‌اند چون در اطراف آن گیاهانی به نام سدر می‌روید به نهر علقمه معروف شده است.

حضرت ابوالفضل«ع» در کنار این نهر خروشان، نهایت شجاعت و رشادت خود را بروز داد و آن فداکاری بزرگ، شگفت‌آور و فراموش‌نشدنی در تاریخ تشیع را به ثبت رساند. از این جهت او را بطل العلقمی یا دلاور علقمه نامیده‌اند.(۳۱) محقق بزرگ شیخ عبدالواحد مظفر کتابی در سه مجلد در شأن و منزلت حضرت عباس«ع» به نگارش درآورد و آن را البطل العلقمی نامید که بالغ بر ۱۲۰۰ صفحه است.

آن دلیرمرد میدان کربلا در برآوردن حاجات افراد نیازمند و گرفتار صبر و درنگ را جایز نمی‌دانست و بسیار مصرّ بود تا تقاضای اشخاص هر چه زودتر برآورده شود، به همین دلیل منزل او مورد مراجعه حاجتمندان زیادی بود. بعد از شهادت آن حضرت نیز شیفتگان ایشان دست توسل به سویش دراز می‌کنند و از آن وجود مقدس قضای حوائج خود را خواستارند و اطمینان دارند اگر با نیتی پاک به روح مطهرش متوسل شوند، مشکل آنان مرتفع می‌شود، با توجه به این توضیحات، یکی از القاب آن شخصیت بزرگ مستعجل است.(۳۲)

آن سلحشور نامدار علوی را ابوالشّاره هم نامیده‌اند و در توضیح آن می‌گویند این وجود بزرگوار علاوه بر خصال باطنی و سیرت پسندیده از زیبایی ظاهر و سیمای پر جاذبه‌ای برخوردار بوده است. برخی گفته‌اند این لفظ اشاره به این حقیقت دارد که اگر افرادی به نام حضرت ابوالفضل«ع» کاری را شروع کنند، ولی مسیری خلاف و پرآفت را طی کنند و در انجام نذر و شروطی که متعهد شده‌اند مسامحه بورزند، به مکافات و جزای بدعهدی خود گرفتار می‌شوند، زیرا ایشان از بدعهدی و ناپاکی خشمگین می‌شود. بسیار دیده شده افرادی که به میثاق خود با حضرت عباس«ع» عمل نکرده‌اند، اموراتشان به مراحل خطرناکی منتهی شده است. به همین دلیل افرادی که از وجود مبارکش تبرک می‌جویند باید با نیت پاک و پایبندی به تعهدات خود به آن روح مطهر روی آورند.(۳۳)

در روز عاشورا حضرت ابوالفضل«ع» در حالی که با مشک آب عازم خیمه‌های اهل حرم بود، ناگهان دو دستش توسط اشرار اموی قطع شدند و  به درجه شهادت نائل آمد. چنین افتخاری موجب گردید که به ابوالفضل«ع» لقب طیار نیز بدهند، عنوانی که قبلاً به عموی او حضرت جعفربن ابی‌طالب«ع» داده شده بود، زیرا در یکی از غزوات دو دستش از تن جدا شد و به شهادت رسید.(۳۴)

اعراب به بالاترین رده فرماندهی سپاه که حُسن تدبیر و دلیری از خود نشان می‌دهند، کبش‌الکتیبه می‌گویند. حضرت ابوالفضل«ع» نیز با رشادتی بی‌مانند و در منصب سپهسالاری نیروهای تحت امر خود را برای مصاف با خصم دون‌صفت سازماندهی کرد. او فرماندهی فداکار بود که در حمایت بی‌دریغ از لشکر امام حسین«ع» استواری نشان داد و چون صاعقه‌ای هولناک بر دشمنان و اهل باطل فرود آمد و این لقب به او اختصاص پیدا کرد.(۳۵)

هر شخصیت بزرگی دربانی دارد که مردم به واسطه او با آن بزرگوار ارتباط برقرار می‌کنند، چنانکه رسول اکرم«ص» در شأن علی«ع» فرمود: « أَنَا مَدِینَهُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْیَأْتِ الْبَاب(۳۶) : من شهر علم هستم و علی«ع» در آن است. کسی که می‌خواهد به این شهر وارد شود باید از در وارد گردد.

حضرت عباس«ع» فرزند علی«ع» نیز در حیات و ممات دربان امام حسین«ع» بود و هرگز آن فروغ امامت وساطت عباس را رد نمی‌کرد و باب‌الحوائج بودن ابوالفضل ناظر بر این نکته است.(۳۷)

از قول علامه طباطبایی گفته‌اند که استادم عارف بزرگ مرحوم آیت‌الله سیدعلی قاضی طباطبایی فرمود: در هنگام کشف بر من آشکار گردید که وجود مقدس اباعبدالله الحسین«ع» مظهر رحمت الهی است و باب آن حضرت، سقای کربلا، سرحلقه ارباب وفا، باب‌الحوائج ابوالفضل العباس«ع» است. با توجه به این توضیحات به‌خوبی مشخص می‌شود که چرا عباس‌بن علی«ع» را باب‌الحسین«ع» نامیده‌اند.(۳۸)

همچنین طبق نقل مورخان در یکی از روزهای جنگ صفین، عباس«ع» از پدر اذن گرفت تا به نبرد با دشمنان برود. پدر پذیرفت و فرزند نوجوان خود را با نقاب و به عنوان رزمنده‌ای ناشناس به میدان جنگ فرستاد. حضرت ابوالفضل«ع» در عرصه رزم حرکت‌های پرصلابتی از خود بروز داد به‌نحوی که مشاوران نظامی معاویه از جولان‌های این جوان سلحشور دچرا هراس شدند و نتوانستند در مورد فرستادن هماورد او به میدان تصمیم بگیرند. یکی از سرداران اموی فرزندانش را به عرصه رزم اعزام کرد تا حملات این نوجوان را دفع کنند، ولی تمام هفت فرزندش به دست این دلاور علوی به هلاکت رسیدند و خود نیز هنگامی که خواست به عباس«ع» حمله کند، با شمشیر آن سردار وارسته دو نیم شد. همگان از دلاوری و شجاعت عباس«ع» شگفت‌زده شدند. پس با فراخوانی پدر به قرارگاه پدر بازگشت. امیرمؤمنان به استقبالش رفت و نقاب از چهره‌اش کنار زد و جبین فرزند را غرقه بوسه ساخت و حاضران تازه متوجه شدند که او قمر بنی‌هاشم است.(۳۹)

عباس«ع» در هیچ شرایطی خود را بر وجود امام حسین«ع» مقدم نمی‌دانست و اصولاً عظمت و صلابت عباس«ع» به برکت تابش نور مقدس سومین خورشید امامت بود. عباس«ع» در سفر کربلا از مدینه تا نینوا لحظه‌ای از امام حسین«ع» جدا نشد و دوشادوش امام در پیشاپیش کاروان حسینی حرکت کرد.

عبدالله بن ابی‌امحل بن حزام، برادرزاده ام‌البنین«س» نزد ابن‌زیاد به شفاعت برخاست و گفت عمه‌زاده‌هایم به نینوا آمده‌اند. اگر مصلحت می‌دانی برایشان امان‌نامه‌ای صادر کن. فرزند زیاد پذیرفت. عبدالله که به تصور خود خدمت مهمی به خویشاوندان خود کرده بود، از آن امان‌نامه استفاده کرد تا ایشان را از معرکه نبرد عاشورا و همراهی با امام حسین«ع» نجات دهد. غلام عبدالله آن امان‌نامه را به کربلا آورد و به پسران م‌البنین«س» نشان داد. حضرت عباس«ع» همصدا با برادران گفت: لعنت خداوند بر تو و امان‌نامه‌ات باد. به ما امان می‌دهید، ولی به فرزند رسول اکرم«ص» امان نمی‌دهید.(۴۰)

 

مقام حضرت عباس«ع» در فرمایش ائمه هدی«ع»

یکی از شواهدی که  خصال و مقام حضرت ابوالفضل«ع» را به اثبات می‌رساند، فرموده معصومین«ع»، آن وجودهای مقدسی که به ضمائر و اسرار بندگان واقف هستند، در باره ایشان است.

بنا به فرموده حضرت علی«ع»، حضرت عباس«ع» در پیشگاه خداوند مقام بسیار ارجمندی دارد. خداوند به جای دو دستش که در عاشورا فدا کرد، دو بال به او می‌دهد و او همچون جعفر طیار در فضای بهشت همراه فرشتگان پرواز می‌کند(۴۱).

چون  حضرت علی«ع» در بستر شهادت قرار گرفت، عباس«ع» را فراخواند و او را به سینه خود چسباند و فرمود: «ولدی و سنقر عینی بک فی یوم القیامه؛(۴۲) : به‌زودی در روز قیامت و سرای جاوید دیدگانم به وجود تو روشن می‌شود.

حضرت امام حسین«ع» بارها و در مناسبت‌های گوناگون در شأن عباس«ع» گوهرافشانی فرموده است، از جمله در عصر عاشورا خطاب به عباس«ع» فرمود: یا عباس ارکب بنفسی یا اخی. جیتی تلقاهم فتقول لهم مالکم: ای عباس، برادرم، جانم فدایت باد. بر مرکب خود سوار شو و برو ببین آنان (دشمنان) را چه شده و چرا چنین می‌کنند؟(۴۳)

در این عبارت، امام حسین«ع» با تعبیری عالی عواطف خود را نسبت به عباس«ع» ابراز می‌دارد و در واقع مقامش را می‌ستاید.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ تاریخ طبری، محمدبن جریر طبری، طبع بیروت، ۱۴۰۶ ق، ج ۳، ص ۳۱۵، الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، بیروت داراحیاء التراث، ح ۲، ص ۵۵۹، شیخ عبدالله بحرانی، قم، مدرسه الامام المهدی، ص ۲۴۳.

۲ـ مقتل مقدم، عبدالرزاق مقرم، قم، بصیرتی، ص ۲۶۲.

۳ـ مقتل الحسین، خوارزمی، قم، مکتبه المفید، ج ۲، ص ۹.

۴ـ مقتل مقدم، ص ۲۹۷.

۵ـ احقاف، ۱۳ و ۱۴.

۶ـ اسوه‌های عاشورا، محمدعلی قطب، ترجمه افتخارزاده، مقدمه امام موسی صدر، ص ۱۰.

۷ـ از جمله این ناصحان مصلحت‌اندیش محمد حنفیه، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر و فرزدق بودند. نک: بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹، مقتل خوارزمی، ج ۱، ص ۱۸۸، شیرالاحزان، ابن نما حلّی، ص ۲۰، انساب الاشراف بلاذری، ج ۳، ص ۱۶۳، کامل ابن اثیر، ج ۳، ص ۲۷۵.

۸ـ بحارالانوار الجامعه لذر الاخبار الاطهار، علامه محمدباقر مجلسی، بیروت، مؤسسه الوفاء، چاپ سوم، ۱۴۰۳ ق، ج ۴، ص ۳۲۶.

۹ـ زندگانی حضرت ابوالفضل عباس، باقر شریف قرشی، ترجمه سیدحسن اسلامی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۷، ص ۲۴.

۱۰ـ تنقیح المثال، علامه مامقانی، تهران، انتشارات جهان، بی‌تا، ج ۲، ص ۱۲۸، الفصول المهمه فی معرفه الائمه، ابن صباغ مالکی، نجف، مطبعه عدل، ۱۳۰۳ هـ ق، ص ۱۲۵، ابصارالعین فی انصار الحسین، مرحوم محمد سماوی، قم، نوید اسلام، ۱۳۶۹، ص ۹۱ـ۹۰.

۱۱ـ انوار نعمانیه، سیدنعمت‌الله جزایری، ج اول، ص ۱۲۴، خصائص العباسیه، محمدابراهیم کرباسی، ص ۹۶.

۱۲ـ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۱۲۸.

۱۳ـ بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۹.

۱۴ـ خصائص العباسیه، ص ۱۰۵، تاریخ طبری، ج ۴، ص ۳۱۵.

۱۵ـ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۱۲۸، مقتل الحسین، مقدم، ص ۳۹۸.

۱۶ـ مستدرک الوسایل، محدث نوری، قم، آل‌البیت، ۱۴۰۷ هـ ق، ج ۲، ص ۶۳۵.

۱۷ـ خصائص العباسیه، ص ۱۰۱ـ۹۹، معالی السبهلین، ج ۱، ص ۴۴۱ و ۴۵۲.

۱۸ـ پرچمدار نینوا، محمد محمدی اشتهاردی، قم، انتشارات مسجد مقدس جمکران، چاپ دوم، ص ۷۶، ۱۳۷۸.

۱۹ـ زندگی حضرت ابوالفضل العباس«ع»، باقر شریف قرشی، ص ۲۶، مأخذ قبل، ص ۷۷ـ۷۶.

۲۰ـ تذکره الشهداء، ملا حبیب‌الله شریف کاشانی، ص ۲۷۰، اعیان الشیعه، سیدمحسن امین، ج ۱، ص ۶۲.

۲۱ـ حشر، ۹.

۲۲ـ اعیان الشیعه، سیدمحسن امین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، ۱۴۰۳، ح ۱، ص ۶۱۰.

۲۳ـ معالی السبطین، ج اول، ص ۴۴۰.

۲۴ـ نفس المهموم، شیخ عباس قمی، تهران، اسلامیه، ۱۳۵۲، ص ۱۷۹.

۲۵ـ پرچمدار نینوا، ص ۸۲، مفاتیح الجنان، زیارت حضرت عباس«ع» در روز عرفه.

۲۶ـ اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۶۰۸، کمل الزیارات، ابن قولویه، نجف، مطبعه مرتضویه، ۱۳۵۶، ص ۲۰۸.

۲۷ـ برگرفته از زیارت حضرت عباس در روز عید فطر و قربان (مفاتیح الجنان).

۲۸ـ پرچمدار نینوا، ص ۸۳.

۲۹ـ پرچمدار کربلا، ص ۷۷.

۳۰ـ پرچمدار نینوا، ص ۷۸.

۳۱ـ ابوالفضل پرچمدار کربلا، صص ۶۹ـ۶۸.

۳۲ـ همان مأخذ، صص ۷۱ـ۶۹.

۳۳ـ همان منبع، صص ۷۳ـ۷۱.

۳۴ـ خصائص العباسیه، صص ۱۰۳ـ۱۰۲، العوالم، ص ۳۴۹، خصال صدوق، ص ۶۸.

۳۵ـ ابوالفضل پرچمدار کربلا، بدرالدین نصیری، تهران، محمدی، ۱۳۵۴، صص ۷۶ـ۷۴.

۳۶ـ المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۰۶، ج ۳، ص ۱۲۶.

۳۷ـ پرچمدار نینوا، صص ۸۶ـ۸۵.

۳۸ـ چهره درخشان قمر بنی‌هاشم ابوالفضل العباس«ع»، علی ربانی خلخالی، ج ۱، صص ۱۴۸ـ۱۴۷.

۳۹ـ معالی السبطین، ج ۱، ص ۴۳۸، کبریت الاحمر، ج ۳، ص ۲۴.

۴۰ـ الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۲۸۴، وقفه الطف، لوط بن یحیی ازدی (ابی مخنف) تحقیق: محمدهادی یوسفی، قم،

۴۱ـ العباس، سید عبدالرزاق مقدم، ص ۷۵.

۴۲ـ معالی السبطین، ج ۱، ص ۴۵۴.

۴۳ـ موسوعه کلمات الامام الحسین«ع»، معهد تحقیقات باقرالعلوم«ع»، قم، دارالمعروف، ۱۴۱۵ هـ ق، ص ۳۹۱.

 

 

 

 

سوتیترها:

 

 

۱٫

 

حضرت عباس«ع» یگانه سرداری است که انسانیت در دلاوری‌ها، تبعیت وی از مقام ولایت و امامت و دیگر صفات برجسته‌اش برای او همانندی نمی‌شناسد. او در نبرد نینوا اراده‌ استوار و وصف‌ناپذیری را از خویش بروز داد و با قلبی مطمئن و آرام و عزمی استوار و پولادین، سپاه خصم دون‌صفت را در موجی از بیم و هراس فرو برد و آنان را در میدان رزم دچار هزیمت ساخت.

 

 

۲٫

حضرت عباس«ع» علاوه بر سلحشوری شگفت‌آور، نمونه کاملی از خصال و مکارم عالی را در نهاد نورانی خود به شکوفایی رسانده بود و اگر کربلا را منظومه‌ای منور تصور کنیم که خورشید پرتوافشان آن حضرت امام حسین«ع» است، او در این مجموعه چون ماه می‌درخشد.

 

 

۳٫

از قول علامه طباطبایی گفته‌اند که استادم عارف بزرگ مرحوم آیت‌الله سیدعلی قاضی طباطبایی فرمود: در هنگام کشف بر من آشکار گردید که وجود مقدس اباعبدالله الحسین«ع» مظهر رحمت الهی است و باب آن حضرت، سقای کربلا، سرحلقه ارباب وفا، باب‌الحوائج ابوالفضل العباس«ع» است. با توجه به این توضیحات به‌خوبی مشخص می‌شود که چرا عباس‌بن علی«ع» را باب‌الحسین«ع» نامیده‌اند.

 

 

 

30نوامبر/16

روش علامه طباطبایی در تفسیر قرآن به قرآن

حضرت آیت‌الله مصباح یزدی

مقدمه

امیدوارم خدای متعال به همه ما توفیق دهد که از این موهبت الهی(یعنی قرآن کریم) که به عنایت خدای متعال و به برکت زحمات پیغمبر اکرم و اهل‌بیت گرامی ایشان «ص» و بعد هم علما و دانشمندان امروز به‌ عنوان یک میراث بسیار گرانبها در اختیار ماست، حداکثر استفاده را ببریم و در پرتو انوار این کتاب الهی، راه سعادت خود و سایر انسان‌ها را بیابیم و به مدد الهی این راه را بپیماییم.

 

مقابله با تفسیر به رأی، انگیزه تألیف تفسیر المیزان

سخن گفتن درباره تفسیر المیزان و مؤلف گرانقدر آن مرحوم علامه بزرگوار آیت‌الله سید محمدحسین طباطبایی تبریزی«ره» کار آسانی نیست، اما به اجمال اشاره می‌کنم که در اطراف این دو موضوع که به هم مربوطند جای مطالعات و تحقیقات بیشتری است که ان‌شاءالله دوستان جوان، پرانرژی، خوش‌ذوق و با نشاط این کارها را دنبال می‌کنند و به نتایج ارزنده‌تری خواهیم رسید.

اما انگیزه مرحوم آیت‌الله طباطبایی برای نوشتن این تفسیر چه بود و اصلاً این اندیشه از کجا شروع شد و چه عاملی باعث شد که ایشان این کار را عهده‌دار شوند و با اینکه زمینه پیشرفت در بسیاری از علوم دیگر در ایشان بود، عمده وقت خویش ـ دست‌کم نیمی از وقت شریف علمی‌شان ـ را صرف این تفسیر کردند؟ ویژگی‌های این تفسیر چه بود؟ مسلماً این ویژگی‌ها تابع آن هدفی بود که ایشان برای این تفسیر در نظر گرفته بودند. ایشان خود برای این تفسیر چه امتیازاتی قائل بودند؟ و سئوال بعد اینکه آیا این اهداف کاملاً تحقق پیدا کردند یا هنوز برای دستیابی به آن اهداف نیاز به کار و تلاش هست؟

ایشان در مقدمه تفسیر المیزان به تاریخچه تفسیر از صدر اسلام تا عصر حاضر اشاره‌ می‌کنند تا نشان دهند که چه گرایش‌هایی در دانش تفسیر پیدا شده، تحقیقات تفسیری چه تحولاتی پیدا کرده، چه مذاهب تفسیری‌ای شکل گرفته‌اند و ویژگی‌ها و نقاط قوت و ضعف هرکدام از آنها چیست. ایشان می‌نویسند که عوامل مختلفی که عمده آن اختلاط فرهنگ‌ها بود، باعث شد مسائل جدیدی برای مسلمانان مطرح شود و چون قرآن کریم مهم‌ترین منبع و اصلی‌ترین خزانه پاسخ‌گویی به مشکلات مسلمانان به شمار می‌رفت، هر گروهی تلاش کرد نیازهای خود را از این کتاب مقدس تأمین کند، اما هرکدام از ایشان در استفاده از این کتاب مقدس بیشتر بر مسائلی تمرکز پیدا کردند که برای خودشان اهمیت داشت و در آن رشته تخصص داشتند.

برای مثال متکلمان تلاش داشتند در باره آیاتی بحث کنند که سئوالات کلامی آنها را پاسخ می‌داد و طرفداران هر مکتبی به‌طور طبیعی آیات را بر اساس درک و پسند خود تفسیر می‌کردند. برای مثال معتزله بیشتر بر آیاتی تأکید می‌کردند که با مذهب خودشان سازگاری داشت و اشاعره بر بخش دیگری از آیات اصرار می‌ورزیدند که عقایدشان را تأیید می‌کرد. همچنین فرهنگ‌های دیگری که احیاناً از مشرق زمین، به‌‌خصوص از فرهنگ هندی به جامعه مسلمانان انتقال یافته بودند، مسائلی را مطرح کرده بودند و متفکران، حل آنها را از آیات قرآن می‌خواستند، اما غالباً گرایش‌های خاص آنها بر استفاده بی‌طرفانه از قرآن کریم غالب می‌شد.

سرانجام نوبت عصر حاضر رسید. در دو قرن اخیر، پیشرفت علوم مادی، تکنولوژی و علوم انسانی در مغرب زمین و ایجاد مذاهب مختلف، برای مسلمان‌ها سئوالات‌ مهمی را مطرح ‌کرد و گروه‌های متأثر از این تحولات، با توجه به گرایشات خاصی که داشتند، سعی‌کردند از قرآن برای تأیید آن گرایش‌ها استفاده کنند.

علامه طباطبایی به نقطه ضعف مشترک همه این مذاهب، یعنی نوعی تفسیر به رأی اشاره می‌کند، به این معنا که کسانی پیش از آنکه نظر قطعی قرآن را از خود قرآن بگیرند، در پی انطباق پسند خود با آیات قرآن بوده‌اند و هستند. این در واقع تفسیر نیست، بلکه تطبیق است

بنده به‌طور شفاهی از مرحوم علامه شنیدم که انحرافاتی که در یک قرن اخیر در بین مسلمانان در زمینه تفسیر پیدا شدند، مهم‌ترین عامل برای پرداختن ایشان به بحث‌های تفسیری بود. شاید بهترین نمونه‌ این نوع تفاسیر در مصر بود که ارتباط نزدیک‌تری با کشورهای اروپایی داشت و فرانسه و بعد سایر کشورهای اروپایی بر آنجا مسلط شدند و مراودات فرهنگی مصری‌ها با اروپا زیاد شد. از جمله دانشجویان خود را برای تحصیل به پاریس ‌فرستادند و اساتید فرانسوی هم به مصر سفر کردند. این امر زمینه گرایش به علوم طبیعی روز و علوم انسانی با دیدگاه‌های غربی را در آنجا  رواج داد و حتی در بین علمای الأزهر اساتیدی که علی‌القاعده باید مدافع اسلام و قرآن می‌بودند، به تفسیر به رأی و تطبیق آیات قرآن بر دستاوردهای علوم غربی، به‌ویژه دستاوردهای علوم تجربی تمایل پیدا کردند.

با رشد این گرایش در کشورهای اسلامی، به‌خصوص در ایران، مرحوم علامه طباطبایی احساس خطر کرد که اگر این روش ادامه پیدا کند، ما ابتدا دستاوردهای علوم غربی را می‌پذیریم و سپس تلاش می‌کنیم آیات قرآن را بر آنها منطبق کنیم.

 

روش تفسیر قرآن به قرآن

به اعتقاد ایشان ما باید از قرآن با روشی متقن استفاده کنیم تا از این‌گونه لغزش‌ها برکنار بمانیم. ایشان این حقیقت را از روش اهل‌بیت«ع» الهام گرفتند که شبهات مطرح شده در باره بعضی از آیات را با آیات دیگری که معنای روشن‌تری دارند، پاسخ می‌دادند و به تعبیر معروف، قرآن را با قرآن تفسیر می‌کردند. علامه تلاش می‌کردند ابهامات آیات قرآن کریم را با استفاده از آیات دیگر برطرف کنند و بزرگ‌ترین ویژگی تفسیر ایشان اتخاذ این روش بود.

با اینکه بیش از نیم قرن از شروع کار ایشان در درس تفسیر و نوشتن تفسیر المیزان با این روش می‌گذرد، هنوز هم برای بسیاری ابهام‌هایی در معنا و مفهوم و چگونگی این روش وجود دارد و با تعجب سئوال می‌کنند که تفسیر قرآن به قرآن به چه معناست؟ بعضی تصور می‌کنند هر جا هر ابهامی داشته باشیم، حتماً آیه دیگری هست که آن ابهام را رفع می‌کند و اگر مطلبی با آیه دیگری روشن نشد، هیچ اعتباری ندارد. لذا با چنین تصوری، این روش را مورد مناقشه قرار می‌دهند و به‌خصوص با استفاده از آرای علمای بزرگ و مفسران قدیم و جدید می‌گویند این کار شدنی نیست و در بسیاری از موارد به مشکل برمی‌خوریم.

بعضی دیگر اندکی مسئله را بسط می‌دهند و با مقداری مسامحه سعی می‌کنند برداشتی را که از آیه‌ای دارند، با برداشت دیگری از آیه دیگر تکمیل کنند و توضیح بدهند، به این معنا که وقتی می‌خواهند ابهامی را از آیه‌ای رفع کنند، به سراغ آیه دیگری می‌روند و اگر آن آیه ابهام داشته باشد و معنای آن روشن نباشد، مسئله دوم را با برداشت شخصی خود حل می‌کنند، در حالی که اگر قرار است خود ما برداشت کنیم، از ابتدا آیه اول را بر اساس برداشت خودمان تفسیر می‌کنیم. چه نیازی به آیات دیگر داریم؟ و اگر این کار صحیح نیست، پس ابهامی را که در آیه دوم هست چگونه برطرف کنیم؟

 

مثالی روشن از روش تفسیر قرآن به قرآن

بد نیست اشاره‌ای به یک مثال واضح از روایات داشته باشیم. در سوره حمد می‌خوانیم: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِم». منظور از « الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ» چه کسانی هستند؟ برخی گفته‌اند مقصود همین نعمت‌های دنیاست و « صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِم» یعنی راه کسانی که ثروت‌های مادی، علوم مادی و صنایع پیشرفته دارند. ما هم در این سوره دعا می‌کنیم که خدا آن راه را به ما نشان بدهد!

اما وقتی به خود قرآن مراجعه می‌کنیم (به‌خصوص به بعضی از روایات)،  قرآن در آیه‌ای می‌فرماید: « وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداء وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَـئِکَ رَفِیقًا»؛(۱) چهار طایفه را اسم می‌برد که اینها « أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» هستند: نبیین، صدیقین، شهدا و صالحین. بعد برای ترغیب دیگران می‌گوید: « وَحَسُنَ أُولَـئِکَ رَفِیقًا»؛ آنها کسانی هستند که خدا نعمت به آنها داده است، اما شما می‌توانید رفیق آنها شوید. اگر می‌خواهید رفیق آنها باشید، راهش این است: « مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِم»: اطاعت از خدا و پیغمبر«ص».

وقتی این دو آیه را کنار هم بگذاریم خیلی واضح نشان می‌دهد که وقتی ما می‌گوییم: « اهْدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِم»، اینان نبیین، صدیقین، شهدا و صالحین هستند. این نعمت‌ها نعمت‌های مادی نیستند. خدا به پیامبرش می‌فرماید: « وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا فِی الاخِرَهِ إِلاَّ مَتاعٌ». نعمت‌های مادی چیزی نیستند که هر روز در سوره حمد پنج مرتبه از خدا بخواهیم آنها را به ما بدهد. قرآن راهی را می‌گوید که ما را به انبیا، صدیقین، شهدا و صالحین ملحق و ترغیبمان ‌کند که رفیق آنها شویم و سعی کنیم با آنها باشیم.

این مصداق روشنی از تفسیر قرآن به قرآن است و مرحوم  علامه طباطبایی چنین روشی را به کار می‌بردند، اما ایشان ادعا نکرده‌اند که این شیوه در باره تمام آیات میسر است

 

اولین گام تفسیر

استفاده از قواعد زبان و اصول عقلایی

آیا هیچ راه دیگری برای تفسیر قرآن غیر از آیات دیگر وجود ندارد؟ ایشان هرگز چنین چیزی نمی‌گوید. پس منظور از این روش این است که تا جایی که ممکن است و تا آنجا که معانی آیات و ارتباط آنها را به‌طور روشن و عقل‌پسند درک می‌کنیم، از خود قرآن برای رفع ابهام از آیات مبهم استفاده کنیم، نه اینکه چیزی را با زحمت و تکلف بر قرآن تحمیل کنیم. آیاتی وجود دارند که وقتی عقلای آشنای به زبان و اصول عقلایی محاوره، آنها را کنار هم می‌گذارند، می‌فهمند که یکی ناظر به دیگری است و آن را تفسیر می‌کنند. تا این گونه آیات را داریم، نباید به سراغ روش دیگری برویم.

در محاورات عقلایی هم وقتی از درس استاد، سخنران یا خطیبب ماهری استفاده می‌کنیم، گاهی با تعبیرات مطلقی برخورد می‌کنیم که معنای واقعی آنها باید با قرائن دیگری از کلام ایشان روشن شود. به عنوان مثال شاید چند مرتبه از حضرت امام«ره» شنیده‌ایم که در باره چند چیز فرموده‌اند که این در رأس امور است. آیا این بدان معناست که این امر مانند نقطه واحدی است و همه چیز تحت‌الشعاع او قرار دارد؟ پس چرا چند چیز را در رأس امور دانستند؟

پاسخ این است که این سخن در  مقام اطلاق نیست. به عبارت دیگر این رأسیت نسبی و اضافی است و نسبت به مطالب مورد بحث بوده است. در چنین مواردی اصول فهم محاورات عرفی اقتضا می‌کند که ما قرائن را در نظر بگیریم.  هر کلامی برای ما انسان‌ها قرائن لفظی یا مقامی دارد که همه می‌فهمند. همچنین قرائن عقلی دارد که احتیاج به دقت دارد و همه متوجه آنها نمی‌شوند،  ولی به هرحال کلام قرائن حافّی دارد که همراه آن کلام‌اند و توجه به آنها برای فهم کلام مفید، بلکه لازم است.

بنابراین روش تفسیر قرآن به قرآن بدان معنا نیست که ما هر آیه‌ای را که بخواهیم بفهمیم باید آیه‌ای دیگری آن را تفسیر کند. گاه معنای یک آیه کاملاً واضح، محکم و صریح است و احتیاج به آیه مفسِر ندارد. در مقابل، گاه معنای آن ابهام دارد که در این صورت به آیات محکم رجوع می‌کنیم و اگر چنین آیه‌ای را نیافتیم، ممکن است قرائنی حاف به کلام باشد که باید آن قرائن را کشف کنیم.

قرائنی هستند که برای همه مردم در همه زمانها قابل درکند که به آنها قرائن عقلی یا قرائن لبّی می‌گویند. در متون دینی باید از این اصول استفاده و سعی کنیم قرائنی را که همراه آن کلام هستند، ولو قرائن عقلی باشند کشف کنیم. البته باید آن قدر واضح باشند که بتوان به آنها اتکا کرد، نه اینکه خودشان احتیاج به چند برهان داشته باشند. یک چنین قرائنی عقلی هستند و می‌توانند به فهم آیه کمک می‌کنند. اگر غیر از این باشد،‌ معلوم می‌شود آیه به خودی خود در مقام بیان جزئیات بیشتر نیست.

 

سوءاستفاده از تفسیر قرآن به قرآن

در قرآن کریم در مواردی متعدد به نماز خواندن دستور داده شده و یا از نمازخوان‌ها ستایش شده است، اما در هیچ آیه‌ای به تعداد رکعات نماز و به جزئیات نماز اشاره نشده است. هیچ آیه‌ای را نمی‌توانیم پیدا کنید که چگونگی یک نماز دو رکعتی را به ما یاد بدهد. آیا این بدان معناست که اصلاً در نماز هیچ شرطی وجود ندارد و همین که اسم نماز بر عملی صدق کند کافی است؟ آیا چون قرآن مطلق گفته است: «أَقِمِ الصَّلاَهَ»، نتیجه می‌گیریم که نماز هیچ شرطی ندارد و همین که نیایش با خدا باشد کافی است؟ اتخاذ این نظرات شاذ در بعضی‌ها این انحراف را به‌ وجود آورده  که قرآن می‌گوید نماز بخوان و با خدا نیایش کن. دیگر رکوع، سجود و شرایط و قرائت آن چگونه باشد در این باره چیزی نمی‌گوید. احکامی که فقهای عظام در رساله‌های عملیه بیان کرده‌اند (مانند اینکه مثلاً حتی یک لحظه بعد از طلوع خورشید هم نماز قضا محسوب می‌شود و امثال اینها) در قرآن نیامده و اعتباری ندارد. تعبیر عوامانه‌اش این است که اینها را آخوندها درست کرده‌اند و مهم نیست نماز به چه زبانی خوانده شود. نیایش به هر زبانی باشد اشکالی ندارد، چون قرآن اصلاً نگفته حتماً به زبان عربی نماز بخوانید. آیا واقعاً این گونه است که چون قرآن در جایی این قیدها را ذکر نکرده، باید بگوییم اینها منظور خدا و قرآن نبوده است؟

آیات در مقام بیان تفصیل احکام نماز نیستند و قرآن تفصیل احکام نماز را به جایی دیگری حواله داده و فرموده است: « وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»(۳) وظیفه پیغمبر است که تفصیل احکام را برای مردم تبیین کند. از این رو پیامبر اکرم (طبق نقل شیعه و سنی) فرموده‌اند: « صَلُّوا کَمَا رَأَیْتُمُونِی أُصَلِّی»؛(۴) آن گونه که من نماز می‌خوانم نماز بخوانید. این حدیث مورد قبول همه است و بر اساس آن باید چگونگی نماز را از پیامبر یاد گرفت.

 

نمونه‌ این انحرافات در زمان ما

این انحراف با انگیزه‌های مختلفی در زمان ما وجود دارد. گاهی به آن تصریح می‌شود و گاهی هم احتیاط می‌کنند و نیت واقعی خود را بیان نمی‌کنند. کسانی هستند که می‌گویند ما باید همه چیز را از قرآن استفاده کنیم و روایات اعتبار ندارند. شواهدی هم می‌آورند که نشان می‌دهد بعضی از روایات جعلی و از اسرائیلات هستند. اما حقیقت این است که با یک موجبه جزئیه نمی‌شود موجبه جزئیه دیگری را اثبات کرد. آنجایی که معلوم شود روایتی سند معتبری ندارد یا از جعلیات است، اعتبار ندارد، اما این بدان معنا نیست که به‌طورکلی روایات را کنار بگذاریم. اگر روایات را کنار بگذاریم چه چیزی از اسلام باقی می‌ماند؟

حدود چهل سال پیش سفری به یکی از شهرهای مهم ایران داشتم که این گرایش در آنجا پیدا شده بود و کسانی می‌گفتند همه چیز را باید از قرآن استفاده کنیم و روایات اعتباری ندارند. شخصی که در این زمینه مقداری کار کرده بود آمده بود تا با ما بحث و مجادله کند. مقدمات جلسه‌ای تشکیل شد و با هم صحبت کردیم. گفت: آقا من سئوالاتی دارم و شما از قرآن به من جواب دهید. گفتم اجازه بدهید من یک سئوال از شما دارم. شما آن را با قرآن جواب بدهید. بعد هرچه بخواهید من جواب می‌دهم. گفت بسیار خوب! گفتم: سگ در اسلام پاک است یا نجس و خوردن گوشت آن حلال است یا حرام؟ گفت معلوم است که سگ نجس‌العین است و خوردن گوشت آن حرام است. گفتم: از قرآن این را اثبات کن. گفت این از واضحات است. گفتم بنا شد ما واضحات و همه چیز را با قرآن اثبات کنیم. گفت: نه مقصودم این نیست. گفتم: من با قرآن برای شما اثبات می‌کنم که اصلاً گوشت سگ حلال است. گفت: این چه حرفی است؟ گفتم: اَعوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم . قُل لَّا أَجِدُ فِی مَا أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّمًا عَلَی طَاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلَّا أَن یَکُونَ مَیْتَهً أَوْ دَمًا مَّسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقًا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِه»؛(۵) ما چهار چیز حرام داریم: گوشت خوک، میته، خون و چیزهایی که برای بت‌ها قربانی یا به نام آنها ذبح می‌شوند. در بین گوشت‌ها همین چهار تا حرام است. در این آیه اشاره‌ای به گوشت سگ نشده است. حتی می‌گوید اصلاً من نمی‌یابم چیزی را که حرام است مگر این چهار چیز. گوشت سگ از اینها نیست. پس طبق منطق شما، معلوم می‌شود گوشت سگ حلال است. دیگر نتوانست حرفی بزند. گفتم: هرجا با هر آیه‌ای شما اثبات کردید که گوشت سگ حرام است، من هم هر سئوالی  که کردی از آیه کنار آن مطلب شما را ثابت می‌کنم.

چند روز پیش در حرم امام رضا «ع» آقایی آمد و سئوال کرد که ما در قرآن دستور داریم که بر پیامبر صلوات بفرستیم: « أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا»؛ اما چه دلیلی داریم که باید بر آل پیامبر هم صلوات بفرستیم؟ گفتم: چه دلیلی داریم که نماز صبح دو رکعت است؟ همان آیه‌ای که گفته است نماز صبح دو رکعت است، کنارش هم نوشته که باید بر اهل‌بیت«ع» هم صلوات بفرستید.

 

نقش معصومین در تفسیر قرآن

خود قرآن می‌فرماید: « وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِم»؛(۶) تلاوت کردن آیه یک حرف است، تبیین و تفسیر آیات مطلب دیگری است. یک وظیفه پیامبر این است که آنچه را که بر او نازل می‌شود تلاوت کند و بگوید این آیه بر من نازل شد: « یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِه». اما «یعَلِّمُهُم» یعنی چه؟یعنی  پیامبر غیر از تلاوت و ابلاغ متن آیات، وظیفه تبیین آنها را هم بر عهده دارد. باید جزئیات آن و تفاسیر آن را بیان کند. اگر قرار بود قرآن همه اینها را بیان کند یک دائره المعارف صد جلدی می‌شد و این برخلاف حکمت الهی بود. خود قرآن می گوید باید به پیامبر مراجعه کنید، و خود پیغمبر اکرم به نقل متواتر شیعه و سنی، می‌فرماید: « انِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی»، و در کنار قرآن، عترت را ذکر می فرماید. به دلیل همان آیه‌ای که می‌فرماید: « وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوه»، وقتی می‌گوید من برای شما عترتم را معرفی می‌کنم که از آنها اطاعت کنید، باید از عترت او هم اطاعت کنیم. اینها برای ما سند هستند.

اما اگر بگوییم « حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّه»، و هر چه در قرآن هست قبول داریم و هیچ چیز دیگری را قبول نداریم، باید گوشت سگ را هم بخوریم و خوردن چیزهای فراوان دیگری را هم باید جایز و حلال بدانیم.

آیا وقتی مرحوم علامه طباطبایی می‌فرماید ما باید به خود قرآن استناد کنیم، یعنی روایات و قرائن را کنار بگذاریم؟ آیا احتمال داده می‌شود که ایشان چنین منظوری داشته‌اند؟ آیا وقتی قرآن می‌فرماید: « وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُون» یا « وَ آتُوا الزَّکوهَ» زکات به چه معنا و چه مقدار است؟ کسی که فرضاً روزی یک میلیارد دلار درآمد دارد،‌ اگر در سال یک دلار بدهد آیا زکات داده است و این تکلیف از عهده‌اش برداشته می-شود؟  اگر مسلمانی چنین ثروت کلانی داشت و سالی یک دلار انفاق کرد، آیا می‌تواند بگوید آیه « آتُوا الزَّکوهَ» فقط گفته زکات بدهید، ولی مقداری را برای آن مشخص نکرده است؟

حقیقت این است که تفسیر این آیه را باید از جای دیگر فهمید.

در روایات ما به این نکته‌ها اشاره شده است. گاهی در باره این مسائل از ائمه اطهار «ع» سئوال می‌کردند و حضرات معصومین می‌فرمودند همان طور که قرآن اصل نماز و زکات را بیان کرده و تفصیل آن را به عهده پیغمبر گذاشته است، مسائل دیگری هم هستند که قرآن اصل آنها را بیان کرده و در مقام بیان تفصیل آن نبوده است. در چنین مواردی نمی‌توان گفت باید برای فهم  این آیه از جای دیگری از قرآن استفاده کرد. فهم یک آیه، فهم چیزی است که آن آیه در مقام بیان آن است. پس اگر برای تفسیر قرآن از روایات استفاده کنیم بدین معناست که برای تبیین و تفصیل تعالیم و احکامش از آنها استفاده کرده‌ایم.

 

لزوم استفاده از قرائن در فهم قرآن

درباره قرائن زمانی هم امر به همین‌گونه است. قرآن کریم می‌فرماید: «وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَال»؛(۷) صبح از خانه برای سامان دادن وضع جنگ بیرون آمدی. این آیه مربوط به چه روزی است؟ هیچ جای قران آن را مشخص نکرده است. اما آن وقت که نازل شد همه فهمیدند که این آیات مربوط به جنگ احد است. آیا اگر بخواهیم بفهمیم « وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِک» چه روزی بوده، باید حتما آیه‌ای پیدا کنیم که آن روز را مشخص کند؟ نه، این آیه در مقام بیان آن روز نیست. برای آنهایی که در آن زمان بودند مشخص بود که مقصود چه زمانی است، اما این آیه نمی‌خواهد به ما بفهماند که در چه روزی جنگ احد واقع شد. آنچه را که این آیه در مقام بیان آن است یا خودش بیان می‌کند، یا اگر ابهامی داشته باشد آیه دیگری بیان می‌کند. اما برای درک نکته‌های دیگری که در اطراف آن موضوع وجود دارد و ما می‌خواهیم از آنها استفاده کنیم لازم نیست حتماً از آیات دیگر استفاده کرد، بلکه آنها را می‌توان از بیانات خود پیغمبر اکرم«ص» یا از بیانات اهل‌بیت«ع» ایشان و گاهی از شواهد تاریخی قطعی و… استفاده کرد. همه آنها هم حجت و هم معتبر و در جای خود ارزشمندند و باید آنها را یاد گرفت و استفاده کرد، اما نه به عنوان تفسیر این آیه. تفسیر این آیه در همان حدی است که آن آیه می‌خواهد با همان جمله به ما القا کند.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ نساء، ۶۹

۲ـ رعد، ۲۶

۳ـ نحل، ۴۴

۴ـ بحارالانوار، ج۸۲، ص۲۷۹

۵ـ انعام، ۱۴۵

۶ـ نحل، ۴۴

۷ـ آل‌عمران، ۱۲۱

 

 

سوتیترها:ا

 

۱٫

در دو قرن اخیر، پیشرفت علوم مادی، تکنولوژی و علوم انسانی در مغرب زمین و ایجاد مذاهب مختلف، طبعاً برای مسلمان‌ها سئوالات‌ مهمی را مطرح می‌کرد و گروه‌های متأثر از این تحولات، با توجه به گرایشات خاصی که داشتند، سعی‌کردند از قرآن برای تأیید آن گرایش‌ها استفاده کنند.

 

۲٫

 

علامه طباطبایی به نقطه ضعف مشترک همه این مذاهب، یعنی نوعی تفسیر به رأی اشاره می‌کند، به این معنا که کسانی پیش از آنکه نظر قطعی قرآن را از خود قرآن بگیرند، در پی انطباق پسند خود با آیات بودند. این در واقع تفسیر نیست، بلکه تطبیق است.

 

 

۳٫

به اعتقاد علامه طباطبائی ما باید از قرآن با روشی متقن استفاده کنیم تا از این‌گونه لغزش‌ها برکنار بمانیم. ایشان این حقیقت را از روش اهل‌بیت «ع» الهام گرفتند که شبهات مطرح شده درباره بعضی از آیات را با آیات دیگری که معنای روشن‌تری دارند، پاسخ می‌دادند و به تعبیر معروف، قرآن را با قرآن تفسیر می‌کردند.

 

 

۴٫

در بعضی‌ها این انحراف  به ‌وجود آمده  که قرآن می‌گوید: نماز بخوان و با خدا نیایش کن. دیگر رکوع، سجود و شرایط و قرائت آن چگونه باشد در این باره چیزی نمی‌گوید.و مهم نیست نماز به چه زبانی خوانده شود،.چون قرآن اصلاً نگفته حتماً به زبان عربی نماز بخوانید. آیا واقعاً این گونه است که چون قرآن در جایی این قیدها را ذکر نکرده، باید بگوییم اینها منظور خدا و قرآن نبوده است؟

 

 

30نوامبر/16

با عمل امیدوار باش

 

 

 

حجت‌الاسلام‌والمسلمین محمد تقدیری

در بخش‌های قبلی این مقاله با طرح یکی از سرمایه‌های روانی انسان یعنی امید وآرزو، سعی در بررسی موشکافانه آن کردیم  تا از این رهگذر برای مشکلات روحی و روانی نسل حاضر پیشنهادات و راه‌حل‌های راه‌گشایی را ارائه نماییم.

اکنون بحث را از زاویه‌ای دیگر بررسی می‌نماییم.

 

انواع خوش‌بینی به آینده

مثبت‌گرایی وخوش‌بینی نسبت  به هر چیزی نیکوست و موجب انبساط خاطر وایجاد انگیزه وحرکت می‌شود، مگر مواردی که استثناء شده باشند، مانند موارد فریبنده واشیا و اشخاصی که با ظاهرسازی ودورنگی، قصد اغفال و ضربه‌زدن دارند؛ به‌این دلیل در معارف ‌اسلامی به مفاهیم و معارف امیدبخش توجه و توصیه شده و از آنها برای درمان‌های روحی استفاده شده است.

اما خوش‌بینی وتکیه به آینده و لذت بردن از آن شرایطی دارد. انسان به دلیل برخورداری از روح بلند می‌تواند تا بی‌نهایت پرواز کند و در افق‌های دور و آینده‌ نادیدنی، کاخ‌هایی از خواسته‌ها و مطلوبات خود بسازد. اگر می‌شد به‌این سادگی و صرفاً با یک تصویر ذهنی به همه خواسته‌ها رسید که هیچ انسانی نیازمند فعالیت نبود. در حالی‌که جهان مادی، جهان محدودیت است و برای تحقق هر خواسته‌ای علاوه بر نقشه و تصویر ذهنی، تلاش و فعالیت ضرورت دارند. از سوی دیگر مگر جهان و امکانات آن تا چه اندازه در اختیار انسان است؟ آیا به اندازه‌ای هست که فرد با یک آرزو وخواسته بتواند برای  همه اسباب و شرایط حساب باز کند؟

این نکات، موجب تفکیک مثبت‌اندیشی‌ها وخوش‌بینی‌ها به دوقسم واقع‌گرایانه وغیرواقعی می‌شود.

 

خوش‌بینی واقع گرایانه (امید و رجا)

ارزش امید و توصیه به امیدواری

در آیات و روایات به «امید» اشارات فراوانی شده است. در اخلاق نیز در مدح امید سخن ‌رانده شده و از آن برای درمان بیماری‌های اخلاقی و روانی مانند نومیدی و خوف زیاد استفاده کرده‌اند.

امام صادق «ع» در روایت بلندی در شمارش سپاهیان عقل وجهل، فرموده‌اند: «والرجاء وضده القنوط: امید، چهارمین لشکر عقل و قنوط، چهارمین لشکر جهل است.»

امید و آرزو از بهترین و شیرین‌ترین هدیه‌های معنوی و سازنده خداوند است، هم او که فرمود: «وَرَحمَتِی وَسِعَت کُلَّ شَیءٍ : و رحمتم همه چیز را فراگرفته‏.»

و نیز فرمود: «لاتقنَطوا مِن رحمتِ‌الله : از رحمت خداوند نومید نشوید.» و در واقع حیات را به انسان بخشید. اگر کسی به بهبودی وضعش و به نتایج شایسته‌ای که برای اعمال نیکش بدو باز می‌گردد، امید نداشته باشد، نه برای دنیا کاری انجام می‌دهد، نه برای آخرت.

امام علی«ع» در کلامی فرمود:«کُلُّ‌راجٍ طالبُ و کُلُّ‌خائِفٍ هاربٌٍ: هر امیدواری جوینده است و هر بیمناکی گریزان‌است.» اگر انسان امیدی به یاری خداوند نداشته باشد، پیوسته در دام خشم و یأس گرفتار و همواره مضطرب است و هیچ قدمی نمی‌تواند برای خوش‌بختی خود و دیگران بردارد.

امید واقعی با خیال‌پردازی‌ واهی تفاوت دارد. خوش‌خیالی‌های غیرواقع بینانه، موجب خسران و پشیمانی می‌شوند. امید به آینده به فلسفه زندگی ربط دارد. کسانی که فلسفۀ زندگی خود را بر مبنای پوچ‌گرایی قرار می‌دهند، ناامیدی را به دیگران القا می‌کنند.

فلسفه‌های ساخت ذهن بشر، زائیده ذهن محدودی هستند که بدون آگاهی از آینده، امید یا ناامیدی را القا می‌کنند. این ادیان الهی هستند که می‌توانند در پرتو ایمان، پرهیزکاری و عمل صالح، نویدبخش امید به آینده باشند. تنها آفریننده از آینده خبر دارد و تنها اوست که می‌تواند به مؤمنان بشارت امید به آینده و به کافران انذار دهد.

بنابراین امید به آینده به مشیت الهی مربوط می‌شود. مشیت الهی بر این قرار گرفته است که کسانی که در مسیر الهی قرار دارند، امیدوار به پیروزی و رستگاری باشند، لذا کسی غیر از حضرت حق نمی‌تواند نویدبخش امید به آینده باشد. لذت‌پرستی در نهایت به پوچی منجر می‌شود و انسان به‌ناگزیر باید لذت‌های مادی را رها کند.

از این‌ رو امید به آینده با معنویت پیوند می‌خورد. مبنای معنوی برای امید به آینده در قرآن به‌خوبی جلوه‌گر است. آیات، سوره‌ها، قصص و امثال قرآنی، برای صالحان، مؤمنان، صابران و پرهیزگاران بیانگر امید به آینده هستند. کسب فضائل و ترک رذائل، نویدبخش امید به آینده هستند و این دو باید پا به‌ پای هم پیش بروند.

انسان در پرتو قرآن، موجودی ابدی ‌است و دنیا پلی ‌است برای رسیدن به زندگی جاوید. قرآن بارها تأکید کرده است که زندگی اخروی بهتر از دنیای زودگذر است.

جهان آفرینش بر مبنای عدل الهی قرار بنا شده است، ایمان به عدالت خداوند، موجب پرهیزگاری و پرهیزگاری، موجب نجات می‌شود. در قرآن بارها تکرار شده است که «العَاقِبَهُ لِلمُتَّقِینَ: سرانجام از آنِ پرهیزگاران است»؛ بنابراین امید به آینده نیز در گرو پرهیزگاری ‌است.

انسان به‌طور تصادفی به این جهان نیامده است. عالم محضر خداست. ذره‌ای کار خوب و بد از دید خداوند پنهان نمی‌ماند و همه چیز ثبت و ضبط می‌شود. قرآن سئوال می‌کند که آیا انسان نمی‌داند که خداوند او را می‌بیند؟ از این رو امید به آینده مبتنی بر جهان‌بینی توحیدی است.

در قرآن مثال‌ها و نمونه‌های فراوانی در زمینه امید به آینده وجود دارند، از جمله سورۀ یوسف. داستان حضرت یوسف «ع» نمونه‌ای است برای امید به آینده در سایه صبر و پایداری در راه حق. این سوره نشان می‌دهد که چگونه یوسف «ع» از قعر چاه به اوج عزت ‌رسید؛ چگونه حسادت برادران موجب ذلت آنها ‌شد؛ چگونه خویشتنداری یوسف «ع» سرانجامی نیکو را برای او به ارمغان می‌آورد و چگونه مکر و حیلۀ زلیخا، موجب ذلت او ‌شد. این داستان بیانگر نشیب و فرازهای زمانه و پیروزی نهائی حق و ناپایداری باطل و حق بودن وعده الهی ‌است. (لقمان، ۳۴، ۳۳)

در اندیشۀ قرآنی،« یأس» از جنود شیطان و امید از جنودالله است. ‌کسی که به خدا اعتماد می‌کند و تکیه‌گاه خود را خدا قرار می‌دهد، پیروز نهائی ‌است و هرکسی که به غیر خدا دل می‌بندد، زیانکار است. در اندیشۀ قرآنی، انسان موجودی است بین خوف و رجا. اگر خوف او زیاد شود، امید به آینده را از دست می‌دهد و اگر رجای او زیاد شود، سرکش و عصیانگر خواهد شد. خوف از عذاب ‌الهی، خوف ممدوح است و موجب اصلاح خود و دیگران می‌شود و امید به آینده را به وجود می‌آورد. خوف از غیر خدا، خوف مذموم است و موجب اضطراب و تزلزل می‌شود.

برای تداوم حیات به گوهر امید و آرزو نیازمندیم. حتی در برخی از روایات توصیه شده است در زمانی که امید نداریم، امیدوار باشیم.

پیامبر خدا «ص» فرمودند: «کُن لِما لا تَرجُو أرجى مِنکَ لِما تَرجُو ؛ فإنّ أخِی موسى بنَ عِمرانَ ذَهَبَ لِیَقتَبِسَ نارا فَکَلَّمَهُ رَبُّهُ عزّوجلّ : به‌ آنچه امیدش را ندارى امیدوارتر باش از آنچه به آن امید دارى؛ چه برادرم موسى‌بن عمران رفت که آتش بیاورد، اما خداوند عزّ و جلّ با او سخن گفت.»

وامام علی «ع» در روایتی در تکمیل حدیث فوق فرمود: «و خَرَجَت مَلِکَهُ سَبَأٍ فَأسلَمَت مَع سُلیمانَ علیه السلام، وخَرَجَ سَحَرَهُ فِرعَونَ یَطلُبُونَ العِزَّهَ لِفِرعَونَ فَرَجَعُوا مُؤمِنِینَ: ملکه سبا نیز از کشور خود بیرون آمد، اما به دست سلیمان «ع» مسلمان شد و جادوگران فرعون براى تقویت قدرت فرعون بیرون آمدند، اما[به خدا]ایمان آوردند و برگشتند.»

امید نیرویی هیجانی ‌است که تخیل را به سمت چیزهای مثبت هدایت می‌کند. امید به ما انرژی می‌دهد و مجهزمان می‌کند و مانند ماده‌ای انرژی‌زا برای کار و فعالیت عمل می‌کند. از آنجا که امید مستقیماً با میزان اعتماد ما ارتباط دارد، به ما الهام می‌دهد که هدفمان را بالاتر بگیریم، تلاش بیشتری کنیم و قدرت مقاومت بیشتری داشته باشیم.

ما تحت تاثیر امید به جای محدودیت‌ها، از دست دادن‌ها و ترس‌ها به امکان‌ها، پاسخ‌ها و راه حل‌ها می‌اندیشیم. این گرایش ذهنی مثبت، زمینه باارزشی برای تلاشمان در یافتن راه‌حل مشکلات به وجود می‌آورد. امید همچنین به ما انعطاف‌پذیری و نشاط و توانایی خلاصی از ضربات زندگی‌ را می‌دهد.

پژوهش‌های روان‌شناختی نشان می‌دهند که امید به مردم کمک می‌کند تا از پس مشاغل دشوار برآیند، بیماری‌های سخت را تحمل و از افسردگی اجتناب کنند و موفق‌تر شوند.

اگر به لباس، خوراک، انسان و درختان و گیاهان دقت کنیم، این سئوال به ذهن می‌آید که چرا خداوند مواد اولیه آنها را خلق کرد و لباس و خوراک آماده را خلق نکرد و تغییر و تبدیل و کاشت و داشت آن را به عهده بشر گذاشت؟

پاسخ این ‌است که آماده بودن همه چیز مساوی است با خالی شدن زندگی از تحرک و تلاش و اگر زندگی از تحرک و تلاش خالی شود، کسالت و ملال انسان را فرا می‌گیرد.

هیجان و نشاط زندگی در کار و کوشش است، لذا امور دنیا به گونه‌ای تنظیم شده‌اند که میدان وسیعی برای تلاش لذت‌بخش آدمی فراهم آمده است.

امید مانند خون در بدن است که اگر نباشد، زندگی امکان‌پذیر نیست. با امید، وسعت نظر پیدا می‌شود، نگاه انسان فراگیر می‌شود و می‌تواند آینده‌ را روشن ببیند.

خداوند در قرآن می‌فرماید: «وَ مَا تَدرِى نَفسٌ مَّا ذَا تَکسِبُ غَدًا وَ مَا تَدرِى نَفسُ  بِأَىّ‏ِ أَرضٍ تَمُوتُ  إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیر : و هیچ کسی نمى‏داند فردا چه به دست مى‏آورد و هیچ‌‌کسی نمى‏داند در چه سرزمینى مى‏میرد؟ خداوند عالم و آگاه است.»

مصلحت مردم در این است که آینده خود را ندانند و از فردای خویش بی اطلاع باشند تا چراغ امید در نهادشان فروزان بماند و چرخ‌های عظیم اجتماع را با نیروی امید بگردانند. اگر کسی بداند دو سال دیگر به مرضی مبتلا می‌شود که پیشگیری و درمانش غیر ممکن است و قطعاً در اثر آن می‌میرد، از امروز خود را مرده می‌پندارد و افسرده و دلسرد می‌شود، ولی اگر بر اثر ناآگاهی و بی‌خبری از آینده‌، تمام دو سال را با امید به عمر طولانی‌تر زندگی کند، خوشدل و شادمان خواهد بود و وظائف خود را درست انجام خواهد داد.

در معارف دینی، قیامت، مرگ، ظهور امام عصر (عج)، مکان مرگ ، شب ‌قدر و… مخفی نگه داشته‌اند تا مومن با انگیزه و امید به تلاش و فعالیت بپردازد، زیرا اگر موارد فوق مشخص باشند و انسان وقت زیادی داشته باشد، به غفلت، تسویف و تأخیر توبه دچار می‌شود. اگر هم فرصت نداشته باشد، به یأس و ناامیدی و سپس تجرّی و انکار و تهّور در انجام گناهان مبتلا می‌شود.

بدین جهت مبارزه اسلام  با جادوگری، کاهنی، سحر، غیب‌گویی و فال‌گیری و هر‌گونه عملی که ادعای خبررسانی از آینده را داشته باشد، شاید بی‌ارتباط با این مسئله نباشد.

هیثم ‌بن واقد می‌گوید: «به حضرت امام صادق «ع» عرض کردم بین ما اهالی جزیره، مردی‌ است که گاهی اشخاص در باره مالی که به دزدی رفته یا مفقود شده از او سئوال می‌کنند و او خبر می‌دهد. آیا مجازیم در این‌قبیل موارد از او پرسش کنیم. حضرت جواب دادند که رسول اکرم«ص» فرموده است:

«منَ مشی الی ساحرٍ او کاهِنٍ او کذّابٍ یُصَدّقُهُ بما یقولُ فَقَد کَفَربما انزَلَ الله منِ کتاب: کسی‌که نزد ساحر یا کاهن یا کذاب برود و گفته او را تلقی به قبول کند، با این عمل به کتابی که از طرف خداوند نازل شده است، کافر گردیده است».

از آنجا ‌که امید به آینده به نوع نگرش انسان به اسباب وعلل و میزان و نوع تاثیر علل غیرالله در هستی بستگی دارد، لذا در قرآن از امید و رجای حقیقی که همان امید به خداست سخن به میان آمده و مورد ستایش قرار گرفته است وخوش‌بینی‌هایی که باتکیه به انسان‌ها و دلبستگی به تاثیر طبیعت و زمان در آینده ایجاد شده، مورد نکوهش قرار گرفته است.

پیامبر اکرم«ص» واﺋﻤﻪ معصومین«ع» که راهنمای مردم در رسیدن به کمال و درمانگر دردهای آنان هستند، مانند همه زمینه‌های هدایت، برای تشویق و خوش‌بینی انسان‌ها به آینده،  علاوه بر اینکه خود با صبر در مشکلات و امید به پیروزی وآینده بهتر، الگوی امت بوده‌اند، با کلام خود که از کلام وحی الهام گرفته شده‌اند، فرمایشات گهرباری را فرموده‌ و آنها را هدایت کرده‌اند.

امید، رحمت است

پیامبرخدا«ص» فرمودند: «اِنمَّا الأملُ رحمۀ من الله لِامّتی، لولا الأمل ما أرضَعَت امٌ وَلَداً ولاغَرَسَ غارسٌ شجراً : آرزو در حقیقت رحمتی از جانب خداوند برای امت من است. اگر آرزو نبود، هیچ مادری فرزندش را  شیر نمی‌داد و هیچ باغبانی نهالی نمی‌کاشت».

 

  • امید،فطری است

فطری بودن به این معنی است که بود و نبودش به دست ما نیست. از لحظه تولد تا زمانی که اجل فرا ‌نرسیده، برق امید در زندگی به عنوان یک قوه درونی و حرکت‌‌آفرین جاری ‌است و تا چرخ حیات گردش دارد‌، آرزو و امید نیز هست.

امام علی«ع» در مورد ضروری بودن امید و آرزو فرمودند: «لا تَخلوا النفّسُ مِنَ الأملِ حتّی تَدخُلَ فیِ الأجل: وجود آدمی تا آن‌زمان که مرگش فرا نرسد از آرزو خالی نمی‌ماند.»

انسان ذاتاً در جستجوی کمال مطلق است بدین جهت، آرزوهای او حد و حصر ندارند.

همچنین فرمودند: «الامالُ لا تنتَهی : آرزوها پایان ندارند.»

ونیز فرمودند: «اَبعدُ الاَشیاءِِالاملُ : دورترین چیزها آرزوست.»

 

  • آرزو،رفیق و همدم است

امام علی«ع» فرمودند:«الأمل ُرفیقٌ مونسٌ : آرزو، همراهی همدم است»

و نیز: «ببلوغ الأمل یهونُ رکوبُ الاهوال: با (امید) رسیدن به آرزوهاست که به پیشواز خطرها رفتن آسان می‌شود.»

روزی حضرت عیسی«ع» نشسته بودند و پیرمردی با بیل خود سرگرم کار بود و زمین را شخم می‌زد. حضرت عیسی «ع» فرمودند: «خدایا، آرزو را از او بر گیر». پیرمرد همان لحظه بیل را زمین گذاشت و دراز کشید. ساعتی گذشت و حضرت عیسی«ع» فرمودند: «خدایا! آرزو را به او بازگردان». آن پیرمرد بی‌درنگ برخاست و به ‌کار  پرداخت. حضرت عیسی«ع» به او فرمودند: «چه‌ شد که کار می‌کردی و بیلت را انداختی و ساعتی دراز کشیدی. سپس دو باره برخاستی و به کار پرداختی؟» پیرمرد گفت: همان ‌طور که مشغول کار بودم، نفسم به من گفت تا کی کار می‌کنی؟ دیگر پیر و سالخورده شده‌‌ای؟ پس بیل را انداختم و دراز کشیدم. سپس نفسم به من گفت به خدا سوگند تا زنده‌ای باید کار کنی. برخاستم و بیلم را برداشتم».

امام علی«ع» در دعای کمیل می‌فرمایند: «ام کیف تؤلِمُهُ النّارُ و هُوَ یَأمُلُ فَضلَکَ و رَحمَتَک: چگونه آتش او را اذیت کند درحالی‌که به فضل و رحمت تو امیدوار است.»

در اسلام بر حفظ «امید» تاکید شده است و تمام برنامه‌ها و تعلیمات اسلامی به انسان روح امید و حرکت می‌دهند و او را از ایستایی و بی‌تحرکی و یأس نهی می‌کنند. وقتی حضرت یعقوب«ع» به فرزندانشان دستور می‌دهند به سوی مصر حرکت کنند، به آنان می‌گویند که از یوسف«ع» و برادرش بنیامین جستجو کنند. از آنجا که فرزندان اطمینان داشتند که یوسف در چاه از بین رفته است، از این توصیه پدر تعجب کردند. حضرت یعقوب«ع» به آنان سفارش کردند: «از رحمت خدا مأیوس نشوید که از رحمت خدا جز قوم کافر مأیوس نمی‌شوند».

هیچ صاحب ایمانی نباید از رحمت خدا مأیوس شود، زیرا نومیدی از رحمت حق در حقیقت محدود برشمردن قدرت خداوند و کفر به احاطه واسعه رحمت اوست.

انسان مومن همواره به فضل و رحمت خداوند امیدوار است و هر چند در ظاهر سختی‌هایی می‌بیند، ولی زمینگیر نمی‌شود، بلکه دشواری‌ها را مقدمه گشایش در کارها می‌داند؛ از همین رو پیامبران و اولیای الهی هرگز از مشکلات نهراسیدند و مسیر الهی را ادامه دادند، اما انسان‌های تربیت نایافته با کمترین بدى‌ای که به آنها مى‏رسد، از همه‌چیز مایوس مى‏شوند: «اذا مسَّهُ الشَّرُ کانَ یؤسا».

امام سجاد«ع» در دعائی از خداوند می‌خواهند: «اللّهُمَّ ربَّ العالَمِینَ…أسألُکَ …مِنَ الآمالِ أوفَقَها : بارخدایا! اى پروردگار جهانیان! …از تو مناسب‌ترین آرزو را خواهانم».

 

سوتیترها:

۱٫

اما خوش‌بینی وتکیه به آینده و لذت بردن از آن شرایطی دارد. انسان به دلیل برخورداری از روح بلند می‌تواند تا بی‌نهایت پرواز کند و در افق‌های دور و آینده‌ نادیدنی، کاخ‌هایی از خواسته‌ها و مطلوبات خود بسازد. اگر می‌شد به‌این سادگی و صرفاً با یک تصویر ذهنی به همه خواسته‌ها رسید که هیچ انسانی نیازمند فعالیت نبود.

 

 

۲٫

در اندیشۀ قرآنی،« یأس» از جنود شیطان و امید از جنودالله است. ‌کسی که به خدا اعتماد می‌کند و تکیه‌گاه خود را خدا قرار می‌دهد، پیروز نهائی ‌است و هرکسی که به غیر خدا دل می‌بندد، زیانکار است. در اندیشۀ قرآنی، انسان موجودی است بین خوف و رجا. اگر خوف او زیاد شود، امید به آینده را از دست می‌دهد و اگر رجای او زیاد شود، سرکش و عصیانگر خواهد شد.

 

 

30نوامبر/16

فریضه شهید!

دکتر محمدصادق کوشکی

۱ـ در احوالات سالار شهیدان آمده که در هنگام استیلای لشکر اشقیا هر کس با هر آنچه داشت زخمی بر پیکر مبارک ایشان وارد آورد! نیزه‌دار با نیزه و شمشیردار با شمشیر و آنانی که هیچ نداشتند با سنگ! ظاهراً حکایت فریضه امر به معروف و نهی از منکر (که به حق می‌توان آن را فریضه‌ای حسینی نامید!) در روزگار ما نیز همچون سرنوشت سیدالشهدا«ع» در عصر عاشورا شده و هریک از معاندین و منافقین و جهالین به هر شکلی که می‌توانند لطمه و آسیب و جراحتی بر پیکره نیمه‌جان این فریضه مظلوم و مغفول وارد کرده و قصد نابودی آن را دارند!

۲ـ به عقل حتی شیطان نیز خطور نمی‌کرد که می‌شود حادثه اسیدپاشی اصفهان را به ابزاری برای تهاجم به فریضه امر به معروف و نهی از منکر تبدیل و مهاجم شرور اسیدپاش را امر به معروف و ناهی از منکر قلمداد کرده و در سر مقاله روزنامه‌ها نتیجه گرفت؛ چون سرانجام امر به معروف و نهی از منکر وقوع حوادثی مانند اسیدپاشی است، پس این فریضه باید تعطیل و متوقف شود! آیا جز معاندین با دین کسی می‌تواند اینگونه به یک فریضه الهی و معتقدان به آن بهتان بزند؟

کسانی که این حادثه را به نهی از منکر و امر به معروف منتسب کردند، چقدر باید کینه عمیقی نسبت به دین و فرایض آن به ویژه «امر به معروف و نهی از منکر» داشته باشند تا با وقاحت تمام دست به چنین رفتاری زده و در ناجوانمردانه‌ترین شکل، این فریضه مظلوم دینی را هدف قلم‌های فاسد و زهرآگین خود قرار دهند؟

۳ـ حجم انبوه مصاحبه‌ها، سرمقاله‌ها، خبرها و خبرپراکنی‌هایی که در چند ماه اخیر در مطبوعات لامذهب داخلی و فضای مجازی برای تخریب و تضعیف و حتی تعطیل «امر به معروف و نهی از منکر» به کار گرفته شده و حرکت هماهنگ متولیان این تهاجم (از قلم به مزدان داخلی تا بهائیان بی‌بی‌سی!) نشان از آن دارد که دشمنان دین و انقلاب اسلامی از احیاء و ترویج احتمالی این فریضه در کشور چنان ترسیده‌اند که از همه ابزارها برای پیشگیری از این امر استفاده و هر اقدامی در این زمینه را مجاز می‌دانند.

۴ـ اینکه چرا این تهاجم حساب‌شده و هماهنگ علیه این فریضه الهی راه‌اندازی شده (و چرا مثلاً علیه خود دین‌داری چنین هجمه هماهنگ و شرورانه‌ای رخ نداده؟) به این نکته بازمی‌گردد که احیا و اجرای امر به معروف و نهی از منکر در جامعه ضامن تداوم حیات دین در عرصه جامعه و حاکمیت است و تعطیل و حذف این فریضه زمینه را برای حذف حکومت دین و حاکمیت دین و قانون الهی بر جامعه کاملاً مساعد خواهد نمود. طبیعی است که در جامعه‌ای مانند ایران هجوم به دین و دین‌داری نه ممکن است و نه نتیجه چندانی در پی خواهد داشت، لذا دشمنان دین و حاکمیت دینی برای دستیابی به هدف اصلی خود (نابودی دین و حکومت دینی در کشور) به فریضه‌ای یورش آورده‌اند که ضامن بقای اسلامیت نظام و حاکمیت دین است و طبیعی است که تهاجم به فریضه‌ای مظلوم مانند نهی از منکر و امر به معروف حساسیت چندانی در بین جامعه و حتی مسئولان ایجاد نکند، ولی همان نتایج حمله مستقیم به دیانت و حکومت اسلامی را به دنبال خواهد داشت! (کما اینکه در کمال تأسف مشاهده می‌کنیم آنانی که مرتکب جرم تشویش اذهان عمومی شده و در رسانه‌هایشان به امر به معروف و نهی از منکر توهین نموده‌اند نه از سوی وزارت ارشاد تحت پیگرد قرار گرفتند و نه از سوی عدلیه بازخواست شدند!)

۵ـ تخریب ذهن جامعه نسبت به واجب فراموش شده امر به معروف و نهی از منکر با درج تعابیری نظیر: «نهی از منکر دخالت در زندگی مردم است و موجب گسترش خشونت در جامعه می‌شود؛ نهی از منکر تحمیل سلیقه عده‌ای معدود به اکثریت جامعه است؛ جامعه مدرن جای نهی از منکر نیست؛ نهی از منکر مخل نظم و آرامش و امنیت عمومی است و…» در رسانه‌های مروج لامذهبی صورت گرفت، آن هم از سوی کسانی که در پوشش حقوقدان، وکیل دادگستری، جامعه‌شناس و… بارها و بارها علیه دیگر احکام شرعی مانند قصاص، حدود، حجاب و… موضع‌گیری و لجن‌پراکنی نموده بودند! سابقه عناد برخی از این چهره‌ها که با آسود‌گی و امنیت در حکومت دینی زندگی می‌کنند و هر لحظه به فکر سرنگونی و تعطیل آن هستند به سال‌های نخست پیروزی انقلاب می‌رسد. آنهایی که حکم الهی قصاص را «غیرانسانی» خطاب کرده و ارتدادشان از سوی حضرت امام(ره) اعلام شد و پیروان و شاگردان آنها با تسلط بر بسیاری از رسانه‌های مکتوب (و متأسفانه با گرفتن یارانه‌های چند ده میلیونی از وزارت ارشاد اسلامی!) بیش از پیش به اقدامات‌شان مشغولند و البته مدتی است که از همراهی و همدلی و الطاف برخی از صاحبان قدرت نیز بهره‌مند شده‌اند! با اینکه همراهی بعضی صاحبان مناصب مهم در نظام با این عده از دشمنان دین و حکومت اسلامی را حمل بر فریب‌خوردگی و بی‌دقتی و غفلت این جماعت می‌کنیم، اما این باعث نمی‌شود که از تأثیر همراهی بعضی مسئولان نظام با دشمنان دین کاسته شود! وقتی مردم سخنی را از دهان یک مسئول ارشد مملکتی در تهاجم به امر به معروف می‌شنوند و فردا همان سخن را در روزنامه‌ای معاند می‌خوانند، به این نتیجه می‌رسند که این سخن می‌تواند درست باشد، چرا که بسیاری از مردم هنوز به مسئولان ارشد نظام اعتماد داشته و آنها را خادم دین و ملت می‌دانند!

۶ـ در طول ۳۵ سالی که از پیروزی انقلاب اسلامی می‌گذرد هیچ گام عملی و جدی در جهت حمایت از آمرین به معروف و ناهیان از منکر (که بسیاری از آنها به واسطه عمل به این واجب الهی به شهادت رسیده و یا متحمل دردهای فراوان ناشی از جراحت و نقص عضو شده‌اند) و ترویج از این فریضه مغفول برداشته نشده و از این رو طرح مجلس شورای اسلامی در تدوین قانون حمایت از آمران به معروف و ناهیان از منکر که در ایام اخیر مراحل تصویب خود را می‌گذراند به عنوان مهمترین اقدام نظام در تحکیم مبانی خود و تقویت دیانت در جامعه مورد توجه و سپاس است! باشد که سایر قوا و مسئولان نظام نیز با تأسی به مجلس شورای اسلامی در جبهه اندک حامیان حق قرار گیرند و کثرت و هیمنه دشمنان دین آنها را به وحشت نیندازد، چرا که بعید نیست در عاشورای روزگار حاضر، این فریضه الهی همانند شهید مظلوم کربلا هدف تیغ و خنجر حرام‌خوردگان و حرام‌زادگانی قرار گیرد که با همراهی و پشتیبانی مرعوبین به ظاهر مسلمان و باسابقه به دنبال تعطیل نهی از منکر و به تبع آن حذف حکومت اسلامی و احیای مجدد حاکمیت یزیدان روزگار بر بلاد مسلمین‌اند!

 

 

 

 

30نوامبر/16

بصیرت‌آفرینی در سیره امام سجاد«علیه‌السلام»

 

اسماعیل نساجی‌زواره

آغازین سخن

چهارمین ستاره‌ فروزان آسمان امامت وولایت و ششمین گوهر عرش عصمت و طهارت امام زین‌العابدین«ع» است که بنا به قول مشهور در پنجم شعبان سال ۳۸ هجری در مدینه متولد شد.(۱)

دو سال پس از تولد ایشان، جدش حضرت علی«ع» در محراب عبادت به شهادت رسید و پس از آن به مدت ۱۰ سال شاهد حوادث دوران امامت عموی خویش حضرت امام حسن مجتبی«ع» بود. از سال ۵۰ هجری به مدت ۱۱ سال در دوران پرفراز و نشیب امامت پدرش حضرت حسین‌بن علی«ع» که با قدرت‌طلبی معاویه و پسرش یزید مقارن بود، در کنار پدر قرار داشت و در محرم‌الحرام سال ۶۱ هجری پس از قیام و شهادت پدر بزرگوارش امامت و زعامت جامعه اسلامی را عهده‌دار شد.(۲)

دوران امامت امام سجاد«ع» یکی از تاریک‌ترین ادوار تاریخ اسلام بود؛ به طوری که محققان و تاریخ‌پژوهان مسلمان از عصر امامت آن حضرت«ع» با نام «دوره سقوط فرهنگ اسلام» یاد می‌کنند.(۳) این دوران که ۳۴ سال به طول انجامید، مصادف بود با حکومت هفت تن از حاکمان اموی سرانجام آن امام همام در محرم‌الحرام سال ۹۴ هجری و به قولی ۹۵ هجری در مدینه منوره رحلت نمود(۴)  و پیکر مطهرش در قبرستان بقیع در کنار قبر عمویش امام حسن«ع» به خاک سپرده شد.

امام علی‌بن الحسین«ع» که در دوران امامت خویش در محدودیت شدیدی به سر می‌برد و حاکمان مستبد اموی سایه شوم خود را بر شهرهای اسلامی گسترده بودند، توانست با اتخاذ بهترین روش‌ها، آگاهانه از فرهنگ حماسه عاشورا و دستاوردهای ارزشمند آن به صورت شایسته‌ای پاسداری کند و راه حماسه‌آفرینان کربلا را تداوم بخشد. همچنین در طول آن سال‌های پرفتنه که مردم از نعمت بصیرت محروم بودند، موفق شد ابرهای سیاه جهل را از آسمان اندیشه‌ها کنار بزند و خورشید حقیقت را بر سرزمین اسلام بتاباند و رهروان راه امامت  به قله رفیع هدایت برساند.

 

بیداری جامعه اسلامی

معاویه در طول چهل سال سلطنت تا آنجا که توانست علیه اهل‌بیت پیامبر اکرم«ص» تبلیغات منفی کرد، اما امام حسین«ع» با قیامش در عاشورای سال ۶۱ هجری تمام آنچه را که او در طول حکومتش به چنگ آورده بود، باطل کرد. امام سجاد«ع» نیز در مرکز خلافت اموی، بنی‌امیه را رسوا و مردم فریب‌خورده و گمراه شام و سایر بلاد را آگاه و بیدار کرد و عظمت و منزلت رسول خدا«ص» را نمایان ساخت.

بدون تردید روشنگری‌های حضرت زین‌العابدین«ع» بعد از ماجرای غم‌بار کربلا در تداوم آن نهضت عظیم اسلامی نقش به‌سزایی داشت. «سیدالساجدین،» در شهر کوفه پس از معرفی خود و افشای جنایات امویان فرمود: «ای مردم! آیا شما برای پدرم نامه ننوشتید و آنگاه بی‌وفایی نکردید؟! آیا با او عهد و پیمان نبستید و سپس با او پیکار نکردید و او را به شهادت نرساندید؟ چگونه به سیمای رسول خدا«ص» نظاره خواهید کرد آنگاه که بگوید فرزندان مرا کشتید و احترامم را از میان بردید، پس از امت من نیستید…».(۵)

 

زنده نگهداشتن حماسه عاشورا

شهادت سالار شهیدان«ع» و یاران باوفایش مشروعیت حاکمان بنی‌امیه و بنی‌عباس را زیر سئوال برد. امام علی‌بن الحسین«ع» با گریه بر شهیدان نینوا و زنده نگهداشتن یاد و خاطره جانبازی‌های آنان، اهداف شهیدان کربلا را دنبال می‌کرد و در اذهان عموم مردم، مظلومیت شهدای کربلا را ترسیم می‌نمود. ایشان طی ۳۴ سال امامت با این روش آگاهانه، بر بصیرت مردم افزود و این شیوه را تا جایی ادامه داد که یکی از «بکائین پنج‌گانه تاریخ» نامیده شد.(۶)

ایشان همواره مصائب جانگداز کربلا را بازگو می‌کرد و می‌فرمود: «مرا ملامت نکنید. یعقوب پس از آنکه یک فرزند خود را از دست داد آنقدر گریست تا از غصه چشم‌هایش سفید شد؛ در حالی که یقین به مرگ فرزند خود نداشت. ولی من به چشم خود در نصف روز دیدم که چهارده نفر از اهلبیت مرا سر بریدند.»(۷)

و نیز می‌فرمود: «هر مؤمنی که آگاهانه بر شهادت حسین«ع» بگرید، خداوند در بهشت برای او غرفه‌هایی را آماده می‌سازد و تا ابد در آن اقامت خواهد گزید.»(۸)

 

احیای سنت پیامبر«ص»

اسلام منادی عدالت و برابری دینی است و همه انسان‌ها نزد پروردگار از مقام یکسان برخوردار هستند و گرامی‌ترین انسان‌ها نزد خداوند پرهیزگارترین آنها هستند.(۹) خلیفه دوم چون به خلافت رسید، عرب را بر غیر عرب و برخی قبایل را بر بعضی دیگر ترجیح داد و این پدیده در جامعه اسلامی آن زمان شکاف طبقاتی پدید آورد؛ مثلاً در زمان حکومت امویان «موالی»؛ یعنی مسلمانان ایرانی‌تبار نمی‌توانستند در سرزمین‌های عربی به کار آبرومندانه‌ای مشغول شوند. آنان حق نداشتند سلاح بسازند و بر اسب سوار شوند. از غنایم جنگی بهره‌ای نداشتند و این‌گونه تصور می‌کردند که آنان برای خدمت کردن به عرب آفریده شده‌اند.(۱۰) حتی در دوران امامت امام سجاد«ع» «ابراهیم بن هشام» حاکم مدینه، یکی از موالی را به خاطر ازدواج با یک زن عرب، دویست ضربه شلاق زد، سپس سر، ریش و ابروی او را تراشید و طلاق زن را از وی گرفت.(۱۱)

در چنین دورانی سیدالساجدین به احیای سنت فراموش‌شده پیامبر«ص» پرداخت و با پشت پا زدن به تمام رسومات غلط بنی‌امیه، فرهنگ اسلام را از ورطه هلاکت و نابودی نجات داد. ایشان هر سال بردگان و کنیزان بسیاری را می‌خرید و به بهانه‌های گوناگون آزاد می‌کرد. از آنجا که نمی‌توانست به تأسیس مکتب و تربیت علنی بپردازد، بردگان را فرزند می‌نامید و آنان را با تعبیر «یا بُنی» صدا می‌زد و با این روش به بردگان درس اخلاق اسلامی می‌آموخت. وی علاوه بر اینها وسایل لازم را برای یک زندگی مستقل و آبرومند دراختیارشان قرار می‌داد.(۱۲)

 

معرفی اهل‌بیت«ع»

امام سجاد«ع» در مقابل تبلیغات سوء امویان علیه اهل‌بیت«ع» صلوات بر محمد«ص» و آل او را با دعا همراه می‌ساخت تا از این رهگذر خاندان عصمت و طهارت را جانشینان بر حق پیامبر«ص» معرف کند. آن حضرت در ضمن یکی از دعاها می‌فرماید: «و صل علی محمد و آله الطیبین الطاهرین الاخیار الانجبین؛(۱۳) خدایا بر محمد«ص» و آل او درود فرست، زیرا آنان انسان‌های نیکوسرشت، پاکیزه، بزرگوار و نجیب هستند.»

وقتی اسیران اهل‌بیت«ع» به شام وارد شدند پیرمردی مقابل امام زین‌العابدین«ع» ایستاد و گفت: «خدا را سپاس که شما را کشت و مردم را از شرّتان آسوده کرد و امیرالمؤمنین یزید را بر شما پیروز گردانید.» سیدالساجدین«ع» سکوت کرد تا آن مرد شامی هر چه در دل داشت بر زبان آورد. آنگاه از او پرسید: آیا قرآن خوانده‌ای؟ گفت: بلی. فرمود: آیا این را می‌شناسی: « قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَی»(۱۴) گفت: آری. امام فرمود: ای پیرمرد! ما همان «قربی» هستیم، سپس پرسید: آیا این آیه را قرائت کرده‌ای که خدای سبحان فرموده است: « وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى‏»(۱۵) گفت: آری! امام فرمود: ای پیرمرد ما همان « لِذِی الْقُرْبى» هستیم. امام بار دیگر پرسید: «آیا این آیه را تلاوت کرده‌ای «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»(۱۶) پیرمرد پاسخ داد: آری این آیه را هم خوانده‌ام. امام سجاد«ع» فرمود: ما همان اهل‌بیتی هستیم که خداوند آیه تطهیر را مخصوص ما قرار داد. پیرمرد ساکت شد و از سخنانی که گفته بود شرمنده پشیمان شد. سپس به امام زین‌العابدین«ع» عرض کرد: آیا راهی برای توبه من وجود دارد؟‌ امام فرمود: آری، اگر بازگردی خداوند توبه ‌تو را می‌پذیرد و تو با ما خواهی بود. هنگامی که خبر گفت‌وگوی امام و پیرمرد شامی به یزید رسید، دستور داد آن پیرمرد را به شهادت برسانند.

همچنین سخنان امام علی‌بن الحسین«ع» در مسجد اموی شام، سیمای اهلبیت و فضایل و مناقب آنان را به مردم معرفی کرد. وقتی یزید با اصرار مردم به امام سجاد«ع» اجازه داد که بالای منبر برود، پس از حمد و ثنای پروردگار چنین فرمود: «ای مردم! خداوند به ما اهل‌بیت پیامبر«ص» امتیازاتی اعطا نموده و با فضیلت‌هایی بر دیگران برتری بخشیده است. خداوند به ما علم، حلم، بخشش، فصاحت، شجاعت و محبت مکنون در دل‌های مؤمنان بخشیده است و فضایل ما این است که پیامبر«ص»، علی«ع»، جعفر طیار، حمزه سیدالشهدا«ع» و دو سبط این امت (حسن و حسین) از ماست.(۱۷) آن حضرت در ادامه به معرفی پیامبر خدا«ص» پرداخت و فرمود: من فرزند آن بزرگواری هستم که حجرالاسود را با گوشه عبا برداشت و در شب معراج از مسجدالحرام به مسجدالاقصی برده شد. من فرزند کسی هستم که بینی گردنکشان را به خاک مالید تا به کلمه توحید اقرار کردند. من فرزند آن کسی هستم که در رکاب رسول خدا«ص» با دو شمشیر می‌جنگید و دوبار هجرت نمود و در جنگ بدر و حنین با کافران جنگید. سیدالساجدین«ع» در شناساندن شجره‌نامه امامت و رسالت آن قدر داد سخن داد که صدای گریه و ناله مردم بلند شد. یزید ترسید و به مؤذن دستور داد تا اذان بگوید. وقتی مؤذن به عبارت « أَشْهَدُ ان محمد رسول الله» رسید، امام از بالای منبر رو به یزید کرد و فرمود: آیا محمد«ص» جد من است یا جد تو؟ اگر بگویی جد توست دروغ گفته‌ای و حق را انکار کرده‌ای و اگر بگویی جد من است، پس چرا فرزندان او را کشتی؟(۱۸)

شامیان حاضر در مسجد که تحت‌تأثیر تبلیغات سوء امویان در وادی جهالت و غفلت به سر می‌بردند و خاندان پیامبر«ص» را نمی‌شناختند، با این بیانات پربار و روشنگر امام آگاهی یافتند.

 

دفاع شجاعانه

امامت سجا«ع» هر جا که احساس می‌کرد دشمن می‌خواهد حقانیت قیام عاشورا را باطل جلوه دهد، با پاسخ‌های منطقی و کوبنده نقشه‌های شیطانی دشمن را ابطال می‌نمود. اوج شجاعت آن حضرت را می‌توان در مجلس عبیدالله بن زیاد و یزیدبن معاویه دید. وقتی عبیدالله متوجه امام شد و پرسید او کیست؟ پاسخ شنید که علی‌بن الحسین«ع» است. او گفت: مگر علی‌بن الحسین را خدا نکشت؟ امام پاسخ داد: برادری به نام علی داشتم که مردم او را شهید کردند. عبیدالله گفت: نه خدا او را کشت. امام سجاد«ع» این آیه را تلاوت کرد: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا ؛(۱۹) خداوند به هنگام مرگ ارواح خلق را می‌گیرد» ابن‌زیاد از پاسخ صریح امام خشمگین شد و دستور قتل آن بزرگوار را صادر کرد، اما امام با شجاعت بی‌نظیری فرمود: «أبالقتل تهددنی یابن زیاد اما علمت ان القتل لنا عاده و کرامتنا الشهاده؛(۲۰) ای پسر زیاد! آیا مرا به کشته شدن تهدید می‌کنی در حالی که نمی‌دانی کشته شدن عادت و شهادت کرامت ماست؟!»

آن حضرت در مجلس یزید با اینکه اسیر بود هیچ‌گاه حرکت و یا سخنی که نشانگر ناتوانی و ذلت باشد از خود نشان نداد، بلکه همانند آزاده‌ای باشهامت، عزت و افتخار حسینی را به نمایش گذاشت. آنگاه که یزید در مجلس خویش اسرای کربلا را برای تحقیر و خوار نمودن خاندان پیامبر«ص» حاضر کرده بود، خطاب به امام سجاد«ع» گفت: دیدی که خدا با پدرت چه کرد؟ حضرت فرمود: ما جز قضای الهی که حکمش در آسمان و زمین جریان دارد چیز دیگری ندیدیم. یزید گفت: تو پسر کسی هستی که خدا او را کشت. امام فرمود: من علی پسر کسی هستم که تو او را کشتی، سپس آن حضرت این آیه را تلاوت کرد:  «وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمًا؛(۲۱) و هر کس مؤمنی را عمداً بکشد، مجازاتش جهنم است و آنجا همیشه می‌ماند و خداوند بر او غضب می‌کند و از رحمت خویش دور می‌سازد و عذاب بزرگی را برای او آماده کرده است.»

یزید که نتوانست این پاسخ‌های منطقی و کوبنده را تحمل کند با خشم و غضب فرمان قتل امام را صادر کرد، اما زین‌العابدین«ع» با شجاعت و قاطعیت فرمود: هیچ‌گاه «فرزندان اسیران آزادشده» نمی‌توانند به قتل انبیاء و اوصیا فرمان دهند، مگر اینکه از دین اسلام خارج شده‌ باشند.(۲۲)

 

باران معنویت

امام زین‌العابدین«ع» به منظور مقابله با موج دنیاگرایی و جلوگیری از گسترش آداب و رسوم عصر جاهلیت، منادی معنویت در جامعه شد و در سیره رفتاری و عملی خویش مردم را به سوی خدا و آموزه‌های ناب اسلامی دعوت می‌کرد.

در آن زمان که حاکمان اموی، دنیاپرستی را در مقابل خداپرستی تبلیغ می‌کردند، سیدالساجدین«ع» با سیر در وادی عبادت، اصل خدامحوری را به مردم می‌آموخت و شکوه زیبایی پرستش خدای یکتا را نمایان می‌کرد. آن حضرت عبادت را بزرگ‌ترین حق خدا بر گردن بندگان می‌دانست و می‌فرمود: «بزرگ‌ترین حق خدا این است که او را عبادت کنی و چیزی را شریک وی قرار ندهی. اگر این کار را با اخلاص انجام دهی، هر چه از دنیا و آخرت بخواهی خداوند دراختیار تو قرار می‌دهد.»(۲۳)

امام محمد باقر«ع» درباره عبادت پدر خود می‌فرمود: «پدرم به‌حدی خدا را عبادت می‌کرد که هیچ‌ کس نمی‌توانست آن عبادت را به جا آورد. به خاطر شب‌زنده‌داری رنگش زرد شده، از گریه چشمانش قرمز، از سجده پیشانی‌اش برجسته و به خاطر ایستادن برای نماز پاهایش ورم کرده بودند.»(۲۴)

امام سجاد«ع» در میدان عبادت چنان می‌کوشید که وقتی فاطمه«س» دختر امیرالمؤمنین«ع» آن تلاش طاقت‌فرسا و آن عبادت بی‌وقفه را در فرزند برادرش مشاهده کرد، بر سلامتی او بیمناک شد و از جابربن عبدالله انصاری کمک خواست تا شاید آن حضرت را از آن همه زحمت و مرارت که در مسیر عبادت بر خویش روا می‌داشت بازدارد.(۲۵)

این ویژگی امام سجاد«ع» به‌قدری چشمگیر بود که علمای دیگر مذاهب زبان به تحسین او گشوده‌اند؛ چنان که مالک‌بن انس (رئیس مذهب مالکی از مذاهب چهارگانه اهل سنت) می‌گوید: « به من خبر رسیده است که علی‌بن الحسین«ع» در شبانه روز هزار رکعت نماز می‌خواند و این کار تا زمان وفات او ادامه داشت.» (۲۶)

 

حمایت از حماسه‌های ستم‌ستیز

حماسه عاشورا شیعه را از موضع انفعالی خارج کرد و موجب دمیده شدن روحی جدید به حیات سیاسی ـ اجتماعی این مذهب گردید. امام سجاد«ع» تنها پسر امام حسین«ع» بود که به علت بیماری در صحنه جنگ کربلا وارد نشد. وی در دوران امامتش همان سیاست و استراتژی عمویش امام حسن مجتبی«ع» را ادامه داد و تا آنجا که می‌توانست از هرگونه درگیری اجتناب کرد.

آن حضرت در سیره خود سیاست دفاعی را در پیش گرفت و مبارزه را بیشتر در قالب فرهنگی ـ عقیدتی پیش برد و بدون آنکه مستقیماً با دشمن درگیر شود، سعی در فرو ریختن پایه‌های حکومت حاکمان اموی داشت. علی‌بن الحسین«ع» ۳۴ سال پس از شهادت پدر بزرگوارش زیست و از سیاست مبارزه منفی عدول نکرد تا خود را به عنوان امین میراث پدر معرفی کند.(۲۷)

مسلمانان با تأثیرپذیری از خطابه‌های بصیرت‌آفرین و بیدارکننده آن امام، روحیه‌ طاغوت‌ستیزی خود را در قالب قیام‌های مردی متبلور ساختند و علیه حکمرانان خودخواه و هوسران اموی دست به قیام‌هایی زدند که مهم‌ترین آنها سه قیام مشهور است که به نام‌های قیام توابین، قیام مختار و خیزش مردم مدینه در تاریخ مطرح است. امام سجاد«ع» گرچه در ظاهر به علت اختناق شدید و استبداد حاکم بر جامعه در این قیام‌ها نقشی نداشت و در حالت تقیه به سر می‌برد، اما در حقیقت از رهبران این قیام‌ها اعلام رضایت و عملاً آنها را تأیید می‌کرد.

نقل می‌شود که عده‌ای از شیفتگان اهل‌بیت«ع»  نزد محمد حنفیه رفتند و اعلام کردند که مختار ثقفی در کوفه قیام و ما را به یاری و همکاری دعوت کرده است، اما ما نمی‌دانیم که این شخصیت مورد تأیید اهل‌بیت«ع» عصمت و طهارت هست یا نه. محمد حنفیه در جواب به آنان گفت: نزد امام زین‌العابدین «ع» برویم و از او کسب تکلیف نماییم. هنگامی که موضوع را به عرض امام رساندند، آن حضرت فرمود:

«ای عمو! اگر غلامی به خونخواهی ما مردم را به قیام دعوت کند، بر همه واجب است که او را یاری کنند و من تو را در این کار نماینده خود قرار می‌دهم. هر کاری را که در این زمینه صلاح می‌دانی انجام بده.» و آن گروه با واسطه‌ محمد حنفیه، اذن جهاد را از امام سجاد«ع» گرفتند و به مختار ثقفی ملحق شدند.(۲۸)

 

پند وارشاد

چهارمین فروغ امامت از راه موعظه و ارشاد، مردم را با آموزه‌های ناب اسلام آشنا می‌کرد، همچون پدری دلسوز و مهربان آنان را از گرفتار شدن در گرداب ظلمت و تباهی برحذر می‌داشت و بسان خورشیدی فروزان راه هدایت و نجات را برای رهروان راه امامت و ولایت روشن می‌کرد. برخی از این هدایت‌ها مواعظی است که در روزهای جمعه در مسجد پیامبر«ص» ایراد می‌فرمود. سخنان و خطبه‌های دیگر آن حضرت که در جمع شیعیان و پیروان خاص خود ایراد می‌کرد، از طریق یارانی چون ابوحمزه ثمالی نقل شده است.

علاوه بر این، آن بزرگوار به صورت حضوری یا در قالب نامه، فقها، محدثان و قضات درباری را پند و اندرز می‌داد و آنان را به پیروی از حق دعوت می‌کرد.(۲۹) مثلاً در نامه‌ای دلسوزانه به «زُهَری» از محدثان و فقیهان دربار عبدالملک بن مروان او را از عاقبت کارش آگاه ساخت و از او خواست که از گمراهی دست بکشد و راه راست را در پیش گیرد. امام در فرازی از این نامه می‌فرماید: «برحذر باش که به تو اعلام خطر شده و گام بردار و عمل کن که به تو مهلت داده شده است. بدان آن کسی که حساب اعمال تو را نگه می‌دارد، از تو غافل نیست. پس آماده سفر باش که سفری دور در پیش داری و گناهانت را درمان کن، زیرا دلت سخت بیمار شده است.»(۳۰)

آن حضرت با این شیوه آگاهانه و حکیمانه، ضمن اینکه مردم را ارشاد و تفکرات اصیل اسلامی را به آنان منتقل می‌کرد، از آن به عنوان شیوه‌ای سیاسی برای مقابله با ظلم و ستم دستگاه حاکم استفاده می‌نمود و در عین حال حساسیت حکومت را برنمی‌انگیخت، در نتیجه می‌توانست در یک فضای مناسب اهداف و آرمان‌های والای خود را عملی سازد.

 

عدم سازش

امام سجاد«ع» در مقابل دشمنان رفتاری آگاهانه داشت و در برخورد با آنان شخصیت کاذبشان را مخدوش می‌ساخت، وقار دروغین آنان را درهم می‌شکست و براساس آیه شریفه «…اشداء علی الکفار…» رفتار می‌کرد. نمونه‌ زیر گویای برخورد توفنده آن امام با دشمنان است.

عبدالملک بن مروان اطلاع پیدا کرده بود که شمشیر رسول خدا«ص» دراختیار امام زین‌العابدین«ع» است و تصمیم گرفت برای رسیدن به مقاصد شوم خود و سوءاستفاده از شمشیر پیامبر«ص» آن را به دست آورد، لذا قاصدی را نزد امام سجاد«ع» فرستاد و تقاضا کرد تا آن شمشیر را برای او بفرستد و در پایان نامه اضافه کرد که هر کاری داشته باشید فوراً انجام می‌دهم. امام به تقاضای عبدالملک پاسخ رد داد. حاکم مستبد به‌شدت خشمگین شد و در نامه‌ای تهدیدآمیز نوشت که اگر شمشیر را نفرستی، حقوق تو را از بیت‌المال قطع می‌کنم. امام بدون ذره‌ای خوف در پاسخ نوشت:

«خداوند متعال خود عهده‌دار شده است که بندگان پرهیزگارش را از امور ناخوشایند نجات بخشد و از آنجا که گمان ندارند، روزی دهد. قرآن می‌فرماید: « إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُور(۳۱) : خداوند هیچ خیانکار ناسپاسی را دوست ندارد.» آنگاه خطاب به عبدالملک افزود: بنگر که کدامیک از ما بیشتر مشمول این آیه هستیم؟(۳۲)

 

تربیت در قالب دعا

عصری که امام زین‌العابدین«ع» در آن زندگی می‌کرد، دورانی بود که همه ارزش‌های راستین الهی دستخوش تحریف و تغییر امویان قرار گرفته و احکام اسلامی بازیچه دست افرادی همچون عبیدالله‌ بن زیاد، حجاج‌ بن یوسف ثقفی و عبدالملک بن مروان شده بود. حجاج عبدالملک را مهم‌تر و برتر از رسول خدا«ص» می‌شمرد و برخلاف نصوص دینی از مسلمانان جزیه می‌گرفت و با اندک تهمت و افترایی مردم را به دست جلادان می‌سپرد.

در سایه چنین حکومتی پیداست که تربیت دینی مردم تا چه اندازه تنزل می‌کند و ارزش‌های جاهلی چگونه احیا می‌شود؛(۳۳) لذا امام سجاد«ع» با درنظر گرفتن محدودیت و فشار سیاسی، دعا و نیایش را به عنوان راهکاری مناسب برای مقابله با چنین وضعیتی انتخاب کرد و با این روش حکیمانه، به جامعه‌ای که در رکود اخلاقی به سر می‌برد، تحرکی دوباره بخشید و نور ایمان و بصیرت را در دل‌های تیره مردمان زنده کرد.

دعاهای آن حضرت که در مجموعه‌های ارزشمندی همچون صحیفه سجادیه، مناجات خمسه عشر، دعای ابوحمزه ثمالی، نیایش‌های روزانه و… گرد آمده است، دل هر شنونده عارف و اندیشمندی را می‌لرزاند و توجه به معانی بلند و باشکوه آن، تشنگان وادی کمال و معرفت را سیراب می‌سازد.

سیدالساجدین«ع» در این دعاها علاوه بر بیان مسائل اعتقادی و اخلاقی به تبیین حق مسلم اهل‌بیت«ع» که توسط بنی‌امیه غصب شد، پرداخته است تا از این رهگذر مردم را از این موضوع آگاه سازد که جانشینان واقعی پیامبر«ص» چه کسانی هستند.

آن حضرت در بخشی از دعای ۴۸ صحیفه سجادیه به تبیین جایگاه امامان شیعه و مظلومیت آنان می‌پردازد و می‌فرماید: «اللّهُمّ إِنّ هَذَا الْمَقَامَ لِخُلَفَائِکَ وَ أَصْفِیَائِکَ وَ مَوَاضِعَ أُمَنَائِکَ فِی الدّرَجَهِ الرّفِیعَهِ الّتِی اختَصَصْتَهُم بِهَا قَدِ ابْتَزّوهَا… حَتّى عَادَ صِفْوَتُکَ وَ خُلَفَاؤُکَ مَغْلُوبِینَ مَقهُورِینَ مُبْتَزّینَ(۳۴) : خدایا این مقام خلافت شایسته جانشینان، برگزیدگان و امانتداران تو در درجات بلندی است که خودت این مقام را به آنان اختصاص دادی، ولی غاصبان آن را به غارت برده‌اند… تا جایی که برگزیدگان و خلفای تو در مقابل ستم ستمکاران مغلوب و مقهور شده و حقشان از بین رفته است.»

در جای دیگری از صحیفه می‌فرماید: «رَبّ صَلّ عَلی اَطائِبِ أَهْلِ بَیْتِهِ، اَلَّذِینَ اختَرتَهُم لاَِمرِکَ، وَ جَعَلْتَهُم خَزَنَهَ عِلْمِکَ، اَلَّذِینَ اخْتَرتَهُمْ لاَِمْرِکَ، وَ جَعَلْتَهُمْ خَزَنَهَ عِلْمِکَ، وَ حَفَظَهَ دِینِکَ، وَ خُلَفاءَکَ فِی أَرْضِکَ، وَ حُجَجَکَ عَلی عِبادِکَ، وَ طَهَّرْتَهُمْ مِنَ الرِّجْسِ وَ الدَّنَسِ تَطْهِیراً بِإِرادَتِکَ، وَ جَعَلْتَهُمُ الوَسیلَهَ اِلیک و المَسلَک اِلی جَنَّتِک (۳۵) : پروردگارا! بر پاکان از اهل‌بیت محمد«ص» درود بفرست، همان کسانی که برای حکومت برگزیدی و گنجینه‌های علوم خود و حافظان دینت گردانیدی و خلفای خود روی زمین و حجت خود بر بندگانت قرار دادی و آنان را با اراده خود از هر پلیدی و آلودگی پاک و مبرّا ساختی و وسیله‌ای برای رسیدن به تو در بهشت جاویدانت قرار دادی.»

در دعاهای این کتاب زیباترین و عالی‌ترین مباحث خداشناسی، عالم غیب، رسالت پیامبران، جایگاه اهل‌بیت«ع»، فضایل و رذایل اخلاقی، مسائل اجتماعی، اقتصادی، اشارات تاریخی و… مطرح شده است، لذا عمل به این آموزه‌های ناب می‌تواند پویندگان راه امامت و ولایت را در وادی هدایت و تربیت به سر منزل مقصود برساند و بر آگاهی و بصیرت آنان بیفزاید.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ‌ کشف الغمه فی معرفه الائمه، علی بن عیسی اریلی، ج ۲، ص ۱۰۵.

۲ـ‌الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، محمدبن نعمان (شیخ مفید) ص ۲۵۳.

۳ـ تاریخ‌الاسلام، حسن حسن ابراهیم، ج ۱، ص ۱۳۵.

۴ـ مروج الذهب و معادن الجوهر، علی بن حسین مسعودی، ج ۳، ص ۱۶۰.

۵ـ ‌الاحتجاج، ابومنصور طبرسی، ج ۲، ص ۳۲.

۶ـ حضرت آدم«ع»، حضرت نوع«ع»، حضرت یعقوب«ع»، حضرت فاطمه «س» و امام سجاد«ع».

۷ـ امالی شیخ صدوق، ص ۱۴۰.

۸ـ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، شیخ صدوق، ص ۸۳.

۹ـ نک: سوره حجرات، آیه ۱۳.

۱۰ـ تاریخ ابن خلکان، ج ۱، ص ۳۴۷.

۱۱ـ همان، ص ۲۸۵.

۱۲ـ فصلنامه فرهنگ کوثر، شماره ۵۷، بهار ۱۳۸۳، ص ۱۰۶.

۱۳ـ صحیفه سجادیه، ترجمه محمدمهدی رضایی، دعای ۴۸، ص ۲۹۰.

۱۴ـ سوره شوری، ۲۳.

۱۵ـ سوره انفال، ۴۱.

۱۶ـ سوره احزاب، ۳۳.

۱۷ـ بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج ۴۵، ص ۱۵۶.

۱۸ـ همان، نک: صص ۱۴۰ـ۱۳۸.

۱۹ـ سوره زمر، ۴۲.

۲۰ـ مأخذ قبل، ص ۱۱۷.

۲۱ـ نساء، ۹۳.

۲۲ـ شرح الاخبار فی فضائل الائمه الاطهار، قاضی نعمان تمیمی مغربی، ج ۳، ص ۲۵۳.

۲۳ـ تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، جمال‌الدین مزّی، ج ۲، ص ۳۹۰.

۲۴ـ‌ مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۱۶۲.

۲۵ـ بحارالانوار، ج ۴۶، ص ۶۰.

۲۶ـ تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج ۲، ص ۳۹۰.

۲۷ـ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج ۳، ص ۱۶۹.

۲۸ـ معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواه، سید ابوالقاسم خویی، ج ۱۹، ص ۱۰۹.

۲۹ـ تحف العقول، ابن شعبه حرّانی، ص ۲۷۶.

۳۰ـ ماهنامه مبلّغان، شماره ۳۴، شعبان ۱۴۲۳ هـ ق، ص ۲۷.

۳۱ـ سوره حج، آیه ۳۸.

۳۲ـ بحارالانوار، ج ۴۶، ص ۹۵.

۳۳ـ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه«ع»، رسول جعفریان، ص ۲۶۰.

۳۴ـ صحیفه سجادیه، دعای ۴۸، ص ۲۹۴.

۳۵ـ همان، دعای ۴۷، ص ۲۶۸.

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

دوران امامت امام سجاد«ع» یکی از تاریک‌ترین ادوار تاریخ اسلام بود؛ به طوری که محققان و تاریخ‌پژوهان مسلمان از عصر امامت آن حضرت«ع» با نام «دوره سقوط فرهنگ اسلام» یاد می‌کنند.

 

 

۲٫

در آن زمان که حاکمان اموی، دنیاپرستی را در مقابل خداپرستی تبلیغ می‌کردند، سیدالساجدین«ع» با سیر در وادی عبادت، اصل خدامحوری را به مردم می‌آموخت و شکوه زیبایی پرستش خدای یکتا را نمایان می‌کرد. آن حضرت عبادت را بزرگ‌ترین حق خدا بر گردن بندگان می‌دانست.

 

 

۳٫

امام سجاد«ع» در میدان عبادت چنان می‌کوشید که وقتی فاطمه، دختر امیرالمؤمنین«ع» آن تلاش طاقت‌فرسا و آن عبادت بی‌وقفه را در فرزند برادرش مشاهده کرد، بر سلامتی او بیمناک شد و از جابربن عبدالله انصاری کمک خواست تا شاید آن حضرت را از آن همه زحمت و مرارت که در مسیر عبادت بر خویش روا می‌داشت بازدارد

 

 

30نوامبر/16

از سیاست تا دیانت

محمدصالح

مَبلغ اهانت

مطلع شدیم یکی از قضات محترم عدلیه متولی اهانت به حکم الهی قصاص در یکی از جراید مملکت را به پرداخت جریمه نقدی محکوم نموده و مجرم مذکور پس از واریز مبلغ فوق به حساب عدلیه می‌تواند «خرم و خندان، قدح باده به دست» برود و در نشریه‌ی جدیدی که فعلاً متولی آن است شیرینی پخش کند و اگر دلش خواست به یکی دیگر از مقدسات اهانت کند و بعد با قید وثیقه تا زمان دادگاه راست راست بگردد و یا برود وزارت ارشاد مجوز نشریه بعدی را بگیرد و موقعش که شد برود دادگاه و دوباره به جرم اهانت به مقدسات به پرداخت جریمه محکوم شود و دوباره روز از نو و روزی از نو! فلذا نتیجه می‌گیریم که:

۱ـ پول داشته باش و سر سبیل شاه نقاره بزن!

۲ـ اهانت به مقدسات آن هم در مملکت امام زمان نه تنها کار سختی نیست، بلکه از دور زدن در خیابان یک طرفه یا رد شدن از چراغ قرمز راحت‌تر است! چون عبور از چراغ قرمز علاوه بر جریمه نقدی موجب درج نمره منفی در کارنامه متخلف می‌شود، اما اهانت به مقدسات دینی صرفاً با جریمه نقدی رفع و رجوع می‌شود و عواقب دیگری در پی ندارد.

۳ـ سال ۱۳۵۸ حضرت امام قائلین به غیر انسانی بودن قصاص را مرتد اعلام نمودند! حالا اگر سال ۱۳۹۲ بیاید و در نشریه‌اش حکم الهی قصاص را غیرانسانی خطاب کند صرفاً با پرداخت مقداری «چرک کف دست» کارش تمام می‌شود! و این یعنی بسط تسامح در عرصه شریعت!

۴ـ اگر استکبار جهانی بداند عدلیه ما اینقدر رأفت اسلامی را نثار هتاکین به شریعت می‌کند سپاه قلم به مزدش (که در رسانه‌های داخلی کم نیستند) را مأمور اهانت روزانه به مقدسات و شریعت نموده و هزینه‌اش را هم یکجا و به صورت پیش پیش حساب می‌کند!

۵ـ به نظر شما اگر یک مفلسی بیاید و چرخ ماشین قاضی فوق‌الذکر را پنچر کند باز هم با جریمه نقدی مجازات خواهد شد؟

 

 

تطبیق حدیث

در حالی که رهبر انقلاب در سال جاری به صورت مکرر مردم را به افزایش جمعیت توصیه نموده‌اند سخن معاون رئیس‌جمهور در امور زنان که فرموده: «در این روزگار داشتن بیش از یک یا دو فرزند عقلانی نیست» چگونه توجیه می‌شود؟

اگر حدیث شریف «شاوروهن خالفوهن» یک مصداق داشته باشد اینجاست!

 

 

ارشاد در آمریکا

یک هیأت رسمی به سرپرستی معاون وزیر ارشاد اسلامی به آمریکا مسافرت نمود و با «گرگ سالیوان» از مقامات ارشد وزارت خارجه این کشور دیدار کرد. (مشرق، ۱۰/۸/۹۳)

۱ـ مأموریتی بالاتر از خطر بوده! ملاقات با «گرگ» آن هم وسط آمریکا، توی مملکت غریب! احیاناً کسی از اعضای هیأت توسط «گرگ» خورده و دریده نشده؟

۲ـ این بندگان خدا رفته‌اند آمریکا چه کسی را ارشاد اسلامی کنند؟

۳ـ احتمال دارد هدف از سفر این هیأت آموزش تساهل و تسامح ماکزیمم به مقامات فرهنگی ایالات متحده باشد!

 

 

تغییر نام

با توجه به عادی شدن بی‌حجابی، کشف حجاب، اختلاط میان نامحرمان و بی‌حیایی در بسیاری از دانشگاه‌ها و مراکز تحت پوشش آموزش عالی پیشنهاد می‌شود از این پس نام این وزارتخانه به «وزارت فرهنگ بی‌حیایی، آموزش بی‌حجابی و فن‌آوری آرایش» تغییر پیدا کند!

 

 

مدیریت خواهشی

وزیر ارتباطات: به دلیل استقبال مردم از شبکه‌های اجتماعی، فعالیت این شبکه‌ها آزاد است فقط از مردم می‌خواهیم اخلاق را رعایت کنند.(رسانه‌ها)

۱ـ مبنای استدلال را می‌بینید! فعالیت شبکه‌های اجتماعی آزاد چون مردم از این شبکه‌ها استقبال کرده‌اند! یعنی هر چه که مردم استقبال کنند آزاد است؟ با این استدلال مواد مخدر هم باید آزاد باشد چون در کشور ۲.۵ میلیون معتادند و از مواد مخدر استقبال می‌کنند! مشروبات الکی هم به هر حال مشتری خودش را دارد، پس آن هم آزاد است و…!

آیا وزیر محترم حاضرند که پرداخت پول تلفن و هزینه‌های پست و.. را براساس استقبال یا عدم استقبال مردم تنظیم کنند؟ آیا نظر مردم می‌تواند مبنای تعیین قیمت خدمات وزارت ارتباطات قرار گیرد؟ اگر اینگونه نیست (که نیست!) پس چرا اموری مثل آزادی بهره‌برداری از شبکه‌های اجتماعی براساس استقبال مردم تعیین می‌شود؟

۲ـ‌ آیا تنها ضمانت اجرایی که ایشان برای رعایت اخلاق در این شبکه‌ها می‌شناسند سازوکار «خواهش» است؟ آیا دولت برپا شد و برای آن هزینه می‌شود که از مردم «خواهش» کنند؟ آیا وزیر محترم برای دزدیده نشدن اموالشان بر مبنای «خواهش» رفتار می‌کنند؟ یعنی «خواهش» می‌کنند که «لطفاً اموال حقیر را سرقت نفرمایید؟» و یا اینکه از اموالشان حراست می‌فرمایند؟ در نظر ایشان و دوستانشان «اخلاق عمومی جامعه» به اندازه یک دوچرخه یا … ارزش ندارد؟

اگر کسی دلش نخواست در شبکه‌های اجتماعی اخلاق را رعایت کند چطور؟ باز هم «خواهش» می‌کنید؟ اگر کسی خدای نکرده حریم اخلاق را زیر پا گذاشت و در شبکه‌های اجتماعی تهمتی را متوجه جناب وزیر کرد چطور؟ آیا در این موارد هم ساز و کار «خواهش» را می‌پذیرید؟

۳ـ بر این اساس محتمل است از این به بعد شاهد فرمایشات زیر باشیم:

ـ به دلیل استقبال مردم از پارک دوبله، از این به بعد دوبله در خیابان‌ها آزاد است! فقط از مردم خواهش می‌کنیم که «سوبله» پارک نکنند!

ـ به دلیل استقبال دانش‌آموزان از تقلب، از این پس تقلب در امتحانات آزاد است! فقط از دانش‌آموزان خواهش می‌کنیم که برگه‌هایشان را با هم عوض نکنند!

ـ به دلیل استقبال رانندگان عزیز، حرکت با سرعت بالای ۱۵۰ کیلومتر آزاد است! فقط از رانندگان محترم خواهش می‌کنیم که تصادف نکنند!

 

تفسیر نوین

یک نماینده حامی دولت (علی مطهری): دولت نمی‌خواهد به وظیفه خود در موضوع عفاف و حجاب عمل کند. (خبرگزاری نسیم، ۲۳ مهرماه ۹۳)

ـ معنای عبارات کلیدی عبارت فوق:

۱ـ دولت: یک چیز خوب که همه‌اش کار خوب می‌کند ولی بعضی از بدخواهان نمی‌خواهند موفق شود!

۲ـ وظیفه: تعارف، دل‌بخواهی، کار نه چندان مهم!

۳ـ عفاف و حجاب: یک نوع رفتار و پوشش سلیقه‌ای!

۴ـ عمل: جراحی، باز کردن شکم و قفسه سینه و…!

ـ تفسیر عبارت مذکور براساس معنای عبارات:

دولت که خیلی خوب است دوست ندارد که رفتار و پوشش سلیقه‌ای مردم را جراحی کند!

ـ ثمره عملی: آنهایی که فکر می‌کنند می‌شود با این جمله آن نماینده محترم دولتی را محکوم کرد سخت در اشتباهند و باید به تفسیر این عبارت رجوع کنند!

 

 

 

30نوامبر/16

منظومه اهل‌دل

تب دار کربلا

زمین کربلا تب دارد آیا، یا تو تب داری؟

دل زینب فدایت پا برون از خیمه نگذاری

 

بخوان در نیمه شب‌هایم «الهی لا تؤدّبنی»

بگو صد بار دیگر «ربِّ خلِّصنا من الناری»

 

غل و زنجیر بر گردن چهل منزل بیا با من

که فردا باز فردا یوسف تنهای بازاری

 

تو تب‌دار ابالفضلی که سقا بود و عطشان بود

تو بیمار حسینی؛ راست می‌گویند بیماری

 

تو را هر روز عاشوراست… یا سبوحُ یا قدّوس

ملائک بر سر سجاده‌ات جمع‌اند بسیاری

 

الهی یا الهی سیدی ربّی و مولایی

و یا سبحانک اللّهمّ خلّصنا من الناری

«مهدی جهاندار»

 

 

 

 

ایهاالرسول

هر عاشقی‌ست در طلبت أیها الرّسول

اَلجَنَهُ لَهُ وَجَبَت أیها الرّسول

 

عالم هنوز تشنه‌ی درک حضور توست

أرض و سماست در طلبت أیها الرّسول

 

روشن شده است تا به ابد عالم وجود

از سجده‌ی نماز شبت أیها الرّسول

 

تو می‌روی و در دل هر کوچه جاری اَست

عطر متانت و ادبت أیها الرّسول

 

آماده‌ی سفر شدی و با وصیتت

جان‌ها اسیر تاب و تبت أیها الرّسول

 

گفتی رضای فاطمه شرط رضای توست

خشم خداست در غضبت أیها الرّسول

 

اما تو چشم بستی و یک شهر درد و داغ

شد سهم یاسِ جان به لبت أیها الرّسول

 

اجر رسالت تو ادا شد ولی چه زود

بی تو نصیب فاطمه شد چهره‌ای کبود

«یوسف رحیمی»

 

 

ای کاش حرم داشت

هر قدر که می‌خواست گدا، شاه کرم داشت

آنقدر که پیش کرمش، خواسته کم داشت

 

در خانه‌ی او بود که در اوج غریبی

دل‌های غریبان جهان، راه به هم داشت

 

دلخوش به نفس‌های مسیحایی او بود

شب‌های مدینه که فقط غربت و دم داشت

 

داغی شده بر سینه‌ی غم‌های وسیعش

یک کوچه‌ی باریک که بیش از همه غم داشت

 

راحت شد از اندوه جفاکاری یاران

ای کاش که یاری به وفاداری سم داشت

 

ای آینه‌ها آینه‌ها! ذکر بگویید

ای کاش حرم داشت حرم داشت حرم داشت

«زهرا بشری موحد»

 


بذر ننگین جسارت

بارها از سفره‌اش با اینکه نان برداشتند

روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند

 

مردم این شهرِ در ظاهر مسلمان، عاقبت

با صدای سکه دست از دینشان برداشتند

 

بر سر همسایگانش سایه‌ای پر مهر داشت

از سرش هر چند روزی سایه‌بان برداشتند

 

بذر ننگین جسارت بر تن معصوم را

این جماعت کاشتند و دیگران برداشتند

 

دست‌هایی که بر آن تابوت تیر انداختند

چند سالی بعد چوب خیزران برداشتند

«حسین عباسپور»

 

 

لطف کریمان

هر که یک دفعه سر این سفره مهمان می‌شود

مور هم باشد اگر روزی سلیمان می‌شود

 

سر به زیر انداختن ذاتش توسل کردن است

دردها در این حرم ناگفته درمان می‌شود

 

این کریمان لطف‌شان هر چند آماده‌ست، لیک

نام مادر که وسط باشد دو چندان می‌شود

 

ما پدر را خواستیم و از پسر خیرش رسید

در رجب‌ها کاظمین ما خراسان می‌شود

 

نیستی پیغمبر اما ظاهراً پیغمبری

هر که می‌بیند تو را، از نو مسلمان می‌شود

 

نسل موسایی تو طبع مسیحا داشتند

یک نفر از آن همه پیر جماران می‌شود

 

این دلِ ما، سینه‌ی ما، عرش ما، حتی بهشت

هر کجا موسی بن جعفر نیست زندان می‌شود

«علی‌اکبر لطیفیان»

 

 

شبیه مادر

کنون که گوشۀ ویرانه آشیان دارم

برای آمدنت باغی از خزان دارم

 

اگر چه بی پر و بال و به بند زنجیرم

برای شرح غمم با تو صد زبان دارم

 

به فصل کودکی‌ام پیری‌ام نگو زود است

شکسته لاله‌ام و داغ باغبان دارم

 

 

چه شد به نیزۀ دشمن تو بوسه می‌دادی

ندیدی‌ام که به دل حسرتی از آن دارم

 

از آن شبی که هراسان ز ناقه افتادم

به چهره‌ام اثر دست ساربان دارم

 

ز غمگساری این شامیان همین کافی است

که جای لقمۀ نان درد استخوان دارم

 

بسان عمه اگر مو سپید و رنجورم

شبیه مادر تو قامتی کمان دارم

«حسن لطفی»

 

 

چهل روز در فراق

ای آرزوی خفته به خون ای برادرم

این قبر، قبر توست که باشد برابرم؟

 

گل چیده‌ام ز اشک که ریزم به تربتت

ای خفته زیر خاک که خاک تو بر سرم

از بس که نیزه خورده تنت پیش چشم من

آید هنوز خون دل از دیدۀ ترم

 

چل روز در فراق، به سر بُرده‌ام، ولی

هرگز گمان نبود که طاقت بیاورم

 

گل‌های باغ سبز تو نیلوفری شدند

من هم چو غنچه‌های کبود تو پرپرم

 

ای محرم همیشۀ زینب، بدان هنوز

از ضرب تازیانه کبود است پیکرم

 

درمانده‌ام چگونه بگویم جواب او

پُرسد اگر رباب که کو قبر اصغرم؟

 

داغ رقیۀ تو مرا پیر کرده است

از خواهرت مپُرس کجا رفته دخترم

 

من از مدینه با تو رسیدم به کربلا

بی تو چگونه عازم کوی پیمبرم

 

آتش گرفته است «وفائی» از این سخن!

وقتی رسم مدینه چه گویم به مادرم

«سید هاشم وفایی»

 

 

اگر چه قامتم خم گشت

سلام ای نازنین آلاله‌های سرخ زهرایی

که بشکفتید روی نیزه‌ها در اوج زیبایی

 

سلام ای یوسف بی پیرهن! ای بحر لب تشنه!

سلام ای آفتاب منخسف! ای ماه صحرایی!

 

زجا بر خیز، ای اشکم نثار حنجر خشکت!

که از بهر تو آب آورده‌ام با چشم دریایی

 

اگر چه قامتم خم گشت از کوه فراق تو

خدا داند شکستم پشت دشمن را به تنهایی

 

سر تو قطعنامه خواند و من تکبیر می‌گفتم

که بر بیدادگر طشت طلا شد طشت رسوایی

 

اگر از شام می‌پرسی ز ننگ شامیان این بس

که با سنگ جفا کردند از مهمان پذیرایی

 

چنان داغ تو آبم کرده و از پا درافکنده

که ممکن نیست جز با چشم تو زینب را تماشایی

 

به لطف و رأفتت نازم که در ویران‌سرا یک شب

سر پاک تو شد بر ما چراغ گردهم‌آیی

خدا دادِ دل ما را ز اهل شام بستاند

که بهر کف زدن کردند دور ما صف‌آرایی

 

گرفتم پیکرت را چون به روی دست در مقتل

گریبان چاک زد از این شکیبایی، شکیبایی

 

قبول حضرتت افتد که هم چون ابر باران‌زا

به یاد حلق خشکت چشم «میثم» گشته دریایی

)غلامرضا سازگار(

 

 

30نوامبر/16

نگاهی به سینمای بعد از انقلاب

نگاهی به تاریخ سینمای ایران / قسمت ۱۱

 

 

                                                                                                                   دکتر عبدالحمید انصاری

ادامه فیلم‌های سال ۶۴

الف) فیلم‌های اجتماعی، تربیتی، مواد مخدر، قاچاق و پلیسی

۲۶ـ سمندر: کارگردان: محمود کوشان. تهیه‌کنندگان: اصغر و محمد بانکی. بازیگران: فرامرز قریبیان، ولی‌الله شیراندامی، ثریا حکمت.

داستان فیلم رقابت دو خان بر سر بهره‌برداری از چراگاه یکی از مناطق ترکمن صحرا را به تصویر می‌کشد. قصه فیلم بیانگر ناجوانمردی‌ها و خلافکاری‌های خان‌ها و عوامل آنها برای استثمار توده روستایی است.

۲۷ـ مدار بسته: کارگردان: رحمان رضایی. بازیگران: حبیب اسماعیلی، منیژه عامدی، فریبا شمس، مهری ودادیان، نعمت‌الله گرجی.

مشکلات سختی معیشت و مستأجر بودن طبقه متوسط پایین جامعه را به نمایش می‌گذارد.

۲۸ـ عیاران و طراران: محصول شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی ایران، کارگردان: سعید نادری. بازیگران: مصطفی طاری، حسین معلومی، انوش نوروزش.

زندگی تعدادی از افراد جامعه را در کنار شغل عادی خود به نام عیار به سوءاستفاده از امکانات می‌پردازند و همچنین عناصر مقابل آنان را به قصد اصلاح این شیوه‌ها و رساندن اموال به نیازمندان می‌پردازند روایت می‌کند.

۲۹ـ آتش در زمستان: محصول: بنیاد سینمایی فارابی. کارگردان: حسن هدایت. بازیگران: محمد برسوزیان، ملیحه نیکجومند، محبوبه بیات، قاسم سیف.

قصه فیلم مربوط به دوران رضاخان و سیطره قوای قزاق بر کشور است. یک فرد یاغی که مورد تعقیب نیروهای دولتی است از طرف خانواده ضعیفی حمایت می‌شود و از دستگیری نجات می‌یابد، اما برای پاسخ به روحیه جوانمردانه آن خانواده تصمیم می‌گیرد خود را تسلیم نموده و جایزه اعلامی را به آنان بدهد، اما قوای دولتی قزاق به عهد خود وفا نمی‌کند و آن فرد تصمیم به مقابله و انتقام می‌گیرد.

حسن هدایت کارگردان سری فیلم‌های «کارآگاه علوی» بود که در دهه ۷۰ از سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد و مورد استقبال قرار گرفت. سری دوم «کارآگاه علوی» در سال ۸۴ و ۸۵ ساخته شد که جذابیت سری اول را نداشت.

۳۰ـ پدر بزرگ: کارگردان: مجید قادری‌زاده. بازیگران: جمشید مشایخی، جهانگیر الماسی.

قصه فیلم روایت مکرر نگهداری از کهنسالان در منزل و مشکلات عدیده عارض‌شده از این حضور را به نمایش می‌گذارد. هر چند نگهداری از افراد مسن هزینه‌های آشکار و پنهان مادی و معنوی فراوانی برای اهل خانه دارد، اما روحیه انسانی حکم می‌کند که این هزینه‌ها پذیرفته شود که فیلم به طرز قابل قبولی از عهده انتقال ایده برآمده است.

۳۱ـ کفش‌های میرزا نوروز: کارگردان: محمد متوسلانی. نویسنده فیلمنامه: داریوش فرهنگ. فیلمبردار: مازیار پرتو. بازیگران: محمدعلی کشاورز، علی نصیریان، زهرا برومند، عزت‌الله رمضانی‌فر.

«میرزا نوروز» فرد خسیسی است که هر چند تمام وقت مشغول ثروت‌اندوزی است اما توجهی به سر و وضع ظاهری خود ندارد. منجمله کفش‌های کهنه‌ای دارد که حاضر نیست آنها را تعویض نماید. همسرش خسته و افسرده از این رفتار او را ترک می‌کند و بازگشت به زندگی را منوط به تعویض کفش‌های کهنه «میرزا» می‌نماید. بقیه ماجرا، روایت تلاش‌های «میرزا» برای رهایی از کفش‌های مندرس است.

محمد متوسلانی کارگردان فیلم از سینماگران باتجربه قبل از انقلاب است که به همراه مرحوم گرشاسب رئوفی (اسم سینمایی، گرشا) و محمد سپهرنیا یک گروه سه نفره کمدی را تشکیل داده و یک سری فیلم‌هایی که با «سه» شروع می‌شد را ساخته و روانه بازار کردند. محمد سپهرنیا هم‌اکنون و در سنین بالا ساکن امریکاست.

۳۲ـ مردی که موش شد: کارگردان: احمد بخشی. بازیگران: محمدعلی کشاورز، پرویز پورحسینی، اکبر عبدی، فرزانه کابلی، محبوبه بیات.

قصه مربوط به زندگی تاجر ثروتمندی است که با روش‌های گوناگون از پرداخت مالیات طفره می‌رود و با زد و بند و پرداخت رشوه به متصدیان مالیاتی، حقوق دولت را نمی‌پردازد. این شخص در مقطعی، کارمند پاک و سخت‌گیری را در مقابل خود می‌بیند که با هیچ ترفندی حاضر به رشوه گرفتن نیست.

فیلم در فضای طنز ملایم و پذیرفتنی داستان را پیش می‌برد و مخاطب را به خوبی با خود در مخالفت با فساد حاکم بر دستگاه اداری همراه می‌سازد.

۳۳ـ جستجو در شهر: کارگردان: حجت‌الله سیفی. فیلمنامه: جمال امید، بهرام ری‌پور و حسن هدایت. بازیگران: جمشید گرگین، افسر اسدی، پروانه معصومی، محمد امین.

ماجرای عدم سازش زن و شوهرها و آسیب‌های جدایی به ویژه برای فرزندان خردسال را روایت می‌کند.

۳۴ـ‌ اتوبوس: کارگردان: یدالله صمدی. فیلمنامه: داریوش فرهنگ. بازیگران: مرحوم هادی اسلامی، مرتضی احمدی، حمید طاعتی، مهری مهرنیا.

قصه فیلم به تشریح اختلافات دو روستا به نام «پایین ده»‌ و «بالا ده» و سوءاستفاده افراد توانگر و کدخدا می‌پردازد. هر چند قصه روایتی ساده و روان دارد، اما پرداختن به جزئیات به جذابیت فیلم و همذات‌پنداری مخاطب کمک فراوانی می‌کند. یدالله صمدی از سینماگران قبل از انقلاب است که در سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی با ساختن سریال‌هایی (مانند شوق پرواز، داستان زندگی سرلشکر عباس بابایی) و همچنین فیلم‌های سینمایی متناسب با فرهنگ حاکم بر فضای جامعه توانایی خود را نشان داده است.

۳۵ـ مادیان: کارگردان: علی ژکان. بازیگران: سوسن تسلیمی، حسین محجوب، مرحوم فیروز بهجت محمدی، مریلانگ دانشپوی.

فضای روستاهای شمال کشور، مزارع برنج، فقر کارگران دون‌پایه، باران بی‌موقع و خشم طبیعت زنی با فرزند یتیم و ماجراهای مرتبط با آن فضا دستمایه قصه‌ای نسبتاً زیبا و مؤثر شده است.

سوسن تسلیمی بازیگر اول فیلم‌های بهرام بیضایی در سال‌های اول انقلاب به سوئد رفت و با شرکت در فیلم‌های زننده، تمام سوابق نسبتاً قابل قبول خود در سینما و تلویزیون کشور را بر باد داد.

۳۶ـ یوزپلنگ: کارگردان: مرحوم ساموئل خاچیکیان. بازیگران: جمشید هاشم‌پور (نام هنری قبل از انقلاب جمشید آریا)، عنایت بخشی، رضا رویگری، مجید مظفری.

داستان زندگی یکی از سناتورهای رژیم پهلوی و ماجراهای خروج وی قبل از انقلاب و عدم امکان ورود به کشور بعد از انقلاب اسلامی و سوءاستفاده محافظ و راننده وی برای سرقت طلاهای وی را به نمایش می‌گذارد.

ساموئل خاچیکیان از کارگردانان پرکار و مشهور قبل از انقلاب است که فیلم‌های متعدی در ژانرهای مختلف ساخت. یکی از آثار موهن وی نسبت به مذهب، فیلم «شب‌نشینی در جهنم» بود که در دهه ۴۰ ساخته شد. این فیلمساز پس از پیروزی انقلاب، خود را با فضای انقلاب نسبتاً هماهنگ کرد و به این وسیله توانست به کار خود ادامه دهد.

۳۷ـ خط پایان: کارگردان: علی طالبی. تهیه کننده سیدغلامرضا موسوی. بازیگران: ایرج طهماسب، حمید جبلی، فهیمه راستکار، پرویز پورحسینی.

ماجرای علاقه شدید یک جوان برای عضویت در باشگاه دوچرخه‌سواری و کسب عناوین قهرمانی و نگاه متفاوت مربی او را به تصویر می‌کشد.

روایت فیلمنامه یک داستان معمولی را حکایت می‌کند ولی از جنبه تقویت امید به آینده قابل قبول است.

۳۸ـ آن سوی مه: کارگردان: منوچهر عسگری‌نسب، بازیگران: علیرضا شجاع نوری، میترا قمصری، ایرج طهماسب، سارا نجفی.

داستان انتصاب «فرماندار» یکی از شهرهای شمالی کشور و تعقیب سه مرد مسلح برای ترور وی را به نمایش می‌گذارد.

هر چند فیلم از کشش قابل قبولی برای پیگیری داستان از سوی مخاطب برخوردار است، اما بر بیننده معلوم نیست که فرماندار منصوب به چه دلیل تحت تعقیب برای ترور است. این امر فیلمنامه را ناقص و منطق روایی فیلم را دچار تزلزل جدی کرده است.

(در نوشتن این مقالات از کتب منتشره وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و همچنین کتاب فرهنگ فیلم‌های سینمایی ایران (جلد ۲) تألیف جمال امید استفاده شده است)

 

 

 

 

30نوامبر/16

برکت‌افزایی و برکت‌زدایی

حجت‌الاسلام دکتر اصغر هادوی

مقدمه

در فرهنگ اسلامی ‌ایرانی ما عبارت «خدا برکت دهد» بسیار آشناست و در معاملات، میهمانی‌ها، دعاهای افراد در حق یکدیگر کاربرد دارد. وقتی به کسی می‌گویند خدا به عمرت برکت دهد، یعنی در شرایط زمانی یکسان برای دو نفر، آنکه عمرش برکت دارد کار بیشتری انجام می‌دهد. وقتی می‌گویند غذای با برکتی است، یعنی افراد بیشتری را سیر می‌کند و هنگامی که در معامله‌ای فروشنده بعد از گرفتن بهای کالا می‌گوید خدا برکت بدهد، یعنی این پول به صاحبش بهره بیشتری را می‌رساند.

این اصطلاح ریشه در  فرهنگ قرآنی و روایی دارد. البته واژه برکت در قرآن نیست، ولی مشتقات «برک» ۳۲ بار در قرآن آمده است. نیامدن واژه برکت به صورت مفرد در قرآن و کاربرد برکات به صورت جمع در سه آیه (اعراف، ۹۶ و هود، ۴۸ و ۷۳) نشانه‌ای از کثرت برکات خداوند است؛ بنابراین برکت امری واقعی است و ریشه در متون دینی ما دارد.

در این نوشتار به معرفی عوامل برکت‌افزا می‌پردازیم و در پایان اشاره‌ای به عوامل برکت اشاره می‌کنیم.

 

الف) عوامل برکت‌افزا

۱ـ با هم بودن

با هم‌زیستن و مشارکت‌های جمعی موجب هم‌افزایی در توان افراد می‌شود و اگر نقصی در کار فردی باشد، با توان دیگران جبران می‌شود، گوئی توانایی آن افراد هم زیاد می‌شود. این زیادی که به لفظ در نمی‌آید، همان برکت است.

برعکس، تنهایی انسان را در معرض آفات متعدد قرار می‌دهد. گوسفندان وقتی با گله حرکت می‌کنند ایمن هستند، ولی اگر تنها شوند، طعمه گرگ خواهند شد. این دو نکته در روایات ما آمده است: «ا فَاِنَّ البَرَکَهَ مَعَ الجَماعَه»(۱) و «ان اشاذه من الغنم للذئب»(۲) گوسفندِ تنها طعمه گرگ است.

 

۲ـ احترام به بزرگان

راز احترام به بزرگان، استفاده از تجربه آنهاست. آنان طی سال‌ها تجربه‌ها اندوخته‌اند و می‌توانند در مدت کوتاهی آنها را به دیگران منتقل کنند. بهره‌گیری از تجربیات آنان زمانی میسر می‌شود که با آنها ارتباط برقرار و از درخت تجربه آنها میوه چیده شود. بی‌احترامی به بزرگان یعنی محروم کردن خود از درس‌هائی که آنان در زندگی آموخته‌اند. رسول خدا«ص» فرمودند: «البَرَکَهَ البرکه فی َاکابّره».(۳)

 

۳ـ ازدواج آسان

فارغ از مهریه، خود ازدواج موجب برکت در زندگی است(۴) و آسان گرفتن آن با مهریه کم، برکتی دیگر است. مهریه کم، توکل بر خدا و واگذاری امور به او را زیاد می‌کند و برکت‌افزاست، گویا خداوند اراده کرده است با مهریه کم مانع ازدواج برداشته شود و ازدواج  در جامعه رواج یابد، در نتیجه با مهریه کم، برکت مضاعف می‌شود، یک برکت از ناحیه ازدواج و یک برکت از ناحیه مهریه پایین. به همین دلیل است که پیامبر خدا«ص» فرمود: «با برکت‌ترین زنان، کم‌مهریه‌ترین آنان است.»(۵)

 

۴ـ صله رحم

پیوند با خویشان و آگاهی از وضع زندگی آنها در اسلام سفارش شده است، زیرا خویشاوندی برای انسان هویت ثانوی به وجود می‌آورد، انسان از حالت فردی خارج می‌شود و خود را در جمع می‌بیند. فامیل، پیکر واحدی می‌شود که آسیب به یک جزء آن، حکم آسیب به همه اجزا را پیدا می‌کند و این با هم بودن موجب می‌شود تا حد ممکن، همه یکسان باشند، در غم و شادی یکدیگر شریک شوند، نیازهای یکدیگر را برطرف کنند، پایبند ارزش‌های اخلاقی باشند و بداخلاقی‌ها را از خود دور کنند و در مجموع یک نوع سلامت روانی و مالی بر گروه فامیل حاکم ‌شود. امام صادق«ع» فرمودند: صله ارحام خُلق را نیکو، دست را باسخاوت و نفس را پاکیزه می‌کند، روزی را افزایش می‌دهد و اجل را به تأخیر می‌اندازد.(۶)

 

۵ـ رفتن به مکان‌های خاص

مسافرت رفتن و دیدن مکان‌های متفاوت، موجب گسترش دید انسان میگردد، زیرا انسان از هر جایی درسی می‌گیرد. سبزه‌زار، بیابان، دریا و… هرکدام آثار خاص خود را دارند. در متون دینی سفارش زیادی به زیارت مکان‌های ویژه‌ای شده که برکت‌افزا هستند، شده است، از جمله زیارت خانه خدا که به صراحت در مورد برکت آن آمده خانه‌ای است مبارک که موجب هدایت عالمیان است.(۷)  امام صادق«ع» فرمودند: «تا ده فرسخ اطراف قبر حسین‌بن علی«ع» برکت دارد».(۸)

 

۶ـ سحرخیزی

«سحرخیز باش تا کامروا شوی» ضرب‌المثل رایجی بین مردم است. راز آن افزون بر اثرات فیزیکی و روانی سحر بر جسم و جان انسان، بهره‌گیری از وقت بیشتر برای کار و تلاش است. در آغاز روز که خستگی بر انسان عارض نشده، هم تعامل با دیگران بهتر و هم تولید باکیفیت‌تر می‌شود. علاوه بر این، قبل از شروع کار، دعا و راز و نیاز در سحر می‌تواند آثار کار و تلاش را دو چندان کند.

متأسفانه امروز به دلیل ارتباط مردم با رسانه‌ها، به‌ویژه تلویزیون و دیر خوابیدن، این سنت اسلامی کمر‌نگ شده است. برعهده برنامه‌ریزان فرهنگی است که بستر احیای این سنت فراموش‌شده را فراهم سازند تا روز با اذان صبح آغاز شود، زیرا رسول خدا«ص» فرمود: «برکت در سحرخیزی است»(۹) و حافظ گفت:

«هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ

از یمن دعای شب و ورود سحری بود».

 

۷ـ ایمان و تقوا

همه عوامل پیش‌گفته، فرع بر ایمان و تقوا هستند. ایمان و تقوا عامل اصلی نزول برکات الهی است. اگر ایمان امر وجود داشته باشد،  عوامل دیگر هم خود به خود برکت‌افزا خواهند بود.

قرآن می‌فرماید: «اگر مردم ایمان می‌آوردند وتقوا پیشه می‌کردند، برکات آسمان و زمین را به رویشان می‌گشودیم.»(۱۰)

 

۸ـ استغفار و شکر

استغفار، طلب آمرزش از خداوند است. تصور غلطی است که استغفار را فقط درمان گناه بدانیم، حال آنکه استغفار برای پیشگیری هم هست. پیامبر«ص» از هرگونه خطایی مصون بودند، با این همه روزی هفتاد بار استغفار می‌کردند(۱۱). استغفار راه را برای نزول برکات الهی هموار می‌سازد.

گفته‌اند که قوم حضرت نوح«ع» به قحطی و خشکسالی مبتلا شدند. حضرت نوح«ع»آنان را ترغیب کردند که استغفار کنند و به قومشان فرمودند: «استغفار کنید تا باران‌های پی ‌در پی بر شما فرو ریزد و خداوند، شما را با اموال و اولاد کمک کند و باغ‌ها و رودهائی را برایتان قرار دهد.»(۱۲)

نقل است که کسی از قحطی و گرانی و دیگری از فقر و تهیدستی نزد امام حسن مجتبی«ع» شکایت بردند و دیگری طلب فرزند کرد،.حضرت همه را به استغفار فراخواندند.(۱۳)

در باره شکر خداوند هم آیه قرآن صراحت دارد که اگر مرا سپاس گویید، بر نعمت‌های شما می‌افزایم.(۱۴)

شکر زبانی وظیفه هر بنده‌ای نسبت به مولای خود  است و مولا چون بنده را قدردان ببیند، دو باره به او می‌بخشد در عرف هم این طور است.(۱۵)

خداوند هم که مولای همه بندگان است از این قاعده مستثنی نیست. بنده سپاسگزار را دوست دارد و نعمتش را بر او افزون می‌کند. اما معنای دیگر شکر که ارتباط بهتری با برکت دارد این است که گفته شده خداوند دوست دارد اثر نعمت را بر بنده خویش ببیند. اگر نعمتی داد و بنده، خوب از آن استفاده کرد، دو باره بر نعمتش می‌افزاید، اما اگر خود را به فقر بزند و از نعمت‌های الهی بهره نگرفت، خدا نعمتش را قطع می‌کند.

امام صادق«ع» فرمودند: «خداوند زیبایی و خودآرایی را دوست دارد و از فقر و تظاهر به فقر بیزار است. هرگاه خداوند به بنده‌ای نعمتی بدهد، دوست دارد اثر آن را در او ببیند. عرض شد چگونه؟ فرمودند لباس تمیز بپوشد، خود را خوشبو کند، خانه‌اش را گچکاری کند، جلوی حیاط خود را جارو کند، حتی روشن کردن چراغ قبل از غروب خورشید فقر را می‌برد و روزی را زیاد می‌کند.»(۱۶)

 

۹ـ انفاق

در جامعه‌ای که به هر دلیلی تفاوت درآمد وجود دارد و بخشی از مردم محرومند، یکی از راه‌های پر کردن این شکاف درآمدی، انفاق و کمک به دیگران است. شخصی که از درآمد بیشتری برخوردار است، وقتی انفاق می‌کند، به این معنی است که قابلیت کسب درآمد بیشتر را هم دارد. اگر این درآمد در یک‌ جا جمع شود، علاوه بر اینکه مثل خون در رگ‌های جامعه جریان پیدا نمی‌کند، صاحب درآمد هم انگیزه‌ای برای افزایش درآمد ندارد؛ ولی وقتی انفاق می‌کند، برای درآمد از دست رفته تلاش می‌کند . در این صورت هم نیاز دیگران را برطرف می‌سازد و هم بر درآمد خویش می‌افزاید برکت هم به معنای افزایش است و در روایات هم آمده است که: «انفاق به مال برکت می‌دهد.»(۱۷)

کارهای دیگری از قبیل اطعام، انجام کارهای نیک، میانه‌روی در امور، طهارت و نظافت، عیادت مریض، مشورت با افراد عاقل، آسان گرفتن در خرید و فروش، غذا خوردن دسته‌جمعی، افزایش پیمانه به نفع مشتری، عقیقه کردن، سحری خوردن، روزه گرفتن و دعا کردن از عوامل برکت‌افزا هستند.

 

ب) عوامل برکت‌زدا

عده‌ای نه تنها کاری برای جلب برکت نمی‌کنند، بلکه برعکس مرتکب اعمالی می‌شوند که نعمات الهی را از خویش سلب می‌کنند. گاهی حتی گفته می‌شود که  فلانی هر چه بیشتر کار می‌کند، کمتر نتیجه می‌گیرد. در مقابل کسانی با کار کمتر بهره‌وری بیشتری دارند. این تفاوت علل گوناگون دارد، اما براساس باور دینی ما، برکت نداشتن از عوامل فوقالعاده مؤثر است.

بر اساس آموزه‌های دینی اموری چون؛ تکذیب انبیا،(۱۸) رو گرداندن از یاد خدا،(۱۹) ترک نماز، کفران نعمت‌ها، کم‌فروشی، پرداخت نکردن زکات و خیانت، برکت را از زندگی سلب می‌کنند.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ بحارالانوار، ۶۳/۳۴۹.

۲ـ تفسیر نمونه، ۴۴.

۳ـ نهج‌الفصاحه، ص ۳۷۶.

۴ـ کافی، ۲/۱۲۲.

۵ـ سنن کبری بیهی، ج ۷، ص ۲۳۵.

۶ـ کافی، ج۲، ص ۵۵.

۷ـ آل‌عمران، ۹۶.

۸ـ بحارالانوار، ۱۰/۱۱۶.

۹ـ گلچین صدوق، ج ۲، ص ۱۹۰.

۱۰ـ اعراف، ۹۶.

۱۱ـ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۲۷۵.

۱۲ـ نوح، ۱۳ـ۱۰.

۱۳ـ ظرائف‌الحکم، ج ۲، ص ۱۰۷.

۱۴ـ‌ ابراهیم، ۷.

۱۵ـ مجمع‌البیان، ج ۱۰، ص ۵۴۳، ذیل آیه ۱۱ سوره نوح.

۱۶ـ امالی شیخ طوسی، ص ۲۷۵.

۱۷ـ کافی، ۴/۹/۲.

۱۸ـ اعراف، ۹۶.

۱۹ـ طه، ۲۲.

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

با هم‌زیستن و مشارکت‌های جمعی موجب هم‌افزایی در توان افراد می‌شود و اگر نقصی در کار فردی باشد، با توان دیگران جبران می‌شود، گوئی توانایی آن افراد هم زیاد می‌شود. برعکس، تنهایی انسان را در معرض آفات متعدد قرار می‌دهد.

 

۲٫

کارهائی چون اطعام، انجام کارهای نیک، میانه‌روی در امور، طهارت و نظافت، عیادت مریض، مشورت با افراد عاقل، آسان گرفتن در خرید و فروش، غذا خوردن دسته‌جمعی، افزایش پیمانه به نفع مشتری، عقیقه کردن، سحری خوردن، روزه گرفتن و دعا کردن از عوامل برکت‌افزا هستند.

 

30نوامبر/16

«طیب چگونه حرّ شد»

در گفت و گوی پاسدار اسلام با بیژن حاجرضایی

 

امام فرمود: «طیب بهراستی مرد بود.»

 

درآمد:

زندگی طیب حاج رضائی پس از نیم قرن از شهادت او با افسانه‌های بسیاری درآمیخته است و هر جا سخن از جوانمردی است، نامی از او نیز برده می‌شود. طیب مسیر رستگاری را از محبت خالصانه به اهل بیت«ع» یافت و بر این اعتقاد پای فشرد و در روزهای پایانی عمر به شکلی معجزه‌وار به جایگاهی مانند «حر» رسید.

او که به سبب غیرت دینی از تسلط کمونیست‌ها بر کشور سخت می‌هراسید، هر چند در قیام  ۱۵ خرداد شخصاً وارد میدان نشد، اما از حضور هیچ یک از طرفدارانش در این حرکت تاریخ‌ساز نیز جلوگیری نکرد. رژیم که به قدرت طیب در بسیج نیروها علیه خود پی برده بود، او را دستگیر کرد تا در برابر امام بایستد، ولی طیب با ایمان به حقانیت راه امام از خواست رژیم مبنی بر اعتراف به  دستور گرفتن از امام استنکاف ورزید و بر این پیمان باقی ماند و در ۱۱ آبان سال ۴۲ به شهادت رسید. 

به مناسبت پنجاهمین سالگرد شهادت طیب حاج رضائی  گفت و گوی مفصلی را با فرزند وی که به هنگام شهادت پدر در عنفوان نوجوانی بود و از او خاطرات فراوان دارد، انجام داده که از نظر امت پاسدار اسلام می‌گذرد.

 

 

نقل قول موثقی وجود دارد که امام(ره) پس از شهادت مرحوم پدرتان دستور دادند برای ایشان نماز خوانده شود و روزه بگیرند و عدهای هم این کار را کردند. اولین بار که امام را دیدید کی و به چه مناسبتی بود. خاطره آن روز را تعریف کنید.

اولین بار هنگامی بود که حضرت امام را دستگیر کردند و به تهران آوردند. مدتی زندانی بودند و بعد ایشان را به یک ساختمان آجری دو طبقه در خیابان دولت منتقل کردند. این خانه متعلق به یکی از آقایان بازاری بود و یک حیاط ۳۰۰، ۴۰۰ متری داشت. آن روزها مرحوم سید احمد آقا یک نوجوان سیزده چهارده ساله بود. عمویم گفته بود اگر آقا از شاه بخواهند طیب اعدام نشود، شاه این کار را می‌کند. خیلی تلاش کردیم تا دستگاه اجازه داد به دیدن امام برویم. امام در اتاق بزرگی زیر رف بخاری نشسته بودند. وارد شدیم و سلام کردیم و امام بسیار به ما محبت کردند. به سر من دست کشیدند و یک کتاب نهج‌البلاغه به من دادند. عمویم ماجرا را شرح دادند. امام فرمودند آقای طیب را می‌شناسم. ایشان را با ما مواجه کردند و ایشان آنچه را که حق بود انجام داد. تا به حال از این مردک (منظورشان شاه بود) چیزی نخواسته‌ام، ولی در مورد آقای طیب اگر مجالی پیش بیاید خواهم خواست که متأسفانه امام را به ترکیه تبعید کردند و دفعه بعد سال ۵۷ بود که بار دیگر در قم ملاقاتی دست داد.

 

با توجه به اینکه پانزده سالی از شهادت پدرتان گذشته بود و با عنایت به اینکه قطعاً در ظرف این پانزده سال خیلی چیزها عوض شده بودند، برخورد امام با شما چگونه بود؟

بسیار ملاقات عجیبی بود. تصورش را هم نمی‌کردیم در آن شرایط اوایل پیروزی انقلاب که امام واقعاً فرصت نداشتند، به ما ملاقاتی داده شود. رفتیم و ایشان که حافظه عجیبی داشتند فرمودند: «پسری که به او کتاب دادم کدام‌یک از شما هستید؟» عرض کردم: «من هستم». بسیار به ما محبت کردند، مخصوصاً مرحوم سید احمد آقا با ما صحبت کردند و از ما پرسیدند چه بر ما گذشت. آن لحظات واقعاً توصیف شدنی نیستند.

 

از رابطهتان با مقام معظم رهبری بگویید.

ایشان هم لطف بسیار و چندین بار در سخنرانی‌هایشان از مرحوم طیب ذکر خیر کرده‌اند. آن زمانی که آن اتفاقات برای پدرم پیش آمد، ایشان در مشهد تشریف داشتند و در تهران نبودند، اما همواره التفات داشته‌اند. سایر مسئولین هم همین‌طور. واقعاً انسان نمی‌داند چطور از این همه لطف تشکر کند.

 

مردم عادی چطور؟ برخورد آنها با شما چطور بود؟

ما همیشه مورد لطف مردم بوده‌ایم. همیشه در همه جا به محض این‌که متوجه می‌شوند فرزند یا از بستگان مرحوم طیب هستیم، فوق‌العاده به ما احترام می‌گذارند و اگر مشکلی داشته باشیم رفع می‌کنند. علاقه مردم به پدرم حد و اندازه ندارد، به همین دلیل گاهی خجالت می‌کشیم خودمان را معرفی کنیم.

 

به نظر شما دلیل این همه محبوبیت و علاقه مردم به مرحوم طیب چیست؟

راستش گاهی این برای خود من هم سئوال می‌شود، چون پدرم زیاد حرف نمی‌زد. اگر هم حرف می‌زد بسیار رک و صریح بود و در گفتن حق ملاحظه کسی را نمی‌کرد، به همین دلیل خیلی‌ها دل خوشی از او نداشتند. ویژگی‌های خاص خودش را داشت. فکر می‌کنم دلیل این همه محبوبیت پدرم دلسوزی به حال خلق خدا و تلاش برای رفع مشکلات آنها بود. خیلی دل نازک بود و گرفتاری مردم واقعاً اذیتش می‌کرد و از دل و جان مایه می‌گذاشت که هر جور شده است مشکل آنها را حل کند. خانه ما برای خودش یک دارالحکومه حسابی بود. پدرم ظهرها ساعت یک که به خانه برمی‌گشت، یک صف طولانی جلوی خانه ما تشکیل شده بود. هر کسی دردی داشت. یکی پسرش را برای سربازی به جای دوری فرستاده بودند و از پدرم می‌خواست پا در میانی کند و او را به جای نزدیک‌تری بیاورد. یکی شوهر یا برادر یا پسرش در زندان بود، یکی شوهرش بدون اجازه او زن گرفته، یکی صاحبخانه‌اش جوابش کرده بود. خلاصه انواع و اقسام مشکلات را داشتند. پدرم قبل از این‌که وارد خانه شود یکی دو ساعت به حرف‌های آنها گوش می‌داد و واقعاً هم مشکلشان را حل می‌کرد.

 

آیا مواردی را به یاد دارید؟

بله، پیرزنی بود که نمی‌خواست پسرش را به سربازی ببرند. پدرم هر روز دو کامیون سبزی برای پادگان می‌فرستاد تا او را نبرند یا مثلاً هر کسی از ده یا شهر دوری می‌آمد و در شهر غریب و بی‌پول بود، به میدان می‌رفت و پدرم سه چهار جعبه میوه به او می‌داد و می‌گفت ببر بفروش، سودش را برای خودت بردار و پول میوه را بیاور بده یا ما به ازای آن دو باره میوه بگیر و ببر بفروش. بعضی از آنها میوه را می‌بردند و برنمی‌گشتند، ولی اکثرشان برمی‌گشتند. این‌جوری لااقل یک کار و کاسبی برای آنها راه می‌انداخت تا در تهران به خلاف نیفتند.

در آن دوره اغلب مردم فقیر بودند و کار و کاسبی نداشتند و پدرم به این ترتیب به آنها کمک می‌کرد. بعضی‌ها داستان‌هایی را از پدرم نقل می‌کنند که بیشتر شبیه افسانه است و آدم به شک می‌افتد که آیا واقعاً چنین چیزهایی ممکن است؟ دلیل اصلی علاقه مردم به مرحوم طیب را همین گشاده‌دستی و روحیه گره‌گشایی می‌بینم. شب‌های جمعه که برای زیارت قبر پدرم می‌روم، کسی نیست که از آن طرف عبور کند و ننشیند و فاتحه‌ای برایش نخواند. خیلی‌ها هم داستان‌هایی را تعریف می‌کنند که آدم مبهوت می‌ماند.

 

 

معمولاً وقتی میخواهند از لوتی و لوتیگری نام ببرند، اولین اسمی که به یاد همه میآید مرحوم طیب است و در واقع نام ایشان برای بیان لوتیگری و جوانمردی به صورت ضربالمثل در آمده است. از این ویژگی پدرتان چیزی یادتان هست؟ رفتار ایشان با اصطلاحاً نوچههایشان چگونه بود؟ آیا با دیگرانی که آنها هم ادعای قلدری و بزرگی میکردند قابل مقایسه بود؟

اول به این نکته اشاره کنم که این ادا و اطوارهایی که در فیلم‌ها و سریال‌ها از داش‌مشدی‌ها و لوتی‌ها نشان می‌دهند بیشتر مربوط به فیلم‌فارسی‌هاست و ربطی به امثال پدرم ندارد، از جمله نوچه. پدرم دوستداران و هواخواهانی داشت که اغلب او را همراهی می‌کردند. یکی از نشانه‌های بزرگی که در آن دوره وجود داشت این بود که یک آدم سرشناس، هیچ‌وقت تنها به مجلس ختم یا عروسی نمی‌رفت و حتماً عده‌ای را همراه خودش می‌برد. اینها دوستان قدیمی پدرم بودند یا برایش کار می‌کردند. این ربطی به نوچه داشتن و این مسخره‌بازی‌ها نداشت. البته عده‌ای هم دست به دهان بودند که در اطراف پدر می‌پلکیدند و پدر به‌نوعی زندگی‌شان را اداره و مشکلاتشان را حل می‌کرد. پدرم خیلی به اینها علاقه داشت و چیزی را از آنها دریغ نمی‌کرد. از میان این جماعت کسانی که به دلیل مسائل مالی آمده بودند، وقتی مشکلشان حل می‌شد و کار پیدا می کردند، گاهی به پدرم سر می‌زدند، ولی همیشه دور و بر او نبودند، اما خیلی‌ها هم وقتی با پدرم آشنا می‌شدند و بی‌ریایی، مهر و محبت بدون چشمداشت او را می‌دیدند، پایبند می‌شدند و می‌ماندند و همیشه هم حرمت نگه می‌داشتند. بعضی‌ها هم که همسن و هم‌طراز پدر بودند. عده‌ای از اینها رفیق گرمابه و گلستان پدرم بودند و همیشه می‌شد روی آنها حساب کرد، اما عده‌ای هم دنبال دردسر می‌گشتند. ظاهراً اظهار دوستی می‌کردند، ولی در واقع مسبب اغلب دعواها و گرفتاری‌ها بودند.

 

برخورد پدرتان با این دسته دوم چه بود؟

هیچ. پدرم به همه به یک چشم نگاه می‌کرد و همه آدم‌ها را خوب می‌دانست. اهل کلک و این برنامه‌ها نبود و تا خلافش ثابت نمی‌شد، به هیچ‌کس گمان بد نمی‌برد. البته باهوش و دنیادیده بود و آدم‌های کلک را در هر لباس و مقامی سریع می‌شناخت و با اشاره حالی ما می‌کرد حواسمان جمع باشد. کمترین وابستگی به شهرت، مال دنیا یا قدرت نداشت.

 

اتفاقاً سئوال بعدی من در همین زمینه است. گفته میشد ایشان در جریان ۲۸ مرداد پول گرفته و به میدان آمده است.

بله، این شایعه را پخش کرده بودند، ولی کسی باور نمی‌کرد، چون پدرم نیاز مالی نداشت و از نظر روحی کسی نبود که بشود او را با پول خرید و به کاری وادار کرد. مرحوم آیت‌الله کاشانی مرحوم پدرم و برو بچه‌های پایین‌شهر را خواسته و گفته بود اگر شاه برود، کمونیست‌ها مملکت را می‌گیرند و ناموس همه به باد می‌رود. پدرم روی این مسائل خیلی غیرت داشت. در ۱۵ خرداد هم همین حرف را زده بودند، در حالی که پدرم نه‌تنها پولی نگرفت، بلکه کلی هم خرج کرد. ایشان فوق‌العاده از چپی‌ها نفرت داشت. آنها هم به خاطر این نفرت پدر از هیچ کاری فروگذار نکردند. چندین بار به او سوء قصد کردند. ماه‌ها خانه ما را سنگباران و چاقوباران کردند. سر سفره نشسته بودیم، یکمرتبه چاقویی وسط سفره‌مان می‌افتاد. از روی پشت‌بام‌ها می‌آمدند. پدرم هر کاری از دستش برمی‌آمد می‌کرد که کشور به دست کمونیست‌ها نیفتد. او ملّیون را هم مثل توده‌ای‌ها می‌دانست و حاضر نبود با آنها سر و کار داشته داشته باشد.

 

شعبان جعفری چطور؟

آدم ابلهی بود. یک مدت زیر علم چپی‌ها سینه زد. بعد با راستی‌ها همراهی کرد. بالاخره هم زیر علم شاه رفت. لوتی‌ها و داش‌مشدی‌های تهران قبولش نداشتند و او را آدم حساب نمی‌کردند. کارش کار چاق کنی بود و خودش به خودش می‌گفت شعبان بی‌مخ. برای پول هر کاری می‌کرد، از نمره گرفتن برای بچه‌های مردم تا معافی سربازی. همیشه هم در باشگاهی که درست کرده بود می‌نشست. اینها مرام و آئین ورزش باستانی را خراب کردند. مردم هم به باشگاه او اعتماد نمی‌کردند و بچه‌هایشان را به آنجا نمی‌فرستادند.

 

در خاطراتش در باره مرحوم طیب حرفهای بیربط زیادی زده است.

هیچ‌کس این مزخرفات را باور نمی‌کند. مثلاً نوشته است شاه چون مجوز موز را از طیب گرفت، طیب از او دلخور شد. برای واردات میوه کسی مجوز لازم نداشت. تنها کسی که از لبنان موز، سیب و پرتقال می‌آورد پدرم بود. هیچ‌وقت هم کسی مانع کارش نشد که برود اعتراض کند.

 

علت درگیری پدرتان با دستگاه چه بود؟

قضیه زیر سر نصیری بود. فرح برای این‌که تظاهر کند خیلی مردمی است در زایشگاهی در خیابان مولوی ولیعهد را به دنیا آورد. پدرم تمام آن منطقه را طاق نصرت بست و در طول مسیر چند گوسفند جلوی پای شاه و فرح کشت و خلاصه در استقبال از آنها سنگ تمام گذاشت. پدرم به نصیری که خودش را همه‌کاره می‌دانست اعتنا نمی‌کرد و آن روز هم برای این‌که جلو برود و با شاه دست بدهد، جلوی روی همه منقل اسپند را به دست نصیری می‌دهد. این کارش خیلی به نصیری برمی‌خورد. قبلاً هم که چند بار برای پدرم پیغام فرستاده بود در دهه محرم اجازه ندهد نهاوندی واعظ منبر برود، چون او روی منبر به شاه و کس و کارش بد و بیراه می‌گفت. پدرم می‌گفت من چه کاره‌ام که به او بگویم این را بگو، آن را نگو. خودتان بروید بگویید. کاملاً معلوم بود پدر نمی‌خواهد زیر بار خرده فرمایش‌های نصیری برود.

 

ماجرای راهپیمایی پدرتان به طرف کاخ شاه چه بود؟

پدرم هر سال برای دهه محرم ۳۰۰، ۴۰۰ تا گوسفند را ذبح می‌کرد. این گوسفندها قبل از محرم وسط میدان بودند و همه هم می‌دانستند مال چه کسی و برای چه کاری به آنجا آورده شده‌اند. سور و سات اینها هم به راه بود و حسابی میوه و سبزی می‌خوردند و به‌قدری پروار می‌شدند که گاهی به میدان می‌رفتم، سوار بعضی‌هایشان می‌شدم.

یک بار اوایل تابستان شهردار منطقه که اسمش بختیار بود می‌آید و به پدرم پیله می‌کند این گوسفندها اینجا چه کار می‌کنند. بعد هم کار بالا می‌گیرد و پدرم چند تا سیلی به بختیار می‌زند و مردم هم می‌ریزند ماشین‌های جیپ مأمورین را آتش می‌زنند. پدرم به میدانی‌ها می‌گوید کار را تعطیل کنند و خلاصه ۱۰، ۱۲ هزار نفری می‌شوند و از میدان به طرف میدان شاه سابق حرکت می‌کنند. وقتی به آنجا می‌رسند جمعیت به حدود ۲۵ هزار نفر می‌رسد. جمعیت به طرف خیابان ری حرکت می‌کند و میدان‌های اعدام، طاهری و شفیعی را می‌بندند و نهایتاً جمعیت به ۱۰۰ هزار نفر می‌رسد و به طرف کاخ شاه در خیابان پاستور راه می‌افتند. وقتی مقابل کاخ شاه می‌رسند، پدرم پیغام می‌دهد که می‌خواهد شاه را ببیند. شاه نبود و نخست‌وزیر وقت، علم آدم می‌فرستد که چه کار دارید؟ پدرم می‌گوید ۱۰۰ هزار نفر آمده‌اند، بیا ببین حرفشان چیست؟ علم پیغام می‌دهد با ۱۰۰ هزار نفر که نمی‌شود حرف زد. چند نفرتان بیایید، ناهار بخورید و بیایید پیش من. پدرم می‌گوید من ناهار بخورم و این ۱۰۰ هزار نفر گرسنه بمانند. خلاصه آنها را مجبور می‌کند از پادگان‌های ارتش برنج و خورش بیاورند و بین مردم غذا تقسیم کنند. بعد که خیال پدرم راحت می‌شود که همه غذا خورده‌اند، با چند نفر می‌رود داخل و در باره شهردار، رئیس کلانتری منطقه و مشکلات مختلف حرف می‌زند. همان جا دستگاه حساب کارش را می‌فهمد و به قدرت طیب که در عرض نصف روز توانسته بود ۱۰۰ هزار نفر را بسیج کند پی می‌برد و حکم قتلش را امضا می‌کند. این قضیه مال سال ۴۱ است، بنابراین نقشه قتل پدرم آن موقع ریخته شد

 

رفتار مرحوم طیب با به اصطلاح بالادستیها چگونه بود؟

اگر آدم‌هایی بودند که به داد مردم می‌رسیدند و به درد مردم می‌خوردند، خیلی به آنها احترام می‌گذاشت و واقعاً هوایشان را داشت، اما آدمی نبود که به خاطر مال دنیا یا از ترس قدرت، جایگاه و مقام کسی بخواهد حقی را ناحق کند. در واقع این مقامات کشوری و لشکری بودند که کارشان به پدرم می‌افتاد، والا پدرم به آنها کاری نداشت. حاضر نبود به خاطر هیچ کسی ضعیف‌چزانی کند. همیشه حامی آدم‌های ضعیف و درمانده بود. خیلی هم علاقه‌ای به حشر و نشر با بالادستی‌ها نداشت. آنها هم خوب می‌دانستند طیب چه جایگاه مردمی مهمی است، به همین دلیل سعی می‌کردند او را برای خود حفظ کنند، اما بعضی‌ها هم پدرم را خار سر راه خود می‌دانستند و از خدا می‌خواستند او زودتر از بین برود.

 

دامنه نفوذ مرحوم طیب چقدر بود؟

در میدان تقریباً کسی همطراز پدرم نبود. در میدان فقط موضوع حساب و کتاب مالی دقیق برای کسی ایجاد وجهه و جایگاه نمی‌کرد، بلکه طرف باید آدم دست به خیری هم بود و صفات خاص دیگری هم می‌داشت تا مورد قبول همه میدانی‌ها باشد و پدرم این‌گونه بود. البته در هر صنفی آدم خوب و بد هست. بعضی‌ها بعد از شهادت پدرم به شاه نامه دادند و از او به خاطر اعدام پدرم تشکر کردند.

 

چرا این کار را کردند؟

چون پدرم خار چشم آنها بود، همه قبولش داشتند و کسی در میدان هم‌طراز او نبود. پدرم مورد احترام و علاقه خیلی‌ها و آدم سرشناسی بود و در بعضی از مقاطع سیاسی هم توانست تغییراتی را ایجاد کند. این آدم‌ها می‌دانستند بالاخره در جایی کار دستگاه با مرحوم طیب گره می‌خورد و مترصد فرصت بودند که او را از سر راه بردارند.

 

این روزها مصادف با ماه محرم است. از شکوه و جلال دسته مرحوم طیب داستانهای زیادی را نقل میکنند. چه خاطراتی دارید؟

راه انداختن این دسته داستان جالبی دارد. یک بار در خیابان مولوی درگیری شدیدی پیش می‌آید و پدرم زخمی می‌شود و تا پای مرگ پیش می‌رود. وقتی به هوش می‌آید به مادرم می‌گوید سیدی در عالم بیهوشی به خوابم آمد و گفت چند روز دیگر محرم است و تو هنوز تکیه‌ات را نبسته‌ای. بلند شو. پدرم همیشه در ماه محرم در خانه مراسم عزاداری داشت، ولی از آن روز به بعد این کار را با شکوه هرچه تمام‌تر و در تکیه‌ای که می‌بست انجام می‌داد، ده روز خرج می‌داد و دسته بزرگ و باشکوهی را هم به راه می‌انداخت. همیشه می‌گفت نصف مال من متعلق به امام حسین(ع) است. انبار بزرگی را در شرق میدان میوه و تره‌بار در دهه محرم سیاه‌پوش و مراسم عظیمی را برپا می‌کرد.

دسته پدر هم وقتی حرکت می‌کرد، سرش در میدان ارک، جلوی اداره رادیو بود و ته دسته هنوز به میدان شاه (قیام) نرسیده بود. پنج شش دسته موزیک کامل هم داشت که سنج و طبل می‌کوبیدند. اینها مال شهربانی و ارتش بودند که می‌آمدند و همراهی می‌کردند.

پدر در ایام سال گاهی کارهای خلاف داشت، اما در سه ماه محرم، صفر و رمضان خلاف نمی‌کرد. بسیار به مسئله مَحرم و نامَحرم مقید بود، طوری که مادرمان گاهی گلایه می‌کرد چرا جواب سلام فلانی را ندادی؟ پدرم می‌گفت: «من که آن خانم را نمی‌شناسم چه سلامی؟ چه علیکی؟» مادر می‌گفت: «چطور نمی‌شناسی؟» سال‌هاست با ما رفت و آمد دارد. معلوم می‌شد پدرم حتی یک بار هم نگاه نکرده بود که قیافه آن خانم یادش بماند. به این‌جور مسائل بسیار مقید بود. بخش اعظم شهرت پدرم به خاطر عزاداری‌هایی بود که برای اهل‌بیت(ع) برگزار می‌کرد.

 

رابطه مرحوم طیب با مراجع چگونه بود؟

ارادت فوق‌العاده‌ای به آیت‌الله‌العظمی بروجردی داشت و هر وقت به قم می‌رفت، حتماً به دستبوسی ایشان می‌رفت. خداییش آیت‌الله بروجردی یکپارچه نور بودند. من هم گاهی با پدرم خدمتشان می‌رفتم و دست نوازشی به سر من می‌کشیدند و کتابی به من می‌دادند. علاقه پدرم به ایشان به‌قدری بود که کسی جرئت نداشت جلوی پدرم بگوید آقای بروجردی به قد کوتاه است یا بلند.

مرحوم پدر حضرت امام را هم در زندان دیده بود و ارادت خاصی به ایشان داشت. اصولاً کسانی که در خط مشدی‌گری و لوتی‌گری هستند، به سادات احترام خاصی می‌گذارند. در زندان به پدرم گفته بودند تنها راه نجات تو این است که حاج‌آقا روح‌الله را با تو روبرو کنیم و تو توی روی خود ایشان بگویی از ایشان پول گرفتی و غائله ۱۵ خرداد را راه انداختی. پدرم می‌گوید باشد، ایشان را بیاورید. می‌گویم. پدرم می‌گفت مرا همراه مأمورین نزد مردی روحانی و نورانی بردند. آنها منتظر بودند پرخاش کنم و بگویم چرا به من پول دادی و چنین و چنان کردی، اما به محض این‌که ایشان را دیدم، گفتم آقا! قربان جدتان بروم. شما کی به من پول دادید؟ اصلاً مرا کجا دیدید که پول بدهید؟ به این نامسلمان‌ها بگویید پولی به من نداده‌اید. خلاصه به این شکل حضرت امام را متوجه می‌کند که اینها چه نقشه‌ای ریخته‌اند و قضیه از چه قرار است. نصیری به پدرم می‌گوید: «با دست خودت گور خودت را کندی!» پدرم می‌گوید: «باید ۲۰ سال پیش در زندان بندرعباس می‌مردم. زنده ماندم تا امروز به وظیفه‌ام عمل کنم. افتخارم این است که هر سال برای امام حسین(ع) عزاداری می‌کنم. من فدایی امام حسین(ع) و فرزندانش هستم. حالا بیایم به خاطر دو روز بیشتر زنده ماندن به فرزندش تهمت بزنم و بگویم به من پول داده است؟ در عمرم گناه و خطا زیاد کرده‌ام، اما دیگر زیر بار این ذلت نمی‌روم که به فرزند فاطمه زهرا(س) و سید اولاد پیغمبر(ص) تهمت بزنم».

وقتی مادرم به او گفت: «فکر من و بچه‌ها را نکردی؟» جواب داد: «خدای بالای سر ما فکرشان را کرده است. نگران نباش».

امام فرمودند: «به‌راستی طیب مرد بود. در جلسه‌ای که او را در زندان دیدم بر من ثابت شد هرچه در باره‌اش می‌گویند، حقیقت دارد».

 

سوتیترها:

 

۱٫

فکر می‌کنم دلیل این همه محبوبیت پدرم دلسوزی به حال خلق خدا و تلاش برای رفع مشکلات آنها بود. خیلی دل نازک بود و گرفتاری مردم واقعاً اذیتش می‌کرد و از دل و جان مایه می‌گذاشت که هر جور شده است مشکل آنها را حل کند.

 

۲٫

پدرم می‌گفت من در عمرم گناه و خطا زیاد کرده‌ام، اما دیگر زیر بار این ذلت نمی‌روم که به فرزند فاطمه زهرا(س) و سید اولاد پیغمبر(ص) تهمت بزنم و بگویم از او پول گرفته‌ام.

 

 

 

30نوامبر/16

اثرات شگفت انگیز «وضو» بر بدن ودرمان بیماری‌ها

 

دکترمرضیه مختاری‌پور

« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمتُم إِلَى الصَّلاهِ فاغسِلُواْ وُجُوهَکُم وَأَیدِیَکُم إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُم وَأَرجُلَکُم إِلَى الکَعبَین:وقتی خواستید نماز بخوانید، صورت و دست‌های خود را تا آرنج‌ها بشوئید و بخشی از سر و پاهای خود را تا قوزک‌ها مسح کنید».(۱)

مقدمه

تمام توصیه‌های اسلام برآمده از وحی و متکی بر حکمت حضرت ‌حق هستند، به این معنا که هر یک از این دستورات بر مصالحی واقعی و حکیمانه بنا شده‌اند. دانش و آگاهی از چیزی می‌تواند اعتقاد و التزام  انسان را نسبت به آن افزایش دهد و دید انسان نسبت به موضوع مربوطه را وسیع‌تر گرداند. بنابراین اگر وضو, نماز و دیگر اعمال را با دانش و تدبیر انجام دهیم، به نور می‌رسیم.
از نظر اسلام، داشتن وضو امری است پسندیده تا آن حد که در آموزه‌های دینی‌ ما، دایم‌الوضو بودن یک ارزش به حساب می‌آید. برای مثال، حضرت محمّد مصطفی(ص) می‌فرمایند: «اگر می‌توانی که در تمام شبانه‌روز با وضو باشی این کار را بکن که اگر در حال طهارت بمیری، شهید از دنیا رفته‌ای»(۲). در روایتی دیگر آمده است که: «وضو گرفتن بر روی وضوی قبلی نوری است بر روی نور و هرکس بدون اینکه احتیاج به وضوی جدید پیدا کند وضوی خود را تجدید نماید، خدای عزوجلّ نیز بدون طلب استغفار و بخشایش توبه او را تجدید می‌نماید»(۳).

امام رضا(ع) فرمودند: «خداوند فرمان به وضو داده و نماز را با وضو شروع کرده است تا بنده به هنگام ایستادن در پیشگاه خدا و مناجات با او، طاهر و پاک و مطیع امر او و از پلیدی‌ها و نجاسات پاک باشد»(۴). پیامبرگرامی‌اسلام(ص) فرمودند: «هرکس به هنگام وضو ساختن ذکر خدا را بگوید، تمام بدنش پاک گردیده است».(۵) همچنین امام صادق(ع) می‌فرمایند: «هر کس به هنگام وضو ذکر خدا را بگوید، مانند این‌است که غسل کرده باشد».

ما معمولاً قبل از خواندن نماز وضو می‌گیریم، ولی توصیه شده که قبل از انجام هرکاری وضو بگیریم. در زمانی‌که بدن انسان به هر دلیلی ناپاک می‌گردد توصیه به غسل و وضو شده است.  علاوه بر موارد واجب، در احادیث آمده که به هنگام تب، سردرد، عصبیت، دل پیچه و غیره وضو بگیرید. دلیل این کار چیست؟  چرا در وضو مردان باید از پشت آرنج آب بریزند ولی خانم‌ها باید از قسمت تای دست(جلو) این‌کار را انجام دهند؟ چرا بهتر است بعد از وضو بدن را خشک نکنیم؟ فلسفه سجده چیست؟ چرا گفته شده اگر مُهر را کمی جلوتر از حالت عادی قرار دهیم بهتر است؟

امروزه دانشمندان به این نتیجه رسیده‌اند که از انسان پیـوسـته نـور و امواج و انرژی ساطع می‌شود. امواجی که دستگاه پیش از وضو گرفـتـن انسان نشان می‌دهد با امواجی که پس از وضو‌گرفـتن نشان می‌دهد با هم فرق می‌کنند. امواج پس از وضو گرفتن بیانگر آرامش بیشتر انسان است. یعـنی وضو گرفـتـن که شـستن صورت و دست‌ها و مسح فرق سر و پاها و یا شستن پاهاست، به انسان آرامش می‌دهـد.

در این مقاله ابتدا چاکراهای بدن را توضیح می‌دهیم و سپس تاثیر وضو بر آنها را بررسی می‌کنیم.

چاکرا چیست؟

در تمدن‌های باستانی مانند چین، هندوستان و کشورهایی که در حوزه‌ فرهنگی این کشورها هستند مانند ژاپن، کره و مالزی، در باره‌ ساختار بدن انسان و نحوه‌ عملکرد آن باورهایی وجود‌ دارد که با عقاید علمی و آموزشی کشورهای غربی در تضاد است؛ هرچند در دهه‌های اخیر، این دیدگاه‌ها در کشورهای اروپایی و آمریکایی طرفداران زیادی پیدا کرده‌است.

در مکاتب هندی ساختار یا کالبدشناسی بدن انسان از چند لایه‌ مادی و انرژی تصور‌شده که به لایه‌ مادی آن به این اعتبار که در‌نهایت، بدن انسان از همان مواد و عناصر موجود در مواد غدایی، اما با یک نظم مولکولی متفاوت، تشکیل شده است، کالبد غذایی هم گفته‌ می‌شود.

میدان انرژی انسان از هفت لایه تشکیل شده که به صورت متوالی و در درون هم جای گرفته‌اند. نزدیک‌ترین لایه به بدن، لایه انرژی یا صفحه‌ پرانایامایی است که از لحاظ شکلی کاملاً مشابه فیزیک بدن است. تصور می‌شود «پرانا»، یک انرژی کیهانی‌ است که تمام جهان و کائنات را پرکرده و در جریان تنفس، همراه هوا و اکسیژن به داخل بدن وارد می‌شود و در سر تا سر جسم ما جریان می‌یابد. در این لایه هفت مرکز انرژی اصلی وجود دارد که به آنها‌  چاکرا گفته می‌شود.

طب سنتی چین معتقد است در ساختار بدن انسان در صفحه‌ «پرانایی»، یک شبکه انرژی، مانند شبکه‌ آب یا گاز شهری وجود دارد و با جریانِ آزاد انرژی در این مسیرها، سلامتی، شادابی و تندرستی تأمین ‌می‌شود. اگر به ‌علتی در این مجاری، انسداد یا اختلالی پیدا شود، انواع بیماری‌ها و ناتوانایی‌ها پدید می‌آیند. برای درمان بیماری و ناتوانی، باید این مجاری با روش‌هایی باز شوند. این روش‌ها مختلفند و یوگا، طب سوزنی و…  بر پایه همین باور بنا شده‌اند. در فلسفه‌ آیینی و درمانی هندوستان، علاوه ‌بر باور به‌ وجود شبکه‌ گسترده‌ای برای انتقال انرژی در بدن، اعتقاد به ایستگاه‌های تقویت‌کننده و هدایت‌کننده‌ انرژی به نام«چاکرا» یا چرخه هم وجود دارد. چاکراهای اصلی که در امتداد ستون فقرات قرار گرفته‌اند همانند گردبادهایی می‌چرخند و با مکیدن انرژی از میدان انرژی کیهانی، آن ‌را به انرژی قابل استفاده توسط بدن تبدیل می‌کنند. این انرژی یا نیروی حیات توسط کانال‌هایی به سراسر بدن انتقال می‌یابد و منتشر می‌شود. در این مـکتب، دلیل بیماری‌ها و ناتوانایی‌های جسمی و روانی، اختلال در توزیع انرژی حیاتی و کیهانی «پرانا» در بدن، به‌ویژه در چاکراها تصور‌می‌شود و درنتیجه انتظار می‌رود با رفع اشکال و اختلال در چــاکراها و فعال‌شدن این چرخه‌های انرژی‌، بیماری هم درمان شود. چاکراها شامل سه ‌دسته چاکراهای اصلی و فرعی و چاکراهای بسیار کوچک هستند. چاکراهای اصلی مانند نیروگاه‌هایی هستند که انرژی حیاتی را برای اعضای حیاتی و اصلی تامین می‌کنند. اگر این نیروگاه‌ها درست کار نکنند، اعضای حیاتی ضعیف یا بیمار می‌شوند، زیرا برای درست کارکردن، انرژی حیاتی کافی ندارند.

چاکراها از دو طریق غدد درون‌ریز و سیستم عصبی بر جسم اثر دارند. در مجموع، بدن انسان هفت چاکرای اصلی دارد که هر یک با یکی از هفت غده درون‌ریز بدن و همچنین با گروهی از اعصاب که شبکه نامیده می‌شوند، مرتبط هستند. هر یک از این چاکراها به یکی از قسمت‌های بدن و وظایف مخصوص درون بدن پیوسته‌اند و از طریق شبکه عصبی یا غددی که به آن چاکرا مربوطند کنترل می‌شوند(۷) .

همه احساسات، ادراک، آگاهی‌ها و هر چیزی را که ممکن است برای شما اتفاق بیفتد، می‌توان به هفت دسته تقسیم کرد و هر یک از این دسته‌ها به یکی از چاکراها پیوسته ‌است. پس چاکراها نه تنها نماینده اعضای بدن که نماینده قسمت‌های مخصوصی از حواس و ادراک نیز هستند. وقتی انسان احساس تنش می‌کند، این تنش در چاکرای مرتبط با آن قسمت نیز احساس می‌شود و این چاکرا و عضو مرتبط با آن دچار استرس می‌شوند. تنش در چاکرا از طریق شبکه عصبی مرتبط با این چاکرا درک می‌شود و به اندامی که توسط این شبکه کنترل می‌شود انتقال می‌یابد. اگر این تنش‌ها برای مدت زمان طولانی و یا با شدت زیادی در شخص بمانند، علایم بیماری نمایان می‌شود. بیماری‌ها در اثر بسته شدن مراکز انرژی پدید می‌آیند. محل چاکراهای اصلی و غدد مترشحه متناظر با آنها به شرح زیر است:(۸)

۱-  چاکرای مولادرا با رنگ قرمز: در ریشه‌ ستون مهره‌هاست. شبکه‌ رشته‌های اعصاب «سمپاتیک» برای ترشح «آدرنالین» نیز در این نقطه قراردارند.

۲-  چاکرای سوداسیت‌ها با رنگ نارنجی: در محل غدد تناسلی است و هـورمون‌های جنــسی مــردانه و زنــانه را تــولید و ترشح می‌کند.

۳-  چاکرای مانی‌پورا به نشانه‌ قدرت با رنگ زرد: در محل شبکه‌ اعصاب خورشیدی مستقر است و در جلوی غده «پانکراس» قراردارد و با ترشح هورمون مرتبط در سوخت گلوکز، مرکز تولید انرژی و قدرت در بدن است.

۴-  چاکرای آناهاتا با رنگ سبز: کانون عشق تصور‌می‌شود و مجاور غده «تیموس» و در محل قلب قراردارد.

۵-  چاکرای ویشودها با رنگ آبی: جایگاه حقیقت است که در ناحیه‌ گلو و مجاور غده‌ «تیرویید» قراردارد.

۶-  چاکرای آجنا با رنگ نیلی: کانون بصیرت تصورمی‌شود و بین ابروها قراردارد. در لحظات تمرکز و تعمق در این مکان، چینی در پوست ظاهرمی‌شود.  مهم‌ترین غده‌ مترشحه‌ داخلی یا «هیپوفیز» در آن قراردارد.

۷-  چاکرای ساهارا با رنگ بنفش: به نشانه‌ رحمت، در راس جمجمه و در جوار غده‌ «صنوبری» قراردارد.

 

هاله چیست؟

یکی از مقولات مورد توجه در علم متافیزیک، انرژی های لطیف اطراف موجودات مختلف هستند که از جمله موارد جالب برای تدبر و تعمق در عظمت خالق یگانه است. در اطراف بدن همه موجودات اعم از زنده و غیرزنده، یک حوزه انرژی لطیف وجود دارد که به آن هاله گفته می‌شود. هاله، درواقع، میدانی از انرژی است.  انرژی الکترومغناطیسی و سایر انرژی‌های عالی‌تر که همه موجودات زنده را احاطه کرده‌اند، به عقیده‌ بعضی در اطراف همه‌ ذرات اتمی و موجودات زنده و غیر زنده وجود دارند.

هر چیزی در جهان در حال نوسان است. هر اتم، هر قسمت از یک اتم، هر الکترون، هر ذره‌ بنیادی، حتی افکار و آگاهی ما، همه نوسان دارند. ما می‌توانیم هاله را یک نوسان بدانیم که هر موجود مادی‌ای را احاطه کرده است. کامل‌ترین نوع هاله از نظر کمی و کیفی به انسان تعلّق دارد که به آن،حوزه انرژی انسان ( HEF) یا هاله نورانی انسان می‌گویند. هاله‌ اطراف انسان تا حدی متشکل از امواج الکترومغناطیس است و طیفی از امواج میکروویو، از مادون قرمز تا فرابنفش را در بر می‌گیرد. به نظر می‌رسد که امواج میکروویو با فرکانس پایین و بخش مادون قرمز طیف (حرارت بدن)، مربوط به سطوح پایین فعالیت بدن ما هستند(ساختمان DNA ، متابولیسم، جریان خون و غیره). در حالی که بخش فرکانس بالا (فرابنفش)، بیشتر مربوط به فعالیت آگاهانه‌ ما، یعنی تفکر، خلاقیت، اراده، منش و عواطف است. دانشمندان روسی که در زمینه‌ مطالعه‌ هاله پیشتازند، کشف کرده‌اند که با تاثیر بر هاله‌ میکروویو DNA، می‌توان DNA انسان را تغییر داد. بخش فرکانس بالا(فرابنفش)، بسیار مهم و جالب و در عین حال بسیار ناشناخته و با چشم غیرمسلح قابل مشاهده است(۹).

 

نیت

هنگامی که نیت بر عمل وضو صورت می‌گیرد(حتی در ذهن) ریسمان روحی که توسط روشن‌بینان دربالای سر هر انسانی مشاهده شده و در افراد معمولی به نازکی تار عنکبوت ‌است، ولی در افراد پیشرفته روحی تا یک سانتی‌متر هم می‌تواند ضخامت داشته باشد، درخشان‌تر و قطورتر می‌شود. در واقع محل آن در ساهاسرارا چاکرا (چاکرای هفتم) است و همان طور‌که می‌دانیم این چاکرا سرچشمه و نقطه شروع تجلی تمام چاکراهاست.  هرچه چاکرای «ساهاسرارا» بیشتر باز باشد، میزان گره‌ها و قفل‌های شش چاکرای باقیمانده  بازتر شده و انرژی‌هایشان با بالاترین فرکانس‌های ممکن ساطع می‌گردند. به‌محض اینکه چاکرای تاج کاملا آگاه شود، کار جذب انرژی کیهانی‌اش به پایان می‌رسد و شروع می‌کند به تشعشعات انرژی بر طبق آکورد خودش.

و این است آن رمزی که می‌گویند باید همیشه نیت خیر داشته باشید. با تفکر به نیکی‌ها و داشتن نیت پاک هر لحظه بر میزان باز شدن «ساهاسرارا»  افزوده می‌شودکه با قطورتر شدن آن انرژی روحی بیشتری به درون فرد وارد باز می‌گردد(۱۰)

 

شستن صورت

در انجام وضو ابتدا دست‌ها به روی صورت کشیده می‌شوند. تأکید  بر آن است که حرکت دست‌ها رو به پایین باشد. پوست بدن ما قابلیت جذب و نگهداری میزان زیادی انرژی را در خود دارد. انرژی‌های بیگانه و ناشی از مشغله‌ها و استرس‌های محیطی‌ای که هر روز تولید می‌شوند، جزئی از زندگی روزمره ما شده‌اند. چنین دست‌ کشیدنی بر روی پوست صورت می‌تواند استرس‌ها و انرژی‌های بیگانه انباشته شده را بتکاند و دور بریزد. به‌ دلیل انعطاف‌پذیری بسیار بالای پوست صورت نسبت به سایر اعضای بدن، میزان این انباشتگی در صورت بیش از سایر جاهاست، به ‌طوری‌که گاهی بیش از ۹۰% کل انرژی‌های منفی و استرس‌های محیطی در پوست صورت و ۱۰% مابقی در کل بدن پخش می‌شوند، به ‌همین دلیل زمانی که استرس یا شوک خاصی بر فرد وارد می‌شود و بدن آکنده از انرژی استرس زیادی شده، یک وضوی ساده  تا حد بالایی می‌تواند مشکل را حل کند. یک وضوی ساده به‌راحتی قادر است حجم استرس زیادی را که در عضلات صورت انباشته شده تخلیه کند. این تخلیه خصوصاً بر روی چاکراهای فرعی فک‌ها صورت می‌گیرد. چاکراهای فرعی فک، تأثیر مستقیمی روی سیستم اعصاب و حافظه دارند(۱۱).از نظر علمی آب قادر است مقدار زیادی انرژی در خود ذخیره سازد. علت اینکه از آب سرد به جای گرم استفاده کنیم این است که آب سرد قابلیت جذب انرژی بیشتری نسبت به آب گرم دارد. آبگرم به دلیل فاصله بیشتر بین ملکولی, خود حاوی مقدار زیادی انرژی است و قابلیت جذب زیادی ندارد.(۱۲)

 

شستن دست‌ها  

به‌طورکلی کانال اصلی انرژی بدن از فرق سر شروع می‌شود و از وسط بدن عبور می‌کند. این کانال در ناحیه شانه‌ها دو کانال فرعی دارد که به دو دست منتهی می‌شود و همانند شلنگ‌های باریکی از کف دست‌ها بیرون می‌زند. بقیه این کانال در میانه بدن ادامه می‌یابد و در ناحیه خاجی به دو قسمت تقسیم و وارد پاها می‌شود. در طول این شاهراه اصلی، راه‌های کوچک و کانال‌های فرعی بسیاری وجود دارند که هر یک به عضو یا اندام خاصی منتهی می‌شود. در مسیر این کانال‌ها قیف‌های کوچک و بزرگی وجود دارند که دائماً می‌‌چرخند و مبادله انرژی از طریق آنها صورت می‌پذیرد. این قیف‌ها همان «چاکراها» هستند. فعال‌بودن چاکراها خود دلیلی بر عملکرد بهتر کانال‌های انرژی‌است.

مرحله بعد شستن دست راست به وسیله دست چپ است. یکی از چهار کانال انرژی اصلی بدن در دست راست قرار دارد. انرژی‌های راکدی که به صورت حب و بغض و خستگی‌های روزانه نمود پیدا می‌کنند، با این عمل از بین می‌رود. این عمل دو تأثیر فوق‌العاده مهم دارد. در ابتدا چاکراهای کف دست و نوک انگشتان دست راست را با شدت باز و فعال می‌کند و در ادامه باعث تبادل انرژی سمت چپ و راست بدن می‌شود. در کف دست چپ هم یک چاکرای مهم وجود دارد که به هنگام انرژی دادن می‌توان از آن کمک گرفت. ‌هنگامی که با کف دست چپ بر روی دست راست می‌کشیم، انرژی سمت چپ بدن را نیز  روی دست راست می‌ریزیم. انجام این عمل تأثیر زیادی  روی ایجاد تعادل بدن دارد و انرژی‌های دوگانه بدن را متوازن می‌کند. هنگامی که با دست راست، دست چپ را لمس می‌کنیم، انرژی سمت راست بدن نیز به سمت چپ راه می‌یابد و تعادل کامل می‌شود. در این هنگام چاکراها به تعادل بالایی می‌رسند و کاملاً متوازن می‌شوند. انسان هرچه سرحال‌تر و سالم‌تر باشد، چاکراهای کف دست و پای او بزرگ‌تر و فعال‌ترند. یکی از دلایل کلافگی و سررفتن حوصله، بسته‌شدن این چاکراست.(۱۳)

در مرحله بعد با هر دست روی دست دیگرآب می‌ریزیم. در بیان علت آن باید گفت که اصلی‌ترین کانال انرژی بدن «سوشومنا»ست که در ناحیه شانه‌ها به دو کانال فرعی تقسیم می‌شود و در نهایت به دو دست می‌رسد.

این کانال اصلی در در ادامه در ناحیه خارجی به دو بخش دیگر تقسیم و وارد پاها می‌شود. در امتداد این کانال اصلی، کانال‌های فرعی دیگری هم موجودند  که هر کدام به عضو و اندام خاصی بر می‌گردند. در مسیر سوشومنا مخروط مانندهای کوچک و بزرگی وجود دارند که دائماً می‌چرخند(چاکراها).

حال ما بر آرنج(برای مردان) آب می‌ریزیم و تا انتهای انگشتان دست می‌کشیم.  با این کار انرژی‌های منفی از این کانال فرعی زدوده و حرکت رو به جلو باعث تحریک این چاکرا و تخلیه شدید انرژی راکد و منفی در آن می‌شود. لمس کردن تا کف دست و نوک انگشتان ادامه می‌یابد. به این می‌ماند که انرژی‌های منفی را مشایعت می‌کنیم تا کاملا خارج شوند. با این عمل هم چاکراهای کف دست به دلیل لمس سریع فعال می‌شوند و هم بین انرژی‌های چپ و راست بدن تبادل و تعادل صورت می‌پذیرد.

در توضیح تبادل دو دست باید گفت که در فلسفه قدیم چین، شناخت به سه عنصر مهم تقسیم می‌شود: (۱۴)

  1. یانگ : به معنی روشنایی خورشید(مثبت). از خصوصیات آن خورشید، آسمان، فعالیت، درخشندگی و خشونت است. در طرف چپ قرار دارد و سیاهرنگ است. عدد آن فرد ست. سایر اعداد یانگ هم طاق هستند.
  2. این : به معنی فقدان روشنایی و به معنی سایه وتاریکی است(منفی). از خصوصیات آن زمین، ماه، عدم فعالیت، کدورت، نرمش و خلاء است. در طرف راست قرار دارد و سفیدرنگ است، رقم آن زوج (دو) و ارقامش جفت هستند.
  3. تائو: وجود تضاد بین شب و روز، اختلاف روشنایی و تاریکی، گرما و سرما، خشکی و رطوبت. این قانون جوهر و چکیده عالم است. در واقع با اتصال دست چپ و راست به یکدیگر، بین این دو انرژی تبادل صورت می‌گیرد.

مسح سر

مرحله بعد مسح سر است. با این عمل ساهاسرارا چاکرا  تحریک می‌شود و می‌تواند بین نیمکره‌های چپ و راست بدن، یعنی بین احساسات و عواطف و تفکر و منطق تعادل ایجاد کند.(۱۵)  این مرحله یعنی مسح سر یکی از کلیدی‌ترین تاثیرات انرژیکی را با خود به همراه دارد. با تحریک فرق سر، یکی از مهم‌ترین چاکراهای بدن یعنی چاکرای تاج ‌تحریک می‌شود. این چاکرا دروازه تجربیات روحانی و فعالیت آن از نشانه‌های معنوی بودن فرد است. فعالیت این چاکرا با ضخامت طناب روحی نیز در ارتباط است. فرق ‌سر تأثیر زیادی هم بر هماهنگ‌ کردن فعالیت نیمکره‌های مغز دارد. نیمکره چپ بیشتر مربوط به استدلال، منطق و امور دنیوی است. این نیمکره به هنگام درگیری زیاد فرد با مسایل و مشکلات دنیوی به‌شدت فعال می‌شود.

نیمکره‌ راست بیشتر مربوط به احساسات و عواطف است. قابلیت‌های هنری، لذت‌ بردن و خلسه همگی مربوط به فعالیت این بخش از مغز هستند. درشرایط محیط خاصی ممکن است مغز در یکی از این حالات دچار افراط شود. فعالیت نیمکره چپ مغز کسانی که زیاد درگیر مشغله‌های زندگی می‌شوند و کمتر به بعد روحانی و استراحت خود بها می‌دهند، بیشتر است. به همچنین کسانی که درگیر مسایل عاطفی و هنر می‌شوند، مسئولیت‌پذیری کمتری دارند و نسبت به مسایل جاری زندگی بی‌تفاوت می‌شوند. در این گونه افراد نیمکره راست فعال‌تر است.

هر دوی این حالات افراط است و سلامتی فقط در صورتی حادث می‌شود که این دو به تعادل برسند. لمس‌کردن فرق سر (مسح سر) باعث تحریک پل ارتباطی بین دو نیمکره و فعالیت غذه پینه‌آل می‌شود. بدین‌ترتیب تعادلی نسبی در وضعیت فعالیت نیمکره‌های مغز پدید می‌آید و انرژی با سهولت بیشتری در آن‌ها جریان می‌یابد. تحریک این نقطه در تقویت حافظه نیز می‌تواند مؤثر باشد.(۱۶)

 

مسح پا

مرحله بعدی مسح پاهاست که دو اثر دارد. اول اینکه نیمه بالایی بدن با نیمه پایینی تبادل انرژی می‌کند و به این ترتیب نوعی توازن صورت می‌گیرد. تاثیر دوم آن تحریک چاکراهای کف پاست و این امر سبب دریافت انرژی بیشتر از زمین می‌شود. با تداوم وضو در کارها، چاکراهای پاها همواره تقویت میشوند و لذا همواره انرژی بیشتری از طریق پاها وارد مولاد هارا چاکرا و شواد هیستانا چاکرا(چاکرای جنسی) می‌شود، و فرد کمتر خسته می‌گردد، استحکام و قوت درونی بیشتری پیدا می‌کند، خوش‌بینانه‌تر زندگی می‌کند و همواره شاکر و سپاسگزار است.

ورود انرژی بیشتر به «مولاد هارا» خیلی اهمیت دارد، چون این چاکرا اساس نیروی حیات تمام چاکراهای بالاتر و سرچشمه نیروی حیات است. در این چاکرا منبع لایزال انرژی کندالینی(یانگ) وجود دارد. سوشومنا، آیدا و پینگالا که سه کانال اصلی انرژی بدن هم هستند، از این چاکرا شروع می‌شوند(۱۷) چاکراهای کف ‌پا دروازه‌هایی هستند که در امر سلامت بدن نقش به‌سزایی دارند. با انجام مسح پاها،  چاکراهای کف پا تحریک می‌شوند. فعالیت چاکراهای کف پا در ادامه منجر به تحریک چاکراهای انگشتان پا می‌شود. این تحریک به‌خصوص خود را  در انگشتان شست، میانی و انگشت کوچک نشان می‌دهد. با تقویت و تحریک چاکراهای پایینی می‌توان قدرت و حیات دوباره‌ای را به کالبد بخشید.

افرادی که از خستگی مزمن رنج می‌برند، چاکراهای پایینی ضعیفی دارند و در نتیجه،  انرژی اندکی به بالا پلمپ می‌شود. با تقویت و تحریک چاکراهای پایینی می‌توان قدرت و حیات دوباره‌ای به کالبد آنها بخشید. اگر چاکراهای پایینی به طریقی به طور منظم تغذیه شوند، این اتفاق هرگز نمی‌افتد(۱۸).

اثرات شستن پا در مساجد و زمانی که چند  صد نفر با هم نماز جماعت می‌خوانند و از طریق زمین مبادله انرژی می‌کنند به اوج خود می‌رسد وحتی یک فرد صالح اگر در میان این چندصد نفر باشد و به منبع انرژی الهی وصل باشد و دارای چراغ روشنی مثل یک لامپ باشد دیگران نیز می‌توانند مثل کانال سیم‌کشی برق، لامپ‌های خود را با آن روشن کنند و این از خاصیت‌های نماز جماعت است که در اسلام بر آن تأکید بسیار شده است. پس پاها را باید حتی بهتر از دست ها شست زیرا در حالت قیام، رکوع، سجده، تشهد، سلام، دعا و… با زمین و دیگران مبادله انرژی می‌کند، در حالی که دست‌ها فقط در حالت سجده این کار را می‌کنند.

نکته بسیار مهم این است که انگشتان پای راست در هنگام تشهد و سلام باید مثل حالت سجده بر روی زمین باشد تا کار مبادله قطع نشود. بسیاری از نماز گزاران این اصل مهم را رعایت نمی‌کنند و این باعث ناتمام ماندن امر مبادله انرژی می‌شود و صحیح نیست. پس قبل از وضو گرفتن از تمیز بودن پاهای خود اطمینان حاصل کنید.

 

پی‌نوشت:

۱- سوره مائده، آیه۶

۲- العاملی، وسایل ‏الشیعه،۱۳۷۴، ج ۱؛ ص ۳۸۳

۳- شیخ صدوق، من‏ لایحضره‏ الفقیه، ج ۱، ص ۴۱

۴- ‌العاملی، وسائل الشّیعه، ۱۳۷۴،ج۱، ص۲۵۷

۵- مجلسی، بحارالأنوار،۱۴۰۳، ج۸۰،ص ۳۱۴

۶-همان

۷-کوک سویی، انرژی درمانی

۸-همان

۹-همان

۱۰- تاثیر وضو روی چاکراهای بدن، ۱۳۹۲

۱۱- اعجاز در وضو، ۱۳۸۷

۱۲- کوک سویی، انرژی درمانی

۱۳- اعجاز در وضو،۱۳۸۷

۱۴- انرژی درمانی، ۱۳۹۲

۱۵- کوک سویی، انرژی درمانی

۱۶- ( اعجاز در وضو، ۱۳۸۷)

۱۷- کوک سویی، انرژی درمانی

سوتیتر:

 

۱٫

در اطراف بدن همه موجودات اعم از زنده و غیرزنده، یک حوزه انرژی لطیف وجود دارد که به آن هاله گفته می‌شود. هاله، درواقع، میدانی از انرژی است.  انرژی الکترومغناطیسی و سایر انرژی‌های عالی‌تر که همه موجودات زنده را احاطه کرده‌اند، به عقیده‌ بعضی در اطراف همه‌ ذرات اتمی و موجودات زنده و غیر زنده وجود دارند.

 

30نوامبر/16

نخستین عید غدیرشیعیان درصنعا

روح‌الله نجابت

عید غدیر امسال برای شیعیان یمن که ایتام آل محمد«ص» نامیده می‌شوند رنگ و بوی دیگری داشت. آنان که سال‌ها از جانب دولت مرکزی در رنج و فشار و محرومیت قرار داشتند، امروز به جایی رسیده‌اند که در ۱۸ذی‌الحجه و ایام عید ولایت با داشتن دست ‌برتر در معادلات سیاسی یمن برای نخستین‌بار در «صنعا» پایتخت یمن به مناسبت عید غدیر خم به صورت علنی جشن برپا کردند. آنان این بار با سردادن فریادهای لبیک یا‌علی(ع) در کنار شعار همیشگی خود، یعنی «الله اکبر، مرگ برآمریکا، مرگ بر اسرائیل، لعنت ‌بر یهود و اسلام پیروز است» نشان دادند که دل در گرو امیرالمومنین(ع) دارند.

برگزاری جشن عید غدیر امسال در یمن که تا پیش از این صرفاً در صعده، یعنی پایگاه سنتی شیعیان زیدی در شمال یمن به‌ صورت علنی بر پا می‌شد نشان داد که جنبش انصارالله به عنوان هسته مرکزی حرکت نوین شیعیان ‌یمن، شکل جدیدی از مناسبات سیاسی اجتماعی را در این کشور فقیر، اما با ثروت‌های خدادادی فراوان طرح‌ریزی کرده‌ است.

نکته قابل اعتنا این‌است که جایگاه فعلی جنبش ‌انصارالله مرهون تلاش‌های چند دهه‌ اخیر شیعیان است. میوه‌ امروز حرکت آزادمردان یمن، حاصل بذری ‌است که با خون دل خوردن‌ها و خون‌های به ناحق ریخته‌ شیعیان آبیاری شده ‌است.

انصارالله و نقش آن در معادلات سیاسی پس از سقوط علی‌عبدالله صالح

انصارالله که تا پیش از سال ۲۰۱۱ عملاً در معادلات سیاسی اجتماعی یمن به رسمیت شناخته نمی‌شد و  بخش عمده‌ای از تمرکز خود را  بر تربیت جوانان مبتنی بر آموزه‌های اسلام قرار داده بود، در هنگامه‌ بیداری‌اسلامی در یمن به‌قدری فراگیر شد که یکی از ارکان اصلی سقوط علی‌عبدالله صالح و سرنگونی هیمنه‌ پوشالی رژیم او را تشکیل داد.

امروز دیگر جایگاه جنبش‌انصارالله در مناسبات سیاسی‌ اجتماعی یمن در کنار دیگر بازیگران تعریف نمی‌شود، زیرا روند اتفاقات یمن از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۴ به گونه‌ای رقم‌خورد که در حال حاضر عبدالملک الحوثی، رهبر جنبش انصارالله حرف اول و آخر را در یمن می‌زند. یاران عبدالملک در پایتخت قدرت‌نمایی می‌کنند، با موضع‌گیری او نخست‌وزیر مشروعیت پیدا می‌کند و یا مجبور به کناره‌گیری می‌شود و در هرجای کشور که انصارالله در قالب کمیته‌های مردمی حضور پیدا کند، امنیت و آرامش مردم تامین می‌شود.

بیداریاسلامی۲۰۱۱ و تحولاتاخیر۲۰۱۴(انقلاب اول و انقلاب دوم)

پس از جنگ‌های شش‌گانه دولت با شیعیان صعده که از سال ۲۰۰۴ تا اوائل سال ۲۰۱۰ به طول انجامید، با فراگیر شدن امواج بیداری ‌اسلامی در سال ۲۰۱۱، سقوط علی‌عبدالله صالح و خلع او از مقام ریاست، اتفاق مهمی در تاریخ یمن پس از وحدت بود.

هرچند که سرنگونی صالح، آن هم پس از ۲۱ سال حکومت بر یمن متحد گام بزرگی برای تحقق مطالبات مردمی و در راس آن جنبش انصارالله بود، اما با سقوط صالح عملاً تغییر معناداری در نظام سیاسی یمن رخ ‌نداد و صرفاً عبدربه منصور هادی، معاون صالح جایگزین او گردید.

در فاصله سال‌های سقوط علی‌عبدالله صالح تا پیش از اتفاقات اخیر یمن سه دوره گفت‌و‌گوی ملی در یمن شکل گرفت که نه تنها نتیجه‌ خاصی در بر نداشت، بلکه به‌رغم حضور جنبش انصارالله در این گفت‌و‌گو‌ها و صبر و همراهی آنان، دولت به هیچ عنوان مطالبات آنان را در نظر نگرفت و گفت‌و‌گوها به سمتی پیش‌رفت که شیعیان به حاشیه رانده شدند.

عبد‌ربه منصور هادی فضای گفت‌و‌گوهای ملی یمن را به گونه‌ای پیش می‌برد که نتیجه آن افزایش قدرت عمل جریانات تکفیری و در عین ‌حال محدودیت‌های جدی‌تر برای شیعیان و به رسمیت نشناختن مطالبات جنبش انصارالله در معادلات سیاسی یمن بود. با این اوصاف و پس از صبر و انتظار جنبش انصارالله برای اصلاح امور و عدم حصول نتیجه؛ پس‌ از یک دوره‌ فترت درجریان انقلاب یمن، نهایتاً دور جدید حرکت شیعیان از آگوست ۲۰۱۴ و پس‌از سخنان مهم سید‌عبدالملک الحوثی آغاز شد.

در دور جدید انقلاب، هنر انصارالله این‌ است که توانسته با دردست گرفتن پرچم مطالبات اقتصادی و سیاسی عموم مردم یمن، در کشوری که مناسبات فرو ملی از جمله ارتباطات قبیله‌ای وعشیره‌ای بر همه ‌چیز اولویت دارد، حرکت مردم را از سطح طایفی و مذهبی به سطح ملی ارتقا دهد. انصارالله با اعلام اینکه به دنبال سهم‌خواهی از دولت ‌آتی نیست و فقط در صدد بهبود اوضاع جاری و بحران اقتصادی موجود در یمن است، توانسته حرکتی فراگیر را علیه دولت سازماندهی کند؛ هر چند که اصل و اساس جنبش آنها مبتنی بر آموزه‌های اسلامی و انقلابی‌ و اولویت آن همچنان استکبارستیزی، برقراری شریعت و اعتلای اسلام در یمن است.

بلافاصله پس از سخنرانی عبدالملک الحوثی، مردم یمن به‌ویژه شیعیان برای تحقق مطالبات سیاسی اقتصادی مبتنی بر اعتقاداتشان به خیابان‌ها آمدند و دامنه‌ حرکت خود را در اکثر مناطق، به‌ویژه پایتخت یمن گستراندند.

از نظر انصارالله وضعیت کنونی یمن با دولت فعلی در همه زمینه‌ها با شکست رو به ‌رو شده است، متناسب با همین نگاه است که آنان تا کنون درصدد سقوط کشور نبوده‌اند و صرفاً خواستار سقوط دولت فاسد هستند. ریشه این دیدگاه را در وهله اول باید در دینی نبودن اقدامات دولت و در وهله بعد باید در تشدید فشارهای مذهبی، اجتماعی و اقتصادی علیه شیعیان حوثی از سوی دولت، حذف یارانه سوخت، افزایش فقر و بیکاری در یمن و وخیم شدن وضعیت اقتصادی دانست.
مطالبات اعلامی حوثی‌ها در تجمعات و اعتراضاتشان در روزهای ابتدایی در مواردی چون حضور وزرای همسو در کابینه جدید، تعدیل افزایش قیمت سوخت و بازنگری در تقسیمات جدید یمن به ایالت‌های شش‌گانه خلاصه می‌شد.
اما اکنون آنچه که اتفاق افتاده به‌نوعی فراتر از این خواسته‌هاست. حوثی‌ها خواهان سهم بیشتری در دولت، پارلمان و همچنین بازنگری در سیاست اقلیم‌های خودمختار هستند. عبدربه منصور هادی  درصدد برآمده است تا با شیخوخیت و گفت‌و‌گو موضوع را خاتمه بخشد، امری که انصارالله از آن سرباز نزد، اما با توجه تجربیات گذشته، مسیر اعتراضات مردمی را نیز دنبال کرد تا رئیس‌جمهور همگام با سیاست‌ها، جبهه‌ عربی مسیر حرکت مردمی را منحرف نکند.

در مجموع باید گفت معرفی نخست وزیر مورد پذیرش انصارالله و تشکیل کابینه جدید با حضور برخی نیروهای مورد تایید این جنبش، شاید التیام‌بخش زخم‌هایی باشد که در چند ماه گذشته بر پیکره یمن وارد شده‌اند، اما آغازی است بر حرکت شیعیان انقلابی این کشور برای رقم زدن فصل جدیدی در حرکت نیروهای مقاومت در شبه جزیره عربستان.

 

30نوامبر/16

داعش، ریشه‌ها وکارکردها

حسین رویوران

حمله داعش به سه استان نینوا، صلاح‌الدین و الانبار در عراق و اشغال آنها، پرسش‌هائی را در باره این سازمان و میزان توانایی‌های نظامی و گستردگی پایگاه‌های اجتماعی آن را مطرح ساخت. همچنین با توجه به حضور این بازیگر در بحران کشورهای دیگر منطقه مانند سوریه، لبنان، لیبی، مصر، یمن  وتونس، بررسی پرونده جریان‌های تکفیری، برنامه‌ها و بازیگران دخیل در این فرایند ضرورت پیدا می‌کند.

شکی نیست که جریان سلفی‌های تکفیری، به‌وی‍ژه سازمان‌های القاعده و داعش، پدیده‌های نوظهوری هستند که در چند دهه اخیر در جهان اسلام ظهور پیدا کرده‌ و تبدیل به بازیگران فعال صحنه سیاسی منطقه غرب‌آسیا و شمال و مرکز آفریقا شده‌اند.

بروز اختلافات سیاسی میان تشکل تکفیری مادر یعنی القاعده با داعش(دولت به اصطلاح اسلامی عراق و شام)، به‌ویژه بر سر اولویت‌ها، پس از آغاز حوادث سوریه در سال ۲۰۱۱ و بسط سلطه داعش بر استان‌های غربی عراق و شرق سوریه، پرسش‌های بسیاری را در باره تشکل داعش برانگیخت که متأسفانه تا کنون به بسیاری از آنها  پاسخ دقیقی داده نشده است.

پدیده  داعش چگونه و کی به وجود آمد و چه بازیگرانی در ایجاد آن نقش داشتند؟ این پدیده با چه اهدافی پدید آمد و با القاعده چه تفاوت‌هایی دارد؟ چرا طرف هایی که دیروز از آن حمایت کردند، امروز در چهارچوب ائتلاف نظامی بین‌المللی در صدد مبارزه با آن برآمده‌اند؟

واقعیت این‌است که غرب با شعار ضرورت مبارزه با اشغال و سلطه‌گری اتحاد جماهیر شوروی بر افغانستان، در پیدایش القاعده در این کشور نقش داشت و با کمک عربستان سعودی و برخی از شیخ‌نشین‌های خلیج فارس، جوانان پرشور کشورهای عربی را با انگیزه‌های اسلامی و به صورت ابزاری در جنگ سرد علیه رقیب خود(شوروی) به کار گرفت، غافل از آنکه این پدیده به علت ماهیت سلطه‌گری غرب بر اکثر کشور‌های اسلامی، به همان سرعت بر ضد غرب وارد میدان عمل خواهد شد.

حادثه ۱۱ سپتامبر و تخریب برج‌های‌ دوقلو در نیویورک نشان داد که جریان تروریستی القاعده، نوک پیکانش را به سمت آمریکا نشانه رفته و با انفجار‌های لندن و مادرید عملاً به تهدیدی جدی بر ضد غرب تبدیل شده است.

موج بیداری اسلامی که از تونس آغاز شد و کشور‌های مصر، لیبی، یمن و بحرین را در بر گرفت، تهدید دیگری برای غرب بود، زیرا در این خیزش انقلابی، مردم بر ضد رژیم‌هایی قیام کردند که همگی با غرب هم‌پیمان بودند وبا حمایت‌های غرب به حیات خود ادامه می‌دادند.

این تعارض جدید با حمله مردم به سفارتخانه‌های اسراییل و آمریکا، ماهیت ضد استکباری خود را کاملاً آشکار کرد. همچنین فعال ‌شدن اسلام‌گرایان در موج بیداری اسلامی، حجم تضاد با غرب را افزایش داد، چون در این موج بسیاری از تشکل‌ها و جریان‌های اسلامی از تئوری مذهبی غلبه، چشم‌پوشی کردند.

تا قبل از شروع بیداری اسلامی، عمده اسلام‌گرایان سنی معتقد به ضرورت تبعیت از حاکم بودند. حتی جریانی مانند اخوان‌المسلمین در مصر به‌رغم سرکوب شدن توسط نظام جمهوری از سال ۱۹۵۴، در سال‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۱ با انور سادات و حسنی مبارک، رؤسای جمهور وقت مصر، بیعت کردند. عمر تلمسانی، مرشد وقت اخوان‌المسلمین با اشاره به حدیث شریف پیامبر اکرم«ص»: «من مات ولم تکن فی رقبته بیعه مات‌علی غیر دین‌الاسلام: هر کسی که بمیرد و بیعتی با اولی الامر برگردن نداشته باشد، بر دین غیراسلام می‌میرد.» این بیعت‌ها را توجیه کرد.

ولی از هنگام آغاز بیداری‌ اسلامی در سال ۲۰۱۱،  مشارکت گسترده جریان‌های اسلامی در قیام بر ضد رژیم هایی که در گذشته با آنها بیعت کرده بودند، ظهور و بروز پیدا کرد.  این پدیده در تونس، لیبی، مصر و یمن کاملا فراگیر و مشهود بود  و این امر  نشان می‌دهد که تئوری غلبه و تبعیت از حاکم ـ هرچند فاسق یا ظالم ـ برای اسلام‌گرایان پایان یافته و باور جدیدی جایگزین آن شده است.

باز شدن عرصه اجتهاد در زمینه فقه ‌سیاسی در مذاهب سنی تحت عنوان «فقه الواقع» و تلاش برای تعریف یک نظام اسلامی در چهارچوب‌های مدنی و قرارداد‌های اجتماعی با عنوان «دوله مدنیه ذات مرجعیه اسلامیه»، شرایط دیگری را پدید آورد که تحولی از الگوی منحصر به نظام خلافت به الگوی دولت مدنی اسلامی به شمار می‌آید. این تحول بر پایه مفهوم مقاصد الشریعه در فقه اهل‌ سنت صورت گرفته ‌است. به عبارت دیگر، اسلام‌گرایان می‌گویند اگر نظام خلافت در شرایط کنونی قابل تحقق نیست، اصول سه‌گانه عدل، حکومت رشد یافته (الحکومه الرشیده) و اصل شورا (انتخابات) به عنوان حداقل، باید پیگیری شوند. این اهداف هم اکنون مبنای فعالیت بسیاری از احزاب سنی در جهان اسلام قرار گرفته‌ و نوعی نزدیکی را در باورهای مذاهب مختلف شیعه وسنی ایجاد کرده است. در نتیجه این تحول، پیروان اهل‌سنت مانند شیعه در پی حاکم صالحی بر آمده‌اند که عادل باشد، بر پایه احکام اسلامی(فقیه)حکومت کند، با رأی مردم روی کار بیاید ودر خدمت جامعه قرار گیرد.

این تحولات سه‌گانه یعنی تضاد القاعده با غرب، تضاد مردم با نظام‌های استبدادی و وابسته به غرب در فرایند بیداری اسلامی و فراهم شدن زمینه‌های وحدت مذهبی در جهان اسلام، منافع غرب را در منطقه به‌شدت تهدید کرد، به همین علت غرب تلاش کرد با اجرای سناریوی جدیدی از این بحران‌ها خارج شود و روابط سلطه‌گرانه خود با منطقه را به‌نحو دیگری بازتولید و منافع خود را تامین کند و دشمنان خود را به چالش بکشد.

برنامه براندازی نظام حاکم بر سوریه توسط غرب در سال ۲۰۱۱، با تبانی کامل با عوامل منطقه‌ای، به‌ویژه ترکیه، عربستان سعودی، قطر، اردن، وامارات متحدعربی طراحی شد. غرب این سناریو را برای خروج از مجموعه تعارض‌های منطقه‌ای برنامه‌ریزی کرده بود، لذا از فضای بیداری اسلامی سوء ‌استفاده و با اجرای سناریوی طرح براندازی در سوریه تلاش کرد تا شرایط سیاسی در منطقه را از شفافیت خارج سازد و مسایل به‌حدی در هم تداخل پیدا کنند که دیگر تشخیص حق از باطل به‌راحتی امکان پذیر نباشد.

غرب با ایجاد نسل دوم القاعده با نام داعش و جبهه‌النصره در محیط سوریه و حمایت از آنها  تلاش کرد برای القاعده رقیبی را اهداف متفاوتی دارد بتراشد و تضادهای درون گروهی این دو جریان را جایگزین تضاد با امریکا سازد. این علت پدید آمدن نسل جدید سلفی‌های تکفیری با اهدافی متفاوت با تشکل مادر، یعنی القاعده است.

غرب با اجرای این پروژه  همچنین سعی کرد فرایند بیداری‌اسلامی را تحت الشعاع قرار دهد و با وارد کردن بازیگر جدیدی به نام سلفی‌های تکفیری نسل دوم، تضاد میان مردم حوزه بیداری و نظام‌های وابسته به غرب را به میان خود مردم بکشاند. نا‌امنی گسترده در عراق، سوریه، لبنان، یمن، لیبی، وشبه جزیره سینا حاصل این برنامه‌ریزی‌هاست. تاکید گروه‌های دوم القاعده، یعنی داعش وجبهه‌النصره بر اولویت شیعه‌کُشی و مبارزه با اقلیت‌های مذهبی و دینی نیز بخشی از پروژه تغییر تضادهاست تا چالش‌های جدیدی در جوامع منطقه بروز پیدا کنند و آنان را تا مدت‌ها درگیر خود سازند. این تضاد مذهبی خونین که در تاریخ سابقه چندانی ندارد، بخشی از سناریوی غربی ـ ترکی وارتجاع عربی است و برای از بین بردن زمینه‌های وحدت در جهان‌اسلام در نتیجه چشم‌پوشی از نظریه غلبه و نیز تلاشی است برای مقابله با افزایش نفوذ نظام ‌اسلامی ‌ایران در سطح منطقه و جهان اسلام.

معادله سیاسی داعش در منطقه چند مجهولی و پیچیده‌ است و بدون در نظر گرفتن وقایع میدانی نمی‌توان آن را دقیق درک کرد. نقش غرب در این معادله و تلاش آن برای تغییر مجموعه‌ای از تضادها، علت اصلی حمایت غرب از این گروه‌ها در سه چهار سال گذشته بوده است.

حمایت مستقیم رژیم صهیونیستی از گروه‌های تکفیری از طریق درمان بیش از ۱۶۰۰ نفر از زخمی‌های آنان نیز شاهدی بر تبانی این رژیم با این سناریوی غربی‌است. مسلماً سناریوی راه‌اندازی گروه‌های تکفیری توسط غرب و حمایت از آنان با سقفی از توان و کارکرد تعریف شده است، اما با پیوستن عده زیادی از داوطلبان سرخورده وناراضی منطقه به آنها، حالا این گروه‌ها به قدرتی جدی وغیرقابل کنترل تبدیل شده و هم‌پیمانان غربی خود در منطقه را مورد تهدید قرار داده‌اند. غرب با بروز شرایط نامترقبه جدید، ناگزیر به تغییر نقشه خود شد‌. غرب از این گروه‌ها خواسته بود فقط نظام سوریه را سرنگون کنند، ولی اینک آنها خود به تهدیدی برای عراق، اقلیم کردستان، عربستان سعودی و اردن تبدیل شده بودند.

شرایط جدید برای غرب قابل تحمل نبود، به همین علت ائتلاف بین‌المللی بر ضد داعش تشکیل شد تا به گفته آقای اوباما  آنها را مهار و با فشار نظامی، وادار به اطاعت مجدد از اربابانشان کنند تا همچنان تحت کنترل باقی بمانند و تنها در چهارچوب نقش تعریف شده و برای ایفای ماموریت‌های معین فعالیت کنند.

 

سوتیترها:

 

۱٫

غرب با شعار ضرورت مبارزه با اشغال و سلطه‌گری اتحاد جماهیر شوروی بر افغانستان، در پیدایش القاعده در این کشور نقش داشت و با کمک عربستان سعودی و برخی از شیخ‌نشین‌های خلیج فارس، جوانان پرشور کشورهای عربی را با انگیزه‌های اسلامی و به صورت ابزاری در جنگ سرد علیه رقیب خود(شوروی) به کار گرفت، غافل از آنکه این پدیده به علت ماهیت سلطه‌گری غرب بر اکثر کشور‌های اسلامی، به همان سرعت بر ضد غرب وارد میدان عمل خواهد شد..

۲٫

. تاکید گروه‌های دوم القاعده، یعنی داعش وجبهه‌النصره بر اولویت شیعه‌کُشی و مبارزه با اقلیت‌های مذهبی و دینی نیز بخشی از پروژه تغییر تضادهاست تا چالش‌های جدیدی در جوامع منطقه بروز پیدا کنند و آنان را تا مدت‌ها درگیر خود سازند و نیز تلاشی است برای مقابله با افزایش نفوذ نظام ‌اسلامی ‌ایران در سطح منطقه و جهان اسلام.

 

30نوامبر/16

انتقال یهودیان به فلسطین از چه زمانی و چرا شروع شد؟

پاسخ به شبهات تاریخی اشغال فلسطین

 

مجید صفاتاج

 

اشاره:

انتقال یهودیان جهان به فلسطین و اسکان آنها در مناطق اشغالی فلسطین، جولان، کرانه غربی رود اردن و نوار غزه از جمله سیاست‌های این رژیم در راستای یهودی کردن فلسطین و دیگر سرزمین‏های اشغالی عربی است. این سیاست‏ها از آغاز حاکمیت صهیونیسم و تأسیس اسرائیل بر این سرزمین، همواره  ‏مد نظر رژیم صهیونیستی بوده و در حفظ امنیت، تقویت و تحکیم سلطه صهیونیسم بر سرزمین‏های اشغالی و در نهایت یهودی کردن فلسطین، تأثیر به‌سزایی داشته است. مقاله حاضر به چگونگی و چرایی انتقال یهودیان و این سیاست سلطه‌گرانه صهیونیستی پرداخته است.

 

سیاست انتقال یهودیان به فلسطین به دنبال مهاجرت عده‏ای از یهودیان اروپا به این سرزمین و زمزمه‏ تشکیل دولت یهود در آنجا در اواخر قرن نوزدهم میلادی در میان صهیونیست‏ها مطرح شد و سپس در سال ۱۸۹۷ با برگزاری اولین کنگره صهیونیسم در شهر بال سوئیس و اعلام تشکیل دولت و تعیین سرزمین برای یهودیان جهان و انتقال یهودیان به این سرزمین عملاً رشد سریعی پیدا کرد و به‌تدریج بافت جمعیتی فلسطین دستخوش تغییر و تحول شد.

توجه بیش از حد صهیونیست‏ها به تسریع در انتقال یهودیان جهان به فلسطین، بدون شک ریشه‏های تاریخی چندین ساله دارد که به اختصار به آنها اشاره می‏شود.

مورخ یهودی معاصر، ترلاکور، تاریخ رسمی انتقال یهودیان به فلسطین را سال ۱۸۸۱، یعنی سال کوچ عده‌ای از جوانان یهودی روسیه به فلسطین می‌داند‌ و می‌نویسد که قبل از آن، انتقال یهودیان به سبب امتناع آنان از مشارکت عملی در اسکان و عدم همکاری در طرح‌های مستعمره‏نشین سابق ممکن نبوده است(۱)

فرانسه در زمینه‏ انتقال اولیه یهودیان به فلسطین نقش زیادی داشت. دعوت ناپلئون بناپارت از یهودیان برای کوچ به فلسطین، اولین دعوت رسمی از جانب رهبر یک دولت بزرگ غربی در این زمینه بود. این دعوت بی‌تردید طرحی استعماری بود که با مصالح و سیاست‏های دولت‏های استعمارگر غربی، آن هم در هنگامی‌که دولت عثمانی ضعیف شده و مرد بیمار لقب گرفته بود، سازگاری داشت. سیاست انگلیس در این زمان فشار بر حکومت عثمانی به منظور کسب اجازه برای انتقال یهودیان به فلسطین و تحت‏الحمایه قرار دادن آنها بود. هرتزل، رئیس جنبش صهیونیسم  بر اجرای این سیاست استعماری تأکید داشت و در کتاب خود، دولت یهود، نوشت:

«افرادی که تحمل ممالک متبوع خود را ندارند، بهتر است در منطقه وسیعی که برای یک ملت بزرگ کافی باشد، اجتماع کنند.»

او برای نیل به این مقصود، پیشنهاد تشکیل آژانس یهود را داد و در تاریخ بیست و سوم آوریل ۱۸۹۶ در یکی از مصاحبه‏هایش در سفارت انگلیس در وین  اظهار داشت:

«اگر ترکیه در آینده تقسیم شود، دولتی که در فلسطین برپا می‏شود، سدی در مقابل دیگر دولت‏های منطقه خواهد بود.» (۲)

لذا این آژانس از همان ابتدای فعالیت خود به شیوه‏های گوناگونی سعی داشت سلطان عبدالحمید، حاکم عثمانی را برای موافقت کوچ یهودیان به فلسطین تطمیع و ترغیب کند. پس از مرگ او یکی از رهبران صهیونیسم به نام هربرت ساموئیل(۲) پیشنهاد کرد که:

«یک دولت یهودی تحت نظارت انگلستان در فلسطین تشکیل شود و حدود ۳ الی ۴ میلیون یهودی ساکن اروپا به این سرزمین مهاجرت کنند.»(۴)

او برای انتقال یهودیان به فلسطین و یهودی کردن این سرزمین، برنامه‏های ویژه‏ای را اجرا و شرایط و اوضاع سیاسی و اقتصادی و اداری را به گونه‏ای برنامه‏ریزی کرد که زمینه تشکیل دولت صهیونیسم فراهم شود. او با آگاهی کامل از خطر محدودیت جمعیت یهودیان(۵) در فلسطین در مقابل عرب‏ها، به منظور تغییر بافت جمعیتی و اجرای سیاست توازن جمعیت در مناطق اشغالی، با کمک استعمار پیر انگلیس دروازه‏های فلسطین را به یهودیان باز گذاشت و آنان را به مهاجرت به فلسطین تشویق کرد و بدین ترتیب سیل مهاجرت یهودیان اروپا به فلسطین شروع شد. در نتیجه، صدها خانوار عرب مجبور به ترک زمین‏ها و خانه‌های خود شدند و جای خود را به هزاران یهودی مهاجر دادند.

بر اثر سیاست استعماری و تجاوزکارانه صهیونیست‏ها، در ده سال اول حکومت قیمومیت (۱۹۱۸ـ۱۹۲۸)، حدود ۱۰۲ هزار یهودی وارد فلسطین شدند. از سال ۱۹۴۸ نیز کار انتقال یهودیان جهان به این سرزمین و اسکان آنها‏ به جای مسلمانان، شتاب بیشتری گرفت، به‌طوری که جمعیت یهودیان از ۷۰۰,۶۵ تن درسال ۱۹۴۸ به بیش از سه میلیون تن در سال ۱۹۷۳ رسید، یعنی ظرف ۲۵ سال حدود ۵/۲ میلیون تن بر جمعیت یهودیان فلسطین اشغالی افزوده شد.

کوچ یهودیان به فلسطین که با رؤیای اقامت در سرزمین موعود انجام ‏شد، کار احداث شهرک‏سازی یهودیان و تأسیس اسراییل و تثبیت و قوام آن را تسهیل کرد و عامل بسیار مهمی در ثبات و پایداری رژیم صهیونیستی گردید. از گفته‏های بن گوریون، یکی از رهبران برجسته صهیونیسم و اولین رئیس دولت اسراییل می‏توان این نکته را به‌روشنی دریافت. او در مقابل پارلمان ایستاد و گفت:

«مهاجرت دسته‏جمعی یهود، تأسیس دولت اسراییل را امکان‏پذیر کرد و به برکت همین مهاجرت است که اسرائیل پایدار می‌ماند.» (۶)

گلدامایر نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی نیز اظهار داشت:

«چگونه می‏توانیم بدون مهاجرت، دولتی داشته باشیم.»(۷)

یکی از مسئولان آژانس یهود نیز در این زمینه اعلام کرد:

«اگر چشمه مهاجرت خشکیده شود، حتی اگر پیمان صلح با همسایگان ببندیم، نمی‏توانیم دولت یهود را حفظ کنیم. عرب‏ها ما را خواهند بلعید و اثری از ما باقی نخواهد ماند.»(۸)

اظهارات صهیونیست‏های مذکور و اقدامات سریع دستگاه حاکم اسراییل در زمینه انتقال یهودیان به فلسطین از درک خطر محدود بودن شمار آنها درمقابل جمعیت عرب‏ها ناشی می‏شود، زیرا طبق آمارهای موجود، جمعیت مسلمانان در سرزمین‏های اشغالی هر سال بیشتر شده است که به‌طور گسترده‏ای خطر بر هم زدن توازن جمعیت به نفع مسلمانان را مضاعف می‏کند.

پروفسور رابرت باکی از دانشگاه عبری قدس در تحقیقی در ۱۹۸۶ این موضوع را مطرح و آکادمی یهود نیز آن را تأیید کرد. او در بررسی خود می‌نویسد:

«ملت یهود رو به اضمحلال است و با فرا رسیدن سال ۲۰۲۵ حدود ۳۱ درصد از فرزندانش را از دست خواهد داد.»(۹)

همچنین وی در کتاب «اسرائیل در حوالی قرن بیست و یکم» که در فوریه ۱۹۸۴م منتشر شد، در مورد ساکنان اسرائیل در آغاز قرن آینده اعلام کرد:

«سن نسل‏های اسرائیل در آینده به سمت پیری تغییر خواهد کرد و در جوانان کاهش چشمگیری رخ خواهد داد.»(۱۰)

مطالب مزبور که کاهش جمعیت یهودیان در مقابل مسلمانان در فلسطین را نشان می‌دهد، رهبران رژیم صهیونیستی را برآن داشت که بیش از پیش به انتقال یهودیان به فلسطین اشغالی توجه کنند؛ لذا آنان سعی کردند به هر نحو ممکن، با کمک امریکا و تبانی برخی از کشورها و ایجاد جاذبه برای یهودیان جهان، مجدداً زمینه‏ مهاجرت گسترده یهودیان را از نقاط گوناگون دنیا، به‌ویژه جمهوری‏های تازه استقلال یافته شوروی پیشین و اروپای شرقی و برخی از کشورهای افریقایی و امریکای لاتین به فلسطین اشغالی فراهم سازند.

انتقال یهودیان به سرزمین‏های اشغالی فلسطین جزء تفکیک‏ناپذیری از نقشه استراتژیک سیاسی نظامی اسرائیل در یهودی‏سازی فلسطین و الحاق دیگر سرزمین‏ها به این کشور و اساس و پایه‏ای برای ایجاد شهرک‏های یهودی‏نشین و استیلا بر سرزمین‏های عربی است. در واقع مهاجرت یهودیان به این سرزمین همچون خونی است که در پیکر رژیم صهیونیستی تزریق می‏شود، لذا این رژیم بدون مهاجرت و انتقال یهودیان به سرزمین‏های اشغالی نمی‏تواند به حیات سیاسی و نظامی خود ادامه دهد و به همین دلیل است که به‌طرز گسترده‏ای دست به احداث شهرک‏های یهودی‏نشین زده است تا هم زمینه‏ اسکان یهودیان مهاجر را فراهم سازد و هم به اهداف توسعه‏طلبانه‏ خود نایل آید.

 

منابع:

۱ –  قهوجى، حبیب، الاستراتیجیه الاستیطان الصهیونى فى فلسطین، (بیروت: دارالفکر العربی، ۱۹۷۸)، ص ۴۷٫

۲ – صفاتاج، مجید، روزنامه ابرار، “انتقال و اسکان یهودیان در فلسطین”، ۲۳/۲/۱۳۷۱ ش، شماره ۱۰۱۵، ص ۸٫

۳ – اولین رئیس حکومت قیمومیت انگلیس در فلسطین.

۴ – اکرم زعیتر، سرگذشت فلسطین یا کارنامه سیاه استعمار، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، (تهران: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، ۱۳۶۲)، ص۹۵٫

۵ – در سال ۱۹۱۸م، از مجموع کل جمعیت فلسطین، جمعیت یهودیان از ۶ درصد تجاوز نمى‏کرد.

۶ –  روزنامه مصرى الاهرام، مورخ ۲۵/۳/۱۹۸۸م.

۷ – همان

۸ – همان

۹ – روزنامه اسرائیلى “عل همشار”، مورخ ۲۷/۶/۱۹۸۶م.

۱۰ – مؤسسه فالبر، “اسرائیل على مشارف القرن ۲۱”، قدس، ۱۹۸۴م.

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

فرانسه در زمینه‏ انتقال اولیه یهودیان به فلسطین نقش زیادی داشت. دعوت ناپلئون بناپارت از یهودیان برای کوچ به فلسطین، اولین دعوت رسمی از جانب رهبر یک دولت بزرگ غربی در این زمینه بود. این دعوت بی‌تردید طرحی استعماری بود که با مصالح و سیاست‏های دولت‏های استعمارگر غربی، آن هم در هنگامی‌که دولت عثمانی ضعیف شده و مرد بیمار لقب گرفته بود، سازگاری داشت.

 

۲٫

 

اقدامات سریع دستگاه حاکم اسراییل در زمینه انتقال یهودیان به فلسطین از درک خطر محدود بودن شمار آنها درمقابل جمعیت عرب‏ها ناشی می‏شود، زیرا طبق آمارهای موجود، جمعیت مسلمانان در سرزمین‏های اشغالی هر سال بیشتر شده است که به‌طور گسترده‏ای خطر بر هم زدن توازن جمعیت به نفع مسلمانان را مضاعف می‏کند.

 

30نوامبر/16

بی‌پرده با تاریخ

بی‌پرده با تاریخ / آبان و آذر ۱۳۵۹

سقوط خرمشهر پس از ۳۳روز مقاومت / شکست حصر آبادان در پی فرمان امام خمینی(ره)

اسارت وزیر نفت / شرایط ایران برای آزادی گروگان‌های آمریکایی

سیدروح‌الله امین آبادی

آبان و آذر ۱۳۵۹

آبان و آذر ۱۳۵۹ یاد‌آور حوادث تلخ بسیاری است‌. از سقوط خرمشهر در ۴ آبان همین سال تا شهادت حسین ‌فهمیده در ۸ آبان. در روز ۱۰ آبان نیز وزیر نفت بسیجی کابینه شهید رجایی به اسارت نیروهای بعثی درآمد.

عملیات نیروی‌دریایی علیه ناوها و اسکله‌های عراقی در هفتمین روز آذر همین سال زمینه‌ساز آن شد که این روز با نام نیروی دریایی در تقویم ثبت شود.

شاید مهم‌ترین رویداد این دو ماه مشخص شدن شروط اساسی ایران برای آزادی جاسوس‌های آمریکایی از سوی مجلس شورای‌اسلامی باشد که به این مهم به صورت مبسوط خواهیم پرداخت.

 

سقوط خرمشهر پس از ۳۳ روز مقاومت

۴ آبان ۱۳۵۹، خرمشهر پس‌ از ۳۳ روز مقاومت به اشغال کامل رژیم بعث عراق درآمد. در نیمه شب چهارم مهر، نیروهای ارتش بعثی با سازماندهی و تجهیز لشکرهای مستقر در جبهه خرمشهر و همچنین فراخوانی نیروهای تازه‏‌نفس به این جبهه، هجومی وسیع و گسترده ‌را به شهرآغاز کردند و پس از جنگی نابرابر، وارد خیابان‏‌های خرمشهر شدند.

رزمندگان و مردم در اطراف پل خرمشهر تلاش بسیاری کردند تا از پیشروی نیروهای عراق جلوگیری کنند، اما سرانجام امروز غروب خرمشهر به دست دشمن افتاد و باقیمانده نیروهای مدافع به سمت شرق شهر عقب نشستند و با تمام پایداری‏‌ها سرانجام شهر به صورت کامل به اشغال عراق درآمد.

 

صدور فرمان امام برای شکست حصر آبادان

۱۴ آبان ماه ۱۳۵۹ زمانی‌ که فرمان امام‌خمینی(ره) مبنی‌ بر ‌اینکه «حصرآبادان باید شکسته شود» خطاب به نیروهای مسلح صادرشد، کمتراز یک ‌هفته از تلاش نیروهای عراقی برای تصرف آبادان می‌گذشت. پیش از این خرمشهر قهرمان توسط قوای ‌عراقی اشغال شده بود. عراقی‌ها برای تصرف آبادان در ۸ آبان ۱۳۵۹ در منطقه ذوالفقاری روی رودخانه بهمنشیر پل شناور نصب کرده و با عبور دادن قسمتی از نیروهای خود وارد آبادان شده بودند.

نیروهای عراقی از آن جهت منطقه ذوالفقاری را انتخاب کرده بودند که قصد داشتند با استفاده از پوشش نخلستان‌ها از دید رزمندگان اسلام دور بمانند و راحت وارد شهر شوند. عبور از این قسمت آسان‌تر از عبور از رودخانه کارون در جنوب خرمشهر بود.

با چنین وضعیتی آبادان در یک محاصره ۳۳۰درجه‌ای قرار می‌‌گرفت و عبور دشمن از رودخانه بهمنشیر می‌توانست آن را با خطر جدی روبه‌رو کند. دشمن می‌پنداشت اگر بتواند از این رودخانه بگذرد، آبادان را برای همیشه از آن خود کرده‌ است.

در پی دستور امام(ره) یکی از چهار عملیات بزرگ و برجسته تاریخ دفاع مقدس رقم خورد و به عنوان نقطه عطفی در انتقال راهبردی در تاریخ باقی ماند. محسن رضایی درباره اهمیت این عملیات می‌گوید: «عملیات ثامن الائمه «ع» نقطه عطف و مبداء آغاز راهبرد مرحله دوم جنگ است. یکی از نقاط اعتماد به نفس در راهبرد مرحله دوم، عملیات ثامن‌الائمه «ع» بود که حلقه واسط و مبداء تحول به شمار می‌رفت.

 

طرح مانور

به دنبال فرمان امام خمینی (ره) طرح‌های مشترک سپاه و ارتش برای شکست حصر آبادان شکل گرفتند. در طرح مانور، سه محور عمده و یک محور فرعی برای انجام عملیات در نظر گرفته شده بود. محور شمالی شامل منطقه دارخوین و محمدیه و محور جنوبی شامل محور فیاضیه و ایستگاه ۷ بود.

بر اساس این‌طرح، تلاش فرعی نیروها برای پشتیبانی نیز در محور جاده ماهشهر- آبادان انجام می‌شد. در این میان، محور دارخوین و فیاضیه با هدف تصرف و تامین پل‌های حفار و قصبه اهمیت بیشتری داشتند و در صورت برخورداری نیروهای خودی از سرعت عمل، امکان انهدام و اسارت بسیاری از افراد دشمن در این محور وجود داشت.

در مجموع به نظر می‌رسید دشمن به دلیل برخورداری از نیروهای احتیاط و به‌ویژه امکان به کارگیری لشکرهای ۵ مکانیزه و ۹ زرهی تحت امر سپاه سوم در موضع برتری قرار دارد، لکن نیروهای خودی با توجه به شناخت دقیق از دشمن، ویژگی برترعملیاتی، ترکیب جدید سپاه و ارتش که پیش ‌از این هرگز در این سطح وجود نداشت و بهره‌برداری مناسب از زمین از موقعیت بهتری برخوردار بودند.

افزون بر این دشمن به لحاظ درک و باوری که از توان نیروهای خودی داشت، به‌طور نسبی در غافلگیری به ‌سر می‌برد. این عوامل در مجموع ‌توانستند دستیابی به پیروزی را برای نیروهای ایران آسان کنند.

شرح عملیات

ساعت یک بامداد روز پنجم مهر ۱۳۶۰رزمندگان اسلام عملیاتی را  با رمز« نَصْرٌ مِّنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِیب» آغاز کردند که پس از دو روز به بار نشست و فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر ضرورت شکست حصر آبادن با موفقیت اجرا شد.

مقاومت اولیه نیروهای عراقی در برخی ازمحورها و به‌ویژه تداوم آن در منطقه پل حفارنشان‌دهنده هوشیاری نسبی دشمن بود، ولی شناخت نادرست فرماندهان نظامی عراق نسبت به توان نیروهای خودی که بر مبنای برآوردهای عملیات ناکام پیشین ایجاد شده بود، سبب شد در برابر حمله نیروهای ایرانی واکنش مناسبی نشان ندهند.

با روشن شدن هوا و ادامه پیشروی نیروهای ایران از محور شمالی به سمت پل مارد و تهدید عقبه نیروهای دشمن، نخستین ضربه شکننده بر نیروهای عراقی وارد آمد. با این حال، نیروهای دشمن در منطقه پل حفار همچنان مقاومت می‌کردند.

گستردگی محورهای تهاجم و عقب‌ماندگی دشمن سبب شد تا نیروهای خودی با به دست گرفتن ابتکار عمل و ادامه پیشروی در محورهای مختلف، دشمن را تحت فشار قراردهند.

از سوی دیگر در پی تغییر وضعیت میدان نبرد، فرماندهی نیروهای عراق تلاش می‌کرد تا تاریک شدن هوا به مقاومت در پل حفار ادامه دهد. دشمن قصد داشت با تقویت منطقه، ابتدا منطقه سرپل را حفظ کند و پس از آن با نصب پل روی رودخانه کارون، نیروهای محاصره شده‌اش را نجات‌دهد و سپس با استقرار در منطقه غرب رودخانه کارون از ادامه پیشروی نیروهای ایرانی جلوگیری کند.

با آزاد شدن جاده ماهشهر- آبادان در ساعت ۸:۳۲  بامداد روز پنجم مهر و پیشروی نیروهای خودی از شمال به جنوب و تصرف پل قصبه، امکان مقاومت از عراقی‌ها گرفته شده بود. در بعد از ظهر همان روز بخشی از پل‌حفار تصرف شده بود، ولی عراقی‌ها برای باز نگهداشتن عقبه نیروهای محاصره شده خود در شرق کارون، همچنان مقاومت می‌کردند، چنانکه با تاریک شدن هوا، حرکت ستون نیروهای دشمن از اهواز به سمت خرمشهر دیده می‌شد.

به این ترتیب، روز اول عملیات در حالی به پایان رسید که دشمن به دلیل عقب‌ماندگی، توان مقابله نداشت و تنها به تاریک شدن هوا و باز نگاهداشتن پل حفار برای تقویت منطقه یا امکان عقب نشینی نیروهای محاصره شده امید بسته بود.

در روز دوم عملیات در حالی ‌که پیشروی نیروهای خودی همچنان ادامه داشت، دشمن واکنش جدی از خود نشان نداد و از بعد از ظهر همان روز نیروهای عراقی به‌تدریج تسلیم شدند و یا عقب‌نشینی کردند. سرانجام در پایان این روز عملاً منطقه سرپل از دست دشمن آزاد شد.

در روز سوم عملیات نیز در پی پاک‌سازی منطقه، محاصره آبادان به پایان رسید و فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر شکستن حصر آبادان در مدت ۴۸ ساعت تحقق یافت و نیروهای خودی پس از پاک‌سازی کامل منطقه در ساحل شرقی رودخانه کارون استقرار یافتند.

در این عملیات علاوه بر آزادسازی منطقه اشغالی در شرق رودخانه، بخش وسیعی از نیروهای خودی آزاد و برای عملیات بعدی آماده شدند.

آزاد سازی ۱۵۰ کیلومتر مربع از خاک میهن اسلامی شامل دو جاده استراتژیک اهواز- آبادان  و  ماهشهر- آبادان و خروج شهر آبادان از محاصره، اسارت ۱۸۰۰ نفر از نیروهای دشمن، کشته و زخمی شدن ۱۵۰۰ تا ۲۰۰۰ نفر از نیروهای عراقی و انهدام ۹۰ دستگاه تانک و نفربر، به غنیمت گرفتن ۱۰۰ دستگاه تانک و ۶۰ دستگاه نفربر، سه دستگاه لودر و ۱۵۰ دستگاه خودرو و انهدام سه فروند هواپیما و یک فروند هلیکوپتر دشمن از پیامدهای این عملیات بود. صدام پس از این شکست  هفت نفر از فرماندهان خود‌ را تیرباران کرد.(۱)

حسین فهمیده به شهادت رسید

۸ آبان ماه ۱۳۵۹ حسین فهمیده دانش آموز ۱۲ ساله برای جلوگیری از پیشروی تانک‌های عراقی، با نارنجک خود را به یکی‌ از تانک‌ها کوبید و به شهادت رسید. با شهادت فهمیده و انهدام تانک عراقی دشمن عقب‌نشینی کرد.

اسارت وزیر نفت

در دهمین‌روز آبان ماه ۱۳۵۹ مهندس محمد‌جواد تندگویان، وزیرنفت وقت کشورمان و چند مقام دیگر این وزارتخانه که برای بازدید از تاسیسات شرکت نفت به آبادان رفته بودند به اسارت نیروهای عراقی درآمدند.

پس از انقلاب با توجه به سوابق انقلابی مهندس تندگویان، ایشان از سوی شهید رجایی به عنوان وزیر نفت به مجلس معرفی شد. ۴۰ روز بعد شهید تندگویان که به قصد تشویق و تقدیر کارکنان شجاع تاسیسات نفتی از یک راه فرعی عازم آبادان بود، مورد تهاجم مزدوران صدام قرار گرفت و به اسارت دشمن درآمد. او پس از تحمل سال‌ها اسارت و سخت‌ترین شکنجه‌ها در زندان‌های مخوف عراق در حکومت دیکتاتوری صدام به درجه رفیع شهادت نائل آمد و در  سال ۱۳۷۰ پیکر مطهرش به کشور بازگردانده شد.(۲)

شرایط ایران برای آزادی گروگان ها

۱۱ آبان ماه ۱۳۵۹ مجلس برای بررسی گزارش کمیسیون ویژه در مورد تعیین سرنوشت گروگان‌ها جلسه علنی تشکیل داد. جلسه قبل مجلس به علت عدم حضور عمدی برخی از نمایندگان به حد نصاب نرسیده و تعطیل شده بود. در این جلسه همچنین گزارش کمیسیون ویژه بررسی مسئله گروگان‌ها توسط موسوی خویینی‌ها  قرائت شد. در بخشی از این گزارش آمده است:

با تسخیر لانه جاسوسی پرده‌ از جنایات و جرائم آمریکا در کشور ما که علیه انقلاب‌اسلامی و دولت جمهوری‌اسلامی و  این ملت انجام می‌شد برداشته و مشخص شد که امریکا نه فقط خارج از عرف و نزاکت بین‌المللی و خلاف مقررات دیپلماتیک و حقوق و حدود سفارتخانه‌های یک کشور در کشورهای بیگانه عمل می‌کند، بلکه از نظر اخلاق انسانی و حقوق بشر و اصول حاکم بر روابط افراد در  رژیم‌های مختلف نیز محکوم و در خور سرزنش و مجازات‌های قضائی و سیاسی است.

 

حق مسلم انسانی و اقدامی قانونی که به صورت دفاع مشروع انجام شد

در ادامه این گزارش تاکید شده است دور از اصطلاحات و تعبیرات حقوقی و سیاسی متداول که آمریکا آن‌ را دستاویز حملات تبلیغاتی قرارداد، اقدام دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، یک حق مسلم انسانی و اقدامی قانونی بود که به صورت «دفاع مشروع» انجام شد و با عنوان قانونی«نگهداری مجرمین» (مجرمین عادی، مجرمین سیاسی و مجرمین بین‌المللی) ادامه یافت.

اولین پیشنهاد ایران برای حل مسئله گروگان ها چه بود؟

در این گزارش با اشاره به پیشنهاد اولیه ایران برای حل مسئله گروگان‌ها آمده‌است:

«اولین کوشش انسانی رهبران کشور در حل این مسأله پیامی بود که رهائی این مجرمین را موکول به استرداد شاه فراری و اموال او و بستگانش می‌ساخت. پیداست که دولت آمریکا اگر علاقه‌ای به رهائی اتباع مجرم خود می‌داشت، می‌بایست بی‌درنگ با استرداد شاه که طبق قوانین آمریکا و مقررات بین‌المللی مشمول قانون استرداد مجرمین و در حوزه عمل پلیس بین الملل و وزارت خارجه آمریکا بود، مسئله را به‌راحتی حل و مردم نجیب و بزرگوار ایران را وادار به عفو از جرائم گذشته اسیران مجرم آمریکائی می‌کرد و آنان را که دولت آمریکا نیز قانوناَ شریک آنها محسوب می‌شد، از تعقیب و مجازات نجات می‌داد و خانواده‌های بسیاری را در کشور خود شادمان می‌ساخت».

 

درس اقدام انقلابی ملت ایران به دیپلماسی جهانی

در ادامه گزارشی که موسوی خوئینی‌ها آن‌را قرائت کرد، تصریح شده‌است:

«اقدام انقلابی ملت به دیپلماسی جهان می‌فهماند که قانون و حقوق بین‌الملل برای ملت‌ها و استقلال و آزادی آنهاست، نه ملت‌ها برای قانون و ابرقدرت‌ها. مقررات بین‌المللی تا زمانی محترمند‌ که از جانب ملل قدرتمند نیز رعایت گردند».

خوئینی‌ها با برشمردن اقدامات دولت آمریکا در یک سال گذشته تاکید کرد:

«ما معتقدیم که در هرحال برای تشخیص کیفیت و مقدار جرائم این مجرمان، ملت ایران حق دارد  آنان را به دادگاه عدل ‌اسلامی بسپارد و در صورتی که مایل باشد آنان را به مجازات اسلامی برساند و بایستی نیز از این حق استفاده کند. بر این اساس بر عهده قوه قضائیه است که ترتیب رسیدگی به این جرائم و شکل دادگاه مناسب آن را بدهد تا بتواند به جرائم مختلف آنان‌ اعم از جرائم عادی، جرائم سیاسی، جرائم بین‌المللی رسیدگی کند و شاکیان و ناظران بین‌المللی بتوانند در آن شرکت کنند و لایحه آن را به نظر مجلس برساند».

 

پیشنهاد چهار گانه مجلس برای حل مسئله گروگان‌ها

پیشنهاد مجلس شورای‌اسلامی با الهام از بیانات امام در چهار بند ارائه شد:

  1. دولت آمریکا باید تعهد و تضمین نماید که از این پس هیچ گونه دخالت مستقیم و غیرمستقیم سیاسی و نظامی در امور جمهوری ‌اسلامی ایران ننماید.
  2. آزاد کردن تمام سرمایه‌های ما و در اختیار قرار دادن این سرمایه‌ها و کلیه اموال و دارائی‌های ایران که در آمریکا و یا مؤسسات متعلق به دولت یا اتباع آمریکا در سایر کشورهاست، به‌نحوی که دولت جمهوری ‌اسلامی ایران بتواند به هر کیفیتی که بخواهد از آنها استفاده کند.
  3. لغو و ابطال کلیه تصمیمات و اقدامات اقتصادی و مالی علیه جمهوری ‌اسلامی ایران و انجام کلیه اقدامات اداری و حقوقی لازم جهت لغو و ابطال تمام دعاوی و ادعاهای دولت امریکا و مؤسسات و شرکت‌های آمریکائی علیه ایران به هر صورت و به هر عنوان و انجام کلیه اقدامات اداری و حقوقی لازم جهت عدم طرح هر نوع دعوای حقوقی یا جزائی و مالی جدید از طرف اشخاص حقیقی و حقوقی رسمی و غیررسمی دولت آمریکا و یا مؤسسات و شرکت‌های آمریکائی. چنانچه هرگونه ادعائی علیه ایران و اتباع ایرانی در هر یک از دادگاه‌ها در رابطه با انقلاب اسلامی ایران و تصرف مرکز توطئه آمریکا و دستگیرشدگان در آن مطرح و رأی به محکومیت ایران و یا اتباع ایرانی صادر شود، دولت آمریکا متعهد و ضامن و پاسخگوست و باید غرامت و خسارت ناشی از آن‌را بپردازد.
  4. باز پس دادن اموال شاه معدوم با به‌ رسمیت شناختن و نافذ دانستن اقدام دولت ایران در اعمال حاکمیت خود مبنی بر مصادره اموال شاه معدوم و بستگان نزدیک وی که طبق قوانین ایران اموالشان متعلق به ملت ایران است و صدور حکم رئیس جمهور آمریکا مبنی بر شناسائی و توقیف این اموال و به عمل آوردن کلیه اقدامات اداری و حقوقی لازم برای انتقال کلیه این اموال و دارائی‌ها به ایران.

بر اساس این پیشنهاد، دولت جمهوری اسلامی ایران در برابر انجام کلیه شرایط فوق توسط دولت آمریکا همه ۵۲ مجرم آمریکائی را آزاد خواهد کرد و در صورتی که انجام بعضی از شرایط فوق نیاز به زمان بیشتری داشته باشد، با قبول کلیه شرایط از طرف دولت آمریکا در برابر انجام هر شرط تعدادی از مجرمین به تشخیص دولت جمهوری‌اسلامی ایران آزاد خواهد شد.

 

حکم خاتمی و نگرانی های امام

محمد خاتمی نماینده اردکان در مجلس شورای‌اسلامی طی حکمی از سوی حضرت امام‌خمینی در ۲۵ آبان ۱۳۵۹ به سمت مدیر مسئول کیهان انتخاب شد.

حکم خاتمی در ۲۵ آبان ۱۳۵۹  صادر و در پنجشنبه ۲۹ آبان در روزنامه کیهان چاپ شد. در بخشی از حکم امام‌خمینی(ره) خطاب به خاتمی آمده بود: «البته متوجه هستید که مطبوعات باید همیشه در خدمت اسلام عزیز و مردم و کشور باشند و آزادی‌ها در حدود قوانین مقدس‌اسلام و قانون اساسی به بهترین وجه تامین شوند و بیطرفی حفظ گردد. امید است به یاری خدا و با همکاری کارمندان متعهدتان روزنامه را در راه تحقق بخشیدن به آرمان‌های انقلاب‌اسلامی اداره نمایید. از خدای تعالی توفیق همکاران را در این راه مسئلت دارم.«(۳)

روزنامه کیهان چهار روز پس از انتصاب خاتمی به سمت سرپرستی کیهان، مصاحبه‌ای را با حاج سید‌ احمد فرزند امام در باره شخصیت خاتمی انجام داد. وی در این گفت و گو از آشنایی بلندمدت خود با سرپرست جدید کیهان سخن گفت.(۴)

سید یاسر جبرائیلی در کتاب سودای سکولاریسم در این ‌باره می‌نویسد: «حکم خاتمی برای مسئولیت کیهان زمانی در رسانه‌ها منتشر شد که خود او به عنوان نماینده مجلس و در راس یک هیئت ایرانی عازم آلمان شده بود تا مواضع ایران در باره جنگ تحمیلی را تشریح کند. پس از بازگشت از سفر خدمت امام رسید تا از آنچه در آلمان گذشته بود گزارشی را ارائه کند. حضرت امام(ره) مجدداً و به شکل دیگری آنچه را که در حکم انتصاب خاتمی آورده بودند، متذکر شدند، تو گویی همه نگرانی امام(ره) درباره خاتمی، سوء‌استفاده از «آزادی» بود:

«مطبوعات ما بی‌طرف باشند و مطالب را به نفع اسلام و ملت منتشر کنند و همچنین آن زیبایی‌های بزرگ و عظیمی را که این انقلاب آفریده بیان نمایند. مطبوعات باید از انتشار مطالب تفرقه‌انگیز خودداری کنند و با غرض و سوء‌نیت چهره مقدس انقلاب‌اسلامی و جمهوری‌اسلامی را لکه‌دار ننمایند».(۵)

تاکیدها و هشدارهای امام به خاتمی در باره کیهان بی‌دلیل نبود و چنانکه بعدها روشن شد تیمی از همفکران خاتمی که او اداره کیهان را بدانها سپرده بود و بعدها در بخش‌های گوناگونی به کارشان گرفت، هم از آزادی سوء‌استفاده و هم با غرض و سوء‌نیت چهره مقدس انقلاب را لکه‌دار کردند.

 

روز نیروی دریایی

هفتم آذر ماه هر سال به نام روز نیروی دریایی نام گرفته است.در چنین روزهایی در آذر ماه سال ۱۳۵۹ بود که نیروی دریایی عملیات گسترده‌ای را علیه اسکله‌ها و ناوچه‌های عراقی ترتیب داد و به نتیجه رساند.

در ۶ آذر ۱۳۵۹ تکاوران نیروی دریایی بیش از دو سوم اسکله‌های نفتی البکر و الامیه عراق را منهدم کردند و پرچم ایران را بر بلند‌ترین دکل این دو اسکله به اهتزاز درآوردند. در ۷ آذر این سال نیز نیز ناوچه قهرمان پیکان پس از ساعت‌ها درگیری با چندین رزم‌ناو عراقی، در حالی که تلفات زیادی را به دشمن آورده بود به دلیل اصابت چندین فروند موشک عراقی غرق شد.

روز دفاع قهرمانانه ناوچه پیکان که با همراهی جنگنده‌های نیروی هوایی منجر به انهدام بیش از نیمی از توان نیروی دریایی عراق و غرق شدن اسکله‌های نفتی البکر و الامیه شد، روز نیروی دریایی نام گرفت.

 

پی نوشت

  • رک مهرابی ، مجید ، همشهری آنلاین
  • زندگی نامه شهید تندگویان ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، http://www.irdc.ir/fa/content/21461/default.aspx
  • صحفیه امام. جلد سیزدهم. ص ۳۵۶
  • روزنامه کیهان ۲/۹/۱۳۵۹
  • روزنامه کیهان، ۸/۹/۱۳۵۹

 

 

 

 

سوتیترها:

۱٫

در پی دستور امام(ره) یکی از چهار عملیات بزرگ و برجسته تاریخ دفاع مقدس رقم خورد و به عنوان نقطه عطفی در انتقال راهبردی در تاریخ باقی ماند. یکی از نقاط اعتماد به نفس در راهبرد مرحله دوم، عملیات ثامن‌الائمه «ع» بود که حلقه واسط و مبداء تحول به شمار می‌رفت.

 

 

۲٫

با تسخیر لانه جاسوسی پرده‌ از جنایات و جرائم آمریکا در کشور ما برداشته و مشخص شد که امریکا نه فقط خارج از عرف و نزاکت بین‌المللی و خلاف مقررات دیپلماتیک و حقوق و حدود سفارتخانه‌های یک کشور در کشورهای بیگانه عمل می‌کند، بلکه از نظر اخلاق انسانی و حقوق بشر و اصول حاکم بر روابط افراد در  رژیم‌های مختلف نیز محکوم و در خور سرزنش و مجازات‌های قضائی و سیاسی است.

 

 

30نوامبر/16

حکایاتی از امام حسین علیه‌السلام و کربلا

بسمه‌الله

باکی از مرگ نیست

کاروان امام حسین (ع) از منزلگاه قصر بنى‌مقاتل به سوى کربلا حرکت کرد مقدارى راه طى شد. امام حسین(ع) در حالى‌که سوار بر اسب بود اندکى به خواب رفت. سپس بیدار شد، دو یا سه بار فرمود: انا‌لله وانا‌الیه راجعون و‌الحمدلله رب‌العالمین
فرزندش على‌بن حسین(على اکبر) روى به پدر نمود و عرض کرد: پدرجان! سبب این استرجاع و حمد چه بود؟
امام فرمود: سوارى در خواب بر من ظاهر شد و گفت: اهل این کاروان مى‌روند ولى مرگ، ایشان را تعقیب مى‌کند.من فهمیدم خبر مرگ به ما داده مى‌شود.
على عرض کرد: پدرجان! مگر ما برحق نیستیم؟
امام حسین فرمود: پسرم! سوگند به خداى که بازگشت بندگان به سوى او است ما برحقیم . على عرض کرد: بنابراین باکى از مرگ نیست.
امام فرمود: فرزندم ! خداوند بهترین پاداش را که از سوى پدر به فرزند مقرر فرموده، به تو عنایت کند.
(بحارالانوار جلد ۴۴ صفحه ۳۷۹)

**********************

الان حسینم را دفن کردم…!،

در روایت اهل سنت و شیعه مستندا نقل شده است که امّ سلمه همسر پیامبر(ص) مىگوید:

رسول خدا (ص) مشغول استراحت بودند که دیدم امام حسین(ع) وارد شدند، و بر سینه پیامبر(ص) نشستند، حضرت رسول (ص) فرمودند: مرحبا نور دیده‌ام، مرحبا میوه دلم، چون نشستن حسین(ع) بر سینه پیامبر(ص) طولانى شد، جلو رفتم، تا حسین (ع) را بردارم.

حضرت پیامبر (ص) فرمودند: تا وقتى که حسینم خودش می‌خواهد بگذار بر سینه‌ام بنشیند، و بدان که هرکس باندازه تارمویى حسینم را اذیّت کند مانند آن است که مرا اذیّت کرده است.

امّ سلمه مى‌گوید: من از منزل خارج شدم، وقتى بازگشتم دیدم … حضرت پیامبر(ص) چیزى در دست دارد، و بدان مینگرد و مى‌گرید. جلوتر رفتم و دیدم مشتى خاک در دست دارد.

سؤ ال کردم این چیست که شما را این‌همه ناراحت مى‌کند. فرمودند: اى امّ سلمه الان جبرئیل بر من نازل شد و گفت که این خاک از زمین کربلا است. و این خاک فرزند تو حسین(ع) است که در آنجا مدفون مى‌شود. یا امّ سلمه! این خاک را در شیشه‌اى بگذار، هر وقت دیدى رنگ خاک به خون گرائید، بدان که فرزندم حسین(ع) به شهادت رسیده است.

امّ سلمه مى‌گوید: آن خاک‌را از رسول خدا(ص) گرفتم که بوى عطر عجیبى می‌داد. هنگامى که امام حسین (ع) بسوى کربلا سفر کردند، من نگران بودم و هر روز به آن خاک نظر مى‌کردم ، تا یک روز دیدم که تمام خاک تبدیل به خون شد و فهمیدم که امام حسین(ع)به شهادت رسیده‌اند. لذا شروع کردم به ناله و شیون و آن‌روز تا شب گریستم و از شدّت ناراحتى خوابم برد.

در عالم خواب رسول‌خدا (ص) را دیدم، که تشریف آوردند ولى سر و روى حضرت خاک‌آلود است! و من شروع کردم به زدودن خاک وغبار از روى آن‌حضرت و عرض کردم، این گرد و غبار کجاست؟!. فرمود: امّ سلمه! الان حسینم را دفن کردم…!، (تحفه الزّائر مرحوم مجلسى ص۱۶۸)

**********************

 

مادری که فرزندش را فدای امام‌حسین(ع) کرد!

وهب پسر عبدالله همراه مادر و همسرش در میان لشکر امام حسین(ع)بود. روز عاشورا مادرش به او گفت: فرزندم! به یارى فرزند رسول خدا قیام کن.
وهب در پاسخ گفت: اطاعت مى‌کنم. سپس به سوى میدان حرکت کرد.
در میدان جنگ سخت جنگید. بعد از آنکه عده‌اى را کشت به جانب مادر و همسرش برگشت. و گفت: اى مادر! اکنون از من راضى شدى؟
مادرش گفت: من از تو راضى نمى‌شوم، مگر اینکه در پیش روى امام حسین (ع) کشته شوى.
همسر وهب گفت : تو را به خدا سوگند! که مرا در مصیبت خود داغدار منما.
مادر گفت: فرزندم! گوش مده. به سوى میدان حرکت کن و در پیش روى فرزند پیغمبر(ص) بجنگ تا شهید شوى تا فرداى قیامت براى تو شفاعت نماید.
وهب برگشت و با تمام قدرت جنگید تا اینکه نوزده نفر سوار و بیست نفر پیاده از لشکر دشمن را به قتل رساند. سپس دستهایش قطع شد. در این وقت همسرش به سوى وهب شتافت ‌گفت: اى وهب! پدر و مادرم فداى تو باد. تا مى‌توانى در راه پاکان و خاندان پیامبر بجنگ… امام حسین(ع) که این منظره را مشاهده کرد، به آن زن فرمود: خداوند جزاى خیر به شما دهد و تو را رحمت کند. به سوى زنان برگرد. زن برگشت سپس وهب به جنگ ادامه داد تا شهید شد. همسر وهب بى‌تابانه به میدان دوید که چشم شمر به آن بانوى باوفا افتاد و به غلام خود دستور داد تا با عمودى که در دست داشت بر او زد و شهیدش نمود. این اولین بانویى بود که در لشکر امام حسین(ع)روز عاشورا شهید شد. (بحارالانوار جلد ۴۵ صفحه ۱۶)

**********************

امام حسین به عبادت عشق می‌ورزید

امام حسین(ع) که به عبادت و ذکر پروردگار عشق می‌ورزید به حضرت عباس (ع) فرمود‌: برو به سوی دشمنان و اگر توانستی تا بامداد فردا برای ما مهلت بگیر، باشد که ما امشب برای پروردگار خود نماز بخوانیم و دعا کنیم و در پیشگاه پروردگار آمرزش بخواهیم، خدا می‌داند که من نماز خواندن و قرآن خواندن و زیاد دعا کردن و استغفار کردن را بسیار دوست دارم. (ارشاد مفید صفحه ۲۱۲ ، گذرنامه بهشت (شرح موضوعی زیارت جامعه کبیره، سید کاظم ارفع، صفحه ۲۰۲)

**********************

نماز اول وقت در روز عاشورا

روز عاشورا  هنگام ظهر ابو‌ثمامه صیداوى به امام حسین(ع) عرض کرد: یا ابا عبدالله! جانم فداى تو باد، لشکر به تو نزدیک شده‌، دوست دارم نمازظهر را با شما بخوانم و آن‌گاه با آفریدگار خویش ملاقات نمایم.
حضرت سر به سوى آسمان بلند کرد و فرمود: به یاد نماز افتادى، خداوند تورا از نمازگزاران قرار دهد. آرى! اکنون اول وقت نماز است. از این مردم بخواهید دست از جنگ بردارند تا ما نماز بگذاریم.
حصین نمیر(لعنه‌الله) چون سخن امام را شنید، گفت: نماز شما قبول درگاه الهى نیست! حبیب‌بن مظاهر در پاسخ به او گفت: اى خبیث! تو گمان مى‌کنى نماز فرزند رسول خدا (ص) قبول نمى‌شود و نماز تو قبول مى‌شود؟!
سپس زهیربن قین و سعیدبن عبدالله در جلو حضرت ایستادند و امام (ع) با نصف یاران خود نماز خواندند. سعید بن عبدالله از هر جا که تیر به سوى امام حسین(ع) مى‌آمد خود را نشانه تیر قرار مى‌داد و به اندازه‌اى تیر بارانش کردند که روى زمین افتاد و گفت: خدایا! این‌گروه را همانند قوم عاد و ثمود لعنت فرما! خدایا! سلام مرا به محضر پیامبرت برسان و آن حضرت را از درد این‌همه زخم‌ها که بر من وارد شده آگاه نما. زیرا که هدفم از این کار تنها یارى فرزندان پپامبر تو مى‌باشد. سپس به شهادت رسید.

(بحارالانوار جلد ۴۵ صفحه ۲۱)

**********************

مرگ برای مومن پلی‌است به بهشت

روز عاشورا چون جنگ شدت گرفت و کار بر حسین(ع) بسیار سخت شد،  بعضى از اصحاب آن حضرت دیدند برخى از یاران امام(ع) در اثر شدت جنگ و با مشاهده بدنهاى قطعه قطعه شده دوستانشان و فرا‌رسیدن وقت شهادت آنها، رنگ چهره‌شان دگرگون گشته و ترس دل‌هایشان فراگرفته است، اما خود سیدالشهدا و تعدادى از خواص یارانش، هر چه فشار بیشتر، و مرحله شهادت نزدیک‌تر مى‌شود رنگ صورتشان درخشنده‌تر گشته و سکون و آرامش بیشتر‌مى یابند. بعضى از این شهامت فوق‌العاده تعجب کرده با امام حسین(ع) اشاره کرده، به یکدیگر مى‌گفتند: به حسین نگاه کنید که ابداً از مرگ و شهادت باکى ندارد.
امام حسین(ع) متوجه گفتارشان شده، فرمود: اى بزرگ زادگان قدرى آرام بگیرید! صبر و شکیبایى پیشه کنید! چون مرگ پُلى است که شما را از گرفتاری‌ها و سختیها عبور داده و به بهشت‌هاى پهناور و نعمتهاى جاودانى مى‌رساند. و اما براى دشمنانتان پلى است که از قصر به زندان مى‌رساند. و کدامیک از شما نخواهد از یک زندان به قصر مجلل منتقل گردد.
پدرم از پیامبر(ص)برایم نقل کرد، که مى‌فرمود: دنیا براى مؤمنان همانند زندان و براى کافران همانند بهشت است. و مرگ پلى‌است که مؤ منان را به بهشت، و کافران را به جهنم مى‌رساند.  

(بحارالانوار جلد ۶ صفحه ۱۵۴ وجلد ۴۴ صفحه ۲۹۷)

**********************

فراق جانگداز

همان‌گونه که پیامبر(ص) به امام حسن و امام حسین (علیهما‌السلام) علاقه فراوان داشت؛ آنها نیز به پیامبر (ص) محبت شدید داشتند.

ابن عباس می‌گوید: در لحظه آخر عمر پیامبر(ص)، حسن و حسین در حالی که می‌گریستند و شیون می‌نمودند، به بالین پیامبر آمدند و خود را روی پیامبر افکندند. حضرت علی(ع) خواست آنها را از پیامبر (ص) جدا کند، ولی پیامبر(ص) فرمود: علی! بگذار من آنها را ببویم و آنان مرا ببویند، من از دیدار آنها بهره‌مند گردم و آنها نیز از دیدار من بهره گیرند. این دو فرزند، بعد از من، ستم‌ها خواهند دید و مظلومانه کشته می‌شوند. آن گاه پیامبر(ص) ۳ بار فرمود: خدا لعنت کند آنان را که به این دو فرزندم ظلم می‌کنند.

(سیمای پرفروغ محمد(ص)، ترجمه کحل البصر، محمدی اشتهاردی، ص ۳۲۱)

**********************

اقتدا پیامبران الهی به امام حسین(ع)

از امام صادق(ع) روایت شده که فرمود: آن اسماعیلی که خداوند در آیه پنجاه و چهارم سوره مریم از او یاد کرده، اسماعیل(ع) فرزند حضرت ابراهیم(ع) نیست؛ بلکه او یکی از پیامبران الهی بود که خداوند او را به سوی قومش مبعوث کرد، اما قومش او را گرفتند و در زیر شکنجه، پوست صورتش را کندند!. فرشته‌ای از سوی خداوند نزد او آمد و گفت: خداوند مرا به‌سوی تو فرستاده است تا هرچه را که می‌خواهی به‌ من امر کنی و من آن‌را انجام دهم. اسماعیل(ع) در جواب گفت: در اذیت‌ها و مصائبی که بر من وارد شده است به حسین(ع) تأسی و اقتدا می‌کنم!. (علل الشرائع، ج ۱، ص ۷۸، کامل الزیارات، ص ۶۴)

 

**********************

 

گریه حضرت آدم برای امام حسین(ع)

در الدرالثمین، در تفسیر قول خداوند: این‌گونه آمده است: حضرت آدم(ع) بر ساق عرش، نام‌های پیامبر(ص) و ائمه(ع) را مشاهده کرد و جبرئیل به او تلقین کرد که بگوید: «یا حمید بحق محمد، یا عالی بحق علی، یا فاطر بحق فاطمه، یا محسن بحق الحسن و الحسین و منک الاحسان». هنگامی که حضرت آدم(ع) نام امام حسین(ع) را بر زبان جاری ساخت، گریان شد و قلبش خاشع گردید. حضرت آدم(ع) گفت: ای جبرئیل! چرا پس از گفتن نام حسین، قلبم شکست و اشکم جاری گردید؟!

 جبرئیل خبر شهادت امام حسین(ع) و چگونگی مصائب او را تشریح نمود و هر دو چون مادر جوان مرده، عزاداری و گریه و ناله نمودند.(بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۵)

**********************

مشتى از خاک کربلا در دست على علیه‌السلام

حرثمه مى‌گوید: چون از جنگ صفین همراه على(ع) برگشتیم، آن حضرت وارد کربلا شد. و در آن سرزمین نماز خواند. آن گاه مشتى از خاک کربلا برداشت و آنرا بوئید سپس فرمود: آه اى خاک! حقّا که از تو مردمانى برانگیخته شوند که بدون حساب داخل بهشت گردند.

وقتى حرثمه به نزد همسرش که از شیعیان على(ع) بود بازگشت ماجرائى را که در کربلا پیش آمده بود براى وى نقل کرد، و با تعجب پرسید: این قضّیه را على (ع) از کجا و چگونه مى‌داند؟

حرثمه مى‌گوید: مدتى از ماجرا گذشت. آن‌روز که عبیدالله بن زیاد لشگر بجنگ امام حسین (ع) فرستاد، من هم در آن لشگر بودم. هنگامى که به سرزمین کربلا رسیدم ناگهان همان مکانى را که(ع) در آنجا نماز خواند و از خاک آن برداشت و بویید دیدم، و شناختم و سخنان على(ع) به یادم افتاد.

لذا از آمدنم پشیمان شده، اسب خود را سوار شدم و به محضر امام حسین(ع) رسیدم، و برآن حضرت سلام کردم و آنچه راکه در آن محل از پدرش على(ع) شنیده بودم، برایش نقل کردم امام حسین(ع)  فرمود: آیا به کمک ما آمده‌اى یا به جنگ ما؟

گفتم: اى فرزند رسول خدا! من به یارى شما آمده‌ام نه به جنگ شما! امّا زن و بچّه‌ام را گذارده‌ام و ازجانب ابن زیاد برایشان بیمناکم. امام حسین(ع) این سخن را که شنید فرمود: حال که چنین است از این سرزمین بگریز که قتلگاه ما را نبینى و صداى ما را نشنوى. بخدا سوگند! هر کس امروز صداى مظلومیّت ما را بشنود و به یارى ما نشتابد، داخل آتش جهنّم خواهد شد. (بحارالانوار ج ۴۴ ص ۲۵۵٫)

 

**********************

امام حسن عسگرى(ع) و زوّار کربلا و خراسان

روایت شده که روزى دو نفر از محّبان، یکى از زیارت خراسان و دیگرى از زیارت کربلا به شهر سامرا  وارد شدند پس احوالات را به خدمت امام حسن عسگرى(ع) معروض داشتند آن حضرت، آن دو را پیشواز کردند، امّا در وقت مراجعت آن حضرت پیاده تشریف مى‌آوردند، یکى از اصحاب عرض کرد:

یابن رسول اللّه اسب موجود است چرا سوار نمى‌شوید، فرمودند: به خود گوارا نمى‌بینم که دوستان و محبّان ما پیاده باشند و من سوار شوم، پس با همان حال با آن دو نفر به خانه ایشان تشریف آوردند.

آن حضرت به ایشان نظر مبارک مى‌کرد و مى‌گریست به حدّى که عرض کردند: یابن رسول اللّه سبب گریه شما چیست؟ فرمود: وقتى به زائر خراسان نظر می‌کنم جدّم امام رضا (ع) به خاطرم مى‌آید که در ولایت غریب، بى‌کس و تنها به او زهر دادند و جگر مبارکش را پاره پاره نمودند و احدى نبود تا او را یارى و دلدارى نماید. و وقتى به زائر کربلا مى‌نگرم به خاطرم می‌رسد که جدّم سیّدالشهداء(ع ) در روز عاشورا با لب تشنه و جگر سوخته و بى‌کس و تنها در میان اهل ظلم و جفا با بدن پاره پاره بر روى خاک و ریگهاى کربلا افتاده بود و درمیان اهل ظلم کسى نبود که یارى‌اش کند پس هرکس که یارى و اعانت زوّار ما را کند گویا ما را اعانت و یارى کرده است .(کتاب مفتاح الجنّه)

 

**********************

نام او را حسین بگذار
وقتی حسین(ع) به دنیا آمد. پیامبر خدا (ص) فرمود:
اسماء فرزندم را بیاور!. من حسین را در حالى که به پارچه‌اى سفید پیچیده بودم به رسول خدا تقدیم نمودم. حضرت به گوش راست حسین اذان و به گوش چپش اقامه گفت.
آنگاه حسین(ع) را در کنار خود نشانید و گریان شد.
من گفتم : پدر و مادرم به فدایت ! چرا گریان شدى؟ این نوزاد تازه به دنیا آمده.
فرمود: او را گروهى ستمگر خواهند کشت، خداوند شفاعت مرا نصیب آنان نکند.
سپس فرمود: اى اسماء! این مطلب را به فاطمه مگو! زیرا فاطمه تازه این کودک را به دنیا آورده است و سپس به امیرالمؤمنین فرمود: نام این کودک را چه نهاده‌اید؟
عرض کرد: یا رسول الله! من در نامگذارى او بر شما پیشى نخواهم گرفت.
پیامبر(ص) فرمود: من هم در نامگذارى او از پروردگارم سبقت نخواهم گرفت .
جبرئیل نازل شد و گفت : یا محمد! خداوند سلامت مى‌رساند و مى‌فرماید:
چون على براى تو مانند هارون است براى موسى،  بنابراین پسر خود را همنام پسر هارون (شبیر)کن !
پیامبر (ص) فرمود: زبان من عربى است. جبرئیل گفت: نام او را حسین بگذار!
(بحارالانوار جلد ۴۳، ص ۲۳۹٫)

 

********************************

الله اکبر از جاهلان!

امام حسین (ع) روز عاشورا براى اتمام حجت در برابر لشکر دشمن قرار گرفت و بر شمشیر خود تکیه داد و با صداى بلند فرمود: شما را به خدا سوگند آیا مرا مى‌شناسید؟
سپاه پاسخ دادند: بلى، تو فرزند دختر پیامبر خدا و نوه آن حضرت هستى.
امام حسین(ع): شما را به خدا آیا مى‌دانید رسول‌الله پدر بزرگ من است؟
سپاه: بلى، مى‌دانیم
امام حسین(ع) شما را به خدا مى‌دانید فاطمه دختر پیغمبر مادر من است؟
سپاه: بلى، مى‌دانیم
امام حسین(ع): شما را به خدا آیا مى‌دانید على بن ابى طالب پدر من است؟
سپاه: بلى، مى‌دانیم
امام(ع): شما را به خدا آیا مى‌دانید این شمشیر که بر کمر بسته‌ام شمشیر پیامبر خدا (ص) است؟
سپاه: آرى، مى‌دانیم
امام علیه السلام : شما را به خدا آیا مى دانید این عمامه را که بر سرم بسته‌ام ، عمامه پیامبر(ص) است؟
سپاه: بلى، مى‌دانیم
پس چرا ریختن خون مرا روا مى‌دانید؟ در صورتى که فرداى قیامت حوض کوثر در اختیار پدر من خواهد بود و او عده‌اى را از آب کوثر باز مى‌دارد…

سپاه: ما همه این‌ها را مى‌دانیم ولى هرگز از تو دست برنمى‌داریم تا بر اثر تشنگى جان بدهى. (بحارالانوارجلد ۴۴، ص ۳۱۸)

******************************

گریه حضرت موسی(ع) برای امام حسین(ع)

شخصی از بنی‌اسرائیل، حضرت موسی (ع) را دید که با شتاب به‌سویی می‌رفت در حالی‌که رنگش زرد و بدنش لرزان بود و چشمش گود افتاده بود. دانست که او برای مناجات با خداوند می‌رود. عرض کرد: یا ن‌ی الله من گناه بزرگی کرده‌ام خواهش دارم که از خداوند بخواهی تا از گناه من درگذرد و مرا مورد عفو قرار دهد. آن حضرت جهت مناجات به‌کوه طور رفت و در مقام مناجات به خداوند عرضه داشت: خداوندا  تو پیش از سخن گفتن من از سخنم آگاهی، فلانی که از بندگان تو است گناهی کرده و تقاضای بخشش دارد. خطاب رسید هر کس از من طلب مغفرت کند او را می‌بخشم؛ مگر این‌که از قاتلان حسین باشد. موسی (ع) گفت: چه کسی او را می‌کشد؟ فرمود: او را جماعتی از طاغیان و یاغیان که خود را از امت جد او می‌شمارند در سرزمین کربلا می‌کشند. پس اسب او فرار کرده شیهه کنان می‌گوید: ای داد از امتی که فرزند پیامبر خود را می‌کشند. پس حسین (ع) را بی‌غسل و کفن بر روی خاک‌ها می‌اندازند و وسایل او را به‌غارت می‌برند و زنان او را در شهرها می‌گردانند و یاران او را به‌شهادت رسانده و سرهایشان را بر سر نیزه‌ها می‌کنند و در سرزمین‌ها می‌گردانند. ای موسی اطفال پیامبر ایشان از تشنگی هلاک می‌شوند و بزرگانشان در میان آفتاب پوست بدنشان کنده می‌شود. موسی (ع) گریه کرد خطاب رسید که ای موسی بدان که هر کس در مصیبت او گریه کند یا بگریاند…، بدنش را بر آتش حرام می‌کنم.

(بحرانی، عبدالله، العوالم، تحقیق: مدرسه الامام المهدی (ع)، ص ۵۹۶٫)

 

*******************************

 

سخاوت امام حسین (ع)

روزى عـربـى نـزد امام حسین(ع ) آمده عرض کرد: اى پسر رسول خدا من ضامن شده‌ام دیه‌اى را بـپردازم ولى توان پرداخت آن را ندارم با خود فکر کردم از کریم‌ترین مردم کمک مى‌گیرم و از آل‌محمد(ص ) کریم‌تر نیافتم.

فـرمـود: سه مسئله از تو مى‌پرسم، اگر یکى را پاسخ دهى یک سوم دیه را به تو مى‌دهم و اگر دو مسئله را جواب دهى دو سوم آن را مى‌پردازم و اگر همه را پاسخ دهى تمام آن را مى‌دهم.

عـرض کـرد: اى پـسـر رسول خدا(ص ) آیا چون تویى که اهل علم و شرفى از کسى مثل من سؤال مى‌کند؟. فرمود: آرى از جدم رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: بخشش باید به اندازه معرفت باشد.
 مرد عرب گفت: بپرس اگر بدانم جواب مى‌دهم وگرنه از شما یاد مى‌گیرم.
فرمود: چه کارى برتر از همه کارهاست ؟
گفت: ایمان به خدا
فرمود: راه نجات از هلاکت چیست؟
گفت: اعتماد به خدا
فرمود: زینت مرد چیست؟
گفت: دانشى توام با بردبارى
فرمود: اگر نداشت؟
گفت: ثروتى همراه با جوانمردى
فرمود: اگر نداشت ؟
گفت: فقرى توام با صبر
فرمود: و اگر نداشت ؟
گفت : صاعقه‌اى که از آسمان بیاید و او را بسوزاند که سزاوار سوختن است.

حـضـرت خـنـدیـد و کـیسه‌اى حاوى هزار دینار و انگشتر خود را که نگینى به ارزش دویـسـت درهم داشت به او داد و فرمود: این طلا را به طلبکاران بده و این انگشتر را در امر زندگى خودصرف کن.
عرب مال را گرفت و مى‌گفت: (اللّه اعلم حیث یجعل رسالته) «سوره انعام آیه ۱۲۴»
یعنى خدا بهتر مى‌داند رسالت خویش را در کجا قرار دهد. (مقتل خوارزمى, ج ۱, ص ۱۵۷تذکره سبط بن الجوز, ص۲۱۱)

********************************

30نوامبر/16

همسری پیشوایان یا تجملات دنیا!

بسم‌الله الرحمن‌الرحیم

یا ایّها النبیّ قُل لازواجِکَ اِن کنتٌنَّ تُرِدن الحیواه الدنیا و زینتها فتعالینَ اٌمَتّعکنَّ و اُسَرّحکُنّ سَراحا جمیلاً * و اِن کُنتُنّتُرِدنَ الله و رسولهُ والدّار الاخره فان الله اَعدّ لِلمُحسناتِ مِنکُنّ اَجرا عظیماً *(۱)

ای پیامبر! به همسرانت بگو: «اگر شما زندگی دنیا و زرق و برق آن را می‌خواهید بیایید با هدیه‌ای شما را بهرمند سازم و شما را بطرز نیکویی رها سازم.* و اگر شما خدا و پیامبرش و سرای آخرت را می‌خواهید، خداوند برای نیکوکاران شما پاداش عظیمی آماده ساخته است.»

مفسران شأن نزول‌های متعددی برای این آیات ذکر کرده‎‌اند که از نظر نتیجه چندان تفاوتی با هم ندارد. از این شأن نزول‌ها استفاده می‌شود که همسران پیامبر بعد از پاره‌ای غزوات که غنایم سرشاری در اختیار مسلمانان قرار گرفت، تقاضاهای گوناگونی از پیامبر(ص) در مورد افزایش نفقه یا لوازم گوناگون زندگی داشتند. پیامبر که می‌دانست تسلیم شدن در برابر این گونه درخواست‌ها چه عواقبی برای خاندان نبوت در بر خواهد داشت، از انجام این خواسته‌ها سر باز زد یک ماه تمام از آنها کناره گرفت. تا این‌که این آیات نازل شد و تکلیف همسران پیامبر را – که باید الگوی زنان با ایمان باشند – مشخص کرد و گفت که اگر زنان پیامبر نسبت به زرق و برق و تجملات دنیا بی اعتنا باشند و به ایمان و عمل صالح و معنویت توجه داشته باشند، می‌توانند در کنار پیامبر بمانند و افتخار همسری با پیامبر را داشته باشند، وگرنه باید راه خود را پیش گیرند و از او جدا شوند. گرچه مخاطب این سخنان، همسران پیامبرند، محتوای آیات و نتیجه آن، همگان را شامل می‌شود، به ویژه کسانی که در مقام رهبری و پیشوایی مردم قرار گرفته‌اند. آنها همیشه بر سر دو راهی قرار دارند: استفاده از موقعیت ظاهری خویش برای رسیدن به زندگی مرفه مادی یا تن در دادن به محرومیت‌ها برای نیل به رضای خدا و هدایت خلق. (۲)

پی نوشت:

۱-سوره احزاب، آیات ۲۸ و ۲۹

۲-تفسیر نمونه، ج۱۷ صص۱۷۸ و ۲۸۲

30نوامبر/16

«مدیریت ومدیران»

سخنان معصومین

 

امام علی(علیه‌السلام):

   لاَ یُقِیمُ أمرَ اللهِ سُبحَانَهُ إلاَّ مَن لاَیُصَانِعُ،وَلاَیُضَارِعُ، وَلاَ یَتَّبِعُ المَطَامِعَ (نهج البلاغه حکمت۱۱۰) 

دین خدا رابرپا نمی‌دارد مگر کسی که سازشکار نباشند، (و با دنیادوستان و رفاه طلبان) همسو نشود، و دل در گرو طمع‌ها نداشته باشد.

امام علی (علیه‌السلام):

یَستَدلُّ عَلی ادبار ِالدُّول بِأربع: تَضییع الأُصول ِوَ التَمسُّک بِالفُروع وَ تَقدیم الأراذِل وَ تأخیر الاَفاضِل(میزان الحکمه، ج۳ ص۳۵۹) 

چهار چیزنشانه سقوط دولتها شمرده شده است: ضایع کردن کارهای اصلی، مشغول شدن به کارهای جزئی، برتری دادن افرادپست و کنارگذاشتن افراد با فضیلت.

پیغمبراعظم(ص):

 انّا لانَستعَمَل علی عَمِلنا من ارادَهُ (کنزالعمال، ج۶، ص۷۴)

 کسی که شیفته مقام و منصب‌است ما او را به کار نمی‌گیریم

پیغمبراعظم(ص):

«ما ذِئبانِ ضارِیانِ اُرسِلافِی زَریبَهِ غَنَم اَکثَرُ فَسادا مِن حُبِّ الجاهِ و المال» (محجه البیضاء، ج ۶، ص ۴۱)

خطر و فساد دو گرگ درنده‌ای که به آغل گوسفندان حمله برند، بیشتر از خطر و فساد عشق وعلاقه به جاه و مال و شهرت نیست.

 

پیغمبراعظم(صل‌الله‌ علیه‌ وآله):

حُبُّ الجاهِ وَ المالِ یُنبِتُ النِّفاقَ فِی القَلبِ، کَما یُنبِتُ الماءُ البَقلَ.(تنبیه‌الخواطر، ص ۲۶۴)

حب جاه و مال، نفاق را در قلب می‌رویاند همان‌گونه که آب، باعث روییدن گیاه می‌شود.

 

پیغمبراعظم(صل‌الله‌ علیه‌ وآله):

إِنَّا وَاللَّهِ لا نُوَلِّی عَلَى هَذَا العَمَلِ أَحَدًا سَأَلَهُ ، وَلا أَحَدًا حَرَصَ عَلَیْهِ (صحیح مسلم، ج ۳، ص ۱۴۵۶، ح ۱۴)
به خدا سوگند ما جاه طلبانی را که حرص پست و مقام دارند و در جستجوی آنند، منصوب نمی‌کنیم

 

پیغمبراعظم(صل‌الله‌ علیه‌ وآله):

 مَن اِستَعمَلَ عامِلاً مِنَ المُسلمینَ وَ هُوَ یعلَمُ اَنَّ فیهِم اَولیبِذلِک مِنهُ وَ اَعلَمُ بِکتابِ اللهِ و سنَّه نَبیهِ‌ فَقَد خانَ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ جَمیعَ الْمُسْلِمینَ(الغدیر، ج ۸، ص ۲۹۱)                                                              کسی که کاری از مسلمین را برعهده گیرد در صورتی که می‌داند فرد مناسبتری برای موضوع وجود دارد که اعلم است به کتاب خدا و سنت پیامبر به درستی که به خدا و رسول و همه مسلمانان خیانت کرده است) 

 

امام علی (علیه‌السلام):

در عهدنامه به مالک اشتر

 لِیَکُن أحَبُّ النَّاسِ إِلَیکَ وَ أحظَاهُمْ لَدَیکَ أکثَرَهُم سَعیاً فِی مَنَافِعِ النَّاسِ

باید که محبوب ترین مردم و بهره مندترین آنها نزد تو، آن کس باشد که بیش از دیگران برای سودرسانی به مردم تلاش می کند

 

امام علی (علیه‌السلام):
 أدِقُّوا أَقلَامَکُم وَ قَارِبُوا بَینَ سُطُورِکُم وَ احذِفُوا عَنِ فُضُولَکُم وَ اقصِدُوا قَصدَ المَعَانِی وَ إِیَّاکُم وَ الإِکثَارَ فَإِنَّ أموَالَ المُسلِمِینَ لا تَحتَمِلُ الإِضرَار(نهج‌السعاده، ج۴، نامه ۱۲)

نوک قلم هایتان را تیز و سطور نوشته را به هم نزدیک کنید، زیادى کلمات را (در نوشتن گزارش) حذف کنید، به اصل سخن بپردازید و از زیاد نوشتن بپرهیزید که اموال مسلمین ضرر را بر نمى‌تابد

 

امام علی (علیه‌السلام):

اِنَّ اللّه‏َ عَزَّوَجَلَّ فَرَضَ عَلى اَئِمَّهِ العَدلِ اَن یُقَدِّروا اَنفُسَهُم بِضَعَفَهِ النّاسِ کَیلا یَتَبَیَّغَ بِالفَقیرِ فَقرُهُ         (کافی(ط-الاسلامیه) ج۱ ، ص ۴۱۱ ، ح ۳ )

خداوند عزوجل بر پیشوایان عادل واجب کرده که سطح زندگى خود را با مردم ناتوان برابر کنند تا فقیر را، فقرش برآشفته نکند

 

امام علی (علیه‌السلام):

«مَن حذَرَکَ کَمَن بشَرک» ، (نهج البلاغه حکمت ۵۹)

کسی که ترا هشدار دهد، مانند این می ماند که ترا بشارت دهد و خبر خوشی را به تو اعلان نماید

 

امام علی (علیه‌السلام)  به مالک اشتر:

 وَ تَوَخَّ مِنهُم أَهلَ التَّجرِبَهِ وَ الحَیَاءِ مِن أَهلِ البُیُوتَاتِ الصَّالِحَهِ وَ القَدَمِ فِی الإِسلَامِ المُتَقَدِّمَهِ

 از عمّال حکومت کسانى را انتخاب کن که اهل تجربه و حیاءاند، و از خانواده‏هاى شایسته و در اسلام پیش قدم ترند

 

امام علی (علیه‌السلام):
مَن نَصَبَ نَفسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلیَبدَأ بِتَعلِیمِ نَفسِهِ قَبلَ تَعلِیمِ غَیرِهِ وَ لیَکُن تَأدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبلَ تَأدِیبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفسِهِ وَ مُؤَدّبُهَا أَحَقُّ بِالإِجلَالِ مِن مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِم (کلمات قصار ۷۳)
آن که خود را در مرتبه پیشوایى قرار مى‏دهد باید پیش از مؤدب نمودن مردم به مؤدب نمودن خود اقدام کند، و پیش از آنکه دیگران را به گفتار ادب نماید، باید به کردارش مؤدب به آداب کند، و آن که خود را بیاموزد و ادب نماید به تعظیم سزاوارتر است از کسى که فقط دیگران را بیاموزد و تأدیب کند

 

امام علی (علیه‌السلام):

من سَاءَ تَدبیرَه تَعجّلَ تَدمیرَه ؛
هر کس که تدبیرش بد باشد، هلاکت او زود فرا رسد.

 

 

امام صادق (علیه السلام):

 مَن تَوَلّی اَمراً مِن اُمُورِ النّاسِ وَ فَتَحَ بابَهُ وَ رَفعَ سِترَهُ وَ نَظَرَ فی اُمُور النّاسِ کان حَقًّا عَلَی اللهِ اَن یؤمِنَ رَوعَتَهُ یومَ القِیامَهِ وَ یدخِلَهُ الجَنّهَ
کسی‌که کاری از کارهای مردم به عهده‌اش گذاشته شود و او در محل کار خود را روی مردم باز کند، پرده‌ها و موانع را کنار بزند و با دقت به فکر اصلاح امور مردم باشد، بر خداوند است که روز قیامت او را در امان قرار دهد و به بهشت برد. (بحار الأنوار، ج ۷۵، ص ۳۴۰)

 

امام علی(علیه السلام):

 اَلرِّشا فِی الحُکم الکُفرُ بِاللهِ العَظیمِ(الکافی، ج ۵، ص ۱۲۷)
رشوه گرفتن در حکم کفر به خدای بزرگ است.

 

امام علی(علیه السلام):

 تَجاوَز مَعَ القُدرَهِ وَ اَحسِن مَعَ الدَّولَهِ تَکمُلُ لَکَ السِّیادَهَ (مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۳۴۷)
در موقع اقتدار گذشت کن و زمانی که به مقام رسیدی، نیکی‌کن تا ریاست و آقایی‌تو کامل شود.

 

امام علی(علیه السلام):

 اِعلَم اِنَّ الشّاغلَ بِالصَّغیر یخِلُّ بِالمُهِمِّ وَ اِفرادُ المُهِمُّ بِالشُّغلِ یاتی عَلی الصَّغیر و یلحِقُهُ بِالکبیرِ فابدا بِالمُهمِّ وَ لا تَنس النَّظَرَ فِی الصَّغیرِ و اجعلِ الاموُرِ الصِّغار مَن یجمَعُها وَ یعرَّ مِنها عَلَیک (بحار الأنوار، ج ۱۷، ص ۴۲۴)
بدان‌که اگر فقط به کارهای کوچک وکم اهمیت بپردازی از کارهای مهم و حیاتی بازخواهی ماند؛ چنان‌که پرداختن به کارهای مهم، امور کوچک را از یاد می‌برد و آنها نیز به مشکل و کار مهم تبدیل می‌شوند. پس ضمن اولویت دادن و پرداختن به امور مهم، از مسائل جزئی نیز به کلی غافل‌مشو و کارهای کوچک را واگذار به کسی که تو را کفایت کند.

 

امام رضا (علیه السلام):

اَلتَدبیرُ قَبلَ العَمَلِ یُؤمِنُکَ مِنَ النَدَمِ (مسندالامام رضا (ع) ج۱ ص ۲۹۱-۲۹۴)

تدبیر و اندیشه پیش از انجام کار تو را از پشیمانی ایمن می‌دارد

 

 

امام علی(علیه السلام):

اَمّا لا یکُن حَظُّکَ فی وِلایتِکَ ما لا تَستَفیدُهُ وَ لا غَیضاً تَشتَفیهِ وَلکِن اَمانَهُ باطِلٍ وَ اِحیاءُ حَقٍّ (مناقب، ج ۲، ص ۱۰۱)

مبادا هدف تو از فرمانروایی، سودجویی و جمع مال، یا خنک‌کردن خشمی باشد. بلکه باید هدف تو از بین بردن باطل واحیای حق باشد.

 

امام علی(علیه السلام): وَ اِنَّ عَمَلَکَ لَیسَ لکَ بِطُعمه وَ لکنَّهُ فی عُنُقِک اَمانهٌ (بحار الأنوار، ج ۳۲، ص ۳۶۱)
(به اشعث) فرمودند: این مقام برای تو طعمه نیست بلکه امانتی است در گردن تو.

 

امام علی(علیه السلام):

 دَخَلتُ بِلادکُم بِاشمالی هذِه وَ رِحلَتی و راحِلَتی هاهِی فَاِن اَنا خَرجتُ مِن بِلادِکُم بِغیرِ ما دَخلتُ فَانَا مِن الخائِنین(بحار الأنوار، ج ۴۰، ص ۳۲۶۵)
آن روز که به شهر شما آمدم، با این لباس پشمی و مرکب سواری و کوله بارم آمدم. اگر روزی که خواستم از شهرشما بروم، بیش‌تر از آن‌چه با خود داشتم، بردم از خیانت کارانم.

 

امام علی(علیه السلام):

 جُودُ الوُلاهِ بِقیء المُسلِمینَ جَورٌ وَ خَتر(غرر الحکم، ص ۳۴۳)
بذل و بخشش کارگزاران از بیت‌المال، ظلم و خیانت است.

 

امام علی(علیه السلام):

و اَشعِر قَلبَکَ الرَّحمَهَ لِلرَّعِیهِ و المَحَبَّهَ لَهُم و اللُّطفَ بِهِم و لا تَکونَنَّ عَلَیهِم سَبُعاً ضارِیاً تَغتنِمُ اکلَهُم(نهج البلاغه، نامه ۵۳)
(امام در نامه‌ای به مالک اشتر): دلت را از محبت به مردم و مهربانی و لطف در حق آنها پر گردان، مبادا مانند حیوان درنده در فکر دریدن آنان باشی.

 

امام علی(علیه السلام):

 …فَلیکُن اَحَبَّ الذَّخائر اِلیکَ ذَخیرهُ العَمَل الصّالِحِ فاَملِک هَواکَ و شُحَّ بِنفسِک(نهج البلاغه، نامه ۵۳)
(امام در نامه‌ای به مالک اشتر): … بیش‌ترین چیزی که برای خود ذخیره می‌کنی، عمل صالح باشد. پس بر نفس خود مالک باش و بخل بورز برخودت(خود را به آسانی مفروش)

 

 

 

 

 

 

30نوامبر/16

مراحل کمال انسان تا امامت پارسایان

 

حضرت آیت‌الله جوادی آملی

تهیه و تدوین حجت‌الاسلام‌والمسلمین مصصطفی‌پور

انسان برای کمال آفریده شده است و بالاترین کمال و مقام، رسیدن به مقام قرب الهی است، به این معنا که انسان آن چنان ترقی کند که به حضور خدا برسد. چنین انسانی نه تنها می‌داند خدایی هست که او را آفریده و به کارهای او آگاه است و به اعمال او رسیدگی می‌کند، بلکه همواره خود را در محضر و مشهد خدای عظیم و کریم می‌بیند.

اگر انسان به این مقام راه یافت همه کارهای خود را خالصاً لوجه الله و هماهنگ با اراده او انجام می‌دهد. به دیگر سخن انسانی که به مقام عنداللهی و قرب خدا می‌رسد درمی‌یابد که بین او و خدایش هیچ حجاب ومانعی وجود ندارد، همان گونه که بین خدا و انسان هیچ حجاب و مانعی وجود ندارد و کمال واقعی انسان در این است به جایی برسد که بین خود و خدایش حجاب و حایلی نیابد.

ناگفته نماند تا برای انسان ثابت نشود که خدا با او و از افکار و اعمال او باخبر و مطلع است، هرگز نمی‌تواند به مقامی برسد که بین او و خدایش حجابی نباشد.

بنابراین:

۱ـ خدا به انسان نزدیک است و بین خدا و انسان حجابی وجود ندارد. ۲ـ مانع و حجاب بین انسان و خدا توسط خود انسان ایجاد می‌شود و آن هم چیزی نیست جز گناهان و تعلقات دنیایی. ۳ـ مراحل کمال انسان با پیمودن مراحل طی می‌شود و پایان آن امامت پارسایان است.

 

خدا به انسان نزدیک است

نزدیکی خدا به انسان در آیات گوناگون بیان شده است. در آیه‌ای می‌فرماید: من به شما نزدیکم « وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ؛(۱) اگر بندگان من مرا از تو پرسیدند، من نزدیکم اگر کسی بخواند مرا و او را اجابت می‌کنم، پس به من ایمان آورید و دعوت مرا اجابت کنید.»

در آیه‌ای دیگر می‌فرماید: من از نزدیکانتان به شما نزدیک‌ترم « وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ؛(۲) ما به شما از شما نزدیک‌تریم ولکن شما نمی‌بینید» و در مرحله سوم می‌فرماید: من از رگ گردن به شما نزدیکترم « وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإنسان وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إلیه مِنْ حَبْلِ الوَرِیدِ؛(۳) ما انسان را آفریدیم و از وسوسه‌های نفس او باخبریم و از رگ گردن که رگ حیات اوست به او نزدیک‌تریم و در مرحله چهارم می‌فرماید: من به شما از خود شما نزدیک‌ترم و بین من و شما هیچ فاصله‌ای وجود ندارد « أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ المَرءِ وَقَلبِه؛(۴) خدا بین قلب انسان که همان حقیقت و روح انسان و انسانیت اوست فاصله می‌شود»، یعنی بین ما و حقیقت ما خدا فاصله است و آنچه در قلب ما می‌گذرد در قلمرو قدرت اوست. وقتی خدا بین انسان و قلب او حایل شود، یعنی هیچ فاصله‌ای وجود ندارد و اگر ما آن قرب و نزدیکی را نمی‌یابیم به دلیل وجود حجاب‌ها و موانعی است که بین ما و او وجود دارد. باید این حجاب و مانع را برطرف کرد و به او نزدیک شد.

 

شناخت موانع راه

آنچه بین انسان و خدا فاصله ایجاد می‌کند شهوات و گناهان انسان و تعلقات او به دنیاست. آدمی در مرحله اول باید شهوات و گناهان را ترک گوید و اوامر خدا را انجام دهد و برای اینکه بتواند در ترک گناهان موفق شود اول باید اهل مراقبه باشد، یعنی مواظب باشد چه می‌کند ، هر سخنی می‌گوید مراقب باشد که چه می‌گوید و بداند که «یَعلَمُ خَائِنَهَ الأَعیُنِ وَمَا تُخفِی الصُّدُور(۵) خدا نگاه خائنانه را می‌داند و به آنچه که سینه‌ها پنهان می‌کند آگاه است.»

انسانی که به مقام مراقبه می‌رسد مواظب تمام کارهای خود هست تا خلاف نکند و اهل محاسبه است، یعنی پیوسته کارهای خود را حسابرسی می‌کند و حتی یک لحظه هم خود را فراموش نمی‌کند.

انسانی که با مراقبت، گناهان و معاصی را ترک می‌کند ممکن است با مانع دیگری به نام تعلقات و دلبستگی‌ به دنیا و زخارف آن مواجه شود که دنیا را در نظر او زیبا می‌سازد و در نتیجه او را می‌فریبد و به خود مشغول می‌سازد، اما انسانی که در مسیر سلوک الهی گام برمی‌دارد تلاش می‌کند تا این تعلقات را رها کند و می‌داند که زیورهای این جهان ناپایدارند و زیورهای ناپایدار این جهان زیور زمین و آسمان است، نه زینت جان انسان‌ها.

خدای سبحان در آیات قرآن می‌فرماید: « إِنَّا جَعَلنَا ما عَلَى الأَرضِ زِینَهً لَّهَا»(۶) آنچه را که روی زمین است، زینت زمین قرار دادیم نه زینت شما و فرمود: «إِنَّا زَیَّنَّا السَّمَاء الدُّنیَا بِزِینهٍ الکَوَاکِبِ» (۷) ما آسمان دنیا را با ستارگان زینت دادیم.

بنابراین آنچه در زمین است، زینت زمین است نه زینت انسان و آنچه در آسمان است زینت آسمان است نه زینت انسان، اما زینت جان انسان ایمان و اعتقاد به خدا و معاد است « و لکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیکُمُ الإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُم»(۸) خدا اعتقاد به مبدأ و معاد و وحی و نبوت را محبوب انسان قرار داد و این عقیده را زیور جان آدمی قرار داد.

پس زینت انسان نه آن انگشتر و فلزی است که در دست اوست، نه آن درجه‌ای است که بر دوش اوست و نه آن تاجی است که بر فرق اوست و نه آن لباس و عبا و ردایی است که بر تن اوست و نه آن کفش و چکمه‌ای است که بر پای اوست و نه آفتابی است که بالای سر او می‌تابد و نه باغ و راغی است که در زیر پای اوست، زیرا اینها جدای از انسان است و آنچه که با انسان است یعنی ایمان و اعتقاد پاک، زینت انسان است.

پس از آنکه موانع راه و سیر الی‌الله شناخته شد، انسان  باید تلاش کند با آن موانع برخورد کند و آنها را از سر راهش بردارد، یعنی شهوات و معاصی را ترک گوید و خود را از تعلقات و وابستگی به دنیا و لذات و زینت‌‌های دنیا آزاد سازد و با این آزادسازی، قدم به قدم در صراط مستقیم و در مسیر عنداللهی شدن و رسیدن به قرب الهی پیش برود. آدمی برای این که در این مسیر قرار گیرد و گام به گام به سوی مقصد پیش برود تا امام پارسایان گردد، باید مراحلی را طی کند. این مراحل عبارتند از:

 

۱ـ معرفت

اولین گام برای سالکی که در مسیر عنداللهی شدن است شناخت و معرفت است. علی«ع» خطاب به کمیل فرمود: «ما مِن حَرَکَهٍ إلا و أنتَ مُحتاجٌ فیها إلی مَعرِفَهٍ»؛(۹) هیچ حرکتی نیست جز اینکه انسان در آن به معرفت و شناخت نیازمند است و اگر سیر در راه بدون معرفت باشد، پیمودن آن انسان را از مقصد دورتر می‌کند.

بر این اساس، انسانی که در مسیر قرب به خداست باید به اموری معرفت پیدا کند.

اول: معرفت و شناخت خدای سبحان و اسماء و صفات کمال و جلال و جمال اوست تا در پرتو این معرفت به محبت و عشق به خدا دست یابد و با این محبت و عشق مجذوب کمال و جمال مطلق شود.

دوم: شناخت مقصد و هدف، یعنی بداند هدف چیست و مقصد واقعی انسان ابدیت و جاودانگی است.

سوم: شناخت راه رسیدن به هدف و صراط مستقیم است و آدمی با شناخت این راه و رهروان آن یعنی پیامبر«ص» و ائمه معصومین«ع» اهتمام می‌ورزد از راه انحرافی و پیمودن آن محفوظ بماند.

چهارم: خویشتن‌شناسی است یعنی آدمی بداند که کیست و چه نیازها و استعدادها و حقوقی دارد که تا نیازها را تأمین، استعدادها را شکوفا و حقوق را ادا کند. این خودشناسی او را وادار به حرکت برای رسیدن به غنا و کمال و جمال مطلق می‌سازد.

پنجم: شناخت وسایل و ابزار و لوازم پیمودن راه و موانع آن، یعنی بداند ایمان و عمل صالح و تقوا و طهارت و عبادت و انجام وظیفه فردی و اجتماعی، ابزار سفر او به ابدیت است.

 

 

۲ـ هجرت

انسان پس از معرفت خدا و هدف و شناخت و لوازم پیمودن راه، باید حرکت در دوری از هر پلیدی و ناپاکی را آغاز کند، زیرا پلیدی نمی‌گذارد انسان وارد صراط مستقیم شود. انسان همواره باید مهاجر الی الله باشد و از پلیدی هجرت کند. خدای سبحان به رسولش فرمود: « وَالرُّجزَ فَاهجُر(۱۰) از پلیدی هجرت کن». هر انسانی موظف است از هر چه پلیدی و پستی است هجرت کند. اهل سلوک موظفند از هر چه فریباست، از عادات و آداب بد، از رفیق بد اعم از درونی و بیرونی، از سنت‌های باطل و ناروا و از سیرت‌های بد هجرت کنند.

 

۳ـ سرعت

وقتی انسان از پستی و پلیدی مهاجرت کرد و به راه افتاد، گام بعدی سرعت بخشیدن به حرکت مهاجرانه است، یعنی باید راه را به تندی طی کند، زیرا اگر آهسته قدم بردارد و در این هجرت کندی روا دارد، ممکن است رهزن مانع راه او شود: « وَسَارِعُوا إِلَى مَغفِرَهٍ مِّن رَّبِّکُم»؛(۱۱) هرگاه به راه خیر و مستقیم افتادید، پستی را پشت سر گذاشتید و پلیدی را رها کردید، این راه خیر را به‌سرعت طی کنید، چون راه مستقیم و خیر، بی‌آسیب و بی‌خطر است.

 

۴ـ سبقت

انسان در حرکت در صراط مستقیم نباید هرگز به درجات پست قناعت کند، بلکه همواره باید پیشکسوتان راه خیر را معیار و الگو قرار دهد و تلاش کند از دیگران سبقت بگیرد، بر همگان تقدم یابد و در فضایل از همه جلو بیفتد: « فَاستَبِقُوا الخَیرَات»؛(۱۲) در کارهای خیر گوی سبقت را بربائید، زیرا کارهای خیر فراوانند و راه خیر اگر چه برای همه یکسان نیست، برای هر کسی در هر کسوت و پیشه‌ای باز است. مسلمان نه تنها باید خیر را شناسایی کند و آن را انجام بدهد، بلکه باید در کارهای خیر از دیگران پیشی بگیرد تا آن خیرات مانند مغفرت، فضیلت، عدالت و تقوایی که به عنوان جایزه به برندگان داده می‌شود، نصیب او گردد.

چنین سبقتی هم محبوب است و هم سبب محبوبیت سبقت گیرنده نزد دیگران می‌شود. سبقت ناپسند و مذموم، آن است که سبب تکبر و خود برتربینی شود و یا بر کبر انسان بیفزاید.

 

۵ـ امامت

براساس آموزه‌های الهی و توحیدی آدمی باید از همت عالی برخوردار باشد، به اهداف بلند بیندیشد و از همت پایین و اهداف پست و دون پرهیز کند. پیامبر اکرم«ص» فرمود: «ان الله یحب معالی الامور و یکره سفسافها؛(۱۳) خداوند همت‌ها و فکرهای بلند و اهداف عالیه را دوست و از کارهای پست و فرومایه و اندیشه‌های نازل اکراه دارد.»

این حدیث بلند رسول خدا«ص» جوانمردی چون حسین‌بن علی«ع» را تربیت می‌کند که به ما می‌آموزد انسان چگونه می‌تواند به مقام بلند راه یابد و ملت چگونه بلند همت می‌شود.

لذا انسان سالک نیز مسیر سلوک در جهتی حرکت می‌کند که به هدف بلند یعنی به مقام لقاء الهی برسد و به پیشگاه خدا بار یابد، زیرا می‌داند « ما عِندَکُم یَنفَدُ وَ ما عِندَ اللَّهِ باقٍ»؛(۱۴) آنچه پیش شماست پایان‌پذیر و آنچه پیش خداست باقی و پایدار است.

آدمی نه تنها می‌خواهد به آن مقام بار یابد، بلکه می‌خواهد به مقامی برسد که امام و پیشوای دیگران شود و به او اقتدا کنند. به عبارت دیگر، انسان وقتی در میدان مسابقه خیرات گوی سبقت را از دیگران ربود، به این فکر نیست که فقط خود را حفظ کند و به مقصد برسد، بلکه با همت بلند به فکر هدایت مردم است و وقتی امام دیگران شد، باب مقام شامخ عنداللهی شدن کم‌کم به روی او گشاده می‌شود. چنین انسانی در درجه اول خود به مقصد می‌رسد و سپس امام و پیشوا و پیشکسوت کسانی که اهل راهند می‌شود: « وَاجعَلنَا لِلمُتَّقِینَ إِمَامًا»؛(۱۵)

خدای سبحان به آنهائی که اهل راهند دستور می‌دهد که از او امامت اهل تقوا را طلب کنند؛ یعنی آنها را به جایی برساند که وارسته‌ها به وی اقتدا کنند و امام پارسایان شود. بنابراین، برای انسان این شایستگی وجود دارد که پیشوای افراد خوب باشد.

 

نتیجه‌گیری

نتیجه این که انسان برای کمال آفریده شده و کمال او در این است که همواره خود را در محضر خدا ببیند. مانع و حجاب بین انسان و خدا گناهان و شهوات و تعلقات دنیایی هستند و او باید با استفاده از مراقبه و محاسبه، این موانع را از میان بردارد و با برداشتن گام‌های پنج‌گانه معرفت، هجرت، سرعت، سبقت و امامت، به سوی کمال حرکت کند.

انسان الهی همتی بلند و هدفی والا دارد و تنها به فکر نجات خویش نیست، بلکه با رسیدن به امامت پارسایان، اهل تقوا و پارسایی به او اقتدا می‌کنند و با پیروی از او به مقام والای عنداللهی شدن نایل می‌شوند.

 

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ بقره، ۱۸۶.

۲ـ واقعه، ۸۵.

۳ـ ق، ۱۶.

۴ـ انفال، ۲۴.

۵ـ مؤمن، ۱۹.

۶ـ کهف، ۷.

۷ـ صافات، ۶.

۸ـ حجرات، ۷.

۹ـ تحف‌العقول، ۱۷۱.

۱۰ـ مدثر، ۵.

۱۱ـ آل‌عمران، ۱۳۳.

۱۲ـ بقره، ۱۴۸.

۱۳ـ بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۳۲۳.

۱۴ـ نحل، ۹۶.

۱۵ـ فرقان، ۷۴.

 

 

 

 

سوتیتر:

 

۱٫

آنچه بین انسان و خدا فاصله ایجاد می‌کند شهوات و گناهان انسان و تعلقات او به دنیاست. آدمی در مرحله اول باید شهوات و گناهان را ترک گوید و اوامر خدا را انجام دهد و برای اینکه بتواند در ترک گناهان موفق شود، باید اهل مراقبه باشد، یعنی مواظب باشد چه می‌کند.

30نوامبر/16

«تجسم اعمال»

بسم‌الله الرحمن الرحیم

یَومَ تَجدٌ کلً نفسٍ ما عَمِلت من خیرٍ محضرًا و ما عَمِلت من سوءٍ تودّلو اَنّ بَینها و بَینه

امدًا بعیدًا و یُحذًرُکُمُ‌الله نَفسَه واللهُ رئوف بالعباد(۱)

روزی که هر کس، آنچه‌را از کار نیک انجام داده حاضر می‌بیند، و آرزو می‌کند میان او، و آنچه از اعمال بد انجام داده، فاصله زمانی زیادی باشد. خداوند شما را از (نافرمانی) خودش، بر حذر می‌دارد                   و (در عین حال) خدا نسبت به همه بندگان، مهربان است.

قرآن مجید در این آیه و آیات زیاد دیگری از این حقیقت پرده برمی‌دارد که در قیامت، اعمال نیک و بد انسان، هر کدام در شکلی تجسم می‌یابند و در عرصه محشر حاضر می‌شوند. واژه «تجد» از ماده وجدان به معنای یافتن است، یعنی هر کس اعمال خود را در قیامت می‌یابد و آرزو می‌کند که میان او و اعمال زشتش فاصله بسیار دوری بود. آیات فراوان دیگری نیز این مطلب را تایید می‌کند. آیه ۴۹ سوره کهف بیان می‌کند که گنهکاران در روز رستاخیز، تماماعمال گذشته خود را در برابر خود حاضر می‌بینند. همچنین آیات ۷ و ۸ سوره زلزال می‌فرماید:« هر کس به سنگینی ذره‌ای خوبی کند آن را می‌بیند و هر کس به سنگینی ذره‌ای بدی کند، آن را می‌بیند» بنا بر این در روز رستاخیز، انسان خود عمل خوب یا بدش را می‌یابد و می‌بیند. روایات بسیاری نیز بر این مطلب گواهی می‌دهند. پیامبر اکرم(ص) به یکی از کسانی که از ایشان تقاضای موعظه کرده بود، فرمود:« ای قیص، ناگزیر هم نشینی داری که همراه تو دفن می‌شود، در حالی که او زنده است و تو مرده‌ای. اگر او نیک و گرامی باشد، تو را گرامی می‌دارد و اگر پست و زبون باشد تو را تسلیم (حوادث ناگوار) می‌کند. سپس او با کسی جز تو محشور نمی‌شود و تو هم با کسی جز او به صحنه رستاخیز نمی‌آیی. از تو در باره آن سئوال می‌شود بنا بر این سعی کن آن را به صورت شایسته‌ای انجام دهی، زیرا اگر آن شایسته باشد، با او انس می‌گیری، وگرنه از هیچ‌کس جز او وحشت نداری و آن عمل توست»(۲) در حدیثی از امام صادق (ع) می‌خوانیم، هنگامی که مرده در قبر گذارده می‌شود، شخصی در برابر او نمایان می‌گردد و به او می‌گوید: ای انسان، ما سه چیز بودیم: یکی رزق تو که با پایان عمر تو قطع شد و دیگری خانواده‌ات که تو را گذاشتند و رفتند و من که عمل تو هستم و با تو مانده‌ام، ولی در نظر تو کم ارزش‌تر از آن دو بودم» (۳)

۱-سوره مبارکه آل عمران آیه۳۰

۲-تفسیر نمونه ج ۲ ص ۴و۵

۳-پیام قران ج ۶ ص ۱۳۶

 

30نوامبر/16

فوت‌ جان بهتراز فوت‌ وقت

حضرت آیت‌الله حسن‌زاده آملی

 

نظام عالم و خلقت آدم به عدل و نظم و ترتیب حیرت‌آور آفریده شده که هر جا قدم بنهی کتاب وجود هر ذره‌ای را فهمیده ورق بزنی می‌بینی در دل او نوشته است: «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»(۱) و جهان را یکپارچه حسی و قادر و عالم و سمیع و بصیر می‌بینی که این کلمات متصفند به صفات ربوبی. این کلمات آیینه‌هایی هستند که اسماء و صفات الهی در این آیینه‌ها خودش را نشان می‌دهد.

خلق را چون آب دان صاف و زلال

و اندر آن تابان صفات ذوالجلال(۲)

اینکه تو بصیری، اینکه تو سمیعی، اینکه تو وجود داری، قادری هریک از اینها را دستاویز و راه و روزنه بگیری برای رسیدن به اصل به مبدأ به واقع تا برسی که « وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ».(۳) در قرآن کریم گاهی خدای جل و اعلی از همین کتاب‌ها، از همین نوشته‌هایش، نگاشته‌هایش ما را دعوت می‌کند که خودتان را بخوانید تا این کلمات و حروف به شما بگویند که کجایی هستید، الان کیستید و دست چه کسی بر سر شماست.

سبحان‌الله! غذاها و همنشینی‌ها و همدستی‌ها و تبلیغات سوء و نوشته‌های هرزه گوناگون که هر روزی یک طور هدیه برای ما سوغات می‌آید چگونه غفلت‌مان داده، چگونه بی‌خبری از این راه بر ما مستولی شده. این جمله را از گفت و شنود اباعبدالله و امام زین‌العابدین«ع» عرض می‌کنم.

وقتی جناب سیدالشهدا«ع» ارواحنا له الفدا آمد پیش فرزندش سیدالساجدین امام زین‌العابدین«ع» در سرزمین کربلا امام زین‌العابدین از پدر بزرگوارش می‌پرسد کار شما و این مردم به کجا کشید؟ آقا این آیه را برای امام زین‌العابدین خواند و فرمود فرزند! «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِکْرَ اللّهِ»(۴)، شیطان بر آنها مستولی و چیره شد و تصرف‌ و تسخیرشان کرد. انگشت بر روی چشم سر بگذار، کجا را می‌بینی؟ انگشت هوی و هوس که روی چشم دل گذاشته شود انسان جایی را نمی‌بیند، بی‌خبر است، دل ندارد، «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ.» شیطان انگشت‌های هوی و هوس را بر چشم و دل این مردم نهاده، همان طور که اگر آدمی با دست چشم سرش را بگیرد، چشم سرش پوشیده می‌شود و نمی‌داند کجایی است. به هر طرف می‌رود و راه را از چاه تمیز و حق و باطل را از هم تشخیص نمی‌دهد. چشم ندارد. این مردان چشم دل را از دست دادند، دنیا عقل را از آنها گرفت، هوی و هوس مقام شامخ انسانیت را از آنها سلب و از انسانیت عزلشان کرد: «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ». خب حالا از این اسْتَحْوَذَ و استیلایش چه تحفه و جایزه‌ای برای شما آورده؟ کارتان را به کجا کشانده، «فَأَنْسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ»، آنها را از یاد خدا،از کمال‌شان، از معادشان، از خلقت‌شان، از خالق‌شان فراموشی داد. در چنین دنیا و دار وجود حیرت‌آوری، موجودی چنین سر تا پا همه حیرت اندر حیرت، نمی‌گوید ما کیستیم و این همه چیستند؟ کیستند؟ چه کاره‌ایم؟ «استَحوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیطَانُ فَأَنْسَاهُم ذِکرَ اللَّهِ».

تا تو تاریک و ملول و تیره‌ای

دان که با دیو لعین همشیره‌ای(۵)

با شیطان از یک پستان دارد شیر می‌خورد.

تا وسوسه داری، تا ولگردی‌ها و هرز‌گی‌ها داری، تا عمر شریف نازنینت را بیهوده به لغو صرف می‌کنی، بدان که با دیو لعین همشیره‌ای. بزرگان و دانشمندان ما فرمودند فوت جان بهتر است از فوت وقت، چرا؟ چون فوت جان ترک خلق است و فوت وقت ترک خالق.

اوقات خوش آن بود که با دوست بسر شد

باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود(۶)

***

خلق را چون آب دان صاف و زلال

واندر آن تابان صفات ذوالجلال(۷)

که «فَأَینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجهُ اللّهِ»(۸). ببین چه کاره‌ای و کیستی و چه دست و چه قدرتی بر سر توست. ببین لهجه دلنشین قرآن اعلی حضرت خاتم انبیا محمد مصطفی را: «أَفَرَأَیتُم مَّا تُمنُونَ أَأَنتُم تَخلُقُونَهُ أَم نَحنُ الخَالِقُونَ»(۹). بنگرید آب را تمنون، امنائی که می‌شود نطفه در زهدان «أَأَنتُم تَخلُقُونَهُ أَم نَحنُ الخَالِقُونَ». آب شد انسان، یکپارچه دستگاه و کارخانه‌ای حیرت‌آور. هیچ در باره خود فکر نکردی که من کیستم؟ «أَفَرَأَیتُم مَّا تُمنُونَ أَأَنتُم تَخلُقُونَهُ أَم نَحنُ الخَالِقُونَ». «هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُم فِی الأَرحَامِ کَیفَ یَشَاءُ»(۱۰). چه دستی در رحم است که نطفه را بدین صورت، آب را به این صورت خلق کرده است؟. خود آن نطفه چیست؟ ذرات آن نطفه چی‌اند؟ نطفه چطور جان دارد؟ آن ذرات چه کاره‌اند؟

در کتاب شریف کافی دارد که مردی بی‌خبر و دورافتاده آمد خدمت امام صادق «ع» و عرض ‌کرد: «آقا! دلّنی علی معبودک».. تو که می‌گویی خدا خدا، دلّنی علی معبودک. آنی را که می‌پرستی، مرا هم به سوی او راهنمایی کن. چه می‌فرمایید شما؟ در مقابل چه کسی؟ « سُبْحانَ رَبِّی الاعلی وَ بِحَمدِهِ»،

یکی از بزرگان صحابه و تابعین و بزرگان پیشین صدر اسلام، فضل‌بن شاذان می‌گوید بر ابن ابی‌ امی وارد شدم و دیدم او در سجده است: « سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ المَلَائِکَهِ وَ الرُوحِ، سُبحانَ رَبِّی الاعلی وَ بِحَمدِهِ، فا طال السجود. سجده طولانی. وقتی سر از سجده برداشت فضل بن شاذان می‌گوید به او گفتم آقا حالی داشتی و دلی و عالمی. سجده طولانی. به‌به! خوشا به حال‌ات!.گفت این که سجده نبود. این که حال نیست. بیا اهل حال را ببین. روزی رفتم سراغ جمیل. او را در سجده یافتم. فاطال السجود. جداً لذت می‌برد از سُبحانَ رَبِّی الاعلی وَ بِحَمدِهِ گفتن. ای خوشا به حال آن دل و آن جان و آن روح که بیدار است.

گر تو این انبان ز نان خالی کنی

پر ز گوهرهای اجلالی کنی(۱۱)

دیگری به مردم شکم‌پرست می‌گوید:

چون خر کنّاس ز بس ناخوشی

خوی گرفتی به نجاست‌کش (۱۲)

فوجده ساجداً فاطال السجود جداً این جمیل است در سجده غرق، مجذوب، پشت به این شهر، رو به شهر دیگر. تا سر بلند کرد ابن ابی امی به او گفت اطیل السجود، به‌به! چه حالی و چه ذکری و چه سجده جانانه‌ای داشتی. گفت آقا! این که سجده نیست. این که حال نیست. این که سوز و گداز نیست. بیا ببین جناب معروف بن خرّبور «رحمه‌الله علیه» را که چه مقامی و چه حالی دارد. اینها چه می‌گفتند؟ اینجا چه می‌خواستند؟ دیگران نچشیده‌اند، نرسیده‌اند، نیافته‌اند. به هوی و هوس زنده‌اند، خیالات است، پندار است. بوالهوس‌ها حقیقت را یافتند؟ دنیاپرست‌ها به واقع رسیدند؟ حق که یکی بیش نیست، صراط مستقیم که یکی بیش نیست.

چیه؟ و ماذا بعد الحق الا الضلال.

صالح و طالح متاع خویش نمودند

تا چه قبول افتد و چه در نظر آید (۱۳)

چه خوب است که اهل حساب باشیم.. ما که سر نیزه و شمشیر در دست نداریم. دین که نمی‌خواهد با شمشیر و سرنیزه بجنگد، می‌خواهد دل‌ها را بیدار کند، می‌خواهد چراغ عقول مردم را روشن کند. چه خوب است که اهل حساب باشیم. ببینیم ما حق می‌گوییم یا شما؟ اگر شما درست می‌گویید ما چرا معطلیم؟ تو کجایی و چه کاره هستی؟

خورنده زیادند، درنده بسیار. انسان می‌خواهیم انسان. نمی‌گویم که ورزش‌ات حرام، اما همه‌اش می‌خواهی که ماهیچه‌هایت باد کند، بالا بیاید، ضعف عقل را نباید جبران کنی؟ حالا گیرم که یک وزنه طلایی را هم بلند کردی، خیلی از حیوانات هستند که تو و وزنه‌ات را با هم بلند می‌کنند. این چه پُز و افتخاری است برای انسان. عرض کردم نمی‌گویم نه، اما یک مقدار ورزش روحی و فکری هم باشد. بگذار رشد عقلی هم پیدا کنی که انسان فقط وابسته به رشد جسمانی‌اش نیست. چنار هم بلند می‌شود. درخت‌ها هم رشد می‌کنند. انسان یعنی رشد عقلی.

عرض کرد آقا دلّنی علی معبودک، مرا به آن کسی که می‌پرستی راهنمایی کن. در حضور حضرت پسری بود. فرمود برو آن اتاق یک تخم‌مرغ بردار بیاور، آورد، آن تخم‌مرغ را در دست گرفت به آن شخص می‌گوید ببین این را، این دژ محکم و این قلعه مستحکم را ببین پوست بیرونی‌اش را نگاه کن که چه جور گچ‌کاری شده، این دیوار رویی، در دارد؟ نه، کسی رفته و از درونش خبر دارد؟ نه، کسی از درونش به درآمد و ما را اعلامی کرد؟ حرفی زد؟ از آنها خبر داد؟ نه، بیا ببین در این تخم‌مرغ تأمل کن، فکر کن. از این دژ، از این قلعه، از این دیوار بیرونی که برویم به باطن این دیوار، یک پوست عجیبی می‌بینی، پرده، سرتاسر این دیوار پرده نازک، کجا بافته شده؟ من نمی‌دانم،

مرحوم ابوریحان بیرونی «رضوان‌الله علیه» در آثارالباقیه می‌فرماید میوه‌های یک درخت تخم‌هایشان را که بشماری همه با هم مساوی‌اند. یک درخت. این درخت انار. تمام انارهای این درخت دانه‌هایشان با هم مساوی‌اند. آن هم که بزرگ است همان اندازه تخم دارد که آن حُقّه کوچک، با پرده‌های ابریشمی‌ که فاسد نشود جای آنها هریک معلوم. چه کسی این طور با نظم و ترتیب و بدون اشتباه اینها را صندوق زده؟ این درخت این قوه را از کجا گرفته؟ این شعور و هوش را از کجا کسب کرده؟ این عوالم، این قوا، این ملکوت در دار وجود چیست؟

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود

هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار(۱۴)

در میان این پرده تخم مرغ دو جور آب. آبی سفید آهکی و در دل او آبی طلای گداخته مذاب. در میان پوست، کیسه پلاستیکی لطیف و نازک و پوستی سفت و محکم! آبی که در میان آن ذره‌ای است که طلای مذاب است و سفیده‌ای که نقره مذاب است: « بَینَهُمَا بَرزَخٌ لَّا یَبغِیَانِ»(۱۵) یک حجاب در میان اینها هست که نمی‌گذارد این دو آب با هم مخلوط شوند. آن زرده در میان این کیسه.

خب حالا بیا با هر دستگاه ریزبین و ذره‌بین آن سفیده و آن زرده را زیر و رو کن و بکاو. آیا منقاری و چشمی و دلی و چنگالی می‌بینی؟ یک وقت می‌بینی طاووس شد! این همه رنگ کجا بود؟ خروس شد! این همه رنگ کجا بود؟ غاز، لک لک،.اردک. این دیوار به این محکمی را چطور توانستند با کلنگ منقارشان بشکنند و این دژ مستحکم را فتح کنند و از آنجا سر دربیاورند و به این نشئه قدم بگذارند؟

خب، یک مقدار حرف‌های بنده در میان گفتار امام آمد. امام  در باره آن تخم‌مرغ و خلقت حیوانات، پرندگان بوالعجب از آن سفیده و زرده فرمود و فرمود و فرمود، آن شخص گفت؛ آقا الان طوری شدم که تا به حال می‌گفتم که آنی که او را پرستش می‌کنی او را به من راهنمایی کن. الان می‌بینم که: «اشهد ان لا اله الاالله». می‌بینم که: «هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُم فِی الأَرحَامِ کَیفَ یَشَاءُ» (۱۶)آب و صورتگری!

آخر اگر ‌بخواهی نقشه و صورتی به دیواری، به تخته‌ای، به پرده‌ای پیاده کن، اول باید خشک باشد. این نم‌دار و نمور است، رنگ نمی‌گیرد، زود فاسد می‌شود. اینجا خود آب را صورتگری کرده. چه شیرین گفت جناب شیخ اجل سعدی:

ز ابر افکند قطره‌ای سوی یم

این هم یک حدیثی است از امیرالمؤمنین علی «ع» که آقا فرمود در ماه نیسان صدف‌ها زیر آب در دریا حالی‌شان می‌شود که وقت گرفتن بارشان است، حیوانات صحرایی و آهوها می‌دانند وقت‌شان را، پرنده‌ها می‌دانند وقت‌شان را، همان طور که درخت‌ها می‌دانند وقت‌شان را. که این وقت برگ دادن است، وقت شکوفه دادن است، وقت چغاله دادن است، وقت بار دادن است. حیوانات فصل دارند. درخت‌ها فصل دارند. رستنی‌ها فصل دارند. آن صدف در میان دریا فصل دارد. ماه نیسان که شد می‌فهمد وقتش است. همین که هوا بارانی شد، او از دل دریا می‌آید بیرون.

قطرات باران که می‌بارد، صدف دهان باز می‌کند و قطرات باران را می‌گیرد. حالا هر چه را که به دهانش آمد، دهانش را چفت می‌کند طوری که سر سوزنی آب و هوا در او نفوذ نمی‌کند. اگر روزنه‌ای برایش باشد، آب نفوذ می‌کند. اگر هوا در دهان و رحم صدف نفوذ کند، تخم او فاسد می‌شود. چفت شده و سر در میان آب فرو برده تا کم‌کم آن قطره باران در رحم او دردانه ‌شود. همین که رسید و درّ شد، می‌گوید این نشئه دیگر جای من نیست، من باید بروم صاحب مکان‌ و جاهایی بشوم. جناب خواجه نصیرالدین طوسی «رضوان‌الله علیه» برای جناب بابا افضل کاشی «قدس سره الشریف» نوشت:

اجزای پیاله‌ای که در هم پیوست

بشکستن آن روا نمی‌دارد دست (۱۷)

جناب بابا افضل! پیاله‌گری که آن همه صفت در یک پیاله به کار برده است، این پیاله سنگین چینی به این قشنگی را چرا بزند به زمین و بشکند؟ دلش نمی‌آید. چرا این انسان باید بمیرد؟ چرا باید این بدن متلاشی شود؟ در جواب نوشت که آقا! نمرده و زنده‌تر شده. نمرده که درّ را می‌بیند در رحم صدف که وقتی به کمال رسید می‌گوید اینجا جای من نیست. باید بروم بر تارک افسر پادشاهی بنشینم. اینجا جای من نیست. نفس ناطقه جان انسانی  را می‌بینید که می‌گوید: «مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک»(۱۸) اینجایی نیست. باید برود و الهی شود، عرشی شود، و «إِنَّ إِلَى رَبِّکَ الرُّجعَى»(۱۹) آنجایی شود. قدر خود بشناس.

 

پینوشتها:

۱ـ قرآن کریم، سوره مؤمنون، آیه ۱۴

۲٫مولانا، مثنوی

۳٫سوره حجر / آیه ۲۱

  1. سوره مجادله / آیه ۱۹

۵ـ مولانا، مثنوی معنوی،

۶ـ حافظ، غزلیات

  1. مثنوی مولانا

۸ـ قرآن کریم، سوره بقره، آیه ۱۱۵

۹ـ قرآن کریم، سوره واقعه، آیات ۵۸ و ۵۹

۱۰ـ قرآن کریم، سوره آل‌عمران، آیه ۶

۱۱ـ مولانا، مثنوی معنوی، دفتر اول

۱۲٫عطار نیشابوری

۱۳ـ حافظ، غزلیات

۱۴ـ سعدی، قصاید

۱۵٫سوره الرحمن / آیه ۲۰

۱۶٫٫سوره آل عمران / آیه ۶

۱۷٫خیام

۱۸٫مولانا

۱۹ـ قرآن کریم، سوره علق، آیه ۸

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

اینکه تو بصیری، اینکه تو سمیعی، اینکه تو وجود داری، قادری هریک از اینها را دستاویز و راه و روزنه بگیر برای رسیدن به اصل به مبدأ به واقع تا برسی. در قرآن کریم گاهی خدای جل و اعلی از همین کتاب‌ها، از همین نوشته‌هایش، نگاشته‌هایش ما را دعوت می‌کند که خودتان را بخوانید تا این کلمات و حروف به شما بگویند که کجایی هستید، الان کیستید و دست چه کسی بر سر شماست.

 

۲٫

تا وسوسه داری، تا ولگردی‌ها داری، تا هرز‌گی‌ها داری، تا عمر شریف نازنینت را بیهوده به لغو صرف می‌کنی، دان که با دیو لعین همشیره‌ای. بزرگان ما، دانشمندان ما فرمودند فوت جان بهتر است از فوت وقت، چرا؟ چون فوت جان ترک خلق است و فوت وقت ترک خالق.

30نوامبر/16

آداب الهی قلب نسبت به «توحید»

حضرت آیت‌الله مجتبی تهرانی(ره)

ادب الهی به ‏معنای حفاظت از حدود الهی نسبت به خدا و خلق خداست. انسان باید مرزهایی را که خداوند نسبت به ابعاد گوناگون وجودی او اعم از درونی و  بیرونی، تعیین کرده، رعایت کند. نه به طرف زیادت برود و نه نقصان، نه افراط، نه تفریط. در بارۀ ادب الهی و رابطه آن با  عقل و قلب دستوراتی وجود دارد که انسان باید بر اساس آنها،  این دو  بُعد وجودی خود را مؤدب سازد.

می‌خواهیم ببینیم که برای قلب چه محدوده‌هایی از ناحیۀ خدا تعریف شده و انسان باید چه مرزهایی را در این زمینه رعایت کند تا مؤدب به آداب الهی قلب محسوب شود.

توحید، نبوت و امامت که از اصول اعتقادی هستند و باید به دل راه پیدا کنند و در دل جای بگیرند، آداب و مرزهایی دارند. ابتدا آداب قلب نسبت به توحید را بررسی می‌کنیم و سپس بحث آداب در نبوت و امامت پی‌می‌گیریم.

 

  1. دلبستگی و محبت در ادب الهی قلب

معنای توحید  قلبی و ادب آن

ما هم از طریق عقل می‌توانیم به توحید ‎برسیم، هم از راه دل. البته راه عقلی بر راه قلبی مقدم است و ابتدا باید آن راه پیمود تا معرفت قلبی حاصل شود. یعنی اول عقل باید نسبت به مبدأ تفکر کند و وقتی به حقیقت رسید، دل آن نتیجه را بپذیرد و بیابد. این یافتن، نوع خاصی از درک است که بسیار عمیق‌تر از درک عقلانی است، زیرا عقل و قلب هر دو در ایجاد آن سهیم هستند و این معرفت را ایجاد کرده‌اند.

پس قلب نیز درکی عمیق از توحید دارد که متناسب با ویژگی‌های وجودی خود اوست. کار قلب در بارۀ توحید، «یافتن خدا» به ‌معنی شناخت مصداقی به‌ همراه دل‌بستن به اوست. عقل، خدا و مبدأ را اثبات می‎کند و دل آن را می‌یابد و این یافتن همراه نوعی گره خوردن و پیوند است؛ لذا در ارتباط با توحید نیز آداب الهی خاصی برای قلب مطرح می‌شود.(۱)

 

حب الهی و مجذوب کمالات او شدن، سرآمد آداب قلب است

سرآمد آداب قلب این است که انسان به خدا محبت پیدا کند و دلش را کاملاً در اختیار جذبه و کشش خدای واحد قرار دهد. محبت به خداوند از آداب قلب است و انسان باید قلب خود را در جهت رسیدن به آن، ادب نماید.(۲)

در روایتی از امام صادق«ع» در ذیل آیۀ «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ‏ عَظِیم» (۳) آمده است که حضرت فرمودند: «إِنَ‏ اللَّهَ‏ عَزَّوَجَلَ‏ أَدَّبَ‏ نَبِیَّهُ‏ عَلى مَحَبَّتِهِ‏»؛(۴) خداوند پیغمبر را بر محبت خود ادب نمود. محبت با نفس یا عقل سر و کار ندارد، بلکه مربوط به دل است؛ لذا ادب کردن یعنی ادب کردن قلب و خالی کردن دل از جمیع محبت‎ها الا محبت او. پیغمبر«ص» فقط و فقط محبت خدا را در دل داشت و این، کار خدا بود و او قلب پیغمبر«ص» را از حب به غیر خالی کرده بود.(۵) تخلیۀ قلب برای انسان فقط با عنایت الهی میسر می‌شود. این ادب قلب، بسیار بزرگ است و در سطح ما نیست.

 

۲-حب و بغض قلب باید طبق دستورات الهی باشد

اما در یک سطح عمومی که برای ما نیز کاربرد داشته باشد، باید گفت که دل آدمی، ظرف محبت است. به تعبیر دیگر، اقبال و ادبار، روآوری و روگردانی یا پیوستن و گسستن، کار قلب است. دل است که تمام ابعاد وجودی انسان را به چیزی گره می‌زند و یا از چیزی می‌بُرد و جدا می‌کند. لذا ادب الهی، در یک سطح عمومی حرکات و اعمال قلبی را مرزبندی و برای آن حدود مشخصی را تعیین می‌کند. پیوستن‎ها و گسستن‌های دل، باید حساب شده و در محدودۀ دستورات الهی باشد. باید حب و بغض‌های قلب به دستور خدا باشد که اگر این پیوستن و گسستن‌ها طبق دستور خداوند بود، قلب مؤدب می‌شود و الا بی‌ادب است. لذا اگر کسی برخلاف دستور خدا به کسی دل ببندد و یا از کسی ببُرد، بی‌ادب است.

روایات زیادی در این باب وجود دارند. از جمله روایتی که علی«ع» فرمود: «أَنفَعُ‏ الکُنُوزِ مَحَبَّهُ القُلُوب»؛(۶) : سودمندترین گنج‌ها محبت و پیوندهای قلبی انسان است. اما آیا می‏توان این محبت را در هرجایی خرج کرد؟ آیا عقل می‌پذیرد که اگر انسان به هر چیزی دل ببندد، سودمندترین گنج‌ها را در اختیار دارد؟ مسلم است که دل‌ بستن به هر چیزی سودمند نیست و در بسیاری از موارد، زشت، ممنوع و مضر است.

اثبات اصل این قضیه به‌ صورت کلی، نیاز به بیان شرعی ندارد و هرکسی آن را تصدیق می‌کند، اما برای اینکه بدانیم چه محدوده‌ای در شرع برای دوستی و نفرت بیان شده و ادب الهی در این زمینه چیست، باید به آیات و روایات مراجعه کنیم.

 

  1. محبت خالصانه باید منحصر در اولیای خدا باشد

علی«ع» در روایت دیگری فرمود: «إِیَّاکَ‏ أَ‏ تُحِبَّ أَعدَاءَ اللَّه أَو تُصفِیَ وُدَّکَ‏ لِغَیرِ أَولِیَاءِ اللَّه»(۷) : بپرهیز از اینکه دشمنان خدا را دوست داشته باشی یا قلبت را خالصانه در اختیار غیر دوستان خدا قرار دهی.

توضیح اینکه در جامعه، روابط ظاهری اجتماعی زیادی وجود دارند و ما با انسان‌های مختلفی روبه‌رو هستیم. بسیاری از مردم، نه دشمن خدایند و نه از اولیای خدا. حضرت در اینجا می‌فرماید: اولاً دشمنان خدا را اصلاً دوست نداشته باش و به‌ هیچ‌وجه با آنان علقه و رابطۀ قلبی برقرار نکن. در ثانی با غیر دوستان خدا نیز محبت خالصانه نداشته باش و قلبت را در اختیار محبت آنان قرار نده، چون غیراولیای خدا در جامعه کم نیستند و انسان گاهی ناچار است که با آنان رابطۀ ظاهری داشته باشد.

از این فرمایش متوجه می‌شویم که دو نوع محبت وجود دارد. یکی خالصانه و انسانی که باید به خدا و اولیای او تعلق بگیرد و یکی هم ناخالص و حیوانی که به ‌مقتضای زندگی در دنیا، پدید می‌آید و می‌تواند به هرکسی تعلق بگیرد، اما باید توجه کرد که نسبت به دشمنان خدا نباشد. در جامعه به ‌خاطر مصالح اجتماعی نمی‌شود با همه ابراز دشمنی کرد و از آنان دوری گزید، اما باید مواظب بود تا در رابطه‌های تنگاتنگ اجتماعی، دوستی و صفا برقرار و قلب انسان به غیر اولیای خدا وابسته نشود.

لذا حضرت در فراز دوم فرمایش‌شان از عبارت «تصفیۀ ودّ» استفاده می‌کنند که به معنای صفای دلدادگی و محبت خالص است. ادب الهی بین محبت خالص و ناخالص مرزبندی می‌کند و می‌گوید محبت خالص تنها باید به خدا و به ‌تبع او به اولیای خدا اختصاص پیدا کند، ولی دایرۀ محبت ناخالص باز است و غیر اولیای خدا را نیز در برمی‌گیرد، البته به ‌شرطی که جزو دشمنان خدا نباشند.

دستورات زیادی برای دل‌های ما وجود دارند تا قلبمان با این وابستگی‌ها به این سو و آن سو کشیده نشود و فقط برای خدا باقی بماند. همۀ اینها‎ دستوراتی هستند که برای حرکات و افعال قلبی، حد و مرز مطرح می‏کنند.

 

  1. محبت سطحی هم نباید به غیراولیای خدا زیاد شود

نکتۀ دیگر اینکه در روایات نسبت به محبت غیر اولیای خدا مرزبندی‎های دقیق‌تری وجود دارد، یعنی علاوه بر اینکه می‌فرماید مراقب باشید تا به غیر اولیای خدا محبت خالصانه پیدا نکنید، محدودۀ دیگری را نیز بیان می‌کند و می‌فرماید مراقب باشید که محبت ناخالص به غیر اولیای خدا، گسترش و عمق پیدا نکند و در دلتان زیاد نشود!

علی«ع» در روایتی می‌فرماید: «إِذَا أَحبَبتَ‏ فَلَا تُکثِر»؛(۸) هرگاه به غیرخدا و غیراولیای خدا محبت پیدا کردی، مراقب باش تا این محبت زیاد نشود، زیرا محبت خدا از دلی که محبت غیرالله در آن زیاد و چشمگیر شود، بیرون می‌رود. قلب انسان یک ظرف است و نمی‌تواند دو محبت شدید و اصیل را در خود جای دهد. اگر محبت غیر الهی در قلب زیاد شود، بر محبت خدا که اصل است، غلبه پیدا می‌کند و آن را بیرون می‌اندازد. علی«ع» فرمود: «مَن‏ عَظُمَتِ‏ الدُّنیَا فی عَینِهِ‏ وَ کَبُرَ مَوقِعُهَا فی قَلبِهِ آثَرَهَا عَلى‌اللَّه تَعَالی»؛(۹) اگر محبت دنیا در چشم و قلب کسی بزرگ جلوه کند، بر محبت خدا مقدم می‌شود، لذا انسان نباید اجازه دهد که محبت غیر خدا در دلش رشد کند و توسعه بیابد. محبت غیر خدا باید همیشه عاریتی و گذرا باشد؛ یعنی بیاید و رد شود، نه اینکه ریشه کند و بماند. به تعبیر دیگر نباید دل برای دوستی غیرخدا خانۀ ملکی شود. اگر اجاره‌ای باشد، اشکالی ندارد.(۱۰)

در روایات ما از این مرتبۀ شدید محبت، به «سکونت محبت در قلب» تعبیر شده است، چون حب شدید مثل میهمان نیست که بیاید و برود، بلکه رحل اقامت می‌افکند و می‌خواهد باقی بماند. در روایتی آمده است: «کَیفَ‏ یَدَّعِی‏ حُبَ‏ اللَّهِ مَن سَکَنَ قَلبَهُ حُبُّ الدُّنیَا»؛(۱۱) کسی که حب دنیا در دلش ساکن شده است، چگونه می‎تواند ادعای حب خدا داشته باشد؟

امام صادق«ع» نیز در روایتی می‏فرماید: «القَلبُ‏ حَرَمُ‏ اللَّهِ‏ فَلَا تُسکِن‏ حَرَمَ اللَّهِ غَیرَ اللَّه»؛(۱۲) قلب خانۀ مِلکی خداست و باید ظرف محبت خالصانۀ او باشد، پس غیر او را در خانۀ او ساکن نکنید. اگر محبت غیرخدا در دل متوسطین از مؤمنین بیاید، باید مواظب باشند که این محبت از حد نگذرد و غلبه و ریشه پیدا نکند و یکدفعه صاحبخانه نشود و حب الهی را بیرون نکند.

علی«ع» هم در روایتی می‌فرماید: «زَکِّ قَلبَکَ بِالأَدَبِ کَمَا یُذَکَّى النَّارُ بِالحَطَبِ»؛(۱۳) همان‌ طور که چوب با آتش پاک می‌شود، دلت را به‏ وسیلۀ ادب تزکیه کن. منظور از تزکیه، تطهیری است که موجب رشد می‌شود. پس خالی کردن دل از محبت به غیر خدا، موجب رشد قلب و تشدید محبت الهی می شود.

 

الف) «خشیت» در ادب الهی قلب

تفاوت خوف و خشیت

در روایات نسبت به ارتباط قلب با توحید حد دیگری علاوه بر حد وابستگی و محبت مطرح شده است. ابتدا در بارۀ خوف و خشیت کمی توضیح می‌دهم. خوف یا بیم از عقاب و آتش، مربوط به نفس است. وقتی نفس می‌بیند که ممکن است برخلاف خواسته‌اش، ضرری متوجه او شود، دچار خوف می‌شود. اما خشیت مربوط به قلب است، به نفس ربط ندارد و به همۀ انسان‌ها هم مربوط نمی‌شود، بلکه به گروه خاصی که در مسائل توحیدی و اعتقادی، صاحب ادراک و بینشی قوی شده‌اند، تعلق دارد.(۱۴)

 

ب)ریشۀ خشیت «درک عظمت» خداست

سبب خشیت چیست و چه کسانی اهل خشیت الهی هستند؟ برای یافتن پاسخ باید به آیات و روایات مراجعه کنیم. قرآن کریم مسئلۀ «خوف» را در موارد متعددی مطرح می‏کند، اما صفت «خشیت» را تنها به یک گروه نسبت می‌دهد و می‏فرماید: «إِنَّما یَخشَى‏ اللَّهَ‏ مِن عِبادِهِ‏ العُلَماء».(۱۵) در روایت هم آمده است: «إِذَا زَادَ عِلمُ‏ الرَّجُلِ‏ زَادَ أَدَبُهُ»؛ اگر علم شخص زیاد شود، ادبش زیاد می‎شود؛ «وَ تَضَاعَفَت خَشیَتُهُ لِرَبِّهِ»؛(۱۶) و خشیت او نسبت به پروردگارش رو به فزونی می‎رود؛ پس معلوم می‎شود که علم به رب، سبب ایجاد خشیت نسبت به پروردگار است.

خشیت، نوعی ادب قلبی محسوب می‌شود و یکی از محدوده‌هایی است که خدای متعال برای قلب تعریف فرموده است. در روایتی آمده است: «قَالَ الله تَعَالی: یَا عِیسَى أَدِّب قَلبَکَ‏ بِالخَشیَهِ»؛(۱۷) ای عیسی! دلت را با خشیت، مؤدب ساز. در دلی که مؤدب به آداب الهی است، محبت خالصانه به حق و خشیت نسبت به رب موج می‌زند.

اما ریشۀ خشیت، درک عظمت است. جلوۀ کاذب و یا صادقِ عظمت هر موجودی در نظر انسان، سبب ایجاد خشیت می‌شود؛ لذا چون هیچ موجودی جز حق تعالی نباید در نظر انسان بسیار بزرگ جلوه کند و به حد ربوبیت برسد، شخص مؤدب کسی است که قلبش نسبت به غیر خدا خشیت ندارد و در برابر عظمت الهی کاملاً فرو افتاده است.

 

ج) ادب الهی قلب در «طاعات و عبادات»

اقبال قلب هنگام انجام عبادات لازم است

بحث ادب دربارۀ قلب و افعال نیز مطرح می‌شود. قلب باید نسبت به یک سنخ از افعال اقبال پیدا کند تا بتواند به راحتی آنها را انجام دهد، زیرا این کارها، موجبات قُرب به خدای متعال هستند. پس اقتضای ادب قلبی این است که مؤمن مؤدب، عبادات و طاعات الهی را با اقبال کامل قلبی انجام دهد که اگر چنین کرد، مسلماً تاثیر آنها چند برابر می‌شود و انسان را به خدا بیشتر نزدیک می‌کند.

 

در حال ادبار قلب، مستحبات را رها کنید.

افعال عبادی و موجبات قُرب الهی دو دسته‏اند. یک‏ دسته افعال واجبی هستند که چه دل بخواهد و چه نخواهد، یعنی چه اقبال داشته باشد و چه ادبار، انسان باید آنها را انجام دهد. دستۀ دیگر، افعال مستحبی هستند که باید ببینیم دل نسبت به آنها چه حالی دارد. اگر دل اقبال دارد، باید آن را نسبت به عمل مستحبی مؤدب ساخت و به آن عمل اهتمام ورزید، اما اگر اقبال ندارد باید آن را رها ساخت، زیرا اقبالِ دل، موقعیت بسیار خوبی است که انسان قلبش را ادب و با تکرار عمل، شیوۀ الهی را در خودش ثابت کند.

 

تطبیق بحث با یک روایت

امام باقر«ع» دربارۀ این باره می‏فرماید: «إِنَّ‏ القَلبَ‏ یَحیَى‏ وَ یَمُوتُ‏، فَإِذَا حَیَّ فَأَدِّبهُ بِالتَّطَوُّعِ»؛ قلب زنده می‏شود و می‏میرد و حیات و ممات دارد. پس هنگامی‌که دل زنده است، او را با عمل به مستحبات مؤدب ساز: «وَ إِذَا مَاتَ فَاقصُرهُ عَلَى الفَرَائِضِ»؛(۱۸) و هنگامی‌که در حال ممات است و حالی برای عبادت ندارد، فقط به واجبات بسنده کن.

در اینجا بحث کاملاً در بارۀ ادب کردن قلب با انجام عمل است. پس یکی از آداب قلبی عبادات این است که نباید آنها را از روی کسالت انجام داد. به تعبیر امام باقر«ع» هنگامی ‌که می‌بینی قلبت زنده است، از فرصت استفاده کن و به تأدیب آن بپرداز و هنگامی‏که می‌بینی مرده و کسل ‌است و حال عبادت ندارد، به واجبات بسنده کن.

از این بیان لطیف امام«ع» معلوم می‌شود قلبی زنده است که اقبال به عبادت داشته باشد. در بعضی از روایات نیز داریم که قلب زنده، قلبی است که متذکر خدا باشد. ذکر الله است که دل‌های الهی را زنده نگاه می‌دارد و موجب حیات دل‌های دیگر می‌شود.

 

ادب الهی قلب در «حب به اولیای الهی»

محبت به اولیای خاص خدا نباید در دل ضعیف شود

یکی دیگر از آداب مربوط به قلب این است که قلب ‎را به حب اولیای خدا مؤدب کنیم. در ادب الهی دستوراتی نسبت به خدا و معصومین«ع»‎ و اولیای خاص الهی وجود دارد تا انسان، قلب خود را به حب آنان مؤدب کند. در این زمینه باید به قلب روش رفتاری داد و اگر دیدیم رو به ضعف می‎رود باید آن ‎را تقویت کرد. این جزو دستورات ما و با فطرت انسان و قلب سلیم او کاملاً همسوست. چون حب‌الله، حب اولیاءالله را به ‌همراه دارد.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ ما ان‌شاءالله در آینده بحثی راجع‎ به این موضوع خواهیم داشت که درجات آداب الهی چیست. من ابتدا می‎خواستم این بحث را به‏طور خلاصه بیان کنم و رد شوم، ولی بعداً بنا گذاشتم که آن را تا هر جا که ممکن است، پیش ببرم. ان‌شاءالله اگر خدا توفیق و عمری عنایت فرماید در آینده بحث درجات ادب الهی را مطرح می‎کنم.

۲ـ برای آشنایی بیشتر با این بحث به کتاب «حب به خدا» رسالۀ دوم از مجموعۀ نفیس «رسائل بندگی» مراجعه کنید.

۳ـ قلم، ۴٫

۴ـ بحارالأنوار، ج۲۳، ص۲۹۵٫

۵ـ البتّه این که می‎گوییم خداوند دل پیغمبر را از محبت غیر خالی کرد به این معنا نیست که محبت غیر خدا در دل حضرت وجود داشته و خدا آنها را از دل پیغمبرش بیرون ریخته و قلب را تخلیه کرده است؛ بلکه تأدیب یعنی روش دادن برای پیشگیری. لذا خداوند از ابتدا اجازه نداد که محبتی جز محبت خود در دل پیغمبرش وارد شود.

۶ـ غرر الحکم، ص۴۱۳٫

۷ـ غرر الحکم، ص۲۰۳٫

۸ـ غرر الحکم، ص۴۲۴٫

۹ـ غرر الحکم، ص۱۴۱٫

۱۰ـ این تذکر را بدهم که ورود محبت غیر خدا در دل برای ما طبیعی است. «کار نیکان را قیاس از خود مگیر» . کسانی که هیچ محبتی، چه عمیق و چه سطحی، غیر از محبت خدا در دل‌هایشان وجود ندارد، مخلَصین هستند و احکامشان با ما فرق دارد. ما اگر خیلی زحمت بکشیم شاید در درجۀ مخلِصین قرار بگیریم. باید تمام تلاشمان این باشد که اجازه ندهیم محبت‌های سطحی نسبت به غیر خدا در دلمان رشد و ریشه پیدا کنند.

۱۱ـ غرر الحکم، ص۱۴۱٫

۱۲ـ بحارالأنوار، ج‏۶۷، ص۱۳٫

۱۳ـ بحارالأنوار، ج‏۷۴، ص۲۰۷٫

۱۴ـ خشیت را نمی‌توان از شاخه‌های ادبار قلب دانست، چون ریشه‌اش ادراک بالا و درک عظمت است نه ترس از ضرر.

۱۵ـ فاطر، ۲۸٫

۱۶ـ غررالحکم، ص۶۳٫

۱۷ـ تحف‏العقول، ص۵۰۰٫

۱۸ـ أعلام الدین، ص۳۰۳٫

 

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

ما هم از طریق عقل می‌توانیم به توحید ‎برسیم، هم از راه دل. البته راه عقلی بر راه قلبی مقدم است و ابتدا باید آن راه پیمود تا معرفت قلبی حاصل شود. یعنی اول عقل باید نسبت به مبدأ تفکر کند و وقتی به حقیقت رسید، دل آن نتیجه را بپذیرد و بیابد. این یافتن، نوع خاصی از درک است که بسیار عمیق‌تر از درک عقلانی است، زیرا عقل و قلب هر دو در ایجاد آن سهیم هستند و این معرفت را ایجاد کرده‌اند.

 

 

۲٫

دو نوع محبت وجود دارد. یکی خالصانه و انسانی که باید به خدا و اولیای او تعلق بگیرد و یکی هم ناخالص و حیوانی که به ‌مقتضای زندگی در دنیا، پدید می‌آید و می‌تواند به هرکسی تعلق بگیرد، اما باید توجه کرد که نسبت به دشمنان خدا نباشد. در جامعه به ‌خاطر مصالح اجتماعی نمی‌شود با همه ابراز دشمنی کرد و از آنان دوری گزید، اما باید مواظب بود تا در رابطه‌های تنگاتنگ اجتماعی، دوستی و صفا برقرار و قلب انسان به غیر اولیای خدا وابسته نشود.

 

 

 

 

30نوامبر/16

نقش فرهنگ در زندگی انسان(۲)

حضرت آیت‌الله مصباح یزدی

مقایسه فرهنگ دینی و غیر دینی

درمقامریشه‌یابیفرهنگ‌هایمختلفمانندچهارشنبه‌سوری،سیزدهبهدر،بدبودنانجامبرخیازکارهادرروزهایخاص،و… می‌توانبهایننتیجهدستیافتکهاینکارهانتایجبهتریدارند،زیرالذت‌بیشتریدارند. روزطبیعترابایدگرامیداشت،خوباستیکروزمردمخوشباشند،طبیعترابایدتمیزنگهداشتتامردمبیشترازآناستفادهکنندولذتببرند.

زیربنایی‌تریناندیشه‌ایکهفرهنگ‌هایمختلفبهصورتنانوشتهبرآن‌مبتنیهستندایناستکهانسانبایدلذتببردوتمامفعالیت‌هایویدرراستایلذتبیشترباشد. حتیوقتیمی‌گویندفلانکاررانکنیدبرایایناستکهنهایتاًلذت‌هاراکممی‌کند. نبایددزدیکرد،زیرابادزدیامنیتمردمسلبوباعثناراحتیآنهامی‌شود. عموممردممی‌خواهندراحتباشند،شبراحتوباآرامشخاطربخوابندواززندگی‌شانبیشترلذتببرند. بهره‌مندیازامنیت،نوعیلذتبهحسابمی‌آید.

راستگویینیزاینگونهاست. راستگوییخوبودروغگفتنبداست،زیراباشایعشدنِدروغگویی،نمی‌توانبههیچکساعتمادکرد. همهاطلاعاتیکهماازدیگرانبهدستمی‌آوریمبرایاین‌استکهبهماخبرمی‌دهندواگراطمیناننکنیمکهراستمی‌گویند،انگارهیچاستفاده‌ایازآنهانکرده‌ایم.

پس،روحچنینفرهنگ‌هاییبهاینبرمی‌گردد ‌کهچهکنیمکهدرزندگیخوشباشیم. ایناصلکهدراصطلاحعلمیاصالتلذتنامیدهمی‌شود،اصلنانوشته‌ایاستکهعمومفرهنگ‌هایدنیابرآنمبتنیهستند. برایناساس،خوب،چیزیاستکهبرایفردیابرایهمهلذتبیشتریداشتهباشدوبدچیزیاستکهناراحتی،نگرانی،ناامنی،دردومشقتبیشتریداشتهباشد. طبعاًچنینلذتیاناراحتی‌ایتادممرگاستوپسازآندیگرادامهپیدانمی‌کند. پس،چاره‌اینیستجزاینکهدرجوانیوپسازآن،دردورهسالمندی‌خوشبگذرانیم.

برایناساس،فرهنگیخوباستکهلذتبیشتریرابرایانسانتأمینکندوآدابورسومیکهمزاحمچنینفرهنگیباشند،بدند. اوامرونواهیمتعددبازندگیِراحتولذتبیشترناسازگارندوبراساساینطرزتفکربدتلقیمی‌شوند. پسبایدسراغفرهنگیرفتکهبیشترینلذترابرایانسانتأمین‌می‌‌کند.

نتیجههمهفرهنگ‌هایدنیاـغیرازفرهنگادیانـهمیناست. دراینمیانبهگواهیتاریخ،کسانیپیداشدندکهگفتندماپیغمبریموازطرفخداآمده‌ایمکهبهبشربگوییماینکاررابایدکردوآنکاررانبایدکرد. درمقابلِفرهنگجهانی،فرهنگدینیمطرحشدکهبراساسآن،خداودیناستکهبهانسانمی‌گویدچهکارهائیرابایدانجامدادوچهکارهاییبایدترکشوند. بهعبارتدیگر،منشأپیدایشبایدونبایددیناست،برخلاففرهنگ‌هایدیگرکهمنشأارزش‌هاوآدابورسومراامورخانوادگی،قومیت،نژاد،شرایطمحیطزندگی،و… دانسته‌اند.

خداوندبهاولینانسانهمکهپیغمبربود،امرونهیکردهاست. بنابراین،اصلفرهنگازوحیالهیوبرایراهنماییبشراست. درستاستکهخداخوشیانسانرامی‌خواهد،امابرخلاففرهنگغیردینیکهاینلذتراتالحظهمرگمی‌داند،درفرهنگدینی،زندگیدنیاسفریبهسویمنزلابدیتاستوپسازمرگزندگیتازه‌ایشروعمی‌شود.

اندیشهزندگیانسانتاابدیتوبی‌نهایتفکریجدیداست. ارزش‌هایمادیدرفرهنگغرببرباورواندیشهمادیوطبیعیمبتنیهستند،امااساسارزش‌هایمعنویدینیبراینباورالهیاستواراستکهزندگیدنیویمقدمه‌ایبرایزندگیاخرویاست،پسخودزندگیدنیویاصالتندارد. بایدونبایدهایایندورانراچهچیزیتعیینمی‌کند؟پاسخآناستکهبذرآنچهبرایزندگیابدیاخرویمفیداستبایددرایندورانکاشتهشودتابهموقعدروشود.

اینبینشیجدیدباارزش‌هاوباورهایمتفاوت،نظام‌مندوقابلتبییناست. مشخصاستکهازکجاشروعوبهکجاختممی‌شود. چهنتایجیداردوچهعرصه‌هاییرادربرمی‌گیرد. بینشفرهنگدینیاینگونهاستکهخداوندازلطف،کرمورحمتخودشانسانراآفریدوبهاواینامتیازرادادکهسرنوشتشرابسازدوزندگیدنیویرابرایخودسازیتعیینکرد. امااصلهدف،بعدازایندورانشروعمی‌شود.

درمقابل،فرهنگغیردینیهیچتبیینیندارد،چونبراساسآنانسانیکروزمتولدمی‌شودویکروزهممی‌میرد: «مَاهِیَإِلَّاحَیَاتُنَاالدُّنیَانَمُوتُوَنَحْیَاوَمَایُهلِکُنَاإِلَّاالدَّهرُ(۱)؛غیراززندگانىدنیاىما [چیزدیگرى‏] نیست؛مى‏میریموزندهمى‏شویم،وماراجزطبیعتهلاکنمى‏کند». براساساینفرهنگهمهچیزپوچاستوانسانمطابقمیلوخواستهخویشعملمی‌کند.

مقتضایفرهنگدینیایناستکهانسانبرنامه‌ایکاملاًمنظمودقیقداشتهباشدوهرچهبیشتردقتکند،برایهدفاصلییعنیسعادتابدی‌مؤثرتراست. حتییککلمهحرفـمانندگفتنیااللهـدرزندگی‌‌انساناثردارد. انتخابیکیازایندوفرهنگاهمیتزیادیداردونبایداینگونهتلقیشودکهتفاوتچندانیبینایندوراهوجودندارد،زیراامردایربینموتوحیاتاست،آنهمحیاتبی‌نهایت. یکراه،زندگیمحدودهمراهبارنج‌ها،بیماری‌ها،ظلم‌هاواموریازاینقبیلاستودرمقابل،زندگینامحدودیاستکههیچناراحتیدرآنوجودندارد: لَایَمَسُّنَافِیهَانَصَبٌوَلَایَمَسُّنَافِیهَالُغُوبٌ(۲)؛ «دراینجارنجىبهمانمى‏رسدودرماندگىبهمادستنمى‏دهد.» درزندگیاخرویحتیخستگیچیدنمیوهبهشتیهموجودندارد.

 

اهمیتانتخابفرهنگدینییاغیردینی

درقدماولبایدبینایندوراهیکیراانتخابکنیم. انساندراینمسئلهکهمهم‌ترینمسئلهزندگیاستمسامحهمی‌کندومی‌گویدفعلاًبایدزندگیروزمرهراجلوبردتابعدببینیمچهمی‌شود! آیاقیامتیهستیانیست،امامحسینیبودیانبود؟اگرهمیشهدغدغهاینمسائلراداشتهباشیمکهنمی‌توانیمزندگیکنیم! آیاواقعاًزندگیمی‌کنیمتاازهمینچندروزهقبلازمرگلذتببریمیابرایزندگیارزشدیگریقائلیموحیاتاخرویرامی‌پذیریم؟

 

گرایشهایسه‌گانهدرفرهنگشیعی

بافرضحلاختلاففرهنگ¬هایگوناگونوصرفنظرازبحثدربارهشاخه‌هایگوناگونفرهنگدرادیانابراهیمی،ادیانشرقی،و… دردرونهمینفرهنگشیعیوانقلابیخودمانگرایش‌هایمختلفیوجوددارند:

 

الف) دینامریمفید،اماحاشیهایوغیرضروری

اینکهبرخیبانوشتار،گفتاریارفتارشاننشانداده‌اندکهانسانبایدبرایدستیابیبهلذت،آنهملذتدنیاییزندگیکنددرستاست،اماغیرازاینهابالاخرهاموردیگرینیزدرحاشیهزندگیقابلتوجههستند. برایمثال،برخیکارهادرزندگیانسانضرورتدارند. برایدرمانبیماری‌ها،تهیهخوراکو… بایدشغلیازقبیلکشاورزی،نانوایی،قصابی،پزشکیو… داشت،امانقاشی،شعروهنرهایدیگرچنینضرورتیندارند. اگراصلاًشاعرنداشتیمبهجاییبرنمی‌خورد؛نهمؤمنیکافرمی‌شدونهکافریمؤمن،امابالاخرهشعرجایگاهبلندیداردوانساندرزندگینمی‌تواندآنرانادیدهبگیرد. هرچندشعر،نقاشی،هنر،موسیقیو… درحدکشاورزی،صنعتوانرژیاتمینیستند،ولیبایدبرایآنهادرحاشیهزندگیجاییرادرنظرگرفت. اینتبییندربارهدینهمجاریاست. اینگرایشنمی‌گویددیندروغاستوبایدبادینمبارزهکردیابهقولبرخیازجامعه‌شناساندینبایدکنارگذاشتهشود،بلکهبرایدینهمواقعیتیراقائلاست.

طبقایننگرش،دینهممانندنقاشیوشعربرایانسانخوباست. انسانگاهدوستدارددرگوشه‌ایخلوتوباخدایخویشرازونیازکند. همانگونهکهبرخیازشعراشب‌هایچهاردهممی‌خواهندبامهتابرازونیازکنند،انسانهممی‌خواهددرگوشه‌ایباخدارازونیازکندوازاینعبادتلذتمی‌برد. ایننوعلذترانمی‌تواننادیدهگرفت.

براساساینگرایش،دین،موردقبولوامریمقدساستکهبایدبهآناحترامگذاشتهشود،اماضرورتیچندانیهمنداردواگردینهمدرکارنبودمشکلیپیشنمی¬آمد. بسیاریازجوان‌‌هایاحتیبرخیسیاست‌مدارانوکهنه‌کارانهماینگونهفکرمی¬کنندکهواقعیتزندگیهمیناستکههمهـازجملهکفارـدارند،امامادرحاشیهزندگی‌مانامتیازیبهنامدینداریمکهآنهاندارند. طبیعیاستکهاگرجاییبیناینامتیازوآنواقعیتزندگیتضادپیداشد،اصلهمانزندگیعینیاست. یعنیاصلرابایدبراینگذاشتکهلذت‌هایمادیتاجاییکهبرایانسانضررندارندبایدتأمینشوند. البتهدینهممحترماست،امااگربامسائلجدیزندگیتزاحمداشتبایدکنارگذاشتهشود،چوندینومراسماعیادوعزاداریوماننداینها،حاشیه‌هایزندگیهستندوبودونبودشانتفاوتیندارد.

ب) تفکیکعرصهدینوغیردین

برخیگرایشبیشتریبهدیندارند. بهاعتقادآنهادینبابعدروحیومعنویانسانسروکاردارد؛روحانسانراتقویتمی‌کندوتعالیمی‌بخشدواوراباخداآشنامی‌کند،درقیامتهمبرایاوسودمنداست. اماعرصهدینغیرازعرصهمسائلجدیزندگیاست. ماچهمسلمانباشیم،چهکافربایدکشاورزیکنیم. کشاورزیوکسبدرآمدربطیبهدینندارند. ازدواج،تولیدنسل،تشکیلحکومتو… مختصمسلمانیاکافرنیست،بلکهبرایهردولازماست.

برایهرجامعه‌ایحکومتیلازماستوبایدیکشکلحکومتیراتعریفکردکهمنفعتشبیشتروضررشکمترباشد. صنایع،علم،وتکنولوژیهمازواقعیت‌هایزندگیهستندوربطیبهدینندارند. ارتباطباخدا،اخلاق،معنویاتوماننداینهامربوطبهدینوخیلیهمخوبند؛ارزششانهمازآنهاکمترنیست،اماایندوعرصهربطیبههمندارند. بایدحسابدینراازحسابدنیاجداکرد. دینرابایدبرایدینداران،اربابدین،رجالدین،اربابکلیسا،آخوندهاوکسانیکهسروکارشانبادیناستگذاشت،امامسائلزندگیربطیبهآنهاندارد.

رفتنبهکلیساومسجد،شرکتدرعزاداریسیدالشهدا «ع»واموریازاینقبیلاختیاریاست. اگرانساندوستداشتشرکتمی‌کندودرصورتیکهتمایلنداشتترکمی‌کند،امابرخیمسائلاینگونهنیستند. همهبایدقانونرارعایتکنند،بایدکسبوکاروزندگیکنند،مقرراتراهنماییورانندگیبایدرعایتشودوامثالاینامورربطیبهدینندارند.

پسانسانیکسکهدوروست. یکرویآنمعنویاتورویدیگرشمادیاتاست. مادیاترابایدباعلم،صنعت،تکنولوژی،هنروماننداینهاتأمینکرد. پرداختنبهبُعددیگرزندگیانسانکهآنهمخیلیمهماستبادینوتوسطعلماوروحانیوناست. ایندوبُعدزندگیازیکدیگرجداهستندونبایدهیچکدامدرعرصهدیگریواردشود،وگرنهازبینخواهدرفت.

بعضیازمسئولیندرسال‌هایگذشتهاینگونهتعبیرمی‌کردندکهاگردینبخواهددرمقولاتدیگرـمانندآزادیـواردشودگورخودشراکندهاست،چراکهدوعرصهمتفاوتهستند. نماز،روزه،سینه‌زنیوماننداینهامربوطبهدیناست،اماسیاستواقتصادربطیبهدیننداردودیننبایددراینعرصه‌هادخالتکند. اینگرایشدینرابدنمی‌داند،اماآنراغیرمرتبطباعرصهمادیزندگیمی‌داند. البتهکسانیهمدینراافیونجامعهومانعپیشرفتمی‌دانند!

ج) حاکمیتارزشهایدینیدرهمهعرصهها

برخیدیگرمعتقدندکهدینبایددراموریادشدهدخالتکندواصلاًهمهاینهادرسایهدینوفرهنگدینیارزشومشروعیتپیدامی‌کنند،زیراخداییکهانسانراآفریدهاستهدفیداشتهوبرنامه‌اشرادردینتعیینکردهاست. اگرانساناینبرنامهرارعایتنکندبهسعادتمطلوبنمی‌رسد. اصل،دیناستودینبرهمهچیزحاکماست. ازاینرو،همهچیزرابایدبراساسارزش‌هاومحکارزشدینیسنجیدوحلالوحرام،یاخوبوبدبودنکارهارامشخصکرد.

تزاحمگرایشها

هرسهگرایشدرمتنجامعهماوحتیدرعالی‌ترینسطحمدیرانکشوروجوددارد. گرایشغالب،گرایشدوماستکهسکولاریزمنامدارد. دراینگرایش،دیننفینمی‌شود،امادینغیرازسیاستتلقیمی‌شود. اینگرایشهرچندبهزبانآوردهنشود،اماگرایشغالباست. طبعاًخوداین‌گرایش‌هادرعملبایکدیگراصطکاکپیدامی‌کنند.

یکعدههم حزب‌اللهیوطرفدارگرایشسومهستندکهبهفرمایشامام،رهبری،آیهقرآنومانندآنهااستنادمی‌کنند. درمقابل،برخیحرفازحقوقبشر،آزادی،دموکراسی،علموصنعت،پیشرفتومانندآنمی‌زنند. اینهابهراحتیباهمآشتینمی‌کنند. ایناختلافاتباعثشدهازاولانقلابتابهحال،مسئولیناجرایی،قانونگذاری،وقضاییباهماختلافاتیداشتهباشند. برایحلایناختلاف‌ها،ابتدابایدجایگاهدین،مسجد،حسینیه،مدرسه،دانشگاه،بازار،جبههو… مشخصشود.

راه‌حلتدبیرواعتدال

چهبایدکردکهایناختلافاتخیلیموجبتنشدرجامعهنشود؟بهگفتهسیاستمدارانبهترینراهشایناستکهدولتیسرکاربیایدکههرگروهیراقدریراضیکند،زیراهمهرابهطورکاملنمی‌شودراضیکرد. اگرسکولارهاراراضیکند،بسیجی‌هاوحزب‌اللهی‌هاقانعنمی‌شوندواگربنابرقانعکردنبسیجی‌هاباشد،اکثریتسکولارهاودنیاپرستانراضینمی‌شوند.

برخیمعتقدندبایدهمهرابهگونه‌ایوتاحدیباتدبیرراضیکرد. اینکارنامدیگریباعنواناعتدالدارد. برخیدرتفسیراعتدالتصریحمی‌کنندکهاعتدال،درنظرداشتنیکمقدارارزش‌هایدینیویکمقدارهمفرهنگجهانیاست،نهارزش‌هایدینیبهصورتکاملموردتوجهقرارگیردونهفرهنگجهانیبهصورتکامللحاظشود،بلکهازهرکداممقداریگرفتهشود.

اعتدالیاالتقاط؟

اینطرزتفکردرفرهنگماالتقاطنامدارد. بهگونه‌ایمیانفرهنگ‌هاجمعمی‌شودکهکمتردعواوتشنجشود؛هماسلاماست،همحقوقبشر،حقوقشهروندی،آزادی،دموکراسی،وخلاصههمهچیزهست. اینآخرینچیزیاستکهسیاست‌مدارانمابهذهن‌شانخطورکردهاست. معنای‌چنیننگرشیدشمنیبااسلامیاملتایراننیست.

امااگرواقعاًپایه‌هایباوردینیمحکمباشدانساننمی‌تواندالتقاطرابپذیرد. امامهیچوقتحاضرنبودازاسلامدستبرداردومی‌فرمود: اینهاازاسلامسیلیخورده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. همچنانکهبهگفتهایشان،درستاستکهمردمزحمتکشیدندوشهیددادند،اماخرمشهرراخداآزادکرد. تکیهکلامامام،خداواسلامودینبود،ولیهمهاینطورنیستند. ماایمانامامرانداریموبهآنچیزهاییکهاوباورداشتبههمانصورتباورنداریم. درنتیجهوقتیبخواهیمخوبمدیریتکنیم،بههرگروهومجموعه‌ایپستومقاممی‌دهیمتاسرشانگرمشدهودورانیرابگذرانیمکهکمتردعواوگرفتاریداشتهباشد. اینوضعموجودجامعهماست.

درچنینوضعی،جایگاهفرهنگکجاست؟چهچیزیمهم‌ترازهمهاست؟آیاتلاشودستوپازدنبرایبرداشتنتحریم‌هاازهمهچیزمهم‌تراست؟مگرزمانشاهتحریم‌هاییوجودداشت؟! پسبرایچهانقلابکردیم؟چراکاریکردیمکهبگوینداینهااصلاًضدتمدنهستند؟

اقلاًهمانکاریرامی‌کردیمکهجبههملیمی‌گفتوسخنازانتخاباتآزادوسلطنتشاهو… می‌زد،دیگرچرااینقدرکشتهدادیم؟اگرازهمانروزکاریمی‌کردیمکهدرخیلیازکشورهایدیگرکردند،مانندانتخاباتآزاددرمصرکهشاههمباشدوسلطنتکندوحکومتبراینخست‌وزیرباشد،ممکنبودکمیتنشایجاد ‌شود،امابالاخرهبهگونه‌ایقابلحلبود. پس،اینهمهجنگ‌،صدهاهزارشهید،ویرانی،بمباران‌ها،وپرپرشدندسته‌گل‌هاییکههرکدامبهکلاینهامی‌ارزید،برایچهبود؟برایاینکهتحریم ‌وتورمبرداشتهشوند؟بیکاریکمشود؟

مادریکهسهفرزندششهیدشدهوحاضرنبودهیکقطرهاشکازچشمشسرازیرشودوبهدیگرانهممی‌گفتشماحقنداریداین‌جاگریهکنید،این‌جامجلسعروسیاست،منبهشهادتفرزندمافتخارمی‌کنم. آیااینهابرایبرداشتهشدنتحریم‌هاوکاهشنرختورمبود؟

بایدنگراننسلبعدیباشیمکهآیاآنباورهاوارزش‌‌هاراخواهدداشتیاخیر،چوندیگرنهامامهستونهجنگ،واینگونهنیستکههرروزجنازه‌هایشهدارابیاورند. امروزهدیگرصحبتازگرانیسکهودلار،بالاوپایینرفتنقیمت‌هاوسبدکالاست.

چهبایدکرد؟چهچیزیبرایمااهمیتدارد؟آیافقطاقتصاد؟! بهفرمایشمقاممعظمرهبری،اگررخنه‌ایدراقتصادپیداشودباسبدکالاقابلجبراناست،امارخنهفرهنگیقابلترمیمنیست. کدامفرهنگ؟! کسانیکهاینگونهباورهاراندارند،فرهنگراگویش‌ها،رقص‌هایمحلی،زبانفارسی،آدابورسوممحلی،غذاهایسنتیواموریازاینقبیلمی‌دانند.

هنگامیکهبهوزیرارشاداسبقگفتندشمابهعنوانوزیرارشاداسلامیبرایاسلامچهکارکردید؟کدامارزشاسلامیرااحیاکردید؟گفتچهارزشیبالاترازآزادی؟مامی‌خواهیمبهمردمآزادیبدهیمتاهرکاردلشانمی‌خواهدبکنند. لازمهاینطرزفکرایناستکهکسانیسرکاربیایندکهنسبتبهمسائلدینیحساسیتنداشتهباشند،وگرنهدرگیریبهوجودمی‌آید. آمربهمعروفکشتهمی‌شودوهیچاتفاقینمی‌افتد. برایاینکهمشکلیپیشنیایدمی‌گویندآرامباشید،همهچیزدرستمی‌شود.

راهکارایناستکهبایدآنایمانراتقویتکرد. دونسلگذشتوکسانیکهازامام«ره»وجنگوارزش‌‌های ‌اسلامیوانقلابآموختهبودندرفتند. امروزدورهجوان‌هاییاستکهسرگرمتلویزیونوبرنامه‌هایاینترنتهستند. برایاینجوان‌هاچهفکریبایدکرد؟بایدکاریکردکهزیربنایفکریآنهاعوضشود،یعنیبایدبفهمندکهانسانبرایلذتبردنخلقنشدهاست. مسئلهاصلی،زندگیبرایخوشیبیشتر،هرچندبابهحاشیهبردنِدیننیست. اینفرهنگبایدعوضشود.

نتیجه

اگربخواهیمانسانباشیمبایدفرهنگداشتهباشیم،وگرنهانسانباحیوانتفاوتینخواهدداشت: «إِنهُمإِلاَّکَالأَنْعامِبَلهُمأَضَلُّسَبیلاً(۳)؛آنانجزمانندستوراننیستند،بلکهگمراه‏ترند.» فرهنگبهاینمعناستکهبدانیمچهچیزیخوبوچهچیزیبداست. چرابرخیچیزهاخوبدانستهمی‌شوندوبرخیبد؟پاسخرابایددرتأثیرآنهادرسعادتوشقاوتابدیانسانجستجوکرد. فقطخداونداستکهمی‌دانددراینچندسالزندگیدنیاچهبایدبکنیمتابهنتیجهمطلوببرسیم. اینفرهنگ،همانفرهنگیاستکهمقاممعظمرهبریمی‌خواهد،وگرنهمنظورایشانازقابلترمیمنبودنِرخنهفرهنگیایننیستکهمثلاًاگرفلانگویشضعیفشد،رخنه‌ایدرفرهنگایجادشدهوبایدترمیمشود! آیامثلاًبامتروکشدنبرخیلهجه‌ها،یافراموششدنرقصعشایردراثرشهرنشینیِآنهارخنه‌ایدرفرهنگایجادمی‌شودکهقابلترمیمنیست؟! آیامنظورمقاممعظمرهبریایناست؟! یامنظورشانازرخنهفرهنگیچیزیاستکهباباورهاوارزش‌هایدینیمااصطکاکداشتهباشد؟بهترینخدمتیکهدراینزمانبراینسلحاضرونسلآیندهمی‌توانانجامدادتقویتپایه‌هایفکریآنهاستکهمسئلهطرحولایتیکیازراه‌حل‌هاست.

 

پی‌نوشت‌ها:

۱جاثیه، ۲۴

۲-فاطر، ۳۵

۳-فرقان، ۴۴

 

 

سوتیترها:

 

۱-

اندیشهزندگیانسانتاابدیتوبی‌نهایتفکریجدیداست. ارزش‌هایمادیدرفرهنگغرببرباورواندیشهمادیوطبیعیمبتنیهستند،امااساسارزش‌هایمعنویدینیبراینباورالهیاستواراستکهزندگیدنیویمقدمه‌ایبرایزندگیاخرویاست،پسخودزندگیدنیویاصالتندارد.

 

 

۲-

مادریکهسهفرزندششهیدشدهوحاضرنبودهیکقطرهاشکازچشمشسرازیرشودوبهدیگرانهممی‌گفتشماحقنداریداین‌جاگریهکنید،این‌جامجلسعروسیاست،منبهشهادتفرزندمافتخارمی‌کنم. آیااینهابرایبرداشتهشدنتحریم‌هاوکاهشنرختورمبود؟

30نوامبر/16

«برای وحدت و رهبری جامعه، هیچ راهی‌نداریم الا قبول ولایت فقیه»

سیری در سلوک امام و رهبر معظم انقلاب

در گفت و شنود «پاسداراسلام» با مرجع عالیقدرحضرت آیت‌الله علوی گرگانی

 

درآمد:

یکى از چهره‏هاى مشهور علم و تقوا و فقاهت در حوزه علمیه قم فقیه‌عالیقدر حضرت آیت‏اللَّه حاج سید محمد على علوى حسینى گرگانى‌است. ایشان در خلال تحصیل خویش، از دانش سرشارِ استوانه‏هاى علم و فقاهت، مانند: امام خمینى(ره)، آیت‏اللَّه العظمى بروجردى، آیت‏اللَّه محقق داماد، آیت‌الله گلپایگانى، آیت‏اللَّه اراکی و… توشه‏ها برگرفته و عمر پر بار خویش را به تألیف و تدریس و تبلیغ دین گذرانیده، ایشان، در طول ۴۰ سال تدریس، فضلاى بى‏شمارى را از سرچشمه زلال علوم اهلبیت علیهم‏السلام، بهره‏مند ساخته‌اند.

با سپاس از معظم‌له و فرصتی که در اختیار «پاسدار اسلام» قرا دادند، حاصل این گفت وگو از نظر امت پاسدار‌اسلام می‌گذرد.

 

باسپاس ازفرصتی که دراختیار ماهنامه پاسداراسلام قرار دادید، سخن را از اینجا آغاز میکنیم که آشنایی حضرتعالی با حضرت امام(ره) از چه زمانی و چگونه بوده است؟

بسم الله الرحمن الرحیم. حضرت پیامبر(ص) فرمودند اگر انسان بتواند از افراد شایسته نام ببرد و از آنان خاطراتی را بیان کند، یک امر محبوب الهی را انجام داده است، زیرا در بیان احوال بزرگان رحمت الهی نازل می‌شود. این نشان‌دهنده آن است که ذکر خاطرات بزرگان و گذشتگان عندالله و عند رسوله امر محبوبی است.

با توجه به بیانی که جد بزرگوار ما داشتند و لطفی که حضرتعالی نسبت به ما عنایت کردید، البته بنده آن مقدار خاطراتی ندارم که قابل عرض باشد، اولین درس را خدمت مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی بودیم .

رفته رفته با دوستان صحبت شد، ذکر خیر شد و گفتند آقا درس اصول را در مسجد سلماسی شروع کرده‌اند. آقا یک سال درس اصول را فرموده بودند و ما سال دوم درس ایشان رفتیم، ولی آقای گرامی از سال اول مشرف شده بودند. یادم هست نوشته‌های سال اول را از آقای گرامی گرفتم و به جزوه خودم ضمیمه کردم. از سال دوم در بحث واجب تعیینی و تعیّنی وارد شده بودند، مرتباً درس مرحوم امام را شرکت می‌کردم. ارتباط ما با مرحوم امام تقریباً از همان زمان شروع شد.

نوعاً سر درس‌ها که می‌رفتم با حضرات آیات و مدرسین رفیق می‌شدم. اساتید بزرگوار ما مایه افتخار ما هستند و در محضرشان تحصیل علم کرده‌ایم.

غرض این که با اساتیدم رفیق می‌شدم، مخصوصاً مرحوم آقای مشکینی. آن‌قدر با ایشان رفیق شده بودیم که وقتی گرگان بودم، با بنده مکاتبه می‌کردند. خیلی به‌من علاقه داشتند. خدا ان‌شاءالله آنهایی را که از دست ما رفته‌اند رحمت کند و آنهایی را هم که زنده هستند، نگه دارد.

و لذا بعد از این که درس تمام می‌شد، بنای بنده این بود که همراه امام تا دم در منزلشان می‌رفتم. آن موقع هم به ایشان حاج‌آقا روح‌الله می‌گفتیم یا حاج‌آقا. با ایشان خیلی مأنوس بودیم. یک جهت به این دلیل بود که حاج آقای والد ما از بزرگان منطقه گرگان و اول شخص آنجا بودند و مرحوم امام به خاطر حاج‌آقای ما نسبت به ما خیلی علاقه داشتند. هروقت هم حاج‌آقا به قم می‌آمدند،  حضرت امام منزل بی‌بی‌ خانم ما به دیدن حاج‌آقا می‌آمدند. من هم خدمتشان بودم. امام هم بیان می‌کردند فلانی درس ما می‌آید و از ما تعریف می‌کردند. از طرفی آیت‌الله حاج ابوالفضل زاهدی دایی ما بودند و لذا امام نسبت به ما احترام فوق‌العاده قائل بودند.

از آن طرف با مرحوم آیت‌الله بروجردی هم ارتباط گرماگرمی داشتیم، به‌طوری که وقتی می‌آمدم، در اندرونی خدمت ایشان می‌رفتم، یعنی پشت کرسی هم با آقای بروجردی تنها نشسته‌ام. ایشان از من مسئله می‌پرسیدند و جواب می‌دادم و با آن که سن و سال زیادی هم نداشتم، ولی اخلاق آقای بروجردی این‌طور بود که وقتی می‌دیدند طلبه‌ای درس می‌خواند خیلی تشویقش می‌کردند. آقای بروجردی فرموده بودند فلانی که آمد، بیاید اندرونی. حضرت امام از این موضوعات اطلاع و لذا علاقه فوق‌العاده‌ای به ما داشتند.

این جریانات بود تا زمانی که ایشان را دستگیر کردند و جریان انقلاب پیش‌آمد. در انقلاب هم چون مرحوم والدما در گرگان نفر اول بودند، تظاهرات آنجا با نظر حاج آقای ما انجام گرفت، یعنی مردم چشمشان به حاج آقای‌ما بود. واسطه بین امام و مرحوم والد هم بنده بودم. پیام‌ها و قضیه انقلاب را تقریباً ما برای حاج‌آقا می‌بردیم و از طرف امام خبر می‌دادیم. از طرف دیگر حاج شیخ مرتضی‌انصاری واعظ عموی خانم بنده بودند، و با وصلتهائی‌که شکل گرفته بود با واسطه خویشاوندی دوری هم با امام داشتیم.

مرحوم امام «رحمه‌الله‌علیه» ماهی یک بار یا هر دو ماه یک بار با آقای انصاری جلسه‌ای داشتند  مادر خانم ما غذای این جلسه را درست می‌کرد. امام خیلی دست پخت ایشان را دوست داشت و همیشه تعریف می‌کرد.

بعد از تبعید امام به نجف اشرف، بنده از اینجا به نجف محضرشان می‌رفتم و ایشان همچنان فوق‌العاده به بنده محبت داشتند.

در خاطراتی که از ایشان دارم، دو سه خاطره را یادآوری می‌کنم.

اولین خاطره این است که اول کسی که خبر شهادت آیت‌الله سعیدی را به نجف رساند من بودم. از ایران که رفتم، جریان شهادت آقای سعیدی را به مرحوم امام و حاج‌آقا مصطفی گفتم. آقا مصطفی خیلی تعجب کرد و پرسید:«از کجا این حرف را می‌زنید؟» جواب دادم: «در تشییع جنازه‌اش شرکت کردم». تشییع جنازه ایشان خیلی هم مخفیانه بود. جنازه را به وادی‌السلام بردند، من هم رفته بودم. داماد مرحوم آقای سعیدی هم نجف بودند. آقا مصطفی خبر را به ایشان رساندند و ایشان فرمودند اگر آقای علوی گفته است، خبر صحت دارد و اعلام کنید در مسجد عمران برای آقای سعیدی ختم بگیریم. همین طور هم شد و ختم مفصلی برای ایشان گرفته شد و در آن ختم شرکت کردم. خیلی هم این خبر صدا کرد. آن روزها ساواک فوق‌العاده حساس بود که کسی از ایران خبر نبرد.

رفقای ما در آنجا گفتند شما این خبر را آوردی، خیلی برایت دردسر درست شد. ساواکی‌ها اینجا  این را فهمیده‌اند و ممکن است موجب آزار و اذیت شما شوند.

آقای طاهری گرگانی شوهر همشیره ما بودند. در منزل ایشان بودیم که داماد آیت‌الله سعیدی دم در آمدند و پرسید: «حاج‌آقا! جریان چیست؟» گفتم این‌طور شده است. تعجب کرد و سئوال کرد: «به خانمم بگویم؟» جواب دادم: «نه! بشنود متأثر می‌شود و ممکن است موقع رفتن به ایران مزاحمتان شوند. اجازه بدهید وارد ایران بشوید، بعد به‌تدریج بگویید».

مدت یک ماه ماندیم و بعد از یک ماه حرکت کردیم که به ایران بیاییم. سر مرز یکی از افسرها از اتوبوس بالا آمد و تا بنده را دید، گفت آقا! بیایید پایین. بعد هم گفت اثاث آقا را هم بدهید. راننده اثاث ما را هم پیدا کرد و داد. دیگر مطمئن شدم قضیه به موضوع آقای سعیدی برمی‌گردد. وقتی وارد اتاق شدیم، دیدم خیلی رفتار مؤدبانه‌ای با من دارند و به این نمی‌خورد بخواهند دستگیرم کنند. ما را پیش رئیس شان بردند. او تا ما را دید، از جا بلند شد و دست به سینه ایستاد و گفت: «خوش آمدید. چه عجب از این طرف‌ها؟» فهمیدم قضیه آن مسئله‌ای که تصور می‌کردم نیست. بعد فکر کردم شاید نقشه است و به این ترتیب می‌خواهند اعتمادم را جلب کنند. کمی که نشستیم، گفتم: «ببخشید! شما مرا میشناسید؟» گفت: «بله» و عکس بنده را درآورد و پرسید: «این عکس شما نیست؟» جواب دادم: «چرا». گفت: «مدتی است عکس شما دست من‌است. مدت‌هاست منتظر شما هستم». پرسیدم: «چطور؟» جواب داد: «شما در گرگان منبر عجیبی رفتید که طنین‌انداز شد. کسانی که در آنجا بودند، بسیار از منبرتان تعریف کردند. من هم از آنها خواهش کردم عکس شما را به من بدهند که اگر یک وقت از گمرک رفتید، شما را زیارت کنم».در ذهنم فکر کردم چطور یکمرتبه همه چیز عوض شد. بعد هم با عزت و احترام زیادی ما را آوردند. از برکت وجود امام و دعای ایشان به این شکل خطر از سر ما رد شد.

خاطره دومم به زمانی برمی‌گردد که مسجد جامع کرمان را آتش زده بودند. به نجف رفتم و به حرم آقا مشرف شدم و امام را در آنجا دیدم و جریان آتش زدن مسجد کرمان و تظاهرات سراسری را برایشان توضیح دادم. ایشان فرمودند به زودی به ایران خواهم آمد. ایشان هنوز به پاریس نرفته بودند و این خیلی حرف عجیبی بود و حتی به ایران آمدم و این حرف را به رفقا گفتم و همه حیرت کردند.

امام تشریف آوردند و ما هم خدمتشان رفتیم و انقلاب هم پیروز شد. بعد از پیروزی انقلاب یک عده از ترکمن‌ها که کمونیست بودند شلوغ کردند و موتورهای چاه آب و امثال اینها را آتش زدند. حاج‌آقا به من خبر دادند چنین جریانی است و کمونیست‌ها دارند این منطقه را به هم می‌ریزند. اگر می‌شود به محضر مبارک امام برسان که برای این منطقه در فکر باشند. به خانه‌شان که خانه آقای یزدی بود رفتم.

وقتی خدمت امام رسیدم دیدم آیت‌الله مکارم کنار آقا نشسته‌اند و جمعیت در اتاق هست. رفتم و دست آقا را بوسیدم و آقا فرمودند: «بنشین کنار من». عده‌ای که می‌خواستند بیایند دست آقا را ببوسند، پشتشان به من می‌شد. آقا فرمودند: «چرا پشت به فلانی می‌کنید؟ مراقب باشید». وقتی کنار آقا نشستم، بین ایشان و آقای مکارم واقع شدم. فرمود: «چه خبر؟ » ماجرا را تعریف کردم. آقا فرمود زحمتی بکشید. تمام ماجرای منطقه را خطاب به من بنویسید تا روی آن به وزیر کشور دستور بدهم. آقا فرمود خودت هم نمی‌خواهی بیایی نیا، فقط این نامه را به دست من برسان.

نامه را نوشتم و فرستادم. همین‌طور هم شد. آقا نامه را به وزیر کشور دادند و اقداماتی شد که مسئله  برچیده شد.

 

 روزی که امام نهضت را شروع کرد نه عِدّهای داشت و نه عُدّهای. خانه محقر کوچه یخچال قاضی بود و نه لشکری، نه حزبی و نه تشکیلاتی. شاه هم در اوج قدرت و پشتیبانی همه ابرقدرتها. امام نهضت را شروع کرد و بالاخره بعد از پانزده سال و سه ماه زندان و تبعید، انقلاب امام به پیروزی رسید. به نظر حضرتعالی رمز اصلی پیروزی امام که هیچیک از امتیازات مادی را نداشت، ولی در عین حال بزرگترین قدرت مادی کشور را از صحنه خارج کرد، چیست؟

در اتکای به امر الهی. فقط توکل و اعتماد به خدا. ایشان برای رضای خدا صحبت کردند. حرکتشان هم برای رضای خدا بود و خدا هم کمکش کرد. روایت هم که از امام صادق(ع) داریم روایت را در « اثنی عشریه» ببینید. هیچ بنده‌ای نیست که در مقابل ظلم صبر کند، مگر این که خدا عزت او را بالا ببرد. امام مصداق این روایت بود. در مقابل تمام مشکلات صبر کرد و حتی فرزندش را هم در راه خدا داد و لذا خدا به ایشان چنین عزتی داده است. مصداق حقیقی کلام امام صادق(ع) در اینجا روشن می‌شود.

منزل ما روبروی منزل آقا بود. ما همسایه مرحوم امام بودیم و مرتب در روضه‌های منزل ایشان شرکت می‌کردیم و ارادت خاصی به ایشان داشتیم. جریان جز عنایت الهی هیچ چیزی نبود. خداوند عزتی را که باید بدهد، الحمدلله به ایشان داد.

 

معجزه‌ای به نام انقلاب اسلامی واقع شد و مردی با دست خالی این معجزه بزرگ را رقم زد. این حادثه بزرگ چه تأثیری در مسیر تاریخ دنیا گذاشت؟

خاطره امام در جریده عالم ثبت شد. خاطره امام دیگر از بین رفتنی نیست، چون در جریده عالم ثبت شده است و نه در تاریخ ایران. دنیا جریان قیام ایشان را ثبت کرد. نمی‌توانید به کشوری بروید و اسمی از امام برده شود و ایشان را نشناسند. این خیلی باعظمت و جلال است. تأثیرش هم انقلاب‌هایی است که دارد در کشورهای مختلف جهان اتفاق می‌افتد. تا قبل از امام در این کشورها انقلابی نداشتیم. تسلیم به تمام معنا در همه جا حاکم بود. همه می‌نشستند و ابرقدرت‌ها هم کار خودشان را می‌کردند. الان همه جا در حرکت است. هیچ کشوری آرامش ندارد و ابرقدرت‌ها دائماً گرفتارند که شعله‌ها را در کجا خاموش کنند. منشاء اینها حرکت امام بود. ایشان به دنیا فهماند با دست خالی هم می‌شود قدرت را به دست گرفت.

 

 

در مسائل شخصی هرکسی میتواند از مرجع خود تقلید کند، اما وقتی بحث به امور اجتماعی و سیاسی و مصالح یک کشور و جامعه میرسد، چیزی که میتواند نقش وحدتبخش ایفا کند و منجی باشد، ولایت فقیه است. در اینجا میخواستیم جنابعالی از بعد فقهی و آنچه که بدان دست یافتهاید در باره ولایت فقیه توضیح بفرمایید.

عمل ما نشان می‌دهد تبعیت از ولایت فقیه داریم و لذا این که مردم را دعوت می‌کنیم که اگر ولی‌فقیه حکمی فرمودند از آن تبعیت کنید، بر همین مبنای فقهی است. بنده در یکی ازکشورهای منطقه مقلد زیادی دارم و اخیراً از بنده استفتا کردند اجازه می‌دهید به عنوان مقلدین شما دست به سلاح گرم ببریم؟ بنده در جوابیه نوشتم گرچه مقلد من هستید، اما در چنین اموری باید تابع نظریات رهبری باشید. لذا به مقلدین خود اعلام می‌کنم در این‌گونه مواقع از محضر مبارک رهبری استفتا کنید. به ایشان محول می‌کنم و نظر ایشان کانه نظر بنده است.

اگر بناست جامعه ما دچار تشتت نشود و اختلافی پیش نیاید تنها راه این است که زیر سایه ولایت فقیه حرکت کنیم، والا اگر بنا بر نظر اجتهادی باشد، هر بزرگواری نظری دارد و جامعه ثبات نمی‌یابد.

بنده مدتی در شورای تجدید نظر قانون اساسی و در قوه قضائیه بودم و هر چه در باره حدود و قصاص از مرحوم آیت‌اله گلپایگانی استفتا می‌کردیم ایشان جواب نمی‌دادند و می‌فرمودند چون نظرم در باره ولایت‌ فقیه این مقدار نیست. از امام پرسیدیم چه کار کنیم؟ گفتند فکری بکنید. به رفقا گفتم می‌روم محضر ایشان. خیلی به ما علاقه داشتند. رفتم و خیلی خوشحال شدم. گفتم حضرت آیت‌الله! شنیده‌ام مسائل مربوط به قصاص و حدود را جواب نمی‌دهید. فرمودند آقا علوی! ما در این حد ولایت نداریم که افراد را بکشیم و اجرای حدود و اعدام کنیم. نمی‌توانم نظر بدهم. اینها از مراتب امام معصوم(ع) است. گفتم از شما سئوالی می‌پرسم، جوابم را بفرمایید. شخصی فرد دیگری را به عمد کشت و شواهد و شرایط هم کاملاً مبرهن شد که او قاتل است. الان قاتل را چه کار کنیم؟ بخواهیم در زندان نگه داریم، در اسناد و روایات نداریم که قاتل را زندان کنیم. بخواهیم رها کنیم که از فردا هر کسی هر کسی را کشت از مجازات رها می‌شود. حالا فرض کنید رئیس حکومت باشید. چه می‌کنید؟ خدا رحمتشان کند. در فکر رفتند و گفتند آقای علوی! انصافاً خوب مثالی‌زدی. بارک‌الله! گفتم آقا! زمانی که مرحوم آقای بروجردی بودند، ایشان در اداره مملکت مبسوط‌الید نبودند و نهایتاً اگر حکومت خطایی می‌کرد، ایشان تهدید می‌کرد که قهر می‌کنم و به عراق می‌روم و … اما امروز حکومت به دست علماست و نمی‌شود سئوالات را بی‌پاسخ گذاشت. خواهش ما این است که سئوالات را جواب بدهید. گفتند چشم! از آن به بعد، دادگاه عالی استفتا می‌کرد و ایشان جواب می‌داد. خیلی‌ها به ما دعا کردند که خدا خیرت بدهد.

چاره‌ای نداریم جز این که بپذیریم وحدت جامعه زیر سایه ولایت فقیه میسر است. اگر غیر از این هست، بفرمایید. نظر حقیر این است که اگر بخواهیم جامعه را رهبری کنیم، هیچ راهی نداریم، الا قبول ولایت فقیه.

 

 وَالا میشویم مصر. اخوانالمسلمین بعد از ۹۰ سال فعالیت سیاسی یک سال هم نتوانست در حکومت دوام بیاورد.

بله و لذا بنده هر چیزی را که محول به حکومت است، محول به آقا می‌کنم. ان‌شاءالله خدا وجود ایشان را سالم نگه دارد. ایشان در واقع دارد بار ما را می‌کشاند و زحمت ما روی دوش ایشان افتاده است. آقایی ایشان هم آن‌قدر زیاد است که همواره می‌فرمایند می‌خواهم از نظر مراجع استفاده کنم. پریروز هم پیامی در مورد سرعت اینترنت و… فرستادند و بنده همین امروز اطلاعیه دادم. نظرشان این بود که بدانند نظر مراجع چیست؟ آقای مکارم نظرشان را دادند، بنده هم امروز نظرم را دادم.

 

راجع به چه بود؟

 اینترنت. بنده گفتم استفاده از آن اشکالی ندارد، به شرط آن که کنترل فرهنگی آن رعایت شود و با شورای عالی فضایی مجازی هماهنگی داشته باشید و نظر مبارک رهبری را هم رعایت کنید که ایشان دغدغه‌ای از این بابت نداشته باشند، والا ما با تکنولوژی هیچ مخالفتی نداریم و جامعه باید از آن بهره‌مند شود.

غرض این که در این‌گونه مسائل پیرو نظر آقا هستیم و بنده شخصاً شرمنده محبت‌های ایشان هستم.

 

ارزیابی حضرتعالی در مورد شاکله رهبری ایشان در طول بیش از ربع قرن چیست؟

 انصافاً نباید از حق گذشت که سیاست کاملی داشتند و توانستند مملکت را رهبری کنند. اگر کسی غیر از این بگوید به نظرم کم لطفی کرده است. بینی و بین‌الله با مشکلاتی که الان مملکت با آنها دست به گریبان است که بعضی از آنها از دوران مرحوم امام هم دشوارترند، با درایت رهبری کرده‌اند. الان درست مثل این است که گلوگاه ما را گرفته‌اند. بنده که از رهبری و درایت ایشان بسیار خشنود هستم.

از نظر دیدگاههای فقاهتی چطور؟

 الحمدلله شخصیت‌های فاضل وپخته‌ای که لیاقت این مطلب را دارند، بر فقاهت و منزلت علمی ایشان نظر داده‌اند. لازم نیست ما حرف بزنیم. ان‌شاءالله روز به روز به عظمت و بزرگواری ایشان افزوده شود.  الحمدلله.

 

حضرت آقا همچنان پس از پنج سال بر فتنه تأکید میکنند و در آخرین ملاقاتشان با اعضای هیئت دولت باز تکرار کردند فتنه به عنوان خط قرمز در هیئت دولت در انتخاب وزرا و مسئولین مورد توجه قرار بگیرد. فتنه واقعاً چه ماهیتی داشت که همچنان برای حفظ بقای نظام به عنوان خط قرمز مطرح است؟

در این زمینه واقعاً نظر مقام معظم رهبری را ملاک می‌گیرم، چون ایشان حقیقتاً اشراف تمام معنا به این مسائل دارد و سخنی بی‌جهت از دهان مبارکشان بیرون نمی‌آید. به همه مسئولین هم سفارش می‌کنم در این‌گونه مسائل واقعاً خط رهبری را دنبال کنند.

 

بعد از این که آقا فرمودند فتنه، خط قرمز است، عدهای گفتند این منوط به این است که کسی در دادگاه محکوم شده باشد. آیا بین جرم مشهود و غیرمشهود فرقی هست؟ موقعی که جبهه ملی در باره لایحه قصاص آن اطلاعیه را داد، خود امام بدون آنکه دادگاهی تشکیل شود، اعلام کرد اینها مرتد هستند. در مورد نهضت آزادی هم حکم کرد به هیچوجه نباید مسئولیتهای کلیدی نظام را به آنان واگذار کرد.

وقتی ولایت فقیه را بپذیریم، این مسائل حل هستند و باید نظر ولی‌فقیه را بپذیریم. اگر آقا تشخیص داد اینها می‌خواستند اصل نظام را براندازند، بعد از سر بریدن که دیگر نمی‌شود دادگاه تشکیل داد. نظر آقا که فرمودند خط قرمز این بود که اینها می‌خواستند نظام را از ریشه در بیاورند. مرحوم امام هم وقتی تشخیص می‌دادند حرکتی ریشه‌ای و در جهت براندازی است، دیگر صبر نمی‌کردند دادگاه نظر بدهد. ولی‌فقیه سخنی را بی‌مبنای فقهی بیان نمی‌کند.

 

با توجه به آیات قرآن و سرنوشت شوم اقوامی چون قوم لوط، شعیب و ثمود و با توجه به حجم جنایاتی که امریکا، اسرائیل و… انجام میدهند، آینده را چگونه میبینید و چه پیامی برای کسانی دارید که همچنان دلبسته امثال امریکا هستند و با آن که حضرت امام، افسانه وابستگی به ابرقدرتها را باطل کرد، باز هم بقای مملکت را در وابستگی به ابرقدرتها میدانند؟

به اعتقاد بنده عمده علتی که ابرقدرت‌ها مانده‌اند و همچنان به جنایات خود ادامه می‌دهند، زمینه‌سازی برای ظهور حضرت بقیه‌الله(ع) است. ما بنده عاجزیم و از کنه حقایق ناآگاه، اما بنده اینها را زمینه ان‌شاءالله ظهور حضرت می‌دانم. چشم امید ما به این است و خلاصه منتظر یک چراغ سبز حضرت هستیم.

 

 هر چه نعمت تمامتر و کاملتر شود، مسئولیت پاسخگویی سنگینتر میشود. همانطور که حضرت عیسی(ع) به درخواست حواریون به خدا عرض کرد: «اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنزِلْ عَلَیْنَا مَآئِدَه مِّنَ السَّمَاءِ تَکُونُ لَنَا عِیدًا لِّأَوَّلِنَا وَ آخِرِنَا وَ آیَه مِّنکَ وَ ارْزُقْنَا وَ أَنتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ»(۱) خداوند فرمود: «إِنِّی مُنَزِّلُهَا عَلَیْکُمْ فَمَن یَکْفُرْ بَعْدُ مِنکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذَابًا لاَّ أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِّنَ الْعَالَمِینَ».(۲) کفران نعمت بعداز نزول نعمت شدیدترین عذاب الهی را درپی خواهد داشت درمورد نعمت انقلاب و جمهوری اسلامی که هم به لطف خداوند ودر پرتو ولایت فقیه متجلی شد و این همه نعمت را برای ما فراهم آورد، توصیهتان به کسانی که به این نعمت پشت پا میزنند و قدر آن را نمیدانند، چیست؟

همیشه در سخنرانی‌هایم گفته‌ام: «یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُواْ نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ».(۳) این عنوان تبلور وضعیت فعلی ماست و خداوند ایران عزیز ما را در تمام دنیا فضیلت داده است. این خیلی نعمت بزرگی است. در تاریخ دنیا به این صورت سابقه ندارد. امروز هر جا بروید سخن از ایران، مقاومت و ایستادگی است. این نعمت بزرگی است. در چه صورتی این نعمت می‌ماند؟ در صورتی که قدرش را بدانیم. چرا؟ چون خداوند می‌فرماید: «إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ»،(۴) «ذَلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِّعْمَه أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ»(۵) وعده خدا حق است. «قُولُه حَقّ وَ وَعدُهُ صِدق». اگر قدر این نعمت را نگه داشتیم، خدا پایدار می‌دارد، اما اگر خدای ناخواسته کفران نعمت کنیم، همان «أُعَذِّبُهُ عَذَابًا لاَّ أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِّنَ الْعَالَمِینَ» می‌شود. خدا این نعمت‌ها و این امنیت و آرامش را از ما نگیرد. همه جای دنیا آشوب است، اما ایران به برکت آقا امام زمان(ع) در آرامش است. خدا این نعمت‌ها را از ما نگیرد.

 

عموم مردم که قدردان این نعمت هستند.

خدا آنهایی را هم که نیستند هدایت کند. امیدوارم آنها هم روشن شوند. لذا ما می‌گوییم خداوند ان‌شاءالله همه را در مسیر حق و حقیقت قرار بدهد و همه را عاقبت به خیر کند.

بزرگواری کردید. متشکر از محبت شما.

در نماز شبتان ما را دعا بفرمایید.

پینوشتها:

۱٫قرآن کریم، سوره مائده، آیه ۱۱۴

۲٫قرآن کریم، سوره مائده، آیه ۱۱۵

۳٫قرآن کریم، سوره بقره، آیه ۴۷؛ سوره بقره، آیه ۱۲۲

۴٫قرآن کریم، سوره رعد، آیه ۱۱

۵٫قرآن کریم، سوره انفال، آیه ۵۳

 

سوتیترها:

 

۱٫

اولین کسی که خبر شهادت آیت‌الله سعیدی را به نجف رساند من بودم. آقا مصطفی خبر را به امام رساندند و ایشان فرمودند اگر آقای علوی گفته است، خبر صحت دارد و اعلام کنید در مسجد عمران برای آقای سعیدی ختم بگیریم.

 

۲٫

حرکت امام برای رضای خدا بود و خدا هم کمکش کرد. روایت هم که از امام صادق(ع) داریم روایت را در « اثنی عشریه» ببینید. هیچ بنده‌ای نیست که در مقابل ظلم صبر کند، مگر این که خدا عزت او را بالا ببرد.

 

۳٫

چاره‌ای نداریم جز این که بپذیریم وحدت جامعه زیر سایه ولایت فقیه میسر است. اگر غیر از این هست، بفرمایید. نظر حقیر این است که اگر بخواهیم جامعه را رهبری کنیم، هیچ راهی نداریم، الا قبول ولایت فقیه.

 

۴

انصافاً نباید از حق گذشت که آقا سیاست کاملی داشتند و توانستند مملکت را رهبری کنند. اگر کسی غیر از این بگوید به نظرم کم لطفی کرده است. بینی و بین‌الله با مشکلاتی که الان مملکت با آنها دست به گریبان است که بعضی از آنها از دوران مرحوم امام هم دشوارترند، با درایت رهبری کرده‌اند.

 

۵

خداوند ایران عزیز ما را در تمام دنیا فضیلت داده است. این خیلی نعمت بزرگی است. در تاریخ دنیا به این صورت سابقه ندارد. امروز هر جا بروید سخن از ایران، مقاومت و ایستادگی است. این نعمت بزرگی است. در چه صورتی این نعمت می‌ماند؟ در صورتی که قدرش را بدانیم

 

 

 

30نوامبر/16

نخستین پیروزی نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی(ره)

بخش نخست

 

                                                                                                                          غلامرضا گلی‌زواره

 

این نوشتار به مناسبت فرارسیدن سالگرد نهضت دو ماهه روحانیون در پاییز ۱۳۴۱ و همچنین تولد امام خمینی در مهر ۱۲۸۱ تقدیم امت پاسدار اسلام می‌گردد

از قله دیانت در بستر سیاست

زندگی آموزشی، علمی و فرهنگی امام خمینی در قم از سال ۱۳۰۰ آغاز گردید. ایشان بخشی از سطوح را نزد مرحوم آیت‌الله سید محمدتقی خوانساری خواند. دوستی و ارتباط توأم با احترام امام با این استاد فراتر از روابط شاگردی و استادی بود و ریشه در سوابق مبارزاتی و تفکر انقلابی مرحوم خوانساری داشت. همین شخصیت زمینه‌های آشنایی امام خمینی را با فقیه مجاهد و مرجع عالیقدر آیت‌الله کاشانی فراهم ساخت.(۱)

موقعی که امام خمینی به همراه استادش مرحوم آیت‌‌الله شیخ عبدالکریم حائری به قم هجرت کرد، حدود یک ماه از کودتای سیاه رضاخان در تهران می‌گذشت. امام نسبت به ترفندهای سیاسی رضاخان و به کار بردن نیرنگ‌های گوناگون برای تحکیم پایه‌های قدرت خود و کسب پایگاه مردمی با ظاهرسازی و درهم کوبیدن مخالفان، حساسیت ویژه‌ای داشت و هماهنگ با کوشش‌های علمی و آموزشی، پیگیر مسایل سیاسی و اجتماعی نیز بود.

در این میان شخصیتی که پرچم مبارزه با رضاخان را برافراشت، شهید آیت‌الله سیدحسن مدرس طباطبایی بود.(۲) امام به عنوان طلبه‌ای تیزبین، بافراست و اهل درد می‌دید که این سید بزرگوار با اتکا به نیروی ایمان و برگزیدن زندگی ساده و شیوه‌ای زاهدانه، از قدرت، اراده و صراحت و قاطعیتی شگفت برخوردار است و با این ویژگی‌ها در سنگر مجلس چون ماه می‌درخشد و در برابر استبداد و تبهکاری‌های رضاخان مقاومت می‌نماید. این در حالی بود که بسیاری از علما از درگیری سیاسی با رژیم پهلوی اول امتناع می‌کردند.

امام خمینی با بصیرتی که از همان روزها بروز داد از این واقعیت رنج می‌برد که چرا مدرس را تنها گذاشتند، در صورتی که اگر از ایشان حمایت کرده بودند، به دلیل برخورداری از شجاعت، منطق قوی و آگاهی‌های گسترده نسبت به مسایل روز و جهان اسلام، امکان داشت موفق شود و این جرثومه فساد را از بین ببرد.(۳)

بدون شک دلیل اشتیاق امام به استاد عرفان خود مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی صرفاً در مسایل درسی و اینکه حکمت و مبانی عرفانی را در محضر ایشان می‌آموخت خلاصه نمی‌شد، بلکه امام مشاهده می‌کرد که این فقیه فرزانه و عارف وارسته، مباحث معنوی و عرفان نظری را با سیاست توأم ساخته است و بعد از تزکیه و تهذیب درون متوجه جامعه گردیده و با رژیمی که منکرات را در میان افراد اجتماع رواج می‌داد به ستیز برخاسته است.(۴)

بعد از اینکه علمای تبریز به دلیل مخالفت با اجباری کردن کلاه لگنی توسط رضاخان تبعید شدند و مرحوم میرزا صادق تبریزی پس از انقضای دوران تبعید به قم رفت و در این شهر اقامت گزید، امام خمینی(ره) بارها به دیدار این عالم مبارز ‌رفت و راجع به مسایل سیاسی روز و نقشه‌های اجانب و اعوان و انصار استکبار با وی به گفت‌وگو نشست.(۵)

در سال ۱۳۱۲ که توطئه کشف حجاب از سوی رضاخان به اجرا درآمد، عده‌ای از فضلای حوزه که امام در صدر آنان قرار داشت از آیت‌الله حائری یزدی خواستند در مذمت این فاجعه و برای جلوگیری از گسترش مفاسد، تلگرافی خطاب به شاه مخابره کند و ایشان هم پذیرفت، اما نخست‌وزیر وقت، محمدعلی فروغی با نیرنگی روشنفکرانه به آیت‌الله حائری پاسخ داد: بهتر است شما مشغول کار خود باشید!(۶)

در همین سال‌ها که اختناق حکومت پهلوی اول، سیاهی و تباهی و اختناق را در همه جا گسترش داده بود، امام خمینی در مدرسه فیضیه قم درس اخلاق می‌گفت تا از این رهگذر ضمن پالایش و پیرایش درون شاگردان از آفات و امیال نفسانی، روحیه آنان را برای نبرد با رژیم ستمگر و سفاک مهیا سازد. در همین درس بود که امام ضمن طرح مباحث اخلاقی و معنوی از سیاست سخن می‌گفت و فراگیران را به این موضوع توجه می‌داد که روحانی مجاهد آیت‌الله شیخ محمدتقی بافقی به دلیل مقاومت در برابر کشف حجاب خانواده رضاخان در حرم قم، اکنون در شهر ری روزگار سختی را به حالت تبعید و حصر و حبس خانگی می‌گذراند، اما او به این مسایل اعتنایی ندارد و شیاطین را تسلیم خود کرده است و از آنان می‌خواست ضمن زیارت حرم حضرت عبدالعظیم حسنی، دیداری هم با این مرد خودساخته داشته باشند. از آنجا که درس اخلاق امام صبغه‌ای سیاسی داشت، عوامل رژیم به تعطیلی آن اقدام کردند.(۷)

امام در کتاب کشف اسرار که در پاسخ به ادعاهای دروغین منحرفین و بدعت‌گذاران به نگارش درآورد، با صراحت دیکتاتوری رضاخان را مورد انتقاد شدید قرار داد و خاطرنشان ساخت در این بیست سال حکومت وی که دوره اختناق ایران و دین به شمار می‌رود، بالاترین هدف رضاخان علما بودند و فرمود: «ایران در این دوره سیاه روزهایی را دید که صفحه تاریخ را تیره و ننگین کرد.»

به باور امام در ایام مذکور ضمن اینکه تبلیغات ضددینی شایع بود، می‌خواستند اعتقادات مردم را سست کنند و این قوه‌ای را که از نفوذ اجانب جلوگیری می‌کرد از میان ببرند.(۸)

در سال‌های پس از سقوط رضاخان و به دنبال آن روی کار آمدن محمدرضا پهلوی تا رحلت آیات عظام بروجردی و کاشانی، امام خمینی گرچه علناً در خط مقدم نبرد با استبداد  قرار نمی‌گیرد، اما می‌کوشد با مبارزانی که طلایه‌دار مقاومت در برابر ظلم‌اند ارتباطی تنگاتنگ برقرار و توان آنان را برای استمرار مبارزه تقویت کند و یا شخصیت‌هایی را که از نفوذی معنوی و اقتداری اجتماعی برخوردار بودند علیه دستگاه جور و جفا برانگیزاند و نیز شاگردان خود را برای قرار گرفتن در جبهه پایداری در مقابل پلیدی تربیت کند.(۹)

 

سازش اصلاحات امریکایی با دیکتاتوری شاهنشاهی

در سال‌های پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تمام مراکز مهم سیاسی، نظامی، امنیتی و اقتصادی کشور ایران در کنترل امریکا و انگلستان و بعدها رژیم صهیونیستی بودند. برای افزایش اختناق و کنترل نیروهای مخالف رژیم، ساواک در سال ۱۳۳۵ شکل گرفت که وظایفی همچون سازمان سیا و اف‌بی‌آی امریکا را در ایران پی می‌گرفت. فدائیان اسلام که فعالیت‌های سیاسی و مسلحانه مهمی در این سال‌های توفانی داشتند، دستگیر و رهبر و افراد مؤثر آن در دادگاهی فرمایشی محکوم به اعدام شدند و به شهادت رسیدند. آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی با اتهامات واهی بازداشت و روانه زندان گردید و فرزند ایشان به‌طرز مشکوکی درگذشت.(۱۰)

پس از این خفقان وحشتناک، امریکا که متوجه شده بود سراسر ایران را باتلاق فساد فراگرفته درصدد برآمد با اقداماتی نمایشی، اصلاحات موردنظر خود را به اجرا درآورد. در این زمان مجلس شورا منحل شد و شریف امامی استاد بزرگ فراماسونری که از نیمه اول سال ۱۳۳۹ پس از منوچهر اقبال روی کار آمد، با وجود آنکه از هواداران سرسخت انگلیس بود استعفا داد و دکتر علی امینی که مروج سیاست‌های امریکا بود در ۱۶ اردیبهشت ۱۳۴۰ بر سر کار آمد. امینی که در واقع داروی مخدری برای آن شرایط به شمار می‌آمد و مدعی اصلاحات و مبارزه با فساد بود و در جناح اصلاح‌طلب رژیم قرار داشت، از جانب جان اف‌کندی رئیس‌جمهور وقت امریکا به شاه تحمیل گردید.

امینی لایحه اصلاحات ارضی موردنظر امریکا را در ۲۰ دی ۱۳۴۰ در جلسه هیئت وزیران به تصویب رساند. این برنامه و مبارزه امینی با فساد موجب محبوبیت او در ایران گردید، اما به دلیل اعتماد امریکا به او و کم‌اعتنایی به شاه، زمینه‌های نگرانی و رنجش محمدرضا را فراهم ساخت. از این رو، شاه به امریکا رفت تا به مقامات ایالات متحده اعلام کند حاضر است اصلاحات موردنظر کندی را با قاطعیت انجام دهد و در ضمن نگرانی خود را از امینی اعلام داشت.

با توافق امریکا و شاه، امینی در ۲۷ تیر ۱۳۴۱ استعفا داد و اسدالله علم که از مقربان دربار به شمار می‌رفت و حلقه وصل بین شاه و امریکا و انگلیس محسوب می‌گردید و به قول خودش غلام‌ جان‌نثار رژیم پهلوی بود، به نخست‌وزیری منصوب شد. وی از تحصیلات دانشگاهی بهره‌ای نداشت و با وجود آنکه میان مخالفان نظام و مردم چهره‌ نفرت‌انگیز و بدنامی بود، در امور کشور نفوذ گسترده‌ای داشت و حتی نمایندگان مجلس با نظر او مشخص می‌گردیدند. انتصاب او به نخست‌وزیری، علامت موافقت بریتانیا و امریکا با شاه بر سر موضوع اصلاحات و خاتمه یافتن فضای ملایم سیاسی و حاکمیت خفقان و دیکتاتوری مجدد بود.(۱۱)

 

توطئه علیه دیانت

اصل اول متمم قانون اساسی بر این حقیقت انکارناپذیر تأکید دارد که مذهب رسمی ایران اسلام و طریقه حقه اثنی‌عشری است و پادشاه باید مروج این مذهب باشد. در اصل سی و نهم متمم قانون اساسی که با تلاش علمایی چون شیخ فضل‌الله نوری در زمان مجلس اول بعد از انقلاب مشروطه به تصویب قاطبه نمایندگان رسید، تصریح گردیده بود که شاه به کلام‌الله مجید سوگند می‌خورد تا تمام همّ خود را صرف استقلال ایران و ترویج مذهب جعفری نماید. در اصل ۵۸ متمم قانون اساسی هشدار داده شده بود که هیچ ‌کس نمی‌تواند به مقام وزارت برسد مگر آنکه مسلمان ایرانی‌الاصل و تبعه ایران باشد و بالاخره در بیستمین اصل از این قانون به مطبوعات و جراید کشور اخطار داده شده بود که مطبوعات اجازه ندارند مطلبی، گزارشی و نکته‌ای مضرّ به دین مبین اسلام بنویسند.

متذکر می‌گردد قانون انتخابات در اولین دوره مجلس شورای ملی در ۱۳۲۵ هـ ق به منظور تشکیل شوراهای استان و شهرستان به تصویب رسید و تا سال ۱۳۴۱ ش بدون تغییر باقی ماند. در اصول ۹۱ و ۹۲ متمم قانون اساسی تشکیل انجمن‌های مورد اشاره پیش‌بینی شده و شرایط انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان در مواد هفت و نه نظامنامه انجمن، مصوب دوره اول مجلس درج گردیده بود که سه محور را دربرمی‌گرفت. نخست آنکه افراد مذکور باید متدین به دین حنیف اسلام باشند و فساد در عقیده آنان نباشد. دوم هنگام سوگند، صرفاً باید به قرآن مجید قسم یاد کنند. سوم طایفه بانوان از انتخاب کردن و انتخاب شدن محرومند.(۱۲)

بعد از انحلال مجلس شورای ملی در اردیبهشت ۱۳۴۰ ش قوانین و مقررات در هیئت دولت به تصویب می‌رسید. دولت اسدالله علم به‌منظور بررسی توان و اقتدار روحانیت به عنوان مرزبانان ارزش‌های دینی، برداشتن موانع برای پیوستن به غرب و به وجود آوردن فرصت هویت و موجودیت برای افراد صاحب نفوذ و کارگزاران عالی‌ر‌تبه‌ای که به اسلام و قرآن پایبندی نداشتند و نیز نسبت دادن عقب‌افتادگی زنان به اسلام، لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی را در هیئت دولت به تصویب رساند و در شانزدهم مهرماه ۱۳۴۱ خبر آن را در رسانه‌ها اعلام کرد. به موجب این مصوبه، واژه اسلام از شرایط انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان و همچنین برای تصدی بسیاری از مناصب مهم کشوری و لشکری همچون قضاوت، با صراحت حذف گردیده بود و نیز در مراسم سوگند در مجلس به جای قرآن مجید، کتاب آسمانی قید شده بود. به‌علاوه در یکی از بندهای این لایحه به زنان حق رأی داده شده و بر تساوی کامل حقوق زنان و مردان تاکید بود. بدین ترتیب حاکمیت آیین اسلام به عنوان آیین رایج در کشور ایران رسماً مورد تهدید قرار گرفته بود.(۱۳)

این تصویب‌نامه در زمانی اعلام گردید که مجلس شورای ملی تعطیل شده بود. مرجع مجاهد و فقیه مبارز آیت‌الله کاشانی و نیز زعیم عالیقدر آیت‌الله بروجردی که برای اعمال خلاف رژیم سدهای استواری به شمار می‌رفتند و منکرات کارگزاران ستم را افشا می‌کردند، در سال ۱۳۴۰ و در آستانه این توطئه رحلت کرده بودند و شاه برای اینکه دیگر با مقاومت‌های سرسختانه حوزه علمیه قم مواجه نشود در پی آن بود تا پایگاه مرجعیت را از قم به نجف انتقال دهد و با این نیرنگ، هم زعمای ایران را تضعیف و هم موانع طغیان‌ها و تباهی‌های خود را حذف کند، لذا پیام تسلیت آیت‌الله بروجردی را برای مراجع نجف فرستاد. علمای مبارز و از جمله امام خمینی این رفتار شاه را قدم اول در راه مبارزه با علمای شیعه ایران تلقی کردند.

امام در یکی از بیانات خود به این حیله اشاره کردند و ‌فرمودند: «چون حوزه‌ قم زود مفاسد را درک و به‌سرعت خلاف‌های آنان را افشا می‌کرد، علاقه نداشتند پایگاه مرجعیت در این شهر باشد و از باب اینکه می‌خواستند قم را سرکوب کنند، نجف را مطرح کردند».(۱۴)

از سوی دیگر در همان روزها در قم شایع شد که رژیم پهلوی دوم قصد دارد با سوءاستفاده از فقدان آیت‌الله بروجردی در این شهر مقدس، زیارتی و پایگاه علم و تقوا و کانون روحانیت، سینما، مشروب‌فروشی و عشرتکده دایر کند. طلاب مبارز قم در اعتراض به این نقشه شوم طوماری تهیه کردند و در آن نسبت به چنین وقاحتی هشدار دادند. امام بلافاصله رئیس شهربانی قم سیدحسین پرتو را احضار کرد و طومار طلاب را به او نشان داد و قاطعانه به او اخطار کرد. بعد هم طلبه‌های جوان را تشویق کرد که همچنان هوشیارانه مراقب دسیسه‌های رژیم باشند. یک بار نیز وقتی واعظی از قم خودسرانه به دیدار شاه رفت و به نام روحانیون، تولد فرزندش را به او تبریک گفت، امام او را فراخواند و به‌شدت مورد مؤاخذه و مذمت قرار داد.(۱۵)

اولین مرحله از طرح اصلاحات به سبک استکبار جهانی، اصلاحات ارضی بود که با هیاهو و غوغاهای تبلیغاتی فراوان به تصویب رسید و به مرحله اجرا درآمد. قرار بود در صورت مخالفت احتمالی مراجع، آنها را مخالف کشاورزان و حامیان خوانین و فئودال‌ها و مالکان اراضی معرفی کنند و از این رهگذر حیثیت اجتماعی و منزلت معنوی و نفوذ مردمی آنان را خدشه‌دار سازند و آنان را وادار به سکوت کنند تا بدون هیچ‌ مزاحمتی توطئه‌های دیگر را عملی سازند. امام که با فراست ناشی از نور تقوا و اخلاص، حیله خصم ستمگر را تشخیص داده بود و از سویی هنوز ابعاد و زوایا و ثمرات عملی این طرح مشخص نشده بود، به انتظار برنامه‌های دیگر رژیم نشست، چون می‌دانست این نقشه‌ها ادامه دارند. از آنجا که کید شیطانی رژیم با هوشیاری امام خنثی گردید، طرح لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی را به اجرا درآورد.

 

خشم مقدس

دلیل اصلی مخالفت امام خمینی و سایر علما با آزادی زنان که در مصوبه مذکور طرح شده بود، برنتابیدن ترقی و رشد اجتماعی بانوان نبود، بلکه ایشان می‌فرمود وقتی این قشر از ابتدایی‌ترین حقوق انسانی محرومند، ماهیت حق رأی به زنان چیزی جز اغفال آنان و رواج فساد و ابتذال از این طریق نیست. امام خمینی در همان ایام متذکر گردید: «ما با ترقی زن‌ها مخالف نیستیم، ما با فحشا مخالفیم، با کارهای غلط مخالفیم. مگر مردها در این مملکت آزادی دارند که زن‌ها داشته باشند، مگر آزادی زن و مرد با لفظ درست می‌شود.»(۱۶)

سایر بندهای تصویب‌نامه هم ضمن اینکه تهاجمی فرهنگی علیه ارزش‌های اسلامی و مقدسات مسلمانان به شمار می‌آمد، زمینه را برای نفوذ اجانب در این کشور اسلامی فراهم می‌ساخت و علما و فضلای حوزه را به‌طور کامل از صحنه‌های سیاسی و اجتماعی حذف و استقلال ایران و عزت مسلمانان این مرز و بوم را تهدید می‌کرد، زیرا این مصوبه بیگانگان و اعوان و انصار آنان را تقویت و راه را برای ورود صهیونیست‌ها به تشکیلات سیاسی و اداری ایران باز می‌کرد.

امام خمینی در این زمینه فرمودند: «اینجانب حسب وظیفه شرعی به ملت ایران و مسلمین جهان اعلام خطر می‌کنم. قرآن کریم و اسلام در معرض خطر است. استقلال مملکت و اقتصاد آن در معرض قبضه صهیونیست‌هاست که در ایران به شکل حزب بهایی ظاهر شدند.»(۱۷)

با اعلام این تصویب‌نامه، فرصت مناسبی بری امام خمینی به وجود آمد تا رسالت تاریخی خویش را آغاز و از این توطئه ضد مقدسات آیین محمدی به عنوان انگیزه‌ای برای به حرکت درآوردن اقشار مؤمن و باغیرت ایران استفاده کند. امام بدون لحظه‌ای درنگ علمای طراز اول قم را به نشست و گفت‌وگو پیرامون این طرح مغایر با موازین اعتقادی فرا خواند و ساعتی بعد اولین جلسه علمای قم در منزل آیت‌الله حائری (مؤسس حوزه) که فرزند آن مرحوم، حاج شیخ مرتضی حائری میزبان بود، با حضور امام خمینی، آیت‌الله گلپایگانی و شریعتمداری تشکیل شد. امام خمینی در این نشست سرنوشت‌ساز به دورنمای سیاه و هراس‌آور رژیم پهلوی در جهت عملی کردن منافع ابرقدرت‌ها اشاره کرد و فرمود: «این مصوبه از مکایدی خطرناک علیه دیانت اسلامی خبر می‌دهد و مسئولیت علما در این ارتباط بسیار سنگین است. اگر در مقابل این یورش خائنانه به باورهای مؤمنین و مقدسات مسلمانان کوتاه بیاییم، جامعه مسلمان ایران در معرض سقوط و زوال قرار می‌گیرد.» علمای حاضر در جلسه هم پیرامون مفاد مصوبه مورد اشاره به بحث و گفت‌وگو پرداختند و در پایان  در خصوص محورهای ذیل تصمیم‌هایی را اتخاذ کردند:

۱ـ تلگرافی به شاه مخابره کنند و ضمن آن مخالفت علمای مسلمان را با تصویب‌ لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی اعلام دارند و خواستار لغو فوری آن گردند.

۲ـ به وسیله نامه‌ها و پیک‌هایی خطاب به علما و واعظان دیگر شهرها این ماجرا و مخاطرات آن را گوشزد کنند و از ایشان برای مبارزه‌ای گسترده با چنین تهاجمی دعوت به عمل آورند.

۳ـ هر هفته یک بار و در صورت نیاز و احساس برخی ضرورت‌های بیشتر، جلسه مشاوره و تبادل‌نظر با حضور علما و مشاهیر حوزه تشکیل شود تا برنامه‌هایی که به اجرا درمی‌آیند از قوت، انسجام و هماهنگی افزون‌تری برخوردار باشد.(۱۸)

ضمناً امام پیشنهاد کرد تلگراف‌هایی که خطاب به عوامل رژیم مخابره می‌گردند تکثیر شوند و دراختیار مردم قرار گیرد. امام در تلگرافی که برای شاه ارسال کردند خاطرنشان ساختند: «این تصویب‌نامه موجبات نگرانی علمای اعلام و جامعه اسلامی را فراهم ساخته و لازم است ترتیبی اتخاذ گردد تا مطالب معارض دیانت و مخالف مقدسات مذهب رسمی کشور از برنامه‌های دولتی و حزبی حذف شوند. صلاح کشور در صیانت از احکام دین اسلام و آرامش قلوب مؤمنان نهفته است».(۱۹)

حامد الگار می‌گوید: «علت مخالفت امام خمینی با این قوانین آن بود که شرط سوگند خوردن به قرآن برای اعضای انجمن‌ها حذف شده بود و این نگرانی وجود داشت که اقدام فوق راه را برای مشارکت بهائیان در حیات سیاسی کشور هموار سازد.(۲۰)

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ مجله حوزه، ش ۴۳ و ۴۴، سال ۱۳۷۰، مصاحبه آیت‌الله یدالله، ص ۹۱.

۲ـ در این باره بنگیردی به کتاب شهید مدرس ماه مجلس از نگارنده، صص ۱۹۹ـ۱۹۶.

۳ـ صحیفه‌نور، ج سوم، ص ۳۴.

۴ـ کاروان علم و عرفان، ج دوم، صص ۲۳ـ۲۲.

۵ـ‌ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، خاطرات فردوست، ج ۱.

۶ـ سیره صالحان، ابوالفضل شکوری، صص ۳۱۶ـ۳۱۵، صحیفه نور، ج ۱۶، ص ۹۲.

۷ـ مجله ۱۵ خرداد، بهار ۱۳۷۳، ش ۱۴، ص ۱۱، سیره صالحان، ص ۳۵۰، زندگینامه سیاسی امام خمینی، ص ۵۶.

۸ـ کشف اسرار، صص ۱۰ـ۹ و ۳۳۰.

۹ـ انقلاب اسلامی در ایران، حامد الگار، ترجمه مرتضی اسعدی و حسن چیذری، صص ۶۵ـ۶۴، زندگینامه سیاسی امام خمینی، صص ۱۵۶ـ۱۵۵.

۱۰ـ تبلور اسلام در مقابل ابرقدرت‌ها، سیدجلال‌الدین مدنی، ص ۱۶ به بعد، تاریخ سیاسی معاصر ایران، همو، ج اول، صص ۳۳۴ـ۳۳۳، گلشن ابرار، ج ۲، ص ۶۷۹، ایران بین دو انقلاب، یراوند آبراهامیان، ص ۳۸۲.

۱۱ـ شکوفایی جنبش اسلامی به رهبری امام خمینی، گروهی از نویسندگان، صص ۱۰ـ۹، تاریخ روابط خارجی ایران، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، ص ۱۸۱، اقتصاد سیاسی ایران، محمدعلی کاتوزیان، ج اول، ص ۱۱۳، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج اول، صص ۲۳۳، ۲۵۷ـ۲۵۵.

۱۲ـ نهضت روحانیون ایران، علی دوانی، ج ۳، صص ۴۰ـ۳۹.

۱۳ـ تاریخ ایران و جهان، غلامعلی حداد عادل و دیگران، صص ۲۰۸ـ۲۰۷، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج اول، صص ۳۷۵ـ۳۷۴.

۱۴ـ برگرفته‌ای از سخنرانی امام خمینی، مندرج در صحیفه نور، ج اول، ص ۶۶.

۱۵ـ بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، سیدحمید روحانی، ج اول، صص ۱۰۴ـ۱۰۳.

۱۶ـ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در دوران پهلوی، علیرضا امینی، صص ۲۶۰ـ۲۵۹.

۱۷ـ بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج اول، ص ۱۷۸.

۱۸ـ پژوهشی نو پیرامون انقلاب اسلامی، حمید دهقان، ص ۱۶۵، انقلاب اسلامی و ریشه‌های آن، عباسعلی عمید زنجانی، ص ۲۱۰، زندگینامه سیاسی امام خمینی، صص ۱۷۶ـ۱۷۵.

۱۹ـ صحیفه نور، ج اول، ص ۳۷.

۲۰ـ سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت کمبریج، جمعی از نویسندگان، ترجمه عباس مخیر، ص ۳۰۵.

 

سوتیترها:

 

۱٫

امام خمینی با بصیرتی که از همان روزها بروز داد از این واقعیت رنج می‌برد که چرا مدرس را تنها گذاشتند، در صورتی که اگر از ایشان حمایت کرده بودند، به دلیل برخورداری از شجاعت، منطق قوی و آگاهی‌های گسترده نسبت به مسایل روز و جهان اسلام، امکان داشت موفق شود و این جرثومه فساد را از بین ببرد.

 

۲٫

بدون شک دلیل اشتیاق امام به استاد عرفان خود مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی صرفاً در مسایل درسی و اینکه حکمت و مبانی عرفانی را در محضر ایشان می‌آموخت خلاصه نمی‌شد، بلکه امام مشاهده می‌کرد که این فقیه فرزانه و عارف وارسته، مباحث معنوی و عرفان نظری را با سیاست توأم ساخته است و بعد از تزکیه و تهذیب درون متوجه جامعه گردیده و با رژیمی که منکرات را در میان افراد اجتماع رواج می‌داد به ستیز برخاسته است.

30نوامبر/16

آسیب‌شناسی فهم آیات قرآن از دیدگاه امام محمدباقر«ع»

 

جعفر نساجی

آغازین سخن

پنجمین ستاره‌ فروزان آسمان امامت و هفتمین گوهر عرش عصمت و طهارت، حضرت امام محمدباقر«ع» در روز سوم ماه صفر و به نقلی در روز اول ماه رجب سال ۵۷ هـ.ق در مدینه منوره دیده به جهان گشود.(۱) پدرش حضرت علی‌بن الحسین«ع» و مادرش حضرت فاطمه«س» دختر امام حسن مجتبی«ع» است که امام صادق«ع» از آن بانو با تعبیر «کانت صدیقه لم یدرک مثلها فی آل الحسن» یاد نموده است؛ لذا امام باقر«ع» نخستین کسی است که پدرش از نسل امام حسین«ع» و مادرش از نسل امام حسن«ع» است.(۳)

آن بزرگوار بعد از شهادت پدرش حضرت امام سجاد«ع» در سال ۹۵ هـ.ق کشتی هدایت امت اسلامی را در میان دریای متلاطم حوادث رهبری کرد و به مدت ۱۹ سال و چند ماه زعامت شیعیان را عهده‌دار شد و سرانجام در روز هفتم ماه ذی‌الحجه سال ۱۱۴ هـ ق در سن ۵۷ سالگی به دستور هشام بن عبدالملک دهمین خلیفه بنی‌امیه مسموم شد و در مدینه به شهادت رسید.(۴)

آن حضرت در دوران امامت خویش فرصت‌های مناسبی را برای گسترش فرهنگ قرآنی و استحکام معارف شیعی و ترویج آن در میان اقشار مختلف مسلمانان به دست آورد؛ به طوری که با اندک مطالعه در سیره آن بزرگوار می‌توان به حضور گسترده آیات وحیانی در تمام زوایای زندگی‌شان پی برد.

امام محمد باقر«ع» در سیره قرآنی خود عموم مسلمانان را به بهره‌گیری از آیات این کتاب فراخوانده است و برای آنکه مبادا افراد نسبت به قرآن دچار سوءفهم شوند با تعابیر گوناگون نسبت به آفات فهم این کتاب هشدار داده است.

به بهانه شهادت آن امام همام«ع» در این فرصت به سراغ رهنمودهای گهربارشان در زمینه آسیب‌شناسی فهم آیات قرآن رفته تا آموزه‌های این کتاب به طور صحیح مورد فهم و تبیین قرآن‌پژوهان قرار گیرد.

 

تفسیر به رأی

اولین عامل آسیب‌زا در فهم صحیح آیات قرآن «تفسیر به رأی» است؛ یعنی قرآن‌پژوه بدون توجه به گفتار و روایات پیشوایان معصوم«ع»، پیش‌داوری‌ها و آرای خود را اساس کار قرار دهد و براساس آن آیات قرآن را تبیین و تفسیر نماید. این‌گونه تفسیر یک نوع تحریف معنوی قرآن محسوب می‌شود. تفسیر به رأی اگر نتیجه‌اش هم درست باشد کار خطایی است.(۵)

مرحوم علامه طباطبایی«ره» می‌گوید:

«تفسیر به رأی آن است که انسان بخواهد با همان قواعد و اصولی که کلام دیگران را بررسی می‌کند، آیات الهی را نیز همان‌گونه بررسی نماید.»(۶)

امام محمدباقر«ع» در مکتب تفسیری خود پویندگان راه قرآن را از این نوع تفسیر نهی نموده است. قتاده بن دعامه (از تابعین مدرسه عراق که روایات فراوانی در تفسیر دارد) می‌گوید: روزی نزد امام محمدباقر«ع» آمدم، امام فرمود: ای قتاده تو فقیه اهل بصره هستی؟ گفتم: چنین می‌پندارند. حضرت فرمود: به من خبر رسیده است که تو قرآن را تفسیر می‌کنی. آیا آیات این کتاب را با علم تفسیر می‌کنی یا با جهل؟ گفتم: با علم، امام فرمود: اگر با علم تفسیر می‌کنی من از تو سئوالی دارم، گفتم: بپرس. امام«ع» از معنای آیه‌ای سئوال نمود و من پاسخ نادرست دادم. ابوجعفر مرا متوجه اشتباهم نمود و فرمود: وای بر تو ای قتاده! اگر قرآن را با رأی و دیدگاه شخصی خود تفسیر کنی، هم خود هلاک شده‌ای و هم دیگران را هلاک نموده‌ای.(۷) از این روایت استفاده می‌شود که تفسیر قرآن باید براساس علم و آگاهی باشد و در غیر این صورت موجب هلاکت خود مفسر و دیگران خواهد شد.

 

غفلت از روایات

به دلیل پیوندی که پیشوایان معصوم«ع» با قرآن دارند، سخنان و رهنمودهای آن بزرگواران باید همواره مور استفاده مفسران و قرآن‌پژوهان قرار گیرد؛ بنابراین عدم آگاهی از روایات معصومین«ع» یا عدم استناد به گفتار آنان در تفسیر، خود یکی از آسیب‌های بزرگ فهم صحیح قرآن است؛ زیرا در بسیاری از موارد بدون توجه و تمسک به روایات، مقصود و مراد واقعی آیات برای قرآن‌پژوه روشن نخواهد شد.

امام باقر«ع» می‌فرماید: شخصی نزد پیامبر«ص» آمد و عرض کرد: یا رسول‌الله! شب جنب شدم و آبی برای غسل کردن نداشتم. حضرت«ص» فرمود: پس چه کردی؟ عرض کرد بر روی خاک غلتیدم. پیامبر«ص» فرمود: این کار درازگوشان است. خداوند متعال می‌فرماید: «.. فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیدًا طَیِّبًا…»(۸) آنگاه پیامبر«ص» دستانش را بر زمین زد و تیمم کرد و بدین‌گونه تیمم را تفسیر نمود.(۹)

اگر به چنین روایتی از امام محمدباقر«ع» توجه نمی‌کردیم، چگونه این آیه شریفه را معنا می‌کردیم؟ همچنین وقتی واژه قرآنی بین دو یا چند معنا مشترک باشد و مراد واقعی را نتوانیم تشخیص دهیم، برای روشن شدن آیه ناچاریم به قول پیامبر«ص» یا امامان معصوم«ع» تمسک جوییم.

 

 

بی‌توجهی به آیات دیگر

یکی دیگر از آسیب‌های فهم قرآن، غفلت از انطباق آیات الهی است؛ به این معنا که آیات قرآن تنها برای مردم خاصی و در زمان خاص نازل نشده است، بلکه این کتاب تا قیام قیامت، بشریت را به سوی سعادت ابدی رهنمون می‌سازد.

خداوند سبحان محتوا و قالب معجزه‌ جاوید خود، قرآن را به گونه‌ای تنظیم کرده تا همواره سفره گسترده‌ای باشد که همگان در هر عصری بر سر آن بنشینند و از نعمت‌های معرفتی آن استفاده کنند. تاریخ قرآن نشان می‌دهد که این کتاب در هر زمانی، باب معارف جدیدی را به روی متفکران گشوده و میوه‌های بهشتی معرفتش در هر عصری، صاحب‌نظران مستعد را تغذیه کرده است.

امام محمدباقر«ع» می‌فرماید:

«آیات قرآن همانند خورشید و ماه دائماً در حال جریان و تابش جدیدند.»(۱۰) به همین علت آن حضرت در موارد بسیاری برای آیات قرآن کارکردهای جدیدی را متناسب با زمان ذکر کرده‌ است.

بنابراین قرآن کتابی است همگانی و همیشگی که بر گذشته، حال و آینده منطبق می‌شود. مثلاً آیاتی که در شرایط خاصی برای مؤمنان زمان نزول و تکالیفی را تعیین می‌کند، بر مؤمنانی هم که پس از عصر نزول همان شرایط را دارند، حاکمیت دارند و آنان بی‌کم و کاست همان تکالیف را دارند. آیاتی هم که صاحبان صفاتی را ستایش یا سرزنش می‌کند، کسانی را که به آن صفات متصف هستند در هر زمان و مکانی که باشند، شامل می‌شود.

 

خطا در بهره‌گیری از علوم ادبی

قرآن کریم به زبان عربی نازل که قواعد مخصوصی دارد و شناخت آن در فهم کلام بسیار مؤثر است. ناآگاهی مفسر و قرآن‌پژوه از معانی ساخت‌های گوناگون علوم عربی، او را در فهم صحیح آیات الهی ناکام خواهد گذاشت، بنابراین نباید آیات قرآن را به گونه‌ای تفسیر کرد که برخلاف قواعد مسلم زبان عربی باشد. ائمه اطهار«ع» در بیان مفاهیم قرآن برای مشتاقان از این علوم ادبی استفاده می‌کردند.

زراره فقیه شیعه و تربیت‌شده مکتب امام باقر«ع» می‌گوید: روزی به امام محمدباقر«ع» عرض کردم: از کجا فهمیدید که مسح بر قسمی از سر و پاها کفایت می‌کند؟ حضرت خندید و فرمود: چون خداوند در قرآن فرمود: «فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ» فهمیدیم که باید کل صورت شسته شود. سپس فرمود: «وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ و ایدیکم الی المرافق» و بعد کلام را تغییر داد و فرمود: « امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ».

از «بِرُؤُسِکُمْ » به دلیل آمدن حرف «باء» فهمیدیم که مسح بر بخشی از سر کفایت می‌کند نه همه سر. سپس خداوند متعال لفظ «ارجل» را به «رأس» عطف نموده است مانند عطف «ایدی» به «وجوه»، در این صورت می‌فهمیم که مسح پا نیز قسمتی از پا خواهد بود نه تمام پا و رسول خدا«ص» این آیه را به همین صورت برای مردم تفسیر کردند، ولی مردم آن را تباه کردند.(۱۱)

از اینکه حضرت امام باقر«ع» خندید شاید بتوان استفاده کرد که می‌خواست به زراره بفهماند که اگر او به کمک علم نحو در این آیه دقت می‌کرد، می‌فهمید که چرا باید بخشی از سر و پا را مسح نمود.

 

بی‌توجهی به دلایل عقلی

عقل در مکتب حیات‌بخش اسلام از جایگاه والایی برخوردار است و خداوند متعال در بسیاری از آیات قرآن مردم را به خردورزی دعوت نموده است. دانشمندان علوم دینی نسبت به جواز استفاده از دلایل عقلی در تفسیر قرآن اختلاف دارند. برخی مانند اخباریان به‌کلی آن را غیرمجاز می‌شمارند و گروهی با رعایت برخی شرایط آن را مجاز می‌دانند.

حقیقت این است که عقل یکی از ارزشمندترین نعمت‌های الهی در وجود انسان است و باید از یافته‌های قطعی آن به عنوان قرینه در فهم آیات قرآن استفاده کرد. پیشوایان معصوم«ع» همگی در تبیین و تفسیر آیات قرآن برای دیگران از یافته‌های عقلی قطعی استفاده می‌کردند.(۱۲)

یکی از یاران امام محمدباقر«ع» در مورد آیه « هُوَ اللَّهُ  مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْض»(۱۳) سئوال کرد، حضرت«ع» فرمود: خداوند در همه جا هست. پرسید: آیا با ذات خود همه جا هست؟ فرمود: وای بر تو! اماکن ظروف‌اند. وقتی بگویی خدا با ذات خود در مکان است، باید او را در ظرف بدانی، در صورتی که خداوند از مخلوقاتش جداست و از نظر علم، قدرت و سلطه بر تمام پدیده‌ها احاطه کامل دارد.(۱۴)

 

تفسیر قرآن براساس قرائت غیرواقعی

از جمله آسیب‌های تفسیر قرآن این است که قرآن‌پژوه و مفسر نتواند قرائت واقعی قرآن کریم را به دست آورد و طبق آن آیات را تبیین و تفسیر نماید. منشأ این آسیب آن است که به‌رغم وجود حافظان قرآن، در منابع روایی و علوم قرآنی قرائت‌های مختلفی برای برخی از کلمات قرآن نقل شده است که این اختلاف قرائت‌ها  در تفسیر آیات تأثیر دارد.(۱۵)

برخی به اشتباه می‌پندارند طبق قرائت‌های هفتگانه‌ای که ابوبکربن مجاهد در اوایل قرن چهارهم هجری از میان قرائت‌ها برگزید می‌توان قرآن را تفسیر کرد. مثلاً در آیه ۶ سوره مائده شماری از قاریان هفتگانه(۱۶) حرف «لام» را در کلمه «ارجلکم» به کسره و عده‌ای به فتحه قرائت کرده‌اند. ابن جریر طبری هر دو قرائت را پذیرفته و گفته است باید در وضو پاها را هم شست که با این کار شست و شو و مسح انجام گیرد که هرکدام از این دو کار لازمه‌اش یک قرائت از این آیه شریفه است.(۱۷)

این در حالی است که طبق روایات، قرآن کریم به یک قرائت نازل شده است. امام محمدباقر«ع» در این باره می‌فرماید: «ان القرآن واحد نزل من عند واحد ولکن الاختلاف یجیء من قبل الرواه: قرآن یکی است و از جانب یک خدا نازل شده است و اختلاف بر سر قرائت آن از سوی راویان [قاریان] صورت گرفته است» و چون پیامبراکرم«ص» قرآن را به یک قرائت برای مردم خوانده است، مفسر باید آیات این کتاب را طبق قرائت واقعی تفسیر کند وگرنه در بسیاری از آیات مقصود حاصل نمی‌شود.

 

بی‌توجهی به بطن آیات

از روایات پیشوایان معصوم چنین استفاده می‌شود که آیات قرآن همان‌ گونه که دارای معانی ظاهری هستند، معانی ژرف و پنهان‌تری نیز در نهان دارند که باطن آنهاست و این معانی باطنی را با تسلط به زبان عربی و رعایت اصول و قواعد ادبی نمی‌توان پیدا کرد.

جابربن یزید می‌گوید: درباره تفسیر آیه‌ای از امام باقر«ع» سئوال کردم، حضرت آن را جواب داد. دوباره سئوال کردم؛ حضرت جواب دیگری داد. عرض کردم: یابن رسول‌الله! قبلاً همین سئوال را کردم شما به گونه دیگری جواب دادید، فرمودند: «ان للقرآن بطناً للبطن بطن و له ظهر و للظهر ظهر؛(۱۹) برای قرآن باطنی است و برای آن باطن، باطنی دیگر. قرآن ظاهری دارد و ظاهرش ظاهری دیگر.» بعضی افراد با توجه به این روایت تصور کرده‌اند که منظور از ظاهر و باطن قرآن این است که برخی از آیات جوانب مختلفی دارند. ممکن است آیه‌ای دارای جنبه‌های متعدد اخلاقی، اجتماعی و سیاسی باشد، اما با توجه به بعضی دیگر از روایات، معلوم می‌شود که چنین قولی مخدوش است.(۲۰)

بنابراین قرآن کریم در ورای معارف ظاهری، معارف نهفته باطنی دارد که برخی مراتب باطن این کتاب را جز پیامبر«ص» و امامان«ع» کسی نمی‌داند.

شایان ذکر است که برخی از افراد از بطن قرآن سوءاستفاده می‌کنند و معتقدند که مراد از قرآن، باطن آن است نه ظاهرش و نسبت باطن به ظاهر مانند نسبت مغز است به پوست و عمل به باطن قرآن آدمی را از ظاهر آیات بی‌نیاز می‌سازد. این‌گونه افراد به «باطنیان» مشهور هستند و هیچ دلیل عقلی و نقلی بر این باور خود ندارند.(۲۱)

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ اعیان الشیعه، سیدمحسن امین، ج ۱، ص ۶۵۰.

۲ـ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۶، ص ۲۱۵.

۳ـ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، رسول جعفریان، ص ۲۸۵.

۴ـ همان، ص ۲۸۶.

۵ـ دانشنامه جهان اسلام، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، ج ۷، ص ۶۲۵.

۶ـ المیزان فی تفسیر القرآن، علامه طباطبایی، ج ۳، ص ۷۶.

۷ـ روضه کافی، محمدبن یعقوب کلینی، ص ۱۴۲، حدیث ۴۸۵.

۸ـ سوره نساء، آیه ۴۳.

۹ـ البرهان فی تفسیر القرآن، سیدهاشم بحرانی، ج ۱، ص ۲۴.

۱۰ـ تفسیر عیاشی، محمدبن مسعود عیاش سمرقندی، ج ۱، ص ۱۰.

۱۱ـ تفسیر نورالثقلین، علی بن جمعه حویزی، ج ۱، ص ۵۹۶.

۱۲ـ مجله معرفت، شماره ۷۱، آبان ۱۳۸۲، ص ۳۲.

۱۳ـ انعام، ۳.

۱۴ـ بحارالانوار، ج ۳، ص ۲۹.

۱۵ـ نک: اتمهید فی علوم‌القرآن، محمدهادی معرفت، ج ۲، ص ۴۹ـ۴۲.

۱۶ـ این هفت قرائت عبارتند از: قرائت عبدالله بن عامر دمشقی، ابن کثیر مکی، عاصم کوفی، ابوعمرو بصری، حمزه کوفی، نافع مدنی و کسایی.

۱۷ـ جامع‌البیان، محمدبن جریر طبری، ج ۴، ص ۴۶۷.

۱۸ـ اصول کافی، ج ۲، ص ۶۳۰.

۱۹ـ قرآن در اسلام، علامه سیدمحمدحسین طباطبایی، ص ۷۰.

۲۰ـ نک: البیان فی تفسیر القرآن، ابوالقاسم خویی، ص ۳۹۸.

۲۱ـ مأخذ قبل، شماره ۲۶، پاییز ۱۳۷۷، ص ۲۹.

 

 

 

 

 

سوتیتر

 

۱٫

 

اولین عامل آسیب‌زا در فهم صحیح آیات قرآن «تفسیر به رأی» است؛ یعنی قرآن‌پژوه بدون توجه به گفتار و روایات پیشوایان معصوم«ع»، پیش‌داوری‌ها و آرای خود را اساس کار قرار دهد و براساس آن آیات قرآن را تبیین و تفسیر نماید. این‌گونه تفسیر یک نوع تحریف معنوی قرآن محسوب می‌شود.

 

 

30نوامبر/16

موجهای واقعه غدیر

حجت الاسلام سید جواد حسینی

مقدمه

اگرمولا ولی می‌شد چه می‌شد؟

خلیفه گر علی می‌شد چه می‌شد؟

نه امت از علی محروم می‌ماند

نه حق بی‌یاور و مظلوم می‌ماند

رسول اکرم‌(ص) داستان غدیر را ساده و بی‌اهمیت برگزار نکرد، بلکه تا آنجا که توان داشت قبل از حادثه غدیر، در حین ایراد خطبه و بعد از آن با دستورات و عنایات الهی رفتارهائی را انجام داد که هر یک به حادثه غدیر بها و موج می‌داد. کیفیت اعلان رفتن به حجّه‌الوداع و نام‌هایی که برای آن انتخاب شد، حضور جمعیت کثیر، همراه بردن صحابه و سرشناسان آنها، سخنرانی‌هایی که پیامبر«ص» قبل از خطبه غدیر ایراد فرمودند، آیاتی که قبل و بعد از خطبه غدیر نازل شدند، نکات مهم در متن خطبه، کیفیت بیعت گرفتن از مردم،‌ بیعت خواص و… همه از نقاط‏ برجسته در واقعه غدیر به حساب می‌آیند.

 

الف) اعلان رسمی و همگانی

پیامبر اکرم«ص» ‌ بعد از هجرت به مدینه منوره، سه بار به مکه مشرف شدند. بار اول در سال هشتم که پس از صلح حدیبیه به عنوان انجام «عمره القضا» وارد مکّه شدند، ولی هرگز برای حضور در این عمره اعلان عام ندادند و جمعیت زیادی هم شرکت نکرد. بار دوم در سال نهم هجری به عنوان «فتح مکّه» وارد این شهر شدند. مجموع جمعیت شهر حدود ۱۰ هزار نفر بود. سومین و آخرین بار هم در سال دهم هجری، روز شنبه، پنج یا ششم ذی القعده بود که آن را «حجّه الوداع» نامیدند و به‌طور رسمی اعلان حج عمومی دادند.

این اعلان عام و فراگیر به مردم مدینه، اطراف مدینه، مکه، یمن و اطراف آن خبر داده شد، لذا جمعیت زیادی بین نود تا یکصد و بیست و چهار هزار نفر همراه پیامبر«ص»  به سوی مکه به راه افتادند.(۱). این در حالی بود که هنگام حرکت حضرت، بیماری آبله و حصبه در مدینه آمده بود و عده زیادی را از رفتن باز داشت. تازه اینها غیر از کسانی بودند که در مکه حضور داشتند. در حدود دوازده هزار نفر هم همراه امیرمؤمنان علی‌»ع» از یمن و عده‌ای در معیت ابوموسی اشعری آمدند.(۲)

این واقعه را می‌توان در کلام خداوند یافت، آنجا که دستور داد: «وَ أَذِّن فِی النَّاسِ بِالحَجِّ یأتُوکَ رِجالاً وَ عَلى‏ کُلِّ ضامِرٍ یأْتینَ مِن کُلِّ فَجٍّ عَمیقٍ»؛(۳) «و مردم را دعوت عمومی به حج کن تا پیاده و سواره بر مرکب‌های لاغر از هر راه دوری به سوی تو بیایند».

این حج، به نام «حجه الوداع» (آخرین حجّ پیامبر‌»ص»، «حجه البلاغ»، به خاطر نزول آیه تبلیغ، «حجه الکمال» به خاطر نزول آیه «اَکمَلتُ لَکُم» و «حجه التمام» به خاطر «اَتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتِی» نامیده شده است(۴) که خود این مسئله، به‌نوعی یک برجستگی برای غدیر به حساب می‌آید.

 

ب) نحوه حرکت از مدینه و همراهان

کیفیت خروج حضرت از مدینه موج‌آفرین بود. علاّمه امینی در این ‌باره می‌نویسد: «فَخَرَجَ صلّی‌الله علیه وآله مِنَ المَدِینَهِ مُغتَسِلاً مُتدهِّناً مُتَرَجِّلاً مُتجَرِّداً فِی ثَوبین صحاریین اِزارٍ و رداءٍ؛(۵)پیامبر‌»ص» در حالی که غسل کرده و روغن زده بود، با پای پیاده و بدون لباس از مدینه خارج شد. ایشان فقط دو جامه‌ که نماد سفیدی داشت به عنوان ازار و رداء (یعنی همان لباس احرام) را بر تن کرده بود».

ااین حالت در مدینه توجه‌برانگیز و حرکت‌آفرین بود، از این‌رو جمعیت زیادی با پیامبر «ص» همراه شدند.

در کنار این حالت رسول خدا«ص»، موضوع قابل توجه دیگر، حضور همسران آن حضرت در این سفر بود «وَأَخرَجَ مَعَهُ نِسَاءَ کُلِّهِنَّ فِی الهَودَاج؛(۶)و با رسول خدا«ص» همه زنانش در هوداج خارج شدند.» و همین‌طور فرزندان آن حضرت از جمله حضور فاطمه زهرا «س» در این حج و در جریان غدیر.(۷)

 

ج) روی آوردن مردم به اسلام

مسئله دیگری که در «غدیر» خیزش و موج ایجاد کرد، این بود که بعد از فتح مکه،‌ در اواخر سال نهم و آغاز سال دهم هجری، مردم جزیره‌العرب و طوائف و قبایل، فوج فوج به اسلام روی آوردند: «وَ رَأَیتَ النَّاسَ یدخُلُونَ فی‏ دینِ اللَّهِ أَفواجاً»؛(۸) «و مردم را می‌بینی که گروه گروه وارد دین خدا می‌شوند».(۹)

هجوم این طوائف و قبایل به سوی اسلام، نقش زیادی در حضور جمعیت کثیر در حجه الوداع و ایجاد موج در جریان غدیر داشت، وگرنه در سال نهم کل جمعیتی که در فتح مکّه حضور داشتند فقط ده‌هزار نفر بود و با اینکه اعلام عمومی برای شرکت در جنگ و فتح مکّه داده شده بود، پس از گرایش قبایل به اسلام، ناگهان این جمعیت در سال بعد به ده برابر افزایش یافت.

 

د) سخنرانی در منا

پیامبر«ص» ‌در خطبه منا، ابتدا به امنیت اجتماعی مسلمین از نظر جان و مال و آبرو و سپس به خون‌های بناحق ریخته شده و اموال به غارت رفته در دوران جاهلیت اشاره کردند. آنگاه مردم را از اختلاف و دشمنی بعد از خود برحذر داشتند و چند مسئله را تصریح فرمودند:

یک: خبر از رحلت خویش

«فَإِنِّی لَا أَدْرِی لَعَلِّی‌لَا أَلْقَاکُم بَعدَ عَامِی هَذَا؛(۱۰) به‌راستی نمی‌دانم. شاید بعد از این سال شما را ملاقات نکنم.»

دو: خبر از ارتداد گروهی

«هشیار باشید! به‌زودی گروهی از مردان شما بر من کنار حوض(کوثر) وارد و از من دور می‌شوند. می‌گویم: پروردگارا [اینها] اصحاب من هستند. پس گفته می‌شود:‌ ای محمد! آنها بعد از [رحلت] تو، بدعت‌گذاری کردند و سنّت‌ات را تغییر دادند. پس می‌گویم: دور باد از رحمت خدا، دور باد.»(۱۱)

سه: بیان مکرر حدیث ثقلین

حضرت بارها حدیث ثقلین را یادآوری کردند و در بخشی از خطبه منا فرمودند: «أَلَا وَ إِنِّی قَد تَرَکتُ فِیکُم أَمرَینِ إِن أَخَذتُم بِهِمَا لَن تَضِلُّوا کِتَابَ اللَّهِ وَ عِترَتِی اهل‌بیتی فَإِنَّهُ قَد نَبَّأَنِی اللَّطِیفُ الخَبِیرُ أَنَّهُمَا لَن یفتَرِقَا حَتَّى یرِدَا عَلَی الحَوضَ أَلَا فَمَن اعتَصَمَ بِهِمَا فَقَد نَجَا وَ مَن خَالَفَهُمَا فَقَد هَلَکَ أَلَا هَل بَلَّغتُ؛(۱۲) توجه کنید دو امر در بین شما باقی می‌گذارم، اگر به آن دو تمسک کنید هرگز گمراه نمی‌شوید، کتاب خدا و عترت و اهل‌بیتم. به‌راستی خدای ریزبین و آگاه به من خبر داد که آن دو هرگز از هم جدا نمی‌شوند تا در حوض (کوثر) بر من وارد شوند. بیدار باشید! هر کس به آن دو چنگ زند، نجات می‌یابد و هر کس مخالفت کند، هلاک می‌شود. آیا من [پیام خداوند را] رساندم؟» همه گفتند: بلی.

 

هـ) سخنرانی مسجد خیف

در آخرین روز ایام تشریق در منا، سوره نصر نازل شد. حضرت ندا دادند که مردم برای نماز جماعت در مسجد «خیف» اجتماع کنند. بعد از حمد و ثنای الهی در ابتدای خطبه تأکید فرمودند که گفته‌های ایشان را خوب به ‏خاطر بسپارند و حاضران به غائبان برسانند. حضرت فرمودند: «خدا نیکو گرداند امر و کار کسی را که سخنان مرا می‌شنود، سپس آن را حفظ می‌کند و به کسانی که حضور ندارند، می‏رساند. پس چه بسیار کسانی که حامل فقه و آگاهی هستند، اما خود غیر دانا هستند و چه بسیار کسانی که حامل فقه و آگاهی هستند به کسانی که از آنها برتر و داناترند.»(۱۳)

پیامبر«ص» در ادامه خطبه به اخلاص در عمل و دلسوزی برای امام مسلمین و دوری از تفرقه سفارش و اعلام کردند که تمام مسلمانان در برابر حقوق و قوانین الهی یکسانند. آن‌گاه بار دیگر حدیث ثقلین را یادآوری کردند: «أَیهَا النَّاسُ إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَینِ…ِ؛(۱۴) ‌ای مردم! بیدار باشید. به‌راستی من در بین شما دو چیز گرانبها می‌گذارم… .

تکرار حدیث ثقلین واقعاً مؤثر بود. عده‌ای به‏‌خوبی مقصود پیامبر«ص» را از این اقدامات متوجه شدند، از این‌رو دست به توطئه زدند. در این زمینه می‌خوانیم: «فَاجتَمَعَ قَومٌ مِن أَصحَابِهِ وَ قَالُوا: یرِیدُ مُحَمَّدٌ‌صلی‌الله‌علیه‌وآله أَن یجعَلَ الإِمَامَهَ فِی اهل‌بیتهِ فَخَرَجَ مِنهُم أَربَعَهُ نَفَرٍ إِلَى مَکَّهَ …(۱۵) گروهی از صحابه اجتماع کردند و گفتند: محمد اراده کرده که امامت را در اهل‌بیت خود قرار دهد. پس چهار نفر از آنها به سمت مکّه و داخل کعبه رفتند و پیمان‌نامه‌ای نوشتند که اگر خدا، پیامبر«ص»  را از دنیا برد و یا کشته شد، نگذارند به هیچ وجه خلافت به اهل‌بیت او برگردد. پس خداوند بلندمرتبه این آیه را بر پیامبرش نازل فرمود: «بلکه آنها تصمیم محکم بر توطئه گرفتند. ما نیز اراده محکمی [درباره آنها] داریم. آیا آنان می‌پندارند که ما اسرار نهانی و سخنان درگوشی آنان را نمی‌شنویم؟ آری، رسولان (و فرشتگان) ما نزد آنها هستند و می‌نویسند.»

در واقع این افراد(۱۶) تلاش‌هایی انجام دادند که جلوی حرکت عظیم پیامبر«ص» ‌را بگیرند، ولی با عنایت الهی موفق نشدند.

 

و) خطبه غدیر

خطبه غدیر و انتخاب محل آن و نکاتی که در آن مطرح شد موج‌هایی را در حادثه غدیر ایجاد کرد که به اهمّ آنها اشاره می‌شود:

۱ـ توقف در جحفه

پیامبر«ص» ‌در جحفه، محلّ غدیر خم دستور به توقف دادند. به آنهایی که از آنجا گذشته بودند، ‌دستور دادند که برگردند و منتظر ماندند تا افرادی که نرسیده‌ بودند، به آنان ملحق شوند. این نشان می‌دهد که مسئله آن قدر مهم بود که همه افراد باید حضور می‌داشتند.

 

۲ـ اعلام نزدیک بودن رحلت

تذکر این نکته که رحلت آن حضرت نزدیک است، نشان از آن دارد که در پی مطرح کردن جانشین خویش بودند. در متن خطبه غدیر می‌خوانیم: «وَ إِنِّی أَوشَکَ أَن أُدعَى فَأُجِیبَ فَمَا أَنتُم قَائِلُونَ قَالُوا نَصَحتَ؛(۱۷) و بدانید که من نزدیک است که [به سوی حق] دعوت شوم، پس اجابت کنم [و از دنیا بروم]،حال شما چه می‌گویید؟ گفتند: نصیحت کردی [و خیرخواه بودی]».

این جملات از چند جهت محرّک بود. اوّلاً عاطفه دوستداران پیامبر«ص» را تحریک می‌کرد که رحلت آن حضرت نزدیک است . ثانیاً مردم را به این پرسش وامی‌داشت که چرا حضرت خبر نزدیک شدن مرگ خود را به مردم می‌گوید و حتماً هدف و غرضی دارد. ثالثاً ذهن کنجکاو مردم را به این سو سوق می‌داد که بعد از پیامبر«ص» چه کسی باید خلیفه و جانشین ایشان باشد؟

 

۳ـ خدا و رسول بر جان مؤمن ولایت دارند

نکته برجسته دیگر طرح این پرسش بود که چه کسانی بر جان و مال مؤمنین ولایت دارند؟ خود پرسش و جواب گرفتن از مردم، وجدان‌ها را بیدار و در نتیجه موج ایجاد می‌کرد: «أیهَا النَّاسُ مَن أولَی النَّاسِ بِالمُؤمِنِینَ؟ قَالُوا: اللهُ وَرَسُولُهُ أعلَمُ. قَالَ: أولَی النَّاسِ بِالمُؤمِنِینَ اهل‌بیتی، یقُولُ ذَلِکَ ثَلاَثَ مِرآت…؛(۱۸) ‌ای مردم! چه کسانی برترین مردم هستند نسبت به مؤمنین [و بر آنها ولایت دارند]؟ گفتند: خدا و رسول او داناترند. فرمود: برترین مردم نسبت به مؤمنین،‌ اهل‌بیت من هستند. و این را سه بار تکرار فرمود».

 

۴ـ خطبه غدیر و آیا ت مطرح شده(۱۹)

دل را ولا و حب علی باصفا کند

هر درد را محبت مولا دوا کند

آن شاهکار خلقت و فرمانروای عشق

مدحش به آیه آیه قرآن خدا کند

مسئله دیگری که در جریان غدیر، موج ایجاد کرد، آیاتی است که در متن خطبه به کار برده شده است. به عنوان نمونه:

۱ـ آیه تبلیغ: (۲۰) «ای پیامبر! آنچه را که از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است،‌ کاملاً [به مردم] برسان که اگر این کار را نکنی، رسالت او را انجام نداده‌ای. خداوند تو را از [خطرات احتمالی] مردم نگاه می‌دارد».(۲۱)

۲ـ آیه ولایت: «إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ …»؛(۲۲) «سرپرست و ولی شما، تنها خداست و پیامبر«ص» او و آنها که ایمان آورده‌اند. همانهائی که نماز را برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند».(۲۳)

۳ـ رسول خدا ‌(ص) فرمودند: ‌«ای مردم‌! قرآن بیان می‌کند که امامان بعد از او علی‌»ع» فرزندان او هستند و من نیز به شما اعلام کردم که آنان از [نسل] من و او هستند. آنجا که خداوند عزیز و جلیل می‌فرماید: «کَلِمَه باقِیه فی‏ عَقِبِه‏»؛(۲۴) «کلمه پاینده در نسل او»

۴ـ آیه بیعت: «إِنَّ الَّذینَ یبایعُونَکَ …»؛(۲۵) «کسانی که با تو بیعت می‌کنند [در حقیقت] تنها با خدا بیعت می‌نمایند و دست خدا بالای دست آنهاست، پس هر کس پیمان‌شکنی کند، تنها بر زیان خود پیمان شکسته است.»

و همین‌طور آیات اکمال،‌ افشای منافقین(۲۶) و در پایان اشاره فرمودند که آیات متعددی درباره علی‌»ع» در قرآن نازل شده است: «و آیه خشنودی [پروردگار] جز درباره او نازل نشده است و مخاطبه خداوند با مؤمنان آغازش با علی‌»ع»  است. آیه مدحی در قرآن نازل نشده است مگر او داخل آن است. «هل اتی» بهشت را برای او شهادت داده است و سوره «هل اتی» درباره غیر او [و اهل‌بیت‌اش] نازل نشده است و جز او به وسیله آن مدح نشده است».(۲۷)

 

۵ـ امامت امامان و حضرت مهدی‌«عج»

نکته موج‌آفرین دیگر، طرح امامت تمام امامان دوازده‌گانه در خطبه غدیر است، برخلاف آنچه که در اذهان عمومی جا گرفته است، حضرت در بیش از شش مورد بر امامت تمام امامان   تصریح فرموده‌اند.(۲۸) از جمله فرمودند: «ثُمَّ مِن بَعدِی عَلِی وَلِیکُم وَ إِمَامُکُم بِأَمرِ اللَّهِ رَبِّکُم ثُمَّ الإِمَامَه فِی ذُرِّیتِی مِن وُلدِهِ إِلَى یومِ تَلقَونَ اللَّهَ عَزَّ اسمُهُ وَ رَسُولُه‏؛(۲۹) سپس بعد از من، به فرمان خدا، علی‌»ع» ولی و امام شماست. سپس تا روزی که خدا و رسولش را ملاقات کنید، امامت در نسل من از فرزندان علی«ع» باقی است».

امامت حضرت مهدی‌«عج» و دستاوردهای حکومت ایشان نیز در خطبه غدیر مطرح شده است: «مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنِّی نَبِی وَ عَلِی وَصِیی أَلَا إِنَّ خَاتَمَ الأَئِمَّه مِنَّا القَائِمُ المَهدِی‏؛(۳۰) ‌ای مردم! به‌راستی من نبی، و علی وصی من است. بدانید که آخرین امامان از ما، مهدی قائم است…»

 

۶ـ تجسّمی نمودن حادثه ولایت علی«ع»

نکته برجسته دیگر، تأکید و تکرار ولایت علی‌»ع» بود. علاّمه امینی در بخش دیگری از خطبه غدیر به نقل از اهل سنّت نقل می‌کند که «پیامبر«ص» فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ مَولَای وَ أَنَا مَولَى المُؤمِنِینَ وَ أَنَا أَولَى بِهِم مِن أَنفُسِهِم فَمَن کُنتُ مَولَاهُ فَعَلِی مَولَاه‏؛(۳۱) یقُولُهَا ثَلاَثَ مَرَّاتِ وَفِِی لَفظِ اَحمَد اِمَامِ الحَنَابِلَه: أرْبَعَ مَرَّات؛ به‌راستی خدا، مولای من است و من مولا و سرپرست مؤمنان‌ و بر آنها از خودشان اولی هستم. پس هر کس من مولا و سرپرست او بوده‌ام، علی مولا و سرپرست اوست».

پیامبر«ص» این جمله را سه بار و بنا بر قول احمد، امام حنابله چهار بار تکرار کردند. ایشان علاوه بر تکرار، موضوع را به صورت تجسمی هم نشان دادند، به این صورت که دست علی‌»ع» را بالا بردند و تاکید کردند که این علی را می‌گویم نه فرد دیگری را.

به‌راستی پیامبر اکرم«ص» در بحث ولایت و امامت، سنگ تمام گذاشتند و با روش‌های گوناگون مسئله را تبیین کردند. حتی اهل‌بیت«ع»‌ را در جریان نزول آیه تطهیر و حدیث کساء زیر عبا‌ قرار دادند و فرمودند: اینها اهل‌بیت من هستند،‌ تا عده‌ای نیایند و بگویند که همسران پیامبر«ص» نیز داخل اهل‌بیت هستند [چنانکه گفتند]. در اینجا نیز دست علی«ع» را بالا بردند تا بر همه روشن شود که مقصود، علی بن ابی طالب«ع» است».(۳۲)

 

۷ـ تأکید بر انتقال به دیگران

تأکید به این امر که حاضران به غائبان برسانند و نسل امروز به نسل فردا در روایات و نقل اهل سنّت نیز آمده است: «أَلَا فَلیبَلِّغِ الشَّاهِدُ الغَائِب‏؛(۳۳) توجه کنید باید که حاضران به غائبان [داستان غدیر را] برسانند»؛ ولی نقل‌های شیعه آمده، با تأکید و وضوح بیشتری بیان شده‌اند. در بخشی از خطبه غدیر می‌خوانیم:

«مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنِّی أَدَعُهَا إِمَامَهً وَ وِرَاثَهً فِی عَقِبِی إِلَى یومِ القِیامَهِ وَ قَد بَلَّغتُ…؛(۳۴) ‌ای مردم! خلافت را به عنوان امامت و وراثت در نسل خود تا روز قیامت به ودیعه می‌سپارم. من ابلاغ کردم آنچه را که مأمور به ابلاغش بودم تا حجّت باشد بر هر حاضر و غائبی و بر همه کسانی که حضور دارند یا ندارند، به دنیا آمده‌اند یا نیامده‌اند. پس حاضران به غائبان و پدران به فرزندان تا روز قیامت برسانند.»

پیامبر«ص» به این هم اکتفا نکردند، بلکه از آنان تعهد گرفتند که جریان غدیر را به نسل‌های آینده برسانند:

«فَقُولُوا بِأَجْمَعِکُم… ؛(۳۵) سپس همگی بگویید… [ای رسول خدا، این مطالب خطبه غدیر را] از طرف تو به نزدیک و دور از فرزندانمان و فامیل‌هایمان می‌رسانیم و خدا را بر آن شاهد می‌گیریم. خداوند در شاهد بودن کفایت می‌کند و تو نیز بر این اقرار شاهد هستی».

 

۸ـ عمامه «سحاب» یا همان تاج

پیامبر اکرم«ص» ‌ در جریان غدیرخم، عمّامه خود «سحاب» را به عنوان تاج افتخار بر سر امام علی‌»ع»، نهادند. محمد جوینی از امام باقر»ع» در این زمینه چنین نقل کرده است:

«اِنَّ رسُول اللَّه عَمَّ عَلِىَّ بنَ اَبِى طَالِب صَلَوَاتُ الله عَلَیه وَالِهِ عَمَامَتُهُ السَّحَابَ فَأَرخَاهَا مِن بَینِ یدَیهِ وَ مِن خَلْفِهِ‏؛(۳۶) پیامبر«ص» ‌[در مراسم غدیر خم] عمامه خود «سحاب» را بر سر علی بن ابی طالب‌ «ع»قرار دادند و انتهای عمّامه را بر دوش آن حضرت آویزان کردند و فرمودند: «العَمَائِمُ تیجَانُ العَرَبِ؛(۳۷) عمامه‌ها تاج‌های عرب است».

امام علی‌ «ع» خود گزارش داده‌اند که: «عَمَّمَنِی رَسُولُ اللهِ یوْمَ غَدِیرِ خُمِّ بِعَمَامه…؛(۳۸)رسول خدا‌(ص) در غدیر خم عمامه‌ای بر سرم بستند و یک طرفش را بر دوشم رها کردند و فرمودند: خداوند در روز بدر و حنین مرا به وسیله ملائکه‌ای که چنین عمّامه‌ای بر سر داشتند، یاری فرمود».

عمّامه گذاردن از این جهت مؤثر است که اوّلاً در مردم شوق و شادی ایجاد می‌کند و ثانیاً نشانه رسیدن به مقامی است همچون امامت و وصایت.(۳۹)

 

۹ـ بیعت گرفتن رسمی

حضرت در متن خطبه غدیر بر بیعت‌گیری و بیعت کردن مردم پای فشردند. این نیز نکته مهمی است زیرا نشان می‌دهد که بحث امامت و پیشوایی مطرح است نه فقط دوستی و محبت، لذا فرمودند: «ای مردم! من برایتان بیان کردم و به شما فهماندم و این علی است که بعد از من به شما می‌فهماند. بدانید که من بعد از پایان خطابه‌ام، شما را به دست دادن با خودم به عنوان بیعت با او و اقرار به او و بعد از من به دست دادن با او فرا می‌خوانم. بدانید که من با خدا بیعت کرده‌ام و علی با من بیعت کرده است و من از جانب خداوند برای او از شما بیعت می‌گیرم».

ای مردم! شما بیش از آن هستید که با یک دست و در یک زمان با من دست دهید. پروردگارم مرا مأمور کرده است که در باره آنچه برای علی امیرالمؤمنین«ع»‌ و امامانی که بعد از او می‌آیند و از نسل من و اویند، منعقد نمودم، از زبان شما اقرار بگیرم…»

آنگاه فرمودند:

«ای مردم! با خدا و با من بیعت و با علی امیرمؤمنان«ع»  و حسن و حسین و امامان«ع» از ایشان به عنوان کلمه باقیه بیعت کنید».(۴۰)

و نیز فرمودند: «هر کسی بیعت را بشکند، به ضرر خویش شکسته است، و هر کسی به آنچه که با خدا پیمان بسته است وفا کند، خداوند به او اجر بزرگی عنایت می‌فرماید…».

 

موج‌هایی که خداوند ایجاد کرد

خداوند متعال علاوه بر دستوراتی که به پیامبر اکرم«ص» داده بود، آیاتی را نیز مستقیماً نازل کرد که همه موید حادثه غدیر هستند.

۱ـ نزول سوره نصر در منا

علامه مجلسی نقل کرده است که در روزهای آخر ایام تشریق، سوره نصر: «اِذَا جَاءَ نَصرُ اللهِ وَالفَتح…»؛ بر پیامبر«ص»  نازل شد که هم روی‌آوردن مردم به اسلام و هم به نحوی نزدیک‌ بودن رحلت پیامبر اکرم«ص» ‌را گوشزد می‌کند.

۲ـ نزول آیه تبلیغ

پیامبر‌«ص» فرمودند: «ای مردم! من در رساندن آنچه خداوند بر من نازل کرده، کوتاهی نکرده‌ام. جبرئیل سه مرتبه بر من نازل شد و از طرف خداوند سلام رساند… و مرا مأمور کرد که آنچه را که وحی شده است، بیان کنم. خداوند چنین وحی کرده است: «ای پیامبر! آنچه را که از طرف پروردگارت نازل شده، ابلاغ کن و اگر انجام ندهی، رسالت او را نرسانده‌ای و خداوند تو را از مردم حفظ می‌کند».(۴۱)

علاّمه امینی از سی منبع اهل سنّت نقل کرده است که این آیه در روز ۱۸ ذی‌الحجّه بر پیامبر اکرم‌«ص»نازل شد.(۴۲)

نزول این آیه از چند جهت مهم بود:

یک: نزول مکرّر آن بر پیامبر اکرم«ص» ‌

دو: تهدید شدید پیامبر اکرم‌«ص» که اگر مسئله مورد نظر را ابلاغ نکند، در واقع رسالت الهی را انجام نداده و زحمات ۲۳ ساله او هدر رفته است

سه: خبر از اینکه اعلام این امر مخالفان سرسختی دارد، ولی خداوند، پیامبر«ص» را از توطئه دشمنان محافظت می‌کند.

۳- نزول آیه اکمال دین و اتمام نعمت.

۴- نزول آیه «سئل سائل».

 

 

 

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ الغدیر، علاّمه امینی، تهران،‌ دارالکتب الاسلامیه، ج ۱، ص ۹، به نقل از: الطبقات الکبری لابن سعد،‌ ج ۳، ص ۲۲۵، امتاع المقریزی، ص ۵۱۰؛ ارشاد الساری، ج ۶، ص۴۲۹٫

۲ـ الغدیر، ص ۹، به نقل از: السیره الحلبیه، ج ۳، ص ۲۸۳؛ سیره احمد زینی دحلان، ج ۳، ص ۳، تاریخ الخلفاء، ابن جوزی، ج ۴، تذکره الخواص الامه، ص ۸؛ دایره المعارف فرید وجدی، ج ۳، ص ۵۴۲٫

۳ـ حج، ۲۷٫

۴ـ الغدیر، ص ۹٫

۵ـ همان، ص ۹٫

۶ـ همان.

۷ـ در ذیل داستان حارث فهری، به حضور فعّال فاطمه زهرا«س» در حادثه غدیر اشاره می‌شود.

۸ـ نصر، ۲٫

۹ـ از جمله قبایلی که مسلمان شدند، عبارت بودند از:قبیله بنی عبدقیس؛بنو حنیفه؛بنو طی ووو ر،ک:(دائره معارف القرن العشرین، محمد فرید وجدی، ج ۳، ص ۵۴۵ و ۵۴۶، بیروت، دارالمعرفه، چ ۳٫)

۱۰ـ بحارالانوار،‌ محمدباقر مجلسی، بیروت، داراحیاء التراث، ج ۳۷، ص۱۱۳، ح ۶٫

۱۱ـ  همان، ص ۱۱۴، ادامه حدیث ۶ و ر.ک: منابع روایی و تاریخی اهل سنّت.

۱۲ـ بحارالانوار،‌ ج ۳۷، ص ۱۱۴٫

۱۳ـ بحارالأنوار، ج ۲۷، ص ۶۸، باب ۳٫

۱۴ـ همان، ج ۳۷، ص ۱۱۴٫

۱۵ـ بحارالأنوار، ج ۳۷، ص ۱۱۳، باب ۵۲؛ زخرف/۷۹ و ۸۰٫

۱۶ـ این افراد همان اصحاب «صحیفه ملعونه» هستند .

۱۷ـ الغدیر، ج ۱، ص ۳۳، به نقل از مطالب السؤل، ابن طلحه شافی، ص ۱۶ و مجمع الزوائد، ابوبکر هیثمی، ج ۹، ص ۱۰۴٫

۱۸ـ همان، به نقل از منابعی چون: الریاض النضره، ج ۲، ص ۶۹؛ تلخیص، ذهبی، ج ۳، ص ۵۳۳٫

۱۹ـ قابل ذکر است که آیات مطرح شده براساس نقل شیعیان است؛ ولی در نقل اهل سنّت، این آیات نیامده است. با این‌که در تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۴۱، ح ۵۴۱؛ کنز العمّال هندی، ج ۱، ص ۱۸۸، ح ۹۵۸ و البدایه والنهایه، ج ۷، ص ۳۶۲ و… تعبیر خطبه شده است؛ ولی کلّ آن بیش از یک صفحه و نیم که در الغدیر، ج ۱، ص ۱۰ ـ ۱۱ آمده، نیست؛ ولی در منابع شیعه خطبه مفصّل است.

۲۰ـ مائده، ۶۷٫

۲۱ـ ر.ک: بحار، ج ۳۷، ص ۲۰۶٫

۲۲ـ مائده، ۵۵٫

۲۳ـ بحار، ج ۳۷، ص ۲۰۶٫

۲۴ـ زخرف/ ۲۸؛ بحار، ج ۳۷، ص ۲۱۵٫

۲۵ـ فتح، ۱۰؛ بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۱۲۶ و ص۱۶۶؛ الغدیر، همان، ج ۱، ص ۵۸٫

۲۶ـ نور، ۱۵، برای اطلاع بیشتر، ر.ک: پاسدار اسلام، ش ۲۸۹، ص ۲۰، مقاله «خطبه غدیر و آیات مطرح شده در آن»، از نگارنده.

۲۷ـ بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۲۱۵٫

۲۸ـ مقاله تحت عنوان «حدیث غدیر، امامت علی«ع»‌ و معصومین»«ع» در مجلّه شماره ۶۲ مبلغان به چاپ رسیده است.

۲۹ـ بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۲۰۷ و ۲۰۸؛ عوالم العلوم، شیخ عبدالله بحرانی، ج ۱۵، ص ۳۷۵ و ۳۷۶٫

۳۰ـ بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۲۱۲٫

۳۱ـ الغدیر، ج ۱، ص ۱۱٫

۳۲ـ همان، ج ۱، ص ۳۳٫

۳۳ـ همان، ص ۱۱ و ۳۳٫

۳۴ـ بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۲۱۱؛ عوالم العلوم، ج۱۵، ص ۳۷۵ و ۳۷۶٫

۳۵ـ همان، ج ۳۷، ص ۲۱۵٫

۳۶ـ الغدیر، ج ۱، ص ۲۹۱ و ۲۹۲؛ فرائد السمطین، ج ۱، ص ۷۶، باب ۱۲٫

۳۷ـ الغدیر، ج ۱، ص ۲۹۱٫

۳۸ـ همان.

۳۹ـ  الغدیر، ص ۲۹۰ ـ ۲۹۳٫

۴۰ـ عوالم العلوم، ج۱۵، ص ۳۲۸؛ الغدیر، ج ۱، ص ۳۹۹ و ۳۴۰٫

۴۱ـ بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۱۸۰ ـ‌۱۸۱؛ عوالم العلوم، ج ۱۵، ص ۳۰۷٫

۴۲ـ الغدیر، ج ۱، ص ۲۱۴ ـ ۲۴۷٫

 

 

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

نکته موج‌آفرین دیگر، طرح امامت تمام امامان دوازده‌گانه در خطبه غدیر است، برخلاف آنچه که در اذهان عمومی جا گرفته است، حضرت در بیش از شش مورد بر امامت تمام امامان تصریح فرموده‌اند: بعد از من، به فرمان خدا، علی‌»ع» ولی و امام شماست. سپس تا روزی که خدا و رسولش را ملاقات کنید، امامت در نسل من از فرزندان علی‌(ع) باقی است.

 

۲٫

امامت حضرت مهدی‌«عج» و دستاوردهای حکومت ایشان نیز در خطبه غدیر مطرح شده است: «مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنِّی نَبِی وَ عَلِی وَصِیی أَلَا إِنَّ خَاتَمَ الأَئِمَّه مِنَّا القَائِمُ المَهدِی‏: ‌ای مردم! به‌راستی من نبی، و علی وصی من است. بدانید که آخرین امامان از ما، مهدی قائم است…»

 

 

30نوامبر/16

جایگاه امامت از دیدگاه امام هشتم‏«ع»

جواد تربتی

امام هشتم علی بن موسی الرضا «ع» در سال ۱۴۸ هـ. ق در روز یازدهم ذی‌القعده در مدینه دیده به جهان گشود.(۱) پدر بزرگوارش حضرت امام موسی بن جعفر «ع» و مادر مکرمه‌اش به نام‌های نجمه خاتون،‌ ام‌البنین، سکینه نوبیه و تکتم نامیده می‌شود که بعد از تولد فرزندش از طرف امام کاظم«ع» «طاهره» نام گرفت.(۲)

آن حضرت در دوران امامت ۲۰ ساله خویش (۱۸۳ – ۲۰۳) با سه تن از حکمرانان مستبد عباسی، یعنی هارون الرشید (ده سال)، محمد امین (پنج سال) و مأمون (پنج سال آخر عمر) معاصر بود. امام رضا«ع» در آخر ماه صفر ۲۰۳ هـ. ق در سن ۵۵ سالگی به وسیله مأمون، مسموم و در سناباد نوقان که امروزه یکی از محلات مشهد مقدس به حساب می‌آید به شهادت رسید و در محل مرقد فعلی به خاک سپرده شد.(۳)

به بهانه شهادت آن امام همام، برآنیم که امامت و ولایت را از منظر و دیدگاه آن حضرت به تماشا بنشینیم. آنچه در پیش رو دارید گامی است در این راه.

 

لزوم شناخت امامت

از بزرگترین، خطرناک‌ترین و شکننده‌ترین انحرافاتی که در جامعه اسلامی رخ داد، انحراف از مسیر امامت بود. اگر جامعه بعد از پیامبر اکرم «ص» جایگاه امامت را شناخته بودند، امامت و خلافت را در حد نمایندگی قبیله‌ای و قومی و حداکثر رهبری سیاسی تنزل نمی‌دادند و اجازه نمی‌دادند که کسانی بر آن جایگاه تکیه بزنند که هیچ‌گونه شایستگی و لیاقت در وجود آنها نبود.

قرآن کریم امامت را بالاتر از نبوت می‌داند و چنین بیان می‌کند که ابراهیم«ع» بعد از نبوت و خلت (خلیل اللهی) به مقام امامت ترفیع درجه یافته است. « إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً»؛(۴) «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم…»

و امامت و معرفی امام را باعث کمال دین و تمام‌کننده نعمت می‌داند و بعد از آنکه پیامبر اکرم «ص»، علی«ع» را به خلافت و امامت منصوب می‌کند می‌فرماید: « الیَومَ أَکمَلْتُ لَکُم دِینَکُم »؛(۵) «امروز دین‌تان را برایتان کامل کردم…» و اعلام می‌کند که عدم معرفی امام و امامت به منزله عدم انجام رسالت ۲۳ ساله است.(۶)

همچنین پیامبر اکرم«ص» فرمود: « مَن ماتَ وَ لَم یَعرِف إمامَ زَمانِهِ ماتَ مَیتَهً جاهِلِیَّهً»؛(۷) هر کس بمیرد و امام زمان خویش را نشناسد به مرگ جاهلی از دنیا رفته است…»

این حدیث به خوبی می‌رساند که اگر کسی امام زمان خود را نشناسد، در واقع دینی برای او ثابت نیست. فخر رازی، یکی از بزرگ‌ترین علمای اهل سنت حدیث مذکور را به این صورت نقل کرده است که پیامبر«ص» فرمود: «من مات ولم یعرف امام زمانه فلیمت ان شاء یهودیا وان شاء نصرانیا؛(۸) اگر کسی بمیرد و امام زمان خویش را نشناسد پس باید به خواست خودش یا یهودی و یا نصرانی بمیرد [ولی مسلمان از دنیا نخواهد رفت] …».

جابربن عبدالله انصاری می‌گوید: از پیامبر اکرم «ص» پرسیدم امامان بعد از شما چند نفرند؟ حضرت فرمود: «یا جابر سالتنی رحمک الله عن الاسلام باجمعه، عدتهم عده الشهور؛(۹) جابر! خدایت رحمت کند، از تمام اسلام از من سئوال نمودی. تعداد آنان به تعداد ماه‌ها است…» در این حدیث سئوال از امام مساوی با سئوال از تمام اسلام دانسته شده است.

در روایت صحیحه از امام باقر«ع» رسیده است که حضرت فرمود: «کل من دان الله عزوجل بعباده یجهد فیها نفسه ولا امام من الله، فسعیه غیر مقبول، وهو ضال متحیر والله شانیء لاعماله؛(۱۰) هر کس به خداوند عزتمند تقرب جوید با عبادتی که [تمام] تلاش خود را در انجام آن به کار برده، ولی امامی نصب شده از جانب خداوند برای او نباشد، تلاشش پذیرفته نمی‌شود و گمراه و سرگردان خواهد بود و خداوند نیز اعمال او را دشمن می‌دارد».

در روایت دیگری از پیامبر اکرم «ص» خطاب به حضرت علی«ع» در مورد ولایت آن حضرت می‌خوانیم: «لو ان عبدا عبد الله مثل ما قام نوح فی قومه وکان له مثل احد ذهبا فانفقه فی سبیل الله ومد فی عمره حتی حج الف عام علی قدمیه ثم قتل بین الصفا والمروه مظلوما ثم لم یوالک یا علی لم یشم رائحه الجنه ولم یدخلها؛(۱۱) اگر کسی به اندازه رسالت حضرت نوح در میان قومش عبادت کند و به اندازه کوه احد طلا داشته باشد و در راه خدا انفاق کند و عمرش طولانی شود؛ هزار بار خانه کعبه را با پای برهنه زیارت کند و سپس در میان صفا و مروه مظلومانه به قتل برسد، اگر ولایت تو را ‌ای علی نداشته باشد، بوی بهشت را نمی‌چشد و داخل آن نخواهد شد».

 

پیامدهای عدم شناخت امام

با همه آن تأکیدات، جامعه اسلامی مقام امام و امامت و ولایت را درست نشناخت. ‌این عدم شناخت چه در زمان خود پیامبر اکرم «ص» و چه بعد از آن حضرت پیامدهای ناگواری در پی داشت و علاوه بر غصب خلافت و آن همه بدعت‌ها و اختلافات، زیان‌های سنگین علمی و فرهنگی سیاری را نیز بر جامعه اسلامی تحمیل کرد.

در ذیل به نمونه‌هایی از این موارد از عصر خود پیامبر اکرم « تا این زمان اشاره می‌شود، با تذکر این نکته که پیامبر خاتم «ص» علاوه بر مقام رسالت، مقام امامت نیز داشت؛ زیرا او افضل انبیای الهی است و وقتی ابراهیم«ع»  مقام امامت داشته باشد، یقیناً [و به طریق اولی] آن حضرت نیز از مقام امامت برخوردار خواهد بود.

۱ـ عبدالله ابن عمر می‌گوید: «هر کلامی را که از پیامبر «ص» می‌شنیدیم آن را می‌نوشتیم، ولی گروهی از قریش مرا از این کار منع می‌کردند و می‌گفتند: ممکن است رسول خدا «ص» از روی غضب یا خوشحالی سخن گفته باشد. من هم از این کار دست کشیدم. روزی حضور آن حضرت رسیدم و جریان را برای ایشان نقل نمودم. فرمودند: «کلمات و سخنان مرا بنویس. به خدا قسم از دهان من جز حق خارج نمی‌شود».(۱۲)

این جریان نشان می‌دهد که عده‌ای مقام عصمت و علم الهی حضرت را درک نکرده بودند و همین جهالت بود که باعث شد وقتی حضرت در بستر بیماری، کاغذ و قلم تقاضا نمودند تا مطلبی را برای مسلمانان بنویسند که گمراه نشوند، عمر از این کار ممانعت کرد و گفت: کتاب خدا ما را کفایت می‌کند، و (نعوذ باالله) پیامبر هذیان می‌گوید».(۱۳)

آنان اگر مقام نبوت، امامت، عصمت و طهارت ایشان را شناخته بودند، هرگز به خود جرئت نمی‌دادند چنان سخنان سست و بی‌پایه‌ای را مطرح کنند.

۲ـ چون برخی از مسلمانان مقام امام را نشناختند، اجازه دادند که حتی شخصی با زور و کودتا هم بتواند خلافت و جانشینی پیامبر را به عهده گیرد و حتی اگر فاسق و فاجر هم باشد، بتواند عهده‌دار امامت و خلافت شود، چنانکه به برخی از معتزلی‌ها و حشویه و… نسبت داده شده است.(۱۴)

۳ـ ابن ابی‌الحدید با اینکه از برترین شارحان نهج‌البلاغه است، در عین حال شناخت چندانی از امام و امامت ندارد. او در ابتدای خطبه همام در توجیه این سئوال که چرا علی«ع» از ابتدا پاسخ همام را در بیان اوصاف متقین نداد، بلکه اجازه داد تا او اصرار و سماجت کند تا آنجا که امام را در فشار قرار دهد، پاسخ‌هایی داده است. از جمله می‌گوید: «ولعله تثاقل عن الجواب لیرتب المعانی التی خطرت له فی الفاظ مناسبه لها ثم ینطق بها کما یفعله المتروی فی الخطبه؛(۱۵) شاید علت تأخیر او از جواب این بود که می‌خواست معانی‌ای را که به ذهنش خطور می‌کرد، در الفاظ مناسب ردیف کندـ به قول امروزی‌ها سخنرانی را خوب آماده کند ـ و آنگاه سخن بگوید چنان که یک خطیب فکر و اندیشه می‌کند.»

مذهب و اعتقاد ابن ابی‌الحدید اجازه نمی‌دهد که بفهمد امام علم الهی و «لدنی» دارد و نیاز به فکر و ترتیب الفاظ و آماده کردن منبر و سخنرانی و پیش مطالعه ندارد.

۴ـ در یکی از مجلات می‌خوانیم: «مهدی«عج» در دل تاریخ فرورفته و از موقعیت امامت و برتری خویش بر تاریخ پرتو افکنده و با آزمودگی و تجربه‌ای که در این مدت طولانی کسب کرده است، توانایی دگرگونی اساسی جهان را خواهد داشت.»(۱۶)

آیا امام معصومی که وارث علوم تمام انبیا و ائمه گذشته و دارای «علم لدنی» و الهی است ، نیاز به کسب تجربه بشری دارد؟ آیا این نشانگر این نیست که در حوزه خودی هم باید امام‌شناسی تقویت شود؟

شبهه‌افکنی روشنفکران معاصر نیز بیشتر ناشی از عدم شناخت معصومان و امامان است، چنان که اعمال بسیاری از وهابیان نیز که بیشترین شبهه را در سطح جهان علیه شیعه مطرح می‌کنند، بر اثر عدم درک صحیح امامت در شیعه است.

بدین جهت است که امامان در طول تاریخ تلاش کردند تا تبیین صحیح و درستی از امامت و جایگاه رفیع آن ارائه کنند. از جمله ثامن‌الحجج «ع» سخت تلاش و از فرصت‌ها بهره‌برداری کرد تا در جامعه‌ای که امامت و خلافت الهی رنگ پادشاهی گرفته و در حد ولایتعهدی تنزل یافته بود، معنا و تفسیر صحیحی از امامت و جایگاه آن ارائه کرد.

 

جایگاه رفیع امامت

امام هشتم«ع» فرمود: «ان الامامه اجل قدرا، واعظم شانا، واعلامکانا، وامنع جانبا، وابعد غورا من ان یبلغها الناس بقولهم اوینالوا بآرائهم او یقیموا اماما باختیارهم. ان الامامه خص الله عزوجل بها ابراهیم الخلیل«ع» بعد النبوه والخله مرتبه ثالثه وفضیله شرفه بها واشاد بها ذکره فقال «انی جاعلک للناس اماما»؛(۱۷)

همانا قدر امامت برتر و شأنش بزرگ‌تر و منزلتش عالی‌تر و مکانش منیع‌تر و ژرفای آن عمیق‌تر از آن است که مردم با عقل و اندیشه خود به آن برسند، یا با انتخاب و آراء خویش به آن برسند و امامی را نصب کنند.

امامت [مقامی است] که خداوند متعال آن را بعد از مقام نبوت و خلت (خلیل اللهی) در مرحله سوم به ابراهیم خلیل اختصاص داد و فضیلتی است که او را به آن شرفیاب نمود و به وسیله آن نامش را بلند آوازه قرار داد و فرمود: به‌راستی تو را امام مردم قرار دادم.»

در فراز دیگری از حدیث می‌خوانیم: «ان الامامه منزله الانبیاء وراثه الاوصیاء. ان الامامه خلافه الله وخلافه الرسول «ص» ومقام امیر المؤمنین و میراث الحسن والحسین«ع» : امامت مقام پیغمبران، میراث اوصیاء، خلافت الهی، جانشینی رسول خدا«ص»، مقام امیرالمؤمنین و یادگار حسن و حسین«ع» است.»

ان الامامه زمام الدین و نظام المسلمین و صلاح الدنیا و عز المؤمنین. ان الامامه اس الاسلام النامی، و فرعه السامی، بالامام تمام الصلاه و الزکاه والصیام والحج والجهاد وتوفیر الفیء والصدقات وامضاء الحدود والاحکام ومنع الثغور والاطراف. الامام یحل حلال الله ویحرم حرام الله ویقیم حدود الله ویذب عن دین الله ویدعوا الی سبیل ربه بالحکمه والموعظه الحسنه والحجه البالغه؛(۱۸) :به‌راستی امامت زمام دین، مایه نظام مسلمین، صلاح دنیا و عزتمندی مؤمنان است. همانا امامت ریشه اسلام بالنده و شاخه بلند آن است. کامل شدن نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و فراوانی غنائم و صدقات و اجرای حدود و احکام و نگهداری مرزها و اطراف کشور، به وسیله امام انجام می‌گیرد. امام است که حلال خدا را حلال و حرام او را حرام می‌کند و حدود الهی را برپا داشته و از دین خدا دفاع می‌کند و با بیان حکمت‌آمیز و اندرزهای نیکو و دلیل‌های رسا، [مردم را] به سوی پروردگار خویش دعوت می‌کند.»

 

اوصاف امام

معرفی امام و بیان اوصاف او حقیقتاً از قدرت ما خارج است، از این‌ رو در این بخش نیز از امام هشتم«ع»که خود دارنده اوصاف امامت است بهره می‌جوئیم.

آن حضرت فرمود: «الامام کالشمس الطالعه المجلله بنورها للعالم وهی فی الافق بحیث لاتنالها الایدی والابصار، الامام البدر المنیر والسراج الزاهر والنور الساطع والنجم الهادی فی غیاهب الدجی واجواز البلدان والقفار ولجج البحار، الامام الماء العذب علی الظمآء والدال علی الهدی والمنجی من الردی، الامام النار علی الیفاع، الحار لمن اصطلی به والدلیل فی المهالک. من فارقه فهالک؛(۱۹) : امام مانند خورشید فروزان است که نورش عالم را فراگیرد و خودش در افق [اعلا] قرار دارد؛ به گونه‌ای که دستها و دیدگان به آن نرسد، امام ماه تابان، چراغ روشن، نور درخشان و ستاره راهنما در تاریکی‌ها، رهگذر شهرها و کویرها و گرداب دریاهاست. امام آب گوارای زمان تشنگی و راهنمای هدایت و نجات بخش از هلاکت است. امام آتش روشن بر بلندی‌ها [برای هدایت گم‌گشتگان]، وسیله گرمی برای هر که از آن گرما خواهد و رهنمای هلاکت‌گاه‌ها است. هر که از او جدا شود هلاک شود.»

راستی این همه مفاهیم بلند و عمیق را چگونه می‌توان به مردم فهماند و چگونه خود می‌توان به آن رسید؟

من گنگ خواب دیده و مردم تمام کر

من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش(۲۰)

و فرمود: «الامام السحاب الماطر والغیث الهاطل والشمس المضیئه… الامام الانیس الرفیق والوالد الشفیق والاخ الشقیق والام البره… الامام امین الله فی خلقه وحجته علی عباده وخلیفته فی بلاده والداعی الی الله والذاب عن حرم الله، الامام المطهر من الذنوب والمبرا، المخصوص بالعلم الموسوم بالحلم؛(۲۱) : امام ابری است بارنده، بارانی است شتابنده و خورشیدی است فروزنده… امام همدم و رفیق، پدر مهربان، برادر دلسوز و مادر نیکوست… امام امین خدا در میان مردم، حجت او بر بندگانش، خلیفه او در زمین و دعوت‌کننده به سوی خدا و دفاع‌کننده از حریم الهی است. امام از گناهان پاک و [از عیب] به دور است. به علم، مخصوص گشته و به حلم علامت یافته است.»

گر بیابم صد دهان و این چنین

تنگ آید در بیان آن امین

این قدر هم گر نگویم ‌ای سند

شیشه دل از ضعیفی بشکند(۲۲)

خالی از لطف نیست که در اینجا به اعترافی از دشمن در مورد خود امام هشتم«ع» اشاره کنیم. وقتی که حضرت رضا «ع» به ولایتعهدی رسید، گروهی از حاشیه‌نشینان و غلامان دربار هم‌پیمان شدند که در لحظه ورود حضرت نزد مأمون، به ایشان بی‌اعتنایی و بی‌احترامی کنند. آنها تصمیم گرفتند پرده‌ای را که رسم بود موقع ورود آن حضرت بالا بزنند، بالا نزنند. اما اتفاقاً در لحظه ورود آن حضرت همه بی‌اختیار پرده را بالا نگه داشتند و به آن حضرت احترام کردند. در نوبتی دیگر که با تصمیم قبلی متفقاً پرده را بلند نکردند، خداوند بادی را مأمور ساخت که پرده را بلند کند، حضرت وارد شد. همین قضیه به هنگام رجعت حضرت نیز تکرار شد. آنها به یکدیگر گفتند: «یا قوم هذا رجل له عند الله منزله ولله به عنایه؛ ‌ای قوم! این مرد در پیشگاه الهی جایگاه خاصی دارد و خداوند به او عنایت دارد. مگر ندیدید که شما پرده را بلند نکردید، خداوند مانند حضرت سلیمان باد را در اختیار او قرار داد؟ و لذا تصمیم گرفتند عقائد خود را اصلاح کنند و بعد از آن روز، در احترام آن حضرت بکوشند.(۲۳)

 

 

علائم امام

امام رضا «ع» می‌فرماید: «للامام علامات: یکون اعلم الناس واحکم الناس واتقی الناس واحلم الناس واشجع الناس، واسخی الناس واعبد الناس… ویکون مطهرا ویری من خلفه کما یری من بین یدیه؛(۲۴) : امام دارای نشانه‌هایی است. او داناترین مردم، بهترین انسان‌ها در قضاوت، باتقواترین مردم، بردبارترین مردم، شجاع‌ترین مردم، سخاوتمندترین مردم و عابدترین مردم است… و پاکیزه [از گناهان و معصوم است] و از پشت سر همچون از پیش رو می‌بیند.»

امام رضا «ع» در حدیث فوق ۹ نشانه را برای امام بیان می‌کند. البته امام نشانه‌های دیگری نیز دارد، از جمله:

۱ـ امام محدث است؛ یعنی صدای ملک را می‌شنود، ولی او را نمی‌بیند. به فرموده امام هشتم«ع» رسول آن است که جبرئیل بر او نازل می‌شود و او جبرئیل را می‌بیند و سخنانش را می‌شنود. نبی گاهی سخن جبرئیل را می‌شنود و گاهی خودش را می‌بیند. «والامام هو الذی یسمع الکلام ولا یری الشخص؛(۲۵) و اما امام کسی است که سخن [ملک] را بشنود، ولی شخص او را نبیند.»

۲ـ امام دارای علم الهی و مؤید به روح رحمانی است. امام هشتم «ع» فرمود: «ان الامام مؤید بروح القدس و بینه و بین الله عمود من نور یری فیه اعمال العباد وکلما احتاج الیه لدلاله اطلع علیها؛(۲۶) امام با روح‌القدس تأیید شده و بین او و خدا ستونی از نور است که در آن رفتار بندگان را می‌بیند و هرگاه برای راهنمایی [افراد] به آن احتیاج پیدا کند، بر آن راهنمایی آگاهی می‌یابد.»

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، تهران، مکتبه الصدوق، ۱۳۸۱ هـ. ق، ج ۱، ص ۴۸۶؛ شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبه بصیرتی، ص ۳۰۴٫

۲ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، تهران، المکتبه الاسلامیه، ۱۳۸۵ هـ.ق، ج ۴۹، ص ۳ – ۷٫

۳ـ اصول کافی، ص ۴۸۶؛ ارشاد مفید، ص ۳۰۴٫

۴ـ بقره، ۱۲۴٫

۵ـ مائده، ۵٫

۶ـ مائده، ۶۷٫

۷ـ علامه امینی، الغدیر، دارالکتب الاسلامیه، ج ۱۰، ص ۳۵۹ – ۳۶۰٫

۸ـ فخر رازی، مجموعه الرسائل، چاپ مصر، ۱۳۲۸، المسائل الخمسون، ص ۳۸۴٫

۹ـ ابن میثم بحرانی، غایه المرام، چاپ دوم، المقصد الاول، باب ۲، ص ۲۴۴، حدیث ۲٫

۱۰ـ اصول کافی، ج ۱، ص ۱۸۳٫

۱۱ـ بحارالانوار، ج ۲۷، ص ۱۹۴ و ر.ک: مناقب خوارزمی، ص ۲۸٫

۱۲ـ سنن ابی‌داوود، داراحیاء السنه النبویه، ج ۳، ص ۳۱۸ و ر.ک: مسند احمد حنبل، مؤسسه الرساله، بیروت، ج ۱۱، ص ۵۸٫

۱۳ـ همان، ج ۳، ص ۴۰۹؛ ابن سعد، طبقات الکبری، بیروت، دار صادر، ج ۲، ص ۲۴۳؛ صحیح بخاری، ج ۱، ص ۳۹٫

۱۴ـ علامه حلی، دلائل الصدق، ج ۲، ص ۴؛ اللوامع الالهیه، ص ۲۵۸ – ۲۵۹، به نقل از محمد رضا مظفر، بدایه المعارف، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ اول، شرح از سید محسن خرازی، ج ۲، ص ۸٫

۱۵ـ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، بیروت، دار احیاء التراث، چاپ دوم، ۱۳۸۶، هـ. ق، ج ۱۰، ص ۱۳۴٫

۱۶ـ مجله حوزه، شماره ۷۱ – ۷۰، چاپ دوم، ۱۳۷۴، ص ۵۰٫

۱۷ـ محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، ترجمه و شرح از سیدجواد مصطفوی، ج ۱، ص ۲۸۴ – ۲۸۵؛ و ر.ک: علی بن شعبه، تحف العقول، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، ترجمه علی اکبر غفاری، ص ۴۶۰ – ۴۶۱٫

۱۸ـ همان، ص ۴۶۲؛ اصول کافی، ج ۱، ص ۲۸۶٫

۱۹ـ همان، ج ۱، ص ۲۸۶؛ تحف العقول، ص ۴۳۶٫

۲۰ـ جلال‌الدین محمد بلخی مولوی.

۲۱ـ تحف‌العقول، ص ۴۶۴؛ اصول کافی، صص ۲۸۶ – ۲۸۸٫

۲۲ـ مولوی.

۲۳ـ علامه مجلسی، بحارالانوار، دارالکتب الاسلامیه، ج ۴۹، ص ۶۰، ح ۷۹؛ و ر. ک: شیخ حر عاملی، اثباه الهداه، ج ۳، ص ۳۱۴؛ فیض کاشانی، محجه البیضاء، ج ۴، ص ۲۸۴٫

۲۴ـ شیخ حر عاملی، التنبیه، ص ۲۶؛ ر.ک: بدایه المعارف، محمدرضا مظفر، شرح از سید محسن خرازی، ج ۲، ص ۴۶٫

۲۵ـ اصول کافی، ج ۱، ص ۲۴۸، روایت ۲٫

۲۶ـ التنبیه، ص ۴۲؛ بدایه المعارف، ج ۲، ص ۵۰٫

 

 

 

سوتیترها:

۱٫

امام هشتم«ع» فرمود: همانا قدر امامت برتر و شأنش بزرگ‌تر و منزلتش عالی‌تر و مکانش منیع‌تر و ژرفای آن عمیق‌تر از آن است که مردم با عقل و اندیشه خود به آن برسند، یا با انتخاب و آراء خویش به آن برسند و امامی را نصب کنند.

 

۲٫

امام دارای علم الهی و مؤید به روح رحمانی است. امام هشتم «ع» فرمود: امام با روح‌القدس تأیید شده و بین او و خدا ستونی از نور است که در آن رفتار بندگان را می‌بیند و هرگاه برای راهنمایی [افراد] به آن احتیاج پیدا کند، بر آن راهنمایی آگاهی می‌یابد.»

 

 

30نوامبر/16

درآمدی بر تلاش‌های علمی ـ فرهنگی امام رضا«ع»

اسماعیل نساجی زواره

مقدمه

از مهم‌ترین رموز موفقیت در گستره زندگی، تلاش و پایداری برای رسیدن به اهداف راستین است. تحرک و پویایی وقتی از اعتقاد راسخ انسان سرچشمه بگیرد، اساسی‌ترین عامل در راه رسیدن به مقصود به شمار می‌رود. مطالعه سیره و زندگی ائمه اطهار«ع» و توجه به تلاش‌های علمی و فرهنگی آنان نشان می‌دهد که آن بزرگواران چشمه‌های جوشان معرفت و گنجینه‌های حکمت الهی‌اند که چون چراغی پرفروغ و جاودانه، تاریکی‌ها را از بین می‌برند و در هر زمان امید حق‌ستیزان را ناامید می‌سازند.

هشتمین فروغ امامت حضرت علی‌بن موسی‌الرضا«ع» همانند دیگر امامان معصوم«ع» دارای کمالات و فضایل انسانی است. ایشان بعد از شهادت پدر بزرگوارشان امامت و رهبری شیعیان را به عهده گرفتند و به‌رغم مشکلات حاد جامعه مسلمین، در مدت ۲۰ سال امامت خویش، نقش سازنده‌ای را در راه گسترش فرهنگ اسلامی و تنویر افکارعمومی ایفا نمودند. آن گوهر نبوی در روز یازدهم ذی‌القعده سال ۱۴۸ هـ.ق در مدینه دیده به جهان گشود.(۱) دوران امامت آن حضرت با حکمرانی سه تن از خلفای مستبد عباسی: هارون (ده سال)، امین (پنج سال) و مأمون (پنج سال) همزمان بود. آن بزرگوار در آخر ماه صفر سال ۲۰۳ هـ.ق در سن ۵۵ سالگی توسط مأمون مسموم شد و در سناباد نوقان که امروز یکی از محله‌های مشهد مقدس محسوب می‌شود به شهادت رسید و در محل مرقد فعلی به خاک سپرده شد.(۲)

 

تبیین جایگاه امامت

پس از رحلت پیامبر(ص) جایگاه امامت و ولایت شناخته نشد؛ بنابراین کسانی زمام امور مسلمین را به دست گرفتند که  شایستگی و لیاقتی نداشتند. این بی‌لیاقتی، پیامدهای ناگواری همچون به وجود آمدن اختلافات، رواج بدعت‌ها و زیان‌های سنگین علمی و فرهنگی را برای جامعه اسلامی به دنبال داشت؛ به همین علت، امامان معصوم«ع» در طول تاریخ اسلام تلاش کردند تا جایگاه امامت و ولایت را برای عموم مردم تبیین نمایند. امام رضا«ع» همچون پدر بزرگوارشان، سخت تلاش کردند تا از فرصت‌ها بهره‌برداری کنند و در جامعه‌ای که امامت و خلافت رنگ پادشاهی و خودکامگی به خود گرفته و در حد ولایتعهدی تنزل یافته بود، معنا و تفسیر روشنی از امامت و جایگاه آن ارائه دهند و مردم را به شناخت امام عصر خویش رهنمون باشند. ایشان در مورد جایگاه رفیع امامت می‌فرمایند:

«به‌راستی امامت ریشه اسلام بالنده و شاخه بلند آن است. کامل شدن نماز، زکات، روزه، حج، جهاد، صدقات و اجرای حدود و نگهداری مرزها به وسیله‌ امام انجام می‌گیرد. امام است که حلال خدا را حلال و حرام او را حرام می‌کند، حدود الهی را برپا می‌دارد، از دین خدا دفاع و با بیان اندرزهای نیکو و دلایل منطقی، مردم را به سوی پروردگار خویش دعوت می‌کند.»(۳)

همچنین ایشان اوصاف امامت را این گونه بیان می‌کنند:

«امام مانند خورشید فروزان است که نورش عالم را فرامی‌گیرد و خودش در افق اعلا قرار دارد. امام ماه تابان و ستاره راهنما در تاریکی‌ها، کویرها و گرداب دریاهاست. امام آب گوارای زمان تشنگی و راهنمای نجات‌بخش است.»(۴)

در ایامی که حضرت علی‌بن موسی الرضا«ع» در مرو حضور داشتند، خطبه‌ای در باب امامت و امام‌شناسی ایراد نمودند که می‌توان از آن به عنوان منشور ولایت یاد کرد. ایشان بعد از آنکه گزارش اختلاف مردم را در مورد امامت از یکی از اصحاب می‌شنوند به وی چنین می‌فرمایند: «مردم در نادانی به سر می‌برند. مقام امام را نشناخته‌اند و در دینشان فریب خورده‌اند، زیرا پنداشته‌اند که امام«ع» تعیین نگشته و آنان باید وی را برگزینند، حال آنکه امامت و رهبری مسلمین از مسائل اصولی و مکمل دین است و امام از جانب خداوند تعیین می‌شود.»(۵)

هشتمین فروغ امامت«ع» در این خطبه به جریان تاریخ امامت اشاره و از امامت حضرت ابراهیم«ع» شروع می‌کنند تا نوبت به پیامبر اسلام«ص» می‌رسد و در ادامه جانشینان آن خاتم رسولان، بار این مسئولیت بزرگ را بر دوش می‌کشند.(۶)

تبیین جایگاه امامت و ولایت از سوی امام رضا«ع» در روزگاری صورت گرفت که بحران اعتقادی و فکری بر آن پرده ابهام افکنده بود و مردم گرفتار بسیاری از تردیدها و انحرافات شده بودند.

 

دفاع از حریم اسلام

مسئله دفاع فرهنگی از کیان اسلام و جلوگیری از بدعت‌ها و گمراهی‌ها از ضروریات مکتب حیات‌بخش اسلام است و موجب پاداش‌های عظیم و محبوبیت‌های بسیار بزرگ در پیشگاه خداوند است، به طوری که پیامبر اسلام«ص» در مورد نگهبانی از حریم دین و حکومت اسلامی فرموده‌اند:

«یک شب نگهبانی از حریم حکومت اسلامی از هزار شب عبادت که انسان روزش را روه بگیرد برتر است.»(۷)

هشتمین ستاره فروزان آسمان امامت در راستای دفاع از حریم اسلام می‌فرمایند:

«عده‌ای از غالیان، اخباری را در مورد تشبیه ما به خدا و مسئله جبر در شأن ما به دروغ جعل و با این بیهوده‌گویی‌ها عظمت خدا را کوچک کرده‌اند.

هر کس این گونه افراد را دوست بدارد، با ما دشمنی و هر کس آنان را دشمن بدارد با ما دوستی کرده است. هر کس با آنان رابطه برقرار سازد از ما بریده و هر کس از آنان ببرد با ما پیوند برقرار کرده است. هر کس نسبت به آنان بی‌اعتنایی کند به ما نیکی کرده و هر کس به آنان نیکی کند به ما جفا کرده است. شیعیان واقعی ما کسانی هستند که این گونه افراد را یار خود قرار نمی‌دهند و با آنان همکاری نمی‌کنند.»

 

هدایت منحرفان

امام رضا«ع» به راهنمایی و هدایت منحرفان فکری و سیاسی بسیار اهمیت می‌دادند. پس از شهادت امام کاظم«ع» گروهی چنین پنداشتند که امام موسی کاظم«ع» همچنان زنده است. امام رضا«ع» به شیوه‌های گوناگون با این گروه روبه‌رو ‌شدند و به هدایت آنان ‌پرداختند. عبدالله بن مغیره می‌گوید:

«من به مذهب «واقفیه»(۹) اعتقاد داشتم. وقتی برای به جای آوردن مراسم حج به مکه رفتم، شک و تردید تمام وجودم را فراگرفت. خود را به دیوار کعبه چسباندم و گفتم: خدایا! حاجتم را می‌دانی. مرا به بهترین و کامل‌ترین دین‌ها ارشاد فرما. همان جا به قلبم خطور کرد که به مدینه نزد امام رضا«ع» بروم. وقتی به خانه‌ آن حضرت رسیدم، به خدمتگزار گفتم: به مولایت بگو مردی عراقی آمده است. در این لحظه صدای امام رضا«ع» را شنیدم که دوبار فرمود: عبدالله بن مغیره وارد شو. وارد خانه شدم، به چهره‌ام نگریست و فرمود: خداوند دعایت را مستجاب و تو را وارد دین خویش کرد، گفتم: اشهد انک حجه الله و امینه علی خلقه».(۱۰)

 

تفسیر کلام وحی

با اندکی تأمل در زندگانی علی‌بن موسی‌الرضا«ع» به‌خوبی روشن می‌شود که قرآن در سیره و سخن آن امام جایگاه ویژه‌ای داشته است. آن بزرگوار هر سه روز یک بار تمام قرآن را تلاوت و در عمق آیاتش تدبر می‌کردند. درباره اوصاف قرآن سخنان گهرباری از ایشان به یادگار مانده است. امام رضا«ع» قرآن را کتاب هدایتگر، سرچشمه حیات و مایه عزت می‌دانند و می‌فرمایند:

«قرآن ریسمان محکم الهی و راهی بی‌بدیل است که به بهشت منتهی می‌شود و انسان را از آتش نجات می‌دهد. این کتاب با گذشت زمان کهنه نمی‌شود و هیچ‌گاه ارزش و اعتبار خود را از دست نمی‌دهد، زیرا برای یک عصر نازل نشده است، بلکه راهنما، برهان و حجت برای هر انسانی است و باطل و نادرستی در آن راه نمی‌یابد.»(۱۱)

روایات تفسیری باقی مانده از عالم آل محمد«ص» گنجینه‌ای بسیار ارزشمند و دستمایه‌ بسیار مهمی برای مفسران و علاقمندان به تفسیر قرآن به شمار می‌رود. امام هشتم«ع» در تفسیر آیه شریفه: « الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالسَّمَاء بِنَاء»(۱۲) فرمودند: «یعنی زمین را با طبیعت و جسم شما سازگار قرار داد و آن را گرم و سوزان نساخت تا شما را بسوزاند و بسیار سرد قرار نداد تا شما را منجمد گرداند. هوای آن را زیاد خوشبو نکرد تا سرهای شما به درد آید و زیاد بدبو نساخت تا شما را هلاک کند. آن را مانند آب، نرم و روان قرار نداد تا در آن غرق شوید و زیاد سخت و محکم نیافرید تا نتوانید خانه، ابنیه و قبرهای مردگان را در آن بسازید.»(۱۳)

«علی بن شعبه» می‌گوید: وقتی امام رضا«ع» در مجلس مأمون به گروهی از دانشمندان عراقی و خراسانی پیوستند، مأمون گفت: منظور از آیه « ثُمَّ أَوْرَثـْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا»(۱۴) چیست؟دانشمندان گفتند: منظور تمام امت است، یعنی همه امت پیامبر«ص» را برگزیده‌اند و کتاب به آنها ارث می‌رسد. مأمون به امام رضا«ع» گفتند: نظر شما چیست؟ امام«ع» فرمودند: خداوند در این آیه به عترت پاک پیامبر«ص» نظر دارد.

مأمون پرسید: چگونه؟ امام«ع» فرمودند: اگر همه امت، برگزیده خدا و وارث کتاب بودند، پس باید همه به بهشت بروند، زیرا خداوند می‌فرماید: « فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیر».(۱۵)

پس وراثت به عترت پاک رسول خدا اختصاص دارد. عترت پیامبر«ص» کسانی هستند که خداوند در کتابش آیه تطهیر را در شأن آنان نازل کرده است.(۱۶)

 

منع تفسیرهای نادرست

هشتمین فروغ امامت به عنوان پاسدار حریم وحی در فرصت‌های مناسب از تفسیرهای نادرست قرآن کریم جلوگیری و معنای صحیح آیه را بیان می‌کردند. آن حضرت در ضمن گفتاری مفصل به «علی بن جهم» فرمودند: «از خدا بترس و نسبت‌های ناروا به اولیای الهی نده و بپرهیز از اینکه کتاب خدا را طبق رأی خودت معنا و تفسیر کنی.»(۱۷)

در یکی از جلسات علمی که در دربار مأمون تشکیل شده بود، امام رضا«ع» ، «حسن بن موسی وشاء» (یکی از دانشمندان عراق) را مورد خطاب قرار دادند و به او فرمودند:

«اهل عراق آیه «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِح»: ای نوح! او از اهل تو نیست. او عمل غیرصالحی است» را چگونه قرائت می‌کنند؟ او در پاسخ گفت: یابن رسول‌الله! بعضی طبق معمول « إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِح»: او فرزند ناصالحی است، قرائت می‌کنند؛ اما بعضی دیگر بر این باورند که خداوند هرگز پسر پیامبری را مشمول قهر و غضب خود قرار نمی‌دهد و آیه را این گونه قرائت می‌کنند: «انه عمل غیر صالح؛ او فرزند آدم بدی است، فرزند تو نیست» و می‌گویند او در واقع از نسل نوح«ع» نبود. خداوند به او گفت:‌ ای نوح! این پسر از نسل تو نیست. اگر از نسل تو بود، من به خاطر تو او را نجات می‌دادم. امام«ع» فرمودند: «ابداً این طور نیست. او فرزند حقیقی نوح و از نسل نوح«ع» بود. چون بدکار شد و از دستور خداوند نافرمانی کرد، پیوند معنوی‌اش با نوح بریده شد و به حضرت نوح«ع» گفته شد این فرزند تو ناصالح است، از این رو نمی‌تواند در ردیف انسان‌های صالح و برگزیده قرار گیرد.(۱۹)

 

تدوین حدیث و تصنیف کتاب

آن امام همام«ع» در سیره تربیتی خود شیعیان را به فراگیری علم و حکمت دعوت می‌کنند و می‌فرمایند:

«در روز قیامت به انسان عابد گفته می‌شود که تمام همت تو در دنیا این بود که با آگاه شدن، خود را از زیورهای دنیوی نجات دهی، پس اکنون وارد بهشت شو و در مقابل به فرد فقیه و دانشمند گفته می‌شود: ای هوادار آل محمد«ص» و ای هدایتگر دوستان، بایست و برای تمام کسانی که دانش را از تو آموخته‌اند شفاعت کن و او نیز گروه گروه دانش‌آموختگان خود را وارد بهشت می‌کند. پس بین عالم ژرف‌اندیش و فرد عابد فاصله زیادی است!»(۲۰)

در منابع روایی کتاب‌هایی را به آن حضرت نسبت داده‌اند:

۱ـ «صحیفه الرضا» که «مسند الامام الرضا» هم نامیده شده است. امام رضا«ع» در این اثر روایاتی را از پیامبر«ص» با واسطه پدرانشان نقل کردهاند.

۲ـ «الرساله الذهبیه» که حاوی رهنمودهای طبی حضرت برای مأمون عباسی است. مأمون دستور داد که این اثر نفیس را با آب طلا بنویسند، لذا «رساله ذهبیه» نامیده شد.

۳ـ «کتاب الاهلیلجه» حاوی براهین و مطالب بلندی در علم کلام است که ایشان آن را در رد منکران ربوبیت نوشتهاند.

۴ـ «مجالس الرضا مع اهل الایمان». مأمون مجالس علمی و مناظرات دینی بین امام و علمای دیگر ادیان برقرار می‌کرد. امام«ع» فرصت را غنیمت می‌شمردند، حقانیت تشیع و اسلام را به اثبات می‌رساندند و اعتقادات دیگران را با استدلال رد می‌کردد. بعدها یکی از پیروان آن حضرت آن مجالس را گردآوری کرد.(۲۱)

امام«ع» تأکید داشتند که احادیث را به گونه‌ای یادداشت کنند که ماندگار باشند. عبدالله جعفی می‌گوید: «حدیثی را بر کاغذی نوشته بودم، وقتی به حضرت نشان دادم، ایشان آن حدیث را تأیید، ولی سفارش کردند که آن را بر پوستی بنویسم تا ماندگار شود».(۲۲)

جمع‌آوری این احادیث نشان می‌دهد که اولاً علم از بهترین ارزش‌هاست و ثانیاً همه باید تلاش کنیم تا اندوخته‌های علمی خود را افزایش دهیم. این فکر بیانگر مقام علمی صاحب فکر است که یکی از آنها حضرت رضا«ع» هستند.

در دوران امامت آن حضرت ۷۲ نفر از شاگردانشان تألیف حدیثی داشتند و در مجموع ۲۰۷ کتاب تصنیف کرده‌اند. در میان آنها می‌توان از «حسین بن سعید اهوازی» ۳۰ اثر، «صفوان بن یحیی» ۱۶ اثر، «محمدبن عمر واقدی» ۲۸ اثر، «موسی بن قاسم» ۱۵ و… را نام برد.(۲۳)

 

شرکت در جلسات مناظره

عالم آل محمد«ص» همانند دیگر پیشوایان معصوم«ع» چنان در قله شکوهمند اندیشه و آگاهی قرار داشتند که نه تنها دوستان و پیروان، ایشان را ستوده‌اند، بلکه دشمنان کینه‌توز و سرسخت نیز به بیان کمالات علمی ایشان اعتراف کرده‌اند. وجود مبارک آن حضرت«ع» در مورد دانش بی‌کران خود و برتری بر اندیشمندان و متفکران علوم مختلف می‌فرمایند:

«زمانی من در مسجدالنبی می‌نشستم و آن موقع دانشمندان زیادی در مدینه بودند. هرگاه یکی از آنان در پاسخ پرسشی عاجز می‌شد و دیگران هم نمی‌توانستند از عهده جواب برآیند، همگی به من اشاره می‌کردند و من پاسخ آن سؤال را می‌دادم.»(۲۴)

مرحوم شیخ صدوق«ره» می‌گوید: «مأمون در هر جا که احتمال می‌داد دانشمندی هست که توانایی مناظره و مباحثه با امام رضا«ع» را دارد، او را به مجلس خویش دعوت می‌کرد تا با امام هشتم«ع» بحث کند.اما امام رضا«ع» در تمام آن جلسات و مناظره‌های سنگین و پیچیده بر تمام دانشمندان عصر خویش غلبه ‌کردند. امام«ع» با کسی به بحث و مناظره نمی‌پرداختند مگر اینکه در پایان، طرف مقابل به فضیلت، برتری و دانش سرشار آن حضرت«ع» اعتراف می‌کرد و در برابر استدلال‌های قوی و محکم ایشان سر تعظیم فرود می‌آورد.»(۲۵)

 

ترغیب به تعقل و خردورزی

امامان معصوم«ع» در سیره خود برای تعقل و خردورزی اهمیت بسیاری قائل بودند و آن را قوی‌ترین ارکان و پایه زندگی می‌دانستند و فقدان آن را فاجعه و مصیبت بزرگ معرفی می‌کردند. امام محمد باقر«ع» می‌فرمودند: «هیچ مصیبتی مانند بی‌خردی نیست.»(۲۶) امام رضا«ع» در روزگاری که امامت در حد پادشاهی تنزل یافته بود، از عقل و خرد خویش بیشترین بهره را بردند و با تشکیل مناظرات و احتجاجات عقلانی، خردورزان را جذب  و عده‌ای از آنان را به راه امامت هدایت کردند.

آن حضرت در تمام عرصه‌های زندگی به‌ویژه عرصه سیاسی‌ رفتاری کاملاً حکیمانه و خردورزانه داشتند. پذیرش ولایتعهدی، یک موضع کاملاً عاقلانه در جامعه اسلامی بود و ایشان بدین وسیله توانستند تمام شیطنت‌ها و نقشه‌های مأمون را خنثی کنند. به عنوان مثال هنگامی که مأمون امام را از مدینه به خراسان دعوت کرد، آن حضرت فضای مدینه را از کراهت و نارضایتی خود پر کردند، به طوری که همه افراد پیرامون امام«ع» یقین کردند که مأمون با نیت سوء آن حضرت را از وطن خود دور می‌کند.  همچنین هنگامی که در مرو پیشنهاد ولایتعهدی آن حضرت مطرح شد، امام به‌شدت استنکاف ورزیدند، تا وقتی که مأمون صریحاً آن حضرت را به قتل تهدید کرد. این مطلب همه جا پیچید که امام رضا«ع» از پذیرش خلافت و ولایتعهدی سرباز زده‌اند. امام بعد از قبولی ولایتعهدی شرط کردند که در هیچ‌ یک از شئون حکومت دخالت نکنند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبیر امور نپردازند. نتیجه این خردورزی و تدبیر آن شد که اولاً افرادی که حتی امام را نمی‌شناختند و یا بغض آن حضرت را در دل داشتند، با این تدبیر حکیمانه، جزو عاشقان و شیفتگان امام علی بن موسی الرضا«ع» شدند. ثانیاً نه تنها مأمون نتوانست معارضان و مخالفان شیعی را به خود خوشبین سازد، بلکه امام«ع» مایه امید و تقویت روحیه آنان شدند. ثالثاً نه تنها مأمون نتوانست امام را متهم به حرص بر دنیا و عشق به مقام و منصب نماید، بلکه حشمت ظاهری بر عزت معنوی امام افزود.

کوتاه سخن آنکه مأمون در این کار نه تنها چیزی به دست نیاورد، بلکه بسیاری از چیزها را از دست داد. اینجا بود که مأمون احساس شکست و خسران کرد و درصدد برآمد که خطای فاحش خود را جبران کند که تنها راه آن شیوه توسل به توطئه و قتل آن حضرت بود.(۲۷)

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ‌ اصول کافی، محمدبن یعقوب کلینی، ج ۱، ص ۴۸۶.

۲ـ الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، شیخ مفید، ص ۳۰۴.

۳ـ مأخذ قبل، ص ۲۸۶.

۴ـ تحف العقول، ابن شعبه حرّانی، ص ۴۳۶.

۵ـ اندیشه نور، محمد مهدی رکنی یزدی، ویژه‌نامه امام رضا«ع»، آذرماه ۱۳۸۵، ص ۱۵.

۶ـ نک: عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج ۱، ص ۲۸۱.

۷ـ نهج‌الفصاحه، ترجمه ابوالقاسم پاینده، حدیث ۱۳۵۵.

۸ـ اثباه الهداه، شیخ حر عاملی، ج ۷، ص ۴۴۶ـ۴۴۵.

۹ـ فرقه‌ای بودند که امامت علی بن موسی‌الرضا«ع» را نپذیرفتند و بعد از شهادت امام موسی کاظم«ع» در امامت و رهبری دچار ایستایی شدند.

۱۰ـ اصول کافی، ج ۱، ص ۳۵۵.

۱۱ـ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۱۷، ص ۲۱۰.

۱۲ـ بقره، ۲۲.

۱۳ـ مسند الامام الرضا«ع»، عزیزالله عطاردی، ج ۱، ص ۳۰۸.

۱۴ـ فاطر، ۳۲.

۱۵ـ همان، ۳۲.

۱۶ـ مجله پاسدار اسلام، شماره ۲۹۲ـ۲۹۱، اسفند و فروردین ۱۳۸۵، ص ۶۳.

۱۷ـ تفسیر نورالثقلین، علی بن جمعه الحویزی، ج ۱، ص ۳۱۸.

۱۸ـ هود، ۴۶.

۱۹ـ بحارالانوار، ج ۱۰، ص ۶۵.

۲۰ـ مسند الامام الرضا«ع»، ج ۱، ص ۸.

۲۱ـ تدوین السنه الشریفه، سید محمدرضا حسینی جلالی، ص ۱۸۲ـ۱۸۰.

۲۲ـ بحارالانوار، ج ۲، ص ۱۴۵.

۲۳ـ نک: سیر حدیث در اسلام، سید احمد میرخانی، ص ۲۶۳ـ۲۳۶.

۲۴ـ مأخذ قبل، ج ۴۹، ص ۱۰۰.

۲۵ـ عیون اخبار الرضا، ج ۱، ص ۱۵۲.

۲۶ـ مأخذ قبل، ج ۷۸، ص ۱۶۵.

۲۷ـ گزیده‌ای از پیام مقام معظم رهبری حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای (دامت توفیقاته) به نخستین کنگره حضرت امام رضا«ع» به نقل از مجله پاسدار اسلام، شماره ۲۷۳، شهریور ۱۳۸۳، ص ۱۳.

 

 

 

 

سوتیترها:

 

 

۱٫

 

پس از رحلت پیامبر(ص) جایگاه امامت و ولایت شناخته نشد؛ بنابراین کسانی زمام امور مسلمین را به دست گرفتند که  شایستگی و لیاقتی نداشتند. این بی‌لیاقتی، پیامدهای ناگواری همچون به وجود آمدن اختلافات، رواج بدعت‌ها و زیان‌های سنگین علمی و فرهنگی را برای جامعه اسلامی به دنبال داشت

 

۲٫

 

مرحوم شیخ صدوق«ره» می‌گوید: «مأمون در هر جا که احتمال می‌داد دانشمندی هست که توانایی مناظره و مباحثه با امام رضا«ع» را دارد، او را به مجلس خویش دعوت می‌کرد تا با امام هشتم«ع» بحث کند. اما امام رضا«ع» در تمام آن جلسات و مناظره‌های سنگین و پیچیده بر تمام دانشمندان عصر خویش غلبه ‌کردند.

 

30نوامبر/16

سبک زندگی اسلامی ایرانی و مسئله حجاب و عفاف

 

                                                                          حجت الاسلام والمسلمین محمدتقی رهبر

«نباید برای رضای چند لیبرال خودفروخته در اظهارنظرها و ابراز عقیده به گونه‌ای غلط عمل کنیم که حزب‌الله عزیز احساس کند جمهوری اسلامی دارد از مواضع اصولی‌اش عدول می‌کند». (حضرت امام خمینی«قدس سره» صحیفه نور، ج ۲۱، ص ۹۵)

حجاب و پوشش که بخشی از فرهنگ فردی و اجتماعی جامعه است، افزون بر صبغه اسلامی، میراث ما ایرانیان نیز هست. در میان ادیان پیشین نیز حجاب به عنوان یک شاخصه اصالت و نجابت زنان به شمار آمده است.

منابع تاریخی نشان می‌دهند که اولین نشانه‌های وجود پوشش برای زنان به پیش از میلاد مسیح و دوره فرمانروایی آشوریان برمی‌گردد. در آن دوران حجاب مشخصه خاص زنان اشرافی و نجیب‌زاده بود و زنان طبقه پایین و متوسط اجازه برخورداری از آن را نداشتند، زیرا از نظر آنان حجاب برای زنان اشرافی زینت محسوب می‌شد. در تمدن فینیقی‌ها نیز که چهار هزار سال پیش از میلاد می‌زیستند زنان حجاب داشتند.

برای زنان آریایی، به ویژه زنان طبقه بالای اجتماعی، حجاب ارزش ویژه‌ای محسوب می‌شد. در میان مجسمه‌های باقی‌مانده از ایران باستان پیکرهایی از زنان پوشیده به چشم می‌خورد که نشانه اعتقاد ایرانیان به حجاب به عنوان نماد پاکی و پاکدامنی است. در ایران باستان چادر قبل از حضور دین اسلام به عنوان مقوله‌ای ملی مطرح بود تا بدانجا که برخی از محققان، پوشش اسلامی را علاوه بر رسوم دینی و شرعی نتیجه تعامل فرهنگی بین اعراب و ایرانیان دانسته‌اند.

گفته می‌شود در ایران قبل از اسلام، در میان زرتشتیان استفاده از چادر رواج داشته و پوششی بوده که موی سر زنان را می‌پوشانده و تا نزدیکی‌های زانو می‌آمده است. در این دوران زنانی که به اصول اخلاقی و اجتماعی پایبند نبوده‌اند اجازه استفاده از چادر را نداشته‌اند. به طور خلاصه پوشش، نشانه شرافت و شخصیت زن بوده است.

در ادیان پیشین و کتاب‌های مقدس انجیل، تورات و اوستا نیز راجع به پوشش زنان و دختران موارد قابل‌توجهی دیده می‌شود. به گفته ویل دورانت: «زنان مسیحی فریبندگی‌های توأم با حیای خود را فقط در مجالس دور از نامحرمان در معرض دید می‌گذاشتند» (شرح بیشتر این بحث را در کتاب ماجرای حجاب و عفاف اثر نگارنده مقاله حاضر بنگرید).

 

فلسفه حجاب در اسلام

حجاب از احکام ضروری اسلام است که عموم مسلمین در آن اتفاق‌نظر دارند. کتاب و سنت و فقه و سیره اسلامی بر حجاب صراحت دارند و منکر آن از صفوف مسلمین خارج است.

حجاب از نظر اسلام وسیله‌ای برای صیانت گوهر والای عفاف و پاکدامنی زن مسلمان و بالا بردن شأن و شخصیت اوست. دلایل این حکم ضروری را در آیات متعدد قرآن از جمله آیات شریفه سوره نور و احزاب و دیگر موارد و نیز منابع روایی از سخنان پیامبر اکرم«ص» و اهل‌بیت عصمت«ع» و در فتاوای علما و مجتهدین و منابع فقهی که احدی در آن شبهه و تردید ندارد، می‌توان دید.

بنابراین بی‌حجابی میراث جاهلیت و کشف حجاب، سوغات فرنگ است که به وسیله عمال دست‌نشانده دولت‌های غربی به جامعه اسلامی تحمیل شد و حیا و حرمت خانواده‌ها را هدف قرار داد تا زمینه سلطه استکباری را فراهم آورد، امت مسلمان را به تباهی کشد، نفوذ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی غرب را فراهم آورد و کشورهای اسلامی را به‌نحو دلخواه مدیریت کند.

ننگ بی‌حجابی سال‌ها بر کشور ما سایه‌افکن بود و مردان و زنان باغیرت این مرز و بوم را رنج می‌داد تا آن که انقلاب اسلامی به بار نشست و لایه‌های فرهنگی بیگانه را از دامن ملت سترد. اما دشمنان زخم‌خورده و در صدر همه امریکا که پایگاه خود را در ایران اسلامی از دست داده بودند، بیکار ننشستند و انواع تهاجمات را ساماندهی کردند که عمیق‌تر و مداوم‌تر از همه تهاجم فرهنگی بود و به منظور اندلسی کردن کشور و استفاده ابزاری از زنان و دختران و جوانان و خانواده‌های بی‌قید و لاابالی و در جهت تغییر فرهنگ اسلامی و ملی ما به کار گرفته شدند.

یکی از نظریه‌پردازان امریکایی در این باره گفته است: «به جای انداختن بمب، دامن کوتاه برای مسلمانان بفرستید».

این سیاست هر چند پیشینه دیرینه دارد، اما بعد از انقلاب اسلامی وارد مرحله جدیدی شد، زیرا با گسترش فرهنگ اسلامی و صدور آن به بسیاری از مناطق جهان، استعمارگران، قدرت انقلاب اسلامی را تجربه کردند. حساسیت روی مسئله حجاب به عنوان نمادی انقلابی تا بدانجا پیش رفت که ورود دختران محجبه را به مدارس و دانشگاه‌های برخی از کشورها ممنوع کردند و انواع ابزارها از ماهواره و فضای مجازی گرفته تا فیلم و سینما و مد و لباس و… را به کار گرفتند تا فرهنگ بی‌حیایی و بی‌غیرتی را بر مردم تحمیل کنند و تا اعماق خانه‌های مردم بکشانند.

سردمدار این توطئه جنایتکارانه امریکا و متحدان او و عواملی هستند که ننگ مزدوری بیگانه را پذیرفته و عمله و کارگزار این سیاست شده‌اند. هنوز که هنوز است لابلای حرف‌های برخی به اصطلاح خودی‌ها اندیشه‌های فمینیستی و ابتدایی و غرب‌زدگی را در مسئله حجاب و هنر سینما و حدود خانوادگی و حقوق ادعایی زن مشاهده می‌کنیم. در همین یک سال اخیر با توهم این که فضا برای عقبه فتنه و اباحی‌گری فراهم است، نمونه‌های آن را در برخی از مقالات و نشریات و اظهارنظرها دیدیم که واکنش مناسب وفاداران به نظام اسلامی را در پی داشت.

 

دولت‌های مسئولیت‌گریز

در برابر هجوم بی‌امان دشمن چه دفاعی کردیم؟ سی و شش سال از استقرار نظام می‌گذرد. بیش از بیست سال است رهبری نظام با درایت و دشمن‌شناسی، تهاجم و ناتوی فرهنگی را هشدار داده‌اند که بی‌جواب مانده است و در میدان عمل حساسیتی به خرج داده نشده است و هیچ‌یک از دولت‌ها، اعم از دولت سازندگی، دولت اصلاحات و دولت بعد از آن نه کار فرهنگی که همواره از آن دم زدند، کردند و نه کار میدانی و عملی و هریک از آنها به‌نوعی از زیر بار تکلیف شانه خالی کردند و حتی کارشکنی هم کردند.

تا نوبت به این دولت رسید و شعار اعتدال که از اعتدال مورد ادعا چندان اثری ندیدیم و نه تنها همان حرف‌های تکراری راشنیدیم، بلکه برخی از مسئولان فرهنگی در موضوع هنر که هنر، فرهنگ، امر به معروف و نهی از منکر و..، حرف‌هایی را زدند که بیشتر به لیبرالیسم و سکولاریسم شباهت داشت تا مبانی فرهنگ اسلامی. نمونه‌های بسیاری در در موضوع کتاب و ممیزی، فیس‌بوک و فیلترینگ و مسئله حجاب و غیره وجود  دارد که از حافظه مردم محو نشده است. این  اظهارات غیرمنتظره واکنش علما و مراجع و مردم دین‌مدار را در پی داشته است، از جمله دغدغه‌های مکرر رهبری و نگرانی‌ها در عرصه فرهنگ و تذکرات هشداردهنده به مسئولین دولتی که بعضی از آنها از رسانه‌ها پخش شدند و بخشی هم پخش نشدند.

با اینکه معظم‌له سال ۹۳ را سال اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی اعلام فرمودند، اکنون که ۶ ماه سال گذشته، اثر و نشانه‌ای از مدیریت جهادی دیده نمی‌شود.

جمعی از اساتید و فضلای حوزه علمیه قم خدمت رهبری نامه فرستادند و با ابراز نگرانی از ناهنجاری‌های فرهنگی برخی از مطبوعات هنجارشکن، تغییرات گسترده در وزارت علوم و بازگشت عناصر معلوم‌الحال به عرصه فرهنگ و تجلیل از افرادی که سنخیتی با مبانی ارزشی اسلام ندارند از رهبر معظم یاری طلبیدند.

صدها شهروند قمی با امضای طوماری از رؤسای سه قوه مقننه، قضائیه و مجریه خواستند نسبت به تهیه قانونی جامع در امر به معروف و نهی از منکر اقدام کنند. در این نامه آمده چگونه مردمی که دغدغه دین و ارزش‌های دینی را دارند، استخوان در گلو شاهد هتک حرمت مقدسات باشند و نتوانند دم بزنند. چرا امت حزب‌الله شاهد شهید شدن جوانانشان به دست اراذل و اوباش در راه امر به معروف و نهی از منکر باشند؟

آیات عظام حوزه علمیه قم، آیت‌الله صافی گلپایگانی، آیت‌الله مکارم شیرازی، آیت‌الله سبحانی، آیت‌الله نوری همدانی، آیت‌الله مصباح یزدی و چهره‌های علمی و حوزوی دلسوز دیگر و ائمه جمعه سراسر کشور دغدغه‌های خود را نسبت به فرهنگ و بی‌عملی برخی مسئولان فرهنگی به صراحت ابراز داشتند تا آنجا که برخی از مراجع به نشانه اعتراض، برخی مسئولین را به حضور نپذیرفتند که درسی آموزنده است، البته اگر مخاطب فهم درست داشته باشد.

دویست نماینده مجلس شورای اسلامی طی نامه‌ای از رئیس‌جمهور خواستند مسئله حجاب و عفاف را جدی بگیرد و مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی را اجرایی کند. خبرگان رهبری طی دو اجلاسی که در این دولت داشتند، مسئله فرهنگ و حجاب و عفاف را مورد تأکید قرار دادند و از رئیس‌جمهور خواهان اقدام جدی شدند.

رئیس قوه قضائیه و دادستان کل کشور مکرراً نسبت به وضع بدحجابی هشدار دادند و تأکید کردند باید با باندهای فساد و بدحجابی برخورد شود. آنان دادستان‌های استان‌ها را مکلف به برخورد با هنجارشکنان کردند. همچنین در تجمعات مردمی حزب‌الله و نمازگزاران جمعه و… دانشگاهیان و دانشجویان مسلمان و میلیون‌ها زن محجبه و خانواده‌های شهید داده این ملت بزرگ، اقدامی جدی را از دستگاه‌های فرهنگی و اجرایی خواستار شدند.

رئیس‌جمهور که در دیانت و تعهدش تردید نیست، گاهی اظهارنظرهائی کردند که دور از انتظار بود. ایشان که مسئولیت حکومت اسلامی را در آیه مبارکه « الَّذِینَ إِن مَّکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاهَ وَآتَوُا الزَّکَاهَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ» صدها و هزارها بار خوانده و دیده‌اند که دولت اسلامی را مأمور به امر به معروف و نهی از منکر می‌کند، نمی‌دانم تحت چه شرایطی و فشار چه عواملی و جناح‌ها و جریاناتی که در بین امت جایگاهی ندارند، به این مسئولیت کمتر توجه داشته و توپ را در زمین حوزه‌ها و علما پرتاب کرده‌اند، در حالی که اگر علما و حوزه‌ها مسئول تعلیم و تربیت و ارشاد و هدایت مردم‌اند، دولت اسلامی برخاسته از همین حوزه‌ها مسئولیت سنگین‌تری به عهده دارد.

علما و حوزه‌ها کدام رسانه را در دست دارند؟ کدام دانشگاه را مدیریت می‌کنند؟ کدام وزارتخانه را دراختیار دارند؟ کدام قدرت اجرایی و پلیسی را برای جلوگیری از مفاسد علنی در دست دارند؟ علما و حوزه‌ها آنچه را وظیفه‌شان بوده انجام داده‌اند و می‌دهند. آنان در روزگار سیاه ستمشاهی زجرها کشیدند تا این انقلاب به بار نشست و زمام حکومت به دست فرزندان این ملت سپرده‌ شد و اکنون که از مسئولین نظام، انتظار مسئولیت بیشتر و دغدغه فرهنگی را دارند یک چیزی هم بدهکار شده‌اند. گاه می‌گویند عده‌ای بیکار نشسته‌اند و می‌خواهند مردم را به‌زور به بهشت ببرند. انبیاء هم بر آن بودند که مردم را از جهنم برهانند و این مسئولیت آنها بود.

مراجع عظام در همین مسئله حجاب و عفاف بارها و بارها تذکر داده‌اند که اسناد آن موجود است. قوانین مربوطه نیز دراختیار دستگاه‌های اجرایی است، ولی هرگاه سخن از اجرایی شدن آن به میان می‌آید، به‌نوعی با دفع‌الوقت از کنار آن عبور می‌شود. از آن کار فرهنگی هم که آقایان می‌گویند و درست هم هست، اثری مشاهده نشده است و نمی‌شود و همواره مشکل ما با دولت‌ها همین سرسری گرفتن تکلیف بوده است.

یکی از مراکز فرهنگساز دانشگاه است. آقایان بفرستند و بررسی کنند تا برای آنها از وضعیت و برخی از مدیریت‌های ذیربط گزارش بیاورند. اگر مسئولین این مراکز علم و فرهنگ دغدغه اسلامی شدن نداشته باشند و تحت‌تأثیر القائات جهت‌دار و توطئه‌های خزنده، همه چیز برای آنها عادی باشد، نمونه فرهنگ‌سازی مورد نظر آنان را در مورد وزارت علوم و استیضاح آن دیدیم.

صدها رسانه بیگانه سم مهلک مسائل ضدفرهنگی و مسائل جنسی را به مغز جوان‌ها می‌ریزند و هرگاه سخن از گشت ارشاد و ماهواره و فیلترینگ می‌شود، آقایان به طنز می‌گویند: ما فقط دو کلمه یاد گرفته‌ایم «دیوار و فیلتر!» و در آن مجلس عده‌ای هم کف می‌زنند، در حالی که میلیون‌ها مخاطب دیگر به این اظهارات ایراد جدی دارند. اگر شما به بستن کانال‌های فساد معتقد نیستید، پس مشروب‌فروشی‌ها و قمارخانه‌ها و دیگر مراکز فساد را هم آزاد بگذارید و بگویید انتخاب با مردم است.

در هیچ کشوری حتی کشورهای غربی و لائیک هم این منطق پذیرفته نیست. هر کشوری خط قرمزهایی دارد و برای همین مسئله پوشش لباس در دانشگاه‌ها قانون دارند. بنابراین انتخاب را به مخاطب دادن و کانال‌ها را باز گذاشتن، منطق عقلائی ندارد. گشت ارشاد و وظایف نیروی انتظامی باید باشد تا یک عده که وجدان دینی و ملی ندارند، از بیم مجازات، این همه پرده‌دری نکنند.

ما هم مانند رئیس‌جمهور محترم به کار فرهنگی معتقدیم که اصل در ارشاد و هدایت است، اما برای آنان که حریم جامعه را مورد تجاوز قرار می‌دهند، قانون و پلیس و مجازات غیرقابل اجتناب است. در اسلامی که ما می‌شناسیم اگر ارشاد و هدایت اصل است، مقررات بسیاری هم برای مجازات مجرمان دیده شده است، پس ارشاد و هدایت و فرهنگ‌سازی یک اصل است و مجازات و کنترل و نظارت هم اصلی دیگر و این وظیفه‌ای است که قرآن به عهده دولت گذاشته است.

اگر ما برای خدا کار کنیم و رضای این و آن را مدرک داوری‌ها قرار ندهیم، خداوند وعده یاری داده است. « إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَعَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ» (آل عمران، آیه ۱۶۰).

بار دیگر سخن حضرت امام(ره) را که در صدر آوردیم مرور کنیم: «نباید برای رضای چند لیبرال خودفروخته در اظهارنظرها و ابراز عقیده به گونه‌ای عمل کنیم که حزب‌الله عزیز احساس کند جمهوری اسلامی دارد از مواضع اصولی‌اش عدول می‌کند».

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

 

منابع تاریخی نشان می‌دهند که اولین نشانه‌های وجود پوشش برای زنان به پیش از میلاد مسیح و دوره فرمانروایی آشوریان برمی‌گردد. در آن دوران حجاب مشخصه خاص زنان اشرافی و نجیب‌زاده بود و زنان طبقه پایین و متوسط اجازه برخورداری از آن را نداشتند، زیرا از نظر آنان حجاب برای زنان اشرافی زینت محسوب می‌شد.

 

30نوامبر/16

منظومه اهل دل

دگر چه غم دارد…

زره فروخته شد تا تو را به دست‌آرد

کسی که فاطمه دارد دگر چه غم دارد؟

علی دلی‌است که در سینه بی‌قرار آمد

و آمده است که صد‌دل به دوست بسپارد

به یمن روشنی روزهای در پیش است

که در حوالی این خانه یاس می‌کارد

چقدر خانه‌تان بوی آسمان دارد

چقدر چشم که باید ستاره بشمارد

و فاطمه است همان همسری که می‌خواهد

بلور قلب علی را به سینه بگذارد

نگاه کن که نگاهش پر از ترانۀ درداست

نگاه‌کن که لبش ذکر کربلا دارد

نگاه‌کن که از آن سوی پلک‌های جهان

کسی به انتقام دل خسته‌ی تو می‌آید

هنوز هم که هنوز است غرق این‌فکرم

که وحی از در و دیوار خانه می‌بارد

اگرچه مادر ما بی‌مزار مانده ولی

در آستانه‌ی قلب علی، حرم دارد

«حامد حجتی»

 

معراج دستان تو

بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد

به رسم تهنیت‌گویی برایت آیه نازل شد

«و أتممت علیکم نعمتی» یعنی که ای‌باران!

غرض از خلقت دریا و صحرا با تو حاصل شد

کنار برکه‌ای جاری شد احکام وفاداری

وضو با هر سرابی بعد از این سرچشمه باطل شد

شکافنده‌تر از فجری که سرزد بین روز و شب

میان حق و باطل، ذوالفقارت حد فاصل شد

تو هارون و نبی موسی، تو جان او و او مولا

کدامین سامری بین تو و جان تو حائل شد؟

***

نماز صبح در محراب، باران بند می‌آید

پس از آن چاه تنها گریه کرد و آب‌ها گل شد

«انسیه سادات هاشمی»

 

 

نظرت ذره را ابوذر کرد…

«یا علی» گفته عشق در آغاز، تا که این‌قدر ماندگار شده

هر کسی با ابوتراب نرفت، به هوا رفته و غبار شده

کعبه برخاست احترام کند، لب گشوده‌ست تا سلام کند

او هم از سینه چاکی‌ش پیداست که به عشق شما دچار شده

کاش می‌‌شد که در سکوتی ژرف به تماشا نشینمت اما

چه کنم با لغات مستی که در صف ذهن من قطار شده

عشقِ مالک، امیرِ عماری، طعم شیرینِ درد تماری

آن یکی زیر سایه‌ات سردار، این یکی پیر سر به‌دار شده

نظرت ذره را ابوذر کرد، عشق را اعتبار قنبر کرد

کوه زر شد دل ابوذرِ تو، قنبرت شاه تاجدار شده

عَمرو! پیکار با حریفان، نه، پهلوان! کشتن ضعیفان، نه

مردن آنهم به دست‌های علی‌ست که برای تو افتخار شده

لرزه بر قامت زمین انداخت، پای تا در رکاب زین انداخت

دشت لرزید، همه فهمیدند، میر بر مرکبش سوار شده

هر کسی سر به عاشقی نسپرد، مرده است و دوباره خواهد مرد

هر‌کسی عشق در دلش خشکید، قسمتش تیغ آبدار شده

همه را بی‌قرار کرده علی، با دو تیغش دو کار کرده علی

دشمنش سهم ذوالفقار شده، دوست با ابرویش شکار شده

یا دلم می‌شود علی آباد، یا خرابات، هر چه بادا باد!

مست، جان را به جام می‌بازد، عاشقان! نوبت قمار شده

زر بگیرند کاش دستش‌را آن‌ که این‌قدر خوب سنگم زد

ابروی راستم شکست آری! در عوض شکل ذوالفقار شده

بوی عطر علی‌ست می‌آید، این جوانمرد کیست می‌آید؟

شال سبزش به عاشقان فهماند: نو بپوشند، نوبهار شده

«قاسم صرافان»

 

 

به نام نامی هادی…

به نام نامی هادی که هادی دلهاست

یگانه فاتح دلها امام بی همتاست

امام مهر، امام وفا، امام عشق

امام رأفت و رحمت امام خوبیهاست

معلّم همه‌ی انبیاست آقایم

که میوه‌ی دل و دلدار سیّد بَطحاست

علیّ چارم ما، مرتضای دوّم اوست

دهم امام تشیّع حقیقت عظماست

فرشتگان مقرّب مقیم حجره‌ی او

قسم به روح مقدّس سلاله‌ی زهراست

نواده‌ی حسن مجتباست این آقا

سلیل آل‌نبی، نور چشم آل عباست

علیّ دیگر آل حسین آمده است

که وارث همه‌ی روضه‌های عاشوراست

قنوت حضرت سجّاد روی دستانش

امین باقر علم نبی همین آقاست

صراط صادق آل علی طریقه‌ی اوست

شبیه موسیِ کاظم به وقت درد و بلاست

ستاره‌ی سحر است و شکوه باغ جواد

دوباره کوثر قرآن دوباره ابنِ رضاست

دوباره جدّ غریبش ابالحسن آمد

طلیعه‌ی حسن عسگری از او پیداست

پدر بزرگ امام زمان ما یعنی…

برای مهدی دین چاره ساز مشکل هاست

بِچِش حلاوت ذکرش، بخوان به لب هادی

که نام حضرت هادی عجیب روح افزاست

هرآنکه طالب دریای معرفت از اوست

کلاس جامعه‌اش رهگشای اهل ولاست

به عصمتش قسم از او مقام می‌گیریم

به هیبتش قسم از قهر او عدو رسواست

عزیز فاطمه و ترک سائلان هرگز!

بریز غم که وجودش مفرّح جانهاست

مگر زیارت کرب و بلا نمی‌خواهی؟

کلید کار بدست دعای این آقاست

نظام عالم هستی از او درست شود

بیا که پرچم صبح فرج از او برپاست

«محمود ژولیده»

 

کودکی بودم و دیدم که میان مقتل

از گلو ناله‌ی مرغ سحری افتاده

پی آن ناله دل دربدری افتاده

پسری دید که از زینِ به زهرآغشته

گوشه‌ی حجره دوباره پدری افتاده

غم یک عمر بلا پشت بلا پشت بلا

همچو یک زهر به جان جگری افتاده

مرگ نزدیک شد و اهل حرم می‌گریند

چشم بیمار پدر بر پسری افتاده

پسرم گریه نکن چونکه میان چشمت

از غم خون جگری‌ها اثری افتاده

پسرم! گریه فقط گریه به غم‌های حسین

سوی گودال دلم را گذری افتاده

کودکی بودم و دیدم که میان مقتل

تن خورشید کنار قمری افتاده

کودکی بودم و دیدم که زسیمرغ دلم

ته گودال فقط مشت پری افتاده

دیده‌ام وقت اسارت که به پای عمه

بارها از افق نیزه سری افتاده

«امیر عظیمی»

 

یعنی به رسم خون خدا تشنه کام شد

آن روز کاظمین چو بازار شام شد

دنیا برای بار نهم بی‌امام شد

دجله که دیگر آبروی رفته هم نداشت

آنقدر اشک ریخت که چشمش تمام شد

جنت وزید و حُجره‌ی در بسته‌ی امام

در بارش ملائکه خود، بار عام شد

تا سایه بان شود به تن زهر دیده‌اش

خورشید شد کبوتر و بر روی بام شد

گل رفت و مستی از سر پروانه‌ها پرید

دل بی خبر ز لذت شرب مدام شد

آن روز ذوالجناحِ حسین از نفس فتاد

آن روز ذوالفقارِ علی در نیام شد

آتش نشست در جگر کربلایی‌اش

یعنی به رسم خون خدا تشنه کام شد

از بس که اشک ها به غزل پشت پا زدند

این مصرع رمیده زمین خورد و رام شد

«عباس احمدی»

 

جان من قربان آن حاجی…

عید قربان است یـا عیـد عنایـات خداست؟

عید عشق و عیـد ایثار و مناجات و دعاست

ذات حق با میهمـانانش گرفتـه جشن عیـد

مرکـز ایـن جشـن نورانـی بیابـان منـاست

هر کجا روآوریم و هـر طرف چشم افکنیم

خیمـۀ حجـاج بیـت‌الله پیش چشـم ماست

نـور از هر خیمـه می‌تابـد بـه بـام آسمـان

خیمه‌ها بیت‌الله و اشک و مناجات و دعاست

حاجیـان دارنـد بـر سـر شـوق ذبح گوسفند

قصد هر یک کشتن دیو هوس، گرگ هواست

ای خوش آن حاجی که در آن سرزمین کرده وقوف

خوش‌تر آن حاجی که جای او در آغوش خداست

جان من قربان آن حاجی کـه زیـر خیمه‌ها

چشم او گریان به یـاد خیمه‌های کربلاست

پیش‌تر از دید چشمم خیمه می‌آید به چشم

ای منا پاسخ بده، پس خیمۀ مهدی کجاست؟

حاجیان در هر نفس دارند از هم این سؤال

پس کدامین خیمه‌گاه مهدی موعود ماست

این صدای گریۀ مهدی است می‌آید به گوش؛

یا صـدای نالۀ «‌العفـو» ختم‌الانبیـاست؟

نالـۀ جانسـوز «یــااللهِ» ختـم‌المـرسلین

یا صـدای گریـۀ شوق علی مرتضـاست؟

یا امـام مجتبا صـورت نهـاده بـر زمین؛

یـا نـوای آسمـان‌سـوز قتیل نینـواست؟

یکطرف آمـاده ابـراهیم، بـر ذبـح پسـر

یکطرف تسلیم، اسماعیل از بهـر فداست

جان من قربـان آن حاجی که قربانگاه او

گاه نهـر علقمـه، گـه در کنـار قتلگاست

جان من قربان آن حاجی که ذبح حجّ او

طفل شیـر و نوجوان و پیرمرد پارساست

حاجیان سر می‌تراشند و عـزیز فـاطمه

در منای دوست می‌بینم سرش از تن جداست

جان من قربان آن حاجی که در صحرای خون

هـم قتیـل‌الاشقیـا و هـم ذبیـحٌ بالقفـاست

جان من قربان آن حاجی که بعد از بذل جان

سر به نوک نـی، تنش پامـال سمّ اسب هاست

جان من قربان آن حاجی که در این حجّ خون

مـروۀ او قتلگـاه او، صفـا طـشت طـلاست

گریه کن «میثم» بر آن حاجی که اجر حجّ او

گاه سنگ و گه سنان، گه تیغ، گه تیرِ جفاست

«غلامرضا سازگار»

 

فرصت دیگر آمد

عـرفـه آمــده و بـاز صـدایم کردی

میهمـان حـرمِ جود و سخـایم کردی

فرصت دیگری آمـد که مـرا عفو کنی

تا ببخشی گنهـم را تو صدایم کردی

دل ما را بسوی خویش کشیدی یا رب

بـاز از پنجـۀ این نفس رهایم کردی

تا نیارم به سوی هیچ‌کسی روی نیـاز

بـر در رحمت و امیـد گــدایم کردی

کرمت هیچ مرا فـرصت گفتـار نـداد

هرچه می‌خواستم ای دوست عطایم کردی

حـالم ازحال دعـای عـرفه بخشیدی

بـا چنین حـال تو راهی منـایم کردی

گفتی اوّل نظرت هست به زوار حسین

عـاشق و شیفتــۀ کـرببـلایم کردی

چـون سبکبـال شـدم تا حرم کرببلا

همـره و همسفـر پیک صبایم کردی

کـربـلا گفتم و فریاد ز جانم برخاست

شکـرلله کـه چنین غرق نوایم کردی

همره زمـزم اشکی که مرا بخشیـدی

حاجی کعبــه ایمــان و وفایم کردی

چون «وفائی» تو مرا عشق و سعادت دادی

تا که مشغـول مناجات و دعایم کردی

«سید هاشم وفایی»

 

 

 

 

30نوامبر/16

شهید هاشمی‌نژاد طلایهدار مبارزه و مقاومت در خراسان

عبدالله اصفهانی

نویددهنده صبح صادق

شهید حجت‌الاسلام والمسلمین سید عبدالکریم هاشمی‌نژاد در زمره علمای فرزانه و خطبای گرانمایه‌ای است که با تمامی توان علمی و فکری و بهره‌گرفتن از بیان رسا و شیوا و قلمی جذاب، برای دفاع از ارزش‌های اعتقادی و مبارزه با منکرات و ترویج فضایل به پا خاست و در این مسیر از سختی‌های دوران زندان و شکنجه، آوارگی و فشارهای گوناگون کارگزاران ستم هراسی به دل راه نداد. او مصمم و امیدوار بود که می‌توان مردمی را که از جور ظالمان در خواب غفلت فرو رفته‌اند بیدار کرد و غبارها و سیاهی را از دیدگان آنان زدود و همراه آنان دل به خورشید بست و پس از شب سیاه استبداد، صبح صادق و طلوعی تابناک را به نظاره نشست.                                                                                                آن دانشور والاتبار در منطقه خراسان یکی از پایه‌های مقاوم نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی به شمار می‌رفت. با توجه به ماهیت مذهبی این خیزش و قداست آن، تمرکز فکری و عملیاتی در شهرهایی صورت گرفت که از گذشته‌های دور به تقدس و فضای معنوی و صفای ملکوتی شهرت داشتند. از جمله‌ مشهد مقدس که در ایام شکل‌گیری و گسترش انقلاب اسلامی، کانونی بسیار مهم برای پیش قراولان نهضت به شمار می‌رفت. در هسته‌ این مرکزیت، شهید هاشمی نژاد قرار گرفته بود که باید او را از تاثیرگذارترین شخصیت‌های علمی و دینی و نیروهای خط مقدم اسلامی در استان خراسان تلقی کرد

شکوفه شکوهمند                                                                    شهید هاشمی نژاد از نظر نسب و حسب به خاندان عترت و طهارت پیوستگی دارد. خاندان وی که از احفاء زید بن علی‌به حسین(ع) هستند در حدود قرن سوم هجری به منطقه‌ طبرستان و رویان مهاجرت کردند و در زمان علویان در منطقه‌ی شمال ایران، در تشکیلات سیاسی و اداری آنان سهم مهمی از قدرت را در اختیار داشتند. در برخی از منابع، نیای این طایفه از سادات یحیی‌بن زید علوی است.(۱)

سید حسن هاشمی‌نژاد اشرفی فرزند سید حبیب اشرفی در روستای زیوران واقع در غرب بهشهر به زراعت و دامداری مشغول بود سپس به شهرستان بهشهر مهاجرت کرد و در آنجا به فروشندگی و فعالیت‌های خدماتی دیگر روی آورد. شهید هاشمی‌نژاد می‌گوید: «پدرم یک کاسب معمولی بود و مغازه‌ای داشت، اما سطح فروش او و کالاهایی که عرضه می‌کرد بسیار ناچیز بود.(۲) سید حسن در ۱۳۰۹ش با ساره خانم ازدواج کرد که محصول این پیوند هفت فرزند بود. بزرگ‌ترین فرزند این سید پرهیزگار سید حبیب هاشمی‌نژاد اشرفی نام داشت که چون در دوران کودکی وی را به نام سید عبدالکریم صدا می‌زدند، به نام اخیر معروف گردید. او در مرداد ماه سال ۱۳۱۱ش در بهشهر به دنیا آمد.(۳)

سید عبدالکریم دوران کودکی را در خانه‌ای که به‌رغم دشواری‌های اقتصادی از صفای معنوی برخوردار بود سپری کرد. فضای حاکم بر محله و خانواده باعث گردید تا این کودک از همان دوران شکوفایی به دیانت و فضیلت‌های اخلاقی علاقه‌مند شود و به‌تدریج و در مراحل گوناگون زندگی درس‌هایی از عزت‌نفس، غیرت دینی، شهامت و پایداری در ناملایمات را به‌درستی بیاموزد و آنها را در زندگی فردی، اجتماعی و مبارزاتی خود به کار گیرد.

ایام کودکی سید عبدالکریم مقارن بود با دوران دیکتاتوری رضاخان و گسترش فساد و تباهی رژیم پهلوی اول. به دلیل اندک بودن بضاعت مالی والدین، این کودک با وجود صغر سن، در مغازه‌‌ نفت فروشی، پدر را یاری می‌داد و از دوران کودکی دردها و رنج‌های محرومان را با تمام وجود احساس کرد.

سید عبدالکریم، سختکوشی، قناعت و تحمل ناگواری‌ها را از پدر بزرگوارش فرا گرفت و هنوز چهار ساله نشده بود که به کمک پدر موفق شد قرآن بخواند. او خیلی علاقه داشت برای افراد از خوبی‌ها بگوید و گاه در منزل چند متکا را روی هم می‌گذاشت و منبر می‌ساخت و بر فراز آن قرار می‌گرفت و به اندرزگویی می‌پرداخت.(۴)

جرعه‌نوش چشمه‌ عرفان و اخلاق                                             

 سید عبدالکریم در شش سالگی به دبستان شاه عباس در فراش‌محله بهشهر رفت و تا پایان مقطع ابتدایی در این مرکز آموزشی تحصیل کرد. آن شهید به سال ۱۳۲۵(ش) در چهارده سالگی به حوزه‌ درسی فقیه زاهد مرحوم آیت‌الله شیخ محمد کوهستانی رفت تا در کنار طلبه‌های دیگر به خوشه‌چینی از خرمن معارف قرآن و معصومین«ع» همت ورزد. آیت‌الله کوهستانی با مشاهده استعداد فوق‌العاده و همت این شاگرد شایسته‌ خود با او روابط عاطفی برقرار کرد و با دقت‌ و نظارت‌های همه‌جانبه،‌ زمینه‌های رشد علمی و شکوفایی معنوی وی را فراهم ساخت.

شهید هاشمی‌نژاد در طول چهار سال، دروس مقدمات حوزه و مقداری از سطوح فقه و اصول را در محضر این عالم ربانی به پایان رساند(۵) آیت‌الله کوهستانی بارها می‌فرمودند: «من در سیمای این جوان شخصیتی را می‌بینم که در آینده از چهره‌های برجسته علمی ایران خواهد شد و جمع زیادی از فروغ فکری و اخلاقی وی بهره‌مند می‌گردند». آن مرحوم از این که هاشمی‌نژاد به منبر و موعظه اکتفا کند اکراه داشت و می‌گفت به دلیل نبوغ و همتی که در این شاگرد خود سراغ دارم، امیدوارم در آینده درجات علمی و فقهی را با موفقیت بگذراند و به مقام زعامت و مرجعیت برسد. بعدها آن شهید در سنگر مسجد و محراب به مبارزه با رژیم پهلوی پرداخت و برای پیشبرد نهضت اسلامی کوشید(۶)

هجرت به قم

شهید هاشمی نژاد بعد از چهار سال دانش اندوزی با کسب اجازه از محضر استاد خود مرحوم کوهستانی در ۱۸ سالگی به قصد ادامه تحصیل، زادگاه خود را ترک و به شهر مقدس قم هجرت کرد و در حجره‌ای از مدرسه‌ حجتیه اقامت گزید. دوست هم‌حجره‌ای او شیخ علی فرید‌الاسلام کاشانی بود. این روحانی عارف از دروس فقه و اصول آیت‌الله کوهستانی بهره گرفته بود و به دلیل هوش سرشار و برخورداری از قدرت ذهنی قوی، در آغاز جوانی می‌توانست از منابع روایی، موازین فقهی و شرعی را استنباط کند. وی مقام با ارزشی را در سیر و سلوک و حالات عرفانی به دست آورده بود، به گونه‌ای که وقتی شهید هاشمی‌‌نژاد می‌خواست عازم قم گردد، آیت‌الله کوهستانی از او خواست محضرش را درک کند.                                                                                            با مرگ فرید‌الاسلام در سال ۱۳۷۴ هجری، هم‌حجره‌ای فاضل خود را از دست داد.(۷) او در ادامه، در سطوح عالی حوزه از محضرآیات محترم شهید شیخ محمد صدوقی، مرحوم مجاهدی، محقق داماد و سید رضا صدر استفاده کرد. آن گاه به درس خارج فقه و اصول امام خمینی و آیت‌الله بروجردی راه یافت و مراتب علمی را تا رسیدن به درجه اجتهاد ادامه داد.(۸)

 

عزیمت به سوی عتبات عراق

آن شهید بزرگوار که تشنه‌ معارف ناب در حکمت و فقاهت، اصول و فروع اسلامی بود، همراه دوست هم‌مباحثه‌ای خود سید حسن پادار طوسی در ۲۳ سالگی عازم عراق گردید و با آن‌ که دوران جوانی را سپری می‌کرد، موفق شد از دروس خارج فقه و اصول آیات عظام سید محسن حکیم، سید محمود شاهرودی، سید عبدالهادی شیرازی و سیدابوالقاسم خویی استفاده کند.

شهید هاشمی‌نژاد با ذکاوت و دقتی که داشت متوجه گردید با وجود توان بالای علمی این بزرگان، فضای منسجم و واحدی بر حوزه‌ نجف حاکم نیست و اتحاد و یکپارچگی حوزه قم، در این کانون علمی و آموزشی کمتر دیده می‌شود. به‌علاوه  این واقعیت را درک کرد که درس فقه آیت‌الله بروجردی و دو درس اصول امام خمینی از نظر محتوا و عمق و نکته سنجی‌ها و تحلیل‌های علمی دست‌کمی از مباحث مطروحه در حوزه نجف ندارد. ضمن این‌که فضای حوزه‌ نجف از مسائل سیاسی و مقتضیات زمان فاصله داشت.

به همین دلایل شهید هاشمی‌نژاد در سال ۱۳۳۵ش بعد از یک سال به قم بازگشت و تا زمان رحلت آیت‌الله بروجردی که در سال ۱۳۴۰ش اتفاق افتاد در حوزه‌ این شهر به دانش‌اندوزی و گام نهادن به قله کمالات علمی مشغول بود(۹)

 

ارتباط با امام خمینی(ره)

آشنایی شهیدهاشمی‌نژاد با امام خمینی در هنگام تحصیل در قم و استفاده از محضر ایشان در حکمت و علوم منقول آغاز شد، اما او به این ارتباط آموزشی و تربیتی با آن روح قدسی اکتفا نکرد و بعد از آن‌ که تحصیل خود را در محضر امام تا درجه اجتهاد به پایان رساند، تصمیم گرفت در نهضتی که امام از سال ۱۳۴۱ش آغاز کرد و طی آن دستگاه استبداد و تشکیلات استکباری را نشانه گرفته بود، مشارکت فعال و همه‌جانبه‌ای داشته باشد و بدین‌گونه به عرصه مبارزاتی راه پیدا کرد. آن شهید وقتی امام به ترکیه و عراق تبعید شد، کوشید با رعایت استتار، روابط خود را با امام خمینی از طریق مکاتبه ادامه دهد. او ارتباط مکاتبه‌ای  با رهبر کبیر انقلاب را به صورت رمز و به شیوه‌ای که ساواک متوجه نشود انجام می‌داد.

موقعی که شهید مصطفی خمینی به سرای جاوید کوچ کرد، شهید هاشمی‌نژاد نامه‌ای به امام نوشت و طی آن این ضایعه را به امام خمینی تسلیت گفت. او همچنین موفق شد برخی از حقایق مورد نظر امام را به استحضار ایشان برساند. پاسخ امام هم بسیار شورانگیز و جالب بود و مضمونی به این نحو داشت که این انقلاب با یاری امثال شما به پیش خواهد رفت و به سر منزل مقصود خواهد رسید.

این نامه و برخی از اسناد و مدارک دیگری که در زیر زمین خانه‌ شهید هاشمی‌نژاد واقع در مشهد مقدس نگهداری می‌شد، اگرچه از دسترس عوامل ساواک که بارها به منزل وی هجوم بردند، دور ماند، ولی بعدها مفقود گردید. وقتی انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و امام به ایران بازگشت و در مدرسه رفاه اقامت گزید، آن شهید مشتاقانه به دیدار ایشان شتافت و چون امام بعد از چند سال او را دید سید را در آغوش گرفت. در نگاه امام به او، مهر و علاقه و عطوفت موج می‌زد.

در روزهای آخری که به شهادت وی منجر گردید، با رهبر انقلاب دیدار داشت. این ملاقات به گونه‌ای برگزار گردید و امام حالات و رفتاری را از خود بروز داد که شهید هاشمی‌نژاد گفته بود: «من از این برخورد متوجه شدم این آخرین دیدارم با امام است» و درست تشخیص داده بود، زیرا چند روز بعد توسط منافقین به شهادت رسید(۱۰)

امام خمینی در سخنانی که در هفتم مهر ۱۳۶۰ ایراد فرمودند، خاطرنشان ساختند: «من از نزدیک با او آشنا بودم و خصال و تعهد آن شهید را لمس کرده بودم».(۱۱)

 

مدرس دیانت و فقاهت

شهید هاشمی‌نژاد بعد از ارتحال آیت‌الله بروجردی در سال ۱۳۴۰ش به مشهد کوچ کرد و ضمن تحصیل در محضر حضرات آیات سید محمد‌هادی میلانی و مرحوم شیخ مجتبی قزوینی، خود به تدریس و تربیت طلاب پرداخت. در کنار درس‌های جنبی، مهم‌ترین دروس حوزوی که او به طلاب ارائه می‌کرد و نشان از آگاهی‌های علمی گسترده و عمیق ایشان داشت، درس رسایل و مکاسب شیخ انصاری بود. از ویژگی‌های درس‌های ایشان، بصیرت و آگاهی‌های مذهبی و انقلابی بود که او در لابلای تحلیل‌های علمی و مباحث فقهی با ظرافت خاص به فراگیران انتقال می‌داد(۱۲)

شهیدهاشمی‌نژاد در سال ۱۳۴۳ش با همکاری برادر همسر خود، سید حسن طیبی پادار کانون بحث و انتقاد دینی را برای ارشاد نسل جوان تاسیس کرد و در این کانون به پرسش‌های فکری و سیاسی جوانان پاسخ می‌داد. نشست‌های مذکور چنان در شکوفایی و روشنگری جوانان و پیوستن آنان به عرصه‌های مبارزاتی موثر بود که ساواک ناگزیر شد سیدعبدالکریم را از این کانون جدا کند و اجازه سخنرانی در جلسات آن‌را از او بگیرد(۱۳) آن شهید در باره این جلسات می‌گوید:

«پس از رفتن به مشهد عمده کار من تدریس و یک ‌سری جلسات بحث آزاد برای قشر دانشجو و دانش‌آموز بود. این جلسات که به کمک بعضی از دوستان راه اندافتادند، بسیار موفقیت‌آمیز بودند تا این‌که ساواک ما را از شرکت در بحث آزاد منع کرد.(۱۴)

 

گوهرافشان افشاگر

شهیدهاشمی‌نژاد در مشهد به مناسبت‌های گوناگون سخنرانی‌های ارزنده‌ای داشت و می‌کوشید مکارم ناب تشیع را به شیوه‌ای شیوا، منطقی و مستند تشریح کند. او همچنین تلاش می‌کرد در گفته‌های خویش به مقتضیات اجتماعی و سیاسی توجه کند و واقعیت‌های جامعه‌ای را که دچار تیرگی‌های استبداد شده بود، روشن نماید و طبعاً در این راستا کارنامه سیاه رژیم پهلوی را افشا می‌کرد.

این روند برای عوامل امنیتی و اطلاعاتی این تشکیلات طاغوتی قابل تحمل نبود و از ابتدای سال ۱۳۴۲ به مدت ۱۵ سال شهید هاشمی‌نژاد تحت نظر داشت، اما استراژی این شهید که از نبوغ و تدبیر سیاسی وی حکایت می‌کرد، ساواک را مستاصل کرده بود.

یکی از دلایل هراس رژیم از برنامه‌های ترویجی و فرهنگی وی این بود که او حوزه‌ مبارزاتی و تبلیغی خود را به مشهد منحصر نکرد.  ساواک خراسان از افشاگری‌های او در تهران، کرمانشاه، خرم‌آباد و چالوس آگاهی یافت و از ساواک مرکزی خواست به ساواک نواحی مذکور اعلام شود برنامه‌هایش را تحت نظر بگیرند.

در سال ۱۳۴۷ که فعالیت‌های سیاسی هاشمی‌نژاد شدت گرفت، ساواک برای کنترل برنامه‌های وی شدت عمل بیشتری نشان داد و او را تهدید ‌کرد حق ندارد خارج از مسائل محض مذهبی مطالبی را بیان کند، اما  او از تهدیدات ساواک واهمه‌ای به دل راه نمی‌داد.

ساواک پنج یا شش بار موفق گردید آن شهید را دستگیر و بازداشت کند. بار اول در حماسه ۱۵خرداد ۱۳۴۲ در تهران بازداشت و روانه زندان کرد که  مدت حبس او چهل روز طول کشید. بار دوم در حادثه مسجد فیل مشهد صورت گرفت که در این ماجرا او توسط نیروهای شهربانی دستگیر و به بازداشتگاه لشکر ۷۷ خراسان منتقل گردید و این بار حدود سه ماه دوران زندان را که توام با شکنجه و رنج‌های طاقت‌فرسا بود تحمل کرد. بار سوم و چهارم شهریور ماه سال ۱۳۴۴ بود که دستگیر و به زندان قزل قلعه تهران تحویل گردید. دلیل این بازداشت بر اساس گزارش ساواک، ایراد سخنرانی و زیر سئوال بردن رژیم بود. یک بار نیز در اصفهان دو ماه زندانی شد، ولی حبس طویل‌المدت ان شهید از سال ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶ بود. در سال ۵۷ نیز مدت کوتاهی بازداشت شد.

بر اساس اسناد ساواک تعداد احضارها و تذکرات شدید به وی افزون بر ۸۰ مورد بوده که در میان روحانیون مبارز کشور از نوادر به شمار می‌رود. با ورود او به هر شهری، ساواک و شهربانی او را احضار می‌کردند و از او تعهد می‌گرفتند که سخنان تحریک آمیز به زبان نیاورد و ایشان را به ممنوع‌المنبر شدن یا بازداشت تهدید می‌کردند. سرانجام نیز در ۳۱ شهریور ۱۳۵۲ از سوی ساواک تهران به دیگر ادارات ساواک در شهرستان‌ها اعلام گردید که سید عبدالکریم هاشمی‌نژاد به دلیل ایراد مطالب خلاف مصالح کشور ممنوع‌المنبر گردیده است.

بعد از این دوران آن شهید به برگزاری جلسات مخفی در منازل و تلاش برای ارتباط شبکه‌های مبارزاتی کشور و روحانیون با یکدیگر، توزیع نوارهای سخنرانی‌های امام خمینی، ارتباط با مبارزان فلسطینی و ایجاد شبکه‌های ارتباط با مخالفان رژیم در اروپا و آمریکا همت گمارد که این فعالیت‌ها نقش موثری در اوج‌گیری و گسترش انقلاب اسلامی داشت.(۱۵)

رهبر معظم انقلاب حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در باره ایشان فرموده‌اند:

«…بعد از آن او (شهید هاشمی نژاد)فعالیت خود را کمتر کرد، اما برای سخنرانی‌های مذهبی به دیگر شهرستان‌ها می‌رفت و همچنان به مبارزات خویش ادامه می‌داد. از آنجا که در مشهد فشار و اختناق دستگاه خیلی زیاد بود و ساواک روی او حساسیت زیادی داشت، وی ناگزیر بود که مقداری را با ملاحظه بگذراند و فقط در فصول منبر که جهت سخنرانی به شهرستان‌ها مسافرت می‌کرد به هدایت افکار و بسیج مردم مشغول بود».(۱۶)

 

در قلمرو قلم

شهید هاشمی‌نژاد به موازات فعالیت‌های فرهنگی سیاسی و سخنرانی‌های روشنگرانه، از تالیف و نگارش آثاری در باره معارف اسلامی، موضوعات اعتقادی و مسائل اخلاقی اجتماعی غافل نبود و تلاش می‌کرد از این طریق نیز به سئوالات اقشار مختلف ـ به‌ویژه جوانان ـ در باره مسائل دینی و فرهنگ تشیع پاسخ گوید.

مقام معظم رهبری در این باره نیز فرموده‌اند: «… البته او در این خلال تالیفاتی داشت و به کار قلمی هم مشغول بود. چندین تالیف در زمینه‌های اجتماعی، اسلامی و مسائل اعتقادی از خود به جای گذاشت که از دید مردم کتاب‌های رایج و مطلوبی بودند، به طوری که آثار او دست به دست می‌گشت و مورد استفاده قرار می‌گرفت.»(۱۷)

آثار آن شهید والامقام عبارتند از:

  1. مناظره دکتر و پیر، که اولین اثر ایشان است و در سال ۱۳۳۷ آن را به شیوه‌ای داستانی و گفتگوی بین پیر مردی روشن ضمیر و آگاه با شخصی که دکترای حقوق دارد به تالیف در آورد و در سال ۱۳۵۷ اصلاحاتی در آن به وجود آورد. از این کتاب استقبال عجیب و کم نظیری شد، به گونه‌ای که حساسیت ساواک را بر انگیخت و در صدر کتاب‌های ممنوع‌الانتشار قرار گرفت.(۱۸)
  2. درسی که حسین(ع) به انسان‌ها آموخت.
  3. قرآن و کتاب‌های دیگر آسمانی(حاوی مجموعه ده سخنرانی ایشان در حسینیه ارشاد)

۴ . اصول پنج‌گانه اعتقادی (که مباحث آن اولین بار برای دانشجویان طرح گردیده است)

  1. رهبران راستین که جلد دوم آن در موضوع نبوت است
  2. راه سوم بین کمونیسم و سرمایه‌داری (مشتمل بر سخنرانی‌های آن شهید در مدرسه میرزا جعفر مشهد)
  3. مسائل عصر ما، (که متن دو سخنرانی است) که ساواک در گزارشی مطالب آن‌را مضر و تحریک آمیز معرفی کرده و نشر آن ‌را به مصلحت ندانسته است.
  4. مشکلات مذهبی روز، (شامل پاسخ‌های منطقی و مستدل ایشان به شبهاتی که رژیم در مسائل فرهنگی و اجتماعی در اذهان القا می‌کرد.)
  5. پاسخ ما به مشکلات جوانان (که مباحث آن در کانون بحث و انتقاد دینی مشهد مطرح و در چندین مجله تدوین گردید.)
  6. هستی‌بخش، (در توحید و صفات پروردگار)

۱۱٫ضرورت تشکیلات (در بر گیرنده دو سخنرانی آن شهید است.)

  1. ولایت فقیه (بررسی بُعد سیاسی ولایت فقیه)
  2. مبارزه با جهل و مادیات
  3. رسالت انقلابی امام حسین(ع)
  4. مشکلات بزرگ نسل‌ما
  5. مقام شهید
  6. تقریرات اصول. اصل (کتاب به قلم علی فرید کاشانی است که با مقدمه و تصحیح و اصلاحات شهید هاشمی‌نژاد در قم به طبع رسیده است.)
  7. کمونیسم از دیدگاه نظام اقتصادی و اجتماعی اسلام

اما آن شهید آثاری هم به صورت دستنوشته دارد و حدود ۳۰۰ نوار سخنرانی نیز در موضوعات گوناگون از وی موجود می‌باشد.

 

پس از پیروزی انقلاب اسلامی

بعد از طلوع خورشید انقلاب اسلامی آن شهید فرصت را مغتنم شمرد و به فعالیت‌های تشکیلاتی و تربیت نیروهای متدین و فرهنگی روی آورد. بنا به فرموده مقام معظم رهبری، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، کانون تفکرات اسلامی در خراسان، شهید هاشمی‌نژاد و کلاس‌های ایشان بود. آن شهید، مبتکر ایجاد جامعه روحانیت مبارز مشهد است.

با وجودی‌که ایشان می‌کوشید خود را از حوزه‌ قدرت دور نگاه دارد، با اصرار مقام معظم رهبری و شهید بهشتی، سرپرستی حزب جمهوری خراسان را قبول کرد. وی به فرمان امام‌راحل، ریاست دو هیئت اعزامی از ایران به کشورهای لیبی، سوریه، اردن ، بنگلادش و ژاپن را طی سال‌های ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹ بر عهده گرفت . در سال ۵۸ به عنوان نماینده مردم استان مازندران در مجلس خبرگان برگزیده شد. این مسئولیت موید آن است که شهید هاشمی‌نژاد از درجه اجتهاد برخوردار بوده است.

سید در تصویب قانون حیاتی ولایت فقیه نقش به‌سزایی را ایفاد کرد، در آن مقطع افراد لیبرال و برخی افراد جاهل و احیاناً مغرض در تلاش بودند که چنین اصلی به تصویب قاطبه‌ نمایندگان نرسد. تلاش پیگیر و دفاع اصولی و خردمندانه شهید هاشمی‌نژاد به همراه علمای انقلابی باعث گردید این اصل زینت بخش قانون اساسی ایران گردد.(۱۹)

 

همراهی و همگامی با دفاع مقدس

شهید هاشمی‌نژاد از آغاز جنگ تحمیلی تا زمان شهادت به عنوان عالمی مجاهد و سختکوش از طریق فعالیت‌های مطبوعاتی و رسانه‌ای و وعظ و خطابه برای تقویت و حمایت از رزمندگان اسلام که در جبهه‌های نبرد علیه تجاوز استقرار یافته بودند اهتمام ورزید.

وی همچنین در یکی از روزهای موشک‌باران شهر دزفول توسط رژیم بعثی عراق با حضور در میان مردم مقاوم آن شهر ضمن همدردی و ستایش مقاومت و پایداری مردم به دلداری و استمالت از ایشان پرداخت و فردای آن شب به کرمانشاه عزیمت کرد و و بعد از سخنرانی‌های حماسه آفرین و پرشور، بار دیگر به دزفول برگشت و با لباس رزم در کنار حماسه آفرینان دفاع مقدس قرار گرفت.

رزمندگان اسلام وقتی این روحانی مبارز و وارسته را در کنار خود می‌دیدند احساس آرامش و شعف می‌کردند و با شادمانی بر دستانی که در دستان پرعطوفت امام خمینی قرار گرفته بود بوسه می‌زدند. این شهید والامقام همراه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای نیز به مناطق جنگی رفت. مقام معظم رهبری فرموده‌اند:

« یک بار از تهران به اتفاق هم به اهواز رفتیم و چند روزی با ما ماندند و بعد به اتفاق به دزفول رفتیم. عصر همان روز در مسجد جامع دزفول برای مردم قهرمان آن شهر که چندی پیش در اثر اصابت موشک‌های نُه‌متری تعداد زیادی شهید داده بودند، با حرارت صحبت و روحیه قوی آنان را چند برابر کرد. همان شب با شهید هاشمی‌نژاد و تعدادی از برادران دزفولی در زیرزمین دفتر حزب جمهوری‌اسلامی در دزفول خوابیده بودیم. نیمه‌های شب بر اثر صدای مهیب چندین موشک عراقی از خواب بیدار شدیم. با شهید به محل حادثه که حدود دویست متر آن‌طرف‌تر بود رفتیم. در هنگام مشاهده صحنه‌ دلخراش حادثه به چشمان هاشمی‌نژاد نگاه کردم. اشک در چشمان او حلقه زده بود. با این حال، صدای او هرگز دچار ذره‌ای لرزش نشد.»(۲۰)

 

ملاقات با ملکوت

آن شهید والامقام که در زندان رژیم پهلوی به انحرافات فکری و ایدئولوژیک منافقین پی برده بود، نخست کوشید تا از طریق نصیحت و ارشاد آنان را از باتلاق ضلالت و مرداب گمراهی به راه راست هدایت کند، ولی چون احساس کرد این فرقه‌ پلید، اغراض خطرناک و توهمات شیطانی را در ذهن می‌پرورانند، لحظه‌ای از افشای ماهیت منافقانه و انحرافی این سازمان منحط دریغ نورزید و قاطع و استوار در مقابل آنان ایستاد(۲۱)

منافقین کوردل که به‌خوبی فهمیده بودند او با توان علمی و فکری و همت فوق‌العاده، پشتوانه‌ محکمی برای انقلاب اسلامی به شمار می‌رود، به‌علاوه اینکه این دانشمند نستوه برای آن فرقه‌ فرو رفته در سیلاب ضلالت خطری بزرگ محسوب می‌شود، کینه‌ او را به دل گرفتند ودر صدد بر آمدند تا از طریق ترور، او را از سر راه خود بردارند.

سرانجام در هفتم مهر ماه ۱۳۶۰ در پایان کلاس درس، منافقی که قبلاً به دلیل افکار انحرافی از حزب جمهوری‌اسلامی اخراج شده بود، با نارنجک به ایشان حمله کرد و او را به شهادت رساند. پیکر غرق در خون و قطعه قطعه شده‌ این سیدعالیقدر در روز شهادت امام جواد(ع) بر فراز دست‌های مردم عزادار تشییع و در دارالزهد حرم مطهر رضوی به خاک سپرده شد.(۲۲)

 

پی‌نوشت

۱-اظهارات سید محمد جواد هاشمی‌نژاد(فرزند شهید)، مندج در کتاب زندگی نامه سیاسی شهیدهاشمی‌نژاد، حسن جلالی عزیزیان،ص۴۶

۲-شهید هاشمی‌نژاد فریاد فضیلت، مرتضی بذر افشان، ص۴۶

۳-مجاهد صالح، محمدحسن پاکدامن،ص ۱۰-۱۱

۴-دیدار با ابرار، ج۲۵،ص۲۱

۵-گلشن ابرار، ج۳، ص۳۹۴-۳۹۵

۶-فریادگرشهادت، ص۲۳۵-۳۲۰-۳۱۹ زندگی‌نامه سیاسی شهیدهاشمی‌نژاد، ص۵۰، کاروان علم و عرفان،رضا آل علی گل ح سوم و ص۲۳۴

۷ –ستارگان حرم، ح اول ص۱۶۵-۱۶۶، فریاد فضیلت ص۳۱-۳۲، فریادگرشهادت ص۴۴، گلشن‌ابرار،ح۳ ص۲۹۵

۸-شهید هاشمی‌نژاد به روایت اسناد ساواک، ص۶۳۶، زندگی‌نامه سیاسی شهیدهاشمی‌نژاد ص۵۰، روزنامه جمهوری اسلامی ۱۷ آبان ۱۳۶۰، مجله پیام انقلاب، نهم مهر۱۳۶۴، ش ۹۴ ص۱۴

۹- فریادگرشهادت، ص۲۴۹-۲۵۱، زندگی‌نامه سیاسی شهیدهاشمی‌نژاد، ص۵۶-۵۷

۱۰- گفت‌و‌گوی اختصاصی با سید جواد هاشمی‌نژاد(فرزند شهید)، روزنامه کیهان، ش۱۶۲۳۳،هفتم مهر۱۳۷۷، ص۶، ناگفته‌های پسر در باره پدر، روزنامه قدس، ۲۷بهمن۱۳۹۰، شماره۶۹۱۸، ص۱۲

۱۱-صحیفه امام، ج۱۵، ص۲۵۷

۱۲- فریادگرشهادت ص ۲۱۷-۲۲۴-۲۹۳-۳۳۸

۱۳-فریاد دیانت، مریم‌السادات باقری شبستری، ص۳۳، مجله ۱۵خرداد، ش ۲۳،ص۹۱

۱۴-فرگیری اخلاق و زندگی، ص۷

۱۵-ساواک و نقش آن در تحولات داخلی رژیم پهلوی، تقی نجاری راد، ص۱۰۰-۱۶۲

۱۶-روزنامه جمهوری اسلامی، هشتم مهرماه سال۱۳۶۰

۱۷- شهیدهاشمی‌نژاد در کلام رهبر معظم انقلاب، روزنامه قدس،۲۷-۱۱-۱۳۹۰

۱۸- شهیدهاشمی‌نژاد به روایت اسناد ساواکص۱۱۵

۱۹- شهیدهاشمی‌نژاد فریاد فضیلت،ص۱۰۳-۱۰۸-۱۰۹، ویژه نامه‌ی جوانمرد فاضل، ص۲-۱۰، زندگی‌نامه سیاسی شهیدهاشمی‌نژاد، ص۲۴۶-۲۴۷

۲۰-فریادگر شهادت، ص۴۰ و نیز۲۶۱-۲۶۲، روزنامه جمهوری اسلامی،هشتم مهر ۱۳۶۰

۲۱-مجله مرزداران، سال دوم، ش۱۴، مهر۱۳۶۲ ص۱۵

۲۲-یادنامه استاد شهید سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد، سیدفرید قاسمی، ص۲۱ روزنامه اطلاعات، ش۲۲۹۵۳

 

 

سوتیترها:

۱٫

شهید  سخت کوشی، قناعت و تحمل ناگواری‌ها را از پدر بزرگوارش فرا گرفت و هنوز چهار ساله نشده بود که به کمک پدر موفق شد قرآن بخواند. او خیلی علاقه داشت برای افراد از خوبی‌ها بگوید و گاه در منزل چند متکا را روی هم می‌گذاشت و منبر می‌ساخت و بر فراز آن قرار می‌گرفت و به اندرزگویی می‌پرداخت

 

 

۲٫

شهید هاشمی‌نژاد به موازات فعالیت‌های فرهنگی سیاسی و سخنرانی‌های روشنگرانه، از تالیف و نگارش آثاری در باره معارف اسلامی، موضوعات اعتقادی و مسائل اخلاقی اجتماعی غافل نبود و تلاش می‌کرد از این طریق نیز به سئوالات اقشار مختلف ـ به‌ویژه جوانان ـ در باره مسائل دینی و فرهنگ تشیع پاسخ گوید.

 

30نوامبر/16

فرزند خصال خویشتن باش

                                                                                   حجت‌الاسلام دکتراصغر هادوی

مقدمه

یکی از آفات فردی که اثر اجتماعی مهمی دارد، عده‌ای به آن مبتلا هستند، دوگانگی در باورها و رفتارهاست. این افراد چیزی را می‌گویند و عملی را انجام می‌دهند که در واقع به آن اعتقاد ندارند و همواره در پی کسب خشنودی دیگران هستند. مادامی که چهره واقعی آنان آشکار نشده، سرمست از باده نفاق و دورویی هستند و آنگاه که پرده‌ها کنار رفت و شخصیت واقعی‌شان نمایان شد، شرمنده می‌شوند و سکوت و انزوا را برمی‌گزینند

این بیماری در بسیاری از حوزه‌های اجتماعی از جمله به‌هنگام پیدا کردن شغل، هنگام کسب ریاست، خواستگاری و ازدواج، امور دینی و عبادات، ارتکاب ناهنجاری‌ها توسط کسانی که می‌خواهند همرنگ جماعت شوند، ارائه مطالب علمی که گاه به سرقت علمی منجر می‌شود و خلاصه در زوایای مختلف زندگی پیدا می‌شود، غافل از این که این صفت، صفت منافقان است.

قرآن می‌فرماید منافقان وقتی به مؤمنان می‌رسیدند اظهار ایمان می‌کردند و وقتی بزرگان خود را می‌دیدند می‌گفتند با شما هستیم.(۱) آنان هدایت را با ضلالت و گمراهی عوض کردند که نه هیچ سودی برای آنان دارد و نه هدایت شدند.(۲) .

رسول خدا«ص» فرمود: «انسان دو چهره از بدترین مردم نزد پرورگار است».(۳)

 

۱ـ باور به تفاوت‌ها در آفرینش

انسان‌ها باید بپذیرند که خداوند آنان را مختلف خلق کرده است و با دو چهرگی و تظاهر نمی‌توان خود را جای دیگران قرار داد و از امتیازات دیگران بهره برد. زیبایی دنیا و زندگی آن در همین تفاوت‌ها نهفته است. تابلوی یک رنگ زیبایی ندارد. تضاد رنگ‌ها و همنشینی آنها در کنار هم است که تابلوها را چشم‌نواز می‌کند. هر چه اختلاف رنگ‌ها بیشتر، زیباتر.

پس این که یکی غنی‌تر و یکی فقیرتر است ضعف آفرینش نیست. اگر هر کسی وظیفه خود را در راه معیشت و کسب اعتبار اجتماعی انجام دهد، همان نقطه‌ای که ایستاده همان اندازه روزی اوست. لازم نیست تظاهر کند و چهره دروغین از خود نشان دهد. قرآن به جای این تظاهر، تشویق به استفاده از استعدادهای یکدیگر می‌کند.

وقتی این رویکرد و باور در جامعه رواج یابد، نتیجه‌اش این می‌شود که فردی که خود را ضعیف می‌دانست متوجه می‌شود که قابلیتی دارد که دیگران ندارند و لذا آنها از استعداد او بهره می‌برند و او از توانایی‌های دیگران. وقتی همه چهره واقعی و توانایی واقعی خود را نشان بدهند، جامعه داشته‌های خود را می‌شناسد و در موارد نیاز از آنها استفاده می‌کند.

قرآن می‌فرماید: «… ما روزی مردم را میانشان تقسیم می‌کنیم و بعضی را به درجات بالاتر رسانده‌ایم تا بعضی از آنها بعضی دیگر را در خدمت گیرند…».(۴)

 

۲ـ عدم مقایسه خود با دیگران

یکی از عوامل دوچهرگی، مقایسه خود با دیگران و تظاهر به داشتن صفات دیگران است. باید بپذیریم دنیا میدان عمل و مسابقه است و هر کسی با توانی که دارد مسابقه می‌دهد و همه هم اول نمی‌شوند. البته همه باید تلاش کنند تا آنجا که ممکن است به کسب صفات خوب بپردازند، ولی باید بدانند که همه به‌طور مطلق دارای این صفات نخواهند شد و مزیت‌ها نسبی هستند. انسان اگر شبانه‌روز هم تلاش کنند که با دیگران یکسان شود، باز هم با دیگران تفاوت خواهد داشت، پس بهتر است رنج مقایسه را برخود تحمیل نکند، چون گاهی به حسد تبدیل می‌شود. البته غبطه خوردن خوب است، چون انسان سعی کند صفات خوب دیگران را داشته باشد. اگر مقایسه به رنج تبدیل‌شود، باید از آن بپرهیزیم، ولی اگر منجر به کسب کمالات مادی و معنوی شود زیباست.

 

۳ـ ‌تکیه بر داشته‌ها

قابلیت انسان‌ها با هم متفاوت و ناشی از عوامل ذیل است:

الف) سهل‌انگاری اشخاص در تقویت توان روحی و جسمی خود که موجب می‌شود افراد از تغذیه، بهداشت و آموزش کافی برخوردار نباشند. لذا یک نوع اختلاف خودساخته است و مقصر خود افرادند.

ب) اختلاف ناشی از لازمه آفرینش. باید استعدادهای مختلفی وجود داشته باشند تا انسان‌ها نیازهای یکدیگر را برطرف کنند. این تفاوت حکیمانه است.

با این توضیح، انسان باید اختلافاتی را که ناشی از سهل‌انگاری و تنبلی هستند، از بین ببرد و استعدادهای واقعی و توان خویش را کشف نماید و آن را در خدمت رشد و تعالی خویش و جامعه به کار ببرد. در عین حال باید اختلاف‌های ناشی از لازمه آفرینش را بپذیرد، با آنها کنار بیاید و به جای این که خودی غیرواقعی را از خود نشان دهد، داشته‌ها و توانایی واقعی‌اش را کشف، روابط اجتماعی خود را براساس آن تنظیم کند، بداند همه افراد نمی‌توانند تولیدکننده خوبی باشند و عده‌ای باید کار خدماتی انجام دهند.

انسان باید بداند با هر کسی نمی‌تواند ازدواج کند تا به به دروغ و دورویی متوسل نشود. او باید درک کند استعداد او در کدام درس است و همان را ادامه دهد. بعضی از افراد که واقعیت وجودی خود را نشان نمی‌دهند و در موقعیت‌های کاذب قرار می‌گیرند، شکست می‌خورند و سرمایه اصلی و داشته ‌های واقعی خود را هدر می‌دهند.

دلیل بسیاری از شکست‌های اقتصادی، ناموفق بودن ازدواج‌ها و عدم توفیق اساتید و معلمان را باید در پنهان شدن شخص پشت چهره واقعی خود دانست. شخص پروژه‌ای را به عهده می‌گیرد که سرمایه و نیروی انسانی کافی را برای انجام آن ندارد. دیگری قبل از ازدواج شعارهایی می‌دهد که در تحقق آنها ناتوان است و استاد درسی را می‌گوید که مهارت کافی ندارد و فقط برای کسب موقعیت اجتماعی آن را بر خود تحمیل کرده است، در صورتی که اولی می‌توانست یک تولیدکننده خوبی باشد،  دومی می‌توانست ازدواج مقبولی بکند و سومی می‌توانست آموزگار خوبی باشد به شرط آنکه هرکدام خود واقعی خویش را می‌شناختند.

 

۴ـ پرهیز از انفعال و وابستگی

کسانی هستند که با گوش دیگران می‌شنوند و با چشم دیگران می‌بینند، اینها شخصیت‌های وابسته و منفعلی دارند؛ مبنای تصمیم‌گیری آنها قضاوت دیگران است و برای خشنودی دیگران کارهایی را می‌کنند که ممکن است علاقه‌ای به آنها نداشته باشند و از توان انجام آنها محروم باشند. این افراد:

الف) توان تصمیم‌گیری، حتی تصمیمات زندگی روزانه را هم ندارند .

ب) از آنجا که دوست دارند همیشه در چشم دیگران محبوب باشند، نظر واقعی خود را بیان نمی‌کنند، چون می‌ترسند با این کار از جامعه طرد و از رابطه با دیگران محروم شوند. نوعی محافظه‌کاری غیرمنطقی بر آنها حاکم است که مانع رشد و هدایت آنها می‌شود. گفت و شنود با دیگران و پی بردن به خصلت‌های منفی یکدیگر، خود به‌نوعی اسباب رشد و کمال است، گرچه سکوت اگر همراه با اندیشه باشد، کمال‌آفرین است، اما سکوت این افراد علتی دیگر دارد. آنها ریسک خطا در سخن را نمی‌پذیرند تا مبادا مورد انتقاد دیگران واقع شوند.

ج) این افراد همان طور که در سخن گفتن محافظه‌کاری می‌کنند، اعتماد به نفس لازم برای انجام بعضی کارها را هم ندارند. کاری را انتخاب می‌کنند که خوشایند دیگران و گاهی سنگین‌تر از توان آنهاست. این روش نتیجه عکس می‌دهد و از اعتماد به نفس ناقص آنها می‌کاهد.

دوگانگی و ناهمسانی ظاهر و باطن آنها فقط برای آن است که دیگران قضاوت منفی در باره‌شان نداشته باشند، غافل از اینکه بعضی از کارهایشان قضاوت‌ها را منفی‌تر می‌کند.

راه نجات از این ناهنجاری اخلاقی آن است که هر کسی همان گونه باشد که هست، نه آن گونه که دیگران می‌خواهند.

 

۵ـ اصلاح رابطه بین خود و خدا

به جای این همه زحمت و دوگانگی در باورها و رفتارها می‌توان به سخن امام علی«ع» عمل کرد که فرمود: « مَنْ أَصْلَحَ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاس(۶) هر کسی که بین خود و خدا را اصلاح کند، خداوند رابطه بین او و مردم را اصلاح خواهد کرد.»

انسان باید بداند که عزت به دست خداست، بنابراین نمی‌تواند با شخصیت کاذب خود را عزیز جلوه دهد و اگر هم چند صباحی موفق شود، پایان خوشی ندارد. اما عزتی که بنیان آن براساس رضایت خدا باشد، جاودانه و ماندگار است و حتی بنده را به جایی می‌رساند که به جای آنکه دیگران به جای او بشنوند و ببینند، خداوند چشم و گوش آنها می‌شود. همان که خداوند به دو بنده صالح خود موسی و هارون خطاب کرد: « لَا تَخَافَا إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَع وَأَرَى؛(۷) نترسید من همراه شمایم، می‌شنوم و می‌بینم».

سعی کنیم رضایت خالق را با رضایت مخلوق عوض نکنیم و از استعدادهای خدادادی خویش استفاده کنیم و شخصیت ساختگی برای خود درست نکنیم. به قول نظامی:

چون شیر به خود سپه‌شکن باش

فرزند خصال خویشتن باش

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ بقره، ۱۴٫

۲ـ همان، ۱۶٫

۳ـ الخصال، ج ۱، ص ۳۸٫

۴ـ زخرف، ۳۲٫

۵ـ‌ تفسیر نمونه، ج ۳، ص ۳۶۷٫

۶ـ نهج‌البلاغه، کلمات قصار، شماره ۸۹٫

۷ـ طه، ۴۶٫

 

سوتیترها:

 

۱٫

انسان‌ها باید بپذیرند که خداوند آنان را مختلف خلق کرده است و با دو چهرگی و تظاهر نمی‌توان خود را جای دیگران قرار داد و از امتیازات دیگران بهره برد. زیبایی دنیا و زندگی آن در همین تفاوت‌ها نهفته است. تابلوی یک رنگ زیبایی ندارد. تضاد رنگ‌ها و همنشینی آنها در کنار هم است که تابلوها را چشم‌نواز می‌کند. هر چه اختلاف رنگ‌ها بیشتر، زیباتر

 

۲٫

این که یکی غنی‌تر و یکی فقیرتر است ضعف آفرینش نیست. اگر هر کسی وظیفه خود را در راه معیشت و کسب اعتبار اجتماعی انجام دهد، همان نقطه‌ای که ایستاده همان اندازه روزی اوست. لازم نیست تظاهر کند و چهره دروغین از خود نشان دهد. قرآن به جای این تظاهر، تشویق به استفاده از استعدادهای یکدیگر می‌کند.

30نوامبر/16

امید: سرچشمه حیات

حجت الاسلام والمسلمین محمد تقدیری

در نوبت پیشین، بحث را با یکی از مهم‌ترین مباحث روانی یک انسان وسرمایه زندگی او یعنی«امید» شروع کردیم و در پایان مقاله به ضرورت طرح این بحث اشارت و به مفهوم‌شناسی آن ومشابهت لفظ «امید» با واژگانی چون امل وآرزو پرداخته شد. اینک ادامه بحث را دنبال می‌کنیم:

امل

برخى واژه «امل» را نیز «آرزو» معنا کرده‌اند. صاحب التحقیق مى‌نویسد: معناى حقیقى امل، امید به دور داشتن و انتظار کشیدن چیزى است که حصول آن بعید است و در فارسى به آن «آرزو» گفته مى‌شود. در کتاب‌العین، امل به معنای رجا وامید آمده است ونوعی امید معقول وتلاش کم برای فراهم ساختن وسایل و رسیدن به آن وتلاش اندک برای به ثمر رسیدن آن است.

بررسى کاربرد این واژه نشان مى‌دهد که امل، غیر از آرزوست، زیرا امل بر خلاف آرزو به امور محال تعلّق نمى‌گیرد. همچنین آرزو در باره امور گذشته و آینده به کار مى‌رود، در حالى‌که امل در باره گذشته به کار نمى‌رود. البتّه امل در برخى از موارد، معنایى نزدیک به آرزو دارد و آن جایى‌است که مورد آرزو امرى محال نباشد و مربوط به آینده باشد. بنابراین، امل با آرمان سازگارى بیشتری دارد. این واژه دو بار در قرآن آمده که یک بار آن امرى نکوهیده معرفى شده است: «ذَرهُم یَأکُلوا و یَتَمتَّعوا و یُلهِهِمُ الأَملُ فَسوفَ یَعلَمون». بگذار آنها بخورند و بهره‌گیرند و آرزوها آنان را غافل سازد ولى بزودى خواهند فهمید.

اعمال صالح انسان، برتر از مال و فرزندان که زینت دنیا هستند، دانسته شده است:«والبـاقِیاتُ الصـالِحاتُ خَیرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَواباً و خَیرٌ أَمَلاً». مال و فرزند، زینت زندگى دنیاست و باقیات صالحات [ارزش‌هاى پایدار و شایسته‏] ثوابش نزد پروردگارت بهتر و امیدبخش‏تر است‏.

این آیات نشان مى‌دهند که «امل» مى‌تواند در مواردى ستوده باشد. امل، بیشتر در مواردی به کار می‌رود که حصول آن بعید است. هنگامی‌که حصول نزدیک باشد، طمع به کار می‌رود. در کتب لغت بین امل و رجا (امید)و طمع و رابطه آنها گفته‌اند: «کسی که خواهان چیزی باشد که دسترسی به آن نزدیک باشد گویند طمع دارد، اگر متوسط باشد، گویند رجا و امید دارد واگر دور باشد گویند امل وآرزو دارد».

آرمان: نیز به معناى آرزوست، ولى کاربرد محدودترى دارد و گویا فقط به آن ‌دسته از آرزوهاى‌ کلان  که برای شخص، محترم و مقدّس و قابل دست‌یابى هستند، اطلاق مى‌شود.

در معنی امید و آرزو و مرز‌بندی آن با واژگان دیگر باید نکات ذیل را مد‌نظر قرار داد :

۱– اصل امید و آرزو باید دلیل عاقلانه داشته باشد.

۲- برای رسیدن به آرزو و خواسته باید از مقدمات و اسباب مناسب بهره گرفت.

۳ – پس از فراهم شدن مقدمات، باید با تلاش و کوشش و توکل به اراده الهی در انتظار به ثمر رسیدن آن بود.

انسان از آینده انتظار وتوقعی دارد و اگر امر مورد انتظار این ویژگی‌ها را داشته باشد، یعنی الف )محبوب وخوشا‌یند باشد    ب)متعلق به آینده باشد     ج)ممکن باشد، د)احتمال وگمان به تحققش غالب باشد نه یقینی  و هـ)اغلب اسبابش آماده باشد، احساس راحتی وشادی‌ در دل شخص پدید می‌آید که به آن «امید و رجا» می‌گویند.

شاید بتوان در فرق آرزو وامید گفت امید از مقوله احساس خوش وراحتیِ روان وحالت انتظاراست، ولی آرزو از مقوله تصور وترسیم خواهش‌های نفس است و لذا شامل گذشته وآینده و محالات هم می‌شود، به این دلیل آرزوها حد وحصر ندارند وانتهاناپذیرند.

لازم به یاد آوری‌است که تفاوت‌های فوق با توجه به نظرات لغویین وبرخی کاربردها بیان شده‌اند وبرای اظهارنظر جامع باید در یک تتبع کامل و جامع و با بررسی مصادیق واژگان وکاربرد آنها در آیات وروایات، نظرنهایی را ارایه کرد.

 

یاس وناامیدی(مفهوم شناسی)

در مقابل واژه امید، واژه یاس وناامیدی به کار می‌رود. یاس و ناامیدی یعنی آینده را تاریک و پوچ دیدن و با عینک بدبینی آن را تحلیل کردن که موجب رکود وسستی انسان می‌شود.

اگر انسان برای رسیدن به هدف و مطلوب خود از ابتدا نگاه منفی داشته باشد و از حداقل حرکت و تلاش نیز مضایقه کند، او را«مأیوس و نا امید» گویند، اما چنانچه حرکت و تلاش کند، ولی به هدف نرسد، او را «خائب و ناکام» می‌گویند. یأس در لغت به معنای قطع امید کردن است. در آیات قرآن، ناامیدی در قالب کلماتی چون یأس(در سوره عنکبوت آیه۲۳)وقنوط (درسوره حجرآیه ۵۵) ابلاس (درسوره روم آیه۴۹) آمده است. معنی اصطلاحی یأس همان معنی لغوی و به معنی عدم رضایت قلبی به انجام امر محبوب در آینده است.

یأس و ناامیدی باعث ایجاد افسردگی و عدم تعقل و تحرک می‌شود. در کتب روانشناسی از ناامیدی و غمگینی به عنوان دو مشخصه اصلی افسردگی نام برده‌اند. البته ممکن است کسی غمگین باشد، اما نا امید نباشد، بلکه بر عکس،  به حل مشکل امیدوار باشد. ناامیدی یعنی انتظار منفی در مورد آینده داشتن، آینده را روشن ندیدن و با عینک تیره به فرداهای زندگی نگریستن. پیش بینی انسان نا‌امید، منفی‌است و به هدف و مطلوب خود امید ندارد و دچار یأس و ناامیدی شده است. یأس و ناامیدی در آیات و روایات مذمت و مساوی با کفر و مرگ قلمداد شده است.

«قنوط»: یکی از واژه‌های مرتبط با یأس و نا امیدی«قنوط» است. درکتاب العین قنوط را به معنای ناامیدی آمده است. در کتاب مقاییس ریشه  قنوط «یأس من الشی‌ء» ذکر شده است.  برخی آن را به معنی یأس شدید آورده‌اند.

«ابلاس»: به معنای یاس شدیدی که از سوء عمل شخص ناشی و موجب حزن او شده است.

تفاوت قنوط و یأس و خیبه:

قنوط شدیدتر از یأس است، اما خیبه (ناکامی) بعد از أمل است، زیرا ناکامی به خاطر نرسیدن به آرزو و مطلوب پیش می‌آید. اما یأس گاهی قبل از آرزو و گاهی بعد از آن است.

در روایت یأس به دو گونه مذموم و ممدوح مطرح شده است.                                                           مذموم : قطع امید کردن از علت حقیقی یعنی خدا. قوم کافر چنینند.   ممدوح:  قطع امید کردن از علل توهّمی مانند نقش و تأثیر مردم، دنیا، وماسوی‌الله در امری است که به کسب و به دست آوردن آن توصیه شده است.

رویکردهای انسان نسبت به آینده:

انسان نسبت به آینده رویکردهای روانی متفاوتی را از خود بروز می‌دهد، مثل رویکرد خوش‌بینی به آینده. این رویکرد انواع مختلفی دارد: خوش‌بینی واقع‌گرایانه (امید و رجا) و خوش‌بینی غیرواقعی(تمنا وآرزو)

انسان موجودی‌است که در زمان زندگی می‌کند و سه بخش گذشته، حال و آینده او را احاطه کرده‌اند. او در هر لحظه او در «حال» است، می‌تواند نگاهی به پشت سر و گذر عمر و فعالیت‌های انجام شده را محاسبه‌ و فردا و آینده خود را نظاره کند.

در روایات اسلامی به زمان شناسی توصیه شده است. امام علی«ع» فرموده‌اند: « اَعرَفُ الناسِ بالزّمانِ ، مَن لَم یَتَعَجَّب مِن اَحداثِهِ »آگاه‌ترین مردم به روزگار، کسی است که از حوادث آن تعجب نکند».

و امام صادق (ع) فرمودند:« العالِمُ بِزَمانِهِ ،لاتَهجُمُ علَیهِ اللَّوابِسُ ». کسی که عالم به مقتضیات زمان خود باشد، مورد هجوم اشتباهات قرار نمی‌گیرد.

از این توصیه‌ها چند نکته بر می‌آید:

الف ) زمان شناسی دلیل دانایی فرد است.

ب ) فرد زمان شناس غافلگیر نمی‌شود.

ج) کسی که معتقد به تاثیر زمان در تغییرات و تحولات است، دائماً هشیار و دقیق است، تحولات ناشی از زمان را زیر نظر دارد و لذا کمتر در معرض اشتباه قرار می‌گیرد.

برخی از مفاهیم عام اخلاقی، عهده‌دار تنظیم موضع نفسانی انسان نسبت به عاقبت و پایان کار خویش هستند. شاخص‌ترین مفاهیمی که در این باب مطرح‌اند عبارتنداز: خوف، رجا، یأس و قنوط و ایمنی از مکر خداوند.

یأس و قنوط به عنوان آفتی برای «بیم و خوف» و ایمنی از مکر خداوند آسیبی برای «امید و رجا» محسوب می‌شوند. پویایی زندگی منوط به نگاه به آینده است. بدون نگاه به آینده، چرخ زندگی از حرکت باز می‌ایستد. نگاه حسرت آمیز به گذشته، نوعی «واپس‌گرایی»است ونگاه به حال بدون امید به آینده، موجب «ایستایی» می‌شود.

گفتگوی درونی انسان‌های امیدوار و ناامید چنین‌است: تاکی باید کار کرد؟ چرا باید زندگی‌کرد؟ زندگی چه فایده‌ای دارد؟ زندگی برای این گروه، سرد، تاریک، بی‌روح، تلخ وزجر‌آور است. اما کسانی که از گوهر امید برخوردارند، بر این باورند که تا انسان عمر دارد باید زندگی کند. زندگی این گروه سرشار از نشاط، تحرک وپویایی است و لذا از زندگی لذت می‌برند.

انسان در سیر رشد، در سنین کودکی بیشتر زمان حال را می‌بیند، لذا خواهش‌ها و فعالیت‌های او محدود به زمان حال و کوتاه است، ولی در سنین جوانی تغییرات و توسعه در دیدگاه او نسبت به زمان پیش می‌آید و از گذشته و آینده بیشتر به «آینده» معطوف می‌شود و وقتی به سن کهنسالی و پیری می‌رسد بیشتر به «‌گذشته» می‌پردازد، به همین دلیل برنامه‌های آموزشی و روانی ویژه جوانان باید آینده‌ساز باشد. انسان در پیری به دلیل تاسف از اعمال گذشته به «افسردگی» دچار می‌شود و باید با روانکاوی و برنامه‌های مناسب، دیدگاه «‌حسرت» او را به استفاده از وضعیت «حال» و آینده هدایت کرد.

واژگان پیشرفت، ترقی، خوشبختی، موفقیت، کمال‌مطلوب، پیروزی، رضایت و ‌رشد مفاهیم‌زیباو لذت‌‌بخشی هستند که به آینده ارتباط دارند و انسان باید برای اینکه در آینده آنها را به دست آورد، باید از امروز برنامه‌ریزی و تلاش نماید.

ترس از آینده(خوف):

برای برخی از انسان‌ها آینده‌ مبهم وناشناخته است، لذا نمی‌دانند چه اتفاقی برای آنها خواهد افتاد وچه سرنوشتی در انتظار آنهاست. چنانچه رنج و درد ناشی از ناملایمات ومشکلات آینده بر انسان عارض شود، «خوف» نامیده می‌شود. (خـوف) در لغـت بـه معناى ترس،  بیم و هراس است. و دراصطلاح عبارت است از آن که قلب، به جهت نگرانى از حوادث ناخوشایندى که در آینده نزدیک تحقق مى‌یابند، به درد آید و بسوزد.

خوف ترس از کاری است که احتمال دارد در آینده موجب از بین رفتن چیزی از خوشبختی که انسان قادر است به آن دست یابد، شود. این خوف موجب حزن و اندوه می‌گردد.

ترس از آینده، اضطراب را در بردارد وخاﺋف داﺋماً در نگرانی به سر می‌برد. انسان گرفتار خوف در حالت تشویش به سر می‌برد و قدرت اراده وتصمیم‌گیری به‌تدریج از او سلب می‌شود.

انسان کامل همواره در سیر صعودی است تا به کمال مطلق برسد. خوف و رجا در انسان کامل، چون در طول رسیدن به لقاء‌الله است، کمال خواهد بود. این غیر از خوف و رجا وهمی و خیالی است که در افراد عادی یافت می‌شود. سرّ کمال بودن آن این است که خوف و رجای مزبور در پرتو کمال عقلی به خوف از هجران دیدار خدا و نیز امید به لقای حق می‌رسد.

عالمان اخلاق در یک تقسیم اولیه، خوف را به دو نوع «پسندیده» و «ناپسند» تقسیم کرده‌اند. خوف ناپسند، بیمناکی از غیر خداوند است و خوف پسندیده بیم از عذاب الهی، سرانجام بد و در واقع بیم از آثار و عواقب ناخوشایند اعمال و رفتار خویش است.

خوف نکوهش‌شده، ترسی است که عقل آن را زشت وناروا می‌شمرد، مانند ترس از اموری که در آینده اتفاق خواهند افتاد واز قدرت بشر بیرون هستند.

اما خوف ستوده، خوفی است که در اثر احساس عظمت خدا وشرمندگی از گناهان وغفلت‌های فرد به او دست می‌دهد. این خوف با افزایش معرفت فزونی می‌یابد وتقوا را افزایش می‌دهد. دل مؤمن باید لبریز از این‌گونه ترس باشد.

البته ترس ازخدا از آن جهت نیست که خدا ـ نعوذ بالله ـ موجود ترسناکى است. ترس از خدا معانى و مراتبى دارد. یـک مـعـنـاى تـرس از خـدا، تـرس از خشم خدا و عذاب خدا در دنیا و آخرت است. منشاء خشم و عذاب الهى، نافرمانى بشر است. چنین خوفى به معناى دلهـره داشـتـن از رد و قـبـول اعـمال در درگاه خدا و نتیجه چنین ترسى دقت بیشتر در درستى اعمال و افزودن بر طاعت و درجه اخلاص نیّت است.

اگـر انـسـان چـنـیـن تـرسـى در دل نـداشـتـه بـاشـد و خـاطـرش از نـاحـیـه خـدا و قـبـولى اعـمـال جـمـع بـاشـد، سـسـتـى و سـهـل‌انـگـارى مـى‌کـنـد، عـمـل نـیـک خـود را ارزشـمـنـد و مـمـتـاز مـى‌شـمـارد و گـنـاه خـود را نـاچـیـز و قـابل چشم پوشى مى‌انگارد، در نتیجه از گناه هراسى نخواهد داشت و بر گناهان مى‌افزاید و در اصـلاح خـود و بـهـبـود کـیـفـیـت اعـمـال خـود نمی‌کـوشـد و بـر کمال خویش نمى‌افزاید.

مـعـناى دیگر ترس از خدا، لرزش دل در برابر هیبت و عظمت الهى است. از چنین ترسى در آیات قـرآن بـه (خشیت ) تعبیر شده است. خشیت، حالت خضوع و خشوع وتسلیم است. هر چه مرتبه آگـاهـى و مـعـرفـت انـسـان نـسبت به عظمت و جلال خدا افزون شود و خود را در برابر این عظمت نامتناهى کوچک و حیران احساس کند، درجه خشوع او افزون مى‌گردد.

خدا مى‌فرماید: «اِنَّما یَخشَى اللّهَ مِن عِبادِهِ العُلَماءُ» از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او مى‏ترسند. خداوند عزیز و غفور است. هر دو قسم خوف، رویکرد انسان به آینده است که بایستی به شیوه مناسب با آن تعامل کند.

خوش‌بینی به آینده(امید و آرزو)

انسان برای ادامه حیات، نیاز به انگیزه دارد. او باید از نظر روانی به فردا و آینده‌ای باور داشته باشد تا برای پیشرفت به سوی فردا به حرکت در‌آید. امید و آرزو دو واژه‌ای هستند که در آنها مثبت‌نگری به آینده نهفته است. وقتی انسان در ذهن خود امیدها و آرزوها را پرورش می‌دهد، برای دستیابی به آنها در آینده به حرکت در می‌آید. بسیاری از آرزوها معقول و دست‌یافتنی و برخی دیگر غیر معقول و محال‌اند. آرزوها پایان ندارند. انسان با دست یافتن به یکی، درصدد رسیدن به آرزوهای دیگر بر می‌آید می‌باشد و این روند تا زمان مرگ ادامه می‌یابد. این آرزوها باعث شکوفایی استعدادها و پیشرفت دانش و صنعت و هنر و ادبیات و… می‌شوند، اما برخی از آنها کاذب و نادرست یا محال‌اند و باعث سقوط و بدبختی انسان و هدر رفتن سرمایه‌های او در آینده می‌شوند.

 

بدبینی و ناامیدی از آینده (یأس)

یکی از صفات مذمت شده در اخلاق اسلامی سوء‌ظن است. بدبینی و منفی‌گرایی عامل یانشانه‌ای از وجود بیماری روانی در انسان هستند که افسردگی را به دنبال خواهند داشت.

خداوند متعال می‌فرماید :«یا ایها الذین آمنوا اجتنبوا کثیراً مِنَ الظَّن اِنَّ بعض الظّنِّ اِثمٌ » : «اى کسانى که ایمان آورده‏اید! از بسیارى از گمان‌ها بپرهیزید، چرا که بعضى از گمان‌ها گناه است‏»

بـدبینی به آینده و آن را مبهم،  تاریک و بی‌فایده دیدن نـوعی سـوء‌ظـن است. کسانی بوده‌اند که با پوچ انگاشتن آینده و بی‌هدف دیدن خود و خلقت و جهان، دست به خودکشی زده‌اند.

 

آینده اندیشی وتدبیر برای آن (عاقبه وحزم)

حزم در لغت به مفهوم محکم‌کارى و استوار و متقن نمودن امور است. در روایات نیز حزم به همین معنا به کار رفته و براى آن مصادیق فراوانى بیان شده است. تدارک فردا، کار امروز را به فردا واننهادن، آماده مرگ بودن، استوارى و قاطعیت در تصمیم‌گیرى، توقف در موارد مشکوک، احتیاط و عاقبت‌اندیشى از این زمره‌اند. به این ترتیب یکى از مجارى مهم «حزم» آینده‌نگرى و دوراندیشى است. تدارک فرداهاى دور و نزدیک به شکل مطلوب از فضایل عالى اخلاقى در اسلام است.

انسان پیوسته در حرکت از قوه به فعل است. در زمان حال، برخی کارها را انجام می‌دهد که مقدمات آن در گذشته انجام شده است و اکنون وقت اجراست و همزمان در تدارک برنامه‌ریزی برای آینده است. انسان در این مرحله باید آینده را از جوانب مختلف بسنجد و این مرحله‌ای متشکل و پیچیده است، زیرا آینده مبهم است و همه اطلاعات و معادلات در اختیار انسان نیست، لذا انسان بایستی با سرمایه تجربه که از موارد مشابه در گذشته حاصل شده است، به تدبیر برای آینده بپردازد. در معارف دینی «حزم» و احتیاط، دوراندیشی و تعمق در آینده توصیه شده است و آن را از زیرکی و هوش انسان مؤمن شمرده‌اند. امام علی(ع) فرمودند: «الحَزم کیاسـه»: دوراندیشی زیرکی است.

«حزم » سرمایه‌ای گرانسنگ برای تصمیمات است و بدون آن، ‌اقدامات جسورانه و بدون فکر انجام می‌شوند. امام علی (ع) فرمودند :« اِعلم اَنّ من الحَزم العَزمَ ». پایداری در تصمیم از دوراندیشی است.

نتیجه

جهت‌گیرى مطلوب نفس نسبت به آینده (حزم) آن است که اولاً انسان وضعیت فرداى خود و حوادثى را که براى او در آینده پیش خواهند آمد، از جمله مرگ و زندگى خویش را در نظر بگیرد و ثانیاً تمایلات امروز خود را با توجه به فردا سامان دهد.

در یک نگاه کلی، اسلام آینده را خوب وروشن تصویر وبه انسان‌ها سفارش می‌کند به آینده امیدوار باشند و برای آن برنامه‌ریزی داشته باشند.

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

شاید بتوان در فرق آرزو وامید گفت امید از مقوله احساس خوش وراحتیِ روان وحالت انتظاراست، ولی آرزو از مقوله تصور وترسیم خواهش‌های نفس است و لذا شامل گذشته وآینده و محالات هم می‌شود، به این دلیل آرزوها حد وحصر ندارند وانتهاناپذیرند.

 

 

  1. انسان برای ادامه حیات، نیاز به انگیزه دارد. او باید از نظر روانی به فردا و آینده‌ای باور داشته باشد تا برای پیشرفت به سوی فردا به حرکت در‌آید. امید و آرزو دو واژه‌ای هستند که در آنها مثبت‌نگری به آینده نهفته است. وقتی انسان در ذهن خود امیدها و آرزوها را پرورش می‌دهد، برای دستیابی به آنها در آینده به حرکت در می‌آید.

 

 

30نوامبر/16

نگاهی به سینمای بعد از انقلاب

نگاهی به تاریخ سینمای ایران / قسمت ۱۰

 

                                                                                                                   دکتر عبدالحمید انصاری

ادامه فیلم‌های سال ۶۴

الف) فیلم‌های اجتماعی، تربیتی، مواد مخدر، قاچاق و پلیسی

۲۶ـ سمندر: کارگردان: محمود کوشان. تهیه‌کنندگان: اصغر و محمد بانکی. بازیگران: فرامرز قریبیان، ولی‌الله شیراندامی، ثریا حکمت.

داستان فیلم رقابت دو خان بر سر بهره‌برداری از چراگاه یکی از مناطق ترکمن صحرا را به تصویر می‌کشد. قصه فیلم بیانگر ناجوانمردی‌ها و خلافکاری‌های خان‌ها و عوامل آنها برای استثمار توده روستایی است.

۲۷ـ مدار بسته: کارگردان: رحمان رضایی. بازیگران: حبیب اسماعیلی، منیژه عامدی، فریبا شمس، مهری ودادیان، نعمت‌الله گرجی.

مشکلات سختی معیشت و مستأجر بودن طبقه متوسط پایین جامعه را به نمایش می‌گذارد.

۲۸ـ عیاران و طراران: محصول شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی ایران، کارگردان: سعید نادری. بازیگران: مصطفی طاری، حسین معلومی، انوش نوروزش.

زندگی تعدادی از افراد جامعه را در کنار شغل عادی خود به نام عیار به سوءاستفاده از امکانات می‌پردازند و همچنین عناصر مقابل آنان را به قصد اصلاح این شیوه‌ها و رساندن اموال به نیازمندان می‌پردازند روایت می‌کند.

۲۹ـ آتش در زمستان: محصول: بنیاد سینمایی فارابی. کارگردان: حسن هدایت. بازیگران: محمد برسوزیان، ملیحه نیکجومند، محبوبه بیات، قاسم سیف.

قصه فیلم مربوط به دوران رضاخان و سیطره قوای قزاق بر کشور است. یک فرد یاغی که مورد تعقیب نیروهای دولتی است از طرف خانواده ضعیفی حمایت می‌شود و از دستگیری نجات می‌یابد، اما برای پاسخ به روحیه جوانمردانه آن خانواده تصمیم می‌گیرد خود را تسلیم نموده و جایزه اعلامی را به آنان بدهد، اما قوای دولتی قزاق به عهد خود وفا نمی‌کند و آن فرد تصمیم به مقابله و انتقام می‌گیرد.

حسن هدایت کارگردان سری فیلم‌های «کارآگاه علوی» بود که در دهه ۷۰ از سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد و مورد استقبال قرار گرفت. سری دوم «کارآگاه علوی» در سال ۸۴ و ۸۵ ساخته شد که جذابیت سری اول را نداشت.

۳۰ـ پدر بزرگ: کارگردان: مجید قادری‌زاده. بازیگران: جمشید مشایخی، جهانگیر الماسی.

قصه فیلم روایت مکرر نگهداری از کهنسالان در منزل و مشکلات عدیده عارض‌شده از این حضور را به نمایش می‌گذارد. هر چند نگهداری از افراد مسن هزینه‌های آشکار و پنهان مادی و معنوی فراوانی برای اهل خانه دارد، اما روحیه انسانی حکم می‌کند که این هزینه‌ها پذیرفته شود که فیلم به طرز قابل قبولی از عهده انتقال ایده برآمده است.

۳۱ـ کفش‌های میرزا نوروز: کارگردان: محمد متوسلانی. نویسنده فیلمنامه: داریوش فرهنگ. فیلمبردار: مازیار پرتو. بازیگران: محمدعلی کشاورز، علی نصیریان، زهرا برومند، عزت‌الله رمضانی‌فر.

«میرزا نوروز» فرد خسیسی است که هر چند تمام وقت مشغول ثروت‌اندوزی است اما توجهی به سر و وضع ظاهری خود ندارد. منجمله کفش‌های کهنه‌ای دارد که حاضر نیست آنها را تعویض نماید. همسرش خسته و افسرده از این رفتار او را ترک می‌کند و بازگشت به زندگی را منوط به تعویض کفش‌های کهنه «میرزا» می‌نماید. بقیه ماجرا، روایت تلاش‌های «میرزا» برای رهایی از کفش‌های مندرس است.

محمد متوسلانی کارگردان فیلم از سینماگران باتجربه قبل از انقلاب است که به همراه مرحوم گرشاسب رئوفی (اسم سینمایی، گرشا) و محمد سپهرنیا یک گروه سه نفره کمدی را تشکیل داده و یک سری فیلم‌هایی که با «سه» شروع می‌شد را ساخته و روانه بازار کردند. محمد سپهرنیا هم‌اکنون و در سنین بالا ساکن امریکاست.

۳۲ـ مردی که موش شد: کارگردان: احمد بخشی. بازیگران: محمدعلی کشاورز، پرویز پورحسینی، اکبر عبدی، فرزانه کابلی، محبوبه بیات.

قصه مربوط به زندگی تاجر ثروتمندی است که با روش‌های گوناگون از پرداخت مالیات طفره می‌رود و با زد و بند و پرداخت رشوه به متصدیان مالیاتی، حقوق دولت را نمی‌پردازد. این شخص در مقطعی، کارمند پاک و سخت‌گیری را در مقابل خود می‌بیند که با هیچ ترفندی حاضر به رشوه گرفتن نیست.

فیلم در فضای طنز ملایم و پذیرفتنی داستان را پیش می‌برد و مخاطب را به خوبی با خود در مخالفت با فساد حاکم بر دستگاه اداری همراه می‌سازد.

۳۳ـ جستجو در شهر: کارگردان: حجت‌الله سیفی. فیلمنامه: جمال امید، بهرام ری‌پور و حسن هدایت. بازیگران: جمشید گرگین، افسر اسدی، پروانه معصومی، محمد امین.

ماجرای عدم سازش زن و شوهرها و آسیب‌های جدایی به ویژه برای فرزندان خردسال را روایت می‌کند.

۳۴ـ‌ اتوبوس: کارگردان: یدالله صمدی. فیلمنامه: داریوش فرهنگ. بازیگران: مرحوم هادی اسلامی، مرتضی احمدی، حمید طاعتی، مهری مهرنیا.

قصه فیلم به تشریح اختلافات دو روستا به نام «پایین ده»‌ و «بالا ده» و سوءاستفاده افراد توانگر و کدخدا می‌پردازد. هر چند قصه روایتی ساده و روان دارد، اما پرداختن به جزئیات به جذابیت فیلم و همذات‌پنداری مخاطب کمک فراوانی می‌کند. یدالله صمدی از سینماگران قبل از انقلاب است که در سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی با ساختن سریال‌هایی (مانند شوق پرواز، داستان زندگی سرلشکر عباس بابایی) و همچنین فیلم‌های سینمایی متناسب با فرهنگ حاکم بر فضای جامعه توانایی خود را نشان داده است.

۳۵ـ مادیان: کارگردان: علی ژکان. بازیگران: سوسن تسلیمی، حسین محجوب، مرحوم فیروز بهجت محمدی، مریلانگ دانشپوی.

فضای روستاهای شمال کشور، مزارع برنج، فقر کارگران دون‌پایه، باران بی‌موقع و خشم طبیعت زنی با فرزند یتیم و ماجراهای مرتبط با آن فضا دستمایه قصه‌ای نسبتاً زیبا و مؤثر شده است.

سوسن تسلیمی بازیگر اول فیلم‌های بهرام بیضایی در سال‌های اول انقلاب به سوئد رفت و با شرکت در فیلم‌های زننده، تمام سوابق نسبتاً قابل قبول خود در سینما و تلویزیون کشور را بر باد داد.

۳۶ـ یوزپلنگ: کارگردان: مرحوم ساموئل خاچیکیان. بازیگران: جمشید هاشم‌پور (نام هنری قبل از انقلاب جمشید آریا)، عنایت بخشی، رضا رویگری، مجید مظفری.

داستان زندگی یکی از سناتورهای رژیم پهلوی و ماجراهای خروج وی قبل از انقلاب و عدم امکان ورود به کشور بعد از انقلاب اسلامی و سوءاستفاده محافظ و راننده وی برای سرقت طلاهای وی را به نمایش می‌گذارد.

ساموئل خاچیکیان از کارگردانان پرکار و مشهور قبل از انقلاب است که فیلم‌های متعدی در ژانرهای مختلف ساخت. یکی از آثار موهن وی نسبت به مذهب، فیلم «شب‌نشینی در جهنم» بود که در دهه ۴۰ ساخته شد. این فیلمساز پس از پیروزی انقلاب، خود را با فضای انقلاب نسبتاً هماهنگ کرد و به این وسیله توانست به کار خود ادامه دهد.

۳۷ـ خط پایان: کارگردان: علی طالبی. تهیه کننده سیدغلامرضا موسوی. بازیگران: ایرج طهماسب، حمید جبلی، فهیمه راستکار، پرویز پورحسینی.

ماجرای علاقه شدید یک جوان برای عضویت در باشگاه دوچرخه‌سواری و کسب عناوین قهرمانی و نگاه متفاوت مربی او را به تصویر می‌کشد.

روایت فیلمنامه یک داستان معمولی را حکایت می‌کند ولی از جنبه تقویت امید به آینده قابل قبول است.

۳۸ـ آن سوی مه: کارگردان: منوچهر عسگری‌نسب، بازیگران: علیرضا شجاع نوری، میترا قمصری، ایرج طهماسب، سارا نجفی.

داستان انتصاب «فرماندار» یکی از شهرهای شمالی کشور و تعقیب سه مرد مسلح برای ترور وی را به نمایش می‌گذارد.

هر چند فیلم از کشش قابل قبولی برای پیگیری داستان از سوی مخاطب برخوردار است، اما بر بیننده معلوم نیست که فرماندار منصوب به چه دلیل تحت تعقیب برای ترور است. این امر فیلمنامه را ناقص و منطق روایی فیلم را دچار تزلزل جدی کرده است.

(در نوشتن این مقالات از کتب منتشره وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و همچنین کتاب فرهنگ فیلم‌های سینمایی ایران (جلد ۲) تألیف جمال امید استفاده شده است)

 

 

 

 

30نوامبر/16

از سیاست تا دیانت

محمد صالح

قواعد حجاب

بدیهی است که مملکت جز به قانون راست نیاید و چون حکومت اسلامی‌است، پس قانون مملکت تابع شریعت حقه جعفری‌است و از جمله این قوانین، الزام به حجاب نسوان در ملاء عام است! بر همین اساس و به منظور تعیین تکلیف رعیت و خاصه نسوان و خواتین محترمه در مورد نحوه رعایت حجاب و حدود آن، «قواعد حجاب» به شرح ذیل اعلام می‌گردد:

۱-رعایت حجاب از ۱۶ الی ۱۸ به بالا الزامی‌است! دختران کمتر از ۱۶ سال که بچه‌اند و جرمی به آنها نیست و بین ۱۶ تا ۱۸ سال هم هنوز در حال و هوای کودکی و نوجوانی‌اند و اگر به آنها سخت گرفته شود شاید از دیانت منزجر شوند، علیهذا الزام به پوشش شرعی در اقصی نقاط مملکت مختص به نسوان بالای ۱۸ سال است. رعایت حجاب کامل اسلامی برای پیرزنان بالای ۷۰ سال به‌شدت واجب و ضروری می‌باشد.

۲-اماکن زیر محدوده‌های رفع حجاب محسوب می‌شوند و رعایت حجاب در آنها دلبخواه است! این اماکن که محدوده آزادی نامیده می‌شوند عبارتند از:

*جزایر کیش و قشم و کلیه مناطق تفریحی از شاندیز و طرقبه در خراسان گرفته تا سرعین و فندق‌لو و پارس‌آباد مغان و منطقه ارس و ایل‌بیگی تبریز و گنجنامه‌ همدان و چابهارجدید و ساحل بندرعباس و کوهستان‌های شمال تهران و پیست‌های اسکی و همه پارک‌ها و بوستان‌ها و تفرج‌گاه‌ها و…

  • تبصره یک: برخی از اماکن مثل سواحل شمال و هتل‌های ۴ستاره به بالا و فرودگاه‌ بین‌المللی امام و آستارا و… حسب تشخیص مسئولان مربوطه، منطقه حجاب ممنوع است و صلاح نیست زنان محجبه در آن وارد شوند (که نمی‌شوند!) اعلام گردند. در سایر اماکن تفرجگاهی و تفریحی هم اولویت حضور و استقبال با نسوان مکشوفه است.
  • تبصره دو: کلیه مناطق تهران (به‌جز منطقه ۱۲ و ۱۴ و یکی دو منطقه جنوبی دیگر!) و مناطق مرفه‌نشین کلیه مراکز استان‌ها هم جزو «محدوده آزادی»‌اند و پوشش شرعی در آنها به صورت دلبخواه انجام می‌شود، یعنی هرکه خواست رعایت می‌کند و هرکه هم نخواست نمی‌کند.

۳- حد شرعی حجاب خواتین و نسوان عبارت است از شلوار یا دامن (بهتر است بالای زانو نباشد!) که تنگی و گشادی آن مهم نیست و پیراهن (که بهتر است آستین حلقه‌ای نباشد!) که نازکی یا بدن‌نما بودن یا تنگی و گشادی آن بسته به انصاف پوشنده و غیرت شوهر یا پدر یا برادر اوست.

بودن یک تکه پارچه روی سر الزامی‌است. مهم نیست روسری باشد یا شال یا همان یک تکه پارچه یا یک دستمال یک وجبی و یا هر آنچه اطلاق یک تکه پارچه به آن صادق باشد.

۴- آرایش و بَزک دوزک ربطی به حجاب ندارد و حدی هم ندارد. هر کس مختار است هر جور که بخواهد بَزک کند و در ملاء عام ظاهر شود.

۵- ملامسه و تفریح و سفر و خیابانگردی و شوخی و عیش و طرب رجال و نساء به هر نحوه (حلال یا حرام) در ملاء عام مجازات ندارد، مگر آن که به حد ترخص برسد. در خصوص ترخص بین بزرگان اختلاف است. برخی ترخص را به فراش ربط داده و برخی آن‌را معانقه طویل‌المدت دانسته‌اند! خلاصه از این حدود آن طرف‌تر نرود.

۶- در صورتی که فردی بر اساس قواعد فوق، حجاب را رعایت نکند، سر و کارش با نظمیه است و داروغه‌گان و گزمه‌گان و محتسبان و سایر ابواب جمعی نظمیه می‌توانند (توجه شود می‌توانند نه این که ملزم‌اند) به فرد خاطی تذکر بدهند، اما در هر حال عدم رعایت حجاب شرعی به نحوی که آن، مستوجب داغ و درفش و مجازات و حبس و … نخواهد بود و متخلف، حداکثر تذکر خواهد گرفت.

۷- قاطبه فیلم‌ها، تئاترها، نمایش‌جات و بزم‌های طرب (به لسان فرنگی کنسرت‌ها) از رعایت حجاب اسلامی معافند و اگر رعایت کنند، خودشان خواسته‌اند. (اعم از عمله و اکره طرب و مطربان و متصدیان تئاترها و رقاصان و بازیگران و …)

  • تبصره: جشنواره‌ها اعم از جشنواره‌های فیلم تا جشنواره قوچ اصیل ایرانی ملحق به تبصره یک ذیل بند دوم این قانون هستند و رعایت حجاب در آنها مکروه است (کراهت شدیده دارد). به نسوان محجبه توصیه می‌شود پا به این مکان‌ها نگذارند که عواقبش بر عهده خودشان است.

۸- این قانون در هشت بند تهیه و به عموم والیان و حاکمان و روسای نظمیه ابلاغ شده است.

وزارت داخله

 

پشتیبانی از معروف

از آنجا که امر به معروف و نهی از منکر از جمله واجبات مسلم است و باید در جامعه اسلامی رایج شود، لذا اساسنامه حمایت از آمرین به معروف و ناهیان از منکر به شرح زیر تدوین و جهت اجرا به قوای سه‌گانه و نیروی انتظامی ابلاغ می‌شود:

۱-کلیه مسئولان می‌توانند اگر میل داشتند از امر به معروف و نهی از منکر و ناهیان از منکر و آمران به معروف حمایت کنند.

۲-بهترین شیوه حمایت، پشتیبانی لسانی‌است. سخن گفتن در خصوص لزوم امر به معروف و نهی از منکر و فواید آن ارجح است.

۳-تشکیل یک ستاد (با اتاق و تابلوی مشخص) به نام ستاد پشتیبانی از آمرین به معروف و ناهیان از منکر در اداره و بخشداری و استانداری و… اقدام بسیار مهمی‌است. این ستاد می‌تواند سالانه یک جلسه هم داشته باشد و اعضای جلسه هم اگر دل‌شان خواست می‌توانند در این جلسه شرکت کنند. صرف میوه و شیرینی و چای و نسکافه در این جلسه و تاکید بر حمایت از آمرین به معروف و ناهیان از منکر ضروری‌است.

۴-مراتب حمایت میدانی و عملیاتی از آمرین به معروف و ناهیان از منکر عبارتند از:

الف) چاپ نشریه به صورت گاهنامه (که در نمازخانه اداره درون جامُهری گذاشته شود.)

ب) چاپ برچسب با مضمون حمایت از امر به معروف و نهی از منکر برای چسباندن روی در آبدارخانه و گوشه تابلوی اعلانات زیرزمین ادارات و…

ج) نصب پلاکارد و تراکت و بنر در اندازه‌های مختلف (ترجیحاً کوچک) در مقابل در ورودی اداره و شرکت یا سازمان مربوطه (توجه شود که اقلام مربوطه روی نرده‌ها آویزان شود.)

د) برگزاری مسابقه آشنایی با معروف (مسابقه کتاب‌خوانی تستی به صورت بله و نخیر که ۱۰ سئوال از کتاب «آشنایی مبتدیان با معروف» اثر استاد حجه‌الاسلام دکتر معروف‌پور دبیر محترم ستاد کشوری حمایت از آمرین به معروف و ناهیان از منکر ارائه شده و کسانی که به ۴ سئوال پاسخ صحیح بدهند، در قرعه‌کشی شرکت داده خواهند شد. جوایز نفیس این مسابقه باید شامل موارد زیر باشد:

یک دست پارچ و لیوان بلور، سرویس خیارخوری چینی درجه ‌دو، گوشت‌کوب برقی، بسته فرهنگی خانواده شامل مُهر، تسبیح و یک جلد کتاب آشنایی مبتدیان با معروف و منکر)

۵- مراتب حمایت میدانی و عملی از آمرین به معروف و ناهیان از منکر عبارتند از:

الف) آموزش ناهیان از منکر و آمرین به معروف که کجا زبان باز کنند و کجاها صرفاً به نهی از منکر یا امر به معروف قلبی اکتفا کنند (برگزاری کلاس‌های آشنایی با عواقب و خطرات نهی از منکر و امر به معروف)

ب) دعوت ناهیان از منکر و آمرین به معروف به صبر و گذشت در صورت کتک خوردن و مضروب شدن از جانب فاعلین منکر

ج) عیادت از ناهیان از منکر که حین انجام وظیفه مضروب و بستری شده‌اند. (در صورت امکان)

د) ابراز تاسف و ارسال پیام تسلیت به مناسبت شهادت ناهیان از منکر

هـ) دادن قول مساعد برای کمک به هزینه‌های درمان ناهیان از منکر که حین انجام نهی از منکر مضروب شده‌اند (عملی کردن این قول الزامی نیست.)

و) شرکت در تشییع جنازه و مراسم یادبود شهدای ناهی از منکر

ز)نصب بنر و تصاویر شهدای ناهی از منکر(در صورت پیدا شدن بانی.)

ان‌شاالله با انجام اقدامات فوق شاهد رونق و رشد روزافزون این فریضه الهی در کشور باشیم.

 

فحشاگردی

تعریف: فحشاگردی از جمله زیرمجموعه‌های گردشگری (توریسم) است. بعضی‌ها برای بهره بردن از طبیعت، سفری می‌کنند که به آنها می‌گویند «طبیعت‌گرد». برخی دیگر برای دیدن آثار باستانی گردش می‌کنند که کارشان «گردشگری‌ تاریخی» نام دارد. حتی بعضی‌ها هم هستند که برای دیدن نمونه‌های زمین‌شناسی مسافرت می‌کنند. اینها‌ را هم «ژئو توریست» می‌گویند.

«فحشاگردی» هم یک نمونه جدید است که طی آن فرد گردشگر برای بهره بردن از فسق و فجور سفر می‌کند. در واقع در این‌گونه سفرها، هدف بهره بردن گردشگران از یکدیگر است و سفر، صرفاً بهانه‌ای بیش نیست!.

مکانیسم و چگونگی فحشاگردی:

این‌گونه خاص از گردشگری سال‌هاست که به همت مسئولان مربوطه (از متولیان میراث فرهنگی و گردشگری گرفته تا مسئولان انتظامی و…) در مملکت شکل گرفته و هدف آن راه انداختن فوری و بی دردسر مشکلات شهوانی شهروندان است. البته همت مسئولین در این ابتکار و نوآوری در قالب ندیدن و یا تغافل و یا بی‌توجهی نسبت به این مسئله تجلی کرده است.

ساز و کار مسئله بسیار ساده است. موسسات گردشگری و یا حتی افراد علاقمند که حاضرند در این امر خیر پا پیش بگذارند، با اجاره یک یا دو اتوبوس کار را شروع می‌کنند و سپس به مقصدی دور یا نزدیک «تور» راه می‌اندازند. مقصد می‌تواند «تنگه واشی» در کنار تهران باشد و یا کویر اطراف نایین و یا هر جای دیگری. مهم همسفرانند که اهل حال می‌باشند.

معمولاً و بلکه غالباً عمده مشتریان این تورها جوانان مجرد (دختر و پسر) زنان بی‌شوهر (گاهی هم شوهردار) و مردان میانسالی‌ هستند که هنوز سر و گوش‌شان می‌جنبد. پس از تکمیل شدن گردشگران، برنامه‌های فرهنگی مانند بزن‌ و ‌برقص راحت و مختلط در اتوبوس از مبداء تا مقصد، همنشینی‌های دوستانه و عاشقانه از مبداء تا مقصد و توی مقصد و بالعکس و سایر امور خیر به صورت خود‌جوش و یا با هدایت «راهنمای‌تور» شکل می‌گیرد. (خودتان قضاوت کنید. وقتی تعدادی دختر و پسر مجرد چند روزی یا حتی چند ساعتی توی یک اتوبوس با هم باشند و بگویند و بخندند و بزنند و برقصند و هر جور که راحتند لباس بپوشند و هر کسی‌ را که خواستند کنار صندلی خودشان بنشانند، نه مزاحمتی از جانب نیروی ‌انتظامی ببینند و نه کسی به آنها بگوید «عمو خرت به چند؟» نتیجه چه خواهد شد؟)

نتایج‌ اجتماعی:

برپایی این گونه تورها، هم به شادی گردشگران فحشا (همان فحشاگردان) منجر می‌شود و هم در شهرها و روستاهای مقصد، تحولات عمیقی را به جا  می‌گذارد. مثلاً وقتی در یک شهری مثل دارالعباده یزد که عموم مردم اهل دیانت و اخلاق و حیا هستند، روزانه چندین اتوبوس از این فحشاگردان وارد می‌شوند و به صورت دسته‌جمعی و گله‌ای به مناطق مختلف شهر هجوم می‌آورند و به صورتی نیم‌برهنه به شوخی و خنده‌های عاشقانه و مستانه، آن هم در مقابل چشمان مردم می‌پردازند، شادی مثل موج مکزیکی از سمت فحشاگردان به سوی مردم شهر روانه می‌شود.

خودتان حدس بزنید وقتی مردم شهرها و روستاهایی که مقصد این‌گونه سفرها هستند روزانه شاهد حضور صدها زن و دختر آرایش کرده و شنگول ( که معمولاً پوشیدن مانتو و انداختن شال روی سرشان‌را فراموش کرده و یا جدی نگرفته‌اند) هستند که با دوست پسرها و مردان غریبه مثل آب خوردن مراوده و معاشقه علنی می‌کنند و مثلاً به بهانه عکس یادگاری از آثار تاریخی، دست در گردن‌ هم می‌اندازند و همدیگر را در آغوش می‌گیرند و دخترها و پسرها و زنان و مردان چند بار جای خود را به همدیگر می‌دهند و هر دختری این صحنه را با چند پسر تکرار می‌کند و موج شوخی و خنده و متلک‌های عاشقانه محیط‌را پُر می‌کند، چه تاثیرات شگرفی در آنها ایجاد می‌شود.

 

سیاست‌گذاری:

تا الان نه دیده و نه شنیده شده که یک آژانس گردشگری به دلیل برپایی چنین تورهایی تعطیل شده و یا نیروی انتظامی از حرکت چنین اتوبوس‌هایی جلوگیری کرده و یا متخلفان را به محاکم قضایی تحویل داده و یا اعمال قانون کرده باشند. این همان سیاست‌گذاری نانوشته، ولی عملیاتی ترویج و توسعه گردشگری فحشا‌ست. اصولاً چه اشکالی دارد آنهایی که سنتی فکر نمی‌کنند و اهل تنوع‌طلبی جنسی‌اند و یا اصولاً «شادی» را دوست دارند، این جوری دور هم جمع شوند و حال‌اش‌ را ببرند.

مهم این ‌است که این تورها به همین شکل (البته بسیار راحت از اینجا، چون در آنجا اصولاً محدودیتی وجود ندارد.) مدت‌هاست که برگزار شده‌اند، می‌شوند و خواهند شد. اگر قرار بود این مسئله محدود یا متوقف یا کنترل شود تا حالا شده بود. البته از حق نگذریم شرکت‌کنندگان در این تورها هم به جان مسئولان مربوطه (به واسطه تساهل و تسامح‌شان) دعاهای خاصه می‌کنند، آن هم در مواقع استجابت.

 

راهبردهای اصولی

۱-بگذاریم مردم خوش باشند. بالاخره یک جوری باید از غم و غصه فرار کنند.

۲-سپردن کار مردم به مردم که بعضی‌ها می‌گویند یعنی همین. مثل دوستی که فرموده بود: «بانوان خودشان مشکل عفاف ‌را حل خواهند کرد». مردم فحشاگردی را جوری حل خواهند کرد که نه سیخ بسوزد و نه کباب.

۳-در صورت بروز تنگ‌نظری‌ها و مزاحمت‌ها در برابر تداوم و توسعه این ‌گونه سفرها باید منتظر عواقب آن مانند افزایش حیا و عفت در جامعه باشیم.

30نوامبر/16

پندها و عبرت‌ها

خدا مهربان‌تر است

مردى حین رفتن برای زیارت رسول اکرم (ص) در بین راه، چند جوجه‌پرنده دید، آن‌ها رابرداشت ، تا به عنوان هدیه براى پیامبر خدا (ص) ببرد، مادر جوجه‌ها که جوجه هایش را در دستِ مرد دید، به دنبال او روان شد.
مرد در روى زمین راه مى‌رفت و پرنده پرواز کنان او را دنبال مى‌کرد، تا اینکه به مدینه رسید. یک سره به مسجد رفت و پس از زیارت نبى‌اکرم (ص) جوجه‌ها را نزد ایشان گذاشت.
در این موقع، پرنده مادر که چند فرسخ به دنبال جوجه هایش پرواز کرده بود، به سرعت فرود آمد، غذایى را که به منقار داشت، در دهان یکى از جوجه‌ها گذاشت و به سرعت پرواز کرده و دور شد.
حضرت رسول خدا (ص) و اصحاب همه این صحنه را مشاهده مى‌کردند.
دقایقی گذشت و دوباره پرنده مادر رسید و با اینکه خطر اسیر شدن به دست مردم، او را تهدید مى‌کرد، فرود آمد و غذایى را که تهیه کرده بود، در دهانِ جوجه دیگر گذاشت، و پرواز کرده و دور شد.
در این هنگام ، حضرت رسول (ص )، جوجه ها را آزاد فرمود، بعد رو به اصحاب کرده و فرمود:
مهر و محبّت این مادر را نسبت به جوجه‌هایش چگونه دیدید؟
اصحاب عرض کردند: بسیار عجیب و شگفت انگیز بود.
حضرت فرمود: قسم به خداوندى که مرا به پیامبرى برگزید، مهر و محبت خداى عالم به بنده‌هایش هزاران برابر این چیزى‌است که دیدید.
او نسبت به بندهایش ارحم الراحمین تراست .«معارفى از قرآن : ۱۰۶»

 

حسرت ابدی!

یکی از استادان شیخ مرتضی آقا تهرانی نقل می‌کرد که در خواب، مرحوم آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری رحمه الله را دیدم. پرسیدم :آیا شما در آن عالم عذاب هم می‌شوید؟ فرمود: یک عذاب دارم و آن این حسرت و غصه است که چرا بیشتر به یاد خدا نبودم. دلم برای آن لحظاتی می‌سوزد که به یاد خدا نبودم. این بزرگ‌ترین عذاب برای من‌است.

 

با زن نامحرم شوخی نکن

ابوبصیر گوید: در کوفه برای زنی قرآن می‌خواندم. یک بار در موردی با او شوخی کردم!  بعد از مدتی که به خدمت امام باقر (ع) رسیدم مرا مورد مذمت و سرزنش قرار داد و فرمود: کسی که در خلوت مرتکب گناه شود خداوند به او نظرلطف نمی‌کند. چه سخنی به آن زن گفتی؟
از روی شرم و حیا سر در گریبان افکندم و توبه کردم.
امام باقر علیه السلام فرمود: شوخی با زن نامحرم را تکرار نکن (قصه های تربیتی چهارده معصوم)

 

این لقمه جای آن لقمه

از امام رضا (ع) روایت شده است که فرمود: بنى اسرائیل- براى چند سال پى در پى- به خشکسالى سختى گرفتار شدند، زنى لقمه نانى داشت، همین که آن را به دهان نزدیک کرد تا بخورد، فقیرى فریاد برآورد که: اى کنیز خدا! من گرسنه‌ام!

زن با خود گفت: در چنین موقعى بهتر است آن را صدقه دهم، و لقمه را از نزدیک دهان خود دور کرد و به آن فقیر داد.

پسر خردسال آن زن براى جمع آورى هیزم (براى سوخت) به صحرا رفته بود که ناگهان گرگى به او حمله‌ور شد و او را با خود برد، غوغائى بلند شد،و آن زن به دنبال گرگ دوید، (در این هنگام) خداوند تبارک و تعالى جبرئیل(ع) را فرستاد، و آن کودک را از دهان گرگ بیرون کشید و به مادر داد.

آنگاه جبرائیل به آن مادر گفت: اى کنیز خدا! آیا راضى شدى؟ این لقمه به جاى آن لقمه!.

(ثواب‌الاعمال، صفحه ۳۰۱)

 

سفارش‌هایی از امام باقر علیه‌السلام

جابرجعفى نقل مى‌کند:
بعد از خاتمه اعمال حج ، با جمعى به خدمت امام محمد باقر (ع) رسیدیم. هنگامى که خواستیم با حضرت وداع کنیم، عرض کردیم توصیه‌اى بفرمایید. فرمودند:
اقویاى شما به ضعفا کمک کنند.
اغنیا از فقرا دلجویى نمایند.
هر یک از شما خیرخواه برادر دینى‌اش باشد. و آنچه براى خود مى‌خواهد براى او نیز بخواهد.
اسرار ما را از نااهلان مخفى دارید، و مردم را بر ما مسلط نکنید.
به گفته‌هاى ما و آنچه از ما به شما مى‌رسانند توجه کنید؛ اگر دیدید موافق قرآن است، آن را بپذیرید و چنانچه آن را موافق قرآن نیافتید، بر زمین بیاندازید.
اگر مطلبى بر شما مشتبه شد، درباره آن تصمیمى نگیرید و آن را به ما عرضه دارید تا آن طور که لازم است براى شما تشریح کنیم.
اگر شما چنین بودید که توصیه شد و از این حدود تجاوز نکردید و پیش از زمان قائم ما کسى از شما بمیرد، شهید از دنیا رفته است. هر کس قائم ما را درک کند و در رکاب او کشته شود، ثواب دو شهید دارد و هر کس در رکاب او یکى از دشمنان ما را به قتل برساند، ثواب بیست شهید خواهد داشت (بحارالانوار، ج ۲، ص ۲۳۶)

 

مدیریت امام علی(ع)

یکى از خصوصیات حضرت على علیه السلام این بود که بیت‌المال را به طور مساوى میان مردم تقسیم مى‌کرد و بین مسلمانان تبعیض قائل نمى‌شد؛ این امر باعث شده بود، برخى از طرفداران تبعیض و انحصارطلبها به معاویه بپیوندند.
عده‌اى از دوستان على (ع) به حضور حضرت رسیدند و گفتند:
چنانچه افراد سیاس و انحصار طلبها را با پول راضى کنى، براى پیشرفت امور شایسته‌تر است. امام على (ع) از این پیشنهاد خشمگین شد فرمود:
آیا نظرتان این است به کسانى که تحت حکومت من هستند ظلم کنم و حق آنان را به دیگران بدهم و با تضیع حقوق آنان یارانى دور خود جمع نمایم؟! به خدا سوگند، هرگز این کار را نخواهم کرد. اگر مال، از آن خودم بود آن را به طور مساوى تقسیم مى‌کردم، چه رسد به اینکه مال، مال خداست . سپس فرمود:
اى مردم! کسى که کار نیک را در جاى نادرست انجام داد، چند روزى نزد افراد نا اهل و تاریک‌دل مورد ستایش قرار مى‌گیرد و در دل ایشان محبت و دوستى مى‌آفریند؛ ولى اگر روزی حادثه بدى براى وى پیش بیاید و به یاریشان نیازمند شود، آنان بدترین و سرزنش کننده‌ترین دوستان خواهند شد.

(بحارالانوار، ج ۴۱، ص ۱۰۸ و ۱۱۱)

 

آزاد یا بنده!

روزی حضرت کاظم (ع)  از در خانه «بشرحافی» در بغداد می‌گذشت که صدای ساز و آواز را از آن خانه شنید.
ناگاه کنیزی از آن خانه بیرون آمد و در دستش خاکروبه بود و بر کنار درِ خانه ریخت. امام فرمود: ای کنیز! صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ عرض کرد: آزاد است. حضرت فرمود: راست گفتی اگر بنده بود از مولای خود می‌ترسید و چنین رفتار نمی‌کرد…
کنیز چون برگشت بشرحافی پرسید : چرا دیر آمدی؟ کنیز جریان ملاقاتش با امام را نقل کرد.

بشرحافی با پای برهنه بیرون دوید و خدمت آن حضرت رسید و عذرخواست و اظهار شرمندگی نمود و از کار خود توبه کرد. (جامع السعادات)

 

مقدار گناهان
روزى حضرت رسول (ص) به همراه عده‌اى از اصحاب خود به بیابان کویرى بی آب وعلف رهسپار شدند. هنگامى که به آن جا رسیدند، رسول خدا به همراهان خود فرمود هرکدام مقدارى هیزم بیاورید.
اصحاب گفتند: یا رسول اللّه! در این بیابان کویر که چوب و هیزم پیدا نمى‌شود.
حضرت فرمود: هر یک از شما به هر مقدار که مى‌توانید هیزم بیاورد.
اصحاب حضرت رسول همه پراکنده شدند، بعد از گذشت ساعتى، هر یک مقدارى هیزم پیدا کرده، آوردند و روى هم ریختند؛ و در نتیجه مقدار زیادى هیزم روى هم انباشته گردید. حضرت رسول (ص) نگاهى نمود و فرمود: بدانید که گناهان نیز به همین شکل زیاد و روى هم انباشته مى‌گردد، سپس افزودند: مواظب حرکات خویش باشید و حتّى از گناهان کوچک نیز خود را برهانید، و بدانید که تمام حرکات شما چه کوچک و چه بزرگ مورد توجّه خداوند متعال است و همه آن‌ها در نامه اعمال ثبت مى‌گردد، همان طورى که خداوند در قرآن حکیم فرموده است : ما تمامى اعمال و کارهاى شما را محاسبه خواهیم کرد.  (وسائل الشّیعه : ج ۱۵، ص ۳۱۰ )

 

 

باغ ضروان

در زمانهای گذشته، مردی صالح و ربانی و عاقبت اندیش در روستایی بنام «ضروان» ، نزدیک یمن زندگی می‌کرد. او صاحب کشتزار و باغ پرمیوه‌ای بود. او از رسیدگی به زندگی مستمندان و احسان به آنها دریغ نمی‌کرد، به طوری که از محصول باغ و کشت خود، به اندازه کفاف برمی‌داشت و برای سپاس از نعمتهای خداوند بقیه را به فقرا می‌داد.
خانه او کعبه فقرا بود و بیشتر نیازمندان برای تامین نیازهای خود، همواره سراغ او را می‌گرفتند.
او همواره فرزندان خود را به رسیدگی به نیازمندان و فقراء وصیت می‌کرد و می‌گفت: همه نعمتها از آن خداست و برای کسب رضایت او، انفاق در راهش را از یاد نبرید.
فرزندان، اما به دارایی مغرور بودند. سرانجام مرگ این مرد فرا رسید و از دنیا رفت. فرزندان نصیحت پدر را به فراموشی سپردند و پیمان بستند که محصول باغ و مزرعه را بین خود تقسیم کنند و به فقراء ندهند.
فقراء طبق معمول سالهای گذشته هر روز به نزد آنان در باغ می‌آمدند اما فرزندان مرحوم چیزی از نعمتهای ارزانی شده را به نیازمندان و فقرا نمی‌دادند و با خود نقشه کشیدند که در موعد مقرر مخفیانه محصولات خود را چیده و بفروشند و…
خداوند بر آن خیره‌سران غضب کرد. هنوز روز برداشت محصول نرسیده بود که صاعقه‌ای آتشین بر مزرعه و باغ آنها افتاد و همه را سوزاند. آنها وقتی که صبح به سوی باغ رفتند، دیدند همه سوخته است و…
(داستانهای مثنوی ۴/ ۱۵ – به تفسیر سوره قلم مراجعه شود(آیات ۱۷ الی ۲۷)

 

هرکس چند هزار گناه؟

شخصی به نام توبه، بیشتر اوقات شب و روز از نَفَس خود حساب می‌کشید. روزی وی عمر خود را حساب کرد و دید شصت سال از عمرش گذشته است. آن را به روز حساب کرد و دریافت بیش از ۲۱۰۰۰ روز از عمرش گذشته است. سپس با خود گفت: «وای بر من! اگر روزی یک گناه بیشتر نکرده باشم، خدای خود را در حالی دیدار می‌کنم که بیش از ۲۱۰۰۰ گناه مرتکب شده‌ام!.» این سخن را گفت و آه و فغانی از دل برکشید و بی‌هوش برزمین افتاد و از دنیا رفت.

(ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چ ۱۲، ج ۲۴، ص ۴۶۵)

 

متکبر و متواضع

لقمان‌حکیم گوید: روزی در کنار کشتزاری از گندم ایستاده بودم. خوشه‌هایی از گندم که متکبرانه سر برافراشته و خوشه‌های دیگری که متواضعانه سر به زیر آورده بودند، نظرم را به خود جلب نمودند و هنگامی که آنها را لمس کردم، شگفت زده شدم. خوشه‌های سر برافراشته را تهی از دانه و خوشه‌های سر به زیر را پر از دانه‌های گندم یافتم!. با خود گفتم: در کشتزار زندگی نیز چه بسیارند سرهایی که بالا رفته‌اند اما در حقیقت خالی‌اند…(حکمت‌نامه لقمان/محمد محمدی‌ری‌شهری)

 

اگر بدانی…

 نقل کرده‌اند که شبانگاهی سیدبحرالعلوم، یکی از شاگردانش را خواست و با تمام خشم و عصبانیّت بر او خروشید و گفت: در همسایگی تو فردی است بینوا که با چند کودک خود گرسنه هستند. چرا به حال آن‌ها رسیدگی نمی‌کنی؟

شاگرد گفت: به خدا سوگند، نمی‌دانستم که آن‌ها چنین مشکلی دارند

سید گفت: همین که نمی‌دانستی، مرا خشمگین کرده، والّا اگر که می‌دانستی وکاری نمی‌کردی، کافر بودی! (داستان‌های علما)

 

تواضع و فروتنی سلمان

حضرت سلمان مدتی در یکی از شهرهای شام فرماندار بود. سیره او در ایام فرمانداری با قبل از آن هیچ تفاوت نکرده بود.
یک روز در میان بازار می‌رفت، مردی را دید که یونجه خریده و منتظر کسی بودکه آن را به خانه‌اش ببرد سلمان رسید و آن مرد او را نشناخت و بی‌مزد قبول کرد بارش‌را به خانه‌اش برساند.
مرد یونجه را بر پشت سلمان نهاد، و سلمان آن را می‌برد. در راه مردی آمد و گفت: ای امیر این را به کجا می بری؟ آن مرد فهمید که او سلمان است در پای او افتاد و دست او را بوسه می‌داد و می‌گفت: مرا ببخش که شما را نشناختم.
سلمان فرمود: این‌بار را به خانه‌ات باید برسانم و رسانید، بعد فرمود: اکنون من به عهد خود وفا کردم، تو هم عهد کن تا هیچکس را به بیگاری (عمل بدون مزد) نگیری و چیزی را که خودت می‌توانی ببری ببر که به مردانگی تو آسیبی نمی‌رساند (جوامع الحکایات ص ۱۷۸)

 

30نوامبر/16

جنبش انصارالله؛ حزب‌اللهی دیگر در شبه جزیره عربستان

روح الله نجابت

اتفاقات این روزهای یمن را شاید بتوان نقطه عطف حرکت جنبشی دانست که یکی از مولفه‌های مهم و قابل اعتنای شکل‌گیری نظم جدید در منطقه‌ غرب آسیا و شمال آفریقاست. البته باید اذعان کرد که شیعیان زیدی در یمن و به‌ویژه جنبش انصارالله(حوثی ها) از سال ها پیش فعالیت خود را آغاز کرده‌ و با یک حرکت ریشه‌ای اعتقادی توانسته‌اند به یک نفوذ اجتماعی گسترده در جامعه یمن، حتی در میان اهل سنت دست پیدا کنند. این جنبش که در سال ۲۰۰۴ وارد فاز جدیدی از حرکت خود شد، توانسته با الهام‌گیری از آموزه‌های انقلاب اسلامی، جوانان زیدی را از خواب چند ده ساله‌شان بیدار کند و اکنون در جایگاهی قرار گرفته که هیچ  نظاره‌گری نمی‌تواند به‌سادگی از کنار نام جنبش انصارالله عبور کند.

جنبش انصارالله بی دلیل حزب اللهی دیگر نامیده نشده است، زیرا نه تنها به لحاظ اعتقادی و سیاسی به‌شدت متاثر از حزب‌الله لبنان هست، بلکه امکان تغییر معادلات منطقه‌ای جهانی را نیز دارد. شاید بتوان گفت ناظران منطقه‌ای زمانی متوجه پیوند عمیق انصارالله یمن با حزب الله لبنان شدند که در پی شهادت سید حسین الحوثی، پیام تسلیت سید حسن نصرالله خطاب به رهبر فعلی انصارالله صادر شد. البته الهام‌گیری از حزب الله لبنان، پیش از آن نیز با رصد افکار و رفتار شیعیان یمن قابل فهم بود.

انصارالله در یمن، میداندار نهضتی مبتنی بر اندیشه‌های زیدیه که  امام باید قائم به سیف باشد و اهل قعود نباشد  و نیز امام قائم به سیف را باید یاری نمود، شده است و عمیقا متاثر از اندیشه‌های الهی امام راحل و درایت و شجاعت رهبر انقلاب در مقابل جریان استکبار جهانی است.. جریان سیاسی و اعتقادی زیدیه یمن نزدیکی ایدئولوژیکی زیادی با تئوری مترقی ولایت فقیه پیدا کرده است. همین عامل پیونددهنده جوانان زیدی مذهب با آرمان‌های انقلاب‌اسلامی است و مخالفت جدی ایالات متحده و عربستان با این جنبش نیز به نگاه‌های اعتقادی، سیاسی انصار الله بر می‌گردد.

علی‌رغم تاثر جنبش انصارالله از حزب الله لبنان، نسخه‌ شفابخش این جریان در یمن باید متفاوت از اقدامات حزب‌الله در لبنان باشد و انصارالله تنها با یک مدل بومی متناسب با اقتضائات یمن به نتیجه خواهد رسید.

موقعیت ممتاز یمن در منطقه

توجه به جایگاه یمن در منطقه، تاریخ و پیشینه‌ آن و اساساً موضوعاتی که آن خطه از دنیای اسلام را متمایز کرده است، نمایانگر اهمیت جنبش انصارالله در معادلات منطقه است.

در باب جمعیت یمن، آمار دقیق و رسمی وجود ندارد، اما مطابق  آخرین برآوردها، شیعیان(مشتمل بر پیروان زیدیه، اسماعیلیه و اثنی‌عشریه)  حدود ۴۶ درصد جمعیت یمن و اهل سنت‌(شافعی مذهب)  ۵۳ درصد از جمعیت ۲۶ میلیونی یمن را تشکیل می‌دهند.گفتنی‌است، زیدی‌ها که بخش اصلی جمعیت شیعیان را تشکیل می‌دهند عمدتاً ساکن قسمت‌های شمالی هستند و شافعی‌ها عموما در مناطق جنوبی سکنی گزیده‌اند.

ویژگی‌هایی که جایگاه یمن را در منطقه منحصر به فرد کرده عبارتند از: مجاورت این کشور با حرمین شریفین و نسبت مستقیم آن با حکومت و تحولات سعودی و بالعکس، اهمیت جغرافیایی و ژئوپلتیک یمن با توجه به تسلط بر آبراه استراتژیک باب المندب، اشراف بر دریای سرخ ، اشراف بر بخش قابل توجهی از اقیانوس هند، تاثیرگذاری فکری و فرهنگی بر سه منطقه مهم دنیا یعنی خلیج فارس، شاخ آفریقا و آسیای جنوب شرقی.

همه اینها موجب شده هر تحولی در وضع سیاسی صنعا، موقعیت حساس یمن را تحت تاثیر قرار دهد، تا آنجا که به عقیده برخی از کارشناسان،  اگر کشور یمن از کنترل قدرت‌های غربی خارج شود قطعا امنیت سعودی و شبه‌جزیره عربستان از بین خواهد رفت و به دنبال آن شبه جزیره عربستان، خلیج فارس، نفت خاورمیانه و…  در یک کلام قلب جهان اسلام از چنگ قدرت‌های بزرگ خارج خواهند شد.

در دورانی که پیامبر ختمی مرتبت«ص» در سرزمین حجاز مبعوث گردیدند، یمن به واسطه‌ قرابت سرزمینی، متاثر از آن فضا بود. اسلام آوردن مردم یمن یکی از مؤلفه‌هایی‌است که مردم آن دیار  تا به امروز بدان افتخار می‌کنند، زیرا به دست مبارک امیرالمومنین«ع» و بدون خونریزی به دین اسلام مشرف شدند. در واقعه عاشورا نیز جمعی از یاران سیدالشهدا«ع» از اهالی یمن بودند.

زیدیه در یمن

قرن سوم هجری نخستین زمانی بود که مردم یمن به وسیله «یحیی بن حسین» با مذهب زیدی و آموزه‌های آن آشنا شدند و متعاقبا جمع قابل توجهی از مردم به این مذهب گرایش پیدا کردند و بدان اقبال نشان دادند تا آنجا که از «یحیی بن‌حسین» با عنوان «امام» یاد می‌کردند. پس از او بود که سیستم امامت به عنوان مدل حکومتی درصعده بنیان گذارده شد و از آن زمان تا  میانه‌های قرن بیستم م. مقارن با اواخر قرن ۱۴ هجری، حکومت امامان زیدی در مقاطع مختلف در قسمت های شمالی یمن برقرار بود.

باید اذعان کرد در مقاطعی حکومت امامان زیدیه در یمن شکلی موروثی و سلطنتی به خود گرفت، اما کودتای افسران ارتش در سال ۱۹۶۲ برای همیشه به مدل حکومتی امامت در یمن خاتمه بخشید و پس از آن دوران نیز زیدیه در یمن به‌طور جدی درصدد احیای مجدد سیستم امامت نبوده است. در پی کودتای ۱۹۶۲ مدل حکومتی در شمال یمن به جمهوری مبدل شد.

جنوب یمن به محوریت بندرعدن که با موقعیت استراتژیک خود تحت استعمار انگلستان قرار داشت، در سال ۱۹۶۷ استقلال خود را از بریتانیا به دست آورد و نهایتاً پس از کشمکش‌هایی، یک رژیم مارکسیستی به پشتوانه چین و شوروی سابق با نام جمهوری دمکراتیک خلق یمن در یمن جنوبی تاسیس گردید.

یمن پس از اتحاد

در سال ۱۹۷۹ تضادها و کشمکش‌های میان رژیم کمونیستی یمن جنوبی و حکومت مردمی(خلق) یمن‌شمالی به جنگی تمام عیار بدل گشت، اما در دهه ۸۰، این جنگ جای خود را به ‌نوعی همزیستی توام با همکاری داد. سرانجام پس از فراز و نشیب‌های بسیار، دو کشور در سال ۱۹۹۰ با یکدیگر متحد شدند. بخش عمده‌ای از اتحاد دو یمن نشات گرفته از فرو‏پاشی بلوک شرق بود و موجب شد فصل تازه‌ای در تاریخ تحولات بخش‌های جنوبی شبه‌جزیره عربستان رقم بخورد.

کشور جمهوری یمن مبتنی بر قانون اساسی جدیدی که اسلام درآن دین رسمی و شریعت اسلامی منبع قانون‌گذاری  ذکر شده بود، تشکیل گردید و علی عبدالله صالح رئیس جمهور شمال یمن به ریاست شورای ریاست جمهوری یمن واحد منصوب شد. صنعا، پایتخت و عدن مرکز اقتصادی و تجاری این کشور تازه تاسیس گردید.

پس از اتحاد یمن  نیروهای سیاسی و احزاب مختلف برای کسب قدرت به مبارزه با یکدیگر پرداختند و نهایتا در سال ۱۹۹۴م. میان نیروهای شمال با محوریت صنعا و جنوب با محوریت عدن جنگ خونینی در گرفت، هرچند این جنگ با ایفای نقش سازمان ملل متحد تا حدودی مدیریت  شد، اما در نهایت با چیرگی شمالی‌ها بر جنوبی‌ها اتحاد پابرجا ماند.

جنبش انصارالله و نقش آن در معادلات سیاسی اجتماعی یمن

سال ۲۰۰۴ مقطع مهم دیگری در تاریخ یمن بود. در آن سال قیام شیعیان زیدی وارد فاز جدیدی گردید و جریان شیعی‌زیدی صعده با محوریت جریان الحوثی و شخص سید حسین الحوثی با موضع‌گیری علیه آمریکا و رژیم صهیونیستی نضج گرفت. البته نقطه‌ آغازین حرکت تشکیلاتی در زیدیه را باید در سال‌های پیش از اتحاد دو یمن و در زمانی که در سال ۱۹۸۶م. تشکیلاتی با عنوان «اتحاد شباب» برای آموزش جوانان طایفه زیدیه به دست «صلاح‌احمد‌فلیته» ، از بیت سادات‌زیدی آل‌فلیته شکل گرفت، جستجو کرد.

ازجمله کسانی که در آن مجموعه بار آموزش اعتقادی کار را به دوش می کشیدند، علامه مجدالدین المویدی و علامه بدرالدین الحوثی[دو تن از علمای بنام زیدیه]  بودند. در آن سال‌ها سید بدرالدین الحوثی ـ پدر شهید حسین الحوثی و عبدالملک الحوثی ـ دولت مرکزی را به دلیل روابط با امریکا و رژیم صهیونیستی مورد انتقاد جدی قرار داد و در مساجد پایتخت علیه سیاست‌های علی‌عبدالله‌صالح سخنرانی کرد، اما خشونت دولت علیه او و طرفدارانش تنها پاسخی بود که در قبال انتقادها متوجه علامه سید بدرالدین الحوثی گردید و او و یارانش را وادار به بازگشت به صعده کرد.

با اتحاد دو یمن (شمالی و جنوبی) در۱۹۹۰ م. تشکیلات اتحاد شباب در حزب «الحق» که یک تشکیلات سیاسی زیدی بود، ادغام شد. شهید حسین‌الحوثی که از بنیان‌گذاران حزب الحق به شمار می‌رفت، در سال ۱۹۹۳ در انتخابات شرکت کرد و به عضویت پارلمان یمن درآمد. در سال ۱۹۹۶ به دلیل بازگشت بسیاری از یمنی‌های وهابی از افغانستان، حکومت یمن برای اینکه از اندیشه‌های تند و افراطی جلوگیری کند، از حسین الحوثی کمک گرفت. او در سال ۱۹۹۷ از حزب الحق جدا شد و جنبش جوانان مؤمن را تأسیس کرد. در آن زمان دولت یمن نیز به این جنبش کمک می‌کرد و به آنان اجازه فعالیت‌های فرهنگی برای مبارزه با اندیشه‌های وهابی را می‌داد.

جنگ های ششگانه صعده و ریشه های آن

شهید حسین الحوثی به‌تدریج و از سال‌های ۲۰۰۰ و ۲۰۰۱ نیروهای جوان زیدی منطقه را جذب و سازماندهی کرد. در این مقطع، مراکز وابسته به حوثی‌ها محملی برای تجمع جوانانی شده بود که با روحیه آزاد منشانه خود و متاثر از اعتقادات اصیل زیدیه از دیگر مناطق یمن در مسیر صعب‌العبور صعده در رفت و آمد بودند. رفته رفته دامنه فعالیت حوثی‌ها از استان صعده به استان‌ها و شهرستان‌های دیگر که صبغه زیدی‌شان قوی بود کشیده شد.

شیهد حسین الحوثی تقربیا در همه سخنرانی‌هایش از امام راحل و اندیشه‌های ایشان یاد و به آموزه‌های ضد‌استکباری انقلاب اسلامی استناد می‌کرد..شعار اصلی  او که در  همه ‌جا آن را طرح می‌کرد و از سوی جوانان مورد استقبال واقع می‌شد عبارت بود از: الله اکبر، الموت لأمریکا، الموت لإسرائیل، اللّعنه علی الیهود، النصر للإسلام. هم‌اینک نیز این شعار، شعار محوری جنبش انصارالله است.
در سال ۲۰۰۳ روابط دولت با شیعیان صعده رو به تیرگی گذاشت، حرکات و تلاش‌های جنبش حوثی‌ها شکل معناداری به خود گرفت. در این ‌سال اعضای جنبش جوانان مؤمن که با مدیریت حسین الحوثی به نماز جمعه صنعا می‌رفتند و در آنجا  شعار مرگ برآمریکا و مرگ براسرائیل سر می‌دادند، بازداشت شدند و تلاش سید حسین الحوثی و هسته مرکزی جریان حوثی‌ها برای آزادی این افراد به نتیجه نرسید،  ابتدا اختلاف میان شیعیان زیدی و دولت مرکزی وارد فاز سیاسی شد و پس از چندی شکل نظامی و مسلحانه به خود گرفت. این در شرایطی بود که تا پیش از آن دولت از کمک شیعیان زیدی برای مقابله با وهابیت بهره می‌برد؛ اما با رخدادهای سال ۲۰۰۳ این وهابیت بود که دوشادوش دولت به مبارزه با شیعیان صعده کمر بست. در جریان درگیری‌های نخستین بین نیروهای‌دولتی یمن و گروه الحوثی در سال ۲۰۰۴ «حسین الحوثی»، رهبری این گروه را بر عهده گرفت و طی درگیری‌ها به شهادت رسید.

از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۰ ، از جانب ارتش صالح شش جنگ بر شیعیان صعده تحمیل شد، شش جنگی که شیعیان هیچ‌گاه آغازگر آن نبودند، اما در عین حال در هیچ یک از جنگ‌ها شکست نخوردند چون مبارزه‌ آنان با ارتش صالح و بعضاً ارتش عربستان مبنای اعتقادی داشت.

در طی این سال‌ها حوثی‌ها همواره پرداختن به مسئله فلسطین را در راس برنامه‌های خود داشته و همواره مغضوب حکام مرتجع عرب منطقه بوده‌اند، اما در نقطه مقابل، رهبرمعظم انقلاب و حزب‌الله لبنان را پشتیبان معنوی خود ‌دانسته‌اند.

در دوران صالح کلیه‌ مطالبات مردم صعده از جمله احترام به حقوق پیروان زیدیه، امکان برگزاری مراسمات دینی از جمله عزاداری در ایام محرم، جشن عید غدیر و … کوتاه کردن دست کشورهای بیگانه از دست اندازی در امورداخلی یمن‌، تاسیس دانشگاه، دادن آزادی‌های اولیه شهروندی به شهروندان زیدی مذهب، رفع فقر در مناطق زیدی‌نشین و از این دست مطالبات، همگی به صورت مدنی و کاملاً مسالمت آمیز مطرح می‌شد اما عملاً پاسخی جز گلوله از جانب حکومت داده نمی‌شد.

عبدالملک‌الحوثی، رهبر فعلی جنبش‌انصارالله  که از لحاظ اعتقادی و فرهنگی دارای شخصیتی قوی است، پس از به  شهادت رسیدن برادرش -شهید سید حسین الحوثی و با وجود گزینه‌های دیگر به رهبری این جنبش انتخاب شد و توانسته از سال ۲۰۰۴ تا کنون با کمک برخی دیگر از شیعیان زیدی آن دیار جنبش انصارالله را هدایت و رهبری کند.
کار تشکیلاتی منسجم که در روزهای آغازین حرکت حوثی‌ها یکی از نقاط ضعف آنها محسوب می‌شد، اکنون با تلاش و مجاهدت جنبش تبدیل به یکی از نقاط قوت آنان شده است. این وضعیت.در حال‌حاضر امکان و قدرت بسیج گسترده‌ مردمی را به آنها می‌دهد، به‌طوری که علاوه بر نیروهای وابسته به جنبش‌انصارالله در میان سایر جریانات زیدیه نیز از مقبولیت بالایی برخوردار شده‌اند.

 

سوتیترها:

 

۱٫

انصارالله در یمن، میداندار نهضتی مبتنی بر اندیشه‌های زیدیه که  امام باید قائم به سیف باشد و اهل قعود نباشد  و نیز امام قائم به سیف را باید یاری نمود، شده است و عمیقا متاثر از اندیشه‌های الهی امام راحل و درایت و شجاعت رهبر انقلاب در مقابل جریان استکبار جهانی است..

 

30نوامبر/16

تروریسم اسرائیلی از چه زمانی شروع شد؟ آیا فقط مربوط به دوره کنونی است؟

پاسخ به شبهات تاریخی اشغال فلسطین

 

مجید صفاتاج

 

پس از کشتار کودکان و زنان و مردان بی دفاع غزه توسط رژیم کودک‌کش صهیونیستی طی سه دوره مختلف از سال ۱۳۸۸ تاکنون در جنگ‌های ۲۲ روزه، ۸ روزه و جنگ کنونی که بیش از یک ماه ادامه یافت، این سئوال به ذهن بسیاری خطور کرد که اقدامات تروریستی رژیم صهیونیستی در کشتار مردم بی دفاع فلسطین و ترور رهبران مقاومت فلسطین پدیده جدیدی است یا در گذشته نیز توسط رژیم غاصب قدس انجام می‌شد و اگر وجود داشت، ریشه در چه چیزی دارد؟

در این نوشتار به‌طور مختصر ماهیت تروریستی رژیم صهیونیستی در کشتار مردم بی‌گناه فلسطین بررسی می‌شود:

رژیم کودک‌کش صهیونیستی ویژگی‌هایی دارد که در مجموع ماهیت این رژیم را تشکیل می‌دهند. در چشم انداز صهیونیسم، یهودیان بر هر کسی مقدم‌اند و یک ملت را تشکیل می‌دهند. آنها برای رسیدن به اهداف خود، هر اقدامی را جایز می‌شمارند و  حاضرند حتی دست به کشتار غیریهودیان بزنند. این امر برگرفته از ماهیت تروریستی صهیونیست‌هاست.

تروریسم تا اعماق اندیشه و روح صهیونیست‏ها ریشه دوانده و سران آنها درباره دیدگاه‏های خود، کتاب‏های مفصلی را تألیف کرده‏اند. ژابوتنسکی می‏نویسد: «تورات و شمشیر از آسمان بر ما نازل شد.» مناخم بگین می‏گوید: «برادر من باش، والاّ می‏کشمت(۱)»

در کتاب‌های رهبران اسراییل،  مفصلاً و با دقت، در باره‏ عقاید ایدئولوژیک سازمان‏های تروریستی صهیونیسم، تاریخچه تأسیس، سازمان‏دهی، اهداف، جنایت‏هایی که مرتکب شدند و حتی شکنجه‏هایی که اعمال می‏کردند، در نهایت گستاخی و به روشنی و بدون هیچ گونه احساس شرم یا ترس یا تردید بحث شده است. بدون اغراق، میراث هراس‏انگیز تروریسم صهیونیستی در هیچ یک از میراث‏های سیاسی ـ نظامی ملل عالم دیده نمی‏شود و همین که این حقایق با چنین صراحتی از طرف رهبران تروریسم صهیونیستی یا کسانی که چنانچه منافع صهیونیسم ایجاب کند، شنیع‏ترین جنایت‏های ضدبشری را  نه تنها برضد انسان‏های دیگر، بلکه علیه خود یهودیان هم مرتکب می‌شوند، فاش می‏شود، پدیده‏ای است که خرد و وجدان انسانی نمی‏تواند به آسانی آن را بپذیرد.

از لابه‏لای کتاب‌های تروریست‏های صهیونیست می‏توان دریافت که عقیده صهیونیسم بر مبانی زیر استوار شده است(۲)

  1. ایمان مطلق به نظامی‌گری و پرورش نسل‏های بعدی صهیونیست‏ها به گونه‏ای که این ویژگی بخشی از شخصیت آنها شود.
  2. نقض مطلق حقوق طبیعی عرب‌ها تا حدی که براندازی نژاد عرب به خودی خود برای صهیونیست‏ها کار مطلوبی است.
  3. توجیه به کارگیری هر شیوه و وسیله‏ جنایتکارانه‌ای برای تحقق اهداف‏ به اصطلاح مقدس صهیونیسم در سرزمین اسرائیل تا جایی که کشتن و ترور و ایجاد وحشت از مسائل عادی و روزمره می‌شود.
  4. تکیه بر یک قانون عالی، یعنی حق مطلق را به خود دادن، به طوری که صهیونیست‏ها را در یک جهت و سایر نوع بشر را در جهتی دیگر و پست‏تر از آنان قرار می‏دهد.
  5. هدف از پذیرش و ورود به کهنوت صهیونیستی (باور عقاید صهیونیستی)، نجات میهن یهودی است. در نتیجه، کینهکورکورانه نسبت به عرب‌ها (مسلمانان)، به بخشی از ایمان تبدیل و تنها راه تحقق آرمان والای صهیونیسم، پاکسازی سرزمین اسرائیل از وجود آنان می‏شود.
  6. جاسوسی از دیگران تا جایی که از دست زدن به هیچ جنایتی برای عملی کردن هدف‏های خود رویگردان نشوند.
  7. ایمان به آن‏که انتقال غیرقانونی یهودیان به فلسطین به هر شیوه و وسیله‏ای که انجام شود، تنها یک مرحله از حمله اسکان صهیونیستی است.

این مجموعه‏ ترس‏آور، عوامل عقیدتی صهیونیسم را در هر یک از منابع میراث تروریستی صهیونیسم روشن می‏کند.

تکیه‏گاه‌های اصلی ایدئولوژی تروریسم صهیونیستی با دقت و توجه به دو مسئله، بیشتر روشن می‏شود:

  1. تاریخ واقعی شکل‏گیری سازمان‌های تروریستی مادر که سایر سازمان‌ها از آنها منشعب شده‌اند.
  2. مخفیانه بودن تشکیلات آنها.

هر چند سازمان‌های تروریستی گوناگون و متعدد بودند، اما در اینجا تأکید بر تکیه‏گاه‌های عقیدتی آنهاست که در جمع چیزی را تشکیل می‏دهد که می‏توان به‌حق آن را فلسفه تروریسم صهیونیستی یا تروریسم دولتی اسراییل نامید. این فلسفه تا به امروز ذهنیت ناخودآگاه صهیونیسم را تشکیل داده و هنوز هم هیچ تغییری در آن روی نداده است. مهم‌ترین سازمان‌های صهیونیستی‌ای که در این راستا به وجود آمده‌اند، فعالیت‌های تروریستی خود را ادامه می‏دهند. سازمان‌هایی هم به نام سازمان مادر شناخته می‏شوند، مانند هاگانا، هاشومیر و موساد. دو سازمان اول، در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در اروپای شرقی شکل گرفتند و تنها هدف آنها حمله به فلسطین و بیرون راندن عرب‌ها از آن سرزمین و نیز هراس‏افکنی(۳) سازمان اخیر نیز پس از تشکیل رژیم صهیونیستی به وجود آمد و هدف آن ترور رهبران مبارز فلسطینی و به‌طور کلی تصفیه‏ چهره‏های بارز مخالف صهیونیست‏ها در جهان بود.  دیگر سازمان‌های تروریستی عبارت‏اند از: ایرگون، پالماخ، دسته‏های کار و اشترن.

برای درک واقعیت تروریسم ـ رسمی و دولتی ـ اسرائیل و جنایت‏های گروه‌های تروریستی صهیونیستی و سازمان جاسوسی اسراییل، به کتاب المنتقمون (انتقام‌گیری)، نوشته نویسنده اسرائیلی بار زوهار مراجعه کنید. در این کتاب، مجموعه‏ای از فعالیت‏های دسته‏های تروریستی صهیونیستی پس از پایان جنگ جهانی دوم و نیز کشتار تعداد زیادی از رهبران مقاومت فلسطین به نمایش گذاشته شده است(۴) در این کتاب، همه‏ اقدامات تروریستی رژیم صهیونیستی و دسته‏های صهیونیستی وابسته به آن، به‌ویژه اقدامات تروریستی آن پس از اشغال فلسطین ذکر نشده‌اند، لذا در زیر به چند نمونه از آنها اشاره می‏شود.

 

کشتار و جنایت

رژیم صهیونیستی از همان روزهای نخست اشغال فلسطین، به منظور ایجاد رعب و وحشت در دل فلسطینیان و اجرای طرح‌های استعماری خود در سرزمین‌های اشغالی، کشتار وسیع و قتل عام مردم فلسطین را آغاز کرد. صهیونیست‏ها در شب نهم و صبح روز دهم می ۱۹۴۸م، اهالی روستای دیریاسین را کشتند. این کشتار وحشیانه و اقدام جنایت‏آمیز را دو سازمان تروریستی صهیونیستی ایرگون و اشترن انجام دادند که منجر به شهادت ده‌ها تن از ساکنان عرب این روستا شد(۵).

هر چند این کشتار فلسطینیان در محافل منطقه‏ای و بین المللی محکوم شد، اما رژیم صهیونیستی از خوی حیوانی خود دست برنداشت و بارها به کشتار مردم بی‏دفاع فلسطین اقدام کرد.

یکی دیگر از روستاهایی که اهالی آن را نیروهای نظامی صهیونیستی قتل عام کردند و خشم جهانیان را برانگیختند، روستای قبیه بود که حدود ۲۰۰۰ تن از اهالی آن در شب‏های چهاردهم و پانزدهم ماه اکتبر ۱۹۵۳م مورد هجوم صهیونیست‏ها واقع شدند. در این اقدام جنایت‏آمیز، ۶۷ تن از اهالی روستا به شهادت رسیدند و ده‏ها تن دیگر مجروح شدند. مدرسه و مسجد روستا و ۵۶ منزل مسکونی نیز کاملاً ویران شد(۶) اهالی روستای دیگری به نام روستای ناصرالدین نیز به همین صورت قتل عام شدند.

سه مورد مـزبور، نـمونه‏ای از زنـجیره اقـدامـات وحشیانه و غیرانسانی صهیونیست‏هاست. رژیم صهیونیستی تا کنون صدها مورد کشتار و قتل عام مردم مسلمان فلسطین و لبنان را مرتکب شده است. این کشتارها گاهی به صورت هجوم گروه‌های تروریستی و شبیخون و کمین و گاهی به صورت بمباران مناطق مسکونی، به وسیله هواپیماهای نظامی بوده است. مورد اول بیشتر در داخل سرزمین‏های اشغالی فلسطین و به منظور کوچ دادن اهالی عرب روستاها  اجرا شده است. مورد دوم نیز بیشتر به صورت بمباران مناطق مسکونی مردم مسلمان لبنان و اردوگاه‌های پناهندگان فلسطینی در این کشور و توسط هواپیماهای بمب‏افکن و توپخانه ارتش رژیم صهیونیستی صورت پذیرفته که نتیجه‏ آن کشته شدن هزاران تن از مردم بی‏پناه فلسطین و لبنان بوده است.

تفاوت بین این کشتارها فقط در آلت و وسیله کشتار است، وگرنه رژیم صهیونیستی خوی وحشیگری خود را در همه‏ این کشتارها در معرض دید جهانیان قرار داده است. تاریخ‌نویسان صهیونیست، قتل عام مردم فلسطین و لبنان و کلاً کشتار غیریهودیان را مبتنی بر دو مبنای ایدئولوژیک و استراتژیک می‏دانند(۷)

  1. ایدئولوژی صهیونیسم: اصول ایدئولوژی صهیونیسم که کشتار دیریاسین و کشتارهای دیگر و عملیات ترور و سرکوب غیریهودیان بر آن استوار شد، بر قانون حق مطلق متکی است. این قانون، صهیونیست‏ها را در رأس بقیه‏ مردم (غیریهودیان) قرار می‏دهد و برکینه‏توزی کورکورانه و نادیده گرفتن حقوق کامل طبیعی دیگران توسط آنها تکیه دارد، تا جایی که از بین بردن نژاد عرب، عملی پسندیده تلقی می‏شود.
  2. استراتژی صهیونیسم: کشتار دیریاسین، جزو طرح دال اسراییل است. براساس این طرح، ارتش صهیونیستی و سازمان‌های تروریستی اسرائیل، به منظور تصرف مناطق تعیین شده برای دولت یهودی، به کشتار فلسطینیان اقدام می‌کنند. کشتارهای دیگر صهیونیست‏ها هم در راستای همین استراتژی، یعنی سرزمین بیشتر انجام می‌شود.

با شروع انقلاب اسلامی ایران و آغاز دهه هشتاد، هدف‏های تروریستی رژیم صهیونیستی ابعاد وسیع‏تر و فراتری به خود گرفت. یعنی نه تنها مبارزان فلسطینی را هدف گرفت، بلکه این رژیم، مبارزین مسلمان انقلابی دیگر کشورها، به‌ویژه لبنان را هم در دستور کارهای تروریستی خود قرار داد. آنها با اعزام تیم‏های تروریستی و واحدهای ویژه کماندویی به دیگر کشورها موفق به ترور و یا ربایش برخی از رهبران مقاومت فلسطین و دیگر گروه‌های مسلمان انقلابی شدند. به ویژه، با فعال شدن مقاومت اسلامی ضد صهیونیستی در لبنان، ترور و دستگیری رهبران مقاومت اسلامی و حزب‏اللّه لبنان در اولویت یکم اقدامات تروریستی رژیم صهیونیستی قرار گرفت.

در سال ۱۹۸۴م، شیخ راغب حرب، امام جماعت شهرک جبشیت لبنان مورد هدف تروریستی نیروهای اسراییلی قرار گرفت و به شهادت رسید. در سال ۱۹۸۸م، ابوجهاد، دومین شخصیت جنبش فتح و از طرفداران خط مبارزه مسلحانه با رژیم صهیونیستی درسازمان آزادی‏بخش فلسطین، طی یک برنامه‏ریزی دقیق تروریستی از سوی سازمان جاسوسی رژیم صهیونیستی (موساد) در تونس به قتل رسید. پس از مدتی نیز ابوایاذ، مرد شماره سه فتح به وسیله تروریست‏های مسلح اسراییل کشته شد.

در سال ۱۹۸۹م، کماندوهای اسرائیلی که با هلیکوپتر از داخل سرزمین‏های اشغالی فلسطین به جنوب لبنان آمده بودند، یکی از روحانیون برجسته لبنانی و وابسته به مقاومت اسلامی لبنان و امام جمعه شهرک جبشیت لبنان به نام شیخ عبدالکریم عبید را از منزل شخصی‏اش در این شهرک ربودند و به داخل اسراییل منتقل کردند.

در سال ۱۹۹۱م، مصادف با ۲۷ بهمن ۱۳۷۰ش، رژیم صهیونیستی در یک عملیات هوایی، با دو فروند هلیکوپتر موسوم به آپاچی، اتومبیل سیدعباس موسوی، روحانی برجسته و دبیرکل حزب‏الله لبنان و همسر و فرزندش را که پس از مراسم بزرگداشت شهادت شیخ راغب حرب، از جنوب لبنان عازم بیروت بودند، مورد هدف چندین موشک تاو قرار داد و آنها را به همراه عده دیگری از مردم جنوب لبنان به شهادت رساند.

در تاریخ سی‏ویکم اردیبهشت ۱۳۷۲ش، در ساعت ۵/۲ بامداد، یک گروه تروریستی و کماندویی رژیم صهیونیستی با استفاده از دو فروند هلیکوپتر نظامی از طریق ساحل وارد خاک لبنان شدند. آنها پس از عبور از ارتفاعات کوهستانی لبنان با استفاده از دو دستگاه ماشین سواری جیپ به روستای قصر بنا واقع در منطقه بقاع لبنان رفتند و به منزل مصطفی دیرانی، مسئول مقاومت مؤمنه جنبش امل لبنان یورش بردند و وی را ربودند و به فلسطین اشغالی منتقل کردند. پس از این عملیات، رئیس ستاد ارتش رژیم صهیونیستی، در مصاحبه‏ای، مسئولیت اجرای این عملیات را به عهده گرفت.

از این زمان به بعد، اخبار بسیاری حکایت از این دارد که رژیم صهیونیستی به آموزش نیروهای ویژه کماندویی و تشکیل گروه‌های تروریستی برای ترور یا ربودن رهبران حزب‏الله و مقاومت اسلامی لبنان و رهبران و اعضای گروه‌های اسلامی فلسطین اقدام کرده است. از جمله، ترور سیدحسن نصرالله دبیرکل حزب‏اللّه لبنان که خنثی شد. ترور دکتر فتحی شقاقی، دبیرکل جنبش جهاد اسلامی فلسطین که در بیست‏وششم اکتبر ۱۹۹۵م (چهارم آبان ۱۳۷۴ش) به وسیله عوامل اسراییل در کشور مالت مورد اصابت پنج گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید. همچنین، مهندس یحیی عیاش، از مبارزان فعال عضو جنبش حماس که به وسیله تلفن همراه که بمب‏گذاری شده بود به شهادت رسید. خالد مشعل، رئیس دفتر سیاسی این جنبش نیز به وسیله مواد سمی مورد سوء قصد قرار گرفت که سریعا به بیمارستان منتقل شد و از این اقدام تروریستی اسراییل جان سالم به در برد.

پرونده رژیم صهیونیستی از زمان تأسیس تا کنون پر از اقدامات تروریستی است، به گونه‏ای که حتی برخی اسرائیلی‏ها را به انتقاد واداشته است. مارتین پوپر، فیلسوف اسراییلی، در کتاب جهان و اسرائیل چنین نوشته است:

«فاسدترین آموزش میان آموزش‏ها و تعالیم سست بنیاد آن است که می‏گوید تاریخ را تنها قدرت و نه چیز دیگری می‏سازد. این نظریه در طرز تفکر ملت‏ها و حکومت‏های آنها نفوذ کرده و از ایمان به مصونیت، چیزی جز الفاظ مکرر نمانده است.»

وی سپس به انتقاد از کارهای شنیع تروریستی برضد عرب‌ها می‏پردازد و در باره کشتار دیریاسین می‏گوید:

«اینجا جنایت از آنِ ما بود، بلکه به‌خصوص از آنِ من بود. جنایت یهودیان علیه روح و معنویت. امروزه نمی‏توانم درباره آنچه رخ داد فکر کنم و این احساس گناه در من ایجاد نشود(۸).

 

 

پی نوشت‌ها:

۱ – الموسوعه الفلسطینیه، ج ۲، ۱۹۸۴م، ص ۵۸۵

۲ – الموسوعه الفلسطینیه، الارهاب الصهیونى، ج ۱، ۱۹۸۴م، ص ۱۸۶

۳ – مسیرى، عبدالوهاب، موسوعه المفاهیم و المصطلحات الصهیونیه، قاهره، ۱۹۷۵م

۴ – نیز رک: گارودى، روژه، همان، ص ۱۸۵ ـ ۱۷۶

۵ – براى آگاهى بیشتر رک: الموسوعه الفلسطینیه، دیریاسین مذبحه ـ ۱۹۴۸م، ج ۲، ۱۹۸۴، ص ۴۳۲

۶ – الموسوعه الفلسطینیه، ج ۳، قِبیَه مذبحه ـ، ۱۹۸۴م، ص ۵۰۲

۷ – الموسوعه الفلسطینیه، ج ۲، ۱۹۸۴م، ص ۴۳۲ ـ ۴۳۳

۸ – الموسوعه الفلسطینیه، پیشین، ص ۱۹۲

 

 

 

 

سوتیتر:

۱٫

برای درک واقعیت تروریسم ـ رسمی و دولتی ـ اسرائیل و جنایت‏های گروه‌های تروریستی صهیونیستی و سازمان جاسوسی اسراییل، به کتاب المنتقمون (انتقام‌گیری)، نوشته نویسنده اسرائیلی بار زوهار مراجعه کنید. در این کتاب، مجموعه‏ای از فعالیت‏های دسته‏های تروریستی صهیونیستی پس از پایان جنگ جهانی دوم و نیز کشتار تعداد زیادی از رهبران مقاومت فلسطین به نمایش گذاشته شده است

 

 

30نوامبر/16

جنگ سوم غزه – آغاز سقوط رژیم صهیونیستی

حسین رویوران

رژیم صهیونیستی برای سومین بار در مدت ۶ سال اخیر نوار محاصره شده غزه را مورد تهاجم سنگین نظامی قرار داد، به این امید که این بار با بهره‌گیری از شرایط وتحولات سیاسی جدید منطقه، مقاومت را به زانو درآورد، ولی به‌رغم گذشت پنجاه روز از جنگ، یک بار دیگر دچار اشتباهات محاسباتی شد وسومین شکست پی‌ در پی را در کارنامه خود به ثبت رساند و در مقابل جامعه مقاوم غزه با پایداری ومقاومت بی‌نظیر وصبر و ثبات پیروزی بزرگ و ارزشمندی را به ارمغان آوردند .

با آغاز موج بیداری‌اسلامی، رژیم عربستان سعودی با همکاری امارات و اردن وکویت جبهه جدیدی بر ضد جریان اخوان المسلمین در سطح منطقه تشکیل دادند واین تلاش‌ها در مصر با کودتای نظامی به فرماندهی ژنرال عبدالفتاح‌السیسی موفق به سرنگونی دولت منتخب مردم و بازگشت نظامیان به قدرت گردید. در روزِ پس از کودتا، عربستان سعودی وامارات وکویت دوازده میلیارد دلار به کودتاگران کمک کردند و رژیم صهیونیستی با مشاهده این تحولات تصور کرد که زمان مناسب برای حمله به غزه وریشه کن کردن مقاومت تحت عنوان سرکوب حماس که به عنوان بخشی از اخوان به شمار می‌آید فراهم شده است. این رژیم تصور می‌کرد که اگر در این شرایط دست به چنین اقدامی بزند از حمایت منطقه‌ای ـ  به‌ویژه از سوی محور عربستان ـ برخوردار خواهد شد.

در این فرایند، مصر کاملاً از حمله نظامی رژیم صهیونیستی حمایت کرد و حتی در جریان گفتگوهای آتش‌بس که در قاهره جریان داشت تلاش کرد تا مقاومت بدون گرفتن هر‌گونه امتیازی با آتش‌بس موافقت کند. عربستان سعودی نیز در برابر تجاوز رژیم صهیونیستی کاملاً سکوت کرد تا این که نتانیاهو به صورت ضمنی به حمایت دولت‌های عربی از این رژیم اشاره کرد و این رابطه پنهان را گنج استراتژیک بر شمرد. آنگاه عربستان در روز بیست وششم جنگ از ترس واکنش‌های احتمالی مردم خود، بدون آن که به جنایات گسترده رژیم صهیونیستی هیچ‌گونه اشاره‌ای بکند، بیانیه داد که از مردم غزه حمایت می‌کند. این پیروزی نتیجه طبیعی تلاش مقاومت در مدیریت جنگ و ابتکار و نوآوری در شیوه عملیات جنگی آنهاست. رون‌ملشتاین کارشناس نظامی جنگ رژیم صهیونیستی می‌گوید:

«حماس پیروز اصلی این جنگ است، زیرا اسرائیل در مدیریت خردمندانه صحنه‌ جنگ دچار ایستایی شده، در حالی‌که مقاومت مدل جنگ نا‌متقارن را تکامل بخشیده است».

رژیم صهیونیستی در جنگ سوم غزه همانند سه جنگ قبلی در لبنان و غزه، به خانه‌های مردم، مساجد، مدارس و بیمارستان‌ها حمله کرد و مردم غیرنظامی را هدف آتش خود قرار ‌داد. در این راهبرد هیچ تغییری جز تشدید حجم آتش در این جنگ صورت نگرفت. در حالی‌که مقاومت فلسطین در غزه از حالت دفاع به حالت هجوم تغییر وضعیت داد و در چارچوب عملیات زمینی، با ایجاد ده‌ها تونل به داخل سرزمین‌های اشغالی نفوذ کرد و عملیات سنگینی را بر ضد دشمن انجام داد. مقاومت در این جنگ به چند عملیات دریایی نیز دست زد و برد موشک‌های خود را نسبت به جنگ‌های قبلی چند برابر کرد.

این ابتکارات مقاومت برای اولین بار، پدیده جنگ‌زدگان را در جامعه صهیونیستی پدید آورد و در حالی‌که در همه شهرهای بزرگ و کوچک، پناهگاه‌ها در دسترس افراد قرار داشت و در جنگ‌های گذشته مردم با وجود پناهگاه‌ها نیازی به جابه‌جایی نداشتند،  در جنگ اخیر غزه، چریک‌های مقاومت پس از چند عملیات نفوذ و حمله به شهرک‌های صهیونیستی نزدیک به غزه، چنان ترس و وحشتی را در دل صهیونیست‌ها پدید آوردند که رژیم صهیونیستی ناچار شد بیش از سیصد هزار صهیونیست مقیم در نوار ده کیلومتری اطراف غزه را تخلیه کند وآنها را در جای دیگر اسکان دهد.

همچنین زمانی که رژیم صهیونیستی تصمیم گرفت حمله زمینی را بر ضد نوار غزه آغاز کند، مجاهدان فلسطینی از طریق تونل‌ها به ستاد  فرماندهی واحدهای مهاجم دسترسی پیدا کردند و آنها را مورد حمله قرار دادند. در این عملیات به مقر فرماندهی تیپ ویژه گولانی حمله شد و فرمانده آن، ژنرال غسان به همراه پانزده نفر دیگر به قتل رسیدند. زمانی‌که تیپ ایگوز نیز ازجای دیگری قصد حمله داشت، به‌رغم همه احتیاط‌ها، مورد حمله قرار گرفت و فرمانده این تیپ نیز مجروح و روانه بیمارستان شد. این حملات چنان ترس ورعبی را در دل نیروهای زمینی رژیم صهیونیستی پدید آورد که از هرگونه پیشروی خود‌داری کردند ودر طول پنجاه روز جنگ تنها ۲۰۰ متر در داخل نوار غزه پیشروی داشتند.

موفقیت مقاومت در این درگیری، ادامه جنگ و پایان آن را به کابوسی برای این رژیم تبدیل کرد و فرماندهان اسرائیلی دریافتند که اگر جنگ ادامه یابد، این رژیم برای جنگ فرسایشی آمادگی ندارد وارتش آن تنها برای جنگ‌های برق آسا وسریع تربیت شده است. از سوی دیگر اگر به جنگ پایان می‌دادند می‌بایستی پاسخگوی مردم خود می‌بودند.

بسیاری از تحلیلگران بر این باورند که آتش بس، پایان بحران امنیتی در طرف فلسطینی‌است و جامعه غزه پس از آن  باید با کمک جهان اسلام وآزادگان جهان به بازسازی و التیام زخم‌های خود بپردازد، در حالی که با اعلام آتش بس در سرزمین‌های اشغالی، بحران‌های متعدد اقتصادی وسیاسی آغاز خواهد شد. تعطیلی چرخه اقتصادی، اکثر شرکت‌های تولیدی را با بحران مواجه کرده است و کارفرمایان بدون کمک دولت قادر به پرداخت حقوق کارگران در مدت جنگ نیستند. این اقدام میزان کسری بودجه دولت را افزایش خواهد داد.

در ابعاد سیاسی بسیاری از اعضای کنیست (پارلمان) رژیم صهیونیستی خواهان تشکیل گروه‌های تحقیق و تفحص برای بررسی عملکرد سازمان‌های امنیتی و نظامی و حتی سیاسی شده‌اند. این نمایندگان می‌گویند سازما‌نهای امنیتی به‌ویژه شن‌بیت وامان باید پاسخ بدهند که چگونه مقاومت ده‌ها کیلومتر تونل در غزه حفر کرده است بی آن که این سازمان‌ها به‌رغم صرف بودجه‌های هنگفت و داشتن صدها جاسوس به آن پی ‌ببرند. همچنین ارتش باید پاسخ بدهد که بر اساس کدام جمع‌بندی‌، آمادگی خود را به مسئولان سیاسی برای آغاز جنگ اعلام کرده است؟ اگر ارتش از شروع حمله، شکست را پیش‌بینی می‌کرد، چرا دست به حمله زد و اگر شکست را پیش‌بینی نمی‌کرد، چرا در جنگ شکست خورد و اساساً چرا ارتش تصور دقیقی از توان عملیاتی مقاومت ندارد؟ این نمایندگان می‌پرسند چرا باید مقاومت در ظرف پنجاه روز خواسته خود را بر شهروندان صهیونیستی تحمیل وفرودگاه بن‌گوریون ومسافرت‌ها را تعطیل کند وپنج میلیون نفر را زیر آتش قرار دهد وآنان را هرگاه که بخواهد روانه پناهگاه‌ها سازد؟

این شرایط خفت‌بار از نگاه نمایندگان مجلس این رژیم نتیجه تصمیمات نابخردانه مسئولان سیاسی است که هیچ تصوری از توان حریف ندارند. اگر اولمرت، نخست وزیر سابق به خاطر جنگ ۳۳ روزه سال ۲۰۰۶ بر ضد حزب‌الله و پس از انتشار گزارش وینوگراد ناچار به استعفا شد و برای همیشه از سیاست کناره گیری کرد، به نظر می‌رسد آینده دردناک‌تر وتاریک‌تری در انتظار نتانیاهو، نخست وزیر کنونی رژیم صهیونیستی است، زیرا او در این جنگ نه تنها شکست نظامی را تجربه کرد، بلکه پایگاه اجتماعی رژیم صهیونیستی در غرب به‌شدت آسیب دید، به‌طوری که در اکثر کشور‌های غربی که در طول شش دهه گذشته حامی رژیم صهیونیستی بوده‌اند، تظاهرات گسترده‌ای صورت گرفتند. حتی در انگلیس یک وزیر به عنوان اعتراض استعفا داد وکشورهای انگلیس‌، فرانسه وامریکا شاهد گسترده‌ترین تجمع‌های اعتراضی در یک دهه اخیر بودند که رژیم‌های حاکم بر آنان را در ادامه حمایت از این رژیم کودک‌کش با چالش مواجه خواهد کرد.

 

 

سوتیتر:

 

۱

رژیم صهیونیستی در جنگ سوم غزه همانند سه جنگ قبلی در لبنان و غزه، به خانه‌های مردم، مساجد، مدارس و بیمارستان‌ها حمله کرد و مردم غیرنظامی را هدف آتش خود قرار ‌داد. در این راهبرد هیچ تغییری جز تشدید حجم آتش در این جنگ صورت نگرفت. در حالی‌که مقاومت فلسطین در غزه از حالت دفاع به حالت هجوم تغییر وضعیت داد

 

 

30نوامبر/16

اعجازهای گیاه‌شناسی قرآن کریم (۳)

 

دکتر مرضیه مختاری‌پور

 

اشاره:

در دو شماره پیشین به برخی از شگفتی‌های آفرینش در قرآن اشارتی داشتیم و در این بخش بحث را به سرانجام می‌بریم.

 

۱۱ـ نقش بادها در تلقیح گیاهان‌

«وَأرسَلنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ فَأنزَلنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً : و بادها را برای لقاح دادن‌ها می‌فرستیم و سپس از ابر، آب پایین می‌فرستیم».(۱)

بادها لقاح‌های گوناگونی را انجام می‌دهند، از جمله باعث بارندگی می‌شوند. جمع بودن «لَـواقِـح» به معنی تلقـیح دهنده‌ها به این معنی است که بادها بیش از دو نوع عمل تلقـیح انجام می‌دهند. بـادهـا ذرات نامرئی بخار آب موجود در هوا را به ذرات دود و هوا و غبار و نمک و غیره می‌زنند و آنها را دور ذرات مزبور جمع می‌کنند، زیرا بدون مواد مزبور ذرات بخار به هم نمی‌پیوندند. بادها ابرها را جمع و متراکم می‌کنند، بار الکتریکی مثبت و منفی در ابرها پدید می‌آورند، بـا حـرکت دادن ابـر باعـث می‌شـوند که جریان برق، ذرات بخار آب را با هم ترکیب کند و با تـرکـیـب ذرات بخار قـطره‌های ریز تشکیل و تا حد سقـوط کردن سنگین می‌شوند و فرو می‌افتند و در مسیر سقوط با ذرات دیگـر برخورد و آنها را جذب می‌کنند و بزرگ و بزرگ‌تر می‌شوند و می‌بارند.همه کارکردهای مذکور باد، نوعی عـمـل بارورسازی است. همین‌ طور بادها درختان و گـیاهان را تـلـقـیـح می‌دهند که برخی از تخم‌ها و‌ هاگ‌های آنها از جمله قارچ‌ها میکروسکوپی هستند.(۲)

 

 

چگونگی باروری گیاهان، عوامل آن و نقش باد در تلقیح گیاهان از معماهای بنیادی بشر بوده است و دانشمندان سال‌های زیادی را صرف کشف این معماها کرده‌اند، اما قرآن در ۱۵ قرن پیش این حقایق علمی را با صدای رسا بازگو کرد و اهل اندیشه را به تأمل در جهان هستی فراخواند: «وَأرسَلنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ فَأنزَلنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأسقَینَاکُمُوهُ وَمَا أنتُم لَهُ بِخَازِنِینَ: و بادها را بارورکننده ابرها و گیاهان فرستادیم و از آسمان آبى فرو فرستادیم و شما را با آن سیراب ساختیم، در حالى که شما ذخیره‏ساز آن نیستید».(۳)

این آیه به تأثیر مهم بادها اشاره دارد و اینکه بادها نقشی بنیادین در ایجاد باران‌ بازی می‌کنند‌، همچنین نقش بادها در تخلیه­ فضای الکتریکی میان ابرهای حامل باران و تأثیر آن در لقاح نباتات‌ را بیان می‌کند. برخى در تفسیر آیه گفته‌اند که مقصود بادهایى است که گرده‌هاى گیاهان نر را به گیاهان ماده مى‌رسانند و آنها را زایا مى‌کنند و این آیه را نمونه‌اى از اعجاز علمى قرآن دانسته‌اند. تفسیر دیگر این است که آیه اشاره به لقاح ابرها و بارور شدن آنها دارد، زیرا در ادامه آیه مسئله نزول باران را مطرح کرده که نتیجه لقاح ابرهاست.(۴)

هر موجود نر و ماده‌ای وقتی ثمر می‌دهد که زایا باشد و زایا شدن آن به آمیزش دو جنس بستگی دارد، اما آمیزش هر نوعی با نوع دیگر متفاوت است. آمیزش گیاهان از راه گرده‌افشانی و آمیزش ابرها به وسیله برخورد ابرهایی با بار مثبت و منفی و آمیزش حیوانات و انسان غالباً با انتقال اسپرم‌ها با شیوه خاص صورت می‌گیرد.

قرآن به نقش بادها در شکل‌گیری ابرها اشاره می‌کند و می‌فرماید: « اللَّهُ الَّذِی یُرسِلُ الرِّیَاحَ فَتُثِیرُ سَحَابًا فَیَبسُطُهُ فِی السَّمَاءِ کَیفَ یَشَاءُ وَیَجعَلُهُ کِسَفًا فَتَرَى الوَدقَ یَخرُجُ مِن خِلَالِهِ  فَإِذَا أصَابَ بِهِ مَن یَشَاءُ مِن عِبَادِهِ إِذَا هُم یَستَبشِرُونَ» : خدا همان کسی است که بادها را می‌فرستد و ابر را برمی‌انگیزد و آن را در آسمان هرگونه بخواهد‌ می‌گستراند و انبوه می‌گرداند، ‌پس می‌بینی باران از لابه‌لای آن بیرون می‌آید و چون آن را به هر یک از بندگانش که بخواهد رساند،‌ بناگاه شادمانی می‌کنند».(۵)

همین مضمون در سوره فاطر آیه۹ هم آمده است.

بشر از دیر زمان و حتی قبل از اسلام اطلاع داشت که اگر نرینه‌های گیاهان را برای گرده‌افشانی بر سر شاخه‌های درختان میوه به کار نبرد، عملاً محصول گیاهان بسیار کم می‌شود. مثلاً در عربستان خوشه‌های نرینه خرما را برای گرده‌‌افشانی بر سر شاخه‌های گلدار درختان خرما می‌پاشیدند. اما در اواخر قرن ۱۸ یا اوایل قرن ۱۹ و با پیدایش وسایل تحقیقاتی جدید از قبیل میکروسکوپ و غیره… و پیدایش نوابغ و دانشمندان،‌ کشف شد که بدون عمل جفت‌گیری و انجام تلقیح در حیوانات و گیاهان، ‌تولید مثل امکان‌پذیر نیست، مگر در برخی از گیاهان و حیوانات که تکثیرشان از طریق تقسیم سلولی و راه‌های دیگر است. سپس معلوم شد که تولید مثل گیاهان عموماً بر اساس تلقیح ذرات خیلی ریز و ذره‌بینی به نام گرده یا پولن (Polin) صورت می‌گیرد و عامل انتقال این گرده وسایل مختلف مثل حشرات و جریان‌های شدید هوا هستند.(۶)

مرحوم طبرسی (ره) (۵۴۸ ق) از اولین کسانی است که لقاح را به معنای آبستنی ابرها دانست و ‌نوشت: «بادها را لقاح‌کننده فرستادیم، یعنی بادها وسیله لقاح و آبستنی ابرها به باران می‌شوند. پس از آسمان آب نازل کردیم، یعنی باران فرستادیم».(۷)

باید دانست تأمین دو شرط فوق، یعنی وجود بخار آب در هوا و تقطیر آن در رسیدن هوای جو به حالت اشباع، برای تشکیل ابر و ریزش باران کافی نیست و شرط سومی هم ضرورت دارد: بارور شدن  یا عمل لقاح  بخار آب ممکن است با وجود رسیدن به حالت اشباع تقطیر نشود و وقتی تقطیر شد، دانه‌ها آن قدر ریز باشند و در هوا معلق بمانند که سقوط نکنند و باران نبارد،‌ مگر آنکه با ذرات نامرئی نمک که به وسیله باد از روی دریاها آورده شده است، ‌نطفه‌های جذب و آماس کننده‌ای تشکیل شوند یا مهم‌تر از آن، رطوبت هوا به دور برگه‌های متبلور برف که در ارتفاعات بالاتر منعقد شده و به وسیله باد پوشیده می‌شوند، جمع‌گردند و بالاخره قطرات ریز اولیه باران در اثر اختلاط و تلاطم و تصادم بادها به هم بپیوندند تا رفته رفته درشت شوند و در اثر وزن نسبتاً زیاد خود از خلال توده‌های ابر فرو ببارند.

تخلیه برق بین توده‌های مختلف ابرهائی که الکتریسته‌های مخالف دارند، با روشنایی و غرش شدید، یونیزه شدن هوا و تشکیل ازن همراه است، کمک فراوانی به پیوستن قطرات به هم و بارش می‌کند، بنابراین تشکیل و تقویت ابر و مخصوصاً نزول باران یا برف بدون عمل لقاح که با دخالت و تحریک باد صورت می‌گیرد،‌ عملی نمی‌شود.»(۸)

 

باد در درختان آتش سوزی ایجاد می‌کند

« أیَوَدُّ أحَدُکُم أن تَکُونَ لَهُ جَنَّهٌ مِّن نَّخِیلٍ وَأعنَابٍ تَجرِی مِن تَحتِهَا الأَنهَارُ لَهُ فِیهَا مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ وَأصَابَهُ الکِبَرُ وَلَهُ ذُرِّیَّهٌ ضُعَفَاء فَأَصَابَهَا إِعصَارٌ فِیهِ نَارٌ فَاحتَرَقَت کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ  لَکُمُ الآیَاتِ لَعَلَّکُم تَتَفَکَّرُون» : آیا کسی از شما هست که دوست داشته باشد باغی از درختان خرما و انگور با جویبارهای روان و انوع دیگر محصولات داشته باشد و خود پیر بوده و فرزند و نوه‌های ضعیف داشته باشد، ولی گردبادی که آتش ایجاد می‌کند به آن باغ بوزد و آن را بسوزاند».(۹) گـرد باد با حرکت دادن و سائیدن شاخه‌ها به همدیگر گرما تولید می‌کند و سبب ایجاد آتش و آتش سوزی می‌شود.(۱۰)

 

۱۲ـ فتوسنتز

گیاهان با استفاده از عمل فتوسنتز، دی‌اکسید کربن را که برای انسان گازی بسیار مضر است از هوا می‌گیرند و به جای آن از خود اکسیژن منتشر می‌کنند. اکسیژنی که ما تنفس می‌کنیم و منبع اصلی حیات ماست، محصول اصلی فتوسنتز است. حدود ۳۰ درصد اکسیژن جو را گیاهانی که در خشکی می‌رویند و هفتاد درصد آن را تک‌سلولی‌ها تصفیه و تامین می‌کنند.

فتوسنتز فرایندی بسیار پیچیده است و دانشمندان هنوز آن را به‌طور کامل نمی‌شناسند یا با چشم غیرمسلح نمی‌توانند آن را بینند. فتوسنتز فرمول‌های شیمیایی بسیار پیچیده‌ای دارد و گیاهان میلیون‌ها سال است که غذای خود و سایر موجودات روی زمین را از این طریق تأمین می‌کنند.

قدرت فتوسنتز با میزان اکسیژنی که تولید می‌شود قابل مقایسه است. بیشترین مقدار اکسیژن در صبح است، یعنی زمانی که تابش خورشید بسیار متمرکز است. در سپیده دم برگ‌ها عرق می‌کنند و فتوسنتز بیشتر می‌شود و در ظهر با افزایش دما تعریق بیشتر و این فرآیند برعکس و سرعت فتوسنتز کمتر می‌شود. در شب دما پایین می‌آید و تعریق کمتر می‌شود و گیاه به خواب می‌رود.

در سوره تکویر آیه ۱۷ و ۱۸ به خوبی به عمل فتوسنتر گیاهان اشاره شده است: «سوگند به شب چون پشت گرداند، سوگند به صبح چون دمیدن گیرد».

فتوسنتز در زندگی موجودات روی زمین نقش حیاتی دارد و می‌توان گفت که اگر فتوسنتزی در کار نبود، هیچ موجودی روی کره زمین نبود. فتوسنتز توسط ماده سبز رنگی بنام کلروفیل در گیاهان انجام می‌گیرد.(۱۱)

در سوره انعام آیه ۹۹ در مورد سبزینه این‌گونه نوشته شده است: «و اوست کسى که از آسمان آب فرود آورد، پس به وسیله آن از هرگونه گیاه برآورد و از آن سبزى خارج ساخت که از آن دانه‏هاى متراکمى بر‏آمد و از شکوفه درخت ‏خرما خوشه‏هایى نزدیک به هم و نیز باغ‌هایى از انگور و زیتون و انار و همانند و غیرهمانند آنان. به میوه‌ها و طرز رسیدنشان بنگرید. قطعاً در اینها براى مردمى که ایمان مى‏آورند نشانه‏هاست» (۱۲)

 

۱۳ـ آب سرچشمه حیات موجودات زنده

« وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّهٍ مِن مَّاء فَمِنهُم مَّن یَمشِی عَلَی بَطنِهِ وَمِنهُم مَّن یَمشِی عَلَی رِجلَینِ وَمِنهُم مَّن یَمشِی عَلَی أربَعٍ یَخلُقُ اللَّهُ مَا یَشَاء إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ» :  خدا هر جانوری را  در آب آفرید. بنابراین آنکه روی شـکـم خـود راه می‌رود از آنهاست و آنکه روی دوپا راه می‌رود از آنهاست و آنکه روی چهار پا راه می‌رود از آنهاست. خدا هر چه را بخواهد می‌آفریند».(۱۳)

وقـتی واژه «کُـلّ» بر سر واژه نکره بیایـد بر تمامیت نوع آن دلالت می‌کند. بنابر این قـاعـده عـبارتِ «کُـلّ دابّـهٍ= هر جانوری» به معنی «هـمه جانوران» است و مِـنْ در «مِـن ماء» به معنی «در» است که از معانی آن است (یعنی برای جداسازی است. به این معنی که واژه «مِـن» نیز به سهم خود معنیِ جدا شدنِ «آنـکـه روی شکم راه می‌رود و آنکه روی دوپا راه می‌رود و آنکه روی چهار پا راه می‌رود» از حیوانات دریایی را به جمله می‌دهد).  بنابراین همه جانوران در آب آفریده شده‌اند. آنهایی که روی شـکـم یـا روی دو پـا یـا روی چهار پـا راه می‌روند (یعنی در خشکی زندگی می‌کنند) از جانوران دریایی آمده‌اند. ابتدا موجودات دوزیست از آب در آمدند و طی میلیون‌ها سال زندگی روی خشکی رفـته‌رفـته تکامل پیدا کردند و جانوران تنوع یافتند. مضارع بـودن فـعـل یَـخـْـلُـق به ایـن معـنی است که خدا همچنان موجودات جدیدی را می‌آفریند.

برخی می‌گویند تکامل بیولوژیکی تمام شده و نژادها و تیره‌های جدید به وجود نمی‌آیند؛ ولی این صرفاً یک نظریه است و دلیل علمی ندارد. از طرفی انسان پیوسته موجودات جدیدی را در دریاها، جنگـل‌ها و بیابان‌ها پیدا می‌کند. چند صد سال پیش انسان تعداد انواع موجودات را چند هزار اعلام کرده بود. امروزه بیش از ۱۷۰۰۰۰۰ نوع را می‌شناسد.(۱۴)

در مورد پیدایش همه موجودات زنده از آب که در ذیل آیه ۳۰ سوره انبیاء «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء کُلَّ شَیْءٍ حَی : و هر چیز زنده‌ای را از آب قرار دادیم» به آن اشاره شد، سه تفسیر مشهور وجود دارد.

الف) آب سرچشمه ایجاد موجودات است. در چهارچوب این مبحث، قرآن موجودات زنده را با آب توصیف می‌کند. یعنی «قـرار دادن هـر چـیز زنده‌ای از آب» به این معنی است که بخش عـمده هر چیز زنده‌ای آب است. هـمـان ‌طور که قرآن موجودات زنده را توصیف می‌کند، بخش عـمده آنها (یعنی بیشترین عنصر آنها) از آب است. مـثلاً ۶۰ تا ۶۵ درصد بدن خود ما انسان‌ها آب است. هیچ موجود زنده‌ای را نمی‌توان پیدا کرد که بخش عمده بدن او آب نباشد.

ب) حیات همه موجودات زنده، گیاهان و حیوانات به آب بستگى دارد، آبى که مبدأ آن بارانى است که خداو‌ند از آسمان نازل می‌کند.

ج) واژه ماء به آب نطفه اشاره دارد که موجودات زنده معمولاً از آن به وجود مى‏آیند.

جالب اینکه دانشمندان معتقدند نخستین جوانه حیات در اعماق دریاها پیدا شد، به همین دلیل آغاز حیات و زندگى را از آب مى‏دانند. اگر قرآن، آفرینش انسان را از خاک مى‏شمارد، نباید فراموش کنیم منظور از خاک همان طین (گل) است که ترکیبى است از آب و خاک.

این موضوع نیز قابل توجه است که طبق تحقیق دانشمندان، قسمت عمده بدن انسان ـ در حدود ۷۰% ـ و بسیارى از حیوانات را آب تشکیل مى‏دهد،(۱۵)

 

۱۴ـ گیاهان زراعی در قرآن

بیشترین یادکرد قرآن از گیاهان، به گیاهان زراعی اقتصادی اختصاص دارد، نه گیاهان صرف. به تعبیر دیگر، آنچه از اسامی نباتات به‌طورکلی وجود دارد، اختصاص به نباتات زراعی فرآوری شده دارد که انسان آن را به واسطه کاشت و داشت به دست می‌آورد و در راه آن کوشش می‌کند. اگرچه در قرآن در مواردی اسامی گیاهان غیرزراعی هم آمده است، از جمله:

گیاهان زینتی: روح و ریحان. گیاهان سایه دار: «وَدَانِیَهً عَلَیهِم ظِلَالُهَا» یا آنکه بدان مثل زده می‌شود بر کوچکی حجم بذرهایش مثل « حَبَّهٍ مِن خَردَلٍ» یا نباتات نگون‌بختی که جهنمیان آن را خوراک خود می‌سازند، مثل « شَجَرَهُ الزَّقُّوم» که در جحیم می‌روید و لیکن بیشتر گیاهان یاد شده در قرآن همان گیاهان زراعی هستند.

اشاره به گیاهان زراعی در قرآن، تنها محدود به اسم گیاه نیست، بلکه در بیشتر اوقات به محصول آنها همچون «سنبله»، «حبّ»، «فاکهه»، «ثمرات» و گاه نیز به اجزای گیاه اشاره شده است، مثل «جذع»، «فرع»، «زهره»، «ورده»، «لیف»، و «ورق». چنان که اشاراتی به گیاه به صورت عام مثل: «زرع»، «نبت»، «حرث»، و «قطوف»، علاوه بر اشارات زیادی که به عملیات کشاورزی صورت گرفته است، مثل «استزراع»، «انبات»، «تلقیح»، «حصاد»، و «سَقی».(۱۶)

تعداد سوره‌هایی که به طرق مختلف از گیاهان یاد کرده‌اند: ۵۴ سوره

تعداد آیاتی که در آنها به صراحت از گیاه سخن رفته است: ۱۳۷ آیه

تعداد یادکرد گیاهان بدون عنوان (با تکرار): ۶۰

تعداد یادکرد اجزای گیاهان (با تکرار): ۳۵

تعداد یادکرد محصولات و فراورده‌های گیاهی (با تکرار): ۳۷

تعداد اشاره به عملیات کشاورزی (با تکرار): ۱۶

تعداد اشاراتی که ارتباطی به کشاورزی دارند: ۱۷

گیاهانی که به اسم در قرآن از آنها یاد شده عبارتند از:

نخیل: به تکرار ۲۷ بار از آن و برخی فراورده‌ها و اجزای آن چون «نوی»، «رطب»، «جذع»، «طلع»، و «مسدّ» در قرآن یاد شده است؛ چه آنکه نخل، درخت عرب و اهل بهشت است.

اعناب: ۹ بار

زیتون: ۷ بار

رمان: ۳ بار

گندم و فرآورده‌هایش (فوم، سنبل، حصید و خبز): ۹ بار

قثائیات (قثاء، یقطین): ۲ بار

بقولیات (بقل، عدس): ۲ بار

سدر: ۵ بار

خردل: ۲ بار

أبّ: ۱ بار

اَثْل: ۱ بار.(۵۹)

از گیاهانی چون «بصل»، «تین»، «ریحان»، «کافور» و «ظلح» فقط یک بار در قرآن یاد شده است. چنان که به دو گیاه غیرمعروف و مشخص نیز در قرآن اشاره شده است:».(۱۷)

الف) « وَلاَ تَقرَبَا هَـذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِین» : [ای آدم و ای حوا] به این درخت نزدیک مشوید که از ستمکاران خواهید بود.»

«درخت» در اینجا اسم عام است و ما از آن به « شجره آدم» یاد می‌کنیم و مفسران بر نوع آن اتفاق نظر ندارند و در تحدید آن چیزهایی را از باب مثال گفته اند: سنبله، کرمه، تین، کافور و… .

ب) «ان شجره الزقوم طعام الاثیم». این درخت نیز نزد مفسران شناخته شده نیست. گیاه دیگری که در عنوان آن اختلاف شده «فوم» است. برخی گفته‌اند که فوم، همان گندم و نان در زبان بنی‌هاشم و عنوان قدیمی حنطه (گندم) است. اما گیاه، «فوم» گیاهی معمولی است و در آن حرف «ث» به «ف» تبدیل شده (ثوم) و شاید این صحیح‌تر باشد؛ چه آنکه به «بصل»؛ یعنی پیاز و گیاهان زراعی نزدیک است.(۱۸)

 

پی‌نوشت‌ها

  1. سوره حجر، آیه ۲۲٫
  2. غلامی، قرآن: معجزه حضرت محمد«ص»، ۱۳۸۴٫
  3. سوره حجر، آیه ۲۲٫

۴٫رضایی ‌اصفهانی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، ۱۳۸۱، ص۲۹۱، به    نقل از جلالی، بررسی اعجاز  زیست‌شناسی قرآن، ۱۳۹۲٫

  1. سوره روم، آیه ۴٫
  2. احمد محمد سلیمان، القران و الطب،۱۹۸۱، ص۲۳،۲۶، نقل از رضایی اصفهانی، زوجیت در قرآن، ۱۳۸۸٫
  3. مجمع البیان،۱۴۰۶، ‌ج ۳،‌ ص ۳۳۴، به نقل از رضایی اصفهانی، زوجیت در قرآن، ۱۳۸۸٫
  4. رضایی اصفهانی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، ۱۳۸۱٫
  5. سوره بقره، آیه ۲۶۶٫
  6. غلامی، قرآن: معجزه حضرت محمد«ص»، ۱۳۸۴٫
  7. معرفت، التمهید فی علوم‌القرآن، ۱۴۱۷ ق.
  8. رامین، معجزات علمی قرآن، ۱۳۹۰٫
  9. سوره نور، آیه ۴۵٫
  10. غلامی، عجایب و شگفتی‌های قرآن کریم، ۱۳۸۰٫
  11. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ۱۳۷۴، ج‏۱۳، ص ۳۹۶؛ معرفت، علوم قرآنی، ۱۳۸۶، صص ۳۵۶ـ۳۵۴، به نقل از جلالی، بررسی اعجاز زیست‌شناسی قرآن، ۱۳۹۲٫
  12. ابوالحبّ، سیمای گیاهان زراعی در قرآن کریم، ۱۳۸۵، ص ۱۰۲٫
  13. همان.
  14. همان.

۱۸٫همان.

 

 

سوتیترها:

۱٫

چگونگی باروری گیاهان، عوامل آن و نقش باد در تلقیح گیاهان از معماهای بنیادی بشر بوده است و دانشمندان سال‌های زیادی صرف کشف این معماها کرده‌اند، اما قرآن در ۱۵ قرن پیش این حقایق علمی را با صدای رسا بازگو کرد و اهل اندیشه را به تأمل در جهان هستی فراخواند.

 

 

۲٫

یادکرد قرآن از گیاهان، به گیاهان زراعی اقتصادی اختصاص دارد، نه گیاهان صرف. به تعبیر دیگر، آنچه از اسامی نباتات به‌طورکلی وجود دارد، اختصاص به نباتات زراعی فرآوری شده دارد که انسان آن را به واسطه کاشت و داشت به دست می‌آورد و در راه آن کوشش می‌کند.


 

30نوامبر/16

آغاز تهاجم سراسری عراق به ایران، سخنرانی انقلابی شهید‌رجایی در محل سازمان ملل

بی‌پرده با تاریخ/ شهریور و مهر ۱۳۵۹

 

 

 

سیدروح‌الله امین‌آبادی

 

مهم‌ترین رویداد سال ۱۳۵۹ را شاید بتوان آغاز جنگ تحمیلی در روز پایانی تابستان همین سال دانست. روزی که رژیم بعث عراق با توهم دستیابی به نقاط حیاتی و نفت‌خیز ایران اسلامی، تجاوزی آشکار به میهن اسلامی‌مان را آغاز کرد، تجاوزی که به مدد کمک‌های شرق و غرب به رژیم صدام، هشت سال طول کشید و ملت مبارز ایران اسلامی به عیان نشان داد که تسلیم باج‌خواهان بین‌المللی نخواهد شد.

در بعد سیاسی نیز معرفی کابینه شهید رجایی به مجلس شورای اسلامی، سخنرانی تنش‌زای رئیس‌جمهور وقت در مراسم ۱۷ شهریور، اعلام تعطیلی موقت وزارت فرهنگ، بازداشت صادق قطب‌زاده، رئیس سابق سازمان صدا و سیما و حضور محمدعلی رجایی نخست‌وزیر وقت در سازمان ملل و سخنرانی انقلابی وی را می‌توان از مهم‌ترین رویداد‌های شهریور و مهر ۱۳۵۹ دانست.

 

معرفی کابینه رجایی به مجلس شورای اسلامی

در نهمین روز شهریور ماه سال ۱۳۵۹ پس از مدت‌ها کش و قوس کابینه شهید رجایی به مجلس شورای اسلامی معرفی شد.  ترکیب کابینه معرفی شده از سوی شهید رجایی به مجلس شورای اسلامی چنین بود: محمد نوربخش وزارت اقتصاد و دارایی، سید اسماعیل داوودی سازمان برنامه و بودجه، دکتر منافی وزارت بهداری، محمدعلی فیاض‌بخش وزیر مشاور و سرپرست بهزیستی، محمود قندی وزارت پست و تلگراف و تلفن، موسی کلانتری وزیر راه و ترابری، میرحسین موسوی وزیر امور خارجه، دکتر حسین عارفی وزیر علوم، فرهنگ و هنر، سید اسدالله لاجوردی یا رضا صدر وزارت بازرگانی، مهندس نعمت‌زاده وزارت صنایع، محمد سلامتی وزارت کشاورزی، آقای رجایی نخست‌وزیر سرپرست وزارت آموزش و پرورش، احمد توکلی وزارت کار و امور اجتماعی، بهزاد نبوی وزیر مشاور در امور اجرایی، محمد شهاب گنابادی سرپرست مسکن و شهرسازی و وزیر مشاور، حسن عباس‌پور وزیر نیرو، عباس دوزدوزانی وزیر ارشاد ملی، آیت‌الله مهدوی کنی وزیر کشور، اصغر ابراهیمی وزیر نفت.

میانگین سنی کابینه معرفی شده از سوی شهید رجایی ۳۳ سال است، روزنامه اطلاعات در تیتر صفحه اول خود خبر معرفی کابینه جدید را چنین پوشش داد: «جوان‌ترین دولت مکتبی و انقلابی جهان پس از صدر اسلام تعیین شد». ده روز پس از معرفی کابینه به مجلس شورای اسلامی این کابینه از مجلس رأی اعتماد گرفت.

 

سخنرانی تنش‌زای بنی‌صدر در مراسم ۱۷ شهریور

یکی از ویژگی‌های بنی‌صدر به عنوان نخستین رئیس‌جمهور ایران اسلامی سخنرانی‌های جنجالی او بود که به منظور ملتهب کردن اوضاع جامعه ایراد می‌شدند. او در ۱۷ شهریور ۱۳۵۹ در یکی از سخنرانی‌های جنجالی خود به سران کشور تاخت و هر چه می‌خواست بر زبان راند. او در این روز طی سخنانی گفت: «ساعت سه و نیم بعد از ظهر امروز به من گفتند که تبلیغات و تحریکاتی می‌شود که گویا امروز به جاهایی حمله و زد و خورد و برخورد خواهد شد. من برای آنهائی که در خانه‌های خود بودند پیام فرستادم، برای مردم تهران پیام فرستادم که هیچ چیز آرامش تهران را برهم نخواهد زد. خطر وقتی است که شما در صحنه نباشید. باید همه شما با دل‌های صاف از خدای بزرگ بخواهید مردی که مظهر روح و مقاومت شماست، امام خمینی را زنده نگه دارد و به او عمر طولانی عنایت فرماید تا همچنان بیانگر وحدت کامل ملت مسلمان ما باشد و ضامن تداوم انقلاب پیروز ما. مردم از من خواسته‌اند که درباره مسائلی با مردم صحبت کنم و توضیح بدهم».

رئوس سوالات مطرح شده از سوی بنی‌صدر عبارت بودند از؛

*نظر رئیس‌جمهور در باره عدم تفاهم با نخست‌وزیر و کابینه

*تعیین تکلیف برای اقتصاد آشفته و بیکاری و مسکن

* چرا رئیس‌جمهور قدرت عمل ندارد؟

* چرا امنیت وجود ندارد؟

*نظر تان در مورد حزب جمهوری اسلامی چیست؟

*تکلیف گروگان‌ها چه می‌شود؟

بنی‌صدر با برشمردن ویژگی‌های جامعه شرک‌آلود، به رابطه خود با امام خمینی رسید و گفت: «در دل من که خود را فرزند امام می‌دانم جز عشق و صمیمیت به امام نیست و در فکر من هیچ نمی‌گذرد جز اینکه خواست او به اجرا درآید. من پنهان نمی‌کنم و به خود او نیز گفته‌ام مسائلی است که من درباره آنها جور دیگری می‌اندیشم، اما هیچ زمان نمی‌شود که من رأی خود را بر رای او رجحان بدهم؛ بنابراین از خودم مطمئنم، اما از دل امام هم مطمئنم.  اگر من مخالف امام هستم پس موافق امام کیست؟ چطور ممکن است ملتی رأی بدهد و کسی را رئیس‌جمهور بکند و امام آن رای را تنفیذ کند و خود حمایت او را واجب شرعی بداند و این آدم به ملت خود و به دین خود جفا کند و به راه مخالفت برود؟ این تبلیغات دروغ است».

بنی‌صدر از مخالفان خود خواست تا روز جمعه در مقابل نخست‌وزیری تجمع کنند تا قدرت‌شان مشخص شود. او در بخش دیگری از سخنان خود تأکید کرد:

«با توجه به آنچه گفتم من برای اینکه نشان بدهم کمال علاقه را به همکاری با مجلس دارم و معلوم کنم در این جمهوری جز از راه همکاری نمی‌خواهم به هدف‌های انقلاب اسلامی ایران برسیم،  در انتصاب وزیران و در ترکیب دولت به دنبال حداکثر صلاحیت نرفتم.(۱)

جمعی از اعضای شورای انقلاب که در زمان سخنرانی بنی‌صدر در منزل شهید آیت‌الله دکتر بهشتی گرد آمده بودند، به‌سرعت از سخنرانی تند و تشنج‌آفرین بنی‌صدر باخبر شدند. نخستین عکس‌العمل آنان تماس با امام خمینی بود. آیت‌الله ‌هاشمی خاطره این واقعه را این ‌گونه ذکر می‌کند:

«… ما که در منزل شهید بهشتی جمع بودیم، سخنرانی بنی‌صدر در ۱۷ شهریور را از رادیو شنیدیم. همان جا به پیشنهاد جمع من تلفنی از حاج احمدآقا خواستم که از امام در باره جواب گفتن ما به آن اظهارات نظر بدهند و جواب رسید که امام فرموده‌اند با توجه به تخلف بنی‌صدر از دستور حفظ حرمت دیگران، در جواب گفتن آزادیم».

این اظهارات عجیب که لحنی عصبی و انفجاری داشت، سخت به زیان بنی‌صدر تمام شد. آیت‌الله بهشتی در پاسخ به ادعای بنی‌صدر نسبت به آرای مردم گفت:

«مردم درمورد دو نهاد یا شخصیت رأی می‌دهند یکی در انتخابات رئیس‌جمهور و یکی در انتخابات نمایندگان مجلس شورای اسلامی. بنابراین باید گفت که مردم به برنامه‌هایشان رأی نداده‌اند. مردم رأی داده‌اند و رئیس‌جمهور انتخاب کرده‌اند. چگونگی اداره کشور را هم قانون مشخص کرده است نه اینکه هر چه که رئیس‌جمهور گفت باید اجرا شود. طبق قانون، کشوردولت دارد، مجلس دارد و برای اجرای هر برنامه‌ای دولت و مجلس وظایفی دارند و برنامه دارند. بنابراین این برنامه و وظایف هر نهاد قانونی مشخص است.»

آیت‌الله بهشتی این سخنان را در حالی به زبان آورد که تا کنون جز در برابر گروهک‌ها، مواضعی این‌گونه انتقادی از خود بروز نداده بود. وی در آغاز همین سخنان در بارۀ اشاره بنی‌صدر به حاکمیت گروه اقلیت صریحاً گفت: «اگر منظورشان حزب جمهوری اسلامی بود… مواضع حزب در قبال رئیس‌جمهور، دولت، مجلس و انقلاب روشن است…».(۲)

این مسئله سبب شد تا کابینه شهید رجایی به‌سرعت رأی اعتماد بگیرد. مجلس بدین‌وسیله موضع خود در برابر رئیس‌جمهور را به وی تفهیم کرد. دولت نیز بلافاصله در روز ۱۹ شهریور ۱۳۵۹ اولین جلسه رسمی خود را تشکیل داد.

 

آغاز تهاجم سراسری عراق به ایران

در روز پایانی تابستان ۱۳۵۹ تجاوز عراق به ایران اسلامی آغاز شد. این تجاوز بدون مقدمه و در یک آن صورت نگرفت، بلکه سیر تحولات به‌خوبی نشان می‌داد که عراق تصمیم به این کار دارد.

در ادامه به سیر تحولات در مرزهای ایران و تنها در بازه زمانی ۲۰ مرداد تا ۳۱ شهریور ماه ۱۳۵۹ که به آغاز جنگ منتهی شد، به صورت تیتروار اشاره می‌کنیم؛

۲۰ مرداد: خبرگزاری‌ها گزارش دادند بیش از ۳۰۰ تانک عراقی برای حمله گسترده به ایران در پشت مرزها آرایش جنگی گرفته‌اند.

۲۱ مرداد: ارتش بعثی عراق به پاسگاه‌های مرزی دهلران و نفت شهر حمله کرد.

۳ شهریور: برای مقابله با حمله احتمالی ارتش عراق و آمریکا به مناطق غرب و جنوب کشور به نیروهای نظامی آماده‌باش کامل داده شد.

۱۴ شهریور:  ارتش عراق مجدداً به پاسگاه‌های مرزی دهلران و نفت‌شهر حمله کرد. بنابر اطلاعیه ستاد عملیات مشترک غرب کشور نیروهای مرزی ایران یک هواپیما و سه تانک عراقی را در جریان این تحرکات منهدم کردند.

۱۶ شهریور: ارتش عراق به پاسگاه‌های ایلام، قصر شیرین، خرمشهر، خسروآباد، نفت شهر و سومار حمله کرد.

۱۷ شهریور: عراق پس از ارائه دو یادداشت به کاردار جمهوری اسلامی ایران در بغداد، پاسگاه زین قوس و مناطق آن را اشغال کرد؛ این مناطق به موجب پیمان ۱۹۷۵ الجزایر به ایران واگذار شده بود.

۱۸ شهریور: عراق برای چندمین بار پیاپی به شهرهای مرزی خرمشهر، نفت‌شهر، قصر شیرین و پاسگاه‌های مرزی جنوب و غرب ایران تعرض کرد.

۱۹ شهریور: مرزداران ارتش با مهاجمان عراقی در پاسگاه‌های مرزی مهران، نفت‌شهر، طلائیه، قصر شیرین درگیر شدند و تحرکات ایذایی آن‌ها را دفع کردند. در همین روز عراق سومین یادداشت تهدیدآمیزش را مبنی بر تملک بر اروند رود به ایران تحویل داد.

۲۲ شهریور: بالگرد حامل رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر که برای بازدید دو ساعته از نوار مرزی به ایلام سفر کرده بود، مورد حمله یک فروند میگ عراقی قرار گرفت که با واکنش به‌موقع خلبان بالگرد و دخالت جنگنده‌های نیروی هوایی به کسی صدمه‌ای نرسید.

۲۶ شهریور: عراق به‌طور یکجانبه عهدنامه مرزی و حسن همجواری ۱۹۷۵ میلادی الجزایر و سه پروتکل ضمیمه و چهار موافقتنامه تکمیلی آن را لغو کرد.

۲۷ شهریور: عراق اعلام کرد کلیه شناورها برای عبور از اروند رود باید پرچم عراق را بر فراز قایق‌ها و کشتی‌ها نصب کنند.

و سرانجام در ۳۱ شهریور ماه ۱۳۵۹ تهاجم سراسری عراق به ایران آغاز می‌شود. در این روز ده‌ها فروند جنگنده عراقی به پایگاه‌های هوایی کشور از جمله فرودگاه مهرآباد حمله کردند. همزمان نیروی زمینی این کشور با صدها تانک و چندین لشکر پیاده و مکانیزه تهاجم به مرزهای جنوب و غرب ایران را آغاز کرد. یک روز پس از آغاز تجاوز رسمی عراق به کشورمان نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران با ۱۴۰ فروند هواپیما تأسیسات فنی و نظامی آن کشور را درهم کوبید تا مشخص شود ایران تسلیم زورگویان بین‌المللی نخواهد شد.

 

 

بازداشت رئیس اسبق صدا و سیما

در روز ۱۶ مهر ماه ۱۳۵۹ به دنبال سخنان تحریک‌آمیز صادق قطب‌زاده در جریان یک مناظره تلویزیونی، حکم بازداشت وی صادر شد. او در زمانی که کشور در شرایط جنگی بود، در باره قوای سه‌گانه، نهادهای انقلابی، دانشجویان پیرو خط امام و شرایط رادیو و تلویزیون سخنانی جنجالی را بیان کرد که متعاقب آن دادستان کل کشور دستور بازداشت وی را صادر نمود. قطب‌زاده پس از کنار گذاشته شدن از سمت‌های خود و در نهایت پس از انتخابات ریاست‌جمهوری که با آرای بسیار پائین شکست خورد، به‌تدریج از نظام اسلامی زاویه گرفت تا روزی که به دلیل راهبری یک کودتا دستگیر و پس از محاکمه اعدام شد.

 

سخنرانی انقلابی رجایی در محل سازمان ملل

در ۲۶ مهر ماه محمدعلی رجایی نخست‌وزیر وقت در نشست سالانه سازمان ملل متحد سخنرانی افشاگرانه‌ای را ایراد کرد. قبل از ایراد سخنرانی، محمدعلی رجایی نخست‌وزیر به مدت یک ساعت و نیم با والد‌هایم دبیرکل سازمان ملل ملاقات و گفت‌و‌گو کرد. در حاشیه این نشست، کارتر رئیس‌جمهور وقت آمریکا پیشنهاد داد برای حل بحران گروگان‌ها جلسه‌ای با حضور رجایی برگزار شود که با مخالفت نمایندگان ایران روبه‌رو گردید.

و اما رجایی چه گفت؟ محمدعلی رجایی نخست‌وزیر جمهوری اسلامی ایران در ساعت یک و چهل و پنج دقیقه بامداد ۲۶ مهر ۱۳۵۹  به وقت تهران در جلسه شورای امنیت سازمان ملل پیرامون جنگ ایران و عراق سخنان مبسوطی را ایراد کرد و با برشمردن دلایل آغاز جنگ علیه ایران و اهداف صدام از این حمله، از سکوت جامعه جهانی در قبال جنگ به‌شدت انتقاد کرد و اظهار داشت:

«من دیروز مستقیماً از جبهه جنگ عازم اینجا شدم و کشته‌ها و مجروحینی را که دیدن آنان دل هر انسانی، هر چند کم‌احساس را به درد می‌آورد، به چشم خود نظاره کردم. موشک‌های ۹ متری زمین به زمین که به شهر دزفول پرتاب شده، قسمت اعظم شهر را بر سر مردم شریف و قهرمان آن دیار خراب کرده است. ارتش صدام حسین به بهانه‌های واهی  ‌به خاک ما تجاوز و مراکز تولیدی و اقتصادی و به خصوص مناطق مسکونی ما از جمله بیمارستان‌ها و مؤسسات آموزشی را منهدم می‌کند و مردم بی‌گناه ما را به قتل می‌رساند. دنیا باید بداند که ارتش فریب‌خورده صدام به هیچ چیز رحم نمی‌کند و خاطرات حمله هیتلر را دوباره در یاد‌ها زنده کرده است. صدام برای ادامه چند روز بیشتر حکومت خود، با دوازده لشگر و با متجاوز از ۲۵۰۰ تانک و صدها هواپیمای جنگی و جنگ‌افزارهای فراوان دیگر به مردم کشور ما که دوران بازسازی جمهوری اسلامی را شروع کرده‌اند، سبعانه حمله‌ور شده است».  

وی در ادامه افزود:

«ما وجدان‌های پاک مردم سراسر جهان به‌خصوص مسلمانان را که در ارزش‌های مکتبی با ما هم عقیده‌اند، به قضاوت فرا می‌خوانیم. ما متعجبیم که کسانی که خود را پایبند انسانیت می‌دانند، چگونه در مقابل این اعمال وحشیانه و ضدبشری و این تجاوز آشکار سکوت و یا ادعای بی‌طرفی می‌کنند؟ ملت‌ها چگونه به نمایندگان خود اجازه می‌دهند که در محافل بین‌المللی بگویند ما بی‌طرف هستیم؟»

نخست‌وزیر در ادامه به افشاگری علیه دولت آمریکا و کمک‌های این کشور به رژیم بعث عراق در جنگ با ایران پرداخت و گفت:

«من صریحاً اعلام می‌کنم که ملت ما مصمم است حتی با دنبال کردن یک جنگ طولانی و مردمی، نه تنها متجاوزین را سر جای خود بنشاند، بلکه با این عمل خود، ملت برادر و مسلمان عراق را نیز هر چه بیشتر با ماهیت رژیم ضدمردمی و وابسته صدام آشنا سازد و نیز جوابی دندان‌شکن به امپریالیسم آمریکا بدهد که مستقیم و غیرمستقیم به دولت بعث عراق کمک می‌کند».

نخست‌وزیر وقت در ادامه به توطئه ابرقدرت‌ها برای ایجاد یک اسرائیل دوم در منطقه اشاره کرد و گفت:

«ابرقدرت‌ها می‌خواهند در خاورمیانه، اسرائیل دیگری را بر مردم تحمیل کنند. مگر هنوز جنایات آمریکا در سرکوبی خلق محروم و برادر، فلسطین و مردم مسلمان جنوب لبنان کامل نشده است که کوشش در تشکیل اسرائیلی دیگر تحت پوشش ناسیونالیسم عربی می‌کنند؟ آیا صهیونیست‌های اسرائیل برای انجام جنایات آنان در منطقه کافی نیستند که دولتی دیگر به سرکردگی صدام را به نابودی معیارهای انسانی و تأمین قصد قدرت‌طلبانه‌شان وادار می‌کنند؟ ما به دنیا ثابت می‌کنیم، بدون اینکه برای مبارزه با استعمار غرب به دامن استعمار شرق پناه ببریم، قادریم روی پای خویش بایستیم و برای حفظ استقلال خود بیشترین بها را بپردازیم. تجاوز نظامی طبس، توطئه کودتا و حمله سبعانه ارتش صدام به ایران، به ابرقدرت‌ها نشان داد که توسل به زور به هر شکل در مقابل انقلاب اسلامی محکوم به شکست است».  

رجایی در ادامه به قطعنامه ۱۹۷۵ الجزایر و بهانه صدام برای تجاوز به ایران اشاره کرده و گفت:

«مستضعفین جهان باید بدانند که رژیم جمهوری اسلامی ایران از آغاز پیروزی انقلاب با وجودی که می‌توانست تجدیدنظر در کلیه معاهدات خود تجدید نظر کند، هرگز کوچک‌ترین تخلفی از مقررات عهدنامه مذکور نکرد. جالب اینجاست که تخلف و نقض معاهده از جانب کسانی صورت می‌گیرد که در زمان تنظیم عهدنامه نیز بر ملت مظلوم عراق حکمرانی می‌کردند و امضا‌هایشان در زیر عهدنامه‌ها موجود است. به علاوه این تخلف و نقض معاهده در حالی است که در عهدنامه‌ها نحوه رسیدگی به اختلافات حاصله پیش‌بینی شده است.

نخست‌وزیر در ادامه موارد نقض معاهدات حتی قبل از اعلام لغو یک طرفه آن از طرف صدام را به این شرح قرائت کرد:

۱. مداخله مستمر در طی ۱۹ ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در امور داخلی آن.

۲. نقض مفاد معاهدات مربوط به امنیت در مرز با فرستادن مأمورین و مزدوران بعثی و گروه‌های مسلح به استان‌های کردستان، کرمانشاه، ایلام، خوزستان و نیز کمک به عناصر ضدانقلاب.

۳. پناه دادن و کمک به کسانی که در ایران به جرم کشتار مردم در رژیم شاه از طرف دادگاه‌های انقلاب تحت تعقیب هستند و نیز دادن همه‌گونه امکانات مادی و تبلیغاتی به آنان جهت تضعیف و براندازی رژیم جمهوری اسلامی ایران، کما اینکه در حال حاضر این‌گونه عناصر دو فرستنده رادیویی در عراق در اختیار دارند و علیه انقلاب اسلامی ما تبلیغ می‌نمایند».

وی پس از برشمردن این تخلفات گفت: «چگونه است که رژیم بعث عراق به فرض داشتن اختلافات ارضی با ایران به جای مطرح کردن آن با الجزایر که طبق معاهدات فیمابین حکم بوده است، به حمله ناگهانی هوایی، دریایی و زمینی به حریم جمهوری اسلامی ایران دست می‌زند؟ چگونه است که تجاوز رژیم بعث عراق از حد «تصحیحات مرزی» ادعایی گذشته و به تلاش برای اشغال ایالات ما خصوصاً استان نفت‌خیز خوزستان منجر می‌شود؟  چگونه است که همزمان با این تهاجم، همه ضدانقلابیون فراری را در کشور خود پناه  و به آنها امکان فعالیت علیه جمهوری اسلامی را می‌دهد؟چگونه است که همزمان با حمله صدام به خاک ایران، آمریکا آن را به فال نیک در جهت آزادی جاسوسان گروگان می‌گیرد؟ چگونه است که حمله عراق درست همزمان با خاموش شدن آخرین شعله‌های تجزیه‌طلبی در کردستان و استقرار آخرین نهاد جمهوری اسلامی، یعنی تشکیل دولت صورت می‌گیرد؟  چگونه است که یاری‌دهندگان اصلی رژیم به اصطلاح انقلاب عراق در این جنگ، کثیف‌ترین و پلید‌ترین رژیم‌های ارتجاعی وابسته به آمریکا همچون اردن، مصر، مراکش و غیره هستند؟»(۳)

بدیهی است که به هیچ یک از این سئوالات پاسخی داده نشد.

او همچنین ضمن تقبیح نظام حاکم بر جهان، در حین سخنرانی پای برهنه خود را روی میز گذاشت و با نشان دادن آثار شکنجه در زندان‌های دوران شاه، حمایت دولت آمریکا از شاه را مورد انتقاد قرار داد. این اقدام نخست‌وزیر ایران، از اتفاقات کم‌سابقه در سازمان ملل بود

 

 

 

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ اطلاعات، ۱۸ شهریور ۱۳۵۹، صفحه ۱۵ و ۱۶٫

۲ـ مسعود رضوی، هاشمی و انقلاب، تهران: انتشارات همشهری، ۱۳۷۶، ص۳۷۱٫

۳ـ کیهان، ۲۶ مهر ۱۳۵۹، صفحه ۱٫

 

 

سوتیترها

۱٫

مهم‌ترین رویداد سال ۱۳۵۹ را شاید بتوان آغاز جنگ تحمیلی در روز پایانی تابستان همین سال دانست. روزی که رژیم بعث عراق با توهم دستیابی به نقاط حیاتی و نفت‌خیز ایران اسلامی، تجاوزی آشکار به میهن اسلامی‌مان را آغاز کرد، تجاوزی که به مدد کمک‌های شرق و غرب به رژیم صدام، هشت سال طول کشید و ملت مبارز ایران اسلامی به عیان نشان داد که تسلیم باج‌خواهان بین‌المللی نخواهد شد.

30نوامبر/16

آزمون بزرگ داود

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

وَهَل أَتَاکَ نَبَأُ الخَصمِ إِذ تَسَوَّرُوا المِحرَابَ* اذ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنهُم قَالُوا لَا تَخَف خَصمَانِ بَغَى بَعضُنَا عَلَى بَعضٍ فَاحکُم بَینَنَا بِالحَقِّ وَلَا تُشطِط وَاهدِنَا إِلَى سَوَاء الصِّرَاطِ* إِنَّ هَذَا أَخِی لَهُ تِسعٌ وَتِسعُونَ نَعجَهً وَلِیَ نَعجَهٌ وَاحِدَهٌ فَقَالَ أَکفِلنِیهَا وَعَزَّنِی فِی الخِطَابِ*قالَ لَقَد ظَلَمَکَ بِسُؤَالِ نَعجَتِکَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ کَثِیرًا مِّن الخُلَطَاء لَیَبغِی بَعضُهُم عَلَى بَعضٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِیلٌ مَّا هُم وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاستَغفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاکِعًا وَأَنَابَ* فَغَفَرنَا لَهُ ذَلِکَ وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلفَى وَحُسنَ مَآبٍ.(۱)

آیا داستان شاکیان هنگامی که از محراب(داود) بالا رفتند به تو رسیده است؟!* در آن هنگام که(بی‌مقدمه) بر او وارد شدند و او از دیدن آنها وحشت کرد، گفتند: «نترس دو نفر شاکی هستیم که یکی از ما بر دیگری ستم کرده، اکنون در میان ما بحق داوری کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست هدایت کن.*این برادر من است، او نود و نه میش دارد و من یکی بیش ندارم، اما او اصرار می‌کند که: این یکی را هم به من واگذار، و در سخن بر من غلبه کرده است.»*(داود گفت:« مسلماً او با درخواست یک میش تو برای افزودن آن به میش‌هایش، بر تو ستم نموده، و بسیاری از شریکان(و دوستان) به یکدیگر ستم می‌کنند، مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده‌اند، اما عده آنان کم است.» داود دانست که ما او را(با این ماجرا) آزموده‌ایم، از این رو از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه کرد.* ما این عمل را بر او بخشیدیم، و او نزد ما دارای مقامی وال و سرانجام نیکوست.

آنچه از قرآن مجید استفاده می‌شود. بیش از این نیست که افرادی برای دادخواهی از محراب داود بالا رفتند و نزد او حاضر شدند. او نخست وحشت کرد، سپس به شکایت شاکی گوش فرا داد که می‌گفت: من یک گوسفند دارم و برادرم ۹۹تا و او می‌گوید این یکی را هم به من بده. او حق را به شاکی داد و این تقاضا را ظلم و تعدی خواند. سپس از کار خود پشیمان گشت و از خداوند تقاضای عفو کرد و خدا او را بخشید. در اینجا اما دو نکته سزاوار دقت است: ۱- آزمایش ۲- استغفار و توبه. قرآن در این دو قسمت، روی نقطه مشخصی انگشت نگذاشته، اما از قراین موجود در این آیات و روایات اسلامی که در تفسیر این آیات آمده، چنین بر می‌آید که داود اطلاعات و مهارت فراوانی در قضا داشت و خدا می‌خواسته او را بیازماید. پس این شرایط غیر عادی(وارد شدن بر داود از بالای محراب) را برای او پیش آورد. او در قضاوت کمی شتاب کرد و پیش از آنکه از طرف مقابل توضیحی بخواهد، داوری کرد، هر چند داوری او کاملاً عادلانه بود و از آیات نیز بر می‌آید که دو طرف نزاع، با شنیدن سخن او قانع شدند و مجلس داود را ترک گفتند. داود اما در فکر فرو رفت و با این که می‌دانست قضاوت عادلانه‌ای کرده، چون آداب مجلس قضا را رعایت نکرده بود که واجب می‌نمود در گفتار خود عجله نمی‌کرد، بلکه می‌بایست سخن طرف مقابل را هم می‌شنید و سپس داوری می‌کرد، به زودی متوجه لغزش خود شد و پیش از گذشتن وقت جبران کرد، از آن ترک اولا استغفار کرد و خدا نیز او را مشمول عفو و بخشش قرار داد.(۲)

پی‌نوشت:

۱-سوره ص آیات۲۱ الی۲۵

۲-نمونه ج۱۹ ص۲۴۴

 

30نوامبر/16

امید سرمایه انسان

حجت‌الاسلام والمسلمین محمد تقدیری

یَا مَن إِذَا سَأَلَهُ عَبْدٌ أَعْطَاهُ‏ وَ إِذَا أَمَّلَ مَا عِنْدَهُ بَلَّغَهُ

اى خدایى که هرگاه بنده‏اى از او سئوال کند عطا خواهد کرد و هرگاه امیدى به او داشته باشد به امیدش مى‏رساند.

انسان موجودی است که بین لحظه تولد و مرگ، سپس قیامت و بهشت یا جهنم در حرکت است. موجودی است که دائماً از قوه به فعل در حال «شدن» است. او دارای هدف است؛ نه «بیهوده» خلق شده است و نه «بیهودگی» از او پذیرفته است. دائماً رو به جلو در تکاپوست و همیشه آینده را پیش رو دارد. آینده‌ای که نه آن را می‌بیند و نه آن را می‌شناسد. آیا آن را وانهد یا آن را مورد توجه قرار دهد؟

اگر آن را رها کند، قدرت حرکت از او ستانده می‌شود و شوق به تغییر و تکامل در او خاموش می‌گردد. نه اندیشه‌اش برای «فردا» نقشه ‌می‌کشد و نه پایش به سوی «آینده» ‌گام برمی‌دارد و یأس، شکوفه‌های حیاتش را پرپر می‌کند.

پس باید به آینده خوش‌بین بود و «‌امید» داشت. امید، طراوت و شادابی می‌آورد و همچون چراغی شب‌های زندگی را روشن می‌کند و «راه آینده» ‌را می‌گشاید.

امید، به چشم‌ها «سو» به زانوان «قوت» و به دل‌ها «جرئت» می‌بخشد و در کوران زندگی به انسان روحیه می‌دهد.

اگر امید نباشد انگیزه‌ای برای فعالیت و تحرک نیست، زیرا زمان حال که موجود است، پس چه دلیلی برای حرکت به سوی آینده مبهم وجود دارد؟ امید سرمایه انسان است. حضرت علی«ع» در تعلیم دعای خضر به کمیل از خدا می خواهد: « اِرحَم مَن رَأسَ مالِهِ الرَّجاء»(۱) «خدایا به کسی که سرمایه‌اش امید به توست رحم کن.»

نومیدی همچون موریانه‌ای پایه‌های بنای زندگی را می‌خورد، زیرا شخص نومید از حرکت به جلو بازمی‌ایستد، نشاط از او سلب می‌شود و بیماری افسردگی مونس او می‌شود و به‌تدریج گل حیات او پژمرده می‌گردد.

در فرهنگ اسلامی که جوابگوی نیازها و درمانگر بیماری‌های روحی و روانی انسان است فرازهای بلندی در تشویق و توصیه به «امید و امیدواری» وجود دارد و به درمان بیماری «نومیدی و یأس» پرداخته شده است. در این فرایند ابتدا به عنوان راهکار اساسی درمان باید به سراغ «خدا و عشق، توکل و انس به او» رفت، زیرا آینده از اوست، به همین دلیل باید از یأس از رحمت خدا برحذر بود.

انسان‌ها دارای هدف هستند و دائماً در حال حرکت از مبدأ به مقصد (هدف) هستند. برای رسیدن به هدف باید برنامه‌ریزی کرد. در مسیر این حرکت، بهداشت روانی و سلامت روحی نقش مهمی دارد، به همین دلیل در ابتدای مسیر باید با حالت روانی مثبت و خوش‌بین به دستیابی به اهداف، اقدام کرد. چنین فردی «مثبت‌اندیش» است و ما در این بحث او را «امیدوار» یا آرزومند می‌دانیم.

در مقابل، برخی افراد از با بدبینی و انتظار حوادث ناگوار، به آینده می‌نگرند و از ابتدا تصور نرسیـدن بـه هـدف را در ذهن می‌پرورانند. این افراد منفی‌نگرند و ما در این نوشتار آنها را «ناامید و مأیوس» می‌دانیم.

امید که در عربی معادل «رجا» و به معنی «گمان وقوع خیری که در آینده امکان واقع شدن دارد» است .(۲) در مقابل، نگرش منفی به آینده با واژه «یأس» و «قنوط» و ناامیدی تعریف شده است. یأس «قطع امید کردن از مطلوب» را گویند.(۳)

اما خوش‌بینی به آینده و گمان وقوع خیر، مبتنی بر مقدمات و امکاناتی است که بایستی در رسیدن  به هدف مدنظر قرار گیرند، لذا «آرزو و امل» بر خـوش‌بینـی‌های سـراب‌گونه و غیرواقعی اطلاق می‌شوند که در قرآن بیشتر در قالب‌های «لیت» و «لعل» و تمنّی آمده است.

در این نوشتار با جداسازی مفاهیم و کاربردهای امید و آرزو، تمایز آن دو از یکدیگر به صورت خوش‌بینی واقع‌گرایانه و خوش‌بینی سراب‌گونه و غیرواقعی مطرح و ارتباط آن دو با واژگانی چون خوف و طمع و أمل و… بیان شده است.  

«رجا» در لغت  به معانی «انتظار وآرزو»(۴) همچنین «گمانی که رسیدن به امری خوشحال‌کننده را نوید می‌دهد» و نیز «‌گمان به انجام کار خیری که صاحب آن به انجام آن شک دارد ولی گمان او غالب است» آمده است.

واژه رجا و مشتقات آن در قرآن ۲۵ مرتبه امده است. رجا به معنای امیدوار بودن در آیات قرآن با مشتقات واژه رجا استفاده شده است. مانند عنکبوت آیه ۵ و نساء آیه ۱۰۴ و واژه عسی سوره اعراف آیه ۱۲۹ طرح شده است و در برخی آیات هم با واژه لعّل به خداوند نسبت داده شده است. (مائده ۵۲ با عسی طه ۴۴) کاربرد اصطلاحی معنی رجا در علم اخلاق است  که علمای اخلاق با تعابیر ذیل یاد کرده‌اند:

«رجا و امیدواری عبارت است از انبساط و سرور در دل به سبب انتظار امر محبوبی و همراه خوف است، زیرا خوف عبارت است از ناراحتی و اضطراب در انتظار رسیدن پیشامد مکروه و ناگوار»،(۵) «به راحتی و لذتی که از انتظار تحقق امری محبوب در قلب حاصل می‌شود، امید گویند.»(۶)

امید در فرهنگ اسلامى و قرآن براى تشویق و ترغیب انسان به کارهاى شایسته، به کار رفته است. وقتى انسان گمان داشته باشد که در آینده نعمتى نصیب او خواهد شد که از آن لذت می‌برد و بهره‏مند مى‏شود، از این اندیشه، احساس خوب و حالت مطلوب و شیرینى به وى دست مى‏دهد که ما آن را «رجا» و «امید» می‌نامیم. رجا همچون خوف، حالتی روانی است. این حالت زمانی رخ می‌دهد که انسان پدید آمدن حالتی خوشایند را که وقوعش قطعی نیست، انتظار داشته باشد.

کسی که انتظار  امور خوشایند را داشته باشد، بانشاط و امیدوار است و می‌کوشد به آنها دست یابد و با موانع حصول آنها مبارزه می‌کند، پس در «رجا» و «امید» دو ویژگى ملحوظ است:

اول: توجه به آینده.

دوم: اینکه منشأ اصلى امید و رجا نیز لذت و شیرین‌کامى و راحتى است که براى خود انسان حاصل شود

یکی از از واژه‌های مرتبط با «امید»، طمع است. در قرآن این واژه و مشتقات آن ۱۲ مرتبه آمده است.

« طمع به معنی آرزو و اشتیاق نفس به چیزی به خاطر شهوت و میل زیاد به آن می باشد.»(۷) در قرآن آمده است: «و مِن آیاتِهِ یُریکُمُ البَرقَ خوفاً و طمعاً؛(۸) «و از آیات او این است که برق و رعد را به شما نشان می‌دهد که هم مایه ترس و هم امید است».

عسی: به معنی «ترجی و امیدواری در چیز محبوب و ترس در شیء مکروه.»(۹) کلمه «عسی» در لغت عرب به معنی «شاید» و آمیخته با تردید است. این واژه و مشتقات آن ۲۹ مرتبه در قرآن آمده است.

مرحوم مجلسی هنگام شرح و بیان حدیثی از امام صادق«ع» از اصول کافی در ذیل آن عبارتی را از قول علما نقل می‌کند: «بعضى از ارباب تحقیق در تشریح معناى رجا و امید چنین گفته‌اند آنچه که با انسان رابطه و تماس دارد چه خوب و محبوب و چه بد و ناپسند یا مربوط به گذشته است و یا الان و در زمان حاضر است و یا مربوط به آینده که انسان در انتظار اوست. اگر حادثه و واقعه‏اى که در گذشته اتفاق افتاده به ذهن انسان خطور کند، این توجه ذهن را «فکر و تذکر و یادآورى» گویند و اگر چیزى که اکنون و در حال حاضر موجود است فکر انسان را جلب نماید، به این حالت «ادراک و شعور» گویند و اگر توجه به آینده نماید و احتمال وجود آن چیز در آینده داده شود و وجود و تحقق آن قوى باشد که انسان تقریباً اطمینان به وجودش داشته باشد، این حالت را «توقع و انتظار» گویند.

اگر آن شى‏ء مورد انتظار مکروه و ناپسند باشد و انسان احساس ناراحتى و رنج نماید، به این حالت «خوف و اشفاق» گویند و اگر محبوب و مورد علاقه قلبى انسان باشد به‌طورى که از فکر آن لذت قلبى پیدا شود و انسان احساس سرور و نشاطى در خود ببیند، به این حالت «رجا و امید» گویند. بنابراین رجا و امید سرور و نشاط قلبى است که در حالت انتظار مطلوب و محبوب خود به سر می‌برد، ولى آن مطلوب و مقصودى که انسان انتظار حصول آن را دارد لابد مقدمات و اسبابى لازم دارد تا موجود شود، حال اگر انتظار انسان پس از وجود و ایجاد اکثر مقدمات و اسباب باشد، البته اسم رجا و امید در چنین موقعى به‌جا و صحیح است.

ولى اگر بدون تهیه مقدمات و تنظیم و ترتیب اسباب در انتظار حصول مقصود باشد، در این صورت استعمال رجا و امید بی‌جا و غیر صحیح، بلکه اطلاق نام «غرور و فریب و حماقت و سفاهت» صحیح‏تر و مناسب‏تر است.

قسم سوم این است که وضع مقدمات مبهم است و کاملاً روشن نیست که اسباب و وسائل حصول مطلوب و مقصود موجود است و یا مقدمات مهیا و فراهم نیست. در این صورت هم رجا و امید معنا ندارد و این حالت را «تمنا و آرزو» باید گفت، چون بدون اطلاع و آگاهى از بود و نبود مقدمات و اسباب، آرزوى آن را داشته و جز یک میل قلبى و خواهش درونى چیزى نیست.»

خلاصه مطلب اینکه بیم و امید و خوف و رجا در موردى است که قضیه صددرصد و قطعى نباشد و حصول و عدم حصولش مورد تردید باشد. بنابراین رجا و امید در موردى صادق و بجاست که انسان در انتظار مطلوبى باشد که تمام اسباب و مقدماتى را که در اختیار اوست تهیه نموده، فقط آن چیزهایى که مربوط به او و در اختیار و قدرت او نیست باقى مانده‌اند و آن لطف الهى است که از موانع و قواطع جلوگیرى می‌کند.

کسانى که ایمان آورده و براى خدا از ملک و دیار و هستى خود چشم پوشیده و هجرت کرده و در راه خدا از هیچ‌گونه جدیت و کوشش و جهاد و مبارزه‌ای دریغ ننمودند، اینان رجا و امید به رحمت و لطف خدا دارند. ولى آن کسی که در کارهاى زشت و ناپسند فرو رفته و کمترین احساس شرمی ندارد و خود را در محکمه وجدان توبیخ و نکوهش نمی‌کند و تصمیمى هم برای توبه و بازگشت ندارد، چنین شخصى رجا مغفرت و امیدش حماقت و ابلهى است. مانند کسى که در زمین شوره بذر افکنده و قصد مراقبت و آبیارى و غیره را هم ندارد.

حال که معنا و حقیقت رجا و مورد آن روشن شد، معلوم مى‏شود که رجا حالتى است که علم و اطلاع به کیفیت مقدمات و پیدایش و حصول اکثر اسباب و وسایل این حالت را در انسان ایجاد می‌نماید و نتیجه و ثمره این حالت درونى آن است که انسان به میزان قدرت و توانایى خود به تهیه بقیه مقدمات بپردازد.

مثلا کسى که بذر سالم و خوب و زمین آماده و آب فراوان داشته باشد، امید و رجائش صحیح و درست است و همین امید و دلگرمى، او را وادار می‌کند که بیشتر به وضع زمین برسد و آن را بهتر آماده کند و از هر گونه علف هرزه و زیانبار پاکیزه نماید و تا وقت دستیابى به محصول هیچ‌ گونه احساس خستگى نکند. نقطه مقابل آن یأس و نومیدى است که مانع هرگونه اصلاح و مرمت است.

از زاویه دیگر وقتی انسان را با خواسته‌هایش در نظر بگیریم، انفعالات نفسانی متنوع به وجود می‌آیند. اگر خواسته او تحقق پیدا کرد، حالتی به او دست می‌دهد به نام «فرح، شادی، سرور» و این فرد را موفق می‌گویند، ولی اگر مطلوب او محقق نشد، یا آنچه داشت از دست رفت، حالت روانی «حُزن، غم و اندوه» به او روی می‌آورد. در به دست آوردن این مطلوب یا از دست دادن آن گاهی «خود» انسان باعث آن می‌شود «یا دیگران» در آن نقش دارند.

در حالتی که خود در از دست رفتن آن نقش داشته است، حالت «ندامت» و پشیمانی به او عارض می‌شود و اگر دیگران سبب شده باشند، حالت «خشم» دست می‌دهد. پس «ندامت» و «خشم» هر دو همراه  اندوه و حزن هستند، با این تفاوت که عامل آن گاهی خود فرد و گاهی دیگران هستند.

اگر این فقدان خواسته‌ها یا کسب آنها «به آینده» دور یا نزدیک مربوط شود، از تصور خسارتی که در آینده احتمالاً به انسان میرسد، حالت «خوف» یا «ترس» و اگر بداند خطری او را تهدید نمی‌کند، حالت «امنیت و آسودگی» به او دست خواهد داد.

انسان اگر انتظار داشته باشد در آینده به یکی از خواسته‌هایش برسد، یا زیانی از او برطرف شود، حالت «رجا و امید» دارد و اگر مطمئن شود که در آینده به خواسته خود نمی‌رسد، یا زیانش برطرف نمی‌شود، حالت «یأس و ناامیدی» به وی دست خواهد داد.

 

تمنی و ﺁرزو

آرزو، تصور چیزی از آینده در نفس است که ممکن است با فکر باشد یا با حدس. اگر با فکر و برنامه‌ریزی باشد، به آن امید گویند. اگر حدسی و همچون اغلب حدسیات، بی‌حقیقت و کاذب باشد، خیالات باطل و آرزوهای پوچ و کاذب است. آرزو خواهش چیزی است که دستیابی به آن محال یا دور از ذهن ‌باشد.

آرزو در فارسى با «کاش و اى کاش» و در قرآن با واژه‌هاى گوناگونى ادا مى‌شود که عبارتند از:

لیت: این واژه که ۱۴ بار در قرآن کریم به کار رفته و از حروف مشبّهه بالفعل است،(۱۰) اصلى‌ترین و رایج‌ترین کاربرد را براى آرزو دارد: «قالَ یـلیتَ بَینِى و بَینکَ بُعدَ المَشرِقَینِ فَبِئسَ القَرِین؛(۱۱) گفت اى کاش میان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود چه بد همنشینى بودى!»

لو: این واژه که در اصل براى شرط، وضع‌ شده، گاهى در معناى آرزو به‌ کار مى‌رود: «فَلَو أَنَّ لَنا کَرَّهً فَنَکونَ مِن‌المُؤمِنین؛(۱۲) اى کاش بار دیگر (به دنیا) بازگردیم و از مؤمنان باشیم».

هل: این واژه نیز که اصل ساختارش براى پرسش است، در مواردى براى بیان آرزو به کار مى‌رود.(۱۳) «فَهَل لَنا مِن شُفَعاءَ فَیشفَعوا لَنا؛(۱۴) «آیا (امروز) شفیعانى براى ما وجود دارند که براى ما شفاعت کنند؟»

تمنّى: این واژه که با مشتقاتش ۱۷ مرتبه در قرآن امده است از ریشه (م ـ ن ـ ى) است و حالت خبرى داشته، براى گزارش از آرزوى خود یا دیگرى به ‌کار مى‌رود. معناى اصلى آن تقدیر و اندازه‌گیرى و ‌هنگامى که به باب تَفَعُّل مى‌رود، به معناى آرزویى است که شخص آن را در ذهن خود فرض مى‌کند و اندازه مى‌گیرد.(۱۵)

«اُمنیّه» از همین مادّه یک ‌بار، و‌جمع آن «امانى» پنج بار در قرآن دیده مى‌شود که نام شىء مورد آرزو است. به عبارت دیگر، آن صورت خیالى آرزوست که نفس انسان از آن لذّت ‌مى‌برد.(۱۶)

امل: برخى واژه «امل» را نیز به آرزو معنا کرده‌اند.

 

چرا این بحث را انتخاب کرده‌ایم؟

انتخاب این موضوع و ضرورت بحث پیرامون آن به دلایل موارد زیر است:

۱ـ انقلاب اسلامی، نسلی فعال و پویا و مؤمنانی متعهد را به صحنه آورده و داعیه صدور انقلاب و اهداف والای آن به سرتاسر جهان را دارد و نیازمند آینده‌سازی و پویایی در اهداف است.

۲ـ سلامت روح و روان نقش مهمی در فعالیت‌های روزمره انسان دارد. جسم مَرکب روح است و برای مفید بودن عمر و زندگی باید از بیماری روانی یأس و نومیدی برحذر بود و با سرمایه « امید» برای آینده برنامه‌ریزی کرد.

۳ ـ جوانان بخش مهمی از نسل امروز کشور و بیشترین نیروی کار جامعه ما هستند که اگر امید به آینده نداشته باشند، از حرکت ‌بازمی‌مانند. اگر نسل‌ جوان نومید و دلمرده باشد، آن جامعه از نوآوری و شکوفایی باز می‌ماند.

با توجه به موارد فوق، بررسی شیوه‌های امیدبخشی و اعطاء سلامت روحی به آحاد جامعه با اعطای بینش مثبت نسبت به آینده اهمیت می‌یابد. همچنین «ناامیدی» به عنوان یکی از بیماری‌های روانی که در شرایط بحرانی و متلاطم شیوع بیشتری می‌یابد، هم در زندگی فردی و اجتماعی و هم در زندگی سیاسی و جایگاه کشور و انقلاب در مقابل دشمنان جهانی و هم در زندگی دینی تأثیر منفی دارد و آنها را مختل می‌کند.

 

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ ابوجعفر محمد بن حسن ،الطوسی ، مصباح المتهجد، ص ۵۷۱٫

۲ـ حسین بن محمد، راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، مصحح  صفوان عدنان داودی، دمشق دارالقلم، ۱۴۱۲ ص۵۶۶٫

۳ـ مفردات الفاظ قرآن (راغب)، ص ۵۷۴٫

۴ـ مجدالدین، ابن اثیر، النهایه فی غریب الحدیث والاثر، طاهر احمد الزاوی، قم، اسماعیلیان، ۱۳۶۷، ج۲، ص۲۰۷٫

۵ـ ملا احمد، نراقی، معراج السعاده، قم، انتشارات هجرت، ۱۳۷۸هـ ق، ص ۱۴۹٫

۶ـ محسن، فیض کاشانی، المحجه البیضاء فی تهذیب الاحیا، تحقیق علی‌اکبر غفاری، موسسه نشر اسلامی، چاپ دوم، ۱۹۰۱ هـ ق، ج ۷، ص۲۴۹٫

۷ـ مفردات الفاظ القرآن، ص ۳۱۶٫

۸ـ روم، ۲۴٫

۹ـ علی‌اکبر، قریشی، قاموس قرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۵۲، جلد ۴، ص ۳۵۳٫

۱۰ـ ابن منظور محمد بن مکرم، افریقی المصری، لسان‌العرب، بیروت، ۱۴۱۰، دار صادر، چاپ اول ج‌۱۲، ص‌۳۷۳٫

۱۱ـ زخرف ۳۸٫

۱۲ـ الشعراء، ۱۰۲٫

۱۳ـ فضل بن حسن، طبرسی، مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، تحقیق سید‌هاشم رسولی محلاتی، بیروت، مؤسسه تاریخ العربی،۱۴۱۲ هـ ق، چاپ اول، ج۴، ص۶۵۷ و ج۸‌، ص۸۰۴‌؛ المطوّل، ص‌۲۲۵٫

۱۴ـ اعراف، ۵۳٫

۱۵ـ معجم مقاییس اللغه، ج ۵، ص ۲۷۶، «منى».

۱۶ـ محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، تهران انتشارات اسلامی، ۱۳۶۲، هـ ش، ص‌۸۶‌.

 

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

ناامیدی» به عنوان یکی از بیماری‌های روانی که در شرایط بحرانی و متلاطم شیوع بیشتری می‌یابد، هم در زندگی فردی و اجتماعی و هم در زندگی سیاسی و جایگاه کشور و انقلاب در مقابل دشمنان جهانی و هم در زندگی دینی تأثیر منفی دارد و آنها را مختل می‌کند.

 

۲٫

آرزو، تصور چیزی از آینده در نفس است که ممکن است با فکر باشد یا با حدس. اگر با فکر و برنامه‌ریزی باشد، به آن امید گویند. اگر حدسی و همچون اغلب حدسیات، بی‌حقیقت و کاذب باشد، خیالات باطل و آرزوهای پوچ و کاذب است. آرزو خواهش چیزی است که دستیابی به آن محال یا دور از ذهن ‌باشد.

 

۳٫

سلامت روح و روان نقش مهمی در فعالیت‌های روزمره انسان دارد. جسم مَرکب روح است و برای مفید بودن عمر و زندگی باید از بیماری روانی یأس و نومیدی برحذر بود و با سرمایه « امید» برای آینده برنامه‌ریزی کرد.

 

30نوامبر/16

دین تخلق به آداب الهی است

   ادب الهی

مرحوم آیت‌الله حاجآقا مجتبی تهرانی(ره)

مروری بر مباحث گذشته

ادب الهی وسیع‌تر از ادب انسانی است و جمیع ابعاد وجودی انسان را در برمی‎گیرد. در مباحث معرفتی آمده است که ادب الهی یعنی حفاظت از حدود الهیّه، به این معنا که انسان باید از مرزهای شناخته شده‌ای که از طریق وحی تبیین شده، حفاظت کند. مقتضای ادب در این میدان این است که نه چیزی بر دستورات الهی بیفزاید و نه از آن کم کند که از این زیادت و نقصان یا افراط و تفریط، به غلو و جفا تعبیر شده است.

عقل، قلب، خیال، نفس و در نهایت اعضا و جوارح که همه در خدمت نفس هستند، هر کدام فعل متناسب با خود را دارند. انسان باید از افراط و تفریط یا غلو و جفا نسبت به حدود الهی بپرهیزد تا مؤدّب به آداب‌الله شود. تنها راه شناسایی حدود الهی وحی است که امری الهی است. لذا خداوند تربیت‌کنندۀ پیغمبر اکرم«ص»، ایشان تربیت کنندۀ علی«ع» و او به‏عنوان سرآمد خاندان وحی، تربیت کنندۀ جمیع مؤمنین است.

 

پشتوانه‏های حفاظت از حدود الهی

پشتوانۀ شخص در اینکه بتواند حدود الهی را حفظ کند و از نظر عملی از آنها تخلّف نکند، چیست؟ به عبارت ساده‌تر چگونه می‏توان به هر چه خداوند دستور داده است، بی کم و کاست عمل کرد؟(۱)

 

پشتوانۀ اوّل: اعتقاد به اینکه خدا اعمال انسان را می‌بیند

قرآن کریم در این زمینه دو مطلب را مطرح می‎کند. اوّل این که انسان مؤمن و معتقد به خداوند می‌داند که خدا تمام اعمال و افعال و حرکات درونی و بیرونی ‎او را زیر نظر دارد. در آیات متعدّدی از قرآن به این معنا اشاره شده است، از جمله: «وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ رَقیباً»؛(۲) خدا بر هرچیزی آگاه است. و: «إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقیباً»؛(۳) خداوند بر احوال و کارهای شما دقیقاً آگاه است. «رقیب» یعنی کسی که در چیزی دقّت می‌کند. گاهی هم «رقابت» به‌معنای ظرافت و دقّت بسیار داشتن است.(۴) اگر  انسان این نکته را درک کند که خداوند همۀ حرکات درونی و بیرونی و ابعاد وجودی او را زیر نظر دارد، می‌تواند از خود مراقبت کند و به جمیع آداب الهی ملتزم شود.

 

پشتوانۀ دوم: ظلم دانستن تعدّی از حدود الهی

از ‎طرف دیگر انسان مؤمن این را هم می‏داند که: «وَ مَنْ‏ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ‏ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»؛(۵) هر کس که از حدود و مرزهای الهی تعدّی و تجاوز نماید، حریم نگاه ندارد و مرتکب حرام شود، ظالم است. معیار ظلم عدم پایبندی به حدود الهی است، پس اگر کسی از مرزهای الهی تجاوز کرد، دچار افراط و تفریط شد و به یمین و به یسار زد، ظالم و ستمگر است.

ظلم مراتب مختلفی دارد و تنها این نیست که شخص جان دیگری را بدون حق بگیرد؛ بلکه شرک هم نوعی ظلم است. قرآن در این باره می‌فرماید: «إِنَّ‏ الشِّرْکَ‏ لَظُلْمٌ عَظیمٌ»؛(۶) همانا شرک، ظلم بزرگی است. به ‏همین جهت کسانی که حریم الهی را رعایت نمی‌کنند، ظالم محسوب می شوند.(۷)

 

پشتوانۀ سوم: اینکه بداند تعدّی از حدود الهی مستوجب آتش است

اگر انسان از حدّ و مرز الهی که جنبۀ الزامی و حتمی دارد، تجاوز کند، سرانجامش جهنّم و عذاب الهی خواهد بود. در قرآن کریم آمده است: «وَ مَنْ‏ یَعْصِ‏ اللَّهَ‏ وَ رَسُولَهُ‏ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ‏ یُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فیها وَ لَهُ عَذابٌ مُهینٌ»؛(۸) هرکه از خدا و پیغمبرش سرپیچی کند و از حدود او تعدّی نماید، خدا او را وارد آتشی می‌کند که تا ابد در آن خواهد بود و عذاب فراگیری دارد.

پشتوانۀ حفاظت از حدود الهی و اجتناب از افراط و تفریط یا غلو و جفا این است که انسان یقین داشته باشد خدا، رقیب اوست، تجاوز از حدود او ظلم محسوب می‏شود و ظلم مستوجب آتش جهنّم است. این اعتقاد و یقین قلبی، پشتوانۀ رعایت آداب الهی است.

 

«حدود و مرزها» در ادب الهیِ عقل

به‏کارگیری عقل در مسیر توحید

یکی از شریف‎ترین ابعاد وجودی انسان عقل نظری اوست که با آن ادراک و به‌وسیلۀ آن، اصل مبدأ و معاد را اثبات می‎کند. پس کار عقل، تفکّر است. تفکّر نیز با توجّه به آیات و روایات، اشرف افعال درونی انسان محسوب می‌شود. نتیجۀ این عمل درونی در اصول اعتقادی، باید توحید باشد که دارای مراتب است؛ از جمله مرتبۀ ذات، صفات و افعال. در معارف ما برای تفکّر در توحید، حدّ و مرزی تعیین شده که به‏ عنوان یکی از حدود الهی باید حتماً رعایت شود. پس اصل تفکّر، لازم و ضروری است، ولی مرز دارد و نمی‌توان آن را یله و رها ساخت که به هرجا می‌خواهد سرک بکشد و در هر موضوعی وارد شود؛ همان‌ طور که نمی‌توان از این موهبت و عطیۀ الهی استفاده نکرد و آن را پرورش نداد؛ چرا که ادراک حقیقت هستی و اعتقاد به معاد ضروری‌ترین کارکرد عقل نظری است. پس هم باید عقل را به ‌کار کشید و آن را فعّال کرد(۹) و هم با پای عقل در هر موضوعی وارد نشد.

 

مطلوبیت اصل تفکّر و به ‌کار انداختن عقل

فکر را باید در چه راهی پرورش داد و عقل را چگونه باید فعّال کرد؟  امام صادق«ع» در روایتی می‏فرماید: «أَفْضَلُ‏ الْعِبَادَه إِدْمَانُ‏ التَّفَکُّرِ فی اللَّهِ وَ فی قُدْرَتِه».(۱۰) در روایتی از امام‎هشتم«ع» آمده است: «لَیْسَ‏ الْعِبَادَهُ کَثْرَه الصَّوْمِ وَ الصَّلَاهِ إِنَّمَا الْعِبَادَهُ فِی التَّفَکُّرِ فِی اللَّهِ».(۱۱) علی«ع» در وصایای خود به امام حسن«ع» می‌فرماید: «لَا عِبَادَه کَالتَّفَکُّرِ فی صَنْعَه اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».(۱۲) تشخیص اصل مبدأ به عهدۀ عقل است. این روایات، هم به اصل مطلوبیّت تفکّر اشاره دارند و هم جهت آن را ذکر می‌کنند که انسان عقلش را در چه اموری به ‌کار بیندازد و فکر کردن در چه اموری مطلوب است.

 

کم‌کاری، تفریط و نقصان عقل، بی‌ادبی است

اقتضای ادب این است که انسان نه افراط داشته باشد و نه تفریط. تفریط یعنی انسان کار درستی را که از دستش برمی‌آید انجام ندهد. جفای بر عقل یعنی انسان به میزان توانایی و ظرفیت ادراک عقل از آن استفاده نکند و به‌اصطلاح عامیانه عقلش را به‌کار نیندازد. در تفکّر توحیدی انسان باید به وظیفه‌ای که خداوند برای عقل او تعیین کرده، عمل و جمال و کمال الهی را ادراک کند و کسی که در این وادی قدم نمی‌گذارد، بی‌ادب است.

 

ورود عقل به «کنه ذات خدا» ممنوع و غیرممکن است

عقل در حیطۀ اصول اعتقادی، مخصوصاً در مسئلۀ توحید، رها نیست،  بلکه آیات و روایات ما در این زمینه برای تفکّر مرز قائل شده‌اند. اگر عقل، مبدأ را اثبات کند، کار تمام است و تفکّر، نتیجه داده است. عقل باید فعّال باشد و زیادت عقل به فعّالیتش در همین امور است. این مقتضای ادب است. امّا این فعّالیت‌ها، محدوده و مرز دارند و نباید به افراط، زیاده‌روی و غلو کشیده شوند. در روایتی آمده است: «تَفَکَرُّوا فی آلَاءِ اللَّهِ‏ وَ لَا تَتَفَکَّرُوا فی اللَّه»؛(۱۳) در نعمت‏های خدا تفکّر کنید، امّا در ذات او تفکّر نکنید. تفکّر باید در صفات، آلاء و افعال الهی باشد.

جبرئیل هم که از او تعبیر به «عقل فعّال» می‎شود، در مصاحبت با «عقل کلّ» یعنی پیغمبر اکرم«ص» هنگام سیر به‏سوی حقّ تعالی، به مرحله‌ای می‌رسد که دیگر نمی‌تواند ادامه دهد و می‎گوید: «وَ لَوْ دَنَوْتُ‏ أَنْمُلَهً لَاحْتَرَقَتُ»؛(۱۴) اگر سر انگشتی پیش بروم، سراسر وجودم خواهد سوخت. این مطلب، اشاره به همان مرزبندی‏هایی است که نسبت به مراتب توحید برای عقل وجود دارد.

عقل هر قدر  می‌خواهد می‌تواند در صفات خداوند پیش برود و فعّالیت کند؛ امّا در برخی از شاخه‌های توحیدی، حدودی وجود دارد که تفکّر نسبت به آن ممنوع است؛ به‌خصوص در توحید افعالی که خیلی روی محدودیت آن تکیه شده است. لذا همان ‎طور که تفکّر نسبت به کنه ذات بی‎ادبی است، عدم تفکّر نسبت به صفات و افعال حقّ تعالی هم بی‎ادبی تلقّی می‏شود.

 

محدودۀ مجاز و ممنوع دربارۀ توحید افعالی

همان بخش محدود از تفکّرات مربوط به توحید افعالی هم که مجاز شمرده شده‌اند، بسیار سازنده‌اند و تاثیر نعمت‌های الهی روی انسان، بسیار زیاد است. علی«ع» می‏فرماید: «کَفَى‏ بِالْعَبْدِ أَدَباً أَنْ لَا یُشْرِکَ فی نِعَمِهِ وَ إِرَبِهِ غَیْرَ رَبِّهِ»؛(۱۵) در ادب بنده همین بس که نسبت به نعمت‎های الهی در آنچه که دارد و ندارد، غیر از خداوند را شریک قرار ندهد.(۱۶)

 

یک روایت دربارۀ قالب صحیح تفکّر

ابوذر غفّاری در روایتی از پیغمبراکرم«ص» نقل می‎کند: «قَالَ رَسُولُ الله«ص» عَلى الْعَاقِلِ أَنْ یَکُونَ لَهُ ثَلَاثُ سَاعَاتٍ»؛(۱۷) بر شخص عاقل لازم است که به‌جهت عقلی که دارد، اوقات خود را به سه بخش تقسیم کند؛ «سَاعَهٌ یُنَاجِی‏ فیهَا رَبَّهُ‏ عَزَّ وَ جَلَ»؛ بخشی از آن را به مناجات با پروردگارش بپردازد، «وَ سَاعَهٌ یُحَاسِبُ فیهَا نَفْسَهُ»؛ در بخشی از آن نفس خویش را محاسبه کند تا ببیند آیا از مرزهای الهی تجاوز کرده است یا نه؟ «وَ سَاعَهٌ یَتَفَکَّرُ فیمَا صَنَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ»؛(۱۸) و بخشی را مشغول تفکّر در صُنع پروردگار باشد.(۱۹) همۀ این دستورات برای عقل است و تفکّر باید در چنین مسیری قرار گیرد.

 

نتیجه و بازدهی عقل بر قلب

جزم و اعتقاد به مبدأ و خصوصیات آن نتیجۀ این نوع تفکّر است که باید در نهایت، بر روی قلب انسان اثر بگذارد.  حرکات و افعال عقلی، آنگاه سودمندند که بر قلب اثر داشته باشند. قلب با تفکّر بیدار می‌شود و از عقل تأثیر می‌پذیرد. امیرالمؤمنین«ع» ‌فرمود: «نَبِّهْ بِالتَّفَکُّرِ قَلْبَکَ‏»؛(۲۰): با تفکّر، چشم دلت را بیدار کن!

پس در باب عقل باید از حدود الهی حفاظت عملی کنیم و دچار بی‌بند و باری عقلی نشویم، یعنی نه افراط و غلو و نه تفریط و جفا. چون عقل نیز مانند نفس فضائل و رذائلی دارد و ادب اقتضا می‌کند که انسان از رذائلش خالی و به فضائلش آراسته باشد.(۲۱) این ادب نیز تنها با محدود شدن به حدود الهی ممکن است.(۲۲)

 

«کیفیت تفکّر» در ادب الهی عقل

«تفکّر با عبرت» بالاتر از شب‌زنده‌داری است

دربارۀ کیفیت تفکّر و چگونگی به ‌کار انداختن عقل در موضوعات مجاز، روایات متعددی وجود دارند.  حسن ‌صیقل از اصحاب امام صادق«ع» نقل می‌کند که از حضرت سئوال کردم: «تَفَکُّرُ سَاعَهٍ خَیْرٌ مِنْ قِیَامِ لَیْلَهٍ؟» آیا یک ساعت تفکّر، بهتر است از اینکه انسان شب تا صبح به عبادت بایستد و نماز بخواند؟ «قَالَ«ع»: نَعَمْ»؛ حضرت فرمود: بله؛ همین‌ طور است.  نماز، یک عمل قالبی است و اگر بدون تفکّر و روح باشد، هیچ ارزشی ندارد. خم و راست شدن که ارزش و معنا ندارد!(۲۳) بعد حضرت فرمودند: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ«ص»: تَفَکُّرُ سَاعَهٍ خَیْرٌ مِنْ‏ قِیَامِ‏ لَیْلَهٍ»؛ پیغمبر چنین فرمایشی داشت که ساعتی فکر کردن، بهتر از یک شب عبادت است. حسن‌صیقل می‌گوید: «قُلْتُ: کَیْفَ یَتَفَکَّرُ؟»؛ من از امام پرسیدم: چگونه باید تفکّر کرد؟ حضرت طبق میزان ادراک حسن ‌صیقل و به ‌اندازه‌ای که می‌توانست جنبۀ عمومی داشته باشد به او جواب دادند: «یَمُرُّ بِالْخَرِبَهِ وَ بِالدَّارِ فَیَتَفَکَّرُ»؛ انسان به‌سراغ خانه‎های مجلّل و کاخ‎هایی که خراب شده می‌رود و با خود فکر می‌کند، «وَ یَقُولُ أَیْنَ سَاکِنُوکِ؟» و می‌گوید: کجایند کسانی که در شما سکونت داشتند؟ «أَیْنَ بَانُوکِ؟» کجایند کسانی که شما را بنا کردند؟ «مَا لَکِ لَا تَتَکَلَّمِین؟»(۲۴) چه شده؟ چرا حرف نمی‌زنید؟

لذا تفکّر چشم دل را باز می‌کند و برتر از تهجّد و شب‌زنده‌داری است. حضرت می‌فرماید: این‏گونه فکر کنید و عقل خود را به کار بیندازید. لازم نیست بنشینید و برهان فلسفی درست کنید! از آنچه که به آن نگاه می‎کنید، می‎توانید بهره‎برداری فکری کنید.

 

 

پی‌نوشت‌ها

[۱]. شخصی راجع ‎به دعا می‏گفت: فرض کنید هنگام خواندن دعای کمیل وقتی شخص به فراز یاربّ! یاربّ! یاربّ! می‎رسد، اگر حال خوشی به او دست داد چه اشکالی دارد که جای سه مرتبه ده مرتبه یا ربّ بگوید؟! او نمی‌دانست که اگر شخصی چنین کاری را انجام دهد، در واقع ادبِ دعا را به هم زده است. این ادب دعا نیست! اگر کسی می‎خواهد به‏عنوان ذکر، یا ربّ بگوید می‏تواند تا هر زمانی‏ که خواست بنشیند و ذکر یا ربّ بگوید؛ این کار بسیار خوب است؛ امّا اگر می‏خواهد دعا بخواند، باید ادب دعا را نگه دارد، چرا که دعا کردن نیز مانند هر چیزی ادب خاص ‏خود را دارد. اگر انسان  به‏ خاطر لذّت بردن آن را ادامه می‏دهد، برای رضای خدا نیست. انسان باید طبق ادب الهی و دقیقاً به آنچه که در روایات آمده است عمل کند، از این راه است که آدم می‎شود.

۲. احزاب، ۵۲٫

۳. نساء، ۱٫

۴. در آیۀ اوّل «کُلِّ‏ شَیْ‏ءٍ» و در آیۀ دوم «عَلَیْکُمْ‏» آمده است. «کُلِّ‏ شَیْ‏ءٍ» اعمّ از انسان و غیر انسان است  و شامل همه‌ چیز می‌شود.

۵. بقره، ۲۲۹٫

۶. لقمان، ۱۳٫

۷. البتّه در آیۀ دیگری دارد که این افراد به خود ظلم می‏کنند. منظور این است که اگر انسان مرزهای الهی را رعایت نکند، در واقع به خود ظلم کرده است. آنجا که می‌فرماید: «وَ مَنْ‏ یتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ‏ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَه»‏؛ طلاق، ۱٫

۸. نساء، ۱۴٫

۹. زیادتی عقل به‌ معنای حجیم شدن آن، معنا ندارد! چون عقل مثل جسم نیست که چاق و لاغر شود! امّا فعّال شدن در مورد عقل معنا دارد و  زیادتی متناسب با عقل، همین مسئله است که عقل، فعّال شود و به ‌کار بیفتد.

۱۰. الکافی، ج‏۲، ص۵۵؛ «باارزش‌ترین عبادت، تفکّر پیوسته در بارۀ خدا و قدرت او است.»

۱۱. بحارالأانوار، ج۳، ص۲۶۱؛ «عبادت کردن به زیاد نماز خواندن و بسیار روزه‌گرفتن نیست، بلکه عبادت، تنها در تفکّر در بارۀ خدا است.»

۱۲. بحارالأنوار، ج ‏۶۸، ص۳۱۴؛ «هیچ عبادتی مانند تفکّر در آفرینش خدای عزّوجل نیست.»

۱۳. بحارالأنوار، ج۶۸، ص۳۲۲٫

۱۴. مناقب ابن شهر آشوب، ج‏۱، ص۱۷۶٫

۱۵. بحارالأنوار، ج‏۹۱، ص۸۹٫

۱۶. از اینکه در اینجا از لفظ عبد استفاده شده معلوم می‌شود که منظور از ادب در اینجا ادب الهی است نه ادب انسانی، چون بحث عبودیّت را مطرح می‏کند.

۱۷. بحث راجع ‏به حدّ و مرزهای عقل است. به قول ما طلبه‎ها: در اینجا وصفی که در موضوع مشرف به علیّت است اخذ می‎شود. حکم دائر مدار اوست.

۱۸. بحارالأنوار، ج۱۲، ص۵۶٫

۱۹. البتّه این تقسیم‌بندی زمانی مربوط به عقل است و ربطی به بقیۀ امور آدم ندارد؛ لذا در ادامه روایت هم آمده است: «سَاعَهٌ یَخْلُو فیهَا بِحَظِّ نَفْسِهِ مِنَ الْحَلَال فَإِنَّ هَذِهِ السَّاعَه عَوْنٌ لِتِلْکَ السَّاعَات»؛ انسان باید زمانی را نیز برای بهره‌‌گیری از نعمت‌های حلال خدا قرار دهد؛ زیرا این قسمت از زمان، عون و یاوری برای ساعات دیگر است. یعنی این ‏طور نیست که شخصی تمام شبانه‏روز را در باره مسائل مختلف تفکّر ‎کند! بلکه باید طبق مرزهایی که خداوند قرار داده است پیش برود و هم ساعتی را برای عبادت قرار دهد، هم ساعتی را برای تفکّر در نعمت‌ها، هم ساعتی برای محاسبۀ عملکرد خود و هم باید در قسمتی از زمان به‌ دنبال کار برود و از حظوظ حلال دنیوی بهره‌مند شود تا بتواند به بندگی‌اش بپردازد.

۲۰. الکافی، ج۲، ص۵۴٫

۲۱. عقل نیز مانند نفس دارای رذائل و فضایل است. قوّه‏ عقلانی در انسان، پنج رذیله دارد: ۱٫ جهلِ مرکب. ۲٫شک و حیرت.۳٫ شرک.۴٫ خَواطرِ نفسانی. ۵٫ مکر و حیله. اینها آفت‏های قوّه‏ عقلیّه‏اند. (حضرت استاد، بحث فضائل و رذائل قوّۀ عقلیه را در سال۱۳۵۹هـ ش طی ۱۵ جلسه به ‏طور مفصّل و مبسوط مطرح کرده‏اند که بخشی از جلد اوّل مجموعۀ «تهذیب الأخلاق» به آن اختصاص دارد.)

۲۲. من ضدّ عقل نیستم؛ بلکه می‌گویم: انسان باید شرع، عقل و شعور را با هم داشته باشد. نتیجۀ «شرع، عقل و شعور» این است که عقل می‌تواند راجع ‌به اصل مبدأ هر چقدر که خواست فکر کند؛ امّا وقتی اصل مبدأ و یا به عبارتی خدا برایش اثبات شد، باید در محدودۀ خود قرار گیرد و به اموری که نمی‌تواند درست تحلیلشان کند، بپردازد. این مطلب، هم مقتضای شعور انسانی است و هم در شرع به‌ عنوان «مرزهای الهی عقل» مطرح شده است.

۲۳. یکی از بزرگان که واقعاً مربّی و مؤدِّب بزرگی بود و ما نتوانستیم از او درست استفاده کنیم، می‌فرمود: ما ادای مسلمان‌ها را درمی‌آوریم! گاهی هنگام نماز می‌گفت: بروم خم و راست شوم! گاهی می‌گفت: بروم ادای مسلمان‌ها را در بیاورم! آیا نماز ادا در آوردن است؟ خم و راست شدن است؟ پس روح و جانش کجاست؟ جان نماز به همین فکرهای نورانی و الهی است.

۲۴. مشکاۀالأنوار، ص ۳۷.

 

 

 

سوتیترها:

  1. انسان باید از مرزهای شناخته شده‌ای که از طریق وحی تبیین شده، حفاظت کند. مقتضای ادب در این میدان این است که نه چیزی بر دستورات الهی بیفزاید و نه از آن کم کند که از این زیادت و نقصان یا افراط و تفریط، به غلو و جفا تعبیر شده است.

۲٫

عقل، قلب، خیال، نفس و در نهایت اعضا و جوارح که همه در خدمت نفس هستند، هر کدام فعل متناسب با خود را دارند. انسان باید از افراط و تفریط یا غلو و جفا نسبت به حدود الهی بپرهیزد تا مؤدّب به آداب‌الله شود. تنها راه شناسایی حدود الهی وحی است که امری الهی است. لذا خداوند تربیت‌کنندۀ پیغمبر اکرم«ص»، ایشان تربیت کنندۀ علی«ع» و او به‏عنوان سرآمد خاندان وحی، تربیت کنندۀ جمیع مؤمنین است.

 

۳.

یکی از بزرگان که واقعاً مربّی و مؤدِّب بزرگی بود و ما نتوانستیم از او درست استفاده کنیم، می‌فرمود: ما ادای مسلمان‌ها را درمی‌آوریم! گاهی هنگام نماز می‌گفت: بروم خم و راست شوم! گاهی می‌گفت: بروم ادای مسلمان‌ها را در بیاورم! آیا نماز ادا در آوردن است؟ خم و راست شدن است؟ پس روح و جانش کجاست؟ جان نماز به همین فکرهای نورانی و الهی است.

 

30نوامبر/16

منظومه اهل دل

 

ازغربت و بغض گلو

 

کیسه‌های نان و خرما خواب راحت می‌کنند

دست‌های پینه‌دارش استراحت می‌کنند

 

نخل‌ها از غربت و بغض گلو راحت شدند

مردم از دستِ عدالت‌های او راحت شدند

 

ای خوارج، بهترین فرصت برای دشمنی ‌ا‌ست

شمع بیت‌المال را روشن کنید، او رفتنی ‌است

 

درد را با گریه‌های بی‌صدا آزار داد

با لباس نخ‌نمایش، کوفه را آزار داد

 

مهربانی نگاهش حیف مشکل‌ساز بود

روی مسکین‌ها درِ دارالخلافه باز بود

 

دشمنانش در لباسِ دوست بسیارند و او

بندگان کیسه‌های سرخ دینارند و او

 

سادگی سفره‌اش خاری به چشم شهر بود

مرتضی با زرق و برق زندگی‌شان قهر بود

 

نیمه شب‌ها کوچه‌ها را عطرآگین می‌کند

در عوض، درحقِ او هر خانه نفرین می‌کند

 

جُرم سنگین‌ست، تیغ ذوالفقاری داشتن

زخم‌ها از بدر و خیبر یادگاری داشتن

 

جُرم سنگینی ست،از غم کوله باری داشتن

مثل پیغمبر عبایِ وصله داری داشتن

 

جُرم سنگینی ست، بر تقدیر حق راضی شدن

با یتیمان روزهای گرم همبازی شدن

 

«وحید قاسمی»

                                  *****

 

خوشا حال تمام روزه‌داران

 

چه زود از دست ما ماه خدا رفت

مه تسبیح و تهلیل و دعا رفت

 

مه احیا مه شب زنده‌داری

مه روزه مه صدق و صفا رفت

 

مهی که بود از فیض و سعادت

نفس، تسبیح و خواب آن عبادت

 

مه یا نور و یا قدوس و یارب

شبش از روز و روزش بهتر از شب

 

خوشا آن روزه‌داران را که دائم

محبت بود در دل، ذکر، بر لب

 

به خلوتگاه شب اختر فشاندند

کمیل و افتتاح و ندبه خواندند

 

سحر بود و مناجات و دعایش

دعاهای لطیف و دلربایش

 

خوش آن که او داشت خلوت با خداوند

دریغ از لحظه‌های با صفایش

 

کجا رفتند شب‌های منیرش

چه شد بوحمزه و جوشن کبیرش

چه شب‌هایی که دل یاد خدا بود

دعا بود و دعا بود و دعا بود

*****

 

به گوش جان صدای آشنا بود

 

خوشا آنان که از نو جان گرفتند

دل شب انس با قرآن گرفتند

 

چه ماهی ماه حی ذو المنن بود

چه ماهی ذکر حق نقل دهن بود

 

چه ماهی ماه غفران، ماه رحمت

چه ماهی، ماه میلاد حسن بود

 

چه ماهی دل ز ایمان منجلی بود

علی بود و علی بود و علی بود

 

مه احیا مه مولا علی بود

علی شمع دل و دل با علی بود

 

تو گویی با علی بودیم تا صبح

چه می‌گویم نفس‌ها یا علی بود

 

چه شد آوای یارب الکریمش

دعای یا علیُّ یا عظیمش

 

وفا و عشق و ایمان بود این ماه

مگو، شیرین‌تر از جان بود این ماه

 

بهشت سبز انس عبد و معبود

بهار ختم قرآن بود این ماه

 

فروغ روح از بدرش گرفتیم

شرف از لیله‌القدرش گرفتیم

 

الا ای دوستان عید صیام است

چه بنشسته‌اید این عید قیام است

 

طلوع صبحدم را این روایت

هلال ماه نور این پیام است

 

خوشا حال تمام روزه‌داران

که حسرت شد نصیب روزه‌خواران

 

ره صدق و صفا پویید امشب

جمال یار را جویید امشب

 

وضو گیرید با عطر بهشتی

به مهدی تهنیت گویید امشب

 

خوش آن عیدی که با دلدار باشیم

همه با هم کنار یار باشیم

 

اگر چه عید فیض و عید نور است

اگر چه عید شوق و عید شور است

 

اگر چه عید مجد است و سعادت

تمام عیدها روز ظهور است

 

بدون یار، گل خار است خار است

گل نرگس اگر آید بهار است

 

الا ای شمع بزم آشنایی

ندارد بی تو چشمم روشنایی

 

دلم خون شد دلم خون از جدایی

گلم، باغم، بهارم کی می‌آیی

 

الهی عیدِ بی تو باز گردد

بیا تا عید ما آغاز گردد

 

تو شمع و قلب ما پروانه‌ توست

ندیده عالمی دیوانه‌ توست

 

ندای یا لثارات الحسینت

لوای کربلا بر شانه‌ توست

 

ظهورت عید خلق عالمین است

نه تنها عید ما، عید حسین است

 

همین است و همین است و همین است

که دیدار تو عید مسلمین است

 

عزیز دل به آمین تو سوگند

دعای «میثم» دل‌خسته این است

 

که فردا جزو یاران تو باشد

دلش باغ و بهاران تو باشد

 

«غلامرضا سازگار»

                                        *****

 

عید فطر

 

ایمان ما دو نیمه شد و نان ما دو نیم

دست من و نگاه تو یا سیّدالکریم

 

روحم تمام زخمی و جانم تمام درد

یک امشبم ببخش به آرامش نسیم

 

از شعله‌های روز قیامت رها شدیم

افتاده‌ایم باز در این ورطه‌ جحیم

 

چیزی بگو شبیه سخن گفتن شبان

حکمی بده به سادگی حکمت حکیم

 

ما راهیان کوی چپ و راست نیستیم

ما راست آمدیم سر راه مستقیم

 

ما عاشقان شهید تو هستیم تا ابد

ما سالکان مرید تو بودیم از قدیم

 

برقی بگو وزان شود از سمت یالطیف

اشکی بگو فرو چکد از ابر یاکریم

 

ما را ببر به رؤیت لبخند عید فطر

ما را بخوان به خلوت یا رب و یا عظیم

 

«علیرضا قزوه»

 

 

در رثای امام صادق«ع»

 

گرچه غمم به شدت مولا نمی‌شود

این ریسمان ز گردن من وا نمی‌شود

 

پیری که هیچ غربت و حتی امامتم

مانع برای کینۀ اعدا نمی‌شود

 

یک ذره هم رعایت حال مرا نکرد

ور نه به سادگی که کمر تا نمی‌شود

 

یک یک مصائبم به خدا مثل مادر است

گرچه یکی مصیبت زهرا«س» نمی‌شود

 

آتش زدند باز دو باره به این حرم

اما شبیه خانۀ طاها«ع» نمی‌شود

 

گفتم امان بده که عبایی به تن کنم

یک لحظه صبر! گفت که اصلا نمی‌شود

 

 

پایی که طعم خار بیابان چشیده است

دیگر برای صاحب خود پا نمی‌شود

 

گاهی نماز نافله در راه خواندنی‌ است

وقتی بساط سجده مهیا نمی‌شود

 

گرچه گهی مصائب من مثل عمه است

اما نصیب من که تماشا نمی‌شود

 

دیگر مرا به سیلی و با کعب نی نزد

این ظلم جز به زینب کبری«س» نمی‌شود

 

با آن همه ملازم و با آن همه مرید

هرگز امام این همه تنها نمی‌شود

 

«محمود ژولیده»

 

بازهم لشکر ابرهه

 

باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است

مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است

 

بحر آرام دگر باره خروشان شده است

ساحل خفته پر از لؤلؤ و مرجان شده است

 

دشمن از وادی قرآن و نماز آمده است

لشکر ابرهه از سوی حجاز آمده است

 

 

با شماییم شمایی که فقط شیطانی است

«دین اسلام نه اسلام ابوسفیانی است»

 

با شماییم که خود را خبری می‌دانید

و زمین را همه ارث پدری می‌دانید

 

با شماییم که در آتش خود دود شدید

فخر کردید که هم‌کاسه‌ نمرود شدید

 

گردباد آتش صحراست بترسید از آن

آه این طایفه گیراست بترسید از آن

 

هان! بترسید که دریا به خروش آمده است

خون این طایفه این بار به جوش آمده است

 

صبر این طایفه وقتی که به سر می‌آید

دیگر از خرد و کلان معجزه برمی‌آید

 

سنگ این قوم که سجیل شود می‌فهمید

آسمان غرق ابابیل شود می‌فهمید

 

پاسخت می‌دهد این طایفه با خون اینک

ذوالفقاری ز نیام آمده بیرون اینک

 

هان! بخوانید که خاقانی از این خط گفته است

شعر ایوان مدائن به نصیحت گفته است

 

هان بترسید که این لشکر بسم‌الله است

هان بترسید که طوفان طبس در راه است

 

یا محمد(ص)! تو بگو با غم و ماتم چه کنیم؟

روز خوش بی تو ندیدیم به عالم، چه کنیم؟

 

پاسخ آینه‌ها بی تو دمادم سنگ است

یا محمد(ص)! دل این قوم برایت تنگ است

 

بانگ هیهات حسینی است رسیده از راه

هر که دارد هوس کرب و بلا بسم‌الله

 

«حمیدرضا برقعی»

                                        *****

 

 

ای قدس!

 

سنگ بردار و بزن این شب آویزان را

تا که بر هم بزنی خواب خوش شیطان را

 

سنگ «قانون» دهان‌کوب زمین است، بزن

آه! موسیقی خشم تو همین است، بزن

 

زندگی زیر لگدهای هیولا سخت است

رقص شیطان وسطِ مسجدالاقصی سخت است

 

باز کن دفتر این پنجره‌ نارس را

خط بزن فصل کبوترکُشی کرکس را

 

چیست در کام هیولا؟ قطرات خونت‌

طعم والتّینت یا شاخه‌ والزّیتونت

 

باز هم صاعقه افتاده به گیسوهایت

تیرباران شده آواز پرستوهایت

 

ناگهان راه بر این نغمه‌ جاری بستند

ناگهان پنجره‌ای را که نداری بستند

 

پنجه انداخته این بار هیولا در تو

تا که خاموش شود لیله‌الاسری در تو

 

وای اگر نور تو بر روزنه‌ شب نزند

این تبر نیست اگر بر تنه‌ شب نزند

 

یا که خالی کند از دغدغه رگ‌هایش را

این تبر نیست اگر پس بکشد پایش را

 

شب در انداخته با پنجه‌ گرگت ای شهر

شانه خالی نکن از بار بزرگت ای شهر

 

معجزات تو همین بود، رهایت کردند

باز در آتش نمرود رهایت کردند

 

شب مضاعف شد و فانوس حیاتت می‌سوخت

زیر شلاق، ستون فقراتت می‌سوخت

 

چند وقت است که ویران شده‌ای، اما من

طعمه‌ گردنه‌گیران شده‌ای، اما من

 

پای این قبله که در آتش و دود افتاده‌ است

چند وقت است که شیطان به سجود افتاده‌ است

 

آب در کاسه‌ خشم است که خون خواهد شد

چشم اگر باز کنی «کن فیکون» خواهد شد

 

با فقط آه تو افلاک تکان خواهد خورد

کوه در حافظه‌ خاک تکان خواهد شد

 

نفسِ ویران شده در حنجره‌ من ای قدس

اولین خانه بی‌پنجره‌ من ای قدس

 

شب آواره از آغوش تو بالا نرود

خون پاک تو به حلقوم یهودا نرود

 

قوم نمرود در این مصر که غوغا نکنند

استخوان‌های تو را طعمه‌ سگ‌ها نکنند

 

چنگ در گیسوی افروخته‌ باد بزن

درد آوارگی‌ات را همه جا داد بزن

 

کوچه‌هایت اگر از ابرهه و نیل پر است

آسمانت ولی از خشم ابابیل پر است

 

شهر من! سنگ تو خاصیت باران دارد

سنگ، خون جگر توست که جریان دارد

 

آخرین بار که گیسوی تو پرپر می‌شد

سنگ در مشت تو ای شهر کبوتر می‌شد

 

تیغ در دستِ خطرناک‌ترین دژخیم است

نوبتی باشد اگر، نوبت ابراهیم است

 

«حسین هدایتی»

                                      *****

 

 

 این طایفه رهبر دارد

 

دیرگاهی است گلو بغض مکرر دارد

چند روزی است قلم حالت نشتر دارد

 

کوفیان داعیه‌ مسجد و منبر دارند

عمرسعد زمان، وسوسه‌ زر دارد

 

یادمان هست ز اجداد شما کرب و بلا

شیعه از تیغ شما داغ به پیکر دارد

 

بی‌سبب نیست که از شام عراق آمده‌اید

حضرت عمه‌ سادات، برادر دارد

 

و شما کمتر از آنید حسین تیغ کشد

کمتر از آنکه علمدار علم بردارد

 

ما جوانان بنی‌فاطمی اربابیم

بی‌حیا! عمه‌ ما مالک اشتر دارد

 

اینکه ما دست به شمشیر و زره استادیم

سبب این است که این طایفه رهبر دارد

 

نه عراق است و نه سوریه خیالت راحت

کشور ضامن آهوست، بزرگ‌تر دارد

 

وای اگر گرد و غباری به حرم بنشیند

تیغ ما شوق به انداختن سر دارد

 

باید این شهر به آرامش خود برگردد

که شب جمعه حرم روضه‌ مادر دارد

 

 

شیعه زنده است هنوز

 

چند وقتی است غزل مست و پریشان شده است

و هوای نفس قافیه زندان شده است

 

دارد از زوزه‌ کفتار به خود می‌پیچد

خاک سردی که نهانخانه‌ شیطان شده است

 

این همان آدم خاکی است؟ زمین حق دارد

که ز بخشندگی خویش پشیمان شده است

 

 

خون صد لاله از این خاک چنان می‌جوشد

پلک بر هم بزنی سیل خروشان شده است

 

جامه‌ کفر به تن، پرچم اسلام به دوش

وهم تلخی است که ابلیس مسلمان شده است

 

نوح کنعانی ما هیبت موسی دارد

دم برآرید، ببینید که طوفان شده است

 

ننگتان باد شروران! چه قَدَر بی‌رحمید

پای داعش برسد کرب و بلا می‌فهمید

 

«عذرا رشیدنژاد»

 

 

30نوامبر/16

ویژگی‌های ۳۱۳ نفر یاران حضرت مهدی«ع»

جواد تربتی

از مهم‌ترین شاخصه‌های اولین هسته لشکریان و یاران حضرت مهدی«ع»  این است که تعداد آنها ۳۱۳ نفر است و با همین تعداد، قیام شروع می‌شود و با گسترش آنها پیروزی نهایی به دست می‌آید. این عدد در تاریخ سابقه‌ای دیرینه دارد و در موارد متعددی چنین تعدادی بر دشمنان خدا پیروز شده‌اند. از جمله در جریان پیروزی طالوت بر جالوت تعداد لشکریان طالوت ۳۱۳ نفر بوده است. در جنگ بدر نیز که اولین جنگ اسلام با مشرکان قریش است و درخشان‌ترین پیروزی به دست آمد، تعداد لشکریان حضرت رسول «ص» ۳۱۳ نفر بود.

نکته قابل دقت این است که موارد یاد شده، فقط در عدد تشابه و همسانی ندارند، بلکه در اوصاف و اهداف و نقش یاری خداوند، بیشترین همسانی و همرنگی را دارند. آنچه پیش رو دارید، نگاهی است به برخی از مواردی که در طول تاریخ ادیان، لشکریان حق ۳۱۳ نفر بوده‌اند و بیان اوصاف بارز و مشترک این افراد.

 

الف) ۳۱۳ تن یاران طالوت

طالوت مردی بلند قامت، قوی و خوش اندام بود. اراده‌ای نیرومند و فولادین داشت و بسیار زیرک و دانشمند و با تدبیر بود. علّت نامگذاری او به «طالوت‌» را برخی قامت کشیده و رشید او دانسته‌اند.(۱) خداوند او را مأمور نجات بنی‌اسرائیل کرد و قرآن درباره او می‌فرماید:

«آیا مشاهده نکردی جمعی از بنی‌اسرائیل را بعد از موسی که به پیامبر خود گفتند: زمامدار [و فرماندهی] برای ما انتخاب کن تا [تحت فرماندهی او] در راه خدا پیکار کنیم. پیامبر آنها گفت: شاید اگر دستور پیکار به شما داده شود، [سرپیچی کنید] و در راه خدا جهاد و پیکار نکنید. گفتند: چگونه ممکن است در راه خدا پیکار نکنیم در حالی که از خانه و فرزندانمان رانده شده‌ایم؟ پیامبر آنها گفت: خداوند طالوت را برای زمامداری شما مبعوث کرده است. گفتند: با اینکه ما از او شایسته‌تریم و او ثروت زیادی ندارد، چگونه بر ما حکومت داشته باشد؟ «قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ»؛ گفت: خداوند او را بر شما برگزیده و علم و جسم او را وسعت بخشیده است و خداوند ملکش را به هر کس بخواهد، می‌بخشد و خداوند وسعت‌دهنده و آگاه است.»(۲)

بعد از آزمایش سختی که پیش آمد، تعداد قلیلی از لشکریان طالوت در آن پیروز شدند و تا پایان جنگ آن تعداد اندک ۳۱۳ نفر ماندند.

امام صادق «ع» در این باره فرمودند: «اَلْقَلِیلُ الَّذِینَ لَمْ یشْرَبُوا وَ لَمْ یغْتَرِفُوا ثَلَاثهَ مِائَهٍ وَ ثَلَاثَهَ عَشَرَ رَجُلاً…؛(۳) آن عده قلیلی که آب ننوشیدند، ۳۱۳ نفر مرد بودند.» اما در نقل کافی و عیاشی آمده است: «إِلَّا ثَلاثَ مِائَهٍ وَ ثَلَاثَهَ عَشَرَ رَجُلًا مِنْهُمْ مَنِ اغْتَرَفَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یشْرَبْ؛(۴) مگر ۳۱۳ نفر مرد که برخی یک غرفه (با کف دست) نوشیدند و گروهی از آنها اصلاً آب ننوشیدند.» به هر حال، این مجموعه ۳۱۳ نفر یا اصلاً آب ننوشیدند و یا گروهی از آنها به مقدار دستور فرمانده، یعنی یک جرعه نوشیدند.

سرانجام خداوند پیروزی را نصیب آنها کرد. قرآن در این باره می‌فرماید: «فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَهَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یشاءُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعالَمین»؛(۵) «سپس آنها به فرمان خدا سپاه دشمن را به هزیمت (شکست) واداشتند و داود [جوان کم سن و سال نیرومند و شجاع] جالوت را کشت و خداوند حکومت و حکمت را به او بخشید و از آنچه می‌خواست، به او تعلیم داد و اگر خداوند بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر دفع نکند، زمین را فساد فرا می‌گیرد ولکن خداوند نسبت به جهانیان لطف و احسان دارد.»

 

اوصاف لشکریان طالوت

این ۳۱۳ نفر که در لشکر طالوت تا پای جان ماندند، ویژگی‌هایی دارند که با ویژگی‌های ۳۱۳ نفر حاضر در جنگ بدر و ۳۱۳ نفر یاران مهدی «عج» اشتراک دارند. اهمّ این ویژگی‌ها عبارتند از:

 

۱ـ مورد عنایت خداوند

لشکریان طالوت یعنی آن ۳۱۳ نفر از طرق مختلف مورد عنایت الهی قرار گرفتند. در این باره در قرآن کریم می‌خوانیم: «وَ قالَ لَهُمْ نَبِیهُمْ إِنَّ آیهَ مُلْکِهِ أَنْ یأْتِیکُمُ التَّابُوتُ فیهِ سَکینَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ بَقِیهٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسی وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِکَهُ إِنَّ فی ذلِکَ لآَیهً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنین»؛(۶) «پیامبر آنها به آنها گفت: نشانه حکومت او (طالوت) این است که صندوق عهد به سوی شما خواهد آمد؛ [همان صندوقی] که در آن آرامشی از سوی پروردگارتان است و یادگار خاندان موسی و هارون«ع» در آن است، در حالی که فرشتگان آن را حمل می‌کنند. در این موضوع نشانه روشنی برای شماست، اگر ایمان داشته باشید.»

صندوق عهد یا همان صندوقی که مادر موسی«ع» فرزندش را در آن به دریا سپرد و بعدها حضرت موسی«ع» الواح مقدس و زره و یادگارهای دیگر را در آن قرار داد، بعد از این که به دست بت‌پرستان فلسطین افتاد، دوباره به امر الهی توسط فرشتگان برگشت که هم جنبه معنوی داشت و هم تاریخی.(۷)

در ذیل آیه «فَهَزَمُوهُمْ‌» امام صادق«ع» فرمودند: «داود«ع» مقابل جالوت آمد، در حالی که جالوت بر فیل سوار بود و بر سرش تاجی و بر پیشانی‌اش یاقوت درخشان قرار داشت و لشکریانش در اطراف او بودند. داود«ع» سنگی برداشت و آن را به سمت راست [لشکر] جالوت انداخت. پس آن سنگ بعد از طی مسافتی در هوا بر آنها فرود آمد و آنها را به هزیمت وادار کرد [و درهم کوبید] و سنگ دیگری برداشت و آن را به سمت چپ [لشکر] جالوت انداخت. پس آنها را درهم شکست و سنگی را به سوی جالوت انداخت که [بر پیشانی او درست روی یاقوت درخشان اصابت کرد و] یاقوت در پیشانی او فرو رفت تا به مغز سر رسید و او مانند مرده بی‌جان به زمین افتاد. و این است سخن خدا: «پس آنها را به اذن خداوند به هزیمت واداشتند و داود جالوت را به قتل رساند.»(۸)

در روایت فوق دست عنایت اعجاز الهی مشهود است وگرنه با یک سنگ یک سمت لشکر از هم نمی‌پاشد و در هم شکسته نمی‌شود و همین‌طور معلوم است که رسیدن سنگ به مغز جالوت با عنایت الهی میسر شد.

 

۲ـ افراد امتحان پس داده

خصوصیت دیگر این ۳۱۳ نفر این بود که از امتحان سخت الهی پیروز بیرون آمدند. قرآن کریم می‌فرماید: «فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیسَ مِنِّی وَ مَنْ لَمْ یطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَهً بِیدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاَّ قَلیلاً مِنْهُم»؛(۹) «و هنگامی که طالوت سپاهیان را [با خود] بیرون برد، [به آنها] گفت: خداوند شما را به وسیله یک نهر آب آزمایش می‌کند. پس کسی که [به هنگام تشنگی] از آن بنوشد، از من نیست، ولی کسی که جز یک جرعه با دست ننوشد، از [لشکریان] من است. همگی جز عدد کمی [به تعداد ۳۱۳ نفر] از آن آب نوشیدند.»

البته این دومین تصفیه و آزمایش بود. تصفیه اول، زمانی بود که به هنگام اعلام بسیج عمومی گفت: کسانی که ساختمان و یا تجارت نیمه‌کاره و امثال آن دارند، با من نیایند. در نتیجه، عده‌ای به این بهانه برگشتند.(۱۰)

 

۳ـ دارای ایمان و شجاعت و بردباری

از دیگر اوصاف این ۳۱۳ نفر این بود که ایمان به قیامت داشتند، مردان شجاع و دلیری بودند، از زیادی لشکریان دشمن به خود ترس راه ندادند و در کنار شجاعت، از صفت صبر و بردباری نیز برخوردار بودند. قرآن در این باره می‌فرماید: «فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَهَ لَنَا الْیوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالَ الَّذینَ یظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثیرَهً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرینَ»؛(۱۱) «پس هنگامی که او (طالوت) و افرادی که به او ایمان آورده بودند، از آن نهر گذشتند، [آنان که آب نوشیده بودند] گفتند: امروز ما توانایی مقابله با جالوت و سپاهیان او را نداریم و آنهایی که می‌دانستند [و یقین داشتند] که خدا را ملاقات خواهند کرد، گفتند: چه بسیار گروه‌های کوچکی که به فرمان خدا بر گروه‌های عظیمی پیروز شدند و خداوند با صابران است.»

آیه به روشنی می‌رساند که آن گروه قلیل ایمان به خدا و قیامت داشتند و از شجاعت و دلاوری برخوردار بودند و در برابر سختی‌ها صبر و بردباری داشتند.

امام صادق «ع» نیز در ذیل آیه فرمودند: «آن گروهی که از لشکریان جالوت اظهار ترس کردند، همان‌هایی بودند که بیش از اندازه مجاز آب نوشیدند و در واقع، در امتحان رد شده بودند؛ ولی آن ۳۱۳ نفری که یا آب ننوشیده بودند و یا به اندازه یک جرعه نوشیده بودند، همان‌هایی بودند که یقین به قیامت و صبر داشتند.»(۱۲)

 

۴ـ تکیه بر خداوند

از دیگر اوصاف بارز این ۳۱۳ آن بود که اعتماد و توکل بر خداوند داشتند و با همه شجاعت و بردباری، باز از خداوند استمداد جستند، تا آخر استقامت ورزند و صبر و بردباری را از دست ندادند و صریحاً از خداوند پیروزی نهایی را خواستار شدند. در قرآن کریم می‌خوانیم: «وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَینا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرینَ»؛(۱۳) «و هنگامی که در برابر جالوت و سپاهیان او قرار گرفتند، گفتند: پروردگارا! پیمانه شکیبایی و استقامت را بر ما بریز و قدم‌های ما را ثابت بدار و ما را بر جمعیت کافران پیروز گردان!»

 

ب. ۳۱۳ نفر در جنگ بدر

در جنگ بدر نیز تعداد مسلمانان ۳۱۳ نفر به تعداد لشکریان طالوت بود که ۷۷ نفر آنها از مهاجران و ۲۳۶ نفر آنها از انصار بودند. پرچم مهاجران، به دست علی بن ابی‌طالب«ع» بود و علمدار انصار، سعدبن عباده و بنابر قولی سعد بن معاذ بود. آنان تنها با داشتن ۷۰ شتر و دو اسب و شش زره و هشت شمشیر، در این نبرد بزرگ شرکت کرده بودند، در حالی که لشکر دشمن ۱۲۵۰ نفر بودند و بعضی تا سه هزار نفر هم ذکر کرده‌اند که اسلحه کافی و صد اسب داشتند. سرانجام مسلمانان با دادن ۲۲ شهید (۱۴ نفر از مهاجران و ۸ نفر از انصار) بر دشمن که ۷۰ کشته و ۷۰  اسیر دادند، غالب شدند و با پیروزی کامل به مدینه برگشتند.(۱۴)

قرآن در این باره می‌فرماید: «قَدْ کانَ لَکُمْ آیهٌ فی فِئَتَینِ الْتَقَتا فِئَهٌ تُقاتِلُ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ أُخْری کافِرَهٌ»؛(۱۵) «در دو گروهی که [در میدان جنگ بدر] با هم روبه‌رو شدند، نشانه [و درس عبرتی] برای شما بود. یک جمعیت در راه خدا نبرد می‌کرد و گروه دیگر که کافر بود [در راه شیطان].»

 

خصوصیات لشکریان بدر

۳۱۳ نفر حاضر در جنگ بدر نیز دارای اوصاف و ویژگی‌هایی شبیه لشکریان طالوت بودند که در قرآن کریم به این ویژگی‌ها برمی‌خوریم:

 

۱ـ نصرت و عنایت الهی همراهشان

همچنان که لشکریان طالوت و آن ۳۱۳ تن از طرق مختلف مورد عنایات الهی قرار گرفتند، ۳۱۳ تن حاضر در جنگ بدر نیز مورد نصرت و عنایات خاصی از طرف خداوند قرار گرفتند که عبارت است از:

  1. یاری فرشتگان: «إِذْ تَسْتَغیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَهِ مُرْدِفینَ وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلاَّ بُشْری وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزیزٌ حَکیم»؛(۱۶) [به خاطر بیاورید] زمانی را که [از شدت گرفتاری در میدان جنگ] از پروردگارتان تقاضای کمک می‌کردید و او تقاضای شما را پذیرفت [و گفت] که من شما را با یک هزار از فرشتگان که پشت سر هم فرود می‌آیند، یاری می‌کنم و خداوند این را تنها برای شادی و اطمینان قلب شما قرار داد وگرنه پیروزی جز از طرف خدا نیست، خداوند توانا و حکیم است.»
  2. معجزه خاک: نوع دیگر از یاری خداوند این بود که پیامبر اکرم «ص» در روز جنگ بدر به علی«ع»  فرمود: مشتی از خاک و سنگریزه از زمین بردار و به من بده! علی «ع» چنین کرد. پیامبر آنها را به سوی مشرکان پرتاب کرد و فرمود: «شَاهَتِ الْوُجُوهُ؛ صورتها [یتان] زشت [و سیاه] باد!‌» این کار اثر معجزه‌آسایی داشت و از آن گرد و غبار و سنگ ریزه در چشم دشمنان فرو ریخت و وحشت شدیدی از آن پیدا کردند.(۱۷)

قرآن کریم در این زمینه می‌فرماید: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی»؛(۱۸) «این شما نبودید که آنها را کشتید، بلکه خداوند آنها را کشت و این تو نبودی [ای پیامبر که خاک و ریگ بر صورت آنها] انداختی، بلکه خدا انداخت.»

  1. دو برابر دیدن مسلمانان: معجزه دیگر که باعث نصرت و یاری مسلمانان شد، دو برابر دیدن جمعیت مسلمانان توسط کفار بود. قرآن در این‌باره می‌فرماید: «وَ أُخْری کافِرَهٌ یرَوْنَهُمْ مِثْلَیهِمْ رَأْی الْعَینِ وَ اللَّهُ یؤَیدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یشاءُ إِنَّ فی ذلِکَ لَعِبْرَهً لِأُولِی الْأَبْصار»؛(۱۹) ‌» [در جنگ بدر دو گروه با هم روبه‌رو شدند؛ یک گروه مؤمنین] و گروه دیگر کفار بودند، در حالی که آنها (مؤمنان) را با چشم خود دو برابر آنچه بودند، مشاهده کردند و خداوند هر کس را بخواهد [و شایسته بداند] با یاری خود تأیید می‌کند. در این امر عبرتی است برای صاحبان بصیرت.»
  2. کم دیدن کفار: از طرف دیگر معجزه الهی این بود که لشکریان کفار در خواب و بیداری در دید پیامبر«ص» و مسلمانان کم جلوه کردند و این خود باعث تقویت روحیه مسلمین گردید.

قرآن کریم می‌فرماید: «إِذْ یریکَهُمُ اللَّهُ فی مَنامِکَ قَلیلاً وَ لَوْ أَراکَهُمْ کَثیراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَ لکِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»؛(۲۰) «در آن موقع خداوند تعداد آنها را در خواب به تو کم نشان داد و اگر فراوان نشان می‌داد، مسلماً سست می‌شدید و [درباره شروع جنگ با آنها] کارتان به اختلاف می‌کشید، ولی خداوند [شما را از همه اینها] سالم نگه داشت. خداوند به آنچه درون سینه‌هاست، داناست.»

و در حال بیداری نیز کم جلوه نمودند؛ چنان که می‌خوانیم: «وَ اِذْ یرِیکُمُوهُمْ اِذِ الْتَقَیتُمْ فِی اَعْینِکُمْ قَلِیلاً»؛(۲۱) «و در آن هنگام که با هم [در میدان نبرد] روبه‌رو شدید، آنها را به چشم شما کم نشان داد…».

  1. خواب آرام‌بخش و باران رحمت: از دیگر عنایات الهی تسلط خواب آرامش‌آور و بارانی بود که باعث طهارت جسمانی و روحی رزمندگان گردید و در آنها ثبات قدم ایجاد کرد. قرآن کریم می‌فرماید: «إِذْ یغَشِّیکُمُ النُّعاسَ أَمَنَهً مِنْهُ وَ ینَزِّلُ عَلَیکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیطَهِّرَکُمْ بِهِ وَ یذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیطانِ وَ لِیرْبِطَ عَلی قُلُوبِکُمْ وَ یثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ»؛(۲۲) [به خاطر آورید] زمانی را که خواب سبکی که مایه آرامش از ناحیه خدا بود، شما را فراگرفت و آبی از آسمان برای شما فرو فرستاد تا با آن شما را پاک کند و پلیدی شیطان را از شما دور سازد و دل‌های شما را محکم و گام‌ها را با آن ثابت دارد.»
  2. ایجاد رعب: ایجاد رعب بر دل دشمنان از دیگر عنایت‌های الهی بود. در قرآن کریم می‌خوانیم: «سَأُلْقی فی قُلُوبِ الَّذینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ»؛(۲۳) «به‌زودی در دل‌های کافران ترس و وحشت می‌افکنم. پس ضربه‌ها را بر بالاتر از گردن (بر سرهای دشمنان) فرود آرید و دست و پای آنها را از کار بیندازید!»

بر اثر رعب و وحشت، کفار آن چنان روحیه خود را باخته بودند که جمعی از درگیر شدن با مسلمانان بسیار وحشت داشتند و گاه پیش خود فکر می‌کردند که اینها افراد عادی نیستند. بعضی از آنها به بعضی دیگر می‌گفتند: مسلمانان مرگ را بر شترهای خویش حمل کرده و از یثرب (مدینه) برایتان سوغات آورده‌اند.

 

۲ـ در مسیر الهی بودن

از امتیازات و ویژگی‌های ۳۱۳ تن حاضر در جنگ بدر این بود که بر محور رضایت الهی می‌جنگیدند. قرآن از آنها این گونه تعبیر می‌کند: «فِئَهٌ تُقاتِلُ فی سَبیلِ اللَّه»؛(۲۴) «گروهی که در راه خدا نبرد می‌کرد.» و ایمان استوار به معتقدات اسلامی و خدای متعال داشتند: «فَثَبِّتُوا الَّذینَ آمَنُوا»؛(۲۵) «[خداوند به فرشتگان وحی کرد که] کسانی را که ایمان آورده‌اند، ثابت قدم بدارید!»

 

۳ـ استعانت از خداوند

از دیگر ویژگی‌های یاران پیامبر«ص» در جنگ بدر این بود که در لحظه حساس آغاز جنگ دست به دامن الهی شدند و از قادر متعال استمداد گرفتند. قرآن در این زمینه می‌فرماید: «إِذْ تَسْتَغیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ»؛(۲۶) ‌» [به خاطر آورید] زمانی را که از پروردگارتان تقاضای کمک می‌کردید، پس او تقاضای شما را پذیرفت.»

در برخی روایات آمده که حضرت پیامبر اکرم «ص» نیز در این استغاثه مسلمانان شرکت داشت، دست به سوی آسمان بلند کرد و عرضه داشت: «اللَّهُمَّ أَنْجِزْ لِی مَا وَعَدْتَنِی اللَّهُمَّ إِنْ تَهْلِکْ هَذِهِ الْعِصَابَهُ لَا تُعْبَدُ فِی الْأَرْض؛ خدایا! وعده‌ای را که به من داده‌ای، تحقق بخش! خداوندا! اگر این گروه [از مؤمنان] هلاک شوند، تو در زمین عبادت [و پرستش] نمی‌شوی.» و این قدر این جمله‌ها را تکرار کرد که عبای مبارک از دوشش افتاد.(۲۷)

 

۴ـ امتحان پس‌داده

از خصوصیات دیگر ۳۱۳ تن حاضر در جنگ بدر این بود که از امتحانات الهی پیروز بیرون آمدند. خداوند به آنها دستور داد که تا آخرین لحظه مقاومت کنند، آنها نیز چنین کردند. قرآن کریم می‌فرماید: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا لَقیتُمُ الَّذینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ… فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی وَ لِیبْلِی الْمُؤْمِنینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً؛(۲۸) ‌ای کسانی که ایمان آورده‌اید؛ هنگامی که با انبوه کافران در میدان نبرد روبه‌رو شوید، به آنها پشت نکنید. و این شما نبودید که آنها را کشتید، بلکه خداوند آنها را کشت و این تو نبودی که انداختی، بلکه خدا انداخت و خدا می‌خواست مؤمنان را به این وسیله به خوبی بیازماید.»

 

ج) ۳۱۳ و پیروزی نهایی

آخرین لشکری که به تعداد ۳۱۳ تن هستند و پیروزی نهایی حق را بر باطل و عدالت را بر ظلم و نابرابری در پی می‌آورند، یاران مهدی «عج» هستند که درست به تعداد لشکر طالوت و لشکر جنگ بدر هستند و در برخی اوصاف با گذشتگان اشتراک دارند. در اینکه یاران حضرت ۳۱۳ تن هستند روایات فراوانی داریم که به یک مورد از آنها اشاره می‌شود:

حضرت علی «ع» فرمودند: «اِذَا قَامَ تَجْتَمِعُ اِلَیهِ اَصْحَابُهُ عَلَی عِدَّهِ اَهْلِ بَدْرٍ وَ اَصْحَابِ طَالُوتَ وَ هُمْ ثَلَاثَمِأَهٍ وَ ثَلَاثَهَ عَشَرَ رَجُلاً؛(۲۹) هنگامی که [حضرت مهدی«عج»] قیام کند، اصحاب او که به تعداد اصحاب بدر و اصحاب طالوت ۳۱۳ تن هستند، به دور او گرد می‌آیند.»

آخرین لشکر ۳۱۳ نفری، تاریخ نهایی بشر را ورق می‌زند و به جهت همین مسئولیت مهم و نهایی از ویژگی‌های خاصی نیز برخوردار است.

 

نصرت گسترده الهی

خداوند این لشکر را به صورت‌های مختلف یاری می‌رساند، مانند حضور گسترده ملائک به تعداد هفتاد هزار ملک از جمله: جبرئیل، میکائیل، اسرافیل و بزرگان جن و جمعی از پیامبران گذشته همچون: حضرت عیسی، موسی، یوشع بن نون، خضر«ع» و… .(۳۰)

همین‌طور همراه بودن میراث تمام پیامبران گذشته با حضرت مهدی«عج» و یاران او، نشانه عنایت ویژه الهی و نصرت یاران آن حضرت است، مانند: پیراهن ابراهیم خلیل و حضرت یوسف«ع»، عصای حضرت موسی «ع»، انگشتر حضرت سلیمان «ع»، تابوت سکینه، زره، پرچم، شمشیر و… پیامبر خاتم «ص».(۳۱)

 

ویژگی یاران مهدی «عج»

اوصاف و خصال یاران مهدی «عج» نیاز به مقاله مستقلی دارد. آنچه در اینجا مورد اشاره قرار می‌گیرد، بیان برخی از اوصاف اجمالی یاران اوست که شباهت و بلکه برتری آنها را نسبت به ۳۱۳ تن یاران طالوت و لشکریان بدر نشان می‌دهد:

 

  1. شهادت‌طلب وخداجو

امام صادق«ع» فرمودند: «وَ رِجَالٌ کَأَنَّ قُلُوبَهُمْ زُبَرُ الْحَدِیدِ… لَا یشُوبُهَا شَکٌّ فِی ذَاتِ اللَّه… کَالْمَصَابِیحِ کَأَنَّ قُلُوبَهُمُ الْقَنَادِیلُ وَ هُمْ مِنْ خَشْیهِ اللَّهِ مُشْفِقُونَ یدْعُونَ بِالشَّهَادَهِ وَ یتَمَنَّوْنَ أَنْ یقْتَلُوا فِی سَبِیلِ اللَّه…؛(۳۲) مردانی که گویا دل‌هایشان پاره‌های آهن است،… غبار تردید در ذات [مقدس] خدا خاطرشان را نمی‌آلاید،… همانند چراغ‌های فروزان‌اند، گویا دل‌هایشان نورباران است، از ترس [ناخشنودی] پروردگارشان هراسناک‌اند، برای شهادت دعا می‌کنند و آرزومند کشته شدن در راه خدایند.»

 

  1. اهل عبادت و شجاعت

امام صادق «ع» درباره یاران حضرت مهدی «عج» فرمودند: «رِجَالٌ لَا ینَامُونَ اللَّیلَ لَهُمْ دَوِی فِی صَلَاتِهِمْ کَدَوِی النَّحْلِ یبِیتُونَ قِیاماً عَلَی أَطْرَافِهِمْ وَ یصْبِحُونَ عَلَی خُیولِهِمْ رُهْبَانٌ بِاللَّیلِ لُیوثٌ بِالنَّهَار؛(۳۳) مردانی که شب را نمی‌خوابند، برای آنها در نمازشان زمزمه‌ای چون زنبور عسل است، شب را بر اعضایشان در حال ایستاده بیتوته می‌کنند، روز بر اسب‌هایشان سوار [و آماده جهاد] هستند، زاهدان شب و شیران روزند.»

امام باقر«ع» فرمودند: «گویا قائم «عج» و یارانش را در نجف اشرف می‌نگرم که توشه‌هایشان به پایان رسیده و لباس‌هایشان مندرس گشته است، جای سجده بر پیشانی‌شان نمایان است، شیران روز و راهبان شب‌اند.»(۳۴)

و همچنین فرمودند: «دل‌هایی چون پولاد دارند. از هر سو تا مسافت یک ماه راه، ترس بر دل‌های دشمنان‌شان سایه می‌افکند.»(۳۵)

 

  1. اطاعت از رهبری

یاران امام، به مولای خود عشق می‌ورزند و چون بنده‌ای گوش به فرمان آن حضرت هستند. پیامبر اکرم«ص» در وصف آنان فرمودند: «کَدَّادُونَ مُجِدُّونَ فِی طَاعَتِه؛(۳۶) زحمتکش و کوشا در پیروی از اویند.»

امام صادق «ع» درباره آنها فرمودند: «هُمْ أَطْوَعُ لَهُ مِنَ الْأَمَهِ لِسَیدِهَا؛ آنان فرمانبردارتر از کنیز برای مولای خود، نسبت به [حضرت] مهدی«عج» هستند.»(۳۷)

  1. چند صفت نیکو

امام حسن عسکری «ع» در آخرین روزهای عمر خود سخنانی خطاب به فرزندشان حضرت مهدی «عج» درباره یاران او فرمودند: «روزی را می‌بینم که پرچم‌های زرد و سفید در کنار کعبه به اهتزاز در آمده و دست‌ها برای بیعت با تو پی‌درپی کشیده‌اند. دوستان با صفا کارها را همچون دانه‌های دُر گرانبها که در رشته‌ای قرار گیرند، به نظم و ترتیب درآورده‌اند. قومی به آستانه‌ات گرد آیند که خداوند آنان را از آلودگی و نفاق و پلیدی پاکیزه کرده است. در برابر فرمان‌های دینی فروتن‌اند و دل‌هایشان از کینه و دشمنی پیراسته، رخسارشان برای پذیرش حق آماده و سیمایشان با نور فضل و کمال آراسته است. آیین حق را می‌پرستند و از اهل حق پیروی می‌کنند.»(۳۸)

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ج ۲، ص ۱۶۷٫

۲ـ بقره، ۲۴۶ – ۲۴۷٫

۳ـ تفسیر الصافی، فیض کاشانی، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ج ۱، ص ۲۷۸٫

۴ـ همان، ص ۲۷۷٫

۵ـ بقره / ۲۵۱٫

۶ـ همان / ۲۴۸٫

۷ـ ر.ک: تفسیر نمونه، ج ۲، صص ۱۷۳ – ۱۷۵٫

۸ـ تفسیر الصافی، ج ۲، ص ۲۷۸٫

۹ـ بقره، ۲۴۹٫

۱۰ـ تفسیر نمونه، ج ۲، ص ۱۷۷٫

۱۱ـ بقره، ۲۵۰٫

۱۲ـ تفسیر الصافی، ص ۲۷۸، با ترجمه آزاد.

۱۳ـ بقره، ۲۵۰٫

۱۴ـ بحارالانوار، ج ۱۹، ص ۲۰۶؛ مجمع البیان، ج ۲، ص ۴۱۳؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۴۳۱٫

۱۵ـ آل عمران، ۱۳٫

ـ۶) همان، ۹ و ۱۰٫

۱۷ـ ر.ک: تفسیر نمونه، ج ۷، ص ۱۱۵٫

۱۸ـ انفال، ۱۷٫

۱۹ـ آل‌عمران، ۱۳٫

۲۰ـ انفال، ۴۳٫

۲۱ـ همان، ۴۴٫

۲۲ـ همان، ۱۱٫

۲۳ـ همان، ۱۲٫

۲۴ـ آل عمران، ۱۳٫

۲۵ـ انفال، ۱۲٫

۲۶ـ همان، ۹٫

۲۷ـ مجمع البیان، مرحوم طبرسی، ذیل آیه ۹ انفال؛ تفسیر نمونه، ج ۷، ص ۱۰۳٫

۲۸ـ انفال، ۱۵ و ۱۷٫

۲۹ـ الزام الناصب، ص ۱۹۹٫

۳۰ـ ر.ک: مقاله یاران مهدی، شماره ۳۷ مبلّغان، ۱۴۲۳، صص ۶۳ – ۷۲٫

۳۱ـ ر.ک: مقاله مهدی علیه السلام میراثدار انبیاء، شماره ۶۱ مبلّغان، صص ۳۲ – ۴۴٫

۳۲ـ بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۳۰۸، ج ۸۲٫

۳۳ـ همان.

۳۴ـ همان، ج ۵۱، ص ۷٫

۳۵ـ همان، ج ۵۲، ص ۳۴۳٫

۳۶ـ همان.

۳۷ـ همان، ج ۵۲، ص ۳۰۸٫

۳۸ـ همان. ص ۳۵.

 

 

 

 

 

سوتیترها:

۱٫

از مهم‌ترین شاخصه‌های اولین هسته لشکریان و یاران حضرت مهدی«ع»  این است که تعداد آنها ۳۱۳ نفر است و با همین تعداد، قیام شروع می‌شود و با گسترش آنها پیروزی نهایی به دست می‌آید. این عدد در تاریخ سابقه‌ای دیرینه دارد و در موارد متعددی چنین تعدادی بر دشمنان خدا پیروز شده‌اند.

۲٫

در جریان پیروزی طالوت بر جالوت تعداد لشکریان طالوت ۳۱۳ نفر بوده است. در جنگ بدر نیز که اولین جنگ اسلام با مشرکان قریش است و درخشان‌ترین پیروزی به دست آمد، تعداد لشکریان حضرت رسول «ص» ۳۱۳ نفر بود.

 

۳٫

همراه بودن میراث تمام پیامبران گذشته با حضرت مهدی«عج» و یاران او، نشانه عنایت ویژه الهی و نصرت یاران آن حضرت است، مانند: پیراهن ابراهیم خلیل و حضرت یوسف«ع»، عصای حضرت موسی «ع»، انگشتر حضرت سلیمان «ع»، تابوت سکینه، زره، پرچم، شمشیر و… پیامبر خاتم «ص».

 

۴٫

امام حسن عسکری «ع» در آخرین روزهای عمر خود سخنانی خطاب به فرزندشان حضرت مهدی «عج» درباره یاران او فرمودند: «روزی را می‌بینم که پرچم‌های زرد و سفید در کنار کعبه به اهتزاز در آمده و دست‌ها برای بیعت با تو پی‌درپی کشیده‌اند.

 

 

 

30نوامبر/16

عدالت اقتصادی امام علی«ع»

اسماعیل نساجی‌زواره

مقدمه

پس از رحلت حضرت محمد«ص»، نظام حکومتی به مدت ۲۵ سال از معارف زلال الهی و ارزش‌های راستین فاصله گرفت. به دلیل گسترش فوق‌العاده قلمرو اسلام در سایه فتوحات و جاری شدن سیل غنائم، ثروت‌اندوزی و رفاه‌طلبی جای ساده‌زیستی را گرفت و شکاف طبقاتی و بی‌عدالتی در جامعه ظاهر گردید.

سیر حکومت در دوران خلفای سه‌گانه به گونه‌ای بود که معدودی از افراد با کمترین تلاش به بیشترین امکانات دست یافتند، ولی روز به روز بر فقر و محرومیت‌ اکثر افراد جامعه اضافه شد. این پدیده شوم زمینه اعتراض مسلمانان را علیه عثمان فراهم کرد و مردم را به فکر انتخاب خلیفه‌ای لایق و کارآمد برای حل مشکلات و سامان بخشیدن به نابسامانی‌های اقتصادی واداشت. از آنجا که در میان چهره‌های سرشناس و خواص اصحاب پیامبر«ص» هیچ کس جز حضرت علی«ع» شایستگی و توانایی حل مشکلات را نداشت، عموم مردم گرداگرد آن حضرت حلقه زدند و مصرّانه از ایشان تقاضا کردند که منصب خلافت را بپذیرد.

و بدین ترتیب امام علی«ع» میراث‌دار حکومتی شد که در عرصه‌های گوناگون اداری، نظامی، قضایی و مخصوصاً امور اقتصادی، روابط جانشین ضوابط و انگیزه‌های دودمانی، ثروتمندی و قدرت‌نمایی جایگزین تقوا و شایسته‌سالاری شده بودند؛ لذا آن بزرگوار کار خود را قاطعانه با هدف اجرای عدالت در ابعاد مختلف، ظلم‌ستیزی، احقاق حقوق محرومان و… شروع کرد.

در این نوشتار به تبیین عدالت اقتصادی در سیره آن حضرت خواهیم پرداخت.

 

مساوات در تقسیم بیت‌المال

اولین امام شیعیان«ع» از آغازین روزهای خلافت خویش، سیاست مالی و اقتصادی خلفای قبل از خود را نفی کرد و از احیای سنت مساوات و برابری مردم در بهره‌مندی از بیت‌المال سخن به میان آورد. آن حضرت در مورد کسانی که به دلیل امتیازات نابجا ثروت‌هایی را به دست آورده بودند، فرمود:

«به خدا سوگند! زمین‌های بیت‌المال را که عثمان به ناروا تقسیم کرده است، اگر مهریه زنان و یا صرف خرید کنیزان شده باشد به بیت‌المال بازخواهم گرداند.»(۱)

پس از بیعت وقتی مردم برای دریافت سهم خویش از بیت‌المال به امام«ع» مراجعه کردند، حضرت به کاتب خویش عبیدالله ابن رافع دستور داد از مهاجران شروع کند، به هرکدام سه دینار بدهد و هیچ کس را بر دیگری برتری ندهد. جمعی از صحابه همچون طلحه و زبیر، عبدالله بن عمر، مروان بن حکم و چند تن دیگر از قریشیان از این روش امام خوششان نیامد و سهم خود را نپذیرفتند. آنان به قدری در دوران تبعیض‌آمیز عمر و عثمان از امتیازهای نابجا برخوردار شده و به این روش عادت کرده بودند که وقتی آن حضرت بیت‌المال را به صورت برابر و مساوی تقسیم کرد، در مقابل ایشان ایستادند و گفتند: «ما بر این اساس با تو بیعت می‌کنیم که همان مقداری را که در زمان عثمان دریافت می‌کردیم، امروز هم دریافت نماییم.»(۲)

برخی اشراف کوفه با مشاهده این سیاست از سوی امام علی«ع» ناراحت شدند و به معاویه گرویدند. برخی از یاران امام دادگستر هم از این که حضرت میان عرب و عجم و فقیر و غنی به عدالت عمل می‌کرد، از این سیاست گلایه کردند.

مالک اشتر به امام«ع» عرض کرد:

«برای جذب نیروها و جلوگیری از فرار آنان به سوی معاویه، سهم بیشتری به آنان پرداخت کن.»

امام متقین«ع» سخنان مالک اشتر را با استدلال به قرآن پاسخ داد و حاضر نشد برای جذب چند نفر دنیاطلب، از اصول مسلّم انسانی و الهی عدول کند.(۳)

شهید آیت‌الله مطهری«ره» در این باره می‌نویسد: «تبعیض، رفیق‌بازی، باندبازی و دهان را با لقمه‌های بزرگ بستن و دوختن، همواره ابزار لازم سیاست قلمداد شده است. اکنون مردی زمامدار و کشتی سیاست را ناخدا شده است که دشمن این ابزار و هدف و ایده‌اش مبارزه با این نوع سیاست‌بازی‌هاست. طبعاً از همان روز اول ارباب توقع، یعنی رجال سیاست رنجش پیدا می‌کنند. رنجش منجر به خرابکاری می‌شود و دردسرهایی را فراهم می‌آورد. دوستان خیراندیش به حضور علی«ع» آمدند و با نهایت خلوص و خیرخواهی تقاضا کردند که به خاطر مصالح مهم‌تر، در سیاست خود انعطافی را پدید آورد. آنان گفتند: تو فعلاً در مقابل دشمنی مانند معاویه قرار داری که ایالتی زرخیز مانند شام را دراختیار دارد. چه مانعی دارد که به خاطر مصلحت فعلاً موضوع مساوات و برابری را مسکوتٌ عنه بگذاری؟ علی«ع» جواب داد:

«شما از من می‌خواهید که پیروزی را به قیمت تبعیض و ستمگری به دست آورم؟ از من می‌خواهید که عدالت را به پای سیاست و سیادت قربانی کنم؟ خیر، سوگند به ذات خدا که تا دنیا دنیاست، چنین کاری نخواهم کرد و به گرد چنین کاری نخواهم گشت. من و تبعیض؟ من و پایمال کردن عدالت؟ اگر همه این اموال عمومی که دراختیار من است، مال شخصی خودم و محصول دسترنج خودم بود و می‌خواستم میان مردم تقسیم کنم، هرگز تبعیض روا نمی‌داشتم تا چه رسد که مال، مال خداست و من امانتدار خدا هستم.»(۴)

این سیاست مالی و اقتصادی امام علی«ع» فراگیر بود و شامل خویشان و نزدیکان ایشان نیز می‌شد. آن حضرت به خواهرش ام هانی و کنیز وی به‌طور مساوی از بیت‌المال سهم می‌پرداخت. داستان درخواست عقیل برادر امام علی«ع» برای اختصاص دادن سهم بیشتری به او در کتب تاریخی ذکر شده است. امام«ع» در برابر درخواست برادرش، آهنی را داغ کرد و به طرف دست او برد و بدین وسیله برادرش را به یاد قیامت انداخت.(۵)

آن امام همام«ع» در راستای احیای عدالت اجتماعی و سنت مساوات میان مسلمانان، خطاب به مهاجران، انصار و سایر مسلمانان فرمود:

«ای مهاجران، ای انصار و ای مسلمانان! آیا به خاطر اسلام آوردن‌تان بر خدا و پیامبرش منت می‌گذارید؟ در حقیقت خدا و پیامبرش بر شما منت دارند. آگاه باشید که هر کس به سوی قبله ما رو کند و بر یگانگی خداوند و رسالت پیامبرش گواهی دهد، بر او احکام قرآن را جاری خواهیم کرد و حقوق اسلام شامل حال او خواهد شد و هیچ‌کس بر دیگری برتری ندارد جز با تقوا.»(۶)

 

قانون‌گرایی

یکی از اصول حاکم بر سیاست اقتصادی امام علی«ع» اصل «قانون‌مداری» بود. آن حضرت معتقد بود که اگر پاسدار قانون، خود قانون‌شکنی کند، گریز از قانون برای همه آسان می‌گردد. مولای پرهیزکاران در مورد استفاده غیرقانونی عثمان و نزدیکان او از بیت‌المال می‌فرماید:

«هنگامی که عثمان به خلافت رسید، خویشاوندان پدری او از بنی‌امیه به پا خاستند و همراه او بیت‌المال را خوردند و بر باد دادند؛ همچون شتر گرسنه‌ای که به جان گیاه بهاری بیفتد. عثمان آن قدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و اعمال او مردم را برانگیخت و شکم‌بارگی او نابودش ساخت.»(۷)

یکی از توصیه‌های مهم و کاربردی آن امام«ع» به کارگزارانش، بهره‌گیری معقول و قانونی از بیت‌المال بود. سرگذشت برخی از کارگزاران قانون‌شکن نشان می‌دهد که یکی از عوامل ناهنجاری آنان مربوط به استفاده ناروا از اموال عمومی مسلمین بوده است. در راستای ضرورت رعایت قانون در بهره‌گیری از بیت‌المال بود که آن حضرت به مالک اشتر فرمود:

«مبادا هرگز در آنچه که با مردم مساوی هستی، امتیاز بخواهی و از اموری که بر همه روشن است غفلت کنی؛ زیرا نسبت به آن در برابر مردم مسئول هستی و به‌زودی پرده از کارها به کنار رود و انتقام ستمدیده را از تو باز می‌گیرند.»(۸)

هم‌چنین فرمود:

«همانا زمامداران خواص و نزدیکانی دارند که خودخواه و چپاولگر هستند و در معاملات انصاف ندارند. ریشه ستمکاری آنان را با بریدن اسباب آن بخشکان و به هیچ ‌کدام از اطرافیان و خویشاوندانت زمین واگذار مکن و به گونه‌ای با آنان رفتار کن که قراردادی مانند آبیاری مزارع و زراعت مشترک به سودشان و به ضرر مردم منعقد نگردد که در این صورت عیب و ننگش در دنیا و آخرت برای تو خواهد ماند.»(۹)

 

مصادره ثروت‌های بادآورده

علی‌بن ابیطالب«ع» تنها اجرای سنت مساوات و قانون‌گرایی را برای سامان‌دهی اقتصاد سرزمین اسلام کافی نمی‌دانست، بلکه معتقد بود ثروت‌هایی که در دوران خلافت عثمان به ناحق به دیگران بخشیده شده بود باید به خزانه بیت‌المال بازگردد. خلیفه سوم مبالغ هنگفتی از اموال عمومی را به افراد خاندان، دوستان و آشنایان خود بخشید و  زمین‌های زیادی از بیت‌المال را به طور غیرعادلانه بین افراد خاصی تقسیم نمود و خمس غنایم جنگی را یکجا به بستگان خویش ‌بخشید.

امیرالمؤمنین«ع» به محض اینکه به خلافت رسید، تمام زمین‌هایی را که عثمان به این و آن واگذار نموده بود، از آن خداوند خواند و حکمی بدین مضمون صادر نمود:

«ای مردم آگاه باشید هر قطعه زمینی که عثمان از اموال خداوند به کسی هدیه نموده است، به‌زودی به بیت‌المال برگردانده خواهد شد و هیچ چیز نمی‌تواند حکم حقی را که سالیان متمادی اجرا نشده است به حکم باطل تبدیل کند. بدانید که احقاق حق موجب گشایش می‌شود و هر کس تحمل اجرای حق را نداشته باشد، تحمل ظلم برای او دشوارتر خواهد بود.»(۱۰)

در پی اعلان این سیاست مولای متقیان علی«ع»، بسیاری از فرصت‌طلبان که از جانب عثمان به مال و منال زیاد رسیده بودند، به تب و تاب افتادند. آنان ابتدا از حضرت«ع» خواستند که اموالشان را مصادره نکند، ولی با مخالفت شدید آن امام«ع» روبه‌رو شدند؛ بنابراین برخی از آنان از قلمرو علی«ع» گریختند و به معاویه پیوستند و عده‌ای دیگر در قلمرو حاکمیت آن بزرگوار باقی ماندند و به کارشکنی و فتنه‌گری پرداختند.

در همان روزهای نخست خلافت امیرالمؤمنین«ع» بعضی از سران بنی‌امیه همچون مروان بن حکم، ولیدبن عقبه و… که در دوران خلافت عثمان بیت‌المال مسلمین را تاراج کرده بودند، نزد حضرت آمدند و گفتند: ما به شرطی بیعت می‌کنیم که آنچه را اندوخته‌ایم از ما نستانی و از آنچه که در دست ماست صرف‌نظر کنی. امام«ع» در پاسخ فرمود:

«در مورد مصادره اندوخته‌هایتان من وظیفه دارم که حق خداوند متعال را بازستانم و درباره بخشیدن آنچه که به دستتان افتاده، اجرای عدالت موجب گشایش و راحتی شما خواهد بود.»(۱۱)

وصی رسول خدا می‌دانست که افرادی همچون مروان بن حکم و ولیدبن عقبه عناصر شروری هستند و هر لحظه ممکن است که برای حکومت مشکل درست کنند، اما این توجیهات هرگز ایشان را وادار به مسامحه و مصالحه نکرد و حتی یک قدم نیز عقب ننشست؛ زیرا یقین داشت کسانی که به حرام‌خواری عادت کرده‌اند و به زیاده‌خواهی خو گرفته‌اند، اگر در حکومت اسلامی بازخواست نشوند و به کیفر اعمالشان نرسند، دست از چپاول اموال عمومی برنخواهند داشت و روز به روز خود و سایر بخش‌های سالم و دستگاه‌های مالی جامعه را به سوی فساد مالی و دست‌اندازی در بیت‌المال سوق خواهند داد؛ لذا در همان مجلس در پایان سخن خود خطاب به سران بنی‌امیه فرمود:

«اگر ناراحت هستید، به منزلگاه اصلی‌تان؛ یعنی نزد معاویه برگردید.»(۱۲)

در عهد خلافت آن حضرت مهم‌ترین منبع درآمد، بیت‌المال بود که به منزله درآمد ملی حکومت از راه‌های گوناگون مانند غنائم جنگی و اخذ مالیات تقویت می‌شد. امام علی«ع» براساس ایمان کامل به مسئولیت در پیشگاه خداوند از هرگونه اسراف، زیاده‌روی در مصرف و حیف و میل بیت‌المال پرهیز می‌کرد.

آن حضرت در بخشنامه‌ای به حکام و فرمانداران می‌نویسد:

«قلم‌ها را تیز کنید؛ ریز بنویسید؛ سطرها را نزدیک به هم و کم فاصله بنگارید. از افزون‌نویسی بپرهیزید. تنها به ادای مقصود اکتفا و کلاً از زیاده‌روی دوری کنید؛ زیرا بیت‌المال مسلمانان نمی‌تواند آن را تحمل کند.(۱۳)

شبی طلحه و زبیر بر امام«ع» وارد شدند. او چراغی را که در برابرش بود خاموش کرد و دستور داد تا از خانه چراغی برایش آوردند. طلحه و زیبر سبب آن را پرسیدند، فرمود:

«روغن چراغ از بیت‌المال است و سزاوار نیست با شما در روشنایی آن همنشینی کنم.»(۱۴)

هنگامی که عبدالله بن زمعه(۱۵) از امام علی«ع» درخواست کمک کرد ،آن حضرت ماهیت بیت‌المال را برای وی روشن ساخت. ایشان بیت‌المال را نه مال شخصی خود می‌داند و نه مال فردی از مسلمانان، بلکه بیت‌المال را متعلق به تمام مسلمانان می‌شمارد که در اختیار رهبر جامعه اسلامی است تا به صورت عادلانه و بهینه به مصرف عموم مسلمانان برساند؛ لذا می‌فرماید:

«این اموالی که می‌بینی، نه مال من و نه از آن توست. غنیمتی گرد آمده از مسلمانان است که با شمشیرهای خود به دست آورده‌اند. اگر تو در جهاد همراهشان بوده‌ای، سهمی مثل آنان خواهی داشت وگرنه دسترنج این مجاهدان، خوراک دیگران نخواهد بود.»(۱۶)

 

تأمین نیازهای محرومان

یکی از وظایف حکومت برقراری نظام سالم اقتصادی و فراهم آوردن امکانات لازم برای تلاش مردم است. امام علی«ع» یکی از دلایل پذیرش خلافت را توجه به همین مسئله دانسته می‌فرماید:

«ای مردم! حق شما بر من این است که از خیرخواهی شما دریغ نورزم و بیت‌المال را میان شما عادلانه تقسیم کنم.»(۱۷)

آن حضرت در راه رسیدن به این هدف از هیچ تلاشی دریغ نکرد. با کاهش مالیات‌ها و ایجاد زمین‌های کشاورزی و واگذاری آن به مردم، زندگی آنان را رونق بخشید. اهتمام به امور معیشتی فقرا و نیازمندان جامعه، جایگاه ویژه‌ای در سیره آن بزرگوار دارد. ایشان حمایت از اقشار محروم و درمانده جامعه را جزو برنامه‌های اصلاحی خویش قرار داد؛ لذا در عهدنامه خویش به مالک اشتر، به وی توصیه می‌کند که هیچ‌گاه از اقشار محروم جامعه غفلت نورزد و نیازهای آنان را تأمین کند.(۱۸)

امام علی«ع» علاوه بر فرمان‌هایی که به کارگزاران خویش در جهت تأمین اجتماعی محرومان جامعه می‌دهد، خود نیز عملاً به تأمین این قشر در جامعه اقدام و خود را «پدر یتیمان» معرفی و همچون پدر با آنان رفتار می‌کند.(۱۹)

 

نظارت بر قیمت‌ها و تنظیم بازار

مولای متقیان علی«ع» از یک سو به کارگزاران درباره توجه به اقشار مختلف تولیدکننده، توزیع‌کننده، خدمتگزار و مصرف‌کننده سفارش می‌کردند و از سوی دیگر برای تامین امنیت اقتصادی و رفاه همه‌جانبه زندگی مردم، نظارت مستقیم بر بازار را مورد تأکید قرار می‌دادند. آن حضرت در این مورد به مالک اشتر می‌فرماید:

«در میان بازرگانان کسانی تنگ‌نظر، بدمعامله، بخیل و احتکارکننده هستند و تنها به سود خود می‌اندیشند و کالا را به هر قیمتی که می‌خواهند می‌فروشند. این گرانفروشی برای همه افراد جامعه زیانبار و عیب بزرگی برای زمامدار است. پس از احتکار کالا جلوگیری کن؛ همان طور که رسول خدا«ص» از این کار جلوگیری می‌کرد. باید خرید و فروش در جامعه اسلامی به‌سادگی و با موازین عادلانه انجام شود. کسی را که پس از منع تو احتکار کند، کیفر ده تا عبرت دیگران باشد، اما در کیفر او اسراف نکن.»(۲۰)

 

احترام به حقوق اقلیت‌ها

از منظر پیشوایان معصوم«ع» سعادت و رستگاری هر انسانی در گرو پیروی از آخرین دین خداست، ولی آن بزرگواران برای جان و مال دیگر انسان‌ها تحت هر شرایطی احترام قائل بودند و هرگز کسی را به جرم مسلمان نبودن از حقوق اجتماعی بی‌بهره نمی‌کردند.

در زمان خلافت حضرت علی«ع» یک پیرمرد مسیحی وجود داشت که عمری کار کرده و زحمت کشیده بود، اما در اواخر عمر از طریق گدایی زندگی می‌کرد. روزی امیر مؤمنان«ع» در عبور از گذرگاهی با این وضع رقت‌بار روبه‌رو شد و احوال این پیرمرد را جویا شد. سرانجام مشخص شد که این انسان فاقد هر نوع امکانات زندگی است و جز گدایی راه دیگری برای زندگی ندارد.

کسانی که این پیرمرد را می‌شناختند آمدند و شهادت دادند که وی مسیحی است و تا جوان بود و چشم داشت کار می‌کرد، اما هم‌اکنون که جوانی و چشم خود را از دست داده است نمی‌تواند کار بکند و ذخیره‌ای هم ندارد و از سر ناچاری گدایی می‌کند. امام«ع» فرمود: عجب! تا وقتی که توانایی داشت از او کار کشیدید و اکنون او را به حال گذاشته‌اید؟! سوابق این مرد حکایت می‌کند تا زمانی که توانایی داشته کار کرده و به مردم خدمت نموده است؛ بنابراین وظیفه حکومت و جامعه است که تا زنده است او را تکفل کند. بروید و از بیت‌المال به او مستمری بدهید.(۲۱)

 

قاطعیت در برابر غارتگران

امام علی«ع» با قاطعیت تمام با افرادی که از بیت‌المال سوءاستفاده می‌کردند برخورد می‌کرد. آن حضرت در نامه‌ای زیادبن ابیه جانشین ابن عباس فرماندار بصره را از خیانت به بیت‌المال هشدار داد و به او نوشت:

«به خدا سوگند! اگر به من گزارش دهند که در اموال عمومی خیانت کرده‌ای؛ چنان بر تو سخت گیرم که در زندگی کم‌بهره و در هزینه عیال درمانده و خوار شوی.»(۲۲)

و در نامه‌ای دیگر به یکی از فرمانداران خود نوشت:

«چگونه با اموال یتیمان، مستمندان، مؤمنان و مجاهدان راه خدا کنیز می‌خری و با زنان ازدواج می‌کنی؟ از خدا بترس و اموال آنان را بازگردان و اگر چنین نکنی و خدا به من فرصت دهد تا بر تو دست یابم، با این شمشیر تو را وارد دوزخ می‌کنم. سوگند به خدا! اگر حسن و حسین این کار را کرده بودند، اصلاً از جانب من حمایت نمی‌شدند تا آنکه حق را از آنان بازپس ستانم و باطلی را که به وجود آورده‌اند، نابود سازم.»(۲۳)

شهید آیت‌الله مطهری«ره» در کتاب بیست گفتار حکایتی را با عنوان «نام علی قرین عدالت» این گونه نقل می‌کند:

«در یکی از سال‌ها که معاویه به حج رفته بود، سراغ یکی از زنان را که سوابقی در طرفداری از علی و دشمنی با معاویه داشت گرفت. گفتند: زنده است. دستور داد تا او را احضار کنند. از وی پرسید: هیچ می‌دانی چرا تو را احضار کردم؟ می‌خواستم بپرسم که چرا علی را دوست داری و مرا دشمن؟ آن زن گفت: به علت اینکه او عادل و طرفدار مساوات بود و تو بی‌جهت با او جنگیدی. علی را دوست می‌دارم؛ چون فقرا را دوست می‌داشت و تو را دشمن می‌دارم برای اینکه به ناحق خونریزی کردی و میان مسلمانان اختلاف افکندی و در قضاوت ظلم می‌کنی و مطابق هوای نفس رفتار می‌کنی. معاویه خشمگین شد و جمله زشتی را بر زبان جاری کرد، اما بعد خشم خود را فرو برد و پرسید: هیچ علی را به چشم خود دیده‌ای؟ جواب داد: بلی دیدم که ملک و سلطنت تو را فریفته و غافل نموده، او را غافل نکرده بود. پرسید: آوازه‌ علی را هیچ شنیده‌ای؟ جواب داد: آری شنیده‌ام. دل را جلا می‌داد و کدورت را از دل می‌برد. معاویه پرسید: آیا حاجتی داری؟ جواب داد: هر چه بگویم می‌دهی؟ معاویه گفت: می‌دهم، گفت: صد شتر سرخ مو بده. معاویه دستور داد صد شتر همان طور که خواسته بود به وی بدهند. معاویه گفت: به خدا قسم! اگر علی زنده بود، یکی از اینها را هم به تو نمی‌داد. زن جواب داد: آری! به خدا قسم یک موی این شتران را هم به من نمی‌داد؛ زیرا اینها مال عموم مسلمین است.(۲۴)

 

فرجام سخن

امام علی«ع» در دوران خلافت خویش در راستای تحقق عدالت اقتصادی همه امتیازات دولتی اشخاص معروف مانند طلحه و زبیر را از بیت‌المال لغو کرد و سهم آنان مانند سهم بقیه افراد عادی جامعه شد. این امر موجب گردید که طلحه و زبیر نتوانند حکومت عدل علوی را تحمل کنند و برای دست یافتن به آمال و آرزوهای خود بیعت حضرت را نقض کردند و سرانجام به عنوان مفسدان اقتصادی اولین جنگ (جمل) را ضد علی بن ابیطالب«ع» به راه انداختند. بدون تردید فساد مالی سردمداران جنگ جمل نقش اساسی در خروج آنان بر ضد ولی خدا داشت. آنان وقتی با سیاست عادلانه علوی مواجه شدند و این سخن حضرت را شنیدند که «حق با گذشت زمان کهنه نمی‌شود و هر مالی را که به ستم از بیت‌المال برداشته شده به جای خودش برمی‌گردانم» شنیدند، موقعیت خود را در خطر دیدند به بهانه عمره به مکه رفتند و به همراهی عایشه جنگ جمل را به راه انداختند که نمونه بارزی از فساد مالی بود و موجب بر هم زدن امنیت ملی گردید و آثار زیان‌باری را در جامعه اسلامی برجای گذاشت.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ نهج‌البلاغه، ترجمه محمد دشتی، قم، نشر الهادی، ۱۳۷۹، خطبه ۱۵، ص ۵۹.

۲ـ شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی‌الحدید معتزلی، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، قم، دار انوار الهدی، ۱۴۲۹ ق، ج ۷، ص ۳۸ـ۳۷.

۳ـ ماهنامه معرفت، شماره ۶۵، قم، مؤسسه آموزش و پژوهش امام خمینی«ره»، اردیبهشت ۱۳۸۲، ص ۳۲.

۴ـ مجموعه آثار شهید مطهری، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۸۹، ج ۱۶، ص ۴۴۰ـ۴۳۹.

۵ـ الامامه و السیاسه، ابن قتیبه الدینوری، تحقیق: علی شیری، قم، منشورات رضی، ۱۳۷۱، ج ۱، ص ۱۰۱.

۶ـ تحف العقول عن آل الرسول، تصحیح علی‌اکبر غفاری، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۴۰۰ ق، ص ۱۸۰.

۷ـ نهج‌البلاغه، ترجمه محمد دشتی، قم، نشر الهادی، ۱۳۷۹، خطبه ۳، ص ۴۷.

۸ـ همان، نامه ۵۳، ص ۵۹۱.

۹ـ همان، نامه ۵۳، ص ۵۸۷.

۱۰ـ اثبات الوصیه للامام علی‌بن ابی‌طالب«ع»، علی بن حسین مسعودی، بیروت، دارالاضواء، ۱۴۰۹ ق، ۱۵۸.

۱۱ـ تاریخ طبری، محمدبن جریر طبری، قم، انتشارات شریف رضی، ۱۴۱۴ ق، ج ۲، ص ۱۷۸.

۱۲ـ همان، ص ۱۷۹.

۱۳ـ الغارات، ابراهیم بن محمد ثقفی، قم، مؤسسه دارالکتاب، ۱۴۱۰ ق، ج ۱، ص ۳۱.

۱۴ـ سیاست نامه امام علی«ع»، محمد محمدی ری‌شهری، ترجمه مهدی مهری، قم، دارالحدیث، ۱۳۷۹، ص ۴۴۴.

۱۵ـ عبدالله بن زمعه کسی است که پدر، عمو و برادرش در جنگ بدر به دست مسلمانان کشته شدند. جد او اسود رسول خدا«ص» را زیاد آزاد می‌داد، اما خودش جزو شیعیان علی«ع» شد و فکر می‌کرد که در تقسیم بیت‌المال به او بیشتر توجه می‌شود، اما پاسخ قاطع امام«ع» او را بیدار کرد.

۱۶ـ نهج‌البلاغه، ترجمه محمد دشتی، قم، نشر الهادی، ۱۳۷۹، خطبه ۲۳۲، ص ۴۶۹.

۱۷ـ همان، نامه ۳۴، ص ۸۷.

۱۸ـ نک: همان، نامه ۵۳، ص ۵۸۳.

۱۹ـ اصول کافی، محمدبن یعقوب کلینی، تهران، نشر اسوه، ۱۳۷۹، ج ۱، ص ۴۰۶.

۲۰ـ مأخذ قبل، نامه ۵۳، ص ۵۸۳.

۲۱ـ وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، محمدبن حسن حرّ عاملی، قم، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، ۱۴۱۲ ق، ج ۲، ص ۴۲۵.

۲۲ـ مأخذ قبل، نامه ۲۰، ص ۴۹۹ و ۵۰۱.

۲۳ـ‌ همان، نامه ۴۱، ص ۵۴۸.

۲۴ـ بیست گفتار، آیت‌الله مرتضی مطهری«ره»، ص ۵۶.

 

 

 

 

سوتیترها:

۱٫

اولین امام شیعیان«ع» از آغازین روزهای خلافت خویش، سیاست مالی و اقتصادی خلفای قبل از خود را نفی کرد و از احیای سنت مساوات و برابری مردم در بهره‌مندی از بیت‌المال سخن به میان آورد وفرمود: «به خدا سوگند! زمین‌های بیت‌المال را که عثمان به ناروا تقسیم کرده است، اگر مهریه زنان و یا صرف خرید کنیزان شده باشد به بیت‌المال بازخواهم گرداند.»

 

۲٫

یکی از توصیه‌های مهم و کاربردی آن امام«ع» به کارگزارانش، بهره‌گیری معقول و قانونی از بیت‌المال بود. سرگذشت برخی از کارگزاران قانون‌شکن نشان می‌دهد که یکی از عوامل ناهنجاری آنان مربوط به استفاده ناروا از اموال عمومی مسلمین بوده است.

 

۳٫

یکی از وظایف حکومت برقراری نظام سالم اقتصادی و فراهم آوردن امکانات لازم برای تلاش مردم است. امام علی«ع» یکی از دلایل پذیرش خلافت را توجه به همین مسئله دانسته می‌فرماید: «ای مردم! حق شما بر من این است که از خیرخواهی شما دریغ نورزم و بیت‌المال را میان شما عادلانه تقسیم کنم.»

 

۴٫

امام علی«ع» در دوران خلافت خویش در راستای تحقق عدالت اقتصادی همه امتیازات دولتی اشخاص معروف مانند طلحه و زبیر را از بیت‌المال لغو کرد و سهم آنان مانند سهم بقیه افراد عادی جامعه شد. این امر موجب گردید که طلحه و زبیر نتوانند حکومت عدل علوی را تحمل کنند و برای دست یافتن به آمال و آرزوهای خود بیعت حضرت را نقض کردند

 

.

 

 

30نوامبر/16

به سوی سبک زندگی اسلامی(۶)

محمدتقی رهبر

آرامش در سبک زندگ اسلامی

در نگرش دینی که دریافت فطری نیز آن را تأیید می‌کند، حقیقت حیات انسان به روح و روان اوست که فراتر از حیات مادی و حیوانی است. اگر روح آدمی آرامش و آسایش نداشته باشد، هیچ‌یک از ظواهر زندگی مادی و لذات آن نمی‌تواند خلأ روحی و قلبی انسان را جبران کند و به او آرامش دهد. آرامش روحی و روانی همان چیزی است که قرآن کریم از آن به «سکینه، امن و اطمینان» تعبیر می‌کند و ثمره ایمان به خداست.

زندگی آرام و امن، آرمان و گمشده انسان است، به‌ویژه در عصر ماشین و مدرنیسم که  با وجود تسهیلات و امکانات مادی زندگی، تنش‌ها و چالش‌ها و هیجان‌های ناشی از آن، ناآرامی‌ها و بحران‌های روحی و روانی فراوانی را بر انسان تحمیل کرده و نشانه‌های آن را در بحران‌های بین‌المللی و منطقه‌ای، اجتماعی و خانوادگی و روانی، افسردگی، ناامیدی، بی‌اعتمادی، پوچی، بی‌هدفی، خودکشی، خشونت، تروریسم و دیگر ناهنجاری‌های روزافزون می‌بینیم.

اما این آرامش آرمانی را از چه طریق می‌توان به دست آورد؟

بنا به آموزه‌های دینی، آرامش واقعی انسان جز از راه ایمان به مبدأ لایزال هستی میسر نیست. همان‌گونه که قرآن کریم بیانگر است: « الَّذِینَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب؛(۱) آنان که ایمان آوردند، دل‌هایشان به ذکر خدا آرام گرفت، آری به ذکر خداست که دل‌ها آرام می‌گیرند.»

«الَّذِینَ آمَنُواْ وَلَمْ یَلْبِسُواْ إِیمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلَـئِکَ لَهُمُ الأَمْنُ وَهُم مُّهْتَدُونَ(۲) آنان که ایمان آورده و ایمانشان را به ستم آلوده نکردند امنیت برای آنها است و آنان هدایت یافتگانند.»

افزون بر آیات قرآن کریم، روایات فراوانی نیز در این زمینه به دست ما رسیده‌اند. مرحوم کلینی در اصول کافی ذیل عنوان «ان السکینه هی الایمان» برخی از این روایات را آورده است:

۱ـ ابی‌حمزه از امام باقر«ع» معنی آیه « أَنزَلَ السَّکینَهَ فی قُلوبِ المُؤمِنین» (فتح / ۴) را می‌پرسد و حضرت پاسخ می‌دهند: «هو الایمان» یعنی سکینه و آرامش که در آیه کریمه آمده همان ایمان است. امام صادق«ع» نیز همین مطلب را فرموده‌اند.

۲ـ و نیز ابی‌حمزه از امام باقر«ع» معنی آیه « وَأَیَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْه» (مجادله / ۲۲) را می‌پرسد و امام پاسخ می‌دهند «هوالایمان» یعنی؛ آن روح که خداوند مؤمنان را به وسیله آن تأیید می‌کند همان ایمان است.

۳ـ و نیز از قول امام صادق«ع» آورده که معنی آیه « وَأَلزَمَهُم کَلِمَهَ التَّقوی» (فتح / ۲۶) را پرسیدند و حضرت پاسخ دادند: «هو الایمان». آن کلمه تقوا که خداوند بندگانش را بدان یاری می‌رساند همان ایمان است.

۴ـ همچنین از قول امام صادق«ع» آورده که در تفسیر «عروه الوثقی» فرمودند: «هی الایمان بالله وحده لا شریک له» آن رشته استواری که گسسته نمی‌شود ایمان به خدای یگانه‌ای است که شریک ندارد.

۵ـ و نیز امام صادق«ع» در تفسیر واژه « صِبْغَهَ اللَّه» می‌فرماید: «هِیَ اِلاسلام» آن رنگ خدایی که مؤمنان را پوشش می‌دهد همان اسلام است.(۳)

در روایت دیگر است که حضرت صادق«ع» به خواسته‌های مردم در دنیا اشاره کرده و راه تحصیل آنها را ارائه فرموده است: «مطلوبات الناس فی الدنیا اربعه: الغنی والدئه و قله الاهتمام و العز» انسان‌ها چهار خواسته دارند: بی‌نیازی، راحت و آرامش، نداشتن غم و اندوه و عزتمندی.

بی‌نیازی در قناعت است و کسی که بی‌نیازی را در مال زیاد بجوید، به آن نرسد.

راحت و آرامش در سبکباری است و کسی که آن را در بار سنگین بجوید به آن نرسد.

کمی غم و اندوه در کاستن از مشغله‌هاست و کسی که آن را در مشغله‌ها زیاد بجوید به آن نرسد.

عزت در خدمت به خالق است و کسی که آن را در خدمت خلق بجوید به آن نرسد.(۴)

بدیهی است که خدمت به خلق اگر برای رضای خداوند و با خلوص نیت باشد، نوعی بندگی و مایه عزت است. نامطلوب آن است که انسان بخواهد با نزدیک شدن به خلق کسب عزت کند وخلق را مؤثر بداند.

 

ایمان و آرامش فراگیر

آرامش و طمأنینه قلب که در آیات و روایات آمده مطلق است و شامل همه ابعاد حیات انسان، حال و آینده و پس از مرگ اوست. بسیاری از نگرانی‌های انسان در مورد آینده است که نمی‌داند فردا و فرداها و تا پایان زندگی دنیا و بعد از آن چه بر سر او می‌آید. اومی‌خواهد تا اندازه‌ای از سرنوشت خود اطمینان حاصل کند، اما چگونه و بر چه اساسی؟ در این مورد قرآن کریم پاسخ می‌دهد:

« الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى‏ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب؛(۵) آنان که ایمان آورده و عمل صالح کنند، خوشی ونیک فرجامی از آن آنهاست.»

و درباره امنیت خاطر نسبت به حیات پس از مرگ می‌فرماید: « یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ارْجِعی‏ إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَ ادْخُلی‏ جَنَّتی»(۶) این نفس به اطمینان رسیده، برگرد نزد آفریدگار خود در حالی که تو از او راضی هستی و او از تو راضی است، پس در زمره بندگان من درآی و به بهشت من داخل شو.

 

آرامش در مشکلات زندگی

یک فرد با ایمان ممکن است در دنیا و در مسیر آرمان‌های متعالی خود با مصائب و مشکلاتی روبه‌رو شود، همان گونه که در زندگی اولیاء خدا بسیار خوانده یا دیده‌ایم، اما از آنجا که این مصائب در راه هدف والای حیات است، تحمل آن آسان می‌شود و صبر و پایداری در برابر آن لذت‌بخش است. مؤمن هرگز از مسیر حق خارج نمی‌شود و آن را نردبام تعالی و وسیله دستیابی به پاداش الهی می‌داند.

همان گونه که از آیات و روایات و سیره پاکان در می‌یابیم، آنان شهادت و اسارت و مصیبت را جز زیبایی نمی‌دانند و می‌گویند « ما رَأینا اِلاّ جَمیلا» سخنی که حضرت زینب در برابر دژخیمان گفت و برگرفته از جهان‌بینی توحید است، در حالی که انسان‌های مادی و بی‌اعتقاد در ناملایمات نه تنها قدرت تحمل ندارند، بلکه اگر همه دنیا را هم داشته باشند، باز هم زیاده‌خواهی و حرص و طمع آنان را آرام نمی‌گذارد و اصول اخلاقی و انسانی را زیر پا می‌گذارند و گاه برای خلاصی از درد و رنج به دیگرکشی یا خودکشی دست می‌زنند.

امام صادق«ع» می‌فرمایند: «مؤمن ممکن است به هر بلا و مصیبتی مبتلا شود و به هر دردی بمیرد، اما هرگز دست به خودکشی نمی‌زند.»

توکل و تفویض و رضا و تسلیم از صفات مؤمن است و او با چنین سرمایه‌ای آرامش می‌یابد.

 

نعمت و زوال نعمت

از منظر دیگر اگر به این زندگی عاجل دنیوی نیز بنگریم، باز هم آرامش و رفاه معیشت را در ایمان و آموزه‌های دین باید جست‌وجو کرد.

تعالیم اسلام به ما می‌آموزد که رفاه و آسایش و نعمت و امنیت و آبادانی که خواسته هر انسانی است، در سایه ایمان و تقوا قابل دسترسی است و اگر مردم در مسیری که شرع مقدس مقرر داشته حرکت کنند، با رحمت بی‌چون الهی روبه‌رو خواهند شد، وگرنه باید چشم به راه مجازات باشند.

« وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالأرْضِ وَلَکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُون؛(۷) اگر اهالی شهرها ایمان می‌آوردند و تقوا پیشه می‌کردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها می‌گشودیم، ولی آنها به تکذیب حق پرداختند و در نتیجه، آنان را به کیفر اعمالشان رساندیم.»

انسان می‌خواهد در زندگی با درد و رنج کمتری روبه‌رو شود و اسباب معیشت برای او فراهم گردد. در صورتی که انسان تقوا و پرهیزگاری پیشه کند، خداوند این را تضمین کرده است:

« وَمَن یَتَّقِ اللَّـهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَ‌جًا وَیَرْ‌زُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شیء قَدرا(۸) آن کسی که تقوای الهی را پیشه کند، خداوند راه نجات برای او فراهم می‌سازد و از جایی که گمان نمی‌برد به او روزی می‌دهد و کسی که به خدا توکل کند، برای او کافی است. خداوند کار خود را به انجام رساند و برای هر چیزی اندازه‌ای معین کرده است.»

و در مقابل هشدار می دهد که هرگاه انسان‌ها کفران نعمت کنند خداوند نعمت‌های خود را از آنان خواهد گرفت.

« وضرب الله مثلا قریه کانت آمنه مطمئنه یأتیها رزقها رَغَدًا مِّن کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا کَانُواْ یَصْنَعُونَ»(۹)خداوند شهری را مثال می‌زند که در امن و امان بود و روزی آن از همه جا می‌رسید، اما به نعمت‌های خدا کفر ورزیدند تا اینکه خداوند لباس گرسنگی و ترس را به مجازات اعمالشان بر آنها پوشانید.»

 

تشخیص سعادت و شقاوت

مسئله دیگر در زندگی، سعادت و خوشبختی است که هر انسانی از هر نژاد و رنگی طالب آن است و در این جهت تردیدی نیست. آنچه قابل بحث است مفهوم سعادت و خوشبختی است. سلامت، امنیت، رفاه، آزادی، خانواده و فرزند، اشتغال و موفقیت و… همه از لوازم سعادتند، اما آیا در خوشبختی به همین مقدار می‌توان بسنده کرد؟

پاسخ به این سئوال هم مبتنی بر این است که انسان و حیات او را از چه منظر و در کدامین گستره بنگرد. همین زندگی دنیایی یا فراتر از آن؟ این مطلب به جهان‌شناسی و جهان‌بینی مربوط است. در جهان‌بینی اسلامی هر چند امکانات حیات مادی از لوازم و مصادیق خوشبختی‌اند، اما اگر اینها با سعادت آخرت همراه نباشند، خوشبختی نیست وگاه رفاه زندگی دنیوی عامل بدبختی خواهد بود.

به آیات کریمه قرآن بنگریم:

« یَوْمَ یَأْتِ لَا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَسَعِید؛ روزی خواهد آمد که هیچ‌ کس جز به اذن خدا سخن نتواند گفت، در آن روز برخی شقی و بدبخت‌اند و برخی سعید و خوشبخت…»

« فأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّار لَهُمْ فِیهَا زَفِیرٌ وَشَهِیقٌ؛ بدبخت کسانی هستند که رهسپار دوزخ شوند…»

«وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّهِ خَالِدِینَ فِیهَا ؛ و سعادتمند کسانی که در بهشت جاودان درآیند.»(۱۰)

علی«ع» فرمود: «ا السَّعادهُ ما أفْضَتْ إلَى الفَوْز(۱۱) خوشبختی آن است که به رستگاری بیانجامد.»

نکته دیگر اینکه انسان اگر در تشخیص خیر و شر و سعادت و شقاوت دستخوش اشتباه شد، راه تحصیل سعادت و خوشبختی را گم می‌کند و ندانسته به همان سرنوشتی که از آن هراسان بود گرفتار می‌شود و چیزی را که در طلب آن است از دست می‌دهد.

علی«ع» می‌فرماید: «یترک الناس شیئاً من امر دینهم لاستصلاح دیناهم الا فتح الله علیهم ما هو ضر منه».(۱۲)

امام حسین«ع» می‌فرماید: « مَن حاوَلَ اَمراً بمَعصِیَهِ اللهِ کانَ اَفوَتَ لِما یَرجُو وَاَسرَعَ لِمَجئ ما یَحذَرُ؛ (۱۳) کسی که از راه معصیت خداوند در طلب چیزی ‌باشد آن را از دست خواهد داد و از آنچه می‌ترسد به سرعت دامنگیرش می‌شود.»

 

امنیت اجتماعی

امنیت حیات انسان تا حد زیادی به همنوعان و نوع تعامل اجتماعی او بستگی دارد. اگر ایمان و اعتقاد بر جامعه حاکم باشد، آحاد انسان از امنیت اجتماعی بهره خواهند برد و حتی افراد غیرمؤمن نیز از این فضای امن برخوردار می‌شوند. اصولاً واژه ایمان و مؤمن برگرفته از امن و امان است و مؤمن همان گونه که از آرامش فردی برخوردار است، باید پناهگاه امنی برای دیگران باشد.

پیامبر اکرم«ص» می‌فرماید: «الَمُسلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَیَدِهِ؛ مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبانش در امان باشند.»

امام صادق«ع» می‌فرماید: « اِنَّ الْمُؤمِنَ لَیَسْکُنُ اِلَى الْمُؤْمِنِ کَما یَسْکُنُ الظَّمْآنِ اِلَى الْماءِ الْبارِدِ؛ (۱۴) مؤمن با مؤمن به آرامش می‌رسد، همان گونه که تشنه با آب خنک آرامش می‌یابد».

در جامعه اسلامی مؤمنان به مثابه یک پیکرند. پیامبر اکرم«ص» فرمودند: « إنَّما الْمؤمنون فی تَراحُمهم و تَعاطُفِهم بِمنزلهِ الْجَسد الْواحِد».

این روایت را سعدی چنین ترجمه کرده است:

بنی‌آدم اعضای یک پیکرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

در آرمانشهر اسلامی مکر و دغل و نیرنگ جایگاه ندارد. پیامبر اکرم«ص» فرمود: « لَیْسَ مِنَّا مَنْ غَشَّ مُسْلِمًا ، أَوْ ضَرَّهُ ، أَوْ مَاکَرَه؛(۱۵)کسی که با مسلمانی غش و دغل کند یا او را زیان برساند یا مکر و نیرنگ به کار برد از ما نیست. در این فرهنگ حتی اهانت به مؤمن به منزله جنگ با خداست. پیامبر اکرم«ص» از حق متعال روایت می‌کند: « مَن أهان لی وَلیا فَقَد أرصد لِمُحارِبتی».(۱۶)

در منابع روایی اسلامی ابواب گسترده‌ای است در باره حقوق اسلامی و انسانی و سبک تعامل اجتماعی.(۱۷)

 

فساد و مفسدان

از عواملی که زندگی را دستخوش پریشانی و انسان را درگیر ناآرامی‌ها می‌کند، مفسدان‌اند که بذر فساد را در جامعه می‌پراکنند و حرث و نسل را به تباهی می‌کشند و این هنگامی است که زندگی از سبک و سیاق طبیعی و مشروع خارج و روند زندگی مختل و منحرف می‌شود.

« ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُم بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ؛ (روم / ۴۴)فساد دریا و خشکی را گرفت به موجب اعمالی که مردم انجام می‌دهند تا بدین وسیله پاره‌ای از کیفر اعمالشان را به آنها بچشاند، شاید به راه راست برگردند».

از این آیه کریمه استفاده می‌شود:

۱ـ اعمال بد انسان نه تنها دامنگیر خود اوست، بلکه به جهان پیرامون او سرایت می‌کند و دریا و خشکی را فرامی‌گیرد.

۲ـ این مجازات‌ها می‌توانند عامل بیداری انسان باشند، اگر انسان عبرت بگیرد و متنبه شود و راه و روش خود را اصلاح کند.

حکومت صالحان گهواره امن است. چه کسانی دنیا را ناامن کرده‌اند؟

 

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ رعد، ۲۸٫

۲ـ انعام، ۸۳٫

۳ـ اصول کافی، ج ۲، صص ۱۵ـ۱۴٫

۴ـ علل الشرایع، ص ۴۲۹٫

۵ـ رعد، ۲۹٫

۶ـ فجر، ۳۰ـ۲۷٫

۷ـ اعراف، ۹۵٫

۸ـ طلاق، ۲ و ۳٫

۹ـ نحل، ۱۱۲٫

۱۰ـ هود، ۱۰۷ـ۱۰۵٫

۱۱ـ میزان الحکمه، ۵/۲۴۷٫

۱۲ـ قصار، ۱۰۶٫

۱۳ـ تحف‌العقول، ص ۲۵۳٫

۱۴ـ کافی، ج ۱، ص ۲۴۷٫

۱۵ـ تحف‌العقول، ص ۴۱٫

۱۶ـ کافی، ج ۲، ص ۳۵۱٫

۱۷ـ بازگشت به اصول کافی، ج ۲، باب العشره و… .

 

 

 

 

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

زندگی آرام و امن، آرمان و گمشده انسان است، به‌ویژه در عصر ماشین و مدرنیسم که  با وجود تسهیلات و امکانات مادی زندگی، تنش‌ها و چالش‌ها و هیجان‌های ناشی از آن، ناآرامی‌ها و بحران‌های روحی و روانی فراوانی را بر انسان تحمیل کرده است.

 

۲٫

آن کسی که تقوای الهی را پیشه کند، خداوند راه نجات برای او فراهم می‌سازد و از جایی که گمان نمی‌برد به او روزی می‌دهد و کسی که به خدا توکل کند، برای او کافی است. خداوند کار خود را به انجام رساند و برای هر چیزی اندازه‌ای معین کرده است و در مقابل هشدار می دهد که هرگاه انسان‌ها کفران نعمت کنند خداوند نعمت‌های خود را از آنان خواهد گرفت.

 

۳٫

 

در آرمانشهر اسلامی مکر و دغل و نیرنگ جایگاه ندارد. پیامبر اکرم«ص» فرمود: « لَیْسَ مِنَّا مَنْ غَشَّ مُسْلِمًا ، أَوْ ضَرَّهُ ، أَوْ مَاکَرَه؛(۱۵)کسی که با مسلمانی غش و دغل کند یا او را زیان برساند یا مکر و نیرنگ به کار برد از ما نیست. در این فرهنگ حتی اهانت به مؤمن به منزله جنگ با خداست.

 

30نوامبر/16

امامان و داشتن مرز با دشمنان

 

آیت‌الله سید احمد خاتمی

 

فرازهای بلند زیارت جامعه کبیره که متن جامعه معرفی امامان «ع» است در این سلسله مقالات محور بحث بود. در این مقاله نیز به تفسیر چند فراز دیگر از این زیارت بلند می‌پردازیم.

 

تولی و تبری

«موال لکم و لاولیائکم مبغض لاعدائکم ومعاد لهم سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم؛ دوست شما و دوست دوستان شما هستم و به دشمنان‌تان کینه می‌ورزم و دشمن آنانم. با هر کس که با شما آشتی است در آشتی‌ام و با هر کس که با شما در جنگ است درستیزم.»

زائر امامان این آموزه را ابراز می‌دارد که نمی‌توان ابراز عشق به امامان بدون ابراز نفرت از دشمنان آنها باشد.

در مقاله قبل روایتی در این زمینه ذکر کردیم و اینک دو روایت دیگر در این زمینه تقدیم می‌داریم:

۱ـ «ان رجلاً قدم علی امیرالمؤمنین فقال له یا امیرالمؤمنین أنا احبک و احب فلاناً و سمی بعض اعدائه فقالاما الان فانت اعور فاما ان تعمی و اما ان تبصر؛(۱) شخصی شرفیاب امیرمؤمنان علی«ع» شد و عرض کرد من شما را دوست دارم، برخی از دشمنان شما را (که نام برد) دوست دارم. امام به او فرمود تو یک چشمی هستی. یا کور باش یا بینا.» معنای این حدیث این است یا فقط مرا دوست داشته باش یا او را. جمع بین این دو عیب است.

۲ـ در روایت دیگری از آن حضرت آمده است که: «لا یجتمع حبنا و حب عدونا فی جوف انسان ان الله لم یجعل لرجل من قلبین فی جوفه فیحب هذا و یبغض هذا فاما لحبنا فیخلص الحب لنا کما یخلص الذهب بالنار لا کدر فیه فمن اراد ان یعلم فلیمتحن قلبه فان شارک فی حبنا حب عدونا فلیس منا و لسنا منه؛(۲) دوستی ما با دوستی دشمنان ما در یک دل جمع نمی‌گردد، زیرا خداوند برای انسان دو قلب قرار نداده تا با یکی کسی را دوست و با دیگری او را دشمن بدارد. دوستان ما در دوستی ما خالصند، همان گونه که طلا درون آتش خالص می‌شود و هیچ تیرگی در آن وجود ندارد. هر کسی می‌خواهد این حقیقت را بداند، قلب خود را آزمایش کند. اگر چیزی از محبت دشمنان ما در قلبش با محبت ما آمیخته است از ما نیست. ما هم از او نیستیم.»

اصولاً شخصیت یک انسان سالم، شخصیت واحد و خط فکری او خط واحدی است و باید در تنهایی و اجتماع، در ظاهر و در باطن، در درون و برون، در فکر و عمل یکی باشد. هرگونه نفاق و دوگانگی در وجود انسان امری است تحمیلی و برخلاف اقتضای طبیعت او. انسان به حکم اینکه یک قلب بیشتر ندارد باید دارای یک کانون عاطفی و در برابر یک قانون تسلیم باشد و تنها مهر یک معشوق را در دل بگیرد.

زائر در این فرازها این را اعلام می‌کند که در دلم جز محبت شما اهل‌بیت«ع»، این گل‌های بی‌خار جهان هستی نیست. بر این اساس، عاشق اهل‌بیت«ع» با دشمنان آنان مرزبندی دارد. اگر این مرز نباشد، عشق راستین نیست و به تعبیر مولا علی«ع» معیوب است. این سخن را در مورد جانشینان امامان «ع» ـ چه نواب خاص و چه نواب عام ـ هم می‌توان گفت.

نمی‌شود دم از ولایت فقیه و ارادت به ولی‌فقیه زد و به مخالفان ولایت هم ارادت و علاقه داشت. همگان می‌دانند که در فتنه سال ۸۸ نظام ولایی، هدف بود و فتنه‌گران مورد محبت تمام دشمنان نظام اسلامی و ولایت‌فقیه قرار گرفتند. در کشور دو اردوگاه شکل گرفت: یکی اردوگاه عموم مردم که اردوگاه ولایت بود و دیگری اردوگاه استکبار که سران استکبار، صهیونیست‌ها، سلطنت‌طلب‌ها، منافقین، رقاص‌ها و رقاصه‌ها بودند. این اردوگاه یکپارچه از فتنه حمایت می‌کرد. آیا با این همه می‌توان ابراز ارادت به ولایت فقیه را بدون ابراز تنفر از فتنه‌گران صادقانه دید؟

این فراز از زیارت جامعه کبیره می‌آموزد که چنین ارادتی صادقانه نیست.

 

دوستی با دوستان ائمه«ع»

در این فراز سخنی فراتر از دوستی امام«ع» مطرح است و آن دوستی با دوستان ائمه«ع»  است. معنای این سخن این است که دوستان اهل‌بیت«ع» باید بر این باور باشند که یک مجموعه‌اند و حلقه وصل این مجموعه ارتباط مکتبی است و پیوند عاطفی پیوندی ماندگار است.

حضرت علی«ع» فرمود: «من سره ان یعلم الحب لنا ام مبغض فلیمتحن قلبه فان کان یحب ولیاً لنا فلیس بمبغض لنا و ان کان یبغض ولینا فلیس لمحب لنا؛(۳) هر کس که می‌خواهد دوستی یا دشمنی‌اش را با ما دریابد، باید دلش را بیازماید، اگر به دوست ما مهر می‌ورزد دشمن ما نیست و چنانچه با دوست ما دشمنی می‌کند، دوستدار ما نیست.»

از نگاه حضرت مولی علی«ع» انسان دارای سه دوست و سه دشمن است: «اصدقاءک ثلاثه و اعداک ثلاثه فاصدقائک صدیقک و صدیق صدیقک و عدو عدوک و اعداؤک عدوک وعدو صدیقک و صدیق عدوک؛(۴) دوستانت سه گروه‌اند و دشمنانت نیز سه گروه. دوستانت دوست تو و دوست دوستت و دشمن دشمنت هستند، اما دشمنانت، دشمن تو و دشمن دوستت و دوست دشمنت هستند.» (۴)

«دحیه کلبی» برادر رضاعی پیغمبر اکرم«ص» و بسیار زیبا و صاحب جمال بود. او در جنگ احد و بعضی دیگر از جنگ‌های پیامبر در رکاب ایشان شرکت کرد، ولی بعد از رسول‌الله«ص»  به شام رفت و در آنجا ساکن شد و تا زمان معاویه در آنجا بود. معاویه روی سیاست حیله‌کارانه‌اش دحیه را بسیار اکرام و احترام و محبت کرد و به همین دلیل دحیه تحت‌تأثیر او واقع شد. او روزی شرفیاب محضر امیرمؤمنان علی«ع» شد و در حضور حضرت پیوسته از معاویه یاد  و او را مدح می‌کرد. امام «ع» این دو بیت شعر را برای او خواند:

صدیق عدوی داخل فی عداوتی

و انی لمن ود الصدیق ودود

فلا تقربن منی و انت صدیقه

فان الذی بین القلوب بعید

دوست دشمن من داخل دشمنان من است و من نسبت به کسی که دوستم را دوست دارد دوستی می‌کنم؛ بنابراین به من نزدیک نشو. اینک تو دوست آن دشمنی، زیرا دل‌های ما بسیار از هم دور است.

«دحیه» با شنیدن این دو شعر پرمعنا بسیار شرمنده شد.(۵)

 

امامان محور حق

«محقق لما حققتم مبطل لما ابطلتم»: آنچه را شما حق دانستید حق می‌دانم و آنچه را که شما باطل دانستید باطل می‌دانم.

در این فراز زائر برای چندمین بار این آموزه را اعلام می‌کند که محور حق اهل‌بیت عصمت و طهارتند. او آنچه را که آنها حق بدانند، حق می‌داند و آنچه را که آنها باطل بدانند، باطل می‌داند. دلیل این آموزه آن است که پیامبر«ص» آنها را محور حق نامیده است.

 

پیامبر و امامان حق

«علی مع الحق و الحق مع علی ید و رضیما دار؛(۶) علی با حق است و حق با علی است،. هر جا که علی باشد، حق آنجاست».

«اهل بیتی یفرقون بین الحق و الباطل و هم الائمه الذین یقتدی بهم؛(۷) اهل بیتم هستند که حق را از باطل می‌شناسند و آنانند امامانی که باید به آنها اقتدا کرد.»

«فانهم مع الحق و الحق معهم لایزایلونه و لایزایلهم(۸)؛ که آنان با حق‌اند و حق با آنان است. نه آنان از حق فاصله می‌گیرند نه حق از آنان».

 

مولی علی«ع» و امامان حق

حضرت مولی علی«ع»‌ نیز در مواردی از نهج‌البلاغه به صراحت خود و اهل‌بیت خویش «ع» را محور حق می‌نامد: «… فوا الذی لا اله الا هو انی لعلیِ جاده الحق و انهم لعلی منزله الباطل…؛(۹) قسم به خدایی که معبودی جز او نیست، من در جاده حق قرار دارم و مخالفانم در لغزشگاه باطل».

تعبیر «جاده الحق و مزله الباطل» تعبیر جالب و حساب‌شده‌ای است، زیرا حق همچون جاده مستقیم و روشنی است که انسان را به مقصد می‌رساند، ولی باطل جاده نیست، بلکه لغزشگاه و پرتگاه است.

اینکه مولی از خود می‌گوید برای آن است که رهروان، راه حق راه را گم نکنند، نه برای آنکه خودستایی کند. به دیگر عبارت گاه انسان «من» می‌گوید برای «من» و هوای نفس خویش. این خودستایی است، ولی «من» گفتن برای «حق» خودستایی نیست، بلکه «حق‌مداری» است.

«… و خلف فینا رایه الحق من تقدمها مرق و من تخلف عنها زهق و من لزمها لحق…؛(۱۰) و پرچم حق را در میان ما یادگار گذارد، پرچمی که هر کس از آن پیش گیرد از دین خارج شود و هر کس از آن عقب بماند هلاک گردد و آن کس که همراه و ملازم آن باشد به سر منزل سعادت می‌رسد.»

در این سخن حضرت مولی علی«ع» پرچمدار پرچم حق را اهل‌بیت«ع» می‌داند و سه موضع را در برابر اهل‌بیت«ع» بیان می‌کند:

۱ـ افراطی‌ها که از حق پیشی می‌گیرند و در بیراهه‌ها سرگردان می‌شوند مانند خوارج (مارقین)(۱۱) که به گمان خود می‌خواستند در عمل کردن به قرآن از امام زمان خود پیشی بگیرند و با کارهای احمقانه، گرفتار تضاد شدند.

۲ـ تفریطی‌ها که چندقدمی به دنبال حق می‌روند و سپس تنبلی و سستی و هواپرستی، آنها را از ادامه پیروی از حق بازمی‌دارد و من تحلف عنها زهق.(۱۲)

۳ـ معتدل‌ها که ملازم حقند که نه بر آن پیشی گیرند و نه از آن عقب می‌مانند همیشه در ظلّ و سایه حق گام برمی‌دارند و به سرمنزل مقصود می‌رسند.

بر این اساس «اعتدال» تنها با «حق» تحقق پیدا می‌کند و «حق»، اهل‌بیت«ع» هستند و آنها که جانشین به‌حق آنانند.

«… و کیف تعمهون و بینکم عتره نبیکم و هم ازمه الحق و اعلام الدین و السنه الصدق…؛(۱۳) … و چگونه سرگردان می‌شوید در حالی که عترت پیامبرتان در میان شماست. آنان زمامدار حق‌اند و پرچم‌های دین و زبان‌های گویای صدق و راستی…».

«… لایخالفون الحق و لا یختلفون فیه و هم دعائم الاسلام و ولائج الاعتصام بهم عاد الحق الی نصابه و انزاح الباطل عن مقامه و انقطع لسانه عن مَنبَه…؛(۱۴) هرگز با حق مخالفت نمی‌کنند و در آن اختلاف ندارند. آنها ارکان اسلامند (ستون‌های دین هستند) و پناهگاه‌های مردم به وسیله آنان (آل محمد) حق به اصل و جایگاه مناسب رسید و باطل از جایگاهش کنار رفت و زبان باطل از بن کنده شد…».

 

اطاعت از امامان

«مطیع لکم؛ فرمانبرتان هستم».

واژه اطاعت به معنای فرمانبرداری آزادانه و همراه با خضوع است. این را از تقابل واژه طوع و کره در آیه ۸۳ سوره آل‌عمران می‌توان فهمید: «و لَهُ أَسلَمَ مَن فِی السَّماواتِ وَ الْأَرضِ طَوعاً وَ کَرهاً وَ إِلَیْهِ یُرجَعُونَ؛ و تمام کسانی که در آسمان‌ها و زمین هستند از روی اختیار یا از روی اجبار در برابر فرمان او تسلیم‌اند».

زائر در این فراز می‌گوید من با جان و دل گوش به فرمان شما هستم، زیرا این مهندسی خداوند در عرصه رهبری است. رهبری از رسول اکرم «ص» شروع می‌شود که « النبی أَولَى بِالْمُؤمِنِینَ من أَنفُسِهِم …؛(۱۵) پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است…».

پیامبر اکرم«ص» در مسائل اجتماعی، فردی، خصوصی، مسائل مربوط به حکومت، قضاوت و دعوت از هر انسانی به خودش اولی است و اراده و خواست او مقدم بر اراده و خواست وی است. بعد از آن نوبت به اهل‌بیت«ع» می‌رسد. بر این اساس است که در قرآن پس از اطاعت از رسول، اطاعت از اولی‌الامر است که امامان معصوم‌اند. « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ…؛(۱۶) ای کسانی که ایمان آورده‌اید مطیع خدا و مطیع رسول و اولی‌الامر باشید…».

 

معرفت به حق امامان«ع»

«عارف بحقکم؛ به حق شما آگاهم».

زائر در این فراز محضر امامان عرضه می‌دارد که بر این باورم که شما جانشینان خدا بر روی زمین هستید و واسطه فیض او بر زمینیان! این حق شماست. بر این باورم که دین را باید از مکتب شما آموخت که قرآن در خانه شما اهل‌بیت«ع» نازل شده است. بر این باورم که به اذن خداوند ولایت تکوینی دارید. بر این باور دارم که به اذن او علم غیب داردذ و باور دارم اوصاف بلندی که در این زیارت جامعه کبیره برای شما خوبان بیان شده است و این باور کیمیا و بسیار ارزشمند است.

گر معرفت دهندت بفروش کیمیا را

گر کیمیا دهندت بی‌معرفت گدایی(۱۷)

این معرفت است که زیارت معصومان را ارزشمند می‌سازد. امام رضا«ع» فرمود: «… الا فمن زارنی و هو یعرف ما اوجب الله عزوجل من حقی و طاعتی انا و آبائی شفعاوه یوم القیامه؛(۱۸) آگاه باشید آن کس که مرا زیارت کند و او می‌داند آنچه را که خداوند واجب کرده که عبارت از حق من و اطاعت از من است، من و پدرانم در روز قیامت شفیعان او خواهیم بود».

«مقر بفضلکم؛ به برتری شما اعتراف می‌کنم». زائر در این فراز به معصومان«ع» چنین عرضه می‌دارد که من بر این باورم که شما انسان‌های برگزیده خداوند در جهان هستی هستید. حضرت مولی علی«ع» فضائل اهل‌بیت «ع» را چنین ترسیم می‌کند:

«… لایقاس بآل محمد صلی‌الله علیه و آله من هذه الامه احد ولا یستوی بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا هم اساس الدین و عماد الیقین الیهم یفی الغالی و بهم یلحق التالی و لهم خصائص حق الولایه و فیهم الوصیه و الوراثه…؛ هیچ‌کس از این امت را با آلم محمد«ص» نمی‌توان مقایسه کرد و آنها که از نعمت آل‌محمد«ع»  بهره گرفتند با آنان برابر نخواهد بود، زیرا آنها اساس دین و ستون استوار بنای یقینند. غلوکننده به سوی آنها بازمی‌گردد و عقب‌مانده به آنان ملحق می‌شود و ویژگی‌های ولایت و حکومت از آنهاست و وصیت و وراثت (پیامبر) تنها در آنهاست…».

آری آنان در قله فضائل‌اند. با آن همه دشمنی که در حق آنان و آن همه تلاشی که در کتمان فضائل آنها شد، اما همچنان در قله فضائل بشریت‌اند. شافعی یکی از امامان ۴ گانه اهل سنت درباره مولی علی«ع» می‌گوید:

«درشگفتم از مردی که دشمنان فضایل او را از روی حسد کتمان کردند و دوستانش از ترس، ولی با این حال شرق و غرب جهان را پر کرده است».(۲۰)

ابن ابی‌الحدید معتزلی مذهب درباره حضرت می‌گوید:

«چه بگویم در باره مرد بزرگی که دشمنانش اعتراف به فضیلت او داشته‌اند و هرگز نتوانستند مناقب و فضایل او را کتمان کنند و از طرفی می‌دانیم بنی‌امیه بر تمام جهان اسلام تسلط یافتند و با تمام قدرت و با هر حیله‌ای سعی در خاموش کردن نور حضرت و تشویق بر جعل اخبار در معایب او داشتند. او را بر فراز تمام منابر سب و دشنام دادند و ستایش‌کنندگان او را تهدید به مرگ و زندانی کردند و کشتند و حتی اجازه ندادند یک حدیث در فضیلت او نقل شود و نامی از او برده شود یا کسی را به نام او بنامند، ولی با این حال جز بر بلندای مقام او افزوده نشد… و هر چه بیشتر کتمان کردند، عطر فضایل او بیشتر منتشر ‌شد، همانند روشنایی روز که اگر یک چشم از آن محجوب بماند، چشم‌های فراوان آن را می‌بینند…».(۲۱)

در روایتی از نبی‌اکرم«ص» رسیده است: «یا علی ان الله تبارک و تعالی فضل انبیائه المرسلین علی ملائکته المقربین و فضّلنی علی جمیع النبیّین و المرسلین و الفضل بعدی لک یا علی و للأئمه من بعدک؛(۲۲) ای علی همانا خداوند انبیائش را برتر از ملائکه مقربش قرار داده و مرا برتر از جمیع انبیاء و مرسلین و بعد از من فضل از آن تو و امامان بعد از توست».

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ السرائر، ج ۳، صص ۶۳۹ و ۶۴۰.

۲ـ تفسیر قمی، ج ۲، ۱۷۱، تفسیر نورالثقلین، ج ۴/۲۲۴.

۳ـ الامالی طوسی، ص ۱۱۳.

۴ـ نهج‌البلاغه، کلمات قصار، ۲۹۵.

۵ـ پیام امام، ج ۱۴، ص ۴۴۵، به نقل از مصادر نهج‌البلاغه، ج ۴، ص ۲۳۴.

۶ـ بحارالانوار، ج ۱۰، ص ۴۴۵.

۷ـ الخصال، ج ۲، ص ۶۶۴.

۸ـ کمال‌الدین، ج ۱، ۲۷۸.

۹ـ نهج‌البلاغه، خطبه ۱۹۷.

۱۰ـ نهج‌البلاغه، خطبه ۱۰۰.

۱۱ـ مارقین از ماده مروق به معنای خارج شدن تیر از کمان است. بر همین اساس به خوارج که از ایمان خارج شده‌اند مارقین گفته می‌شود.

۱۲ـ زهق از ماده زهوق به معنای اضمحلال و هلاکت و نابودی است.

۱۳ـ نهج‌البلاغه،‌ خطبه ۸۷.

۱۴ـ نهج‌البلاغه، خطبه ۲۳۹.

۱۵ـ احزاب، ۶.

۱۶ـ نساء، ۵۹.

۱۷ـ فؤاد کرمانی.

۱۸ـ من لا یحضره الفقیه، ج ۲، صص ۵۸۴ و ۵۸۵.

۱۹ـ نهج‌البلاغه،‌ خطبه ۲.

۲۰ـ علی فی‌الکتاب و السنه، ج ۱، ص ۱۰.

۲۱ـ شرح نهج‌البلاغه، ابن بی‌الحدید، ج ۱، ص ۱۷.

۲۲ـ بحارالانوار، ج ۲۶، ص ۳۳۵.

 

 

 

سوتیترها:

۱٫

شخصیت یک انسان سالم، شخصیت واحد و خط فکری او خط واحدی است و باید در تنهایی و اجتماع، در ظاهر و در باطن، در درون و برون، در فکر و عمل یکی باشد. هرگونه نفاق و دوگانگی در وجود انسان امری است تحمیلی و برخلاف اقتضای طبیعت او. انسان به حکم اینکه یک قلب بیشتر ندارد باید دارای یک کانون عاطفی و در برابر یک قانون تسلیم باشد و تنها مهر یک معشوق را در دل بگیرد.

 

 

۲٫

نمی‌شود دم از ولایت فقیه و ارادت به ولی‌فقیه زد و به مخالفان ولایت هم ارادت و علاقه داشت. همگان می‌دانند که در فتنه سال ۸۸ نظام ولایی، هدف بود و فتنه‌گران مورد محبت تمام دشمنان نظام اسلامی و ولایت‌فقیه قرار گرفتند.

 

 

۳٫

در روایتی از نبی‌اکرم«ص» رسیده است: «ای علی همانا خداوند انبیائش را برتر از ملائکه مقربش قرار داده و مرا برتر از جمیع انبیاء و مرسلین و بعد از من فضل از آن تو و امامان بعد از توست».

 

 

 

 

30نوامبر/16

شیخ فضل‌الله نوری، رسالۀ میثاقیه و بازخوانی مبانی اسلامی سرمایۀ اجتماعی

دکتر مظفر نامدار

مقدمه

می‌گویند یک نظام مردمی و آزاد را نمی‌توان تنها بر اعتماد بنا نمود، بلکه برای استقرار آن به وجود نهادها نیز نیاز است. اما از سوی دیگر گفته می‌شود نهادها نیز به خودی خود قابل دوام نیستند، بلکه به عوامل انسجام‌بخش، همکاری داوطلبانه و تکیه‌گاه اعتماد به مشروعیت نیاز دارند.(۱)

تا دیروز، استعمارگران و مستکبران برای سیطره بر سرمایه و ذخایر جهان، بحث از اعتماد، اعتقاد، خوش‌بینی، اخلاق، مذهب و سایر منابع اعتمادآور و مشروعیت‌بخش در سیاست را غیرعلمی و ذهنی می‌دانستند و سرسپردگان داخلی آنها نیز در علم سیاست شأنی برای این مقوله‌ها قائل نبودند؛ اما امروز برای حفظ همان تمایلات، دیگر بحث از این مسائل در مطالعات سیاسی یک بحث انتزاعی نیست، زیرا هم به تجربۀ روزمرۀ مردم نزدیک است و هم اربابان سیاست اجازه دادند که جایی برای این مباحث در مطالعات اجتماعی گشوده شود!!

بنابراین صحبت از این مباحث در دوره‌ای شبیه دورۀ قاجاریه در ایران که از این دوره تحت عنوان عصر بی‌خبری یاد کرده‌اند دیگر چندان مایۀ شگفتی نیست. در آن دوران که بسیاری از منورالفکرها با نمایش پارلمان و انتخابات و فراهم نمودن پیش‌نیازهای سرسپردگی به غرب، سرمست وارد کردن ایران به عصر تجدد بودند و به این امر اعتقاد فوق‌العاده‌ داشتند که پس از استقرار این نهادها در ایران، ما به معنای کامل کلمه از شر سنت رها و با جهان متمدن برابر می‌شویم!  ـ شبیه همان تصورات ساده‌لوحانه‌ای که رضاخان و منورالفکرهای حامی او داشتند که فکر می‌کردند با تغییر کلاه و لباس مردم، مشکل توسعه و تجدد و پیشرفت و ترقی حل خواهد شد ـ  در همان دوران علمای بیدار ما صدای پای استبداد مدرن را از پس تجاوزهای دولت مطلقۀ جدید شنیدند و هیچ گاه باور نکردند که این حکومت نمایندۀ اکثریت مردم و پناهگاه کسانی باشد که در معرض اقدامات خودسرانۀ حاکمان قرار دارند.

شاید کسی باور نکند که زمزمۀ اولیۀ نهادهای مدنی در مقابل حکومت مطلقۀ مدرن در ایران در دل نهادهای مذهبی شکل گرفت. انجمن‌هایی که به شکلی خلاقانه، شبکه‌ای از اعتماد را در دل باورهای تاریخی مردم فراهم کردند تا آسیب‌هایی را که حکومت یا دولت مطلقۀ جدید می‌توانست بر پیکر جامعه وارد سازد، محدود کنند.

بدیهی است برای کسانی که عادت دارند به جای اندیشیدن با قلب و دل، با گوش‌هایشان بیندیشند، واژه‌های ولایت، سیاست اسلامی، اسلام سیاسی، انقلاب اسلامی، مشروطۀ مشروعه و امثال اینها طنین آزاردهنده‌ای دارد. البته نه به این دلیل که مثل واژه‌هائی چون سیاست و شریعت، علم و دین، دین و دنیا، سنت و تجدد و… سرهم بندی شده‌ و تمام آنها نشان‌دهندۀ ذهن‌ نحیف کسانی است که از اساس این تفکیک‌ها را در تخیلات خود ایجاد می‌کنند و بعد باورشان می‌آید که هرکدام از اینها در خارج، تناقض‌های غیرقابل حلی را به بار می‌آورند و به همین دلیل نزدیک به دویست سال است که از امکان رابطۀ سیاست و شریعت یا دین و دنیا یا علم و دین یا سنت و تجدد یا دولت و ملت و امثال این دوگانه‌اندیشی‌های ذهنی سخن می‌گویند. آنها اگر یک بار به خود زحمت می‌دادند و به جای اندیشیدن با گوش، با دل و قلب خود می‌اندیشیدند، خیلی راحت متوجه می‌شدند که اگر اینها را از دین حذف کنیم، آنچه می‌ماند دیگر نسبتی با دین نخواهد داشت.

غرب‌گرایان مانند اربابان خود اصولاً از اسلام و عالمان اسلامی خرسند نیستند و از قِبل این ناخرسندی نان می‌خورند، اما هنوز نمی‌دانند که ناخرسندی‌شان را تنها مدیون همین اسلام و عالمان اسلامی هستند! آنها طوری از علم و دانش و تکنولوژی و سیاست و قانون و آزادی و… سخن می‌گویند که گویی تنها نمایندۀ سرشتی ناب، کامل و انحصاری از این محصولات  و نیز برخوردار از مرحلۀ بالاتری از فرآیند تاریخی‌ هستند و تمام محصولات دوران مدرن در حوزۀ سیاست، فرهنگ، علم و دانش و… متعلق به آنهاست و ضرورتاً از ذات و جوهر آنها تراوش می‌کند.

بنابراین اگر بخواهیم از چیزهای جدیدی در حوزۀ مذهب و عالمان مذهبی سخن بگوییم، چنان تحمل‌ناپذیر می‌شوند که تا مغز استخوان تحت‌تأثیر همان مفهومی قرار می‌گیرند که پیوسته ما مذهبی‌ها را بدان متهم می‌کنند؛ یعنی تعصب و فقدان مواضع انتقادی.

غرب‌گرایان نزدیک به دویست سال است چنین می‌انگارند که ما مذهبی‌ها فاقد فرهنگ نقد و ابزارهای آن هستیم، زیرا در ذهنیت آنها فرهنگ نقد جزو ابزارهای تفکر مدرن است و مذهب چون نسبتی با مدرنیته ندارد، لاجرم با تکنیک‌ها و روش‌هایی هم که در انحصار تفکر مدرن است ـ مثل انجمن‌ها، روزنامه‌ها، احزاب، مرامنامه، اساسنامه، نقد، رسانه و امثال اینها ـ نسبتی ندارد.

برای اینکه نشان دهیم این تفاوت‌ها و تعارض‌ها واقعیت خارجی ندارند و منحصر به ذهنیت کسانی هستند که از مذهب دل خوشی ندارند، در آستانۀ سالگرد نهضت مشروطیت به بازخوانی یکی از سندهای جالب دورۀ مشروطیت می‌پردازیم.

داستان مظلومیت طرفداران مشروطۀ مشروعه به رهبری آیت‌الله شهید شیخ فضل‌الله نوری در عصر قاجار داستان ناشناخته‌ای نیست. اگر چه هنوز هم تمامی ابعاد این ماجرا و زمینه‌های که باعث شد تا خیل عظیمی از طرفداران مشروطۀ مشروعه و مخالفان مشروطۀ انگلیسی ناچار به مهاجرت به حضرت عبدالعظیم شوند، همچنان ناشناخته‌ باقی مانده‌اند، اما در فرایند این تقابل، مشروطه‌خواهان طرفدار انگلیس آن چنان عرصه را بر شیخ فضل‌الله نوری و یاران و همفکران او تنگ می‌کنند که آنان ناچار می‌شوند از تهران خارج شوند و به حضرت عبدالعظیم مهاجرت کنند.

در دوران مهاجرت، اهداف و آرمان‌های مهاجران در قالب اطلاعیه، اعلامیه و حتی روزنامه برای مردم توجیه گردید. این امر در اغلب اوقات موجبات خشم طرفداران انگلیسی مشروطه و سفیران روس و انگلیس را  فراهم ساخت. در میان اسناد به جا مانده از جریان مهاجرت، پیش‌نویس رساله‌ای وجود دارد که در نوع خود کم‌نظیر است. این رساله در اوج مجادلات شیخ شهید با طرفداران انگلوفیل مشروطه در طول تحصن هشتاد روزۀ در حضرت عبدالعظیم به نگارش درآمد و به‌نوعی مرامنامۀ سیاسی و فکری گروه مهاجرین به حساب می‌آید.

مرحوم شیخ فضل‌الله نوری و یاران او در این رساله که عنوان «رسالۀ میثاق و برادری» دارد، مبانی همگرایی و مشارکت سیاسی را با توجه به فرهنگ اسلامی به‌خوبی تبیین و اساس تشکیل سرمایۀ اجتماعی و سطوح آن را بیان می‌کنند. امروزه در غرب بحث سرمایۀ اجتماعی عموماً در حوزۀ اقتصاد سیاسی مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد و تراکم این سرمایه را مانند سرمایه‌های اقتصادی و مادی، رکن اساسی سامان سیاسی در جوامع تلقی می‌کنند. «رسالۀ میثافیه» به درستی اهمیت این مسئله و خصلت‌ها و ویژگی‌های این سرمایه مثل سیال بودن، وابستگی به زمینه‌های فکری و تاریخی و غیره را مورد توجه قرار داده است.

بازخوانی این رساله به ما کمک می‌کند تا سطوح مشارکت اجتماعی در جامعه اسلامی را به‌خوبی درک و اثرات تخریبی مصرف این سرمایه و هدر دادن آن را شناسایی کنیم.

 

رسالۀ میثاقیه و مبانی همگرایی اجتماعی

«از آنجایی که خداوند جل اعلی به حکم بالغه، نضج مزاج و نظام تام، این عالم کبیر را به الفت مختلفات و اجتماع مفرقات مقرر داشته، چنانچه تا عناصر اربع با یکدیگر همنشین نشوند چیزی از مکونات صورت  نگیرد و اگر آباء سبع با امهات اربع همدست نشوند البته موالید ثلاث انعقاد نپذیرد و نیز فساد در هیچ‌یک از مواد پیدا نشود مگر به واسطۀ نفاق مؤتلفات و افتراق مجتمعات، لاجرم هیچ مقصدی در این عالم پیشرفت نکند مگر به اتحاد و اتفاق طالبان، پس هر قوم کوچکی استوار نشود مگر به اتفاق و هر طائفۀ بزرگی زبون و خوار نگردد مگر به نفاق. آری به اتفاق جهان می‌توان گرفت.»(۲)

افراد، گروه‌ها و جریاناتی که همدیگر را دشمن آشتی‌ناپذیر می‌انگارند نمی‌توانند پایۀ سرمایۀ اجتماعی در جامعه خود را استوار سازند مگر اینکه برداشت‌های خود را نسبت به یکدیگر تغییر دهند، زیرا سرمایۀ اجتماعی مانند سرمایه مالی و پولی خصلتی سیال و گریزنده دارد و با همان سرعتی که شکل می‌گیرد پراکنده و از هم گسیخته می‌شود. مرحوم شیخ و یاران او در مقدمۀ این میثاق‌نامه به این خصلت واقفند و به‌درستی خوار و زبون شدن جوامع بزرگ و استواری و رشد جوامع کوچک را تحت‌تأثیر ائتلاف و افتراق مردم و گروه‌های اجتماعی می‌بینند. نهادها، روابط و هنجارهایی که کم و کیف تعاملات اجتماعی را شکل می‌دهند، به‌نوعی بیمۀ غیررسمی سلامت جامعه هستند. همچنان که مزاج عالم طبیعت نیز از از دیدگاه نویسنده یا نویسندگان این رساله نیز تحت‌تأثیر اجتماع یا افتراق عناصر طبیعی است.

مرحوم شیخ قواعد سازوکارهای تاثیرگذار همبستگی اجتماعی و بازده‌های مثبت و منفی آن را در مقدمات رساله بیان می‌کند و معتقد است که همبستگی اجتماعی که مهم‌ترین سرمایۀ یک ملت است برآیند ایمان و تعهد همۀ گروه‌های اجتماعی بر اساس برداشت مشترک از اهداف مشترک است.

مرحوم شیخ و همفکران او در رسالۀ میثاق برادری، فرایند چند مرحله‌ای برای ایجاد این همبستگی را مورد بحث و بررسی قرار می‌دهند که انصافاً در نوع خود، آن هم در جامعۀ عصر قاجاری بی‌نظیر است. اعضایی که به هم پیوسته می‌شوند، قواعد و فرایندی را طی می‌کنند و این قواعد در طول زمان نهادینه می‌شوند. با درونی شدن این قواعد و فرایندها، اعضاء در هر سطحی از سطوح همبستگی اجتماعی رفتارشان را به گونه‌ای تعدیل و تنظیم می‌کنند که با دیگران تزاحمی ایجاد نکند.

سطوح همبستگی اجتماعی که پایه‌های بنیادین سرمایۀ اجتماعی بر آن بنا شده‌اند، از منظر مرحوم شیخ و یاران او بر سه سطح استوارند که در معارف اسلامی دقیقاً تدوین شده‌اند:

 

۱ـ همگرایی بر مبنای حقوق مشترک

«چون مشیت حق تعلق گرفت به اعلاء کلمۀ ایمان و تفوق مؤمنان، در اول مرتبه به مقتضای کریمۀ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَه ، عقد اخوت بین ایشان بسته و به موجب آن حقوقی مقرر فرموده که هر مؤمنی باید رعایت آن حقوق را نسبت به مؤمن دیگر منظور دارد، چه آنکه دور باشند یا نزدیک، هم را شناخته یا نشناسند.»(۳)

این مرتبه از همگرایی تحت‌ تأثیر حقوق و منافع مشترک پایه‌ریزی می‌گردد و براساس آن، اعضایی که وارد این شبکۀ همگرایی می‌شوند باید نسبت به یکدیگر حقوق متقابل را مراعات نمایند. درجۀ استحکام چنین سرمایه اجتماعی‌ای به طور طبیعی وابسته به تعهد همۀ اعضا به رعایت حقوق اعضای دیگر است و گسست در این نوع از همبستگی قریب‌الوقوع است، چون به‌محض تخطی اعضا از رعایت حقوق دیگران، در این شبکه واگرائی پیدا می‌شود. بنابراین سطوح همبستگی در این مرتبه بسیار گسترده و وسیع، ولی دوام آن ناپایدار و لرزان است، زیرا تحت‌تأثیر انگیزش‌های نه چندان بادوام می‌باشد.

 

۲ـ همگرایی بر مبنای عقاید مشترک

«در ثانی مرتبۀ جمعی مخصوص از مؤمنان را منظور فرموده که درصدد نصرت حق و انصار دین خدا بوده، پس ایشان را به مفاد «ا اِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرکُم» مدد غیبی به الفت قلبیه و مودت باطنیه که مرتبه‌ای است فوق مرتبۀ اخوت ارزانی بخشید».(۴)

همان طور که ملاحظه می‌شود مرتبه دوم همگرایی اجتماعی و سرمایه‌ای بین کسانی شکل می‌گیرد که از جهت اهدافی مشترک که عموماً ماهیتی مادی و حقوقی ندارند ـ مثل اهداف ایدئولوژیکی یا اهداف عقیدتی ـ گرد هم می‌آیند. از نظر نویسندگان رسالۀ میثاق برادری، این سطح از همگرایی علاوه بر دارا بودن امتیاز همگرایی حقوقی، بر پایۀ دیگری از همگرایی بنا شده که آن پایه الفت است. الفت ظاهراً در اندیشه‌های پیروان مکتب سامرا در حوزۀ سیاست شرعی مرحله‌ای بالاتر از مرحلۀ اخوت است، بنابراین به طور طبیعی گسترۀ همگرایی بر مبنای الفت محدودتر از گسترۀ همگرایی بر مبنای اخوت است، ولی دامنه گسست آن نیز کمتر از مرحله همگرایی براساس اخوت است. تفاوت این دو سطح از همگرایی را می‌توان از تفاوت بین حقوق و عقیده به‌درستی تشخیص داد. دوام همگرایی‌های مبتنی بر عقیده به‌مراتب بیشتر از همگرایی‌های مبتنی بر منافع مشترک است.

 

۳ـ همگرایی بر مبنای ولایت

«در مرتبۀ ثالثه جمع خاص‌الخاص از مؤمنان را امتحان فرموده و برگزیده که علاوه بر ایمان و نصرت حق در مقام مهاجرت الی‌الله و مجاهدت فی سبیل‌الله بر آمده و ایشان را علاوه بر اخوت و امداد به الفت قلبیه، به رتبۀ والای مودت حقیقیه و مقام منیع « بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْض» مفتخر و مؤید فرموده و این مرتبۀ رفیعه که عبارت از دوستی صرف و اتحاد واقعی و موالات و عقب یکدیگر را در جمیع مسالک و ممالک داشتن و نگاهداری از همدیگر به هر قسم و در هر مقام که بوده نمودن.»(۵)

سطح سوم همگرایی در اندیشۀ شیخ و یاران او سطح حقیقی همبستگی اجتماعی است و سرمایه‌ای که براساس این همبستگی متراکم می‌شود، سرمایه تولیدکننده و جاودانه است. این سطح از همگرایی جز اتحاد عینی و تکوینی نیست. سرمایۀ اجتماعی ناشی از این سطح از همگرایی از تمامی مزایای سطوح دیگر برخودار، ولی از معایب آنها به دور است. اگرچه گسترۀ این همگرایی نسبت به سطوح دیگر محدودتر است، ولی در ارکان این همگرایی به هیچ‌وجه گسست راه ندارد.

در مکتب اجتماعی اهل بیت«ع»، سیاست چیزی جز گذار از یک مرحله‌ از همگرایی به مرحلۀ دیگر و اتصال به چشمۀ جوشان ولایت نیست. سرمایه اجتماعی در جامعه اسلامی وقتی توانایی تولید پیدا خواهد کرد که هر سه پایۀ همگرایی یعنی اخوت، الفت و ولایت در آن مورد توجه قرار گیرند. با سلاح اخوت مشارکت همگانی برای حضور در شکل‌گیری سرمایۀ اجتماعی جلب می‌گردد. با سلاح الفت پیوند‌ها و بند و بست‌های این سرمایه محکم  و با ولایت وجوه تولیدی این سرمایه در حوزۀ فرهنگ و تمدن شکوفا می‌شود.

هر سه سطح این همگرایی مبتنی بر مبانی شرعیه و حفظ حدود الهیه است. نویسندگان رسالۀ میثاقیه در تمامی ارکان این مرامنامه متذکر این نکته هستند که مبنای اتحاد و اتفاق حفظ و اقامه حدود الهی هست.

«جامع بین تمام مقامات ثلاثه آن است که چون مبنای این اتحاد فعلی اعلای کلمه اسلامیه و حفظ حدود الهیه است، پس نباید هیچ صاحب حقی متوقع همراهی در امور غیرمشروعه باشد، بلکه اگر احیاناً کسی از اهل حوزه… بمطلع برخلاف شرعی از دیگری بشود، اولاً سریعاً او را ردع کند و اگر مرتدع نشود، اجماع اهل حوزه باید از او تعرض نموده، چنانچه باز ترک نکند، باید چنین کسی از حوزۀ علم و عمل خارج و این حوزه مکرمه از لوث پاک شود… پس ملاک در تمام مراتب و رد قبول سایرین، درد دیانت و حفظ نوامیس الهیه و جد در ترویج شرع است.»(۶)

رسالۀ میثاق برادری که به آن رسالۀ میثاقیه نیز گفته‌اند از جملۀ اولین رسائل سیاسی در عصر قاجاری است که در ساماندهی جنبش اجتماعی ملت بزرگ ایران بر مبنای آرمان‌های حکومت اسلامی نوشته شده است و دارای هسته‌های اساسی یک مرامنامۀ تشکیلاتی است. این رساله آن چنان زنده و پویا نوشته شده که در هر عصری می‌تواند مبنای شکل‌گیری سرمایۀ اجتماعی در جوامع اسلامی باشد. تبیین سطوح سه‌گانۀ این رساله در مفهوم همبستگی اجتماعی نوعی تقسیم‌بندی سرمایه‌های اجتماعی بر اساس حصر عقلی است.

جامعه‌شناسی مرحوم شیخ فضل‌الله نوری از ساختار اجتماعی و ساخت قدرت در ایران از جنبه‌های مختلف، عمیق و دقیق بود. او به‌خوبی می‌دانست که سرمایۀ اجتماعی با ساختار قدرت رابطۀ تأثیرگذار و تأثیرپذیر دارد. توانایی ایجاد یا تخریب سرمایۀ اجتماعی در جامعه‌ای شبیه به جامعه ایران عصر قاجاری به چگونگی رابطۀ این سرمایه و هنجارهای ارزشی کارگروه‌ها، انجمن‌ها، توده‌های مردم و ساخت فرهنگی جامعه بستگی دارد. نگرانی در مورد شکل‌گیری و بهره‌گیری از این سرمایه بزرگ‌ترین دغدغه شیخ شهید و یاران او بود.

استفاده از مقادیر موجود سرمایه اجتماعی در ایران که با زحمت‌های طاقت‌فرسای عالمان دینی در یک فرآیند طولانی تاریخی متراکم شده بود، در تقابل با اهداف بیرونی و بیگانه با فرهنگ ملی و مذهبی، نقطۀ افتراق پیروان مشروطۀ مشروعه با سرسپردگان انگلوفیل و رسوفیل مشروطه بود و اکنون نیز آوردگاه نبرد ضدانقلابیون داخلی و خارجی با انقلاب اسلامی است.

انقلاب اسلامی سرمایۀ اجتماعی مبتنی بر تمامی سطوح مورد نظر پیروان مشروطۀ مشروعه را در کورۀ پر حرارت نهضت امام خمینی آبدیده کرد. هر حرکتی در جهت مصرف و اسراف این سرمایه در عرصه‌های آکادمیک و سیاست‌گذاری عمومی و شبکۀ روابط اجتماعی، خیانتی نابخشودنی به آرمان‌های امام خمینی و بالندگی انقلاب اسلامی است.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ ر.ک: فران تونکیس، اعتماد و سرمایۀ اجتماعی، ترجمۀ محمدتقی دلفروز، پژوهشکدۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی، تهران، ۱۳۷۸، ص ۹.

۲ـ رساله میثاقیه به نقل از علی ابوالحسنی (منذر)، کتاب پایداری تا پای دار، موسسۀ تحقیقاتی و انتشاراتی نور، تهران، ۱۳۶۸٫

قابل ذکر است که رسالۀ میثاقیه اولین بار در جلد اول دورۀ جدید کیهان سال در صفحات ۵۴ تا ۵۸ منتشر گردید و پس از آن آقای ابوالحسنی در کتاب پایداری تا پای دار متن کامل آن را در سال ۱۳۶۸منتشر ساخت، لذا در این مقاله از متن کتاب مذکور استفاده شده است.

۳ـ همان ، ص ۴۱۴٫

۴ـ همان ، ص ۴۱۴٫

۵ـ همان، صص ۴۱۴، ۴۱۵٫

۶ـ همان، ص ۴۱۷٫

 

 

 

سوتیترها:

۱٫

شاید کسی باور نکند که زمزمۀ اولیۀ نهادهای مدنی در مقابل حکومت مطلقۀ مدرن در ایران در دل نهادهای مذهبی شکل گرفت. انجمن‌هایی که به شکلی خلاقانه، شبکه‌ای از اعتماد را در دل باورهای تاریخی مردم فراهم کردند تا آسیب‌هایی را که حکومت یا دولت مطلقۀ جدید می‌توانست بر پیکر جامعه وارد سازد، محدود کنند.

 

 

۲٫

در میان اسناد به جا مانده از جریان مهاجرت، پیش‌نویس رساله‌ای وجود دارد که در نوع خود کم‌نظیر است. این رساله در اوج مجادلات شیخ شهید با طرفداران انگلوفیل مشروطه در طول تحصن هشتاد روزۀ در حضرت عبدالعظیم به نگارش درآمد و به‌نوعی مرامنامۀ سیاسی و فکری گروه مهاجرین به حساب می‌آید.

 

مرحوم شیخ فضل‌الله نوری و یاران او در «رسالۀ میثاق و برادری» دارد، مبانی همگرایی و مشارکت سیاسی را با توجه به فرهنگ اسلامی به‌خوبی تبیین و اساس تشکیل سرمایۀ اجتماعی و سطوح آن را بیان می‌کنند.

 

 

 .

 

30نوامبر/16

ایمان و روشن‌بینی

 

حضرت آیت‌الله جوادیآملی

تهیه و تدوین:حجت‌الاسلام والمسلمین محمدرضا مصطفی‌پور

انسان با دو بال اندیشه و عمل پرواز و مراحل گوناگون تکامل را طی می‌کند تا به قله کمال نهایی نایل شود، زیرا انسان برای حرکت، هم به معرفت و شناخت نیاز دارد که از راه فکر و اندیشه به آن دست می‌یابد و هم به تلاش و کوشش نیازمند است تا مراحل حیات را یکی پس از دیگری بپیماید.

انسان برای شناخت محسوسات به طور طبیعی از حس و تجربه و برای شناخت معقولات از عقل و استدلال و برهان و برای شناخت‌های شهودی از ریاضت و تزکیه نفس استفاده می کند، اما همین انسان گاهی در شناخت درست از نادرست و حق از باطل دچار تردید می‌شود و یا در مقام عمل نمی‌تواند قاطعانه تصمیم‌گیری کند. انسان باید بداند برای رهائی از تردید در شناخت حق و باطل و تصمیم‌گیری برای اقدام عملی چه باید بکند.

به دیگر سخن، در مسیری که آدمی به سوی رستگاری و کمال و پیروزی و کامیابی پیش می‌رود، پرتگاه‌ها و بیراهه‌هایی وجود دارند که اگر آنها را خوب نبیند و نشناسد، سقوط می‌کند و نابود می‌شود.

بنابراین انسان برای اینکه در مسیر درست حرکت کند تا به مقصد و مقصود برسد و در دام مشکلات نیفتد، باید حق را از باطل، نیک را از بد، دوست را از دشمن، مفید را از زیان‌بخش، خیر را از شر، صراط مستقیم را از راه‌های انحرافی و عوامل سعادت را از عوامل شقاوت و بدبختی بازشناسد که اگر چنین شد به مقاصد خود دست می‌یابد. انسان برای این که در این شناخت موفق شود، علاوه بر نیازمندی به هدایت بیرونی، به روشن‌بینی درونی نیز نیاز دارد که از درون او را روشن کند. سئوال این است که این روشن‌بینی چگونه برای انسان حاصل می‌شود؟

در پاسخ به این سئوال، قرآن کریم راهی را به سوی انسان‌ها گشوده که همانا روشن‌بینی است و انسان در پرتو آن می تواند درست را از نادرست، حق را از باطل و خوب را از بد بازشناسی و در مسیر صحیح حرکت کند و به مقصود واقعی نائل می‌شوند.

قرآن کریم خطاب به مؤمنان می‌فرماید: « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا وَیُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ؛(۱) ای کسانی که ایمان آورده‌اید اگر از خدا پروا کنید برای شما نیرویی قرار می‌دهد که به وسیله آن حق را از باطل تشخیص می‌دهید، بدی‌هایتان را از شما می‌زداید و گناهانتان را می‌آمرزد و خدا دارای فضلی بزرگ است».

این آیه، مؤمنان را مخاطب قرار داده و به آنها فرموده اگر تقوا پیشه کنید خدای سبحان نعمت فرقان را به شما اعطا می‌کند تا حق را از باطل و درست را از نادرست و راستی را از دروغ و خوب را از بد و خیر را از شر و مانند آن تمیز ‌دهید.

حال باید دید چگونه تقوا در دستیابی به فرقان که همان روشن‌بینی است مؤثر است. برای بیان این مطلب باید به چند نکته کنیم:

 

۱ـ تقوا و حقیقت آن

تقوا در اصل «وقوی» از ماده «وقی» و «وقایه» به معنای پناه گرفتن است و متقی کسی است که در جنگ با پوشیدن زره، برداشتن سپر و مانند آن خود را در حفاظی قرار می‌دهد تا از دشمن آسیب نبیند.

در فرهنگ قرآن کریم متقی کسی است که با ایمان و عمل صالح برای خود ملکه‌ای نفسانی فراهم می‌سازد تا او را از آسیب‌های درونی (هوای نفس) و بیرونی (شیطان) مصون دارد.(۲)  به عبارت دیگر تقوا یک نیروی کنترل درونی است که انسان را در برابر طغیان شهوت حفظ می‌کند و از سقوط در دره‌های خطرناک تباهی بازمی‌دارد و نیز مانع نزدیک شدن شیطان به او می‌شود.

علی«ع» فرمود: «ان تقوی الله مفتاح سداد و ذخیره معاد و عتق من کل ملکه و نجاه من کل هلکه؛(۳) تقوای الهی کلید گشایش هر در بسته‌، ذخیره رستاخیز و سبب آزادی از بردگی شیطان و نجات از هر هلاکت است.

و در خطبه‌ای دیگر فرمود: «اعلموا عبادالله ان التقوی دارحصن؛(۴) ای بندگان خدا بدانید تقوا دژی است مستحکم و غیرقابل نفوذ».

و در جای دیگری فرمود: «الا و ان التقوی مطایا ذلل حمل علیها اهلها واعطوا ازمتها فاوردتهم الجنه؛(۵) تقوا همچون مرکبی است راهوار که صاحبش بر آن سوار است و زمامش در دست اوست و تا بهشت او را پیش می‌برد.

 

۲ـ معنای فرقان

فرقان از ماده فرق به معنای جدا کردن و فاصله انداختن است. فرقان معنای آن فراتر از فرق است و به معنای وصف عالی و ممتازی است که شخص با آن می‌تواند حقایق، معارف اسلامی و راه‌های درست را از نادرست تشخیص دهد.

 

۳ـ اعطای فرقان به پاس داشتن تقوا

با در نظر گرفتن معنای تقوا و فرقان به آیه رجوع می‌کنیم و آن را مورد بررسی قرار می‌دهیم. قرآن می‌فرماید: «ای مؤمنان اگر تقوا پیشه کنید یعنی حلال و حرام را بشناسید، و واجبات و محرمات را درک کنید و پایبند‌ به حلال باشید و واجبات را انجام دهید و از حرام اجتناب کنید. خدای متعال به شما فرقان می‌دهد تا با آن به شناخت صحیح و حق و درست نایل ‌شوید و بین آن با باطل و غلط و نادرست فرق بگذارید.   فرقان از مواهب الهی است که انسان  متقی آن را بی‌واسطه و تنها از خدای سبحان دریافت می‌کند.

 

۴ـ گستره فرقان الهی

حصول فرقان الهی در پرتو تقوا گستره وسیعی دارد، هم حوزه بحث‌های نظری را شامل می‌شود، هم حوزه تصمیم‌های عملی، هم مسائل شخصی و هم مسائل اجتماعی و سیاسی را در بر می‌گیرد، زیرا تقوا دارای ابعاد و گستره وسیعی است. تقوا ابعاد معرفتی، عملی، اجتماعی سیاسی و معنوی و فردی است.

تقوای معرفتی انسان به این است که خود را از دام مغالطه‌های فکری و شبهات علمی حفظ کند. تقوای عملی به این است که زمام نفسش را دراختیار داشته باشد تا او را به وادی گناه و هوا و هوس نکشاند. همان گونه که انسان به تقوای فردی نیاز دارد ، محتاج تقوای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی نیز هست تا دچار فتنه‌ها نشود، منافع شخصی را بر مصالح اسلام و مسلمین ترجیح ندهد و در دام دشمنان نیفتد.

در تاریخ اسلام نمونه‌های فراوانی مانند عماریاسر، مقداد و مالک اشتر وجود داشته‌اند که در شرایط حساس اجتماعی و سیاسی با پیروی از حق و امام یعنی علی‌بن ابیطالب«ع» در مسیر حق، استوار و پابرجا ماندند و ایستادگی ‌کردند.

فرقان نیز مانند تقوا مراتب و ابعاد گوناگونی دارد، یعنی انسان هم در بحث‌های نظری، حق را از باطل بازمی‌شناسد و جزمی عاقلانه دارد و هم در مطالب عملی، حسن و خوب را از قبیح و زشت باز می‌شناسد، عزمش عادلانه است و می‌داند باید چگونه تصمیم بگیرد، چون در درون او یک مرکز فرماندهی وجود دارد که برایش نورافکنی می‌کند تا حق و باطل را از هم جدا کند.

فرق میان حق و باطل به مسائل شخصی اختصاص ندارد، بلکه مسائل اجتماعی و سیاسی را نیز در برمی‌گیرد. اگر امتی باتقوا باشند، از فرقان سیاسی و اجتماعی برخوردار می‌شوند و می‌فهمند که حق با کدام گروه و جریان است. عارف و سالک و حکیم و متکلم معیار بود و نبودها را می‌فهمند و فقیه و اخلاقی و حقوق‌دان معیار باید و نبایدها را.

توضیح آنکه انسان عارف و سالک وجود مستقل و حقیقی را منحصراً از آن خدا و دیگر پدیده‌های جهان را آیات و نمودهای آن وجود و حقیقی می‌داند. انسان حکیم نیز به لحاظ اینکه هستی را به ممکن و واجب تقسیم می‌کند و در برابر آن جز عدم و نیستی را نمی‌بیند، در مقام تمیز وجود و عدم، عدم و نبود و از باب مثال، خرافات را جای حقایق قرار نمی‌دهد. انسان فقیه و اخلاقی و حقوق‌دان که با حوزه باید و نبایدها ارتباط دارد، درمی‌یابد که چه کاری را باید انجام داد و چه کاری را نباید انجام داد تا به باید فرمان دهد و از نباید نهی کند.

 

۵ـ چگونگی پیوند بین تقوا و روشن‌بینی

با توجه به این که قرآن می‌فرماید فرقان و روشن‌بینی ثمره و میوه درخت تقواست، این سئوال مطرح است که تقوا چگونه این میوه شیرین را بهره انسان می‌کند؟ در پاسخ به این پرسش، چند پاسخ را می‌توان مطرح کرد:

الف) آدمیان از نیروی عقلی بهره‌مندند که به اندازه کافی از آن برای درک حقایق استفاده می‌کنند، اما در عین حال در آنها احساسات و امیالی هم وجود دارد که مانع ادراک درست حقایق می‌شود، از باب مثال؛ خودبینی و غرور و بغض، تعصب‌های کورکورانه، دلبستگی افراطی به مقام و مال یا زن و فرزند و مانند آن چون غبار غلیظی در مقابل دیدگان عقل قرار می‌گیرد و آن را تیره و تار می‌کند و با تیره شدن دید عقل نمی‌توان حق را از باطل تمیز داد. اما اگر انسان تقوا را در خود ایجاد کند مانع از پیدایش این غبارها می‌شود. اگر هم تیرگی پیدا شد، آن را می‌زداید و در نتیجه حق را با چهره واقعی خود می‌بیند و آن را انتخاب می‌کند.

در روایات می‌خوانیم « حُبُّکَ لِلشَّیْ‏ءِ یُعْمِی وَ یُصِمُّ ؛(۶) دوستی چیزی انسان را کور و کر می‌کند» و انسان کور و کر، نه واقعیت‌ها را می‌بیند و نه حقایق را می‌شنود، در نتیجه حق را نه می‌شناسد و نه می‌بیند تا آن را انتخاب کند.

و در برخی از روایات آمده است: « حُبُّکَ الُدّنیا یُعْمِی وَ یُصِمُ؛(۷) دوستی دنیا آدمی را کور و کر می‌کند». آدمی به خاطر محبت به دنیا، مال، مقام و زن و فرزند و مانند آن با حجابی مواجه است که ورای آن حجاب را نمی‌بیند، اما اگر انسان حب دنیا نداشته باشد چشمان او باز می‌شود و درمی‌یابد که آفتاب حق از کدام سو طلوع می‌کند و او باید به کدام سو  بنگرد. داشتن آیینه و مراقبت از آنکه گرد و غباری بر آن ننشیند خوب است، ولی دارنده آیینه باید بداند که آن را به کدام سو نگه دارد. اگر به سمت باغ‌وحش بگیرد، گرگ و درندگان و جانوران را نشان می‌دهد. آیینه صاف است و شفاف، قلب انسان نیز چنین است.

قلب جوان صاف و دست‌نخورده است. اگر شبهاتی به او بد‌هند، همان شبهات و زباله‌هائی را نشان می‌دهد که قلبش به سوی آن قرار گرفته است. کسی که چشمش باز است و می‌بیند آفتاب در کدام سوست، آینه‌اش را به همان سمت می‌گیرد. وقتی با متقی شدن، آیینه وجودش را به طرف خدایی می‌گیرد که علم محض و نور آسمان‌ها و زمین است، علم و حکمت الهی نیز در آن می‌تابد. در واقع حقیقت هستی، سرایی آراسته است، اما گاهی غبار هوا و هوس برمی‌خیزد و جلوی دید انسان را می‌گیرد و آنچه را که باید ببیند نمی‌بیند. نظر و دید بیننده مشکل ندارد، اما فضا غبارآلود است. بنابراین باید با تقوا این پرده‌ها و هوس‌ها را کنار زد و حقیقت را درست دید.

علی«ع» فرمود: « أَکْثَرُ مَصارِعِ الْعُقُولِ تَحتَ بُرُوقِ الْمَطامِع؛(۸) اکثر زمین خوردن عقل‌‌ها به خاطر برق طمع است» که چشم عقل را از کار می‌اندازد و پرتگاه و لغزشگاه‌های علمی و عملی را نمی‌بیند و در نتیجه دچار اشتباه می‌شود.

 

ب) تقوا شرط شاگردی در محضر خدا

خدای سبحان، کمال مطلق و حق محض است. هر کمالی که در هر جا وجود دارد پرتوی از کمال خدا و مظهری از مظاهر آن حق محض است. اگر انسان بخواهد با منبع کمال و حق ارتباط برقرار کند باید فاصله خود را با حق بردارد و خود را به خدا نزدیک کند. هر قدر انسان خود را به خدا نزدیک کند پرتو نیرومندتری از آن کمال مطلق در وجود او انعکاس خواهد یافت.

بر این اساس، چون منبع و سرچشمه اصلی علم و دانش خداست، اگر انسان بخواهد به آن منبع نزدیک شود لازم است تقوا، پرهیز از گناه و هوی و هوس و تمایلات را در خود تقویت کند.

برای توضیح بیشتر می‌گوییم علمی که انسان آن را تحصیل می‌کند سه‌گونه است:

اول: علم ابتدایی: یعنی همان علومی که در دانشگاه‌ها و حوزه یا با مراجعه به منابع نقلی توسط حس و عقل عاید انسان می‌شود.

دوم: علم میانی: علمی که با کسب تخصص و روشمندانه به صورت اجتهادی ونوآورانه همراه با جوشش از درون بهره انسان می‌شود، یعنی علم اجتهادی و استنباطی.

سوم: علم موهبتی: این دانش بالاترین درجه دانش و از آن انبیاء و اولیاء است. به قول حافظ:

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسئله‌آموز صد مدرس شد(۹)

خدای سبحان می فرماید « اﺗّﻘﻮا اﻟﻠّﻪ و ﻳﻌﻠّﻤﻜﻢ اﻟﻠﱠﻪ؛(۱۰) تقوای الهی را تحصیل کنید تا خدا به شما تعلیم دهد.» شاگرد خدا از او علم لدنی فرامی‌گیرد. شرط لازم برای شاگردی در نزد خدا، تقوا و طهارت روح است. اگر این شرط فراهم شد، خدا در قلب انسان سالک متقی، علم لدنی را القا می‌کند که طاهر و پاک، حق و صدق و همراه با عمل است و با علوم از نوع اول و دوم متفاوت است. خدای سبحان می‌فرماید: « وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً؛(۱۱) به آن عبد صالح الهی علم لدنی آموختیم.»

لازم به یادآوری است که علم لدنی دانشی در برابر دانش‌های دیگر نیست، بلکه علمی است از نزد خدا که سراپا حق است.

 

ج) تقوا و درک حقایق با تحلیل عقلی

اگر انسان عقل و خرد را به‌درستی ملاک قضاوت و داوری قرار دهد، این حقیقت را درک می‌کند. اگر در خانواده‌ای اخلاق و ارزش‌های الهی و تقوا حاکم نباشد و کودکان از آغاز طفولیت در محیط آلوده پرورش یابند، به طور‌طبیعی با فساد و بی‌بند و باری خو می‌گیرند و وقتی بزرگ شدند تشخیص حق و باطل و نیکی و بدی برای آنها مشکل می‌شود. اگر هم امکانات مادی برای آنها فراهم شود و یا در جوامعی که از تقوا و اخلاق به دورند و براساس هوا و تمایلات گام برمی‌دارند، رسانه‌ها وسیله‌ای برای تأمین لذات و شهوات و منادیان انحرافات فکری و اعتقادی باشند و یا شبهاتی را در جامعه بپراکنند، افراد آن جامعه در برابر آنها دچار بحران تشخیص می‌شوند و نمی‌توانند حق و باطل و خوب را از بد جدا کنند در اثر بی‌تقوایی فکری و عقلی حقایقی را می‌پذیرند که با تمایلاتشان همخوان باشد.

از این رو، از درک مطالب اصیل، منطقی و عقلانی محروم می‌شوند و بدون تحقیق هر عقیده‌ای را می‌پذیرند. اما اگر همین انسان از تقوای فکری برخوردار باشد به‌راحتی و با دقت و تحقیق کافی، عقل را مبنای کار خود قرار می‌دهد و آنچه را که منطقی و عقلانی است می‌پذیرد و در پرتو تقوای عملی، اعمال خوب را انتخاب می‌کند و آنها را انجام می‌دهد.

 

۶ـ تفاوت معرفت‌شناسی قرآنی و بشری

در علوم و معارف بشری، معیار دستیابی انسان به علوم و معارف، حس و تجربه، یا عقل و استدلال، یا شواهد نقلی و یا شهود قلبی است و از بخشنده معرفت به حق از باطل و فهم صحیح از نادرست و آگاهی از سبب یادی نمی‌شود، اما در قرآن از مبدأ فاعلی و غایی معرفت نیز سخن به میان می‌آید.

در معرفت بشری از خدا به عنوان آموزگار حقیقی و از شیطان به عنوان معلم مغالطه‌ها و اشتباه انداختن‌ها سخنی به میان نمی‌آید، اما قرآن، آموزگار همه دانش‌های حق را خدا می‌شناسد چنان که در آیه مورد بحث می‌گوید: اگر تقوای الهی داشته باشید خدای سبحان به شما نیروی فارق حق و باطل می‌دهد، یعنی علم صحیح در گرو رابطه با خداست. اگر انسان از خدا فاصله بگیرد دچار مغالطه می‌شود و منشأ آن نیز نفوذ شیطان است.

شیاطین به دوستان خود مطالب باطل را وحی می‌کنند و جلوی فهم درست آنان را می‌گیرند. به دیگر سخن، ابزار معرفت گروهی حس و تجربه یا عقل و شهود است، اما اهل معرفت، غیر از ابزار عادی معرفت، طهارت روح و پرهیز از الحاد، نفاق و عصیان را در ادراک حقایق بسیار سهیم می‌دانند.

 

۷ـ ثمرات دیگر تقوا

تقوا علاوه بر تأثیر در روشن‌بینی و ادراک حقایق آثار دیگری هم دارد که در زیر به برخی از آنها اشاره می‌شود:

الف) تکفیر سیئات و پوشاندن بدی‌ها

یکی از آثار تقوا پوشاندن بدی‌ها و گناهان است. اگر انسان باتقوا شد آثار گناهان از وجود او زدوده می‌شود. البته روشن است انسان متقی کسی است که از گناهان کبیره فاصله می‌گیرد و اگر گناهان صغیره در نامه اعمال او باشد خدا آن را می‌پوشاند.

 

ب) مشمول آمرزش خدا شدن

یکی از آثار تقوا دریافت آمرزش و مغفرت الهی است. تقدم تکفیر سیئات بر مغفرت نکاتی دارد که به برخی موارد آن اشاره می‌شود. اول؛ پوشاندن در دنیاست و مغفرت در آخرت است. دوم؛ تکفیر سیئات، مقدمه مغفرت آنهاست، چنان که خدا ستار و غفار است، با ستاریتش می‌پوشاند و با غفاریتش می‌بخشاید. خدای سبحان در آغاز پرده‌پوشی و اسرار مردم را حفظ میکند و آبروی آنها را نمی‌ریزد و گناهان پوشیده را می‌آمرزد.

سوم: متعلق مغفرت و آمرزش گناهان صغیره است، زیرا انسان باتقوا گناهان کبیره را ترک می‌کند، اما گناهان کوچک او را مورد بخشش قرار می‌دهد.

 

ج) فضل الهی

خدای سبحان در پرتو تقوا علاوه بر فرقان، پوشاندن سیئات و مغفرت، فضل و تفضل الهی را بهره انسان قرار می‌دهد، زیرا فضل او عظیم و بزرگ است و آدمی در پرتو فضل او به فلاح و رستگاری و آثار مهمی خواهد رسید.

 

نتیجه‌گیری

در این نوشتار از رابطه ایمان و روشن‌بینی و چگونگی دستیابی به آن سخن به میان آمد و روشن شد انسانی که در دنیا زندگی می‌کند در درک حقایق و عمل به وظایف فردی و اجتماعی دچار تردید می‌شود. ریشه این تردید در علم و عمل همراه با بی‌تقوایی و غرق شدن با تیرگی‌ها  و تاریکی‌های هوی و هوس و تمایلات است و تنها راه مقابله با آن کسب تقوای الهی است که انسان به وسیله آن از تردید و آثار آن یعنی انحراف و خطا و اشتباه و باطل مصونیت پیدا می‌کند.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ انفال، ۲۹٫

۲ـ تسنیم، ج ۲، صص ۱۳۲، ۱۳۳٫

۳ـ نهج‌البلاغه، خطبه ۲۳۰٫

۴ـ همان، خطبه ۱۵۷٫

۵ـ همان، خطبه ۱۶٫

۶ـ من لایحضره القضیه، ج۴، ص ۳۸۰٫

۷ـ کافی، ج ۲، ص ۱۳۶٫

۸ـ نهج‌البلاغه، کلمات قصار.

۹ـ غزلیات حافظ، غزله ۱۶۷٫

۱۰ـ بقره، ۲۸۳٫

۱۱ـ کهف، ۶۰٫

 

 

 

سوتیترها:

۱٫

انسان برای شناخت محسوسات به طور طبیعی از حس و تجربه و برای شناخت معقولات از عقل و استدلال و برهان و برای شناخت‌های شهودی از ریاضت و تزکیه نفس استفاده می کند، اما همین انسان گاهی در شناخت درست از نادرست و حق از باطل دچار تردید می‌شود و یا در مقام عمل نمی‌تواند قاطعانه تصمیم‌گیری کند. انسان باید بداند برای رهائی از تردید در شناخت حق و باطل و تصمیم‌گیری برای اقدام عملی چه باید بکند.

 

 ۲٫

خدای سبحان، کمال مطلق و حق محض است. هر کمالی که در هر جا وجود دارد پرتوی از کمال خدا و مظهری از مظاهر آن حق محض است. اگر انسان بخواهد با منبع کمال و حق ارتباط برقرار کند باید فاصله خود را با حق بردارد و خود را به خدا نزدیک کند. هر قدر انسان خود را به خدا نزدیک کند پرتو نیرومندتری از آن کمال مطلق در وجود او انعکاس خواهد یافت.

 

 

۳٫

انسانی که در دنیا زندگی می‌کند در درک حقایق و عمل به وظایف فردی و اجتماعی دچار تردید می‌شود. ریشه این تردید در علم و عمل همراه با بی‌تقوایی و غرق شدن با تیرگی‌ها  و تاریکی‌های هوی و هوس و تمایلات است و تنها راه مقابله با آن کسب تقوای الهی است که انسان به وسیله آن از تردید و آثار آن یعنی انحراف و خطا و اشتباه و باطل مصونیت پیدا می‌کند.

 

30نوامبر/16

امر به معروف و نهی از منکر

 

 

 

«سخنان معصومین»

 

رسولالله صلىالله ‏علیه‏و‏آله:

لا یَزالُ النّاسُ بِخَیرٍ ما أمَروا بِالمَعروفِ وَنَهَوا عَنِ المُنکَرِ وَتَعاوَنوا عَلَى البِرِّ وَ التَّقوى فَإذا لَم یَفعَلوا ذلِکَ نُزِعَت مِنهُمُ البَرَکاتُ، وَ سُلِّطَ بَعضُهُم عَلى بَعضٍ و َلَم یَکُن لَهُم ناصِرٌ فِى الأرضِ وَ لا فِى السَّماءِ؛(تهذیب الاحکام، ج۶، ص۱۸۱، ح۲۲)

تا زمانى که مردم امر به معروف و نهى از منکر نمایند و درکارهاى نیک و تقوا به یارى یکدیگر بشتابند در خیر و سعادت خواهند بود، اما اگر چنین نکنند، برکت‏ها از آنان گرفته شود و گروهى بر گروه دیگر سلطه پیدا کنند و نه در زمین یاورى دارند و نه در آسمان.

 

امام على علیهالسلام:

وَماأعمالُ البِرِّ کُلُّها وَالجِهادُ فى سَبیلِ اللّه‏ِ عِندَ المرِ بِالمَعرُوفِ وَالنَّهىِ عَنِ المُنکَرِ إِلاّ کَنَفثَهٍ فى بَحرٍ لجِّىّ؛ (نهج البلاغه، حکمت ۳۷۴)

همه کارهاى خوب و جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منکر چون قطره‏اى است در دریاى عمیق.

 

رسولالله صلى‏الله ‏علیه ‏وآله:

إذا لَم یَأمُروا بِمَعروفٍ وَلَم یَنهَوا عَن مُنکَرٍ وَلَم یَتَّبِعوا الأخیارَ مِن أهلِ بَیتى، سَلَّطَ اللّه‏ُ عَلَیهِم شِرارَهُم، فَیَدعوا عِندَ ذلِکَ خِیارُهُم فَلا تُستَجابُ لَهُم؛ (امالى صدوق، ص‏۲۵۴)

هرگاه (مردم) امر به معروف و نهى از منکر نکنند، و از نیکان خاندان من پیروى ننمایند، خداوند بَدانشان را بر آنان مسلّط گرداند و نیکانشان دعا کنند امّا دعایشان مستجاب نشود.

 

رسولالله صلىالله ‏علیه ‏وآله:

لا یَأمُرُ بِالمَعروفِ وَلا یَنهى عَنِ المُنکَرِ إلاّ مَن کانَ فیهِ ثَلاثُ خِصالٍ : رَفیقٌ بِما یَأمُرُ بِهِ رَفیقٌ فیما یَنهى عَنهُ ، عَدلٌ فیما یَأمُرُ بِهِ عَدلٌ فیما یَنهى عَنهُ، عالِمٌ بِما یَأمُرُ بِهِ عالِمٌ بِما یَنهى عَنهُ؛(بحارالأنوار، ج۱۰۰، ص۸۷، ح۶۴)

امر به معروف و نهى از منکر نکند مگر کسى که سه خصلت در او باشد: در امر و نهى خود مدارا کند، در امر و نهى خود میانه‏روى نماید و به آنچه امر و نهى مى‏کند، دانا باشد.

 

امام باقر علیهالسلام:

أوحَى اللّه‏ُ تَعالى إلى شُعَیبٍ النَّبِىِّ إِنّى مُعَذِّبٌ مِن قَومِکَ مِائَهَ أَلفٍ: أَربَعینَ أَلفا مِن شِرارِهِم وَسِتّینَ أَلفا مِن خیارِهِم فَقالَ: یارَبِّ هؤُلاءِ الشرارُ فَما بالُ الخیارِ؟! فَأَوحَى اللّه‏ُ عَزَّوَجَلَّ إِلَیهِ: داهَنُوا أَهلَ المَعاصى فَلَم یَغضِبُوا لِغَضَبى؛ (کافى، ج۵، ص۵۶، ح۱)

خداى‌تعالى به شعیب پیامبر وحى فرمود که: من صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم کرد: چهل هزار نفر بدکار را، شصت هزار نفر از نیکانشان را. شعیب عرض کرد: پروردگارا! بدکاران سزاوارند اما نیکان چرا؟ خداى عزوجل به او وحى فرمود که: آنان با گنهکاران راه آمدند و به خاطر خشم من به خشم نیامدند.

 

رسولالله صلى‏الله ‏علیه ‏وآله:

مَن رَأى مِنکُم مُنکَرا فَلیُغَیِّرهُ بِیَدِهِ ، فَإن لَم یَستَطِع فَبِلِسانِهِ ، فَإن لَم یَستَطِع فَبِقَلبِهِ وَذلِکَ أضعَفُ الإیمانِ؛(نهج الفصاحه، ح‏۳۰۱۰)

هر کس از شما منکرى ببیند باید با دست و اگر نتوانست با زبان و اگر نتوانست با قلبش آن را تغییر دهد، که پائین‏ترین درجه ایمان همین (تغییر قلبى) است.

 

امام باقر علیه السلام:

إنَّ الأمرَ بِالمَعروفِ وَالنَّهیَ عَنِ المُنکَرِ سَبیلُ الأنبیاءِ ، وَمِنهاجُ الصُّلَحاءِ ، فَریضَهٌ عَظیمَهٌ بِها تُقامُ الفَرائضُ ، وتَأمَنُ المَذاهِبُ ، وتَحِلُّ المَکاسِبُ ، وتُرَدُّ المَظالِمُ ، وَتَعمُرُ الأرضُ ، وَیُنصَفُ مِنَ الأعداءِ ، وَیَستَقیمُ الأمرُ؛(کافى، ج۵، ص۵۶، ح۱)

امر بمعروف و نهى از منکر راه و روش پیامبران و شیوه صالحان است و فریضه بزرگى است که دیگر فرایض به واسطه آن بر پا مى‏شود، راه‏ها امن مى‏گردد و درآمدها حلال مى‏شود و حقوق پایمال شده به صاحبانش برمى‏گردد، زمین آباد مى‏شود و (بدون ظلم) حق از دشمنان گرفته مى‏شود و کارها سامان مى‏پذیرد.

 

 

رسول‌اللّه صلی‌الله علیه وآله:

بِئسَ القـَومُ قـَومٌ لا یَأمُرُونَ بِالمَعرُوفِ وَ لا یَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ (بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۳۱۱) بد مـردمى هســتـند کسـانى کـه امر به معروف ونهى از منکر نمى‌کنند.

 

 

رسول الله صلى الله ‏علیه ‏وآله:

مَن أَمَرَ بِالمَعرُوفِ وَنَهى عَنِ المُنکَرِ فَهُوَ خَلیفَهُ اللّه‏ِ فِى الرضِ وَخَلیفَهُ رَسُولِهِ؛(مستدرک ‏الوسایل، ج۱۲، ص۱۷۹، ح۱۳۸۱۷)

هر کس امر بمعروف و نهى از منکر نماید، جانشین خدا در زمین و جانشین رسول اوست.

 

رسول الله صلى‏الله ‏علیه ‏وآله:

نَصرُ المَظلُومِ وَالْأمرُ بِالمَعرُوفِ وَالنَّهیُ عَنِ المُنکَرِ جِهادٌ؛ (جامع الأحادیث قمى، ص ۱۲۵)

یارى رساندن به ستمدیده و امر به معروف و نهى از منکر جهاد در راه خداست.

 

امام علی علیه‌السلام:

مَن تَرَکَ إنکارَ الْمُنکَرٍ بِقَلبِهِ ویَدِهِ ولِسانِهِ فَهُوَ مَیِّتٌ بَینَ الْأحیاءِ؛ (تهذیب الأحکام، ج ۶، ص ۱۸۱)
کسى که منکَر را با قلب و دست و زبانش انکار نکند، مرده‏اى است میان زندگان.

 

رسول الله صلى‌الله ‏علیه ‏و‏آله:

مَن أمَرَ بِمَعروفٍ فَلیَکُن أمرُهُ بِذلِکَ بِمَعروفٍ. (کنزالعمل ج۵۵۲)

کسی که امر به معروف می‌کند باید این کار را به روش خوبی انجام دهد.

 

 

 

رسول اللّه صلی‌الله علیه وآله:

أَلا اُخْبِرُکُمْ عَنْ اَقْوامٍ لَیْسُوا بِأَنْبِیاء وَ لا شُهدَاء تَغْبِطُـهُمْ النّاسُ یَـوْمَ الْقِـیامَهِ … یَأْمُرُونَهُمْ بِما یُحِّبُ اللّه ُ وَ یَنْهَوْنَهُمْ عَمّا یَکْرَهُ اللّه ُ. (مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۱۸۲)

گروهى هستند که نه پیامبرند و نه شهید ولى مردم به مقامى که خداوند به خاطر امر به معروف و نهى از منکر به آنان عطا فرموده غبطه مى خورند.

 

رسول اللّه صلی‌الله علیه وآله:

وَالجِهَادُ مِنهَا عَلَى أربَعِ شُعَب:عَلَى الأَمرِ بِالمَعرُوفِ، وَالنَّهیِ عَنِ المُنکَرِ، وَالصِّدقِ فِیالمَوَاطِنِ، وَشَنآنِ الْفَاسِقِینَ (نهج البلاغه،کلمات قصار، ۳۱)

جهاد بر چهار قسم است۱- امر به معروف ۲- نهى از منکر ۳- راستى در هنگامه شکیبائى ۴- دورى از گناهکار.

 

 

رسول‌الله صلی‌الله علیه وآله:

أَلا اُخبِرُکُم عَن اَقوامٍ لَیسُوا بِأنبِیاء وَ لا شُهدَاء تَغبِطُـهُم النّاسُ یَـومَ القِـیامَهِ … یَأمُرُونَهُم بِما یُحِّبُ اللّه ُ وَ یَنهَوْنَهُم عَمّا یَکرَهُ اللّه ُ. (مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۱۸۲)

گروهى هستند که نه پیامبرند و نه شهید ولى مردم به مقامى که خداوند به خاطر امر به معروف و نهى از منکر به آنان عطا فرموده غبطه مى‌خورند.

 

امام صادق علیه‌السلام:

اِنّما یَأمُرُ بِالمَعرُوفِ وَ یَنهى عَنِ المُنکَرِ، مَن کانَت فیه ثـَلاثُ خِصـالٍ: عامِلٌ بِما یَأمَرُ بِهِ تارِکٌ لِما یَنهى عَنهُ عـادِلٌ فیما یَأمـُرُ عـادِلٌ فیما یَنهى، رَفیـقٌ فیما یَأمـُرُ رَفیـقٌ فیما یَنهى. (وسائل الشیعه، ج ۱۱، ص ۴۱۹، ح ۳)

کسى مى‌توانـد امر به معروف و نهى از منکر کند که داراى سه صفت باشد: ۱ـ به آنچه امر مى کند عمل کند و از آنچه نهى مى کند اجتناب نماید. ۲ـ در امر کردن و نهى نمودن میانه روى را پیشه خود کند. ۳ـ از روى دلسوزى و مهربـانى و با مـدارا امـر و نهى کند.

 

امام‌علی علیه‌السلام:

لَعَنَ‌اللّه ُ اَلامِرینَ بِالمَعرُوفِ التّارِکینَ لَهُ وَ النـّاهینَ عَن المُنـکرِ العـامِلینَ بِـهِ

(وسائل‌الشیعه، ج ۱۱،ص ۴۲۰،حدیث ۹)

کسانى که مردم را به کارهاى نیک امر مى‌کنند و خود آن را انجام نمى‌دهند و کسانى که مردم را از کارهاى زشت باز مى‌دارند اما خود مرتکب آن مى‌شوند مورد لعن و نفرین الهى هستند.

 

امام علی علیه‌السلام:

… وَ انهَوا غَیرَکُم عَنِ المُنکَرِ وَ تَناهَوا عَنهُ فـَإِنَّمـا أُمِـرتُم بِالنَّهىِ بَعـدَ التـَّناهِى(نهج البلاغه خطبه ۱۰۴)

… دیگران را از منکر باز دارید و خود نیز از آن دورى کنید زیرا شما مأمور شده‌اید که اوّل خودتان منکر را ترک کنید بعد نهى از منکر نمائید.

 

رسول‌اللّه صلی‌الله علیه وآله:

مـَن اَمَرَ بِمَعرُوفٍ أَو نَهى عَن مُنـکَرٍ أَودَلَّ عَلى خَیرٍ اَو أَشارَ بِهِ فَهُوَ شَریکٌ.( وسائل الشیعه، ج ۱۱، ص ۳۹۸)

هرکس دیگرى را به کار نیکى امر کند یا او را از کار زشتى باز دارد یا اینکه او را به خیرى راهنمائى نماید و یا اشاره به امر خیرى داشته باشد در آن کارنیک شریک خواهد بود.

 

 

رسول‌الله صلی‌الله علیه‌و‌آله:

اِنَ اللّه عَزَّوَجَلَّ لَیُبغِضُ المُؤمِنَ الضَعیفَ الَّذى لادینَ لَهُ، فَقیلَ: وَ ما المُؤمِنُ الْضَعْیفُ الَّذى لادینَ لَهُ؟ قالَ صلی الله علیهوآله: اَلَّذى لایَنهى عَنِ المُنکَرِ (وسائل‌الشیعه،ج ۱۱،ص ۳۹۷)

خداوند مورد غضب خود قرار مى‌دهد مؤمن ضعیفى را که دین نـدارد. سؤال شد مقصود چه کسى مى‌باشد فرمودند: کسى که نهى از منکر نکند.

 

 

 

رسول‌الله صلی‌الله علیه‌و‌آله:

لَتَأمُرُنَّ بِاَلمَعرُوفِ وَ لَتَنهُنَّ عَنِ المُنکَرِ أَو لَیَعُـمَّنـَّـکُمْ عـَذابُ اللّه(وسائل الشیعه، ج ۱۱، ص ۴۰۷)

امر به معروف کنید و از کارهاى زشـت نهى کنید وگرنه عـذاب خدا همه شـما را فراخواهد گرفت.

 

رسول‌الله صلی‌الله علیه وآله:

لاتَزالُ اُمَّتی بِخَیرٍ ما أمِروُا بِالمَعرُوفِ وَنَهَوا عَن المُنکَرِ وَتَعاوَنُوا عَلى البِرِّ فَإذا لَم یَفعَلُوا ذلِکَ نُزِعَت عَنهُم البَرَکاتُ (مستدرک الوسائل،ج ۱۲ ص ۱۸۱)،

همواره امت من در خیر و خوبى بسر خواهند برد مادامى که امر به معروف و نهى از منکر نموده و در کارهاى نیک همکارى داشته باشند و اگر این امور را ترک کنند برکت از میان آنان خواهد رفت.

 

امام علی علیه السلام:

أصـلِـحِ المُسى ءَ بِحُسنِ فِعـالِکَ وَ دُلَّ عَلَى الخَیرِ بِجَمیل مَقالِکَ. (غررالحکم موضوعى، ج ۱، ص ۹۹)آدم بدکار را به وسیله کارِنیک خود اصـلاح کن، وباسخن زیبایت دیگران را به کارخیر رهنمون باش

 

رسول اللّه صلى‏‌الله ‏علیه و‏آله:

لَتَأمُرُنَّ بِالمَعروفِ ولَتَنهُنَّ عَنِ المُنکَرِ ، أو لَیَعُمَّنَّکُم عَذابُ اللّه. (وسائل الشیعه : ۱۱/ ۴۰۷/۱۲ منتخب میزان الحکمه: ۳۷۶)                                                                               یا امر به معروف و نهى از منکر مى‏کنید ، یا عذاب خدا همه شما را فرا مى‏گیرد.

 

30نوامبر/16

مدارعالم بر حق است(۲)

حضرت آیت‌اله حسنزاده آملی

اشاره:

در شماره پیشین گفتیم که امام باقر«ع» در پاسخ به سخن جابر انصاری فرمودند هر آنچه حضرت حق بخواهد عین ثواب است و بنده جز تسلیم شأنی ندارد. در این شماره مطلب را پی می‌گیریم.

 

امام باقر«ع» در رتبه رضا، جناب حاجی سبزواری را چنین می‌فرماید: «و بهجه بما قضی الله الرضا و ذو الرضا، بما قضا معترضا اعظم باب الله» که رضا گویی و «خازن الجنه رضواناً».

دوانی فرمود: «آن کس که به مقام رضا رسیده بهجتی دارد و سروری که هر چه پیش آید خوش آید:

«سر قبول بباید نهاد و گردن طوع

که هر چه حاکم عادل کند همه داد است» (۱)

زبان اعتراض ندارد. رضا باب اعظم الهی و باب اعظم بهشت است و اسم خازن بهشت رضوان که از رضاست. رضا داشته باش تا به رضوان برسی که:

«ذره ذره که اندرین ارض و سماست

جنس خود را همچو کاه و کهرباست»(۲)

رضا داشته باش که رضا آنجا می‌شود رضوان، گناه آنجا می‌شود نیران و جهنم. بدگویی آنجا می‌شود مار و عقرب. سختگیری با زیردستان و عائله و زن و فرزند، آنجا می‌شود فشار قبر. در معاملات با بندگان خدا سخت گرفتن، مته به خشخاش گذاشتن، آنجا می‌شود فشار قبر.

«ای برادر تو همان اندیشه‌ای

مابقی تو استخوان و ریشه‌ای

گر بود اندیشه‌ات گل، گلشنی

ور بود خاری چو هیمه گلخنی» (۳)

یک سرّی از امیرالمؤمنین«ع» که رسول‌الله«ص» به او فرموده، گوش کنید. حدیث در جلد دوم اصول کافی است. اگر معرب کافی را دارید، جلد دوم صفحه ۴۶۶.  التفات بفرمایید آقایان! ما که با شما دعوا نداریم. خیر شما را می‌خواهیم. این که عرض می‌کنیم جوانان اجتماع ما! خودتان را بپایید. این که عرض می‌کنیم آقایان! روزها و شب‌هایتان را بپایید. این که می‌گوییم سر هر سفره‌ای ننشینید. با هر کسی همدست نشوید. به هر کسی روی خوش نشان ندهید. هر حرفی را بله بله نگویید و تصدیق نکنید. دعوت هر کسی را نپذیرید:

«گر حکم شود که مست گیرند

در شهر هر آنچه که هست گیرند» (۴)

التفات بفرمائید. رسول الله فرمود: «انظروا من تحادث». ببینید با چه کسی گفت‌ وگو می‌کنید. رفقایتان را بپایید. ببینید با چه کسانی نشست و برخاست دارید. ببینید از چه دهان‌هایی حرف می‌شنوید. «انظروا من تحادث». ببینید با چه کسانی حرف می‌زنید و با چه کسانی گفت و شنود دارید. مگر چه شده؟ مگر چه خبر است؟ مگر گفت و شنود داشتن کار بدی است؟ چه می‌شود مگر؟ «فانه لیس من أحد ینظروا به الموت الا مثل له اصحابه الی الله ، ان کان خیارا  خیارا و ان کار شرارا و شرارا».

آقا می‌فرمایند که یک وقتی شخصی را می‌بینید در حال احتضار است و دارد جان می‌دهد. در آن حال می‌گوید که این مار دارد مرا می‌خورد. این اژدها دهان باز کرده است و دارد مرا می‌بلعد. این آتش دارد مرا می‌سوزاند. اینها از کجاست؟ در را ببندید که این اژدها نیاید. این ازدها در جان توست. در را ببندید یعنی چه؟ از بیرون که نیامده است. این گفتار خیلی عمیق است، خیلی ریشه دارد، خیلی حرف دارد، ولکن ما به نقل ظاهرش اکتفا می‌کنیم.

رسول‌الله فرمود که این مار، این عقرب، این پلنگ، این خرس، این گرگ، این اژدها که الان دارد تو را می‌گزد، می‌درد، می‌بلعد، می‌خورد، اینها رفقای تو هستند که الان به این صورت درآمده‌اند. انسان پلنگ بشود؟ بله، تو خیال می‌کردی با انسان همدست بودی، اما او پلنگ بود، گرگ بود، مار بود.  خوی پلنگی را از این رفیق، درنده‌خویی را از آن همنشین، آداب ناروا را از کنار آن سفره‌ها، آن اشخاص، آن افراد، آداب و اخلاق و صفات رذیله را از این دهان، از آن دهان، از این رفیق، از آن رفیق کسب کردی و در تو جا خوش کرد و آن صفت رذیله شد مار، عقرب، سگ، گرگ، آتش.

این همه را از همدستی با این و آن پیدا کردی. نیامدی به سوی قرآن که آیاتش درجات بهشت‌اند. نیامدی در مجالس ذکر بنشینی تا از این حرف‌ها جان تو عرش‌الرحمان شود، بوستان الهی گردد، تا نغمه‌های دلنشین الهی جانت را حال دهد.

آن نغمه‌ها را گوش نکنید که آلوده‌تان می‌کند. بیایید به نغمه‌های قرآن گوش کنید تا جان پیدا کنید. به این زمزمه‌های الهی گوش کنید تا روح پیدا کنید:

«إن کان خیاراً و خیارا و إن کان شراراً و شرارا»، اگر صفات خوب از آنها کسب کردی، روح است و ریحان، باغ است و بوستان و رفقای خوب. اما اگر شرار اخلاق بد از آنها کسب کردی، آن اخلاق بد می‌شود درنده و حیوان.

سپس فرمود: رسول‌الله که: «ولیس احد یموت الا تمثلت له عند موته». تمثلت یعنی خیلی شیرین. وقتی دارد می‌میرد مرا می‌بیند. اما چه جوری می‌بیند؟ «تمثلت له». بیرون از خودش نمی‌بیند. مربوط به این نشئه جسمانی نیست. در واقع نفس ناطقه از عالم عقل است: «الا تمثلت له عند موته».

در کتاب ایمان و کفر کافی از امام باقر«ع» نقل شده است که حریص بر دنیا، مثال کرم ابریشم است. کرم ابریشم هی می‌بافد و می‌تند و جمع می‌کند و سرانجام هم در میان بافته‌ها و تنیده‌های خودساخته‌ از غم و غصه می‌میرد.

مردی آمد خدمت امام حسن مجتبی «ع» و عرض کرد که: «آقا! چرا از مرگ می‌ترسم؟» هر کسی که از مرگ می‌ترسد معنایش این است که از خودش می‌ترسد. فرمود برای این که تو هر چه را که کسب و تحصیل کردی، همه را اینجا نهادی و چیزی پیش نفرستادی. در بانک الهی، حسابی نداری. چون حساب نداری با دست تهی و روی سیاه چه می‌خواهی بگویی؟ اگر یک مقدار مال‌ات را پیش می‌فرستادی، چون انسان دلش می‌خواهد به سوی مال‌ و ملک‌ و زحمت‌کشیده‌ و حاصل و دروکرده‌اش برود، اگر می‌فرستادی، آن فرستاده، تو را به سوی خود می‌کشید. چون نفرستادی، آنجا چیزی نداری که تو را به سوی خود بکشد.

یکی از اندرزهای لقمان به پسرش این است که ای پسر من! پیشینیان برای فرزندانشان گرد آوردند، نه مال ماند نه فرزندان و تو بنده‌ای هستی اجیر، بنده خدا. دستورت دادند این کار را بکن و این پاداش توست. بیش از این حق نداری. بنده‌ای: «و استوف اجرک فأوف عملک و استوف اجرک».

تو عملت را درست انجام بده و پاداش‌ات را درست بیاب. مبادا در این دنیا مانند گوسفندی باشی که در سبزه‌زاری افتاده و حالا بیا و ببین چه کار می‌کند!  چه جور درو می‌کند! چه جور می‌چرد! خوب می‌خورد و چاق می‌شود! یک کسی بیخ گوشش بگوید تو که این جور داری می‌خوری و دست و پا می‌زنی، داری شتابان به سوی مرگ می‌روی. کمتر بخور که عمر بیشتر کنی چاق و چله که بشو‌ی، فردا کارد قصاب روی گردنت می‌آید. لاغر که باشی می‌گویند بگذار باشد بچرد. این که گوشت ندارد: «فأکلت حتی ثمن فکان حطفها عند ثمنها». وقتی که چاق شدی مستوجب مردن می‌شوی، مردن تو وقت ثمن و چاقی‌ توست و نمی‌دانی چه می‌کنی.

مبادا این طور باشد فرزند من که مثل گوسفندی باشی افتاده در علفزاری. فرزند من! دنیا را به منزله پلی بگیر، پلی بر نهری که وقتی از آن عبور کردی و ترک‌اش گفتی، دیگر تا آخر عمرت به آن پل رجوع نمی‌کنی. می‌بینی امروز که گذشت، دیگر گذشت که گذشت.

این عمر ما یک مرحله و یک منزل است. این منزل چندین فرسخ است. این فرسخ کیلومترها دارد، این کیلومترها قدم‌ها دارد. این ماه‌ها فرسخ‌ها هستند و این ساعت‌ها کیلومترها. این نفس‌ها و دم‌هایی که برمی‌آیند، گام‌ها هستند. این گام‌ها جمع می‌شوند و کیلومتر می‌شود. کیلومترها جمع می‌شوند و فرسخ می‌شود. فرسخ‌ها جمع می‌شوند و می‌بینی که یک ماه ‌شد.  ماه‌ها جمع می‌شوند و مرحله‌ می‌شود. یک نشئه اینجایی ما. ای بسا افرادی که تا به زمان انتقال‌شان و به مرز رسیدن‌شان و پایان این نشئه و مرحله، چند فرسخی بیش نمانده و بعضی‌ها چندگامی بیش. خوشا به حال آن کسی که بیدار است.

امام زین‌العابدین«ع» فرمود: «خدای را بندگانی است که الان گویا بهشت را می‌بینند که اهل بهشت در آن مخلدند و آتش را می‌بینند که اهل نار در آنها مخلدند، معذبند. اینها چگونه مردمی هستند که به این مقام رسیده‌اند؟ کسانی هستند که کسی از دست و زبان‌شان رنج نمی‌برد و شر به مردم نمی‌رسانند. چه می‌خواهی از جان بندگان خدا؟ «گرم تا کی بماند این بازار؟»

و

« به چه کار آیدت جهانداری

مردنت به که مردم آزاری» (۵)

چه می‌خواهی از بندگان خدا؟

«بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست»(۶)

« قلوبهم محزونه». دل شکسته دارند، چون به فکر گرفتاری خودشان هستند. «انفسهم عفیفه». پارسا و عفیف و پاکدامن‌اند. «و حوائجهم خفیفه». حاجات‌شان ناچیز است. آز و حرصی ندارند. خواهش‌ خیلی ناچیز و کم است، چون شعله حرص را خاموش و دامن آز را قیچی کرده‌اند، خواهش‌هایشان خیلی کم و خفیف است. چند صباحی و چند روزی صبر کردند و به راحتی ابدی رسیدند و متنعم شدند. می‌دانید اینها چه کاره‌اند؟

مبادا از فردا شب بگویی ماه رمضان گذشت، مسجد خداحافظ! نماز جماعت خداحافظ! قرآن خداحافظ! وعظ و خطاب خداحافظ! روزه خداحافظ! از فردا شب تا سال دیگر آن قدر باید نازت را بکشیم و آن قدر باید حور و غلمان نشان‌ آقا بدهیم تا بیاید دو رکعت نماز بخواند و روزه را بگیرد. مبادا این یک ماه را که سحر برخاستی، از فردا شب بخوابی که دق دل در بیاوری. این یک ماه به ما یاد داد که سحرخیز باش و سحر را مفت از دست نده. مناجات داشته باش. آقای عزیز!

«تو را به کنج لحد سال‌ها بباید خفت»(۷)

حالا خواب‌ها در پیش داری. بیدار باش. هوشیار باش. این اوقات را مغتنم بشمار، روز و شب روی پایشان می‌ایستند. مناجات دارند. نماز می‌خوانند. قیام و قعود دارند. اشک می‌ریزند. روز که شد، به خدایشان پناه می‌برند و می‌کوشند شخص‌شان را از آتش جهنم رهایی بدهند. دنبال گناه نروند. دنبال محرمات نروند. روز که شد مردمی هستند بردبار، سنگین، باوقار، جا گرفته، عالم، دانشمند، بیدار، نیکوکار، پرهیزکار و …

من دیگر رویم نمی‌شود. آخر چقدر؟ هیچی در من ملکه نشده. چه عرض کنم برای شما؟ آخر باید در خودم چیزکی باشد تا برای شما چیزها بگویم.

جابر آمد خدمت امام باقر«ع» و گفت: «آقاجان! چرا شما را محزون می‌بینم؟» امام فرمود: «یا جابر انه من دخل قلبه صافی خالص دین الله شغل قلبه عما سواه» آقای جابر! بدان که دین خالص وقتی در دلی جا کرد، این دل را به فکر خودش وا می‌دارد. وقتی دین خالص در دلی نشست و جا کرد، آن دل فقط به یاد خداست، آن دل ترک ماسوا کرده. آن دل می‌گوید خدا و بی‌اعتناست به امور دنیا. ای دل جهان به کام تو شد شد، نشد، نشد. بی‌اعتنا.

آقای جابر! دنیا مگر چیست؟ مگر جز یک خوردن است و لباس پوشیدن است مگر؟ کجا مؤمنی به دنیا دل داد؟ آخرت است که دار قرار است. اینجا که دار عبور و مرور و گذشتن است. جابر! دنیا جای فنا و زوال است. جای قرار نیست اینجا، اما اهل دنیا اهل غفلت‌اند: «ولکن اهل الدنیا اهل غفله کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون».

آقای جابر! می‌دانی مؤمن چه کسی است؟ مؤمن دنبال علم می‌رود، دنبال کمال می‌رود، اهل فطرت ‌است، اهل عبرت است، می‌دانی چه کاره‌ است؟ کسی است که هر چه به گوشش بخورد، او را از یاد خدا غافل نمی‌کند. هر چه از زینت‌های دنیا به چشمش بخورد، هیچ‌گاه از ثواب آخرت غافل نمی‌شود. دنبال اصل است: «کما فازوا بذلک العلم».

عارف رومی در مثنوی آورده که پیغمبر اکرم «ص» بر ستونی حنانه تکیه می‌داد و نصیحت می‌فرمود. تا دستور داد منبری ساختند سه پله. چون بر منبر نشست، استن حنانه از هجر رسول همچون ارباب عقول ناله سر داد:

در میان مجلس وعظ آن چنان

که از وی آگه گشت هر پیر و جوان

گفت پیغمبر چه خواهی این ستون؟

گفت جانم از فراقت گشت خون(۸)

می‌آمدی و قدری به من تکیه می‌دادی. چرا از من رو برتافتی و بر سر منبر مسند ساختی؟ پیغمبر به او فرمود چه می‌خواهی؟ می‌خواهی تو را درخت تازه‌ای کنم که شرقی و غربی از تو میوه بچینند؟ اگر می‌خواهی دستور بدهم تو را دفن کنند تا درختی بهشتی بشوی؟ کدامیک از این دو را می‌خواهی؟

«گفت آن خواهم که می‌باشد بقاش

بشنو ای غافل! کم از چوبی مباش»(۹)

در صبح روز عاشورا اصحاب اباعبدالله الحسین«ع» از یکدیگر سبقت می‌گرفتند. این آقا می‌گفت نوبت من است، آن آقا می‌گفت نوبت من است. در بعضی از نقل‌ها دارد که شب قبل، بنی‌هاشم یک طرف بودند و انصار اباعبدالله«ع» یک طرف دیگر. حرف‌شان این بود که تا جان در بدن داریم مبادا بگذاریم که از آقازادگان آنها قطره خونی ریخته شود. بنی‌هاشم دور هم جمع شدند که این آقایان مهمان ما و بر ما واردند. مبادا بگذاریم قطره خونی از آنان بر زمین ریخته شود. ما باید خودمان را فدای آنها کنیم. آنها می‌گفتند ما باید خودمان را فدای اینها کنیم و اینها می‌گفتند باید فدای آنها شویم. وحدت را ببینید. تعلیم و تربیت را ببینید. برادری را ببینید. عشق و علاقه را ببینید. راستی و درستی را ببینید.

امام فرمود مبادا ابتدا جنگ کنید. ما که سر جنگ با مردم نداریم. تا وقتی پسر سعد تیر را رها کرد و فرمان جنگ داد. حالا  این می‌گفت نوبت من است، آن می‌گفت نوبت من است. آن می‌گفت بگذار من بروم، این می‌گفت بگذار من بروم. آن هم چه نحوه جنگیدنی! بعضی‌ها که می‌دانید چگونه پیش رفتند. کلاه خود را برداشتند، زره را برداشتند که از مرگ باکی نداریم. کسی بترسد که آن سو جایی نداشته باشد:

مرگ اگر مرد است گو نزد من آی

تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ

من از او عمری ستانم جاودان

او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ(۱۰)

آن گیاه می‌گوید بگذار من انسان بشوم. آن حیوان می‌گوید بگذار من انسان بشوم. آن میوه می‌گوید بگذار من انسان شوم، اما من دست و پا زدم که خود را به انسان برسانم که می‌پنداشتم این انسان دری است به سوی عوالم اله. من ‌خود را به تو رساندم. غفلت مکن: « وَلا تَکُنْ مِنَ الْغَافِلِین».

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند

تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری(۱۱)

غافل نباش. خوراک حیوانی نداشته باش. انسان باش. بره و مرغ خود را کشتند که به انسان برسند.

جناب شیخ بهایی «رضوان الله تعالی علیه» در اول جلد سوم «کشکول» می‌گوید عنوان بصری آمد خدمت امام به حق ناطق، صادق آل محمد «ص» و سخن بدین جا رسید. آقا فرمودند این روایت، یکپارچه دستورالعمل است.

حرف خیلی زده می‌شود. نورها افاضه می‌شوند. آیا قرآن که نور است بر ما خوانده می‌شود؟ مجالس وعظ و خطابه داریم و حرف‌های بسیار می‌شنویم، اما به عادت می‌آییم و می‌نشینیم و برمی‌خیزیم و می‌رویم. نمی‌خواهیم تکانی بخوریم. نمی‌خواهیم بیدار بشویم. نمی‌خواهیم درد خودمان را درمان کنیم.

آقا! ما که درد نداریم؟ چرا درد داریم، منتهی درد تخدیر شده! چه چیزی تخدیرمان کرد؟ سرگرمی به مشاغل و افراط و تفریط زندگی! دندان کرم خورده، اما عصب را کشته‌اند و درد را نمی‌فهمد. اگر عصب کشته نشده بود، اگر تخدیرش نکرده بودند، از درد فریاد می‌کشید، اما تخدیرش کردند و عصب را کشتند. دندان سالم داریم؟ نه! دندان سالم نیست، عصب کشته است. دردها، بیماری‌ها، امراض، گرفتاری‌ها داریم، اما عصب کشته است. نخواستیم بیدار شویم. نخواستیم دردمان را درمان کنیم. وقت را از دست دادیم.

امام فرمود: «اوصیت بتسعه اشیاء فانها وصیتی لیرید الطریق الی الله». هر کسی پیش من آمد، گفت به من دستورالعملی مرحمت بفرما که به سوی حق جل و اعلی مسافرت کنم: «لیرید الطریق الی الله». هر کسی که اراده راه، کوچ کردن، سفر کردن الی الله را پیدا کرد، مرید است، یعنی اراده این معنا را کرد و سیر و رفتار و سلوک و کوچ کردن را درنظر گرفت، آمد پیش من که آقاجان! بر ما راه را نبند.

«راه تو چه راهی است که از غایت تعظیم

دریای محیط فلکش همچو حباب است»(۱۲)

آقاجان راهی است عجیب! دستورالعمل می‌خواهد. برنامه می‌خواهد. این راه کتل‌ها دارد. گردنه‌ها دارد. راهزن‌ها دارد. نشیب و فرازها دارد. مراحل و منازل دارد:

«که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها» (۱۳)

آقاجان! دستور می‌خواهم. برنامه می‌خواهم. بسم‌الله، بفرما: «والله اسئله ان یوفقکم باستعماله». من از خدا می‌خواهم که به تو توفیق بدهد که این دستور را به کار ببندی. مرد عمل باشی. تن به کار بدهی. بگو خدایا آمدم.

«یک صبح به اخلاص بیا بر در ما

گر کام تو برنیامد آنگه گله کن» (۱۴)

 

پی نوشت:

 

  1. ضرب المثل
  2. مثنوی مولوی
  3. همان
  4. پروین اعتصامی
  5. گلستان سعدی
  6. سعدی
  7. سعدی قصیده ۲۳
  8. مثنوی مولوی
  9. همان
  10. غزلیات شمس
  11. سعدی
  12. حافظ
  13. همان
  14. مولانا

 

سوتیترها:

۱٫

ما که با شما دعوا نداریم. خیر شما را می‌خواهیم. عرض می‌کنیم جوانان اجتماع ما! خودتان را بپایید. روزها و شب‌هایتان را بپایید. سر هر سفره‌ای ننشینید. با هر کسی همدست نشوید. به هر کسی روی خوش نشان ندهید. هر حرفی را بله بله نگویید و تصدیق نکنید. دعوت هر کسی را نپذیرید.

 

۲٫

آن گیاه می‌گوید بگذار من انسان بشوم. آن حیوان می‌گوبد بگذار که من انسان بشوم. آن میوه می‌گوید بگذار من انسان شوم، اما من دست و پا زدم که خود را به انسان برسانم که می‌پنداشتم این انسان دری است به سوی عوالم اله. من ‌خود را به تو رساندم. غفلت مکن.

 

۳٫

نمی‌خواهیم تکانی بخوریم. نمی‌خواهیم بیدار بشویم. نمی‌خواهیم درد خودمان را درمان کنیم. آقا! ما که درد نداریم؟ چرا درد داریم، منتهی درد تخدیر شده! چه چیزی تخدیرمان کرد؟ سرگرمی به مشاغل و افراط و تفریط زندگی!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

30نوامبر/16

امام تنها پس از نام ایشان می‌فرمود روحی‌فداه

 

«سیری در سیره عملی و علمی استاد امام حضرت آیت‌الله العظمی محمدعلی شاه‌آبادی»

در گفت و شنود «پاسدار اسلام» با آیت‌الله نصرالله شاه‌آبادی

 

 

در آمد:

تمام کسانی که با سیره علمی و عملی امام «رض» آشنائی دارند به‌خوبی بر این نکته واقفند که ایشان ضمن احترام به تمام اساتید خویش، علاقه ویژه‌ای به مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی داشت و همواره از ایشان با بهترین تعابیر یاد می‌کرد.

در گفتگوی پاسدار اسلام با آیت الله نصرالله شاه‌آبادی گوشه‌هائی از این ارتباط شگفت‌انگیز و برخی از ویژگی‌های این خاندان از زبان فرزند آن بزرگوار واگویه گردیده است. با سپاس فراوان از ایشان که به‌رغم شرایط جسمی نا مساعد این وقت را در اختیار «پاسدار اسلام» قرار دادند.

پاسدار اسلام:

یکی از علمای اصفهان نقل می‌کند که عموی جنابعالی مرحوم میرزا احمد بیدآبادی حدود ۷۰-۸۰ سال پیش هر شب جمعه از بیدآباد که در مرکز اصفهان است به دستگرد می‌آمد، دستگرد در آن زمان خارج از اصفهان بود و چند کیلومتر باید از بیابان عبور میکردند تا به دستگرد برسند. دستگرد مسجد متروکهای داشت که به آن مسجد تو ده، یعنی مسجد داخل ده میگفتند. ورودی این مسجد دو تا سکو داشت. ایشان هر شب جمعه با الاغ میآمد و نماز مغرب به آنجا میرسید. نماز جماعت را میخواند و منبر میرفت. جمعیتی که روی سکوهای ورودی مسجد مینشستند و چپق میکشیدند، بیشتر از جمعیتی بود که پای منبر ایشان مینشستند یا پشت سرش نماز میخواندند، ولی او اصلاً به این اعتنا نداشت که مردم میآیند یا نمیآیند، تکلیف خود را انجام میداد و مرتباً هم میآمد. از آنجا که بیابان امن نبود، میرزا احمد شب را منزل شخصی – که خانهاش نزدیک مسجد بود – میماند و فردا صبح به بیدآباد برمیگشت. نکته جالب اینکه، غذای خودش، غذای صاحبخانه و زن و بچه او و علف و جوی الاغش را هم همراه خود می‌آورد. این برنامه را تا اواخر عمر بابرکتش ادامه داد و در پاسخ یکی از اهالی که عدم استقبال و حضور مردم را متذکر شده بود فرموده بود ما باید تکلیف خود را انجام دهیم. ایشان که اینک یکی از عالمان وارسته اصفهان است می‌گوید من که در آن زمان کودک و نوجوان بودم و تحت تاثیر این ویژگی‌‌های مرحوم میرزا احمد بیدآبادی به حوزه و طلبگی گرایش پیدا کردم و همراه با مرحوم دکتر سیف‌الله وحید به حوزه علمیه جذب شدم. داستان میرزا احمد را باید با طلا نوشت تا دنیای امروز بفهمد روحانیت شیعه یعنی چه.

 

آیت‌الله شاه آبادی: آمیرزا احمد کسی بود که مرحوم حاج شیخ محمدجواد پدر بزرگوارش وقتی به ایشان تصدیق اجتهاد می‌دهد ـ در حالی که ایشان هفت تصدیق اجتهاد از بزرگان گرفته بود ـ می‌گوید علت این که در تصدیق اجتهاد تأخیر انداختم این است که نگوئید عِرق پدری باعث شده است. صبر کردم که علمای عصر به تو تصدیق اجتهاد بدهند، بعد من تصدیق بدهم. و در تصدیق اجتهادشان تصریح کرده‌اند که میرزا احمد فبل از بلوغ به مرتبه اجتهاد رسیده‌ است. آدمی که قبل از این که به سن بلوغ برسد، مجتهد بود، این طور سوار الاغ می‌شد، آن همه راه می‌رفت که در چنین مسجدی منبر برود و غذای خود، صاحبخانه و جو و علف حیوانش را هم می‌برد.

مرحوم عموی ما یک سفر به قم آمد. مرحوم پدر ما نسبت به ایشان به‌قدری احترام قائل بود که دهنه الاغ ایشان را می‌گرفت، طوری که حاج شیخ عبدالکریم به ایشان اعتراض می‌کند که درست است اخوی شما خیلی آقا و بزرگوار است، ولی شما در قم مشهورتر از ایشان هستی. اقلاً دنبال ایشان راه برو.

از ویژگیها و کرامات مرحوم آقای شاهآبادی چه در خاطر دارید؟

من ۹۰ درصد بلکه ۹۹ درصد کراماتی را که به ایشان نسبت می‌دهند قبول ندارم. جعلیات است. یک شب کسی همین را از من پرسید، گفتم فقط یک امر را در پدرم سراغ دارم که به نظر افراد امر پیش پا افتاده‌ای است و من معتقدم برای کمتر کسی محقق می‌شود. در همایشی که برای ایشان گرفته بودند سعی می‌کردند از این جور حرف‌ها بزنند. بنده خدائی هم اصرار داشت که می‌گویند مرحوم آقای شاه‌آبادی طی‌الارض داشته است. گفتم: «مگر شما منکر هستید؟ چه کسی منکر است؟ مرحوم شاه‌آبادی یقیناً طی‌الارض داشت، ولی من که پسرش بودم تندتر از او راه می‌رفتم».

چند هزار نفری که آنجا بودند خندیدند. گفتم اینها که شخصیت نیست. شما که هیچ کدام مرحوم آقای شاه‌آبادی را ندیده‌اید. اگر بخواهم ایشان را به شما معرفی کنم، شما امام(ره) را دیده‌اید. آنچه فضائل هست می‌دانید که در امام جمع بود. امام ده استاد داشت که اسامی تک‌تک آنها را بلدم، ولی تنها استادی را که وقتی اسمش را می‌برد، می‌گفت «روحی فداه» مرحوم شاه‌آبادی است. امام یک چیزی از ایشان دیده بود که می‌گفت «روحی فداه» والا همه را می‌گوید «رحمه الله علیه»، «رضوان الله علیه» و… طی‌الارض که هنر نیست. مرتاض‌های هندی بالاتر از این را انجام می‌دهند. گفتم آنچه را که خصیصه ایشان می‌دانم فقط یک کلمه است و آن خدا باوری است والسلام، یعنی خدا را عمیقاً باور داشت و در تمامی آنات متکی به او بود و لذا از احدی ترس نداشت. مرحوم امام می‌فرمود عارف سراغ نداریم که مجاهد هم باشد. عارف که مبارز هم باشد. پدر ما واقعاً در همه حال لحظه‌ای از یاد خدا غافل نبود.

پدر ما علاقه به رفت و آمد و مراد و مریدی نداشت. آن وقت‌ها مکه، کربلا و مشهد رفتن که این قدر آسان نبود که دو سه ساعته برسی. کسانی که به زیارت می‌رفتند، وقتی برمی‌گشتند آقایان علما به دیدنشان می‌رفتند، اما پدر ما نمی‌رفت. ده دوازده ساله بودم و این برایم سئوال بود و فکر می‌کردم مردم به این جور علما بیشتر علاقه پیدا می‌کنند و علاقه‌شان نسبت به پدر ما کم می‌شود. گفتم بروم با پدرم حرف بزنم. در عین حال جرئت هم نداشتم مطلب را صریح بگویم.

بنده خدائی به‌تازگی صاحب اولاد شده بود و دلش می‌خواست مرحوم آقا به منزل او بروند و در گوش فرزندش اذان و اقامه بگویند. خیلی اصرار کرد. آقا فرمودند: «از مسجد که به منزل می‌روم، سر راه بچه را بیاورید در گوش او اذان و اقامه بگویم». گفتم: «آقا! این مرد از شما انتظار داشت، اما شما قبول نکردید». گوشم را گرفت و گفت: «باباجان! این حرفی را که به تو می‌گویم توی گوش‌ات نگه دار. من عندالله سه وظیفه دارم. تا می‌توانم به مسجد بروم، تا می‌توانم منبر بروم و تا جائی که می‌توانم درس بگویم. وظیفه دیگری ندارم».

شبی بعد از رحلت حضرت امام در منزل حاج احمد آقا به همراه مرحوم معلم دامغانی تا دیر وقت صحبت از حضرت امام و مرحوم آقای شاهآبادی بود. ایشان نکتهای را گفت که خیلی عجیب بود. میگفت ما وقتی فصوص را همراه امام نزد آقای شاهآبادی میخواندیم، امام بیشتر از آقای شاهآبادی فصوص را میفهمید که خود این عجیب و غیرطبیعی است که آدمی که در ۲۱ سالگی به حوزه علمیه آمده، در ۲۸ سالگی به این جایگاه رسیده است. اما همین امام از فیضیه تا منزل آقای شاهآبادی التماس میکند که درس فصوص‌الحکم را نزد ایشان بخواند، با این حال آقای معلم دامغانی میگفت امام در آن زمان فصوص را بهتر از آقای شاهآبادی بلد بود. پرسیدم: «پس این «روحی له الفداه» برای چه بود؟ پس این التماس کردن به آقای شاهآبادی برای چه بود؟» گفت: «امام در آقای شاهآبادی به دنبال چیز دیگری بود. شیفته نفس و محضر آقای شاهآبادی بود و هر چه هم از وجود ایشان دریافت کرد مربوط به این عوالم بود، نه کتاب و دفتر».

امام می‌فرمود پدرت فصوص را بهتر از نویسنده‌اش می‌گفت. ای کاش نویسنده‌اش بود تا شاگرد پدرت می‌شد. یکی از خصیصه‌های پدر ما قوه جاذبه‌اش بود. اگر کسی ایشان را می‌دید، دیگر نمی‌توانست دست بردارد. واقعاً نمی‌دانم این چه جاذبه‌ای بود.

امام نسخه مطابق با اصل مرحوم شاهآبادی بود، در حالی که برخورد امام با افراد طبق شاخصهای عادی جذاب نبود، اما همه به امام علاقه داشتند. یادم هست که من در شهریور ۴۱ به قم آمدم. نهضت امام در پائیز ۴۱ شروع شد. حاجآقای ما از همان زمان تقلید از امام را ترویج میکرد. امام هنوز رساله توضیحالمسائل نداشت. حاجآقای ما در محضر امام نشست و مقدماتی برای ضرورت رساله چید. امام خوب که گوش کرد، گفت: «مناسب است این حرفها را به یک کتابفروش بزنید»، یعنی برخلاف خیلیها که وقتی به آنها بگوئید چاپ رساله شما واجب است، شما این قدر مقلد دارید و… طرف خیلی کیف میکند، امام این جواب را میدهد. حاجآقای ما در آن جلسه خیلی جا خورد، اما منشاء رسوخ اعتقاد به امام و فدائی او شدن ما به همین برخورد امام برمیگشت.

همین طور است. بی‌اعتنائی واقعی به دنیا همین است.

معلوم میشود آن جاذبهها، عشقها و محبتها دست خدا و مربوط به جای دیگری است: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا».(۱)

واقعاً همین طور است.

و آن وقت یکی از همینهائی که خیلی هم مدعی است میگفت به کوری چشم همه، رساله من تا به حال چهار بار چاپ شده است.

بعضی‌ها صرافی باز کرده‌اند.

یادم هست در اوایلی که امام به نجف آمده بود، دستش برای شهریه حوزه نجف خالی بود. در آن اوضاع، یکی از بازاری‌های متدین اصفهان که مقلد امام بود ۲۰۰ هزار تومانِ آن روز را خدمت امام آورد، منتهی میخواست امتیازی هم بگیرد. امام به‌محض این که متوجه شد، پول را پیش او انداخت وگفت: «خیال میکنی به گردن من منت میگذاری؟ من به گردن تو منت دارم که تکلیف از گردنت برداشته میشود و به گردن من میافتد. تازه اول گرفتاری من است».

واقعاً همین طور است.

در پاریس هم در روزهای اول ورود امام که واقعاً نیاز به پول بود، یک نفر ۵ میلیون دلار آورده بود که به عنوان سهمین به امام بدهد، منتهی این کار را منوط به این کرده بود که یک لحظه برود خدمت امام و دست ایشان را ببوسد. خدمت امام گفته شد که یک تاجر پولدار ایرانی آمده و ۵ میلیون دلار هم آورده. فقط میخواهد خودش خدمت شما بیاید و دلارها را به شما بدهد و دست شما را ببوسد. واقعاً به هر یک دلار این پول نیاز وافر داشتیم. امام فرمودند: «به ایشان بگوئید برود و وجوهاتش را به همان کسی بدهد که هر سال میداد». رفتند و به او گفتند. گفت پس دستکم اجازه بدهند دستشان را ببوسم، اما امام اجازه نداد. احتمال داشت او یک جاسوس یا ساواکی یا مأمور باشد و بیاید و با ۵ میلیون دلار جای پای خودش را باز کند. اگر هم واقعاً آدم متدین و اهل پرداخت خمس بود، امام فرمود خب امسال هم برو به همان جائی که هر سال میدادی بده.

من همیشه در توصیف امام گفتهام هیچ کسی را ندیدم که به اندازه امام از دنیا فرار کند و هیچ کسی هم مثل امام دنیا به او رو نیاورد. هیچ کسی مثل امام از مرجعیت فرار نکرد، هیچ کسی هم در تاریخ مثل امام به چنین مرجعیتی نرسید. هیچ کسی مثل امام از وجوهات و خمس فرار نکرد و هیچ کسی هم به اندازه امام خمس و وجوهات دریافت نکرد. درسی است دیگر که دنیا مثل سایه است. دنبالش که راه بیفتی از تو فرار میکند و اگر از آن فرار کنی دنبالت میآید.

یک شب جمعه بود و هنوز خانواده امام به نجف نیامده بودند. در کربلا حرم امام حسین(ع) مشرف بودم که حاج شیخ نصرالله آمد و گفت: امام قرار گذاشته‌اند برای دیدن شما به منزلتان بیایند. آمدم نجف و بعد از تعیین زمان، امام به منزل ما تشریف آوردند. ما هم یک عده‌ای را دعوت و میوه و وسایل پذیرائی را فراهم کردیم. آقا نشسته بودند و عکس آقا (مرحوم شاه‌آبادی) بالای سرشان بود و متوجه نبودند. رفقا از آن طرف هی نگاه می‌کردند. امام متوجه شد، برگشت و به بالای سرش نگاه کرد. آن وقت بلند شد و رفت آن طرف و روبروی عکس آقا تا آخرین لحظه‌ای که آنجا بودند دوزانو نشست، در حالی که نوعاً چهارزانو می‌نشست.

رفتار ایشان خاص بود. خدا به حق زهرای اطهر(س) روحش را شاد کند. ان‌شاءالله خدا ریشه کسانی را که دارند هدف ایشان را منحرف می‌کنند، از جا بکند.

 

از نیمه شب گذشته است استراحت نمی‌کنید؟

خدا رحمت کند مرحوم آقا را، می‌گفت: «مگر آدم هم شب ماه رمضان می‌خوابد؟» از بچگی نمی‌گذاشتند شب‌های ماه رمضان را بخوابیم و این عادت سالیانه ما شده است. شب اول ماه رمضان خواب از سر ما می‌پرد.

 

مثل اینکه می‌خواستید نکته‌ای بیان کنید

بله،چند نکته را باید تذکر دهم اول اینکه این فرموده رسول خداست: «تَنَاکَحُوا تَنَاسَلُوا تَکثِروا». این کلام پیامبر(ص) کلامی است که «وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى* إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى».(۲) کثرت جمعیت ملاک است. من در جنگ، در لشکر ۱۶ زرهی قزوین از سرلشکر خوشنویسان که معاون سرلشکر لطفی بود پرسیدم: «چه چیزی در جنگ مهم است؟» پاسخ داد: «دو چیز، یکی مهمات و دیگری افراد. مهمات را دشمن دارد، افراد را ما داریم، ولی باز ما برنده هستیم».

دوم اینکه قانون اساسی ما قرآن کریم است. یکی از مواد قرآن کریم که قانون اساسی ماست این است: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء».(۳) نمی‌گوید ایرانی‌ها! افغانی‌ها! افریقائی‌ها! می‌گوید ای مردم! اهل هر جا که هستید همه گدا هستید. امریکا گداست. خیال می‌کنید او وسایل جنگی زیادی دارد. وسایل جنگی که کاری از دستش برنمی‌آید. تعجب می‌کنم از کسانی دست گدایی به طرف آمریکا دراز می‌کنند.

ثالثاً پیشنهاد می‌دهم قانونی تصویب شود که که هر دختری که شوهر نکرده است حق ورود به دانشگاه را نداشته باشد. پسری که زن نگرفته است حق ورود به دانشگاه را نداشته باشد: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَ اتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَکَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَ الأَرْضِ»(۴) بگذارید ایمان بر جامعه حاکم شود، آن وقت ببینید دنیا به ما احتیاج پیدا می‌کند یا نه؟ همه اینها را گذاشته‌ایم کنار. خدا را خوش نمی‌آید.

راه‌آهن تهران خودمان. وارد راه‌آهن می‌شوید، ردیف ۲۰ تا دختر ایستاده‌اند. بلیت را می‌گیرند، این کار از جوان من برنمی‌آید؟ برمی‌آید، اما فرقش این است وقتی جوان من شاغل شود، به فکر می‌افتد دست دختری را بگیرد و برود سر خانه و زندگیش، اما آن دختر که حقوق کمتری می‌گیرد…

 

به نظر شما مهم‌ترین وظیفه ما در شرایط حاضر چیست؟

به اعتقاد من باید دنبال قانون اساسی‌مان برویم: «کُنتُمْ خَیْرَ أُمَّه أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ»(۵) روایت هم داریم که اگر امر به معروف و نهی از منکر کنار برود، خدا بلای عظیمی را نازل می‌کند. یونس را در دهان ماهی انداخت. منکر دارد معروف می‌شود چرا؟!

 یکی از دادهای من این است که امر به معروف و نهی از منکر فقط به دیوار خیابان‌ها نوشته شده، در حالی که مانند نماز بر فرد فرد ما مسلمان‌ها واجب است. جرئت دارید امر به معروف کنید؟ الان در اینجا یک دستگاه امر به معروف راه افتاده است و به همه این رفقا گفته‌ام بروید شرکت کنید. ۲۰۰ نفر هستید، بشوید ۵۰۰ نفر، ۱۰۰۰ نفر. امر به معروف و نهی از منکر واجب است. این که به چه مناسبت و یا چرا این حرف را زدی و به تو چه، ندارد. حرف را بزن و خداحافظ و برو. دو نفر، سه نفر، ششمی که حرف را بزند، اثر می‌کند.

پدر ما در ۹۰ سال پیش همین جریان را راه انداخت. دکتر ایوب یهودی در کوچه سراج‌الملک خیابان امیرکبیر همسایه ما بود. مقابل کوچه هم مطبش بود. شب‌ها دو نفر را دعوت کرده بود در خانه‌اش ساز و آواز راه انداخته بودند. مرحوم پدر او را در راه دیدند و گفتند: «این کار برای چیست؟» گفت: «خیال نکن برای کیف است. پول داده‌ام بیایند دخترهایم را تعلیم بدهند. اگر می‌توانی جلویش را بگیر». روز جمعه پدرمان جلسه داشت و بحث امر به معروف و نهی از منکر را مطرح کرد. گفت: «امتحان کنید. این مطب آقای دکتر ایوب. از جلوی آن که رد می‌شوید، بروید داخل و بگوئید این کارهائی که شب‌ها در خانه‌تان می‌کنید درست نیست، بعد هم خداحافظ و نفر بعدی برود همین را بگوید».

مدتی گذشت و دکتر ایوب ناچار شد اسباب‌کشی کند و برود امیریه. بعد از مدتی مرا دید و از شدت تعجب خنده‌اش گرفت. سلام هم نکرد و گفت: «کاری به سرم در آوردید که در امیریه هم که هستم جرئت نمی‌کنم، چون هر روز ۲۰، ۳۰ نفر آمدند در مطب و گفتند این کاری که شب‌ها می‌کنی بد است. چاره هم نداشتم. نمی‌توانستم در مطب را ببندم».

سه سال تمام خیابان سیروس مرکز دایره و زنگوله و تنبک و منگوله بود. پدر ما در عرض سه سال در آن مغازه‌ها را بست. همین افراد می‌رفتند دم در مغازه‌ها و می‌گفتند: «اَه! کار قحط است رقاص‌خانه راه انداختی؟» اولی می‌رفت، دومی می‌آمد و همین طور تا ۳۰ تا. بالاخره با این که محله جهودها بود، دکان‌ها را بستند.

از امر به معروف و نهی از منکر کار برمی‌آید. به فرمایش پدرمان، خدا دو شمشیر برنده به نام امر به معروف و نهی از منکر به دست مسلمان‌ها داده است. امتیاز دین ما به این است. حالا این امتیاز را کنار گذاشته‌ایم و ادعا می‌کنیم بهترین امت هستیم. چه بهتری؟ چه امّتی؟

امام جمعه یکی از شهرها از ما دعوت کرده بود. شهر مسجد بزرگی داشت که پر از جمعیت شده بود. گفتم: «تا حالا شنیده بودیم مردم این دیار باغیرت هستند، ولی الان که به اینجا آمده‌ام با عرض معذرت، غیرتی یوخ دور!» خیلی به آنها برخورد. گفتم: «این دخترها کی هستند؟ از اروپا آمده‌اند یا از امریکا یا دخترهای شما هستند؟ حیا نمی‌کنید؟ خجالت نمی‌کشید؟» بعد از نماز آمدند و گفتند: «حاج‌آقا! والله دانشگاه آزاد اسلامی آبروی ما را ریخت. از این طرف و آن طرف دخترها آمدند اینجا و دخترهای ما را فاسد کردند».

باید امر به معروف و نهی از منکر را راه انداخت.

در این دنیایی که دشمنان در اشکال مختلف برای نابودی اسلام ناب و نظام و جامعه اسلامی همدست شده‌اند تکلیف چیست؟

اگر این سید اولاد پیغمبر(ص)، مقام معظم رهبری را رها کنیم واقعاً بیچاره‌ایم. به همه گفته‌ام تنها کاری که می‌توانید بکنید این است که جمعیت پشتوانه این سید را زیاد کنید. واقعاً معتقدم ایشان غریب واقع شده است. خود امام هم با آن قدرتش غریب بود، چه رسد به این بزرگوار. واقعاً اگر امیدی هم هست فقط به ایشان است.

باید یک قدرت اسلامی داشته باشیم. من می‌گویم آقای خامنه‌ای «حفظه‌الله»، یک مرکز قدرت اسلام. از مراجع دیگر ما که حرفشان به جائی نمی‌رسد. آن کسی که حرفش به جائی می‌رسد ایشان است. باید جمعیت را به سمت ایشان سوق داد که وقتی کلامی را می‌گوید در مملکت حرکت ایجاد کند. اعتقادم بینی و بین‌الله این است که بر ما واجب است پشتیبانی از مقام معظم رهبری. باید ملت متوجه ایشان باشد، یعنی مردم اگر به دین علاقه دارند، باید بدانند فقط ایشان به درد می‌خورد.

دین از همه چیز مهم‌تر است. اگر اقتصاد می‌خواهید با دین میسر است. حجاب هم همین طور. شرف همین طور. اگر دین نباشد، هیچ چیزی نیست.

 

پینوشتها:

  • قرآن کریم، سوره مریم، آیه ۹۶
  • قرآن کریم، سوره نجم، آیات ۳ و ۴
  • قرآن کریم، سوره فاطر، آیه ۱۵
  • قرآن کریم، سوره اعراف، آیه ۹۶
  • قرآن کریم، سوره آل‌عمران، آیه ۱۱۰

 

 

 

 

سوتیترها:

۱٫

قرآن کریم که قانون اساسی ماست می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء».(۳) نمی‌گوید ایرانی‌ها! افغانی‌ها! افریقائی‌ها! می‌گوید ای مردم! اهل هر جا که هستید همه گدا هستید. امریکا گداست. خیال می‌کنید او وسایل جنگی زیادی دارد. وسایل جنگی که کاری از دستش برنمی‌آید.

 

۲ یکی از دادهای من این است که امر به معروف و نهی از منکر فقط به دیوار خیابان‌ها نوشته شده، در حالی که مانند نماز بر فرد فرد ما مسلمان‌ها واجب است. این که به چه مناسبت و یا چرا این حرف را زدی و به تو چه، ندارد. حرف را بزن و خداحافظ و برو. دو نفر، سه نفر، ششمی که حرف را بزند، اثر می‌کند…

۳٫

اگر این سید اولاد پیغمبر(ص)، مقام معظم رهبری را رها کنیم واقعاً بیچاره‌ایم. به همه گفته‌ام تنها کاری که می‌توانید بکنید این است که جمعیت پشتوانه این سید را زیاد کنید. واقعاً معتقدم ایشان غریب واقع شده است. خود امام هم با آن قدرتش غریب بود، چه رسد به این بزرگوار. واقعاً اگر امیدی هم هست فقط به ایشان است.

 

۴٫

دین از همه چیز مهم‌تر است. اگر اقتصاد می‌خواهید با دین میسر است. حجاب هم همین طور. شرف همین طور. اگر دین نباشد، هیچ چیزی نیست.

 

30نوامبر/16

روز قدس جلوه‌گاه بیداری جهان اسلام

 

غلامرضا گلی‌زواره

فلسطین قلمرو مسلمین

فلسطین سرزمین کم‌وسعتی است به مساحت حدود ۲۸ هزار کیلومتر مربع که در انتهای جنوب شرقی دریای مدیترانه در منطقه خاورمیانه یا آسیای جنوب غربی قرار دارد و همچون لولایی سه قاره آسیا، اروپا و افریقا را به یکدیگر متصل می‌کند، همچنین این ناحیه قلب جهان اسلام و حلقه اتصال شرق و غرب به شمار می‌رود و مورد توجه پیروان سه آیین اسلام، مسیح و یهود است.(۱)

این قلمرو از کهن‌ترین مناطق مسکونی جهان است و قدیمی‌ترین ساکنین آن را دسته‌ای از مهاجران سامی به نام کنعانیان تشکیل می‌دهند که ۳۵۰۰ سال قبل از میلاد به این ناحیه مهاجرت کردند. هزار سال قبل از میلاد قومی که «فیلسطین» نامیده می‌شدند وارد منطقه مزبور گردیدند و جای کنعانی‌ها را گرفتند، نام کشور فلسطین از این عنوان گرفته شده است، برخی گفته‌اند رومیان این نام را به سرزمین یاد شده اطلاق کردند.(۲)

فلسطین فرستادگان الهی و سفیران نور را در دامان پاک خویش پرورش داده و به همین دلیل مسیری منور را تا عرش و قدس و ملکوت در خاک خود ترسیم کرده است. پایه‌گذار و معمار برخی از شهرهای فلسطین پیامبرانی چون داود، سلیمان، یحیی، ابراهیم و موسی«ع» هستند که در این ناحیه مروج یکتاپرستی و مبشر حق‌جویی وحق‌طلبی بوده‌اند. خاتم رسولان پیامبر اکرم از مکه (بلد امین) به قدس شریف سیر داده شد و معراج او به آسمان با اشاره جبرئیل امین از این بیت مبارک آغاز گردید تا پیامبران سلف به امامت ایشان نماز گزارند.

بیت‌المقدس که برگزیده خداوند و بقعه‌ای مبارک است، در این منطقه قرار دارد و خاتم پیامبران مسلمانان را توصیه کرده که برای رفتن به سوی این مسجد، مسجدالحرام و مسجدالنبی بار سفر ببندند. حضرت علی«ع» نیز آن را قصری از قصور بهشتی نامیده است.(۳)

با طلوع اسلام و بعثت نبی اکرم«ص» در سرزمین حجاز، رزمندگان مسلمان در نبرد با رومیان که فلسطین را دراختیار داشتند، این ناحیه را همراه شام به تصرف خود درآوردند. از آنجا که بیت‌المقدس اولین قبله‌گاه مسلمانان بود و سپس خانه کعبه جایگزین آن گردید، شهر بیت‌المقدس که از قبل برای مسیحیان و یهودیان از اعتبار و تقدس ویژه‌ای برخوردار بود، نزد مسلمانان نیز شرافت و قداست خاصی یافت. در این دوران پیروان آیین‌های سه‌گانه توحیدی، مسیحیان و یهودیان تحت حکومت مسلمانان، در برگزاری شعائر و آیین‌های مذهبی خود آزاد بودند.

رشد و توسعه روزافزون دین اسلام در این سرزمین موجب گردید تا زبان و ادبیات عربی و فرهنگ اسلامی در آن گسترش یابد و حتی مسیحیان به زبان عربی تکلم کنند. در زمان استیلای مسلمانان قبه الصخره بنا گردید و برای احداث مسجدالاقصی با تکیه بر معماری اسلامی اقداماتی صورت گرفت.

اندکی بعد از فتح مصر توسط دولت فاطمی، فلسطین تحت سیطره این دولت مقتدر شیعی قرار گرفت. از اواخر قرن پنجم هجری سلجوقیان به قلمرو فاطمیان دست‌اندازی کردند و در ۴۶۳ هجری بیت‌المقدس را به تصرف خود درآوردند. اگرچه در اواخر این قرن فاطمی‌ها بر سلجوقیان غلبه یافتند و قدس را بار دیگر دراختیار گرفتند، اما در این ایام مقدمات یورش‌های خونین صلیبی‌ها که با سفاکی‌ها و جنایات زیادی توأم بود فراهم آمد. سپاه خون‌آشام صلیبی در ۴۹۲ هجری به بیت‌المقدس رسید و بعد از چهل روز محاصره آن داخل شهر گردید و به کشتار وحشیانه مسلمانان پرداخت.(۴) گودو آدو بویون سردار نخستین جنگ صلیبی در گزارش خود به پاپ، در این باب نوشت:

«اگر می‌خواهید بدانید با دشمنانی که در بیت‌المقدس به دست ما افتادند چه برخوردی شد، همین قدر بدانید که کسان ما در آنجا در دریایی از خون مسلمانان می‌تاختند و خون تا زانوی مرکب آنان می‌رسید.»(۵)

ویل‌دورانت از قول کشیشی که خود شاهد هجوم صلیبیان به بیت‌المقدس بوده است می‌نویسد:

«گروهی از مسلمانان را سر بریدند، عده‌ای را با تبر قطعه قطعه یا مجبور کردند خود را از بالای برج‌ها به زیر افکنند. عده‌ای را شکنجه‌های سخت دادند و آنگاه پیکرشان را در آتش سوزاندند. در کوچه‌ها توده‌ای از سرها و پاهای کشتگان مسلمانان دیده می‌شد. زنان را به ضرب دشنه به قتل می‌رساندند، کودکان را به زور از آغوش مادران جدا و به بالای دیوارها پرتاب می‌کردند و با کوبیدن بدن‌هایشان بر ستون‌ها، استخوان‌هایشان را درهم می‌شکستند.(۶)

گوستاولوبون فرانسوی و مورخ اروپایی تنفر خود را از جنایات صلیبی‌ها این گونه بروز داده است:

«اعمال و کردار قبیح و زشت صلیبی‌ها آنان را در ردیف درنده‌ترین و بی‌شعورترین وحشی‌های روی زمین قرار داده بود و رفتارشان با هم‌عهدان خود، با دشمن، رعایای بی‌گناه، نظامیان، زنان، اطفال و سالخورده‌ها و جوانان یکسان بود. همه را غارت کردند و به قتل می‌رساندند.»(۷)

آنان به حرم و اماکن مقدس هم اهانت کردند و ذخایر هنری و فرهنگی از جمله کتابخانه‌ها را به آتش کشیدند و سیاه‌ترین صفحات تاریخ بشری را رقم زدند.(۸)

سرانجام صلاح‌الدین ایوبی، سلحشور مسلمان به عزم رهاسازی قدس عزیز حرکت کرد و بعد از حدود یک قرن که قدس در اشغال این مهاجمان جنایتکار بود، آن را در اواخر قرن ششم هجری (۱۷ رجب‌المرجب ۵۸۳ هجری) از چنگال خونخواران مذکور رها ساخت.(۹)

بیت‌المقدس از آتش جهان‌سوز بیابان‌گردان مغولی مصون نبود، اما سلسله ممالیک که بر سر مصر مسلط گردیده بودند در این باره رشادت‌های قابل تحسین از خود بروز دادند و سپاه مغول را در منطقه شام منهدم کردند. در این عصر قدس به شکوفایی فرهنگی و اجتماعی رسید.(۱۰)

سلطان سلیم عثمانی نخست سوریه را فتح کرد، سپس عازم فلسطین گردید و بعد از متفرق نمودن قوا به سال ۹۲۳ هجری/۱۵۱۷ م فلسطین را متصرف گشت. دولت عثمانی به مدت چهار قرن بر این سرزمین به عنوان بخشی از منطقه اداری سوریه بزرگ حکمرانی کرد. در این عصر فلسطین شامل استان قدس و دو استان عکا و نابلس بود.(۱۱)

 

نقشه‌ای شوم

یکی از حوادث عصر امپراتوری عثمانی، یورش ناپلئون به سرزمین فلسطین است. وی‌عریش، غزه و رمله را گرفت، ولی در کنار شهر یافا با مقاومت شدید سربازان احمد جزار از فرمانروایان مسلمان روبه‌رو گردید. ناپلئون ناگزیر از آنجا به عکا رفت و این ناحیه را به تصرف درآورد، اما با فداکاری سربازان مدافع وادار به عقب‌نشینی شد. ناپلئون هنگام یورش به قدس شریف به استخدام یهودیانی پرداخت که در آسیا و افریقا مستقر بودند. نقشه‌ او این بود که دولتی از قوم یهود تحت سلطه خود در فلسطین به وجود آورد و خودش به این قلمرو نیاید. سلطان عبدالحمید تنها امپراتور عثمانی بود که به خطر صهیونیسم پی برد و موقعی که یهودیان به مهاجرت خود برای اسکان در فلسطین اصرار ‌کردند، اخطار داد هر نقطه‌ای به جز فلسطین را می‌توانند برای محل سکونت خود برگزینند. ناگفته نماند که برخی از کارگزاران محلی عثمانی، علی‌رغم این دیدگاه، در باره آمدن یهودیان به ارض مقدس با بیگانگان تبانی‌هایی کرده بودند.(۱۲)

از رویدادهای مهمی که پای استعمار و صهیونیسم را در فلسطین باز کرد، هجوم ابراهیم پاشا حاکم مصر به این سرزمین است. او مدت ده سال با اختناق و فشار سیاسی بر فلسطین حکومت کرد و رفتارهای خشن کارگزارانش در این منطقه موجب قیام مردم در شهرهای نابلس و الخلیل گردید. سپس این حرکت به اردن و لبنان سرایت کرد. وقتی ابراهیم پاشا مشغول سرکوب این جنبش‌ها شد، دولت عثمانی از این فرصت بهره برد و فلسطین را بار دیگر دراختیار گرفت.(۱۳)

در آغاز قرن نوزدهم میلادی دولت‌های استکباری انگلیس و فرانسه که به فکر تجزیه امپراتوری عثمانی افتاده بودند بر آن شدند تا بعد از تحریک احساسات قومی و ناسیونالیستی اعراب، برای کسب استقلال از دولت عثمانی، زمینه‌های لازم را برای تشکیل دولتی غیرعرب و کاملاً وابسته به خود را که از نظر فرهنگ، مذهب و نژاد امکان اتحاد با اعراب را نداشته باشد در حد فاصل افریقا، آسیا و اروپا فراهم آورند. مقارن اجرای این توطئه، یهودیان نیز به فکر تشکیل سرزمینی برای خود افتادند. این قوم با چنین خواسته‌ای بهترین وسیله برای اجرای مطامع استعماری قدرت‌های اروپایی به شمار می‌رفت.

هرتزل بنیان‌گذار تشکیلات سیاسی صهیونیسم که کتاب «دولت یهود» را نوشت، سرزمین فلسطین را به عنوان مکانی برای دولت یهود تعیین کرد، از آن زمان مهاجرت یهودیان به فلسطین تحت حمایت استکبار جهانی فزونی گرفت. در ۱۲۹۶ ش/ ۱۹۱۷م لرد بالفور، وزیر خارجه بریتانیا اعلام داشت، انگلستان از تشکیل وطن ملی یهود در فلسطین و رسیدن یهودیان به این هدف حمایت می‌کند.

صدور اعلامیه بالفور خشم مسلمانان ساکن فلسطین را برانگیخت. آنها برای کسب استقلال قیام‌های متعددی را در قدس، یافا، براق و شریق ترتیب دادند. شیخ عزالدین قسام از شخصیت‌هایی است که در خط مقدم این نبرد و به عنوان رهبر این خیزش‌ها‌ در برابر صهیونیست‌ها و استعمارگران پایداری کرد. با به قدرت رسیدن نازی‌ها در آلمان و کشتار یهودیان در این کشور توسط آدلف هیتلر، مهاجرت این قوم به فلسطین روند سریع‌تری پیدا کرد، به گونه‌ای که در ۱۳۱۸ ش/ ۱۹۳۹ م حدود ۳۰ درصد ساکنین فلسطین یهودی بودند.

بعد از جنگ دوم جهانی، سران صهیونیسم که مشاهده کردند امریکا به قدرت قوی‌تری تبدیل شده است، خود را به آن نزدیک کردند و بریتانیا به عنوان حامی اصلی صهیونیسم جای خود را به ایالات متحده امریکا داد. در ۱۳۲۶ ش/ ۱۳۶۶ ق شورای امنیت سازمان ملل متحد تحت فشار ابرقدرت‌ها طرح تقسیم فلسطین به دو منطقه یهودی و عربی را تصویب کرد که اعراب با آن مخالفت کردند.

یک سال بعد صهیونیست‌ها موجودیت اسرائیل را اعلام کردند و به دنبال توافق تمام کشورهای بزرگ در این باره، یهودیان دست به کشتار اعراب و مسلمانان فلسطینی زدند و با آتش زدن خانه‌های آنان، کشتار، شکنجه و جنایات دیگر، ساکنین اصلی این سرزمین را مجبور به ترک خانه و کاشانه و آنان را آواره کردند.(۱۴)

در سال ۱۳۳۵ ش/ ۱۳۷۵ هـ ق با ملی شدن کانال سوئز توسط جمال عبدالناصر، دولت صهیونیستی حاکم بر فلسطین به کمک فرانسه و انگلستان به مصر حمله برد، اما فشار بین‌المللی سبب عقب‌نشینی این کشورها شد. در جنگ شش روزه سال ۱۹۶۷ م/ ۱۳۸۶ هـ‌ق، دولت اسرائیل کشورهای اسلامی مصر، سوریه، اردن را شکست داد، باریکه غزه، کرانه غربی رود اردن و بلندی‌های جولان را به تصرف درآورد، بیت‌المقدس را ضمیمه قلمرو غاصبانه خود کرد و آنجا را پایتخت دولت اسرائیل قرار داد.

در این تجاوزهای وحشیانه، صهیونیست‌ها در دیریاسین و کفرقاسم بیش از جاهای دیگر جنایات خود را بروز دادند و این در حالی بود که بن‌گوریون رسماً تشکیل دولت غاصب صهیونیستی را اعلام کرده بود. از این پس ساکنان بومی فلسطین بیش از گذشته آواره و به کشورهایی چون اردن، مصر، سوریه و لبنان پناهنده شدند، اما همین مردم آواره و بی‌خانمان با تشکیل گروه‌های نظامی و سیاسی برای بازپس گرفتن سرزمین مقدس فلسطین دست به مبارزه زدند. این مقاومت‌های مردمی و خودجوش همچنان ادامه دارد.(۱۵)

در ۱۹۶۷م/ ۱۳۸۶ هجری حملات چریکی جنبش فتح به مراکز نظامی و اقتصادی رژیم غاصب قدس افزایش یافت و با شکست اعراب در نبردهای مورد اشاره، فلسطینی‌ها به قوای خود متکی شدند. در بزرگ‌ترین حمله نظامی جنبش الفتح در ۲۱ ذی‌الحجه ۱۳۸۷، ۲۱ مارس ۱۹۶۸ م که طی نبرد کرامه صورت گرفت، این تشکیلات به رویارویی تمام‌عیاری با صهیونیست‌ها پرداخت و در خلال این حملات تلفات زیادی به قوای اشغالگران وارد ساخت و تعداد قابل‌توجهی تجهیزات و غنایم نظامی به دست فلسطینی‌ها افتاد.

بعد از این عملیات، افسانه شکست‌ناپذیری ارتش اسرائیل از میان رفت و مردم فلسطین به جنبش چریکی فتح اقبال بسیار گسترده‌ای نشان دادند. به‌زودی مسئله فلسطین تبدیل به مهم‌ترین موضوع سیاسی جهان اسلام شد و حمایت از مواضع فلسطینی‌ها، در میان کشورهای اسلامی به یکی از معیارهای شناخت سمت‌گیری سیاسی آنان مبدل گردید.

در همین ایام، گروه‌های چریکی دیگری علاوه بر جنبش فتح در فلسطین به وجود آمدند و به‌تدریج کنترل سازمان آزادی‌بخش فلسطین (ساف) را در دست گرفتند. یک سال بعد یاسر عرفات رهبر جنبش فتح به ریاست این سازمان برگزیده شد.

لازم به ذکر است که جمال عبدالناصر در سال ۱۹۶۴ م/ ۱۳۸۳ هجری   پیشنهاد تشکیل این سازمان را مطرح کرده بود و چندی بعد از آن اولین جلسه شورای ملی فلسطین با شرکت نمایندگانی از اقشار گوناگون فلسطینی در شهر بیت‌المقدس برپا شد و تأسیس ساف در آن به تصویب رسید.(۱۶)

در اکتبر ۱۹۷۳ م/ ۱۳۹۳ هجری جنگ رمضان رخ داد که طی آن نیروهای مصر، سوریه و ساف طی حمله‌ گسترده‌ای رژیم صهیونیستی را غافلگیر کردند و پیروزی‌های درخشانی را به دست آوردند. این تهاجم وسیع پایه‌های رژیم اشغالگر قدس را لرزان و صهیونیست‌ها را متوحش ساخت. در اجلاس سران عرب که یک سال بعد از این نبرد تشکیل گردید، ساف به عنوان تنها نماینده قانونی مردم فلسطین به رسمیت شناخته و به عنوان ناظر در مجمع سازمان ملل متحد پذیرفته شد. این فتوحات و موفقیت‌ها اشغالگران قدس و استکبار جهانی را دچار هراس ساخت، به همین دلیل تلاش کردند با ایجاد تفرقه بین کشورهای مسلمان، اقتدار آنان را تضعیف کنند و از این رهگذر، رژیم اشغالگر اسرائیل و انورسادات رئیس‌جمهور مصر قرارداد صلح کمپ‌دیوید را در محلی با همین عنوان در امریکا و با میانجی‌گری این دولت امضا کردند.

بعد از این سازش خفت‌بار اگرچه صحرای سینا به مصر بازگردانده شد، ولی فلسطین، غزه، کرانه غربی رود اردن و بلندی‌های جولان همچنان در اشغال صهیونیست‌ها باقی ماند، ضمن اینکه بین کشورهای عربی حامی فلسطین شکاف به وجود آمد و اسرائیل غاصب به گسترش شهرک‌های یهودی‌نشین در کرانه باختری اقدام کرد.

دو سال بعد از سازش مزبور، ارتش اسرائیل تهاجم گسترده‌ای را علیه لبنان آغاز و رودخانه لیتانی را تصرف کرد. در این بمباران‌های هوایی و زمینی عده‌ای از شیعیان  به شهادت رسیدند و ۷۵ درصد از شهرها و روستاهای جنوب لبنان ویران و فلسطینی‌های آواره که به عنوان پناهنده در لبنان به سر می‌بردند در اردوگاه‌های صبرا و شتیلا قتل‌عام شدند.(۱۷)

 

ارتباط شوم و شریرانه

فرقه ضاله بهائیت از نظر کارنامه و موضع‌گیری‌ها با ویژگی‌های رفتاری صهیونیست‌ها همخوانی دارد. با استیلای متجاوزان صهیونیست بر قدس شریف و تشکیل دولت اسرائیل و استقرار تشکیلات بهائیان در شهر حیفا، این فرقه در خدمت رژیم جنایتکار و غاصب قدس قرار گرفت و بهایی‌ها از حمایت امریکا و انگلستان برخوردار شدند.

این فرقه در زمینه اسلام‌زدایی و مبارزه با ارزش‌های شیعه و سرکوب نیروهای مؤمن و انقلابی، سازگاری زیادی با رژیم پهلوی دوم داشت و برای حفظ موجودیت و تحقق اهداف پلید خود، زمینه گسترش روابط ایران و اسرائیل را به وجود آورد.

این فرقه در کنار فراماسون‌ها و صهیونیست‌ها در دوران رژیم محمدرضا پهلوی نقش مهمی در اجرای نظرات و سیاست‌های خود داشت. در این ایام تلاش فراوانی شد تا بهائیان در ایران رسمیت پیدا کنند،  پایگاه‌های آنان در درون تشکیلات طاغوت تقویت شدند  و به دلیل این که بسیاری از مقربان شاه و خویشاوندان خاندان پهلوی و عده زیادی از کارگزاران و متصدیان مناصب مهم و کلیدی ایران بهایی بودند، نیرنگ امریکا و اسرائیل غاصب تا حدودی عملی گردید.

فرقه بهائیت ضمن هموار کردن مسیرها برای نفوذ صهیونیست‌ها در ایران، در تثبیت موقعیت تشکیلات شاهنشاهی و افزایش اختناق و فشارهای سیاسی به انواع حیله‌ها متوسل می‌گردید. انقلاب سفید شاه را تأیید و با ساواک برای دستگیری، حبس و شکنجه مبارزان مسلمان همکاری می‌کرد، اعضای این فرقه در حزب رستاخیز نیز عضویت داشتند و در جلب حمایت دولت‌های بزرگ برای حمایت از سلطنت شاه و تقویت رابطه او‌  با اسرائیل غاصب فعال بودند.

بهائیان، در جنگ اعراب و اسرائیل به تبلیغ علیه مسلمانان پرداختند و حتی برای کمک به ارتش اسرائیل اعاناتی را جمع‌آوری کردند. اشغالگران قدس بعد از اطمینان از نفوذ بهائیت در ارکان رژیم پهلوی و به منظور بهره‌برداری سیاسی و امنیتی افزون‌تر از آن، در کشورهای جهان به‌ویژه ایران، این فرقه را به رسمیت شناخت.(۱۸)

از سوی دیگر صهیونیست‌ها به دلایلی چون مشروعیت نداشتن دولت اسرائیل، نیاز شدید به هم‌پیمانان، طمع‌ورزی به منافع مالی که شاه دراختیار امریکایی‌ها قرار می‌داد، استفاده از ذخائر نفت ارزان و در مواقعی رایگان، بهره‌مندی از رژیم دیکتاتوری پهلوی برای ایجاد انشقاق در صفوف کشورهای اسلامی در برابر اشغالگران قدس، استفاده از سرزمین استراتژیک ایران برای بسط نفوذ اطلاعاتی در کشورهای همجوار، به‌خصوص شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس، دستیابی به بازار مصرف، نفوذ در اقلیت‌های قومی ایران برای استفاده اهرم‌گونه از آنها علیه کشورهای مسلمان، در ایجاد رابطه سیاسی با رژیم طاغوتی حاکم بر ایران جدی بود و هیچ‌ فرصتی را در این زمینه از دست نمی‌داد.

رژیم پهلوی با وجود‌ وابستگی کامل به امریکا، همواره از مردم و افشاگری‌های نیروهای انقلابی هراس داشت و تلاش می‌کرد روابط خود را با اسرائیل مخفی نگاه دارد. پهلوی دوم که همواره از قیام‌های مردمی به رهبری روحانیت علیه خود نگران بود، از هر امکانی برای تقویت تشکیلات اطلاعاتی، امنیتی و پلیسی خود بهره می‌گرفت و مناسباتش را با اسرائیل تقویت کرد تا او را یاری کند. بر این اساس ساواک از همه افرادی که از جانب رژیم اشغالگر قدس به ایران می‌آمدند استقبال شایان توجهی می‌کرد و میزبان تمام‌عیار آنان بود.

این دو رژیم حتی در قالب طرح‌های زراعی و دامی به هم نزدیک شده‌ بودند تا در تبادل موارد امنیتی و اطلاعاتی با یکدیگر همکاری کنند. حتی مأموران ساواک برای کسب مهارت در عملیات جاسوسی و ضدجاسوسی تحت تعلیم صهیونیست‌ها قرار می‌گرفتند.

صهیونیست با کمک عوامل اطلاعاتی ایران به درون سفارتخانه‌های کشورهای مسلمان نیز نفوذ و به مناسبات کشورهای اسلامی با دیگر مناطق جهان اشراف پیدا می‌کردند. دستاورد این همکاری‌های مشترک برای امت مسلمان ایران جز خفقان بیشتر چیزی نبود.

عوامل رژیم صهیونیستی برای دستگیری نیروهای انقلابی، کشف سریع شبکه‌های مبارزاتی و خنثی کردن هسته‌های مقاومت علیه رژیم استبدادی با بازجویی‌های غیرانسانی، شکنجه‌های منجر به قتل یا آسیب‌های جبران‌ناپذیر بدنی و روحی  با سازمان امنیت و اطلاعات ایران همکاری‌های گسترده و تنگاتنگی داشتند. به علاوه تمام امکانات ساواک دراختیار موساد قرار می‌گرفت تا مأموران این سازمان مخوف جاسوسی، دیپلمات‌های کشورهای مسلمان را کاملاً در کنترل خود داشته باشند و از این طریق، سرزمین‌های اسلامی را تضعیف کنند.

 

روز خروش علیه اشغالگران و مستکبران

رژیم شاه متحدی مطمئن برای استکبار رژیم غاصب صهیونیستی بود. ایران در زمان شاه بازار واردات انبوه کالاهای اسرائیل غاصب به شمار می‌رفت. این روند اسفبار، اقتصاد رژیمی جنایتکار را تقویت می‌کرد. شاه با صدور نفت مورد نیاز این تشکیلات ضداسلامی، به امداد صهیونیست‌ها می‌شتافت و ماده خام کشوری اسلامی و شیعه‌نشین در مجموعه اقتصاد و صنایع رژیم اشغالگر قدس شریف تبدیل به انواع سلاح‌های مرگبار و گلوله‌های آتشینی می‌شد که فلسطینی‌ها و لبنانی‌ها را به شهادت می‌رساند. ایران پایگاه عملیات جاسوسی اسرائیل و کنترل مسلمانان منطقه خاورمیانه بود.

افشای روابط پنهان و آشکار رژیم پهلوی با صهیونیست‌های جنایتکار و مخالفت با کمک‌های بی‌دریغ رژیم شاهنشاهی به دشمن مشترک مسلمانان یکی از انگیزه‌های قیام امام خمینی را تشکیل می‌داد. ایشان در این باره فرموده‌اند:

«یکی از جهاتی که ما را در مقابل شاه قرار داده، کمک او به اسرائیل است. من همیشه در مطالباتم گفته‌ام که شاه از همان اول که اسرائیل به وجود آمد با او همکاری کرد و وقتی که جنگ بین اسرائیل و مسلمانان به اوج خود رسید، شاه همچنان نفت مسلمین را غصب کرد و به اسرائیل ‌داد و این امر خود از عوامل مخالفت من با شاه است.»(۲۰)

سرنگونی شاه و حاکمیت نظام اسلامی در ایران به رهبری امام خمینی، اولین ضربه مهلکی بود که اهداف توسعه‌طلبانه صهیونیست‌ها را به طور جدی به مخاطره افکند. تأثیر پیام انقلاب اسلامی و موضع‌گیری‌های قاطع امام خمینی بر افکارعمومی چنان عمیق و گسترده و بیدارکننده بود که وقتی انورسادات معاهده ننگین سازش را در کمپ‌دیوید امریکا امضا کرد، دولت مصر از جرگه اعراب و حتی از جمع رژیم‌های مرتجع عرب خارج شد و در انزوای کامل قرار گرفت.

امام خمینی در ۱۶ مرداد ۱۳۵۸/ ۱۳ رمضان‌المبارک ۱۳۹۹، روز جمعه آخر ماه مبارک رمضان را به عنوان «روز جهانی قدس» تعیین کردند و جهان اسلام را به همبستگی در این روز مبارک فراخواندند تا همراهی و همدلی خود را در حمایت از حقوق قانونی مردم فلسطین به نمایش بگذارند.

انتخاب آخرین جمعه از ماه خودسازی و تزکیه درون برای حمایت از مردم مظلوم فلسطین از سوی امام خمینی(ره) امری مبتکرانه، هوشمندانه و توأم با اهداف‌ عالی و استراتژیک بود. در این روز مسلمانان بعد از یک ماه عبادت و توبه و سازندگی معنوی، وجودی را که در چشمه رمضان شستشو داده‌اند با مسایل سیاسی و اجتماعی پیوند می‌زنند.

نکته مهم این است که روز قدس صرفاً به حمایت از اقشار و اهالی فلسطین غصب شده منحصر نمی‌شود و امام هدفی فراتر را در آن جستجو می‌کردند، چنان که خود فرموده‌اند:

«روز قدس یک روز جهانی است. روزی نیست که فقط اختصاص به قدس داشته باشد. روز مقابله مستضعفین با مستکبرین است. روز مقابله ملت‌هایی است که در زیر فشار ظلم امریکا و غیرامریکا  هستند. روز مقابله با ابرقدرت‌هاست. روزی است که باید مستضعفین مجهز شوند در مقابل مستکبرین و دماغ مستکبرین را به خاک بمالند.(۲۱)

در جای دیگر تأکید کرده‌اند:

«روز قدس یک روز اسلامی و یک بسیج عمومی اسلامی است. امیدوارم که این امر مقدمه‌ای باشد از برای یک حزب مستضعفین بر تمام دنیا و همه مستضعفین با هم در این حزب شرکت و در مقابل مستکبرین و چپاولگران شرق و غرب قیام کنند. اگر تمام ملت‌ها در روز قدس قیام می‌کردند و فریاد می‌زدند، تمام کشورهای اسلامی، ملت‌ها برخیزند و فریاد بزنند نه برای قدس تنها (بلکه) برای همه ممالک اسلامی، پیروز خواهند شد…».(۲۲)

 

 

رویشی باشکوه به برکت روز قدس

رهنمودهای امام خمینی و مقام معظم رهبری،‌ پرتوهای فروزان انقلاب اسلامی ایران و ابتکار بنیان‌گذار نهضت اسلامی ایران در دعوت مسلمانان به راه‌پیمایی در روز قدس و دفاع از ملت مظلوم فلسطین از یک طرف و ناامید گردیدن فلسطینی‌ها از برخی شخصیت‌های سیاسی خویش و رژیم‌های عربی منطقه در دفاع از حقوق مسلم خود، جنبش خودجوشی را در این سرزمین مغضوب به وجود آورد که به انتفاضه معروف گردید.

انتفاضه قیام معترضانه و شجاعانه مردم غیرمسلح فلسطین در برابر رژیم اشغالگر قدس و خروشی است که طی آن اقشار گوناگون اعم از زن و مرد، پیر و جوان در برابر قوای تا بن دندن مسلح صهیونیست به وسیله سنگ ایستادگی می‌کنند تا پیام مظلومیت و اشغال وطن خویش را به جهان برسانند.

انتفاضه بزرگ در سال ۱۳۶۶ ش ۱۹۸۷ م رخ داد که ابعاد گسترده‌ آن سران رژیم صهیونیستی را به‌شدت آشفته ساخت و با احساس این خطر تصمیم گرفتند با سران سازشکار فلسطینی بر سر یک میز بنشینند و قرارداد سازش امضا کنند. به دنبال این حرکات سازشکارانه در کنفرانس اسلو و تشکیل دولت خودگردان، ملت فلسطین با مشاهده عدم تغییر در سیاست تجاوزکارانه رژیم صهیونیستی در سرزمین‌های غصب شده و برای تحقق حقوق از دست‌رفته خویش، بعد از اندکی آرامش و انتظار بار دیگر قیام جدیدی را آغاز کرد که انتفاضه مسجدالاقصی نامیده شد و این بار کوبنده‌تر و خونین‌تر از انتفاضه اول از قلب سرزمین فلسطین آغاز گردید.(۲۳)

انتفاضه خیزشی مردمی و خودجوش است و حرکت‌های قهرآمیز را از مرزهای اسرائیل به درون سرزمین‌های اشغال‌شده کشانده است. انتفاضه موفق شد با اتکا بر مردم، قدرت اسرائیل را در نبردهای کلاسیک و تلاش‌های بازدارندگی از میان ببرد و زمینه مبارزات مردمی و فرسایشی را که این رژیم در مهار آنها ضعف فراوانی دارد، پدید آورد.

حرکت مزبور متکی بر ارزش‌های اسلامی و تعالیم قرآن و سنت و ملهم از انقلاب اسلامی ایران است. براساس این ویژگی، اسلام به عنوان منشور مبارزه، دفاع و جهاد در برابر متجاوزان، اشغالگران، ستمگران و زورگویان جایگزین ایدئولوژی‌های مادی و بی‌حاصلی همچون ناسیونالیسم عربی شده و در پناه اسلام و با استفاده از تجربه‌های مبارزاتی مسلمانان از جمله غلبه امت مسلمان ایران بر استبداد و استکبار، زمینه مبارزه پیگیر و ویرانگر مبارزان فلسطینی با اشغالگران قدس فراهم آمد.

در ادامه این خیزش رهبران محلی به حاشیه رانده شدند و گروه‌های شبه‌نظامی از قبیل عقاب‌های سرخ، پلنگ‌های سیاه و گردان‌های قسام، شاخه نظامی جنبش حماس بازیگران اصلی صحنه نبرد با رژیم اشغالگر قدس شدند.

از ویژگی‌های انتفاضه، به‌خصوص انتفاضه مسجدالاقصی موارد ذیل قابل ذکر است:

۱ـ خستگی‌ناپذیری نیروهای مبارز برای رسیدن به اهداف موردنظر بعد از سال‌ها مبارزه و وجود فاصله بین نسل اول تا نسل کنونی که این روند مذهبی‌تر شدن جوان‌های فلسطین را در دستیابی به هدف آزادی فلسطین به همراه داشته است.

۲ـ‌ آشکار شدن اندیشه‌های نوین مبارزاتی فلسطین با راهکارهای جدید در سطح منطقه و جهان

۳ـ همگامی افکارعمومی مسلمانان با این حرکت و تنفر آنان از جنایات رژیم صهیونیستی

۴ـ تقویت روحیه مبارزان فلسطینی پس از پیروزی حزب‌الله لبنان بر اشغالگران قدس و نیز افتخارآفرینی‌های حماس در نبرد با این رژیم سفاک

۵ـ عملیات شهادت‌طلبانه در مبارزه و مقابله با نظامیان صهیونیست

۶ـ تداوم حمایت معنوی و سیاسی جمهوری اسلامی از انتفاضه و قیام شروع ملت فلسطین

۷ـ انتفاضه به اشغالگران قدس خسارات غیر قابل جبرانی را وارد ساخته است، از جمله: زیان‌های اقتصادی، فروپاشی بخش گردشگری، مهاجرت معکوس و تخلیه برخی از شهرک‌های صهیونیستی و نیز تخریب وجهه بین‌المللی این رژیم

۸ـ اتحاد و یکپارچگی گروه‌های مبارز و سیاسی فلسطین

۹ـ پایان افسانه شکست‌ناپذیری ارتش و سازمان‌های امنیتی رژیم صهیونیستی

۱۰ـ مطرح شدن موضوع فلسطین به عنوان آرمان مشترک مسلمانان جهان

۱۱ـ قرار گرفتن مسئله فلسطین در کانون توجه افکار بین‌المللی. مجامع جهانی با امضای برخی قراردادها، مسئله این سرزمین را پایان یافته اعلام می‌کردند، اما وقوع انتفاضه بار دیگر این سازمان‌ها را بر آن داشت تا از حقوق فلسطینی‌ها و از اجرای قطعنامه‌های بین‌المللی در خصوص ملت و سرزمین غصب شده فلسطین سخن بگویند.

مقام معظم رهبری فرموده‌اند:

«مسئله فلسطین مسئله اول بین‌المللی اسلامی است. امروز که مبارزات ملت فلسطین در زیر پرچم اسلام، خواب از چشم دولت غاصب صهیونیست و حامیانش ربوده است، بزرگ‌ترین وظیفه ملت‌ها و دولت‌های مسلمان حمایت از این مبارزات است. غده سرطانی اسرائیل را تنها از طریق همین مبارزات می‌توان ریشه‌کن ساخت و جهان اسلام را از خطرات مهلک آن نجات داد».(۲۴)

روز قدس در بیداری ملت فلسطین مؤثر بوده و این شجره طیبه امام خمینی به آرمان تمام مسلمانان جهان تبدیل شده و همه ساله بر ابعاد گسترده آثار و نتایج با برکت آن افزوده می‌شود.

در سال‌های اخیر این روز که یوم احیای اسلام، عزت، عظمت و قدرت مسلمین عالم در عصر جدید است، با جلوه و شور متفاوتی برگزار می‌شود زیرا موج بیداری و اسلام‌خواهی در کشورهای منطقه، منافع استکبار و صهیونیست‌ها را به‌شدت تهدید می‌کند. روز قدس این واقعیت را به جهانیان نشان داد که آرایش سیاسی مستکبرین و غاصبان قدس به هم خورده، نظام تک‌قطبی و تک‌پاره همچون نظام شرقی و غربی به زوال نزدیک شده و اسلام و امت اسلامی در اثر این بیداری در نظام روابط بین‌الملل جایگاه و منزلت ویژه‌ای را به دست آورده است.

امروزه حامیان منطقه‌ای صهیونیسم از اریکه قدرت به زیر آمده‌اند، به همین دلیل رهبر معظم انقلاب اسلامی فرمودند:

«روز قدس یک روز بین‌المللی اسلامی و روز بزرگ و مهمی است که ملت ایران و دیگر امت‌های مسلمان حرف حقی را که استکبار حداقل شصت سال برای خاموش کردن آن سرمایه‌گذاری کرده است، فریاد می‌زنند.»(۲۵)

حرکت بیداری اسلامی مسلمانان منطقه باعث شده که اشغالگران قدس شریف در موضع ضعف قرار گیرند و تمام معادلات منطقه به ضرر آنان رقم بخورد. اگرچه عوامل استکباری و نیز برخی از جریان‌های افراطی و ارتجاعی که دچار انجمادهای فکری و رسوب در عقیده و باور خویش هستند درصددند بیداری و خیزش‌های اسلامی را دچار انحراف سازند و این خروش‌های مقدس را از مسیر اصلی خارج نمایند، ولی آتش خشم مردم در زیر این خاکسترها فعال باقی مانده و دوباره شعله‌ور گردیده و رژیم‌های مستبد و اشغالگران صهیونیست و ابرقدرت‌ها را به مرداب‌ نابودی نزدیک ساخته است.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ جغرافیای کشورهای مسلمان، عبدالرضا فرجی، ص ۵۹.

۲ـ گیتاشناسی نوین کشورها، عباس جعفری، ص ۳۱۱.

۳ـ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۲۸، ص ۳۱۷، احادیث قدسی، ج اول، ص ۱۳۶.

۴ـ سیمای قدس مصلای پیامبران، ص ۹۳ـ۸۲.

۵ـ عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، جان دیون پورت، ترجمه سیدغلامرضا سعیدی، ص ۱۳۳، تاریخ قرون وسطی، آلبرماله، ج ۲، ص ۲۵۷.

۶ـ تاریخ تمدن، ویل‌دورانت، ج ۴، ص ۷۹۲.

۷ـ تاریخ تمدن اسلام و عرب، گوستاولوبون، ص ۴۰۶.

۸ـ پرونده اسرائیل و صهیونیزم سیاسی، روژه‌گارودی، ص ۳۵.

۹ـ نگاهی به تاریخ جهان، جواهر لعل نهرو، ترجمه تفضلی، ج اول، ص ۴۲۳.

۱۰ـ نقش مسلمانان در شکوفایی اروپا، ص ۳۲۴ـ۳۲۳، تاریخ اورشلیم، سیدجعفر حمیدی، ص ۲۲۹، سقوط بغداد، پن‌ تن رشید، ترجمه اسدالله آزاد، ص ۱۹۷ـ۱۹۶.

۱۱ـ تاریخ نوین فلسطین، عبدالوهابی کیالی، ترجمه محمد جواهر کلام، ص ۴۶.

۱۲ـ دولت اسرائیل،‌ گالنیا نیکیتینا، ترجمه ایرج مهدویان، ص ۲۰.

۱۳ـ سیمای قدس مصلای پیامبران، ص ۱۴۳ـ۱۴۲.

۱۴ـ دانشنامه دانش‌گستر، ج ۱۲، ص ۳۷ـ۳۶، جغرافیای کشورهای مسلمان، ص ۶۳.

۱۵ـ گیتاشناسی نوین کشورها، ص ۳۱۳، مجله مسجد، ش ۸۹، اردیبهشت ۱۳۸۴، ص ۵۰.

۱۶ـ گلبانگ مسجد، ش ۱۳۸، ۲۰ فروردین ۱۳۸۵.

۱۷ـ گیتاشناسی نوین کشورها، ص ۳۱۴، روزنامه اطلاعات، ۱۷ آبان‌ماه ۱۳۷۹، ش ۲۲۰۵۲.

۱۸ـ قیام ۱۵ خرداد به روایت اسناد ساواک، جواد منصوری، ج اول، ص ۳۳۲، فصلنامه انقلاب اسلامی،‌ زمستان ۱۳۷۷، ص ۱۵۹، روزنامه جام جم، ۲۷ مهرماه ۱۳۸۵، ش ۱۸۴۴، ص ۱۱.

۱۹ـ بازخوانی روابط رژیم پهلوی و اشغالگران صهیونیست، عباس سلیمی نمین، جام جم، بیست مهرماه سال ۱۳۸۵، ش ۱۸۴۴، توافق مصلحت‌آمیز روابط ایران و اسرائیل، سهراب سبحانی، ترجمه ع.م شاپوریان، ص ۵۱، ۸۳، ۱۲۳ـ۱۲۱، ۱۸۷.

۲۰ـ مصاحبه امام خمینی، ۲۵ مردادماه ۱۳۵۸، صحیفه نور، ج چهارم.

۲۱ـ پیام امام خمینی، ۲۵ مردادماه ۱۳۵۸، صحیفه نور، ج ۸، ص ۲۳۴ـ۲۳۳.

۲۲ـ تبیان، دفتر چهارم، ص ۱۳۹ـ۱۳۷.

۲۳ـ جام جم، ۵ آبان ماه ۱۳۸۴، گلبانگ مسجد، ۲۷ فروردین‌ماه ۱۳۸۵.

۲۴ـ راه امام راه ما، پیام حضرت آیت الله خامنه‌ای به مناسبت سالگرد رحلت امام خمینی، ص ۳۳.

۲۵ـ کیهان فرهنگی، ش ۲۹۸، مهر ۱۳۹۰، ص ۷۳ـ۷۲.

 

سوتیترها:

۱٫

هرتزل بنیان‌گذار تشکیلات سیاسی صهیونیسم که کتاب «دولت یهود» را نوشت، سرزمین فلسطین را به عنوان مکانی برای دولت یهود تعیین کرد، از آن زمان مهاجرت یهودیان به فلسطین تحت حمایت استکبار جهانی فزونی گرفت. در ۱۲۹۶ ش/ ۱۹۱۷م لرد بالفور، وزیر خارجه بریتانیا اعلام داشت، انگلستان از تشکیل وطن ملی یهود در فلسطین و رسیدن یهودیان به این هدف حمایت می‌کند.

 

۲٫

بعد از سازش خفت‌بار کمپ دیوید اگرچه صحرای سینا به مصر بازگردانده شد، ولی فلسطین، غزه، کرانه غربی رود اردن و بلندی‌های جولان همچنان در اشغال صهیونیست‌ها باقی ماند، ضمن اینکه بین کشورهای عربی حامی فلسطین شکاف به وجود آمد و اسرائیل غاصب به گسترش شهرک‌های یهودی‌نشین در کرانه باختری اقدام کرد

 

 

۳٫

عوامل رژیم صهیونیستی برای دستگیری نیروهای انقلابی، کشف سریع شبکه‌های مبارزاتی و خنثی کردن هسته‌های مقاومت علیه رژیم استبدادی با بازجویی‌های غیرانسانی، شکنجه‌های منجر به قتل یا آسیب‌های جبران‌ناپذیر بدنی و روحی  با سازمان امنیت و اطلاعات ایران همکاری‌های گسترده و تنگاتنگی داشتند.

 

۴٫

 

رهنمودهای امام خمینی و مقام معظم رهبری،‌ پرتوهای فروزان انقلاب اسلامی ایران و ابتکار بنیان‌گذار نهضت اسلامی ایران در دعوت مسلمانان به راه‌پیمایی در روز قدس و دفاع از ملت مظلوم فلسطین از یک طرف و ناامید گردیدن فلسطینی‌ها از برخی شخصیت‌های سیاسی خویش و رژیم‌های عربی منطقه در دفاع از حقوق مسلم خود، جنبش خودجوشی را در این سرزمین مغضوب به وجود آورد که به انتفاضه معروف گردید.

 

 

۵٫

حرکت بیداری اسلامی مسلمانان منطقه باعث شده که اشغالگران قدس شریف در موضع ضعف قرار گیرند و تمام معادلات منطقه به ضرر آنان رقم بخورد. اگرچه عوامل استکباری و نیز برخی از جریان‌های افراطی و ارتجاعی که دچار انجمادهای فکری و رسوب در عقیده و باور خویش هستند درصددند بیداری و خیزش‌های اسلامی را دچار انحراف سازند و این خروش‌های مقدس را از مسیر اصلی خارج نمایند

 

 

30نوامبر/16

ادله امامت امام حسن مجتبى‏«ع»

حجت‌الاسلام سیدجواد حسینى

انتخاب جانشین و امام پس از پیامبر «ص» به امر و فرمان الهى است.  شاهد این مدّعا ماجراى ذیل است:

پیامبر اکرم «‏ص» هنگامى که در مکه بود، گاه به سراغ قبایل عرب مى‏رفت و آنها را به اسلام دعوت مى‏نمود، از جمله با قبیله بنى عامر گفت‌وگو کرد. یکى از بزرگان آنان به نام بحیره بن فراس گفت: «اگر ما با شما بیعت کنیم و دعوت شما را بپذیریم و خدا تو را بر دشمنان پیروز گرداند، قول مى‏دهى که جانشینى تو از آن ما باشد؟»

پیامبر اکرم‏ «ص» فرمود: «اَلْاَمْرُ لِلَّهِ [اِلَى اللَّهِ‏] یَضَعُهُ حَیْثُ یَشاءُ؛(۱) این امر مربوط به خداست و آن را هرجا بخواهد قرار مى‏دهد.»

نقل شده که چنین برخورد و پیشنهادى از ناحیه قبیله کنده نیز صورت گرفت و پاسخ پیامبر «ص» همان بود..(۲)

پاسخ فوق با صراحت تمام اعلام مى‏کند که خلافت و امامت با نصب و تعیین الهى است و حتى پیامبر اکرم ‏«ص» نیز در این امر جز نقش واسطه و اعلام‌کننده، نقش دیگرى ندارد.

 

امامت امام حسن‏ «ع» در گفتار پیامبر «ص»       

حال این پرسش مطرح می‌شود که آیا امام حسن‏ «ع» از چنین نصبى برخوردار است یا خیر؟ هر چند از نظر شیعیان، امامت آن حضرت امر مسلّمى است، ولى معاندان و مخالفان به این شبهه دامن زده‏اند که امام حسن‏ «ع» توسط پیامبر اکرم‏ «ص» و یا امام على‏ «ع»  به عنوان امام معرفى نشده است. براى روشن شدن مسئله، مطلب را از چند زاویه بررسى مى‏کنیم:

 

الف) بعضی از کتب اهل سنّت‏

۱ـ جابر بن یزید جعفى مى‏گوید: «از جابر بن عبداللّه انصارى شنیدم که گفت پیامبر اکرم‏ «ص» به او فرمود: «یا جابِرُ اِنَّ اَوْصِیائِى وَاَئِمَّهَ الْمُسْلِمِینَ مِنْ بَعْدِى اَوَّلُهُمْ عَلِىٌّ ثُمَّ الْحَسَنُ… ثُمَّ الْقائِمُ اِسْمُهُ اِسْمِى وَکُنْیَتُهُ کُنْیَتِى؛(۳) اى جابر! اوصیاى من و امامان مسلمانان بعد از من، اولین آنان على، سپس حسن،… سپس قائم هستند که اسم او اسم من و کنیه او کنیه من است.»

در این روایت صراحتاً اسم امام حسن مجتبى‏ «ع» به عنوان امام بعد از على«ع» آمده است.

۲ـ جوینى نقل کرده که نعثل یهودى به پیامبر«ص» عرض کرد: از وصى خود به ما خبر بده زیرا براى تمام پیامبران، وصى و جانشینی بوده است و نبى ما، یوشع بن نون را وصى و جانشین خود قرار داد.

پیامبر اکرم«ص» در جواب فرمود: همانا وصى و خلیفه بعد از من على بن ابی‌طالب«ع» است و بعد از او دو فرزندش حسن و حسین«ع» و بعد از آن دو، نه امام دیگر از صلب حسین«ع»  هستند. نعثل مى‏گوید: اى محمد«ص» نام آن نه نفر را برایم بگو! پیامبر هم نام یکایک آنها را بیان کرد.»(۴)

جابر بن عبداللّه انصارى از پیامبر اکرم‏«ص» نقل کرده است که جندل بن جناده یهودى پس از دیدن حضرت موسى‏«ع» در عالم خواب و امر آن حضرت به مسلمان شدن او، نزد پیامبر«ص» آمد و خواب خود را نقل نمود و سپس گفت: اوصیایتان بعد از شما چه کسانى هستند؟ پیامبر فرمود: اوصیاى من دوازده نفر هستند. جندل گفت: ما هم همین‏گونه در تورات خوانده‏ایم. سپس از حضرت خواست تا اسامى آنان را مشخص نماید؛ لذا پیامبر«ص» فرمود: «اَوَّلُهُمْ سَیِّدُ الْاَوْصِیاءِ اَبُوالْاَئِمَّهِ عَلِىٌّ ثُمَّ اِبْناهُ الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ فَاسْتَمْسِکْ بِهِمْ وَلا یَغُرَّنَّکَ جَهْلُ الْجاهِلِین؛(۵) اوّل آنان آقاى اوصیا و پدر امامان، على است. سپس دو فرزندش حسن و حسین، پس به آنان تمسّک بجو و جهل نادانان تو را فریب ندهد.»

 

ب) برخی از منابع شیعه‏

۱ـ در روایتی از جابر بن عبداللّه انصارى نقل شده است که از رسول خدا«ص» پرسیدم: امامان بعد از على بن ابی‌طالب «ع» چه کسانى هستند؟ پیامبر اکرم‏«ص» فرمود: «اَلْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ سَیِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّهِ ثُمَّ سَیِّدُ الْعابِدِینَ… ثُمَّ ابْنُهُ الْقائِمُ… هؤُلاءِ یا جابِرُ خُلَفائِى وَاَوْصِیائِى وَاَوْلادِى وَعِتْرَتِى مَنْ اَطاعَهُمْ فَقَدْ اَطاعَنِى وَمَنْ عَصاهُمْ فَقَدْ عَصانِى وَمَنْ اَنْکَرَ واحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ اَنْکَرَنِى؛(۶) حسن و حسین«ع» دو آقاى جوانان بهشت، سپس آقاى عبادت‏گران، [تمام امامان را نام برد تا رسید به امام حسن عسکرى«ع»]، سپس پسر حسن عسکرى، قائم بحق… هستند. اى جابر! اینها جانشینان و اوصیاى من و اولاد و عترت من هستند. کسى که از آنان اطاعت کند، از من اطاعت نموده است و کسى که آنها را نافرمانى کند، مرا نافرمانى کرده است و کسى که یکى از آنها را انکار کند، مرا انکار نموده است.»

۲ـ در حدیث دیگرى از پیامبر اکرم‏«ص» نقل شده است که فرمود: «اِنَّ وَصِیِّى عَلِىُّ بْنُ اَبِی‌طالِبٍ وَ بَعْدَهُ سِبْطاىَ الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ تَتْلُوهُ اَئِمَّهٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَیْنِ؛(۷) وصى من على بن ابی‌طالب«ع» است و بعد از او دو نوه‏ام حسن و حسین«ع» و بعد از حسین امامانى [نه‌گانه‏] از نسل حسین هستند.»

۳ـ روایت معروف و متواتر دیگرى وجود دارد که مرحوم مجلسى به نقل از مناقب نقل مى‏کند: «وَاجْتَمَعَ اَهْلُ الْقِبْلَهِ عَلَى اَنَّ النَّبِىّ‏«ص» قالَ الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ اِمامانِ قاما اَوْ قَعَدا؛(۸) اهل قبله [تمام مسلمانان‏] اتفاق دارند که پیامبر اکرم‏«ص» فرمود: حسن و حسین«ع» دو امام هستند، قیام کنند یا قعود [و صلح‏] کنند.»

اگر برای امامت حضرت مجتبى‏«ع» هیچ دلیلى جز همین حدیث وجود نداشت، کافى بود براى اثبات امامت آن حضرت.

۴ـ رسول اکرم«ص» در خطبه غدیر علاوه بر مطرح نمودن امامت على بن ابی‌طالب«ع» و فرزندان او، در چند مورد صریحاً نام امام حسن«ع» را به عنوان امام (دوم) ذکر نموده است که به نمونه‏هایى اشاره مى‏شود:

۱ـ۴ـ به مردم دستور داد که این‏گونه بیعت کنید: «نُطِیعُ اللَّهَ وَعَلِیّاً اَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ وَوُلْدَهُ الْاَئِمَّهَ الَّذِینَ ذَکَرْتَهُمْ مِنْ ذُرِّیَّتِکَ مِنْ صُلْبِهِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ؛(۹) ما خدا و على امیرمؤمنان و فرزندان او را که امام هستند اطاعت مى‏کنیم. همان فرزندانى که یادآور شدى از ذریه تو، از نسل على«ع»، بعد از [امامت‏] حسن و حسین«ع».»

۲ـ۴ـ پیامبر اکرم«ص»  در ادامه چگونگى بیعت مردم چنین تأکید نمودند: «فَقُولُوا اَطَعْنَا اللَّهَ بِذلِکَ وَاِیَّاکَ وَعَلِیّاً وَالْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ وَالْاَئِمَهَ الَّذِینَ ذَکَرْتَ عَهْداً وَمِیثاقاً مَأخُوذاً؛(۱۰) پس بگویید: خدا را در این [خلافت‏] و تو و على و حسن و حسین«ع» و امامانى را که نام بردى، اطاعت مى‏کنیم، به عنوان عهد و میثاق گرفته شده.»

۳ـ۴ـ در ادامه خطبه غدیر آمده: «مَعاشِرَ النَّاسِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَبایِعُوا عَلِیّاً اَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ‏علیه‏السلام وَالْحَسَنَ وَالْاَئِمَّهَ کَلِمَهً باقِیَهً؛(۱۱) اى مردم! پس از خدا بترسید و با على امیرمؤمنان و حسن و امامان‏«ع» به عنوان کلمه ماندگار بیعت کنید.»

آنچه از کلمات پیامبر«ص» از کتب اهل سنت و شیعه و خطبه غدیر نقل شد، به خوبى این امر را روشن مى‏کند که پیامبر«ص» بر مطرح نمودن امامت امام حسن مجتبى‏ و دیگر امامان‏«ع» تأکید فراوانى داشته‏اند.

امامت امام حسن‏‏«ع» در کلمات ائمه‏‏«ع» ‏

مرحوم کلینى در کتاب وزین اصول کافى روایاتى در این زمینه از ائمه‏«ع» نقل نموده است که به چند نمونه از آنها اشاره مى‏شود:

۱ـ با سند متصل به سلیم بن قیس نقل شده است که در لحظه وصیت امیرمؤمنان‏«ع»  به فرزندش حسن‏«ع»  حاضر بودم. على‏«ع» ، حسین‏«ع»  و محمّد بن حنفیه و سایر فرزندانش را با رؤساى شیعه و اهل بیتش گواه گرفت. آنگاه کتاب و سلاح [امامت] را به او تحویل داد و فرمود: «یا بُنَىَّ اَمَرَنِى رَسُولُ اللَّهِ‏صلى‏الله‏علیه‏وآله اَنْ اُوصِىَ اِلَیْکَ وَاَنْ اَدْفَعَ اِلَیْکَ کُتُبِى وَسِلاحِى کَما اَوْصى‏ اِلَىَّ رَسُولُ اللَّه‏صلى‏الله‏علیه‏وآله وَدَفَعَ اِلَىَّ کُتُبَهُ وَسِلاحَهُ وَاَمَرَنِى اَنْ آمُرَکَ اِذا حَضَرَکَ الْمَوْتُ اَنْ تَدْفَعَها اِلى‏ اَخِیکَ الْحُسَیْن‏علیه‏السلام؛(۱۲) اى فرزندم! رسول خدا «ص» به من امر فرمود که به تو وصیت کنم و کتب و سلاح خود [و ودائع امامت‏] را به تو بسپارم؛ چنان ‏که پیغمبر مرا وصى خود قرار داد و کتب و سلاحش را به من سپرد و به من دستور داد که به تو امر کنم چون مرگت فرا رسید، آنها را به برادرت حسین ‏«ع» بسپارى.»

  1. ابوبصیر مى‏گوید: به امام باقر‏«ع» عرض کردم: مردى از طایفه مختاریّه مرا دید و عقیده داشت که محمّد بن حنفیه امام است. امام باقر‏«ع» خشمناک شد و فرمود: چیزى به او نگفتى؟ عرض کردم: نه؛ به خدا چون نمى‏دانستم چه بگویم! حضرت فرمود: «اَفَلا قُلْتَ لَهُ اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ‏«ص» اَوْصى‏ اِلى‏ عَلىٍّ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ فَلَمَّا مَضى‏ عَلىٌ‏‏«ع» اَوْصى‏ اِلَى الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ‏«ع» ؛(۱۳) چرا به او نگفتى که رسول خدا«ص» به على و حسن و حسین‏«ع» وصیت کرد و چون على‏«ع» از دنیا رفت، به حسن و حسین‏«ع» [به عنوان امام] وصیَّت نمود؟!»
  2. ابو بصیر مى‏گوید: از امام صادق‏‏«ع» پرسیدم مراد از آیه «أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنکُمْ»(۱۴) چیست؟ ایشان فرمودند: نَزَلَتْ فِى عَلِىّ بْنِ اَبِى طالِبٍ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ‏«ع» ؛ درباره على بن ابی‌طالب و حسن و حسین ‏«ع» نازل شده است.» عرض کردم: مردم مى‏گویند: چرا نام على و اهل بیت‏«ع» در قرآن نیامده است؟ حضرت فرمود: خداوند نماز را بر پیغمبر نازل کرد و تعداد رکعات آن نام برده نشد؛ ولى رسول خدا«ص»آن را بیان کرد و آیه زکات نازل شد و نامبرده نشد که زکات از چهل درهم، یک درهم است، تا اینکه پیامبر‏«ص» آن را براى مردم شرح داد و… . آیه «اَطِیعُوا اللَّه» نازل شد و درباره على و حسن و حسین ‏«ع» بود؛ ولى پیامبر‏«ص» آن را بیان نمود.»(۱۵)

 

اعجاز و کرامات دلیل دیگر

راه دیگر براى اثبات امامت آن حضرت، کرامات و معجزاتى است که از آن بزرگوار سرزده است و خود نیز به آن افتخار نموده و تمسک جسته است؛ آنجا که در مقابل معاویه و لشکریانش فرمود: «اَنَا صاحِبُ الْمُعْجِزاتِ وَالدَّلائِل؛(۱۶) من صاحب معجزات و دلایل [روشنى‏] هستم.» در زیر فقط به ذکر دو نمونه اکتفا مى‏کنیم:

۱ـ پس از شهادت امیرمؤمنان على بن ابى طالب،‏«ع»  جمعى از شیعیان آن حضرت به محضر امام حسن‏‏«ع» رسیدند و عرض کردند: شبیه معجزات و کرامات پدرت را به ما نشان بده. حضرت فرمود: اگر من چنین کراماتى را نشان دهم، ایمان مى‏آورید؟ آن جمعیت عرض کردند: بلى، سوگند به خدا! [به امامت تو] ایمان مى‏آوریم. حضرت پرسید: آیا شما پدرم را مى‏شناسید؟ همگى جواب دادند: بلى، مى‏شناسیم. آنگاه حضرت پرده‏اى را کنار زدند و فرمودند: اینک پدرم را تماشا کنید. ناگاه چشمان آن گروه به وجود مبارک امیرمؤمنان على‏‏«ع» افتاد و دیدند که در گوشه‏اى نشسته است. حضرت فرمود: آیا او را مى‏شناسید؟ همگى گفتند: «هذا اَمِیرُالْمُؤْمِنِین نَشْهَدُ اَنَّکَ اَنْتَ وَلِىُّ اللَّهِ حَقّاً وَالْاِمامُ مِنْ بَعْدِهِ؛ [تصدیق مى‏کنیم که‏] این امیرالمؤمنین است و ما شهادت مى‏دهیم که واقعاً تو ولى خدایى و امام پس از او (على) مى‏باشى.»

و ادامه دادند: «ما تصدیق مى‏کنیم که تو وجود على‏‏«ع» را پس از شهادتش به ما نشان دادى؛ همچنان‏ که على‏‏«ع» وجود مبارک رسول خدا ‏«ص» را پس از رحلتش در مسجد قبا به ابوبکر نشان داد.» امام حسن‏‏«ع» فرمود: واى بر شما! مگر فرمایش پروردگار عالم را در قرآن نشنیده‏اید که مى‏فرماید: «وَلَا تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلُ فِى سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَآءٌ وَ لَکِن لَّا تَشْعُرُونَ»؛(۱۷) «به افرادى که در راه خدا کشته مى‏شوند، مرده نگویید؛ بلکه آنان زنده‏اند، ولى شما [زندگى آنان را] درک نمى‏کنید.»

وقتى که این افراد (عادى) که در راه خدا کشته شده‏اند، این‏گونه زنده باشند، در مورد ما اهل بیت‏«ع»  چه مى‏گویید؟ گفتند: «آمَنَّا وَصَدَّقْنا یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؛(۱۸) اى فرزند رسول خدا! ایمان آوردیم و [امامت شما را] تصدیق نمودیم.»

۲ـ معاویه با پیشنهاد عمروعاص از امام حسن‏«ع» درخواست کرد که براى مردم و سربازان هر دو سپاه سخنرانى کند. حضرت نیز از فرصت استفاده کرد و بعد از حمد و ستایش الهى به معرفى خود پرداخت و چنین فرمود: «من پسر رسول خدا ‏«ص» هستم. من پسر چراغ روشن و فرزند بشیر و نذیر هستم. من پسر کسى هستم که خداوند او را رحمتى براى عالمیان مبعوث نمود. من صاحب فضایل صاحب معجزات و دلایل هستم. من پسر امیرمؤمنان‏«ع»  هستم. من کسى هستم که حقّم غصب شده است. من یکى از دو آقاى اهل بهشت هستم. من پسر رکن و مقام و مکه و منى هستم.»

معاویه از عاقبت و نتایج سخنان حضرت وحشت کرد و از او خواست که سخنان خود را تمام کند. حضرت بلافاصله پایین آمد. جمعى از جمله جوانى ناصبى از مردم شام، به امام حسن‏«ع»  و پدر بزرگوارش اسائه ادب نمود و چون اسائه و اهانت غیرقابل تحمل و از حَدّ گذشته بود، امام حسن‏‏«ع» دست به دعا برداشتند و به درگاه خداوند عرض کردند: «اللَّهُمَّ غَیِّرْ ما بِهِ النِّعْمَهَ وَاجْعَلْهُ اُنْثى‏ لِیَعْتَبِرَ بِهِ؛ خدایا! نعمت [مردانگى‏] را از او سلب کن و او را همچون زنان قرار بده تا عبرت بگیرد.» دعاى حضرت مستجاب شد و جسارت‏گران رسوا شدند. معاویه، عمرو عاص را مقصّر دانست و گفت: به وسیله پیشنهاد تو، مردم بیدار شدند و معجزه امام حسن‏«ع» ‏را دیدند. عمروعاص گفت: اى معاویه! مردم شام تو را براى دین و ایمانشان نمى‏خواهند، بلکه طرفدار دنیا هستند و شمشیر و قدرت و ریاست نیز در اختیار توست، پس هیچ نگران مباش.

جریان آن مرد شامى زبان به زبان در میان مردم  نقل ‏شد و همگى از این ماجرا در تعجّب بودند. سرانجام آن جوان از کار خود پشیمان شد و در حالى که خود و همسرش گریه مى‏کردند، به حضور امام حسن‏‏«ع» رفتند و از کار خود اظهار ندامت کردند. حضرت نیز قبول فرمود و دست به دعا برداشت و خداوند را با نام‌هاى مبارکش خواند و جوان به حال اوّل برگشت.(۱۹)

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ السیره الحلبیّه، حلبى، دارالمعرفه، بیروت، ج ۲، ص ۱۵۴؛ السیره النبویه، ذینى دحلان، دارالمعرفه، بیروت، چاپ دوم، ج ۱ص ۱۴۷؛ سیره نبویّه، ابن هشام، ج ۲، ص ۶۵ – ۶۶٫

۲ـ البدایه والنهایه، ابن کثیر، مکتبه المعارف، بیروت، ج ۳، ص ۱۴۰٫

۳ـ ینابیع الموده، سلیمان بن ابراهیم القندوزى الحنفى، دار الاسوه، با تحقیق على جمال اشرف الحسینى، چاپ اوّل، ج ۳، ص ۲۹۵٫

۴ـ فرائد السمطین، جوینى، بیروت، مؤسسه المحمودى، ج ۲، ص ۱۳۴٫

۵ـ ینابیع الموده، ج ۲، ص ۲۸۵٫

۶ـ کفایه الأثر، على بن محمّد خزاز قمى، منشورات بیدار، ص ۱۴۴؛ کمال الدین و تمام النعمه، شرح محمّد صدوق قمى، دارالکتب الاسلامیه، ص ۲۵۸٫

۷ـ احقاق الحق، قاضى نور اللّه تسترى، المکتبه الاسلامیه، تهران، ج ۴، ص ۱۱۰٫

۸ـ این حدیث در منابع متعدّدى نقل شده است، از جمله: بحارالانوار، محمّدباقر مجلسى، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۰۳ هـ ق، ج ۴۳، ص ۲۹۱، ح ۵۴ و ص ۲۷۸، ذیل ح ۴۸ و ج ۳۷، ص ۷ و ج‏۳۶، ص ۲۸۸ و ۳۲۵؛ ارشاد مفید، ج ۲، ص ۳۰؛ روضه الواعظین، ج ۱، ص ۱۵۶؛ اعلام الورى، طبرسى، ص ۲۱۵؛ عوالى اللئالى، ابى جمهور، ج‏۴، ص ۹۳ و ج ۳، ص ۱۲۹؛ کشف الغمّه، اربلى، ج ۱، ص ۵۳۳، الفصول المختاره، شیخ مفید، ص‏۳۰۳؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج ۳، ص ۳۶۷ و ۳۹۴؛ الجارودیه، ابى الجارود زیدى، ص ۳۵٫

۹ـ بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۲۱۵٫

۱۰ـ همان، ج ۳۷، ص ۲۱۹؛ و نیز، ر.ک: عوالم، ج ۱۵، ص ۳۲۸ – ۳۷۹ و الغدیر، ج ۱، ص ۴۰ – ۹۹٫

۱۱ـ همان، ج ۳۷، ص ۲۱۲٫

۱۲ـ اصول کافى، محمّد بن یعقوب کلینى، ترجمه مصطفوى، علمیّه اسلامیه، ج ۲، ص ۶۴، ح ۱، و ص ۶۵، ح ۵٫

۱۳ـ همان، ج ۲، ص ۵۲٫

۱۴ـ نساء، ۵۹٫

۱۵ـ کافى، ج ۲، ص ۴۰ و ۴۱، ح ۱٫

۱۶ـ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۸۹٫

۱۷ـ بقره، ۱۵٫

۱۸ـ بحارالانوار، ج ۴۳، روایت ۸، و نیز، ر.ک: مدینه المعاجز، ص ۲۰۵؛ اثبات الهداه، حر عاملى، ج ۲، ص ۵۵۷، ش ۸؛ جلاء العیون شبر، ج ۱، ص ۳۳۴؛ بصائر الدرجات، ص ۲۷۵٫

۱۹ـ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۸۸ – ۹۰، ح ۲؛ خرائج راوندى، ج ۱، ص ۲۳۷؛ اثباه الهداه، ج ۲، ص ۵۵۷، ش ۱۰٫ در بحار به ۱۱ مورد از کرامات و معجزات حضرت اشاره شده است که براى مطالعه آنها مى‏توانید به جلد ۴۳ بحارالانوار، صفحات ۳۲۳ – ۳۳۰ مراجعه کنید.

 

 

 

 

سوتیترها:

 

۱٫

آنچه از کلمات پیامبر«ص» از کتب اهل سنت و شیعه و خطبه غدیر نقل شد، به خوبى این امر را روشن مى‏کند که پیامبر«ص» بر مطرح نمودن امامت امام حسن مجتبى‏ و دیگر امامان‏«ع» تأکید فراوانى داشته‏اند.

 

۲٫

مرحوم محلبى به نقل از مناقب نقل مى‏کند:  اهل قبله [تمام مسلمانان‏] اتفاق دارند که پیامبر اکرم‏«ص» فرمود: حسن و حسین«ع» دو امام هستند، قیام کنند یا قعود [و صلح‏] کنند.»اگر برای امامت حضرت مجتبى‏«ع» هیچ دلیلى جز همین حدیث وجود نداشت، کافى بود براى اثبات امامت آن حضرت.

 

۳٫٫

در روایتی از جابر بن عبداللّه انصارى نقل شده است که از رسول خدا«ص» پرسیدم: امامان بعد از على بن ابی‌طالب «ع» چه کسانى هستند؟ پیامبر اکرم‏«ص» فرمود:«حسن و حسین«ع» دو آقاى جوانان بهشت، سپس تمام امامان را نام برد تا رسید به قائم به‌حق.

 

.

 

 

30نوامبر/16

از سیاست تا دیانت

محمدصالح

عقب‌ماندگی از دنیا

ازآنجا که وزیر محترم ارشاد فرموده‌اند: «ما در کشور با هر پدیده نو و تازه‌ای مخالفت می‌کنیم و به همین دلیل است که در این حوزه‌ها بیست سال از دنیا عقب هستیم!» مستدعی است نظر مبارک ایشان در خصوص عقب‌ماندگی ما در مسائل ذیل:

الف) قانونی شدن همجنس‌بازی در بلادی که از ما جلو هستند!

ب) آزادی ارتکاب اعمال شنیعه در ملأعام در بلاد مذکور در بند الف!

ج) آزادی زن شوهردار در برقراری روابط جنسی با هر شخص و هر تعداد و هر میزان در همان ممالکی که آقای وزیر ما را از آنها عقب می‌داند!

¢آیا در موارد فوق هم باید به دنیا برسیم و یا کماکان عقب بمانیم؟ به هر حال این موارد و امثالهم در مملکت ما وارد نشده و نو و تازه محسوب می‌شود!

در ضمن اخیراً در بلاد پیشرفته روابط جنسی پدر با دختر به صورتی که دختر از پدر چند اولاد پیدا کرده در حال رواج است و هر روز اخبار آن می‌رسد!

آیا به نظر حضرت عالی در این عرصه‌های بدیع هم لازم است به بلاد پیشرفته برسیم؟ آیا مخالفت با موارد فوق از نظر حضرت عالی مخالفت با پیشرفت تلقی نمی‌شود؟

£ سؤال محوری: برخی از دوستان و همفکران آقای وزیر معتقدند ما پنجاه سال از بلاد پیشرفته عقب هستیم! اگر جناب وزیر فرمولی را که به واسطه آن به عدد بیست سال رسیده‌اند (در محاسبه میزان عقب‌ماندگی ما از دنیا!) بیان نموده و به ثبت برسانند موجب امتنان خواهد بود!

 

 

مواد نامرغوب

چندی پیش وزیر محترم داخله فرمایش کرده‌اند: «روزانه ۸ نفر در کشور به علت مصرف مواد مخدر نامرغوب دار فانی را وداع می‌گویند». از این فرمایش چند نتیجه می‌توان گرفت:

۱ـ دولت وظیفه دارد با مواد مخدر نامرغوب مقابله کند چون این مواد قاتل جان مردم است!

۲ـ دولت در قبال توزیع مواد مخدر مرغوب (که قاتل جان نیست بلکه راحت روح است) مسئولیت دارد!

۳ـ معتادان محترم لطفاً برای حفظ جان خود فقط از مواد مخدر مرغوب بهره‌برداری کرده و مواد مصرفی خود را از مراکز مجاز و بهداشتی تهیه کنند!

۴ـ مصرف مواد مخدر غیراستاندارد اکیداً ممنوع است!

۵ـ مواد مخدر باید تحت نظارت دستگاه‌های مسئول و به صورت استاندارد عرضه شود تا روزی هشت نفر از رعایای ممالک محرومه تلف نشوند!

۶ـ عرضه‌کنندگان مواد مخدر نامرغوب به دلیل عدم مرغوبیت جنس باید شناسایی و مؤاخذه شده و به داغ و درفش محکوم شوند!

۷ـ اصلاً چه معنی دارد که یکی بیاید در امری اساسی مثل مواد مخدر تقلب نموده و با عرضه مواد و جنس ناجور سلامت معتادان محترم را به خطر بیندازد!

مواد مخدر که دارو و مواد غذایی و خودرو و لباس و سایر امتعه نیست که مرغوبیت و یا عدم مرغوبیت آن اولویت نداشته باشد!

 

 

والیبال و شهیندخت

اخیراً خاتون معظمه و مجلله «شهین‌دخت» نام که به منصب معاونت رئیس‌جمهور نائل آمده در صفحه فیس‌بوغ شخصیه خود (البته برای قاطبه رعایا قابل رؤیت است!) چنین نگاشته که: «مراتب اعتراض و ناامیدی نسل جوان از ممنوعیت ورود زنان به سالن مسابقات والیبال مردان را به هیأت دولت اعلام کردم.»

البته واضح و مبرهن است که طبع ظریف و حس لطیف جلیله‌ای چون «شهین‌دخت» خاتون قادر است اعتراض و ناامیدی یک نسل آن هم نسل جوان را از ممنوعیت ورود نسوان به سالن ورزشی مختص رجال درک و فهم نماید والا جماعتی که چنین محدودیت و ممنوعیتی برای نسوان و خواتین مکرمه مملکت اعمال نموده‌اند نه التفاتی به نسل جوان دارند و نه ضرورتی در امیدواری نسل جوان احساس می‌کنند! اصولاً ورود نسوان به اماکن خاص رجال اعم از ورزشگاه و حمام و غیره و ذالک و بلعکس (یعنی ورود رجال به اماکن خاص نسوان مانند ورزشگاه و سلمانی و حمام و…) خود به خود موجی از شور و امید در نسل جوان ایجاد می‌کند که نگو!

لحاظ بفرمایید اعطای مجوز ورود هر کسی به هر جا (چون بنا به قواعد شریفه فمینیستیه اگر ورود زنان به اماکن مردانه آزاد شود لاجرم باید ورود مردان هم به اماکن زنانه آزاد باشد در غیر این صورت تبعیض است و نامردود و تعرض به حقوق نسوان است و خلاف آداب و قواعد بین‌المللی!) چه نشاط و سرزندگی در قاطبه رعایای مملکت ایجاد خواهد کرد! اگر نسوان تمایل دارند مسابقات والیبال مردانه را رؤیت کنند چرا مردان به مورد مشابه مایل نباشند؟

بعید است بانوی مجلله‌ای چون «شهیندخت خاتون» موافق تبعیض میان رجال و نساء باشند! (که از وجنات و فرمایشات ایشان پیداست که مخالف سرسخت تبعیض میان مردان و زنانند!) آیا ممنوعیت ورود مردان به اماکن زنانه موجی از اعتراض و ناامیدی در نسل جوان ایجاد نکرده؟ نکند ایشان این جاده را یک‌طرفه می‌دانند؟ اصولاً نسل جوان نسبت به هر محدودیت و ممنوعیتی (خاصه در مورد ورزشگاه) دچار ناامیدی و اعتراض می‌شود! لذا بهتر نیست که ورود هر کسی به هر جا (ورود نسوان به اماکن رجالیه و بالعکس) آزاد شود تا ریشه ناامیدی و اعتراض نسل جوان از بیخ و بن درآمده و در عوض شور و نشاط و امید نسل جوان را فرابگیرد؟

£ استدلال عقلایی: ورزشگاه یعنی محل ورزش! اگر والیبال ورزش است، شنا و شیرجه هم ورزش است! اگر ورود زنان به استادیوم والیبال و فوتبال مردانه امید ایجاد می‌کند چرا ورود زنان به استخرهای مردانه جهت تماشای مسابقات شیرجه و شنای مردان موجب امید نشود؟ اگر تماشای ورزش ومسابقه امیدآفرین است، دیگر زنانه و مردانه ندارد! بلکه تجربه ثابت کرده که ورود مردان به ورزشگاه‌های زنانه و تماشای مسابقات ورزشی زنان از جانب مردان امیدآفرین‌تر است! باور نمی‌کنید از معاون محترم رئیس‌جمهور در امور زنان بپرسید!