تمام نوشته های
دیدگاهها
دیدگاهها
بيرق تسليم
بستن كراوات، بدان جهت كه نمايى از صليب است، در مغرب زمين
به عنوان كارى مذهبى تلقى مىشود، كه متأسفانه توسط اولين گروههاى تحصيل كرده، در
قالب سوغات غرب به كشورهاى متبوعشان وارد شده و همينك نيز افراد زيادى در كشورهاى
مختلف، اين نشان وابستگى را به گردن دارند. با انقلاب اسلامى، كه مروّج فرهنگ
بيگانه ستيزى و خود باورى بود، اين پديده ضدارزشى رخت بر بست و اكنون نيز كمتر كسى
حاضر مىشود خود را انگشتنما كند، با اين وصف، گاه به ندرت مشاهده مىشود كه
پارهاى از مطبوعات به تبليغ اين پديده زشت مىپردازند؛ فى المثل روزنامه و
مجلههايى كه شاگردان ممتاز را معرفى مىكنند، گاه عكسهاى آلوده به كراوات را به
چاپ مىرسانند كه اقدامى است ضدفرهنگى و لازم است مسؤولين محترم اين نشريهها با
حساسيت بيشترى با اين موضوع برخورد كنند.
شگفتآورتر اين كه اخيراً شهردارى تهران تنديس دكتر على
شريعتى را در پارك شريعتى، كراوات بسته، نصب نموده تا لابد با تهاجم فرهنگى مبارزه
كند! دردآورتر اين كه در مراسم جشن ازدواج زوجهاى تحت پوشش كميته امداد امام
خمينى، عدهاى از مددجويان داماد، كراوات به گردن، رژه مىرفتند! عجيب است چرا بايد
برخى اين چنين خودباخته باشند كه بيرق مسيحيّت را به گردن آويزند!
“تعداد زيادى از خوانندگان مجله”
پاسدار اسلام: مطالب ياد شده، در واقع اقتباس از ديدگاههاى
افراد مختلفى است كه نسبت به اين پديده ضد ارزشى، حساسيت نشان دادهاند و انتظار
مىرود همكاران مطبوعاتى و شهردارى تهران و كميته امداد حضرت امام، كه جزو مخاطبان
اين شكوائيهها هستند، بيش از ديگران احساس مسؤوليت نموده، مراقب باشند كه پيامد
منفى اشتباههاى نيروهاى وابسته به نظام و انقلاب به مراتب بيشتر از خطاهاى ديگران،
دامنگير جمهورى اسلامى مىشود.
گفتنى است ما بعيد مىدانيم كميته امداد امام خمينى – كه
تاكنون خدمات درخشانى به حدود سه ميليون مددجو ارائه كرده – بيرق غربزدگى با
سرمايه بيتالمال مسلمانان تهيه كرده باشد، اما متوقع هستيم كه اجازه ندهد در
مجالسى كه از سوى وى برپا مىشود – كه البته بسيار ارزشمند و خداپسندانه است –
افراد ضعيف النفس، غير مسؤولانه رفتار كنند و چهره اين نهاد پاك را مخدوش نمايند!
× × × × × ×
كنترل جمعيت
با تشكر از اقدام ضرورى و مفيد پاسدار اسلام در گشودن صفحه
ديدگاهها خاطر نشان مىسازد كه آنچه در خصوص “ضرورت كنترل جمعيت” در اين صفحه گفته
بوديد، خالى از مناقشه نيست و نقش جمعيت در ساختار دفاعى كشور مورد غفلت قرار
گرفته است. زيرا چگونه ممكن است پدر و مادرى كه يك فرزند پسر بيشتر ندارند – در
صورت وقوع جنگ – او را تقديم جبهه كنند؟ و فراموش كردهايم كه از افتخارات نظام
ما، معرفى پدر شش شهيد و امثال آن است.
حقيقت آن است كه مشكل امروز ما، “رشد جمعيت” نيست بلكه “مهاجرت”
روستائيان به شهرهاست. جمعيت اگر در جايگاه مناسبش قرار گيرد، سرمايهگذارى بنيادى
اگر در خدمت روستا و افزايش زمينهها و فرصتهاى شغلى و رفاهى در روستاها قرار
گيرد، به يقين مجبور نخواهيم شد كه راه حل عاجزانه را انتخاب كنيم و براى آن كه
هيچ گاه شهامت لازم را براى مقابله با “مشكل مهاجرت” در خود ايجاد نكنيم، شعار “فرزند
كمتر، زندگى بهتر” را تكرار كنيم. حال آن كه حتى اگر رشد جمعيت ما به صفر برسد، با
ادامه سياستهاى امروز، جاذبههاى شهرى همچنان مهاجرت از روستا به شهر را به همراه
خواهد داشت و آن زمان، يك جمعيت غير مُوَلِّد و غير كارآمد، حتى در دفاع از مرزهاى
كشور هم عليل خواهد بود و چنين مباد.
“تهران، م. م”
پاسدار اسلام: نويسنده محترم سطرهاى فوق، بدون توجه به
واقعيتهاى موجود جامعه، درصدد اثبات پيش فرضى كه به غلط به باور درآمده است، قلم
زدهاند، زيرا اولاً: راست است كه در جريان دفاع مقدس، نيروهاى انسانى نقش تعيين
كننده داشتند ولى نبايد فراموش كرد كه نيروهاى كيفى چنين نقشى را آفريدند؛ وگرنه
همان طور كه پدر و مادر شش شهيد داشته و به آنها افتخار مىكنيم، پدر و مادر پنج –
شش منافق، عامل توزيع مواد مخدر و بزهكار هم داريم، كه باعث سرافكندگى است.
بنابراين، صرف كثرت نيرو هيچگاه تعيين كننده نبوده وگرنه
مىبايست هر كشورى كه داراى جمعيت بيشترى است، قدرت دفاعى افزونترى هم داشته باشد
و بر عكس، كشورهايى مانند آلمان كه رشد منفى جمعيت دارند، بايد از قدرت دفاعى
كمترى برخوردار باشند و معلوم است كه اين دو فرض نادرست است.
ثانياً: برخلاف پندار نويسنده محترم، مشكل اساسى افزايش
جمعيت در شهرها، تنها از ناحيه مهاجرت روستائيان نيست، چه اين كه اگر اينها مهاجرت
هم نمىكردند، زاد و ولد شهرنشينان خود موجب ازدياد جمعيت مىشد. به علاوه به فرض
كه مشكل افزايش جمعيت، مهاجرت روستائيان باشد، در اين صورت حتى اگر دولت جمهورى
اسلامى، موفق شود اين مشكل را برطرف كند، مشكل افزايش جمعيت از جاى ديگر سر
برمىآورد. زيرا همين روستائيان غيرمهاجر، در روستا به توليد نسل مىپردازند و
بالتبع محتاج مدرسه، حمام، بهداشت و درمان، مسجد و… هستند و دولت بايد بتواند
نيازهاى آنها را تأمين كند.
طبق اصل سىام قانون اساسى، “دولت موظف است وسايل آموزش و
پرورش رايگان را براى همه ملت تا پايان دوره متوسطه فراهم سازد و وسايل تحصيلات
عالى را تا سرحد خودكفايى كشور بطور رايگان گسترش دهد”. ولى به علت افزايش
هزينهها و عدم توانايى دولت در تأمين مخارج بيست ميليون دانش آموز و دانشجو،
دانشگاه آزاد اسلامى و مدارس غيرانتفاعى بر نظام آموزش كشور تحميل شده است.
گفتنى است ما نيز قبول داريم كه دولتمردان موظفند با
سياستگذاريهاى كارشناسانه، مانع پديده نادرست مهاجرت روستائيان به شهرها شوند، لكن
سخن بر سر واقعيتهاى موجود زندگى امروز است؛ در مثل، پدر و مادر شاغلى كه بيش از
دو ساعت وقت مفيد براى معاشرت با فرزندانشان را ندارند، اگر دو فرزند داشته باشند،
هر كدام يك ساعت از موهبت ارتباط كلامى، عاطفى و تربيتى آنان بهرهمند مىشوند ولى
اگر داراى شش فرزند باشند، هر كدام تنها بيست دقيقه سهم معاشرت دارند، مگر مىشود
بين اين دو مورد، قايل به فرق نشد. اگر اين نويسنده محترم در يكى از شهرهاى
پرجمعيت كشور، براى تهيه ده قرص نان لواش، دو ساعت در صف به انتظار بماند يا مدتها
خود و خانوادهاش در صف اتوبوس بايستند يا فرزندانش در مدارس سه شيفته تحصيل كنند،
درخواهد يافت كه واقعيتهاى جامعه، غير از پيش فرضهاى ايشان است و مسائل بسى
پيچيدهتر از اين پندارهاست!
× × × × × ×
تبليغات ويرانگر
امام خمينىقدس سره مىفرمودند: “سلاح تبليغات برندهتر از
جنگ است”. ژرفاى اين سخن را با نگاهى به خيابانهاى پايتخت كشور امالقراى جهان
اسلام، مىتوان بدرستى دريافت ولى اين بار با تبليغاتى كه در مسير جنگ استكبار جهانى
عليه انقلاب سامان يافته است و متأسفانه رسالتى جز دامن زدن به مصرفگرايى و
هماهنگ كردن ذائقه ملت مسلمان ايران با ساير كشورهاى تبليغات زده ندارند.
در اين كه عوامل داخلى استكبار همواره مترصد فرصت هستند تا
زمينه بازگشت فرهنگ غربى و بالنتيجه سياستهاى غربگرايانه را فراهم آورند، نه جاى
تعجب است، نه ترديد، اما سؤال اين است كه متوليان امور فرهنگى چرا چنين فضايى را
پديد آوردهاند؟ آيا صرف افزايش درآمد، از اين طريق، مىتواند مجوز تأييد چنين
تبليغات ويرانگرى شود؟ و اصولاً چرا نيروهاى انقلابى در مقابل اين مسائل حسّاسيت
ندارند؟ چرا بايد كسانى بىمحابا در زدودن شعارهاى انقلاب و تبليغ كالاها و فرهنگ
بيگانه بتازند؟
“تهران، مهدى.ن”
رسالت مطبوعات
در برههاى كه دشمن با تمام قوا به تهاجم فرهنگى عليه
انقلاب اسلامى و اسلام، دست يازيده و لبه تيز حملههايش، افكار جوانان اين مرز و
بوم را نشانه رفته است و در داخل كشور دهها روزنامه و مجله با خط مشى ضد انقلاب و
اسلام منتشر مىشوند، چرا مجلات وابسته به نظام و حوزه علميه، كمتر به رسالت عظيم
كنونى خويش واقفند، البته جا دارد از مجله “پاسدار اسلام” به خاطر گامهاى بلندى كه
در اين جهت طى تحولات اخير، برداشته قدردانى شود اما همان هم تا رسيدن به قله
انجام وظيفه، راهى بس طولانى در پيش رو دارد و بايد با برنامهريزى حساب شده بدان
سمت حركت كند.
بسيارى از مجلههايى كه با بودجه نظام و حوزههاى علميه
چاپ مىشوند و انتظار مىرود كه نسل حاضر را از نظر فرهنگ اسلامى آنچنان تغذيه
نمايند كه ديگر جايى براى ورود فرهنگ پوچ غرب نماند، متأسفانه مىبينيم كه كيفيت و
محتواى مطالب را به پيروى از ساير مجلههاى موجود در بازار، طرحريزى مىنمايند و
گاه انسان متحيّر مىشود كه كجاى اين مجلهها، فرهنگ اسلامى جامعه را ارتقا
مىدهد؛ به عنوان مثال مجلههايى كه براى قشر زنان تهيه مىشوند، از ميان انبوه
صفحههاى گزارشى، مقالات طويل و… صفحات محدودى را به آموزش فرهنگ اسلامى، اختصاص
مىدهند. اين كه زنان در صدر اسلام چه كارهايى انجام مىدادهاند – گرچه دانستنش
بهتر از ندانستن آن است – ولى براى انبوه زنانى كه در كمترين اصول اخلاقى و دينى
خويش مشكلات فراوان و مهمى دارند، چه دردى را دوا مىكند؟
يا مجلههايى كه براى كودكان و نوجوانان منتشر مىشوند، جز
تعداد محدودى از صفحهها، كه آن هم با پيام مستقيم و به دور از لطايف هنرى، چند
حديث را نقل و ترجمه مىكنند، چه بار فرهنگى را برمىدارند و به چه ميزان آنان را
با فرهنگ غنى اسلامى آشنا مىكنند؟ برخى از مجلههايى كه به معرفى و نقد كتابها
مىپردازند، اولاً: عمدةً نقد و معرفىشان متوجه منابع دست دوم و غير مهم است
ثانياً: به جاى آن كه ذهن جوانان و تحصيل كردگان را در مقابل كتابهاى ضاله موجود
در بازار – كه با تيراژ بالا چاپ و توزيع مىشوند – روشن كنند، به نقد و بررسى كتابهاى
خطى و شبه خطى سدههاى پيشين مىپردازند كه چه بسا بسيارى از مطالب آنان اكنون از
طرف عالمان اسلامى مردود اعلام شده است و سخن تازهاى ندارند و فقط براى تعدادى
انگشت شمار قابل استفادهاند، اين كه فلان نويسنده “مسؤوليت” را “مسئوليت” نوشته
يا “مىنمايد” را “مينمايد” و امثال آن، چه مشكلى از مشكلات فرهنگى
نسل جوان و جامعه امروز ايران را حل مىكند؟!
يا نشريه ديگرى كه مدعى تبيين معضلات فقهى نظام است، صد
صفحه از شماره اخير خود را به معرفى فهرست كتب خطى فلان كتابخانه اختصاص داده، كه
فقط قابل استفاده مراجعين همان كتابخانه است! آيا صرف بيت المال در چنين
زمينههايى مجوز شرعى دارد؟ آيا بهتر نيست لااقل مسؤولان حوزه علميه، شورايى از
سردبيران تمام اين مجلهها تشكيل دهند، تا با سياستگذارى هماهنگ فرهنگى، هر
مجلهاى به فراخور هدف و مخاطبين خود، در ترويج فرهنگ اسلامى بكوشد.
“قم، زينب سادات طباطبايى”
× × × × × ×
مسؤوليتهاى مردمى
شك نيست كه امر به معروف و نهى از منكر از فروع دين و يكى
از اصول مسلم قانون اساسى جمهورى اسلامى است، كه بارها علما و بزرگان دين مخصوصاً
مقام معظم رهبرى بر آن تأكيد كردهاند و سمينارها درباره آن تشكيل شده و
دستورالعملهايى نيز صادر گرديده، اما عملاً مردم اجراى آن را از دولت انتظار دارند
و دولتيان از مردم! در حالى كه هر دو در اين امر مهم سهيماند؛ مثلاً چه مانعى
دارد كه در خيابانها و مراكز عمومى، خانمهاى متدين زنان و دختران جوان را نسبت به
رعايت پوشش اسلامى – با زبان نرم و ملايم – نصيحت كنند و در ادارات كارمندان مواظب
هم باشند و يكديگر را ارشاد كنند و… مطمئن باشيد اگر اين فرهنگ عملى شود، نه از
بدحجابى و بىحجابى اثرى خواهيد ديد و نه هم شاهد اختلاسهايى از قبيل 123 ميليارد
تومانى اخير خواهيم بود. اگر امر به معروف و نهى از منكر هيچ اثرى نداشته باشد،
لااقل كام گناهكار را تلخ
خواهد كرد.
“ بابلسر، رضا جلالى”
× × × × × ×
كيمياى ايثار
سخنان معصومان
كيمياى ايثار
رسول اكرم (ص):
“الايثار، زينة الزّهد و بذل الموجود، زينة اليقين.”257
ايثار، آرايش زهد و بخششِ دارايى،
زيور يقين است.
رسول اكرم (ص):
“… اذا كان يوم القيامة نادى منادٍ من بطنان العرش:… اين
المتحابّون فى اللّه، اين المتباذلون فى اللّه، اين المؤثرون على أنفسهم.”258
آن گاه كه رستاخيز فرا رسد،
فريادگرى از درون عرش آواز سر مىدهد كه كجايند دوستان در راه خدا، كجايند
بخشندگان در راه خدا، كجايند ايثاركنندگان و مقدم داران ديگران بر جانهاى خود.
اميرالمؤمنين؛ على (ع):
“الايثار افضل عبادةٍ و اجلّ سيادةٍ.”259
برگزيدن ديگران، بالاترين عبادت و
بزرگترين آقايى است.
اميرالمؤمنين؛ على (ع):
“الايثار احسن الاحسان و اعلى مراتب الايمان.”260
ايثار، نيكوترين نيكى و بلندترين
مراتب ايمان است.
اميرالمؤمنين؛ على (ع):
“الايثار سجيّة الابرار و شيمة الاخيار.”261
ايثار، خوى نيكان و شيوه پاكان
است.
اميرالمؤمنين؛ على (ع):
“عند الايثار على النّفس يتبيّن جواهر الكرماء.”262
بهگاه برگزيدنِ ديگران بر خود،
گوهر وجودى كريمان آشكار مىشود.
امام جعفر صادق (ع):
“لمّا اسرى بالنّبىّ الى السماء قيل له انّ اللّه يختبرك فى ثلاث
لينظر كيف صبرك، اوّلهنّ الجوع و الاثرة على نفسك و على اهلك لاهل الحاجة… .”263
اشترى علىٌّ (ع) ثوباً فاعجبه فتصدّق به و قال: سمعت رسول اللّه (ص)
يقول:
من آثر على نفسه آثره اللّه يوم القيامة الجنّة… .”264
هنگامى كه پيامبر(ص) به معراج برده شد، به حضرتش
خطاب شد كه: خداوند تو را در سه چيز مىآزمايد تا ببيند صبرت چگونه است، اول از آن
سه، گرسنگى و مقدم داشتن نيازمندان بر خود و خانوادهات است… .
ابوطفيل مىگويد: امام على(ع) پيراهنى خريد، از زيبايى آن
به شگفت آمد، پس آن را به نيازمندى بخشيد و فرمود: شنيدم رسول خدا(ص) مىفرمود: هر
كس ديگران را بر نفس خود مقدّم بدارد، خداوند در روز قيامت، بهشت را براى او مقدم
مىدارد.
پاورقیها:
1) جامع الاخبار، ص337.
2)
بحارالانوار، ج7، ص211، ح108.
3)
غرر الحكم، ج1، ح1192.
4)
همان، ح1734.
5)
همان، ح28.
6)
همان ج2، ح6226.
7) كامل
الزيارات، ص332.
8) تفسيرنورالثقلين،ج5،ص285،ح52.
فهرست
امام خمینی ثابت و استواراز آغز
تا پایان
رابطه با آمريكا سردبير
كيمياى ايثار
دين
جاودانه
آية الله جوادى آملى
مسؤوليت آية
الله حسين مظاهرى
اخلاق بينالمللى آية
الله مصباح يزدى
عمليات برون مرزى (خاطره)
وظايف همسران مسؤولان فاطمه علوى
ديدگاهها
ماجراى جنگ بدر حجةالاسلام
والمسلمين رسولى محلاتى
بانوى زنان بهشت محمد رضا
مالك
اندوه جدايى
حكايت معرفت غلامرضا
گلى زواره
جدول
پاسخ
به نامهها
گفتهها و نوشتهها
گزارشهاى علمى – پژوهشى
نگاهى به رويدادها
رهنمودهای مقام معظم رهبری آیت
الله حضرت خامنه ای
ماهنامه پاسدار اسلام.
صاحب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم.
مدير مسؤول: محمد حسن رحيميان.
سردبير: سيد موسى ميرمدرس.
دفتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى 37185/777 – تلفن
742163 – فاكس742162
شعبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين و وصال –
تلفن 6468283
حساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و پرورش.
تك شماره 500 ريال – اشتراك ساليانه 6000 ريال.
چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى.
يادآوريها
1- پاسدار اسلام از مقالات، اشعار، داستانها و ديگر آثار شما
استقبال مىكند.
2- آثار رسيده، بر اساس ضوابط شوراى نويسندگان، به ترتيب اولويت به
چاپ خواهند رسيد. و حتىالمقدور، مقالات همه نويسندگان – در صورت برخوردارى از
جنبههاى پژوهشى – منتشر خواهند شد، ولكن مطالب نو و آثار مذهبى در عرصههاى
گوناگون، در اولويت قرار دارند.
3- لازم است، مقالهها براى يك شماره، در نظر گرفته شوند (حداكثر
15 صفحه دستنويس) و در صورت ناگزير بودن، از سه شماره پى در پى، افزايش نيابند.
4- فرستادن نسخه اصلى مطالب لازم است و در صورت ترجمه، ضميمه
ساختنِ متن، ضرورى مىباشد.
5- مطالب رسيده، بايد پيش از اين، چاپ نشده باشند.
6- مجله در ويرايش و تلخيص مقالهها، مختار است.
7- آثار ارسالى، بازگردانده نمىشوند.
8- بهره جستن از مطالبمجله – با يادآورى مأخذ – آزاد است.
“تذكار “
افزايش هزينههاى تهيه، چاپ و توزيع، يكى از مشكلات
اساسى همه دست اندركاران مطبوعات است كه بازتابش را مىتوان در كاهش حجم مطالب و
تيراژ بسيارى از روزنامهها و مجلهها مشاهده كرد. بىشك اين روند، به زيان انقلاب
اسلامى و فرهنگ عمومى كشور است و بايسته است كه متوليان امور فرهنگى، درصدد
چارهجويى اين معضل برآيند.
ارباب مطبوعات نيز مىكوشند تا با اتخاذ شيوههايى از قبيل
افزايش قيمت، پذيرش آگهىهاى تبليغاتى، كاهش حجم صفحات تبديل نوع كاغذ و غيره،
معضل ياد شده را مهار كنند، اما در اين ميان نشريههاى اعتقادى – ارزشى؛ بويژه
آنان كه در برابر پذيرش آگهىهاى تبليغاتى – تجارتى مقاومت مىكنند، از مشكلات
بيشترى برخوردارند.
دست اندركاران “پاسدار اسلام” با توجه به رسالتى كه بر
عهده خويش احساس مىكنند، پيوسته ساعى بودهاند تا سر حد امكان از افزايش قيمت
اجتناب كنند و اكنون كه بناچار قيمت مجله را از 40 به 50 تومان افزايش مىدهيم، –
گرچه اين مبلغ بسيار كمتر از قيمت تمام شده است – رجاء واثق داريم كه مخاطبان
همراه و همدل عذرمان را مىپذيرند. والسلام
روابط عمومى پاسدار اسلام
توجه:
به اطلاع خوانندگان فرزانه مىرساند كه سالنامه شماره
سيزدهم مجله پاسدار اسلام، در يك مجلد و با كيفيت مرغوب و با قيمت 650 تومان تقديم
علاقهمندان مىگردد.
كتابخانهها، مؤسسات فرهنگى و خوانندگانى كه مايل به تهيه
اين اثر گرانسنگ هستند، مبلغ مذكور را بهحساب جارى 600 / 9 بانك ملت قم – شعبه
آموزش و پرورش، واريز و فتوكپى آن را به آدرس مجله، ارسال نمايند.
“روابط عمومى مجله پاسدار اسلام”
رهنمود های مقام معظّم رهبری
مقام معظم رهبرى حضرت آية الله العظمى خامنهاى
قدرتهاى بزرگ و به طور مشخص
آمريكا در سه ماجرا با انقلاب و ملت و كشور ما درگير شدند و به لحاظ سياسى در هر
سه ماجرا هم شكست خوردند: اول قضيه قرارداد هستهاى ايران با روسيه و سپس مسأله
تلاش براى حصر اقتصادى كشور و نهايتاً قرارداد ما با كشور آفريقاى جنوبى بود كه
آمريكا با تمام توان عليه ما وارد ميدان شد ولى عملاً مجبور به عقب نشينى شد. هر
سه قضيه را خداى متعال پيش آورد و دولت آمريكا با داعيه ابرقدرتى و با امكانات
فراوان تبليغاتى و سياسى خود جنجالى را در دنيا عليه جمهورى اسلامى به راه انداخت
و با نظام جمهورى اسلامى سينه به سينه شد ولى در هر سه مورد به نتيجه مورد نظر خود
نرسيد.
دولت جمهورى اسلامى با دو عامل
داراى يك اقتدار حقيقى است. در واقع اقتدار دولت هم همان اقتدار ملى است. آنچه كه
به عنوان اقتدار ملى در يك كشور ذكر مىشود، همين است كه دولتى مقتدر و دلسوز و
علاقمند در رأس كارها باشد و مصالح مردم را درست تشخيص بدهد و راهها را با قدرت و
قوت بپيمايد و از تهديدهاى خارجى و خصومتهاى گوناگون و احياناً بعضى از كارشكنيهاى
داخلى واهمه نكند. اين وضعيت بحمدالله در كشور ما مشاهده مىشود.
بحمدالله كشور در طريق رشد و
توسعه دارد حركت مىكند. اين يك امر محسوسى است. حقيقتاً كار سازندگى در كشور جدى
گرفته شده است و هر كسى كه اين موضوع را انكار كند، بلاشك بىانصافى كرده است؛ چون
مملكت به يك شكل تعجب برانگيز و تحسين آميز به سمت سازندگى حركت مىكند و هر جاى
اين كشور نگاه كنيد، شعله كار بلند است و كار مفيدى براى اين مردمدر بخشهاى مختلف
انجام مىگيرد.
آنچه كه در اين بين بايستى با
وسواس و دقت دنبالش باشيد، مسأله “عدالت اجتماعى” است كه با رشد و توسعه هم سازگار
است.
بعضى اين طور تصور مىكردند – شايد حالا هم تصور كنند – كه
ما بايستى يك دورهاى را صرف رشد و توسعه بكنيم و وقتى كه به آن نقطه مطلوب
رسيديم؛ به تأمين عدالت اجتماعى مىپردازيم. اين فكر اسلامى نيست. “عدالت” هدف است
و رشد و توسعه مقدمه عدالت مىباشد. آن روزى كه در كشور عدالت اجتماعى نباشد، اگر
بتوانيم بايد آن روز را تحمل نكنيم. اگر مىبينيد كه در كشور هنوز تفاوت و فاصله
طبقاتى وجود دارد و هنوز كسانى در فقر و محروميت هستند، به خاطر اين است كه
مسؤولان كشور بيش از اين نمىتواننند. خرابىاى كه در طول ساليان طولانى به وجود
آمده، عميقتر و بيشتر از آن است كه در طول اين مدت كوتاه بشود آن را برطرف كرد والااگربتوانيميك
روز هم نبايد تحمل بكنيم.74/6/9
در همه جا اولين مخاطب شبههها،
روشنفكران و اهل فكر و انديشهاند كه غالباً در ميان جوانان و صاحبان فكر و انديشه
و تحصيلكردهها هستند. بسيارى از مردم شبهه به سراغشان نمىآيد. آنها به شبهه كارى
ندارند. ايمانى دارند و بر طبق ايمانشان زندگى خوبى را پيش مىبرند. كسانى كه اهل
مطالعهاند، با دنيا مواجه مىشوند و درباره اصل دين و اسلام و معارف آن و نيز
اصول و فروغ و تاريخ دين حرف مىزنند و مرتباً شبهه القا مىكنند. كسانى بايد
باشند تا اين شبههها را برطرف كنند. تأمين اين افراد به عهده حوزههاى علميه است.
البته كسانى كه در غير حوزهها هستند، ممكن است بتوانند اين كار را انجام دهند؛
ليكن متصدى اصلى انصافاً حوزههاى علميه و علماى دينند. اينها اولين كسانى هستند
كه بايد شبههها را برطرف كنند.74/6/19
من محاكمات جنجالى اين روزها را جزو افتخارات نظام
مىدانم. وجود فساد تعجبآور نيست؛ مبارزه نكردن با فساد تعجبآور است. اين
محاكمات معنايش اين است كه نظام جمهورى اسلامى با هيچ كس رودربايستى و شوخى ندارد
و هر انگيزه فسادى را در هر جا ببيند سركوب مىكند؛ به خصوص آن فسادى كه مثل خوره و
كرم داخل درخت، بناست كه اصل بنا را پوسانده و پوك كند و از بين ببرد. هر جا كه با
اين مسأله در مجموعه خودتان برخورد كرديد، با كمال قدرت و بدون هيچ گونه ابا و
امتناع و با تكيه بر همان روشها و طريقههاى قانونى – كه بحمدالله ما براى همه اين
كارهاى اساسى قانون داريم – با آن مبارزه كنيد.74/6/9
دفاع مقدس
“بسيارى از امور است كه انسان از آن خوشش نمىآيد، لكن وقتى كه
تحقق پيدا كرد مىبيند خيرش در آن بوده است”عسى ان تكرهوا شيئاً و هو خيرٌ لكم”.
ما و ملت اسلامى ما جنگجو و هجومگر نبودهايم و نيستيم و از اين جنگ تحميلى هم
خوشمان نمىآمد و كراهت داشتيم كه دو طايفه از مستضعفان به تحريك مستكبران و تحريك
آمريكا و اغفال حزب بعث به روى يكديگر حربه بگشايند و آتش، لكن همه مىدانيد و همه
هم در جهان مىدانند كه اين جرم متوجه به حزب بعث و صدام و صداميان است. در عين
حالى كه ما از جنگ گريزان هستيم، لكن دفاع كه حق هر انسانى است و واجب است بر هر
انسانى دفاع از خود و دفاع از كشور خود و دفاع از دين خود، ما به عنوان دفاع در
مقابل اين قدرتها ايستاديم”(60/9/11)
“اكنون كه بزرگداشت هفته جنگ تحميلى فرا رسيده است… لازم است ملت
شريف ايران عموماً و خصوصاً دولتمردان و گويندگان و نويسندگان و شاعران و هنرمندان
از اين قشرهاى فداكار هر يك به سهم خود قدردانى نمايند و مراحل مختلف پيروزى اين
حماسه آفرينان را با گفتار و نوشتار و كردار خود در معرض نمايش گذارند و در محافل
هفته جنگ فوايد و نتايج و پيامدهاى آن را برشمارند و روح شجاع اين رزمندگان بزرگ
را هر چه بيشتر تقويت كنند.”
(61/6/31)
“مطالعه اوضاع نظامى، سياسى، اقتصادى ايران كه به خيال پوچ عفلقيان
و منافقان و حزب توده وابسته و دلباخته شوروى و ديگر گروهها و دستههاى نوكر ماب،
در همان هفته اول و يا ماههاى اول، شكست ايران و سقوط جمهورى اسلامى و اسلام حتمى
بود، كه اكنون بر جهانيان خلاف آن ثابت شده است. خوب است چشم كوردلان را باز كند و
از كارهاى جنون آميزى كه تاكنون كردهاند و امروز جز حربه دروغ و گزاف چيزى
برايشان بجاى نمانده است، توبه كنند و در پيشگاه خداى متعال اگر اعتقاد دارند عذر
تقصير بخواهند و در پيشگاه ملت بزرگ ايران به جهالت و كوتاه انديشىشان اعتراف
كنند. اكنون علىرغم دروغپردازيها و عربده كشيدنها آنچه براى صدام مانده است
شكستهاى پى در پى و جنايتهاى وحشيانه نسبت به مردم مرزنشين بخصوص مناطق عرب نشين و
كردنشين و همچنين ديگر شهرهاى ايران و به شهادت رساندن زنان و كودكان و مردان بىگناه مىباشد و آنچه براى دشمنان اسلام و انقلاب
چه آنان كه در رأس كشورهاى كفر و دولتهاى الحادى هستند و چه آنهايى كه به اين
دولتها پناه بردهاند مانده است شايعه سازيهاى واضح البطلانى است كه جز عدهاى
بىخبر از اوضاع ايران و منطقه كسى باور نمىكند.”(62/6/31)
“امروز همه مىدانند جرم واقعى ما از ديد جهانخواران و متجاوزان،
دفاع از اسلام و رسميت دادن به حكومت جمهورى اسلامى به جاى نظام طاغوت ستمشاهى
است، جرم و گناه ما احياء سنت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و عمل به دستورات
قرآن كريم و اعلان وحدت مسلمانان، اعم از شيعه و سنى، براى مقابله با توطئه كفر
جهانى و پشتيبانى از ملت محروم فلسطين و افغانستان و لبنان و بستن سفارت اسرائيل
در ايران و اعلان جنگ با اين غده سرطانى و صهيونيزم جهانى و مبارزه با نژادپرستى و
دفاع از مردم محروم آفريقا و لغو قراردادهاى بردگى رژيم كثيف پهلوى با آمريكاى
جهانخوار بوده است. و نزد جهانخواران و نوكران بىاراده آنان چه گناهى بالاتر از
اين كه كسى از اسلام و حاكميت آن سخن بگويد و مسلمانان را به عزت و استقلال و
ايستادگى در مقابل ستم متجاوزان دعوت كند.
ما به اين نكته نه فقط در جنگ تحميلى، كه از روز نخست شروع
مبارزه و از پانزده خرداد تا بيست و دوم بهمن رسيدهايم و به خوبى دريافتهايم كه
براى هدف بزرگ و آرمانى اسلامى – الهى بايد بهاى سنگينى پرداخت نماييم و شهداى گرانقدرى
را تقديم كنيم و جهانخواران ما را راحت و آرام نخواهند گذاشت و با استفاده از
ايادى داخلى و خارجىشان به ما شبيخون زده و خون عزيزان ما را بر بستر كوچهها و
خيابانها و مرزهايمان جارى مىكنند.”
(66/5/6)
نگاهي به رويدادها
نگاهى به رويدادها
جهان اسلام
100 مسلمان الجزايرى به دست نيروهاى امنيتى
به شهادت رسيدند. (74/5/18)
تلويزيون مسكو: تولد حضرت محمد)ص( سرآغاز عصر جديد بشريت بود.
اخراج زنان محجبه از ادارات هلند ممنوع شد.
(74/5/21)
معاون اسقف اعظم كليساى روسيه: اسلام جايگاه والايى در جامعه روسيه
دارد.
(74/5/22)
26 مسلمان مبارز در الجزاير توسط رژيم كودتا به شهادت رسيدند.
(74/5/23)
حسن الترابى: بيدارى اسلامى تمام جهان را فرا خواهد گرفت. (74/5/25)
رابين: شاگردان مدرسه خمينى تنها خطر جدى براى اسرائيل هستند.(74/5/26)
جبهه نجات اسلامى در انتخابات الجزاير شركت نمىكند.
2 سرباز روسى در چچن به دين اسلام گرويدند.
(74/5/29)
انفجار بمب در اتوبوس شمال بيت المقدس 6 كشته و 100 زخمى بجا گذاشت. (74/5/30)
حزب الله مسؤوليت شليك 8 راكت به شمال اسرائيل را بر عهده گرفت.(74/5/31)
خارطون: سودان خواهان ارائه الگوى اسلام به جهان است. (74/6/1)
رئيس كميسيون حقوق بشر سازمان ملل: علت جنگ بوسنى مخالفت غرب با ظهور
دولت اسلامى در اروپاست.
سفير سوريه: اظهارات عرفات عليه ايران كذب محض است.(74/6/4)
مفتى اعظم روسيه: آيت الله
خامنهاى در ايجاد وحدت بين علماى اسلامى پيشتاز است.
300 مسلمان مبارز در الجزاير دستگير شدند.
(74/6/5)
دو سازمان مبارز اسلامى مصر )جهاد اسلامى و جمعيت اسلامى( متحد شدند. (74/6/7)
بازداشت 18 عضو اخوان المسلمين مصر تمديد شد. (74/6/9)
مسلمانان در انتخابات مجلس روسيه شركت مىكنند.
علامه فضل الله: امام موسى صدر به شهادت رسيده است. (74/6/11)
انفجار كاميون در حومه الجزيره 6 كشته و 83 زخمى بجا گذاشت. (74/6/12)
رئيس جماعت اسلامى هند: انقلاب اسلامى ايران به همه مسلمانان جهان تعلق
دارد.
بىنظير بوتو: زن مسلمان از تمامى حقوق انسانى برخوردار است.
يك عضو برجسته نهضت جعفرى پاكستان به شهادت رسيد. (74/6/14)
15 مسلمان انقلابى به دست مأموران امنيتى الجزاير به شهادت رسيدند. (74/6/16)
اخبار داخلى
ايران براى نخستين بار در جهان عمليات سوختگيرى
هوايى ميگ – 29 را انجام داد.
80 ميليارد ريال اعتبار براى حوادث غيرمترقبه
اختصاص يافت.(74/5/16)
ايران به رياست اتحاديه
خبرگزاريهاى كشورهاى حاشيه درياى خزر انتخاب شد.
عاملان اختلاس بانك سپه به 3 تا 8
سال زندان و پرداخت ضرر و زيان محكوم شدند.
قيمت كتابهاى درسى 100 درصد
افزايش يافت. (74/5/17)
پنجمين نمايشگاه تخصصى صادراتى
اسباب بازى آغاز بكار كرد. (74/5/18)
اولين سفير آفريقاى جنوبى در
ايران استوارنامه خود را تقديم رئيس جمهور كرد.
(74/5/19)
طى حكمى از سوى رئيس جمهور، دكتر
ميرزاده به عنوان رئيس سازمان برنامه و بودجه منصوب شد.(74/5/21)
رئيس جمهور: آمريكا در تحريم
تجارى ايران احساس تنهايى مىكند.
رئيس جمهور: اروپا نبايد
دنبالهرو سياستهاى نسنجيده و گمراه كنند آمريكا باشد.
اعضاى باند اختلاس در مجتمع مس
سرچشمه به زندان و جريمه محكوم شدند.
يك باغدار خراسانى از هر هكتار
125 تن گلابى برداشت كرد.(74/5/22)
پس از 22 سال ايران نايب قهرمان
كشتى آزاد پيكارهاى جهانى آتلانتا شد.
طى حكمى از سوى رئيس جمهور، محمدهاشمى
به سمت معاون رئيس جمهور در امور اجرايى منصوب شد.
براى نخستين بار در كشور، دستگاه
دياليز خون ساخته شد.(74/5/23)
به همت كميته امداد امام
خمينىقدس سره جشن ازدواج 8000 عروس و داماد در 18 استان برگزار شد.
484 تن از محكومان دادگاهها مورد عفو و تخفيف
مجازات قرار گرفتند.(74/5/25)
رهبر معظم انقلاب: قهرمانى
اميررضا خادم يادآور جوانمرديهاى قهرمانان افسانهاى است.
(74/5/26)
رئيس جمهور نشان درجه 2 ايثار را
به يك بسيجى آزاده اهدا كرد.
وزير فرهنگ و آموزش عالى:
دانشگاههاى ما تا اسلامى شدن فاصله زيادى دارند.(74/5/29)
دستگاه مماس سنج الكتريكى در اراك
ساخته شد.(74/5/30)
متهمان پرونده اختلاس از بانك
صادرات به اعدام، حبس ابد، حبسهاى تعزيرى و جرايم نقدى محكوم شدند.(74/5/31)
مديران مسؤول هفته نامه ارزش و
گزارش هفته به 6 ماه حبس محكوم شدند.
(74/6/1)
نوشت افزار، دارو و وسايل يك بار
مصرف پزشكى مشمول طرح تعزيرات حكومتى شد.
(74/6/2)
400 طرح عمرانى در سومين روز از هفته دولت
افتتاح شد.
21 ميليون سهم از واحدهاى صنعتى و توليدى به
كارگران واگذار شد.(74/6/5)
دبير ستاد مبارزه با مواد مخدر:
اعتياد به مواد مخدر جرم است و با معتادان به عنوان مجرم برخورد مىشود.
رئيس ستاد مشترك ارتش جمهورى
اسلامى ايران: 90 طرح تحقيقاتى نظامى در ارتش در دست انجام است.(74/6/6)
ايران به رياست اتاق اكو انتخاب
شد.
رئيس جمهورى: ايران با تحريم هرگز
در بن بست قرار نخواهد گرفت.
رئيس مجلس: وحدت و انسجام بين
روحانيتناگسستنى است، شايعه انشعاب در روحانيت توطئه دشمنان اسلام است.(74/6/7)
رهبر انقلاب: رشد و توسعه بايد
مقدمه تحقق عدالت اجتماعى باشد.
اعضاى 132 شبكه قاچاق كالا، مواد
مخدر و اشياء عتيقه دستگير شدهاند.
ايران دومين توليد كننده مواد
پتروشيمى در خاورميانه شد.
رئيس ديوان عالى كشور: اخلالگران
اقتصادى به عنوان مصداق مخل امنيت جامعه مفسد فى الارض هستند.
وزير نفت: براى اولين بار گازوييل
به خارج از كشور صادر شد.(74/6/9)
وزير اطلاعات: شيخ على تهرانى در
دادگاه محاكمه مىشود. پرونده شيخ على تهرانى تكميل و به دادگاه ارسال شده است.
بزرگترين كارخانه توليد گاز
كربنيك كشور در همدان مورد بهرهبردارى قرار گرفت.
سازمان اطلاعات و امنيت آلمان
اتهامات عليه ايران را رد كرد.
يكصد هكتار از جنگل گلستان طعمه
حريق شد.(74/6/11)
بهرهبردارى از 162 طرح آب و
فاضلاب در 80 شهر و روستا آغاز شد.
مرزهاى كشور به روى مهاجران خارجى
بسته شد.
رئيس جمهورى: تعاونيها مناسبترين
ابزار توسعه و تحقق عدالت اجتماعى هستند.
يكى از بزرگترين كارخانههاى
پنيرسازى كشور در نيشابور افتتاح شد.
دانشگاهها با كمبود شديد خوابگاه
مواجه هستند. (74/6/12)
رئيس جمهور: در هفته دولت 6000
طرح عمرانى به بهرهبردارى رسيد.(74/6/13)
رهبر معظم انقلاب: تعميق بينش
سياسى مردم، انقلاب را بيمه مىكند.
برگزارى نمايشگاههاى عرضه مستقيم
در تهران ممنوع شد.(74/6/14)
رئيس كميسيون ارشاد و هنر اسلامى
مجلس: مجلس در مورد تغيير قانون مطبوعات به تصميمگيرى قطعى نرسيده است.
براى نخستين بار در جهان، واكسن
سهگانه خوراكى در ايران توليد شد.
رهبرانقلاب: جامعهاسلامى در سطوح
گوناگون و تخصصها و توانايىهاى مختلف به روحانيون نياز دارد.
با تصويب مجلس، طرح ادغام وزارت
تعاون در وزارت بازرگانى 6 ماه مسكوت ماند.(74/6/15)
با اجراى طرح استفاده از وسايل
نقليه عمومى، آلودگى هواى تهران ديروز 20 درصد كاهش يافت.
واردات يك ميليون تلفن سيار با
اخذ يك ميليارد دلار وام خارجى به مجلس كشيده شد.
(74/6/16)
اخبار خارجى
وزير خارجه اردن: سازش با اسرائيل
به سود كشورهاى منطقه نيست.
دولت كرواسى: با تصرف كامل مواضع
صربهاى كراينا، منطقه “كراينا” ديگر وجود ندارد.
كويت حدود 7 هزار تن از اتباع
خارجى را اخراج كرد.(74/5/16)
حجاباسلامىدرهلندمجازاعلام شد.(74/5/18)
آمريكا براى سومين بار خواستار
قطع همكارى آفريقاى جنوبى با ايران شد.(74/5/19)
فرمانده گارد رياست جمهورى، وزير
صنايع و چند تن از معاونين آنها به همراه دو دختر صدام از عراق گريختند.
100 شركت اروپايى و آسيايى براى شركت در 10
پروژه نفتى ايران اظهار آمادگى كردند.
(74/5/21)
بگوويچ: گوراژده را نمىدهيم، حتى
اگر سالها بجنگيم.(74/5/23)
پسر صدام، عموى خود و خانواده او
را كشت.
صدها روزنامه جهان بخاطر گرانى
كاغذ در آستانه ورشكستگى هستند.
نظاميان سائو تومه و پرنسيپ با يك
كودتا قدرت را به دست گرفتند.
پطروس غالى خواستار پايان يافتن
وابستگى مالى سازمان ملل به آمريكا شد. (74/5/25)
محافل خبرى و سياسى جهان:
توافقهاى گسترده ايران و آفريقاى جنوبى، شكست ديگرى براى سياست خارجى آمريكاست.(74/5/26)
آمريكا مخالفت زيمبابوه با
همجنسبازى را نقض حقوق بشر خواند.
مانور مشترك 17 كشور ناتو و بلوك
شوروى سابق در آمريكا آغاز شد.(74/5/29)
سازمان ملل وجود هرگونه بحران در
مرز عراق – كويت را رد كرد.(74/5/30)
آفريقاى جنوبى: تسليم فشارهاى
آمريكا براى قطع روابط نفتى با ايران نخواهيم شد.
با مرگ مشكوك پسرعموى صدام و
پناهنده شدن “برزان تكرينى” به اردن اوضاع بغداد آشفتهتر شد. (74/5/31)
آمريكا بطور رسمى، عادى بودن
اوضاع در منطقه خليج فارس را تأييد كرد.(74/6/1)
شاه حسين: عراق قصد حمله به كويت
و عربستان را داشت.
چين يك جاسوس آمريكايى را به 15
سال زندان محكوم كرد.(74/6/2)
“مبارك” براى دادن پناهندگى سياسى به “صدام”
اعلام آمادگى كرد.
مبارك با لغو تحريم تسليحاتى
بوسنى مخالفت كرد. (74/6/4)
صادق المهدى از زندان آزاد شد.(74/6/5)
مخالفين يلتسين وارد مبارزات
انتخاباتى شدند.
(74/6/6)
روسها حمل سلاح توسط چچنىها را
ممنوع كردند.(74/6/7)
فرمانده پايگاه هوايى جنوب عراق
به عربستان گريخت.
شواردنادزه رئيس جمهور گرجستان از
يك سوء قصد جان سالم به در برد.(74/6/8)
صدام دستور مصادره اموال پسر بزرگ
خود را صادر كرد.
سيلادزيچ: نسلكشى در بوسنى هنوز
پايان نيافته است.(74/6/11)
14 نفر در چين اعدام شدند.(74/6/12)
رئيس كميسيون روابط خارجى مجلس
انگليس: دولت انگليس در سياست خارجى خود مطيع بىچون و چراى خط مشى سياسى
آمريكاست.
(74/6/14)
فرانسه نخستين آزمايش هستهاى را
به رغم اعتراضهاى جهانى انجام داد.
نخست وزير مالزى: غرب براى جنايات
صربها پاداش تعيين كرده است.
(74/6/15)
وال استريت ژورنال: شكست پيمان
نفتا، اقتصاد آمريكا را با بحران جديد مواجه كرد.
هزاران افغانى به سفارت پاكستان
در كابل حمله كردند.
12 كشتى جنگى آمريكا در خليج فارس مستقر
شدهاند. (74/6/16)
گزارشهاى علمى – پژوهشى
تازه های
علمی – پژوهشی
داروهاى اسيد معده و مسموميت
براساسآخرينتحقيقات دانشمندان، مصرف بىرويه قرصها و يا
شربتهاى ضد سوءهاضمه و اسيد معده، مىتواند منجر به مرگ شخص در اثر مسموميت
منيزيم شود.
دكتر “فونگ” خاطر نشان كرده است: بعضى افراد داروهايى چون “مالوكس”
و “مالينتا” را مانند آب مصرف مىكنند تا به سوءهاضمه و ناراحتىهاى ناشى از
ازدياد اسيد معده خاتمه دهند ولى زيادهروى در مصرف چنين داروهايى مىتواند مرگبار
باشد.
مصرفكنندگانوپزشكاننيزاكثراًباعوارض مسموميت ناشى از
زيادهروى در مصرف منيزيم آشنا نيستند و بنابراين اقدامات لازم براى نجات جان
بيمار را انجام نمىدهند.
به گفته “فونگ” عوارض اين بيمارى خستگى و ضعف، از دست رفتن
كنترل عضلات بدن و فلج، خواب آلودگى، گيجى و در برخى موارد فرو رفتن در حالت
اغماست.
منيزيم مادهاى غذايى است كه به ميزان كم، بدن به آن نياز
دارد و در بسيارى از داروهاى ضد يبوست، مسكنها و داروهاى ضد اسيد معده وجود دارد.
مصرف آن طبق تجويز پزشك و يا بنا به اطلاعات نگاشته شده بر روى برچسب دارو
مىتواند بىخطر باشد. ولى مصرف بيش از حد آن بويژه توسط سالمندان مبتلا به ديابت،
افرادى كه تحت عمل معده و دستگاه گوارش قرار گرفتهاند، بيمارانى كه داروهاى ضد
افسردگى مانند “تركتبكس” و يا داروهايى كه سرعت گوارش را مىكاهد مصرف مىكنند،
مىتواند خطرناك باشد. داروهاى مسكن حاوى منيزيم با مارك “دونز”، داروى آرتروز “اسكريپتين”
و “بافرين” نيز بايد بگونهاى متعادل مصرف شوند و از زياده روى در استفاده از آنها
خوددارى شود.
حركت بزرگترين ستاره دنبالهدار
يك ستاره عظيم دنبالهدار در بهار سال 1376، از محدوده
داخلى منظومه شمسى عبور خواهد كرد. اين بزرگترين ستاره دنبالهدارى است كه پس از
ستاره “گريت كامت” در سال 1811 از نزديكى محدوده منظومه شمسى عبور مىكند.
به نوشته “نيوساينتيست” اين ستاره دنبالهدار موسوم به “هيل
باپ” كه برگرفته از اسامى كاشفان آن است، اول مردادماه جارى توسط دو ستارهشناس
آماتور كشف شد. اما برخلاف پارهاى گزارشهاى قبلى ستاره دنبالهدار هيلباپ به
زمين برخورد نخواهد كرد و با اختلاف تقريباً 200 ميليون كيلومتر، از كنار كره زمين
گذر خواهد كرد.
هرچند ابعاد اين ستاره دنبالهدار مستقيماً قابل
اندازهگيرى نيست اما به گفته يكى از كارشناسان مركز فيزيك فضايى “هاروارد
اسميتسونيان” شدت نور آن هنگامى كه در فاصله بيش از يك ميليارد كيلومترى از سطح
زمين و در حد فاصل مدارهاى مشترى و زحل قرار داشتنشانمىدهدكههسته آن مىتواند
100 كيلومتر قطر داشته باشد.
ستارههاى دنبالهدار نوعاً به خاطر آن كه گاز و غبار از
خود نشر مىدهند بزرگتر از حد واقعى خود به نظر مىرسند اما هسته آنان معمولاً
چندين كيلومتر بيشتر نيست. بطور مثال ستاره دنبالهدار “هيلى” كه در زمره
ستارههاى دنبالهدار بزرگ قرار دارد تنها 16 كيلومتر قطر دارد.
نگهدارى بافتهاى سالم بدن
دستگاه جديدى كه قادر است بافتهاى مولد بدن را براى مدتهاى
طولانى و با كيفيت عالى در شرايط منجمد نگاهدارى كند آخرين مراحل آزمايش قبل از
توليد تجارى را با موفقيت پشت سر گذاشته است.
دستگاه جديد كه واحد ذخيرهسازى “يونى – ماتيك” نام دارد
مىتواند سلولهاى مغز استخوان و يا مواد سازنده خون نوزاد را كه در بند ناف وى
يافت مىشود در همان بدو تولد در خود ذخيره كند و آنها را در هنگام لزوم براى كمك
به بازسازى بدن شخص در سالهاى بعد در اختيار وى قرار دهد.
به اعتقاد كارشناسان، استفاده از اين دستگاه، روش درمان
موثرى براى مبارزه با بيمارى سرطان خون و نيز بيمارى ايدز در اختيار بيماران و
پزشكان قرار خواهد داد.
دستگاههاى منجمد كننده كه در حال حاضر در بيمارستهاى سراسر
جهان مورد استفاده قرار مىگيرند با دو محدوديت اساسى مواجهاند. نخست آن كه
برداشتن هر نمونه از سلولها يا گلبولهاى ذخيره شده كه مستلزم باز كردن در يخچال يا
فريزر است، سبب مىشود تا ديگر نمونههاى موجود در معرض تماس با هواى تازه قرار
بگيرند و از عمر مفيدشان كاسته شود.
مشكل دوم از آن جا ناشى مىشود كه نيتروژن مايع كه براى
منجمد نگاهداشتن نمونهها مورد استفاده قرار مىگيرد در ته ظرف جمع مىشود و به
اينترتيب دماى بالا و پايين ظرف تفاوت پيدا مىكند و همين امر موجب فساد نمونهها
مىشود. و در دستگاهها انجماد جديد، هر دو مشكل حل شده است.
منافع باردارى در سنين جوانى
مادرانى كه اولين طفل خود را در سنين جوانى به دنيا
مىآورند احتمالاً ژن ضد سرطانى در بدنشان به فعاليت در مىآيد كه از ابتلاى آنان
به سرطان سينه در سالهاى بعد جلوگيرى مىكند.
تحقيقات دكتر “لويس چادش” از دانشگاه “پنسيلوانيا” بر روى
موشهاىآزمايشگاهىنشانمىدهدمادرانى كه در سنين جوانى صاحب فرزند مىشوند
احتمالاً ابتلاى آنان به سرطان سينه كاهش مىيابد.
بر اساس اين تحقيقات، بانوانى كه در حدود سن هيجده سالگى
صاحب نخستين فرزند شدهاند، پنجاه درصد كمتر از ديگر بانوان در طول عمر خود با خطر
ابتلا به سرطان سينه مواجه هستند. باردارى تا قبل از سن سى سالگى نيز مىتواند تا
حدى خطر ابتلا به اين نوع سرطان را كاهش دهد ولى پس از سن سى سالگى حتى در صورت
باردار شدن خطر ابتلا به سرطان سينه در افراد يكسان است.
دانشمنداناكنونباكشفژنعاملسرطانمىتوانند با انجام
تحقيقات بيشتر،راهىبراىكاهش خطر ابتلا به سرطان سينه و معالجه آن را بيابند.
تفاوتهاى ذهنى زنان و
مردان حشرات و شناسايى قاتلان
جلوگيرى از كاهش حافظه
زنان سالخورده سيستم كامپيوترى تشخيص فرمانهاى پيوسته
تفاوتهاى ذهنى زنان و مردان
پيشرفت روشهاى اسكن و عكسبردارى از فعاليتهاى مغز، سبب شده
تا انبوهى از شواهد عينى در خصوص تفاوتهاى ذهنى مردان و زنان در اختيار دانشمندان
قرار داده شود اما متخصصان هنوز بر سر تفسير صحيح اين دادهها اتفاق نظر ندارند.
به نوشته روزنامه “گاردين” بر اساس شواهد تازه، زنان هنگام
فعاليتهاى ذهنى بطور گستردهاى از بخشهاى مختلف مغز خود استفاده مىكنند حال آن كه
فعاليتهاى مختلف ذهنى در مردان از تمركز محلى بيشترى برخوردار است.
همين تفاوت، به عنوان نمونه، سبب مىشود كه بروز سكته ناقص
در زنان و مردان تأثيرات متفاوتى بر جاى گذارد به اين معنا كه اگر طرف چپ مغز
مردان در اثر سكته آسيب ببيند آنان به كلى توانايى تكلم را از دست مىدهند زيرا
همه ويژگيهاى مربوط به سخن گفتن در اين بخش از مغز آنان متمركز شده است. اما در
زنان، بروز اين قبيل سكتهها به از دست رفتن كامل قوه ناطقه منجر نمىشود زيرا
بخشى از قابليتهاى سخنگويى زنان در نيمكره راست مغز آنان جاى گرفته است.
از جمله ديگر تفاوتهاى مشهود در زنان و مردان، توانايى
بيشتر مردان به انجام محاسبات رياضى و اتخاذ تصميمات خشك و منطقى است و قابليت
بالاتر زنان براى بهرهگيرى از قوه ناطقه و نيز كاربرد گستردهتر احساسات و
گرايشهاى عاطفى در تصميمگيريهاى آنان است.
حشرات و شناسايى قاتلان
حشرات موجود در محل وقوع جنايت مىتوانند اطلاعات ذى قيمتى
در خصوص زمان وقوع جنايت و مشخصات قاتل در اختيار كارآگاهان پليس قرار دهند.
نيروهاى پليس در تلاش براى مبارزه با مجرمان، به سراغ دانش
حشرهشناسىوتكنولوژىهاىجديدرفتهاندو مسؤوليت كسب سرنخهاى مؤثر از نحوه وقوع
جنايت را بر دوش حشره شناسان قرار دادهاند.
به نوشته ماهنامه “ساينتيفيك امريكن” حشراتى كه پس از وقوع
جنايت به سمت بدن مقتول جلب مىشوند مىتوانند گنجينهاى از اطلاعات ذى قيمت در
خصوص زمان دقيق وقوع جنايت و نيز ساختار ژنتيكى بدن قاتل در اختيار نيروهاى پليس
بگذارند.
حشرهشناسان با بررسى دقيق نحوه عمل حشراتى نظير مگسهاى
اطراف جنازه كه بر روى محل زخم تخمگذارى مىكنند و يا با بررسى تركيبات شيميايى
موجود در بدن حشراتى كه از بدن مقتول تغذيه كردهاند و يا احياناً پشههايى كه
قاتل را نيش زدهاند قادر خواهند بود حتى در مواردى كه بدن مقتول بكلى فاسد شده،
از وجود احتمالى سم و نوع سم به كار رفته اطلاع حاصل كنند و يا آن كه اطلاعاتى در
مورد مشخصات ژنتيكى قاتل و مقتول به دست آورند.
به اعتقاد كارشناسان پليس، استفاده از دانش حشرهشناسى
براى كشف راز جنايتهاى پيچيده و سردرگم در آينده نزديك به صورت يكى از اصلىترين
وسايل كار نيروهاى انتظامى در سطح بينالمللى درخواهد آمد.
جلوگيرى از كاهش حافظه زنان سالخورده
يك بررسى پزشكى جديد نشان مىدهد كه درمان زنان مسن با
استفاده از هورمون استروژن باعث جلوگيرى از كاهش قدرت حافظه آنان مىشود.
سوزان رازنيك روانشناس انستيتوى ملى سالخوردگى در تحقيقات
خود به اين نتيجه دست يافته است كه زنان 60 تا 66 سالهاى كه استروژن مصرف نكرده
بودند طى مدت شش سال در آنان ضعف حافظه شديدى مشاهده شده است.
اين در حالى است كه زنانى كه از اين هورمون استفاده كرده
بودند هيچگونه عوارضى مبنى بر ضعف حافظه در آنان ديده نشده است.
به نوشته روزنامه “يو. اس. اى. تودى” خانم رازنيك در
مطالعات خود نتايج آزمايشهاى زنان در بخش مطالعات دراز مدت و معروف مؤسسه بالتيمور
را مورد بررسى قرار داده است. وى آمار و ارقام و نمودارهاى مربوط به 117 تن از
زنانى را كه از هورمون استروژن استفاده كرده بودند با موارد مشابه 174 تن كه
استروژن مصرف نكرده بودند مقايسه كرد و به اين نتيجه رسيد كه گروه اول به لحاظ
حافظه از وضعيت بهترى برخوردار هستند.
سيستم كامپيوترى تشخيص فرمانهاى پيوسته
پژوهشگران يك شركت بزرگ الكترونيكى در اروپا موفق شدند
نخستين سيستم كامپيوترى با قابليت تشخيص فرمانهاى صوتى پيوسته را ابداع كنند.
سيستمهاى كامپيوترى كه بتوانند صدا را تشخيص داده و
بالاخره روزى نياز به استفاده از كيبورد را مرتفع سازند. از ابتداى زمان كاربرد كامپيوتر
در سطح گسترده كنونى هدف طراحان سخت افزارهاى كامپيوترى بوده است ولى سيستمهايى كه
تاكنون در اين زمينه ابداع شده بودند فقط قابليت تشخيص كلماتى را داشتند كه تك تك
و با وقفه ادا مىشدند.
بنابراين گزارش، پژوهشگران شركت “فيليپس ديكتيشن سيستمز”
وابسته به گروه بزرگ صنعتى فيليپس هلند، اخيراً ادعا مىكنند موفق شدهاند نخستين
سيستم كامپيوترى را كه حتى جملات پيوسته و كلمات ادا شده بدون وقفه را مىتواند
تشخيص دهد، ابداع كنند.
فيليپس اين سيستم را به سه بخش تقسيم كرده است كه هر يك در
محيط “ويندوز” قادر به كار هستند و مىتوانند در نرم افزارهاى برنامههاى مختلف
كار گذاشته شده و كاربرد آنها را بدون استفاده از كيبورد امكان پذير كند.
جدول
جدول
×
راهنمايى:
پاسخ هر بخش را مطابق شمارههاى مذكور، كنار هر سؤال در
خانههاى جدول مربوطه قرار دهيد. پس از قرار دادن تمامى پاسخها، سخنى بسيار زيبا
از پيامبر گرامى اسلام، حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم، در جدول به دست مىآيد.
جهت شركت در مسابقه تنها ارسال سخن به دست آمده كافى است.
× × ×
(4 – 27 – 3) از انواع آب در فقه اسلام است و آن آبى است كه از
زمين مىجوشد.
(8 – 32 – 27 – 38 – 44 – 26) پيشواى مذهبى.
(14 – 41 – 33 – 4) صد و نود و سومين خطبه نهج البلاغه كه در توصيف
پرهيزكاران است.
(25 – 43 – 7) امام صادق)ع( فرمود: از آنِ كارگر را تا عرقش خشك
نشده بايد داد.
(18 – 32 – 38) خلاصه قرآن.
(24 – 37 – 21 – 7) تعبير قرآن از نوعى احساس انسان به نام “عاطفه”.
(35 – 32 – 15 – 11 – 23 – 31) در لغت به معناى ساختن مىباشد كه
در حالت مطلق آن، خاص خداوند است.
(13 – 28 – 22) دميدنى روز رستاخيز!
(2 – 6 – 31 – 14 – 30 – 39 – 20 – 9) دو گوهر گرانبها كه قرآن
نسبت به آن دو سخنهاى فراوانى گفته است.
(42 – 5 -12 – 23 – 16 – 1 – 19) كتابى از شهيد بزرگوار استاد
مرتضى مطهّرى.
(34 – 10 – 36 – 29 – 1 – 23 – 17 – 40) از مواردى است كه قرآن
كريم مخالفان آن را دشمن خدا مىداند و در لغت به معناى دقّت و توجه در خرج كردن
چيزى است.
طراح: كريمشاهى بيدگُلى
توجه:
به
سه نفر از برندگان – به قيد قرعه – جوايزى اهدا مىگردد.
لطفاً پاسخهاى درست را تا بيست وپنجم مهر ارسال فرماييد.
برندگان جدول شماره 14 عبارتند از برادران ذيل كه جوايزشان
با پست ارسال مىگردد: 1- اسماعيل ساريخانى، از اراك.
2-
احسان رضايى از دماوند.
3-
جواد مؤمنى از بيرجند.
گفته ها و نوشته ها
گفته ها و
نوشته ها
دوستى خود
هارون الرشيد به منصور بن عمّار
گفت: با رعايت اختصار مرا موعظه كن. منصور گفت: يا اميرالمؤمنين آيا نزد تو عزيزتر
از خودت كسى هست؟هارون گفت: البته خير. منصور گفت: اگر مىخواهى به شخصى كه بسيار
دوستش دارى بدى نكرده باشى به خودت بدى مكن!
فاتح
دزدى دريايى را به حضور اسكندر آوردند، وى با غضب تمام، به
دزد گفت خجالت نمىكشى كه در دريا دزدى مىكنى؟ دزد پاسخ داد: من چون يك كشتى دارم
دزد دريايى هستم. اگر مثل شما چندين كشتى داشتم فاتح بودم.
عشق پاينده
حكيمان در كتب طبّيشان ذكر كردهاند كه عشق نوعى ماليخوليا
و جنون و از بيماريهاى سودآورى است. اما در كتب الهى بنوشتهاند كه عشق از
بزرگترين كمالات و تمامترين سعادات است. و بسا كه بين اين دو گفتار، خلافى گمان
رود. اما اين چنين گمانى واهى است چه، آنچه مذموم است عشق جسمانى، حيوانى و شهوانى
است و آنچه ممدوح است عشق روحانى انسانى و نفسانى است. عشق نوع اول به وصال زوال
يابد و فنا پذيرد ولى عشق دوم به هر حال تا جاودان بماند.
(كشكول، شيخ بهايى، ص658)
پندهاى جاودانه
اگر انسان درونش را كه عالم اكبر است با جهاد اكبر به سازد
مىرسد به رضوان الله اكبر.
شكر نعمت از نعمت بالاتر است، چرا كه نعمت فانى مىشود اما
شكر نعمت باقى مىماند.
از حكيمى پرسيدند چگونهاى؟
گفت: چگونه باشد حال كسى كه هر روز يك منزل به مرگ
نزديكتر مىشود.
از حكيمى سؤال شد روز عقبتر است يا شب؟ پاسخ داد شب، چون
وقت آسايش است و آسايش از بهشت است و روز رنج است و رنج از جهنم.
غيبت
شيخ شبلى را يكى غيبت كرد، براى وى طبقى رطب فرستاد و گفت:
شنيدم كه تو عبادت خود را براى ما هديه فرستادهاى، من نيز خواستم تلافى كنم.(كيمياى
سعادت)
خوب زيستن
امام على عليه السلام : با مردم چنان بياميزيد كه اگر
مرديد بر شما بگريند و اگر زنده مانديد به شما مهربانى ورزند.”نهج البلاغه، كلمات
قصار”
شيطان و دلالان
ازشيطانپرسيدند كدام طايفه را بيشتر دوست دارى؟
گفت: دلالان را!
پرسيدند چرا؟
شيطان گفت: زيرا من به سخن دروغ از ايشان خرسند بودم ايشان
سوگند دروغ را نيز به آن افزودند!
سخن به كنايه
عجوزى به در خانه كريمى رفت و به او گفت: موشهاى خانه من
كم شده نمىدانم چكنم؟ مرد كريم گفت: چقدر خوب به كنايه گفتى و دستور داد چند بار
خرما و حبوبات به خانهاش بردند.
رسيده كار به جايى زضعف لاقوتى
كه
موش خانه ما راه مىرود به عصا
گفتار نغز
كسى كه دورانديش نباشد گرفتار خطاهاى نزديك مىشود.
كنفوسيوس: من با كسى كه فكر كردن را نياموخته است و در هر
كار نينديشد و از خود نپرسد آيا من اين كار را چگونه بايد بجا بياورم؟ نمىخواهم
سر و كارى داشته باشم.
حكيمى را پرسيدند دنيا از آن كيست؟ گفت از آن كسى است كه
آن را ترك كند.
گفتند: آخرت از آنِ كيست؟ گفت: از آن كسى كه آن را به
جويد.
پدر دارى
مسؤول محافظان و از اعضاى دفتر امام مىگويد:
سال 65 حضرت امام يك سكته كردند، حاج احمد آقا مدام در
اطراف امام بودند و از ايشان مراقبت مىنمودند، يادم هست كه حاج سيد حسن خمينى
آمده بود بالاى سر امام و حضرت امام همان جا خطاب به ايشان گفتند:
“حسن آقا پدردارى را از پدرت ياد بگير”!
ذخيره ماندنى
بزرگى تمامى مال خويش به صدقه بداد. وى را گفتند: آيا چيزى
بهر فرزند خويش به ذخيره ننهى؟
گفت:اين مال را نزد خداوند بهر فرزندم، ذخيره نهم، چه كسى
كه دهانها بگشوده است، روزى نيز دهد.
(كشكول،شيخ بهايى، ص658)
پاسخ به نامه ها
پرسشها و
پاسخها
سؤال:
1- وقتى كه دود كبريت و يا بوى ادكلن به هنگام روزه وارد دهان شود
و انسان احساس شيرينى يا تلخى كند، آيا روزهاش باطل مىشود؟
2- كسى كه بيمار است و قادر نيست در مسجد حضور داشته باشد (و يا به
دلايل ديگرى غير از مريضى) آيا مىتواند نمازجمعه را خودش به تنهايى در خانه
بخواند (البتّه صداى نماز را از مسجد يا راديو بشنود)؟
3- چگونه مىتوانيم در نماز بطور كامل حضور ذهن داشته باشيم و
فكرمان جايى ديگر نرود؟
4- اگر زنى روزهدار باشد و حدود پنج يا ده دقيقه به اذان و وقت
افطار مانده، عادت ماهانه شود آيا بايد همان لحظه روزهاش را بشكند و يا اين كه
بايد تا اذان صبر كند و بعد هم قضايش را بجا بياورد؟
5- انسان چگونه مىتواند با اين كه توبه هم كرده از زجر گناهى كه
انجام داده رها شود؟
(آذر شهر: ص .پاشاى)
پاسخ:
1- دود كبريت و بوى ادكلن روزه را باطل نمىكند.
2- نماز جمعه را فقط با جماعت مىتوان خواند و شنيدن صدا كافى
نيست.
3- حفظ حواس در حال نماز يا هر حال ديگر نياز به تمرين و تلاش
دارد. اين هم خود نوعى ورزش روحى است و بسيار هم مشكل است و ظاهراً يكى از
مشكلترين رياضتهاى روانى همين تمركز حواس است، به هر مقدار كه بتوانيد حواس خود را
جمع بكنيد خوب است.
4- زن اگر قبل از مغرب شرعى، هر چند به يك لحظه حائض شود روزهاش
باطل است و مىتواند چيزى بخورد ولى اذان راديو معيار نيست بايد يقين كنيد كه قبل
از اذان است و معمولاً اذان را قدرى ديرتر از مغرب شرعى مىگويند.
5- كسى كه توبه جدّى كرده است و اعمال گذشته را جبران نموده بايد
به لطف خداوند اميدوار باشد، البته ناراحتى از ارتكاب گناه نه تنها اشكال ندارد
بلكه فضيلت و يك صفت باارزش است كه نبايد آن را از دست داد.
× × ×
سؤال:
نوشتن “بسم الله الرحمن الرحيم” در بالاى نامهها و برخى
از مكاتبات، با احتمال پاره شدن و زير پا افتادن، حكم آن چيست؟(اراك: ج. ر)
پاسخ:
نوشتن “بسم الله الرحمن الرحيم” بر فراز نامهها و
مكاتبهها اشكال ندارد ولى لازم است كه مقررات شرعى را در مورد آن رعايت كنند، ولى
در مورد بعضى از نوشتهها كه در معرض افتادن بر زمين است نوشتن “بسمهتعالى”
حداقلّ بهتر و مناسبتر است.
سؤال:
آيا الكل كه جهت عنكبوت زدگى استفاده مىشود نجس است يا
خير؟
(بهشهر: جعفر.م)
پاسخ:
الكل طبّى و صنعتى به دليل اين كه معلوم نيست آن را از
ماده مسكر مايع گرفته باشند، پاك است و اگر معلوم شود از چنين مادهاى گرفتهاند
به فتواى حضرت امامقدس سره نجس است.
سؤال:
1- آيا خواهر ناتنى يا تنى كسى كه نامادرى انسان است، جزو محارم
حساب مىشود؟
2- آيا اهل تسنّن صلوات بر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و آل او
را در نماز ذكر مىكنند (اگر جواب مثبت است آيا منظور همان اهل بيت است؟)
3- آيا پوشيدن لباسهاى خارجى براى نماز اشكال دارد؟(نجف آباد: ع.
و. اميدى)
پاسخ:
1- خواهر كسى كه نامادرى انسان است، محرم نيست.
2- اهل سنّت نيز در تشهد بر پيامبر و آل او صلوات مىفرستند ولى در
تفسير آن با ما اختلاف نظر دارند.
3- پوشيدن لباس خارجى اگر پوست نباشد براى نماز اشكالى ندارد و اگر
پوست باشد و از بلاد غير اسلامى تهيّه شده باشد نجس است و نمىتوان با آن نماز
خواند.
× × ×
سؤال:
1- من در زمان حيات پدرم به او ضرر مالى زدهام بطورى كه او متوجه
نشده است و الآن او فوت كرده تكليف من نسبت به ساير ورثه چيست؟ ضمناً در زمان حيات
پدرم دو برابر مبلغى كه به او ضرر زدهام به پدرم دادهام ولى دادن اين پولها قبل
از زدن آن ضرر بوده؟
2- در مسافرت قصد كردم ده روز بمانم و روزه گرفتم و در روز اوّل
هنوز قصد محقق نشده بود (نماز چهار ركعتى نخوانده بودم) كه روزهام را عمداً خوردم
تكليف چيست؟ نسبت به مسأله هم آگاه بودم كه نبايد خورد؟
3- ما مقلد امام هستيم و اگر بخواهيم مسألهاى را از يك مرجع تقليد
زنده فعلى تقليد كنيم كه آن مسأله در زمان حيات امام اتفاق افتاده باشد آيا
مىتوانيم؟
(اراك: س. 598(
پاسخ:
1- شما ضامن هستيد و بايد سهم ورثه را از آن پول به آنها بدهيد.
2- اگر از قصد اقامت عدول نكرده و روزه را عمداً خوردهايد، قضا و
كفاره بر شما واجب است.
3- از مرجع اعلم، تقليد كنيد.
سؤال:
1- آيا گوشت كوسه حلال است و مىتوان از پوست آن لباس تهيه كرد يا
خير؟
2- آيا جنها به ما آسيب مىرسانند و آيا بين شيطان و جن فرق است؟
3- انسان پس از ارتكاب گناه، گاه دوباره مرتكب آن مىشود چرا انسان
اين گونه است و چه بايد بكند تا گرد گناه نرود؟
(دزفول: م. م)
پاسخ:
1- گوشت كوسه به فتواى حضرت امامقدس سره حرام است اما ساختن لباس
از پوست آن اشكال ندارد، ولكن نماز خواندن با آن به احتياط واجب جايز نيست.
2- جن وجود دارد و شايد هم سابقاً آسيب مىرسانده ولى اكنون اثرى
از آنها نيست و طبق آيه قرآن شيطان از جنس جن است.
3- به هر حال انسان در معرض گناه است ولى بايد سعى كند آنقدر در
گناه فرو نرود كه قلبش سياه شود و راه بازگشت را بر خود ببندد و توفيق توبه را از
خود سلب نمايد.
× × ×
× گرمسار: برادر آ، ص
1- تا چيزى يقين به نجاست آن نداريد پاك است.
2- آبى كه هنگام تطهير در توالت ترشح مىشود اگر شيلنگ به آب كُر
وصل باشد قطعاً پاك است و اگر آفتابه و مانند آن باشد با شرايطى پاك است كه
معمولاً آن شرايط حاصل است به رساله مراجعه كنيد.
3- فضله قنارى و هر پرنده حلال گوشت پاك است.
4- اگر پس از شستن عين نجاست در لباس بوده خودِ آن و هر جا كه با
رطوبت با آن تماس داشته نجس است.
5- غيبت هر مؤمن حرام است چه رسد به پدر و مادر.
6- آن آب پاك است و موجب غسل نيست و يك امر طبيعى است نگران
نباشيد.
× × × × ×
×
تشكر و تقدير
از خواهران و برادران ذيل الذكر تقدير و تشكر مىشود:
مجيد امينيان، به خاطر ارائه پيشنهاد و تذكرهاى مفيد، فروغ
الزمان ضرغامى، به خاطر ارسال قطعه شعرى برخاسته از لطافت روح و احساس صادقانه
نسبت به حضرت امامقدس سره، خواهر.ب. م. آ. به خاطر يادآورى ارزشهاى انقلاب دكتر
سيد مصطفى طباطبايى، به خاطر تذكرات دلسوزانه، منوچهر راويد، به خاطر ارسال نامه
سرگشاده به سران كشورهاى اسلامى و مسلمان نشين، ابوالفضل حافظيان، به خاطر ارسال “شعر
نماز قرب”، برادر احدى به خاطر تذكر در مورد پاسخ به نامهها و آقاى داود شفيعى
براى مسائل طرح شده و برادر نصيريان به خاطر عنوان كردن مسائل فرهنگى در رابطه با
صدا و سيما.
× × × × ×
فضايل زهرا (س)
گوشههايى از فضايل زهرا (س)
“ جلوه سرمد “
فاطمه اى همسر شير خدا
دُخت نبى، شافع روز جزا
اى
كه تو بر آلِ كسا محورى
بر سر زنهاى جهان افسرى
جان
جهان نفس مسيحاى توست
نون و قلم نطق شكر خاى توست
مبدأ
قانون شريعت تويى
نيّر مشكات حقيقت تويى
بضعه
پاك تن احمد تويى
طور لقا، جلوه سرمد تويى
شأن
تو اين بس كه تو را داده أَب
امّ ابيها لقب اى منتخب
نخل
نبوّت زتو شد بارور
باغ امامت زتو شد پرشجر
مهر
تو رخشان زبلنداى عرش
سفره تو گستره عرش و فرش
علّت
غايى به دو عالم تويى
جوهره عالم و آدم تويى
أُنس
پيمبر به وجود تو بود
سينه او طور شهود تو بود
شمعى
و خوبان همه پروانهات
كعبه دلها، رخ جانانهات
پردگيان حرم كبريا
بسته كمر خدمت امر تو را
كوثرى و چشمه فيض خدا
از تو زند جوش زلال بقا
دور
فلك تابع فرمان تو
خيل ملائك همه دربان تو
زهره
و انسيّه حورا تويى
نور دل سيّد بطحا تويى
صبر
و رضا طفل دبستان توست
ريزهخور سفره احسان توست
دهر
نديده است چو تو دخترى
هر چه بديده است تو زان بهترى
گرتو
نمىآمدى اندر وجود
كى اثر از عالم ايجاد بود
گشت
نهان بر همه كس تربتت
تابشناسند غم غربتت
“محمد جان قدسى”
قبر غريب!
تو
اى زهرا (س) تو اى زخم مُعطَّر
تو اى شأن نُزولِ سبزِ كوثر
نشانى نيست از قبرِ غريبت
شهيد عشق، اى گُلزخمِ پرپر!
“رضا اسماعيلى”
“ شفيعه محشر “
شاه
رُسُل چو فاطمه گر دخترى نداشت
بىشبهه آسمان حيا اخترى نداشت
گرخلقت بتول نمىكرد كردگار
در روزگار شير خدا همسرى نداشت
از
اين دو گر يكى نه به هستى قدم زدى
اين يك براستى زنى، آن شوهرى
نداشت
بىدختر پيمبر ما، عرصه حيا
مانند امّتى است كه پيغمبرى نداشت
بىدختر پيمبر ما، نوعروس دهر
خوش
دلفريب بود؛ ولى زيورى نداشت
خاتون هفت پرده كه در هشت باغ خلد
عصمت هرآنچه گشت چو او خواهرى
نداشت
الاّ
كه آن شفيعه محشر براستى
تاب سخا و فقر على ديگرى نداشت
جانها فداى او و دو پور گرامى اش
و آن شوى تاجدار وى و باب نامىاش
اى
بانوى حريم شهنشاه لافتى
اى معجر تو عصمت و اى حجلهات حيا
اى
گوشواره تو دُر اشك بىكَسان
گلگونه تو خون شهيدان كربلا
اى
مريم دو عيسى و چرخ دو آفتاب
اى معدن دو گوهر و مام دو مقتدا
كابين تو فرات و عيال تو تشنه لب
ميراث تو فدك حسنين تو بينوا
(وصال شيرازى)
“ عالمه روزگار “
اى
حرم خاص خداوندگار
دست خداوند تو را پرده دار
مهره
جبين، زهره زهرا تويى
روشنى ماه و ثريّا تويى
از
همه زنهاى جهان برترى
آن همگان ديگر و تو ديگرى
همسر
محبوب امير عرب
خلقت پيدا و نهان را سبب
خوانده خدا عصمت كبرى تو را
گفته نبى امّ أبيها تو را
ابن
و أَبَت تاج سر عالمند
نسل تو سادات بنىآدمند
مادرِ تو اشرف زنهاستى
دختر تو زينب كبراستى
چيست
حيا؟ ريشه دامان تو
كيست ادب؟ بنده فرمان تو
پاك
بود دامنت از هر گناه
آيه تطهير ز قرآن گواه
عالمه و نابغه روزگار
هاجر و مريم را، آموزگار
مانده ز علم تو على در شگفت
آن كه كمالش همه عالم گرفت
شرم
و ادب از ادبت شرمسار
گوش تو را عقل و خرد گوشوار
وقت
خوشت وقت مناجاتِ تو
شاد پيمبر زملاقات تو
كس
نبرد راه به سامان تو
جز پدر و شوهر و يزدان تو
هم
زپى عرض ادب گاه گاه
يافته جبريل در آن خانه راه
خانه
تو گلشن مهر و وفا
مكتب تو مكتب صدق و صفا
نيست
عجب گر به چنين مكتبى
تربيت آموخته چون زينبى
با
همه شوكت و اجلال تو
بعد نبى تيره شد اقبال تو
دوره
عزّت سپرى شد تو را
امّت بىرحم جرى شد تو را
قدر
تو يا فاطمه نشناختند
بر حرم حرمت تو تاختند…
اى
شده محروم ز ارث پدر
عالم وآدم ز غمت خون جگر
عصمت
يزدانى و معصومهاى
زوج تو مظلوم و تو مظلومهاى
داغ غمت
بر دل رنجور ماند
قدر تو و قبر تو مستور ماند
“سيد رضا مؤيّد”
تابوت بر دوش
ببين
تابوت بر دوش است، حيدر(ع)
عَزادار و سيه پوش است، حيدر
گُلِ
باغِ محمد(ص) گشته پرپر
كه با غُربت هماغوش است، حيدر!
“رضا اسماعيلى”
“ مناقب فاطمى (س) “
اى
افتخار عالم هستى لقاى تو
پاينده چون بقاى حقيقت بقاى تو
اسلام سرفراز به ايمانت از نخست
خورشيد پرتوى زفروزنده راى تو
من
هيچ كس دگر نشناسم به روزگار
بانوى خاندانِ فضيلت، سواى تو
الحق
كه هر چه فخر و شرف بود در جهان
مىخواست خاصِ شخص تو باشد خداى
تو
فرزند مصطفايى و زهراى پاكدل
اى مصطفاى تو همه محو صفاى تو
شوى
تو مرتضى و رضايت رضاى او
زين رو بود رضاى خدا در رضاى تو
دخت
خديجه بودى و در خانه على
چشم زمانه خيره بماند از وفاى تو
فرزند، چون حسين و حسن خود كه آورد؟
آوردهاى تو جان دو عالم فداى تو
حلم
حسن كه پايه دين استوار داشت
كرد آشكار تربيت جانفزاى تو
در
خانه تو درس شهامت فرا گرفت
آن پاكباز خسرو گلگون قباى تو
پروردهاى چو زينب كبرى تو دخترى
دختر نه، بلكه ضيغم دختر نماى تو
هر
كس تو را شناخت به حق اعتراف كرد
بيگانه با خدا نشود آشناى تو
“دكتر ناظر زاده كرمانى”
“ نماز قُرب “
“ميراحمد ثاراللهى، قرن چهارم هجرى”
“ نماز على (ع) “
“حكيم سنايى، قرن پنجم هجرى قمرى”
“ عشق صادق “
كاشكى در عشق، صادق مىشدم
عاشق چشمان صادق(ع) مىشدم
تا
بگردم داغدار چشم او
كاشكى باغ شقايق مىشدم
مىنهادم سر به پاى عشق او
وارث يك جان عاشق مىشدم
مىزدم يك جُرعه از درياى او
تا كه سيراب حقايق مىشدم
فصل
اعجاز نزول صادق(ع) است
فهم او را، كاش لايق مىشدم
عشق،
سهم حضرت چشمان اوست
كاشكى در عشق، صادق مىشدم
(رضا
اسماعيلى)
در تهنيّت ولادت حضرت زهرا(س)
خداى
اكبر و اعظم نكرده خلق به عالم
زنسل حضرت آدم زنى به شوكتِ زهرا
بجز
خديجه كبرا كه هست مظهر عصمت
نزاد مادر ديگر زنى به عصمت زهرا
بخوان حديث كسا و ببين كه خالق يكتا
نموده خلقت دنيا براى خلقت زهرا
نهاده ساره سر بندگى به پاى سريرش
ستادههاجر چون خادمان به خدمت
زهرا
چو
اوست نور حق و حق در او نموده تجلّى
بغير حق نشناسد كسى حقيقت زهرا
ولى
چه سود كه با اين همه جلالت و شوكت
زمانه بود مدام از پى اذيّت زهرا
چنان
به درد و مصيبت نمود صبر و تحمّل
كه صبر شد متحيّر ز صبر و طاقت
زهرا
“سيد عباس جوهرى (ذاكر)”
فاطمه (ع)
بانوى بانوان جهان بود، فاطمه
كنز العفاف و مظهر آن بود، فاطمه
در
مكتب مقدّس تقوا و قدس دين
شاگرد بىنظير زمان بود، فاطمه
بين
زنان نمونه چو شويش كه در رجال
آرى سزاى مردِ چنان بود، فاطمه
آنكو
به بحر صدق و صفا و عفاف قدس
خود گوهرى به قدر، گران بود فاطمه
كفو
على ولىّ خدا شير كردگار
زينت فزاى كون و مكان بود، فاطمه
شام
زفاف جامه خود داد بر فقير
ايثار را حقيقت و كان بود، فاطمه
زان
پيشتر كه خلقت حوّا شود به خلد
مسندنشين باغ جنان بود، فاطمه
دردا
كه بعد مرگ پدر شد غريب و زار
اشكش بسان ژاله روان بود، فاطمه
آماج
تير جور زمان گشت سينهاش
زين رو قدش ز غصّه كمان بود،
فاطمه
رخسارهاش زسيلى دشمن كبود بود
وز اين ستم به آه و فغان بود،
فاطمه
از
پهلوى شكسته و از محسن شهيد
تا گاهِ مرگ، ناله كنان بود،
فاطمه
خوشدل، به خاك رفتن در تيره شام او
مظلومىاش عيان به جهان بود فاطمه
(خوشدل تهرانى)
در مناقب و مصائب صديقه طاهره حوراء انسيه فاطمه زهرا(ع)
تابوتِ گل
شب و
تابوتِ گُل، بر دوشِ حيدر
رداى غم شده، تنبوشِ حيدر
شب و
پيمانهاى لبريز غُربت
به دستانِ مُصيبت نوشِ حيدر
استخاره و تفأل
استخاره و تفأل
ابوالفضل طريقه دار
×
خردورزى
يكى از نعمتهاى بزرگى كه خداوند متعال به بشر ارزانى داشته
“عقل” است. انسان با چراغ عقل مىتواند راههاى تاريك زندگى را به سهولت طى كند و
از خطرگاههاى آن به سلامت بگذرد. هر كس كه اين چراغ را در خود فروزان نگه داشت
دنيا و آخرت او روشن و پرفروغ است. در قرآن، سفارش زيادى به بارورى عقل و هم
بهرهورى از آن شده است؛ در اين كتاب عظيم، بدترين موجودات آنانند كه انديشهگر
نيستند: “ان شرّ الدواب عنداللّه الصّمّ البكم الذين لايعقلون”.1 اساساً يكى از
علل مهم بعثت پيامبران نيز همين بوده است كه عقلهاى آدميان را شكوفا سازند و
دفينههاى آن را استخراج كنند؛ چنان كه امام علىعليه السلام مىفرمايد: “و يثيروا
لهم دفائن العقول؛2 پيامبران آمدند تا گنجهاى پنهانى عقلها را آشكار سازند.”
تكيه بر عقل و استفاده از اين چراغ روشنى بخش، تا آن حد
پراهميت است كه در شرع هم يكى از منابع استنباط احكام به شمار مىرود و رابطه
تنگاتنگى ميان آن دو برقرار است؛ تلازم بين عقل و شرع با اين قاعده مشهور بيان شده
است: “كلّما حكم به العقل حكم به الشرع؛ هر چه را عقل بدان حكم كند شرع نيز حكم
خواهد كرد.”
پس عقل، چراغى است همدوش شرع كه در مسير استنباط احكام،
نور مىپاشد و فقيهان را در عبور از قلّههاى صعب العبور اجتهاد، مدد مىرساند.
همچنين قامت بلند ايمان و عقيده در علم كلام، سراپا جامهاى از تعقل به تن كرده
است و متكلمان، انديشورانى هستند كه مبانى استدلالى ايمان را به كمك عقل، آشكار
مىسازند. و بالاتر از همه، فيلسوفان اسلامى، خداوندگاران عقلند كه شناخت هستى را
تنها با رياضتهاى عقلانى، ميسور مىدانند. عارفان نيز كه از آبشخور قلب، سيراب
مىگشتند و حقايق را منحصراً در آينه صيقلى شده دل مىديدند و بىباكانه بر عقل،
طعن مىزدند سرانجام از سر آشتى در آمدند و كشف و شهودهاى قلبى خود را در قالبِ
استدلال بيان كردند و بدين سان، عرفان نظرى را پى افكندند.
خلاصه اين كه: تار و پود فرهنگ و باورهاى دينى ما با تعقل
و انديشهگرى درهم تنيده است، به طورى كه هيچ روزنهاى را براى ورود عوامل انديشه
سوز، باقى نگذاشته است.
باز در اعتقادات اسلامى به عواملى كه عقل را در حقيقت يابى
و شفاف انديشى، مدد مىرسانند، تأكيد فراوان شده است كه مهمترين آنها “مشورت” است.
مشورت – كه همان “انديشه جمعى” است – بسيارى از گرههاى كورى را كه عقل فردى، قادر
به گشودن آنها نيست به راحتى مىگشايد و بر نقاط تاريك، نور مىتاباند. پيامبر
خداصلى الله عليه وآله وسلم – كه عقلِ كل ناميده شده – از طرف خدا موظف بود كه در
برخى از كارها با اصحاب خود مشورت كند: “وشاورهم فى الامر؛3 اى پيامبر، در كارها
با آنان مشورت كن”. در احاديث نيز مشورت، بهترين پشتيبان و برترين عامل دلگرمى
است: “لاظهير كالمشاورة”.4
با مشورت، نقصِ عقل فردى تا حدود زيادى، جبران مىشود و
مجموعهاى از اطلاعات و تجربياتِ گرانبها، كه ديگران در طى سالهاى بسيارى بدانها
دست يافتهاند، به آسانى در دسترس قرار مىگيرد. كسانى كه به مشورت معتقدند و حاصل
آن را در عمل به كار بستهاند از زيانهاى مادى و معنوى فراوانى جَستهاند.
در اين مشورتها ما در واقع، خير و خوبى خود را مىجوييم؛
كارى را در نظر گرفته و درباره آن، انديشه كردهايم ولى از يك سو به خاطر پيچيدگى
موضوع و از سوى ديگر، بُرد محدود تفكر، هنوز در ترديديم، پس بناچار، عقلهاى ديگر
را هم به يارى مىطلبيم تا ما را در جهتِ ادراك و هشيارى، كمك كنند:
مشورت، ادراك و هشيارى دهد
عقلها را عقلها يارى دهد
امرِ
شاورهم براى آن بود
كز تشاور، سهو و كژ كمتر شود
امّا بسيار اتفاق افتاده است كه پس از تفكر و مشورت، باز
هم در ترديديم و توانِ تصميم قاطع را در خود نمىبينيم، در اين هنگام، و در اين حالتِ
شك و دو دلىِ عذاب دهنده، عقل و شرع توصيه مىكنند كه به مشورتى ديگر، دست زنيم
ولى اين بار با خالق عقل و آگاه مطلق و خداوندگارِ هستى؛ همو كه بر نيك و بدِ
بندگان، آگاه است و خير همگان را مىخواهد. اين گونه مشورت و خيرطلبى، همان چيزى
است كه در فرهنگ اسلامى، “استخاره” نام دارد.
استخاره در ميان تعداد كثيرى از اقشار مختلف جامعه از زن و
مرد، شهرى و روستايى از پزشك و مهندس تا روحانى و مرجع تقليد، از كارگر و تاجر و
كاسب تا حقوقدان و نويسنده و معلم و روشنفكر، معتقدان پر و پا قرصى دارد. ولى
تعداد قابل ملاحظهاى از اين افراد، اولاً: هنگام رجوع به استخاره را نمىدانند و
يا به پيش شرطهاى آن، وقوف و توجه چندانى ندارند، به طورى كه قبل از تفكر و سنجش و
مشورت، فوراً به استخاره متوسل مىشوند. ثانياً: از انواع استخاره، فقط استخاره با
قرآن و تسبيح و كاغذ را مىدانند و از گونههاى ديگر آن بىاطلاعند.5 شايد از همين
روست كه استخاره در نزد مخالفان، دعوت به ترك انديشه و مشورت، تلقى شده است، حال
آن كه استخاره به موقع و بجا و با رعايت تمامى آداب و پيش شرطهاى آن، مرحله نهايى
خردورزى است و به هيچ رو، ذبح تفكر و ترك مشورت و دعوى غيب دانى و آينده خوانى نيست بل مرحله تكميلى و
ضرورى هر تصميمگيرىِ عاقلانه و سنجيده است. عقل سليم، حكم مىكند كه كارها با
اراده قوى و دلگرمى و “گواهى خاطر” آغاز شود تا فرجامى نيكو داشته باشد؛ به قول
صائب:
مرا
زخضر طريقت، نصيحتى ياد است
كه بى “گواهى خاطر” به هيچ راه
مرو
×
ديدگاهها
اساساً در باب استخاره و تفأل، سه ديدگاه وجود داشته و
دارد: افراطى، تفريطى و معتدل. ديدگاه نخست، از آنِ كسانى است كه با عقل از سر
خصومت درآمدهاند و در هر كار جزيى، پيش از سنجش و استشاره به تفأل و استخاره، رو
آوردهاند. اين دسته، عملاً مىگويند: عقلِ محدود، قادر نيست خير ما را نشان دهد،
و مشورت نيز در واقع، رايزنى با عقلهاى محدودِ ديگر است، پس چه بهتر كه در همان
ابتداى كار، با گشودن مصحف و يا چنگ زدن به تسبيح، از آگاه مطلق و خداوندگار هستى،
راه درست و خير واقعى خود را بخواهيم!
معتقدان اين روش، از اشارتهاى صريح و روشنِ خداوندگار هستى
و آگاه مطلق، در جهت ايمان به پيامبر باطنى (عقل)6 كه ياور نيرومند پيامبر بيرونى (رسول)
است، غافل شده و از توانهاى عظيم آن، چشم پوشيدهاند، از اين رو به كم تدبيرى،
گرفتار آمده و در پيچ و تابهاى زندگى روزمره، زمينگير شدهاند، كه اين خود جزاى
ناديده گرفتن عقل است و خداوند، پشت به عقل كنندگان را دوست ندارد.
متأسفانه آنچه استخاره و تفأل را در چشم برخى، ضعف عقل و
نياز غيب دانى، جلوه داده، كردارهاى نسنجيده همين متشرع مآبانى است كه به پيامبر
باطنى – كه همان عقل است – ايمان محكمى نداشته و رسالت آن را در هدايت و رهبرى
بشر، ناديده انگاشتهاند.
ديدگاه دوم با وجود مسلمانى، به كلى منكر استخاره و تفأل
است و اين دو را دريچههايى مىداند كه دست پندار آدمى به روى دنياى غيب گشوده
است. اين ديدگاه معتقد است: “تا وقتى انسانِ ظلومِ جهول، ديوان طالع خود را به دست
منشيان قضا و قدر مىداند و از توانهاى خويش، بىاطلاع است و تا هنگامى كه انسان،
سرنوشت خود را فرآورده “كارگاه غيب” و به هم بافته “تقدير و گناه” مىشناسد و از
تأثيرِ وجودِ خود، غافل است، در هر جا كه دريچهاى به دنياى غيب سراغ گيرد چارهاى
ندارد جز آن كه گردن دراز كند و از آن جا با بيم و اميد، نقش سرنوشت ناپيداى خويش
را در آفاقِ دور دستِ دنياى ديگر، جستجو كند.”7
اين ديدگاه، نسبت به استخاره و تفأل تصورى به مراتب
پراشتباهتر از ديدگاه اوّل، دارد، زيرا اولاً: انسانى كه پس از تعقل و مشورت، و در
حالت ترديد و دو دلى، استخاره مىكند، دست پندار به سوى دنياى غيب نگشوده است و
سَرِ غيبدانى و راز دانى ندارد بلكه براى انجام و يا ترك كار خود، گواهى خاطر و
اطمينان قلب و قوّت اراده مىطلبد. ثانياً: گذشته از استخاره، هر انسانِ با
ايمانى، ديوان طالع خود را به دست منشيانِ قضا و قدر و فرآورده كارگاه غيب
مىداند، و اين از اصول اوليه ايمان به خداست.
ديدگاه سوم با وقوف بر منزلت عقل و شناخت از جايگاه مشورت،
به گونهاى استخاره و تفأل را تبيين و سپس تأييد مىكند كه عين خرد ورزى و در راستاى
انديشهگرى است. يكى از طرفداران دانشمند و خرافه ستيزِ اين ديدگاه، علامه
طباطبايى، فيلسوف و مفسّر بزرگ اسلامى است، كه نظريه خود را اين گونه تبيين
مىكند:
“حقيقت امر اين است كه انسان وقتى بخواهد، دست به كارى بزند ناچار
است زير و روى آن را بررسى نمايد و تا آن جا كه مىتواند فكر خود را – كه موهبتى
خدادادى است – به كار اندازد و چنانچه از اين راه نتوانست صلاح خود را در آن كار،
تشخيص دهد ناگزير بايد از ديگران، كمك فكرى بگيرد و تصميم خود را با كسانى كه
صلاحيت مشورت و قوه تشخيصِ صلاح و فساد دارند در ميان بگذارد تا به كمك فكر آنها
خير خود را در انجام و يا ترك آن كار، تشخيص دهد. و اگر از اين راه هم چيزى
دستگيرش نشد، چارهاى ندارد جز اين
انسانى كه عميقاً از درون با خدا پيوند برقرار
كرده، در وقت اضطرار، نه فقط با آيات قرآن و يا دانههاى تسبيح بلكه با تمامى
پديدههاى هستى، خود را از ترديد مىرهاند و خداوند با تك تك پديدهها و با
جزيىترين آنها راه را به او نشان مىدهد.
كه
به خداى خود متوسل شده، خير خود را از او مسألت نمايد، كه اين همان “استخاره” است.
و نبايد اين كار را “دعوى علم غيب” دانست و نيز نبايد آن را “تعريض به شؤون
الوهيتِ پروردگار” نام نهاد، همچنان كه مشورت را هم نبايد، به خيال اين كه تشريكِ
خداى متعال در امور خود است، شرك ناميد.
خلاصه اين كه: هيچ مانع و محذور دينى در استخاره و مشورت
نيست، چون استخاره، كارى جز تعيين يكى از دو طرف ترديد را انجام نمىدهد؛ نه غير
واجبى را واجب، نه حلالى را حرام، نه حكمى از احكام خدا را تغيير مىدهد و نه آدمى
را به آنچه در پسِ پرده غيبت است، خبردار مىكند، بلكه فقط و فقط مىگويد: خيرِ
صاحب استخاره در فعل است يا در ترك، و بدين وسيله او را از ترديد، نجات مىدهد.
ولى اين كه اثر فعل و تركِ كار، در آينده چه خواهد بود و چه حوادثى را به بار
خواهد آورد از عهده استخاره بيرون است. استخاره از تعيين اين جهت، ساكت است و
آينده صاحب استخاره از خير و شر، عيناً مانند كسى است كه استخاره نكرده و كار خود
را با فكر و مشورت، انجام داده است.
همين اشكال را ممكن است كسى در استخاره با قرآن هم بكند،
به توهّم اين كه: “استخاره با قرآن، به دست آوردن عالم غيب است، چرا كه نفس صاحب
استخاره از استخاره با قرآن و تفأل به آن و امثال آن، نحوست و ميمنتى را احساس
مىكند كه اگر استخارهاش خوب بود، انتظار خير و نفعى را مىكشد و اگر بد بود،
مترصد شر و ضررى مىشود.”
اين اشكال نيز، توهمى بيش نيست، زيرا به طريق صحيح – هم از
شيعه و هم از اهل سنت – رواياتى داريم كه پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم خودش تفأل
به خير مىزد و مردم را هم به اين عمل، توصيه مىفرمود و از فال بد زدن، نهى
مىنمود و مىفرمود: “هرجا كه فال بد زده شد، به خدا توكل كنيد و در پى كار خود
برويد”. بنابراين، هيچ مانعى از تفأل زدن با قرآن كريم و امثال آن، به نظر
نمىرسد، چون اگر استخاره، خوب بود، صاحب استخاره، عمل را با طيب نفس و دل پاك،
انجام مىدهد و اگر بد بود، به خدا توكل كرده، در پىِ كار خود مىرود.
پس استخاره با قرآن، جز همان طيب نفس و رفع ترديد و
سرگردانى و اميد به نفع و سعادت، اثر ديگرى ندارد.”8
×
نكتهاى ظريف
اين اشارهاى بود به سه ديدگاه مهم در خصوص استخاره و
تفأل. ولى در اين مورد يك نكته ظريف را – كه در واقع اصل و اساس استخاره است –
هميشه بايد در نظر داشت و آن، اين كه: استخاره، صرفاً يك تضرع شديد درونى و شخصى و
يك نوع حالت عرفانى است كه در لحظه ترديد و دودلى به فرد استخاره كننده دست
مىدهد، به طورى كه با همه وجود، خود را از درون با مبدأ اعلى پيوند مىزند و از
او راه و چاره مىطلبد. از همين روست كه در احاديث معصومينعليهم السلام وارد شده
است كه: “هر كس خودش استخاره كند.” چنان كه علامه مجلسىرحمه الله مىگويد: “سيد
بن طاووسرحمه الله گفته است: “من حديث صريحى نديدهام كه كسى براى ديگران استخاره
كند و اصل، آن است كه هر كس براى خودش، استخاره نمايد.”9
علامه مجلسى در بيان اين مطلب مىگويد: “أوْلى و أحوط آن
است كه هر كس براى خودش استخاره كند، زيرا ما هيچ حديثى نداريم كه شخصى به وكالت
از ديگرى استخاره نمايد، و اگر وكالت در استخاره، جايز و يا بهتر بود، شايسته و
سزاوار بود كه اصحاب، از امامانعليهم السلام تقاضاى استخاره نمايند و اگر چنين
چيزى مىبود، نقل مىشد و دست كم، يك روايت در اين مورد به ما مىرسيد. به علاوه
آن كس كه مضطرّ و حاجتمند است، اگر خودش استخاره كند به اجابت، نزديكتر است و دعاى
او به اخلاص در نيت، نزديكتر است.10
نبايد فراموش كرد كه استخارههايى كه علما براى مردم انجام
مىدهند، به خاطر آن است كه آن فرزانگان با قرآن مأنوساند و به علت آشنايى با
تفسير، بهتر از مردم عادى فضاى آيات را از نظر مثبت و منفى بودن
استخاره به موقع و بجا و با رعايت تمامى آداب و
پيش شرطهاى آن، مرحله نهايى خردورزى است و به هيچ رو، ذبح تفكر و ترك مشورت و دعوى
غيب دانى و آينده خوانى نيست بل مرحله تكميلى و ضرورى هر تصميمگيرىِ عاقلانه و
سنجيده است.
استخاره درك مىكنند.
همين جا بايد گفت: كسانى كه با قرآن، انس و الفتى ندارند و
محكم و متشابه آن را نمىشناسند و از علم تفسير، بهرهاى ندارند، بايد از استخاره
و تفأل با قرآن، سخت بپرهيزند و آيات خدا را به بازى نگيرند چرا كه اين كار فقط بر
عهده پرواپيشگان رازدانى است كه از جانب حق، عنايتى بر آنان شده تا بدين وسيله
حاجت مؤمنان را برآورده سازند.
شايد اين حديث شريف در”اصولكافى”، خطاب به اين دسته از
افراد باشد كه: “به قرآن، تفأل مزن”.11 در جايى كه فقيهبزرگ شيعى، آية الله
العظمى حاج شيخ عبدالكريم حايرى يزدىرحمه الله از استخاره با قرآن مىپرهيخت و
مىفرمود: “من درست نمىفهمم مثلاً “يسبح لله ما فى السموات و الارض” نسبت به
موضوع استخاره، خوب است يا بد”12 ديگران بايد صد چندان بترسند و تا مىتوانند از
اين كار، دورى جويند.
نكته آخر اين كه: انسانى كه عميقاً از درون با خدا پيوند
برقرار كرده، در وقت اضطرار، نه فقط با آيات قرآن و يا دانههاى تسبيح بلكه با
تمامى پديدههاى هستى، خود را از ترديد مىرهاند و خداوند با تك تك پديدهها و با
جزيىترين آنها راه را به او نشان مىدهد.
اميد آن كه قلوب ما با ياد خدا مأنوس گردد تا در هنگام
ترديد، اتصال و ارتباط قلبى، آسان شود و لغزشگاههاى ترديد و دودلى را به سلامت،
پشت سر بگذاريم.
پى
نوشتها:
1 ) انفال )8) آيه23.
2 ) نهج البلاغه، خطبه اول.
3 ) آل عمران )3) آيه159.
4 ) نهج البلاغه، كلمات قصار 54.
5 ) براى اطلاع از انواع استخاره ر.ك: كندوكاوى درباره استخاره و
تفأءل، اثر نگارنده.
6 ) ان لله على الناس حجتين: حجة ظاهره و حجة باطنه؛ فاما الظاهرة
فالرسل و الانبياء و الائمةعليهم السلام – و اما الباطنه فالعقول. “بحارالانوار،
ج1، ص137”.
7 ) دكتر عبدالحسين زرين كوب، يادداشتها و انديشهها (چاپ چهارم:
سازمان انتشارات جاويدان، تهران، 1362)، ص272.
8 ) علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ترجمه محمد باقر موسوى همدانى (چاپ
سوم: بنياد علمى و فكرى علامه طباطبائى، تهران، 1367) ج6، ص185 و 188.
9 ) بحارالانوار، ج91، ص285.
10 ) همان.
11 ) اصول كافى، ج2؛ ص29. بايد گفت كه: استخاره و فال معمولاً
معناى يكسانى دارند، چنان كه در دعاى استخاره با قرآن كريم مىگوييم: “اللهم
تفألّت بكتابك؛ يعنى خدايا به كتاب تو فال مىزنم” شايد بتوان اين فرق را هم قائل
شد كه از ميان انواع استخاره، استخارههايى كه ابزار محسوس مثل قرآن، ديوان شعر،
تسبيح، كاغذ و… دارند، آنها را فال هم مىگويند، و استخارههايى كه هيچ ابزارى
جز دعا و قلب ندارند، آنها را فقط استخاره مىگويند.
12 ) على كريمى جهرمى، آية الله مؤسس، (چاپ اول: دارالحكمه، قم،
1372)، ص55.
بدحجابى بى مهار
بدحجابى بى مهار
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى
رهبر
× بدحجابى،
توطئه استكبار
مسأله حجاب همواره به عنوان يك شاخص فرهنگى و اعتقادى مطرح
بوده و در سالهاى اخير بويژه پس از پيروزى انقلاب اسلامى، بُعد سياسى گرفته است.
اگر به عصر نخستين اسلام بازگرديم و جايگاه زن را در جامعه جاهلى و اسلامى با هم
مقايسه كنيم خواهيم ديد كه موقعيت فرهنگى و اجتماعى حجاب در دو نظام اسلامى و
جاهلى، دو شكل متضاد دارد. از آيه كريمه “و قَرْنَ فى بيوتِكُنّ و لا تَبرَّجْنَ
تَبَرُّجَ الجاهليةِ الأولى؛1 و در خانههايتان قرار گيريد و مانند روزگار جاهليت
قديم، زينتهاى خود را آشكار مكنيد.” چنين برمىآيد كه: تبرّج و كالاى بازارى شدن
زن در تار و پود فرهنگ جاهلى تعبيه شده بود، امّا اسلام زن را از سقوط و فساد و
لعبت بودن در دست بلهوسان و يا ابزار توليد افزون شدن در دست استثمارگران، رهايى
بخشيد و از حقوق حقّه انسانى برخوردار ساخت و فلسفه حجاب و پوشش زن را همانا عفت
نفس و صيانت وى از هوسرانيهاى
مردان و عامل كسب عزت و افتخار او قلمداد نمود، چنان كه خطاب به رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم مىفرمايد: “يا ايها النبى قل لازواجك و بناتك و نساء المؤمنين
يدنين عليهن من جلابيبهن ذلك ادنى ان يعرفن فلايؤذين؛2 اى پيامبر به همسران و
دخترانت و زنان مؤمنين بگو پوششهاى خود را بر خود فروتر گيرند، اين براى آن كه
شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند ]به احتياط[ نزديكتر است.”
فرهنگ حجاب و عفاف قرنهاى متمادى بر خانوادهها حاكم بود و
روابط زن و مرد حد و مرز شرعى داشت. در پرتو عفاف و تعليم و تربيت اسلامى، زنان
دانشمند و نامدارى تربيت شدند كه در محيط خانه و نيز اجتماع، عناصر مفيد و مؤثرى
بودند و ضعف و انحراف اخلاقى وجود نداشت. اما با نفوذ فرهنگ بيگانه، جاهليت جديد
رخ نمود و در نخستين گامهايش و پيش از آن كه به تكنولوژى و دانش روى آورد،
بىحجابى و مفاسد اخلاقى را براى زن مسلمان به ارمغان آوردند.
با پيروزى انقلاب اسلامى در ايران و دگرگونى ملاكها و
شاخصهاى ارزشى، زن مسلمان، كه نقش بسيار عمدهاى در انقلاب ايفا كرد، جايگاه خود
را بازيافت و ننگ بىحجابى و بازيچه بودن از دامن وى زدوده شد و اقليتى كه پذيرش
حجاب برايشان سنگين بود و هواى غرب را در سر داشتند، به حكم جبر و بعضاً تنبه و
آگاهى، حجاب را هر چند به صورت ناقص پذيرفتند و امروز بىحجابى بدان شكل وجود
خارجى ندارد ولى تبرّج و خودآرايى و بدحجابى بدون مهار برخى از زنان رو به رشد است
و اگر عقلاى قوم چارهاى نينديشند و دلسوزان نظام اقدام جدى نكنند و توده مردم در
انجام مسؤوليت بىتفاوت باشند عواقب نامطلوب افزونترى خواهد داشت و مفاسد ناشى از
آن دامن بسيارى را خواهد گرفت.
شايد كسانى بگويند: امروز با وجود مسائل حادترى در زمينه
تهاجم فرهنگى طرح مسأله بدحجابى چندان ضرورى نيست، به علاوه آنچه تاكنون گفته شده
چه دستاوردى داشته است؟
پاسخ اين است كه: حجاب، معيار و شاخصه فرهنگى، اعتقادى و
حتى سياسى جامعه ماست. حجاب، بويژه چادر، در اين انقلاب يك شعار اصيل دينى و حربه
سياسى بوده و همچنان بايد به قوت خود باقى بماند. اگر حجاب بعد استراتژيكى ندارد
چرا غرب و رسانههاى امپرياليستى و صهيونيستى آنقدر روى آن حساسيت نشان مىدهند؟
چرا در كشور فرانسه و انگليس و برخى دولتهاى پيرو آنها چون مصر، تركيه و… براى
حجاب چند دختر دانش آموز و دانشجو آنقدر حساسيت نشان مىدهند و براى مبارزه با آن
اعلام جنگ مىكنند و در سطح وزارت فرهنگ و وزارت كشور و غيره براى آن، هياهو به
راه مىاندازند و رئيس اداره مهاجرت فرانسه مىگويد: “حجاب از ايران به فرانسه
آمده و با آن بايد مبارزه كرد.”3
مسأله هنگامى جدىتر مىشود كه مىبينند در جامعه غربى،
اسلام درخشيده و دلهاى بىشمارى از آزاد انديشان و آگاهان جهان را به خود معطوف
داشته و اخيراً در كنگره جهانى زن در پكن ديديم حضور زنان ايرانى با همان حجاب و
پوشش اسلامى در سطوح مختلف نمايندگى و خبرگزارى چقدر براى جامعه جهانى زن، چشمگير
و جالب توجه بود. حجاب در ميان زنان غربى جاى خود را تدريجاً باز مىكند و مىرود
كه ارزشهاى اسلامى تنها راه نجات زن از ابتذال و بازيچگى او در عصر كنونى شناخته
شود.
×
درخشش اسلام و جاذبه حجاب
مجله “اشپيگل” چاپ آلمان در گزارشى از گرايش چشمگير
آلمانيها به اسلام مىنويسد:
“حدود يك ميليون و هفتصد هزار مسلمان بزرگترين رقم اقليت مذهبى
آلمان را تشكيل مىدهد. در حال حاضر يكصد هزار آلمانى كه نيمى از آنها زن هستند به
اسلام رو آورده و شعائر اسلامى همانند حجاب را رعايت مىكنند.”4
همچنين به گزارش اين مجله غربى، طى چند ماه بيش از هشت
هزار زن آلمانى به دين اسلام مشرف شدهاند اينان يك گروه اسلامى به نام “خواهران
محمدصلى الله عليه وآله وسلم” تشكيل دادهاند. در جلسات هفتگى به تعليم قرآن و
حديث مىپردازند و مبانى اعتقادى را مىآموزند. يك كارشناس زن آلمانى علل گرايش
زنان به اسلام را پوچ بودن جامعه غربى و نياز آن به زندگى شرافتمندانه و انسانى
ذكر كرده است. اكثر اين زنان در محل كار خود آشكارا نماز مىخوانند و اكثر اينان
مىگويند ترك كلوپهاى رقص و زندگى مبتذل سابق باعث تقويت روحيه انسانى آنان شده
است.5
و بنا به گزارش خبرگزارى ايتاليا:
“اسلام پناهگاه زنان غربى است. تنها طى دو سال گذشته بيش از 20000
نفر از باسوادترين زنان انگليس به اسلام رو آوردهاند.”6
بر اساس گزارش مركز آمار اتريش، پيروان اسلام در سالهاى
1981 تا 1991 در اتريش تقريباً دو برابر شده در حالى كه پيروان آيين مسيحيت رو به
كاهش نهاده است.
اين گونه اخبار و گزارشها كه گرايش روزافزون مردم جهان را
به اسلام و ارزشهاى اسلامى نشان مىدهد بسيار است كه طرح آن مجالى ديگر مىخواهد.
غرض از اين اشاره اين است كه نفوذ اسلام و ارزشهاى اسلامى
بر غرب، گران است و براى منافع نامشروع غرب به عنوان تنها خطر مطرح است و كينه غرب
را در موارد گوناگون از قبيل مسائل اسفبار بوسنى و اعمال وحشيانه رژيم نظامى
وابسته در الجزاير و خشونتهاى رژيم مبارك و حوادث لبنان و فلسطين اشغالى مىتوان
ديد.
× عكس
العمل غرب
با اين نفوذ فرهنگى و جاذبه عقيدتى كه اسلام در پايگاههاى
استكبار پيدا كرده، آنان به وحشت افتاده و با طراحى و اجراى توطئههاى گوناگون،
سعى در خنثى كردن اين جاذبهها دارند، بارزترين توطئههاى غرب، كوشش در جهت خلع
سلاح كردن نسل جوان از اخلاق و ارزشهاى اسلامى و ترويج فرهنگ منحط غربى در
چهرههاى گوناگون است، كه يكى از نمونههاى برجسته اين فرهنگ، بدحجابى و ترويج
فساد از طريق فيلم ، نوار ، عكس و كالاهاى صادراتى با رمز و رازهاى مخصوص و
تبليغات و ارتباطات و عوامل جاسوسى و غيره است. از اين رو بايد مسأله بدحجابى را
جدى تلقى
در
پرتو عفاف و تعليم و تربيت اسلامى، زنان دانشمند و نامدارى تربيت شدند كه در محيط
خانه و نيز اجتماع، عناصر مفيد و مؤثرى بودند و ضعف و انحراف اخلاقى وجود نداشت.
اما با نفوذفرهنگ بيگانه، جاهليت جديد رخ نمود و در نخستين گامهايش و پيش از آن كه
به تكنولوژىودانشروى آورد،بىحجابى و مفاسد اخلاقى رابراى زن مسلمان به ارمغان
آوردند.
كنيم
و با توجيه فرهنگى و تبليغى و اقدامهاى اجرايى و حقوقى به مبارزه با آن بپردازيم و
پرداختن به مسائل اقتصادى و تكنولوژى و توسعه نبايد از حسّاسيتها نسبت به ارزشهاى
اسلامى بكاهد.
مع الاسف بايد اعتراف كرد كه توجه و حسّاسيت به ارزشهاى
اسلامى از جمله حجاب، رو به كاهش نهاده و اقدام مؤثرى در برابر بدحجابى صورت
نمىگيرد و عناصر آلوده نسبت به گذشته احساس آرامش بيشترى مىكنند و چهره عمومى
جامعه از نوعى گستاخى و بىتفاوتى حكايت دارد. و طرح مبارزه با منكرات نيز در اين
ميدان توفيقى محسوس به دست نياورده و از برخى شعارهاى ديوارى فراتر نرفته و
توصيههايى كه در خصوص رعايت حجاب اسلامى به در ورودى يا تابلو اعلانات
وزارتخانهها و ادارهها و مؤسسهها و سازمانها و فروشگاهها نصب مىشود تنها
كليشهاى و جهت اسقاط تكليف است و هيچ گونه ضمانت اجرايى ندارد و ارباب رجوع با
لباسهاى جلف، آرايش تند، موهاى افشان و حركات ناهنجار، رفت و آمد مىكنند و هيچ كس
هم نمىگويد چرا، و اگر برادران حزب الله اعتراض كنند، در نهايت بدهكار هم
مىشوند!
چنين وضعى مردم مؤمن و متعهد جامعه را رنج مىدهد.
متأسفانه در ميان كارمندان دولت، دانشگاهها، ادارهها و بيمارستانها وضع چندان
بهتر از اين نيست. در صدا و سيما نيز برخى فيلمها و سريالهاى تلويزيونى نمايش داده
مىشود كه نشاندهنده عادى بودن معاشرت زن و مرد نامحرم و زندگيهاى تجملى و طاغوتى
است و حجاب ارائه شده در برخى فيلمها و تئاترهاى توليدى سيما، در امر حجاب تنها به
استتار موى سر فقط با يك روسرى كه پشت سر گره خورده خلاصه شده و گردن و گلوى باز و
صورت با آرايش تند و تيز ديگر مسألهاى نيست!
نمايشگاههاى بين المللى هم كه زير نظر دست اندركاران امور
تشكيل مىشود، به روند بدحجابى، دامن مىزند و به كانون مُد و آرايش و اختلاط زن و
مردهاى بىتعهّد و عرضه كالاهاى تجملى و ميعادگاهى براى عناصر مشكوك و محل نمايش
زيباييهاى دختر و پسر تبديل شده است. كسانى كه “نمايشگاه ايرانگردى” را، كه زير
نظر وزارت ارشاد اسلامى است، اخيراً ديده بودند از لوث شدن حجاب و رواج ابتذال در
فضاى نمايشگاه، گلايهاى بسيار داشتند و آن را محل صدور نوعى بىبند و بارى به
سراسر كشور مىدانستند و مىگفتند كه در آن جا حتى از توصيههاى معمول و تذكرى كه
در گذشته از بلندگو در رعايت حجاب داده مىشد ديگر خبرى نبود!
بطور خلاصه اگر اين روند كنترل نشود عملاً ابتكار عمل را
به دست آن عده متظاهرين بلهوس مىسپارد و تدريجاً به انزواى عناصر مؤمن و زنان
محجبه مىانجامد كه آن همه خون دل خوردند و جوانانشان را فدا كردند.
و اما نيروهاى حزب اللهى با حساسيّتى كه از آغاز به اين
مسائل داشتند و گاه به خيابانها آمده و تظاهراتى مىكردند و در اماكن نمازجمعه
شكوههايشان را سر مىدادند، با وعدههايى كه در زمينه مبارزه با منكرات داده شد
خود از دخالت مستقيم دست كشيدند و كار را به نهادهاى ذى ربط سپردند، ولى متأسفانه
اثر و ثمر چندانى نديدند و اخيراً خود به راه افتادند و در عكسالعمل به اين روند و
اعتراض به شيوع فساد و مظاهر آن تظاهراتى به راه انداختند، كه چند مورد آن از
تهران و تبريز گزارش شد.
در هر حال، مردم مسلمان و نيروهاى متعهّد – كه صاحبان اصلى
اين انقلابند – عواقب شيوع فساد و گسترش موج بىحجابى و ابتذال غربى را براى آينده
نگران كننده مىدانند و انتظار دارند، مسؤولان امر بخصوص نهادهاى تبليغى و ارشادى،
كه خود نيز مانند همه دلسوزان اين انقلاب درد را احساس مىكنند، در اين موقعيت
حسّاس كه نظام مقدس اسلامى ما كاملاً استقرار يافته و شجره طيبه انقلاب پاگرفته،
با اين موضوع جديتر برخورد كنند و مجال ندهند تا برخى عناصر بيمار و لجام گسيخته
ابتكار عمل را در دست گيرند و موجب انزوا و دلسردى عناصر مؤمن و جريحهدار شدن
احساسات عمومى شوند.
پاورقيها:
1 ) احزاب (33) آيه33.
2 )
همان، آيه 59.
3 )
روزنامه كيهان، 71/9/30
4 )
همان، 71/12/5
5 )
همان، 72/1/25.
6 )
جرائد، 72/8/22.
دیدگاهها
دیدگاهها
اشاره
بسيارى از خوانندگان در عرصههاى سياسى، اجتماعى و فرهنگى،
انتقادها، پيشنهادها و راهحلهايى ارائه مىكردند كه در قالب مقاله مطرح نمىشد و
از طرفى دريغمان آمد، درخواستهاى آنان را بىپاسخ بگذاريم و مسؤولان امر را از
ديدگاههاى آنان مطلع نكنيم. از اين رو صفحه “ديدگاهها” را گشوديم تا محملى باشد
براى تعاطى و تضارب افكار و بهرهجستن مسؤولان ذىربط از پيشنهادها و راهحلهاى
درست آنان و پاسخگويى به انتقادهاى كسانى كه داراى شبهاتى هستند و مايلند به دور
از غرضورزى، با مسؤولان در ميان بگذارند.”واحد فرهنگى مجله”
با تشكر از اين كه به مسائل فرهنگى و هنرى اهتمام
مىورزيد، لطفاً اين سؤال را هم مطرح كنيد كه چرا در هنگامى كه وزارت فرهنگ و
ارشاد اسلامى بحق، فرد ناصالحى را از بازيگرى در فيلمهاى سينمايى منع مىكند، صدا
و سيما از وى براى بازى در سريالهاى تلويزيونى – كه به مراتب بيش از سينما مخاطب
دارند – دعوت مىكند؟ چرا نبايد مسؤولان محترم فرهنگى، لااقل در حوزه مسائل مربوط
به خود از وحدت رويه و سياست گذارى واحدى برخوردار باشند؟ “تهران، اصغرهاشميان”
مىدانيم كه زكات از مالياتهاى عمده جامعه اسلامى است و
دادن آن يكى از اكيدترين دستورات الهى است و در اكثر مواضع، در قرآن، پس از نماز
به آن امر شده. حال بايد پرسيد: آيا اين قانون بزرگ الهى مخصوص صدر اسلام بوده و
در شرايط حاضر، هيچ جايگاهى ندارد و تنها مخصوص قشر محدودى از جامعه است كه خود
داوطلبانه آن را مىپردازند! مسلماً چنين نيست!
پس چرا نظام اسلامى پس از هفده سال، هيچ طرح و برنامهاى
براى اجرا و پياده نمودن اين قانون مهم ندارد؟ آيا عدم اجراى قانون خمس و زكات،
موجب نامشروع بودن تصرفات مالى، كه پيامدهاى منفى آن از جمله شيوع گناه، قساوت قلب
و دهها بلاى ديگر است، نمىشود؟ علماى اخلاق اسلامى، يكى از گامهاى خودسازى را
خوردن لقمه حلال مىدانند، و معلوم است كسى كه خمس و زكات واجب مالش را نداده است
خود و خانوادهاش لقمه حلال نمىخورند! پس چطور انتظار داريم چنين كسانى در برابر
تهاجم فرهنگى دشمن سر بندگى فرود نياورند و بلاها و آسيبها دامنگير جامعه نشود.
“مشهد، مريم يزدان دوست”
گرچه چند ماهى از دومين جشنواره مطبوعات مىگذرد ولى طرح
سؤالى، كه تاكنون ارباب جرايد مطرح نكردهاند، شايد برگزار كنندگان را به انديشه و
تجديد نظر در سياستهايشان، براى سالهاى آينده وادارد.
چند سالى است كه بعضى از مجلهها و روزنامهها (مخصوصاً در
سال 1373) مقالههاى ارزشمندى درباره “تهاجم فرهنگى” و “دفاع مقدس” به چاپ
مىرساندند ولى شگفتآور است كه در اين دو مقوله هيچ مقالهاى برگزيده نشد، با اين
كه به جرأت مىتوان گفت كه برخى از مقالههاى برگزيده شده در جشنواره امسال، به مراتب
در سطح علمى پايينترى از آنها قرار داشتند.
سؤال مهمتر اين است كه چرا در حوزه علوم اسلامى مانند
تفسير، فقه، كلام و غيره، هيچ مقالهاى انتخاب نشد، آيا مؤلفان اين گونه آثار در
اين جشنواره شركت نكرده بودند كه بعيد است و اگر شركت فرمودهاند – كه على القاعده
چنين است – زيرا آثار ارزشمندى از آنان در مطبوعات به چاپ رسيده، عدم تقدير از آن
فرزانگان چگونه توجيه مىشود!؟”قم، محسن فقيهى”
قرآن شريف با صراحت فرموده است: “لا اكراه فى الدين قد
تبين الرشد من الغى” با اين وصف چرا حزب اللهىها از بدحجابى عدهاى از خانمها
ناراحت و خشمگينند. البته ما كار اين بدحجابها را تأييد نمىكنيم ولى اسلام
مىگويد بايد دستورات دينى از روى اختيار عملى شود.”شيراز، مهران پاك نهاد”
پاسدار اسلام: اولاً: لااكراه فى الدين مربوط به قبل از
پذيرش دين است و بدين مفهوم مىباشدكه پذيرش دين، امرى قلبى است و در امر قلبى
اجبار و اكراه نيست. لكن در مقام تشريع و قانونگذارى، غير از اسلام و احكام آن دين
ديگرى از هيچ كس پذيرفتنى نيست؛ من يبتغ غيرالاسلام ديناً فلن يقبل منه]آل عمران (3) آيه85
]بنابراين در مقام تشريع، هيچ وقت اسلام نمىپذيرد كه مسلمان به قوانين دينىاش عمل
نكند.
ثانياً: شهروندان ايرانى يا مسلمانند يا غير مسلمان؛ اگر
مسلمان هستند؛ يعنى خدا و قرآن را باور دارند، رعايت حجاب دستور روشن قرآن است – و
نه دستورالعمل حكومت اسلامى يا روحانيان – بنابراين بايد به حكم قرآن گردن نهند و
اگر هم غير مسلمانند، حجاب و عفاف طبق قانونى است كه 98/2 درصد مردم به آن رأى
دادهاند و مراعات قانون بر همه آحاد و در همه دنيا امرى، لازم و مطلوب است. تازه
گيرم كه در دنيا از دست قانون و زبان آمران به معروف فرار كنند، در دادگاه عدل
الهى چه خواهند كرد؟
پيش از اين تبليغ مىشد كه بايد “اشهد انّ محمّد رسول الله”
گويان زياد بشوند، چرا كه پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم فرموده است: “من به شما
مباهات مىكنم حتى به اطفال سقط شده”، ولى امروز از نسلكشى به نام كنترل جمعيت يا
تنظيم خانواده حمايت مىشود و گويا تنها عيب كشور ازدياد جمعيت است و بالاخره سخن
ديروز طبق دستورات اسلامى بود يا سياستهاى امروز؟”تهران، كامبيز روشن روان”
پاسدار اسلام: برخورد با معضلاتى چون رشد جمعيت، با توجه
به موقعيت كنونى كشور در جهان، نيازمند بررسيهاى دقيق، عالمانه و كارشناسانه است و
دقيقاً يكى از مواردى است كه بدون فهم درست از زمان و مكان، اجتهاد درباره آن
نادرست مىنمايد. پاسداراسلام بر اساس فقه اجتهادى و با عنايت به نقش زمان و مكان،
معتقد است، در شرايط كنونى، كنترل جمعيت و تنظيم خانواده براى كشور اسلامى ايران
از ضروريات اجتماعى است و اين خواننده محترم بايد توجه كند كه واقعيت كنونى جامعه
ما، در اين مورد، با صدر اسلام متفاوت است؛ آن روز كميت جمعيت، تعيين كننده بود و
امروز كيفيت آن، همان طور كه اكنون هم كميت جمعيت در كشورهايى مانند بوسنى و
هرزهگوين جنبه حياتى دارد و داراى اهميت است.
ما نيز كنترل جمعيت در چنين جوامع و شرايط مكانى را غير
اسلامى مىدانيم ولى در جامعهاى اسلامى و شيعى كه چنين مشكلى وجود ندارد، چه كسى
مىتواند ثابت كند كه پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله وسلم به هر فردى از
مسلمانان افتخار مىكند، گرچه فاقد تربيت اسلامى و غير پاى بند به احكام شريعت
باشد. اگر آن حديث از رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم منقول است، اين حديث نيز از
ايشان است كه مىفرمايد: “جهد البلاء كثرة العيال مع قلّة الشىء؛ بلاى خطرناك،
داشتن فرزند زياد با درآمد اندك است.” حضرت علىعليه السلام نيز مىفرمايد: “قلّة
العيال احد اليسارين؛ كمى اعضاى خانواده يكى از دو عامل خوشبختى است.”
در حالى كه امكانات فعلى جامعه – در مسأله
آموزش و
پرورش، بهداشت و درمان و… – پاسخگوى همه نيازها نيست و بسيارى از والدين فرصت
رسيدگى اخلاقى و تربيتى به تعداد محدودى از فرزندان را دارند (حداكثر 3 – 2) دفاع از ازدياد
نسل، نادرست و غير منطقى است. بارى اين مجال را مقالى ديگر بايد و علاقهمندان را
به مقاله “اسلام و تنظيم خانواده” از مجله پاسدار اسلام (ش156، آذرماه 1373) ارجاع
مىدهيم.
در شماره 165 “پاسدار اسلام” از نيروى انتظامى خواسته شده
بود كه با منكرات برخورد كند، البته ما برخورد با مفاسد را وظيفه شرعى و قانونى
خود مىدانيم ولى متأسفانه بسيار اتفاق مىافتد كه بعضى از اين اراذل را، كه لكه
ننگى بر دامن جامعه اسلامى هستند، ما دستگير مىكنيم اما دستگاه قضايى فورى آنها
را آزاد مىكند، با اين شرح چطور انتظار داريد كه بچههاى نيروى انتظامى با دلگرمى
كار كنند؟
“ح. كاويانى از نيروى انتظامى جنوب”
پاسدار اسلام: ترديد نيست كه تأمين امنيت شهرها با برادران
نيروى انتظامى است، از اين رو لازم است با مستقر كردن نيروهاى مخصوص در قسمتهاى
مختلف شهرها – بويژه شهرهايى كه زمينه بىبند و بارى و ناهنجارى بيشترى دارند –
قاطعانه با عوامل فساد برخورد كنند، دستگاه محترم قضايى كشور نيز به حكم قانون
اساسى و مسؤوليتى كه از جانب مقام معظم رهبرى، به آنها واگذار شده، وظيفه دارد كه
قانون را در مورد آنها اجرا نمايد لكن در نهايت تأسف، گاه مشاهده مىشود كه زنان
بدحجاب وقيحانه حتى در دادگاهها حاضر مىشوند و شگفت آن كه بسا تذكر لازم هم به
آنها داده نمىشود، از اين رو جا دارد از برخورد شايسته جناب آقاى محسنى رياست
محترم دادگاه اختلاس در بانك صادرات، تقدير شود كه بطور قاطع با اين گونه افراد –
در دادگاه ياد شده – برخورد كردند. انتظار مىرود رياست محترم قوه قضائيه به اين
شكوائيه و گلايههاى دوستانه انقلابيون توجه كنند و دستور رسيدگى به موارد مذكور
را صادر و بر اجراى آن نظارت فرمايند.
× × × × × ×
در برههاى كه دشمن با تمام قوا به تهاجم فرهنگى عليه
انقلاب اسلامى و اسلام، دست يازيده و لبه تيز حملههايش، افكار جوانان اين مرز و
بوم را نشانه رفته است و در داخل كشور دهها روزنامه و مجله با خط مشى ضد انقلاب و
اسلام منتشر مىشوند، چرا مجلات وابسته به نظام و حوزه علميه، كمتر به رسالت عظيم
كنونى خويش واقفند، البته جا دارد از مجله “پاسدار اسلام” به خاطر گامهاى بلندى كه
در اين جهت طى تحولات اخير، برداشته قدردانى شود اما همان هم تا رسيدن به قله
انجام وظيفه، راهى بس طولانى در پيش رو دارد و بايد با برنامهريزى حساب شده بدان
سمت حركت كند.
بسيارى از مجلههايى كه با بودجه نظام و حوزه علميه قم چاپ
مىشوند و انتظار مىرود كه نسل حاضر را از نظر فرهنگ اسلامى آنچنان تغذيه نمايند
كه ديگر جايى براى ورود فرهنگ پوچ غرب نماند، متأسفانه مىبينيم كه كيفيت و محتواى
مطالب را به پيروى از ساير مجلههاى موجود در بازار، طرحريزى مىنمايند و گاه انسان
متحير مىشود كه كجاى اين مجلهها، فرهنگ اسلامى جامعه را ارتقا مىدهد؛ به عنوان
مثال مجلههايى كه براى قشر زنان تهيه مىشوند، از ميان انبوه صفحههاى گزارشى،
مقالات طويل و… صفحات محدودى را به آموزش فرهنگ اسلامى، اختصاص مىدهند. اين كه
زنان در صدر اسلام چه كارهايى انجام مىدادهاند – گرچه دانستنش بهتر از ندانستن
آن است – ولى براى انبوه زنانى كه در كمترين اصول اخلاقى و دينى خويش مشكلات
فراوان و مهمى دارند، چه دردى را دوا مىكند؟
يا مجلههايى كه براى كودكان و نوجوانان منتشر مىشوند، جز
تعداد محدودى از صفحهها، كه آن هم با پيام مستقيم و به دور از لطايف هنرى، چند
حديث را نقل و ترجمه مىكنند، چه بار فرهنگى را برمىدارند و به چه ميزان آنان را
با فرهنگ غنى اسلامى آشنا مىكنند؟ برخى از مجلههايى كه به معرفى و نقد كتابها
مىپردازند، اولاً: عمدةً نقد و معرفىشان متوجه منابع دست دوم و غير مهم است
ثانياً: به جاى آن كه ذهن جوانان و تحصيل كردگان را در مقابل كتابهاى ضاله موجود
در بازار – كه با تيراژ بالا چاپ و توزيع مىشوند – روشن كنند، به نقد و بررسى
كتابهاى خطى و شبه خطى سدههاى پيشين مىپردازند كه چه بسا بسيارى از مطالب آنان
اكنون از طرف عالمان اسلامى مردود اعلام شده است و سخن تازهاى ندارند و فقط براى
تعدادى انگشت شمار قابل استفادهاند، اين كه فلان نويسنده “مسؤوليت” را “مسئوليت”
نوشته يا “مىنمايد” را “مينمايد” و امثال آن، چه مشكلى از مشكلات فرهنگى
نسل جوان و جامعه امروز ايران را حل مىكند؟!
يا نشريه ديگرى كه مدعى تبيين معضلات فقهى نظام است، صد
صفحه از شماره اخير خود را به معرفى فهرست كتب خطى فلان كتابخانه اختصاص داده، كه
فقط قابل استفاده مراجعين همان كتابخانه است! آيا صرف بيت المال در چنين
زمينههايى مجوز شرعى دارد؟ آيا بهتر نيست لااقل مسؤولان حوزه علميه، شورايى از
سردبيران تمام اين مجلهها تشكيل دهند، تا با سياستگذارى هماهنگ فرهنگى، هر
مجلهاى به فراخور هدف و مخاطبين خود، در ترويج فرهنگ اسلامى بكوشد.”قم، زينب
سادات طباطبايى”
شك نيست كه امر به معروف و نهى از منكر از فروع دين و يكى
از اصول مسلم قانون اساسى جمهورى اسلامى است، كه بارها علما و بزرگان دين مخصوصاً
مقام معظم رهبرى بر آن تأكيد كردهاند و سمينارها درباره آن تشكيل شده و
دستورالعملهايى نيز صادر گرديده، اما عملاً مردم اجراى آن را از دولت انتظار دارند
و دولتيان از مردم! در حالى كه هر دو در اين امر مهم سهيماند؛ مثلاً چه مانعى
دارد كه در خيابانها و مراكز عمومى، خانمهاى متدين زنان و دختران جوان را نسبت به
رعايت پوشش اسلامى – با زبان نرم و ملايم – نصيحت كنند و در ادارات كارمندان مواظب
هم باشند و يكديگر را ارشاد كنند و… مطمئن باشيد اگر اين فرهنگ عملى شود، نه از
بدحجابى و بىحجابى اثرى خواهيد ديد و نه هم شاهد اختلاسهايى از قبيل 123 ميليارد
تومانى اخير خواهيم بود. اگر امر به معروف و نهى از منكر هيچ اثرى نداشته باشد،
لااقل کام گناهكار را تلخ خواهد كرد.” بابلسر، رضا جلالى”
ماجرای جنگ بدر
ماجرای جنگ بدر
درسهايى از تاريخ تحليلى اسلام- مسلسل 66
حوادث سال دوم هجرت – 12
قسمت هفتم
حجةالاسلام والمسلمين رسولى
محلاتى
×
جرقه جنگ
به گفته ابن هشام حادثهاى كه در اين ميان به روشن شدن آتش
جنگ كمك كرد اين بود كه شخصى به نام “اسود بن عبدالاسد مخزومى” از ميان لشكر قريش
بيرون آمد و همين كه چشمش به حوض آبى كه در دست مسلمانان بود – و از آب چاههاى بدر
يا آب بارانى كه آن شب آمده بود پر كرده بودند – افتاد رو به نزديكان خود كرده،
گفت:
هم اكنون با خدا عهد مىكنم كه به كنار اين حوض بروم و از
آن بنوشم يا آن را ويران سازم و يا در كنار آن كشته شوم و تا يكى از اين سه كار را
نكنم باز نخواهم گشت.
اين را گفت و سوار بر اسب خود شده پيش آمد، حمزة بن
عبدالمطلب، عموى پيغمبر، جلو رفت و شمشيرى حواله او كرد كه پايش را از وسط ساق قطع
نمود و با همان حال مىخواست خود را به حوض آب برساند كه حمزه ضربت ديگرى بر او زد
و به زندگىاش خاتمه داد.
اين جريان و مشاهده خون و منظره كشته شدن اسود، بيشتر
مشركين را تحريك كرد و آماده جنگ شدند و طرفداران جنگ بر صلحطلبان فزونى يافتند.
×
كشته شدن عتبه، شيبه و وليد
با كشته شدن اسود مخزومى، عتبه و برادرش شيبه و پسرش وليد،
لباس جنگ پوشيده به ميدان آمدند و مبارز طلبيدند. علت اين كه عتبه، به جنگ پيشقدم
شد بيشتر همان سرزنشهاى ابوجهل بود كه او را مردى ترسو و بزدل خوانده بود و عتبه
براى تلافى اين سخن، جلوتر از ديگران به معركه آمد. از سوى لشكر مسلمانان سه تن از
انصار مدينه به نامهاى : عَوْف و مَعُوّذ، فرزندان حارث و عبدالله بن رواحه به جنگ
آنها آمدند، اما عُتبه وقتى آنها را شناخت با تحقير گفت: ما را به شما احتياجى
نيست كسانى كه همشأن ما هستند بايد به جنگ ما بيايند و در نقلى است كه يكى از آنها
فرياد زد: اى محمد! افرادى را از خويشان مابه جنگ ما بفرست، رسول خدا فرمود: اى
عبيدة بن حارث، اى حمزه و اى علىّ برخيزيد.
اين سه شخصيت بزرگوار كه از نزديكان رسول خدا1 نيز بودند
به جنگ آنها رفتند و چون عتبه آنها را شناخت با غرور گفت: آرى شما همشأن ما هستيد
و سپس حمله از هر دو طرف شروع شد.
ابن هشام گويد:
عتبه با عبيده درآويخت و حمزه به جنگ شيبه رفت و على به
سوى وليد حمله كرد، حمزه و علىعليه السلام به حريفان خود مهلت نداده و هر دو را
از پاى درآوردند اما عتبه با عبيده هنوز مشغول جنگ و ستيز بودند كه حمزه و علىعليه
السلام به كمك او آمدند و عتبه را از پاى درآوردند و سپس عبيده را كه سخت مجروح
شده بود با خود برداشته پيش پيغمبر آوردند، عبيده كه چشمش به پيغمبر افتاد پرسيد:
اى رسول خدا! آيا من شهيد نيستم؟
فرمود: چرا.
اين بود ترجمه آنچه ابن هشام نقل كرده و ديگر محدثان و
مورخان اهل سنت نيز از او روايت كردهاند. ولى در روايت طبرسى در مجمع البيان، و
ابن شهر آشوب در مناقب، و قمى در تفسيرش، اين گونه است كه علىعليه السلام به سرعت
وليد را از پاى درآورد ولى حمزه با شيبه سخت گلاويز شده بودند در اين وقت مسلمانان
فرياد زدند:
“يا عَلىّ أَما تَرى الْكَلبَ قَد نَهَزَ عَمَّك؟ اى على! آيا
نمىبينى چگونه اين سگ به سوى عمويت حمله آورده است؟”
علىعليه السلام به شيبة حمله كرد ولى از آن جا كه جناب
حمزه قدّ رسايى داشت و سرش بلندتر از شيبه بود، علىعليه السلام به حمزه فرمود:
“يا عَمّ طُأطِئ رأسَكَ؛ عموجان سرت را پايين بياور.”
حمزه سر خود را پايين آورد و علىعليه السلام شمشيرى حواله
سر شيبه كرد كه نصف سر او را پراند و او را نيز به قتل رسانيد، سپس به اتفاق حمزه
به كمك عبيده آمدند و عتبه را از پاى درآوردند.
و در روايت شيخ مفيد در “ارشاد” و سيد بن طاوس در “سعد
السعود” و برخى ديگر از روايتها آمده كه عبيده به جنگ شيبه رفت و حمزه با عتبه
درآويخت، حمزه و علىعليه السلام عتبه را كشتند و سپس به سراغ شيبه، كه با عبيدة
بن حارث مىجنگيد، آمده و او را نيز از پاى درآوردند.
به هر ترتيب، از روى هم رفته روايات استفاده مىشود كه
علىعليه السلام در قتل هر سه آنها شركت داشت، چنانچه از اشعارى نيز كه از هند –
همسر ابوسفيان – و دختر عتبه نقل شده اين مطلب استفاده مىشود كه گفته است:
ما
كان لى عن عتبة من صبر
ابى، و عمّى و شقيق صدرى
اخى
الذى كان كضوء بدر
بهم كسرتَ يا علىّ ظَهرى2
و سيد حِميرىرحمه الله نيز در مدح اميرالمؤمنين گويد:
و له
ببدر وقعةٌ مشهورة
كانت على اهل الشقاء دماراً
فاذاق شيبة والوليد منية
اذا صبحاه جحفلاً جرّاراً
و
اذاق عتبة مثلها اهوى لها
عَضَباً صقيلاً مُرهفاً بتّاراً3
و از اين رو نيز صحت نامههايى كه اميرالمؤمنينعليه
السلام به معاويه نوشته است معلوم مىشود و تهافتى در آنها وجود ندارد، كه در يك
جا مىنويسد:
“… وَ عِنْدى السَّيْفُ الَّذى اَعْضَضْتُهُ بِجَدِّكَ وَ خالِكَ
وَ اخيكَ فَى مَقامٍ واحِدٍ…؛4 و در نزد من است همان شمشيرى كه بر پيكر جدّ و
دايى و برادرت يكجا و در يك حمله كوبيدم.”
و در جاى ديگر آمده كه به او نوشت:
“فَأَنَا اَبُوالْحَسَنِ حَقّاً قاتِلُ جَدِّكَ عُتْبَةَ وَ
عَمِّكَ شَيْبةً، وَ خالِكَ الْوَليدَ، وَ اَخيكَ الْحَنْظَلَةَ، الَّذينَ سَفَكَ
اللَّهُ دِماءَهُمْ عَلى يَدى فى يَوْمِ بَدْرٍ، وَ ذلِكَ السَّيْفُ مَعى، وَ
بِذلِكَ الْقَلْبُ ألْقى عَدُوّى؛5 من بحق، همان ابوالحسن، قاتل جدّت عتبه و عمويت
شيبه، و دائيت وليد، و برادرت حنظله هستم، آنها كه خداوند خونشان را به دست من در
جنگ بدر ريخت، و همان شمشير با من است، و با همان دل به ديدار دشمنم مىروم!”
و به هر صورت، اهل تاريخ و حديث و تفسير – از شيعه و سنّى
– از ابوذر غفارى و ابن عباس و ديگران روايت كردهاند كه آيه شريفه “هذانِ
خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فى رَبِّهم” در سوره مباركه حج6 درباره اينان نازل گرديد، و
براى توضيح بيشتر مىگوييم:
خداى تعالى در سوره مباركه حج درباره مردمان با ايمان و
ديگرانى كه به خداى تعالى ايمان نداشته و يا مشرك هستند فرموده است كه خداوند در
روز قيامت ميان آنها جدايى خواهد انداخت… و به دنبال آن فرمايد:
“هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فى رَبِّهم…؛ اينان دو گروه متخاصم
هستند كه درباره پروردگارشان به مخاصمه و جدال پرداختند… .”
و سپس جايگاه كافران و مؤمنان را به دنبال آن به تفصيل
بيان فرمايد… .
و درباره گروه مؤمنان فرمايد:
“اِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا
الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرى مِن تَحْتِهَا الأنْهارُ يُحِلُّونَ فيها مِنْ
أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤلُؤاً وَ لِباسُهُم فيها حَريرٌ، وَ هُدُوا إِلىَ
الطّيِبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا اِلى صِراطِ الْحَميد؛7 براستى كه خداوند كسانى
را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادهاند در باغهايى از بهشت وارد كند كه
از زير درختانش نهرها جارى است و با دستبندهايى از طلا و مرواريد زينت مىشوند و
لباسهاشان در آن جا از حرير است. و به سوى سخنان پاكيزه هدايت مىشوند و به راه
خداوند شايسته ستايش هدايت مىگردند.” كه در كتاب تفسير “درّالمنثور” از صحيح بخارى
و مسلم و ترمذى و ابن ماجه و ابىمنذر و ابىحاتم و ابن مردويه و بيهقى و ديگران
نقل كرده كه از ابىذر غفارى روايت كردهاند كه وى سوگند ياد كرده كه اين آيات
درباره علىعليه السلام و حمزه و
عبيده، و دشمنانشان عتبه و شيبه و وليد نازل شده است.
و نيز در كتاب “الصواعق المحرقة” و “مناقب خوارزمى” و “كتاب
الكفاية” خطيب آمده كه اين آيه شريفه نيز درباره علىعليه السلام و حمزه و عبيدة
بن حارث، و يا درباره علىعليه السلام به تنهايى نازل شده كه خداى تعالى در سوره
احزاب فرمايد:
“مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدوا اللَّهَ عَلَيْهِ
فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نُحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلوا
تَبْديلاً؛8 در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر عهدى كه با خدا بستهاند صادقانه
ايستادهاند، بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند) و
برخى ديگر در انتظارند و هيچ گاه تزلزل و تغييرى در عهد خود نداشتند.”
×
باز هم درباره عريش ساختگى
پيش از اين، حديث عريش و بىاعتبارى آن را از نظر روايت و
درايت خوانديد، و به دنبال آن پارهاى از حديثهاى جعلى ديگر و اجتهادها و اعمال
سليقهها و نظرهاى متفرّع بر آن را نيز با اشكالها و ايرادهاى آن خوانديد، و اينك
باز هم بخوانيد كه به دنبال اين حديث چه حديثهاى ديگرى از ميان عريش خيالى درآورده
و رواج دادهاند.
اينان گفتهاند:
اين كه ابوبكر با رسول خدا در عريش بود خود يك خصوصيت و
امتيازى بود براى ابوبكر، چنانچه در داستان هجرت نيز با آن حضرت در غار بود.
سپس گفتهاند:
همين كه مىخواست جنگ شروع شود رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم سخت به دعا و تضرع و زارى پرداخته و پيوسته مىگفت:
“اللهم انّك ان تهلك هذه العصابة لاتعبد بعدها فى الارض؛ خدايا اگر
اين گروه نابود شوند ديگر در زمين پرستش نخواهى شد!”
و گاه نيز خدا را مخاطب قرار داده با صداى بلند مىگفت:
“اللهم انجزلى ما وعدتنى، اللهم نصرك؛ خدايا وعدهاى را كه به من
دادهاى وفا كن، خدايا ياريت را برسان!
و چنان دستها را به دعا بلند كرده بود كه ردا از دوش آن
حضرت افتاد، و ابوبكر از پشت سر رداى آن حضرت را گرفته بر دوش او انداخته، و آن
حضرت را دلدارى داده مىگفت:
“بعض منا شدتك ربّك فانّه سينجزلك ما وعدك”!
و خود آنها اين عبارت را چنين معنا كردهاند كه:
“اى رسول خدا اين قدر خودت را به تعب و رنج مينداز كه خدا تو را
يارى خواهد كرد و به وعدهاش وفا مىكند.”9
اكنون ما مىگوييم: امّا درباره دعاى رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم بعداً ما به تفصيل سخن خواهيم گفت، و اين گونه دعاها اختصاصى بدين
جا نداشته، و اما درباره دنباله حديث، صرف نظر از اين كه داستان عريش را ما
نتوانستيم بپذيريم، زيرا اولاً: مخالف بود با روايات ديگرى كه مىگويد: رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم در همه جنگها پيشاپيش سربازان خود مىجنگيد و چنان
نبود كه مسلمانان را در دهان دشمنان اسلام و رودر روى مشركان و بىدينان قرار دهد
و خود در زير سايبان و در جاى امنى به استراحت بپردازد!
و از اين رو در جاى ديگر نقل كردهاند كه:
“و قد قاتل بنفسه الكريمة قتالاً شديداً و كذلك ابوبكر الصديق كانا
فى العريش يجاهدان بالدعاء و التضرّع ثمّ نزلا فحرضاً و حثّا على القتال، و قاتلا
بالابدان جمعاً بين المقامين الشريفين؛10 يعنى آن حضرت به نفس شريف خود نيز كارزار
سختى كرد و همچنين ابوبكر صديق كه تا در عريش بودند به دعا و تضرع، كارزار
مىكردند، سپس از عريش فرود آمده و مردم را بر كارزار تشويق مىكردند، و با بدنهاى
خود كارزار مىكردند تا هر دو مقام را درك كرده باشند.”
تازه معلوم نيست اين عبارتهاى متن يك حديث است و يا اظهار
نظر راوى و مورّخ، كه ظاهر دوّمى است، و گذشته، تهافت ميان اينها بخوبى روشن است و
معلوم مىشود كه براى دفع آن اشكال دست به نقل ديگرى زدهاند.
ثانياً: در صحراى بدر و در جايى كه از چوب و خرما و
درختهاى ديگر، اثرى نبود ساختن چنين عريش و سايبانى – بدون پيش بينى قبلى و به صرف
پيشنهاد يكى از لشكريان – آن هم در آن فاصله اندك زمانى متصور نيست…
از اينها كه بگذريم: براستى ما نفهميديم – صرف نظر از اين
اشكالها – اگر هم فرضاً چنين عريشى براى آن حضرت ساخته بودند، آيا رفتن در كنار آن
حضرت و غنودن در زير سايبان و آسايش در پناهگاه، در پيشگاه خداى تعالى مهمتر و از
نظر فضيلت برتر است، يا شمشير در دست گرفتن و به ميدان جنگ رفتن و سركردگان جنگ و
پهلوانانى همچون عتبة و شيبة و وليد و حنظله و ديگران را از پاى درآوردن و به خاك
هلاك افكندن؟
مگر اين كه بگوييم آيه شريفه:
“فضّل اللّه المجاهدين على القاعدين اجراً عظيماً”. در اين جا
تخصيص خورده.
مقايسه كردن اين جا به داستان غار هم مقايسه بىجايى است.
چون بودن در غار هم – بخصوص با آن وضعى كه در قرآن كريم ذكر شده – نمىتواند
فضيلتى به حساب آيد! و صِرف مصاحبت با رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در جايى
اگرچه سالها نيز به طول بينجامد موجب فضيلت براى كسى نخواهد بود، و شاهد آن در
قرآن كريم نيز آمده است…!
از اين گذشته ما نتوانستيم باور كنيم كه رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم كه بر طبق خبر غيبى و اطلاع از اين كه سرنوشت اين مسير و حركت به
جنگ منجرّ خواهد شد – چنانچه پيش از اين مذكور شد – در عريش، ردا بر دوش داشته
باشد و لباس جنگ و زره بر تن نكرده باشد – (همان گونه كه در جنگ احد به جاى يك زره
دو زره بر تن داشت – . تا در هنگام دعا و تضرّع، ردا از دوش آن حضرت بيفتد. شايد
هم ما دير باور باشيم كه نمىتوانيم به زودى اين سخنان را باور كنيم؟!
ثالثاً: خود سازنده و پردازنده اين حديث شايد به معنا و
لازمه آن توجه نداشته، زيرا معناى اين حديث اين است كه رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم سخت مضطرب و نگران انجام وعده الهى بوده ولى ابوبكر دلگرم و آرام و مطمئن به
انجام وعده الهى، بطورى كه رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم را دلدارى مىداده و
به انجام آن دلگرم مىساخته، و اين همانند آن حديث مجعول ديگرى است كه در داستان
بعثت رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و گفتار خديجه نقل كرديم كه گفتهاند:
رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم پس از ماجراى بعثت هنگامى
كه از غار حرا به خانه آمد سخت نگران و مضطرب بود، و از روى اضطراب و نگرانى به
خديجه گفت:
“لقد خشيت على نفسى؛ من بر خويشتن بيمناكم!”
و خديجه آن حضرت را دلدارى داده گفت:
“كلاّ و الله لايخزيك الله أبداً، انّك لتصل الرحم و تقرى الضيف و
تحمل الكلّ و تكسب المعدوم و تعين على نوائب الحق…؛ هرگز به خدا سوگند كه خداوند
تو را خوار نخواهد كرد، زيرا تو صله رحم دارى و مهماننوازى مىكنى و سختيها را
تحمل كرده و ناداران را دارا مىكنى و بر پيشآمدهاى حق كمك مىكنى!”
و سپس آن حضرت را برداشته و نزد پسر عمويش “ورقة بن نوفل”
برد… كه ما در آن جا نيز گفتيم: چگونه ممكن است رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم
جبرئيل را نشناخته و از اين كه او فرشته وحى باشد ترديد داشته و بر جان خود بيمناك
بوده؟ و خديجه ترديد آن حضرت را رفع كرده و دلدارى داده و شك و ترديد آن حضرت را
برطرف كرده باشد…11
در اين جا نيز چگونه مىتوان پذيرفت كه رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم نگران و مضطرب با فرياد و استغاثه و از روى ترس، طلب نصرت و انجام
وعده الهى را مىخواهد و ابوبكر با دلى آرام و مطمئن آن حضرت را دلدارى مىدهد و
به انجام وعده الهى دلگرم مىسازد؟! و مطلب آنقدر شور بوده كه آشپزها را هم به
توجيه واداشته، چون “سهيلى” در ذيل اين حديث از شخصى به نام “قاسم بن ثابت” نقل
كرده، كه حضرت صديق (يعنى ابوبكر) اين سخن را از باب اشفاق و دلسوزى گفته است، چون
جناب ايشانرضى الله عنه رقيق القلب و سخت دلسوز رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم
بود… .
و از استاد خود “ابوبكر بن عربى” نقل كرده كه گفته است:
اين جا رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در مقام خوف بوده و ابوبكر در مقام رجا و
در جايگاه آن چنانى، مقام خوف كاملتر از مقام رجا است، زيرا خداى تعالى هرچه
بخواهد مىكند، و رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم ترس آن را داشت كه خداى تعالى
نخواهد او را از آن پس عبادت كنند، پس خوف آن حضرت در اين جا عبادت بود…12
كه بهتر است بگوييم اين آقايان شعرى گفتهاند و در
قافيهاش گير كردهاند و به دنبال آن مجبور به اين توجيهات نابجا و محمل تراشيهاى
بى جا گرديدهاند، والله العالم.
و اين توجيه را هم بد نيست بخوانيد كه ابن كثير پس از نقل
اين توجيهات گفته است:
“و اما قول بعض الصوفية: انّ هذا المقام فى مقابلة ما كان يوم
الغار؟ فهو قول مردود على قائله، اذ لم يتذكر هذا القائل عور ما قال و لا لازمه و
لا ما يترتّب عليه واللّه اعلم؛ و اما گفتار برخى از صوفيه كه گفتهاند: اين
دلگرمى اين جا به جاى آن ترس داستان غار!13 اين سخن مردودى است كه به گويندهاش
باز مىگردد؟ زيرا اين گوينده كجى معناى سخن خود را نفهميده و لازمه آن را متذكر
نشده و ندانسته است كه چه چيزهايى بر اين گفتار مترتب مىشود….”
نگارنده گويد: شايد گوينده اين سخن – يعنى برخى از صوفيه –
قصد شوخى و طنز داشته نه اين كه بطور جدّى گفته باشد!
رابعاً: اين حضرات، دعا و تضرّع و ابتهال رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم را در جنگ بدر حمل بر خوف و ترس آن حضرت كرده، و به دنبال آن دست
به توجيه زده و محمل تراشى كردهاند، در صورتى كه شيوه و سنّت رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم و همه پيمبران و مردان الهى و ائمه دينعليهم السلام در همه كارها
و همه پيشامدها – چه جزيى و چه كلّى – دعا و تضرع به درگاه خداى تعالى بوده، و
بلكه در هر شبانه روز ساعاتى از وقت خود را به دعا و تضرع مىگذرانده و از خداى
خود توفيق در انجام وظايف، و درخواست استجابت دعا و انجام وعدههاى الهى را
مىخواستهاند تا آن جا كه آن را جزو برنامههاى زندگى و وظايف عملى خود
مىدانستند، و در برخورد با هر پديدهاى و براى هر كارى؛ در هنگام سوار شدن بر
مركب، نشستن و برخاستن، خواب و بيدارى، خوردن و آشاميدن، و خلاصه تمام حالات دعا
مىكردند. و اساساً در روايتى در سيره عملى آن حضرت در كتاب مناقب ابن شهر
آشوب آمده است:
“و كان صلى اللّه عليه و آله لايقوم ولايجلّس الاّ على ذكر
اللّه؛14 شيوه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم چنان بود كه هيچ گاه برنمىخاست و
نمىنشست جز با ذكر خدا.”
و به تعبير برخى از روايات “سلاح” انبياى الهى دعا و تضرع
بوده، چنانچه مرحوم كلينىرحمه الله در اصول كافى به سندش از امام هشتمعليه
السلام روايت كرده كه به اصحاب خود مىفرمود:
“عليكم بسلاح الانبياء، فقيل: و ما سلاح الانبياء؟ قال: الدعاء؛15
بر شما باد به سلاح پيمبران، عرض شد: سلاح پيمبران چيست؟ فرمود: دعا.”
و در حديث ديگرى در تفسير “اوّاه” در آيه شريفه “انّ
ابراهيم لأوّاه حليم” امام باقرعليه السلام فرمود:
“الاوّاه الدّعاء؛16 اوّاه يعنى پر دعا.”
و در احوالات اميرالمؤمنينعليه السلام نيز اين تعبير از
امام صادقعليه السلام روايت شده كه فرمود: “كان اميرالمؤمنينعليه السلام رجلاً
دعّاء؛ اميرمؤمنان علىعليه السلام مردى بسيار دعا كننده بود.”
و روايات بسيار ديگرى كه درباره اهميّت دعاء و جايگاه آن
در زندگى پيمبران الهى و رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و ائمه دينعليهم السلام
رسيده است. ادامه دارد
پاورقيها:
1 ) عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب، عموزاده
رسول خداست.
2 )
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج13 ، ص283؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص121.
3 )
ديوان حِميرى، ص215، مناقب، ج3، ص122.
4 )
نهج البلاغه، نامه 64.
5 )
فتوح ابى اعثم كوفى، ج2، ص435.
6 )
حج (22)، آيه19.
7 )
همان، آيه 23 و 24.
8 )
احزاب (33)، آيه 23.
9 )
ابن كثير، سيرة النبوية، ص412 – 411.
10 )
همان، ص424 و 425.
11 )
ر.ك: رسولى محلاتى، تاريخ تحليلى اسلام، ج2، فصل نهم.
12 )
ابن كثير، سيرة النبوية، ج2، ص412.
13 )
يعنى اين دلگرمى اينجا ترس آن روز را جبران كرد؟
14 )
علامه طباطبائى، سنن النبى، ص356.
15 )
اصول كافى، ج4، ص214.
16 )
تفسير عياشى، ج2، ص114.
مسؤوليت معلم
مسؤوليت معلم
با فرا رسيدن بهار تحصيل، شكوفه گلهاى اميد مىشكفد و
دگرباره ترنم گلواژههاى تعليم و تربيت، از سوى پاكباختگان ايثارگر، گوش جان
تشنگان حقيقت را مىنوازد و فرياد عرشيان كه “من تعلّم العلم و عمل به و علّم للّه
دُعِىَ فى ملكوت السمّاوات عظيماً؛1 آن كه براى خشنودى خدا، علم آموزد و به كار
ببندد و به ديگران تعليم دهد، در مقامهاى بلند آسمانها، عظيمش خوانند.” آن سان آتش
شور و شورى در دل زمينيان مىافكند كه با پذيرش همه مشكلات به سوى فراگيرى دانش
مىشتابند.
گويى جبرئيل را بر فراز آسمان مىبينى كه براى القاى پيام
الهى مىآيد و برمىخواند:
“آن كس كه جان و دل مردهاى را با دانش و حكمت، زنده كند، به مثابه
آن است كه عالَمى را زنده كرده است.”2
و بدين سان معلمى، همتراز شغل انبياست و معلم بودن؛ نه
شغلى بسان مشاغل معمولى، كه رسالت و مسؤوليت است. رسالت هدايت و سازندگى نسل امروز
و فردا و مسؤوليت تعليم و تربيت نسلى كه بايد به پيشباز مصلح كل و نجات بخش عالم
بشريت (عج) برود. نسلى كه بايد الگوى نسل سرخورده و سر سپرده نيهيليسم، فاشيسم و
نژادپرستى امروز جهان باشد، نسلى كه رسالت ابلاغ پيام خون شهيدان و مقتداى بىبديلشان
را بر دوش دارد. از اين روست كه نهال بازيافت هويت انسان امروز با دستهاى پر از
مهربانى معلم كاشته مىشود.
خانوادههايى در ايران اسلامى مىزيند كه فرهنگ بيگانه تا
اندرون خانههايشان رخنه كرده و استحاله فرهنگى، ماهيتشان را دگرگون ساخته و به هر
دليل و بهانهاى، درِ خانه را به روى فرهنگ انقلاب بستهاند و در حصار عناد و لجاج
يا جهل و بىخبرى گرفتار آمدهاند.
اندوهگنانه بايد گفت، اينان نه اهل مسجد و موعظهاند تا از
اصحاب منبر و محراب بياموزند، نه با مطبوعات انقلابى آشنايند تا از اين رهگذر،
فروغ هدايت جويند و نه اهل پيكار و رزمند تا از همقطارانشان، درس ايثار و تقوا
بياموزند، و نه همبزمانشان اهل ديانت و معرفتند تا با رهنمود آنان ره پويند، تنها
روزنه نجاتشان، “مدرسه” است و آواى از جان برخاسته فرهيختگان فرزانهاى كه در اين
جبهه سنگر گرفتهاند.
چه كس غير از معلم، مىتواند با دستهاى مهربانش، بذر هدايت
در قلب اين نوجوانان بنشاند و زمينههاى هدايت قوم اينان را فراهم آورد؟ چه كس جز
معلمى مهربان، بر غفلت و خودفراموشى اين كسان اندوه خواهد برد؟ چه كس جز او، كه
رسالت انبيا را بر دوش دارد، قادر است در اين سد تسخير ناپذير غرب زدگى نفوذ كند و
آتش عشق در اين خرمن شدادى بيفكند و افق ديگرى را به سوى اينان بگشايد؟ اگر زنده
كردن يك نفر، به مثابه حيات دادن به عالَم است، چه كسى جز معلّم و مربّى مىتواند
اين دلهاى مرده از بىايمانى و دلبسته به حبابهاى فريبنده را زنده كند؟
آرى، اينك چشم شهيدان به كلاسهاى درس دوخته شده تا تو
معلّمِ مسؤوليت پذير، چسان از “سلاح” بر زمين افتادهشان – كه اكنون در “قلم” تجلى
يافته است – بهرهمىبرى و چگونه فرهنگ اسلامى و عفاف و حجاب و حيا را به دختران و
پسران اين مرز و بوم مىآموزى تا مايه آرامش خاطر شهيدان گردى. يقين بدان، اگر
چنين كنى، عرشيان در آسمانهاى بالا، از تو به بزرگى ياد خواهند كرد و نيك مردمان،
بر اين انقلابت، غبطه خواهند خورد و درود خواهند فرستاد. والسلام سردبير
پىنويسها:
1 ) اصول كافى، ج1، ص35.
2 )
مائده (5)، آيه 32.
فهرست
امام خمینی ثابت و استوار از آغاز
تا پایان
مسؤوليت معلم سردبير
موضع گيرى اهل كتاب آية
الله جوادى آملى
ماجراى جنگ بدر حجةالاسلام
والمسلمين رسولى محلاتى
اندوه جدايى محمد
رضا مالك
امواج خونين اروند
حكايت معرفت غلامرضا
گلى زواره
ديدگاهها
بدحجابى بىمهار حجةالاسلام
والمسلمين رهبر
چشم
و هم چشمى فاطمه
علوى
استخاره و تفأل ابوالفضل طريقهدار
فضايل زهراعليها السلام (شعر)
پاسخ
به نامهها
گفتهها و نوشتهها
جدول
گزارشهاى علمى – پژوهشى
نگاهى به رويدادها
رهنمودهای مقام معظم رهبری آیت
الله العظمی خامنه ای
ماهنامه پاسدار اسلام.
صاحب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم.
مدير مسؤول: محمد حسن رحيميان.
دفتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى 37185/777 – تلفن
742163 – فاكس742162
شعبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين و وصال –
تلفن 6468283
حساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و پرورش.
تك شماره 500 ريال – اشتراك ساليانه 6000 ريال.
چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى.
“تذكار “
افزايش هزينههاى تهيه، چاپ و توزيع، يكى از مشكلات
اساسى همه دست اندركاران مطبوعات است كه بازتابش را مىتوان در كاهش حجم مطالب و
تيراژ بسيارى از روزنامهها و مجلهها مشاهده كرد. بىشك اين روند، به زيان انقلاب
اسلامى و فرهنگ عمومى كشور است و بايسته است كه متوليان امور فرهنگى، درصدد
چارهجويى اين معضل برآيند.
ارباب مطبوعات نيز مىكوشند تا با اتخاذ شيوههايى از قبيل
افزايش قيمت، پذيرش آگهىهاى تبليغاتى، كاهش حجم صفحات تبديل نوع كاغذ و غيره،
معضل ياد شده را مهار كنند، اما در اين ميان نشريههاى اعتقادى – ارزشى؛ بويژه
آنان كه در برابر پذيرش آگهىهاى تبليغاتى – تجارتى مقاومت مىكنند، از مشكلات
بيشترى برخوردارند.
دست اندركاران “پاسدار اسلام” با توجه به رسالتى كه بر
عهده خويش احساس مىكنند، پيوسته ساعى بودهاند تا سر حد امكان از افزايش قيمت
اجتناب كنند و اكنون كه بناچار قيمت مجله را از 40 به 50 تومان افزايش مىدهيم، –
گرچه اين مبلغ بسيار كمتر از قيمت تمام شده است – رجاء واثق داريم كه مخاطبان
همراه و همدل عذرمان را مىپذيرند. والسلام
روابط عمومى پاسدار اسلام
توجه:
به اطلاع خوانندگان فرزانه مىرساند كه سالنامه شماره
سيزدهم مجله پاسدار اسلام، در يك مجلد و با كيفيت مرغوب و با قيمت 650 تومان تقديم
علاقهمندان مىگردد.
كتابخانهها، مؤسسات فرهنگى و خوانندگانى كه مايل به تهيه
اين اثر گرانسنگ هستند، مبلغ مذكور را بهحساب جارى 600 / 9 بانك ملت قم – شعبه
آموزش و پرورش، واريز و فتوكپى آن را به آدرس مجله، ارسال نمايند.
“روابط عمومى مجله پاسدار اسلام”
رهنمود های مقام معظّم رهبری
مقام معظم رهبرى حضرت آية الله العظمى خامنهاى:
امروز دشمن اسلام و مسلمين، دو
خصوصيت دارد كه در طول تاريخ اين دو خصوصيت را نداشته است. يكى اين كه بشدت به
مال، به سياست، به تبليغات، به انواع و اقسام و ابزارهاى اثرگذارى و نفوذ و ضربه
زدن، مجهز است. دشمن اسلام كيست؟ جبهه استكبار، از صهيونيسم تا آمريكا، تا
كمپانيهاى نفتى، تا قلم به مزدهاى روشنفكرهايى كه براى آنها كار مىكنند، در
سرتاسر جهان مجهزند. هيچ وقت جبهه مقابل اسلام، اين قدر به همه ابزارها مجهز نبوده
است.
خصوصيت ديگر اين است كه، همين جبهه مجهز، امروز نسبت به خطرى كه اسلام
براى او دارد و بيدارى اسلامى براى او به وجود مىآورد، بشدت حساس است و اين
حساسيت، ناشى از اين است كه مىبيند اسلام مىتواند از مرز يك توصيه اخلاقى فراتر
برود و در موضع يك فكرى كه يك نظامى را به وجود مىآورد، ظاهر بشود.
دشمنان اسلام ديدند كه اسلام
توانست يك انقلاب به وجود بياورد، ديدند كه اسلام توانست يك نظام مستقر و پايدار
به وجود بياورد، ديدند كه اسلام توانست يك ملت را به خودآگاهى برساند، آنها را از
حالت هزيمت روحى، به استقرار و اتكا به نفس و اعتزاز به خود و دين خود تبديل كند و
برساند، ديدند كه اسلام مىتواند يك ملت را آنقدر مقتدر و قوى كند، كه همه آن
ابزارهايى كه گفتيم، در مورد اين ملت بىاثر و كند بشود.
در دنياى اسلام، هر گروهى كه به
دنبال اصلاح محيط، جامعه و كشور خود مىباشد، به اسلام متمسك مىشود. قبل از
پيروزى اسلام در ايران، در كشورهاى مختلف، گروههايى كه مىخواستند اصلاحطلبى را
شعار خود بكنند، به ماركسيسم يا به ناسيوناليسمهاى تند متمسك مىشدند، ولى امروز
در كشورهاى اسلامى كه نگاه كنيد، روشنفكران، جوانان، روحانيون، دانشگاهىها و
گروههاى مختلف مردم، اگر داعيه اصلاح داشته باشند، متمسك به اسلام مىشوند. اين
توانايى و ظرفيت بالاى اسلام است، اينها را دشمن دارد مىبيند، لذا حساس شده است.
بهترين وسيلهاى كه اين دشمن
دارد، اين است كه بين مسلمين، اختلاف ايجاد كند، بخصوص بين آن بخشهايى كه
مىتوانند به ديگر مسلمين، الهامبخش باشند و ديگران، فاصله ايجاد كند. شما ببينيد
امروز در كشورهاى مختلف اسلامى، چقدر پول، از دلارهاى نفتى و غير آن، خرج مىشود،
براى اين كه كتاب بنويسند و عقايد عجيب و غريب را به شيعه نسبت بدهند!
تقريباً هفده سال بعد از پيروزى انقلاب و نظام
جمهورى اسلامى، تنها ابرقدرت مدعى ابرقدرتى در دنيا، در مصاف سياسى و اقتصادى با
جمهورى اسلامى، وادار به عقب نشينى شد… اين مسأله از چشم تحليلگران استكبار
جهانى پوشيده نيست. اقتدار اسلام خودش را نشان مىدهد.(74/5/25)
دولت و مردم
“آقاى رئيس جمهور و ساير دست اندركاران و دولتمردان در جمهورى
اسلامى بايد بدانند كه ملت شريف ايران بر همه آنان محبت و منت دارند، چرا كه اين
ملت فداكار است كه در اول انقلاب با نثار خون جوانان خود و زحمات طاقتفرسا پيروزى
را به دست آورد و همه را از زندانها و تبعيدها و انزواها و اختناقها نجات داد و
حكومت را از ستمگران باز ستاند و به آنان تحويل داد و همين ملت است كه از اول
پيروزى تاكنون در صحنه بوده و… بر همه ماها و شماها حق دارند و همه مىبايست دين
خود را به آنان ادا كنيم و در خدمت ملت خصوصاً مستضعفين كه سنگينى اين جمهورى به
دوش آنان بوده و بدون كوچكترين توقعى در خدمت اسلامند، با جان و دل كوشا
باشيم.”(60/7/17)
“و من كراراً به آقايان عرض كردهام و حالا هم باز تكرار مىكنم كه
خدمتگزار باشيد به اين ملتى كه آن دستهاى خيانتكار را قطع كرد و اين امانت را به
شما سپرد. شما الآن امانت بزرگى از دست اين ملت تحويل گرفتيد و مقتضاى امانتدارى
اين است كه آن را بطور شايسته حفظ كنيد و بطور شايسته به نسل آينده و دولتهاى
آينده تحويل بدهيد، و مادامى كه اين طور باشيد ملت پشت شماست و مادامى كه همراه
شما باشد هيچ آسيبى به شما و به كشور نمىرسد. يكى از انگيزههايى كه ديكتاتورى
پيش مىآورد اين است كه ديكتاتورها مىبينند ملت همراهشان نيست، اعمال ديكتاتورى
مىكنند. يكى از انگيزههاست البته، انگيزههاى ديگر هم دارد. اگر چنانچه ملتها
همراه دولت باشند، وجهى پيدا نمىكند كه ديكتاتورى بكنند با ملت خودشان، مجهز
مىشوند براى كسانى كه به آنها حمله مىكنند.”(62/6/7)
“مطلب ديگر اين است – كه خوب شما هم مىدانيد – كه مردم اين دولت
را و اين جمهورى را بپا كردند و آن هم، نه همه مردم؛ اين مردم پابرهنه، اين بازارى
و اين متوسّطين و اين محرومين. فشار روى اينها بوده است؛ يعنى، فشار انقلاب روى
دوش اين محرومين بوده. – شما -، اگر در خيابانها، در تظاهراتى كه مردم كردند در
زمان رژيم سابق و بعد از او در اوايل انقلاب، اگر يك كسى بررسى كرده بود، مىديد
كه دربين اينها از آنهايى كه مرفهاند چند نفرند و محرومين چقدرند؟ محروميناند كه
اين كار را كردند. بنابراين، دولت شما دولت محرومين است؛ يعنى، بايد براى محرومين
كار بكنيد… .
آزادى مردم نبايد سلب بشود، دولت بايد نظارت بكند، مثلاً،
در كالاهايى كه مىخواهند از خارج بياورند مردم را آزاد بگذارند، آن قدرى را كه
مىتوانند؛ هم خود دولت بياورد، هم مردم. لكن دولت نظارت كند در اين كه يك
كالاهايى كه برخلاف مصلحت جمهورى اسلامى است، برخلاف شرع است، آنها را نياورند.
اين، نظارت است. همچو نيست كه آزادشان كنيد كه فردا بازارها پر بشود از آن لوكسها
و از آن بساطى كه در سابق بود.”(63/6/4)
“و اما … چون هفته دولت است يك كلمه هم با آقايان راجع به اين
معنا صحبت كنم. ما بايد در سنجشهامان روى هم مطلب را بريزيم و حساب كنيم، يك نقطه
را اگر بخواهيم نظر بكنيم ممكن است اين نقطه ما را به خطا بكشاند، يك نقطه ديگر را
نگاه كنيم باز همين طور، ما بايد عملكرد دولت را روى هم رفته حساب كنيم، ببينيم كه
آيا اين دولت در اين مدتى كه در جنگ بوده است و در محاصره اقتصادى بوده است و
مخالفت همه قوتهاى بزرگ دنيا بوده است. اين دولت موفق بوده است روى هم رفته يا نه؟
بىانصافى است كه ما بگوييم موفق نبوده، بىانصافى است كه ما بگوييم كه دولت كار
ازش نيامده. خوب! كارهاى بزرگى كردهاند.”
(65/6/8)
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها
جهان اسلام
نهضت اسلامى كشمير: اطاعت از
فتاواى حضرت آية الله خامنهاى واجب است. (74/4/17)
مردم كويت در اعتراض به نمايش يك
فيلم ضد اسلامى دست به تظاهرات زدند.(74/4/18)
مصر دليل دشمنى خود را با سودان،
نظام اسلامى حاكم بر اين كشور خواند. (74/4/19)
متجاوزان صرب در حمله عليه
مسلمانان سربرنيتسا از سلاحهاى شيميايى استفاده كردند. (74/4/20)
امام جماعت يك مسحد پاريس به
شهادت رسيد.
سقوط شهر امن “سربرنيتسا” هزاران
مسلمان را آواره كرد.
صربها 50 زن و كودك را زنده زنده
سوزاندند.
(74/4/21)
جبهه نجات اسلامى: رژيم كودتايى
الجزاير عامل ترور امام جماعت مسجد پاريس است.(74/4/22)
صهيونيستها چندين مسجد را به
بهانه فعاليتهاى ضد اسرائيلى تعطيل كردند. (74/4/24)
200 مسلمان در جنوب الجزاير به شهادت رسيدند.(74/4/29)
مسجد مسلمانان تركيه در آلمان به
آتش كشيده شد.
سازمان كنفرانس اسلامى، تحريم
تسليحاتى بوسنى را باطل اعلام كرد. (74/5/1)
مسلمانان چچن با انجام تظاهراتى
خواستار خروج نيروهاى روسى از اين جمهورى شدند.(74/5/2)
مازوويتسكى: اشغال “سربرنيتسا” و “ژيا”
توسط صربها با اجازه سازمان ملل صورت گرفته است.
نيروهاى سازمان ملل 1500 غير
نظامى مسلمان را در ژيا تحويل صربها دادند!
صربها با قطع كردن راه كاروان
پناهندگان جنگ زده ژيا حدود 600 مسلمان را با خود به اسارت بردند.
(74/5/7)
مسلمانان آفريقاى جنوبى پرچم آمريكا
را به آتش كشيدند.
رئيس جمهور بوسنى: انتظار داريم
كشورهاى اسلامى شيوه ايران را در حمايت از بوسنى الگو قرار دهند.(74/5/8)
بىنظير بوتو: اسلام عامل آزادى
زنان است.
(74/5/11)
طى 8 سال اخير 20 هزار مسلمان
كشميرى توسط قواى دولتى هند به شهادت رسيدند.(74/5/12)
شكنجه فلسطينىها در اسرائيل
قانونى شد.
(74/5/13)
اخبار داخلى
رئيس كل بانك مركزى: تمامى گشايش
اعتبارهاى ايران در بانكهاى معتبر جهانى مورد قبول است.
رئيس جمهور: آنهايى كه اخلال
اقتصادى مىكنند دست نشانده آمريكا هستند.
تيم ملى كشتى فرنگى جوانان اميد
جمهورى اسلامى ايران مقام سوم جهان را كسب كرد.
(74/4/17)
رئيس جمهور: تاريخ يك ملت بدون
اسناد ملى قابل شناسايى دقيق نيست.
شركت سايپا قيمت اتومبيل پرايد را
34 درصد كاهش داد.
200 ميليون سند تاريخى طبقهبندى شده در مركز
اسناد ملى ايران نگهدارى مىشود.(74/4/18)
مدير كل مبارزه با قاچاق كالا: سر
نخ اصلى شبكههاى قاچاق كالا سرمايهدارها هستند.
عضو كميسيون برنامه و بودجه:
درآمدهاى كشور در پنج سال گذشته 80 ميليارد دلار و هزينهها 105 ميليارد دلار بوده
است.(74/4/19)
رهبر انقلاب: روشنفكرى در ايران،
از اول بيمار متولد شد. هنوز هم گريبان روشنفكران ما در قبضه همان بيمارى است.
12 تُن مواد مخدر در خراسان كشف شد.
(74/4/20)
استفاده كانديداها از پوسترهاى
رنگى در تبليغات انتخاباتى مجلس ممنوع است.
تيم المپياد فيزيك ايران با 5
مدال طلا و نقره، مقام سوم جهان را كسب كرد.
يك دلال مواد پتروشيمى، يك
ميليارد ريال جريمه شد.(74/4/21)
رئيس سازمان بهزيستى كشور: دريافت
گواهى نداشتن ژن معيوب براى ازدواج اجبارى شد.
رهبر انقلاب: محيط اجتماعى بايد
به گونهاى باشد كه اهل فساد در هراس و مدافعان ارزشها دلگرم باشند.
به دستور رئيس جمهور 5 قلوهاى تهرانى
صاحب مسكن شدند.(74/4/22)
تيم كشتى آزاد اميد ايران، با
قدرت قهرمان جهان شد. (74/4/24)
رئيس مجلس: هر تفكرى اكثريت مجلس
پنجم را بدست آورد شانس بيشترى در انتخابات رياست جمهورى خواهد داشت.
12 ميليون دلار ارز قاچاق از اعضاى يك باند
كشف شد. (74/4/25)
دانشگاه آزاد به اتهام گرانفروشى
آهن آلات و عرضه خارج از شبكه، 533 ميليون تومان جريمه شد.
نماينده ايران در سازمان ملل،
شوراى امنيت را مسؤول جنايات صربها معرفى كرد.(74/4/26)
مجلس تقاضاى نمايندگان براى تحقيق
و تفحص در مورد عملكرد شهردارى تهران را تصويب كرد.
(74/4/27)
ايران بين گروههاى مخالف و دولت
تاجيكستان صلح برقرار كرد. (74/4/29)
تيم ايران مقام اول المپياد شيمى
جهان را كسب كرد.
آيت الله مشكينى: دستگاه قضايى
بايد با هر مقامى كه در اختلاس بانك صادرات دست داشته بدون ملاحظه برخورد كند.
محاكمه معاون يك شعبه بانك سپه و
دو عامل سوء استفاده 700 ميليون تومانى آغاز شد.
(74/4/31)
رهبر انقلاب، محسن رفيقدوست را به
رياست بنياد مستضعفان و جانبازان منصوب كردند. (74/5/1)
دو قاچاقچى ارز 8 ميليارد تومان
جريمه شدند.
وزارت اطلاعات: جلو دخالت دلالان
سابق ارز را در بازار سكه، ماشين و خانه خواهيم گرفت.
با تصويت هيأت دولت: دستگاههاى دولتى موظف به صرفهجويى در مصرف برق
شدند.
اخذ پيمان ارزى براى صادركنندگان
فرش30 درصد كاهش يافت.(74/5/2)
ايران مقام اول رشته هندسه را در
المپياد جهانى رياضى تصاحب كرد.
تيم ملى كشتى آزاد نوجوانان
ايران، نايب قهرمان جهان شد.
مجلسطرحتشكيلكميسيونويژه
بانوان را رد كرد.
نماينده سازمان بازرسى: اشكال
فنى، علت سقوط هواپيماى فوكر بوده است.
رهبر انقلاب: بشر امروز با گرايش
به اسلام، در پى يافتن يك جايگزين براى نظام غربى است.
ص140
نماينده مجلس خواستار قطعى شدن نرخ گشايش اعتبارات ارزى شدند.(74/5/4)
وزير كشور: فرمانداران در صورت
دخالت در انتخابات، بركنار مىشوند. (74/5/7)
برنده مدال طلاى المپياد جهانى
شيمى: حضور جوانان در عرصه رقابتهاى علمى، بهترين راه مقابله با تهاجم فرهنگى است.
رئيس مجلس: تا انقلاب زنده است،
تهديد عليه ما وجود دارد.
سازمان بينالمللى انرژى اتمى:
مواد هستهاى هيچگاه به ايران وارد نشده است.(74/5/8)
رئيس بانك مركزى: نرخ ارز تا
پايان امسال كاهش نخواهد يافت.
نوجوانان فرنگىكار ايران در
مجارستان بر سكوى سوم جهان ايستادند.
فرمانده كل سپاه: شهيد باكرى از
تئوريسينها و نظريه پردازان جنگ بود.
تيم ملى وزنهبردارى جانبازان و
معلولين جمهورى اسلامى ايران، قهرمان جهان شد.
آيت الله جوادى آملى: جهاد اكبر
ما، پيروى از ولايت و رهبرى است.(74/5/9)
صرئيس جمهور: پيروزىهاى علمى جوانان، آغاز حضور پايدار
ايران در جايگاه علمى و فنى جهان است.
رئيس جمهورى: نشان درجه 2 تعليم و
تربيت را به دكتر حداد عادل اعطا كرد.
دكتر نوربخش: 5 ميليارد دلار از
بدهيها در سال 73 پرداخت شد.(74/5/10)
مقام معظم رهبرى 30 ميليون ريال
به مسلمانان مظلوم بوسنى كمك كردند.(74/5/11)
صاحبان 197 شركت، انبار، سردخانه
و واردكننده كالا به اتهام گرانفروشى و احتكار تحويل دادگاه شدند.(74/5/14)
وزير امور خارجه: رهنمودهاى مقام
معظم رهبرى ملاك سياست خارجى است.
بودجه سال جارى آموزش و پرورش به
3 هزار و 712 ميليارد ريال افزايش يافت.
ميزان جريمه گرانفروشان و متخلفان
صنفى استان تهران به مرز 70 ميليارد ريال رسيد.(74/5/15)
اخبار خارجى
عزيز نسين مُرد.(74/4/17)
وزير خارجه رژيم صهيونيستى به
داشتن بمب اتمى اعتراف كرد.(74/4/18)
واشنگتن جاسوس دستگير شده
آمريكايى در چين را يك عضو حقوق بشر معرفى كرد.
دولت افغانستان طرح صلح پيشنهادى
عربستان را رد كرد.(74/4/19)
حكم اخراج دانش آموزان محجبه از
مدارس فرانسه لغو شد.
خدام: غرب، سوريه را براى تسليم
شدن در برابر اسرائيل تحت فشار قرار داده است.(74/4/20)
ربانى: مراجعه به آراء مردم،
يگانه راه حل بحران افغانستان است.
پارلمان روسيه با بركنارى “يلتسين”
مخالفت كرد.
(74/4/22)
وال استريت ژورنال: قرارداد نفتى
ايران و فرانسه نشانه شكست تحريم آمريكاست.
رامين:بادردستداشتنجولانبهصلحنخواهيمرسيد.
يكى از رهبران برجسته كشمير
خواستار ميانجيگرى ايران بين هند و پاكستان شد.(74/4/24)
معاونوزيردفاع اسرائيل خودكشى
كرد. (74/4/25)
صدام 2 جاسوس آمريكايى را آزاد
كرد.
“ژيا” سقوط كرد.
وزير دفاع عراق بركنار شد.(74/4/28)
سازمان پزشكان بدون مرز: صربها در
سربرنيتسا مسلمانان را هزار هزار قتل عام مىكنند.(74/4/29)
روسيه با تشديد تحريم كوبا از سوى
آمريكا مخالفت كرد.
روزنامههاى پر تيراژ آمريكايى و
اروپايى: قرارداد نفتى تهران – پاريس بىاعتبارى تحريم آمريكا عليه ايران را ثابت
كرد.(74/4/31)
پكن،كاخسفيدراازمداخلهدرامورچينبرحذرداشت.
صدها دانشجو در سئول عليه تبرئه
دو رئيس جمهورى سابق دست به تظاهرات زدند.(74/5/1)
سفير يونان در تهران: اتحاديه
اروپا قبول دارد كه فتواى قتل سلمان رشدى را نمىتوان لغو كرد.
آمريكا تلاش براى متحد كردن
كشورهاى جهان در تحريم اقتصادى ايران را منكر شد!(74/5/2)
مسكو پيمان دفاعى با كره شمالى را
بطور يكجانبه لغو كرد.(74/5/3)
سازمانمللشهربىدفاع”ژيا”رابهصربهاتسليم
كرد.
يك مقام روسى: با ساخت نيروگاه
اتمى بوشهر، حيثيت روسيه محفوظ خواهد ماند.(74/5/4)
ويتنام به عضويت اتحاديه آ. سه.
آن. درآمد.
(74/5/7)
مشاور ال گور )معاون كلينتون(
خودكشى كرد.
(74/5/8)
يونيسف: ايران قهرمان حل مسايل و
مشكلات كودكان و زنان است.
دودايف قرارداد نظامى روسيه و چچن
را رد كرد.
(74/5/9)
با انجام اصلاحاتى در قانون
اساسى، اختيارات رئيس جمهورى فرانسه افزايش يافت.
باكو: مسكو در مذاكرات صلح
قرهباغ كارشكنى مىكند.
مسكو: توافقنامه نظامى كه با
مذاكره كنندگان چچن به امضا رسيد على رغم رد آن از سوى جوهر دودايف پابرجاست.(74/5/10)
يمن و جيبوتى براى نظارت بر تنگه
باب المندب به توافق رسيدند.
فرمانده ارتش بوسنى: صربها براى
كشتار غيرنظاميان، لباس سربازان سازمان ملل را بر تن مىكنند.
نخست وزير رژيم صهيونيستى: ايران
بزرگترين خطر براى اسرائيل است.(74/5/11)
پطروس غالى: مسبب كشتار مسلمانان
در بوسنى قدرتهاى بزرگ هستند، از سازمان ملل هيچ كارى ساخته نيست.
فهد، كابينه عربستان را منحل كرد.(74/5/12)
هند قرار داد 2/9 ميليارد دلارى
خود با آمريكا را لغو كرد.
مالزى پنجاهمين سالگرد تأسيس
سازمان ملل را روز عزا اعلام كرد.
فرانسه قصد دارد مستقل از آمريكا
و ناتو عمل كند. (74/5/14)
وزير اطلاعات مالزى: هرگز اجازه
نمىدهيم استفاده از ماهواره آزاد اعلام شود.(74/5/15)
گزارشهاى علمى – پژوهشى
گزارشهاى علمى – پژوهشى
مصرف انسولين براى بيماران ديابتى
شركت كنندگان در كنفرانس بين المللى در مورد راههاى مداواى
بيمارى ديابت كه اخيراً در كپنهاك برگزار شد اعلام كردندكهتزريق انسولين براى همه
مبتلايان به ديابت مفيد است.
تاكنون اعتقاد عموم پزشكان و متخصصان بر آن بوده است كه
تنها آن دسته از بيماران مبتلا به ديابت “قند” كه غده پانكراس آنان به كلى از كار
افتاده و توانايى توليد قند مورد نياز بدن را ندارد بايد اين قند را با تزريق مرتب
انسولين در طى روز به بدن برسانند.
بر اساس اين نظريه بيمارانى كه مبتلا به نوعى ديابت هستند
كه در آن غده پانكراس ميزان عادى انسولين را توليد مىكند اما بيمار همچنان با
عارضه كمبود انسولين روبه روست نيازى به تزريق اين ماده ندارند و تنها كافى است كه
با استفاده از يك رژيم غذايى مناسب و احياناً استفاده از قرص، انسولين مورد نياز
بدن را تأمين كنند.
عصاره پوست پرتقال و سرطان پروستات
عصاره فرآورى شده پوست پرتقال احتمالاً مىتواند از گسترش
سرطان پروستات به ساير قسمتهاى بدن جلوگيرى كند.
نشريه “نيوساينتيست” در اين باره مىنويسد: “كنث پينتا” از
دانشگاه ميشيگان در “آن آربور” و همكارانش در دانشگاه ايالتى وين WAYANE در ديترويت در
تحقيقات خود به اين نتيجه رسيدهاند كه عصاره پوست پرتقال كه از نظر شيميايى تغيير
يافته باشد مىتواند سرعت گسترش سلولهاى تومور را در بدن موشها كاهش دهد.
اين تحقيق ممكن است به تهيه دارويى منجر گردد كه از بروز
متاستازMETASTASIS يا حركت
سلولهاى سرطانى از تومور اوليه به بخشهاى ديگر بدن جلوگيرى كند.
سرطان پروستات در بسيارى از كشورهاى پيشرفته صنعتى
رايجترين نوع سرطان مردان است. غالباً امكان درمان تومور اوليه در غده پروستات
وجود دارد اما زمانى كه اين سرطان به اندامهاى ديگر گسترش يافت غير قابل درمان
مىشود.
پوست انسان توليد شد
دانشمندان با ساختن پوست بدن انسان در آزمايشگاه، اميدهاى
جديدى براى درمان سوختگى و زخمهاى صعب العلاج به وجود آوردهاند.
روزنامهنيويوركتايمزدرگزارشويژهاىباموردتوجهقراردادنآخرين
تحولات علمى در زمينه ساختن پوست نوشت: دو نمونه از معضلاتى كه در حال حاضر در
علمپزشكى وجود دارد معالجه سوختگيهاى شديد و درمان زخمهاى لاعلاج است.
درهردوموردپوستبدنقدرتطبيعىبازسازى خود را از دست
مىدهد و بيمار نه تنها دائماً در رنج است بلكه مساعد ابتلا به بيماريها و جراحات
گوناگون يكى پس از ديگرى مىشود. راههاى درمان اين بيماريها تاكنون محدود بوده است
و با بريدن پوست از قسمتهاى ديگر بدن و پيوند زدن آن در محل زخم و يا با استفاده
از پوستبدنافراد مرده جهت پوشش موقتزخمىكهدرحالبهبوداستانجام مىشد.
معذالك دانشمندان در حال حاضر نشان دادهاند كه پوست انسان
كه در آزمايشگاه رشد داده شده مىتواند بطور موفقيت آميزى در پيوند پوست در
سوختگيهاى عميق و ديگر صدمات پوستى مورد استفاده قرار گيرد. اين پيشرفت اميدى براى
4/5 ميليون مجروحى است كه سالانه از جراحات مزمن رنج مىبرند.
افسردگى زنان
پيشرفتهاى جديد در خصوص بيماريهاى عصبى و روشهاى مدرن ثبت
عكسالعمل مغزدر برابرمحركهاى بيرونى نشان داده است كه ميزان افسردگى روحى در زنان
دو برابرمردان است.
محققانبيماريهاىروانواعصاب در جستجوى علت تفاوت عكس العمل
زنان و مردان در قبال ناراحتيهاى روانى عوامل مختلفى را مورد بررسى قرار دادهاند.
از جمله اين عوامل پيشينه وراثتى اشخاص است كه مطالعات علمى نشان داده است نقش
عوامل ارثى در بروز حساسيتهاى عصبى در زنان و مردان يكسان است.
علل ديگرى كه مورد توجه محققان قرار گرفته تفاوت ميان
هورمونهاى موجود در بدن زنان و مردان است و آزمايشهايى كه در اين زمينه صورت گرفته
به وضوح نشان داده است كه هورمونهاى موجود در بدن زنان در ايجاد واكنش متفاوت در
آنان نقش مؤثرى دارند.
از جمله اين واكنشها تغيير دوره خواب در زنان است. زنان در
هنگام مواجهه با ناملايمات روحى گرايش بيشترى به خوابيدن پيدا مىكنند حال آن كه
در اين قبيل موارد تغييرى در الگوى خواب مردان پيدا نمىشود.
تحقيقات ديگرى كه در خصوص تفاوت واكنش روحى و عصبى زنان و
مردان صورت گرفته نشان داده است كه در ميان چند نسل جمعيت ساكن اروپا در دوره بعد
از جنگ جهانى دوم نسلهاى جوانتر به مراتب بيش از پدران و مادران و پدربزرگها و
مادربزرگها در برابر ناملايمات حساس و آسيب پذير شدهاند.
اما بهترين دليلى كه در مورد تفاوت عكس العمل مردان و زنان
در مواجهه با فشارهاى روحى به دست آمده مربوط است به عكسهايى كه از نحوه واكنش مغز
زنان و مردان مختلف در هنگام بروز حالت افسردگى تهيه شده است.
تصاويركامپيوترى تهيه شده در انستيتوى ملى بهداشت روانى در
آمريكا نشان مىدهد كه در هنگام بروز حالاتى نظير عصبانيت، اضطراب، افسردگى، و نظاير آن ميزان فعاليت نيمكره چپ
مغز در زنان تا هشت برابر مردان بالا مىرود. قسمت قدامى نيمكرهچپ
مغز ناحيهاى است كه عكس العملهاى روانى شخص را كنترل
مىكند.
تفاوت فصول و ميزان تاريكى و روشنايى محيط نيز از جمله
ديگر عواملى است كه بر روحيه زنان تأثيرى بيش از مردان باقى مىگذارد.
كامپيوتر و حريق مصنوعى
طراحان نرم افزارهاى كامپيوترى با به كارگيرى تازهترين
ترفندهاى تكنولوژيك براى نخستين بار ايجاد حريقهاى مصنوعى براى استفاده در فيلمهاى
سينمايى را امكانپذير كردهاند.
ايجاد حريقهاى گسترده و تماشايى يكى از موثرترين حربههاى
كارگردانان فيلمهاى سينمايى پرحادثه است اما دو مشكل بزرگ هزينه گزاف و خطرات ناشى
از گسترش ناگهانى آتش همواره اسباب نگرانى تهيه كنندگان فيلمها بوده است.
از زمانى كه استفاده از شبيهسازى كامپيوترى در سينما رواج
پيدا كرد سازندگان نرمافزارها در تلاش بودهاند تا نرمافزار قدرتمندى تهيه كنند
كه بتواند به خوبى مدل ايجاد حريقهاى مختلف را بر روى صحنه پديدار سازد. اما مشكل
بزرگى كه در اين زمينه خودنمايى مىكند آن است كه طراحى مدلهاى رياضى براى تقليد
حركات سيالات مختلف اعم از مايعات و گازها كار آسانى نيست و هر يك از مدلهاى موجود
تنها در ناحيه معينى مىتواند رفتار دقيق سيال را به نمايش بگذارند اما فراتر از
اين محدوده رفتار مدل با رفتار سيال واقعى به كلى تفاوت پيدا مىكند.
از جمله تكنيكهايى كه براى اين منظور مورد استفاده قرار
گرفته بود انجام آزمايش با ذرات سبك شناور در هوا است كه طبق قوانين رياضى شناخته
شده در خصوص احتراق تغيير مكان مىدهند.
هرچند اين مدلها تا حدود زيادى حركات شعلههاى واقعى را
تقليد و تكرار مىكنند اما اشكالى كه در مورد آنها وجود دارد آن است كه پس از مدت
كوتاهى از شروع حريق مصنوعى زمينه تصوير با دود و مه شعلهور پوشيده مىشود و
جزييات وقوع حريق از صحنه محو مىگردد.
دو تن از محققين دانشگاه “ام.اى.تى” براى رفع اين نقيصه و
تهيه يك مدل واقعىتر از بروز حريق، به سراغ استفاده از مدل رفتار جرقههاى مجازى
رفتهاند و با استفاده از چند ضلعىهاى سايه روشندارى كه نقش جرقههاى حاصل از
ايجاد حريق را بازى مىكنند مدلى براى نمايش رفتار شعلهها در مقياسهاى مختلف
تنظيم كردهاند.
مدل تازه به كارگردانان اجازه مىدهد تا حريق مورد نظر خود
را به دلخواه از چند جرقه كوچك آغاز كنند و آن گاه دامنه آن را به هر جا كه
فيلمنامه اقتضا مىكند گسترش دهند.
سوپر ايمپوز كردن شعلههاى ناشى از اين مدل بر روى
صحنههاى مناظر واقعى فيلم به بيننده چنين القا مىكند كه حريق گستردهاى در آن
صحنهها وقوع پيدا كرده است.
امواج صوتى و پاكسازى آلودگيهاى نفتى
آلودگيهاى ناشى از ريزش مواد نفتى در محوطه اطراف
جايگاههاى بنزين را مىتوان با استفاده از امواج صوتى به سهولت پاكسازى كرد.
نشريه “نيوساينتيست” در شماره اخير خود در اين باره
مىنويسد: هنگامى كه زمين به مواد روغنى آلوده شود در همان لحظه بايد خاك آلوده
جمع آورى و خاك تميز جايگزين آن گردد. اما چنانچه خاك زير پى ساختمان نياز به
پاكسازى داشته باشد بايد تمامى ساختمان را تخريب كرد.
تكنيكهاى مورد استفاده براى تميز كردن خاك اين جايگاهها
مانند تلمبه كردن آبهاى زيرزمينى يا استفاده از باكترى هضمكننده روغن، تنها
زنجيرههاى كوتاهتر هيدروكربن را كه بيشتر در آب زيرزمينى حل مىشود از بين
مىبرد. زنجيرههاى بلندتر و سنگينتر هيدروكربن غالباً در قطرههاى بزرگ موجود
بين دانههاى خاك باقى مىمانند.
“كوين ويتينگ” و همكارانش از دانشگاه DELFT و موسسه
RUITER
MILIEUTECHNOLOGIEDE درهالفوگ HALFWEGهلند، امواج صوتى را براى شكستن
قطرات حاوى اجزاى سنگينتر مورد آزمايش قرار دادند تا قابل شستشو باشد.
اين محققان دو ستون از شن مرطوب آلوده به گازوييل را برپا
كردند سپس امواج صوتى را با فركانسهايى از يكى از ستونها عبور دادند و ميزان نفتى
را كه مىشد با پمپ كردن آب از طريق دو بستر شن عبور داد مقايسه كردند تا آنكه
ديگر نفتى ظاهر نگرديد.
پس از گذشت 5 روز 71 درصد از گازوييل از ستون مرتعش زدوده
شد و اين رقم در ستون ديگر 40 درصد و در مدت زمان 11 روز بود. امواج صوتى سبب
مىشوند كه قطرههاى نفت در فركانس طبيعى خود به ارتعاش درآيند تا اينكه به
قطرههاى كوچكتر تجزيه شوند. قطرههاى كوچكتر را مىتوان راحتتر از نيروهاى
مويرگى كه قطرههاى بزرگتر نفت را در فضاهاى بين دانههاى خاك به دام مىاندازند
خارج كرد. قطرههاى كوچكتر زمانى كه از بافت خاك آزاد شدند راحتتر با آب شوينده
مخلوط مىشوند.
جدول
جدول
راهنمايى:
پس از حل كامل جدول حروف داخل خانههاى ترام دار را در جهت فلش پشت سر
هم قرار دهيد تا رمز جدول را كه نام كتابى از مقام معظم رهبرى حضرت آية الله
العظمى خامنهاى است، به دست آوريد. جهت شركت در مسابقه، ارسال حل و رمز جدول
الزامى است.
افقى:
1 – خاص و عام آن مربوط به زمان غيبت است – از القاب حضرت فاطمهعليها
السلام – سورهاى در قرآن مجيد.
2 – كتاب فروش و كتاب نويس – دل را با نور خدا بايد داد – از آنِ
دانشآموز تنبل، كم است!
3 – صداىدردكشيده! – ازمواردخلقتانسانبهتصريحقرآن جانگيرمدفون!
4 – مصدر مرخم دريافت – فيلمى درباره بچههاى يخ فروش – مادر باران!
5 – نزديك شهريار – شكستن و كوبيدن – محكم و استوار گردانيدن.
6 – از واجبات اعمال حج پس از پوشيدن احرام.
7 – واحدىدروزن – بمترينصداىمرد – ملّيتآلفرد نوبل مخترع ديناميت.
8 – عيب و ننگ – همه پيامبران چنين نقشى را داشتند – نام اصلى مجنون.
9 – چرك و زنگ – پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله وسلم مبارزه با آن را
جهاد اكبر لقب دادهاند و خطر آن را از ديگر دشمنان بيشتر دانستهاند – مردار بدبو
–
10 – سوغات زمستان! – مايه نابودى است – از صفات حضرت بارىتعالى.
11 – خالق اثر معروف “سه تفنگدار” – از انواع جهاد در شرع اسلام – دست
بند زنانه.
عمودى:
1 – زيباتر از آننيست! – ضمير سوم شخص مفرد منفصل – پيرو دينمسيح.
2 – زمين آذرى – بجاى آوردن آن در ماه مبارك رمضان افضل اعمالست –
پايتخت گريزان!
3 – اينهم پايتخت كاروانسرايى! – موش دارد! – شاعر بخشنده!
4 – گرفتار و دربند – مايع اقتصادى گرانبها امّا عربى – زمين پر آب و
علف.
5 – تنگى و فشار – از سورههاى قرآن با 64 آيه – ارزش خوبى! – از
مسلمان سر نزند.
6 – از آن به خدا پناه مىبريم – خطاب حضرت حق به موسىعليه السلام در
وادى طور – علامت جمع در فارسى.
7 – مرزبان – پدر همه ما – چاق و چله و تپلى ! – سنگ درخشان.
8 – از سورههاى مكى در جزء سى – حضرت علىعليه السلام فرمود بزرگترين
گناه هست – پدر بزرگ مار !
9 – بازى كننده و بازيگر – بالا دست – نرم و روان.
10 – حريف ديرينه آب! – از فرشتگان مقرب درگاه الهى – حرف انتخاب.
11 – فرمان مغولى – “ديت” متلاشى! – از شهرهاى مذهبى جهان اسلام.
طراح: كريمشاهى بيدگُلى
توجه:
به
سه نفر از برندگان – به قيد قرعه – جوايزى اهدا مىگردد.
لطفاً پاسخهاى درست را تا بيست وپنجم شهريور ارسال فرماييد.
برندگان جدول شماره 13 عبارتند از برادران و خواهران ذيل كه جوايزشان
با پست ارسال مىگردد: 1- پروانه شمس آبادى از اراك 2- على رضا ابوالحسنى از اراك
3- محمد جواد سلطان زاده از خراسان.
پاسخ به نامه ها
پرسشها و
پاسخها
سؤال:
قبلاً در بعضى از مناطق رسم بود كه مردهها را به نحو
امانت دفن مىكردند و پس از مدتى مثلاً 6 ماه به مكان ديگر مىبردند و به خاك
مىسپردند، آيا از نظر شرعى – طبق فتواى امام – چنين اقدامى جايز است و الآن هم
مىشود مردهاى را به رسم امانت دفن كرد؟
(خرم آباد: قاسم بيرالوند)
پاسخ:
اين عمل به فتواى حضرت امامقدس سره جايز نيست و واجب است
ميت را كاملاً دفن كنند و پس از دفن بيرون آوردن براى نقل به غير عتبات مقدسه ائمه
اطهارعليهم السلام جايز نيست و براى نقل به عتبات هم مورد اشكال است.
× × ×
سؤال:
1- آيا انسان مىتواند به فرزند خويش دشنام دهد، و اصولاً حكم
دشنام و ناسزا چيست؟
2- آيا اذان و اقامه براى خواندن نمازهاى قضا لازم است؟
3-خواندننمازقضاباجماعتچهحكمىدارد؟
4- بهترين ذكر براى اموات در كنار مزار آنان چيست؟ و فاتحه در شب،
حين عبور از كنار گورستان، براى اموات چگونه است؟
(كاشان: ق. علمى)
پاسخ:
1- دشنام و فحّاشى و ناسزاگويى به هر مؤمن ديگر حتّى اگر فرزند
انسان باشد، گناه كبيره است و كسى كه اين كار را بكند مستحقّ عقاب است.
2- اذان و اقامه مستحب است (چه در نمازهاى ادايى و چه قضايى).
3- خواندن نماز قضا با جماعت ثوابش بيشتر است.
4- براى اموات، قرآن، بخصوص فاتحه، توحيد، انّا انزلناه، بخوانيد و
فاتحه در شب و روز خوب است.
× × ×
سؤال:
1- رقص زن براى زن و مرد، و رقص مرد براى مرد و زن چه حكمى دارد؟
2- تراشيدن ريش چه حكمى دارد؟
(كاشان: ر.غ.ر)
پاسخ:
1- رقص مطلقاً مورد اشكال است و اگر زن جلوى نامحرم برقصد كه قطعاً
حرام است و فقط رقص زن براى شوهرش مجاز است.
2- تراشيدن ريش بنابراحتياط واجب جايز نيست.
× × ×
سؤال:
1- آيا پرندگانى كه چينهدان ندارند ولى سنگدان دارند حرام
مىباشند يا حلال؟
2- اگر چند نفر در مسجد مشغول خواندن نماز باشند آيا سلام كردن
جايز است يا خير؟
(خواف :ع. حسينى)
پاسخ:
1- اگر پرنده از پرندگانى نباشد كه در روايات تصريح به حرمت يا
حلّيت آنها شده است در صورتى كه سنگدان داشته باشد حلال است.
2- سلام كردن به كسى كه مشغول نماز است كراهت دارد؟
× × ×
سؤال:
با توجه به اين كه استفاده طلا براى مرد حرام مىباشد، آيا
كسب حاصل از فروش و ساخت زيورآلات (طلا) مردانه نيز همين حكم را دارد يا خير؟
(سمنان : ع. ف )
پاسخ:
مسأله مورد اشكال است، از دفتر استفتاى مرجعتان بپرسيد.
× × ×
سؤال:
همسر اين جانب معتقد است كه چون استقلال مالى دارد و حقوق
بگير است و طبعاً در هفته چندين روز تدريس دارد نيازى به كسب اجازه از شوهر نداشته
و در هيچ موردى هم بخاطر همين مسأله حتى اگر بخواهد منزل خواهر، پدر، برادر و يا
فاميل برود نيازى به مجوّز و رضايت شوهر نمىبيند و اعتقادش بر اين است كه
خانمهايى كه شاغل هستند با خانمهايى كه خانهدار هستند حكمشان فرق مىكند و در هيچ
موردى اجازه و يا رضايت شوهر برايشان ملاك نيست لطفاً ما را راهنمايى فرماييد.(تهران
: على اكبر. ع)
پاسخ:
اجازه و رضايت شما براى بيرون رفتن ايشان از خانه شرط است
و فرقى بين خانهدار و شاغل نيست بجز در مورد شغل اگر از قبل مورد توافق بوده است.
× × ×
سؤال:
1- القاب حضرت زهرا – سلام الله عليها – چندتاست حداقل 10 مورد را
ذكر كنيد.
2- آيا حضرت رسول – صلى الله عليه و آله – و حضرت على – عليه
السلام – نيز مانند ما در اذان و اقامه ذكر “اشهدانّ محمّداً رسول اللّه و اشهد
انّ علياً ولى الله” را ذكر مىكردهاند؟
(بيرجند : صادق. س. م)
پاسخ:
1- القاب آن حضرت طبق بعضى روايات عبارتند از: زهراء، صدّيقه،
مباركه، طاهره، زكيّه، راضيه، مرضيّه، محدّثه، الانسيّة الحوراء،هانيه و غير آن.
2- البته پيامبر – صلى الله عليه و آله – “اشهد ان محمداً رسول
الله” مىگفته است و اما “اشهد ان علياً ولى الله” جزء اذان نيست.
× × ×
سؤال:
1- چه راههايى براى آمرزش گناهان وجود دارد؟
2- اگر شخصى خمس مالش را ندهد فرزندان آن شخص كه درآمدى ندارند
چگونه زندگى خويش را تأمين كنند؟
(تهران : س. عظيمى)
پاسخ:
1- توبه و اصلاح كارهاى گذشته و جبران گناهان يا اعمال صالحه راه
تحصيل رضاى خداوند است.
2- بر فرزندان لازم نيست تحقيق كنند كه در مالى كه پدرشان در
اختيارشان قرار مىدهد خمس واجب شده است يا نه و تصرّف آنها جايز است.
× × ×
سؤال:
1- اگر انسان مبلغ يكصد هزار تومان وام گرفته باشد و به لحاظ اين
كه نمىتواند قسط مربوطه را بدهد پول را به شخص ديگرى بدهد كه با آن كار كند و از سود
آن جهت پرداخت قسط اقدام نمايد مورد اشكال است يا خير؟ ضمناً آيا به وامى كه انسان
بدهكار است خمس تعلق مىگيرد؟ آيا انسان مىتواند با شخصى كه پول را مىدهد طى كند
حدّاقلّ ماهى مثلاً سه هزار تومان به من بده يا خير؟
2- دخترى كه در حدود 35 سال دارد و خودش كار مىكند و سرپرست خودش
است آيا مىتواند به صيغه كسى درآيد؟
3- آيا مرد و زن مىتوانند خودشان صيغه را بخوانند و آيا در اين
صورت به يكديگر محرم مىشوند.(تهران: زف .ع.م)
پاسخ:
1- اين كه مقدارى پول را در اختيار كسى بگذاريد و هر ماه از او
مقدار معيّنى پول به عنوان سود مطالبه نماييد ربا و حرام است و شما مالك آن سود
نمىشويد. و پولى را كه قرض گرفتهايد تا اقساط آن را نپرداختهايد خمس ندارد و هر
مقدار از اقساط آن كه پرداخته شود در حالى كه عين پول را نگه داشتهايد سر سال خمس
دارد.
2- دختر اگر پدر يا جدّ پدرى نداشته باشد اختيار ازدواج با خودش
مىباشد ولى اگر پدر يا جدّ پدرى دارد بايد از آنها اذن بگيرد هر چند در امور
زندگى مستقل باشد.
3- اگر با رعايت همه شرايط باشد اشكال ندارد.
× × ×
سؤال:
در مجله پاسدار اسلام: شماره 163، تيرماه 1374 صفحه44 در
پاسخ به سوال دوم، شخص م.ك از خمينى شهر، مبنى بر اين كه: “اگر سوار تاكسى بشويم و
راننده تاكسى نوار ترانه بگذارد، وظيفه چيست؟” آمده است: “اگر در تاكسى نوار ترانه
گذاشتند پياده شويد.” درست اين همان پاسخى است كه رانندگان تاكسى كه نوار ترانه
مىگذارند، مىدهند با اين ترتيب وظيفه مردم در امر به معروف و نهى از منكر و
دستگاههاى انتظامى چيست؟
(آبادان: س.ب)
پاسخ:
البته لازم است ابتدا نهى از منكر كند و اگر مفيد واقع نشد
به تهديد و سپس شكايت به مقامات انتظامى متوسل شود و اگر چارهاى نبود پياده شود.
اميدواريم نيروهاى انتظامى حسن ظن شما و ساير افراد امت اسلامى را ارج نهاده و به
وظيفه خود عمل نمايند.
× × ×
×
نائين – فرخى : س. الف. ق
1- پاك است و غسل ندارد.
2- يك غسل كافى است.
3- روزه صحيح است و قضا ندارد.
×
تهران: چ . ن. الف
1- آن موضوع دليل بيمارى نيست.
2- به قول معروف (آرزو بر جوانان عيب نيست) ولى خود را در آرزوهاى
دور و دراز فرو بردن و به دست خيالات و اوهام سپردن موجب دور شدن از واقعيتهاى
زندگى مىشود. سعى كنيد افكار و تخيّلات خود را كنترل نماييد و در مسير صحيح و
عاقلانه قرار دهيد.
3- وظيفه شما امر به معروف و نهى از منكر است اگر افراد خانواده يا
غير آنها گوش نكردند خود ضرر مىكنند و دليلى ندارد كه شما ناراحت شويد. بر شما
وظيفهاى نيست.
×
تهران: خواهر منيژه. ق
حالتى كه شما احساس مىكنيديكامر كاملاً طبيعى است و گناه
به حساب نمىآيد ولى بايد مواظب باشيد كه شما را به گناه و انحراف نكشاند.
× × ×
گفته ها و نوشته ها
گفتهها و نوشتهها
خودباورى
وقتى بههاليوود رفتيم، نخستين چيز عقده خودكمبينى ما
بودكه از محيط نشأت مىگرفت و فكر مىكرديم هر چيز بيگانه و هر چيز آمريكايى خوب
است. اما پس از آن كه در كلاس درس دانشگاه نشستيم ديديم كه مىتوانيم با دانشجوى
آلمانى و فرانسوى و آمريكايى در يك سطح رقابت كنيم و اعتماد به نفس پيدا كرديم.
همين كه به نفس خود اعتماد كرديم ديگر هيچ چيز محال نبود و براى توجيه
ناكامىهايمان به عذر و بهانه نياز نداشتيم. من اميدوارم و اصولاً نياز داريم كه
بسيارى از هنرمندان جوان ما در عرصه جهان بدرخشند زيرا هيچ چيز محال نيست. البته
نمىگويم آسان است ولى امكان پذير است.
هاليوود از فيلمى كه به طور مثبت
از عربها يا مسلمانان صحبت كند حمايت نمىكنند. من در فكر ساختن فيلمى درباره صلاح
الدين بودم كههاليوودىها تصميم گرفتند فيلمى از صليبىها بسازند.
… اندلس يك تمدن است. تمدن ماست كه آن را نمىشناسيم. كريستف
كلمب نتوانست آمريكا را كشف كند مگر به كمك دانشمندان عربى كه همراه او در كشتى
بودند. اين همان كشتى بود كه قصد كشف آمريكا را داشت. آنان عربى صحبت مىكردند.
اين را منابع ما نمىگويند. كتابهاى موجود در كتابخانه كنگره آمريكا مىگويند ما
خيلى چيزهاى ديگر را درباره تاريخ و تمدن خود نمىدانيم. ما نياز داريم كه اعتماد
به نفس را در ميان امّتمان احيا كنيم. ما دچار سرخوردگى شدهايم. اين گونه فيلمها
نه فقط به امت اسلامىمان كمك مىكند بلكه به بيگانگان نيز مىگويد كه ما نخستين
كسانى بوديم كه تمدن را به جهانيان عرضه كرديم، زيرا آنان اين را نمىدانند.
(مصطفى عقاد؛ كارگردان فيلم محمد رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم)
فرهنگ غربى
فرهنگ غربى، مخصوصاً در نيم قرن اخير، بر اساس ماشينيسم و
تسليم انسان در برابر تكنولوژى شكل گرفته است. در اين فرهنگ، به انسانها – نسبت به
ماشين – بهاى كمترى مىدهند، مسألهاى كه به از خود بيگانگى انسانها در غرب تا اين
حد وحشتناك دامن زده است. در حال حاضر مشكل غرب اين است كه براى نجات انسان و قرار
دادن آن در يك جايگاه ارزشمند، هيچ طرح و تدبيرى را جستجو نمىكند. خود فرهنگ غرب
هم امروزه مثل ميوهاى است كه از درون فاسد شده.
(يوسفاسلاماستيونس،ستاره معروف سابق موسيقى پاپ)
پندهاى كنفوسيوس
× سخن بدون اراده و ضرورت؛ يعنى در ميان گفت و گوى ديگران سخن
گفتن.
× مرد آزاده براى يافتن آنچه راست و حق است به خود همان قدر زحمت
مىدهد كه مرد عامى براى يافتن آنچه براى او سود مىآورد.
× وقتى كه مرغى مىميرد آواز او دل را به درد مىآورد، اما وقتى
انسان نزديك به مرگ مىشود، گفتههاى او اهميت خاصى دارد.
حكايت دنيا
دنيا همچون مار است، سودن آن نرم و هموار، و درون آن زهر
مرگبار، فريفته نادان، دوستى آن پذيرد و خردمند دانا، از آن دورى گيرد.”امام على (على)”
مناعت طبع
“سالم بن عبدالله بن عمر بن الخطاب” شخصى پارسا و زاهد بود “هشام
بن عبدالملك” در هنگام زمامدارى خود روزى به مسجدالحرام وارد شد همين كه چشمش به “سالم
بن عبدالله” افتاد به او گفت: حاجت خود را بخواه! سالم جواب داد: حيا مىكنم در
خانه خدا از غير او چيزى سؤال كنم! اين گذشت تا آن كه سالم از مسجد بيرون رفت،
هشام به دنبال او روان شد و مجدداً به او گفت: اين جا كه خانه خدا نيست پس از من
چيزى بخواه! سالم گفت: از حاجات دنيوى بخواهم يا حاجات اخروى؟ هشام گفت: از حاجات
دنيوى، سالم اظهار داشت كه: من حوايج خود را از كسى كه در دست اوست نخواستم چگونه
از آن كه در دستش نيست بخواهم.(كشكول شيخ بهايى)
حريف جان
اى
خنك زشتى كه خوبش شد حريف
واى گلرويى كه جفتش شد خريف
نانِ
مرده چون حريف جان شود
زنده گردد نان و عين آن شود
هيزم
تيره حريف نار شد
تيرگى رفت و همه انوار شد
در
نمك لان چون خَر مرده فتاد
آن خرى و مردگى يكسو نهاد
(جلال الدين مولوى)
تبليغات دو سويه!
در ايران با دو فلسفه متناقض سر و كار داريم. يكى فلسفه
آزادى و آزادى جريان اطلاعات و ديگرى هم فلسفه ايجاد يك جامعه ايدهآل اسلامى، به
عقيده من با اخذ دكترين آزادى اطلاعات از غرب نمىشود جامعهاى با آيين اسلامى
درست كرد. هيچ كس مخالف آزادى نيست، ولى در هيچ كجاى دنيا هم از جنبه فلسفى، علمى،
هنرى، آزادى مطلق وجود ندارد. آزادى و جريان آزاد اطلاعات خوب است اگر همه در يك
سطح قرار داشته باشيم. مثلاً اگر بين كشور نيجريه يا كامرون در آفريقا با كشور
آمريكا آزادى جريان اطلاعات برقرار باشد، چه اتفاقى مىافتد؟ آمريكا همه چيز
مىتواند به كامرون بفرستد اما نيجريه و كامرون هيچ چيزى براى فرستادن به آمريكا
ندارند. براى من جدّاً جاى تعجب است كه پس از يك سال كه دوباره به تهران آمدم،
مىبينم بر در و ديوار سراسر تهران تابلوهاى بزرگ تبليغاتى آويزان است كه روى آن
نوشته شده: تبلیغات براى شما فرح و خوشى و شور مىآورد! اول من فكر كردم شايد اين
تبليغات اسلامى باشد، ولى وقتى دقيق شدم، ديدم كه همان تبليغات غربى است. حالا من
سؤال مىكنم كه آيا بين اين تابلوها و تابلوهاى ديگرى كه راجع به انقلاب وجود
دارد، تناقضى نيست؟ اين تناقض را من چگونه حل كنم؟ خدا كند كه سياستگذاران اين
كشور به نوع تبليغاتى كه شهر و شهروندان آمريكايى را به زشتگرايى وادار كرده، روى
نياورند. خيلى تأسف آور خواهد بود اگر پس از شش ماه يا يك سال يا ده سال ديگر جاى
گل و سبزه را تابلوهاى تبليغاتى بگيرد. سؤال اين است كه واكنش مردم درباره اين
گونه تبليغات چيست؟ آيا در اوايل انقلاب، چنين تبليغاتى قابل تصور بود؟ شهرهايى
مثل استانبول، مكزيكوسيتى و بسيارى ديگر، الآن در نتيجه اين گونه آگهىبازيها، به
بدترين و زشتترين شهرها تبديل شدهاند. اينها نشان مىدهد كه اين مسائل، حساب شده
صورت مىگيرد. نمىخواهم
بگويم اينها توطئهاى است كه مثلاً در زير زمين فلان جا طراحى مىشود، منظورم اين
است كه اين شيوه عمل، يعنى آگهى دادن و تبليغات كردن، اساس تجارت كاپيتاليسم است.
ما بايد تعيين كنيم كه تا چه حد اين تبليغات را مىخواهيم زيرا ما نمىتوانيم هم
اين را داشته باشيم، هم اعتقادات اسلامى را.
(پروفسور حميد مولانا)
سه خيانت
يكى نزد حكيمى رفت و گفت: فلان شخص درباره تو چيزى گفت.
حكيم فرمود: از اين گفتن سه خيانت كردى، برادرى را در دل من ناخوش كردى و دل فارغ
مرا مشغول نمودى و خود را نزد من فاسق و متهم گردانيدى.(كيمياى سعادت)
شرط ادب
يكى از اعضاى دفتر امام مىگويد: روزى حاج احمدآقا خدمت
امام آمدند و گفتند: آقا بنده مىخواهم به ديدن فلان كس بروم، آيا اجازه مىدهيد؟
امام فرمودند: اشكال ندارد.
دوباره فرمودند: آقا! آيا سلام شما را هم برسانم!
امام فرمودند: سلام مرا هم برسانيد.
بار ديگر احمدآقا گفتند: آيا بگويم كه از طرف شما آمدهام؟
امام فرمودند كه بگوييد، از طرف من آمدهايد.
بهاى كتاب
گويند: ابوعلى سينا كه در اوايل عمر به مطالعه فلسفه مشغول
بود، در قسمت مابعد الطبيعه به شبهات و بن بستهاى فكرى رسيد، از اين رو مدتى از
تحصيل فلسفه كناره گرفت و دچار يأس و افسردگى گشت! روزى در بازار بخارا كتاب فروش
دورهگردى كتابى را به وى عرضه داشت، ولى ابن سينا از خريدن آن امتناع ورزيد
كتابفروش گفت: مالك آن دچار فقر و تنگدستى است، اگر سه درهم بابت آن بدهى دعاگوى
تو خواهم بود، ابن سينا از باب اين كه احسانى كرده باشد، سه درهم داد و كتاب را به
خانه آورد، و ديد از تصانيف ابونصر فارابى است، و با خواندن آن مقاصد حكما را
دريافت و مشكل فلسفى و فكرى وى حل شد، و به شكرانه رفع اين مشكل علمى، مبلغى بين
فقرا تقسيم كرد، و بارها مىگفته: اگر آن روز من از دادن سه درهم در بهاى كتاب
خوددارى مىكردم، هرگز به مقاصد حكما و فلاسفه اطلاع نمىيافتم.
(هزار و يك حكايت ادبى – تاريخى، ص199(
شعر نو
“استاد شهريار” با شعر نو مخالف بود و عقيده داشت مضامين جديد را
بايد در الفاظ متين و محكم بيان نمود. معروف است روزى شاعر نوپردازى پيش ايشان
رفته و شعر نو و بىقافيهاى را كه ساخته بود براى استاد خواند و سپس عقيده او را
خواستار شد.
استاد شهريار كه نه ميل داشت دل او را بشكند و نه حاضر بود
بدون جهت تعريفى كرده باشد گفت: بسيار چيز خوبى است. آنوقتها كه ما جوان بوديم
چنين چيزهايى مىگفتيم. منتهى اسم آن را نثر مىگذاشتيم.(لطيفههاى سياسى، ص173(
من كجا، على كجا !
شكيب ارسلان ملقب به اميرالبيان يكى ديگر از نويسندگان
زبردست عرب در عصر حاضر است. در جلسهاى كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود، يكى
از حضار مىرود پشت تريبون و ضمن سخنان خود مىگويد:
دو نفر در تاريخ اسلام پيدا شدهاند كه به حق شايستهاند،
امير سخن ناميده شوند، يكى على ابن ابىطالب و ديگرى شكيب!
شكيب ارسلان با ناراحتى برمىخيزد و پشت تريبون قرار
مىگيرد و از دوستش كه چنين مقايسهاى به عمل آورده گله مىكند و مىگويد:
من كجا و علىبنابىطالب كجا؟ من بند كفش على(ع) هم به
حساب نمىآيم.
(شهيد مطهرى، سيرى در نهج البلاغه)
تب امير
عربى يكى از روزهاى گرم تابستان به تب دچار شد. هنگام ظهر
عريان شد و بدن خود را روغن ماليد و سپس زير نور خورشيد، روى ريگهاى داغ، شروع به
غلطيدن كرد و گفت: اى تب! حال مىفهمى كه چه بلائى بر سرت آوردهام. اى موذى پست
فطرت! شاهزادگان و اميران را گذاشتهاى و به سراغ من بىنوا آمدهاى؟!
بهر حال آنقدر در آن حالت به غلطيدن ادامه داد تا عرق كرد
و تب از تن او بيرون رفت.
روز ديگر از كسى شنيد كه امير ديشب به تب دچار گشته است.
اعرابى گفت: به خدا قسم آن تب را من به سراغ او فرستادم. اين گفت و پا به فرار
نهاد.
نتيجه شوخى بىمزه
پير مردى پينه دوز بود كه علاوه بر پينه دوزى هرگاه ميتى
شب در مسجد تنها مىماند او را خبر مىكردند تا صبح بالاى سر ميت كشيك بدهد. او هم
براى اينكه خوابش نگيرد معمولاً وسائل پينه دوزى خود را مىبرد و مشغول كار خود
مىشد.
يك شب جوانهاى ده براى تفريح، شخصى را مردهوار در تابوت
خوابانده و پينه دوز را اجير كردند تا صبح در كنارش كشيك بدهد.
پينه دوز طبق معمول خويش، وسائل كارش را آورده مشغول كار
شد كه تا صبح خوابش نبرد. نيمى از شب گذشته بود، با خود به زمزمه افتاد و شروع به
خواندن يك تصنيف قديمى كرد.
مرده قلابى سر از تابوت بلند كرده گفت: رسم نيست كه بالاى
سر مرده تصنيف بخوانند!
پينه دوز گفت: مرده هم رسم نيست كه در كار زندهها فضولى
كند. معلوم مىشود درست نمردهاى بگذار خلاصت كنم! فوراً با مشته آهنى خود بر سر
او كوبيد و او را از زندگى رهانيد!! رفقاى او كه صبح به ديدنش آمدند، با جسد مرده
واقعى رفيقشان برخورد كردند و پى به نتيجه شوخى بىمزه شان بردند.
زيره به كرمان
شركت انگليسى “پرمافلكس” سالانه معادل 50000 پوند نفت به
صورت “بنزين فندك” به كشورهاى عربى نفتخيز حوزه خليج فارس، صادر مىكند.
شكم سير
پروفسور” پاستور والرى رادو” مىگويد:
“كسانى كه با شكم سير غذا مىخورند، معمولاً بيشتر از خودشان،
پزشكان را سير مىكنند”.
درس زد و خورد
شبلى كه از علماى عامه است درس نحو مىخواند. استادش گفت:
بخوان: ضَرَبَ زيدٌ عمرواً.
پرسيد: به چه جهت زيد، عمرو را زد؟!
استاد گفت: نه، اين مثال است، مىخواهم تو بفهمى.
شبلى برخاست. استاد گفت: به كجا مىروى؟
گفت: نمىخواهم علمى را بخوانم كه از همين اول با زد و
خورد شروع مىشود!!
اى روى تو
اى
روى تو نوربخش خلوتگاهم
ياد
تو فروغ دل ناآگاهم
آن
سرو بلند باغ زيبائى را
ديدن
نتوان با نظر كوتاهم
در جستن وصل تو
چون
آتش سوداى تو جز دود نداشت
مسكين دل من اميد بهبود نداشت
در
جستن وصل تو بسى كوشيدم
چون
بخت نبود، كوششم سود نداشت
“انورى”
… كه مپرس
ياد
دارم به نظر خط غبارى كه مپرس
سايه
كردست به من ابر بهارى كه مپرس
كردهام عهد كه كارى نگزينم جز عشق
بىتامل زدهام دست به كارى كه مپرس
من نه
آنم كه خورم بار دگر بازى چرخ
خوردهام زين قفس تنگ فشارى كه مپرس
غنچه
چينان گلستان جهان را صائب
هست
در پرده دل باغ و بهارى كه مپرس
“صائب تبريزى”
اين را… آن را
رفتيم من و دل دوش ناخوانده به مهمانش
دزديده نظر كرديم در حسن درخشانش
مدهوش رخش شد دل، مفتون لبش شد جان
اين
را بگرفت اينش آن را بربود آنش
“فيض كاشانى”
دامن پاك
هر
نشان كز خون دل بر دامن چاك من است
پيش
اهل دل، دليل دامن پاك من است
عشق
تو بگرفت بالا تا دل و جانم بسوخت
آرى
اين آتش بلند از خار و خاشاك من است
“جامى”
تو به جاى ما
دل و
جان ز تن برون شد، تو همان به جا نشسته
شده
ما زخويش بيرون، تو به جاى ما نشسته
زغم
زمانه ما را، نفتد، گره بر ابرو
كه ز
راه عشق، گردى، به جبين ما نشسته
“اديب الممالك فراهانى”
غم عشق
گفتم
نگرم روى تو، گفتا به قيامت
گفتم
روم از كوى تو، گفتا به سلامت
گفتم
چه خوش از كار جهان گفت غم عشق
گفتم
چه بود حاصل آن، گفت ندامت
“هاتف اصفهانى”
جان دگرم بخش
از
ضعف به هر جا كه نشستيم وطن شد
وز
گريه به هر سو كه گذشتيم چمن شد
جان
دگرم بخش كه آن جان كه تو دادى
چندان زغمت خاك به سر ريخت كه تن شد
(طالب آملى)
از درد رو متاب
هر
بلبلى كه زمزمه بنياد مىكند
اول
مرا به برگ گلى ياد مىكند
از
درد رو متاب كه يك قطره خون گرم
در
دل هزار ميكده ايجاد مىكند
“صائب تبريزى”
مدرس يزدى و حاكم يزد
مرحوم ميرزا محمد على مدرس يزدى از روحانيون بنام يزد در
دوران فتحعلى شاه بود. شاهزاده محمد على ميرزا پسر فتحعلى شاه – كه حاكم يزد بود –
به او ارادت داشت. بد خواهان به گوش او رسانده بودند كه مدرس يزدى اعتقاد درستى
ندارد، زيرا گفته است:
از
آن شيرى كه در پستان تاك است
اگر
با كودكى نوشم چه باك است
حاكم، مدرس را طلبيد و گفت: آيا اين شعر از شما است؟
مدرس پاسخ داد: آرى! ولى شعر قبل و بعد آن را نشنيدهايد.
و آن وقت ارتجالاً چند بيت ديگر سرود و با بيتى كه حاكم شنيده بود خواند، و حاكم
را به ارادت سابق خود واداشت:
شبى
دردى كشى با پارسايى
سخن
رندانه راندى تا به جايى
از
آن شيرى كه در پستان تاك است
اگر
با كودكى نوشم چه باك است
جوابش داد داناى سخن سنج
كه
مستى راحتت بخشد به هر رنج
ولى
آن مى كه خوشتر ز انگبين است
مزاجش “لذة للشاربين” است
دزد و اسكندر
اسكندر به كشتن دزدى فرمان داد. دزد گفت: من در اين كار كه
كردم، قلبم راضى نبود.
اسكندر گفت: در كشته شدن تو نيز قلبت راضى نباشد!
چه مىكارى؟
مسعود رمّال در راه به شاه مجدالدين رسيد، پرسيد: چه
مىكارى؟
گفت: چيزى نمىكارم كه به كار آيد.
گفت: پدرت نيز هم چنين بود، هرگز چيزى نكاشت كه به كار
آيد!
دو منجم ماهر
جوحى گفت: من و مادرم هر دو منجم ماهريم كه در حكم ما خطا
واقع نمىشود.
گفتند: اين دعوى بزرگ است، از كجا مىگويى؟
گفت: از آنجا كه چون ابرى برآيد، من مىگويم: باران خواهد
آمد و مادرم گويد: نخواهد آمد! البته يا آن شود كه من گويم يا آن شود كه او
بگويد!!
خرّم از او است
خاطرم با همه تيغ ستمش خرّم از او است
كه
گرم زخم از او مرهم زخمم هم از او است
گر
چه هر لحظه جفائى رسد از دوست وليك
هم
بما از سر رأفت نظرى هر دم از او است
“وفاى نورى”
آواز خوش
مؤذنى بانك مىگفت و مىدويد. پرسيدند: چرا مىدوى؟ گفت:
مىگويند آواز تو از دور خوش است.
سلام عريان
“سائل نهاوندى” پس از سالها توقّف در همدان، قصد مراجعت به وطن
كرد. از قضا نزديك به شهر خود كه رسيد، دزدان، اموال او را بردند و خود او را نيز
عريان كرده حتى لباسهايش را نيز به غارت گرفتند.
وقتى خويشاوندان او كه به استقبالش آمده بودند، سبب عريان
بودنش را پرسيدند گفت:
چون از شهر همدان، شهر بابا طاهر عريان، آمدهام بهتر اين
ديدم كه سلام او را عريان به شما برسانم.
پيشواى مشروطه
پيشواى مشروطه
آخرين قسمت
محمد رضا سمّاك امانى
× نقش آخوند در نهضت مشروطه
بسيارى از نويسندگان تاريخ مشروطه در ارزيابى انگيزههاى
مردم براى جانفشانى در راه انقلاب مشروطه به اشتباه رفتهاند. برخى از نويسندگان
صراحتاً نوشتهاند كه اسلام با مشروطه سازگارى ندارد. گروهى مىنويسند كه نهضت
مشروطه دنبالهروى كوركورانه از انقلابها و تحوّلات سياسى كشورهاى اروپايى و برخى
از كشوهاى آسيايى مانند ژاپن است. شمارى از قلم بدستانِ تاريخ مشروطه بر اين
باورند كه رهبران مشروطه – چه رسد به مردمى كه سالها رنج شكنجه، تبعيد، زندان و
اعدام را به جان خريدند و در برابر استبداد پايدارى كردند – نيز معناىِ مشروطه را
نمىفهميدند. برخى از نويسندگان به خاطر دشمنى با روحانيت، با دست بردن در سندها،
تحريف وقايع، دامن زدن به شايعات و بزرگنمايى نقش فئودالها، خانها، ثروتمندان و
روشنفكران غرب زده درصدد برآمدند تا از نقش آخوند خراسانى، شيخ عبدالله مازندرانى
و ميرزا حسين تهرانى كه به حق
رهبران اصلى مشروطه بودند، بكاهند، كه متأسّفانه در اين نيرنگ موفق بودهاند. تا
آن جا كه در كتابهاى درسى، سخنى از اين سه مرجع بزرگ به چشم نمىخورد. در بسيارى
از كتابها نيز فقط از آية الله سيّد محمد طباطبايى و آية الله سيد عبدالله بهبهانى
و شمارى اندك از علما سخن به ميان آمده است. و حال اين كه رهبران مشروطه در تهران
و شهرستانها را مراجع تقليد، مجتهدان و روحانيون مبارز تشكيل مىدادند.
بيشتر نويسندگان، مردم را در جريان مشروطه به دو گروه
مشروطهخواه و مستبد تقسيم كردهاند. آنان صدها مجتهد، مرجع تقليد و روحانىِ آگاه،
دورانديش و پارساى پايتخت و شهرستانها را كه خواهان مشروطه مشروعه و حكومت اسلامى
بودند، در صف مخالفان مشروطه و هواداران استبداد قاجاريه قلمداد كردهاند. برخى از
نويسندگان هوادار مشروطه مشروعه نيز به بهانه دفاع از آية الله شيخ فضل الله نورى،
آخوند ملاّ قربانعلى زنجانى، آية الله العظمى سيّد محمد كاظم طباطبايى يزدى و…
با استناد به سندهاى جعلى و يا مشكوك و شايعهها نيش قلم را متوجّه آخوند و دو يار
وفادارش كردند.
بسيارى از سندها ساخته جاسوسان روسى و انگليسى است. بسيارى
از حوادث، بافته ذهنِ فراماسونها و غربزدگانِ مزدور بيگانگان است. البتّه قبول
داريم كه رهبرانِ مشروطه به دليل اين كه در خارج از كشور به سر مىبردند و از حوزه
علميه نجف، انقلاب را رهبرى مىكردند، از برخى عملكردهاىِ مشروطهطلبان با خبر
نبودند. كاش علما با وحدت و يكپارچگى، اختلافها را كنار مىگذاشتند و نمىگذاشتند
نهضت از مسير خود خارج شود.
حضرت امام خمينىقدس سره درباره مشروطه فرمود:
“علماى اسلام در صدر مشروطيت در مقابل استبداد سياه ايستادند و
براى ملّت آزادى گرفتند. قوانين جعل كردند. قوانينى كه به نفع ملّت است، به نفع
استقلال كشور است. به نفع اسلام است. قوانين اسلام است. اين آزادى را با خونهاى
خودشان، با زجرهايى كه ديدند و كشيدند… گرفتند. در جنبش مشروطيت همين علما در
رأس بودند و اصل مشروطيت اساسش از نجف به دست علما و در ايران به دست علما شروع شد
و پيش رفت… لكن… دنبالهاش گرفته نشد. مردم بىطرف بودند. روحانيون هم رفتند.
هر كس سراغ كار خودش. از آن طرف، عمّال قدرتهاى خارجى، خصوصاً در آن وقت انگلستان،
در كار بودند كه اينها را از صحنه خارج كنند، يا به ترور و يا به تبليغات.
گويندگان و نويسندگان آنها كوشش كردند به اين كه روحانيون را از دخالت در سياست
خارج كنند و سياست را بدهند به دست آنهايى كه به قولِ آنها مىتوانند… يعنى فرنگ
رفتهها و غرب زدهها و
شرق زدهها و كردند آنچه را كردند؛ يعنى اسم، مشروطه بود و واقعيت، استبداد. آن
استبداد تاريكِ ظلمانى، شايد بدتر از زمان و حتماً بدتر از زمانهاى سابق.”15
ناصر الدين شاه در يادداشتهاى خود مىنويسد: “مىخواهم به
شمال مملكت بروم، سفير انگليس اعتراض مىكند. مىخواهم به جنوب بروم، سفير روس
اعتراض مىكند. اى مرده شور، اين مملكت را ببرد كه شاهِ آن حق ندارد به شمال و
جنوب مملكتش مسافرت نمايد.”
×
آغاز نهضت
سلسله قاجاريّه در دورانى بر كشور حكومت مىكردند كه دنيا
در دوران طلايى رشد صنعتى به سر مىبرد. پادشاهان قاجار در انديشه عيش و نوش و
خوشگذرانى خود بودند. فقر و بيداد كارگزاران حكومت، سراسر كشور را در بر گرفته
بود. بخش گستردهاى از كشور به بيگانگان سپرده شد. امتيازهاى فراوان به ثمن بخس به
دولتهاى روسيه و انگليس واگذار شد. ارتشهاى بيگانه گاه و بيگاه، به بهانههاى
مختلف كشور را اشغال مىكردند و گاه ماهها و بلكه سالها در نقاطى از كشور اقامت
مىكردند. حكومتهاى بسيارى از شهرها به دست كنسولگرى روسيه و انگليس اداره مىشد.
بسيارى از دستاندركاران دولت مركزى، به دستور سفارتهاى بيگانه نصب و عزل مىشدند.
ايران آتش زير خرمن بود. مردم منتظر جرقّهاى بودند تا
عليه حكومت مركزى قيام كنند. آية الله سيّد عبدالله بهبهانى و آية الله سيّد محمد
طباطبايى با تشكيل انجمنهايى، به صورت پنهانى زمينه قيام را آماده مىساختند. علما
و طلاب تهران در سالهاى 1323 – 1322 ه.ق نشستهاى زيادى براى آگاه ساختن مردم
داشتند. آية الله بهبهانى و آية الله طباطبايى اين جلسات را رهبرى مىكردند.
علماى تهران با مراجع تقليد نجف در ارتباط بودند. آخوند
خراسانى، شيخ عبدالله مازندرانى و ميرزا حسين تهرانى در تاريخ هشتم ربيع الاوّل
1323 ه.ق نامهاى به آية الله سيّد عبدالله بهبهانى مىفرستند و از علماى تهران
مىخواهند كه “مسيو نوژ” بلژيكى، رئيس گمرك كشور را، كه مشغول فعّاليت عليه
استقلال فرهنگى و اقتصادى ايران است و به روحانيّت توهين نموده، از كشور بيرون
كنند. آخوند خراسانى و آية الله سيّد محمد كاظم طباطبايى در ربيع الاول 1323 ه.ق
نامهاى براى آية الله سيد عبدالله بهبهانى مىفرستند و از وى مىخواهند تا
خلافهاى كارگزاران حكومت را به اطلاع دولت برسانند.
علما، طلاّب و بازاريان تهران در جريان خلافهاى كارگزاران
حكومت و نامههاى مراجع تقليد نجف قرار گرفتند. روحانيون اوضاع نابسامان كشور را
به اطلاع مردم رساندند. اندك اندك دامنه افشاگريها گسترش يافت. آية الله بهبهانى
پيوسته گزارشِ عملكرد علما و مردم را به نجف مىفرستاد. مراجع نجف نيز رهنمودهاى
لازم را به تهران مىفرستادند.
حكومت مركزى با شدّت هر چه تمامتر به خاموش كردن فرياد
انقلاب برآمد. علما و بازاريان كه دو رُكن شاخص انقلاب بودند، در نوك پيكانِ حمله
دولت قرار گرفتند. دولت به بهانه تأديب گران فروشى بازاريان كه قند را بيش از نرخ
مصوب مىفروختند، به وضع فجيعى به آزار تنى چند از آنها پرداخت. مردم به رهبرى
علما به حمايت از بازاريان پرداختند. سيّد جمال واعظ – واعظِ شهير انقلاب – و دو
نفر ديگر از رهبران انقلاب به دنبال افشاگريهايشان تبعيد شدند. انقلاب از پايتخت
فراتر رفت و شيراز و مشهد نيز به پايتخت پيوستند.
شيخ محمد واعظ، از سخنرانان مشهور انقلاب در نوزدهم جمادى
الاوّل 1324 ه.ق دستگير شد. طلبههاى مدرسه حاج ابوالحسن معمارباشىِ تهران وى را
دريك درگيرى نجات دادند. امّا طلبهاى در اين حادثه به شهادت رسيد. بازار بسته شد.
مردم در مسجد متحصّن شدند. علما از جمله آيات بهبهانى، طباطبايى و شيخ فضل الله
نورى به متحصّنين پيوستند. صدر اعظم، عينالدوله به علما پيغام داد كه به خانههاى
خود برويد. ما امور را اصلاح مىكنيم. علما پاسخ دادند: ما عدالت مىخواهيم و چون
عينالدوله مانع تأسيس عدالتخانه است، بايد از صدارت بركنار شود.
سربازان، وحشيانه به سوى مسجد آتش گشودند و بيش از يكصد
نفر را كشتند. علماى تهران به نشانه اعتراض در روز 23 جمادىالاول 1324 ه.ق به قم مهاجرت
كردند. بيش از سه هزار نفر از مردم به جمع متحصّنان در قم پيوستند. آية الله شيخ
فضل اللّه نورى، آية اللّه آقا نجفى اصفهانى و آية اللّه آخوند ملاّ قربانعلى
زنجانى و بسيارى از علماى سرشناس كشور، از شهرستانهاى دور و نزديك به قم آمدند.
سرانجام مظفرالدين شاه كه مقاومت در برابر علما و مردم را
بىفايده دانست، در تاريخ 1284/5/6 ه.ش فرمان بركنارى عينالدوله و در چهاردهم
جمادىالثانى دستور مشروطيت را صادر كرد.16
نخستين انتخابات مجلس شوراى ملّى در ايران آخوند در 28 ذى
حجّه 1325 ه.ق نامهاى براى نمايندگان مجلس مىفرستد و آنها را به اجراى قوانين
اسلامى، پرداخت بدهيهاى دولت و فقرزدايى سفارش مىكند. امّا در زمانى كوتاه،
روشنفكران غربزده و فراماسونها اندكاندك،قدرترابه دست مىگيرند و روحانيت را از
صحنه كنار مىگذارند.
اولين جلسه مجلس شوراى ملّى در 1285/7/14 ه.ش
برگزار شد. قانون اساسى در 51 اصل با الهام از قوانين كشورهاى اروپايى توسّط برخى
از روشنفكران غرب زده نوشته شد و به امضاى شاه رسيد. اندكى بعد شاه مرد و فرزندش
محمد على شاه به سلطنت رسيد. متمّم قانون اساسى در 107 اصل نيز نوشته شد. اصل دوّم
آن عبارت بود از: نظارت مجتهدان بر قوانين مصوّب مجلس كه به پيشنهاد شيخ فضل اللّه
نورى در متمّم قانون گنجانده شد.
شاه از امضاى متمّم قانون اساسى خوددارى كرد. مردم تبريز،
اصفهان، شيراز، رشت و كرمان قيام كردند. آخوند و علماى نجف از شاه خواستند كه در
برابر اراده ملّت مقاومت نكند، سرانجام شاه در 29 شعبان 1325 ه.ق متمّم قانون
اساسى را امضا كرد.17
از آخوند خراسانى سؤال كردند كه نظرش درباره نظام ملّى
]قانون نظام وظيفه[ چيست؟ ايشان پاسخ داد: “حفظ كيان اسلام بر همه مسلمانان واجب
است. بنابراين، بر همه مردم، بويژه جوانان واجب است كه با فنون نظامى آشنا شوند…
مجلس شوراى ملّى در اين كار تأخير را روا ندارد.” پاسخ آخوند در تاريخ هفتم
ربيعالاول 1325 در مجلس شوراى ملى خوانده شد.18
آخوند خراسانى به همراهى دو يار وفادارش رهنمودهاى لازم را
به مجلس شوراى ملّى مىفرستادند. مراجع تقليد از نجف كار هدايت انقلاب مشروطه را
در دست داشتند. مردم ايران به فرامين مراجع اهميت زيادى مىدادند. در يكى از
پيامهاى مراجع طرفدار مشروطه نجف آمده است:
“بر تمام مردم، بويژه عشاير، ايلات و مرزبانان واجب است كه تفرقه
را كنار بگذارند و دست در دست يكديگر با آموختن روشهاى نوين نظامى به پاسدارى از
آب و خاك ايران بپردازند… احكام مصوّب مجلس شوراى ملّى را همانند احكام شرعى
واجب الاطاعه بدانيد.”19
آخوند در 28 ذى حجّه 1325 ه.ق نامهاى براى نمايندگان مجلس
مىفرستد و آنها را به اجراى قوانين اسلامى، پرداخت بدهيهاى دولت و فقرزدايى سفارش
مىكند.20 امّا در زمانى كوتاه، روشنفكران غربزده و فراماسونها اندك اندك، قدرت را
به دست مىگيرند و روحانيت را از صحنه كنار مىگذارند.
آية الله شيخ فضل الله نورى كه از پيشقراولان نهضت مشروطه
بود، به دليلِ نفوذ غرب زدگان در پُستهاى كليدى حكومت و مجلس و به انحراف كشيده
شدن مشروطه در حرم حضرت عبدالعظيمعليه السلام متحصّن مىشود. وى بنا به دلايلى از
جمله دو مورد ذيل بدين امر دست يازيد:
1- توهين روزنامهها به چهارده معصومعليهم السلام، ارزشهاى اسلامى
و روحانيت.
2 – دستگيرى، ستم و كشتار برخى از مشروطه طلبان در شهرستانها.
شيخ فضل اللّه نورى پيشنهاد مىكند كه نامه آخوند درباره
مبارزه با كفر كه به مجلس شوراى ملّى فرستاده شده، در نظامنامه قانون اساسى درج
گردد.
محمد على شاه نيز گاه و بىگاه به مخالفت با مشروطه مىپردازد
و آخوند خراسانى چندين بار او را نصيحت مىكند كه از كارشكنى در كارِ مجلس و
مشروطه بپرهيزد. در يكى از اندرزهاى آخوند به شاه آمده است:
1- به دين اهميّت بيشترى بدهيد.
2- اجناس ساخت ايران را تبليغ كنيد. چنان كه “ميلكادر” پادشاه ژاپن
بدين وسيله ژاپن را از بحران اقتصادى نجات داد.
3- در نشر علوم و صنايع جديد همّت كنيد.
4- مواظب دخالت بيگانگان در كشور باشيد.
×
استبداد صغير
شاه پنهانى درصدد كودتا برمىآيد. به بهانههاى مختلف به
اذيت و آزار سران مشروطه مىپردازد و سرانجام در 23 جمادىالاول 1327 ه.ق برابر با
1287/4/2ه.ش مجلس را به توپ مىبندد و در تهران حكومت نظامى اعلام مىكند. بسيارى
از رهبران انقلاب شهيد، تبعيد و يا زندانى مىشوند.
آخوند و دو يار وفادارش در جريان استبداد صغير پيامهاى
فراوانى براى مردم و رهبران مشروطه فرستادند. در يكى از اين پيامها آمده است: “همراهى
با مخالفين اساس مشروطه، محاربه با امام زمان(عج) است.” آخوند در جريان محاصره
آذربايجان توسط قواى نظامى شاه، كه از 23 جمادى الاول 1326 ه.ق تا 27 جمادى الثانى
1327 ه.ق ادامه داشت، پيامهاى زيادى براى مردم آذربايجان فرستاد و آنها را در
برابر استبداد تشويق كرد. ستّارخان، از رهبران مشروطه در آذربايجان گفت: “من حكم علماى
نجف را اجرا مىكنم.”
آخوند در يكى از نامههايش به شاه نوشت:
“… از بدو سلطنت قاجار چه صدمات فوقالطاقه به مسلمانان وارد
آمده و چقدر از ممالك شيعه از حُسن كفايت! آنان به دست كفّار افتاده. قفقاز،
شيروانات، بلاد تركمان و بحر خزر، هرات، افغانستان، بلوچستان، بحرين، مسقط و غالب
جزاير خليج فارس و عراقِ عرب و تركستان، تمام از ايران مجزا شد. دو ثلث تمام از
ايران رفت و اين يك ثلث باقى مانده را هم به انحاء مختلف، زمامش را به دست اجانب
دادند. گاهى مبالغ هنگفت قرض كرده و در ممالك كفر خرج نمودند و مملكت شيعه را به
رهن كفّار دادند. گاهى به دادن امتيازات منحوسه، ثروت شيعيان را به مشركين
سپردند… گاهى خزاين مدفونه ايران را به ثمن بخس به دشمنان دين سپردند. يكصد
كرور، بيشترِ خزينه سلطنت كه از عهد صفويه و نادرشاه و زنديه ذخيره بيتالمال
مسلمين بود، خرج فواحش فرنگستان شد و آن همه اموال مسلمين را كه به يغما مىبردند،
يك پولش را خرج اصلاح مملكت، سدّ باب
احتياج رعيت ننمودند. به حدّى شيرازه ملك و ملّت را گسيختند كه اجانب علناً مملكت
را مورد تقسيم خود قرار داده.
اى منكر دين، اى گمراه، پدرت دستور (مشروطه) را صادر كرد.
اما از روزى كه تو به سلطنت نشستى، همه وعدههاى مشروطه را زير پا نهادى. شنيدم
شخصى از سوى تو به نجف فرستاده شده تا ما را با پول بخرد. و حال اين كه نمىدانى،
قيمت سعادت مردم بيشتر از پول توست… تو دشمن دين و خائن به مملكت هستى. من به
زودى به ايران مىآيم و اعلان جهاد مىكنم.”
رهبران مشروطه از نجف در پيامى به مردم ايران مىنويسند:
“به عموم ملّت، حكم خدا را اعلام مىداريم:
اليوم، همّت در دفع اين سفّاك جبّار و دفاع از نفوس و
اعراض و اموال مسلمين از اهمّ واجبات و دادن ماليات به گماشتگان او از اعظم
محرّمات است…”
علماى نجف، سران قبايل ايران را به پشتيبانى از مشروطه و
همه مسلمانان جهان را به پيكار بر ضدّ استبداد محمد على شاه فرا مىخوانند. آخوند،
شيخ عبدالله مازندرانى و ميرزا حسين تهرانى در پاسخ استفتا مسلمانان ازمير و
طرابوزان (از شهرهاى تركيه) آنها را به مبارزه با محمد على شاه فرا مىخوانند.
آخوند خراسانى حكم جهاد را صادر كرد. قبيلههاى شيعى عراق
آمادگى خود را براى پيوستن به مشروطهطلبان و حركت به ايران اعلام كردند. طلاب،
علما و بسيارى از ايرانيان مقيم عراق در بغداد گرد آمدند تا به سوى ايران حركت
كنند.
در اين زمان بود كه طرابلس (ليبى) به اشغال ايتاليا درآمد.
آخوند، مازندرانى و آية الله شريعت اصفهانى در پيامى به مسلمانان جهان، حكم جهاد
براى آزادسازى طرابلس را صادر مىكنند.
مشروطه طلبان گيلان و اصفهان پايتخت را در 28 جمادى الثانى
1327 ه.ق برابر 1288/4/23 ه.ش آزاد ساختند. محمد على شاه به سفارت روس پناهنده
مىشود و از آن جا به روسيه فرار مىكند. سپاه مشروطه طلبان نجف كه آية الله
العظمى سيّد محمد كاظم يزدى و چند تن ديگر از مراجع تقليد نيز در بين آنها بودند،
با شنيدن خبر آزادى تهران از حركت به ايران منصرف مىشوند.
آخوند هنگامى كه شنيد سرداران فاتح ايران درصدد اذيت شيخ
فضل الله نورى برآمدهاند، تلگرافى به تهران فرستاد و مشروطهطلبان را از آزار وى
برحذر داشت. امّا روشنفكران غرب زده نامه آخوند را پنهان كردند و سپس شيخ فضل الله
نورى برخى از نويسندگان به خاطر دشمنى با روحانيت، با دست بردن در سندها، تحريف
وقايع، دامن زدن به شايعات و بزرگنمايى نقش فئودالها، خانها، ثروتمندان و
روشنفكران غرب زده درصدد برآمدند تا از نقش آخوند خراسانى، شيخ عبدالله مازندرانى
و ميرزا حسين تهرانى كه به حق رهبران اصلى مشروطه بودند، بكاهند.
را
اعدام نمودند. آخوند پس از شنيدن خبر شهادت وى گريست. عمامهاش را به زمين انداخت.
مجلس يادبود شهيد شيخ فضل الله نورى را در منزل خود برگزار كرد.
فرصت طلبان دهها مجتهد مبارز را به بهانه مخالفت با مشروطه
در تهران و شهرستانها شهيد، تبعيد و يا زندانى كردند. طرفداران مشروطه مشروعه، پس
از شهادت شيخ فضل الله نورى رنجهاى فراوانى را متحمّل شدند. غربزدگان آية الله
ملاّقربانعلى زنجانى، مجتهد 92 ساله زنجان را دستگير كرده و به تهران آورده درصدد
محاكمهاش برآمدند. امّا آخوند با ارسال تلگراف شديداللحنى، مانع اين عمل شد.
هر روز خبرهاى ناگوار از تهران و شهرستانها به آخوند
مىرسيد. ترور آية الله سيّد عبدالله بهبهانى به دستور تقىزاده، تبعيد آيةالله
طباطبايى و خلافهاى برخى از مشروطهطلبان او را رنج مىداد. ولى آخوند هنوز به
مشروطه اميد داشت. آخوند پس از رحلت ميرزا حسين تهرانى در سال 1326 – كه در تمام
دوران مبارزه همدوش او مىرزميد – با توان بيشتر با كمك شيخ عبدالله مازندرانى به
هدايت مشروطه پرداخت. آخوند و آية الله مازندرانى در نامهاى به مجلس شوراى ملّى
از نمايندگان مجلس مىخواهند كه به خاطر ضدّيت تقىزاده با اسلام از ورودش به مجلس
جلوگيرى كنند. مجلس شوراى ملّى نيز حكم اخراج وى را از تهران صادر كرد.
در دهم صفر 1327 ه.ق از آخوند و مازندرانى درباره حقوق
اقليتهاى مذهبى سؤال مىشود. آنها پاسخ مىدهند: “ايذا و تحقير زردشتيه و ساير اهل
ذمّه… حرام و به تمام مسلمين واجب است كه وصاياى حضرت خاتم النبيينصلى الله
عليه وآله وسلم را در حسن سلوك و تأليف قلوب و حفظ نفوس و اعراض و اموال ايشان كما
ينبغى رعايت نمايند…”
آخوند و مازندرانى در سال 1327 ه.ق بر كتاب “تنبيه الامّه
و تنزيه الملّة” نوشته آية الله محمد حسين نائينى تقريظى نوشته و آن را تأييد
كردند. اين كتاب از نخستين كتابهايى است كه درباره حكومت اسلامى نوشته شده است.
سازگارى مشروطه با اسلام در اين كتاب به خوبى بيان شده است.
آية الله شيخ محمد اسماعيل محلاّتى در بيستم محرم 1327 ه.ق
در اعلاميهاى مشروطه را بدين صورت معرّفى مىكند:
“هدف از مشروطه، محدود كردن اختيارات شاه است. هدف اين است كه
قانون كه توسّط نمايندگان مجلس منتخب مردم وضع مىشود، ملاك عمل حكومت باشد. مجلس
شوراى ملّى براى تعيين مصالح و مضارّ مملكت توسّط وكلاى ملّت تأسيس شده است. پس
منافاتى با اسلام ندارد. امر به معروف و نهى از منكر در اسلام آمده است. كار مجلس
هم يكى از مصاديق آن است…
مراد از مشروطه اين نيست كه هر كس هر كار حرامى را دلش
بخواهد، بكند. مراد از مشروطه آزادى مردم از قيد استبداد شاه است. ما مىخواهيم
احكام اسلام درباره همه مردم، شاه و گدا به طور مساوى اجرا شود…”
آخوند و مازندرانى اين اعلاميه را تأييد كردند، اين
اعلاميه با تأييد آنها به ايران فرستاده شد.
مجلس شوراى ملّى در ماههاى آخر سال 1328 ه.ق تصويب كرد كه
ايران مستشار مالى از آمريكا استخدام كند. در پى آن “مورگان شوستر” به مدّت سه سال
به استخدام خزانهدارى كل كشور درآمد. قواى نظامى روسيه به دنبال اين حركت مجلس،
مناطق شمال كشور را اشغال كردند. دولت روسيه به دولت ايران هشدار داد كه اگر شوستر
را از ايران اخراج نكنيد، تهران را اشغال خواهند كرد. مجلس پيشنهاد روسيه را
نپذيرفت. دولت روسيه اولتيماتوم 48 ساعته به ايران داد كه اگر شوستر از ايران
اخراج نشود و دولت ايران متعهّد نشود كه مستشاران مالى خود را فقط از روسيه و
انگليس استخدام كند، تهران را اشغال خواهند كرد. رئيس مجلس خبر اولتيماتوم را در
سيزدهم ذى حجه 1329 ه.ق به آخوند رساند. سربازان روسى تا قزوين پيش رفتند. دولت
انگليس با تأييد اقدام روسيه، به دولت ايران هشدار داد كه اگر تا سه ماه ديگر
راههاى جنوب را براى بازرگانى انگليس امن نكند، سربازان انگليسى انتظامات
جنوب كشور را بر عهده خواهند گرفت.
آخوند خراسانى درسهايش را تعطيل كرد. درسهاى حوزه علميّه
نجف به پيروى از او تعطيل شد. جلسههاى زيادى در منزل آخوند تشكيل شد تا راهى براى
دفاع از استقلال و تماميت ارضى ايران بيابند. تحريم اجناس روسى، جهاد با روسيه و
اعزام طلاب، علما و عشاير نجف به ايران در نخستين جلسه علما تصويب شد.
آخوند خراسانى فرمان جهاد را صادر كرد. نامهاى به رئيس
مجلس شوراى ملى ايران نوشت و وى را از تصميم جلسات باخبر ساخت.
بسيارى از علماى نجف، كربلا و كاظمين خود را براى سفر به
ايران و دفاع از آن آماده ساختند. قرار بود كه آخوند و همراهانش در شب چهارشنبه 21
ذى حجه 1329 ه.ق از نجف به مسجد “سهله” بروند و پس از نيايش و دعا براى پيروزى
سپاه اسلام راهى ايران شوند.
عصر سه شنبه منزل آخوند شلوغ بود. ميرزامهدى، پسر آخوند
مقدمات سفر را آماده مىكرد. آخوند به اطرافيانش گفت: بهتر است نماز صبح را در حرم
بخوانيم و پس از زيارت حركت كنيم.
آخوند تا پاسى از شب بيدار بود. امانتها را به صاحبانشان
داد. برنامههاى فردا را منظم كرد. كارها را بين چند نفر از يارانش تقسيم كرد.
نيمه شب به نماز شب ايستاد. پيش از اذان صبح دل دردِ شديدى گريبانش را گرفت.
سرانجام پس از اقامه نماز صبح، پيشواى مشروطه رخت از جهان بربست. بسيارى بر اين
باورند كه وى به وسيله جاسوسان روسى و انگليسى مسموم شده است.
پى
نوشتها:
15 ) صحيفه نور، ج1، ص68و ج15، ص202.
16 ) سيّد جلال الدين مدنى، تاريخ سياسى معاصر ايران، (انتشارات
اسلامى، قم، 1361) ج1، ص71؛ سيد جلال الدين مدنى، تاريخ تحولات سياسى و روابط
خارجى ايران (انتشارات اسلامى، قم، 1366) ج2، ص68 و 120 – 113؛ محمود محمود، تاريخ
روابط سياسى ايران و انگليس (انتشارات اقبال، چاپ ششم، 1367) ج8، ص56؛ محمد مهدى
شريف كاشانى، واقعات انفاقيه در روزگار، (چاپ اول: نشر تاريخ ايران، 1362) ج1، ص84
،25 – 24 و 181.
17 ) تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج1، ص146 – 144.
18 ) تاريخ تحوّلات سياسى و روابط خارجى ايران، ج2، ص208.
19 ) مرگى در نور، ص197 – 195.
20 ) تاريخ سياسى معاصر ايران، ج1، ص73 – 72.
ماجراى جنگ بدر
درسهايى از تاريخ تحليلى اسلام
مسلسل 65
حوادث سال دوم هجرت – 11
ماجراى جنگ بدر
قسمت ششم
حجةالاسلام والمسلمين رسولى
محلاتى
اكنون به دنباله ماجراى جنگ بدر برگرديم:
× شب
جنگ بدر
خداى تعالى در آيهاى از سوره مباركه انفال وضع آن شب كه
فرداى آن جنگ بدر واقع شد، يعنى شب هفدهم رمضان، را اينگونه بيان فرموده:
“اِذْ يُغَشّيكُمُ النُّعاسَ أمَنَةً مِنْهُ، وَ يُنَزُِّل
عَلَيْكُم مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُم رِجْزَ
الشَّيْطانِ وَلِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّت بِه الأَقْدامَ؛15 هنگامى
كه شما را چرتى – كه موجب امان از پروردگار بود – فرا گرفت، و از آسمان براى شما
آبى نازل كرد كه بدان پاكتان كند و پليدى شيطان را از شما ببرد، و دلهاتان را محكم
كند و گامهاتان را بدان استوار سازد.”
مفسران در تفسير اين آيه گفتهاند: مسلمانان را در آن شب
بىاراده خواب و چُرتى عارض شد و همين سبب آرامش و رفع خستگى و آمادگى آنها براى
جنگ شد، و گذشته نشانه آرامش قلبى آنها بود، و از زبير بن عوام و سعدبن ابىوقاص
نقل شده كه گفتهاند:
چنان چرتى ما را گرفت كه بىاختيار سرهاى ما به پايين
مىافتاد و خوددارى نمىتوانستيم.16
و از سوى ديگر، باران نرمى باريد كه دلها را از وسوسه
شيطان شستشو داد – و يا به گفته برخى – مسلمانانى كه دچار احتلام و جنابت شده
بودند با آب بارانى كه در گودالها جمع شده بود غسل كردند – و دلها را محكم كرد، و
زمين را نيز – كه به صورت رمل و ماسه بود – زير پاى آنها محكم ساخت كه قدمهاشان
فرو نرود.
×
دعا و نماز، مدد كار رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم
ابن جرير به سندش از على بن ابىطالبعليه السلام روايت
كرده كه فرمود:
“أصابنا من اللّيْل طَشٌّ مِن المَطر – يعنى الليلة الّتى كانَت فى
صَبيحَتها وقعة بدر فانطلقنا تحت الشّجر و الحُجف نستظلّ تحتها من المطر، و بات
رسول اللّهصلى الله عليه وآله وسلم يعنى قائماً يصلّى و حرَّض على القتال؛17 در
آن شبى كه در صبح آن روز جنگ بدر اتفاق افتاد باران مختصرى بر ما باريد و ما زير
درختان و خيمه رفتيم تا از باران محفوظ بمانيم، ولى رسول خدا آن شب را ايستاده در
حال نماز به سر برد و مردم را به كارزار تشويق مىكرد.”
و احمد بن حنبل از آن حضرتعليه السلام روايت كرده كه
فرمود:
“… وَ لَقَد رَأيتَنا وَ ما فينا إِلاَّ نائِم إِلاَّ رَسُول
ُاللّهصلى الله عليه وآله وسلم تَحْتَ شَجَرَةٍ يُصَلّي وَ يَبْكى حَتّى
أَصْبَح؛18 ما را مىديدى كه همگى خوابيده بوديم مگر رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم كه در زير درختى پيوسته تا به صبح نماز مىخواند و مىگريست”.
ابن كثير پس از نقل دو حديث فوق گويد: آن شب، شب جمعه
هفدهم رمضان سال دوم هجرت بود، و رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم آن شب را زير
درختى كه در آنجا بود به نماز به سر برد و در سجده خود بيشتر مىگفت: “يا حىّ يا
قيّوم” و آن را بسيار تكرار مىكرد.19
×
درسى آموزنده
نگارنده گويد: بر طبق روايات ديگرى نيز كه رسيده: رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم در حوادث دشوار ديگر و پيش آمدها و جنگهاى سخت ديگر
نيز پيوسته از نماز كمك مىگرفت. چنانچه در جنگ خندق نيز نمونهاى از اين عمل رسول
خدا در روايات ديده مىشود.
و بطور كلى اين يكى از دستورات رهبران الهى است كه بر طبق
آيه شريفه قرآنى كه فرموده:
“وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”20
به ما دستور استعانت و استمداد از نماز را در مشكلات و
گرفتاريها و سختيها دادهاند كه از آن جمله از امام صادقعليه السلام روايت شده كه
فرمود:
1- “انّه قال: ما يمنَعُ احدكُم إذا دَخَلَ عليهِ غمٌّ مِنْ غُمومِ
الدّنيا أَنْ يَتَوضَّأ ثُمّ يَدخُلَ المسْجِد فَيَركعَ رَكْعتينِ يدعُوا اللّهَ
فيها، أَما سَمِعْتَ اللّهَ تَعالى يَقُول: “وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”؛21
امام صادق عليه السلام فرمود: چه مانعى دارد كه چون يكى از
شما غم و اندوهى از غمهاى دنيا بر او درآمد، وضو بگيرد و به مسجد برود و دو ركعت
نماز بخواند و براى رفع اندوه خود، خدا را بخواند، مگر نشنيدهاى كه خدا
مىفرمايد:”وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”.
2- “و عَن حُذَيفة قال: كانَ رسُولُ اللّهصلى الله عليه وآله وسلم
اِذا حَزَبَهُ أَمْرٌ فَزَعَ الىَ الصَّلاة؛22 حذيفه گويد: شيوه رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم چنان بود كه چون مشكلى براى او پيش مىآمد به نماز پناه مىبرد و
از آن استعانت مىجست.”
3- “و عن النَّبىصلى الله عليه وآله وسلم قال: كانُوا يَعْنى
الأنبياء يَفْزَعُونَ إِذا فُزِعُوا الى الصّلاة؛23 از رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم روايت شده كه فرمود: پيامبران خدا چنان بودند كه چون دچار نگرانى مىشدند به
نماز پناه مىبردند.”
4- “و عن ابى الدّرداء قالَ: كان رسُولُ اللّهصلى الله عليه وآله
وسلم إذا كانَتْ لَيْلَةُ ريحٍ كانَ مفزَعُهُ إلى المَسْجِد حتّى يَسْكُن، و إذا
حَدَثَ فىِ السّماء حَدَثٌ مِنْ كُسُوفِ شَمْسٍ أَوْ قَمَرٍ كانَ مَفْزَعُه إِلىَ
الصّلاة؛24
ابودرداء گويد: رسم رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم چنان
بود كه چون شبى باد سهمگينى مىآمد به مسجد پناه مىبرد. تا آرام گيرد و چون در
آسمان كسوف و خسوفى اتفاق مىافتاد به نماز پناه مىبرد.”
5- و عن الصّادق عليه السلام قال: كانَ علىٌّ عليه السلام إذا
أَهالَهُ أَمرٌ فَزع قامَ إلىَ الصّلاة ثمّ تَلا هذِهِ الآية: “وَاسْتَعينُوا
بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”؛25
از امام صادقصلى الله عليه وآله وسلم روايت شده كه فرمود:
شيوه علىعليه السلام چنان بود كه چون مشكل مهمى براى او پيش مىآمد به نماز
مىايستاد و اين آيه را مىخواند:
““وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة””
.
و در احوال اصحاب رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و
بزرگان نيز مىنويسند كه در سختيها و مشكلات و مصائب به نماز پناه مىبردند و از
آن استمداد مىجستند كه از باب نمونه به اين روايت توجّه كنيد:
از ابن عباس روايت شده كه در مسيرى مىرفت كه خبر مرگ
فرزندش را به او دادند. در اين وقت او از مركب پياده شد و به كنارى رفت و دو ركعت
نماز به جاى آورد و بازگشت و آن گاه گفت: ما همان كارى را كه خدا به ما دستور داده
بود انجام داديم كه مىفرمايد:”وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”.26
× صف
آرايى دو لشكر در برابر يكديگر
بر طبق نقل مشهور روز جمعه هفدهم ماه رمضان، جنگ بدر اتفاق
افتاد و چنانچه پيش از اين گفتيم رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و مسلمانان پيش
از رسيدن لشكر قريش وارد بدر شده و در آنجا اردو زدند. صبح روز هفدهم – همان روزى
كه جنگ ميان دو لشكر در گرفت – لشكر قريش وارد بدر شد.
ابن هشام و ديگران نوشتهاند: همين كه لشكر قريش از تپه “عقنقل”
سرازير شد و در نظر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و مسلمانان نمودار گشتند آن
حضرت سر به سوى آسمان بلند كرده عرض كرد:
“اللهمَّ هذِه قُرَيشٌ قَد أَقْبَلَتْ بِخُيَلائِها وَ فَخْرِها،
تحادُّك وَ تُكَذِّبُ رَسُولَكَ، اللّهُمَّ فَنَصْرُكَ الَّذى وَعَدْتَني،
أَللّهُمَّ اَحنِهمُ الغداة؛ بارالها اين قريش است كه با تمام نخوت و تكبر خود به
سوى ما مىآيند، تا با تو دشمنى كرده و رسول تو را تكذيب كنند، بارخدايا من اكنون
چشم به نصرت و يارى تو دارم، همان نصرت و پيروزى كه به من وعده كردهاى، پروردگارا
تا شام نشده اينان را نابودساز”.
رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم اين دعا را كرد و سپس
نگاهش را به سپاه مجهز قريش برگرداند، در آن ميان، چشمش به “عتبة بن ربيعة” كه بر
شترى سرخ مو سوار بود افتاد و فرمود: اگر خيرى در اين جماعت وجود داشته باشد در
پيش صاحب اين شتر قرمز است، و اگر اين سپاه از او پيروى كنند روى سلامت و صلاح را
خواهند ديد.
سپاهيان قريش در آن طرف بدر فرود آمدند و به گفته ابن هشام
چند تن از ايشان كه از جمله حكيم بن حزام بود بطرف حوضى كه مسلمانان ساخته بودند
آمدند، رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به مسلمانان فرمود: آنها را واگذاريد و متعرضشان
نشويد، و بجز حكيم بن حزام هر كدام كه از آن آب خوردند در بدر كشته شدند.
تنها “حكيم بن حزام” بود كه كشته نشد و بعداً كه مسلمان شد
هرگاه مىخواست سوگند بخورد “مىگفت:” سوگند بدان خدايى كه مرا در جنگ بدر نجات
داد.
×
مشورت قريش براى بازگشت
پس از اين كه قريش در آن جا فرود آمدند “عمير بن وهب جمحى”
را فرستادند تا از وضع لشگر مسلمين و نفرات آنها اخبارى به دست آورد و به اطلاع
ايشان برساند.
“عمير بن وهب” اسب خويش را به جولان آورده و بر اطراف سپاه مسلمين
چرخى زده به نزد قريش بازگشت و به آنها گفت:
عدد اينها سيصد نفر چيزى كمتر يا بيشتر است ولى مهلت بدهيد
تا دور ديگرى بزنم و ببينم آيا كمينى در پشت سر ندارند؟
سپس براى بار دوم اسب خود را به جولان درآورد و آن اطراف
را گردش كرده بازگشت و گفت: كمينى ندارند و كسى براى امداد پشت سرشان نيست ولى اى
گروه قريش اينهايى كه من ديدم شترانشان مرگ بر خود بار كردهاند، و حيوانات آبكش
ايشان نيز (به جاى آب) حامل مرگ نابودكنندهاى هستند، مردمى هستند كه پناهگاه و
تكيهگاهشان فقط شمشيرشان مىباشد، و به خدا سوگند چنانچه من ديدم اينها مردمانى
هستند كه كشته نشوند تا حدّاقل به عدد نفرات خودشان از شما بكشند، و در اين صورت (اگر
فرضاً ما بر آنها پيروز شويم و همه آنها را بكشيم) با كشته شدن افرادى به عدد آنها
از سپاه ما، ديگر زندگى براى ما چه لذّتى دارد؟ اكنون خود دانيد اين شما و اين
ميدان جنگ!
سخنان “عمير” تزلزلى در افكار قريش انداخت از اين رو “حكيم
بن حزام” برخاسته به نزد “عتبة بن ربيعة” آمد و گفت: اى ابو وليد! تو بزرگ قريش و
پيشواى آنانى، آيا مىتوانى امروز كارى بكنى كه براى هميشه نامت به نيكى بماند و
مردم تو را بخوبى ياد كنند؟
عتبة گفت: چكنم؟
گفت: مردم را به مكه برگردان و از اين جنگ خونين جلوگيرى
كن، و ديه عمرو حضرمى27 را نيز به عهده بگير و خونبهايش را بپرداز!
عتبة گفت: آرى من اين كار را انجام مىدهم، و تو گواه باش
كه من خونبهاى او را به گردن گرفتم و خسارت مالى را هم كه به او رسيده است
مىپردازم اكنون به سراغ ابوجهل نيز برو زيرا تنها اوست كه اختلاف ايجاد مىكند و
نمىگذارد مردم به مكه بازگردند.
اين را گفت و به ميان سپاه قريش آمده روى سنگى ايستاد و با
صداى بلند گفت: اى گروه قريش! به خدا شما در جنگ با محمّد و پيروانش كارى از پيش
نخواهيد برد و نفعى عايدتان نمىشود، زيرا بر فرض كه بر آنها پيروز شويد و آنها را
بكشيد اين كار موجب ناراحتى شما خواهد شد، (چون اينان اهل مكه و جزء قوم و قبيله
شما هستند) و شما عموزادگان يا دايى زادگان يا يك تن از عشيره و فاميل خودتان را
كشتهايد و بعدها براى هميشه نمىتوانيد در روى هم نگاه كنيد، پس بياييد و به مكه
برگرديد و كار محمّد را به ساير اعراب واگذاريد، تا اگر بر او پيروز شدند كه مقصود
شما حاصل شده، و اگر او بر آنها فايق آمد به شما زيانى نرسيده است!
“حكيم بن حزام” نيز از آن طرف به سراغ ابوجهل رفت تا او را هم قانع
به بازگشت كند، گويد: من وقتى به نزد ابوجهل رسيدم كه او زره خود را از ميان بارها
بيرون آورده بود و براى پوشيدن آماده مىكرد، بدو گفتم: عتبة مرا نزد تو فرستاده و
چنين و چنان گفته است.
ابوجهل (از اين پيغام برآشفت و) فرياد زد: “انتفخ سَحرُه”
عتبة ترسيده است، و با ديدن محمّد و اصحاب او ريههايش باد كرد (و وحشت او را گرفت)
ما كه هرگز برنمىگرديم، اين عتبة است كه چون ديد محمّد و پيروانش لقمهاى بيش
نيستند و پسرش نيز جزء لشگريان محمّد است به فكر پسرش افتاده و از ترس كشته شدن او
مىخواهد ما را برگرداند؟
اين را گفت و (براى تحريك سپاهيان قريش) نزد “عامر بن
حضرمى” فرستاده گفت: اين هم سوگند تو (عتبة) است كه مىخواهد مردم را به مكه
بازگرداند در صورتى كه اكنون وقت آن رسيده كه تو انتقام خون برادرت را از اين مردم
بگيرى!
عامر (كه از سخنان ابوجهل تحريك شده بود) برخاست و سرخود
را برهنه كرده فرياد زد: آه! برادرم عمرو… آه! برادرم عمرو… (آه كه خون عمرو
پايمال شد…)
اين فرياد كار خود را كرد و قريش را سر غيرت آورد و نگذارد
سخنان خيرخواهانه عتبه در مردم كارگر شود و تصميمشان را به جنگ با محمدصلى الله
عليه وآله وسلم قطعى كرد.
عتبه نيز هنگامى كه شنيد ابوجهل او را ترسو خوانده ناراحت
شد و گفت: “سيعلم مصفرّ إستهِ من انتفخ سَحرُه أنا أم هو”؟ اين “ته زرد”28 به زودى
خواهد دانست كه من ترسو هستم يا او!”
عتبه به دنبال اين سخن كلاهخودى خواست تا بر سر نهد و به
ميدان جنگ رود ولى چون سرش بسيار بزرگ بود كلاهخودى كه به سر او بخورد در ميان
سپاه پيدا نشد و به ناچار پارچهاى به سر خود بست و آماده جنگ شد.
ادامه دارد
پاورقيها:
15 ) انفال (8) آيه 11.
16 )
مغازى واقدى، ج1، ص54.
17 و
18 و 19) ابن كثير، سيرة النبوية، ج2، ص401 و 402.
20 )
سوره بقره (2) آيه 45 و 53.
21 )
مجمع البيان، ج1، ص100.
22 )
تفسير درّ المنثور، ج1، ص67.
23 )
همان، ص67.
24 )
همان، ص67.
25 )
الميزان، ج1؛ ص153.
26 )
درّ المنثور، ج1، ص68 – 67.
27 )
عمرو بن حضرمى، همان كسى است كه در سرية “عبدالله بن جحش” به دست واقدبن عبدالله –
يكى از مسلمانان – كشته شد. و يكى از چيزهايى كه برخى از قريش را به جنگ بدر
كشانده بود انتقام خون او بود، از اين رو حكيم بن حزام به عتبة مىگويد: تو
خونبهاى او را بپرداز و از انتقام صرفنظر كنيد.
28 )
در ميان عرب رسم بود كه هنگام خوشى و سرور “خلوق” نوعى عطر زرد رنگ به بدن و
لباسهاى خويش مىماليدند، و اگر كسى در ميدان جنگ خلوق به لباس و بدن خود مىماليد
بزرگترين عمل زشت را انجام داده بود، زيرا ميدان جنگ به هيچوجه مناسب با استعمال
خلوق نبود، چون ابوجهل به پيروزى قريش اطمينان داشت و چنان كه گفته بود قصد داشت
سه روز در آنجا بمانند و به باده گسارى و خوانندگى و پايكوبى سرگرم شوند از اين رو
از همان بدو ورود خلوق به لباس خويش ماليده و زردى آن در جامهاش هويدا بود.
عتبة ضمن عيب جويى او بر اين كار، نام “اِسْتِ” او را نيز
بر زبان جارى كرد تا در ضمن فحش ركيكى نيز به او داده باشد.
زن و تجمل پرستى
زن و تجمل پرستى
قسمت اول
فاطمه علوى
× مقام معظم رهبرى:
تشديد نوگرايى و مدگرايى در مصرف، كار محاسبه شده
صهيونيستها و سردمداران سياستهاى استعمارى است و بايد با ارائه بحثهاى اسلامى،
گرايش به شكلهاى غلط مصرف و تجمل كه در جوامع جاهلى رشد داده مىشود از جامعه
اسلامى ريشهكن گردد و به اين ترتيب بسيارى از مشكلات، نظير بدحجابى و رواج فساد و
فحشا كه معلول همان باورها و فرهنگهاى استعمارى است از بين خواهد رفت.1
پيش درآمد
از خصوصيات زنان، لطافت روحى و عاطفى و جمال دوستى و جمال
طلبى آنهاست، از اين رو زن به گلى خوشبو تشبيه شده كه نياز به مراقبتهاى ويژه
دارد؛ زيرا در مقابل برخى صدمات، آسيبپذير و شكنندهتر است، گرچه همين لطافت
روحى، راه دل را – كه براى رسيدن به حقيقت، راهى مستقيم و بدون قيل و قالهاى منطقى
و علمى است – بر آنان هموارتر مىسازد و تعابير به ظاهر متضاد در روايات در مورد
زنان، اشاره به هر يك از اين دو بعد روحى است:
امام صادقعليه السلام فرمودند: “أكثر الخير فى النّساء؛2
زنان سهم بيشترى از خوبى دارند.”
و اميرالمؤمنين علىعليه السلام مىفرمايند: “انّ النّساء
همّهنّ زينة الحياة الدنيا…؛3 همانا همّت زنان، در زينت و آرايش زندگى دنياست…
.”.
اين دو بيان هر يك اشاره به يكى از دو بعد مقابل هم دارد.
اينك بجاست تا از خطرات تجمل براى زنان سخن به ميان آوريم
و از هشدارهاى دين در اين راه بهره جوييم، زيرا كه مسؤوليتهاى زن ايرانى در شرايط
زمانى حاضر بر كسى پوشيده نيست و عمل كردن به وظايف يا خداى نخواسته بىخبرى از
آنها نجات دهنده و يا گرفتار كننده خواهد بود و بسا سرنوشت كلى انقلاب و نظام را
رقم زند.
بارى با چنين زمينهاى در سه موضوع كلى: 1- تبرج 2- چشم و
هم چشمى 3- وظايف همسران روحانيان و مسؤولان، سخن خواهيم گفت.
تبرج
“تبرج” در لغت به معناى ظاهر كردن زينتها و زيباييهاى زن بر
غيرمحارم است و از ماده “بُرج” اخذ شده كه به معناى بنايى بلند است كه در معرض ديد
همگان قرار مىگيرد.4
قرآن زنان را از تبرج، برحذر داشته است:
“… و لاتبرّجْنَ تبرّج الجاهلية…؛5بسان جاهليت نخستين، در ميان
مردم ظاهر نشويد.”
جالب آن كه اين منع، دو آيه پس از يادآورى منافات
دنياخواهى با آخرت طلبى و خداپرستى ذكر شده است – كه درباره آن گفت و گو خواهد شد
– يعنى تنها زنى در دام تبرج و خودنمايى مىافتد كه رابطه خود را با خدا گسسته
باشد.
ترديد نيست كه در شرايط كنونى بدحجابى به عنوان يك
ناهنجارى اجتماعى، بخشى از زنان را فرا گرفته است ولى سؤال اين است كه چسان برخى
از زنان كه خود را مسلمان مىدانند و قرآن مىخوانند و به حقانيت آن اعتراف دارند،
نماز مىخوانند، روزه مىگيرند، حج مىگزارند و مىدانند كه حجاب ضرورى دين و واجب
روشن الهى است، ليكن در عمل پوشش را رعايت نمىكنند؟
اساسىترين عامل ايجاد چنين زيستى، ميل به تجملپرستى است،
زيرا زنى كه خود را در مقابل نامحرمان مىپوشاند، مشكل مىتواند مدل لباسهايى را
كه بر تن دارد مقابل انظار عمومى به نمايش درآورد.
اگر اين مظاهر خودنمايى، بيرون از منزل در مقابل چشم
نامحرمان با چادر و مقنعهاى يك شكل و يك رنگ مستور گردد، چه كسى خواهد دانست كه
او در خريد لباس و تجملات و زينتآلات چه غوغايى كرده است؟! جز همسر و محارم چه
كسى از آرايش و حجم زيورآلاتى كه به خود آويخته است تا وسيله تفاخر و گردن فرازى
او شود، آگاه خواهد شد و اين تجمل پرستى زمانى كه با عقدههاى روانى توأم باشد،
وقتى كه خود كمبينى با آن بياميزد و آن گاه كه توأم با غلبه فرهنگ غربى و جاهلى
در برخى محيطهاى اجتماعى شود كه در بعض ادارات و مؤسسات، و لو اندك، چادر نوعى
عقبماندگى و بىفرهنگى تلقّى شود و حتّى چادريها را سر بدوانند و بيرون بودن فكل
و… نشانه پيشرفت و منور الفكرى باشد، به يك باره سر از وضعى در مىآورد كه گاه
فرنگ رفتهها هم نظيرش را در فرنگستان نديدهاند!
و البته در اين ورطه، گروهى از روى عمد و دهن كجى به
انقلاب با انگيزههاى سياسى و براى شنيدن دست مريزادهاى اربابانشان، در خيابانها
ظاهر مىشوند و مانند بيمارى مسرى درد خويش را ميان ساده لوحان و خودباختگان ديگر
پراكنده مىكنند تا جايى كه مع الأسف برخى محجبان و چادرپوشان را هم ناخودآگاه تحت
تأثير قرار مىدهند.
چقدر از معنويت دورند زنان و دخترانى كه تبرج را سرلوحه
برنامه زندگى خود قرار دادهاند و خود را به ثمن بخس فروخته و خويشتن را از زير
لواى امن الهى به وادى گمراهى و سرگردانى غرب مىكشانند!
خطر خودنمايى و برهنگى و زير پا نهادن حيا و عفت تنها در
آلوده كردن جوانانى كه با اين سر و وضع به آلودگى و گناه دعوت شدهاند خلاصه
نمىشود، حتى ضرر آن معادل برهم زدن اركان مقدس خانوادهها نيست بل فراتر از
آنهاست، زيرا از آن جا كه مبدل به حربهاى سياسى شده اساس انقلاب و اسلام را نشانه
گرفته و به خاطر اين آسيبِ هولناك است كه دشمن با تمام قوا در اين بخش
سرمايهگذارى مىكند و عمده تبليغاتش را خصوصاً از طريق ماهواره به انجام
مىرساند. بنابر اين اصرار بر بدحجابى و بىحجابى در ام القراى جهان اسلام و آن هم
در اين برهه از زمان كه دختران با حجاب، در مهد به اصطلاح دموكراسى و حقوق بشر به
جرم پوشش از مدرسه اخراج مىشوند و از حقوق مسلم اجتماعى محروم، در حقيقت اعلام
جنگ عليه دين و اساس انقلاب است كه هيچ توجيه و عذر و بهانهاى از قبح و زشتى
گناهش نمىكاهد.
رهبر حكيم و خردمند انقلاب در اين زمينه فرمودند:
“امروز سرگرم شدن به زر و زيور براى زن انقلابى مسلمان ايرانى عيب است،
امروز سر و سينه و دست را از زيور آلات پركردن و زيور و آرايش و مد و لباس را بت
خود قرار دادن براى زن انقلابى مسلمان ايرانى ننگ است. آن زنى كه در پى اين گونه
چيزهاست، از ارزش پايينى برخوردار است. طلا براى زن ارزش آفرين نيست. بىاعتنايى
به مدهاى دام گونه ساخته و پرداخته دشمنان براى زن ارزش است.”6
چرا برخى زنان مسؤوليتهاى الهى را كه نعمت عظيم انقلاب بر
دوششان نهاده است و خون سرخ شهيدان آن را امضا كرده، پشت گوش نهاده و در اين مهم
غفلت مىورزند؟
“أحَسب النّاس أن يتركوا أن يقولوا آمنّا و هم لايفتنون؛7 آيا مردم
گمان كردهاند همين كه گفتند ايمان آورديم، رها شدهاند و آزمايش نمىشوند.”
حال كه خودنمايى و بدحجابى و هتك حريم الهى نمودِ روشن
تجمل پرستى و دنيادوستى است، چرا بدحجابان بند اسارت نگسلند و خود را از اين خفت
نرهانند و با توبه نصوح به درگاه ايزدى و ارادهاى استوار به رحمت بيكران الهى باز
نگردند؟
هنوز داغ تمسخرها، فشار قوانين طاغوتى و محروميت از بسيارى
حقوق اجتماعى در دل زنان باحجاب، در زمان رژيم منحوس پهلوى، باقى است، كه امروز
بازگشت جاهليت اوليه را در برخى محيطها نظاره مىكنند. گاه دختران نسل نو را
مىبينند كه با وجود رسيدن به سن تكليف، با سر برهنه در خيابانها ظاهر مىشوند؛
دخترانى كه اى بسا مادر بزرگانشان زير شلاق ظلم رضا خان كتك خوردند و در خانهها
محبوس ماندند وليكن از حجاب خود، دست نشستند و پدرانِ همسن و سالانشان براى زدودن
آثار كفر، سينه سپر كرده، به ميدان رفتند و جان باختند و آخرين سفارش آنها حفظ
حجاب به عنوان اصيلترين سنگر زنان بود و مادرانشان خون دل و سختى فقدان همسران را
از چشمان پركين دشمنان پوشاندند و صبر نمودند تا اسلام زنده بماند و به نسلهاى
آينده تحويل داده شود.
چقدر دردآور و سخت است ديدن مناظر بدحجابى و احياناً
بىحجابى كه صداى نزديك آمدن گامهاى ارزشهاى طاغوت را به گوش مىرساند. و دشوارتر،
سكوت تأييدگر جامعه در برابر اين گناه فاحش و فساد ريشهدار است، تا جايى كه در
بعضى محيطها اگر مؤمنى لب به اعتراض بگشايد و نهى از منكر نمايد، سايرين متعجبانه
كار غريبش را نظاره كرده و حتى گاه ملامتش نيز مىكنند. در جايى كه قرآن، تاج عزت
را بر سر مؤمنين قرار مىدهد و آن را مختص آنان مىداند، چرا در جامعه اسلامى زنان
باحجاب و ناهيان از منكر، كه اكثريت جامعهاند از قدرت كافى برخوردار نباشند و در
عوض عدهاى بدحجاب و خودباخته – گرچه اندك – در خيابانها جولان داده، آبروى انقلاب
و اسلام را به تاراج برند؟
اين علىعليه السلام است كه به جوامع اسلامى هشدار مىدهد
كه:
“]از نشانههاى انحراف دولتها و ملتها از حريم حق[، تعطيل احكام
است به گونهاى كه مردم از پايمال شدن حقوق بزرگ و تعطيل آن و يا از باطل بزرگى كه
انجام مىشود، وحشتى به دل راه نمىدهند و اين جاست كه نيكان، ذليل شده و بدان عزت
مىيابند.”8
كجايند گروههاى امر به معروف و نهى از منكر كه با صرف
هزينهها و بودجههاى كلان براى مبارزه با همين امر تشكيل يافتهاند؟ آيا شادى
دشمن از بدحجابى برخى زنان ايرانى – كه با چاپ عكسهاى اين خودفراموشان، داد سخن
مىدهند، كه زن از اسارت حجاب! در ايران رها شده – نبايد هشدارى براى ما باشد كه
بدانيم در اين بعد به خطا مىرويم و قاطعيت و روشنگرى لازم را نداشتهايم؟
زنان با ايمان اين مرز و بوم بويژه خانوادههاى گرامى
شهدا، مفقودين، جانبازان، آزادگان كه رنج و دردها را در انقلاب و پس از آن با تمام
وجود، لمس نموده و در راه اعتلاى آن، عزيزترينها را باختهاند، دردمندانه سؤال
مىكنند: چرا با اين بليّه بزرگ اجتماعى و ناهنجارى رنجآور به شكل ريشهاى و
پيگير مبارزه نمىشود؟ چرا مسؤولين مؤثر در كنترل اين بليه، از موضعى كاملاً
انفعالى برخورد مىكنند؟ عملكردى كه كاملاً احساس مىشود براى خالى نبودن عريضه و
طى كردن سلسله مراتب ادارى است نه انجام يك وظيفه مهم دينى و اجتماعى.
همينان مىپرسند: اگر پوشيدن لباس تحت كنترل نيست، تبليغ
نوع پوشش و توليد لباسهاى داخلى كه تحت كنترل است، آيا نمىتوان عملاً آنان را تحت
نظارت قرار داد و اى بسا با پيگيرى از ميان توليديها، مغرضين مفسدى شناسايى شوند
كه براى بدنام كردن زنان و جوانان ايرانى دست به توليد لباسهاى جلف و خلاف فرهنگ
اسلامى – ايرانى، و بالاتر از آن موهن و متهتك شأن آنان، مىزنند؟
آيا بالأخره روزى فرا مىرسد كه دولت، دستورالعملى مبنى بر
حذف تمامى حروف و كلمات و عكسهاى غربى، به توليديهاى لباس صادر نمايد و اجراى آن
را به طور جدّى پيگيرى كند؟ آيا زنان با ايمان به چشم خود خواهند ديد روزى را كه
خريد لباسهاى موقّر براى آنان آسان شود و نياز به زير پا گذاشتن مغازهها براى
يافتن آن در لابهلاى انبوه لباسهاى سبك نباشد؟
اگر عدهاى بر مُد پافشارى مىكنند، چرا همواره خارجيان
مُد را ديكته كنند – كه معمولاً در شكل آن فساد موجود در جامعه خويش را لحاظ
مىكنند – آيا ما كه همواره ابتكار عمل را به دست داشتهايم نمىتوانيم ابداع
كننده مُدهاى اسلامى و صادر كننده آن به ديگر كشورها باشيم؛ كه اين عصر، دوره روى
آوردن زنان خسته از برهنگى در سراسر دنيا از هر مكتبى كه باشند به پوشش است؛ چرا
ما شكل اين پوشش را تعيين نكنيم؟
قطعاً مىتوان از ميان انبوه نمايشگاههاى تجارى و صنعتى
نمايشگاهى را نيز براى ارائه و فروش لباسهاى برگرفته از فرهنگ اسلامى و سنّت اصيل
ايرانى، برپا كرد.
نيز به يقين مىتوان از ورود لوازم صددرصد تجمّلى و باب
ميل قشر رفاهطلب و نيز لوازم آرايش وارداتى توليد شده از جسد جنينهاى سقط شده از
دختركان غربى و لباسهايى كه در وراى جملات و تصاوير زشت و موهن و فاسد خويش، اغراض
سوء سياسى دشمن را در كشور اعمال مىكنند، جلوگيرى نمود.
مسؤوليت مردمى
براى اصلاح معضلات اجتماعى، از جمله بدحجابى، تنها مسؤولان
دولتى در اين باب وظيفه ندارند كه مردم نيز در آن نقش عمدهاى ايفا مىكنند.
امير مؤمنان علىعليه السلام مىفرمايند:
“مردم، نيك كردار نمىشوند مگر با نيكى مسؤولان و مسؤولان به نيكى
نمىگرايند مگر با پايدارى مردم و چون مردم، حق مسؤول حكومت را ادا نمايند و
حكمران هم حق رعيت را رعايت كند، حق بين آنان عزت يافته مناهج دين برپا گرديده و
پرچمهاى عدالت، برپا شده سنن الهى به گونهاى معتدل جريان مىيابد و اين گونه زمان
اصلاح مىشود و مىتوان به پايدارى آن دولت اميد بست و مطامع دشمن تبديل به يأس
خواهد شد.”9
مهمترين وظيفه مردمى در راه اصلاح كاستيها، امر به معروف و
نهى از منكر است؛ امام صادقعليه السلام فرمودند: “در كتاب رسول اللّه يافتيم كه:
… زمانى كه مردم امر به معروف و نهى از منكر را ترك كنند و نيكوكاران از خاندان
من را پيروى نكنند، خداوند بدانشان را بر آنان مسلّط مىسازد و نيكوكردارانشان دعا
مىكنند اما مستجاب نمىشود.”10
و امام زين العابدينعليه السلام ضايع كردن امر به معروف و
نهى از منكر را از گناهانى مىشمارند كه موجب نزول بلا مىشوند.11
كمترين فايده امر به معروف و نهى از منكر جلوگيرى از عادى
و علنى شدن گناه و پيشگيرى از گسترش بيشتر آن است.
نقش شوهران
نوع برداشتهاى موجود در اجتماع در كشاندن زنان سست ايمان
به تجمل پرستى نقش بسزايى دارد و نمونه بارز و مهم و مؤثر آن برخورد شوهران و
پدران با مسأله تجمل پرستى است. در خانوادههاى اسيرِ اين بليّه، يكى از دو صورت
وجود دارد:
يا مرد خانه تشخص خود و خانوادهاش را در رها كردن عيال و
فرزندان، و حتى خود، در وادى تجمّل پرستى مىبيند؛ و يا آن كه خود با اصل آن مخالف
است ليكن يا در برابر خواست تجمل پرستانه همسر و فرزندان حالت انفعالى دارد و
مىپذيرد و يا تحت تأثير محيطهاى مرتبط، خود و خانوادهاش را ناچار به پيروى از
خواست و پسند ديگران مىبيند.
اما گروه اول مردان، بايد بدانند كه مرد به عنوان ولى و
سرپرست خانواده مسؤوليت سنگينى بر عهده دارد و نان آورى جزئى از وظايف اوست، بلكه
صلاح و فساد خانواده به دست او بوده موظف به نظارت و حساسيت نسبت به شرايطى است كه
عفاف خانواده را تهديد مىنمايد.
قال رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم: “كان ابى ابراهيم
غيوراً و انا اغير منه و ارغم اللّه انف من لايغار من المؤمنين؛ پدرم ابراهيم غيور
بود و من از او غيرتمندترم و خداوند، بينى مردى را از مؤمنان كه غيرت ندارد به خاك
مىمالد (خوار و ذليلش مىسازد).”12
و نيز فرمود: “غيرت از ايمان سرچشمه مىگيرد.”13
اميرالمؤمنينعليه السلام فرمود: “كسى كه در چهار چيز از
زنش پيروى كند خداوند او را با بينى در آتش دوزخ مىافكند كه يكى از آن چهار چيز
پوشيدن لباس نازك و بدن نما از طرف زن در مقابل نامحرم است.”14
خداوند خطاب به دسته دوم يعنى آنان كه مرعوب مردم يا همسر
و خانواده خويشند چنين مىفرمايد:
“فلاتخشون النّاس واخشون ولاتشتروا بآياتى ثمناً قليلاً؛15 از مردم
نهراسيد و تنها از من بترسيد و نشانههايم را با قيمتى اندك نفروشيد.”
و مىفرمايد: “قو أنفسكم واهليكم ناراً وقودها الناس و
الحجارة؛16 خود و خانواده خويش را از آتش عذاب الهى نگاهداريد، آتشى كه مردم و سنگ
هيزم آنند.”
و امام صادقعليه السلام فرمودند: “هركه آفريدگان را در
نافرمانى آفريدگار پيروى كند، براستى كه آنان را پرستيده است.”17
مسؤوليت زنان
عمده نيرويى كه مىتواند در مقابل جريان تجمّل پرستى و
بدحجابى قد علم كند و به طور كامل بر آن غلبه يابد خود زنان هستند.
حجاب هديه الهى به زن مسلمان است تا مرزها را مشخص نمايد و
از تعرّض به ساحت زن پيشگيرى نمايد.
خداوند خطاب به رسولش مىفرمايد:
“اى پيامبر به زنان و دختران خود و زنان مؤمنين بگو كه چادر يا
روسريهاى بلند خود را بر خود فرو پوشند كه اين مناسبتر از آن است كه به بىعفتى و
بىخيالى شناخته شوند تا مورد آزار واقع نشوند و خداوند آمرزنده و مهربان است.”18
قرآن، پيامد مهم برهنگى و خودنمايى زن در خيابان را
بىارزش نمودن او و به طمع افتادن فاسدان نسبت به او مىداند.
آرى به جرأت مىتوان ادعا كرد چنانچه زنى با رعايت كامل
حجاب در خيابان و مجامع عمومى ظاهر شود و در سخن گفتن و راه رفتن و حركات، رعايت
كامل عفاف را نمايد، هرگز مورد تعرض قرار نمىگيرد.
چنين است كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم فرمودند:
“حيا و شرم ده جزو است كه نه جزو آن در زنان و يك جزو در مردان
است.”19
يعنى براى رعايت حيا در جامعه نه قسمت مسؤوليت آن به زنان
و تنها يك جزو آن به مردان باز مىگردد و چنين است كه رعايت حجاب و عفاف از وظايف
مهم بانوان براى سالم سازى محيط و روابط اجتماعى است، اگرچه مردان هم به عفاف در
نگاه و صحبت با زنان فرا خوانده شدهاند.
امام جعفر صادقعليه السلام فرمودند:
“براى زن مسلمان شايسته نيست كه روسرى و مقنعهاى به سر زند و
پيراهنهايى بپوشد كه چيزى از سر و بدن او را نپوشاند.”20
و پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند:
“بهترين زنان شما زنى است كه عفيف باشد.”21
جالب است بدانيم كه:
“مطالعاتى كه در شناخت عوامل زيبايى به عمل آمده است ثابت كرده كه
جسم زيبا، بازتاب حالات روحى و درونى انسان است كه بىترديد از درونى آگاه متفكر و
ساخته شده متجلى گشته است… .
در بانوان نيز هر چه بر پرورش ذات پرداخته شود زيبايى
پديدار مىگردد كه با درونى زيبا هماهنگ است و حالات او در كردار و رفتار همواره
داراى خصوصيات انحصارى است…
به اين ترتيب زيبايى جاودانه بستگى به ساختن و پرداختن
درون دارد.”22
قابل توجه آن كه دستهاى از روايات نيز حجاب را حافظ و
بركت دهنده و تداوم بخش زيبايى و جمال زن مىدانند.
اميرالمؤمنين علىعليه السلام فرمودند: “صيانة المرأة انعم
لحالها و أدوم لجمالها؛23 ]حجاب[ و حفظ زن براى حالش بهتر است و زيبايىاش را
پايندهتر مىسازد.”
علاوه بر آن فرمودند: “زكاة الجمال العفاف؛24 زكات زيبايى،
عفت است.”
يعنى همان گونه كه حق جامعه از مال زكات آن است و حق مردم
از علم، نشر آن و… حق بهرمندى از زيبايى نيز، گرامى داشت عفاف و حجاب است.
حجاب برتر
مقام معظم رهبرى فرمودند:
“هيچ بحثى درباره پوشش زن نبايد متأثر از هجوم تبليغات غرب باشد.
البته حجاب زن به چادر منحصر نمىشود؛ اما چادر بهترين نوع حجاب و نشانه ملى ماست
و هيچ منافاتى با فعاليتهاى زنان مسلمان در مسائل سياسى اجتماعى و فرهنگى ندارد.”25
در تاريخ معاصر، ميزان چادر پوشان همواره يكى از ملاكهاى
سنجش عدم وابستگى ملت ما به قدرتهاى استكبارى بوده و لذا بارها مورد تهاجم دشمنان
اسلام قرار گرفته است. رضاخان ملعون در اولين گامهاى اسلام زدايى خود تلاش كرد
همپاى مبارزه با روحانيت، حجاب و چادر را از سر زنان بكشد26 كه با مقاومت دليرانه
اكثر زنان، ازمحدودهاى خاص، فراتر نرفت.
در مراحل مختلف انقلاب اسلامى، چادر آنقدر اهميت يافت كه
زنان در راهپيمايىها با اين پوشش شركت كردند و با اين ابزار كوبنده – كه از اولين
نشانهها و قدمهاى خودآگاهى زنان بود – خشم و نفرت خويش را در مقابل رژيم منحوس
پهلوى به نمايش گذاردند.
به هر حال چادر خصوصاً با پيروزى انقلاب اسلامى از صرف
وسيله پوشش به حربه سياسى مؤثرى مبدل شد و مدعيان به اصطلاح حقوق بشر و رسانههاى
غربى براى زدودن چادر از سر زنان و بدبين كردن مردم جهان نسبت به آن زحمتها كشيده
و دست به تبليغات گستردهاى زدند، كتابها نوشته، فيلمها ساخته و ساعتها وقت راديو
و تلويزيون را به آن اختصاص دادند و حتى برخى كمپانيهاى توليد لباس با توليد
تىشرتهايى با تصوير زن محجب به چادر به شكل مسخره، در اين راه با ديگران همسويى
نمودند.
متأسفانه در داخل نيز آن گونه كه مىبايست ذهن قشر بانوان
بويژه نسل نو، نه تنها نسبت به اهميت و محاسن آن جلب نشد، بلكه از سوى برخى مراكز
و قدرتهاىفكرى و فرهنگى مورد بىمهرى و انتقاد نيز واقع شد.
برخى آن را دست و پاگير و مانع فعاليتهاى اجتماعى دانستند
حتى سمينارى با هدف بررسى امكان تغيير كيفيت آن برقرار نمودند و گروهى از مطبوعات
– بىتوجه به اوجگيرى تبليغات سوء غربى عليه چادر و صدماتى كه گروه آسيب پذير
فرهنگى جامعه از تهاجم فرهنگى غرب متحمل شده – در قالبى به ظاهر عام و در واقع با
هدف مبارزه جدى با چادر حملاتى را آغاز نمودند.
دستهاى آن را غير بهداشتى دانستند و مانع رسيدن هوا به مو
و پوست بدن و ارائه طريق دادند كه “]روسرى[ علاوه بر چهره، بخشى از مو را هم
مىتواند در معرض نور و هوا قرار دهد”! و گروه ديگر در مخالفت با چادر استدلالهاى
روان شناسانه آوردند كه: “سياه، رنگ آخر است و باعث پريشانى و افسردگى مىشود!” و
گروه ديگر با نظريات جامعه شناسانه به مقنعه و در اصل به چادر تاختند كه “مقنعه
اصلاً جامه ايرانى نيست و روسرى آزادى بيشترى دارد و انسان را تحت فشار قرار
نمىدهد!” و دستهاى ديگر، نيز به بانوان متحمل بار سنگين مقنعه! ارائه طريق دادند
كه:
“با روسرى كلفتتر و پيچيدن آن به طورى كه كاركرد مقنعه را داشته
باشد مىتوان از تحميل آن گريخت!” و اين گونه مشكل “همشهرى”ها را براى ايجاد “جامعه
سالم”!! حل نمودند.27
وليكن نتيجه خواسته يا ناخواسته تمامى آنها در نهايت حذف و
كم رنگ كردن پوشش در ميان بانوان است كه بىترديد پيروى از خواست دشمنان انقلاب به
شمار مىرود.
سيماى جمهورى اسلامى در گذشته نيز در اين زمينه اثرات غير
سازندهاى داشته است، در نمايشها و سريالها معمولاً زنان بىسواد و با سطح فرهنگ
پايين يا پيرزنانى – كه در اسلام از حكم مؤكد حجاب معافند – با چادر و آنها كه
تحصيلكرده و خوش فكر و جوان هستند، با مانتو و روسرى ظاهر مىگرديدند. هنوز هم
اثرات اين بىدقتى در برخى نمايشها مشهود است و گاه چادر را به عنوان پوشش دم دستى
معرفى مىكنند وقتى خانم خانه براى خريد نان به سر كوچه مىرود چادر بر سر دارد و
وقتى ميهمان دارد يا به ميهمانى مىرود چادر را كنار گذاشته، اين بار با بلوز و
دامن و روسرى يا مانتو و روسرى و احياناً كمى آرايش، ظاهر مىشود، در خيابان چادر
مىپوشد و در مقابل نامحرمان فاميل روسرى يا برعكس در خانه به عنوان يك نوع لباس
خانه چادر را به خود مىپيچد و چون به خيابان مىرود آن را به عنوان لباسى غيررسمى
كنار مىگذارد!
البته اين نكته را هم بايد افزود كه اقدامهايى مانند: ظاهر
شدن گروهى از زنان و دختران مجرى در سيما با چادر گامى مؤثر در شكستن باورهاى غلطى
است كه در سطوحى از جامعه وجود داشته است.
در هجوم عليه چادر، تعجب از برخى مجلههاى دگرانديش نيست
كه طى گزارشهاى خود، حرفهاى دل را از زبان مصاحبه شوندگان و يا در قالب سؤال مطرح
مىسازند و از نفى سياهى لباس، چادر سياه را مورد هجوم قرار مىدهند، تعجب از
مجلههاى متعهدى است كه در انتخاب تيتر در هنگام نقل استفتايى در مورد چادر، قسمتى
را برمىگزينند كه “چادر را غير ضرورى” ناميدهاند و قسمت بعدى را كه “چادر را
بهترين شكل حجاب” دانستهاند در متن خبر آوردهاند!
به هر حال چادر هنوز هم اصيلترين و بهترين شكل مبارزه با
تجملگرايى و مدپرستى و بدحجابى است، كه پرهيز از اجبارهاى بىمحتوا در برخى
محيطها و تبيين اهميت و معرفى مثبت آن در صدا و سيما و ديگر رسانهها از اقداماتى
است كه در مقابله با تهاجم فرهنگى و پرهيز نسل جوان و دختران از دام رنگينى كه غرب
برايشان گسترده، بسيار مؤثر خواهد بود.
ادامه دارد
پاورقيها:
1) 69/10/17
2)
وسائل الشيعه، ج14، ص11.
3)
صبحى صالح، نهج البلاغه (انتشارات دارالهجرة) ص215، خ153.
4)
ابن منظور، لسان العرب، ج2، ص211 و 212.
5)
احزاب (33) آيه33.
6) 68/10/27
7)
عنكبوت (29) آيه3.
8)
صبحى صالح، نهج البلاغه، ص334، خ216.
9)
همان.
10)
وسائل الشيعه، ج11، ص513.
11)
همان، ص520.
12)
وسائل الشيعه، ج14، باب 77، ص109.
13)
همان.
14)
خصال، ص196.
15)
مائده (5) آيه44.
16)
تحريم (66) آيه6.
17)
وسائل الشيعه، ج11، ص423.
18)
احزاب (33) آيههاى 33 و 59.
19)
كنزالعمال، حديث 69، ص57.
20)
مكارم الاخلاق، ص93.
21)
وسائل الشيعه، ج14، ص15.
22)
ريچارد هيلتمن، آموزش يوگا، ترجمه مهرداد پارسا، ص219.
23)
غررالحكم، ج1، ص453.
24)
همان.
25) 70/10/4
26)
رك: حسين فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوى (چاپ پنجم: انتشارات اطلاعات) ج1، ص70 –
68 و سيد جلال الدين مدنى، تاريخ سياسى معاصر ايران، (انتشارات اسلامى) ج1، ص121 –
120.
27)
رك: ضميمه روزنامه همشهرى مورخ 73/10/15 و ماهنامه جامعه سالم شماره اسفند 73 به
نقل از فرهنگ آفرينش، سال دوم، شماره 95، ص6.
آفتاب سامرا
“ آفتاب سامرا “
“ آينه حسن “
اى
كه خورشيد فلك محو لقاى تو بود
ماه را روشنى از نور ضياى تو بود
تويى
آن آينه حُسن خداوند كريم
كه عيان نور الهى زلقاى تو بود
معدن
جود و سخايى تو كه از فرط كرم
دو جهان ريزهخور خوان عطاى تو
بود
ولى
حق حسن العسكرى اى آن كه قضا
مُجرى امر تو و بنده رأى تو بود
حجّت
يازدهم نور خداوند جلى
اى كه ايجاد دو عالم ز براى تو
بود
من
كجا مدح و ثناى تو توانم گفتن
كه به قرآن خدا مدح و ثناى تو بود
نه
همين جاى تو در سامره تنها باشد
كه به دلهاى محبان تو جاى تو بود
بىولاى تو عبادت زكسى نيست قبول
شرط مقبولى طاعات ولاى تو بود
نسبت
قامت سرو تو به طوبى ندهم
زآن كه طوبى خجل از قد رساى تو
بود
چه
غم از تابش خورشيد قيامت دارد
آن كه در روز جزا زير لواى تو بود
همه
شب قرب جوارت زخدا مىطلبم
كه مرا در سر شوريده هواى تو بود
در
جوار تو زحق خواهش جنت نكنم
جنت ما به خدا صحن و سراى تو بود
ديده
گريان نشود روز جزا در محشر
هر كه گريان به جهان بهر عزاى تو
بود
تو
ظهور پسر خويش طلب كن زخدا
چون كه مقبول خداوند دعاى تو بود
تا
ابد بر تو و اجداد كرام تو درود
غير از اين هر چه بگويم نه سزاى
تو بود
“سيد محمد خسرو نژاد”
تبريك ميلاد
خورشيد سپهر رهبرى پيدا شد
احياگر فقه جعفرى پيدا شد
تبريك به مهدى كه به عالم امشب
رخسار امام عسكرى پيدا شد
“سيد رضا مؤيد”
“ مظهر حُسن “
ده
مژده كه ازهاتف غيبى خبر آمد
اين تازه خبر با سند معتبر آمد شب
بار سفر بست و همايون سحر آمد
نازل ز سما آيه فتح و ظفر آمد
احياگر و روشنگر شمس و قمر آمد
بر منتظرين گو پدر منتظر آمد
كز
مقدم او وقت نزول بركات است
خواهم صلواتى كه بهار صلوات است
امشب
ز شرف دين خدا زيب و فرى يافت
از رحمت حق نخل ولايت ثمرى يافت
گلزار
جهان نوگل فرّخ سپرى يافت
غواص صفت بحر عنايت گهرى يافت
دَهم
پسر ساقى كوثر پسرى يافت
امشب سر سوداگر ما تاج سرى يافت
زيرا
كه شب كسب مقام و درجات است
خواهم صلواتى كه بهار صلوات است
تا
جلوه نما روى دل آراى حسن شد
روشن دل ما از رخ زيباى حسن شد
خورشيد جهان محو تماشاى حسن شد
شرمنده شب از زلف چليپاى حسن شد
نوروز ز در آمد و شيداى حسن شد
گل شيفته نرگس شهلاى حسن شد
كو
حجت حق مظهر حسن حسنات است
خواهم صلواتى كه بهار صلوات است
چون
ختم رسل رهبر جن و بشر است او
چون شير خدا بر سر ما تاج سر است
او
چون
فاطمه درياى حيا را گهر است او
در صبر و شجاعت چو شبير و شبر است
او
سجاد
صفت تير دعا را اثر است او
چون باقر و صادق به همه راهبر است
او
شرمنده ز عقد سخنش نقل و نبات است
خواهم صلواتى كه بهار صلوات است
او
حامى دين حافظ قرآن مبين است
چون موسى جعفر به همه يار و معين
است
فرزند تقىهادى دين حصن حصين است
كز مقدم او خلد برين روى زمين است
او
چشمه فيض و كرم و آب حيات است
خواهم صلواتى كه بهار صلوات است
“ژوليده نيشابورى”
“ مبشر پيام حق “
باز
بر آن سرم كه رو به قبله دعا كنم
رهى زتوبه و دعا به درگه خدا كنم
زدرگه خدا طلب طواف كربلا كنم
پس از طواف كربلا روى به سامرا
كنم
كه چون فرشتگان حق دهم سلام عسكرى
دست زنم به دامن لطف امام عسكرى
به
درگه كريم او جبهه نهاده در زنم
به خلوت حريم او كه خلوت است پر
زنم
گهى
بشوق بوسهها به قبر آن پسر زنم
گهى گلاب اشك بر مزار اين پدر زنم
دو آفتاب جلوهگر در آسمان رهبرى
يكى على النّقى يكى امام عسكرى
مدينه را نظر كن و جلوه ذوالكرام بين
قرآن مهر و ماه را، در اين خجسته
شام بين
باب
امام عصر را، فراز دست مام بين
دهم امام را ببر، يازدهم امام بين
چشم على منوّر از، جمال ماهپارهاش
فاطمه كو؟ كه بنگرد، بر حَسنِ دوبارهاش
نور
ولايتش به رُخ، رِداى خُلَّتش به بر
لواى عصمتش به كَف، تاج شفاعتش به
سر
بر
همه هستيش نظر، در همه عالمَش گذر
امامهاديش پدر، حضرت مهديش پسر
خلائقند چاكرش، ملائكند عَسكرش
هيچ كسى نمىرود، به نااميدى از دَرَش
رسالت پيمبران، تكيه زده بدوش او
درس هدايت بشر، زمزمه سروش او
وضع
جهان و چشم او، راز نهان و گوش او
حصار ظلم ظالمان، شكسته از خروش
او
به دورهاى كه معتمد كرد فزون نفاق را
به هم دريد سعى او، پرده اختناق را
بهشتعلم پرورد، آب و هواى گلشنش
اهل كمال خوشه چين،
زگوشههاىخرمنش
كليم
مانده از سخن، به وقت درس گفتنش
امام عصر تربيت، يافته روى دامنش
نهال عصمتى چنان، برآورد چنين ثمر
درود ما بر آن پدر، سلام ما بر اين پسر
سُلاله پيمبر و، مبَشّر پيام حَقّ
كه ديده بس شكنجه تا، زنده شود
مَرامحقّ
مُبيّن اصول دين، مفسّر كلام حقّ
داده به دست مهديش، رسالت قيام
حقّ
كه بعد من، امام بر جوامع بشر تويى
مهدى مُنتَقِم تويى، امام منتَظَر تويى
اى
جَلَوات كبريا، جلوهگر از جمال تو
كتاب تفسير تو خود، آيتى از كمالِ
تو
منكه
زپا نشستهام، به درگه جلال تو
اميد رحمتم بود، زلطف بىزوال تو
“مؤيدم”گداى تو بر آستان مهديت
اميد آن كه خوانيم زدوستان مهديت
“سيد رضا مؤيد”
“ عشق صادق “
كاشكى در عشق، صادق مىشدم
عاشق چشمان صادق(ع) مىشدم
تا
بگردم داغدار چشم او
كاشكى باغ شقايق مىشدم
مىنهادم سر به پاى عشق او
وارث يك جان عاشق مىشدم
مىزدم يك جُرعه از درياى او
تا كه سيراب حقايق مىشدم
فصل
اعجاز نزول صادق(ع) است
فهم او را، كاش لايق مىشدم
عشق،
سهم حضرت چشمان اوست
كاشكى در عشق، صادق مىشدم
(رضا
اسماعيلى)
در تهنيّت ولادت حضرت زهرا(س)
خداى
اكبر و اعظم نكرده خلق به عالم
زنسل حضرت آدم زنى به شوكتِ زهرا
بجز
خديجه كبرا كه هست مظهر عصمت
نزاد مادر ديگر زنى به عصمت زهرا
بخوان حديث كسا و ببين كه خالق يكتا
نموده خلقت دنيا براى خلقت زهرا
نهاده ساره سر بندگى به پاى سريرش
ستادههاجر چون خادمان به خدمت
زهرا
چو
اوست نور حق و حق در او نموده تجلّى
بغير حق نشناسد كسى حقيقت زهرا
ولى
چه سود كه با اين همه جلالت و شوكت
زمانه بود مدام از پى اذيّت زهرا
چنان
به درد و مصيبت نمود صبر و تحمّل
كه صبر شد متحيّر ز صبر و طاقت
زهرا
“سيد عباس جوهرى (ذاكر)”
فاطمه (ع)
بانوى بانوان جهان بود، فاطمه
كنز العفاف و مظهر آن بود، فاطمه
در
مكتب مقدّس تقوا و قدس دين
شاگرد بىنظير زمان بود، فاطمه
بين
زنان نمونه چو شويش كه در رجال
آرى سزاى مردِ چنان بود، فاطمه
آنكو
به بحر صدق و صفا و عفاف قدس
خود گوهرى به قدر، گران بود فاطمه
كفو
على ولىّ خدا شير كردگار
زينت فزاى كون و مكان بود، فاطمه
شام
زفاف جامه خود داد بر فقير
ايثار را حقيقت و كان بود، فاطمه
زان
پيشتر كه خلقت حوّا شود به خلد
مسندنشين باغ جنان بود، فاطمه
دردا
كه بعد مرگ پدر شد غريب و زار
اشكش بسان ژاله روان بود، فاطمه
آماج
تير جور زمان گشت سينهاش
زين رو قدش ز غصّه كمان بود،
فاطمه
رخسارهاش زسيلى دشمن كبود بود
وز اين ستم به آه و فغان بود،
فاطمه
از
پهلوى شكسته و از محسن شهيد
تا گاهِ مرگ، ناله كنان بود،
فاطمه
خوشدل، به خاك رفتن در تيره شام او
مظلومىاش عيان به جهان بود فاطمه
(خوشدل تهرانى)
در مناقب و مصائب صديقه طاهره حوراء انسيه فاطمه زهرا(ع)
تابوتِ گل
شب و
تابوتِ گُل، بر دوشِ حيدر
رداى غم شده، تنبوشِ حيدر
شب و
پيمانهاى لبريز غُربت
به دستانِ مُصيبت نوشِ حيدر
غربال انقلاب
غربال انقلاب
امام جعفر صادقعليه السلام: “… إِنّ الحسنَ من كلِّ
أحدٍ حسن و إنَّهُ منك أحسن لمكانك منّا و انّ القبيح من كُلِّ أحد قبيح و انّه
منك أقبح…؛1 همانا كار نيك از هر كسى شايسته است و از تو شايستهتر چون شيعه ما
هستى و كار زشت از هر كسى نارواست و از تو نارواتر ]چون شيعه ما هستى[ … .”
نهادهاى برخاسته از انقلاب، رسالتى جز پىگيرى اهداف
انقلاب، بر دوش ندارند. بنابراين، ميزان مقبوليت و مشروعيتشان، بسته به پاى بندى
بدان اهداف است و به هر ميزان از آن اهداف بازمانند، از مشروعيت خويش كاستهاند.
حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى، براى شكوفا نمودن و
بارور ساختن هنر انقلابى، سامان يافته و خدماتى نيز تاكنون ارائه كرده است، با
وجود اين، متأسفانه عنصر ابتذال، بسان موريانهاى در دل اين ستون استوار رخنه
نموده كه اگر اولياى امور در انديشه آسيب زدايى برنيايند، اين بنا ويران و انقلاب
زيان خواهد ديد.
اخيراً در خبرها آمده بود كه محفلى در “سينماآزادى”
بياراستند و از يكى از هنرپيشگان فيلمهاى مبتذل عصر ديجورستم، به پاس سالها فعاليت
هنرىاش تقدير و تجليل به عمل آوردند و شگفت آن كه نام “مؤسسه خدمات سينمايى حوزه هنرى”
نيز در ميان مبتكرين اين اقدام وقيحانه بود!2
پيشتر نيز فيلم “آدم برفى” كه از سوى حوزه هنرى تهيه شده
بود، در سيزدهمين جشنواره فيلم فجر، غير قابل نمايش، تشخيص داده شد و آن هم به
دليل وجود برخى صحنههاى مبتذل و غير اخلاقى!3
حال ماجراى هزينه دو ميلياردى براى تهيه “خاكستر سبز” توسط
اين حوزه، آن هم به بهانه پرداختن به رخداد غمبار بالكان، و خلاصه كردن نقش ايران
در خبرنگارى كه دل به دخترى بوسنيايى مىبندد؛ بماند. و جالب اين جاست كه هنوز
مركّب اعتراض برخى از نشريههاى متعهد و انقلابى، نسبت به اعلاميههاى حوزه ياد
شده در پذيرش هنرجو براى رشتههاى سنتور، ويولون، كمانچه و… خشك نشده است!
راستى رسالت دستگاههاى هنرى چيست؟ آيا سرمايه بيتالمال
هزينه مىشود تا از كسانى كه وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامى قاطعانه صلاحيت آنان را
حتى براى بازىگرى رد مىكند، تكريم و تجليل به عمل آيد؟
متأسفانه ضربههايى كه انقلاب از ناحيه دوستان نادان و گاه
دوست نمايان متحمل گشته، بسيار سهمگينتر از آسيبهاى وارد شده از طرف دشمنان بوده
است. آرى، نبايد فراموش كرد كه كسانى به دگرانديشان و غربزدگان قدرت تجرّى دادند
كه نانچيكاى انقلاب مىچرخاندند ولى سرانجام درصدد ايجاد شبهه در نظريه ولايت فقيه
– تنها يادگار جاودانه امام عظيم الشأن – برآمدند و تازه، به اين فكر افتادند كه
مقبوليت آن را با دموكراسى آزمون داده، محك بزنند!
پارهاى هم به جاى آن كه از طريق روزنامهاى، كه مرتزق از
بيتالمال است، مبلّغ اهداف “ايران” اسلامى باشند، به تبليغ و ترويج كسانى
مىپردازند كه نه تنها در مطبوعات رژيم طاغوت پيشينه منفى دارند، بل هم اكنون جزو
همكاران راديو بى.بى.سى و نشريههاى ضد انقلاب خارج از كشورند. اين كسان در جواب
معترضان دلسوز، از سرغرور مىفرمايند: “ما به اظهار نظرهاى عجولانه و غير همه
جانبه”، جواب نمىدهيم! و انگار امكانات ملى اين كشور، ملك طلق و ميراث پدرى
آنهاست كه هرطور بخواهند در هزينهاش حكم برانند.
بعضى از رنگين نامههايى كه “همشهرىِ” سكولارهاى ليبرال
گشتهاند نيز با امكانات بيت المال، يا مردههاى “صحراى محشر” را زنده مىكنند يا
به ترويج انديشههاى غربزدگان بىخبر از ولايت و امامت مىپردازند تا متفلسفانه با
استدلالهاى بىپايه خود ثابت كنند كه ولايت اسلامى از مقوله وكالت است و حكومت
تابع قانون وكيل و موكل! و انگار نه انگار كه شريعت مقدس در باب ولايت فقيه سخنى
دارد و فقيهان عظيم الشأن كلامى!
بارى، كم نيستند كسانى كه در پرتو انقلاب و اسلام به شهرت
و محبوبيت دست يافتند ولى هنگامى كه از پل گذشتند، به تخريبش پرداختند. بعضىها تا
ديروز همرديفانشان آنان را قبضى در انديشه، بيش نمىدانستند، اما به بركت انقلاب و
تريبونِ فراهم آمده از طفيل خون شهيدان، بسط انديشه يافتند ولى به زودى آتش بيار
معركه فلاسفه كليسا ستيز مغرب زمين شدند و در جدايى دين از سياست سخن راندند و
ايدئولوژيك بودن دين را برنتابيدند و اندر كرامات مغرب زمين و مدينه فاضلهاش
حكايتها ساز كردند و سرانجام آلت دست سياستمداران غربى شدند. و اخيراً در خبرها
خوانديم كه در “انجمن سياست خارجى آلمان” شركت كردند و حضورشان را در آن محفل،
مشروط به عدم وجود اغيار، از خبرنگار و غير ذلك، كردند. و در دانشگاه بُن نيز داد
سخن دادند و با اين كه پيشتر رضايتمندانه از “اقبال لاهورى” نقل كردند كه “]اين[ سخن را باور كنيد كه اروپاى
امروز بزرگترين مانع در راه پيشرفت اخلاق بشر است” ولى اكنون مىگويند: “غرب ستيزى
سياستمداران ايرانى جنبه كليشهاى دارد و اين مقوله روز به روز در اذهان عمومى جاى
خود را از دست مىدهد و هرچند ضد غربى بودن به عنوان ارزش وارد فرهنگ ما شده است
ولى هم اكنون افراد شجاعى هستند كه سواى آنچه در جامعه جريان دارد به بيان
انديشههاى خود مبادرت مىكنند و اين همان راهى است كه جامعه به آرامى به سوى غرب
طى مىنمايد.” و گويا اصلاً حقوق بشر و دموكراسى در “سربرنيتسا” و “ژپا” و شهرهاى
الجزاير، مصر و جنوب لبنان غوغا نمىكند و جنايتهاى بالكان با تبانى غرب تحقق
نمىيابد!
برخى از اصحاب سينما كه پيش از انقلاب، در ركاب سرگردانى
پا مىزدند و “باى سيكلِ” گروهكهاى منحرف مىراندند، در سايه رحمت انقلاب، به “توبه
نصوح” روى آوردند – كه رهاورد مباركش، پيوند بىسابقه مسجد و سينما شد – ليك صد
افسوس كه وقتى “نوبت عاشقى” رسيد، در “شبهاى زاينده رود”، براى هميشه غرق شدند.
شمارى ديگر كه فرهنگشان را در پرتو “كيهان” انقلاب به دست آوردند و شهرتشان را
نيز، فرجامشان به باز كردن دكه “كيان” انجاميد تا جاده صاف كن “ايران فردا” شوند و
دارالتجاره نهضت ليبرال را رونق بخشند.
كسانى هم بودند كه به هزينه آبروى روحانيت بر مسند نخست
وزيرى انقلاب تكيه زدند، ولى پس از ناكامى در اهداف و اجبار به كنارهگيرى، تبلور
انديشه دينىاشان را در استغناى از روحانيت و كنار گذاشتن احاديث معصومانعليهم
السلام – به بهانه “حسبنا كتاب الله” – جستند و دستاورد اين استراتژى شوم، آن شد
كه در به اصطلاح “دفاعيه از اسلام”، احكام ضرورى شريعت، در باب مرتد، را يكسره
انكار كردند و به تحريف قرآن دست يازيدند تا به جناب “رول” بفهمانند كه اسلام،
دموكراسى را تهديد نمىكند و ما افكار ارزشمندى چون ناسيوناليسم، ليبراليسم،
دموكراسى، سوسياليسم و نيز مبارزه با استبداد و سرمايهدارى و امپرياليسم را
وامدار مغرب زمين هستيم! و اصولاً فتواى جديد (حكم اعدام سلمان رشدى) با اصول و
دستورات قرآن مطابقت ندارد و نشأت گرفته از احساسات غريزى بشرى است! و انقلاب
ايران، دچار انحراف سياسى و ايدئولوژيك شده است!
عنصر نگون بخت ديگرى كه او نيز با پشتيبانى روحانيت،
اعتماد عمومى را به دست آورد، همين كه به كرسى رياست جمهورى دست يافت، خود را
انديشه قرن خواند و با همداستانى جريان پليد نفاق، به ترور ولى نعمتان خود پرداخت
و سرانجام با رسوايى به دامان اربابانش پناهنده شد تا راه بختيار معدوم را ادامه
دهد.
بارى، انقلاب داراى اصول روشن و خدشه ناپذيرى است كه
امكانات آن هم بايد در همين راستا به كار رود، و هيچ كس مجاز نيست آنها را به پاى
نامحرمان بريزد و بايد به خاطر داشت كه بيش از هفده سال تجربه براى تبيين درست
مواضع انقلاب، و طرد، افشا و غربال هويتهاى ناپاك يا وابسته نه تنها كافى كه زيادى
هم هست!
والسلام على من اتبع الهدى
پاورقيها:
1)
بحارالانوار، ج47، ص350 – 349.
2)
كيهان هوايى (چهارشبنه 21 تير 1374) شماره 1138، ص8.
3)
هفته نامه صبح (دوشنبه15اسفند1373)پيش شماره، ص4.
شيوه برخورد با گناهان
شيوه برخورد با گناهان
“ از ديدگاه قرآن “
آية
الله محمد تقى مصباح يزدى
1- صبر و شكيبايى
يك دسته از آيات داريم كه مؤمنين را مدح مىكند بر اين كه
در مقابل سختيهايى كه، بخصوص از ناحيه كفار، متوجه آنها مىشود صبورند، در آيه 186
سوره آل عمران مىفرمايد: “لَتُبْلَوُنَّ فى أَمْوالِكُمْ وَ اَنْفُسِكُمْ
وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذينَ اوُتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُم وَ مِنَ الَّذينَ
أَشْرَكُوا أَذَىً كَثيرَاً” خداوند متعال در اين آيه چند دسته از حقوق را ذكر
كرده است: “لتبلون فى أموالكم و انفسكم ولتسمعن اذى كثيراً” شما نسبت به اموالتان
و جانتان و اعراضتان در معرض آزمايش هستيد و به بلاها و سختيهايى مبتلا مىشويد و
بخصوص از ناحيه كفار چه اهل كتاب و چه مشركين ايذاهاى لفظى به شما زياد مىشود. “ولتسمعن
من الّذين اوتواالكتاب من قبلكم و من الّذين أشركوا أذىً كثيراً” مسخرهتان
مىكنند، توهين مىكنند، بدگويى مىكنند، فحش مىدهند، شما در معرض اين اذيتهاييد.
“و ان تصبروا و تتقوا فان ذلك من عزم الأمور” اگر در مقابل سختيهايى كه
متوجه جان و مال و شخصيت و عِرْضتان مىشود شكيبا باشيد اين از امور بسيار
ارزشمندى است. پيداست كه آيه تشويق مىكند مؤمنين را به اينكه در مقابل اين گونه
سختيها و اذيتها خويشتندار باشند و از كوره در نروند.
از طرف ديگر كسانى را كه وقتى اذيتى از دشمنانشان مىبينند
حالت انفعالى پيدا مىكنند و سست مىشوند مذمت مىكند، در آيه 10 از سوره عنكبوت
مىفرمايد: “و من الناس من يقول آمنا باللّه فاذا اوذى فى الله جعل فتنة الناس
كعذاب الله” بعضى از مردم، افراد ضعيف النفس و زبونىاند، مىگويند ايمان آورديم.
اين تعبير “يقول آمنا باللّه” نشان مىدهد كه آنان يك كار سطحى انجام مىدهند و
چنان نيست كه واقعاً تحقيق كرده باشند و تصميمى سنجيده گرفته باشند بلكه مصلحت
خودشان را در اين مىبينند و اگر منكر و منافق هم نباشند ولى ايمانشان عمقى ندارد.
“فاذا اوذى فى اللّه” وقتى ايمان آورد ممكن است از ناحيه دشمنان مسلمين مورد ايذا
قرار بگيرد. “فاذا اوذى فى اللّه جعل فتنة الناس كعذاب اللّه” اين فتنهاى كه از
ناحيه مردم متوجه او مىشود و مورد ايذا قرار مىگيرد مثل عذاب خدا تلقّى مىكند؛
يعنى آن طور كه بايد از عذاب خدا بترسد از ايذا مردم فرار مىكند و
نمىتواند تحمل كند، ولى اگر ايذايى در كار نبود و مؤمنين به پيروزيهايى رسيدند
مىگويد ما هم جزو شما بوديم. “و لئن جاء نصر من ربّك ليقولنّ انّا كنّا معكم” ما
گفتيم ايمان داريم و با شما هستيم پس ما هم در اين پيروزى شما سهيم و شريكيم. “أو
ليس الله باعلم بما فى صدور العالمين” اينان چه كسى را گول مىزنند؟ آيا خدا
آگاهتر نيست به اين كه در سينههاى مردم چيست؟
از اين آيه شريفه پيداست كه مؤمن بايد طورى باشد كه
ايذاهاى در راه خدا را تحمل بكند و طورى نباشد كه ايذاى مردم را مثل عذاب خدا تلقى
بكند، اين روح صبر و شكيبايى و خويشتندارى، ارزش بزرگى است كه انسان مىبايست به
دست آورد.
2- گفتار و رفتار بزرگوارانه
يك سلسله آياتى داريم كه مؤمنين وقتى با اهل معصيت و
مرتكبين گناه مواجه مىشوند بايد چگونه رفتار كنند؛ از جمله در سوره فرقان آيه 72
در وصف عبادالرحمن مىفرمايد: “و اذا مرّوا باللغو مرّوا كراماً” معناى متعارف “لغو”،
كار پوچ و بيهوده و بىفايده است ولى مفسرين تصريح فرمودهاند كه لغو در اين جا
شامل معاصى هم مىشود. تعبير آيه شريفه اين است كه “اذا مرّوا باللغو” اين خود
نشان مىدهد كه عبادالرحمن خودشان اهل لغو نيستند و ممكن است، بطور اتفاقى با عمل
لغو و يا با كسانى كه اهل لغوند، مواجه بشوند؛ مثلاً كسى براى ديدن دوستش به منزل
او آمد وقتى وارد شد ديد مجلس لهوى برپاست. عبادالرحمن وقتى با اهل لغو مواجه
مىشوند يا در كوچه و بازار يا در مجالس و مجامعى با لغو برخورد مىكنند “مرّوا
كراماً” از ايشان كريمانه و بزرگوارانه مىگذرند.
اجمالاً از اين آيه شريفه استفاده مىشود كه نسبت به اهل
معصيت يا كسانى كه مرتكب كارهاى غير اخلاقى مىشوند بايد برخورد كريمانه و
بزرگوارانه كرد. گاهى هست كه يك فرد با گروهى كه مشغول معصيتى هستند روبه رو
مىشود و اگر بخواهد با ايشان كلنجار برود بر تعصبشان افزوده مىشود و بيشتر لجاجت
مىكنند و چارهاى ندارد جز اين كه فقط خودش را بيابد كه آلودگى پيدا نكند و لذا
بعضى از مفسران فرمودهاند كه منظور از اين مرور كريمانه اين است كه دامن خودش را
جمع كند كه به اين گناهان و آلودگيها مبتلا نشود. ولى ممكن است كه معناى “مرّوا
كراماً” بيش از اين باشد، زيرا گاهى زمينه مساعدى هست كه آنها را موعظه و ارشاد
كند. اين هم يك رفتار كريمانهاى است و حتى گاهى ممكن است مراتب ديگرى از امربه
معروف و نهى از منكر را اجرا بكند. عمده اين است كه شخص رفتار صحيح و شايستهاى
داشته باشد و رفتارش طورى نباشد كه آنها را به گناه تشويق بكند يا لجوج بكند
و يا اين كه برخورد نامطلوبى با آنها داشته باشد.
آيات ديگرى هست كه شايد بتوانند مفاد اين آيه را كمى
روشنتر كنند، در همين سوره شريفه در آيه 63 مىفرمايد: “و إذا خاطبهم الجاهلون
قالوا سلاماً” در اوصاف عبادالرحمن است كه وقتى با اهل جهالت – يعنى كسانى كه
جهلشان منشأ رفتارهاى جاهلانهاى مىشود و از جمله در سخن گفتن با مؤمنين سخنان
جاهلانهاى مىگويند – مواجه مىشوند، عكس العملشان اين است كه كلامى سليمانه
مىگويند: “قالوا سلاما” منظور سلام لفظى نيست كه اگر كسى به او فحش بدهد در جواب
بگويد “سلام” منظور كلام سالم و برخورد سالم است اما روشن نيست كه چگونه جوابى
مىتواند جواب سالمى باشد.
شايد از آيه ديگرى بتوانيم توضيح بيشترى استفاده كنيم و آن
آيه 55 سوره قصص است كه مىفرمايد: “و اذا سمعوا اللغو اعرضوا عنه و قالوا لنا
اعمالنا و لكم اعمالكم سلام عليكم لانبتغى الجاهلين” در اوصاف مؤمنين است كه وقتى
سخن لغوى مىشنوند (مقايسه كنيد با “اذا خاطبهم الجاهلون” در آيه قبلى) اعراض
مىكنند و به آن دامن نمىزنند. توجه داشته باشيد كه مىفرمايد “از آن سخن اعراض
مىكنند” نه “از آن شخص”، و به ايشان مىگويند: ما رفتارى داريم براى خودمان و شما
هم رفتارى داريد براى خودتان؛ يعنى ما با شما در رفتارتان شريك نمىشويم، ما اهل اين
كارهايى كه شما مىكنيد و اين سخنانى كه مىگوييد نيستيم، ما مشى ديگرى داريم “سلام
عليكم”، اين سلام ممكن است در مقام وداع و جدا شدن از آنان باشد و ممكن است كنايه
از گفتار و رفتار مسالمت آميز و تامين دادن باشد؛ يعنى ما در مقام اذيّت شما نيستيم. “لانبتغى الجاهلين”
و از جمله در تفسير الميزان فرمودهاند كه منظور لسان حال است نه اين كه اين جمله
را به زبان بياورند چون خود اين تعبير، نوعى بدگويى است، يعنى برخوردى كه مىكنند
طورى است كه اين برداشت از آن مىشود كه ما با شما كه جاهل هستيد كارى نداريم و با
شما همراه و همگام نمىشويم.
حاصل آن كه عبادالرحمن اين وصف را دارند كه هنگام برخورد
با نابخردان عمل جاهلانهاى انجام نمىدهند، اگر آنان يك حرف پوچ و جاهلانهاى
زدند اينها برنمىگردند آن حرف را تكرار كنند بلكه گفتار و رفتار ايشان متين و
بزرگوارانه است.
از اين آيات چند نكته استفاده مىشود: يكى اين كه خود شخص
با جاهلان همكارى و همگامى نداشته باشد و در جمعشان شركت نكند بلكه بزرگوارانه
بگذرد. ديگر آن كه كارى نكند كه فتنه بزرگترى ايجاد بشود يا آنان لجوجتر شوند و
بيشتر به كار خودشان اصرار ورزند و يا مفسده ديگرى به وجود بيايد. و نكته سوم آن
كه سخن جاهلانه و مسخره و توهينآميز ايشان را با سخن عاقلانه و متين و برخورد
سالم پاسخ بدهد. اما آيا معنايش اين است كه امر به معروف هم نكنيد و اگر موقعيت
ايجاب مىكند موعظه و راهنمايى هم نكنيد؟ آيه در چنين مقامى نيست.
بعضى از فرقههاى متصوّفه از اين آيات چنين برداشتهايى
مىكنند كه مؤمن نبايد كارى به اهل معصيت داشته باشد و اگر با ايشان برخورد كرد
سلام و عليكى بكند و بگذرد و بدين ترتيب شانه از زير بار تكليف واجب امر به معروف
و نهى از منكر تهى مىكنند بايد توجه داشته باشيم كه اين آيات در چنين مقامى نيست
و آيات امر به معروف و نهى از منكر با اين آيات نسخ نشده است.
3- عمل نيك
يك دسته از آيات داريم كه مىفرمايد شما با كار خوب، جلو
بد را بگيريد؛ يكى آيه 96 سوره مؤمنون است: “ادفع بالتى هى أحسن السيئه” جلو كار
بد ديگران را با كار خوب بگيريد. و در آيه 52 سوره قصص در وصف مؤمنين مىفرمايد: “و
يدرئون بالحسنة السيئة”، “درء” هم به همان معناى دفع است. مؤمنين كسانىاند كه كار
بد را با كار خوب “درء” و جلوگيرى مىكنند. و در سوره فصلت آيات 34 و 35
مىفرمايد: “و لاتستوى الحسنة و لاالسيئة ادفع بالّتى هى أحسن فاذا الذى بينك و
بينه عداوة كانّه ولى حميم × و ما يلقّيها الاّ الّذين صبروا و ما يلقّيها الاّ ذو
حظٍّ عظيم” اين آيه كاملاً گويا و روشنگر آيات قبلى است كه چرا اين دستور داده شده
و چه فوايدى دارد. مىفرمايد: به نحو احسن جلو سيئه را بگيريد. جلو سيئه گرفتن راههاى
مختلفى دارد ممكن است با خشونت جلو آن را بگيريد ولى شما سعى كنيد كه به صورت احسن
جلو سيئه
را بگيريد؛ يعنى با انجام دادن كار خوب چنان كه در دو آيه ديگر ذكر شده بود و
نكتهاش اين است كه كسى كه در مقام ايذاى شما باشد اگر رفتار صميمانه و دوستانهاى
از شما ببيند كم كم تحت تأثير رفتار شما قرار مىگيرد و اين چيزى است كه نمونههاى
فراوانى در رفتار ائمه معصومينعليهم السلام و اولياى خدا دارد كه خوانده و
شنيدهايد. اين مسأله خيلى مهمى است كه انسان براى تربيت ديگران سعى كند از اين
راه وارد بشود و به جاى اين كه خشك برخورد بكند كه اين شخص مرتكب گناه شده من هم
بايد امر به معروفش بكنم و مثلاً يك سيلى هم به گوشش بزند و به او فحش بدهد كه چرا
مرتكب گناه شدى و چه بسا اين رفتار بهانهاى باشد براى انتقامگيرى خودش، سعى كند
او را اصلاح كند و نه تنها او را اذيّت نكند بلكه رفتار دوستانهاى هم با او داشته
باشد. “فاذا الّذى بينك و بينه عداوة كانّه ولى حميم” در اين صورت او دوست صميمى
براى شما خواهد شد.
اما اين كار مشكلى است و همه كس قدرت ندارد كه اين كار را
انجام بدهند. براى اين كه انسان بتواند چنين كارى را بكند بايد اهل صبر باشد تمرين
كرده باشد شكيبا باشد سختيها را تحمل بكند تا بتواند خودش را در مقابل ايذا و
اهانت كنترل كند و درصدد اصلاح طرف بربيايد به اين صورت كه رفتار خوبى با او انجام
دهد او را از كارش منفعل و خجل كند “و ما يلقيها الاّ ذو حظٍّ عظيم” كسانى چنين
رفتارى را تلقّى مىكنند كه داراى بهرهاى بزرگ باشند و اين كار ارزش اخلاقى خيلى
زيادى دارد.
4 – عفو
يك دسته از آيات هست كه مطلقا از عفو و صفح تعريف كرده و
تشويق فرموده كه از گناه ديگران صرف نظر كنيد. از جمله آيه 237 سوره بقره
مىفرمايد: “و ان تعفوا أقرب للتقوى” و درآيه 134 سوره آلعمران مىفرمايد: “والكاظمين
الغيظ و العافين عن الناس” مدح كسانى است كه خشم خودشان را فرو مىخورند و از
ديگران عفو مىكنند و در آيه 149 سوره نساء مىفرمايد: “ان تبدوا خيراً أو تخفوه
أو تعفوا عن سوء فانّ اللّه كان عفوّاً قديراً” اگر شما يك كار خوبى را علناً
انجام بدهيد يا مخفيانه انجام بدهيد و يا از كار بدى عفو كنيد. در واقع شما صفتى
از صفات الهى را در خودتان تحقق بخشيدهايد براى اين كه خدا عفو قدير است و با اين
كه قدرت دارد عفو مىكند. اين يكى از مدحهاى بسيار رساست كه قرآن كريم از افعال
اخلاقى و ارزشى مىفرمايد و شايد از اين گونه آيات است كه مضمون “تخلقوا باخلاق
الله” گرفته شده است.
در آيه 126 سوره نحل ابتدا مىفرمايد اگر شما مورد ايذايى
قرار گرفتيد مىتوانيد مقابله به مثل كنيد و در همان حدّى كه به شما اذيّت
كردهاند شما هم قصاص كنيد “و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به” بعد
مىفرمايد: “و لئن صبرتم لهو خير للصابرين” اما اگر صبر كنيد و صرف نظر كنيد براى
شكيبايان بهتر است. و در آيه 22 سوره نور مىفرمايد: “وليعفوا وليصفحوا الا تحبّون
ان يغفر اللّه لكم و اللّه غفور رحيم” مؤمنين بايد اهل عفو و صفح باشند مگر دوست
نمىداريد كه خدا شما را ببخشد. اين لسان ديگرى است يعنى همان طور كه شما اين توقع
را داريد كه خدا از گناهانتان صرف نظر كند شما هم بايد از گناه ديگران صرف نظر
كنيد. و اين يك رابطه مهمى است كه قرآن كريم به آن توجه داده است كه بسيارى از
رفتارهايى كه در آخرت با انسان مىشود نتيجه رفتارهايى است كه انسان در دنيا با
ديگران داشته است؛ مثلاً كسى كه در حسابش نسبت به ديگران سختگير باشد خدا هم
در روز قيامت نسبت به او سخت مىگيرد، اما كسانى كه سهلگير هستند و در معامله و
حسابهاى مالى و چيزهاى ديگر سختگيرى نمىكنند خدا هم در روز قيامت حساب را از
آنها سهل مىگيرد. و همين طور كسانى كه در دنيا از ديگران مىگذرند و عفو مىكنند
خدا هم در روز قيامت از گناه ايشان چشمپوشى خواهد كرد.
در آيه 40 سوره شورى مىفرمايد: “و جزاء سيئة سيئة مثلها”
اين نظير “و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به” است. اگر كسى كار بدى كرد شما
هم مىتوانيد كار بدى نسبت به او به همان اندازه انجام بدهيد البته اين كار بدى كه
شما انجام مىدهيد بد اخلاقى نخواهد بود سيئه بودنش به اعتبار اين است كه براى آن
طرف ناخوشايند است و اذيتى به او مىرساند. بعد مىفرمايد: “فمن عفى واصلح فاجره
على الله” اگر عفو بكنيد و كار شايسته انجام بدهيد اجرتان بر خداست.
باز در آيه 43 همين سوره مىفرمايد: “و لمن صبر و غفر ان
ذلك من عزم الأمور” شكيبايى و بخشش از كارهاى بسيار ارزشمند است. و در آيه 37 همين
سوره در وصف مؤمنين مىفرمايد: “و اذا ما غضبوا هم يغفرون” وقتى خشمگين مىشوند،
مىبخشند و صرف نظر مىكنند. و در آيه14 سوره تغابن مىفرمايد: “و ان تعفوا و
تصفحوا و تغفروا فان اللّه غفور رحيم” اين آيه در مورد برخورد با نزديكان است و
قبل از آن مىفرمايد: “يا ايها الّذين آمنوا ان من أزواجكم و اولادكم عدواً لكم
فاحذروهم و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فانّ اللّه غفور رحيم” در ابتداى ظهور
اسلام كه يك عده مسلمان شده بودند مسلمانان و كفار با هم آميخته بودند. اين سوره
از سورههاى مكى است و ناظر به وضعى است كه مسلمانان در آن زمان داشتند؛ مثلاً
پدرى ايمان آورده بود ولى فرزندش هنوز كافر بود يا همسرش هنوز كافر بود، يا بالعكس
زنى ايمان آورده بود و شوهرش و
بچههايش كافر بودند، يا پسرى ايمان آورده بود و پدر و مادرش كافر بودند و با هم
معاشرت داشتند، طبعاً در چنين جوّى كه ارزشهاى متناقض حاكم هست برخوردها هم زياد
پيش مىآيد و هر كدام سعى مىكنند كه ديگرى را به طرف خودشان بكشانند. فرض كنيد
پدر و مادرى مؤمن هستند و بچههايشان كافرند، بچهها مىخواهند اولاً پدر و مادر
را به طرف خودشان جلب كنند و ثانياً رفتارهايشان ناهماهنگ است آنها مىخواهند
مرتكب گناه بشوند؛ مثلاً شرب خمر بكنند و مىخواهند پدر و مادر را هم وادار كنند
كه با آنان شريك بشوند يا مأكولات حرامى را تناول كنند و گاهى عواطف پدر و مادر
موجب اين مىشود كه دل فرزندانشان را نشكنند در چنين جوّى تأثير و تأثّر از ناحيه
پدر و مادر و فرزند يا شوهر و همسر يا ساير نزديكان خيلى زياد است اين است كه مؤمن
خيلى بايد مواظب خودش باشد كه تحت تأثير واقع نشود.
مىفرمايد: “ان من أزواجكم و أولادكم عدواً لكم فأحذروهم”
خودتان را بپاييد و مواظف باشيد كه آنها روى شما اثر نگذارند و شما را به معصيت يا
كفر نكشانند. مسأله ديگر اين است كه وقتى شما بخواهيد خودتان را در مقابل ايشان
حفظ كنيد مسائلى پيش مىآيد و ممكن است برخوردهاى خشنى پيش بيايد و آنان به شما
توهين يا بىادبى كنند و رفتار نادرستى انجام بدهند، در مقابل اينگونه رفتارها
بايد خويشتن دارى كنيد و آرام برخورد كنيد.
×
فرق ميان عفو، صفح و غفران
در اينجا سه لفظ داريم در آيات ديگرى هم عفو و صفح با هم
ذكر شده است در مقام فرق بين آنها گفته شده كه هر كدام از معناى قبلىاش كاملتر
است؛ صفح، عفو كاملترى است و غفران از آن هم كاملتر است. براى تقريب به ذهن
مىتوان چنين تصور كنيم: اگر كسى به انسان ظلم بكند مثلاً به او سيلى بزند يك وقت
است كه به جاى يك سيلى دو سيلى به وى مىزند اين ظلم است و مذموم، و گاهى است كه
قصاص و مقابله به مثل مىكند اين كار، عيبى ندارد ولى كار اخلاقى هم انجام نداده
است و يك وقت است كه صرف نظر مىكند و او را نمىزند.
اما ترك قصاص صورتهاى مختلفى دارد: گاهى او را نمىزند ولى
ملامتش مىكند و با ترش رويى با او برخورد مىكند اين عفو است ولى صفح نيست، صفح
اين است كه رفتار تندى هم با او نداشته باشد با ملايمت با او برخورد بكند ولى ممكن
است باز ته دلش كدورت داشته باشد و از او ناراحت باشد. غفران آن است كه حتى در دلش
هم كدورت نداشته باشد و با او مثل يك دوست صميمى برخورد كند و اصلاً به رويش
نياورد كه تو چنين كارى كردهاى و در دلش هم نسبت به او كدورتى نداشته باشد. اين
نهايت گذشت و آقايى است و مؤمن بايد سعى كند كه چنين باشد؛ يعنى اولاً قصاص نكند (عفو)
ثانياً صفح داشته باشد و برخوردش برخورد ملايمى باشد و ثالثاً در دلش هم نسبت به
او كدورتى نداشته باشد. اين از نظر خودسازى خيلى اهميت دارد، چون مواردى هست كه
عملاً انسان مىتواند خودش را كنترل بكند ولى ته دلش كدورت دارد و همين كم كم موجب حقد و كينهتوزى
مىشود.
يكى ديگر از آيات عفو و صفح، آيه 109 سوره بقره است كه
درباره كفار و يهود مىباشد: “ودّ كثير من أهل الكتاب لو يردّونكم من بعد ايمانكم
كفاراً حسداً من عند أنفسهم من بعد ما تبيّن لهم الحق” صدر اين آيه را يك بار ديگر
هنگام بحث درباره حسد ذكر كرديم به دنبال آن مىفرمايد: “فاعفوا واصفحوا حتّى يأتى
اللّه بأمره” آنها تلاش مىكنند كه شما را دوباره كافر كنند ولى شما از اين كار
ايشان فعلاً چشم پوشى كنيد “فاعفوا واصفحوا حتّى يأتى اللّه بأمره”.
احتمال دارد كه مضمون اين جمله بر يكى از اقسام عفو منطبق
شود كه آن را “عفو تاكتيكى” ناميديم، زيرا نمىفرمايد مطلقا صرف نظر بكنيد بلكه
جمله “حتى يأتى اللّه بأمره” اشاره دارد به اين كه يك وقت فرمان خدا صادر مىشود
كه به ايشان حمله كنيد. اين چشم پوشى مربوط بود به يك زمان خاص و شرايط خاص، و در
آن وقت اين كار مطلوب بود ولى وقتى مؤمنين قدرت پيدا كردند فرمان مبارزه با كفار
صادر شد.
×
نكتههايى درباره عفو
درباره عفو و گذشت نكاتى هست كه به اختصار اشاره مىكنيم:
يكى اين كه كسانى كه عفو مىكنند بايد مواظب باشند كه ارزش اين كار خود را ضايع
نكنند، ممكن است كسى عفو بكند ولى بعد منّت بگذارد و ارزش و پاداش كار خود را از
بين ببرد، در آيه 176 سوره بقره بعد از ذكر قصاص مىفرمايد: “فمن عفى له من أخيه
شىء فاتباع بالمعروف و اداء اليه بإحسان” اگر كسى از حق خودش صرف نظر كرد و ديهاى
را بخشيد يا قصاصى را بخشيد بايد آن را با احسان دنبال كند نه اين كه بعد اذيتش
كند و بر او منت بگذارد نظير منت گذاشتن در صدقه كه موجب حَبط آن مىشود.
نكته ديگر مربوط به رهبران جامعه نسبت به مردم است، چند
آيه درباره پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم هست كه خطاب به آن حضرت
مىفرمايد: از مردم صرف نظر بكن مانند آيات 159 سوره آل عمران و 13 سوره مائده. از
اين آيات مىتوانيم استيناس بكنيم كه كسانى كه داراى مقام اجتماعىاند نسبت به
كسانى كه به آنها مراجعه مىكنند بايد خيلى شرح صدر داشته باشند و شكيبا باشند. طبعاً
مراجعين ناراحتيهايى دارند و گاهى هم حرفهاى نامربوطى مىزنند ولى كسانى كه شاغل
مقامى هستند بايد با نرمى با ايشان برخورد كنند و خشونت به خرج ندهند.
و بالأخره مطلب ديگرى است درباره رفتار غيراخلاقى كه بر
اساس دشمنى با مكتب و دين انجام مىگيرد و در برابر آن بايد موضعى را اتّخاذ كرد
كه به نفع دين و اهداف اسلام باشد و در اينجا فرصت تفصيل نيست.
“والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته”
فلسفه آيات متشابه
فلسفه آيات متشابه
آخرين قسمت
آية الله محمدهادى معرفت
اشاره
در شماره قبل مطرح شد، ممكن است كسى سؤال كند: چرا تمامى
آيات قرآن مجيد از محكمات نيستند؟ اگر همه آيات روشن و صريح بودند، كمتر باعث
گمراهى مىگرديد و هدف شارع را، كه هدايت مردم است، بهتر برآورده مىساخت؟
پاسخ ابن رشد، امام فخر رازى، و نويسنده را در اين باره
ملاحظه فرموديد، و اينك ديدگاههاى دانشمندان ديگر را نيز از نظر مىگذرانيم:
× ديدگاه استاد علامه طباطبايىقدس سره
استاد علامه طباطبايىقدس سره[در پاسخ اين سؤال ]مىفرمايند:
علت وقوع تشابه در قرآن مجيد به اين خاطر است كه قرآن براى طرح معارف عالى و بلند
خويش، مىبايست بيان خود را تا حد الفاظ و قالبهاى عادى آن عصر پايين آورد. اين
الفاظ براى معانى محسوس يا نزديك به آنها وضع شده بود، از همين رو، تفهيم معانى
بلند قرآنى نارسا و نامتجانس بود.
در نتيجه در آيات، خفاى معنا و تشابه به وجود آمد. بله!
تنها كسانى كه از بصيرت و آگاهى ممتازى برخوردار بودند و فهم و درك فوق العادهاى
داشتند از اين امر بركنار بودند.
به معناى اين آيه شريفه توجه كنيد: “انزل من السماء ماءً
فسالت أوديةً بقدرها، فاحتمل السيل زبداً رابياً… كذلك يضرب اللّه الحق و
الباطل، فأمّا الزبد فيذهب جفاءً و أَمّا ما ينفع النّاس فيمكث فى الأرض، كذلك
يضرب اللّه الامثال؛ از آسمان آبى فرو فرستاد پس رودخانههايى به اندازه خود روان
گرديد و آب روان كفها را بر بالاى خود به حركت درآورد… خدا بدين گونه براى حق و
باطل مثال مىزند. اما كفها [باطل] پس رها مىگردد و از بين مىرود و امّا آنچه
مردم را سود مىبخشد [حق] در زمين باقى مىماند و خداوند [براى هدايت مردم ]اين
چنين مثالهايى مىزند.15
قرآن شريف نيز چنين است و هر يك از انسانها به اندازه
قابليت و توانايى فكرى خويش از آن بهره مىگيرد به همين خاطر برخى از آيات متشابه،
با دقّت فراوان و تعميق نظر، معانى روشنى را به خود مىگيرند و از حالت تشابه خارج
مىشوند و به اين معنا تمامى آيات قرآن مجيد براى هميشه زمانها جزو محكماتند.16
×
ديدگاه شيخ محمد عبده
شيخ محمد عبده در اين باره مىگويد: پيامبران الهى به سوى
تمامى مردم – چه پست و چه شريف، چه آگاه و هوشيار و چه نادان و اندك فهم – مبعوث
شدهاند و برخى از حقايق دينى وجود دارد كه ممكن نيست آنها را با عبارتى بيان كنيم
كه همه كس آنها را دريابند. زيرا در قرآن بعضى معانى بلند و حكمتهاى دقيق هست كه
دانشمندان آن را درك مىكنند، هرچند در قالب مجاز و كنايه بيان شده باشد. به عامّه
مردم نيز فرمان داده شده آنچه را كه توانايى درك و فهم آن را ندارند به خداوند
واگذارند و تنها به محكمات قرآن تكيه كنند. در نتيجه همه مردم به اندازه استعداد و
توانايى درك خود، از قرآن توشه مىگيرند.17
×
تأثير مذاهب كلامى
در اين جا عامل ديگرى نيز وجود دارد كه در ايجاد تشابه در
بسيارى از آيات قرآن كريم مؤثر بوده است، زيرا پيش از به وجود آمدن اين عامل، آيات
مزبور جزو آيات متشابه نبودند و آن عبارت است از ظهور مذهبها و مسلكهاى كلامى
جدلگرا. در آغاز اسلام و در خلال قرن اول هجرى كه به آرامى و سلامت گذشت، از آن
جا كه اعراب آن زمان با فهم ابتدايى و برداشت ساده خويش ظواهر آيات قرآن را به
راحتى مىفهميدند آن را كلامى ساده، شيرين، تازه و زيبا مىيافتند. اما پس از آن
كه – در آغاز قرن دوم هجرى – بحثهاى پيچيده جدلى بين صاحبان مذهبهاى كلامى پاى
گرفت توجيه فكر و انديشه به كمك آيات قرآن و تشبث به ظواهر آن و حتى تحريف معانى
برخى از آيهها رواج يافت. و از آن زمان به بعد اين آيات راهالهاى از پوشيدگى و
ابهام مصنوعى در بر گرفت و هر گروهى براى درست نشان دادن مسلك و مذهب خود، آن گونه
كه صلاح مىديد آيههاى قرآنى را تأويل و تفسير مىنمود.
ترديدى نيست كه قرآن مجيد همان گونه كه اميرالمؤمنينعليه
السلام فرموده ذو وجوه است و براى معانى گوناگونى ظرفيت دارد، زيرا كتاب خدا –
همانطور كه گفتيم – در بيشتر تعابير زيباى خود از مجاز، استعاره و تشبيه بهره
گرفته است در نتيجه اكثر آيات آن براى حمل بر معانى مختلف انعطاف لازم را دارند.
به خاطر همين اميرالمؤمنينعليه السلام از بحث و احتجاج با قرآن در برابر اهل بدعت
و خوارج نهى فرموده است، زيرا كسانى كه از دين خارج شدهاند بدون هيچ گونه تأمّل و
انصافى آيات را به مذاق خود تأويل و تفسير مىنمايند. لذا حضرت(ع) هنگامى كه “ابن
عباس” را براى بحث و هدايت خوارج به سوى آنان گسيل داشت فرمود: براى اثبات حقانيت
خود به آيات قرآن استناد مكن چون آيات كتاب خدا ذو وجوه است و بر معانى گوناگونى
حمل مىشود و هر چه تو از قرآن دليل بياورى، آنها نيز بدون دليل نخواهند ماند.
بنابراين بهتر است در برابر
آنان به سنّت قطعيه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم استناد نمايى، تا آنها در
مقابل استدلال تو گريز گاهى نداشته باشند و ناچار تسليم شوند.18
حال به اين آيه شريفه توجه فرماييد: “وجوهٌ يومئذ ناضرة ×
الى ربّها ناظرة؛ چهرههايى در آن روز درخشانند و به سوى پروردگار خود مىنگرند.”19
چه بسا اعراب صدر اسلام هرگز به ذهنشان خطور نمىكرد كه
منظور آيه شريفه اين است كه مؤمنان روز قيامت با چشم سر پروردگار را مىبينند.
زمخشرى – صاحب تفسير كشاف – براى اثبات اين حرف مثالى مىآورد، وى مىگويد: روزى
در شهر مكه هنگام نيمروز كه مردم از فرط گرما به خانههاى خود پناه برده بودند،
شنيدم كه زن سائلى مىگفت: “اى مردم! چشمان من به سوى خدا و شما مىنگرد!”20 هيچ
كس از آنان كه صداى وى را مىشنيدند به ذهن خود راه نمىدادند كه منظور اين است كه
واقعاً خدا را با چشمان خود مىبيند، بلكه مىدانستند كه قصد وى انقطاع الى اللّه
و اميد به فضل و رحمت حق تعالى است. در آيه شريفه: “الى ربّها ناظرة” نيز همان توقع
و اميد فضل و رحمت خداوند مراد است. نه معناى ديگر – اين نكته را با توجه به معناى
حصرى كه در آيه است مىتوان فهميد.
اما در مورد همين آيه، اشاعره و پيروان آنها از كسانى كه
قائل بودند كه خداوند داراى جسم است با جمود بر ظاهر آيه مىكوشيدند اثبات كنند كه
مقصود آيه اين است كه در قيامت خداوند با چشم سر ديده مىشود.21
آيه ديگرى را مثال مىزنيم: “ثم استوى على العرش يدبّر
الأمر؛ سپس بر عرش استيلا يافت و امور عالم را تدبير مىفرمود.”22
وقتى اعراب اين آيه را مىشنيدند، مىفهميدند كه تنها
خداوند است كه ملكوت آسمانها و زمين را در اختيار و استيلاى خود دارد و كارهاى
عالم وجود، با تدبير او انجام مىپذيرد. همان گونه كه از اشعار زير نيز همين معناى
استيلا را مىفهميدند:
ثم
استوى بشر على العراق
من غير سيف و دمٍ مهراق
سپس انسانى بدون شمشير و خونريزى بر سرزمين عراق استيلا
يافت.
فلمّا علونا واستوينا عليهم
تركناهم صرعى لنسرٍو كاسرٍ
پس هنگامى كه ما پيروز شديم و بر آنها استيلا يافتيم،
كشتههاى ايشان را براى عقابها و كركسها واگذاشتيم.
پس معناى كلمه “استوى” همان استيلا و استقلال است لكن
اشاعره و كسانى كه قائل به تشبيه و تجسيم خداوندند، آيه “ثم استوى على العرش…”
را بدين گونه تفسير نمودند كه پروردگار بر عرش استقرار يافته و روى آن، چهار زانو
نشسته است و جاى وى در آسمانهاى زبرين عالم است و گاهى نيز به آسمان دنيا فرود
مىآيد تا از احوال و كارهاى مخلوقات خود مطّلع گردد و دعاى آنان را اجابت فرمايد
و آنها را مورد مغفرت و آمرزش خود قرار دهد، چون در حالى كه خداوند چهار زانو بر
روى كرسى خود در بالاى آسمانها نشسته است نمىتواند به خوبى از احوال بندگان خود
آگاهى يابد!23
به خاطر همين پندارها بود كه وقتى اين آيه نازل شد: “وقالت
اليهود يدالله مغلولة غلّت ايديهم و لعنوا بما قالوا، بل يداه مبسوطتان ينفق كيف
يشاء؛ يهود گفتند دست خدا بسته است دستهايشان بسته باد! و بدين علت مورد لعن و
نفرين قرار گرفتند. بلكه دستان خداوند گشاده است و هرگونه مىخواهد انفاق مىكند.”24
و نيز آيه شريفه: “ولاتجعل يدك مغلولةً الى عنقك و
لاتبسطها كل البسط؛ دستت را به گردنت مبند[امساك به خرج مده] و آن را به تمامى نيز
مگشاى [در بخشش زياد روى نكن].”25
در معناى آيه “و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك…” اشكالى
پيش نيامده است بر خلاف آيه اول كه جزو آيات متشابه است با اين كه ما گمان
نمىكنيم كه اعراب معاصر نزول قرآن از اين آيه فهميده باشند كه خداى تعالى داراى
جوارح و اعضاست. و آيه شريفه هرگز وجود جوارح و اعضا را، آن چنان كه صاحبان عقايد
باطل پنداشتهاند، براى پروردگار ثابت نمىكند، بلكه معناى آيه اين است كه دست
قدرت خداوند گشاده است و به راحتى و به هر گونه كه بخواهد در امور عالم تصرّف
مىنمايد و ناتوانى در وى راه ندارد. اما اشاعره و پيروان آنها در فهم معناى آيه
دچار گمراهى و انحراف شدند و آيه را به اين گونه تفسير نمودند كه: خداوند داراى
اعضاست و قائل شدند كه پروردگار داراى دست، پا، چشم، و چهره است، كه اين انحراف در
نتيجه جمود و توقف بر ظاهر آيات قرآن مجيد رخ داد.26
پاورقيها:
15 )
رعد(13) آيه17.
16 )
تفسير الميزان، ج3، ص62 – 58، با تلخيص و تصرّف.
17 )
تفسير المنار، ج3، ص170. آنچه ذكر شد وجه سومى است كه عبده به همين منظور بيان
نموده است.
18 )
نهج البلاغه، ج2، ص136، بخش نامهها و وصيّتها، شماره70.
19 )
قيامة(75) آيههاى 23 – 22.
20 )
الكشاف، ذيل آيه22 سوره مباركه قيامة و اساس البلاغه ماده “نَظَر”.
21 )
ابى الحسن الاشعرى، الابانة، ص11، طبع حيدرآباد الدكن.
22 )
يونس (10) آيه3.
23 )
الابانة، ص35 به بعد و رسالة الرّد على الجهمية، الدّارمى، ص13 به بعد.
24 )
مائده (5) آيه70.
25 )
اسراء (17) آيه32.
26 )
الابانة، ص39 به بعد و غير آن از كتابهاى اهل تسنن كه كم نيستند.
مشتاقان وحى
تفسير سوره رعد
مشتاقان وحى
آية
اللَّه جوادى آملى
“ “والذين آتيناهم الكتاب يفرحون بما انزل اليك و من الاحزاب من ينكر
بعضه قل انّما امرت ان اعبدالله و لا اشرك به اليه ادعوا و اليه مآب”.1
و آنان كه كتاب آسمانى در اختيارشان قرار داديم، از آنچه
به تو فرو فرستاديم شادمانند و بعضى از گروهها، قسمتى از آن را انكار مىكنند. [پيامبر]
بگو من مأمورم كه خدا را بپرستم و شريكى براى او قايل نشوم، به سوى او دعوت مىكنم
و بازگشت [همگان] به سوى اوست.”
× × × × ×
خداوند متعال بعد از اين كه بيان فرمود: پايان كار مؤمنان
بهشتى است كه “أكلها دائم و ظلّها”2 و پايان كار كفّار همان آتشى است كه اگر همه
زمين را هم با ذخايرش در اختيار داشته باشند حاضرند به عنوان فِدا بدهند و رها
شوند؛ آن گاه موضعگيريهايى كه اهل كتاب و گروهى از غير اهل كتاب در برابر وحى
الهى دارند بازگو مىكند و مىفرمايد: “والذين آتيناهم الكتاب” يعنى از اين گروهى
كه ما به آنها كتاب داديم (اهل كتاب معمولاً به يهوديها و مسيحىها و مجوسيها گفته
مىشود) “يفرحون بما انزل اليك” از آنچه كه بر تو نازل شده است اينها خوشحال
مىشوند. نه تنها مىپذيرند، بلكه با نشاط و علاقه ايمان مىآورند.
“و من الاحزاب من ينكر بعضه” در قِبالِ اينها گروهى هم هستند كه
تحزّبى عليه اسلام و مسلمين دارند؛ اينها بعضى از دستورات و تعاليم وحى را كه به
آنان آسيبى نمىرساند، مثل خالقيت خدا و امثال آن را مىپذيرند از اين رو اگر به
آنان گفته شود چه كسى خالق زمين و آسمان است؟ مىگويند: خدا “لئن سألتهم من خلق
السموات والارض ليقولن الله”3 اما دستوراتى از قبيل اطاعت و پرستش خداوند را
نمىپذيرند، چون اعترافِ صرف به خالقيت حقتعالى براى آنان مسؤوليت آور نيست.
آن گاه خداوند به پيامبر فرمود: تو در برابر اينها بگو: من
مأمورم كه فقط خدا را عبادت كنم و هرگز به او شرك نورزم و ديگران را هم به الله
فرا بخوانم. هم خودم را در اين مسير قرار دهم و هم ديگران را به اين راه دعوت كنم
و مرجع همه كارهاى من خداست يا بازگشت همه به سوى خداست.
درباره آيه: “والذين آتيناهم الكتاب يفرحون بما انزل اليك”
بايد در سه قسمت بحث كرد:
1- نشاط عدهاى از اهل كتاب در برابر وحى؛
2- انكار برخى از اهل كتاب؛
3- جواب پيامبر از منكران اهل كتاب.
×
حالتها و موضع گيريها در برابر وحى
قرآن حالتهاى گوناگون افراد را در برابر وحى، اين گونه ذكر
مىكند:
1- عدهاى با آمدن وحى فقط به همان علوم و صنايعى كه خدا به آنها
داده، عشق مىورزند.
2- گروهى ديگر هم به همان مكتب و عقيدهاى كه دارند، خوشحالند.
3- دسته ديگر – كه همان اهل كتابند – به وحيى كه بر تو نازل شده
شادمانند.
اما آن حالت اول را در پايان سوره غافر بيان كرد آن گاه
فرمود: “فلمّا جاءتهم رسلهم بالبيّنات فرحوا بما عندهم من العلم” وقتى انبياى الهى
وحى را آوردند اينها به همان علوم مادّى (كه دنياى آنان را به حسب ظاهر تأمين
مىكرد) خوشحال بودند. اينان استهزا مىكردند و اين استهزاى آنان دامنگيرشان شد و
آنان را فرو برد و احاطه كرد: “و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤن” 4 حاقَ يعنى أَحاطَ
چون “ولا يحيق المكر السّيّئ الاّ بأهله”5 كه نمونههايش قبلاً بحث شده است.
درباره حالت دوّم فرمود: وقتى كه ما با وحى مردم را هدايت
كرديم هر كسى هر مكتب و مرامى كه داشت به همان مكتب و مرام خودش دل بست. اين جا
تنها سخن از پيشرفت علوم مادّى نيست. هر كسى، هر مكتبى كه دارد به همان مكتب دل
مىبندد در حالى كه بايد به آخرين وحى سر بسپرد. در سوره مؤمنون فرموده است: “و
انّ هذه امّتكم أُمّةً واحدة و أَنا ربّكم فاتّقون فتقطّعوا أمرهم بينهم زبراً كلّ
حزبٍ بما لديهم فرحون”6 اينها به جاى اين كه “امت واحده” بشوند، به گروههاى مختلف
تقسيم شدند هر گروه و حزب و فرقهاى به آن مرام و مكتب خاصّ خود دل بست، نشاطش به
همان مرام و مكتب خصوصى خودش بود.
ولى در مقابل اين دو حالت، خدا عدّهاى را از اهل كتاب
يعنى مسيحيان را مىستايد و مىفرمايد: اينها منتظر رسيدن وحى بودند وقتى اسلام
آمد با نشاط پذيرفتند و با اشك شوق از آن استقبال كردند. و اينان، همان گروه
سوّمند.
يهود و مسيحيت؛ كداميك به اسلام نزديكترند؟
خداوند متعال در سوره مائده مىفرمايد: “لتجدنّ اشدّ الناس
عداوةً للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا؛ بدترين گروهى كه عليه مسلمين به مبارزه
برمىخيزند يهوديان و مشركينند.” و لتجدنّ اقربهم موّدةً للذين آمنوا الذين قالوا
انّا نصارى؛ نزديكترين گروه به مسلمين مسيحىها هستند.” مسيحيان داراى سه
ويژگىاند: ذلك بأنّ منهم قسّيسين و رُهباناً و انّهم لايستكبرون، اينها داراى
كشيش بودند، داراى رهبان و روحانيّون بودند و استكبار هم نداشتند. از اين سه
ويژگى، دو تاى آن را يهوديان هم دارند و آن داشتن قسيس و رهبان است، امّا تواضع
نداشتند. و آنچه كه نمىگذارد آنان در برابر حق تمكين كنند استكبارشان است. اين
گروه از مسيحيّت كه استكبار نداشتند به دين نزديك شدند و اسلام را پذيرفتند، تنها
عاملى كه آنان را به دين نزديك كرد همان استكبارشان بود، “و انّهم لايستكبرون”.
پس معلوم مىشود آنها كه دشمن اسلام و مسلمينند مستكبرند؛
يعنى اگر هم قسّيس و رهبان در بينشان باشد كارى از پيش نمىبرد، چون يا خود قسيسين
و رهبانان هم مثل اينها در برابر وحى اسلامى مستكبرند يا عُرضه تدبير و هدايت و
رهبرى را ندارند. پس آنچه كه باعث دشمنى با اسلام و مسلمين است همان استكبار در
برابر حق است.
×
اشك شوق مشتاقان وحى
همين گروهى كه اهل استكبار نيستند خدا آنها را اين چنين
مىستايد: “و إذا سمعوا ما أُنزل إلى الرّسول ترى أعينهم تفيض من الدمع ممّا عرفوا
من الحق يقولون ربّنا آمنّا فاكتبنا مع الشاهدين”7 اين گروه وقتى وحى را شنيدند
اشك شوق از چشمانشان ريخت كه حق را يافتند و به او گرويدند. “و إذا سمعوا ما أنزل
الى الرسول؛ وقتى اين وحى را شنيدند تَرى أعينهم تفيض من الدمع؛ چشمهايشان را
مىبينى كه در اثر اشك، مىريزد. در اين جا نكتهاى است و آن، اين كه: آبى كه از
بالا به پايين مىريزد، اين گونه ريزش و جريان را “فيض” مىگويند، ولى اگر در يك
سطح حركت كند آن را “جريان و حركت” مىگويند، نه فيض. اشك چشم چون از بالا مىريزد
مىگويند: فاض الدمع. در اين كريمه فرمود: چشمشان مىريزد نه اشك از چشمشان
مىريزد. ترى أعينهم تفيض؛ يعنى چشمشان مىريزد (دقت كنيد، چشمهايشان مىريزد نه
اشك از چشمهايشان مىريزد) اين
براى آن است كه وقتى اشك كم باشد چشم به عنوان يك مَبدأ محفوظ است، قطره قطره اشك
از چشم مىريزد امّا وقتى تمام شبكه چشم را اشك پُر كند و يك دفعه بريزد مثل اين
است كه بگوييم چشم ريخت. لذا در اين كريمه فرمود: گويا مىبينى كه چشمشان دارد
مىريزد؛ يعنى چشم مالامال اشك شد و ريخت. اين نشانه شدّت شوق و نشاط به خاطر
فهميدن حق است. اينها كسانىاند كه “شوقاً الى الحق” ايمان مىآورند نه “خوفاً من
النّار”، نه براى اين كه نسوزند يا نه براى اين كه ميوه بهشت به آنها داده شود
بلكه براى اين كه حق برايشان روشن شد. انسان تشنه حق هيچ چيزى در كام جان او لذيذتر
از مشاهده حق نيست. اينها در حبشه يا ديگر نقاط، اسلام را خوب يارى كردند و
نشاطشان هم به وحى الهى تأمين شد كه در آيه محل بحث سوره رعد مىخوانيم: “الّذين
آتيناهم الكتاب يفرحون بما أنزل اليك” كه حق بر اينها روشن شد، اينها شوقاً
الى الحق ايمان مىآورند. سپس مىگويند: “ربّنا آمنّا فاكتبنا مع الشاهدين” آنها
كه شاهد بالحقّ هستند ما را هم در رديف آنها ثبت كن. اينها مشتاقانه ايمان
مىآورند و اشك شوق مىريزند كه به حق رسيدهاند.
×
اشك غم
در كنار اينها گروهى از مسلمينند كه آنها اگر دستشان از
يارى حق كوتاه بشود هم اشك مىريزند؛ مُنتها اشك غم كه چرا دست ما به يارى دين
نرسيد. آن گروه (مسيحيان) اشك شوق مىريزند كه حق براى ما روشن شد، نَمرديم و
مسلمان شديم و اين گروه (مسلمين) اشك مىريزند كه چرا توفيق خدمت به دين نصيب ما
نشده است.
در سوره توبه آيات 91 تا 93 اين بحث را مطرح مىكند و
مىفرمايد: در زمان جنگ و دفاع، آنها كه ناتوان و ضعيف و مريض هستند حَرَجى بر
آنها نيست: “ليس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الّذين لايجدون ما ينفقون
حَرَجٌ”، اگر خالصاً و ناصحاً به سر ببرند: “إذا نصحوا للّه و رسوله”، زيرا اينها
مُحسن هستند و “ما على المحسنين من سبيلٍ واللّه غفورٌ رحيم × و لا على الذين إذا
ما اتوك لتحملهم قلت لا اجد ما احملكم عليه تولّوا و اعينهم تفيض من الدمع حَزَناً
الاّ يجدوا ما ينفقون؛ آنهايى كه نه تنها خودشان امكانات ندارند پيش شما مىآيند
كه آنها را به جبهه اعزام كنيد مىگوييد وسيله اعزام نداريم، مىگويند ما را به
همراه خودتان به جبهه ببريد شما مىگوييد مقدورمان نيست. اينها از اين كه دستشان
به توفيق شهادت و جهاد و دفاع در راه دين نمىرسد غمگين هستند، اشك مىريزند كه
چرا توفيق خدمت به دين نصيبشان نشده، بر اينها هم حرجى نيست. اينها اشك غم
مىريزند، اين اشك غم هم محصول آن اشك شوق است، آن كه حق را دوست دارد در فراق حق
اشك مىريزد كه چرا توفيق خدمت دين نصيبِ من نشده. “و لا على الّذين إذا ما أتوك
لتحملهم” تا تو اينها را به همراه ببرى يا اعزام كنى، “قلت” تو مىگويى “لا اجد ما
احملكم عليه” ما وسيله نقليّه نداريم شما را سوار آن وسيله نقليّه كنيم و به جبهه
بفرستيم. اينها وقتى مىبينند بىوسيلهاند و توفيق يارى دين نصيبشان نشده. “تولّوا”
برمىگردند امّا “و أعينهم تفيض من الدمع” چشمشان مالامال از اشك مىشود و از فرط
اندوه فرو مىريزد، كه چرا توفيق يارى دين نصيبشان نشد. اين دسته از مؤمنان
نمىگويند ما تكليفمان را ادا كرديم، خودمان را در اختيار فرماندهى گذاشتيم مُنتها
نخواستند، سخن اين نيست، سخن اسقاط تكليف نيست سخن آن است كه به محبوب نرسيدم.
دسته اول
(اهل كتاب) به محبوب رسيدند اشك شوق ريختند، اينها به محبوب نرسيدند اشك غم ريختند
[هَلِ الدّين الاّ الحبّ] آن كه مىگويد من خودم را عَرضه كردم نخواستند آن مكلّفِ
به دين است و امّا آن كه مىبيند توفيق پيدا نكرده رنج مىبرد او مُشَرَّفِ به دين
است نه مكلّف، دين را شرف مىدارد نه كُلْفَت. اين كه در سيره مرحوم سيد بن طاووس
– رضوان الله عليه – آمده كه سالروز بلوغ خود را جشن گرفت و گفت: امروز روز جشن من
است براى اين كه من مشرّف شدم و نه مُكلَّف، زيرا نمردم سنّم به اين حدّ رسيد كه
خداى سبحان مرا مخاطب قرار مىدهد و مىگويد: “يا أيّها الّذين آمنوا” تا قبل از
اين لحظه من مخاطب خدا نبودم كه خدا از من چيزى بخواهد. هم اكنون كه سنّم به اين
حد رسيد كه خطاب الهى متوجه من شد، من مشرّف شدم به اين خطاب، بايد جشن بگيرم.
آن گاه در ذيل آيه مىفرمايد: “انّما السبيل على الّذين
يستأذنوك و هم اغنياء” فقط سبيل بر كسانى است كه امكانات دارند و يارى نمىكنند كه
مورد بحث ما نيست.
در اين آيه محل بحث سوره رعد فرمود: “… والّذين آتيناهم
الكتاب يفرحون بما أنزل إليك” با يك نشاط اين وحى را مىپذيرند، دوست وحى هستند كه
آن آيه “و إذا سمعوا ما أنزل إلى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع”8 شاهد اين مطلب
بود.
اما اين زمينه در اهل كتاب فى الجمله بود كه عدّهاى از
اهل كتاب حق را يارى مىكردند و زمينه درك حق و پذيرش حق در آنها بود آيات ديگر هم
اين معنا را مىرساند.
آنچه كه در سوره آل عمران آيه 113 به بعد هست مشابه آيات
سوره مائده است در سوره آل عمران اين چنين آمده است: “ليسوا سواءً من اهل الكتاب
امّةٌ قائمةٌ يتلون آيات اللّه آناء الليل و هم يسجدون × يؤمنون باللّه واليوم
الآخر و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون فى الخيرات و اولئك من
الصالحين × و ما يفعلوا من خيرٍ فلن يكفروه والله عليم بالمتقين” وقتى جريان
يهوديها را ذكر مىكند مىفرمايد: تبهكارانشان همواره گرفتار ذلّتند. “ضربت عليهم
الذّلة اين ما ثقفوا”. اينها يا بايد به خدا معتقد بشوند يا بايد بنده يكى از اين
ابرقدرتها باشند تا آرام باشند يا حبلٍ من الله بايد نجاتشان بدهد، يا حبلِ مردم.
آن گاه در برابر اينها فرمود همه اهل كتاب يكسان نيستند: “ليسوا سواءً من أهل
الكتاب” يعنى همه اهل كتاب يكسان نيستند كه در برابر حق بايستند براى اين كه: “من
أهل الكتاب امّةٌ قائمة يتلون آيات اللّه آناء الليل و هم يسجدون” از اهل
كتاب كسانى هستند كه در اوقات شب آيات خدا را تلاوت مىكنند و اهل سجدهاند، به
خدا و قيامت ايمان دارند، امر به معروف و نهى از منكر مىكنند، در خيرات هم سرعت
دارند و اينها از صالحينند. و هر كار خيرى كه انجام دادند خدا را شكرگزارى مىكند،
كفران نمىكنند و خدا عالِم به متّقين است.
پس در بين يهوديها هم افرادى كه گرايش به حق داشته باشند
هستند، اين طور نيست كه همه يكسان باشند. در بين مسيحىها هم افرادى كه حق شناس و
حق دوست باشند هستند و منشأ آن حقشناسى همان عدم استكبار است، اگر كسى در برابر
حق خضوع داشت حق را مىشناسد و در برابر حق اطاعت مىكند و اشك شوق مىريزد اين
است كه در آيه محلّ بحث سوره رعد فرمود: “والّذين آتيناهم الكتاب يفرحون بما انزل
اليك” نه اين كه منظور از آتيناهم الكتاب مسلمين باشند و الا تكرار مىشود.
بنابراين، آن احتمالى كه شيخرحمه الله در “تبيان” فرمود و
طبرسىرحمه الله در “مجمع البيان” پذيرفت، ظاهراً با آيه مطابق نيست. پس “والّذين
آتيناهم الكتاب يفرحون بما أنزل اليك” يعنى همين اهل كتاب – چه مسيحى، چه غير
مسيحى – كه در برابر حق خضوع داشتند و استكبارى نداشتند، با نشاط حق را پذيرفتند.
اگر مسلمين به حبشه رفتند آنها ياور اسلام و مسلمين بودند چه در حبشه و چه در
جاهاى ديگر.
بنابراين آنچه كه به امر اول از امور سه گانه آيه
برمىگردد اين است كه عدّهاى از اهل كتاب علاقهمند به حق هستند و حق را دوست
دارند.
×
قسمت دوم: انكار برخى از اهل كتاب
اما قسمت دوم از امور مربوط به اين آيه اين است كه: “و من
الاحزاب من ينكر بعضه” امّا اين كه گفتيم اهل كتاب (البته نه همه آنان بلكه آن
دسته كه در برابر اسلام ايستادند خواه از اهل كتاب خواه از احزاب سياسى شرك و
مانند آن). برخى، وحى خدا را انكار مىكنند، چون بعضى از تعاليم وحى مورد قبول
كفّار از اهل كتاب و مشركان (البته بتپرستان نه ملحدين) هم هست مثل اين كه عالَم
خدايى دارد يا آسمانها و زمين را خدايى خلق كرد، اين اعتقادها چون به جايى آسيبى
نمىرساند و سهل است مىپذيرند امّا آنچه كه مسؤوليّت آور است، مثل اعتقاد به “ربوبيّت”،
معاد و روز واپسين و وحى و رسالت را بر نمىتافتند. صِرْف اعتقاد به اين كه جهان
خدايى دارد امّا نه انسان بايد او را اطاعت كند نه از انسان مسؤوليّت مىخواهد و
نه حساب و كتابى در بين است، اين برايشان قابل تحمّل بود و مىپذيرفتند، ولى مسائل
ديگر را قبول نمىكردند.
توضيح بيشتر امر دوم و سوم به بحث بعد موكول مىشود ان شاء الله.
“والحمد للّه رب العالمين”
پاورقيها:
1 ) رعد (13) آيه36.
3 )
همان، آيه35.
4 )
لقمان (31) آيه25.
5 )
غافر (40) آيه83.
6 )
فاطر (35) آيه43.
7 )
مؤمنون (23) آيه53.
8 )
مائده (5) آيات 82 و 83.
9 )
همان، آيه83.
دُرَر فاطمى عليها السلام
سخنان معصومان
دُرَر فاطمىعليها السلام
فاطمة الزهراء – سلام الله عليها
– :
“مَنْ أَصْعَدَ الى اللَّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ اَهْبَطَ اللَّهُ
اِلَيْهِ اَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ.”257
هر آن كه عبادت خالصش را به سوى
خدا بالا بفرستد، خداوند برترين مصلحتش را بر او فرو خواهد فرستاد.
“خِيارُكُم اَلْيَنُكُمْ مَناكِبَه… .”258
بهترين شما، متواضع ترين شماست.
“قال لى رسولُ اللّه(ص) “يا
فاطِمةُ مَنْ صَلّى عليكَ غَفَر اللَّهُ لَهُ وَ اَلْحَقَهُ بىحَيْثُ كُنتُ مِنَ
الْجَنَّةِ.”259
پيامبر خدا به من فرمود: اى
فاطمه! كسى كه بر تو درود فرستد، خداوند او را مىآمرزد و او را در بهشت به من
خواهد رساند.
“… اَلْمؤمِنُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللّهِ تَعالى.”260
دقيقبينى انسان با ايمان، به
واسطه نور الهى است ]كه به قلبوفكراو مىتابد[.
“… اِنْ كُنْتَ تَعْمَلُ بِما اَمَرْناكَ وَ تَنْتَهى عَمَّا
زَجَرْناكَ عَنْهُ فَاَنْتَ مِنْ شِيعَتِنا وَ الاَّ فَلا… .”261
اگر به آنچه به تو امر كردهايم، رفتار كنى و از آنچه تو
را نهى نمودهايم، پروا گزينى، پس تو شيعه ما هستى وگرنه، از شيعيان ما نخواهى
بود.
“… ما يَصْنَعُ الصائِمُ بِصيامٍ اِذا لَمْ
يَصُنْ لِسانَهُ وَ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ جَوارِحَهُ.”262
روزهدار از روزهاش بهرهمند نخواهد شد، هنگامى كه زبان و
گوش و چشم و اعضايش را ]از گناه[ باز ندارد.
“دخل علىّ رسول الله – صلى الله عليه و آله –
و قد افترشتُ فراشى للنوم، فقال: يافاطمة لاتنامى إلاّ وقد عملتِ اربعة: ختمتِ
القرآن و جعلتِ الانبياء شفعاءِكِ و ارضيتِ المؤمنين عن نفسكِ و حججتِ واعتمرتِ،
قال هذا و اخذ فى الصلاة. فصبرتُ حتّى اتمّ صلاته، قلتُ : يا رسول اللّه! امرتَ
باربعة لا اقدر عليها فى هذا الحال! فتبسّم – صلى الله عليه و آله ]و قال[ اذا قرأتِ “قل
هو الله احد” ثلاث مرّات فكانّكِ ختمتِ القرآن و اذا صلّيتِ علىَّ و على الانبياء
قبلى كُنّا شفعاءَكِ يوم القيامة و اذا استغفرتِ للمؤمنين رضوا كلّهم عنكِ و اذا
قلتِ: سبحان الله والحمد للّه و لا اله الاّ الله و الله اكبر، فقد حججتِ
واعتمرتِ.”263
پيامبر خدا ]به منزل من[ وارد شد، در حالى كه رختخواب براى خواب گسترده بودم. فرمود: اى
فاطمه! به خواب نرو مگر آن كه به چهار چيز عمل كرده باشى[1 ]: قرآن را ختم كنى[2 ]:
انبيا را شفيع خويش سازى [3]:مؤمنان را از خود خشنود كنى[4 ] و حج و عمره بجا
آورى، اين را فرمود و به نماز ايستاد.
صبر كردم تا نمازش به پايان رسيد. ]آن گاه[ گفتم: اى رسول
خدا! به چهار چيز فرمان دادى كه من اكنون از انجام آنها ناتوانم. پيامبر(ص) تبسم
كرد و فرمود: آن گاه كه سوره اخلاص را سه بار قراءت كنى، بمانند آن است كه قرآن را
ختم كردهاى و هنگامى كه بر من و پيامبران پيش از من درود فرستى، ما در روز قيامت
از تو شفاعت مىكنيم و آن گاه كه براى مؤمنان طلب بخشايش كنى، همه آنان از تو
خشنود خواهند شد و زمانى كه تسبيحات بگويى، ]به مثابه آن است كه[ حج و عمره به جاى آوردهاى.
پاورقیها:
1) بحارالانوار، ج71، ص184.
2) دلائل
الامامة، ص7.
3)
كشف الغمه، ج1، ص472.
4)
عوالم المعارف، ج11، ص7 – 6.
5) بحارالانوار،
ج68، ص155.
6)
مستدرك الوسايل، ج1، ص515.
7)
خلاصة الاذكار، ص70. ]مأخذ فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفى(ص)، ص304 – 273[.
دستاوردهاى انقلاب
دستاوردهاى انقلاب
هفده سال از انقلاب اسلامى مىگذرد، در اين مدت از سوى
بيگانگان و نامحرمان صدها اثر درباره آن پديد آمده كه هر كدام گرچه زواياى
ناشناختهاى از آن را بازگفته، ولى حقايقى را نيز پوشيدهاند. در برابر، دوستان
انقلاب به علل گوناگونى چون اشتغال به كارهاى اجرايى، عدم درك حساسيت نگارش تاريخ
انقلاب، درگيريها، تنشها و برخوردهاى سياسى، نتوانستهاند بدرستى از وظيفه تبيين
انقلاب برآيند. از اين رو آنچه انجام يافته، در قبال آنچه مىبايست صورت مىگرفت،
اندك است.
نسل انقلابى نيز به دلايلى از جمله حجم توطئهها، مشكل
تمشيت زندگى، زير و بمهاى سياسى و عوامل سياستگريز، نتوانستد آن گونه كه شايسته
است نسل جوان بعد از انقلاب را با اين پديده بىبديل آشنا سازند. متأسفانه هنر
انقلابى نيز در انتقال اين پيام سترگ الهى، توفيق رضايتمندى به دست نياورد. افزون
بر اينها، رخنه برخى از غربزدگان در طيف نيروهاى انقلابى، تجلى تهاجم فرهنگى و
ظهور جلوههاى دنياگرايى، چالشهاى سياسى، كاستيهاى اقتصادى و گرانى بىمهار، همراه
با تخلفهاى پارهاى از دست اندركاران امور مانند عوامل اختلاس 123 ميليارد تومانى
اخير، باعث شد كه چهره تابناك انقلاب، براى برخى درهالهاى از ابهام و جهالت باقى
بماند و گاه ناجوانمردانه دستاوردهاى بزرگ آن با رفرمهاى رژيم طاغوتى مقايسه شود و
دشمنان از بلندگوهاى خود تبليغ كنند كه انقلاب براى ملت ايران چه كرده است؟!
در حالى كه اينان نيك مىدانند كه انقلاب اسلامى، رژيمى را
از اريكه قدرت به زير كشيد كه وابسته به آمريكا و ژاندارم منطقه بود و سياستهاى آن
را سردمداران واشنگتن و لندن تعيين مىكردند. رژيمى كه با فروش بيش از هفت ميليون
بشكه نفت در روز با جمعيتى كمتر از نصف جمعيت كنونى، در كنار كاخ مرمر و سعد آباد،
عامل ايجاد حلبىآبادها بود و در حالى كه بسيارى از مردم ايران از ابتدايىترين
اصول زندگى؛ سواد، بهداشت و مسكن، محروم بودند، ثروتهاى اين مردم را در بانكهاى
آمريكا و اروپا انبار كردند و خاندان سلطنتى خود عامل توزيع مواد مخدر بودند.
با گرفتن ماليات از قمارخانهها، مشروب فروشيها و ساير
مراكز فساد و فحشا، قصرها و ويلاهاى گوناگون در ايران و بسيارى از كشورهاى اروپايى
ساختند و در هنگامهاى كه مستشاران آمريكايى و اروپايى عملاً از قانون
كاپيتولاسيون برخوردار بودند، عالمان دينى و جوانان متعهد اين مرز و بوم در زير
شكنجههاى قرون وسطايى آنان به شهادت مىرسيدند. حكومتى وابسته، اقتصادى مصرفى و
بيمار، فرهنگى غرب زده و اجتماعى آلوده و جامعهاى در حصار خفقان، رهاورد سياستهاى
آن رژيم بيگانه پرست بود.
ولى انقلاب اسلامى، آمد و معادلات جهانى را بر هم زد، دين
را از گوشه انزوا به عرصه سياست كشاند و با خيزش اسلامى، چنان موجى در عالم به
وجود آورد كه تموّج آن هرگز به آرامش نخواهد گراييد. اعتبار و هيمنه آمريكا براى
اولين بار در دنيا شكسته شد و دولت جمهورى اسلامى به حمايت از مسلمانان سراسر عالم
پرداخت؛ در گذشته در قبال اشغال افغانستان و كشمير، و اكنون در برابر سازش
ذلّتبار اعراب و اسرائيل و كشتار جنايتبار بالكان، بىپروا به مخالفت برخاسته و
از اين رو تئوريسينهاى دنياى سرمايهدارى، انقلاب اسلامى را به عنوان تنها تهديد
جدّى عليه منافع نامشروع غرب خواندند.
آيا احياى بيدارى دينى و بازگشت به خويشتن، دستاورد كمى
بود؟ آيا استقلال، كم موهبتى است؟ كدام يك از كشورهاى جهان سوم؛ بيش از جمهورى
اسلامى، از استقلال سياسى برخوردارند؟ اكنون در اين كشور، عرصه آزادى قلم و بيان
به ميزانى است كه اساسىترين ثمره انقلاب و يادگار جاودانه حضرت امام؛ يعنى تئورى
ولايت فقيه، مورد نقد و تعرض شديد مخالفان قرار مىگيرد، دفاع مقدس، عدالت اجتماعى
و دهها شعار محورى انقلاب مورد سؤال واقع مىشوند و تقرير كنندگان انديشههاى
نظريه پردازان امپرياليسم مانند كارل ريموند پوير، در دانشگاههاى كشور، آزادانه به
تبليغ جدايى دين از سياست، اخلاق، اقتصاد و هنر مىپردازند و گاه پارهاى از
گروهكهاى سياسى، تندترين بيانيهها را عليه دولت – در حال جنگ اقتصادى – منتشر
مىكنند، كدام يك از كشورها چنين فضايى را گشودهاند؟ در طول تاريخ انقلابهاى
سياسى دنيا، هيچ انقلابى بسان انقلاب اسلامى، نهادهاى مردمى و قانونگذارى را
در كوتاه مدت سامان نداده است؛ حتى مهمترين ركن نظام اسلامى كه مقام رهبرى است هم
با دموكراسى غير مستقيم و از طريق آراى عمومى برگزيده مىشود.
در بعد اقتصادى و خدمات اجتماعى – فرهنگى، انقلاب تاكنون
خدمتهاى فراوانى ارائه كرده است؛ مانند بازسازى خرابيهاى جنگ تحميلى، سيل و زلزله،
سرويس دهى، اسكان و تأمين 2/5 ميليون آواره افغانى، يك ميليون و سيصد هزار آواره
عراقى (اعم از كرد و عرب)، يكصد هزار آواره كويتى، كمك در ساختن اردوگاههاى
پناهندگان آذربايجان و ارسال كمكهاى غذايى و سوختى به جمهورى خودمختار نخجوان،
بطورى كه هم اكنون 15 كل پناهندگان جهان در ايران به سر مىبرند، هزينه كردن
طراحى، تكميل و ساخت صد سد بتونى و خاكى، گسترش بىسابقه سيستم مخابراتى، لولهكشى
آب آشاميدنى و برقرسانى به دور افتادهترين روستاها، راه سازى و توسعه راهآهن از
جمله اجراى پروژه استراتژيك بافق – بندرعبارس، ايجاد فضاهاى سبز و توسعه پاركها و
ميدانهاى ورزشى – تفريحى در سراسر كشور. افزايش فضاهاى آموزشى از سطوح ابتدايى تا
آموزش عالى، تأمين مايحتاج حدود
سه ميليون خانوار نيازمند، تسهيل در امر ازدواج و تهيه جهاز براى نوعروسان از طرف
كميته امداد امام خمينى، تعميم طرح شهيد رجايى، واگذارى زمين و خانه از سوى بنياد
مسكن و زمين شهرى به بسيارى از بىخانمانها و افراد تهيدست، تحت پوشش قرار دادن
مادى و معنوى خانوادههاى شهيدان، جانبازان و آزادگان از جانب بنيادهاى شهيد،
جانبازان و رسيدگى به امور آزادگان، تحت پوشش قرار دادن آسيب ديدگان فكرى و جسمى
از سوى شبكههاى بهزيستى، پرداخت سوبسيد مستمر به كالاهاى استراتژيك و مورد نياز
مردم و صدها رقم خدمات ديگر.
امروز مردم انقلابى، بحق از حضور برخى زنان و مردان نادان
يا مغرض كه مروج فرهنگ مبتذل غرب هستند، افسرده خاطر و خشمگينند، در حالى كه در
زمان طاغوت، خيابانها و مراكز عمومى قرقگاه اينان بود، آيا برنتابيدن فساد اندك
امروز و پذيرش يا سكوت و تسليم در برابر آن صحنههاى ابتذال و سكس ديروز، نشانه
تحول فرهنگى و از دستاوردهاى انقلاب نيست؟
ناگفته پيداست كه وجود كاستيها و پارهاى نواقص را كسى
انكار نمىكند، ولى در كدام گوشه از دنيا، بهشت موعود آفريدهاند؟ از مسافرانى كه
به كشورهاى همسايه سفر كردهاند، درباره وضعيت سياسى، اقتصادى و فرهنگى آنان
بپرسيد تا معلوم شود كه وضعيت كشور ما هنوز هم مطلوبتر از همه آنهاست! اكنون قارونهاى
منطقه هم دست به دامن صندوق بينالمللى پول و ساير مراكز سرمايهدارى پليد جهانى
شدهاند و اين نشانگر وخيم بودن شرايط است.
گاه گفته مىشود: اگر حكومت اسلامى است، پس رشوه،
پارتىبازى و اختلاس چرا؟ اولاً: هيچ يك از مسؤولان بلند مرتبه نظام از چنين پديده
نفرتآورى، خشنود نيستند و كشف باندهاى اختلاس و ارتشا و امثال آن توسط نيروهاى
مخلص اطلاعات و امنيت كشور، گواه برخورد نظام با اين عوامل مفسد است.
ثانياً: گرچه امت حزب الله در كشف بسيارى از اين باندهاى
تبهكار نقش اساسى دارد، ولى متأسفانه عوامل اجراى اين مفاسد، بخشى از مردمان عادى
همين كشورند؛ فى المثل در ماجراى اختلاس خائنانه 123 ميليارد تومانى اخير، راست
است كه متهم رديف اول، سرمايهدارى فرارى بوده كه براى امثال او انقلاب و ايثار و
شهادت بىمفهوم است، ولى نردبان خيانت او، برخى از كارمندان معمولى بانك صادرات بودند،
به گونهاى كه بدون خيانت اين كسان، آن تبهكاران قادر به اختلاس نبودند و متأسفانه
در مسأله ارتشا، توزيع مواد مخدر، و پخش فيلمهاى مبتذل چنين واقعيت تلخى وجود
دارد.
گفتنى است در اين مقال از ضعف مديريت، غير كار آمد بودن
برخى از مسؤولان و كاستيها و نواقص و عدم رعايت اصل تشويق و تنبيه، دفاع نمىشود،
بل معتقديم بايد اين موارد، دلسوزانه و مشفقانه گفته شوند و اولياى امور نيز
موظفند – طبق ميثاق ملى و اعتقاد مذهبى – در اصلاح امور بكوشند ولى سخن بر سر اين
است كه دولت تنها يك طرف اين معادله است و مردم نيز در قبال اين حوادث مسؤولند! از
اين رو، نبايد رشوه بدهند نه بگيرند و نه واسطه شوند، نه اختلاس كنند و نه به
مختلسان كمك رسانند، نه گران بفروشند و نه به گران فروشان شفقت ورزند، بل آنها را
به مسؤولان ذى صلاح معرفى كنند و تا مجازاتشان از پاى ننشينند. بارى در پايان از
وجدان خويش بپرسيم، راستى با همه انتقادها و ايرادهاى وارد، آيا باز هم كشورى،
متعهدتر از جمهورى اسلامى و جامعهاى سالمتر از جامعه ايران سراغ داريم؟! والسلام
سردبير
فهرست
امام خمینی ثابت و استوار از آغاز
تا پایان
گفتار ماه
دستاوردهاى انقلاب سردبير
دُرَر فاطمى
مشتاقان وحى آية
الله جوادى آملى
فلسفه آيات متشابه آية الله معرفت
شيوههاى برخورد با گناهان آية الله مصباح يزدى
غربال انقلاب
آفتاب سامرا (شعر)
لحظههاى پر التهاب
زن و
تجمل پرستى فاطمه علوى
ماجراى جنگ بدر حجةالاسلام والمسلمين رسولى محلاتى
پيشواى مشروطه محمد
رضا سمّاك امانى
صلح
امام حسن (ع)
گفتهها و نوشتهها
پاسخ
به نامهها
جدول
گزارشهاى علمى – پژوهشى
نگاهى به رويدادها
رهنمودهای مقام معظم رهبری آیت
الله العظمی خامنه ای
ماهنامه پاسدار اسلام.
احب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم.
دير مسؤول: محمد حسن رحيميان.
فتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى 37185/777 – تلفن 24803
– فاكس32332
عبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين و وصال –
تلفن 6468283
ساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و پرورش.
تك شماره 400 ريال – اشتراك ساليانه 4800 ريال.
چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات
اسلامى.
يادآوريها
1- پاسدار اسلام از مقالات، اشعار، داستانها و ديگر آثار شما
استقبال مىكند.
2- آثار رسيده، بر اساس ضوابط شوراى نويسندگان، به ترتيب اولويت به
چاپ خواهند رسيد. و حتىالمقدور، مقالات همه نويسندگان – در صورت برخوردارى از
جنبههاى پژوهشى – منتشر خواهند شد، ولكن مطالب نو و آثار مذهبى در عرصههاى
گوناگون، در اولويت قرار دارند.
3- لازم است، مقالهها براى يك شماره، در نظر گرفته شوند (حداكثر
15 صفحه دستنويس) و در صورت ناگزير بودن، از سه شماره پى در پى، افزايش نيابند.
4- فرستادن نسخه اصلى مطالب لازم است و در صورت ترجمه، ضميمه
ساختنِ متن، ضرورى مىباشد.
5- مطالب رسيده، بايد پيش از اين، چاپ نشده باشند.
6- مجله در ويرايش و تلخيص مقالهها، مختار است.
7- آثار ارسالى، بازگردانده نمىشوند.
8- بهره جستن از مطالبمجله – با يادآورى مأخذ – آزاد است.
رهنمود های مقام معظّم رهبری
مقام
معظم رهبرى حضرت آية الله العظمى خامنهاى
اگر ملتى خطر پذير باشد و عافيت طلبى نكند و
دنبال راحتى خودش نباشد و حاضر باشد در ميدانهايى وارد شود، مسلّماً تأثير خودش را
خواهد گذاشت. همچنين اگر ملتى صبور و يا مهمان دوست باشد و يا عادت داشته باشد كه
به بزرگترهاى خود احترام بگذارد، خلقيات مثبت اجتماعى خود را نشان داده است. همه
اينها به مقوله اخلاق شخصى و اجتماعى مربوط مىشود و سرنوشت يك ملت را تغيير
مىدهد.
عموم آن چيزهايى كه ملل اروپايى به بركت آنها
توانستند پيشرفتى در زندگى خودشان به وجود آورند، در اسلام مورد توجه واقع شده
است. تصادفى نبود كه يك ملتى در قعر ظلمات جهل و خرافه و عقب ماندگى زندگى كند و
نه كتاب و كتابخانه داشته باشد و نه از اوّليّات علم و معرفت برخوردار باشد، ولى
ناگهان در ظرف مدت نزديك به يك قرن، خودش را از اعماق منجلاب بيرون بكشد. البته در
زمينههاى مادى، متأسفانه حركت اروپا با حركت به اصطلاح روشنفكرى همراه شد كه
عملاً به حذف دين از صحنه زندگى مردم منجر شد و به تفكر اصالةالانسان در فلسفه و
روش، بهاى بيشترى داده شد. عيب كار آنها همين بود و الا اگر معنويت را كنار
نمىگذاشتند، بلاشك زندگى آنها امروز به مراتب بهتر از گذشته بود و نورانيت علم در
آن ناحيه، صدها و هزارها برابر مىشد، ولى به هر حال به نقاط مثبتى در زندگى توجه
داشتند كه توانست آنها را از منجلاب بيرون آورد.
خصوصياتى كه ما امروز كمبود آنها را در ميان ملت
خود احساس مىكنيم، ريشه در گذشته تاريخ ما دارد متأسفانه آن روزى كه در داخل كشور
ما حركت روشنفكرى به وجود آمد و عدهاى احساس كردند كه بايد رو به غرب كنند و از
آنها ياد بگيرند، نقاط مثبت آنها را ياد نگرفتند. مكرر گفتهام كه روشنفكرى در
ايران، از اول بيمار متولد شد. هنوز هم گريبان روشنفكران ما در قبضه همان بيمارى
است. متأسفانه هنوز هم آثار و تبعاتش وجود دارد. به جاى آن كه خلقيات مثبت را از
آنها ياد بگيرند و ترويج كنند. چيزهاى ظاهرى و كم ارزش و مضر و يا آزادى جنسى و
اختلاط زن و مرد و بىاعتنايى به معنويت و حذف دين و بدگويى به روحانيت را ترويج
مىكنند و به مسائلى مثل لباس و ميز و صندلى و اين قبيل چيزها كه يا خيلى كم اهميت
است و يا اصلاً اهميت ندارد و يا حتى مضر است، دامن مىزنند.
اگر بتوانيم اخلاق و فرهنگ را اسلامى كنيم و
مردم را با خلقيات اسلامى پرورش دهيم و صفاتى كه توانست از يك جماعت كوچك در صدر
اسلام، ملتى عظيم و مقتدر درست كند، در ملتمان زنده كنيم، شاهد بزرگترين دستاورد
خواهيم بود. اين نكته را توجه داشته باشيد آنچه كه در صدر اسلام به وجود آمد ناشى
از همان ارزشها و اخلاقياتى بود كه اسلام به مردم داده بود. آنها دنبال علم و كار
را گرفتند و تلاش و سعى كردند و دست به نوآورى زدند.
ما كه بحث تهاجم فرهنگى را
مطرح مىكنيم و بر او پاى مىفشاريم، معنايش اين نيست كه يك فرهنگ نبايد از محيط
خارج از خود، چيزى را به خود بيفزايد. بر عكس، بايد فرهنگها با يكديگر تبادل داشته
باشند. منتها اين اتفاق در ايران نيفتاد. در اواخر دوران قاجار كه به فرهنگ غرب
توجه شد و در دوران منحوس پهلوى كه اين جريان شدت گرفت. تبادل و تعاطى و تكامل
فرهنگى در رابطه با غرب انجام نشد.74/4/20
اشرف
موجودات
“ولادت سراسر با سعادت، و هجرت با بركت حضرت خاتم النبيين و افضل
المرسلين را كه مبدأ نهضت اسلام و الهى و مصدر بسط عدالت و فرهنگ انسانسازى و
منشأ حركت به سوى برچيدن اساس ظلم و نابكارى و ارتقا به مقام والاى انسانى و هجرت
از تمام ظلمهاو خصلتهاى شيطانى و حيوانى به سوى نور مطلق و سرچشمه كمال و مؤسس امت
و امامت است به جميع مستضعفين و محرومين و تمام ملتهاى جهان خصوصاً عموم مسلمين
تبريك عرض مىكنم… انقلاب اصيل و عظيم الهى و اسلامى و ايرانى ما كه … جلوهاى
از نهضت پرعظمت حضرت محمد رسول الله (ص) است كه ولادت سعادتمند و هجرت حركت بخشش
در عصرى واقع شد كه ظلمات جهالت سراسر جهان را فرا گرفته بود و قدرتمندان چون
حيوانهاى آدمخوار، روزگار مستضعفين را تباه نموده بودند.”58/11/15
“من گمان ندارم كه هيچ كس
به قدر رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در آن سيزده سالى كه ]در[ مكه تشريف
داشتند و در آن ده سالى كه در مدينه، اگر كسى درست توجه بكند به زندگى حضرت مولا
رسول الله، مىبيند كه شايد آدم بتواند بگويد يك روز ايشان، يك حالى كه به حسب نظر
ما استراحت است، ايشان نداشتهاند. آن وقتى كه در مكه بودند، آنقدر فشار داشتند و
آنقدر اذيت به ايشان مىكردند و آنقدر ايشان را در تنگناى همه طور و همه جانبه
مىگذاشتند كه بالاخره مجبور شدند كه بروند در يك غارى و در آن جا هم تحت نظر
اينها، بودند و زندگى ايشان آن طور گذشت.”
59/8/6
“بركت وجود رسول اكرم
بركتى است كه در سرتاسر عالم از اول خلق تا آخر يك همچو موجود بابركت نيامده است و
نخواهد آمد. اشرف موجودات و اكمل انسانها و بزرگتر مربى بشر اين وجود مبارك است و
مبيّن احكام اسلام و ايدههاى رسول اكرم ذريّه مطهر ايشان و خصوص حضرت جعفر ابن
محمد صادق هستند.”
59/11/4
“پيغمبر اكرم كدام روز
نشست همين طورى فقط مسأله بگويد، كارى به كار جامعه نداشته باشد؟ اينهايى كه
مىگويند آخوند چه كار دارد به امور سياسى، پيغمبر اكرم كدام روزش از مسائل سياسى
خارج بود؟ دولت تشكيل مىداد، با اشخاصى كه بر ضد اسلام، ستمگر بر مردم بودند، با
آنها مبارزه مىكرد، جنگ مىكرد. ما را آنطور مىخواستند منزوى كنند كه لباس جندى
را مىگفتند با عدالت منافات دارد. حضرت امير، لباس جندى داشت، با عدالت منافات
داشت؟! حضرت سيدالشهدا نداشت لباس جندى؟ اينها با آن تبليغات بسيار وسيعشان ما را
منزوى كرده بودند؛ يعنى خود ما را، به مغزهاى ما آنقدر خوانده بودند كه خودمان
باور كرده بوديم كه نبايد ما در سياست دخالت كنيم. نخير، مسأله اين نيست، مسأله
دخالت در سياست در رأس تعليمات انبياست.”60/6/18
“انبيا هم كه مبعوث شدند،
براى اين مبعوث شدند كه معنويات مردم را و آن استعدادها را شكوفا كنند كه در آن
استعدادها بفهمند به اين كه چيزى نيستيم و علاوه بر آن مردم را، ضعفا را از تحت
سلطه استكبار بيرون بياورند. از اول انبيا اين دو شغل را داشتهاند، شغل معنوى كه
مردم را از اسارت نفس خارج كنند، از اسارت خودش خارج كنند (كه شيطان بزرگ است) و
مردم و ضعفا را از گير ستمگران نجات بدهند. اين دو شغل، شغل انبياست… .
قرآن دعوت به معنويات إِلى
حدى كه بشر مىتواند به او برسد و فوق او و بعد هم اقامه عدل. پيغمبر هم و ساير كسانى
كه لسان وحى بودند، آنها هم اين دو رويه را داشتند. خود پيغمبر هم عملش اين طور
بود، تا آن روزى كه حكومت تشكيل نداده بود، معنويات را تقويت مىكرد. به مجرد اين
كه توانست حكومت تشكيل بدهد علاوه بر معنويات اقامه عدل كرد، حكومت تشكيل داد و
اين مستمندان را از زير بار ستمگران تا آنقدر كه اقتضا داشت وقت، نجات داد.”
62/4/21
نگاهي به رويدادها
نگاهى به رويدادها
جهان اسلام
دولت خودگردان فلسطين اعلام كرد 3 هزار فلسطينى
در اسرائيل زندانى هستند..(74/3/16)
رژيم صهيونيستى 2 مسجد را در كرانه غربى تعطيل
كرد.(74/3/22)
درگيرى نيروهاى امنيتى عراق با عشاير عرب 170
كشته بر جاى گذاشت.(74/3/23)
دهها واحد مسكونى در اطراف بيتالمقدس از سوى
صهيونيستها اشغال شد.(74/3/24)
پليس مصر 340 مسلمان انقلابى را بازداشت كرد.
(74/3/27)
عرفات به نشانه همبستگى با زندانيان فلسطينى،
دست به اعتصاب غذا زد.(74/3/29)
شقاقى: جهاد تنها راه آزادى اسيران فلسطينى است.(74/3/31)
ارتش مسلمانان بوسنى چندين ارتفاع مهم و
استراتژيك در غرب سارايوو را آزاد كرد.(74/3/31)
دولت فيليپين براى مذاكره با مسلمانان اعلام
آمادگى كرد.
31 مسلمان به دست سرويسهاى امنيتى الجزاير به شهادت رسيدند.(74/4/3)
روزنامه اسلوبوئيه: از قطعنامههاى سازمان ملل
در مورد بوسنى، فقط قطعنامه تحريم تسليحاتى مسلمانان اجرا شده است.(74/4/5)
سيد حسن نصراللّه: مقاومت در برابر اسرائيل ضامن
امنيت در لبنان است.(74/4/11)
نخست وزير بوسنى خواستار كمك كشورهاى مسلمان
براى دفاع از “سارايوو” شد.(74/4/12)
سازمان جماعت اسلامى مصر مسؤوليت حمله به
مبارك را به عهده گرفت.
“حلمى الگزار” رهبر اخوان المسلمين مصر توسط پليس رژيم مبارك
دستگير شد.(74/4/13)
ربانى: مسلمانان افغانستان در يك صف قرار دارند
و حقوق همه آنها بايد به طور يكسان تأمين شود.(74/4/15)
اخبار داخلى
پيشرفتهترين دستگاه سنجش آلودگى هوا راهاندازى
شد.(74/3/16)
تحريم آمريكا عليه ايران از ديروز به اجرا
گذاشته شد.(74/3/17)
دكتر ولايتى: هيچ مسلمانى نمىتواند فتواى قتل
سلمان رشدى را نفى كند.
رهبر انقلاب: دست نشاندگان فرهنگ غرب مايل
نيستند به هيچ يك از احكام اسلامى عمل شود. (74/3/20)
طرح آموزش عالى بدون كنكور در مجلس رد شد.
صاحبان كالاهاى مشمول تنظيم بازار بايد 15 روز
يكبار موجودى انبارهاى خود را اعلام كنند. صمسؤول كميته ايثارگران سپاه: وجود
گروهى از اسراى ايرانى در عراق قطعى است.
محمود واعظى: تهران گسترش روابط كشورهاى اروپايى
با ايران را مشروط به عدم تبعيت آنها از آمريكا مىداند.(74/3/21)
18 هزار روستاى كشور از آب و برق بهرهمند شد.
بزرگترين مركز پرورش حيوانات آزمايشگاهى در خاور
ميانه گشايش يافت.(74/3/22)
نشان درجه يك پژوهش به پروفسور سيد حسين ميرشمسى
اعطا شد.
رسيدگى به سرمايههاى نامشروع در صلاحيت
دادگاههاى انقلاب قرار گرفت.
سخنگوى وزارت امور خارجه: جزاير سه گانه تا ابد
متعلق به ايران است.
رئيس جمهورى خواستار نظارت بينالمللى بر
ماهوارههاى جاسوسى شد.(74/3/23)
30 نماينده مجلس خواستار ادغام وزارت بازرگانى و تعاون شدند.
رئيس هيئت اعزامى سازمان ملل از جديّت مسؤولان
ايران در مبارزه با مواد مخدر تقدير كرد.
ايران رئيس سازمان
بهرهورى آسيا شد.
تحليل كارشناسان: بىاعتنايى كشورها به طرح
تحريم ايران نشانه كاهش نفوذ جهانى آمريكاست.
اولين كارخانه پاستوريزه پنير و خامه سيستان و
بلوچستان افتتاح شد.(74/3/24)
سوبسيد كالاهاى اساسى در سال جارى 36 درصد
افزايش يافت.
ايران و اردن موافقت نامه همكاريهاى تجارى –
صنعتى امضا كردند.(74/3/25)
دكتر ولايتى: نتيجه اجلاسهاليفاكس شكست سياسى
خارجى آمريكاست.
سپردههاى ايران نزد بانكهاى خارجى به بالاترين
سطح در چهار سال اخير رسيد.
15 كيلومتر استقبال پرشور از رئيس جمهور، آذربايجان، قدرت انقلاب
را به رخ جهانيان كشاند.
(74/3/29)
استاندار تهران: سرنخ بسيارى از كالاهاى قاچاق
در بازار تهران است.
رئيس جمهور: سياست مهار ارز با قدرت ادامه خواهد
يافت.(74/3/31)
محمود واعظى: جمهورى اسلامى ايران بر تغيير
ناپذير بودن فتواى امام خمينى درباره سلمان رشدى تأكيد دارد.(74/4/3)
آيت الله يزدى: نظارت پنهان و آشكار بر عملكرد
دستگاههاى دولتى را آغاز كردهايم.
(74/4/4)
بانك اطلاعات با 21 هزار عنوان طرح پژوهشى در
شبكه سراسرى اطلاعرسانى قرار گرفت.
(74/4/6)
پيش فروش بلند مدت تلويزيون توسط كارخانجات
ممنوع شد.
براى نخستين بار در جهان داروى ضد مسموميت ناشى
از گاز اعصاب در ايران ساخته شد.(74/4/7)
رئيس مجلس: با وجود حمايت صريح رهبر انقلاب از
حكم سلمان رشدى، هيچ كس جرأت عقب نشينى از اين موضع را ندارد.(74/4/8)
نشان درجه يك فرهنگ و هنر توسط رئيس جمهورى به
استاد فرشچيان اعطا شد.(74/4/11)
رئيس جمهور در گفتگوى مستقيم با شبكه سى.ان.ان: آمريكاييها
بايد تصور خود را درباره ايراناصلاح كنند افكار آنها با تبليغات صهيونيستها مسموم
شده است.
رئيس جمهور: اقتصاد ايران به آمريكا وابسته
نيست، تحريم تجارى باعث مهار تورم و افزايش ارزش ريال شد.
زنى در دومين زايمان خود 5 قلو زائيد.
از سوى ستاد تنظيم بازار، وزارت بازرگانى موظف
به توزيع سريع روغن نباتى شد.
نماينده ايران در لاهه: پرونده جنايت سرنگونى
ايرباس به دليل كارشكنى آمريكا پس از 7 سال همچنان مسكوت است.(74/4/12)
وزير كشور: دولت در اجراى سياست كاهش قيمت دلار
و تثبيت قيمتها جدى است.
دانش آموزان ايرانى از المپياد كامپيوتر هلند 5
مدال گرفتند.
رهبر انقلاب: هرگونه درگيرى گروهى و جنگ داخلى
در افغانستان حرام است.
محكومان شرور و سارقان حرفهاى، مشمول عفو،
تخفيف مجازات و استفاده از مرخصى نمىشوند.
ايران بار ديگر قهرمان كشتى آزاد آسيا شد.
(74/4/14)
دكتر ولايتى: سياست ايران در مورد نفى مذاكرات
سازش اعراب و اسرائيل تغيير نخواهد كرد.
وزير نفت: قيمت فرآوردههاى نفتى در سال جارى
افزايش نخواهد يافت.
دكتر كريم سنجابى ديروز در آمريكا درگذشت.
رئيس ديوان محاسبات: از 400 شركت دولتى كه ليست
آنها در قانون بودجه ذكر شده فقط 54 شركت حساب خود را ارائه كردهاند.(74/4/14)
اخبار خارجى
كشورهاى غير متعهد عضو شوراى امنيت خواستار لغو
تحريم تسليحاتى مسلمانان بوسنى شدند.
دولت اردن تابعيت صدها هزار فلسطينى را لغو كرد.(74/3/17)
در پى تهديدات پكن، كلينتون ديدار با رئيس حكومت
تايوان را لغو كرد.
كلينتون براى سركوب مخالفان از سناى آمريكا
اختيارات ويژه گرفت.
پارلمان تركيه استفاده از نيروى نظامى عليه
يونان را تصويب كرد.
آمريكا درخواست بوسنى را براى لغو تحريم
تسليحاتى رد كرد.
ژاپن درخواست آمريكا براى تحريم اقتصادى ايران
را رد كرد. (74/3/20)
2000 روزنامهنگار مصرى به رژيم مبارك اعتراض كردند.
دولت بوسنى پيشنهاد سازمان ملل را براى برگزارى
كنفرانس جديد صلح رد كرد.
كشورهاى صنعتى در تحريم اقتصادى ايران به آمريكا
پشت كردهاند.(74/3/22)
نايب رئيس جمهور روسيه: نزديك شدن مسكو به
واشنگتن موجب فقر و بدبختى مردم ما شده است.
عزت بگوويچ خواستار خروج نيروهاى سازمان ملل از
بوسنى شد.(74/3/23)
يك روزنامه آمريكايى: بحرين با استخدام مزدوران
خارجى اعتراضات مردمى را سركوب مىكند.
سخنگوى سازمان ملل در سارايوو: سازمان ملل آنچه
را كه صربها مىگويند اجرا مىكند.
آندره توئى: متهم ساختن ايران به حمايت از
تروريسم بىمعناست.(74/3/24)
جبههاقيانوس آرام مسؤوليت انفجار بمب در
كنسولگرى فرانسه را بر عهده گرفت.
سران هفت كشور صنعتى به تقاضاى آمريكا عليه
ايران “نه” گفتند.
پاكستان، آمريكا را به دخالت در امور داخلى اين
كشور متهم كرد.(74/3/28)
روسيه با قطع عمليات نظامى در چچن موافقت كرد.
مشاور سابق امنيت ملى آمريكا: سرنگون كردن
هواپيماى مسافرى ايران يك اقدام شرمآور براى آمريكا بود.
رئيس جمعيت هلال احمر عراق نسبت به حل قضيه اسرا
ابراز خوشبينى كرد.(74/3/29)
بىنظير بوتو: تحريم ايران را برخلاف صلح و
امنيت منطقه مىدانيم.
طرح وحدت پولى اروپا لغو شد.
نخست وزير روسيه پايان جنگ چچن را اعلام كرد.(74/3/30)
كنفرانس بينالمللى مسكو از سياستهاى
تجاوزطلبانه آمريكا انتقاد كرد.
ژاپن، آمريكا را به اقدام تلافىجويانه تهديد
كرد.
(74/3/31)
كسرى تراز تجارى آمريكا به بيش از 11 ميليارد
دلار رسيد.(74/4/3)
“سمير جعجع” فرمانده سابق نيروهاى فالانژ لبنان به زندان ابد با
اعمال شاقه محكوم شد.(74/4/4)
دولت بحرين استعفا كرد.
عفو بينالملل با محكوميت رهبر فالانژهاى لبنان
مخالفت كرد.
كويت 8 زرهپوش پيشرفته از انگليس دريافت كرد.
(74/4/5)
وليعهد قطر در غياب پدر حكومت را تصاحب كرد.
ترور “حسنى مبارك” ناكام ماند.
نخست وزير روسيه با انحلال پارلمان از سوى
يلتسين مخالفت كرد.
(74/4/6)
حمله صربها به ساختمان تلويزيون سارايوو 42 كشته
بر جاى گذاشت.
رئيس جمهورى سابق آلمان: آمريكا از سازمان ملل
سوء استفاده مىكند.(74/4/8)
نماينده دوماى روسيه: آمريكا عامل اصلى جنگ و
نفاق در جهان است.
مطبوعات لبنان: ترور مبارك توطئهاى براى فشار
نظامى غرب به سودان و نجات رژيم مصر از بحران بود.
سخنگوى وزارت انرژى اتمى روسيه: مسكو موظف به
اجراى موافقتنامه اتمى خود با تهران است.
نخستين دور مذاكرات سوريه و اسرائيل در واشنگتن
به شكست انجاميد.(74/4/10)
دوما به دولت روسيه رأى اعتماد داد.
آذربايجان خواستار مشاركت ايران در قرارداد جديد
نفتى درياى خزر شد.
نيروهاى مرزى مصر و سودان بار ديگر با هم درگير
شدند.(74/4/11)
دو دايف: اگر مسكو حاكميت چچن را به رسميت
بشناسد كنار مىروم.
(74/4/13)
مدير كل سازمان بين المللى انرژى اتمى: ايران
هيچ برنامهاى براى توليد سلاحهاى هستهاى ندارد.
(74/4/14)
سفير سودان در ايران: ما از انقلاب اسلامى
آموختهايم در برابر مشكلات و تهديدها بايستيم.
كابينه انگليس با 13 تغيير و ورود پنج چهره جديد
دگرگون شد.
كابينه ژاپن براى رسيدگى به اقدامهاى تروريستى
در اين كشور، تشكيل جلسه داد.
مصر رسماً به بىگناهى سودان در ترور “مبارك”
اعتراف كرد.
(74/4/15)
گزارشهاى علمى – پژوهشى
گزارشهاى علمى – پژوهشى
مغز گردو و تنظيم چربيهاى زايد
بر طبق نتايج حاصل از كار تحقيق يك گروه از محققان دانشگاه علوم پزشكى
تبريز، مصرف روزانه 75 گرم مغز گردو باعث كاهش چربيهاى زايد خون شده و به تنظيم
چربى خون منجر مىشود.
دكتر يوسف كوه سلطانى مجرى اين طرح گفت: بر اساس نتايج به دست آمده از
تحقيقات علمى مصرف روزانه 12 عدد گردوى كمال مىتواند به نحو چشمگيرى در تنظيم
چربيهاى خون تأثير بگذارد.
وى افزود: پژوهشگران دانشگاه علوم پزشكى تبريز طى تحقيقات 6 ماهه بر
روى 121 نفر كه از نظر ميزان چربى خون، متعادل و غير متعادل بودهاند 5 نوع آزمايش
مختلف را در سه نوبت جداگانه انجام داده و به اين نتيجه علمى دست يافتهاند.
به گفته دكتر كوه سلطانى در سالهاى 93 و 94 ميلادى در مراكز تحقيقاتى
آمريكا پژوهشهاى معدودى بر روى تأثير مغز گردو در تنظيم چربيهاى خون انجام گرفته
بود ولى اين تحقيقات به نتايج مهم و مطلوبى نينجاميده است.
وى گفت: وجود نوع خاصى از چربى در مغز گردو باعث مىشود تا كلسترول
مصرف “ال. دى. ال” كه با رسوب در رگها موجب انسداد آنها شود امكان رسوب پيدا نكند
و در نتيجه از افزايش فشار خون و بروز سكتههاى قلبى و مغزى پيشگيرى شود.
كشف ژنى خاص و عمر طولانى
به گفته گروهى از محققان، يافتن ژن “عمر طولانى” در نوعى كرم مىتواند
راهگشاى يافتن اين نوع ژن در انسان باشد و شروع بيمارى سرطان و يا بيمارىهايى
مانند آلزايمر (فراموشى دوران كهولت) و يا انواع آرتروز را به تعويق اندازد. اين
ژن “ايج1” نام دارد و طى تحقيقات يك پژوهشگر اسكاتلندى در مؤسسه ژنتيك دانشگاه
كلرادوى در داخل مجموعه ژنى يك نوع كرم شناسايى شده است.
برخى از دانشمندان معتقدند كشف اين ژن و تحقيق پيرامون آن مىتواند
نهايتاً به درمان عوارضى مانند سفيد شدن مو، بروز چين و چروك در پوست و پوسيدگى
استخوان كمك كند.
تشخيص آلودگى آب و زمين
يك گروه از محققان دانشگاه “ناتينگهام” در انگليس با استفاده از
شيوههاى مهندسى ژنتيك نوعى كرم كوچك يك ميليمترى را به ابزارى براى تشخيص آلودگى
آب و خاك تبديل كردهاند.
اين كرمهاى كوچك دقيقاً همان طور كه كاغذ تورنسل در محيطهاى اسيدى و
بازى رنگ عوض مىكند در مواجهه با آلودگى موجود در محيط زيست از خود نور آبى رنگى
ساطع مىكنند كه شدت آن با ميزان آلودگى ارتباط مستقيم دارد.
به نوشته نشريه “تايمز” چاپ لندن، نور ساطع شده از بدن كرمها به وسيله
نورسنجهاى مخصوصى كه در محيط اطراف تعبيه شده، دريافت مىشود و به مراكز علمى و
نهادهاى مسؤول حفاظت محيط زيست مخابره مىگردد. به اين ترتيب بروز آلودگى در يك
ناحيه در كوتاهترين زمان ممكن آشكار مىشود.
همه ارگانيزمهاى حياتى از كوچكترين تا بزرگترين آنها در برابر آلودگى
از خود واكنش نشان مىدهند اما تشخيص اين واكنشها در همه موارد كار سادهاى نيست.
ابتكار تيم محققان دانشگاه ناتينگهام در اين بود كه با بهرهگيرى از روشهاى مهندسى
ژنتيك از اين واكنش طبيعى به بهترين وجه استفاده كردهاند.
پژوهشگران دانشگاه ناتينگهام با قرار دادن ژن يك باكترى خاص در بدن
كرمها و مرتبط ساختن اين ژن با ژنى كه مسؤول نشان دادن واكنش در برابر آلودگى است
تركيب مناسبى بوجود آوردهاند كه به محض برخورد با آلودگيهاى ناشى از مواد صنعتى و
يا مواد دفع آفات و انواع سمهاى شيميايى و نظاير آن، نور خوش رنگى به رنگ آبى
زنگارى از خود ساطع مىكند.
مصرف روغنهاى گياهى و سلامتى قلب
محققان دانشگاه “برانديز” اعلام كردند: شواهدى در دست دارند كه نشان
مىدهد مصرف روغنهاى گياهى خاص مانند روغن پالم (خرما) از بروز بيماريهاى قلبى
جلوگيرى مىكند.
“كى
– سى – هييز” بيولوژيستى كه اين تحقيق را به انجام رسانيده است در نشريه BIOCHMISTRYNUTRITIONنوشت: پس از آن كه طى
يك آزمايش 23 مرد سالم طى مدت 15 هفته روغن پالم مصرف كردند ميزان ليپوپروتئين با
غلظت بالا يا HDLدر
آنها به ميزان بىسابقهاى افزايش يافت.
اچ دى ال به عنوان كلسترول خوب شناخته شده است زيرا چربى و كلسترول
مسدود كننده شريانها را از جريان خون خارج ساخته و آن را براى فرآورى به كبد
مىبرد.
در مقابل ليپوپروتئين با غلظت پائين يا HDLكه كلسترول بد ناميده
مىشود حاوى آن نوع كلسترولى است كه شريانها را مسدود مىكند.
دانشمندان دانشگاه برانديز متوجه شدند كه روغن خرما كه به دليل دارا
بودن مقادير زيادى اسيدهاى چرب مرتبط با افزايش كلسترول كل، همواره مورد انتقاد
بوده است ميزان اچ دى ال را در افراد شركت كننده در اين تحقيق افزايش داد.
هييز و همكارانش دريافتند كه تغذيه اين افراد با رژيم غذايى حاوى روغن
پالم همراه با روغن نارگيل نسبت “اچ دى ال” را به طور كلى افزايش داد.
هييز استاد بيولوژى مىگويد: اين تحقيق شواهد جديدى ارائه مىدهد دال
بر اين كه خوردن چربيهاى حيوانى به دليل افزايش ميزان ال دى ال براى قلب زيانآور
است اما اين امر لزوماً در مورد چربيهاى گياهى اشباع نشده صادق نيست.
پاسخ به نامه ها
پرسشها و پاسخها
سؤال:
1- اگر فردى به مسافرت برود و
بداند كه بيش از ده روز در آن مكان مىماند ولى نيّت نكند نماز و روزه آن فرد چه
حكمى دارد؟
2- در بحثها و روايات اسلامى
يكى از موارد مهمّ و مؤثر در ازدواج را شرافت خانوادگى همسر مىدانند و مىگويند
براى يك ازدواج اسلامى، خانواده و همسر بايد ديندار و اهل نجابت باشند حال سؤال من
اين است كه از نظر اسلام، منظور از خانواده چه كسانى هستند و چه فاميلهايى را شامل
مىشوند، مثلاً اگر در خانواده دختر، پدر و مادر نمازخوان باشند و دختر هم خوب
باشد ولى برادران او بىقيد باشند، در اين رابطه تكليف چيست؟
3- صله رحم در شرايط امروزى تا
چه حدّى است، آيا حتماً بايد به ديدار خويشان رفت؟ با اين كه آنها آنقدر زيادند كه
امروزه به خاطر شرايط كارى نمىتوان به همه سر زد پس تكليف چيست؟
4- در حديث داريم كه صله رحم
عمر را زياد مىكند، مگر عمر انسان از روز اوّل نزد خداوند معيّن نيست پس چرا كم و
زياد مىشود؟(تبريز: عباس رضايى)
پاسخ:
1- اگر بداند ده روز در يكجا
مىماند، نمازش تمام است هر چند قصد نداشته باشد كه بماند مانند زندانى يا سرباز.
2- منظور اين است كه عموماً
خانوادهاى با شرافت و نجابت باشند، هرچند در ميان آنها افراد غير صالح هم باشد،
زيرا وجود افراد نادر تأثير كلّى در خانواده ندارد. در ميان خانواده پيامبران و
ائمهعليهم السلام نيز افراد منحرف پيدا مىشدند. و البتّه اين يك شرط اساسى نيست.
بلكه شرط اساسى ديانت و اخلاق طرفين است و نجابت خانواده و ديانت پدر و مادر و
مُعْظَمِ فاميل يكى از امتيازات است.
3- صله رحم مستحب است و منظور
از آن نيكى و احسان است در هر مناسبت و موردى كه پيش بيايد؛ مثلاً اگر كسى از
ارحام مريض شد از او عيادت كند و اگر مصيبتى بر او وارد شد، به او تسليت بگويد و
اگر نيازمند است، به او كمك كند و اگر با او ملاقات كرد از وى احترام و دلجويى به
عمل آورد و امثال آن. و هرگز معناى صله رحم اين نيست كه بايد مرتّب ديد و بازديد
داشته باشند گرچه اين نيز يكى از راههاى صله رحم است. و امّا آن چه تكليف است، عدم
قطع رحم است، زيرا قطع رحم يكى از گناهان كبيره است و معناى آن اين است كه انسان
با ارحام خود قطع رابطه يا دشمنى داشته باشد.
4- تنها عمر انسان نيست كه از
ازل براى خداوند معلوم است بلكه همه سرنوشت او، معلوم و مشخّص است، ولى هرگز به
اين معنا نيست كه انسان از اسباب و وسايل رسيدن به اهداف خود دست بردارد، زيرا
آنچه مقدّر است همين است كه انسان به آن سبب معيّن متوسل مىشود و به آن هدف
مىرسد و همچنين در مورد ضدّ آن. تأثير صله رحم و يا قطع رحم و دعا و صدقه و امثال
آن فرقى با تأثير عوامل طبيعى ندارد و همچنان كه معقول نيست انسان به دليل قضا و
قدر دارو را مصرف نكند و بگويد اگر خدا بخواهد شفا مىدهد و اگر نخواهد دارو هم
اثر ندارد يا مثلاً ماشينى را با سرعت سرسامآور براند و بگويد اگر تصادف مقدّر
باشد واقع مىشود، – هرچند آهسته برانيد – و اگر نباشد واقع نمىشود! همچنين صحيح
نيست انسان مثلاً دعا نكند و بگويد هرچه مقدّر است واقع مىشود، صله رحم نيز از
همين قبيل است. سرنوشت انسان با قطع نظر از علل و اسباب ترسيم نشده است، بلكه از
راه علل و اسباب ترسيم شده است و معناى ترسيم سرنوشت اين است كه جهان يك مجموعه
علل و اسباب است مانند يك كارخانه كه هر جزيى جزو ديگر را لامحاله در پى دارد.
× × ×
سؤال:
1- آيا به كالاهايى كه بنيادها
به قيمت دولتى به افراد تحت پوشش مىدادند، زكات تعلّق مىگيرد؟ اگر جواب مثبت است
به قيمت دولتى يا آزاد؟ و همچنين به حقوقى كه با عنوان مزايا و يا اهداى گروه يا
مقطع كارى به رزمندگان و جانبازان مىدهند، و حقوقى كه خود بنياد جانبازان
مىپردازد، (با توجه به اين كه بنياد اين حقوق را به عنوان هديه مىدهد) تعلّق
مىگيرد يا نه؟
2- اگر به واسطه شنيدن يا خواندن مطالبى كه
تحريك كننده است ناخواسته از انسان منى خارج شود، آيا روزه باطل مىشود؟ در هر
صورت تكليف چيست؟
3- اگر انسان بدون هيچ مصلحت و
ضرورتى در جواب فردى طورى سخن بگويد كه طرف خلاف آن را تصوّر كند دروغ محسوب
مىشود؟
(اصفهان: معتزرى)
پاسخ:
1- حتماً منظور شما از زكات،
خمس است. و بنابر اين اگر آن كالاها به عنوان هديه باشند به فتواى حضرت امامقدس
سره خمس ندارند و اگر مزد كارى باشند اگر از كالاهاى مصرفى مانند برنج و روغن
هستند، در صورتى كه از مؤونه سال زياد بيايند خمس دارند و اگر از كالاهايى هستند
كه عين آن باقى مىماند، مانند يخچال، اگر مورد نياز باشد خمس ندارد و اگر مورد
نياز نباشد و آن را بفروشد قيمت آن اگر تا سر سال، در مؤونه مصرف شود خمس ندارد و
اگر بماند خمس دارد. و خمس در خود كالا واجب مىشود و اگر قيمت آن را بخواهد حساب
كند بايد به قيمت عادلانه بازار محاسبه شود.
2- اگر قصد آن را نداشته باشد
و عادتش هم چنين نباشد كه با چنين كارى منى خارج شود روزه صحيح است.
3- اگر سخن او احتمال معناى
راست را هم دارد و همان منظور واقعى اوست دروغ نگفته بلكه توريه كرده است.
× × ×
سؤال:
1- آيا خواندن قرآن در حالى كه
قواعد آن را خوب ياد نگرفته باشيم ثواب دارد؟ مىگويند ملايكه غلطهاى قواعد را
اصلاح مىكنند.
2- در شهر ما بعضيها رو به غرب
نماز مىخوانند و بعضى مىگويند رو به جنوب غربى بايد خواند آيا در يك شهر نه
چندان بزرگ مثل انديمشك، مىشود دو جور رو به قبله ايستاد و نماز خواند؟
3- در مجالس عزادارى دلم شكسته
مىشود، امّا نمىدانم چرا اشك ندارم، آيا همين مقدار هم ثواب دارد؟
(انديمشك: ه . ميرعالى)
پاسخ:
1- رعايت قواعد تجويد لازم
نيست، سعى كنيد درست خواندن را ياد بگيريد و آن كافى است.
2- از قبلهنما استفاده كنيد،
اگر اسم شهرتان در آن نيست نزديكترين شهر را ملاك قرار دهيد.
3- به حالت گريه درآمدن در
مجالس عزادارى امام حسينعليه السلام ثواب دارد.
× × ×
× فرديس كرج: برادر د. درويشى
دروغ فى حدّ ذاته بد و حرام
است ولى اگر براى انسان يا براى كسى ديگر كه حفظ او لازم است ضرر بزرگى داشته
باشد، جايز مىشود، بلكه گاهى واجب است و راست گفتن حرام، مثلاً اگر حفظ جان انسان
يا مؤمنى ديگر بر آن متوقف باشد حتماً واجب است و راست گفتن در اين جا جايز نيست،
همچنين اگر راست گفتن موجب كدورت خاطر دو نفر مؤمن شود، جايز نيست بلكه لازم است
بين دو نفر مؤمن كه كدورت دارند، اصلاح كند حتى اگر با گفتن دروغ باشد، اينها همه
در روايات اسلامى بطور قطعى آمده است.
× خمينى شهر اصفهان: براد ك. م
. د
مىتوانيد او را طلاق دهيد و
آن مدارك براى اثبات حقانيّت شما كافى است
× تهران : برادر ن. و
1- شما سالميد و آن حالت طبيعى
است، آن آبها پاك است و غسل ندارد.
2- لازم نيست قطع رابطه كنيد
ولى در كيفيّت برخورد احتياط كنيد كه شيطان شما را فريب ندهد و گناه را به صورت يك
كار مستحب جلوه ندهد.
× × ×
تقدير:
از خوانندگان محترم ذيل كه با
ارسال مقاله، شعر و ديگر آثار علمى و هنرى با مجله پاسدار اسلام همكارى نموده
صميمانه سپاسگزاريم:
رضا اسماعيلى، عباس احمدى، صبا(علىهاشمىپور)،
محمد رضا صادقى، رسول معتمدى، محسنهادى طحان زواره، مرتضى امامىپور، محمد رضا
صحرانورد فرد خراسانى، على سلطان محمدى، على قانع، بسيج دانش آموزى دبيرستان آية
الله طالقانى.
× × ×
تذكر:
توجه همه خوانندگان گرامى را
به نكات ذيل جلب مىكنيم:
1- مطالب ارسالى، در جهت اهداف
مجله و قلمرو اعلام شده در بخش “يادآوريها” باشد.
2- مقالهها و اشعار مربوط به
مناسبتها، حداقل تا پانزدهم ماه قبل، فرستاده شوند.
3- تنها به نسخههاى اصلى
ترتيب اثر داده مىشود.
× × ×
توجه:
مقلدان مقام معظم رهبرى،
مىتوانند سؤالهاى تلفنى خويش را از طريق دو شماره ذيل با دفتر استفتاء معظمله در
ميان بگذارند: قم 743232 – 743333
گفته ها و نوشته ها
گفتهها و نوشتهها
سخاوت
هين مگو فردا كه فرداها
گذشت
تا بكلى نگذرد ايّامِ كشت
پندِ من بشنو كه تن بند
قوى است
كهنه بيرون كن گرت ميل نوى است
لب ببند و كفِّ پر زر
برگشا
بخل تن بگذار و پيش آور سخا
تركِ شهوتها و لذّتها
سخاست
هر كه در شهوت فرو شد برنخاست
(جلال الدين مولوى)
تأثير موعظه
روزىهارون الرشيد، بهلول را
ملاقات نمود، به او گفت: مدتى است آرزوى ديدار و موعظه تو را داشتم، بهلول گفت:
چگونه موعظهات كنم، و سپس با دست خود اشارهاى به سوى عمارتهاى بلند مقابل و به
سوى قبرستان مجاور كرد و گفت: اين قصرهاى بلند از كسانى بود كه فعلا در زير اين
خاكهاى تيره خوابيدهاند. اىهارون! چه حالى خواهى داشت، آن روزى كه براى بازخواست
در محكمه عدل الهى نگاه داشته شوى و به اعمال و كردارهاى تو با دقت رسيدگى شود، اىهارون!
چه خواهى كرد در روزى كه خداوند، چنان به حسابها رسيدگى مىكند، كه حتى از هسته
خرما و از پرده باريكى كه در كمر آن است سؤال مىنمايد و تو در تمام اين مدت گرسنه
و تشنه و رو سياه باشى؟! آن روز، روز بيچارگى تو است و خلايق بر تو مىخندند.هارون
از سخنان بهلول بىاندازه متأثر شد و اشك از چشمانش فرو ريخت!
سخنان حكيمانه
× اگر مىخواهى سخنت تأثير
گذارد، پيشنهاد كن؛ نه تحميل!
× كار، انسان را از سه چيز
محفوظ مىدارد: افسردگى، فسق و احتياج!
× از حكيمى پرسيدند كه
سختترين مصائب چيست؟
گفت: احتياج كريم به لئيم!
× از لقمان پرسيدند، عاقل
كيست؟
فرمود: كسى كه در پنهان كارى
نكند كه اگر آشكار شود خجل گردد!
توسعه ايران!
يكى از دوستان مظفر فيروز نقل
مىكرد روزى ايرج اسكندرى به مظفر فيروز گفته بود: تو چرا از بزرگ شدن و توسعه
كشور ايران مضايقه داشتى؟
مظفر فيروز پرسيد: كدام توسعه؟
ايرج اسكندرى جواب داده بود:
حزب توده جز توسعه كشور ايران چيز ديگرى نمىخواست.
مظفر گفته بود: من از اين حرف
سر در نمىآورم.
ايرج به شوخى گفت: اگر حزب
توده بر ايران حاكم مىشد؛ ايران بزرگترين كشور آسيايى مىگرديد، زيرا ارتشش در
چين با طرفداران چيان كايچك مشغول نبرد مىشد. سكنه ايران در سيبرى و حكومتش در
مسكو مستقر مىشدند. شما در هيچ عصرى از تاريخ، كشور ما را تا اين حد بزرگ و وسيع
ديده بوديد؟!(لطيفههاى سياسى، ص204)
سه خيانت
يكى نزد حكيمى رفت و گفت: فلان
شخص درباره تو چيزى گفت. حكيم فرمود: از اين گفتن سه خيانت كردى، برادرى را در دل
من ناخوش كردى و دل فارغ مرا مشغول نمودى و خود را نزد من فاسق و متهم گردانيدى.(كيمياى
سعادت)
شرط ادب
يكى از اعضاى دفتر امام
مىگويد: روزى حاج احمدآقا خدمت امام آمدند و گفتند: آقا بنده مىخواهم به ديدن
فلان كس بروم، آيا اجازه مىدهيد؟
امام فرمودند: اشكال ندارد.
دوباره فرمودند: آقا! آيا سلام
شما را هم برسانم!
امام فرمودند: سلام مرا هم
برسانيد.
بار ديگر احمدآقا گفتند: آيا
بگويم كه از طرف شما آمدهام؟
امام فرمودند كه بگوييد، از
طرف من آمدهايد.
بهاى كتاب
گويند: ابوعلى سينا كه در
اوايل عمر به مطالعه فلسفه مشغول بود، در قسمت مابعد الطبيعه به شبهات و بن بستهاى
فكرى رسيد، از اين رو مدتى از تحصيل فلسفه كناره گرفت و دچار يأس و افسردگى گشت!
روزى در بازار بخارا كتاب فروش دورهگردى كتابى را به وى عرضه داشت، ولى ابن سينا
از خريدن آن امتناع ورزيد كتابفروش گفت: مالك آن دچار فقر و تنگدستى است، اگر سه
درهم بابت آن بدهى دعاگوى تو خواهم بود، ابن سينا از باب اين كه احسانى كرده باشد،
سه درهم داد و كتاب را به خانه آورد، و ديد از تصانيف ابونصر فارابى است، و با
خواندن آن مقاصد حكما را دريافت و مشكل فلسفى و فكرى وى حل شد، و به شكرانه رفع
اين مشكل علمى، مبلغى بين فقرا تقسيم كرد، و بارها مىگفته: اگر آن روز من از دادن
سه درهم در بهاى كتاب خوددارى مىكردم، هرگز به مقاصد حكما و فلاسفه اطلاع
نمىيافتم.
(هزار و يك حكايت ادبى –
تاريخى، ص199)
شعر نو
“استاد شهريار” با شعر نو
مخالف بود و عقيده داشت مضامين جديد را بايد در الفاظ متين و محكم بيان نمود.
معروف است روزى شاعر نوپردازى پيش ايشان رفته و شعر نو و بىقافيهاى را كه ساخته
بود براى استاد خواند و سپس عقيده او را خواستار شد.
استاد شهريار كه نه ميل داشت
دل او را بشكند و نه حاضر بود بدون جهت تعريفى كرده باشد گفت: بسيار چيز خوبى است.
آنوقتها كه ما جوان بوديم چنين چيزهايى مىگفتيم. منتهى اسم آن را نثر مىگذاشتيم.(لطيفههاى
سياسى، ص173(
من كجا، على كجا !
شكيب ارسلان ملقب به اميرالبيان يكى ديگر از نويسندگان زبردست عرب در
عصر حاضر است. در جلسهاى كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود، يكى از حضار
مىرود پشت تريبون و ضمن سخنان خود مىگويد:
دو نفر در تاريخ اسلام پيدا
شدهاند كه به حق شايستهاند، امير سخن ناميده شوند، يكى على ابن ابىطالب و ديگرى
شكيب!
شكيب ارسلان با ناراحتى
برمىخيزد و پشت تريبون قرار مىگيرد و از دوستش كه چنين مقايسهاى به عمل آورده
گله مىكند و مىگويد:
من كجا و علىبنابىطالب كجا؟
من بند كفش على(ع) هم به حساب نمىآيم.
(شهيد مطهرى، سيرى در نهج
البلاغه)
تب امير
عربى يكى از روزهاى گرم
تابستان به تب دچار شد. هنگام ظهر عريان شد و بدن خود را روغن ماليد و سپس زير نور
خورشيد، روى ريگهاى داغ، شروع به غلطيدن كرد و گفت: اى تب! حال مىفهمى كه چه
بلائى بر سرت آوردهام. اى موذى پست فطرت! شاهزادگان و اميران را گذاشتهاى و به
سراغ من بىنوا آمدهاى؟!
بهر حال آنقدر در آن حالت به
غلطيدن ادامه داد تا عرق كرد و تب از تن او بيرون رفت.
روز ديگر از كسى شنيد كه امير
ديشب به تب دچار گشته است. اعرابى گفت: به خدا قسم آن تب را من به سراغ او
فرستادم. اين گفت و پا به فرار نهاد.
نتيجه شوخى بىمزه
پير مردى پينه دوز بود كه
علاوه بر پينه دوزى هرگاه ميتى شب در مسجد تنها مىماند او را خبر مىكردند تا صبح
بالاى سر ميت كشيك بدهد. او هم براى اينكه خوابش نگيرد معمولاً وسائل پينه دوزى
خود را مىبرد و مشغول كار خود مىشد.
يك شب جوانهاى ده براى تفريح،
شخصى را مردهوار در تابوت خوابانده و پينه دوز را اجير كردند تا صبح در كنارش
كشيك بدهد.
پينه دوز طبق معمول خويش،
وسائل كارش را آورده مشغول كار شد كه تا صبح خوابش نبرد. نيمى از شب گذشته بود، با
خود به زمزمه افتاد و شروع به خواندن يك تصنيف قديمى كرد.
مرده قلابى سر از تابوت بلند
كرده گفت: رسم نيست كه بالاى سر مرده تصنيف بخوانند!
پينه دوز گفت: مرده هم رسم
نيست كه در كار زندهها فضولى كند. معلوم مىشود درست نمردهاى بگذار خلاصت كنم!
فوراً با مشته آهنى خود بر سر او كوبيد و او را از زندگى رهانيد!! رفقاى او كه صبح
به ديدنش آمدند، با جسد مرده واقعى رفيقشان برخورد كردند و پى به نتيجه شوخى
بىمزه شان بردند.
زيره به كرمان
شركت انگليسى “پرمافلكس”
سالانه معادل 50000 پوند نفت به صورت “بنزين فندك” به كشورهاى عربى نفتخيز حوزه
خليج فارس، صادر مىكند.
شكم سير
پروفسور” پاستور والرى
رادو” مىگويد:
“كسانى كه با شكم سير غذا
مىخورند، معمولاً بيشتر از خودشان، پزشكان را سير مىكنند”.
درس زد و خورد
شبلى كه از علماى عامه است درس
نحو مىخواند. استادش گفت: بخوان: ضَرَبَ زيدٌ عمرواً.
پرسيد: به چه جهت زيد، عمرو را
زد؟!
استاد گفت: نه، اين مثال است،
مىخواهم تو بفهمى.
شبلى برخاست. استاد گفت: به
كجا مىروى؟
گفت: نمىخواهم علمى را بخوانم
كه از همين اول با زد و خورد شروع مىشود!!
اى روى تو
اى روى تو نوربخش خلوتگاهم
ياد تو فروغ دل ناآگاهم
آن سرو بلند باغ زيبائى را
ديدن نتوان با نظر كوتاهم
در جستن وصل تو
چون آتش سوداى تو جز دود
نداشت
مسكين دل من اميد بهبود
نداشت
در جستن وصل تو بسى كوشيدم
چون بخت نبود، كوششم سود
نداشت
“انورى”
… كه مپرس
ياد دارم به نظر خط غبارى
كه مپرس
سايه كردست به من ابر
بهارى كه مپرس
كردهام عهد كه كارى
نگزينم جز عشق
بىتامل زدهام دست به
كارى كه مپرس
من نه آنم كه خورم بار دگر
بازى چرخ
خوردهام زين قفس تنگ
فشارى كه مپرس
غنچه چينان گلستان جهان را
صائب
هست در پرده دل باغ و
بهارى كه مپرس
“صائب تبريزى”
اين را… آن را
رفتيم من و دل دوش
ناخوانده به مهمانش
دزديده نظر كرديم در حسن
درخشانش
مدهوش رخش شد دل، مفتون
لبش شد جان
اين را بگرفت اينش آن را
بربود آنش
“فيض كاشانى”
دامن پاك
هر نشان كز خون دل بر دامن
چاك من است
پيش اهل دل، دليل دامن پاك
من است
عشق تو بگرفت بالا تا دل و
جانم بسوخت
آرى اين آتش بلند از خار و
خاشاك من است
“جامى”
تو به جاى ما
دل و جان ز تن برون شد، تو
همان به جا نشسته
شده ما زخويش بيرون، تو به
جاى ما نشسته
زغم زمانه ما را، نفتد،
گره بر ابرو
كه ز راه عشق، گردى، به
جبين ما نشسته
“اديب الممالك فراهانى”
غم عشق
گفتم نگرم روى تو، گفتا به
قيامت
گفتم روم از كوى تو، گفتا
به سلامت
گفتم چه خوش از كار جهان
گفت غم عشق
گفتم چه بود حاصل آن، گفت
ندامت
“هاتف اصفهانى”
جان دگرم بخش
از ضعف به هر جا كه نشستيم
وطن شد
وز گريه به هر سو كه
گذشتيم چمن شد
جان دگرم بخش كه آن جان كه
تو دادى
چندان زغمت خاك به سر ريخت
كه تن شد
(طالب آملى)
از درد رو متاب
هر بلبلى كه زمزمه بنياد
مىكند
اول مرا به برگ گلى ياد
مىكند
از درد رو متاب كه يك قطره
خون گرم
در دل هزار ميكده ايجاد
مىكند
“صائب تبريزى”
مدرس يزدى و حاكم يزد
مرحوم ميرزا محمد على مدرس
يزدى از روحانيون بنام يزد در دوران فتحعلى شاه بود. شاهزاده محمد على ميرزا پسر
فتحعلى شاه – كه حاكم يزد بود – به او ارادت داشت. بد خواهان به گوش او رسانده
بودند كه مدرس يزدى اعتقاد درستى ندارد، زيرا گفته است:
از آن شيرى كه در پستان
تاك است
اگر با كودكى نوشم چه باك
است
حاكم، مدرس را طلبيد و گفت:
آيا اين شعر از شما است؟
مدرس پاسخ داد: آرى! ولى شعر
قبل و بعد آن را نشنيدهايد. و آن وقت ارتجالاً چند بيت ديگر سرود و با بيتى كه
حاكم شنيده بود خواند، و حاكم را به ارادت سابق خود واداشت:
شبى دردى كشى با پارسايى
سخن رندانه راندى تا به
جايى
از آن شيرى كه در پستان
تاك است
اگر با كودكى نوشم چه باك
است
جوابش داد داناى سخن سنج
كه مستى راحتت بخشد به هر
رنج
ولى آن مى كه خوشتر ز
انگبين است
مزاجش “لذة للشاربين” است
دزد و اسكندر
اسكندر به كشتن دزدى فرمان
داد. دزد گفت: من در اين كار كه كردم، قلبم راضى نبود.
اسكندر گفت: در كشته شدن تو
نيز قلبت راضى نباشد!
چه مىكارى؟
مسعود رمّال در راه به شاه
مجدالدين رسيد، پرسيد: چه مىكارى؟
گفت: چيزى نمىكارم كه به كار
آيد.
گفت: پدرت نيز هم چنين بود،
هرگز چيزى نكاشت كه به كار آيد!
دو منجم ماهر
جوحى گفت: من و مادرم هر دو
منجم ماهريم كه در حكم ما خطا واقع نمىشود.
گفتند: اين دعوى بزرگ است، از
كجا مىگويى؟
گفت: از آنجا كه چون ابرى
برآيد، من مىگويم: باران خواهد آمد و مادرم گويد: نخواهد آمد! البته يا آن شود كه
من گويم يا آن شود كه او بگويد!!
خرّم از او است
خاطرم با همه تيغ ستمش
خرّم از او است
كه گرم زخم از او مرهم
زخمم هم از او است
گر چه هر لحظه جفائى رسد
از دوست وليك
هم بما از سر رأفت نظرى هر
دم از او است
“وفاى نورى”
آواز خوش
مؤذنى بانك مىگفت و مىدويد.
پرسيدند: چرا مىدوى؟ گفت: مىگويند آواز تو از دور خوش است.
سلام عريان
“سائل نهاوندى” پس از
سالها توقّف در همدان، قصد مراجعت به وطن كرد. از قضا نزديك به شهر خود كه رسيد،
دزدان، اموال او را بردند و خود او را نيز عريان كرده حتى لباسهايش را نيز به غارت
گرفتند.
وقتى خويشاوندان او كه به
استقبالش آمده بودند، سبب عريان بودنش را پرسيدند گفت:
چون از شهر همدان، شهر بابا
طاهر عريان، آمدهام بهتر اين ديدم كه سلام او را عريان به شما برسانم.
آدم منطقى
آوردهاند كه مردى وارد
خانهاى شد و گفت: مرا احترام كنيد، آدم مهمى هستم! صاحب خانه گفت: چكارهاى؟
گفت: من اهل منطقم.
پرسيد: منطق يعنى چه؟
روى تاقچه، چهار عدد
تخممرغ بود، گفت: من با منطق و دليل ثابت مىكنم اينها هشت عددند!
شب خوابيد، صاحب خانه آن چهار
تخممرغ را خورد.
چون صبح شد، مرد منطقى گفت: پس
تخممرغها چه شد؟ مىخواهم صبحانه بخورم؟
صاحب خانه گفت: آن چهار تا كه
من ديدم، خوردم، آن چهار تا كه تو مىخواستى با دليل و منطق ثابت كنى، اثبات كن و
بخور!
كار بىمعنا
آوردهاند كه يك روز وثوق
الدوله از دكتر لقمان ادهم – كه از مسافرت اروپا آمده بود – احوالپرسى كرد و
پرسيد: حالا چكار مىكنيد؟
دكتر طبق سنّت خودمانى جواب
داد: هيچ… گرفتارى براى خودم درست كردهام، زيرا مطلب را افتتحا و كار بىمعنا
را دوباره شروع نمودهام.
وثوق الدوله با قيافه
دلسوزمآبانهاى گفت: حق با شماست. كارى بىمعناست. مخصوصاً براى بيماران.
پند پير
نصيحتى كنمت ياد گير و در
عمل آر
كه اين حديث زپير طريقتم ياد است
مجو درستى عهد از جهان سست
نهاد
كه اين عجوزه عروس هزار دماد است
غم جهان مخور و پند من مبر
از ياد
كه اين لطيفه عشقم ز رهروى ياد است
(حافظ شيرازى)
دعوى مردانگى
لاف سر پنجگى و دعوى مردى
بگذار
عاجزِ نفس فرومايه، چه مردى چه زنى
گرت از دست برآيد دهنى
شيرين كن
مردى آن نيست كه مشتى بزنى بر دهنى
(مصلح الدين سعدى)
پندر پدر
دانى كه چه گفت زال با
رستم گُرد
دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
ديديم بسى كه آب سرچشمه
خُرد
چون پيشتر آمد شتر و بار ببرد
(مصلح الدين سعدى)
سه امر پايدار
سه چيز پايدار نماند: مال
بىتجارت و علم بىعبث و مُلك بىسياست.
وقتى به لطف گوى و مدارا و
مردمى
باشد كه در كمند قبول آورى دلى
وقتى به قهر گوى كه صد
كوزه نبات
گه گه چنان بكار نيايد كه حنظلى
(گلستان سعدى، ص246)
طاعون و حاكم ظالم
روزى خليفه به بهلول گفت:
چرا شكر خداى به جاى نمىآورى
كه تا من بر شما حاكم شدم طاعون از ميان شما برخاسته است؟
بهلول گفت: خداوند عادلتر از
آن است كه در يك زمان دو بلا بر ما گمارد.
اى خنك زشتى كه خويش شد
حريف
واى گلرويى كه جفتش شد خريف
نانِ مرده چون حريف جان
شود
زنده گردد نان و عين آن شود
هيزم تيره حريف نار شد
تيرگى رفت و همه انوار شد
در نمك لان چون خَر مرده
فتاد
آن خرى و مردگى يكسو نهاد
(جلال الدين مولوى)
خلق نيكو
يكى در پيش رسولصلى الله عليه
وآله وسلم آمد و گفت: دين چيست؟
گفت: خلق نيكو.
از راست وى اندر آمد و از چپ
وى اندر آمد و همچنين مىپرسيد و وى همچنين مىگفت: باز پسين بار گفت: مىندانى؟
آن كه خشمگين نشوى!
(كيمياى سعادت، ص427)
انصاف
پيرمردى را گفتند: چرا زن نكن؟
گفت: با پيرزنانم عيشى نباشد.
گفتند: جوانى بخواه چو مكنت دارى!
گفت: مرا كه پيرم با پيرزنان الفت نيست پس او را كه جوان باشد با من كه پيرم چه
دوستى صورت بندد.
(گلستان سعدى، ص146)
راستگويى
شيرفروش همه روه يك كوزه شير
براى آشپزخانه مىآورد. از قضا يك روز آن كوزه پر از آب خالص بود. آشپز كه سر آن
را گشود و نظرش به آن افتاد گفت: اين كه آب است!
شيرفروش نگاه كرد و خود نيز
تعجب نموده گفت: خيلى معذرت مىخواهم امروز فراموش كردهاند شير داخل آن بكنند.
(هزار و يك حكايت، ص264)
لطايف
از حكيمى پرسيدند: چيزى بهتر
از طلا يافت مىشود؟
گفت: بلى، قناعت!
و از بزرگى پرسيدند: اين چه
بلايى است كه مردم بر مبتلاى به آن رحم نمىكنند؟
گفت: حسد!
حكيمى فرمود: من هيچ كس را
نديدم، مگر آن كه پنداشتم كه از من بهتر است، چون من از خود خبر دارم ولى از او
نه!
پدر دارى
مسؤول محافظان و از اعضاى دفتر
امام مىگويد: سال 65 حضرت امام يك سكته كردند، حاج احمد آقا مدام در اطراف امام
بودند و از ايشان مراقبت مىنمودند، يادم هست كه حاج سيد حسن خمينى آمده بود بالاى
سر امام و حضرت امام همان جا خطاب به ايشان گفتند: “حسن آقا پدردارى را از پدرت
ياد بگيريد”!
اطاعت محض
يكى از اعضاى دفتر حضرت امام
مىگويد:
در يكى از جلسات حاج سيد احمد
آقا به دوستان فرمودند كه ولىّامر ما آقاى خامنهاى است، اگر ايشان به من بگويند
كه به منزل خودتان نمىتوانيد داخل شويد من داخل نمىشوم و مطيع ايشان هستم.
دوران اسلام
دوران بتها سپرى شده، دوران ما
دوران اسلام است. اسلام و نه هيچ راه حل ديگرى
(يوسف اسلام؛ كت استيونس،
ستاره معروف سابق موسيقى پاپ)
فرهنگ غربى
فرهنگ غربى، مخصوصاً در نيم
قرن اخير، بر اساس ماشينيسم و تسليم انسان در برابر تكنولوژى شكل گرفته است. در
اين فرهنگ، به انسانها نسبت به ماشين، بهاى كمترى مىدهند، مسألهاى كه به از خود
بيگانگى انسانها در غرب تا اين حد وحشتناك دامن زده است. در حال حاضر مشكل غرب اين
است كه براى نجات انسان و قرار دادن آن در يك جايگاه ارزشمند، هيچ طرح و تدبيرى را
جستجو نمىكنند. خود فرهنگ غرب هم امروزه مثل ميوهاى است كه از درون فاسد شده.
(يوسف اسلام؛ كت استيونس،
ستاره معروف سابق موسيقى پاپ)
طمع
ابوعبدالله فارسى قاضى بلخ
بود، يكى از رفقايش در نامهاى بهر وى نوشت كه براى چه از تحفههاى بلخ براى او
نمىفرستد. ابوعبدالله پاسخ داد: كه من بهر شيخ عدنى صابون بفرستادم كه طمع خويش
از من به صابون بشويد.
پوشش خاك
نقاشى تركِ شغل گفته و طبيب
شد، ديوژن حكيم تحسينش كرده گفت: كار خوبى كردى، زيرا خطاهاى طبابت را خاك
مىپوشاند.
وقت شناسى
از ديوجانس حكيم پرسيدند چه
موقعى براى خوردن بهتر است؟
پاسخ داد اگر مال دارى هر وقت
ميل داشته باشى و اگر فقيرى هر وقت پول داشته باشى.
پندهاى كنفوسيوس
سخن بدون اراده و ضرورت؛ يعنى
در ميان گفت و گوى ديگران سخن گفتن.
مرد آزاده براى يافتن آنچه
راست و حق است به خود همان قدر زحمت مىدهد كه مرد عامى براى يافتن آنچه براى او
سود مىآورد.
وقتى كه مرغى مىميرد آواز او
دل را به درد مىآورد، اما وقتى انسان نزديك به مرگ مىشود، گفتههاى او اهميت
خاصى دارد.
ظرايف
حكيمى را گفتند از سخاوت و
شجاعت كدام يك بهتر است؟
گفت: آن كه را سخاوت است،
شجاعت چه حاجت.
از افلاطون پرسيدند چيست آن
چيزى كه خوب نيست اظهار شود هر چند كه حق باشد؟
گفت: اين كه شخص از خودش تعريف
كند.
جاذبه و دافعه
؟؟ كونگ (شاگرد كنفوسيوس) از
استاد پرسيد: درباره كسى كه تمام مردم دهكده او را دوست مىدارند چه مىگويى؟
استاد گفت: اين ارزش چندانى ندارد. او دوباره پرسيد: درباره كسى كه همه مردم دهكده
او را دشمن مىدارند چه مىگويى؟ استاد گفت: اين هم چيزى نيست، ليكن بهتر اين است
كه انسان را مردمان نيك دوست و مردمان بد دشمن بدارند.
فاتح
دزدى دريايى را به حضور اسكندر
آوردند، وى با غضب تمام، به دزد گفت خجالت نمىكشى كه در دريا دزدى مىكنى؟ دزد
پاسخ داد: من چون يك كشتى دارم دزد دريايى هستم. اگر مثل شما چندين كشتى داشتم
فاتح بودم.
پندهاى جاودانه
اگر انسان درونش را كه عالم
اكبر است با جهاد اكبر به سازد مىرسد به رضوان الله اكبر.
شكر نعمت از نعمت بالاتر است،
چرا كه نعمت فانى مىشود اما شكر نعمت باقى مىماند.
از حكيمى پرسيدند چگونهاى؟
گفت: چگونه باشد حال كسى كه هر روز يك منزل به مرگ نزديكتر مىشود.
از حكيمى سؤال شد روز عقبتر
است يا شب؟ پاسخ داد شب، چون وقت آسايش است و آسايش از بهشت است و روز رنج است و
رنج از جهنم.
گفتار نغز
كسى كه دورانديش نباشد گرفتار
خطاهاى نزديك مىشود.
كنفوسيوس: من با كسى كه فكر
كردن را نياموخته است و در هر كار نينديشد و از خود نپرسد آيا من اين كار را چگونه
بايد بجا بياورم؟ نمىخواهم سر و كارى داشته باشم.
حكيمى را پرسيدند دنيا از آن
كيست؟ گفت از آن كسى است كه آن را ترك كند، گفتند: آخرت از آنِ كيست؟ گفت: از آن
كسى كه آن را به جويد.
تقديم استوارنامه
آورده كه وقتى ولتر، نويسنده
بزرگ فرانسه، در دهكده “فرنى” سويس در بستر مرگ افتاده بود، طبق آيين مسيحيت چند
نفر كشيش بر بالينش آمدند تا او پيش آنان اعتراف كند. ولتر كه با روحانيون ميانه
خوشى نداشت وقتى آنها را ديد در همان حال مرگ از آنها پرسيد: – “از جانب چه كسى
آمدهايد؟” كشيشها گفتند: “از جانب خدا” ولتر در آخرين لحظات زندگى نيز دست از
شوخى برنداشت و گفت: “پس استوارنامههاى خودتان را تقديم كنيد!”
ديمتانيس و اسكندر
چون اسكندر شهر ديمتانيس حكيم
را فتح كرد، ديد او در خرابه خوابيده است با پا به او زده، گفت: برخيز اى حكيم،
شهرت را فتح كرديم! حكيم گفت: فتح شهرها بر سلاطين مورد انكار نيست كار آنهاست،
اما لگدزدن به شخص، كار خران است، سعى كن كه طبيعت پادشاهان را داشته باشى نه خصلت
خران را!
سه ديوانه
پادشاهى دو نفر ديوانه را به
هم انداخت تا بخندد، وقتى حرف آنها را شنيد غضب نموده شمشير خواست، يكى از
ديوانهها به ديگرى گفت: دو تا بوديم حالا سه تا شديم!
شيطان و دلالان
از شيطان پرسيدند كدام طايفه
را بيشتر دوست دارى؟
گفت: دلالان را! پرسيدند چرا؟
شيطان گفت: زيرا من به سخن
دروغ از ايشان خرسند بودم ايشان سوگند دروغ را نيز به آن افزودند!
گرگ نه خليفه
روزىهارون خليفه عباسى از
بهلول پرسيد: آيا مىخواهى كه خليفه باشى؟ بهلول گفت: نه دوست ندارم.هارون گفت:
براى چه؟ بهلول گفت: به جهت آن كه من به چشم خود مرگ سه خليفه را ديدهام ولى شما
كه خليفه هستى مرگ دو بهلول را تا به حال نديدهاى!
مناعت طبع
“سالم بن عبدالله بن عمر
بن الخطاب” شخصى پارسا و زاهد بود “هشام بن عبدالملك” در هنگام زمامدارى خود روزى
به مسجدالحرام وارد شد همين كه چشمش به “سالم بن عبدالله” افتاد به او گفت: حاجت
خود را بخواه! سالم جواب داد: حيا مىكنم در خانه خدا از غير او چيزى سؤال كنم!
اين گذشت تا آن كه سالم از مسجد بيرون رفت، هشام به دنبال او روان شد و مجدداً به
او گفت: اين جا كه خانه خدا نيست پس از من چيزى بخواه سالم گفت: از حاجات دنيوى
بخواهم يا حاجات اخروى، هشام گفت: از حاجات دنيوى، سالم اظهار داشت كه: من حوائج
خود را از كسى كه در دست او است نخواستم چگونه از آن كه در دستش نيست بخواهم.
(كشكول شيخ بهايى)
هارون الرشيد به منصور بن عمّار گفت: با رعايت
اختصار مرا موعظه كن. منصور گفت: يا اميرالمؤمنين آيا نزد تو عزيزتر از خودت كسى
هست؟هارون گفت: البته خير. منصور گفت: اگر مىخواهى به شخصى كه بسيار دوستش دارى
بدى نكرده باشى به خودت بدى مكن!
غيبت
شيخ شبلى را يكى غيبت كرده
براى وى طبقى رطب فرستاد و گفت: شنيدم كه تو عبادت خود را براى ما هديه
فرستادهاى، من نيز خواستم تلافى كنم.
(كيمياى سعادت)
پرده پول
روزى عمروعاص به معاويه گفت:
چرا اين قدر پول و مال دوست مىدارى؟ جواب داد چگونه ندارم و حال آن كه با همين
پول و مال تو و امثال تو را بنده خود كردهام و دين و انصاف تو را از دستت گرفتم.
سخن به كنايه
عجوزى به در خانه كريمى رفت و
به او گفت: موشهاى خانه من كم شده نمىدانم چكنم؟ مرد كريم گفت: چقدر خوب به كنايه
گفتى و دستور داد چند بار خرما و حبوبات به خانهاش بردند
رسيده كار به جايى زضعف
لاقوتى
كه موش خانه ما راه مىرود
به عصا
هنگامه رفتن
اسكندر مقدونى وصيت كرده بود
دو دستش را از تابوت بيرون گذارند و تشييع كنند، سبب پرسيدند، عارض گفت: او مىخواست
بفهماند كه دست خالى مىرود و از خزاين و مال دنيا چيزى با خود نمىبرد!
رفيق مهربان
پيوسته كتاب همزبان علماست
دمساز و رفيق مهربان علماست
با اين همه گلهاى معانى كى
در اوست
باغ حكما و بوستان علماست
(ابوالقاسم حالت)
ادب
هر كه در كودكيش ادب نكنند
در بزرگى فلاح از او برخاست
چوب تر را چنان كه خواهى
پيچ
نشود خشك جز به آتش راست
(سعدى)
چشمه اشك در كوير غم
چشمه اشك در كوير غم
آخرين قسمت
غلامرضا گُلى زواره
× نظرى گذرا به شبيهخوانى
تعزيه خوانان براى تصوير و
ترسيم فاجعه كربلا و ساير مصايبى كه به اهلبيت و حتّى انبيا رفته در دو جبهه
اوليا و اشقيا به ايفاى نقش خود مىپردازند و در اين جهت از لباسهاى رنگارنگ،
ادوات موسيقى، صوت، حركات بدنى، اشياء سمبليك و مضامين سوزناك كمك مىگيرند. جنبههاى
هنرى تعزيه بسيار جالب و ديدنى است و اين نمايش در صورتى كه از خرافات و امور غير
واقعى دور باشد مىتواند به شكل جالبى صحنههاى كربلا را به نمايش گذارده و
تماشاگران را متأثّر كند. در تعزيه، تماشاگران نيز حضورى فعّال دارند و گاهى به
دعوت شبيهخوانان به سينهزنى پرداخته و صحنه تعزيه را كاملاً به مجلس سوگوارى
تبديل مىكنند. رفتارهاى افراد در تعزيه مىتواند براى افراد – بويژه كودكان و
نوجوانان – جنبه تربيتى و آموزشى داشته باشد. سبك اشعار و مضامين تعزيه به گونهاى
است كه تماشاگران بخوبى آنها را درك مىكنند و حتى افراد بىسواد با تماشاى مكرّر
مجالس تعزيه، بسيارى از اشعار تعزيه را در خاطر دارند و در موقعيتهاى مقتضى آنها
را با خود نجوا مىكنند.
شركت عاشقانه و پرهيجان مردم
در اين مراسم و نيز رونق پرشكوه آن در برخى اعصار از اين واقعيّت حكايت مىكند كه
مردم مشاركت در اين امر را ثواب مىدانند و محبّت به اهلبيت موجب شده تا آنان از
نان و آب خود مايه گذاشته تا بر رواج و رونق اين گونه مجالس بيفزايند.
تعزيه صرفاً به تشريح واقعه
كربلا نمىپردازد بلكه طيف وسيعى از صحنههاى تاريخى صدر اسلام و حتّى حوادث عصر
پيامبران را در بر مىگيرد ولى كربلا كانون اصلى اين نمايش است و در هر مجلس تعزيه
گريزى به كربلا زده مىشود. در تعزيه، بازيگر و تماشاگر حالت نمايشى را از ياد
مىبرند و همه جا را كربلا و همه روزها را عاشورا تصوّر مىنمايند و همه خونهاى به
ناحق ريخته را گواه ستم اشقياء و استمرار خون سيد الشهدا تلقّى مىكنند. تركيبى از
باورهاى مذهبى و خواستهاى اجتماعى در پديد آمدن اين نمايش، دخالت عمدهاى دارد.
صرف نظر از محاسن تعزيه و اين
كه اين نمايش مذهبى در زمينههايى چند، موفقيتهايى داشته است، نمىتوان از اين
واقعيت غيرقابل اغماض گذشت كه در شبيهخوانى صحنههايى ديده مىشود كه با
واقعيتهاى تاريخى كربلا سازگارى ندارد و در مواردى علفهاى هرزى اين گلستان را فرا
گرفته است.
تعزيه همانند ديگر سنتهاى
مذهبى بايد پاسدار ارزشهاى معنوى باشد و در آن احكام الهى رعايت شود و فضايل را در
مردم احيا كند و هنگامى اين مراسم موجبات خشنودى خداوند و اهلبيت را فراهم مىكند
كه در حدّ بندگى خداى تعالى و اطاعت اوامر الهى و دستورات ائمه به انجام برسد و
مشتمل بر دروغ و حرامى نباشد. ما نبايد اين تصوّر باطل را داشته باشيم كه هر كارى
قيافه مذهبى دارد ديگر به هر صورتى برگزار شود اشكالى ندارد، حتى اگر رهبران الهى
از آن نفرت داشته باشند، ما اجازه نداريم در مجالس سوگوارى براى گريانيدن مردم از
هر وسيلهاى بهره بگيريم؛ به فرمايش مقام معظم رهبرى:
“نوحه، سينهزنى خواندن هم
شرايط دارد، بايد كسانى كه اينها را تهيه مىكنند مىسرايند و مىخوانند مواظب
باشند كه درست بر طبق معارف اسلامى حرف بزنند تا اين سينه زنى و روضه خوانى و
نوحهخوانى قدمى باشد در راه عروج مردم به قله افكار اسلامى، اين امروز براى ما
لازم است.1
تعزيه به دليل آن كه برخى
مضامين آن از اسطورههاى قبل از اسلام الهام گرفته و اشعار آن از منابعى چون روضة
الشهداى ملاّحسين كاشفى و منابع احياناً سست و نادرست گرفته شده و نمايشهاى قرون
وسطى در آن راه يافته و دست اندركاران آن در قرون گذشته بويژه در عصر قاجاريه
سلاطين و حكام و خوانين بودهاند و نيز به دليل راه يافتن افكار عوامانه در پارهاى
از سرودههاى آن كاستىهايى دارد كه دست اندركاران بايد نسبت به پالايش و پيرايش
اين اشعار اقدام كنند و نسخههاى آن را از مطالب وهنانگيز، جعلى، بدعتزا و
نقلهاى نادرست و متباين با وقايع تاريخ صدر اسلام، پاك سازند. ما اجازه نداريم به
بهانه گريانيدن مردم به عنوان زبان حال اهل بيت مطالبى را بر زبان جارى كنيم كه با
شأن و شوكت خاندان عصمت و طهارت مطابقت ندارد.
گاهى پيام برخى اشعار تعزيه با
هدف امام حسينعليه السلام خيلى فاصله دارد و احياناً در تضادّ است. صحنههايى در
برخى شبيهنامهها مشاهده مىشود كه زندگى اهل بيت را به شكل موهنى ترسيم مىكند
ضمن آن كه صحنههاى جالب و حماسى هم در بعضى تعزيهها ديده مىشود.
پديده جبرگرايى چون تارهاى
عنكبوتى بر بعضى اشعار تعزيه تنيده شده و اين عقيده باطل را كه بنىاميّه ناشر و
حامى آن بودند گروهى ناآگاهانه به صحنههاى تعزيه وارد كردهاند.
در تعزيه به عنوان زبان حال
امام به چرخ و فلك و روزگار دشنام داده مىشود كه فلسفه اسلامى و باورها و
انديشههاى اعتقادى تشيّع آن را تأييد نمىكند. نكته ديگر اين كه بعضى مضامين كه
متأسفانه از زبان اهل بيت در تعزيه نقل مىشود، متضمن اين تصور باطل است كه تمام
مصايبى كه بر خاندان عصمت و طهارت رفت براى اين بود كه گنهكاران از آتش دوزخ رهايى
يافته و به بهشت برين گام نهند و اين عقيده باطل از باورهاى مسيحيت تحريف شده است.
دكتر محمد ابراهيم آيتى
مىگويد:
“نعوذ باللّه اين توجيه و
طرز فكر كه شايد مورد پسند عوام باشد درست نقطه مقابل واقعى ]نظر[ امام در اين
نهضت است؛ يعنى او قيام كرد تا مردم بيشتر از خدا بترسند، بيشتر از آثار گناه كه
در دنيا و آخرت دامنگير گناهكاران مىشود، برحذر باشند.”2
راستى آيا اين گناهكاران اين
قدر عزيزند كه بايد عزيزترين و پاكترين انسانها آن هم با آن وضع المناك و اسفبار
فداى آنها شود و گروهى از خاندان عصمت و طهارت كه آراسته به فضايل و مكارم بودند
جانشان را براى اينها قربانى كنند، البته اين كه حضرت امام حسينعليه السلام كشتى
نجات است و شفاعت عظمايى كه خداوند بر آن بزرگوار عنايت فرموده، حقيقتى مسلم و
محتوم است اما اين مطالب از آن جداست كه سيّدالشّهدا كشته شد تا گناهكاران را نجات
دهد. او كشتى نجات است اما نه براى افرادى چون پسر نوح كه عمرى را در عصيان و
نافرمانى اوامر الهى و دستورات ائمه به سر بردهاند، گناه آن وقت بخشيده مىشود كه
روح ما با حماسه حسينى پيوند بخورد و علامت بخشيده شدنش اين است كه ديگر گرد آن
نگرديم.
برخى شبيهنامهها حالت افسانه
را دارد و وقتى در تاريخ دنبال آن مىگرديم هيچ گونه واقعيتى ندارد، مجلس تعزيه
عروسى قاسم، داستان زعفر جنى و داستان متوكّل عباسى و پيرزنى كه مىخواهد به كربلا
برود از اين گونه دروغها و تحريفات عاشوراست.
در شبيهنامههايى كه براى
كربلا ساختهاند گاهى اشعار به خاطر آن كه از منابعى مخدوش گرفته شده از ماجراى
واقعى حادثه دور شده است و حتى نامها و اسامى افراد جعلى است، صحنههايى اتفاق
مىافتد كه تاريخهاى مستند نقل نكردهاند.
حضرت آية الله العظمى خامنهاى
طىّ بياناتى مىفرمايند:
“بعضى از افراد اشعارى را
مىخوانند كه آدم دلش نمىخواهد حتّى براى پدر و مادر و يا پسر او هم اين شعرها
خوانده شوند؛ يعنى تعبيراتى مىكنند كه در آنها نوعى استهجان وجود دارد، نبايد بوى
ذلّت و خاكسارى نسبت به ائمهعليهم السلام و به شجاعان كربلا در اشعار استشمام
بشود؛ براى مثال، روضه دامادى حضرت قاسم چيزى است كه يا قطعاً يا به احتمال زياد
رد آن ثابت شده است، عبداللّه پسر امام حسنعليه السلام در كربلا بود بعد مجروح شد
و نجات داده شد و رفت. اين مسلّم است دختر امام حسينعليه السلام به نام فاطمه
مشخص است كه چه كسى است، چند سال عمر كرده، چند فرزند داشته و پدرش هم مشخص بود
سادات ابن حسن هم هستند و چيز مبهمى در تاريخ وجود ندارد، حال ما بياييم پسر 13
ساله امام حسن را در كربلا داماد كنيم، اين چيزى است كه كمى غيرقابل قبول است، چه
لزومى دارد آدم اين را بخواند.”3
نگارنده وقتى يكى از نسخههاى
تعزيه حضرت علىاكبرعليه السلام را مورد بررسى قرار مىداد به اشعارى برخورد كه
واقعاً با شؤون اهل بيت مغاير است؛ به عنوان نمونه، در اين نسخه از زبان امام خطاب
به زينب گفته مىشود:
شده وقتى كه گردى خوار و
رسوا
ميان كوچهها اى جان خواهر!
در اين شبيهنامه بين علىاكبر
و پدر گفتگوهاى زيادى رد و بدل مىشود و امام حاضر نمىگردد كه علىاكبر روانه
ميدان شود در حالى كه طبق پژوهشهاى تاريخى، امام به هنگام عزيمت علىاكبر به سوى
ميدان جنگ به فرزندش بدون هيچ درنگى اذن داد ولى در تعزيه از زبان علىاكبر
مىخوانند:
نمىدهى زچه اى باب اذن
ميدانم
فتاده آتش غيرت زمهر بر جانم!
و بعد هم برخوردهاى احساسى و
عاطفى بين ليلى و علىاكبر بخش مهمى از تعزيه را در برمىگيرد كه طبق مستندات تاريخى
امّليلا در كربلا نبوده است. در دنباله تعزيه طى مكالمهاى بين امام و فرزندش
علىاكبر خونبهاى پسرى اين چنين پاك و طاهر، بخشش گناهان امت عاصى مطرح مىشود!!
همچنين در اين تعزيه، علىاكبر جوانى مجرّد و هيجده ساله معرفى شده كه نعوذ باللّه
پدر از انتخاب همسر براى وى كوتاهى كرده است و چنين مسائلى مخالف سيره و سنّت اهل
بيت است و از سويى على اكبر در كربلا 27 يا 28 ساله بوده و ازدواج كرده و فرزندى
هم داشته است.
اميد آن كه با منقّح شدن متون
تعزيه، هنر شبيهخوانى بتواند بيش از پيش در جهت بزرگداشت شعائر اسلامى گام
بردارد.
پى نوشتها:
1) به نقل از روزنامه
اطلاعات، شماره 19938.
2) محمد آيتى، بررسى تاريخ
عاشورا، ص123 و124.
3) غلامعلى رجايى، مصائب
امام حسين، ص15 و 16.
پيشواى مشروطه
پيشواى مشروطه
قسمت اول
محمد رضا سمّاك امانى
اشاره
آخوند خراسانى از سلسله حماسه
سازان تاريخ ايران است. وى مرجع تقليد، مدرّس كمنظيرِ حوزه علميّه نجف و رهبر
انقلاب مشروطه بود. تمامى تاريخ نويسان مشروطه، حتّى آنان كه دشمن روحانيّت و
خواستار نابودى اسلام و استيلاى فرهنگِ غرب در ايران بودند، رهبرى او را در نهضت
مشروطه پذيرفتهاند. امّا شگفت كه دربارهاش كمتر از ساير دست اندركاران نهضت
مشروطه سخن به ميان آمده است!
× تولد و تحصيل
آخوند خراسانى در سالِ 1255
ه.ق در مشهد ديده به جهان گشود. پدرش، ملاّحسين هراتى علاوه بر تبليغ به تجارت
ابريشم نيز مشغول بود. ملاّحسين روحانى وارستهاى بود كه براى گذران زندگى، هماره
در بين راه هرات و مشهد، در رفت و آمد بود. وى در سفرهاى تبليغىاش مردم را با
احكام اسلامى آشنا مىساخت. در يكى از همين سفرها، در كاشان ازدواج كرد. ثمره اين
ازدواج چهار پسر به نامهاى نصرالله، محمّدرضا، غلامرضا و محمدكاظم (آخوند خراسانى)
بود. سرانجام مهرِ پيشواى هشتم او را به مشهد كشاند تا براى هميشه در شهر شهادت
ساكن شود.1
× هجرت
آخوند خراسانى در دوازده سالگى
وارد حوزه علميّه مشهد شد. ادبيّات عرب، منطق، فقه و اصول را در حوزه مشهد فرا
گرفت. در هيجده سالگى ازدواج كرد و در 22 سالگى همراه كاروان زيارتى عتبات عاليات،
براى ادامه تحصيل عازم عراق شد. شوق تحصيل او را بر آن داشت تا سرپرستى همسر و
فرزندش را به پدر بسپارد و آنها را به خاطر مشكلات سفر و مشكل مسكن در نجف همراه
خود نبرد.
كاروان زايران به سبزوار رسيد.
قافله براى استراحت، رحل اقامت افكند تا پس از توقّفى كوتاه، به سوى عراق حركت
نمايند. آخوند خراسانى آوازه دانشِ “ملاهادى سبزوارى” را شنيده بود، بدين خاطر
تصميم گرفت از كاروان جدا شود و براى بهره جستن از درياى علم آن حكيم فرزانه در
سبزوار بماند. آخوند، ماههاى رجب، شعبان و رمضان 1277 ه.ق را در حوزه علميّه
سبزوار گذراند و از درس فيلسوف بزرگ عصر، ملاهادى سبزوارى بهره برد.2 وى از سبزوار
به تهران رفت و حدود سيزده ماه در مدرسه صدر، در درس ملاحسين خويى و ميرزا
ابوالحسن جلوه شركت كرد.3
سرانجام به حوزه علميّه نجف
راه يافت و در درس شيخ انصارى و ميرزا حسن شيرازى شركت كرد.4 آخوند خراسانى شب و
روز در تلاش براى اندوختن دانش و به دست آوردن تقوا مىكوشيد و در اين راه از هيچ
مشكلى نهراسيد. خودش مىگويد:
“تنها خوراك من فكر بود.
ولى قانع نبودم. هيچ گاه نشد كه گلايه كنم. شش ساعت بيشتر نمىخوابيدم. شبها بيدار
بودم. با ستارگان دوست شده بودم. خواب با شكم خالى بسيار مشكل است.”5
آخوند خراسانى غرق در درس و
مطالعه بود كه ناگهان نامهاى رشته افكارش را از هم گسست و اشك از ديدگانش روان
ساخت. فرزند خُردسالش ديده از جهان فرو بست. آخوند خراسانى نامهاى به پدر نوشت و
از او درخواست كرد كه همسر داغدارش را به نجف بياورد. ملاّحسين همراه عروسش به نجف
آمد و خود مدّتى در نجف ماند و پس از زيارت اماكن مقدسه، به مشهد برگشت.
داغ مرگ فرزند اندك اندك از
ذهن آخوند و همسرش محو مىشد. زن و مرد جوان در انتظار تولّد فرزند، روزشمارى
مىكردند. امّا باز هم، مصيبت بر خانه سايه افكند. فرزند، قبل از تولّد مُرد و
بچّه مُرده به دنيا آمد6 و همسرش نيز پس از مدتى بيمارى از دنيا رفت. داغ مرگ
همسر، آتش به جانش افكند.7 تاب مقاومت نداشت. مرگ همسر و دو فرزند، كمرِ طاقتش را
در جوانى خم كرد تنها حَرَم حضرت علىعليه السلام و دامن پر مهر اشك توانست قامتش
را راست كند.
× آوازه علمى آخوند
آخوند سالها در درس شيخ انصارى
و ميرزاى شيرازى شركت كرد و از زبدهترين شاگردان آن دو بود. وى از همان ابتدا با
پشتكارى كم نظير، راههاى پيشرفت را مىپيمود.
وى در كنار تحصيل، به عبادت و
شب زندهدارى نيز اهميت فراوان مىداد. او بارها به كربلا رفت و به زيارت امام
حسينعليه السلام نايل شد. در يكى از اين سفرها، پس از زيارت در درس آية الله آخوند
اردكانى (متوفّاى1302 ه.ق) شركت كرد. آخوند اردكانى نظر شيخ انصارى را در مسألهاى
بيان كرد و سپس بر نظر او چند اشكال كرد. آخوند اشكالها را در ذهن خود وارسى كرد.
اشكالها درست بود. پس از برگشت به نجف و شركت در درس شيخ انصارى، اشكالهاى اردكانى
را به استاد بازگو كرد. شيخ انصارى يكى از اشكالها را پذيرفت. امّا اشكال دوّم را
رد كرد. آخوند به دفاع از اشكال دوّم اردكانى پرداخت. استاد دوباره پاسخ گفت. امّا
آخوند دفاعيه استاد را قانع كننده ندانست و بار ديگر اشكال را با بيانى ديگر مطرح
كرد. گفت و شنود شاگرد و استاد به درازا كشيد. صدها طلبه كه در درس شيخ انصارى
شركت كرده بودند، در شگفت بودند كه چگونه طلبهاى جوان كه 25 سال بيش نداشت و كمتر
از سه سال بود كه به درس شيخ انصارى راه يافته بود، بىمحابا با دليلهاى قوى به
استاد اشكال مىكند. يكى از طلاّب به ديگران گفت: اين آخوند (آخوند خراسانى) را
ببينيد كه دارد گفتار آن آخوند (آخوند اردكانى) را تأييد مىكند. از آن زمان به
بعد در همه نجف او را با لقب “آخوند” صدا مىكردند.8
آخوند از سال 1278 ه.ق تا سال
1291 ه.ق، بيش از سيزده سال در درس خارج استادان برجسته حوزه علميّه نجف شركت كرد.
بيش از دو سال در درس شيخ انصارى شركت كرد و پس از وفات او )1281ه.ق)، دو سال به
درس آية الله سيّد على شوشترى (متوفاى 1283 ه.ق) راه يافت و سالها در درس آية الله
شيخ راضى بن محمد نجفى (متوفاى 1290 ه.ق) و آيةالله سيّد مهدى مجتهد قزوينى ادامه
تحصيل داد.
آخوند بيش از سيزده سال در
كنار درسهاى ساير اساتيد در درس ميرزاى شيرازى نيز شركت كرد. تا اين كه استاد در
سال 1291 ه.ق به سامرا هجرت كرد. بيشتر شاگردانش نيز همراه استاد به سامرا رفتند.
اما آخوند در نجف ماند و به تدريس (مدتى بود كه در كنارِ تحصيل و شركت در درس
ميرزاى شيرازى، به تدريس نيز مشغول بود) ادامه داد.9 البته برخى از نويسندگان
مىنويسند: آخوند نيز به سامرا رفت، ولى پس از مدّتى كوتاه به سفارش ميرزاى شيرازى
به نجف برگشت و به تدريس ادامه داد.
روزى آخوند به سامرا رفت و پس
از زيارت مرقد امام حسن عسكرىعليه السلام و امامهادىعليه السلام در درس استاد
پيشين خود شركت كرد. آخوند اشكالى به نظريه ميرزاى شيرازى وارد ساخت. استاد پاسخ
گفت. آخوند اشكال را با بيانى ديگر تكرار كرد. استاد دوباره پاسخ داد… پرسش و
پاسخ ادامه يافت. سرانجام آخوند به احترام استاد لب فرو بست. روز بعد، ميرزاى
شيرازى پيش از آغاز درس گفت: “در بحث ديروز، حق با آخوند بود.”
اندك اندك آوازه علمى آخوند در
حوزه علميه نجف پيچيد و روز به روز بر شمار شاگردانش افزوده شد. اينك وى يكى از
مجتهدان و مدرّسان مشهورِ نجف بود. و به عنوان يكى از ممتازترين شاگردان ميرزاى
شيرازى، مورد احترام طلاّب و علما بود. ميرزاى شيرازى مقام علمى او را به طلبهها
گوشزد مىكرد. آخوند تا هنگامى كه ميرزاى شيرازى زنده بود، به احترام استاد بالاى
منبر نمىرفت؛روىزمينمىنشستودرسمىگفت.
ميرزاى شيرازى در سال 1312 ه.ق
دارفانى را وداع گفت. آخوند مدّتى پس از رحلت استاد به سامرا رفت. پس از زيارت
مرقد امامان به سوى منزل استاد به راه افتاد. كوبه در منزل را بوسيد و پيشانى بر
آن گذاشت و زار زار گريست.
وى از موفقترين استادان تاريخ
حوزههاى علميّه شيعه است كه شمار شاگردانش را تا سه هزار نفر نوشتهاند و صدها مجتهد
در درس او تربيت يافتند.10
آوازه علمى آخوند از مرزها
گذشت از اين رو “شيخ الاسلامِ” امپراتورى عثمانى كه در آن زمان به عراق آمده بود،
همراه شمارى از همراهان در درس آخوند شركت كرد. همهمهاى بين طلاب بلند شد. به
احترام او برخاستند. “شيخالاسلام” نزديكتر رفت. آخوند با ديدن وى، درس را به
بررسى نظر ابوحنيفه در يكى از مسائل علم اصول كشاند. ابتدا به خوبى نظر او را بيان
كرد و دليلهايش را برشمرد. “شيخالاسلام” سنّى در شگفت بود كه چگونه استاد شيعى،
نظر پيشواى اهل سنّت را پذيرفته است؟! امّا اندكى بعد سخنان آخوند او را متوجّه
اشتباهش ساخت. آخوند چند اشكالِ علمى بر نظر ابوحنيفه وارد ساخت و سپس نظر مجتهدان
شيعه در آن مسأله را بيان كرد. آخوند از “شيخ الاسلام” خواست تا به منبر بروند و
همه از سخنانش استفاده نمايند. امّا روحانى اهل سنّت به احوالپرسى با آخوند بسنده
كرد. “شيخ الاسلام” از قدرت علمى و احترام آخوند چنان به وجد آمده بود كه تا
مدّتها بعد، هماره از آن ديدار به يادماندنى سخن مىگفت.11
× عبادت و زهد
آخوند از ابتداى جوانى تا آخر
عمرش، هر روز به زيارت حرم حضرت علىعليه السلام مشرّف مىشد و از طلوع فجر به
زيارت آفتاب مىرفت. آن گاه به مسجد هندى مىرفت و درس مىگفت. شبها پس از اقامه
نماز جماعت در صحن حرم، در منزلش براى برخى از شاگردان ممتازش درس مىگفت. نمازهاى
مستحبىاش، حتى در سنين پيرى ترك نشد و در ماه رمضان نيز براى طلبهها سخنرانى
مىكرد.
اواخر عمر، زيارت را (شايد به
خاطر پيرى) طول نمىداد. يكى از مريدانش به وى گفت: شما كمى بيشتر در حرم بمانيد،
تا همه زايران متوجّه آداب زيارت شما بشوند. آخوند دست به ريش خود گرفت و گفت: در
اين آخرِ عمر، با اين ريش سفيد به خدا شرك بورزم و خودنمايى كنم؟!
يكى از همسايگان آخوند مىگفت:
ناله سوزناك و صداى گريه آخوند در نيمههاى شب، قلب هر سنگدلى را مىلرزاند.
آخوند به تميزى سر و وضع و
لباس اهميت فراوانى مىداد. همراه سه فرزند كه همگى آنها متأهّل بودند، در يك خانه
زندگى مىكرد. چهار خانواده، چهار اتاق داشتند. روزى يكى از پسرانش از تنگى جا به
پدر شكايت كرد. پدر گفت: اگر قرار باشد كه خانههاى اين شهر را بين نيازمندان بخش
كنند، به ما بيش از اين نمىرسد.
× دستگيرى نيازمندان
يكى از سخنرانان مذهبى كربلا
كه از مخالفانِ مشروطه بود و همه جا عليه آخوند صحبت مىكرد، به علّت بدهى تصميم
گرفت كه خانهاش را بفروشد. مشترى، خريد خانه را مشروط به امضا و اجازه آخوند قرار
داد. چارهاى نداشت، گرچه روىِ ديدن آخوند را نداشت، امّا شرمنده و ناچار نزد
آخوند رفت و از او خواست تا به اين معامله راضى شود. آخوند چند كيسه ليره به او
داد و گفت: شما جزو علماييد. من راضى نيستم كه در گرفتارى باشيد. با اين پول، بدهى
خود را بدهيد و خانه را نفروشيد. هرگاه به مشكلى برخورديد، نزد من بياييد. واعظ
كربلا از رفتار آخوند متنبّه گشت و از آن پس، از مريدان او شد.12
× تأليفات
آخوند كتابهاى زيادى درباره
اصول، فقه و فلسفه به نگارش درآورد. آثارش عبارتند از:
1- حاشيه مختصر بر رسائل، كه
نخستين اثر اوست.
2 – حاشيه مفصّل بر رسائل، كه
به نام “دررالفوائد” چندين بار چاپ شده است.
3- حاشيه بر مكاسب.
4- فوائد: در سال 1315 ه.ق، در
تهران به چاپ رسيده است.
5- حاشيه بر اسفار.
6- حاشيه منظومه ملاهادى
سبزوارى.
7- رسالهاى در مشتق.
8- رسالهاى در وقف.
9- رسالهاى در رضاع.
10- رسالهاى در دماء ثلاثه.
11- رسالهاى در اجاره.
12- رسالهاى در طلاق.
13- رسالهاى در عدالت.
14- رسالهاى در رهن، همه
رسالهها در يك جلد چاپ شده است.
15- القضاء والشهادات.
16- روح الحياة فى تلخيص نجاة
العباد كه در سال 1327 ه.ق، در بغداد به چاپ رسيده است.
17- تكملة التبصره: در سال
1328 ه.ق، در تهران چاپ شده است.
18- ذخيرةالعباد فى يوم
المعاد: رساله عمليّه آخوند، به زبان فارسى است كه نخست در بمبئى و سپس در سال
1329 ه.ق، در تهران چاپ شده است.
19- اللمعات النيره فى شرح
تكملة التبصره.
20- كفاية الاصول: مهمترين اثر
آخوند، كه چندين بار چاپ شده است و هنوز در حوزههاى علميّه شيعه تدريس مىشود.
بيش از صد نفر از مجتهدان شيعه
بر اين كتاب حاشيه و شرح نوشتهاند.
× تأسيس مدارس
برخى از بانيان خير، هزينه
ساختن مدرسه علميّهاى را به آخوند دادند. وى نيز با تمام توان در تلاش براى ساختن
مدرسه بود. سرانجام در سال 1321 ه.ق، مدرسه علميّهاى در محلّه “حويش” نجف، به
همّت او بنا شد. اين مدرسه به نام “مدرسه بزرگ آخوند” مشهور شد. كتابخانه مدرسه
داراى نفيسترين كتابهاى خطى بود. آخوند در سال 1326 ه.ق، مدرسه ديگرى در محلّه “برّاق”
ساخت كه به “مدرسه الوسطى آخوند” شهرت يافت. سوّمين مدرسهاى كه با همّت ايشان بنا
شد، “مدرسه كوچك آخوند” است كه در سالِ 1328 ه.ق، در محلّه براق، كار بناى آن به
اتمام رسيد.
آخوند در ساختن چندين مدرسه در
نجف، كربلا و بغداد مشاركت داشت. در اين مدرسهها ادبيات فارسى نيز تدريس مىشد.
او مبلّغانى به ايلها، عشاير و روستاهاى دور افتاده عراق گسيل داشت، تا آنها را با
احكام اسلامى آشنا سازند. مجلّههاى “اخوت”، “درة النجف”، “العلم” و “نجف اشرف” با
پشتيبانى آخوند در عراق منتشر مىشد.13
× شركت اسلامى
صنايع ايران در دوره صفويه از
رونق خوبى برخوردار بود. بيش از 90% كالاهاى مورد نياز مردم در داخل كشور توليد
مىشد. امّا با روى كار آمدن سلسله قاجاريه ورق برگشت و صنايع رو به ورشكستگى
نهاد. ملك المتكلمين، از روحانيون سرشناس آن دوران پيشگام آبادىِ اقتصاد كشور شد.
با بازرگانان و ثروتمندان صحبت كرد و آنها را به گسترش صنايع توليدى تشويق نمود.
سرانجام پس از ماهها سخنان او به بار نشست. گروهى از بازرگانان با سرمايه يك
ميليون تومانى كه در آن زمان پول هنگفتى بود، نخستين شركت ملّى را در ايران تأسيس
كردند. شركت اسلامى، نخستين شركت سهامى بود كه در ايران تأسيس شد. اين شركت در سال
1316 ه.ق در اصفهان آغاز به كار كرد. كارخانههاى پارچهبافى و توليد پوشاك اين
شركت در اندك مدتى چنان سودآور شد كه روز به روز بر شمار سهامداران شركت اسلامى
افزوده شد و صدها دستگاه بافندگى وارد ميدان توليد شد. شعبههاى شركت در بسيارى از
شهرستانها گشايش يافت.
ملك المتكلمين، حاج آقا
نوراللّه اصفهانى و سيّد جمال واعظ در منابر مردم را به خريد سهام تشويق مىكردند.
900/000 تومان سهام توسّط مردم خريدارى شد. سيّد جمال واعظ كتابى به نام “لباس
التّقوى” نوشت و هدف از تأسيس شركت اسلامى را در آن كتاب بيان نمود. آخوند خراسانى
و هفت نفر از مراجع تقليد نجف تقريظى بر اين كتاب نوشته و از شركت اسلامى پشتيبانى
نمودند. آخوند در حمايت از شركت نوشت: بر مسلمانان لازم است كه لباس ذلّت (توليد
خارج) را از تن بيرون كنند و لباس عزّت (ساخت داخل) را بپوشند.14
ادامه دارد
پى نوشتها:
1) عبدالحسين مجيد كفايى، مرگى
در نور، (كتابفروشى زوّار، 1359) ص14؛ دايرة المعارف بزرگ اسلامى، زير نظر كاظم
بجنوردى، مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامى (چاپ دوّم: 1364، تهران) ص151؛ سيد محسن
امين، اعيانالشيعه، (دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، 1403 ه.ق) ج9، ص5؛ خيرالدين
زرحكى، الاعلام، (چاپ سوم: دارالعلم للملايين، بيروت، 1989م) ج9، ص11.
2 ) مرگى در نور، ص29 ،24 – 21
و 35.
3 ) محمد كاظم خراسانى، كفاية
الاصول، مقدّمه جواد شهرستانى (مؤسسه آل البيت لاحياء التراث).
4 ) اعيان الشيعه، ج9، ص5.
5 ) مرگى در نور، ص55.
6 ) همان، ص49 – 47.
7 ) همان، ص50.
8 ) كفاية الاصول، مقدمه.
9 ) دائرة المعارف بزرگ
اسلامى، ج1، ص151؛ اعيان الشيعه، ج9، ص5؛ مهدى بامداد، تاريخ رجال ايران، (كتابفروشى
زوّار، تهران، 1347) ج4، ص1؛ كفاية الاصول، مقدمه؛ مرگى در نور، ص67 – 65؛ مجلّه
كيهان انديشه، 1364، شماره 4، ص19.
10 ) كفاية الاصول، مقدمه؛
مرگى در نور، ص119 ،102 و 122.
11 ) كفاية الاصول، مقدمه.
12 ) مرگى در نور، ص397 ،395 ،394
،381 ،380 – 379 ،377 ،107 ،103 – 102 و 400.
13 ) جعفر خليلى، موسوعة
العتبات المقدسه، (چاپ دوم: مؤسّسه الاعلمى، بيروت، 1407 ه.ق) ج7، ص147- 146 و 154
– 150؛ مرگى در نور، ص374 – 373.
14 ) مهدى ملك زاده، تاريخ
انقلاب مشروطيت ايران (چاپ سوم: انتشارات علمى، تهران، 1371) ج1، ص138 – 136؛ تشيع
و مشروطيت در ايران، ص131.
پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ
پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ
قسمت اول
اشاره
در خصوص شيوه برخورد “امام حسن
مجتبى”عليه السلام با “معاوية بن ابىسفيان” كتابهاى گوناگونى نوشته شده است، لكن
از ميان آنها، كتاب “صلح امام حسن” (پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ) به خامه
دانشمند برجسته، “شيخ راضى آل ياسين” از امتيازات چشمگيرى برخوردار است. استاد
بزرگ “سيد عبدالحسين شرف الدين” درباره مؤلف و اثر ارجمندش مىگويد: “هيچ يك از
بزرگان دين، در مورد اين موضوع مهم (صلح امام حسن)، كوششى را كه او در فراهم آوردن
اين كتاب منحصر به فرد و بىنظير مبذول داشت، بكار نبرده است. و اينك كتاب اوست با
اين اوج و سطح بلند كه در كتابخانه اسلام، خلأاى را كه امت اسلامى سخت نيازمند
پرشدن آن بود، پر كرد.”
مترجم تواناى اين اثر گرانسنگ؛
“حضرت آية الله العظمى خامنهاى” درباره اين كتاب مىفرمايد: “اينك كه با فراهم
آمدن ترجمه اين كتاب پرارزش و نامى، جامعترين و مستدلترين كتاب درباره “صلح امام
حسن” در اختيار فارسى زبانان قرار مىگيرد، اين جانب يكى از آرزوهاى ديرين خود را
برآورده مىيابم و جبهه سپاس و شكر بر آستان لطف و توفيق پروردگار مىسايم.”
مقاله پيش رو، تلخيصى از اين
اثر گرانبهاست، كه توسط نويسنده گرامى جناب آقاى غلامرضا گلى زواره صورت گرفته
است. ضمن تشكر از ايشان، اين نكته را هم بايد افزود كه على رغم تلاش تلخيصگر، به
علت گسترده بودن بحث و زياد بودن حجم مطالب، تنها گوشههايى از اين اثر بزرگ منعكس
گرديده، ولكن بىشك همين مقدار هم مفيد و ثمر بخش است.
“واحد تاريخ و سياست مجله”
“× سيرى كوتاه در
زندگانى امام حسن مجتبى عليه السلام
حضرت امام حسن مجتبىعليه
السلام امام دوم شيعيان، در نيمه دوم ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر “مدينه” پا به
عرصه حيات گذاشت. نام او را “حسن” و كنيهاش را “ابومحمّد” نهادند.
هيچ كس از جهت سيما و اخلاق،
شبيهتر از او به رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم نبود. بيست و پنج بار با پاى
پياده حج گزارد. هرگاه از مرگ و قبر و محشر ياد مىنمود بشدّت مىگريست، هنگام وضو
و نماز بدنش به لرزه افتاده رنگ چهرهاش به زردى مىگراييد. سه نوبت اموال خود را
با خدا تقسيم نمود، بىاعتناترين مردم به زيور دنيا بود. با تمامى شأن و منزلتى كه
داشت بسيار متواضع بود و بخشش وى شهره خاص و عام بود. او سرور جوانان بهشت و يكى
از دو نفرى است كه دودمان پيامبر منحصراً از نسلشان پديد آمد و يكى از چهار نفرى
است كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم با آنان به مباهله نصاراى نجران حاضر شد و
يكى از پنج نفر اصحاب كسا و يكى از دوازده نفرى است كه خداوند فرمانبرداريشان را
بر بندگان واجب ساخته است. پس از وفات پدرش، مسلمين با او، بيعت نمودند. در پانزدهم
جمادى الاولى سال چهل و يك هجرى، جهت حفظ دين و جلوگيرى از خونريزى مسلمين،
قرارداد صلح را با معاويه منعقد ساخت و پس از آن روانه مدينه گرديد. امام حسن
مجتبىعليه السلام چندين بار با دسيسه معاويه مسموم گرديد تا آن كه در 28 صفر سال
49 ه.ق به شهادت رسيد. آن بزرگوار را در قبرستان بقيع و در كنار قبر جدهاش فاطمه
بنت اسد، دفن نمودند.
× بيعت
پس از رحلت پيامبر بزرگ
اسلامصلى الله عليه وآله وسلم عدّهاى با تأويل و توجيه و ناديده انگاشتن
فرمايشات گرانقدر پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله وسلم در خصوص تمسّك به كتاب خدا
و اهل بيت، در امر خلافت انشعاب ايجاد نموده و آن را از خاندان پيامبر باز گرفتند.
و منظور و هدف مهمى كه پيامبر با اصرار و ابرام و احتياط براى امت و عترت در نظر
داشت و به خاطر آن خلافت را به عترت سپرد، از چشم آنان پوشيده ماند. همين تفكيك
خلافت از عترت و اهل بيت بود كه فجايع خونين تاريخى را در مسير اسلام پديد آورد و
موجب شد تا فردى چون معاويه بر مسند خلافت قرار گيرد.
معاويه كوشيد تا در تمامى
مراكز بزرگ اسلامى بذر مسموم خود را پاشيده مردم را با بهانههاى گوناگون از يارى
حضرت علىعليه السلام باز دارد. اين مسائل، رنج جانكاهى را متوجه آن بزرگوار نمود
كه بازتاب آن در خطبههاى ايشان ديده مىشود. فرزند او يعنى حضرت امام حسنعليه
السلام نيز به خاطر شرايط ناگوارى كه با توطئه برنامهريزى شده معاويه فراهم شده
بود، اندوهى نهانى و بزرگ داشت ولى از سويى با مشاهده ياران ارزنده پدرش كه
استوانههاى اخلاص و ايثار بودند روزنه اميدى در دلش گشوده مىگشت كه با شهادت
آنها در ميادين نبرد و در كنار حضرت علىعليه السلام اين دريچه اميد هم بسته شد و
آن رنج نهان چندين برابر گشت. با شهادت حضرت علىعليه السلام وضعيت نامطلوبى براى
حضرت امام حسنعليه السلام به جا گذاشته شد.
مردم مىبايد با كسى كه نصوص و
گفتههاى صريح پيغمبر بر او منطبق است يعنى حسن بن علىعليه السلام بيعت نمايند،
لذا عبيدالله بن عباس در مسجد جامع و در بين انبوه جمعيت، مردم را با صدايى رسا به
بيعت با او دعوت نمود. با اتمام گفتار او مردم مىگفتند: وه كه چه محبوب است بر ما
و شايسته خلافت و با شوق و رغبت به بيعت با او شتافتند. اين حادثه در 21 رمضان سال
چهلم هجرت مصادف با شهادت پدرش به وقوع پيوست. نقاط ديگرى جز كوفه نيز بيعت با او
را پذيرفتند. با اختتام مراسم بيعت، حضرت امام حسنعليه السلام طى خطابهاى تاريخى
از مزاياى اهلبيت و حق مسلّم آنها در خلافت سخن راند و در خصوص حوادث خطرناك
هشدار داد، سپس از فراز منبر فرود آمد و كارگزاران شهرها را مرتب ساخت و احكام
أُمرا را صادر نمود و به امور مردم پرداخت.
× بسيج و فرماندهى
مردم در مسجد كوفه اجتماع
نمودند، حضرت امام حسنعليه السلام خلايق را به جهاد عليه معاويه اين عنصر طغيانگر
و آشوبگر و تجزيه طلب و دفاع از حق و پايدارى دعوت نمود. “عدى بن حاتم” اولين كسى
بود كه دعوت امام را اجابت كرد و به اردوگاه سپاه اسلام در “نخيله” رفت و هزار جنگجوى
قبيله “طى” بدو پيوستند. پس از وى گروههاى ديگرى عازم جبهه جنگ شدند. امام نيز “مغيرة
بن نوفل” را بر كوفه گماشت تا مردم را براى حضور افزونتر در نُخيله ترغيب نمايد.
در مدت ده روزى كه در نُخيله توقف داشت چهار هزار نيروى جنگى به او پيوستند. پس از
آن، امام به كوفه مراجعت نمود و خطبهاى پرهيجان انشاء كرد كه به دنبال آن سپاهيان
ديگرى به اردوگاه مسلمين ملحق شدند. امام به سوى “دير عبدالرحمن” كه بر سر راه دو
اردوگاه امام، در مدائن بود رهسپار گرديدند، اين ناحيه به لحاظ سوق الجيشى اهميت
قابل توجهى داشت و انتخاب آن از سوى امام، خود يك استراتژى جنگى به شمار مىرفت.
امام با اين كار و ترسيم خط مشى جنگى خود، چهره فرماندهى آگاه را نشان داد كه به
رموز نظامى مرسوم زمان به بهترين نحو واقف است. پس از آن امام حسنعليه السلام “عبيدالله
بن عباس” را فرمانده مقدم سپاه نمود و از او خواست تا در كارها با “قيس بن سعد بن
عباده” و “سعيد بن قيس همدانى” مشورت كند.
نصوص تاريخى تعداد قواى نظامى
را كه در دو اردوگاه “مدائن” و “مسكن” مستقر بودهاند بين چهل هزار تا صدهزار نفر
ذكر نمودهاند ولى قرائن و شواهد مبيّن آن است كه رقم سپاه به بيست هزار نفر بالغ
گرديده است.
× عناصر سپاه
امام براى فراهم آوردن سپاه،
مزاياى قواى نظامى را صددرصد افزود. “حجر بن عدى” را نزد كارگزاران ولايتها فرستاد
تا مردم را جهت جهاد، بسيج نمايد. خطباى زبردستى چون، “عدى بن حاتم”، “معقل بن قيس”،
“زياد بن صعصعه” و “قيس بن سعد” با او همكارى نمودند. به زعم نغمههاى پليدى كه از
سوى مخالفان امام ساز مىشد، تبليغات ياران باوفاى امام تا حدودى توانست مؤثر واقع
شود و عده زيادى از مردم را به جهاد و دفاع ترغيب نمايد. روشهاى حكيمانه و
مُدبّرانه و خطابههاى حماسى و مواعظ بليغ، كار خود را كرد و اميدوارى به شكست شام
و پيروزى كوفه را در همه جا و همه كس دميد.
با همه اين مسائل، تركيب سپاه
امام، انگيزهاى واحد براى جهاد نداشت. گروهى جهت به دست آوردن سود مادى و
جمعآورى غنايم به سوى قرارگاه شتافتند، عدّهاى در حالتى بين شك و ترديد رهسپار
جبهه جنگ شدند. خوارج اين تروريستهاى خطرناك، بدو پيوستند تا از عواقب منفوريت در
نزد مردم تا حدودى رهايى يابند و تظاهر آنان به جهاد، نيرنگى بيش نبود. آنها در
آغاز مىخواستند، به هر حيلتى بود با معاويه بجنگند و همراهى آنان با امام چيزى جز
فتنهانگيزى نبود. ضربه جسارت آميزى كه در “مظلم ساباط” “جراح ابن سنان اسدى” بر
امام وارد نمود، برگرفته از توطئه مخفى و جدّى خوارج بود. بدين ترتيب قبل از شروع
نبرد، مقاصد پليد اين گروه بر امام آشكار گرديد و آگاهى آن بزرگوار به سست عهدى و
ناهمراهى قومش افزون گشت. چنانچه آن حضرت طى نطقى خطاب به لشكر مدائن به اختلاف
تمايلات و هدفهاى عناصر سپاه در اين جنگ اشاره نموده است.
در اين جا ممكن است اين سؤال
مطرح شود كه: اگر امام به ناخالصى سپاه واقف بود و گروههاى معارض را مىشناخت پس
چرا به تصفيه لشكر نپرداخت و به قطع عضو فاسد، اقدام ننمود؟ در پاسخ بايد گفت:
1- شايسته نيست داوطلب جهاد طرد شود و چارهاى
جز پذيرش اين گروهها نبود.
2- تاريخ گواه آن است كه در سپاه پيامبرصلى الله
عليه وآله وسلم و حضرت علىعليه السلام نيروهاى اين گونه بوده و آن بزرگواران
تصفيهاى صورت ندادهاند؛ امام حسنعليه السلام نيز بر حسب وظيفه لازم بود به روش
پدر و جدّش عمل مىكرد.
3- اگر ايشان به تصفيه عناصر بخصوصى از سپاه
مىپرداخت، امكان اختلاف و دودستگى مىرفت.
4- دوران كوتاه زمامدارى آن امام به ايشان فرصت
اصلاح گروههاى مزدور و منافق را نداد.
× عبيداللّه بن عباس
وى سردارى بود كه دلى
برافروخته و بيقرار و سينهاى داغدار داشت و جوياى انتقام دو فرزند بىگناه خود
بود. وقتى به وادى “مسكن” رسيد، مطّلع شد كه عمليات كينهتوزانه برخى از رؤساى
كوفه، كوششهاى شيعيان را خنثى نموده و براى بسيج عمومى، مانع ايجاد كرده است، امّا
تفاوت عددى دو سپاه براى او چندان رعبآور نبود و بيشتر به روحيه سپاه مىانديشيد
و از آن بيم داشت كه دام تزوير معاويه در دل سپاهيان، بذر تفرقه ايجاد كند و حدسش
درست بود، زيرا در اردوگاه “مسكن” شايعهاى مبنى بر “شروع مذاكرات صلح امام حسن”
آشفتگى تأسف آورى ايجاد كرد و بدين لحاظ تصميم گرفت در اين بحبوبه از فرماندهى
كنارهگيرى كند، ولى چون اين كار، قرين با عجز و زبونى بود و اين جوان سى و نه
ساله خودخواه و مغرور كسى نبود كه شخصيت خود را ناتوان نشان دهد، در حالى كه
مىتوانست با درايت، آشوبطلبان را خاموش نمايد و منتظر فرمان نهايى امام باشد.
ولى اين فرمانده به زشتى ديگرى تن در داد و آن صحبت با فرستاده معاويه درباره مزد
فرار بود!
معاويه براى وى يك ميليون درهم
پاداش قرار داد و نيز از ضعف او يعنى جاهطلبى هم بهره برد و بدين گونه فرمانده
جوانهاشمى، شبانه همچون فرارى ذليلى وارد اردوگاه معاويه شد!
پس از وى، فرماندهى لشكر مقدم
امام با “قيس بن سعد عباده” گرديد. قيس طى خطابهاى پركشش به نكوهش حركت زشت و
خيانتبار “عبيدالله بن عباس” پرداخت و تأثير كلام او آن چنان بود كه حاضرين فرياد
زدند “الحمدلله كه او را از ميان ما خارج ساخت”.
× آغاز سرنوشت
حركت خائنانه “عبيدالله” فضاى
مساعدى براى پديد آوردن روحيه تمرّد و سرپيچى به وجود آورد، به گونهاى كه در
فاصلهاى كوتاه، تعداد فراريان ميدان جنگ به هشت هزار نفر بالغ گرديد. بدين ترتيب
جلوههاى فريبنده شام انديشه خيانت را در افراد برافروخته ساخت. افرادى كه جهت
جمعآورى غنايم جنگى آمده بودند، اكنون بدون جنگ و از راه خيانت به مطامع مادى خود
رسيدند و لذا معاويه جنگ خود را با “حسن بن على”عليه السلام به نبردى حيله گرانه و
فتنهانگيز تغيير داد.
× كوفه در روزهاى بيعت
كوفه در هنگامه بيعت با امام
حسنعليه السلام داراى وحدت نظر بود البته در اين ميان ضمن آن كه اغراض شايسته و
موافق، وجود داشت، غرضهاى فاسد با اهداف پنهان زمينههاى نفاق را ايجاد مىنمودند.
معالوصف حسن بن علىعليه السلام همه دلها را با خود همراه داشت و مردم نيز بدو
محبت مىورزيدند. عدّهاى مىپنداشتند كه با بيعت با شخصى كه خُلق و خُوى خوش دارد
به خواستهها و طمعهاى خود خواهند رسيد، اما وقتى صراحت در احكام و قاطعيت در
اجراى عدالت را از سوى آن امام مشاهده نمودند از سود مادى و منافع دنيوى اين حكومت
مأيوس گشته و به كارشكنى و ايجاد تفرقه پرداختند. ادامه عصيان معاويه نيز افراد
مذكور را در اخلالگرى تقويت مىنمود. افرادى كه در روزهاى بيعت بانى فساد و اختلال
در اوضاع بودند در گروههاى زير تقسيم مىشدند:
1- باند اموى: اين دسته با معاويه مكاتبه داشتند
و به او وعدهها دادند و هنگامى كه امام از تصميم نهايى و مقاصد شوم آنها مطّلع
گشت، زير لباس خود زره بر تن مىنمود و حتى بدين حال به نماز حاضر مىشد. افراد
اين گروه در پوششى از دروغ و نفاق فعاليتهاى زشت و پليد خود را ادامه مىدادند.
2- خوارج: اين افراد با امام شرط نمودند كه اگر
نبرد با شاميان را آغاز كند، با وى بيعت كنند كه امام دست از بيعت آنها كشيد و
فرمود: به شرط اطاعت كامل و بدون قيد و شرط بيعت كنند كه ناچار شدند در ظاهر با
امام بيعت كنند، خوارج به طرق گوناگون ايمان بسيارى از مردم را متزلزل مىنمودند.
3- شكّاكها: اينها تحت تأثير خوارج در حال ترديد
بودند وگرچه توانايى شرارت نداشتند امّا آلت دست فتنهگران بودند.
4- الحمراء: اينها از اولاد بردگان بودند و در
برابر مزد به هر جنايتى دست مىزدند و شمشير برندهاى در دست زورمندان به شمار
مىرفتند.
در كنار اين گروههاى معارض،
شيعيان بودند كه به لحاظ تعداد، در مركز حكومت بر ديگران فزونى داشتند. بىشك اگر
اين افراد از توطئهها و دسايس گروههاى فوق مصون بودند، براى مقابله با خطرهايى كه
از شام به سوى كوفه سرازير مىشد، كافى بودند. امام حسنعليه السلام بيش از هر كس
درصدد آن بود تا با مساعد شدن اوضاع، قدرت شيطانى معاويه را درهم بكوبد. اما در
داخل حكومت او مردمانى زندگى مىكردند كه گرچه در ظاهر با هم بودند ولى از لحاظ
اهداف و انگيزهها فاصله زيادى داشتند و آن بزرگوار در برخورد با اين اوضاع و
احوال از خود دورانديشى نشان مىداد كه اگر حوادث غير قابل محاسبه پيش نمىآمد به
طور حتم پيروزى درخشانى به دست مىآورد.
× چند نمونه از عاقبت
انديشيهاى امامعليه السلام:
الف : در بيعت افراد هيچ شرطى را از آنها
نپذيرفت جز اطاعت محض در هنگام جنگ و صلح.
ب : مزاياى جنگجويان را صد در صد افزايش داد.
ج : دو نفرى را كه براى معاويه جاسوسى مىكردند
اعدام نمود.
د : به لحاظ شناخت جوامع كوفى و روحيه اطرافيان،
نبرد با معاويه را به تأخير انداخت.
ه : پرونده سياه معاويه را به مردم معرفى نمود و
بهانه معقولى در نزد افكار عمومى براى جنگ با معاويه به وجود آورد.
× تصميم جنگ
امام طى نامهاى از معاويه
مىخواهد كه با ايشان بيعت نمايد از طغيان و سركشى دست بردارد و پس از نصايحى در
پايان نامه خطاب به معاويه مىنويسد: “اگر جز به پيگيرى از گمراهى و ستيزهگرى تن
درندهى مسلمانان را به سروقتت خواهم آورد و تو را به محاكمه خواهم كشيد، تا خدا
ميان ما حكم كند و او بهترين حكم كنندگان است.”
اگر نامههاى امام حسنعليه
السلام به معاويه بررسى شود، روشهاى عاقلانه و استدلالهاى محكم در آنها آشكار
مىشود ولى بر عكس، معاويه در نامههايى كه به امام حسنعليه السلام نوشته از
خصومتهاى كهنه گذشته سخن به ميان مىآورد و آتش اختلاف را برمىافروخت، وى هيچ
گونه دليل معقولى براى اثبات حق خلافت و تصرف اين مسند مقدّس نداشت، حتى حربه
بُرّان خونخواهى عثمان، با شهادت حضرت علىعليه السلام كُند شده بود و اكنون در
مقابل او كسى قرار داشت كه بر در خانه عثمان ايستاد و به گونهاى از او دفاع نمود
كه پيكرش از خون رنگين گرديد تنها دليلى كه معاويه داشت اين بود كه از امام
حسنعليه السلام به سال، بزرگتر و به زعم باطل خود با سابقهتر و محبوبتر است!
معاويه در آخرين پاسخى كه به فرستادگان امام حسنعليه السلام داد اين بود: “برگرديد،
ميان ما و شما به جز شمشير نيست.”
بدين گونه معاويه با امام
مفترض الطاعهاش از در مخالفت و گردنكشى درآمد ولى امام به جنگ، به ديده وظيفه
نامطلوب كه صرفاً در حال ضرورت بايد بدان دست زد، مىنگريست و نيز در انتظار نبردى
بود كه قبلاً نيروى لازم و متّحد را براى آن تدارك ديده باشد.
اين تفكر و وجود عوامل فتنهانگيز
موجب گرديد كه امام جنگ را با وجود تعجيل بسيارى از ياران باوفايش به تأخيرافكند،
زيرا امام با بصيرتى كه داشت، آينده دورترى را مىديد و از فسادى كه بخشى از
همراهان و سپاهش را فرا گرفته بود، آگاهى داشت لذا صلاح نديد كه جنگ را قبل از
هنگامه ضرورت آغاز نمايد. البته اگر ايشان مىخواست در مقابل تحركات عوامل داخلى
شدت عمل به خرج دهد، آتش فتنه پيش از وقت، مشتعل مىشد و معاويه از شورشهاى داخلى،
بهتر بهره مىگرفت. لذا به خوشرفتارى و مدارا روى آورد.
با اين توصيف از آن جا كه
معاويه در كوفه به اخلال و تشنج دست زد و وجدانهاى پَست و رذل را با پول خريد و
جاسوسهايى به آن نواحى فرستاد و با ارسال بخشنامههايى تمامى سپاهيان تحت نفوذ خود
را به بسيج عمومى فرا خواند، امام در پاسخ به اين ستيزهجويى رسماً اعلان جهاد
داده با دعوت ايشان، مؤمنان و افراد بااخلاص پروانهوار به گردش جمع شدند اما در
كنار اين ياوران پاك سرشت، خيل انبوهى از بدانديشان و افراد سست عنصر وجود داشتند؛
وى حتى هنگامى كه اردوى خود را در مرزهاى عراق مستقر مىنمود به فكر جنگ كردن نبود
و نگران آن بود كه حريفش دست به كار جنگ شود.
معاويه نامههايى كه زعماى
خيانتكار كوفه برايش نوشته بودند، جمع آورى نمود و براى حسن بن علىعليه السلام
ارسال داشت تا آن امام را از اغراض سپاه خود باخبر نموده باشد و اين خود درآمدى
جهت ورود به مذاكرات صلح است.
همچنين هيأت شامى كه براى
تقديم اين نامهها به امام، در اردوگاه مدائن آمده بودند هنگامى كه خيمههاى سپاه
را از نظر مىگذرانيدند از روى عمد و با صداى بلند مىگفتند: “خوب شد، خدا به دست
پسر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم خونها را حفظ كرد و فتنه را خوابانيد و آرزوى
صلح را برآورده ساخت”! و اين موارد بذر فتنهاى بود كه معاويه مىخواست توسط آن
صلح را به زور به دست آورد و فتنههاى خود را از طريق رواج شايعات و بدبينى ادامه
دهد، تا آن كه به منظور خود رسيد، زيرا دو لشكر امام مستقر در “مسكن” و “مدائن”
دستخوش نگرانى و حوادث تلخى شدند. با اين همه تحيّر و ترديد، كوچكترين نگرانى در
وجود امام پديد نيامد و صرفاً به تأمل ايستاد، تا راه صحيح و خط مشى منطقى را
انتخاب نمايد.”ادامه دارد”
رسول هدايت
رسول هدايت
آية الله شهيد مرتضى مطهرى
پيغمبر اكرم، حضرت محمّد بن
عبداللهصلى الله عليه وآله وسلم، كه نبوّت به او پايان يافت، در سال 570 بعد از
ميلاد متولد شد. در چهل سالگى به نبوّت مبعوث گشت. سيزده سال در مكه مردم را به
اسلام دعوت كرد و سختيها و مشكلات فراوان متحمّل شد، و در اين مدت گروهى زبده
تربيت كرد و پس از آن به مدينه مهاجرت نمود و آن جا را مركز قرار داد. ده سال در
مدينه آزادانه دعوت و تبليغ نمود و با سركشان عرب نبرد كرد و همه را مقهور ساخت.
پس از ده سال همه جزيرة العرب مسلمان شدند. آيات كريمه قرآن تدريجاً در مدت بيست و
سه سال بر آن حضرت نازل شد، مسلمين شيفتگى عجيبى نسبت به قرآن و هم نسبت به شخصيّت
رسول اكرم نشان مىدادند. رسول اكرم در سال يازدهم هجرى؛ يعنى، يازدهمين سال هجرت
از مكه به مدينه، كه بيست و سومين سال پيامبرى او و شصت و سومين سال از عمرش بود
درگذشت، در حالى كه جامعهاى نوبنیاد و مملو از نشاط روحى و مؤمن به يك ايدئولوژى
سازنده كه احساس مسؤوليت جهانى مىكرد تأسيس كرده و باقى گذاشته بود.
آنچه به اين جامعه نوبنياد روح
و وحدت و نشاط داده بود، دو چيز بود: قرآن كريم كه همواره تلاوت مىشد و الهام
مىبخشيد و ديگر شخصيت عظيم و نافذ رسول اكرم كه خاطرها را به خود مشغول و شيفته
نگه مىداشت. اكنون درباره شخصيت رسول اكرم اندكى بحث مىكنيم:
× دوران كودكى
هنوز در رحم مادر بود كه پدرش
در سفر بازرگانى شام در مدينه درگذشت. جدّش عبدالمطلب كفالت او را بر عهده گرفت.
از كودكى آثار عظمت و فوق العادگى از چهره و رفتار و گفتارش پيدا بود. عبدالمطلب
به فراست دريافته بود نوهاش آيندهاى درخشان دارد.
هشت ساله بود كه جدّش
عبدالمطلب درگذشت، و طبق وصيت او ابوطالب عموى بزرگش عهدهدار كفالت او شد.
ابوطالب نيز از رفتار عجيب اين كودك كه با ساير كودكان شباهت نداشت در شگفت
مىماند.
هرگز ديده نشد، مانند كودكان
همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان بدهد، به غذاى اندك اكتفا مىكرد و از
زيادهروى امتناع مىورزيد برخلاف كودكان همسالش و برخلاف عادت و تربيت آن روز،
موهاى خويش را مرتب مىكرد و سر و صورت خود را تميز نگه مىداشت.
ابوطالب روزى از او خواست كه
در حضور او جامههايش را بكند و به بستر رود، او اين دستور را با كراهت تلقى كرد و
چون نمىخواست از دستور عموى خويش تمرّد كند، به عمو گفت روى خويش را برگردان تا
بتوانم جامهام را بكنم، ابوطالب از اين سخن كودك درشگفت شد، زيرا در عرب آن روز
حتى مردان بزرگ از عريان كردن همه قسمتهاى بدن خود احتراز نداشتند. ابوطالب
مىگويد: “من هرگز از او دروغ نشنيدم، كار ناشايسته و خنده بىجا نديدم، به
بازيهاى بچهها رغبت نمىكرد، تنهايى و خلوت را دوست مىداشت و در همه حال متواضع
بود.”
× تنفر از بى كارى و بطالت
از بىكارى و بطالت متنفر بود،
مىگفت: “خدايا از كسالت و بىنشاطى، از سستى و تنبلى و از عجز و زبونى به تو پناه
مىبرم” مسلمانان را به كار كردن تشويق مىكرد و مىگفت: “عبادت هفتاد جزو دارد و
بهترين جزو آن كسب حلال است.”
× امانت
پيش از بعثت براى خديجه كه بعد
به همسريش درآمد، يك سفر تجارتى به شام انجام داد، در آن سفر بيش از پيش لياقت و
استعداد و امانت و درستكاريش روشن شد. او در ميان مردم آنچنان به درستى شهره شده
بود كه لقب “محمد امين” يافته بود. امانتها را به او مىسپردند. پس از بعثت نيز
قريش با همه دشمنيهايى كه با او پيدا كردند، باز هم امانتهاى خود را به او
مىسپردند. از همين رو پس از هجرت به مدينه علىعليه السلام را چند روزى بعد از
خود باقى گذاشت كه امانتها را به صاحبان اصلى برساند.
× مبارزه با ظلم
در دوران جاهليت، با گروهى كه
آنها نيز از ظلم و ستم رنج مىبردند براى دفاع از مظلومان و مقاومت در برابر
ستمگران همپيمان شد، اين پيمان در خانه عبدالله بن جدعان – از شخصيتهاى مهم مكه –
بسته شد و به نام “حِلْف الفضول” ناميده شد، او بعدها در دوره رسالت از آن پيمان
ياد مىكرد و مىگفت حاضر نيستم آن پيمان بشكند و اكنون نيز حاضرم در چنين پيمانى
شركت كنم.
× اخلاق خانوادگى
در خانواده مهربان بود، نسبت
به همسران خود هيچ گونه خشونتى نمىكرد، و اين برخلاف خلق و خوى مكّيان بود.
بدزبانى برخى از همسران خويش را تحمل مىكرد تا آن جا كه ديگران از اين همه تحمل
رنج مىبردند، او به حسن معاشرت با زنان توصيه و تأكيد مىكرد و مىگفت: همه مردم
داراى خصلتهاى نيك و بد هستند، مرد نبايد تنها جنبههاى ناپسند همسر خويش را در
نظر بگيرد و همسر خود را ترك كند، چه هرگاه از يك خصلت او ناراحت شود خصلت ديگرش
مايه خشنودى اوست و اين دو را بايد با هم به حساب آورد. او با فرزندان و با
فرزندزادگان خود فوقالعاده عطوف و مهربان بود، به آنها محبت مىكرد روى دامن خويش
مىنشاند، بر دوش خويش سوار مىكرد، آنها را مىبوسيد و اينها همه بر خلاف خلق و
خوى رايج آن زمان بود. روزى در حضور يكى از اشراف يكى از فرزندزادگان خويش (حضرت
مجتبىعليه السلام) را مىبوسيد، آن مرد گفت من دو پسر دارم و هنوز حتى يكبار هيچ
كدام از آنها را نبوسيدهام! فرمود: “مَنْ لا يُرْحَمْ؛ كسى كه مهربانى نكند، رحمت
خدا شامل حالش نمىشود.”
نسبت به فرزندان مسلمين نيز
مهربانى مىكرد، آنها را روى زانوى خويش نشانده دست محبت بر سر آنها مىكشيد. گاه
مادران، كودكان خردسال خويش را به او مىدادند كه براى آنها دعا كند، اتفاق
مىافتاد كه احياناً آن كودكان روى جامهاش ادرار مىكردند، مادران ناراحت شده و
شرمنده مىشدند و مىخواستند مانع ادامه ادرار بچه شوند، او آنها را از اين كار
بشدت منع مىكرد و مىگفت مانع ادامه ادرار كودك نشويد، اين كه جامه من نجس بشود
اهميت ندارد، تطهير مىكنم.
× با بردگان
نسبت به بردگان فوق العاده
مهربان بود، به مردم مىگفت: اينها برادران شمايند، از هر غذا كه مىخوريد به آنها
بخورانيد، و از هر نوع جامه كه مىپوشيد آنها را بپوشانيد، كار طاقت فرسا به آنها
تحميل مكنيد، خودتان در كارها به آنها كمك كنيد. مىگفت آنها را به عنوان “بنده” و
يا كنيز (كه مملوكيت را مىرساند) خطاب نكنيد، زيرا همه مملوك خداييم و مالك حقيقى
خدا است، بلكه آنها را به عنوان “فتى” (جوانمرد) يا “فتاة” (جوان زن) خطاب كنيد.
در شريعت اسلام، تمام تسهيلات ممكن براى آزادى بردگان كه منتهى به آزادى كلى آنها
مىشد فراهم شد. او شغل “نخّاسى” يعنى بردهفروشى را بدترين شغلها مىدانست و
مىگفت بدترين مردم نزد خدا آدم فروشانند.
× نظافت و بوى خوش
به نظافت و بوى خوش علاقه شديد
داشت، هم خودش رعايت مىكرد و هم به ديگران دستور مىداد. به ياران و پيروان خود
تأكيد مىنمود كه تن و جامه خويش را پاكيزه و خوشبو نگهدارند. بخصوص روزهاى جمعه
وادارشان مىكرد غسل كنند و خود را معطّر سازند كه بوى بد از آنها استشمام نشود،
آن گاه در نماز جمعه حضور يابند.
× برخورد و معاشرت
در معاشرت با مردم مهربان و
گشاده رو بود، در سلام به همه حتى كودكان و بردگان، پيشى مىگرفت، پاى خود را جلو
هيچ كس دراز نمىكرد و در حضور كسى تكيه نمىنمود. غالباً دوزانو مىنشست، در
مجالس دايرهوار مىنشست تا مجلس بالا و پايينى نداشته باشد و همه جايگاه مساوى
داشته باشند. از اصحابش تفقّد مىكرد، اگر سه روز يكى از اصحاب را نمىديد سراغش
را مىگرفت، اگر مريض بود عيادت مىكرد و اگر گرفتارى داشت كمكش مىنمود. در
مجالس، تنها به يك فرد نگاه نمىكرد و يك فرد را طرف خطاب قرار نمىداد بلكه
نگاههاى خود را در ميان جمع تقسيم مىكرد، از اين كه بنشيند و ديگران خدمت كنند
تنفر داشت. از جا بر مىخاست و در كارها شركت مىكرد. مىگفت خداوند كراهت دارد كه
بنده را ببيند كه براى خود نسبت به ديگران امتيازى قايل شده است.
× نرمى در عين صلابت
در مسائل فردى و شخصى و آنچه
مربوط به شخص خودش بود، نرم و ملايم و باگذشت بود، گذشتهاى بزرگ و تاريخىاش يكى از
علل پيشرفتش بود. اما در مسائل اصولى و عمومى، آن جا كه حريم قانون بود سختى و
صلابت نشان مىداد و ديگر جاى گذشت نمىدانست. پس از فتح مكه و پيروزى بر قريش
تمام بديهايى كه قريش در طول بيست سال نسبت به خود او مرتكب شده بودند ناديده گرفت
و همه را يك جا بخشيد. توبه قاتل عموى محبوبش حمزه را پذيرفت. اما در همان فتح
مكه، زنى از بنىمخزوم مرتكب سرقت شده بود و جرمش محرز گرديد، خاندان آن زن كه از
اشراف قريش بودند و اجراى حدّ سرقت را توهينى به خود تلقى مىكردند سخت به تكاپو
افتادند كه رسول خدا از اجراى حد صرف نظر كند. بعضى از محترمين صحابه را به شفاعت
برانگيختند. ولى رنگ رسول خدا از خشم برافروخته شد و گفت چه جاى شفاعت است؟ مگر
قانون خدا را مىتوان به خاطر افراد تعطيل كرد. هنگام عصر آن روز در ميان جمع
سخنرانى كرد و گفت:
“اقوام و ملل پيشين از آن
جهت سقوط كردند و منقرض شدند كه در اجراى قانون خدا تبعيض مىكردند، هرگاه يكى از
اقويا و زبردستان مرتكب جرم مىشد معاف مىشد و اگر ضعيف و زيردستى مرتكب مىشد
مجازات مىگشت، سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست، در اجراى (عدل) درباره هيچ كس
سستى نمىكنم هر چند از نزديكترين خويشاوندان خودم باشد.”
× عبادت
پارهاى از شب، گاهى نصف، گاهى
ثلث و گاهى دو ثلث شب را به عبادت مىپرداخت. با اين كه تمام روزش، خصوصاً در
اوقات توقف در مدينه، در تلاش بود، از وقت عبادتش نمىكاست، او آرامش كامل خويش را
در عبادت و راز و نياز با حقّ مىيافت. عبادتش به منظور طمع بهشت و يا ترس از جهنم
نبود، عاشقانه و سپاسگزارانه بود. روزى يكى از همسرانش گفت تو ديگر چرا آن همه
عبادت مىكنى؟ تو كه آمرزيدهاى، جواب داد: آيا يك بنده سپاسگزار نباشم؟
بسيار روزه مىگرفت، علاوه بر ماه رمضان و قسمتى از شعبان، يك روز در
ميان روزه مىگرفت، دهه آخر ماه رمضان بسترش به كلى جمع مىشد و در مسجد معتكف
مىگشت و يكسره به عبادت مىپرداخت ولى به ديگران مىگفت كافى است در هر ماه سه
روز روزه بگيريد. مىگفت: به اندازه طاقت عبادت كنيد، بيش از ظرفيت خود بر خود
تحميل نكنيد كه اثر معكوس دارد. با رهبانيت و انزوا و گوشهگيرى و ترك اهل و عيال
مخالف بود، بعضى از اصحاب كه چنين تصميمى گرفته بودند مورد انكار و ملامت قرار
گرفتند. مىفرمودند: بدن شما، زن و فرزند شما، و ياران شما همه حقوقى بر شما دارند
و مىبايد آنها را رعايت كنيد.
در حال انفراد عبادت را طول
مىداد، گاهى در حال تهجّد ساعتها سرگرم بود. اما در جماعت به اختصار مىكوشيد،
رعايت حال اضعف مأمومين را لازم مىشمرد و به آن توصيه مىكرد.
× زهد و ساده زيستى
زهد و ساده زيستى از اصول
زندگى او بود. ساده غذا مىخورد، ساده لباس مىپوشيد و ساده حركت مىكرد.
زيراندازش غالباً حصير بود، بر روى زمين مىنشست، با دست خود از بز شير مىدوشيد،
و بر مركب بىزين و پالان سوار مىشد، و از اين كه كسى در ركابش حركت كند به شدت
جلوگيرى مىكرد. قوت غالبش نان جوين و خرما بود. كفش و جامهاش را با دست خويش
وصله مىكرد. در عين سادگى طرفدار فلسفه فقر نبود. مال و ثروت را به سود جامعه و
براى صرف در راههاى مشروع لازم مىشمرد، مىگفت: “نعم المال الصالح للرجل الصالح”.
چه نيكو است ثروتى كه از راه مشروع به دست آيد براى آدمى كه شايسته داشتن ثروت
باشد و بداند چگونه صرف كند، و هم مىفرمود: “نعم العون على تقوى الله الغنى؛ مال
و ثروت كمك خوبى است براى تقوا.”
× اراده و استقامت
اراده و استقامتش بىنظير بود،
از او به يارانش سرايت كرده بود. دوره بيست و سه ساله بعثتش يكسره درس اراده و
استقامت است. او در تاريخ زندگىاش مكرر در شرايطى قرار گرفت كه اميدها از همه جا
قطع مىشد ولى او يك لحظه تصور شكست را در مخيّلهاش راه نداد، ايمان نيرومندش به
موفقيت يك لحظه متزلزل نشد.
× رهبرى و مديريت و مشورت
با اين كه فرمانش ميان اصحاب
بىدرنگ اجرا مىشد و آنها مكرر مىگفتند: چون به تو ايمان قاطع داريم اگر فرمان
دهى كه خود را در دريا غرق كنيم و يا در آتش بيفكنيم، مىكنيم. او هرگز به روش
مستبدان رفتار نمىكرد، در كارهايى كه از طرف خدا دستور نرسيده بود، با اصحاب
مشورت مىكرد و نظر آنها را محترم مىشمرد و از اين راه به آنها شخصيت مىداد. در
بَدْر، مسأله اقدام به جنگ، همچنين تعيين محل اردوگاه، و نحوه رفتار با اسراى جنگى
را به شور گذاشت، در أُحُد نيز راجع به اين كه شهر مدينه را اردوگاه قرار دهند و
يا اردو را به خارج ببرند، به مشورت پرداخت. در احزاب و در تَبُوك نيز با اصحاب به
شور پرداخت.
نرمى و مهربانى پيغمبر، عفو و
گذشتش، استغفارهايش براى اصحاب، و بىتابىاش براى بخشش گناه امّت، همچنين به حساب
آوردنش اصحاب و ياران را، طرف شور قرار دادن آنها و شخصيت دادن به آنها، از علل
عمده نفوذ عظيم و بىنظير او در جمع اصحابش بود.
قرآن كريم به اين مطلب اشاره
مىكند آن جا كه مىفرمايد:
“به موجب مهربانىاى كه
خدا در دل تو قرار داده، تو با ياران خويش، نرمى نشان مىدهى، اگر تو درشتخو و
سختدل مىبودى، از دورت پراكنده مىشدند، پس عفو و بخشايش داشته باش و براى آنها
نزد خداوند استغفار كن و با آنها در كارها مشورت كن، هرگاه عزمت جزم شد، ديگر بر
خدا توكل كن و ترديد به خود راه مده.”
× نظم و انضباط
نظم و انضباط بر كارهايش
حكمفرما بود، اوقات خويش را تقسيم مىكرد و به اين عمل توصيه مىنمود، اصحابش تحت
تأثير نفوذ او دقيقاً انضباط را رعايت مىكردند، برخى تصميمات را لازم مىشمرد،
آشكار نكند و نمىكرد. مبادا كه دشمن از آن آگاه گردد، يارانش تصميماتش را بدون
چون و چرا به كار مىبستند. مثلاً فرمان مىداد كه آماده باشيد فردا حركت كنيم،
همه به طرفى كه او فرمان مىداد همراهش روانه مىشدند، بدون آن كه از مقصد نهايى
آگاه باشند، در لحظات آخر آگاه مىشدند، گاه به عدهاى دستور مىداد كه به طرفى
حركت كنند و نامهاى به فرمانده آنها مىداد و مىگفت بعد از چند روز كه به فلان
نقطه رسيدى نامه را باز كن و دستور را اجرا كن. آنها چنين مىكردند و پيش از رسيدن
به آن نقطه نمىدانستند مقصود نهايى كجاست و براى چه مأموريتى مىروند، و بدين
ترتيب دشمن و جاسوسهاى دشمن را بىخبر مىگذاشت و احياناً آنها را غافلگير مىكرد.
× ظرفيّت شنيدن انتقاد و
تنفّر از مدّاحى و چاپلوسى
او گاهى با اعتراضات برخى
ياران مواجه مىشد. اما بدون آن كه درشتى كند نظرشان را به آنچه خود تصميم گرفته
بود جلب و موافق مىكرد.
از شنيدن مدّاحى و چاپلوسى
بيزار بود، مىگفت: به چهره مدّاحان و چاپلوسان خاك بپاشيد.
محكم كارى را دوست داشت، مايل
بود كارى كه انجام مىدهد متقن و محكم باشد تا آن جا كه وقتى يار مخلصش (سعد بن
معاذ) از دنيا رفت و او را در قبر نهادند، او با دست خويش سنگها و خشتهاى او را جا
به جا و محكم كرد و آن گاه گفت:
من مىدانم كه طولى نمىكشد
همه اينها خراب مىشود. اما خداوند دوست مىدارد كه هرگاه بندهاى كارى انجام
مىدهد آن را محكم و متقن انجام دهد.
× مبارزه با نقاط ضعف
او از نقاط ضعف مردم و
جهالتهاى آنان استفاده نمىكرد، برعكس با آن نقاط ضعف مبارزه مىكرد و مردم را به
جهالتشان واقف مىساخت. روزى كه ابراهيم پسر هيجده ماههاش از دنيا رفت، از قضا آن
روز خورشيد گرفت، مردم گفتند، علت اين كه كسوف شد مصيبتى است كه بر پيغمبر خدا
وارد شد، او در مقابل اين خيال جاهلانه مردم سكوت نكرد و از اين نقطه ضعف استفاده
نكرد، بلكه به منبر رفت و گفت: ايها الناس ماه و خورشيد دو آيت از آيات خدا هستند
و براى مردن كسى نمىگيرند.
× واجد بودن شرايط رهبرى
شرايط رهبرى، از حسّ تشخيص، قاطعيت،
عدم ترديد و دودلى، شهامت، اقدام و بيم نداشتن از عواقب احتمالى، پيشبينى و
دورانديشى، ظرفيّت تحمّل انتقادات، شناخت افراد و تواناييهاى آنان و تفويض
اختيارات در خور تواناييها، نرمى در مسائل فردى و صلابت در مسائل اصولى، شخصيت
دادن به پيروان و به حساب آوردن آنان و پرورش استعدادهاى عقلى و عاطفى و عملى
آنها، پرهيز از استبداد و از ميل به اطاعت كوركورانه، تواضع و فروتنى، سادگى و
درويشى، وقار و متانت، علاقه شديد به سازمان و تشكيلات براى شكل دادن و انتظام
دادن به نيروهاى انسانى، همه را در حدّ كمال “بقيه در صفحه50”
× بقيه از رسول هدايت
داشت. مىگفت:
اگر سه نفر با هم مسافرت
مىكنيد، يك نفرتان را به عنوان رئيس و فرمانده انتخاب كنيد.
در دستگاه خود در مدينه
تشكيلات خاص ترتيب داد. از آن جمله جمعى دبير به وجود آورد و هر دستهاى كار
مخصوصى داشتند. برخى كُتّابِ وحى بودند و قرآن را مىنوشتند، برخى متصدى نامههاى
خصوصى بودند، برخى عقود و معاملات مردم را ثبت مىكردند، برخى دفاتر صدقات و ماليات
را مىنوشتند، برخى مسؤول عهدنامهها و پيماننامهها بودند، در كتب تواريخ از
قبيل “تاريخ يعقوبى” و “التنبيه والاشراف” مسعودى و “مُعجم البلدان” بلاذرى و “طبقات”
ابن سعد، همه اينها ضبط شده است.
× روش تبليغ
در تبليغ اسلام سهلگير بود، نه
سختگير، بيشتر بر بشارت و امّيد تكيه مىكرد تا بر ترس و تهديد، به يكى از اصحابش
كه براى تبليغ اسلام به يمن فرستاد دستور داد كه: “يسّر و لاتعسّر و بشّر و
لاتنفر؛ يعنى آسان بگير و سخت نگير، نويد بده، ميلها را تحريك كن و مردم را متنفر
نساز.”
در كار تبليغ اسلام تحرّك
داشت، به طائف سفر كرد، در ايّام حج در ميان قبايل مىگشت و تبليغ مىكرد يكبار
علىعليه السلام و بار ديگر “معاذبن جبل” را به يمن براى تبليغ فرستاد. “مصعب بن
عمير” را پيش از آمدن خودش براى تبليغ مردم مدينه به مدينه فرستاد، گروه فراوانى
از يارانش را به حبشه فرستاد، آنها ضمن نجات از آزار مكّيان، اسلام را تبليغ كردند
و زمينه اسلام ]آوردن[ نجاشى (پادشاه حبشه) و نيمى از مردم حبشه را فراهم كردند.
در سال ششم هجرى به سران كشورهاى جهان نامه نوشت و نبوت و رسالت خويش را به آنها
اعلام كرد، در حدود صدنامه از او باقى است كه به شخصيتهاى مختلف نوشته است.
× تشويق به علم
به علم و سواد تشويق مىكرد،
كودكان اصحابش را وادار كرد كه سواد بياموزند. برخى از يارانش را فرمان داد زبان
سريانى بياموزند. مىگفت: “دانشجويى، بر هر مسلمان فرض و واجب است.” و هم فرمود: “حكمت
را در هر كجا و در نزد هر كس ولو مشرك يا منافق يافتيد از او اقتباس كنيد.” و هم
فرمود: “علم را جستجو كنيدولومستلزمآنباشدكهتاچينسفركنيد.”
اين تأكيد و تشويقها درباره
علم سبب شد كه مسلمين با همّت و سرعت بىنظيرى به جستجوى علم در همه جهان
پرداختند. آثار علمى را، هر كجا يافتند به دست آوردند و ترجمه كردند و خود به
تحقيق پرداخته و از اين راه علاوه بر اين كه حلقه ارتباطى شدند ميان تمدّنهاى قديم
يونانى و رومى و ايرانى و مصرى و هندى و غيره و تمدّن جديد اروپايى، خود يكى از
شكوهمندترين تمدنها و فرهنگهاى تاريخ بشريّت را آفريدند كه به نام تمدن و فرهنگ
اسلامى شناخته شده و مىشود.
خُلق و خُويَش، مانند سخنش و
مانند دينش جامع و همه جانبه بود. تاريخ هرگز شخصيتى مانند او را ياد ندارد كه در
همه ابعاد انسانى در حدّ كمال و تمام بوده باشد. او به راستى انسان كامل بود.
توجه:
به سه نفر از برندگان – به قيد
قرعه – جوايزى اهدا مىگردد.
لطفاً پاسخهاى درست را تا بيست
و پنجم مرداد ارسال فرماييد.
برندگان جدول شماره 12 عبارتند
از برادران ذيل كه جوايزشان با پست ارسال مىگردد:
1- احمد قربانى سالخورده.
2- رمضان شمس آبادى.
3- غلامحسين اعتضادى.
× تذكر:
در پاورقيهاى “مقاله چشمه اشك
در كوير غم” (مجله شماره 163) از شماره11 تا 21 از قلم افتاده كه صورت درست آن
نوشته مىشود:
11 ) محمد جواد مغنيه، مجالس
الحسينيه، ص144.
12 ) گفتار عاشورا، ص84.
13 ) پيتر چلكووسكى، تعزيه
هنر بومى پيشرو ايران، ترجمه داوود حاتمى.
14 ) شهيد مطهرى، حماسه
حسينى، ج1، ص53و54.
15 ) پيتر چلكووسلكى،
همان، ص165.
16 ) ر.ك: سفرنامه پيتر
دلاواله، ترجمه شجاع الدين شفا، ص123، سفرنامه آدام اولئاريوس، ترجمه مهندس حسين
كردبچه، ج2، ص488؛ سفرنامه تاورنيه، ترجمه ابوتراب حيدرى، ص414و…
17 ) پيتر چلكووسكى، همان،
مقاله مايل بكتاش، ص153.
18 ) جمشيد ملكپور،
ادبيات نمايشى در ايران، ج1، ص213.
19 ) ويليام فرانكلين،
مشاهدات سفر از بنگالبهايران،ترجمهمحسنجاويدان،ص72.
20 ) با نهايت تأسف مجلس
تعزيه ناصرالدين شاه قاجار در يكى از نشريات فرهنگى به سال 1366 چاپ شده است.
21 ) اكبرهاشمى رفسنجانى،
اميركبير يا قهرمان مبارزه با استعمار، ص128 ،127 ،120 ،119.
نگاهى به فيلم “روز واقعه”
نگاهى به فيلم “روز واقعه”
× اشاره
مطلب پيش رو، درباره فيلم روز
واقعه؛ برگزيده هيأت داوران جشنواره فيلم فجر 1373 است، كه خانم ط. بيات، يكى از
خوانندگان مجله برايمان فرستاده است. نويسنده محترم، تنها از زاويه اثباتى به فيلم
نگريسته و از بيان نقاط ضعفى كه اصلاح آنها مىتواند در كارهاى آينده فيلمساز مفيد
افتد، اجتناب نموده است، با وجود اين، به دو علت نسبت به درج آن اقدام نمودهايم:
1- انعكاس ديدگاههاى خوانندگان
براى تعاطى افكار.
2- پاس داشت آثار سينمايى
مذهبى.
با اين اميد كه كارگردان فيلم،
اين راه برگزيده را شجاعانه ادامه دهند و از اين نكته غفلت نكنند كه جاودانگى هنر
به پيوند آن با معنويت است و فيلمهاى مذهبى تنها آثارى هستند كه قادرند بين سينما
و مسجد آشتى برقرار كنند.”واحد فرهنگى مجله”
كارگردان: شهرام اسدى، بر اساس
فيلمنامهاى از بهرام بيضايى، چهرهپردازى عبدالله اسكندرى، با بازى عليرضا شجاع
نورى، زهرا مستوفى، عزت الله انتظامى، جمشيد مشايخى، محمد على كشاورز، مهدى فتحى و
… تهيه شده در هدايت فيلم.
× خلاصه داستان:
واقعه از نهم محرم آغاز
مىشود: “عبداللّه” جوان نصرانىِ تازه مسلمان به خواستگارى “راحله” دختر يكى از
اشرافِ حجاز مىرود. پس از 37 بار جوابِ منفى شنيدن، سرانجام پاسخِ مثبت مىگيرد.
مراسم عروسى آن دو برپا مىشود. در شور و شادى مجلس، خبر درگيرى نظامى بين سپاه
كوفه و امام حسينعليه السلام پخش مىشود. عدّهاى عقيده دارند امام حسين براى
رسيدن به خلافت خروج كرده و براى مجلسِ دنيا به سوى كوفه مىرود. نومسلمان دچار شك
مىشود از سروش غيبى مىشنود كه “آيا كسى هست مرا يارى كند”؟ به ياد رؤياى پيشين
مىافتد رؤيايى كه در آن، خودش، أسودِ آهنگر و دو تنِ ديگر را به يارى خواندهاند.
عبداللّه شتابان به سراغ اسودِ آهنگر مىرود امّا او زودتر بار سفر بسته، به كربلا
رفته است.
مسير حجاز تا كوفه را عبداللّه
گام به گام با خاطرهها و سخنانى كه از امام حسينعليه السلام در ياد مردمان باقى
مانده طى مىكند تا به مركز واقعه مىرسد. او حقيقت را مىيابد و آن گاه، به سوىِ
راحله باز مىگردد. همه حجّتِ او بر مسلمانى، حسين است و چهره اسلام و معناى عشق
را در حسين مىبيند، (از پيكر جدا بر فراز نيزهها).
روز واقعه، فيلمى خوش ساخت و
جذّاب است. زيبايى تصاوير، چهرهپردازى شخصيتها و فضاهاى انتخاب شده مناسب، چيزى
از ارزشِ باطن و معنويت فيلم كم نمىكند. متنِ زيبا، منسجم و يكدستِ فيلمنامه در
كنارِ موسيقىِ همگام و همپاى با متن و بازىِ قوى و توانمند شخصيتها، تماشاچى را در
حال و هواى فيلم قرار مىدهد و احساس همدردى و توجه او را برمىانگيزد.
طراحى لباس و چهره بسيار عالى
است و علاوه بر شخصيتهاى اصلى، بر روى ساماندهى لشكرها و عموم افراد به دقّت كار
شده است.
با ديدن اين فيلم هر هنردوستِ
صاحبدلى از اين كه سينماى انقلابِ اسلامى در پيوند با ارزشهاى الهى و مذهبى گامِ
بلندى برداشته احساس شادمانى و غرور مىكند. اگرچه قصّه قصه عبداللّه است و او يك
شخصيت فرعى است و از زاويهاى كوچك به واقعه كربلا نقب مىزند، اما ساختن اين قبيل
فيلمها و شخصيت پردازيها دست فيلمسازانِ ما را در آفرينشِ شاهكارهاى بزرگ دينى و
اعتقادى، توانا و نيرومند مىسازد. سينمايى كه سابقه صدها سياهمشق را درباره
عاشورا آزموده مىتواند فيلمى از عاشورا بسازد كه اگر نه همه حقِّ مطلب كه بخشى از
آن را ادا كند. و از اين تراژدى بزرگ تاريخ بشرى اثرى جاويدان و پابرجا بسازد.
شايد جهان اسلام رمز سوز و گداز، و عشق شيعه به حسين و ارتباط آن با اصولگرايى
اسلامى را درك كند.
چهره پيامبر اسلام و اهل بيت عصمت
و طهارت نه فقط براى غير مسلمانان كه براى مسلمانان هم ناشناخته است. شيعه و سنّى
هيچ يك حقّ علىعليه السلام را درنيافتند. زينب و زهراعليهما السلام را نشناختند.
حسنعليه السلام، گمنام رفت. امام سجادعليه السلام بىنام و نشانترين عارف و زاهد
و عابد جهان است. امام باقرعليه السلام گمنامترين دانشمند و عالم و… .
آرى، براستى در زندگى سراسر
رنج، حبس، شكنجه و شهادت پيشوايان معصوم حقيقتى را مىيابيم و آن اين كه حقيقت
چنان كه عبدالله، نصرانىِ تازه مسلمان دريافته همواره در زنجير است و خونين و دَم
فروبسته.
فيلمساز در اين اثر بخوبى خود
را كنترل كرده و اجازه نمىدهد فيلم در وادى برانگيختنِ شور و احساساتِ تماشاچى
گام بردارد؛ كه اين بسته به نوعِ مخاطبِ فيلم تأثير متفاوتى دارد. اگر فيلم براى
مخاطبِ خارجى ساخته شده كه در عينِ پرهيز از صحنههاى كشتار، فلسفه و علّتِ وجود قيام
عاشورا را به زبانى قابل فهم و منطقى (نه احساسى) تشريح مىكند و در اين زمينه
موفق است. فيلمساز پاسخ خود به غربيها را به عبدالله نصرانى با مقايسه خلقياتِ
امام حسينعليه السلام با عيسىعليه السلام (شفقت حضرت با اسراى مسيحى) انجام
مىدهد و شهادت او را با مصلوب شدن عيسى مقايسه مىكند و شايد براى همين است كه
زياد به مركز فاجعه نزديك نمىشود چنان كه براى مخاطب شيعه اين صحنه كم دارد و
تماشاچى به انفجار احساساتى كه انتظارش را دارد نمىرسد و در حالت حُزن و پايدارى
باقى مىماند.
نقاط قوّت در فيلمنامه بسيار
است. از شخصيتِ عبداللّه گرفته تا اشراف و بزرگان مصلحت طلب قوم، از عشقِ پاك
عبدالله و راحله. از تعصب جاهلى در خصوص تفاخر به مذهب پدران كه رنگ و بوى اسلامى
گرفته، از حُرمت خونريزى در ماه حرام، از ديرباورى، سستى و كفر و نفاقِ مردمى كه
هنوز چهره على را به خاطر داشتند و از حسين پرسيدند: – آيا تو كافرى؟
در پيشگويى قبايل بدوى ظهور دو
خورشيد رو به روى هم در صحنه عاشورا و به صليب كشيده شدن مسيح در نينوا.
× خلاصه فيلمنامه:
اسودِ آهنگر گفت: “عشق نه مقصد
حركت كه مركبِ حركت است” و او اين را از قولِ امام حسين بيان مىكرد. مىگفت كه: “عشق،
گداختن است و نابودشدن” و عبداللّه از عشق خويش گذشت وبه قصد عشقى بزرگتر حركت
كرد. او گفت: “تمام حجّت من بر مسلمانى، حسين بن على است.” و چون در مجلس از
ناكسان شنيد كه حسين به مجلس دنيا مىرود شك در خانه دلش لانه كرد. او پا جاى پاىِ
سردارِ عاشورا نهاد. شتربانى از او نقل كرد كه فرموده: “هنوز ظلم بسيار است.” يك
منزل جلوتر، بيابان نشينى نقل كرد كه فرموده: “چگونه سنگى بر بتهاى مرده بيندازم
در حالى كه بتهاى زنده بر زمينند.” و در آخرين منزل تا كربلا، بزرگِ قبيله صحرانشين
از او نقل كرد:
“نديدم سرى به سردارى مگر
بسيار سرها به زير پاى او. آنان كه دستار بر سر نهادهاند سر از مردم جدا
مىكنند… زرفروشان زور و تزوير قرآن را به سود خود تفسير مىكنند و انبانشان را
از انباشتن پايانى نيست… .”
عبدالله رفت و هُرم و وحشت
كوير را احساس كرد. تشنگى و گرما را لمس كرد. و به چشم خويش ديد كه از زمين خون
جارى شد و در آسمان دو خورشيد درخشيد. و سرهاى بزرگان بر فراز نيزهها به حركت
درآمد.
او عشق و گداختن و اسلامِ حسين
و جانبازان حاضر در ميدان را ديد: چون بازگشت، راحله از او پرسيد: “حقيقت را چگونه
يافتى؟!”
– “من حقيقت را در زنجير ديدم.
حقيقت را پاره پاره بر خاك ديدم. من حقيقت را بر سر نيزه ديدم… .”
وقتى چهرههاى باوقار و سكوتِ
سنگينِ تماشاچيانى را كه از سالن خارج مىشوند و نَمِ بارانى كه بر كوير خشكِ دلها
باريده است مىبينى درمىيابى كه فيلم در ارائه پيام خويش موفق است. روز واقعه
فيلمى است كه در خاطرهها خواهد ماند.
رنج اسارت
رنج اسارت
خاطرات آزاده سرفراز برادر رستمى (روايتگر:
برادر روحانى احمد پناهيان )
مدتها بود مىخواستم ماجراى
اسارت و قطع شدن پايش را به دست عراقيها از او بپرسم، امّا متأسّفانه فرصتى مناسب
پيش نيامده بود. هر وقت هم كه با هم تنها مىشديم، نمىدانم چرا وقتى به چهره
نورانيش مىنگريستم همه چيز از يادم مىرفت؟ و باز در پايان با خود مىگفتم: اى
كاش امروز پرسيده بودم، فرصت و موقعيت مناسبى بود.
ديروز همپُستى من بود، با آن
كه يك پايش را در راه اسلام و انقلاب از دست داده بود اما چنان از عهده انجام
مسؤوليتهايش برمىآمد كه نه تنها از ديگران چيزى كم نمىآورد، بلكه در بسيارى از
موارد از ديگران پيشى مىجست.
با هم در خط پدافندى بوديم.
آفتاب مىرفت كه در غرب، غروب كند اما هنوز حرارت خورشيد را كه از زمين برمىخاست
مىديديم، اين جا گرما بيداد مىكند. ديروز هم يكى از روزهاى گرم بود، از آن
روزهاى گرم كه آدم را كلافه مىكند، از آن روزهايى كه از زمين و آسمان آتش
مىباريد، خط گرم بود در هيچ سو آتشى نبود و من و او كنار هم چشم بر راه دشتِ
هموار، دوخته بوديم و با دقت تمام سراسر دشت را زير نظر داشتيم.
بىحرفى و بىكارى حوصله ما را
سر برده بود، سكوت دشت را تنها، وزوز مگسهاى سمج مىشكستند و بس. مدتى گذشت تا آن
كه بالاخره سكوت شكسته شد و از هر درى سخنى به ميان آمد، و من نمىدانم چه شد كه
ناگهان بدون مقدمه و بىارتباط با صحبتهاى پيشينمان گفتم: راستى، برادر رستمى چه
شد كه اسير شدى؟ آهى كشيد و گفت: ماجرايش طولانى است.
گفتم: البته بچهها چيزهايى
گفتهاند، اما دلم مىخواهد از زبان خودت بشنوم، دوباره آهى كشيد و نگاهش به
دورهاى دور خيره شد. گويى كه مىخواست از پس روزها و هفتهها و ماهها و سالهاى
گذشته، به آن لحظهها و آن روزها بازگردد، خطوط چهرهاش، درد عميق آن دوران را كه
در خزينه دلش، نقش بسته بود رسم كرد به حافظهاش فشار آورد، اما هر چه تلاش كرد،
نتوانست همه جزئيات را باز يابد. گويى تكههايى از آن را به كلى از ياد برده است.
بالأخره نتوانستم تحمّل كنم، پرسيدم: چه شده است؟ آرام پاسخ داد: هرچه تلاش
مىكنم، نام آن عمليات را به خاطر بياورم، حافظهام يارى نمىكند. گفتم: نامش مهم
نيست. ماجراى اسارتت را بگو.
× ماجراى اسارت
سرى به موافقت تكان داد و
خاموش به دور دستها خيره شد، لحظاتى به سكوت گذشت. نور خورشيد كه رنگ آتش را به
خود گرفته بود، بر چهرهاش نشست. آرام آهى كشيد و گفت: وقتى دستور عقبنشينى از
فرماندهى صادر شد، همه با سرعت برگشتيم. هنگامهاى از دود و آتش برپا شده بود، من
داشتم با سرعت مىدويدم كه ناگهان تيرى مستقيم به پايم خورد و من نقش زمين شدم.
وقتى بلند شدم نشستم ديدم خون فواره مىزند، خواستم وسيلهاى پيدا كنم و با آن،
بالاى زخم را محكم ببندم كه ديدم عراقيها از پشت سر مىآيند، و عدهاى از آنها هم،
به مجروحين مانده بر زمين تير خلاصى مىزنند.
خواستم برخيزم و فرار كنم،
ديدم اگر بلند شوم، عراقيها مرا مىبينند و به رگبار مىبندند، گفتم: خدايا! چه
كنم؟ كه ناگهان يكى از برادران صدايم كرد. وقتى به طرف صدا برگشتم، ديدم يكى از
دوستان بسويم مىدود، فرياد زدم: برگرد برو خودت را نجات بده، عراقيها دارند
مىآيند. ولى او به حرفهايم توجّهى نكرد. و همچنان پيش مىآمد تا به من رسيد،
عراقيها او را ديده بودند، شروع كردند، به تيراندازى به سوى ما، به او گفتم: تو را
به خدا برو، مگه عراقيها را نمىبينى؟
– بلند شو، بايد با هم
برگرديم.
– نگران من نباش. هر چه مشيت
خدا باشد همان مىشود تو برو خودت را نجات بده.
ولى او، دست برد زير بغل من، و
بلندم كرد، چند قدمى با هم دويديم، ولى شدت آتش آنقدر زياد شده بود كه امكان حركت
نبود از طرفى عراقيها آنقدر به ما نزديك شده بودند كه ما صداى حرف زدن آنها را
مىشنيديم. اين بود كه به او گفتم: تو را به خدا نگاهى به پشت سرت بكن ببين الآنه
كه تو هم به چنگ آنها بيفتى. به جاى اين كه به من فكر كنى، به اسلام و انقلاب فكر
كن، برو.
اين بود كه مرا گذاشت روى
زمين، و در حالى كه بغض گلويش را گرفته بود نگاهى به من كرد و ناگهان بغضش تركيد،
و با يك دنيا شرمندگى،هاى،هاى، گريست و رفت. در لحظهاى كه مىخواست از من جدا
شود، چند تير پشت سر هم، در چند سانتى من به زمين خورد، و همين باعث شد كه او فكر
كند كه من شهيد شدهام.
هنوز گرد و خاك تيرها ننشسته
بود كه دو عراقى بالاى سرم رسيدند يكى از آنها اسلحهاش را به طرف سرم نشانه رفت
تا تير خلاصى را بزند، كه ناگهان عراقى دوم چيزى به او گفت و او از اين كار صرف
نظر كرد اما يك لگد محكم به سينهام زد كه دردى شديد تمام وجودم را پُر كرد.
× قساوت بعثيها
آنها به سراغ ديگر مجروحين
رفتند، و تعدادى از آنها را وحشيانه شهيد كردند. چند دقيقه بعد، دو عراقى ديگر با
يك برانكارد آمدند و مرا بردند، و انداختند توى يك “ايفا” وقتى پرتم كردند عقب “ايفا”
تمام استخوانهايم كوبيده شدند و درد گرفتند، در همان لحظه به ياد برادران خودمان
افتادم كه چگونه مجروحين عراقى را پرستارى مىكردند و بر خود مقدم مىداشتند. حتى
گاه اتفاق مىافتاد كه وسيله كم بود و مجروحين خودمان كه جراحاتشان هم خيلى شديدتر
از مجروحين عراقى بود بر زمين مىماندند و درد مىكشيدند اما مىگفتند: اول آن
مجروح عراقى را به بيمارستان برسانيد.
من خود شاهد چندين صحنه بودم
كه برادران با ايثار و گذشت خود، حتى با امدادگران مشاجره و بحث كردند و حاضر
نشدند، پيش از مجروح عراقى كه جراحتش هم سطحى بود به بيمارستان بروند.
و اكنون آنها را مىديدم كه
چگونه با من رفتار مىكردند و با خود مىگفتم: اين است تفاوت حق و باطل.
وقتى در “ايفا” به اطراف نگاه
كردم، ديدم تعدادى ديگر از برادران مجروح را مثل من ريختهاند روى هم. خون از همه
جارى بود و ناله همه بلند. ايفا حركت كرد. ايفا در جادههاى ناهموار و خاكى،
تكانهاى خيلى شديد و سختى دارد، و اين جاده هم پر از گودال و پستى و بلندى بود، و
راننده هم بىتوجه به اين كه عقب ماشين پر است از مجروحين تير خورده و زخمى با
سرعت و بىاحتياط مىرفت به طورى كه در هر گودالى كه مىافتاد، يا از روى هر
دستاندازى كه مىگذشت، همه ما پرتاپ مىشديم به هوا، و بعد با شدت مىخورديم كف
ماشين، و گاه روى هم. در دومين دست انداز بود كه من از شدت درد بيهوش شدم.
نمىدانم چقدر گذشت كه دوباره
در اثر برخورد شديدى كه با كف ماشين كردم به هوش آمدم تمام لباسهايم خيس شده بود،
چون خونى كه از همه مىرفت كف ماشين را پر كرده بود، و ناله همه بلند بود و راننده
بىرحم در اين جاده پُر از دستانداز، به سرعت پيش مىرفت. من هيچ امكان و توانى
نداشتم كه با چيزى پايم را ببندم و نگذارم بيش از اين از من خون برود، ضعف تمام
وجودم را فرا گرفته بود. ديگر اميدى به زنده ماندن خويش نداشتم. در دل با خدا راز
و نياز مىكردم و به ائمه اطهار توسل مىجستم.
بالاخره ايفا ايستاد، دو نفر
عراقى ما را از آن بالا پرت كردند پايين، بعضى از برادران را كه هيچ رمقى برايشان
نمانده بود، و نمىتوانستند با آنها همكارى كنند بشدت زير مشت و لگد گرفتند و پس
از آن كه حسابى كتكشان زدند دست و پايشان را گرفتند و از آن بالا پرت كردند پايين.
بعد همان دو عراقى مرا با
برانكارد، برداشته راه افتادند. جاده، كوهستانى و صعب العبور بود، با آن كه جثه من
كوچك بود و خون زيادى هم از من رفته بود، و آن دو عراقى، در قياس با من، غول
بودند، ولى با اين حال كمى كه رفتند خسته شدند، و مرا گذاشتند روى زمين تا استراحت
كنند. در همان موقع من نگاهى به اطراف كردم ديدم اطرافم پر از كوه و درّه است.
آنها پس از استراحت مرا
برداشته، راه افتادند، با آن كه ضعف شديدى داشتم اما انگار يكى از درونم، به من
مىگفت: محكم لبههاى برانكارد را بگير و من محكم لبههاى آن را چسبيدم. مدتى كه
رفتم، ناگهان به هم چيزى گفتند و ايستادند و بعد با هم يكى يكى دستشان را رها
كردند، برانكارد يه ور شد و من به سوى پايين غلتيدم، اما دستهايم را محكم به
لبههاى برانكارد گرفته بودم ناگهان ديدم، خداى من! ما بر لبه پرتگاه عظيم
ايستادهايم و زير پايم يك دره بسيار عميق و بزرگ دهان گشوده و من ميانه زمين و
هوا به لبه برانكارد آويزان شدهام، آنها چند بار به شدت برانكارد را تكان دادند،
كه من آن را رها كنم و پرت شوم پايين، ديگر يقين كردم كه كارم تمام است. چون اگر
بيفتم پايين، هيچ چيز از من باقى نخواهد ماند. در همان لحظه با تمام ضعف و دردى كه
داشتم از اعماق وجود فرياد كشيدم: “يا صاحب الزمان (عج) ادركنى”.
كه ديدم آنها به هم چيزى
گفتند، و دوباره دسته رها شده برانكارد را گرفتند و مرا بالا كشيدند و راه
افتادند.
وقتى راه افتادند، خدا را شكر
كردم كه براى چندمين بار مرا از مرگ حتمى نجات داد. و بعد بيهوش شدم. وقتى به هوش
آمدم، ديدم با چند تن ديگر از برادران مجروح، در يك اتومبيل هستيم و اتومبيل به
سرعت پيش مىرود. بعد از چند لحظه دوباره بيهوش شدم.
وقتى به هوش آمدم ديدم در يك
بيمارستان عراقى هستم. و تعدادى دكتر و پرستار، پروانهوار دور تخت يك مجروح عراقى
مىچرخند، اما هيچ كس به سراغ من نمىآيد، حتى وقتى از كنارم رد مىشدند اخم
مىكردند و به عربى چيزى مىگفتند كه من تنها از لحن و حالتشان درمىيافتم كه
دشنام مىدهند، چند ساعتى گذشت و هيچ كس به سراغم نيامد. حتى پايم را پانسمان هم
نكرده بودند. بالاخره بعد از ساعتها انتظار و درد و خونريزى، چند تن از دانشجويان
رشته پزشكى و يك دكتر – كه معلوم بود استاد آنهاست – آمدند بالاى سرم، اما تنها
چيزى كه در آنها نديدم خوى انسانى بود گويى كه آنان يك عده سلاخند و من يك گوشت
قربانى كه بايد شقه شقه شوم.
خصومت و كينه و عناد از
چشمهايشان مىباريد. با خشم و كينه نگاهى به من انداختند و بعد نگاهى به پايم
كردند و با هم حرفهايى زدند و رفتند و من باز از هوش رفتم.
وقتى به هوش آمدم چندين روز
گذشته بود و من يك پايم قطع شده بود. در حالى كه جراحت پايم چندان عميق نبود و
براحتى امكان درمان داشت. در روزهايى كه در آن جا بودم ديدم كه مجروحان ايرانى
براى دانشجويان عراقى جسدهاى تشريحى بودند. آنها انواع و اقسام عملهاى جراحى را
روى برادران مجروح اسير انجام مىدادند بىآنكه كوچكترين نيازى به آن عمل داشته
باشند. و تقريباً اكثريت قريب به اتفاق اين عملها با از دست دادن عضوى يا اعضايى
از بدن برادران همراه بود.
اگر تير يا تركشى، حتى اگر
كوچك و جزيى هم مىبود و به دستها و يا پاهاى برادران اصابت كرده بود، بدون
استثنا، دست و پاى برادران را قطع مىكردند حتى تعدادى از برادران يكى از
كليههايشان را از دست داده بودند، بى آن كه حتى كوچكترين ناراحتى از ناحيه كليه
داشته باشند و يا حتى خراشى در عمليات برداشته باشند و گاه اتفاق مىافتاد آنقدر
روى برادران عملهاى مختلف و پى در پى انجام مىدادند، تا بالاخره در زير چاقوهاى
جراحى جان مىدادند. خلاصه، دانشجويان پزشكى عراق، با كاردهاى جراحى در اتاقهاى
عمل، برادران را قطعه قطعه مىكردند، و هيچ كس هم نبود كه در آن جا از حقوق بشر و
قوانين ژنو، سخن بگويد. اعتراضها و شكايتهاى برادران هم هيچ ثمرى نداشت، جز آن كه
شكايت كننده، يا در زير چاقوى جلادان بيمارستانها شهيد شود و يا در زير شكنجههاى
وحشتناك و غير قابل تحمل و تصور شكنجهگران بعثى. بالاخره از اين كشتارگاه و قصاب
خانه مرا منتقل كردند به، مثلاً آسايشگاه اسراى ايرانى!
در اين هنگام ناگهان برادر
رستمى از گفتن بازماند بغض گلويش را فشرد، و من ديدم قطرات درشت و پى در پى اشك را
كه از ديدگانش، بر زمين غلتيدند، چند دقيقه همراه او، بىاختيار گريستم مىدانستم
كه رنجى فراتر از همه آنها كه تاكنون گفته، خاطرش را آزرده و دلش را به درد آورده
كه اين چنين از گفتنش عاجز مانده، و در سكوت مىگريد. با آن كه دلم مىخواست
بدانم، چه چيز اين چنين او را به اندوه كشانده، به خود اين اجازه را نمىدادم كه
بيش از اين، خاطرات اسارت را در او زنده كنم.
اما از سويى هيچ نگفتن و گذشتن
را هم زيبنده نمىديدم. اين بود كه گفتم: در آسايشگاه بر تو چه گذشت؟
گويى نمك بر زخم ريش ريشش
پاشيده باشم، آرام و پردرد، چون ابر بهارى اشك ريخت و در حالى كه صدا در گلويش
مىشكست، گفت: وحشتناك بود، خيلى وحشتناك. هيچ كس نمىداند، برادران اسير ما در
عراق، چه مىكشند، هيچ كس نمىداند آنها چه شكنجههايى تحمل مىكنند، هيچ كس
نمىداند، آنها چه شكنجههاى روحى را بايد تحمل كنند.
× اردوگاههاى مرگ
برادران ما در عراق در بدترين
شرايط و متعفنترين و كثيفترين مكانها زير دست خونخوارترين شكنجهگران تاريخ،
بدترين و سختترين شكنجهها را تحمل مىكنند. و صليب سرخ لعنتى، اين همه برادران
به آن جا شكايت كردند، نشد حتى براى يك بار به حداقل مشكل، كه عدم بهداشت به معناى
مطلق كلمه بود، توجهى بكند و با آن كه آثار جراحات و شكنجهها و رفتارهاى وحشيانه
آنها را به چشم مىديد، ولى هميشه از آنها دفاع مىكردند و هر بار هم مىآمد
مىكوشيدند تا در جهت خواستهها و مطامع شوم آن جنايتكاران با شگردهاى خاص خودشان
به اصطلاح ما را وادار به خيانت به انقلاب بكنند، و وقتى مىديدند نمىتوانند،
خشمگين و عصبى از پيش ما مىرفتند و با رفتن آنها، شدت عمل شكنجهگران و جلادان
اوج و سرعتى بيشتر پيدا مىكرد وقتى يك سرماخوردگى ساده مىآمد، يك اپيدمى بزرگ
مىشد و همه را بدون استثنا در دام خود زمينگير مىكرد تا جايى كه حتى عدم وجود
قرص آسپرين باعث مرگ مىشد.
برادران اغلب دچار اسهالهاى
خونى مىشدند و اين در حالى بود كه حتى توالت هم حق نداشتند بيش از يكبار در 24
ساعت بروند.
و اين گونه است كه بيمارى در
ميان برادران بيداد مىكرد و اغلب قربانيان خود را به زير خاك مىفرستاد.
آنها نه تنها حق خواندن قرآن و
مفاتيح را نداشتند حتى اگر در شبهاى جمعه برادران گريه كنند بايد شديدترين عقوبتها
را منتظر باشند. شبهاى جمعه كه مىشد مىآمدند، رو در روى برادران مىايستادند و
به چشمهاى برادران نگاه مىكردند اگر كسى قطره اشكى مىريخت واى به حالش! قرآن و
مفاتيح كه اصلاً نبود. برادران مجبور بودند، دعاها و آياتى را كه از بر داشتند
آرام بىآنكه حتى لب بزنند در دل بخوانند آن هم بىقطره اشكى. آرى آن جا گريه كردن
مجازاتى سخت دارد.
صحبتهايش به اين جا كه رسيد
دوباره گريهاش شدت يافت. و براى دقايقى لب فرو بست و بىصدا گريست.
بعد گفت: وقتى آزاد شدم و به
شهر برگشتم، به كوچهامان كه رسيدم ديدم سر كوچه يك حجله است. پيش خودم گفتم: خوشا
به سعادت كسى كه اين حجله را برايش زدهاند، بروم ببينم كدام يك از بچههاى
محلهمان به اين فيض عظيم نايل شده، وقتى رسيدم رو به روى حجله و به عكس داخل آن
نگاه كردم درجا خشكم زد، موهاى تنم سيخ شد و تنها پايم خم شد. عكس خودم بود. حجله
را به مناسبت سالروز شهادتم زده بودند.
نمىدانستم چه كنم؟ لحظاتى در
فكر بودم و با خود انديشيدم:
خدايا! تو بگو چه كنم؟ به خانه
بروم؟ چگونه؟ پدرم، مادرم، خانوادهام با ديدن من چه خواهند كرد؟ چه حالى پيدا
مىكنند؟
برگردم؟ بله. برمىگردم.
مىروم به جبهه. اين طور بهتر است، وقتى هم شهيد شدم ديگر ناراحت نمىشوند چون يك
بار براى شهادت من مجلس گرفتهاند، اشك ريختهاند. ولى نه، در آن صورت مادرم چه
خواهد گفت؟ ناراحت نخواهد شد؟ نمىگويد چرا پسرم نيامد ما او را ببينيم، ما كه با
جبهه رفتن او مخالف نبوديم، پس چرا اين كار را كرد؟
پس بايد بروم به خانه. ولى اگر
رفتم و آنها ديگر نگذاشتند به جبهه بروم چى؟ اگر گفتند: تو با اين يك پا كجا
مىخواهى بروى؟ ديگر كافى است، چه كنم؟
نه، آنها مانع رفتن من به جبهه
نخواهند شد، تازه هم اگر شدند، باز راه براى برگشتن به جبهه هست. پس چرا حالا از
ترس روزى كه نيامده، به خانه نروم؟ نه، حتماً در آنچه كه پيش آمده حكمتى است كه من
اكنون نمىدانم.
اما آخر آنها چگونه فكر
كردهاند كه من شهيد شدهام؟ چه كسى به آنها گفته كه من شهيد شدهام؟ بله درست
است. بايد كار همان برادرى باشد كه در آخرين لحظات عقبنشينى تلاش مىكرد مرا با
خود ببرد، بله، او از دوستان من و از بچههاى محل است حتماً كار اوست. بعدها
فهميدم كار او هم بوده، از بنياد شهيد، برايم شهادتنامه گرفته است. خلاصه، به خانه
رفتم.
و اينگونه صحبتهاى او خاتمه
يافت و آن شب ديگر با هم حرفى نزديم. اما او همچنان در ياد و انديشه برادران
اسيرمان بود و مىگريست.
با نغمه پردازان
با نغمه پردازان
“ مژده ظهور “
تا آسمان زظُهر ظهور تو
مژده داد
چشم زمان زبارش نور تو مژده داد
جان زمين زلمس حضور تو
زنده شد
وقتى كه كاروان زعبور تو مژده داد
ظلمت پريد از لب بام جهان،
عجول
آيينه تا زصبحِ صبور تو مژده داد
پُشت تمام كنگرههاى ستم
شكست
وقتى زمان زتيغ جسور تو مژده داد
باران نوشت نام تو را بر
دل زمين
وقتى كه آسمان زسطور تو مژده داد
آمد فرود بر دل ما جبرئيل
عشق
فرخنده پى، زفصل حضور تو مژده داد
مىمُردم از فرود فراقت،
قَسَم به عشق
شُكر خدا، خدا زظهور تو مژده داد
“رضا اسماعيلى”
“ ثناى امام حسن (ع) “
چون اميرالمؤمنين شير خدا
شد به راه دين پيغمبر فدا
مجتبى شد پيشواى مسلمين
مَسندِ جدّ و پدر را جانشين
بر تمام خلق عالم شد امام
تابع امر مُطاعش خاص و عام
تاج مخصوص ولايت بر سرش
آدم و جن و ملك فرمانبرش
در شباهت همچو جدّش مصطفى
در شجاعت چون على شير خدا
در سخاوت بحر نزدش شرمسار
در عبادت بىبدل در روزگار
هر كه بر خوانِ عطايش
مىرسيد
دوست يا دشمن نمىشد نااميد
در جلالت زاده خير النساء
با مَهابت با وقار و با حيا
وارث پيغمبران در خلق و خو
جمع يكجا جمله خوبيها در او
وقت جنگ دشمنان مانند شير
فاتح و مرد افكن و بطل و دلير
حلم و صبرش در مثل مشهور
بود
صورتش شَمسُ الضُحاى نور بود
بسكه بودستى مليح و مهربان
جذب اخلاق نكويش دشمنان
دشمنش مىگفت حرف ناسزا
در عوض مىكرد احسان و عطا
سيد و سالار خوبان بهشت
بهر او گسترده حق خوان بهشت
“عباس احمدى”
“ نماز قُرب “
نماز چيست؟ خدا را به چشم
دل ديدن
خدا به ديده دل ديدن و پرستيدن
به قرب حق به خضوع و خشوع
رو كردن
به حال صدق و صفا خاك عجز بوسيدن
حضور حضرت حق را به قرب
دانستن
زراه حق و يقين سوى حق خراميدن
به حسن نيت، خالص شدن به
حضرت حق
به غير ذات حق از هر چه چشم پوشيدن
وگرنه نيست نماز آن نماز
بازارى
كه سر به سجده، به دل عشق سود ورزيدن
حساب سود و زيان را به
خاطر آوردن
به گرد مسأله كار روز گرديدن
نماز دور ز عجز و نياز،
بازيچه است
زتلخ گويى “ثارى” خطاست رنجيدن
دل از ادلّه حق بر مكن به
ظن غرض
(منم كه ديده نيالودهام به بد ديدن)
حساب كار حوالت به عقل و
وجدان كن
كه نارواست زمن گفتن از تو نشنيدن
نماز، ذكر حضور خداى لم
يزلى است
نماز قرب، نماز محمدست و على است(ع)
“ميراحمد
ثاراللهى، قرن چهارم هجرى”
“ نماز على (ع) “
در اُحُذ مير حيدر كرار
يافت زخمى قوى در آن پيكار
ماند پيكان تير در پايش
اقتضا كرد آن زمان رايش
كه برون آرد از قدم پيكان
كه همان بود مرو را درمان
زود مرد جرايحى چو بديد
گفت بايد به تيغ باز بريد
تا كه پيكان مگر پديد آيد
بسته زخم را كليد آيد
هيچ طاقت نداشت بادم گاز
گفت بگذار تا به وقت نماز
چون شد اندر نماز، حجّامش
ببريد آن لطيف اندامش
جمله پيكان از او برون
آورد
و او شده بىخبر زناله و
درد
چون برون آمد از نماز على
آن مر او را خداى خوانده ولى
گفت كمتر شد آن الم چون است
وزچه جاى نماز پرخون است
گفت چون در نماز رفتى تو
بر ايزد فراز رفتى تو
كرد پيكان برون زتو حجّام
باز ناداده از نماز سلام
گفت حيدر به خالق الاكبر
كه مرا زين الم نبود خبر
اى شده در نماز بس معروف
به عبادت بر كسان موصوف
اين چنين كن نماز و شرح
بدان
ورنه برخيز و خيره ريش ملان
چون تو با صدق در نماز آيى
با همه كام خويش بازآيى
ورتو بىصدق صد سلام كنى
نيستى پخته كار خام كنى
“حكيم سنايى، قرن پنجم هجرى قمرى”
“ عشق صادق “
كاشكى در عشق، صادق مىشدم
عاشق چشمان صادق(ع) مىشدم
تا بگردم داغدار چشم او
كاشكى باغ شقايق مىشدم
مىنهادم سر به پاى عشق او
وارث يك جان عاشق مىشدم
مىزدم يك جُرعه از درياى
او
تا كه سيراب حقايق مىشدم
فصل اعجاز نزول صادق(ع)
است
فهم او را، كاش لايق مىشدم
عشق، سهم حضرت چشمان اوست
كاشكى در عشق، صادق مىشدم
(رضا اسماعيلى)
رسالت هنر
رسالت هنر
سيد موسى ميرمدرس
× تعهد هنر
تاريخ پيدايش هنر، گوياى آن
است كه اين پديده ارزشمند، متعهّد و مسؤوليتپذير تكوين يافته است و برخلاف پندار
كسانى كه مدعىاند تعهد هنر، مرگ هنر است و هرگاه اين موجود شوريده حال به كمند
تعهد درآيد، از هدف خويش باز خواهد ماند، هنر همواره ابزار انتقال پيام بوده است؛
با اين تفاوت كه هرگاه با ابديت پيوند خورده و حامل پيامى آسمانى بوده، جاودانه
مانده و هرگاه به ابزارى براى انتقال پيامهاى عالم ماده تنزّل يافته، به مرز
ابتذال نزديك شده است.
پديده شعر گرچه با وصف طبيعت و
شكفتن گلها و تولّد شكوفهها و ترنّم نسيم سحرى، از بهار دلانگيز، خبر مىدهد يا
از خزان سبزهها و دلتنگى پاييز ولى يا در خدمت ستم كشيدگان و پابرهنهها بوده يا
در استخدام ستمگران و شاهان و فاتحان سرزمينها، يا با زيبايى افسونگر خود از
هودهها گفته است و رسولان آسمانى يا از بيهودهها و شروران زمينى يا از عرفان و
انسان و عشق حقيقى يا از عشق مجازى و شهوت حيوانى.
هنرهاى تجسّمى از قبيل نقاشى و
مجسمه سازى نيز يا روايتگر قدّيسين و معبودها بودهاند يا مجالس طرب و مى و مستى
يا اسطورههاى مذهبى و ملّى و مناظر زيباى طبيعت را به تصوير و تجسيم كشيدهاند يا
چهره غاصبان و كاخها و خدم و حشمشان. همچنين هنر خطاطى و خوشنويسى گرچه در مقاطعى
از تاريخ خود به مرز ابتذال گراييده، اما پيوسته در خدمت انسان و ايمان بوده است و
زبان گوياى شعر.
هنرهاى نمايشى چه آن هنگام كه
در قالب تعزيه، شبيهخوانى و نقّالى و سرانجام تئاتر، به روايت حوادث زندگى
پيشوايان دينى يا قهرمانان ملى مىپرداختهاند و چه آن زمان كه در شكل آينه جادو (سينما
و تلويزيون)، مروّج سكس و شهوت گرديدهاند، ابتدا در خدمت بيان دردهاى محرومان
تاريخ و گاه تبيين مفاهيم والاى انسانى بوده و حتى در اين اواخر (دوران چارلى
چاپلين) در آثارى چون “عصر جديد” به تفسير ماشينيسم و از خود بيگانگى انسان امروز
پرداختهاند، ولى با اين همه رسالتى جز انتقال پيام نداشتهاند.
داستان سرايان و رمان نويسان
بزرگ هم، هنر خود را وسيلهاى براى بيان مفاهيم برگرفته از معتقدات خويش، تلقّى
كردهاند؛ “جنگ و صلحِ” لئون تولستوى و “بينوايانِ” ويكتور هوگو و “كلبه عموتُمِ”
هريت بيچر استو و صدها اثر جاودانه ديگر گواه اين مدعايند. و عجيب آن كه در اين
تاريخ پرفراز و نشيب، جاودانگى هنر به تعهد آن بوده است؛ يعنى آن گاه هنر، بالنده،
شورآفرين و ماندگار شده است كه رسالتى مذهبى يا ملّى را بر دوش كشيده. و لذا آن
هنگام كه پيامبر عظيمالشأن اسلام به رسالت مبعوث گرديد، با اين كه شبه جزيره
عربستان، مهد فصاحت و بلاغت و اوج شكوفايى شعر بود، اما اشعار جاهليت، اكنون فراتر
از شاهد مثالهايى براى فهم ادبيات آن روز، بهايى نيافتهاند و در مقابل، شاعرانى
كه در مدح ديانت و معنويت سخن راندهاند و بعدها در عصر ائمهعليهم السلام به دفاع
از حق پرداختهاند، مانند دعبل خُزاعى، كُميت اسدى، سيّد حِميرى و فَرزدق، جاودانه
ماندهاند و اين قانونى است كه در همه عرصههاى هنرى، حكمفرماست. از اين رو در
مَثَل مىتوان چشمانداز اثرى چون تابلوى “عصر عاشورا” از استاد فرشچيان را ملاحظه
نمود و جاودانگى آن را با فرهنگ عاشورا به نظاره نشست!
نتيجه آن كه اولاً: هنر هميشه
پيام رسان بوده و چيزى به نام “هنر براى هنر”، هيچ گاه تحقق خارجى نداشته است.
ثانياً: جاودانگى هنر به پيوند خوردن آن با معنويت و دين – يا حداقل فرهنگ ملى –
بوده است.
با اين وصف، در نهايت تأسف،
مضامين دينى – با اين كه از جاذبترين سوژهها به شمار مىروند – در قلمرو سينما
مورد بىمهرى قرار گرفتهاند. برخى مىگويند: سوژههاى مذهبى، كشش ندارند. پارهاى
هم اظهار مىدارند: اصولاً نمىتوان كار مذهبى كرد. و شمارى غرب زده بىهويت، تصور
مىكنند كه اساساً جاى بيان مفاهيم دينى و اخلاقى، مسجد و حسينيه است و سينما بايد
با تعهد مذهبى فاصله بگيرد تا صبغه هنرى پيدا كند! با اين كه همگان ديدهاند فيلم
محمّد رسول اللّه]ص[ جزو پربينندهترين فيلمهاى دنيا گرديد و “روز واقعه” در
جشنواره فيلم فجر )1373( به عنوان بهترين فيلم برگزيده هيأت داوران شناخته شد – با
اذعان به اين كه اين دو از كمبود و كاستى پيراسته نبودند – .
جالب آن كه دنياى مسيحيت بدين
مهم توجه كرده و اكنون واتيكان يك شبكه ماهوارهاى براى تبليغ انديشههاى كليسا در
اختيار گرفته و براى چندين كشور به زبانهاى گوناگون، برنامه پخش مىكند. صاحبان
كمپانيها نيز براى مبارزه با اديان ديگر – از همه مهمتر اسلام – هم كه شده، عنصر
مذهب را مطمح نظر دارند و در بسيارى از فيلمهاى سينمايى و سريالهاى تلويزيونى به
تبليغ مسيحيت مىپردازند؛ فىالمثل گاه كليسا از عدّهاى مظلوم كه براى آزادى خود
و كشور اشغال شدهاشان مىجنگند، بىدريغ كمك مىكند و گاه با روشهاى اخلاقى –
مانند اغماض كشيش از تخلف “ژان وال ژان” در بينوايان – قهرمان داستان را نجات
مىدهد و… بايد اين نكته را هم خاطر نشان ساخت كه اكنون سينماى اسكانديناوى با
هويتى مذهبى، سر رقابت با امثالهاليوود را دارد.
× هنر دينى
هنر دينى؛ يعنى هنرى كه حامل
پيامى از دين باشد، حال چه اين پيام بطور مستقيم ابلاغ شود مانند: تابلوى عصر
عاشورا (نقاشى)، تركيب بند محتشم كاشانى (شعر)، فيلم محمد رسول اللّه]ص[ و توبه
نصوح (سينما) يا غير مستقيم كه عرصه وسيعترى دارد و در برگيرنده هر اثرى است كه به
نحوى با تاريخ، عقايد، اخلاق و شخصيتها و ديگر سوژههاى اسلامى سر و كار دارد. اما
اين كه هنرمند هم بايد از سر اخلاص به ايجاد اثر بپردازد و اهل تزكيه و خودسازى
باشد، گرچه مطلوب اسلام است، ولى مربوط به نتيجه است و نه اثر؛ به عبارت ديگر،
انگيزه و متخلق بودن هنرمند به آداب دينى، مربوط به حسن فاعلى است و مىشود كه فعل
و اثر او، قبح داشته باشند يا حُسن!
بنابراين هنر دينى مربوط به
فعل هنرمند است و انگيزه مربوط به شخص او و پيداست كه مىتوان ميان فعل و فاعل،
قايل به تفكيك شد. از اين رو هيچ منعى نيست كه هنرمندى با انگيزه غير دينى، اثرى
دينى بيافريند – با اين كه اگر با انگيزه الهى چنين مىكرد، نزد خداوند مأجور و
مقرّب نيز بود – و هيچ دور نيست كه انسانى از سر خلوص، اثرى غير دينى – و نه
لزوماً ضد دينى – پديد آورد.
البته سخن ديگرى نيز گفته شده
مبنى بر اين كه محتواى دينى، فرم دينى را مىطلبد و مدعىاند كه نمىتوان با فرم و
ساختار موجود سينما، مفاهيم و سوژههاى والاى اسلامى را به تصوير كشيد. اين سخن
اگر راست افتد، درباره پارهاى از مباحث ژرف عرفان اسلامى است و الا بسيارى از
مفاهيم، عقايد و پيامهاى دينى را مىتوان با فرم و سبك موجود نيز ارائه كرد. اما
مفاهيم عرفانى چون مظروفهايى وسيع و كلماتى برتر از مرادهاى عرفى هستند، در ظروفى
مانند سينما كه بسيار محدود است، نمىگنجند، زيرا سينما با تصاوير و محسوسات سر و
كار دارد و نماياندن عشق و معشوق و خال لب يار و مستى بر پرده سينما، ذهن را در
عالم سكس و شهوت ميخكوب مىكند و عرصه جولان عملاً بسته است!
× پريشان انديشان
در يكى از مجلههاى سينمايى
نوشتهاند: معلوم است كه نگاه كردن به خانمهايى كه خودشان مقيد به رعايت كردن حجاب
و مسائل شرعى نيستند، بىاشكال است، بنابراين مانعى ندارد كه همان گونه كه هستند،
جلو دوربين فيلمبردارى نيز حاضر شوند. فردى ديگر از اين طيف، از محدود كردن
استفاده از ماهواره، توسط دولت، ناخرسند است. و سوّمى نيز مدّعى است: شأن سينما
بالاتر از اخلاق است. و فرد چهارمى ايضاً از رعايت مسائل اخلاقى در قصه نويسى و
رمان شِكوه دارد و قصه يوسف و زليخا را به رخ مىكشد و نيز از اين كه در فيلمهاى
فارسى، خانمها – در خانههاى خود – بايد با چارقد ظاهر شوند، اندوهگين و افسرده
خاطر است!
از آنچه گفته آمد، بىپايه
بودن بسيارى از اين ادعاها معلوم مىشود، چرا كه سينما ابزارى بيش نيست و برتر
دانستن آن از اخلاق، اصالت دادن به ابزار است كه سخنى به دور از منطق و ياوهسرايى
است. از بديهىترين احكام شرعى است كه پاى بند نبودن برخى از بازيگران زن به رعايت
حجاب، مجوز شرعى براى ظاهر شدن آنان – بدون ضوابط شرعى – در صحنه فيلمبردارى نيست.
چه اين كه دارا بودن اين خصلتها، خود ضد ارزش و منكر است و ديگران موظفند آنها را
نسبت به احكام الهى آشنا سازند و شريعت مقدس اجازه نمىدهد كسانى از وضعيت روحى
آنها سوء استفاده نموده، موجب اشاعه فساد و انحراف در جامعه گردند.
اما درباره اين كه چرا زنان
بازيگر بايد در فيلمها روسرى يا چادر بر سر كنند؟ بايد گفت، اولاً: بيان اين مطالب
و ايجاد چنين شبهاتى از سوى كسانى است كه معمولاً آگاهى كافى از قوانين دينى
ندارند يا نسبت به آنها احساس تعهّد نمىكنند و به هر حال برايند چنين سياستى آن
است كه عملاً سينما به جولانگاه عناصر بىبند و بار و شهوت پرست تبديل گردد.
ثانياً: پس از گذشت هفده سال
از انقلاب اسلامى، براى خانوادههاى ايرانى كاملاً طبيعى و جا افتاده است كه زنان
بازيگر – گرچه در ايفاى نقش، صحنهاى را كه با شوهران و بچههايشان در خانه هستند
بازى كنند – بايد با حجاب ظاهر شوند. زيرا علاوه بر كادر فنى فيلم، در چشم انداز
ميليونها انسان قرار دارند. اين نكته را هم بايد گوشزد كرد كه ايجاد حساسيت نسبت
به امورى كه مردم بطور طبيعى پذيرفتهاند نمىتواند تصادفى و بدون انگيزه خاص باشد
و به هر روى كارى نارواست!
جهت ديگر مدّعا يعنى قصه يوسف
و زليخا و امثال آن، به حسب ظاهر رنگ و لعابى هم داده شده و مسؤولين پيشين وزارت
ارشاد و فرهنگ اسلامى هم به همان، تمسّك مىجستند و لذا وزير محترم اسبق براى دفاع
از پارهاى از سياستهاى نادرست فرهنگى خويش به امثال اين قصه استناد مىكرد و
پيشتر نيز معاون ايشان در دفاع از برخى كتابهايى كه توسط آن وزارتخانه مجوز انتشار
يافته بودند، ذكر مسائل جنسى در كتابهاى ادبى – عرفانى مانند مثنوى معنوى و
كتابهاى فقهى را دستاويز قرار داده، بر مخالفان انتشار آن آثار تاخته بود ولكن اين
كسان غفلت كردهاند از اين كه آنچه در كتابهاى فقهى در موارد خاص – مثل اجراى حدّ
عمل نامشروع منافى عفت – بيان شده، مربوط به جنبه قانونگذارى و بيان حكم اللّه است
و پوشيده نيست كه قانون نبايد داراى ابهام و پردهپوشى باشد وگرنه در اجرا دچار
مشكل خواهد شد.
استدلال به سوره يوسفعليه
السلام براى موارد ياد شده نيز حداقل به دو دليل، نادرست است:
1- در آيات مربوط به اين
داستان، آن سان فضا سازى شده و نقل ماجرا با ذكر نام خدا، تقوا، معاد و غيره همراه
گشته است كه چگونگى آن رخداد، تحت شعاع اين امور، قرار دارد.
2- صريحترين كلماتى كه در اين
آيات به كار رفته، اين است كه زليخا به يوسف مىگويد: “هيت لك قال معاذ الله انّه
ربّى احسن مثواى انّه لايفلح الظالمون”]يوسف
)12( آيه23[
– نزد من آى كه من از آن توام،
يوسف گفت: پناه مىبرم به خدا، او پروراننده من است و مرا منزلتى نيكو داده، و
ستمكاران رستگار نمىشوند.
گذشته از اين كه در همين آيه
هم تذكار نام خدا و عدم رستگارى ستمگران، همراه با استغفار است، عبارات كنايى است.
حال اين كجا و نماياندن تصوير زنى عريان در صحنهاى از رمان يا صفحه سينما و
تلويزيون كجا، تا اين دو به هم قياس شوند و نتيجه واحدى ارائه گردد؟
آنچه در آثار عارفان و اديبان
آمده نيز گذشته از معانى كنايى، عمدتاً تمثيل است و كلام، آن سان به لطايف و حِكَم
آراسته گشته كه
كمتر كسى از
اين رهگذر به انحراف كشيده مىشود.
از اين رو گفتهاند:
از اين پيمانه و جام و
سبوها
غرض پيمانه و جام و سبو نيست
بدان معنا كه عارف زلف
گويد
مراد از پيچ و تاب هيچ مو نيست
سعدى نيز مىفرمايد:
از شراب عشق جانان مست شو
كانچه عقل از سر برد شرّ است و آب
و نيز حافظ شيرازى سروده است:
در حق ما به درد كشى ظن بد
مبر
كالوده گشت خرقه ولى پاكدامنم
بارى بطور خلاصه بايد گفت: هنر
همواره، حامل پيامى بوده است و آن گاه هنر به مرز بالندگى و افتخار گام نهاده كه
با آسمان پيوند خورده و روايتگر هودهها بوده است. و بلوغ هنر در ابلاغ پيامهاى
الهى بوده و از اين رهگذر هنر دينى، سامان يافته و هنر، با دين جاودانه گشته است.
شيوههاى برخورد اخلاقى
شيوههاى برخورد اخلاقى
آية الله محمد تقى مصباح يزدى
بحث در اين باره بود كه وظيفه
انسان در مواجهه با رفتارهاى غير اخلاقى و ضد ارزشى چيست؟ اين موارد از جهات
مختلفى با هم تفاوت دارند: گاهى اعمال ناشايست جنبه فردى دارد؛ يعنى نتيجهاش عايد
فرد مىشود و از نظر تقسيمات اخلاق در قسم اخلاق فردى و رابطه انسان با خودش قرار
مىگيرد. زمانى هم رفتارهاى غير اخلاقى در رابطه با ديگران است؛ مثلاً به شخص
ديگرى توهين مىكنند يا اذيت مىكنند يا مالش را غصب مىكنند يا به عِرْض و ناموسش
تجاوز مىكنند و امثال اينها.
× شيوه برخورد با گناهان
فردى
در آن جايى كه اعمال غير
اخلاقى مربوط به خود فاعل؛ يعنى اخلاق فردى باشد كسانى كه با آن گناهكاران مواجه
مىشوند چند جهت را بايد در نظر بگيرند:
اوّل: اين كه سعى كنند خود
ايشان آلوده نشوند و تحت تأثير آنان قرار نگيرند چون طبيعى است كه ديدن گناه، قبح
عمل را در نظر انسان كم مىكند و چون غالباً گناهان بدون لذّت نيستند ديدن آنها
موجب تهييج و علاقهمندى به آن لذت مىشود. پس ديدن يك گناهى انسان را در معرض
آلوده شدن به آن قرار مىدهد مخصوصاً اگر انگيزههاى ديگرى هم به آن ضميمه بشود؛
مثلاً مرتكبان گناه از دوستان و نزديكانش باشند ميل به اين كه همرنگ با آنها باشد
يا جهت عاطفى را رعايت بكند باعث اين مىشود كه به سوى گناه كشيده شود. پس اولين
اقدام اين است كه شخص بايد سعى كند كه خودش آلوده به آن گناه نشود.
گام دوم: رفتارشان طورى باشد
كه گنهكاران را به گناه تشويق نكنند، ممكن است انسان خودش را از آلوده شدن به
معصيت حفظ كند ولى رفتارش طورى باشد كه گنهكاران را به ادامه گناه، تشويق كند. پس
بايد مواظب باشند كه از رفتار آنها چنين سوءاستفادهاى نشود.
نكته سوم: رفتار آنها طورى
نباشد كه گناهكاران را به لجاجت بيندازند و تعصّب آنها را تحريك نمايند و باعث اين
بشوند كه آنها به خاطر لجاجت به كارشان ادامه بدهند يا حتى بر شدّتش بيفزايند.
× شيوه برخورد با گناهان
اجتماعى
اما اگر آن رفتار غير اخلاقى و
نادرست، ارتباطى با اين شخص هم پيدا كند؛ يعنى در مورد اخلاق اجتماعى باشد، مثل
ايذا يا توهين و يا تعرض به مال و عِرْض ديگرى، در اين جا جهت ديگرى هم بايد مورد
توجه قرار بگيرد و آن اين است كه شخص نسبت به حقوق خودش چگونه بايد رفتار كند
علاوه بر همه آن جهاتى كه در رفتار فردى مىبايست رعايت بشود. مسأله ديگرى هم در
اين جا هست كه چون ايذاء و تجاوز به حقوق اوست (يا مالى يا جانى يا عرضى) در مقام
حفظ و دفاع از حقوق خودش چگونه بايد رفتار بكند؟ آيا بهتر اين است كه حقوق خودش را
استيفا بكند و اگر به او اهانتى يا ايذايى شده انتقام بگيرد و قصاص كند يا بهتر
اين است كه عفو نمايد؟ در اين جا هم شقوق مختلفى است: گاهى عفو، انسان مجرم را
متنبه مىكند و موجب اين مىشود كه طرف متنبه بشود و اين وسيلهاى است براى تربيت
آن طرف، و گاهى هست كه اگر از حق خودش صرف نظر كند طرف بيشتر جرى مىشود و نه تنها
به اين كارش ادامه مىدهد بلكه نسبت به حقوق ديگران هم تجاوز مىكند.
از سوى ديگر گاهى اين خصومت و
دشمنى و تجاوز روى مسائل شخصى است يا مىخواهد از اموالش سوء استفاده كند ولى گاهى
براساس دين و مكتب است چون دشمنى با دين و مكتب او دارد از اين جهت درصدد ايذائش
برمىآيد.
× انواع عفو و انگيزههاى
آن
عفو كردن هم شقوقى دارد: زمانى
شخص چون قدرت انتقام و قصاص ندارد صرف نظر مىكند اين تقريباً عفو جبرى است. و
گاهى هم مىتواند انتقام بگيرد اما انتقام موجب درگيرى مىشود و خودش به زحمت
مىافتد و چون شخص تنبل و راحت طلبى است صرف نظر مىكند. و وقتى هم شخص با اين كه
نهايت قدرت را براى انتقام دارد و راحت طلب هم نيست به خاطر انگيزههاى الهى صرف
نظر مىكند. اين انگيزهها هم باز چند جهت دارد: يك وقت صرفاً براى اين است كه
خودش را بسازد چون اين كه انسان قدرت تحمل سختيها را داشته باشد خودش يك كمالى است
كسانى كه زود از كوره در مىروند نمىتوانند سختيها را تحمل بكنند نه در امور
دنيويشان موفق مىشوند و نه در امور اخروى و دينىشان. حتى در امور دنيا هم اگر
كسانى بخواهند موفق باشند بايد متحمل و صبور و شكيبا باشند. در امور دينى هم كه
روشن است، زيرا كسى كه مواجه با دشمنان دين هست بدون تحمل سختيها امكان موفقيت
ندارد. پس اين ملكه كه انسان بتواند سختيها را تحمل كند و مواجه شدن با مشكلات او
را از هدفش باز ندارد صفت مطلوبى است و مىبايست آن را با تمرين به دست آورد و خود
به خود پيدا نمىشود. البته افراد از نظر استعدادهاى روانى و آمادگيهاى روحى كم و
بيش در اين جهت هم تفاوت دارند ولى به هر حال بايد اين ملكه را با تمرين و با عمل
به دست آورد. پس اين كه انسان سعى بكند در مقابل سختيهايى كه متوجه او مىشود (مخصوصاً
در راه دين) بردبار و شكيبا باشد كار مطلوبى است و مىتواند انگيزه الهى براى عفو
و گذشت باشد.
گاهى هست كه عفو به اصطلاح
جنبه تاكتيكى دارد؛ يعنى در يك مرحلهاى است كه فعلاً اگر اقدام به مقابله و
مبارزه بكند ممكن است موفق نشود بايد مقدارى خويشتن دارى كند تا اين كه يا طرف
ضعيف بشود و يا خودش قوى بشود و شرايط مناسبترى براى مبارزه پيش بيايد. اين يك عفو
تاكتيكى است. و گاهى طورى است كه گذشت كردن انسانى كه در اوج قدرت هست يك نوع
سازندگى براى طرف دارد و خود اين برخورد او را به حق نزديك مىكند و از كار زشت
باز مىدارد. اين هم مىتواند يك انگيزه الهى باشد. و يا اين كه مصالح مسلمانان
ديگرى، در سايه گذشت او تأمين مىشود؛ مثلاً ممكن است اگر حق خودش را بگيرد دشمن
درصدد ايذاى ساير مسلمانان يا بستگان اين شخص برآيد و براى اين كه جلو آن مفسده
گرفته بشود از حق خودش صرف نظر مىكند.
اينها صورتهاى مختلفى است كه
براى مسأله وجود دارد و مثل ساير مسائل اخلاقى كه ريزهكاريهاى دقيقى دارد و
نمىشود به يك منوال همه مسائل را جواب داد در اين جا هم همين طور است. بايد
كاملاً توجه داشت و موارد را سنجيد تا انسان بهتر بداند وظيفه و مقتضاى اخلاق را
تشخيص بدهد. البته در همه مواردى كه به حقوق شخصى تجاوز مىشود حق قصاص و دفاع
براى شخص ثابت است؛ يعنى اگر در مقام دفاع و قصاص بربيايد اين كار ضد ارزشى نكرده
است مگر در موارد استثنايى حقوق عظيمى از مسلمانان و از اسلام در خطر باشد اما در
موارد عادى حق قصاص و دفاع و انتقام براى او محفوظ است و كار غيراخلاقى نيست اما
آيا ارزش مثبتى هم دارد يا نه؟ مواردش فرق مىكند.
ادامه دارد
فلسفه وجود آيات متشابه
فلسفه وجود آيات متشابه
قسمت دوم
آية الله محمدهادى معرفت
ممكن است كسى سؤال كند: چرا
تمامى آيات قرآن مجيد از محكمات نيستند؟ اگر همه آيات روشن و صريح بودند، كمتر
باعث گمراهى مىگرديد و هدف شارع را، كه هدايت مردم است، بهتر برآورده مىساخت؟
امام فخر رازى اين پرسش را
بدين گونه مطرح مىنمايد: گروهى از كسانى كه ايمان ندارند به بهانه وجود آيات
متشابه، به قرآن خرده گرفته و گفتهاند: چگونه ممكن است قرآن در تمام زمانها مورد
استفاده مردم قرار گيرد، در حالى كه زمينههاى تشتّت و اختلاف آرا در آن بسيار
است، زيرا به سبب وجود آيات مختلف كه داراى معانى چندگونه و متفاوتى هستند، هر كس
با هر مسلك و مرام، آيات توجيه كننده معتقدات خويش را در قرآن بازمىيابد. حال چرا
خداوند حكيم، كتاب خود را كه مىبايست روشنگر راه هدايت باشد، محلى براى تضارب
افكار و اختلاف آرا قرار داده است. آيا بهتر نبود خداوند تعالى قرآن را پيراسته از
آيات متشابهاى كه خود باعث طرح شبهههاى گمراهكننده است، نازل مىفرمود!؟ در اين
صورت، هدف و مقصود پروردگار كه هدايت عموم آدميان است دست يافتنىتر مىبود.1
× پاسخ ابن رشد
ابن رشد – فيلسوف بزرگ اندلسى
– به اين پرسش پاسخى نيكو داده است، او مردم را به سه طبقه تقسيم مىكند:
1- دانشمندان كه با فلسفه الهى
و حكمت متعاليه آشنايى كامل دارند.
2- عامّه مردم كه از دانش
بهرهاى نبردهاند و به زيور علم آراسته نيستند.
3- گروه سوم كه حدفاصل دو گروه
فوقند؛ يعنى نه در طبقه دانشمندان جاى مىگيرند و نه همرديف با توده مردم به حساب
مىآيند و ايشان همان صاحبان مسلكها و مذاهب كلامى از اشاعره و معتزلهاند.
ابن رشد مىگويد: اين گروه سوم
همان كسانىاند كه برخى از آيات قرآن را به صورت متشابه مىبينند و به همين خاطر
خداوند آنان را مورد سرزنش و نكوهش قرار داده است. اما در نزد گروه اول، يعنى
دانشمندان، تشابهى در آيات وجود ندارد، زيرا آنان وجه تفسير صحيح و هدف نزول هر يك
از آيات را بخوبى مىشناسند. عامه مردم هم كه در اين زمينه مشكلى ندارند، چرا كه
آنها ظواهر آيات را به راحتى دريافته و به آن اطمينان نمودهاند، بدون اين كه
ترديدى به خود راه دهند و چه بسا اشكالها و ترديدهاى اهل كلام حتى به ذهن آنها هم
خطور نكرده است.
ابن رشد در ادامه مطلب
مىگويد: تعليم و آموزش شريعت همانند غذاست كه هرچند براى بيشتر بدنها نافع است،
گاهى به گروهى اندك ضرر مىرساند و به همين معنا در آيه شريفه قرآن اشاره رفته
است: “و ما يُضلّ به الاّ الفاسقين؛ و گمراه نمىشوند با آن مگر بدكاران.”2
البته اين امر در تعداد ناچيزى
از آيات، آن هم براى گروه كمى از مردم اتفاق مىافتد. اين آيات درباره اشيايى سخن
مىگويند كه از انظار غايبند و آدميان آنها را با حس خود درك نمىكنند و شبيهى نيز
در بين محسوسات ندارند. لذا در قرآن براى اشاره به اين اشيا، كه جزو عالم غيبند،
از محسوساتى كه بهگونهاى به آنها شباهت دارند و از موجودات ديگر به آنها
نزديكترند كمك گرفته شده است و چون برخى از انسانها اشياى عالم غيب را مانند
محسوساتى كه به آنها مثال زده شدهاند پنداشتهاند، دچار گمراهى و سرگردانى
گرديدهاند و اين آيات همان آياتى هستند كه در زبان شرع، “متشابه” نام گرفتهاند.
البته اين حيرت و سرگردانى در
معانى آيات، براى دانشمندان و نيز توده مردم پيش نمىآيد، زيرا اين دو گروه از
سلامتىِ روان و انديشه برخوردارند و تعاليم شرعى همچون غذايى نافع آنها را سود
مىبخشد. اما غير از اين دو گروه، بيماردلانى بيش نيستند كه تعداد آنان اندك است و
براى همين خداوند تعالى مىفرمايد: “فامّا الّذين فى قلوبهم زيغ، فيتّبعون ما
تشابه منه ابتغاء الفتنه وابتغاء تأويله؛ و اما آنان كه در قلوبشان انحراف است از
متشابهات پيروى مىكنند تا فتنهانگيزى كنند و طالب تفسير نادرستى براى آيات
هستند.”3
و بايد دانست كه ايشان ارباب
مذاهب كلامىاند كه بسى اهل مجادلهاند.
شريعت اسلام در تعاليم مذهبى و
برنامههاى تربيتى نجات بخش خود، راهى را پيش گرفته كه هم توده مردم را سودمند
مىافتد، و هم دانشمندان را به تسليم و كرنش وادار مىسازد. براى همين در زبان شرع
تعابيرى به كار رفته است كه عموم مردم و دانشمندان مقصود شارع را بخوبى
درمىيابند. مردم ظاهر آيات و مثالهاى قرآنى را مىفهمند و حقيقت مورد نظر را
همشكل و همانند مثالهاى ذكر شده، تصور مىكنند و به همين اندازه راضى هستند. ليكن
دانشمندان حقيقتى را كه در آيات قرآن در ضمن مثالى ذكر شده است بدرستى درمىيابند؛
مثلاً چون نور جزو لطيفترين و ظريفترين موجودات محسوس مىباشد، برخى از حقايق
عالم به نور تشبيه شده است. و با اين كار، توده مردم توانستهاند دريابند كه
موجودات ديگرى بيرون از حيطه محسوسات آنان وجود دارند كه شبيه به محسوسات آنان
هستند.
به همين جهت هنگامى كه شارع
مقدس، اوصاف خداى تعالى را به زبان عادى بيان مىكند، عموم مردم دچار شك و ترديد
نمىشوند؛ مثلاً وقتى در خلال آيات و روايات گفته مىشود: “اللّه نورالسّموات و
الأرض؛ خداوند نور آسمانها و زمين است”4 يا گفته مىشود كه: “پروردگار متعال داراى
حجابهايى از نور است” يا “مؤمنان خداوند را در آخرت همچون خورشيد نيمروز، مشاهده
مىكنند”، عوام مردم در اين سخنان، ترديد نمىكنند. علما نيز در اين امور دچار
شبهه نمىشوند، زيرا آنان بخوبى مىدانند كه منظور از مشاهده پروردگار در روز
قيامت، كامل شدن علم و يقين مؤمنان به وجود بارىتعالى است. حال اگر دانشمندان
دقايق آنچه را فهميدهاند، به صراحت براى عوام بيان كنند، پايههاى معتقدات دينى
آنها فرو مىريزد و چه بسا بىپرده سخن گفتن از حقايق، باعث بىايمانى و كفر آنان
گردد، چرا كه عوام از هر موجودى تنها صورت خيالى و محسوس آن را مىفهمند و آنچه را
كه در ظرف خيال و احساس ايشان نمىگنجد به منزله نيست به شمار مىآورند.
براى مثال، هنگامى كه به عوام
گفته شود كه موجودى در عالم هست كه جسم نيست و هيچ يك از خواصّ و لوازمى را كه در
اجسام مشاهده مىگردد، ندارد، قوه تخيّل آنان ناتوان گرديده و قادر به شناخت آن
شىء نخواهد بود و در نتيجه آن را به منزله معدومات خواهند دانست. مخصوصاً اگر به
عوام بگوييم كه موجود مورد نظر نه در بيرون عالم و نه در درون آن قرار دارد و نه
در بالا و نه در پايين جهان جاى گرفته است، بيشتر در وجود آن شك خواهند نمود.
به همين علت شارع مقدس تصريح
نفرموده است كه خداوند جسم نيست بلكه بطور اجمال فرموده است: “ليس كمثله شىءٌ و
هو السّميع البصير؛ هيچ چيز مانند و شبيه به او نيست و او شنوا و بيناست”.5 و نيز
آيه شريفه “لاتُدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار و هو اللطيف الخبير؛ ديدگان از درك
وى ناتوانند اما وى ديدگان را درمىيابد و او باريكبين و آگاه است.”6
ابن رشد در پايان سخن خود
مىگويد: اگر در شريعت اسلام تعمق و تفكّر نمايى، درمىيابى كه شارع ضمن آن كه با
آوردن مثالهايى توده مردم را با معانى شرعى آشنا مىسازد – كه بدون اين مثالها
قادر به تصوّر حقايق شرع نبودند – دانشمندان را هم آگاه مىنمايد كه حقيقت اين
معانى را به روشنى دريابند.
بنابراين در تعليمات و
آموزشهاى مذهبى بايد ميزانى را كه شارع براى تعليم هر يك از گروههاى سه گانه به
كار برده، رعايت كرد. و از درآميختن روشهاى تعليم، پرهيز نمود، زيرا در اين صورت
حكمتى را كه شريعت نبوى در تعليم اين گروهها در نظر داشته از بين خواهد رفت. و لذا
رسول خدا – كه درود پروردگار بر او و خاندانش باشد – فرمود: “انّا معاشر الأنبياء
أمرنا أن ننزّل النّاس منازلهم و أن نخاطبهم على قدر عقولهم؛ براستى به ما جماعت
پيامبران الهى فرمان داده شده است كه در منازل مردم فرود آييم ]مراتب فهم و درك
آنان را بشناسيم[ و با آنها به اندازه عقل و فهم ايشان سخن گوييم.”7
× پاسخ امام فخر رازى
امام فخر رازى نيز براى توجيهِ
وجود متشابهات در قرآن همين راه را پيموده است، وى مىگويد: علّت مهم وجود آيات
متشابه اين است كه قرآن مجيد كتابى است كه براى دعوت و هدايت جميع انسانها، چه
خواص و چه عوام، نازل گرديده است و طبيعت عوام در بيشتر موارد از ادراك حقايق
ناتوان است؛ مثلاً وقتى كه از آغاز به عوام گفته شود كه موجودى وجود دارد كه نه
جسم است و نه نياز به مكان و فضايى دارد و نه مىتوان او را مورد اشاره قرار داد،
آنان خواهند پنداشت كه چنين موجودى وجود ندارد و چيزى جز عدم نيست و نتيجه آن؛
تعطيل شريعت است.
بنابراين راه درست اين است كه
نخست با مردم با عبارتهايى كه مناسب تخيّلات و توهّمات آنان است سخن گفته شود،
بطورى كه سخنان ما شامل جزئى از حقيقت صريح باشد، تا آن را پذيرا گردند و سپس
تمامى حقيقت را دريابند.
نوع اول سخنان كه در آغاز دعوت
به مردم گفته مىشود همان متشابهات و نوع دوم كه سرانجام در طول زمان براى آنها
روشن مىگردد، محكمات است.8
× بهترين پاسخ
راهى را كه اين دو فيلسوف
اسلامى براى توجيه وجود آيات متشابه در قرآن پيمودهاند اگرچه از بعضى جهات، اشكال
مزبور را پاسخ مىگويد و در برخى موارد مشكل ما را حل مىكند مثل آيات متشابهى كه
پيرامون مسأله مبدأ و معاد نازل شده است، ليكن ريشه اشكال را نمىخشكاند و اصل
شبهه را برطرف نمىسازد، زيرا آياتى كه درباره آفرينش و تقدير الهى و قضا و قدر
است، يا مربوط به مسأله جبر و اختيار و يا عدل و عصمت و معانىِ شبيه به اينهاست،
همچنان باقى مىمانند و نياز دارند كه علت وجود آيات متشابه در اين موارد را هم
بيان كنيم.
پاسخى كه اشكال را در جميع
موارد و جوانب و در تمامى آيات متشابه برطرف مىسازد اين است كه بگوييم: چون قرآن
مجيد خواسته است مفاهيم و تعابير دقيق و ظريف خود را با زبان محاوره اعراب همعصر
خويش بيان دارد، آن هم با توجه به اين كه اعراب با درك پايين و ناتوان خود به
معانى آيات قرآن نظر مىافكندند، وجود آيات متشابه، امرى اجتنابناپذير بوده است.
قرآن، مفاهيم جديد و نوى را با
خود آورد كه براى جامعه انسانى آن زمان، مخصوصاً مردم جزيرة العرب كه از جلوههاى
فرهنگ و تمدن بشرى بىبهره بودند، بسى غريب و ناآشنا بود. قرآن با توجه به اين جهت
كه با زبان عصر خود سخن مىگفت و همان روش معهود زمان خويش را به كار مىگرفت، در
مورد آياتى كه درباره مسائل عقيدتى و كلامى دقيق نازل شده بود، در تنگنا قرار
داشت، زيرا الفاظ و عبارتهاى زبان عرب كه براى موضوعات معمولى و پيش پاافتاده وضع
شده بود براى طرح مفاهيم بلند و معانى دقيق و عميق قرآنى نارسا و نامناسب بود.
الفاظ و كلماتى را كه اعراب در
گفت و گوهاى روزمرّه خود به كار مىگرفتند اندك بود و ظرفيت و قابليت ناچيزى داشت،
چرا كه اعراب اين كلمات را براى معانى محسوس يا چيزهايى نزديك به آن، كه بسى عادى
و بىارزش بود وضع كرده بودند. استفاده از اين كلمات در مفاهيم پيچيده اعتقادى در
خلال آيات قرآن مجيد – كه كتابى جاودانى بود و براى تمام جوامع انسانى با هر
درجهاى از تمدن و فرهنگ نازل شده بود – براى اعرابى كه با معانى معمولى زندگى انس
گرفته بودند غريب و ناآشنا مىنمود. به خاطر همين امر، توده مردمى كه معاصر با
قرآن بودند از درك حقايق آن ناتوان بودند و تنها ظواهر الفاظ و سخنان قرآن را
درمىيافتند.
از آن جا كه الفاظ زبان عرب
ذاتاً توانايى آن را نداشتند در مفاهيمى كه مطابق با آنها نبود، استعمال گردند
چارهاى جز اين نبود كه در بيان قرآنى از گونههاى مختلف مجاز و استعاره استفاده
شود و يا با كنايات ظريف و اشارات دقيق، به گونهاى مقصود و معنا به مخاطبين تفهيم
گردد.
آنچه مفاهيم قرآن كريم را از
جهتى به فهم عامّه مردم نزديك كرد و از جهتى ديگر از آن دور مىساخت اين بود كه
بيان قرآنى گرچه تا حد قالبهاى زبانى كه آشناى اعراب آن عصر بود، پايين آورده شده
بود ليكن به علت وجود معانى بلند و مفاهيم وسيع، قالبهاى زبان عرب ظرفيت كافى را
نداشت زيرا براى اين گونه معانى وضع نشده بودند. به همين دليل با وجود مبالغهاى
كه در تفهيم معانى قرآن و پايين آوردن بيان آن شده بود باز هم فراتر از اذهان
عامّه مردم بود.
اين همان دليل اصلى است كه
ذاتاً وقوع تشابه در الفاظ قرآن را به دنبال دارد – همان گونه كه گذشت – مسائلى
مانند “امر بين امرين” و غير آن از مسائل پيچيده كلامى كه درباره خداوند تعالى و
قيامت مطرح است و يا بحثهاى مربوط به خلقت و اسرار و رموزى كه پيرامون آن وجود
دارد، بر اكثر مردم پوشيده است.
براى مثال، اين آيت قرآنى: “و
اذ قال ربّك للملائكة انّى جاعل فى الأرض خليفة؛ و هنگامى كه پروردگار تو به
فرشتگان فرمود: من در زمين جانشينى قرار خواهم داد.”9 كنايهاى از مقام آدمى – به
صورت گسترده – در زمين است. چرا كه انسان همان موجود شگفتى است كه در ذات خود قدرت
قاهرى را داراست كه با آن بر فضا مسلط مىگردد و نيروهاى زمين و آسمان را به چنبر
اطاعت خويشتن در مىآورد. “و سخَّر لكم ما فى السموات و ما فى الأرض جميعاً؛ همه
آنچه كه در زمين و آسمان است به تسخير شما درآورد.”10
تمامى توانايى انسان به سبب
نبوغ و استعداد خارقالعادهاى است كه به وى قدرت آفرينش و ابتكار را بخشيده است،
كه البته اين توانايى در اثر تفكر و كوشش پيگير آدمى براى وصول به كمال مطلق و
مظهر قدرت حق تعالى گشتن، مىباشد بنابراين انسان موجود نمونهاى است كه جلوه و
مظهر خداوند ذى الجلال و الاكرام است. به همين دليل انسان از آغاز، جانشين
پروردگار در زمين است و مىرود تا جانشين وى در مطلق جهان هستى باشد.
اينك در مىيابيم كه اعراب
توانايى درك اين تصور پيچيده از انسان را نداشتهاند و به ذهن آنان خطور نمىكرد
كه انسان خاكى اين چنين مقامى در عالم وجود داشته باشد. آدم در چشم آنان موجود
ضعيف و ناتوانى بود كه شرور و آفات دنيايى وى را در ميان گرفته بود و او جز به
نابودى همنوعان خويش و غارت و ريختن خون آنان و فساد در زمين نمىانديشيد.
از اين رو، هنگامى كه قرآن
مجيد از انسان با تعابيرى همچون “خليفة الله” – كه دلالت بر عظمت و بزرگى او داشت
– ياد كرد، برخى پنداشتند كه معناى اين تعبير چنين است كه انسان از جانب پروردگار
– كه در گوشهاى از آسمان پنهان شده است – در زمين تصرّف مىنمايد. و يا در قرنهاى
متأخر “خليفة الله” را بدين گونه تفسير نمودند كه: آدم جانشين مخلوقى است كه پيش
از وى بر روى زمين مىزيسته است كه آن موجود را “جن” يا “نسناس” دانستهاند. و اين
چنين در تفسير آيه شريفه به چپ و راست متمايل مىشدند چرا كه حقيقت گوهر آدمى را
نمىشناختند و مقام ارجمند وى را درك نمىكردند.
بدين گونه وقتى در دو آيه قرآن
به صورتى يكسان تعابير مجازى به كار مىرود، چون در يكى از اين آيات از معنايى كه
بيرون از قوّه درك عامه مردم است سخن گفته شده است باعث خفا و تشابه مفاد آيه
مىگردد برخلاف آيه دوم كه چون معناى محسوسى را بيان مىدارد در فهم آن اشكالى به
وجود نمىآيد؛ مثلاً آيه شريفه: “الى ربّها ناظره؛ به پروردگار خود مىنگرد.”11 يك
نوع معناى مجازى دارد، زيرا كلمهاى در آيه حذف شده و در اصل آيه چنين بوده
است:الى رحمة ربها ناظره؛ به مظاهر رحمت پروردگار مىنگرند و نيز آيه شريفه: واسأل
القريه؛ از قريه سؤال كن12 يعنى وأسال اهل القريه – كلمه “اهل” حذف شده است – يعنى
از اهل قريه پرسش نما.
در اين جا مىبينيم كه آيه اول
به صورت متشابه درآمده است، زيرا فهم مردم عادى از درك مقام الوهيت پروردگار ناتوان
است و براى همين گروهى پنداشتهاند كه خداوند را در قيامت با چشم سر مىبينند ولى
آيه دوم چون معناى محسوسى را بيان مىدارد در فهم و درك آن هيچ گونه تشابه و
ترديدى به وجود نيامده است.
آيه ديگر: “يوم يكشف عن ساقٍ و
يدعون الى السجود؛ روزى كه “ساق” آشكار گردد و همه به سجود فرا خوانده شوند.”13
جهل عوام مردم به صفات خداوند تعالى باعث شده است كه گمان كنند كه خداوند داراى “ساق”
است در حالى كه مىدانيم كه كلمه “ساق” در اين آيه استعاره است براى نشان دادن
نهايت شدت جلوه حق تعالى در قيامت، چنانچه شاعر عرب نيز كلمه “ساق” را در شعر خود
براى رساندن شدت جنگ به كار برده است: “و قامت الحرب على ساق؛ جنگ بر روى ساق خود
ايستاد.”14 كنايه است از اين كه نبرد به نهايت شدت خود رسيد. اعراب هنگامى كه اين
شعر را مىشنيدند در فهم معناى آن ترديدى به خود راه نمىدادند، زيرا بخوبى
مىدانستند كه جنگ داراى پا و ساق نيست، اما در مورد كلمه “ساق” در آيه شريفه، قوه
وهم و تخيّل، آنها را به آن جا مىكشانيد كه گمان مىكردند خداى تعالى داراى پا و
ساق است، از همين رو، گروهى معتقد شدند كه خداوند داراى جسم است، كه خداى تعالى
منزه از چنين توصيفاتى است.
ادامه دارد
پاورقيها:
1 ) التفسير الكبير، ج7،
ص171.
2 ) بقره )2) آيه26.
3 ) آل عمران )3) آيه7.
4 ) نور )24) آيه35.
5 ) شورى )42) آيه11.
6 ) انعام )6) آيه103.
7 ) ابن رشد، الكشف عن
مناهج الادله، ص89 و 96 و 97 و 107.
8 ) التفسير الكبير، ج7،
ص172. فخر رازى براى توجيه وجود آيات متشابه در قرآن، پنج وجه ذكر كرده است كه
آنچه ما بيان كرديم وجه پنجم بود.
9 ) بقره)2) آيه30.
10 ) جاثيه)45) آيه13.
11 ) قيامه)75) آيه23.
12 ) يوسف)12) آيه82.
13 ) قلم)68) آيه42.
14 ) الزركشى، البرهان،
ج2، ص84.
بهشت و فراموشى
تفسير سوره رعد
بهشت و فراموشى
آية اللَّه جوادى آملى
اً “مثل الجنّة الّتى وُعد
المتّقون تجرى من تحتها الأنهار أُكُلُها دائم و ظلّها تلك عقبى الّذين اتّقوا و
عقبى الكافرين النّار”.1
مَثَل بهشتى كه به تقواپيشگان
وعده داده شده آنچنان است كه رودها در زير آن روان است؛ خوردنيها و سايهاش،
هميشگى است، اين است سرانجام پرهيزگاران و اما كافران، سرانجامشان دوزخ است.
× × ×
× فردوس پيشوايان
در سوره ابراهيم وقتى “كلمه
طيّبه” را بيان مىكند مىفرمايد: “أَلَمْ تَرَ كَيف ضرب اللّه مثلاً كلمةً طيبةً
كشجرةٍ طيّبةٍ أصلها ثابتٌ و فرعها فى السماء تؤتى أُكُلَها كلّ حينٍ بإذن ربّها”2
اين درخت طيّبه مثل درخت دنيا نيست كه فقط شاخههايش آن هم در فصل معينى، ميوه
بدهد، بل همه قسمتهايش از پايين تا بالا و در هر لحظه ميوه مىدهد. اين مَثَلِ
كلمه طيّبه است.
مَثَلِ بهشت هم مثل باغى است
كه هميشه ميوه مىدهد: “مثل الجنّة الّتى وُعد المتّقون تجرى من تحتها الأنهار
أُكُلُها دائم و ظلّها” آن بهشتى كه متقين به آن وعده داده مىشوند مِثلِ يك بهشتى
است كه هميشه درختهاى آن ميوه مىدهد و نهرهايش جارى و سايهاش دايمى است.
اين بهشتى كه در آن نهر جارى
است براى همه تقواپيشگان و مؤمنان است امّا آن بهشتى كه مَثَلش اين است، براى همه
اهل تقوا نيست. آنان كه دعايشان مستجاب شود: “واجعلنا للمتّقين اماماً” درجه آنها
برتر از ساير متقيان است. آن كه امام اهل تقوا شد، جنّتِ او با جنّتِ اهل تقوا يكى
نخواهد بود.
در سوره فرقان وقتى دعاى خاصّ
اين گروه را بيان مىكند، مىفرمايد: اينان از خداى سبحان اين چنين مىطلبند: “والّذين
يقولون ربَّنا هب لنا من أزواجنا و ذرّياتنا قرّة أعين واجعلنا للمتّقين إماماً”3
از اين اعضاى خانواده به ما “قره عين” بده كه با ديدن آنان چشم ما روشن شود.
“قرّه” يعنى خنكى،
قرةالعين يعنى خنكى چشم، به هواى سرد “هواى قارّ” مىگويند؛ يعنى هواى خيلى خنك،
اشكى كه از چشم
در مسائل معنوى هرگز به
انسان اجازه ندادهاند كه آرزو و همّت كوتاه داشته باشد، چون راه براى همه باز است
هرچه انسان پيشرفت كند نه كسى مانع پيشرفت اوست و نه او مانع ديگران.
مىآيد اگر در اندوه و غم
باشد، گرم است و اگر در زمان نشاط و سرور باشد خنك است. آن اشك خنك (قرّه عين)،
نشانه سرور است.
عبادالرحمن از خداى سبحان
قرّةالعين طلب كردند، همان طورى كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم نماز را قرّه
عين مىداند. معلوم مىشود فرزندانى مىخواهند كه باعث نشاط اينها باشد، آن گاه
مىگويند: “واجعلنا للمتّقين اماما”.
در مسائل معنوى هرگز به انسان
اجازه ندادهاند كه آرزو و همّت كوتاه داشته باشد، چون راه براى همه باز است هرچه
انسان پيشرفت كند نه كسى مانع پيشرفت اوست و نه او مانع ديگران. از اين رو
گفتهاند تا مىتوانيد درجات عالى معنوى را مسألت كنيد. در دعاى كميل مىخوانيم: “واجعلنى
من أحسن عبيدك نصيباً عندك و اقربهم منزلةً منك و اخصّهم زلفةً لديك” به ما
آموختهاند كه هر چه بخواهيد راه باز است بكوشيد تا از همه بندگان مقربتر باشيد.
پس اگر انسان نتوانست يا نخواست، بايد خودش را ملامت كند.
دعاى عباد الرحمن اين است كه
ما نه تنها به درجه تقوا برسيم بلكه امام و پيشرو اهل تقوا باشيم. سيره ما به
گونهاى باشد كه اهل تقوا آن را بررسى و تبعيّت كنند. رسيدن به مقام امامت اهل
تقوا بعد از آن است كه انسان خودش اين راه را طىّ كرده و هجرت نموده و در اين
هجرت، سُرعت گرفته باشد، بر اساس “سارعوا الى مغفرة من ربّكم”4 و در اين سرعت، سبقت
بگيرد: “سابقوا الى مغفرة من ربّكم”5 و “فاستبقوا الخيرات”.6 وقتى هم سبقت گرفت و
از ديگران جلو زد به فكر ديگران هم خواهد بود.
انسان از هجرت تا امامتش
مىتواند اين مراحل را يكى پس از ديگرى طى كند. و اگر امام المتقين شد، بهشت او
بالاتر از بهشت ديگران است.
× بهشتيان و نسيان
در ذيل اين كريمه “سقاهم ربّهم
شراباً طهورا”7 مرحوم طبرسىرحمه الله مىفرمايد: گروهى از امام صادقعليه السلام
روايت كردهاند كه هرچه غير خداست از قلب اينها مىزدايد و اينها را تطهير مىكند،
زيرا هر كس به يكى از موجودات جهان امكان – كه غير حق است – دل بَست، مُتَدَنِّس و
آلوده مىگردد. آن شراب، طهور و مطهّر است، آنها را از اين علاقه تطهير مىكند.
بنابراين چيزى جز خدا نمىطلبند.
در اين باره كه انسان وقتى
بعضى از مراحل را چشيد، در قلبش چيزى جز ياد حق نيست علاوه بر نقل مرحوم امين
الإسلام طبرسى، نقل ديگرى در ذيل آيه20 سوره “هل أتى” (وَ إذا رأيتَ ثَمَّ رأيتَ
نعيماً و ملكاً كبيراً) از كتاب احتجاج مرحوم طبرسى در تفسير “نورالثقلين”8 نقل
شده است كه: سائلى از امام صادقعليه السلام پرسيد: اگر بهشت مُلك كبير است و در
آن غم و اندوهى نيست، با اين كه نوعاً بهشتيان فرزندان يا برادران يا يكى از
ارحامشان در اثر معصيت و گناه گرفتار جهنّم شدهاند، پس الآن خودشان در بهشت
متنعّمند و بستگانشان در جهنّم مىسوزند، اين غم را اهل بهشت چه كنند؟؛ فى المثل،
اگر كسى نظير نوحعليه السلام در بهشت متنعّم باشد و فرزندش كه چون “انّه عملٌ غير
صالح”9 در آتش بسوزد، يا كميل بن زياد نخعى در بهشت اما برادرش حارث بن زياد نخعى
ملعون در جهنّم باشد! اين چه لذتى است براى آن پدر و اين برادر؟
امامعليه السلام پاسخ فرمود: “انّ
اهل العلم قالوا: انّهم يَنْسَوْنَ ذِكرهم؛ اهل علم مىگويند اينها يادشان مىرود
كه چنين كسى را داشتهاند.” نوحعليه السلام يادش نيست كه اين چنين پسرى داشته
است، و كميل يادش نيست كه چنان برادر تبهكارى داشته و انسانى كه يادش نباشد غمگين
نيست. اين كريمه كه مىفرمايد: “وامتازوا اليوم ايّها المجرمون”10 صفها را آن چنان
جدا مىكند كه انسان اصلاً به ياد تبهكار نيست تا غصّه بخورد.
و مراد از “اهل علم” در كلام
امام صادقعليه السلام همان انبياى عظام و معصومينعليهم السلام هستند كه فرمود: “نحن
العلماء و شيعتنا المتعلّمون و ساير النّاس غثاء”.
بنابراينآندرجهاىكهبراى
ائمه اهل تقواست براى ديگران نيست و بهشت اصولاً چنين مَوْطنى دارد كه انسان جز به
ياد خير نيست.
× تفسير نون و قلم
در همين تفسير “نورالثقلين”
آمده است كه از امام صادقعليه السلام سؤال كردند: نون و قلم يعنى چه؟
فرمود: “و اما “ن”
فكان نهراً فى الجنّة اشدّ بياضاً من الثلج و احلى من العسل، قال الله عزّوجلّ له
كُن مداداً فكان مداداً ثمَّ أخذ شجرةً فغرسها بيده؛ “ن” نهرى است در بهشت از برف
سفيدتر و از عسل شيرينتر، خداى منّان به او امر كرد كه مركب بشود پس مركب شد، بعد
خداى سبحان درختى را با دست خود كاشت كه از آن درخت قلم بسازد.”
سپس امام صادقعليه السلام
فرمود: واليد القوّة؛ بيده نه يعنى با دستش بلكه يعنى بقوّته و قدرته. و ليس بحيث
تذهب اليه المشبّهه؛ دست داشتن خدا، به آن معنا نيست كه واقعاً دست جسمانى داشته
باشد، همچنان كه فرقه “مشبهه” معتقد بودند، بلكه به معناى قدرت و قوّت داشتن است.
ثم قال لها: كونى قلماً؛ سپس
به اين شجره فرمود قلم باش، او هم قلم شد. ثم قال له أُكتُبْ؛ به قلم فرمود:
بنويس. فقال له: يا ربّ و ما أَكْتُب؟؛ چه چيزى بنويسم؟ قال: ما هو كائنٌ الى يوم
القيامة؛ تمام مقدّرات تا قيامت را بنويس. فَفَعَلَ ذلك ثمّ ختم عليه و قال:
لاتنطقنّ الى يوم الوقت المعلوم؛11 قلم هم تمام مقدّرات را نوشت بعد خداوند دهان
او را مُهر كرد و فرمود: ديگر حرف نزن تا قيامت.
روايت ديگرى از “معانى الاخبار”
نقل مىكند كه “سفيان ثورى” خدمت امام ششم – سلام الله عليه – عرض كرد: اين “ن” و “قلم”
چيست؟ حضرت فرمود: “ن” نهرى است در بهشت، خدا به او فرمود: جامد شو. او هم منجمد
شد بعد به قلم فرمود: بنويس، قلم هم نوشت. آن گاه فرمود: “فالمداد مدادٌ من نور
والقلم قلمٌ من نور واللوح لوحٌ من نور؛ سخن از نهر و مركب و درخت نيست، سخن از
نور است.”
اين توضيح مقدارى سفيان را
آشنا كرد كه اگر گفته مىشود نهر، يا درخت و يا قلم اينها تمثيل است. سفيان عرض
كرد: يابن رسول الله بيّن لى أمر اللوح و القلم و المداد فَضلَ بيانٍ؛ روشنتر
برايم بيان فرماييد؛ يك بار مىفرماييد نهر است، و بار ديگر، مىفرماييد نور است،
منظور چيست؟ و علّمنى مما علّمك اللّه؛ آن چه كه خداى سبحان به شما آموخت به ما هم
بياموزيد. فَقال يابنَ سعيد لولا انّك أهل للجواب ما أجبتك؛ امام فرمود: اگر تو
اين شايستگى را نمىداشتى من جواب نمىدادم. فَنُون مَلَكٌ يُؤدّى الى القلم و هو
ملكٌ. والقلم يؤدّى الى اللوح و هو ملكٌ واللوح يؤدّى
اين طور نيست كه همه
نعمتهاى بهشت فقط نهر و لذايذ جسمانى باشد بلكه چيزهاى ديگرى هم مطرح است؛ مثلاً
گاهى به جاى فرشته سخن از درخت يا نهر و يا مركب و قلم است.
الى اسرافيل و اسرافيل
يؤدّى الى ميكائيل و ميكائيل يؤدّى الى جبرئيل و جبرئيل يؤدّى الى الانبياء و
الرسل – صلوات الله عليهم – ثمّ قال لى: قُم يا سفيان فلا آمن عليك”.12 حضرت به
سفيان فرمود برخيز كه بيش از اين نمىتوانم برايت بگويم.
بنابراين، گاهى سخن از نهر و
درخت است، و زمانى نور، و وقتى فرشته. و در اين گونه موارد، با هر كس به اندازه
استعدادش، صحبت مىكنند.
پس؛اين طور نيست كه همه
نعمتهاى بهشت فقط نهر و لذايذ جسمانى باشد بلكه چيزهاى ديگرى هم مطرح است؛ مثلاً
گاهى به جاى فرشته سخن از درخت يا نهر و يا مركب و قلم است. اين درجاتى است كه يكى
پس از ديگرى تبيين مىكنند.
آن گاه نشان مىدهد كه آن “شراب
طهور” چه نوع شرابى است، بعضى از دلها چگونه فقط به ياد خدايند، و كسى در بهشت به
ياد بستگان تبهكارش نيست تا غمگين باشد. اين است كه: “ألا ان أولياء اللّه لاخوف
عليهم و لا هم يحزنون”.13”والحمد للّه رب العالمين”
پاورقيها:
1 ) رعد (13) آيه 35.
2 ) ابراهيم (14) آيه24.
3 ) فرقان (25) آيه74.
4 ) آل عمران(3) آيه133.
5 ) حديد (57) آيه21.
6 ) مائده (5) آيه48.
7 ) انسان(76) آيه21.
8 ) تفسير نورالثقلين، ج5،
ص484، روايت58.
9 ) هود (11) آيه46.
10 ) يس (36) آيه59.
11 ) تفسير نورالثقلين،
ج5، ص388.
12 ) همان.
13 ) يونس (10) آيه62.
جلوههاى دنيا
سخنان معصومان
جلوههاى دنيا
رسول اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :
“أَلزُّهْدُ فِى الدُّنيا
يَريحُ الْقَلْبَ وَ الْبَدنَ، وَالرَّغْبَةُ فيها تَتَّعِبُ الْقَلبَ
وَالْبَدَنَ.”257
بىميلى به دنيا موجب آسايش جسم و جان، و گرايش
به آن باعث سختى آنهاست.
رسول
اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :
“ألنَّارُ لِمَنْ رَكِبَ
مُحَرَّماً وَالْجَنَّةُ لِمَنْ تَرَكَ الْحَلالَ.”258
آتش جهنم از آن كسى است كه حرامى مرتكب گردد و
بهشت از آن كسى است كه از حلال (خوشيها و آسايشها) پروا كند.
اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :
“كَثْرَةُ الدُّنيا
قِلَّةٌ وَ عِزُّها ذِلَّةٌ وَ زَخارِفُها مُضلَّةٌ وَ مواهِبُها فِتْنةٌ.”259
بسيارى دنيا، اندك است و عزّت آن خوارى است و
آرايشهايش اغواگر و بخششهايش ابزار امتحان است.
اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :
“إِنَّ مِنْ أَعْوَنِ
الأَخْلاقِ عَلىَ الدّينِ الزُّهْدَ فىِ الدُّنيا.”260
براستى كه بهترين پشتيبانِ اخلاقى براى دين،
بىميلى به دنيا است.
اميرالمؤمنين على – عليه السلام – :
“زَخارِفُ الدُّنيا
تُفْسِدُ عُقُولَ الضَّعيفَةِ.”261
زينتهاى دنيا، عقلهاى ضعيف را فاسد مىكند.
اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :
“ظَفَرَ بِفَرْحَةِ
الْبُشرى مَنْ أَعْرَضَ عَنْ زَخارِفِ الدُّنيا.”262
كسى كه از آرايشهاى دنيا روى گرداند، به شادى
بشارتها دست مىيابد.
اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :
“مَن سَلاعَنْ مَواهِبِ
الدُّنيا عَزَّ.”263
كسى كه از بخششهاى دنيا دورى
كند، عزيز و سربلند گردد.
اميرالمؤمنين على – عليه السلام – :
“أَيْنَ مَن بَنى وَ
شَيَّدَ وَ فَرَشَ وَ مَهَّدَ وَ جَمَعَ وَ عَدَّدَ.”264
كجاست آن كه (در دنيا) ساخت و محكم نمود، و
گسترد و آماده ساخت و جمع كرد و شمرد.
امام
صادق – عليه السلام – :
“أَبْناءُ الدُّنيا عَبيدُ
ما يأكُلونَ وَ يَلْبِسُونَ.”265
فرزندان دنيا (و سرسپردگان به آن) بندگان خوراك
و پوشاكند.
امام
صادق – عليه السلام – :
“ما مَنْزِلَةُ الدُّنيا
مِنْ نَفْسى إِلاَّ بِمَنْزِلَةِ الْمِيتَةِ إذا إِضْطُرِرْتُ إلَيها أَكَلْتُ
مِنْها.”266
جايگاه دنيا نزد من، همانند
مردار است كه به هنگامه ناچارى از آن مىخورم.
پاورقیها:
1)
ارشاد القلوب، ج1، ص125.
2) مكارم الاخلاق، ص448.
3) غرر الحكم، ح7125.
4) كافى، ج2، ص168، ح3.
5) غرر الحكم، 5494.
6) غرر الحكم، 6052.
7) غرر الحكم، 9184.
8) غرر الحكم، 2802.
9) علل الشرايع، ص341، ح1.
10) تفسير قمى، ج2، ص146.
گفتار ماه
گفتار ماه
اصول گرايى
انقلاب اسلامى داراى اصول
پايدارى است كه مىتوان از آنها به محكمات يا “استراتژى” انقلاب تعبير كرد؛ همان
سان كه داراى روشهايى است كه متشابهات انقلابند و در گذر زمان و با موقعيت مكانى
قابل تغييرند كه اصطلاحاً “تاكتيك” گفته مىشوند.
از آن جا كه هويت انقلاب با
اصول پايدارش شناخته مىشود، هيچ كس را نرسد كه بر سر كم و زياد كردن آنها چانه
بجنباند و طبيعى است كه نخستين سنگربان اين اصول، مقام معظم رهبرى است و مفسر
متشابهات و ترسيمگر تاكتيكهاى انقلاب هم اوست و مردمى كه براى برپا داشتن اين
انقلاب، جان باختهاند عدول از اصول را برنمىتابند و تجربه نشان داده است كه
سازشكاران را نيز بشدت تنبيه مىكنند.
اساسى ترين اصول پايهاى
انقلاب، اسلامى بودن آن است كه بايد در همه قوانين تجلّى يابد و سياستگذاريهاى خرد
و كلان در آن جهت، سامان يابند. با وجود اين، گاه مشاهده مىشود كه كسانى – بعمد
يا بخطا – در قول و فعل بر خلاف اين اصل رفتار مىكنند كه به مواردى از آن اشاره
مىشود:
1- پوشيده نيست كه صدور حكم
اعدام سلمان رشدى مرتد، توسط حضرت امام خمينىقدس سره توطئه استكبار جهانى را
بىاثر ساخت و او را در موضع انفعالى قرار داد ولى سرانجام، سران آن در برابر
قاطعيت حضرت امام، تن به شكست دادند و با بازگشت سفيرانشان به ايران، عَلَم تسليم
برافراشتند.
از آن تاريخ تاكنون، اين ماجرا
در حد دستاويزى براى محكوميت دولت جمهورى اسلامى ايران باقى مانده است و با اين كه
سازمان كنفرانس اسلامى با مرتد خواندن سلمان رشدى، عملاً به تأييد حكم امام راحل
پرداخت، اما برخى از خوديهاى مرعوب يا بىمسؤوليت به اشكال گوناگون درصدد كم رنگ
ساختن آن برآمدند. گاه به جاى “حكم”، “فتوا” گفتند تا اجراى آن را تنها وظيفه
مقلدان ايشان بخوانند، و زمانى در حكم يا فتوا ترديد كردند و اخيراً مدعى شدهاند
كه اجراى آن، بر دولت جمهورى اسلامى حرام است، چرا كه مخالف “اوفوا بالعقود” و
قوانين و مقررات بينالمللى است! و معلوم نيست، چرا اين حكم مورد اتفاق فريقين را
مخصص آن قوانين بينالمللى نمىدانند. و اگر اجراى اين حكم بر هر مسلمانى واجب است
– و خود امامرحمه الله فرموده بودند كه اگر جوان بودم، شخصاً براى كشتن اين مرتد
اقدام مىكردم – چرا دولتهاى اسلامى، نه تنها معاف دانسته مىشوند كه اجراى حكم
الهى بر آنها حرام شمرده مىشود؟!
2- راست است كه اسلام، در عرصه
اقتصاد، دست سياستگذاران را باز گذاشته تا به حسب مصلحت جامعه، ميزان فعاليتهاى
بخش دولتى يا خصوصى را كم و زياد كنند، ولى ميزان درستى سياستهاى اقتصادى در رعايت
عدالت اجتماعى است و نبايد فراموش كرد كه “اصل چهل و چهارم” قانون اساسى، نظام
اقتصادى جمهورى اسلامى ايران را بر پايه سه بخش دولتى، تعاونى و خصوصى با
برنامهريزى منظم و صحيح، استوار مىداند، پس همان طور كه ناديده انگاشتن بخش
خصوصى يا تعاونى نادرست است، فراموش كردن بخش دولتى و فروش صنايع بزرگ و مادر و
كارخانههاى بزرگ – به ثمن بخس – به بخش خصوصى، برخلاف قانون اساسى و ميثاق ملى
است.
كسانى كه ايراد برنامه اول
دولت آقاىهاشمى رفسنجانى را، عدم خصوصى سازىِ كامل مىدانند، در پيامدهاى چنين
سياستى انديشه كنند، سرمايهدارى لجام گسيخته، نه تنها فرهنگ رفاه و رفرم و
تجملپرستى را يدك مىكشد كه آرام آرام به اهرمهاى قدرت نيز نزديك خواهد شد و در
آيندهاى نه چندان دور به پستهاى كليدى دست خواهد يافت و آن وقت نه از تاك نشان
خواهد بود، نه از تاك نشان! اين كه پارهاى غرب زده بىمسؤوليت – كه متأسفانه در
برخى تصميمگيريهاى اقتصادى هم نقش جدّى دارند – مىگويند: مسائل اقتصادى ربطى به
مباحث ايدئولوژيكى ندارند، برخلاف اصول مسلم انقلاب و مبانى حضرت امام، سخن
مىرانند و البته كارشناسى آنها را در مسأله ارز شناور آزموديم و بيش از اين،
آزموده را آزمودن خطاست.
سرمايهدارى هم آزمون خود را
در سطح جهانى پس داده است و بسيار بجاست كه طرفداران افراطى خصوصى سازى، بيلان كار
بخش خصوصى را در پيشرفت توليد و توسعه كشور ارائه كنند، آن گاه درصدد سپردن آخرين
سنگرهاى اقتصادى به دست آنان برآيند! و خوب است اين كسان، به اين سخن استاندار
تهران توجه كنند كه گفته است: “سر نخ بسيارى از كالاها و محمولههاى بزرگ قاچاق در
بنادر و مرزهاى جنوبى، غربى و شرقى كشور در بازار تهران است.”
ناگفته پيداست كه غرض از اين
سخنان، نفى مطلق بخش خصوصى نيست، بل نفى انحصار است و اين كه بايد به قانون اساسى
بازگشت و سه حوزه دولتى، تعاونى و خصوصى را محترم شمرد!
3- در عرصه فرهنگ نيز برخى از
خوديهاى ظاهراً راديكال، طبل اباحهگرايى مىكوبند؛ فى المثل در باب تهاجم فرهنگى،
عدهاى، اصل آن را انكار مىكنند و بعضى از دگرانديشان، دولت جمهورى اسلامى را
مقصر و عامل اصلى تهاجم فرهنگى دشمنان مىدانند و برخى از دوستان نيز تصور مىكنند
چون با نامهربانى يا جفا آنان از صحنه بيرون رفتهاند، دشمن به خود جرأت تهاجم
داده است. اكنون فرصت پرداختن به اين ديدگاهها و عيارگيرى نيست و آنچه مورد نظر
ماست، ارگانهايى از دولت اسلامى است كه على رغم اعتقاد به تهاجم و شبيخون فرهنگى،
راه برخورد با آن را اشتباه رفتهاند و رسالت و قلمرو كارى خويش را فراموش
كردهاند.
در مثل، فلان مركز اسلامى كه
مسؤوليتش تبليغ فرهنگ و مبانى دينى است، كار خود را رها ساخته و به تربيت نوازنده
و تعليم سنتور، ويولون و دف و چنگ مىپردازد و كسانى كه اين مسؤوليت را به عهده
دارند، به جاى ميدان دادن به هنرمندان متعهد و مسؤوليت پذير، جواز نشر نوارهاى
كذايى و فيلمهايى كه با معيارهاى اسلامى فاصله دارند صادر مىكنند و عدهاى از
برنامهسازان هم مدّعىاند برنامههاى آنها هرچه باشد از برنامههاى ماهواره بهتر
است و بدين ترتيب نه تنها ضعف خود را پوشيده نگه مىدارند، بلكه عملاً چهرهاى
ديگر از تهاجم را هم به نمايش مىگذارند. و جالب آن كه اخيراً برخى از ارباب
سينما، خواستار حذف نظارت و كنترل دولت بر امور سينمايى گشتهاند تا بكلى ميدان را
براى اغيار فراهم سازند – و به بهانه اين كه صنف سينماگر خود مواظب همكاران خواهد
بود – سينماى گيشهاى و مبتذل را بر اين كشور تحميل كنند. البته سخن در نحوه نظارت
و يا گفت و گو در باب معيارهاى ارزيابى، پذيرفتنى است و آنچه مردود است، برنتابيدن
اصل نظارت است.
بارى، انقلاب اسلامى داراى
اصول پايدارى است كه مجامله و مداهنه را در آنها راه نيست و مسؤولان موظفند با
شجاعت و امام گونه بر اصول پاى بفشارند و از سرزنش كنندگان پروا به خود راه ندهند
و رضايت مخلوق را به سخط خالق نفروشند.والسلام على من اتبع الهدى
سردبير
امام خمینی ثابت و استوار
اشرف
موجودات
“ولادت سراسر با سعادت، و هجرت با بركت حضرت خاتم النبيين و افضل
المرسلين را كه مبدأ نهضت اسلام و الهى و مصدر بسط عدالت و فرهنگ انسانسازى و
منشأ حركت به سوى برچيدن اساس ظلم و نابكارى و ارتقا به مقام والاى انسانى و هجرت
از تمام ظلمهاو خصلتهاى شيطانى و حيوانى به سوى نور مطلق و سرچشمه كمال و مؤسس امت
و امامت است به جميع مستضعفين و محرومين و تمام ملتهاى جهان خصوصاً عموم مسلمين
تبريك عرض مىكنم… انقلاب اصيل و عظيم الهى و اسلامى و ايرانى ما كه … جلوهاى
از نهضت پرعظمت حضرت محمد رسول الله (ص) است كه ولادت سعادتمند و هجرت حركت بخشش
در عصرى واقع شد كه ظلمات جهالت سراسر جهان را فرا گرفته بود و قدرتمندان چون
حيوانهاى آدمخوار، روزگار مستضعفين را تباه نموده بودند.”58/11/15
“من گمان ندارم كه هيچ كس
به قدر رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در آن سيزده سالى كه ]در[ مكه تشريف
داشتند و در آن ده سالى كه در مدينه، اگر كسى درست توجه بكند به زندگى حضرت مولا
رسول الله، مىبيند كه شايد آدم بتواند بگويد يك روز ايشان، يك حالى كه به حسب نظر
ما استراحت است، ايشان نداشتهاند. آن وقتى كه در مكه بودند، آنقدر فشار داشتند و
آنقدر اذيت به ايشان مىكردند و آنقدر ايشان را در تنگناى همه طور و همه جانبه
مىگذاشتند كه بالاخره مجبور شدند كه بروند در يك غارى و در آن جا هم تحت نظر
اينها، بودند و زندگى ايشان آن طور گذشت.”
59/8/6
“بركت وجود رسول اكرم
بركتى است كه در سرتاسر عالم از اول خلق تا آخر يك همچو موجود بابركت نيامده است و
نخواهد آمد. اشرف موجودات و اكمل انسانها و بزرگتر مربى بشر اين وجود مبارك است و
مبيّن احكام اسلام و ايدههاى رسول اكرم ذريّه مطهر ايشان و خصوص حضرت جعفر ابن
محمد صادق هستند.”
59/11/4
“پيغمبر اكرم كدام روز نشست
همين طورى فقط مسأله بگويد، كارى به كار جامعه نداشته باشد؟ اينهايى كه مىگويند
آخوند چه كار دارد به امور سياسى، پيغمبر اكرم كدام روزش از مسائل سياسى خارج بود؟
دولت تشكيل مىداد، با اشخاصى كه بر ضد اسلام، ستمگر بر مردم بودند، با آنها
مبارزه مىكرد، جنگ مىكرد. ما را آنطور مىخواستند منزوى كنند كه لباس جندى را
مىگفتند با عدالت منافات دارد. حضرت امير، لباس جندى داشت، با عدالت منافات
داشت؟! حضرت سيدالشهدا نداشت لباس جندى؟ اينها با آن تبليغات بسيار وسيعشان ما را
منزوى كرده بودند؛ يعنى خود ما را، به مغزهاى ما آنقدر خوانده بودند كه خودمان
باور كرده بوديم كه نبايد ما در سياست دخالت كنيم. نخير، مسأله اين نيست، مسأله
دخالت در سياست در رأس تعليمات انبياست.”60/6/18
“انبيا هم كه مبعوث شدند،
براى اين مبعوث شدند كه معنويات مردم را و آن استعدادها را شكوفا كنند كه در آن استعدادها
بفهمند به اين كه چيزى نيستيم و علاوه بر آن مردم را، ضعفا را از تحت سلطه استكبار
بيرون بياورند. از اول انبيا اين دو شغل را داشتهاند، شغل معنوى كه مردم را از
اسارت نفس خارج كنند، از اسارت خودش خارج كنند (كه شيطان بزرگ است) و مردم و ضعفا
را از گير ستمگران نجات بدهند. اين دو شغل، شغل انبياست… .
قرآن دعوت به معنويات إِلى حدى
كه بشر مىتواند به او برسد و فوق او و بعد هم اقامه عدل. پيغمبر هم و ساير كسانى
كه لسان وحى بودند، آنها هم اين دو رويه را داشتند. خود پيغمبر هم عملش اين طور
بود، تا آن روزى كه حكومت تشكيل نداده بود، معنويات را تقويت مىكرد. به مجرد اين
كه توانست حكومت تشكيل بدهد علاوه بر معنويات اقامه عدل كرد، حكومت تشكيل داد و
اين مستمندان را از زير بار ستمگران تا آنقدر كه اقتضا داشت وقت، نجات داد.”
62/4/21
فهرست
امام خمینی ثابت و استوار از
آغاز تا پایان
گفتار ماه سردبير
جلوههاى دنيا
بهشت و فراموشى آية
الله جوادى آملى
فلسفه وجود آيات متشابه آية الله معرفت
شيوههاى برخورد اخلاقى آية الله مصباح يزدى
رسالت هنر سيد
موسى ميرمدرس
با نغمه پردازان (شعر)
رنج اسارت
نگاهى به فيلم روز واقعه
رسول هدايت آية
الله شهيد مطهرى
پرشكوهترين نرمش قهرمانانه
تاريخ
پيشواى مشروطه محمد رضا
سمّاك امانى
چشمه اشك در كوير غم غلامرضا گلى زواره
گفتهها و نوشتهها
پاسخ به نامهها
جدول
گزارشهاى علمى – پژوهشى
نگاهى به رويدادها
رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی
خامنه ای
ماهنامه پاسدار اسلام.
صاحب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه
قم.
مدير مسؤول: محمد حسن رحيميان.
دفتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى
37185/777 – تلفن 24803 – فاكس32332
شعبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين
و وصال – تلفن 6468283
حساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و
پرورش.
تك شماره 400 ريال – اشتراك ساليانه 4800 ريال.
چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى.
يادآوريها
1- پاسدار اسلام از مقالات،
اشعار، داستانها و ديگر آثار شما استقبال مىكند.
2- آثار رسيده، بر اساس ضوابط
شوراى نويسندگان، به ترتيب اولويت به چاپ خواهند رسيد. و حتىالمقدور، مقالات همه
نويسندگان – در صورت برخوردارى از جنبههاى پژوهشى – منتشر خواهند شد، ولكن مطالب
نو و آثار مذهبى در عرصههاى گوناگون، در اولويت قرار دارند.
3- لازم است، مقالهها براى يك
شماره، در نظر گرفته شوند (حداكثر 15 صفحه دستنويس) و در صورت ناگزير بودن، از سه
شماره پى در پى، افزايش نيابند.
4- فرستادن نسخه اصلى مطالب
لازم است و در صورت ترجمه، ضميمه ساختنِ متن، ضرورى مىباشد.
5- مطالب رسيده، بايد پيش از
اين، چاپ نشده باشند.
6- مجله در ويرايش و تلخيص
مقالهها، مختار است.
7- آثار ارسالى، بازگردانده
نمىشوند.
8- بهره جستن از مطالبمجله –
با يادآورى مأخذ – آزاد است.
توجه:
به اطلاع خوانندگان فرزانه
مىرساند كه سالنامه شماره سيزدهم مجله پاسدار اسلام، در يك مجلد و با كيفيت مرغوب
و با قيمت 650 تومان تقديم علاقهمندان مىگردد.
كتابخانهها، مؤسسات فرهنگى و
خوانندگانى كه مايل به تهيه اين اثر گرانسنگ هستند، مبلغ مذكور را بهحساب جارى
600 / 9 بانك ملت قم – شعبه آموزش و پرورش، واريز و فتوكپى آن را به آدرس مجله،
ارسال نمايند.
“روابط عمومى مجله پاسدار
اسلام”
رهنمود های مقام معظّم رهبری
مقام
معظم رهبرى حضرت آية الله العظمى خامنهاى
انقلاب اسلامى پيام و حرف منطقى و راه روشن دارد
كه اكنون در مقابل چشم ملتهاست. ملتها آن را مىبينند و اگر بپسندند، آن را
مىپذيرند و از همان راه مىروند؛ ما هم پيام انقلاب خود را بر آنها تحميل
نمىكنيم. ملتهايى كه اين راه روشن را ديدهاند و شناختهاند و در پيمودن اين مسير
مصممند، كم نيستند. بنابراين وجهه جهانى و بينالمللى انقلاب، عبارت است از پيام “معنويت”
در سطح جهان.
دنيا غرق در مادّيت است، دستهاى سردمداران و
شبكههاى اختاپوسى مادى، از يكى دو قرن پيش، دنيا را به سمت ماديگرى سوق داده و
ملتها را غرق در منجلاب ماديگرى كردهاند. دنياى امروز در جهتگيرى خود و در راهى
كه قدرتها و دولتها براى آن پيشبينى مىكنند، از “معنويت” بىبهره است. علت اين
كه در بسيارى از كشورها، نسل جوان به ستوه مىآيد، خودكشى زياد مىشود، خانوادهها
متلاشى مىشوند و جوانها به آوارگى مىافتند، همين كمبود “معنويت” است. معنويت
براى بشر، غذا و تغذيه روحى است؛ مگر مىشود انسان بدون معنويت مدت طولانىاى راحت
زندگى كند.
پيام ديگر انقلاب، پيام “عدالت” است. هر جا كه
در دنيا نداى عدالتخواهى بلند شده است، اين انقلاب آن جا را با خود و از خود و
متناسب با خود يافته است و اعلام كرده است كه با حقجويان و عدالت خواهان عالم همراهى
مىكند.
پيام بزرگ انقلاب ما احياى هويت اسلامى در
ملتهاى مسلمان بود. امروز همه كسانى كه مسلمانند، در اروپا، آمريكا، آسيا و در
نقاط ديگر دنيا، به مسلمانى خود افتخار مىكنند. امروز در قلب اروپا دختر محجبه
دبستانى افتخار مىكند و مىگويد من مسلمانم و مىخواهم با حجاب به مدرسه بروم و
بر اين اعتقاد پافشارى مىكند. امروز ملتى مثل ملت بوسنى و هرزهگوين در قلب اروپا
با وجود اين همه دشمنى و فشار كه عليه او به كار مىرود، مىايستد و مىگويد من
مسلمانم. او خسارت اين مسلمانى را هم تحمل مىكند، ولى همچنان مقاوم مىايستد.
امروز رؤساى كشورهاى اسلامى به خاطر رويكرد ملتهايشان به اسلام، مجبورند اظهار
مسلمانى كنند و از آن دم بزنند. امروز رؤساى كشورهاى مستكبر هم براى اين كه دل
مسلمانان را به خودشان جلب كنند، مىگويند ما با اسلام موافقيم و طرفدار اسلاميم.
البته دروغ مىگويند اما براى
تظاهر هم كه
شده اين حرف را مىزنند چرا؟ چون امروز اسلام زنده و عزيز است و هويت اسلامى
ارجمند و بزرگ مىباشد.
ملت ايران بداند امروز بزرگترين تلاش و جهاد اين
است كه ايران اسلامى آباد و ساخته شود و بركاتش آشكار گردد. زندگى در اين كشور،
مايه رشك ملتهاى ديگر شود و از آن درس بگيرند. اين، آن چيزى است كه دشمن را محكوم
مىكند. دشمن مىخواهد وانمود كند كه اگر كشور و ملتى به آغوش اسلام پناه برد،
بايد در فقر زندگى كند و از پيشرفتهاى علمى محروم بماند و نتواند خود را اداره
كند.
پيام انقلاب اسلامى پيام معنويت، اخلاق و توجه
خدا و وارد كردن اين عنصر در زندگى انسانهاست. هر جا كه نام و پيام انقلاب و امام
آن نفوذ كردهاند “معنويت” را با خود همراه بردهاند؛ حتى در برخى جوامع مسيحى و
غير مسلمان نيز كه به انقلاب اسلامى روى خوش نشان دادهاند و از آن درس گرفتهاند
و بهرهها بردهاند. عنصر “معنويت” را مشاهده مىكنيد. ردپاى انقلاب بزرگ اسلامى
ما “معنويت” است و اين معنويت، اولين پيام اين انقلاب و اين امام معنوى است، آن
امامى كه خود يك انسان والا، عارف، فقيه، دين شناس، متعبد و قائم بالليل بود و
نيمه شب خود را در حالت تضرع، با خدا خلوت مىكرد.74/3/16
مردم
و مسؤولان
“عمده اين است كه همه ماها
بدانيم كه مسؤول هستيم پيش خداى تبارك و تعالى و همه بدانيم كه عقل هم اقتضا
مىكند كه به همانطورى كه اسلام دستور داده با مردم رفتار بشود. حكومتها همان طور
رفتار بكنند. وقتى كه در صدر اسلام مأمورين را مىفرستادند، همان كه سردار بود،
همان كه استاندار بود امام جماعت هم بود؛ يعنى اين قدر مورد اعتماد مردم بود و
مردم او را به عدالت مىشناختند كه به او اقتدا مىكردند و با او نماز مىخواندند
و همان هم جنگ مىرفت و مردم هم به او احترام مىكردند.”
“جديت بكنيد كه با مردم
رفتارتان خوب باشد. اينها بندگان خدا هستند، با اينها رفتارتان خوب باشد. همه جا و
همه كس همه مردم با هم جدّيت بكنند كه همه با هم خوب باشند، يك محيط برادرى ايجاد
بشود. در مملكت اگر يك محيط برادرى ايجاد شد، محيطى كه قرآن كريم مىفرمايد كه
مؤمنين اخوه هستند، برادر هستند، همه مؤمنها با هم برادر هستند، وقتى يك محيط
برادرى پيدا شد، صلح و صفا پيدا شد، ديگر اين طور ناراحتيها و اين طور چيزها در
كار بشود، نمىشود.”58/3/31
“اين جدايى دولتها از
ملتها منشأ همه گرفتاريهايى است كه در يك كشورى تحقق پيدا مىكند. اگر آن طورى كه
اسلام طرح دارد راجع به حكومت و راجع به ملت، حقوق ملت بر حكومت، حقوق حكومت بر
ملت، اگر آن ملاحظه بشود و مردم به آن عمل بكنند همه در رفاه هستند، نه مردم از
حكومت مىترسند. براى اين كه حكومت ظالم نيست كه از آن بترسند، همه پشتيبانش هستند
و نه حكومت فرمانفرمايى مىخواهد بكند، حكومت هم خدمت مىخواهد بكند. مسأله، مسأله
خدمتگزارى دولت به ملت است نه فرمانفرمايى دولت به ملت. همين فرمانفرمايى جدا
مىكند شما را از ملت و ملت را از شما و منشأ مفاسد زياد مىشود.”58/4/26
“ما بايد ببينيم كه اين
ملتى كه ماها را به اين مقامها رساندهاند، از ما چه مىخواهند و ما بايد براى
آنها چه بكنيم. از ما مىخواند كه تمام اين ارگانهايى كه هستند، تمام اين رؤسايى
كه هستند… وزارتخانهها و هر چه در آنها هست، اينها مىخواهند كه اينها همه در
راه اسلام كه خواست ملت بود و همه كوشششان براى اسلام بود و اسلام آنها را موفق
كرد، اينها هم در همان طريق اسلامى راه بروند. طريق اسلامى اين است كه مستضعفين را
حمايت كنند، بيشتر توجهشان به آنها باشد. در طول تاريخ، حمايت حكومتها از قلدرها
بوده است. شما هر حكومتى را كه در اين 2500 سال دوران ظلمت در نظر بگيريد، هر
حكومتى، هرچه عادل بوده، هر چه جنّت مكان بوده در نظر بگيريد، آن وقت برويد سراغ
وزراى او كه از چه طايفهاى بودهاند، آنهايى كه بهره برمىداشتند از اين ملتهاى ضعيف،
چه اشخاصى بودند، پيدا نمىكنيد يك حكومتى كه براى مستضعفان باشد، براى اين كوچه و
بازاريها باشد.”59/6/20
“آن كه همه چيز است به دست
آوردن رضاى خداست و آن به اين است كه رضاى مخلوق خدا را به دست بياوريد. با مردم
كه شما سر و كار داريد اين مردم را بايد رضايشان را به دست بياوريد. همين مردم
كوچه و بازار و كشاورزهاى بسيار عزيز و كارمندان و كسانى كه در كارخانهها زحمت
مىكشند اينها هستند كه مايه افتخار يك ملت و مايه پيروزى يك ملت است. پيروزى را
براى ما و شما اينها به دست آوردند و اينها ولى نعمت ما هستند و ما بايد اين معنا
را در قلبمان احساس كنيم كه با اين ولى نعمتهاى خودمان رفتارى بكنيم كه خدا از آن
رفتار راضى باشد. گمان نكند آن كسى كه فرماندار يك جايى است بايد به رعيت آن جا،
به مردم عادى آن جا، به بازارى آن جا يك وقت خداى نخواسته يك بالاترى بفروشد آن
طورى كه ساخت فرمانداران زمان سابق بود. فرق مابين جمهورى اسلامى و شاهنشاهى اين
است كه جمهورى اسلامى از مردم است و جمهورى اسلامى رهين همين مردم عادى كشور است و
شاهنشاهى مىگفت نه، من اين طور نيست كه به مردم كار داشته باشم. ما خودمان بايد
كارها را، مردم بايد تحت سلطه ما باشند و با مردم آن طور مىكردند. با بندگان خدا
رفتار خوب بكنيد و پيروزى از آنها به دست ما آمده است.” 62/10/13
نگاهي به رويدادها
نگاهى به رويدادها
جهان اسلام
رژيم سعودى مانع از برگزارى
مراسم برائت از مشركين در مكّه شد.
مردم، احزاب و گروههاى چند
كشور اسلامى: آمريكا با تحريم ايران درصدد اقدام تازهاى عليه اسلام است.(74/2/16)
نظاميان هند 35 چريك مسلمان را
در كشمير به شهادت رساندند.
حماس: ساف با پيمان اسلو، قدس
را به اسرائيل فروخت. (74/2/21)
46 مسلمان الجزاير به شهادت
رسيدند.
(74/2/25)
سازمان كنفرانس اسلامى مداخله
نظامى دهلى در كشمير را محكوم كرد.
(74/2/26)
طى سال گذشته بيش از 1280 تن
در ژاپن مسلمان شدند. (74/2/27)
اخوان المسلمين مصر خواستار
ادامه جهاد عليه اسرائيل شد.
(74/2/30)
سر اسقف بوسنى: سارايوو
بزرگترين “زندان باز” اروپاست. (74/3/1)
شيخ الازهر: دوستى آمريكا براى
اعراب نفرتانگيز است.(74/3/4)
با اعلام نتايج يك نظرخواهى،
فلسطينىها خواهان برقرارى حكومت اسلامى شدند. (74/3/9)
سازمان كنفرانس اسلامى حملات وحشيانه صربها را به شدت محكوم كرد. (74/3/11)
اخبار داخلى
رئيس جمهورى:أ نقد و انتقاد سازنده در مطبوعات
عامل افزايش آگاهى مردم و مسؤولان است.
(74/2/14)
قرارداد فروش گاز ايران به تركيه امضا شد.
نيروى مقاومت بسيج خواستار تحريم كالاهاى
آمريكايى شد. (74/2/16)
ايران و ارمنستان 10 سند همكارى امضا كردند.
(74/2/17)
دكتر حداد عادل به سمت رئيس فرهنگستان زبان و
ادب فارسى منصوب شد.
مدير كارخانه آرد بوكان 1/5 ميليارد ريال جريمه
شد.(74/2/18)
دانش آموزان تهرانى خواستار تحريم كالاهاى
آمريكايى شدند.
رئيس جمهور: كسانى كه عمداً براى اخلال كردن در
نظم اقتصادى جامعه وارد مىشوند مستحق مرگ هستند و اين موضوع در قانون هم آمده
است.
350 بوتيك و مغازه تعطيل و 100 زن از اتباع بيگانه دستگير شدند.
(74/2/19)
مراسم برائت از مشركين در صحراى عرفات برگزار
شد.
ورود كتاب با نام جعلى “خليج” در هشتمين
نمايشگاه بين المللى كتاب تهران ممنوع شد.
(74/2/21)
دادستان كل كشور: اخلالگران اقتصادى حكم محارب و
مفسد را دارند و مجازات شرعى آنها اعدام است.
رئيس جمهورى: 50 ميليارد ريال سوبسيد براى توسعه
نشر در كشور اختصاص يافت.(74/2/25)
رئيس جمهور: آمريكا بايد هزار بار از مردم
ايران معذرت بخواهد.
اولين كارخانه كاشى گرانيت خاور ميانه در اصفهان
افتتاح شد. (74/2/27)
قيمت دلار 300 تومان تعيين شد.
آية الله العظمى شوشترى به ملكوت اعلى پيوست. (74/2/30)
برنج در مازندران كيلويى 150 تومان كاهش يافت. (74/2/31)
وزارت اطلاعات مسؤول مبارزه با قاچاق ارز شد.(74/3/1)
مجلس كليات طرح ادغام وزارت ارشاد، سازمان
تبليغات و دفتر تبليغات حوزه علميه قم را تصويب كرد.
توسط شهردارى اصفهان، بناى تاريخى حمام خسرو آغا
بر خلاف قانون تخريب شد. رئيس سازمان ميراث فرهنگى اصفهان در پى تخريب اين اثر
تاريخى استعفاء كرد.
(74/3/2)
دومين كارخانه بزرگ توليد پنير پاستوريزه كشور
افتتاح شد.
(74/3/3)
آية الله محمدى گيلانى: اعدام اخلالگران اقتصادى
واجب است.
ورود كالاى همراه مسافر تا ميزان 160 دلار مجاز
اعلام شد.
مقام معظم رهبرى: تحريفهاى حماسه عاشورا بايد
زدوده شود.
مجلس با طرح تشديد مجازات گرانفروشان مخالفت
كرد!(74/3/4)
از سوى رهبر معظم انقلاب، حجةالاسلام والمسلمين
مجتهد شبسترى به نمايندگى ولى فقيه در استان آذربايجان شرقى و امام جمعه تبريز
منصوب شد.
رئيس جمهور: هيچ برنامه ديگرى جايگزين سياست
جديد ارزى دولت نمىشود.
تشكيل “اتحاديه بين المللى سازمانهاى غير دولتى
زنان مسلمان” به تصويب رسيد.
حجةالاسلام والمسلمين مجتهد شبسترى امام جمعه
جديد تبريز: اخلالگران اقتصادى بايد به عنوان مفسد فى الأرض اعدام شوند. (74/3/6)
وزير اقتصاد: سياست تثبيت نرخ ارز تا پايان
برنامه دوم ادامه مىيابد.
يك فرد خيّر در شيراز براى احداث مجتمع آموزشى 6
ميليارد ريال اهداء كرد. (74/3/7)
وزارت امور خارجه: شهادت وزير خارجه بوسنى
نشانگر ناتوانى شوراى امنيت در حلّ بحران بالكان است.
ايران صدور برق به نخجوان را قطع كرد.
(74/3/8)
رئيس جمهور: قدرت طراحى، سازندگى و بكارگيرى
امكانات داخلى از مهمترين نتايج برنامه اول است.
11 واحد صنفى خصوصى و دولتى در اهواز به جرم گرانفروشى 11 ميليون
تومان جريمه شدند.
رهبر انقلاب: مجلس گذرگاه اصلى كشور به سوى
اهداف نظام است.
حجةالاسلام والمسلمين ناطق نورى مجدداً به رياست
مجلس انتخاب شد.
رئيس سازمان تبليغات اسلامى: ادغام و انحلال
دستگاههاى فرهنگى به صلاح كشور نيست.
(74/3/9)
وزير اطلاعات: قاچاقچيان فعال ارز و كالا
شناسايى شدند.
شيخ على تهرانى خود را تسليم نيروهاى امنيتى
كرد.(74/3/13)
اخبار خارجى
رئيس جمهور تركيه: هيچ كس نمىتواند روابط
صميمانه ايران و تركيه را به دشمنى مبدّل سازد.
3 آمريكايى به جرم جاسوسى در روسيه دستگير شدند. (74/2/14)
نمايندگان دوماى روسيه سياست زورگويانه آمريكا
را در صحنه بين المللى به شدت محكوم كردند.
صربها از سلاح شيميايى براى سركوب مردم بوسنى
استفاده كردند.(74/2/16)
آمريكا 70 درصد بازار اسلحه را در اختيار دارد.
(74/2/17)
ژاك شيراك رئيس جمهورى فرانسه شد.
شيراك: معتقدم روابط فرانسه با ايران بايد گسترش
يابد.
نيويورك تايمز: تلاش آمريكا براى جلب حمايت
جهانى عليه ايران با تودهنى روبرو شده است.(74/2/18)
كلينتون رسماً شركتهاى آمريكايى را از معامله
تجارى با ايران منع كرد.(74/2/19)
عراق، تركيه را تهديد به جنگ كرد.
كلينتون دستورالعمل اجرايى تحريم اقتصادى ايران
را صادر كرد.
مدير كل آژانس بين المللى انرژى اتمى: هيچ مدركى
عليه ايران در دست نيست.(74/2/21)
روسيه رسماً با تحريم تجارى آمريكا عليه ايران
مخالفت كرد.
جامعه اروپا به آمريكا در مورد تحريم تجارى ژاپن
هشدار داد. (74/2/23)
زلزله مهيب، شمال و مركز يونان را ويران كرد.
در پى تخريب زيارتگاه و كشتار مسلمانان كشمير،
روابط هند و پاكستان به شدت تيره شد.
(74/2/24)
13هزار ژاپنى عليه حضور آمريكائيها دست به تظاهرات زدند.
كارلوس منم 4 سال ديگر رئيس جمهور آرژانتين شد. (74/2/25)
مشاور يلتسين: روسيه ديگر بله قربانگوى آمريكا
نخواهد بود.
سخنگوى عرفات: حكومت غزّه و اريحا در حال
فروپاشى است.
چين به درخواست آمريكا براى قطع همكارى هستهاى
با تهران پاسخ منفى داد.(74/2/26)
اتحاديه اروپا اقدام اسرائيل در مصادره اراضى
بيتالمقدس را محكوم كرد.
وزير انرژى اتمى روسيه: دنيا بداند نيروگاه اتمى
بوشهر توسط روسيه تكميل خواهد شد.(74/2/27)
آلن ژوپه نخست وزير فرانسه شد.(74/2/30)
اسرائيل مصادره اراضى بيتالمقدس را متوقف كرد.
(74/3/2)
سارايوو هدف آتش گلولههاى فسفرى صربها قرار
گرفت.(74/3/4)
معاون نخست وزيرى چين: ما به ديدگاههاى آمريكا
در مورد ايران توجّهى نداريم.
شهرهاى امن سارايوو، توزلا، بيهاج، گوراژده و
سربرنيتسا آماج حملات وحشيانه صربها قرار گرفت. (74/3/6)
چيللر از فعاليتهاى كلوپ فراماسيونرى در تركيه
قدردانى كرد!(74/3/7)
زلزله شديد در روسيه صدها نفر را كشت و دهها
ساختمان را ويران كرد.
رژيم صهيونيستى بر اشغال دائمى بيتالمقدس تأكيد
كرد.
صربهاى “كراينا” به طور رسمى مسؤوليت قتل وزير
خارجه بوسنى را به عهده گرفتند.
اعتراف دو سياستمدار آمريكايى: ايران داراى
بزرگترين انقلاب مردمى تاريخ و صاحب يك دولت با ثبات است.
(74/3/8)
صندوق بين المللى پول از يمن خواست نفوذ اسلام
گرايان را كاهش دهد.
رابين: بيت المقدس پايتخت ابدى اسرائيل است.(74/3/10)
شوراى امنيت، نقض آشكار قوانين بينالمللى را از
سوى صربها به شدّت محكوم كرد.
محمد شاكربى وزير امورخارجه بوسنى شد.
سركرده جنايتكاران صرب، ناتو را تهديد به قتل
عام گروگانهاى سازمان ملل كرد.(74/3/13)
گزارشهاى علمى – پژوهشى
گزارشهاى علمى – پژوهشى
مواد شيميايى و ضعف قواى جنسى
شوراى تحقيقات پزشكى انگليس
اعلام كرده است كه مواد شيميايى موجود در برخى مواد غذايى در بروز ضعف قواى جنسى
مردان مؤثر است. به نوشته روزنامه ساندى تايمز، جان گامر وزير كشاورزى انگليس در
نظر دارد همزمان با انتشار گزارش شوراى پزشكى، مسأله ازدياد موارد ضعف جنسى و كاهش
شمار اسپرم در مردان اروپايى را با وزراى ديگر كشورهاى جامعه اروپا مورد بحث و
بررسى قرار دهد.
بنابراين گزارش، هم اكنون
گروهى از متخصصين انگليسى، اروپايى و آمريكايى به دعوت انستيتوى مطالعات مربوط به
بهداشت و محيط زيست، سرگرم تحقيق براى يافتن ارتباط مشخصميانموادشيميايىوكاهش
اسپرم هستند.
مسأله ضعف قواى جنسى مردان
اروپايى از 50 سال پيش به اين سو شدّت بيشترى پيدا كرده و هم اكنون بر اساس آمار
موجود هر ساله به ميزان 2/6 درصد از اسپرم موجود در مردان غربى و بخصوص در نسل
جوان آنها كاسته مىشود.
در ميان مواد شيميايى شناخته
شده آن دسته از مواد شيميايى كه براى بسته بندى كردن مواد غذايى نظير پنير، شكلات
و گوشت مورد استفاده قرار مىگيرند و مواد رنگى و جوهرها بيش از ساير مواد ديگر
احتمالاً در بروز ضعف قواى جنسى در مردان نقش دارند.
گفته مىشود موادى نظير “پلى
استروژن” كه به طور طبيعى در دانههاى سويا وجود دارد و در تهيه برخى مواد
پلاستيكى مورد استفاده قرار مىگيرد و هم چنين “الكى فنل پلى توكسيليت” كه در مواد
شوينده و ضدّ عفونى كننده مورد استفاده قرار مىگيرد و “پلى كلرونيتد بايفينيل” كه
در وسايل و ادوات الكتريكى كاربرد دارد در بروز اين حالت در مردان مؤثر است.
ازدياد استروژن در بدن مردان سبب تشديد فعاليت هورمونهاى زنانه در آنان مىشود و
خصوصيات مردانگى را در آنان تضعيف مىكند.
مشكل آفرينى ناخن
فرو رفتن ناخن در بافت اطراف
انگشتان پا مىتواند بيش از يك ناراحتى ساده باشد.
پزشكان متخصص پا مىگويند:
ناديده گرفتن اين مشكل مىتواند عواقب جدّى همچون عفونتهاى بافت نرم اطراف انگشت و
يا حتّى قطع عضو را به همراه داشته باشد.
يك ناخن فرورفته در بافت اطراف
انگشت پا پوست را ملتهب مىكند. اين حالت التهاب پوست غالباً با يك عفونت اشتباه
گرفته مىشود. اين وضعيت بيشتر شبيه به يك التهاب ايجاد شده در اثر وجود يك شىء
خارجى همچون يك تراشه در بافت است.
در اين حالت غالباً قرمزى،
تورم، افزايش دماى بدن و مايعى كه باكترى در آن شروع به رشد مىكند مشاهده شده و
موضع عفونى مىشود.
توجه و رسيدگى فورى پزشكى
مىتواند سبب درمان سريع و بدون درد اين عارضه شود.
پزشكان مىگويند: مسأله مهم،
گرفتن ناخن بطور صحيح است. گاهى اوقات نيز انجام يك عمل جراحى جزئى ضرورى خواهد
بود.
بيماران ديابتى و افرادى كه
گردش خون آنها ضعيف است بايد توجه خاصّى به اين مسأله داشته باشند زيرا تأخير در
درمان اين عارضه باعث قطع عضو مىشود.
پزشكان مىگويند بهترين راه حل
پيشگيرى است. ناخن را نبايد بيش از حد كوتاه كرد.
تستوسترون و ناراحتيهاى قلبى زنان
مطالعات به عمل آمده بر روى
حيوانات نشان مىدهد مقدار اندكى از هورمون مردانه تستوسترون در كاهش خطر بروز
بيماريهاى قلبى و پوكى استخوان در زنان مسن مفيد است. محققان مىگويند: تحقيقات
آنها بر روى ميمونهاى يائسه نشان داد اضافه كردن اندكى تستوسترون به روش هورمون
درمانى زنان، همانند هورمون استروژن در كاهش عوارض يائسگى همچون “استئوپروسيز” يا
پوكى استخوان به خوبى عمل مىكند.
كاهش هورمون استروژن پس از
يائسگى سبب افزايش خطر بيماريهاى قلبى در زنان مىشود. روش استروژن درمانى در زنان
سبب كاهش اين خطر مىشود اما نگرانيهايى در خصوص احتمال بروز بعضى از انواع سرطان
در اثر استفاده از اين روش درمانى وجود دارد.
كامپيوتر و آموزش و پرورش
نتايجى كه در زمينه بهرهگيرى
هوشمندانه از كامپيوتر در جهت تقويت استعدادها مترتب است بطور خلاصه از اين قرار
است:
1- كامپيوتر مىتواند ميزان
مشاركت فعال استفاده كننده را افزايش دهد و او را از صورت يك گيرنده منفعل اطلاعات
به بازيگر فعالى كه اطلاعات را بر حسب دريافتها و ادراكات خويش شكل مىدهد و از
آنها نتايج جديدى استخراج مىكند مبدّل سازد.
2- توانايى كامپيوترها براى
ايفاى نقش همه انواع رسانههاى موجود از راديو و تلويزيون گرفته تا روزنامه و كتاب
و ابزارهاى موسيقى مىتواند، به استفاده كننده قدرت زيادى در جهت دسترسى به منابع
و دانستنيهاى گوناگون عرضه كند.
3- توانايى كامپيوتر در جهت
تغيير شكل دادهها و مطالب و ارائه اطلاعات به انواع و اشكال و از زواياى گوناگون،
به استفاده كننده امكان مىدهد تا اطلاع خود را در خصوص موضوعات مختلف تا حد زيادى
تعميق بخشد.
4- عنصر اصلى فعاليت
كامپيوترى، شبيهسازى پويا، ديناميك، ايدهها و انديشههايى است كه يا عيناً از
واقعيتهاى بيرونى برگرفته شدهاند و يا بر اساس تركيب ايدههاى مختلف انتزاع
شدهاند. همين قابليت شبيهسازى به استفاده كننده اجازه مىدهد تا انواع واقعيتها
را به نحو بهترى “ببيند” و “بنماياند” و بهتر ديدن و بهتر نماياندن دقيقاً همان
امرى است كه بدان، نام معرفت نهادهاند.
5- از كامپيوتر مىتوان به
عنوان ممتحنى براى سنجش معلومات استفاده كننده و يا ارزيابى صحت طرحها و ايدهها
بهره گرفت و به اين ترتيب از ميزان خطاهاى يادگيرنده به مدد آن كاست.
6- آخرين نكتهاى كه در مورد
نقش مثبت كامپيوترها مورد تأكيد قرار دارد ظهور سيستمهاى شبكهاى است كه در اين
دهه به تدريج به بازار عرضه شدهاند و در قرن آينده فراگير خواهند شد. اين شبكهها
به استفاده كنندگان امكان خواهند داد تا عملاً به هر نقطه در عالم دسترسى پيدا
كنند و ميزان تواناييهاى خود را به اضعاف مضاعف بالا ببرند. اما نبايد فراموش كرد
كه قدرتمندترين كامپيوترها نيز بيش از يك ابزار چيزى به شمار نمىآيند. اين
استفاده كننده است كه مىتواند آن را فعالانه در جهت شكل دادن به انديشههاى خود
به كار گيرد و يا آن كه در برابر آن همچون تماشاچى منفعل تلويزيون، دست بسته و
تسليم بنشيند و خود را در معرض بمباران مطالب و موضوعاتى قرار دهد كه ديگران برايش
پخته و آماده كردهاند و او در تهيه آنها نقشى نداشته است.
خواص درمانى گريپ فروت
با كشف اين نكته كه آب گريپ
فروت مىتواند ميزان داروى ضد دفع عضو “سايكلواسپورين” را در گردش خون افزايش دهد
هزينه درمان بيماران پيوندى كاهش مىيابد.
نشريه “نيوساينتيست” در اين
باره مىنويسد: “گرى يى” از دانشگاه فلوريدا در گينزويل، پس از آن كه تحقيقات
پيشين نشان داده بود كه گريپ فروت ميزان سد كنندههاى مجراى كلسيم را كه يك داروى
موارد استفاده براى درمان فشار خون بالاست در سطح بالا نگاه مىدارد خواص
شگفتانگيز اين ميوه را مورد تحقيق و مطالعه قرار داد.
تحقيق پيشين براى يافتن اثرات
الكل بر بيمارانى كه از اين داروها استفاده مىكنند انجام شد و از آب گريپ فروت
براى برطرف كردن طعم ناخوشايند الكل استفاده شد. تركيب اين دو سبب افزايش ميزان
دارو و جريان خون شد و اين تأثير به خاطر آب گريپ فروت بود و نه الكل.
مسدود كنندههاى كلسيم به
وسيله آنزيمهاى پى – 450 در خون تجزيه مىشوند. اين دانشمندان استدلال مىكنند كه
آب گريپ فروت مىتواند مانع فعاليت آنزيمها شود و ممكن است در ضمن ميزان
سايكلواسپورين را كه به وسيله آنزيمهاى پى – 450 شكسته مىشود، ثابت نگاه دارد.
گربههاى خانگى و سرطان معده
تحقيقات گروهى از پژوهشگران نشان مىدهد اين احتمال وجود دارد كه
گربههاى خانگى عامل ابتلاى انسان به بيمارى زخم دستگاه گوارشى و سرطان معده
باشند. سالانه بيش از 6 هزار نفر در انگليس به علت ابتلا به اين گونه بيماريها،
جان خود را از دست مىدهند.
يافتههاى اخير اين گروه از
دانشمندان بر كشف اين نكته استوار است كه گربه، ناقل نوعى باكترى به نام “هليكوباكترپايلورى”
يا “اچ.پايلورى” است. در گذشته ثابت شده بود اين باكترى تنها در برخى از حيوانات
وحشى مانند شامپانزه وجود دارد.
گروهى از محققان بيمارستان “سنت
جورج” لندن به سرپرستى دكتر “مايكل مندال” با آزمايش نمونههاى مدفوع و بزاق
گربههاى خانگى متوجه وجود باكترى “اچ پايلورى” در اين نوع حيوانات شدند.
به گفته دكتر “مندال” اين نوع
باكترى بسيار ضعيف است و تنها مىتواند مدت بسيار كوتاهى در خارج از بدن ناقل خود
به حيات ادامه دهد.
بنابراين گزارش، پس از اين كه
آمار نشان داد بيمارى زخمهاى گوارشى و يا سرطان معده در ميان افرادى كه گربه خانگى
نگهدارى مىكنند بيشتر است گروهى از پژوهشگران بيمارستان سنت جورج لندن به تحقيق
در اين زمينه پرداختند.
مغز بزرگ مىشود
به گفته محققان، تمرين و
استفاده از بخشى از مغز درست همانند عضلات، باعث بزرگتر شدن آن قسمت مىشود.
به گزارش خبرگزارى يونايتدپرس
از واشنگتن، پژوهشگران دانشگاه “دوك” با انجام مطالعهاى بر روى موشهايى كه از
زمان تولد نابينا بودند دريافتند قسمتهايى از مغز كه با حس لامسه مرتبط است فعالتر
و تكامل يافتهتر از قسمتهايى است كه با حسّ بينايى ارتباط دارد.
اين كشف براى اولين بار اثبات
مىكند كه مغز به طور طبيعى در قبال تجربه، از خود واكنش نشان مىدهد.
دكتر ديل پوروس، بيولوژيست
اعصاب مىگويد: براى ما اين سؤال مطرح بود كه اگر بخشى از مغز را به كار گيرند آيا
آن قسمت از مغز در پاسخ رشد مىكند يا خير؟ پاسخ اوليه به اين سؤال مثبت بود.
اين تحقيق اولين گام در درك
اين پيچيدگيهاست كه چگونه وجود تفاوتها در ساختمان مغز باعث تفاوت در رفتارها و
استعدادها مىشود.
براى مثال واقعاً نمىدانيم
چرا يك نفر خوب پيانو مىنوازد و ديگرى قادر به اين كار نيست. هدف از اين تحقيق
فهم اين مسأله است كه چرا ما در يك زمين خوب عمل مىكنيم و اين عملكرد ادامه
مىيابد.
مغز انسان به هنگام تولد
نابالغ و تقريباً به اندازه يك چهارم مغز يك فرد كاملاً بالغ است. با رشد تدريجى
انسان مغز نيز رشد مىيابد و ارتباطهاى بسيار هماهنگترى ايجاد مىكند. با اين حال
دانشمندان هنوز نمىدانند چه چيزى مناطق خاصى از مغز را تحت تأثير قرار مىدهد تا
در مقايسه با ساير قسمتها تكامل يافتهتر شود.
يك فرضيه براى توضيح چنين
تفاوتهايى اين است كه مغز قادر به ايجاد راههايى براى برآورد نيازهاى بدن است. به
عبارت ديگر مغز انسان در پاسخ به نياز به تمرين هر چيزى در قسمتهاى مرتبط با آن
فعالتر مىشود.
استفاده از اسيد فوليك
پزشكان در كشورهاى اروپايى و
آمريكا به زنانى كه قصد باردار شدن دارند توصيه مىكنند قبل از انعقاد نطفه به
رژيم غذايى خود اسيد فوليك اضافه كنند.
تحقيقات علمى در سالهاى اخير
نشان داده است كه مصرف 4% ميلى گرم اسيد فوليك در روز براى زنان حامله و زنانى كه
قصد باردار شدن دارند ضرورى است. اين ميزان اسيد فوليك تأثير قطعى در كاسته شدن از
شمار كودكان ناقصالخلقه و به خصوص كودكانى دارد كه به دليل شكستگى مادرزادى ستون
فقرات، فلج به دنيا مىآيند.
ساختمان سيستم اعصاب در بدن
جنين در همان شش هفته اول پس از انعقاد نطفه شكل مىگيرد و از اين رو ضرورى است
زنانى كه قصد حامله شدن دارند پيش از انعقاد نطفه، سطح اسيدفوليك موجود در بدن خود
را از طريق تنظيم رژيم غذايى و يا مصرف قرصهاى مناسب به حد مطلوب افزايش دهند.
استفاده از اسيدفوليك در رژيم
غذايى مادران در انگليس سبب شده تا تعداد نوزادان فلج مادرزاد از 3000 نوزاد به
150 نوزاد در سال كاهش يابد.
هم اكنون در آمريكا شركتهاى
تجارى انواع حبوبات و غلات داراى اسيدفوليك را به عنوان غذاى مناسب جهت تغذيه زنان
باردار با قيمتهاى گزاف به فروش مىرسانند.
پاسخ به نامه ها
پرسشها و پاسخها
سؤال:
1- چه ترانهاى حرام است؟
2- اگر سوار تاكسى بشويم و
راننده تاكسى نوار ترانه بگذارد وظيفه چيست؟
3- اگر مجلس جشن يا عروسى يكى
از بستگان بسيار نزديك فردى باشد و مطمئن باشد يا احتمال بدهد كه در آن مجلس از
موسيقى و ترانه استفاده مىشود و كارهاى حرام در آن انجام مىگيرد و بداند اگر
شركت نكند موجب ناراحتى آنها مىشود وظيفه آن فرد چيست؟
4- حكم رقصيدن و تنبك زدن
چيست؟
5- حكم استفاده از دفترچه بيمه
ديگران چيست؟ اگر از بستگان نزديك باشند چه حكمى دارد؟
(خمينى شهر: م. ك)
پاسخ:
1- ترانهاى كه از آوازهاى اهل
عيش و طرب و فسق و فجور است حرام است.
2- اگر در تاكسى نوار ترانه
گذاشتند پياده شويد.
3- در مجالسى كه نوار ترانه
گذاشته مىشود يا كارهاى حرام انجام مىگيرد، شركت نكنيد هر چند ناراحت شوند!
4- رقص مورد اشكال است و تنبك
اگر از آلات لهو باشد جايز نيست.
5- استفاده از دفترچه بيمه،
فقط بايد به وسيله خود شخص باشد.
× × ×
سؤال:
اين جانب كارمند مىباشم و
اداره ما در سال، در ايّامى چون دهه فجر انقلاب اسلامى، اقدام به اطعام نمودن
كارمندان مىنمايد، با توجه به اين كه هزينه اين اطعام، از پول بيتالمال مىباشد،
آيا در حلال بودن آن، شبهه وجود دارد يا نه؟(سمنان: 1347/52)
پاسخ:
اگر بر اساس مقرّرات اداره
مجاز باشد، اشكالى ندارد.
× × ×
سؤال:
1- كسى كه به خاطر خودنمايى در
نمازهاى جماعت حاضر مىشود و حتّى خواندن نماز صحيح را هم بلد نيست تكليف كسانى كه
همصف و همرديف او ايستادهاند چيست؟ آيا شخص بىنماز در قبال نماز ديگران مسؤوليتى
دارد يا نه؟
2- آيا انسان مىتواند نمازهاى
ظهر و عصر را با جماعت دو بار بخواند مثلاً يك بار در مسجد و يك بار هم در مدرسه،
و اوّلى را نماز قضا نيّت كند و دومى را نماز واجب قرار دهد؟
3- اگر نمازگزار زن باشد آيا
گذاشتن آرنج به زمين در سجده واجب مىباشد؟
4- بستن چشم در نماز چه حكمى
دارد؟
5- آيا زن مىتواند امام جماعت
باشد؟
(ميانه: ع.خ)
پاسخ:
1- اگر يقين نداريد كسى كه
واسطه اتّصال شما به جماعت است نمازش باطل است، مىتوانيد اقتدا كنيد.
2- شركت در نمازهاى جماعت
متعدد به قصد نمازهاى گذشته اشكال ندارد.
3- مستحب است زن در سجده آرنج
خود را بر زمين بگذارد.
4- بستن چشم در حال نماز مكروه
است و حرام نيست و شايد دليل آن اين باشد كه معمولاً اين حالتها را صوفيان و كسانى
كه تظاهر به حالات خاص معنوى دارند براى فريب مردم انجام مىدهند و ائمه – عليهم
السلام – تشبّه به آنها را منع فرمودهاند.
5- به نظر حضرت امام – قدس
سرّه – به احتياط واجب زن نمىتواند امام جماعت باشد. البته براى مردان به فتواى
همه علما – ظاهراً – زن نمىتواند امام باشد.
× × ×
سؤال:
1- آيا زنى كه عذر شرعى دارد
مىتواند وارد حسينيّه يا شبستان مسجد شود؟ نظر حضرت امام در اين مورد چيست؟
2- آيا غيبت بىحجاب جايز است
يا نه؟
(ميانه: ن .ش)
پاسخ:
1- زن حائض مىتواند وارد
حسينيّه شود و مىتواند از مسجد عبور كند، ولى ماندن در مسجد براى او جايز نيست.
2- غيبت از شخص گناهكار اگر
گناه او علنى باشد و باكى از اظهار آن نداشته باشد در همان مورد جايز است و جايز
نيست كارهاى مخفيانه او را بازگو كنيد.
× × ×
سؤال:
1- برخى به بهانه اين كه در
ميان جمع نماز خواندن ريا است اين فريضه الهى را ترك مىكنند پاسخ چنين كسانى چست؟
2- در مسأله ازدواج چه موقع
مىتوان استخاره كرد، آيا تا كسى خواستگارى كرد، مىتوان بدون تحقيق و صحبت كردن
با طرف مقابل استخاره كرد و جواب داد؟ لطفاً درباره استخاره بيشتر توضيح دهيد.
(خواهر: مريم.ع.ل.ى)
پاسخ:
1- اين منطقى نيست كه انسان به
بهانه دورى از ريا نماز را در جمع نخواند و تأخير بيندازد. اگر چنين بود اسلام بر
نماز جماعت و نماز در مسجد و اماكن متبرّكه تأكيد نمىكرد. ريا يك امر قلبى است و
انسان بايد سعى كند قلب خود را به گونهاى تربيت نمايد كه در جمع نماز بخواند و
نيّتش هم خالص باشد. مؤمن بايد ظاهرى آراسته و خداپسند داشته باشد ولى سعى كند
باطنش نيز آراسته به تقواى الهى باشد، نه اين كه براى نگهدارى باطن، ظاهر خود را
خراب كند. چنين روشى در اسلام مطلوب نيست.
2- استخاره در كارها يك امر
لازم و ضرورى نيست. بلكه در واقع نوعى دعا و درخواست كمك از خداوند است. در
كارهايى كه انسان متحيّر است و راهى براى دستيابى به حقيقت امر در دست نيست
استخاره حدّاقل يك مرجّح است كه انسان را از تحيّر در مىآورد. و اگر انسان در
دعاى خود خلوص نيّت و توكّل داشته باشد و با توجّه كامل استخاره كند تجربه نشان
داده است كه موفق خواهد بود. در موارد بسيارى ديده شده است كه استخاره بطور معجزه
آسايى روزنهاى از غيب را بر انسانهاى مؤمن و معتقد مىگشايد. اگر موقتاً به مزاج
شما سازگار نيامد، اندوهگين نباشيد، زيرا انسان از حقايق پشت پرده جهان آگاه نيست
اما در مورد رفتار فردى كه سؤال كرده بوديد، بايد گفت:
انسان خود را در انگيزه كارها
فريب مىدهد و براى كار خود هدفهاى مشروع و صحيح مىآفريند ولى در واقع و
ناخودآگاه انگيزههاى نامشروع دارد و آن روز كه مقاصد و اغراض نهفته انسان براى
خودش و ديگران فاش مىشود (يوم تبلى السرائر) ديگر راه علاج بر او بسته است. انسان
بايد در همين جهان و پيش از آن كه راهها بر او بسته شود خود را محاسبه كند. و
مىتواند از درون خود و از اهداف واقعى و ناخودآگاه خود، آگاه شود (بل الانسان على
نفسه بصيرة) خداوند نمونهاى از دادگاه قيامت را در همين جهان قرار داده است تا
انسان از آن استفاده كند و قبل از محاسبه الهى خود را محاسبه نمايد و آن وجدان
انسان است كه در قرآن از آن به نفس لوّامه تعبير شده است (لا أقسم بيوم القيامة و
لا أقسم بالنّفس اللوامة).
× × ×
سؤال:
1- حجاب يك زن كامل مسلمان
چيست و آيا تيره بودن رنگ هم جزو حجاب است؟
(تهران: ش. م)
پاسخ:
زن بايد خود را از نامحرم
بپوشاند و لازم نيست رنگ لباس مشكى باشد ولى نبايد لباس از هر جهت به نوعى باشد كه
جلب توجه كند و موجب نگاه شهوتآلود گردد.
× × ×
× اهواز : برادر م. ج . ن
اگر خود او ادعا كند كه در
عدّه نبوده است، كافى است ولى اگر در عدّه بوده هر چند جاهل به مسأله بودهايد يا
جاهل به عدّه بودهايد، بر شما حرام ابدى است و هرگز نمىتوانيد با او ازدواج
كنيد!
× خمينى شهر: برادر. م .
ع. ن
آن آب پاك است و غسل ندارد،
وضو را هم باطل نمىكند.
× گنبد : برادر د. ع. پ
1- پس از استبرا هر آب مشكوكى
خارج شود پاك است و لازم نيست خود را وارسى كنيد. اين گونه تحقيق و دقتى كه شما
مىكنيد گذشته از وسوسه ظاهراً موجب ناراحتيهاى جسمى هم براى شما مىشود. در تمام
مواردى كه ذكر كردهايد آب پاك است و غسل ندارد.
2- هر چيزى در باطن با نجاست
ملاقات كند نجس نمىشود؛ مثلاً اگر سوزن را در بدن خود فرو كنيد و بيرون بياوريد
اگر آلوده به خون نباشد پاك است با اين كه در داخل حتماً با خون ملاقات كرده است.
3- وسوسه گاهى موجب بطلان وضو يا
غسل يا نماز مىشود ولى هميشه اين گونه نيست. بهر حال بايد از وسوسه اجتناب كنيد.
4- تا يقين به نجاست چيزى پيدا
نكردهايد پاك است و تحقيق لازم نيست؛ مثلاً اگر چيزى را احتمال مىدهيد فضله موش
و امثال آن است و يقين نداريد لازم نيست تحقيق كنيد.
5- جايى را كه يقين داريد سگ
با رطوبت با آن تماس داشته نجس است و جايى كه يقين نداريد پاك است و منظور از
رطوبت مسريه اين است كه رطوبت به حدّى باشد كه از جسم تر به جسم خشك منتقل شود و
رطوبتهاى جزئى كه سرايت نمىكند موجب نجاست نيست و نجاست پس از سه واسطه سرايت
نمىكند.
گفته ها و نوشته ها
گفتهها و نوشتهها
دنيا و
آخرت
شخصى به نزد ابن سيرين آمد و
گفت: در خواب ديدم دنيا و آخرت از دست من رفت، گفت: قدرى بنشين، بعد از دقايقى شخص
ديگرى آمد و گفت: در خواب ديدم دنيا و آخرت به دست من آمد، ابن سيرين به آن مرد
اوّل گفت: تو قرآن گم كردهاى و او يافته است پس رفت و قرآن خود را گرفت.
علم و ادب
از بوذر جمهر حكيم پرسيدند
بهترين كسبها چيست؟ در جواب گفت: كسب علم و ادب، زيرا كه اين دو گنجى تمام نشدنى
هستند و چراغهايىاند كه خاموش نمىشوند و لباسهايى هستند كه كهنه نمىگردند هر آن
كس كه اين دو را دارا باشد به حق رسيده و راه آخرت را شناخته است و در ميان مردم
به عظمت و بزرگوارى زندگى مىنمايد.
حيرت حكيمانه
شخص پرحرفى مخ ارسطوىِ حكيم را كار گرفته بود و رها نمىكرد، بالاخره
از دهانش در رفت و گفت: آقاى ارسطو! آيا از پرحرفيهاى بنده حيرت نمىكنيد؟ حكيم گفت:
خير از خودم حيرت مىكنم كه چرا با وجود آن كه دو پا براى فرار دارم دو گوشم را به
شنيدن حرفهاى تو سپردهام.
قدمهاى طاغوت
مسؤول امور مالى دفتر حضرت امام مىگويد: بعد از رحلت امام، مكانى را
درست كرديم تا در آن روضهخوانى بشود، چون آفتاب فرشها را از بين مىبرد، قرار شد
براى پنجرهها، پرده تهيّه كنيم، اما پردهدوز، پردهها را مقدارى تجملاتى دوخته
بود، حاج احمد آقا وقتى كه تكههاى اضافه كه به پرده دوخته شده بود را مشاهده
كردند، فرمودند: “سريع اينها را برداريد و فقط پرده ساده را بگذاريد باشد”. بعد
اضافه كردند: “يك روز امام به من فرمودند: “احمد! طاغوت يك دفعه طاغوت نمىشود،
امروز پرده را تجملاتى مىكند، فردا صندلى و پس فردا فرش را و ناگهان همين طور يك
طاغوت به تمام معنا پديد مىآيد”. ما نيز اضافه آن پردهها را براى خانواده محرومى
كه مىخواست دخترش را جهاز بدهد، فرستاديم.
تعجب شيطان
ابليس گفته است از آدمى زاده
به شگفت اندرم كه خداوند را دوست مىدارد و فرمانش نمىبرد و مرا دشمن مىدارد و
فرمانم همى برد.
يتيم نوازى
بعد از فوت مرحوم آخوند ملا عبدالله، يكى از مجتهدين، وى را به خواب
ديد در جايگاه خوبى، سبب پرسيد، گفت از جامع اصفهان بيرون رفتم در حالتى كه به دست
من سيبى بود در حال، طفل يتيمى ديدم و سيب را به او دادم و خوشحال شد و اين نتيجه
آن احسان من است.(منتخب التواريخ)
دولت
همراه
مىگويند روزى ميرزاى قمى با
فتحعلى شاه قاجار به حمام دربار رفته بود ميرزا در حمام به شاه فرمود: فتحعلى شاه!
كو لشكر و حشم، كو ثروت و دولت؟ شاه عرض كرد: آقا لشكر و حشم و دولت را كه نمىشود
به حمام آورد! ميرزا فرمود: ولى من دولتم، همراهم هست و آن علوم من است كه در سينه
دارم و همه جا و تا قيامت آنها همراه من هستند!
سخنان نغز
× فيلسوفى مىگويد: همان طور
كه ظرف را با زدن دست به آن از صدايش امتحان مىكنند كه سالم است يا شكسته، همين
طور انسان به واسطه بيانش، شناخته مىشود.
× كنفوسيوس نيز گفته است! كسى
كه گرفتار و پاى بند شهوت است، چگونه مىتواند در فضيلت استوار و توانا باشد.
اندرز حكيمانه
روزى بهلول نزدهارون الرشيد
رفت، اتفاقاًهارون در عمارت تازهساز خود نشسته بود، همين كه چشمش به بهلول
افتاد، از او خواست چيزى بر ديوار عمارت بنويسد، بهلول نوشت:
“رفعت الطين و وضعت الدين،
رفعت الجصّ و وضعت النص فان كان من مالك فقد اسرفت، والله لايحب المسرفين و ان كان
من مال غيرك فقد ظلمت والله لايحب الظالمين؛ يعنىهارون گِل برافراشتى و دين
فروگذاشتى، گچ را بلند ساختى و نصّ را برانداختى، اگر اين عمارت را از مال خود
ساختى همانا اسراف كردهاى، و خداوند عالم اسراف كنندگان را دوست نمىدارد و اگر
از مال ديگران ساختهاى ظلم نمودهاى و خداوند ستمگران را دوست نمىدارد”.
تب امير
عربى يكى از روزهاى گرم
تابستان به تب دچار شد. هنگام ظهر عريان شد و بدن خود را روغن ماليد و سپس زير نور
خورشيد، روى ريگهاى داغ، شروع به غلطيدن كرد و گفت: اى تب! حال مىفهمى كه چه
بلائى بر سرت آوردهام. اى موذى پست فطرت! شاهزادگان و اميران را گذاشتهاى و به
سراغ من بىنوا آمدهاى؟!
بهر حال آنقدر در آن حالت به
غلطيدن ادامه داد تا عرق كرد و تب از تن او بيرون رفت.
روز ديگر از كسى شنيد كه امير
ديشب به تب دچار گشته است. اعرابى گفت: به خدا قسم آن تب را من به سراغ او
فرستادم. اين گفت و پا به فرار نهاد.
نتيجه شوخى بىمزه
پير مردى پينه دوز بود كه
علاوه بر پينه دوزى هرگاه ميتى شب در مسجد تنها مىماند او را خبر مىكردند تا صبح
بالاى سر ميت كشيك بدهد. او هم براى اينكه خوابش نگيرد معمولاً وسائل پينه دوزى
خود را مىبرد و مشغول كار خود مىشد.
يك شب جوانهاى ده براى تفريح،
شخصى را مردهوار در تابوت خوابانده و پينه دوز را اجير كردند تا صبح در كنارش
كشيك بدهد.
پينه دوز طبق معمول خويش،
وسائل كارش را آورده مشغول كار شد كه تا صبح خوابش نبرد. نيمى از شب گذشته بود، با
خود به زمزمه افتاد و شروع به خواندن يك تصنيف قديمى كرد.
مرده قلابى سر از تابوت بلند
كرده گفت: رسم نيست كه بالاى سر مرده تصنيف بخوانند!
پينه دوز گفت: مرده هم رسم
نيست كه در كار زندهها فضولى كند. معلوم مىشود درست نمردهاى بگذار خلاصت كنم!
فوراً با مشته آهنى خود بر سر او كوبيد و او را از زندگى رهانيد!! رفقاى او كه صبح
به ديدنش آمدند، با جسد مرده واقعى رفيقشان برخورد كردند و پى به نتيجه شوخى
بىمزه شان بردند.
زيره به كرمان
شركت انگليسى “پرمافلكس”
سالانه معادل 50000 پوند نفت به صورت “بنزين فندك” به كشورهاى عربى نفتخيز حوزه
خليج فارس، صادر مىكند.
شكم سير
پروفسور” پاستور والرى
رادو” مىگويد:
“كسانى كه با شكم سير غذا
مىخورند، معمولاً بيشتر از خودشان، پزشكان را سير مىكنند”.
درس زد و خورد
شبلى كه از علماى عامه است درس
نحو مىخواند. استادش گفت: بخوان: ضَرَبَ زيدٌ عمرواً.
پرسيد: به چه جهت زيد، عمرو را
زد؟!
استاد گفت: نه، اين مثال است،
مىخواهم تو بفهمى.
شبلى برخاست. استاد گفت: به
كجا مىروى؟
گفت: نمىخواهم علمى را بخوانم
كه از همين اول با زد و خورد شروع مىشود!!
اى روى تو
اى روى تو نوربخش خلوتگاهم
ياد تو فروغ دل ناآگاهم
آن سرو بلند باغ زيبائى را
ديدن نتوان با نظر كوتاهم
در جستن وصل تو
چون آتش سوداى تو جز دود
نداشت
مسكين دل من اميد بهبود
نداشت
در جستن وصل تو بسى كوشيدم
چون بخت نبود، كوششم سود
نداشت
“انورى”
… كه مپرس
ياد دارم به نظر خط غبارى
كه مپرس
سايه كردست به من ابر
بهارى كه مپرس
كردهام عهد كه كارى
نگزينم جز عشق
بىتامل زدهام دست به
كارى كه مپرس
من نه آنم كه خورم بار دگر
بازى چرخ
خوردهام زين قفس تنگ
فشارى كه مپرس
غنچه چينان گلستان جهان را
صائب
هست در پرده دل باغ و
بهارى كه مپرس
“صائب تبريزى”
اين را… آن را
رفتيم من و دل دوش
ناخوانده به مهمانش
دزديده نظر كرديم در حسن
درخشانش
مدهوش رخش شد دل، مفتون
لبش شد جان
اين را بگرفت اينش آن را
بربود آنش
“فيض كاشانى”
دامن پاك
هر نشان كز خون دل بر دامن
چاك من است
پيش اهل دل، دليل دامن پاك
من است
عشق تو بگرفت بالا تا دل و
جانم بسوخت
آرى اين آتش بلند از خار و
خاشاك من است
“جامى”
تو به جاى ما
دل و جان ز تن برون شد، تو
همان به جا نشسته
شده ما زخويش بيرون، تو به
جاى ما نشسته
زغم زمانه ما را، نفتد،
گره بر ابرو
كه ز راه عشق، گردى، به
جبين ما نشسته
“اديب الممالك فراهانى”
غم عشق
گفتم نگرم روى تو، گفتا به
قيامت
گفتم روم از كوى تو، گفتا
به سلامت
گفتم چه خوش از كار جهان
گفت غم عشق
گفتم چه بود حاصل آن، گفت
ندامت
“هاتف اصفهانى”
جان دگرم بخش
از ضعف به هر جا كه نشستيم
وطن شد
وز گريه به هر سو كه
گذشتيم چمن شد
جان دگرم بخش كه آن جان كه
تو دادى
چندان زغمت خاك به سر ريخت
كه تن شد
(طالب آملى)
از درد رو متاب
هر بلبلى كه زمزمه بنياد
مىكند
اول مرا به برگ گلى ياد
مىكند
از درد رو متاب كه يك قطره
خون گرم
در دل هزار ميكده ايجاد
مىكند
“صائب تبريزى”
مدرس يزدى و حاكم يزد
مرحوم ميرزا محمد على مدرس
يزدى از روحانيون بنام يزد در دوران فتحعلى شاه بود. شاهزاده محمد على ميرزا پسر
فتحعلى شاه – كه حاكم يزد بود – به او ارادت داشت. بد خواهان به گوش او رسانده
بودند كه مدرس يزدى اعتقاد درستى ندارد، زيرا گفته است:
از آن شيرى كه در پستان
تاك است
اگر با كودكى نوشم چه باك
است
حاكم، مدرس را طلبيد و گفت:
آيا اين شعر از شما است؟
مدرس پاسخ داد: آرى! ولى شعر
قبل و بعد آن را نشنيدهايد. و آن وقت ارتجالاً چند بيت ديگر سرود و با بيتى كه
حاكم شنيده بود خواند، و حاكم را به ارادت سابق خود واداشت:
شبى دردى كشى با پارسايى
سخن رندانه راندى تا به
جايى
از آن شيرى كه در پستان
تاك است
اگر با كودكى نوشم چه باك
است
جوابش داد داناى سخن سنج
كه مستى راحتت بخشد به هر
رنج
ولى آن مى كه خوشتر ز
انگبين است
مزاجش “لذة للشاربين” است
دزد و اسكندر
اسكندر به كشتن دزدى فرمان
داد. دزد گفت: من در اين كار كه كردم، قلبم راضى نبود.
اسكندر گفت: در كشته شدن تو
نيز قلبت راضى نباشد!
چه مىكارى؟
مسعود رمّال در راه به شاه
مجدالدين رسيد، پرسيد: چه مىكارى؟
گفت: چيزى نمىكارم كه به كار
آيد.
گفت: پدرت نيز هم چنين بود،
هرگز چيزى نكاشت كه به كار آيد!
دو منجم ماهر
جوحى گفت: من و مادرم هر دو
منجم ماهريم كه در حكم ما خطا واقع نمىشود.
گفتند: اين دعوى بزرگ است، از
كجا مىگويى؟
گفت: از آنجا كه چون ابرى
برآيد، من مىگويم: باران خواهد آمد و مادرم گويد: نخواهد آمد! البته يا آن شود كه
من گويم يا آن شود كه او بگويد!!
خرّم از او است
خاطرم با همه تيغ ستمش
خرّم از او است
كه گرم زخم از او مرهم
زخمم هم از او است
گر چه هر لحظه جفائى رسد
از دوست وليك
هم بما از سر رأفت نظرى هر
دم از او است
“وفاى نورى”
آواز خوش
مؤذنى بانك مىگفت و مىدويد.
پرسيدند: چرا مىدوى؟ گفت: مىگويند آواز تو از دور خوش است.
سلام عريان
“سائل نهاوندى” پس از
سالها توقّف در همدان، قصد مراجعت به وطن كرد. از قضا نزديك به شهر خود كه رسيد،
دزدان، اموال او را بردند و خود او را نيز عريان كرده حتى لباسهايش را نيز به غارت
گرفتند.
وقتى خويشاوندان او كه به
استقبالش آمده بودند، سبب عريان بودنش را پرسيدند گفت:
چون از شهر همدان، شهر بابا
طاهر عريان، آمدهام بهتر اين ديدم كه سلام او را عريان به شما برسانم.
من كجا، على كجا !
شكيب ارسلان خطيب و نويسنده
عرب در جلسهاى كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود شركت كرده بود. يكى از حضار
در ضمن سخن مىگويد: دو نفر در تاريخ اسلام پيدا شدهاند كه به حق شايستهاند:
امير سخن (اميرالبيان) ناميده شوند، يكى على ابن ابيطالب و ديگرى شكيب ارسلان، پس
از شنيدن اين سخن، شكيب ارسلان با ناراحتى برمىخيزد و در پشت تريبون قرار مىگيرد
و از دوستش كه چنين مقايسهاى كرده گله مىكند و مىگويد: من كجا و
علىبنابىطالب كجا؟ من بند كفش على(ع) هم به حساب نمىآيم.
“شهيد مطهرى، سيرى در نهج
البلاغه”
آدم منطقى
آوردهاند كه مردى وارد
خانهاى شد و گفت: مرا احترام كنيد، آدم مهمى هستم! صاحب خانه گفت: چكارهاى؟
گفت: من اهل منطقم.
پرسيد: منطق يعنى چه؟
روى تاقچه، چهار عدد
تخممرغ بود، گفت: من با منطق و دليل ثابت مىكنم اينها هشت عددند!
شب خوابيد، صاحب خانه آن چهار
تخممرغ را خورد.
چون صبح شد، مرد منطقى گفت: پس
تخممرغها چه شد؟ مىخواهم صبحانه بخورم؟
صاحب خانه گفت: آن چهار تا كه
من ديدم، خوردم، آن چهار تا كه تو مىخواستى با دليل و منطق ثابت كنى، اثبات كن و
بخور!
كار بىمعنا
آوردهاند كه يك روز وثوق
الدوله از دكتر لقمان ادهم – كه از مسافرت اروپا آمده بود – احوالپرسى كرد و
پرسيد: حالا چكار مىكنيد؟
دكتر طبق سنّت خودمانى جواب
داد: هيچ… گرفتارى براى خودم درست كردهام، زيرا مطلب را افتتحا و كار بىمعنا
را دوباره شروع نمودهام.
وثوق الدوله با قيافه
دلسوزمآبانهاى گفت: حق با شماست. كارى بىمعناست. مخصوصاً براى بيماران.
پند پير
نصيحتى كنمت ياد گير و در
عمل آر
كه اين حديث زپير طريقتم ياد است
مجو درستى عهد از جهان سست
نهاد
كه اين عجوزه عروس هزار دماد است
غم جهان مخور و پند من مبر
از ياد
كه اين لطيفه عشقم ز رهروى ياد است
(حافظ شيرازى)
دعوى مردانگى
لاف سر پنجگى و دعوى مردى
بگذار
عاجزِ نفس فرومايه، چه مردى چه زنى
گرت از دست برآيد دهنى
شيرين كن
مردى آن نيست كه مشتى بزنى بر دهنى
(مصلح الدين سعدى)
پندر پدر
دانى كه چه گفت زال با
رستم گُرد
دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
ديديم بسى كه آب سرچشمه
خُرد
چون پيشتر آمد شتر و بار ببرد
(مصلح الدين سعدى)
سه امر پايدار
سه چيز پايدار نماند: مال
بىتجارت و علم بىعبث و مُلك بىسياست.
وقتى به لطف گوى و مدارا و
مردمى
باشد كه در كمند قبول آورى دلى
وقتى به قهر گوى كه صد
كوزه نبات
گه گه چنان بكار نيايد كه حنظلى
(گلستان سعدى، ص246)
طاعون و حاكم ظالم
روزى خليفه به بهلول گفت:
چرا شكر خداى به جاى نمىآورى
كه تا من بر شما حاكم شدم طاعون از ميان شما برخاسته است؟
بهلول گفت: خداوند عادلتر از
آن است كه در يك زمان دو بلا بر ما گمارد.
هين مگو فردا كه فرداها
گذشت
تا بكلى نگذرد ايّامِ كشت
پندِ من بشنو كه تن بند
قوى است
كهنه بيرون كن گرت ميل نوى است
لب ببند و كفِّ پر زر
برگشا
بخل تن بگذار و پيش آور سخا
تركِ شهوتها و لذّتها
سخاست
هر كه در شهوت فرو شد برنخاست
(جلال الدين مولوى)
اى خنك زشتى كه خويش شد
حريف
واى گلرويى كه جفتش شد خريف
نانِ مرده چون حريف جان
شود
زنده گردد نان و عين آن شود
هيزم تيره حريف نار شد
تيرگى رفت و همه انوار شد
در نمك لان چون خَر مرده
فتاد
آن خرى و مردگى يكسو نهاد
(جلال الدين مولوى)
خلق نيكو
يكى در پيش رسولصلى الله عليه
وآله وسلم آمد و گفت: دين چيست؟
گفت: خلق نيكو.
از راست وى اندر آمد و از چپ
وى اندر آمد و همچنين مىپرسيد و وى همچنين مىگفت: باز پسين بار گفت: مىندانى؟
آن كه خشمگين نشوى!
(كيمياى سعادت، ص427)
انصاف
پيرمردى را گفتند: چرا زن نكن؟
گفت: با پيرزنانم عيشى نباشد.
گفتند: جوانى بخواه چو مكنت
دارى! گفت: مرا كه پيرم با پيرزنان الفت نيست پس او را كه جوان باشد با من كه پيرم
چه دوستى صورت بندد.
(گلستان سعدى، ص146)
راستگويى
شيرفروش همه روه يك كوزه شير
براى آشپزخانه مىآورد. از قضا يك روز آن كوزه پر از آب خالص بود. آشپز كه سر آن
را گشود و نظرش به آن افتاد گفت: اين كه آب است!
شيرفروش نگاه كرد و خود نيز
تعجب نموده گفت: خيلى معذرت مىخواهم امروز فراموش كردهاند شير داخل آن بكنند.
(هزار و يك حكايت، ص264)
شعر نو
“استاد شهريار” با شعر نو
مخالف بود و عقيده داشت مضامين جديد را بايد در الفاظ متين و محكم بيان نمود.
معروف است روزى شاعر نوپردازى پيش ايشان رفته و شعر نو و بىقافيهاى را كه ساخته
بود براى استاد خواند و سپس عقيده او را خواستار شد.
استاد شهريار كه نه ميل داشت
دل او را بشكند و نه حاضر بود بدون جهت تعريفى كرده باشد گفت: بسيار چيز خوبى است.
آنوقتها كه ما جوان بوديم چنين چيزهايى مىگفتيم. منتهى اسم آن را نثر مىگذاشتيم.
(لطيفههاى سياسى، ص173)
ابن سينا و كتاب
گويند: ابوعلى سينا كه در
اوايل عمر به مطالعه فلسفه مشغول بود، در قسمت مابعد الطبيعه به شبهات و بن بستهاى
فكرى رسيد، از اين رو مدتى از تحصيل فلسفه كناره گرفت و دچار يأس و افسردگى گشت!
روزى در بازار بخارا كتاب فروش دورهگردى كتابى را به وى عرضه داشت، ولى ابن سينا
از خريدن آن امتناع ورزيد كتابفروش گفت: مالك آن دچار فقر و تنگدستى است، اگر سه
درهم بابت آن بدهى دعاگوى تو خواهم بود، ابن سينا از باب اين كه احسانى كرده باشد،
سه درهم داد و كتاب را به خانه آورد، و ديد از تصانيف ابونصر فارابى است، و با
خواندن آن مقاصد حكما را دريافت و مشكل فلسفى و فكرى وى حل شد، و به شكرانه رفع
اين مشكل علمى مبلغى بين فقرا تقسيم كرد، و بارها مىگفته: اگر آن روز من از دادن
سه درهم در بهاى كتاب خوددارى مىكردم، هرگز به مقاصد حكما و فلاسفه اطلاع
نمىيافتم.
(هزار و يك حكايت ادبى –
تاريخى، ص199)
مظفر فيروز و اسكندرى
يكى از دوستان مظفر نقل مىكرد
روزى ايرج اسكندى به مظفر فيروز گفته بود: تو چرا از بزرگ شدن و توسعه كشور ايران
مضايقه داشتى؟
مظفر فيروز پرسيد: كدام توسعه؟
ايرج اسكندرى جواب داده بود:
حزب توده جز توسعه كشور ايران چيز ديگرى نمىخواست.
مظفر گفته بود: من از اين حرف
سر در نمىآورم.
ايرج به شوخى گفت: اگر حزب
توده بر ايران حاكم مىشد. ايران بزرگترين كشور آسياييى مىگرديد، زيرا ارتشش در
چين با طرفداران چپان كايچك مشغول نبرد مىشد. سكنه ايران در سيبرى و حكومتش در
مسكو مستقر مىشدند. شما در هيچ عصرى از تاريخ، كشور ما را تا اين حد بزرگ و وسيع
ديده بوديد؟!
(لطيفههاى سياسى، ص204)
لطايف
از حكيمى پرسيدند: چيزى بهتر
از طلا يافت مىشود؟
گفت: بلى، قناعت!
و از بزرگى پرسيدند: اين چه
بلايى است كه مردم بر مبتلاى به آن رحم نمىكنند؟
گفت: حسد!
حكيمى فرمود: من هيچ كس را
نديدم، مگر آن كه پنداشتم كه از من بهتر است، چون من از خود خبر دارم ولى از او
نه!
پدر دارى
مسؤول محافظان و از اعضاى دفتر
امام مىگويد: سال 65 حضرت امام يك سكته كردند، حاج احمد آقا مدام در اطراف امام
بودند و از ايشان مراقبت مىنمودند، يادم هست كه حاج سيد حسن خمينى آمده بود بالاى
سر امام و حضرت امام همان جا خطاب به ايشان گفتند: “حسن آقا پدردارى را از پدرت
ياد بگيريد”!
شرط ادب
يكى از اعضاى دفتر امام
مىگويد: روزى حاج احمدآقا خدمت امام آمدند و گفتند: آقا بنده مىخواهم به ديدن
فلان كس بروم، آيا اجازه مىدهيد؟
امام فرمودند: اشكال ندارد.
دوباره فرمودند: آقا! آيا سلام
شما را هم برسانم!
امام فرمودند: سلام مرا هم
برسانيد.
بار ديگر احمدآقا گفتند: آيا
بگويم كه از طرف شما آمدهام؟
امام فرموند كه بگويد، از طرف
من آمدهايد.
اطاعت محض
يكى از اعضاى دفتر حضرت امام
مىگويد:
در يكى از جلسات حاج سيد احمد
آقا به دوستان فرمودند كه ولىّامر ما آقاى خامنهاى است، اگر ايشان به من بگويند
كه به منزل خودتان نمىتوانيد داخل شويد من داخل نمىشوم و مطيع ايشان هستم.
دوران اسلام
دوران بتها سپرى شده، دوران ما
دوران اسلام است. اسلام و نه هيچ راه حل ديگرى
(يوسف اسلام؛ كت استيونس،
ستاره معروف سابق موسيقى پاپ)
فرهنگ غربى
فرهنگ غربى، مخصوصاً در نيم
قرن اخير، بر اساس ماشينيسم و تسليم انسان در برابر تكنولوژى شكل گرفته است. در
اين فرهنگ، به انسانها نسبت به ماشين، بهاى كمترى مىدهند، مسألهاى كه به از خود
بيگانگى انسانها در غرب تا اين حد وحشتناك دامن زده است. در حال حاضر مشكل غرب اين
است كه براى نجات انسان و قرار دادن آن در يك جايگاه ارزشمند، هيچ طرح و تدبيرى را
جستجو نمىكنند. خود فرهنگ غرب هم امروزه مثل ميوهاى است كه از درون فاسد شده.
(يوسف اسلام؛ كت استيونس،
ستاره معروف سابق موسيقى پاپ)
طمع
ابوعبدالله فارسى قاضى بلخ
بود، يكى از رفقايش در نامهاى بهر وى نوشت كه براى چه از تحفههاى بلخ براى او
نمىفرستد. ابوعبدالله پاسخ داد: كه من بهر شيخ عدنى صابون بفرستادم كه طمع خويش
از من به صابون بشويد.
سخنان حكيمانه
اگر مىخواهى سخنت تأثير
گذارد، پيشنهاد كن؛ نه تحميل!
كار، انسان را از سه چيز محفوظ
مىدارد: افسردگى، فسق و احتياج!
از حكيمى پرسيدند كه سخترين
مصائب چيست!
گفت: احتياج كريم به لئيم!
از لقمان پرسيدند، عاقل كيست؟
فرمود: كسى كه در پنهان كارى
نكند كه اگر آشكار شود خجل گردد!
پوشش خاك
نقاشى تركِ شغل گفته و طبيب
شد، ديوژن حكيم تحسينش كرده گفت: كار خوبى كردى، زيرا خطاهاى طبابت را خاك
مىپوشاند.
وقت شناسى
از ديوجانس حكيم پرسيدند چه
موقعى براى خوردن بهتر است؟
پاسخ داد اگر مال دارى هر وقت
ميل داشته باشى و اگر فقيرى هر وقت پول داشته باشى.
پندهاى كنفوسيوس
سخن بدون اراده و ضرورت؛ يعنى
در ميان گفت و گوى ديگران سخن گفتن.
مرد آزاده براى يافتن آنچه
راست و حق است به خود همان قدر زحمت مىدهد كه مرد عامى براى يافتن آنچه براى او
سود مىآورد.
وقتى كه مرغى مىميرد آواز او
دل را به درد مىآورد، اما وقتى انسان نزديك به مرگ مىشود، گفتههاى او اهميت
خاصى دارد.
ظرايف
حكيمى را گفتند از سخاوت و
شجاعت كدام يك بهتر است؟
گفت: آن كه را سخاوت است،
شجاعت چه حاجت.
از افلاطون پرسيدند چيست آن
چيزى كه خوب نيست اظهار شود هر چند كه حق باشد؟
گفت: اين كه شخص از خودش تعريف
كند.
جاذبه و دافعه
؟؟ كونگ (شاگرد كنفوسيوس) از
استاد پرسيد: درباره كسى كه تمام مردم دهكده او را دوست مىدارند چه مىگويى؟
استاد گفت: اين ارزش چندانى ندارد. او دوباره پرسيد: درباره كسى كه همه مردم دهكده
او را دشمن مىدارند چه مىگويى؟ استاد گفت: اين هم چيزى نيست، ليكن بهتر اين است
كه انسان را مردمان نيك دوست و مردمان بد دشمن بدارند.
فاتح
دزدى دريايى را به حضور اسكندر
آوردند، وى با غضب تمام، به دزد گفت خجالت نمىكشى كه در دريا دزدى مىكنى؟ دزد
پاسخ داد: من چون يك كشتى دارم دزد دريايى هستم. اگر مثل شما چندين كشتى داشتم
فاتح بودم.
پندهاى جاودانه
اگر انسان درونش را كه عالم
اكبر است با جهاد اكبر به سازد مىرسد به رضوان الله اكبر.
شكر نعمت از نعمت بالاتر است،
چرا كه نعمت فانى مىشود اما شكر نعمت باقى مىماند.
از حكيمى پرسيدند چگونهاى؟
گفت: چگونه باشد حال كسى كه هر روز يك منزل به مرگ نزديكتر مىشود.
از حكيمى سؤال شد روز عقبتر
است يا شب؟ پاسخ داد شب، چون وقت آسايش است و آسايش از بهشت است و روز رنج است و
رنج از جهنم.
گفتار نغز
كسى كه دورانديش نباشد گرفتار
خطاهاى نزديك مىشود.
كنفوسيوس: من با كسى كه فكر
كردن را نياموخته است و در هر كار نينديشد و از خود نپرسد آيا من اين كار را چگونه
بايد بجا بياورم؟ نمىخواهم سر و كارى داشته باشم.
حكيمى را پرسيدند دنيا از آن
كيست؟ گفت از آن كسى است كه آن را ترك كند، گفتند: آخرت از آنِ كيست؟ گفت: از آن
كسى كه آن را به جويد.
تقديم استوارنامه
آورده كه وقتى ولتر، نويسنده
بزرگ فرانسه، در دهكده “فرنى” سويس در بستر مرگ افتاده بود، طبق آيين مسيحيت چند
نفر كشيش بر بالينش آمدند تا او پيش آنان اعتراف كند. ولتر كه با روحانيون ميانه
خوشى نداشت وقتى آنها را ديد در همان حال مرگ از آنها پرسيد: – “از جانب چه كسى
آمدهايد؟” كشيشها گفتند: “از جانب خدا” ولتر در آخرين لحظات زندگى نيز دست از
شوخى برنداشت و گفت: “پس استوارنامههاى خودتان را تقديم كنيد!”
ديمتانيس و اسكندر
چون اسكندر شهر ديمتانيس حكيم
را فتح كرد، ديد او در خرابه خوابيده است با پا به او زده، گفت: برخيز اى حكيم،
شهرت را فتح كرديم! حكيم گفت: فتح شهرها بر سلاطين مورد انكار نيست كار آنهاست،
اما لگدزدن به شخص، كار خران است، سعى كن كه طبيعت پادشاهان را داشته باشى نه خصلت
خران را!
سه ديوانه
پادشاهى دو نفر ديوانه را به
هم انداخت تا بخندد، وقتى حرف آنها را شنيد غضب نموده شمشير خواست، يكى از
ديوانهها به ديگرى گفت: دو تا بوديم حالا سه تا شديم!
شيطان و دلالان
از شيطان پرسيدند كدام طايفه
را بيشتر دوست دارى؟
گفت: دلالان را! پرسيدند چرا؟
شيطان گفت: زيرا من به سخن
دروغ از ايشان خرسند بودم ايشان سوگند دروغ را نيز به آن افزودند!
گرگ نه خليفه
روزىهارون خليفه عباسى از
بهلول پرسيد: آيا مىخواهى كه خليفه باشى؟ بهلول گفت: نه دوست ندارم.هارون گفت:
براى چه؟ بهلول گفت: به جهت آن كه من به چشم خود مرگ سه خليفه را ديدهام ولى شما
كه خليفه هستى مرگ دو بهلول را تا به حال نديدهاى!
مناعت طبع
“سالم بن عبدالله بن عمر
بن الخطاب” شخصى پارسا و زاهد بود “هشام بن عبدالملك” در هنگام زمامدارى خود روزى
به مسجدالحرام وارد شد همين كه چشمش به “سالم بن عبدالله” افتاد به او گفت: حاجت
خود را بخواه! سالم جواب داد: حيا مىكنم در خانه خدا از غير او چيزى سؤال كنم!
اين گذشت تا آن كه سالم از مسجد بيرون رفت، هشام به دنبال او روان شد و مجدداً به
او گفت: اين جا كه خانه خدا نيست پس از من چيزى بخواه سالم گفت: از حاجات دنيوى
بخواهم يا حاجات اخروى، هشام گفت: از حاجات دنيوى، سالم اظهار داشت كه: من حوائج
خود را از كسى كه در دست او است نخواستم چگونه از آن كه در دستش نيست بخواهم.
(كشكول شيخ بهايى)
تأثير موعظه
روزىهارون الرشيد، بهلول را
ملاقات نمود، به او گفت: مدتى است آرزوى ديدار و موعظه تو را داشتم، بهلول گفت:
چگونه موعظهات كنم، و سپس با دست خود اشارهاى به سوى عمارتهاى بلند مقابل و به
سوى قبرستان مجاور كرد و گفت: اين قصرهاى بلند از كسانى بود كه فعلا در زير اين
خاكهاى تيره خوابيدهاند. اىهارون! چه حالى خواهى داشت، آن روزى كه براى بازخواست
در محكمه عدل الهى نگاه داشته شوى و به اعمال و كردارهاى تو با دقت رسيدگى شود، اىهارون!
چه خوهى كرد در روزى كه خداوند، چنان به حسابها رسيدگى مىكند، كه حتى از هسته
خرما و از پرده باريكى كه در كمر آن است سؤال مىنمايد و تو در تمام اين مدت گرسنه
و تشنه و رو سياه باشى؟! آن روز، روز بيچارگى تو است و خلايق بر تو مىخندند.هارون
از سخنان بهلول بىاندازه متأثر شد و اشك از چشمانش فرو ريخت.
هارون الرشيد به منصور بن عمّار گفت: با رعايت
اختصار مرا موعظه كن. منصور گفت: يا اميرالمؤمنين آيا نزد تو عزيزتر از خودت كسى
هست؟هارون گفت: البته خير. منصور گفت: اگر مىخواهى به شخصى كه بسيار دوستش دارى
بدى نكرده باشى به خودت بدى مكن!
غيبت
شيخ شبلى را يكى غيبت كرده
براى وى طبقى رطب فرستاد و گفت: شنيدم كه تو عبادت خود را براى ما هديه
فرستادهاى، من نيز خواستم تلافى كنم.
(كيمياى سعادت)
سه خيانت
يكى نزد حكيمى رفت و گفت: فلان
شخص درباره تو چيزى گفت. حكيم فرمود: از اين گفتن سه خيانت كردى، برادرى را در دل
من ناخوش كردى و دل فارغ مرا مشغول نمودى و خود را نزد من فاسق و متهم گردانيدى.
(كيمياى سعادت)
پرده پول
روزى عمروعاص به معاويه گفت:
چرا اين قدر پول و مال دوست مىدارى؟ جواب داد چگونه ندارم و حال آن كه با همين
پول و مال تو و امثال تو را بنده خود كردهام و دين و انصاف تو را از دستت گرفتم.
سخن به كنايه
عجوزى به در خانه كريمى رفت و
به او گفت: موشهاى خانه من كم شده نمىدانم چكنم؟ مرد كريم گفت: چقدر خوب به كنايه
گفتى و دستور داد چند بار خرما و حبوبات به خانهاش بردند
رسيده كار به جايى زضعف
لاقوتى
كه موش خانه ما راه مىرود
به عصا
هنگامه رفتن
اسكندر مقدونى وصيت كرده بود
دو دستش را از تابوت بيرون گذارند و تشييع كنند، سبب پرسيدند، عارض گفت: او
مىخواست بفهماند كه دست خالى مىرود و از خزاين و مال دنيا چيزى با خود نمىبرد!
جدول
جدول
افقى:
1 – قتلگاه شهداى هفتم تيرماه.
2 – همه چيز و همه كس دارد –
ناپسرى – آنچه در آن نفعى نباشد مانند چاه بىآب – از ادوات پرسش.
3 – از ورزشها – شاخ گاو در
زبان آذرى – دلت… زنگار معصيت دارد به آب توبه خالص بشويش از عصيان.
4 – در گذشته مىگفتند: آفتاب
در سرزمين آن غروب نمىكند – سوژه.
5 – محل نگهدارى كالاهاى
تجارتى – فهم و ادراك – پايتخت نيجر.
6 – قسمتى از پا – هر نفسى كه
فرو مىرود… حيات است – از آن طرف، آنچه مورد آرزوست.
7 – جانشين او – جدال و ستيز.
8 – نوعى گليم – آغشته به خون.
9 – همتا درهم ريخته ! – دختر
عميس.
10 – ماجراى بيستم صفر.
11 – رنجها و آسيبها – مشتاق و
راغب – صفت روباه.
12 – دشنام – تونل معروف شمال
كشور ايران – دانش، روش پسنديده.
13 – كسى كه اظهار دليرى و
جرأت كند – مطيع و فرمانبردار – جسمى عظيم.
14 – با يكديگر ستيز كردن –
خالصترين نوع كربن.
15 – عناصرى كه اتمهاى آنها
تجزيه شده، و شعاعهايى از آنها خارج مىشود.
عمودى:
1 – از رشتههاى نيمه سنگين
ورزش دو و ميدانى.
2 – در تركيب به معناى فزاينده
است – نام بتى است كه قريش پيش از اسلام مىپرستيدند – تند و تيز.
3 – نام ديگر شهسوار – صاحب
زبور اهل بيتعليهم السلام .
4 – شهرى در آلمان – نام فاميل
بنيانگذار فرقه حروفيه كه براى اعداد، خواصى قائل بود.
5 – آزاد مرد دشت كربلا –
واحدى در وزن – خداى دروغين – تك خوان.
6 – زنبيل و سبد – رود ناشنوا
!
7 – استراحت كرد – كشور نيك
بختى – هم زدنى است و هم كشيدنى !
8 – منسوب به فطرت و سرشت –
پادشاه كمياب!
9 – چپاول و يغما – يكى از
ابعاد وجودى انسان.
10 – ضمير عربى – خودش مستحب
ولى جوابش واجب است.
11 – كاسب، نقد آن را
مىخواهد! – حكايتگر مثنوى مولوى – حرف ندا.
12 – نوازنده معروف چنگ – كلمه
احترام براى زنان – در عربى به حروف (الف) (واو) (ياء) گفته مىشود.
13 – هفتم صفر مصادف با ميلاد
اوست.
14 – امر خداوندى! – سراينده –
مداومت كردن در انجام كارى.
15 – توسط ناوگان آمريكاى جنايتكار سرنگون شد.
طراح: كريمشاهى بيدگُلى
توجه:
به سه نفر از برندگان – به
قيد قرعه – جوايزى اهدا مىگردد.
لطفاً پاسخهاى درست را تا بيست
وپنجم تير ارسال فرماييد.
برندگان جدول شماره 11 عبارتند
از برادران ذيل كه جوايزشان با پست ارسال مىگردد:
1- داود محمودى از اراك.
2- عبدالكريم حاجى حسينعلى
از قم.
3- سيد على آقايى از گيلان
– فومن.
يادداشت حقوقى
يادداشت حقوقى
در جلسه علنى دوم خرداد ماه
1374، مجلس شوراى اسلامى، طرح ادغام وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، سازمان تبليغات
اسلامى، حوزه هنرى و دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم را با 97 رأى موافق و 63
رأى مخالف به تصويب رساند.
ترديد نيست كه مجلس شوراى اسلامى
طبق اصل هفتاد و يكم قانون اساسى مىتواند در عموم مسائل در حدود مقرر در قانون
اساسى، قانون وضع كند؛ همان طور كه بر اساس اصل هفتاد و دوم نمىتواند، قوانينى
وضع كند كه با اصول و احكام مذهب رسمى كشور يا قانون اساسى مغايرت داشته باشند. و
بر اساس اصل نود و ششم، تشخيص عدم مغايرت مصوبات مجلس با احكام اسلام با اكثريت
فقهاى شوراى نگهبان است و تشخيص عدم تعارض آنها با قانون اساسى بر عهده اكثريت همه
اعضاى شوراى نگهبان است و نيز بر طبق اصل نود و چهارم، كليه مصوبات مجلس شوراى
اسلامى، مادامى قابل اجراست كه به تصويب شوراى نگهبان برسد.
بنابر آنچه گفته آمد، از آن رو
كه مصوبه ياد شده، تاكنون به تصويب شوراى محترم نگهبان نرسيده، باب گفت و گو
همچنان مفتوح است، گرچه پس از تصويب شوراى نگهبان هم، منع قانونى براى نقد و بررسى
مصوبات نيست ولى به دلايلى از جمله پرهيز از دور باطل و پرداختن به معضلات ديگر،
معمولاً از پى گيرى اين گونه مصوبات احتراز مىشود.
به هر حال تأملاتى در اين باره
رواست:
1- كسانى كه طرح ادغام را تهيه
و تصويب كردهاند، تنها از زاويه كاهش هزينه دولت، اين مسأله را مورد توجه قرار
دادهاند و متأسفانه از اين سخن بلند پايه مقام معظم رهبرى، غفلت كردهاند كه
معيار ارزيابى سياستگذاريها، فقط سود اقتصادى نيست و امور فرهنگى به تنهايى داراى
اهميت و در خور سرمايه گذارى هستند!
2- طرح ادغام وزارتخانهها و
سازمانهاى دولتى مشابه، اقدام بايسته و پسنديدهاى است، مشروط به اين كه اولاً: از
بافت و ساختار قابل ادغام برخوردار باشند و ثانياً: كارهاى مشابه انجام دهند،
مانند وزارتخانههاى سابق دفاع و سپاه پاسداران انقلاب اسلامى كه به وزارت دفاع و
پشتيبانى نيروهاى مسلح تغيير نام يافتند يا مسأله ادغام نيروهاى انتظامى، ولى
ساختار حاكم بر وزارت ارشاد اسلامى و دفتر تبليغات اسلامى و سازمان تبليغات اسلامى
ناهماهنگ و گاه متضاد است؛ فى المثل دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، نهادى است
حوزوى و مستقل كه تحت نظارت عاليه مقام معظم ولايت امر، فعاليت مىكند و رسالت
اساسى آن تبليغ معارف، اخلاق و انديشههاى دينى است و كادر آن عمدتاً روحانى و
بافتى حوزوى دارد، در حالى كه وزارت ارشاد اسلامى يكى از دهها مجموعه وابسته به
دولت كريمه جمهورى اسلامى است كه از نظر تشكيلاتى و ادارى بسان ساير وزارتخانهها
اداره مىشود و برخى از كاركنان آن، چه بسا در تلقى از ارزشهاى اسلامى نسبت به
دفتر تبليغات، فاصله بيشترى داشته باشند و اصولاً وزارت ياد شده يكى از رسالتهاى
خود را، ترويج موسيقى و تربيت كادر نوازنده مىداند در حالى كه يك نهاد حوزوى هرگز
چنين رسالتى از آن انتظار نمىرود.
3- دفتر تبليغات اسلامى حوزه
علميه قم، نهادى مستقل و يكى از پايگاههاى حوزوى مقام معظم ولايت است و نبايد
فراموش كرد كه قلمرو حاكميت ولايت مطلقه فقيه، بسى گستردهتر از اختيارات سران سه
قوه است و وجود چنين نهادى مستقل قطعاً به مصلحت نظام مقدس اسلامى است در مثل
پارهاى از نشريات وابسته به اين دفتر، ناصحان امين و چشمهاى بيدارى هستند كه ضمن
تبيين مواضع مقام معظم ولايت، كاستيها و كژيها را تذكار مىدهند و از انحرافات
جلوگيرى مىكنند و آن گاه كه در قالب ادغام، نهادينه شوند از اين رسالت باز خواهند
ماند.
4- حضرت امام خمينى بنيانگذار
جمهورى اسلامىقدس سره و بزرگ رهبر انقلاب حضرت آية الله العظمى خامنهاى –
مدظلهالعالى – پيوسته بر استقلال حوزه تأكيد و اصرار داشتهاند و تجربه نيز به ما
نشان مىدهد كه علت اساسى پيشتازى و آزادگى روحانيت در مستقل بودن آنها بوده است و
هر اقدامى كه اين آرمان را دچار تزلزل سازد، مطلوب نخواهد بود.
5- شاخصه روحانيت، آن است كه
همواره به عنوان مجموعهاى آزاد انديش، فرهيخته و در عين حال متعبّد شناخته شده
است، طبيعتاً اداره و سياست دفتر تبليغات اسلامى، به عنوان بخشى از اين مجموعه،
كارى بس ظريف و حساس است كه در شرايط فعلى، بيرون از توان وزارتخانهاى است.
6- دفتر تبليغات اسلامى، از
آغاز تاكنون تحت نظارت ولىفقيه، اداره مىشده، بنابراين ادامه يا توقف فعاليتهاى
آن نيز از اختيارات ولايت امر است و قلمرو اختيارات مجلس شوراى اسلامى در محدوده
قانون اساسى است و بسيار دور است كه اين نكته از نظر شوراى محترم نگهبان پوشيده بماند.
بارى اميد است من بعد، مجلس
چهارم شوراى اسلامى كه مدال تشويق و تقدير مقام معظم ولايت و مرجعيت را نيز بر
سينه دارد، با مطالعه بيشتر و بررسى كارشناسانهتر در امور فرهنگى تصميمگيرى
نمايد.والسلام
بى تفاوتى در برابر منكرات
بىتفاوتى در برابر منكرات
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
سه سال قبل، همزمان با عاشوراى
حسينىعليه السلام، مقام معظم رهبرى، مسأله امر به معروف و نهى از منكر و ضرورت
احياى اين مسؤوليت خطير الهى را در مقابله با تهاجم فرهنگى و حفظ دستاوردهاى
انقلاب مطرح فرمودند. طى اين مدت جهت پيگيرى بيانات ايشان ستادهايى تشكيل شد و
حركتهايى انجام گرفت. اما حق اين است كه طرح امر به معروف و نهى از منكر در مقابله
با مظاهر فساد – بدان سان كه انتظار مىرود – قرين موفقيت نبوده و آنچه در گذشته
به عنوان مصاديق منكر از آن ياد مىشد، چندان تغيير شكل نداده و در پارهاى موارد
بعد وسيعترى گرفته است. با اين كه آحاد مردم به اين تكليف موظفند در عمل تحركى
نشان نمىدهند و حتى نيروهاى مؤمن و مخلص در اين ميدان حضور چشمگيرى ندارند. كه
بررسى اين نكته براى دست اندركاران اين موضوع شايان تأمل و بررسى است.
هدف اين نيست كه امر به معروف
و نهى از منكر تنها به عنوان يك وظيفه براى يك نهاد دولتى مطرح باشد، هرچند وجود
چنين نهادى ضرورى است. بلكه هدف ايجاد انگيزه ايمانى در افراد است كه با همان
انگيزه در اصل انقلاب و پيروزى و تداوم آن شركت جسته و در خنثى سازى توطئههاى
گوناگون دشمن و جنگ تحميلى هشت ساله حضور مستمر داشتهاند و بايد اين انگيزه براى
هميشه فعّال و پويا باقى بماند ولى اين ميراث معنوى را به دست نسلهاى بعدى، كه
وامداران اين نهضت الهىاند، بسپارند و به حضور در صحنه انقلاب و پاسدارى ارزشهاى
آن فرا خواند. بديهى است ايجاد چنين انگيزهاى معونهاى بيش از گفتار و شعار
مىطلبد و لذا بايد امورى را مورد توجه قرار داد:
1- توجه به اين فريضه عظيم
توجه دادن به اين فريضه بزرگ
نخستين نكتهاى است كه نبايد از نظر دور بماند. فريضهاى كه در آيات و روايات و سيره
رهبران دين و پيامبران خدا با اهميّت فراوان مطرح شده است. امر به معروف و نهى از
منكر راهى بود كه انبيا پيمودند و صالحان رهپوى آنند و پيامبر بزرگ اسلامصلى الله
عليه وآله وسلم تارك آن را ضعيف و بىدين خوانده است! قال رسول اللهصلى الله عليه
وآله وسلم: “انّ اللّه ليبغض المؤمن الضعيف الّذى لادين له. فقيل: و ماالمؤمن
الضعيف الّذى لادين له؟ قال الّذى لاينهى عن المنكر؛257 خدا دشمن مىدارد آن كس را
كه نام مؤمن دارد اما ضعيف است و دين ندارد! پرسيدند: مؤمن ضعيف بىدين كيست؟
فرمود: آن كس كه نهى از منكر نمىكند.”
و بالأخره آن همه مصائب اولياى
خدا و شهادت سيّد مظلومان حسين بن على – عليهما السلام – براى احياى امر به معروف
و نهى از منكر بوده و همچنان كه ساير خاندان پيامبر و شهادت مظلومانه طلايهداران
هدايت و ياران ائمه و شهداى فضيلت و علما و فقهاى دين در زندانها و شكنجهگاهها و
جدا شدن دست و سرها و زنده به گور شدنها در راه انجام اين فريضه الهى بوده است. حال
يك مسلمان چگونه مىتواند در عصر حاكميت اسلام و در فضاى انقلابى كشور نسبت به
منكرات بىتفاوت باشد؟! بطور خلاصه: بيان اين مسؤوليت خطير با ذكر اسناد و
نمونههاى عينى در تريبونها و خطابهها و رسانهها ضرورى است.
2- هماهنگى قول و فعل
دعوت به خير و امر و نهى بيش
از آن كه به گفتار وابسته باشد در گرو كردار است و اين خود يك اصل روانى است كه در
آيات و روايات نيز بدان تصريح شده است.
قرآن كريم قول بدون فعل را
گناهى بزرگ مىشمارد:”كبر مقتاً عنداللّه ان تقولوا ما لاتفعلون”258 و امام
صادقعليه السلام مىفرمايد: “كونوا دعاة للناس بالخير بغير ألسنتكم ليروا منكم
الاجتهاد والصدق والورع؛259 مردم را با غير زبانهايتان به خير و نيكى فرا خوانيد
تا از شما جد و جهد و صدق و راستى و پرهيزكارى و ورع ببينند ]و به نيكى راغب
شوند[.
امروز چشم مردم به مسؤولين
نظام، بويژه روحانيت، است و عملكرد آنها را ملاك داورى قرار مىدهند و از آنها
تأثير مىپذيرند. قطع نظر از پارهاى قشرها كه به مبانى اسلام يا نظام عقيده
ندارند، اكثريّت قاطع اين ملت، نظام اسلامى را از خود مىدانند و به مسؤولين ايمان
دارند و اين ايمان را به راههاى گوناگون به نمايش گذاشته و مىگذارند.
اما نكته اساسى اين است كه به
همين نسبت كه به نظام و مسؤولان مؤمنند انتظار و توقع نيز دارند و اين توقّع و
انتظار بجا را نبايد به گذشتههاى اين كشور قياس كرد كه قياسى خطاست. چه، مردم از
رژيم حاكم پيشين هيچ گونه انتظارى نداشتهاند و حتى در نفى و نابودى آن
مىكوشيدند. اما اين نظام را به بهاى مجاهدتها و خون عزيزانشان به دست آوردهاند.
بنابراين به توقّعات و
انتظارات توده مؤمن بايد توجّه داشت كه عمل چه مقدار با قول هماهنگى دارد. بايد به
ارزيابى و داورى پرداخت كه كارها تا چه اندازه در جهت مصالح پابرهنگان و محرومان و
ايثارگران و شهيددادگان – كه همواره مورد سفارش رهبر كبير انقلاب امام خمينىقدس
سره بودند و صاحبان اين اصلى انقلابند – بوده است. واقعاً از روند امور چه كسانى
بيشتر سود جسته و در عرصه رقابت پول و مقام برنده بودهاند؟ فرصت طلبان يا فرزندان
اصيل اين انقلاب؟
بايد به داورى نشست كه
عملكردها چه مقدار وجدان عمومى را در اهداف و آرمانهايش ارضا كرده و مىكند. اين
ارزيابيها مىتواند در درك واقعيات راهگشا و سودمند باشد!
3 – سرنوشت عدالت اجتماعى
آرمان ما عدالت اجتماعى بود.
شكاف طبقاتى را نشانه ظلم و بىعدالتى مىدانستيم كه نظام اسلامى آن را تحمّل
نخواهد كرد. اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمود: “خداوند از عالمان پيمان گرفته كه
پرخورى ظالم و گرسنگى مظلوم را تحمّل نكنند.”260 و نيز مىفرمود: “خداوند بر
رهبران عدالت واجب ساخته كه زندگى خود را با مردمان ضعيف همسان سازند تا تهى دستى،
مستمندان را رنج ندهد.”261 و نيز “نعمتى انباشته نديديم مگر آن كه در كنارش حقى
پايمال شده است.”
اين بود شعار ما، اما مع الاسف
امروز در چهره عمومى اجتماع، فاصله طبقاتى و يكه تازى ثروت اندوزان را شاهديم. اين
شكاف طبقاتى را در ساختمانها و برجهاى فرعونى و ثروتهاى قارونى در كنار قشرهاى
بىخانمان و اجاره بهاى كمرشكن مىبينيم، و در اتومبيلهاى لوكس و متنوع خارجى و
ولخرجيهاى مرفهان در كنار زندگى رياضت آميز قشرهاى كم درآمد و محروم، و در وضع
پسران و دختران جوانى كه از تهيه يك فرش ماشينى درجه دو – كه اخيراً در تنظيم
بازار! به هفتاد هزار تومان رسيده – و يخچال هفت فوت هفتاد هزار تومان قيمت گذارى
شده! براى جهيزيه و زندگىشان عاجزند و در لباس و تجمّل و مصرف كالاى لوكس تجمّل
پرستان در برابر كسانى كه با گرانى زايدالوصف ضروريات زندگى چون برنج و نخود و عدس
روبرويند.
امروز، همانند گذشته،
سرمايهداران و دلالان، به مكيدن خون مستضعفان سرگرمند و با استفاده از نوسانات
نامعقول ارز و طلا و تجارت خارجى و داخلى و قاچاق و احتكار و نيرنگ و كلاهبردارى
حتى از بانكهاى كشور، و استفاده از توصيه و نفوذ صاحبان عنوان و دلسوزان گرهگشا!
صاحب ميلياردها ثروت بادآورده شدهاند، اقتصاد كشور را قبضه كرده و ابتكار عمل را
از كف برنامهريزان اقتصادى ربودهاند، و ما با سياست بازار آزاد و تشويق و حمايت
از توليدكنندگان از تئورى عدالت اجتماعى و مبارزه با استثمار و تكاثر، دم مىزنيم،
لذا عدالت آرمانى ما به افسانهاى بدل گشته است.
البته انصاف بايد داد كه دولت
در سراسر كشور بويژه در نقاط محروم و روستاها، خدمات ارزشمندى داشته و براى
بازسازى كشور طرحها و پروژههاى عظيم و بنيادين در دست اجرا دارد كه آينده كشور به
اينها وابستگى دارد، اما اينها براى تحقق عدالت اجتماعى كافى نيست و مادام كه
برنامهاى اساسى و طرح جدّى جهت گرفتن گلوى حريص و جهنّمى ثروت اندوزان و
تاراجگران و فرصت طلبان و سوء استفادهچىها نباشد عدالت آرمانى ما در ذهنيّت باقى
خواهد ماند. به فرموده علىعليه السلام پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم اين
سخن را بسيار تكرار مىفرمودند: “لن تقدس امة لايوخذ للضعيف فيها حقّه من القوى
غير متعتع؛262 هرگز ملتى تقديس ندارد كه حق ضعفا از اقويا در آن ملت بىچون و چرا
گرفته نشود.”
4- تروريست اقتصادى
چندى است از مبارزه با
تروريستهاى اقتصادى و عملكرد خائنانه آنان صحبت مىشود سوداگرانى كه سرمايه كشور
را به چپاول مىبرند و دلالان ارز و طلا كه با خارج كردن ثروت كشور به خارج
مىگريزند و آنچه برمىگردد كالاى لوكس است يعنى بازاريابى براى خارجىها. بنا به
اظهار يكى از استانداران جنوب: از چهار ميليارد دلار درآمد صادرات غير نفتى يك سال
برنامه اول فقط 900 هزار دلار به كشور برگشته، آن هم به صورت كالاهاى لوكس و
قاچاق. آيا اين نشانه ضعف و نداشتن برنامه درست در اين گونه مسائل نبوده است؟ در
ماههاى اخير بالأخره اين باور به وجود آمد كه در كشور گرانى است! و اين تهديدى است
بر ارزشهاى اسلام و انقلاب لذا آهنگ مبارزه ساز شد و شعار توزيع عادلانه رواج
يافت، كه بايد اين احساس مسؤوليت را به فال نيك گرفت. اين يكى از مسؤوليتهاى
كارگزاران نظام است. اميرالمؤمنينعليه السلام در نامه خود به مالك اشتر مىنويسد:
“در بسيارى از كسبه و
تجار، ضعف ايمان و حرص و آز و احتكار و اجحاف وجود دارد كه براى توده مردم زيانبار
است و براى حكومت عيب و نقص، و بايد مانع چنين جريانى شد.”263
آرى، اين خواست ملّت است كه
دستگاههاى اجرايى و قضايى و قانونگذار، بطور جدّى به اين مسأله بينديشند نه مقطعى
و شعارى، و دستگاههاى توليدى و كارخانههاى دولتى و مؤسسات و نهادهاى وابسته به
دولت، خود را مشمول چنين قاعدهاى بدانند نه فقط ديگران را و آنها در نرخ گذارى
عادلانه و تنظيم بازار پيشگام باشند وگرنه مبارزه با گرانى و تورّم، آب درهاون
كوبيدن است و رطب خورده منع رطب كردن! و ديگران از اين رويه نامعقول الگو خواهند
گرفت.
بطور خلاصه: مبارزه با گرانى و
تنظيم بازار، و قاچاق ارز و سكّه و موارد سوء استفاده از اين قبيل، اگر با موفقيت
انجام گيرد مايه اعتبار نظام است و پشتوانه اعتماد مردم نسبت به مسؤولان. امام
علىعليه السلام در نامه به مالك اشتر مىنويسد: “بهترين روشنايى چشم زمامداران
استقرار عدل در كشور و جلب محبت ملت است. و محبت مردم جز با آرامش روانى آنها نمود
نخواهد داشت.”264
5- مدرنيزم و مصرف
كشورى مىتواند مستقل باشد و
به نظام اقتصادى سامان يافته و به استقلال سياسى فرهنگى برسد كه از تجمّل و مصرف
بپرهيزد و دائماً تلاش كند تا وابستگيها را قطع كند. اگر كشور ژاپن پس از جنگ
جهانى در اين پيكار پيروز شد و امروز با غولهاى جهانى چون آمريكا و اروپا رقابت
مىكند بدين خاطر است كه هر ژاپنى در سال بطور متوسط 2100 ساعت كار مفيد مىكند؛
يعنى هر شبانهروز شش ساعت، در حالى كه اين آمار در كشور ما به سى دقيقه يا يك
ساعت كار مفيد تقليل مىيابد. اگر كشور چين با جمعيت يك ميلياردى؛ يعنى 15 برابر
جمعيت ما دوام مىآورد، براى اين است كه هر فرد چينى به زندگى ساده قانع است؛
الگوى مسكن را متناسب با جمعيت خود تنظيم مىكند و مجال يكهتازى به سرمايهداران
را نمىدهد، دوچرخهسوار مىشود و انرژى كم مصرف مىكند و حتّى از پارچههاى كهنه
و فرسوده لباس، عروسك به جهان صادر مىكند تا برسد به ساير توليدات و صادرات خود.
اگر كشورى چون كره اتومبيلهاى
لوكس ده ميليونى براى ما صادر مىكند و اتومبيل سواران ما نمايش آن را مىدهند
براى اين است كه در كره، نظم كار و توليد و مصرف حاكم است! ولى ما، پيش از آن كه
به استقلال كامل اقتصادى برسيم، مدرنيزم و مصرف را به كشور آورديم و سيل صادرات
شرقى و غربى را به جامعه سرازير كرديم و در نمايشگاههاى بينالمللى خودمان به
نمايش گذاشتيم تا رغبت تماشاگران را برانگيزيم. از اتومبيلهاى آلمانى و ژاپنى و
كرهاى و حتى آمريكايى و ديگر واردات چون سيگار تحفه استعمارى، و لوازم خانگى و
لوازم آرايش و لباس و پارچه و شكلات تا برسد به كره و پنير و روغن و غيره و در و
ديوار شهر و حتّى اتوبوسهاى واحد را از تبليغاتى به شيوه غربى پر مىكنيم، كه
فروشگاههاى ما بهترين گواه است بر اين كه كشور به صورت بازار مصرف كالاهاى لوكس
خارجى درآمده و ما به نظاره ايستادهايم.
گزارشى مطبوعاتى مىگويد: “در
طول برنامه اول 1/5 ميليارد دلار سيگار خارجى وارد كشور شد.”265
و “در هفت ماه اول 73 واردات
كشور به حدود ده ميليون تن كالاى غير نفتى رسيده كه اين رقم نسبت به سال گذشته 3%
افزايش نشان مىدهد.”266 و بديهى است كه همه اين واردات كالا ضرورى نيست.
فراموش نكنيم كه “تقدير معيشت”
و سياست مصرف از فقه دين است و با پرخورى و ريخت و پاش و تجمّل و نمايش، نمىتوان
يك زندگى پايدار پديد آورد. البته مردم نيز در اين ميان بىتقصير نيستند، با همه
مشكلاتى كه بر سر راه است باز هم بسيارى نمىدانند چگونه مصرف كنند و چگونه به
تقدير معاش بپردازند؛ بطور مثال اسراف و اتلاف نان – كه تنها كالايى است كه به
قيمت ارزان و تقريباً بلاعوض عرضه مىشود – تا بدان جاست كه هر سال دو ميليون تُن
نان معادل 360 ميليون دلار دور ريخته مىشود كه ضايعات آن براى اقتصاد كشور چندان
سبك نيست. به همين قياس، تنوّع جويى پارهاى از افراد در مسكن، لباس، اتومبيل و
تجمّل و غيره كه نياز به توجيه و تذكّر دارد.
بطور خلاصه: در اوضاع و احوال
كنونى علاوه بر روزه شرعى، روزه سياسى بايد گرفت تا دست نيازمان كمتر پيش ديگران
دراز باشد و كاشت و برداشت و ساخت و مصرف گردد.
6- زهدآموزان
و از اين عجيبتر فرو افتادن
در تجمل دنيا براى كسانى است كه خود بايد طلايهدار زهد و رياضت و قناعت باشند.
معالأسف برخى برادران! از اين آفت مصون نمانده و سطح زندگىشان با توده مردم
تفاوت فاحشى دارد. و گاه از عناوين خود جهت موافقت اصولى و كارخانجات توليدى
بهرهجسته و به زندگى شيك بالاى شهر و اتومبيلهاى گران قيمت و رفاه رو آوردهاند و
خود با فرزندان و حاشيههايشان به دنياى پَست! دل بستهاند كه اين علاوه بر
مسؤوليت الهىاش براى افكار عمومى بسيار زيانبار است و تأثير سخن آنان را خنثى
مىكند؛ به قول سعدى:
هر كه هست از فقيه و شيخ و
مريد
وز زبان آوران پاك نفس
چون به دنياى دون فرو ماند
به عسل دربماند پاى مگس!
اين كه حضرت امامرحمه الله
مىفرمود: كارگزاران امور بايد از پابرهنگان باشند كه طعم تلخ محروميت را چشيده
باشند يك واقعيت مهم و سرنوشتساز است. وقتى خانه شخصى يا سازمانى با بهاى كم در
اختيار نماينده مردم يا فلان مسؤول باشد و اتومبيل خارجى يا داخلى لوكس در خدمت و
تعاونى و حقوق مادام العمر و هداياى مردمى از اين سو و آن سو سرازير شود و هر از
چندگاه سير و سفر خارجى و زيارت و سياحت برقرار، اين آقا چه مىداند در بازار چه
خبر است و گرانى ارزاق عمومى و اجارهخانه چه بيداد مىكند! او فقط دستى از دور بر
آتش دارد.
پيشنهاد اين است كه يك نماينده
يا مسؤول براى تنوّع هم كه شده بطور ناشناس به ميان مردم بيايد و صف خواربار و
روغن نباتى و اتوبوس را ببيند و يا به ادارات دولتى و شهردارى و دارايى سرى بزند و
افكار عمومى را بسنجد و شكوه و گلايهها را بشنود، كه حتماً در تغيير بينش و روش
او مؤثر خواهد افتاد.
7- ارزشهاى معنوى و اخلاقى
اين ارزشها نيز عملاً تابعى از
جريان كلى اجتماعند. هنگامى كه فلسفه بهتر زيستن حاكم شد و هر كسى در پى دنياى خود
بود، ارزشهاى اخلاقى نيز تحتالشعاع قرار خواهد گرفت و تزلزل و ترديد به باورهاى
اعتقادى نيز كشيده خواهد شد و رفاه يك عده را و فقر، عدهاى ديگر را به فساد خواهد
كشيد. چرا امروزه امر به معروف و نهى از منكر عملاً لوث شده، تظاهر به منكرات بعد
وسيعى گرفته، زنان با بدترين شيوه بدحجابى ظاهر مىشوند و اصولاً مسأله حجاب، ديگر
مسألهاى نيست!، تظاهر به بدحجابى شديد زنان خودى و بيگانه در بازار و خيابان و
ادارات و بيمارستانها و حتى دانشگاهها، رايج و عادى است، كسى جرأت و حتّى انگيزه
امر به معروف و نهى از منكر ندارد و اگر امر و نهى كند با دهن كجى و بىاعتنايى و
انزوا رو به رو مىشود. در سينماها فيلمهاى خارجى با هيأت نيمه برهنه زنان و
فيلمهاى داخلى با يك حجاب مسخ
شده و آرايش
صورت و گردن باز و ناز و كرشمه بعضى از زنان به نمايش درمىآيند و حتى برخى از
برنامهها و نمايشهاى تلويزيون، كه هر ساعتش هفتاد ميليون تومان هزينه برمىدارد،
به همين منوال است! چرا و چرا؟
پاسخ همه اينها را در مسخ
تدريجى ارزشها بايد كاويد كه بازتاب عملكردها و لغزيدن در دنيا و نان خوردن به نرخ
روز و توجيه به نام اسلام است.
8- مردم و انقلاب
توده مردم كه همه چيزشان را
براى اين انقلاب نثار كرده و با هزاران مشكل لاينحل باز هم وفادار به نظاماند، به
چيزى جز ارزشهاى اسلام تن در نمىدهند. اين مردم در روحيه انقلابى از ما جلوترند،
اينها شادى خود را در مرگ ابرقدرتها و سقوط پايگاههاى استكبار مىدانند و به قول
پدر شهيدى كه روز عيد لباس سياه بر تن داشت: “تا آمريكا در جهان قدرت نمايى مىكند
لباس سياه بر تن ماست و هنگامى كه كاخ سفيد سياه پوش شد لباس سياه را از تن به در
خواهيم كرد!”
اين مردم چنان كه نشان
دادهاند با قامتى استوار پاى آرمانهايشان ايستاده و با چنگ و دندان از آن حمايت
مىكنند، اين مردم را بايد نگه داشت، آرامش روانى آنان را حفظ كرد، مشكلاتشان را
جدّى گرفت. آنچه اين ملّت را راضى مىكند حق و عدالت و شكوفايى هر چه بيشتر
ارزشهاى اسلامى است و مسؤولين نظام در عملِ خود، بايد خواست اين ملت را لحاظ كنند
هرچند رضايت قشرهاى مرفّه و ثروت اندوزان را از دست بدهند كه آنان به پشيزى
نمىارزند.
پاورقیها:
1 ) وسائل الشيعه، ج11،
ص397.
2 ) صف (61) آيه3.
3 ) اصول كافى، ج2، ص105.
4 ) نهج البلاغه، خطبه3.
5 ) همان، خطبه 209.
6 ) همان، نامه 53.
7 ) همان، نامه 53.
8 ) همان، نامه 53.
9 ) روزنامه كيهان 73/8/1.
10 ) روزنامه همشهرى 73/8/23.
چشمه جوشان حكمت
چشمه جوشان حكمت
گذرى بر زندگى، آثار و
انديشههاى استاد علامه آية الله حسن زاده آملى
آخرين قسمت
× در محضر علاّمه رفيعى
قزوينى
استاد حسن زاده آملى به هدايت
علامه شعرانى به حضور شريف مرحوم آية الله حاج ميرزا سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى
تشريف فرما گرديد و چند سالى در محضر مباركش به فراگيرى علوم عقلى و نقلى پرداخت،
جالب اين كه آية الله قزوينى دو درس به نامهاى مصباح الانس و اجتهاد و تقليد در
اصول را به صورت اختصاصى براى اين شاگرد خود تدريس و تقرير مىنمود، ايشان شرح
علامه فنارى بر مصباح الانس صدرالدين قونوى و دروس خارج فقه و اصول را نيز نزد
مرحوم قزوينى آموخت.
وى در مقدمه رساله “اتحاد عاقل
به معقول” مرحوم قزوينى، در معرفى استاد خود چنين نگاشته است:
“… آية الله علامه رفيعى
نابغهاى است كه در علوم عقليه و نقليه از مفاخر اماميه و از اعاظم شيعه است و در
اين عصر از بزرگترين استادان حكمت متعاليه در حوزههاى علمى اسلامى به شمار
مىرفته است. آن جناب در حدت ذكاء و قوّت حافظه و حسن و لطف تقرير، و جودت و فصاحت
گفتار و حلاوت و سلاست بيان، زبانزد خواص بوده است و بويژه در تعبير و تفسير آراء
و افكار ملاصدرا و حل معضلات اسفار تبحّر و تمهّرى شگفت داشت.”1
و در جاى ديگر نوشته است:
“… چند سالى كه برايم
ايّام اللّه و ليالى قدر بود، روز و شب از محضر انور استاد أرفع مرحوم آية اللّه
حاج ميرزا سيّد ابوالحسن رفيعى قزوينى (روحى فداه) در تهران به تحصيل انوار معارف
عقلى و نقلى موفق و مرزوق بودم. گاه گاهى بعضى از افادات فائض از قلم رصين و وزين
علمى خويش را به نگارنده ارائه مىداد كه با كسب اجازه از آن جناب به استنساخ برخى
از آنها توفيق يافتم.”2
درباره مرحوم قزوينى نوشتهاند
كه بسيارى از حواشى خود بر مباحث و مسائل حكمى و فلسفى را با الهامات غيبى و
استمداد از نفوس زكيه ائمه طاهرينعليهم السلام مرقوم داشته است.3
هنگامى كه مرحوم رفيعى قزوينى
براى بار دوم به شهر مقدّس قم مشرّف گرديد، حضرت آية الله العظمى بروجردىرحمه
الله فرموده بود: “مرد بزرگى بدين شهر وارد شده، بر فضلا لازم است كه از ايشان
استفاده كنند.”4
استاد حسن زاده آملى در محضر
عارف ربانى و حكيم الهى مرحوم ميرزا مهدى الهى قمشهاى به مدت يازده سال مشغول
تلمّذ بود و تمام حكمت منظومه سبزوارى، مبحث انفس اسفار و حدود نصف شرح خواجه بر
اشارت شيخ الرئيس را نزد ايشان فرا گرفت و نيز از مجلس تفسير قرآن آن مرحوم فيض
برد. مرحوم قمشهاى نخست با بيان جمله: “من وقت ندارم” از پذيرش اين شاگرد امتناع
مىكند ولى وقتى با اصرار و الحاح او مواجه مىگردد، پس از تحقيق و تفحّص از
طلبههاى ديگر در خصوص ميزان علايق و تواناييها و استعدادهاى ايشان براى قبول درس
استخارهاى از قرآن كريم مىكند كه آيه شريفه “و مما رزقناهم ينفقون” مىآيد و از
اين جهت آية الله حسن زاده را به عنوان شاگرد خود مىپذيرد. بعدها روابط استاد و
شاگرد شكلى كاملاً عاطفى و صميمى به خود گرفته و از پيوندهاى معنوى سرشار مىگردد.
استاد حسن زاده درباره مرحوم قمشهاى چنين مىنگارد:
“رضوان جايگاه جناب استاد
عارف بزرگوار و شاعر مفلق نامدار و حكيم متأله و مفسر متضلّع حاج ميرزا مهدى الهى
قمشهاى شبى در جلسه درس به اين تلميذ كوچك خود فرمود: آقا شما خير مىبينيد عرض
كردم الهى آمين، اما جنابعالى از كجا اين بشارت را به اين كمترين مىفرماييد؟
فرمود از بسكه شما را نسبت به اساتيدت متواضع مىبينم…”5
و چون مرحومين شعرانى و الهى
قمشهاى ايشان را به عنوان شاگرد خود پذيرفتند، زبان حالش به اين اشعار مترنّم
گرديد:
نورى از روزنه اقبال
درافتاد مرا
كه از آن خانه دل شد طرب آباد مرا
ظلمت آباد دلم گشت چنان
نورانى
كآفتاب فلكى خود بشد از ياد مرا6
ديگر از نامداران عرصه انديشه
كه آية الله حسن زاده آملى توفيق استفاضه از محضرشان را كسب نمود، آية الله مرحوم
حاج شيخ محمد تقى آملى است، ايشان از اين استاد خود به عنوان جامع معقول و منقول
نام مىبرد.7
حضرت آية الله عبدالله جوادى
آملى كه از محضر پرفيض اين عالم ربانى در تهران بهرهمند بوده مرحوم آملى را چنين
معرفى مىنمايد:
“…بسيارى از مشكلات شرح
منظومه را كه در محضر ايشان مطرح مىكردم بخوبى حل مىكردند، چون تقرير بسيار خوبى
داشتند، قلم شريفشان در شرح تعليمى و شرح منظومه كاملاً مشهود است، هم به مبانى
فلسفه آگاهى كامل داشتند و هم در فقه و اصول متبحّر بودند. وقتى سال تحصيلى به
1334 و 1335 رسيد با كسب اجازه از محضر آن بزرگوار عازم قم شدم و به ايشان عرض
كردم عازم حوزه علميه قم هستم، فرمود: هجرت خوبى و قصد مباركى است زيرا در كنار
قبر فاطمه معصومهعليها السلام و ديگر علماى ربانى فيوضى از فيوضات الهى فراوان
است. كنار قبر بزرگان بحث كردن، درس گفتن و درس خواندن با بركات عينى همراه است…”8
استاد حسن زاده آملى از چشمه
جوشان حكيم گرانمايه شيخ محمد حسين فاضل تونى جرعههايى نوشيد. ايشان در نوشتارى
مخطوط، كه تصويرى از آن در اختيار نگارنده است، درباره اين حكيم متشرّع چنين
مىنويسد:
“اين كمترين، شرح قيصرى بر
فصوص الحكم و قسمتى از اوائل طبيعيات شفاى شيخالرئيس را در محضر مباركش درس
خوانده است و مَدْرَس يا دارالعلم آن جناب اعنى سراى آن سرور در كوچه ميرزا محمود
وزير جنب سرچشمه تهران بود كه به فرمان آن بزرگوار صبح هر روز اول طلوع آفتاب از
مدرسه مروى بدان جا براى درس حاضر مىشديم… حقاً جناب استاد فاضل تونى اديبى به
تمام و كمال بود و قلمى شيوا و رسا داشت و بويژه قلم فارسى او بسيار دلنشين بود و
در انشاى نثر فارسى توانا بود و فرمود سالى در مشهد مقدّس كه مشغول تحصيل بودم در
ماه مبارك رمضان آن سال فقط سه تا سحر با نان و ماست به سر بردم و بقيه را بر اثر
تنگدستى با نان و پياز، ولى صفاى باطن و لذت روحى و معنوى را در همان سال
يافتهام…”
مرحوم آية الله العظمى بروجردى
كه به اتفاق فاضل تونى در درس ميرزا جهانگير خان قشقايى شركت مىفرمود در نامهاى
كه به ايشان مرقوم داشتهاند، آن مرحوم را به عنوان “عماد العلماء المتألهين”
مخاطب قرار داده بودند.9
استاد حسن زاده آملى بخشى از
كتاب شفاى ابوعلى سينا را نزد حكيم نامور ميرزا احمد آشتيانى فرا گرفت. ايشان در
اين باره مىگويد:
“… آقا ميرزا احمد
آشتيانى جامع علوم عقلى و نقلى و بزرگ مرد علم و عمل بود، در تهران قانون و طب
]تدريس[ مىفرمودند، گرچه آقاى قمشهاى و استاد شعرانى هم قانون ]تدريس[
مىفرمودند، اما معروف بود كه آقاى ميرزا احمد آشتيانى در قانون متفرّد است…”10
× در بهشت كوير
حضرت آية الله حسن زاده آملى
در روز دوشنبه بيست و پنجم جمادى الاولى 1383ه.ق برابر با 22 مهر 1342 ه.ش به قصد
اقامت در شهر مقدس قم، تهران را ترك گفت و در اين مكان مبارك به مدت هفده سال از
محضر علامه سيد محمد حسين طباطبايىرحمه الله و برادرش سيد محمد حسين الهى قاضى
بهرهمند گرديد ايشان از اين توفيق خود، چنين ياد مىكنند:
“…وقتى در محضر شريف
حضرت استاد علامه آية الله جامع علوم عقلى و نقلى مرحوم حاج شيخ محمد تقى آملى
دهان باز كردم و اظهار توقعى نمودم، به من فرمودند: آقا شما بدانيد اگر انسان بايد
در تحت تربيت كامل به جايى برسد، براى شما بهتر از آقاى طباطبايى در قم كسى را
نمىشناسم…”11
در شهر مقدس قم از فروغ دانش
سيد مهدى قاضى طباطبايى بهرهمند شد. اين دانشور گمنام در علوم غريبه همچون فن
ارثماطيقى، علم حروف و اعداد و اوفاق مهارت داشت و در هنر خطاطى و خوشنويسى خصوصاً
ثلث نويسى از نوادر بود، آن فرزانه عاليقدر به دليل طى مراحل سير و سلوك، رياضت
نفس و جهاد اكبر به مكاشفات شيرينى دست يافته بود، اين وارسته به حق پيوسته مكارم
اخلاقى را صاحب بود و در ولايت و محبت به خاندان رسالت و توسّل به پيشگاه آن
ستارگان فروزان نمونهاى كم بديل به شمار مىرفت.
استاد حسن زاده از سال 1342 كه
به قم آمده و در جوار بارگاه ملكوتى حضرت فاطمه معصومهعليها السلام رحل اقامت
افكندهاند تاكنون مشغول درس و بحث، تحقيق و پژوهش و تأليف آثارى گرانسنگ بوده و
مىباشند و صدها شاگرد از محضرش كسب فيض نمودهاند كه اغلب آنان خود در زمره
اساتيد حوزه و يا نامداران عرصه انديشه محسوب مىشوند. ايشان به دليل ذوقى سرشار،
استعدادى بس شگرف، برخوردارى از اساتيد زبده و بزرگوار، در علوم گوناگونى چون فقه،
اصول، ادبيات عرب و فارسى، زبان و ادبيات فرانسه، خوشنويسى، معانى و بيان، تفسير و
كلام، هيئت، نجوم و جغرافيا، طب و رياضيات، عرفان و فلسفه مهارت دارند و در اين
امور صاحب نظرند.
× آثار ماندگار
آثار اين حكيم فرزانه كه به
بيش از يكصد جلد بالغ مىگردد، افزون بر تنوع از ژرفايى و عمق برخوردارند كه نيمى
از آنها به زيور طبع آراسته شده و برخى از آنها به دليل استوارى متن و شيوايى
مضامين و حلاوت و سلاست نثر و نشستن بر عمق دل و جان، به چاپهاى متعددى رسيدهاند.
نگاشتههاى ايشان به پنج دسته
تأليف مستقل، شروح، حواشى و تعليقات، تصحيح آثار ديگران و رسالات تقسيم مىشود كه
به تعدادى از آنها اشاره مىكنيم:
الف – تأليفات مستقل:
1- انسان كامل از ديدگاه نهج
البلاغه
2- دروس معرفت نفس در سه جلد
3- الهى نامه
4- هزار و يك نكته
5- هزار و يك كلمه
6- دروس اتحاد عاقل به معقول
7- نهج الولاية
8- وحدت از ديدگاه عارف و
حكيم.
ب – شروح:
1- شرح نهج البلاغه به نام “تكملة
منهاج البراعة” به عربى در پنج مجلد
2- شرح زيج بهادرى به فارسى
3- شرح فصوص فارابى يك دوره
كامل به فارسى
4- مآخذ و مصادر نهج البلاغه و
استدراكات بر آن.
5- شرح باب توحيد حديقه سنايى.
ج – حواشى و تعليقات:
1- تعليقات بر شرح قيصرى بر
فصوص محى الدين عربى
2- تعليقات بر قبله ملامظفر
3- تعليقات و حواشى بر دوره
اصول اقليدس و شرح صدور آن به تحرير خواجه طوسى
4- تعليقات بر هشت باب معانى
شرح مطول تفتازانى
5- تعليقات بر دوره منطق
منظومه متأله سبزوارى
6- تعليقات بر اسفار
صدرالمتألهين، بخصوص از اول جواهر و اعراض تا آخر آن به تفصيل.
د – تصحيح:
1- تصحيح خلاصة المنهج ملافتح
الله كاشانى
2- تصحيح خزائن مرحوم نراقى با
مقدمه و تعليقات ايشان به عربى و فارسى
3- تصحيح نصاب الصبيان با
مقدمه و تحشيه آن مزيّن به تقريظ استاد معظم مرحوم شعرانى
4- تصحيح كليله و دمنه
ابوالمعانى نصرالله منشى با مقدمه و حواشى و مآخذ و امثال؛ و ترجمه دو باب آن.
5- تصحيح و اعراب گذارى اصول
كافى كلينى كه در دو جلد به طبع رسيده است.
ه – رسالات:
ايشان رسالههاى متعددى به
رشته تحرير درآوردهاند كه ذيلاً به نمونههايى از آنها اشاره مىگردد:
1- مفاتيح المخازن كه در واقع
تكميل كننده مقدمات دوازدهگانه قيصرى بر شرح فصوص ابن عربى است
2- رساله انّه الحق
3- رسالهاى در ظل (تانژانت)
4- رسالهاى در تكسير دايره و
بيان نسبت محيط به قطر دايره (يعنى بحث از پى)
5- رسالهاى در مُثُل افلاطونى
6- رسالهاى در رد جبر و تفويض
و اثبات امر بينالامرين بر مبناى حكمت متعاليه
7- رسالهاى در مراتب و درجات
قرآن مجيد
8- رسالهاى در ميل كلى و
مسائل متعدد هندسى و نجومى.
9- رسالهاى در سير و سلوك
10- رسالهاى در تفسير بسم
الله الرحمن الرحيم.
× در عرصه شعر و ادب
يكى از جنبههاى روحى استاد
حسن زاده ذوق عالى و طبع لطيف ايشان است. ايشان از طريق سرودههاى شيوا و شيرين
خود دقايق عرفانى و انديشههاى حكيمانه را به مشتاقان معرفت عرضه كردهاند. در
اشعار اين عارف حقايق قرآنى و سخنان گهربار اهل بيت عصمت و طهارت مطرح شده تا بدين
وسيله افراد شايق به معارف قرآن و عترت مستفيض شوند و در پيمودن طريق كمال مصممتر
گردند.
ديوان اشعار اين حكيم نامدار
كه مزيّن به مقدمه حكيم ميرزا مهدى الهى قمشهاى به خط آن جناب است، در سال 1364
به زيور طبع آراسته شده است. اين مجموعه گرانبها شامل قصايد، غزليات، رباعيات،
ترجيعبند و ضميمهاى به نام دفتر دل مىباشد.
مرحوم ميرزا مهدى الهى قمشهاى
در مقدمهاى كه بر اين اثر پرثمر نگاشتهاند، چنين نوشتهاند:
“استاد دانشمند اشعار
آبدارى براى نشر معارف الهى و ترغيب نفوس شيّق به كمال و روحهاى عالى طالب حقايق،
اين اشعار را كه مضامينش همه طبق اخلاق فاضله و توحيد و تزكيه و تربيت روح است
بدين مقصد عالى سروده ]است[… .”12
غزل زير را كه “بحر وحدت” نام
دارد از ديوان استاد حسن زاده برگزيدهام:
در اين دير كهن اى دل
نباشد جاى شيونها
كه صاحب دير خود داند رسوم پروريدنها
خوشا آن مرغ لاهوتى كه با
آواز داوودى
بود در روضه رضوان همى اندر پريدنها
غريق بحر وحدت را زساحل از
چه مىپرسى
كه اين دريا ندارد ساحلاى ناديده روشنها
در اين درياى پر دُرّ الهى
و تهيدستى
چرا از خود نرستى اى گرفتار اهريمنها
زهفتم آسمان غيب بى عيب
خدا بينم
گهرها ريخت كامروزم بشد هر دانه خرمنها
منم آن تشنه دانش كه گردانش
شود آتش
مرا اندر دل آتش همى باشد نشيمنها
همه عشق و همه شورم
همهعيشو همه سورم
كه از آيات قرآنى به جانم هست مخزنها
فروزان از فروغ آيت الله
نور اى دل
چه باكش ار ندارد شب پره ياراى ديدنها
بود مرد تمامى آنكه از
تنها نشد تنها
به تنهايى بود تنها و با تنها بود تنها
دل دانا”حسن”آن بيت
معمورىاست كاندر وى
خدا دارد نظرها و ملايك راست مسكنها13
با رباعىاى از ايشان اين
گفتار را به پايان مىرسانيم:
در خلوت شب، شكار مىبايد
كرد
از بوالهوسى كنار مىبايد كرد
دل را به حريم يار مىبايد
بُرد
تن را بفداى يار مىبايد كرد14
پى نوشتها:
1 ) سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى، اتحاد عاقل به معقول، مقدمه و تعليقات
حسن حسن زاده آملى، چاپ دوم، 1362، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، ص1 و 2.
2 ) آية الله حسن حسن زاده
آملى، هزار و يك نكته، نكته 524، ص286.
3 ) براى آشنايى بيشتر با
شرح حال علامه قزوينى رجوع كنيد به: مجموعه رسائل و مقالات فلسفى حكيم محقق و فقيه
اصولى علامه آية الله رفيعى قزوينىقدس سره با تصحيح و مقدمه غلامحسين رضانژاد (مقدمه)
دايرة المعارف تشيع ذيل آل رفيعى، مجله معارف اسلامى، شماره 9، شهريور 1348 مقاله
محمد موقتيان درباره مرحوم قزوينى، و نيز گنجينه دانشمندان مجلدات چهارم و ششم.
4 ) مقدمه مجموعه رسائل و
مقالات فلسفى علامه رفيعى قزوينى، ص20.
5 ) هزار و يك نكته، ص616.
6 ) حكمت عملى يا اخلاق
مرتضوى، آية الله علامه حسن حسن زاده آملى، ص27.
7 ) هزار و يك نكته، نكته
776، ص621.
8 ) نشريه صحيفه (محراب
انديشه و هنر اسلامى)، شماره 30، ص5.
9 ) مجله دانشكده ادبيات،
شماره 3، سال نهم، فروردين ماه 1341، مقاله دكتر محمد خوانسارى.
10 ) مجله حوزه، شماره21،
ص23.
11 ) مجله پيام انقلاب،
شماره 150، ص15.
12 ) ديوان اشعار استاد
حسن حسن زاده آملى، تهران، مركز نشر فرهنگى رجاء، ص 7 و 8.
13 ) همان، ص 18 و 19.
14 ) همان، ص218.
چشمه اشك در كوير غم
چشمه اشك در كوير غم
قسمت اول
غلامرضا گُلى زواره
×
سوگوارى، سنّت اهل بيت
سوگوارى بر شهيدان كربلا و گريستن بر آن عزيزانى كه طريق شهادت را
آگاهانه برگزيدند، سنّت حسنهاى است كه سنگ بناى آن را رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم و جانشينان راستين و بر حق او يعنى ستارگان درخشان آسمان ولايت و امامت
گذاشتند.
علامه امينى در كتاب محققانه “سيرتنا و سنتنا”1احاديث فراوانى را از
منابع تشيع و تسنن آورده كه بر اساس مضامين آنها، حضرت محمدصلى الله عليه وآله
وسلم در خانه و مسجد و مجمع اصحاب براى حضرت امام حسينعليه السلام عزادارى كرده
است، چنانچه حضرت امام حسينعليه السلام خطاب به ياران خويش فرمودهاند، رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم به ايشان چنين خبر داده است:
“يا
بُنَىَّ إِنَّكَ سَتُساقُ إِلَى الْعراقِ وَ هِىَ أَرْضٌ تُدْعى عَمُورَاً وَ
إِنَّكَ تَسْتَشْهِد بِها…؛2 اى فرزندم! تو در آينده به سوى عراق رهسپار مىشوى،
آن جا سرزمينى است كه تو را براى عمران آن فرا مىخوانند ولى تو و يارانت در آن جا
شهيد مىشويد.”
علامه سيد محسن امين عاملى در يكى از آثار خويش روايتى را به اين شرح
آورده است:
حضرت حسين بن علىعليه السلام به پيامبر در حال وحى وارد گرديد و بر
پشت رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در حالى كه بر بازوها تكيه كرده بود، قرار
گرفت و مشغول بازى شد، در اين حال جبرييل گفت: اى محمد! بعد از تو فتنه برپا
مىشود و اين فرزندت را به قتل مىرسانند، آن گاه فرستاده الهى افزود: فرزندت را
در زمينى كه “طف” نام دارد مىكشند و مقدارى خاك سفيد را – كه نشانهاى از خاك
كربلا بود – به پيامبر داد. بعد كه جبرييل رفت، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در
حالى كه آن خاك در دستش بود با حالت گريه به طرف اصحابش آمد، اصحاب، علت گريه
پيامبر را جويا شدند، حضرت فرمود: جبرييل به من خبر داد كه فرزندم حسينعليه
السلام را بعد از من در زمين طف مىكشند و اين تربت را برايم آورد كه در همان جا
محل دفن اوست.3
در روايت ديگرى آمده است كه “سعد بن وهب” گويد: چون به همراهى حضرت
علىعليه السلام به سرزمين كربلا رسيديم ديدم امام به جاى خاصّى اشاره دارد و
مىفرمايد: “هاهُنا،هاهُنا” مردى سؤال كرد منظور چيست؟ امام فرمود: خانواده
باعظمتى در اين سرزمين فرود مىآيند “فويلٌ لهم منكم و ويلٌ لكم منهم؛ واى بر آنان
از شما، و واى بر شما از آنان” باز پرسيد: مقصودتان چيست؟ امام افزود: واى بر آنان
از شما كه به دست شما كشته مىشوند، واى بر شما از آنان كه شما را خداوند به سبب
قتل آنان وارد آتش مىكند.4
و در روايت ديگرى آمده است كه چون حضرت علىعليه السلام در مسير حركت
به سوى صفّين در كربلا پياده شد، به ابن عبّاس فرمود: مىدانى اين چه سرزمينى است؟
ابن عباس گفت: نه، حضرت فرمود: اگر مىشناختى همچون من مىگريستى، آن گاه حضرت به
شدت گريست.5
سوگوارى اهل بيت بر شهيدان كربلا از همان قتلگاه خوفناك آغاز گرديد،
وقتى اسرا از قبيل زنان، كودكان و دختران را، كه حضرت امام زين العابدينعليه
السلام چون خورشيد در بين آنان مىدرخشيد، از كنار جنازه مطهر شهدا عبور دادند،
كاروان مزبور در حال عبور از ميدان معركه با مشاهده آن صحنه خونين و نظر افكندن به
كشتهها و بدنهاى پاره پاره و احياناً پيكرهاى بىسر به نوحهسرايى پرداختند و
منظرهاى بسيار تأثرانگيز را پديد آوردند كه حتّى دشمنان هم با نظاره آن به گريه
افتادند. اين اوّلين عزادارى براى قربانيان نينوا پس از آن فاجعه هولناك بود.6
امام سجادعليه السلام در فرصتهاى مناسب به صور گوناگون، خاطره عاشورا و
حماسه كربلا را زنده نگاه مىداشت، گريههاى مداوم امام در اجتماعات و معابر عمومى
خونها را به جوش مىآورد و سرها را پر از شور مىنمود و اين، موجب آن شد تا مشعل
حماسه جاويد كربلا هيچ وقت خاموش نگردد. “ابنشهر آشوب” در “مناقب” خود آورده است
كه امام زين العابدينعليه السلام چندان گريست كه از آسيب ديدن چشمان مباركش
بيمناك شدند.
شيخ “طريحى” در “منتخب” خود نقل مىكند كه چون ماه محرم فرا مىرسيد
حزن و اندوه امام صادقعليه السلام در مصيبت جدش امام حسينعليه السلام زياد مىشد
و مردم از اطراف و اكناف در خدمت آن فروغ امامت جمع شده و با ايشان به ياد مصايب
كربلا نوحه سرايى و عزادارى مىكردند.
ابوالفرج اصفهانى در كتاب “الاغانى” نقل مىنمايد كه: روزى “سيدحميرى”
به محضر امام صادقعليه السلام مشرف گرديد، حضرت به اهل منزل دستور دادند پشت
پردهاى نشسته و آن وقت از سيد خواستند شعرى در رثاى امام حسينعليه السلام
بسرايد، او سرودهاى سوزناك را بر زبان جارى ساخت. خود سيّد گفته است كه: ديدم اشك
چون ابر بهارى از چشمان امام بر گونههايش فرو مىريخت و صداى شيون زنان از اندرون
به گوش مىرسيد تا آن كه صادق آل محمّدعليه السلام فرمودند بس است و شاعر از آن پس
لب فرو بست.
شيخ صدوق در “امالى” خود مىگويد: حضرت امام رضاعليه السلام فرمود:
شهادت حسينعليه السلام ديدگان ما را زخم نمود، اشك از ديدگان ما فرو ريخت، عزيز
ما در سرزمين كرب و بلا مصايب فراوانى ديد و براى ما رنج و محنتى تا روز قيامت بر
جاى گذاشت، آرى براى انسان مظلومى چون حسينعليه السلام بايد گريست.
ائمه هدى علاوه بر آن كه عملاً مراسم سوگوارى خامس آل عبا را برپا
مىكردهاند، در روايات زيادى كه از آن سروران به ما رسيده و در كتابهاى مستند
روايى مضبوط است، پيروان خويش را به برپايى مراسم عزادارى و احياى اين سنّت توصيه
نموده و اثرات و ثمرات اين شعاير را تشريح نمودهاند. سرّ اين كه اهل بيت عصمت و
طهارت بر گريه كردن و ماتم سرايى براى شهيدان كربلا تأكيد نمودهاند، آن است كه
اين گريههاى آگاهانه و خالصانه صاحبش را با حماسه كربلا پيوند مىدهد و اين
ارتباط عاطفى، خود باعث ازدياد معرفت است. اشك، زبان حال مردم است؛ چه زبانى
صادقتر و زلالتر و بىرياتر از زبانى كه كلماتش نه لفظ است و نه خط، اشك است و هر
عبارتش نالهاى، فرياد عاشقانهاى ضجه دردى، زيباترين شعر، بىتابترين عشق و
گدازانترين ايمان و داغترين اشتياق و لطيفترين دوست داشتن و خالصترين گفتن همه
در كوره دل به هم آميخته و ذوب شده و قطرهاى به نام “اشك” را
پديد آوردهاند. اين اشك، وقتى مقام آن بالا مىرود كه براى حماسهاى پاك، و نهضتى
مقدس بر گونهها جارى گردد، اين زبان صادق و اين اندوه و درد وقتى با تعهّد و
آگاهى و شناخت محبوب و فهميدن ايمان و رشد كمالات و رويش ارزشها همراه باشد ثمرات
ارزشمندى به دنبال دارد.
آرى، ياد حسين بن علىعليه السلام و مجالس پرفيض عزادارى براى شهيدان
كربلا نعمت باعظمتى است كه دلها را به اقيانوس ايمان و تقوا متّصل مىكند. اثرات
اين سنّت نيكو در طول تاريخ بقدرى چشمگير بوده كه ستمگران و زمامداران خودسر از آن
ترسيدهاند و گاهى همين سوگواريها و اشكها چون سيلى بنيان كن، بساط آنان را از هم
پاشيده است. ما در اين يادكردها براى كسى ماتم سرايى مىكنيم كه در اندام مرده
مردمان عصر خويش خون تازه و حياتى نو تزريق نمود و انسانها را از اسارت ستم رها
كرد و از مرداب رذايل نجات داد و شهادتش بقاى ايمان را سبب شد. تأكيد ائمه و
جانشينان آنان بر زنده نگاه داشتن اين آيينهاى پرشكوه به خاطر ارج نهادن به
ايثارها و فداكاريهايى است كه اگر صورت نمىگرفت اثرى از سنّت رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم و ارزشهاى دينى باقى نمىماند.
×
گريه وسيلهاى براى هدفى مقدّس
از همان زمانى كه ذكر مصايب آن شهيد والامقام مرسوم شد چشمهاى از
معنويّت و فضيلت به سوى قلبها و انديشههاى عاشقان ولايت و امامت جارى گرديد، اما
بايد اين نكته را در نظر داشت كه قلبى كه متوجه دنيا و زخارف آن و آلوده به گناه و
عصيان است از چنين نعمت عُظمايى محروم است و بايد از عواملى كه موجب از بين رفتن
يا كاهش اين محبت است، اجتناب نمود، پرهيز از گناهان در درجه اوّل و مكروهات در
درجه دوم به ما اين امكان را مىدهد تا بتوانيم از خورشيد پرفروغ عاشورا كه پرتو
افشانى آن هر روز افزونتر مىشود، بهتر نور بگيريم. راه حسينعليه السلام راه قلب
است ولى قلبى كه قساوت دارد مانع تابش نورحسينى مىشود، اگر كسى با دلى پاك متوجّه
مصايب كربلا شود، حتماً دلش خواهد شكست، اين دل شكسته، ارزش پيدا مىكند و خواهان
فضايل مىشود و به معنويت رغبت پيدا مىكند و خلاصه بر خلاف آن كه هر چه
شكسته
شود از قيمت آن كم مىشود، دلى كه به خاطر مصايب كربلا متأثر گردد و بشكند جايگاه
نور حسينعليه السلام شده و جلوهاى خاص مىيابد. امام حسينعليه السلام چنانچه
خود فرموده است كشته زجر و سختى است و هيچ مؤمنى او را ياد نكند مگر آن كه اشك از
ديدگانش جارى شود، گريه بر حسين آلودگيها و ناصافيها را مىشويد، حجابها را عقب
مىزند، رقّت قلب مىآورد و انسان را متوجه خدا مىكند.
ياد حسين، موجب مغفرت، رحمت و شفاعت است امّا در برپايى مجالس سوگوارى
بايد شأن و عظمت صاحب مجلس رعايت شود چنانچه امام صادقعليه السلام در روايتى
فرمودهاند:
“معاشر
الشّيعه كونوا لنا زينا و لا تكونوا علينا شينا؛7 اى گروه شيعيان! همواره زينت ما
باشيد و مايه ننگ ما نگرديد.”
امام خمينى “قدس سره” طى بياناتى فرمودهاند:
“مجلس
عزا را با همان شكوهى كه پيشتر انجام مىگرفت و بيشتر از او حفظ كنيد… خوب بعضى
از امور هست كه بايد به وسيله آقايانى كه اهل منبر هستند در سرتاسر كشور تذكّر
داده شود به مردم…”8
و مقام معظّم رهبرى در آستانه فرا رسيدن محرّم سال 1415 ه.ق فرمودند:
“گاهى
ديده مىشود كه گوينده يك مجلس ]عزادارى[ مطلبى را نقل مىكند كه هم از لحاظ
استدلال و مدرك عقلى يا نقلى سست است و هم از لحاظ تأثير در ذهن يك مستمع مستبصر و
اهل منطق و استدلال ويرانگر است.”
گريه كردن و سوگوارى براى حماسه سازان عاشورا وسيلهاى است براى حفظ
نهضت، ايجاد وحدت و تقويت روحيه حماسى امّت مسلمان.
امام خمينى”قدس سره” در اين خصوص مىفرمايند:
“مجلس
عزا نه براى اين است كه گريه بكنند براى سيّدالشّهدا و اجر ببرند، البته اين هم
هست و ديگران را اجر اخروى نصيب مىكند، بلكه مهم آن، جنبه سياسى است كه ائمه ما
در صدر اسلام نقشهاش را كشيدهاند كه تا آخر باشد و آن، اين اجتماع تحت يك بيرق،
اجتماع تحت يك ايده و هيچ چيز نمىتواند اين كار را به مقدارى كه عزاى
سيدالشّهداعليه السلام در او تأثير دارد بكند…”9
و در جاى ديگر افزودهاند:
“بايد
فكر كنيد كه اينها يك مسأله سطحى نبوده است كه مىخواستند جمع بشوند و گريه كنند،
خير ما ملت گريه سياسى هستيم، ما ملتى هستيم كه با همين اشكها سيل جريان مىدهيم و
خُرد مىكنيم سدهايى را كه در مقابل اسلام ايستاده است.”10
راز اين همه تأكيد و توصيه در برپايى مراسم سوگوارى براى اهلبيت اين
است كه:
1- در مجالس عزادارى مردم به ريسمان الهى چنگ مىزنند و با جمع شدن در
اين مراسم مىكوشند اجر رسالت را با دوستى دودمان پيامبر، به رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم بپردازند.
2- سوگوارى براى اهل بيت دعوتى است به سوى معنويّت كه به بركت آن افراد
غافل بيدار مىشوند، جانهاى تشنه معرفت سيراب مىگردند و فرهنگ اهلبيت به مشتاقان
فضايل معرفى مىگردد.
3- با گريه و ندبه و زارى، پيوند عاطفى افراد با ائمه برقرار مىشود و
اين رابطه موجب جذب معنويات مىگردد.
4- در هنگام ريختن اشك، شخص عزادار خود را با كسى كه برايش اشك مىريزد
يكى مىبيند و چون جويبارى به اقيانوس حماسه شكوهمند او مىپيوندد.
5- اين سنّت، جنبش و حرارتى را در تاريخ تشيّع پديد آورد به نحوى كه
قيامها و نهضتهاى مداومى كه عليه طاغوت و جبّاران زمان ترتيب يافته از چشمه جوشان
كربلا الهام گرفته است. امّت مسلمان ايران در ايّام محرّم و صفر در جهت ستيز با
استبداد مصممتر و راسختر گرديد و رزمندگان اسلام در جبهههاى جنگ عليه باطل با
شور حسينى و شعارهاى عاشورا و آرزوى زيارت كربلا، افتخارات قابل تحسينى را به وجود
آوردند.
× از
مرثيه تا تعزيه
مشهور است كه چون اهل بيت عصمت و طهارت از شام به مدينه بازگشتند در
حوالى مدينه براى مدتى كوتاه اقامت نمودند. اهالى مدينه با هيجان خاصّى به استقبال
آنان رفتند، در ميان مستقبلين “بشير بن جَذْلَمْ” ديده مىشد كه چون حضرت سجادعليه
السلام او را ديدند، فرمودند: اى بشير! پدرت شاعر بود، آيا تو هم از شاعرى بهرهاى
دارى، وى جواب داد: آرى، خود نيز شاعرم. حضرت فرمودند: ابياتى بگو و جلوتر از ما
به مدينه برو و خبر ورود اهلبيت و مصيبت جانگداز كربلا را به مردم شهر پيامبر
اعلان كن. بشير مىگويد: من سوار اسبم شده و شتابزده به مدينه وارد شده و چون به
مسجد پيامبر رسيدم، صدا به گريه بلند كردم و اين اشعار را خواندم:
يا
اهل يثرب لامقام لكم بها
قتل الحسين وادمعى مدرارا
الجسم منه بكربلا مضرّج
والرأس منه على القناة يدار…
يعنى: “اى اهل يثرب (مدينه) ديگر در شهر نمانيد چون حسين كشته شد، پس
اشك فراوان از گونهها جارى كنيد. بدنش در كربلا آغشته به خون شده و سر مطهرش را
بر سرنيزه گردانيدند.”
بعد از اين مرثيه، مدينه شكل ماتم به خود گرفت، همه اهل شهر از منازل
بيرون آمدند و به گريه و زارى پرداختند و اين ماتم سرايى تا چندين روز ادامه
داشت.11
بنا به گفته “سبط ابن جوزى” اوّلين كسى كه درباره حماسه حسينى شعر
سرود، “عقبة بن عمرو السهمى” بود، شيخ مفيد وى را به عنوان نخستين مرثيه سراى امام
حسينعليه السلام ذكر كرده و سرودهاى را از وى نقل كرده است.
منابع ديگر و از جمله كتاب گرانقدر “اعيان الشيعه” اوّلين شاعرى را كه
براى شهيدان كربلا مرثيه سرود “سليمان بن قتّه العروى التّيمى” معرفى مىكند. اين
منابع مىافزايند: وى در سومين روز شهادت امام حسينعليه السلام و يارانش به وادى
طف آمد و با ديدن آن منظره جانكاه و دلخراش ابياتى را سرود.
للَّه در عصر ائمهعليهم السلام،
شعرايى چون كميت اسدى، سيد حميرى، دعبل خزايى به سفارش آن بزرگواران براى فداكاران
كربلا به مرثيهگويى پرداختند. اشعار حماسى و عميق اين ياران اهلبيت، بنىاميّه و
بىعباس را در هراس افكنده بود و به تعبير شهيد مطهّرى كميتاسدى با سرودههايش از
يك سپاه براى بنىاميّه بيشتر ضرر داشت.1 در دوران آلبويه كه عزادارى شكل رسمىتر
و گستردهترى به خود گرفت و از داخل خانهها به معابر و بازارها و گذرها راه پيدا
كرد، سرودن اشعار مرثيه توسعه يافت، و حتّى دانشورانى چون “صاحببن عباد” كه در
دستگاه آلبويه نفوذ فراوان هم داشتند در مرثيه امام حسينعليه السلام اشعارى را
ساختند كه طىّ مراسم سوگوارى از آنها استفاده مىشد، “ابوبكر خوارزمى” هم در اين
دوران مرثيه مىگفت.
امّا اوّلين مرثيهسراى اهلبيت در ايران “كسايى مروزى” شاعر قرن چهارم
هجرى است. در حديقه “سنايى غزنوى” هم اشعارى كه حالت مرثيه دارد، ديده مىشود. “سيفالدّين
فرغانى” شاعر اوايل قرن هفتم و اوايل قرن هشتم در بخشى از مرثيه خود درباره كربلا
مىگويد:
اى
قوم در اين عزا بگرييد
بر كشته كربلا بگرييد
با
اين دل مرده، خنده تا چند
امروز در اين عزا بگرييد…
“مولوى”
در دفتر ششم مثنوى ابيات 777 تا 792 ضمن آن كه از عزادارى در شهر “حلب” گزارش
مىدهد، به مرثيه اشاراتى دارد.
يكى از آثارى كه در اوايل قرن دهم هجرى (سال 908 ه.ق) تأليف شد و در آن
اشعار زيادى به صورت مرثيه و زبان حال ائمه ديده مىشود كتابى است تحت عنوان “روضةالشهداء”
از “كمال الدين حسين بن على واعظ كاشفى” اهل سبزوار. در اين اثر كه مشتمل بر يك
مقدمه و ده باب است، مؤلف حوادث مربوط به اهلبيت را به صورت منظوم و منثور آورده
است. روضة الشهدا كه از آثار ادبى عصر “سلطان حسين بايقرا” مىباشد، اولين مقتل به
زبان فارسى است و مؤلف مىگويد در اين كار مرهون “ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشرى”
از رجال قرن پنجم هجرى است.
مضامين اين كتاب بعدها به عنوان مهمترين منبع در نسخههاى تعزيه و مجالس
شبيهخوانى مورد استفاده قرار گرفت، چنانچه پيتر. جى، چلكووسكى peter.j.chelkowskiمىنويسد:
“…
اوّلين سال حكومت سلسله شيعى صفوى همزمان است با به نگارش درآمدن مهمترين كتاب در
باب مصايب حسين توسط حسين واعظى كاشفى. نگارش اين كتاب قوه محركهاى براى پيدايش
محرم شد كه از بطن آن سبك تازهاى از فعاليت به نام روضهخوانى به وجود آمد. دو
سده و نيم بعد اين سبك به منزله رشتهاى شد كه با آن، اشعار غنايى و متون نمايشى تعزيه
به هم بافته شدند… .”2
عالم جليل القدر مرحوم محدّث نورى صاحب كتاب “مستدرك الوسايل” برخى
مطالب اين كتاب را كه با منابع تاريخى و روايى كربلا متباين است مورد انتقاد شديد
قرار داده و برخى دروغهاى وارد شده در آن را در كتاب خود كه تحت عنوان “لؤلؤ و
مرجان” به زيور طبع آراسته شده، آورده است، شهيد مطهّرى درباره روضةالشهداء و مؤلف
آن مىنويسد:
“…ملاّ
حسين ]كاشفى[ تاريخش را كه مىخوانيم معلوم نيست شيعه بوده يا سنّى و اساساً
مرد بوقلمون صفتى بوده است… قبل از اين كتاب، مردم به منابع اصلى مراجعه
مىكردند، من نمىدانم اين بىانصاف چه كرده است، وقتى كه اين كتاب را خواندم ديدم
حتى اسمها جعلى است، داستانها را به شكل افسانه درآورده است…”3
يكى از مشهورترين مرثيهها كه در سرودن اشعار تعزيه از آن الهام گرفته
شد، سرودههاى محتشم كاشانى )996 – 905 ه.ق) است. تأثير اين مرثيه در تعزيه به
حدّى است كه “ژانكالمار” Jean calmar مىنويسد: “… اگر محرّكى مانند
هفت بند محتشم كاشانى نمىبود تعزيه خوانى به جاى مهمى نمىرسيد… .”4
مرثيههاى محتشم اين رشته از سرودهها را در عهد صفوى به اوج خود
رسانيد. پس از وى هر شاعرى كه مىخواست مرثيه بگويد به سبك محتشم مىسرود. ولى هيچ
كس نتوانست به كمال اين دوازده بند و ارزشهاى ادبى آن دست يابد. با اين وجود،
پارهاى از تلاشهاى مرثيهسرايان بعد از محتشم شايان توجّهاند و در مراسم عزادارى
نوحه خوانان از آنها استفاده كردند.
به موازات تكامل مرثيهخوانى، اشكال گوناگون عزادارى از قبيل
روضهخوانى، نوحهخوانى، سينهزنى و دستههاى زنجيرزنى در قالب اجتماعاتى باشكوه
در عصر صفوى شكل فراگيرى به خود گرفت، در پارهاى از دستههاى عزادارى نوحهخوانان
لباسهاى نمايشى – شبيه آنچه كه اكنون تعزيهخوانان مىپوشند – پوشيده و اشعارى را
به زبان حال مىخواندند و گروهى كودك و نوجوان را به عنوان يادآور اسيران كربلا در
پيشاپيش دستههاى سوگوار حركت مىدادند و اين برنامه، مقدمات تعزيهخوانى را پديد
آورد، سياحان اروپايى كه در قالب فرستادگان سياسى، نظامى، مبلّغ مذهبى و بازرگان
در اين دوره به دربار ايران آمدند در سفرنامههاى خود به اين گونه اجتماعات اشاره
دارند.5
قراين بيانگر آن است كه تعزيه، نخست از نوع تكامل يافته نوحهخوانيها
شكل يافته است چنانچه يكى از پژوهشگران شبيهخوانى در مقاله تعزيه و فلسفه آن چنين
مىنگارد:
“تصوير
نمايشى واقعه عاشورا از رسم نوحهخوانيهاى سوگواران توأم با وصف آشكار واقعه به
زبان اوّل شخص و نيز از نخستين مقتلخوانيها پديد آمد. اين وضع از اواخر دوره
صفويه آغاز و با طىّ دوره زنديه تا اوايل عهد قاجار… ادامه داشت… .”6
دكتر محمد جعفر محجوب نيز اين عقيده را قبول دارد كه تعزيه از دگرگونى
دستههاى سينهزن به صورت نمايشهاى تئاترى پديد آمد.
جمشيد ملكپور معتقد است كه: نطفه نمايشى تعزيه در دستههاى سينهزن و
نوحهخوان بسته شد.7
طبق گزارشهاى دو جهانگرد اروپايى به نامهاى سالامون انگليسى و وان گوگ
هلندى كه طىّ دوران نادرشاه در ايران به سر مىبردهاند، در اين عصر تعزيه اجرا
مىشده است. اما جالبترين گزارش تعزيه از ويليام فرانكلين انگليسى Frnekilin William است كه
از برگزارى تعزيه در عصر كريمخانزند سخن گفته و خود شاهد اجراى كامل تعزيه عروسى
قاسم(ع) در شيراز بوده است.8
در عصر قاجاريه، تعزيه رونق گستردهاى يافته و در زمان ناصرالدّين شاه
قاجار از نظر اشكال نمايشى و ويژگيهاى هنرى به اوج شكوه خود رسيد، اما به دليل
رسوخ فرهنگ شاهى در اين نمايش زيباى مذهبى، نسخههاى آن دگرگون شد و بُعد محتوايى
تعزيه را مخدوش نمود. تعزيهنويسان براى خوشآمد سلاطين قاجار و اعوان و انصار
آنان مضامينى را وارد تعزيه كردند كه ارتباطى به سوگوارى نداشت و با ارزشهاى شيعه
و فرهنگ پوياى تشيّع متباين بود. آنان حتّى نمايشهاى مضحك و تفريحى را ترتيب دادند
كه در پايان آن رويدادهاى كربلا به نمايش گذاشته مىشد. كار به جايى رسيد كه مجلس
تعزيه ناصرالدين شاه و فتحعلىشاه قاجار ساخته شد، در اين سوگنامهها سلاطين قاجار
چهرهاى موجّه دارند و عزادار و دوستدار اهلبيتاند و از ناصرالدّين شاه به عنوان
شاه شهيد سخن گفته شده است.9
“بقيه در صفحه 50”
بقيه
از چشمه اشك در كوير غم
فاصله گرفتن تعزيه از ارزشهاى شيعه و دورماندن از حالت عزادارى و
سوگوارى موجب آن شد تا علماى شيعه زبان به انتقاد از آن گشايند و برخى آن را تحريم
كنند و اميركبير با مشاهده اين وضع درصدد آن گرديد تا تعزيه را از خرافات و مطالب
وهنانگيز و شيوهاى تفريحى دور سازد و در اين راستا به شاعرى به نام “شهاب
اصفهانى” دستور سرودن چندين مجلس تعزيه را داد.10ادامه دارد
پى نوشتها:
1 )
اين كتاب گرانسنگ را استاد محمد باقر موسوى همدانى با نام “راه ما راه و روش
پيامبر ماست” به زبان فارسى برگردانيده است.
2 )
مرتضى رضوى، نهج الشهاده، ص153.
3 )
سيد محسن امين، اقناع اللائم على اقامة الماتم، ص30.
4 )
ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، (چاپ سوم)، ص170.
5 )
علامه امينى، راه ما راه و روش پيامبر ماست، ترجمه محمد باقر موسوى همدانى، ص196و
197.
6 )
نك: محمد جواد مغنيه، مجالس الحسينيه، صفحات 138 ،118 ،113 ،107 ،106.
7 )
بحارالانوار ج11، ص310؛ اين حديث در ج78، بحار، ص372 از قول حضرت امام حسن عسكرى(ع)
با اندكى تفاوت در الفاظ، آمده است.
8 )
صحيفه نور، ج13، ص156.
9 )
همان، ج16، ص208 و 209.
10 )
همان، ج13، ص156.
تحريف تاريخ
درسهايى از تاريخ تحليلى اسلام – “مسلسل 64”
“ حوادث سال دوم هجرت – 10 “
ماجراى جنگ بدر
تحريف تاريخ
قسمت پنجم
حجةالاسلام والمسلمين رسولى محلاتى
پاسخ به يك روايت مجعول
بنابر حديث مجعولى علىعليه
السلام از اصحاب رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم پرسيد: شجاعترين مردم كيست؟ در
پاسخ گفتند: شما، علىعليه السلام فرمود: نه، از من شجاعتر ابوبكر بود كه به همراه
رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم در عريش جاى گرفت و شمشير خود را برهنه كرده و هر
مشركى كه به رسول خدا نزديك مىشد ابوبكر او را دور مىساخت… .1
و حلبى شافعى به دنبال اين
حديث مجعول گويد:
و بدين ترتيب گفتار شيعه و
رافضه كه گفتهاند: كسى جز علىعليه السلام مستحق خلافت نيست، زيرا او شجاعترين
مردم بود، مردود است، زيرا ابوبكر از علىعليه السلام شجاعتر بود… .2
وى اگر به شيعه حمله نمىكرد
ضرورتى براى نقل اين سخن و اين حديث ساختگى نمىديديم ولى براى دفاع از شيعه و در
مورد ساختگى بودن و جعل اين حديث مىگوييم:
اولاً: اين حديث – كه خبر
واحدى بيش نيست – مخالف است با روايات بسيارى كه خود بزرگان اهل سنّت بطور متواتر
از رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم روايت كردهاند كه در جاهاى مختلف درباره
علىعليه السلام مىفرمود:
على شجاعترين مردم است كه ما
براى نمونه به ذكر سه حديث از روايات اهل سنّت اكتفا مىكنيم:
1- قندوزى در كتاب ينابيع المودّة به سندش از
علىبنابىطالبعليه السلام روايت كرده كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به آن
حضرت فرمود:
“يا عَليّ أَنتَ مِنّي
بِمَنْزِلَةِ هِبَة اللَّه مِنْ آدَم، وَ بِمَنْزِلَةِ سام مِنْ نُوحٍ، وَ
بِمَنْزِلَةِ إِسْحاق مِنْ إِبْراهيم، وَ بِمَنْزِلَةِهارُونَ مِنْ مُوسى، وَ
بِمَنْزِلَةِ شَمْعُونَ مِنْ عيسى، إِلاَّ أَنَّهُ لانَبِىَّ بَعْدي؛ ياعَليّ
أَنْتَ وَصيِّي وَ خَليفَتي، فَمَنَ جَحدَ وَصِيَّتَكَ وَ خِلافَتَكَ فَلَيْسَ
مِنّي وَ لَسْتُ مِنْهُ، وَ أَنَا خَصْمُهُ يَوْمَ الْقِيامَة؛ يا عَليّ أَنْتَ
أَفْضَلُ أُمَّتي فَضْلاً، وَ أَقْدَمُهُمْ سِلْمَاً، وَ أَكْثَرُهُمْ عِلْمَاً،
وَ أَوْفَرُهُمْ حِلْمَاً، وَ أَشْجَعُهُمْ قَلْبَاً، وَ أَسْخاهُمْ كَفَّاً؛ يا
عَليّ أَنْتَ الإِمامُ بَعْدي وَالأَميرُ، وَ أَنْتَ الصَّاحِبُ بَعْدي وَ
الْوَزيرُ، وَ مَا لَكَ في أُمَّتي مِنْ نَظير؛ يا عَليّ أَنْتَ قَسيمُ الجَنَّةِ
وَالنَّار، بِمَحَبَّتِكَ يُعْرَفُ الأَبْرار مِنَ الفجار، وَ يُمَيَّزُ بَيْنَ
الأَشْرارِ وَ الأَخْيار، وَ بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَالْكُفَّار؛3 اى على! مقام و
منزلت تو نسبت به من همانند هبة الله از آدم، و منزلت سام نسبت به نوح و منزلت
اسحاق نسبت به ابراهيم و منزلتهارون از موسى، و منزلت شمعون از عيسى است، جز آن
كه پس از من پيامبرى نيست.
اى على تو وصىّ و خليفه من
هستى، هر كس وصيّت و خلافت تو را انكار كند از من نيست و من از او نيستم، و من
خَصم او در قيامت هستم. اى على! تو برترين امّت من هستى در فضيلت، و جلودارترين
آنها در اسلام، و بيشترين آنها در علم، و وافرترين آنها در حلم و شجاعترين آنها در
دل، و سخىترينشان در بخشش.
اى على! تو امام و امير پس از
من هستى، و تو صاحب مردم و وزيرى و نظيرى براى تو در امّت من نيست. اى على! تو
قسمت كننده بهشت و دوزخى، با محبّت و دوستى تو نيكان از بدان شناخته شوند و ميان
اشرار و اخيار و مؤمنان و كافران متمايز گردد.”
2- و نيز در همان كتاب از جابر بن عبداللّه
انصارى روايت كرده كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم فرمود:
“أَقْدَمُ أُمَّتي
سِلْماً، وَ أَكْثَرُهُمْ عِلْماً وَ أَصَحَّهُم ديناً وَ أَفْضَلُهُمْ يَقينَاً،
وَ أَكْمَلُهُمْ حِلْمَاً، وَ أَسْمَحُهُمْ كَفَّاً، وَ أَشْجَعُهُمْ قَلْبَاً،
عَلِىٌّ، وَ هُوَ الإِمامُ عَلى أُمَّتي؛4
جلوترين مردم در اسلام، و
بيشترين آنها در علم، و صحيحترين آنها در دين و برترين آنها در يقين، و
كاملترينشان در حلم، وبخشايندهترينشان در بخشش، و شجاعترين آنها در دل علىّعليه
السلام است، و او است امام و پيشوا بر امّت من.”
3- حديث مفصل و معروفى است كه محدثين شيعه و اهل
سنّت با اجمال و تفصيل روايت كردهاند كه از آن جمله موفق اخطب خوارزم (متوفاى 658
ه.ق) از علماى اهل سنّت در كتاب مناقب خود روايتى طولانى از سليمان بن مهران اعمش
روايت كرده كه منصور دوانيقى نيمه شب او را طلبيد، و او از روى قرائن دانست كه
براى نقل فضايل علىعليه السلام او را طلبيده و از اين رو غسل كرده كفن پوشيد و
وصيت و وداع خود را كرد و به نزد منصور آمد… تا آن جا كه گويد: منصور از من
پرسيد: چقدر حديث در فضيلت على به ياد دارى و حديث كنى؟ گفتم: حدود ده هزار حديث و
بيشتر… .
منصور گفت: اى سليمان من دو
حديث براى تو در فضيلت علىبنابىطالب نقل مىكنم كه روايات تو را كامل كند…
سپس داستان دوران خفا و فرارى بودن خود را در زمان بنىمروان و رفتن به شهرهاى شام
را براى او نقل كرده تا آن جا كه گويد:
نزد جوانى رفتم و او از من
خواست تا حديثى در فضيلت على بن ابىطالب براى او نقل كنم و من گفتم: آرى شنيدم از
پدرم كه او از پدرش از جدش(عبدالله بن عباس) نقل كرد كه روزى در محضر رسولخداصلى
الله عليه وآله وسلم نشسته بوديم كه فاطمهعليها السلام در حالى كه دو فرزندش حسن
و حسين را بر دوش گرفته بود گريهكنان نزد رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم آمد،
رسول خدا فرمود: اى فاطمه! سبب گريهات چيست، خدايت نگرياند؟ عرض كرد: يا رسول
اللّه! چگونه گريه نكنم كه زنان قريش مرا سرزنش كرده مىگويند: پدرت تو را به مردى
شوهر داد كه مالى در دست ندارد؟ رسول خدا به او فرمود:
“لاتَبْكي يا فاطِمَة
فَوَاللَّهِ ما زَوَّجْتُك أَنَا بَلِ اللَّهُ زَوَّجَكِ بِهِ مِنْ فَوْقِ سَبْعَ
سَماواتِهِ وَ شَهِدَ عَلى ذلِكَ جِبْرئيلَ وَ ميكائيلَ وَ اِسْرافيلَ، ثُمَّ
إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَل إِطَّلَعَ إِلى أَهْلِ الأَرْضِ فَاخْتارَ مِنَ
الْخَلائِق أَباكَ فَبَعَثَهُ نَبِيَّاً، ثُمَّ اطَّلَعَ إِلَى الأَرْضِ ثانِيَةً
فَاخْتارَ مِنَ الْخَلائِقِ عَلِيَّاً فَزَوَّجَكِ اللَّهُ إِيَّاهُ
وَاتَّخَذْتُهُ وَصِيَّاً فَعَلِىٌّ مِنّي وَ أَنَا مِنْهُ، فَعَلِىٌّ أَشْجَعُ
النَّاسِ قَلْبَاً، وَ أَعْلَمُ النَّاسِ عِلْمَاً وَ أَحْلَمُ النَّاسِ حِلْمَاً
وَ أقْدَمُ النَّاسِ سِلْماً، وَ أَسْمَحُهُمْ كَفَّاً، وَ أَحْسَنُهُمْ خُلْقَاً…؛5
اى فاطمه گريه مكن كه به خدا
سوگند من تو را به همسرى او درنياوردم بلكه خداوند تو را به همسرى او درآورد از
فراز هفت آسمان خود و گواهى داد بر آن، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل، سپس خداى
عزّوجلّ توجّهى به زمينيان فرمود، و از ميان خلائق پدرت را برگزيده و به نبوّت
مبعوث فرمود، سپس براى بار دوم توجّهى فرموده و از ميان آنها على را برگزيد و خداى
تعالى بود كه تو را به همسرى او درآورد و من نيز او را وصىّ خود گرداندم، پس على
از من است و من از اويم، و على در دل، شجاعترين مردم است و در علم، عالمترين مردم
و در حلم و بردبارى، بردبارترين مردم، و در اسلام، جلوترين آنها، و در سخاوت،
سخاوتمندترين، و در اخلاق، نيكوترين آنها است… .
در كتابهاى شيعه در اين باره
روايات بسيار است كه فعلاً جاى نقل آنها نيست.
اكنون مىگوييم اين روايت
بىسند – كه خبر واحد مجعولى بيش نيست – مخالف است با همه اين روايات مسند و
متواترى كه از رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم روايت شده، كه آن حضرت علىعليه
السلام را اشجع دانسته، و اين جا از زبان علىعليه السلام ديگرى را اشجع دانسته
است.
و ثانياً: اين حديث مخالف است
با عمل ابوبكر در جنگهاى صدر اسلام و ما چگونه اين حديث را بپذيريم در صورتى كه بر
طبق روايات و احاديثى كه خود اين آقايان نقل كردهاند ابوبكر در جنگهاى بسيارى از
برابر دشمن گريخت مانند جنگ خيبر و جنگ احد و جنگ حنين و جنگهاى ديگر… .
اين جنگ “خيبر” است كه بزرگان
اهل سنّت از اميرالمؤمنين و عباس روايت كردهاند كه رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم ابوبكر را با جمعى به جنگ فرستاد و او با همراهانش از برابر دشمن گريخته و
فرداى آن روز آن حضرت عمر را با جمعى فرستاد و آنها نيز گريخته و هر كدام ديگرى را
به ترس متّهم مىكردند6 تا اين كه در روز سوّم رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم آن
حديث معروف را درباره علىعليه السلام فرمود كه:
“لاُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ
غَدَاً رَجُلاً يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، وَ يُحِبُّه اللَّهُ وَ رَسُولُه،
يَفْتَحُ اللَّهُ عَلى يَدَيْهِ لَيْسَ بِفَرَّار…؛7 به راستى فردا پرچم را به
مردى خواهم داد كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند،
خدا به دست او فتح كند و فرار نمىكند….”
و اين جنگ “اُحد” است كه خود
مؤلف سيره حلبيّه گويد:
در اين جنگ كسى به همراه رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم نماند جز چهار نفر كه با آن حضرت بيعت مرگ (و استقامت
تا پاى جان) كردند، و ابوبكر جزو آنها نبود.8
و اين نيز جنگ “حنين” است كه
جز چند نفر از خويشان رسول خدا با آن حضرت نماندند و آنها به گفته همين صاحب سيره
حلبيّه و ابن ابى الحديد عبارت بودند از: على، عباس، ابوسفيان بن حارث و ابن مسعود.9
و آيا اين كسانى كه اين حديث
مجعول در فضيلتشان شرف صدور يافته كجا بودند در آن روزى كه رسول خداصلى الله عليه
وآله وسلم يك تنه در ميان درياى دشمن مىجنگيد و دشمنان تا بدان حدّ دلير و نزديك
شده بودند كه سنگ بر پيشانى مباركش زدند و دندان مباركش را شكستند و چند ضربه بر
بدن شريفش زدند؟
و يا آن ساعتى كه در همين جنگ
احد رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در يكى از گودالهايى كه ابوعامر بر سر راه
مسلمانان كنده بود افتاد و علىعليه السلام دست آن حضرت را گرفته و بيرون آورد و
طلحه نيز كمك كرد و آن حضرت را بر پا داشتند؟
و يا روزها و ساعتهاى بسيار
سخت و دشوار ديگرى كه در تاريخ مسطور است و اثرى از اين افراد ديده نمىشود؟
آيا شجاعتر او بود كه در جنگ
خيبر از برابر دشمن گريخت، يا آن كس كه به ميدان آمد و مرحب خيبرى را كشته و به
پاى قلعه آمد، و درِ قلعه را از جاى كند – آن درى كه چند نفر قدرت حركت دادن آن را
نداشتند – و به سويى پرتاب كرده و قلعه را فتح كرد؟
آيا او شجاعتر بود در آن وقتى
كه عمروبن عبدود در جنگ خندق به ميدان آمده و رجز خواند و مبارز طلبيد و كسى نبود
كه جرأت حركتى در برابر او را داشته باشد و از ترس رنگ خود را باخته و بىحركت در
جاى خود نشسته يا آن شهسوار دلاورى كه برخاسته و به ميدان او آمد و او را كشت و با
آن ضربت تاريخى خود بزرگترين پيروزى را براى اسلام و مسلمين به ارمغان آورد و ارزش
آن ضربت را از عبادت جن و انس برتر ساخت؟
و ثالثاً: اين حديث، مخالف است
با روايات ديگرى كه خود اينان درباره محافظان عريشِ ساختگى نقل كردهاند كه سعد بن
معاذ با جمعى از انصار بر در عريش ايستاده بودند و از رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم حفاظت و نگهبانى مىكردند و در برخى از اين روايات علىعليه السلام را نيز به
محافظان ضميمه كردهاند10 و از ابوبكر نامى به ميان نيامده مگر اين كه بگوييم
ايشان در داخل عريش – ساختگى – نزد رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به صورت “رِزرو”
قرار داشتند كه اگر بيرونيها كشته شدند نوبت به ايشان برسد… .
و رابعاً: تعجب است كه از اين
شجاعترين صحابه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در هيچ جنگ و غزوهاى اثرى و
شجاعتى نقل نشده در صورتى كه از علىعليه السلام و حمزة بن عبدالمطلب و زبير و
ابودجانه انصارى و عاصم بن ثابت و ديگران آن همه آثار و شجاعتها ذكر شده تا جايى
كه بر طبق رواياتى كه پس از اين نقل خواهيم كرد در قتل بيشتر كشته شدگان مشركين
بدر، علىعليه السلام شريك بود كه يا مستقيماً آنها را به دوزخ فرستاده بود و يا
در قتل آنها شريك بود… .
و در جنگ احد بر طبق رواياتى
كه خود اينان نقل كردهاند جز آن حضرت و يا برخى ديگر، احدى با رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم به جاى نماند و بيشترين دشمنان را به قتل رساند… و بيش از شانزده
ضربت كارى بر بدن آن حضرت وارد شد… .
و يك ضربت او در جنگ خندق
برابر شد با عبادت جن و انس و صدها مورد ديگر.
و خامساً: اگر حراست و نگهبانى
از رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در جنگها دليل بر “اشجع” بودن و شجاعترين است،
در جنگهاى ديگر نيز كسانى بودند كه از آن حضرت حراست و نگهبانى كردهاند چنانچه
محمد بن مسلمه در جنگ احد وظيفه حراست رسول خدا را بر عهده داشت، و زبير بن عوام
در جنگ خندق اين مأموريت را به عهده داشت، و مغيرة بن شعبه در حديبيه و بلال و سعد
بن ابى وقاص و ابوايوب انصارى، و ذكوان بن عبدالقيس، و ابن ابى مرثد غنوى و ديگران
كه طبق روايات در جنگهاى مختلف حراست رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم را بر عهده
داشتند.11
و بهتر آن است كه سخن را در
همين جا با يك طنزى كه معروف است به پايان برسانيم، و آن طنزى است كه گويند كسى
گفته بود:
حضرت امام زاده يعقوب را در
مصر بالاى مناره شير دريد!
دانايى در پاسخش گفت:
اولاً: امام زاده نبود و
پيغمبر زاده بود.
ثانياً: نامش يعقوب نبود و
يوسف بود.
ثالثاً: مصر نبود و كنعان بود.
رابعاً: بالاى مناره نبود و ته
چاه بود.
خامساً: شير نبود و گرگ بود.
سادساً: اصل قضيّه دروغ بود.
× مظلوميت
اميرالمؤمنينعليه السلام
از مظلوميتهاى
اميرالمؤمنينعليه السلام آن است كه گذشته از اين كه حق مسلّمش را گرفتند و او را
خانهنشين كردند، از زبان آن امام معصوم رواياتى در فضيلت ديگران جعل كرده و آنها
را بر سر شيعيان آن حضرت كوبيدند چنانچه نمونههاى اين روايت كه از آن حضرت درباره
برترى و تقدّم ديگران بر آن حضرت نقل شده و بهترين مردم بعد از رسول خدا “خير
النّاس بعد رسول اللّه” را فلان و فلان دانسته است، در كتابهاى ايشان فراوان ديده
مىشود كه جاى نقل آنها نيست، و اگر مناسبتى پيش آمد برخى از آنها را نقل خواهيم
كرد، ولى از آن جا كه مىگويند: دروغگو كم حافظه مىشود، هر كجا نمونه اين روايات
ديده مىشود با مختصر تجزيه و تحليل و مقايسه با روايات ديگر، نادرستى و
بىاعتبارى آنها روشن و آشكار مىشود، وگرنه چگونه ممكن است كسى رواياتى مانند
حديث منزلت و حديث غدير، و حديث طير، و حديث يوم الدار و حديث “أنا مدينة العلم و علىّ بابها” و حديث “علىّ
خير البشر” و حديث “علىّ اعلم الناس بعد رسول اللّه” و حديث “علىّ اخو رسول اللّه
فى الدّنيا و الآخرة” و حديث “علىّ ولىّ المؤمنين بعد رسول اللّه” و حديث “علىّ مع
الحق و الحقّ مع علىّ” و حديث “علىّ احبّ الخلق الى اللّه بعد النبىصلى الله عليه
وآله وسلم” و حديث “أنا و علىّ من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتّى” و دهها حديث
ديگر را كه هر كدام بطور متواتر در كتابهاى اهل سنّت از رسولخداصلى الله عليه
وآله وسلم روايت شده بپذيرد،12 كه هر يك از اينها در فضيلت و برترى آن حضرت بر همه
اصحاب رسول خدا به تنهايى كافى است، و باز هم به اين حديثهاى مجهول و مجعول و
خبرهاى واحد توجه كرده و آنها را معيار فضيلت و برترى قرار دهد، و يا چگونه ممكن
است آن بزرگوار ديگران را از خود برتر بداند و در خطبه شقشقيه (كه ضمانت صحت آن را
ابن ابى الحديد و ديگران تأييد كردهاند)13 مىفرمايد: “و انّه ليعلم انّ محلّى
منها محلّ القطب من الرّحى ينحدر عنّى السيل و لا يرقى الىّ الطّير…” – تا آنجا
كه فرمود: “… متى اعترض الريب فى مع الاول منهم حتّى صرت اقرن الى هذه
النظائر…”
و يا چگونه مىفرمايد:
“أَللهُمَّ إِنّي
اسْتَعْديكَ عَلى قُريْشٍ وَ مَنْ أَعانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمى
وَاكْفَؤا إِنائى وَ اجْمَعُوا عَلى مُنازِعَتى حَقّاً كُنْتُ اَوْلى بِه مِنْ
غَيْرى، وَ قالُوا أَلا إِنَّ فىِ الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذُهُ وَ فىِ الْحَقِّ أَنْ
تَمْنَعَهُ فَأَصْبِرُ مَغْمُوماً اَوْمِتُّ مُتَاسِّفاً فَنَظَرْتُ فَاِذا لَيْسَ
لى رافِدٌ وَ لا ذَأبٌ وَ لامُساعِدٌ اِلاَّ اَهْل بَيْتى فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنِ
الْمَنِيَّة فَاَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذى وَ جَرِعْتُ ريقى عَلَى الشَّجا وَ
صَبَرْتُ مِنْ كَظْمِ الْغَيْظِ عَلى اَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ وَ اَلَمُ
لِلْقَلْبِ مِنْ حَزِّ الشِّفار؛14
بار خدايا! من از تو درباره (انتقام
از) قريش (و ستمى كه بر من روا داشتند) كمك مىطلبم، كه براستى اينها رَحمِ (و
پيوند خويشى) مرا (با رسول خدا) قطع كردند، و ظرف مرا واژگون كرده (و حقّ مرا ضايع
نمودند) و بر ستيز و جنگ با من گردآمدند، آن حقّى كه من بدان سزاوارتر از ديگران
بودم و گفتند: حقّ آن است كه آن را برگيرى و حقّ همان است كه آن را از تو بازگيرند
(يعنى اگر به خلافت رسى و آن را برگيرى حقّ تو همان است، و گر ديگران هم بگيرند
همان حقّ است) يا اندوهگين و غمناك، صبر و بردبارى پيشهساز، و يا با تأسف و اندوه
بمير! و من نگريستم و ديدم كمك كار و مدافع و ياورى ندارم جز خاندانم كه دريغ
ورزيدم از اين كه مرگ، ايشان را دريابد، پس چشم خاشاك رفته را برهم نهادم، و آب
دهان را بر استخوانى كه در گلو بود فرو بردم، و براى فرونشاندن خشم به چيزى تلختر
از حنظل و به تيغى برندهتر
از كارد بر دل
صبر كردم.”
يا مىفرمايد:
“وَ قَدْ قالَ قائِلٌ
اِنَّكَ عَلى هذَا الاَمْرِ يَابْنَ اَبى طالِبٍ لَحَريصٌ فَقُلْتُ بَلْ اَنْتُمْ
وَاللَّهِ لاَحْرَصَ وَابْعَد وَ اَنَا اَخَصٌّ وَاَقْرَب، وَ اِنَّما طَلَبْتُ
حَقّاً لي وَ أَنْتُمْ تحُولُونَ بَيْني وَ بَيْنَهُ، وَ تَضْرِبُونَ وَجهى
دُونَهُ، فَلَمّا قَرَعْتُهُ بِالْحُجَّةِ فِى الْمَلاء الْحاضِرينَ هَبَّ
كَأَنَّهُ بُهِتَ لايَدْرى ما يُجيبُنى بِهِ، اَللّهُمَّ إنّي اسْتَعْديكَ عَلى
قُرَيْشٍ وَ مَنْ أَعانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمى وَ صَغَّرُوا عَظيمَ
مَنْزِلَتى وَ اجْمَعُوا عَلى مُنازِعَتى اَمراً هُوَ لى ثُمَّ قالُوا ألا إِنَّ
فِى الْحَقِّ اَنْ تَتْرُكَهُ…؛
يعنى : گويندهاى از آنها به
من گفت: اى پسر ابىطالب! تو بر اين امر خلافت حريص هستى؟ گفتم: به خدا سوگند شما
حريصتر و (از اين امر) دورتر هستيد و من بدان سزاوارتر و نزديكترم، و جز اين نيست
كه من حقّى را كه از آن من است مىطلبم و شماييد كه ميان من و حقّم حايل مىشويد (و
مرا از آن باز مىداريد) و چون با اين حجّت و برهان در ميان حاضران با او روبه رو
گشتم متنبّه گشت و ديگر نتوانست پاسخ مرا بگويد.
بار خدايا! من بر قريش و كسانى
كه بدانها كمك كردند از تو يارى مىجويم (تا انتقام مرا از آنها برگيرى) زيرا آنها
خويشى و رحم مرا قطع كردند، و مقام و منزلت مرا كوچك شمردند، و برستيز و دشمنى با
من در امرى كه مخصوص من بود اتفاق كردند وبالاخره هم گفتند: آگاه باش كه حق آن است
كه آن را بگيرى و هم حق است كه آن را رها كنى؟ (يعنى تنها به گرفتن حقّم قانع نشده
بلكه مدعى شدند كه حق مال آنهاست و من بايد آن را واگذار كنم، واى كاش اعتراف
داشتند كه حق از من است و آن را مىبردند كه تحمّلش بر من آسانتر بود.”
ابن ابى الحديد پس از شرح
جملات اين خطبه گويد: بدان كه اخبار ديگرى نظير اين گفتار آن حضرت نقل شده، مانند
اين كه فرموده است: “ما زَلْتُ مَظْلُوماً مُنْذُ قَبَضَ اللَّه رَسُولَهُ حَتّى
يَوْم النَّاس هذا؛ من پيوسته از روزى كه خداوند رسول خدا را از اين جهان برد تا
به امروز مظلوم و ستمديده بودهام.”
و گفتار ديگر آن حضرت كه
فرمايد:
“أَللَّهُمَ اَخِّرْ
قُريشاً فَاِنَّها مَنَعَتْني حَقّى وَ غَصَبَتْني اَمْرى؛ خدايا! قريش را واپس
گردان كه حقّ مرا منع كرده و امر خلافت مرا غصب نمودند.”
و گفتار ديگرش كه فرمود:
“فَجَزى قُريْشاً عَنّىِ
الجَوازى فَانَّهُمْ ظَلَمُونى حَقّى وَاغْتَصَبُونى سُلْطانَ ابْنَ اُمّى؛ پس
خداوند، كيفر قريش را به انواع كيفرها از سوى من داد، زيرا اينان حقّ مرا به ستم
گرفته و حقّ حاكميت رسول خدا را از من غصب كرده و به زور گرفتند، (و يا حق خودم را
غصب كردند).
و گفتار ديگر آن حضرت وقتى كه
شنيد ستمديدهاى فرياد مىكند “اَنَامَظْلُومٌ” فرمود:
“هلمّ فلنصرخ معا فانّى
مازلت مظلوماً؛ بيا تا با هم فرياد كنيم كه من هم پيوسته مظلوم و ستمديده
بودهام!.”
ادامه دارد
پىنوشتها:
1 و 2 ) سيره حلبيه، ج2،
ص156؛ تاريخ الخلفاء، ص36؛ البدايه والنهاية، ج3، ص271 و 272.
3 ) ينابيع المودّه، (ط
استانبول) ص86، و نظير اين روايت را صدوق در كتاب امالى، ص29 به سندش از آن
حضرتعليه السلام روايت كرده است.
4 ) ينابيع المودّه، ص64.
5 ) احقاق الحق، ج5، ص22 –
19.
6 ) براى اطلاع از مصادر
حديث به كتاب الغدير، ج7، ص200 مراجعه شود.
7 ) اين روايت با مختصر
اختلافى در بيش از بيست كتاب از كتابهاى معتبر اهل سنت مانند صحيح بخارى و مسلم و
مسند احمد و طبقات ابن سعد و كتابهاى ديگر با سندهاى مختلف روايت شده است “الغدير،
ج7، ص200”
8 ) سيره حلبيه، ج3، ص123.
9 ) شرح ابن ابى الحديد،
ج13، ص293؛ سيره حلبيه، ج3، ص123.
10 ) سيره حلبيه، ج2، ص156
و 161؛ البداية و النهاية، ج3، ص271.
11 ) ر.ك: الغدير؛ ج7،
ص202.
12 ) براى اطلاع از مصادر
بسيار اين روايات كافى است به جلد 4 و 5 كتاب “احقاق الحق” مراجعه فرماييد.
13 ) جمله خطبه شقشقيه را
گذشته از سيدرضىرحمه الله كه آن را در نهج البلاغه نقل كرده، بيش از بيست تن از
علماى بزرگوار شيعه و دانشمندان معروف اهل سنّت هم نقل كردهاند چنانچه در جلد
هفتم كتاب شريف الغدير(ص85 – 82) نام آنها را ذكر نموده و ابن ابى الحديد در
شرح نهج البلاغه ج1، ص69 (ط مصر) از ابن خشاب نقل كرده كه گفته است: من اين خطبه
را دويست سال قبل از اين كه سيد رضىرحمه الله به دنيا بيايد در كتابهاى اهل ادب و
دانشمندانى كه خطّ آنها را مىشناسم ديدهام، و خود ابن ابى الحديد نيز كتابهايى را
نقل كرده كه اين خطبه را در آنها ديده است.
14 ( نهج البلاغه، خطبه
215.
مردان كوهستان
مردان كوهستان
خاطرات برادر طلبه
مجتبى ظهرابى
اشاره:
از جنگ گفتن و ترسيم وسعت
دامنه گذشت و ايثار رزمجويان مسلمان، بسى دشوار است و ظرف محدود الفاظ، گنجايش اين
درياى حماسه و عرفان را ندارد.
با اين وصف، چگونه مىتوان ياد
آن روزها را به فراموشى سپرد و نسلهاى آينده را از آن بىخبر نگاه داشت. حماسه
زنان و مردانى كه طعم تلخ محروميت را چشيده و در مقابل ظلم، رايت تسليم
برنيفراشتند. از اين رو بايد آهنگ مقاومت و تحمل سختيها را سينه به سينه منتقل
ساخت و خط سرخ آلمحمدصلى الله عليه وآله وسلم و علىعليه السلام را تداوم بخشيد و
به روايت گلواژههاى خلوص و ايثار پرداخت و رقص شعلههاى آتش زندگانى را در پرواز
خونين عاشقانه، نشان داد.
در راستاى اين هدف، صفحاتى از
مجله را به خاطرات جبهه اختصاص داده و هر ماه به روايت خاطرهاى بسنده مىكنيم
باشد كه ما نيز راوى قطرهاى از درياى بيكران عشق و ايثار و مقاومت باشيم. با سپاس
از واحد ثبت خاطرات تيپ امام جعفر صادقعليه السلام، طلاب رزمى – تبليغى، كه ما را
در اين امر يارى كردند.
“واحد فرهنگى مجله”
× شب عزيمت
ماه رمضان فرا رسيده بود و هر
روز فداكاريها و جانبازيهاى همسانان خود را مىشنيدم و شوق حضور در جبهه، يك لحظه
راحتم نمىگذاشت. روزشمارى مىكردم كه چه زمانى بايد حركت كنم، آخر من و دوستم (شهيد
شكوهيان) تك و تنها به درس مشغول بوديم و بيش از همه سكوت حاكم بر فضاى مدرسه،
آزارمان مىداد، چه مىتوانستيم بكنيم؟ عقيده فرمانده تيپ، “حاج آقا ذوالنّورى”
چنين بود كه بمانيم تا او هر جا كه صلاح دانست اعزام نمايد، ولى مگر مىشد طاقت
آورد. بالاخره با هر سختى بود، صبر كرديم. سيزده روز از ماه رمضان گذشته بود كه
برادر سيد مسعود موسوى از لشكر 6 را ديديم و ضرورت حضور در جبهه را گوشزدمان كرد،
او مىگفت: “عمليات نزديك است. شما بايد با ما بياييد، به وجودتان احتياج داريم”.
به خود نهيب زدم كه چه نشستهاى! بايد هر چه زودتر حركت كرد. شهيد شكوهيان كه شوق
ديدار بچهها و حضور در جبهه، آرامش نمىگذاشت گويى مىدانست كه آخرين سفر را به
دنبال دارد و زندگى مادى را ترك مىگويد، اصرار نمود كه هر چه سريعتر اعزام شويم.
با فرمانده تيپ، تماس گرفتيم و جريان را به اطلاعش رسانديم، وقتى كه اصرار ما را
ديد، موافقت نمود تا اعزام شويم، من و دوستم به اتفاق سه نفر ديگر آماده حركت
شديم.
شب حركت را هيچ گاه از ياد
نخواهم برد. آخرين شبى بود كه در مدرسه بوديم. تاريكى بر همه جا سايه انداخته بود.
هر زمان كه از خواب برمىخاستم، دوستم، شكوهيان را مىديدم كه مشغول راز و نياز
بود؛ نماز شب مىخواند، قرآن تلاوت مىكرد و سر به سجده شكر مىگذاشت. انسانى كه
وارستگى و صلابت را در چهره مظلوم و زجرديدهاش مىديدم، طلبه جوانى كه بهترين
اوقات خود را صرف استحكام پايههاى اسلام ناب محمدى كرده بود و يك لحظه دست از
مقاومت و مبارزه در مقابل بعثيهاى كافر، برنداشته بود؛ جوان پرشور و مجاهدى كه
زخمها ديده و تجربهها آموخته بود، اما باز دوست مىداشت در بين همسانان خود باشد؛
اويى كه در عمليات “والفجر9” در منطقه “سومار” چشم مباركش را در راه ثبت ارزشهاى
الهى و برقرارى حكومت اسلامى، اهدا كرده بود و اينك مىرفت تا يك بار ديگر، آن هم
با يك چشم،مقاومتوايثاروگذشت رادرلحظه لحظه تاريخ جنگ، حك نمايد.
× خبر مسرّت بخش
صبح روز چهاردهم ماه مبارك
رمضان، به قصد تبريز حركت كرديم و مستقيم به طرف مقر لشكر 6 ويژه سپاه پاسداران
رفتيم. دو روز گذشت و انتظار به سر آمد و فرمانده گردان به جمعمان پيوست، لحظاتى
به ما نگريست، چشمانش با ما حرف مىزد، پس از لحظاتى به سخن آمد:
– مژده! بايد حركت كنيد. مقصد
منطقه “ماوت”. ارتفاعات”ويولان” و “كوليجان” است.
پس از آن نمىدانستيم كه چه
بگوييم. فقط با نگاهمان از او تشكر مىكرديم.
با آرامش تمام، شب را به صبح
رسانديم و به قصد آن منطقه، بانه و سقز را پشت سر گذاشتيم و از محور سردشت وارد
منطقه “ماوت” شديم. ديگر شب شده بود، در انتظار نشستيم تا از تاريكى استفاده كرده
هر چه زودتر خود را به منطقه پدافندى برسانيم.
از غروب آفتاب زياد نگذشته بود
كه سوار بر كمپرسى، راههاى خطرناك و پرپيچ و خم منطقه را پيموديم، راه، دشوار و
سخت بود و هر لحظه احتمال خطر مىرفت. وسايل نقليه، بايد آن راههاى وحشتناك را
بدون چراغ مىگذراندند. رفتيم تا جايى كه ديگر حركت با ماشين، براى ما ممكن نبود،
ناگزير پياده در سينهكش كوه به راه افتاديم، پياده روى تا دم صبح طول كشيد و ما
مجبور بوديم كه سريع و بىوقفه حركت كنيم تا در ديد دشمن واقع نشويم و هر چه زودتر
خود را به قله برسانيم، لذا نماز صبح را هم در طول راه، زمزمهكنان خوانديم. دشمن
در ارتفاعات “شيخ محمد” بر ما تسلط كامل داشت و مىتوانست كوچكترين حركت را حتى با
چشمهاى غير مسلح تشخيص دهد.
افق با تمام زيبايىاش به
سپيدى گراييد و ما به منطقهاى كه قرار بود پدافند كنيم رسيديم، منطقه بسيار حساس
بود و وضع تداركاتى خوبى هم نداشتيم، در اين انديشه بوديم كه چگونه مىتوان با اين
كمبود و تسلط دشمن بر ارتفاع “شيخ محمد” و انبوه برف و سرماى شديد، پيروزمندانه از
ميدان عمل بيرون بياييم؟ ولى بعد، پس از بررسى روحيه بچهها دريافتم كه نيروهاى
صبور و نبردآزمودهاى هستند، حتى بعضى از آنها در عملياتهاى طولانى برون مرزى
قرارگاه رمضان شركت كرده بودند و به قولى “مردان كوهستان” شده بودند. آرام گرفتم و
تمام فكر و حواسم را متوجه دشمن كردم و شب و روز آنها را نظاره مىكردم، تا جايى
كه مطلع شدم وضع تداركاتى عراقيها نيز آن طور كه بايد و شايد، خوب نيست حتى آب
مصرفىشان را نيز شبانه تهيه مىكردند.
روزهاى اول را با دقت به بررسى
موقعيت دشمن گذرانديم و از هر جهت آماده عمليات بوديم. شب پنجم بود كه برادر “صالحى”
(فرمانده گروهان) من و برادر قاسمى را صدا كرد و گفت:
“خودتان را براى چند روز
ديگر آماده كنيد، عملياتى در پيش است و فعلاً خودتان بدانيد!”.
تمام وجودم را التهاب خاصّى پر
كرد و اميد به عمليات، روحيهام را قدرت بخشيد، مىدانستم كه بچهها نيز اگر
بدانند، قوت و قدرتشان سير تصاعدى مىيابد، اما مجبور بودم سكوت كنم. چند روز،
فرصت خوبى بود تا بيشتر به شناسايى بپردازيم لذا گاهى صحنههاى درگيرى مصنوعى درست
مىكرديم و دشمن زبون نيز مثلاً مقابله به مثل مىنمود و اين باعث مىشد تا مواضع
سنگرى و پدافندىشان را بهتر بشناسيم.
بچههاى باهوشِ گردان، كم كم
از نحوه رفتار ما بو برده بودند كه علمياتى در شرف انجام است و گاهى نيز به شوخى،
حرفهايى مىزدند و ما كه آن همه احساس و عشق را درك مىكرديم، در مقابل مقام والا
و ايمان بزرگشان، سر تعظيم فرود مىآورديم و با نگاهى گذرا، سكوت را ترجيح مىداديم
و در انتظار روز عمليات، لحظه شمارى مىكرديم. نيروهايى را مىنگريستيم كه در
ميانشان افرادى بودند كه بيش از چهار ماه در عمليات برون مرزى شركت كرده بودند،
مردانى كه خوشحالى و سرور از رنگ رخسارشان نمايان بود و هر بامداد را به اميد
عمليات از خواب برمىخاستند. آنان با تجربياتى كه داشتند گرفتن چند ارتفاع،
برايشان كار مشكلى نبود.
روز هشتم دستور رسيد كه بچهها
را مهيا كنيد، هر يك از مسؤولين، بچهها را جمع كردند، وقتى من در مقابل نيروها
قرار گرفتم لبخند زيبايى را بر لبانشان مشاهده كردم و معلوم بود كه خودشان حدس
زدهاند، با اين همه، وقتى كه خبر را شنيدند، از شادى صلوات فرستادند، دستم را به
علامت سكوت بالا بردم و گفتم:
“بابا! آهسته، عراقيها
مىفهمند!”
شب عيد فطر، مصادف با شب
عمليات بود، پيش از آن، شهيد شكوهيان را ديدم كه چقدر خوشحال به نظر مىرسيد و با
اشتياق دسته خودش را آماده مىكرد. در گوشهاى با او به صحبت نشستم، از قضيه
ازدواجش گفت كه قرار بود همين روزها عروسى كند… .
او به شوق رسيدن به معشوق خود،
ازدواج را نيمه تمام رها كرده و مشتاقانه به جبهه شتافته بود و صخرههاى خشن همراه
با دود باروت را به زيستن در شهر، ترجيح داده بود. وقتى كه سراپايش را نگاه كردم،
كاملا آمادهاش يافتم، گويى مىخواست پرواز كند. دستانش را با دستكش پوشانده بود
تا بهتر بتواند صخرهها را بپيمايد و چابكتر از هميشه پرواز نمايد. صدايش هنوز در
گوشم جاى دارد كه مىگفت:
“امشب اولين كسى هستم كه
سينه به آتش مىسپارم!”
كفش كتانىاش توجهام را جلب
كرد، كفش نو با رنگى تند، ناگاه متوجهام شد خندهاش گرفت و گفت: “مجبور بودم، كفش
ديگرى نداشتم.” بعد از اينكه لبخندى زد، ادامه داد: “مثل كفش پانكيهاست!”
گردان، هنوز به راه نيفتاده
بود و شب، سايه سياه خود را بر همه جا افكنده بود. كل گردان آماده عمليات بود كه
ناگاه اتفاق عجيبى افتاد. در يك لحظه، مات و مبهوت به همديگر نگاه مىكرديم و از
اين كه از جريانها، بىاطلاع بوديم، بيشتر رنج مىبرديم. هر كدام از بچهها را كه
مىديدى سؤال مىكردند و احساسشان به آنها مىفهماند كه عمليات لو رفته است.
آتش دشمن باريدن گرفت و نزديك
چند دقيقه پياپى تيربارهايش روى ارتفاع كار مىكرد و مقدار زيادى نيز از خمپاره
استفاده كرد… خوشبختانه پس از چند لحظه خاموش شدند.
× شب حادثه
ساعت، ده شب را نشان مىداد كه
به سرعت از ارتفاع پايين رفته و صد متر سطح دره را نيز طى كرديم، و درست يك ربع به
دوازده بود كه خودمان را زير پاى دشمن رسانديم و همان جا به استراحت پرداختيم،
اوضاع نگران كننده به نظر مىرسيد ولى بايد صبر مىكرديم، نگاهى به بالا انداختم،
وقتى كه دقت كردم، تيربار دشمن را بالاى سرمان ديدم اگر كوچكترين سر و صدايى ايجاد
مىشد، همهمان از بين مىرفتيم، البته قبلا بچهها را توجيه كرده بوديم. ولى
نمىدانستند كه بالاى سرشان يعنى حدوداً ده متر بالاتر از آنها، تيربار و دكل
نگهبانى دشمن است. هنوز دو دقيقه به عمليات مانده بود و همچنان در انتظار به سر
مىبرديم ولى اين چند دقيقه، يك عمر بر ما گذشت. در همان حال، شبح مردى توجهام را
جلب كرد كه درست روى صخره بالاى سرمان ايستاده بود، با خود گفتم: “خدايا اين ديگر
كيست؟ عراقى است؟ ايرانى است؟” همین طور كه با خودم كلنجار مىرفتم، صداى انفجارى
تكانم داد. دشمن مىخواست با پرتاب نارنجك، خيالش از پايين راحت شود، در اين بين،
يكى از بچهها مجروح شد، اما صدايش درنيامد و ديگران نيز در سكوت كامل به سر
مىبردند. ديگر خيلى مشكوك شده بوديم و من نمىدانستم كه چه خواهد شد، همچنان كه
بالا را نگاه مىكردم، با خود گفتم: “يعنى او ما را ديده؟ شايد رفته ديگران را هم
خبر كند! خدايا! مبادا دشمن پيشدستى كند و كل عمليات را از بين ببرد؟” لذا ديگر
درنگ را جايز ندانستم و با آرپىچىزنهاى خود وارد مشورت شدم و گفتم:
اگر شما بتوانيد تيربارچى
بالاى قله را نشانه بگيريد، خيلى خوب مىشود! تمام سعىتان، از كارانداختن
تيربارچى باشد! اين را گفتم و به تدارك بقيه نيروها پرداختم، از آن طرف هم لشكر
مجاور ما (سيدالشهداء) با دشمن درگير شده بود. شليك آرپىچى، سينه شب را شكافت و
همزمان با آن بچهها نيز با فرياد “الله اكبر” به طرف سنگرهاى دشمن هجوم بردند.
جنگ آن چنان شدت پيدا كرده بود كه هيچ كس نمىدانست بالاخره چه خواهد شد و دشمن
نيز همچنان مقاومت مىكرد تا جايى كه حاضر به ترك منطقه نبود و خيلى سرسختانه
مىجنگيد. در نوك قله، جنگ تن به تن شروع شده بود، حتى مىتوان آن را به جنگ “نارنجك”
لقب داد. بچهها مردانه و با شجاعت مىجنگيدند و اهداف از قبل تعيين شده را فتح
مىكردند.
… بعد از ساعتى درگيرى و
شجاعت و مقاومت بىنظير بچهها كه چشم هر بينندهاى را خيره مىكرد، منطقه مورد
مأموريت خود را گرفتيم و تعداد زيادى را نيز به اسارت درآورديم، عراقيها گريه مىكردند
و شرايط قبل از عملياتشان را شرح مىدادند و از كمبود تداركات و خرابى اوضاع سخن
مىگفتند. دشمن به سختى تار و مار شده بود و جنازههاى كثيفشان در گوشه گوشه قله
به چشم مىخورد، روحيه بچهها – با آن كه مجروحين قابل توجه بودند – بسيار عالى
بود و من با چشم خود ديدم كه يكى از بچهها با آن كه سه تير به شكمش اصابت كرده
بود، در نبرد با دشمن، چهار نفر از آنها را به هلاكت رسانده بود. واقعاً آن جا
صحنه آزمايش بود. شب و تاريكى و درخشندگى گلوله و انفجار درآميخته شده بود و صحنه
جالبى را ساخته بود و بوى خون و دود و باروت تمام فضا را پُر كرده بود و صداى سوز
و ناله برادران نيز، محيط را عطرآگين ساخته بود و من كه بُغض گلويم را گرفته بود،
و از پيروزى در عمليات نيز مسرور بودم، بچهها را يكى يكى ملاقات كردم و از اين كه
هيچ كارى از دستم ساخته نبود، سخت افسرده شده بودم… .
كم كم گوشه افق روشن مىشد و
ما به حول و قوه الهى، ارتفاع “شيخ محمد” را فتح كرده بوديم. با آرامش خاصى،
بچهها را آرايش پدافندى داديم، ولى دشمن با ادوات سنگين از روى ارتفاع “ژيلوان”
با كاتيوشا و خمپارههاى 80 و 120، منطقه فتح شده را زير آتش داشت. بچههاى مجروح
دائماً به ذكر و استغاثه مشغول بودند و برخى نيز با فرياد “يااباالفضل” خود را
آرامش مىدادند. در همين حال خبر آوردند كه شكوهيان مجروح شده است، بىتابانه به
دنبالش رفتم. او را در كنار پيرمردى كه شديداً مجروح شده بود و محاسن سفيدش با خون
خضاب گشته بود، يافتم. پيرمرد، ديگر آخرين لحظات عمرش را سپرى مىكرد و شهادت را
به استقبال مىخواند، شكوهيان انگار كه به خواب شيرينى رفته باشد، دراز كشيده بود،
چند بار صدايش كردم:
– شكوهيان ! شكوهيان ! … .
اما جوابى نشنيدم، تا به حال
اينقدر صدايش نكرده بودم كه جوابم را ندهد. خيلى وحشت كردم، وقتى كه چشمم اندام
رشيدش را دور زد، پاها و سينه خونآلودش توجهام را جلب كرد و ديگر دردناكانه
شهادتش را باور كردم، گويى پارههايى از قلبم روى زمين مانده باشد، مات و مبهوت
نگاهش مىكردم و احساس كردم كه ديگر در اين دنيا نيستم، كمى راه رفتم و با خود
گفتم: “نه! شكوهيان شهيد نشده، نه…” چه دلدارى مأيوسانهاى! دوباره بر بالاى
پيكرش برگشتم، هنوز باور نكرده بودم و اميدوار بودم كه تكانى بخورد و با من حرف
بزند. دوست داشتم يك بار ديگر نگاهم كند و چشمان قشنگش را ببينم و بيان گرم و
باخلوصش را بشنوم و نيرو بگيرم، ولى هر چه نگاهش كردم و او را خواندم، جوابى
نشنيدم؛ آرام به نظر مىرسيد پروازش را باور كردم و بىاراده در حالى كه بچهها
اطرافم را گرفته بودند دستهايم را روى سرم گذاشتم و اندوهناكانه “آخ!…” گفتم.
دقايقى نگذشت كه به خود آمدم و متوجه نگاه بچهها شدم، به خود نهيب زدم: “اين جور
بىتابى كردن خوب نيست…” ولى چه مىتوانستم بكنم، بىاختيار اشكهايم جارى بود؛
چهرهام را برگرداندم و به راه افتادم، در راه، برادر قاسمى را ديدم، گفتم:
– مىدانى چه شده؟ شكوهيان …
شكوهيان شهيد شد!
آرام تسلىام داد:
– خب، اين جا بىتابى مكن، تو
با اين كارت ممكنه روحيه بچهها را خراب كنى!
تحمل شهادت دوستان، برايم گران
تمام مىشد و تمام فكرم با خاطراتشان پُر شده بود ولى يك لحظه نيز از جنگ و سركشى
به بچهها، غفلت نمىكردم. چرا كه احتمال پاتك دشمن را مىداديم. فرمانده گروهان،
با آن كه تمام بدنش را تير و تركش، پُر كرده بود، حاضر نبود عقب برود و در سنگر
دراز كشيده بود و فرماندهى مىكرد تا اين كه دو روز بعد او را به عقب فرستاديم.
موقعيت ما كاملاً تثبيت نشده
بود و مهمات و آذوقه به دشوارى مىرسيد، تا جايى كه مجبور بوديم حتى از جيره جنگى
اندكى كه در كولهبار شهيدانمان باقى مانده بود استفاده كنيم. دشمن هنوز شرارت
مىكرد و مخصوصاً از گاز شيميايى استفاده مىكرد… .
بالأخره پس از مدتى مقاومت و
ايثار، پيروزى و نصرت الهى را ديديم؛ پيروزى كه به يُمن “ايثار” و “شهادت” بچهها
به وجود آمده بود؛ شهيدانى كه چه معصومانه و مظلومانه در خون خود غلطيدند، شهيد
سليمانى را هيچگاه از ياد نمىبرم، تهرانى شجاعى كه با امدادگرى، كمك شايانى كرد
ولى او را ديدم كه چه باشكوه بر روى زمين افتاده است، وقتى كه نگاهش كردم، چهرهاش
رو به آسمان بود و پيشانى بند قرمزش، سيماى ملكوتىاى به او بخشيده بود و نسيم
ملايمى كه خودش را روى زمين، به اين طرف و آن طرف مىكشيد، موهايش را به نرمى به
بازى گرفته بود. نشستم و بر پيشانىاش بوسه زدم. بعد، بچههاى گردان شهيد شكوهيان را
ديدم، ناخودآگاه به ياد او افتادم، يكى از آنها مىگفت: “او به سختى مجروح شده
بود، بالاى سرش رفتيم و گفتيم: حاجآقا! ناراحت نباشيد، بچهها موفق شدند قله را
فتح كنند… حاج آقا! تو را به خدا لبخند بزنيد…”
صبح كه شد گفتيم: “حاجآقا!
وقت نماز شده. آخرين توانش را به كار برد و همان طور كه بىرمق افتاده بود، نماز
را آهسته، آهسته زير لب زمزمه كرد و هنوز نمازش تمام نشده بود و ذكر خدا بر لبانش
بود كه به شهادت رسيد.”
چهارده، پانزده روز پدافند و
عمليات در آن شرايط مشكل، به اتمام رسيد و ما به پادگان شهيد بروجردى برگشتيم.
پلاكارد درب پادگان توجهمان را جلب كرد:
“مقدم پيروزمندان عمليات
بيت المقدس 6 را گرامى مىداريم”.
با خود گفتم:
خوشا به حال آنان كه پيروز
واقعى هستند و رهيدن از پلشتيهاى منيت و غرور، و پليدى و زشتى و غرق شدن در لذّت
پاكيها را انتخاب كردهاند، خوشا به حال آنان كه پس از خاموشىشان، آفتاب افكارشان
از پس شكفتهشدن شفق شهادتشان رخ نمود. رزمندگان دلاورى كه هرگز فراموششان نخواهم
كرد و ياد حماسهها و شجاعت بىحدّشان را هيچ گاه از مخيلهام دور نخواهم داشت.
شهيدان شاهدى همچون: شكوهيان، سليمانى، فلاحتگر و … .
بدان اميد كه پيرو راه تمام به
خون نشستهگان مظلوم و شهيدان شاهد – بخصوص شهداى جنگ تحميلى – باشيم و با تمام
توان و تلاش خود، از آرمانهاى بزرگ انقلاب اسلامى، دفاع نماييم و از خدا بخواهيم
كه ما را در جوارشان جاى دهد. والسلام
سال خوش در نگاهى ديگر
سال خوش در نگاهى ديگر
سيد موسى ميرمدرس
برنامه تلويزيونى “سال خوش” كه
پيشتر در مايهاى نزديك به همين سوژه، با نام “ساعت خوش” از شبكه دوم تلويزيون پخش
مىشد، از كارهاى جنجالى آغاز سال 74 تلويزيون بود كه از جانب اهل قلم و ارباب
مطبوعات، مورد نقد و بررسى قرار گرفت.
برخى با نقد و تحليل، ضعفهاى
محتوايى و ساختارى آن را نماياندند و پارهاى به دفاع مطلق از آن پرداختند و بعضى
از موافقان هم با ترتيب دادن ويژهنامه و انجام مصاحبههاى گوناگون با بازيگران،
به تبليغ آنان پرداخته، در صدد حل مشكل تيراژ خود برآمدند!
مخالفان، عموماً بر جنبههاى
منفى و بدآموزيهاى آن، انگشت گذاشته، به صحنههايى چون پيچانيدن جوانى در قنداقه و
ادا و اطوارهاى آن چنانى و زد و خوردهاى بىمورد و شكستن اشيا و تكرار همان
سوژههاى ساعت خوش، تاخته، آن را ژانرى ديگر از شوهاى مضحك ماهوارهاى خواندند.
عدّهاى از طرفداران نيز بكلّى منكر عيب و نقص در مجموعه آن شدند و آمار بينندگانش
را نه تنها، دليل بر موفق بودن آن تلقّى كردند كه نشانه مفيد و سالم بودنش شمردند
و يكسره بر مخالفان شوريدند. البته بعضى ديگر هم با پذيرش برخى از نواقص، آن را
بهتر از برنامههاى ماهوارهاى دانستند و مدّعى شدند كه آنها با تهيه ويژهنامه،
از هجوم عدّهاى براى گرفتن امضا از بازيگران سال خوش كاستهاند و بدين ترتيب به
خوانندگانشان خط دادهاند كه بازيگران ياد شده با شومنهاى غربى فرق دارند و نبايد
از جاده اعتدال بيرون رفت!
مجموعه اين ديدگاهها، موجب شد
تا نگارنده در اين باب، تأملاتى كند و خوانندگان فرزانه را در درستى يا اشتباه
بودن آنها به داورى فرا خواند. البته مخاطبان اين قلم كسانى هستند كه از سر
خردگرايى و درست انديشى در مسايل نظر مىكنند و در تحليل هر حادثه، همه جوانب امر
را در نظر مىآورند و خويش را از كمند احساس رهانيده به وادى امن تعقل رساندهاند.
1- بسيار دور است كه كسانى به
صرف شاد بودن برنامهاى، با آن مخالفت كنند، زيرا آثار كمدينهاى قديمى سينماى مغرب
زمين، كه اتفاقاً در تلويزيون جمهورى اسلامى نيز بطور مكرّر به نمايش درآمدهاند،
مانند آثار چارلى چاپلين، لورل وهاردى، ديدى و غيره – كه ساعت و سال خوش از جهت
كمدى بودن با آنان قابل مقايسه نيستند – همواره مورد استقبال بودهاند و ديده نشده
كه كسانى از اين زاويه از در مخالفت با آنها درآيند. گذشته از آن، سريالها و
برنامههاى صدا و سيما مانند “بعله برون” و “صبح جمعه با شما” كه در مايههاى ظنز
تهيه شدهاند – با اين كه پيراسته از نقص نيستند – جزو پرطرفدارترينها هستند.
پس صرف شاد بودن برنامهاى،
دليل بر مخالفت با آن نيست و انصافاً بايد پذيرفت كه سال و ساعت خوش، آن سان كه
مدعىاند، در مقايسه با آثار مشابه ايرانى، چندان هم سرور آفرين و بهجتزا
نبودهاند!
2- از طرفى در ايام نوروز به
واسطه تعطيلات و افزايش ساعتهاى فراغت و موانع مسافرت، براى برخى، بينندگان
تلويزيون از ايام ديگر سال بيشترند و از جانب ديگر با توجه به اين كه سال خوش،
ادامه ساعت خوش بود و نه چيز جديدى، گرچه اين دو در مقايسه با برنامههاى مشابه از
روشى نو پيروى كردند، بنابراين بايد پرسيد: آيا اگر به جاى برنامه سطحى و
بىمحتواى نوروز74 كه از كانال اول پخش مىشد، مثلاً سريال كمدى “بعله برون” يا
سريال تاريخى “هزار دستان” و مجموعه سياسى “يكى از اين روزها” يا سريال “ روزى،
روزگارى” – علىرغم پارهاى نواقص – براى اولين بار، پخش مىشدند، باز هم، آمار
بينندگان برنامه ياد شده در همين حد بود؟
به علاوه بايد اذعان كرد كه
هميشه همه بينندگان يك برنامه، موافقان آن نيستند، به دليل اعلام مخالفتهاى
بينندگان همين برنامه، فىالمثل اين جانب شخصاً از عدّهاى از جوانان دختر و پسر
فاميل نظرخواهى كردم و با اين كه تقريباً همه تماشاچى بودند ولى طرفداران به مراتب
كمتر از مخالفان بودند و در نهايت همان موافقان هم علت ديدن اين برنامه را فقدان
سرگرمى جايگزين مىدانستند!
3- در تحليل پديدههاى فرهنگى
و اجتماعى، ديدگاهى راستتر مىافتد كه با در نظر گرفتن همه جوانب، به تحليل
حادثهاى بپردازد. از اين رو در يك نگرش منصفانه، برنامه مورد بحث گرچه داراى نكات
مثبتى هم بود ولى نكات منفى آن، غير قابل دفاع است و بىپروا بايد گفت، جنبههاى
منفى به مراتب افزونتر از زواياى مثبت آن است.
در مثل، اين كه چند نفر از
اعضاى خانوادهاى، هر كدام تهيه و پخت غذا را به خود نسبت دهند و با ريختن غذاها
بر سر سفره و شكستن ظروف، به جان هم بيفتند نه كمدى است، نه آموزشى و حتى نه سرگرم
كننده! ولى صحنههايى مانند به تمسخر گرفتن غرب زدگانى كه فريفته عنوان دكتراى
دكوراسيون مىشوند و برخلاف وجدان و فطرت خود به ياوههاى آن به اصطلاح متخصص
دكور، گوش جان مىسپارند، جالب بود و اتفاقاً با محتوا، و اى كاش تا پايان اين
برنامه، از اين صحنهها خلق مىشد كه حقيقتاً از مايههاى طنز (خنده نيشدار)
برخوردار بود.
همان طور كه نفى مطلق درست
نيست، دفاع مطلق هم غير منطقى است و راه درست آن است كه با استفاده از استعداد
بالقوه دست اندركاران اين برنامه، با تهيه سناريوهاى محكم و ارزشمند و كارگردانى
توانمند، بازيگران اين مجموعه در مسير درست هدايت شوند تا هم نسبت به كسانى كه
زحمتى را متحمّل مىشوند ناسپاسى نشود و هم با پيراستن و پالايش و زدودن نواقص،
برنامهاى مفيد ارائه گردد.
4- در نظام ارزشى جمهورى
اسلامى، ميزان مطلوب بودن برنامهها تنها در افزايش آمار بينندگان نيست، بلكه بايد
كوشيد تا بينندگان برنامههاى هدفمند و بامحتوا افزايش يابند و بايد توجّه داشت كه
ارائه هر كارى در صدا و سيماى جمهورى اسلامى، تداعى جواز شرعى آن نيز هست،
بنابراين استدلال به اين كه فلان برنامه هر چه باشد، از برنامههاى ماهوارهاى
بهتر است، نادرست و غير منطقى است، براى اين كه برنامههايى كه با اين هدف، ساخته
مىشوند نه تنها عطش تشنگان برنامههاى مبتذل ماهوارهاى را فرو نمىنشانند بل جمع
ديگرى را هم عملاً به وادى ابتذال خواهند كشاند.
اصولاً چرا بايد در نظامى كه
اكنون جوانان بوسنى و هرزهگوين و فلسطين اشغالى و لبنان و ساير كشورهاى دربند، با
الگو قرار دادن جوانانش، حماسههاى جاودانه مىآفرينند، در مركز آن، عدهاى اين
غرور افتخارآميز را لگدمال كنند و به خود بقبولانند كه يك ساعت از وقتشان را در
اختيار برنامههاى مبتذل ماهوارهاى يا ويديويى غير مجاز قرار دهند!
سوگمندانه بايد بر چنين
روحيهاى گريست و به جاى ايجاد عطش كاذب در اين كسان، مشفقانه راه درست را نشانشان
داد. جوانى كه بايد امثال استاد شهيد مطهرى، پرفسور حسابى و شهيد دكتر چمران،
الگوى رفتارى او باشند، امضاى فلان بازيگر درجه سوم و چهارم چه ارزشى براى او دارد
تا نشريهاى افتخار كند كه با تهيه ويژهنامه سال خوش، از ميزان مراجعه كنندگان به
بازيگران آن كاسته است!
و اصولاً چه نياز و كمبودى
برخى از جوانان ما دارند كه با كشيدن ته مانده سيگار يا نوشيدن ته شيشه نوشابه
فلان بازيگر رده چندم، افتخار كنند و يا فلان دختر مدرسهاى به عشق ديدار با چنين
كسانى، از خانه فرار كند؟ آيا تزلزل كانون خانواده و ناهنجاريهاى اجتماعى غرب،
هنوز ما را به تأمل وادار نكرده است تا تازه به فكر اين بيفتيم كه شبيه برنامههاى
ماهوارهاى آنان را در كشور اسلامىمان ارائه دهيم و فراموش كنيم در كشورى به سر
مىبريم كه از نظر فرهنگى حتّى در زمينه آثار كمدىِ مكتوب، سرآمد است.
هنر پيشهگان آمريكا و اروپا،
كه از عوامل دست اول ابتذال و نابسامانى در كشورهاى خود به شمار مىروند، خود و
خانوادههايشان نيز در اين دام بلا گرفتار آمدهاند و اخيراً در خبرها آمده بود كه
دختر “مارلون براندو” هنرپيشه معروف آمريكايى به دليل اعتياد به مواد مخدر و
افسردگى خودكشى كرد و اين در حالى است كه پسر او نيز محكوميت ده ساله زندانش را
مىگذراند!
5- عمده بينندگان برنامه سال
خوش، جوانان و نوجوانان بودند؛ يعنى كسانى كه در مرحله جستجوى مدل و اسوه هستند،
بنابراين اگر الگوهاى شايسته به آنان معرفى شوند، مىكوشند تا خود را با آنان
هماهنگ سازند و به همين ترتيب اگر الگوهاى كاذب به آنان شناسانده شوند.
از اين رو، بايد نقش تخريبى
كاراكتر بىمسؤوليتى چون “سعيد” يا سادهلوحى چون “حسنى” را جدّى گرفت!
بارى امروز دنيا، با زبان هنر
و ابزار تكنولوژى اهداف خويش را تعقيب مىكند، از اين جهت، دست اندركاران صدا و
سيما به جاى دل خوش داشتن به وضع موجود – گرچه تلاشهاى مثبتى صورت گرفته است –
عرصهاى پديد آورند تا برنامهسازان متعهد و صاحب دانش و فن، به خلق و توليد آثار
جذّاب و پرمحتوا بپردازند و پارهاى از نشريات هنرى و ورزشى نيز پيش از آن كه به
افراط و تفريط روى آورند، در اعتدال و مصلحت، انديشه نمايند و فراموش نكنند كه
مطبوعات، آينه فرهنگى جامعهاند و معمولاً ارباب قلم جزو فرهيختگان و فرزانگان هر
جامعهاى به شمار مىروند، از اين رو غالباً تأمل در نقد و تحليلهاى آنان رهيافتى
بر داورى درست درباره پديدههاست.
جوانان به مقتضاى فقدان تجربه،
چه بسا چيزهايى را مفيد بپندارند در حالى كه به زيان آنهاست و اى بسا امورى را
ناخوش دارند كه به مصلحت آنهاست، وظيفه هنرمندان و نويسندگان ارائه طريق و نشان
دادن جهات امور به آنهاست، نه سوء استفاده از نياز طبيعى آنان و تشويق و كشاندشان
به كژ راههها.
“والسلام على من اتبع الهدى”
واكنش در برابر رفتارهاى غيراخلاقى
واكنش در برابر رفتارهاى
غيراخلاقى
(ظرافتهاى امر به معروف و نهى
از منكر)
آية الله محمد تقى مصباح
يزدى
بخش ديگرى از مسائل اخلاقى بر
محور عكسالعمل انسان در مقابل رفتارهاى غيراخلاقى ديگران است. رفتار غيراخلاقى و
كارهاى ضد ارزشى كه از افراد سر مىزند، با توجّه به وسعت مفهوم اخلاق و قلمرو
رفتارهاى اخلاقى كه در بحثهاى گذشته اشاره كرديم، به صورتهاى مختلفى قابل تقسيم
است: گاهى رفتار غير اخلاقىِ كسى بر خلاف وظيفه او نسبت به خداى متعال است؛ مثلاً
نماز نمىخواند يا روزه نمىگيرد يا حجّ واجبش را انجام نمىدهد و ساير چيزهايى كه
فقط بين او و خدا مطرح است، و گاهى مربوط به خود شخص است، گو اين كه نهايتاً با
خدا ارتباط پيدا مىكند. و يك وقت در رابطه با ديگران است؛ يعنى رفتار غيراخلاقى
موجب تضييع حقّى از ديگران مىشود. اين گونه رفتارها هم دو دسته است:
1- حق يك يا چند نفر از افراد
جامعه را تضييع كند.
2- حق كل جامعه را تضييع كند و
كارى به زيان نظام جامعه انجام دهد؛ مثلاً، وقتى مالى را از ديگرى غصب مىكند و
گاهى توطئهاى عليه نظام جامعه انجام مىدهد، و همه اينها باز ممكن است به دو صورت
انجام بگيرد: مخفيانه و آشكار.
در هنگام تضييع حقوق خدا و يا
حقوق شخصى
اما آن جايى كه كسى رفتار
غيراخلاقى در رابطه با خدا و يا در رابطه با شخص خودش داشته باشد و اين كار هم
مخفيانه انجام بگيرد در اين جا دو ارزش در مقابل هم قرار مىگيرد و عملاً تضادى
حاصل مىشود؛ يعنى از يك طرف، ما مىدانيم كه اجمالاً نسبت به رفتار ديگران نبايد
بىتفاوت باشيم و افراد در نظام اسلامى موظّفند كه نسبت به عمل ديگران كم و بيش
نظارتها و عكسالعملهايى داشته باشند؛ يعنى همان چيزهايى كه در لزوم ارشاد و دعوت
به خير و تواصى به حق و امر به معروف و نهى از منكر مطرح است و بايد سعى كرد كه
خطاكار را از كار زشت بازداشت، و از طرف ديگر، چون كار پنهانى است و نمىخواهد كسى
مطلع بشود رعايت كرامت انسان و حفظ عِرْض و آبروى او اقتضا مىكند كه به رويش
نياورند، چون خداى متعال راضى نيست كه بندهاى، هر چند گنهكار، آبرويش ريخته شود.
پس از يك سو، حفظ آبرو و حيثيت آن شخص لازم است و نبايد رازش را كشف كرد و آبرويش
را ريخت، و از سوى ديگر مىبايست او را معالجه كرد.
در صورتى كه بتوان بين اين دو
ارزش جمع كرد؛ يعنى كارى كرد كه خطاكار، متنبه بشود و دست از كار زشتش بردارد بدون
اين كه آبرويش، حتى نزد شخص ارشاد كننده بريزد در اين صورت، اشكالى پيش نمىآيد.
چنان كه اگر بتوان او را راهنمايى كرد كه كتابى بخواند، از موعظهاى استفاده كند،
يا خودش كلياتى را برايش مطرح نمايد، و بدون اين كه به او بگويد من مىدانم كه تو
مرتكب كار زشتى هستى زيانها و عواقب آن كار را برايش بيان كند هم آبرويش نريزد و
هم متنبه بشود. ولى غالباً اين كار ميسّر نمىشود و در بسيارى از موارد هست كه اگر
انسان بخواهد طرف را ارشاد بكند خواه ناخواه متوجه مىشود كه او از گناهش اطلاع
دارد. بدون شك نبايد كارى كرد كه شخص ثالثى از اين جريان مطلع بشود و كسى كه گناه
محرمانهاى انجام داده نبايد سرّش را نزد ديگران فاش كرد اما سؤال اين است كه آيا
سزاوارتر است اظهار كند كه من اطلاع دارم از اين گناهى كه مرتكب شدهاى؟ يا سخنى
بگويد كه طرف بفهمد كه رازش نزد او فاش شده است؟ در صورتى كه راه اصلاح او منحصر
به چنين گفتار و رفتارى باشد مصلحت نجات او مقدّم است چون خودش در واقع اطلاع پيدا
كرده است و نزد شخص ثالثى هم راز او را كشف نمىكند و اگر بكلّى سخنى نگويد شخص
گناهكار به گناه خودش ادامه مىدهد و موجب هلاكش مىشود، در اين جا بايد او را از
مهلكهاى كه در شرف وقوع در آن است نجات داد ولى بايد دقت كرد هر قدر ممكن است
آبرويش حفظ بشود و موجبات شرمسارى و رسوايى او فراهم نگردد.
اينها ظرافتهايى است كه بايد
در مقام عمل به آن توجه داشته باشيم مبادا موقعى كه مىخواهيم كسى را ارشاد كنيم
خودمان مرتكب گناهى بشويم.
× در هنگام تضييع حقوق
افراد جامعه
اما آن جايى كه مربوط به حقوق
ديگران مىشود، اگر مربوط به حق يك يا چند فرد باشد يك حكمى دارد و در صورتى كه
مربوط به حق كل جامعه و نظام جامعه باشد حكم ديگرى. كسى اختلاس كرده و از فرد يا
افرادى مالى را مخفيانه غصب كرده است درباره چنين شخصى با چند مسأله، مواجه هستيم
اموال كسانى مورد تجاوز قرار گرفته در حالى كه خودشان هم متوجه نيستند ما چگونه مىتوانيم
عمل كنيم و لااقل جلو تكرارش را بگيريم؟
مسأله ديگر درباره شخص مرتكب
است كه چگونه بايد با او برخورد كرد؟ تأمين حقوق ديگران گاهى به اين صورت ميسّر
است كه انسان بدون اين كه به محاكم مراجعه كند و ديگران را در جريان قرار بدهد،
مىتواند اموال يا حقوق تضييع شده را استيفا كند؛ مثلاً مال مغصوب در اختيار شخص
ثالثى است و او قدرت دارد كه آن را به صاحبش برگرداند در اين جا اشكالى پيش
نمىآيد، زيرا مىداند كه اين مال غصبى است و صاحبش را هم مىشناسد و رساندن به او
هم هيچ اشكالى را ايجاد نمىكند؛ نه باعث اين مىشود كه آبروى غصب كننده ريخته
بشود، و نه مفسده ديگرى را ايجاد مىكند، اين كار را حتماً بايد كرد.
اما هنگامى كه انسان مىبيند
كه كسى اختلاس يا دزدى مىكند يا كارهاى منافى با عفت مرتكب مىشود چه بايد كرد؟
شايد ابتدا به ذهن برسد كه خوب است افشاگرى كند و طرف را معرفى كند و به مجازات
برساند. البته در اين كه فىالجمله مىتوان چنين كارى را انجام داد، شكى نيست؛
يعنى به محاكم و به مقامات صلاحيتدار اطلاع داد تا او را مجازات كنند، مثلاً
كسانى شاهد انجام عملى باشند و نزد قاضى شهادت بدهند و قاضى حكم بكند و حدّ بر او
جارى نمايد، ولى از تربيت اسلامى و دستورالعملهايى كه در اين زمينه هست استفاده
مىشود كه اين كار مطلقا مطلوب نيست؛ يعنى چنين نيست كه هر كس اطلاع پيدا كرد از
اين كه ديگرى مرتكب كبيرهاى شده يا به حقوق ديگران تجاوز كرده خوب است كه برود
شهادت بدهد و او را به مجازات برساند بلكه مىبينيم در بعضى از موارد طورى است كه
اين كار موجب مجازات براى خود شاهد مىشود؛ مثلاً اگر سه نفر عادل ببينند عمل
زنايى انجام گرفته و بروند شهادت بدهند و شاهد چهارمى نباشد بر هر سه نفر ايشان حد
جارى مىشود. از اين دستور اسلام مىتوان استفاده كرد كه اسلام راضى نيست به اين
كه زود اسرار مردم فاش بشود البته بايد جلو مفاسد گرفته بشود اما به ترتيبى كه خود
اسلام مقرر كرده است. از اين دستور اسلام استفاده مىشود كه چهار نفر بودند و
رفتند شهادت دادند اشكالى ندارد، اما اگر كمتر بودند نبايد اين كار را بكنند اگر
سه نفر از ارتكاب چنين كارى مطلع شدند هر سه بايد كتمان كنند.
اما نسبت به شخص ذىحق؛ مثلاً
شوهر زن زناكار، يا كسى كه مال از او اختلاس شده، آيا مىبايست به شوهر اطلاع دهند
يا به صاحب مال بگويند كه فلانى مال تو را دزديده است يا نه؟ بدون شك اگر استيفاى
حق متوقف بر اينها نباشد چنين كارى را نبايد كرد تا بىجهت راز مسلمانى فاش نشود
اما اگر استيفاى حق متوقف بر اين باشد و جز اين راهى نداشته باشد در اين جا گفتن
به او اشكالى ندارد، اما آيا واجب است براى اين كه مالش از بين نرود ما به او
بگوييم كه فلان كس مال تو را برداشته است؟ ظاهراً دليلى بر لزوم اين كار نداشته
باشيم مگر اين كه سكوت در اين موارد موجب شيوع فساد شود و به هر حال، حل اين مسائل
به عهده فقه است.
و اما نسبت به خود شخصى كه
مرتكب گناهى مىشود وظيفه داريم كه او را ارشاد كنيم. در اين جاست كه اگر رازش
افشا نشده ما حتى نبايد به روى خودش هم بياوريم كه ما مىدانيم تو مرتكب گناه
شدهاى؛ عيناً مثل همان مسأله اولى است و پيچيدگى مسأله دوم به خاطر اين است كه
جهات مختلفى دارد: يكى كيفيت ارشاد آن شخص و بازداشتن او از گناهى كه مرتكب شده و
اصلاح اين مرض نفسانى كه پيدا كرده است و در اين جهت با صورت اول، مشترك است، و
يكى حيثيت استيفاى حق ديگران است كه چگونه بايد استيفا كرد، و يكى ديگر اين كه آيا
بايد كارى كرد كه به مجازات برسد يا نه؟ و گفتيم در يك صورت هست كه بايد اين كار
را كرد و آن صورتى است كه اگر كارش افشا نشود به مجازات نرسد يقين داريم كه اين
كار را تكرار خواهد كرد و موجب يك مفسده اجتماعى بزرگ مىشود.
و اما در صورتى كه گناه علاوه
بر اين كه موجب شقاوت و هلاكت معنوى گناهكار مىشود به ضرر نظام جامعه هم باشد؛
يعنى ضررش تنها منحصر به يك فرد و دو فرد نباشد بلكه اساس اجتماع صالح اسلامى را
به هم مىزند در اين جاست كه حتماً مىبايست به هر قيمتى باشد جلوگيرى كرد و حتّى
در اين مورد است كه تجسس هم فىالجمله جايز است، زيرا در جايى كه احتمال داده شود
كه كسانى مىخواهند عليه نظام جامعه توطئه كنند حتى به احتمالش هم مىبايست ترتيب
اثر داد؛ يعنى در مقام تحقيق برآمد چه رسد به اين كه علم داشته باشيم به اين كه
كسانى در صدد چنين كارى هستند. البته تأكيد مىكنم كه جواز تجسس بستگى به نظر حاكم
و ولىّ امر دارد و بايد به دستور او انجام بگيرد و الاّ تجسس ابتدايى از كار
مؤمنين جايز نيست و قرآن كريم صريحاً نهى فرموده است: “و لاتجسسوا” و در مواردى كه
حاكم به خاطر مصالح كل نظام لازم مىداند كه اين كار انجام بگيرد استثنايى است كه
به دليل عقلى و نقلى ثابت مىشود. اين يك بخش از مسائل اخلاقى است كه فهرستوار
گفته شد و مىبايست در اطراف فروع و جزئياتش دقّت فقهى كافى بشود.
× انگيزههاى امر به معروف
و نهى از منكر
نكتهاى كه اصولاً درباره هر
نوع ارشاد و امر به معروف و امثال اينها مطرح مىشود اين است كه گاهى در اثر
هواهاى نفسانى و وسوسههاى شيطانى اين كارها درست انجام نمىگيرد؛ مثلاً كسى كينه
يا كدورتى با شخص ديگرى دارد و مىخواهد آبرويش را به بهانه امر به معروف و نهى از
منكر بريزد، با همين انگيزه در مقابل مردم سرّ او را فاش مىكند يا با او برخورد
تندى مىكند و اسمش را مىگذارد امر به معروف يا نهى از منكر. گاهى نيز هواى نفس
به صورت خفىترى تأثير مىكند و مثلاً محرمانه با طرف صحبت مىكند اما اين صحبت
كردنش به اصطلاح “اصل مثبت” است؛ يعنى مىخواهد به او بگويد كه من از تو بهترم و
مىخواهد شخصيتش را در مقابل خودش خُرد كند. در واقع مىخواهد به او بگويد كه من
اطلاع دارم از اين كه تو مرتكب فلان گناهى مىشوى و گاهى در لفافه و گاهى صريحاً
به طرف مىفهماند كه من از گناه تو اطلاع دارم. چنين برخوردى كمترين ضررش اين است
كه آن فايدهاى را كه بايد خود شخص از امر به معروف ببرد نخواهد برد، زيرا هر ارزش
اخلاقى تابع نيّت است و اگر در عمل خيرى نيّت انسان فاسد باشد اين عمل براى او هيچ
فايدهاى ندارد هر چند حسن فعلى داشته باشد اما براى فاعل هيچ نتيجهاى را در بر
نخواهد داشت. به علاوه ممكن است موجب گناهى براى ارشاد كننده شود كه آبروى مؤمنى
را مىبرد يا او را خجل و شرمسار مىكند.
اين است كه بايد دقت كنيم در
موارد امر به معروف و نهى از منكر و توجه به انگيزه خودمان داشته باشيم و نيّتمان
را خالص كنيم و برخوردمان با اشخصاصى كه مرتكب گناه مىشوند برخورد طبيب و پرستار
دلسوز با مريض باشد و سعى كنيم كه او معالجه بشود نه اين كه بخواهيم از او انتقام
بگيريم و ناراحتى خودمان را فرو بنشانيم. بايد سعى كنيم راهى را انتخاب كنيم كه
آبروى طرف كمتر ريخته شود هرچند به اين اندازه كه او بفهمد ما از گناهش اطلاع پيدا
كردهايم و در رفتار و گفتارمان بايد نيّتمان خالص باشد تا خودمان هم از اين امر
به معروف و نهى از منكر استفاده كنيم.
متأسفانه در خيلى از موارد نه شرايط
شرعى امر به معروف و نهى از منكر رعايت مىشود و نه اخلاص نيّت وجود دارد و شخص
خيال مىكند كه خيلى هنر كرده و يك وظيفه واجبى را انجام داده است، در صورتى كه چه
بسا به جاى اصلاح، افساد كرده و بيشتر طرف را لجوج كرده و باعث اين شده كه بر كارش
اصرار بورزد. و اگر آبرويش در اجتماع ريخته مىشود مرتكب گناهى هم شده است.
× يك نمونه آموزنده
از كسانى كه داراى مراتبى از
تقوا و فضيلت بودهاند مطالبى نقل شده كه در مقام امر به معروف و نهى از منكر
آموزنده است. از مرحوم ميرزاى شيرازى – رضوان الله عليه – نقل شده كه در يك مجلسى
شخصى منبر رفته بود و روايتى يا مرثيهاى خوانده بود كه سند صحيحى نداشته است
مرحوم ميرزا هم در آن مجلس حضور داشتند ولى چيزى نفرمودند بعد يكى از دوستان به
ايشان اعتراض كرد كه چرا نهى از منكر نكرديد؟ ايشان فرموده بود كه حفظ آبروى
مسلمان از اين نهى از منكر فورى لازمتر است من مىتوانستم در خفا هم به او بگويم
كه شما اين مطلبى كه گفتيد درست نيست و لزومى نداشت كه جلو مردم آبرويش را بريزم.
به هر حال راه تقوا راه باريكى است و بايد توجه داشت كه انسان گول هواى نفسانى را
نخورد.
البته از آن طرف هم بايد مواظب
باشيم كه احتياط كردن در اين مسائل موجب ترك امر به معروف و نهى از منكر نشود؛
مثلاً بگوييم من مىترسم قصدم خالص نباشد پس چيزى نمىگويم! مبادا چنين وسوسهها
يا هواى نفس ديگرى انسان را از انجام وظايف واجب باز بدارد؛ مثلاً ترس از اين كه
نهى از منكر، موجب كم شدن محبوبيتش نزد شخص بزهكار بشود و يا جلو بعضى از منافع
مادى او را بگيرد. مبادا چنين هواهاى نفسانى ناخود آگاه موجب ترك امر به معروف يا
نهى از منكر شود! اين است كه بايد بين اين دو طرف افراط و تفريط و بين اين مهالك
مختلفى كه براى نفس هست انسان دائماً متوجه خودش باشد و انگيزههاى خودش را بسنجد
و ببيند چه انگيزهاى موجب حركتش يا گفتارش يا كردارش مىشود.
× در هنگام تضييع حقوق
فردى
آنچه گفته شد بخشى از مسائلى
است كه درباره عكس العمل در مقابل رفتارهاى غيراخلاقى مجرمان نسبت به ديگران مطرح
مىشود. يك بخش ديگر كه از يك جهت اهميت بيشترى دارد درباره عكسالعمل شخص در
مقابل رفتار غير اخلاقى مجرمان، نسبت به خود اوست؛ مثلاً كسى مىخواهد مالى را از
انسان غصب كند يا مىخواهد آبرويش را بريزد يا خداى نكرده به ناموسش تجاوز كند و
چيزهايى از اين قبيل، در مقابل چنين كسى چه بايد كرد؟ اين گونه عكسالعمل هم دو
صورت كلى دارد: يك وقت كسى درصدد تجاوز برآمده ولى هنوز مرتكب عملى نشده و شخص
بايد از خودش دفاع كند و نگذارد كه حقش از بين برود، و گاهى حقّى را تضييع كرده و
شخص مىخواهد حق خودش را پس بگيرد يا مىخواهد قصاص بكند يا متجاوز را به مجازات
برساند. اجمالاً انظلام و زير بار ظلم و ستم رفتن از نظر اسلام مذموم است اما
كيفيت برخورد و تعيين دقايق رفتار احتياج به تحقيق دارد.
از بيانات پيغمبر اكرم و ائمه
اطهار – سلام اللّه عليهم اجمعين – استفاده مىشود كه دفاع كردن مطلوب است و حتى
در روايات داريم كه اگر كسى در مقام دفاع از مال خودش كشته بشود اجر شهيد دارد: “مَنْ
قُتِلَ دُونَ مَظْلمته فَهُوَ شَهيد” و اگر كسى مىخواهد تجاوز به ناموس شخص بكند
حتى كشتن او جايز است و قدر متيقّن در صورتى كه جز با كشتن او نمىتوان جلوى تجاوز
را گرفت كشتنش جايز است. اينها كم و بيش در فقه ما مسلّم است.
× عفو يا قصاص؟
سؤالى كه ممكن است در اين جا
مطرح شود اين است كه: نسبت به حقوق عرضى و به اصطلاح آنچه مربوط به شخصيت انسان
مىشود مانند توهين كردن و آبروريزى كردن و چيزهايى از اين قبيل چه بايد كرد؟ در
اين موارد هم جلوگيرى از تضييع حق اشكالى ندارد، اما آيا مطلوبيت هم دارد يا نه؟
و همين طور كسى كه مرتكب گناهى
شده و حقّى را از انسان سلب كرده آيا بهتر اين است كه چشم پوشى كند يا اين كه در
مقام قصاص برآيد و حقش را استيفا كند – هر چند با زور – ؟ و آيا بايد خودش
مستقيماً درصدد گرفتن حقش برآيد يا بايد به محاكم و مراجع صلاحيتدار مراجعه كند؟
مواردى هست كه اگر هر كسى بخواهد مستقيماً در مقام دفاع برآيد و حق خودش را از
ديگرى بازستاند موجب اين مىشود كه سوء استفادههايى بشود و مفاسدى در اجتماع پيش
بيايد؛ يعنى هر كس بتواند به بهانه اين كه فلان كس مىخواست به من ظلم بكند او را
بزند يا بكشد يا به بهانه اين كه به من توهين كرده او را به باد فحش و اهانت بگيرد
و يا اين كه اموالش را بگيرد به بهانه اين كه اموال مرا برده و من قصاص كردم. در
اين گونه موارد كه قصاص شخصى موجب هرج و مرج و اختلال نظام مىشود بايد به مراجع
قانونى مراجعه كرد و يكى از دلايل لزوم حكومت همين است كه در اين مورد اگر افراد
خودشان بخواهند مستقيماً اقدام بكنند موجب هرج و مرج مىشود و براى جلوگيرى از هرج
و مرج بايد مراجع قانونى و دستگاه دولتى وجود داشته باشد.
اما در مواردى كه موجب هرج و
مرج نمىشود آيا از نظر اخلاقى بهتر اين است كه شخص حق خودش را بگيرد يا چشمپوشى
كند؟ همه نظامهاى اخلاقى مىپذيرند كه عفو و اغماض مطلوب است اما درباره مواردش و
مقدار مطلوبيتش اختلافاتى دارند. اين سؤال در نظام اخلاقى اسلام هم مطرح است كه در
كجا بايد عفو كرد و در كجا انتقام گرفت؟ از يك طرف، گذشت كردن شايد نوعى انظلام
باشد اگر بنا باشد كه هر كسى ظلم مىكند او را ببخشند به حسب كلامى كه از حضرت
عيسىعليه السلام نقل شده اگر كسى به صورت تو سيلى زد آن طرف صورتت را هم بگير كه
سيلى بزند، آيا چنين چيزى مطلوب است؟ يا اگر كسى مالت را برد يك چيز ديگر هم به او
ببخش. آيا در اسلام چنين چيزى داريم يا مطلقا هر كسى مرتكب جرمى نسبت به انسان شد
بايد در مقام انتقام برآيد و بايد قصاص و مقابله به مثل كند؟ اينجاست كه احتياج
به دقت بيشترى است و براى اين كه اين مسائل تا حدى روشن بشود به آياتى كه در اين
زمينه هست و كم و بيش به مباحث قبلى هم مربوط مىشود مراجعه مىكنيم.
× عفو يا قصاص در قرآن
خداوند متعال در آيه 41 سوره
شورى مىفرمايد: “و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من سبيل × انما السبيل على
الذين يظلمون الناس و يبغون فى الارض بغيرالحق اولئك لهم عذاب اليم” و در آيه بعد
بلافاصله مىفرمايد: “و لمن صبر و غفر انّ ذلك لمن عزم الامور”.
از آيه اول اجمالاً جواز
دادخواهى و دفاع استفاده مىشود كه اگر كسى مظلوم واقع شد و براى رفع ظلم قيام كرد
و از ديگران كمك طلبيد اشكالى ندارد: “و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من
سبيل” چنين كسانى محكوم نيستند و راه براى ايشان باز است. “انما السبيل على الّذين
يظلمون الناس” آن كسى كه ابتدا به كسى ظلم مىكند او محكوم است. “انما السبيل على
الذين يظلمون الناس و يبغون فى الارض بغيرالحق اولئك لهم عذاب اليم” اما همين شخصى
كه مىتواند حق خودش را بگيرد و به ظالم حمله كند و قصاص نمايد “و لمن صبر و غفر
انّ ذلك لمن عزم الامور” در چنين موردى اگر كسى صبر بكند و تحمل بكند و مجرم را
ببخشد اين از كارهاى خيلى مهم است.
از اين آيه شريفه اجمالاً
استفاده مىشود كه عفو و گذشت از كسانى كه ظلم و تجاوز مىكنند فىالجمله مطلوب
است بلكه اطلاقش اقتضا مىكند كه هميشه مطلوب است. پس بايد آيات و دليلهاى ديگر را
ببينيم، كه آيا اين عفو مطلقا مطلوب است يا اين كه استثنا هم دارد؟ ولى به هر حال
استفاده مىشود كه با اين كه حق دارد طرف را مؤاخذه بكند و حقش را از او بگيرد اما
بخشيدن او مطلوبتر است و ارزش فوق العاده اخلاقى دارد.
در آيه 148 سوره نساء
مىفرمايد: “لايحب الله الجهر بالسّوء من القول الاّ من ظلم و كان اللّه سميعاً
عليما” اگر كسى داد بزند و به مردم بد بگويد كار بدى كرده و خدا چنين كارى را دوست
نمىدارد، خدا نمىخواهد كه كسى به ديگران بىاحترامى بكند مگر اين كه مظلوم باشد
و براى رفع ظلمش چارهاى جز اين نداشته باشد. خدا نمىخواهد كه همه انسانها توسرى
خور باشند و هر كس به سرشان زد هيچ نگويند. مواردى هست كه داد زدن و كمك خواستن از
ديگران اشكالى ندارد. از اين آيه مثل آيه اول از سه آيهاى كه از سوره شورى نقل
كرديم فقط جواز اين كار استفاده مىشود اما مطلوبيت و ارزش اخلاقى استفاده نمىشود
همين اندازه استفاده مىشود كه ارزش منفى ندارد. آيات 178 و 179 سوره بقره درباره
قصاص است كه با “كتب عليكم القصاص” شروع شده است. چه بسا ابتدا كسى توهّم كند كه
تعبير “كتب عليكم القصاص” دلالت مىكند بر اين كه قصاص ارزش لازم الاستيفايى دارد
نظير “كتب عليكم الصيام” و مانند آن. ولى در ذيل آيه مىفرمايد: “فمن عفى له من
اخيه شىء فاتباع بالمعروف و اداء اليه باحسان” پس معلوم مىشود كه آيه در مقام
اين است كه اگر كسى خواست قصاص بكند بايد تأمين بشود و لازم است بر مؤمنين كه آن
را بپذيرند يا بر دستگاه حكومت لازم است كه آن را اجرا بكنند اما معنايش اين نيست
كه حتماً بايد قصاص كرد؛ به عبارت ديگر، “كتب” دلالت بر وجوب اجراى قصاص دارد در
صورتى كه ذى حق مطالبه قصاص بكند.
در آيه 126 سوره نحل
مىفرمايد: “و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خير للصابرين”
اگر خواستيد مجرم را عقاب و مجازات كنيد به همان اندازهاى كه مرتكب جرم شده شما
هم نسبت به او اجراى عقوبت كنيد: “فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خير
للصابرين” اما اگر صبر كنيد و عقاب نكنيد براى صابرين بهتراست. اين هم از جمله
آياتى است كه دلالت مىكند بر اين كه عفو و ترك عقوبت مطلوب است و ارزش بيشترى
دارد نه اين كه لزوماً بايد هر كسى را كه مرتكب گناهى مىشود معاقبه و مجازات كرد.
ادامه دارد
محكم و متشابه در قرآن
محكم و متشابه در قرآن
قسمت اول
آية الله محمدهادى معرفت
× حقيقت اِحكام و تشابه
“اِحكام” همان استوار كردن
است. كلام را زمانى محكم مىگويند كه دلالت آن روشن باشد به گونهاى كه معانى ديگر
احتمال نرود. اِحكام از “حَكَم” گرفته شده و به معناى منع و بازداشتن است. بدين
جهت به دهانه اسب (لگام) “حَكَمَةُ اللِّجام” گويند، زيرا از هرگونه سركشى آن
جلوگيرى مىكند.
ابن فارس مىگويد: إِحكام
الكلام؛ يعنى سخن استوار و رسا گفتن. و بسيارى از آيات تشريع و مواعظ و آداب همين
گونه است.
تشابه از “تشابه الوجوه” گرفته
شده است؛ يعنى همانند بودن بعضى از وجوه با بعضى ديگر، به گونهاى كه معانى ديگر
نيز احتمال برود. و از همين رو در حقيقت مراد نوعى پوشيدگى وجود دارد؛ مانند: “انّ
البَقَر تَشابَه علينا؛1 همانا ]چگونگى[ اين ماده گاو بر ما مشتبه شده است.” گاوى
كه دستور ذبح آن صادر شده، لابد داراى ويژگى خاصى است كه بر اثر همانند بودن
گاوها، مورد دستور، پوشيده مانده است.
راغب اصفهانى گويد: محكم، آن
سخنى است كه شبهه بر آن عارض نگردد، نه از لفظ و نه از معنا و متشابه سخنى است كه
ظاهر لفظ، نارسا به مراد است.
اين تعريف عمومى متشابه است، و
از همين رو، گاهى با مبهم كه تفسير، ابهام آن را برمىدارد، يكى مىشود، چرا كه
متشابه نيز احتياج به تأويل دارد؛ مثل بسيارى از آيات خلقت و تقدير و صفات و
افعال.
بنابراين، متشابه – در اصطلاح
قرآنى – لفظى است كه محتمل وجوهى از معانى بوده و جايگاه شك و شبهه است. و از همين
رو همان گونه كه صلاحيت تأويل را به گونه صحيح داراست صلاحيت تأويل به گونه فاسد
را نيز داراست. و به خاطر اين احتمال، كسانى كه اهلِ كجى و فسادند، بدين آيات طمع
مىورزند، زيرا در پى آشوبگرى بوده و خواهان تأويل آن بر وفق مراد فاسدشان هستند.
× نسبت متشابه و مبهم
به حسب اصطلاح فنى، بين متشابه
و مبهم نسبت عموم و خصوص من وجه برقرار است و لذا بين آندو فرقى وجود دارد؛ آيهاى
كه از ناحيهاى متشابه است ممكن است از ناحيه ديگر مبهم باشد؛ مثل اين آيه:
“فَمَنْ يُرِدِ اللَّه أَنْ
يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلامِ، وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ
يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقَاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِى السَّماءِ؛2 پس كسى
را كه خدا بخواهد هدايت نمايد، دلش را براى ]پذيرشِ[ اسلام مىگشايد، و هر كه را
بخواهد گمراه كند دلش را تنگ و بسته مىگرداند، چنان كه گويى به زحمت در آسمان،
بالا مىرود.”
اين آيه، از آيات متشابه بوده،
و درجهاى از ابهام در آن وجود دارد. تشابه آن از اين جهت است كه “إِضلال” را به
خداوند نسبت داده است و ابهام آن از چگونگى حصول اين فراخ و تنگى سينه است و اين
كه فردى كه دلش تنگ و بسته گرديده، چگونه به كسى كه مىخواهد به زحمت در آسمان
بالا رود، تشبيه شده است؟ البته جواب اين سؤالات به تفصيل خواهد آمد.
گاهى تشابه در ظاهرِ لفظ، مبهم
نيست ولى تشابه از ناحيه والا بودن معناست و بلندى سطح معنا به واسطه ذات است و از
همين جهت با اين كه اين گونه آيات در ابهام معنوى غوطهورند علماى عامّه گمان
كردهاند كه نسبت به عوام دلالت آنها واضح است؛ مثل آيه: “الرحمن على العرش
استوى؛3 خداى رحمان كه بر عرش استيلا دارد.”
عامّه از اين آيه اين گونه
فهميدهاند كه: خداوند داراى كرسى (صندلى) است كه بر آن نشسته است و در مدلول
ظاهرى آن چيزى را شرط نكردهاند.
و يا آيه “يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلىَ السُّجُودِ
فَلا يَسْتطيعُونَ؛4 روزى كه دامن از ساق برگرفته شود ]و كار بر كافران دشوار شود[ و آنها به سجده فرا خوانده شوند و در خود توانايى نيابند.”
ذهنهاى ساده از اين آيه اين
گونه فهميدهاند كه خداوند، ساقش را مىگشايد و كفّار را دعوت به سجده در مقابلش
مىكند، همان گونه كه از ظاهر لفظ فهميده مىشود.
و گاهى آيه مبهم، از متشابهات
نيست؛ پس، اين آيه مبهم، به تفسير بيشتر از تأويل نيازمند است؛ مثل “و علّم آدم
الاسماء كلَّها ثم عرضهم على الملائكة فقال أنبؤنى بأسماء هؤلاء؛5 و ]خدا[ همه
]معانى[ نامها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: “اگرراست
مىگوييد از اسامى اينها به من خبر دهيد.”
اين آيه شديداً به تفسير نياز
دارد تا برخى از سؤالهايى كه ابهام در ظاهر آيه ايجاد كرده است، جواب گويد:
اوّلاً: اين تعليم كه خداوند
به آن مباهات مىكند، چگونه محقّق شده است؟
ثانياً: آن اسما چه چيزى بودند
كه يك بار ضمير مؤنث به آن برگشته و بار ديگر جمع مذكّر؟
ثالثاً: چگونه ملائكه به اين مباهات
تسليم شدند و به عجز خود تا قيامت، اعتراف كردند؟
در اين هنگام، بين ابهام و
تشابه، تلازم كلّى وجود ندارد. بنابراين موارد نياز به تفسير بايد از موارد
نيازمند به تأويل جدا گردد. پس تفسير برگرفتن نقاب از لفظِ مشكل (مبهم) است – چه
لفظ، متشابه باشد و چه نباشد – ولى تأويل، رجوع دادن كلام به يكى از احتمالات
عقلايى است ولو اين كه در ظاهر مدلول آن واضح باشد.
× عوامل تشابه و ابهام
براى اين كه فرق بين متشابه و
مبهم روشن شود، عوامل تشابهى كه از عوامل ابهام اختلاف كامل دارند ذكر مىكنيم.
فرق بين تشابه و ابهام آيه به
عوامل اختلاف اين دو برمىگردد، چون از اهمّ عوامل تشابه به دقيق بودن معنا و بالا
بودن سطح معنا از سطح عمومى مردم است. افزون بر اين، دقيق بودن تعبير و استوارى در
اداست، همان گونه كه در قول خداوند متعال است:
“و ما رميت إذ رميت ولكنّ
اللّه رمى؛6 و چون ]ريگ به سوى آنان[
افكندى، تو نيفكندى، بلكه خدا افكند.”
لطافت اين تعبيرِ ظريف، پوشيده
نيست؛ اين مفهوم از دقيقترين مفاهيم اسلامى در “امر بين الامرين” (نه جبر و نه
تفويض) است. و از اين جهت است كه درك حقيقت اصلى آن، براى غالب مردم پوشيده مانده
است. البته راسخين در علم از اين امر مستثنى هستند؛ افرادى كه دشوارى راهها به فضل
كوششهايشان سهل و آسان گرديده است.
و از اين قبيل است؛ اين آيه
مباركه: “أللّه نورالسّموات و الأرض؛7 خداوند نور آسمانها و زمين است.”
در اين آيه ذات مقدّس خداوند
به نور تشبيه شده است و اين دقيقترين تعبيرى است كه ذات مقدس را به فهم عموم مردم
نزديك مىكند، چون اگر براى عموم مردم گفته مىشد: خداوند ماهيت ندارد، جسم هم
نيست، خواصّ جسم را هم ندارد، قانع نمىشدند، ولى خداوند نور است، قانع مىشدند.
در حالى كه جواب صحيح را راسخون در علم مىدانند، زيرا همان گونه كه نور – در
محسوس – ذاتاً قابل ادراك نيست و حسّ شدنش به خاطر روشنايى دادنش به اشيا است،
همانطور است وجود خداوند متعال – در غير محسوس – كه درك نمىگردد و ادراك آن
بواسطه افاضه وجودى است كه به موجودات مىدهد. پس خداوند تبارك و تعالى از لابه
لاى هر موجودى تجلّى مىكند و ذاتاً درك نمىشود مثل نورى است كه سبب ادراك اشياست
ولى چشمها از ادراك ذاتى آن عاجزند.8
امّا عوامل ابهامى كه احتياج
به تفسير دارد به جهاتى ديگر برمىگردد:
1- غريب و نامأنوس بودن كلمه
از انس عمومى مردم: چون برخى از كلمات اختصاص به قبايل خاصى داشت و قرآن آمده بود
تا به زبان عربى واحدى سخن بگويد، بنابراين تمامى لغات عرب را استعمال مىكرد. از
اين قبيل است كلمه “صلدا” كه به معناى “نقيّاً” (پاكيزه) در لغت طايفه “بنى هذيل”
است. و “املاق” به معناى جوع (گرسنگى) در لغت “بنىلحم”. و “منسأة” به معناى “عصا”
در لغت قبيله “حضرموت”. و “ودق” به معناى “مطر” (باران) در لغت “جهرم”. و “بسَّت”
به معناى “تَفَتّتت” در لغت “كنده” و لغاتى كه در كتابهاى “غريب القرآن” تدوين شده
است، بسيار زياد است.
2- اشارههاى گذرا در لابهلاى
كلام، به طورى كه فهم آن اشارهها احتياج به بررسى عادتهاى مردم و مراجعه به تاريخ
است؛ مثل “النَّسى” در سوره برائت، آيه37. يا تعابير اجمالى كه آگاهى بر آنها نياز
به مراجعه به سنت و نظريههاى علماى گذشته دارد؛ مثل: “اقيموالصّلاة و آتوالزّكاة”،
“وللّه على النّاس حجُّ البيت” و امثال اينها.
3- تعبيرهاى عمومى كه صلاحيت
براى معانى مختلفى دارند كه مقصود از آنها را فقط متخصصين مىدانند مانند: دابّه (جنبنده)
در آيه: “أَخْرَجْنا لهم دابّة من الأرض تكلّمهم؛9 براى آنان از زمين جنبندهاى
بيرون آريم كه با آنان سخن گويد.”
و برهان در: “لولا أَنْ رَأى
بُرهانَ ربّهِ؛10 و اگر نه آن بود كه او برهان پروردگار خويش بديد.”
و كوثر در : “إنّا أَعْطَيناك
الكَوثر؛11 ما تو را ]چشمه[
كوثر داديم.”
و روح در: “يومَ يَقُومُ الرُّوحُ
و المَلائكةُ صَفّاً؛12 در روزى كه روح و فرشتگان به صف ايستند” و امثال اينها.
4- استعارههاى بعيدى كه
دسترسى به معانى آنها احتياج به باز كردن و تعمّق زيادى داشته باشد مانند: “أَوَلَمْ
يَرَوا أَنّا نأتى الأرضَ نَنْقُصُها مِنَ أَطْرافِها؛13 آيا نديدند كه ما به زمين
مىپردازيم و از كنارههاى آن مىكاهيم.”
و يا : “ألْيَوْمَ نَختم
على أَفواهِهِمْ وَ تُكَلِمُنا أَيْدِيْهمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ؛14 امروز بر
دهانهاشان مُهر نهيم، و دستهاشان با ما سخن گويد و پاهاشان گواهى دهد” و امثال
اينها.
و از همين روست كه راغب گفته
است: تفسير يا در غريب الفاظ استعمال مىشود؛ مثل بُحيره، سائبه، وصيلة، يا در
كلام موجزى كه تبيين آن با شرح است؛ مانند: “أقيموا الصّلوة و آتوا الزّكاة”، و يا
در كلامى است كه در بردارنده ماجرايى بوده كه تصوير آن كلام بدون شناخت آن ماجرا
ممكن نباشد. مانند: “انّما النّسىء زيادة فى الكفر؛15 جز اين نيست كه جابه جا
كردن ]ماههاى حرام[ فزونى در كفر است.”
و يا: “ليس البرّ بأن تأتوا
البيوت من ظهورها؛16 و نيكى آن نيست كه از پشت خانهها درآييد.”17
× آيا در قرآن متشابه وجود
دارد ؟
آيات قرآن در يك تقسيم بندى به
دو بخش تقسيم مىشود: محكم و متشابه، چنان كه خداوند مىفرمايد: “هُوَ الَّذى
أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ اُمُّ الْكِتابِ وَ اُخَرُ
مُتَشابِهاتٌ؛18 اوست كه كتاب را بر تو فرو فرستاد، برخى از آن، آيههاى محكمند كه
آنها مادر و اصل كتابند؛ و برخى ديگر متشابهاند.”
اما ترديدى نيست كه بيشتر
آيههاى قرآن محكم و تعداد بسيار كمى از آن، متشابه است، اگر مجموع آيههاى قرآن
را بيش از شش هزار آيه در نظر بگيريم، متشابهات قرآن با حذف مكرر و شمارش دقيق، به
دويست آيه نمىرسد. بنابراين فرصت مراجعه به قرآن و سيراب شدن از چشمههاى شيرين
آن بسيار گسترده است.
برخى وجود آيههاى متشابه به
ذات را در قرآن انكار كردهاند، چون قرآن كتاب هدايت عمومى است: “هذا بيانٌ
للنّاس؛19 اين بيانى است براى مردم.” و نيز خداوند متعال فرموده است: “كِتابٌ
أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبيرٍ؛20 كتابى است كه
آيتهاى آن از نزد دانايى با حكمت و آگاه، استوار و پايدار گشته، و آن گاه به تفصيل
بيان شده است.”
و از همين رو منظور از تشابه
در آيههاى قرآن، همان تشابه نسبت به افرادى است كه كژى داشته و كلمات را از
جايگاه اصلىشان منحرف مىسازند.
ولى حقيقت اين است كه انكار
تشابه، علاج واقعى درد نيست. بلى وجود متشابه در قرآن منافاتى با هدايت عمومى آن
ندارد:
اوّلاً: كمى طرفِ متشابه، به
گونهاى است كه راه هدايت يافتگان به هدايت قرآن بسيار وسيع است.
ثانياً: هدايت قرآن به اين
معناست كه منبع نخستين براى تشريع و تنظيم زندگى عمومى است و اين بدين معنا نيست
كه افراد در دريافت احكام و تشريع، مستقلاً به قرآن رجوع كنند، چون تشريع و احكام،
كارشناسانى دارد كه از قرآن چيزهايى مىشناسند كه عموم مردم نمىشناسند و اينها
رهبرى امّت را بر هدايت قرآن به عهده دارند. و بدين گونه است كه قرآن، چراغ روشنى
براى بشريت گشته است.
امّا إِحكام در سوره هود، به
معناى اتقان (استوارى) و سداد (محكمى) است، چون قرآن اساس محكمى دارد كه متزلزل
نمىشود و داراى مشعل فروزانى است كه تا ابد خاموش نمىگردد: “إِنَّا نَحْنُ
نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وِ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون؛21 همانا ما اين ذكر را فرو
فرستاديم، و هر آينه ما نگاهدار آنيم.”
به زودى آيههايى كه بالذّات متشابهاند
را مطرح مىكنيم؛ همان آياتى كه تأويل صحيح آنها را راسخون در علم، مىدانند. آنان
با كوشش و تعمّقشان در بررسى دين از گنجهاى مخفى چيزهايى استنباط مىكنند كه
عقلهاى بشرى مبهوت مىگردد.
در مقابل اين گروه، يك گرايش
معكوسى وجود دارد كه گمان كرده همه آيههاى قرآن متشابه است و از اين رو استفاده
از قرآن را فقط با نصّ معصوم جايز مىداند و به خاطر همين، صلاحيت استدلال يا
استنباط حكمى شرعى از آن ساقط شده است. آنان به اين آيه تمسّك مىجويند كه: “اللّه
نَزّلَ أَحْسَنَ الحديث كتاباً متشابهاً؛22 خدا زيباترين سخن را ]به صورت [ كتابى
متشابه، نازل كرده است.”
و به آن چيزى كه در روايت وارد
شده است: “إنّما يعرف القرآن من خوطب به؛23 قرآن را فقط كسى كه به او خطاب شده
مىفهمد.”
و اين كوتاهى و ستم است، چون
خداوند فرموده است: “أَفَلا يَتَدبّرونَ القُرآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها24
آيا در قرآن نمىانديشند يا بر دلها ]شان[ قفلهاست؟.”
و رسول خدا فرمود: “فإذا
التَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَن كقَطْعِ الليْلِ الْمُظْلِم فَعَلَيْكُم بالقُرآن؛
زمانى كه فتنهها همچون پارههاى شب ظلمانى شما را فرا گرفت، پس به قرآن رو آوريد.”
چگونه مىتوان براى آشكار شدن
پوشيدگى به قرآن رجوع كرد در حالى كه خودش پوشيده است.
امام صادقعليه السلام فرمود:
“إِنَّ هذا القرآنَ فيه
مَنارُ الْهُدى و مَصابيحُ الدُّجى، فَلْيَجْلُ جالٍ بَصَرَهُ و يفتح للضياء نظره،
فانّ التَّفَكُرَ حَياةُ قَلْبِ الْبَصيرِ، كَما يَمْشى المُستنيرُ فىِ الظُّلماتِ
بالنّورِ؛ اين قرآن، جايگاه هدايت و چراغهاى تاريكى است، پس بايد شخص تيزبين دقّت
نظر كند، و ديدگانش را با روشنايى باز كند، انديشيدن زندگانى دلِ بيناست، چنانچه
آن كه جوياى روشنايى در تاريكيهاست با نور راه را پيمايد.”
و همچنين وارد شده است: “إنّ
القُرآن فيه تفصيلٌ و بيانٌ و تحصيلٌ” در اين قرآن، تفصيل و بيان و به دست آوردن (حقايق)
هست. و “هُوَ الْفَصْلُ ليس بالْهَزْل” و اين جداكنندهاى است و شوخى و سرسرى
نيست. “ظاهرُهُ أنيقٌ و باطنُهُ عميقٌ” ظاهرش جلوه و زيبايى است و باطنش ژرف و
عميق است. “ظاهرُهُ حكمٌ و باطنهُ علمٌ”25 ظاهرش حكم و استوار و باطنش علم است.
امّا در باب آيه زمر بايد گفت:
اين آيه نظم پياپى آيههاى قرآن را در نيكويى و وفادارى و رسايى سخن بازگو مىكند.
“و لو كانَ مِنْ عندِ غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً؛26 و اگر از جانب غير
خدا مىبود در آن ناسازگارى و ناهمگونى بسيار مىيافتيد.”
ادامه دارد
پاورقيها:
1 ) بقره (2) آيه 70.
2 ) انعام (6) آيه125.
3 ) طه (20) آيه5.
4 ) قلم (68) آيه42.
5 ) بقره (2) آيه31.
6 ) انفال (8) آيه17.
7 ) نور (24) آيه35.
8 ) ر.ك: ابن رشد اندلسى،
الكشف عن مناهج الادلّة، ص93 – 92.
9 ) نمل (27) آيه82.
10 ) يوسف (12)، آيه24.
11 ) كوثر (108) آيه1.
12 ) نبأ (78) آيه38.
13 ) رعد (13) آيه41.
14 ) يس (36) آيه65.
15 ) توبه (9) آيه37.
16 ) بقره (2) آيه189.
17 ) الاتقان، ج2، ص173.
18 ) آل عمران (3) آيه7.
19 )همان، آيه138.
20 ) هود (11) آيه1.
21 ) حجر (15) آيه9.
22 ) زمر (39) آيه23.
23 ) محدث بحرانى، تفسير
البرهان، ج1، ص19.
24 ) محمد (47) آيه24.
25 ) ر. ك: اصول كافى، ج2،
ص600 – 599.
26 ) نساء (4) آيه82.
نمونه كامل مقربان
تفسير سوره رعد
نمونه كامل مقربان
آية اللَّه جوادى آملى
“مثل الجنّة الّتى وُعد
المتّقون تجرى من تحتها الأنهار أُكُلُها دائم و ظلّها تلك عقبى الّذين اتّقوا و
عقبى الكافرين النّار”.1
مَثَل بهشتى كه به تقواپيشگان
وعده داده شده آنچنان است كه رودها در زير آن روان است؛ خوردنيها و سايهاش،
هميشگى است، اين است سرانجام پرهيزگاران و اما كافران، سرانجامشان دوزخ است.
× × ×
× حقايق ظاهرى و باطنى
آغاز اين آيه مباركه كلمه “مَثَل”
دارد كه به همان معناى معروف “مثل” است، بنابراين مشعر به اين معناست كه بهشت
گذشته از اين جريان ظاهرى و جسمانى، حقيقت ديگرى هم دارد كه اگر بخواهند براى ما
بيان كنند بايد به زبان “مثل” باشد. نظير اين كه قرآن يك حقيقتى غير از اين آيات
ظاهرى و احكام و معانى حصولى دارد، كه اگر بخواهند آن را براى ما بيان كنند بايد “مَثَل”
ذكر كنند. بسيارى از انسانها معانى و احكام ظاهرى قرآن را مىفهمند و مىتوانند
عمل كنند، امّا حقيقت آن را نمىتوانند حمل كنند كه: “لو أنزلنا هذا القرآن على
جبلٍ لرأيته خاشعاً متصدّعاً من خشية اللّه و تلك الامثال نضربها للنّاس لعلّهم
يتفكّرون.”2
معلوم مىشود قرآن يك ظاهرى
دارد كه درك آن، خيلى دشوار نيست، اما يك باطنى دارد كه حمل آن مقدور همه نيست.
امامان معصومعليهم السلام هم
چنينند، يك ظاهرى دارند، و احكامى از اينها ظاهر مىشود كه هم شناخت ظاهر امامان و
هم فهميدن احكام صادره از آنها آسان است، و يك حقيقتى دارند كه همان حقيقت امامت و
ولايت است كه نه تنها هضم آن ميسور همه نيست، بلكه دسترسى به ظاهر آن حقيقت هم
براى همه ممكن نيست.
“سهل بن حُنَيف” از
شاگردان مخصوص اميرالمؤمنينعليه السلام بود. وى در كوفه رحلت كرد. وقتى خبر
درگذشت او به اميرالمؤمنينعليه السلام رسيد، فرمود: “لو احبّنى جَبَلٌ لَتَهافَتَ”3
كوه اگر بخواهد محبّت مرا بپذيرد متلاشى مىشود، اگر او در فراق من رحلت كرد و
نتوانست حياتش را حفظ كند خيلى عجيب نيست، زيرا كوه نمىتواند محبّت مرا تحمّل
كند.
على بن ابىطالبعليه السلام
يك ظاهرى دارد كه خيليها مىبينند و به ظاهر او هم دل مىبندند و احكام ظاهرى را
مىفهمند، و يك ولايتى دارد كه هضم آن ولايت، براى كوه هم مقدور نيست. همان بيانى
كه خداى سبحان درباره حقيقت قرآن مىفرمايد كه: “لو أنزلنا هذا القرآن على جبلٍ
لرأيته خاشعاً متصدعاً من خشية اللّه” همان بيان را قرآن ناطق يعنى حضرت علىعليه
السلام درباره خودش بيان مىكند كه: “لو احبّنى جَبَلٌ لتهافت” معلوم مىشود گذشته
از ظاهر، يك باطن ديگرى هم هست كه آن باطن را اگر بخواهند براى ما تبيين كنند
چارهاى جز مَثَل نيست.
بهشت هم اين چنين است؛ يك جنّت
جسمانى و ظاهرى است كه درك آن خيلى دشوار نيست و يك جنّت عقلى و معنوى كه درك آن
مشكل است و براى رسيدن به آن و دركش بايد از مَثَل استفاده شود. گاهى مثال مىزنند
چشمههاى او را مثل اين كه جبرئيل بيفتد و پَرَش را به آن چشمه خيس كند و از هر
قطرهاى كه از پَرش مىچكد ملكى خلق بشود كه تا قيامت خدا را تسبيح مىكند نمونه
آنچه كه در بعضى از كتابهاى تاريخى در جريان كربلاى سيدالشهداعليه السلام آمده كه
مرغى روز عاشورا خود را كنار بدن مطهّر رساند و بال و پَرش را با خون حضرت آغشته
كرد و به اطراف عالم پراكنده شد و هر جا قطره خونى افتاد آن جا مسجد شد. ولى واقعاً
مرغى در كار نبوده تا پَرى داشته باشد و خود رابه بدن مطهّر رسانده و پرهايش را به
خون آغشته كرده باشد، بلكه اين تمثيل آن است كه هر جا سخن از خداست اين محصول خون
سيدالشهداعليه السلام است. اگر مسجدى ساخته شد و اگر در جايى خدا عبادت شد به بركت
خون كربلاست. عظمت آن خون و تأثير شهادت حضرت را به اين “مَثَل” تبيين كردهاند.
× اقسام تمثيل
تمثيل، گاهى داستان سرايى است
نظير داستان سرايى كليله و دمنه، اين گونه داستان سرايى در حريم قرآن كريم اصلاً
راه ندارد، زيرا: “والله يقولالحق و هو يهدى السبيل”4 كتابى كه حق است داستان و
قصّه و افسانه ساختگى در او راه ندارد. يك وقت تمثيل، حقيقت خارجى عينى است كه
براى بيان آن، مَثَل ذكر مىكنند آن داستانهاى كليله و دمنه داستانهاى بافتنى است،
اين يك حقيقت خارجى است كه در خارج وجود دارد منتها به صورت جسم نيست كه در مكانى
باشد. آن حقيقت را وقتى بخواهند تبيين كنند چارهاى جز مثل نيست، لذا قرآن كريم
فرمود خدا در بسيارى از موارد مَثَل مىزند تا مطلب را روشن كند.
ولايت على و محبّت حضرت
اميرعليه السلام يك حقيقتى است، آن حقيقت اگر بر كوه بتابد آن را متلاشى مىكند؛
نمونهاش آيه كريمه است كه مىفرمايد: “فلمّا تجلّى ربّه للجبل جعله دكّا”5 چگونه
يك حقيقت، كوه را متلاشى كرد؟ چگونه شنيدن يك سلسله خبرها انسان را از بين مىبرد؟
اگر يك خبر سنگينى را انسان بشنود سكته مىكند، با اين كه سنگينى مادّى ندارد، يك
خبر و يك فكر است، اين خبر را كه يك انسان شنيد و فهميد اين انديشه و اين درك او
را از بين مىبرد، چرا؟ چون دلبسته به يك عالمِ ديگر است. اگر ناگهان به كسى خبر
بدهند كه خانه و مغازهات يك جا طعمه حريق شد اين شخص ممكن است حالش عوض شود چون
محبوبش را از دست داده است. پس نفْس اگر بفهمد محبوبش را از دست داده اين انديشه
او را مىكشد.
اگر انسان اين محبّت را در
معارف پياده كرد و معصومان و پاكانعليهم السلام محبوب او شدند و در فراق امامش
جان داد، اين انديشه و علم است كه انسان را از بين مىبرد، آن علم اين بدن را
متلاشى مىكند.
× درك نعمتهاى باطنى
قرآن كريم نعمتهاى ظاهرى بهشت
را طورى تنظيم مىكند كه ما نمونههايش را در دنيا داريم و درك آنها خيلى دشوار
نيست، اما درك نعمتهاى باطنى، مشكل است؛ مثلاً بهشتيان در قيامت روى تختها و
فرشهايند. تختها چگونه است؟ فرشها چطور بافته شده است؟ درك اينها خيلى سخت نيست.
اما مىرسيم به جايى كه مىفرمايد: “ على سُرُرٍ متقابلين”6 سُرُر جمع “سرير” است.
مفهوم سرير (تخت) يا سُرر مرفوعه (تختهاى برجسته) يا “سُرر مصفوفه” (تختهاى منظم)
و صف بندى شده را مىفهميم، امّا فهم اين آيه كه مىفرمايد: “على سُررٍ متقابلين” (بر
تختهايى كه رو به روى هماند) مشكل است. نه اين كه دو به دو متقابل هم باشند بلكه
هر يك نفر، همه را مىبيند. اين گونه ديدن با بدن جسمانى و مادّى، امكان ندارد!
مثلاً اگر دو صف طولانى است، آن آخر صف با اوّل صف آنها كه طرف راست نشستهاند با
اينها كه طرف چپ هستند يكديگر
را نمىبينند.
اما در “سرر متقابلين” يك مرتبه همه، همه را مىبينند و هيچ غيبت ندارند.
برخى از مفسران گفتهاند: اين
آيه كنايه از آن است كه بهشتيان در آن جا غيبت يكديگر را نمىكنند و پشت سر يكديگر
حرف نمىزنند. آيا واقعاً معناى آيه همين است كه مفسّران بيان كردهاند يا معناى
ديگر دارد؟ اگر ما براى تفسير اين آيه و اين واژه “متقابلين” هيچ راهى نداشتيم آن
گاه مىگوييم اين كنايه از آن است كه مىگويند پشت سر هم حرف نمىزنند، مثل اين كه
همه يكديگر را هميشه مىبينند و در حضور هم هستند لذا غيبت نمىكنند. ولى يك راه
ديگرى هست و آن، اين كه: آنان در محلّىاند كه آن جا حجاب مادّى راه ندارد، هميشه
يكديگر را مىبينند و همواره در مشهداللّه هستند.
بعضى از مفسّران گفتهاند: اين
آيه، ناظر به آن وقتى است كه به زيارتاللّه مىروند، در آن جا حجابى در كار نيست،
همه يكديگر را مىبينند، اين طور نيست كه انسان وقتى جلو افتاده، پشت سرى را
نبيند، يا كسى كه فاصله دارد او را نبيند. در يك مَوْطِنْ، انسان مىبيند امّا نه
با چشم بلكه در آن موطن همه يكديگر را مىبينند و كسى از ديدِ كسى غافل نيست. اين
پيداست انسان در آن لحظه و در آن موطن بصير است: “بصيرٌ لا بجارحه و سميع لابجارحه”.
بارى اين طور نيست كه همه
ديدنها با اين چشم و گوش باشد تا ما نتوانيم “على سرر متقابلين” را توجيه كنيم و
مجبور بشويم و بگوييم متقابل همند يعنى مثل اين كه يكديگر را مىبينند لذا غيبت هم
را نمىكنند: اوّلاً: آن جا اصلاً جاى غيبت نيست براى اين كه فرمود: “لايسمعون
فيها لغواً و لاتأثيماً”7 اصلاً نكره در سياق نفى است و جا براى غيبت و لغو نيست،
كسى آن جا لغو نمىگويد نه به شوخى و نه به جِدّ، پس اگر سخن از لغو نيست، ديگر
سخن از غيبت و امثال آن نخواهد بود. ثانياً متقابل هم هستند نه به اين معناست كه
گويا همديگر را مىبينند بلكه آنها واقعاً يكديگر را مىبينند.
× ويژگى مقربان
در كتاب “أسدالغابه” آمده است:
ابوذر – رضوان اللّه عليه – در يك مسافرتى در حضور رسول اللهصلى الله عليه وآله
وسلم بود، حضرت خوابيده بودند، ابوذر كنار درخت رفت و شاخهاى را شكست، حضرت
فرمود: چه مىكنى؟ عرض كرد: خواستم ببينم شما در خواب متوجّه مىشويد يا نه.
فرمود: تو خيال كردى چشمم كه خوابيد قلبم هم مىخوابد؟ گرچه من خوابم ولى قلبم
مىبيند كه تو چه مىكنى. نه تنها قلبم مىبيند كه چه مىكنى؟ از فكر و انديشهات
هم باخبرم كه براى چه كنار درخت آمدهاى.
مؤمن در بهشت به چنين مقامى
مىرسد منتهى فاصله مقامى او با مقامى رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم زياد است
و به حساب نمىآيد.
لذا در سوره واقعه آيه10 به
بعد وقتى سخن از نعمتهاى بهشتيان و مقرّبين است مىفرمايد: “والسابقون السابقون
اولئك المقرّبون فى جنّات النعيم (كه قبلاً بحث شد كه مقصود از نعيم، نعمت ولايت
است نه نعمتهاى ديگر)
ثلّةٌ من الاوّلين و قليل من
الآخرين على سُررٍ موضونة متّكئين عليها متقابلين”8
اين كلمه “متكئين عليها
متقابلين” ظاهراً درباره غير مقرّبين گفته نشده. درباره ديگران سخن از سُرُر و تختهاى
گوناگون است، اما اين كه اينها همواره مقابل همند اين چنين نيست.
نمونههايى از مقربين را كه
خدا بيان مىكند در سوره نساء آيه 172 آمده است كه مىفرمايد: “لن يستنكف المسيح
ان يكون عبداً للّه و لاالملائكة المقرّبون” عيساى مسيح – سلام الله عليه – از اين
كه بنده حق باشد استنكاف ندارد و فرشتگان مقرّب هم از اين كه بندگان حق باشند
استنكاف ندارند. فرشتگان را به وصف مقرّب بودن توصيف كرد و عيساى مسيح – سلام الله
عليه – را با فرشتگان يكجا ذكر كرد.
در سوره آل عمران آيه 45 هم
وقتى سخن از عيساى مسيح است مىفرمايد: “اذ قالت الملائكة يا مريم ان الله يبشرك
بكلمةٍ منه اسمه المسيح عيسى بن مريم وجيهاً فى الدنيا و الآخرة و من المقرّبين”
حضرت عيسى وجيه عندالله و از مقرّبين است.
نمونههاى مقرّبين را خدا در
قرآن بيان كرد: در بين انسانها عيساى مسيح و در موجودات ديگر فرشتگان. درباره
مقرّبين است كه مىفرمايد: اينها روى تختها نشستهاند و همواره يكديگر را
مىبينند. بنابراين چيزى از اينها غيبت ندارد و پوشيده نيست، اين خاصيّت مقام
مقرّب بودن است، چون اگر همه سرنوشت و سرگذشت ابرار در كتاب عليين است و عليين،
مشهود مقربين است: “انّ كتاب الأبرار لفى عليين” كه عليين كتاب است آن كتاب ديگر
نظير اين كتاب كاغذ و ورق و جلد نيست: “و ما ادريك ما عليّون كتاب مرقومٌ يشهده
المقرّبون” مقرّبون شاهد اين كتابند و مىدانند در آن چيست. آن كه مقرّب است تمام
سرگذشت و سرنوشت ابرار را مىداند پس چيزى بر او پوشيده نيست اين انسان در جايى
قرار مىگيرد كه همه امور مشهود اوست لذا مقربين بر تختهايى تكيه مىكنند كه
همواره يكديگر را مىبينند، غيبتى در كار نيست.
بنابراين اگر بخواهند آن معانى
را براى ما تبيين كنند به عنوان “مثل” ذكر مىكنند، اين كه قرآن كريم فرمود: “و
لقد صرّفنا فى هذا القرآن للناس من كلّ مثل”9 براى همين است فرمود در بسيارى از
موارد ما “مَثَل” زديم تا مسأله براى آنها روشن بشود.
عمده بحث درباره “متكئين عليها
متقابلين” است كه وصف مقرّبين مىباشد نه ديگر متنعمين.
براى ديگر نعمتها در همين دو
سوره “الرحمن” و “الواقعه” شواهد فراوانى هست چه نعمتهاى ظاهرى و چه نعمتهاى
باطنى، و اگر به آياتى كه قبلاً درباره مقربين و ابرار بحث شد دقّت كنيم روشن
مىشود كه مقام مقربين فوق آن مقامى است كه فقط به جنّت جسمانى اكتفا بكند حديثى
كه مرحوم “امين الاسلام طبرسى” در “مجمع البيان” ذيل آيه شريفه “وسقاهم ربّهم
شراباً طهوراً”10 بيان فرمود كه شراب طهور شرابى است كه “يطهّرهم عمّا سوىالله”
هر چه كه غير خداست اين شراب اينها را پاك مىكند، معلوم مىشود هرگونه علاقهاى
كه علاقه به اللّه نباشد رِجْزْ است.
× نمونه كامل مقربان
در سوره “هل أتى”، اهل بيت
عصمت و طهارتعليهم السلام نمونه كامل مقربان معرّفى شدهاند، از آيه 4 به بعد
مىفرمايد: “انّ الأبرار يشربون من كأسٍ كان مزاجها كافوراً عيناً يشرب بها
عباداللّه يفجّرونها تفجيراً يوفون بالنذر و يخافون يوماً كان شرّه مستطيراً × و
يطعمون الطعام على حبّه مسكيناً و يتيماً و اسيراً × انّما نطعمكم لوجه اللّه
لانريد منكم جزاءً و لاشكوراً” اين “لانريد منكم جزاءً و لا شكوراً” بيان بعضى از
درجاتى است كه از صدر آيه استفاده مىشود، نه تنها ما از شما جزا و شكور
نمىخواهيم بلكه براى بهشتى كه “تجرى من تحتها الانهار”، هم اين كار را نمىكنيم،
چون حصر مربوط به صدر است، نه تنها از شما جزا نمىخواهيم بلكه بخاطر بهشت يا ترس
از جهنم هم نبوده است، “انما نطعمكم لوجه اللّه”. پس “لانريد” بيان بعضى از آن
مصاديق حصر است؛ يعنى “لانريد منكم جزاء و لاشكورا”، “و لانريد من احدٍ جزاءً و لا
شكوراً”، “لا نريد من الله سبحانه النّجاة من النار”، “لانريد من اللّه سبحانه
الدخول الى الجنّة التى تجرى من تحتها الانهار”، چون ما در مقام “سِلْم” هستيم
هرگز پيشنهاد نمىدهيم كه اين را بده يا آن را بده، هر چه داد به همان راضى هستيم.
ما اين كار را كرديم: “انما نطعمكم لوجه الله”، حصر اين است.
آن گاه اگر در ذيل آيه فرمود: “ما
از شما جزا و شكور نمىخواهيم” اين بيان بعض از مصاديق حصر است نه اين كه ما از
شما چيزى نمىخواهيم ولى توقّع داريم كه مردم از ما تعريف كنند، اين هم نيست. كسى
كه سِلْمِ محض است، خود را در برابر الله قرار مىدهد و مىگويد هرچه شد راضى
هستيم لذا حضرت اميرعليه السلام مىفرمايد: “من خدا را نه از ترس آتش و نه به شوق
بهشت، بلكه به خاطر دوست داشتن او عبادت مىكنم.”
يك انسان آزاده كه رهن هيچ
موطنى از مواطن وجود نيست عبادتش هم رهن چيزى نيست، اين طور نيست كه حالا چون بدنش
اين جاست فقط اين جا را بايد ببيند، آن كسى كه بدنش اين جاست و فقط اين جا را
مىبيند اين شخص رهن تن است چون با چشم بايد ببيند و چون چشمش اين جاست فقط همين
جا را مىبيند. ولى اگر كسى آزاد بود، رهن عالَمِ طبيعت و جسم و ماده و امثال آن
نبود او هر جا را بخواهد مىبيند بنابراين “متكئين عليها متقابلين”، و “انما
نطعمكم لوجه اللّه” درباره آنها درست خواهد بود و بالاتر از اينها، اينها
كسانىاند كه هرگز زوالپذير نيستند، چون وجهاللّه را خدا استثنا كرد و فرمود او
منزّه از مرگ است كه: “كلّ شىءهالك الاّ وجهه”11 اگر كسى لوجهاللّه كارى انجام
داد به هدفش مىرسد، اگر به هدف مىرسد “ مىشود حيات ابد، آب زندگانى و موجود
هميشه زنده، كه هم در گذشته زنده بودهاند و هم در آينده زنده خواهند بود. در
گذشته همه انبيا به اين خاندان سر سپردند، در آينده هم همين طور است. اگر كسى
لوجهاللّه كار مىكند به هدف مىرسد و اگر وجهاللّه منزّه از هلاكت و مرگ است پس
اين انسانى كه لوجهاللّه كار كرده، جانش به هدف رسيده گرچه جسمش بميرد امّا جانش
براى ابد زنده است.
اين طور نيست كه “انما نطعمكم
لوجه اللّه” باشد، از اين طرف تقاضا باشد و از آن طرف اقتضا نباشد، اگر تقاضا از
اين طرف صحيح بود اقتضا هم از آن طرف صحيح است اين طور نيست كه اينها تقاضاى صحيح
داشته باشند و خداى سبحان اقتضاى فيض را درباره اينها روا نداشته باشد. خودش هم
وعده داده است كه: “انّما يتقبل اللّه من المتّقين”12 اينها الگوى تقوايند كه
لوجهاللّه كار كردهاند. اگر لوجهاللّه كار كردهاند پس به هدف مىرسند و انسان
به هدف رسيده خود، وجهاللّه است و اگر وجهاللّه شد منزّه از زوال است و همه جا
هست. لذا اينهايى كه وجيه عندالله هستند و به نوبه خود وجهاللّه هستند همه را در
همه شرايط مىبينند.
بنابراين گرچه در سوره “هل اتى”
به صراحت سخن از مقرّبين نيست امّا “و سقاهم ربّهم شراباً طهوراً” درباره همين
بزرگان است كه خداى سبحان فرمود: “ساقى آن روز نسبت به اينها منم.” اينها هم در
موقع قبض جان، جان را تسليم او مىكنند. ممكن است كسى ادّعا كند كه روزى رُخَشْ
ببينم ولى رسيدن به آن مقام، مخصوص اهل بيت عصمت و طهارت و ديگر مقرّبين است. اين
طور نيست كه همه رُخَشْ را ببينند و جان را تسليم او كنند، اين حال مربوط به اين
گروه خاص است كه خداى سبحان مُتَوَفى اينهاست و اينها متوفّاى الهىاند، ساقى
اينها خداست، اينها لوجهاللّه كار كردهاند، اگر لوجهالله كار كردهاند و راه
باز بود كه انسان لوجهاللّه كار كند پس سخن از مادون وجهاللّه نيست گرچه سراسر
زيرپوشش وجهالله است. لذا وقتى مىخواهد اين جريان را ذكر بكند مىفرمايد: “و اذا
رأيت ثَمَّ رأيت نعيماً و ملكاً كبيراً”13 بسيارى از نعمتها را در سوره “واقعه” و
در سوره “الرحمن” بيان فرمود، اما وقتى كه سخن از مقدّمه “شراب طهور” است و مقدمه
آن مقامى است كه خدا ساقى است مىفرمايد اگر چشم بيندازى و آن جا را ببينى “رأيت
نعيماً و مُلكاً كبيراً”. انسان را آن روز مَلِكْ مىكنند نه اين كه به او مِلْكْ
بدهند بلكه نفوذ و سلطنت مىدهند. نمىگويند اين باغ مالِ تو بلكه به او نفوذى
مىدهند كه هيچ عاملى نتواند وى را مهار كند، زيرا ذات اقدساللّه اين نفوذ عظيم
را به او عنايت كرده است.
“والحمد للّه رب العالمين”
پاورقيها:
2و1 ) رعد (13) آيه35.
3 ) حشر (59) آيه21.
4 ) نهج البلاغه؛ قصار
الحكم، 111.
5 ) احزاب (33) آيه4.
6 ) اعراف (7) آيه143.
7 ) صافّات (37) آيه44.
8 ) واقعه(56) آيه25.
9 ) مطففين (83) آيه21.
10 ) كهف (18) آيه54.
11 ) انسان (76) آيه21.
12 ) قصص (28) آيه88.
13 ) مائده (5) آيه27.
14 ) انسان (76) آيه20.
حق گرايى
سخنان معصومان
حق گرايى
رسول اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :
“طَلَبُ الْحَقِّ فَريضَةٌ
عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ.”257
حق خواهى، بر هر مسلمانى واجب است.
رسول اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :
“أَقْبِلِ الْحَقَّ
مِمَّنْ أَتاكَ بِه مِنْ صَغيرٍ أَوْ كَبيرٍ وَ إِنْ كانَ بَغيضَاً أَوْ بَعيدَاً
وَارْدُدِ الْباطِلَ عَلى مَنْ جاءَ بِه مِنْ صَغيرٍ أَوْ كَبيرٍ وَ إِنْ كانَ
حَبيبَاً قَريباً.”258
حق را بپذير، از هر كس كه آن را آورد(و حق بگويد)
كوچك باشد يا بزرگ، حتى اگر دشمن يا ناآشنا باشد و باطل را رد كن بر كسى كه آن را
آورده – كوچك باشد يا بزرگ – و اگرچه دوست و خويش تو باشد.
اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :
“اِنَّ الْحَقَّ ثَقيلٌ
مَرِىءٌ وَالْباطِلُ خَفيفٌ حُلْوٌ وَبِىٌّ.”259
به راستى كه حق سنگينى گواراست و باطل سبكى
ناگوار و دامنگير.
اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :
“إِتَّبِعُوا الْحَقَّ وَ
أَهْلَهُ حَيْثُ كانَ.”260
حق و اهل آن را تبعيت كنيد، هر كجا باشد.
اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :
“لاتُمْسِكْ عَنْ إِظْهارِ
الْحَقِّ إِذا وَجَدْتَ لَهُ أَهْلاً.”261
آن گاه كه فرد شايسته حق را پيدا كردى، از بيان
كردن آن روى مگردان.
اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :
“مَنْ ضاقَ صَدْرُهُ لَمْ
يَصْبِرْ عَلى أَداءِ الْحَقِّ.”262
كسى كه سينه او تنگ است (سعه صدر ندارد) بر دادن
حق صبور نيست.
اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :
“مَنْ إِسْتَكْبَرَ
أَدْبَرَ عَنِ الْحَقِّ.”263
كسى كه استكبار ورزد، از حق رويگردان مىشود.
اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :
“مَنْ عَمِلَ بِالْحَقِّ
مالَ إِلَيْهِ الْخَلْقُ.”264
كسى كه به حق عمل كند، مردم به سوى او روى
مىآورند.
اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :
“اِنَّ الْحَقَّ أَحْسَنُ
الْحَديثِ وَ الصَّادِعُ بِه مُجاهِد.”265
براستى كه حق بهترين گفتارهاست و آشكار كننده آن
مجاهد است.
امام
صادق – عليه السلام – :
“قَليلُ الْحَقِّ يَكْفى
عَنْ كَثيرِ الْباطِلِ.”266
كمى حق، از زيادى باطل كفايت
مىكند.
پاورقیها:
1) مسند الفردوس، ح3921.
2) همان، ح1762.
3) نهج البلاغه، حكمت 376.
4) بحارالانوار، ج23،
ص130، ح62.
5) غررالحكم، ح10188.
6) كنزالفوائد، ج1، ص278.
7) اصول كافى، ج2، ص394،
ح1.
8) غررالحكم، 8646.
9) نهج السعادة، ج2، ص669.
10) اصول كافى،ج1، ص173،
ح4.
گفتار ماه
گفتار ماه
با مخاطبان همگام
مجله “پاسدار اسلام”، جزو
پرتيراژترين ماهنامههاى مذهبى است كه در دى ماه 1360، به منظور نشر فرهنگ غنى
اسلام و ارتقاى سطح افكار جامعه، در زمينههاى عقيدتى، سياسى و اجتماعى، انتشار
يافت و به واسطه دارا بودن ويژگيهايى، مقبوليت عام يافت.
پس از پايان جنگ تحميلى و آغاز
بازسازى كشور و حضور نشريههاى گوناگون – كه اكنون تعدادشان از مرز ششصد عدد گذشته
است – و ضرورت پرداختن به مباحثى نوتر و بهرهجستن از روشها و آثار جديدتر و
استفاده از تجربه پربهاى پيشين و اصلاح نواقص، دست اندركاران مجله به بازنگرى
مجددى پرداختند و براى آگاهى يافتن از ديدگاههاى خوانندگان به تهيه و ايفاد فرم
ارزشيابى اقدام نمودند. پس از دريافت نظريات آنان، استراتژى و خط مشى كلّى مجلّه
تدوين گرديد و به اقدامهايى – در راستاى اجراى سياستگذاريها و تأمين نظر خوانندگان
محترم – دست يازيده شد كه ذيلاً به گوشههايى از آنها اشاره مىشود:
1- افزودن شعر، مصاحبه، خاطره،
جدول و تكميل گزارشهاى علمى – پژوهشى.
2- پرداختن به مباحثى در خصوص
علوم قرآن، اخلاق اجتماعى، فرهنگ، تربيت، سياست و اقتصاد.
3- ويرايش فنى.
4- تقسيم بندى مطالب مجله.
5- ارتقاى سطح كمى و كيفى
سرمقالهها.
6- تهيه ويژهنامه ماه مبارك،
براى اولينبار، و اختصاص مجلّه شماره “158” بدين مهم و تبيين مبانى فقهى مرجعيت
حضرت آية الله العظمى خامنهاى در مجله شماره “157” كه اين دو شماره با استقبال كم
نظير خوانندگان مواجه شدند.
7- پرداختن به موضوعات جديد و
معرفى برخى از چهرههاى روحانى متخصص در رشتههاى ورزشى، پزشكى و هنرى.
پس از اقدامهاى مذكور، جهت
بهرهجستن از ديدگاههاى خوانندگان، مجدداً فرم ارزشيابى و نظر سنجى (ضميمه شماره
159( ارسال گرديد و بر اساس آخرين نتايج به دست آمده، 99% از خوانندگان همراه و
همدل از تحول اخير استقبال نمودند و ضمن ارائه پيشنهادها، انتقادها و راهحلها،
مجدّانه خواستار ادامه و تكميل روند كنونى گشتند و بدين ترتيب با بذل محبت بر
مسؤوليت دست اندركاران مجله افزودند.
ناگفته نماند، مشخصات اجمالى
كسانى كه به فرم ارزشيابى پاسخ دادهاند، بدين شرح است:
1- تحصيلات زير ديپلم 23% ،
ديپلم 35% ، فوق ديپلم تا دكترا (و سطح تا اجتهاد) 42%.
2- درصد جنسى: 88/5% مرد و
11/5% زن.
3- درصد سنّى: زير 30 سال، 68%
و بين 40 – 30 سال، 16% ، و از 40 به بالا 16% .
بارى ضمن سپاس از خوانندگان
انديشمند و متعهّدى كه خدمتگزاران مجله را مورد تفقّد قرار داده، با نماياندن
كاستيها و ارائه طريق، در تكميل كار كوشيدهاند، خاطر نشان مىسازد، با توجه به
تنوّع و تعدّد خوانندگان – كه تقريباً از همه اقشار جامعهاند – اداى وظيفه و
پرداختن به موضوعات مورد علاقه همگان كارى دشوار است و به مراتب از نشريات تخصصى
كه مخاطبان مشخصى دارند، بسى سختر است.
مشكلات ساير همكاران مطبوعاتى
از قبيل محدوديت امكانات چاپ و توزيع را ما نيز داريم، افزون بر مشكلات ديگر،
فىالمثل مجله شماره “158”؛ يعنى ويژهنامه ماه مبارك رمضان، به علت كمبود كاغذ در
حجم هميشگى )50 صفحه) منتشر شد در حالى كه مطالب آماده شده بسيار بيشتر از حجم
معمول بود، از اين رو بناچار مقالههايى حذف شد و چند مقاله با خطوط بسيار ريز چاپ
گرديد كه مورد گلايه خوانندگان قرار گرفت. در ضمن بد نيست بدانيد، اين مجله از نظر
هزينههاى ادارى، جزو كم خرجترينهاست و با كادر محدود – كه از تلاش روز افزون آنان
صميميانه تشكرمىشود – بويژهپساز تحولات اخير، با شتابى دوچندان مشغول فعاليتند.
با اين همه، ما نيز پيشنهادها
را ارج مىنهيم و بسيارى از انتقادها را مىپذيريم و اذعان و رجاء واثق داريم كه
با توجهات حضرتولى عصر(عج) و با مساعدت و عنايت بيشتر صاحب امتياز محترم و توجّه
افزونتر مدير مسؤول ارجمند و تلاش مضاعف شوراى گرانقدر نويسندگان، نواقص به حداقل
خواهد رسيد و البته همراهى و همگامى شما خوانندگان گرامى در ادامه فعاليتها بسى
مغتنم و ارزشمند است.والسلام .سردبير
امام خمینی ثابت و استوار
مردم
و مسؤولان
“عمده اين است كه همه ماها
بدانيم كه مسؤول هستيم پيش خداى تبارك و تعالى و همه بدانيم كه عقل هم اقتضا
مىكند كه به همانطورى كه اسلام دستور داده با مردم رفتار بشود. حكومتها همان طور
رفتار بكنند. وقتى كه در صدر اسلام مأمورين را مىفرستادند، همان كه سردار بود،
همان كه استاندار بود امام جماعت هم بود؛ يعنى اين قدر مورد اعتماد مردم بود و
مردم او را به عدالت مىشناختند كه به او اقتدا مىكردند و با او نماز مىخواندند
و همان هم جنگ مىرفت و مردم هم به او احترام مىكردند.”
“جديت بكنيد كه با مردم
رفتارتان خوب باشد. اينها بندگان خدا هستند، با اينها رفتارتان خوب باشد. همه جا و
همه كس همه مردم با هم جدّيت بكنند كه همه با هم خوب باشند، يك محيط برادرى ايجاد
بشود. در مملكت اگر يك محيط برادرى ايجاد شد، محيطى كه قرآن كريم مىفرمايد كه
مؤمنين اخوه هستند، برادر هستند، همه مؤمنها با هم برادر هستند، وقتى يك محيط
برادرى پيدا شد، صلح و صفا پيدا شد، ديگر اين طور ناراحتيها و اين طور چيزها در
كار بشود، نمىشود.”58/3/31
“اين جدايى دولتها از
ملتها منشأ همه گرفتاريهايى است كه در يك كشورى تحقق پيدا مىكند. اگر آن طورى كه اسلام
طرح دارد راجع به حكومت و راجع به ملت، حقوق ملت بر حكومت، حقوق حكومت بر ملت، اگر
آن ملاحظه بشود و مردم به آن عمل بكنند همه در رفاه هستند، نه مردم از حكومت
مىترسند. براى اين كه حكومت ظالم نيست كه از آن بترسند، همه پشتيبانش هستند و نه
حكومت فرمانفرمايى مىخواهد بكند، حكومت هم خدمت مىخواهد بكند. مسأله، مسأله
خدمتگزارى دولت به ملت است نه فرمانفرمايى دولت به ملت. همين فرمانفرمايى جدا
مىكند شما را از ملت و ملت را از شما و منشأ مفاسد زياد مىشود.”58/4/26
“ما بايد ببينيم كه اين
ملتى كه ماها را به اين مقامها رساندهاند، از ما چه مىخواهند و ما بايد براى
آنها چه بكنيم. از ما مىخواند كه تمام اين ارگانهايى كه هستند، تمام اين رؤسايى
كه هستند… وزارتخانهها و هر چه در آنها هست، اينها مىخواهند كه اينها همه در
راه اسلام كه خواست ملت بود و همه كوشششان براى اسلام بود و اسلام آنها را موفق
كرد، اينها هم در همان طريق اسلامى راه بروند. طريق اسلامى اين است كه مستضعفين را
حمايت كنند، بيشتر توجهشان به آنها باشد. در طول تاريخ، حمايت حكومتها از قلدرها
بوده است. شما هر حكومتى را كه در اين 2500 سال دوران ظلمت در نظر بگيريد، هر
حكومتى، هرچه عادل بوده، هر چه جنّت مكان بوده در نظر بگيريد، آن وقت برويد سراغ
وزراى او كه از چه طايفهاى بودهاند، آنهايى كه بهره برمىداشتند از اين ملتهاى
ضعيف، چه اشخاصى بودند، پيدا نمىكنيد يك حكومتى كه براى مستضعفان باشد، براى اين
كوچه و بازاريها باشد.”59/6/20
“آن كه همه چيز است به دست
آوردن رضاى خداست و آن به اين است كه رضاى مخلوق خدا را به دست بياوريد. با مردم
كه شما سر و كار داريد اين مردم را بايد رضايشان را به دست بياوريد. همين مردم
كوچه و بازار و كشاورزهاى بسيار عزيز و كارمندان و كسانى كه در كارخانهها زحمت
مىكشند اينها هستند كه مايه افتخار يك ملت و مايه پيروزى يك ملت است. پيروزى را
براى ما و شما اينها به دست آوردند و اينها ولى نعمت ما هستند و ما بايد اين معنا
را در قلبمان احساس كنيم كه با اين ولى نعمتهاى خودمان رفتارى بكنيم كه خدا از آن
رفتار راضى باشد. گمان نكند آن كسى كه فرماندار يك جايى است بايد به رعيت آن جا،
به مردم عادى آن جا، به بازارى آن جا يك وقت خداى نخواسته يك بالاترى بفروشد آن
طورى كه ساخت فرمانداران زمان سابق بود. فرق مابين جمهورى اسلامى و شاهنشاهى اين
است كه جمهورى اسلامى از مردم است و جمهورى اسلامى رهين همين مردم عادى كشور است و
شاهنشاهى مىگفت نه، من اين طور نيست كه به مردم كار داشته باشم. ما خودمان بايد
كارها را، مردم بايد تحت سلطه ما باشند و با مردم آن طور مىكردند. با بندگان خدا
رفتار خوب بكنيد و پيروزى از آنها به دست ما آمده است.” 62/10/13
فهرست
امام خمینی ثابت و استوار از آغاز تا پایان
گفتار ماه سردبير
حق گرايى
نمونه كامل مقربان آية الله جوادى آملى
محكم و متشابه در قرآن آية
الله معرفت
واكنش در
برابر رفتارهاى غيراخلاقى
آيةاللهمصباحيزدى
روايت فراق
سال خوش در نگاهى ديگر سيد موسى
ميرمدرس
مردان كوهستان
تحريف تاريخ حجةالاسلاموالمسلمينرسولى
محلاتى
چشمه اشك در كوير غم غلامرضا
گلى زواره
چشمه جوشان حكمت
بىتفاوتى در برابر منكرات حجةالاسلام والمسلمين رهبر
يادداشت حقوقى
جدول
گفتهها و نوشتهها
پاسخ به نامهها
× گزارش و خبر
گزارشهاى علمى – پژوهشى
نگاهى به رويدادها
رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی
خامنه ای
ماهنامه پاسدار اسلام.
صاحب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه
قم.
مدير مسؤول: محمد حسن رحيميان.
دفتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى
37185/777 – تلفن 24803 – فاكس32332
شعبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين
و وصال – تلفن 6468283
حساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و
پرورش.
تك شماره 400 ريال – اشتراك ساليانه 4800 ريال.
چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى.
يادآوريها
1- پاسدار اسلام از مقالات،
اشعار، داستانها و ديگر آثار شما استقبال مىكند.
2- آثار رسيده، بر اساس ضوابط
شوراى نويسندگان، به ترتيب اولويت به چاپ خواهند رسيد. و حتىالمقدور، مقالات همه
نويسندگان – در صورت برخوردارى از جنبههاى پژوهشى – منتشر خواهند شد، ولكن مطالب
نو و آثار مذهبى در عرصههاى گوناگون، در اولويت قرار دارند.
3- لازم است، مقالهها براى يك
شماره، در نظر گرفته شوند (حداكثر 15 صفحه دستنويس) و در صورت ناگزير بودن، از سه
شماره پى در پى، افزايش نيابند.
4- فرستادن نسخه اصلى مطالب
لازم است و در صورت ترجمه، ضميمه ساختنِ متن، ضرورى مىباشد.
5- مطالب رسيده، بايد پيش از
اين، چاپ نشده باشند.
6- مجله در ويرايش و تلخيص
مقالهها، مختار است.
7- آثار ارسالى، بازگردانده
نمىشوند.
8- بهره جستن از مطالبمجله –
با يادآورى مأخذ – آزاد است.
توجه:
به اطلاع خوانندگان فرزانه
مىرساند كه سالنامه شماره سيزدهم مجله پاسدار اسلام، در يك مجلد و با كيفيت مرغوب
و با قيمت 650 تومان تقديم علاقهمندان مىگردد.
كتابخانهها، مؤسسات فرهنگى و
خوانندگانى كه مايل به تهيه اين اثر گرانسنگ هستند، مبلغ مذكور را بهحساب جارى
600 / 9 بانك ملت قم – شعبه آموزش و پرورش، واريز و فتوكپى آن را به آدرس مجله،
ارسال نمايند.
“روابط عمومى مجله پاسدار
اسلام”
رهنمود های مقام معظّم رهبری
مقام
معظم رهبرى حضرت آية الله العظمى خامنهاى
اگر سردمداران يك كشورى اهل معامله با آمريكا
باشند و مردم آن كشور هم مردمان بىهوش و حواس بىكارهاى باشند آمريكا مىتواند
]بر آنها[ مسلط شود. اگر يك دولتى اهل معامله و مذاكره با آمريكا نباشد، اما مردمش
تنبل باشند، در اينجا هم آمريكا مىتواند تسلط پيدا كند. چرا ؟ به خاطر اين كه آن
دولت مستأصل مىشود. مردمى كه كار نكنند، مردمى كه ابتكار نكنند، مردمى كه خود را
موظف به اداره كشورشان ندانند، مردمى كه خود را موظف به توليد نيازهاى خودشان
ندانند، مردمى كه فقط مصرف كننده باشند و به توليد بها ندهند، چنين مردمى كشور را
در وضعيتى قرار خواهند داد كه كسانى كه در رأس كارند مجبور مىشوند تسليم شوند.
آن ملتى مىتواند از حق خود در
مقابل پُرروها، پُرتوقعها، گردنهبگيرها و زياده طلبهاى دنيا مثل آمريكا بايستد و مقاومت
كند كه بگويد ما خودمان، خودمان را اداره مىكنيم. بگويد اگر شما به ما فلان چيز
را نمىفروشيد، نفروشيد زيرا ما تنبل مىشويم و خودمان نمىتوانيم توليد كنيم…
شما اگر به ما مجانى بدهيد و پول هم نگيريد باز هم به ما خيانت كردهايد.
اگر شما در داد و ستد را با ما
بستيد و بنجلهاى خودتان را به طرف مملكت ما سرازير نكرديد. اين به نفع ماست.
باور كنيد از روزى كه اين مردك
ساده دل بىتجربه خامِ بازى خورده با افتخار اعلام كرده است كه مىخواهد روابط
اقتصادى آمريكا را با ايران ممنوع كند، بنده از ته دل خوشحال شدم. از چند جهت:
اولاً: اينها تا حالا مرتب با
سالوس و ريا، كار مىكردند كه بعضى گوشه و كنار مىگفتند: اينها اين قدر هما با هم
دشمن نيستند؛ آخر وقتى شما مىگوييد “مرگ بر آمريكا.” اين شعار بد است. عيب است و
زشت است. مىخواستند اين فرياد “مرگ بر آمريكا” را كه مردم ما از ته دلشان بيان
مىشود، آن را در گلوها خفه كنند. حالا ديگر مردم وقتى كه در مقابل يك چنين صراحتى
قرار گرفتند. در هر جاى كشور هستند، راحت فرياد دلشان را مىكشند و فرياد مىزنند:
“مرگ بر آمريكا” اما آنچه كه از اين مهمتر است اين است كه ما در دوران جنگ كه
محدوديتهاى زيادى از جهات گوناگون (سلاح، مهمات، ابزارهاى جنگى و…) داشتيم، حالا
اين آقايان مىخواهند. براى ما زحمت بكشند و محدوديت ايجاد كنند! كانّه ما در دوره
هشت ساله جنگ محدوديت نداشتيم! پس ما آن جا چكار كرديم؟ من شايد يك وقتى اين مطلب
را گفته باشم كه برادران و خواهران! تعجب مىكنيد، اگر بدانيم سيم خاردار خريدارى
شده توسط مسؤولان ما در آن زمان اجازه عبور از شوروى سابق را نداشت! از خودش هم
نخريده بودند كه بگويد مثلاً نمىفروشم چون سيم خاردار در جنگ ممكن است مورد
استفاده قرار بگيرد. ديگر وسيلهاى دفاعىتر از سيم خاردار وجود داشت؟! از جاى
ديگر خريده بودند و مىخواستند از داخل كشور شوروى سابق عبور بدهند، نمىگذاشت.
شما ببينيد با جمهورى اسلامى چه كردند؟ گلولههاى آرپىجى دم دستى كم اهميت را به
ما نمىفروختند. اصلاً كسى اين موضوع را باور مىكند!
تهديد مىكنند كه ما با ايران رابطه تجاريمان را
قطع مىكنيم! خوب به درك! قطع كنيد، مگر ما بدمان مىآيد؟ ما خوشحال مىشويم كه
شما رابطهتان را با ما قطع مىكنيد. اولاً: دنيا از شما تبعيت نمىكند. مگر
آمريكا كدخداى يك دهى است كه مجبور باشند از او تبعيت كنند؟ خوب شما براى خودتان
هر كارى مىخواهيد بكنيد، بكنيد، اين جور نيست كه از شما تبعيت كنند، بعضى آدمهاى
ضعيف در بعضى از كشورهاى اسلامى تا اين چيزها را مىشنوند. بدنهايشان بنا مىكند
به لرزيدن! چه خبر است مگر؟ الحمدلله در داخل كشور ما از بالا تا پايين، مسؤولان
كشور از رئيسجمهور، رئيس مجلس، رئيس قوه قضاييه، نمايندگان مجلس، آحاد مردم در
همه جاى ايران، روحيهها قوى است، مشتها گره شده است. احساس نشاط مىكنند، هر كس
كه در مقابلشان بايستد با قدرت و قاطعيت با او مواجه مىشوند.74/2/14
فروغ
عاشورا
“روضه سيدالشهدا براى حفظ
مكتب سيدالشهداست، آن كسانى كه مىگويند روضه سيدالشهدا را نخوانيد، اصلاً
نمىفهمند مكتب سيدالشهدا چه بوده و نمىدانند يعنى چه، نمىدانند اين گريهها و
اين روضهها حفظ كرده اين مكتب را. الآن هزار و چهار صد سال است كه با اين منبرها
با اين روضهها و با اين مصيبتها و با اين سينهزنيها ما را حفظ كردهاند، تا حالا
آوردهاند اسلام را… اگر سيدالشهدا نبود، اين نهضت هم پيش نمىبرد، سيدالشهدا
همه جا هست “كل أرض كربلا” همه جا محضر سيدالشهداست، همه منبرها محضر سيدالشهداست،
همه محرابها از سيدالشهداست اگر سيدالشهدا نبود، يزيد و پدرش و اعقابش اسلام را
منسى كرده بودند، اگر نسيان شده بود، يك رژيم طاغوتى در خارج منعكس شده بود.
معاويه و يزيد، يك رژيم اسلامى را رژيم طاغوتى داشتند معرفى مىكردند، اگر
سيدالشهدا نبود اين رژيم طاغوتى را اينها تقويت مىكردند، به جاهليت
برمىگرداندند، اگر حالا من و تو هم مسلم بوديم مسلم طاغوتى بوديم، نه مسلم امام
حسينى. امام حسين نجات داد اسلام را، ما براى يك آدمى كه نجات داده اسلام را و
رفته كشته شده هى سكوت كنيم؟ ما هر روز بايد گريه كنيم، ما هر روز بايد منبر برويم
براى حفظ اين مكتب، براى حفظ اين نهضتها، اين نهضتها مرهون امام حسين – سلام اللّه
عليه – هست.”58/4/17
“كلمه “كل يومٍ عاشورا و
كل ارضٍ كربلا” يك كلمه بزرگى است كه اشتباهى از او مىفهمند، آنها خيال مىكنند
كه… هر روز بايد گريه كرد لكن اين محتوايش غير از اين است. كربلا چه كرد، ارض
كربلا در روز عاشورا چه نقشى را بازى كرد، همه زمينها بايد اين طور باشند، نقش
كربلا اين بود كه سيدالشهدا – سلام اللّه عليه – با چند نفر جنگ كرد، عدد معدود
آمدند كربلا و ايستادند در مقابل ظلم يزيد و در مقابل دولت جبار، در مقابل
امپراتور زمان ايستادند و فداكارى كردند و كشته شدند، ولكن ظلم را قبول نكردند و
شكست دادند يزيد را، همه جا بايد اين طور باشد، و همه روز هم بايد اين طور باشد،
همه روز بايد ملت ما اين معنا را داشته باشد كه امروز روز عاشورا است و ما بايد
مقابل ظلم بايستيم و همين جا هم كربلاست و بايد نقش كربلا را ما پياده كنيم،
انحصار به يك زمين ندارد، انحصار به يك افراد نمىشود، قضيه كربلا منحصر به يك
جمعيت هفتاد و چند نفرى و يك زمين كربلا نبوده، همه زمينها بايد اين نقش را ايفا
كنند و همه روزها، غفلت نكنند ملتها از اين كه بايد هميشه مقابل ظلم بايستند.”
58/7/4
“زنده نگه داشتن عاشورا يك
مسأله بسيار مهم سياسى عبادى است عزادارى كردن براى شهيدى كه همه چيز را در راه
اسلام داد يك مسأله سياسى است، يك مسألهاى است كه در پيشبرد انقلاب اثر بسزا
دارد، ما از اين اجتماعات استفاده مىكنيم.”59/8/14
“اگر عاشورا و فداكارى
خاندان پيامبر نبود، بعثت و زحمات جانفرساى نبىاكرم را طاغوتيان آن زمان به
نابودى كشانده بودند و اگر عاشورا نبود، منطق جاهليت ابوسفيانيان كه مىخواستند
قلم سرخ بر وحى و كتاب بكشند و يزيد يادگار عصر تاريك بتپرستى كه به گمان خود با
كشتن و به شهادت كشيدن فرزندان وحى اميد داشت اساس اسلام را برچيند و با صراحت و
اعلام “لاخبر جاء و لا وحى نزل” بنياد حكومت الهى را بَركَند، نمىدانستيم به سر
قرآنكريم و اسلام عزيز چه مىآمد. لكن اراده خداوند متعال بر آن بوده و هست كه
اسلام رهايىبخش و قرآن هدايت افروز را جاويد نگه دارد و با خون شهيدانى چون
فرزندان وحى احيا و پشتيبانى فرمايد و از آسيب دَهر نگه دارد و حسين بن على آن
عصاره نبوت و يادگار ولايت را برانگيزد، تا جان خود و عزيزانش را فداى عقيدت خويش
و امّت معظم پيامبراكرم نمايد، تا در امتداد تاريخ، خون پاك او بجوشد و دين خدا را
آبيارى فرمايد و از وحى و از رهاوردهاى آن پاسدارى نمايد.”60/3/16
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها
جهان اسلام
11 مسلمان توسط نيروهاى امنيتى
الجزاير به شهادت رسيدند.
5 مسلمان انقلابى در مصر به
شهادت رسيدند.
حزب الله 20 جاسوس اسرائيل در
لبنان را بازداشت كرد. (74/1/17)
شيخ سعيد شعبان: مسلمانان بايد
در مراسم حج خشم خود عليه آمريكا و اسرائيل را نشان دهند.
(74/1/20)
37 اسرائيلى در دو علميات
شهادت طلبانه جنبش جهاد اسلامى كشته و مجروح شدند.
(74/1/21)
عرفات به دستور آمريكا،
دستگيرى مسلمانان فلسطينى را در سطح وسيعى آغاز كرد.
(74/1/23)
رئيس مجلس سودان: ما فرهنگ
انقلاب، مبارزه و دفاع از اسلام را از ايران آموختيم.
شقاقى: فلسطينىها براى عمليات
شهادت طلبانه آمادهاند. (74/1/27)
نيروهاى امنيتى الجزاير 91
مسلمان انقلابى را به شهادت رساندند.(74/1/30)
تانسو چيلر: ارتش تركيه اجازه
نخواهد داد اسلامگرايان به قدرت برسند. (74/1/31)
مسلمانان بوسنى در نبرد سنگينى
با صربها، كليه راههاى سارايوو را آزاد كردند.
نخستين گوينده زن با حجاب در تلويزيون تركيه ظاهر شد.(74/2/2)
رهبران مذهبى پاكستان خواستار
وحدت مسلمانان عليه توطئههاى غرب شدند. (74/2/4)
رژيم صهيونيستى از اعزام زائران
فلسطينى به حج جلوگيرى كرد. (74/2/5)
جهاد اسلامى فلسطين هرگونه
گفتگوى سياسى با حكومت “عرفات” را رد كرد. (74/2/7)
17 مسلمان مخالف رژيم مبارك
توسط پليس مصر به شهادت رسيدند.
السفير: عمليات حزب اللّه،
افسانه شكستناپذيرى اسرائيل را باطل كرد.(74/2/10)
حماس عليه مصادره زمينهاى
فلسطينيان در بيتالمقدس اعلام جهاد كرد. (74/2/11)
صدها دانشمند مسلمان جهان
خواستار ادامه حملات ضدصهيونيستى در مناطق اشغالى شدند.
(74/2/12)
اخبار داخلى
رئيس مجلس: هياهوى اخير آمريكا عليه ايران، يك
تبليغات انتخاباتى از سوى كلينتون است.
بيش از يك تن مرفين در فردوس كشف شد.
(74/1/15)
واحد بزرگ توليد “پى.وى.سى.” در مجتمع پتروشيمى
بندر امام آماده بهرهبردارى شد.
(74/1/16)
سدّ عظيم كارون3 امروز با حضور رئيس جمهور
افتتاح شد. (74/1/17)
ايران، قهرمان اولين دوره مسابقات واليبال نشسته
آسيا – اروپا شد.
فاز سوم مجتمع پتروشيمى بندر امام به
بهرهبردارى رسيد.(74/1/19)
رئيس جمهورى:موفقيت برنامههاى سازندگى در
ايران، خشم آمريكا را برانگيخته است.(74/1/20)
وزير بازرگانى: كالاهاى
اساسى و مورد نياز مردم در هر شرايطى تأمين خواهد شد.
دكتر ولايتى: لغو حضور ايران در كنسرسيوم نفتى
آذربايجان به مصلحت باكو نيست.
(74/1/21)
مجوزهاى ارز رسمى و رقابتى لغو شد.
كتابخانه عظيم آستان قدس رضوى)ع( توسط رئيس
جمهور افتتاح شد.
دانشگاه صنعتى اصفهان رتبه اول مسابقات رياضى
كشور را كسب كرد.
مدير كل تعاون استان سيستان و بلوچستان به اتهام
اخذ رشوه دستگير شد.(74/1/23)
طى 11 ماه سال 3/9 ،73 ميليارد دلار كالاهاى غير
نفتى به خارج صادر شد.
نرخ سود سپرده در بانكها افزايش يافت.
بزرگترين كارخانه توليد الياف مصنوعى كشور در
دليجان افتتاح شد.(74/1/26)
150 ميليارد ريال اعتبار براى ورزش كشور اختصاص يافت.
سازمان بازرسى و نظارت بر قيمتها: عدم نصب برچسب
قيمت روى كالاها، گرانفروشى محسوب مىشود.(74/1/27)
كليه زندانيان محكوم به جريمه تا 500 هزار ريال
در بوشهر آزاد شدند.
نقل و انتقال فيشهاى عمره و حج تمتّع بدون
موافقت سازمان حجّ ممنوع اعلام شد.(74/1/28)
دكتر سيد حسن فيروزآبادى، رئيس ستاد كل نيروهاى
مسلح به درجه سرلشكرى مفتخر شد.
(74/1/29)
آيت اللّه يزدى: دستگاه قضايى دانه درشت و كوچك
نمىشناسد، همه در برابر قانون يكسان هستند.(74/1/30)
1150 دستگاه كولر احتكار شده در اصفهان كشف شد.
رئيس ديوان عالى محاسبات: درآمدهاى غيررسمى
دستگاههاى اجرايى زمينهساز انجام كارهاى خلاف قانون است.
(74/2/3)
مجموعه باستانى “بيستون” جزو آثار جهانى يونسكو
به ثبت رسيد.
قانون تشكيل شوراهاى اسلامى كشورى و انتخاب
شهرداران از تصويب مجلس گذشت.
حجةالاسلام حاج شيخ غلامرضا صفايى از سوى رهبر
انقلاب به سمت رياست دفتر عقيدتى سياسى فرماندهى كل قوا منصوب شد.(74/2/4)
وزير ارشاد: مطبوعات بايد حقايق را به گوش مردم
برسانند و افشاگرى كنند.
(74/2/5)
از سوى مقام معظم انقلاب، انتصاب حجةالاسلام سيد
حسن خمينى به توليت مؤسسه نشر آثار و حرم مطهّر امام تنفيذ شد.(74/2/6)
رئيس جمهورى: طرح محاصره ايران، تنها آمريكا را
منزوى مىكند.
ايران خواستار معامله نفت بر مبناى “ين” ژاپن
شد.
رئيس جمهور: اگر روزى در خط انقلاب و امام
نباشم، ديگر انقلاب وجود نخواهد داشت.
(74/2/9)
شركت ايرانى جايگزين اروپائيها در مجتمع
پتروشيمى بندر امام شد. (74/2/10)
رئيس ديوان محاسبات كشور: هزينههاى دولت،
بزرگترين عامل افزايش حجم نقدينگى است.
(74/2/11)
ايران ركورددار بالاترين درصد افزايش توليد
فولاد در جهان شد.
كماندوهاى سعودى تابلوهاى بعثه مقام معظم رهبرى را
در مكه پائين آوردند.
(74/2/12)
7 تن مواد مخدر طى 3 درگيرى مسلّحانه از قاچاقچيان حرفهاى كشف شد.
(74/2/13)
اخبار خارجى
آمريكا با فروش هليكوپترهاى نظامى به كويت
موافقت كرد.
حضور نظامى روسيه در ارمنستان 25 سال ديگر تمديد
شد.
كارشناسان روسيه، ادعاى آمريكا را مبنى بر تلاش
ايران براى دستيابى به سلاح هستهاى، رد كردند.
وزير خارجه روسيه: مسكو براى همكارى با تهران از
كسى اجازه نمىگيرد.
سفير آمريكا در بروندى محكوم به مرگ شد.
(74/1/16)
عرفات: موظم جنبش حماس را سركوب كنم.
(74/1/17)
رئيس كميته حقوق بشر سازمان ملل: حقوق بشر
درآمريكا در سطح وسيعى نقضمىشود.(74/1/20)
دولت بوسنى پيشنهاد “كارتر” را براى ميانجيگرى
به منظور تمديد آتش بس رد كرد.
يك سناتور آمريكايى از رژيم صهيونيستى خواست به
تأسيسات هستهاى ايران حمله كند.
(74/1/21)
رهبر اكثريت سناى آمريكا: فرهنگ آمريكايى
ارزشهاى خانوادگى را مسخره و كودكان را به لااباليگرى و روابط نامشروع تشويق
مىكند.
ريچارد مورفى: اقدام كاخ سفيد عليه ايران مايه
سرافكندگى دولت آمريكاست.
پارلمان روسيه، جنگ در چچن را محكوم كرد.
سفير افغانستان در تهران: طالبان يك گروه غير
اسلامى و مزدور خارجى است.(74/1/24)
هيأت پليس فدرال آمريكا وارد نوار غزه شد.
نظاميان روسيه اهالى دهكده ساماشكى در چچن را
قتل عام كردند.
تحريم نفتى عراق به طور محدود لغو شد.
راديو آلمان: سياست آمريكا در قبال ايران،
سياستى پوسيده و غير شرافتمندانه است.
دختر كلينتون سرگرم فراگيرى قرآن مجيد است.
دادگاه فرانسه حكم اخراج 17 دانش آموز محجبه را
تأييد كرد.(74/1/26)
6
كشور اروپايى روابط خود را با روسيه تا پايان جنگ چچن قطع كردند.(74/1/28)
چين درخواست آمريكا را براى عدم همكارى هستهاى
با ايران رد كرد.(74/1/29)
سوريه پيشنهاد پرز براى مذاكره مستقيم را رد
كرد.
انفجار مهيب ساختمان اداره فدرال آمريكا در
اوكلاهما را ويران كرد.(74/1/31)
انفجار جديد در يك كارخانه شيميايى آمريكا 11
مجروح بر جاى گذاشت.
صليب سرخ تلفات آوارگان رواندا را 100 هزار نفر
اعلام كرد.(74/2/3)
عوامل انفجار شهر اوكلاهاما، اعضاى سابق ارتش
آمريكا بودهاند.
يك گروه شبه نظامى 12 هزار نفرى در آمريكا با
انفجار اوكلاهما اعلام موجوديت كرد.(74/2/4)
شيمون پرز: پيمان منع گسترش سلاحهاى هستهاى را
امضا نمىكنيم.(74/2/5)
حزب ماهاتير محمد در انتخابات سراسرى مالزى
پيروز شد.
مدير يك شركت نفتى آمريكا: كلينتون در محاصره
مشاورين اسرائيلى است.
عاملان انفجار در اوكلاهما: دولت آمريكا سالهاست
كه مشروعيت خود را از دست داده است.
(74/2/6)
بى.بى.سى : سه ميليون آمريكايى در 300 گروه مسلح
عليه دولت كلينتون مبارزه مىكنند.(74/2/7)
واشنگتن تايمز: آمريكا همان قدرت شيطانى استكه
انجيليوحنا پيشگويى كردهاست.(74/2/10)
به دليل كاهش ارزش دلار در مقابل ين، بدهى
كشورهاىوام گيرنده از ژاپن دوبرابر شد.
(74/2/13)
عاشورا در پاكستان
عاشورا در پاكستان
“گزارش”
دكتر محمد رضا حافظ نيا
محرم سال 1373 براى من فرصت خوبى بود كه از نزديك ميزان ارادت مردم
پاكستان را به حضرت امام حسينعليه السلام و اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله
وسلم شاهد باشم و مراسم سوگوارى سيّد و سالار شهيدان را از نزديك ببينم. آنچه
اكنون گزارش مىكنم بر پايه مشاهدات عينى من در دهه اول ماه محرّم در مراكز
ايالتهاى پنجاب و بلوچستان (لاهور و كويته) و نيز برنامههاى پخش شده از تلويزيون
پاكستان و روزنامهها و جرايد ايالت پنجاب است. من وقتى آن شور و هيجان مقدس و آن
احساسات زايدالوصف را ديدم، بر آن شدم تا شمهاى از آن را به رشته تحرير درآورم و
هموطنان عزيزم را در ايران اسلامى از آن مطّلع كنم، هر چند مردم كشور ما همه ساله
در مورد عزادارى امام حسينعليه السلام در پاكستان اخبارى را از رسانهها مىشنوند
ولى مطالعه اين مشاهدات احتمالاً براى آنها تازگى داشته باشد، همان طور كه براى خودم تازگى داشت. زيرا عشق به امام
حسينعليه السلام در ايران اسلامى جاى تعجّب ندارد، چون اكثر مردم ما شيعه و به
عشق امام حسينعليه السلام زندهاند، ولى در آن جا شيعيان در اقليّت و اهل سنّت در
اكثريتند. لذا در نگاه اول، انتظار نمىرود كه عزادارى امام حسينعليه السلام در
پاكستان به صورت يك امر همگانى و ملّى تلقّى شود. در صورتى كه آنچه من شاهد آن
بودم حكايت از اين مطلب دارد كه امام حسينعليه السلام در ميان همه مردم آن كشور –
اعم از سنّى و شيعه – از مقبوليت و محبوبيّت بالايى برخوردار است و مردم براى
ايشان احترام خاصى قائلند، به طورى كه در ايام عاشورا و محرم، جامعه پاكستان حالت
سوگوارانهاى به خود مىگيرد. از اين جا يكى از رموز همدلى و قرابت دو ملت پاكستان
و ايران نيز روشن مىشود، زيرا همدلى و نزديكى و احساس همدردى كه بين اين دو ملت
است و بر رفتار دولتها و حكومتهاى آنها نيز اثر گذاشته و آنها را در امور بينالمللى،
بويژه مسائل دنياى اسلام از رفتار و مواضع هماهنگ برخوردار كرده است، بر پايه
عوامل و رموزى قرار دارد كه عامل باور و علاقه و شوق نسبتاً يكنواخت دو ملت به
امام
حسينعليه السلام مىتواند سهم عمدهاى را در اين مورد داشته باشد.
همچنين در پاكستان اكثر اهل تسنن نيز احترام خاصى براى حضرت
فاطمهعليها السلام و ائمه معصومينعليهم السلام قائلند و اين عامل، مىتواند سهم
بزرگى در نزديكى دو ملت مسلمان ايران و پاكستان داشته باشد. البته از اين مطلب
نبايد غافل ماند كه دشمنان اسلام و مسلمانان از چنين علاقهاى بين مذاهب اسلامى
خشنود نيستند و اساساً در هر جامعهاى اقليتى مزاحم و ناخشنود از يكديگر پيدا
مىشوند و همينها ابزارى در دست دشمنان اسلام براى توسعه اختلاف در بين
مسلمانانند، كه هوشيارى و بيدارى و اخوّت مسلمانان مىتواند اين سياست دشمنان را
خنثى نمايد. در همين خصوص گاهى مزاحمتهايى در ايام سوگوارى امام حسينعليه السلام
در پاكستان نيز پيش مىآيد كه اهميت چندانى نداشته و فراگير نيست و تنها رسانههاى
خبرى با پخش آن به بزرگ شدنش كمك مىكنند.
در محرم 73 پاكستان، مسلمانان و شيعيان اين كشور خود را آماده استقبال
از محرّم مىكردند و در شهرهاى مختلف و مراكز ايالتها، توسط گروهها و اشخاص،
كنفرانسهاىِ استقبال با عناوين مختلف، حتى پيش از فرا رسيدن محرم، برگزار مىشد.
تا بر اساس سنّت هر ساله، فرهنگ عزادارى امام حسينعليه السلام در جامعه زنده شود.
“امامبارگاهها” و “ذوالجناحها”، كه نقش عمدهاى در فرهنگ عزادارى عاشوراى پاكستان
دارند، فعال مىشدند.
دولت پاكستان نيز خود را براى برگزارى مراسم عزادارى در فضايى امن
آماده مىكرد تا ناامنيهاى موردى و موضعى سالهاى قبل تكرار نشود. دولت پاكستان
حركت فعالى را براى جلب همكارى و مشاركت گروهها و شخصيتهاى مذهبى و دينى انجام داد
و با، رايزنيها و تشكيل جلسات، توانست در اين راه موفق شده همكارى آنها را جلب
نمايد. همچنين با تشكيل كميته ويژه، تدابير امنيتى و انتظامى مؤثر و خوبى را
اتّخاذ نمود. مجموعه اين همكاريها و تلاشها و تدابير توانست فضاى امنى را براى
برگزارى باشكوه مراسم عزادارى عاشوراى حسينى فراهم آورد.
مقامات سياسى و شخصيتهاى برجسته پاكستان هر يك پيامها و ديدگاههاى خود
را – كه ظاهراً سنّت نيز هست – درباره عاشورا و امامحسينعليه السلام ارائه دادند
كه توسط رسانهها و روزنامههاى پاكستان منتشر شد، كه به عنوان نمونه، بعضى از
آنها را نقل مىكنيم:
– رئيس جمهور پاكستان آقاى “فاروق احمدخان لغارى” اظهار داشت:
“زندگانى
مبارك حضرت امام حسينعليه السلام براى ما راه هدايت است، با پيروى از اين راه ما
مىتوانيم توطئههاى دشمنان را خنثى كنيم.”1
– نخست وزير پاكستان خانم “بىنظير بوتو” در پيام خود اظهار داشت:
“مسلمانان
فلسطين، كشمير و بوسنى بايد بر سيره امام حسينعليه السلام عمل كنند.”2
– استاندار ايالت پنجاب آقاى “چوهدرى الطاف حسين” گفت:
“بهترين
راه برگزارى عاشورا اين است كه ما نقش امام حسينعليه السلام را بشناسيم و فلسفه
شهادت را در پرتو قرآن و سنّت ببينيم. ما بايد در روز عاشورا پيمان ببنديم كه طبق
اصول راستى، عدل، مساوات، صبر، برادرى و تميز حق از باطل زندگى خود را اداره كنيم.”3
– سروزير ايالت پنجاب آقاى “منظور وتو” گفت:
“سانحه
كربلا نقشهاى فراموش نشدنى را در تاريخ اسلام ثبت كرد. امام عالى مقام، چهارده قرن
قبل از منافع مادى و شخصى خود چشم پوشيد و براى سربلندى حق، بقاى دين و عظمت
انسانى، خود و خانوادهاش را فدا كرد و اين راه را زنده و جاويد نمود.”4
– استاندار ايالت سند آقاى محمود – اى -هارون گفت:
“در
تاريخ اسلام، ميدان كربلا مقامى است كه در آن جا جنگ بزرگ بين حق و باطل انجام شد.
در اين معركه، به ظاهر، زور و قدرت پيروز شد ولى وقتى كه آفتاب غروب كرد قدرت فاتح
و نامش در تيرگيهاى تاريخ غرق شد و امام حسينعليه السلام آفتابى است كه هيچ وقت
غروب نمىكند. باطل نابود شد و حق سربلند گرديد.”5
– آقاى اقبال خان، رئيس شوراى ايدئولوژيك اسلامى پاكستان گفت:
“در
دهه اول ماه محرم ياد شهداى كربلا را گرامى مىداريم و اين بر همه فرقههاى اسلامى
لازم است كه طبق عقيده خود مراسم قرآن خوانى، سينهزنى، راهپيمايى و مجالس
بزرگداشت برگزار كنند… در ذهن مسلمانان باشد كه اگر امام حسينعليه السلام با
يزيد بيعت مىكرد اسلام حقيقى نابود مىشد و در دنيا ظلمت حاكم مىگرديد. حضرت
امام حسينعليه السلام بيعت را رد كرد و اسلام را حفظ نمود.”6
– در محرم اين سال حتى رهبر گروه مخالف شيعيان در پاكستان نيز در
سخنرانى عمومى خود در شهر “جهنگ” با احترام، نقش و سيرت امام حسينعليه السلام را
توصيف نمود. صدور پيامها و سخنرانيها و بيان ديدگاهها از مقامات و شخصيتهاى
پاكستان، نشانهاى بر تلقى شدن عزادارى عاشورا به عنوان يك امر ملّى و عمومى است.
شاخص ديگرِ ملّى تلقّى شدن عزادارى، تعطيلى رسمى در سراسر پاكستان در
روزهاى تاسوعا و عاشوراى حسينى است. اين دو روز جزو تعطيلات رسمى كشور است و مردم
نيز فرصت خوبى براى شركت در مراسم عزادارى دارند.
شاخص ديگر، اختصاص يافتن برنامههاى صدا و سيماى پاكستان در روزهاى
تاسوعا و عاشورا براى پخش اخبار و گزارشها و نيز اجراى مراسم عزادارى و نوحه خوانى
است كه اولاً: اخبار عزادارى به نحو گسترده و در سطح بسيار خوبى منتشر شد. ثانياً:
برنامههاى متعدد عزادارى و نوحه خوانى و ذكر مصيبت و تشريح ابعاد واقعه عاشورا در
روزهاى ياد شده از تلويزيون پاكستان پخش گرديد. حتى علاوه بر شبكه سراسرى
تلويزيون، شبكه STNكه
برنامههاى خبرىC.N.N و B.B.C را در پاكستان
پخش مىكند، در سراسر شبانه روز عاشورا از پخش برنامههاى خبرى خود صرفنظر نموده
و يكسره برنامههاى ويژه عاشورا و عزادارى را پخش مىنمود. البته ذكر اين نكته
ضرورى است كه برنامههاى عزادارى در رسانههاى پاكستان تقريباً از همان اوايل ماه
محرم پخش مىگرديد.
روزنامهها نيز نقش خوبى ايفا نمودند آنها ضمن درج اخبار و تصاوير
مربوط به مراسم عزادارى و سوگوارى، اقدام به چاپ مقالات و ويژهنامههاى خاصّ
عاشورا كردند. روزنامههاى انگليسى زبان و اردو زبان پاكستان شامل روزنامههاى
جنگ، نواى وقت، دى نيوز، مساوات، پاكستان تايمز، خبرين، پاكستان و غيره جملگى
ويژهنامههاى خوبى را منتشر نمودند.
اين شاخص اعم از پيام دادن مقامات رسمى و سياسى كشور، تعطيلى رسمى
تاسوعا و عاشورا، اجراى برنامههاى عزادارى در تلويزيون و راديوى پاكستان در ايام
مزبور، برخورد يكپارچه روزنامهها و مطبوعات پاكستان در پخش اخبار و نيز چاپ
مقالهها و ويژهنامهها به مناسبت عاشوراى حسينى، دال بر ملّى و عمومى تلقّى شدن مراسم
عزادارى و سوگوارى سرور شهيدان حضرت امامحسينعليه السلام در كشور اسلامى پاكستان
است، و مؤيد اين نكته است كه آن بزرگوار، محبوبيت و مقبوليت خاصّى در جامعه
پاكستان دارد و مردم پاكستان از اين حيث با مردم ايران وجه مشترك دارند. بنابراين
عامل مهمى در پيوند و يكدلى و نزديكى دو جامعه مسلمان ايران و پاكستان به حساب
مىآيد.
پاورقيها:
1-4) روزنامه جنگ.
5 ) مجله نداى شيعه لاهور.
6 ) همان.
در حاشيه دو گزارش
در حاشيه دو گزارش
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
سيگار
ماهنامه “اهل بيت” كه در لندن
به عربى منتشر مىشود در شماره اخير خود )27 رجب 1415 هجرى قمرى) نوشت:
مركز مطالعات و آمار بهداشت
جهانى با همكارى مركز سرطان شناسى انگليس و آمريكا گزارش دادند:
در هر سال 3 ميليون نفر بر اثر
استعمال سيگار جان خود را از دست مىدهند. پيش بينى مىشود كه اين رقم در آغاز قرن
بيست و يكم به ده ميليون نفر برسد. اين سازمان هشدار مىدهد كه رقم اعتياد به
سيگار در جهان تاكنون به يك ميليارد رسيده است.
همچنين بر اساس اين گزارش
سيگار در هر ده ثانيه سبب مرگ حداقل يك انسان مىشود.
در اين گزارش آمده است: در
كشورهاى آمريكا و انگليس طبق آمار دقيق در طول پنجاه سال؛ يعنى از سال 1950 تا
2000 تعداد تلفات سيگار به 60 ميليون مىرسد كه 50 ميليون مرد و 10 ميليون زن را
در بر مىگيرد. اين رقم در كل جهان در 50 سال اخير به 500000000 بالغ مىگردد.
اين گزارش مىافزايد: شمار
زنان سيگارى در كشورهاى صنعتى بيش از ساير كشورها رو به افزايش است، بر اين اساس
پيش بينى مىشود كه دود سيگار در كشورهاى در حال رشد كه رقم معتادان در ميان آنها
روزافزون است 200 ميليون انسان را به كام مرگ بكشد. در چين رقم افراد سيگارى به
هفتاد درصد رسيده و در آمريكاى لاتين و شرق آسيا از هر دو نفر مرد يكى سيگارى است.
در كشورهاى كمونيستى سابق و آفريقايى و عربى نيز رقم سيگاريها در حال افزايش است.
× تذكر
آيا خوانندگان گرامى مىدانند
كه كشور آمريكا و انگليس براى مبارزه با دخانيات طرحهاى جدّى و برنامههاى
گستردهاى را در دست اقدام دارند و توانستهاند رقم معتادان به سيگار را كاهش دهند
و يا متوقف كنند؟ اخيراً برخى از مسافرانى كه از آمريكا آمده بودند اطلاع مىدادند
كه در مجامع آمريكايى و رستورانها و مراكز عمومى، سيگار كشيدن به صورت يك عادت زشت
جلوه مىكند و سيگاريها بايد گوشهاى را براى سيگار كشيدن پيدا كنند كه دور از
دسترس جمع باشد. در حقيقت آنها ايزوله شدهاند، اما در عين حال، همين كشورها
مىكوشند توليد سيگار خود را بالا برند و آنها را با آرمها و تبليغات گوناگون
همانند فضولات اتمى خود به كشورهاى جهان سوم صادر كنند و براى اين امر، بودجههاى
كلانى را اختصاص دادهاند. در حقيقت دخانيات نيز همانند فيلمهاى سينمايى، ويدئويى،
برنامههاى ماهواره، عكسهاى مبتذل، مواد مخدر و مشروبات الكلى در رديف ابزارهاى
تهاجم فرهنگى غرب درآمده است.
اين در حالى است كه ما به
عنوان يك مسلمان ايرانى و انقلابى هنوز خطر سيگار را جدّى نگرفته، همچنان آلت دست
استعمارگران مىباشيم و علاوه بر سازمان دخانيات خودى كه توليدات داخلى را توليد و
عرضه مىكند، كشور را به صورت بازار مصرف سيگارهاى آمريكايى، انگليسى و غيره
درآوردهايم و پاكت سيگار با آرم مشترك ايران – وينستون چاپ و عرضه مىكنيم!! و در
نمايشگاههاى بينالمللى، غرفههايى را براى نمايش و عرضه و تبليغ سيگار در كنار
سيل واردات خارجى اختصاص مىدهيم.
طبق گزارش مطبوعات، در طول
برنامه اول غير از موارد قاچاق كه حدّ و مرز ندارد 1/5 ميليارد دلار سيگار خارجى
وارد كشور شده است.
با توجه به مطالعات علمى روز و
تخصصهاى آسيبشناسى عصر درباره زيانهاى جانى و مالى كه استعمال دخانيات براى اشخاص
معتاد و اطرافيان او دارد و گزارشهاى مستند و آمار جهانى از تلفات سيگار كه همواره
مورد توجه محافل علمى جهان است جاى آن دارد كه در حكم فقهى مسأله استعمال دخانيات
تجديد نظر شود و به موجب نصوصى چون: “ولاتلقوا بأيديكم إلى التهلكه” و مدارك و
قواعد فقهى چون: “لا ضرر و لاضرار فى الإسلام” و نيز دلايل محكم كتاب و سنّت در
حرمت اسراف و تبذير و ساير مستنداتى كه در حلال و حرام مىتوان بدانها استناد كرد،
دانشمندان و فقهدانان گرانقدر در حكم اين مسأله تجديد نظر كنند و از اين بلاى
ويرانگر – كه متأسفانه دامنگير قشرهاى وسيعى از جوانان امّت اسلامى شده و رو به
گسترش است و به صورت سلاحى در دست دشمنان درآمده است – جلوگيرى كنند و نهادهاى
قانونگذارى، قضايى و اجرايى كشور همسو با سياستهاى اصلاحى و انقلابى درصدد حل اين
معضل برآيند و از اين آفت و تحفه استعمارى نسلها را برهانند.
بيمارى ايدز
كنفرانس سالانه ايدز اخيراً در
نشست سالانه خود كه در “يوكوهاما”ى ژاپن برگزار شد خطر شيوع سريع بيمارى ايدز را
كه امروزه به صورت يك بيمارى واگيردار مهلك درآمده است هشدار داده.
دكتر “مايكل ميرسن” رئيس
برنامه ايدز در سازمان بهداشت جهانى گفت: انتشار ويروس اين بيمارى در سال گذشته
رشد تصاعدى داشته و از چهارده ميليون نفر در هشت سال به 17 ميليون در سال رسيده
است و رقم مبتلايان به اين بيمارى در كشورهاى فقير مانند هند تا سه برابر افزايش
يافته و در چين به صورت يك بيمارى فراگير درآمده است.
دكتر ميرسنمىگويد: عوامل
گسترش اين بيمارى عبارت است از:
1- عدم برخورد جدّى با ايدز و
نبودن تعهّد كافى و بودجه لازم از سوى سران كشورها.
2- منزوى شدن بيماران مبتلا به
ويروس ايدز از سوى پزشكان و افراد جامعه كه در نتيجه بيماران را از مراجعه به پزشك
و استمداد جهت درمان باز مىدارد.
3- نبودن اطلاعات و آگاهيهاى
لازم براى بيماران و عدم قدرت دفاعى آنان در برابر اين بيمارى.
ناگفته نماند كه گزارشها و
آمار تكان دهنده در خصوص بيمارى ايدز در سالهاى اخير، از يك خطر جدّى و مهلك جهانى
براى جان انسانها حكايت دارد. مطالعات كارشناسان، پديده ايدز را نتيجه روابط
نامشروع جنسى دانسته كه وسائل ارتباط جمعى غربى به آن دامن مىزنند. در گزارش فوق
بدين مطلب اشاره نشده كه انجمن ملى تماشاچيان و شنوندگان انگليس اعلام كرد كه
ترويج بىبند وبارى جنسى در رسانههاى همگانى اين كشور عامل مهمى در گسترش بيمارى
ايدز است. در ايتاليا بيمارى ايدز تاكنون هشتاد هزار ايتاليايى را به كام مرگ
كشانيده است.1
منابع فرانسوى اعلام كردند:
انستيتو مريو فرانسه در سال 1985 بيش از 74 ميليون واحد فراوردههاى خونى آلوده به
ويروس ايدز به كشورهاى اروپايى از جمله: اسپانيا، آلمان، پرتقال و يونان صادر
كردهاند.2
خواننده گرامى مىتواند از اين
گزارشات كوتاه آلودگى جهان غرب و كشورهاى به اصطلاح طلايهدار تمدّن جديد را حدس
بزند و نيز توطئههايى را كه اين جنايتكاران جهانى براى ملل ديگر دارند و با
ابزارهايى چون: فيلمهاى مبتذل ويديوئى و ماهوارهاى و ارسال افراد مشكوك و آلوده
به كشورهاى ديگر در پى انتقال فساد به جهان سوم هستند بشناسند و اين هشدارى است به
خانوادهها تا نسبت به سرنوشت فرزندان خود بىتفاوت نباشند و بطور رايگان فيلمهاى
آلوده و كثيف خارجى را جلو چشم فرزندانشان به نمايش نگذارند و در مسافرت
فرزندانشان به كشورهاى خارجى روش احتياط آميزترى را در پيش گيرند و در يك سخن:
لااقل براى سعادت خود و سلامت كودكان معصوم و جوانان خود هم كه شده توصيههاى
اخلاقى و عفاف و تقواى دينى را دست كم نگيرند.
پاورقیها:
1 ) اطلاعات 72/8/21
2 ( كيهان هوائى 71/8/19
گزارشهاى علمى – پژوهشى
گزارشهاى علمى – پژوهشى
آموزش غير مستقيم جنين
به اعتقاد گروهى از روان
شناسان كودك، آموزشهاى غير مستقيم جنين در دوران باردارى مىتواند به رشد فيزيكى و
روانى جنينها كمك كند و روند فراگيرى در آنها را افزايش دهد.
مطالعات يك زوج روان شناس نشان
مىدهد انجام برنامه منظم آموزشى و تحريك حواس مختلف جنين – در دوران جنينى – باعث
شده است فرزند آنها پس از تولد رشد فكرى و احساسى سريعترى از خود بروز دهد.
اين برنامه آموزشى و تحريك
فكرى كه از هفته سى و چهارم باردارى آغاز شده شامل 11 فعاليت آموزشى مختلف از جمله
داستان گفتن براى جنين، پخش موسيقى مخصوص براى تحريك قوه تشخيص انواع صدا در جنين
و تابيدن نور به صورت منقطع به شكم مادر بوده است.
به نوشته هفتهنامه ساندى
تلگراف چاپ انگليس، تعداد محققان و كارشناسانى كه به تواناييهاى جنين بسيار بيشتر
از آنچه كه در ديدگاه سنتى مورد قبول است معتقدند رو به افزايش است.
يك مطالعه ديگر در كاليفرنيا
نشان مىدهد جنينهايى كه زودتر از موقع مناسب متولد مىشوند نه تنها قادرند صداى
مادر را تشخيص دهند بلكه مىتوانند تفاوت در زمانى كه مادر مستقيماً با آنها صحبت
مىكند در مقابل زمانى كه خطاب صحبتهاى مادر، افراد ديگر هستند، متوجه شوند.
واكسن زخم معده ساخته شد
واكسن خوراكى زخم معده توسط
محققين ايتاليايى ساخته شد.
به نوشته مطبوعات ايتاليا، اين
واكسن حداكثر تا شش سال ديگر وارد بازار خواهد شد.
“رينو راپولى” زيست شناس
مولكولى دانشگاه “سى اينا” كه در اين طرح تحقيقاتى شركت داشته در اين خصوص گفت:
ورم معده و زخم آن عمدتاً معلول فشارهاى عصبى و خستگى نيست. به اعتقاد وى عامل
بروز اين دو بيمارى گوارشى يك باكترى به نام “هليكوباكتر پيلورى” است.
اين باكترى مخاط معده و روده
را در طولانى مدت عفونى مىكند و به طريق نامعلومى از يك فرد به فرد ديگر انتقال
مىيابد.
“هليكو باكتر پيلورى” حدود
يك قرن پيش توسط يكى از محققين دانشگاه “تورينو” در ايتاليا به نام “جوليانو
بيتزوزرو” كشف شد اما كاركردش مخفى ماند.
نقش ويتامينهاى ب و ب1
بر اساس گزارش يك گروه
تحقيقاتى از دانشگاه بوستون ويتامين ب و ب -1 نقش ارزندهاى در جلوگيرى از حملات
قلبى دارد.
روزنامه اتريشى “كرونن سايتونگ”
در شماره اخير خود با درج گزارش اين گروه تحقيقاتى نوشت: اين گروه از پژوهشگران به
مدت 3 سال 1041 نفر مرد و زن را مورد مطالعه قرار دادهاند.
براساس گزارش اين گروه، خطر
حملات قلبى خطرناك در كسانى كه دچار كمبود ويتامينهاى ب و ب1 و ب6 و ب12 هستند دو
برابر كسانى است كه دچار كمبود اين ويتامينها نيستند.
اين ويتامينها به مقدار كافى
در خمير ترش، شير، برگ سبزيجات، نان سبوسدار، ماهى و جگر وجود دارد.
آثار منفى مصرف مواد فسيلى
يك بررسى علمى جديد نشان
مىدهد كه آثار پديده گلخانهاى بر كره زمين بسيار وخيمتر از آن است كه قبلاً
تصور مىرفت.
روزنامه وال استريت جورنال در
اين زمينه نوشت: يك دانشمند آزمايشگاه بل شركت “ا.تى.اند.تى” با مطالعه دوره تناوب
درجه حرارت كره زمين دريافته است كه مصرف مواد سوختى مانند نفت، گاز طبيعى و زغال
سنگ آثار منفى فزايندهاى بر آب و هواى زمين دارد.
ديويد تامسون با تجزيه و تحليل
چگونگى تأثير تغييرات سالانه فاصله زمين از خورشيد بر درجه حرارت سطح كره زمين،
دستاوردهاى جديدى را مطرح كرده است. به لحاظ آنكه مدار كره زمين بيضوى شكل است، هر
نقطه از زمين يكبار در سال در نزديكترين فاصله به خورشيد و در شش ماه بعد در
دورترين نقطه در مقابل خورشيد قرار مىگيرد.
دكتر تامسون گفته است كه طبق
شواهدى كه وى از حدّ نصاب درجات فصلى آب و هوا جمع آورى كرده است پايين و بالا
رفتن درجه حرارت در طول سال در مكانهاى مختلف تحت تأثير برخوردها و حركات سالانه
زمين نسبت به خورشيد قرار مىگيرد.
تجزيه و تحليل جديد پژوهشگران
از حدّ نصاب درجه حرارت زمين نشان داده است كه حدود سال 1940 ميلادى اين دوره كوچك
تناوبى شروع به نمايش تغييرهاى شديدى كرد كه ماوراى آنچه بود كه باعث تغييرهاى
جوّى در فاصله زمين از خورشيد مىگردد.
ساخت دستگاه دايافرم
دستگاه دايافرم (شكل دهنده
سنگهاى سراميكى) كه در كارخانههاى توليد قطعات سراميك مدرن كاربرد دارد در مشهد
طراحى و ساخته شد.
مهندس حسن بيگلى سازنده دستگاه
دايافرم در اين خصوص گفت: اين دستگاه از نظر كيفيت با مشابه خارجى برابر و بسيار
ارزانتر است.
وى افزود: اين دستگاه مكمل
دستگاه سنگ فرمدهى بدنه سراميكى شمع است و اساس كار آن بر استفاده از شابلن فرم
از طريق بازوهاى پانتوگراف استوار است به اين ترتيب كه طرح مورد نظر از طريق شابلن
روى صفحه سنگ پياده مىشود.
دستگاه دايافرم در سازمان
پژوهشهاى علمى صنعتى پژوهشكده خراسان طى مدت يكسال طراحى و ساخته شده و پس از
نمونهسازى در حال حاضر آماده توليد انبوه است.
وسايل جديد و بازيافت شنوايى
تركيب چند تكنولوژى جديد اين
امكان را بوجود آورده است تا پزشكان بتوانند كودكانى را كه از بدو تولد ناشنوا
هستند از شنوايى و مشكل بىزبانى نجات دهند.
گوش بايونيك يا معجزهآسا
تركيبى است از يك گيرنده و فرستنده، چند الكترود، يك ميكروفن و يك دستگاه تنظيم
صوت كه بر روى هم قادرند حس شنوايى را به كودكان و نيز بزرگسالان بازگردانند.
در افرادى كه به كرى مادرزاد
دچارند بر خلاف كسانى كه گوششان به اصطلاح سنگين است و صدا را به خوبى تشخيص
نمىدهند استفاده از وسايلى مانند سمعك تاثيرى ندارد. دليل اين امر آن است كه در
كرهاى مادرزاد، گوش داخلى كه وظيفه مهم تبديل امواج صوت به پيامهاى الكتريكى و
انتقال اين پيامها به مغز را بر عهده دارد، آسيب ديده و قادر به ايفاى نقش خود
نيست.
به نوشته روزنامه اينديپندنت
در گوش بايونيك با انجام يك عمل جراحى موضعى يك گيرنده كوچك امواج الكتريكى و چند
الكترود در پشت گوش شخص در داخل جمجمه جاى داده مىشود. الكترودها از يك سو به
گيرنده الكتريكى متصلاند و از سوى ديگر به اعصابى كه سيگنالهاى الكتريكى را به
مغز منتقل مىكنند، متصل مىشوند.
بر روى سر شخص از بيرون، با
استفاده از يك آهنربا، يك فرستنده كوچك به گيرنده الكتريكى كه در داخل جمجمه جا
داده شده متصل مىشود.
اين فرستنده سيگنالهاى
الكتريكى را به گيرنده منتقل مىكند. در پشت لاله گوش شخص نيز ميكروفن ظريفى كار
گذارده مىشود كه به يك دستگاه كوچك تنظيم كننده صورت كه در جيب پيراهن جا داده
مىشود متصل است. وظيفه دستگاه تنظيم كننده صوت كه ابعاد آن معادل ضبط صوتهاى كوچك
جيبى يا واكمنهاست تبديل امواج صوت به سيگنال الكتريكى و انتقال آن به فرستنده
است. ميكروفونى كه به دستگاه وصل است به شخص كمك مىكند تا با كمك تنظيم كننده
صوت، شدت صدايى را كه به گوش مىرسد تغيير دهد.
چند هفته پس از انجام عمل
جراحى و پس از حصول اطمينان از اتصال الكترودها به اعصاب گوش داخلى به شخص اجازه
داده مىشود تا دستگاه تنظيم كننده صوت را روشن كند و براى نخستين بارشنيدن صدا را
تجربه كند.
آزمايشهايى كه تاكنون بر روى
326 كودك 2 تا 11 ساله در انگليس صورت گرفته نشان داده است كه استفاده از گوش
بايونيك به اين كودكان اجازه مىدهد تا نه تنها توانايى شنيدن را به دست آورند
بلكه بر مشكل بىزبانى نيز تا حدود زيادى غلبه كنند.
موفقيت در اين زمينه تا
اندازهاى با سن كودك تناسب دارد و ميزان پيشرفت كودكان كم سن و سالتر در اين مورد
بيشتر است.
از بين بردن سلولهاى سرطانى مغز
محققان در يك آزمايش بعمل آمده
بر روى موشها نشان دادند ويروس تبخال كه از نظر ژنتيكى تغيير يافته است مىتواند سلولهاى
سرطانى مغز را بدون آسيب رساندن به سلولهاى سالم از بين ببرد.
دكتر “سى. يانسى گيلسپاى” از
دانشكده پزشكى دانشگاه آلاباما در بيرمنگهام مىگويد: اين آزمايش امكان درمان
تدريجى يكى از مهلكترين سرطانهاى انسانى (گليوم بدخيم، تومور بدخيم بودن متاساز
كه از نورگلىها درست شده است) را بوسيله تزريق ويروس تبخال تغيير يافته، فراهم
مىكند.
گيلسپاى مىگويد: ويروس تبخال
معمولاً ويروس خطرناكى در مغز است. اما تغيير ژنهاى اين ويروس تهديدى را كه براى
سلولهاى طبيعى مغز دارند از بين مىبرد.
آزمايشها نشان داد اين ويروس
تغيير يافته تنها سلولهاى مغزى را كه در حال تقسيم يا رشد هستند، مورد حمله قرار
مىدهد.
تنها سلولهاى رشد يابنده در
مغز، سلولهاى سرطانى هستند و اين بدان معناست كه سلولهاى سرطانى تحت تأثير اين
ويروس قرار مىگيرند.
تشخيص اوليه بيمارى آرتروز
دانشمندان موفق به ابداع يك
آزمايش ساده خون شدند كه مىتوان از آن براى تشخيص اوليه بيمارى روماتيسم استفاده
كرد.
به نوشته روزنامه ديلى تلگراف
چاپ لندن متخصصين انگليسى در تحقيقات 10 ساله خود در زمينه بيمارى آرتروز و ورم
مفاصل به وجود بيش از حد مواد پروتئينى در خون افراد مبتلا به اين بيمارى پى بردند.
در اين تحقيق كه در نوع خود
يكى از بزرگترين طرحهاى مطالعاتى به شمار مىرود بيش از 500 بيمار طى 10 سال گذشته
مورد مطالعه قرار گرفتند و دانشمندان نهايتاً به وجود بيش از حد مواد پروتئينى به
عنوان يكى از شرايط مستعد براى بروز چنين بيمارى دست يافتند.
متخصصين بيمارستان سلطنتى
بريستول در غرب انگليس كه اين تحقيقات را هدايت كردهاند معتقدند كه نتايج به دست
آمده نمىتواند هنوز به عنوان راه علاجى براى مبتلايان به آرتروز و ورم مفاصل به
كار گرفته شود ولى اين آزمايش ساده اولين گام موثر در راه شناخت و مداواى اين بيمارى
بشمار مىرود.
جدول
جدول
افقى:
1 – بزرگترين واقعه سال 1368.
2 – صدمه و آسيب – حيوان
آروارهاى!
3 – تعجب خانمانه! – عظيمترين
كنگره مسلمانان – سوراخ.
4 – ضربهاى در فوتبال – تصديق
روسى.
5 – سالها در صف ارباب عمائم
بودم × تا به … رسيدم، نكنم باز خطا (امامخمينىقدس سره).
6 – زمينى كه آب كم و باريكى
در آن جارى باشد – روز نهم ماه محرم.
7 – كلمه افسوس – چوبدستى
قلندران.
8 – از لهجههاى شيرين و رايج
در كشورمان – هيجدهم محرم، توجه مسلمانان به سوى آن، جلب شد – جدول ستارهشناسى –
شاهراه.
9 – ام الخبائث – مهمترين شعبه
نژاد سفيد – ماه پيروزى خون بر شمشير.
10 – ابريشم فروش – پس از
موفقيت در امرى مىگويند: خدا يار و بخت… بود.
11 – تخم مرغ فرنگى.
12 – علم و عرفان به خرافات
ندارد راهى × كه به منزلگه عشاق… باطل نيست(حضرتامامقدس سره) – شكايتگر
جداييها – نفع و فايده.
13 – از فروع دين.
14 – هفته نخست خردادماه را به
اين عنوان نامگذارى نمودهاند.
15 – رخداد غمبار سال 61 ه.ق.
عمودى:
1 – آن… كه عالم زستمگر خالى
است ما را و همه ستمكشان را عيد است (رهبر فقيد انقلاب) – عمليات افتخارآفرين
خرداد 1361 كه پيروزيهاى غرورآميزى را به ما هديه كرد – يك چهارم هر چيزى.
2 – بخشى در اروميّه – علامت
جمع در فارسى.
3 – گريه و زارى – از القاب
سيّدالمرسلين پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم – باران اندك.
4 – يكه و تنها – كتابى از بينانگذار
جمهورى اسلامى – دراصطلاح عرفا اشاره به ذات بارىتعالى است.
5 – عيد ويتناميها – جود و سخا
– جانب و طرف.
6 – به فرموده قرآن
زندهاند و در جوار حق بهرهمند – علامت مفعول بىواسطه.
7 – بيست و يكم خرداد آغاز
هفته آن است – تكرار حرف.
8 – سرزنشها و نكوهشها.
9 – “بدعت” بىسر و ته! –
مسخره معروفى كه نامش در اشعار مولوى و عبيدزاكانى آمده است – صورت.
10 – دو يار قد بلند – جرقه
آتش – شهر مركبات.
11 – بندگى – خون خدا.
12 – پيامبر اكرمصلى الله
عليه وآله وسلم مبازره با خواستهاى آن را جهاد اكبر ناميدند.
13 – پيشقراول اعداد – اعلان جنگ و صلح و بسيج نيروها، از اختيارات
اوست.
طراح: كريمشاهى بيدگلى
توجه:
به سه نفر از برندگان – به
قيد قرعه – جوايزى اهدا مىگردد.
لطفاً پاسخهاى درست را تا بيست
وپنجم تير ارسال فرماييد.
برندگان جدول شماره 11 عبارتند
از برادران ذيل كه جوايزشان با پست ارسال مىگردد:
1- داود محمودى از اراك.
2- عبدالكريم حاجى حسينعلى
از قم.
3- سيد على آقايى از گيلان
– فومن.
پاسخ به نامه ها
پرسشها و پاسخها
سؤال:
1- آيا اين حقيقت دارد كه در
روز پنجشنبه نبايد سير خورد زيرا فرشتگان به آن خانه نزديك نمىشوند؟
2- آيا در خانهاى كه سگ باشد،
فرشتگان به آن نزديك نمىشوند؟
3- اگر انسان نذر كند كه در
فلان روز، روزه مستحبّى بگيرد و به عللى نتواند انجام دهد آيا مرتكب گناه شده است
يا نه؟
4- اگر كس ديگرى روزه باشد و
فراموش كرده باشد و چيزى بخورد آيا ما مىتوانيم به او بگوييم يا نه؟
5- در هنگام نماز اگر انسان
اسم حضرت محمد – صلى الله عليه و آله – را شنيد لازم است صلوات بفرستد؟
6- آيا اين سخن درست است كه در
روز جمعه نبايد لباس شست زيرا در آن روز آب بر روى بهشت روان است؟
7- شخصى كه روزه قضاى واجب
دارد اگر آن روزه قضا را در روزى كه گرفتن روزه در آن روز، ثواب دارد بگيرد آيا
ثواب بيشترى دارد؟
(كرمان: م . د. ه)
پاسخ:
1- خوردن سير در روز جمعه
كراهت دارد. آن هم براى حضور در نماز جمعه است.
2- در روايت آمده است كه
فرشتگان در خانهاى كه سگ در آن باشد، حاضر نمىشوند.
3- اگر معذور باشد و نتواند
روزه نذرى را بگيرد، بايد آن را قضا كند.
4- اگر كسى كه روزه است،
فراموش كند و چيزى بخورد، لازم نيست به او تذكر بدهيد.
5- اگر در حال نماز نام پيامبر
را شنيديد مستحب است صلوات بفرستيد.
6- لباس شستن روز جمعه هيچ
اشكالى ندارد. آن سخن از خرافات است.
7- در روزهايى كه روزهاش ثواب
دارد روزه قضا هم خوب است و ان شاءاللّه ثواب آن را هم دارد.
× × ×
سؤال:
1- آيا فرد جانبازى كه يك پاى
خود را در راه خداوند هديه كرده است مىتواند امام جماعت شود؟
2- از حضرت آدم تا خاتم،
عبادات آنها به چه صورت بوده است؟
(كاشان: عبدالله. م . د)
پاسخ:
1- كسى كه يك پاى او قطع شده
است نمىتواند امام جماعت باشد، بلكه حتى اگر فقط انگشت بزرگ پاى او قطع باشد
نمىتواند امام شود.
2- همه انبيا و پيروان آنها
نماز مىخواندند ولى كيفيت نماز در اديان، مختلف است.
× × ×
سؤال:
1- آيا غسل كردن زير آبشار يا
دوش حمام صحيح است و آيا غسل گرفتن زير دوش حمام كه موجب زيادى مصرف آب مىشود
صحيح است؟
2- آيا به هدايايى كه گرفته
مىشود، خمس تعلّق مىگيرد؟
3- اگر لباس يا پارچهاى از
درآمد سال خريدارى گردد و تا دو سال ديگر مورد استفاده قرار نگيرد، آيا به اين
لباس يا پارچه خمس تعلّق مىگيرد يا خير؟
4- شخصى بابت رهن منزل مطابق
قانون رهن اسلامى پولى به صاحب خانه پرداخت مىنمايد، آيا بعد از گذشت سال، به اين
پول خمس تعلّق مىگيرد؟(كرج: محمد رضا. ه)
پاسخ:
1- غسل زير آبشار يا دوش حمام
اشكال ندارد و در مصرف آب نبايد زياده روى شود.
2- به فتواى حضرت امام – رضوان
الله عليه – هديه خمس ندارد و اگر از كسى ديگر تقليد مىكنيد بايد از مرجع
تقليدتان بپرسيد.
3- اگر لباس يا پارچه مورد
نياز نبوده است خمس دارد.
4- اگر منظور از رهن اين است
كه پولى را به صاحب خانه قرض داده است، هرگاه دريافت كرد خمس دارد.
× × ×
سؤال:
1- آنچه كه به عنوان صدقه نذر
مىكنيم آيا مىتوانيم به پدر يا مادر در صورتى كه فقير باشند ببخشيم؟
2- آيا زكات فطره را مىتوان
همانند زكات مال (گندم، جو و…) در كارهاى عمومى خرج كرد؟
3- آيا نمازهاى مستحبى را
مىتوان به جماعت خواند؟ در صورتى كه جواب منفى است چرا نماز عيد را به جماعت
مىخوانند؟
(بيرجند: ع . ص)
پاسخ:
1- پدر و مادر واجب
النّفقهاند و اگر فقير باشند بايد از اصل مال خود خرج آنها را بدهيد نه از صدقات
و زكات.
2- زكات فطره را هم مىتوان در
كارهاى عمومى مصرف كرد ولى بهتر است به فقير بدهيد.
3- نماز عيد استثنا شده است.
× × ×
سؤال:
1- اين جانب حدود پنجاه هزار
تومان در بانك به طور سرمايهگذارى دراز مدت پنج ساله، پسانداز نمودهام تا در
موقع نياز و تشكيل خانواده از آن استفاده كنم اكنون سه سال از آن سپرده گذشته است،
آيا خمس به آن تعلق گرفته يا مىگيرد؟ در ضمن پولهاى ديگرى نيز در بانك دارم بصورت
راكد براى آيندهام، تكليف آنها چيست؟ و چنانچه از اين پولها قرض الحسنه به ديگران
بدهم آيا باز هم خمس دارد؟
2- آيا غسل جنابت كه مىتوان
با آن نمازهاى يوميّه را خواند بايد حتماً بخاطر جنابت باشد و آيا با غسلهاى ديگر
نمىتوان نماز خواند؟ و چنانچه در ماه رمضان هنگام سحر متوجّه جنابت شويم و آب هم
سرد باشد و فرصت براى گرم كردن آب نباشد، تكليف چيست؟ (مشهد: على. ا. گ)
پاسخ:
1- اگر آن پولها از درآمد در
عرض سال باشد، خمس دارد چه در بانك باشد و چه نزد ديگران با اين فرق كه اگر در
بانك است هم اكنون بايد خمس آن را بدهيد و اگر به كسى قرض دادهايد هرگاه گرفتيد
يا توانستيد بگيريد بايد خمس آن را بدهيد.
2- غسل جنابت فقط در وقت جنابت
صحيح است و اگر آب سرد باشد و وقت گرم كردن نباشد تيمّم براى صحت روزه كافى است و
براى نماز اگر وقت هست آب را گرم كنيد.
سؤال:
1- اين جانب يك سال نماز قضا داشتم
كه به ترتيب قضا شده بود ولى من بعضى از روزها كه نماز قضا مىخواندم ترتيب را
رعايت نكردم آيا اعاده نمازهاى قضا لازم است چون به ترتيب نبوده؟
2- بعضى از آهنگها و
موسيقيهايى كه از راديو و تلويزيون پخش مىشوند، مناسب مجالس عيش و طرب است آيا
گوش دادن به اينها جايز است؟
3- اگر كسى بعد از نماز عشا
بفهمد نماز مغربش باطل بوده آيا خواندن نماز عشا مجدّداً لازم است؟
4- چه اعمالى انجام دهيم و چه
رفتارى با اقوام داشته باشيم تا از آن همه ثواب كه براى صله رحم ذكر كردهاند
بهرهمند شويم؟
(ابركوه: ق. ك)
پاسخ:
1- آن چه در ترتيب قضا لازم
است رعايت شود اين است كه نماز مغرب هر روز را قبل از عشاى آن روز بخوانيد و
همچنين ظهر هر روز را قبل از عصر همان روز بخوانيد، ترتيب ديگرى واجب نيست.
2- هر آوازى را كه شما مناسب
مجالس عيش و طرب مىدانيد گوش نكنيد.
3- اگر بعد از نماز عشا بداند
نماز مغرب باطل بوده فقط اعاده مغرب لازم است.
4- به فقراى ارحام كمك كنيد و
از غير آنها تفقد نماييد و احوالپرسى كنيد و از همه كارها در صله رحم مهمتر، هدايت
آنها و راهنمايى به سعادت اخروى است.
سؤال:
1- مىگويند با سه ليتر آب هم
مىشود غسل كرد لطفاً توضيح دهيد.
2- آيا رعايت حجاب و مقيّد
بودن شخص به انجام فرايض دينى خود مرحلهاى از امر به معروف و نهى از منكر
نمىباشد؟
3- آيا در موقعيّت كنونى جهان
به ويژه ايران اسلامى كه الحمدللّه از بند ظلم و استثمار رهايى يافتيم و قريب به
اتّفاق مردم از حقّانيت و حقايق دين مبين اسلام آگاهى يافتند و طبعاً هر مسلمان
مؤمنى مىبايست به تكليف خود در هر مورد عمل نمايد و همچنين تشكيل حكومت اسلامى و
حضور ولايت فقيه و ساير جنبههاى اسلامى، مگر حجّت بر همه تمام نشده؟ و آيا جاى
شانه خالى كردن از اداى تكليف و انجام فرايض دينى براى كسى باقى مانده است؟ در اين
خصوص توضيح فرماييد.
4- در خصوص مذمّت و عواقب
كسانى كه نماز نمىخوانند و يا قبلاً مىخواندند ولى اينك ترك كردهاند احاديث و
روايات زيادى از ائمه معصومينعليهم السلام آمده است، متأسفانه چنانچه برادر و يا
پدر خانواده به دلايل واهى و جهالت و ضعف اراده اين مهم (نماز) را نمىخوانند،
وظيفه ساير افراد خانواده چيست؟ حال اين كه بطور مكرّر و به طرق مختلف امر به
معروف و نهى از منكر شده و مىشوند ولى باز هم به راه نمىآيند.
5- چنانچه فرد پيمانكارى جهت
پيشبرد كارش و اخذ مطالبات قانونى خود متأسفانه به پارهاى از كارمندان ادارى رشوه
بدهد و اگر چنين نكند در كارش مشكل ايجاد مىكنند، پول دريافتى توسط پيمانكار چه
صورتى دارد؟ و اگر از همين پول مبلغى را به كسى بدهد (جهت رفع مشكل شخصى) لطفاً
بفرماييد تصرّف در پول اشكالى دارد يا خير؟
6- آيا مدير و مسؤول اداره شدن
فردى مانع از اداى تكليف امر به معروف و نهى از منكر در محيط اداره، شركت، كارخانه
و… مىشود و آيا فقط با همكاران و زيردستان مىبايست جنبه مقررات و ضوابط مدّ
نظر باشد و ساير جنبههاى انسانى اسلامى همكاران و زيردستان نبايد رعايت شود؟
7- استعمال سيگار كه براى
انسان ضرر مالى، جسمى و جانى دارد از نظر شرع مقدّس چه حكمى دارد؟
همچنين كسانى كه به قول خودشان
به علّت وضعيّت خوب مالى و… بطور تفريحى ترياك مىكشند آيا مرتكب عمل حرام
نمىشوند؟
(آبادان: ع. ب)
پاسخ:
1- با يك سطل آب مىتوان
غسل كرد به اين ترتيب كه با مُشت آب برمىداريد و بر سر و گردن مىريزيد مانند وضو
گرفتن و با دست به همه جاى آن آب مىرسانيد و همچنين در مورد طرف راست و چپ. همين
كافى است.
2- البته اولين مرحله امر به
معروف و نهى از منكر تقيّد خود انسان به احكام اسلام است.
3- بعيد است اكنون كسى بتواند
ادّعا كند كه از احكام اسلام اطلاع ندارد مگر كسانى كه ضعيفالعقلاند يا در اوايل
تكليف مىباشند.
4- بايد افرادى را كه نماز
نمىخوانند به هر نحو ممكن به نماز واداشت و اگر به راه نيامدند بايد از نشست و
برخاست با آنان امتناع نمود، بجز ارحام.
5- به ترتيبى كه نوشتهايد
گرفتن آن رشوه و تصرّف در آن حرام است ولى پولى كه پيمانكار بر حسب طلب قانونى و
شرعى خود مىگيرد اشكالى ندارد.
6- مديران و مسؤولان شركتها و
مؤسسهها و ادارات بيش از ديگران بايد به مسأله امر به معروف و نهى از منكر نسبت
به زيردستان اهميت بدهند.
7- اگر يقين به ضرر داشته باشد
نبايد سيگار بكشد و اما ترياك: اعتياد به آن حرام است و معتاد نيز در صورت عدم
لزوم ضرر بايد ترك كند.
× × ×
سؤال:
1- چه ترانهاى حرام است؟
2- اگر سوار تاكسى بشويم و
راننده تاكسى نوار ترانه بگذارد وظيفه چيست؟
3- اگر مجلس جشن يا عروسى يكى
از بستگان بسيار نزديك فردى باشد و مطمئن باشد يا احتمال بدهد كه در آن مجلس از
موسيقى و ترانه استفاده مىشود و كارهاى حرام در آن انجام مىگيرد و بداند اگر
شركت نكند موجب ناراحتى افراد مىشود وظيفه آن فرد چيست؟
4- حكم رقصيدن و تنبك زدن
چيست؟
5- حكم استفاده از دفترچه بيمه
ديگران چيست؟ اگر از بستگان نزديك باشند چه حكمى دارد؟
(خمينى شهر: م. ك)
پاسخ:
1- ترانهاى كه از آوازهاى اهل
عيش و طرب و فسق و فجور است حرام است.
2- اگر در تاكسى نوار ترانه
گذاشتند پياده شويد.
3- در مجالسى كه نوار ترانه
گذاشته مىشود يا كارهاى حرام انجام مىگيرد شركت نكنيد هر چند ناراحت شوند.
4- رقص مورد اشكال است و تنبك
اگر از آلات لهو باشد جايز نيست.
5- استفاده از دفترچه بيمه فقط
به وسيله خود شخص بايد باشد.
× × ×
گفته ها و نوشته ها
گفتهها و نوشتهها
نشانه شيعه بودن
امام جعفر صادقعليه السلام:
شيعيان ما را در سه مورد بيازماييد: وقت نماز ببينيد مواظبت بر وقت دارند يا نه؟
سرّپوش؛ بببينيد اسرارشان را
در برابر دشمنان ما حفظ مىكنند يا نه! و در امور مالى، دقت كنيد ]آيا [مالشان را
با برادران خود در ميان مىنهند يا بخل مىورزند؟
(نصايح، ص149)
شهادت آگاهانه
تاريخ عاشورا كاملاً نشان
مىدهد كه هيچ يك از شهيدان كربلا عمداً خود را به كشتن ندادهاند؛ يعنى هر يك از
كشته شدگان را دشمنان بر سر آنان تاخته و مظلومانه از پاى درآوردهاند و به اندازه
مظلوميتشان بر عظمت و بزرگى اسلام افزوده شده، ولى شهادت حسينعليه السلام از همه
مهمتر و از روى دانش و بصيرت و سياست انجام گرفت و اين شهادت و شهامت در تاريخ
بشريت نظير ندارد.(ماربين مورخآلمانى)
شجاعت بىمثال
هيچ نمونهاى از شجاعت، بهتر از آن كه امام حسين از لحاظ فداكارى و
تهوّر نشان داد، در عالم پيدا نمىشود، به عقيده من تمام مسلمين بايد از سرمشق اين
شهيدى كه خود را در سرزمين عراق، قربان كردپيروى نمايند. (محمدعلىجناح؛
قائداعظمپاكستان)
روح بلند
آيا قلبى پيدا مىشود كه وقتى درباره كربلا سخن مىشنود، آغشته با حزن
و اندوه نگردد؟ حتى غير مسلمانان نيز نمىتوانند پاكى روحى را كه اين جنگ اسلامى
در تحت لواى آن، انجام گرفت انكار كنند!
(ادوارد براون)
“ انگيزه قيام “
تنها انگيزه قيام من، اصلاح
امّت جدّم، رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و اجراى امر به معروف و نهى از منكر و
رفتار به روش جدّم رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم و پدرم على بن ابىطالب است.(امام
حسينعليه السلام)
عشق حسينى
رسول اللهصلى الله عليه وآله
وسلم:
“ان لقتل الحسين حرارة فى
قلوب المؤمنين لاتبرد ابداً؛ بىترديد با شهادت حسين، آتش عشقى در دلهاى مؤمنان
پديد آمد كه همواره جاودانه خواهد ماند”.(مستدرك الوسائل؛ ج10، ص318)
فداكارى بزرگ
اگر منظور امام حسين، جنگ در
راه خواستههاى دنيايى خود بود، من نمىفهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه
او بودند، پس عقل چنين حكم مىنمايد كه او فقط به خاطر اسلام فداكارى خويش را
انجام داد.
(چارلز ديكنز)
حماسه شگفت انگيز
بهترين درسى كه از تراژدى
كربلا مىگيريم، اين است كه حسين و يارانش ايمان استوار به خدا داشتند. آنها با
عمل خود روشن كردند كه تفوق عددى در جايى كه حق و باطل رو به رو مىشود اهميت
ندارد و پيروزى حسين با وجود اقليتى كه داشت باعث شگفتى من است.(توماس كارلايل)
الگوى بشريت
من زندگى امام حسين؛ آن شهيد
بزرگ اسلام را به دقّت خواندهام و توجّه كافى به صفحات كربلا نمودهام و بر من
روشن شده است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد بايستى از سرمشق امام
حسين پيروى كند.
(مهاتما گاندى؛ رهبر فقيد
هندوستان)
درس آزادگى
اگر مورخين ما، حقيقت اين روز
را مىدانستند و درك مىكردند كه عاشورا چه روزى است اين عزادارى را مجنونانه
نمىپنداشتند، زيرا پيروان حسين به واسطه عزادارى حسين مىدانند كه پستى و زيردستى
و استعمار و استثمار را نبايد قبول كنند زيرا شعار پيشرو و آقاى آنها ندادن تن به
زير بار ظلم و ستم بود.(موريس دوكبرى)
سازش ، هرگز
به خدا سوگند، اگر در سراسر
جهان هيچ پناهگاه و مأمنى براى من پيدا نشود، باز هم با فرزند معاويه، بيعت نخواهم
كرد.(امام حسينعليه السلام)