پيش گفتار
دانش و آگاهى اهل بيت عصمت و طهارت (سلام الله عليهم اجمعين) بر گرفته از علم الهى و فراتر و گسترده تر از معارف بشرى است و بدين جهت سرشار از حكمت و معرفت است و درك و تحليل آن براى ساير انسان ها، مشكل و يا غير ممكن است.
بدين لحاظ در روايت نورانى آنان آمده است: ان خبرنا صعب مستصعب، لا يحتمله الا ملك مقرب، أو نبى مرسل، أو مؤمن امتحن الله قلبه للايمان، أو مدينة حصينة. قيل: و اى شىء المدينة الحصينة؟ قال: القلب المجتمع. (1)
يعنى: (درك و آگاهى از وضع و ) خبر ما دشوار و مشكل است و كسى نمى تواند آن را تحمل نمايد، مگر فرشته مقرب پروردگار، يا پيامبر مرسل، يا مؤمنى كه خداوند متعال قلبش را براى ايمان امتحان و آزمايش كرده باشد، و يا شهرى كه استوار و محكم باشد.
پرسيده شد: شهر استوار و حصين چيست؟ امام(ع) فرمود: قلب كسى كه به كمال رسيده باشد.
بنابراين، در حيات طيبه اهل بيت(ع) أسرار و رازهايى است كه جز خودشان، كسى از آن ها با خبر و مطلع نيست و جز اندكى از انسان هاى به كمال رسيده، كسى توان تحمل و تحليل آن ها را ندارد.
يكى از أسرار و رازهاى اهل بيت(ع)، كتاب هايى است كه در ميان آنان بوده و خود را موظف به نگه دارى آنان مى دانستند.
از مهمترين و عظيم ترين كتاب هاى اهل بيت(ع)، مصحف حضرت فاطمه زهرا(س) است.
در اين نوشتار تلاش خواهيم كرد با استفاده از احاديث و روايات معصومين(ع)، به بررسى اين كتاب مهم پرداخته و درباره آن، به اين پرسش ها پاسخ دهيم: مصحف فاطمه(س) چيست، در چه تاريخى تدوين شد، در چه چيزى نوشته شده، چه استفاده هايى از آن به عمل مى آيد، چه مقدار حجم دارد و در كجا و در اختيار چه كسى قرار دارد؟
پيش از پرداختن به پاسخ هاى فوق، مقدمتاً دو مورد را به استحضار مى رسانم: 1) كتاب هاى اهل بيت(ع)
اصولاً كتاب ها و رساله هايى كه از سوى اهل بيت(ع) تدوين يافته و يا به آنان نسبت داده شده است بر چهار دسته مى توان تقسيم كرد:
1-1 – كتاب هايى كه از سخنان و وصاياى آنان گردآورى شده و بعدها به صورت كتاب مدون درآمدند.
برجسته ترين و متقنترين اين نوع كتابها، كتاب گرانسنگ ” نهج البلاغه ” است، كه از خطبهها، نامهها و كلمات قصار امير مؤمنان(ع)، توسط سيد رضى گردآورى و تأليف گرديد. هم چنين مىتوان كتاب ” الجعفريات ” و كتاب ” تفسير منسوب به امام حسن عسكرى(ع) ” را در اين دسته برشمرد.
2-1 – كتاب هايى كه از سوى آنان نوشته شده و در اختيار عموم مردم قرار گرفت، تا همگان از آن ها بهرهمند گردند. مانند ” صحيفه سجاديه ” و ” رساله حقوق ” كه توسط امام زين العابدين(ع) به رشته تحرير درآمدند.
3-1 – كتاب ها و يا به عبارت صحيحتر، علومى كه اهل بيت(ع) حاملان و راز داران آنها بوده و از معصوم پيشين آنها را تحويل گرفته و به هنگام شهادت، به معصوم بعدى مى سپردند و اينها از جمله ودايع امامت بود، كه هم اينك در اختيار امام زمان (ارواحنا لمقدمه الفداه) قرار دارد.
مانند جفر أحمر، جفر أبيض، جفر اكبر و جفر اصغر.
امام جعفر صادق(ع) در روايتى فرمود: و عند نا الجفر الابيض، والجفر الاحمر، والجفر الاكبر، و الجفر الاصغر، و الجامعه، و الصحيفة و كتاب على(ع).(2)
4-1 – كتابهايى كه از سوى اهل بيت(ع) تدوين شدهاند، اما نه براى عموم مردم، بلكه براى خود پيشوايان معصوم(ع) كه از پيشواى قبلى به پيشواى بعدى منتقل مىشد و در آخر در اختيار خاتم الاوصياء، حضرت حجت بن الحسن(ع) قرار گرفتند و اينها نيز از اسرار و ودايع امامت مىباشند.
معروفترين و مشهورترين آنها عبارتند از: كتاب ” الجامعه ” و كتاب ” مصحف فاطمه”.
البته مصحف هاى ديگرى نيز براى اهل بيت(ع) بيان شده است و طبق روايتى براى هريك از امامان معصوم(ع) مصحفى وجود دارد. (3) 2) تفاوت مصحف با صحيفه
به مصحف فاطمه(س)،” صحيفه فاطمه(س) ” نيز گفته مى شود. وليكن اين قول، نادر است و قول معروف و مشهور درباره كتاب حضرت زهرا(س) همان ” مصحف فاطمه(س) ” مىباشد.
گرچه نمىتوان به طور قطع و يقين بين اين دو، تفاوتى قايل شد ولى آنچه به ذهن انسان تبادر مى نمايد و اطلاق آيات و روايات، آن را تأييد مى كند، اين است كه صحيفه، به نامه يا نوشتهاى گفته مى شود كه از شخصيتى به شخصيت ديگر و يا به جمعى از مردم ارسال و يا براى استفاده آنان تحرير و تدوين گرديد. مانند كتاب شريف ” صحيفه سجاديه ” كه از سوى امام زين العابدين(ع) براى استفاده همه مؤمنان تدوين شد. اما مصحف، در صدر اسلام به كتاب خدا (قرآن مجيد) گفته مىشد و از اين قبيل است مصحف امام على(ع)، مصحف عثمان، مصحف عبدالله بن مسعود و غير ذلك.
بايد توجه داشت كه مصحف فاطمه(س)، از اين دست نيست و مراد از آن، قرآن فاطمه زهرا(س) نمىباشد و حتى در برخى از روايتها تأكيد شده است كه در مصحف فاطمه(س) چيزى از قرآن مجيد وجود ندارد، تا اين گمان كه مصحف فاطمه(س)، چيز خاصى نيست جز قرآن آن حضرت، از ذهن ها زدوده شود و دانسته شود كه اين كتاب شريف، غير قرآن و چيز ديگرى است.
در احاديث متعددى از معصومين(ع) به اين موضوع تأكيد شد. به فرازهايى از آن ها توجه فرماييد:
امام جعفر صادق(ع): و مصحف الفاطمة، ما أز عم ان فيه قرآناً. (4)
امام صادق(ع): و الله ما فيه من قرآنكم حرف واحد. (5)
امام محمد باقر(ع): ما فيه شىء من القرآن.(6)
امام موسى كاظم(ع): عندى مصحف فاطمه(س)، ليس فيه شىء من القرآن.(7)
به هر روى، گرچه كتاب فاطمه زهرا(س)، مصحف خوانده مى شود وليكن مصحف به معناى قرآن نيست. بلكه كتابى است كه با انشاى آن حضرت نگاشته شده است.
اما از اين كه چرا آن را مصحف ناميدند، چند علت ذكر شده است:
1- برخى از علما معتقدند كه از حضرت فاطمه زهرا(س) دو كتاب بر جاى مانده است كه يكى از آن ها ” صحيفه حضرت فاطمه زهرا(س) ” است كه حاوى احاديث و سخنان پدر ارجمندش حضرت محمد(ص) است و ديگرى ” مصحف فاطمه(س) ” است كه پس از رحلت پيامبر خدا(ص)، آن را املاء و تدوين نمود (8) و چون خواستند بين آن دو كتاب تمايزى باشد، آن ها را به دو نام، يكى را صحيفه و ديگرى را مصحف خواندند.
2- برخى ديگر معتقدند كه مصحف فاطمه(س) در آغاز، در صفحات پراكنده تحرير يافته بود كه بعدها آن را امير مؤمنان(ع) و يا امامان بعدى در يك نسخهاى گردآورى كرده و نام مصحف را برآن گذاشتند.(9) مصحف فاطمه(س) و تاريخ تدوين آن
بى ترديد تدوين اين كتاب گرانبها، در اواخر عمر شريف حضرت فاطمه زهرا(س) و در مدتى كوتاه به وقوع پيوست و اگر بخواهيم تاريخ تدوين آن را بيان كنيم، با برداشت از احاديث و روايات متعدد، فاصله رحلت پيامبر خدا(ص) تا شهادت حضرت فاطمه زهرا(س)، يعنى از 28 صفر تا سوم جمادى الثانية سال يازده هجرى قمرى را بايد بيان كرد.
ابوعبيده، كه از راويان حديث امام جعفر صادق(ع) است، در روايتى گفت: برخى از اصحاب و ياران (امام “ع”) پرسش هايى از امام جعفر صادق(ع) نموده و پاسخ هاى خويش را يافتند و پس از آن درباره مصحف فاطمه(س) پرسيدند. آن حضرت، مدتى سكوت نمود و سپس فرمود: انكم لتبحثون عما تريدون و عما لا تريدون. ان فاطمة(س) مكثت بعد رسول الله(ص) خمسة و سبعين يوماً و كان دخلها حزن شديد على ابيها و كان جبرئيل(ع) يأتيها فيحسن عزائها على ابيها و يطيب نفسها، و يخبرها عن ابيها و مكانه، و يخبرها بما يكون بعدها فى ذريتها، و كان على(ع) يكتب ذلك. فهذا مصحف فاطمة(س).(10)
يعنى: شما (گاهى) از چيزى كه مى خواهيد و از چيزى كه نمىخواهيد بحث مى كنيد. به درستى كه حضرت فاطمه(س) پس از رحلت رسول خدا(ص) به مدت هفتاد و پنج (يا نود و پنج) روز بيشتر باقى نماند و در اين مدت بخاطر رحلت پدرش بسيار محزون و اندوهگين بود و جبرئيل امين بر او نازل مى شد و مصيبت پدرش را بر او تسليت گفته و وى را آرامش خاطر مىداد و او را از مقام پدرش و مكان او ( در بهشت) با خبر مىساخت. هم چنين آنچه كه بر فرزندان، نوادگان و ذرارى او پس از وفات وى مىگذرد، او را خبر مى داد و امام على(ع) همه اينها را براى فاطمه(س) مىنوشت. اين، همان مصحف فاطمه(س) است.
مشابه اين روايت را حماد بن عثمان از امام جعفر صادق(ع) نقل نمود. وى گفت:
از امام صادق(ع) پرسيدم: مصحف فاطمه(س) چيست؟
امام(ع) در پاسخم فرمود: ان الله تعالى لما قبض نبيه(ص) دخل على فاطمة(س) من وفاته من الحزن مالا يعلمه الا اللّه – عز و جل – فارسل اليها ملكاً يسلى غمها و يحدثها، فشكت ذلك الى امير المؤمنين(ع). فقال(ع): إذا احسست بذلك و سمعت الصوت قولى لى. فاعلمته بذلك، فجعل اميرالمؤمنين(ع) يكتب كل ما سمع حتى اثبت من ذلك مصحفاً.(11)
يعنى: همين كه خداوند متعال، روح پيامبرش ( حضرت محمد ” ص” ) را به ملكوت اعلى منتقل نمود، بر حضرت فاطمه(س) از بابت رحلت پدرش، حزن شديدى عارض گرديد كه غير از خدا كسى مقدار آن را نمى داند. پس خداوند متعال فرشته اى را به سوى وى نازل كرد، كه هم غم و اندوهش را تسليت داده و هم او را از چيزهاى تازهاى با خبر گرداند. حضرت فاطمه(س) اين ماجرا را براى همسرش اميرمؤمنان(ع) تعريف كرد و حضرت على(ع) به وى فرمود: هرگاه نزول فرشتهاى را احساس كردى و صدايش را شنيدى (گفتههايش را) به من بگو. پس هرگاه فرشتهاى مى آمد، حضرت فاطمه(س) همسرش على(ع) را باخبر مىكرد و هر چه مى شنيد براى او مىگفت و حضرت على(ع) نيز هرچه را از فاطمه(س) مىشنيد مىنوشت، تا اين كه از آن نوشتهها، مصحف به وجود آمد.
اين دو حديث پرسشهايى چند از مصحف فاطمه(س)، از جمله زمان و كيفيت تأليف و كاتب آن را پاسخ داد ولى با اين تفاوت كه در حديث اول، زمان و تاريخ آن را روشنتر بيان نمود و در حديث دوم، نقش اميرمؤمنان(ع) در كتابت و تدوين آن را.
البته در اين موارد، احاديث ديگرى وجود دارد كه به خاطر پرهيز از اطاله كلام، از بيان آنها صرفنظر مىكنيم. محتواى مصحف فاطمه(س)
بىترديد مهمترين و اصلىترين سخن درباره مصحف فاطمه(س) در اين مسئله است كه اين مصحف، حاوى چه نوع اطلاعات و آگاهىهاست و محتواى آن چه دانشى را در برگرفته است؟
براى پىبردن به اين قضايا، بايد توجه داشت كه مصحف فاطمه(س) چون در دسترس عموم نيست و جز اهل بيت(ع) كسى از آن اطلاعى ندارد، براى پاسخ يافتن درباره زواياى گوناگون آن، هيچ راهى نيست، جز اين كه به اهل بيت(ع) متوسل شويم و از احاديث و روايات نورانى آنان بهره گيريم.
پيش از اين گفتيم كه در بسيارى از روايات تأكيد شده است كه مراد از مصحف فاطمه(س)، قرآن مجيد نيست و حتى يك حرف از قرآن در آن وجود ندارد.
در برخى از روايات ديگر آمده است كه احكام حلال و حرام در آن وجود ندارد.
امام صادق(ع) در روايتى فرمود: اما انه ليس فيه شىء من الحلال و الحرام و ليكن فيه علم مايكون.(12)
به عبارت ديگر، مصحف فاطمه(س) يك كتاب فقهى و يا رساله عمليه نيست. بلكه مهمتر و بالاتر از اين گونه اطلاعات است، و آن عبارت است از چيزى كه كسى آن را نخوانده، نشنيده و ندانسته است و نخواهد دانست و جز خداوند متعال از اسرار و رازهاى آن، اطلاعى ندارد. و آن، علم و دانش آينده است.
ابوبصير، روزى به محضر امام صادق(ع) شرفياب شد و چون با امام(ع) خلوت كرد، فرصتى يافت تا از اسرار و رازهاى آنان باخبر گردد و لذا ازامام(ع) درباره علوم اهل بيت(ع) و ودايع آنها از جمله جفر، جامعه و غير ذلك سؤال نمود و امام(ع) پاسخ وى را داد. تا اين كه نوبت به مصحف فاطمه(س) رسيد و امام(ع) در پاسخ وى فرمود: و ان عندنا لمصحف فاطمه عليهاالسلام و ما يدريهم ما مصحف فاطمه(س)؟
قال(ع): مصحف فيه مثل قرآنكم هذا ثلاث مرات. والله ما فيه من قرآنكم حرف واحد. قال: قلت: هذا والله العلم. قال(ع): انه لعلم و ما هو بذاك.(13)
يعنى: در نزد ما (امامان ) است مصحف فاطمه(س) و ( مردم ) چه مىدانند مصحف فاطمه(س) چيست؟
آن گاه فرمود: مصحفى است كه محتواى آن، سه برابر قرآنى است كه در نزد شما است. سوگند به خداى سبحان، هيچ چيزى از قرآن، حتى يك حرف، در آن وجود ندارد.
ابوبصير گفت: عرض كردم: سوگند به خدا، اين علم (بزرگى) است.
فرمود: (آرى) اين مصحف، علم و دانش (بزرگى) است ولى اين مصحف، قرآن نيست.
در حديثى ديگر، امام جعفر صادق(ع) در پاسخ برخى از اصحاب خود درباره مصحف فاطمه(س) فرمود:… و كان جبرئيل عليه السلام يأتيها، فيحسن عزائها على أبيها، و يطيب نفسها، و يخبرها عن أبيها و مكانه، و يخبرها بما يكون بعدها فى ذريتها و كان على(ع) يكتب ذلك.(14)
يعنى: جبرئيل(ع) بر فاطمه زهرا(س) نازل مىشد و مصيبت رحلت پدر بزرگوارش را بر وى تسليت مىگفت و آرامش خاطرى براى وى فراهم مىكرد و او را از مقام پدرش و مكان و منزلتش (در بهشت) خبر مىداد و هم چنين او را از آينده فرزندان، نوادگان و ذرارىاش مطلع مىكرد و امام على(ع) اينها را( براى فاطمه(س)) مىنوشت.
هم چنين در روايتى از امام صادق(ع) آمده است: و اما مصحف فاطمه(س)، ففيه ما يكون من حادث، و أسماء كل من يملك الى ان تقوم الساعة.(15)
يعنى: اما مصحف فاطمه(س)، پس در آن است هرچيزى كه در آينده واقع گردد. هم چنين در آن است، اسامى تمام كسانى كه تا پايان دنيا، حكومت مىيابند و به زمامدارى مىرسند.
با توجه به روايتهاى فوق و ديگر روايتهايى كه بخاطر پرهيز از اطاله كلام، از نقل آن ها خوددارى كرديم، به دست مى آيد كه مصحف فاطمه(س) درباره رويدادها، حوادث و تغيير و تحولات سياسى و اجتماعى است كه از آن تاريخ (اواخر عمر شريف حضرت زهرا(س)) تا آخر الزمان به وقوع خواهند پيوست و در حقيقت پيش گويىهاى صادق و راستين آن حضرت از آينده و آيندگان است و مىتوان گفت كه اين كتاب گرانسنگ، تقويم اهل بيت عصمت و طهارت(ع) است. بدين جهت امامان معصوم(ع) با نگاه به آن، واقعهاى را پيشگويى كرده و يا ماجرايى را نفى و اثبات مى نمودند به شواهدى از اين دست توجّه فرماييد كه تحت عنوان ” استناد امامان معصوم(ع) به مصحف فاطمه(س) ” مىآوريم. استناد امامان معصوم(ع) به مصحف فاطمه(س)
1) در روزگار امام صادق(ع)، نوادگان امام حسن مجتبى(ع) جنبشى را بر ضد بنى اميّه آغاز كرده و با كمك و همراهى ساير هاشميان (اعم از بنى عباس و بنى الحسن و ساير تيرههاى بنى هاشم) مردم را بر عليه امويان به شورش و قيام وادار كردند و محور و كانون اصلى اين قيام، فرزندان عبدالله بنالحسن بودند.
خيلى ها باور داشتند كه محمد، پسر عبدالله بن الحسن، در اين جنبش به پيروزى و رهبرى خواهد رسيد. امّا امام صادق(ع) چنين اعتقادى نداشت.
فضيل بن سكره، كه يكى از ياران آن حضرت بود، گفت: روزى به محضر امام صادق(ع) شرفياب شدم، امام(ع) به من فرمود: يا فضيل، اتدرى فى اى شىء كنت أنظر قبيل؟ قال: قلت: لا.
قال(ع): كنت انظر فى كتاب فاطمة(س) ليس من ملك يملك الارض الا و هو مكتوب فيه باسمه و اسم أبيه، و ما وجدت لولدالحسن فيه شيئأً.(16)
يعنى: اى فضيل، آيا مىدانى پيش از آمدنت به چه چيزى نگاه مىكردم؟
فضيل گفت: نه، نمىدانم.
امام(ع) فرمود: داشتم به كتاب فاطمه(س) نگاه مىكردم. هيچ حاكمى در روى زمين به حكومت و رياست نمىرسد، مگر اين كه با نامش و نام پدرش در كتاب فاطمه(س) نوشته شده باشد. و من در اين كتاب براى فرزندان حسن چيزى نيافتم.
2) از امام صادق(ع) درباره محمد بن عبدالله بن الحسن پرسيده شد. امام(ع) در پاسخ فرمود: ما من نبى، ولا وصى، ولا ملك الا و هو فى كتاب عندى ( يعنى مصحف فاطمه(س) ) و الله ما لمحمد بن عبدالله فيه اسم.(17)
يعنى: هيچ پيامبرى، هيچ وصى و جانشين پيامبرى و هيچ پادشاه و حاكمى نيست مگر اين كه نامش در اين كتابى كه در نزد من است (يعنى مصحف فاطمه(س) ) وجود داشته باشد. سوگند به خداى سبحان، نامى از محمد بن عبدالله در آن نيست.
3) امام صادق(ع) در روايتى فرمود: تظهر الزنادقة فى سنة ثمان و عشرين و مأة، و ذلك انى نظرت فى مصحف فاطمة(س).(18)
يعنى: در سال (128 هجرى)، زنديقها آشكار خواهند شد و اين را با نگاه كردن به مصحف فاطمه(س) به دست آوردم.
پيش گويى امام صادق(ع)، راست و درست بود. زيرا در آن هنگام كه حكومت بنى اميّه به سوى اضمحلال و نابودى پيش مىرفت و حكومت بنىعباس در حال انعقاد بود، بسيارى از عقايد انحرافى و باطل، به ويژه ماديگرايى، بى دينى و لاابالى گرى در جامعه مسلمانان بروز و ظهور كرد.
4) وليد بن صبيح گفت: روزى امام صادق(ع) به من فرمود: يا وليد، انى نظرت فى مصحف فاطمة(س) فاسئل، فلم اجد لبنى فلان فيها الا كغبار النعل.(19)
يعنى: اى وليد، همانا در مصحف فاطمه(س) نگاه و پرسش (يعنى مطالعه) نمودم، پس درباره ( حكومت و رياست) بنى فلان چيزى نيافتم مگر غبار نعل (اسب).
به هر روى، امامان معصوم(ع) به عنوان مرجع علمى، سياسى و اجتماعى مردم و تنها پناهگاه حقيقى و دلسوز آنها، هميشه تلاش مىكردند آنها را از كجروى و انحراف بازداشته و به سوى حق و حقيقت و راه درست و خداپسند هدايت نمايند. بدين جهت آن بزرگواران در كتاب مادرشان حضرت فاطمه(س) بسيار مطالعه و تدبّر نموده و پيش گويىهاى درستى از روزگارشان به عمل مىآوردند و به عبارتى، بهترين فوايد را از اين كتاب شريف، نصيب اسلام و مسلمانان مى نمودند. محل نگهدارى مصحف
اما اين كه مصحف فاطمه در كجا است و در دست چه كسى نگه دارى و محافظت مى شود، بايد گفت: مصحف فاطمه(س) در آغاز تدوين و تأليف، در خانه امير المؤمنين على بن ابى طالب(ع) نگه دارى مى شد و در اختيار آن حضرت بود و پس از شهادت آن حضرت، در اختيار امام حسن مجتبى(ع) و پس از شهادت وى، در اختيار امام حسين(ع) قرار گرفت. به همين ترتيب، رسيد به حضرت حجت بن الحسن(عجل الله تعالى فرجه الشريف) و هم اكنون توسط وى نگه دارى شده و توسط آن حضرت، از آن استفاده مىگردد وهيچگاه در اختيار نااهلان و نامحرمان قرار نگرفته است. در اين رابطه به چند حديث توجه فرماييد:
1) امام رضا(ع) در حديثى، علايم و نشانه هاى امام معصوم(ع) را بيان كرد و فرمود: للامام علامات يكون أعلم الناس، و احكم الناس، واتقى الناس، واحلم الناس، واشجع الناس، واسخى الناس، واعبد الناس و…
اين حديث طولانى است و در آخر آن، فرمود: و يكون عنده مصحف فاطمة(س).(20)
يعنى يكى از نشانه هاى امام معصوم(ع)، آن است كه مصحف حضرت فاطمه (س) در نزد وى باشد.
2) امام جعفر صادق(ع) در فراز حديثى فرمود: وان عندنا لمصحف فاطمة(س).(21)
يعنى: همانا مصحف فاطمه(س) در نزد ما است.
3) امام موسى كاظم(ع) فرمود: عندى مصحف فاطمه(س)، ليس فيه شىء من القرآن.(22)
4) ابوبصير گفت: از امام صادق(ع) شنيدم كه مىفرمود: ما مات ابو جعفر عليهالسلام حتى قبض-اى ابو عبدالله – مصحف فاطمة(س).(23)
يعنى: پدرم امام محمد باقر(ع) وفات نيافت، تا اين كه مصحف فاطمه(س) را از او دريافت كردم.
5) امام صادق(ع) در حديثى فرمود: علمنا غابر و مزبور، و نكت فى القلوب و نقر فى السماع، و ان عندنا الجفر الاحمر، و الجفر الابيض. و مصحف فاطمة عندنا و ان عندنا الجامعة، فيها جميع ما يحتاج الناس اليه.(24)
در اين حديث، علاوه بر اين كه امام صادق(ع) انواع علوم و دانش هاى اهلبيت(ع) را توصيف مىكند، تصريح مىنمايد كه جفر احمر، جفر ابيض، مصحف فاطمه(س) و جامعه در نزد آنان (يعنى امامان معصوم عليهم السلام) است.
6) على بن حمزه گفت: به امام صادق(ع) گفته شد كه عبدالله بن الحسن (كه از نوادگان امام حسن مجتبى(ع) بود) معتقد است كه در نزد او دانش خاصى نيست مگر همان علم و دانشى كه در نزد ساير مردم است.
فقال(ع): صدق و الله، ما عنده من العلم الا ما عند الناس، ولكن عندنا و الله الجامعة فيها الحلال و الحرام، و عندنا الجفر أفيدرى عبدالله أمسك بعير اومسك شاة، و عندنا مصحف فاطمة(س)….(25)
يعنى: سوگند به خداى سبحان، عبدالله بن الحسن راست گفته است. در نزد او دانش خاصى نيست مگر همان علم و دانشى كه در نزد ساير مردم است. وليكن به خدا سوگند در نزد ما، جامعه است كه در او حلال و حرام بيان شده است و در نزد ما، جفر است. آيا عبدالله مىداند كه جفر در پوست شتر است يا در پوست گوسفند؟ و در نزد ما مصحف فاطمه(س) است…
در اين حديث شريف، امام صادق(ع) بلند پروازىها و ادعاهاى واهى عبدالله بن الحسن و فرزندانش را به باد انتقاد گرفته و گوش زد نموده است كه اگر هم مى خواهند رهبرى مردم و زعامت قيام را بر عهده بگيرند، از اهل بيت(ع) و خاندان عصمت هزينه نكنند. چون آنان، اهليت چنين مقامى را ندارند. زيرا رهبريت و پيشوايى واقعى مردم بر عهده امام معصومى است كه حامل ودايع و اسراراهل بيت(ع)، از جمله مصحف فاطمه(س) باشد. روايتى جامع درباره مصحف فاطمه(س)
در پايان اين مقال، شايسته است، روايتى جامع و كامل درباره مصحف فاطمه(س) نقل كنيم تا پاسخى به پرسشهاى احتمالى درباره اين كتاب شريف و زواياى گوناگون آن باشد.
ابو بصير گفت: از امام محمد باقر(ع) درباره مصحف فاطمه(س) پرسش نمودم. حضرت فرمود: ( اين كتاب) پس از رحلت پدرش حضرت محمد(ص) بر او نازل شد.
ابو بصير: آيا در اين كتاب، چيزى از قرآن كريم نيز هست؟
امام محمد باقر(ع): نه، چيزى از قرآن، در اين كتاب نيست.
ابوبصير: پس، آن را برايم توصيف كن.
امام باقر(ع): ( اين كتاب ) داراى دو صفحه جلد سرخ رنگ است و طول و عرض آن از زبرجد مىباشد.
ابوبصير: فدايت گردم، ورق آن را برايم شرح بده.
امام باقر(ع): ورق آن از در سفيد است كه به آن گفته شد باش، پس گرديد.
ابوبصير: فدايت گردم، در اين كتاب، چيست؟
امام باقر(ع): در اين كتاب خبرهاى گذشته و خبرهاى آينده تا روز قيامت، وجود دارد. هم چنين خبرهاى آسمان و آسمانها و تعداد فرشتگان و غير فرشتگان كه در آسمانها هستند، و تعداد تمامى پيامبرانى كه به عنوان مرسل و يا غير مرسل آفريده شدهاند، و نامهايشان و نامهاى كسانى كه پيامبران به سوى آنان فرستاده شدهاند، و نامهاى كسانى كه پيامبران را تكذيب كرده و كسانى كه از آغاز تا آخر دنيا آفريده شده باشند، و نام هاى شهرها، و تعريف و توصيف تمامى شهرها كه در شرق و غرب زمين قرار گرفته باشند و تعداد مومنين در آنها، و تعداد كافران در آنها، و شرح حال تمام كسانى كه تكذيب كردند، و توصيف قرون گذشته و داستانها و ماجراهايشان، و كسانى كه از طاغوتيان به حكومت رسيده و مقدار حكومتشان و تعدادشان، و اسامى پيشوايان (معصوم) و شرح حال و توصيفشان و تك تك آن چه كه به دست آورده و مالك شدند، و توصيف بزرگان و افراد صاحب نامشان، و تمامى كسانى كه در ادوار تاريخى تردد نمودند.
ابوبصير: فدايت گردم، دورهها چه مقدارند؟
امام باقر(ع): پنجاه هزار سال، و آن در هفت دوره است.
هم چنين، اسامى تمامى كسانى كه خداوند سبحان، آنها را آفريده و اجلهايشان، و توصيف بهشتيان و تعداد آنهايى كه داخل در بهشت مىشوند و تعداد آنهايى كه داخل در آتش (جهنم) مىگردند و اسامى جهنميان، همه در آن كتاب موجود است. هم چنين علم قرآن همان طورى كه نازل شد، و علم تورات همان طورى كه نازل شد، و علم انجيل همان طورى كه نازل شد، و علم زبور همان طورى كه نازل شد، و تعداد تمامى درختان، كلوخها وخاكها در تمامى بلاد، در آن وجود دارد.
سپس امام باقر(ع) فرمود: هنگامى كه خداوند سبحان اراده كرد كه مصحف را به وسيله جبرئيل، ميكائيل و اسرافيل بر فاطمه(س) نازل كند، در شب جمعه، ثلث دوم از شب بود كه آنان، مصحف را گرفته و به سوى فاطمه(س) هبوط كردند و وى در آن حال، ايستاده بود و داشت نماز مى خواند و فرشتگان الهى، آن قدر سر پا ايستادند تا فاطمه(س) نشست و چون نماز را به پايان رسانيد و سلام آن را داد، فرشتگان به او گفتند: سلام، بر تو سلام مىرساند. در اين هنگام، مصحف را در آغوش اونهادند. پس فاطمه(س) در پاسخشان فرمود:
براى خدا سلام است و از جانب او سلام است و به سوى او باد اسلام. وسلام بر شما اى فرستادگان خدا.
پس از آن، فرشتگان به سوى آسمان عروج كردند و فاطمه(س) پس از نماز صبح تا ظهر هم چنان نشست و مصحف را قرائت كرد و آن را از اول تا به آخر مطالعه نمود و آن حضرت كه سلام و درود خدا بر او باد، بر جميع مخلوقات خدا، از جن و انس گرفته تا پرندگان و وحوش، ( حتى بر ) پيامبران و فرشتگان الهى، مفروض الطاعة است. ابوبصير گفت: فدايت گردم. پس از رحلت آن بانوى بزرگ، مصحف او به چه كسى رسيد؟
امام باقر(ع) فرمود: وى، مصحف را به اميرمؤمنان، امام على بن ابى طالب(ع) سپرد و حضرت على(ع) در هنگام شهادت به امام حسن مجتبى(ع) واگذار نمود و امام حسن مجتبى(ع) در هنگام شهادت به امام حسين(ع) سپرد، سپس در دست اهلش باقى مىماند تا اين كه به صاحب امر سپرده شود.
ابوبصير گفت: به راستى اين ( كتاب شريف ) دانش فراوانى است.
امام باقر(ع) فرمود: اى ابا محمد، اين مقدارى كه از مصحف برايت توصيف نمودم، تنها از ورق اول از دو ورق آن بود و هنوز چيزى از ورق دوم آن را برايت بيان نكردم و حتى حرفى از آن را نگفتم.(26)
آرى، مصحف فاطمه(س) آن چنان عظيم و كبير است كه شكافنده علم اول و آخر، يعنى حضرت باقرالعلوم(ع)، پس از آن همه توصيف و تعريفى كه از آن به عمل آورده است، مى فرمايد، تنها يك صفحه از اين كتاب را برايت بيان كردم و هنوز چيزى از صفحه بعدى را آغاز نكردم!
با اين بيان، تكليف ما نيز روشن است، كه هرچه درباره اين كتاب بىهمتا بگوييم و يا بنويسيم نمى توانيم حق آن را ادا نماييم، پس بهتر است لب فروبسته و به همين مقدار كفايت كنيم.
اميد است خداوند متعال ما را در فهم و درك علوم و معارف بلند محمد وآل محمد(ص) و شناخت حقانيت آنان توفيق عنايت كند وصاحب امر اول و آخر، يعنى حضرت حجت بن الحسن(ع) را از ما خشنود و خرسند گرداند. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. روضة الواعظين، فتال نيشابورى، ص 211. 2. مكاتيب الرسول، احمدى ميانجى، ج 2، ص 51. 3. 4. بصائر الدرجات، ابوجعفرصفار قمى، ص 15؛ الكافى، ج 1، ص 24. 5. همان، ص 151. 6. دلائل الامامة، محمد بن جرير طبرى، ص 27. 7. بصائر الدرجات، ابوجعفر صفار قمى، ص 174. 8. مكاتيب الرسول، احمدى ميانجى، ج 11، ص 426. 9. اللمعة البيضاء، تبريزى انصارى، ص 200. 10. الكافى، شيخ كلينى،ج 11، ص 241. 11. همان، ص 240. 12. همان. 13. همان، ص 238. 14. همان، ص 241. 15. روضة الواعظين، فتال نيشابورى، ص 211؛ الخرائج و الجرائج، قطب الدين راوندى، ج 2، ص 894. 16. الكافى، شيخ كلينى، ج 1، ص 242. 17. مكاتيب الرسول، احمدى ميانجى، ج 2، ص 87. 18. الكافى، شيخ كلينى، ج 1، ص 240. 19. بصائر الدرجات، ابوجعفر صفار قمى، ص 181 و 189. 20. من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج4، ص 419 ؛ عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، ج 1، ص 212. 21. الكافى، شيخ كلينى، ج 1، ص 239، بصائر الدرجات، ابوجعفر صفار قمى، ص 152. 22. بصائر الدرجات، ابوجعفر صفار قمى، ص 154. 23. همان، ص 17. 24. روضة الواعظين، فتال نيشابورى، ص 210. 25. بصائر الدرجات، ابوجعفر صفار قمى، ص 161. 26. دلائل الامامة، محمد بن جرير طبرى آملى، ص 27.
تمام نوشته های
شناخت صلابت و اقتدار اسلام به بركت انقلاب اسلامى
در گستره پژوهشگران و نظريه پردازان
پيروزى انقلاب اسلامى در ايران موجب گسترش بحثهاى جدّىتر در مطالعات اسلامشناسى و شيعه پژوهى در غرب گرديده است. فرهنگستان فنون وادبيات آمريكا در سال 1366 ش طرحى گسترده را در اين زمينه موضوع بررسىها و تحقيقات خود قرار داد كه سه هزار نفر از مليّتهاى گوناگون با آن همكارى مىكنند، پژوهشگران برجستهاى از دانشگاههاى هاروارد،برينستون و كلمبيا در زمره آنان مىباشند، هدف از اين طرح كه تاكنون مجلداتى از آن منتشر شده است، كمك به ارتقاى سطح آگاهى سياستمداران آمريكايى به نقش مذهب در جهان است از جمله مباحثى كه در اين طرح عنوان گرديده برخى موضوعات ذيل مىباشد:
ـ1 وجوه اشتراك و افتراق انقلاب اسلامى با ساير انقلابهايى كه در جهان صورت گرفته چه مىباشد.
ـ2 بررسىهاى تكنيكى درباره اين تحوّل همچون نحوه بسيج تودهها، سازماندهى تظاهرات در شهرها، ارتباط ميان عناصر انقلابى و نيز نحوه برخورد رژيم استبدادى با اين امور.
ـ3 تأثير انقلاب اسلامى بر روى بحث
هايى كه تحت عنوان فاندامنتاليزم (اصالت گرايى و بازگشت به ريشهها = ) مطرح است. بحث درباره اين كه اصول گرايى شيعه چه ويژگى هايى دارد، آيا نوستالژيك است يا واقع گرا، سنتى است يا رو به آينده دارد و اصولاً انقلاب هايى كه از باورهاى دينى سرچشمه مىگيرند چه مشخصاتى دارند.
ـ4 تأثير انقلاب اسلامى بر جامعهشناسى دين، قبلاً اميل دوركيم و ماكسوبر گفته بودند جوامع در سير عقلانى شدن عناصر اسطورهاى و رمز آلود را به حاشيه ميرانند و تدريجاً آنها را حذف مىكنند با وقوع انقلاب در ايران چنين ديدگاهى متزلزل گرديد زيرا اين پديده ثابت كرد جوامع نه تنها در مسير سكولار شدن گام نمىنهند بلكه آنها كه در ابتدا سكولار بودهاند به امر قدسى باز مىگردند.
در بحثهاى مربوط به جامعهشناسى غربىها مكرّر از انقلاب اسلامى به عنوان يك شاخص و سمبل حركتى در بازگشت به معنويت و مذهب ياد كردند.()
نويسندگان غربى كه به تحليل و بررسى درباره انقلاب اسلامى پرداختهاند گرچه در مجموع نكات جالبى را در اين ارتباط گوشزد نمودهاند ولى به دليل انديشههاى سكولاريستى
و انسان محورىهاى خود و عدم شناخت جامعه ايران و نيز جوامع اسلامى در بخش هايى از آثار خويش، حقايق را به گونهاى مطرح كردهاند كه با واقعيتهاى تاريخى و سياسى انقلاب اسلامى تطبيق نمىكند. آنان از تك ساحت بودن فرهنگ غربى متأثر بودهاند و به همين دليل ملاك سنجش صحت يا نادرستى يك جريانى را مسايل معيشتى و اقتصادى تلقى كردهاند، آنان دانستههاى خود را درباره روحانيّت مسيحى به عنوان پيش فرض در پژوهشهاى خويش دخالت داده و تصوّر كردهاند علما و روحانيت شيعى وضعى مشابه آنان را دارد، مورد ديگرى كه اين تحقيقات را مورد تأمّل قرار ميدهد اين است كه برخى مطالب را بدون ذكر مأخذ معتبر و مستند درج نمودهاند يا آن كه به منابع دست دوم و سوم استناد نموده و نيز احتمال دخالت ديدگاههاى سياسى، گروهى و حزبى مؤلّفان منابع مزبور را در نوشتههاى آنان، در نظر نگرفتهاند، در برخى از نوشتههاى غربيان كه به انقلاب اسلامى ايران اختصاص يافته است، مطالب مضحك و خنده دارى هم ديده مىشود”بورس مورليش” در مقالهاى تحت عنوان :«خمينى مخفى» در بيان عواملى كه تأثير عميقى بر شخصيت رهبر كبير انقلاب گذاشته است يادآور مىشود شهادت امام حسن مجتبى(ع) توسط سمّ بر روحيه امام خمينى تا بدانجا اثر نهاده است كه عنوان مسموم سازى بسامدى بالايى در سخنرانىها و نوشتههاى ايشان دارد، به عنوان نمونه رهبر انقلاب تأكيد مىكرد فرهنگ غربى افكار ملتهاى جهان سوم را مسموم مىكند و موسيقى غربى اخلاق جوانان ايرانى را مسموم مىسازد، هم چنين آمريكا را جرثومهاى زهرآلود ميدانستند.()
كريستيان برومبرژه ايران شناس فرانسوى در مقالهاى با عنوان اسلام و انقلاب در ايران با روشى مردم شناسانه به سراغ انقلاب اسلامى رفته و سعى در تجزيه و تحليل آن دارد، كه البته رهيافت او فرهنگى است و سعى دارد تشيع و نمادهاى شيعى را محورهاى اصلى تحليلهاى خود قرار دهد، او مىگويد پنج خصوصيت اين مذهب را انقلابى جلوه ميدهد و باعث مىشود در حركتهاى سياسى اجتماعى به بزرگى انقلاب اسلامى ايران اثر گذار باشد: استقلال
مالى علماى شيعه، استقلال سياسى آنان، توان تشكيلاتى و سازماندهى حوزههاى علميّه، اصل امامت و استمرار آن در اصل فقاهت، زنده نگه داشتن كربلا و نمادهاى جاودانه آن كه مورد اخيرش از همه در پيروزى انقلاب ايران اثر گذارتر بوده است.
ژان پى يردگارد در مقاله «قم شناسان در نزد آيت اللّهها» سه نكته برجسته را در انقلاب ايران مورد تحليل قرار ميدهد: وحدت تمامى قشرهاى مردم، اسلامى بودن همراه با شهادتطلبى و موضوع كشتارها و ترورهاى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، وى يادآور مىشود جامعه ايران در آستانه انقلاب به اقليّت غرب گرا و اكثريت مسلمان و معتقد به فرهنگ دينى تقسيم مىگرديد. اين جمع كثير نه تنها تحت سلطه گروهى اندك بودند بلكه توسط آنان تحقير هم مىشدند، براى بيرون آمدن از اين وضع نامطلوب غالب مردم امام خمينى را در مقام رهبر و اسلام را به منزله راه حل انتخاب كردند كه خود امام از ميان اين اكثريت برخاسته بود و به زبانى سخن مىگفت كه قاطبه مردم آن را درك مىكردند، زبان نمادها و حماسههاى كربلا شالوده اصلى فرهنگ عموم مردم را تشكيل ميداد.
«اليويه روا» در مقام يك ايران شناس فرانسوى در مقاله تشيع و انقلاب ثابت مىكند كه چگونه تشيع به عامل اصلى انقلاب در ايران تبديل گرديد.()
ميشل فوكوى فرانسوى در سالهاى قبل از انقلاب در كنار ژان پل سارتر نامهها و اعلاميههاى تندى عليه رژيم استبدادى شاه و به طرفدارى از مردم ايران صادر مىكرد كه در پاى اكثر آنها امضاى فوكو به چشم مىخورد. او كه عمرى را به بد بينى نسبت به جنبشهاى آزادى بخش و انقلابهاى جهانى گذرانيده بود در پاييز سال 1357 به عنوان روزنامه نگار به ايران آمد و تحوّلات انقلاب را دنبال كرد.
دو چيز در حركت انقلابى مردم ايران فوكو را شديداً مجذوب خود ساخت: طراوت و منحصر به فرد بودنش، در بررسىهاى غربى پيرامون انقلاب اسلامى فوكو روش واقع گرايانه و بدون پيش فرضهاى غربى دارد. از منظر او، اين انقلاب نخستين قيام فرامدرن عصر حاضر و
اولين خيزش بزرگ عليه نظامهاى زمينى بود. فوكو سريعاً به اين نتيجه رسيد كه با پديدهاى غير معمولى و خارق العاده روبرو گرديده است كه پى آمدش فراى مرزهاى ايران، به سطح جهانى ميرسد، به اعتقاد او اين اولين جنبش بر ضد نظم جهانى است. به نظر فوكو هدف انقلاب مزبور نه عادى سازى اشكال قدرت نظير ساير انقلابهاى جهان بلكه نفى راديكال گذشته در جهت آيندهاى دور است. اين انقلاب مىخواهد به اسلام دوران پيامبر برگردد و به پيش برود. رمز موفقيت انقلاب در اراده جمعى عليه نظام شاهنشاهى و تظاهرات چند ميليونى و اعتصاب عمومى آن بود. آن چه به انقلاب جاذبه و زيبايى مىبخشد تعاملى است ميان كل مردم و دولت تهديد كننده آنها.()
يورگن هابرماس فيلسوف مشهور آلمانى كه به ايران هم آمده بود مىگويد: اين انقلاب با جنبشهايى كه حول روابط توليد و مبارزات طبقاتى فعالند تفاوت دارد. زيرا مسئله اصلى آن فقر فرهنگى، روند عقلانيت يك بعدى و استحاله حيات است و طى آن كوشش مىگردد كه چگونه مىتوان از اشكال تهديد شده زندگى دفاع نمود و به تجديد حيات پرداخت، او ميافزايد در انقلاب ايران جوانب مثبت دينى و شعور مذهبى و نقش روانكاوانه آن و ساماندهى به اخلاق اجتماعى و ارتباطى و تأثير اين عوامل بر تحوّلات سياسى، بوروكراتيك و سرمايه دارى قابل مشاهده مىباشد.()
رابرت كالسون، نويسنده برجسته كانادايى كه خود را فردى غربى و غير مسلمان ناميده است از انقلاب ايران به عنوان يك معجزه ياد كرده و گفته است: اين شگفتانگيز مىباشد كه يك انقلاب مكتبى و الهى بتواند در جهان امروز، اين گونه تحقق يابد و در جهت استقرار عدالت پيش رود. اصالت و اخلاص ناشى از اين تحوّل در سطح وسيع در ميان مردم به چشم مىخورد. از آن جا كه اين قيام يك بارقه الهى است از درك تمام ابعادش ناتوان مىباشم ولى محتوايش را درك كردهام و مىكوشم دربارهاش بيشتر تحقيق كنم و آن را در جهان منعكس نمايم تا قدرتها دريابند كه چه بخواهند و چه نخواهند اين انقلاب دائمى است و ما از آن الهام مىگيريم.()
جان فوران جامعه شناس آمريكايى آثارى
چند درباره تحوّلات خاورميانه، ايران و انقلاب دارد كه مهمترين آنها كتاب «مقاومت شكننده» مىباشد، او در بررسىهاى خود پيش فرضهاى غربى را نمايان ساخته و مىگويد تصوّر يك اسلام همگن به عنوان تنها علّت رويدادهاى انقلاب ايران تصوّر نادرستى است زيرا چندگانگى و تنوّع فرهنگ سياسى بر حوادث آن سايه افكنده است.()
پرواند آبراهاميان فصل واپسين كتاب «ايران بين دو انقلاب» خود را به بررسىهايى درباره انقلاب اسلامى ايران اختصاص ميدهد، او گرچه در ارائه مطالب متنوّع كتابش را در خور توجّه قرار داده است امّا يك سونگرى ايشان و استناد به منابع دست دوم و جهت دار، موجبات خدشه دار گرديدن بخش هايى از مطالب كتاب را بوجود آورده و در برخى اظهار نظرها دچار چنان خطايى گرديده كه به تحريفى آشكار انجاميده است با اين حال اعتراف مىكند: انقلاب اسلامى در رخدادهاى تاريخ جهان امروز از اين نظر بىهمتاست كه نه يك گروه اجتماعى جديد مجهز به احزاب سياسى و ايدئولوژىهاى غير مذهبى بلكه روحانيتى سنتى مسلّح به منبر مساجد و مدعى حق الهى را براى نظارت بر همه شؤون دنيوى به قدرت رسانيد.()
پروفسور حامد الگار در سال 1980 م چهار سخنرانى در موسسه اسلامى لندن ايراد كرده بود كه در همين كانون به صورت كتابى، انتشار يافت و در همان ايام به فارسى هم ترجمه شد، اين كتاب متضمّن پيش گفتارى است كوتاه و در عوض مقدمهاى مبسوط از دكتر كليم صديقى مدير مؤسسه اسلامى لندن تحت عنوان مرحلهاى جديد در نهضت اسلامى كه طى آن ضمن توضيحى پيرامون وضع امّت اسلامى قبل از ظهور انقلاب اسلامى و اين كه تا آن زمان اين جامعه راهبر و طلايه دارى نداشته است، از اين انقلاب به عنوان تجديد مطلع وحدت جهانى امّت اسلام ياد و تجليل مىكند. وى ميافزايد انقلاب مزبور يك حادثه نيست بلكه زنجيرهاى از جريانى پويا و مداوم است و نمىتواند دفعتاً و سريعاً پايان يابد. زمانى طولانى و شايد يك نسل يا بيشتر لازم است تا اين قيام به صورت معيار درآيد.()
حامد الگار كه سنّى مذهب است علاوه بر
شناخت و درك عميقى كه از انقلاب اسلامى ايران دارد هم دلى محسوس و احياناً ژرفى با اين حركت دينى، از خود بروز ميدهد، قبلاً از او كتابى تحت عنوان نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت به فارسى ترجمه شد. او در سخنرانى سوم خود مىگويد: هرچند بنابر يك سنت ديرينه انقلاب به طور كلّى توسط علماى شيعه و در رأس آنان امام خمينى رهبرى گرديده است، مع هذا نبايد اين حقيقت را از نظر دور داشت كه انديشه و آثار (بعضى روشنفكران) بود كه بخش وسيعى از اقشار جوان و تحصيل كرده ايران را آماده ساخت تا رهبرى آيت اللّه خمينى را پذيرا شده و با خلوص و شهامت از آن پيروى كنند.() او خاطر نشان مىنمايد بدون هيچ شك و شبههاى بايد گفت آن چه در ايران رخ داده است غير مترقبهترين و در عين حال مسرّت بخشترين پيروزى امّت اسلامى در قرن حاضر است.()
گى روشه در كتاب خود “تغييرات اجتماعى” مىنويسد: انقلاب اسلامى، انقلابى مذهبى بود كه در انقلابهاى اين جهان نوين، انقلابى آفريد. به گفته گى روشه انقلابهاى رايج نوين هرگز نمىتواند در چهارچوب مفاهيم مذهبى بگنجد. ايدئولوژى انقلابى جديد مفاهيمى را كه مذاهب منحصر به صورت رمز و اشاره ماوراءطبيعى به كار بردهاند، تغيير داده و آنها را به جهان مادى منتقل ساخته است.()
جان ال اسپوزيتو درباره اين حركت سترگ شيعى ايران گفته است: ايران نخستين انقلاب سياسى اسلامى موفق را به جهان عرضه كرد و مسلمانان سراسر جهان از ثمره آن كه همانا اوج گرفتن مفهوم هويت اسلام، بازگشت اقتدار مسلمانان در جهانى كه تحت سلطه ابرقدرتهاست محظوظ شدند، ايران آماده بود تا اصول خود را در كشور خويش و جهان خارج از آن تبليغ كند.()
كتاب “انقلاب ايران ايدئولوژى و نمادپردازى”() توسط بارى روزن نگاشته در پنج فصل تنظيم شده است، وى تحليلهاى خاص در مورد اين تحوّل را در سه محور پى مىگيرد:
الف: انقلاب ايران سنتى بوده و در اين رويكرد مباحث ضد مدرن تعريف و بازكاوى مىشود.
ب :اين حركت سنتى گذار براى رسيدن به گفتمان مدرن مىباشد.
ج: تحوّلات انقلاب را مىتوان در چهارچوب تفكّرات مدرن هم ارزيابى نمود، در نهايت به گونهاى انقلاب را تحليل مىكند كه با
مبانى شكلگيرى جريان نوخواهى در ايران هم سو باشد: براى تحليل صحيح انقلاب بايد آن را نوگرا و برخاسته از آموزههاى نوگرايى بدانيم و نه تحوّلى در مبناى سنّت.
چارچوب نظرى دفرترو درباره انقلاب اسلامى را غالباً مىتوان رد كتاب انقلاب اسلامى از چشم انداز نظرى جستجو نمود، اين كتاب در واقع دو فصل از كتاب جنبشهاى انقلابى اثر جيمز دفرترو مىباشد كه توسط خانم مشيرزاده ترجمه و مركز بازشناسى اسلام و ايران و مؤسسه فرهنگ، هنر و ارتباطات در سال 1379 آن را به چاپ رسانيده است، اين متفكّر كوشش دارد در تحليلهاى خود مسايل انقلاب را به گونهاى بررسى نمايد كه راه رشد و توسعه را منتهى به مدرنيسم غربى بداند، او رشد فزاينده درآمدهاى نفتى، افزايش انتظار مردم از سطح زندگى خود، رشد سريع نوسازى كه با جديت از سوى شاه دنبال مىشد و در جامعه آن روز ايران ظرفيت لازم براى آن وجود نداشت، به همراه شخصيت كاريزماتيك رهبرى، انگيزههاى احساسى و عاطفى را از علل وقوع انقلاب ذكر مىكند و در مجموع جنبههاى مادى و معنوى مؤثِّ در اين حركت را يكسان معرفى مىنمايد.
كتاب معروف خانم اسكاچپول با نام “دولتها و انقلاب اجتماعى”() نام دارد كه در سال 1972 م انتشار يافت، وى نماينده مشهور تئورى ساخت گرايى در تبيين انقلابهاى جهان است. او در اين اثر با تأكيد بر سه ويژگى مهم رئوس انديشه خود را ترسيم مىنمايد. اسكاچپول به نيكى در مىيابد كه پتانسيل اصلى فرهنگ مقاوم و مبارز در انقلاب ايران از حماسه حسينى سرچشمه مىگيرد. آن چه براى اين محقق حائز اهميّت جلوه مىكند توان ايدئولوژى اسلام خصوص تشيع در متّحد كردن تمام ايرانيان حتى در خارج از مرزها مىباشد، به اعتقاد وى رهبرى سازش ناپذير موفق گرديد يك كانال بومى براى ابراز اپوزيسيون مشترك عليه شاه بوجود آورد به گونهاى كه حتى ايرانيان غير مذهبى مىتوانستند تحت چنين لوايى گرد آيند زيرا همه آنان مىتوانستند در ماجراى عاشورا جنبه الهام بخش شهادت و فداكارى براى مبارزه با اختناق و ستم بيابند.()
خانم سربرنى محمدى كتابى نوشته است تحت عنوان «انقلاب بزرگ و رسانههاى كوچك» در اين اثر استفاده نيروهاى انقلابى از امكانات ناچيز همچون نوار كاست، اعلاميهها و شعارهاى ديوار در مقابل رژيمى كه تمام ابزارها و وسايل تبليغاتى و ارتباطى را در دست دارد
مورد بحث قرار گرفته است.()
خانم نيكى آر كدى استاد دانشگاه و محقق آمريكايى كتابى تحت عنوان «ريشههاى انقلاب ايران»() در يك مقدمه و نه فصل به رشته تحرير درآورده است، وى قبلاً كتابى تحت عنوان تحريم تنباكو در ايران نگاشته كه توسط شاهرخ قائم مقامى آن را به زبان فارسى برگردانيده است، ناگفته نماند كه علاوه بر كتاب «ريشههاى انقلاب اسلامى» وى دو اثر ديگر درباره اين پديده شگفت به رشته تحرير درآورده است :«مطالعه تطبيقى انقلابهاى ايران» ترجمه فردين قريشى، مندرج در نشريه متين، سال اول، شماره اول، سال 1377 ش و نيز «چرايى انقلابى شدن ايران» ترجمه فردين قريشى، مندرج در همان مجله، سال اول، ش دوم و سوم، سال 1378ش.
نيكى.آر.كدى در آخرين نوشته خود درباره انقلاب ايران اساساً حركتها و جنبشهاى ايرانيان را مبارزهاى تحت سيطره و هژمونى غرب و تحت مركزيت غرب مُدرن و صرفاً در جهت مقابله با امپرياليسم دانسته و معتقد است پس از انقلاب به ويژه بعد از دوم خرداد 1376 اين مبارزه در قالب نوخواهى و رسيدن به دولت مُدرن ادامه يافت و اكنون اين مقاومت استمرار دارد امّا اين تحليل وى از انقلاب اسلامى و مبارزات مردم مسلمان ايران كاملاً نادرست است چرا كه ستيز مردم با كانون غرب و در جهت مركز زدايى از غرب مُدرن بود و با پيروزى خود به اين هدف بزرگ رسيد و توانست بنيادهاى فكرى غرب از مُدرن تا پست مدرن را به چالش بكشاند. بررسى تحليلى كدى درباره اين انقلاب نشان ميدهد حاكميت روشها و پيش فرضهاى غربى باعث شده است كه وى چنين حركتى را كه مسير تاريخ و بشريت را تغيير داد از سطح يك انقلاب الهى به سطح يك انقلاب انسانى تنزّل دهد و در حقيقت پيام اصلى آن را كه نفى حاكميت مادى و تثبيت حاكميت خداوند بود ناديده بگيرد و يا از درك آن عاجز بماند. با اين حال اعتراف مىنمايد: در خارج از ايران هيچ حكومتى وجود ندارد كه بر پايه جنبش اسلامى مردم باور، به قدرت رسيده باشد و بسيارى از اهداف آن جنبش را تحقق بخشيده باشد.()
كلربرير و پيربلانشه كتابى تحت عنوان «ايران: انقلابى به نام خدا» نوشتهاند اگرچه در اين نوشتار اشتباهات تاريخى و خطاهاى تحليلى به چشم مىخورد اما مؤلّفان به واقعيت هايى جالب اشاره كردهاند. كلربرير مىگويد: موج اعتراض مذهبى براى آن كه استقرار بيابد و شاه را مورد
اعتراض قرار دهد ضمن استناد به مفاهيم اسلامى كه به قرنها قبل برمىگردد در عين حال مطالبه عدالت اجتماعى را كه به نظر ميآيد در جهت فكر يا اقدام ترقّى باشد پيش مىكشد پىير بلانشه هم يادآور مىشود: آن چه مرا حيرت زده كرده، سر برداشتن تمامى يك ملّت است كه همه فرياد ميزدند مرگ بر شاه، در اين تظاهرات بين مبانى مذهبى، عمل حقوق همگانى و اقدام دسته جمعى رابطهاى ديده مىشد. مشكلات اقتصادى ايران در آن هنگام آن چنان نبود كه بر اثر آن ميليونها نفر به خيابانها بريزند و سينه برهنه با مسلسلها مواجه گردند.()
تحقير استكبار
پيروزى انقلاب اسلامى تحوّلاتى اساسى در موقعيت و استراتژى آمريكا در منطقه بوجود آورد افزون بر سقوط يك متحد، بر اثر اين خيزش اسلامى، آمريكا ايستگاههاى فوق العاده مهم استراق سمع الكترونيك خود را از دست داد. با انحلال دو مركز مراقبت استراتژيكى آمريكا در بهشهر و كنگان موقعيت اين كشور در كنترل فعاليتهاى اتمى شوروى سابق و تحركات نظامى آن در شمال ايران كاملاً تضعيف شد و اين امر حتى در تصويب قرارداد تجديد سلاحهاى استراتژيك با شوروى(سالت 2) از طرف سناى آمريكا مشكلاتى پديد آورد.()
وظيفه عمده كميته ضد براندازى سنتو تنظيم و توزيع اطلاعات در مورد فعاليتهاى شوروى در منطقه و تهيه برنامه هايى براى نبردهاى چريكى در صورت تجاوز اين كشور بود. با خروج ايران از پيمان مزبور و متعاقب آن، خروج پاكستان، اين سازمان نظامى سياسى به طور كامل فرو ريخت و از اين رو سقوط شاه و پيروزى انقلاب ضربهاى قاطع بر سياست سدّ نفوذ نظامى آمريكا عليه اتحاد شوروى وارد نمود و منافع حياتى ايالات متحده را در منطقه با چالش جدّى روبرو ساخت.()
دكترين نيكسون در سال 1969 م در جزيره گوام اعلام گرديد، بر اساس اين ديدگاه آمريكا براى حفاظت از منافع خويش به قدرتهاى منطقهاى كمك مىكرد و منطقه خليج فارس مناسبترين مكان براى به اجرا درآوردن اين نظريه بود و ايران مهمترين پايگاه استراتژيك به شمار ميرفت با سقوط ديكتاتورى حاكم بر ايران كه جانشين طبيعى قدرت رو به زوال انگلستان در خليج فارس محسوب مىگرديد بر استراتژى آمريكا در اين ناحيه سوق الجيشى اثر
منفى گذاشت، يكى از مقامات آمريكا اعتراف كرده بود: سقوط شاه نشانه فرو ريختگى بناى استراتژى ما در خليج فارس گرديد، استراتژى كه ما آن را بر قدرت اقتصادى و سياسى عربستان و نيروى نظامى و سياسى ايران پايهريزى كرده بوديم، با محو ركن ايران نمىتوانست ايفاى نفش كند.()
پيروزى انقلاب به اعتبار آمريكا در منطقه لطماتى شديد وارد ساخت، اشغال سفارت آمريكا در تهران و دستگيرى عوامل اين لانه جاسوسى در حقيقت افول اراده سياسى اين ابرقدرت را بروز داد و حرمت و اعتبارش را درهم شكست و اين وضع چنان بحران زا شد كه حتى رژيمهاى مرتجع منطقه وابستگى خود به آمريكا را امرى منفى و سست كننده پايههاى حكومت خود تلقى كردند.()
به دنبال آن حكّام منطقه احساس خطر كردند و نگران عوارض خطرناكتر اين انقلاب و وقوع جنبش هايى در قلمرو خود گرديدند، از اين رو به منظور مقابله با خطراتى كه منافع ابرقدرتها و وابستگان آنان را در منطقه تهديد مىكرد تئورى هلال بحران تدوين گرديد و با اتخاذ سياست جديد نيروهاى واكنش سريع شكل گرفت تا نيازهاى مهم آمريكا در منطقه را همچون مقابله با انقلاب اسلامى، جلوگيرى از گسترش نفوذ شوروى، حمايت از دوستان ايالات متحده آمريكا را تأمين نمايد. علاوه بر اين، پايگاههاى نظامى آمريكا در كشورهاى خاورميانه گسترش يافت و شوراى همكارى خليج فارس به عنوان ستونى براى سد بستن در برابر قدرت ايران در سال 1981 م مطرح گرديد و سرانجام به گفته ويليام ليمن، مفسّر برنامه فرونت لاين، براى مهار توفان انقلاب اسلامى، جنگ تحميلى را عليه ايران به راه انداختند.
تسخير لانه جاسوسى، شكست توطئه كودتاى نظامى در طبس، فاش گرديدن كودتاى نوژه، جهانى گرديدن شعار مرگ بر آمريكا، خنثى سازى محاصرههاى اقتصادى، ايستادگى در برابر حضور نظامى نامشروع ناوگان آمريكا در خليج فارس و حمله موشكى به هواپيماى مسافربرى ايران در خليج فارس ابهت پوشالى آمريكا را درهم شكست و به قول امام خمينى ابرقدرتها بر اثر اين انقلاب الهى به خاك مذلّت كشانيده شدند، در واكنش به اين تحقيرها، آمريكا كوشيد با تهديد و هراس افكنى مردم مبارز ايران را نگران نمايد امّا امام در 17 آبان 1358 فرمود: «آمريكا هيچ غلطى نمىتواند بكند، نترسيد، آمريكا عاجزتر از اين است كه در ايران دخالت نظامى كند.»()
انقلاب اسلامى از چهره كريه استكبار به سركردگى آمريكا پرده برداشت، آمريكا خود را به دروغ مدعى دموكراسى و دفاع از حقوق بشر بود كه انقلاب اين تزوير و نفاق را افشا كرد و سيطره مطبوعات و رسانههاى تبليغى نتوانست مانع اين روند گردد، كشتار جوانان انقلابى ايران توسط رژيم شاه با حمايت و تأييد آمريكا، حمايت از تروريستها و گروهكهاى محارب با نظام اسلامى ايران و پناه دادن به آنان، به راه افتادن جنگ تحميلى عراق عليه ايران با برخودارى از پشتيبانى سياسى، اطلاعاتى، نظامى و اقتصادى آمريكا و كشورهاى غربى و موشك باران شهرها و روستاهاى ايران، استفاده از بمبهاى شيميايى و ديگر حوادث كه مجال پرداختن به آنها نمىباشد نمونههايى بارز از سيماى ضد بشرى آمريكا و غربىها بود.
بنابراين با وقوع انقلاب اسلامى در يكى از حساسترين نقاط جهان همچون زلزلهاى ارودگاه آرام استكبار را به تزلزل واداشت و براى اولين بار يك كشور اسلامى با اكثريت شيعه به طور شگفت انگيزى ابرقدرتها را به مبارزه طلبيد و به منافع گوناگون آنان خسارت وارد كرد و خواب تحليل گران و نظريه پردازان آنان را آشفته ساخت زيرا آنان كه معيارهاى تجربى و مادى را اساس بررسىهاى خود قرار داده بودند از پيش بينى اين حادثه، شناخت ماهيت و شيوههاى موفقيت آن عاجز ماندند و به تعبير امام خمينى از اراده الهى بىخبر بودند. سازمان (سيا) پس از ارزيابىهاى لازم در مرداد 1357 ش اعلام كرد ايران در وضع انقلابى يا حتى آستانه يك خيزش قرار ندارد و تشكيلات اطلاعاتى در تحليلهاى خود در ششم مهر 1357 اظهار اميدوارى كرد:انتظار ميرود كه شاه تا ده سال ديگر به طور فعّال زمام قدرت را
در دست داشته باشد.()
بر اساس اسناد بدست آمده از لانه جاسوسى مقامهاى اطلاعاتى و سياسى آمريكا عقيده داشتند: انقلاب اسلامى و حوادث پس از آن ما را نابود كرد و نيروهايمان را پراكنده ساخت و سازمان و روشهاى ما را به هيچ و پوچ مبدّل ساخت.()
كشيش انگليسى به نام پال هنت كه در دوران انقلاب اسلامى در اصفهان به سر مىبرد در خاطرات خود گفته است: ما هرگز باور نمىكرديم ايران در آستانه يك انقلاب قرار گرفته است.()
برترى انقلاب اسلامى در تقابل با فرهنگ الحادى و مادى غرب يكى از عوامل كينه توزىهاى استكبار عليه اين نهضت دينى و مردمى مىباشد. يكى از نويسندگان آمريكايى كه مدتى رياست مركز اطلاعات خاورميانهاى كاخ سفيد را عهدهدار بود در مقالهاى نوشته است: زمانى اين خطر بزرگ براى غربىها از جنبههاى تهديد نظامى مطرح بود اما امروز انقلاب اسلامى به عنوان يك حركت فرهنگى زير بناى فكرى و عقيدتى دنياى غرب را تهديد مىكند.()
انقلاب اسلامى برخلاف روبرو بودن با نقشههاى گوناگون، ضمن غلبه بر بحرانهاى درونى و درهم شكستن توطئههاى خارجى به كانون اصلى الهام بخشى به آزادگان جهان تبديل گرديده است و اين كه امواج معنوى انقلاب كانون ترويج الحاد و كفر را نشانه گرفته استكبار را در بهت و حيرت فرو برده است چرا كه سبب گرديده در اعماق تاريكىهاى غرب ارزشهاى دينى و آرمانهاى مذهبى به پرتو افشانى و فروغ آفرينى بپردازند. دكتر غياث الدين صديقى رئيس پارلمان مسلمانان انگليس مىگويد: غرب نگران اين مسئله است كه صف گسترده طالبين رسميّت دين در اروپا و آمريكا به تدريج موجب سرنگونى تمدّن غربى شود.() افزايش جاذبه انقلاب اسلامى در ميان جوامع غربى، مسيحى و يهودى نيز هراس استكبار را روز افزون ساخته است. يكى از شهروندان آمريكايى با نوشتن نامهاى به نماينده وقت جمهورى اسلامى در سازمان ملل به بيان احساسات خود در قبال جمهورى اسلامى ايران پرداخته و يادآور گرديده است:در ميان ما آمريكايىها افراد بسيارى هستند كه نحوه مديريت جمهورى اسلامى ايران را كه در كنترل آزادىهاى به حد و حصر فردى، كه منشأ فساد در ايالات متحده است، مورد ستايش قرار ميدهند.()
يكى از اسقفها طى سخنانى درگوادالپ (در آمريكاى لاتين) گفت: در غرب ايمان واقعى وجود ندارد، مردم منطقه به ما اعتمادى ندارند، دست اندركاران جمهورى اسلامى ايمان واقعى دارند و موفق شدهاند ايمان را با سياست و كشوردارى توأم كنند، از اين طريق مىتوان پرچم مبارزه با مفاسد و انحراف را پيش گرفت.()
تا قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، كشور ايران در سطح جهان و بين الملل نقش تعيين كنندهاى نداشت و در معادلات سياسى جهانى به آن اعتنايى نمىگرديد ولى به بركت پيروزى انقلاب به عزّت و عظمت چشمگيرى دست يافت و از كشورى ضعيف و بىتأثير به قدرتى تأثيرگذار در تصميمگيرىهاى جهانى مبدّل گشت، نقش ايران در پرتحرّك گرديدن خيزشهاى جهانى، مخالفت ايران با سازشهاى خيانتآميز به حقوق مردم فلسطين، به زانو درآوردن ابرقدرتها برهم زدن نظام دو قطبى، سرنگون نمودن رژيمى استبدادى كه از طرف ابرقدرتها در تمامى عرصهها حمايت مىگرديد و سربلند بيرون آمدن در دفاع مقدّس، افشاى ادّعاهاى كاذب مناديان حقوق بشر و مروّجان دروغين دموكراسى، موجب شده است كه ابرقدرتها پى به اقتدار انقلاب اسلامى برده و اين حقيقت را پذيرفتهاند كه ايران در سطح جهانى بسيار با نفوذ بوده و نقشى تأثير گذار و تعيين كننده دارد و اين ويژه را نمىتوان انكار كرد.
برخى مشاوران سياسى نظام حاكم بر آمريكا لب به اعتراف گشودهاند و گفتهاند: انقلاب اسلامى يك حقيقت تاريخى است و بايد يك ايران مستقل و از نظر اقتصادى و نظامى با ثبات را باور داشت. از اين جهت و به دليل پيمودن قلّههاى عظمت است كه امام خمينى فرمودهاند: «من با اطمينان مىگويم، اسلام ابرقدرتها را به خاك مذّلت مىنشاند. اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدوده خود را يكى پس از ديگرى بر طرف و سنگرهاى كليدى جهان را فتح خواهد كرد.»()
و در وصيت نامه سياسى الهى خويش نوشتهاند:
«كدام افتخارى بالاتر و والاتر از اين كه آمريكا با همه ادعاهايش و همه ساز و برگهاى جنگيش و آن همه دولتهاى سرسپردهاش و به دست داشتن ثروتهاى بى پايان ملّتهاى مظلوم عقب افتاده و در دست داشتن تمام رسانههاى گروهى در مقابل ملّت غيور ايران و كشور حضرت بقية اللّه ارواحنا لمقدمه الفداء چنان وامانده و رسوا شده كه نميداند
به كه متوسل شود و رو به هر كس مىكند جواب رد مىشنود و اين نيست جز به مددهاى غيبى حضرت بارى تعالى….كه ملتها را بويژه ملت ايران اسلامى را بيدار نموده و از ظلمات ستم شاهى به نور اسلام هدايت نمود…»
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 67 ـ .65
. امام خمينى در پژوهشهاى غربى، مجلّه حضور، ش 18، ص .175
. روزنامه اطلاعات، 16/8/1379، ش 22053، ص .7
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 46 ـ 45، روزنامه اطلاعات، سه شنبه 7/3/1381، ش 22492، عصر انديشه (ويژه نامه نشريه پرتو)، خرداد 1385، ص .14
. روزنامه اطلاعات ش .22492
. انقلاب اسلامى در چشم انداز ديگران، ص 59 ـ .58
. بنگريد به كتاب “مقاومت شكننده”، چاپ چهارم، ترجمه احمد تدين.
. ايران بين دو انقلاب، يروند ابراهاميان، ترجمه كاظم فيروزمند و ديگران، ص .489
. انقلاب اسلامى در ايران، حامد الگار، ترجمه مرتضى اسعدى و حسن چيذرى، ص .12
. همان، ص .97
. همان، ص .151
. گى روشه، تغييرات اجتماعى، ص .236
. انقلاب ايران و بازتاب جهانى آن، جان. ال اسپوزيتو، ص.49
. اين كتاب توسط سياوش مريدى ترجمه و مركز بازشناسى اسلام و ايران آن را چاپ كرده است.
. اين كتاب با ترجمه سيد مجيد روئين تن در سال 1376 توسط انتشارات سروش منتشر شده است.
. حكومت تحصيل دار و اسلام شيعه در انقلاب ايران، ترجمه محسن امين زاده، ص 205 ـ 204 مندرج در كتاب رهيافتهاى نظرى به انقلاب اسلامى، قم، معارف، چاپ دوم، .1379
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص .62
. اين كتاب با ترجمه عبدالرحيم گواهى توسط انتشارات قلم در سال 1369 ش به طبع رسيده است.
. احياى مجدد اسلام در گذشته و حال با تأكيد بر ايران، ص.45
. ايران انقلاب به نام خدا، ترجمه قاسم ضعوى، ص 253، ،255 257، .258
. توطئه در ايران، سايروس ونس و برژينسكى، ترجمه محمود مشرقى، ص .56
. نك: ديكتاتورى و توسعه سرمايه دارى در ايران، ترجمه فضل اللّه نيك آئين.
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 187 ـ ،186 رويارويى انقلاب اسلامى ايران و آمريكا، جميله كديور، ص 160 ـ .158
. توطئه در ايران، ص .57
. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر چهاردهم، ص .455
. كارتر و سقوط شاه روايت دست اول، بابك آدين و ناصر ايرانى، ص .37
. اسناد لانه جاسوسى، ج 3، ص .94
. كشيشهاى انگليسى در دوران انقلاب اسلامى، پال هنت، ترجمه ابوترابيان، ص .23
. ماهنامه اميد انقلاب، ش .222
. فصلنامه حضور، ش 17، پاييز 1375، ص 19 ـ .18
. ماهنامه صبح، ش 70، خرداد .1376
. عصر امام خمينى، ص 370 ـ .369
. فرياد برائت (پيام به حجاج بيت اللّه الحرام)، ص .13
شاخصه هاى جامعه مهدوى
شاخصههاى جامعه مهدوى مركز فرهنگ و معارف قرآن مقدمه عصر امام(ع) پس از ظهور و قيام جهانىاش، براستى از درخشانترين و دوستداشتنىترين و زيباترين عصرها براى جهان، از آغاز آفرينش جهان و انسان است. و كاملاً بجا و درست است كه نام عصر ظهور و جامعه مهدوى را «عصر حاكميت نور و دانش و بينش» به مفهوم واقعى آن نام گذاريم، نه روزگارى را كه ما در آن زندگى مىكنيم كه براستى عصر تاريكىهاىِ جهل، انحراف، فجايع بيداد و گمراهى كه عصر نگونسازى و اسارت انسان است. در جامعه مهدوى جهنّم زندگى، جاى خود را به بهشت نيكبختى و سعادت مىدهد و پژمردگى و افسردگىها، جاى خود را به طراوت و نشاط مىسپارد و امن و امان در همه ابعاد زندگى جهان گستر مىشود. فرشته عدالت بر سر بشريّت سايه مىافكند و ظلم و ستم يكسره نابود مىشود. آرى! اينها پرتويى از بركات نهضت آسمانى امام عصر(ع) و قيام اصلاحگرانه آن حضرت و دستاوردها و گامهاى اصلاحى و طرحهاى عمرانى و فرهنگ پر ارج و پياده شدن مقرّرات عدالت آفرين و انسانساز خدا، به دست با كفايت مهدى موعود(ع) در جامعه مهدوى است. اين روند فاجعه بار است كه مقدّمه و زمينهاى براى نهضت نجات بخش امام زمان(عج) و قيام جهانى او و تشكيل جامعه و دولت مهدوى براى گسترش عدل و داد و زدودن آثار نكبت بار ستم و بيداد مىگردد. و از اين رو زندگى انسانها كه داراى ابعاد گوناگون و جلوههاى متنوّعى است با دستان با كفايت اصلاحگر بزرگ جهانى، با طرح و برنامه ريزى، تدبير امور و تنظيم شئون همه جانبه، اصلاح خواهد شد، و تشكيل جامعه مهدوى ره آورد شكوهبار و وصفناپذيرى خواهد داشت. از انبوه روايات رسيده، اين واقعيّت دريافت مىگردد كه در پرتو قيام و حكومت عادلانه او دگرگونى عظيم و تغيير ژرف و گستردهاى در سراسر گيتى رخ مىدهد و چهره و محتواى زندگى در همه ميدانها و جلوهها به صورت شكوهمندى تغيير مىيابد. در اين مقام، برخى از ابعاد زندگى و شكوفايى و درخشندگى آن را در عصر حاكميت آن اصلاحگر آسمانى و شاخصههاى جامعه مهدوى را به صورت فشرده از نظر مىگذرانيم. شاخصهها و ويژگىهاى جامعه مهدوى الف. اجراى كامل قوانين: از جمله عواملى كه در نيكبختى يا نگونبختى اصلاح، سازندگى، تباهى و انحطاط جامعهها و تمدّنها نقش سرنوشت سازى دارد؛ قوانين و مقرّرات حاكم بر جامعه و تمدّن در ابعاد گوناگون حيات، بويژه حكومت و سياست و قضاوت است. قوانين با همه انواع و اقسام آن، ابزارهاى جهت دهنده و دستگاههاى تربيت كنندهاى هستند كه جامعه را بسوى ارزشها يا ضدّ ارزشها جهت مىدهند و بسوى نيكى و نيكبختى يا شرارت و نگونسازى سوق مىدهند. در اين ميان تنها قوانين و مقرّرات اسلام واقعى است كه نيكبختى جامعه انسانى را در دنيا و آخرت تضمين مىكند. قوانين اسلام، احكام و مقرّرات راستين خدا به جز در زمان پيامبر(ص) و امير مؤمنان على(ع) بطور كامل پياده نشده، و فعليّت همه آنها در عصر حضرت مهدى(عج) و جامعه مهدوى محقق خواهد شد. تمامى قوانين و مقرّرات بيگانه از اسلام و قرآن، در حكومت امام مهدى(عج) الغاء و دور ريخته مىشود، و هرگز بدانها عمل نمىگردد و بجاى آنها مقرّرات درخشان و زندگىساز برخاسته از قرآن و شيوه راستين پيامبر(ص) امور مردم را تدبير و شئون كشور را تنظيم و در كران تا كران جامعهها همانگونه كه شايسته و بايسته است، پياده مىشود. و در واقع هدف حضرت مهدى، همان هدف بعثت خاتم الانبياء مىباشد كه در جامعه فعلى و قبل از جامعه مهدوى بواسطه فقدان شرائط و موانع خارجى تحقق نيافته و در جامعه مهدوى شرايط فراهم و موانع مرتفع خواهد شد. در جامعه مهدوى قوانين و مقرّرات، احكام الهى كه از طريق وحى به پيامبر ابلاغ شده است بدون اضافه يا كم كردن، اجراء خواهد شد. و مدينه فاضله راستين كه از ديرباز ساختن آن ذهن متفكران و انديشمندان را به خود مشغول كرده است عملى خواهد شد. «حلال محمد(ص) حلال الى يوم القيامه و حرام محمد(ص) حرام الى يوم القيامه» قانون و دستورات حضرت مهدى(عج) همان قانونى است كه پيامبر در مدينه و على(ع) در كوفه به دنبال اجراى آن بودند. همان قانونى است كه نمونه كامل شايسته سالارى در حكومت كوفه ديده مىشود. قانون عدالت و قضاوت آن گرامى در جامعه مهدوى بسان داورى نياكان پاك و پاكيزهاش، عادلانه، انسانى و بر اساس قرآن و آئين نبوى و حقّ و عدالت است. چرا كه شريعت نبوى، تا قيامت استمرار دارد، و آنچه در شريعت جدّش و نياكانش مطرود است، تا روز رستاخيزِ بزرگ، مطرود خواهد بود. و آنچه در نظام مدينه و كوفه، اجرا مىشد، در آرمانشهر مهدوى نيز اجرا خواهد شد و اين همان چيزى است كه از حديث بالا فهميده مىشود. قوانين حاكم بر نظام و اجتماع مهدوى، قوانين اسلام است كه از طريق وحى بر پيامبر بزرگ اسلام اعلام شده است. همگان به خصوص هيئت حاكمه در اين خط مستقيم با احساس مسئوليت و تعهّد قدم برمىدارند. سليقههاى شخصى يا گروهى خود را كنار گذاشته و به راست و چپ منحرف نشوند. چنانكه در حديثى از پيامبر آمده است كه مىفرمايد: «بندهاى مؤمن نخواهد بود مگر اينكه هوى و خواست او تابع آنچه من آوردهام، باشد و از آن منحرف نشود»(1) جلوههاى بسيارى از اين احساس مسئوليت و اداره اجتماع، بر طبق شريعت اسلام در حكومت و زندگى پيامبر(ص) و على(ع) ديده شده و امّا نمونه كامل آن در جامعه و دولت مهدوى بطور كامل، عملى خواهد شد. ب. عدل و ظلم و قوه قضائيه در جامعه مهدوى: اشاره شد كه داورى و قضاوت آن گرامى در جامعه مهدوى، بسان داورى نياكان پاك و پاكيزهاش، عادلانه و انسانى و بر اساس حق و عدالت است و با يك ويژگى از داورى آن عدالت پيشگان و نياكانش، ممتاز مىشود. و آن ويژگى اين است كه آن حضرت در سيستم قضايى خويش بر اساس آگاهى و اطّلاعات خويش بر رخدادها و حوادث، داورى مىكند، از اينرو نه به انتظار گواهى گواهان مىماند و نه دلايل و مدارك و شواهدى كه ادّعا را اثبات كند. سخن در اينجا بر دو محور دور مىزند: 1. نخست اينكه اين روايت صحيح و جانبخش كه در مورد امام مهدى(عج) و ره آورد حاكميت او بطور متواتر از پيامبر گرامى و امامان معصوم، رسيده است، بارها تكرار شده است كه مىفرمايند: «امام مهدى(ع) پس از ظهور خويش، جهان را سرشار از عدل و داد مىكند پس از آنكه از ستم و بيداد لبريز گردد.»(2) شايسته يادآورى است كه اين حديث در مجموعههاى روايى ما صدها بار از راههاى گوناگون و چهرههاى مختلف روايت شده است به گونهاى كه هيچ جايى براى شك و ترديد در صحّت و درستى آن نمىماند. آرى! آن اصلاحگر بزرگى كه مىخواهد ستم و بيداد را در همه ميدانها و ابعاد و چهرههايش نابود سازد و ريشه و اساس آن را در هر نقطهاى كه باشد و يا از هر انسانى سرزند از بيخ و بن بركند، و ظلم ريشه كن شده و عدالت حاكم شود، طبيعى است كه از چنين عدالتگسترى نبايد انتظار داشت كه خود منتظر اين باشد كه مظلوم به او شكايت برد، يا آن پيشواى عدالت از مدّعى ستمديده براى اثبات ادّعاى به حقّش كه براى آن داور عدالت پيشه، روشن است دلايل، شواهد، اسناد و مدارك ارائه كند، هرگز! چرا كه گاه ممكن است مظلوم براى اثبات بيدادى كه بر او رفته يا حق كه از او پايمال شده است ناتوان باشد يا نتواند ساختگى بودن بافتههاى ظلم را روشن كند. ممكن است ستم و بيداد در بسيارى از نقاط روى زمين واقع شود و مظلوم نتواند از بيدادى كه بر او رفته است به امام عدالت و نجات، شكايت برد. و نيز امكان دارد انسانى مخفيانه و به ستم كشته شود و كسى از كشته شدن او آگاه نگردد و قاتل او را نشناسد و در نتيجه خون او پايمال گردد، در اين صورت چگونه مىتوان گفت: «امام مهدى(ع) زمين و زمان را لبريز از عدل و داد مىسازد؟!» 2. از پيامبر گرامى(ص) روايت شده است كه مىفرمايند: «مردم، من در ميان جامعه، بر اساس دلايل و شواهد و سوگندها، قضاوت و داورى مىكنم نه بر اساس وحى و رسالت.»(3) شايد مفهوم ظاهرى روايت پيامبر اين باشد كه آن حضرت در ميان مردم، بر اساس آگاهى و علم شخصى خويش داورى نمىكند. و داورى او با گواهى گواهان يا مدارك و مستندات ديگر شايد اين شيوه پيامبر(ص) در داورى و قضاوت و عمل نكردن بر اساس آگاهى و اطلاع شخصى خويش، بدان جهت بود كه اگر آن گرامى در داوريهاى خويش بر اساس آگاهى و اطّلاع شخصى قضاوت مىكرد، رفتار و عملكرد قضايى او در ميان امّت سيره و سنّت مىشد و آنگاه بود كه براى هر قاضى يا حاكمى دستاويز و بهانه مىگشت كه در جامعه، بدون دلايل و مدارك قانع كننده به هر كس دلش خواست حدّ جارى كند و طبق تمايلات خويش حكم راند و آنگاه ادّعا نمايد كه به علم و اطّلاع شخصى خويش داورى نموده و قضاوت كرده است. و با اين كار نظام دين و جامعه از هم گسيخته و هرج و مرج و خودكامگى در سيستم قضايى رواج يافته و معيارها و مقياسهاى فقهى و حقوقى و عرفى دچار اختلال مىگشت. بر اين اساس بود كه پيامبر گرامى اسلام(ص) اين راهها را براى قضات بدرفتار و حكومتهاى بيدادگر مسدود ساخت تا آنان نتوانند در ميان مردم، طبق تمايلات جاهطلبانه و هواهاى خويش حكم رانند و آنگاه مدّعى گردند كه بر اساس علم و آگاهى شخصى خويش حكم مىكنند. و از اين رو شخص پيامبر در محكمه عدالت حاضر مىشود، و به انتظار قضاوت مىنشيند و حتى به رأى او اعتراض نمىكند. و حال آنكه او علم شخصى داشته و يقين به حقانيّت خودش داشته.(4) و يا على(ع) بر طبق مدارك و مستندات، قضاوت و از سيره پيامبر پيروى مىكند، چرا كه ترس از آينده و سيره و سنت شدن رأى با آگاهى شخصى معصوم، در ميان غير معصوم سنت و باب شود. امّا امام معصوم و پيشواى عدالتگسترى كه هرگز چنين احتمالى در مورد او نمىرود و هيچ نوع اشتباه و انحرافى به ساحت مقدّس او راه ندارد، بر چنين انسان والايى زيبنده است كه بر اساس آگاهى و اطّلاعات شخصى خويش به امور و رخدادها، داورى نمايد و هرگز منتظر گواهى گواهان و اقامه دلايل و مدارك از سوى مدّعى نباشد و بر سوگندهاى دروغين از سوى طرفين، بهايى ندهد و آنچه حقّ و عدالت است آن را ملاك قرار دهد و بر اساس آن داورى نمايد. و مطمئن است كه حكومت بعد از خودش به دست غير معصوم نمىافتد. با توجه به اين دو نكته اساسى كه: اوّلاً: امام مهدى(ع) اصلاحگر بزرگى است كه زمين و زمان را سرشار از عدل و داد مىكند. و ثانياً: علاوه بر تمامى آگاهيها و اطلاعات و معيارها، بر اساس آگاهى و اطّلاعات شخصى خويش، داورى و حكومت مىنمايد. از اين واقعيّت دريافت مىگردد كه آن حضرت تبهكاران و آدمكشان و مجرمان را بر اساس عدالت و به منظور اصلاح جامعه به كيفر شايسته و عادلانه گناهانشان مىرساند، خواه آثار و دلايل و مدارك جرم موجود باشد و يا آن را از بين برده باشند و طبق موازين عادّى ثابت نشود و گواه و بيّنه اقامه نگردد. و بدين سان شرايطى پديد مىآيد كه هيچ كس جرأت ستم و قانونشكنى و گناه در خود نمىبيند و زمين از عدالت و آزادى و دادگرى و امنيت و رفاه و سعادت لبريز مىگردد. روايات بيانگر اين واقعيّت، بسيار است كه به جهت رعايت اختصار تنها به يك نمونه اشاره مىشود: امام باقر(ع) فرمودند: «هنگامى كه قائم ما قيام كند به سبك داود(ع) حكومت و داورى خواهد كرد و گواه و دليل نخواهد خواست.»(5) حال اين سؤال پيش مىآيد كه منظور از حكومت داود(ع) چيست؟ در جواب بايد گفت كه منظور شريعت و راه و رسم او نيست، چرا كه همه شرايع و قوانين پيش از اسلام، با آمدن اسلام نسخ و پايان يافتند. بلكه منظور از اين عبارت و عنوان، اين است كه مهدى موعود(ع) در جامعه مهدوى، بر اساس آگاهى و دانش خويش قضاوت مىكند، و قوه قضائيه آن حضرت بر پايه علم امامت حضرت استوار است. چنانكه حضرت داود(ع) پيامبر بزرگ خدا مدّتى طولانى اينگونه حكومت و داورى مىكرد. و حقايق و واقعيّات رخدادها و اختلافات، به اذن خدا براى او آشكار مىگشت، و بدين جهت بر اساس آگاهى و دانش شخصى خويش قضاوت كرده و به گفتار طرفين اختلاف و دعوا، اعتنا نمىكرد.(6) سؤال ديگرى كه اينجا پيش مىآيد، اين است كه امام مهدى(ع) چگونه مىتواند عدالت و دادگرى را در كران تا كران گيتى تحقق بخشد با اينكه مىدانيم آن گرامى در پرتو دانش و آگاهى خويش از مسائل و رخدادهاى منطقه و شهرى كه اقامت دارد با خبر است و يا اينكه به شهرهاى ديگر دسترسى ندارد اگر چه علم هم داشته باشد. اين سؤال را با روايتى از امام صادق(ع) پاسخ مىدهيم كه مىفرمايد: وقتى قائم ما قيام كند به هر منطقه و شهرى فرستادهاى آگاه و كاردان و پروا پيشه گسيل مىدارد و به او مىگويد: «برنامه كار تو در كف دست توست. از اين رو هر گاه كارى برايت پيش آمد كه راه حلّ آن را نفهميدى و قضاوت در آن را نشناختى به كف دستت نظاره كن و آنچه در آن يافتى، عمل نما».(7) در مورد اين روايت سه احتمال بنظر مىرسد: 1- ممكن است روايت را معجزه بشناسيم و بگوييم فرستادگان آن اصلاحگر بزرگ آسمانى هنگامى كه در مسائل و رخدادها بمانند بناگاه بر كف دست خويش احكام عادلانه و مورد نظر را نوشته شده و آماده خواهند يافت. 2- ممكن است منظور آن حضرت نوعى دستگاه شبيه بىسيم و ارتباطىِ بسيار پيشرفتهاى باشد كه برخى از كارگزاران ويژه حضرت در اختيار دارند و دستورهاى صادره از مقام فرماندهى كلّ را همواره دريافت مىدارند چنانكه تصور اين مطلب در جوامع امروزى، آسان مىباشد. امروز با وجود رايانه، اينترنت و انواع و اقسام وسايل ارتباطى، مىتوان در يك لحظه با سراسر دنيا ارتباط برقرار كرد. 3- و يا اينكه روايت، پيام و معناى ديگرى دارد كه پس از ظهور آن حضرت به خواست خدا آشكار خواهد شد و اكنون براى ما ناشناخته است. كوتاه سخن اينكه امام مهدى(ع) با نمايندگان و حاكمان و قضاتى كه براى كشورهاى سراسر جهان نصب فرموده و آنان را براى تدبير امور و تنظيم شئون و حل مشكلات و رفع كشمكشها و تأمين امنيّت و نيكبختى جامعه بزرگ مهدوى در عصر ظهور، گسيل داشته بطور دائم در ارتباط است و آنان با فرماندهى و امامت آن اصلاحگر بزرگ جهانى و در پرتو دانش و عدالت او انجام وظيفه مىنمايند. و با اجراى سيستم قضائى واحد، در كران تا كران گيتى به عدالت واقعى رسيده و عدالت ادارى، اجتماعى و اقتصادى و قضائى بر جهان حاكم خواهد شد و ظلم و ستم و بيدادگرى از دنيا رخت برخواهد بست. انشاءالله. ج. رفاه و آسايش اقتصادى: بىشك از مهمترين مشكلات حيات انسان، مشكل اقتصادى و معيشتى و مسايل مربوط به آن همچون فقر، گرانى، محدوديّت تجارت و داد و ستد و تورّم، ناتوانى اقتصادى، توليد كم و تقاضاى بسيار و مسائلى از اينگونه كه بيشتر آنها از ثمرات شوم اقتصاد ضد اسلامى حاكم بر جهان و به ويژه كشورهاى اسلامى است. آرى! اين اقتصاد ضد اسلامى و ظالمانه است كه به بحرانهاى اقتصادى در جوامع انسانى منجر مىشود. و اين بخاطر سركوبى مردم و پايمال ساختن آزاديها، مسدود ساختن راههاى معيشت براى مردم، تحميل ماليات سنگين و تصاعدى بر تودهها و محروم ساختن بندگان خدا از مواهب زندگى و بركات و نعمتهايى است كه خداوند آنها را به بندگانش ارزانى داشته و براى آنها مباح ساخته است. شايسته است فراموش نكنيم كه بيشتر جناياتى كه در جهان رخ مىدهد، از فقر مالى و نياز و فلاكت سرچشمه مىگيرد. بيشتر جوانان بخاطر فشار و نياز از تشكيل خانواده سرباز مىزنند و بسيارى از خانوادهها از فشار و فقر و عدم امكانات به تحديد نسل رضايت مىدهند. و اگر بگوييم كه بيشتر مردمى كه مىميرند قربانى فقر و فلاكتند، سخنى به گزاف نگفتهايم. آرى اگر بخواهيم ضايعات و زيانهاى برخاسته از فقر را در جامعه انسانى بشماريم سخن به درازا مىكشد و شكل نوشته تغيير يافته و اگر بخواهيم از ابعاد گوناگون مسايل اقتصادى بحث كنيم، اين نوشته طولانى و فقط در اين بُعد از شاخصه جامعه مهدوى خلاصه مىشود، به همين جهت سخن را اينگونه خلاصه مىكنيم: از جمله اصلاحات گسترده و طرحهاى بزرگى كه امام مهدى(ع) بدان قيام مىكند مسأله حلّ مشكلات اقتصادى در خانواده بزرگ بشرى است و اين كار بزرگ و برنامه عظيم از راه پياده كردن مقرّرات عادلانه و رهايىبخش و زندگىساز اقتصاد اسلامى خواهد بود از مهمترين و كارسازترين بندهاى آن عبارتند از: 1- اعطاى آزادىهاى گوناگون در امور اقتصادى و اجتماعى و فكرى و صنعتى بر اساس حق و عدالت اسلامى. 2- بهرهورى از مواهب و امكانات و نيروهاى طبيعت و فرصت و ميدان دادن به دستها، مغزها و انديشههاى توانا و سازنده و مبتكر بر اساس عقل و انديشه. دسترسى به همه موارد ذكر شده به جهت اجراى دقيق تعاليم اسلامى عملى مىشود. اينك يك نمونه از روايات متعدّدى كه نشانگر زندگى اقتصادى امام مهدى(ع) است را به جهت رعايت اختصار در پائين ذكر مىشود: پيامبر گرامى اسلام(ص) مىفرمايند: «به مهدى(ع) بشارتتان مىدهم… او ثروتها را درست و بطور مساوى تقسيم مىكند و به بركت او غنا و بىنيازى دلهاى امّت محمد(ص) را لبريز مىسازد و عدالت او همه را در برمىگيرد، تا آنجائى كه دستور مىدهد ندا كنندهاى ندا كند كه: «هان، اى مردم! هر كس نياز مالى دارد بيايد و هرچه مىخواهد بگيرد.» و جز يك نيازمند، كسى نمىآيد. آن يك نفر مىآيد و امام مهدى(ع) به او مىگويد: «نزد خزانه دار برو تا آنچه مىخواهى به تو بدهد.» نزد خزانهدار مىرود و مىگويد: «من از سوى امام مهدى(ع) آمدهام تا به من كمك كنى و ثروتى به من بدهى.» خزانهدار مىگويد: «آنچه مىخواهى بردار…» او آنقدر زر و سيم برمىدارد كه نمىتواند ببرد، مقدارى از آن را برگرداند تا بتواند حمل كند و بقيّه را مىبرد. امّا وقتى از خزانهدار دور مىشود، پشيمان شده و مىگويد: «گويى من حريصترين فرد از امّت محمد(ص) هستم. همه براى دريافت مال دعوت شدند امّا جز من كسى نيامد». از اين رو نزد خزانهدار برمىگردد و زر و سيم را پس مىدهد امّا خزانهدار نمىپذيرد و مىگويد: «ما چيزى را كه بخشيديم، ديگر نمىپذيريم».(8) اين روايت و روايتهاى زيادى شبيه اين روايت، همه بر رشد و شكوفايى اقتصادى جامعه مهدوى و غناى نفس مردم و عدم رغبت آنها در سايه تعاليم نجاتبخش اسلام به زياده خواهى، احتكار و پسانداز است كه هر كدام از اين موارد، خود عامل بيمارى اقتصاد، و فقر عدهاى از مردم در سايه ثروت اندوزى بقيّه مردم مىباشد، كه در جامعه مهدوى همه اين بيمارىها از بين خواهد رفت. براى شاخههاى مختلف اقتصاد، روايات و بحثهاى زيادى در منابع ذكر شده است. كه به جهت پرهيز از طولانى شدن مطلب به يك نمونه ديگر فقط اشاره مىشود. د. كشاورزى در جامعه مهدوى: زراعت و كشاورزى از منابع مهم ثروت ملّى و از موارد اساسى پاسخگويى به نيازهاى مادّى جامعه و از وسايل تأمين موادّ غذائى در جهان انسان و حيوان است و خداوند آب و خاك را در اختيار بشر نهاده است تا از امكانات و بركات زمين بهره گيرد. حضرت على(ع) هم فقرزدائى از جامعه را در گرو توسعه اقتصادى و از شاخههاى مهم آن، كشاورزى را بيان مىفرمايند. كه به اين مطلب قرآن نيز اشاره دارد. «آيا هيچ درباره آنچه كشت مىكنيد انديشيدهايد؟»(9) پس مىتوان توسعه كشاورزى را يكى از مهمترين عوامل رشد جامعه و نجات آن از فقر و فلاكت دانست. از اين رو هنگامى كه امام مهدى(ع) ظهور مىنمايند سيستم زراعى و كشاورزى بطور كامل دگرگون مىگردد و به بهترين و زيباترين شكل و محتوا و برنامه، شكوفا مىگردد. امام مهدى(ع) با كمك گرفتن از تكنولوژى و ابزارهاى مهم كشاورزى، و با طرّاحى و تدبير بىنظير، به كشاورزى رونق داده و كشاورزى شكوفا و شكوهبار مىگردد. و از رهآورد اين پيشرفت، روح حيات در همه نقاط بىشمار گيتى، حتى زمينهاى موات و كويرها، دميده مىشود. و مردم در رفاه و آسايش و آرامش زندگى مىكنند. اينك نمونههايى از روايات در نشانگرى آن شرايط شكوهبار را از نظر مىگذرانيم. پيامبر گرامى مىفرمايند: «آبها در دولت مهدى(ع) فراوان مىگردد و زمين بركات خويش را چندين برابر مىسازد».(10) و امام على(ع) مىفرمايند: «انسان در عصر حاكميت جهانى آن حضرت، هر آنچه از انواع دانههاى زراعى بر زمين بيافشاند، هفتصد برابر، برداشت مىنمايد…»(11) طبيعى است كه حضرت با ساختن سدّهاى فراوان آبها را مهار كردهاند و از رهآورد مهار آبها، زمينها آباد، و با مكانيزه كردن كشاورزى و گشوده شدن، درهاى رحمت الهى به روى زمينيان، به همه آنها دست مىيابد. و كشاورزى رونق گرفته و پيشرفته مىگردد. و علاوه بر ايجاد اشتغال، نشاط اجتماعى، انواع مواهب، نعمتها و امكانات زندگى شايسته و درخور شأن انسان بصورت وصفناپذيرى، در دسترس مردم قرار مىگيرد. مردم در عصر ظهور در زراعت و غرس انواع درختان آزادند و در راه تلاش و سازندگى آنان، موانع بازدارندهاى همچون مالياتهاى ظالمانه و مقرّرات ضد انسانى قرار نمىدهند، و انسان هر چه قدر تلاش كند و زمينى را احياء كند و به مزارع و باغات پرميوه تبديل كند، از آنِ خود اوست. چرا كه در مكتب اسلام چنين وضع شده است. پيامبر اسلام مىفرمايند: «هر كس زمين مردهاى را زنده كند از آن خود اوست.»(12) و بدين سان انسان در جامعه مهدوى با انگيزه بيشتر، و نشاط زايد الوصفى به كار و تلاش و سازندگى مىپردازد و از اين رهگذر نعمتهاى فراوانى نصيب انسان مىگردد. و جامعه مهدوى در آسايش و امنيت و صلح و صفا، بسر مىبرد. و مشكلات بزرگى در جامعه امروز، گريبانگير بشر است. مثل، مشكل بيكارى، مسكن، فقر به بركت و تلاش و تدابير حضرت مهدى(ع) از جامعه مهدوى رخت برمىبندد. امام صادق(ع) مىفرمايند: «هنگامى كه قائم آل محمد(ص) قيام نمايد، خانههاى شهر «كوفه» به شهر «كربلا» متّصل مىشود و شهر بقدرى گسترش مىيابد كه همه صاحب خانه مىشوند.»(13) بدينسان، اين روايت، بيانگر اين مطلب است كه مردم زمينهاى خشك و سوزان و بيابانهاى بىآب و علف را إحيا و آباد مىسازند و بصورت خانههاى زيبا و پر شكوه و باغهاى پرطروات درمىآورند كه يك نمونه آن، گسترش شايسته خانههاى كوفه تا نهر كربلا مىباشد، آن هم با آن مسافت بسيارى كه اينك ميان آن دو شهر وجود دارد. خلاصه سخن اينكه در جامعه مهدوى، آزادى كار، مسافرت، تجارت، نوآورى، ابداع و امكانات به همه مردم ارزانى مىگردد. و ميدان كار و تلاش و ابتكار براى همه استعدادها فراهم مىشود. و سستى و تن پرورى و بيكارگى جاى خود را به كار و تلاش و نشاط و تحرّك مىدهد. امنيّت و آرامش در عصر و جامعه مهدوى در جهان معاصر جامعههاى انسانى، در شرايط سخت و طاقتفرسايى از نظر فقدان امنيّت و آرامش در ابعاد گوناگون حيات، زندگى مىكند. امّا در عصر ظهور امام مهدى(ع) ترس و دلهره در همه ابعادش نابود گرديده و امنيّت و آرامش بر كران تا كران كره زمين سايهگستر و حاكم مىشود. و امّا اينكه چگونه اين امنيّت و آرامش بر سراسر گيتى و بر جان و دلها حاكم مىگردد؟ بايد گفت كه فقدان امنيّت به يكى از سه عامل ويرانگر زير برمىگردد كه در جامعه مهدوى از سه عامل فقر و محروميت، ضعف ايمان و ضعف مديريت خبرى نيست. آنچه از ذكر شاخصههاى جامعه مهدوى گذشت، نمونه كمى از شاخصههاى مختلف كه در منابع مختلف به آنها اشاره شده، مىباشد. مسلماً معرفى جامعه مهدوى در يك مقاله كوتاه عملى نخواهد شد، و به تحقيق جامع و فرصت زيادى نياز هست. چراكه جهت معرفى جامعه مهدوى و ذكر شاخصههاى آن، از منظرهاى مختلف سياسى، اقتصادى، اجتماعى به خصوص خانواده، مسائل تربيتى، پيشرفت علم و دانش و تكنولوژى، حل مشكلات لا ينحل در جامعه مهدوى، از جمله، حل مشكل مسكن، بيكارى، رعايت حقوق متقابل و جامعه كه هر كدام به تنهايى، نياز به تحقيق و پژوهش كامل جهت تقويت ايمان و باورهاى منتظران حضرت، و شناخت ويژگىهاى جامعه موعود از نظر اسلامشناسى و شناخت چگونگى حكومت در آن و مسائل مهم ديگر، كه مفيد و ارزنده است. و از جهتى شناخت جامعه مهدوى براى تعيين سمت و سويى كه جوامع بايد بسوى آن داشته باشند، سودمند مىباشد. اميد كه با شناخت مهدى موعود(ع) و جامعه او و خصوصيات آن حضرت در راستاى تحقق اهداف آن و زمينه سازى براى ظهور آن منجى عدالت خواه و عدالت گستر بيش از پيش تلاش و كوشش كنيم. انشاء الله پىنوشتها: – 1) علامه مجلسى، «بحار الانوار»، مؤسسه الوفا، بيروت، اوّل، 1404 ه . ق، ج 36، ص 356. 2) علامه مجلسى، «بحار الانوار»، مؤسسه الوفاء، بيروت، اوّل، 1404 ه . ق، ج 36، ص 358. 3) ثقة الاسلام كلينى، «اصول كافى»، دار الكتب الاسلاميه، تهران، اوّل، 1365 ش، ج 7، ص 414. 4) سيد على اكبر قرشى، «خاندان وحى»، دار الكتاب الاسلاميه، تهران، 1368 ش، ص 245. 5) شيخ حرّ عاملى، «وسائل الشيعة»، مؤسسه آل البيت، قم، 1409 ه . ق، اوّل، ج 18، ص 168؛ الكافى، ج 1، ص 397. 6) قزوينى، محمد كاظم، امام مهدى از ولادت تا ظهور، مترجم، على كرمى و سيد محمد حسينى، الهادى، قم، 1378 ش، ص 725. 7) غيبت نعمائى، ص 319؛ بحار الانوار، ج 52، باب 21، ص 365. 8) كورانى، على، معجم الاحاديث الامام المهدى، مؤسسة المعارف الاسلاميه، اوّل، 1411 ه . ق، ج 1، ص 240. 9) واقعه/64. 10) بحار الانوار، ج 52، ص 216. 11) امام مهدى از ولادت تا ظهور، ص 728. 12) وسائل الشيعه، ج 17، ص 327. 13) بحار الانوار، ج 52، ص 337؛ شيخ مفيد، «الارشاد»، كنگره شيخ مفيد، قم، اوّل، 1413 ه . ق، ص 362.
سرمقاله
ر
شما را به خدا، اي مسئولين!
اسلام با رسالت پيامبر خاتم (ص) شکل گرفت و با ولايت
اميرالمؤمنين (ع) کمال يافت و با خون حسين (ع) تثبيت گرديد. حسين وارث آدم، نوح،
موسي، عيسي، محمد، علي و فاطمه، حسين وارث تمام خوبان و سمبل همه خوبيها، حسين خون
خدا و نور حق، حسين مصباح هدايت و کشتي نجات و و … که با نثار هستي خود و ايثار
جان و مال، خانه و زندگي، اهل و عيال، خواهر، برادر و ياران و اصحاب خود در راه
خدا زيباترين سرمشق و کاملترين خط را در سر لوحه ي تاريخ انساني و در صفحه آسمان
کمال به روشني خورشيد ترسيم نمود. او هم چون شمع در آتش خدا سوخت و با شعله اي که
برافروخت خورشيد هدايت شد، فرا راه انسان به سوي خدا، او راه مستقيمي را پيمود که
نزديکترين راه به سوي خداست، راه نزديکي که نزديکتر از رگ گردن است به انسان. راهي
که با يک جهش انسان را به مقام شهود و شهادت و زندگي جاويد مي رساند.
آري امت مسلمان ايران با ايمان به اسلام محمدي و تشيع علوي
و با عشق بي کران به مکتب حسيني در يک پرواز ملکوتي به سوي حق و کمال مطلق، فاصله
زمان و مکان را در نور ديد و خود در کربلاي عشق و عاشواري ايثار يافت و نداي «هل
من ناصر ينصرني» ثارالله را با گوش دل نيوشيده و با تمام وجود پاسخ مثبت بدان داده
و صادقانه «يا ليتني کنت معک فافوز معک» را تحقق بخشيده و با اين حال هنوز خود را
در نيمه راه يک خم کوي عشق ديده و در محضر خدا و راستاي کربلا و عاشورائي که حسين
و تمام جوانان و يارانش شهيد و همه خيمه و خرگاهش در آتش کين خاکستر و تمام اهل
بيتش اسير در راه خدا شدند، خويشتن را عقب مانده و شرمسار مي بيند. اين ملتي است
که جوانان برومندش مي گريند که چرا هنوز شهادت نصيب آنها نشده است و پدران و
مادران شهيد داده اش اشک حسرت مي ريزند که خود به فيض شهادت نائل نشده اند.
آنان که هنوز نمي دانند، بدانند که رمز مقاومت و شکست
ناپذيري اين ملت بي نظير در عشق و ايمان به حسين (ع) است و تا حسين و مکتب او را
نشناسد اين ملت را هم نخواهد شناخت.
و اکنون به مناسبت فرا رسيدن ايام عاشوراي حسيني و تقارن
آن با هفته جنگ گرچه سخن بسيار است لکن در اين مجال کوتاه ضروري است نکاتي چند که
مرتبط با سرنوشت جنگ و فداکاري امت اسلام است مورد اشاره قرار گيرد.
مي دانيم که حاکميت نظام فاسد و مفسد ستمشاهي با قيام ملت
اسلام ساقط گرديد و سران آن در زباله دان تاريخ فرو غلطيدند ولي کرمهاي کثيفي که
زائيده آن منجلاب سياه بودند و با طوفان انقلاب و تابش خورشيد اسلام در سوراخهاي
متعفن خود خزيدند، بعد از چندي در سايه ي کرامت و لطف اسلام و فراز و نشيبهاي
انقلاب و هماهنگ با توطئه هاي اربابانشان با تغييري جزئي در شکل و قالب ظاهري
دوباره کم کم به صحنه جامعه باز گشتند و با سوءاستفاده از شرائط جنگ و همگام با
صدام، به فساد و افساد و خيانت و جنايت دست يازيدند. در اينجا سخن از گروهکهاي
سازمان يافته و وابسته اي نيست که خيلي زود دستشان رو شده و انقلاب به آساني آنها
را از سر راه خود برداشته است زيرا که آنها اگر معبري را منفجر يا انساني را
دزدانه ترور مي کنند لعن و نفرين بيشتري را براي گور سياه خود مي خرند و مردم نيز
به جمهوري اسلامي دلبسته تر مي شوند.
بلکه سخن از ضد انقلاب در چهره هاي ديگري است که همچون
ميکربهائي کثيف و خطرناک در پيکره جامعه اسلامي نفوذ کرده و با بهره برداري از
امکانات و شرائط موجود انقلاب ناجوانمردانه تر از صدام، از پشت به جبهه اسلام خنجر
مي زنند. ضد انقلاب و ضد اسلامي که:
در يک چهره به صورت زنان هرزه بزک کرده با آرايش تند و
لباسهاي ننگين و خودنمائي در خيابانهاي شمال تهران، قرآن و آيات الهي را با وقاحت
و تجري، آشکارا و بي محابه به مسخره و ريشخند گرفته و با دهن کجي نسبت به انقلاب
اسلامي، خون دهها هزار شهيد به خون خفته را لگد کوب و پايمال کرده و گرگ صفت به
قلبهاي داغديده و پاک خانواده ها و پدران و مادران شهيد داده پنجه مي افکند و …
.
و در چهره اي ديگر با گرانفروشي و احتکار و سوءاستفاده هاي
گوناگون بخش عظيمي از مايحتاج مردم مستضعف را که با جانبازي و ايثار همين مردم و
پول متعلق به بيت المال فراهم شده به بازار سياه و بازار آزاد سرازير کرده و با
مکيدن خون همين ملتي که ولي نعمت و نگهبان کشور هستند، ميليون ميليون به جيب جهنمي
خود مي ريزند و هل من مزيد!
و در چهره اي ديگر در ادارات با کاغذپراني و دور سر گرداندن
مراجعين، کم کاري رشوه خواري، پارتي بازي و تبعيض، اسراف و تبذير بيت المال و
سوءاستفاده از امکانات آن، جوسازي عليه عناصر مؤمن و فداکار ادارات و کوبيدن آنها
و عدم اطاعت از دستورات مسئولين انقلابي و حتي اظهار اين تز که هم چون ريگ کف جوي
آب هستيم که مي مانيم و بايد همديگر را داشته باشيم ولي آنها! ــ يعني مسئولين
ادارات ــ رفتني هستند، جان مردم مستضعف و رنجديده و اميدوار و متوقع از جمهوري
اسلامي را به لب رسانده و به سوي نارضايتي و يأس از نظام اسلامي سوق مي دهند!
و در دهها چهره ديگر مانند دزدي، قاچاق فروشي و وارد کردن
مواد مخدر و توزيع آن بين جامعه، اشاعه فحشاء و منکرات و … در صدد تضعيف و هدم
جمهوري اسلامي هستند. آيا اين قابل تحمل است که همين ضد انقلاب با کمال جرات از
خارج بازگشته و مطالبه اموال توقيفي و مصادره شده را کند؟! و معاملات ده ميليوني و
صد ميليوني انجام داده و پولهاي حاصله را به خارج قاچاق نمايد؟
آيا شايسته است در حالي که دولت اسلامي و توده هاي ميليوني
مستضعف براي تامين نزديک به سه ميليون واحد مسکوني مورد نياز براي 40 ميليون جامعه
ايراني در اثر جنگ و گرفتاريهاي ديگر هنوز نتوانسته گامهاي موثري بردارد، برخي از
همين عناصر پليد و هتّاک به اسلام با کمال اطمينانِ خاطر به ساختن خانه هاي چهل
ميليون توماني در شمال تهران مبادرت کنند! و همه چيز هم برايشان فراهم باشد؛ در
حالي که عموم افراد جامعه و حتي پدري که چند شهيد به انقلاب تقديم کرده است براي
چند شاخه آهن و پول آن به منظور ساختن يک لانه محقر معطل نوبت و لنگ هزينه آن
باشد!
هيچ کس و حتي دشمنان انقلاب نمي توانند نقش انقلاب و دستاوردهاي
عظيم و بي نظير معنوي و مادي آن را منکر شوند ولي اين يک واقعيت تلخ است که هر
امري از امور کشور که رسوبات طاغوت در آن نقشي دارند با کينه توزي و تعمد آنها
براي تضعيف و هدم جمهوري اسلامي از زمان شاه
معدوم بدتر شده است.
به خدا قسم اينان نه پايبند قانونند و نه ايمان به خدا
دارند و در چنين حالي نه نصيحت مي تواند مانع ادامه خيانت و جنايت آنها شود و نه
شعارهاي انقلابي و اکنون متاسفانه در مورد اينان نه انقلاب حاکم است و نه قانون.
آيا اين درست است که شعارها انقلابي باشد ولي در مقام عمل،
در مورد اينان، طبق قانون رفتار کرد آن هم در شرائطي که قانون و ضامن اجراي آن در
حدي است که از باب مثال دهها و صدها ميليون تومان اموال توقيفي را به سرمايه داري
که فراري بوده و اکنون بازگشته يا به وکيل او باز پس ميدهد ولي قانون از کنترل
جنايتها و خيانتهاي همين سرمايه دارها عاجز است؟!
آن گاه اين قانون در صورت تطبيق مصداق با حکم در مورد اين
افراد بايد اِعمال شود که قانون ديگري بتواند مثلا فرزند مشمول او را به سربازي
ببرد و يا از حرکت اتومبيل او در جهت معکوس خط ويژه اتوبوس بازدارد! و يا از
چپاولها و غارتها و زنان و دختران بي بند و بار آنان جلوگيري نمايد و يا .. آيا
بهتر نيست در شرائط کنوني در مورد اينان برعکس اين روش عمل شود؟
شما را به خدا اي مسئولين محترم و دل سوخته، به خاطر حفظ
اسلام و خون شهدا بياييد يا خودتان با برنامه ريزي و کمک حزب الله، منکرات و
زشتيهائي را که با اشکال مختلف مي رود تا چهره اسلام و انقلاب را لکه دارد کند با
قاطعيت انقلابي نابود سازيد و يا اجازه دهيد امت اسلام با عمل دقيق به رساله
عمليه، امر به معروف و نهي از منکر را خود عملي سازند که به يقين ملتي که پوزه
ابرقدرتها را در طي انقلاب و جنگ تحميلي در سرزمين غرب و جنوب کشور اسلامي به خاک
مذلت ماليد به آساني قادر است اين لکه هاي ننگ را نيز از جامعه اسلامي پاک کند.
و السلام. رحيميان
گفتاروکردار
انتقادها وپیشنهادها
گفتاروکردار 2
درشمارۀ 49 سخنی داشتیم پیرامون دوگانگی گفتاروکردارکه
ظاهراسخن به پایان رسیده بود وبنا نبود دنباله ای داشته باشد. ولی باتذکر بعضی
ازبرادران وملاحظه برخی شواهد روشن وگویا، تصمیم گرفته شد که درادامه آن سخن به
ذکر بعضی ازاین نمونه ها بپردازیم . یادآوری جزئیات وموارد خاص گرچه خلاف روش
معمولی مااست ولی باتوجه به این نکته که راهنمائیهای کلی دراکثرانسانها موثرنیست
نیاز مبرمی به ذکر بعضی ازشواهد خارجی احساس می شود. انسان همواره سعی دارد که در دادگاه
وجدان که خالصترین وعادلترین دادگاه این جهان است خودرامحکوم نکند وازاین روی
عذرها می تراشد وخود را فریب می دهد؛ وشاید انگشت گذاشتن برجزئیات مسائل بعنوان یک
اتمام حجت راه خودفریبی رابسته یابه حداقل برساند.
شواهد نفاق عملی (اختلاف گفتاروکردار) درجامعه بسیار است
وماتنها به برخی ازنمونه هائی که روزانه با آنها برخورد می شود یا اخیرا توجه
مارابه خودجلب کرده اشاره ای داریم وسایر موارد رابه وجدان بیدارافراد واگذارمی
نمائیم :
نظارت بربهداشت
ازمسائلی که مانور تبلیغاتی درمورد آن نسبتاً چشمگیر است
ولی درمرحله عمل واجرا چندان اهمیتی به آن داده نمی شود، مساله بهداشت است. تاآنجا
که تعطیل یک رستورانی که پنجاه نفررادریک میهمانی مسموم کرده است ازحرکتهای
انقلابی دادگستری آن شهرستان شمرده می شود!درحالی که این برخورد حتی درکشورهای عقب
مانده یک امر بسیار عادی ومعمولی است. آیا این امر حکایت ازگستردگی مراکز غذائی
غیر بهداشتی نمی کند؟ معلوم نیست چه مرکزی مسئول پیگیری دستورهای بهداشتی است؟ چه
کسی باید چرخهای دستی که غذاهای کثیف وغیرسالم رابه خورد مردم وبخصوص کودکان می
دهند، جمع آوری کند؟ وچه کسی باید به وضع نانوائیها ، آب میوه گیریها، کبابیها
وامثال آنها رسیدگی بنماید؟ بارها درروزنامه خبربستن وتعطیل این گونه مراکز تغذیه
راشنیده ایم ولی آیا این تصمیم درپیشگیری کفایت می کند؟ یاپیشگیری به این معنی است
که مرکز بهداشت بطور مرتب مامور رسیدگی داشته باشد ومتخلفین رابه دادگاه بسپارد
البته بشرط آن که باتشدید عمل ، جلوی رشوه خواری اورابگیرند وگرنه نتیجه ای بجز
بالا رفتن قیمت موادغذائی نخواهد داشت!
چندی پیش در روزنامه ها اطلاعیه ای ازادارۀ نظارت برمواد
غذائی وبهداشتی پخش شد که درآن مردم راازاستعمال شیشه های شیرپلاستیکی مات برحذر
می داشت. ونظیر این گونه اطلاعیه ها بسیارصادرشده است. آیا تنها راه اجرائی
جلوگیری ازفرآورده های غیربهداشتی این اطلاعیه ها است؟ !
اصولاً چرا ساختن وعرضه داشتن یک کالای غیربهداشتی آزاد
باشد؟
فرآورده های دشمن بعثی
جالب این است که دراطلاعیه مذکور ازمصرف فراورده های غذائی
کشور عراق نیزبه دلیل غیربهداشتی بودن!آنها منع شده بود. این مطلب علاوه براشکالی
که درپذیرش جامعه نسبت به آن دارد چنین وانمود می کند که تنها مانع استفاده
ازکالاهای عراقی جنبه بهداشتی آن است. آیا واقعاً چنین است؟ آیا خریدن اجناس عراقی
بمعنای جنگ با رزمندگان اسلام نیست؟ آیا خریدن اجناس عراقی بمعنای جنگ بارزمندگان
اسلام نیست؟ آیا یک مسلمان باغیرت راضی می شود که باپول اوگلوله تهیه شود ودرسینۀ
فرزندان رشید اسلام بنشیند؟ آیا دراین کشورهیچ قدرت اجرائی نیست که کالاهای عراقی
راازبازار جمع آوری کند؟ !
چه باید کرد؟
بازگردیم به اصل مطلب. مسئولین بهداشت باید علاوه برتبلیغات
وتعلیمات وسیع ودامنه دار، امکانات رعایت بهداشت عمومی رافراهم آورند و ازپخش
هرگونه کالای غیر بهداشتی وزیانبار جدا ممانعت کنند. اکنون باکمبود صابون
استاندارد، انواع صابونها به بازارسرازیر شده است ومثلا باسه یا چهار تومان (خیلی
ارزان!) به دست می آید. بعضی ازآنها به تجربه مشاهده شده است که آثار نامطلوبی
برپوست باقی گذاشته. حال ازجهت دفع آلودگی ورعایت بهداشت آیادرحد مطلوب است یانه؟
لازم است موسسه استاندارد تحقیق کند ونظربدهد که این امرنیاز به تخصص دارد. گرچه
ظاهراً این مؤسسه نیز باتوجه به این که فاقد قدرت اجرائی است وقادربه تحقق بخشیدن
به آرمانهای خویش نمی باشد تدریجا صحنه را رها کرده وگرنه فعالیت بیشتری درمسائل
مربوط به بهداشت جامعه می داشت!.
نظارت برتولید
نظارت برتولید ازنظر پرستیژ واعتبار کشور درهمه موارد لازم
وضروری است ودرخصوص وسایل ولوازم بهداشتی وآنچه با سلامت جامعه ازهرجهت مرتبط است
ضرورت بیشتری دارد بویژه درتولیدهائی که اساساً برای معالجه بیماران تهیه شده است
. مثلا اگرثابت شود محیط یک کارخانه داروسازی آلوده است وداروهای آن بیش ازآن چه
نفع دارد، زیان دارد وبیمار بیچاره ای که آمادگی مبارزه بامیکروبها راازدست داده
به انواع بیماریها گرفتار می کند ، بدون شک مساله ای است بسیار خطرناک ومسئولیتی
است درخور اهمیت.
هم اکنون تبلیغات دامنه داری برای سرنگهای تولید داخلی، چشم
وگوش راپرکرده ولی مکرر شکایت وفریاد بیماران ازاین سرنگها که برای استاندارد بودن
آنها نیازی به مهر وآرم نیست به گوش میرسد. (البته نه بگوش مسئولین!) .
نرخ گذاری وبازارآزاد
ازمواردی که گفتار باکردارمخالف است قیمت گذاری برمحصولات
کارخانجات داخلی است که گاهی به این جمله تاکید برعمومیت قیمت گذاری نیزمی شود
«قیمت برای مصرف کننده درسراسر کشور. . . ريال»ولی هیچ گاه درنزدیکترین فروشگاه
آزاد به کارخانه باآن قیمت فروخته نمی شود تاچه رسد به جاهای دورافتاده کشور بلکه
دربیشتر موارد تاسه برابرقیمت دربازار آزاد به فروش می رسد واین نمونه ای ازنفاق
عملی است، بخصوص باتوجه به این که اکثر این شرکتها زیرپوشش سازمانهای دولتی هستند.
اینجا نیز جای این سئوال بی پاسخ باقی است که چه ارگانی
مسئول رسیدگی واجرای این قیمت گذاریها است؟ واگر مسئولی ندارد ظاهرا بهتراست قیمتی
برآن نوشته نشود تامصداق آیه (لم تقولون مالاتفعلون) قرارنگیرند وضمنا فروشندگان
بخصوص سوپرمارکتها به زحمت پاک کردن یا پوشانیدن آن نیافتند!.
نظارت برفیلم ها !
ازنمونه های بارز و علنی مخالفت گفتاروکردار، پخش بعضی
ازفیلمهای خارجی ازسیمای جمهوری اسلامی است که باهمه ادعاها وفریادها وشعارها
مخالف است فیلمهائی که درآن زنان بی حجاب آرایش کرده وعشوه گر خودنمائی نموده
وجامعه رابه فساد دعوت می کنند وبااین کار سیمای جمهوری اسلامی رسما وعملا بی
حجابی راترویج می نماید درحالی که خود باگزارش فیلمهائی که تلویزیونهای خارجی پخش
کرده اندانتقاد ازبد آموزی آنها نموده فریاد برمی آورد که پخش این گونه فیلمها ،
جامعه رابه سوی جنایت وآدمکشی سوق می دهد.
آیاجنایت تنها آدمکشی است ؟ !
بی گمان پخش یک فیلم آن چنانی سخنان دهها خطیب سخنور
ونوشتار دهها نویسندۀ توانا رانقش برآب می کند وما درست مانند آن زن می شویم که
هرشب بافته های روز خود را رشته می کرد«وَلاتَکوُنوا کالّتی نَقضَتْ غَزلها مِن
بعدِ قُوةٍ انکاثاً».
آیا مسئولین نظارت برفیلمها هیچ گونه احساس تعهدی دراین
زمینه ندارند یا اینکه چنین فیلمهائی بامقایسه با صدها فیلم دیگر که دراختیارآنان
است درنظر آنها یک فیلم ساده است که هیچ گونه مخالفتی بااحکام شرع ندارد؟ !
تبلیغ رایگان برای مسیحیّت
وبدتر ازآن فیلمهای تبشیری مسیحیت است که مکرراز سیمای
جمهوری اسلامی پخش می شود. دست اندرکاران رادیو وتلویزیون بدون شک به تاثیر عمیق
فیلم درروحیه افراد بخصوص جوانان ساده دل کاملاً توجه دارند وازسوی دیگر حتماً
ازفتوای حضرت امام دام ظله وسایر فقهای شیعه بلکه همۀ علمای اسلام اطلاع دارند که
هرگونه تبلیغ برای تبلیغ برای ادیان دیگر درکشور اسلامی جایز نیست .
حضرت امام در تحریر الوسیله مطلبی دراین زمینه دارند که
برگردن آن چنین است:
«کفار چه اهل ذمه باشند وچه نباشند حق ندارند ازادیان فاسدۀ
خود دربلاد اسلام تبلیغ کنند وکتب گمراه کننده خود رانشر نمایند ومسلمانان
وفرزندان آنها رابه سوی ادیان باطله خویش بخوانند. وتعزیر آنها (اگرچنین کنند)
واجب است. وبراولیای امور درکشورهای اسلامی لازم است آنان رابه هروسیله مناسبی
ازاین کارمنع نمایند. وبرمسلمانان واجب است ازکتابها ومحافل آنان دوری جویند
وفرزندان خود راازآنها منع کنند. واگرچیزی ازکتب ونوشتجات گمراه کنندۀ آنان به دست
مسلمانان رسید باید آنها راازبین ببرند، زیرا کتابهای آنان احترامی ندارد وتحریف
شده است. خداوند مسلمین راازشر اجانب وکید آنها نگهدارد وکلمه اسلام راسربلند بدارد».
(تحریر الوسیله ج2ص507)
باچنین فتوای واضح وروشن تکلیف فیلمهای گمراه کننده که تأثیرآنهاازنوشتجات،
بسیارعمیقتر است روشن می شود. نباید تصورکرد که این مطالب تاأثیری درروحیه جوانان
مسلمان ندارد، زیرا آن گونه که ازنامه های تاثیری درروحیه جوانان مسلمان ندارد،
زیرا آن گونه که ازنامه های رسیده به دست می آید فعالیت تبشیری مسیحیان بی اثر
نیست بخصوص درمواردی که ازغریزه جنسی نیزاستفاده شده است وانگیزۀ تمایل به مذهب
فاسد آنان قویتر گشته تاآنجا که بعضی ازجوانان مسلمان رسما به دین آنها درآمده
اند!
واضح است که بااین تبلیغ دامنه دارکه ازسوی مسئولین صدا
وسیما بخصوص درایام ولادت حضرت مسیج (ع)ارائه می شود جوانان ساده دل کاملا اغفال
می شوند وخود رافریب می دهندکه:چه فرق می کند همه ادیان آسمانی وازسوی خداوند است
حضرت مسیح (ع)نیزپیامبر خدااست وامثال آن. وازآن سوی آزادیهای مذهبی، انگیزه های
جنسی ومانند آن نیزاورابه گرایش به این دین فاسد تحریف شده وامی دارد ودرنتیجه
نیرومندترین وسیله تبلیغی دین اسلام وسیله ای برای تبشیر مسیحیت می شود.
واینجاست که باید واتیکان جشن بگیرد زیرا اومیلیونها دلار
باید خرج می کرد تادریک کشوراسلامی چنین تبلیغی بنمایدواکنون قلب کشورهای اسلامی
باخرج خود بهترین تبلیغ رابرای آنها به احسن وجه انجام می دهد.
وآنجا سرافکندگی به نهایت می رسد که درسیمای جمهوری اسلامی
به مناسبت ولادت حضرت مسیح (ع)تصویر پابرهنه ای ازحضرت مریم علیهاالسلام که به
فرموده قرآن بانوی عالم است باوضعی بسیار خجلت آورـ که اگر تصویر هرزنی رابه آن
نحو نشان دهند حرام ونامشروع است ـ به نمایش گذاشته می شود وهیچ فریاد اعتراضی
بلند نمی شود. نام این راچه می توان گذاشت بجز تقلید کورکورانه ازجهان مفتضح
ورسوای مسیحیت؟ وهمچنین گذاشتن تصویری ازصلیب درکنار گوینده تلویزیون درشب کریسمس
چه معنائی دارد بجز صحه گذاشتن برعقاید باطله مسیحیان؟ بااین که فقها صلیب رادرحکم
بت می دانند وخرید وفروش وتصویر وتجسیم آن راحرام می شمردند گویا درآن شب مرجع
تقلید آقایان پاپ بود؟ !!!یا ایها الذین امنوا لم تقولون مالاتفعلون . کبرمقتا
عندالله ان تقولوا مالاتفعلون.
وضعیت اسفبار بیمارستانها !
ودراین میان، قشری که بیش ازهمۀ اقشار باید به عهد و پیمان
خدائی خودپای بند باشند، پزشکان و سایر کادر درمانی بیمارستانها هستندزیرا از لحاظ
موقعیت شغلی، جان افراد جامعه به تعهد وپای بندی آنها وابسته است واز جهتی دیگر،
آنان بعلاوه عهدی که هر مومن با خدای خود دارد، سوگند یاد کرده اند وتعهد نموده
اند که جز خدمت به جامعه و تامین سلامت برای افراد، هدف دیگری راتعقیب نکنند.
راستی چه زیبا است این تعهد که سنت پیشینیان است و در همه
جوامع بشری مرسوم است ولی چه زشت ونفرت انگیز است آن لحظه ای که یک پزشک از وظیفه
خود سر باز می زند وبیمار مشرف به مرگ را به دلیل استراحت یا کارهای شخصی کم
اهمیت، رها می سازد تا به سختی جان بسپارد در حالی که تنها با یک آمپول می تواند
جان او را نجات دهد.
و ازآن بدتر پزشکانی هستند که تنها به دلیل حزب اللهی بودن
بیمار وریش داشتن، اورامحکوم به مرگ می کنند!!این مطلب افسانه وخیال نیست بلکه
واقعیت تلخی است که دربیمارستانهای کشور حزب الله، باکمال تاسف، جریان دارد وآنقدر
موارد آن زیاد است که هیچ نیازی به ذکر نمونه نیست.
چه بسیارند افرادی که بیمار اورژانس مشرف به مرگ
راآنقدرازاین بیمارستان به آن دیگری منتقل کرده اند که به دلیل کمبود جا ونبودن
تخت خالی وتشریف نداشتن جناب دکتر، حاضر به پذیرش نشده اند تا بیمار بیچاره جان
داده است.
شخصی که نوجوان چهارده ساله اش دچارضربه مغزی شده
بودوازبینی اوخون جاری بود، یک شب تاصبح فرزند بیچاره اش راازدست داد. اومی
گفت:بیمارستانهای دولتی وغیردولتی راگشتم وبه وضع اورسیدگی نکردند بااینکه حاضر به
پرداخت هرمقدار هزینه که می خواستند بودم وبه اعتراف پزشک ، قابل معالجه بود ولی
یاپزشک حاضر نبود یابیمارستان نمی پذیرفت. جالب است که به یکی ازمسئولین کشور
دراین باره تذکر داده شده است، وایشان گفته اند:اینها مسائل جزئی است.
وهمچنین برخورد پرستاران بابیماران بستری که مکرردرروزنامه
ها خوانده ایم ، شکایت افرادی که مرگ بیمارهایشان رانتیجه بی اعتنائی پرستاران می
دانند ولی هیچ تصمیم جدی برای رسیدگی به این فریادها گرفته نمی شود بجز تشکیل
سمینارهای تشویق کننده!راستی آیا بمناسبت روزپرستار، کسی به آنها تذکر داد ومعایب
ونقص هایشان راگوشزد نمود یا تنها به تشویق وتعریف وتمجید اکتفا شد؟ به نظر ما
بعضی تشویق ها ، خیانت به افراداست . البته حساب پرستاران متعهد ومخلص جدااست
وآنها بدون هیچ تعریف وتمجیدی وظیفه خود رابه بهترین وجه ادا می کنند وعددشان
نیزبسیار است ولی آنچه بطور عموم به چشم می خورد، برخوردهای نامناسب بخصوص با
افراد مومن وحزب اللهی است.
مسئولین باید به این امرمهم که بستگی به زندگی ومرگ مردم
دارد، اهمیت بیشتر بدهند ودست کم نگیرند وپزشکان باید به تعهد خود پای بند باشند
تامورد خشم الهی واقع نشوند«کبرمقتاً عندالله ان تقولوا مالا تفعلون».
معاد
معاد
قمست دهم
آيت الله حسين نوري
*چهره مرگ
*اولياي خدا در آستانه مرگ
*دشمنان خدا در آستانه مرگ
همانطور كه در مقاله گذشته گفته شد منازل و مراحل معاد از
«مرگ» آغاز مي گردد و مرگ در حقيقت دروازه اي است كه با عبور از آن چشم انسان بر
صحنه ديگري گشوده ميشود و يا نقش پلي دارد كه جهان آخرت را به دنيا متصل ميگرداند
و در رابطه با آن لازم است موضوعات بسياري مورد توجه ما قرار بگيرد و درباره آنها
بحث و بررسي بعمل بيايد و بر اين اساس درباره 2 موضوع:
1-
حتمي بودن مرگ
2-
اينكه بوسيله آن صحنه عوض ميشود و بسيارياز جريانها تغيير مي كند و اينكه پرده
ها بركنار مي رود و شعاع ديد و درك انسان وسعت بيشتري پيدا مي كند بحث كرديم.
اكنون با توفيق خداوند متعال سومين موضوع را مورد بحث قرار
ميدهيم.
چهره مرگ
از آنجا كه پاداش و كيفر اعمال انسان از لحظه فرار رسيدن
مرگ آغاز مي گردد، كيفيت مرگ و اينكه آيا با چهره زيبا و دل پسند به سراغ انسان
بيايد و يا اينكه با چهره ناپسند و ترسناك انسان را دريابد، با نحوه اعمال انسان
در زندگي دنيا ارتباط دارد.
و اين موضوع از احاديث بسياري كه از اهل بيت عصمت (ع) صادر
گرديده است بدست ميآيد و ما بذكر تعدادي از آنها ميپردازيم:
1- از حضرت اميرمؤمنان(ع) تقاضا شد كه مرگ را توصيف
بفرمائيد حضرتش در پاسخ فرمودند: مرگ بر 3 نوع است:
1- بشارت به نعمت هاي جاويد خداوند.
2- بشارت به عذاب هميشگي.
3- با چهره اي ترسناك ولي در پرده اي از ابهام.
از آن پس توضيح
داده فرمودند:
اما دوستان ما كه در راه اطاعت و فرمانبرداري از اوامر ما
گام برميدارند و مي كوشند آنها به نعمت هاي جاويدان بشارت داده ميشوند.
و اما دشمنان ما كه راه مخالفت با ما را پيش گرفته اند چهره
مرگ براي آنها طوري است كه اشاره و مقدمه عذاب هميشگي خداوند است.
ولي كساني كه مرگ به سراغ آنها با چهره ترسناك ولي در عين
حال ابهام آميز ميآيد مؤمناني هستند كه داراي گناهان و اسر افكاري ميباشند.
اما هر چند چهره مرگ براي آنها ابهام آميز است ولي هرگز با
دشمنان ما در يك رديف نخواهند بود و ممكن است شفاعت ما آنها را دريابد و نجات پيدا
بكنند.
سپس در پايان كلام خود فرمودند: به وظائف خود عمل كنيد و در
راه اطاعت خدا كوشا باشيد و بجز عمل بوظيفه و اطاعت خداوند بر چيزي تكيه نكنيد.[1]
2- از حضرت مجتبي (ع)نيز از «مرگ» سؤال شد در پاسخ فرمودند:
مرگ بزرگترين مسرت و شادماني است كه بر افراد مؤمن رخ مي
دهد آنها بوسيله آن از دنيائي كه زندگي در آن با انواع سختيها آميخته شده است خارج
مي گردند و به نعمت هاي جاويد نائل مي شوند. و بعكس بزرگترين بليه اي است كه بر
كافران وارد مي شود و آنها بوسيله آن از بهشت خودشان (يعني دنياي خودشان) خارج
گرديده به آتشي كه هرگز خاموش نميشود وارد مي شوند.»[2]
3-
حضرت سجاد(ع) در پاسخ سؤال از كيفيت مرگ فرمودند:
«براي فرد با ايمان مانند آنست كه لباس چركيني را كه در
بردارد بركند و قيد و بندهاي گران را از خود برگيرد و آزاد و راحت شود و بجاي آنها
فاخرترين و خوشبوترين جامه ها را در بر كند و بهترين مركب ها را سوار و در بهترين
منزل ها جاي بگيرد.
ول براي كافر مانند آن است كه لباسهاي فاخر را از تن بركند
و ازمنزلهائي كه به آنها انس گرفته بود جدا شود و بجاي آنها چركين ترين و درشت
ترين لباس را بپوشد و در وحشتناكترين منزلها سكني بگيرد و گرفتار بزرگترين عذابها
بشود.»[3]
4-
حضرت صادق(ع) در جواب پرسش از مرگ و چگونگي آن فرمودند:
«مرگ براي مؤمن مانند آن است كه خوشبوترين گلها را ببويد و
آن بوي خوب در او بطوري تأثير كند كه همه دردها و رنجها را فراموش كند ولي براي
كافر مانند گزيدن افعي ها و عقربها است.»
اين اوصاف و خصوصياتي كه براي چهره مرگ ذكر گرديد همانطور
كه ملاحظه نموديد با كفر و ايمان و نحوه اخلاق و كردار انسان ارتباط دارد و
بنابراين براي ملاقات مرگ با چهره زيبا و لذت بخش راهي جز اصلاح و تكميل معارف
اعتقادي و تهذيب اخلاق و كوشش در راه انجام وظائف عملي وجود ندارد.
و مرگ در حقيقت مانند آئينه اي است كه در مقابل چهره
اعتقادي و اخلاقي و عملي انسان قرار داده شده است و روشن است كه آئينه جز نشان
دادن سيمائي كه در برابر آن قرار گرفته است ندارد.
مرگ هر يك اي پسر همرنگ اوست آينه صافي يقين همرگ روست
پيش ترك آئينه را خوش رنگي است پيش زنگي آيه هم زنگي است
***
اي كه ميترسي زمرگ اندر فرار آن زخود ترساين ايجان هوشدار
زشت روي تست ني رخسار مرگ جان
تو همچون درخت ومرگ برگ
از تو رستست ارنكويست اربد است ناخوش و خوش هم ضميرت از خود است
گر بخاري خسته اي خود كشته اي ور حرير و قز دري خود رشته اي
از آنچه ذكر گرديد رمز اين مطلب كه چرا اولياي خدا از مرگ
اساساً ترس و هراسي نداشتند و اينكه چرا هنگامي كه مرگ به آنها روي ميآورد آنرا با
آغوش باز ميپذيرفتند و چرا موقعي كه در آستانه مرگ قرار مي گرفتند عباراتي را كه
نمايانگر روح سرشار از شادماني و اطمينان بود بر زبان مي آوردند، روشن گرديد،
چنانكه معلوم شد كه چرا دشمنان خدا اين اندازه از مرگ ميترسيدند و چرا هنگامي كه
خود را در آستانه آن مي بينند سراسيمه و دست پاچه ميشوند و متأسف مي گردند و هاله
اي از غم و اندوه و آه حسرت چگونه بر زندگي آنها سايه ميافكند. كه ريشه همه اين
حالات و جريانات به جريانهاي فرهنگي و اخلاقي و عملي آنها مربوط مي گردد.
حضرت اميرمؤمنان(ع) ميفرمود: «و الله لابن ابي طالب آنس
بالموت من الطفل بثدي امه».[4]
يعني سوگند بخدا، «انس و الفت فرزند ابي طالب به «مرگ» از
انس و الفت كودك به پستان مادر بيشتر است».
و نيز ميفرمود:«فوالله ما ابالي دخلت الي الموت او خرج
الموت الي».[5]
سوگند بخدا نميترسم از اينكه من بسوي مرگ بروم يا مرگ بسوي
من بيايد».
و بالأخره هنگامي كه ابن ملجم مرادي شمشير زهرآلودش را بر
فرق همايون آنحضرت در سحرگاه نوزدهم رمضان در ميان محراب عبادت كوبيد، لبخندي بر
لبهاي مباركش نقش بست و با گفتن «فزت و رب الكعبة» از شهادت در راه خدا استقبال
كرد:
خرم آنروز كزين منزل ويران بروم راحت جان طلبم از پي جانان بروم
اين شعار چنانكه گفتيم شعار اولياي خدا است چنانكه حضرت سيد
الشهداء(ع) و شهداء بزرگ ديگر نيز – همانطور كه در فصل «مرگ توام با شهادت» كه
زيباترين و كريمانه ترين مرگها است توضيح داده خواهد شد- اين قبيل عبارات را در
آستانه شهادت خود مي گفتند.
در اصول كافي آمده است كه حضرت سجاد(ع) آخرين عبارتي را كه
در هنگام رحلت از اين جهان گفتند اين بود:
«الحمدلله الذي صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوء من الجنة
حيث نشاء فنعم اجر العاملين».[6]
يعني: «حمد و ستايش مخصوص خداوندي است كه وعده خود را با ما
عملي ساخت و ما را وارث سرزمين بهشت كه در هر نقطه اي از آن كه بخواهيم جايگزين مي
گرديم، گردانيد. پس نيكو است اجر عمل كنندگان.»[7]
و در برابر آن همانطور كه گفته شد شعار دشمنان خدا سراسيمگي
و تأسف در هنگام فرا رسيدن مرگ است:
هارون الرشيد هنگامي كه گرفتار بيماري اي كه به زندگي ننگين
او پايان داد گرديد هر اندازه كه گام بگام بطرف مرگ ميرفت بر شدت حسرت و تأسفش
افزوده تر مي شد او كفن خود را حاضر كرد و دستور داد قبري را نيز براي او بكنند از
آن پس بستر خود را در كنار آن قبر قرار داده نگاه بقبر مي كرد و آه حسرتبار مي
كشيد و مي گفت:
«ما اغني عني ماليه هلك عني سلطانيه».[8]
يعني: «مال و ثروت من براي من نفعي و نتيجه اي نبخشيد و
سلطنت و قدرت من از بين رفت و پس از گفتن اين عبارت رخت از اين جهان بركشيد.»[9]
از اين قبيل نمونه ها از هر دو طرف (اولياي خدا و دشمنان
خدا) در تاريخ فراوان است:
بلال حبشي كه در اسلام سوابق درخشاني دارد از ياران بزرگ
پيغمبر اسلام(ص) بود و در جنگهاي مهمي از قبيل «بدر» و «احد» و «خندق» شركت داشت
بعلاوه افتخار مؤذن پيغمبر اسلام(ص) بودن را نيز بدست آورده بود.
بواسطه يك جريان تاريخي پس از رحلت حضرت رسول اكرم(ص) از
شهر مدينه خارج گرديد و در شام در نزديكي شهر دمشق- كه هم اكنون قبرش نيز در همان
نقطه است- زندگي مي كرد در پايان عمرش در گوشه بيابان، تنها، در آستانه مرگ قرار
گرفت در اين حال همسرش كه تنها فردي بود كه همراه او بود با تأسف گفت واحسرتاه
«بلال» با چهره اي شادمان لب بسخن باز كرد و همسرش را از تكرار اين چنين عبارات
بازداشت.
از آن پس با گفتن اين عبارت«اليوم القي الأحبة محمداً و
حزبه».
يعني: «امروز بديدار دوستان خود حضرت محمد(ص) و يارانش نائل
مي گردم».
اشتياق خود را به مرگ ابراز مي كرد و بالأخره با يكدنيا شوق
آنرا در آغوش گرفت و در حقيقت به آرزوي خود كه رسيدن به جوار قرب پروردگار است
نائل گشت:
چون بلال از ضعف شد همچون هلال رنگ مرگ افتاد بر روي بلال
جفت او ديدش بگفتا واحرب پس
بلالش گفت ني ني واطرب
تا كنون اندر حرب بودم ز زيست تو چه داني مرگ چه عيشست و چيست؟
او همي گفت و رخش در عين گفت نرگس و گلبرگ و لاله مي شكفت
گفت جفتش الفراق اي خوش خصال گفت ني ني الوصال است الوصال
گفت جفت امشت غريبي ميروي از
تبار و خويش غائب ميشوي
گفت ني ني بلكه امشت جان من ميرسد خود از غريبي در وطن
گفت اي جان و دلم واحسرتاه گفت
ني ني جانم من يا دولتاه
گفت آن رويت كجا بينيم ما گفت
اندر حلقه خاص خدا
گفت ويران گشت اين خانه دريغ گفت اندر مه نگر منگر به ميغ
ادامه دارد
لازمه پيروزي نهضت اسلامي در فلسطين
لازمه پيروزي نهضت اسلامي در فلسطين
اعتراف به شکست
اسحاق شامير نخس وزير رژيم اشغالگر قدس تمام احزاب
صهيونيستي را به همدستي و يکپارچگي و وحدت فراخواند و از آنان خوست تا دراين
موقعيت حساس که از هر زماني حساسيتش بيشتر است، تمام دشمنيها و اختلافهاي
فيمابين را فراموش کنند و هماهنگ با ارتش اسرائيل و پشت سرآنها در برابر اين قيام
خطرناکي که کرانه غربي و غزه و برخي ديگر از شهرها را فرا گرفته است، مقاومت و
ايستادگي کنند. وي اضافه کرد:
«حزب کارگز از خط خودش منحرف شد هنگامي که پرچم
صلح را برافراشت به اين اميد که به تنهائي بتواند بر اسرائيل حکومت کند.»
وي ضمن اينکه پس از گذشت چندين روز از تظاهرا ملت
مسلمان فلسطين، اعتراف به شکست نيروهاي خويش کرد، افزود: «سياست صلح طلبانهاي که
برخي از احزاب اسرائيلي پيش گرفتهاند و موافقت خود را به بازگشت به مرزهاي پيش از
جنگ 1967اعلام داشتهاند، نميتواند جهان عرب را به نوعي دوستي و مسالمت با
اسرائيل وادارد.»
اين سخنان که ضمن اعتراف به عجز و شکست، متضمن
درخواست عاجزانه از تمام قواي ضداسلامي در فلسطين اشغالي براي مقابله با فلسطينيان
مبارز ميباشد و اين در حالي صورت ميگيرد که ميدان مبارزه منحصر به چند نفر
سياست باز دورو نيست که با شعارهاي آتشين! خود نه تنها کاري را از پيش نبردند بلکه
هرگز نتوانستند، انگيزه واقعي را در مردم براي مبارزه جدي با دشمن به وجود آورند و
دشمن نيز هيچ وقت از آنها وحشت و هراسي بدل راه نداد چرا که ميدانست چيزي وراي
سخنراني و مصاحبه و شعار آن هم در محدوده عربي بودن قضيه فلسطين وجود ندارد و لذا
در تمام دوران رياست منافقانه عرفات و يارانش، يکبار هم ديده نشده است که يک مسئول
اسرائيلي از تمام قوا و احزاب موجود در کشور را کنار بگذارند و جدّا وارد ميدان
کارزار شوند و با تمام قوا در برابر چند نفر مسلمان بيسلاح که تنها فرياد «الله
اکبر» را سر ميدهند، ايستادگي و مقاومت کنند. و اين عمق قضيه را نشان ميدهد.
پيوند مسجد و صحنه سياست
آنچه در اين فترت حساس از تاريخ فلسطين ديده ميشود
اين است که امروزه ميدان سياسي فلسطين را نه چند حزب سياسي صرف اشغال کرده و نه
چند گروه ناسيوناليست بلکه ميدان سياست با مسجد پيوندي ناگسستني خورده و اين چيزي
است که دشمن را سخت به وحشت و هراس انداخته است. امروز يک وحدت و هماهنگي و انسجام
واضحي در اين ميدان ديده ميشود که کار را با عبادت و عبادت را با سياست و نماز را
با جهاد و جهاد را با پرخاش پيوند داده است و تنها چيزي که قطعاً اين ميدان سياسي
را محکمتر و مقاومتر مينمايد، رهبريّت روحانيوني است که اين پيوند را مقدس
شمرده و ان را به حرکت بيوقفه وا ميدارند.
وظيفه خطير روحانيون
اين حرکت جديد که تاريخش شباهتي به دوران عزالدين
قسام دارد، نياز به اين دارد که تمام روحانيون منطقه اشغالي راه غزالدين قسام را
با ديدي وسيعتر و جهشي محکمتر و نظري فراتر ادامه دهند و حال که ميدان کارزار با
شعلههاي فروزان انقلاب اسلامي روشن و مشتعل شده که راه را براي پويندگان روشن کرده
و کاخهاي دشمنان اشغالگر را ميسوزاند، و حال که کلّيات مسئله با رهبري حکيمانه
امام مسلمين خميني بزرگ براي عموم مردم، مسلم و قطعي شده جا دارد که روحانيون
فلسطين، اين راه مقدس را قاطعانه ادامه دهند و تحت هيچ شرايطي بازگشت نداشته باشند
چراکه دشمن، امروز خيلي بيدارتر و هوشيارتر از دوران عزالدين قسام است و سلاحها
کوبندهتر از ايمان نيست، پس لازمه پيروزي اين است که نخست ملت فلسطين خود را
بيابند و بدانند چه کارهاند؟ و براي چه آرماني مي جنگند؟ و در مرتبه دوم بايد بيوقفه
نهضت را ادامه دهند و با تاکتيکهاي شورگرانه، تمام نقشههاي سياسي و نظامي
متجاوزين را نقش بر آب نمايند.
واين تکيه کردن بر روحانيون و رهبريت آنها براي
اين است که امروز بر تمام مسلمانان مبارز ثابت شده است، تنها راهي که به پيروزي ميرسد،
راهي است که از دروازه مسجدها ميگذرد و تنها طايفهاي که توان برافراشتن پرچم
مسجد را برفراز خيابانها دارند روحانيون هستند، پس بايد روحانيون پيشاپيش مردم
گام بردارند و مردم را به سوي مبارزه فرا خوانند و چقدر جالب است که اين روزها
همين معني در فلسطين مشاهده ميشود، چند روز پيش بود که شيخ عبدالعزيز عوده يکي از
روحانيون مبارز فلسطين در مسجد جلو مردم ايستاد و با صداي بلند فرياد برآورد:
«جهاد تنها راه پيروزي است و فلسطين فقط از راه جهاد اسلامي پيروز ميشود و لاغير»
و مردم هم همصدا همين واژه مقدس (جهاد) را تکرار کردند.
مقاومت همگاني
در هر صورت، پرواضح است که تا مقاومت فلسطين همگاني
و مردمي نباشد و پير و برنا، زن و مرد، کوچک و بزرگ و تمام اقشار در آن شرکت نور
زند، چندان اميدي به پيروزي نميرود، بويژه اينکه منافقان بينالمللي در چهرهها و
قيافههاي گوناگون براي منحرف کردن مسير انقلابي و خالي نمودن صحنه، به حرکت
درآمدهاند و با پراکندن شايعهها و ايجاد حالت يأس و نوميدي تلاش گستردهاي را
اغاز کردهاند ولي با اين حال آنچه بيش از همه ما را اميدوار ميسازد، اين است که
اين بار نه تنها دانشگاهيان و کارگران به ميدان کارزار گام گذاشتهاند که نوجوانان
و نونهالان فلسطين که معدل سني آنها از 15 سال تجاوز نمي کند و از روز ولادت با
محروميت و تحت فشار و اختناق فوقالعاده رشد کردهاند و تجاوزات اسرائيل را با
تمام وجود لمس کردهاند و فريبکاريهاي دغلبازان انقلابي نما را احساس نمودهاند و
تنها راه رهايي را در زير پرچم اسلام ميدانند، اينان امروز صحنه کارزار را بدست
تواناي خود گرفتهاند و همانگونه که در فيلمها مشاهده ميکنيم، بدون هيچ خوف و
وحشتي در برابر گلولهها و بمبهاي آتشزا و گازهاي شيميائي، با شهامتي بينظير
ايستادگي کرده، دشمن را به ستوه آوردهاند، و ضمناً از آگاهي و هشياري سياسي فوقالعادهاي
برخوردارند که اميد ميرود هرگز عقبنشيني نکرده از پاي ننشينند.
آغاز قيام
جالب اين است که اين حرکت نوين نيز با به شهادت
رسيدن يکي از دانش آموزان مدرسه «مخيّم جباليا» توسط گلولههاي اسرائيلي آغاز شد.
برنامه از اين قرار بود که نوجوانان اين مدرسه به تظاهرات نسبتاً آرامي دست زدند
که رژيم براي پيشگيري و جلوگيري از گسترده شدن تظاهرات و شورش، با تيراندازي به
نونهالان مسلمان حملهور شد و يک دانش آموز را شهيد و بيش از 30 شاگرد ديگر را
مجروح ساخت؛ غافل از اينکه اين وحشيگري، مقدمه حرکتها و تظاهراتهاي گستردهتري
خواهد شد، همانگونه که در 19 دي 56 تظاهرات آرام طلاب و مردم مسلمان قم به خون
کشيده شد و حرکت ادامه داشت تا سرنگوني رژيم منحط پهلوي.
بهرحال، يکهفته پس از وقوع اين تظاهرات خونين؛ در
«نابلس» تظاهرات ديگري برپا شد که انجا نيز دانش آموزان و وجوانان نقش عمده را
ايفا ميکدرند و يکي ديگر از شاگردهاي مدرسه به شهادت رسيد.
فرداي آن روز، حادث شکل ديگري به خود گرفت. مردم
خشمگين نابلس که آماده برگزاري نماز جمعه در مسجد «مخيّم بلاطه» ميشدند، با
فريادهاي «الله اکبر» به ارتش تا دندان مسلح رژيم يورش بردند. رژيم که سراسيمه شده
بود و توقع چنين حرکت مردمي را نداشت، در حالي که نيروهاي مسلحش، مسجد را احاطه
کرده بود، وحشتزده به مردم حمله کرد و گروه زيادي را به خاک و خون کشيد که منجر
به کشته و زخمي شدن افراد زيادي شد. مجروحين با آمبولانسها و يا با ماشينهاي شخصي
هموطنان به بيمارستان نابلس منتقل شدند و موج جمعيت به هدف خون رساندن به مجروحين
روانه بيمارستان گرديدند.
نيروهاي امنيتي باز هم ناشيگري کرده، به طرف مردم
آتش گشود و دگر بار تني چند به شهادت رسيده و گروه زيادي مجروح شدند. و بدينسان
قيام مسلمانان فلسطين جلوهگر شد و تمام شهرها را تا قلب قدس فراگرفت و هرچه
وحشيگري رژيم زيادتر ميشد، بر عدد تظاهرکنندگان افزوده ميشد؛ از آن طرف نيروهاي
صهيونيستي با بمب و گلوله وبا استفاده از تاکتيکهاي زمان جنگ و آوردن سلاح سنگين
به خيابانها و از اين طرف مردم کوچه و بازار ومدرسه با سنگ و چوب و شيشههاي خالي!
و چقدر اين تظاهرات مردمي به تظاهرات مسلمانان ايران در چند ماهه آخر عمر رژيم
پهلوي شباهت دارد، گو اينکه اگر درآن دوران برخي از مردم کنار ميکشيدند، امروز در
فلسطين، همه هموطنان فلسطيني در تظاهرات شرکت ميکنند و ن تنها واهمهاي از بمبها
و گلولهها ندارند که با سينههاي خود به استقبال شهادت ميروند واين شهادت طلبي
که رمز پيروزي انقلاب اسلامي ايران بود، امروز در فلسطين نيز به چشم ميخورد.
استفاده از حربه زنگ زده
و همانگونه که عوامل رژيم مزدور پهلوي سعي داشتند،
حرکت مردم مسلمان ايران را کوچک جلوه دهند و آن را وابسته به چند نفر فريب خورده!
يا چپگرا! معرفي نمايند، رژيم صهيونيستي نيز در آغاز از همين حربه استفاده کرد و
اين قيام مرديم را يک حرکت شتابزده چند بچه افراطي و فريبخورده! معرفي نمود و طيّ
بيانيّهاي چنين وانمود کرد که اينان از خارج، دستور گرفته بودند و دولت آنها را
سرجاي خود نشاند! ولي هنگامي که ملاحظه کردند حرکت، تمام اقشار فلسطيني را در بر
گرفته و روز بروز بر عدد انقلابيون اضافه ميشود رسانههاي گروهي نتوانستند اين
قيام بزرگ را ناديده بگيرند لذا با تيتر درشت در صفحات اول روزنامهها و مجلات خود
آن را «قيام مردمي» خواندند که اين سخن حق بر رژيم خيلي گران تمام شد تا آنجا که
شامير حتي به روزنامههاي خودشان نيز نفرين کرد و گلايه نمود. ولي پس از فراگيري
قيام، خود او نيز ناچار به اعتراف شد و از تمام احزاب صهيونيستي با التماس ول به
درخواست کمک کرد.
يکي از استادان دانشگاه قدس با بررسي ابعاد و
جوانب اين حرکت و قيام مردمي، و مقايسه آن با حرکتهاي گذشته، آن را بزرگترين و
خطرناکترين قيام از آغاز اشغال فلسطين تا امروز خواند و افزود:«اگر اين حرکت که
زنها و کودکان را نيز در برگرفته است، به هين نحو ادامه پيدا کند، جامعه اسرائيلي
را از هم ميپاشد!»
در هر صورت باز هم احتمال اين ميرود که ورشکستگان
سياسي براي مطرح کردن دوباره خودشان و سوء استفاده از خون شهيدان، با همن شعارهاي
رنگارنگ گذشته، پا در ميداني کنند و با قيافههاي سالوس مآبانه حرکت مردم فلسطين
را لوث و يا محرف نمايند که اين بزرگترين خطر براي پامال کردن خون شهيدان فلسطين و
سرکوب قيام اسلامي آنان ميباشد و لذا لازم است محرومين فلسطين به راه اسلامي
انساني خود تا تحقق آرمان مقدس برافراشتن پرچم «لا اله الالله» برفراز فلسطين
ادامه دهند وتحت تأثير عوامل نفاق و نيرنگ قرار نگيرند هرچند براي آنان اشک تمساح
بريزند.
دانستيهائي از قرآن
دانستنیهای قرآن
کوچک نشمردن کار خیر
بسم الله الرحمن الرحیم
(#qßJÏ%r&ur no4qn=¢Á9$# (#qè?#uäur no4q2¨9$# 4 $tBur (#qãBÏds)è? /ä3Å¡àÿRL{ ô`ÏiB 9öyz çnrßÅgrB yYÏã «!$# 3 ¨bÎ) ©!$# $yJÎ/ cqè=yJ÷ès? ×ÅÁt/
(سوره بقره- آیه 110)
نماز را بر پا دارید
و زکات بدهید و بدانید که هر چه از کار خیر برای خود پیش می فرستید، آن را نزد خدا
خواهید یافت و به تحقیق خداوند به همۀ کارهای شما آگاه است.
همانچنانکه نباید
انسان گناهان را هر چند کوچک و محقرند، کوچک بشمارند و نادیده بگیرد زیرا ممکن است
غضب و سخط الهی در همان گناه کوچکی باشد که از نظر انسان کوچک است ولی از نظر خدا
بزرگ، گواینکه اگر انسان گناهان را کوچک شمرد، به تدریج قلبش پر از گناه می شود و
دیگر مجال هدایت و اصلاح برای او نمی ماند. به همین منوال است، اعمال و کارهای
خیر؛ پس ممکن است از نظر ما یک کار خیری کوچک و بی ارزش و بی ارزش باشد ولی از نظر
خداوند، بسیار ارزشمند باشد؛ از آن که بگذریم همین کارهای خیر کوچک است که به
تدریج زیاد می شود و هر چه بیشتر شود، از گناهان ما کاسته شده و بر ثواب و اجر ما
افزوده می گردد. و به هر حال تمام کارهای خیر ما چه کوچک و چه بزرگ، در روز قیامت
مایۀ خرسندی و اطمینان خاطر ما است.
پس هیچ کار خیری را
نباید کوچک شمرد، همچنانکه نباید به کارهای خیر بسیار، مغرور شد، زیرا قصد قربت و
خلوص در هر دو حالت لازم است، تنها چیزی که در اینجا مطرح است، این است که ضمن
داشتن خوف هراس از هر گناه کوچکی، انسان نباید به هر کار خیر و عمل صالحی که انجام
می دهد- هر چند کوچک- امیدوار باشد، ای بسا همان یک کار خیر موجب غفران تمام
گناهان انسان گردد و تأمین کنندۀ بهشت برین باشد.
در روایتی از حضرت
امیرالمؤمین (ع) نقل شده است که فرمود:
«افعلوا الخیر ولا
تحقّروا منه شیئاً فإنّ صغیره کبیر و قلیله کثیر».
(بحار- ج71- ص190)
کار خیر انجام دهید و
هرگز چیزی از آن کوچک مشمارید چرا که کوچکش بزرگ و کمش افزون است.
و در روایت دیگری از
امام صادق (ع) نقل شده است که می فرماید:
«لا تصغّر شیئاً من
الخیر، فانک تراه غداً حیث یسرّک».
(بحار- ج71- ص182)
و هیچ کار خیری را
کوچک مشمار، زیرا فردای قیامت آن را به نحوی خواهی دید که مایۀ خرسندی و خوشحالیت
باشد.
و در این آیۀ مبارکه
نیز به همین معنی تصریح شده است که نتیجه هر کار خیری را در روز رستاخیز خواهید
دید، و آنچه از اعمال صالحه که از پیش برای خود بفرستید، نتیجۀ شیرینش را در خواهد
یافت. و آنچه در این آیه دیده می شود تأکید بر نماز و زکات است، سپس می فرماید هر
کار خیری را پیش فرستادید، آن را نزد خدا خواهید دید. و با اینکه نماز و زکات نیز
از اعمال خیر است ولی چون از اهمیّت بیشتری برخوردارند لذا خداوند آنها را مقدم بر
تمام کارهای خیر داشته است؛ پس اگر انسان نماز بخواهد و رابطه معنوی خود و خدایش
را قوی و مجکم گرداند و زکات مالش را بدهد و از این راه نیز رابطۀ خود و بندگان
خدا را محکم نماید؛ بی گمان راه را برای سایر اعمال خیر بر روی خویش باز کزده و به
توفیقات الهی، موفّق خواهد شد زیرا کارهای خیر از این دو حالت خارج نیست یا برای
خودسازی و تزکیۀ نفس و ایجاد رابطۀ معنوی بین انسان و معبود است و یا برای بذل مال
در راه خدا و تقویت رابطۀ معنوی بین انسان و بندگان خدا است.
در آخر آیه آمده است
که: خداوند به هر کاری که انجام می دهید آگاه است. و این جمله برای تأکید بر این
مطلب است که خیال نکنید، کار خیری از کارهای شما نادیده گرفته و یا به حساب آورده
نشود بلکه خداوند تمام کارهایتان را به حساب می آورد و از هیچ کوچک و بزرگی فرو
گذار نخواهد بود. در سوره آل عمران آیه 30 نیز همین معنی را می بینیم که می
فرماید:
«یوم تجد کل نفس ما
عملت من خیرٍ محضراً»- روزی که هر کس هر چه کار خیر انجام داده است، روبروی خود
حاضر ببیند.
و در آخر سورۀ زلزال
نیز می خوانیم: «فمن یعمل مثقال ذرّة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره» هر
که به اندازۀ ذره ای کار خیر داشته باشد آن را خواهد دید و هر که به اندازه ذره ای
کار بد داشته باشد، آن را خواهد دید.
اهداف و استراتژي امريكا در منطقه خليج فارس
نقش سياسي و نظامي تنگه هرمز
اهداف و استراتژي امريكا در منطقه خليج فارس
قسمت چهارم
اهداف و استراتژي امريكا در منطقه خليج فارس
امريكا همانند ساير قدرتهاي جهاني در جستجوي بهرهگيري از
ارزشهاي خليج فارس بويژه نفت آن، پا به منطقه گذاشت. اولين قراداد تجاري و دريانوردي
امريكا در منطقه با كشو عمان در سال 1832م امضاء شد و كشف نفت در بحرين منجر به
نفوذ امريكائيان به منطقه خليج كه خود تحت نفوذ انگليسها بود گرديد و بدنبال كسب
امتياز نفت روابط بين امريكا و بحرين از سال 1932 شروع شد و بعد از آن بدنبال كشف
نفت در تپههاي نمكي عربستان پاي شركتهاي بزرگ آمريكائي به منطقه باز شد و شركت
نفتي آرامكو براي اكتشاف، توليد و صدور نفت عربستان تشكيل گرديد.
شركت نفتي عربي ـ امريكائي آرامكو، از چهار شركت نفتي
استاندارد اويل اف نيوجرسي، استاندارد اويل اف كاليفرنيا و تكزاكو و سوكوني موبيل
تشكيل شده است. شركتهاي امريكائي در سال 1934 امتياز نفت كويت را بدست آوردند و
در سال 1954 و بعد از كودتاي ايران درتاريخ 28 مرداد 1332ه.ش و با تشكيل كنسرسيوم،
امتياز نفت ايران را نيز كسب نمودند. امريكا همچنين در سال 1947 م مقداري اسلحه به
ايران فروخت و تعدادي مستشار جهت تقويت پليس ايران اعزام كرد.
بعد از جنگ جهاني دوم طرح كمكهاي امريكا به كشورها، كه
براساس اصل 4 ترومن انجام ميپذيرفت نقش عمدهاي در گسترش نفوذ امريكا در منطقه
بعهده داشت و بدين ترتيب زمينههاي سلطه بلند مدت امريكا بر ايران فراهم شد. در
سواحل جنوبي خليج فارس انگليس حضور علني داشت. ولي در عربستان زمينههاي نفوذ
امريكا فراهم شده بود و اولين موافقتنامه مشترك دفاعي ميان دو كشور به امضاء رسيد
كه براساس آن امريكا متعهد گرديد در قبال استفاده از پايگاه هوائي ظهران اسلحه و
تجهيزات نظامي به عربستان ارسال نموده و
نيروهاي نظامي آن كشور را آموزش دهد.
دكترين آيزنهاور مبني بر اينكه، امريكا متعهد ميشود بدون
قيد و شرط به كشورهاي خاورميانه در قبال تهديدات اقمار شوروي كمك نمايد منجر به
نزديكي بيشتر امريكا و عربستان شده و در سال 1957م كمكهاي نظامي امريكا به ارزش
180 ميليون دلار به عربستان فرستاده شد.
توجه خاص امريكا به ايران و عربستان و پرورش تدريجي آنها
مقدمات پذيرش مسئوليت واگذاري ژاندارمي منطقه را پس از خروج علني انگليس از خليج
فارس فراهم آورد كه نهايتا در سال 1971 شاه ايران با توافق مشترك امريكا و انگليس
بعنوان ژاندارم منطقه و مأمور حفظ امنيت در خليج فارس در چهارچوب استراتژي غرب و
امريكا تعيين شد و امكان تسلط مجدد ايران بر جزاير تنب و ابوموسي و تسليح و تقويت
ارتش ايران فراهم گرديد.
امريكا در منطقه خليج فارس بدنبال اهداف اساسي و مهمي است
كه از ارزشهاي نهفته در خليج فارس ناشي ميشود و براي امريكا داراي ارزش حياتي
است اهداف دسترسي به نفت، بازار منطقهاي خليج فارس، كنترل موقعيت استراتژيك خليج
فارس و تنگه هرمز، تقابل با نفوذ شوروي در منطقه و مقابله با انقلاب اسلامي و
غيره… در گذشته و حال مورد نظر آمريكا بوده و ميباشد. بمنظور تشخيص اهداف حياتي
امريكا در منطقه خليج فارس بهتر است سند از اظهارات سياستگذاران و صاحبنظران
مسائل امريكا انتخاب شود.
ويليام راجرز وزير امور خارجه اسبق امريكا در گزارش 26 مارس
1971 ميويد:
«شبه جزيره عربستان، عراق و ايران در حدود دو سوم از ذخاير
شناخته شده نفت جهاني را دارا ميباشند، استفاده از اين نفت در شرايط مناسب سياسي
و اقتصادي براي كشورهاي متحد ما در اتحاديه آتلانتيك و ساير كشورهاي اروپاي غربي و
ژاپن واجد كمال اهميت است، ميزان سرمايهگذاري خصوصي امريكا در نفت شبه جزيره
عربستان و سواحل خليج فارس از يك ميليارد و نيم دلار تجاوز ميكند».
هارولد براون وزير دفاع وقت امريكا در سال 1980 اهداف
امريكا را در خليج فارس بشرح ذيل بيان كرد:
1- تضمين دسترسي به عرضه نفت كافي.
2- ايستادگي در مقابل گسترش و نفوذ شوروي.
3- ايجاد ثبات در منطقه.
4- توسعه فرايند صلح در خاورميانه.
او اضافه ميكند كه 16% نفت وارداتي جهان از اين منطقه است
كه حدود 13% نفت مصرفي امريكا و 45% نفت مصرفي آلمان و 75% مصرف فرانسه و ژاپن را
تشكيل ميدهد و قطع آن لطمه سنگيني بر اقتصاد آنها وارد خواهد كرد.
ژنرال ماكسول تايلور رئيس پيشين ستاد مشترك ارتش امريكا
گفت:
«سلاح نفت اوپك براي امنيت امريكا به همان اندازه مهم است
كه تهديدي كه از ناحيه نيروهاي پيمان ورشو متوجه نيروهاي ما در اروپاي غربي باشد».
اداره خدمات پژوهشي كنگره امريكا طي گزارشي اعلام داشت كه
چون نفت و گاز اين كشور كاهش يافته است، در آينده وابستگي آن به نفت خاورميانه
بيشتر خواهد شد و خطر تسلط شوروي بر چاههاي نفت منطقه، تحريم نفت، جنگهاي منطقهاي
و خرابكاري در امور استخراج نفت سبب شده است كه بيشتر كشورهاي صنعتي به فكر ذخيرهسازي
نفت خود باشند.
نويسنده كتاب تكاپوي جهاني نوشت:
«امريكائيها، سرانجام به اهميت عربستان پي ميبرند و
كارشناسان پنتاگون به اين نتيجه ميرسند كه هر كه اين قلعه را در دست داشته باشد
برتري بزرگي خواهد داشت» و تا به آنجا ميرسند كه ميگويند، «ظرف ده سال هر كه بر
عربستان و خاورميانه مسلط باشد، بر هر قاره اروپا مسلط خواهد بود».
برژينسكي مشاور امنيتي اسبق رئيس جمهوري امريكا مينويسد:
«تزهلال بحراني و لزوم تجديد نظر كلي در سياست امريكا در
منطقه خليج فارس را من از اواخر سال 1978 و به موازات اوج گرفتن بحران ايران عنوان
كردم و در سال 1979 طي يادداشتي براي رئيس جمهوري ضمن تأكيد بر لزوم اتخاذ يك
سياست جديد امنيتي در منطقه خليج فارس نوشتم كه امريكا در شرايط فعلي بايد از
تعقيب فكر غير نظامي كردن اقيانوس هند صرفنظر نمايد، در واقع با سلب مسئوليت
انگلستان در اين منطقه از اوائل دهه 1970 و فرو ريختن محور استراتژيك شمال خليج
فارس در اواخر همين دهه يك تجديد نظر اساسي در سياست امريكا در اين منطقه ضروري
بنظر ميرسد و مقدمات طرح جديد استراتژيك امريكا در منطقه از همين زمان فراهم شده
است».
برژينسكي بعد از بحران اشغال كويت از سوي عراق در سال 1990
گفت:
«در بحران كنوني خليج فارس آنچه براي امريكا اهميت دارد اين
است كه عربستان مورد تهاجم قرار نگيرد و وضعيت نفت از يك قيمت مقبول تجاوز نكند و
نگهداشتن قيمت نفت در سقف 30 دلار از اهداف اصلي امريكا در مقطع كنوني است و
جوانان امريكا نبايد فداي كويت شوند».
كارتر رئيس جمهور اسبق ايالات متحده امريكا در سال 1980 م
دكترين خود را در ارتباط با خليج فارس بشرح زير اعلام كرد:
«لازمست همه موضع ما را در ارتباط با خليج فارس بدرستي
دريابند، هر اقدامي كه توسط نيروهاي خارجي براي در اختيار گرفتن كنترل خليج فارس
انجام گيرد اقدامي عليه منافع حياتي ايالات متحده امريكا تلقي ميشود و با همه
وسائل از جمله نيروهاي نظامي دفع خواهد شد».
در سال 1981 ريگان رئيس جمهوري، اهداف امريكا در خليج فارس
را در مقابل كميته مشترك اقتصادي كنگره چنين تشريح كرد:
1- دسترسي به نفت خليج فارس و حفاظت از خطوط كشتيراني.
2- متوقف كردن توسعهطلبي شوروي.
3- تقويت روابط تجاري ـ اقتصادي ـ سياسي امريكا در منطقه.
4- دستيابي به نقاط كليدي و كشورهاي منطقه كه در پروژههاي
نظامي امريكا قرار دارند.
ديك چني وزير جنگ امريكا در ارتباط با بحران كويت اعلام
داشت:
«براي ما آل صباح مطرح نيست، ما نفت را ميخواهيم».
همچنين بيكر وزير امور خارجه امريكا هدف عمده حضور نظامي آن
كشور را در منطقه پس از بحران كويت، حفاظت از نفت خليج فارس اعلام كرد.
بوش نيز اعلام كرد كه اگر از كشورهاي حوضه خليج فارس حمايت
نكنيم كنترل نفت منطقه بدست صدام خواهد افتاد و اين امر بر زندگي و صنعت ما كه به
نفت وابسته است تأثير خواهد گذاشت.
شلزينگر وزير انرژي سابق آمريكا اظهار داشت:
«در صورت هرگونه درگيري در خليج فارس قيمتهاي نفتي حتي تا
بشكهاي 50 دلار افزايش خواهد يافت، بعلاوه در صورت بروز جنگ تخريب چاههاي نفت در
منطقه از اهداف دو طرف محسوب ميشود و اين مسئله ضربه مهلكي به اقتصاد كشورهاي
غربي وارد خواهد كرد و لذا همه كشورهايي كه به نفت اين منطقه وابستهاند بايد براي
حل بحران كنوني سهمي را تقبل كنند و نسبت به حل مسئله مشتركا اقدام نمايند».
سناتور جيمز مك كلوريكي از اعضاي كميته انرژي و منابع طبيعي
سناي امريكا در سمپوزيوم انرژي نوامبر 1987 در واشنگتن گفت:
«كاهش توليد نفت در امريكا باعث افزايش وابستگي آن كشور به
نفت خليج فارس در دهه 1990 خواهد شد».
جرج بوش رئيس جمهوري امريكا در گزارش اخير خود به كنگره تحت
عنوان«استراتژي امنيت ملي امريكا» به نكات مهمي اشاره كرد كهب يان فرازهائي از آن
در اينجا به روشن شدن اهداف امريكا در منطقه خليج فارس كمك مينمايد.
«به رغم تحولات و ابهامات موجود، بيشك اتحاد شوروي كماكان
بعنوان يك قدرت نظامي باقي خواهد ماند، زيرا ابر قدرتي است كه از قابليت هستهاي و
غير هستهاي منهدم كنندهاي برخوردار است كه تنها از طريق حفظ موازنه قدرت در
اروپا و ديگر نقاط جهان ميتوان آن را كنترل كرد و حفظ موازنه قدرت با اتحاد
جماهير شوروي بعنوان يك اولويت غير قابل اجتناب براي امريكا ديده ميشود».
«اگرچه در برنامهريزي استراتژي موازنه قدرت توان رزمي امريكا
از نظر كيفي كاهش مييابد ولي از نظر كمي براي برخورد دقيقتر و چابكتر با
ناآراميهاي منطقهاي آمادهتر ميشود».
«اتكاي جهان آزاد به عرصه انرژي از اين منطقه(خاورميانه و
آسياي جنوبي) حياتي است و روباط قوي ما با بسياري از كشورهاي منطقه همچنان براي
منافع امريكا مهم ميباشد».
«خاورميانه نمونه روشني است از منطقهاي كه حتي اگر تشنجات
شرق و غرب در آن فروكش كند نگرانيهاي استراتژيكي امريكا همچنان بقوت خود باقي
خواهد ماند، منافع ما از جمله امنيت اسرائيل، امنيت كشورهاي ميانهروي عربي و
همچنين خروج آزادانه نفت از منطقه، از سوي منابع گوناگون مورد تهديد است از اين رو
ما به حضور نظامي خود در منطقه شرقي مديترانه، خليج فارس و اقيانوس هند همچنان
ادامه خواهيم داد».
«تروريسم مذهبي كماكان بعنوان عناصر تهديد كننده منافع
امريكا بويژه در جهان سوم بحساب آمدهاند، از اين رو هدف اطلاعاتي و نظامي امريكا
بر خنثي كردن اين نوع تهديدات متمركز خواهد شد… خطر بنيادگرائي ممكن است ادامه
داشت و جان اتباع آمريكا و كشورهاي دوست در خاورميانه كه دنياي آزاد به منابع
انرژي آنها نيازمند است همواره مورد تهديد قرار گيرد.»
«ما سعي خواهيم كرد روابط خاص خود را با متحد ديرينه خود
يعني پاكستان گسترش داده و با هند روابط خود را بهبود بخشيم… در حاليكه ما از
عقبنشيني نيروهاي شوروي از افغانستان استقبال ميكنيم، ادامه عرضه حجيم تسليحات
روسي به رژيم غير قانوني، نيازمند ادامه حيات امريكا از مجاهدين است».
«تأمين مستمر عرضه انرژي براي پيشرفت و امنيت ما حياتي است،
تمركز 65% از خاير شناخته شده نفت جهان در خليج فارس بدين معني است كه بايد تضمين
كنيم كه در آينده هم به مواد نفتي با قيمت قابل رقابت در بازار جهاني دسترسي داشته
باشيم. علاوه بر اين بايد بتوانيم در صورت بروز هرگونه اختلال عمدهاي در عرضه نفت
در اين منطقه پاسخي مناسب و سريع داشته باشيم، همچنين بايد ذخاير نفتي استراتژيكي
خود را در سطح مناسبي براي حفاظت از اقتصاد خود در مقابل بروز اختلال جدي در عرضه
نفت حفظ كنيم، بايد همچنين به ترغيب صرفهجويي در مصرف انرژي و متعدد نمودن منافع
نفتي و گاز ادامه دهيم، در حاليكه كل عرضه نفتي خود را براي تأمين نيازهاي اقتصادي
رو به رشد توسعه ميدهيم بايد تلاشهاي خود را براي ارتقاء منابع جايگزين
انرژي(هستهاي، گاز طبيعي، ذغال سنگ و همچنين مواد تجديد شونده) تشديد كنيم».
مؤسسات مطالعاتي مختلفي در آمريكا همزمان با انتخاب رياست
جمهوري بوش با بررسيهائي كه نمودهاند اقدام به تبيين اهداف استراتژيك امريكا در
منطقه خليج فارس كردهاند، در اين مؤسسات افرادي چون كيسينجر، برژينسكي،
اسكوگرافت(مشاور امنيتي فعلي بوش)، راكفلر، كارتر، فورد، والتر مانديل(معاون
كارتر) ايگل برگر(قائم مقام وزارت خارجه امريكا) دنيس راس(مشاور بوش در امور
خاورميانه) و دهها كارشناس و صاحبنظر مسائل استراتژيكي حضور دارند و نظرات آنها
معمولا شالوده سياست خارجي آمريكا را تشكيل ميدهد، اين مؤسسات عبارتند از:
1- انستيتو مطالعات واشنگتن.
2- بنياد هريتيج.
3- انستيتو مطالعاتي هوور.
4- انجمن سياست خارجي.
5- شوراي روابط خارجي.
6- مركز مطالعات استراتژيك و بينالمللي واشنگتن.
مؤسسات مزبور در ارتباط با اهداف آمريكا در خليج فارس به
بيان موارد زير پرداختهاند:
1- تأمين دسترسي جهان صنعتي به نفت و ذخاير منطقه.
2- ممانعت از كنترل و سلطه سياسي و نظام شوروي و يا هر قدرت
متخاصم با امريكا.
3- حفظ ثبات و استقلال كشورهاي منطقه خليج فارس و محدوديت
تهدي بنيادگرائي(انقلاب اسلامي) و حفظ امنيت دوستان آمريكا.
4- حفظ روابط خوب با كشورهاي ميانهروي عربي.
5- تأمين امنيت اسرائيل.
6- جلوگيري از گسترش نفوذ جمهوري اسلامي ايران در منطقه.
مدير مركز امريكائي در اسلام آباد پاكستان طي نامهاي رسمي
به تاريخ ژوئن 1987 براي رئيس مؤسسه مطالعات استراتژيك پاكستان اهداف بلند مدت
استراتژيك امريكا را در منطقه خليج فارس بشرح ذيل اعلام مينمايد:
1- عدم ممانعت از عبور و خروج نفت از تنگه هرمز كه علاقه
حياتي امريكاست، و قطع آن بحران بزرگي براي سلامت اقتصادي جهان غرب محسوب ميشود و
همچنين آزادي كشتيراني در خليج فارس در چهارچوب آزادي و امنيت خطوط دريائي جهان.
2- امنيت، ثبات و همكاري با كشورهاي ميانهروي منطقه جزو
اهداف اقتصادي و سياسي مهم ماست كه در حال حاضر از سوي ايران(امام) خميني تهديد
ميشوند.
3- محدوديت نفوذ و حضور شوروي در خليج فارس كه يك ناحيه
استراتژيكي براي شوروي است زيرا غرب به عرضه نفت آن وابسته است.
اظهار نظرهاي بيان شده معرف اهميت منطقه خليج فارس و تنگه
هرمز براي امريكاست كه سعي دارد تسلط و كنترل خود را بر آن حفظ نمايد. امريكا بعد
از جنگ جهاني دوم كه به سوي سياست سلطهطلبي متوجه شد در داخل حدود 40 پيمان
امنيتي حضور داشته و از تمامي اين پيمانها سه هدف:
1- تسلط بر نقاط استراتژيك.
2- كسب بازارهاي مصرفي.
3- كنترل منابع انرژي و مواد اوليه را تعقيب نموده است.
از مجموع اظهار نظرها نتيجه گرفته ميشود كه اهداف عمده
امريكا در خليج فارس عبارتند از:
ادامه دارد
سخنان مهم رهبر انقلاب اسلامي پيرامون شخصيت زن و حقوق بشر
سخنان مهم
رهبر انقلاب اسلامي پيرامون شخصيت زن و حقوق بشر
بسم الله
الرحمن الرحيم
ولادت بانوي
دو عالم و سيده زنان همه تاريخ حضرت صديقه کبري (س) را به همه زنان و مردان حق جو
و حق طلب در سراسر عالم و شما برادران و خواهران که از مراکز مختلف اعم از
دانشگاهي، فرهنگي و سياسي تشريف آورديد و نيز به شما خانواده هاي محترم شهدا که
اين مجلس را به ياد آن بزرگوار تشکيل داديد و اين اجتماع را فراهم آورديد، تبريک و
خوش آمد عرض مي کنم.
درباره ي
زهراي اطهر (س) هر چه انسان بيشتر فکر کند و در حالات آن بزرگوار بيشتر تدبر کند،
بيشتر دچار شگفتي خواهد شد. تعجب انسان نه فقط از اين جهت است که چطور يک موجود
انساني در سنين جواني مي تواند به اين رتبه از کمالات معنوي و مادي نائل بشود ( که
البته اين خود هم يک حقيقت شگفت انگيز است ) بلکه بيشتر از اين جهت است که اسلام
با چه قدرت عجيبي توانسته است تربيت والاي خود را به حدي برساند که يک زن جوان، در
آن شرايط دشوار، بتواند اين منزلت عالي را کسب کند! هم عظمت اين موجود و اين انسان
والا تعجب آور و شگفت انگيز است و هم عظمت مکتبي که اين موجود عظيم القدر و جليل
المنزله را پديد آورده است.
بنا بر قول
مشهور در سال پنجم بعثت است که با اين حساب، حضرت فاطمه زهرا (س) در هنگام شهادت
18 سال داشته است. بعضي هم گفته اند ولادت اين بزرگوار در سال دوم يا سال اول بعثت
بوده است که بنا بر اين قول حداکثر سن اين بزرگوار، 22 يا 23 سال سال مي شود. شما
يک زن را با همه محدوديت هايي که از جهات مختلف ممکن است براي او وجود داشته باشد
( به خصوص در آن دوران که محدوديت ها بيشتر بوده است ) در نظر بگيريد، آن وقت
ببينيد که اين بانوي مکرمه چه عظمتي را در آن شرايط و در طول اين عمر کوتاه، نشان
داده است. البته من از جنبه هاي معنوي و روحي و الهي آن بزرگوار حرفي نمي توانم
بزنم. من کوچک تر از اين هستم که آن چيزها را درک کنم، حتي اگر کسي هم بتواند درک
بکند، نمي تواند آن چنان که حق اوست، او را توصيف و بيان کند. آن جنبه هاي معنوي
يک عالم جداگانه اي است. از امام صادق (ع) روايت شده است « ان فاطمه کانت محدثه »
يعني آن بزرگوار محدثه بود، يعني فرشتگان بر او فرود مي آمدند، با او مأنوس مي
شدند و سخن مي گفتند. در اين مورد روايات متعددي در دست است. محدثه بودن ايشان
مخصوص شيعه هم نيست. شيعه و سني معتقدند که کساني در دوران اسلام بوده اند ( يا
ممکن است کساني وجود داشته باشند ) که فرشتگان با آن ها سخن بگويند. مصداق اين کس
در روايات ما، فاطمه زهرا (س) است. در اين روايت امام صادق (ع) بيان شده که
فرشتگان الهي مي آمدند نزد فاطمه زهرا (س) و با او حرف مي زدند و آيات الهي را بر
او مي خواندند و همان تعبيراتي را که نسبت به مريم ( ع) در قرآن هست که « ان الله
اصطفيک و طهرک و اصطفيک علي نساء العالمين » فرشتگان به فاطمه زهرا (س) خطاب مي
کردند و مي گفتند: « يا فاطمه ان الله اصطفيک و طهرک » خدا تو را برگزيده است، خدا
تو را پاک قرار داده است، « واصطفيک علي نساء العالمين » و تو را بر زنان عالم
برتري داده است. بعد امام صادق (ع) در همين روايت مي فرمايد: يک شبي که ملائکه با
آن حضرت مشغول صحبت بودند و اين تعبيرات را مي کردند، فاطمه زهرا (س) به آن ها
فرمود: « اليست المفضله علي نساء العالمين مريم » يعني آن زني که خداي متعال
فرموده که: « واصطفيک علي نساء العالمين » آيا او مريم نيست که خدا او را بر زنان
عالم برگزيد؟ ملائکه در جواب به فاطمه زهرا (س) عرض کردند که « مريم برگزيده بود
نسبت به زنان دوران خودش و تو برگزيده هستي نسبت به زنان همه دوران ها از اولين و
آخرين». اين چه مقام معنوي والايي است؟ انسان عادي مثل ما نمي تواند اين عظمت و
رتبه را حتي به درستي در ذهن خود تصور بکند.
در روايت
ديگري از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده است که: فاطمه زهرا (س) به ايشان مي گويد
ملائکه مي آيند با من سخن مي گويند: و مطالبي را به من مي گويند. اميرالمؤمنين (ع)
به ايشان مي گويند: وقتي صداي ملک را شنيدي، به من بگو تا من بنويسم آن چه را که
تو مي شنوي و اميرالمؤمنين نوشت آن چه را که ملائکه به فاطمه زهرا (س) املاء مي
کردند و اين يک کتابي شد که در نزد ائمه (ع) بوده و هست. نام اين کتاب « مصحف
فاطمه » يا « صحيفه فاطمه » است.
در روايات
متعدد آمده که ائمه عليهم السلام براي مسائل گوناگون خود به « مصحف فاطمه » مراجعه
مي کردند. بعد امام (ع) مي فرمايند: « انه ليس فيها حلال و حرام » در اين کتاب
احکام نيست، حلال و حرام نيست، « فيها علم ما يکون » اما همه حوادث جاري بشري در
دوران هاي آينده در اين کتاب هست. اين چه دانش والايي است؟ اين چه معرفت و حکمت بي
نظيري استکه خداي متعال به يک زن در سنين جواني مي بخشد؟ اين مقام معنوي حضرت زهرا
(س) است. اين مسائل معنوي تا حدود زيادي به فضائل علمي ارتباط پيدا مي کند. ارتباط
پيدا مي کند به آن چه که از تلاش فاطمه زهرا (س) ناشي مي شود. اين مقام را مفت نمي
دهند و بدون دليل نمي بخشند. عمل انسان، در حد بالايي در احراز فضائل و مناقب
معنوي تأثير دارد. دختري که در کوره گداخته مبارزات سخت پيغمبر (ص) در مکه متولد
شد و در شعب ابي طالب يار و غمگسار پدر بود، دختري بود که حدود 7-8 سال يا يکي، دو
وسه سال ( بنا بر اختلاف روايات، کمتر يا بيشتر ) سن داشت و در عين حال آن شرايط
دشوار را تحمل کرد. در شرايطي که خديجه از دنيا رفت، ابوطالب از دنيا رفت و پيغمبر
تنها و بي غمگسار است و همه به او پناه مي آورند، کيست که غبار غم را از چهره ي او
بزدايد؟ يک وقتي خديجه بود که الان نيست، ابوطالب بود که الان نيست، در چنين شرايط
دشواري، در عين آن گرسنگي ها و تشنگي ها و سرما و گرماي دوران سه ساله شعب ابي
طالب ( که از دوران هاي سخت زندگي پيغمبر است ) که در يک شکاف کوه با همه مسلمانان
معدود در حال تبعيد اجباري زندگي مي کردند، در اين شرايط اين دختر مثل فرشته نجاتي
براي پيغمبر (ص)، مثل مادري براي پدر خود و مثل پرستار بزرگي براي آن انسان بزرگ
مشکلات را تحمل کرد. غمگسار پيغمبر (ص) شد، بارها را بر دوش گرفت، عبادت خدا کرد،
ايمان خود را تقويت کرد، خودسازي کرد و راه معرفت و نور الهي را به قلب خود باز
کرد. اينهاست آن چيزهايي که يک آدم را به کمال مي رساند، بعد هم در دوران بعد از
هجرت و در آغاز سنين تکليف، فاطمه زهرا (س) با علي بن ابي طالب (ع) ازدواج مي کند.
آن مهريه فاطمه (س) است. آن جهيزيه فاطمه (س) است. شايد همه شما بدانيدکه فاطمه
زهرا (س) که دختر شخص اول دنياي اسلام بود و پدرش بر آن مردم حاکم بود با چه سادگي
و وضع فقيرانه اي ازدواج خود را مي گذارند.
زندگي فاطمه
زهرا (س) در همه ابعاد پر از کار و تلاش و تکامل و تعالي روحي يک انسان است. شوهر
جوان او دائماً در جبهه و ميدان هاي جنگ است. مشکلات محيط و زندگي، فاطمه زهرا (س)
را کانوني براي مراجعات مردم و مسلمان ها قرار مي دهد. دختر کارگشاي پيغمبر (ص)
دراين شرايط زندگي را با کمال سرافرازي پيش مي برد. فرزنداني مثل حسن، حسين و زينب
تربيت مي کند و شوهري مثل علي را نگه داري مي کند. رضايت پدري مثل پيغمبر (ص) را
جلب مي کند. در دوراني هم که راه فتوحات و غنائم باز شده است، دختر پيغمبر ذره اي
از لذت هاي دنيا و تشريفات و تجملات و چيز هايي که دل دخترهاي جوان و زن ها متوجه
آن هاست را به خود راه نمي دهد. عبادت فاطمه زهرا (س) يک عبادت نمونه است.
« حسن بصري »
که يکي از عباد و زهاد دنياي اسلام است درباره ي فاطمه زهرا (س) مي گويد: به قدري
دختر پيغمبر عبادت کرد و در محراب عبادت ايستاد که « تورمت قدماها » پاهاي آن
بزرگوار از ايستادن در محراب عبادت ورم کرد. امام حسن مجتبي (ع) مي فرمايد: يک شب
جمعه اي تا صبح مادرم به عبادت ايستاد، تا صبح عبادت کرد. « حتي انفجرت عمود الصبح
» تا وقتي که فجر طلوع کرد مادر من از سرشب تا صبح مشغول عبادت بود و دعا کرد و
تضرع کرد. امام حسن (ع) مي گويد: « شنيدم که دائم مؤمنين و مؤمنات را دعا کرد،
مردم را دعا کرد، براي مسائل عمومي دنياي اسلام دعا کرد. صبح که شد گفتم « يا
اماه، اما تدعين لنفسک کما تدعين لغيرک » « مادرم، يک دعا براي خودت نکردي، شب تا
صبح براي ديگران دعا کردي. در جواب فرمود: « يا بني، الجار ثم الدار »، « اول
ديگران بعد خود ما ». اين، آن روحيه ي والاست.
جهاد آن
بزرگوار در ميدان هاي مختلف يک جهاد نمونه است. در دفاع از اسلام، در دفاع از
امامت و ولايت، در حمايت از پيغمبر (ص)، در نگه داري بزرگترين سردار اسلام يعني
اميرالمؤمنين که شوهر او بود. اميرالمؤمنين (ع) يک وقتي درباره ي فاطمه زهرا (س)
فرمود: « ما اغضبني و لا خرج من امري » يک بار اين زن در طول دوران زناشوئي مرا به
خشم نياورد، يک بار از دستور من سرپيچي نکرد. فاطمه زهرا (س) با آن عظمت و جلالت،
در محيط خانه يک همسر است. يک زن است همانطور که اسلام مي گويد. در محيط علم يک
دانشمند والاست.
آن خطبه اي
که فاطمه زهرا (س) در مسجد مدينه بعد از رحلت پيغمبر (ص) ايراد کرده است، خطبه اي
است که به گفته علامه مجلسي بزرگان فصحاً و بلغاً و دانشمندان بايد بنشينند کلمات
و عبارات اين خطبه را معنا کنند. اين قدر پرمغز است. از لحاظ زيبايي هنري اين سخن
فاطمه زهرا (س) مثل زيباترين و بلندترين کلمات نهج البلاغه و در حد سخنان
اميرالمؤمنين (ع) است. فاطمه زهرا (س) مي رود در مسجد مدينه مي ايستد در مقابل
مردم و ارتجالاً حرف مي زند. شايد ايشان يک ساعت صحبت کرده است با بهترين و
زيباترين عبارات و زبده ترين و گزيده ترين معاني. آن عبادتش، اين فصاحت و بلاغتش،
اين فرزانگي و دانشش، اين معرفت و حکمتش، آن جهاد و مبارزه اش، آن رفتارش به عنوان
يک دختر، آن رفتارش به عنوان يک همسر، آن رفتارش به عنوان يک مادر، آن احسانش به
مستمندان که وقتي پيرمرد مستمندي را پيغمبر (ص) به در خانه اميرالمؤمنين (ع) فرستاد
و گفت که برو حاجتت را از آن ها بخواه، فاطمه زهرا (س) يک پوستي را که حسن و حسين
روي آن مي خوابيدند و به عنوان زيرانداز فرزندان خود در خانه داشت وچيزي جز آن
نداشت، برداشت و داد به اين سائل و گفت: « اين را ببر بفروش و از پول آن استفاده
کن». اين شخصيت جامع الاطراف فاطمه زهرا (س) است. اين الگوست. الگوي زن مسلمان اين
است. زن مسلمان بايد در راه فرزانگي و علم تلاش کند. در راه خودسازي معنوي و
اخلاقي تلاش کند. در ميدان جهاد و مبارزه (از هر نوع آن) پيش قدم باشد.
نسبت به
زخارف دنيا و تجملات کم ارزش، بي اعتنا باشد. عفت و عصمت و طهارتش در حدي باشد که
چشم و نظر هرزه بيگانه را به خودي خود دفع کند. در محيط خانه دل آرام مرد، شوهر و
فرزندانش باشد. مايه آرامش زندگي و آسايش محيط خانواده باشد. در دامن پرمهر و پر
عطوفت و با سخنان پرنکته و مهرآميزش، فر زندان سالمي را از لحاظ رواني تربيت کند.
انسان هاي بي عقده، خوش روحيه و سالم از لحاظ روحي و اعصاب، در دامان او پرورش
پيدا بکنند. مردان و زنان و شخصيت هاي جامعه را به وجود بياورد. مادر از هر سازنده
اي، سازنده تر و با ارزش تر است. بزرگ ترين دانشمندان ممکن است يک ابزار بسيار فوق
پيچيده الکترونيکي را مثلاً به وجود بياورند، موشک هاي قاره پيما را به وجود
بياورند، وسايل تسخير فضا را به وجود بياورند ولي هيچ کدام از اين ها اهميت اين را
نداردکه کسي يک انسان والا به وجود بياورد و چنين کاري تنها از مادر ساخته است.
اين، آن الگوي زن اسلامي است.
اشتباه مي
کند دنياي استکباري سرشار از جاهليت خيال مي کند ارزش و اعتبار زن اين است که خود
را در چشم مردان آرايش کند تا چشم هاي هرزه به او نگاه کنند و از او تمتع بگيرند و
او را تحسين کنند.
بساط آن چيزي
که امروز به عنوان آزادي زن در دنيا از سوي فرهنگ منحط غربي پهن شده است، بر اين
پايه است که زن را در معرض ديد مرد قرار بدهند تا مردان از آن ها تمتعات جنسي و
لذت ببرند و زن ها وسيله ي التذاذ مردان بشوند. آن ها به اين، آزادي زن مي گويند.
آيا اين آزادي زن است؟ آن کساني که در دنياي جاهل، غافل و گمراه غربي ادعا مي کنند
که طرفدار حقوق بشر و حقوق زن هستند، در حقيقت ستمگران به زن هستند شما بايد زن را
با چشم يک انسان والا نگاه کنيد تا معلوم بشود که تکامل و حق و آزادي او چيست؟ زن
را به عنوان يک موجودي که مي تواند مايه اي براي اصلاح جامعه با پرورش انسان هاي
والا بشود نگاه کنيد تا معلوم بشود که زن چيست و آزادي او چگونه است. زن را به چشم
آن عنصر اصلي تشکيل خانواده در نظر بگيريد خانواده اگر چه از زن و مرد تشکيل مي
شود و هر دو در تشکيل و موجوديت خانواده مؤثرند، اما آسايش فضاي خانواده و آرامش و
سکونتي که در فضاي خانواده است به برکت زن و طبيعت زنانه است با اين چشم به زن
نگاه کنند تا معلوم بشود که زن چگونه کمال پيدا مي کند و حقوق زن در چيست. آن روز
که اروپايي ها تازه صنايع را به وجود آورده بودند (اوايل قرن نوزدهم) و سرمايه
داران غربي و کارخانجات فراوان را اختراع کرده بودند، احتياج به نيروي کار ارزان،
بي توقع و کم دردسر داشتند و لذا زمزمه آزادي زن را بلند کردند براي اين که زن را
در داخل خانواده به داخل کارخانه ها بکشانند و به عنوان يک کارگر ارزان از او
استفاده کنند و جيب هاي خودشان را پر کنند و زن را از کرامت و منزلت خود
بياندازند.
امروز آن چه
که به عنوان آزادي زن در غرب مطرح است دنباله ي همان داستان و ماجراست. لذا ظلمي
که به زن در فرهنگ غربي شده و برداشت غلطي که از زن در آثار فرهنگ و ادبيات غرب
وجود دارد، در تمام دوران تاريخ بي سابقه است. در گذشته تاريخ هم به زن ظلم شده
است، اما اين ظلم عمومي و فراگير و همه گير مخصوص دوران اخير است و ناشي از تمدن
غرب مي باشد که زن را به عنوان وسيله ي التذاذ مردان معرفي کرده اند و اسمش را
گذاشتند آزادي زن! در حالي که در واقع آزادي مردان هرزه بود براي تمتع از زن. غربي
ها نه فقط در عرصه کار و فعاليت صنعتي و امثال آن بلکه در عرصه هنر و ادبيات هم به
زن ظلم کرده اند. شما امروز نگاه کنيد در آثار هنري، در داستان ها، در رمان ها، در
نقاشي ها و در انواع کارهاي هنري آن ها، ببينيد با چه ديدي به زن نگريسته مي شود،
آيا جنبه هاي مثبت و ارزش هاي والايي که در زن هست مورد توجه قرار مي گيرد؟ آيا
عواطف رقيق، مهر و خوي مهرآميزي که خداي متعال در زن به وديعه “ذاشته است،
خوي مادري، روحيه نگه داري از فرزند و تربيت فرزند مورد توجه است يا جنبه هاي
شهواني و به تعبير آن ها عشقي که البته اين تعبير غلط و نادرستي است حقيقت مسئله،
شهوت است نه عشق. آن ها زن را اين طور خواستند پرورش و عادت بدهند. آن ها زن را به
عنوان يک موجود مصرف کننده، دست و دلباز و کارگر کم توقع و کم طلب و ارزان تلقي مي
کنند.
اسلام اين ها
را براي زن ارزش نمي داند. اسلام با کار کردن زنان نه تنها موافق است بلکه تا آن
جا که با شغل اساسي او که مهم ترين شغل اوست يعني تربيت فرزند و حفظ خانواده،
مزاحم نباشد، شايد لازم هم مي داند. يک کشور نمي تواند از نيروي کار زنان در عرصه
هاي مختلف بي نياز باشد. اما اين کار بايد با کرامت و با ارزش معنوي و انساني زن
منافات نداشته باشد. بايد زن را تذليل نکنند. زن را وادار به تواضع و خضوع نکنند.
تکبر از همه ي انسان ها مذموم است مگر از زنان در مقابل مرد ان نامحرم، زن بايد در
مقابل مرد نامحرم متکبر باشد. « فلا تخضعن بالقول » زن در حرف زدن با مرد نبايد
حالت خضوع داشته باشد. اين براي حفظ کرامت زن است. اسلام اين را مي خواهد و اين
الگوي زن مسلمان است و شما ببينيد وقتي زن مسلمان برمي گردد به فطرت و اصل خود، چه
معجزه عظيمي درست مي کند. آن چناني که در انقلاب و نظام اسلامي ما بحمدالله مشاهده
شده و امروز هم دارد، مشاهده مي شود کجا ما از زنان آن قدرت و عظمت را ديده بوديم
که امروز داريم از مادران شهدا مي بينيم؟ کجا ما از زنان جوان آن فداکاري را ديده
بوديم که در دوران جنگ ديديم که آن ها همسران محبوبشان را به ميدان هاي جنگ مي
فرستادندو راز و عفت و امانت آن ها را حفظ مي کردند تا آن ها با خاطر آسوده در
ميدان ها باشند.
اين عظمت
اسلام است که در چهره زنان انقلابي ما، در دوران انقلاب آشکار شدو امروز هم
بحمدالله آشکار است. کساني تبليغ نکنند که با حفظ حجاب، عفت، خانه داري و تربيت
فرزند، نمي شود زنان علم کسب کنند. چه قدر ما زنان دانشمند و عالم در رشته هاي
مختلف بحمدالله در جامعه مان داريم. عده زيادي از دانشجويان کوشا و با استعداد و
با ارزش، فارغ التحصيلان سطح بالا و پزشکان ممتاز و طراز بالا در رشته هاي گوناگون
علمي از خانم ها هستند.
امروز در
جمهوري اسلامي زن هاي ما هم عفاف و عصمتشان را حفظ مي کنند، هم طهارت زنانه شانم
را حفظ مي کنند. هم حجاب را به شکل کامل حفظ مي کنند، هم به تربيت فرزندشان به
شيوه ي اسلامي مي رسند و شوهرداري را همانگونه که اسلام گفته، انجام مي دهند و هم
فعاليت علمي و سياسي مي کنند. الان در بين شما خانم هايي که اين جا تشريف داريد
عده ي زيادي هستند که فعاليت هاي سياسي و اجتماعي دارند که بسيار هم خوب است
فعاليت هاي ممتاز و برجسته اي هم هست، چه خانم هاي مجرد و چه خانم هايي که متأهل
هستند. همسران خانم ها هم افتخار مي کنند (و بايد هم افتخار کنند) که زن هايشان در
ميدان هاي گوناگون پيشرو و پيشتازند و با روحيه ي اسلامي خود به دور از هرزگي ها،
تجمل گرايي ها، پست شدن ها و حقير شدن ها مي توانند در محيط اسلامي به کمال برسند.
من به خانم
هاي مسلمان، خانم هاي جوان و خانم هاي خانه دار عرض مي کنم سراغ اين تبليغ مصرف
گرايي که غرب مثل خوره اي به جان جوامع دنيا و ما انداخته است، نرويد. مصرف در حد
لازم خوب است نه در حد اسراف و خانم هاي مسئولين و زناني که همسرانشان يا خودشان
مسئوليت هايي در بخش هاي مختلف کشور دارند، بايد از لحاظ دوري از اسراف براي
ديگران الگو باشند. بايد به ديگران درس بدهند که زن مسلمان بالاتر از اين حرف هاست
که اسير زر و زيور و طلاجات و اين چيزها بشود.
نمي خواهيم
بگوييم اين ها حرام است مي خواهيم بگوييم که شأن زن مسلمان بالاتر از اين است که
در دوراني که بسياري از مردم جامعه ما در وضعي زندگي مي کنند که محتاج کمک هستند،
کساني بروند هي پول بدهند، طلا بخرند، زينت بخرند، وسايل رنگارنگ زندگي بخرند و در
انواع روش ها و منش هاي زندگي اسراف کنند. اين الگوي زن مسلمان است. اين يکي از آن
ميدان هايي است که ما در مقابل دنياي استکباري مدعي هستيم. من بارها به گويندگان و
مبلغين عرض کردم که در مورد مسئله ي زن اين ما نيستيم که بايد از موضع خودمان دفاع
کنيم، اين فرهنگ منحط غرب است که بايد از خودش دفاع کند. آن چه را که ما براي زن
عرضه مي کنيم چيزي است که هيچ انسان انديشمند و با انصافي نمي تواند منکر بشود که
اين براي زن خوب است ما زن را دعوت به عفت، عصمت، حجاب عدم اختلاط و آميزش بي حد و
مرز ميان زن و مرد، حفظ کرامت انساني و آرايش نکردن در مقابل مردان بيگانه براي
اين که لذت ببرند، دعوت مي کنيم. آيا اين ها بد است؟ اين کرامت زن مسلمان است. آن
ها که زن را تشويق مي کنند که خود را جوري آرايش کند که مردهاي کوچه و بازار به او
نگاه کنند و غرايز شهواني خود را ارضاء کنند، بايد از خودشان دفاع کنند که چرا زن
را تا اين حد پايين آوردند و تذليل کردند. نفرهنگ ما، فرهنگي است که انسان هاي
والا و انديشمند حتي در غرب مي پسندند و رفتارشان هم همين طور است. در غرب هم خانم
هاي عفيف، سنگين و متين و کساني که براي خودشان ارزش قائلند، حاضر نيستند خودشان
را وسيله اي براي ارضاء غرايز شهواني بيگانگان و هرزه چشم ها قرار بدهند.
فرنگ منحط
غرب از اين قبيل چيز ها زياد دارد. يکي از حرف هايي که مي زنند مسئله ي حقوق بشر
است.
آيا چيزي که
غرب از آن دفاع مي کند حقيقتاً حقوق بشر است؟ آن جا که حقوق يک ميليارد و اندي
مسلمان با اهانت به مقدساتشان تضييع مي شود، سردمداران حقوق بشر ساکتند. حتي تشويق
هم مي کنند. شما امروز مي بينيد که همه ي دستگاه هاي استکباري و نوکر ها و
مزدورهاي قلم به دست و جيره خوارشان در دفاع از يک انسان بي ارزش که آن آيات
شيطاني را در معرض ديد مردم قرار داد، آن انسان ملحد و مرتد يعني سلمان رشدي، صف
بسته اند. آيا اين دفاع از حقوق بشر است؟ چرا آن جا که دويست ميليون مسلمان هندي
حقوقشان تضييع مي شود و عبادتگاهشان به وسيله ي مشتي جاهل و متعصب و با تحريک
دشمنان اسلام و مسلمين ويران مي شود، ازحقوق بشر دم نمي زنند؟ چرا در بوسني و
هرزگوين که ميليون ها انسان در معرض سخت ترين عقوبت هاي ظالمانه قرار گرفته اند و
قتل عام مي شوند، بچه ها مي ميرند و زن ها نابود مي شوند و مريض ها کشته مي شوند،
از حقوق بشر دفاع نمي کنند يا حداکثر به يک اظهار زباني اکتفا مي کنند؟ اگر راستي
طرفدار حقوق بشرند چرا اينجاها مرده اند؟ چرا در فلسطين که يک ملت را از خانه
خودشان آواره کردند و زمين آن ها را غصب کرده اند و امروز هم به هر مناسبتي آن ها
و طرفدارانشان را در لبنان و اردوگاه هاي فلسطيني بمباران مي کنند، کساني که
طرفدار حقوق بشرند ساکت مي نشينند؟ اين ها طرفذار حقوق بشرند؟ يا آن ها دروغگو و
فريبگر هستند، و يا حقوق بشر به سبک غربي، حقوق ضد بشر است. حقوق ستمگران است. اين
حقوق بشر، حقوق بشر نيست. ما طرفدار حقوق بشريم. اسلام طرفدار حقوق انسان است. هيچ
مکتبي به قدر اسلام ارزش و کرامت انسان را والا نمي داند.
يکي از اصول
اسلامي که هميشه در تعريف اسلام مطرح شده، اصل تکريم انسان است. ما منتظر نمي
نشينيم تا غربي ها بيايند به ما حقوق بشر را ياد بدهند. يا ما را به حفظ حقوق
انسان توصيه کنند. ما خودمان اول طرفدار حقوق انسان هستيم، منتها حقوق انسان در سايه
اسلام قابل دفاع خواهد بود و حقوق انسان به حساب مي آيد. اسلام است که در احکام
خود، چه احکام قضايي و جزايي و چه احکام مدني و حقوق عمومي و مسائل سياسي، از حقوق
انسان ها دفاع کرده است نه آن چه که در اختيار آن هاست. آن چه که آن ها به فريب
حقوق انسان به حساب آورده اند و اسم گذاري کرده اند، حقوق انسان نيست ما طرفدار
حقوق بشريم و حقوق بشر را دنبال خواهيم کرد. کاري هم به گفته ي فلان کميسيون
سازمان ملل و فلان کميته بين المللي نداريم. ما خودمان به خاطر دستور اسلام طرفدار
حقوق انسان هستيم جرا که حقوق انسان، از اصول اسلام است. منتها آن چيزي را که آن
ها مطرح مي کنند يک فريب و دروغ مي دانيم. آن از طرفداريشان از حقوق زن، اين هم از
طرفداريشان از حقوق بشر.
مستکبرين و
مستبدين و غارتگران عالم و بي اعتنايان به حقوق ملت ها و نابود کننده يمنافع ملت
هاي ضعيف و اشغالگران سرزمين هاي کشور هاي ضعيف امروز پرچم دفاع از حقوق انسان و
حقوق زن را در دست گرفته اند. معلوم است که ملت هاي مسلمان نمي توانند به اين ها
اعتنا بکنند. مهم اينست که شما زنان مسلمان به خصوص زنان جوان، دختران داشجو و
خانم هايي که به فعاليت هاي علمي و اجتماعي و سياسي اشتغال داريد اين روش اسلامي
را با جديت و با اهتمام کامل دنبال کنيد و آن را رها نکنيد. تربيت اسلامي و
انقلابي زن مسلمان، مايه مباهات و افتخار جمهوري اسلامي است. ما به زنان مسلمان
خودمان افتخار مي کنيم. وقتي در اين راهپيمايي ها، دوربين ها مي رود روي خانم هايي
که با حجاب کامل حتي فرزندانشان را در بغل گرفته اند و در شرايط دشوار براي اعلام
موضع سياسي به راهپيمايي آمده اند يا براي کار عبادي سياسي در نماز جمعه شرکت کرده
اند، يا براي انتخاب منتخبين سياسي خود پاي صندوق هاي رأي رفتند، ما افتخار مي
کنيم. وقتي زنان ما در راه تحصيل علم در دانشگاه ها مراتب عاليه را به دست آورده
اند يا در رشته هاي گوناگون کنکوري هاي سراسري رتبه ي اول و دوم شده اند. جمهوري
اسلامي سربلند مي شود و افتخار مي کند. اين افتخاري است براي احکام نوراني اسلام
که در اين دوران اين طور مشغول سازندگي است. در جهاني که از همه طرف امواج تبليغات
غلط انحرافي در جريان است، زن مسلمان با اين شجاعت و با اين استقلال رأي، خودش را
مي تواند نشان بدهد. اين ها همه از برکات اسلام است.
محيط دانشگاه
ها بسيار مهم است. در محيط دانشگاه ها خانم هاي دانشجو و استاد بايد سعي کنند همين
روحيه و فرهنگ اسلامي را ترويج کنند. اگر کساني خداي ناکرده در دانشگاه هاي کشور
هستند که نسبت به حجاب اسلامي و زنان و دانشجويان دختر مسلمان بي احترامي مي کنند،
به آن ها اجازه ندهيد افکار فاسد خود را منتشر کنند. محيط دانشگاه بايد محيط
اسلامي باشد. بايد محيطي براي رشد انسان و زن اسلامي باشد، زني که الگويش فاطمه
زهرا سلام الله عليها است. اين براي آينده ي کشور فوق العاده مهم است. مخصوصاً در
بعضي از دانشگاه ها مثل دانشگاه تربيت مدرس که در حقيقت يک نهاد انقلابي است،
موضوع مهم تر است. من هميشه گفتم انتظاري که ما از دانشگاه تربيت مدرس داريم از
دانشگاه هاي ديگر بيشتر است. اگر چه امروز بحمدالله همه دانشگاه ها در زير سايه ي
اسلام زندگي مي کنند، اما دانشگاه تربيت مدرس پروريده و مولود اسلام و انقلاب و
ساخته شده با هدف تربيت استادان و مدرسين عالي مقام اسلامي است. انتظار ما از اين
دانشگاه بيشتر از دانشگاه هاي ديگر است. توجه مسئولين هم به اين جور مراکز بايد
توجه شايسته و بايسته باشد. اميدواريم خداي متعال شما را مشمول رحمت و عنايت خود
قرار بدهد و وجود مقدس ولي عصر ارواحنا فداه شما را مورد الطاف خود قرار دهد و روح
مقدس امام بزرگوارمان از همه شما راضي و شاد باشد. والسلام عليکم و رحمه الله و
برکاته
(25/9/71)
رهنمود های مقام معظّم رهبری
رهنمودها
مقام معظم
رهبری حضرت آیت الله خامنه ای
در قرآن کریم
که برای مسلمانان کتاب زندگی، حکومت، سیاست و عرفان محسوب می شد، بارها ماجرای
شیطان تکرار شده است و هدف خداوند از این مسأله دقیق روانی، هشدار به انسانها در
مورد مواجه بودن با شیطان در مسیر حرکت زندگی است. زیرا انسان هرگز بدون دشمن نیست
و جامعه اسلامی در راه تکامل خود هیچگاه نباید از شیطان به عنوان دشمن در کمین
نشسته و قوای شر آفرین غافل بماند. (7/1/72)
جمهوری
اسلایم ایران در برابر مطامع آمریکا، اروپا، قدرت های سلطه گر و صاحبان کمپانی های
بزرگ چند ملیتی قهرمانانه ایستاده است و به هیچکس اجازه زور گویی، دخالت و نفوذ در
ایران اسلامی را نخواهد داد.
هوشیاری
اتحاد و عمل صحیح به ظیفه، مکر شیطان را ضعیف می کند و ملت بزرگ و مقاوم ایران طی
چهارده سال گذشته به رغم تلاش شیطان توانسته است بارها، بینی او را بر خاک ذلت
بمالد و او را در ضعف و ترس نگهدارد.
ما تا هرگاه
که متحد و حاضر در صحنه و مرتبط با خداوند متعال بوده و آمربه معروف و ناهی از
منکر باشیم و تا زمانی که برکات ماه رمضان، حج خانه خدا، مسجد و نمازهای جماعت،
جوانان بسیجی مؤمن و مبارز در راه خدا و رهنمودهای امام بزرگوارمان،استمرار داشته
باشد، ملت ما از دشمنان و قدرت های بزرگ و کوچک هرگز باک نخواهد داشت.
توأم شدن علم
با دین به سود بشریت است و نیکبختی انسانها را به همراه دارد اما امروز
سیاستمداران و قدرتمندان دنیا با جدا کردن علم از دین، از آن به عنوان یک وسیله شر
آفرین در جهت سرکوب مردم و تاریک کردن فضای زندگی بسیاری از انسانها استفاده می
کنند. (1/2/72)
سخن گفتن بر
مبنای صحیح، عقلانی و متکی به مدارک متقن همان کلام حکیمانه است که در کنار آن
بهره گرفتن از موعظه و مجادله منطقی و مفید هدف تبلیغ را محقق می سازد.
در سایه دعوت
و تبلیغ صحیح بود که اسلام به هند، چین، اندونزی، مالزی و فیلیپین راه یافت و این
مسأله براین نکته تاکید دارد که اسلام دین دعوت و تبلیغ است نه دین شمشیر. لذا دست
اندرکاران تبلیغات اسلامی باید تلاش خود را بر سازماندهی صحیح و منطقی در امر
تبلیغ و ابتکار و نوآروی در این زمینه متمرکز کنند.
ما باید
معارف، اصول عقاید، اخلاق، آداب زندگی،سیاست و حکمت عملی را از مفاهیم قرآنی و
احادیث استخراج کنیم و مطالب خلق شده و تولیدی را با استفاده از انواع و اقسام
هنرها و ابتکارها و شیوه های بیانی گوناگون در اختیار مشتاقان دین مبین اسلام قرار
دهیم.
دشمن در حال
حاضر در جبهه های گوناگون با استفاده از تمامی امکانات رسانه ای و انواع خباثتها و
تحریک غرایز سعی می کند تا ملت ایران بویژه جوانان را از انقلاب اسلامی ناامید
ساخته و مقاومت و ایستادگی در برابر دشمن را بی ثمر جلوه دهد و از این راه آنان را
به فساد بکشاند. از این رو در مقابل این جنایت بزرگ، امروز واجب ترین کارها،
مبارزه فرهنگی است. (7/2/72)
انقلاب اسلامی ایران،انقلابی علیه فرهنگ
های نادرست مرسوم و حاکم بر نظامهای جهانی است لذا همه کارگزاران نظام باید با
انگیزه اسلامی و با احساس و دلسوزی در برابر تکلیفی که نظام اسلامی ایران بردوش
آنان گذاشته است کار کنند و همیشه برای خدمت به مردم و رفع مشکلات آنان با تلاش و
جدیت هرچه تمامتر بکوشند و مراقب باشند که در این راه، کوتاهی و سهل انگاری انجام
نپذیرد. (24/1/72)
اسوه كامل
اسوه كامل
اتون محشر
شنيدم ز گفتار كار آگهان
بزرگان گيتى كهان و مهان
كه پيغمبر پاك والا نسب
محمد سر سروران عرب
چنين گفت روزى به اصحاب
خود
به خاصان درگاه و احباب خود
كه چون روز محشر درآيد همى
خلايق سوى محشر آيد همى
منادى برآيد به هفت آسمان
كه اى اهل محشر كران تا كران
زن و مرد چشمان به هم
برنهيد
دل از رنج گيتى به هم برنهيد
كه خاتون محشر گذر مىكند
زآب مژه خاك تر مىكند
يكى گفت كاى پاك بىكين و
خشم
زنان از كه پوشند بارى دو چشم
جوابش چنين داد داراى دين
كه بر جان پاكش هزار آفرين
ندارد كسى طاقت ديدنش
زبس گريه و سوز و ناليدنش
به يك دوش او بر، يكى
پيرهن
به زهر آب آلوده بهر حسن
زخون حسينش به دوش دگر
فرو هشته آغشته دستار سر
بدين سان رود خسته تا پاى
عرش
بنالد به درگاه داراى عرش
بگويد كه خون دو والا گهر
ازين ظالمان هم تو خواهى مگر
ستم كس نديدست از اين
بيشتر
بده داد من چون تويى دادگر
كند ياد سوگند يزدان چنان
به دوزخ كنم بندشان جاودان
چه بد طالع آن ظالم زشتخوى
كه خصمان شوندش شفيعان او
“محمد بن يمين الدين فريومدى”
جوهر صدق و صفا
مريم ار يك نسبت عيسى عزيز
از سه نسبت حضرت زهرا عزيز
نور چشم رحمة للعالمين
آن امام اولين و آخرين
آنكه جان در پيكر گيتى
دميد
روزگار تازه آئين آفريد
بانوى آن تاجدار هل اتى
مرتضى مشكل گشا شير خدا
پادشاه و كلبهاى ايوان او
يك حسام و يك زره سامان او
مادر آن مركز پرگار عشق
مادر آن كاروان سالار عشق
آن يكى شمع شبستان حرم
حافظ جمعيت خيرالامم
تا نشيند آتش پيكار و كين
پشت پا زد بر سر تاج و نگين
وان دگر مولاى ابرار جهان
قوت بازوى احرار جهان
در نواى زندگى سوز از حسين
اهل حق حريت آموز از حسين
سيرت فرزندها از امهات
جوهر صدق و صفا از امهات
مزرع تسليم را حاصل بتول
مادران را اسوه كامل بتول
بهر محتاجى دلش
آنگونهسوخت
با يهودى چادر خود را فروخت
نورى و هم آتشى فرمانبرش
گم رضايش در رضاى شوهرش
آن ادب پرورده صبر و رضا
آسيا گردان و لب قرآن سرا
گريههاى او ز بالين
بىنياز
گوهر افشاندى به دامان نماز
اشگ او برچيد جبريل از
زمين
همچو شبنم ريخت بر عرش برين
رشته آئين حق زنجير پاست
پاس فرمان جناب مصطفى است
ورنه گرد تربتش گرديدمى
سجدهها برخاك او پاشيدمى
“اقبال لاهورى”
1( كاشمر ) كشمير”دكتر سيد
محمد اكرم”
از لاهور پاكستان
هنگامه آزمون
“محمود
شاهرخى”
انتظار سحر
“عبداللّه گيويان”
آذرخش خشم
“حميد سبزوارى”
ترانه فتح
نشان سرفرازى
كس چون تو طريق پاكبازى
نگرفت
با زخم نشان سرفرازى نگرفت
زين پيش دلاورا كسى چون تو
شگفت
حيثيت مرگ را به بازى نگرفت حسن حسينى
لبيك
با نيت عشق بار بستند همه
از خانه و خانمان گسستند همه
لبيك چو گفتند به سردار
سحر
يكباره حصار شب شكستند همه
“سلمان هراتى”
رجز هجوم
ناگه رجز هجوم خواندند
برگرده گردباد راندند
لرزيد زمين چنان كه گفتى
چندين رمه را زجا رماندند
شستند به خون شب زمين را
شمشير به آسمان رساندند
بر سينه خصم در شب فتح
صد پرچم خونفشان نشاندند
تا باغ جنون ثمر دهد باز
در مزرعه بذر جان فشاندند
زان وادى بىنشانه آن شب
يك يك همه را به نام خواندند
ماندند به عهد خويش و
رفتند
رفتند ولى هميشه ماندند
“قيصر امينپور”
“مجذوب عشق!”
يك بوسه زدم، بر رخ او،
مست شدم
مجذوب رخش گشتم، و از دست شدم
من، او همه گشته بودم و،
او همه من
در او همه نيست گشتم و، هست شدم
(محمد فكور)
“قيام خون!”
آلاله به چشم، جام خون
مىآيد
وز باغ، بگوش، نام خون مىآيد
گلپوش كنيد شهر را، چون
زينب
فريادگر قيام خون، مىآيد
(محمد جواد شفق)
(تفسير نور )
“شهر علم “
ترا دانش و دين رهاند درست
ره رستگارى ببايدت جست
اگر دل نخواهى كه ماند
نژند
نخواهى كه دايم بَوِى مستمند
به گفتار پيغمبرت راه جوى
دل از تيرگيها بدين آب شوى
چه گفت آن خداوند تنزيل و
وحى
خداوند امر و خداوند نهى
كه من شهر علمم عليّم(ع)در
است
درست اين سخن گفت پيغمبر است
گواهى دهم كاين سخن راز
اوست
تو گويى دو گوشم بر آواز اوست
منم بنده اهل بيت نبى
ستاينده خاك پاى وصى
ابا ديگران مرمرا كار نيست
جز اين مرمرا راه گفتار نيست
حكيم اين جهان را چو دريا
نهاد
برانگيخته موج ازو تندباد
چو هفتاد كشتى برو ساخته
همه بادبانها برافراخته
يكى پهن كشتى بسان عروس
بياراسته همچو چشم خروس
محمد(ص) بدو اندرون با على(ع)
همان اهل بيت نبىّ و وصىّ
خردمند كز دور، دريا بديد
كرانه پيدا و بن ناپديد
بدانست كو موج خواهد زدن
كس از غرق بيرون نخواهد شدن
بدل گفت گر با نبىّ و وصىّ
شوم غرقه دارم دو يار وفى
همانا كه باشد مرا دستگير
خداوند تاج و لوا و سرير
اگر چشم دارى بديگر سراى
به نزد نبىّ و علىّ گير جاى
(حكيم ابوالقاسم فردوسى)
خرقه موسى
مصطفى(ص) را وعده كرد
الطاف حق
گر بميرى تو نميرد اين سبق
من كتاب و معجزت را رافعم
بيش و كم كن راز قرآن مانعم
من ترا اندر دو عالم رافعم
طاعنان را از حديثت دانعم
كس نتاند بيش و كم كردن در
او
توبه از من، حافظى ديگر مجو
رونقت را روزْ روزْ افزون
كنم
نام تو بر زرّ و بر نقره رنم
منبر و محراب سازم بهرِ تو
در محبّت قهرِ من، شد قهرِ تو
نام تو از ترس پنهان
مىكنند
چون نماز آرند پنهان مىشوند
خُفيه مىگويند نامت را
كنون
خفيه هم بانگ نماز، اى ذو فنون
از هراس و ترس كفّار لعين
دينت پنهان مىشود زير زمين
من مناره پر كنم آفاق را
كور گردانم دو چشم عاق را
چاكرانت شهرها گيرند و جاه
دين تو گيرد ز ماهى تا به ماه
تا قيامت باقيش داريم ما
تو مترس از نسخ دين، اى مصطفا(ص)
اى رسول ما تو جادو نيستى
صادقى هم خرقه موسيستى
هست قرآن مر تو را همچون
عصا
كفرها را دركشد چون اژدها
تو اگر در زير خاكى
خفتهاى
چون عصايش وان تو آنچه گفتهاى
قاصدان را بر عصايت دست نى
تو بخُسب اى شهر مبارك خفتى
تن بخفته نور جان در آسمان
بهر پيكار تو زه كرده كمان
(مثنوى مولوى، دفتر سوم)
جمال محمد (ص)
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلك را كمال و منزلتى
نيست
در نظر قدر با كمال محمد
وعده ديدارِ هر كسى به
قيامت
ليله اسرى، شب وصال محمد
آدم و نوح و خليل و موسى و
عيسى
آمده مجموع، در ضِلال محمد
عرصه گيتى مجال همت او
نيست
روز قيامت نگو، مجال محمد
وآن همه پيرايه بسته جنت
فردوس
بو كه قبولش كند، بلال محمد
همچون زمين خواهد آسمان كه
بيفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمين حشر
نتابد
پيش دو ابروى چون هلال محمد
چشم مرا، تا به خواب ديد
جمالش
خواب نمىگيرد از خيال محمد
“سعدى” اگر عاشقى كنى و جوانى
عشق محمد بس است و آل محمد
(سعدى شيرازى)
تقديم به رزمندگان فلسطينى
از تبار آتش و خونيم ما
از نژاد ايل مجنونيم ما
بيدلستان مكتب تعليم ما
عشق را عنوان و مضمونيم ما
از ديار جذبه و كشف و شهود
محرم اسرار مكنونيم ما
عشق و شور و مستى و حال و
جنون
در سرشت اينگونه معجونيم ما
خانه زاد كشور آوارگى
واله اندر دشت وهامونيم ما
شير مردانيم در تعقيب گرگ
دشمنان قوم صهيونيم ما
سينهها آكنده از خشم عدو
آيههاى قهر بيچونيم ما
بندها بگسسته از زندان تن
تا مپندارند مسجونيم ما
انتفاضه رهنماى راه ما
تابع اين حكم و قانونيم ما
رأيت فتح و ظفر بر دوش
ماست
كس مپندارد كه مغبونيم ما
فاتحان قله آزادگى
بر وصال دوست مفتونيم ما
با شهادت عهد و پيمان
بستهايم
تا اداى دين مديونيم ما
لالههاى پرپر بستان دين
اختران سرخ گلگونيم ما
در هدف سبقت گرفتيم از ملك
تا بقاب قوس مقرونيم ما
حافظان انقلابيم (احمدى)
از تبار آتش و خونيم ما
(عباس احمدى)
گوهر پاك
شمس وجود احمد و خود زهرا
ماه ولايتست زِ اطوارش
دخت ظهور غيب احد احمد
ناموس حق و صندُقِ اسرارش
هم مطلع جمال خداوندى
هم مشرق طليعه انوارش
صد چون مسيح زنده زانفاسش
روح الامين تجلى پندارش
هم از دمش مسيح شود پران
هم مريم دسيه زگفتارش
هم ماه بارد از لب خندانش
هم مهر ريزد از كف مهيارش
اين گوهر از جناب رسول
الله
پاكست و داور است خريدارش
كفوى نداشت حضرت صديقه
گرمى نبود حيدر كرّارش
جناب عدن خاك در زهرا
رضوان زهشت خلد بود عارش
رضوان بهشت خلد نيارد سر
صديقه گر به حشر بود يارش
باكش زهفت دوزخ سوزان نى
زهرا چو هست يار و مددكارش
“ناصر خسرو قباديانى”
در مدح فاطمه زهرا
چنين گفت آدم عليه السلام
كه شد باغ رضوان مقيمش مقام
كه با روى صافى و باراى
صاف
ز هر جانبى مىنمودم طواف
يكى خانه در چشمم آمد زدور
برونش منور زخوبى و نور
زتابش گرفته رخ مه نقاب
زنورش منوّر رخ آفتاب
كسى خواستم تا بپرسم بسى
بسى بنگريدم نديدم كسى
سوى آسمان كردم آنگه نگاه
كه اى آفريننده مهر و ماه
ضمير صفى از تو دارد صفا
صفا بخشم از صفوت مصطفى!
دلم صافى از صفوت ماه كن
زاسرار اين خانه آگاه كن
زبالا صدائى رسيدم به گوش
كه با اى صفى آنچه بتوان بگوش!
دعايى زدانش بياموزمت
چراغى ز صفوت برافروزمت
بگو اى صفى با صفاى تمام
به حقّ محمد عليه السلام
به حق على صاحب ذوالفقار
سپهدار دين شاه دلدل سوار
به حق حسين و به حق حسن
كه هستند شايسته ذوالمنن
به خاتون صحراى روز قيام
سلام عليهم، عليهم سلام
كز اسرار اين نكته دلگشاى
صفى را ز صفوت صفايى نماى
صفى چون بكرد اين دعا از
صفا
درودى فرستاد بر مصطفى
درِ خانه هم در زمان باز
شد
صفى از صفايش سرانداز شد
يكى تخت در چشمش آمد زدور
سراپاى آن تخت روشن زنور
نشسته بر آن تخت مر دخترى
چو خورشيد تابان بلند اخترى
يكى تاج بر سر منوّر زنور
ز انوار او حوريان را سرور
يكى طوق ديگر به گردن درش
به خوبى چنان چون بود در
خورش
دو گوهر به گوش اندر
آويخته
زهر گوهرى نورى انگيخته
صفى گفت يا رب نمىدانمش
عنايت بخطى كه برخوانمش
خطاب آمد او را كه از وى
سؤال
بكن تا بدانى تو بر حسب و حال
بدو گفت من دخت پيغمبرم
به اين فرّ فرخندگى درخورم
همان تاج بر فرق من باب من
دو دانه جواهر حسين و حسن
همان طوق در گردن من على
است
ولىّ خدا و خدايش ولى است
چنين گفت آدم كه اى كردگار
درين بارگه بنده راهست بار
مرا هيچ از اينها نصيبى
دهند
ازين خستگيها طبيبى دهند
خطابى بگوش آمدش كاى صفى
دلت در وفاهاى عالم وفى
كه اينها به پاكى چو ظاهر
شوند
به عالم به پشت تو ظاهر شوند
صفى گفت با حرمت اين
احترام
مرا تا قيام قيامت تمام
“محمد بن حسام الدين خوسفى”
امام حسين (ع) از نگاه ديگران
مصيبت بزرگ
عبدالله بن عمر در نامه اى به يزيد نوشت: ((مصيبت عظيم و مهمى به وقوع پيوست و واقعه اى در اسلام پديدار شد كه بسيار بزرگ است و روزى همچون روز حسين وجود ندارد. ))
(ارزيابى انقلاب حسين (ع), ص320)
قيام عدالتخواهانه
هرگاه در دنيا حكومت عدلى پيدا شد كه شرع اسلام را برپا دارد و حكومت جورى در مقابل آن احكام شرع را تعطيل كند بر هر مسلمانى واجب است حكومت عدل را يارى كرده و حكومت جور را منكوب سازد. نمونه اش خروج امام حسين سبط رسول خدا(ص) است بر رهبر جور و ظلم, آن كس كه زمامدارى مسلمانان را با زور و ارعاب و كارهاى زشت ديگر بر عهده گرفت, يعنى يزيد بن معاويه, كه خدا او را و هر كس را كه ياريش كرد خوار و ذليل گرداند.
(شيخ محمد عبده, تفسير المنار)
مبارزه با طغيانگر
… هنگامى كه خليفه و زمامدار كه خود مرد قانون است و خود بايد حافظ قانون اسلام باشد و بزرگترين مسووليت را در اين باره دارد فاسق شد و تظاهر به فسق نمود و خدا و رسول و مردم با ايمان را به مبارزه طلبيد, در چنين وضعى خضوع در برابر او يعنى خضوع در برابر فسق و خضوع در برابر فحشإ و منكرات, و اعتماد و اطمينان به او يعنى اعتماد به بازيچه قراردادن دين و فسق علنى. و همين است معناى تحليلى سخن امام حسين(ع) كه مى فرمود: ((و يزيد رجل فاسق شارب الخمر, و قاتل النفس المحرمه معلن بالفسق)).
(الامام الحسين(ع), علائلى, ص94)
انسان بى نظير
حسين بن على(ع) نبيره محمد(ص) كه از دختر محبوبه اش فاطمه(ع) متولد شده, تنها كسى است كه در چهارده قرن پيش در برابر حكومت جور و ظلم قد علم كرد, اخلاق و صفاتى كه در دوران حكومت عرب پسنديده و قابل احترام بود, در فرزند مولاى متقيان مشاهده مى شد, حسين شجاعت و دلاورى را از پدر خود به ارث برده بود, به دستورات و احكام اسلام تسلط كاملى داشت, در سخاوت و نيكوكارى نظير نداشت, در نطق و بيان زبردست بود و همه را مجذوب بيانات خود مى ساخت, مسلمانان جهان عقيده و ارادت زايدالوصفى به حسين(ع) دارند و هر ساله در ماه معينى(محرم) براى او عزادارى مى كنند.
(ماربين مورخ آلمانى)
مسووليت امامت
اگر حسين(ع) با يزيد بيعت مى كرد, يزيد فاسق و بى باك در گناه, كسى كه شراب و زنا را مباح كرده بود و مقام و منزلت خلافت را تا سر حد همنشينى با خوانندگان و نوازندگان تنزل داد, و در جايگاه قضاوت احكام, بزمهاى شراب ترتيب داد, و كسى كه بر پاهاى سگان و بوزينگان برنجنهاى طلايى آويخت در آن زمانى كه صدها هزار مسلمان از گرسنگى و محروميت جان مى دادند.
بارى اگر حسين(ع) با يزيد به عنوان خليفه رسول خدا(ص) در چنين وضعى بيعت مى كرد, اين بيعت فتوايى بود از آن حضرت به مباح بودن اين كارها براى مسلمانان, و حتى سكوت آن حضرت نيز به معناى رضايت بر آن جنايات بود, و رضايت بر ارتكاب منكرات حتى از طريق سكوت در شريعت اسلام گناه و جرم شمرده مى شود.
حسين(ع) با شخصيت استثنايى كه در زمان يزيد داشت اين مسووليت سنگين را در جزيره العرب و بلكه در همه بلاد اسلامى به دوش داشت كه از ميراث اسلامى حمايت كند; گذشته از نزديكى و قرابت با رسول خدا(ص) و اين كه پس از مرگ بزرگان مسلمين, از نظر علم و زهد و حسب و مقام از همگان بزرگتر و برتر بود.
(استادمحمدعبدالباقى,نخستين انقلابى دراسلام)
شهيد سرمشق
من زندگى امام حسين, آن شهيد بزرگ اسلام را بدقت خوانده ام و توجه كافى به صفحات كربلا نموده ام و بر من روشن شده است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد بايستى از سرمشق امام حسين پيروى كند.
(مهاتما گاندى, رهبر فقيد هندوستان)
خاطره بزرگ تاريخى
شهادت امام حسين(ع) از همان زمان كه طفلى بيش نبودم در من تإثير عميق و حزنآورى مى بخشيد من اهميت برپاداشتن اين خاطره بزرگ تاريخى را مى دانم, اين فداكاريهاى عالم از قبيل شهادت امام حسين(ع), سطح بشريت را ارتقا بخشيده است و خاطره آن شايسته است هميشه بماند و يادآورى شود.
(پورشو تامداس توندون)
بيدارى انسانها
در طى قرون آينده بشريت و در سرزمينهاى مختلف, شرح صحنه حزنآور مرگ حسين, موجب بيدارى قلب خونسردترين خوانندگان خواهد شد.
(گيبون, مورخ برجسته)
بهترين درس
بهترين درسى كه از تراژدى كربلا مى گيريم اين است كه حسين و يارانش, ايمان استوار به خدا داشتند, آنها با عمل خود روشن كردند كه تفوق عددى در جايى كه حق و باطل رو به رو مى شود اهميت ندارد و پيروزى حسين با وجود اقليتى كه داشت باعث شگفتى من است.
(توماس كارلايل)
پاكى روح
آيا اقليتى پيدا مى شود كه وقتى درباره كربلا سخن مى شنود آغشته با حزن و الم نگردد؟ حتى غير مسلمانان نيز نمى توانند پاكى روحى را كه اين جنگ اسلامى در تحت لواى آن انجام گرفت, انكار كنند.
(پروفسور ادوارد براون)
اصول جاودانه
درس امام حسين و هر قهرمان شهيد ديگرى اين است كه در دنيا اصول ابدى عدالت و ترحم و محبت وجود دارد كه تغيير ناپذيرند و همچنين مى رساند كه هرگاه كسى بر اين صفات ابدى مقاومت كند و بشر در راه آن پافشارى نمايد, آن اصول هميشه در دنيا باقى و پايدار خواهد ماند.
(فردريك جمس)
مسووليت بزرگ
براى امام حسين(ع) ممكن بود كه زندگى خود را با تسليم شدن اراده يزيد نجات بخشد, ليكن مسووليت پيشوا و نهضت بخش اسلام, اجازه نمى داد كه او يزيد را به عنوان خلافت بشناسد. او به زودى خود را براى قبول هر ناراحتى و فشارى به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنى اميه آماده ساخت در زير آفتاب سوزان سرزمين خشك و در روى ريگهاى تفتيده عربستان روح حسين فناناپذير است. اى پهلوان و اى نمونه شجاعت و اى شهسوار من, اى حسين!
(واشنگتن, ايروينك مورخ آمريكايى)
سر عزادارى
بسيارى از مورخين ما از كم و كيف اين رسم و ازدياد عزادارى واقف نبوده, جاهلانه سخن مى گويند و وضع عزادارى پيروان حسين(ع) را مجنونانه مى پندارند و ابدا بدين نكته پى نبرده اند كه اين مسإله در اسلام چه تحولاتى را به وجود آورده و با جنبش و نهضت مذهبى كه از تعزيه دارى در اين قوم پيدا شده در هيچ يك از اقوام و ملل ديگر عالم پيدا نشده است.
(توماس ماساريك)
شيعيان و سوگوارى
بايد اعتراف نمود كه شيعيان از بذل جان و مال خود در راه مذهب و سوگوارى حسين(ع) دريغ ندارند. امروز در هر نقطه اى از عالم مسلمانان شايسته ترين افرادى مى باشند كه به معرفت علم واقف شده اند و بخصوص فرقه شيعه بر ساير فرق اسلام مزيت و برترى دارند.
(دكتر ژوزف فرانسوى)
پاورقي ها:
گفته ها و نوشته ها
بذل علم
دانش با بذل و بخشش فزونى گيرد ولى ثروت با بخشش نقصان پذيرد.
دانش, دانشمندان را در پيش آمدها و مخاطرات حفظ مى كند ولى ثروتمندان در اين گونه مواقع مجبورند ثروت خود را حفظ كنند. دانش را هرگز نمى توان از دانشمندان جدا كرد ولى ثروت را از ثروتمندان به آسانى مى توان جدا نمود.
(از فرمايشات حضرت على((ع)))
در كيفيت روزى
گويند روزى يكى از سلاطين بر بام قصر بود و نظرش بر فراش پير افتاد كه حوالى قصر را آب و جارو مى كرد. از او پرسيد سبب چيست كه حكام و ملوك كوتاه عمر مى باشند و امثال شما مردم مفلوك عمر دراز مى يابند.
پير گفت: زيرا سلاطين روزى خود را به يكبار از خزانه خداى وهاب مى يابند و ما فقيران اندك اندك.
سلطان را اين نكته خوش آمد و سيصد درم بدو بخشيد, بعد از يك هفته كودكى را ديد كه به آن كار اشتغال دارد و چون جويا شد واضح شد كه پير فوت شده و كودك به جاى پير خدمت مى كند.(روضه الصفا)
سلطان خوب و بد
عبدالرحمن بن زياد افريقى گويد: منصور دوانيقى مرا احضار نمود و نزديك به خود جايم داد آن گاه گفت: مإموران و عاملان كه در قصبات و شهرها هستند رفتارشان با مردم چگونه است؟ در جواب گفتم: همه عمال فاسد و مإموران ظالم و ستمگرند و چون از مركز خلافت دور هستند از هيچ گونه ستمگرى نسبت به مردم پروا ندارند. منصور پس از استماع اين مطلب گفت: علت چيست؟ گفتم يا امير مگر نشنيده ايد كه (عمر بن عبدالعزيز) گفت: سلطان مانند بازارى است كه اگر خوب باشد مردم چيزهاى خوب به آن بازار مىآورند و اگر بد چيزهاى بد عرضه مى كنند.(كشكول طبسى ص31)
مزه ظلم
ارسطو مربى اسكندر بود يك روز در مجلسى كه جمعى از علمإ و حكمإ بودند از اسكندر پرسشهايى كرد اسكندر هم به تمام آنها جواب درست داد. ارسطو به جاى آفرين بناى توبيخ و سرزنش را گذاشت و او را به جهل و نادانى نسبت داد حضار تعجب كردند و علت را جويا شدند ارسطو گفت: اسكندر كودكى است كه در ناز و نعمت پرورش يافته و در آينده نزديك نيز پادشاه خواهد شد و امور مملكت را به دست خواهد گرفت من خواستم مزه ظلم را به او بچشانم تا بفهمد كه چقدر تلخ و ناگوار است و وقتى كه به پادشاهى رسيد از ستم و بى انصافى خوددارى كند.
(بستان المعارف, ص242)
زيارت حسين بن على(ع)
يكى از امرإ موصل كه خود و عيالش سنى ناصبى متعصبى بودند چون فرزند ذكورى نداشتند روى همان عقيده فاسدشان نذر كردند كه اگر خداوند به آنها پسرى بدهد او را راهزن زوار قبر امام حسين(ع) بنمايند از قضا آنها پسردار شدند و نامش را جمال الدين گذاشتند, بعد از اين كه به سن بلوغ رسيد او را با چند تن از دوستان بر سر راه زوار به محلى به نام مسيب فرستادند همين كه آنها به محل نامبرده رسيدند خوابيدند. جمال الدين در خواب ديد كه قيامت به پا شده و خلايق در وحشت و اضطرابند ملائكه عذاب كفار و مجرمين را به طرف آتش مى برند در همين بين ملكى رسيد و او را گرفت و با بدترين وضع به سوى دوزخ مى برد. مالك دوزخ جوان مزبور را مشاهده كردو گفت آتش مإمور نيست اين جوان را بسوزاند چون جمعى از زائرين از اينجا مى گذشتند غبارى از زير پاى آنان برخاست و بر سر و صورت اين جوان نشسته تا او را نشوئيد آتش به او صدمه نخواهد رساند از دهشت و وحشت از خواب بيدار شد اين خواب باعث شد خود و پدر و مادرش مذهب خود را ترك گفته و از شيعيان خالص گرديدند.
(جواهر العدديه ج1, ص254)
عمر كوتاه
نوح عليه السلام را جبرئيل بعد از طوفان گفت: يا شيخ المرسلين چرا خانه اى بنياد نيفكنى؟ گفت: يا جبرئيل از عمرم چه مقدار باقى مانده است؟
جبرئيل گفت: دويست سال ديگر.
نوح گفت: براى دويست سال دست در گل نتوان گذاشت.
(كدو مطبخ قلندرى, ص8)
مسإله ميراث
گويند ابن سماك واعظ صوفى و محقق و شيرين سخن بود و با علوم ظاهرى سرى نداشت. ملاى منكرى در ميان مجلس به قصد امتحان پرسيد كه چه مى گويى در اين مسإله ميراث كه شخصى مرده است و از وى چنين و چنان مال مانده است و فلان و فلان وارث مانده؟ ابن سماك گفت من واعظ جماعتى و مفتى طايفه اى هستم كه بعد از مردن از ايشان چيزى نمى ماند تا به مسإله ميراث احتياج شود بلكه دعوى مالكيت به اعتقاد ايشان فرعونيت است.(كشكول شيخ بهايى, ج2, ص318)
در ذكاوت اياس بن معاذ
گويند اياس بن معاذ مزنى قاضى بصره روزى در مسجد رسول(ص) در مدينه نماز مى كرد جمعى كه آنجا حاضر بودند بر حقيقت حال وى اختلاف كردند بعضى گفتند ايشان قاضى باشد و بعضى گفتند معلم است. شخصى به سوى او فرستادند تا جويا شود آن شخص گفت و شنيد جماعت را نقل كرد. اياس گفت: آن فرقه كه مرا قاضى گفتند درست است پس هر يك از جماعت را به صنعتى كه موصوف بودند معرفى كرد تا آن كه يكى را نجار گفت آن شخص گفت اينجا غلط كردى چه او مردى بزرگ از قريش است. اياس گفت هر كه هست البته نجار است. آن كس نزد قوم آمد و گفت اين مرد از عجائب دهر است و كيفيت حال شما را به درستى بيان كرد به جز فلانى, پس آن فلان گفت غلط نكرده من سابقا نجارى مى كردم پس جمع در حيرت شده و كمال اياس را تصديق كردند.(مقامات حريرى)
حكومتى كه به بولى از هم پاشيد
گويند مروان الحمار كه آخرين حاكم از دولت بنى اميه است در حين جنگ با لشكر سفاح عباسى از اسب فرود آمده به قضإ حاجت نشست كه اسبش گريخت و او در ميان لشكر افتاد و مردم را گمان شد كه او را كشته اند و لاجرم لشكر عظيم او پراكنده شد و مروان بر زبان آورد كه چون مدت تمام شود كثرت عده سودى نبخشد و از آن به بعد در ميان عرب ضرب المثل شد كه مى گفتند دولتى به بولى از دست رفت.
(تاريخ نگارستان, ص25)
سلطان محمود و احمد بن حسن ميمندى
گويند سلطان محمود غزنوى در اوان كودكى به همراه احمد بن حسن ميمندى در باغستان غزنين مى گرديد كه نظرش بر شخصى در آن حوالى افتاد سلطان از خواجه احمد سوال كرد كه او چه كس است؟ گفت: نجار است و احمد نام دارد. سلطان پرسيد مگر او را مى شناسى؟ گفت: هرگز او را نديدم ولى چون شما مرا آواز داديد او خواست جواب بدهد پس نامش احمد است و چون با دقت به گرد درخت خشك مى گرديد نجار است. سلطان گفت: ميدانى چه خورده است؟ احمد گفت: عسل خورده چون دهان پاك مى كند و مگس از خود ميراند و سلطان شخص را طلب كرد و استفسار نمود و از درستى آن در حيرت شد.
(تاريخ نگارستان, ص10)
دقت در بيت المال
مجذوبى را گذر به محكمه قاضى افتاد, قاضى از زر قضا و دخل محكمه جزوى فرستاد تا گوشت خريدند و آوردند. قاضى برخاست و به وسواس تمام آن گوشت را به آب كشيد مجذوب به نزد وى شد وگفت اگر اين وسواس را در وقت قيمت اين گوشت مرعى دارى از اين بهتر خواهد بود. چرا چندان كه در اين افراط مى كنى در آن تفريط مى نمايى و حال آن كه بدين مإمورى و از آن منهى.
(دستور العلمإ, ج3, ص217)
پاورقي ها:
معاد يا سير تكاملى انسان
اگر ما به جهان آفرينش نظرى بـيفكنيم مشاهده مى كنيم كه سراسر
جهان بـه طور يك پارچه در حركت است ; حركتى صعودى و تكاملى بـه
سوى هدف. در ميان اين موجـودات عالم انسان هم, چنين سيرى را در
پـيش دارد. اين حركت از آغاز تـشكيل نطفه شروع شده و بـا ملاقات
پروردگار به اوج خود مى رسد
.
خـدا در آيه اى از قرآن بـه اين مطلب اشاره فرموده اسـت: ((يا
ايهاالانسان انك كادح الى ربـك كدحا فملاقيه; اى انسان حقا كه تو
بـه سوى پـروردگار خود بـه سختـى در تـلاشى و او را ملاقات خواهى
كرد
((.
انسان در اين سير به ملاقات خـدا مى رسد خـداى تـعالى در جـايى
مى فرمايد: شك و شـبـهه نكنيد و بـدانيد ((واعلموا انكم ملاقوه
((
همه شما انسان ها بـه ملاقات پـروردگار نائل مى شويد. بـاز در جاى
ديگر مى فـرمايد: آن هايى كه ملاقات پـروردگار را تـكذيب مى كنند,
آن ها راه يافتـگان نيستـند, راهشان را پـيدا نكرده اند. حال اين
ملاقات پروردگار چيست؟
آيا معناى ملاقات مرگ است؟ يا اين كه مراد از ملاقات پروردگار,
رسيدن به لذايذى است كه خداى تبـارك و تعالى بـراى انسان فراهم
كرده: نعمت بهشت, حورالعين, آب حوض كوثر آنى كه ((لاعين رات و لا
اذن سمعت)) آن چـنان نعمت هايى كه نه گوش شنيده و نه چـشمى ديده
است آيا منظور اين است يا مراد از لقاءالله ((وجـه الله)) است
.
انسـان بـايد آن قدر سـير معـنوى كند تـا بـه آن درجـه بـرسـد
.
حال از اين سه معنا كدام يك مورد نظر است؟
حقيقت اين است كه درك اين مطالب براى انسان مشكل است, چون ما
محدوديم, در فلسفه ثـابـت شده انسان محدود است جلوش بـاز نيست,
اين انسان از مادرى بـه دنيا آمده و يك روزى هم از دنيا مى رود,
اين محدوده بـشر است. بـچه اى كه در شكم مادر است, از عالم دنيا
خبر ندارد, آن چه هست در شكم مادر است, غذاى او در آن جا ترتيب
داده شده است. دفع سمومات در همان جا انجام مى گيرد. وقتى كه پا
به دنيا مى نهد يك دنياى ديگرى را مى بيند
.
ما در اين جـهان مانند همان جـنين هستـيم, از عالم ديگر خبـر
نداريم, نمى دانيم در عالم بـرزخ و قيامت چه خبـر است, و لذا آن
چه كه مى بـينيم همين دنيا است. غير از اين دنيا بـراى ما جـلوه
ديگرى ندارد. عالمى كه خداى تـبـارك و تـعالى مى فرمايد: ((فيها
ماتـشتـهى الانفس و تـلذالاعين)) هر چه كه نفست در آن جا بـخواهد
بـراى شما تـهيه كرده ايم, هر لذتـى كه شما مى خواهيد, بـراى شما
تدارك ديده ايم
.
آن هايى كه اين معنا را درك كردند تـوجـهى بـه اين جـهان, بـه
لذايذ اين جـهان, ننمودند. آن ها متـوجـه عـالم ديگـر هسـتـند و
مى دانند كه اين جهان, محسوساتى بيش تر نيست
.
رسـول گرامى اسـلام(صلى الله عليه و آله)مى فرمايند: ((تـنعموا
بـالدنيا)) عده اى در اين دنيا فقط بـه همين خـوشى هاى دنيا, بـه
نعـمت هاى دنيا و لذايذ دنيا خـودشـان را مشـغـول كردند, اما از
لذايذ آخـرت غـافلند, در مقابـل آن ها دسـتـه ديگرى هسـتـند كه:
((تنعموا بذكرالله)) آن ها به ياد خدا هستند, ياد خدا براى آن ها
نعمت است, اما انسان هاى عادى, انسان هاى محدود, به لذايذ دنيا و
لذت هاى ظاهرى آن تـوجـه مى كنند, اما بـه لذايذ آخـرتـى تـوجـهى
ندارند. پـيغمبـر مى فرمايد: ((وافترش الناس بـالفراش)) اما ((و
افترشوا جباههم و الركب)) بندگانى كه بـه اين لذت هاى دنيا توجه
مى كنند در خور و خواب هستند, بر اين فراش رختخوابـى بـيندازند,
تختخوابى داشته باشند در آن به راحتى بـخوابـند, از آن ها بـهره
بـبـرند, اما بـندگان خـالص خـدا, آن هايى هسـتـند كه در حـركت
مى باشـند. زانوها را روى زمين مى گذارند پـيشـانى ها را بـه خـاك
مى سايند. آن ساعتـى كه همه در خواب هستـند, آن ها در راز و نياز
مى باشند, آن ها در يك عالم ديگرى سير مى كنند. ((لم يتكالبـوا)) ,
سخن پيغمبـر(صلى الله عليه و آله), دو دسته از مردم را بـراى ما
معرفى مى فرمايد: مردم به لذايذ دنيا مشغولند, اما بـندگان خالص
خدا افتـراششان كجـا است؟ آن موقعى كه همه در خـواب لذت هستـند
صـورت ها را بـه خـاك مـى نهند. ((والـركـب)) زانوها را بـه خـاك
مى سپـارند, آن چنانى كه پـينه مى بـندد مثل پـينه زانوى شتر. لم
يتكالبـوا پـيغمبـر مى فرمايد: اين بـندگان خالص خدا سگ نيستـند
((كتكـالب الكـلاب عـلى الجـيف)) همين طورى كـه سـگ ها روى مردار
مى افتند, چطور هركدام يك تـكه اى را مى خواهند بـردارند, بـندگان
خالص خـدا مثـل آن ها نيستـند, اين طور نيستـند كه از اين دنياى
مردار يك گوشه اى را بگيرند
.
رسـول گرامى اسـلام مى فـرمايد: ((يراهم الناس)) مردم اين ها را
مى بـينند مى گويند مثل اين كه اين ها عقلشان پـاره سنگ بـرداشتـه
اسـت: ((يقولون قد خـلطوا)) عقل ندارند, اين ها ديوانه شـده اند,
اما اين ها ديوانه نيسـتـند اين ها اعـقـل الناس اند, اين ها فـكر
دارند, تـامل مى كنند, دنيا آن ها را بـه خـود مشغول نكرده اسـت
.
((رجال لاتلهيهم تجاره و لابـيع عن ذكرالله; اين مردان را خريد و
فروش ها, و زندگانى دنيا از ياد خدا بازنمى دارد
((.
روزى پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم)مشغول خواندن خطبه هاى
نمازجمعه بـودند, يك وقت صـداى دهل مىآيد, مردم كه اين صـدا را
مى شنوند, مى بـينند تـجـار آمده و مال التـجـاره آورده اند. مردم
پيغمبر را رها كرده و رفتند. ((و اذا راواتجاره او لهوا انفضوا
اليها و تركـوك قـائما قـل ما عـندالـلـه خـير من الـلـهو و من
التجاره)) پيغمبر به اين انسان بگو آن چه در پيشگاه خدا است آن
خير است, آن ارزش دارد
.
روزى آقاى رشيد هجرى و آقاى حبـيب بـن مظاهر اسدى يك ديگر را
ملاقات مى كنند, يك نگاه به صورت قرمز آقاى حبـيب بـن مظاهر كرد,
گفت: مى بينم مردى جانش را در حمايت از فرزند پيغمبر فدا مى كند,
يك خـبـر غيبـى مى دهد. حـبـيب هم نگاهى بـه صورت او مى اندازد و
مى گويد: مى بينم انسانى را كه در راه حمايت از ولايت و از على بن
ابيطالب(عليه السلام)در كنار دار عمروبن حريث بـه دار مىآويزند
.
سومى آمد و از جماعتـى كه در آن جـا بـودند پـرسيد چه شده است؟
گفتند دو تا آدم دروغ گو را اين جا ديديم. آن شخص پـرسيد آن دو
نفر چه كسانى بودند؟ گفتند رشيد و حبيب بودند. چه گفتند؟ كلمات
آن دو را نقل كردند گفـت: اى واى بـرادرم رشـيد فـراموش كرد يك
جمله اى را بگويد و آن جمله اين بود كه سر حبيب بـن مظاهر را در
گردن اسب آويزان مى كنند و در بازار كوفه مى بـرند و بـراى گرفتن
جايزه بيش تر به دربار عبـيدالله مى روند و پسر حبـيب هم در كنار
سر پدرش به دنبال آن ها راه مى افتد. بـرگشتند گفتند اين سومى كه
از او دروغ گوتر بود كيست؟ گفتند ميثم تمار است
.
پيغمبر اگر مى فرمايد: ((افترش الناس بالفراش)) اما
((وافتـرشوا جـبـاههم والركب)) . اين ها زانوهايشان را بـر زمين
مى گذارند, صورت هايشان را در درگاه خداى تبارك و تعالى بـه خاك
مى سايند.اين افراد به امور زندگى ظاهرى توجه نمى كنند. بـشر, تو
مى توانى بـه آن مقام بـرسى, مى توانى اوج بـگيرى. در روايت آمده
است كه در روز قيامت از جانب خداى تـعالى نامه اى بـه دست بـنده
مى رسد كه در آن آمده است: ((من الحى الذى لايموت الى الحـى الذى
لايموت قد جعلتك ان تـقول لشىء كن فيكون)) بـنده من اين نامه از
خدايى است كه حى لايموت است, خداى حى قيوم, خداى زنده, خدايى كه
زنده جاويد است. اين نامه از خدا است به تو بنده اى كه تو هم حى
لايموتـى, ديگر آن جا مرگ ندارى, زندگى ات هميشگى است. اى كسى كه
بندگى خـدا مى كنى, نماز مى خـوانى, امر بـه معروف و نهى از منكر
انجام مى دهى, مغرور بـه اعمالت نيستى, چيزى تو را فريفته نكرده
است. آن وقت خدا مى فرمايد: بنده من تـو را قرار دادم جعلتـك ان
تـقول لشىء كن فيكون; يعنى قدرت, قدرت الهى مى شوى اگر بـه چيزى
بـگويى بـشو مى شود اين مال بـنده خدا است. بـندگى خدا اين چنين
است, تـا بـه اين اندازه مى رسد, اما در صورتـى كه گول شيطان را
نخورد
.
خداى تبـارك و تـعالى در بـاره شيطان مى فرمايد: وقتـى كه اين
شيطان رانده شد عرض كرد خـدا من اين دنيا را بـرايشـان اين قدر
زينت مى دهم, جـلوه مى دهم كه فـقط تـوجـه آنان بـه دنيا بـاشـد
.
((ولاغوينهم اءجمعين)) همه اين بندگانت را اغوا مى كنم, من اين ها
را گمراه مى كنم و به ضلالت مى كشانم. اى بـشر! مى دانى چرا تو اين
قدرت و كمال را پيدا مى كنى, براى اين كه فرشتگان نمى توانند مثل
تو بـالا بـروند, آن ها نمى توانند مثل شما كمال پـيدا كنند, كمال
مال انسان است, تـو انسـانى كه بـين اين دو قدرت و اين دو نيرو
قرار گرفتـه اى, نيروى رحمانى و نيروى شيطانى, نيروى هوس, نيروى
عقل, اين دو تا در جنگ و جدال هستند تا يكى بـر ديگرى غالب شود
يكى مى بينى حبيب بـن مظاهر اسدى مى شود. حبـيب وقتى كه روز هشتم
بـه سرزمين كربـلا مىآيد, دختـر كبـراى على(عليه السلام)زينب(سلام
الله عليها)مى فرمايد: چه خبر است؟ مى گويند حبيب بـن مظاهر اسدى
بـراى يارى حسينت آمده است. زينب مى نشيند مى فرمايد سلامم را بـه
حبيب برسانيد, بگوييد حبيب خوش آمدى. سلام زينب بـه حبـيب رسيد,
حـبـيب روى زمين نشسـت و شروع كرد گريه كردن, حـبـيب چـرا گريه
مى كنى؟ گفت: گريه ام براى مظلوميت حسـين(عليه السـلام)اسـت كه يك
نفر كه براى يارى حـسـين مىآيد, زينب دخـتـر على سـلام بـراى او
مى فرستـد, اين زينب است اين حـبـيب است, اما آن طرف را بـبـين
.
امام(عليه السلام)عمر بـن سـعد را خـواسـت ; عمر اگر ديگران مرا
نمى شناسند, تو مرا مى شناسى, تو از من با خبرى, پدرم و مادرم را
مى شناسى. عمر بـن سعد گفت چـه كنم؟ حـسين, من در آن جـا خانه و
زندگى دارم. امام حـسين(عليه السلام) فرمود: خانه و زندگى بـراى
تـو فراهم مى كنم گفت: املاك دارم فرمود: املاك تـحويل تـو مى دهم,
زمينى كه بهتـرين زمين در اطراف مدينه اسـت و پـدرم عـلى(عـليه
السـلام)آن را مهيا كرده, آن زمين را بـه تـو مى دهم. گفـت: زن و
بـچه ام در آن جـايند. امام حسين (عليه السلام)ديد آمادگى ندارد
.
((لاغوينهم اجـمعـين)) اغـوا نشـويد گولمان نزنند, عـلم, مال,
رياست, حب دنيا ما را مغرور نكند و بـالاخره شيطان گردن كلفت در
كنار ما است, همه جا قدم مى زند, بازار, اداره, فيضيه, دانشگاه
.
همه جا مى تواند بندگان خدا را اغوا كند, آن وقت من فكر نكنم هر
كارى كه انجام مى دهم درست است
.
داسـتـانى را ملاى رومى نقل مى كند مى گويد: شخـصى بـيمار بـود,
ناگهان ديد مثـل اين كه از قسمت پـايين خانه اشان صدايى مىآيد,
بـه پشت بـام رفته و نگاهى كرد و گفت: كيستى؟ گفت: من دهل زنم,
شيپـور مى زنم. گفت: شيپـور تـو چرا صدا ندارد, صدايش خيلى خفيف
است. گفت: صدايش فردا در مىآيد. اين مرد كه بود؟ دزد بود. آقاى
بيمار آمد كه استراحت بكند, دزد همه چيز را برد, صبح ديدند همه
خانه را غارت كرده است, سر و صدا پـيچـيد فهميد اين دهل زنى كه
گفته بود فردا صدا مى كند مقصودش چه بـوده است. حالا اين دنيا را
نگاه بـكن, اين شـيطان, دين, حـقيقت, واقعـيت تـقوا, ذكر خـدا,
شـخـصيت, فضيلت, صلح, صفا, خـلوص و همه چـيزمان را غارت مى كند
.
صدا آن روزى بلند مى شود كه كار از كار گذشته بـاشد. بـاز اين
بندگـان خـدا نگـاه مى كـنند مى گـويند: خـدايا بـرگـردانمان. ما
برگرديم, گر چه تـا حالا ظلم كرديم, ستـم كرديم, بـاعث ناراحتـى
ديگران شديم خطاب مى رسد: ((اخسئوا فلاتكلمون)) خـفه شويد و سخـن
مگوييد
.
((قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا)) درست به مضمون اين آيه توجه
كـنيد پـيغـمبـر (صـلى الله عـليه و آله)بـه اين مردم بـگو آيا
مى خواهيد آن كسى را كه از همه بدبـخت تر است بـه شما معرفى كنم؟
آن هايى كه ((ضل سـعيهم فى الحـياه الدنيا)) آن هايى كه كارهاى
نا بـه جا كردند, اعمالى كه ذره اى ارزش نداشته و حبـط و نابـود
مى شوند. ضل سعيهم فى الحياه الدنيا و هم يحـسبـون انهم يحـسنون
صنعا; خيال مى كنند كار خوبى انجام مى دهند. حيدرىها مى گويند كار
ما خوب است, نعمتى ها مى گويند كار ما خـوب است, هر كسى كار خـود
را خوب مى پـندارد. عرضه بـداريد, ((و لقد كنت فى غفله من هذا
((
خداى تبارك و تعالى ديگر راه را بـراى ما نشان داده است. بـنده
من, تـو از اين امور غافل بـودى. اگر بـراى خدا كار كنيد, خداى
منان هم در روز وانفسا به فريادمان مى رسد
.
مرحوم مجلسى مى گويد: يك عمل باعث نجات من شد. يك روز سوار بر
حمارم از بازار اصفهان مى رفتم, ديدم مردم جمع شده اند و شخصى را
مى زنند. گفتـم چـه خبـر است؟ گفتـند اين آقا بـدهكار است. علامه
مجلسى فرمود دست نگه داريد, طلب همه شما به عهده من بـاشد, بـه
خانه من بياييد تا طلب هاى شما را پرداخت كنم. آن شخص بـا وساطت
علامه از دست طلب كاران نجات مى يابد و علامه تمام بدهى هاى آن شخص
را مى پردازد
.
عده اى هستند كه بـيش از درآمدشان خرج مى كنند و حساب و كتابـى
در دخل و خـرج زندگى ندارند, اين افراد بـعد از مدتـى در زندگى
مستاصل مى شوند
.
نقل شده وقتى ناصرالدين شاه بـراى ديدن ملا هادى سبـزوارى بـه
سبـزوار مى رود حاجى بـه ديدن او نرفت. ناصر گفت: همه آمدند چرا
حاج ملا هادى نيامد. گفتند: آقا ملايى است كه فقط بـه درس و بـحث
اشتغال دارد. گفت: پس ما به ديدن او مى رويم. ناصرالدين شاه بـه
ديدن حاجى مى رود, بعد از احوال پرسى, نزديك ظهر, ناصرالدين شاه
به حاجى مى گويد اجازه مى دهيد امروز ناهار خدمت شما باشيم. حاجى
سبزوارى مى فرمايد: باش. سفره را انداختند ديدند يك كاسه چوبـى,
مقدارى ماسـت بـا مقدارى نان خـشكيده آوردند و سـه تـا قاشق هم
كنارش گذاشتند. حاجى, آب و ماست را برداشته در كاسه اى مى ريزد و
نان خشك را هم داخلش تريت مى كند. ناصر هم يك كاسه را بـرمى دارد
و اين دوغ را داخـلش مى ريزد و نان خـشـك را داخـل كاسـه مى ريزد
لقمه اى را برمى دارد و نمى تواند بخورد. حاج ملاهادى هفتاد ساله,
اين پيرمردى كه كتـابـش, در حوزه هاى علميه تـدريس مى شود, عارف,
مجـتـهد, فيلسوف, اما غذايش اين چـنين است. گفت: آقاى سبـزوارى
مى خواهم از شما ماليات نگيرم. فرمود: نه, ماليات را مى دهم چرا؟
فرمود: براى اين كه ماليات را از من نگيرى بـايد از بـقيه مردم
بگيرى, من سبب ظلم كردن بر همه مردم مى شوم. اگر صد تومان بـدهى
من است و تـو آن را نگيرى از بـقيه مردم مى گيرى, اگر ماليات را
يك نفر ندهد, اين بـر ديگران تحميل مى شود. حاجى سبـزوارى متوجه
اسـت, آقا مى خـواهيم بـه شما حـواله آرد و گندم و روغن بـدهيم
.
فرمود: نه من يك مزرعه اى موروثى دارم, از زراعت خرج زن و بچه ام
را در مىآورم, همين قدر كفايت مى كند
.
خدا مى فرمايد: در روز قيامت اين پرده را از جلو چشمتان بـرمى
داريم. ((فبصرك اليوم حديد)) اين چشم تـان تـيزبـين مى شود, بـه
پرونده نگاه مى كند مى بـيند كـوچـكـى و بـزرگى نيسـت مگر در اين
پرونده ثبت و ضبط شده است
.
در مناجـات شـعبـانيه اميرالمومنين عرضـه مى دارد: خـدايا! ان
تركتنى عن بابـك فبـمن الوذ و ان رددتنى عن جنابـك فبـمن اعوذ;
خدايا! اگر مرا از در خانه ات برانى به كه پناه ببرم؟ انك كادح
الى ربـك كدحا فملاقيه ; سير داريم مى كنيم اين مبـارزه درونى را
داريم اگر اين هواها را كنار گذاشتـيم خـدايى شـديم صبـغه الهى
گرفتيم نتيجه مى گيريم
. پاورقي ها:
احاديثى از حضرت على عليه السلام
احاديثى از امام على بن ابى طالب عليه السلام
امام على(ع):
صديق الاحمق معرض للعطب
(غرر الحكم, ج1, ص457, ح46.)
دوست نادان, هميشه در لب پرتگاه تباهى است.
امام على(ع):
مشاوره الجاهل المشفق خطإ
(غرر الحكم, ج2, ص767, ح148.)
با دوست مهربان نادان مشورت كردن, خطاست.
امام على(ع):
لاتإمن صديقك حتى تختبره و كن من عدوك على اشد الحذر
(غرر الحكم , ج2, ص810, ح151.)
از دوستت ايمن مباش تا اين كه او را بيازمايى و بسيار با احتياط با دشمنت برخورد كن.
امام على(ع):
الحازم من تخير لخلته, فان المرء يوزن بخليله
(غرر الحكم, ج1, ص89, ح2048.)
دورانديش كسى است كه دوست نيك را برگزيند, زيرا كه مرد به دوستش سنجيده مى شود.
امام على(ع):
اكرم ودك واصفح عن عدوك يتم لك الفضل
(غرر الحكم, ج1, ص117.)
دوستت را گرامى دار و از دشمنت در گذر تا فضل و مردانگى براى تو مسلم گردد.
امام على(ع):
اغتفر ذله صديقك يزكيك عدوك
(غرر الحكم, ج1, ص111.)
لغزش دوستت را ببخش تا دشمنت تو را پاك پندارد.
امام على(ع):
من عامل الناس بالمسامحه استمتع بصحبتهم
(غرر الحكم, ج2, ص689.)
هر كس با مردم گذشت و جوانمردى داشته باشد از دوستى آنان برخوردار گردد.
امام على(ع):
عاتب اخاك بالاحسان اليه واردد شره بالانعام عليه
(نهج البلاغه, حكمت 158.)
دوستت را با نيكى و خوش رفتارى سرزنش كن و بدىها و زشتى هاى او را با بخشش و هديه دفع كن و از خود دور ساز.
امام على(ع):
من كانت صحبته فى الله كانت صحبته كريمه و مودته مستقيمه
(غرر الحكم, ج1, ص69.)
هر كس در راه رضاى خدا (با ديگرى.) همنشينى كند, همنشينى با او نيك و گرامى و دوستيش پايدار است.
امام على(ع):
يغتنم مواخاه الابرار و تجنب مصاحبه الاشرار والفجار
(غرر الحكم, ج2, ص874.)
برادرى و دوستى با نيكان مغتنم است و همچنين دورى گزيدن از همنشينى با بدان و بدكاران.
امام على(ع):
صاحب العقلإ و جالس العلمإ واغلب الهوى ترافق الملا الاعلى.
(غرر الحكم, ج1, ص455.)
با خردمندان هم صحبت باش, با دانشمندان همنشينى كن و بر هواى نفس پيروز شو تا رفيق گروه برتر و بالاتر شوى.
امام على(ع):
صحبه الولى اللبيب حياه الروح
(غرر الحكم, ج1, ص455.)
همنشينى با دوست عاقل, روح را زنده مى كند.
امام على(ع):
كل موده مبنيه على غير ذات الله سبحانه ضلال والاعتماد عليها محال.
(غرر الحكم, ج2, ص548.)
هر دوستى كه بنايش براى غير خدا باشد, آن دوستى گمراهى و تكيه كردن بر آن مشكل و محال است.
امام على (ع):
من لم تكن مودته فى الله فاحذره فان مودته لئيمه و صحبته مشومه
(غرر الحكم, ج2, ص701.)
هر كه دوستيش با تو در راه خدا نيست از او بترس, زيرا كه دوستيش پست و همنشينى با وى زشت است.
امام على(ع):
موده إبنإ الدنيا تزول لادنى عارض يعرض
(غرر الحكم, ج2, ص763, ح117.)
دوستى دنيازدگان به كمترين چيزى كه پيدا شود و پيش آيد از بين مى رود.
امام على(ع):
الاخوان فى الله تعالى تدوم مودتهم لدوام سببها
(غرر الحكم, ج1, ص72, ح1809.)
آنان كه براى يارى خدا با هم برادرى مى كنند دوستى شان براى پايدارى سبب آن دوستى, پاينده و پايدار است.
امام على(ع):
اخوان الدين ابقى موده
(غرر الحكم, ج1, ص49, ح1405.)
برادران دينى دوستى شان پايدارتر است.
امام على(ع):
موده ذوى الدين بطيئه الانقطاع دائمه الثبات والبقإ
(غرر الحكم, ج2, ص762, ح94.)
دوستى دين داران با يكديگر دير بريده مى شود و دوام و ثباتش دايمى است.
امام على(ع):
من إحسن مصاحبه الاخوان استدام منه الوصله
(غرر الحكم, ج2, ص676, ح1052.)
هر كس به خوبى با برادران دينى همراهى نمايد پيوند دوستى اش هميشگى است.
امام على(ع):
صديق كل امرء عقله
(غرر الحكم, ج1, ص456, ح44.)
دوست هر كس عقل اوست.
امام على(ع):
موافقه الاصحاب تديم الاصطحاب
(غرر الحكم, ج2, ص768, ح158.)
با دوستان همراهى كردن, دوستى را پايدار مى دارد.
امام على(ع):
(اياك و مصادقه الكذاب; فانه كالسراب يقرب عليك البعيد و يبعد عليك القريب)
(نهج البلاغه, حكمت 38)
از دوستى با دروغگو بپرهيز, زيرا دروغگو چون سراب است. دور را در نظر تو نزديك و نزديك را براى تو دور جلوه مى دهد.
امام على(ع):
(لاتصحب المالق فيزين لك فعله و يود إنك مثله)
(نهج البلاغه, حكمت 293)
با چاپلوس رفاقت نكن كه او با چرب زبانى تو را اغفال مى كند, كار نارواى خود را در نظرت زيبا مى نمايد و دوست دارد كه تو نيز مانند وى باشى.
امام على(ع):
(اياك و مصادقه الفاجر; فانه يبيعك بالتافه)
(نهج البلاغه, حكمت 38)
از دوستى با انسان آلوده گناهكار پرهيز كن, زيرا تو را به چيز كمى مى فروشد.
امام على(ع):
(لاترغبن فى موده من لاتكشفه)
(غرر الحكم, ج2, ص800, ح18)
در دوستى كسى كه او را نمى شناسى رغبت مكن.
امام على(ع):
(اياك و مصاحبه الفساق; فان الشر بالشر ملحق)
(نهج البلاغه, نامه69)
از دوستى و همنشينى با بدان و افراد فاسق و فاسد بپرهيز, كه بدى با بدى و زشتى پيوسته است.
امام على(ع):
(احذر مجالسه قرين السوء; فانه يهلك مقارنه و يردى مصاحبه)
(غرر الحكم, ج1, ص142, ح21)
از همنشين و رفيق بد دورى كنيد, زيرا او رفيق خود را فاسد و هلاك مى كند.
امام على(ع):
(و اياك و مواطن التهمه والمجلس المظنون به السوء; فان قرين السوء يغر جليسه)
(بحارالانوار, ج23, ص55)
و از مراكز بدنام بپرهيز, از مجالسى كه مورد سوء ظن است دورى كن و بدان كه رفيق بد, دوست خود رافريب مى دهد و ميل او را به كارهاى ناپسند تحريك مى كند و سرانجام آلوده اش مى سازد.
امام على(ع):
(موده الجهال متغيره الاحوال و شيكه الانتقال)
(غرر الحكم, ج2, ص764, ح122)
دوستى با نادان, هر آن و ساعتى به يك رنگ است و از بين رفتنش نزديك است.
امام على(ع):
(صحبه الاحمق عذاب الروح)
(غرر الحكم, ج1, ص455, ح31)
همنشينى با نادان روح را رنج مى دهد.
امام على(ع):
(و ادوا من توادونه فى الله سبحانه وابغضوا من تبغضونه فى الله سبحانه)
(غرر الحكم, ج2, ص785, ح60)
هر كه را دوست مى داريد در راه خداوند بزرگ و براى او دوست بداريد و هر كس را دشمن مى داريد در راه خداوند بزرگ و براى او دشمن بداريد.
پاسخ به پرسش ها 6
پاسخ به پرسش ها
محسن يكى از پسران حضرت زهرا(س) و مدارك آن
1ـ سوال: يكى از پسران حضرت فاطمه زهرا(س) محسن(ع) است كه هنگامى كه در رحم مادرش بود, پيامبر(ص) نام او را محسن ناميد, هنوز در رحم مادر بود كه بر اثر فشارى كه بين در ديوار بر فاطمه(س) وارد گرديد, سقط شده و به شهادت رسيد, در يكى از نامه ها, دانش آموزى سوال كرده كه دبير ما به سر كلاس آمد, و چنين فرزندى را براى حضرت زهرا(س) منكر شد و گفت هيچ مدركى بر وجود چنين فرزندى نداريم, لطفا مدارك بودن فرزندى به نام محسن براى حضرت زهرا(س) را ذكر كنيد.
پاسخ:
مدارك فراوانى از كتب اهل تسنن و شيعه, دليل بر اين است كه حضرت زهرا(س) پسرى به نام محسن (ع) داشته است (و در بعضى از مدارك به جاى محسن, محسن (سين مشدد) ذكر شده است) بخشى از اين مدارك در كتب اهل تسنن عبارتند از:
1ـ تاريخ طبرى, ج5, ص153, 2 ـ كامل ابن اثير, ج2, ص440, 3ـ اسدالغابه ج5, ص70, 4 ـ الاصابه ابن حجر, ج6, ص191, 5ـ تهذيب الكمال, ج20 ص479, 6ـ انساب الاشراف بلاذرى, ج2, ص411 و…
و بخشى از مدارك شيعه عبارتند از: تلخيص الشافى, ج3, ص156, معانى الاخبار ص206, دلائل الامامه طبرى ص134, الاختصاص شيخ مفيد ص185, الاحتجاج طبرسى ج1, ص212, اثبات الوصيه ص155, مناقب ابن شهر آشوب ج3, ص358, البدء والتاريخ ج5, ص2, مإساه الزهرإ ج2, ص111, موسوعه الامام على بن ابى طالب ج1, ص116 و 122, تفسير على بن ابراهيم ص116 و 117 (به نقل بحار, ج7, ص329 و ج12, ص6 و ج23 ص131), بحارلانوار ج53, ص23 و… و در مدارك شيعه كه ذكر شد, غالبا نام محسن(ع) در ماجراى سقيفه و هجوم به در خانه حضرت زهرا(س) و شكستن در, و قرار گرفتن حضرت زهرا(س) بين فشار در و ديوار, و سقط شدن حضرت محسن(ع) ذكر شده است.
بنابراين ادعاى اين كه نام محسن به عنوان فرزند سقط شده حضرت زهرا(س) بدون مدرك است, چنان كه ملاحظه نموديد, باطل و بى اساس است.
اختلاف فتواها چرا؟
2ـ سوال: با اين كه دين يكى است و خدا يكى است, و مبانى دين يعنى قرآن, سنت (سخنان چهارده معصوم و فعل و تإييد آنها), اجماع و عقل, آشكار است, چرا فتواهاى مراجع در امور مختلف و احكام, مختلف و متفاوت است؟
پاسخ:
با توجه به چند مطلب, پاسخ اين سوال را درمى يابيم:
1ـ مراجع تقليد در اصول و ضروريات و كليات, اختلاف نظر ندارند, اختلاف در پاره اى از مطالب فرعى و جزيى است كه زيانى به جامعه مسلمين و دين نمى رساند.
2ـ مجتهدين و مراجع نهايت كوشش خود را براى استنباط احكام از مبانى خود مى كنند, ولى در چگونگى مدارك, و چگونگى استنباط و فهم مطالب, به خاطر ابهام اسناد بعضى از روايات يا ابهام مدلول آنها و يا تعارض روايات, اختلاف نظر پيدا مى شود, آنها از روى هوى و هوس و دلخواه خود فتوا نمى دهند, بلكه با توجه فقهى و علمى به همه جوانب, نظرشان متوجه يك سو مى گردد, و گاهى در طريق استنباط و فهم چه از نظر سند, و چه از نظر مفهوم و مدلول, توان آن را نمى يابند تا به طور جزم فتوا دهند, در آنجا بر طبق احتياط واجب, يا احتياط مستحب, حكم الهى را بيان مى كنند. چنان كه در ميان متخصصين علوم ديگر نيز, چنين اختلافاتى در بعضى از موارد ديده مى شود, مثلا دو پزشك متخصص, گاهى در مورد تشخيص بيمارى يك نفر بيمار, اختلاف نظر پيدا مى كنند, و گاهى در درمان آن نظريه متفاوتى دارند. در مورد نظريات مجتهدين نيز چنين است, به عنوان مثال گاهى معنى مختلف يك كلمه از نظر لغت, و يا تفاسير مختلفى كه از امامان(ع) درباره آن نقل شده, موجب اختلاف نظر مى شود, مثلا قرآن درباره مسح پا در وضو مى فرمايد: ((وامسحوا برئوسكم و ارجلكم الى الكعبين; و سر و پاها را تا برآمدگى پا (يا بند پا) مسح كنيد.))(1) در مورد اين كه منظور از واژه كعب چيست, در لغت و روايات دو نظريه آمده, يكى اين كه منظور برآمدگى روى پا است, دوم اين كه منظور مفصل و بند پا(2) است, و همين اختلاف موجب اختلاف فتواها شده, بعضى مسح تا برآمدگى روى پا را كافى مى دانند, و بعضى مى گويند بايد تا بند پا مسح كرد, و بعضى مسح تا بند پا را, احتياط واجب نموده اند. البته بايد توجه داشت كه حكم خدا در عالم واقع, تابع فتواى مجتهد نيست, بلكه حكم خدا در ظرف واقع, بىآسيب است, منتها مجتهد در راه به دست آوردن حكم خدا, گاهى نظرش مطابق با واقع است, و گاهى خطا مى كند, ولى چون اين خطا از روى هوى و هوس نيست, نه تنها اشكال ندارد, بلكه به خاطر كوشش مجتهد در راه استنباط, داراى پاداش نيز هست, نيز بايد توجه داشت كه همه اين مطالب در مورد مجتهدى است كه جامع شرايط تقليد, از عدالت, و تخصص فقهى باشد.
حوض كوثر چيست
و ساقى آن كيست؟
3ـ سوال: در رواياتى كه از طريق اهل تسنن و شيعيان نقل شده, سخن از حوض كوثر, در موارد متعدد به ميان آمده است, نيز طبق بعضى از روايات و نظر مفسران در ذيل واژه كوثر, در سوره كوثر, يكى از اقوال در معنى آن را, حوض كوثر مى دانند, منظور از كوثر و ساقى آن چيست؟
پاسخ:
واژه كوثر يك معنى جامع و وسيعى دارد و به معنى خير فراوان است, مفسران در ذيل آيه ((انا اعطيناك الكوثر; ما به تو كوثر عطا كرديم)) معانى (3)و مصداق هاى مختلف و متعدد ذكر نموده اند, يكى از آنها اين كه منظور از آن حوض كوثر است, در روايت آمده وقتى كه سوره كوثر نازل شد, پيامبر(ص) بر فراز منبر رفت و اين سوره را تلاوت كرد, وقتى كه پايين آمد, اصحاب عرض كردند: ((كوثر چيست كه خداوند به تو عطا كرده است؟)) آن حضرت در پاسخ فرمود: ((نهرى است در بهشت, سفيدتر از شير و صاف تر از قدح (بلور), در دو طرف آن قبه هايى از در و ياقوت قرار دارد…))(4) نيز روايت شده: انس بن مالك مى گويد: رسول خدا(ص) به ميان ما آمد, او را خوشحال ديديم, از راز آن پرسيديم, فرمود: هم اكنون سوره اى بر من نازل شد, آنگاه سوره كوثر را خواند, سپس فرمود: آيا مى دانيد كوثر چيست؟ عرض كرديم خدا و رسولش بهتر مى داند, فرمود: ((كوثر نهرى است كه خداوند خير و بركت فراوانى آن را به من خبر داده است, آن نهر همان حوضى است كه امت من در روز قيامت, در كنار آن مىآيند, در كرانه آن ظرف هايى به عدد ستارگان آسمان وجود دارد, گروهى از امت من كنار آن مىآيند, به خدا عرض مى كنم: ((اين ها, از امت من هستند)) (پس اجازه بده از آب اين حوض بنوشند) خداوند مى فرمايد: تو ندانى كه اين افراد بعد از تو (با خاندانت) چه كردند, و چه حادثه هاى تلخى پديدار ساختند؟))(5)
توضيح بيشتر درباره حوض كوثر
از روايات اهل تسنن و تشيع, فهميده مى شود كه حوض كوثر بخشى از بهشت است كه در روز قيامت پديدار مى شود, و بسيار عميق و بزرگ و وسيع است, به طورى كه بين مشرق و مغرب را فرا گرفته است, آب آن بسيار شيرين, زلال, لطيف و صاف است, هر كس از آن بنوشد, ديگر تشنه نمى گردد, و از كسانى است كه وارد بهشت مى شود, ساقى اصلى كوثر, شخص رسول خدا(ص) است, و آن حضرت در همان جا, حضرت على(ع) را جانشين خود در آب دادن به افراد نموده است, و طبق بعضى از روايات, خود حضرت على(ع) ساقى كوثر است, و شيعيان و دوستانش را از آب كوثر مى نوشاند, ولى دشمنان و منافقان را از آنجا طرد مى كنند, بىآن كه آنها از آن آب بنوشند, با اين كه سخت تشنه هستند. و در تعبير ديگر آمده: آن حضرت, منافقان و مخالفان را با عصاى عوسج (كه از درخت تيغ دار به دست آمده) آن چنان از حوض كوثر دور مى كند, كه شتر گم شده و غريب را صاحبش از آب دور مى سازد.
از ابن عباس روايت شده: هنگامى كه سوره كوثر بر رسول خدا(ص) نازل شد, على(ع) از آن حضرت پرسيد: ((كوثر چيست؟)) پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: ((نهرى است كه خداوند به وسيله آن بر من كرامت و امتياز بخشيده است.)) على(ع) عرض كرد: اى رسول خدا! اين نهر, بسيار ارجمند است, آن را براى ما تعريف كن, پيامبر (ص) فرمود: ((آرى اى على! كوثر نهرى است كه در زير عرش الهى جريان دارد, آب آن سفيدتر از شير, و شيرين تر از عسل, و لطيف تر از روغن است, ريگ هاى درون آن از زبرجد و ياقوت و مرجان است, علف آن زعفران, و خاك آن مشك خوشبو و پايه هاى آن در زير عرش استوار شده است.)) سپس رسول خدا(ص) دستش را آرام بر پهلوى على(ع) زد و فرمود: ((اى على! اين نهر براى من و براى تو و براى دوستان تو بعد از من مى باشد. )) و مطابق روايت ديگر از ابن عباس, عمق اين حوض به اندازه هفتاد هزار فرسخ است. (6)
در اين جا براى روشن شدن بيشتر, نخست نظر شما را به چند روايت ـ كه از طريق روايات اهل تسنن نقل شده, و بيانگر برترى حضرت على(ع) بر همه اصحاب, و خلافت آن حضرت مى باشد ـ جلب نموده و سپس به نقل چند روايت از شيعه مى پردازيم:
1ـ رسول خدا(ص) به حضرت زهرا(س) فرمود: ((يا فاطمه! انى غدا مقيم عليا على حوضى و صاحب لواى…; اى فاطمه! من فرداى قيامت, على(ع) را بر حوض كوثر منصوب مى كنم, كه او پرچمدار من است.))(7)
2ـ نيز فرمود: ((إعطيت فى على خمسا هن احب الى من الدنيا و ما فيها… و اما الثالثه فوقف على عقر حوضى, يسقى من عرف من إمتى; در مورد على(ع) به من پنج امتياز داده شده كه آنها براى من محبوب تر است از دنيا و آنچه در دنيا است…, سومى آن اين است كه على(ع) بر پايانه حوض من مى ايستد, و آنان را كه از امت من به نيكى مى شناسد, از آب آن مى نوشاند.))(8)
3ـ نيز به على(ع) فرمود: ((انك غدا على الحوض خليفتى, و انك اول من يرد على الحوض; تو فرداى قيامت بر حوض كوثر جانشين من هستى, و تو نخستين كسى هستى كه در كنار حوض بر من وارد مى گردى.))(9)
4 ـ نيز فرمود: ((والذى نفسى بيده, انك لذواد عن حوضى يوم القيامه تذود كما يزاد البعير الضال عن المإ بعصا معك من عوسج; تو در قيامت واردين بر حوض من (از منافقان و كفار) را با عصاى عوسج كه به همراه دارى رد مى كنى, همان گونه كه شتر غريب و گم شده, از آب رد مى شود.))(10)
5ـ رسول خدا(ص) در ضمن گفتارى در شإن على(ع) فرمود: ((على(ع) صاحب حوض من است, دشمنانش را از آن دور مى كند, و به دوستانش از آب آن مى نوشاند, كسى كه از آن آب ننوشد, هميشه به طور ابدى, تشنه مى ماند, و هرگز سيراب نمى شود, و كسى كه از آن شربتى بنوشد, ديگر رنجى نمى برد, و هرگز تشنه نمى شود.))(11)
6ـ نيز فرمود: ((… كوثر, نهرى در بهشت است كه عرض وطول آن بين مشرق و مغرب است, هر كس از آن بنوشد ديگر تشنه نمى شود, هر كس با آب آن وضو بسازد, آن چنان پاك مى شود كه غبار بر او نمى نشيند, آن كس كه عهد مرا شكسته, و در قتل اهلبيت من شركت نموده باشد از نوشيدن آب آن محروم خواهد شد.))(12)
آخرين سخن آن كه پيامبر(ص) فرمود: ((من لم يومن بحوضى فلا إورده الله حوضى; كسى كه معتقد به وجود حوض كوثر من در قيامت نباشد, خداوند او را بر آن وارد نمى كند.))(13)
فكر گناه چرا بدتر از گناه است؟
4ـ سوال: طبق پاره اى از روايات فكر گناه, يا نيت گناه, بدتر از خود گناه است, و فكر و نيت كار نيك, برتر از خود كار نيك است, راز اين مطلب چيست؟
پاسخ:
آرى در روايات متعدد است كه بايد فكر گناه نكرد, حتى فكر گناه بدتر از خود گناه است, از جمله رسول خدا(ص) فرمود: ((نيه المومن خير من عمله, و نيه الفاجر شر من عمله; نيت مومن بهتر از عمل نيك او است, و نيت غير مومن از عمل او بدتر است.))(14) و در سخنى امام صادق(ع) فرمود: ((بنده اى در روز, نيت مى كند كه وقتى شب فرا رسيد, نماز شب بخواند, ولى شب فرا مى رسد, و خواب بر او غالب مى گردد, و مى خوابد, خداوند نماز شب را در نامه عمل او قرار مى دهد, نفس چنين كسى تسبيح است, و خواب او صدقه مى باشد.))(15)
نيز روايت شده, عيسى(ع) در نصيحت خود فرمود: ((موسى(ع) به اصحابش فرمود زنا نكنيد, من به شما مى گويم حتى فكر زنا نكنيد))(16) اما راز مطلب, اين كه نيت و فكر خوب نشانه حالت و روحيه ملكوتى و خوب است, و حاكى است كه كانون وجود او سرشار از معنويت است, و روشن است كه چنين كانونى, نورانى است و منشإ بركات و كارهاى نيك بسيار خواهد شد, ولى فكر بد و نيت ناشايسته بيانگر حالت بد و كانون آلوده وجودى است, و چنين كانونى منشإ زشتى ها و انحراف هاى بسيار خواهد شد, بنابراين كانون خوب بهتر از چند كار خوب بدون كانون خوب است, چنان كه كانون بد, بدتر از چند عمل بد است. به علاوه نيت و فكر بد, موجب تيرگى روح و روان خواهد شد, و كانون وجود را بدتر مى كند, چنان كه فكر و نيت نيك, قلب را نورانى, و كانون وجود را نورافشانى خواهد كرد. بر همين اساس, طبق روايت, وقتى كه عيسى(ع) فرمود: من مى گويم فكر زنا نكنيد, اين مطلب را با اين مثال بيان كرد, فرمود: ((اگر شخصى در اتاق نقاشى شده و زيبا, آتشى روشن كند, دود آن, اطاق نقاشى شده را دودآلود و سياه خواهد كرد, گرچه اطاق را نسوزانده است, فكر زنا نيز زيبايى چهره معنوى را تيره و تار مى كند, گرچه آن چهره را از بين نبرد.))(17) بر همين اساس اميرمومنان على(ع) فرمود: ((حسن النيه من سلامه الطريه; حسن نيت دليل پاكى روح و روان است.))(18)
از اين روايات فهميده مى شود كه هم نيت و فكر خوب موجب نورانى شدن روح و روان است, و هم حالت نيك روحى موجب فكر نيك است, چنان كه به عكس فكر و نيت بد, موجب تيرگى سيرت است, و حالت تاريك روحى باعث نيت و فكر بد خواهد شد, و نسبت به همديگر تإثير متقابل دارند. توجه به اين نكته نيز مهم است كه اعمال انسان با چگونگى نيت او سنجيده مى شود, هرچه نيت او برتر و خالص تر باشد, عمل او نيز برتر و خالص تر است, و هر چه درجات نيت او پايين تر باشد, عمل او نيز گرچه ظاهر زيبا داشته باشد, در باطن هماهنگ با نيت او است, تا آنجا كه رسول خدا(ص) فرمود: ((من غزا فى سبيل الله و لم ينو الا عقالا فله ما نوى; كسى كه در راه خدا به ميدان جنگ با دشمن آيد, ولى نيتش جز غنائم جنگى نباشد, پاداش او همان غنايم است, و پاداش ديگرى ندارد.))(19)
و به عكس اين مطلب را نيز بيان كرده آنجا كه فرمود: ((جمعى در مدينه ماندند و در ظاهر به منطقه جنگ نيامدند و زحمت حركت به سوى منطقه, و پست و بلندىهاى راه و رنج جنگ را نديدند, در عين حال در ثواب كار ما جهادگران شريك هستند.)) پرسيدند: چگونه آنها با ما هستند, با اين كه با ما در جنگ شركت نكردند, و در ميدان حاضر نشدند؟ پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: ((نياتهم; آنها به خاطر نياتشان (كه هماهنگ با نيت ما بود) به ثواب ما رسيدند.))
پى نوشت ها:
1 . مائده, 6.
2 . تفسير مجمع البيان, ج3, ص163.
3 . كوثر, 1.
4 . مجمع البيان, ج10, ص549.
5 . صحيح مسلم, طبق نقل مجمع البيان, ج10, ص549.
6 . مجالس شيخ مفيد, ص;173 بحار, ج8, ص18 و 25.
7 . مناقب ابن مغازلى شافعى, ص151و 188.
8 . ذخائر العقبى, ص;155 فضائل الصحابه ابن حنبل, ج2, ص661.
9 . مناقب ابن مغازلى شافعى, ص238.
10 . تاريخ دمشق, ج42, ص;140 مناقب خوارزمى, ص109.
11 . امالى شيخ صدوق, ص;168 بحارالانوار, ج8, ص19.
12 . بحار, ج8, ص24.
13 . احتجاج طبرسى, مطابق مدرك قبل, ص19.
14 . كنز العمال, حديث7236.
15 . بحار, ج70, ص206.
16 و 17 . سفينه البحار, ج1, ص560.
18 . غرر الحكم, ترجمه محمد على انصارى, ج1, ص376.
19 . كنزالعمال, حديث7261.
پيام حضرت امام خمينى (ره) به مناسبت شهادت آيت الله مدنى
پيام حضرت امام خمينى(ره)به مناسبت شهادت آيت اللّه مدنى
با شهيد نمودن يك تن ديگر از ذرّيه رسول اللّه و اولاد روحانى و جسمانى شهيد بزرگ اميرالمؤمنين(ع) سند جنايت منحرفان و منافقان به ثبت رسيد. سيد بزرگوار و عالم عادل عاليقدر و معلم اخلاق و معنويات حجتالاسلام و المسلمين شهيد عظيم الشأن مرحوم حاج سيد اسداللّه مدنى رضوان اللّه عليه همچون جد بزرگوارش در محراب عبادت به دست منافقى شقى به شهادت رسيد. اگر با به شهادت رسيدن مولاى متقيان، اسلام محو و مسلمانان نابود شدند، شهادت امثال فرزند عزيزش مدنى هم آرزوى منافقان را برآورده خواهد كرد. اگر خوارج سياه بخت از شهادت ولىاللّه الاعظم طرفى بستند و به حكومت رسيدند، اين گروهك خائن نيز به آمال خبيث خود كه سقوط حكومت اسلامى و برقرارى حكومت آمريكائى است مىرسند. آنان لعنت خدا و رسول و ننگ ابدى را براى خود و اينان عذاب ابدى خدا و نفرت و لعنت قادر متعال و امت اسلام را براى خود و هم پيمانان و اربابان خونخوار خويش به بار آوردند.
ملت بزرگوار و روحانيون معظم چون صفى مرصوص ايستادهاند كه هر پرچمى از دست تواناى سردارى بيفتد، سردار ديگرى آن را برداشته و به ميدان آيد و با قدرت بيشتر در حفظ پرچم اسلامى به كوشش برخيزد. شهيد مدنى با شهادت مظلومانه خود ضد انقلاب و منافقين ضد اسلام را بكلى منزوى كرد. اين چهره نورانى اسلامى، عمرى را در تهذيب نفس و خدمت به اسلام و تربيت مسلمانان و مجاهده در راه حق عليه باطل گذراند و از چهرههاى كم نظيرى بود كه به حد وافر از علم و عمل و تقوا و تعهد و زهد و خودسازى برخوردار بود. به شهادت رساندن چنين شخصيتى به تمام معنى اسلامى، همراه با تنى چند از فرزندان اسلام و ياران با وفاى انقلاب اسلامى در ميعادگاه نماز جمعه و در حضور جماعت مسلمين، جز عناد با اسلام و كمر بستن به محو آثار شريعت و تعطيل جمعه و نماز مسلمين توجيهى ندارد.
اگر تا امروز براى جنايتها و شرارتهاى خود بهانههاى بىپايهاى مىتراشيدند، در شهادت اين عالم متقى كه جز درباره خدمت به اسلام و مسلمانان نمىانديشيد بهانهاى جز انتقام از اسلام و ملت شريف نمىتوانند بتراشند. انتقام از اسلام كه آن را اساس سقوط دستگاه جبار و شكست ابرقدرتها در ايران و پس از آن در منطقه مىبينند و از ملت قدرتمند كه پشت بر آنان نموده و كاخ آمال و آرزوى آنان را در هم كوبيده و تمامى آنان را از صحنه تا ابد بيرون رانده است، مىگيرند. مردم رزمنده ايران و خصوص مردم غيرتمند آذربايجان كه چنين روحانى متعهد و عالم عاليقدرى را از دست دادهاند و حريف شكست خورده خود را مىشناسند، با عزمى جزم و ارادههاى خللناپذير انتقام خود را از آنان مىگيرند.
اينجانب شهادت اين مجاهد عزيز عظيم و ياران باوفايش را به پيشگاه اجداد طاهرينش خصوصاً بقية اللّه ارواحناله الفداء و به ملت مجاهد ايران و اهالى غيور و شجاع آذربايجان و به حوزههاى علميه و خاندان محترم اين شهيدان تبريك و تسليت مىگويم.
خط سرخ شهادت خط آل محمد و على است و اين افتخار از خاندان نبوت و ولايت به ذريه طيبه آن بزرگواران و به پيروان خط آنان به ارث رسيده است. درود خداوند و سلام امت اسلامى بر اين خط سرخ شهادت و رحمت بىپايان حق تعالى بر شهيدان اين خط در طول تاريخ و افتخار و سرفرازى بر فرزندان پرتوان پيروزى آفرين اسلام و شهداى راه آن و ننگ و نفرين و لعنت ابدى بر وابستگان و پيروان شياطين شرق و غرب خصوصاً شيطان بزرگ آمريكاى جنايتكار كه با نقشههاى شيطانى شكست خورده خود گمان كرده ملتى را كه براى خداوند متعال و اسلام بزرگ قيام نموده و هزاران شهيد و معلول تقديم نموده با اين دغلبازىها مىتواند سست كند و يا از ميدان به در برد. اينان پيروان سيد شهيدانند كه در راه اسلام و قرآن كريم از طفل شش ماهه تا پيرمرد هشتاد ساله را قربان كرد و اسلام عزيز را با خون پاك خود آبيارى و زنده نمود.
ارتش و سپاه و بسيج و ساير قواى مسلح نظامى، انتظامى و مردمى ما پيرو اوليائى هستند كه همه چيز خود را در راه هدف و عقيده فدا نموده و براى اسلام و پيروان معظم آن شرف و افتخار آفريدند.
از خداوند متعال عظمت اسلام و مسلمين و رحمت براى شهيدان خصوصاً شهداى اخيرمان و بالاخص شهيد عزيز مدنى معظم و سلامت كامل براى مجروحين اين حادثه و صبر و استقامت براى ملت بزرگ مخصوصاً آذربايجانىهاى عزيز و بازماندگان شهيدان خواهانم. سلام ودرود بر همگان.
روشهاى تربيت در نهجالبلاغه
قسمت سوم اركان و شرائط توبه
از مشكلاتى كه همواره دامن گير بشرى مخصوصاً جوامع اسلامى بوده است منحرف شدن برخى واژههاى مقدس از معنى و مفهوم حقيقى خود بوده است. در موارد بسيارى با وارونه شدن واژهها و ارائه معنى و تفسير نادرست از آن، انسانها و جوامع نيز به انحراف كشيده شدهاند، به عنوان نمونه «آزادى» از آن الفاظى است كه با فطرت بشر عجين شده است ولى اين واژه در دست هر كسى به گونهاى تفسير مىشود قدرت طلبان آن را به گونهاى، روشنفكران غرب زده آزادى را مساوى با بىبند و بارى و آزادى مطلق و حيوانى مىگيرند، و اصلاح طلبان به گونهاى ديگر، همين طور واژه «سهل بودن دين» به معناى يله ورها انگارى تفسير شده و به نام «تسامح و تساهل» در دين هر كارى كه مىخواهند انجام مىدهند، و همين طور كلمه «فرهنگ»، «عرفان» و… «توبه» نيز از الفاظى است كه در اذهان مسلمانان بر آن ستم شده است، عدّهاى مىپندارند توبه يك لفظى بيش نيست كه با گفتن آن انسان از هر گناهى پاك و منزه مىشود، گويا اين انحراف در زمان حضرت امير مؤمنان نيز وجود داشته، كه حضرت مجبور شده معناى درست توبه، اركان و شرائط آن را بيان دارد.
مردى كه گويا از او گناهى سرزده بود، و مىپنداشت كه با گفتن لفظى پاك مىشود، خدمت آن حضرت رسيد، و خواست از گناه خود توبه كند، گفت: «استغفر اللّه» و حتّى لفظ «ربّى و اتوب اليه» را هم نگفت، قاعدتاً حضرت به او نگاهى انداخته و از چهره او متوجّه شد كه نسبت به معناى «توبه» و «استغفار» جاهل است، با اين كه على(ع) جز در ميدان جنگ كمتر عصبانى مىشد و حتّى معروف بود كه انسان خنده رو هست و به همين بهانه او را از خلافتش محروم كردند، اين جا سخت بر آشفت درست به آن اندازه كه بر عقيل برادرش كه درخواست سهم بيشترى از بيت المال نموده بود. پرخاش كرد و همان جمله را كه به او گفته بود به اين مرد فرمود، گويا به نظر على(ع) تاراج بيت المال، و تحريف الفاظ مقدّس از معناى خود در يك سطح قرار دارند، فرياد برآورد: «ثكلتك امّك اتدرى، ما الاستغفار؟» مادرت به عزايت گريه كند، آيا (تو اصلاً) مىدانى (معناى) استغفار چيست؟ تو فكر كردهاى توبه «استغفراللّه» گفتن است و بس، با گناه سر خود كلاه گذاشتى، نه نه، توبه يك لفظ نيست، توبه يك حركت است، يك انقلاب است بلكه برترين مقامى است كه در گام اوّل انسان به آن راه مىيابد. لذا حضرت فرمود: «الاستغفار درجة العلّيين ؛ همانا استغفار (و توبه) درجه والا مقامان است.»
فكر كردى به همين سادگى مىتوانى به مقام توبه راهيابى، توبه يك مكتب تربيت است نياز به برنامه و شرائط دارد، محتاج تلاش و رنج و زحمت است، چرا كه تربيت بدون برنامه و تلاش بدست نمىآيد، آنگاه شروع فرمود به بيان اركان، شرائط قبولى، و شرائط تكميلى توبه و فرمود: «و هو اسمٌ واقعٌ على ستّة معانٍ اوّلها النّدم على ما مضى، و الثّانى العزم على ترك العود اليه ابداً؛ و آن استغفار (و توبه) اسمى (و لفظى) است كه به شش معنى (و ركن و شرائط بستگى دارد كه با بودن آنها) واقع مىشود: اوّل آنها پشيمانى برگذشته (و آنچه كه از گناهها از انسان سرزده) است، دوّم، عزم (و تصميم جدّى) بر برگشت ننمودن به آن گناه تا ابد است» آن گاه حضرت ادامه داد: «و الثّالثٌ ان تؤدّى الى المخلوقين حقوقهم حتى تلقى اللّه سبحانه املس ليس عليك تبعةٌ، الرّابع ان تعمد الى كلّ فريضةٍ عليك ضيّعتها فتؤدّى حقّها؛ سوّم اين كه حق مردم را اداء كنى تا خدا را پاكيزه ملاقات و (در حالى كه هيچ گونه) حقى از مخلوقات بر عهده تو نباشد. چهارم اينكه به سوى هر فريضه و واجبى كه ضايع كردهاى روى آورى و حق آن را ادا كنى» سپس ادامه داد: «و الخامس ان تعمد الى اللّحم الّذى نبت على السّحت فتذيبه بالاحزان حتّى تلصق الجلد بالعظم، و ينشأ بينهما لحمٌ جديدٌ، و السّادس ان تذيق الجسم الم الطّاعة كما اذقته حلاوة المعصية فعند ذلك تقول استغفر اللّه؛ پنجم اين كه به سوى گوشتى كه به واسطه حرام روييده روى آورى و آن را به واسطه اندوهها آب كنى تا پوست به استخوان بچسبد و گوشت تازه بين آنها برويد (كنايه از اين كه گوشتهاى دوران گناه و يا لقمههاى حرام بايد ذوب شود و از بين برود، ششم آنكه درد و رنج فرمان بردارى را به جسم بچشانى، چنان كه شيرينى معصيت را به آن چشانده بودى، پس آنگاه (كه اين اركان و شرائط تحقق يافتند) مىگويى: استغفر اللّه».(1)
در حديث فوق حضرت امير(ع) به شش امر اشاره فرموده است كه با توجّه به روايات ديگر باب توبه مىتوان گفت دو امر اوّل يعنى پشيمانى از گذشته، و تصميم بر عدم برگشت تا ابد، دو ركن اساسى توبه است كه بدون آن دو، توبه تحقق نمىيابد، اين امر را خود امير مؤمنان در موارد ديگر تذكّر داده است، از جمله فرمود: «التّوبة ندمٌ بالقلب و استغفارٌ باللسان و ترك بالجوارح و اضمار ان لاتعود؛ توبه پشيمانى قلبى، و استغفار (و طلب غفران) زبانى، و ترك با (اعضاء) و جوارح و عزم بر بازگشت نكردن (برگناه) است.»(2)
دو امر سوّم و چهارم بيانگر شرط قبولى توبه است، يعنى بخواهد توبه او پذيرفته شود، اولاً حقوق مالى، عرضى، بدنى مردم را بايد ادا كند يا رضايت آنها را به دست آورد و گرنه توبه او پذيرفته نمىشود، پيرمردى از قبيله نخع مىگويد: به امام باقر(ع) عرض كردم: من از زمان حجّاج بن يوسف تا امروز هميشه حاكم (بر مردم) بودهام آيا براى من توبهاى هست؟ امام (ع) ساكت شدند و جوابى نفرمودند، من دوباره از ايشان سؤال كردم، در جواب فرمودند: «لا، حتّى تؤدّى الى كلّ ذى حقّ حقّه ؛ خير، مگر اين كه حق هر صاحب حقى را به او برگردانى.»(3)
و ثانياً حقوق الهى كه نياز به قضا دارد، ترك شده بايد قضاى آن را انجام دهد، مانند ترك نماز، روزه، حج و… اين امور بايد قضا شوند، امّا در مسائلى كه ارتكاب گناه در آنها نياز به قضا ندارد مثل اين كه شخصى خداى نكرده مرتكب شرب خمر شده است و يا نگاهى به نامحرم كرده و…. توبه اين امور آن است كه از گذشته پشيمان باشد و تصميم بگيرد كه دوباره برنگردد.
امّا امر پنجم و ششم جزء شرائط كامل توبه به حساب مىآيند، يعنى اگر انسان بخواهد، توبه جامع الشرائطى داشته باشد كه علاوه بر اصل اسكلت و اركان توبه و شرائط قبولى آن، داراى تزيين هم باشد كه زيبا جلوه كند بايد امر پنجم و ششم و امثال آن را نيز انجام دهد.
از اين گذشته در ذائقه روح صورت لذات طبيعه و مادى موجود است و تا آن صورتها وجود دارد و از بين نرفته است با رياضت و طاعت، نفس امّاره متمايل به آنها و قلب عاشق آن هاست، و اگر از بين نرود ترس آن مىرود كه خداى نخواسته باز نفس امّاره سركشى كند و عنان از دست تائب بگيرد و به حال اوّل برگردد. گستره توبه
در بين امورى كه تاكنون به عنوان روش تربيت مطرح شده، بعد از روش محبّت كه فراگير و عمومى است، هيچ يك از روشهاى ديگر به عموميّت و فراگيرى توبه نمىرسد، توبه تمام عرصههاى زندگى، و اعمال و كردار انسان را زير پوشش مىگيرد، بخاطر همين فراگيرى و گستردگى است كه گفتيم توبه تنها يك روش تربيت نيست بلكه مكتب تربيت، چون هم همه اقشار را زير بال دارد حتى انبياء و اولياء را، چنان كه در شماره پيشين اشاره شد، و امام صادق(ع) نيز فرمود: و كلّ فرقةٍ من العباد لهم توبةٌ…و توبة الخاص من الاشتغال بغير اللّه و توبة العام من الذّنوب؛ تمامى گروههاى (مردم و) بندگان (از اقشار مختلف) برايشان توبه وجود دارد توبه خواص (همچون انبياء و اولياءو..) از توجّه و سرگرمى (با مردم و) غير خداست و توبه عوام (مردم) از گناهان به همين جهت پيامبر اكرم(ص) روزى هفتاد، و در برخى نقلها دارد، صدبار استغفار مىكرد، و مىفرمود: احساس مىكنم بر قلبم غبارى نشسته و هم نسبت به هر فردى توبه كار، تمامى عرصههاى فردى، اجتماعى، اخلاقى، اقتصادى و…او را در بر مىگيرد، و از توبه كار مىخواهد كه در تمامى آن عرصه بايد اصلاح شود، و در مسير صحيح تربيت قرار گيرد، به همين گستره اشاره دارد رسول خدا(ص) كه فرمود: «اتدرون من التّائب قالوا اللّهمّ لا، قال: اذا تاب العبد و لم يرض الخصماء فليس بتائب، من تاب و لم يزد فى العبادة فليس بتائب، من تاب و لم يغيّر لباسه فليس بتائبٍ، من تاب و لم يغيّر رفقائه فليس بتائب، من تاب و لم يغيّر مجلسه فليس بتائب، من تاب ولم يغيّر فراشه و وسادته فليس بتائب،من تاب و لم يغيّر خلقه و نيّته فليس بتائبٍ، من تاب و لم يفتح قلبه و لم يوسع كفّه فليس بتائبٍ، من تاب و لم يقصّر امله و لم يحفظ لسانه فليس بتائب، من تاب و لم يقدّم فضل قوته من بدنه فليس بتائبٍ اذ استقام على هذه الخصال فذلك التائب؛ آيا مىدانيد چه كسى تائب و توبه كار (واقعى) است؟ عرض كردند، بار خدايا نه (نمىدانيم) فرمود: هرگاه بنده توبه كند و دشمنان (و طلب كاران) خويش را راضى نسازد (با پرداختن حق آنها) پس توبه كار نخواهد بود. كسى كه توبه كند و در عبادت خود افزايش ندهد تائب نيست.
كسى كه توبه كند ولى لباس(ظاهرى دوران گناه و يا لباسهايى كه از راه حرام بدست آورده) خود را تغيير ندهد، پس توبه كار نيست. كسى كه توبه كند و رفقاى (دوران گناه) خود را تغيير ندهد (و با آنها قطع رابطه نكند) تائب نيست. كسى كه توبه كند و مجلس (و محل رفت و آمد) خويش را تغيير ندهد تائب نيست. كسى كه توبه كند و بستر خواب و بالش خود را تغيير ندهد پس تائب نيست. كسى كه توبه كند ولى اخلاقش را (از بدى به خوبى) و نيّتش را تغيير ندهد تائب نيست. كسى كه توبه كند و قلبش باز نشود(سعه صدر پيدا نكند) و دستش گشاده (و انفاقش بيشتر) نشود تائب نيست. كسى كه توبه كند و آرزوهاى (نابجاى) او كم نشود، و زبانش را (از غيبت و تهمت و..) حفظ نكند تائب نيست. كسى كه توبه كند و اضافه غذاى بدنش را (در راه خدا به فقرا) تقديم نكند، تائب نيست، هرگاه اين خصال پا گرفت در فردى پس آن تائب (واقعى) است.»
اللّه اكبر از اين گستردگى و وسعت تربيتى، راستى اين توبه چه چيزى است كه تمام زوايا و گوشههاى زندگى انسان را كه قابل تغيير است در بر مىگيرد، و توبه آنگاه كامل كامل مىشود، كه تمام زوايا درست تربيت شده باشند، كه اگر بخواهيم به صورت خلاصه و فشرده دسته بندى كنيم بايد گفت برنامههاى زير بايد تحول و تغيير يابندو در مسير آموزشى درست قرار گيرند تا انسان تائب واقعى گردد.
1- برنامه عبادى انسان كه سخت در روح و روان انسان نقش تربيتى و ضامن مستمر تربيت صحيح انسان است «انّ الصّلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر» كمّاً و كيفاً تغيير يابد، هم بر حالش افزوده شود و هم بر مقدار و حجمش كه على(ع) سفارش كرد لااقل يك سوّم شبانه روز را به عبادت اختصاص دهيد.
2- لباس ظاهر و باطن اصلاح شده، لباس اهل گناه، لباس شهرت و كفّار، لباس تزوير و ريا هم بايد از بدن كنار روند.
3- دوستان دوران گناه آنهايى كه زمينه گناه را براى انسان فراهم مىكنند و انسان را بر دين خويش دعوت مىكنند «المرء علىدين خليله» كنار گذاشته شوند، و جاى آنها را دوستان مناسب، اهل پاكى و تقوا بايد بگيرند.
4- محل رفت و آمد انسان، آنجاهايى كه پاتوق قرار مىگيرد بايد از چهار راه كنار كوچه و پاركهاو… به سوى مسجد و كتابخانه و حرم و جاهاى مناسب تغيير مسير دهد، و به منزل كسانى كه اهل گناه و معصيت هستند رفت و آمد نشود.
5 – خوابگاه انسان نيز تغيير كند، راحت خواب گرم و نرمى كه انسان را به خواب سنگين فرو مىبرد و توفيق سحر خيزى و تهجّد را از انسان مىگيرد، بايد تغيير يابد، عالمى مىگفت خانم دكترى به من زنگ زد وگفت؟: آقا هر كارى مىكنم براى نماز شب بيدار شوم، توفيق پيدا نمىكنم، متوجّه شدم كه محل خواب او بيش از حد باز دارنده تهجّد است، گفتم شب آينده به جاى دشك گرم و نرم روى يك لايه پتو بخوابيد، و شب هم از غذاى سبك چون شيرو…استفاده كنيد و به جاى كولر گازى پنكه روشن كنيد، آنگاه امتحان كنيد بيدار مىشويد يا نه؟ فردا شب قبل از سحر زنگ زد و از من تشكر كرد كه با عمل به دستورات شما موفّق شدم براى نماز شب بيدار شوم.
6- اخلاق انسان نيز بايد تغيير يابد، و الّا توبه كامل نيست، پيامبر اكرم(ص) فرمود: ابى اللّه عزّ و جلّ لصاحب الخلق السّىء بالتّوبة؛ خدا ابا دارد كه توبه صاحب خلق بد را بپذيرد»(4) و همين طور نيّت كه اساس رفتار و اعمال انسان را تشكيل مىدهد چرا كه «انما الاعمال بالنّيات» اعمال انسان در گرو نيّتهاى خالصانه اوست، انسان تائب بايد نيّتش نيز الهى تربيت شود، و بعد از زمان توبه هر كارى كه انجام مىدهد در مسير رضايت حق باشد و بايد زمزمه تائب اين باشد كه:
يكى درد و يكى درمان پسندد
يكى وصل و يكى هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد 7 – اصلاح دل و دست
انسان تائب بايد از حالت بىظرفيتى و نديدن ديگران و دل كوچكى خارج شده دريا دل شود، سعه صدر پيدا كند تا بتواند هم سخنان حق را و هم ديگران را ببيند و بپذيرد، سعه صدر است كه نور ايمان را در دل انسان جاى مىدهد «الم نشرح لك صدرك» و همين طور حالت بخل و حرص را از خود دور سازد و دست انفاق و سخاوت خويش را باز نمايد. 8 – اصلاح زبان و آرزوها
بيش از سى و پنج گناه داريم كه از طريق زبان صادر مىشود، انسان اگر بخواهد توبه كند و زبان خويش را درست اصلاح و تربيت نمايد، توبه او دوامى نخواهد يافت، و همين طور بايد آرزوهاى طولانى نامطلوب كه باعث فراموشى آخرت مىشود، كمتر شود.
9 – انفاق غذايى، هميشه در بين همسايه و دوستان و آشناها كسانى وجود دارند كه محتاج نان شب خويش هستند، يك انسان تربيت شده هرگز نمىتواند تحمّل كند كه او سير بخوابد، و عدهاى گرسنه باشند، به اين جهت انسانى كه در دامن مكتب توبه تربيت يافته بايد به ياد ديگران باشد لااقل از اضافه قوت و غذاى خويش به آنها انفاق نمايد، تا دچار آن رنجى كه حضرت يعقوب شد، نشود، كه بر اثر يك شب كوتاهى در حق همسايه و يا فقيرى دچار آن همه غم و اندوه گشت، راستى اين همه برنامه تربيتى را كجا مىتوان پيدا كرد جز در دامن مكتب توبه؟
نمونههايى از تربيت شدگان مكتب توبه
1- ابولبابه انصارى:
طبق روايتى، انصارى با دو يا چند نفر ديگر از ياران پيامبر(ص) از شركت در جنگ «تبوك» خوددارى كردند، امّا هنگامى كه آياتى را در مذمّت متخلّفين وارد شده بود شنيدند بسيار ناراحت و پشيمان گشتند و سخت حالت توبه در درون آنها ايجاد شد، براى جبران گناه علاوه بر پشيمانى، تصميم گرفتند مقدارى رنج نيز بچشند، لذا خود را به ستونهاى مسجد پيغمبر (ص) بستند وهنگامى كه پيامبر(ص) باز گشت و از حال آنها جويا شد عرض كردند: آنها سوگند ياد كردهاند كه خود را از ستون باز نكنند تا اين كه پيامبر(ص) آنها را باز كند. رسول خدا فرمود: من نيز سوگند ياد مىكنم كه چنين كارى را نخواهم كرد مگر اين كه خداوند به من اجازه دهد، آن گاه اين آيه نازل شد: «و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملاً صالحاً و آخر سيّئاً عسى اللّه ان يتوب عليهم انّ اللّه غفورٌ رحيم؛(5) و گروهى ديگر به گناهان خود اعتراف كردند و اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند، اميد مىرود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد و خداوند غفور و رحيم است». و خداوند توبه آنها را پذيرفت و پيامبر(ص) آنها را از ستون مسجد باز كرد. آنها به شكرانه اين موضوع همه اموال خود را به پيامبر(ص) تقديم داشتند و عرض كردند: اين همان اموالى است كه بخاطر دلبستگى به آن ما از شركت در جهاد خوددارى كردهايم، همه اينها را از ما بپذير و در راه خدا انفاق كن،
حضرت قسمتى از آن اموال را قبول و ما بقى را برگرداند.(6)
در پارهاى از روايات مىخوانيم كه آيه فوق در باره «ابولبابه» و راجع به داستان يهوديان «بنى قريظه» است كه با او مشورت كردند آيا تسليم حكم پيامبر(ص) شوند يا نه او گفت اگر تسليم شويد همه شما را سر مىبرد، ابولبابه هنوز گامى برنداشته بود كه از اين جمله خيانتآميز پشيمان گشت، و براى مجازات خويش خود را با طنابى به يكى از ستونهاى مسجد پيامبر(كه هنوز اثرش باقى است) بست و گفت به خداوند سوگند نه غذا مىخورم و نه آب مىنوشم تا مرگ من فرا رسد، مگر اين كه خداوند توبه مرا بپذيرد.
هفت شبانه روز گذشت نه غذا خورد و نه آب نوشيد آن چنان كه بىهوش به روى زمين افتاد خداوند توبه او را پذيرفت، اين خبر به وسيله مؤمنان به اطلاع او رسيد ولى او سوگند ياد كرد كه من خود را باز نمىكنم تا پيامبر بيايد و مرا بگشايد. پيامبر آمد و او را باز كرد. ابولبابه گفت براى تكميل توبه خود خانهام را كه در آن مرتكب گناه شدهام رها خواهم ساخت و از تمام اموالم صرف نظر مىكنم، پيامبر فرمود: يك سوّم آن را در راه خدا صدقه بدهى كافى است.(7)
راستى كدام زندان و شلّاق مىتواند بسان توبه انسان را بسازد و تربيت كند كه حاضر شود با دست خويش، خود را مجازات كند، و بعد از قبولى توبه آنچنان دستش باز شود كه از همه هستى خويش بگذرد. 2- متخلفان تائب
سه نفر از مسلمانان به نام «كعب بن مالك» و «صرارة بن ربيع» و «هلال بن اميّه» از شركت در جنگ تبوك و حركت همراه پيامبر(ص) سرباز زدند، ولى اين به خاطر آن نبود كه جزء دار ودسته منافقان باشند بلكه به خاطر سستى و تنبلى بود، چيزى نگذشت كه نادم و پشيمان شدند هنگامى كه پيامبر(ص) از صحنه تبوك به مدينه بازگشت، آنها خدمت حضرت رسيدند و عذرخواهى كردند، امّا پيامبر(ص) حتى يك جمله با آنها سخن نگفت و به مسلمانان نيز دستور داد كه احدى با آنها سخن نگويند، آنها در يك محاصره عجيب اجتماعى قرار گرفتند، تا آنجا كه حتى كودكان و زنان آنان نزد پيامبر(ص) آمدند و اجازه خواستند كه از آنها جدا شوند، پيامبر(ص) اجازه جدايى نداد، ولى دستور داد كه به آنها نزديك نشوند. فضاى مدينه با تمام وسعتش چنان بر آنها تنگ شد كه مجبور شدند براى نجات از اين خوارى و رسوائى بزرگ شهر را ترك گويند و به قلّه كوههاى اطراف مدينه پناه ببرند. اينها همه زمينه توبه را در آنها فراهم مىكرد. از جمله مسائلى كه حالت توبه را در آنها ايجاد كرد و تنور آن را داغ نمود اين بود كه كعب بن مالك مىگويد: روزى در بازار مدينه با ناراحتى نشسته بودم ديدم يك نفر مسيحى شامى سراغ مرا مىگيرد هنگامى كه مرا شناخت نامهاى از پادشاه غسّان به دست من داد كه در آن نوشته بود اگر صاحبت ترا از خود رانده به سوى ما بيا، حال من منقلب شد( و اشك در چشمانم حلقه زد و) گفتم اى واى بر من كارم به جائى رسيده كه دشمنان در من طمع كردهاند!!
بستگان آنها نيز غذا براى آنها مىآوردند، امّا حتى يك كلمه با آنها سخن نمىگفتند. مدّتى به اين منوال گذشت و پيوسته شب و روز (گريه و زارى داشتند و) انتظار مىكشيدند كه توبه آنها قبول شود و آيهاى كه دليل بر قبولى توبه آنها باشد نازل گردد امّا خبرى نمىشد.
در اين هنگام فكرى به نظر يكى از آنان رسيد و به ديگران گفت: اكنون كه مردم با ما قطع رابطه كردهاند، چه بهتر كه ما هم از يكديگر قطع رابطه كنيم، و اين كار بر حال توبه آنها مىافزود، آنها چنين كردند به طورى كه حتى يك كلمه با يكديگر سخن نمىگفتند، و تضرع و زارى آنها بيشتر شده بود، اين وضعيّت پنجاه روز طول كشيد و در طول اين مدّت اظهار ندامت و پشيمانى و تضرّع و گريه و زارى در پيشگاه الهى داشتند، سرانجام توبه آنان پذيرفته شد و اين آيه به عنوان پذيرفته شدن توبه آنان نازل گشت(8) كه: «و على الثّلاثة الّذين خلّفوا حتّى اذا ضاقت عليهم الارض بما رحبت وضاقت عليهم انفسهم وظنّوا ان لا ملجأ من اللّه الّا اليه ثم تاب عليهم ليتوبوا انّ اللّه هو التّواب الرّحيم؛ (همچنين) آن سه نفر را كه (در مدينه) باز ماندند(و از شركت در تبوك خوددارى كردند و مسلمانان با آنان قطع رابطه نمودند) تا آن حد كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ آمد و (حتّى) جائى در وجود خويش براى خود نمىيافتند و دانستند كه پناهگاهى از خدا جز به سوى او نيست در آن هنگام خدا آنانرا مشمول رحمت خود ساخت و خداوند توبه آنها را پذيرفت كه خداوند توبهپذير و مهربان است.»(9)
از آيه فوق و توضيح پيرامون بدست آمد كه مردم و جامعه و رهبران جامعه تلاش كنند هم راه توبه را براى مجرمان بازگذارند و هم زمينه آن را فراهم نمايند، چرا كه توبه بهترين روش براى تربيت مجرمان و متخلفان است چرا كه كسانى كه در اين مكتب تربيت شوند آنچنان ساخته مىشوند، كه به اين سادگىها دوباره برنخواهند گشت. 3- توبه غلام وحشى قاتل حمزه:
يكى از مشكلترين و تلخترين حوادث براى رسول خدا(ص) شهادت فجيع عموى بزرگوارش حضرت حمزه سيد الشهدا بود .قاتل او (وحشى) پس از كشتن، پهلوى حمزه را دريد و جگرش را به عنوان هديه براى هند، همسر ابوسفيان برد. پيامبر با ديدن منظره فجيع شهادت حمزه، سوگند ياد كرد كه به تلافى اين جنايت هفتاد نفر از مشركان را بكشد. ولى بعداً نه تنها هفتاد نفر را به تلافى اين عمل نكشت بلكه همان قاتل را نيز به طرف اسلام دعوت كرد و او را وادار به توبه نمود.
ابن عبّاس نقل مىكند كه: پيامبر شخصى را نزد غلام وحشى قاتل عمويش فرستاد تا او را به اسلام دعوت كند. وحشى به فرستاده پيامبر گفت: به او بگو تو مىگويى آن كه مرتكب قتل يا شرك يا زنا شود در روز قيامت با ذلّت گرفتار عذابى مضاعف خواهد شد و من تمام اين كارها را مرتكب شدهام آيا باز هم برايم راه توبه و بازگشتى هست؟ خداوند اين آيه را فرستاد: «الّا من تاب و آمن و عمل صالحاً فاولئك يبدّل اللّه سيّاتهم حسنات؛(10) مگر آن كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد پس خدا اعمال (زشت ايشان را به اعمال نيك تبديل مىكند) وحشى با شنيدن اين آيه دوباره به پيامبر(ص) پيغام داد، توبه و ايمان و عمل صالح شرطهاى بسيار مشكلى است و من توان آن را ندارم. پس از مدّتى اين آيه نازل شد.
«انّ اللّه لايغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء؛(11) براستى كه خداوند شرك ورزيدن را نخواهد بخشيد ولى آن چه را كمتر از آن است براى كسى كه خود بخواهد، خواهد بخشيد.» غلام وحشى در پيام مجدد خويش گفت: خداوند در اين آيه وعده مغفرت را به كسانى داده است كه خود بخواهد و من نمىدانم خدا دلش مىخواهد مرا ببخشد يا نه؟ پس از گذشت زمانى اين آيه نازل شد: «قل يا عبادى الّذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه انّ اللّه يغفر الذّنوب جميعاً انّه هوالغفور الرّحيم؛(12) بگو اى بندگان من، اى كسانى كه بر خويش اسراف روا داشتهايد از رحمت خداوند نوميد نشويد براستى كه خداوند همه گناهان را مىبخشد همانا او آمرزنده و مهربان است. وحشى با شنيدن اين آيه گفت: اكنون آرى، آنگاه به محضر رسول خدا(ص) مشرف شد اسلام آورد، و از گذشته خود توبه كرد، و در ادامه زندگى اش فداكارىهايى در راه مبارزه با دشمنان اسلام آفريد»(13) 4- توبه حر:
حر از روز دوّم محرّم سال 60 هجرى وقتى وارد كربلا شد زمينه انقلاب درونى و توبه در او فراهم شده بود منتهى گاه عقل و فطرت و وجدان اخلاقى او غلبه مىكرد و گاه هوسهاو… سرانجام در روز دهم، تصميم گرفت توبه كند و راه خويش را عوض نمايد، براى اطمينان از عمر سعد پرسيد چه تصميمى دارى؟ گفت: خونى در كربلا جارى سازم كه در تاريخ بى سابقه باشد سخنان عمر سعد آتش درون حر را شعلهورتر نمود. به قرّة بن قيس غلام خويش دستور داد اسب او را آماده كند، اسب خويش را سوار شد و پرچم سفيدى دست گرفته با بدن لرزان از كنار ميدان آرام آرام به سمت خيمه حسين(ع) حركت كرد. مهاجر بن اوس ديد حر مىلرزد، به او گفت اگر از من شجاعترين فرد سؤال شود من تو را معرّفى مىكنم چه شده كه لرزه بر اندامت افتاده؟ گفت: خود را بين بهشت و جهنم مىبينم، امّا هرگز جهنم را نمىخواهم، اين بگفت با اين جملات به سوى خيمهگاه امام حسين حركت كرد: «اللّهم انّى تبت فتب علىّ فقد ارعبت قلوب اوليائك و اولاد بنت نبيّك؛ خدايا من برگشتم و توبه نمودم، و تو هم توبه مرا بپذير پس براستى من در دلهاى اولياى تو و فرزندان دختر پيغمبرت رعب ايجاد كردم» اين همان حالت توبه است اگر در كسى ايجاد شود، تمام زندگى او را دگرگون مىكند و نقش تربيتى همه جانبه ايفا مىكند.
الهى من پشيمانم پشيمان
پشيمانى زرويم شد نمايان
گنه كارم اسيرم دل غمينم
من اكنون در صف مستغفرينم
قبول توبه كن از من تو اى دوست
ترحم كن ترحم بر من اى دوست
خود را به امام حسين(ع) رساند، نزد امام به خاك افتاد و خود را معرّفى نمود، و عرض كرد: «فانّى تائبٌ الى اللّه هى صنعت؛ من از آنچه انجام دادم پشيمانم، آيا توبه من پذيرفته مىشود؟ فرمود: «نعم يتوب اللّه عليك؛ خدا توبه تو را مىپذيرد.»(14)
گفت بازآ كه در توبه است باز
هين بگير از عفو ما خط جواز
اندر آ كه كس ز احرار و عبيد
روى نوميدى در اين درگه نديد
گر دو صد جرم عظيم آوردهاى
غم مخور رو بر كريم آوردهاى
اندر آ گر دير و گر زود آمدى
خوش به منزلگاه مقصود آمدى
توبه حر آنچنان تحوّل عظيمى در او ايجاد كرد كه دنيا و آخرت او را آباد نمود، چنان كه امام حسين(ع) وقتى سر او را از زمين برداشت و خاكها را از صورت او پاك كرد فرمود: «انت الحرّ كما سمتك امّك حرا فى الدّنيا و الآخرة؛(15) تو در دنيا و آخرت حر و آزاد مردى آنچنان كه مادرت حر ناميد، توبه حر نه تنها روح او را متحول كرد و جاودانه بلكه به جسم و جسد او نيز اثر گذاشت و او را براى ابد تازه نگهداشت. شاه اسماعيل صفوى بعد از سالها قبر حر را نبش كرد و دستمالى كه امام حسين(ع) بر پيشانى او بسته بود، باز كرد، خون تازه از پيشانى جارى شد و با هيچ پارچه و باندى بند نيامد جز با همان دستمال.»(16) در واقع با زبان بىزبانى به شاه اسماعيل گفت اين دستمال مدال افتخار من و امضاى قبولى توبه من است، نبايد آن را بردارى، و او مجبور شد دستمال را دوباره بر پيشانى حر ببندد، آرى توبه تمام عيار، مس وجود انسان را نيز طلاى ناب تمام عيار مىكند.
داستانهاى توبه و اثرات تربيتى آن بيش از آن است كه بتوان در بخشى از مقاله بيان نمود. به عنوان حسن ختام داستانى را نقل مىكنيم كه نشان مىدهد در زمانى كه تهاجم فرهنگى دامن برخى جوانان را گرفته و يا به برخى گناهان آسوده نموده، تربيت والدين و مدرسه و جامعه او را از گناه باز نداشته، توبه مىتواند او را بخوبى تربيت كند و دوباره به مسير اصلى و فطرت خويش برگرداند. 5 – اثر يك آيه يا توبه شعوانه:
در بصره زنى به نام «شعوانه» زندگى مىكرد كه مجلسى از فسق و فجور منعقد نمىشد مگر اين كه او در آنجا حضور داشت. روزى با جمعى از كنيزان خود از كوچههاى بصره مىگذشت كه صداى فغان و فرياد از درون خانهاى به گوش رسيد، گفت: سبحاناللّه! چو غوغاى عجيبى در اينجاست. پس كنيزى را به درون خانه فرستاد تا از ماجرا مطلع شود. كنيز رفت و مدّتى گذشت و برنگشت. كنيز ديگرى را فرستاد، او نيز بر نگشت كنيز سوّمى را فرستاد و به او سفارش اكيد كرد كه برگردد، كنيز به درون خانه رفت و پس از برگشتن، گفت: اى خاتون! اين غوغايى كه مىشنوى، غوغا براى مردگان نيست، بلكه غوغاى زندگان ماتم زده است. وقتى اين سخن را شنيد، همگى به درون خانه رفتند. واعظى را ديدند كه در جايى نشسته و جمعى گرد او نشستهاند و واعظ آنها را موعظه و از عذاب خدا مىترساند و مستمعين همگى به گريه و زارى مشغولند. در اين هنگام بود كه واعظ اين آيه را تفسير كرد: «چون (آتش دوزخ) آنان را از مكانى دور ببيند خروش و فرياد وحشتناك و خشم آلود او را كه با نفس زدن شديد همراه است مىشنوند و هنگامى كه در مكان تنگ و محدودى از آن افكنده مىشوند در حالى كه غل و زنجيرند، فرياد واويلاى آنها بلند مىشود.»(17)
شعوانه چون اين سخنان را شنيد، بسيار متأثر شد و گفت: «اى شيخ! من يكى از رو سياهان درگاه خداوندم، اگر توبه كنم آيا خداوند مرا مىآمرزد؟ جواب داد: اگر توبه كنى خداى متعال تو را مىآمرزد، اگر چه گناه تو مثل گناه شعوانه باشد. شعوانه گفت: شعوانه منم: آيا آمرزيده مىشوم؟ واعظ گفت: خداى متعال ارحم الراحمين است و اگر توبه كنى، توبه ات را مىپذيرد.
پس از آن شعوانه توبه كرد و كنيزان خود را فروخت و به عبادت پروردگار مشغول شد و دائم به رياضت مشغول بود، به طورى كه بدنش به نهايت ضعف رسيد روزى به بدن خود نگريست و گفت: آه آه، در دنيا به اين گونه گداخته و رنجور شدم، نمىدانم در آخرت حالم چگونه خواهد بود؟ ندايى به گوش او رسيد (و مژده قبولى توبه او را داد) كه ملازم درگاه ما باش تا روز قيامت (خوب و خوش) خود را ببينى.
نيامد بدين در كسى عذر خواه
كه سيل ندامت نشستش گناه(18) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، قم، انتشارات پارسايان، 1379، ص 728 – 730. حكمت 417، و در نهج البلاغه مىشود حكمت 409. 2. عبدالواحد آثرى، غررالحكم مكتب اعلام اسلامى، ص 194. 3. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، دارالاضواء، ج 2، ص 231 و محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 72، ص 329. 4. مصباح الشريعه، ص 97. 5. اخلاق بشر، ص 6. 6. سوره توبه، آيه 102. 7. ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، هفتم، 1370، ج 8، ص 114 و ر – ك مجمع البيان، ذيل آيه 102 توبه. 8. همان، ج 8، ص 115 و ج 7، ص 134 و 135 و ر ك نورالثقلين، ج 2، ص 143. 9. تفسير نمونه، همان، ج 8، ص 169 – 170 و ر ك مجمع البيان ذيل آيه 118 سوره توبه. 10. سوره توبه، آيه 118. 11. سوره الفرقان، آيه 70. 12. سوره زمر، آيه 53. 13. كاهلوندى، حياة الصحابة، بيروت، دارالفكر، 1410 ه.ق، ج1، ص 41. 14. سيد بن طاووس، شرح لهوف، يا زندگانى اباعبداللّه الحسين – ترجمه سيد محمد صحفى، ص 68. 15. همان. 16. دست غيب شيرازى، داستانهاى شگفت. 17. سوره فرقان، آيه 12 و 13. 18. ملااحمد نراقى، معراج السعاده، انتشارات هجرت چاپ سوّم، 1375 ص 685 و 686 و رياحين الشريعه، ج 4، ص 364.
جوانه هاى جاويد بررسى هايى در باره سبك هاى تفسيرى علامه طباطبايى
جوانههاى جاويد (بررسى هايى درباره سبكهاى تفسيرى علامه طباطبائى ره و شناخت نامه الميزان) اسلام دين معرفت، تفكر و تدبر است و از ديدگاه امام صادق(ع) يك لحظه انديشه ارزشمند برتر از يك سال عبادت است و در منابع روايى تأكيد براين مىباشد كه نگريستن به عالم عبادست است و اصولاً حيات فكرى، فرهنگى و معنوى جامعه به پرتو افشانى مشاهير و دانشمندان بستگى دارد و تكريم مشاهير متعهدى كه توانايى علمى خود را براى رشد معنوى و ايمانى جامعه بكار گرفتهاند، جويبارهاى فضليت را در دشتهاى تشنه انسانها جارى مىسازد. يكى از نمونههاى نادر اين عالمان ربانى در دهههاى اخير، علامه سيد محمد حسين طباطبايى (ره) مىباشد همان مفسّرى كه در سنگرهاى اعتقادى و ايدئولوژيك با مادى گرايان و ملحدين به مصاف برخاست و با نگارش كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم، برآنان غلبه يافت و جامعه را از سقوط در مردابهاى الحاد و غرب زدگى نجات داد، او ضمن اين كه بر ساحل قرآن، جرعههاى جانبخشى را به تشنگان معارف ناب نوشانيد، ارزشهاى والا را پاسدارى كرد، حيات معقول را تفسير نمود و هيچ گاه قرآن و عترت را از هم جدا ندانست و مرزهاى تقوا و ايمان را از گزند طوفانهاى تهاجم و يورش خفّاشان شب پرست مصون نگاه داشت وى در اين راه تلاشهاى فراوان نمود و مرارت هايى گران ديد و از لذتهاى بدنى و آسايشهاى متداول زندگى صرف نظر كرد تا با آرامش خاطر بتواند در اقيانوس قرآن و حديث به غوّاصى بپردازد و گوهرهاى گرانبها و درخشانى را بدست آورد و به جامعه تقديم كند و سال گذشته به مناسبت سالروز رحلت اين حكيم جهان تشيع بررسى هايى در سبكهاى تفسيرى او داشتيم كه اين نوشتار در راستاى همان مطالب، از نظر خوانندگان خواهد گذشت: جايگاه سياق آيات سياق آيات در الميزان جايگاه مهمى دارد و علامه از چنين سبكى در تفسيرش بهرههاى فراوان برده است، سياق به مفهوم نشانههاى لفظى و معنوى تأثير گذار بر معانى واژهها و كلّيت آيات مىباشد، اهل ادب طرز جمله بندى برگرفته از چينش خاصى را سياق ناميدهاند، به گونهاى كه گاهى افزون بر معناى هر يك از كلمهها و سپس معناى جمله، مفهوم ديگرى را براى جمله فراهم آورد. علامه طباطبايى از سياق آيات، نكات زير را روشن كرده است: الف: كشف و تبيين معانى و مفاهيم آيات يعنى در مواردى با استفاده از اين سبك ابهام موجود در آيه مورد نظر بر طرف شده، اجمالش را مفصل نموده و ارتباط صدر و ذيل آيه را مشخص كرده است. ب: تعيين معناى كلمهاى خاص. ج: تشخيص روايتهاى اسرائيلى. د: مشخّص نمودن مكّى و مدنى آيات: علامه براى اين منظور اصلى را بنيان مىنهد و مىگويد سُوَر و آياتى كه تنها مشتمل بر دعوت مشركين به اسلام و ستيز با بت پرستى است با روزگار قبل از هجرت كه رسول اكرم (ص) در مكه گرفتار بت پرستان بود، مناسب است و آيات قتال و احكام كه به دنبال حوادث و نيازمندىهايى كه پس از هجرت و تشكيل جامعه اسلامى در شهر مدينه و پيشرفت روز افزون اسلام، بوجود آمده، نازل گرديده است با آيات مدنى تطبيق مىكند. ه: ترجيح قرائتى بر قرائت ديگر: يعنى وى در خصوص بحث از قرائات در عين بى توجهى به اختلاف قرائتها با تكيه بر قرائات رسمى مصحف (حفص از عاصم) گاه قرائاتى را كه هم خوانى بيشترى با سياق آيات دارد بر مىگزيند. ز: برداشت ويژهاى از آيه به عنوان نمونه در آيه سوم از سوره احزاب آمده است و توكل على اللّه و كفى باللّه وكيلا(و بر خداوند توكل كن و خدا كارسازى را كفايت مىكند) چون آيه مزبور به خاطر قرار گرفتن در سياق نهى آيه: و لا تطع الكافرين و المنافقين آمده است علامه مىنويسد دلالت بر معناى خاص توكل بر پروردگار دارد در آنچه بر او وحى گرديده است كه از كافران و منافقان پيروى نكند هر چند خطر آفرين، مشكل زا و توام با هراس باشد.(1) ط: بهره مندى از سياق آيات در تفسير آيهها و عبارات تكرارى قرآن. در اين خصوص غالب مفسّران تنها به تفسير يك مورد اكتفا كردهاند و در مورد ديگر از آن گذشته و يا به همان مورد اول ارجاع دادهاند ولى علامه با توجه به سياق آيات براى هر يك از اين جملات علاوه بر معنا و تفسير عام، مفهوم ديگرى را مطرح مىكند.(2) كوششهاى علامه طباطبائى در شناسايى واژگان و اهتمام در وجوه معناى لغت نيز در بين مفسّران شيعه كم بديل است. ايشان براى بيان معناى يك لغت و تعيين قلمرو شمول آن شيوههاى متعددى را پى گرفته است و در مواردى به كمك آيات گوناگون به تعريف واژهاى پرداخته و در برخى امور معناى لغتى را با كمك فهم عرفى بيان نموده است. همچنين با استمداد از سياق آيات و ارتباط اجزاى كلام از تبيين معناى واژهها روى آورده است. ايشان با استفاده از آيات قرآن آراى لغويين را مورد نقد و ارزيابى قرار مىدهد اگر چه در الميزان از كتاب صحاح اللغة براى تشريح مفهوم پارهاى واژهها استفاده شده ولى مؤلف در مواقعى به نقد آراء آن روى آورده است. علامه در سبك تفسيرى خود نه به تشريح مباحث ادبى اكتفا مىكند و نه آن كه همچون طبرى در تفسير مجمع البيان، در كنار مباحث گوناگون به مسايل نحوى محوريت مىدهد بلكه به فهم قرآن در پرتو آيات، بيشتر تكيه دارد و بيشتر اهتمام را در چنين عرصهاى بكار گرفته است البته اين بدان معنا نيست كه در الميزان مباحث نحوى نيامده بلكه در حد ضرورت نكات دستورى و بلاغى مطرح شده و از آنها در فهم آيات و برداشت از مضامين قرآنى كمك گرفته شده است. در ميان احتمالاتى كه اهل بلاغت بيان كردهاند علامه ملاكى را مىپذيرد كه سياق آيات برآن مهر تأييد مىزند. انتخاب و ترجيح يك اعراب از ميان چند وجه اعرابى ثبت شده در ميان متون تفسيرى و ادبى، تكيه علامه را بر سياق آيات بوضوح نشان مىدهد. بحث اختلاف قرائات را هم ايشان طرح مىنمايد و بناى تفسير خود را بر قرائت عاصم به روايت حفص قرار مىدهد.(3) توجه به ثقل اكبر و ثقل اصغر رسول اكرم (ص) فرمودهاند: «وانّى تارك فيكم ثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى و هو كتاب الله و عترتى اهل بيتى لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض»(4) لازمه چنين هم سانى آن است كه روايات اهل بيت (ع) ملازم و همتاى قرآن باشند. از اين رو عدم مراجعه به احاديث معتبر در فهم ظواهر آيات قرآن مايه افتراق بين ثقلين و عامل گمراهى قلمداد مىشود البته روايات هم در اصل، حجّيت و تأييد محتوا به قرآن وابستهاند و هويت خود را از كلام وحى مىگيرند. همچنين عترت طاهرين گرچه به لحاظهاى معنوى و در نشئه باطن از قرآن كمتر نمىباشند اما به لحاظ ظاهر و در مدار تعليم و تفهيم معارف دينى، قرآن كريم را ثقل اكبر و آن بزرگواران را ثقل اصغر مىگويند كه خود را براى صيانت از قرآن فدا نمايند. نكته ديگر اين كه روايات از سه جهت مىتوانند غير قطعى باشند: سند و اصل صدور زيرا خبر متواتر و يا خبر واحد محفوف به قراين قطع آور نادر است، جهت صدور: از آن رو كه احتمال تقيه در روايات وجود دارد، دلالت: زيرا پشتوانه دلالت آن بر محتواى اصول عقلانى همچون اصالت اطلاق، اصالت عموم، اصالت عدم تقييد و اصالت عدم تخصيص و اصالت عدم قرينه و مانند آن مىباشد اما قرآن كريم در اين ابعاد و محورها قطعى است زيرا اسنادش به پروردگار متعال مسلّم و محتوم است و به لحاظ صدور آسيبپذير نخواهد بود زيرا خداى سبحان در بيان حقايق تقيه نمىكند. از نظر دلالت چون آيات قرآن از احتمال تحريف از يك سو و احتمال سهو و نسيان و خطا در فهم و عصيان در ابلاغ و املاء از طرف ديگر مصون است به علاوه قرآن عهده دار تبيين خطوط اصلى دين است نه فروع و امور جزئى آن و لذا پس از ارجاع متشابهات به محكمات و حمل مطلقها بر مقيّدها و عمومها بر خصوصها و بازگردانيدن ظواهر به خصوص يا اظهرها و جمع بندى آيات و مطالب، امرى يقينى است و قرآن كريم پايگاه قطعى و اطمينان بخش دين است.(5) علامه طباطبايى به پيروى از توصيه مؤكّد رسول اكرم(ص) براى سنت نبوى و بيان ائمه ارجى گران قائل است و مىنويسد قرآن در بيان مقاصد خويش سنت رسول اكرم را اعتبار بخشيده و آن را الگو قرار داده است.(6) به نظر علامه طباطبايى جدايى مسلمانان از مكتب اهل بيت بزرگترين ضربهاى بود كه به علوم و معارف قرآنى وارد گرديد.(7) وى بر اين اعتقاد اصرار داشت كه هرگز قرآن بدون توجه به تفسير و تبيين اهل بيت(ع)، فهميده نمىشود زيرا اين تفكيك همان افتراقى است كه رسول اكرم(ص) به نفى آن خبر داد و اگر جايى قرآن حضور ظاهرى داشت و عترت طاهره غايب بودند يا آنها حضور دارند و قرآن كريم غايب است اطمينان حاصل مىشود كه هر دو غايبند زيرا اين دو در معيّت هم هستند.(8) آن مفسّر عاليقدر كه سيرى طولانى و توأم با بصيرت و ژرفكاوى در سيره و سنت معصومين داشت، هر آيه كه طرح مىگرديد، به گونهاى آن را تفسير مىنمود كه اگر در سنت پيامبر و سخن اهل بيت(ع) دليل يا تأييدى وجود دارد، از آن به عنوان استدلال يا استمداد بهره بردارى شود در غير اين صورت به سبكى آيه مورد بحث را تفسير مىنمود كه متعارض با سنت قطعى آن ذوات مقدس نباشد زيرا اين تباين همان افتراقى است كه پيامبر پيروان خود را از آن نهى مىكند.(9) در واقع وى معانى آيات و آنچه را از قرآن درك و كشف نموده با روايات معصومين تأكيد كرده است و تصريح مىنمايد اگر خبرى متواتر يا همراه با قرينه قطعى باشد در حجّيت آن هيچ ترديدى وجود ندارد و اعتقاد دارد بين سنت مسلّم و ظاهر قرآن فاصلهاى نمىباشد و مىكوشد تا پيچيدگى آيه را بر طرف سازد و توهّم اختلاف ظاهرى ميان آيه مورد نظر و روايت معتبر و مستند را بر طرف كند.(10) البته به باور علّامه رفع اين تعارض بدون آوردن شاهد لفظى از خود قرآن براى كسى كه به نبوت و عظمت اين مقام معتقد نباشد كافى نخواهد بود.(11) در واقع اگرچه علامه شيوه تفسير قرآن به قرآن را به عنوان سبك اساسى خود در كشف معانى قرآن و آگاهى بر مدلولهاى آن برگزيده است ولى هنگام تفسير آيات و آگاهى از مقاصد آنهااز سنت در تأييد معانى استنباط شده، با تدبّر در آيات، استعانت مىجويد و در توجيه روايات و مقايسه بين آراء مفسّران، اعتماد به روش تفسيرى قرآن با قرآن را مورد توجه قرار مىدهد: تفسير آيات با تدبر و دقت در آنها و در آيات ديگر و با استفاده از احاديث روش اساسى است كه بدان تمسّك جستهايم و اين همان شيوهاى است كه رسول اكرم(ص) و اهل بيت او، در احاديث خود، بدان افراد را ترغيب نمودهاند.(12) نقد و بررسى جوامع روانى علامه در روند تلاشهاى تفسيرى خود، مشكلات حديث هايى را كه در خصوص آيات قرآن وارد شده حل كرده و رواياتى را كه با ظواهر و نصوص قرآن موافق نمىباشد به منظور عملى ساختن دستورات معصومين غير صحيح خوانده است زيرا ائمه هدى يادآور شدهاند رواياتى كه با كتاب الهى در تباين است و سخن ما نمىباشد مطالبى از دوستان نادان يا دشمنان ما مىباشد كه بنا به دلايلى به ما منسوب داشتهاند.(13) در تفسير الميزان احاديث مرتبط با آيات مورد نظر از منابع معتبر نقل گرديده و در موارد ضرورى روايات نا موافق با نصوص قرآنى نقد و بررسى شده و در نتيجه حديثهاى صحيح از روايتهاى ضعيف تفكيك گرديدهاند به علاوه توضيحات و تعليقات آموزندهاى بر پارهاى روايات نگاشته شده كه در روشن ساختن مدلول آنها مفيد و راهگشايند. تبيين معانى احاديث و بهرهمندى از آنها در خصوص آياتى كه تفسير مىشوند به قدرى تحقيقى و موشكافانه است كه خواننده با فراست در مقابل اين توانايى و آگاهى، زبان به تحسين مىگشايد و به همين دليل است كه برخى از پژوهندگان علوم قرآنى معاصر گفتهاند خداى بزرگ به علامه طباطبايى خصيصه بزرگ تأويل احاديث را عنايت فرموده است كه از معجزات حضرت يوسف(ع) به شمار مىرود و اين موضوع يعنى روايت را به ريشهاش برگردانيدن و رواياتى را كه از بيت رسول الله صادر شده است به قرآن برگرداندن كمال شگفتى است.(14) از ارزشمندترين تلاشهاى علامه طباطبايى در بحثهاى روايى تفسيرالميزان داورى در خصوص اخبارى است كه در اصطلاح اهل حديث به اسرائيليات، مسيحيات و مجوسيات موسوم است. زيرا از رحلت رسول اكرم(ص) بازار جعل حديث رواج يافت و مزدوران دربارهاى امويان و عباسيان براى تحكيم پايههاى غاصبان حكومت و تقرّب به خلفا به جعل حديث درباره افراد محبوب با مبغوض روى آورند. احبار يهود و خواص مسيحى و مجوسى در صدر اسلام نيز اخبارى غير واقعى را به منابع روايى افزودند. همچنين ايشان در پرتو آگاهىهاى عميق و گسترده و كارآمد خود در الميزان كوشيده است تا بر افسانههاى آميخته به خرافات كه به عنوان اخبار امتهاى گذشته، قصص پيامبران و چگونگى خلقت انسان در برخى منابع مخدوش آمده است، مهر باطل بزند و ساحت مقدس تفسير را از اين آفتهاى بسيار آسيبزا پيراسته نمايد و در برابر نفوذ چنين داستانهاى غير واقعى از حريم تفسير پاسدارى كند. وى در اين باره مىنويسد: سبب عمده اختلاف در روايات تفسيرى علاوه بر دستبردها و خيانت هايى كه اجانب در اين گونه روايات داشتهاند دو نكته اساسى است: نخست اين كه اين مسئله از امورى بوده كه اهلكتاب نسبت به آن تعصّب داشتهاند و از سوى ديگر مسلمانان نيز اهتمام بسيار زيادى نسبت به تدوين و نگارش روايات داشته و آنچه را نزد ديگران موجود بوده، جمع نمودهاند، بويژه پس از آن كه گروهى از عالمان اهل كتاب مانند وهب بن منبه و كعب الاحبار مسلمان شدند و اصحاب و تابعان از اين دو نفر روايات را اخذ كرده و ضبط نمودهاند. متأخرين از اسلام در اين روش پيروى كردند و بر اين آشفتگى افزودند.(15) و در جاى ديگر مىنويسد: از كسانى كه زير بار اين گونه يافتههاى گوناگون و مطالب جعلى يهوديان و روايات ساختگى مىروند بعيد نيست كه اتهاماتى بس بزرگ را به انبياء الهى نسبت دهند، اخبارى از اين نمونه را حشويه و جبريّه كه روشى جز افترا به خداوند و فرستادگانش ندارند ساخته و پى گرفتهاند ولى عدليه و موحدان هرگز به اين خرافات دل نبستهاند و نفرين الهى بر آن گروه از عالم نمايانى كه در كتابهاى خود چيزهايى مىنويسند كه در نهايت منجر به اعتقاد به گناهكارى پيامبرانى چون حضرت يوسف (ع) مىشود رسولى كه خداوند در حق او احسن القصص را نازل فرمود چنين افرادى براى معارف دينى جز راه حسّ و حديث هيچ راه و اصل ثابتى ندارند و براى مقامها و منزلته اى معنوى چون نبوت، ولايت، عصمت و اخلاق ارزشى قائل نمىباشند مگر در حدّ وضع اعتبار.(16) ترجمه، خلاصه و فهارس كتاب الميزان اصل تفسير الميزان به زبان عربى و در بيست مجلد نوشته شده كه شامل 8041 صفحه است. اولين جلد آن در سال 1375 ه ق (1334 ه.ش) انتشار يافت، مجلدات ديگر نيز بتدريج به طبع رسيد نخستين بار دوره كامل اين تفسير در بيروت توسط مؤسسه الاعلمى للمطبوعات چاپ شد كه تاكنون چندين بار تجديد طبع آن انجام پذيرفته است و در چاپ اخير دو جلد فهارس به آن افزون شده است يكى دليل الميزان فى تفسير القرآن شامل راهنما و فهرست مطالب الميزان به قلم الياس كلانترى مىباشد و ديگرى فهرست جديدى از عادل عبدالجبار ثامر است، انتشارات اسماعيليان قم نيز به نشر اين اثر همت گماشتند كه چاپ پنجم آن مربوط به سال 1371 ه.ش است. دار الكتاب الاسلاميه (آخوندى) نيز چندين طبع از اين اثر را به علاقهمندان عرضه نمود و چاپ جديدتر الميزان مربوط به دفتر انتشارات اسلامى است كه افستى از چاپ بيروت مىباشد. در همان سالهاى نخست انتشار الميزان، مشتاقان از علامهطباطبايى خواستند نسبت به ترجمه الميزان عنايتى مبذول دارند كه ايشان قبول كردند و اين مهم را به برخى استادان حوزه كه در زمره شاگردان دانشمند ايشان بودند، سپردند. به دنبال آن پنج جلد از الميزان در ده جلد توسط آيات و حجج اسلام ناصر مكارم شيرازى، مصباح يزدى، عبدالكريم نيرى بروجردى، محمد رضاصالحى، سيد محمدخامنهاى، محمد جواد حجتى كرمانى، محمد على گرامى، سيد محمد باقر موسوى همدانى به زبان فارسى برگردانيده شد، سپس بقيه مجلدات توسط آية الله سيد محمد باقر موسوى همدانى ترجمه گرديد و ايشان بنابه توصيه علامه ده جلد اول را نيز بار ديگر به فارسى برگردانيد. دروه چهل جلدى ترجمه الميزان بار اول توسط كانون انتشارات محمدى در تهران، به طبع رسيد و در مهر ماه سال 1363 دفتر انتشارات اسلامى آن را در بيست مجلد با پارهاى اصلاحات چاپ كرد. الميزان توسط مولانا سعيد اختر رضوى به زبان انگليسى ترجمه شده كه تا كنون هشت جلد آن از آغاز قرآن تا آيه 76 سوره نساء توسط مؤسسه جهانى خدمات اسلامى در تهران، انتشار يافته است، تفسير جزء سى ام توسط محمد معلم زاده به زبان اسپانيولى برگردانيده شد و در مركز آرژانتين توسط مؤسسه التوحيد چاپ گرديد. جلد اول تفسير الميزان را آقاى وحيد الدين اينجه به زبان تركى استانبولى ترجمه كرد كه در اروپا به طبع رسيد. الياس كلانترى راهنما و فهرست ترجمه تفسير الميزان را به نگارش درآورد كه در آغاز كار، چگونگى تنظيم فهارس را به استحضار علامه طباطبايى رسانيد و با استقبال آن حكيم مفسر مواجه گشت اين فهرست توسط عباس ترجمان، به زبان عربى ترجمه شده كه در قم و بيروت چاپ شده است. كتاب مفتاح الميزان را عليرضا ميرزا محمد در مدت حدود پنج سال با همكارى چند محقق ديگر تأليف نموده است كه شامل 25000 مدخل اصلى و ارجاعى است، اين كتاب كه در سه جلد تنظيم شده و راهنماى خوبى براى تفسير الميزان است دوازده فهرست شامل فهرست مباحث، موضوعات، اعلام اشخاص، اماكن و بلاد، قبايل، اديان، كتب(و رسالهها و مجلات)، اصطلاحات، اسامى جانوران و گياهان و كانىها و نيز فهرست اشعار عربى و فارسى مىباشد. مفتاح الميزان، با متن ترجمه تفسيرالميزان كه توسط بنياد فكرى و علمى علامه طباطبايى چاپ شده تطبيق مىكند و مركز نشر فرهنگى رجاء در سال 1367 ه.ش آن را به طبع رسانيد. براى اين اثر علامه حسن زاده آملى تقريطى نگاشته كه در آغاز آن درج شده است. دفتر انتشارات اسلامى «فهرست راهنماى موضوعى الميزان» را در 230 صفحه تنظيم و به طبع رسانيد كه براى موضوعات هر دو تفسير عربى و فارسى قابل استفاده مىباشد و مبناى ترتيب عناوين آن بر اساس كتاب بحارالانوار علامه مجلسى است و به قرار ذيل مىباشد: عقل، علم و حكمت، توحيد، عدل، معاد، نبوت، امامت، موجودات، ايمان و فضايل، كفرو رزائل، حقوق و آداب معاشرت، قرآن و ديگر كتب آسمانى، ذكر و دعا و احكام. فهارس الميزان فى تفسير القرآن توسط ابن فزوع به زبان عربى تدوين گشته است كه در سال 1403 ه ق در قم به حليه طبع آراسته گرديده است. كتاب «مختصر الميزان فى تفسير القرآن» به زبان عربى است كه فشردهاى از تفسير الميزان مىباشد و تدوين كنندهاش سليم الحسنى مىباشد. اين اثر در حاشيه قرآن در بيروت و به سال 1417ه ق چاپ شده است. نور من القرآن (الميزان المختصر فى التفسير) خلاصه الميزان مىباشد كه تلخيص كنندهاش كمال مصطفى شاكر است، اين اثر را فاطمه مشايخ به زبان فارسى برگردانيده كه زير نظر احمد سيّاح در تهران، توسط انتشارات اسلام و در چهار جلد و زيرى تا كنون سه بار طبع گشته است. الياس كلانترى نيز خلاصهاى از الميزان را تهيه و در اختيار علاقهمندان قرار داده است. مجموعه معارف قرآن در الميزان كه به منزله مرجع يا فرهنگ معارف قرآن است، توسط سيد مهدى امين از تفسيرالميزان انتخاب و تلخيص گرديده كه بر حسب موضوع طبقه بندى شده است از اين اثر تا كنون سه جلد با عنوان معارف قرآن در شناخت خدا، معارف قرآن در شناخت جهان و معارف قرآن در شناخت ملائكه، جنّ و شيطان تدوين و توسط سازمان تبليغات اسلامى به چاپ رسيده است. شمس الدين ربيعى به تقاضاى مؤسسه انتشارات نور فاطمى مطالبى را به صورت موضوعى از كتاب الميزان گزينش نموده كه عنوان كلّى آن «با علامه در قرآن» است اما هر مجلد با عنوانى ويژه تنظيم شده است. ديدگاههاى دانشوران جهان اسلام الميزان در ميان جوامع شيعى و سنّى جايگاهى رفيع دارد و در برخى كشورهاى عربى مقالاتى درباره اين اثر نوشته شده است و پژوهندگان، ويژگىهاى آن را پسنديدهاند و هم اكنون در حوزههاى علوم دينى اهل سنت قابل پذيرش است و يكى از اركان مهم تفسير شيعه در بين پيروان مذهب تسنّن «الميزان» مىباشد. برخى علماى ايرانى كه در مراكز علمى و دانشگاهى سرزمينهاى اسلامى خاورميانه با مشاهير اهل سنت بحث داشتهاند خاطرنشان نمودهاند آنان حتى الميزان را از تفسير فخر رازى قوىتر تلقى كردهاند در حالى كه اين نگاشته در ميان جامعه سنى مذهب بسيار پر ارج مىباشد.(17) يك سال پس از انتشار مجلاتى از تفسير الميزان نشريه رسالة الاسلام كه ارگان مجمع التقريب مصر است در شماره هشتم خود از دستيابى به دو جلد از تفسير الميزان خبر داد و با درج گزارشى دو صفحهاى خوانندگان را از تولد چنين اثرى با خبر ساخت.(18) عادل نويهض – متفكر و مؤلّف لبنانى – در بخش مستدرك جلد دوم معجم المفسّرين به معرفى علامه طباطبايى و تفسيرش پرداخته است.(19) فهد بن عبدالرحمن رومى نويسنده اهل عربستان اگر چه كوشيده است تفسير الميزان را اثرى معرفى كند كه تفكرات افراطى شيعى بدان راه يافته است ولى اعتراف مىنمايد: يكى از اختصاصات اين تفسير بحثهاى گستردهاى است كه در هنگام تفسير بعضى از آيات مطرح كرده است و طى آنها هر موضوعى با تمام ابعاد و جوانب، آن گونه كه شايسته و بايسته است، مورد مطالعه قرار مىگيرد. سپس مؤلف الميزان را خطاب قرار مىدهد و مىگويد:من به راستى در شگفتم از اين قدرت عقلانى كه تو را در عمق درياى توفانى و كنترل ناشدنى معانى به غورو تفحص واداشته و حقايق ژرف و دشوار را به صورت روشنى در منظر انديشه قرار مىدهد.(20) محمد فاضلى از اساتيد دانشگاه مصر در مقاله بخشى از مشخصات الميزان را مورد توجه قرار مىدهد و مىنويسد: اين تفسير با شيوهاى جالب و مطالب دل نشين و مباحث تحقيقى خود به سفرهاى گسترده مىماند كه «فيها ما تشتهيه الا نفس و تلذّالاعين»(21) در آن بهشت آنچه دل خواهان است و ديدهها از آنها لذت مىبرد موجود است و هر كس بر حسب فراخور حالش از آن تمتّع مىيابد، پرداختن علامه به مسايل با شيوهاى عميق و در ابعادى وسيع خواننده را خرسند و در موارد متعددّى وى را با تحقيقات تازه مواجه مىسازد و از سوى ديگر مباحث تحقيقى، فلسفى، كلامى، ادبى و… كه به مناسبتهاى خاص در تفسير آيات آمده است به ارزش و اهميت آن مىافزايد.(22) مصطفى محمد با جقنى نيز براى ثابت نمودن نظرات خود، از استدلالهاى علمى و استوار الميزان بهره گرفته و از براهين و مطالب منطقى علامه طباطبايى استقبال كرده است.(23) شيخ محمد فحّام، رئيس انجمن فرهنگى مصر، نوشته است: اما تفسير الميزان را بهترين تفاسير يافتهايم و تا جلد هيجدهم آن را مورد مطالعه قرار دادهايم.(24) دكتر و هبه الزحيلى معاصر و صاحب تفسير المنير و دانشور اهل سوريه، گفته است: تفسير الميزان را در اختيار دارم و از منابع مورد مراجعه من است.(25) از منظر معاصران و شاگردان آية الله بروجردى هنگامى كه علامه طباطبايى به حضورش رسيد، نگاهى حاكى از محبّت و عطوفت به وى افكند و در جمع عدهاى، يادآور شد ايشان تفسير پر ارزشى دارند.(26) شيخ آقا بزرگ تهرانى مىنويسد علامه طباطبايى را آثار مهم علمى مىباشد كه بزرگترين و ارزندهترين آنها كتاب الميزان فى تفسير القرآن است، اين كتاب موسوعهاى بزرگ در تفسير قرآن مىباشد كه با اسلوبى متين و شيوهاى فلسفى تأليف يافته است. من چونان كسى كه حقيقتى را يافته باشد بدان دسترسى پيدا كردم و با امعان نظر به مطالعه آن پرداختم و سخت به شگفت آمدم چه اين اثر نه تنها يك تفسير است بلكه حاوى بحثهاى فلسفى، تاريخى، اجتماعى و جز آنها نيز هست.(27) شهيد آية الله مرتضى مطهرى متذكر مىگردد. كمتر مشكلى در مسايل اسلامى و دينى برايم پيش آمده كه كليد حل آن را در تفسير الميزان پيدا نكرده باشم.(28) علامه حسن زاده آملى مىنويسد: حضرت استاد علامه طباطبايى در نعمت مراقبت و ادب مع الله حظّ وافر بلكه اوفر داشت. افاضل حوزه علميه قم كه شاغل كرسى تدريس اصول معارف اند از تلامذه اويند و تفسير عظيم الشان الميزان عالم علم را مايه فخر و مباهات است كه يكى از آثار نفيس قلمى و امّ الكتاب مولفات اوست. اين تفسير شهر حكمت و مدينه فاضلهاى است كه در آن از بهترين و بلندترين مباحث انسانى و شعب دينى از عقلى و نقلى بحث شده است،(29) آية الله جوادى آملى خاطرنشان ساختهاند: همانطورى كه قرآن مخزن همه علوم است تفسير استاد علامه نيز مخزن آراء و افكار و علومى است كه اين حكيم الهى از آن بهرهمند شده و به ديگران رسانيده است و لذا عده زيادى از اين شجره طوبى بهره مىگيرند، به اعتقاد استاد جوادى آملى ويژگى مهم الميزان آن است كه مؤلفش در آن، بين ظواهر قرآن انسجامى برقرار كرده كه يكديگر را تفسير مىكنند و بين بواطن قرآن هم يك ارتباطى برقرار كرد كه هم را تأييد مىنمايند، همچنين علامه در پرتو قرآن اهل بيت را مطرح نمود.(30) علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى اشاره كرده است كه بناى تفسير الميزان برآن است كه آيات قرآن را خود آيات تفسير كند و معناى قرآن از كلام وحى بدست آيد. در اين اثر بين معانى ظاهرى و باطنى و عقل و نقل جمع شده و هر يك خط خود را ايفا مىكنند. اين تفسير به قدرى جالب است كه مىتوان آن را به عنوان سند عقايد شيعه به دنيا معرفى كرد. تفسير مزبور در نشان دادن نكات دقيق و حسّاس و نيز در جامعيت منحصر بفرد است.(31) آية اللّه جعفر سبحانى مىنويسد: نكتهاى كه از نظر اخلاقى و معنوى جلب توجه مىكند وارستگى علامه طباطبايى از هر نوع تظاهر به دانش بود و پيوسته محركش در عمل جلب رضايت خداوند و اخلاص بود. اگر فردى از مراتب علمى او مطلع نبود هرگز فكر نمىكرد اين مرد پايه گذار روش جديد در تفسير و طراح قواعد نو و مسايل ابتكارى در فلسفه و استادى در سير و سلوك بوده باشد. علامه را بايد از بنيان گذاران سبكى خاص در تفسير دانست كه نمونههاى آن صرفاً در اخبار خاندان رسالت است و آن رفع ابهام هر آيه توسط آيهاى ديگر است.(32) آية الله ناصر مكارم شيرازى صفاى روح و معنويت استادش، علامه طباطبايى را ستوده و درباره تفسير الميزان نوشته است: اثرى است بر اساس روش عالى تفسير قرآن به قرآن و حقاً متضمّن يك سلسله حقايق است كه تا كنون بر ما مخفى بوده است.(33) آيةالله محمد هادى معرفت يادآور شده است: اين تفسير گنجينهاى از انديشه اسلامى است. نوآورىهاى قابل توجهى در آن مشاهده مىشود كه متأسفانه در زمان خود علامه در جامعه ايران اين نكات روشن نگشت چه رسد به ديگر جوامع. وجود عينى و شخصيت علامه در الميزان منعكس است. علامه در اين اثر تحقيقات عميق و عالى مطرح نموده كه مىتواند در انديشههاى علمى، فلسفى و اسلامى تحوّل بوجود آورد بنابراين بحث و پژوهش پيرامون آن از ضروريات حوزههاى علميه شيعه است.(34) آيةاللّه دكتر صادقى كه مدت نه سال از محضر علامه بهره برده است، مىگويد: نقاط عطف فكرى بوجود آمده از تفسير الميزان در يك نقطه مختصر مىشود كه روى هم رفته نظر علامه در اين تفسير، توجه دادن به معناى اصيل قرآنى است كه حتى المقدور مقاصد الهى را بدون تأثيرپذيرى از افكار پيشنيان و نظرات اين و آن در دسترس محققان و همگان نهادهاند، علامه حريّت معانى قرآن را جايگزين اسارتها كرده و صراطى مستقيم در فهم معانى وحى پيش پاى پويندگان حق نهاده است، به علاوه ايشان تا اندازهاى قابل ملاحظه قرآن را از جمودهاى گذشته رها كرده و افكار و دقتها در فهم هر چه افزونتر مفاهيم قرآنى به حركت در آورده است.(35) آيةالله محمدى گيلانى، از شاگردان مبرّز علامه طباطبايى، نوشته است. تفسير الميزان فوق العاده است مؤلّفش براى توضيح و تفسير قرآن كريم از قواعد عقلى استفاده نكرد بلكه بحثهاى فلسفى و روايى را در الميزان بهانهاى قرار داد تا بدين وسيله حقانيت اين علوم را از طريق قرآن و زبان اهل بيت به اثبات برساند.(36) پىنوشتها: – 1. الميزان، ج 16، ص274. 2. مجله مشكوة، ش 38، مقاله سيد ابراهيم علوى، ص 18-21؛ و نيز بنگريد به جايگاه سياق در الميزان، محمد على رضايى كرمانى، فصلنامه پژوهشهاى قرآنى. 3. جسارتهاى ادبى در الميزان ، محمد حسن ربانى، فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، ش 9و10. 4. بحار الانوار، ج23، ص 108. 5. تفسير تسنيم، آيت الله جوادى آملى، جلد اول مقدمه. 6. الميزان، ج5، ص 272. 7. همان، ص275. 8. نك، بحار الانوار، ج 89، ص 103و106. 9. آيينه مهر، ص 23و30. 10. الميزان، ج 10، ص 351، و نيز ج 3، ص 85. 11. مقدمه تفسير عياشى، به قلم علامه طباطبايى. 12. قرآن در اسلام، علامه طباطبايى، ص 25. 13. نك:وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج18، كتاب قضا. 14. مفتاح الميزان، عليرضا ميرزامحمد، مقدمه، ص 23. 15. الميزان، ج13، ص 88. 16. همان، ج 11، ص 146. 17. گفتگو با دكتر محمد صادقى، فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، ش 9 و10، ص 291. 18. رسالةالاسلام، سال هشتم، ش دوم، سال 1375ه.ق ص 217-218. 19. معجم المفسرين، عادل نويهض، بيروت، 1409ه.ق، ج 2، ص 777. 20. اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر، فهدبن عبدالرحمن رومى، جاول، ص249. 21. سوره زخرف، آيه 71. 22. ويژگى هايى چند از تفسير الميزان، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه مشهد، ش دوم تابستان 1367، ص 251. 23. منهج القرآن الكريم فى تقدير الاحكام، مصطفى محمد باجقنى،ص 287. 24. مهر تابان، علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى، ص70 و نيز بنگريد به فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، همان، ص212. 25. مصاحبه با استاد وهبه زحيلى، بينات، سال اول، ش 2، ص118. 26. دومين يادنامه علامه طباطبايى،ص286. 27. نقباءالبشر فى القرن الرابع عشر، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج2، ص 246-245 . 28. نخستين يادنامه علامه طباطبايى، ص 200. 29. يادنامه مفسّر كبير علامه طباطبايى، ص 79-80ونيز ص116. 30. همان، ص 187 و نيز يادها و يادگارها، على تاج دينى ،ص18. 31. رساله لب اللّباب، علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى، ص18، مهر تابان، ص 12و40. 32. مفتاح الميزان، ج اول، مقدمه ص 39، يادنامه مفسّر كبير علامه طباطبايى، ص47. 33. جرعههاى جان بخش، از نگارنده، ص 245. 34. گفتگو با استاد آيت الله معرفت (ره)، فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، همان، ص269-271. 35. گفتگو با آيت الله دكتر صادقى، ماخذ قبل، ص 285-286. 36. يادنامه مفسّر كبير…، ص 194-195.
دانستينهائي از قرآن
با سلاحهاي خود به پيش
«يٰا اَيُّهٰا الَّذينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُم
فَانْفِرُوْا أَوِ انْفِرُوا جَميعاً * وَ اِنَّ مِنْکُم لَمَنْ لَيُطَّبِئنَّ
فَإنْ أَصٰابَتْکُمْ مُصِيبْةً قٰالَ قَدْ انْعَمَ اللهُ عَلَيَّ اِذْ لَمْ اَکُنْ
مَعَهُمْ شَهِيْداً * وَ لَئِنْ أصٰابَتْکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللهِ لَيَقُوْلَنَّ
کَأنْ لَمْ تَکُن بَيْنَکُم وَ بَيْنَهُ مَوَدَهٌ يٰا لَيْتَني کُنْتُ مَعَهُمْ
فَأفوُزَ فَوْزاً عَظِيماً».
(سوره نساء، آيه 73ـ
71)
ترجمه:
اي مومنان! سلاح خود را برگيريد، و آنگاه دسته دسته يا همه
با هم به يک بار، براي جهاد بيرون رويد. همانا برخي از شما سستي مي کنند (و در
کارزار شرکت نمي جويند) پس هر گاه حادثه ي ناگواري براي شما رخ دهد، مي گويند: خدا
به ما لطف کرد که با آنها در ميدان نبرد حاضر نبوديم و اگر پيروزي و فتحي نصيب شما
شد، حتما مي گويند ـ گويا بين شما و ايشان دوستي و آشنائي وجود ندارد ـ اي کاش
ما هم با آنها بوديم که بهره اي بزرگ نصيبمان مي شد.
لغت:
حِذر: حَذِرَ،
حَذَراً و حِذْراً، به معناي احتياط کردن و پرهيز نمودن است. خذوا حذرکم: يعني
آلات و ادوات احتياط را که همان اسلحه است با خود برداريد و يا به اين معني که: با
گرفتن سلاح، از دشمن خود بر حذر باشيد. ولي در روايت به همان معناي اول آمده است.
فانفروا: نفر به معني خروج و بيرون رفتن است. ولي اگر با
«مِن» و «عنِ» گفته شود، معنايش دوري و تفرق مي شود.
ثُبات: جمع ثُبه به معناي «سريّه» يا گروه و دسته اي از
مردم است. اين کلمه در اصل «ثُبَي» بوده است. جمع ثُبه، ثُبات و ثُبون و ثِبُون
است.
زهير گويد:
«و قد أغدوا علي ثبةٍ کرامٍ
نشاوي واجدين
لما نشاء»
ليبطئنَّ: بُطؤ به معناي تاخير کردن است. و در اينجا کلمه
ليبطئن و لازم است يعني برخي از شما تاخير مي کنند، ولي راغب اصفهاني و برخي از
مفسرين آن را متعدي مي دانند و بنا بر قبول آنها معناي اين جمله چنين است: برخي از
شما ديگران را به تاخير وا مي دارند.
شهيد: شهيد به معناي حاضر و شاهد است.
فَضْل: اصل معناي فضل، زيادي است. و از خداوند، احسان و
رحمت است و تاويل اين احسان در آيه همان غنيمت جنگي يا پيروزي است و شايد منظور
نظر آن افرادا، همان غنيمت جنگي باشد.
مِنْکُم: برخي از شما، چون آيه خطاب به مؤمنان است، لذا آن
چه از ظاهر آيه بر مي آيد، مقصود از «منکم» همان مؤمنان است که ــ مثلاــ داراي
ايماني ضعيف هستند و در اثر ضعف ايمان، به ترس از شرکت در جنگ کشيده شده اند،در هر
صورت بسياري از مفسرين مقصود از «منکم» را منافقين دانسته اند، نه مؤمنان ضعيف
الايمان.
موارد استفاده از آيه
1ـ مومن هميشه بايد هشيار و بيدار باشد و دشمنان را بشناسد
و پيوسته در حال آماده باش براي جنگ با دشمنان خدا باشد. وسايل و ابزار جنگي را
براي روز کار زار تهيه کند «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل».
2ـ جنگ بايد طبق نقشه و تاکتيکهاي حساب شده نظامي باشد. پس
اگر لازم است، گروه گروه وارد ميدان نبرد شوند و اگر وضعيت اقتصادي حمله گسترده را
دارد، همه با هم در يک عمليات هماهنگ و وسيع شرکت کنند و دشمن را از پاي در آورند،
همان گونه که در «فتح المبين» و «طريق القدس» و ديگر عمليات گسترده ي قواي اسلامي
ايران رخ داد. خلاصه
آنچه مهم است، اين است که کارشناسان نظامي و جنگي، با دقت و سنجيدن تمام شرايط،
عمليات را شروع کنند.
3ـ پيش از دست زدن به به اقدام نظامي بايد صفوف مشخص شود
بز دلان و يا معرضان و منافقان که هرروز نوائي سر داده و از طريقي مي ـ خواهند
مردم را از جنگ و دفاع باز دارند، اينها را از خود برانيد و گوش به فرياد هاي
مغرضانه ي آنان ندهيد، زيرا آنها آرزويشان اين است که در غنيمت هاي شما شريک باشند
بدون اينکه کوچکترين رنج و آسيبي به آنان برسد. از اين روي، اگر شما شکست خورديد
خوشحال مي شوند که با شما شرکت نکردند و اگر پيروزي نصيب شما شد، گويا از همه جا
بي خبرند و اصلا آشنائي و رفاقتي با شما ندارند، لذا هر جا نشستند مي گويند: اي
کاش ما هم با آنها بوديم و چيزي از آن بهره هاي بزرگ نصيبمان مي شد. غرض اصلي
اينها باز داشتن شما از دفاع مقدستان است، پس فريبشان نخوريد و آنها را از خود
برانيد و از صحنه دور سازيد.
در گوشه و کنار جهان
درگوشه وکنار جهان
*تیراندازی به هواپیمای انگلیسی درفضای بغداد
ماه گذشته ، یک هواپیمای مسافربری انگلیسی
ازنوع«ترایستار»با150سرنشین ، درفضای بغداد، پایتخت عراق، دچار آتش سوزی شد. آن
هواپیما که درارتفاع 900متری اززمین بود، مورد اصابت چند شلیک گلولۀ مخالفین رژیم
عراق قرارگرفت ودرحالی که آتش درآن برافروخته شده بود ، به زمین نشست. دراین میان،
یک مصدرمسئول دروزارت خارجه انگلستان ازدولت عراق خواستار تحقیق پیرامون این حادثه
شد. مسئولین عراقی گزارش دادند تاکنون نتوانسته اند بدانند کدام گروه اقدام به
تیراندازی به هواپیمای انگلیسی نموده اند. در هر صورت، این حادثه دلالت بروخامت
اوضاع درعراق دارد وگواهی است بروجود عناصر مسلح بسیاری که درخود پایتخت و بدور ازچشمان
جاسوسهای حزب بعث، حرکتهای مسلحانه ای رابرعلیه رژیم آغازکرده اند.
*بیکاری درشوروی
روزنامه آمریکائی نیویورک تایمزضمن انتشارگزارشی ازبیکاری درشوروی می نویسد :این بیکاری روزافزون، نتیجه
اصلاحات نوینی است که گرباچف درنظام اقتصادی کشور پدید آورده است. همچنین می
افزاید:این وضع باکوچکترین مفاهیم اساسی سوسیالیستی تناقض دارد زیرا سوسیالیسم،
کاررابرای تمام افراد تضمین کرده است!
جالب اینجااست که رسانه های گروهی شوروی همواره پیرامون
بیکاری درغرب داد قلم داده وآن رادلیل افلاس نظام سرمایه داری وعقب ماندن ازچرخ
پیشرفت می دانند . این روزنامه انتظار دارد اصلاحات نوین دولت، 12الی 19میلیون
نفررابطورموقت ـ تنها دربخش صنایع ـ ازکاربی کارخواهد کرد. درنهایت چنین نتیجه
گیری کرده است که گرچه آمار دقیقی رانمی توان بدست آورد ولی معتقد است که نسبت
بیکاری درشوروی به سه درصد (3%) می رسد.
*وحدت دربرابراسلام!
ریچارد نیکسون رئیس جمهور اسبق آمریکا ازشوروی وآمریکا
خواست تمام اختلافها ودشمنیهای خود رافراموش کنند یا به آینده واگذارنمایند ولی
باهم یکقدم ویکدست شده ودربرابر حرکت دگرگون سازاسلامی که درآینده ای نزدیک رخ
خواهد داد، به شدت ایستادگی ومقاومت کنند. اوافزود:برشوروی لازم است که دراین امر
باآمریکاهمکاری کند زیرا یک سوم ملتش، مسلمان هستند . وانقلاب اسلامی ممکن است
خطربزرگی راتشکیل دهد که به منافع شوروی زیانهای جبران ناپذیردرجهان سوم وارد
آورد.
وی همچنین هشدارداد که باید دوابرقدرت دربرابر نیروهای
مسلمان بایستد نه اینکه به جهان سوم سلاح بفروشند زیراـ به عنوان نمونه ـ سلاحهائی
که به پاکستان فروخته شده، نتایج تلخ ومصیبت باری برای آمریکا وشوروی دربرخواهد
داشت .
*انتشار حجاب درترکیه
علی رغم فشار نیروهای امنیتی ترکیه برزنان مسلمان که باید
حجاب خودرا کناربگذارند ، اخیراً خیابانهای آنکارا واستانبول به صورت بی سابقه ای
شاهد زنان باحجاب شده ودرهمین حال ، مسجدهای پایتخت ودیگرشهرستانها که خالی
ازنمازگزاران بود، مملوازجوانان نمازگزار شده است. روزنامه«ملیت»ضمن وارد آوردن
اتهام به امام یکی ازمسجدها، اعتراف کرد که دریکی از سخنرانیهایش، 3000زن جوان مسلمان
راکه با حجاب بودند ومانند همیشه درمسجد حاضر شده بودند، به آنان هشدارداد که
ازتلویزیون ومجله های غیراسلامی که پرازفساد اخلاقی است، دوری گزینند وبا مظاهر
فساد مبارزه کنند.
*صرفه جوئی بی سابقه دربرق
دولت بلغارستان، درماه گذشته قانونی تصویب کرد که به موجب آن صاحبان مغازه ها
موظف اندـ برای صرفه جوئی دربرق ـ دوساعت قبل ازتمام شدن وقت رسمی، مغازه ها
راتعطیل کنند. وهمچنین خانواده هائی که بیش ازاندازۀ تعیین شده ، درمصرف برق زیاده
روی کنند، به عنوان جریمه تایکماه برق آنان قطع خواهد شد!قانون جدید همچنین استفاده
از ادوات برقی راتاپنج ساعت درصبح وشب منع کرده است!!
مكه در غروبي خونين
مكه در غروبي خونين
مكه معظمه اين حرم امن الهي در نخستين جمعه ذيحجة الحرام
شاهد جنايتي فجيع و هولناك بدست دست نشاندگان آمريكاي جنايتكار، در پيش چشم هزاران
زائر بيت الله بود كه از گوشه و كنار جهان اسلام براي اداي فرضه مذهبي حج، به آنجا
شتافته بودند و بدين ترتيب حكام آل سعود در عمل ثابت نمودند كه بدورغ داعيه خادم
الحرمين بودن و ميزباني از ميهمانان خانه خدا را داشته و جز خدمت به كاخ سفيد و
اربابان خون آشام خويش نقشي بعهده آنان واگذار نگرديده و الحق كه بخوبي از عهده
اين وظيفه برآمدند.
و اكنون گرچه مجله زير چاپ و آماده انتشار است، ولي اين
جنايت وحشتناك، چيزي نيست كه از آن به آساني بگذريم، و از اين روي چاره اي جز حذف
بعضي از مقالات هميشگي مجله- با پوزش از خوانندگان عزيز- و اشاره اي كوتاه به
ابعاد اين جنايت هولناك در اين شماره، نداشتيم.
و اينك به درج پيام نماينده محترم امام و سرپرست حجاج
ايران، جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاي كروبي در اين رابطه به حضرت امام امت و
جوابيه معظم له مي پردازيم تا بعنوان سندي در تاريخ براي هميشه باقي بماند.
بسم الله الرحمن الرحيم
محضر مقدس رهبر انقلاب و بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران آيت
الله العظمي امام خميني مدظله العالي.
بر اساس تكليف شرعي و احساس وظيفه ديني حجاج محترم ايراني و
ميهمانان معظم خدا و رسول خدا دوشادوش ساير برادران و خواهراني كه از سراسر جهان
در حرمين شريفين گرد آمده اند. پس از برگزاري شكوهمند راهپيمائي وحدت در «مدينه
منوره» با اجتماع عظيم و چشمگير خود در «مكه معظمه» ضمن قرائت و استماع پيام مهم و
تاريخي حضرت عالي آرام و منظم در صفوف فشرده با فرياد «مرگ بر آمريكا» «مرگ بر
شوروي» و «مرگ بر اسرائيل» به سوي خانه
خدا حركت كردند تا برائت و تنفر خود را از سردمداران كفر و شرك ابراز دارند.
با نهايت تأسف، حكام مزدور سعودي به صفوف ميهمانان خدا حمله
كردند و حريم حرم را شكستند و امنيت كعبه و خانه خدا را نقض كردند و صدها نفر را
با گلوله و گازهاي خفه كننده به شهادت رساندند و هزاران تن را مضروب و مصدوم
ساختند و وقاحت را به جايي رساندند كه حتي مجروحين و بستگان آنان را نيز در
بيمارستان ها مورد تهاجم قرار دادند و به سوي آمبولانس هاي حامل مجروحين و شهدا
نيز تيراندازي كردند.
حمله وحشيانه رژيم آل سعود كه نمي تواند بدون هماهنگي و
همفكري آمريكاي جنايتكار صورت گرفته باشد، دليل روشني است بر سرسپردگي اين رژيم
به آستان كاخ سياه كه اين روزها براي جبران شكستهاي نظامي و رسوايي سياسي خود خون
مي طلبد.
اينجانب ضمن ابلاغ سلام و دعاي خير صدها هزار زائر ايراني و
غير ايراني و تبريك و تسليت شهادت ها به محضر جناب عالي، اطمينان مي دهم كه مردم
ما محكم و مقاوم ايستاده اند و ما تا آخرين نفر و آخرين قطره خون به راه حق و اصول
الهي خود پافشاري خواهيم كرد و منتظر
هستيم تا جان خود را سخاوتمندانه در معبد غشق و حريم رستگاري به خديا خويش تقديم
داريم.
از خداوند متعال براي آن امام عزيز سلامت و طول عمر و براي
رزمندگان اسلام پيروزي و نصرت و براي مجروحين شفا و عافيت و براي شهدا، رضوان و
رحمت و براي بازماندگان آنان صبر و كرامت و براي امت اسلام، صلاح و حسن عاقبت
خواستارم.
والسلام عليكم و رحمت الله و بركاته
دهم مرداد 1366-
مهدي كروبي
بسم الله الرحمن
الرحيم
والذي هاجروا في سبيل الله ثم قتلوا اوماتوا ليرزقنهم الله
رزقاً حسنا و ان الله لهو خير الرازقين.
جناب حجت الاسلام آقاي حاج شيخ مهدي كروبي دامت افاضاته
پيام استقامت و مظلوميت شما و زائران عزيزتر از جانمان را
از كنار كعبه مظلوم و حرم خون آلود خدا شنيدم. سلام خالصانه اينجانب و همه ملت
ايران را به همه عزيزاني كه در كنار خانه خدا و حرم امن خدا مورد تهاجم و گستاخي
اجيرشدگان شيطان بزرگ يعني آمريكاي جنايتكار قرار گرفتهاند ابلاغ كنيد.
اين حادثه بزرگ نه تنها احساسات و عواطف ملت ايران كه
يقيناً دل همه آزادگان جهان و ملتهاي اسلامي را جريحه دار و متألم ساخته است ولي
براي ملت بزرگ و قهرماني همچون مردم عزيز كشورمان كه تجربه چندين ساله انقلاب را
ديده اند و نقاب از چهره ها و نيرنگهاي ايادي آمريكا چون شاه و صدام را در حمله به
عزاداران حسيني و آتش زدن قرآن ها و مساجد برداشته اند اين حوادث غير مترقبه و
شگفت آور نيست كه دوباره دست كثيف آمريكا و اسرائيل از آستين رياكاران و سردمداران
كشور عربستان و خائنين به حرمين شريفين بدر آيد و قلب بهترين مسلمانان و عزيزان و
ميهمانان خدا را نشانه رود و مدعيان سقايت حاج و عمارت مسجد الحرام، خيابان ها و
كوچه هاي مكه را از خون مسلمانان سيراب كنند.
ما در عين حال كه شديداً متأثر و عزادار از اين قتل عام بي
سابقه امت محمد(ص) و پيروان ابراهيم حنيف و عاملين به قرآن كريم گرديده ايم ولي
خداوند بزرگ را سپاس مي گذاريم كه دشمنان ما و مخالفين سياست اسلامي ما را از كم
عقلان و بي خردان قرار داده است.
چرا كه خودشان هم درك نمي كنند كه حركتهاي كورشان سبب قوت و
تبليغ انقلاب ما و معرف مظلوميت ملت ما گرديده است و در هر مرحله اي سبب ارتقاء
مكتب و كشورمان را فراهم كرده اند كه اگر از صدها وسيله تبليغاتي استفاده مي كرديم
و اگر هزاران مبلغ و روحاني را به اقطار عالم مي فرستاديم تا مرز واقعي بين اسلام
راستين و اسلام آمريكايي و فرق بين حكومت عدل و حكومت سرسپردگان مدعي حمايت از
اسلام را مشخص كنيم به صورتي چنين زيبا نمي توانستيم و اگر مي خواستيم پرده از
چهره كريه دست نشاندگان آمريكا برداريم و ثابت كنيم كه فرقي بين محمدرضا خان و
صدام آمريكايي و سران حكومت مرتجع عربستان در اسلام زدايي و مخالفتشان با قرآن
نيست و همه نوكر آمريكا هستند و مأمور خراب كردن مسجد و محراب و مسئول خاموش نمودن
شعله فرياد حق طلبانه ملتها باز به اين زيبايي ميسر نمي گرديد و همچنين اگر مي
خواستيم به جهان اسلام ثابت كنيم كه كليد داران كنوني كعبه لياقت ميزباني سربازان
و ميهمانان خدا را ندارند و جز تأمين آمريكا و اسرائيل و تقدي منافع كشورشان به آنان كاري از دستشان
بر نمي آيد بدين خوبي نمي توانستيم بيان كنيم و اگر مي خواستيم به دنيا ثابت كنيم
كه حكومت آل سعود اين وهابي هاي پست بي خبر از خدا بسان خنجرند كه هميشه از پشت در
قلب مسمانان فرو رفته اند به اين اندازه كه كارگزاران ناشي و بي اراده حاكميت
سعودي در اين قساوت و بي رحمي عمل كرده اند موفق نمي شديم و حقا كه اين وارثان ابي
سفيان و ابي لهب و اين رهروان راه يزيد روي آنان و اسلاف خويش را سفيد كرده اند.
جمهوري اسلامي ايران الحمدلله در ميان زائران خانه حق از
مليتها و نژادها و كشورها و حتي در خود عربستان طرفداران بسيار زياد و دوستان صادق
و وفاداري پيدا نموده است كه براي گواه و شهادت حقانيت ما و معرفي ابعاد قتل عام
خونبار مسلمانان بدست خادم الحرمين و انتقال حقايق تلخ روز حادثه به مردم جهان ما
را ياري دهند. و چه بهرت كه بلافاصله و در حاليكه اجساد عزيزان ما بر زمين افتاده
اند صدام و حسين اردني و حسن مراكشي به حمايت از جنايت آل سعود اعلام همبستگي
نمايند.
گوئي عربستان سنگر بزرگي را فتح نموده است و در كشتن صدها
زن و مرد بي دفاع مسلمان و به رگبار مسلسل بستن آنان و عبور از روي اجساد مطهر
آنان به پيروزي نظامي بزرگي نائل آمده است كه به ديكديگر تبريك مي گويند و حال آنكه
جهان در اين ماتم نشسته و دل پيامبر خاتم شكسته است و چه كسي است كه نداند توسل به
زور و سرنيزه و لشكركشي در برابر زائران خانه حق و تهيه آن همه مقدمات و توسل به
بهانه هاي پوچ براي درگيري با زنان و مردان و جانبازان و مادران و همسران شهيدان
چيزي جز استيصال و خشم و ضعف آمريكا و عجز و نااميدي سرسپردگان آنان نخواهد بود.
يقيناً آمريكا و عربستان از شرايط خلع سلاح مسلمانان در حرم
خدا و احترام مؤمنين به احكام قرآن و پرهيز از جدال در كنار خانه خدا سوء استفاده
كرده اند و با وسائل از پيش فراهم شده و نقشه هاي دقيق روبه صفتانه به صفوف
شيرمردان و شيرزنان ما حمله نموده اند و آنان را غافلگير كرده اند.
حكومت سعودي مطمئن باشد كه آمريكا لكه ننگي بر دامنش نهاده
است كه تا قيام قيامت هم با آب زمزم و كوثر پاك نمي شود و خوني كه از دل اقيانوس
بزرگ ملت ما بر سرزمين حجاز جاري شده است زمزم هدايتي براي تشنگان سياست ناب اسلام
گرديده است كه ملتها و نسل هاي آينده از آن سيراب و ستمكاران در آن غرق و هلاك مي
شوند و ما همه اين جنايتها را به حساب آمريكا گذاشته ايم و به ياري خداو در موقع
مناسب به حساب آنان خواهيم رسي و انتقام فرزندان ابراهيم را از نمرودها و شياطين و
قارون ها خواهيم گرفت.
و مجدداً تأكيد مي كنم كه اينها بهاي گران حاكميت نه شرقي و
نه غربي و استقلال و آزادي و اسلام خواهي ماست و اينك از فرصت استفاده كرده به يكي
از آيات كتاب كريم اشاره مي كنم آنجا كه فرموده است: «أجعلتم سقاية الحاج و عمارة
المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الآخر و جاهد في سبيل الله لا يستوون عندالله
و الله لا يهدي القوم الظالمين» گويي آيه كريمه در همين عصر نازل شده او گويي براي
آل سعود و امثال آل سعود در طول تاريخ و براي ملت مجاهد و بزرگ ايران و حجاج بيت
الله الحرام در عصر حاضر و امثال آنان در همه اعصار آمده است.
خداوند متعال مي فرمايد: شما كوردلان آب رساني به حجاج و
تعمير مسجد الحرام را با ارزش آناني كه ايمان به خدا و به روز جزا آورده و در راه
خدا مجاهده مي كنند مساوي قرار داده ايد. حاشا كه اينان با شما مساوي نيستند و خداوند
ستمگران را هدايت نمي كند.
آيا سعوديها و امثال آنان در طول تاريخ ارزش خود را براي
تهيه آت در مواقف حج و زرق و برق تعميرات مسجد الحرام را با ارزش هاي مسلماناني كه
به خداوند و روز جزا ايمان دارند و بانثار خون خود و جوانان مجاهد خود در راه خدا
و براي دفع دشمنان خدا از حريم اسلام و حرم خداوند تعالي بپا خاسته اند مقايسه
نكرده اند و سعوديهاي عصر حاضر پا را فراتر از آن نگذاشته و بر مسلمانان افتخار
نمي كنند و با مجاهدان راه خدا آن نمي كنند كه روي آمريكاي جهانخوار و ارباب خود
را سفيد كرده است.
و جالب توجه اين كه خداوند در اين آيه ايمان به خدا و روز
جزا را ذكر فرموده و از ميان تمام ارزش هاي اسلامي و انساني مجاهده در راه خدا با
دشمنان خدا و بشريت انتخاب كرده است و در اين انتخاب به همه مسلمانان تعليم فرموده
است كه ارزش جهاد فوق همه ارزشهاست و آيا خداوند با ذكر «والله لا يهدي القوم
الظالمين» نمي خواهد بفرمايد خداوند، سعوديهاي عصر را و تمام اعصار تاريخ را
ستمگراني بيش نمي داند كه قابل هدايت نيستند و خداوند آنان را هدايت نمي فرمايد؟
آيا ستمكاري بر حق و خلق و بر رسول خدا و امت بزرگوار حضرت
رسول خاتم بالاتر از آنچه آل سعود با كعبه
و حرم امن الهي و با زائران مجاهد آن كه همه چيز و هم كس خود را در راه دوست و
آرمان اسلام تقديم كردند مي توان تصور كرد؟
آيا جرم اين مجاهدان كه به فرمان خداوند تعالي نداي برائت
از مشركين را انجام دادند جز برائت از خدايان آل سعود و سعودي هاي عصر حاضر و شاه
حسين و شاه حسن و مبارك نامبارك و صدام عفلقي است؟
آيا سكوت در مقابل اين ستمگريها كه در طول تاريخ سابقه
نداشته است چيزي جز رضاي به اين جرم و شكرت رد ظلم و ستم ظالمين و ستمگران است؟
و در هر صورت آل سعود براي اصدي امور كعبه و حج لياقت
نداشته و علما و مسلمانان و روشنفكران بايد چاره اي بينديشند.
زائران شريف ايراني امسال پيام انقلاب و برائت خود را با
خونشان به جهان و به امت اسلام ابلاغ نمودند و با تقديم شهداي بزرگ به پيشگاه مقدس
حق از سازندگان و بانيان سياست به شرقي و نه غربي كعبه خداوند گشتند.
و ملت بزرگ ايران نيز با تجليل گسترده خود از شهداء و شركت
ميليوني خود در راهپيمائي و اعلان برائت از كفر خصوصاً آل سعود به وظيفه انقلابي و
الهي خود عمل نموده اند كه در اينجا لازم است از حضور گسترده آنان و همه اقشار و
خواهران و برادران تشكر كنم.
اكنون نوبت زائران ديگر كشورها و خصوصاً علما و روشنفكران و
گويندگان است كه پيام مظلوميت ما را به جهان ابلاغ كنند. انشاءالله زائران محترم
ايراني با مقاومت وصبر بقيه اعمال خود را به اتمام برسانند و با گامهاي محكم و دلي
آرام و قلبي سرشار از رضايت و لبي خندان، شادي پيروزي خون بر شمشير و شهادت در
كنار خانه خدا را جشن بگيرند و افرادي كه به مدينه منوره مشرف مي شوند سلام شهيدان
به خون خفته كعبه و مجروحين خانه امن را به رسول خدا و ائمه هدي عليهم السلام
ابلاغ كنند و اين موفقيت بزرگ را به محضرشان تبريك بگويند و به راه خود با صلابت و
اطمينان ادامه دهند و مشكلاتي كه آمريكا و عربستان بر آنان تحميل نموده اند به
حساب خدا و دفاع از پيامبر بگذارند.
و از اينكه خداوند هديه ها و قربانان هاجر وار و اسمعيل
گونه اين ملت بزرگ را در كنار خانه خود پذيرفته است سپاسگذار و شاكر باشند كه
انشاءالله خداوند شهداي بزرگ ما را با شهداي صدر اسلام محشور و به بازماندگان آنان
صبر و اجر و به مصدومين و مجروحين شفا عنايت فرمايد و شر متجاوزان را به خودشان
باز گرداند و آنان را به عقوبت خود كيفر دهد.
از خداوند مسئلت مي كنم كه از اين زمان كه همه كفر و همه
شرك دست به دست هم داده اند و تصميم و عزم خود را براي شكست امت اسلام جزم كرده
اند و همه ضربه ها را بر عليه ما بكار گرفته اند خود ما را در حصار محكم خود و در
لواي مرحمت و لطف خود حفاظت فرمايد.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
هفتم ذي الحجه 1407 هجري قمري روح الله الموسوي الخميني
«شعار نه شرقي و نه غربي شعار اصولي انقلاب اسلامي در جهان
گرسنگان و مستضعفين بوده و ذره اي هم از اين سياست عدول نخواهد شد و كسي گمان نكند
كه اين شعار شعار مقطعي است.»
«مسلمانان جهان بايد براي برچيدن پايگاههاي نظامي شرق و غرب
از كشورهاي خود تلاش كنند، چرا كه اين بزرگترين ننگ و عار كشورها و سران ممالك
اسلامي است كه بيگانگان به مراكز سري و نظامي مسلمانان راه يابند.» امام خميني
در گوشه و کنار جهان
در گوشه و کنار جهان
و چه شباهت دارد نبرد شرافتمندانه مسلمانان
فلسطين به قيام جاودانه ملت بزرگ ايران در دوران ستمشاهي که اميد است به پيروزي
اسلام بر صهيونيست غدار بيانجامد.
هرچند رهبران قلابي فلسطين اشغالي، تلاش بيشتر
براي نزديک شدن به اسرائيل ميکنند، فلسطينياي مسلمان سرزمينهاي اشغالي، بيشتر با
صهيونيستها درگير ميشوند و در نتيجه فشار دشمنان افزوده ميگردد. در عکس ملاحظه
ميکنيد که دهنفر مسلح اسرائيلي، با يک مسلمان بيسلاح درگير شدهاند. و اين
دليلي است روشن بر ترس فزاينده دشمن از مسلمانان انقلابي.
و اين هم عکسي ديگر از رودروئي مسلمانان انقلابي
فلسطين اشغالي با اشغالگران که چگونه بهت زده به مردم مينگرند و گاهي هم به روي
خود نگاه ميکنند و شايد اين نگاه نه تنها از روي حيرت بلکه وحشت از آينده تاريکي
باشد که زندگيشان را تهديد ميکند.
در حالي که دنيا پيشبيني ميکند، اسرائيل درآيندهاي
نزديک به مرتفعات جولان در سوريه هجوم کند، مردم اين منطقه با تظاهرات گسترده، خود
را آماده دفاع از منطقه مينمايند. به اميد پيروزي مسلمين بر صهيونيستهاي پليد.
همت والاي مجاهدين افغاني را بنگريد که با ابتدائيترين امکانات، با يکي از پرقدرتترين
نيروهاي اهريمني به جنگي بيامان ادامه داده و هرگز از هدف خود عقبنشيني نميکنند.
سرگذشت هاي ويژه از زندگي امام خميني (قدس سره)
حجة
الاسلام شيخ علي اكبر آشتياني نمايندۀ ولي فقيه در ژاندارمري جمهوري اسلامي ايران
سرگذشت
هاي ويژه از زندگي امام خميني (قدس سره)
ارتباط
بيشتر اين جانب با بيت حضرت امام رحمت الله عليه زماني آغاز شد كه مسئله توزيع
شهريه آن حضرت ميان طلاب مطرح شد. در آن زمان توزيع شهريه به اسم معظم له اشكال
ايجاد مي كرد چرا كه رژيم حتي از مطرح شدن نام ايشان در اين حد نيز وحشت داشت.
از
طرفي حضرت امام به هيچ وجه مايل نبودند در امر توزيع شهريه خللي وارد شده و طلاب
عزيز با مشكل روبرو گردند. تصميم بر اين قرار گرفت كه شهريه با نامي ديگر توزيع
شود و اين كار با انتخاب نام «آيت الله آشتياني» كه در حقيقت نامي مستعار براي
حضرت امام به منظور توزيع شهريه بود، آغاز گشت و اين جانب به اتفاق حجت الاسلام و
المسلمين حاج شيخ محمد حسين شريفي و حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد محمد موسوي
قافله باشي و برخي ديگر از دوستان عهده دار توزيع شهريه حضرت امام با نام «آيت
الله آشتياني» شديم.
بعدها
مشخص شد كه ساواك به اين امر پي برده بود. در پرونده هاي ساواك كه منتشر شده نيز
اين امر منعكس است كه شهريه هايي كه با نام آيت الله آشتياني توزيع مي شود، متعلق
به آقاي خميني است.
اين
جانب پس از پيروزي انقلاب اسلامي و طي ده ساله گذشته علاوه بر اين كه يكي از اعضاي
دفتر حضرت امام رضوان الله عليه بودم، افتخار توزيع شهريه امام را نيز داشتم و خدا
را شكر مي كنم كه چنين سعادتي را نصيبم ساخت كه از خدمتگزاران حضرت امام باشم.
§
امام در مقاطع حساس
انقلاب اسلامي
الف
ـ آخرين شب قبل از پيروزي انقلاب اسلامي
روز
21 بهمن سال 57 همانطوري كه اطلاع داريد از سوي رژيم حكومت نظامي اعلام شد اما
مردم با پيروي از فرمان امام مبني بر شكستن حكومت نظامي و حضور در خيابان ها،
توطئه شوم رژيم در سركوب انقلاب و دستگيري انقلابيون را با شكست مواجه ساختند.
تصور بسياري از دوستان اين بود كه رژيم در اين روز دست به جنايت خواهد زد و
اقدامات از پيش طرح شده اي را به اجرا خواهد گذاشت و بر همين اساس در مدرسه رفاه
حالت غيرعادي وجود داشت و اضطراب و نگراني در چهره عده اي از دوستان به چشم مي
خورد؛ البته نگراني اين عزيزان نه براي خود، بلكه براي حضرت امام قدس سره بود و
خوف آن را داشتند كه رژيم با حمله اي وحشيانه جان آن حضرت را مورد تهديد قرار دهد
و هر چه به شب نزديكتر مي شديم اضطراب و نگراني دوستان بيشتر مي شد. عده اي از
رفقا به نزد امام رفته و با اصرار از ايشان خواستند كه مدرسه را ترك كرده و به يك
مكان امن بروند، اما امام عزيز ـ كه در نهايت آرامش به سر مي بردندـ با اين
پيشنهاد مخالفت كردند و اظهار داشتند به هيچ وجه مدرسه را ترك نخواهند كرد. و بدين
سان آن حضرت بدون اين كه تفاوتي ميان آن شب و شب هاي ديگر قائل شوند، نماز شب
خواندند و در كمال آرامش شب را به صبح رساندند.
ب
ـ اشغال افغانستان توسط شوروي و واكنش حضرت امام
اما
خاطرۀ به ياد ماندني ديگري كه از حضرت امام رضوان الله تعالي عليه در ذهن دارم،
مربوط است به شبي كه قواي شوروي، افغانستان را اشغال كرد. شب هنگام (تقريبا نيمه
هاي شب كه به صبح نزديك مي شد) به ناگاه سفير شوروي در تهران وارد دفتر حضرت امام
شد. اعضاي دفتر و از جمله خود من از حضور سفير شوروي در دفتر امام آن هم در آن وقت
از شب بسيار متعجب بوديم (البته همين جا داخل پرانتز ذكر كنم، اين كه چگونه سفير
شوروي بدون هر گونه اطلاع قبلي، به صورت سرزده وارد دفتر امام شد، مربوط است به
سادگي تشكيلات دفتر و اين سادگي همواره مورد نظر امام بوده و به آن سفارش مي
كردند) هر چه از او سوال كرديم كه چه مساله اي پيش آمده كه شما چنين سرزده و در
اين موقع از شب به اينجا آمده ايد؟ پاسخ مي داد: من كاري ضروري و حساس با حضرت
امام داردم و بايد ايشان را ملاقات كنم. پرسش هاي ما و پاسخ هاي گنگ سفير شوروي تا
ساعت هشت صبح ادامه يافت و عاقبت ايشان خدمت امام رسيدند.
سفير
شوروي خبر اقدام اشغال خاك افغانستان توسط قواي نظامي شوروي را به اطلاع حضرت امام
رساند. امام با حالتي عصبي و متحكم رو به سفير شوروي كرده و گفتند: «شما كار
اشتباهي كرديد. شما در اين كار هيچ موفقيتي به دست نمي آوريد و بي ترديد روزي به
اشتباه خود اقرار خواهيد كرد»، و همگان شاهد بودند كه زمان چه زود بر صحت كلام
امام گواهي داد.
ج
ـ كودتاي آمريكايي نافرجام نوژه
خاطره
ديگري كه از حضرت امام رحمت الله عليه نقل مي كنم، مربوط به كودتاي آمريكايي نوژه
است. كودتاي نافرجام نوژه كه توسط برخي از عمال آمريكا طرح ريزي شده بود و هدف
سقوط نظام جمهوري اسمي را تعقيب مي كرد، در نظر داشت با كمك چند تن از افسران
وابسته به نظام سرنگون شده ستم شاهي با تصرّف مكان هاي حساس و بمباران محل اقامت
مسئولان بلند پايه كشور و از جمله با بمباران منزل حضرت امام، توطئه اي شوم را به
قالب اجرا گذارد. اما از آن جا كه خواست خدا بر افشاي آن و دستگيري عوامل دست
اندركار قرار گرفته بود، يكي از خودفروختگان موضوع را به اطلاع مادرش رساند. مادر،
او را موعظه كرد و گفت: «اين نظام، نظام حق است، حكومت اسلامي است و حكومت خدا است
و در راس آن يك مرجع تقليد كه نايب امام زمان «عج» است، قرار دارد و خداوند اطاعت
از او را واجب كرده و هر اقدامي عليه اين نظام، مخالفت با اسلام است».
سخنان
مادر در او موثر افتاد و وي جريان اين كودتا را با يكي از مسئولان كشور در ميان
گذاشت. آن طور كه به ياد دارم اين مسئول حضرت آيت الله خامنه اي بودند كه بلافاصله
به همراه يك نفر ديگر خدمت امام رسيدند و جريان را به اطلاع رسانده، خواهش كردند
كه امام محل خود را ترك گفته و به مكان ديگري بروند. امام بدون هيچ گونه تاملي
مخالفت خود را با اين نظر اعلام كردند و گفتند: «خير، من همين جا خواهم ماند» و
بعد فرمودند: «شما برويد از صداوسيما محافظت كنيد كه اگر حادثه اي به وقوع پيوست،
من از آن طريق به ملت پيام دهم و آنان را از اين توطئه آگاه سازم».
شخص
دومي كه با آقاي خامنه اي خدمت امام رسيده بود با لحني آميخته با خجالت و حيائ بر
تقاضاي خود پافشاري كرد و گفت: احتمال خطر وجود دارد و ما براي جان شما خوف داريم،
پس بهتر است كه به جايي ديگر برويد. امام لبخندي دلنشين بر لب آوردند و خطاب به
ايشان گفتند: «من هستم، شما خيالتان راحت باشد. اگر حادثه اي رخ داد، پيام مي دهم»
آرامش امام آن برادر را مجاب ساخت و تسلاي خاطر همگان را فراهم ساخت و ما شاهد
بوديم كه اين توطئه نيز خيلي زود نقش بر آب شد.
دـ
علاقمندي شديد حضرت امام به حفظ نظام
خاطرۀ
ديگري كه نقل مي كنم از توجه خاص امام به مسائل سياسي اجتماعي جامعه و هوشياري فوق
العاده ايشان در امور سياسي است. يادم هست برگزاري اولين انتخابات رياست جمهوري
مصادف شد با زماني كه حضرت امام در بيمارستان قلب بستري بودند. همه مسئولان بسيار
نگران حال حضرت امام بودند و مرتب براي ديدن آن حضرت به بيمارستان مي آمدند و همه
سعي داشتند مشكلات مملكتي را به جهت حال امام با ايشان مطرح نكنند و بسيار در حرف
زدن هاي خود احتياط مي كردند. ليكن حضرت امام حتي در آن حال از تمامي مسائل مي
پرسيدند و كسب اطلاع مي كردند. مردم عاشق هر روز گروه گروه به بيمارستان قلب مي
آمدند و حال امام را جويا مي شدند و در هر گوشه ميهن اسلامي نيز مراسم دعا و نيايش
به منظور بهبودي حال ايشان برگزار بود. در اين حال كه همه در فكر سلامتي حضرت امام
قدس سره بودند خود ايشان تنها از اوضاع و احوال كشور مي پرسيدند. از طرف ديگر
تاريخ انتخابات رياست جمهوري نزديك بود، امام عزيز با درك حساسيت برگزاري اين
انتخابات به حاج احمد آقا گفته بودند كه: «اگر خداي ناكرده مسئله اي براي ايشان
پيش آمد آن را مخفي نگه داشته و پس از برگزاري انتخابات اعلام كنند».
بنابراين
شاهديم كه امام عزيز تا چه حد براي حفظ نظام جمهوري اسلامي اهميت قائل بوده اند و
بر نسل حاضر و آينده است كه حافظ صالحي براي اين نظام باشند تا انشاءالله جمهوري
اسلامي ايران، زمينه ساز حكومت اسلامي جهاني حضرت مهدي (عج) گردد.
هـ
ـ كودتاي نافرجام عناصر وابسته به چپ
خاطرۀ
ديگري كه نقل مي كنم مربوط است به كودتاي نافرجام كه چند سال پس از كودتاي نوژه
طرح آن توسط عناصر وابسته به شرق ريخته شد. نظام نوپاي جمهوري اسلامي ايران هر روز
با توطئه اي جديد روبرو بود و تمامي قدرت هاي بزرگ، رشد كشوري اسلامي و مستقل را
تحمل نمي كردند و تمامي تلاش خود را معطوف ساخته بودند تا هر روز كشوري اسلامي را
با مشكلي تازه روبرو سازند و در اين بين از طرح توطئه هاي براندازي نيز خودداري
نمي كردند. اما روبروي آنان مردي نستوه، سازش ناپذير و مهمتر از همه خدايي روبروي
آنان بود اين كه مي گويم خدايي و اين بُعد را برجسته مي كنم دليل بر اين است كه
معتقدم در مراحل مختلف انقلاب اسلامي تنها همين خصيصه بوده است كه نصرت را بر
ايمان به ارمغان آورده است.
در
يكي از نيمه شب ها خبر آوردند كه قرار است كودتايي رخ دهد. حضرت حجت الاسلام و
المسلمين حاج احمدآقا شتابان خدمت امام رسيدند. امام به اداي نماز شب مشغول بودند
(كاري كه هميشه در اين ساعت انجام مي دادند). مدتي طولاني به انتظار ايستادند اما
امام غرق در راز و نياز با خداوند بودند، وقتي حاج احمدآقا موضوع را به اطلاع امام
رساند، ايشان با همان متانت و آرامشي كه همواره داشتند اشاره كردند و آرام
فرمودند: «مساله اي نيست؛ شما برويد و خيالتان آسوده باشد…».
و
ـ عزل بني صدر از رياست جمهوري
اجازه
بدهيد در ادامه واكنش هاي حضرت امام در مقاطع حساس انقلاب اسلامي به فتنه بني صدر
و اعوان و انصار آن و دفع آن توسط امام اشاره كنم. غالب دوستان به ياد دراند كه
حضرت امام اصولا در برابر رخدادهاي سياسي ـ اجتماعي و فرهنگي چه مواضع پيامبر گونه
اي را اتخاذ مي كردند. به ديگر سخن، حضرت امام در مواجهه با مسائل اجتماعي همان
رفتاري را پيشه مي كردند كه پيامبران الهي بدان عمل مي كردند. حضرت امام رضوان
الله تعالي عليه در برخورد با افرادي چون بني صدر كه به لحاظ اجتماعي و شخصيتي
بيمار مي نمودند، رفتار خاص خود را داشتند. امام معتقد بودند، بايد شخص بيمار را معالجه
كرد و اين شيوه درمان به صور مختلف كه پند و اندرز، صبر و بردباري و و … را شامل
مي شد، بود. و چنان چه اقدام هاي درماني موثر نمي افتاد ـ همان گونه كه در بني
صدر موثر نيفتاد ـ اقدام نهايي را به عمل مي آوردند. در اين مرحله حضرت امام به
مواردي كه در اصطلاح عام مصلحت اجتماعي ـ سياسي ناميده مي شد توجهي نداشتند و توجه
اصلي ايشان معطوف به مصلحت اسلام و مسلمين بود. به ياد داريم، بني صدر جمعيت زيادي
را عوام فريبانه به دور خود جمع كرده بود و باور داشت كه از يك پايگاه مردمي
برخوردار است.
روزي
چند تن از ائمه جمعه شهرستان هاي مختلف از جمله شهداي محراب آيت الله صدوقي و آيت
الله مدني و عده اي ديگر خدمت امام رسيدند. اين عده پس از بازگشت از محضر امام
خوشحال به نظر مي رسيدند. كنجكاوانه پرسيدم چه شده كه شما اينقدر خوشحاليد؟ پاسخ
دادند: حضرت امام فرموده اند: «چنان چه حجت شرعي تمام شده باشد، درنگ نخواهم كرد و
بدانيد كه خلع بني صدر لحظه اي به طول يك دقيقه بيش نخواهد بود» حضرت به مخاطبان
خود فرموده بودند: «شما خيال نكنيد كه من از هياهو و جنجال مي ترسم، اگر تمام اين
جمعيتي كه در حسينيه حاضر مي شوند و فرياد بر مي آورند: درود بر خميني، زماني خلاف
آن را بگويند، براي من هيچ تفاوتي نخواهد داشت. من ذره اي به هوچي گري ها وقعي
نخواهم گذاشت من كاري به هياهو و درود گفتن ها ندارم بلكه تنها به تكليف شرعي ام
مي پردازم همين و بس».
زـ
كشتار حجاج بيت الله در حرم امن و واكنش حضرت امام
صلابت
و استقامت حضرت امام در مقاطع دشوار پس از انقلاب اسلامي بر هيچ كس پوشيده نيست.
ما شاهد بوديم در شهادت شهيد مظلوم بهشتي و يارانش به دست منافقين كوردل و هم چنين
در شهادت دكتر باهنر و شهيد رجايي امام خم به ابرو نياوردند و برخورد مناسب و
استواري ايشان چنان دل هاي داغدار و آلام امت را تسكين داد كه فاجعه اي كه در هر
كشور ديگر بدون ترديد سقوط دولت و نظام را به همره داشت، كوچك ترين خللي به نظام
نوپاي جمهوري اسلامي وارد نساخت. اما امام عزيز كه در سوگ عزيزان و يارانش و در
سوگ فرزند مجتهد، عارف و بزرگوارش شهيد حاج آقا مصطفي حتي قطره اي اشك از چشم جاري
نساخت، شكسته شدن حرمت امن الهي چنان ايشان را متاثر ساخت كه در طول يك روز بيش از
ده بار گريستند. ما بارها شاهد بوديم كه حضرت امام جز در مصيبت مظلومانه
«اباعبدالله الحسين عليه السلام» نگريسته اند، اما چگونه است كه واقعه خونين حج
چنين امام را متاثر مي سازد؟ اين نيست جز اين كه امام عزيز از زير پا گذاشتن آيات
الهي از سوي خائنين به حرم امن خدا متاثر شده اند.
§
خصوصيات ويژه و زندگي
پيامبرگونه حضرت امام
به
عقيده من سادگي زندگي حضرت امام قدس سره در نوع خود بي نظير بود و نمونه زندگي ايشان
را بايد در ميان ائمه معصومين عليهم السلام جستجو كرد. در زمينه نكات ويژه در مورد
زندگي ايشان صحبت را با نقل خاطره اي كه از فرزند برومند امام، حاج احمدآقا شنيده
ام آغاز مي كنم.
الف
ـحفظ بيت المال
حاج
احمدآقا نقل مي كرد: زماني كه حضرت امام در نجف اشرف بودند و فرزند والا مقام،
دانشمند، عالم، عارف و مجتهدشان حاج آقامصطفي شهيد شدند، اولا حضرت امام پس از
شنيدن خبر شهادت ايشان استوار و بردبار تنها به گوشه اي رفته و به تلاوت كلام الله
مشغول شدند و در حالي كه حاج احمدآقا و بقيه اعضاي خانواده مي گريستند، حضرت امام،
آنان را دلداري مي دادند. ثانياـ ماجرايي پيش آمد كه نقل آن بيانگر روح تعبد حضرت
امام نسبت به مسائل شرعي و احكام خدا را مي رساند. آن ماجرا به اين شكل بود كه
خانواده امام قصد داشتند از طريق تلفن منزل رهبر انقلاب با تهران تماس بگيرند.
ليكن رهبر انقلاب حتي در اين موقعيت كه فرزند خود را از دست داده بودند صريحا به
خانواده خود گفتند كه: تلفن بيت از اموال بيت المال است و خواست شما براي استفاده
از آن امري شخصي است، بنابراين تماس با آن جاز نمي باشد.
انسان
وقتي موقعيت امام و همسرشان را به عنوان پدر و مادري فرزند از دست داده تجسم مي
كند و حساسيت حضرت امام را حتي در آن موقعيت خاص نسبت به بيت المال مي بيند جدا
درس مي گيرد. انشاءالله تمامي افرادي كه كار اجرايي دارند از اين نكته الگو گرفته
و نسبت به استفاده به جا از بيت المال حساس شوند.
ب
ـ واكنش حضرت امام نسبت به اسراف
در
طول ده سالي كه از نزديك شاهد بوده ام يكي از نكاتي كه حضرت امام به آن فوق العاده
اهميت مي دادند، ساده زيستي و عدم اسراف كاري بود. بارها من خود شاهد بوده ام كه
امام عزيز از جا برخاسته و به طرفي مي روند پس از مدت كوتاهي متوجه شده ام كه
ايشان قصد خاموش كردن چراغي را دارند كه بي مورد روشن است.
و
يا در مورد تلفن هايي كه به دفتر ايشان مي شد، فرموده بودند: «آقايان سعي كنيد از
كارهاي تكراري و مسرفانه جلوگيري كنيد و از افراط نيز بپرهيزيد».
وقتي
ايشان ليوان آبي را مي خوردند اگر آب ليوان به نصف مي رسيد بر روي آن تكه كاغذي مي
گذاشتند و بقيه آب ليوان را براي رفع تشنگي بعدي خود باقي مي گذاشتند و يا اگر زخم
يا جراحتي بر قسمتي از بدنشان وارد مي آمد، دستمال كاغذي را به چند تكه تقسيم مي
كردند و تكه اي از آن را استفاده مي كردند.
حضرت
امام با تمام مشغله اي كه داشتند تمامي هزينه هايي كه براي منزل ايشان مي شد شخصا
كنترل مي كردند و مسئولين مالي موظف بودند قبل از انجام هر خريدي براي بيت ليست
اقلامي كه قصد خريد آنها را دارند به امام عزيز بدهند.
ج
ـ نظم در امور
نكته
ديگري كه به نظرم مي رسد نظم موجود در امور و كارهاي حضرت امام بود. حضرت امام
براي تمامي ساعات شبانه روز، برنامه اي خاص داشتند به طوري كه ساعات مطالعه، عبادت
و نيايش، رسيدگي به امور مسلمين و مملكت اسلامي، خواب و حتي امور شخصي ايشان
برنامه و زمان مشخص داشت و همين امر باعث شده بود ايشان از تمامي ساعات عمر پر
بركت خود به نحو احسن بهره گرفته و روحي والا و دور از توصيف داشته باشند.
حضرت
امام اول وقت به نماز مي ايستاد با خضوع و خشوع و حضور قلب نمازش را برگزار مي
كرد. قبل از فرا رسيدن وقت نماز حضرت به تلاوت قرآن كريم مي پرداخت و پس از برگزار
كردن نماز مغرب و عشاء به داخل حياط خانه رفته و رو به قبله در حالي كه با انگشت
به طرف قبله اشاره مي كرد حدود 15 دقيقه دعايي را زير لب زمزمه مي كرد. در اين
مورد از يك فرد موثق نقل است كه حضرت اين ذكر را كه: «تحصّنت بدارٍ سقفها لا اله
الا الله و نورها محمّد رسول الله و بابها علي ولي الله و اركان ها لا حول و لا
قوة الا بالله» مرتبا تكرار مي كردند و ضمنا از حضرت امام نقل است كه ذكر: «اللهم
صل علي محمد و آل محمد و ادفع عنّا البلاءِ المبرم من السماء انك علي كل شيءٍ
قدير» هفت مرتبه در ساعات آخر روز جمعه خواند شود.
حضرت
امام بدون استثناء هر شب نماز شب را اقامه مي كردند، براي اين منظور معمولا دو
ساعت پيش از اذان صبح از خواب بر مي خاستند و اگر وقت ياري مي كرد نمازهاي مستحبي
را نيز به پا داشته و چنان چه تا اذان صبح وقتي باقي بود بولتن هاي خبري مختلف را
مطالعه مي كردند.
حضرت
امام در به دست آوردن اخبار منعكس شده از راديوهاي بيگانه اهتمام داشتند و غالبا
اخبار راديوهاي بيگانه را گوش مي دادند و امت مسلمان خود از طريق سيماي جمهوري
اسلامي مشاهده كرد كه امام عزيز حتي در بستر بيماري نماز شب را تكر نكرده و از
راديو به منظور كسب خبر استفاده مي كردند حتي سه روز پس از عمل جراحي كه حال حضرت
امام رو به بهبودي گذاشته بود دستور دادند تلويزيون بياورند تا از آن استفاده
كنند.
ادامه دارد
سخنان معصومين
سخنان معصومین
کوچک شمردن گناه
*امیرالمؤمنین (ع):
«أشدّ الذّنوب ما
استخفّ به صاحبه».
(نهج البلاغه-
حکمت477)
بزرگترین گناهان،
گناهی است که انسان آن را کوچک بشمارد.
*امیرالمؤمنین (ع):
«انَّ الله أخفی سخطه في معصیته، فلا تستصغرنّ شیئاً من معصیته، فربّما وافق سخطه
و أنت لا تعلم».
(خصال صدوق- ج1- ص99)
همانا خداوند غضبش را در نافرمانیش، پنهان کرده است؛ پس زنهار که هیچ معصیتی
را کوچک مشماری زیرا ممکن است همان معصیت کوچک، با سخط الهی سازش داشته باشد و تو
آن را ندانی.
*امام باقر (ع):
«اتّقوا المحقرات من الذنوب فإنَّ لها طالباً، یقول أحدکم: أذنب و أستغفر
الله، إن الله عزوجل» یقول: «ونکتب ما قدموا وآثارهم و کلّ شيء أحصیناه في إمامِ
مبین» وقال عزّوجل: «أنَّها أن تک مثقال حبَّة من خردلِ فتکن في صخرة أوفي
السّموات أوفي الأرض یأت بها الله، انَّ الله لطیفٌ خبیرُ».
(کافی- ج2- ص270)
بپرهیزید از گناهان کوچک چرا که نویسنده ای آنها را می نویسد؛ ممکن است یکی از
شما بگوید: من گناه می کنم و پس از آن، از خداوند طلب آمرزش می کنم! ولی خداوند می
فرماید: «می نویسم آنچه که از اعمال و آثار خودشان پیش می فرستند و همانا همه چیز
در راهنمائی روشنگر احصا و یادداشت می شود.» و خداوند می فرماید: «بی گمان اعمال
خوب و بد هر چند به اندازۀ خردلی در میان سنگی یا در آسمانها و یا در زمین باشد،
خداوند آن را در روز قیامت به حساب آورد، و همانا خداوند دقیق است و کاردان.»
*امام صادق (ع):
«إذا أذنب الرَّجل خرج في قلبه نکتة سوداء، فإن تاب انمحت و إن زاد زادت حتّی
تغلب علی قلبه فلا یفلح بعدها أبداً.»
(کافی- ج2- ص271)
هر گاه انسان گناهی کند، در دلش نکتۀ سیاهی پدید آید، پس اگر توبه کرد، این
نکته زدوده می شود و اگر بر گناهش افزود، نکتۀ سیاه بزرگتر می شود، و همچنین تا
اینکه کل قلبش را فراگیرد و پس از آن دیگر هرگز رستگار نخواهد شد.
*امام موسی کاظم (ع):
«لا تستکثروا کثیر الخیر، و لا تستقلّوا قلیل الذنوب، فإن قلیل الذنوب یجتمع
حتّی یکون کثیراً، و خافوا الله في السّر حتی تعطوا من أنفسکم النصف.»
(کافی- ج2- ص287)
کار خیر بسیار را بسیار مشمارید و گناه کوچک را کوچک مشمارید، زیرا گناهان
کوچک جمع می شود و سپس گناه بزرگی می گردد و از خداوند در پنهانی بهراسید تا این
که خوف شما بدرجه ای برسد که نسبت به مردم با عدالت و خوش رفتاری، برخورد نمائید.
*امام صادق (ع):
«ان رسول الله صلی الله علیه وآله نزل بأرضِ قرعاء فقال لأصحابه: ائتونا بحطب،
فقالوا یا رسول الله نحن بأرض قرعاء ما بها من حطب. قال: فلیأت کل انسان بما قدر
علیه، فجاؤوا به حتی رموا بین یدیه بعض، فقال رسول الله صلی اله علیه وآله: هکذا
تجتمع الذنوب. ثمّ قال: إیّاکم و المحقّرات من الذنوب، فأن لکل شيءٍ طالباً و إن
طالبها یکتب ما قدموا و آثارهم و کلّ شيء أحصیناه في إمام مبین.»
(کافی- ج2- ص288)
رسول خدا (ص) به سرزمینی خشک وارد شد. سپس به اصحابش فرمود: برای من مقداری
هیزم جمع کنید. عرض کردند: ای رسول خدا: ما در سرزمینی خشک هستیم و هیزمی در آن
دیده نمی شود. حضرت فرمود: بروید جستجو کنید، و هر کس به هر مقدار که توانست
بیاورد. پس رفتند و آوردند و هیزم ها روی هم انباشته شد. آنگاه حضرت رسول (ص)
فرمود: اینچنین گناهان جمع می شوند. سپس فرمود: زنهار از گناهان محقر و کوچک، زیرا
هر چیزی را نویسنده ای است و نویسندۀ گناهان هم آنها را یادداشت می کند و تمام
آثار و اعمال شما را می نویسد و همانا هر چیزی در کتابی راهنما و روشن ثبت می شود.
*امام رضا (ع):
«الصغائر من الذنوب طرق الی الکبائر، و من لم یخف الله في القلیل، لم یخفه في
الکثیر.»
(عیون الاخبار- ج2- ص180)
گناهان کوچک، راهی برای گناهان بزرگ است و هر کس از خداوند در گناهان اندک،
نترسد، در گناهان بزرگ نخواهد ترسید.
گفته ها و نوشته ها
گفته و نوشتهها
پنج حكمت
امام صادق(ع): پنج چيز چنان است كه ميگويم:
1- انسان تنگ چشم و بخيل، هرگز آسايش و راحتي ندارد.
2- حسود و رشكبر هيچ وقت خوشي و لذت نميبيند.
3- پادشاهان و سلاطين، وفا و پايداري با كسي نكنند.
4- هيچ دروغگوئي مردانگي و مروت ندارد.
5- هيچ سبك مغز و سفيهي، سرور نگردد.
بزرگترين و شريفترين عيد
مفضل بن عمر گويد:
از امام صادق(ع) پرسيدم: مسلمانان چند عيد دارند؟ حضرت
فرمود: چهار عيد من عرض كردم: عيد فطر و عيد قربان و جمعه را ميشناسم. حضرت
فرمود: بزرگترين و شريفترين اعياد، روز هيجدم ذي حجه است؛ همان روزي كه رسول
خدا(ص)، اميرالمؤمنين(ع) را به امامت مردم نصب كرد. عرض كردم: در آن روز چه بايد
كرد؟ حضرت فرمود، بر شما است كه به عنوان سپاس و حمد الهي آن روز را روزه بداري،
هر چند خدا اهل آن است كه هر ساعت مورد شكر و سپاس قرار گيرد، و چنين است كه پيامبران
به جانشينان خود دستور ميدادند كه روز نصب ولي امر را روزه بگيرند و آن را عيد
بدانند و همانا هر كه در اين روز فرخنده روزه بگيرد، روزهاش برتر و افضل از عبادت
شصت سال تمام است.
وحدت و همبستگي
بقراط روزي به نزد بيماري درآمد و نبض او بديد. آنگاه او را
گفت: بدان كه من و تو و بيماري سه نفريم و هر سه مخالف يكديگر. اگر تو يار من شوي
و آنچه ترا دستور دهم از آن نگذري و آنچه تو را از خوردن آن بازدارم، دست بازداري،
ما دو تن شويم و علت(مرض) تنها بماند؛ بر وي غالب آئيم چه هرگاه كه دو تن هم پشت و
يك دل شوند، بر يك كس غلبه توانند كرد.
جامعه خاص سلطان
از بهر روز عيد، سلطان محمود خلعت هر كسي تعيين ميكرد. چون
به طلحك رسيد فرمان داد كه پالاني بياوريد و بدو بدهيد. چنان كردند. چون مردم خلعت
پوشيدند؛ طلحك آن پالان در دوش گرفت و به مجلس سلطان آمد. گفت: اي بزرگان! عنايت
سلطان در حق من بنده از اينجا معلوم كنيد كه شما همه را خلعت از خزانه فرموده دادن
و جامه خاص از تن خود بركند و در من پوشانيد.
چاره جز صبر…
هيچ كس چاره ساز كارم نيست چه
كنم بخت سازگارم نيست؟
كشته صبر و انتظارم و باز چاره
جز صبر و انتظارم نيست
«فلكي شرواني»
تيرباران حوادث قفس ما نشود
هر چه احسات تو دادست به ما آن داريم
ما چه داريم ز
خود تا زتو پنهان داريم
تيرباران حوادث قفس ما نشود
ما
كه شيريم چه پرواي نيستان داريم
خيمه در مصر چو پيراهن يوسف زدهايم
جلوهها
در نظر مردم كنعان داريم
روزي ما نبود غير دل ما صائب
خبر
عافيت از نعمت الوان داريم
«صائب تبريزي»
اسرار حق
روزي يكي به نزد بزرگ عارفي آمد و گفت: اي شيخ! آمدهام تا
از اسرار حق چيزي با من بگوئي. شيخ گفت: باز گرد تا فردا بامداد و فردا باز آي.
آن مرد برفت. شيخ بفرمود تا آن روز موشي بگرفتند و در حقهاي(قوطياي)
كردند و سر آن حقه را محكم كردند. و ديگر روز آن مرد باز آمد و گفت: آنچه وعده
كرده اي بگوي. شيخ بفرمود تا آن حقه را به وي دادند و گفت: زينهار تا سر اين حقه
را باز نكني.
مرد آن حقه را بستد و برفت. چون به خانه رسيد، سوداي آتش
بگرفت(هوس شديد در او پيدا شد) كه آيا در حقه چه سر است. بسيار جهد كرد تا خويشتن
نگهدار، صبرش نبود. سر حقه را باز كرد. موش بيرون جست و برفت.
آن مرد پيش شيخ آمد و گفت: اي شيخ! من از تو سرخداي خواستم،
تو موشي در حقه به من دادي؟! شيخ گفت: اي درويش! ما موشي در حقه به تو داديم، تو
پنهان نتوانستي داشتن. خويش را به حق تعالي چون تواني نگهداشت و سر حق را با تو
چون گويم كه نگاه نتواني داشت.
ترسم نرسي بكعبه…
زاهدي مهمان پادشاهي بود. چون به طعام بنشستند، كمتر از آن
خورد كه ارادت(ميل) او بود، و چون به نماز برخاستند، بيش ازآن كرد كه عادت او تا
ظن صلاحتي در حق اوز يادت كنند.
چون به مقام خويش(منزل خويش) آمد، سفره خواست تا تناولي
كند؛ پسري صاحب فراست داشت، گفت: اي پدر! باري به مجلس سلطان در طعام نخوردي؟ گفت:
در نظر ايشان چيزي نخوردم كه به كار آيد. گفت: نماز را هم قضا كن كه چيزي نكردي كه
به كار آيد!
اي هنرها گرفته بر كف دست عيبها
بر گرفته زير بغل
تا چه خواهي خريدن اي مغرور روز درماندگي به سيم دغل
چه كنم؟
چه كنم دوستي يگانه نماند؟ هيچ
آزاد در زمانه نماند
بر دل من زند فلك همه زخم مگرش
جز دلم نشانه نماند؟
«جمالالدين اصفهاني»
معاذ الله!
اگر رجوع بر اين در نياوردم چه كنم
كه در زمانه جز
آنم نماند مرجعگاه
سرم ز خدمت اين آستان به عرش رسيد
سر
از عبادت او بر زنم، معاذ الله!
«مجير الدين بلقاني»
پول كم و ارزش بسيار
از بزرگي روايت كنند كه در معاملهاي كه با ديگري داشت، به
دو جو مضايقه از حد درگذرانيد. او را منع كردند كه اين محقر بدين مضايقه نميارزد.
گفت: چرا من مقداري از مال خود ترك كنم كه مرا يك روز و يك
هفته و يك ماه و يك ساله و همه عمر بس باشد!
گفتند: چگونه؟
گفت: اگر با آن پول نمك بخرم يك روز بس باشد. اگر به حمام
روم يك هفته اگر به فصاد(حجام و رگ زن) دهم يك ماه. اگر به جاروب دهم(جارو بخرم)
يكسال. اگر به ميخي دهم و در ديوار زنم، همه عمر بس باشد.
پس نعمتي كه چندين مصلحت من بدان منوط باشد، چرا بگذارم به
تقصير از من فوت شود.
طبابت كردن ميزبان!
صاحب عباد را نديمان بسيار بودند و وي در محاوره و مفاكهه
از همه بيشتر بود. روزي گفت كه من از هيچ كس ملزم نشدم چنانكه از بديهي(حاضر
جوابي) شدم. روزي در پيش حاضران مجلس، زردآلود آورده بودند و هر كس از آن تناول ميكرد
و آن مرد در آن باب غلو ميكرد(زياد ميخورد) و شرهي تمام به كار ميبرد. من گفتم
كه: حكما چنين گفتهاند كه: زردآلو معده را بيالايد و صفرا انگيزد.
بديهي گفت: بزرگان گفتهاند كه: ميزبان را طبيبي كردن عيب
باشد!
من از آن كلمه چنان خجل شدم كه هيچ جواب نتوانستم گفت.
روزي صياد و روزي ماهي
صيادي ضعيف را ماهياي قوي بدام اندر افتادف طاقت حفظ آن
نداشت، ماهي بر او غالب آمد و دام از دستش در ربود و برفت. ديگر صيادان دريغ
خوردند وملامتش كردند كه چنين صيدي در دامت افتاد و ندانستي نگاه داشتند! گفت: اي
برادران، چه توان كردن، مرا روزي نبود و ماهي را همچنان روزي مانده بود.
صياد بيروزي در دجله نگيرد و ماهي بياجل بر خشك نميرد.
اثرا غلام سياهاز عبدالله بن جعفر منقول است كه روزي عزيمت
سفر كرده بود و در نخلتسان قومي فرود آمده بود. غلام سياهي نگهبان آن بود. ديد كه
سه قرص نان به جهت قوت وي آوردند. سگي آنجا حاضر شد. غلام يك قرص نان را پيش سگ
انداخت. بخورد، ديگري را بينداخت. آن را نيز بخورد، پس ديگري را هم به وي انداخت،
آن را هم بخورد.
عبدالله از وي پرسيد كه هر روز قوت تو چيست؟ گفت: آنچه
ديدي! گفت: چرا بر نفس خود ايثار نكردي؟ گفت: اين در اين زمين غريب است؛ چنين گمان
ميبرم كه از مسافتي دور آمده است و گرسنه است؛ نخواستم كه آن را گرسنه بگذارم.
پس گفت: امروز چه خواهي خورد؟ گفت: روزه خواهم داشت.
عبدالله؛ گفت: همه خلق مرا در سخاوت ملامت كنند و اين غلام
از من سخيتر است. آن غلام و نخلستان و هر چه در آنجا بود، همه را خريد؛ پس غلام
را آزاد كرد و آنها را به وي بخشيد.
گفتم … گفتا
گفتم مگر ز رويت زاهد خبر ندارد
گفتا كه تاب
خورشيد هر بيبصر ندارد
گفتم به كوي عشقت پايم به گل فروشد
گفتا كه كوچه عشق راهي به در ندارد
گفتم سراي دل راه ره كو و در كدام است
گفتا به دل رهي نيست اين خانه در ندارد
گفتم تو گوي خوبي از دلبران ربودي
گفتا
كه ما درد هر چون من پسر ندارد
گفتم كه فيض در عشق از خويش بيخبر شد
گفتا
كسي است عاشق كز خود خبر ندارد
«فيض كاشاني»
نفس مطمئنه و آرامش دائمي
تفسير سوره ي
رعد
نفس مطمئنه و
آرامش دائمي
قسمت شصت و
يکم
آيت الله
جوادي آملي
« الذين
امنوا و تطمئن قلوبهم بذکرالله ألا بذکرالله تطمئن ااقلوب » « الذين امنوا و عملوا
الصالحات طوبي لهم و حسن مآب ». (سوره ي رعد – آيه 27و 28)
آنان که
ايمان آوردند و قلب هايشان به ذکر خدا آرام مي گيرد؛ آگاه باشيد تنها با ياد خدا
قلب ها مطمئن مي شود. آنان که ايمان آوردند و اعمال شايسته انجام دادند، بشارت باد
بر آن ها و چه خوش بازگشتي دارند.
***
همانگونه که
قبلاً بحث شد، انسان مطمئن، کسي است که در همه حالات، راضي است و خدا هم از او
راضي است. او چون از خدا مي ترسد، راضي است، لذا هرکاري که خداي سبحان دستور داد،
انجام مي دهد زيرا مي داند که به مصلحت او است و بر خلاف دستور خدا هم کاري انجام
نمي دهد، چون مي ترسد تنبيه شود. اين طور نيست که چون راضي است، در برابر دستور خداوند بي تفاوت باشد. بلکه هر چه او دستور
داده انجام مي دهد و به هر چه خدا حکم کرد، رضايت مي دهد.
در اين
جريان، اگر حضرت سيدالشهدا عليه السلام در مدينه منوره، در کمال عزت مي فرمود: «
رضا الله رضانا أهل البيت »، آن وقت هم که از اسب بر زمين افتاد، باز همين بيان را
فرمود: « رضا الله رضانا أهل البيت ».
حضرت امير
سلام الله عليه در دعاي کميل مي فرمايد: براي من جهنم مطرح نيست؛ براي من دوري از
تو مطرح است.
نمي گويد: من
نمي توانم بسوزم. مي گويد: آن جا هر تصميمي گرفتي من راضي هستم، اگر هم در آن جا
مرا بردي و مي توانستم سخن بگويم، باز هم مي گويم: « اين کنت يا ولي المؤمنين ».
پس خوف و رجاء تا آخرين لحظه براي انسان وجود دارد منتهي به چه اميد داشته باشد و
از چه چيزي ترس داشته باشد؛ اين ها فرق مي کنند.
پس نتيجه اين
شد که طمأنينه در مسائل علمي، در کليات، در معرف؛ در مقابل شک و ترديد است ولي در
جزئيات اگر کسي صاحب نفس مطمئنه، آن عالي ترين درجه اش هم شد، يعني معصوم مطلق
يعني رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم شد، او در همه جزئيات هم صاحب بصيرت
است، اگر درجه ي پايين تر باشد، به همان اندازه صاحب بصيرت است تا برسد به مؤمنين
عادي که دلشان به رساله ي عمليه اي آرميده است، اين ها هم شک و ترديد ندارند و در
تقليدشان حساب شده از يک رساله اطاعت مي کنند و آرامش دارند. پس بايد مؤمنين در
اعتقدات و عقايد حقه شان، طمأنينه داشته باشند. بيان بسيار جالبي از حضرت
اميرالمؤمنين سلام الله عليه در اين باره رسيده است. مي فرمايد:
« اليوم انطق
لکم العجماء ذات البيان، عزب(1) رأي امرئ تخلف عني » آن کس که مرا تنها
گذاشت و با من نبود، اهل انديشه و فکر نيست؛ او فکرش گم شده و غروب کرده است. اگر
فکر غروب بکند، چيزي صفحه ي دل را روشن نمي کند چون صفحه ي نفس با انديشه روشن مي
شود.
در ادامه مي
فرمايد:
« ما شککت في
الحق مذ أريته ». از آن لحظه اي که حق را به من نشان دادند، تاکنون من شک و ترديد
نداشته ام.
آري! حضرت
امير عليه السلام در دوران خردسالي که در کنار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم
بود، به اين معارف بالا دست يافته بود.
آنگاه به
عنوان يک سؤال مقدر، مطرح مي کند که اگر شما در حق شک نکرديد و در برابر حق،
هيچگونه اضطرابي نداشتيد، پس ساير معصومين هم بايد اين چنين باشند. آن جا که
خداوند به حضرت موسي عليه السلام مي فرمايد: « و اوجس في نفسه خيفه موسي»(2)
موساي کليم چرا در نفس خويش، ترس کرد. حضرت امير عليه السلام اين توضيح را مي
فرمايد که:
« لم يوجس
موسي عليه السلام خيفه علي نفسه بل اشفق من غلبه الجهال و دول الضلال » حضرت موسي
بر خودش نترسيد و باکي نداشت (زيرا قلبش مطمئن بود) ولي ترسيد که مبادا جهال و
نادانان چيره شوند و گمراهان و ضلالت پيشگان سبقت گيرند.
حضرت موسي
عليه السلام در قلبش اين معني خطور کرد که ساحران فرعون که صحنه ي مسابقه را پر از
مار و افعي کردند و ديدگان مردم را به خود جلب نمودند و همانگونه که قرآن مي
فرمايد: « جاؤوا بسحر عظيم »، با آن سحر شگفت انگيز نکند برنده شوند. فرمود: من هم
اگر عصا را القا کنم و به صورت يک مار دربيايد، نکند مردم نتوانند بين معجزه من و
سحر ساحران فرق بگذارند و فرعون چيره شود و حکومت ضلال و ظغيان دوباره سرکار بيايد
وگرنه از مار و افعي هرگز وحشت و هراسي نداشت. خداي سبحان به موسي فرمود: نترس،
معجزه را القا کن، من معجزه را پيروز مي کنم « انک انت الاعلي».(3)
در آيه بعدي
مي فرمايد: نترس که تو پيروز مي شوي. نمي فرمايد به اين که نترس؛ اين مار ها به تو
کاري ندارند! معلوم مي شود ترس از محکوم شدن دولت حق است و حاکم شدن دولت ضلال.
اگر کسي به
مقام مطمئن رسيد، هرگز در عقايد شک نمي کند و در مسائل علمي هم مضطرب نمي گردد اما
ممکن است بگريد و ناله کند زيرا نمي داند که آيا راهش مي دهند يا نمي دهند. او
مانند انسان تشنه اي مي ماند که مي داند تشنه است و مي داند که تنها چشمه اي که
اين عطش را برطرف مي کند در دامنه ي اين کوه است، و لذا اشک مي ريزد که آيا من به
اين کوه راه مي يابم که عطشم را رفع کنم يا خير؟ مرا راه مي دهند يا نه؟
بنابراين،
انسان مؤمن است که در امن و امان مي باشد چون قلبش آرام دارد ولي آن غافل بي خبر
که مي گويد: « ان هي الا حياتنا الدنيا»(4) و چيزي جز دنيا نمي بيند؛
او هر چند در منزلش آرام و راحت به خواب رفته است، امنيت کاذب را دارد؛ او نمي
داند چه بلائي بر سرش مي آيد ولي خداوند راجع به مؤمنين وعده ي امان داده و وعده ي
خدا تخلف ناپذير است « الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئک لهم الامن»(5).
به هر حال مؤمن در هيچ حالي هر چند بيافتد و سرش هم بشکند و مصيبت ها ببيند، از
راه خود برنمي گردد تا به مقصد برسد و در هيچ امري مضطرب نيست.
نمونه هايي
که در قرآن کريم بود، چه در جريان مادر موسي عليهماالسلام و چه در جريان اصحاب
کهف، خداي منان مي فرمايد که ما قلب اين ها را به خود مرتبط کرديم. درباره ي حضرت
يونس عليه السلام هم مي فرمايد: يونس در حالات گوناگون هر چه فشار مي بيند، مي
گويد: خدا! نه از خدا مي رنجد و نه از خدا گله دارد. هر فشاري هم که مي بيند، باز
مي گويد: خدا. وقتي خواستند او را از کشتي بياندازند مي گفت: خدا. وقتي در دهان
ماهي رفت، مي گفت: خدا. در دل ماهيقرار گرفت گفت: خدا. اين طور نبود که اگر فشاري
ببيند, برنجد يا مضطرب شود. هر فشاري که مي آيد او را مصمم تر مي کند, چون مي داند
که راه همين است و بس؛ راه ديگري نيست. او مانند همان تشنه است. ديگري که نمي داند
تشنه است، به فکر تحصيل آب نيست يا اگر بداند تشنه است و نداند چشمه کجا است، به
فکر طي راه نيست. يا اگر بداند چشمه کجا است، وقتي که ديد راه، سخت است، به فکر
پيمودن راه نيست. او تشنه و عطشان مي ميرد. اما اين مومن است که مي داند راه کجا است،
به دنبال آن راه مي افتد و همه سختي ها را تحمل مي کند.
درباره ي
حضرت يونس مي خوانيم « فاستجبنا له و نجيناه من الغم » ما دعايش را مستجاب نموده و
او را از غم و اندوه نجات داديم. او صاحب نفس مطمئنه است ولي غمگين است؛ در برابر
خداي سبحان، سلم محض است مانند همان تشنه اي مي ماند که غمگين است که آيا مي رسد
يا نه؟ ولي مي داند که تنها راه، همين است و اين راه را طي مي کند.
« و کذلک
ننجي المؤمنين »، اين هم يک اصل کلي قرآني است که ذکر يونس سلام الله عليه باعث
نجات از هر غم است. مومن اگر غمگين شد، هر حالتي که او را مغموم کرده است، اگر اين
ذکر را بگويد – همان گونه که حضرت يونس مي گفت –
از غم نجات پيدا مي کند.
در سوره ي
صافات آيه 139 به بعد اين جريان را مبسوط تر ذکر مي کند. معلوم مي شود سيره ي يونس
سلام الله عليه، تسبيح بوده، نه اين که فقط در آن حال، تسبيح گفته باشد. مي
فرمايد: « و ان يونس لمن المرسلين اذ أبق الفلک المشحون » يونس از انبيا و مرسلين
است. او به طرف کشتي که پر از مسافر و سرنشين بود گريخت. در بين راه، در بين راه
به يک ماهي عظيمي برخورد کردند. اگر يکي از سرنشين ها را از کشتي بيرون مي
انداختند و آن ماهي به عنوان لقمه، او را مي گرفت، کشتي در امان مي شد و راهش را
ادامه مي داد. براي اين که يکي از آن ها روي تعيين مشخصي نباشد و کسي را بي حساب
از کشتي بيرون نياندازند، قرعه کشيدند؛ اتفاقاً قرعه به نام حضرت يونس افتاد.
حضرت يونس
سلام الله عليه از کشتي بيرون افتاد و ماهي او را دربرگرفت و به کام خويش فروبرد.
« فلولا انه کان من المسبحين للبث في بطنه الي يوم يبعثون »، چون سيره ي حضرت يونس
تسبيح بود ( نه اين که فقط در آن جا تسبيح بگويد) و در حال آرامش و خطر همواره
تسبيح خدا مي کرد، لذا از شکم ماهي نجات يافت. در آيه مي خوانيم که اگر او از
تسبيح کنندگان نبود، تا روز قيامت در شکم ماهي باقي مي ماند. و اگر نعمت الهي شامل
حالش نمي شد، از دريا بيرون مي آمد در حالي که مذموم بود ولي چون نعمت شامل حالش
شد، لذا « ممدوح » از کام ماهي بيرون آمد. « فاجتباه ربه فجعله من الصالحين » و
خدايش او را برگزيد و از صالحين قرار داد.
ادامه دارد
زهرا در آينه هُدى
زهرا در آينه هُدى
قسمت اول
× سرآغاز
عن النبى (ص): “و لو كان الحسن شخصاً، لكان
فاطمة، بل هى اعظم، اِنّ فاطمة ابنتى خير اهل الارض عنصراً و شرفاً و كرماً؛1 اگر
حُسْن در قالب فردى تجسم مىيافت فاطمه مىشد بلكه او شخصيتى والاتر است. فاطمه
دخترم از نظر اصل و بزرگوارى و جود و بخشش بهترين اهل زمين است.”
خواستم از فاطمه بنگارم، ليك
حقارت در برابر جلالتش، شرمگينم ساخت، اما قلبم، تب توصيفش را داشت، چون او، در
تاريكستانى كه زن به زنجير اسارت كشيده شده بود، حقيقت وجودى زن را نماياند و راه
آزادىاش را گشود، و بدين سان، الگوى تمام عيارى براى زن مسلمان براى هميشه تاريخ
گرديد. براى قدم نهادن در اين وادى و در حسرت انجام كارى كه كوچكترين توانايى در
خود نمىديدم، قرآن راه را به روشنى در پيش پايم نهاد. آرى، ما گرچه از گوهر صدف
عصمت، ناتوانيم، اما كتاب خدا به زيبايى او را مىشناساند.
چه رابطه دل انگيزى! قرآن
معرِّف آنان است و آنان مفسر قرآن، قرآن از ايشان مىگويد و ايشان از قرآن.
پيامبر مصطفى (ص) در آخرين
روزهاى عمر شريفش همين را به مسلمين وصيت فرمود: “انى تارك فيكم الثقلين كتاب
اللّه و عترتى اهل بيتى فانهما لن يفترقا حتى يرداً على الحوض؛2 من در بين شما دو
چيز گرانبها به وديعت مىگذارم: كتاب خدا و خاندانم، اين دو از هم جدا نمىشوند تا
بر من بر حوض وارد شوند.”
پس به قرآن رو آوردم و به
اندازه وسع ناچيز خود آنچه را كه در شأن فاطمه(س) نازل گشته بود گزينش نمودم و آن
دانههاى مرواريدگونه را در رشته زندگى زهرا(س) مرتب ساختم و مجموعه را با آياتى
در توصيف و بزرگداشت آن سرور زنان عالم به پايان رسانيدم.
گرچه فاطمه به عنوان انسانى
كامل و نمونه، يادآور تمامى قرآن است گويى روزهاى زندگى او برگهاى قرآنند و… .
الف – زندگانى فاطمه زهرا (س):
1 – ميلاد نور
قرآن از تولد شخصيتهاى مختلف
تاريخى و ماجراهاى قبل و بعد از آن حكايتها دارد: گاه از دعاى همسر عمران (حنّه)
سخن به ميان مىآورد آنگاه كه باردار بود نذر نمود تا فرزندش را در خدمت محراب و
خانه خدا قرار دهد و پروردگار عالم به شايستگى دعايش را مستجاب گردانيد و مريم را
به او ارزانى داشت.3
زمانى داستان موهبت عيسى به
مريم و تولد عيسى و ناگواريهاى مريم را به زيبايى و صراحتى شگفت نقل مىنمايد.4
هنگامى از دعاى زكريا و
استجابت دعايش را عطاى يحيى5 و گاه بشارت فرزند به ابراهيم و همسرش6 و زمانى از
جريان تولد موسى و به آب سپارى او به امر پروردگار.7
اما در هيچ يك از اينها،
آنچنان كه از تولد فاطمه سخن گفته، بيانى ندارد.
مرورى بر چگونگى تولد فاطمه زهرا (س):
جريان تكوّن و تولد بانوى در
عالم، صديقه كبرى – سلام اللّه عليها – شگفتانگيز و بىنظير و نشانگر اهميت و
علوّ شأن و مقام او، نزد پروردگار عالم است.
پيامبر اكرم(ص) دستور يافت تا
چهل روز گوشه عزلت گزيده روزها را روزه داشته و به عبادت بپردازد. در پايان روز
چهلم فرشته وحى مائدهاى آسمانى فرود آورد و پيام رساند كه خداوند عزوجل فرمان
داده تا روزه خود را با اين ميوهها افطار نمايى و پس از آن به نزد خديجه باز گردى
و… بدين سان، نطفه فاطمه در حال حداكثر انقطاع پيامبر از ماده و ماديات، منعقد
شد.
بدين رو پيامبر(ص) مىفرمود:
“فاطمه انسانى حوريه صفت
است. هر گاه بوى بهشت را آرزو مىكنم، فاطمه را مىبويم.”8
روزگار باردارى خديجه، ايامى
سخت و جانكاه بود، زنان مكه به خاطر دشمنى و عناد با اسلام، از خديجه دورى
مىجستند و به خانهاش نمىرفتند، به او سلام نمىكردند و اجازه نمىدادند كه زنى
با خديجه ملاقات نمايد.9
همسر گرامى رسول خدا(ص) از سر
عشق و محبت زيادى كه به شوى خود داشت اين درد جانكاه را با وى در ميان نمىنهاد تا
مبادا خاطر شريفش مكدّر شود.
روزى پيامبر(ص) وارد خانه شد و
شنيد كه خديجه با كسى سخن مىگويد. به او فرمود: “با چه كسى گفتگو مىكنى؟” خديجه
عرض كرد: “فرزندى كه در رحم دارم، يار و مونسم است و با من سخن مىگويد.”
پيامبر (ص) فرمود: “جبرئيل به
من خبر مىدهد كه اين فرزند دخترى است كه خداوند از او نسلى پاك و مبارك، برايم
قرار مىدهد و پس از بسته شدن باب وحى، آنان خلفا و جانشينان من مىباشند.”
زمان وضع حمل فرا رسيد، خديجه
براى زنان قريش پيام فرستاد كه آن گونه كه زنان يكديگر موقع زايمان مدد مىكنند
بياييد و ياريم دهيد. اما زنان قريش پيام دادند كه حرف ما را نشنيدى و سخنمان را
رد كردى و بالاخره با محمد(ص)، يتيم ابوطالب كه فقير بود، ازدواج كردى. نزد تو
نمىآييم و ياريت نخواهيم كرد.10
حزن و اندوه خديجه، در آن
لحظات بىكسى، پشتش را به توكل بر خداوند متعال محكمتر ساخت و بىوفايى اهل دنيا،
وفاى او به مكتب را صد چندان نمود. خديجه با قلبى پر از درد و غم، حالت انقطاع و
گسستگى از دنيا پيدا كرد و چشمانش بر ناديدنىها بصيرت يافت. در اين حال چهار زن
گندمگون و بلند قامت را ديد كه بر او وارد شدند.
يكى از آنان گفت: “اى خديجه!
محزون مباش، ما از جانب خداوند مأموريم تا نزد تو باشيم. ما خواهران توايم. من
ساره (همسر ابراهيم خليلم) اين آسيه دختر مزاحم، همنشين تو در بهشت است11 آن ديگرى
مريم عمران و آن يكى كلثم12 خواهر موسى(ع) است آمدهايم تا ياريت دهيم.” و …
فاطمه درهالهاى از نور و معنا به دنيا آمد و دل خديجه را مملوّ از شور و شوق
ساخت.13
محمد(ص) به تولد زهرا(س) بشارت
يافت. خداوند توسط فرشته وحى به او الهام نمود تا نام اين دختر مطهّر را فاطمه
گذارد و خطاب به كودك فرمود:
“من تو را از جهالت باز
گرفته و به علم پيوندت دادم.”14
بشارت كوثر:
عبداللّه پسر پيامبر از دنيا
رفت. عاصى بن وائل سهمى به قصد زخمزبان، پيش آمد به همراهش گفت: “محمد(ص) ابتر
است،15 وقتى از دنيا برود نامش از صفحه روزگار محو خواهد گرديد.” حالت وى بر
پيامبر(ص) حادث شد و سوره مباركه كوثر بر قلب مطهرش نازل گشت. خداوند در پاسخ
جهالت و خصومت اين گونه افراد، فرمود:
“بسم الله الرحمن الرحيم: “انا
اعطيناك الكوثر فص لربّك وانحر انَّ شانئك هو الابتر؛ ما به تو خيرى بزرگ عطا
كرديم، پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن كه بدخواه تو خود، ابتر است.”
مفسران در تفسير كوثر دچار
اختلاف شگفتآورى شدهاند به طورى كه برخى از آنان در اين مورد 26 قول نقل
كردهاند. ليكن از تمام اينها، دو ايده بر روايت تكيه دارد و باقى بدون دليل است،
آن دو نظر عبارتند از:
1 – خير كثير 2 – نهرى در
بهشت.
سياق سوره نمايانگر اين حقيقت
است كه منظور از كوثر تنها و تنها كثرت نسل رسول گرامى اسلام(ص) و بركتى است كه
خداوند در آن قرار داده است، چون اگر مراد از آن نهرى در بهشت بود16 آوردن كلمه
انّ در جمله “اِنَّ شانئك هو الابتر” كه علاوه بر تحقيق، تعليل را نيز مىرساند –
تا آن را به ما قبل خود مرتبط سازد – دليل و معنايى نداشت.
البته اين منافاتى با اين كه
كوثر در معنى خير كثير استعمال شده باشد ندارد، زيرا مفهوم كلى است و كثرت ذريه
مىتواند يكى از مصاديق آن باشد.17
پس در اين سوره مباركه گويى
خداوند مىفرمايد:
“اى محمد(ص) اگر پسرت از
دنيا رفت، به تو فاطمه را عطا كرديم، او گرچه ظاهراً كم و يكى است اما خداوند اين
يك را بسيار خواهد نمود.”18
نه آن كه خداوند در اين سوره
ارزش اولاد را از پسر يا دختر بودن متوجه ارزش معنوى و اثراتى كه در جهان دارد
ساخت، بلكه آنچه اين سوره بر محمد(ص) و تمامى مسلمين بشارت داد نعمتى فراتر و
عالىتر از آن است و شخص فاطمه زهرا را خصوصيتى مىبخشد كه از تمامى زنان و به طور
كلى مردم جهان برترى و فزونى مىدهد.
براستى قرآن راجع به كدام يك
از انبيا و اوصيا و اوليا چنين لقبى داده و كدام انسان پاكى جز زهرا لقب كوثر
يافته؟ جز اين است كه وصف، جهد بليغ نمودن در شناساندن شأن و مقام دختر پيامبر است
و بس.
بشارت كوثر به پيامبر آخر(ص)،
مژده خير كثيرى است كه از ناحيه زهرا(س) عالم را فرا مىگيرد و كثرت ذريّه و نسل
او و اين كه اوصياى نبى(ص) از نسل اويند، – اگر چه عظيم است – تنها يكى از مصاديق
آن مىباشد و فاطمه، خود، كوثر و بزرگ است و روايات در اين باب بر پيش از اينها
دلالت دارد. بىجهت نيست كه امام صادق(ع) فرمودند:
“… من عرف فاطمه حق
معرفتها فقد ادرك ليلة القدر و انّما سميت فاطمه لانّ الخلق فطموا عن معرفتها؛19
هر آن كس كه فاطمه را آنگونه كه بايد بشناسد، ليلة القدر را درك كرده و فاطمه،
فاطمه نام داشت زيرا مردم از شناختن قدر و منزلت او بريده شدهاند.”
2 – هجرت نور
داستان هجرت زهرا(س) از مكه تا
مدينه، حكايت عشق و انقطاع كامل به سوى پروردگار است؛ خصوصاً كه در اين سفر، سالار
كاروان كوچك مهاجران، اميرمؤمنان على(ع) بود و دو فاطمه ديگر، يعنى فاطمه بنت اسد،
مادر بزرگوار حضرت على(ع) و فاطمه بنت زبير بن عبدالمطلب، نيز آنان را همراهى
مىنمودند. حضرت زهرا(س) در اين زمان، حدود هشت سال داشتهاند. پيش از آن پيامبر(ص)
در ميان غوغايى از توطئههاى خطرناك و دشمنىهاى سخت راه به سوى مدينه سپرده و به
على سفارش كرده بودند، امانات مردم را به صاحبانشان عودت نموده و دُردانه اشيان را
به مدينه آورد.
قافله كوچك عشق، از مكه به سوى
مدينه به راه افتاد. نزديكى محلّى به نام “ضجنان” هشت تن از جنگاوران قريش را
مقابل خويش يافتند كه براى بازداشت مهاجران آمده بودند. على(ع) شجاعانه و در حالى
كه نوجوانى نورسته بود شمشير از نيام كشيد و به مقابله با آنان پرداخت. “حويرث بن
تقية بن قصىّ” – يكى از اين جنگجويان و كسى كه پيامبر(ص) را در مكه بسيار آزرده
بود – متوجه شترى كه فاطمه دخت عزيز پيامبر(ص) و يكى ديگر از فواطم را حمل مىكرد،
شد. پيش تاخت و شتر را رماند و دختر پيامبر(ص) و ديگر همراهش را به زمين زد.
على(ع) به چهره امانت رسول
اللّه نگريست، دختر برگزيده خدا، رنگ در صورت نداشت. على(ع) خشمگين به “حويرث” و
اطرافيانش حمله آورد و جمعى از آنان را كشت و بقيه را آنچنان فرارى داد كه از شدت
ترس و عجلهاى كه داشتند به هم برخورد مىكردند. آنگاه اميرالمؤمنين(ع) بازگشت و
فرمود: “اى فاطمه، اى پاره تن رسول خدا(ص) رنگ از چهرهات مىپرد در حالى كه من
پسر عموى (و مسؤول و نگاهبان) تو، على بن ابى طالبم؟” فاطمه(س) فرمود: “آن كه
متابعت تو كند، زيان نمىبيند.”20
بدين گونه، كاروان عشق، به راه
خويش ادامه داد تا به “ضجنان” رسيد. در آن جا يك شبانه روز اقامت كردند. برخى از
ضعفاى مؤمنين در اين محل به آنان محلق شدند. على و فواطم تمام شب را نماز گزاردند
و نشسته، ايستاده و در حالى كه به پهلو خوابيده بودند، به ياد خدا بودند تا خورشيد
سر برآورد. سپس حركت كردند امّا در هر منزلى كه فرود مىآمدند، همچنان خداى عزوجل
را عبادت مىنمودند تا به مدينه رسيدند. قبل از ورود ايشان در شأن اين گروه موحد و
مخلص، اين آيات نازل شده بود:
“همانا در آفرينش آسمانها
و زمين و در پى هم آمدن روز و شب نشانههايى براى اهل خرد است همانا كه خدا را
ايستاده، نشسته و به پهلو خوابيده ياد كنند و در چگونگى آفرينش آسمانها و زمين
تفكر نمايند و گويند: اى پروردگار ما، اينها را باطل خلق نكردى. منزّهى! از عذاب
آتش نگاهمان دار. اى خدا همانا هر كه را داخل آتش نمايى خوار ساختهاى و ستمگران
ياورى ندارند.
پروردگارا! شنيديم منادىگرى،
نداى ايمان سر داده بود، پس ايمان آورديم. خداوندا! ما را ببخشاى و نارواهامان را
بپوشان و ما را با خوبان بميران. اى پروردگار ما، آنچه به پيامبرانت وعده دادهاى
به ما ارزانى دار و در روز قيامت خوارمان مساز به درستى كه تو در وعدههايت بى
وفايى روا ندارى. پس پروردگار دعايشان را پذيرفت كه من خدايشان مىباشم و كار هيچ
عمل كنندهاى – مرد يا زن – ضايع نمىنمايم.”21
بنابه روايات، منظور از مرد (اللذكر)،
على(ع) و زن (الانثى) فاطمه – عليها السلام – مىباشد و “بعضكم من بعض” در آيه،
به: “على از فاطمه” تفسير گشته است.”22
پىنوشتها:
1 ) احمد الرحمانى
الهمدانى، فاطمة الزهراء(س)، ص10.
2 ) صحيح مسلم، ج7، ص123.
3 ) آل عمران (3) آيه 37.
4 ) مريم (19) آيه 16.
5 ) آل عمران (3) آيه 38 و
مريم (19) آيه 15-1.
6 ) هود (11) آيات 75 –
69؛ ذاريات (51) آيات 30 – 24.
7 ) قصص (28) آيات 13 – 7.
8 ) “ففاطمة حوراء انسيه
فكما اشتقت الى رائحة الجنة شممت رائحة ابنتى فاطمه فاطمةالزهراء(س)” ص12، به نقل
از عوالم العلوم و المعارف، ج6 – ص10.
9 ) توجه داشته باشيد كه
خديجه قبل از ازدواج با پيامبر اسلام(ص)، از موقعيت اجتماعى و اقتصادى بالايى در
ميان مردم مكه برخوردار بود و اين، بايكوت عمومى را بر او ناگوارتر و سختتر
مىساخت.
10 ) اين رفتار، نشانگر
عمق حضومت و دشمنى كفر با اسلام حتى در اوان رشد و نموش است.
11) چرا از ميان اين جمع،
آسيه همنشين خديجه ذكر مىگردد؟ شايد به خاطر نزديكى حال اين دو بزرگوار – به
يكديگر باشد، چون آسيه به خاطر جانبدارى از حق، به رفاه مادى و جاه و مقامى كه در
دربار فرعون داشت پشت پا زد و خود را در وصف موحدان قرار داد و از اين كه فرعون او
را مُثله كند، باكى در دل راه نداد. خديجه – سلام اللّه عليها – نيز مدتها در
انتظار شناختن پيامبر(ص) موعود – كه او صافش را شنيده بود – روزشمارى مىكرد و سپس
از شناختن حجت حق دل در گرو او باخت و تمام ثروت و مكنت خويش را به پاى او و مكتب
نجات بخشش نثار كرد.
12 ) در بعضى روايات،
صفراء (صفوراء) نقل شده است.
13 ) رك: احمد الرحمانى
الهمدانى، فاطمةالزهراء(س) به نقل از بحارالانوار، ج43 ،16؛ حاج شيخ عباس قمى، بيت
الاحزان (ترجمه)، به نقل از بحار امالى شيخ صدوق.
14) عن ابى جعفر (ع) قال: “لما
وُلِدَت فاطمة – عليها السلام – اوحى اللّه الى ملك فانطق به لسان محمد(ص) و سماها
فاطمة. ثم قال انّى فطمتكِ بالعلم…” كافى (ترجمه)، ج2، ص358؛ فاطمة الزهراء(س)،
ص149.
15 ) عرب جاهلى، فرزند
دختر را موجب قطع نسل مىدانست و نوه دخترى را فرزند خويش و از نسل خود نمىدانست
و آن گونه كه مشهور بود مىگفتند:
بنونا بنو ابنائنا و بناتنا
بنوهنَّ ابناء الرّجال
الاباعد
پسران پسران ما، پسران مانند
ولى پسران دخترانمان، پسران مردان غريبه و دور از ما هستند. لذا به مردى كه فرزندش
پسر نداشت بالكنايه، ابتر (دم بريده) لقب مىدادند.
16 ) البته تفسير “كوثر”
به فاطمهزهرا(س) و نسلى كه از او باقى مىماند، با تفسير كوثر به نهرى در بهشت،
قابل جمع است، زيرا فاطمه و اولاد مطهرش، نهر حقيقتند كه حق جويان و مؤمنان و
بهشتيان دائماً از من مىنوشند.
17 ) رك: الميزان، ج20 (نشر
رجا)، ص850.
18 ) فاطمة الزهراء(س)،
ص163 به نقل از علامه قزوين، فاطمة الزهرا من المهد الى اللحد، ص87 – 86.
19 ) بحار الانوار، ج43 –
ص65.
20 ) رك: ملا محسن فيض
كاشانى، الصافى فى تفسير القرآن، ج1، ص323؛ بحار الانوار، ج43، ص65 و سيره ابن
هشام، ج4، ص30 – 29.
21 ) آل عمران (3) آيات
195 – 190.
22 ) ملا محسن فيض كاشانى،
الصافى فى تفسير القرآن، ج1، ص323.
محرم در ادب فارسى
يا ذبيح الله,
تو اسماعيل گزيده خدايى
و روياى به حقيقت پيوسته ابراهيم
كربلا, ميقات توست
محرم, ميعاد عشق
و تو نخستين كس
كه ايام حج را
به چهل روز كشاندى
((و اتممناها بعشر))(1)…
كاروان عشق به حركت درآمد و از شهر رسول خدا(ص) رو به خانه توحيد گذاشت. كاروانيان با بينشى عميق از خود و هستى, سفرى از خويش تا حق كرده بودند و با قلبهايى پاكيزه و مصفا مى رفتند تا سفرهايى ديگر را بياغازند: سفرى از حق تا خلق با عشق به حق و عطوفت و مهربانى به خلق, و سفرى از خلق و با خلق تا حق با عشق و درگيرى و صبر.
كاروان در هاله اى از نور به پيش مى رفت تا سرانجام پس از فراز و فرودهاى بسيار به سرزمين عشق رسيد و اين در دوم محرم سال 61 هجرى بود. به دستور امير قافله عشق, عشاق فرود آمدند و خيمه ها را برپا ساختند. اين خيمه و خرگاه كوچك در بيابان ((طف)) چونان نورى بر آسمان پرتو افشانى مى كرد. ذكر و نيايش و دعا, رشته اى بود كه آنان را به معشوق متصل مى ساخت. فرشتگان فوج فوج فرود مىآمدند و آنان را به بهشت و رحمت الهى, بشارت مى دادند: ((ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه ان لاتخافوا و لاتحزنوا وإبشروا بالجنه التى كنتم توعدون.))(2)
چشمهاى آنان بر غيب باز شده بود و چالاكانه به آن سوى طبيعت, دست گشوده بودند. درخشش قلبهاى صيقلى اين عارفان بر چهره و عزم و اراده و شمشيرشان متجلى بود و تركيبى زيبا از حماسه و عرفان به وجود آورده بود.
روز موعود فرا رسيد و مردان حق در نبردى نابرابر در ميان غريو ((الله اكبر)) و چكاچك شمشيرها غيرت و شرف خود را به نمايش گذاشتند و منظومه اى بلند از حماسه, ايثار, فداكارى و عرفان سرودند.
از پس سالها و سده هايى كه از سرايش اين منظومه شگفت گذشته است انديشورانى سترگ درباره آن سخن گفته و از جنبه هاى مختلفى بدان نگريسته اند: سياستمداران از بعد سياسى, مجاهدان از نظر حماسى, عارفان در نكته سنجى هاى عرفانى, فقيهان از ديدگاه فقهى, متكلمان از جنبه كلامى و خلاصه هر كس از ديدگاه خويش در آن تإمل كرده و به اندازه توان در رشد فرهنگ انسانى از آن سود برده است.
اين تإملات و نظرگاهها اكنون در پيش ديد همگان است و مى توان داورى كرد كه هر يك از آنها تا چه حد در سوق دادن جامعه به سوى فرهنگ حسينى و علوى و در يك كلام, محمدى(ص) موثر بوده است. انصاف بايد داد كه از آن ميان, زبان شعر و بيان ادبى در اين فرهنگ سازى, سهم بيشترى داشته است, روشن است كه منظور اصلى ما از زبان شعر, صرفا تركيب واژه هاى آهنگين نيست بلكه موجهاى بلندى از عشق و ارادت سوزناك است كه در هنگامه شور و وجد و حال از درياى قلب سالك برمى خيزد و رستاخيزى از كلمه ها را در ذهن و زبان او برپا مى كند. اين عشق, پاى اصلى سالك در وادى طلب است و عامل اصلى موسيقايى كلام كه بدان جذبه مى بخشد.
آرى, زبان شعر و بيان ادبى در زنده نگه داشتن نهضت كربلا و شورانگيزى آن, سهم عمده اى داشته است و شاعران و نويسندگان اديب و چيره دست در اين ميدان, تواناتر بوده اند.
اينك بنگريد هنگامى كه محرم آغاز و هر كوى و برزن, سياه پوش مى شود و مردم در خانه ها و تكايا به ماتم مى نشينند و دسته هاى عزا چون موجى در شهرها و روستاها و كوچه ها و خيابانها سرازير مى گردند, هر كس به دنبال زبانى است كه حالت خود را با آن زمزمه كند و به همراه آن سرشك خون از ديدگان, جارى سازد, آن زبان كدام است؟ استدلال و برهان؟ منطق و فلسفه؟ و… نه, هيچ يك از اينها زبان درون نيست, هيچ كدام اشك را جارى نمى سازد, سوز و آه از نهاد آدمى برنمىآورند, پس چه زبانى مناسب است؟ زبان شعر. بى جهت نيست كه در عرفان عملى و اخلاق, عارف, يافته هاى درونى خود را به زبان شعر بيان مى كند.
شاعران پارسى گوى نيز با عشق و ارادتى تمام به اهل بيت: با استفاده از اين زبان, مردم را به برپايى مراسم عزادارى تهييج كرده اند. حتى برخى شاعران اهل سنت نيز تحت تإثير اين حادثه عظيم مرثيه هاى سوزناكى سروده اند, در اين جا بعضى از اين سوگ سروده ها را مرور مى كنيم:
سنايى غزنوى, از سخن سرايان چيره دست و متعهد قرن پنجم هجرى است, او دلباخته اهل بيت بود و در مدح و رثاى آنان اشعار نغز و پرسوزى دارد. يكى از مرثيه هاى او در كتاب ((حديقه الحقيقه و شريعه الطريقه)) اين است:
حبذا كربلا و آن تعظيم
كز بهشت آورد به خلق نسيم
وآن تن سربريده در گل و خاك
و آن عزيزان به تيغ دلها چاك
وآن تن سر به خاك غلطيده
تن بى سر بسى بيفتاده
وآن گزين همه جهان كشته
در گل و خون تنش بياغشته
وآن چنان ظالمان بدكردار
كرده بر ظلم خويشتن اصرار
حرمت دين و خاندان رسول
جمله برداشته زجهل و فضول…(3)
در سروده هاى شاعران نامدار قرن چهارم و پنجم, چون ناصر خسرو قباديانى, قطران تبريزى نيز اشاره هايى به حادثه كربلا شده است, مثلا ناصر خسرو گفته است.
دفتر پيش آر و بخوان حال آنك
شهره ازو شد به جهان كربلاش(4)
يا قطران تبريزى كه معاصر با ناصر خسرو است, سروده است:
رفتى ز جهان به تشنگى بيرون
مانند شهيد كربلا بودى(5)
عطار نيشابورى نيز در ((منطق الطير)), اشاره به كربلا كرده است:
آنچه خود بر انبيا رفت از بلا
هيچ كس ندهد نشان در كربلا(6)
مولانا جلال الدين بلخى عارف شوريده اسلامى در ديوان شمس تبريزى خطاب به شهيدان كربلا سروده است:
كجاييد اى شهيدان خدايى
بلاجويان دشت كربلايى
كجاييد اى سبك روحان عاشق
پرنده تر زمرغان هوايى
كجاييد اى زجان و جا, رهيده
كسى مرعقل را گويد: كجايى؟
كجاييد اى در زندان شكسته
بداده وامداران را رهايى
كجاييد اى در مخزن گشاده
كجاييد اى نواى بينوايى
در آن بحريد كاين عالم كف اوست
زمانى بيش داريد آشنايى
كف درياست صورتهاى عالم
زكف بگذر, اگر اهل صفايى
برآ, اى شمس تبريزى زمشرق
كه اصل اصل اصل هر ضيايى(7)
سيف فرغانى هم كه از شاعران اواخر قرن هفتم و اوايل قرن هشتم هجرى و معاصر با ((سعدى)) و حنفى مذهب است در زمره سخنورانى است كه در رثاى شهيدان كربلا, شعر سروده و مردم را به اقامه مراسم تعزيت ((كشته كربلا)) و ((گوهر مرتضى)) و ((فرزند رسول)) و زارى و ندبه در اين عزا دعوت كرده است. اين شاعر اهل سنت, گريه بر امام حسين(ع) را موجب ((نزول باران رحمت)) و ((شست و شوى غبار كدورت)) از دل دانسته است, ابياتى از مرثيه او را مرور مى كنيم:
اى قوم درين عزا بگرييد
بركشته كربلا بگرييد
با اين دل مرده, خنده تا چند
امروز در اين عزا بگرييد
از خون جگر, سرشك سازيد
بهر دل مصطفى بگرييد
وز معدن دل به اشك چون در
بر ((گوهر مرتضى)) بگرييد
با نعمت عافيت به صد چشم
بر اهل چنين بلا بگرييد
دل خسته ماتم حسينيد
اى خسته دلان, هلا بگرييد
در ماتم او خمش مباشيد
يا نعره زنيد و يا بگرييد
تا روح كه متصل به جسم است
از تن نشود جدا بگرييد
بر جور و جفاى آن جماعت
يك دم ز سر صفا بگرييد
اشك از پى چيست تا بريزيد
چشم از پى چيست تا بگرييد
در گريه به صد زبان بناليد
در پرده به صد نوا بگرييد
وزبهر نزول غيث رحمت
چون ابر , گه دعا بگرييد (8)
اين مرثيه سرايى براى اهل بيت هميشه در ادب فارسى بوده است اما از قرن نهم به بعد بيشتر شده است.
بابا فغانى از شاعران اوايل قرن دهم هجرى است, وى سوگ سروده اى دارد كه آغازش چنين است:
اى رفته در قضاى خدا ماجراى تو
غير خدا كه مى رسد اندر قضاى تو
اى رفته با دهان و لب تشنه تا ابد
آب حيات در قدم جانفزاى تو…
برخى از شاعران بزرگ, نحوه عزادارى و شور و هيجان مردم در ماتم كشتگان كربلا را در ديوان خود منعكس كرده اند كه از نظر تاريخى با اهميت است; مثلا مولوى در ((مثنوى)) مى گويد:
روز عاشورا همه اهل حلب
باب انطاكيه اندر تا به شب
گرد آيد مرد و زن, جمعى عظيم
ماتم آن خاندان دارد مقيم
تا به شب نوحه كنند اندر بكا
شيعه عاشورا براى كربلا
بشمرند آن ظلمها وامتهان(9)
كز يزيد و شمر, ديدآن خاندان
از غريو و نعره ها در سرگذشت
پر همى گردد همه صحرا و دشت…(10)
سوزناكترين مرثيه را محتشم كاشانى سرود و قدرت و مهارت خود را در اين مورد نشان داد. گويندگان دوره بازگشت ادبى چون وصال, صباحى بيدگلى, ملك الشعراى بهار و شاعران ديگر, تركيب بندهاى بسيار فصيح و سوزناكى در ذكر شهادت و شرح مصيبت حضرت سيدالشهدا(ع) به استقبال از تركيب بند محتشم سرودند اما تركيب بند محتشم كاشانى رواج بيشترى يافت و زمزمه اهل حال شد. اكنون كه افزون از چهار صد سال از سرايش اين مرثيه مى گذرد, سوز و آه خود را همچنان حفظ كرده و نقش تمام كتيبه هاى پارچه اى بر در و ديوار تكايا و عزاخانه هاست.
محتشم در بند اول تركيب بند خود, تصوير گويا و زنده اى از شور و هيجان امواج انسانى در آغاز محرم كه از هر كوى و برزن مى جوشند, در پيش روى خواننده شعر خود مى گذارد و فضاى نوحه و ماتمى كه از زمين تا عرش اعظم را پوشانده استادانه ترسيم مى كند:
باز اين چه شورش است كه در خلق عالمست
باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتمست
باز اين چه رستخيز عظيم است كز زمين
بى نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
اين صبح تيره باز دميد از كجا كزو
كار جهان و خلق جهان جمله درهم است
گويا طلوع مى كند از مغرب آفتاب
كاشوب در تمامى ذرات عالم است
گرخوانمش قيامت دنيا بعيد نيست
اين رستخيز عام كه نامش محرم است
در بارگاه قدس كه جاى ملال نيست
سرهاى قدسيان همه بر زانوى غم است
جن و ملك بر آدميان نوحه مى كنند
گويا عزاى اشرف اولاد آدم است
خورشيد آسمان و زمين نور مشرقين
پرورده كنار رسول خدا حسين
محتشم در قسمتهاى ديگر اين ((نظم گريه خيز)) و ((شعر خون چكان)) خود, خواننده را به صحنه هاى جانگداز كربلا, نزديك مى كند, گويى كه با چشمهاى خود آنها را مى بيند; مثلا آن زمان كه يزيديان تصميم گرفتند اهل بيت و زنان و كودكان را بر كشتگان عبور دهند, ناگاه چشم زينب(س) بر پيكر پاره پاره شده امام حسين(ع) افتاد, چه كند, چه بگويد, با كه بگويد؟ محتشم در فرازى از بند هشتم شعر خود, اين صحنه را اين گونه به تصوير مى كشد:
ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان
بر پيكر شريف امام زمان فتاد
بى اختيار نعره هذا حسين ازو
سر زد چنان كه آتش ازو در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعه الرسول
رو بر مدينه كرد كه يا ايها الرسول
اين كشته فتاده به هامون حسين توست
وين صيد دست وپا زده در خون حسين توست
اين نخل تر كز آتش جان سوز تشنگى
دود از زمين رسانده به گردون حسين توست
اين ماهى فتاده به درياى خون كه هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسين توست
سپس زينب مظلوم(س) در شدت غريبى و بى كسى مادرش حضرت زهرا(س) را صدا مى كند و مى گويد:
اى مونس شكسته دلان حال ما ببين
ما را غريب و بى كس و بىآشنا ببين
اولاد خويش را كه شفيعان محشرند
در ورطه عقوبت اهل جفا ببين
تن هاى كشتگان همه در خاك و خون نگر
سرهاى سروران همه بر نيزه ها ببين…(11)
آرى ما در اين شعر فقط وزن و قافيه و عوامل موسيقايى كلام را نمى بينيم بلكه پيوند عميق شاعر را با اين حادثه مشاهده مى كنيم گويى كه با سرشك ديدگانش آن را نبشته است.
شاعر ديگر, حاجى سليمان صباحى بيدگلى از شعراى سده دوازدهم و اوايل سده سيزدهم هجرى است. تخلص او ((صباحى)) و از مردم ((بيدگل)) كاشان است و در عصر امراى زنديه مى زيسته است. وى نيز تركيب بندى در مرثيه حضرت اباعبدالله الحسين(ع) ساخته است. بنداول مرثيه اش با اين بيت آغاز مى شود:
افتاد شامگه به كنار افق نگون
خور چون سر بريده از اين طشت واژگون…
مرثيه سراى ديگر, در قرن سيزدهم وصال شيرازى است. وى شاعر توانايى بوده و دوازده هزار شعر از غزل و قصيده و مثنوى ساخته است. مرثيه هاى شورانگيز وصال, كه به سبك و روش محتشم كاشانى سروده شده, بر شهرت ادبى او افزوده است. مرثيه وصال در سوگ سالار شهيدان اين گونه آغاز مى شود:
اين جامه سياه فلك در عزاى كيست
وين جيب چاك گشته صبح از براى كيست…
ميرزا حبيب شيرازى متخلص به ((قاآنى)) (متوفاى 1270 هـ.ق) شاعر مشهور ديگرى است كه در مصيبت حضرت اباعبدالله الحسين(ع) شعر سروده است. بيتهاى آغازين مرثيه او اين گونه است:
بارد چه؟ خون, كه؟ ديده, چه سان؟روزوشب, چرا؟
از غم, كدام غم؟ غم سلطان اوليا
نامش كه بد؟ حسين, از نژاد كه؟ از على
مامش كه بود؟ فاطمه, جدش كه؟ مصطفى
چون شد؟ شهيد, شد به كجا؟ دشت ماريه
كى؟ عاشر محرم, پنهان؟ نه, بر ملا
شب كشته شد؟ نه, روز, چه هنگام؟ وقت ظهر
شد از گلو بريده سرش؟ نى نى از قفا
سيراب كشته شد؟ نه, كس آبش نداد؟ داد
كه؟ شمر, از چه چشمه؟ زسرچشمه فنا
مظلوم شد شهيد؟ بلى, جرم داشت؟ نه
كارش چه بد؟ هدايت, يارش كه بد؟ خدا(12)
ملك الشعراى بهار (ميرزا محمد تقى) نيز در سوگ شهيدان عشق, اين مرثيه را سروده است:
اى فلك آل على را زوطن آواره كردى
زان سپس در كربلا شان بردى و بيچاره كردى
تاختى از وادى ايمن, غزالان حرم را
پس اسير پنجه گرگان آدمخواره كردى
چشم پاك شيرمردان را نمودى پاره پاره
هم دل شير خدا را زين مصيبت پاره كردى…
علامه محمد اقبال لاهورى, انديشمند بزرگ اسلامى, در رثاى امام عاشقان سروده است:
آن امام عاشقان پور بتول
سرو آزادى زبستان رسول
بر زمين كربلا باريد و رفت
لاله در ويرانه ها كاريد و رفت
تا قيامت قطع استبداد كرد
موج خون او, چمن ايجاد كرد
از معاصران نيز سرآمد غزل سرايان, سيد محمد حسين بهجت تبريزى, متخلص به ((شهريار)) سوزناكانه سروده است:
شيعيان ديگر هواى نينوا دارد حسين
روى دل با كاروان كربلا دارد حسين
از حريم كعبه جدش به اشكى شست دست
مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسين…(13)
يكى از شاعران پرسوز, مرحوم حجه الاسلام نير تبريزى است كه اشعار زيادى در ماتم شهيدان كربلا سروده است:
اى زداغ تو روان خون دل از ديده حور
بى تو عالم همه ماتمكده تا نفخه صور
با شروع انقلاب اسلامى, فرزندان خمينى با اقتدا به حماسه حسينى, صحنه هايى شگفت از حماسه و شهادت و ايثار آفريدند و شاعران متعهد نيز, كه برخى خود از نزديك نقش آفرين حماسه ها بودند و در جبهه هاى نبرد, حضور فعال داشتند, اشعار ماندگارى در رثاى مقتداى شهيدان, حضرت اباعبدالله الحسين(ع) سرودند. شرح و بسط اين قسمت از مرثيه سرايى در ادب فارسى معاصر, فرصتى فراختر مى طلبد كه اميد است در مجالى ديگر بدان پرداخته شود. يكى از آنها شعر بلندى است با نام ((خط خون)) از سيد على موسوى گرمارودى در قالب نو, فرازى از آن را در آغاز همين مقاله خوانديم و اينك فرازى ديگر از آن را در پايان مى خوانيم:
نام تو, خواب را بر هم مى زند
آب را توفان مى كند
كلامت قانون است
خرد در مصاف تو جنون
تنها واژه تو خون است; خون
اى خدا گون
مرگ در پنجه تو
زبون تر از مگسى است
كه كودكان به شيطنت در مشت مى گيرند
و يزيد, بهانه اى,
دستمال كثيفى
كه خلط ستم را در آن تف كرده اى
و در زباله تاريخ افكندى
يزيد كلمه نبود
دروغ بود
زالويى درشت
كه اكسيژن هوا را مى مكيد
مخنثى كه تهمت مردى بود
بوزينه اى با گناهى درشت
((سرقت نام انسان))
و سلام بر تو
كه مظلومترينى
نه از آن جهت كه عطشانت شهيد كردند
بل از اين رو كه دشمنت اين است.
پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) موسوى گرمارودى, خط خون. 2 ) فصلت (41) آيه30. 3 ) حديقه الحقيقه و شريعه الطريقه, سنائى غزنوى, تصحيح مدرس رضوى, چاپ اول: (تهران, انتشارات دانشگاه تهران,1359) ص270. 4 ) ديوان ناصر خسرو. 5 ) ديوان قطران تبريزى. 6 ) منطق الطير, ص159. 7 ) گزيده غزليات شمس تبريزى, دكتر محمد رضا شفيعى كدكنى, (چاپ ششم, تهران: شركت سهامى كتابهاى جيبى, 1365) ص523. 8 ) ذبيح الله صفا, تاريخ ادبيات, ج3, ص623. 9 ) خوارى. 10 ) مثنوى, دفتر ششم. 11 ) ديوان محتشم كاشانى. 12 ) ديوان حكيم قاآنى شيرازى. 13 ) ديوان شهريار.
مظاهر غفلت در انسان
قال الله تبارك و تعالى فى كتابه: ((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغدو اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون)).
ملاك ارزش اعمال انسان
ارزش انسان به آگاهى اوست, هر قدر كارهاى انسان آگاهانه تر باشد, و انسان نسبت به كار خود توجه بيش تر و شناخت بيش تر داشته باشد آن كار انسانى تر است و هر اندازه كار به انگيزه غرايز و اميال حيوانى ـ كه طبعا در آن ها شناخت و آگاهى هم كم تر است ـ انجام گيرد آن كار حيوانى تر هست و انسان را به حيوانيت نزديك مى كند. شايد همين باشد سر اين كه در آن آيه شريفه مى فرمايد: ((اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون)). كسانى كه از حيوانات پست ترند اهل غفلت اند و آگاهى ندارند. پس غفلت و ناآگاهى انسان را آن قدر تنزل مى دهد و پست مى كند كه از حد چهارپايان هم فروتر مى رود.
مظاهر غفلت (اشباع غرائز حيوانى)
مظاهر غفلت و ناآگاهى در زندگى انسان فراوان است و هر اندازه انسان در فكر اشباع غرايز حيوانى باشد از آگاهى انسانى دورتر مى شود, تا آن جا كه خدا را فراموش مى كند, خدا هم به واسطه كفران اين نعمت و عقوبت اين گناه خودش را از ياد خودش مى برد; يعنى انسان از خودش هم غافل مى شود. و ديگر توجه ندارد كه كى هست و كجا هست و از كجا آمده و كجا خواهد رفت. عينا مثل حيوانى كه فقط چشمش به علف و همش پر كردن شكم و توابع و لوازمش است. اين هم به همين نحوه مى شود كه اين نسيان نفس به دنبال نسيان خدا ((نسوا الله فانسيهم انفسهم)) از مظاهر بزرگ اين غفلت و ناآگاهى انسان است.
معناى آيه شريفه ((يا ايها الذين امنوا اتقوا الله ولتنظر…))
خداوند متعال در آيه شريفه اى كه در ابتدا آورديم مى فرمايد: از خدا بترسيد و بينديشيد كه براى فرداى خود چه پيش فرستاده ايد:
((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله)) بعد مى فرمايد: ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) نمى فرمايد: وانظروا ماذا قدمتم لغد شايد اشاره باشد به اين كه كم هستند كسانى كه در اين باره بينديشند يك كسى هم بينديشد, فكر كند, ببيند, كه براى فرداى خود چه فرستاده است.
همان طور كه غفلت انسان را از سرحد انسانيت تنزل مى دهد, توجه و آگاهى به خود, جهان و خدا, انسان را از حيوانيت بالا مى برد. هر قدر انسان از نعمت هايى كه خدا به او داده بيش تر بهره بردارى كند و چشم و گوش و دل و قلب و وسائل ادراك و فكر خود را در راه حقيقت به كار بياندازد به مرز انسانيت نزديك تر مى شود. اين يكى از مهم ترين مسائلى است كه انبيا و اولياى خدا و مصلحانى كه از طرف خدا براى اصلاح جامعه ها مىآمده اند بر آن تكيه داشتند.
عروض نسيان و غفلت از ياد خدا در حين انجام عمل:
البته ما معتقديم كه آخرتى هست و بايد براى آخرت فكرى كرد و چه بسا كارى را به خاطر هدف اخروى شروع كنيم, و انگيزه ما در شروع آن كار هم خدا و رسيدن به پاداش الهى باشد ولى موقعى كه به كار مشغول مى شويم و توجه ما به مقدمات آن كار معطوف مى شود كم كم غفلت عارض ما مى شود; مثلا به فكر مى افتيم امروز از فاميل مريضى عيادت كنيم, در بين راه قدم به قدم عواملى انسان را از خدا غافل مى كند: مناظرى كه مى بيند چيزهايى كه مى شنود و بالاخره اگر از همه اين ها گذشتيم و سالم رسيديم بدون اين كه شيطان ما را به طرف خودش بكشاند, در صحبت ها مسائلى پيش مىآيد كه كم كم انسان را غافل مى كند. غافل مى كند از اين كه اصلا براى چى آمده بود اين جا, گاهى گله از اين و آن, يا فرض كنيد رفتار بد بعضى نسبت به ديگرى و خلاصه غيبت و تهمت و كم كم افترا و چيزهاى ديگر. براى آن كار واجب يا مستحبى كه آمده بوديم كم كم خود ما هم كشيده مى شويم به اينها و به جاى اين كه در اين راه تقربى به خدا پيدا كرده باشيم و بنده اى از بندگان خدا را به خدا نزديك كرده باشيم نه تنها او را نجاتش نمى دهيم از آن غفلتى كه دارد خود بلكه ما هم غافل مى شويم كه اصلا آمده بوديم اين جا چه كار داشتيم. آن كارى كه به قصد خدا شروع كرده بوديم به كجا رسيد تازه وقتى رسيديم به موقع عمل هدف فراموش مى شود, مى افتيم توى امور دنيا و حتى گاهى به حرام هم كشيده مى شويم.
اين است كه در دعاى ابوحمزه عرض مى كند كه خدايا پناه مى برم از آن كارى كه براى تو آن كار را شروع كردم و بعد عارض شد براى من چيزى كه من را از آن راه حق و هدف صحيح منحرف و منصرف كرد.
لذا انسان بايد توجه داشته باشد كه صرف نيت اوليه براى يك كار كافى نيست كه آن كار سالم انجام بگيرد و به نفع انسان تمام شود, بلكه بايد تا آخر كار, اخلاص داشته باشد و غافل نشود.
يكى از نمونه هاى بزرگ اين مسإله, كه سختى هاى بيشترى دارد, كارهاى اجتماعى است. كارى كه سال ها بايد فرد يا افرادى به كمك افراد ديگر انجام دهند. بسيار پيچيده تر و مشكل تر از كار يك ساعتى و زودگذر است, براى يك كار يك ساعتى آن قدر بايد انسان خودش را مواظبت كند كه شيطان گولش نزند, در بين راه از هدف خارج نشود, هدف را فراموش نكند, كه بتواند كار خود را درست انجام دهد. اما يك كارى كه چند سال بايد دنبالش را گرفت, روز و شب را بايد وقت صرف كرد, بى خوابى ها كشيد, خطرها را تحمل كرد, پول ها خرج كرد. هر لحظه اش با خطر غفلت و شيطان روبه رو است.
اگر مقدارى در كارهايى كه كم و بيش كرده ايم تإمل كنيم, متوجه مى شويم كه كم كارى هست كه بتوانيم حسابش را درست پس بدهيم. تمام كارهايى را كه در روز, ماه, سال و سال ها كرده ايم آيا براى خدا بوده است؟
در بين اين راه از مسير منحرف نشده ايم؟ هدف را فراموش نكرده ايم, يا نه؟ خيلى وقت ها به جايى رسيديم كه فراموش كرده ايم كه اصلا براى چه حركت كرده بوديم گاهى كارى را شروع كرديم و بعد فهميديم كه يك گروه ديگرى هم هستند كه همين كار را مى خواهند انجام دهند; مثلا كلاس يا درس خاصى را شروع مى كنيم بعد متوجه مى شويم كه دوست و يا همكاران ما هم درس مشابه اى را دارند. آيا آن ها را تقويت مى كنيم يا تضعيف؟
مسإله شخص مطرح نيست, مسإله اسلام است, مسإله دين است, اسم اين شخص باشد يا آن شخص, اسم اين گروه باشد يا آن گروه, فرقى نمى كند چون هدف خدا و پيشرفت دين است.
لذا هر فردى بايد خودش حساب كند كه آيا كارهاى من براى خدا بوده تا مزد زحماتش را از خدا بخواهد و يا براى ديگران بوده. وقتى در پيشگاه عدل الهى به حسابها رسيدگى مى شود و مو را از ماست مى كشند آن وقت انسان مى بيند دستش خالى است. خسر الدنيا والاخره. نه در دنيا بهره اى برده و نه براى آخرت توشه اى فرستاده است.
يادآورى دائمى هدف
يكى از راه هاى مبارزه با غفلت, يادآورى هدف اصلى است, انسان براى اين كه از اين خطرها نجات پيدا كند به توفيق خدا بايد هميشه هدف را در نظر داشته باشد, به خود تلقين كند كه من دنبال چه مى گردم براى چى كار مى كنم, مبادا هدف را فراموش كنم.
صبح براى چه از خانه بيرون مىآيم براى چى در مىآييم؟ كجا مى رويم؟ هدف ما چيست؟ آيا كسب , تجارت, درس و بحث و تدريس را براى خدا انجام مى دهيم؟ اگر براى خداست پس چرا دم خروس از جيب مان پيداست؟ گوشه و كنارش همه اش نفس است.
اميرالمومنين ـ سلام الله عليه ـ در خطبه133 نهج البلاغه مى فرمايد:
((انما الدنيا منتهى بصر الاعمى لايبصر مما ورإها شيئا والبصير ينفذها بصره و يعلم ان الدار ورإها فالبصير منها شاخص والاعمى اليها شاخص والبصير منها متزود والاعمى لها متزود; دنيا منتهاى ديد كوردلان است كه در ماوراى آن چيزى نمى بيند, اما شخص بصير, ديدش در آن نفوذ مى كند و از آن مى گذرد و مى داند كه سراى جاويدان در وراى آن است. بنابراين شخص بصير در دنيا آماده كوچ است, و كوردل چشمش را به آن دوخته, بينايان از آن زاد و توشه برمى گيرند و نابينايان براى آن زاد و توشه مى اندوزند.))
بينا آن كسى است كه نگاهش از دنيا عبور كند و به آخرت برسد, كور آن است كه نگاهش همين جا مى ماند, اگر من به شيشه هاى عينكم نگاه كنم هيچ جا را نمى بينم و گويى كه كور هستم, اما اگر با عينك بيرون را ببينم, همه چيز را بهتر مشاهده مى كنم.
تحولاتى كه در دنيا پيدا مى شود بايد ما را متوجه كند كه اين دنيا, جاى ماندن نيست, و الا اين همه تحولات پيدا نمى شد, كودكى به جوانى, جوانى به پيرى, صحت به مرض, مرض به صحت, چهار فصل سال سبزى و زردى زمين, طلوع و غروب خورشيد, همه چيز در حال حركت, تغيير و دگرگونى است.
با ديدن اين همه نشانه ها, باز چرا غافليم؟ چون به دنيا نگاه كرده ايم نه با دنيا.
((فالبصير ينفذ بصره فيها و يعلم ان الدار ورإها)) آدم بينا مى داند كه خانه, پشت اين دنياست اين جا خانه نيست, گذرگاه است, اما كسى كه بينا نيست خيال مى كند همين است كه اين جاست چيزهاى ديگرى نيست, طبعا تمام همتش هم صرف همين جا مى شود: خوردن, پوشيدن, زندگى كردن, چه كار كردن, غافل است از اين كه اين ها همه ابزار, وسيله آزمايش و زمينه كار است.
اين غفلت نه فقط در امور مادى است بلكه در امور فرهنگى هم چنين است; مثلا در هنگام مطالعه و درس و بحث, چنان غرق مى شويم كه از وسيله بودن اين كتاب و دفتر غافل مى شويم و آن را هدف مى پنداريم. ديگران يك دكان مادى ناشى از غفلت ساخته اند من هم دكان فرهنگى و معنوى و سراسر غفلت, حتى نماز كه يك كار معنوى بزرگ است اگر با ريا و خودنمايى توإم شود باعث غفلت و فراموشى از هدف خواهد شد, ريا كردن در نماز, غفلت از ياد خداست. يا ذكر گفتن كه بايد آدمى را از غفلت بيرون آورد, گاهى خود, وسيله غفلت مى شود, ذكرى كه بر قلب انسان نتابد و از وجود آدمى نگذرد و فقط بر سر زبان باشد, عامل غفلت و خودنمايى مى شود.
((فالبصير منها شاخص والاعمى اليها شاخص)) فرق خوب و بد, كور و بينا همين ((من)) و ((الى)) است. آن كه چشم دارد از ديدگاه دنيا به آخرت چشم دوخته است. البته اگر به اين دنيا قدم نگذاشته بود كه نمى توانست چنين فرصتى پيدا كند. بايد بچه از مادر متولد شود, به دنيا بيايد, تا استعداد پيدا كند خدا را بشناسد و آخرت را درك كند.
آيا انسان به وسيله دنيا و از ديدگاه دنيا به جاى ديگرى نگاه مى كند يا به دنياى خودش. با عينك, ماورإ عينك را مى بيند يا خود عينك را. كور و بينا فرقش همين است. ((هل يستوى الاعمى و البصير إم هل تستوى الظلمات والنور, لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل)). اگر انسان نظرش را به همين زندگى دنيا بدوزد كه ارزشى ندارد. بحث از بينايى و كورى اين چشم نيست چون نور چشم بعضى از حيوانات به مراتب از انسان قوىتر است بلكه منظور چشم دل است, ببين دل به كجا توجه دارد, اين دل آخرت را مى بيند يا غافل است وبه آخرت توجهى ندارد. اگر كسى توجهش معطوف به ماورإ دنيا شد, در لسان قرآن, در لسان حضرت امير سلام الله عليه بيناست و اگر توجهش معطوف به دنيا, كسب و كار, بازار, درس و بحث و زندگى است در لسان قرآن و لسان اميرالمومنين سلام الله عليه كور است ((فالبصير منها شاخص والاعمى اليها شاخص)) كسى كه به ياد آخرت باشد و توجهش معطوف به آنجا باشد گرچه در بازار است يا مشغول درس و بحث است يا با زن و بچه اش معاشرت مى كند اما دل جاى ديگرى است. حضرت امير سلام الله عليه مى فرمايد: گرچه اينها در ميان مردم اند بدن هايشان در ميان مردم است اما روح هاى اينها, دل هاى اينها با عالم بالا بسته شده.
((فالبصير منها متزود والاعمى لها متزود)) اينجا فرق اين كور و بينا به ((من)) و ((لام)) است. آدم بينا از اين دنيا توشه برمى دارد براى جاى ديگر اما آدم كور توشه برمى دارد براى همين جا و غافل است از اين كه مسافر است و براى تهيه توشه به اينجا آمده. خيال مى كند هرچه هست همين است.
اين فرق كور و بيناست حال هر فردى خود قاضى خود شود كه آيا جزو كورهاست يا جزو بيناها و وقتى بيدار شويم كه ديگر دير است عمرى گذشته و غافل بوده ايم ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)).
پاورقي ها:
غدير ولايت و غدير انقلاب
فروردين امسال شكوفه بـاران است: از سويى بـهار است و طبـيعت
زيبا و زمين سبز و عطر گل ياس و ياسمن شكفته شده كه بوى بهاران
را معطر و دلنواز كرده است, و از سـويى ديگر ششم فروردين مصادف
است با عيد سعيد غدير, شريفتـرين و فرخنده تـرين عيد اسلام ـ عيد
ولايت و عيد تشيع ـ و چه تـصادف مبـاركى است كه عيد غدير همزمان
شده است بـا عيد ملى و اسلامى دوازده فروردين, روز جمهورى اسلامى
كه يك بـار ديگر پس از هزار و چهار صد و اندى سال, عيد غدير در
ايران تكرار شد و دوباره مردم ايران يك نوا و يك صدا بـا شور و
شوق به ولايت ((آرى)) گفتند و دعوت الهى را براى تفويض امور بـه
اميرالمومنين عليه السـلام لبـيك گفتـند. ملت ايران اگر آن روز در
حجه الوداع نبودند كه با على بيعت كنند, امروز بـا گفتن ((آرى))
به جمهورى اسلامى, قطعا ((آرى)) به ولايت گفتند و با
على عليه السلام مجددا بيعت كردند.
روز نوميدى دشمنان
در روز عيد غدير آيه اى نازل شد كه عظمت غدير را بـرملا ساخت و
گويى همان آيه در 12 فروردين 58 محـقق شد. چـه مطابـقت عجـيب و
شگفت انگيزى. در آن روز كه پيامبـر, آخرين و مهمترين بـخش رسالت
را تبـليغ كرد وبـه دستور خداوند ولايت على(ع)را اعلام نمود و از
مردم خـواست كه بـا آن حـضرت بـيعت كنند و در آن روز فرخـنده و
خجسته خداوند دين را كامل و نعمتش را بـر مردم اتمام نمود, اين
آيه پس از تمام شدن برنامه بـاشكوه غدير نازل شد. ((اءليوم يئس
الذين كفروا من دينكم فلاتـخشوهم واخشون اليوم اءكملت لكم دينكم
و اتممت عليكم نعمتـى و رضيت لكم الاسـلام دينا)) .(سـوره مائده,
آيه3
امروز كافران از(نابود شدن)دين شما ماءيوس و نوميد شدند. پس,
از آن كافران نترسيد و تنها از مخالفت با من هراس داشته باشيد.
امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما به اتمام رساندم
و اسلام را به عنوان آئين براى شما برگزيدم.
بيشتر مفسرين شيعه بر اين باورند كه مقصود از ((اليوم)) همان
روز 18 ذىالحجـه سال دهم هجـرى است كه در جـايى بـه نام ((غدير
خم)) رسول اكرم(ص)با ماءموريت از سوى پروردگارش, على عليه السلام
را بـه عنوان جانشين و خليفه خود نصب و تـعيين نمود و از تـمام
مردم خـواسـت كه از او پـيروى كنند و بـا او بـيعت نمايند و در
پـايان بـراى آن حـضرت دعا كرد كه اين دعا نيز بـسـيار جـالب و
سرنوشت سـاز اسـت و اصلا تـمام مطالب و انگيزه هاى واقعى غدير در
اين دعا نهفتـه است: ((اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر
من نصره واخذل من خذله.)) بـارالها! هر كه ولايتش را بـپذيرد او
را دوست بدار و هر كه با او دشمنى كند او را دشمن بـدار, هر كه
ياريش كند او را يارى بـخش و هر كه از او دورى جويد و ولايتش را
نپـذيرد او را ذليل و خوار گردان. چرا خداوند مى فرمايد: در اين
روز كافران ماءيوس شدند؟ كفار چـنين مى پـنداشتـند كه بـا رحـلت
پيامبر, دين از بـين مى رود و اسلام نابـود مى گردد, زيرا پيامبـر
فرزندى نداشته كه بـه خيال خام آنان جانشينى او را بـپـذيرد چه
مى پـنداشتند كه پـيامبـرى نيز مانند شاهنشاهى است; لذا اميدوار
بودند كه با وفات رسول خدا, پرچم رسالتش بـر زمين بـماند و كسى
نباشد كه اين پرچم را برافرازد و بـدينسان بـا رحلت او, حكومتش
برچيده مى شود و نامش از بين مى رود!
آنها خيال مى كردند كه پـيامبـر نيز مانند حـاكمان و سلطه گران
چند صبـاحى حكومت كرده و اكنون كسى را ندارد كه جـايگزينش شود,
پس بى گمان خطش و برنامه اش و آئينش بـا مرگش محو و نابـود خواهد
شد! زهى خيال واهى و انديشه غلط!
بنابـراين, آنچه مى توانست آن انديشه غلط را بـراندازد و اميد
دشمنان دين را مبدل به ياءس سازد, اين بود كه رسول الله(ص)براى
خود جـانشينى تـعيين نمايد كه پـس از آن حضرت, عهده دار حكومت و
ولايت بر مردم باشد و چنان كه عرض كرديم, چون پيامبر پسرى نداشت
كه ـ طبـق سنتهاى حاكمان مستبـد و سلطه گر ـ جاى او را پس از وى
پر كند, كفار اميدوار بـودند كه بـا مرگ صاحب رسالت, آئينش نيز
دفن مى شود, زيرا رسالت پيامبر را با ديده هاى مادى مى ديدند و از
معنويات و ماوراء الطبيعه اطلاعى نداشتـند و هرگز نمى تـوانستـند
درك كنند كه نيروى پيامبـر بـرگرفته از نيروى لايزال الهى است و
خداوند مشيتش اقتضا كرده كه اين دين مبين براى هميشه پابـرجا و
استوار بـماند و آن را بـر تمام اديان و آئين ها بـرترى و غلبـه
بـخشد و جـز آن, هيچ دينى در روى كره زمين حكمفرما نبـاشد. ((و
يكون الدين كله لله)) و لذا خداوند در اين آيه مباركه اشاره به
نااميدى و ياءس كافران مى كند زيرا بـا نصب على بـه ولايت و خلافت
بلافصل رسول الله, تمام آرزوهاى ديرينه شان بر باد رفت و خواب هاى
رنگينشان مبدل بـه كابـوسهاى وحشتناك گرديد و خداوند دين را از
حالت حدوث و زوال پـذير بـودن بـه حالت دوام و بـقا بـرگرداند و
بـدينسان نعمت دين بـه اتـمام رسيد و رسالت پـيامبـر كامل گشت.
خداوند براى اين كه رسالت پيامبـر را جاودانه سازد و نعمت را
بر مردم تـمام كند, بـه آن حضرت دستـور داد كه آخرين پـيغام را
بى محابا به مردم برساند و نتيجه رسالتش را ابلاغ كند.
پـنج سـاعت از روز 18 ذى حـجـه از سـال حـجـه الوداع(سـال دهم
هجرى)گذشتـه بـود كه در منطقه اى نزديك مكه بـه نام غديرخم و در
حين بازگشت پيامبر از آخرين حج خود, جبـرئيل امين نازل شد وبـه
حـضرت عرض كرد: ((يا محـمد ان الله يقروك السـلام و يقول لك: يا
اءيها الرسول بـلغ ما انزل اليك من ربـك و ان لم تفعل فما بـلغت
رسـالتـه والله يعـصـمك من الناس)) اى محـمد! پـروردگارت سـلامت
مى رساند و مى فرمايد: اى رسـول ما, آنچـه از پـروردگارت بـه تـو
رسيده به مردم ابلاغ كن و اگر اين كار را نكردى رسالتش را ابـلاغ
نكردى و همانا خداوند تو را از كيد و مكر مردم نجات خواهد داد.
اين پـيغام شديداللحـن دليل اين است كه رسالت پـيامبـر تـمام
نمى شود جز با نتيجه گيرى از آن همه زحمات طاقت فرساى آن حضرت در
ساليان دعوت و رنج.
راستـى چـقدر شبـاهت دارد, نتـيجـه گيرى آن همه خونهايى كه در
ايران اسلامى ريخـتـه شـد و آن همه تـلاشـهاى طاقت فرسـاى امام و
پيروان بـاوفا و فداكارش كه اگر آن ايثارها بـدون نتيجه مى ماند
در حـقيقت, انقلاب از بـين مى رفت و تـمام تـلاش ها و سـعى ها ناكام
مى ماند, چـرا كـه مـلـت ايران آن همـه خـون دادند, جـان دادند,
فداكارى كردند و ايثار نمودند تا ولايت را در ايران تثبيت كنند.
هدف غـايى و اصـلى آن همه رنج ها و محـنت هاى فراوان امام و امت,
رسيدن به حكومت اسلامى بـود كه در روز خجسته و پيروز 12 فروردين
محقق گشت. در آن روز تمام مردم پاى صندوق هاى راءى رفتند كه بـه
على(ع)راءى مثبت دهند, به پاى صندوق هاى راءى رفتند كه به حكومت
خودكامان و عمال اجانب ((نه)) بگويند و بـه حكومت خدا ((آرى!))
مردم يك پارچه و با يك آهنگ به صندوق هاى راءى سرازير شدند كه
يك صدا فرياد بـرآورند: ما خواهان نظام اسلامى هستيم. ما جمهورى
اسلامى مى خواهيم نه جمهورى دموكراتيك و نه جمهورىهاى ديگر. مردم
خـواهان نظامى بـودند كه عدالت اسلامى را در كشور محـقق سازد نه
اينكه كالاهاى بـيگانه بـه راحتى پـيدا شود. مردم خواهان قطع يد
استـثمارگران از ايران بـودند نه اين كه دوبـاره دست بـيعت بـا
امريكاى جنايتكار با آن همه آلودگى ها و پليدىها بدهند و دگربار
حكومت شاه را زنده كنند!
اى ملت بزرگ و سرافراز! به هوش باشيد كه خداى ناكرده برخى از
روى نادانى يا از روى عـمد, مى خـواهند نظام سـابـق را در ايران
تجديد كنند ولى با اسم اسلامى! يعنى تنها نام جمهورى اسلامى باشد
و از حقايق اسلام خبرى نباشد. البته ملت خمينى كاملا بيدار است و
هرگاه احساس خطر كند, بـه سوى اسلام روى مىآورد و بـه آغوش قرآن
پناه مى برد و رهبر انقلاب كاملا هشيار است و هرگاه خطرى را متوجه
اسلام و كشور ببيند فورا زنگ خطر را به صدا درمىآورد و اميد است
كه مسوولان نظام نيز در راسـتـاى خـط امام گام گذارند و متـوجـه
نقشه هاى خطرناك دشـمنان بـاشـند كه پـس از نوميدى و ياءس آنان,
دوباره اميدوار نشوند.
بـه هر حـال همانگونه كه عـيد غـدير يوم الله اسـت قطعـا روز
جـمهورى اسلامى نيز يوم الله است و همانگونه كه لازم است غدير را
نگه داريم, بـايد يوم الله دوازده فـروردين را نيز نگـه داريم.
زنده نگه داشتن غدير به اين است كه مردم قدر غدير را بشناسند
و چنان كه مسلمانان متعهد صدر اسلام, تا آخرين نفس از غدير دفاع
كردند و در راه احياى آن, جان دادند كه مى تـوان گفت اولين شهيد
ولايت, مقدس ترين انسان روى زمين پس از پـيامبـر و على يعنى حضرت
زهراى اطهر سلام الله عليها است, همچنان بايد ملت ايران از غدير
انقلاب تا پاى جان محافظت كنند و آن را زنده و جاويد نگه دارند.
زنده نگه داشتن غدير انقلاب بـه اين اسـت كه پـيوسـتـه انگيزه
انقلاب را از ياد نبـريم و نگذاريم آن نيت خـالص و انگيزه واقعى
مردم براى تحقق حكومت الله از بين بـرود. آن روز مردم تنها بـه
خاطر خدا و براى كسب رضاى پروردگار سختى ها و رنج هاى فراوانى را
تحمل كردند تا نگذارند انقلاب اسلامى كه با خون صدها هزار مسلمان
متعهد بـه پـيروزى رسيد, دستـخوش ناملايمات گردد و از مسير اصلى
خود كه ناخداى كشتى انقلاب(امام خمينى)بـرايش تعيين كرده, منحرف
گردد و نااهلان و منافقان آن را به غارت ببرند.
زنده نگه داشتـن اين يوم الله بـه اين اسـت كه پـيوسـتـه بـا
مستكبـران و ظالمان و ستم پـيشگان و جهانخواران و غاصبـان حقوق
ملت در جنگ و ستيز بـاشيم و نگذاريم راه بـه ايران اسلامى پـيدا
كنند.
بايد ملت همچنان گذشته با حفظ وحدت و بدور از هواها و هوسهاى
شـخـصى و نزاعهاى گروهى و حـزبـى از خـط اصلى انقلاب و امام دور
نشوند و نگذارند مفسران منافق, خط امام را بـه نفع خود تـوجـيه
كنند يا از آن بـدتـر كـه اعـلام بـرائت از خـط امـام نمـايند!!
هان! اى ملت فداكار به هوش باشيد پس از گذشت بيش از بيست سال
از انقلاب نگذاريد اركان و اصول آن دستخوش تـوجيه هاى تـوجيه گران
بـه ـ نفع اجانب ـ شود و قطعا شما مردم بـزرگوار كه جوانان خود
را فداى انقلاب كرديد و با امام و رهبـر خود پيمان ناگسستنى بـا
خون بستيد و با خون سرخ خويش اين پيمان را امضا كرديد, صحنه را
هرگز براى استعمارگران و استـعمارخـواهان خـالى نخـواهيد كرد و
همانگونه كه دوران شاه بافشار و اختناق ستم شاهى مبـارزه كرديد,
امروز نيز در زير سايه رهبرى با جمله بـدخواهان انقلاب و دشمنان
داخلى و خارجيش مبـارزه اى آشتى ناپذير خواهيد داشت و بـا قدرت و
قاطعيت و صلابـت از انقلاب و آرمان هاى بـلندش دفاع خواهيد نمود و
دست دزدان بـين المللى را از منافع خـود ـ همچـنان گذشتـه ـ قطع
خواهيد كرد, هرچند غرب پـرستـان را خوش نيايد و هرچـند ليبـرال
مآبان جديد و قديم را ناپسند آيد كه ملت راه خود را از ديربـاز
يافته و از آن منحرف نخواهد شد.
در پـايان اين دو عـيد بـزرگ اسـلام و ملى ((غدير ولايت و غدير
انقلاب)) را بـه مقام شامخ ولى الله الاعظم ارواحـنا فداه, رهبـر
معظم انقلاب و دست اندركاران مخلص و صديق نظام و پـيروان متـعهد
اسلام و امام و شيعيان سراسر جهان, خالصانه تبـريك و تـهنيت عرض
مى كنيم و اين تـقـارن را بـه فـال نيك مى گيريم بـه اين اميد كه
خداوند مشكلات انقلاب اسلامى را با لطف خويش بـرطرف سازد و دشمنان
را از نفوذ در درون انقلاب و ايران, بـاز دارد و دست چپـاولگران
را از منافع ملت قطع نمايد و انقلاب اسلامى را تا ظهور امام زمان
سـلام الله عـليه از شـر اشـرار و كيد كفار حـفظ نمايد. آمين رب
العالمين.
عيد غدير
امام صادق عليه السلام:
((… و انه اليوم الذى اقـام رسـول الله صـلى الله عـليه وآله
اميرالمومنين علما و ابـان فضله و وصيتـه فصام ذلك اليوم و ذلك
يوم صيام و قيام و اطعـام الطعـام و صـله الاخـوان و فيه مرضـات
الرحمن و مرغمه الشيطان))
(بحارالانوار, ج 98, ص 323)
… اين همان روزى اسـت كه پـيامبـر اكرم صـلى الله عليه وآله
اميرالمومنين عليه السلام را چونان سالار قوم بـرگماشت و پـرده از
بـرترى او بـرگرفت و آشكار ساخت كه على جانشين اوست پس حضرت آن
روز را روزه گرفت و اين همان روز روزه و عبـادت و اطعام طعام و
نيكى به بـرداران است و خشنودى خدا و خوارى ابـليس در همين روز
است.
پاورقي ها:
انتــظار بشر از ديــن6
انتظار بشر از دين(6)
آيه الله جوادى آملى
نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور
معناى حجيت عقل
وقتى مى گوييم عقل و استدلال عقلى معتبر و حجت است, معناى آن اين است كه در مسائل علمى اگر كسى خواست حقيقتى را تصديق و باور كند, به استناد آن باور كند و در مسائل مربوط به عمل هم اگر خواست به چيزى عمل كند, به استناد آن عمل كند و به عبارت ديگر: استدلالى در مسائل عقلى و عملى معتبر است كه انسان را به يقين برساند, ولى در مسائل عملى جزم و يقين لازم نيست, همين كه حجت اقامه شد, گرچه ظنى باشد, مى تواند به آن عمل كند, نظير تعبديات, اگر اين دليل مطابق با واقع باشد, مى تواند به آن عمل كند و به استناد آن شخص مومن و معذر دارد يعنى در برابر خداوند به استناد آن دليل معذور است و در امان. اكنون بحث از حجت هاى عملى نيست, بلكه حجت هاى علمى يعنى امرى كه به استناد آن جزم و يقين علمى پيدا كند محل بحث است.
چگونگى و چرايى حجيت عقل
حجيت عقل به دليل راه نيافتن خطا و نسيان در آن است, به اين معنى همان طورى كه قرآن هر چه مى گويد حق است ((وما ينطق عن الهوى)) آن چه مى گويد براساس هوا نمى گويد, سنت معصومين حق است و هوا در آن راه نمى يابد, عقل ناب هم هر چه مى گويد, حق است ((و ما ينطق عن الهوى))(1) گرچه قبول اين حرف در آغاز دشوار است اما وقتى مطلب به خوبى تبيين و تحليل گردد معلوم شود كه اين سخن حق است.
توضيح مطلب اين كه: عقل يعنى آن چراغ الهى كه خداى سبحان آن را در نهان انسان تعبيه كرده و فجور تقوى را به او الهام نمود و در مكتب الهام هم جا براى ابهام و خطإ نيست. زيرا آن چه را كه خدا به فطرت الهام كرد نه معلم اشتباه مى كند و نه متعلم, خدايى كه فرمود: ((و نفس و ما سويها فإلهمها فجورها و تقويها))(2) از گزند سهو و نسيان مصون است ((و ما كان ربك نسيا))(3) عقل مستلهم و متعلم هم از آسيب سهو و نسيان مصون است. چون خدا اخبار كرد كه: من عقل و نفس را به فجور و تقوى الهام كردم. و از طرفى خداوند در سوره اعراف, جريان ميثاق گيرى را بازگو مى كند و مى فرمايد: ((و اذ إخذ ربك من بنىآدم من ظهورهم ذريتهم و إشهدهم على إنفسهم إلست بربكم قالوا بلى))(4) موطن ميثاق, موطنى است كه هم اكنون اگر كسى غبارروبى كند, به يادش مىآيد. چون خدا فرمود: ((و اذ إخذ)) اين ((اذ)) ظرف و منصوب است و ناصب آن ((اذكر)) و محذوف است, يعنى بياد بياور آن صحنه ميثاق را. يعنى اگر كسى اكنون هم غبارروبى كند به يادش مىآيد كه خدا فرمود: ((إلست بربكم)) و او گفت: ((بلى)) اگر چنانچه مربوط به عوالم گذشته باشد و هيچ ارتباطى بين فعليت انسان و آن عالم إخذ ميثاق نباشد, خدا نمى فرمايد: ((و اذ إخذ)) زيرا خداوند الان احتجاج مى كند و آن نشئه اى كه انسان ميثاق سپرده, زنده و معصوم و مصون است.
بنابراين, عقل ناب و فطرت آدمى مستلهم به الهام الهى است, ((ماينطق عن الهوى)) و مجموع اين ميثاق و الهام به صورت فطرت در آيه 30 سوره روم تبلور يافت كه ((و إقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله))(5) و اين فطرت كه همان عقل ناب است محفوظ و مصون از خطإ است.
اگر عقل در خطوط اولى و امور بديهى مصون از خطا نبوده و براساس هوى سخن بگويد, ما هيچ راهى براى اثبات مبدء نداريم, ما با برهان عقل اثبات مى كنيم, جهان صانعى دارد, وحى و نبوتى هست, اعجازى هست, و هر كه معجزه بياورد پيامبر است و علوم غريبه غير از معجزه است, پيامبر معصوم است و اگر عقل گاهى بر اساس هوا بگويد و گاهى براساس هدى پس خود عقل يك معيار طلب مى كند, در حالى كه اين چنين نيست. زيرا حجيت مسائل عقلى به لحاظ منتهى شدن آن به بديهيات است.
تخطئه و تصويب
آنچه تاكنون گفته شد اين بود كه كتاب و سنت و عقل ناب معصومند. اما مجتهدانى كه از آيات قرآن يا سنت و روايات معصومين استنباط مى كنند, گاهى هدى است و گاهى هوى, متفكران عقلى هم آن چه را كه از منبع عقل استنباط مى كنند گاهى هدى است و گاهى هوى است وگرنه عقل همانند نقل جز هدايت چيزى ندارد. و به عبارت ديگر: ناقلانى كه از علوم نقلى طرفى مى بندند و عاقلانى كه از علوم عقلى استنباط مى كنند, دو گروهند: گروهى در كند و كاو مصيبند و صادق و مصاب. و گروهى در كند و كاو مخطئند و مإجور يعنى: آن چه را كه مجتهدان با كند و كاو از درون نقل و عقل بيرون مىآورند, گاهى درست به مقصد مى رسند و گاهى به بيراهه مى روند, گاهى با استنباط از منابع, حقايق صاف نصيب انسان مى شود و گاهى حقايق مشوب عايد انسان مى گردد, مثل آبى كه به وسيله مستنبط آن را از چاه استخراج مى كنند و آب مستور را مشهود مى كنند, گاهى آب صاف در اختيار انسان قرار مى گيرد و گاهى آب گل آلود و مشوب. قرآن هم اين چنين است, يعنى قرآن منبعى است كه بعضى احكامش نظير آب زلال است مثل خطوط كلى قرآن و آن چه كه به صورت صريح تبيين شده اند و گاهى اين چنين نيست, نظير آياتى كه مطالب نظرى آن نياز به استنباط و كاوش هاى علمى مجتهدان دارد و مجتهدان كه آن را مورد مطالعه قرار مى دهند گاهى خطإ مى كنند و گاهى به صواب نائل مى گردند. عقل هم اگر در مسائل بديهى يا مبين منتهى به بديهى اظهار نظر كند, درست به مقصد مى رسد و همان هم حجت است, ولى در مسائل نظرى گاهى به واقع مى رسد و گاهى خطإ مى كند و در نتيجه آن چه را كه عقل ناب به آن نائل آمد, براى انسان حجت است.
علت حجيت بديهيات
بعد از آن كه گفتيم ما مخطئه هستيم و نه مصوبه و تخطئه را حق مى دانيم نه تصويب را, و آن چه كه با عقل يافتيم براى ما حجت است. عمده آن است كه بدانيم چرا بديهيات حجتند؟ بعضى گفته اند: حجيت بديهى براى آن است كه انسان خود آن چيز را مى فهمد و از تصديق نقيض آن عاجز است. يعنى وقتى براى او ثابت شد كه فلان چيز موجود است ديگر نمى تواند تصديق كند كه نقيض آن هم هست و به عبارت ديگر: مى گويد امور بديهى و امور نظرى منتهى به بديهى, چون براى ما يقينآور است حجت است, به اين دليل حجت است كه ما نمى توانيم نقيض آن را تصديق كنيم. چون اگر خودش هست نمى توان گفت نقيض آن هم هست.
نقد اين دليل حجيت
گاهى به اين تفسير و دليل نقدى وارد مى كنند و مى گويند: معناى حجيت بديهى آن است كه ما نمى توانيم نقيض آن را تصديق كنيم, ولى صرف عجز عقل از تصديق نقيض, دليل بر صدق و حقانيت اين قضيه نيست, مثلا اگر قضيه اى داشتيم كه ((الف, بإ است)) و نتوانستيم تصديق كنيم كه ((الف, بإ نيست)) صرف عجز از تصديق نقيض دليل نيست كه ((الف, بإ است)) قضيه صادقه است و ما را به واقع رسانده و حجت است پس اين كه مى گويند: قضيه عقلى, معتبر و حجت است, تام نيست, چون اگر بخواهد با برهان عقلى اين قضيه را ثابت كند, مستلزم دور است, و يا بايد بگوئيم جز فرض چيز ديگرى نيست و بايد به عنوان پيش فرض, مفروض بگيريم.
تفسير صحيح حجيت بديهى
اين كه مى گوييم: قضيه عقلى حجت و معتبر است, بايد آن را درست تفسير كنيم نه اين كه تفسير به رإى كنيم زيرا تفسير به رإى چه در قرآن و چه درباره عقل باطل است از اين رو مى گوييم: آن ها كه مى گويند: عقل حجت است معنايش آن است كه: عقل دو حرف دارد 1ـ من مى دانم ((الف, بإ است)) 2 ـ من توانمندم و مى توانم تصديق كنم كه ((محال است الف, بإ نباشد)), خيلى فرق است بين اين كه ما بگوييم عقل از تصديق به نقيض عاجز است يا عقل قادر و توانمند است كه به استحاله نقيض فتوى بدهد, اگر قضيه ((چراغ روشن است)) رابه عقل عرضه كنيم, عقل مى گويد: اولا چراغ روشن است و ثانيا محال است با حفظ وحدت هاى نه گانه, در همان حال كه چراغ روشن است, چراغ روشن نباشد, زيرا عقل فتواى به مستحيل بودن جمع بين نقيضين مى دهد, پس سخن از عجز عقل نيست, سخن از قدرت بر فهم عقل است.
لزوم امور چهار گانه در يقين
در منطق مشخص كرده اند كه در استدلال براى رسيدن به يقين چهار چيز لازم است كه بازگشت آن چهار چيز بعد از تحليل به دو چيز است و آن امور چهارگانه عبارتند از: 1ـ انسان جزم داشته باشد به ثبوت محمول براى موضوع در هر دو مقدمه صغرى و كبرى 2ـ اين جزم قابل زوال و مقطعى نباشد, بلكه اين يقين با حفظ همه شرائط زمانى و مكانى و مانند آن محفوظ باشد مثلا اگر درختى در يك مكانى در يك زمانى وجود داشت, اگر پنجاه سال هم بگذرد و خود درخت هم از بين برود باز يقين به وجود درخت در همان زمان و مكان يقينى است از اين رو اين جزم و يقين زوال پذير نيست 3ـ جزم داشته باشد, به استحاله سلب محمول از موضوع, زيرا بين دوام و ضرورت فرق است. دوام آن است كه محمول براى موضوع هميشه ثابت است اما احتمال زوال محمول از موضوع مستحيل است. 4ـ جزم به استحاله سلب محمول از موضوع هم غير قابل زوال است. اما اين چهار امر را به دو امر برگرداندند و گفتند: جزم به ثبوت محمول براى موضوع و جزم به امتناع سلب محمول از موضوع.
عقل هم به قضيه اول, يعنى ثبوت يقينى محمول براى موضوع يقين و جزم دارد و هم به قضيه دوم يعنى استحاله سلب محمول از موضوع جزم و يقين دارد. با توجه به اين تحليلى كه از بديهى ارائه شد, حجيت بديهى با خودش آميخته است زيرا رسيدن به واقع چيزى, غير از اين نيست كه خودش هست و خلافش هم محال است, پس حجيت بديهى با خودش همراه و از او انفكاك ناپذير است.
پيش فرض بودن اعتبار استدلال عقلى يا بالذات بودن آن
علوم نقلى ما به عقل وابسته است و علوم عقل نظرى ما به بديهى كه او را معتبر قلمداد مى كنيم به كجا وابسته است, با توجه به تحليل فوق به جايى اتكإ ندارد. زيرا يك پيش فرض نيست و اگر پيش فرض باشد و به جايى تكيه نداشته باشد, چيزى غير از سفسطه و شك نخواهد بود و به عبارت ديگر: ما بديهى را ((مفروض الحجه)) در نظر مى گيريم و نظرى را به آن ((مفروض الحجه)) ارجاع مى دهيم پس حجيت بديهى به چيست؟ و به عبارت سوم: ما وحى را به پشتوانه عقل اثبات مى كنيم همان طور كه در گذشته گفتيم : جهان خدايى دارد و آن خدا اسمإ حسنايى دارد و يكى از اسمإ حسناى خدا حكيم و هادى است, خداى حكيم و هادى بشر را بدون راهنما رها نمى كند و آن راهنما بايد نشانه يعنى معجزه داشته باشد, معجزه با علوم غريبه فرق دارد, بين اعطإ اعجاز و صدق دعوت ربط ضرورى وجود دارد, همه اين ها فتواى عقل نظرى است كه بايد به بديهى برگردد, حجيت بديهى مفروض است وقتى مفروض شد يقين پيدا نمى شود و وقتى يقين حاصل نشد, ايمان پيدا نمى شود, بنابراين بايد بدانيم كه حجيت بديهى به چيست؟ در جواب مى گوئيم: حجيت عقل موصل به واقع, بالذات است نه اين كه ((مفروض الحجه)) باشد, زيرا عقل معتبر, اعتبارش به بين بالذات بودن است و بين و معلوم بالذات حجت بالذات است و چيزى كه حجيت او بالذات باشد, اساس و پايه بسيارى از مسائل است نه اين كه ما اصلا اساس و پايه اى نداشته باشيم.
مستدل در همه استدلال ها عقل است
براى اين كه بدانيم چگونه عقل حجت بالذات است, توضيحى لازم است و آن اين كه: اولا در تمام استدلال ها مستدل عقل است, آن سالكى كه از مقدمات پى به نتيجه مى برد عقل است. عقل است كه نتيجه را در سايه مقدمات مشاهده مى كند.
توضيح آن كه تقسيم استدلال به عقلى و نقلى به لحاظ صورت نيست, زيرا صورت قياس, در صورتى كه قياس اقترانى باشد يا شكل اول است و يا شكل دوم و مانند آن و اگر استثنايى باشد, يا شرطيه متصله است يا منفصله و اين ها نه عقليند و نه نقلى.
و هم چنين به لحاظ مبرهن و مستدل و سالك نيست, بلكه به لحاظ ماده استدلال است, يعنى ماده و مقدمات قياس يا معقولند و يا منقول, اگر مقدمات معقول بودند, برهان عقلى است و اگر نقلى بودند يا ملفق از عقل و نقل بودند, دليل و برهان نقلى است, زيرا نتيجه تابع اخس مقدمتين است.
بنابراين, در جميع موارد استدلال مستدل عقل است, يك فقيه اگر بخواهد از ظاهر كتاب و سنت استنباط كند, يا عقل استدلال مى كند, يك عالم اخلاق يا حقوق دان اگر استدلال مى كند با عقل استدلال مى كند, چه اين كه يك حكيم يا متكلم, چه در بخش حكمت عملى, چه در بخش حكمت نظرى, اگر استدلال مى كند از راه عقل استدلال مى كند, يعنى از مقدمات به نتيجه مى رسد. گرچه بحث مى شود كه آيا آن مقدمات معتبر است يا نه, اگر مقدمات نقلى باشد اعتبار آن به عقل است و اگر مقدمات عقلى بود اعتبارش به چيست؟ مى گوييم: مقدمات اگر بين و بديهى باشند نيازى به استدلال ندارند. زيرا مقدمات بديهى نه قابل اثبات است و نه قابل نفى و انكار, و اگر كسى بخواهد انكار كند, بايد با دليل عقلى انكار كند و اگر بخواهد اثبات كند بايد با دليل عقلى اثبات نمايد و چيزى كه اثبات و انكارش مستحيل است, پس معلوم بالذات است و استدلال عقلى معلوم بالذات است و نيازى به استدلال ندارد و اگر مسائل نظرى باشد به بديهى ارجاع مى شود, يعنى به چيزى ارجاع مى شود كه معلوم بالذات است و نياز به استدلال ندارد.
بنابراين , چون انسان در فضاى استدلال زندگى مى كند و هيچ حركتى را بدون استدلال انجام نمى دهد, بايد به جايى برسد كه بديهى يعنى معلوم بالذات باشد و نيازى به استدلال نداشته باشد.
اما اين كه انسان بدون استدلال كارى انجام نمى دهد, از باب نمونه مثالى آورده مى شود مثلا اگر كسى بخواهد از جايى به جايى حركت كند, حتما استدلال مى كند و مى گويد: من احتياج به آب دارم, هر كس كه مى خواهد اين نيازش را برطرف كند بايد وسايل آن را فراهم كند از اين جهت برمى خيزد و حركت مى كند و آب را فراهم مى كند و مى نوشد و آرام مى گيرد. و يا اگر كسى بخواهد عالم بشود مى گويد: من مى خواهم عالم بشوم از اين رو به سراغ استاد و كلاس درس مى رود و از استاد سوال مى كند تا عالم شود, پس انسان با استدلال عقلى به صورت شكل اول كه در هر انسانى مرتكز است همه كارهاى خود را توجيه مى كند.
دورى بودن استدلال به شكل اول و جواب آن
بعضى گفته اند: استدلال به صورت شكل اول مستلزم دور است. ولى اين سخن ناتمام است زيرا اولا آن كه مى گويد: شكل اول دور است مى خواهد با شكل اول, شكل اول را باطل كند به اين صورت كه ((در شكل اول دور است و هر دورى باطل است پس شكل اول باطل است)) يعنى ما با كبرايى كه مى گويد: هر دورى باطل است, مى خواهيم باطل بودن شكل اول را تبيين كنيم در صورتى كه بدون استدلال از راه شكل اول ابطال او ممكن نيست و ثانيا در شكل اول اصلا دورى راه ندارد, زيرا اگر ما بخواهيم صغرى را از راه اندراج تحت كبرى و كبرى را با صغرى اثبات كنيم دور است و الا اگر كبرى به عنوان قضيه حقيقيه باشد, حتى اگر انسان صغرى را نداند, رابطه محمول و موضوع را ضرورى مى بيند و بعد كه صغرى را فهميد, ملاحظه مى كند كه اصغر مندرج تحت اوسط است, كبرى را كه قضيه حقيقيه است و قبلا آن را اثبات كرده بود, به عنوان كبراى استدلال از آن استفاده كرده و استنتاج مى نمايد.
بنابراين, شكل اول باطل نيست, بلكه بديهى الانتاج است, اگر ما از صورتى كه بديهى الانتاج است, استفاده كنيم و مواد آن هم بديهى باشد پس استدلال عقلى معلوم بالذات خواهد بود.
تفكيك مسئله تخطئه يا تصويب و مسئله حجت
ما هميشه بايد بين دو مسئله تفكيك قائل شويم, يعنى مسئله تخطئه و تصويب غير از مسئله حجت و عدم حجت است.
مسئله اول: اين كه آيا هر دليلى كه مستدل اقامه مى كند مطابق با واقع است يا نه, يعنى آيا هر چه را انسان فهميد حق است و واقع تابع ذهن ما است؟ البته اين سخن باطل است; زيرا از يك طرف جمع بين نقيضين محال است , جمع بين ضدين محال است, و از سويى قضايا كه براساس فهم مختلف و خاص هر فرد تنظيم مى شود مختلفند و نمى شود همه آن ها درست باشد و از سوى سوم نفس الامر و واقع را نمى توان انكار كرد, بنابراين فهم بعضى ها مطابق با واقع اند و بعضى مطابق با واقع نيستند از اين رو بعضى صادقند و بعضى كاذبند, بعضى صوابند و بعضى خطإ. بعضى حقند و بعضى باطل و حق و صواب دانستن همه قضايايى كه انسان درك مى كند با خطاپذير نبودن عقل سازگار نيست چنان كه در گذشته تخطئه را پذيرفتيم.
مسئله دوم: مسئله حجيت است, يعنى اگر كسى دليل عقلى اقامه كرد و به نتيجه اى رسيد و نسبت به آن نتيجه قطع و يقين پيدا كرد, آن قطع و يقين براى او حجت است و بايد بر طبق آن عمل كند و نمى تواند بر خلاف آن عمل كند. البته در صورتى كه راه متعارف را طى كرده باشد, ولى اگر در مقدمات سهل انگارى كرده و بيراهه رفته باشد ممكن است معاقب قرار گيرد.
بنابراين, تخطئه و تصويب حكم خاص خود را دارد و به مقام معرفت و شناخت مربوط مى شود اما حجيت كه از راه يقين تحقق پيدا مى كند, مطلب ديگرى است كه به مقام عمل مربوط مى شود و مطلق است, چه مطابق با واقع باشد يا نباشد, شخص بايد برابر آن عمل كند و معذور است.
O تبعيت نتيجه از اخس المقدمتين
در منطق روشن است كه نتيجه هميشه تابع اخس مقدمتين است يعنى اگر دو مقدمه داشتيم كه يكى خست وجودى داشت و نه ارزشى و ديگرى شرف وجودى, در آن جا نتيجه تابع اخس از دو مقدمه است. اين سخن اصلش مبرهن است و موارد آن منحصر نيست گرچه به حصر استقرايى, چند مورد ذكر مى شود اما حصر عقلى نيست, ما هم در اينجا بعضى موارد را به عنوان نمونه تبعيت نتيجه از اخس دو مقدمه استدلال ذكر مى كنيم.
1ـ در كميت قضيه: اگر يكى از دو مقدمه كلى بود و ديگرى جزيى نتيجه جزيى است, نتيجه از جهت كميت, يعنى در كليت و جزئيت تابع اخس مقدمتين است كه جزيى باشد.
2ـ در كيفيت: اگر يكى از دو مقدمه موجبه و مقدمه ديگر سالبه بود, نتيجه در كيفيت يعنى در سلب, تابع اخس مقدمتين يعنى سلب است.
3ـ در جهت: اگر يكى از دو مقدمه ضرورى و مقدمه ديگر ممكن بود نتيجه در جهت قضيه, تابع اخس مقدمتين است, يعنى نتيجه ممكن است نه ضرورى.
4ـ در صنعت قضيه: اگر يكى از دو مقدمه يقينى و برهانى بود و مقدمه ديگر جدلى و يا ظنى و خطابى, نتيجه از لحاظ صنعت تابع اخس مقدمتين است, يعنى نتيجه خطابى و جدلى و ظنى خواهد بود.
5ـ در هست و بايد: اگر يكى از مقدمه ها از مسائل حكمت نظرى يعنى ((هست و نيست)) بود و ديگرى از مسائل حكمت عملى يعنى ((بايد و نبايد)), نتيجه بايد ونبايد است, مثل اين كه گفته مى شود: پروردگار عالم ولى نعمت است, و هر ولى نعمتى را بايد تكريم كرد و گرامى داشت, نتيجه آن است كه پروردگار عالم را بايد گرامى داشت و تكريم كرد يعنى نتيجه تابع اخس مقدمتين است.
6ـ اگر ما دو مقدمه داشتيم كه يكى از آن دو مقدمه عقلى بود و مقدمه ديگر نقلى, نتيجه به حكم قاعده كلى ((تبعيت نتيجه از اخس مقدمتين)) نقلى است. زيرا نقل تابع عقل است.
ادامه دارد
پى نوشت ها:
1- سوره نجم, آيه3.
2- سوره شمس, آيه8.
3- سوره مريم, آيه64.
4- سوره اعراف, آيه172. 5- سوره روم, آيه30.
جديد ترين آثار منتشره دفتر تبليغات اسلامى قم
جديدترين آثار منتشر شده توسط انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم كه به دفتر مجله رسيده است:
سيماى خوشبختى, حميد رسايى
واژه هاى اخلاقى از اصول كافى, ابراهيم پيشوايى ملايرى
انديشه سياسى خواجه نصيرالدين طوسى, مرتضى يوسفى راد
انديشه سياسى فيض كاشانى ,على خالقى
سكولاريزم در مسيحيت و اسلام, محمد حسن قدردان قراملكى
انديشه سياسى محقق حلى, روح الله شريعتى
انديشه سياسى محقق كركى, سيد محمد على حسينى زاده
كلمه عليا درتوقيفيت اسمإ آيه الله حسن زاده آملى
راه قرآن, آيه الله سيد رضا صدر
جزيره خضرإ افسانه يا واقعيت, ابوالفضل طريقه دار
سپيده اميد, سيد حسين اسحاقى
مبانى نهضت احياى فكر دينى, محمد جواد صاحبى
جامعه شناسى سياسى افغانستان, سيد عبدالقيوم سجادى
درآمدى بر سياست خارجى جمهورى اسلامى ايران, دكتر بيژن ايزدى
هزار و يك كلمه, آيه الله حسن زاده آملى
شبنم سرخ, محمد حسين فكور
سعد السعود للنفوس, سيد بن طاووس
قواعد كلى استنباط جلد سوم, شهيد سيد محمد باقر صدر, ترجمه و شرح رضا اسلامى
چشم اندازى به حكومت مهدى(عج), نجم الدين طبسى
روض الجنان, جلد2, شهيد ثانى
آيين تزكيه, محمد حسن رحيميان و محمد تقى رهبر
بررسى تاريخى و فقهى خمس, عبدالرحمن انصارى
انديشه سياسى اخوان الصفا, على فريدونى
انديشه سياسى اخوان الصفا, محسن مهاجرنيا
مديريت اسلامى, محمد حسن نبوى
نگاهى نو به حكومت دينى, سيد مسعود معصومى
شرح خطبه حضرت زهرا(س), جلد2, سيد عزالدين حسينى زنجانى
اخلاق معاشرت, جواد محدثى
اسرار الصلوه يا معراج عشق, مهدى سمندرى
پديده شناسى فقر و توسعه جلدهاى 4ـ3ـ2ـ1
اربع رسائل كلاميه
نقش قبائل يمنى در حمايت از اهل بيت, اصغر منتظرالقائم
كشف الغطإ, كاشف الغطإ
روش خودسازى, فريده مصطفوى, فاطمه جعفرى, صديقه معصومى
تفسير راهنما, جلد 14ـ13, اكبر هاشمى رفسنجانى
شرط ضمنى, پژوهشى تطبيقى در فقه, قانون مدنى و حقوق خارجى, حسين سيمايى صراف
حكمت حكومت فقيه, حسن ممدوحى
مبانى حكومت اسلامى, حسين جوان آراسته
فقه پژوهشى قرآنى, سيد محمد على ايازى
احكام روابط زن و مرد و مسائل اجتماعى آنان, سيد مسعود معصومى
در جستجوى خواهر, غلام محمد پور (غريب)
جرعه اى از زلال قرآن, جلد1, محمدى گلپايگانى
مغالطات, على اصغر خندان
سوء عرضه در حقوق انگليس و تدليس در حقوق اسلام, ترجمه دكتر جليل قنواتى و دكتر ابراهيم عبدى پور
فلسفه دين, محمد حسين زاده
راويان مشترك جلد 1 و 2, پژوهشى در بازشناسى راويان مشترك شيعه و سنى.
دين و چشم اندازهاى نو, ترجمه غلامحسين توكلى
كشف الغطإ, جلد 4 ـ 3
رسائل شهيد ثانى, جلد2
مصنفات الاربعه, شهيدثانى
مجمع تشخيص مصلحت نظام, محمد صادق شريعتى
بررسى فقهى و حقوقى, قواعد املاى عربى, ترجمه دكتر حسن عبداللهى
حاشيه شرايع الاسلام, شهيد ثانى
سجاده خونين
سجاده خونين
اشاره
پرداختن به ابعاد مختلف زندگى شخصيتهاى بزرگ تاريخ اسلام و انقلاب اسلامى، ضمن تجليل از ايشان و ارج نهادن بر تلاشها و مجاهدتهايشان، گرفتن ره توشهاى از فضيلتهاى بى مثال آنهاست، پيروى از الگوهاى برجستهاى كه عمر شريف خود را در راه رسيدن به مقامات علمى و معنوى صرف نمودهاند، جزء برنامههاى تربيتى آيين آسمانى اسلام به شمار مىرود. تاريخ اسلام نمونههاى فراوانى از اين شخصيتهاى نامى را در خود جاى داده است، بايد ضمن معرفى اين ذخاير گرانبها، نسل امروز و فرداى ميهن اسلامى را با يادگارى به جا مانده از اين فرزانگان آشنا سازيم. شهيد مدنى يكى از هزاران ستاره درخشان آسمان هدايت است كه زواياى زندگى او سرشار از درسهاى آموزنده است، قدمى برنداشت جز براى رضاى خدا، عاشق پاكباخته ولايت بود و صاحب اخلاق پسنديده، او كه عمرى را در تهذيب نفس و خدمت به اسلام و تربيت فرزندان اسلام گذراند، سرانجام با رجعتى سرخ، كسوت زيباى شهادت را در محراب عشق بر تن كرده و مانند جد بزرگوارش نداى «فزت و ربّ الكعبه» سر داد. و اين همه ما را بر آن داشت، تا برگى از دفتر زندگى سراسر افتخار اين اسوه اخلاص را جهت عرضه به جوانان الگو خواه و نمونه طلب تقديم برنامه سازان نماييم، اميد كه مثل هميشه حرمتشان را پاس داشته و در ترويج اهداف مقدسشان كوشا باشيم.
پاسدار اسلام
سلام بر او، روزى كه زاده شد و روزى كه جامه سرخ شهادت بر تن نمود و روزى كه با افتخار در پيشگاه عدل الهى حاضر خواهد شد. قلم را ياراى توصيف آن بزرگ مرد نيست اما بر حسب تكليف و وظيفه، زندگى سراسر افتخار اين الگوى عشق و ايثار را در شش محور زير پى مىگيريم.
محور اول: دوران كودكى و ابعاد علمى شهيد مدنى
ولادت و دوران كودكى
در يكى از روزهاى به يادماندنى در سال 1293 شمسى (1333.ق) در شهرستان آذرشهر(1)يكى از شهرهاى آذربايجان شرقى در كانون با صفاى خانوادهاى نجيب، فرزندى پا به عرصه وجود گذاشت كه بعدها خدمات ارزشمندى از خويش به يادگار گذاشت. پدرش به واسطه عشق و ارادت فراوانش به اميرمؤمنان على(ع) يكى از القاب آن حضرت يعنى اسد اللّه را براى او انتخاب كرد. سيد اسد اللّه در 4 سالگى مادر خود و در 16 سالگى پدرش را از دست داد و از آن سنين نوجوانى به ناچار مسئوليت سنگين اداره زندگى نامادرى و سه كودك يتيم را بر عهده گرفت.
تحصيلات
از همان دوران كودكى، آثار نبوغ و استعداد در ايشان نمايان بود و زودتر از همسالان خود به فراگيرى علم علاقه نشان داده و پيشرفت چشمگيرى نمود. هرچند در زمان حيات پدر، خواندن و نوشتن را در حد ابتدايى در مدرسه طالبيّه فرا گرفت، اما مرگ پدر، او را از ادامه راه باز نداشت و علوم مقدماتى را نزد علماى آذرشهر، از استادانى چون: ميرزا محمد حسن منطقى و ميرزا محسن مير غفارى آموخته و سپس براى ادامه تحصيلات عازم حوزه علميه قم شد.
هجرت به قم
هجرت ايشان به قم در حالى صورت گرفت كه اسلام و روحانيت از يكسو، باخودكامگى و استبداد رضاخان و از سوى ديگر با ظهور روشنفكران غربزده مواجه بود؛ به نحوى كه عرصه تلاش براى تبليغ اسلام تنگ شده بود. در چنين شرايطى سيد اسداللّه حجره بزازى پدرى را در «راسته بازار» ترك كرده و مشكلات هجرت را به جان خريد. او در پاسخ به اعتراض دوستانش كه باو گفتند: اكنون وقت اين سفر نيست چرا كه رضاخان فعاليت علماى اسلام را محدود ساخته و اجازه تبليغ نمىدهد، مىگفت: «حداقل براى خودم كه ملا و واعظ مىشوم.»(2)
از همان اوايل ورود به حوزه، رفتار و كردار و تقوا و فضيلت ايشان بسيار مورد نظر علما و بزرگان واقع شد؛ بنحوى كه آيت اللّه مشكينى مدظله در اين مورد مىفرمايد: تقوا و علم ايشان سخت مرا تحت تأثير قرار داده بود. مدنى سخت كوش در اين شهر پرآوازه، در پاى درس آيت اللّه حجت كوه كمرى(ره) و آيت اللّه سيد محمد تقى خوانسارى(ره) حاضر و به اندوختههاى علمى خود مىافزود و از هيچ كوششى در راه كسب فيض فروگذار نبود. او مدت چهار سال از دروس فلسفه و عرفان و اخلاق امام خمينى(ره) نيز بهرهمند گرديد.(3)هجرت به نجف اشرف
شهيد مدنى از همان دوران جوانى مبارزات سياسى خود را براى سرنگونى رژيم حاكم آغاز كردند به علت مبارزه با فرقه گمراه بهائيت از قم به همدان و سپس به آذرشهر تبعيد شدند. پس از اتمام دوره تبعيد در سال 1363ق (چهل سالگى) به زيارت خانه خدا رفت و پس از انجام مراسم حج، براى ادامه تحصيل، به سوى نجف اشرف رهسپار گرديد و از محضر اساتيد بلند پايهاى همچون آيت اللّه العظمى حكيم و آيتالعظمى شيرازى و سپس از محضر امام امت(ره) بهرههاى فراوانى بردند.
در كرسى استادى
شهيد مدنى در زمانى كوتاه، توجه اساتيد بزرگ حوزه نجف را به خود جلب كرد و در چندين رشته درسى از جمله كفايه، رسايل، مكاسب،درايه، به دستور مراجع بزرگوار كلاس درس برپا نمود. حضرت آيت اللّهراستى كاشانى در مقام توصيف مقام علمى ايشان مىگويد: در آن ايّام كه ما در خدمتشان بوديم مراحل اجتهاد را طىّ كرده و مشغول تدريس دروس مختلف بودند و از درس ايشان محصلين زيادى استفاده مىنمودند، به گونهاى كه در نجف درس ايشان، از همه درسها، پرجمعيتتر بود و شاگردانشان بايك عشق و علاقه خاصى در درس ايشان شركت مىجستند. ايشان روزانه 7 الى 8 درس برگزار مىكردند.(4)
خود ايشان مىگويد: وقتى در نجف بودم عدهاى از من خواستند رساله (توضيح المسائل) بنويسم كه مخالفت كردم، براى اين كه مراجعى چون حضرت آيت اللّه خمينى وجود داشت كه بايد همه از ايشان تقليد مىكرديم.(5)محور دوم: امام و شهيد مدنى
آيت اللّه مدنى، اطاعت از اوامر امام خمينى(ره) را هميشه براى خود و ديگران واجب و لازم مىدانستند و علاقه خاصى به امام داشتند؛ امام امت نيز متقابلاً به ايشان علاقه ويژهاى داشتند؛ تا جايى كه در جريانات همدان، حضرت امام به ايشان مىنويسند: «شما سيد العلماء الاعلاميد» او را دست راست خود به حساب مىآورند كه، كنايه از شرافت و اهميت ايشان است. يكى از شخصيتهاى آذربايجان به امام امت عرض مىكنند: آيت اللّه مدنى با توجه به كسالتى كه دارند، ملاحظه حال خود را نمىكنند و در بيست و چهار ساعت، فقط سه ساعت استراحت مىكنند. امام فرمودند: اگر ما و مدنى استراحت كنيم چه كسى كارها را انجام مىدهد؟ مدنى دست راست من است.(6) سخنان امام هميشه معيار دقيق و روشنى براى شناخت اشخاص و ويژگىهاى آنهاست. امام درباره خصوصيات ايشان فرمودند: شهيد مدنى از چهرههاى كم نظيرى بود كه به حد وافر از علم و عمل و تقوى و تعهد و زهد و خودسازى برخوردار بود.
اطاعت بى چون و چرا از رهبر
آيت اللّه راستى كاشانى مىفرمايد:
مىتوان تعبير كرد كه شهيد آيت اللّه مدنى، فدايى و فانى در امام بود. از سويى ديگر، ايشان بسيار مورد اعتماد امام بودند و امور حساسى كه پيش مىآمد، امام به ايشان واگذار مىكرد.(7)
از نقطه نظر حجة الاسلام بروجردى (داماد شهيد محراب): شهيد مدنى با اين جلالت علمى و كفايت و لياقت شخصى، در مقابل امام راحل، كاملاً مطيع و دربست در اختيار ايشان بود. بلكه مىتوان گفت فانى در امام عزيز بود و بىنهايت به او عشق مىورزيد، يكى از اقوام نقل مىكرد، يك روز نشسته بوديم، شهيد مدنى تلويزيون را روشن كردند؛ به محض اينكه تصوير حضرت امام(ره) در صفحه تلويزيون ظاهر شد، بى اختيار خم شدند و تصوير مبارك امام را بوسيدند.(8) آيت اللّه ملكوتى نيز مىگويند: ديد شهيد مدنى نسبت به امام در يك كلمه خلاصه مىشود و آن اينكه او به تمام معنى فانى در امام بود؛ به نحوى كه هيچگاه نظر خودش را مقدم بر نظر امام نمىديد و در تمام مراحل امام را در نظر داشت. شهيد مدنى بارها فرمود: دينم به من مىگويد بايد امروز خودت را فراموش كنى و خود را زيرپاى اين مرد (امام خمينى) بگذارى تا يك قدم بالا بيايد و به دنبال ايشان حركت كنى.
همچنين مىفرمود: امام هر زمانى فرمانى بدهد بايد بدون چون و چرا آن را اطاعت كنيم، حتى اگر به ضرر جانمان هم باشد و بارها ديده مىشد به محض اينكه پيام امام به دست ايشان مىرسيد تمام كارها را تعطيل مىكرد و دنبال آن چيزى كه امام مىفرمود حركت مىكرد به طورى كه اطاعت از اوامر امام را واجب و لازم مىدانستند و اين خود نشانگر تواضع عميق و ايمان راسخ ايشان بوده پس از به شهادت رسيدن آيت اللّه شهيد قاضى طباطبايى توسط گروهك فرقان، امام خمينى(ره) باصدور فرمانى ، شهيد مدنى را به عنوان نماينده تام الاختيار خود و امام جمعه تبريز منصوب مىنمايند. نزديكان شهيد مدنى نقل مىكنند: زمانى كه به ايشان اطلاع دادند حضرت امام فرمانى به اين مضمون صادر كردهاند كه به تبريز برويد، ايشان شبانه عازم حركت شدند و هرچه به ايشان اصرار كرديم كه حداقل صبح حركت نماييد، خطاب به ما فرمودند: اگر تا صبح زنده نمانم جواب خدا را در فرداى قيامت چه بدهم؟».(9)استفاده از درس اخلاق استاد
شهيد مدنى از كلاس اخلاق علمى و عملى امام بهره فراوان برد و همين درس نيز باعث شد تا امام را در مقام عمل بالاتر و برتر از مرز علم بيابد و عشقش نسبت به ايشان فزونى يابد. او با داشتن چنين معلم اخلاقى، بيش از هرچيز به طهارت نفس و تقوا اهميت مىداد. و حتى پيروزى بر دشمنان و طاغوتيها را زمانى مفيد و مؤثر مىدانست كه همراه با تقوا و اصلاح نفس باشد و با بيان گيرا و شيرين خود مىگفت:
ما بايد بدانيم وقتى مىتوانيم از اين پيروزى استفاده ببريم كه، اول نفسمان را اصلاح كرده باشيم، به اين معنا كه، اگر نفسمان اصلاح نشده باشد پيروزى به هر حدى برسد چاره دردهاى ما نخواهد بود. همه طاغوتها را سركوب كردن، وقتى به دردمان مىخورد كه در مملكت بدن خودمان حكومت الله مستقر شده و حكومت طاغوت ريشه كن شود.(10)
و اين مريد و مراد به واقع در مملكت وجود خويش حكومت الله را مستقر كرده و عمرى را در تهذيب نفس گذرانده بودند. آنچه مىگفتند و به ديگران تعليم مىدادند، خود در صف مقدم عاملين آن بودند. و گرنه چگونه مىتوانستند در مقام معلم و مربى و اسوه براى ديگران، قرار گيرند و قلوب آنها را مالامال از محبت خود ساخته و به تسخير خود در آورند. آنها مردان عمل بودند و تمام رفتار و كردار و گفتارشان حساب شده و دقيق بود و خداى را ناظر اعمال خود مىدانستند. شهيد مدنى مىفرمود: «وقتى من مردم را به كار يا تظاهرات دعوت مىكنم؛ بايد اول خودم اقدام كنم و در پيشاپيش مردم باشم، تا اگر صدمهاى وارد شود، ابتدا متوجه خودم باشد». آنها بواسطه اطاعت و عبوديت محض، قلوبشان حرم امن الهى گشته و سخنانشان رنگ خدايى گرفته و تا اعماق روح انسان نفوذ مىكرد و آدمى را منقلب مىساخت. فضايل اخلاقى در وجودشان ريشه دوانده و تا پايان عمر آنها را همراهى مىكرد و مراحل تثبيت خلق نيك و زدودن اخلاق زشت را پشت سر گذاشته بودند و با محاسبه مداوم نفس و مراقبت از خود، تا بدانجا رسيدند كه تمام اعمال و رفتار و حركات و سكناتشان در مدار رضايت الهى قرار گرفت. ما از آن زندگى سراسر آموزنده، نكاتى را انتخاب كردهايم تا ببينيم كه اين «از خود رستگان و به خدا رسيدگان» چگونه فرمايش مولاى متقيان على(ع) «كونوا دعاة الناس بغير السنتكم ؛ مردم را نه با گفتار بلكه با عملتان هدايت كنيد» را جامه عمل پوشاندند و به بالاترين مدارج انسانى رسيدند.محور سوم: جلوههاى رفتارى شهيد مدنى
احتياط در بيت المال
در رويه عملى علماى بزرگ – با وجود اينكه مبالغ زيادى از وجوه شرعى پيش آنهاست – مىبينيم كه سعى دارند كه زندگى خود را هم سطح زندگى مردم ضعيف قرار دهند؛ چرا كه دستور اخلاقى خود را از مولاى متقيان على(ع) گرفتهاند كه فرمود:
«اِنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلى اَئِمَةِ العدل اَن يَقدِرُوا اَنفُسَهُم بِضَعَةِ النّاسِ(11)؛
خداوند بر رهبران عدالت واجب كرده است كه خود را هم سطح مردم ضعيف قرار دهند».
هرچند اموال زيادى در اختيار شهيد مدنى بود اما ساده زيستى در سراسر زندگى او مشهود بود، چنانچه گفتهاند پس از شهادت ايشان، مبلغ 9360 تومان اموال شخصى از او در تبريز باقى ماند و بقيه حدود 14 ميليون تومان از وجوه شرعى بود كه در اختيار نماينده امام حضرت آيت اللّه مشكينى مدظلّهالعالى قرار گرفت. شدت احتياطشان به حدى بود كه دوست و آشنا و غريبه برايش تفاوتى نداشت.اهميت دادن به جوانان
آيت اللّهمدنى به جوانان عشق مىورزيدند و توجه خاصى به اين قشر پرجنب و جوش جامعه داشت. وقت معينى از روز را به جوانان اختصاص مىداد و ساعتها سئوالات گوناگون آنها را پاسخ مىگفت. در پاسخ به سؤال يكى از نزديكانش كه پرسيده بود، حاج آقا! چرا اين قدر وقت خود را به اين بچهها اختصاص مىدهيد، در حالى كه از وضعيت جسمانى خوبى برخوردار نيستند؟گفته بودند «اگر من آغوشم را براى بچهها و جوانان باز نكنم، آغوشهاى باز شده نگران كنندهاى هست كه اينها را در مىيابد.»(12)
لازم به ذكر است كه شهيد بزرگوار زين الدين نيز در خرم آباد با شهيد مدنى آشنا شد. و برخورد ايشان چنان تأثيرى در وجود اين جوان برجا گذاشت كه بعدها توانست با جذب و اداره جوانان قمى خدمات ارزندهاى در پيشبرد جنگ تحميلى از خود نشان دهد و سرانجام مانند استاد اخلاق خود جامه سرخ شهادت را بر تن نمايد.مناجاتهاى نيمه شب
يكى از خصايص علماء توجه زياد به عبادت است، بزرگان حتىالامكان نوافل راترك نمىكنند و تقوا تنها لقلقه زبانشان نيست، بلكه سير و سلوك در زندگيشان، همواره جايگاه ويژهاى دارد. آنها لحظهاى از ذكر و نام خدا غافل نيستند. مرحوم آقا ميرزا جواد ملكى در كتاب اسرار الصلاة درباره آنها مىگويد:
اين روايات را انكار نكن؛ خدا را شاهد مىگيرم كه من از متهجّدين و شب زنده داران كسى را مىشناسم كه به هنگام سحر صداى فرشتهاى او را بيدار مىكند و او را به لفظ آقا خطاب مىكند و آن شخص به اين خطاب بيدار مىشود و به نماز شب مىايستد.(13)
از بين نمونههاى فراوان، مىتوان به امام خمينى و شهيد محراب اشاره كرد.
خواب امام در ساعت معينى شروع مىشد و رأس ساعت 2 نيمه شب جهت اقامه نماز شب از خواب بر مىخاستند و تا 4 صبح به راز و نياز با محبوب و شب زنده دارى مشغول بودند. برخى مواقع كه ما شبها بالاى سر امام بوديم مىخواستيم، ايشان را براى نماز شب بيدار كنيم، همين كه موقع نماز شبشان فرا مىرسيد خودشان به حالت عجيبى از خواب بيدار مىشدند كه گويى كسى ايشان را صدا كرده باشد.(14)
شهيد مدنى نيز هر شب، نماز شب را اقامه مىنمودند و گفتار و كردار و سكنات و در يك كلام زندگيش با خدا در آميخته بود. اطرافيانش مىگويند وقتى ما حالات ايشان را مىديديم خيال مىكرديم روح در قالب او نيست. آقاى بهاءالدينى (داماد ايشان) در خاطراتش مىگويد: ما حالات نورانى و با صفاى ايشان را در مناجاتهاى نيمه شبشان، نظاره گر بوديم. در نيمه شب يك روز تابستانى در محلى نزديك همدان، من ديدم از ميان درختان باغ صداى ناله مىآيد، از رختخواب كه بلند شدم ديدم آقا (آيت اللّه مدنى) نيست و رفته در ميان درختان گريه مىكنند و مىگويد: خدايا من آمدم، اگر تو به من جواب ندهى و رهايم سازى، كيست كه مرا دريابد! اينها را مىگفت و اشك مىريخت.(15)عشق به ائمه اطهار(ع)
شيفتگان مكتب آل محمد(ص) از كمال عشق و تعبد نسبت به اهل بيت برخوردارند. اين روحيه به شدت در شهيد محراب به چشم مىخورد. خود ايشان در اينباره مىگويد: «وقتى به مشهد آمدم حاجتى داشتم و آن را به امام رضا(ع) عرض كردم، اما تا 12 روز اثرى نديدم، روز دوازدهم به امام عرض كردم: اى امام! من از افرادى نيستم كه زود دست بردارم، تا وقتى حاجتم را برآورده نكنى از در خانه ات نمىروم، فرداى آن روز در مسجد نماز مىخواندم، پس از نماز مردى كه با امام(ع) ارتباط قلبى داشت ؛ دستش را روى شانه من گذاشت و فرمود: سيد حاجتت برآورده شد! و همين طور نيز شد و به آنچه مىخواستم رسيدم.»(16)در نجف اشرف هم كه بودند، سالى چند بار با پاى پياده به كربلا مىرفتند ايشان در اين سفرها، قافله سالار بودند و در بين راه با ابراز احساسات پاك به ائمه(ع) دوستانش رامنقلب مىساخت. در ايام محرم نيز در پيشاپيش دستههاى سينه زنى به راه مىافتاد و به سر و سينه خويش مىزد، به محض شنيدن نام امام حسين(ع) چهره مباركش مملوّ از اشك مىشد. در ايام شهادت ائمه در منزلشان مجالس عزادارى ترتيب مىدادند. آرى اين بزرگان دريافتهاند كه عشق به ائمه يعنى عشق به خدا عشق به خدا يعنى رستگارى؛ و دورى از اين خاندان، دورى از انسانيت و طريق انحطاط است.
نماز
كمتر مسلمانى يافت مىشود كه به اهميت نماز واقف نباشد. در مكتب وحى بهترين نمازگزاران معصومين(ع) بودند. حضرت على(ع) مىفرمايد: «رسول خدا(ص) هيچ چيز را بر نماز مقدم نمىداشت و آنگاه كه وقت نماز مىشد گويى،هيچ دوست و آشنايى ندارد.»(17)
خود اميرالمؤمنين(ع) در بحبوحه جنگ صفين با نگاه كردن به خورشيد فرمود: منتظر ظهر هستم تا نماز بخوانيم. گفتند: اينك در حال نبرديم چه وقت نماز است؟ فرمود ما براى اقامه نماز با اينها مىجنگيم.(18)
ره پويان راستينى همچون شهيد مدنى نيز با تأسى از رهبران الهى، مقيد به نماز اول وقت بودند و هيچ كارى در موقع نماز براى ايشان به اندازه نماز اهميت نداشت و ديگران را نيز تشويق به برگزارى نماز اوّل وقت مىكردند. شهيد مدنى، هنگامى كه به نماز مىايستاد، سراپا مجذوب جمال الهى مىشد و عاشقانه با محبوب سخن مىگفت.
آيت اللّه راستى كاشانى در خصوص عبادتهاى شهيد بزرگوار آيت اللّه مدنى مىگويند:
ايشان در عبادتهايشان يك حالت خاصى داشتند، كسانى كه حالت عبادت ايشان را مىديدند، لذت مىبردند. در خصوص تشويق ديگران به نماز اول وقت آمده: به شهيد مدنى اطلاع دادند،طلبهاى صبحها دير از خواب بر مىخيزد! او چهل روز، صبحها به ديدار او مىرود! او را از خواب بيدار مىكند، با او نماز مىخواند، قرآن مىخواند، صبحانه ميل مىفرمايد، تا آن عادت ناپسند را، از او بگيرد و موفق هم مىشود.(19)و اين همه تلاش و كوشش به خاطر درك و رسيدن ديگران به ثواب نماز اوّل وقت است.تواضع
از عالىترين فضايل اخلاقى هر انسان صاحب كمالى تواضع اوست. شهيد مدنى بسيار متواضع بود، ايشان آن قدر متواضع بود كه در سلام كردن بر ديگران پيشى مىگرفت؛ حتى اگر با بچهها روبرو مىشدند به آنها نيز سلام مىكردند.
شهيد بزرگوار چنان در برخوردهايش با تواضع عمل مىكرد كه گاهى دوستانش را به تعجب وا مىداشت در اين باره آيت اللّه بنى فضل مىگويد:
در احترام و تواضع به ديگران حتى به كوچكتر از خودش از لحاظ علمى و موقعيت اجتماعى، به گونهاى برخورد مىكرد كه من فكر مىكردم خداوند متعال در او نفس اماره نگذاشته است.جاذبه و دافعه
خصوصيت ديگر ايشان جاذبه و دافعه عجيبى بود كه داشتند، آن چنان جاذبهاى داشتند كه بچههاى خودمانى، وقتى به او مىرسيدند، خيال مىكردند با پدرشان يا محرم اسرارشان روبرو شدهاند و آنچنان دافعه داشت كه اگر دشمن ايشان را از دور مىديد برخود مىلرزيد، اين مشخصه يك انسان كامل است.
صفات متقين
در موقع حرف زدن، هميشه چشم را به پائين مىدوخت و هيچگاه چشم به صورت آدم نمىانداخت و اين شايد نشانهاى از خصوصيات اولياء الله باشد كه در خطبه متقين (همام) نهج البلاغه با جمله «وَ غَضّوا بِاَبصارِهِم» به اين خصوصيت اشاره شده است.
شجاعت
شجاعت آيت اللّه مدنى، ريشه در ايمان راستينش داشت او همواره در راه احقاق حقوق مردم، فرياد بر مىآورد و از در افتادن با حكومت هم هيچ وحشتى نداشت. آيتاللّه بين فضل مىگويند:
من از نزديك با آيت اللّه مدنى معاشرت داشتم، ايشان را انسانى غيور و جسور مىديدم، غيرت دينى و انقلابى داشت. در گنبد كاووس تبعيد بودند، رئيس ساواك گنبد به صورت يك فرد ناشناس به ايشان تلفن زده و در مسئله تقليد از او سؤال مىكند كه به نظر شما امروز از چه كسى بايد تقليد كرد؟
وى با صراحت و بىپروا مىگويد: با وجود آيت اللّه خمينى ؛ معلوم است كه بايد از ايشان تقليد كرد. رئيس ساواك يكّه خورده بود، بعداً به ايشان پيغام فرستاد كه آقاى مدنى كمى ملاحظه كنيد ايشان در پاسخ مىگويد: «من آنچه عقيدهام هست مىگويم و از كسى هم باكى ندارم.»(20)قناعت
قناعت و صرفه جويى در امور زندگى از اوصاف پسنديده است، اين خصلت در لابهلاى زندگى بزرگانى همچون امام راحل و شهيد مدنى آشكار است.
شهيد مدنى صرفه جويى را در همه ابعاد زندگى خود جارى مىساخت و در اين جهت به مردم پيرامون خود توجه خاصى داشت. در اوايل جنگ وقتى ديد مردم با كمبود نفت مواجه شدهاند از آن استفاده نكرد و در سرماى سوزان تبريز با پوشيدن پوستين، زندگيش را گذراند، زمانى كه همه نمىتوانستند گوشت بخرند او گوشت نمىخورد و حتى در جزئىترين امور چنان دقت مىكرد كه تعجب اطرافيانش را برمىانگيخت.
وقتى به مجلس عروسى دعوت مىشد، اگر پذيرايى، بيشتر از يك رقم ميوه بود يا مهريه قدرى گران و بالا بود ايشان آنجا را ترك مىكرد و بيرون مىآمد.خدمت به محرومين
آيت اللّه مدنى خانهاش قبله آمال محرومان بود.
آقاى بهاءالدينى (داماد ايشان) مىگويد: يادم هست يك موقع پيرمردى رسيد و ما به جهتى او را توى خانه راه نداديم تا اين كه از فرصت استفاده كرد و دويد؛ خودش را به آقا رساند و نيازش را به ايشان گفت. ايشان بر سر ما فرياد زد كه آقا من جواب خدا را چه بدهم اين مرد كار داشت و شما راهش نداديد؟ آيت اللّه مدنى در همدان مؤسسهاى براى كمك به محرومان داشتند، هركس هرچه مىتوانست از وسايلى كه مورد احتياج خانوادههاى مستمند بود مىآورد و شبها آن وسايل را با همكارى افرادى مىبردند و تحويل خانوادههاى بىسرپرست مىدادند و از آنها دلجويى مىكردند.
شهيد گرانقدر خود را وقف خدمت به مردم و جامعه كرده بودند و از هيچ خدمتى در اين راه دريغ نمىفرمودند. در همدان، خرم آباد و تبريز و حتى در اماكن تبعيدشان و يا محلهايى كه به طور موقت، مانند اطراف قزوين رفته بودند آثارى از خود بجا گذاردهاند. مثلاً در همدان مهديه و بيمارستان و صندوق قرض الحسنه و مساجد و حسينيه ومؤسسات تعاونى امور مستمندان برپا نمودند، اين صندوق به كسانى كه نياز به ادامه تحصيل داشتند يا وسايل خياطى و گلدوزى و ساير هنرهاى دستى را درخواست مىكردند، كمك مىكرد. همچنين در فراهم نمودن جهيزيه براى نوعروسان نيز نقش فعالى داشت.خدمات اجتماعى
آيت اللّه مدنى در روزهاى سخت زندگى خود كه در تبعيد به سر مىبرد، همچنان در خدمت مردم بود. او به هر شهر و روستا كه مىرفت به رفع نيازهاى فردى و اجتماعى مردم اقدام مىكرد و افراد نيكوكار را در اين مسير هدايت مىنمود.
نمونه هايى از خدمات اجتماعى شهيد مدنى در جهت رفع محروميت زدايى به شرح زير است:
1- احداث مهديهاى باشكوه در همدان
2- راه اندازى صندوق قرض الحسنه در همدان
3- احداث درمانگاه مهديه همدان
4- ساختن حمام در دره مراد بيك
5 – بناى حسينيهاى در دره مراد بيك و ساختن پنج اتاق در جوار آن، براى طلبه هايى كه از حوزه علميه قم براى تبليغ به آنجا مىرفتند.
6- احداث مسجد و مدرسه دره مراد بيك
7- تشكيل و تجهيز كتابخانه دره مرادبيك
8 – راه اندازى صندوق قرض الحسنه در دره مراد بيك
9 – راه اندازى صندوق قرض الحسنه در قصر شيرين
10- هيجده دستگاه خانه در يكى از روستاهاى بويين زهرا به هزينه اهالى همدان
11- ساختن مسجد بزرگى در نورآباد ممسنى كه خود ايشان طرح و نقشه آن را داد.(21)
و خدمات ارزنده او پس از پيروزى انقلاب بر كسى پوشيده نيست.محور چهارم: دوران مبارزات
آيت اللّه مدنى از دورانى كه هنوز جوانى بيش نبود به اهداف بلندى مىانديشيد و همان گونه كه در بعد علمى نردبان ترقى و كمال را پيمود و به اجتهاد نايل آمد. در سختترين شرايط نيز در كنار مردم قرار مىگرفت. ايشان پيش از نهضت سال 1342 ه.ش در ايران با فرقههاى گمراه در ستيز بود و پس از پيروزى انقلاب نيز همگام با امام خمينى، همواره در دلش آتش تلاش و مجاهده شعله ور بود.
ستيز با بهائيت
بذر بد فرجام بهائيت در كشورهاى اسلامى به وسيله استعمار انگليس پاشيده شد، و نهال آن در دامن كج انديشان پرورش يافت. دستهاى پنهان آن را در ممالك اسلامى بويژه، شيعه نشين رواج دادند و با ورود فرهنگ بيگانه و بازگشت روشنفكران غربزده از پرورشگاه خود، اين كيش ضد مذهب به اوج خود رسيد.
رضاخان و عاملان ديگر غرب در ايران، براى كوبيدن اسلام خصوصاً مكتب حيات بخش تشيّع، به ترويج كنندگان مرام بهاييگرى ميدان دادند، به طورى كه در اندك زمانى، سرمايه داران بهايى در آذربايجان بويژه مناطق اطراف تبريز، بر صنايع عظيم استان از جمله كارخانجات برق مسلط شدند و اين قبضه كردن شريانهاى اقتصادى، روز به روز كارگران شيعه شاغل در اين مركز را با شبهات فكرى و عقيدتى مواجه مىساخت. آيت اللّه مدنى كه در اين ايّام در حوزه علميه قم مشغول درس و بحث علمى بود؛ اين آشفتگى اوضاع منطقه را تاب نياورد و بىدرنگ روانه زادگاه خود شد و با عشق و ايمان و مكتب و قلبى آكنده از خشم به دشمن، مبارزهاش را بر ضد بهائيت آغاز كرد.آقاى بروجردى مىگويد:
ايشان احساس مىكند كه زادگاه اصلى شان (آذرشهر) در خطر محاصره اقتصادى فرقه ضاله بهائيت اين مسلك و مرام استعمارى – صهيونيستى قرار گرفته، مراكز حساس شهر مانند كارخانه توليد برق و غيره به دست آنهاست. با بيانات آتشين خود مردم را عليه آنان بسيج مىكند، تا آنجا كه مصرف برق آنها را تحريم مىكند، و مردم از چراغهاى نفتى استفاده مىكنند. از اين بالاتر، آذرشهر كه نزديك به تبريز واقع شده و در آن زمان مقدار زيادى از نان تبريز را تأمين مىكرد، به دستور آن بزرگوار، مردم از فروش نان و مايحتاج زندگى به اين فرقه گمراه خوددارى مىكنند و آنان مجبور مىشوند از اين شهر مذهبى و اسلامى كوچ كنند و بدين ترتيب، تب مبارزات ضد بهايى بالا گرفته و كم كم به مبارزهاى خونين تبديل مىشود. تمام اين حوادث از طرف شهربانى وقت پيگيرى شده و شهيد مدنى تنها عامل همه تحريكات ضدبهايى شناخته مىشود. در نتيجه او را به همدان تبعيد مىكنند. ولى قيام معظم له به ثمر مىرسد، مردم دست از ادامه مبارزه برنداشته و بالاخره اين شهر مذهبى را از لوث اين فرقه استعمارى صهيونيستى نجات مىدهند.نهضت سال 42
جرقه انقلاب اسلامى ايران در سال 1342 ه.ش زده شد. دشمن، امام خمينى را دستگير و مدتها او را دور از شهر قم، تحت نظر قرار داد. آنها توطئه غير مذهبى جلوه دادن قيام و اعدام حضرت امام(ره) را در سر مىپرورانيدند. در اين روزها آيت اللّه مدنى از اساتيد حوزه علميه نجف اشرف به شمار مىرفت كه از دستگيرى امام اطلاع پيدا كرد و به عمق فاجعه و توطئه دشمنان پىبرد، كلاسهاى درس و بحث خود را تعطيل و به سوگ شهداى نهضت ايران نشست، و با ترتيب دادن مجالس متعدد، چهره كريه حكومت ايران را در حد توان شناساند، توطئه دشمن را در انحراف اذهان عمومى از اسلامى بودن انقلاب ناكام گذاشت.
وقتى كه در سال 1342 حركت عظيم مردم مسلمان ايران به رهبرى حضرت امام خمينى در جبهه سرنگونى رژيم طاغوت آغاز گرديد، آيت اللّه مدنى نخستين كسى بود كه در نجف به نداى «هل من ناصر ينصرنى» امام لبيك گفته و با تعطيل كردن كلاسهاى خود در نجف و تشكيل مجالس سخنرانى، در جهت افشاى چهره پليد رژيم مزدور پهلوى گام برداشت. وى در اين زمان در نجف، سردمدار جريان دفاع و پشتيبانى از نهضت امام به شمار مىآمد و وقايع ايران را براى طلاب بيان مىكرد.
از آن شهيد بزرگوار چنين نقل است: من علما را در مسجد هندى جمع كردم. صحبت كردم كه به داد اسلام برسيد. از آقايان علما تقاضا كردم، من در آنجا گريه كردم و علما هم گريه كردند. همچنين گفتم: شنيديم امام را گرفتهاند، سپس با يك عدّه از طلاب براى ديدن مرحوم آيت اللّه حكيم رضوان اللّه عليه رفتم، ايشان، در نجف نبودند، رفتم كربلا خدمت ايشان دستشان را بوسيدم و گفتم آقا، امروز آقاى خمينى، مظهر اسلام است. گفتند: باشد هرچه بگويى مىكنم. گفتم: اقدام كنيد. ايشان بلافاصله تلگراف زدند به شاه.(22)در روزهاى سخت در پشتيبانى از امام، مخصوصاً پس از سخنرانى مهم و افشاگرانه در رد كاپيتولاسيون توسط امام خمينى(ره)، شهيد آيت اللّه مدنى از جمله كسانى بود كه لحظهاى از پشتيبانى رهبر و مراد خود عقب نمىنشست.ارتباط با آيت اللّه كاشانى
مرحوم آيت اللّه مدنى از دوران جوانى وارد مبارزات سياسى و اجتماعى شد و در زمان آيت اللّه كاشانى با ايشان ارتباط داشت، اين رابطه به حدى بود كه وقتى آيت اللّه مدنى خواست به تبريز مسافرت كند، مرحوم آيت اللّه كاشانى طى تلگرافى به آيت اللّه سيد مهدى انگجى دستور مىدهد كه هنگام ورود ايشان به تبريز، از وى تجليل به عمل آيد.(23)
مبارزه در هجرت
زمانى كه بعثىها در عراق بسر كردگى عبدالكريم قاسم و عبدالسلام عارف انقلاب كردند، ابتدا نسبت به روحانيت اظهار ارادت مىكردند، مثلاً موقعى كه مرحوم آيت اللّه حكيم در بغداد بسترى بودند، عبدالكريم قاسم به خدمت ايشان رفت. آنها ابتدا به خاطر پيش برد مقاصد شومشان نسبت به روحانيت، ارادت نشان مىدادند و بعد بنا را بر مخالفت با آيت اللّه حكيم گذاشتند به اين دليل كه مرحوم آيت اللّه حكيم عليه كمونيستهاى آنجا فتوا داده بود.(24) در اين موقع شهيد مدنى شروع به فعاليت نمود و يك طايفه از محصلين امور دينى را در مسجد كوفه گرد هم آورد و بر عليه بعثىها سخنرانى نمود. در نتيجه اين فعاليت، همه عشاير مسلمان عراق براى اظهار پشتيبانى از روحانيت و اسلام و مرحوم آيت اللّه حكيم از دهات و روستاها و شهرستانها به كوفه آمدند و دست به راهپيمايى زدند.(25) شهيد مدنى هم ابتكار عمل به خرج داده، طلاب را جمع كرد، كفن پوشيدند و به منزل آيت اللّه حكيم رفتند و از ايشان خواستند كه دستور جهاد بدهد.
در كنار نواب صفوى (ديانت و سياست)
آيت اللّه سيد اسدالله مدنى على رغم تحصيل و تدريس و فعاليتهاى اجتماعى فشرده در نجف اشرف هرگز با مسايل سياسى بخصوص با مسايل ايران بيگانه نبودند، از جمله مبارزات ايشان در آن ايام مبارزه با خطوط انحرافى كسروى و القائات سوء آن حركت ناصواب بود. شهيد مدنى بر حسب تكليف اسباب حركت شهيد نواب صفوى را به ايران فراهم مىكند و مقدارى از كتابهايش را فروخته و پولش را در اختيار وى قرار مىدهد تا با تهيه سلاح به ايران آمده و جلو كارهاى نابخردانه كسروى خائن را بگيرد، شهيد نواب صفوى پيوسته خود را از شاگردان و دست پروردگان آيت اللّه مدنى معرفى نموده و از ديدگاههاى اجتماعى و سياسى آيت اللّه مدنى تبعيت مىكند.(26) شهيد نواب صفوى عنصر فاسدى چون كسروى را كه دل به افسونهاى غرب و شرق سپرده و ارزشهاى اسلامى را به تمسخر و هتاكى گرفته و بر ضد تشيع علوى سخن مىگفت را از ميان برداشت.
پايان دوران تبعيد
بعد از هجرت امام از نجف به پاريس، در سال 1357 ه.ش تبعيد ايشان نيز پايان يافت. آيت اللّه مدنى از كردستان راهى همدان شدند و مورد استقبال با شكوه و بى نظير مردم مبارز آن خطه قرار گرفتند. مرد و زن و پير و جوان آمده بودند تا با مبارز نستوهى كه غبار ساليان دراز تبعيد و رنج را بر پيشانى دارد تجديد بيعت نمايند، او مسلم بن عقيل زمان و حامل پيامهاى آتشين پيشواى بزرگوارش به مردم ايران بود بعد از اينهم لحظهاى آرام و قرار نداشت و از جمله كارهاى مهم ايشان جلوگيرى از اعزام يگان تانك تيپ همدان جهت سركوب مردم تهران در آستانه پيروزى انقلاب بود.
شهيد مدنى در سالهاى بعد از انقلاب
همزمان با فجر انقلاب كه فريادگران ديروز اكنون پرچم پيروزى را بر دوش مىكشيدند. آيت الله مدنى نيز در كنار شهيد آيت الله بهشتى و صدها مبارز ديگر در صف مقدم مبارزه با ايادى استكبار و عناصر سرسپرده آنها قرار گرفت.
آيت الله مدنى در جريان تشكيل مجلس خبرگان قانون اساسى از سوى مردم مسلمان همدان به مجلس خبرگان راه يافت او در اين مجلس نيز در نقش يك مجتهد جامع الشرايط، جهت تدوين اصول قانون اساسى جمهورى اسلامى بر مبناى آيات قرآن و دستورات خداوند، لحظهاى از پا ننشست تا اينكه جريان شهادت آيت الله قاضى طباطبائى اولين امام جمعه تبريز به دست گروه تروريستى فرقان اتفاق افتاد. ايشان به دستور خمينى(ره) به عنوان امام جمعه تبريز و نماينده امام در آذربايجان، رهسپار تبريز شدند و زحمات و رنجهاى فراوانى در آن روزهاى بحرانى و پرآشوب در تبريز متحمل گشته و ضمن رسيدگى به اوضاع آذربايجان شرقى و غربى از وضع همدان و زنجان نيز غافل نبودند.غائله خلق مسلمان
در آن روزهاى حساس كه مزدوران مسلح، قسمتى از غرب كشور را با خطر مواجه ساخته بودند؛ حزب خلق مسلمان، تبريز و شهرهاى اطراف آن را ناامن ساخته و بسيارى از مراكز انتظامى و امنيتى را در اختيار خود در آورده بود.
آقاى بهاءالدينى (داماد ايشان) كه در اين روزها، در كنار ايشان بود مىگويند: از 34 كميته، 30 عدد از آن در اختيار و خدمت حزب خلق مسلمان بود. يك روز نزديك غروب بود كه خلق مسلمانىها كميته بازرسى را گرفته بودند و به طرف خانه ايشان هم تيراندازى مىشد، نزديك اذان بود، بچهها رفتند و ايشان گفتند به مسجد نرويد، اتفاقاً زودتر رفتند، من جلو رفتم و عرض كردم: حاج آقا نرويد تيراندازى است اينها آمدهاند براى كشتن شما، از اين طرف و آن طرف هم تلفن مىزنند كه حاج آقا را نگذاريد بروند بيرون، ايشان به من گفتند: «از تو توقع نداشتم، اگر من به مسجد نروم تضعيف روحيه مسلمانان كردهام ؛ و من پيش خدا جواب ندارم. چه جوابى به خداى خودم بدهم؟ اگر به مسجد نرفتم به خاطر جانم بود. مىگويد اسلام و انقلاب از تو عزيزتر بود.» و ايشان به مسجد رفتند و نماز جماعت را اقامه كردند.(27)
بنابراين سختترين روزهاى زندگى ايشان در آشوب تبريز بوده است كه شجاعانه و دليرانه با تلاش و كوشش خود نفشههاى تفرقهآفرين ضد انقلاب را در هم كوبيد. در اين مسير دردها و رنجهاى بىشمارى را به جان خريدند. روزى عناصر خلق مسلمان به نام هئيت قمه زنى به خانهاش مىريزند و روزى محراب عبادتش را به آتش مىكشند، روز ديگر قصد جان او را مىكنند ودر يكى از خيابانهاى تبريز آب دهان به صورتش مىاندازند، اما او در هر حادثه، ناگوار استوار و ثابت قدم ايستاد و با الهام از كلام خدا«فاستقم كما امرت» مىگويد «من تا زندهام نماينده امام هستم و نماز جمعه مىخوانم».(28)
آقاى بهاءالدينى مىگويد: ايشان در هجوم هيئت قمه زنى به منزلشان كوچكترين خوفى به دلش راه نداد، به كنار پنجره آمد و چنين گفت:
برادران خداى ما يكى است، پيامبر ما، دين ما يكى است، ما همگى يك كتاب داريم بگوييد كه چه مىخواهيد؟!
در اين هنگام، يك لحظه سرها پايين دوخته مىشود، آنها اين مرد را نشناخته بودند و به حقيقت ايمانش پى نبرده بودند، پس از روشن شدن اين امر، آنانى كه قصد جانش را داشتند او را به آغوش مىگيرند.(29)
و اينگونه بود كه اين سيد والامقام در مقابل سختيها و دشواريها مردانه ايستاد، و با تمام توان و با توكل و استقامت نقشههاى توطئه گران را خنثى نمود.در كنار رزمندگان
قبل از هر چيز مناسب است خاطرهاى از آقاى بهاءالدينى در اين زمنيه نقل شود: «عدهاى مىخواستند به جبهه بروند، بچهها كه رفتند، ديديم حاج آقا آمدند خانه و سخت ناراحت هستند، اشك در چشمانشان حلقه زده است. گفتيم حاج آقا، چرا ناراحتيد؟گفتند: «تلفن بزنيد به دفتر امام و اجازه بگيريد كه من هم با اين بچهها به جبهه بروم». پرسيديم: «چرا حاج آقا؟» گفتند:«آخر من نمىتوانم ببينم اين بچهها مىروند جبهه، آنجا مىجنگند و من نروم بجنگم، خوب من پيرشدهام: اگر من گذشت اين بچهها را نداشته باشم، ايثار اين بچهها را نداشته باشم، واى به حال من!» اما خوب معلوم بود كه حضرت امام هيچ وقت اجازه نمىدادند ايشان سنگر تبريز را رها كنند و به جبهه بروند. البته اين حركت ايشان هم نشانه عشق ايشان بود به شهادت و انقطاع ايشان از دنيا.»
نزديك به يك سال بود كه درهاى شهادت و رستگارى و جهاد در راه خدا به روى بندگان صالحش گشوده شده بود و شهيد مدنى با بىتابى، نظاره گر صحنههاى جنگ و شهادت و ايثار بود، گاهى براى تقويت روحيه رزمندگان راهى جبهههاى نبرد مىشد و هفتهها در كنار بسيجيان مخلص مىماند. نقل مىكنند: وقتى يكى از جوانان تبريزى از ارتش اسلام با مسلسل هواپيماى دشمن را سرنگون كرد، در انظار مردم، بازوى اين جوان را بوسيد و فرمود: شما كه با اين دستتان از اسلام و ميهن دفاع كرده و هواپيماى كفر را سرنگون ساختهايد، من به عنوان نماينده امام خمينى اين دستتان را مىبوسم.(30)
در قضيه محاصره سوسنگرد از سوى دشمن، شهيد مدنى پس از برقرارى ارتباط با رزمندگان اسلام متوجه شدند كه دشمن حلقه محاصره سوسنگرد را تنگتر كرده اما نيروهاى تحت فرماندهى بنى صدر خيانت پيشه كارى را انجام نمىدهند، بىدرنگ نزد امام شتافته و چاره جويى نمود، امام هم بلافاصله با قاطعيت دستور شكسته شدن محاصره سوسنگرد را صادر كردند. بعدها شهيد مدنى در خصوص تمرد بنى صدر خاين جمله زيبايى فرمودند:«اين مرد به جهت مخالفت با امام زمانش سرنگون مىشود.»(31)محور پنجم: در سنگر نماز جمعه
يكى از دستاوردهاى انقلاب اسلامى احياى سنت مهم آيين عبادى، سياسى، نماز جمعه و اقامه آن مىباشد آيين ارزشمندى كه مسلمانان با اعتقاد قلبى و به عنوان فريضه در آن شركت مىكنند و دشمن را از طرحهاى خائنانه خود مأيوس مىسازند.
شهيد مدنى از شب جمعه با دعاى كميل و نماز شب و راز و نياز با معبود، خود را براى فردا مهيا مىساخت غسل جمعه اين مستحب مؤكد را فراموش نمىكرد. و با فكرى آرام به تهيه و تنظيم خطبهها مىنشستند.
نماز جمعه ايشان هميشه با شور و حال همراه بود، گريه بود و ناله و دعوت به تقوا و انسانيت، همواره سعى در متعالى كردن انديشهها و سوق دادن آنها به سوى ايزد يكتا داشت.در نماز چنان با حرارت سخن مىگفت كه گويا جدش على ابن ابيطالب(ع) سخن مىگويد. همه حركت هايش خدايى بود. حتى سلاح بر دست گرفتنش. اين خطبهها برخاسته از دل سوخته عارفى مهربان و واصل است كه پيام زندهاى را به نسلهاى آينده نيز در بردارد.نماز آخر
اينك فرازهايى از آن حديث جاودانه را پى مىگيريم:
سفارش به تقوا
شما و خودم را به تقواى خدا سفارش مىكنم زيرا راه نجاتى جز تقوا نداريم روز جمعه روزى است كه بايد دردهايمان را دوا كنيم و درد هر انسانى خود انسان است. چون هر اندازه انسان به كمال برسد اگر روح او مريض باشد كمال برايش فايدهاى ندارد.
مواظبت بر اعمال
ما معتقديم هر كلمهاى كه از زبان انسان درآيد نوشته خواهد شد و فردا بايد حسابش را بازپس دهد، پس هر حرفى كه مىزنيم بايد به نفع اسلام و انقلاب باشد. نصيحتى باشد براى مسلمين يا حداقل سخنى در جهت كسب حلال(32) نكند حرف ما باعث ريختن خون مسلمانى شود، مواظب باشيد گفتارتان، گفتار خوبى باشد.
تواضع و فروتنى
اخلاق حسنه رسول خدا(ص) سبب شد تا اسلام عالمگير شود و با اين كه در زمان ائمه اطهار سلام الله عليهم حكومت در دستشان نبود، با اين همه توانستند با اخلاقشان افراد كثيرى از ملل مختلف را جذب اسلام كنند.
تكبر و خودبينى
همان خودبينى است كه انسان با وجود يقينى كه دارد باز عمل نمىكند و زيربار نمىرود. منيّت و خودبينى و علوطلبى است كه باعث مىشود انسان، انسانيت خود را زير پا بگذارد. و نتيجه منيّت بدبختى است، هلاكت و افتادن بر سرسفره بيگانگان است همانطورى كه محمد رضاى خائن، بنى صدر و رجوى خائن عاقبت به صهيونيست و حاميان آنها پناهنده شدند.
نتيجه اخلاق اسلامى
در مقابل اين منيّت، و خودبينيها، متخلقين به اخلاق اسلامى را مىبينيم كه چگونه با اين كه عظمت اسلام را در برابر بيگانگان حفظ مىكنند، اما در ميان مسلمانان، متواضع اند، رهبر عظيم الشأن انقلاب نماينده آمريكا را قبول نكرد و قبلاً اخطار كرد كه وارد ايران نشود و در عين حال مىفرمايد من خدمتگزار ملت هستم. يا مىفرمايد: رهبر من نوجوان 13 سالهاى است كه نارنجك به كمر مىبندد. در اعلاميهاش به شهداى 17 شهريور مىفرمايد: كاش من در بين شما بودم، و كشته مىشدم.
تربيت شده و دست پرورده او شهيد رجايى هم درخواست ملاقات كارتر را رد كرد اما در يك مسجد محقر كه متعلق به سياهپوستان بود در صف آنها به نماز ايستاد.در آرزوى وصال
آيت الله مدنى در هر حالى چشم به درگاه فيض الهى داشت و همواره در قنوت نمازهايش با سوز و گداز با خدا به نجوا مىايستاد و از او شهادت در راه اسلام و انقلاب را طلب مىنمود.
چون در عالم رؤيا جام شهادت را از مولايش حسين(ع) گرفته بود؛ بىصبرانه در انتظار آن روز بود. خود مىگفت: «من در دو موضوع نسبت به خودم شك كردم. يكى اينكه به من مىگوييد(سيد اسدالله) آيا واقعاً من از اولاد پيامبر هستم؟ و ديگر اين كه آيا من لياقت آن را دارم كه در راه خدا شهيد بشوم يا نه؟» روزى به حرم امام حسين(ع) رفتم و در آن جا با ناله و زارى از امام خواستم كه جوابم را بدهد. پس از مدتى يك شب، امام حسين(ع) را در خواب ديدم كه بالاى سرم آمد و دستى به سرم كشيد و اين جمله را فرمود: «يا بنىّ انت مقتول» يعنى فرزندم، كشته مىشوى كه جواب دو سؤال من، در آن بود. امام فرمود: فرزندم! يعنى من سيد هستم، و ديگر به من «بشارت داد كه من شهيد مىشوم» و بدين جهت بود كه آيتاللّه مدنى همواره چون پروانه بى قرار در آتش عشق به شهادت مىسوخت.(33) ايشان در سال 1359(ه.ش) در مشهد مقدس به همراه شهيد دستغيب، شهيد صدوقى، شهيد هاشمى نژاد، چهارتايى پس از شستشوى ضريح مطهر، هر كدام دو ركعت نماز مىخوانند و از آقا على ابن موسى الرضا(ع) مىخواهند كه از خدا بخواهد شهادت را نصيبشان كند.(34) و بدين گونه دعايشان بركرسى اجابت نشست.سجاده خونين
جمعه روز 20 شهريور 1360 روز ديگرى بود. نبض پرتلاطم زمان، از حادثه شوم و وحشتناكى خبر مىداد. خطبههاى اين روز نيز حال و هوايى ديگر داشت، مردم مشتاقانه چشم به دهان اين اسوه تقوا دوخته بودند. و كلمات او را با گوش جان مىشنيدند. اما كسى نمىدانست كه روح خستگىناپذير اين مجاهد نستوه تا دقايقى ديگر به سوى كوى دوست به پرواز در مىآيد.
هر لحظه كه مىگذشت؛ رخسار اين مسافر بهشتى، بشاشتر مىشد و نور شهادت بر پيشانى اش مىدرخشيد و سكوت حاكم بر زمان آرامشى قبل از طوفان و براى مردم به آرامشى ابدى را براى اين فريادگر رقم مىزد، تاريخ خود را براى ثبت حادثهاى بزرگ و ناگوار آماده مىكرد. خطيب جمعه، نماز جمعه را هم به پايان برد و مثل هميشه در بين نماز جمعه و عصر به عبادت مشغول شد. در اين هنگام از صف سوم نماز منافقى از نسل خوارج برخاست و به سوى ايشان هجوم برد و آنگاه… پس از لحظهاى كوتاه، مرغ روحش به سوى ملكوت اعلا اوج گرفت و امام جمعه بر سجاده خونين غلطيد و محاسن سفيدش به خون سرخش خضاب شد؛ با حالتى رفت كه محراب به فرياد آمد و فرشتگان الهى نيز به همراه روح ناآرام شهيد محراب زمزمه سر دادند كه…
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
بى خود از شعشعه پرتو ذاتم كردند
باده از جام تجلى صفاتم دادند
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
بعد از اين روى من و آينه وصف جمال
كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر كام روا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند(35)و پيكر مطهر اين شهيد بزرگوار در ميان باران اشك مردم تبريز، در حالى كه قلبشان مالامال از غم و اندوه بود، تشييع و به سوى شهر مقدس قم به حركت درآمد و در كنار بارگاه ملكوتى حضرت فاطمه معصومه(س) پس از اقامه نماز به امامت حضرت آيت الله العظمى گلپايگانى(ره) به آغوش خاك سپرده شد. و قلب امت را مالامال از غم و اندوه نمود.
پىنوشتها:
1. آذر شهر يا دهخوارقان سابق يكى از شهرهاى آذربايجان شرقى و از توابع تبريز است كه در 54 كيلومترى آن قرار گرفته است. در سال 1316 به پيشنهاد فرهنگستان ايران نامش به آذرشهر تغيير يافت.
2. يادواره شهيد محراب آيت اللّه مدنى، ص 32.
3. ديدار با ابرار، ص 22.
4. يادوراه شهيد محراب آيت اللّه مدنى، ص 176.
5. مجله عروة الوثقى، شماره 82.
6. هفته نامه شما، 20/6/76.
7. مصاحبه با حضرت آية اللّه راستى كاشانى.
8. خاطراتى از حجة الاسلام بروجردى، يادواره شهيد محراب، ص 182 و 183.
9. هفته نامه شما، 20/6/76.
10. هفته نامه شما، 20/6/76.
11. نهج البلاغه، عبده، خطبه 209.
12. روزنامه جمهورى اسلامى، 18/6/61 ؛ به نقل از خاطرات آقاى بهاءالدينى (داماد ايشان).
*. بالام، كلمه تركى است يعنى فرزندم.
13. اسرار الصلاة، ص 219.
14. حجة الاسلام و المسلمين انصارى كرمانى، روزنامه رسالت، 9/3/72.
15. روزنامه جمهورى اسلامى، 18/6/61 ويژه نامه شهيد مدنى.
16. يادواره شهيد محراب آيت اللّه مدنى، ص 51.
17. مجموعه ورام، ص 323.
18. وسايل الشيعه،ج 3، ص 179.
19. ياد ايام، به نقل از داستانهايى از زندگى علما، محمد تقى صرفى.
20. به نقل از استاد جواد محدثى، ديدار با ابرار، ص 29.
21. اين مسجد همان مسجدى بود كه در كنار تشكيلات بهايىها در نور آباد ساخته شد. آيت اللّه مدنى با اين كار مبارزه سختى را با فرقه بهايى نورآباد آغاز كرد. عاقبت هم صداى اذان اين مسجد آنها را نابود ساخت. (خاطره آقاى حاج احمدرضازاده از ياران آيت اللّه مدنى در تبعيد).
22. مصاحبه با آقاى بهاءالدينى، داماد شهيد مدنى، تاريخ 27/6/61.
23. ياران امام به روايت اسناد ساواك، كتاب چهارم، زندگى نامه، ص 12.
24. در زمان عبدالسلام عارف كه برادر عبدالرحمان عارف بود چنين فتوايى بر عليه كفر و الحاد داشتند كه از طرف بعثيين و كمونيستهايى كه در حكومت عراق نفوذ كرده بودند اهانتهايى به ايشان شد.
25. گفتارى از آيت اللّه ملكوتى به نقل از يادواره شهيد محراب آيت اللّه مدنى، ص 80.
26. نامداران راحل، ص 310.
27. جمهورى اسلامى، 18/6/61 ويژه نامه شهيد محراب.
28. عروة الوثقى، ش 82.
29. گفتگو با آقاى بهاءالدينى به نقل از ديدار با ابرار، ص 66.
30. مجله اعتصام، ش 5، سال 61.
31. عروة الوثقى، ش 82.
32. ما يلفِظُ مِن قَولٍ اِلا لَدَيهِ رَقيبٌ عَتيدٌ. سوره ق، آيه 18.
33. كيهان، 2/6/68 – مجله عروة الوثقى، ش 82 – ديدار با ابرار، ص 66.
34. حجة الاسلام بهاءالدينى (داماد ايشان).
35. حافظ شيرازى .
درسها و عبرتهاى انتخابات
انتخابات دوره نهم رياست جمهورى از ويژگى و شگفتى خاصى برخوردار بود و درسها و عبرتهائى را همراه داشت.
1- تعدّد غير معمول نامزدها و رقابت بسيار شديد و فعاليتهاى تبليغاتى بسيار سنگين و تنشهاى غير منتظره ميان برخى هواداران آنها كه به شكسته شدن مرز اخلاق در پارهاى موارد انجاميد كه اين در گذشته سابقه نداشته است. از اين تجربه تلخ بايد بهره گرفت و براى دورههاى بعدى فكرى كرد كه اولاً هزينههاى تبليغاتى تحت كنترل درآيد و از ولخرجى و ريخت و پاشها و اسراف و تبذيرها كه منابع آن هم معلوم نيست! جلوگيرى شود، تبليغات ضابطهمند گردد و منابع آن مشخص شود. ثانياً براى تخلفات و تخريبها در قانون جريمه پيش بينى شود و متخلفان تحت پيگرد قانونى قرار گيرند. چرا كه اگر اين روند ادامه يابد، آن هم از سوى كسانى كه در درون نظاماند، بازتاب آن بدبينى و سلب اعتماد از سوى مردم خواهد شد و اين خسارت بزرگى است براى نظام و كشور و انقلاب كه پايمال شدن ارزشها را بدست خودىها شاهد باشند و رقابت بر سر تصاحب قدرت همه چيز را تحت الشعاع قرار دهد آنگونه كه در كشورهاى غربى و لائيك و… و همين جا بايد به بىتوجهى به ارزشهاى اسلامى در برخى تبليغات و مصاحبهها استناد كرد كه قابل چشم پوشى نيست. كسانى بودند كه براى جلب آراء در جلساتى نشستند و حرفهائى زدند كه در شأن آنها و نظام نبود و برخى هواداران آنها به ابتذال و اباحيگرى دست زدند كه عامل تنفر جامعه و مردم ديندار گرديد و در سرنوشت انتخابات تأثير گذاشت.
2- مطلب بعدى، حضور مردم در پاى صندوقهاى رأى كه در شرائط كنونى حقاً چشمگير و ستودنى بود. حضور گسترده سى ميليونى مردم در دو نوبت و فاصله يك هفته چيزى شبيه معجزه بود كه از آگاهى و نشاط و تعهد ملت در قبال سرنوشت كشور و حاكميت آن حكايت دارد. اين حضور باشكوه در هيچ يك از كشورهاى جهان ديده و شنيده نشده و از دست آوردهاى منحصر به فرد انقلاب اسلامى است كه بايد آن را پاس داشت و بالاترين تقدير و بيشترين تشكر را از ملت نمود كه در همه صحنههاى حساس و سرنوشت ساز حاضرند و هر چند نارضايتىهائى دارند ولى آنجا كه پاى ارزشها و كليّت نظام و سرنوشت كشور به ميان مىآيد درنگ نمىكنند و با حضور خويش پايدارى و وفادارى خود را به نمايش مىگذارند و ثابت مىكنند مردمى هستند زنده، پويا، متعهد و حساس و مقاوم و بر مسئولان امور است كه به دنبال مردم حركت كنند و از كاروان ملت جا نمانند و گزاف نيست اگر بگوئيم اين مردماند كه مسئولان را رهبرى مىكنند و به دنبال خود مىكشانند و به نظام و ميهن اسلامى عزت مىبخشند و هميشه چنين بوده، از آغاز انقلاب تا به امروز و لذا مىبينيم كه امام راحل – قدس اللّه روحه – اين ملت را مىستود و جايگاه آنان را بزرگ مىداشت و مىفرمود: اگر اين مردم نبودند ما در زندانها و تبعيدگاهها بوديم و حال كه چنين است بر دولتمردان است تمام همّ خود را مصروف دارند، به اين ملت خدمت كنند و ناخدمتىها را جبران نمايند، به خواستههاى بحق اين مردم بىتوجّه نباشند، خود را براى ملت بخواهند نه ملت را براى خود. حضور پرشور نسل سوم
آنچه بيش از هر چيز چشم گير بود و نبايد در تحليلها كم رنگ جلوه داده شود حضور فعال و پرشور نسل جوان و نوع گزينه آنان بود. دشمنان ما در سير تحولات تاريخى و اجتماعى مترصّد فرصتى هستند كه پشت كردن مردم را به دست آوردهاى انقلاب اسلامى شاهد باشند و توطئههاى خود را با كودتاى آرام عملى سازند!
بودجههاى سنگينى كه براى استحاله فرهنگى و اجتماعى در كشور ما از سوى بيگانه بويژه شيطان بزرگ تدارك شده امروزه علنى گرديده و رسماً اعلام كردهاند كه مخالفان رژيم حاكم اسلامى را حمايت خواهند كرد. پارهاى افراد نيز در اين دام افتاده و مجرى طرحهاى آنان شدهاند.در سالهاى اخير علاوه بر بودجههاى ميلياردى كه بوسيله دشمنان خارجى در اين مسير هزينه مىشود و صدها رسانه اعم از ماهواره، راديو، تلويزيون و نشريه و اينترنت و سيدى و نوار و مزدور و جاسوس پرورى را به خدمت گرفتهاند شبكههاى مخفى و آشكار در گوشه و كنار كشور نيز دستاندر كار اين توطئهاند از جمله روزنامههاى زنجيرهاى كه هنوز هم برخى دولتمردان براى تعطيل آنها اشك تمساح مىريزند! كارگزار اين توطئهاند، اينها در انتخابات مجلس هفتم صداى خرد شدن استخوان طرحهاى شيطانى خود را شنيدند و هياهوها و جوسازىها و اعتصابها نتوانست ملت را از راه خود منحرف كند.
طى يكسال كار مجلس شوراى اسلامى اميدهائى را در دل مردم ايجاد كرد هر چند هماهنگى لازم ميان قوه مجريه و قوه مقننه نبود ولى بارقه اميدى كه مجلس هفتم در دلها برافروخت حضور مردم را در انتخابات رياست جمهورى پرشورتر كرد و به اميد آنكه دولتى روى كار آيد كه با همسوئى مجلس بتواند جامه عمل به ايدهها و آرمانهاى ملت بپوشد و در جهت حل مشكلات مردم موفقتر باشد اما دشمنان چيز ديگرى مىخواستند. آنها اميد به انتخابات رياست جمهورى بستند كه اولاً مردم را از حضور در عرصه سياسى كشور دلسرد و نااميد كنند و ديديم كه رئيس جمهور مفلوك آمريكا با اعلام حمايت از عناصر ضد انقلاب و نفوذىها و به اصطلاح اپزيسيون شخصاً وارد ماجرا شد و آن بيانيّه را داد و پياده نظام بيگانه نيز در اين شيپور دميدند اما تو دهنى خوردند و مردم پاسخ جانانهاى به آنان دادند بويژه نسل جوان و همانها كه دشمن براى آينده به آنها چشم دوخته بود. حضور جوانان عزيز ما در عرصه انتخابات و گزينه آنها آب پاكى روى دست دشمن ريخت، دوستان را اميدوار و دشمنان را مأيوس كرد. پيام اين حضور اين بود كه نسل سوم پس از 27 سال از انقلاب مىگذرد آنچنان در صحنه حاضرند كه جوانان سال 57 و سرآغاز انقلاب و اين بار حساب شدهتر و با بار فرهنگى بيشتر و ياران خمينى كبير پس از رحلت او با او و با رهبر فرزانه كنونى ميثاق وفادارى مىبندند و از انقلاب چون جان گرامى حمايت مىكنند و اين پديده مباركى است و سند افتخارى براى نسل حاضر و پاسخى است دندان شكن كه از اين ملت بزرگ قطع اميد كند و به پارهاى احزاب ورشكسته و جمعيتهاى محفل نشين كه صداى اين ملت و نسل فرهيخته ما را نشنيدند مفهوم اين آيه كريمه را بگويد كه خداوند درباره اسلام فرمود: «فان يكفر بها هؤلاء فقد وكّلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين» اگر اينان (مشركان و منافقان) به پيام آسمانى اسلام كافر شدند ما كسانى را مىآوريم كه آنان ايمان دارند و آن را انكار نمىكنند.
جريانهاى محفل نشين كه دور منقلها مىنشينند و سياست بافى مىكنند و از درك اين ملت عاجزند در حال و هوائى كه ساخته اوهام و خيالات آنهاست سرگردانند بدانند كه ملت راه خود را يافته و مىپيمايد و كاروان طى مسير مىكند هرچند بد دلان و كج انديشان نخواهند. در هر حال حضور نسل سوم پديدهاى بود مبارك و نويدبخش كه انقلاب اسلامى ياران بىشمارى دارد و ميراث نسل اول و دوم را نسلهاى بعدى پاس مىدارند و دشمن چشم به راه عقب گرد ملت نباشد كه درياى خروشان مردمى خس و خاشاكها را به ذبالهدان تاريخ مىفرستد چنانكه اسلافشان را فرستاد. گزينه نسل سوم
گزينه اين نسل در انتخابات قابل توجه و تحليل است. در دور دوم انتخابات اكثريت مردم رئيس جمهورى را برگزيدند كه از همه نامزدها سادهتر، كم سر و صداتر و بىآلايشتر بود. اين انتخاب اتفاقى يا مصنوعى نبود بلكه نوعى همزبانى بود ميان انتخابگران با انتخاب شونده.
مردم شعارها و سخنانى را شنيدند كه بيشتر به دل آنها مىچسبيد، تبليغاتى را مىديدند كه كمخرجتر، سادهتر و كم رنگتر. مردم به بىآلايشى، سادگى و همزبانى رأى دادند. اگر جز اين بود فعاليتهاى تشكيلاتى چندان كارساز نبود. رئيس جمهور منتخب را از جنس خودشان يافتند، شعارهايش را بيشتر پسنديدند از عملكرد او در شهردارى تهران راضى بودند، تشكيلات تبليغاتى و سمپاتهاى او حزب اللّه بودند همانها كه هميشه در صحنه حاضرند، از عناصر ورشكسته منافق و ابتذال گرا در اين تشكيلات خبرى نبود، اين عوامل و نظائر آن زمينه حضور مردم بويژه تودههاى بى نام و نشان را فراهم ساخت. اين به معناى نقد و نقص رقباى انتخاباتى و شخص نامزدها نيست كه بىترديد در اين ميان چهرههائى بودند كه سرفصلهاى مبارزات و مجاهداتشان در تاريخ مىدرخشد، عالم، مجاهد، مجرب، جهان ديده و صددرصد مورد اعتماد.
پس اشكال كجاى كار بود؟ برخى سعى دارند اشكال را متوجه تخريبها كنند. كه فضاى ذهنى جامعه و ديد جوانان را منفى كرد اما نگارنده ضمن محكوم كردن تخريبها از هركجا و هر جناح و هر تشكيلاتى كه بوده است، به چيز ديگرى باور دارد كه آن را در عملكرد اطرافيان و هواداران و مدعيان همراهى با آن شخصيت محترم مىدانم. اگر تشكيلات تبليغاتى درستى بود و مصاحبهها و گفتهها آثار منفى نداشت، آن تخريبها و شب نامهها تأثير چندانى نداشت.
موضوع تخريب و دشنام نسبت به بزرگان مسئله رائجى بوده كه از اول انقلاب بلكه اول تاريخ شنيده و شاهد آن بودهايم و نشانگر مظلوميت شخصيت مورد هجوم است و نمىتواند افكار عمومى را آنقدر تحت تأثير قرار دهد. هرگاه مردم رشد يافته و آگاه و جريان شناس باشند. نگارنده معتقد است بيشترين تخريب از سوى گروه هائى بود كه مىخواستند در پرتو شخصيت مورد نظر بهرهگيرى كنند و يا كارنوال به راه انداختند و گروهى بدحجاب و ابتذال گر را به بعضى ستادها كشاندند هرچند شخصيت محترم مورد نظر نسبت به آن ناآگاه بود. در هر حال هرچه بوده گذشت اما عبرتها و آموزهها مىتواند براى بعدىها درسآموز باشد. انتظارات از دولت آينده
با توجه به آنچه در انتخابات ديديم و در شعارها شنيديم. مردم نشان دادند كه با كسى عقد اخوت نبستهاند يك روز بالا مىبرند، روز ديگر پائين مىآورند تا عملكرد دست اندركاران چه باشد. مردم به اسلام و انقلاب رأى مىدهند. به كسى كه انتظار دارند به خواستههاى آنان جامه عمل بپوشد. ناهنجاريهاى فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى مردم را خسته كرده است، ديگر شعار و حرف براى مردم قانع كننده نيست. مردم از مسئولين عمل مىخواهند نه حرف، مردم خواهان يك تحولاند، يك انقلاب فرهنگى بدانگونه كه امام پى افكند، يك انقلاب اقتصادى كه حلقوم زراندوزان پر توقع و رانت خواران بى كفايت و فرصت طلب را بفشارد. جلو دزدىها و اختلاسها را بگيرد، حقوق پايمال شده محرومان و معلمان و پرستاران و كارمندان و يتيمان و بيوه زنان را احياء كند. مردم تشنه عدالت اند، نمىتوانند حاكميت پول و سرمايهها را در يكسو و درد و رنج را در سوئى ديگر نظارهگر باشند. مردم مىخواهند بدانند پول نفت و گاز و منابع ارزشمندشان كجا خرج مىشود؟ چرا با افزايش درآمدها گرانى و تورم همچنان بر مردم فشار مىآورد؟ مردم مىپرسند چرا در يك وزارتخانه حقوق ميليونى داده مىشود و در همين وزارتخانه حقوق كارمند زير خط فقر است. مردم نمىتوانند بيش از اين شاهد فقر و تبعيض از يكسو و مفاسد فرهنگى و اخلاقى و كشف حجاب و فحشاء و فساد از سوى ديگر باشند همان چيزى كه آبروى ما را در ديد جهانيان لكهدار كرده و هنوز هم پارهاى از مسئولان از آزادى بيشتر دم مىزنند و نمىخواهند كمترين محدوديت را بپذيرند اينها و صدها مسئله ديگر مسائل مردم و جوانان و مردان و زنان دردمند است. حاكميت بايد به اين مسائل توجه داشته باشد. هر دولتى و نظامى توانست به اين مسائل رسيدگى كند محبوب و مورد حمايت مردم است و هيچگونه توطئهاى از داخل يا خارج نمىتواند اركان آن نظام را متزلزل كند…
از اين نكته نيز نبايد غافل بود كه ورود در عرصه مبارزه با فقر و تبعيض و فساد و رانت و رشوه تبعات خاص خود را دارد، فرياد بسيارى را به نشانه اعتراض و كارشكنى و جوّ سازى بلند مىكند. اين مبارزه يك جهاد است و صبر و پايدارى خاص خود را مىطلبد و بدون ترديد حمايت الهى و پشتيبانى مردمى و توكل و شهامت رهتوشه اين جهاد است و خداوند وعده داده: «ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم» دولت آينده بايد بداند مردمى كه به شخص يا جريان و حزب خاصى رأى ندادند بلكه به يك انديشه و تفكر و آرمان و عمل رأى دادند.
و اكنون هنگام يارى است كه همه دست به دست بدهند و تجارب و توان و تخصص و انديشه خود را بكار گيرند كه دولت بتواند سربلند و موفق به ملت خدمت كند و ارزشهاى اسلام را پاسدارى نمايد و ايرانى سربلند و ملت سرافراز و كشور در عزت و عظمت پايدار بماند (انشاء اللّه).
پاورقي ها:
پرسش و پاسخ هايى
1ـ آيا دين يهود و يهوديان، ظهور منجى آخرالزمان را قبول دارند؟
در كتاب تورات و ملحقات آن، بشارات زيادى درباره آمدن موعود و ظهور مصلحى جهانى در آخرالزمان آمده است كه به قسمتى از آن اشاره مىشود:
الف: بشارت ظهور در زبور داوود
در بيش از 35 بخش از مزامير صد و پنجاه گانه، نويد ظهور آن موعود امم و منجى عالم موجود است:
زيرا كه شريران منقطع مىشوند؛ امّا متوكلان به خداوند، وارث زمين خواهند بود، چون كه بازوهاى شريران شكسته مىشود و خداوند، صديقان را تكيه گاه است. خداوند، روزهاى صالحان را ميداند و ميراث ايشان ابدى خواهد بود. صديقان، وارث زمين شده، ابداً در آن ساكن خواهند شد، امّا عاصيان، عاقبت، مستأصل و عاقبت، شريران، منقطع خواهند شد.()
از دريا تا دريا و از نهر تا به اقصا زمين، سلطنت خواهد كرد.
تمامى ملوك، با او كرنش خواهند كرد و تمامى امم او را بندگى خواهند كرد، زيرا، فقير را وقتى كه فرياد مىكند و مسكين كه نصرت كننده ندارد، خلاصى خواهد داد. و به ذليل و محتاج، ترحم خواهد فرمود و جانهاى مسكينان را نجات خواهد داد.()
قومها را به انصاف داورى خواهد كرد. آسمان شادى كند و زمين مسرور گردد.()
ب: بشارت ظهور در كتاب اشعياى نبى
در بخشى از كتاب، خداوند، قريب الوقوع بودن تحقّق عدالت خويش را وعده ميدهد و مؤمنان را به اجراى عدالت فرا مىخواند و مىگويد: انصاف را نگاه بداريد، عدالت را جارى كنيد، زيرا كه آمدن نجات من و منكشف شدن عدالت من، نزديك است.()
آن گاه، انصاف، در بيابان، ساكن خواهد شد و عدالت، در بوستان مقيم خواهد گرديد و عمل عدالت سلامتى و نتيجه عدالت، آرامى و اطمينان خاطر خواهد بود تا ابدالآباد. و قوم من، در مسكن، سلامتى و در مساكن مطمئن و در
منزلهاى آرامى، ساكن خواهند شد.()
ج: بشارت ظهور در كتاب زكرياى نبى
در آن روز، يهوه(خدا) بر تمامى زمين پادشاه خواهد بود و در آن روز، يهوه واحد خواهد بود و اسم او واحد.()
د: بشارت ظهور در كتاب دانيال نبى
امير عظيمى كه براى پسران قوم تو ايستاده، خواهد برخاست و چنان زمان تنگى خواهد شد كه از حينى كه امتى به وجود آمده است تا امروز، نبوده و در آن زمان، هر يك از قوم تو كه در دفتر مكتوب ياد شود، رستگار خواهد شد و بسيارى از آنانى كه در خاك زمين خوابيدهاند، بيدار خواهند شد، امّا اينان به جهت حيات جاودانى و آنان به جهت خجالت و حقارت جاودانى. و حكيمان، مثل روشنايى افلاك خواهند درخشيد و آنانى كه بسيارى را به راه عدالت رهبرى مىكنند، مانند ستارگان خواهند بود تا ابد الآباد. امّا تو اى دانيال! كلام را مخفى دار و كتاب را تا زمان آخر، مهر كن. بسيارى به سرعت تردد خواهند كرد و علم افزوده خواهد گرديد خوشا به حال آن كه انتظار كشد!()
ه: بشارت ظهور در كتاب حبقوق نبى
اگر چه تأخير نمايد، برايش منتظر باش، زيرا كه البته خواهد آمد و درنگ نخواهد كرد، بلكه جميع امتها را نزد خود جمع مىكند.()
2. ديدگاه انجيل و مسيحيان درباره موعود چيست؟
نام كتاب مقدّس مسيحيان، انجيل است كه به دست چهار نفر جمع آورى شده و به نام نويسندگان آن مشهور گشته است. انجيل كنونى مشتمل بر چهار انجيل متّى، مرقس، لوقا و يوحنا است. اينك، متن برخى از آن بشارتها را كه در انجيل آمده است، ميآوريم:
الف: متى
و فوراً بعد از مصيبت آن ايام، آفتاب، تاريك گردد و ماه، نور خود را ندهد و ستارگان از آسمان فرو ريزند و قوتهاى افلاك، متزلزل گردد. آن گاه علامت پسر انسان در آسمان پديدار گردد و در آن وقت، جميع طوايف زمين، سينه زنى كنند و
پسر انسان را ببينند كه بر ابرهاى آسمان، با قوت و جلال عظيمى ميآيد.()
ب: انجيل مرقس
عيسى، خطاب به حواريون گفت :«زنهار كسى شما را گمراه نكند، زيرا كه بسيارى به نام من آمده، خواهند گفت كه من هستم و بسيارى را گمراه خواهند كرد، امّا چون جنگها و اخبار جنگها را بشنويد، مضطرب مشويد، زيرا وقوع اين حوادث، ضرورى است، ليكن انتها، هنوز نيست، زيرا امتى بر امتى و مملكتى بر مملكتى خواهند برخاست و زلزلهها در جاىها، حادث خواهد شد و اغتشاشها پديد ميآيد و اينها، ابتداى دردها مىباشد، ليكن شما از براى خود احتياط كنيد.
ولى از آن روز و ساعت، غير از پدر، هيچ كس اطلاع ندارد، نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم.پس بيدار شده و دعا كنيد، زيرا نميدانيد آن وقت كى مىشود در شام يا نصف شب يا بانگ خروس يا صبح. مبادا ناگهان آمده، شما را خفته يابد.»()
ج: انجيل لوقا
و كمرهاى خود را ببنديد، چراغهاى خود را افروخته بداريد. خوشا به حال آن غلامان كه آقاى ايشان چون آيد، ايشان را بيدار يابد. پس شما نيز مستعد باشيد، زيرا در ساعتى كه گمان نمىبريد، پسر انسان ميآيد.()
د. انجيل يوحنا
و بدو قدرت بخشيده است كه داورى هم بكند، زيرا پسر انسان است. از اين تعجب نكنيد، زيرا، ساعتى ميآيد كه در آن، جمع كسانى كه در قبورند، آواز او را خواهند شنيد و بيرون خواهند آمد.()
لازم ذكر است در انجيل و ملحقات آن، هشتاد بار كلمه «پسر انسان» آمده است كه فقط سى مورد آن، با حضرت عيسى مسيح قابل تطبيق است امّا پنجاه مورد ديگر، از نجات دهندهاى سخن مىگويد كه در آخرالزمان و پايان روزگار ظهور خواهد كرد.()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. كتاب مزامير، مزمور 37، بندهاى 9 ـ .38
. همان، مزمور، .72
. همان.
. كتاب اشعياى نبى، باب .59
. همان، باب .32
. كتاب زكرياى نبى، باب .14
. كتاب دانيال نبى، باب .12
. كتاب حبقوق نبى، فصل 2، بندهاى .3
. انجيل متى، باب .24
. انجيل مرقس، باب .13
. انجيل لوقا، باب .12
. انجيل يوحنا، باب .5
. مستر هاكس آمريكايى، قاموس كتاب مقدّس، به نقل از كتاب ظهور حضرت مهدى(عج) از ديدگاه اسلام و مذاهب و ملل جهان، نوشته سيد اسداللّه هاشمى شهيدى.
راز خلقت
راز خلقت
حضرت آية اللّه جوادى آملى
تهيه و تدوين: حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور
مسئله راز خلقت و هدف آفرينش جهان و انسان از جمله مسائلى است كه همواره براى انسان مطرح بوده و براى دريافت پاسخ آن به مطالعه و تكاپو مىپردازد. طرح اين سؤال و پاسخ آن مىتواند در چگونه زيستن انسان نقش فوق العادهاى داشته و در معنا بخشى زندگى انسان مؤثر باشد، و آدمى را از پوچى گرايى برهاند. انسانى كه از پوچى زندگى رهايى يابد و زندگى او از معنا برخوردار باشد از آرامش بهرهمند بوده و از اضطراب و نگرانى مصون و محفوظ خواهد بود.
بنابراين اين مقاله در صدد طرح اين مسئله و پاسخ آن و در ادامه به چگونگى تأثير آن در زندگى مىپردازد.
روششناسى شناخت راز خلقت
موجودات نظام هستى به دليل اين كه از جهات گوناگونى برخوردار هستند، از نگاههاى متعدد قابل مطالعه و تحقيق و بررسى خواهند بود از باب مثال موجودات هم به لحاظ مادى و صورى داراى نظام درونى هستند و هم به لحاظ مبدأ فاعلى و غايى داراى نظام بيرونى هستند، از اين رو برخى به مطالعه درونى نظام موجودات توجه مىكنند و آن را مورد بررسى قرار داده و تبيين مىكنند و برخى به نظام بيرونى آنها مىپردازند.
كسانى كه به تبيين علل مادى و چگونگى تحول پديدهها و رشد و تكثير آنها مىپردازند عمل مادى پديدهها را موضوع مطالعه قرار مىدهند. علوم تجربى محور مطالعه آن علل مادى موجودات مادى و تحولات و تبيين آن هاست. از باب مثال اگر كسى درباره كيفيت پيدايش و پرورش و رشد گياهان يا معادن يا حيوانات و جانوران مطالعه مىكند نظام داخلى آنها و علل مادى آن را بررسى مىكند. اما كسانى كه علل فاعلى و غايى موجودات را بررسى و تحقيق مىكند نظام بيرونى اشياء را بررسى و تحليل كرده است.
بر اين اساس است كه مطالعه و بررسى سره عالم و راز خلقت آن يعنى خداشناسى و فرجامشناسى در علوم تجربى مورد بررسى قرار نمىگيرد، زيرا نه خدا و نه غايت خلقت مادى نيستند تا در آن علوم مورد توجه قرار گيرد، بلكه علوم فلسفى و الهيات متكفّل مطالعه مبدأ فاعلى يعنى خداى سبحان و مبدأ غايى عالم يعنى هدف آفرينش و راز خلقت است از اين رو بايد در علوم الهى و فلسفى به تبيين و بررسى آنها بپردازد و به عبارت ديگر: رسالت هر علم را بايد به دست آورد و از راه كشف رسالت آن علم به انتظار از آن علم پرداخت، يعنى انتظارى كه از علم كلام و فلسفه و الهيات داريم به رسالت آن علم مربوط مىشود و انتظارى كه از علوم تجربى داريم به رسالت آن علم ارتباط دارد.
بنابراين كسانى كه مىگويند: در دوران گذشته انديشمندان به لحاظ اين كه به تبيين يك چيز يا يك امر با توسل به غايت آن اقدام مىكردند نه به تبيين چگونگى آن در حالى كه در جهان جديد به تبيين توصيفى پديدهها و چگونگى نشو و ارتقاء آن مىپردازند و به همين دليل است كه در جهان علوم پيشرفت كرده است چرا كه تبيين هدف و علت غايى را كنار گذاشت و روش و مفهومى به كلى متفاوت در تبيين و تفسير طبيعت به روى خود باز كرده است يعنى چگونگى پيدايش پديدارها و تحولات و نشو و ارتقاء آن را بررسى و تبيين مىكند و در نتيجه روشى كه در گذشته براى تبيين علوم استفاده مىشد روش قياسى بوده است در حالى كه در جهات جديد از روش استقراء استفاده مىكند، بايد گفت اين اشكال از توجه نكردن به رسالت هر علم و معرفت و انتظار نابجا داشتن از آن علم و معرفت است.(1)
توضيح آن كه اگر فيلسوفان و الهى دانان در تبيين يك حقيقت به غايت و هدف آن توجه مىكنند نه به روند جزء به جزء و لحظه به لحظه آن و عالمان علوم تجربى تبيين جزء به جزء و توصيف و پيشى بينى و مهار يك پديده و پديدار مىپردازند در واقع انتظارى كه از فلسفه و علم الهى مىرود تبيين مبدأ و غايت جهان و پديدههاى درون آن است و انتظارى كه از علوم تجربى مىرود، تبيين پديدهها و رابطه آنها و چگونگى تحول در آن هاست.
از اين رو بايد در پرتو رسالت هر علم به تأمين انتظار از آن پرداخت و براى اين كه انتظار برآورده شود به طور طبيعى بايد روش هر علم و معرفت را كه هماهنگ با آن رسالت است به كار گرفت در علوم فلسفى و الهى از روش استدلال و تعقل و با شكل قياس استفاده مىشود و در علوم تجربى از روش مشاهده و آزمون و به بهره بردارى از استقراء مىگردد.
جهان بينى و راز خلقت
آدميان به لحاظ برخوردارى از جهان بينى و چگونگى نگرش به جهان به دو دسته تقسيم مىشوند برخى جهان بينى آنها الهى است و بر اين اساس اعتقاد دارند، جهان و انسان را خداى سبحان آفريده است و چون خدا حكيم است آنها را براى هدف و مقصدى آفريده است از اين رو همه موجودات و مخلوقات به سوى هدف و مقصد در حركتند و به ديگر سخن: انسان الهى هم براى جهان و انسان مبدئى قائل است كه آن را آفريده است و هم معاد و هدفى قائل است كه اين موجودات تلاش مىكنند تا به آن هدف برسند. از اين رو اگر كسى به خدا معتقد باشد ولى به معاد باور نداشته باشد نمىتواند از هدفدارى عالم و آدم سخن بگويد گرچه اگر انسان خدا را درست بشناسد نمىتواند معقتد به معاد نباشد يعنى اگر خدا را به عنوان كمال مطلق و داراى اسماء حسنى و صفات عليا بشناسد و او را هادى و حكيم بداند نمىتواند براى نظام هستى هدفى قائل نباشد.
قرآن كريم مىگويد: كسانى كه به هدفدارى عالم باور ندارند، جهان خلقت را باطل مىدانند و حال آن كه خداى سبحان كار باطل نمىكند «ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار»(2) ما آسمان و زمين و آنچه در ميان آن دوست باطل و ياوه و بيهوده نيافريدهايم. اين گمان كافران است واى بر كافران از آتش دوزخ.
بر اساس اين آيه كسانى كه جهان بينى آنها الحادى است به پوچى عالم اعتقاد داشته و خلقت را بيهوده مىدانند.
انسان مادى به لحاظ اين كه حيات انسان را در محور طبيعت محدود مىكند، مدعى است كه انسان با مرگ نابود مىشود و جهان نيز به تدريج به سوى نابودى و عدم پيش مىرود از اين رو جهان و انسان هدفى ندارد. اما انسان الهى چون براى جهان و انسان زوال و نابودى قائل نيست و بر اين باور است كه هيچ موجودى موجود نمىشود بلكه موجودات در مسير كمال در تلاش و كوشش است و انسان نيز در ميان اين موجودات نابود نمىشود بلكه با مرگ حيات جديدى را آغاز مىكند و حيات جديد در عالم ديگرى تحقق پيدا مىكند كه از آن به دارالقرار و عالم ثبات ياد مىشود از اين رو جهان و انسان براى هدف و غايتى خلق شدهاند: و به عبارت ديگر: بر اساس جهان بينى مادى از آن جهت كه زندگى آدميان محدود به زندگى زيستى است و مانند ديگر حيوانات زندگى مىكند در اين صورت تلاش براى درك راز خلقت براى او مطرح نيست اما اگر جهان بينى الهى باشد و براى انسان علاوه بر حيات زيستى به حيات معنوى نيز قائل باشد در اين صورت تلاش مىكند تا راز خلقت خود را بداند و با دانستن آن خود را با آن راز هماهنگ سازد.
گرايش به جاودانگى فطرى انسان
در درون هر انسانى علاقه به حيات ابدى تعبيه شده است و هيچ انسانى پيدا نمىشود كه مشتاق حيات جاويد و خواهان زندگى هميشگى نباشد در حقيقت هر انسانى در درون خود عطش جاويد ماندن را دارد.
كسى كه جهان بينى او مادى است به لحاظ اين كه از سويى به معاد و جهان ابد اعتقاد ندارد و از سوى ديگر در نهان و درون خود عطش حيات ابد را احساس مىكند، تلاش مىنمايد تانميرد. گاهى اين خيال را با افسانه آب زندگانى تأمين مىكند و گاه تلاش مىكند تا جلوى مرگ را بگيرد. بر اين اساس است كه انسان از روزى كه بيمارى را يافت به فكر درمان آن برآمد به اين سمت حركت كرد تا جلوى مرگ را بگيرد. اما افسانه آب زندگى چنانچه از نام آن پيداست، افسانهاى بيش نيست. زيرا هم تفكر عقلانى آن را محال مىداند و هم راه علوم تجربى به آن بسته است و هم وحى آسمانى آن را محال مىشمارد و اگر در ادبيات از آب زندگانى ياد مىشود. كنايه از معرفت كامل به معارف الهى است منطق قرآن كريم آن است كه «كل نفس ذائقة الموت»(3) هر كسى بايد بميرد و اين مرگ از قضاء الهى است يعنى مرگ براى انسان به حكم قضاء الهى ضرورى است. گرچه به حكم قدر الهى ممكن است در سنين و شرائط مختلف انسانها بميرند يكى در سنين كهولت و پيرى از دنيا برود و يكى در سنين ميان سالى و يكى در سنين جوانى و نوجوانى و يكى در سنين كودكى. اما هرچه باشد اصل مرگ ضرورى است اما تفاوت در چگونگى يا در كوتاهى و درازى عمر است. يكى ممكن است در ميدان نبرد حق و باطل به شهادت برسد و ديگرى در بستر بيمارى از دنيا برود و سومى با يك مرگ ناگهانى از عالم دنيا به عالم ابد رحلت كند.
همچنين ممكن است انسان هايى با رعايت اصول بهداشت يا با دعا و اعطاء صدقه و انجام صله رحم با عمر طولانى زندگى كند و ديگرى بدون رعايت آنها زودتر بميرد اما سرانجام همه انسانها بايد طعم مرگ را بچشند.
اما انسانى كه جهان بينى او الهى است به لحاظ اين كه مىداند حيات ابد در عالم دنيا و طبيعت تأمين نمىشود اعتقاد دارد كه جهان ديگرى وجود دارد كه معاد انسان به آن است و آدمى در آن به زندگى ابدى خود ادامه مىدهد از اين رو از آخرت به عنوان دارحيات نام برده مىشود: «وانّ الدار الآخرة لهى الحيوان»(4).
راز نفى جاودانگى در دنيا
اين كه بر اساس جهان بينى الهى دنيا سراى جاويد آدمى نيست فروان است.
1- عالم ماده و طبيعت، عالم حركت است. جهان طبيعت با همه پديدههاى آسمانى و زمينى و موجودات حيوانى و انسانى از انسجام و هماهنگى ويژه برخوردار و تشكيل دهنده موجود واحد حقيقى است و اين وحد حقيقى به سوى هدفى والا در حركت است و هيچگونه سكون و آرامشى در آن به چشم نمىخورد و چون حركت عبارت است از خارج شدن از قوه به فعل و بيرون آمدن از آمادگى و رسيدن به كمال بر اين اساس حركت هدفمند است و چون همه جهان درحركت است و حركت داراى هدف. پس مجموعه جهان به هدف مىرسد و با رسيدن به هدف آرام مىگيرد. قرآن مجيد جايى كه به عنوان محل آرامش جهان و قرارگاه دنيا و هدف آن معرفى كرده جهان آخرت است «و انّ الآخرة هى دارالقرار».(5)
2- دنيا ابزار آزمون
يكى از دلايلى كه براى نفى جاودانگى در دنيا مطرح مىشود آن است كه دار دنيا، دارآزمون و ابتلاء است و به عبارتى: زندگى دنيوى همراه با امتحان است و ممكن است انسان دائماً در حال امتحان دادن باشد زيرا امتحان وسيلهاى براى دريافت نتيجه است، جهان آزمون با ابديت منافات دارد از اين جهت جهان ديگرى وجودش ضرورت دارد كه مقصود و نتيجه آزمون تحقق پيدا كند و آدمى به آن نتيجه دست يابد.
به طور خلاصه مىتوان گفت: محبت و عشق به هستى دائم و زندگى جاويد امرى وجودى است اين امر وجودى رابطه ميان محب و محبوب (هستى جاويد) است و بدون وجود خارجى محبوب چنين عشق و محبتى در نهاد انسان قرار نمىگيرد و به عبارت ديگر: وجود چنين عطش و عشقى در انسان دليل بر آن است كه متعلق آن محبت و عطش و عشق يعنى جهان جاويد وجود دارد كه آدميان با ورود به آن عطش جاودانگى خود را تأمين مىكنند. و با آن يافتن اين حقيقت كه جهان جاويد وجود دارد مىيابد كه آب زندگانى در آن جاست.
با توجه به مطالب گذشته روشن مىشود كه اگر انسانى حقيقت جهان جاويد را يافت به طور طبيعى دنبال امورى كه مىپندارد جاودانگى او را تأمين مىكند نمىرود چنان كه قرآن مىگويد: عدهاى مىپندارند مال آنها را جاودانه مىكند از اين رو به زر اندوزى مىپردازد «يحسب انّ ماله اخلده»(6) يعنى انسان زر اندوز و مال پرست گمان مىكند اموالش سبب جاودانگى اوست. در حالى كه اين پندار غلطى است زيرا قارون اموال فراوانى در اختيار داشت كه كليد گنج هايش را چندين مردان زورمند به زحمت بر مىداشت ولى به هنگام عذاب الهى نتوانستند مرگ او را ساعتى به تأخير اندازند و خداوند او و گنجهايش را در يك لحظه به زمين فرو برد. «فخسفنا به وبداره الارض»(7) ما او و خانهاش را در زمين فرو برديم.
حيات دائمى رفيق دائمى مىطلبد
با توجه به جاودانگى انسان و اين حيات جاودانه در دارآخرت تحقق پيدا مىكند حيات اخروى حيات تازه و جاويد است و چون با مرگ به آغاز حيات تازه راه پيدا مىكند. حيات تازه قوانين و مقررات تازه مىطلبد و آن قوانين و مقررات در صورتى كه اجرا شود رفيق ابدى انسان است و هرگز از او جدا نمىشود از اين رو پيامبراكرم در جواب قيس يكى از كسانى كه از او تقاضاى موعظه كرده بود فرمود: «و انه لابدّ لك يا قيس من قرين يدفن معك و هو حىّ و تدفن معه و انت ميّت فان كان كريما اكرمك و ان كان لئيماً اسلمك ثم لايحشر الّامعك ولاتحشر الّا معه و لاتسئل الّا عنه فلا يجعله الّا صالحاً فانه ان صلح آنست به و ان فسد لاتستوحش الّا منه و هو فعلك»(8) اى قيس ناگزير، همنشينى دارى كه پس از مرگ همراه تو دفن مىشود در حالى كه او زنده است و با او دفن مىشوى در حالى كه تو مردهاى. اگر او نيك و گرامى باشد، تو را گرامى مىدارد و هرگاه او پست باشد تو را تسليم حوادث مىكند، سپس او با كسى جز تو محشور نمىشود و تو هم جز او با كسى محشور نمىشوى و به صحنه رستاخيز نمىآيى. از تو درباره غير آن سؤال نمىشود. بنابراين سعى كن آن را به صورت شايسته انجام دهى زيرا اگر آن شايسته باشد با او انس مىگيرى و گرنه از هيچ كسى جز او وحشت ندارى و آن عمل توست.
از اين روايت استفاده مىشود اعمال انسان رفيق همراه انسان است و هرگز از او جدا نمىشود از اين رو بايد سعى كرد رفيقى كه انسان انتخاب مىكند اولاً رفيقى دائمى و ابدى باشد و ثانياً رفيق صالح و شايسته باشد اما رفيق نيمراه مثل مال و انس به آن يا رفيق بد مانند اعمال ناصالح شايستگى آن را ندارد كه آدمى آنها را به عنوان رفيق انتخاب نمايد زيرا اوّلى از او جدا مىشود و دومى رفيقى است كه پيوسته باعث رنج و عذاب اوست.
راه كشف راز خلقت و آگاهى از آن
آدمى چه كند تا راز خلقت را بيابد و به آن آگاهى پيدا كند؟ مىتوان گفت براى پى بردن به راز خلقت دو ركن اساسى وجود دارد:1- از راه مطالعه نظام آفرينش و دريافت اين حقيقت كه هدف در درون موجودات نظام هستى تعبيه شده است و چون نظام هستى داراى هدف است پس انسان نيز مقصدى دارد و چون مقصدى دارد بايد براى حركتش نظم و انسجام پيش بينى كند تا او را به آن مقصد برساند.
2- عمل صالح: انسان علاوه بر مطالعه جهان و دريافت جهان بينى و بينشى نسبت به مجموعه هستى و هدفدارى آن، بايد از عمل صالح و وارستهاى برخوردار باشد كه او را به درون اشياء آشنا كند و در واقع انسان با عمل صالح به درون خودش مأنوس مىشود امام باقر(ع) فرمود: «من قال لااله الّا اللّه فلن تلج ملكوت السماء حتى يتمّ قوله بعمل صالح»(9) اگر كسى به خدا معتقد بود و وحدانيت خدا را باور داشت و گفت «لااله الّا اللّه» زمانى به باطن عالم راه پيدا مىكند كه اين گفتار را با عمل صالح آن را تتميم كند. در واقع عمل صالح انسان را به درون رهبرى مىكند.
وحى و راز خلقت
وقتى انسان موجود ابدى است و براى هميشه بايد بماند بايد بداند كه راز خلقت او چيست؟ يكى از بهترين راهها براى آگاه نمودن مردم به راز آفرينش آنها رهبرى انبياء است، انبياء الهى گذشته از آن كه انسانها را به مبدأ آشنا مىكنند به راز آفرينش نيز آشنا مىكنند. انسانى كه در سايه تعليمات انبياء قرار گرفت مىفهمد كه يك موجود دائمى بايد براى هدفى خلق شده باشد كه آن هدف در عالم قيامت تحقق پيدا مىكند اما در دنيا بايد زمينه آن را فراهم كند از اين رو در قرآن كريم وقتى از هدف خلقت سخن مىگويد، گاه هدف را عبادت خدا مىداند و مىفرمايد: «ما خلقت الجن و الانس الّا ليعبدون»(10) من جن و انس را نيافريدم جز اين كه مرا عبادت كنند و گاه آزمايش مىداند و مىفرمايد: «الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايّكم احسن عملا»(11) او كسى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را آزمايش كند. در اين آيه هدف آفرينش از نظر حسن عمل به عنوان هدف معرفى شده است و گاه از معرفت خدا سخن مىگويد و مىفرمايد: «اللّه الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن هى لتعلموا انّ اللّه على كل شىء قدير و انّ اللّه قد احاط بكلّ شىء علماً»(12) خداوند كسى است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز مانند آن خلق كرده است، فرمان او در ميان آنها نازل مىشود تا بدانيد خداوند بر هر چيز توانا است و علم او به همه موجودات احاطه دارد.
در اين آيه علم و آگاهى به قدرت و علم خداوند به عنوان هدف آفرينش ذكر شده است.
گرچه در اين آيات از اهداف متعدد سخن مىگويد، اما بايد دانست برخى به هدف مقدماتى و برخى به هدف متوسط و برخى به هدف نهايى مىپردازد هدف نهايى و اصلى همانا عبوديت است و مسئله علم و دانش و امتحان و آزمايش اهدافى هستند كه در مسير عبوديت قرار مىگيرند و حقيقت عبوديت نيز كه نهايت اوج تكامل يك انسان و قرب او به خداست. همان نهايت تسليم در برابر ذات پاك الهى و اطاعت بى قيد و شرط او فرمان بردارى در تمام زمينههاست و به عبارت ديگر: عبوديت كامل آن است كه انسان جز به معبود واقعى يعنى كمال مطلق نينديشد. جز در راه او گام برندارد و هرچه غير اوست حتى خويشتن را فراموش كند و بنده راستين خدا باشد.
پىنوشتها: –
1. علم و دين، باربور، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، ص 19 – 21.
2. سوره ص، آيه 27.
3. سوره آل عمران، آيه 185.
4. سوره عنكبوت، آيه 64.
5. سوره غافر، آيه 39.
6. سوره همزه، آيه 4.
7. سوره قصص، آيه 81.
8. بحارالانوار، ج 7، ص 228.
9. همان، ج 75،ص 152.
10. سوره ذاريات، آيه 56.
11. سوره ملك، آيه 2.
12. سوره طلاق، آيه 12.
سيزده آبان روز ملى مبارزه با استكبار
سيزده آبان روز ملى مبارزه با استكبار انقلاب خونين ملت ايران سرگذشت پر فراز و پرنشيبى دارد و در اين رهگذر مردم خويش متحمّل مشقّتهاى زيادى شدند به همين دليل همه اوقاتش براى اين مرز و بوم مقدس، ليكن بعضى از ايام از جهات وقوع حوادث و رخدادها عظيمتر و همين بزرگى و تقديس است كه روزى در تاريخ ملت ايران به عنوان نماد و سمبل غيرت و از خود گذشتگى به نام روز ملى مبارزه با استكبار ثبت و آن روز سيزده آبان و از ايام اللّه است. با توجه به مختصر مقدمه ذكر شده سعى بر اين است تا ماهيّت استعمارى شيطان در حوادث سيزده آبان سالهاى 43 و 57 و 58 به صورت گذرا اشارهاى داشته باشيم. سيزده اول: در سالهاى 41 تا 43 رژيم سفّاك پهلوى با نسخه استكبارى و با القائات شيطانى، لغو رژيم ارباب رعيّتى و اعطاى امتياز كاپيتولاسيون به آمريكا سعى در محو نمودن احكام حيات بخش اسلام را داشتند و انتظارشان اين بود كه امام و امت اين ظلم و ستم و استعمار، بردگى و سيطره يهود و صهيونيسم را پذيرا و محو آثار دين و احكام خدا را بنگرد و لب به اعتراض نگشايند. زهى خيال باطل، غيرت علوى و شور حسينى امام و مردم را با فرياد اسلام خواهى در برابر حكومت وابسته به مبارزه واداشت. گرچه نداى اسلامطلبى رهبر كبير در آن زمان تا پيروزى بر درفش غير ممكن، ولى آن مرجع عاليقدر افق روشنى در وراى تاريكى و ظلمت حكومت آن روز با تكيه به نيروى الهى و قدرت پنهانى امت مىديد كه ديگران فاقد چنين بصيرتى بودند. حركت دشمن ستيزى خمينى كبير استكبار را به هراس انداخت و براى حفظ حكومت پوشالى پهلوى با سلاح قهريّه چاره را در جدايى بين رهبر و امت ديدند و در سيزده آبان 43 امام را به تركيه تبعيد و سپس به عراق كه اين عمل در آن اوضاع و احوال واقعيتى دردآور بود و باعث جريحه دار شدن عواطف مسلمانان گرديد. زيرا دورى آن رهبر محبوب، هجرانى سوزان و فراقى غمبار را در برداشت و امت اسلام با صبر و تحمل و حفظ اصول اعتقادى و عملى با استوارى و صلابت، رشادت، پايدارى و قدرت، شهادت و سلحشورى به مبارزه ادامه دادند تا پس از پانزده سال آن فراق غمانگيز به وصال دلنشين و ظلمات شاهنشاهى به طلوع فجر محمّدى مبدّل گرديد. سيزده دوم:آبان 57 و آن روزهاى عشق و ايثار، اتّحاد و همبستگى همه جا حكايت از اسلام خواهى و تبرّى از طاغوت و پيروزى نهضت را نويد مىداد و دشمن قدّار هر روز بر كشتار وحشيانه خود شدت مىبخشيد و بر خلاف تصوّر آنها مردم منسجمتر و تظاهرات وسيعتر. راهپيمايى سيزده آبان آن سال با روزهاى ديگر متفاوت و رنگ و بوى ديگرى داشت. زيرا كه دانشآموزان، آن دسته گلهاى انقلاب با حضور در راهپيمايى خود را همراه بزرگان ديدند. اين همراهى و همنوايى ناقوس مرگ سلطنت پهلوى را سر داد و با به خون كشيدن آن لالهها به دست دژخيمان، انقلاب به اوج خود رسيد و خون پاكشان باعث تشجيع امّت اسلام گرديد و روز دانشآموز نامگذارى شد و درد آشنايان به پيروى آن رهبر درد آشنا لحظهاى از مبارزه غفلت نكردند تا ماهيّت استعمار و حكومت دست نشاندهاش كه قيافه زشت و نفرت بار خود را عمرى در زير نقاب با الفاظى فريبنده و با تبليغات دروغين مردم را فريب داده بود برملا و براى هميشه از اين سرزمين رانده شدند. سيزده سوم:آبان 58 با سالهاى گذشته قابل قياس نبود ديگر طاغوت و طاغوتيان بر اين مملكت حكومت نمىكردند. نهضت پيروز و جمهورى اسلامى برقرار و نهادهاى انقلابى در حال شكلگيرى و انس، الفت و تعاون و همكارى در همه جا به چشم مىخورد و آيندهاى درخشان را نويد مىداد. با وجود همه اينها شايعات، كارشكنيها، نا امنيها، فتنه انگيزيها و دامن زدن به قوميّتها و ايجاد بلوا و ناامنى در محيط دانشگاهها باعث رنجش مردم گرديد تا متوجه توطئههاى دشمن در كمين نشسته شوند و به حقيقتى آگاه و آن حقيقت اين بود. شيطان بزرگ نقشههاى كوتاه و دراز مدت براى انقلاب دارد و چشم ديدن گسترش و تقويت آن را نداشته و ندارد و سكوت و به رسميت شناختن نظام در اوايل نه به خاطر همراهى بود بلكه به دنبال فرصت و نفوذ در انقلاب بودند و گرنه آنها جز به نابودى ما رضايت نمىدادند و دلهاى بيمارشان جز با محو اسلام خواهى مردم شفا نمىيابد. همچنين در يافته بودند مردم خداجوى آنچه را با اعتقاد راستين و ايمان، يقين و با بصيرت، آگاهى در پرتوى رهبرى ولايت فقيه بدست آوردهاند به سادگى از دست نخواهند داد لذا به انگيزه جلوگيرى از نفوذ جمهورى اسلامى و تضعيف روحيه استقامت و پايدارى مردم سفارت خود را به كانون توطئه عليه جمهورى نوپاى ايران در آوردند. و مسلمانان ايران زمين خاطرات تلخى در گذشته از سبعيّت استكبار داشتند. خيانت كارى و جنايتشان در عصر انقلاب براى آنها و جوانان پرشور سنگين و غير قابل تحمّل بود به همين خاطر با حمايت همه جانبه اقدام به تسخير آن مركز فساد و لانه جاسوسى نمودند و جز اين عمل چيز ديگرى در آن موقع ايجاب نمىكرد. اين حركت قدرت ملت را بيش از پيش به جهانيان نشان داد و امام عزيز آن را انقلابى بزرگتر از انقلاب اول خواند و باعث رسوايى آمريكا و منشأ اميد و خروش در بين مستضعفين جهان گرديد و به حق نام گذارى سيزده آبان به عنوان روز ملى مبارزه با استكبار زيبنده اين ملت و بيانگر ستيزه جويى با منش خيانت كارانه آمريكا مىباشد.
حرکت و سکون
شناخت خداوند
آية الله العظمي منتظري
قسمت دوم
بحث پيرامون شناخت خداوند، از خطبه 186 نهج البلاغه بود. و
همان گونه که قبلا نيز تذکر داده ايم حضرت امير عليه السلام، براي معرفي خدا بيشتر
به صفات سلبيه يا صفات اضافيه مي پردازد زيرا صفات حقيقيه خداوند عين ذاتش است و
احاطه به ذات حق تعالي براي ما ميسر نيست.
قسمتي از خطبه که قبلا بحث آن گذشت، درباره حرکت و سکون
بود که حضرت مي فرمايد: حرکت و سکون بر خداوند تبارک و تعالي جاري نيست. در تعريف
حرکت گفتيم که وجود تدريجي از نقص به کمال است که درباره خدا راه ندارد و درباره
سکون هم تذکر داديم که عدم حرکت مطلق نيست بلکه عدم الحرکه اي است که استعداد حرکت
دارد. و اين هم در خدا راه ندارد.
اکنون براي توضيح بيشتر و براي اينکه برادران و خواهران
بدانند که عده اي از مسلمين به ظواهر بعضي از آيات استناد کرده و مي پنداشتند که
خداوند حرکت دارد، روايتي نقل مي کنيم.
در زمان امام صادق و امام کاظم عليهما السلام، اين قول بين
عده اي از مردم شايع بود که خداوند از آسمان به پائين مي آيد و به مخلوقاتش
مي نگرد و اگر کار بدي ملاحظه کرد ناراحت
شده و اگر کار خيري را ببيند خوشحال مي شود!! (و العياذ بالله).
احاطه خداوند بر نظام وجود
در اصول کافي، روايتي را يعقوب جعفري نقل مي کند:
«… ذکر عند ابي ابراهيم عليه السالم قومٌ يزعمون ان الله
تبارک و تعالي ينزل الي السماء الدنيا». نزد امام موسي بن جعفر عليه السلام ذکر شد
که گروهي از مردم بر اين عقيده اند که خداوند از آسمان به زمين فرود مي آيد و نظري
بر بندگانش مي افکند!!
حضرت فرمود: «ان الله لا ينزل و لا يحتاج الي ان ينزل»
خداوند نه فرود مي آيد و نه نياز دارد که فرود بيايد.
خداوند پائين نمي آيد زيرا او اصلا بالا نيست که پائين
بيايد بلکه خداوند در همه جا هست. لذا پائين آمدن براي او متصور نيست زيرا کسي
پائين مي آيد يا بالا مي رود که جا و مکان دارد و خداوند جسم نيست که مکان داشته
باشد.
«انما منظره في القرب و البعد سواء» و همانا ديدگاه او بر
نزديک و دور يکسان است.
دور و نزديک براي خداوند يکسان است. در قرآن مي فرمايد: «و
هو معکم اينما کنتم» و او با شما است در هر جا که باشيد. و اين بلاتشبيه نظير روح
و جان انسان است که به تمام نقاط بدنش احاطه دارد. اگر چشم مي بيند، اگر مغز کار
مي کند، اگر دست حرکت مي کند، اگر پا مي جنبد و اگر هر جاي بدن در حال حرکت و جنبش
است به وسيله جان مي باشد. جان نگاهدارنده بدن است زيرا موجود مجردي است و اين
موجود مجرد ماده نيست که جا داشته باشد ولي احاطه قيومي و تدبيري نسبت به تمام بدن
انسان دارد.
و از اين رو يکي از شعرا گفته است: «حق جان جهان است و
جهان جمله بدن» البته اين تشبيه است و براي تقريب ذهن گفته مي شود.
پس خداوند تبارک و تعالي محيط به همه نظام وجود است و چنين
نيست که به آسمانها نزديکتر باشد تا به زمين. و همان گونه که جان و روح انسان به
تمام بدن احاطه دارد و هيچ گوشه اي از بدن نيست که زير تدبير جان نباشد، خداوند
نيز بر تمام نظام وجود احاطه دارد.
«لم يبعد منه قريب و لم يقرب منه بعيد» هيچ نزديکي از او
دور نمي شود و هيچ دوري به او نزديک نمي گردد.
«و لم يحتج الي شيء بل يُحتاج اليه و هو ذو الطَّول» به
هيچ چيز نياز ندارد بلکه همه به او نياز دارند و او است صاحب فضل و عطاء.
طَول به معناي فضل و عطاء است و هم چنين به معناي غنا و بي
نيازي هم آمده است.
عزيز حکيم
«لا اله الا هو العزيز الحکيم» نيست خدائي جز آن خداي غالب
و حکيم.
اين نکته را چندين بار تذکر داده ايم که هر جا ــ در قرآن
يا در روايات ــ کلمه ي «عزيز» آمده، پس از آن «حکيم» نيز گفته شده است. زيرا عزيز
يعني آن که غالب است و غلبه دارد و چون مردم از کساني که غلبه دارند چندان خاطره
خوشي ندارند لذا هر جا گفته مي شود: خداوند عزيز و غالب است، پس از آن کلمه حکيم
مي آيد که معلوم شود او مانند آن غالبهائي نيست که هر کار بخواهند مي کنند بلکه او
خداي حکيم و دانائي است که هر کاري را طبق حکمت و مصلحت انجام مي دهد و از غلبه اش
سوءاستفاده نمي کند.
نيازهاي متحرک
« أما قول الواصفين: إنه ينزل تبارک و تعالي فإنما يقول
ذلک من ينسبه الي نقص أو زيادة» و اما سخن آن وصف کنندگان که مي گويند: خداوند
تبارک و تعالي فرود مي آيد؛ اين سخن کسي است که خدا را به نقص و فزوني نسبت مي
دهد.
«و کل متحرک محتاجٌ الي من يحرکه أو يتحرک به» و هر متحرکي
نياز دارد به اينکه کسي او را حرکت دهد يا وسيله اي که توسط آن حرکت کند.
هر متحرکي نيازمند به يک محرکي است که او را به حرکت وا
دارد، خواه آن محرک، موجود نفساني باشد مانند نفس انسان که بدن را حرکت مي دهد يا
صور نوعيه اي که به وسيله آنها اجسام حرکت مي کنند يا مانند نيروئي که در سنگ
ايجاد مي شود و آن را به حرکت وا مي دارد. پس ممکن است محرک داراي عقل و شعور باشد
يا اينکه غير ذوي العقول باشد مانند نيروئي که در سنگ ايجاد مي شود يا قوه جاذبه
که اجسام را جذب مي کند.
«فمن ظن بالله الظنون هلک» هر که اين چنين گمانها را نسبت
به خدا داشته باشد، هلاک شده است.
«فاحذروا في صفاته من ان تقفوا له علي حد تحدونه بنقصٍ أو
زيادة أو تحريکٍ أو تحرکٍ أو زوال أو استنزال أو نهوض أو قعود» پس بپرهيزيد از
تعريف صفات خداوند که او را متوقف در حدي کنيد از قبيل نقصان يا افزوني يا حرکت
دادن يا حرکت کردن يا از بين رفتن يا پائين آوردن يا برخاستن يا نشستن (که اين صفت
ها همه مخصوص اجسام است).
«فان الله جل و عز من صفة الواصفين و نعت الناعتين و توهم
المتوهمين» و همانا خداوند جليل تر و عزيزتر است از وصف توصيف کنندگان و صفت
واصفين و خيال خيال کنندگان.
«و توکل علي العزيز الرحيم» ودر کارهايت توکل بر خدائي کن
که غالب و مهربان است.
«الذي يراک حين تقوم و تقلبک في الساجدين»[1]
همان خدائي که تو را مي بيند هنگامي که بلند مي شوي يا همراه سجده کنندگان به سجده
مي روي.
اکنون باز مي گرديم به دنباله ي خطبه:
«ولا متنع من الأزل معناه»
(اگر خداوند حرکت داشته باشد) از ازلي بودن امتناع پيدا مي
کند.
حرکت براي خداوند محال است
همان گونه که قبلا ذکر شد، شش امر لازم است تا حرکت پديد
آيد، يکي از آنها مبدأ است. در اين جمله حضرت مي خواهند بفرمايند: اگر خدا حرکت
داشته باشد، ازلي نيست زيرا مبدا پيدا مي کند؛ و ازليت به اين معني است که ابتدا
ندارد. پس اگر ضمير در «معناه» به خداوند برگردد، معناي جمله اين مي شود که:
خداوند از ازلي بودن امتناع پيدا مي کند و ديگر ازليت درباره او معنائي ندارد. و
اگر بازگشت ضمير به ازليت باشد، معناي جمله چنين مي شود: ممتنع مي شود از ازل
بودن، معناي ازل بودن و به عبارت ديگر ازليت معناي خود را از دست مي دهد يعني آن
خدائي که مي گوئيم ازلي است، اگر بنا باشد که حرکت داشته باشد، ديگر ازلي نمي تواند
باشد زيرا مبدا پيدا مي کند.
«و لکان له وراء اذ وجد له أمام»
و چون براي او جلوئي پيدا شد، پشت سري نيز پيدا مي کند.
يکي از ارکان حرکت انتهاء است، پس همان گونه که حرکت
ابتداء دارد، انتهائي نيز دارد. و در فرض اتومبيل که در بحث گذشته مطرح کرديم،
اتومبيلي که از قم به سوي اصفهان حرکت مي کند، اصفهان که منتاي حرکت است در جلوي
آن خواهد بود، در صورتي که مبدا (که قم باشد) پشت سر اتومبيل قرار خواهد گرفت. پس
آن شيء که حرکت مي کند چون برايش جلوي فرض مي شود، قطعا پشت سري نيز پيدا خواهد
کرد. و يا به عبارت ديگر: اگر خدا بخواهد حرکت داشته باشد جسم مي شود چون جلو و
عقب پيدا مي کند و وقتي جسم شد، مرکب مي شود و
مرکب محتاج است و احتياج در ذات مقدس خداوند راه ندارد.
«و لا لتمس التمام اذ لزمه النقصان»
و خواهان تمام شدن و کامل شدن مي باشد، زيرا نقصان و کمبود
در او پيدا شده است.
لازمه حرکت، رفتن به سوي کمال است
اين جمله بيان همان جمله اي است که قبلا حضرت بيان فرمود:
«اذاً لتفاوتت ذاته». معناي حرکت و لازمه اش، از نقص به کمال رفتن است، بلکه حرکت
چيزي جز تکامل نيست. اتومبيلي که از قم به سوي تهران حرکت مي کند، در اين حرکت
اَيْني رو به تکامل مي رود؛ سيبي که سبز است بعد زرد مي شود يا کوچک است و پس از
آن بزرگ مي شود، در کَيْف آن تکامل پيدا مي شود. التماس تمام که در جمله حضرت آمده
است، همان معناي به سوي کمال رفتن است. و مي خواهد بفرمايد: خدائي که حرکت مي کند،
ناقص است و تقاضاي کمال دارد، با اينکه خداوند نمي شود ناقص باشد. و اصلا راه
شناخت خداوند همين است که ما خود را ناقص و نيازمند او مي دانيم که کمال محض است.
ما چون خود را ناقص مي دانيم، مرزوق و مخلوق و و … مي دانيم، لذا علم پيدا مي
کنيم که بايد خالق، رازق و صانعي داشته باشيم. پس خدائي که بخواهد حرکت داشته
باشد، لازمه ي حرکت نقصان و رو به کمال رفتن است، لذا حرکت براي خداوند محال و
ممتنع است.
«و اذاً لقامت آية المصنوع فيه»
و در اين صورت، نشانه ي مخلوق در او پيدا مي شود.
خدائي که او را از نقص رو به کمال مي رود، علامت مخلوق و
مصنوع در او پديدار مي گردد، و ساخته شده نمي تواند سازنده باشد.
«و لتحوّل دليلاً بعد أن کان مدلولاً عليه»
و او دليل مي گردد در صورتي که بايد عالم دلالت بر او کند.
خداوند، مدلولٌ عليه است
جهان هستي دلالت بر وجود خداوند دارد. بنابراين، خداوند
مدلولٌ عليه است يعني هر چه هست دلالت بر او مي کند زيرا تمام موجودات و مخلوقات
عالم داراي نقص اند، پس نيازمند به خالقي هستند که هيچ نقص و عيبي در او وجود
ندارد. حال اگر خداوند داراي حرکت باشد، ديگر نمي تواند مدلولٌ عليه باشد زيرا خود
ناقص مي شود و ناقص دال است نه مدلولٌ عليه يعني ناقص دلالت دارد بر اينکه يک وجود
کاملي او را ايجاد کرده که او نيازمند به آن وجود کامل است. پس عالم که ناقص است و
حرکت دارد و به سوي کمال مي رود، ما را دلالت کرده است بر وجود خدائي خالق که آن
را از کتم عدم به عرصه ي وجود آورده و اين خدائي که در اين جا فرض شد، اگر بخواهد
حرکت داشته باشد، تازه خودش بايد دليل شود بر خداي ديگري که به او نيازمند است و
چنين خداي فرضي که دليل بر خداي ديگري است ناقص است و وقتي ناقص شد و دليل واقع
شد، نمي تواند خدا باشد و نمي شود گفت که: اين عالم دليل بر وجود او است زيرا خود
او دليل بر وجود خدائي ديگر است که او را موجود کرده. و اصلا خداي ناقص و محتاجي
نمي شود فرض کرد زيرا خداوند کامل است و بي نياز.
«و خرج بسلطان الإمتناع من أن يؤثّر فيه ما يوثر في غيره»
و در آن صورت خارج مي شود به دليل محال بودن از اينکه در
او تاثير کند چيزي که در غير او تاثير مي کند.
خداوند، محل حوادث نيست
شارحين نهج البلاغه در اين جمله بحث زيادي کرده اند که
معطوف بر چه جمله اي است. دو احتمال داده شده است که هر دو صحيح است.
1ـ احتمال اينکه گفته شود اين واو، واو عاطفه نيست بلکه
واو حاليه است. و بنابراين معناي جمله چنين مي شود. خدائي که شما فرض کرده ايد،
لازمه اش اين است که محتاج به خداي ديگر شود و حال آنکه خداوند خارج است به دليل
امتناع از اين که در او چيزي اثر بگذارد که در غير او اثر مي گذارد. يعني اين حرکت
که موثر است در موجودات عالم، در خداوند تاثيري دارد زيرا خداوند در مقام والائي
است که هيچ چيز در او اثر نمي کند و امتناع دارد از اينکه چيزي در او اثر کند يعني
محال است که چيزي در او موثر افتد که در چيزهاي ديگر موثر مي افتد.
2ـ احتمال اينکه واو عاطفه باشد و جمله معطوف بر «لا يجري
عليه السکون و الحرکه» باشد. يعني اين جمله هائي که بين اين دو جمله است همه مربوط
به جمله اول مي باشد، و اين جمله هم معطوف بر آن است. در آنجا فرمود: سکون و حرکت
بر خداوند جاري نمي شود. آن گاه اين جمله هائي که پس از آن آمد براي بيان اين مطلب
بود که چرا حرکت و سکون در خدا نيست. و پس از آن اين جمله را آورد: و خداوند خارج
است به دليل امتناع از اينکه اثر بکند در او چيزي که در غير او اثر مي کند. و با
ربط اين دو جمله با هم نتيجه چنين مي شود: خدا حرکت و سکون ندارد و به دليل امتناع
که در او است، چيزي در وجود او تاثير نمي گذارد يعني به گونه اي است که ابا دارد از
اينکه اثر کند در او چيزي که در ديگري اثر مي کند. و به عبارت روشنتر: خداوند محل
حوادث نيست زيرا اگر محل حوادث باشد، لازمه اش اين است که خودش هم حادث باشد و اين
محال است.
ادامه دارد
مقام زن دراسلام
بمناسبت سالروز ولادت حضرت زهرا«س»وروز زن
مقام زن دراسلام
یازدهم اسفند امسال، مصادف است بابیستم جمادی الثانی،
روزولادت باسعادت بانوی بزرگ اسلام، کفو علی (ع) و مادردوریحانۀ رسول خدا(ص)حضرت
صدیقه کبری، فاطمه زهرا (س).
مااین عید سعید وروز فرخنده رابه امام زمان روحی فداه
وفرزند ارجمند حضرت زهراء «س»، امام خمینی که نه تنها درعمل پیرو آن حضرت است،
بلکه سالروز ولادت مبارکش نیزباولادت جده اطهرش مصادف است، وبه مردان وزنان ایران
اسلامی که درولایت ومحبت وپیروی، الگوی دیگر مسلمانان می باشند ونمونه ای
بارزازمسلمانان صدراسلام می باشند ودرمحبت به حضرت زهرا«س»وپیروی ازنایب به حق
امام زمان «عج»گوی سبقت راازدیگرملتها ونسلهای گذشته وحال ربوده اند، تبریک وتهنیت
می گوئیم.
وبه این مناسبت مقاله ای کوتاه دربارۀ مقام زن دراسلام
تقدیم به برادران وخواهران عزیز می کنیم، به امید اینکه درآینده آن راکاملتر ارائه
دهیم.
زن درجوامع گذشته وحال
اسلام، انقلابی بزرگ درمقام زن ازنظراحیای حقوق طبیعی ومسلم
اووارج گذاشتن به او درجامعه به عنوان محور نظام درمنزل وداروی دردهای روزمره
وگرفتاریهای زندگی وآینۀ خوشبختی وسعادت نموده است. وازاین روی ، اصولی رابرای
رسیدن به این انگیزۀ والا قرارداده که همطراز بادیگر باورها وعقاید، ضروری ولازم
می باشد. ومقام زن رابالا برده وآن رااز هرهرج ومرج تباهی مصون داشته وازظلم وستمی
که ـ قبل ازاسلام ـ همواره گریبانگیر اوبوده ودرهای زندگی برروی او بسته ، حمایت
کرده است. همان ظلم وستمی که نمونه اش درجامعۀ بزرگ روم پدیدار بود. آنان براین
باور بودند که زن نه تنها دردنیا اجازۀ استقلال وآزادی ندارد که درآخرت نیز، او
راجائی نیست!!
فیلسوف بزرگ چین (کونفوسیوس) که برخی ازاسلام ناشناسان ما،
آن همه ازاودم می زنند درباره زن می گوید:«جایز نیست که زن امرونهی کند زیرا کارش
درخدمت کردن وکارهای منزل خلاصه می شودوباید اورادرمنزل زندانی کرد تأخیر وشرش
ازآستانۀ درب منزل فراتر نرود»!
فیلسوف آلمان «هگل»گوید:«زنی که مرا وادار به احترام وی می
کند، هنوزآفریده نشده ونخواهد شد!!».
وجالب اینجا است که دانشمندان واصحاب مکاتب بیگانه فلسفی
وسیاسی وحتی مذهبی درطول زمان، راجع به این مطلب بحث وجدال می کرده اندکه آیا زن
انسان است یانه ؟ !!وآیا خداوند به زن، روح انسانی داده است یا او همانند یکی
ازجمادات است؟ !!هندوها، سواد آموزی رابر زن تحریم کردند وبودائی ها معتقد شدند
کسی بازنی تماس بگیرد وبا اومشورت کند، راه رهائی براوبسته شده است! و نصاری ویهود
زن رامصدر و محور هرگناه دانستند ویونانی ها زنان را ازتمام حقوق مدنی واجتماعی
محروم کرده اند و جاهلیت عرب آنقدر به چشم بدبینی وذلت به زن نگریستند که آن را ازلحظۀ
شروع زندگی زنده به گورکردند وایرانیان شاه پرست!زن رامانند یک کالای ظریف ،
خریدوفروش نمودندو و.. . ودیگرجوامع بشر ازاین برنامه های غلط مستثنی نبودند،
تاجائی که «زن»خویشتن خویش رافراموش کردوخود نیز باورش شده بود که کالائی است قابل
خریدوفروش وسربارجامعه است ومانند دستمال باید ازدستی بدست دیگر منتقل شود
همانگونه که جامعۀ مترقی غرب امروز برای زن خواستاراست که ازصفحۀ تبلیغات مجله ها
وروزنامه وکالاها وبه صورت مانکن ها وعروسکهای زینت بخش ویترین ها، تجاوز نکرده
است.
زن ازدیدگاه اسلام
واما اسلام آمدکه کرامت انسانی زن رابه او بازگرداند. اسلام
آمد که اقرارکند:زن انسانی است مانند مرد وبراواست آنچه برمردان است ازواجبات
وحقوق«ولهن مثل الذی علیهن بالمعروف»[1]ودراین
اقرار، سه راز نهفته است:
1ـ گرچه سیاست ادارۀ امورخانواده به مرد واگذارشده است ولی
نباید مرد این حق راوسیلۀ ظلم وبرتری جوئی درکانون گرم خانواده بداند وبرآن درکوچک
شمردن زن وتحقیر وی، تکیه نماید.
2ـ زنان دارای حقوق اجتماعی مساوی هستند وزن حق دارد تاآنجا
که توان دارد، موهبت های الهی وفطری خود را درچارچوب نظام ثابت الهی، پرورش دهد.
3 ـ زن می تواندازتمام مزایای مشروع اجتماعی برخوردار باشد
وازآموزش وتعلیم وتعلم تارسیدن به اوج پیشرفت علمی بهره برد.
ودرمسائل اقتصادی حق دارد، مانند مرد ازاموال خودـ درحدود
قانون اسلام ـ استفاده کند وآن رااستثمار نماید وهیچ کس راحقی دراموال اونیست.
«للرّجال نَصیبٌ مما اکتسبوا ولِلنساءِ نَصیبٌ ممّا اکتسبْنَ»[2]وبالاتراینکه
اگر هرقدرهم ثروتمند ومالدارباشد، شوهر راازپرداخت نفقه اش بازنمی دارد. ودرانتخاب
همسر نیز، اختیار بازن است وبدون اجازۀ اوکسی حق ندارد، شوهر برایش انتخاب کند.
حق زن برمرد
وازهرسوئی دیگر اسلام برمرد واجب کرده است که بازن رفتاری خوب
ودرخورشان یک انسان کامل داشته باشد وزن مومن راکفو مرد مومن می داند. امام زین
العابدین(ع)دررسالۀ حقوقی خویش می فرماید:
«وَامّا حَقَّ الزّوجَة فأن تَعلَم انَّ اللهَ عَزَّوجل جَعلَها
لَکَ سَکَناً واُنساً فَتَعلمَ انَّ ذلک نعمةٌ منَ الله علیکُ فتکرمها وترفق بها،
واِن کانَ حَقُکَ علیها اوجب فانَّ لَها عَلَیکَ أن تَرحَمها»[3]ـ واما
حق همسرت این است که بدانی خدای تبارک وتعالی اورامایۀ آرامش وانس توقرارداده
وبدانی که این نعمتی است ازخداوند برتو، پس باید اورا محترم شماری وبه او مهربانی
کنی وگرچه حق توبراوواجب است ولی حق اوبرتونیز این است که بااو مهربان باشی.
ودرروایتی پیامبراکرم (ص)می فرماید:بهترین شما، کسی است که
باخانواده اش بهترین رفتارراداشته باشد، (فأنَّ خیارکم خیارٌ لأهله) . [4]
ملاک ارزش انسانی
وآن راهی که برای رسیدن به درجات والای پیشرفت روحی ومعنوی
میان مردوزن مشترک است:
«فًاستَجاب لهُم ربهم انّی لااُضیع عَمل عاملٍ مِنکُم مِن
ذکرٍ او أُنْثی»[5]پس خداوند
دعای آنانرا اجابت کرد که بتحقیق من (که پروردگار وخالق شما هستم) عمل هیچیک ازمرد
وزن راضایع نمی کنم وبی مزد نمیگذارم.
ودرجائی دیگر می فرماید:«وَمَن یَعملْ من الصالِحاتِ مِن ذَکرٍ
اواُنثی وهو مؤمنٌ فاولئِک یدخُلون الجَنَّة ولایُظلَمون نقیراً»[6]ـ
وهرمردوزن، اعمال صالح وشایسته رابجای آورد وباایمان باشد، آنان به بهشت روانه
شوند وبه اندازۀ پردۀ هستۀ خرمائی به آنها ظلم نمی شود.
این جزئی ازکل واندکی ازبسیاری آیات الهی است که زن
راازحضیض ذلت به اوج عزت بالا برده وشخصیت انسانی اورا به مردم گوشزد نموده که هم
جامعه زن رابشناسد وهم زن خودرا بازشناسد.
آری!خداوند زن ومرد رادرپاداش ومزد متساوی قرارداده
تادرامور زندگی نیز، حقوق اجتماعی هردو متساوی قرارداده تادرامور زندگی نیز، حقوق
اجتماعی هردو متساوی باشد وتامردها به آن برتری وامتیازی که دراداره کردن خانواده
وحکومت خلاصه می شود مغرور وخودبین نشوند وآن راوسیله ای برای اجحاف وظلم به
خانواده قرارندهند وزنها نیز به خود بدبین نشوند وچنین نپندارند که مرد برآنها
برتری دارد ومقتضای برتری این است که نزد خدانیز دارای درجه ای بالاتر ومقامی شامخ
تر هستند!!وخداوند دلیل این تساوی راچنین بیان فرموده:«بَعضُکُم مِن بعضِ»ـ برخی
ازبرخی دیگر به وجود آمده اید. یعنی مرد اززن وزن ازمرد به وجود آمده پس درخلقت
وآفرینش امتیازی بین شما نیست ، وتنها امتیازی که ازنظر خداوند قابل قبول است،
ایمان وعمل صالح است . پس اگر ایمان وعمل نیکو وشایسته درمرد فزونی یافت، نزد خدا
برتری خواهد داشت واگر زن دارای ایمانی بیشتر واعمالی شایسته تر بود، قریش نزد
پروردگار بیشتر خواهد بود وخداوند به هیچ یک اززن ومرد ظلمی روا نمی دارد حتی
اگربه اندازه پردۀ هستۀ خرمائی باشد. بنابراین ، انسانها نیز باید دررفتار
باهمدیگر ظلم نکنند وظلمی ناپسند تر ازاین نیست که مرد به خانواده اش ظلم کند
ورفتارش باهمسرش خشن وبی عاطفه باشد.
درخاتمه برای تیّمن وتبّرک ، قصیده ای رادرمدح حضرت
زهرا«س»نقل می کنیم:
ای رخ انورتو مطلع نور نورسیمای
تو تجلی طور
ازبنایت جهان جان آباد وزولایت
سرای دل معمور
فکرتو میبرد ملال ومحن ذکرتو
آورد نشاط وسرور
ازتوانوارحق عیان گردید هرکجا
بود ظلمتی شد نور
بود رخسارشاهد ازلی مدتی
درحجاب جان مستور
زیکی جلوه ئی تجلی کرد آمد
آن جلوه دربروز وظهور
تافت خورشید طلعت زهرا مقصد
خلقت خدای غفور
گرچه رویش کسی ندید چسان
طلعت آفتاب بیند کور؟
رفت ازیاد هاجر ومریم
تاکه گردید فاطمه مشهور
سوره هل اتی علی الانسان آیه
ان سعیکم مشکور
مدتی بود بحر فیض بخود پرورانید
لولو منثور
کرد غواص قدرت آنکه غوص
یافت گردید درتمام بحور
یک صدف داد حق به پیغمبر که
دراوبود یازده گوهر
***
شمس دین تاکه نور گسترشد همه
آفاق ازاو منورشد
بحر توحید پرزگوهر گشت چرخ
تمجید پرزاخترشد
مکه شد رشک آسمان که دراو مولد دختر پیمبر شد
زهره آمد که بنگرد زهراء ازخجالت خفیف ومضطرشد
خودبخود گفت ذره باخورشید کی
تواند کجا برابرشد
تاکه این غم زدل کند بیرون رفت
سرگرم چنک ومزمرشد
پایه دین حق ازایندختر گرچه
بودی قوی قوی ترشد
وه چه دختر که بهرکسب ضیاء مهرش
آمد مجاوردرشد
تافت تانور حضرت زهراء ذره
این آفتاب خاور شد
اصل میزان حق شناسیرا بدو
کفه کشنده داورشد
خواست بیند بکفه ئی که علی است کس برابرتوان بحیدرشد
دیدهم سنگ حیدرکرار که
نخواهد دگر میسرشد
کرد آنگاه خلقت زهراء آمد وباعلی برابرشد
مرتضی راکجا بدی همسر گرنه زهراش جفت وهمسر شد
همۀ کائنات رامعلوم بس
به پیروجوان سراسرشد
زن نیامد برتبه چون زهراء مرد
هم چون علی ولی خدا
***
ای تو بهترزرتبه ازمریم نور
حق مادردوعیسی دم
درد حب تو بهتر ازدرمان زخم
مهر تو خوشتر ازمرحم
گربدی می کشید بهرضیاء خاک
پایت به چشم خود مریم
ایکه بهترزمریمت خاندم سرش
آن به عیان کنم دردم
آنکه مریم ازاورمیدی گفت من
امین حقم زمن تومرم
بهر خدمت بدرگهت میخواست
اذن چون مردمان نامحرم
خلقت هردوکون بهرتوشد چون
توئی فخر عالم وآدم
گرنبودی نبود شمس وقمر ورنبودی
نبود لوح وقلم
جفت حیدر حبیبۀ یزدان نور
چشم پیمبر خاتم
حادثت خوانده اندمن گویم شد
حدوث توباقدم همدم
نقش بند وجود پاک ترا زد
چه نقاش ذوالجلال قلم
بسراپای انورت ایزد زد
سراپا صفات خویش رقم
اینکه بینی سپهر مینازد وین
شب وروز اشهب وادهم
بخیالی که بازخواهد یافت چون
توئیرا بعرصۀ عالم
تاکه براوکند همیشه جفا یاکه
براوکند همیشه ستم
نفشاند بدو بجز اندوه نچشاند
باو بغیر ازغم
تاگرفتار سازدش بادرد مبتلی
تاکه سازدش بالم
چهره اش رازکین کندنیلی خصم بیدین زلطمه سیلی
حج سرخ
حج سرخ
«من به تمام جهان با قاطعيت اعلام مي كنم كه اگر جهانخواران
بخواهند در مقابل دين ما بايستند ما در مقابل همه دنياي آنان خواهيم ايستاد و تا
نابودي تمام آنان از پاي نخواهيم نشست.» امام خميني
بسم الله الرحمن الرحيم
در پي شمردن وظائف حجاج هشت مورد را اشاره كرديم و هنوز
وظائف بسيار ديگري مانده است كه در يادداشتهاي مقدماتي اين سلسله مقالات آنها را
از كلمات حضرت امام استخراج نموده ام كه بتدريج بياورم و توضيح دهم و ليكن يك
وظيفه را از قلم انداخته بودم و هرگز بخاطرم نرسيده بود كه ناگهان خود حجاج آنرا
به من و به همه مسلمانان عصر ما و نسلهاي آينده
آموختند و اگر آن بزرگواران مهاجر و هاجران بزرگوار با عمل و خون خويش
نگفته و ننوشته بودند شايد هرگز متذكر آن نمي شدم
و گويا اين هاجرها و اسماعيلها به من مي خواستند بگويند كه وظائف حجاج را
بايد از خود آنان آموخت كه آنان هم همه وظائف خويش را مي دانند و هم اولويت و تقدم
مهمترين وظيفه را تشخيص مي دهند و بدان عمل مي كنند آنان به ما آموختند كه مهمترين
وظيفه حاجيان پس از طواف به دور كعبه قرباني است و نثار جان بر سر يك ديدار رخ او
كه حج واقعي و مقبول حجي است كه از زيارت خانه بگذريم و به زيارت صاحب خانه برسيم
آه كه چه حجها رفتيم و ليكن غافل بوديم از اينكه حج واقعي كدام است ما خود را
سرگرم نوشتن وظائف حاجيان بوديم و هاجرهاي شصت، هفتاد، هشتاد ساله از كنار خانه
كعبه با خون خود وظيفه اصلي را نوشتند و به جهانيان اعلام نمودند ما در اينجا به
نوشتن وظائف حجاج در طواف خانه كعبه و آنجا كه به حجر اسماعيل مي رسند مشغول بوديم
و اسماعيلهاي مجاهد كه يك بار به قربانگاه رفته و با دادن دست و پا و سلامتي خود
در جبهه ها به جبهه حج شتافته بودن با تقديم خون و جان عزيز خويش اصلي ترين وظيفه
حجاج را تبيين نمودند، حج سرخ در حرم خونين، پديده اي شگفت در تاريخ حج سبحان
الله گويا جهان آبستن حوادثي عظيم و حتي عظيمتر از حوادث گذشته تاريخ است، كعبه در
انتظار قيامي محترم و جهاني است بايد مردم جهان و مسلمانان آرام آرام و قدم به قدم
به اين قيام بزرگ نزديك شوند، شهر مكه و اهل آن نيز بايد خود را براي قيامي عظيم
آماده كنند مسلمانان از اين پس بايد به مكه به مشابه يك پايگاه بزرگ قيام بنگرند،
قيام قائمي كه خميني نائب اوست پس پيروان خميني بايد مكه را براي آن قيام و
پرچمدارش آماده كنند پس اگر قربانيان كعبه از پيروان خميني هستند شگفت نيست كه جز
اين نمي توانست باشد، حج سرخ، جمعه خونين، شهر مكه، آخر نه مگر آن قيام جهاني روز
جمعه و در شهر مكه و از كنار كعبه آغاز خواهد شد؟!!! حراميان آل سعود، نوكران
آمريكا، سركرده استكبار و كفر جهاني؟!!!، پس چه كسي شقي تر و فرومايه تر از آل
سعود و ستمكارتر از آمريكا كه به خون بي گناهان مظلوم آلوده شود و خود را دشمن
سرسخت كعبه و قيام كعبه معرفي كند تا در لحظه قيام همه چيز براي مرد جهان روشن و
تبيين شده باشد آه از آن عصر جمعه خونين مكه در برابر ديدگان كعبه طواف كنندگان آن. شنيده ام كه جلادان آل سعود
اين كافران آل نقود راهها را بر شيرزنان و جانبازان از هر سو بسته اند و آنگاه از
بالا باران سنگ و چوب برسر آنان باريده اند و از پائين رگبار گلوله ها را به طرف
آنان نشانه رفته اند و الله تاكنون نمي دانستم كه آمريكا و دست نشاندگانش تا اين
حد ضعيف و ناتوان و نيز پست و فرومايه اند، شكي نيست كه صدام در رأس همه نامردان
زمانه است اما رذالت و زبوني شاه فهد دار
و دسته اش در خور نامي ديگر است خاك بر سر پادشاهان تاريخ كه موجودي به پستي و
رذالت فهد را در صف آلوده خود جا داده اند پادشاهي كه با انواع سلاحها به جنگ
پيرزنان شصت، هفتاد، هشتاد ساله آنهم با دست خالي رفته است اعليحضرتي!!! كه با
چوب و چماق و سنگ و مسلسل به مصاف جانبازان بي دست و پائي رفته است كه روي چرخ
نشسته اند و براي حركت چرخ هم نياز به كمك دارند، شما گمان مي كنيد براي چنين شاهي
و آنهم براي چنني پيروزي نظامي!!! چه كسي بي شهامت تر از شاه حسن شاه حسين كه هر چه شرف و انسانيت است را زير پا
بگذارند و بر اين پيروزيها تبريك بگويند واي بر مردم حجاز اگر خود و كشور خود را
از چنگال چنين آلودگان رسوا آزاد نكنند واما مكه و مدينه را كه مسلمانان از چنگال
اين فرزندان شهوت و شقاوت آزاد خواهند نمود، دغل بازان آل كفر و نفاق اصرار مي
ورزند كه حج بايد عاري از مسائل سياسي جهان اسلام باشد يعني آمريكا و اسرائيل
نبايد در ايام حج مورد تعرض مسلمين حتي در حد شعار و راهپيمائي برائت از مشركين
قرار گيرند و ليكن مسلمين را مورد تعرض نظامي قرار مي دهند و خون آنان را مظلومانه
مي ريزند و بدين طريق قوي ترين دفاع را از آمريكا و اسرائيل در ايام حج انجام ميدهند و بعد هم مي گويند كه حج بايد
عاري از مسائل سياسي باشد زهي حماقت كه همان شايسته شاهان و سلاطين تاريخ است كه
گمان مي كنند ملتها فريب چنين نيرنگ بازاني را باور مي كنند. آل سعود با اين جنايت
هولناك كه هم حرمت حرم را شكستند و هم احترام حج و خون مسلمين را زير پا گذاشتند
ثابت كردند كه ايمان به خدا و كعبه و اسلام ندارند و اگر فردا چند نفر آخوند اينجا
و آنجا پيدا شوند كه بخواهند اين جانوران درنده را از انتقام قطعي الهي نجات دهند
و بر اسلام آنان صحه بگذارند آن آخوندها هم مانند آل سعودند و به خدا و اسلام و
پيامبر بزرگوار اسلام ايمان ندارند و همه محكوم به يك حكمند و آن اعدام و نابودي
همه آنهاست كه همه در جبهه كفر آمريكا قرار گرفته اند و همه در حكم محارب و مفسدند
و انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون في الارض فساداً ان يقتلوا او
يصلبوا او تقطع ايديهم و ارجلهم من خلاف اوينفوا من الارض ذلك لهم خزي في الدنيا و
لهم في الآخرة عذاب عظيم. (مائده – آيه 33) و اين وظيفه را بخواست خداوند انقلابيون
مسلمان خصوصاً فرزندان جزيرة العرب انجام خواهند داد. از اين پس حج تا نجات كعبه
حج سرخ است و كعبه در خون نشسته است و ليكن فرعونيان خصوصاً آل كفر و نفاق در اين
اقيانوس خون غرق خواهند شد، ريختن خون صدها زن و مرد مسلمان در كنار كعبه و در حج
و در چند لحظه آنهم بدون كمترين گناه و جرمي براي جهان اسلام بسيار گران است و
قطعاً تحمل نخواهد شد.
«خوني كه از دل اقيانوس بزرگ ملت ما بر سرزمين حجاز جاري
شده است زمزم هدايتي براي تشنگان سياست ناب اسلام گرديده است كه ملتها و نسلهاي
آينده از آن سيراب و ستمكاران در آن غرق خواهند شد…» (از پيام سال 66 پس از جمعه
خونين)
دربار آل سعود دنيا را هم مانند خود احمق پنداشته است كه
باور كنند چند نفر غير ايراني با عده اي ايراني به درگيري و جدال برخاستند و چون
جدال در حج به حكم قرآن حرام است!!!مأمورين ناگزير از دخالت شدند و در نتيجه عده
اي كشته شدند و اما آن غير ايرانيان چه كساني بودن معلوم نيست چرا با ايرانيان
درگير شدند و به جدال برخاستند معلوم نيست، چند نفر از آنان شناخته و دستگير شدن
هيچ كس، ايرانيان از چه سلاحي در اين درگيري استفاده كردند؟ سلاحي نداشتند آيا
مأمورين قصد جلوگيري از درگيري داشتند پس چرا به سمت آنان تيراندازي مستقيم شده
است فهد و آل سعود جوابي ندارند، چرا پيكرهاي پاك اين شهيدان به اولياء دم تحويل
نمي شود، براي اينكه جنايت آل سعود افشا نشود و دهها سؤال ديگر كه در برابر دربار
سراپا جهل و جنايت قرار دارد و در برابر جهانيان پاسخي ندارد و آنچه مسلمانان د
ركنار اين پيكرهاي پاك و در خيابانهاي خونين مكه به قضاوت نشسته اند اينست كه
اولاً اين شهيدان مسلمان بودند و براي انجام وظيفه اسلامي خود از بلاد دور به شهر
مكه و به طواف كعبه آمده بودند، ثانياً از كشور انقلاب اسلامي پيروز و از ايران
خميني و نه ايران كورش و سلاطين آمده بودن و ثالثاً اين شهيدان پيام آوران اسلام
انقلابي و رهائي از چنگال شرك و كفر و جاهليت آمريكا بودن اينان مبلغ اصل ابدي
سياست نه شرقي، نه غربي براي امت اسلامي بودند، و خامساً همينان واژگون كنندگان
تخت و تاج سلطنت دو هزار و پانصد ساله شاهان ايران بودند، ملتي كه 444 روز جاسوسان
بزرگترين قدرت مادي و شيطاني زمانه يعني آمريكا را به گروگان گرفتند و ذلت و زبوني
شيطان بزرگ را در برابر چشم جهانيان به نمايش گذاشتند اينان از كشوري آمده اند كه
اراده كرده اند فقط احكام خدا را در زمين حاكم سازند، اينان شيرزنان و شيرمرداني
هستند كه فرياد در گلو شكسته آزادي فلسطين را دوباره و رساتر از قبل از سينه ها
بيرون كشيدند، و فرعون زمانه يعني آمريكا را در درياي عمان و خليج فارس به غرق و
نابودي تهديد مي كنند و خميني آنان بسان سرداري فاتح منشور يك انقلاب جهاني را با
يك جهان شهامت صلابت خطاب به مسلمانان و
مستضعفان صارد مي نمايد و محو و نابودي سردمداران كفر را نويد مي دهد اينان همان
مسلماناني هستند كه از دل تاريخ و از صدر اسلام واز شهر مكه به سوي مدينه هجرت
كرده اند و اكنون پس از قرنها دوباره به مكه بازگشته اند تا دوباره مكه را از بت
پرستي مدرن زمان آزاد سازند و امروز همانند صدر اسلام و همانند پيامبر و يارانش از
طرف بت پرستان سنگ و گلوله باران ميشوند الحق خوني كه از دل اقيانوس بزرگ ملت
ايران در سرزمين حجاز جاري شد زمزم هدايتي است كه هرگز خشك نمي شود و هميشه جاري
است و ملتها را به قيام دعوت مي كند و اسلام و مسلمين را از نابودي نجات مي بخشد.
آيا ملتها سخن اربابان نوكر صفت دربار آل سعود را باور مي كند كه براي حفظ امنيت
حج و مسلمانان دست به كشتار زده اند و يا بي لياقتي آنان را براي تصدي امور حج به
قضاوت مي نشيند:
«آل سعود براي تصدي امور كعبه و حج لياقت نداشته و علماء و
مسلمانان و روشنفكران بايد چاره اي بينديشند…» (از پيام سال 66 پس ازجمعه خونين)
آري قضاوت صحيح همين است حتي اگر دروغ آل سعود را مسلمين باور
كنند كه دو دسته از مسلمانان به جدال و درگيري برخاستند و پليس براي جلوگيري از
آشوب اقدام كرده و مجبور به دخالت شده است آيا بي لياقتي بالاتر از اين كه اگر دو
دسته بدون هرگونه سلاح و حداقل يك طرف قطعاً بدون اسلحه با هم به جدال برخيزند و
سپس مأمورين براي جلوگيري از فتنه و آشوب با حمله و هجوم به جدال كنندگان و تيراندازي
به سوي آنان و قتل عام آندسته كه اسلحه ندارند فاجعه و فتنه اي بدني عظمت بيافريند
و آندسته ديگر همه از صحنه فرار كنند و پليس حتي يك نفر از آنان را دستگير نكند كه
حداقل معلوم شود چرا با هم به جدال برخاسته اند و قصدشان از اين جدال و آنهم در
حرم چه بوده است چون آن دسته كه به قتل رسيده اند و آنهم به دست مدعيان حفظ امنيت
نه به دست طرفهاي درگير و ادعائي حاكمان
سعودي معلوم است چه مي كرده اند و چه مي گفته اند در خيابانهاي مكه بحالت دسته جمعي
و با نظم و آرامش كامل به سمت مسجدالحرام در حال حركت بوده اند و مي گفته اند مرگ
بر آمريكا و مرگ بر اسرائيل كه نه آمريكائي و نه اسرائيلي در شهر مكه حداقل در
ميان مردم نبوده است و اگر در شهر مكه كفار آمريكائي و اسرائيلي بوده اند در دورن
مراكز فرماندهي حمله و در كنار مسئولين سعودي بوده اند پس براي شناخت يكي از
طرفهاي درگيري مشكلي در بين نيست و ليكن طرف ديگر درگيري چه كساني بوده اند كه به
علت مخالفت با اين شعارها با شعاردهندگان به جدال برخاسته اند و پليس آل سعود هم
از شدت بي لياقتي براي جلوگيري از فتنه موهوم و ساختگي دست به قتل عام و كشتار يك
طرف زده و اجازه داده است كه طرف ديگر بدون كمترين تلفات از صحنه واز چنگ مأمورين
بگريزد و احمق تر از اين مأمورين بي لياقت درباريان آل سعودند كه اين اراجيف را به
عنوان نتيجه تحقيقات به مردم اعلام مي كنند الحق كه اگر ساد هلوحاني هم پيدا شوند
كه دروغهاي آل سعود را بپذيرند ليكن بي لياقتي آنان را نيز در تصدي امور كعله و حج
مي پذيرند چون مسئله بسيار روشن و بديهي است و آل سعود چون ثابت كرده اند كه ايمان
به خدا و رسول خدا و قيامت ندارند به اين جهت هم لياقت تصدي امور كعبه و حج را ندارند زيرا تصدي اين امور بايد در دست
مسلمين باشد و نه كفار آل سعود و نوكران آمريكا.
فهرست
امام خمینی ثابت و استوار(الگوی زن مسلمان)
سرمقاله
پیام امام خمینی به کارکنان صنایع بخصوص صنعت
نفت
پیام حضرت امام در رابطه با تدوین تاریخ انقلاب
اسلامی
مبعث، چراغی همیشه تابان در تاریکی ها
فرزند کعبه
امام حسین علیه السلام اسوه ایثار و آزادگی
امام سجاد و امام کاظم علیهما السلام اسوه های
زهد و عبادت
چرا توهین به پیامبر موجب اعدام است؟
ابلیس بزرگترین عبرت آیت
الله العظمی منتظری
اشکالات کفار پیرامون وحی و نبوت آیت الله جوادی آملی
کیفیت حشر انسانها آیت
الله حسین نوری
ظرافت در مسئلت و دعا آیت الله
محمدی گیلانی
محاصره اقتصادی و ماجرای صحیفه ملعونه حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی
خطر لجام گسیختگی
تغافل حجة
الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری
قانون و جایگاه رفیع آن در نظام اسلامی حجة الاسلام اسدالله بیات
اسرائیل خنجر استکبارجهانی در قلب جهان
اسلام حجة الاسلام سیدعلی
اکبرمحتشمی
فاجعه دگرگونی ارزشها حجة
الاسلام محمد تقی رهبر
مشخصات کلی نظام آموزشی محمدرضا حافظ
نیا
خاطره ای از جبهه(در رثای حمید)
گفته و نوشته ها
جمعبندی اهم رویدادها
پاسخ به نامه ها
نگاهی به رویدادها
رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری
جاودانگي راه امام «ره»
جاودانگي
راه امام «ره»
حجة
الاسلام اسدالله بيات
در
رثاء امام
تقريا
چهل روز از ارتحال عارفانه و ملكوتي امام عظيم امت اسلامي گذشت و امتي را كه سراسر
وجود و هستي آنان عشق و محبت امام بود و با آن عشق و اميد زندگي مي كردند، فقدان
رهبري عزيز و كريم داغدار ساخت. امتي كه به خاطر عشق به امامش به هر نوع هجران و
مفارقت ها و زجرها و نگراني ها آغوش خويش را باز كرده بود و در اين مسير پرمشقت به
هر نوع اهانت ها و تحقيرها و سخريّه ها از ناحيه قدرت هاي بزرگ و ايادي و اذناب
آنان، طاقت آورده و با انبساط وجه براي انجام وظيفه خطير انساني و الهي از همه
آنها پذيرا شده بود و به بدتر از آنها نيز آمادگي داشت و در مراحل گوناگون ارتباط
امامت و امت و در ابعاد مختلف اطاعت و تبعيت و انقياد، كمال خلوص و بي شائبگي را
اظهار و ابراز كرده بود و در مدارج قرب الي الله در مسير اطاعت و پيروي از امامت
الهي ابراهيم وار مصداق «اذ ابتلي ابراهم ربه» گشته و با مدد نازل غيبي و انجذاب
دروني و معنوي روسفيد و موفق از آزمايش ها بيرون آمده و به نحو احسن و متناسب با
رضوان الله اكبر الهي به اتمام رسانده بود و با خاتم زرين «فاتمهنّ» مهمور گرديده
بود و در معني عشق و عرفان الهي اسماعيل ها قرباني داده بود و خط سرخ شهادت و
انقلاب محمدي (ص) و حسيني را ترسيم و در مقابل انسان هاي ستمديدۀ تاريخ و محرومان
و مستضعفان عالم قرار داده بود و تازه با فرهنگ جديد و نو آشنا گرديده و براي
يافتن هويت خود به اصل و شجرۀ طيبه خويش برگشته و با آبياري يك دهه كامل با خون
مقدس ترين نسل حاضر و افراد صالح جامعه اميدوار بود كه تمامي دنيا و تشنگان معرفت
الهي و محرومان از اين حقايق و معارف حقه الهي كه در ايران اسلامي با رهبري
پيامبرگونه امام «قدس سره» تجلي پيدا كرده بود و اثرات و فروغ خودش را يكي پس از
ديگري نشان مي داد و انسان هاي مستعد را بهره مند مي ساخت برخوردار گردند و زمينه
امت واحدۀ اسلامي در ظل حاكميت الله و با امامت عباد صالح خداوندي فراهم گردد. و
با اميدي پايان ناپذير و با التجاء الي الله كه قابل توصيف و تبيين با كلمات و
الفاظ نبوده و تنها با ذوق عرفاني و شهود دل قابل درك است و با رجاء واثق و مطمئن
به اجابت حضرت حق با دلهائي متاثر و سوزان و چشماني اشك آلود و گريان از هر فرصت و
موقعيتي استفاده كرده و با ترنم و زمزمه «خدايا خدايا تا انقلاب مهدي (عج) خميني
را نگهدار» باورشان شده بود كه عنايت حضرت حق شامل حالشان گرديده و تا انقلاب
جهاني امام مهدي (عج) از نعمت رهبري حضرت امام برخوردار بوده و لحظه اي از اين
نعمت عظماي الهي محروم نخواهند بود و واقعا چنين باور وجود داشت و مردم با همين
باور اميدها داشتند و با همان اميدها زندگي مي كردند و به حركت الهي خويش ادامه مي
دادند. اما در كنار اين دعاي خالصانه و خاضعانه امت، دعاي ديگري با زمزمه و آهنگ
ديگري نيز وجود داشت و آن آهنگ دلنشين تر بود و در آن آهنگ شتاب و سرعت ديگري به
چشم مي خورد و آن آهنگ، رابطه عاشق و معشوق را بيشتر نشان مي داد و در آن آهنگف
سخن و كلام و بيان و و … طور ديگر و با صورت ديگري نمود داشت و در آن كلام از
ناله هاي فراق يادي به ميان آمده بود و شكوه جدائي ها را به ميان آورده بود و از
جذبه و انجذاب و وصل و رجوع به اصل و فنا در حق و منصوروار سر دار رفتن و از خودِ
محدود و فاني و متغير كنار رفتن و در «لا يتناهي» شنا كردن و او شدن و به او
پيوستن و متصل شدن به مبدا هستي سخن مي گفت و عاشق با زباني صحبت مي كرد كه آشنا و
مانوس حضرت معشوق و دوست بود و موجب جذب بيشتر و اتصال و كنار رفتن حجاب ها و عايق
ها مي شد. به طور طبيعي اين آهنگ بر آن آهنگ پيروز شد و سنت لا يتغير الهي جريان
يافت و امامي را كه به منزله دل و قلب براي امت اسلام و محرومان بود به عالم بقاء
و ملكوت اعلي ارتحال داد و مردم با فاجعه اي جبران ناپذير و ثلمه اي «لا يسدّها
شيء» مبتلي شدند و دنياي اسلام با بليه اي كه «مافوقها بليّه» و مصيبتي كه «مافوقها
مصيبة» گرفتار گرديد كه جز با عنايات لايزال الهي و توجهات خاصه حضرت بقية الله
(عج) قابل تحمل نمي باشد.
امت
اسلام به سوگ نشستند و در سوگ آن رهبر عظيم و فقيد همه عزادار و داغدار و ماتم زده
شدند و طوري اين مصيبت عظيم بود و هست كه تمام مصيبت هاي ديگر در مقايسه با آن
فراموش شدند و در مقابل اين فاجعه بزرگ از ذهن ها رفتند و محو گرديدند به طوري كه
قلم عاجز است از ترسيم و منعكس كردن گوشه اي از آن حالت و انقلابي كه در درياي
انسانها به وجود آمده بود.
عبارات
و الفاظ، وافي و كافي بر تاديه مفاهيم و واقعيت هاي موجود در دوران ارتحال حضرت
امام رضوان الله عليه و هم چنين جريانات و حوادث و دگرگوني هائي كه پس از آن به
وجود آمده است نبوده و با ابزار ديگري و از شيوه ديگري براي انعكاس و بازگو كردن
آنها بايد استفاده كرد. بايد بتوانيم از اين منبع فيّاض متصل به عالم غيب مكنون حضرت
حق كه ذخائر گرانبهائي را در اختيار ما گذاشته است و در سخنان و رهنمودها و هدايت
ها و پيام ها و شيوه ها و نامه هائي كه در آن حضرت امام «قدس سره» مسير امروزيان و
آيندگان را مشخص و روشن فرموده است، توشه هاي لازم را برداشته و براي ابد و جاويد
خط و فكر و ايدۀ آن امام عظيم را الگو و اسوۀ خويش قرار دهيم.
هشدار
به صاحبان قلم و انديشه
و
در اين راستا بيشتر از همه صاحبان ذوق و سليقه و قلم كه با سخنان آن امام فقيد
سروكار دارند و پيام ها و بيانيه و منشورهاي او را در جلو دارند و از نقش زمان و
مكان و موقعيت ها مطلع و آگاهند و مي دانند اگر مطالب مهم و تعيين كننده و حتي وحي
آسماني و الهي با لسان قوم و مردم فهم پرورده نشود و علي قدر عقول و فهم مردم حرف
زده نشود و از تذكارها و يادآوري ها استفاده مناسب به عمل نيايد، انسان فراموش مي
نمايد و با مرور زمان هم خوشي ها و هم بديها فراموش شدني است و حجاب زماني مسئله
اي قابل انكار نمي باشد اما تحليل ها و تذكارها و يادآوريها، آنها را زنده
نگهداشته و جلو كهنه شدن آنها را مي گيرد و مردم را به اهميت قضيه واقف و آگاه مي
نمايد و ضرورت توجه به آنها را هميشه در ذهن افراد مشخص و روشن مي سازد و لذا بر
صاحبان بيان و قلم لازم است به طور هميشه اين مطلب را زنده نگهداشته و براي حفظ
روحيه انقلابي و تحرك در مردم ياد امام و شعارهاي امام و اصول انقلاب امام و
بيانها و پيامها و سخنان امام را زنده نگهداشته و با بازگو كردن ابعاد و زواياي
مختلف آن، رابطه امامت و امت را حفظ و نگهداري نموده و با تذكرهاي مكرر از سردي و
كاهش و افول آنها جلوگيري به عمل آورند.
خدا
مي داند كه اگر قرآن كريم به عنوان معجزۀ خالده نبي اعظم اسلام (ص) نبود و نام آن
پيامبر عظيم الشان مكرر در مكرر در ميان مسلمانان و اهل اديان آسماني بازگو نمي شد
و در اذان و اقامه و تشهد نماز در هر روز تكرار نمي گرديد، معلوم نبود وضع چگونه
قابل پيش بيني بود و شايد خيلي از انسان هاي مسلم، حتي با نام پيامبرشان آشنا نمي
شدند و در فكر و عمل از آن فاصله مي گرفتند و براي همين نكته بسيار مهم است كه
صاحبان قلم و بيان بدانند كه چقدر نقش مي توانند در زنده نگهداشتن اين خط و حركت
انقلابي حضرت امام ايفاء نمايند و چقدر خطرناك است كه صاحبان ذوق و قلم از كنار
اين موضوع اساسي و مهم بي تفاوت عبور كنند و از انجام اين وظيفه مهم انساني الهي
سرباز بزنند تا چه رسد به اين كه خداي نخواسته قلم در مسير ديگري حركت كند و به
جاي روشنگري و تبيين خطوط كلي افكار و انديشه هاي حضرت امام امت اسلام و رهبري
انقلاب جهاني اسلام در بيانِ مطالب كوتاهي نمايد و يا مطالب را وارونه و محرف نشان
دهد و افكار غلط و منحرف را درست و مستقيم معرفي نمايد و مسائل ضد ارزشي را ارزشي
و ارزشي را ضد ارزشي قلمداد كند و افراد صالح را غير صالح و افراد فاسد را صالح و
مصلح معرفي كند و امثال ذلك، در آن وقت مي دانيد چه فجايعي در عالم رخ مي دهد و چه
جناياتي در دنيا به وقوع مي پيوندد و چه ظلم هائي كه واقع نمي شود و چه حقوقي كه
پايمال و لگدمال نمي گردد؟! اگر امروز در دنياي نامردمي به اصالتها و كرامتها، بها
داده نمي شود و به فرياد مظلومانه ملت ها و امت اسلامي ما گوش فرا داده نمي شود و
با تهاجم و قلدري، آن فريادها خفه مي شود و سكوت مرگ بار در تمام مجامع حاكم مي
گردد، براي اين است كه صاحبان قلم و بيان ساكت هستند و با سكوت خودشان موجب اين
همه حق كشي و ظلم و ستم و زورگوئي و استبداد و چپاولگري در سراسر عالم مي گردند.
اگر
قلم و صاحبان آن به وظايف خويش عمل مي كردند بدون ترديد اين همه ستم و نابرابري و
بي عدالتي در دنيا نبود و اين همه امام فقيد ما را به فرياد وا نمي داشت و اين همه
آن فريادگر تاريخ معاصر فرياد نمي آورد و تمامي محرومان را براي ايجاد تشكل
مستضعفين و براي بسيج عليه قدرت هاي بزرگ غارتگر دعوت نمي كرد. شما اگر ملاحظه
كنيد از سال 1342 فرياد امام براي مبارزه با ظلم و ظالم و دفاع از مظلومين و
براندازي حكومت هاي جور و طاغوتي و تشكيل حكومت عدل الهي و اسلامي بود تا در سايه
آن، آزادي ها و ارزشها تامين گرديده و زمينه بروز و رشد ريشه هاي گنديدۀ فسادها و
تباهي ها و انحراف ها منتفي گردد و امام در اين مسر از بيان و خطابه و پيام هاي
شفاهي و قلم استفاده كردند و جرياني را به وجود آوردند و اين فكر در زندگي و
برخورد و سخنان و پيام هاي حضرت امام متبلور است و اگر چه جامعه ما در خلا رهبري
امام «ره» به سر مي برد و از نعمت وجود وي محروم شده است و در عين حال از دايرة
المعارفي از مطالب گوناگون درباره موضوعات متنوع و مورد نياز جامعه اسلامي كه در
اختيار داريم و با مراجعه به آنها روزنه هائي از معرفت و اخلاق و سياست و فرهنگ و
اقتصاد و و … روبروي ما گشوده مي شود و مشكلات زندگي و فكري را به خوبي برطرف و
گره هاي كور باز مي گردد و تمام نوشته ها و پيام هاي امام اين ويژگي را دارد و در
تمام آنها توجه به مشكلات و بروز حوادث و تنگناها به عمل آمده است و به همين دليل
راهگشا و حلال تنگناها و مشاكل اجتماعي و غيره مي باشد و در عين حال در ميان آنها
بعضي از پيام ها و بيانيه هاي حضرت امام «ره» از اوج و بلندي ويژه اي برخوردار است
و همان ويژگي، آن را از پيام هاي ديگر ممتاز ساخته است و در ميان آنها به نظر ما
«وصيت نامه الهي سياسي حضرت امام قدس سره» از درخشندگي و پويائي و جاودانگي خاصي
برخوردار است كه شايد خيلي نياز به استدلال و بيان نداشته باشد.
هر
كس به متن آن وصيت نامه مراجعه نمايد و فرازهاي مختلفي از آن را با دقت مورد
مطالعه قرار دهد اين برجستگي را خواهد يافت و شايد يكي از آن شاخص ها و ويژگي ها
كه در آن وجود دارد و آن را در اين سطح از بلندي و علوّ قرار داده است، توجه عميق
و حساس و پيامبرانه بر آينده و دوام حركت اصيل و انقلابي است كه حضرت امام از 15
خرداد سال 1342 آغاز فرمودند و معتقدند تا هميشه و تا دوران طلوع خورشيد تابناك
ولايت و امامت حضرت صاحب الامر (عج) بايد ادامه يابد و اين حركت توسط انسان هاي
مظلوم و ستمديده تاريخ بايد ادامه يابد و با توجه به عمق حركت و موانع آن كه ممكن
است ريشه ها در گذشته هاي بسيار قديمي داشته باشد و با شكل هاي مختلف خودنمائي
نمايد مردم در سراسر دنيا بايد هم راه انقلاب اسلامي را بياموزند و هم انقلاب كنند
و با توجه به مشكلات و موانع، جلو انحرافات و كجروي هاي كج انديشان را گرفته و
نگذارند با مرور زمان، روحيه انقلابي مردم كاهش پيدا كرده و تحرك آنان فروكش كند و
در تمام دنيا اگر مردماني روحيه انقلابي دارند و مي خواهند مبارزه كنند و با ظلم و
ستم به مقابله برخيزند، بايد توجه نمايند كه راه مبارزه اين نيست كه از ديگران
استمداد نمايند و با قدرت بيروني ديگران به مبارزۀ خويش ادامه دهند بلكه راه
مبارزه، آغاز از درون است و تحمل سختي ها است و با اعتماد به نفس و اتكال به خداي
عالم جلو رفتن و در مقابل قدرت هاي بزرگ ايستادن است.
باري
اين وصيت نامه تنها وصيت نامه نيست بلكه از يك جهت تاريخ انقلاب اسلامي است و از
جهت ديگر ترسيم دور نماي آيندۀ انقلاب است هم وظيفه ملت ها را بيان كرده است و هم
تكليف مسئولان و دولت مردان را، هم بيان معارف اسلامي است و هم تشريح نحوه و شيوۀ
پياده كردن آن است و لذا با عنايات حضرت حق و توجهات ولايت امر (عج) و با استمداد
از روح بلند و ملكوتي حضرت امام پرتو و پرتوهائي از وصيت نامه الهي سياسي را تبيين
و در اختيار عاشقان معرفت و راه و مسير حضرت امام «قدس سره» و كساني كه عشق و
علاقه به عدالت اجتماعي دارند و از سقوط و نابودي فكر و عقل و انديشه و انسانيت
هراس دارند و تنها راه نجات بشريت را در حاكميت الله مي دانند و سخنان و وصيت نامه
الهي سياسي امام را مترجم و مبين اين حقيقت مي دانند، مي گذاريم و همين را به صورت
مقدمه براي اين امر مهم و مقدس قرار مي دهيم. منتهي قبل از آنكه وارد متن وصيت
نامه بشويم در شماره آينده، انشاءالله نظري به اهميت اصل وصيّت در فرهنگ قرآن و
سنت مي اندازيم و سپس وارد بحث محتوائي وصيت نامه شده و مطالبي را در محور آن عرضه
مي كنيم.
ادامه
دارد
بعثت عید بزرگ اسلام
«به مناسبت بیست
و هفت رجب، مبعث پیامبر گرامی اسلام»
بعثت عید بزرگ اسلام
27 رجب، خجسته روز بعثت حضرت رسول (ص) است. بعثت، یکی از یزرگترین اعیاد
اسلامی است، زیرا در این روز فرخنده بود که رایت حق برافراشته شد و سرّ حقیقت پدید
آمد و دوای هر دردمند پیدا شد و امید هر ناامیدی به حقیقت پیوست و به گوش عالمیان
صلای رحمت و آوای وحدت رسید و دیهیم مقدس رسالت بر سر اشرف مخلوقات، واسطۀ وجوب و
امکان، صاحب وحی و محرم بارگاه لاهوت حضرت محمد بن عبدالله (ص)، گذاشته شد.
چهل سال از عمر گذشته بود که فرستادۀ خداوند، حضرت جبرئیل (ع) بر پیامبر بزرگ
اسلام (ص) نازل شد پس ابلاغ وحی و خواندن اولین آیه (اقرأ…) بر حضرت، احکام دین
و وضو و نمار را به او یاد داد و به او گفت: خداوند مرا به سوی تو فرستاده و تو را
رسول خودش قرار داده است. و تا مدتی، تنها علی و خدیجه (ع)، پشت سر حضرت به نماز
می ایستادند تا اینکه دستور رسید که تبلیغ رسالت را علنی کن و نخست عشیره و قبیلۀ
خود را دریاب و آنان را از عذاب الهی بترسان.
«و أنذر عشیرتک الأقربین.»
حضرت غذائی تهیه کرد و جمع خویشانش را به آن غذا دعوت فرمود؛ چهل نفر از
فرزندان عبدالمطلب دعوت شدند و پس از صرف غذا به آنها فرمود: همانا خداوند به من
دستور داده است که خویشان نزدیکم را دعوت به خداوند و ترک عبادت بتها نمایم و شما
یاران باوفا و خویشان نزدیک من هستید. و خداوند هیچ پیامبری را نفرستاد جز اینکه
از اهل خانواده اش، یکی را به عنوان برادر، جانشین و وزیر او تعیین فرمود، پس کدام
یک از شما با من بیعت می کند که برادر، وزیر و وارث من باشد. یک نفر از آن جمع
بلند نشد. حضرت فرمود: به خدا قسم او که باید بلند شود، بر خواهد خاست و شما
پشیمان خواهید شد، ناگاه علی (ع) بلند شد در حالی که تمام چشم ها به او دوخته شده
بود و دست بیعت به حضرت داد و فزمانش را اجابت کرد. حضرت به او فرمود: یاعلی!
خداوند تو را بر این جانشینی برگزیده است؛ بر تو مبارک باشد.
از همان روز بود که ابولهب به مخالفت برخاست و با بی ادبی و جسارت به حضرت
خطاب کرد: تبّاً لک! آیا برای این ما را دعوت کردی؟ ولی در جواب او خداوند سوره را
نازل کرد «تبّت ید أبي لهب و تب…» -دست ابولهب از هر خیری دور باد.
و از همان روز بود که دشمنی او و سایر کفّار قریش با حضرت آغاز شد و آنقدر به
آن حضرت اذیت و آزار رساندند که خود می فرماید: «ما اوذی نبي مثل ما اوذیب» هیچ
پیامبری به اندازۀ من اذیت نشد. ولی تمام آن اذیت ها را برای خدا تحمل کرد تا
اینکه دعوتش فراگیر شد و جهان را در برگرفت.
دعوت علنی تمام مردم
و هنگامی که این آیه مبارکه نازل شد: «فاصدع بما تؤمر واعرض عن المشرکین»
(سوره حجر- آیه94)- پس تو با صدای بلند، مأموریت خود را به مردم ابلاغ کن و از
مشرکان روی برگرداند. حضرت کنار حجرالاسود رفت و با صدای بلند فرمود:
ای معشر قریش! ای گروه اعراب! من شما را به خدا و ترک عبادت بتها و اصنام دعوت
می کنم و شما را دعوت می کنم که گواهی دهید به اینکه جز «الله» خدائی نیست و من
پیامبر و رسول اویم؛ پس مرا اجابت کنید تا فرمانروای جهان گردید.
قریش با کمال بی ادبی، او را مسخره و استهزا کردند و به او خندیدند و گفتند:
او دیوانه شده است (والعیاذ بالله) و زخم زبان زدند. در ادامۀ آیه ای که ذکر شد،
خداوند پیامبرش را از این برخورد بد قریش خبر داده و او تسلی می دهد.
می فرماید: «انّا کفیناک المستهرئین، الَّذین یجعلون مع الله الهاً آخر فسوف
یعلمون. ولقد نعلم انَّک یضیق صدرک بما یقولون. فسبّح بحمد ربّک و کن من الساجدین.
واعبد ربّک حتی یأتِیَک الیقین.»(آیات 95 الی99 سوره حجر) –ما ترا از شر مسخره
کنندگانی که با خدای یکتا، خدای دیگری قرار دادند، محفوظ نگه می داریم ولی آنها
بزودی خواهند دانست (و به سزای خود خواهند رسید) و می دانیم که تو از آنچه امّت در
طعنه و تکذیبت می گویند، سخت دلتنگ می شوی، امّا غم مخور و به ذکر اوصاف کمال
پروردگارت مشغول باش.
چندی نگذشت که اهل کتاب و محرومین و بردگان، فوج فوج به سوی پیامبر روی آورده
و دعوتش را لبیک گفتندو به او ایمان آوردند. قریش که از این اوضاع سخت ناراحت شده
بودند، و وضعیت خود را به خطر افتاده می دیدند، نزد ابوطالب رفته و عرض کردند: پسر
برادرت را از این کار منع کن. او تمام خوابهای ما را آشفته کرده، خدایانمان را سب
و شتم می کند، جوانانمان را گمراه می نماید! و وحدتمان را به اختلاف و تفرقه می
اندازد! ما حاضریم او را سرور خود قرار داده بیشترین پول و بهترین زن را در
اختیارش قرار دهیم، دست از خدایانمان بردارد و عبادت ما را خراب نکند!
حضرت در پاسخ عمویش که پیغام آنها را آورده بود فرمود: «والله- یا عم- لو
وضعوا الشمس في یمینی والقمر في یساری علی ان اترک هذا الأمر فعلت»- به خدا قسم
اگر آفتاب را در طرف راستم و ماه را در طرف چپم قرار دهند برای این که دست ا این
کار بکشم، دست نخواهم کشید.
بهر حال پیامبر (ص) بر تمام آن اذیت ها و شکنجه های کفار و مشرکین قریش، تحمل
و صبر کرد تا اینکه تبلیغ رسالت را به نحو احسن به انجام رساند در مدت زمانی
کوتاه، دین حق چنان جلوه کرد که تمام ادیان دیگر عملاً منسوخ شد و نور رسالت
محمّدی تمام جهان را فرا گرفت.
«هو الَّذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله ولو کره
المشرکین» (سوره توبه- آیه33)- او است خدائی که رسول خدا را با دین حق به هدایت
بندگان فرستاد تا بر همۀ ادیان عالم برتری دهد، هر چند مشرکان و کافران ناراضی
باشند.
در خاتمه فرا رسیدن این عید بزرگ اسلامی را به حضور مبارک ولی الله اعظم
ارواحنا له الفداء، مقام معظم رهبری و ملت بزرگ و متعهد ایران و تمام مسامانان
جهان، تبریک و تهنیت عرض نموده، امیدواریم خداوند به برکت این این عید سعید،
گرفتاریهای امت حضرت محمد (ص) را برطرف نموده، شرّ اشرار و کفار را به خودشان
برگرداند و توطئه های آنان را (ع) و مسلمین خنثی نموده، و دشمنان را به خودشان
مشغول سازد، و حکومت امام زمان سلام الله علیه را محفوظ بدارد و در فرجش تعجیل
فرماید. آمین ربّ العالمین.
امام راحل « س» و فقه سنتي
امام راحل «
س» و فقه سنتي
خاتمه و جمع
بندي و استنتاج
آخرين قسمت
آيت الله
محمدي گيلاني
مقاله ي ختام
بحث است که مقصود از آن جمع بندي مقالات گذشته، درباره ي موضوع: « امام راحل و فقه
سنتي » است و سعي مي شود با مرور سريع به اهم آن ها و تأمل و تدبر در مضمونشان استنتاج
شودکه وصيت امام رضوان الله عليه در حفظ فقه سنتي به انگيزه ي اتصال آن به وحي
بوده است، و مراد آن حضرت، از « فقه سنتي » فقهي است که بر سنت و روش موروث از
فقها ء عظام و رؤساء مذهب اماميه اثناعشريه استوار است که آيت الله العظمي علامه ي
حلي در افتتاح تذکره همين مطلوب را به اين عبارت فرموده اند: « … احق الطرائق و
اوثقها برهاناً و اصدق الاقاويل و اوضحها بياناً … هي طريقه الاماميه الآخذين
دينهم بالوحي الالهي، والعلم الرباني لا بالرأي و القياس و لا باجتهاد الناس …
».
در آغازبحث
گفتيم: مسابقه و پيشي گرفتن در تحصيل سعادت حقيقي، مورد تشويق بلکه مورد طلب قرآن
کريم است، بلکه دراين جهت، رقابت و هم چشمي را نه جائز که واجب شمرده است. قال
تعالي: « و في ذلک فليتنافس المتنافسون ». (سوره ي مطففين – آيه 26)
بديهي است که
توفيق وصول به اين حيات مغبوط و سعادت جاوداني مرهون عقايد حقه و اعمال صالحه است
که فقط در پيروي آن کس که برهان بر عصمت وي قائم است، ميسور است و اين دعوي، قولي
است که جمله ي کبار و رؤساء مسلمين برآنند، که از آن جمله است محمد بن ابي بکر
معروف به ابن القيم الجوزيه متوفاي سال 751 هجري، در اعلام الموقعين مي گويد:
« ان اولي ما
يتنافس به المتنافسون، و أحري ما يتسابق في حليه سباقه المتسابقون، ما کان بسعاده
العبد في معاشه و معاده کفيلا، و علي طريق هذه السعاده دليلا، وذلک العلم المنافع
و العمل الصالح اللذان لا سعاده للعبد الا بهما و لا نجاه له الا بالتعلق بسببها فمن
رزقهما فقد فاز و غنم و من حرمهما فالخير کله حرم، و هما مورد انقسام العباد الي
مرحوم و محروم، و بهما يتميز البر من الفاجر و التقي من الغوي، والظالم من
المظلوم، و لما کان العلم للعمل قريناً و شافعاً و شرفه بشرف معلومه تابعاًف کان
اشرف العلوم علي الاطلاق علم التوحيد، و انفعها علم احکام افعال العبيد و لا سبيل
الي اقتباس هذين النورين و تلقي هذين العلمين الا من مشکوه من قامت الادله القاطعه
علي عصمته و صرحت الکتب السماويه بوجوب طاعته و متابعته و هو الصادق المصدوق الذي
لا ينطق عن الهوي، ان هو الا وحي يوحي ». (ج1- ص5)
حاصل ترجمه:
سزاوارترين چيز به مسابقه و پيشي گرفتن ذر آن، آن چيز است که کفيل سعادت عبد ذر
معاش و معاد است، و آن چيز، علم نافع و عمل صالح است که به هر کس که ارزاني شده،
رستگار گرديده و هر کس که از آن ها محروم گرديده است از همه ي خيرات محروم است و
چون شرف علم به شرف معلوم است، اشرف العلوم علي الاطلاق علم توحيد است و نافع ترين
آن ها علم احکام افعال عباذ است و راهي براي اقتباس اين دو نور و تلقي اين دو علم
نيست مگر از مشکوه آن کس که بر عصمت وي ادله قاطعه قائم گرديده و وجوب طاعتش مورد
تصريح کتب سماويه است و او آن صادق مصدوق است که قرآن عظيم او را به: « ما ينطق عن
الهوي ان هو الا وحي يوحي » مي ستايد.
مراد به وحي،
اعم از قرآن کريمکه وحي نص استيعني عين الفاظ آن از وحي تلقي شده که خود معجزه ي
جاوداني رسول الله صل الله عليه و آله و سلم بلکه معجزه همه پيمبران صلوات الله
عليهم است و از سنت که وحي معنا است، يعني معناي سنت را از وحي تلقي فرموده و با
الفاظ و کلام مؤلف از خويش براي مردم بيان فرموده اند که اين الفاظ و کلام، کلام
الله نيست، ولي متابعت از آن متابعت از کتاب الله، و تمسک به آن تمسک به کتاب الله
تعالي است که تفصيل آن گذشت.
و با عنايت
خداوند متعال، قرآن کريم به وسيله ي صدور و سطور محفوظ ماند و خواهد ماند و وعده ي
خداي تعالي: « انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون » (الحجر – آيه9) انجاز يافت.
و اما سنت،
فريقين اتفاق دارند بر اين که رسول الله صلي الله عليه و آله به اميرالمؤمنين علي
بن ابي طالب عليه السلام، عنايت مخصوصي داشت و در تعليم آن حضرت اهتمام تامي مبذول
مي فرمود و آيات نازله در هر زمان و مکان را به آن جناب املاء مي نمود و ايشان مي
نوشتند و متشابهات و ناسخ و منسوخ و عام و خاص را جهت او بيان مي کرد، و نواميس شريعتو
احکام دين حنيف و هر آن چه دخيل در سعادت انسان ها بود بر وي املا مي نمود و ايشان
همه را مي نوشتند همه آن ها را به صورت کتابي مدون درآوردند که صحيفه جامعه يا
کتاب علي ناميده شده است که در صحيحن نيز از آن نام برده و حديث روايت کرده اند و
بعضي از اعلام اهل سنت معاصر ائمه اهل البيت عليهم السلام آن را ديده اند و همين
کتاب که نزد ائمه اهل البيت بوده و يتوارثه امام بعد امام، مصدر بيان احکام شريعت
بوده و اصحاب ائمه عليهم السلام در محفل القاء حديث از امام عصر خويش با نهايت دقت
آن را ضبط و کثيراًما مي نوشتند که به صورت اصول اربعمأه تدوين گرديد که به دست
امام المحدثين جناب کليني عليه الرحمه رسيد و جوامع اوليه تنظيم و تدوين گرديد که
همين کتب اربعه ي موجود در دست ما است که کافي شريف کليني « ره » در وسط
سماءالاحاديث المرويه همچون خورشيد جهان افروز است.
و بنا بر اين
بيان موجز، که تفصيل آن مستدلاً در سلسله مقالات بيان گرديده و همان طور که از آيت
الله العظمي علامه ي حلي اعلي الله مقامه نقل کرديم، احق طريقه ها و اوثق آن ها
فقط طريقه اماميه اثناعشريه است که نواميس شريعت و احکام دين حنيف را از سرچشمه ي
زلال وحي اخذ مي کنند، و چنان که ابن قيم جوزيه مي گفت:
« سعادت عباد
در معاش و معاد مرهون علم نافع و عمل صالح است و تحصيل اين دو نور ممکن نيست مگر
در پرتو مشکوه عصمت که در قران او را به « ما ينطق عن الهوي … » ستوده است »
همان طريقه ي شيعه ي اماميه است.
و اما فقه
اهل سنت و جماعت و مباني و قواعد آن، با تدبر و ثور در آن چه که بزرگان قوم در
تدوين احاديث فرموده اند، اتصال احاديث و مباني آنان به وحي مورد ترديد است، بيان
امام حافظ احمد بن علي بن حجر عسقلاني در مقدمه فتح الباري در شرح صحيح البخاري را
نقل کرديم و خلاصه آن چنين بود:
« آثار و
احاديث نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در عصر صحابه و تابعين، به دو جهت نه
مدون بود، ونه مرتب. و جهت اول آن بود که آنان در آغاز حال از نوشتن و تدوين حديث
نهي شدند، چنان که در صحيح مسلم ثبت گرديده که مبادا به قران مختلط شود. و جهت دوم
وسعت حفظ و سيلان اذهان آنان بود، مضافاً به اين که اکثر آن ها به کتابت آشنا
نبودند، تا اين که در اواخر عصر تابعينن تدوين آثار پديد آمد، و اول کسي که در جمع
احاديث دست يازيد، ربيع بن صبيح متوفاي سال 160 هجري … بوده اند تا اين که کبار
طبقه ي سوم به پا خاستند و مالک کتاب موطأ را تصنيف کرد و در اين کتاب در طلب حديث
قوي اهل حجاز بوده که آن را به اقوال صحابه و فتاواي تابعين و بعد از تابعين ممزوج
و مخلوط کرد – درست تأمل شود – » و هم
چنين کلام جلال الدين سيوطي را از تنوير الحوالک در شرح موطأ مالک – که اساس
مدونات جوامع بعدي آنان است – نقل نمودم که « مالک راوي يکصد هزار حديث بوده از
همه آن ها ده هزار را نيز تعدادي بعد از تعدادي استقاط مي نمود تا اينکه مقدار
فعلي باقي ماند» و قريب به اين ها کلام قسطلاني در ارشاد الساري در شرح صحيح بخاري
است و همچنين کلام ديگران.
با اعتراف به نهي رسول الله صلي الله عليه و آله از کتابت احاديث و و امر به محو آن چه نوشته
شده است, خصوصا محو خليفه اول در زمان خلافت خويش, احاديثي را که خود نوشته بود و
محو ثاني بعد از ضربت خوردن, احاديث مکتوب خويش را نابود ساخت و همچنين عملکرد
بعضي ديگر از صحابه – که زمينه اي براي صحت دعواي تجويز کتابت از رسول صلي الله
عليه و آله باقي نمي ماند- روشن مي کند که احاديث مضبوط نزد آنان نه فقط در حجيت ,
معادل قرآن نبود , بلکه صبغه اي از حجيت نداشت, و گر نه چگونه مي شود, مانند
خليفتين راشدين از بقاء آن ها آن اندازه نگران بودند که با شتابزدگي آن ها را محو
کردند, احاديث مکتوب آنان, وقتي در زمان حياتشان آن اندازه بي اعتباذ بود که اعدام
آن ها را واجب شمرده و معدوم ساختند. پس چگونه ممکن ااست حال احاديثي که ممزوج به
اقوال صحابه و فتاواي تابعين و بعد از تابعين و بعد از تابعين است و بعد از بيشتر
از يکصدسال به تدوين و ترتيب در آمده است! و عجيب تر آن که بعضا حديث مسموع در
بصره مي نوشتند و مضاعفا بر اين نقل عمرا بن الحصين:« رجالي از صحاب رسول الله صلي
الله عليه و آله احاديثي را نقل مي کند که آن طور نيست» داستان « الوضاعون
الصالحون» را به تفضيل بيان کرديم, و اعتراف يحيي بن سعيد قطان: – لم نرالصالحين
في شيء اکذب من هم في الحاديث – را از صحيح مسلم, عرضه داشتيم و ده ها از اين نوع
امور مريب طريقه و مباني اهل سنت را مورد سوال و ترديد قرار مي دهدو راهي براي
اعتصام و اتصال به وحي باقي نمي گذارد تا بدان وسيله سعادت معاش و معاد تحصيل شود.
و شايد حکمت نهي نبي اکرم صلي الله عليه و آله همين باشد که بدين وسيله کتب روايي
اهل سنت زير سوال رفته و حجيت آنها مورد شک صريح واقع شود, و احاديث نبوي صلي الله
عليه و آله که به اميرالومنين علي عليه السلام املاء فرمودند و به صورت کتاب «علي»
تدوين گرديد, از اين امور مريب و شبه انداز, مصون و محفظ است و لزوما عدل کتاب
الله در حجييت است, کتاب الله تعالي با عنايت او به وسيله صدور و سطور محفوظ ماند,
و عدل آن يعني سنت با توديع در نزد ائمه اهل بيت عليهم السلام, که فرمودند: « اني
تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتي ما تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا».
والله سبحانه
يقول الحق و هو يهدي السبيل و الحمدلله رب العالمين
پايان – محمد
محمدي الگيلاني
مُدّرس ديانت، در عرصه سياست
مُدّرس ديانت، در عرصه سياست
غلامرضا گُلى زواره
× ستاره آسمان كوير
فقيه مجاهد و دانشور پرهيزگار،
آية اللّه سيّد حسن مدرس، يكى از چهرههاى درخشان جهان تشيّع به شمار مىرود. وى
از سُلاله پاك خاندان عصمت و طهارت است كه نسبش به حضرت امام حسن مجتبى(ع) مىرسد
و به استناد شرح حالى كه به قلم خويش نگاشته و براى روزنامه اطلاعات فرستاده1 و بر
حسب نسب نامهاى كه مرحوم آية الله العظمى مرعشى نجفىرحمه الله براى خاندانش
تنظيم نموده،2 از طايفه ميرعابدين زوارهاى است. او از همان دوران كودكى با مصايب
و سختيها آشنا شد و طعم تلخ محروميت را چشيد و همين مشقّات در ساختن شخصيّت وى به
عنوان انسانى مقاوم، قانع و بردبار مؤثر بود. آن شهيد والامقام، اخلاق و رفتار
اسلامى را از مكتب اهل بيت آموخت و وجود پدرى زاهد و وارسته چون سيد اسماعيل در
ترسيم سيماى معنوى وى نقش مهمى را دارا بود. جدّش “مير عبدالباقى” كه به تربيت سيد
حسن همّت گماشت از سادات طباطبایی “زواره” بود كه به قمشه (شهرضا) كوچيد و در اين
شهر به افاضه علمى و نشر فرهنگ اسلامى مشغول شد.
شهيد مدرس در سنين جوانى به
مقام اجتهاد رسيد و از لحاظ علمى و فقهى، شخصيتى نمونه، مجتهدى جامع الشّرايط،
صاحب فتوا و شايسته تقليد بود، مرحوم آيةاللّه العظمى مرعشى نجفىرحمه الله ضمن
اشاره به آثار قلمى و انديشههاى فقهى وى مىنويسد:
“… حقير در سفر اخير خود
در تهران نظر به مقام دوستى و علاقهمندى ايشان به مرحوم والد، مكرّر خدمتشان
مىرسيدم و از بيانات آن مرحوم مستفيض مىشدم و از آن بزرگوار در روايت احاديث
استجازه نمودم… .”3
آية الله حاج سيد محمد رضا
بهاءالدّينى از مجتهدان با سابقه حوزه علميه قم مىگويد:
“مرحوم مدرس يك رجل علمى و
دينى و سياسى بود و اين گونه فردى مهمتر از رجل علمى و دينى است، زيرا اين مظهر
ولايت است كه اگر ولايت و سياست مسلمين نباشد ديگر فروع اسلامى تحقق كامل
نمىيابد.”4
از شهيد مدرس، آثار متعددى در
فقه، اصول و مباحث اجتماعى – سياسى باقى است كه اغلب آنها به صورت مخطوط باقى
مانده و هنوز به زيور طبع آراسته نشده است.
× عزت قناعت
مدرس، علاوه بر آن كه در
كمالات علمى و خصوصيات معنوى از نوادر محسوب مىشود، در عرصه سياست نيز نابغه است.
وى با شجاعتى كمنظير به جنگ با ستم و هرگونه سلطهگرى برخاست و در هولناكترين
شرايط تاريخى و اختناق رضاخانى، عَلَم مبارزه را يك تنه بر دوش گرفت و در راه
انجام رسالتى كه عهدهدار آن بود، ترور، زندان، تبعيد و شهادت را به جان و دل
پذيرفت.
او تا پايان عمر، ساده زيست و
همين ويژگى او را در مبارزه مستمرش با استبداد و استعمار موفق ساخت، او با قناعت و
عزت نفس، همه بيمها را از دل خويش زدوده بود و عقيده داشت قناعت، استقلال را حفظ
مىكند. فقرى كه مدرس براى خود برگزيده بود، همان است كه پيامبر اسلام(ص) بدان
افتخار مىكند و مىفرمايد: “الفقر فخرى”.
دولت فقر خدايا به من
ارزانى دار
كاين كرامت سبب حشمت و
تمكين من است
تلاش براى معاش همچون
سادهترين كارگران، شيوهاى بود كه مدرس از مكتب مولايش اميرمؤمنان(ع) آموخته بود،
او دراينباره مىگويد:
“براى تهيه مخارج روزانه و
هزينه تحصيل مجبور بودم كه در ايام تعطيلات به دهات بروم و لباس عوض كنم و مشغول
كار عملگى و بنّايى گردم تا مخارج تحصيل هفته بعد را فراهم كنم.”5
مىنويسند: بعد از ظهر كه به
درس و بحث حاضر مىشد، شلوارش پُر از گِل بود، زيرا مدّتها در خانه مخروبهاى كه
شترداران مهيارى (برحسب نذرى كه داشتند) برايش خريده بودند، خشت مىزد تا آن را
بازسازى كند. به هنگام تحصيل در نجف اشرف نيز روزهاى جمعه كار مىكرد و از درآمد
آن، نان خشك مىخريد و تكّههاى آن را روى صفحه كتاب خويش مىگذاشت و مىخورد تا
به قول خودش از تمام وابستگيها آزاد شود.
وقتى در مدرسه سپهسالار تدريس
مىكرد، يكى از شاگردانش او را در روستايى از توابع شهريار ديده بود كه سرقنات
همراه با عدّهاى مقنّى مشغول كار است و چرخ كشى مىكند، وقتى اين شاگرد به استاد
خويش چنين برنامهاى را يادآور مىشود مدرس مىگويد: مگر نشنيدهاى كه جدّم فرمود:
“لنقل الصخرة من قلل
الجبال احبّ الى من منن الرجال؛ به نزد من، كشيدن سنگ از بلنداى كوه بِه از منّت
زمردان زمانه است.”
محل پذيرايى مدرس در تهران (وقتى
نماينده مجلس بود) اتاقى بود به ابعاد چهار متر و نيم در شش متر كه در حدود سه
چهارم آن با زيلو فرش شده و بقيه بدون فرش بود.6
لباس و پيراهن و قبا و عمامه و
جورابش ساده و بافت و دوخت وطن بود، چه آنكه به استعمال البسه وطنى و ساير مصنوعات
ساخت كشور التزام عملى داشت، خوراكش بيشتر نان و ماست و گاهى مختصر آبگوشت كم چربى
بود.7
وجود چنين ويژگيها در شخصيت
مدرس است كه حضرت امام خمينى قدس سره مىفرمايد:
“سعى كنيد مثل مرحوم مدرس
را انتخاب كنيد، البته مثل مدرس كه به اين زوديها پيدا نمىشود شايد آحادى مثل
مدرس باشند.”8
و مقام معظّم رهبرى – حضرت آية
اللهخامنهاى – طى پيامى به مناسبت سالروز شهادت اين روحانى مبارز فرمودهاند:
“. . . مدرس به عنوان يك
روحانى كه از چشمه فيّاض دين رهايىبخش و انسانساز اسلام سيراب بود در انجام
تكليف الهى و شرعى خويش، تنها بودن را بهانه سكوت قرار نداد و چه بسا كه در بسيارى
از جريانات سياسى كشور، تنها يك فرياد مخالف بود كه پرده خفقان حاكمه را مىدريد و
آن فرياد خروش دشمنشكن مدرس بود. . . مدرس، به حق افتخار جامعه روحانيّت بخصوص در
قرن حاضر و نمونهاى از مقاومت جامعه روحانيّت در همه زمانهاست … .”9
× تأكيد بر استقلال ايران
مدرس بر استقلال همه جانبه
ايران مىانديشيد و هيچ گونه وابستگى را نمىپذيرفت، شعارش كه سرلوحه مبارزاتش با
سلطهگران بود، موازنه عدمى است، وى عقيده داشت جان و فطرت آدمى بايد از هرگونه
قيد و بند دنيوى آزاد باشد تا مراتب انسانيت و آزادگى خويش را حفظ نمايد.
شعار “نه شرقى نه غربى”، كه
امروزه در تظاهرات ميليونى مردم مسلمان ايران به گوش مىرسد و كاخ استكبار را به
لرزه درآورده است، بازتاب فرياد تاريخى مدرس است، او اين شعار را در قالب “موازنه
عدمى” مطرح نمود و هدف از آن عدم وابستگى فرهنگى، سياسى، نظامى و اقتصادى به
قدرتهاى چپاولگر بود. او در ابراز عقايد و انديشههاى خود ترسى به دل راه نداد و
گفت: “من عقيده خود را اظهار مىكنم ولو مخالفت با تمام مردم روى زمين باشد.”10
زمانى كه حاكمان عصر، زمزمه سرداده بودند كه نماينده هر عصر بايد مشهورترين فرد
منطقه باشد، مرحوم مدرس فرياد كشيد: اين حرف اشتباه است، نماينده هر منطقه بايد
بصيرترين شخص نسبت به اوضاع منطقه باشد، مشهورترين را مىخواهيم چه كنيم؟11
او در تمام موارد با صراحت
خويش مطالب را بيان مىداشت و بدون كوچكترين لفافى، عقيده خود را كه از حقايق و
معارف اسلامى الهام مىگرفت بيان مىكرد، وقتى فرستاده دولت انگليس به او گفت: اگر
ما دست از رضاخان برداريم شما نيز دست از مخالفت با سياست ما برمىداريد، مدرس
مىگفت: وقتى شما او را رها كنيد، تازه من او را مىچسبم و هنگاميكه رضاخان ديوانه
و عاصى گريبان پيراهن كرباسش را در مشت گرفت و با نعره گفت: آخر سيّد تو از جان من
چه مىخواهى؟ مدرس با استوارى خاص و سيمايى مصمم گفت: مىخواهم كه تو نباشى.12
معروف است موقعى كه مدرس به
ملاقات سلطان عثمانى رفته بود، ضمن مذاكره درباره اتحاد اسلام و احتمال وقوع حوادث
گفته بود: “من همين قدر مىدانم كه هر كس به حدود مملكت ما تجاوز كرد تفنگ
برمىداريم و اول او را مىكشيم و بعد اگر در او اثرى از مسلمانى ديديم، بر او
نماز مىگزاريم و بر طبق آداب اسلامى او را به خاك مىسپاريم.”13
او هيچ گاه راضى نشد كه ايران
در زير پرچم يكى از دولتهاى بزرگ قرار گيرد، مدرس خطاب به گروهى فرصت طلب عصر خويش
كه ادّعاى روشنفكرى هم داشتند گفت: “آقايان عزيز ملت محض خاطر رضاى شما نمىخواهد
بميرد، شما هم راضى نشويد كه ملت ايران استقلالش فداى شهوت و رضاى شما شود.”14
و در جايى ديگر اين نكته را
گوشزد مىنمايد كه: “يك اشخاص رنگ پيدا كردند، آمدند و گفتند كه عقيده ما تمايل به
سياست انگليس است، شايد يكى پيدا شود و بگويد عقيده سياست من روس است بر ضد او
هستيم، ايرانى مسلمان بايد مسلمان و ايرانى باشد دشمن ديانت ما دشمن استقلال ماست.”15
وقتى عدهاى از رجال سياسى مطرح كردند كه براى حفظ موجوديّت و بقاى كشور به ناچار
بايد با قدرتهاى جهان روابط حسنه داشته باشيم، مدرس گفت: “البته روابط با تمام دول
بايد حسنه باشد، اما حسنه چيست نسبت به همسايهها؟ به غير همسايهها، نسبت به دولت
شمال ]روس[ نسبت به دولت جنوب ]انگليس[ تا چه اندازه و چه نسبت، من بايد حسن را در
ترازو بسنجم و ببينم سبكى و سنگينى آنها را، ببينم به اندازه خودش هست يا كم هست
يا زياد هست تا آن ميزان را نفهمم نمىتوانم قانع شوم.”16 او اصولاً از هر نوع
دخالت بيگانگان كه تمامیت ارضى ايران را تهديد مىكرد، نفرت داشت و طىّ نطقى گفت: “هر
دولتى بخواهد رنگ يكى از قدرتها را داشته باشد، من كه مدرس هستم با او مخالفت
مىكنم، خواه رنگ شمال باشد، خواه رنگ جنوب، خواه رنگ آخر دنيا.”17 (منظور
آمريكاست) و در بيانى ديگر فرياد مىزند: “من با سياستهايى كه آزادى و استقلال ملت
ايران و جهان اسلام را تهديد مىكند مبارزه مىكنم، راه و هدف خود را هم مىشناسم،
در اين مبارزه هم پشت سر خود را نگاه نمىكنم كه شما يا كسان ديگر مرا همراهى
مىكنيد يا نه.” هنگامى كه روس و انگليس خود را براى دخالت در ايران مهيّا كرده
بودند مدرس به ملت ايران هشدار مىدهد كه براى جلوگيرى از تجاوز مهيّا باشند.
“ما نسبت به دول دنيا دوست
هستيم، چه همسايه، چه غير همسايه، چه جنوب چه شمال، چه شرق چه غرب، و هر كسى
متعرّض ما بشود، متعرّض آن مىشويم، هر چه باشد، هر كه باشد، بقدرى كه ازمان
برمىآيد و ساخته است … ديانت ما عين سياست ما هست، سياست ما عين ديانت ماست …
اگر در همسايگى يك شخص، يك وضعيات غير مناسبى داشته باشد، تكليف آن شخص اين است كه
شب و روز مراقب و بيدار باشد كه مبادا از ناحيه او زحمتى برسد.”19 او براى آنكه
بتواند با شجاعت تمام به ابراز عقايد بپردازد و از استقلال ايران دفاع كرده و
حقايق اسلامى را بيان كند خويش را از قيد و بندهاى دنيوى رهانيده بود.
در جلسه 284 دوره چهارم مجلس (در
مورخه 25 شوال 1341 ه . ق) طى نطقى اظهار داشت:
“ . . . من ده رئيس
الوزراء و چهل پنجاه وزير را ديدم و رد كردم، اگر هر كدام از اينها در اين مجلس
مدعى شد كه مدرس يك توقعاتى از من كرده است، آن شخص خيلى مرد است، يك كاغذ در هيچ
كابينه ندارم، هيچ تقاضايى از كسى نكردهام.”20
و وقتى از او پرسيده بودند كه
چگونه با اين صراحت و استوارى عقايد خود را بيان مىكند؟ جواب داده بود: “به خاطر
اين است كه چيزى ندارم و از هيچ كس هم چيزى نمىخواهم، شما خودتان را آزاد بكنيد
تا بتوانيد حرف خود را بزنيد.”21
در ملاقات با سلطان عثمانى به
وى، چنين مىگويد: “معذرت مىخواهم كه به صراحت صحبت مىكنم، ما روحانيون در زمان
حكومت استبداد در ايران آزاد بوديم در حكومت مشروطه هم من چون نماينده مجلس هستم
آزاد صحبت مىكنم، لذا آزادانه بيانات خود را ابراز مىدارم.”22
× آذرخشى در صحراى بىخبرى
اگر به زندگى مدرس نظرى
بيفكنيم سراسر حياتش را آكنده از درد و رنج مىبينيم، چندين بار مورد حمله عوامل
ستم و نيز دشمنان دوستنما قرار گرفته است، تبعيد، زندان، اختناق و فشارهاى سياسى
رنجهاى وى را مضاعف نموده بود، اما آنچه كه از همه اينها بيشتر براى مدرس دردآور و
مشقّت زاست و ذهن كنجكاوش را آزار مىدهد تاريكى جهلى است كه بر انديشهها سايه
افكنده و اينكه مردم خيلى دير به ماهيت پلنگان تيز دندان و گرگهاى وحشى پى
مىبرند، حتى برخى روشنفكران و رجال سياسى و عدّهاى از دوستان مدرس، سخن وى را
دير هضم مىكردند، اين وضع چون شرنگى تلخ، كام انديشه مدرس را ناگوار ساخته بود و
او را درهالهاى از مظلومى و گمنامى قرار داده بود، او زمانى با بينش سياسى قوى –
كه از معارف اسلامى و فرهنگ اهل بيت الهام گرفته بود – گرگ را در لباس ميش تشخيص
داد كه نه تنها كثيرى از مردم بلكه گروهى از رجال و معاريف، پى به آن نبرده بودند.
رضاخان در آغاز با چهرهاى مردم فريب به صحنه سياست آمد تظاهراتِ دروغين و مزورانه
را با شدت هرچه تمامتر آغاز كرد، در ماه رمضان افراد قشونش را به روزهدارى تشويق
مىكرد، سوگوارى براى حضرت اباعبداللهعليه السلام به راه مىانداخت و در حالى كه
گِل به سر ماليده بود در جلو دسته سوگوار عبور مىنمود، در شب يازدهم عاشورا شمع
به دست مىگرفت و به عنوان شام غريبان در تكاياى تهران دور مىزد، رضاخان در
اعلاميهاى كه در يازدهم آبانماه سال 1304 صادر كرد (يعنى تقريباً يك ماه قبل از
آنكه به سلطنت برسد) چنين آورده بود: “عموم اهالى ايران بدانيد كه من هميشه دو اصل
مهم را سرسلسله مكنونات و عقايد خود قرار دادهام: اجراى عملى احكام شرع مبين
اسلام و تهيه رفاه حال عموم” و در همين اعلاميه به بستن مراكز مشروب فروشى و
قمارخانهها تأكيد مىكند.23
عمّال انگليس پس از مشروطيت در
سراسر ايران ناامنى و هرج و مرج پديد آوردند، اما وقتى شخصى چون رضاخان را براى
اجراى مقاصد پليد خويش يافتند، به وى دستور دادند كه طاغيان و اشرار را از ميان
بردارد، مردم تصوّر كردند كه اين فرو خوابانيدن هرج و مرج و ناامنى به دست رضاخان
صورت گرفته است و اوست كه مىتواند در رأس حكومت ايران قرار بگيرد. شيخ خزعل از
دست نشاندگان انگليس بود كه در مناطق خوزستان به آشوب دست مىزد و عليه دولت مركزى
تحريكاتى ايجاد مىكرد ولى رضاخان با حركتى ساختگى كه حتّى روسها را غافل نمود،
مأمور سركوبى تشكيلات وى گرديد.24
دكتر قاسم غنى مىنويسد:
شاهزاده ابوالفتح قاجار (سالار الدوله) مىگفت: انگليسها در 1917 و 1918 م كتباً
به خزعل سند داده بودند كه اگر حكومت مركزى مسلّحانه به او حمله كند، مسلّماً از
او نگاهدارى كنند، ولى نكردند.25
براى قهرمان سازى از رضاخان،
روشنفكران غرب باور، و خودباخته، تلاش مذبوحانه تبليغاتى را انجام دادند و او را
بر گرده رنجديده و زخمى ملت ايران سوار كردند، ذكاء الملك فروغى و على دشتى از اين
گونه افراد معلوم الحال بودند.26
وقتى رضاخان پايه قدرت خود را
محكم كرد، مخالفان و حريفان قدرتمند را يكى پس از ديگرى در زندانها و شكنجهگاهها
به قتل رسانيد، تاريخ قمرى را نفى كرد و با پوشش اسلامى كه هويت دينى مردم ايران
را آشكار مىساخت به مبارزهاى جدّى برخاست و پس از بازگشت از تركيه به كشف حجاب
اقدام نمود، به شكل خشنى از برگزارى مراسم سوگوارى براى خاندان پيامبر بويژه خامس
آل عبا حضرت امام حسينعليه السلام جلوگيرى كرد.
اما مدرس همه اين حوادث و
وقايع را پيشبينى مىكرد و به افشاگرى چهره اين جرثومه فساد پرداخت. او به اين
نكته اشاره مىكند كه اگر رضاخان روى كار بيايد انتطام رشتههاى مختلف حيات فرهنگى
و مذهبى مردم ايران گسسته مىشود و ايرانى كليه خصايصى كه بقاى فرهنگى و اجتماعى
او را سبب مىشود از دست خواهد داد.
در پيام مدرس به احمد
شاه27 آمده است: “در رژيم نوى كه نقشه آن را براى ايران بينوا طرح كردهاند، نوعى
از تجدد به ما داده مىشود كه تمدن مغربى را با رسواترين قيافه تقديم نسلهاى آينده
خواهد نمود… ممكن است شماره كارخانههاى نوشابهسازى روز افزون گردد، اما كوره
آهن گدازى و كارخانه كاغذسازى پا نخواهد گرفت. درهاى مساجد و تكايا به عنوان منع
خرافات و اوهام بسته خواهد شد، اما سيلها از رمانها و افسانههاى خارجى به وسيله
مطبوعات و پردههاى سينما به اين كشور جارى خواهد شد، به طورى كه پايه افكار و
عقايد و انديشههاى نسل جوان ما تدريجاً بر بنياد همان افسانههاى پوچ قرار خواهد
گرفت. مدنيّت مغرب و معيشت ملل مترقى را در رقص و آواز و دزديهاى عجيب آرسلوين و
بىعفّتيها و مفاسد اخلاقى ديگر خواهند شناخت… .”28
پيش بينى مدرس درست از آب
درآمد و مردم و حتّى سياسيون سالها بعد فهميدند كه رضاخان جز شيطانى پنهان شده در
نقاب فرشته نيست.29
از اين جهت است كه مدرس ستيز
با رضاخان را در برنامه مبارزاتى خويش قرار داد و در جلسه 148 دوره چهارم مجلس (دوازدهم
مهر 1301( نطقى را عليه رضاخان بيان نموده و در آن اظهار داشت:
“ . . . ما كه از رضاخان
ترسى نداريم، چرا حرف خودمان را در پرده بگوييم، ما كه قدرت داريم سلطنت را تغيير
بدهيم رضاخان را هم تغيير مىدهيم (در اين موقع رضاخان در مقام وزارت جنگ درصدد
طغيانگرى بود) كارى ندارد، وقتى تصميم بگيريم و بنا شود همچون قطعه قطعهاش
مىكنيم كه كأنّه از مادر متولد نشده باشد.”30
در اختناق حكومت رضاخانى،
مسأله استيضاح وى را مطرح نمود و با مقدمه چينى ماهرانه به افشاگرى جناياتى كه
عمّال رضاشاه مرتكب شده بودند پرداخت.
پى نوشتها:
1 ) روزنامه اطلاعات، 8
آبانماه 1306، شماره 346.
2 ) تصوير دستخط آيةالله
العظمى نجفى مرعشى(ره) در خصوص نسب نامه مدرس در آخر كتاب “مدرس” از انتشارات
بنياد تاريخ انقلاب اسلامى آمده است.
3 ) حسين مكى، مدرس قهرمان
آزادى، ج2، به نقل از يادنامه مدرس، ص129.
4 ) مجله حوزه، سال سوم،
شماره 4، شماره مسلسل16، ص42.
5 ) باستانى پاريزى، مقاله
نان جو، دوغ كو، مندرج در كتاب محيط ادب.
6 ) حسين مكى، همان، ج2،
ص668 و 669.
7 ) مدرس، مجاهدى شكست
ناپذير، ص323.
8 ) مقاله اسوه امام، مجله
حوزه، مهر و آبان 1366.
9 ) چهار سال با مردم،
ص15.
10 ) مدرس، بنياد تاريخ
انقلاب اسلامى، ص174، نطق مدرس در حوت1302 در مخالفت با اعتبارنامه وكلاى تحميلى.
11 ) مجله حوزه، گفتگو با
استاد آيةالله بهاء الدينى، شهريور1365، ص38.
12 ) مردان تاريخ تا آخر
زندهاند، امور فرهنگى جهاد دانشگاهى دانشگاه علم و صنعت ايران، ص28.
13 ) محمد محيط طباطبائى،
سيد جمال الدين اسدآبادى و بيدارى مشرق مشرق زمين، ص201.
14 ) بنياد تاريخ انقلاب
اسلامى، مدرس، ج1، ص65.
15 ) محمد تركمان، مدرس در
پنج دوره تقنينيه مجلس شوراى ملى، ص196.
16 ) مدرس، ج1، ص161.
17 ) يادنامه شهيد مدرس،
بخش فرهنگى جهاد دانشگاهى اصفهان، ص168.
18 ) مدرس، ج1، ص181.
19 ) محمد تركمان، مدرس در
پنج دوره تقنينيه مجلس شوراى ملى، ج1، ص430.
20 ) همان، ص431.
21 ) يادنامه شهيد مدرس،
بخش فرهنگى جهاد دانشگاهى دانشگاه اصفهان، ص73.
22 ) عليرضا اسماعيلى
كليشمى، مدرس و جريان روشنفكرى عصر، روزنامه اطلاعات شماره 19781 و نيز مجله 15
خرداد، زمستان 1371.
23 ) ن ك : حسين مكى،
تاريخ بيست ساله ايران، ج3، ص476 به بعد.
24 ) براى آشنايى با اين
ماجرا مراجعه كنيد به حسين مكى، مدرس قهرمان آزادى، ج2، ص561 – 539.
25 ) يادداشتهاى دكتر قاسم
غنى، ج8، ص199.
26 ) بنگريد به على دشتى،
كتاب پنجاه وپنج، ص121 و نيز مقالات فروغى، ج2، ص231.
27 ) در اين پيام كه مربوط
به قبل از به قدرت رسيدن رضاخان است فقراتى از پيشبينيهاى او درباره رفتار اين
ديكتاتور آمده است.
28 ) ن ك : رحيم زاده
صفوى، اسرار سقوط احمد شاه، ص90 – 76.
29 ) غلامعلى حداد عادل،
غربت تلخ، كيهان فرهنگى، ديماه 1366، شماره10.
30 ) محمد تركمان، مدرس در
پنج دوره تقنينيه مجلس شوراى ملى، ج1، ص327 و 328.
فلسفه نهضت امام حسين ع
پيش درآمد
درباره علل و عواملى كه موجب قيام مقدس و خونين كربلا شد, سخن بسيار گفته و كتابهاى زيادى نوشته اند و نظرات گوناگونى ابراز داشته اند كه گاهى موجب رد و ايراد و برخورد عقايد گشته و احيانا كار به تخطئه و تكفير و تهمتهاى ناروايى نيز كشيده شده كه متإسفانه دست برخى از سياست بازان نيز در اين برخوردها بى دخالت نبوده است و در پاره اى از مقطعهاى زمانى مدتها بحث روز شده و ايجاد اختلاف و دو دستگى در محافل دينى و مجامع مذهبى نموده است. ولى به نظر ما بهتر آن است كه اين انگيزه ها و عوامل را در سخنان خود امام حسين(ع) يا ائمه معصومين ديگر(عليهم السلام) جستجو كنيم.
نخستين روايت يا رواياتى كه در اين جا مورد بحث قرار مى گيرد همان روايات عامه است; بدين مضمون كه ائمه معصومين و حجتهاى الهى هرچه مى كردند بر اساس برنامه و دستورى بود كه از طرف خداى تعالى براى آنها تعيين شده بود و آنها نيز كه كاملترين و فرمانبردارترين انسانها بودند وظيفه خود را به هر سختى و دشوارى هم كه بوده است انجام مى دادند. براى نمونه به روايت زير توجه نماييد:
شيخ كلينى(ره) در اصول كافى در باب ((ان الائمه(ع) لم يفعلوا شيئا الا بعهد من الله و امر منه لايتجاوزونه)) به سند خود از معاذ بن كثير از امام صادق(ع) روايت كرده كه فرمودند: ((به راستى كه وصيت به صورت كتابى از آسمان بر محمد(ص) نازل گرديد, و نامه مهر شده اى جز وصيت بر آن حضرت نازل نشد, و جبرئيل عرض كرد: اى محمد, اين است وصيت تو در امت خويش كه نزد خاندان تو خواهد بود. رسول خدا(ص) فرمود: اى جبرئيل كدام خاندانم؟ عرض كرد: برگزيدگان خدا از آنها و دودمانشان, تا علم نبوت را از تو ارث برند همان گونه كه ابراهيم به ارث نهاد, و اين ميراث از على و فرزندان صلبى اوست.
به راستى وصيت مهرهايى بود, پس على(ع) مهر اول را گشود و هرچه در آن بود بر طبق آن عمل كرد, سپس حسن(ع) مهر دوم را گشود و هرچه در آن بود به آن عمل كرد, و چون حسن(ع) از دنيا رفت, حسين(ع) مهر سوم را گشود و ديد در آن دستور خروج و كشتن و كشته شدن بود و نوشته بود كه مردمى را براى شهادت با خود ببر كه جز به همراه تو شهادتى براى آنها نيست و آن حضرت اين كار را كرد, و چون از دنيا رفت آن وصيت را قبل از شهادت به على بن الحسين(ع) داد. او مهر چهارم را گشود و در آن ديد كه نوشته است سكوت كن.))
نظير اين روايت, روايات ديگرى نيز در همان باب از امام صادق(ع) نقل شده است كه در برخى از اين روايات استدلال جالبى شده است كه اگر مردم علت صلح يا جنگ ائمه را نفهميدند نمى توانند عجولانه قضاوت كنند و تشبيه شده است به داستان موسى و خضر كه حضرت خضر به كارهايى دست زد كه براى حضرت موسى(ع) غير منتظره و غير قابل قبول بود; مانند سوراخ كردن كشتى, و كشتن آن پسر, و كارهاى ديگر. كه علت و حكمت آنها را نمى دانست. و هنگامى كه حضرت خضر علت آنها را براى موسى(ع) بيان كرد قانع گرديد.(1)
احساس مسووليت
با توجه به شناختى كه از يزيد تبهكار داريم براى يك مسلمان متعهد معمولى ـ تا چه رسد به رهبر بزرگوار مسلمين ـ راهى جز آنچه امام حسين(ع) در برخورد با حكومت ظالمانه يزيد انتخاب كرد وجود نداشت, زيرا حكومت يزيد بر اساس هيچ معيارى مشروعيت نداشت, و طبق هيچ قانون و عرفى صحيح نبود, و خود يزيد هم لياقت كوچكترين پست و مقامى را در حكومت اسلامى نداشت تا چه رسد به زمامدارى, و بيعت امام حسين(ع) با چنين حكومت و چنين شخصى از هيچ نظر صحيح نبود و هيچ گونه محمل و توجيهى نمى توانست داشته باشد.
اميرالمومنين در خطبه شقشقيه درباره علت پذيرفتن مسووليت خلافت, فرمود:
((… لو لا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلمإ ان لايقاروا على كظه ظالم ولاسغب مظلوم لالقيت حبلها على غاربها…;(2) اگر حضور نيروى كافى و مسووليت الهى نبود و آن پيمانى كه خداوند از دانشمندان گرفته كه تن به سيرى ستمكار و گرسنگى ستمديده ندهند هر آينه مهار خلافت را به كوهانش مى افكندم.))
و اين انگيزه و هدف, يعنى عمل به وظيفه شرعى و انجام تكليف الهى, در قيام مقدس امام(ع) در سخنان خود امام حسين(ع) به خوبى و به طور صريح ذكر شده, آن جا كه وقتى نامه به بزرگان بصره مى نويسد و علت نهضت و دعوت الهى خود را ذكر مى كند, مى نويسد: ((… و إنا إدعوكم الى كتاب الله و سنه نبيه(ص) فان السنه قد اميتت و ان البدعه قد إحييت…;(3) من شما را به كتاب خدا و سنت رسول او دعوت مى كنم كه به راستى سنت, مرده و بدعت زنده گشته است.))
يا وقتى با فرزدق شاعر رو به رو مى شود و او علت حركت حضرت را جويا مى شود امام(ع) در پاسخ او مى فرمايد: ((…ان نزل القضإ بما نحب و نرضى فنحمد الله على نعمائه و هو المستعان على ادإ الشكر و ان حال القضإ دون الرجإ فلم يبعد من كان الحق نيته و التقوى سريرته;(4) اگر قضا و قدر بر وفق مراد و ميل ما آيد كه خداى را بر نعمتهايش سپاس مى گوييم و او خود كمك كار اداى شكر اوست و اگر قضاى الهى با آنچه اميد داريم حايل گشت پس كسى كه حق نيت او و تقوى پيشه اوست راه دورى نپيموده است.))
و هنگامى كه مسلم بن عقيل را به كوفه مى فرستد در نامه اى كه به مردم آن ديار مرقوم مى دارد در محكوميت يزيد و حقانيت خود مى نويسد: ((… فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب والقائم بالقسط والدائن بدين الحق الحابس نفسه على ذات الله والسلام;(5) به جان خودم سوگند امام و رهبر نيست مگر كسى كه به كتاب خدا عمل كند و به عدل و داد قيام نموده و به دين حق متدين باشد و جان خود را در راه خدا گرو بگذارد.))
يا آن جا كه وقتى وليد بن عتبه فرماندار مدينه از آن حضرت مى خواهد با يزيد بيعت كند امام(ع) در پاسخ او مى فرمايد: ((إيها الامير انا اهل بيت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائكه و محل الرحمه بنا فتح الله و بنا ختم, و يزيد رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرمه, معلن بالفسق, و مثلى لايبايع مثله…;(6) اى امير, ماييم خاندان نبوت و معدن رسالت, خاندان ماست كه محل آمد و رفت فرشتگان و محل نزول رحمت خداست, خداوند اسلام را از خاندان ما شروع و افتتاح نموده و تا آخر نيز همگام با ما خاندان به پيش خواهد برد… .))
يا هنگامى كه در راه كوفه با لشكر حر بن يزيد رياحى برخورد مى كند در خطبه اى به آنها مى فرمايد: ((ايها الناس ان رسول الله(ص) قال: من رإى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله, ناكثا عهده, مخالفا لسنه رسول الله يعمل فى عباد الله بالاثم والعدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول, كان حقا على الله ان يدخله مدخله.
الا و ان هولإ قد لزموا طاعه الشيطان, و تولوا عن طاعه الرحمن, و اظهروا الفساد, و عطلوا الحدود, واستإثروا بالفىء, واحلوا حرام الله و حرموا حلاله, و انى إحق بهذا الامر لقرابتى من رسول الله;(7) اى مردم به راستى كه رسول خدا(ص) فرمود كسى كه سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال دانسته و پيمان خدا را بشكند و مخالف سنت رسول خدا(ص) ميان بندگان خدا به گناه و دشمنى عمل كند و با اين حال با رفتار و گفتار خود به مخالفت با او برنخيزد بر خدا حق است كه او را همنشين همان ظالم كند.
هان اى مردم! اينان ملازم پيروى شيطان گشته و از اطاعت خداى رحمان رو گردانده و فساد را آشكار ساخته و حدود الهى را تعطيل نموده اند و حق مسلمانان را ميان خود تقسيم كرده و حرام خدا را حلال, و حلال خدا را حرام كرده اند و به راستى كه من به امر زمامدارى و حكومت شايسته تر هستم به سبب نزديكى با رسول خدا.))
يا در وصيت نامه اش به محمد بن حنفيه مى نويسد:
((انى لم إخرج إشرا و لابطرا و لامفسدا و لاظالما, و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى, اريد إن آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى على بن ابى طالب فمن قبلنى بقبول الحق فالله اولى بالحق و من رد على هذا إصبر… ;(8) من نه از روى خودخواهى و يا براى خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى از مدينه خارج مى گردم بلكه هدفم امر به معروف و نهى از منكر و اصلاح مفاسد امت و احياى سنت جدم رسول خدا و پدرم على بن ابى طالب است. پس هر كس كه اين حقيقت را از من بپذيرد راه خدا را پذيرفته است و هر كس رد كند, من با صبر و استقامت راه خود را در پيش خواهم گرفت.))
يا در سخنرانى و خطبه ديگرى كه پس از برخورد با لشكر حربن يزيد رياحى ايراد كرد فرمود: ((… إيها الناس فانكم ان تتقوا الله و تعرفوا الحق لاهله تكن إرضى لله عنكم, و نحن اهل بيت محمد و إولى بولايه هذا الامر عليكم من هولإ المدعين ما ليس لهم و السائرين فيكم بالجور والعدوان…;(9) اى مردم به راستى اگر تقواى الهى پيشه كنيد و حق را براى اهل آن بشناسيد بيشتر مورد رضايت و خشنودى خداوند هستيد, و ما خاندان محمد هستيم و سزاوارترين مردم به فرمانروايى و سرپرستى شما از اين كسانى كه مدعى هستند چيزى را كه حق آنها نيست, و ميان شما به ستم و دشمنى رفتار مى كنند.))
نتيجه
با توجه به آنچه گفته شد به اين حقيقت مى رسيم كه قيام امام حسين(ع) در آن زمان و با آن وضع حكومت مسلمانان, يك وظيفه الهى و يك فريضه شرعى بود, و بلكه انجام اين وظيفه مهم, اختصاصى به شخص امام حسين(ع) نداشت و وظيفه هر مسلمانى بود. البته در مورد آن حضرت مهمتر و سنگين تر بود; از اين رو نبايد درباره انگيزه اين قيام مقدس بيش از اين به بحث و گفت وگو بپردازيم, بلكه اگر بخواهيم بحث بيشترى را در اين باره دنبال كنيم بايد به دنبال پاسخ اين سوال برويم كه: چرا ديگران مانند امام حسين(ع) قيام نكردند و مخالفت خود را با آن حكومت ننگين و غيرمشروع اعلام ننمودند؟
ميان مردم آن زمان به جز بسيارى از افراد عوام و بى تفاوت يا فريب خورده, جمع زيادى نيز از افراد دانشمند و متدين و آگاه به اوضاع و احوال بودند كه نه فريب تبليغات فريبنده دستگاه بنى اميه را مى خوردند و نه زير بار تهديدها و تطميعهاى آنها مى رفتند, و رشد و درك تحليل مسائل را نيز به خوبى داشتند; مانند عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و محمدبن حنفيه و عبدالله بن جعفر و ديگران.
خلاصه بايد سبب عدم قيام و حركت نكردن آنها را پيدا كرد نه علت قيام امام حسين(ع) را, و عذر آنها را براى نپيوستن به امام حسين(ع) جستجو نمود, وگرنه در چنين شرايطى كه ترسيم شد وظيفه هر مسلمانى قيام و مخالفت با آن حكومت بود.
پاسخ به يك سوال ديگر
بنابراين, ديگر زمينه اى براى اين بحث هم باقى نمى ماند كه: آيا امام حسين(ع) مى دانست كشته مى شود يا نه؟ و اگر مى دانست چگونه خود و يارانش را به كشتن داد و به قربانگاه برد؟ با اين كه خداى تعالى مى فرمايد: ((ولا تلقوا بإيديكم الى التهلكه.))
همچنين زمينه اى براى اين بحث نيز نمى ماند كه: آيا امام (ع) به منظور تشكيل حكومت اسلامى قيام كرد و زمينه اى براى اين كار وجود داشت يا نه؟ و آن همه جنگ و جدال بر سر اين مطلب و قلمفرسايى ها و تكفير كردنها و چماق كشيهاى بى ثمر جا ندارد, بلكه بايد گفت موجب اتلاف وقت گشته و خالى از شبهه هم نبوده و نخواهد بود.
زيرا وقتى آن قيام و حركت براى امام(ع) به صورت يك وظيفه الهى و دينى درآمد ديگر احتمال اين كه ممكن است خود و يارانش در اين نبرد كشته شوند, و زن و فرزند و همراهانش به اسارت بروند و اموال و خيمه و خرگاهش به تاراج برود هيچ كدام نمى تواند جلوى انجام آن وظيفه و حركت مقدس را بگيرد. چنانچه در جاهاى ديگر قبل از حادثه كربلا و پس از آن نيز چنين احتمالى نمى تواند جلوى جهادها و دفاعهاى مقدس اسلام را بگيرد, و آيا اساسا جهاد در راه خدا و دفاع از نواميس اسلام و حفظ مرزهاى كشور اسلامى جز با آمادگى براى شهادت و ايثار جان و مال و فرزند مقدور است؟
مگر جنگ با دشمنان اسلام هميشه توإم با پيروزى نظامى و شكست دشمنان بوده است؟
هر قيام و دفاعى بالاخره احتمال كشته شدن و اسارت همراهان و غيره را به همراه دارد, مگر اين احتمال و حتى يقين به آن مى تواند عذرى براى شانه خالى كردن از زير بار چنين وظيفه و مسووليت بزرگى قرار گيرد.
مگر آن همه آيات و رواياتى كه درباره جهاد در راه خدا رسيده, تخصيص خورده است تا ما بياييم بحث كنيم كه آيا قيام امام حسين(ع) از مصاديق آن بوده يا نه؟
مگر در جنگ تبوك وقتى مسلمانان به خاطر همين احتمالها و هراسها شروع به بهانه جويى كرده و خواستند از رفتن به جنگ شانه خالى كنند اين آيات نازل نشد كه: ((يا ايها الذين آمنوا ما لكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثاقلتم الى الارض ارضيتم بالحياه الدنيا من الاخره فما متاع الحياه الدنيا فى الاخره الا قليل, الا تنفروا يعذبكم عذابا اليما و يستبدل قوما غيركم…;(10) اى كسانى كه ايمان آورده ايد شما را چه مى شود كه چون به شما گفته مى شود كوچ كنيد در راه خدا, به زمين چسبيده ايد آيا به جاى آخرت به زندگى دنيا خشنود گشته ايد در صورتى كه بهره زندگى دنيا در برابر آخرت جز بهره اندكى نيست, و اگر كوچ نكنيد (در راه خدا) خداوند شما را به عذابى دردناك گرفتار كند و مردم ديگرى را به جاى شما آورد.))
مگر منظور از ((احدى الحسنيين)) كه در آيات بعد از همين آيات آمده پيروزى يا شهادت در راه خدا نيست.
و مگر در تهديد آنها كه از ترس مرگ در جنگ احزاب ميدان را خالى كرده و به شهر مىآمدند به صراحت نمى فرمايد: ((و لقد كانوا عاهدوا الله من قبل لايولون الادبار و كان عهدالله مسوولا, قل لن ينفعكم الفرار ان فررتم من الموت او القتل و اذا لاتمتعون الا قليلا.;(11) به راستى كه اينان از پيش با خدا معاهده كرده بودند كه به جنگ پشت نكنند و به راستى كه عهد خدا مورد بازخواست است, بگو گريز براى شما سودى ندارد اگر از مرگ يا كشته شدن بگريزيد, و در آن صورت جز اندكى (از زندگى) بهره ور نخواهيد شد.))
و مگر درباره جنگ احد و كسانى كه فرار كردند نمى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا لا تكونوا كالذين كفروا و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا فى الارض او كانوا غزى لو كانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلوا ليجعل الله ذلك حسره فى قلوبهم والله يحيى و يميت والله بما تعملون بصير, و لئن قتلتم فى سبيل الله او متم لمغفره من الله و رحمه خير مما يجمعون, و لئن متم او قتلتم لالى الله تحشرون;(12) اى كسانى كه ايمان آورده ايد مانند آنها كه كفر ورزيدند و به برادران ايمانى خود كه (براى جهاد) در زمين گام نهاده و با جنگجويان بوده اند گفتند: اگر نزد ما بودند نه مى مردند و نه كشته مى شدند تا خدا آن را در دلهاى ايشان حسرتى قرار دهد, و خداست كه زنده مى كند و مى ميراند و خدا به اعمالى كه مى كند بيناست. و اگر كشته شويد در راه خدا يا بميريد, آمرزش خدا از آنچه جمع مى كنيد بهتر است, و اگر بميريد يا كشته شويد در پيشگاه خدا محشور مى شويد.))
و مگر جاى ديگر درباره همين ها كه از ترس از دست رفتن جان و مال حاضر به جهاد در راه خدا نبودند نمى فرمايد: ((قل ان كان آباوكم و ابناوكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى يإتى الله بامره والله لايهدى القوم الفاسقين;(13) بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان و همسرانتان و خويشاوندانتان و مالهايى كه به دست آورده ايد و تجارتى كه از كسادى آن مى هراسيد و مسكنهايى كه بدان دل خوش هستيد نزد شما از خدا و پيغمبر او و جهاد در راه وى محبوبتر است منتظر باشيد تا خدا فرمان خويش را بيارد كه خدا مردم گناهكار را هدايت نمى كند.))
و آيات بسيار و روايات زيادى كه در اين باره نقل شده و از حوصله اين بحث خارج است.
تذكر يك نكته جالب
اساسا در سخنان امام حسين(ع) نكته هايى است كه از آن به خوبى استفاده مى شود كه قيام امام(ع) نه براى حكومت و رياست و نه غرض فردى و امور شخصى بوده بلكه هدف آن حضرت مبارزه با جريان انحرافى بوده است كه در اسلام پديد آمده بود. همان گونه كه گفتيم وضع اسلام و مسلمانان و زمامدارى و حكومت به حدى منحرف شده بود كه وظيفه هر مسلمانى اظهار مخالفت و جلوگيرى از آن انحراف و سقوط بود و مربوط به شخص امام(ع) و حتى شخص يزيد نيز نبود, و آن نكته اين است كه امام(ع) در آن روايت كه پيش از اين با شرح بيشترى ذكر شد مى فرمايد: ((انا اهل بيت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائكه و محل الرحمه, بنا فتح الله و بنا ختم, و يزيد رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرمه, معلن بالفسق… .))
و به دنبال آن فرمود: ((و مثلى لايبايع مثله; كسى مانند من با شخصى مانند او بيعت نمى كند.))
يا در جاى ديگر مى فرمايد: ((و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد(14) بايد فاتحه اسلام را خواند در آن وقتى كه مردم گرفتار زمامدارى مانند يزيد شوند.))
كه از به كار بردن كلمه ((مثل)) در هر دو جا استفاده مى شود كه نفع و زيان شخص من يا شخص يزيد مطرح نيست, بلكه هر كسى مانند من باشد وقتى در مقابل حكومتى مثل حكومت يزيد قرار گرفت نمى تواند با چنين حكومتى بيعت كند; و وقتى زمامدارى مثل يزيد بر مردم حاكم شد بايد فاتحه اسلام را خواند.
انعكاس اهداف نهضت امام حسين(ع) در زيارتنامه آن حضرت
از جمله مطالبى كه مى تواند تإييدى بر گفتار فوق و معرف خوبى براى هدف امام حسين(ع) باشد جملاتى است كه از سوى ائمه معصومين(عليهم السلام) به روايت علما و محدثان عالى قدر اسلام رسيده كه از آن جمله اين عبارت است كه در بسيارى از زيارتنامه هاى آن حضرت آمده است: ((إشهد انك قد اقمت الصلاه… و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فى سبيل الله; گواهى دهم كه تو به راستى برپا داشتى نماز را و امر به معروف و نهى از منكر كردى و در راه خدا جهاد نمودى.))
و ديگر اين جملات كه در زيارتنامه اربعين امام حسين(ع) به نقل شيخ طوسى در ((تهذيب)) و در ((مصباح)) آمده كه صفوان جمال گويد كه مولايم امام صادق(ع) به من فرمود كه وقتى در آن روز خواستى آن حضرت را زيارت كنى چنين بگو: ((السلام على ولى الله و حبيبه…))
و همچنان زيارتنامه را نقل مى كند تا آن جا كه درباره آن امام شهيد و مظلوم مى گويد: ((فاعذر فى الدعإ و منح النصح و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهاله و حيره الضلاله; به راستى كه در دعوت مردم هيچ كوتاهى نكرد و حق نصيحت را به خوبى انجام داد و جان عزيز خود را در راه تو بذل كرد تا بندگانت را از جهالت و حيرت گمراهى نجات بخشد.))
از اين عبارتها به خوبى روشن مى شود كه هدف امام(ع) از قيام و بذل جان و خون شريفش همان نجات مردم از گمراهى و ضلالت و امر به معروف و نهى از منكر بوده است نه گرفتن حكومت ظاهرى و زمامدارى بر مردم.
جهالت و حيرت ضلالتى كه در سخن امام صادق(ع) است به نظر مى رسد همان حيرت و ترديدى بود كه مردم به خاطر تبليغات وسيع دستگاه خلافت امويان و فتواهاى ملانماهاى خود فروخته آن زمان بدان دچار گشته بودند كه نمى دانستند آيا وظيفه شان در چنان موقعيتى چيست و با اين كه مى دانستند ـ يا مطمئن بودند ـ كه اگر حركتى بر ضد حكومت كنند پيروزى ظاهرى ندارند و در اين راه كشته خواهند شد, آيا با اين حال باز هم وظيفه شان قيام و حركت است يا نه, كه امام(ع) با شهادت خود آنها را از اين جهالت و حيرت بيرون آورد, و به آنها ياد داد كه وظيفه شان چيست.
بارى به گفته شهيد استاد مطهرى:
((همان طورى كه سخن انسانها از نظر بساطت و يا پيچيدگى; يعنى از نظر اين كه غرا و ساده و تك معنى باشد يا اين كه چند معنى و چند لايه و داراى صورت و باطن باشد, فرق مى كند, نهضتها و حركتهاى انسانها هم عينا همين طور است. ما دو نوع سخن مى توانيم داشته باشيم: سخنى كه تك معنى باشد و سخنى كه چند معنى و چند پهلو باشد. بهترين مثال آيات قرآن مجيد است. قرآن مجيد آيات خود را به دو دسته تقسيم مى كند: آيات محكمات و آيات متشابهات; آيات محكمات آياتى است كه از نظر عبارت تك معنى است, يعنى يك معنى و يك مفهوم بيشتر از عبارات آن نمى توان استفاده كرد. ولى آيات متشابهات آياتى است كه در آن واحد از آنها چند معنى مى توان استنباط كرد, و البته براى اين كه در معانى مشابه, به اشتباه نيفتيم بايد آيات محكمه را مقياس و معيار قرار بدهيم كه آيات محكمه ((ام الكتاب)) است.
گفتيم نهضتها و حركتهاى انسانها هم عينا همين طور است. ممكن است نهضتى تك معنى و تك مقصد باشد و ممكن است به اصطلاح متشابه باشد, يعنى در آن واحد مقصدها و هدفهاى مختلف داشته باشد, گو اين كه همه آن هدفها بازگشتشان به يك هدف اصلى باشد, يك نهضت مى تواند در آن واحد داراى جنبه ها و ابعاد مختلف بوده باشد.
نهضت امام حسين(ع) يك نهضت چند مقصدى و چند جانبه اى و چند بعدى است. علت اين كه تفاسير و تعابير مختلفى در مورد اين نهضت شده است, محاذى بودن عناصر دخيل در آن است. ما وقتى كه از جنبه بعضى عوامل و عناصر به اين نهضت نگاه مى كنيم, مى بينيم صرفا جنبه تمرد و عدم تسليم در مقابل قدرتهاى جابر و تقاضاهاى ناصحيح قدرت حاكم وقت دارد. از اين نظر, اين نهضت يك نفى, نه و عدم تسليم است.))
((عنصر ديگرى كه در اين نهضت دخالت دارد, عنصر امر به معروف و نهى از منكر است كه در كلمات خود حسين بن على(ع) تصريح قاطع به اين مطلب شده است و شواهد و دلايل زيادى دارد. يعنى اگر فرضا از او بيعت هم نمى خواستند باز او سكوت نمى كرد.
عنصر ديگر, عنصر اتمام حجت است. در آن روز, جهان اسلام سه مركز بزرگ و موثر داشت: مدينه كه دارالهجره پيغمبر بود, شام كه دارالخلافه بود و كوفه كه قبلا دارالخلافه اميرالمومنين على(ع) بود, و به علاوه شهر جديدى بود كه به وسيله سربازان مسلمين در زمان عمر بن خطاب ساخته شده بود و آن را سربازخانه اسلامى مى دانستند و از اين جهت با شام برابرى مى كرد. از مردم كوفه, يعنى از سربازخانه جهان اسلام بعد از اين كه اطلاع پيدا مى كنند كه امام حسين حاضر نشده است با يزيد بيعت كند, در حدود هيجده هزار نامه مى رسد. نامه ها را به مركز مى فرستند, به امام حسين(ع) اعلام مى كنند كه شما اگر به كوفه بياييد, ما شما را يارى مى كنيم. اين جا امام حسين(ع) بر سر دوراهى تاريخ است, اگر به تقاضاى اينها پاسخ نگويد قطعا در مقابل تاريخ محكوم است و تاريخ آينده قضاوت خواهد كرد كه زمينه فوق العاده مساعد بود ولى امام حسين(ع) از اين فرصت نتوانست استفاده كند يا نخواست يا ترسيد و از اين قبيل حرفها. امام حسين(ع) براى اين كه اتمام حجتى با مردمى كه چنين دستى به سوى او دراز كردند كرده باشد به تقاضاى آنها پاسخ مى گويد, به تفصيلى كه باز شنيده ايم. در اين جا اين نهضت ماهيت و شكل ديگرى به خود مى گيرد.
يكى ديگر از جنبه هاى اين جنبش, جنبه تبليغى آن است; يعنى اين نهضت در عين اين كه امر به معروف و نهى از منكر است و در عين اين كه اتمام حجت است[ و در عين اين كه عدم تمكين در مقابل تقاضاى جابرانه قدرت حاكم زمان است], يك تبليغ و پيام رسانى است, يك معرفى و شناساندن اسلام است.))
پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) ر.ك: علل الشرايع, ج1, ص;200 بحارالانوار, ج44, ص19. 2 ) نهج البلاغه, خطبه3. 3 ) تاريخ طبرى, ج4, ص266. 4 ) همان, ج4, ص;290 ارشاد مفيد, ج2, ص69. 5 ) ارشاد مفيد, ج2, ص36. 6 ) حياه الامام الحسين(ع), ج2, ص255. 7 )تاريخ طبرى, ج3, ص;376 احقاق الحق, ج11, ص9ـ6. 8 ) مقتل خوارزمى, ج1, ص;188 مقتل عوالم, ص54. 9 ) ارشاد مفيد, ج2, ص81. 10 ) توبه (9) آيات 38 و 39. 11 ) احزاب (33) آيات 15و 16. 12 ) آل عمران(3) آيات156 ـ 158. 13 ) توبه (9) آيه24. 14 ) امالى شيخ صدوق.
تفسير سوره حشر
خمس و فىء در روايات
((و ما افإ الله على رسوله منهم فما إوجفتم عليه من خيل و لا ركاب ولكن الله يسلط رسله على من يشإ والله على كل شىء قدير ما إفإ الله على رسوله من إهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا واتقوا الله ان الله شديد العقاب;(1) و آن چه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد[ شما براى تصاحب آن] اسب يا شترى بر آن نتاختيد, ولى خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مى گرداند و خدا بر هر كارى تواناست.
آن چه را خداوند از اهل اين آبادىها به رسولش بازگرداند, از آن خدا و رسول و خويشاوندان او, و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است, تا[ اين اموال عظيم] در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آن چه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد[ و اجرا كنيد], و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد; و از[ مخالفت] خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است!))
در خصوص خمس يا فىء كه آيه محل بحث نيز همان را در بر دارد كه فرمود: ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم)) رواياتى در جوامع روايى ما وجود دارد. اين روايات را هم مرحوم كلينى ـ رضوان الله عليه ـ در كافى نقل كرده هم مرحوم صدوق, منتها كار مرحوم كلينى دقيق تر و منظم تر از مرحوم صدوق و شيخ طوسى است چون آن ها اين تنظيم و تبويب را از مرحوم كلينى آموخته اند. مرحوم كلينى بحث فىء و انفال و خمس را در فروع دين ذكر نكرده است. كتاب كافى هشت جلد است: جلد اول و دومش مربوط به اصول است, جلد هشتم آن روضه كافى است, كه مواعظ و قصص است, و پنج جلد بقيه فروع كافى است از طهارت تا ديات. مرحوم كلينى خمس و فىء و انفال را در فروع كافى ذكر نمى كند, بلكه در اصول كافى آورده است ولى زكات را در فروع كافى مورد بحث قرار مى دهد. سر اين كار آن است كه تقسيم فىء از شئون امامت است. مرحوم كلينى وقتى بحث امامت و احكام, اوصاف, شرايط, وظايف و اختيارات امامت را تبيين مى كند انفال و خمس و فىء را آن جا بيان مى كند. اين نشان مى دهد كه خمس يك امر ولايى و حكومتى و مخصوص امام است. در كتاب شريف اصول كافى جلد اول, بعد از آن كه بحث توحيد و امثال آن به پايان مى رسد و كتاب الحجه شروع مى شود آخرين باب اش اين است كه ((ان الائمه عليهم السلام كلهم قائمون بامر الله تعالى هادون اليه)), بعد از اين دو باب ديگر دارد: يكى ((باب صله الامام)) و ديگرى هم ((باب الفىء والانفال و تفسير الخمس و حدود ما يجب فيه)).
مرحوم صدوق ـ رضوان الله عليه ـ در كتاب شريف ((توحيد)) جريان مشرف شدن حضرت عبدالعظيم حسنى ـ سلام الله عليه ـ را به حضور امام دهم(ع) اين گونه نقل مى كند كه: ايشان عقايد خود را به امام زمانش عرضه مى كند و امام(ع) مى فرمايد: اين عقايد حق است بر همين عقيده باش. در اين عرض عقيده حضرت عبدالعظيم ـ سلام الله عليه ـ اصول دين هست و از فروع دين, نماز و زكات و حج و امثال آن هست ولى اصلا سخنى از خمس نيست. عده اى پرسيده اند پس خمس چه شد و چرا حضرت عبدالعظيم اسم خمس را نمى برد اما با وجود اين, حضرت هادى ـ سلام الله عليه ـ مى فرمايد: اين عقيده حق است و بر همين عقيده باش برخى به زحمت افتاده اند كه آيا خمس داخل در زكات است و همين كه حضرت عبدالعظيم فرمود من معتقد به زكاتم همين كافى است؟ يا نه خمس داخل در امامت است و اگر كسى معتقد به امامت باشد معتقد به خمس و فىء و انفال هم هست؟ چون اين ها اموال امام هستند.
اينك بعضى از روايت هاى خمس را نقل مى كنيم:
روايت اول :
در باب صله الامام ـ عليه السلام ـ چند روايت هست. اين روايات فراوان است و مضمون آن ها هم مشترك است لذا اگر بعضى از نظر سند ضعيف باشند بعض ديگر, آن ها را جبران مى كنند. و اما اين روايت گرچه مرفوعه است ولى مضمونش در روايات ديگر هم هست.
قال ابوعبدالله عليه السلام: ((من زعم ان الامام يحتاج الى ما فى ايدى الناس فهو كافر))
اين كفر ولايى است نه كفر اعتقادى, نظير آن چه كه در ذيل مقبوله آمده است كه رد بر حاكم شرع, رد بر امام است و رد بر امام به منزله رد بر خداست و رد بر خدا شرك است. اين شرك يا كفر, عملى است نه اعتقادى; نظير آن چه كه درباره ترك حج يا ترك نماز آمده است.
((انما الناس يحتاجون إن يقبل منهم الامام)), مردم محتاج هستند كه امام از آن ها قبول كند, چرا؟ چون خدا فرمود: ((قال الله عزوجل: خذ من إموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهم بها))(2) اين ها ناپاك اند و به وسيله صدقه پاك مى شوند و صدقه را تا امام نگيرد اين ها طاهر نمى شوند. گرچه يكى از كارهاى ائمه ـ عليهم السلام ـ همان تزكيه است كه ((يعلمهم الكتاب و الحكمه و يزك(3)يهم)) يكى از راه هاى تزكيه هم دستور پرداخت زكات است, اما آن چه كه انسان را پاك مى كند خود عمل است كه به دستور آن ها پاك مى كند.
روايت دوم:
روايت ديگر همين باب از امام صادق ـ سلام الله عليه ـ است كه: ((ان الله تعالى لم يسإل خلقه ما فى ايديهم قرضا من حاجه به الى ذلك)). اين كه در آيه شريفه آمده است كه: ((من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا)) از روى حاجت نيست بلكه مى خواهد مردم را به كمال برساند. آن گاه فرمود: ((و ما كان لله من حق فانما هو لوليه))(4) اين روايت نشان مى دهد آيه كريمه كه فرمود: ((واعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول و لذى القر(5)بى)) همه اين سهام به ولى الله برمى گردد. درباره ((فىء)) فرمود: ((ما إفإ الله على رسوله من إهل القرى فلله و للرسول)) اين سهام به رسول الله برمى گردد. نمى توان گفت كه با رفتن رسول, حق اين احكام ساقط و تعطيل مى گردد.
روايت سوم:
روايت ديگر اين باب كه موثقه است و مثل صحيحه است اين است كه ابن فضال از ابن بكير نقل كرده است: قال سمعت اباعبدالله عليه السلام ((يقول انى لاخذ من احدكم الدرهم و انى لمن اكثر اهل المدينه مالا)), من نسبت به ساير اهل مدينه وضعم بهتر است اما من هرچه شما بدهيد ولو يك درهم مى گيرم, ((ما إريد بذلك الا ان تطهروا))(6) براى اين كه شما پاك بشويد, پس آن چه را امام مى گيرد يقينا خمس را شامل مى شود, چون صدقه و زكات كه بر اين ها حرام است. پس همان طورى كه زكات مطهر است خمس هم مطهر است. فرمود من نيازى به مال شما ندارم اما اگر شما يك درهم به من بدهيد من اين را مى گيرم و هدفى جز تطهير شما ندارم چون, ما موظف به تزكيه شما هستيم و راه تزكيه نيز همين است.
اگر چنان چه اين مال اين گونه است كه اگر كسى آن را داشته باشد آلوده است چه بهتر كه انسان كم تر به دنبالش باشد.
روايت چهارم:
باب ديگر كه به عنوان ((باب الفىء والانفال و تفسير الخمس)) است, چندين روايت دارد, روايت هفتم آن اين است:
سئل عن قول الله عزوجل ((واعلموا انما غنمتم من شىء فإن لله خمسه و للرسول و لذى القربى)) فقيل له فما كان لله فلمن هو؟
عده اى از فقهاى عامه مى گفتند اين ((لله)) براى تبرك ذكر شده است, اصلا سهمى براى الله نيست و عده ديگرى هم مى گفتند: ((ما كان لله يصرف فى تعمير بيت الله)) حال يا بيت الله همان كعبه است يا مسجدى است مربوط به همان منطقه اى كه خمس در آن گرفته شده است, عده ديگرى هم مى گفتند: لله كه تبرك است, للرسول هم كه از دنيا رفته است پس خبرى از اين سهام ثلاثه نيست.
فقال عليه السلام: ((لرسول الله)), آن چه كه براى خداست در اختيار پيامبر است ((و ما كان لرسول الله فهو للامام)) پس همه اين سه سهم در اختيار امام قرار مى گيرد. ((فقيل له افرإيت ان كان صنف من الاصناف اكثر و صنف اقل ما يصنع به)) اگر بعضى از اين اصناف بيش تر از صنف ديگر باشند مثلا ايتام از ديگران بيشتر باشند يا بالعكس تكليف چيست؟ آيا به همه يكسان بايد داد يا تفصيل قائل شد؟ فرمود: ((ذاك الى الامام ارإيت رسول الله ـ صلى الله عليه و آله ـ كيف يصنع)), هر كارى كه پيامبر مى كرد امام هم مى كند تا ببيند مصلحت چه اقتضا مى كند. ((إليس انما كان يعطى على ما يرى)) مگر نه آن است كه پيامبر اگر بود به هر نحو كه صلاح مى دانست توزيع مى كرد, ((كذلك الامام)).(7)
ساير رواياتى كه در همين زمينه هست در بيان خمس است و آيه كريمه را توضيح مى دهد كه مراد از ((واعلموا انما غنمتم)) مطلق درآمد است نه خصوص غنائم جنگى.
پس مال, وسخ نيست بلكه ارتباط انسان با مال غير, وسخ است, اگر آن مال, ذاتا وسخ باشد چنان چه به دست ولى مسلمين بيفتد كه تبرك نمى شود. جرم مال و عين مال وسخ نيست, زيرا همين مال وقتى به دست ولى مسلمين مى افتد تبرك مى شود و مى توان آن را صرف تعمير كعبه كرد چون يكى از مصارفش فى سبيل الله است. گرچه ممكن است اموال خصوصياتى داشته باشند كه نتوانند مورد مصرف ائمه ـ عليهم السلام ـ واقع شوند اما آن چه كه مهم است تعلق به مال است نه عين مال, انسانى كه زكات مى دهد اين تعلق را قطع مى كند و وقتى به دست ولى اش رسيد تبرك مى شود. اين چنين نيست كه با اوساخ و چرك ها بتوان حوزه هاى علميه را اداره كرد يا بيت الله را تعمير نمود يا مرزهاى اسلامى را حفظ كرد.
پس خود انسان متوسخ است و با اين پرداخت از اين چركين بودن بيرون مىآيد اين چرك كجاست؟ ((كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون)) فرمود ك(8)ارهاى انسان, او را چركين مى كند, منتها اين نوع چرك در بدن انسان نيست كه ديده شود, چون تعلق به مال كه به بدن انسان وابسته نيست, بلكه به قلب آدمى وابسته است, و براى اين كه رين قلب خود را شست و شو كند آن مال را مى پردازد آن گاه پاك مى شود و شكر مى كند كه پاك شده است.
آيا معادن جزء انفال است؟
مسئله ديگرى كه مربوط به اين كريمه است اين است كه آيا معادن مطلقا جزء ((و ما افإ الله على رسوله)) و جزو انفال است يا مطلقا ملك شخصى است؟ بعضى بر آن اند كه معادن مطلقا جزء انفال است, وقتى انفال شد ديگر فلله و للرسول است و توزيع آن هم به عهده رسول و بعد هم به عهده ولى حق است.
برخى ديگر معتقدند كه معادن مطلقا جزء املاك شخص است, در ملك هر كس معدنى بود و هر كس آن را استخراج كرد مال اوست منتها خمس اش را بايد بپردازد.
قول سوم, تفصيل در مسئله است; يعنى معتقدند: معدن تابع زمين است اگر آن زمين جزء انفال بود ـ نظير آن چه كه ((لم يوجف عليه خيل و لا ركاب)) و مانند آن ـ معادنى هم كه در آن زمين هست جزء انفال است و اگر در املاك شخصى بود جزء اموال شخصى است. آنان در اين مورد به ادله خمس استدلال مى كنند و مى گويند چون در معدن خمس هست معلوم مى شود چهار پنجم آن, براى مالك است, و 15 آن به عنوان خمس بايد تإديه شود. گاهى هم گفته مى شود كه اين مسئله ثمره عملى ندارد فقط ثمره علمى دارد چون معدن چه جزء انفال باشد و چه نباشد بالاخره براى كسى كه استخراج مى كند حلال است, اگر جزء انفال نباشد كه طبق حكم ابتدايى خداى سبحان نظير املاك شخصى حلال است و اگر جزء انفال باشد روى اصل تحليل كه ائمه(ع) انفال را براى شيعيان تحليل كرده اند هر كسى معدنى را استخراج كرد مال اوست.
اين خلاصه آراى سه گانه درباره معادن بود. از آن جا كه برخى مى گويند بحث درباره اين كه معدن جزء انفال است يا جزء انفال نيست ثمره عملى ندارد و فقط يك مسئله علمى است, اما حق اين است كه معدن مطلقا جزء انفال است و ثمره عملى هم دارد, زيرا اولا: خود معدن اصولا در بعضى از روايات جزء انفال شمرده شده و ثانيا: اصل ملكيت, حقيقت شرعى يا حقيقت متشرعه ندارد, گرچه بخشى از امور و برخى از حدود را شارع معين كرده است كه چه چيز ملك است و چه چيز ملك نيست, اما اصل ملكيت و حدود آن تا آن جا كه از طرف شارع منعى نيامده باشد جزء حقيقت شرعيه يا حقيقت متشرعه نيست بلكه يك امر عقلايى و عرفى است, نظير نماز يا روزه نيست كه يك حقيقت خاص شرعى به عنوان حقيقت مستنبط داشته باشد, چون اصل ملكيت و حقيقت آن, حقيقت شرعى ندارد. بنابراين نحوه تبين ملكيت براساس بناى عقلا است الا ما خرج بالدليل و هرگز بناى عقلا بر اين نيست كه چيزى كه در دل خاك متكون مى شود و نه خود شخص از آن خبر دارد, نه نياكان او از آن باخبر بودند, نه فروشنده از آن خبر دارد و نه خريدار, ملك مطلق صاحب زمين بدانند.
آن معدن نظير يك تكه سنگ نيست كه اگر زير ملك كسى درآمد مال صاحب ملك باشد و محذور و مانعى نداشته باشد. اگر كسى فتوا داد كه معدن زمين, مال صاحب زمين است بايد به همه لوازم آن ملتزم باشد گاهى پى آمد اين فتوا اين است كه يك روستا يا شهرستان و استان و كشور برده يك شخصى مى شود; بدين صورت كه اگر در زمين كسى معدن نفت يا طلا درآمد اين معدن مال اوست, اگر كسى فتوا داد كه معدن تابع زمين است و معدن نفت هم در اين زمين درآمده, معنايش اين است كه كل اين كشور برده اين شخص گردند, اين مى شود ((دوله بين الاغنيإ منكم)).
حكم هايى كه خطوط كلى قرآن را مشخص مى كند حاكم بر ظواهر تمام ادله است, انسان به مجرد بعضى از اطلاق ها كه چون زمين مال اوست و اين اطلاق دارد, چه بالاى زمين چه پايين زمين, فتوا بدهد معدنى كه در دل زمين, شكل گرفته مال اين شخص است, اين با خطوط كلى اى كه قرآن تبيين كرده, مثل ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم)) سازگار نيست.
بنابراين معدن مطلقا جزء انفال است و جزء اموال خاص حكومت و ولى مسلمين است. مسئله ثانى كه گفته شد اثر عملى ندارد و اثر علمى دارد براى اين كه چه ما قائل بشويم به اين كه معادن جزء انفال است چه قائل باشيم به اين كه معادن جزء انفال نيست در هر دو حال بعد از تخميس چهار پنجم آن, ملك طلق اشخاص است. سخن فوق درست نيست, چون اگر ما قائل شديم كه معدن ملك شخصى است ـ كه اين چنين نيست ـ ثمره عملى اش اين است كه چهار پنجم آن, مال اوست و يك پنجم آن را بايد به عنوان خمس ادا كند. ولى اگر قائل شديم مال ائمه(ع) است و جزء انفال هست و آن ها تحليل كردند, اين تحليل يك حكم حكومتى است. يك وقت مى گويند آب حلال است اين يك حكم تشريعى است نه حكم حكومتى, گاهى مى گويند سيب حلال است اين يك حكم حكومتى نيست حكم اولى شرعى است, زمانى مى گويند آن چه كه براى ماست, براى شيعيان حلال كرديم. اگر چنان چه چنين فرمودند اين حكم حكومتى است لذا سلسله اين روايات را بايد بررسى كرد; بدين معنا كه آن چه از امام اول رسيده كافى نيست بايد ديد كه آيا امام دوم هم تحليل كرده يا نه؟ اين روش را سيدنا الاستاد مرحوم محقق داماد ـ رضوان الله تعالى عليه ـ در باب روايات تحليل خمس پيمودند, ايشان همه رواياتى كه درباره تحليل خمس آمده است يكى پس از ديگرى بررسى كرده اند تا به روايات حضرت حجت(س) برسند, چون تحليل خمس نظير تحليل آب گوارا با ميوه و گوشت, نيست كه حكم شرعى ابتدايى داشته باشد بلكه يك حكم حكومتى است, در اين صورت بايد ببينيم امام بعدى هم تحليل كرده يا نه, اين يك راه.
راه ديگر رجوع به ولى فقيه است, چون در زمان غيبت, فقيه جامع الشرايط به جاى امام معصوم(ع) نشسته است بايد ببينيم او هم تحليل كرده يا نه, لذا استفتايى كه اخيرا از حضرت امام ـ رضوان الله تعالى عليه ـ شده است گويا صريحا بيان كرده اند كه معادن ـ چه روى زمين چه زير زمين, چه استنباط و استخراجش و استكشافش هزينه داشته باشد و چه نداشته باشد ـ كلا جزء اموال دولت است. اين فرض ندارد كه كسى كوهى را بخرد و هيچ نقشى نداشته باشد بعد معلوم بشود كه اين كوه, معدن طلا است و همه آن مال او باشد, از طرف ديگر, اين دستور الهى را هم داشته باشيم كه ((كى لا يكون دوله بين الاغنيإ منكم)) اين است كه احكام حكومتى را بايد ولى مسلمين تبيين كند كه آيا تحليل كرده است يا تحليل نكرده است.
پس دو مسئله روشن شد: يكى اين كه معادن مطلقا جزء انفال است نه اين كه تابع زمين باشد, دوم اين كه نه فقط ثمره علمى بلكه ثمره عملى هم دارد.
خطر گردش مال در بين اغنيا
اصل كلى اين است كه مال نبايد بين اغنيا توزيع گردد و اغنيا كه سفيهانند نبايد صاحب اموال باشند, برابر همين مضمون نامه اى از حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ هست كه به مردم مصر مى نويسد. در جريان عهدنامه مالك اشتر ـ رضوان الله عليه ـ دو نامه مطرح است: يك نامه همان فرمانى است كه براى مالك اشتر نوشته و در آن آيين كشوردارى را مشخص كرده است, نامه كوتاه ديگرى هم براى مردم مصر نوشت و به آنان تفهيم كرد كه نگويند ما استان دارى چون مالك و رهبرى چون على ابن ابى طالب داريم, چون رهبر اگر هم على ابن ابى طالب باشد مادامى كه مردم آگاه و در صحنه نباشند دشمن پيروز خواهد شد.
دشمن تيز هوش خطرناكى در كمين ما نشسته است: ((ان اخا الحرب الارق)) كسى كه در زمان جنگ به سر مى برد نبايد بخوابد ((و من نام لم ينم عنه))(9) و هر كس بخوابد دشمن بيدارش كه نمى خوابد بر او مى تازد.
يكى از فرازهايى كه در آن نامه هست و محل بحث ماست اين است كه فرمود: ((و انى الى لقإ الله لمشتاق و حسن ثوابه لمنتظر راج)) اين چنين نيست كه من اضطرابى داشته باشم كه در دنيا بمانم و دير بميرم, من مشتاق لقاى حق و منتظر ثواب اويم اما نمى خواهم كه امر مردم را سفها اداره كنند: ((ولكننى آسى ان يلى امر هذه الامه سفهاوها و فجارها فيتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحين حربا والفاسقين حزبا)).(10)
من گرچه ترسى از مرگ ندارم اما متإثر و متإسفم و غمگينم كه والى اين امت, سفيهان و فاجران بشوند در آن صورت مال خدا را دول قرار بدهند. همين ((دوله بين الاغنيإ منكم)). اگر مال الله را دول قرار دادند كه شد ((دوله بين الاغنيإ منكم)) آن گاه عبادالله را خول و بنده خود مى كنند چون رگ حيات مردم اقتصاد است و اگر به دست سفيهان بيفتد مردم برده آنان مى شوند و قهرا با صالحين مى جنگند و فاسقين را حزب خود قرار مى دهند: ((والصالحين حربا والفاسقين حزبا)).
اين بيان حضرت امير(س), به تفصيلى كه گفته شد, ريشه قرآنى دارد.
ادامه دارد
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) حشر (59) آيه 7 ـ 6. 2 ) نسإ (4) آيه 59. 3 ) طه (20) آيه 64. 4 ) آل عمران (3) آيه92. 5 ) نسإ (4) آيه6. 6 ) همزه (104) آيه3 ـ 2. 7 ) عنكبوت (29) آيه60. 8 ) اصول كافى, ج1, ص538,ح7. 9 ) بقره (2) آيه129. 10 ) اصول كافى, ج1, ص538, ح3.
11 ) انفال (8) آيه41.
12 ) اصول كافى, ج1, ص538, ح7.
13 ) همان, ص544, ح7.
14 ) مطففين (83) آيه14.
15 ) نهج البلاغه, نامه62.
16 ) همان.
دانستنى هايى از قرآن؛ راز بعثت پيامبران
دانستنى هايى از قرآن
راز بعثت پيامبران
((و لقد بعثنا فى كل امه رسولا إن اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت, فمنهم من هدى الله و منهم من حقت عليه الضلاله فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبه المكذبين)).(سوره نحل, آيه36)
ما در ميان هر امتى پيامبرى را برانگيختيم كه (اى مردم) خداى را بپرستيد و از طاغوت و طغيانگرى دورى كنيد. برخى را خداوند مورد لطف قرار داده و هدايت كرد و برخى در گمراهى فرو رفتند (پس آنان را رها كرد) بنابراين در سرزمين هاى آنان بگرديد و بنگريد سرانجام تكذيب كنندگان چه گونه بود؟
((لقد بعثنا فى كل امه رسولا)) : در ميان هر امتى رسول و فرستاده اى را فرستاديم. معلوم مى شود بعثت انبيا اختصاص به امتى ويژه ندارد, بلكه اين يك سنت الهى است كه در ميان تمام اقوام و امتها جريان داشته و برقرار بوده است و علتش هم نياز مردم به رسول است كه احكام خدا را تبيين و تشريح نمايد و خداوند هم ـ بى گمان ـ بر نياز مردم واقف است, لذا بعثت را تعميم داده تا هيچ قومى در روز رستاخيز بهانه اى نداشته باشند و حجت بر تمام مردم تمام شود.
((إن اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت)) : علت و انگيزه بعثت در اين دو جمله كوتاه نهفته است: 1ـ اعبدوا الله 2ـ اجتنبوا الطاغوت. حقيقت بعثت پيامبر چيزى جز اين نيست كه مردم به بندگى و پرستش خدا روى آورند و از آن چه طاغوت است و غير خدايى است دورى جويند.
طاغوت مصدر است و معنايش تجاوز و تعدى از حد بودن حق مى باشد. اسم مصدر آن ((طغوى)) است. راغب در مفردات اللغه اش مى گويد: ((الطاغوت عباره عن كل متعد و كل معبود من دون الله)) طاغوت عبارت از هر متجاوز و معبودى غير از خدا است. اين كلمه هم در مفرد به كار مى رود و هم در جمع. در مفرد مثل همين آيه و در جمع مانند آيه سوره بقره كه در آن مى فرمايد: ((إولياوهم الطاغوت)) كه در اين جا طاغوت به صورت جمع آمده است. برخى طاغوت را شيطان خوانده اند, ولى اختصاص به شيطان ندارد بلكه تمامى شياطين انسى را نيز در بر مى گيرد.
((فمنهم من هدى الله)): گروهى را خداوند مورد لطف خود قرار داده و هدايت كرد. بديهى است كه منظور از هدايت در اين جا, بيان دليل و ارشاد نيست چرا كه بيان دليل و ارشاد, عمومى است و اختصاص به اهل ايمان ندارد.
((و منهم من حقت عليه الضلاله)) : و گروهى از دعوت پيامبران اعراض كرده و روى برگرداندند, پس خداوند آنها را در گمراهى رها كرد و خوارشان ساخت. معلوم مى شود ايمان به پيامبر يا انكار او نيز اختصاص به يك امت ندارد بلكه در ميان تمام امت ها و ملت ها وجود داشته است.
آنان كه ضلالت بر آنها ثابت و لازم شده است, معنايش اين نيست كه خداوند به عنوان مجازات, انسان ها را به گمراهى مبتلا مى نمايد زيرا در جاى ديگر مى فرمايد: ((فان الله لايهدى من يضل)) پس معلوم مى شود قبلا ضلالتى بوده است كه خداوند آن را تثبيت كرده و به خود نسبت داده است. اين ضلالت را خود انسان با اختيار خود به وسيله اعمال و كردار ناشايسته اش براى خويش ايجاد مى كند. وگرنه نسبت دادن آن ضلالت به خداوند درست نيست. خدا كسى را در ضلالت رها مى سازد كه خود مستوجب و مستحق آن است. ببينيد در آيه اى مى فرمايد: ((فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم)) وقتى آنها منحرف شدند, خدا قلوبشان را به انحراف واداشت يا مى فرمايد: ((والله لايهدى القوم الظالمين)) خداوند آنان را كه ظلم و تعدى به خويشتن يا به ديگران كردند, هدايت نمى كند. البته نخستين ظلم, ظلم به خويش است; كسى كه در گناه غوطه ور شد, پيش از آن كه به ديگران ستم كند به خود ستم روا داشته و به خود تجاوز نموده است. تجاوز از قانون الهى, ظلم به خويشتن است و اگر كسى به خود رحم نكرد, نبايد منتظر رحمت از خداى رحمان باشد.
((فسيروا فى الارض)) اين التفات از غيبت به خطاب براى اين است كه سخن تإثير بيشترى داشته باشد و حجت بر مردم تمام شود.
در سرزمين هاى آنان كه تكذيب رسالت و انبياى الهى كردند سير كنيد تا اگر سخن مرا كه رسول خدايم باور نمى كنيد, خود با ديدگان خويش ويرانى ها و خرابى هاى آنان را تماشا كنيد و ببينيد كه چگونه گرفتار عذاب و عقوبت شدند. و از اين ويرانى ها عبرت بگيريد تا سرنوشت شما مانند سرنوشت آنان نشود.
مطلب جالبى علامه طباطبايى در اين زمينه دارند كه خلاصه اش را عرض مى كنيم: ((رسالت و دعوت پيامبر از باب اراده تكوينى نيست كه وقتى مى گويد: بت ها را عبادت نكنيد, مشركين مجبور به آن شوند و بگويند دعوت, آسمانى نيست و اين مرد در ادعاى نبوتش دروغ مى گويد بلكه دعوت نبوى هم مانند ساير دعوت ها عادى است. خداوند هم به خاطر آن اشخاصى را مبعوث مى كند تا شما را به عبادت خدا و دورى از طاغوت ها دعوت كنند, و حقيقت اين دعوت انذار و تبشير است. دليل بر اين معنى هم آثارى است كه از امت هاى گذشته باقى مانده و از نزول عذاب حكايت دارد. ))
امام باقر عليه السلام در تفسير اين آيه مى فرمايد: ((ما بعث الله نبيا قط الا بولايتنا والبرائه من عدونا…; خداوند هيچ پيامبرى را نفرستاده جز با ولايت ما و تبرى جستن از دشمنانمان.))
به اميد اين كه خداوند ولايت ائمه معصومين عليهم السلام و برائت از دشمنانشان را به ما مرحمت فرمايد و ما را در ولايتمان پابرجا و مستحكم سازد, ((ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمه انك إنت الوهاب)).
دشمن را بهتر بشناسيم
نيروهاى تسليحاتى اسرائيل
در چند سال اخير اسرائيل پيشرفت چشمگيرى در صنعت توليد اسلحه
بويژه سلاحهاى بـيولوژى و هستـه اى داشتـه است كه نمى تـوان آن را
ناديده گرفت. اين رژيم سعى دارد با در اختيار داشتن تمام انواع
اسلحه اختيارات استراتژيك و تكنيكى متـنوعى بـراى رويارويى بـا
دشمنان خود داشته باشد.
در اينجا مهمترين نيروهاى تـسليحاتـى اسرائيل را بـه سه بـخش
اصلى تقسيم مى كنيم:
1 ـ اسلحه شيميائى.
2 ـ اسلحه ميكروبى.
3 ـ اسلحه وى.دى.دبليو.
بررسى سلاحهاى شيميائى رژيم صهيونيستى
تـاكنون كارخـانه هاى زيادى بـراى تـوليد سـلاحـهاى شيميايى در
فلسطين اشغالى ساخـتـه شده اسـت كه مهمتـرين آنان عبـارتـند از
كارخانه هاى واقع در ((الناصره)) , ((بـتاح تكفا)) و ((مختئيم))
در نزديكى تـل آويو. علاوه بـر اين تـمام كارخـانه هاى شـيميائى
تـوليدكننده حـشره كش ها تـوانائى سـاخـتـن گازهاى جـنگى را دارا
مى بـاشند كه در آنها بـيشتـر گازهاى موثـر بـر اعصاب مانند گاز
((زارن)) ساختـه مى شود. بـه طورى كه 2 / 1 از كل زارن موجود در
دنيا توسط اسرائيل ساخته مى شود. همچنين اين رژيم تـوانستـه است
بـا استفاده از تجربـه هاى امريكا در ويتنام, افغانستان, لاووس و
كـامبـوج بـرخـى گازهاى روانى را نيز تـوليد نمايد. اين گازهاى
شيميايى در كلاهك موشـكهاى ((اريحـا2, 1 و 3)) و در هواپـيماهاى
جنگى ذخيره مى شوند. به عنوان مثال در بمبى به وزن 370 كيلوگرم,
100 كيلوگرم زارن و در بمبى به وزن 60 كيلوگرم 27 كيلوگرم زارن
جاسازى مى شود. بمب هاى گاز فوسژن مدل امـ79 حاوى 188 كيلوگرم از
اين گاز و بمبهايى بـه وزن250 كيلوگرم داراى 93 كيلوگرم از اين
گاز مى باشـند و اما در بـمب هاى گاز خـردل كـه 500 كـيلوگرم وزن
دارند 27 تا 38 كيلوگرم از اين گاز وجود دارد.
انبـارهاى مهمات هواپـيماها نيز حـاوى گاز ((بـى ـ زد)) مى بـاشند. گاز زارين از
گازهاى بـسيار خـطرناك و كشنده مى بـاشد و گاز فوسژن از مجـموعه
گازهاى مهيج پوست است كه مى تواند كشنده نيز باشد. علاوه بـر اين
گازهاى خـطرناك ديگرى مانند گازهاى مهيج ريه, گازهاى سمى موثـر
بـر جـريان خون, گازهاى موثـر بـر اعصاب, گازهاى اشكآور و مواد
سوزاننده نيز تـوسط اين رژيم ساختـه مى شود كه در جنگهاى خود از
بـرخى از آنان مانند ناپـالم, گازهاى فسفورى و بـمب هاى منيزيوم
استفاده كرده است. گفتنى است كه بـمب منيزيوم داراى ماده اى است
كه دماى سوخت بسيار بـالايى دارد و بـه سرعت آتش گرفته گرماى آن
به 1500 درجه سانتيگراد مى رسد. از ديگر توليدات اسرائيل مى توان
بـه گـازهاى فـلج اعـضـاى بـدن مانند ((سـىـان)) , ((دىـام)) ,
((الـاسـدى)) , ((سىـاس)) و گازهاى جديدى كه تاكنون بـراى آنها
پادزهرى كشف نشده اشاره كرد.
اين رژيم در حال حاضر سرگرم تحقيقات گسترده اى در زمينه ايجاد
سلاح هايى شيميايى ـ بـيولوژيكى اسـت كه در آنها از تـوكسـينها و
گازهايى كه مقاومت بدن را پايين مىآورند استفاده مى شود. همچنين
در حال ساخت پدافندهاى ليزر شيميايى است كه بـراى نابـود كردن
موشكها در هوا كاربرد دارند.
اسـرائيل تـمام مواد شيميائى مورد نياز و آخـرين دسـتآوردهاى
علمى در زمينه ساخت اسلحـه را تـوسط دست نشاندگان خود از سراسر
جهان بويژه امريكا و روسيه به دست مىآورد.
سلاحهاى ميكروبى اسرائيل
اسلحه ميكروبـى(بـيولوژيك)از خطرناكترين نوع اسلحه و استفاده
از آن بسيار نادر مى باشد و خطر آن بـه اين دليل است كه نمى توان
تـاءثيرات و انتـشار و پـيشرفت آن را بـه آسانى متـوقف كرد. در
كارخانه اى در ((نيس زيونا)) جنوب تل آبيب واقع است موادى بـراى
آلوده كردن محيط زيست ساخته مى شود كه مى توان آنها را بـه وسيله
هواپيماها و موشـكها وارد هوا كرد. در آزمايشـگاه اين كارخـانه
تحقيقات زيادى براى ساخت موشكهاى خودكار حامل ميكروبـهاى كشنده
انجام مى گيرد. در حالى كه خود اين رژيم قطعنامه سال 1972 مبـنى
بر منع توليد و نگهدارى مواد بـيولوژيكى مورد استفاده در اسلحه
را امضا كرده اما همچنان بـه فعاليت هاى خود در اين زمينه خصوصا
با همكارى امريكا ادامه مى دهد و همكارى گسترده اى بـين امريكا و
اسرائيل در مجال آزمايشهاى مربـوط بـه مواد لازم بـراى بـمبـهاى
ميكروبى وجود دارد. آنها عوامل مختلف بيمارىزا و سموم بيولوژيك
و باكتريهايى مانند بـاكترى انتراكس, كولرا, طاعون و ويروسهايى
مانند ويروس يرقان, سياه سـرفه, آبـله و فلج اطفال را بـه شكلى
توليد مى كنند كه مقاومت بـسيار زيادى داشتـه بـاشند و در شرايط
نامساعد جوى مانند دماى بسيار بالا و نبودن رطوبت زنده بـمانند.
علاوه بر اين ميكروبهايى مى سازند كه در برابـر پادزهرهايى كه در
نتيجه تزريق واكسن در بدن وجود دارند مقاوم هستند و موجب بـروز
بيمارى مى شوند.
سلاحهاى وى.دى.دبليو
اين نوع اسلحه داراى موادى هستند كه بـلافاصله بـا قرار گرفتن
در معرض هوا منفجر مى شود. بـه اين ترتيب كه در ابـتدا ذرات اين
ماده در هوا به گاز تبديل شده توده ابر مانندى با انرژى بـسيار
تـوليد مى كند. هنگامى كه اين ابـر بـا اكسيژن واكنش نشان مى دهد
كافى است جرقه كوچكى توليد شود يا درجه گرماى هوا كمى بـالا رود
تـا در مدتـى كمتـر از چند ميليونيوم ثـانيه انفجـارى رخ دهد و
خرابى بـزرگى بـر جاى گذارد. اين سلاح بـيشتر بـراى نابـود كردن
زمينهاى مين گذارى شده, تانكها وسنگرهاى دفاعى استـفاده مى شود.
با استفاده از منابع معتبـر معلوم شده كه امريكا در جنگ ويتنام
از سلاح هاى وى.دى.دبليو نه تنها بر ضد نظاميان بلكه براى از بين
بردن افراد غير نظامى نيز استـفاده مى كرده و در جنگ افغانستـان
نيز تا اندازه اى آن را به كار بـرده است. اين كشور در زمان جنگ
ويتنام انواع گوناگونى از اين سلاح مانند بـمب سى بـى يوـ 55بـى و
سى بى يو72(حاوى گاز اكسيد اتيلن)و3ال يو95 را اختراع كرد كه وزن
مواد منفجره در آنها به 3 / 2 وزن بمب مى رسد. در جنگ خليج فارس
نيز از نسل سـوم اين بـمب ها اسـتـفاده شـد كه بـه آنها مارشـال
مى گفتـند. اسرائيل هم آنها را در عمليات خود در لبـنان بـه كار
مى برد.
علاوه بر اينها اسرائيل تمام وسايل حمل انواع سلاح هاى شيميايى,
هسته اى, ميكروبى و وى.دى.دبليو را دارا مى بـاشد كه يا خود آنها
را در فلسطين اشغالى مى سازد و يا از امريكا تهيه مى كند. وسايلى
كه براى حمل و نقل بمب هاى شيميايى بـه كار مى روند عبـارتند از:
هواپيما, هلى كوپتر, موشكهاى زمين به زمين, موشكهاى ميان بـرد و
كروز و اما براى بمبهاى هسته اى, اين رژيم هواپيماهاى
فانتـوم2000, اف15 و اف16 خود را مجهز بـه نظام سقوط آزاد كرده
اسـت. همچـنين داراى موشـكهايى بـه نام ((شـاقيت)) مى بـاشـد كه
ماهواره هاى تـجسسى ((اوفل)) را بـه فضا منتـقل مى كنند. از ديگر
اسلحه موجود در انبـار موشكى اسرائيل مى تـوان 109 سكوى پـرتـاب
موشكهاى لانس, 150 موشـك اريحـا1, 1500 موشـك اريحـا2, 18 موشـك
اريحا3, 150 تا 175 كلاهك هسته اى و شيميايى بـراى موشك هاى لانس و
اريحا را نام بـرد. طبـق نوشته روزنامه واشنگتن پست اسرائيل بـا
همكارى افريقاى جـنوبـى كلاهكهاى هسـتـه اى عيار2 و 3 كيلو تـن و
كلاهكهاى نيتروژنى عيار1 كيلو تن ساختـه است. همچنين بـا همكارى
افريقاى جـنوبـى و تـايوان موشكهاى كروز را بـه شكلى ساختـه كه
توانايى حمل كلاهك هاى هسته اى را داشته باشند. پاورقي ها:
ريشه يابى ، پديده اباحيگرى
ريشه يابى, پديده اباحيگرى
حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر
امام على(ع):
((لاتعجلن الى صديق واش و ان تشبه بالناصحين; فان الساعى ظالم لمن سعى به, غاش لمن سعى اليه))
(غرر الحكم, ج2, ص812, ح176)
به سوى دوست نمام و سخن چين مشتاب, اگرچه او خود را مانند پند دهنده جلوه دهد, زيرا كه شخص بدخواه و نمام, درباره آن كس كه درصدد بدى با اوست ظلم كننده است و به كسى كه بخواهد با آن سخن چين بدى كند خائن است.
در بخش نخستين اين مقال از اباحيگرى به عنوان يك خطر و تهديد جدى براى اسلام و انقلاب سخن گفتيم, پديده اى هدايت شده از سوى دشمنان كه بر اثر سهل انگارى در مسائل فرهنگى و اجتماعى, ندانم كارىها و عملكردهاى نامناسب برخى خودىها در سالهاى اخير چنگ و دندان نشان داده و مانند غده سرطانى رو به رشد است بيم آن است كه انقلاب اسلامى و عقائد و اخلاق نسل جوان و نسلهاى آينده و نظام خانواده و امنيت اجتماعى را مورد تهديد قرار دهد و اگر دست اندركاران امور بدون فوت وقت براى آن چاره اى نينديشند جز ندامت و عقوبت پيش روى نخواهند داشت.
گفتيم: اباحيگرى مانند هر پديده ديگر اجتماعى علل و عواملى دارد و ريشه يابى اين عوامل و سپس يافتن راهكارهاى جمعى جهت پيشگيرى از گسترش آن و مبارزه با لايه هاى فسادى كه از اين رهگذر دامنگير قشرهايى از جامعه و جوانان ما شده است. مسئله جدى روز و تكليف شرعى ماست. و در اينجا تإكيد مى كنيم كه خطر اباحيگرى يك توهم نيست كه از بدبينى و بزرگ نمايى مسائل كوچك نشإت گرفته باشد بلكه يك واقعيت تلخ است كه دشمنان سوگند خورده اسلام و انقلاب به عنوان آخرين سلاح جهت درهم شكستن سد پولادين ايمان و آرمانگرايى و مقاومت امت ما تشخيص داده و در ترويج آن با تمام توان و همه ابزارها مى كوشند و پاره اى عناصر داخلى از روى جهل يا عمد در اين توطئه آنان را يارى مى رسانند!
O استفاده از تجارب تلخ تاريخى
دشمنان اسلام در گذشته تاريخ تجربه كرده اند كه براى تسخير جوامع اسلامى و استعمار و استثمار آن و غارت و چپاول سرمايه هاى ملى شان, سلاحى برنده تر از اباحيگرى و لاقيدى اخلاقى نيست. در اسپانيا كه قرن ها زير سيطره حكومت اسلامى بود, صليبى ها با همين سلاح و از راه ترويج مفاسد و سرگرم ساختن جوانان مسلمان به اميال نفسانى و در معرض قراردادن زنان و دختران در تفريحگاه ها و ترويج فرهنگ ابتذال و اشاعه منكرات و مسكرات و نفوذ در فضاى آموزشى و فرهنگى به ميدان آمدند و آن فاجعه بزرگ را سامان دادند و تمدن چند صد ساله اسلامى در غرب را ساقط كردند. مساجد و معابد اسلامى كه امروز در آن سرزمين گرد غربت گرفته و سر در جيب تفكر و تحسر فرو برده, حامل يك پيام تاريخى و تكان دهنده براى امت اسلام است تا بدانند صليبى هاى نوين و صهيونيسم و امپرياليسم امروزه با تكنولوژى و راهكارهاى جديد به ميدان آمده اند و بخصوص با ضربه هايى كه از انقلاب اسلامى در قرن بيستم خورده اند, همچون مار زخم ديده در جستجوى فرصت اند تا زهر خود را بپاشند و انتقام شكست هاى خود را بگيرند!
تإسف بار اينكه برخى از خودىهاى ساده دل از درك اين واقعيت و شناخت خطر صليبى گرى جديد و صهيونيسم جهانى غافل نشسته و با خوش باورى نسبت به غرب و غربى ها و غفلت از ترفندهايشان آنها را محرم راز خود گرفته و سفره دل خود را برايشان گسترده اند و برخى ديگر بر اين باورند كه غربى ها با گشودن بازارهايشان به روى كشور ما در صدد خدمت به ما هستند! و برخى رابطه صميمانه با غرب و حتى امريكا دشمن شماره يك انقلاب اسلامى را براى ادامه حيات ملت ضرورى مى دانند! و به رفت و آمدهاى جاسوسان و خبرنگاران غربى انگليسى و امريكايى با آغوش باز چراغ سبز نشان داده و بر اين پندارند كه اين اهريمنان كهنه كار و حراميان بين المللى از جنايت فطرى و خباثت ذاتى شان دست كشيده و تغيير رويه خواهند داد, در حالى كه تمام اينها جز توهمات پوچ و تصورات بى حاصل نيست كه بازتابهاى منفى آن را در گذشته ديده ايم و تجربه كردن تجربه ها از خرد و حزم دور است و جز پشيمانى ثمره اى ندارد ((من جرب المجرب حلت به الندامه)).
O استعمار تجربه ديگر
تجربه ديگر: پس از انقلاب مشروطيت و وزيدن نسيم آزادى در كشور, غربى ها به سرعت وارد عرصه سياسى كشور شده و مشروطه را به سوئى ديگر هدايت كردند و با صدور فرهنگ غربى و سلطنت استبدادى و آوردن رضاخان و دودمان كثيف او ثمرات فداكارىهاى مشروطه خواهان واقعى را بر باد داده و فرهنگ منحط اخلاقى غرب را به صورت كشف حجاب و شكستن مرزهاى اخلاقى و آزاديهاى به شيوه غربى, وارد كردند و كشور را وابسته به غرب و انگليس نمودند و بالاخره با كودتاى بيست و هشت مرداد, امريكايى ها سكاندار امور كشور شدند و جنايات بيشمارى را سامان دادند.
بطور خلاصه در اين مقطع تاريخى نيز عزت و شرف و استقلال ميهن اسلامى را غربى ها به يغما بردند و اگر انقلاب اسلامى به رهبرى بزرگ مرد تاريخ معاصر اسلام خمينى كبير(ره) رخ نمى داد و رژيم منحط و فاسد اين دودمان به زباله دان تاريخ رانده نمى شد, آن وقت مى ديديم كشور به كجاها رفته بود و اين نسل چه سرنوشتى داشت! انقلاب اسلامى با يك دگرگونى بنيادين در تارپود فرهنگ و بينش جامعه و سياست كشور ارزشهاى اسلامى را با ايمان عميق به جامعه بازگردانيد و نسلى موفق و صالح پديد آورد كه مى توانست الگوى مناسبى براى يك تحول بزرگ در كشورهاى اسلامى و انقلابى جهان باشد و دشمن با احساس خطر از چنين روندى بر آن شد كه انقلاب اسلامى را به شكست و بن بست بكشاند, انواع شگردها و ابزارهاى سياسى و فرهنگى و تبليغى و ترور و جنايت و گروهك سازى را به كار گرفت و بزرگترين حمله نظامى عصر را سامان داد اما در اين مصاف شكست خورد و بالاخره به سراغ تجربه ديگرى رفت, تجربه اولين و تجربه مشروطيت! و آن پوسانيدن نسل جوان از درون و پوك كردن مغزها از انديشه درست و ايجاد ترديد و ضعف و دگرانديشى در دل ها و برداشتن حجاب و حيا از زنان و مردان و در اين طراحى خائنانه پاره اى عوامل وابسته داخلى و روزنامه هاى زنجيره اى به يارى دشمن شتافته و زمينه ساز اباحيگرى شدند.
كه گام نخست آن, شكستن حصارهاى اخلاقى بود و سپس رخنه در عقايد دينى و تقدس زدايى و حرمت شكنى, و چه بى شرمى ها كه در اين مجال كردند كه آثار و تبعات آن پيش روى ماست بدينسان ترويج اباحيگرى را بى ترديد بايد از طرحهايى برشمرد كه دشمن در راستاى هجمه فرهنگى براى نابودى اسلام و انقلاب و وابسته كردن مجدد كشور و غارت سرمايه هاى مادى و معنوى آن ساماندهى كرده و به همين دليل مبارزه با آن يك تكليف است و اين مستلزم شناخت عوامل و شيوه مقابله و علاج اين بيمارى اجتماعى است.
O ريشه يابى عوامل اباحيگرى
هرچند براى يك پديده اجتماعى علل و عوامل بسيارى را مى توان برشمرد, اما در اينجا بر اهم موارد موثر بر اباحيگرى نگاهى گذرا مى كنيم:
1ـ توطئه و طراحى بيگانه كه بدان اشاره كرديم و با توسعه و وسائل ارتباط جمعى و ماهواره و اينترنت, القائات و بدآموزىهاى دشمن به خانه ها راه يافت و آثار آن در جامعه منتشر گرديد و اضافه مى كنيم كه اين عامل با زمينه ها و عوامل داخلى بيشتر موثر افتاده و بنابراين بايد به سراغ عوامل داخلى رفت كه زمينه نفوذ و تبليغات سوء در ترويج اباحيگرى را فراهم ساخته است.
2ـ غرب گرايى جديد
ريشه غرب گرايى از رسوبات فكرى است كه در ضمير قشرى اقليت باقى مانده و در سالهاى اخير مجال ظهور يافته است. غرب باورانى كه پس از انقلاب اسلامى به گوشه انزوا خزيده بودند, در فضاى باز سياسى و آزادى! اين سالها جان تازه گرفتند و انديشه هاى منسوخ خود را به فضاى فرهنگى كشور گشودند و در مقالات و سخنرانى ها مدافع آزادىها به شيوه غربى شدند و با حمايت مادى و تبليغاتى و رسانه هاى خارجى و بعضا داخلى مروج اباحيگرى شدند و با رخنه در عقايد و باورها به جنگ ارزشهاى اسلامى آمدند و پاره اى قشرهاى جامعه نيز كه از محدوديت هاى دينى دلخوش نبودند و لااباليگرى با مزاجشان سازگار بود به حمايت از آنان برخاستند و از شعار آزادى سوء استفاده كردند و اين در حالى بود كه گروه هاى اباحى طلب نه به چپ و به راست اعتقاد نداشتند و تنها با اين اميد و تكيه گاه كه جريان سياسى جديد فضاى مناسب ترى است براى تإمين خواسته هاى آنان و رسيدن به اميال و آمال كه در ضمير داشتند حضور برخى قشرهاى بى تعهد و برخورد انتخابات ها با اينكه به هيچ چيز اعتقاد نداشتند براساس چنين پندارى بود كه به زعم خود چنين فضايى را با آرمانهاى نفس پرستانه خود مناسب تر مى ديدند.
3ـ سوء استفاده از آزادى
تحريف مفهوم آزادى در فضاى كشور انقلابى از ديگر ستمهايى بود كه بر آزادى شد و زمينه ساز اباحيگرى گرديد. برخى مسئولان با تكرار واژه آزادى و تبليغات و آب و تاب دادن به آن, ناخودآگاه هوس گروه هايى را برانگيختند كه خواهان آزادى به معناى اباحيگرى بودند. طرح شعار آزادى در تبليغات سياسى اخير كشور, شعار گمراه كننده اى بود كه استخدام گرديد اما كسى به اين سوال پاسخ ندادند كه مگر شعار آزادى از شعارهاى مردم استبداد كشيده ما نبود كه سالها زير فشار رژيم ستمشاهى به ستوه آمده و خواهان آزادى و مفهوم اسلامى و انسانى شدند؟ طرح واژه آزادى در تبليغات سياسى و انتخاباتى اين مفهوم را تداعى مى كرد كه نوعى استبداد بر جامعه حاكم شده است كه سياسى كاران جديد خواهان رفع آنند؟! و اين تصور دشمنان اسلام از داخل و خارج بود كه نظام اسلامى را متهم به استبداد دينى مى كردند و محدوديت هاى اخلاقى يا سياسى و اجتماعى را منافى با آزادى مى دانستند! و مع الاسف و ناخودآگاه طرح شعار آزادى بدون تبيين حدود و ثغور آن نوعى همصدايى با دشمن تلقى شد, هرچند طرح كنندگان آن شعار بر اين باور نبودند اما در هر حال حق و باطل به هم آميخت و محدوديت هاى دينى, اخلاقى و سياسى نوعى استبداد تلقى گرديد! و زير لواى اين شعار گروه هاى اباحى طلب در عرصه فرهنگ و اخلاق و سياست وارد ميدان عمل شده و ديديم كه سوء استفاده از اين شعار چه ضربه ها بر فرهنگ و اخلاق و سياست ما فرود آورد و امروز جامعه ما غرامت آن را مى پردازد و سيل مخرب فساد اخلاق و اباحيگرى ارزشهاى جامعه را تهديد مى كند و اگر اين روند ادامه يابد ديگر جلوگيرى اين سيل بنيان كن با هيچ عاملى ميسر نخواهد بود. يك نگاه گذرا به فضاى عمومى اجتماع و نحوه روابط و لباس و تيپ و بازار و خيابان و پارك ها و نمايشگاه ها به خوبى نشان مى دهد كه چگونه آزادى به اباحيگرى سوق داده مى شود و مفهوم آزادى تحريف مى گردد و مورد سوء استفاده گروههاى لاقيد و اباحى طلب قرار مى گيرد.
4 ـ ضعف تشكيلاتى در هدايت جوانان
نداشتن يك طرح جامع و سياست فرهنگى كامل جهت هدايت نسل جوان و پاسخگويى به نيازهاى مادى و معنوى آنان نيز زمينه ساز روانى اين نسل براى پذيش بذر مسموم دشمن بوده و متإسفانه با گذشت 22 سال از انقلاب و استقرار نظام اسلامى فضاى آموزشى ما هنوز ضعف ها و كاستى هاى فراوان دارد و به همين دليل نتوانسته نسل جوان را به درستى هدايت و جذب كند و تغذيه نمايد و مصونيت روحى و روانى بدهد. تقسيم فضاى آموزشى به دو بخش انتفاعى و دولتى شكافى در محيط فرهنگى پديد آورده و نوعى اشرافى گرى و تبعيض ميان غنى و فقير را در تعليم و تربيت تداعى مى كند كه از تإثيرات آن بر روحيات نسل جوان نبايد غفلت ورزيد. بدآموزىهاى برخى اساتيد غرب باور و كج انديش در خلال كلاس هاى درسى دانشگاه و عدم مقابله با آنها را نيز از عوامل نفوذ ليبراليسم جديد و القاى انديشه سكولاريسم, بايد برشمرد كه متإسفانه با عنوان مغالطهآميز آزادى انديشه نضج گرفته و موجب لاقيدى اخلاقى و اباحيگرى شده است. فضاى هنر و تئاتر و سينما نيز در اين راستا به زن گرايى و زن ابزارى و فمينيسم جديد و عشق و عاشقى و يا بدزبانى كمك كرده و محدوديت هاى اخلاقى و اعتقادى را در روابط اجتماعى مرد و زن كم رنگ كرده و از اين طريق بدآموزيهاى هنر و نمايش بر روح اين نسل تإثيرگذار بوده و با عنوان هنر مجاز! به خورد جامعه داده شده كه ثمرات آن نوعى اباحيگرى بوده است. كشيده شدن ابزار لهو و لعب و تغنى و ترنم به رسانه هاى جمعى و ارتباطى نيز قبح برخى اعمال مبتذل, را از ميان برده و متإسفانه با سوء استفاده از عنوان مجاز, رايج گرديد! و تقيدات شرعى را در اين زمينه با ترديد مواجه ساخته است و عملا پاره اى اعمال خلاف شرع در قالب شرعى تزريق شده كه علاوه بر زيانهاى اخلاقى هويت دينى را نيز خدشه دار ساخته و مى رود تا اباحيگرى اعتقادى و عملى را ببار آورد و در اين راستا بايد افزود كه ضوابط شرعى و مسئله حجاب و روابط زن و مرد و احكام موسيقى مجاز و غير مجاز و مسائلى از اين قبيل به صورت استدلالى در رسانه ها كمتر تبيين شده و تنها به ذكر كليات بسنده گرديده در حالى كه شايسته بود رسانه ها, بويژه صدا و سيما با استفاده از كارشناسان اسلامى به تبيين و توجيه بيشتر اين مسائل مى پرداخت و محدوده شرعى را به وضوح بيان مى كرد تا مسائلى چون حجاب اسلامى و روابط زن و مرد و قلمرو آزادى زن و روابط و حقوق خانوادگى و اجتماعى به درستى روشن مى شد كه هر كس طبق سليقه خود از دين تفسير نداشته باشد و مسائل ضد اسلامى با عنوان اسلامى رسميت پيدا نكند!
5ـ مشكلات اقتصادى
از تإثير فشارهاى اقتصادى و گرانى و بى در و دروازه شدن نرخ ها در اين پديده نبايد غفلت ورزيد بى ترديد, مسائل اقتصادى و معيشتى جامعه يك واقعيت انكارناپذير است و روند نابسامان مشكلات معيشتى قشرهاى عمده اى از مردم و سير صعودى قيمت زمين و مسكن كه معلول سياست هاى غلط دستگاههاى اجرايى و ادارى ذى ربط و سوء استفاده سوداگران از اين آشفته بازار است از يك سو عقده هاى روحى را موجب شده كه با دهن كجى به تقيدات اخلاقى مجال ظهور يافته و لاقيدى و بى اعتنايى به توصيه هاى اخلاقى را پديد آورده و از سوى ديگر كارآيى برنامه هاى نظام را در حل مشكلات اقتصادى با ترديد مواجه ساخته و اميدها و نويدها در بهبودى اوضاع معيشتى را با يإس و حرمان پاسخ داده و اينها سبب گرديده نوعى واكنش منفى در برابر محدوديت هاى اجتماعى و اخلاقى و ارزشها را پديدار سازد.
و در كنار اين اوضاع و احوال ميدان دارى سوداگران پول و زمين و تجارت و شغل هاى سودآور ديگر نيز نوعى اشرافى گرى را كه معادل با اباحيگرى است موجب شده و شكاف فقر و غنا روحيه ها را ضربه پذير ساخته و فقر و بيكارى بسيارى از كودكان و نوجوانان و بالاتر را به بازار فروش قاچاق و مواد مخدر و ساير بزهكارىها كشانيده و به نظام خانواده نيز سرايت كرده است و در مجموع تركيبى نامناسب از طبقات مرفه و محروم بوجود آورده كه ميدان مناسبى براى ضربه پذيرى و رواج اباحيگرى و فساد و اخلاق شده كه بررسى حوادث جارى كشور و علل و عوامل بزهكاريها را مى توان شاهدى بر اين مدعا دانست.
6ـ تضاد قول و عمل
رفاه طلبى برخى مسئولان در رده هاى مختلف و تضاد آن با آنچه از عدالت اجتماعى سخن گفته مى شود موجب سستى و بى اعتمادى برخى عناصر ضربه پذير نسبت به ارزشهاى اخلاقى شده همانگونه كه در كلام رهبرى نظام نيز اين نكته به كرات آمده است و همواره مسئولان را به ساده زيستى و پرهيز از تجمل فراخوانده اند چرا كه هيچ چيز براى بى اعتمادى, موثرتر از تضاد و شعار و عمل نيست, همانگونه كه هيچ عاملى موثرتر از دعوت عملى نيست, لذا در روايات آمده است: مردم را با عمل خود و نه با زبان به خير و نيكى دعوت كنيد. مردم دوست دارند مسئولان خود را همسان و دردآشنا با خود ببينند همانگونه كه اميرمومنان(ع) در رفتار خود نشان داد. اگر خلاف آن را ببينند نه تنها دستخوش رخوت و سستى مى گردند بلكه اگر ضعيف النفس باشند عقائدشان نيز ضربه مى بيند و اين خطر بزرگى است كه جبرانش بسيار دشوار خواهد بود. البته نبايد فراموش كرد كه عملكرد مسئولان يكسان نيست و نقاط مثبت بسيارى وجود دارد. اما اصولا نقاط مثبت كمتر مورد توجه قرار مى گيرد و چشم ها معمولا به نقاط منفى دوخته مى شود و بالاخره اگر روحيه جامعه از اين طريق ضربه ببيند در اعتقاد و عمل به نوعى اباحيگرى منتهى خواهد شد.
7 ـ اختلافات جناحى
يكى از دردهاى مزمن اجتماعى ما اختلافات گروهى و گرايش هاى جناحى است كه هرچند در هر جامعه اى اجتناب ناپذير است اما در كشورى كه اسلام خط مشى ها را تعيين مى كند و روح ايمان بر مسئولان حاكم است و مردم الگوهاى خود را از چهره هاى مذهبى روحانى و غير روحانى برمى گزينند انتظار نيست كه به منازعات و كشمكش ها دامن بزنند. انتظار اين است كه همه با هضم نفس و كنترل خواسته ها و صفا و صميميت و تواضع و تفاهم و صبر و متانت مسائل را حل كنند و به بازار تهمت و ناسزا و تفسيرها مجال ندهند. مع الاسف نيروهاى بسيارى از گروه ها و جناح هاى فكرى و سياسى به جاى اينكه با يكديگر تشريك مساعى نموده و در صدد حل مشكلات كشور و مردم باشند, صرف مشاجرات سياسى وفكرى زيان آور مى شود و بر حجم مشكلات مى افزايد و عكس العمل روانى آن در ميان مردم بويژه جوانان باقى مى ماند و آن را نشانه خودخواهى ها و خودبزرگ بينى ها تلقى مى كنند و اعتمادشان به كسانى كه مى بايست سرمشق وحدت و فداكارى باشند سست مى گردد و گاه به نوعى لاقيدى و بى اعتقادى مى انجامد و زمينه اباحيگرى را فراهم مى سازد.
8ـ نبودن كنترل اجتماعى قاطع
در نظام اسلامى مى بايست اصل امر به معروف و نهى از منكر از طرق مختلف به اجرا درآيد تا شعائر دينى احيا شود و از بزه كارى و گناه و اعمال منكر پيشگيرى به عمل آيد كه اين خود مسئوليتى است خطير و شيوه عمل آن بسيار ظريف و دشوار است. اگر نظارت عمومى و نهادى به درستى در جامعه اعمال گردد و به متظاهرين به گناه عرصه و مجال داده نشود, بى شك چهره اجتماع به گونه اى ديگر خواهد بود. با تإسف بايد گفت: امروزه متظاهرين به گناه با احساس امنيت كامل و حتى گستاخى و دهن كجى به ارزشها, در ترويج ابتذال و روابط آزاد فعالانه مى كوشند و از پيامهاى عناصر ضدانقلاب داخل و خارج الهام مى گيرند تا حريم اخلاق را بشكنند و تقيدات اخلاقى را لوث كنند و اگر با آنان برخورد نشود فردا بدتر خواهد بود. با اين حال در اين روزها برخوردى لازم با متظاهرين به گناه و مروجان اباحيگرى نمى شود و اين بيمارى مسرى رو به گسترش است و اين بر عهده نهادهاى ارشادى و تبليغى و اجرايى و قضايى است كه راه هاى گسترش گناه و ترويج آن را به گونه اى شرعى و وفق مصلحت, سد كنند و از ملامت اين و آن نهراسند.
احاديثى از معصومان عليهم السلام در باره دنيا
احاديثى از معصومان عليهم السلام
در باره دنيا
انّ الدُّنيا والآخرةَ عَدوَّانِ مُتَفاوتَان ِ, و سَبيلانِ مُختِلِفان , فَمَن أحبَّ الدّنيا و تَولاّها أبغَضَ الآخرَةَ و عاداها, و هُما بِمنزلةِ المَشْرِق والمَغْرِب وماشٍ بَينهما, كُلَّما قَرُبَ مِن واحدٍ بَعُدَ مِن الآخر, و هما بَعْدُ ضَرَّتان
دنيا و آخرت دو دشمن آشتى ناپذير و دو راه مختلفند, پس كسى كه دنيا را دوست دارد و به آن عشق ورزدآخرت را دشمن مى دارد ونسبت به آن عداوت مى كند, و اين دو همچون مشرق و مغربند, پوينده اين دو راه هر گاه به يكى از دو طرف نزديك شود از ديگرى دورگردد و آن دو همانند <هوو> هستند ـ كه نوعاً با هم ناسازگارند ـ.
(نهج البلاغه , حكمت 103
خُذْ مِن الدُّنيا ما أَتاكَ, و تَوَلَّ عمَّا تولّى عنك, فان أنْتَ لم تَفْعلْ فاجْمِلْ فى الطّلَب .
از دنيا همان قدر بگير كه به تو مى رسد و آنچه از تو رو گرداند, ناديده بگير و اگر نمى توانى چنين باشى لااقل خواسته ات را كمتركن .
(نهج البلاغه , حكمت 393
اذا أقْبَلَتِ الدُّنيا على أحدٍ أعارتْهُ مَحاسنَ غيرِه ِ, و اذا أدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحاسِنَ نَفْسِه .
اگر دنيا به كسى رو كند, خوبى هاى ديگران را به طور موقّت به او مى دهد, و زمانى كه به كسى پشت كند, امتيازات و نيكى هاى خود او راهم از او مى گيرد.
(نهج البلاغه , حكمت 9 مروج الذهب , ج 3 ص 434
مَن طَلَبَ الدُّنيا طَلَبهُ الْمَوت حتّى يُخْرِجَه عَنها, وَ مَنْ طَلَبَ الآخِرةَ طَلَبتهُ الدُّنيا حَتّى يَسْتَوفىَ رِزْقَه مِنْها.
آن كه دنبال دنيا رود مرگ دنبالش مى رود تا او را از دنيا ببرد و آن كه طالب آخرت است دنيا در طلبش مى رود تا رزقش را به او برساند.
(نهج البلاغه , حكمت 431
يا جابِر, قِوامُ الدّين والدُّنيا بأرْبَعةٍ: عالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَه ُ, وَ جَاهلٍ لا يَسْتَنْكِفُ أَنْ يَتَعَلّم َ, وَ جَوَادٍ لاَ يَبْخَل بِمَعروفِه , وَ فَقيرٍ لايَبيعُ آخِرَتَه بِدُنياه
اى جابر! پايدارى دين و دنيا به چهار چيز است :
دانشمندى كه به دانش خود عمل كند, نادانى كه از فراگيرى سر باز نزند, سخاوتمندى كه در انجام كار نيك بخل نورزد و تهى دستى كه آخرتش را به دنيا نفروشد.
(نهج البلاغه , حكمت 372 الخصال , ج 1 ص 90
منهُومانِ لايَشْبعَان ِ: طالبُ علم ٍ, و طالبُ دُنيا.
دو گرسنه اند كه هرگز سير نمى شوند: طالب دانش و طالب دنيا.
(نهج البلاغه , حكمت 457 الكافى ج 1 ص 64
لايَتْرُكُ الناسُ شَيْئاً مِنْ أَمْرِ دينِهِم لاستِصْلاحِ دُنياهُم اِلاّ فَتَحَ اللّهُ عَليهِم ما هُوَ أضرُّ مِنْه .
مردم چيزى از امور دينشان را براى نفع دنيايشان ترك نمى كنند مگر آن كه خداوند زيانبارتر از آن را به رويشان خواهد گشود.
(نهج البلاغه , حكمت 106
أَهْلُ الدُّنيا كرَكْبٍ يُسارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِيام ٌ.
اهل دنيا هم چون سوارانى هستند كه آنها را مى برند و آنان در خوابند.
(نهج البلاغه , حكمت 64
وَ قَال (ع ) فى صِفَة الدُّنيا: تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ, انّ اللّه تَعالى لم يَرْضَها ثَواباً لاءولِيائه , و لا عِقابَاً لاءعدائِه , وَ انَّ أَهْلَ الدُّنيا كَرَكْبٍ بَيْناهُمْ حَلُّوُا اِذْصاحَ بِهِمْ سائِقُهُم فَارتَحَلُوا.
امام (ع ) در وصف پستى دنيا فرمود: دنيا فريب مى دهد, زيان مى رساند و مى گذرد; خداى تعالى نه دادن آن را پاداش براى دوستانش و نه گرفتنش را كيفر براى دشمنانش در نظر گرفته , به طور يقين اهل دنيا مانند كاروانى هستند كه هنوز منزل نگرفته اند كه قافله سالار فريادرحيل مى زند, سپس كوچ مى كنند.
(نهج البلاغه , حكمت 415
مَنْ أَصْبَحَ عَلى الدُّنْيا حَزيناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقضاءِ اللّهِ سَاخِطاً…, وَ مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْيا التَاطَ, قَلْبُهُ مِنها بِثَلاث ٍ: هَمٌّ لا يُغِبُّه وَ حِرْصٌ لايَتْرُكُه ُ, وَأمَلٍ لايُدْرِكُه
كسى كه به خاطر دنيا اندوهگين باشد از قضا و قدر الهى ناخشنود است … و آن كه دلش با دوستى دنيا پيوند خورده باشد قلبش به سه چيزآلوده گردد: اندوهى كه از او جدا نشود, حرصى كه او را ترك نگويد و آرزويى كه هيچ گاه به آن نخواهد رسيد.
(نهج البلاغه , حكمت 228 تذكرة الخواص , ص 144
مِنْ هَوَانِ الدُّنْيا عَلَى اللّهِ أَنَّهُ لايُعْصى اِلاّ فيها, وَ لا يُنالُ مَا عِنْدَهُ اِلاّ بِتَرْكِها.
از پستى دنيا در نظر خدا همين بس كه نافرمانى نمى شد مگر در دنيا و براى رسيدن به پاداش الهى راهى جز ترك آن نيست .
(نهج البلاغه , حكمت 385
النّاسُ فى الدُّنيا عامِلان : عامِلٌ عَمِلَ فِى الدُّنْيا لِلدُّنْيا, قَدْ شَغَلَتْهُ دُنياه عَنْ آخرتِهِ يَخْشَى عَلى مَنْ يَخْلُفُهُ الْفَقْر, وَ يَأْمَنُهُ عَلى نَفْسِه ِ, فَيُفنى عُمْرَه ُفى مَنْفَعَةِ غَيْرِه , وَ عامِلٌ عَمِلَ فِى الدُّنيا لِما بَعْدَها, فَجاءَهُ الَّذى لَهُ مِنَ الدُّنيا بِغَير عمل , فَاحْرَز الحَظّين مَعاً, وَ مَلَكَ الدّارين جَميعاً, فَاصْبَح َوَجِيهاً عِنْدَاللّه ِ, لايَسْألُ اللّهَ حاجَةً فَيَمنَعُه .
مردم در دنيا دو گروهند: گروهى تا آن جا براى دنيا عمل مى كنند كه دنيا آنها را از آخرتشان باز مى دارد كه مى ترسند بازماندگانشان فقيرگردند. و خود را جاز فقر معنوى اخروى ج در امان مى دانند, لذا عمر خود را براى سود ديگران تباه مى كنند, و گروهى ديگر در دنيا براى آخرت عمل مى كنند اما سهم آنها از دنيا, بدون كار به آنها مى رسد, پس آنها بهرهء دنيا و آخرت را با هم مى برند و هر دو سرا را با هم تصاحب مى كنند, در درگاه خداوند آبرومند خواهند بود, در نتيجه هر حاجتى را از خدا بخواهند خداوند از آنها دريغ نمى دارد.
(نهج البلاغه , حكمت 269
مَثَلُ الدُّنيا كَمَثَل الْحَيّةِ, لَيِّنٌ مَسُّها, وَالسَّمُّ النّاقِعُ فى جَوْفِها, يَهوى الَيْها الْغِرُّ الْجاهِل , وَ يَحْذَرُها ذُو اللُّبِ الْعاقِل .
دنيا همانند مار است , لمس كردن آن , نرم و ملايم است اما درونش از زهر آكنده است , لذا فريب خورده نادان به آن ميل پيدا مى كند وهوشيار عاقل از آن حذر مى كند.
(نهج البلاغه , حكمت 119
احْذرُوا الدُّنيا فانَّها غَدَّارَةٌ خَدُوع ٌ, مُعطيَةٌ مَنُوْع ٌ, مُلْبِسَةٌ نَزوع ٌ, لايَدومُ رَخاؤُها, وَ لايَنْقَضى عَناؤُها, وَ لايَرْكُدُ بَلاؤُها
از زرق و برق دنيا برحذر باشيد كه دنيا خيانتكارى است فريبنده و نيرنگباز, بخشنده اى است منع كننده , پوشنده اى است برهنه سازنده ,آرامش آن بى دوام , مشكلاتش بى پايان و بلاهايش قطع ناشدنى است .
(نهج البلاغه , خطبه 220
انَّما الدُّنْيا مُنْتَهى بَصَرِ الاءَعْمى , لايُبْصِرُ مِمّا وَراءَها شَيْئَاً, وَالبَصيرُ يَنْفُذُها بَصَرُه , وَ يعلمُ أنَّ الدّارَ وَراءَها, فَالْبَصيرُ مِنْها شاخِص ٌ, وَالاءعْمى الَيْها شاخِص ٌ, وَالْبَصيرُ مِنْها مُتزوِّدٌ, وَالاءَعْمى لَها مُتزوِّدٌ.
دنيا, نهايت ديد كوردلان است , آنچه در پشت آن است نمى بيند جو توجه به آخرت نداردج اما فرد بينا, ديدش در آن نفوذ مى كند و مى داندكه آخرت در وراى آن است , پس كسى كه چشم دلش باز است در دنيا آماده است , پس كسى كه چشم دلش بازاست در دنيا آماده كوچ است , اما كوردل , چشمش را به آن دوخته است , با اين بيان افراد بينا از دنيا براى خود زاد و توشه برمى گيرند و كوردلان براى دنيا زاد وتوشه مى اندوزند.
(نهج البلاغه , خطبه 133
اِنَّمَا لَكَ مِنْ دُنْيَاكَ مَا اءَصْلَحْتَ بِهِ مَثْوَاك َ.
براى تو از دنيا فقط چيزى است كه با آن آخرتت را سامان داده اى .
(دستور معالم الحكم ص 25
قال له (ع ) رجل : صِف لَنا الدُّنيا. فقال (ع ): وَ مَا اءَصِفُ لك مِنْ دَارٍ اءَوَّلُهَا عَنَاءٌ, وَ آخِرُهَا فَنَاءٌ, فِى حَلالِهَا حِسَاب ٌ, وَ فِى حَرَامِهَا عِقَاب ٌ, مَن صَح ّفيها أَمِن , وَ مَن سَقِمَ فيها نَدِم َ, و مَنْ اسْتَغْنَى فِيهَا فُتِن َ, وَ مَنِ افْتَقَرَ فِيهَا حَزِن َ.
شخصى به امام (ع ) گفت : دنيا را برايم وصف كن ؟ فرمود: چگونه برايت توصيف كنم منزلى را كه آغازش سختى و پايانش فنا و نيستى است , در حلال آن حساب و در حرامش عقاب است , سالمش در امان و بيمارش پشيمان است , ثروتمندش فريب خورده و فقير وتهيدستش غمگين گردد.
(نهج البلاغه , خطبه 82
الدُّنْيَا دَارُ مَمَرٍّ لاَ دَارُ مَقَرٍّ, وَ النَّاسُ فِيهَا رَجُلان ِ: رَجُلٌ بَاعَ فِيهَا نَفْسَهُ فَاءَوْبَقَهَا, وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَاءَعْتَقَهَا.
دنيا سراى گذر است نه جاى توقف , مردم در آن دو گروهند: گروهى خود را فروختند پس به هلاكت افتادند و گروهى خود را خريدند وآزاد كردند.
(نثر الدّر, ج 1 ص 295
الدُّنيا مطيّةُ المُؤمِن , عليها يَرتَحِلُ الى ربّه , فَاصلِحوا مَطاياكُم تبلّغكم الى ربّكُم
دنيا وسيلهء سوارى مؤمن است كه او را به سوى پروردگارش كوچ مى دهد پس سوارى هاى خود را اصلاح كنيد تا شما را به پروردگارتان برساند.
(ابن ابى الحديد, ج 20 ص 317
مَن كانَتِ الدُّنيا همّهُ كَثُرَ فى القيامةِ غَمُّه .
كسى كه دنيا همتش باشد در قيامت اندوهش بسيار گردد.
(ابن ابى الحديد, ج 20 ص 211
الدُّنيا جَمّةُ المصائب ِ, مُرّةُ المشارب ِ, لاتُمتّعُ صاحباً بِصاحب ٍ.
دنيا مجموعهء مصيبت ها و چشمه هاى تلخ و گوارا است , و در آن هيچ كس از ديگرى تمتع و بهره اى نمى برد.
(ابن ابى الحديد, ج 20ص 271
الدُّنيا حَمقاء لا تَميلُ الاّ الى أشباهها.
دنيا همچون احمقى است كه جز به همانند خود ميل نمى كند.
(ابن ابى الحديد, ج 20 ص 294
من كانت الدُّنيا همَّهُ اشتدّتْ حسرتُهُ عِندَ فِراقِها.
آن كه دنيا همتش باشد به هنگام جدايى از آن , حسرتش شديد خواهد بود.
(مستدرك نهج البلاغه , ص 165
الدّنيا جيفَةٌ, فَمَن أرادَها فليَصْبِر على مُخالَطَةِ الكِلاب .
دنيا مردارى است , پس كسى كه آن را بخواهد, بايد بر معاشرت با سگها شكيبا باشد.
(مستدرك نهج البلاغه , ص 185
قيل لَه (ع ): فأىُّ الناسِ أحمق ٌ؟
قال (ع ): المُغُتَرُّ بالدُّنيا, و هو يَرى فيها مِنْ تَقَلُّبِ أحوالِها.
به امام (ع ) گفته شد: چه كسى احمق است ؟
فرمود: فريب خوردهء دنيا و حال آن كه او دگرگونى حالات آن را مى بيند (پس او احمق است ).
(مستدرك نهج البلاغه , ص 166
الدُّنيا ظِلُّ الغَمامِ و حُلْمُ المَنام .
دنيا هم چون سايهء ابرها و رؤياى در خواب است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 102 ح 1981
الدُّنيا عَرَضٌ حاضرٌ, يأكُل منه البِرُّ والفاجرُ, والآخرةُ دارٌ حقٍّ يَحكمُ فيها مَلِكٌقادرٌ.
دنيا سفرهء آماده اى است كه نيكوكار و بدكردار از آن مى خورند و آخرت سراى حقى است كه سلطان توانايى در آن حكمران است .
(غررالحكم , ج 1 ص 100 ح 1956
الدُّنيا مُنْتَقِلةٌ فانيةٌ, ان بَقِيتْ لكَ لم تَبْقَ لها.
دنيا در حال نابودى است كه اگر براى تو ماندگار باشد تو براى آن ماندگار نيستى .
(غرر الحكم , ج 1 ص 90 ح 1826
الدُّنيا مَليئةٌ بالمصائب , طارِقَةٌ بِالفجائع والنَوائِب .
دنيا پر از گرفتارى ها و دردهاى كوبنده و اندوه هاى شكننده است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 107 ح 2049
الدُّنيا سَمٌّ يأَكُلُهُ مَنْ لايَعْرِفُه .
دنيا, زهرى كشنده است هر كه نشناسدش آن را مى خورد.
(غرر الحكم , ج 1 ص 69 ح 1452
الدُّنيا دارُ الغُرَباء, و مَوطِنُ الاشقِياء.
دنيا, سراى غربان و آرامگاه شقاوت پيشگان است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 58 ح 1251
الدُّنيا غَنيمةُ الحَمْقى .
دنيا, غنيمت (و دست آورد) احمق هاست .
(غرر الحكم , ج 1 ص 53 ح 1153
الدُّنيا كَيَومٍ مَضى , و شهرٍ انقضى .
دنيا, همانند روز رفتنى است و مانند ماه سرآمدنى است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 58 ح 1250
الدُّنيا بالاتفاقِ والآخرةُ بالاستحقاق .
دنيا به اتفاق به دست آيد و آخرت با شايستگى و استحقاق نصيب شود.
(غرر الحكم , ج 1 ص 20 ح 286و 287
النَّاسُ اءَبْنَاءُ الدُّنْيَا, والوَلدُ مطبوعٌ على حُبّ أمِّه .
مردم فرزندان دنيايند و فرزند طبعش بر مهر و محبت مادرش مى باشد.
(غرر الحكم , ج 1 ص 94 ح 1873
المغبُونُ مَنْ شَغَلَ بالدُّنيا, وفاتَه حظُّهُ مِنَ الآخرة.
زيانكار كسى است كه سرگرم دنيا شده و بهره اش از آخرت از دستش رفته است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 106 ح 2031
أوقات الدُّنيا ـ و ان طالتْ ـ قَصيرةٌ, والمُتْعَةُ بها ـ و ان كَثُرت ـ يَسيرةٌ.
دوران اين دنيا گرچه طولانى باشد, كوتاه و بهرهء آن گرچه بسيار باشد, اندك است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 121 ح 2212
اِهربوا من الدّنيا, و اصرفُوا قُلوبَكم عنها, فانّها سِجنٌ المؤمِن , حظُّهُ منها قليل ٌ, و عقلُهُ بها عَليل ٌ, و ناظرهُ فيها كليل ٌ.
از دنيا بگريزيد و دلهايتان را از آن بگردانيد زيرا كه دنيا زندان مؤمن و بهره اش كم , دلبسته به آن بيمار و نظر كننده در آن حيران وسرگردان است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 150 ح 73
ايّاك والوَلَهَ بالدُّنيا, فانّهاتورثُكَ الشّقاء والبَلاء, و تَحْدُوك على بَيْعِ البَقاءِبالفَناء
بر تو باد به دورى از شيفتگى به دنيا, زيرا كه تو را به بدبختى و گرفتارى مى اندازد و تو را به طرف فروختن آخرت به سراى نيستى مى راند.
(نهج البلاغه , خطبه 28 غرر الحكم , ج 1 ص 165 ح 76
ألا و انّ اليومَ المضمارُ, و غداً السّباق ُ, والسُّبقَةُ الجنّة, والغايَةُ النار.
آگاه باشيد! امروز روز تمرين و آمادگى و فردا روز مسابقه است , جايزه برندگان , بهشت و سرانجام عقب ماندگان , آتش جهنم خواهدبود.
(غرر الحكم , ج 1ص 172 ح 21
أَخْسَرُ النّاسِ مَنْ رضىَ الدُّنيا عِوضاً عن الآخرة.
زيانكارترين مردم كسى است كه عوض آخرت به دنيا راضى شود.
(غرر الحكم , ج 1 ص 191 ح 251
أسعدُ النّاسِ بالدُّنيا التاركُ لها, وأسعدُهُم بالآخرة العامِلٌ لها.
سعادتمندترين مردم در دنيا, تارك دنياست و سعادتمندترين مردم در آخرت كسى است كه براى آخرت عمل كند.
(غرر الحكم , ج 1ص 207 ح 483
انَّ السُّعداءَ بالدُّنيا غداً هُمُ الهارِبونَ منها اليوم .
همانا سعادتمندان در دنيا كسانى اند كه از دنيا گريزانند.
(غرر الحكم , ج 1 ص 228 ح 186
اِنَّ الدُّنيا دارُ عَناءٍ وَ فَناء وَ غِيَرٍ وَ عِبَرٍ, وَ مَحَلُّ فِتْنَةٍ وَ مِحْنَةٍ.
همانا دنيا سراى گرفتارى , ناپايدارى و دگرگون شدن و پند گرفتن است و محل فتنه و محنت است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 240 ح 282
اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاخْرِجُوا مِنْ قُلُوبِكُمْ حُبَّ الدُّنّيا.
اگر دوستدار خداييد پس محبت دنيا را از دلهايتان بيرون كنيد.
(غرر الحكم , ج 1 ص 253 ح 41
انَّكَ اِنْ اَدْبَرْتَ عَنِ الدُّنْيا اَقْبَلَت ْ.
به راستى كه تو اگر از دنيا روى بگردانى , دنيا به تو روى خواهد آورد.
(غرر الحكم , ج 1 ص 260 ح 14
انّكَ انْ عَمِلْتَ لِلدُّنيا خَسِرَتْ صَفْقَتُك
به راستى اگر براى دنيا كار كنى تجارتت خسارت خواهد ديد.
(غرر الحكم , ج 1 ص 261 ح 31
خَيْرُ الدُّنيا زَهيدٌ, وَ شَرُّها عَتيدٌ
خوبى هاى دنيا ناچيز و بديهايش حاضر و آماده است .
(نهج البلاغة, خطبه 113
رَدْع النَّفْسِ عَنْ زَخارِفِ الدُّنيا ثَمَرةُ الْعَقْل
بازداشتن نفس از زيورهاى دنيا ثمرهء خرد است .
(غرر الحكم , ج 1 ص 381 ح 16
كُلُّ أرباح الدُّنيا خُسْران ٌ.
تمامى سودهاى دنيا, زيان است
(غرر الحكم , ج 2 ص 83 ح 32
قَليلُ الدُّنيا يَذْهَبُ بِكَثيرِ الآخِرَة.
اندكى از دنيا جپرستى ج بسيارى از آخرت را از بين مى برد.
(غرر الحكم , ج 2 ص 78 ح 82
كَما اَنَّ الشَّمْسَ وَالليلَ لايَجتَمِعان , كَذلِك حُبُّ اللّهِ وَ حُبُّ الدُّنْيا لايَجْتَمِعان .
همان طور كه روز و شب با هم جمع نمى شوند, محبت خدا و محبت دنيا با هم جمع نمى گردند.(غرر الحكم , ج 2 ص 112 ح 25
كُلّما فاتَكَ مِنَ الدُّنيا شَىءٌ فَهُوَ غَنيمةٌ
هر چه از دنيا از دستت برود آن غنيمت است جو در قيامت آسوده تر خواهى بود.ج
(غرر الحكم , ج 2 ص 111 ح 13
مَنْ قَعَدَ عَنِ الدُّنيا طَلَبَتْهُ .
هر كه از دنيا كنار بكشد جباز هم ج دنيا او را دنبال خواهد كرد.
(غرر الحكم , ج 2 ص 156 ح 144
مَنْ صَارَعَ الدُّنيا صَرَعَتْه .
هر كه با دنيا مبارزه كند دنيا او را به زمين خواهد زد.
(غرر الحكم , ج 2 ص 156 ح 146
لَوْ عَقَلَ أَهْلُ الدُّنْيا لَخَرِبَتِ الدُّنيا
اگر اهل دنيا همه عاقل بودند جو فقط براى آخرت تلاش مى كردندج قهراً دنيا ويران مى شد.
(غرر الحكم , ج 2 ص 142 ح 7
مَنْ طَلَبَ مِن الدُّنيا ما يُرضيه كَثُرَ تَجَنّيهِ و طالَ تَعَنّيه و تَعدِّيه .
هر كه در دنيا (فقط) دنبال چيزى باشد كه خرسندش مى سازد جنايتش بسيار و رنج و ستمش به طول خواهد كشيد.
(غرر الحكم , ج 2ص 196 ح 867
مَنْ غَلَبَتِ الدُّنيا عليه عَمِىَ عمّا بَين يَديه .
كسى كه دنيا بر او غلبه كند, از آنچه پيش روى اوست كور خواهد بود جو قيامت رانمى بيند
(غرر الحكم , ج 2 ص 218 ح 1203
مَنْ خَدمَ الدُّنيا استخدمَتْه ُ, و مَنْ خَدَمَ اللّهَ سُبحانَه خَدَمَتْه .
هر كه در خدمت دنيا باشد, دنيا او را خادم خود كند و آن كه در خدمت خداى سبحان باشد دنيا در خدمت او خواهد بود.
(غرر الحكم ,ج 2 ص 238 ح 1437
مِنْ ذِمامَةِ الدُّنيا عندَ اللّهِ أن لايُنالَ ما عندَهُ الاّ بتركِها.
از پستى دنيا نزد خداى سبحان آن است كه به آنچه نزد خداست نتوان رسيد مگر به ترك دنيا
(غرر الحكم , ج 2 ص 254 ح 118
مَثَلُ الدُّنيا كظِلّكَ, ان وَقَفْتَ وَقَفَْ و انْ طلبتَهُ بَعُد.
مَثل دنيا همانند سايه توست , كه اگر بايستى مى ايستد و اگر به دنبالش بروى دورگردد.
(غرر الحكم , ج 2 ص 284 ح 107
لاتَعْصِمُ الدُّنيا مَن التَجَأَ اليها.
دنيا كسى را كه به او پناه برده باشد, حفظ نمى كند.
(غرر الحكم , ج 2 ص 355 ح 264
الدُّنيا سِجْنُ المُؤمِن والموتُ تحفَتُه والجنّةُ مأواه .
دنيا زندان مؤمن و مرگ , ارمغان او و بهشت جايگاه (ابدى ) اوست .
(غرر الحكم , ج 1 ص 95 ح 1883
الدُّنيا جنَّةُ الكافِر و الموتُ مُشَخّصُهُ والنّارُ مَثواه .
دنيا بهشت كافر, و مرگ مشخص كننده او و آتش جايگاه (ابدى ) اوست .
(غرر الحكم , ج 1 ص 95 ح 1884
مَنْ يَطْلُبُ الدُّنْيَا بِعَمَلِ ال ْآخِرَةِ وَ لَا يَطْلُبُ ال ْآخِرَةَ بِعَمَلِ الدُّنْيَا قَدْ طَامَنَ مِنْ شَخْصِهِ وَ قَارَبَ مِنْ خَطْوِهِ وَ شَمَّرَ مِنْ ثَوْبِهِ وَ زَخْرَفَ مِنْ نَفْسِه ِلِلْاءَمَانَةِ وَ اتَّخَذَ سِتْرَ اللَّهِ ذَرِيعَةً اِلَى الْمَعْصِيَةِ وَ مِنْهُمْ مَنْ اءَبْعَدَهُ عَنْ طَلَبِ الْمُلْكِ ضُئُولَةُ نَفْسِهِ وَ انْقِطَاعُ سَبَبِهِ فَقَصَرَتْهُ الْحَالُ عَلَى حَالِهِ فَتَحَلَّى بِاسْمِ الْقَنَاعَةِ وَ تَزَيَّنَ بِلِبَاسِ اءَهْلِ الزَّهَادَةِ وَ لَيْسَ مِنْ ذَلِكَ فِى مَرَاحٍ وَ لَا مَغْدًى الراغبون فى اللّه
امام على عليه السلام :
فَلْتَكُنِ الدُّنْيَا فِى اءَعْيُنِكُمْ اءَصْغَرَ مِنْ حُثَالَةِ الْقَرَظِ وَ قُرَاضَةِ الْجَلَمِ وَ اتَّعِظُوا بِمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ قَبْلَ اءَنْ يَتَّعِظَ بِكُمْ مَنْ بَعْدَكُمْ وَ ارْفُضُوهَا ذَمِيمَةً فَاِنَّهَا قَدْرَفَضَتْ مَنْ كَانَ اءَشْغَفَ بِهَا مِنْكُمْ
اءَيُّهَا النَّاسُ اِنَّ اءَخْوَفَ مَا اءَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْاءَمَلِ فَاءَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ اءَمَّا طُولُ الْاءَمَلِ فَيُنْسِى ال ْآخِرَةَ اءَلَا وَاِنَّ الدُّنْيَا قَدْ وَلَّتْ حَذَّاءَ فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا اِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْاِنَاءِ اصْطَبَّهَا صَابُّهَا اءَلَا وَ اِنَّ ال ْآخِرَةَ قَدْ اءَقْبَلَتْ وَ لِكُلٍّ مِنْهُمَا بَنُونَ فَكُونُوا مِنْ اءَبْنَاءِال ْآخِرَةِ وَ لَا تَكُونُوا مِنْ اءَبْنَاءِ الدُّنْيَا فَاِنَّ كُلَّ وَلَدٍ سَيُلْحَقُ بِاءَبِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ اِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَلَ
الْحَمْدُ لِلَّهِ غَيْرَ مَقْنُوطٍ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ لَا مَخْلُوٍّ مِنْ نِعْمَتِهِ وَ لَا مَاءْيُوسٍ مِنْ مَغْفِرَتِهِ وَ لَا مُسْتَنْكَفٍ عَنْ عِبَادَتِهِ الَّذِى لَا تَبْرَحُ مِنْهُ رَحْمَةٌ وَ لَا تُفْقَدُ لَه ُنِعْمَةٌ
وَ الدُّنْيَا دَارٌ مُنِى َ لَهَا الْفَنَاءُ وَ لِاءَهْلِهَا مِنْهَا الْجَلَاءُ وَ هِى َ حُلْوَةٌ خَضْرَاءُ وَ قَدْ عَجِلَتْ لِلطَّالِبِ وَ الْتَبَسَتْ بِقَلْبِ النَّاظِرِ فَارْتَحِلُوا مِنْهَا بِاءَحْسَنِ مَابِحَضْرَتِكُمْ مِنَ الزَّادِ وَ لَا تَسْاءَلُوا فِيهَا فَوْقَ الْكَفَافِ وَ لَا تَطْلُبُوا مِنْهَا اءَكْثَرَ مِنَ الْبَلَاغِ
اءَلَا وَ اِنَّ الدُّنْيَا قَدْ تَصَرَّمَتْ وَ آذَنَتْ بِانْقِضَاءٍ وَ تَنَكَّرَ مَعْرُوفُهَا وَ اءَدْبَرَتْ حَذَّاءَ فَهِى َ تَحْفِزُ بِالْفَنَاءِ سُكَّانَهَا وَ تَحْدُو بِالْمَوْتِ جِيرَانَهَا وَ قَدْ اءَمَرَّ فِيهَا مَاكَانَ حُلْواً وَ كَدِرَ مِنْهَا مَا كَانَ صَفْواً فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا اِلَّا سَمَلَةٌ كَسَمَلَةِ الْاِدَاوَةِ اءَوْ جُرْعَةٌ كَجُرْعَةِ الْمَقْلَةِ لَوْ تَمَزَّزَهَا الصَّدْيَانُ لَمْ يَنْقَعْ فَاءَزْمِعُوا عِبَادَ اللَّه ِالرَّحِيلَ عَنْ هَذِهِ الدَّارِ الْمَقْدُورِ عَلَى اءَهْلِهَا الزَّوَالُ وَ لَا يَغْلِبَنَّكُمْ فِيهَا الْاءَمَلُ وَ لَا يَطُولَنَّ عَلَيْكُمْ فِيهَا الْاءَمَدُ
اءَلَا اِنَّ الدُّنْيَا دَارٌ لَا يُسْلَمُ مِنْهَا اِلَّا فِيهَا وَ لَا يُنْجَى بِشَى ْءٍ كَانَ لَهَا ابْتُلِى َ النَّاسُ بِهَا فِتْنَةً فَمَا اءَخَذُوهُ مِنْهَا لَهَا اءُخْرِجُوا مِنْهُ وَ حُوسِبُوا عَلَيْهِ وَ مَا اءَخَذُوه ُمِنْهَا لِغَيْرِهَا قَدِمُوا عَلَيْهِ وَ اءَقَامُوا فِيهِ فَاِنَّهَا عِنْدَ ذَوِى الْعُقُولِ كَفَى ْءِ الظِّلِّ بَيْنَا تَرَاهُ سَابِغاً حَتَّى قَلَصَ وَ زَائِداً حَتَّى نَقَصَ
مَا اءَصِفُ مِنْ دَارٍ اءَوَّلُهَا عَنَاءٌ وَ آخِرُهَا فَنَاءٌ فِى حَلَالِهَا حِسَابٌ وَ فِى حَرَامِهَا عِقَابٌ مَنِ اسْتَغْنَى فِيهَا فُتِنَ وَ مَنِ افْتَقَرَ فِيهَا حَزِنَ وَ مَنْ سَاعَاهَا فَاتَتْهُ وَمَنْ قَعَدَ عَنْهَا وَاتَتْهُ وَ مَنْ اءَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ اءَبْصَرَ اِلَيْهَا اءَعْمَتْهُ
نَحْمَدُهُ عَلَى مَا كَانَ وَ نَسْتَعِينُهُ مِنْ اءَمْرِنَا عَلَى مَا يَكُونُ وَ نَسْاءَلُهُ الْمُعَافَاةَ فِى الْاءَدْيَانِ كَمَا نَسْاءَلُهُ الْمُعَافَاةَ فِى الْاءَبْدَانِ عِبَادَ اللَّهِ اءُوصِيكُمْ بِالرَّفْض ِلِهَذِهِ الدُّنْيَا التَّارِكَةِ لَكُمْ وَ اِنْ لَمْ تُحِبُّوا تَرْكَهَا وَ الْمُبْلِيَةِ لِاءَجْسَامِكُمْ وَ اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ تَجْدِيدَهَا فَاِنَّمَا مَثَلُكُمْ وَ مَثَلُهَا كَسَفْرٍ سَلَكُوا سَبِيلًا فَكَاءَنَّهُمْ قَدْقَطَعُوهُ وَ اءَمُّوا عَلَماً فَكَاءَنَّهُمْ قَدْ بَلَغُوهُ وَ كَمْ عَسَى الْمُجْرِى اِلَى الْغَايَةِ اءَنْ يَجْرِى َ اِلَيْهَا حَتَّى يَبْلُغَهَا وَ مَا عَسَى اءَنْ يَكُونَ بَقَاءُ مَنْ لَهُ يَوْمٌ لَا يَعْدُوهُ وَطَالِبٌ حَثِيثٌ مِنَ الْمَوْتِ يَحْدُوهُ وَ مُزْعِجٌ فِى الدُّنْيَا حَتَّى يُفَارِقَهَا رَغْماً فَلَا تَنَافَسُوا فِى عِزِّ الدُّنْيَا وَ فَخْرِهَا وَ لَا تَعْجَبُوا بِزِينَتِهَا وَ نَعِيمِهَا وَ لَاتَجْزَعُوا مِنْ ضَرَّائِهَا وَ بُوءْسِهَا فَاِنَّ عِزَّهَا وَ فَخْرَهَا اِلَى انْقِطَاعٍ وَ اِنَّ زِينَتَهَا وَ نَعِيمَهَا اِلَى زَوَالٍ وَ ضَرَّاءَهَا وَ بُوءْسَهَا اِلَى (نهج البلاغة ص : 145نَفَادٍ وَ كُلُّ مُدَّةٍ فِيهَا اِلَى انْتِهَاءٍ وَ كُلُّ حَى ٍّ فِيهَا اِلَى فَنَاءٍ اءَ وَ لَيْسَ لَكُمْ فِى آثَارِ الْاءَوَّلِينَ مُزْدَجَرٌ وَ فِى آبَائِكُمُ الْمَاضِينَ تَبْصِرَةٌ وَ مُعْتَبَرٌ اِنْ كُنْتُم ْتَعْقِلُونَ اءَ وَ لَمْ تَرَوْا اِلَى الْمَاضِينَ مِنْكُمْ لَا يَرْجِعُونَ وَ اِلَى الْخَلَفِ الْبَاقِينَ لَا يَبْقَوْنَ اءَ وَ لَسْتُمْ تَرَوْنَ اءَهْلَ الدُّنْيَا يُصْبِحُونَ وَ يُمْسُونَ عَلَى اءَحْوَالٍ شَتَّى فَمَيِّتٌ يُبْكَى وَ آخَرُ يُعَزَّى وَ صَرِيعٌ مُبْتَلًى وَ عَائِدٌ يَعُودُ وَ آخَرُ بِنَفْسِهِ يَجُودُ وَ طَالِبٌ لِلدُّنْيَا وَ الْمَوْتُ يَطْلُبُهُ وَ غَافِلٌ وَ لَيْسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ وَ عَلَى اءَثَرِالْمَاضِى مَا يَمْضِى الْبَاقِى اءَلَا فَاذْكُرُوا هَاذِمَ اللَّذَّاتِ وَ مُنَغِّصَ الشَّهَوَاتِ وَ قَاطِعَ الْاءُمْنِيَاتِ عِنْدَ الْمُسَاوَرَةِ لِلْاءَعْمَالِ الْقَبِيحَةِ وَ اسْتَعِينُوا اللَّهَ عَلَى اءَدَاءِ وَاجِبِ حَقِّهِ وَ مَا لَا يُحْصَى مِنْ اءَعْدَادِ نِعَمِهِ وَ اِحْسَانِهِ
حيات طيبه
حيات طيبه
شمهاى از خاطرات مربوط به شهيد عاليقدر محراب حضرت آيت الله مدنى رضوان الله عليه را كه به عنايت داماد محترم ايشان حجة الاسلام والمسلمين بروجردى، فراهم آمده است تقديم مىداريم تا بتوانيم قدمى بهتر و كاملتر در شناساندن اين شهيد گرانبها برداشته و ان شاءاللّه خدمتى هر چند ناچيز به اسلام عزيز بنمائيم.
اجمالى از زندگىنامه
شهيد محراب ميراسد اللّه مدنى دهخوارقانى نماينده حضرت امام خمينى رحمةاللّه عليه و امام جمعه تبريز در سال 1293 هجرى شمسى در شهرستان آذرشهر تبريز به دنيا آمد و در 20 شهريور سال 1360 در سن 67 سالگى در روز جمعه در تبريز آنهم در حال نماز به فيض عظيم شهادت كه يكى از آرزوهاى ديرينهاش بود نائل گرديد.
شهيد بزرگوار ما دروس سطح مقدماتى را در قم شروع و پس از اتمام دروس مقدماتى و سطوح عاليه درس خارج، به محضر مقدس مرحوم آيت اللّه حجت كوه كمرى و ساير بزرگان آن عصر حاضر و همچنين از محضر مقدس و انسان ساز پيرجماران، عارف گرانقدر الهى نايب بر حق حضرت مهدى(عج) رهبر كبير انقلاب اسلامى امام خمينى نيز در مدرسه فيضيه قم حاضر و استفاده شايانى در راه تهذيب نفس و خودسازى و معارف الهى كسب نموده و بالأخره پس از مدتى براى زيارت خانه خدا به مكه معظمه مشرف و پس از مراجعت از بيت اللّه الحرام از طريق عراق مدتى در كنار تربت پاك و مقدس سالار شهيدان اباعبداللّه الحسين(ع) در كربلا ساكن و ضمن زيارت به ادامه تحصيل مىپردازند و پس از مدتى از آنجا راهى نجف اشرف جوار مرقد مطهّر باب مدينه علم النبى(صلى الله عليه و آله و سلم) مولى الموالى اميرالمؤمنين – عليه السلام – شده و از محضر مراجع بزرگ تقليد و آيات عظام همچون مرحوم آيت اللّه ميرزا آقا اصطهباناتى و مرحوم آيت اللّه سيد عبدالهادى شيرازى و مرحوم آيت اللّه حكيم و ديگران استفاده كردهاند.
بنابر اين شهيد عاليقدر ما به مراتب عالى از علم و كمال و تهذيب نفس و فضائل اخلاقى نائل و مهمتر آنكه مرد عمل بود كه نمونه هائى از مراتب علمى و عملى ايشان خواهد آمد:ابعاد علمى و عملى شهيد محراب
شهيد بزرگوار ما با اينكه به مراحل عاليه از علم رسيده بود معذلك تا زمانى كه در نجف اشرف بودند (تا قبل از سال 50) در حوزه درسى بعضى مراجع حاضر مىشدند با اينكه يك شب بمن فرمودند: من از درس رفتن استفادهاى چندان نمىكنم، هفتهاى دو سه مطلب شايد بدستم بيايد ولى معذلك بر خود لازم مىبينم آنرا ادامه دهم زيرا از جهات ديگر مفيد و وظيفه است.
خلاصه آنكه سعى داشت چيزى را به مردم بگويد كه خودش به آن عمل مىكرد و حقاً مرد عمل بود، هميشه گفتارش توأم با عمل بود. و همچنين در مقام تدريس در نجف اشرف با اشتياق و گرمى فراوان و متواضعانه از دروس سطوح متوسطه (شرح لمعه) گرفته تا سطوح عاليه (مكاسب و كفايه) تدريس مىفرمود و اوقات روز خود را از اين جهت پر مىكرد. با آن هواى گرم و ناراحت كننده نجف اشرف و دورى منزل ايشان از صحن مطهر اميرالمؤمنين(ع) و ساير مساجد و مدارس (مراكز و كلاسهاى درس طلاب علوم دينيه) معذلك صبح و بعداز ظهر و حتى شبها به درس و بحث اشتغال داشت تا آنجا كه يكى از دوستان ايشان مىگفت كه من به ايشان اعتراض كردم كه با اين هواى گرم و دورى راه و مزاج كسل و مريض احوال چرا شما اينقدر خود را به زحمت انداخته و تمام وقت خود را صرف درس و بحث مىكنيد؟ ايشان جواب دادند ما را كه دوبار به دنيا نمىآورند فقط همين يكبار است بايد كمال استفاده از عمر را نمود.
و بالأخره در سال 51 به امر مبارك حضرت امام خمينى رحمة اللّه عليه شهيد بزرگوار مأمور سرپرستى حوزه علميه خرّم آباد لرستان و سكونت در آن شهرستان مىشود و در آنجا حوزه گرمى تشكيل داده و به تدريس دروس سطح عاليه و درس خارج اشتغال داشت وقتى يكى از فضلاء محترم جامعه مدرسين فعلى قم به خرّم آباد رفته و درس خارج ايشان را از نزديك ديده بود خيلى مجذوب گرديده و اظهار مىداشت ما تصميم گرفتهايم هر وقت ايشان نخواهند در شهرستان خرم آباد بمانند، ايشان را به قم آورده و از ايشان در قم استفاده خواهيم كرد.عشق ورزيدن به حضرت امام (مريد و مراد)
نكته جالب توجه اينجاست كه شهيد معظم با اين جلالت علمى و كفايت و لياقت شخصى ولى شايد بتوان گفت كه در مقابل رهبر عظيم انقلاب اسلامى امام خمينى (قدّس سرّه الشريف) كمتر از يك عوام و بىسواد مطيع و خود را دربست در اختيار حضرت ايشان قرار داده بود، بلكه مىتوان گفت فانى در امام عزيز بود و بىنهايت عشق مىورزيد يكى از باجناقهايم نقل مىكرد يك روز نشسته بوديم در محضر ايشان تلويزيون را روشن كردند بمحض اينكه تصوير مبارك امام در صفحه تلويزيون ظاهر شد كانّه بى اختيار ايشان خم شدند و تصوير مبارك امام را بوسيدند.
و اما يكى از دهها نمونهاى كه من خود بخاطر دارم اينكه در سال 54 در آن شدت خفقان و اختناق طاغوت (قبل از اينكه تبعيد شوند) تابستان بود، ايشان براى گرمى هوا و ديدار با دوستان همدانى به همدان و روستاى درّه مرادبيك از توابع نزديك همدان رفته بودند، يكروز عصر در باغى در همان روستا نشسته بود عدّهاى از طلّاب و فضلاى قم و نجف و عدهاى از دانشجويان عزيز از تهران همراه يكى دونفر دكتر و مهندس آمده بودند، مسائل سياسى آنروز مطرح بود بعد صحبت از مرجعيت و زعامت پيش آمد شهيد عاليقدر ما بعد از آنكه بين مرجع تقليد و رهبر فرقهائى گذاشتند و مثالهائى زدند كه ممكن است مراجع متعدد باشند ولى رهبر حتماً بايد يك نفر باشد بعد اشارهاى به ويژگيهاى حضرت امام خمينى و برجستگيهاى معظم له كردند در آخر اين جمله را فرمودند: (اشاره كردند به فضلا و طلابى كه در باغ حضور داشتند و گفتند) آقايان و كسانى كه مرا مىشناسند مىدانند براى مثل من باصطلاح كسر شأن است كه از شخص ديگرى غير از خودش ترويج كند قاعدتاً بايد من از خود بگويم ولى چه كنم دينم به من مىگويد بايد از امروز خودت را فراموش كنى و بايد خود را زير پاى اين مرد (امام خمينى) بگذارى تا يك قدم ايشان بالا بيايند و بايد به دنبال ايشان حركت كنى. در اينجا بايد بگويم به همه كسانى كه خود را در خط امام عزيز(خط راستين اسلام و انبياء) مىدانند در هر پست و مقام و در هر مرتبهاى از علم و دانش و تخصص هستند بايد پيروى از امام را از اين شهيد گرانقدر ياد گيرند، آنچنان مطيع و فرمانبردار امام بود كه وقتى امام مىفرمايد به خرم آباد برو، فوراً از تهران به آنجا حركت مىكند و وقتى امام عزيز بعد از شهادت آيت اللّه قاضى قدّس سرّه در تبريز و اوضاع آشفته آنجا بخصوص جريان حزب خلق مسلمانان و فتنه انگيزى آنان از شهيد مدنى عزيز مىخواهند كه بعنوان نمايندگى حضرت امام و امام جمعه تبريز به آنجا بروند فوراً به آن سامان حركت مىنمايند و با اخلاق و حلم حسنى و شجاعت حسينى و فراست و كياست ايمانى و صبر و استقامت و پايدارى بر كوه مشكلات آنجا چيره گشته و بدون مبالغه مىتوان گفت دو استان آذربايجان شرقى و غربى را از خطر توطئه و سقوط جلوگيرى كرد و مىتوان گفت با در نظر گرفتن شرائط حساس آنروز تبريز و بلكه آذربايجان انتخاب معظم له از طرف حضرت امام رحمة اللّه عليه براى آنجا، عالىترين انتخاب بوده وشايد بتوان گفت يكى از صدها نمونه تأييدات غيبى حضرت امام در امور رهبرى و مسائل پيچيده بويژه در روزهاى بحرانى مىباشد.ابعاد سياسى، اجتماعى و مبارزاتى زندگى شهيد محراب آيت اللّه مدنى(ره)
مبارزات اين شهيد گرانقدر را بايد به دوران طلبگى ايشان از زمان رضا خان قلدر سوادكوهى (پهلوى) كشانيد آنطوريكه خود معظم له تعريف مىكردند كه يك موقع ايشان احساس مىكنند كه زادگاه اصلى شان (آذرشهر) در خطر محاصره اقتصادى فرقه ضاله و مضلّه بهائيت (اين مسلك و مرام استعمارى صهيونيستى) قرار گرفته مراكز حساس شهر مانند كارخانه توليد برق و غيره بدست آنهاست، با بيانات آتشين خود مردم را عليه آنان بسيج كرده تا آنجا كه استفاده و مصرف برق آنها را تحريم كرده و مردم از چراغهاى نفتى استفاده مىكردند ولى برق روشن نمىكردند و از اين بالاتر آذرشهر كه نزديكى تبريز واقع شده و در آنزمان مقدار زيادى از نان تبريز را تأمين مىكرد به دستور معظم له مردم از فروش نان و مايحتاج زندگى به اين فرقه ضاله و مضلّه خوددارى مىكردند تا مجبور شوند از اين شهر مذهبى و اسلامى كوچ كنند. اوج مبارزات ضدّبهائى و ضد صهيونيستى بالا گرفته، كم كم بعضى از جوانان غيور دست بكشتن و سر به نيست كردن آنان مىزنند تمام اين جريانات از طرف شهربانى وقت پيگيرى و تنها عامل همه تحريكات ضدّ صهيونيستى بهائى (شهيد گرانقدر ما) شناسائى و ايشان را به همدان تبعيد مىنمايند ولى قيام معظمله به ثمر رسيد و مردم دست از ادامه مبارزه برنداشته و بالأخره مردم، شهر مذهبى خود را از لوث اين فرقه استعمارى صهيونيستى نجات مىدهند.
اقتدار شهيد مدنى در برخورد با رئيس ساواك كلّ كشور
شهيد عزيز مدنى(قدّس سرّه) ايامى كه در نجف اشرف بودند مبتلا به مرض سل شديد مىشوند و مرض به حدّى شدّت پيدا مىكند كه گاهى كاسه كاسه خون استفراغ مىكردند بطوريكه خيلى از دوستان از ايشان مأيوس مىشوند ولى بحمداللّه پس از بسترى شدن در بيمارستان حلّه خداوند عافيت مرحمت كرده و هنگام مرخصى دكتر معالج ماندن در هواى گرم در نجف اشرف را براى ايشان منع مىكند روى اين حساب ايشان ناچار بودند كه تابستانها به ايران سفر كنند ولى معمولاً هنگام بازگشت به نجف اشرف در كشمكش و آزار ساواك ايران قرار مىگرفتند و با معطّلى و ناراحتى زياد اجازه خروج مىدادند تا اين كه در سال 48 يا 49 ايشان را هنگام مراجعت به عراق حدود 5 ماه در تهران معطل و سرگردان مىكنند تا پس از اين مدت وقتى به اداره گذرنامه مراجعه و علت تأخير و گيركار خود را مىپرسند در جواب آدرسى به ايشان داده مىشود كه براى روشن شدن وضع گذرنامه خود بايد به اين آدرس مراجعه كنيد، در اينجا شهيد بزرگوار ما مىفرمودند وقتى طبق آدرس رفتم ديدم كه اداره مركزى و محل كار رئيس ساواك كل كشور است كه ديگران از راهنمائى و نشان دادن آدرس مىترسيدند بالأخره بقالى كه روبروى آن اداره بود گفت همين منزل روبروست ولى شما برويد بالا و برگرديد و زنگ بزنيد تا نفهمند كه من نشان دادم پس از وارد شدن بعد از گذشتن چند اطاق و سالن به اطاقى راهنمائى شدم، رئيس ساواك كل كشور نشسته بود برخاست احترام كرد و من نشستم ابتدا خواست عذرخواهى كند كه شما را زحمت داديم من حرفش را قطع كرده و گفتم من مىخواستم اينجا بيايم و ببينم چرا هر سال براى رفتن و بازگشت ما به عراق بازى در مىآورند اگر مانعى در كار است يكمرتبه بگويند ممنوع الخروج هستى ما هم سرگردان نمانيم و اگر ايرادى نيست پس چرا معطل و اذيت مىكنند.
رئيس ساواك جواب داد چند سؤال است شما جواب بدهيد كه عمده آنها نظرخواهى در مورد رهبر كبير انقلاب اسلامى امام خمينى(رحمة اللّه عليه) بود، من جواب دادم من ايشان(امام) را از دوران طلبگى مىشناسم و ارادت دارم، ايشان فردى به تمام معنى آراسته و كامل، غير از مدارج عاليه علمى و كمالات نفسانى از يك عظمت و تفوّق روحى برخوردار بودند كه وقتى هفتهاى يك بار براى فضلا و طلاب علوم دينيه در مدرسه مباركه فيضيه درس اخلاق مىفرمودند و ما شركت مىكرديم تا هفته بعد روز پنجشنبه تمام گفتار و حركات ايشان مانند آئينه در مقابل ما قرار داشت، و من مفتخرم كه يكى از شاگردان ايشان هستم، آنگاه به رئيس ساواك گفتم شما ايشان را تبعيد كرده و با دوستان ايشان اينگونه برخورد مىكنيد، چكار مىخواهيد بكنيد؟ مىخواهيد به زور سر نيزه مردم را وادار كنيد كه از تقليد و پيروى ايشان دست بردارند و ايشان را دوست نداشته باشند اينكار شدنى نيست و با سر نيزه نمىتوان به دل مردم راه پيدا كرد و مسلط شد…ابهّت و اقتدار شهيد عاليقدر و تبعيد از خرم آباد
با روى كار آمدن زمزمه حزب فرمايشى رسواخيز (رستاخيز) شهيد گرانقدر ما موضع صريح و بسيار سرسختانه در مقابل آن گرفت و در جلسات عمومى و خصوصى علناً اظهار مىفرمود كه هر كس در اين حزب ننگين ثبت نام كند مانند آنست كه در لشگر عمربن سعد نام نويسى كرده و هر كس مردم را براى ثبت نام تحريك و تشويق كند و در اين راه تلاش و فعاليت كند مانند فرماندهان لشگر عمر بن سعد است لذا شوراى تأمين استان وقت تصميم گرفت معظم له را به نور آباد ممسنى از توابع شيراز تبعيد كند، شهيد سعيد مدت 22 ماه در آنجا تبعيد، بود در اين مدّت شمع جمع محفل دوستان انقلابى استان فارس و بنادر جنوب بوده و جوانان عزيز انقلابى و علماء و فضلا بعنوان ملاقات بنزد ايشان رفته و در اين پوشش جوانان آن سامان تشكل يافته مجدداً رژيم منفور طاغوت احساس خطر نمود محل تبعيد ايشان را عوض كرد و به گنبد كاووس (از جنوب به شمال) منتقل كردند. در آنجا هم پس از يازده ماه مطالب گذشته تكرار گرديد، رژيم ناچار شد ايشان را به يكى از بنادر دور افتاده جنوب (بندر كنگان) كه هواى گرم و كثيف داشت منتقل نمايد ولى بيش از 18 روز طول نكشيد سيل جوانان بيدار و خونگرم بنادر جنوب به آنجا روانه شدند و از طرفى نامساعد بودن هواى آنجا با مزاج شهيد گرانقدر و به مخاطره افتادن سلامت ايشان اين بار رژيم آمريكائى شاه مقبور تصميم گرفت براى مرتبه چهارم محل تبعيد ايشان را عوض كند و تبعيدگاه مغفورله را به مهاباد (كردستان) انتقال دهد و تا پايان مدت سه ساله تبعيد و اقامت اجبارى را در كردستان به سر بردند. در آنجا هم مردم ايشان را تنها نگذاشته از شيعه و سنّى با ايشان تماس داشته و مطالب لازم ردّ و بدل مىشد و گاهى ديده مىشد تا نيمههاى شب و بلكه يكى دو ساعت هم از نيمه شب مىگذشت و ساعتها با جوانانى كه براى ملاقات آمده بودند صحبت مىكردند و مشكلات آنها را جواب گفته و آنها را ساخته و براى مبارزه با رژيم طاغوت شارژ مىكردند حتّى يكى از برادران پرسنل ژاندارمرى كه مأمور بدرقه شهيد گرانقدر از بندر كنگان به مهاباد بود در بين راه آنچنان شيفته اخلاق ايشان قرار گرفته بود كه در بين راه (در خرم آباد) ايشان را رها كرده و خودش به بروجرد رفت و از ايشان خواست كه فردا خودتان بيائيد و از آنجا با هم مىرويم.
مبارزات شهيد محراب با جريانات انحرافى پس از پيروزى انقلاب اسلامى
جريان تبعيد شهيد بزرگوار ما به مدت سه سال به شهرهاى مختلف به پايان رسيد. طولى نكشيد كه انقلاب شكوهمند اسلامى به پيروزى رسيد و آخرين تفاله نظام ستمشاهى و ريشه 2500 سالهاش با عنايات و الطاف خداوند منّان و رهبرى پيامبر گونه امام عظيم الشأن و همّت و فداكاريهاى امّت اسلامى و يكپارچه با تكيه به قرآن و مذهب، كنده و به زبالهدان تاريخ سپرده شد و از طرفى هم خورشيد جهان تاب اسلام از غرب (فرانسه) طلوع كرد و شب پرهها و خفاشان به لانههاى خود خزيدند/ شهيد گرانقدر ما در سنگر مجلس خبرگان با ليبرالها و منافقين ولايت فقيه همچون بنى صدر خائن و فرارى به مبارزه و ستيز بىامان خود ادامه داد و بالأخره پس از شهادت آيت اللّه قاضى امام جمعه محترم تبريز به دست گروه منافق فرقان اين پيروان ابن ملجم مرادى ملعون، باجار و جنجالى كه حزب باصطلاح خلق مسلمان! در آذربايجان بخصوص تبريز راه انداخته بود (حزبى كه اينجانب شاهد يكى از جنايات و حركات مذبوحانهشان در شهرستان مذهبى قم شهر خون و قيام و پايگاه علم و دانش بودم كه چماق بدستان حزب مذكور به داخل شهر ريختند و از سر كوچه منزل مرجع و رهبرشان تا حدود بازار قم شعار دادند و در مسيرشان هرچه ماشين و مغازه بود خرد كردند و شيشههاى آنها را شكستند آن روز جوانان غيور قم كه اجازه ورود به چماقبدستان شاه مقبور و منفور باين شهر مذهبى را نداده بودند اين منظره دلخراش را مشاهده مىكردند ولى طبق دستور حضرت امام امت سكوت كرده و عكس العملى نشان ندادند).
تبريز كه در تاب و تب مىسوخت و اوضاع درهم ريخته و آشفته داشت به امر امام عزيز، شهيد گرانقدر ما رهسپار تبريز شد، با چه مشكلاتى و چه خطرات و كارشكنىها و ناملايمات روبرو گرديد گاهى حزب خلق نامسلمان ايشان را به بهانه رفع خستگى پس از تظاهرات و سخنرانى به داخل كيوسك مجله فروشى برده و قصد ربودن وى را داشتند و گاهى به بهانه دستجات عزادارى در شب تاسوعا در حاليكه شمشير و قمه بدست گرفته ظاهراً حسين گويان وارد منزل ايشان شده هنگامى كه نزديك مىرسند قصد حمله را داشتند كه برادران جان بركف پاسدار جلو آمده خواستند كه دست به اسلحه بزنند ولى شهيد معظّم ما آنها را از هرگونه درگيرى و تيراندازى شديداً منع مىكنند و مىفرمايند كه اينها را به من واگذاريد با اصرار آنها را ساكت كرده و مقدارى براى آنان صحبت كرده و فىالمجلس آنچنان آنها را منقلب مىفرمايند كه عده زيادى از فريب خوردگان آنان با اظهار شرمندگى و گريه و سرافكندگى دست ايشان را مىبوسند و درخواست عفو و بخشش مىنمايند كه: به ما تا بحال نحوه ديگرى فهمانيده بودند.
خلاصه اگر كسى بخواهد جريانات تبريز و مبارزات خستگىناپذير شهيد نستوه ما را بنويسد شايد كتابى خواهد شد و چون بنده نيز كمتر توفيق شرفيابى حضورشان را پيدا مىكردم لذا به همين مقدار اشاره مىشود.شهيد محراب و جاذبه و دافعه علوى
يكى از ويژگيهاى شهيد گرانقدر محراب آيت اللّه مدنى(ره) قدرت و جاذبه ايشان بود اين موضوع كه براى هر عالم روحانى لازم و ضرورى است در شهيد عاليقدر ما در حدّ اعلاى آن وجود داشت بطوريكه كمتر كسى بود كه دو سه جلسه خدمت ايشان برسد و مجذوب و شيفته اخلاق و معنويات وى نگردد.
يكى از برادران همدانى كه در زمان طاغوت فعاليتهاى چشمگير و زير زمينى داشت و رعب و وحشتى در دل ساواكيها و دژخيمان رژيم منفور پهلوى در همدان و حتى قم ايجاد كرده بودند مىگفت كه من، بيچاره اخلاق پيغمبر گونه ايشان شدم، از روزيكه براى پرسيدن يك مسأله سياسى خدمتشان رسيده بودم با يك دنيا ملاطفت و مهربانى مرا پذيرفت و پهلوى خود نشانيد و آرام دست خود را روى شانه من گذاشت و آهسته به پشت شانه من زد و جواب سؤالم را با شروع كلمه (بالام)(1) مىداد.
به خاطر دارم كه قبل از تبعيد شهيد معظم از خرم آباد سال 53 – 54 بود كه يك شب بعد از نماز مغرب و عشاء در مسجد، اعلام كردند كه نظر به اينكه تابستان و تعطيلات فرا رسيده و جوانان عزيز فراغت بيشترى دارند اگر بخواهند منزل ما بيايند و سئوالاتى داشته باشند هر روزه عصرها از ساعت 4 بعدازظهر تا غروب درب منزل به روى همگان باز است و سفارش مىكردند به دوستان و آشنايان خود نيز خبر دهيد، لذا هر روز عصرها جوانان پرشور و با ايمان خرمآباد به منزل ايشان رفته و با آغوش گرم آنها را مىپذيرفت. يكى از روزها جوانى كه آنروزها خود را به شكل هى پىها در آورده بود از نظر ظاهر قيافهاش به حدّى زننده بود ماها كه جوان بوديم حاضر نبوديم با او هم صحبت و هم مجلس شويم ولى اين شهيد بزرگ آنچنان با گرمى با او برخورد كرد و بدون اينكه قيافه ظاهرى او را به رخش بكشد با او مشغول صحبت شد كه آن جوان كاملاً فريفته گشت، روزهاى بعد مرتباً شركت مىكرد و قيافه خود را تغيير مىداد و حتى در خانوادهاش نيز اثر گذاشت و خواهرشرا كه بىحجاب و با وضع زنندهاى بيرون مىآمد نصيحت كرد و او را هم وادار به حجاب اسلامى و چادر نمود و كمكم مىخواست در پدرش نيز نفوذ كند و شايد او را حاضر كند كه سينمائى را كه داشت به حسينيه يا مسجد تبديل نمايد ديگر اطلاعى ندارم كه نتيجه چه شد چونكه شهيد عالىقدر را تبعيد كردند و در نتيجه رفت و آمد ما با خرمآباد قطع شد.درس اخلاق و پشتيبانى از منبر
شهيد ارجمند محراب در سالهائى كه نجف اشرف مشرّف بودند در كليه ايام سوگوارى و وفات ائمه – عليه السلام – در منزل خود مجلس روضه خوانى ترتيب مىدادند و خود ايشان هم به منبر مىرفتند و با آن كلمات دلنشين و قيافه ملكوتيش همه را منقلب و خود ايشان بيش از همه منقلب مىشد نمونه آنرا اكثراً در سمينار ائمه جمعه در قم كه از طريق تلويزيون پخش شد ديدهاند.
تهذيب نفوس و مدرسه اخلاقى سيّار
علماء و فضلاء و طلاب علوم دينيه نجف اشرف در ايام تعطيلات موسمى پياده راهى كربلاى حسينى(ع) مىشدند و در گروهها و كاروانهاى كوچك و بزرگى كه براه مىانداختند اين سفر معنوى و حركت بسوى مناى حسينى(ع) را مىپيمودند و گاهى كسبه و اهالى نجف نيز بخصوص در زيارت اربعين در پياده روى شركت داشته و گذشته از كسب فيوضات معنوى اين پياده روى عظيم سالانه در چند نوبت، خود يكى از شعائر بزرگ مذهبى محسوب مىگرديد(ولى متأسفانه با روى كار آمدن رژيم بعثى عفلقى صدّام اين جنايتكاران كم نظير تاريخ، از اين شعار عظيم مذهبى كمكم جلوگيرى شد) بين نجف اشرف تا كربلاى حسينى(ع) كه از طريق پيادهروى (خاكى) حدود 16 فرسنگ است و به مدت 3 – 4 روز پياده طول مىكشيد تا به كربلا برسند در طول راه مىتوان گفت كسانى كه در كاروان شهيد محراب(قدّس سرّه) بودند در حقيقت در يك مدرسه اخلاقى سيّار تعليم مىديدند و غير از ثواب پياده روى براى زيارت و شعائر دينى بودن آن چه بسا در اين راه افراد از مكتب انسان ساز آن شهيد گرانقدر بهرههاى كافى مىگرفتند،حتى موقع خوابيدن گاهى آنچنان نكات ريزى را مراعات مىفرمودند كه روستائيان بين راه را به تعجّب و شگفتى وامى داشتند، توضيح آنكه سه شب بين راه مىبايست به سر مىبرديم و اگر هوا سرد بود به مضيفها و ميهمانپذيرهائى كه در بين راه روستائيان عراق از چوبها و شاخههاى درخت خرما ساخته بودند و در طول سال هميشه آماده پذيرائى از ميهمانان بودند بداخل آنها رفته و شبهاى سرد را به صبح مىآورديم و گاهى مىشد تعداد جمعيتمان 30 – 40 نفر مىشد و براى خوابيدن در آن مضيفها(كوخها) به مشكل كمبود جا برخورد مىكرديم در اينگونه موارد شهيد گرانقدر جلو مىآمد با ترتيب خاصى يكى يكى همه را مىخوابانيد و نوبت بخودشان و اين حقير سراپا تقصير كه مىرسيد جائى جز نزديك درب مضيف كه طبعاً جاى نامناسب و سردى بود باقى نمانده بود باز به اصرار جاى مناسبتر را به ما داده و خود با يك دنيا تواضع و فروتنى كنار درب مىخوابيدند تا بدين وسيله هم عملاً تواضع را تعليم فرموده و هم براى بيدارشدن براى نماز شب و تهجّد مزاحمتى نباشد.
والحاصل، شهيد محراب(قده) كسى بود كه تمام رفتار و كردار و گفتارش دقيق و حساب شده بود و آموزندگى داشت و آنقدر كه مىكوشيد از طريق عملى مردم را هدايت كند بيش از آن مقدارى بود كه از گفتارش استفاده مىشد.يادآورى نكته اخلاقى و عرفانى
در يك شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان، شب قدر و احياء بود كه در مسجد تركها (شيخ انصارى – قده) در نجف اشرف مجلس بسيار عظيم و باشكوهى ترتيب داده شده بود علماء و فضلا و كسبه و اقشار مردم براى برگزارى احياء آن شب در مسجد گرد آمده بودند، شب از نيمه گذشته بود شهيد گرانقدر ما بالاى منبر رفته و با آن بيانات جذّاب و سازنده همه را موعظه مىفرمود و دلها را براى دعا و تضرّع در خانه حق تعالى آماده مىكرد تا اينكه چراغها را طبق مرسوم خاموش كردند در آن تاريكى جملهاى شهيد عزيز محراب بيان كردند كه مجلس واقعاً منقلب و همه را سخت متأثر و گريان كرد و آن جمله اين بود فرمودند: رفقا اگر شماها امشب آمدهايد از گناهانتان در پيشگاه خداوند تبارك و تعالى توبه كنيد ولى من خدا را شاهد مىگيرم كه آمدهام از اعمال و عبادتهايم توبه كنم زيرا فكر مىكردم اين اعمالى كه انجام داده و خيال مىكنم عبادت خداوند است ولى با دقت مىفهمم كه آنها توهين به ذات مقدس حق تعالى بوده است، لذا امشب مىخواهم از آنها توبه كنم.
پرهيز از غيبت و گناه
يكى از ويژگيهاى شهيد محراب ما اين بود كه هم خود از كسى غيبت نمىكرد و هم به كسى كه در حضورشان بود اجازه نمىداد بدگوئى و غيبت افراد را بكند تا آنجا كه يكى از فضلاء مىگفت من خيال مىكردم ايشان دشمن ندارند و با كسى بد نيستند زيرا هر وقت به محضرشان شرفياب مىشدم يكبار نديدم بدگوئى از كسى بكنند ولى بعد از فوت آيت اللّه حكيم(قدّس سرّه) در يك مجلسى بودم ديدم چند نفر به شدت به ايشان (شهيد محراب) حمله كرده و ناسزا مىگويند و من تعجب كردم و گفتم چرا شما اينقدر دشنام مىدهيد و به ايشان ناسزا مىگوئيد مگر ايشان چكار كرده است جواب دادند چكار مىخواهد بكند، چرا بعد از آيت اللّه حكيم(ره) (تنها مرجع و رهبر شايسته مسلمين حضرت امام خمينى) را معرفى كرد اگر ايشان و (آيت اللّه) راستى كاشانى (دام تأييداته) نبودند در نجف مرجعيّت به فلان آقا مىرسيد!!
تكريم فوقالعاده مراجع و علماء اسلام
شهيد عزيز محراب نسبت به تمام بزرگان كمال تواضع و خضوع را داشت و هرگز براى بالا بردن كسى حاضر نبود ولو بطور گوشه و كنايه زدن از ديگران تنقيد كند و بلكه عملاً سعى مىكرد احترام ظاهرى همه را نيز حفظ كند، يك شب هنگام وارد شدن به صحن مطهر اميرالمؤمنين على – عليه السلام – ديدند مرحوم آيت اللّه شاهرودى(قدّس سرّه) كه از مراجع بزرگ بود از در صحن مطهر خارج مىشوند اين شهيد عاليقدر جلو رفته متواضعانه خم شدند و دست مرحوم آيت اللّه شاهرودى را جلوى همه انظار بوسيدند و اظهار ادب كردند وقتى پس از اداء احترامات جدا شدند فرمودند علت اين كارم اين بود چون شبها احتراماً به درس آيت اللّه خوئى مىروم و نماز جماعت و منزل امام خمينى رفته و در مواقع لزوم، و كمال تجليل و تعظيم را از معظم له دارم ولى الآن فكر كردم فرصت مناسبى است كه با اينكار (بوسيدن دست در جلوى انظار همه) عرض ادب و احترام به ايشان (آيت اللّه شاهرودى قدّس سرّه) بنمايم چرا با يك عمل كوچك به وظيفه خود عمل نكنم.
مدنى و يگانه شرط براى ازدواج فرزند
يكى از نكات اخلاقى و آموزنده كه از ايشان بخاطر دارم و شايد براى اهلش مفيد و نافع باشد، مسأله شرط ايشان در هنگام عقد ازدواج دخترشان بود، بر خلاف معمول همه كه شرط و شروط در هنگام عقد نوعاً روى مسائل مادى دور مىزند مثل اينكه حقوق و درآمدش چطور باشد، خانه و زندگيش كجا و چگونه باشد و هكذا ولى ايشان مقيد بودند كه دامادهايشان طلبه درس خوان و بظاهر متّقى باشند و تنها شرطى كه با اينجانب كردند اين بود كه يكدوره رساله توضيح المسائل را به خانوادهام درس بدهم.
احتياط فوق العاده در مصرف وجوهات شرعيه
يكى از ويژگيهاى شهيد بزرگوار شدت احتياط ايشان در مصرف وجوهات شرعيه بود و بلكه بقول يكى از نزديكترين دوستانشان در اينجهت ايشان وسواس بود و نظرش اين بود كه غير از مراجع تقليد كه نوّاب حضرت ولى عصر ارواح العالمين له الفداء هستند و اختياراتى دارند ديگران بايد بنحوى سهم مبارك امام – عليه السلام – را مصرف كنند كه قطع برضاى آن بزرگوار داشته باشد و اصولاً مىفرمودند كه من وقتى بخواهم به يكى از دوستان يا آشنايان وجوهات شرعيه بدهم در خلوص نيّتم شك مىكنم در اين زمنيه قضاياى زيادى بخاطر دارم ولى براى اينكه خوانندگان عزيز بابى حوصلگى برخورد نكنند بذكر دو سه مورد اكتفا مىكنم:
بخاطر دارم كه يك سال تابستان به ايران آمده بودند و هنگام مراجعت به نجف اشرف كيف بزرگى پر از پول و اسكناسهاى درشت همراه آورده بودند كه به محض ورود اكثر آنها را به مراجع بزرگ تقليد آنروز دادند و قسمتى از آنها را نيز خودشان ردّ كردند و براى بعضى نيز مقدارى در پاكت گذاشته به وسيله اين حقير فرستادند وقتى همه آنها تمام شد دست كردند به كيف بغلى خود يك عدد اسكناس 5 دينارى (100تومان) به من دادند فرمودند چون موقع حركت از ايران عجله داشتم فرصتى نبود براى شما سوغاتى بگيرم از شما مىخواهم اين مبلغ را قبول كنى بجاى آن اگر چه ناچيز است، ولى از پولهاى مخصوص و باصطلاح خودشان از كيسه سياه است.
و از اين جالبتر آنكه بعد از اينكه بعثيان كافر عراق در سال 50 – 51 ايرانيها را از عراق بيرون كردند در قم سكونت نمودم و چند سال در خانههاى اجارهاى با مشكلاتى مستأجر بودم تا اينكه تصميم گرفتم بهر ترتيبى هست يك منزل مسكونى شخصى تهيه كنم در جنوب شهر يك خانه مناسب پيدا كردم به فكر قولنامه كردن آن بودم كه شهيد بزرگوار ما باخبر شد و بمن فرمود بالأخره وقتى شما منزل خريديد ما بايد براى شما كادو بياوريم خوبست آنرا قبلاً نقدى بدهيم شايد بهتر بدرد شما بخورد و باصرار مبلغ سه هزار تومان دادند و بعدها كه منزل بحمداللّه خريدارى شد و تا مدتى بدهكاريهاى آن را داشتم و كم و بيش ايشان هم مطلع بودند ولى هيچوقت حاضر نبود كه آخرت خود را براى دنياى احدى حتّى نزديكترين بستگانش بخطر اندازد.
در همين زمينه يكى از باجناقهاى من مىگفت منهم براى خريد منزل بشدّت گرفتار ديون و بدهكاريهاى آن بودم يكروز با شهيد معظّم محراب جريان را در ميان گذاشتم و سپس گفتم اگر شما مىتوانيد مبلغى بعنوان قرض در اختيار من بگذاريد تا از سنگينى قرضها راحت شوم. در جواب فرمودند: همينقدر بگويم من عثمان نيستم… با اينكه براى جبهه جنگ قلمهاى درشت چند ميليون تومانى مكرّر داشت و همچنين در مواقع لزوم و بخصوص خدمات اجتماعى دست بخشندهاى داشت و بالأخره روزى كه شهيد شد حدود 14 ميليون تومان پول نقد در حسابهاى بانكى و گاو صندوق منزلشان بود كه در كيسه و لفّافهاى جداگانه گذاشته بودند و روى آنها به خط مبارك خود مرقوم داشته كه مربوط به من نيست سهم مبارك امام عليه السلام است يا سهم سادات است يا كفارات و نذورات و كمكهاى مردم براى جبهه است و امثال آن فقط تنها پولى كه براى خانواده و ورثه ايشان آوردند از تبريز مبلغ 9360 تومان بود و غير از آن هرچه بود در اختيار نماينده محترم حضرت امام خمينى در آنوقت يعنى حضرت آيت اللّه مشكينى دامت بركاته قرار گرفت.
علاوه بر آن خانهاى كه در تبريز و همدان براى ايشان تهيّه كرده بودند با تمام وسائل زندگى در آن كه خودشان تهيه كرده بودند و يا ديگران براى ايشان هديه آورده بودند ولى ايشان عقيده داشتند كه اينها را مردم براى شخص من هديه نياوردهاند بلكه براى عنوان من كه نماينده حضرت امام و امام جمعه تبريزم آوردند از اينجهت كلّيه آنهارا با خانهها به حضرت امام بدهيد و در اختيار ايشان قرار دهيد كه حسب الوصيّه اينكار شد و اصلاً از اول شهيد عاليقدر نگذاشته بودند سند منزلها به نام ايشان شود.يك نمونه كوچك ولى پر محتوى
ايّامى كه شهيد گرانقدر ما در نجف اشرف مشرّف بودند و ما هم در خدمتشان بوديم يكسال مقدار زيادى پتو به منزل ايشان آورده بودند كه به افراد نيازمند داده شود طول كشيد تا آن پتوها تمام شد و بدست اهلش رسيد پس از پايان كار فرمودند اگر مىخواستيم زودتر تمام شود ممكن بود بين خود و بستگان و دوستان تقسيم مىكرديم ولى در پيشگاه خداوند سبحان بايد سرافكنده و شرمنده باشيم.
ابعاد زندگى اجتماعى و خدمات رسانى شهيد محراب
شهيد گرانقدر ما همانطوريكه قبلاً هم اشاره شد فردى پركار و پرجوش و پرتحرك بود، هميشه يكى از آرزوهاى دختران و فرزندان ايشان اين بود كه فرصتى بيابند و يكساعت خدمت پدرشان بنشينند و ايشان براى آنها صحبت فرمايند و حتى در بين ميهمانان ايشان افرادى كه عالم و دانشمند بودند و نيازى براى ساخته شدن نداشتند و يا خودشان نمىخواستند، در حدّ متعارف گرم مىگرفت ولى جوانانى كه براى فراگيرى و حلّ مشكلات و يا راهنمائى و ساخته شدن آمده بودند چه بسا تا ساعاتى از نيمه شب گذشته با آنها صحبت مىكردند و آنها را دست پر روانه مىنمودند.
شهيد گرانقدر ما خود را وقف مردم و جامعه مىدانست و از هيچ خدمتى در اين راه دريغ نمىفرمود، در همدان و خرم آباد و تبريز و حتى در اماكن تبعيدشان و يامحلهائى كه بطور موقّت مانند اطراف قزوين رفته بودند آثارى از خود باقى گذاردهاند مثلاً در همدان مهديه و بيمارستان مهديه و صندوق قرض الحسنه (كه شايد اولين صندوق وام بدون بهره بود كه در ايران تأسيس شد) و مساجد و حسينيّه و مؤسسات تعاونى امور مستمندان و غير ذلك داشتند آنهم مىفرمودند ما هرجا كه مؤسسه تعاونى خيريه تأسيس كرديم سعى داشتيم كه صرفاً كمك مالى تنها نباشد در واقع نمىخواهيم گداپرورى شده باشد بلكه نظر اينست اشخاص و يا خانواده هائى كه از نظر مادّى سقوط كرده و يا در تنگناى فشار ماديات قرار گرفتهاند زير بغل آنها گرفته شود ضمن اداره امور مالى آنها احتياجات ديگر آنها نيز برطرف شود مثلاً اگر فرزندانى دارند كه قدرت كار ندارند بايد به مدرسه و دبيرستان فرستاده شوند و حتى اگر نياز به ادامه تحصيل در دانشگاه و بالاتر است بايد اسباب كار تحصيل آنان فراهم گردد يا اگر دختر و دخترانى در خانه دارند كه بايد هنر خياطى و گلدوزى و ساير هنرهاى دستى را فراگيرند به آنها نيز در اين زمينه كمك لازم انجام گيرد و هكذا براى نمونه مثال مىزدند اوائل تأسيس صندوق قرض الحسنه همدان يك كاسب آبرومند و محترم را رفقا معرفى كردند كه به او كمك بلاعوض مختصرى بشود ولى من گفتم مناسب است كه يك وام طويل المدت بطوريكه تا يكى دو سال اصلاً قسطى ندهد و بعد از آن اقساط كمى بپردازد به او بدهيم كه هم آبرويش خريده شده و هم او را به تحرّك و فعاليت بيشتر وادار كردهايم دوستان همدانى پذيرفتند وام متناسبى در اختيار او قرار دادند پس از چند سالى يكبار سراغ همان شخص كاسب را گرفتم رفقا گفتند بحمداللّه وضعش خوب شده است وامى كه دريافت كرده سرمايه خود قرار داده و در اين فاصله 4 – 5 دختر دست شوهر داده است و اقساط خود را نيز تا حدودى پرداخته و خيلى خوش حسابى هم مىكند من (شهيد محراب) به دوستان گفتم اگر در طول خدمات خود فقط همين يك مورد را مىداشتيد كافى بود براى تمام شما و اثرات عينى خدمت خود را مشاهده مىكنيد.
در اين باره نمونههاى بسيار زيادى است كه ذكر آنها چه بسا مثنوى هفتاد من كاغذ شود. كسى كه بخواهد آثار خدماتى اين شهيد گرانمايه را به چشم ببيند مىتواند به شهرهاى ذكر شده سفر كند و از نزديك ملاحظه نمايد.پىنوشتها:
1. بالام كلمهاى تركى است به معنى فرزندم!
«امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان»
12 فروردين سالروز تأسيس جمهورى اسلامى
روز دوازدهم فروردين سالروز رسميّت يافتن حكومت مستضعفين بر مستكبرين در ايران است، سالروز تحقق وعده حق تعالى است منت خداى را كه ملت مستضعف ايران بر مستكبرين جهان، چه شرقى و چه غربى چيره و پيروز شد. دوازده فروردين روز غلبه جنود اللّه بر جنود شيطان و روز فتح و نصر خدا و بندگان مؤمن به اوست. ملت ايران اين روز را عيدى اسلامى – ملى تلقى مىكند. و آن روز فتح مطلق و نصر به تمام معناست كه همه مستضعفين جهان را اين نور سنت الهى و سايه پرچم «نصر من اللّه» فرا گيرد. آن روزى كه مسلمين جهان با مدد غيبى در هر كشور و قطر دست جنايتكار ستمگران و چپاولچيان را از كشور خود قطع كنند و پرچم اسلام و آرم اللّه اكبر را افراشته نمايند. (12/1/59)
اينجانب در آغاز سال جديد و سالروز رسميت جمهورى اسلامى انتظار دارم كه تمام نهادهاى اين جمهورى از مجلس و ارگانهاى دولتى و جهاد سازندگى و شوراى نگهبان و شورايعالى قضائى و قضات محترم سراسر كشور و دادستانىهاى سطح كشور و قواى مسلح از ارتش و سپاه و بسيج و ژاندارمرى و كميته و شهربانى و نيروهاى مردمى و عشايرى «ايّدهم اللّه تعالى» همه و همه كوشش كنند در پياده كردن احكام اسلام، در افزايش تعهد به ابعاد مختلف اين مكتب انسانساز، در مجاهده در راه حق و ساختن خويش، در اصلاح درون و برون كه خود با اصلاح آنان كشور رو به صلاح مىرود. (12/1/62)
گرامى باد بر ملت بزرگ ايران و بر پيروان شاهد بزرگ، حضرت محمد مصطفى صلى اللّه عليه و آله و سلم وجود رادمردانى كه راه شهادت را برگزيدهاند و در هجرت از زندگى عالم ادنى و جهان سفلى به وادى ايمن و ملكوت اعلا رسيدهاند و در جستجوى حيات، سرچشمه را يافتهاند و سيراب و سرمست از جرعه «ارجعى الى ربك» به رؤيت جمال و كشف رضايت حق نايل آمدهاند «و كفى بهم فخراً» و چه غافلند دنيا پرستان و بيخبران كه ارزش شهادت را در صحيفههاى طبيعت جستجو مىكنند و وصف آن را در سرودهها و حماسه و شعرها مىجويند و در كشف آن از هنر تخيل و كتاب تعقل مدد مىخواهند و حاشا كه حل اين معما جز به عشق ميسر نگردد كه بر ملت ما آسان شده است. و اينك ما شاهد آنيم كه سبكبالان عاشق شهادت بر توسن شرف و عزت به معراج خون تاختهاند و در پيشگاه عظمت حق و مقام جمع الجمع به شهود و حضور رسيدهاند و بر بسيط ارض، ثمرات رشادتها و ايثارهاى خود را نظاره مىكنند كه از همّت بلندشان جمهورى اسلامى ايران پايدار و انقلاب ما در اوج قله عزت و شرافت مشعلدار هدايت نسلهاى تشنه است و قطرات خونشان سيلابى عظيم و طوفانى سهمناك را برپا كرده است و اركان كاخهاى ظلم و ستم شرق و غرب را به لرزه انداخته است و آنان را در عزا و ماتم از دست دادن ياران و نوكرانى…سياهپوش كرده است و هنوز اول ماجراست و كابوسهاى ديگرى دارند و بايد خود را براى نابودى و مرگ جيره خوارانى چون صدام و دست نشاندگانى چون اسرائيل غاصب آماده كنند، كه اينها همه از بركات سحر شهيدان ماست و ما در انتظار رؤيت خورشيديم و به شهيدان بايد گفت «اتيكم اللّه مالم يؤت احداً من العالمين».
و مبارك باد بر خانوادههاى عزيز شهدا، مفقودين و اسرا و جانبازان و بر ملت ايران كه با استقامت و پايدارى و پايمردى خويش به بنيانى مرصوص مبدل گشتهاند كه نه تهديد ابر قدرتها آنان را به هراس مىافكند و نه از محاصرهها و كمبودها به فغان مىآيند و نه از خيانت و وحشيگرىها خم به ابرو مىآورند و چون گذشته به راه خود كه همان راه اسلام عزيز و عزت و شرف و انسانيت است ادامه مىدهند و زندگى با عزت را در خيمه مقاومت صبر، بر حضور در كاخهاى ذلت و نوكرى ابرقدرتها…ترجيح مىدهند. (16/1/65)
رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى
پيشرفتهاى شگرف محققان جوان ايرانى در عرصهها مختلف از جمله ساخت نيروگاه، ساخت هواپيما، ساخت تجهيزات نظامى و دستيابى به دانش پيچيده هستهاى از بركات انقلاب اسلامى است.
ملت ايران با توليد علم و گشايش آفاق جديد در عرصههاى علمى و فناورى به جهشى دست يابد تا بتواند فاصله خود را با پيشرفتهاى علمى جهان كمتر كند.
دستيابى بيش از پيش ايران به پيشرفتهاى علمى در عرصههاى مختلف علاوه بر غرور و اعتزاز ملى، بسود ملتهاى ديگر به ويژه ملتهاى مسلمان خواهد بود.
ما بايد در زمينه دانش و فناورى به مرحلهاى برسيم كه در شأن ملت ايران و گذشته پرافتخار علمى اين ملت است. در اين دوره صد ساله سردمداران كشور با تقليد بى چون و چرا از غرب، عملاً مانع از هر گونه خلاقيت، ابتكار و خودباورى شدند و دنياى صنعتى غرب نيز با نگاه جهانگشايى و استعمارگونه بر كشور مسلط شد و ملت ايران را از حركت طبيعى خود در مسير شكوفايى و پيشرفت علمى بازداشت و ايرانى با استعداد به دنبالهرو بىاراده غرب تبديل شد.
نظام جمهورى اسلامى، ملت ايران را از آن حالت افسونشدگى خارج كرد و به اين باور رساند كه مىتوانند، و پيشرفتهاى شگرف محققان جوان ايرانى در عرصههاى مختلف از جمله سدسازى، ساخت نيروگاه، ساخت هواپيما، ساخت تجهيزات نظامى و دستيابى به دانش پيچيده هستهاى از بركات انقلاب اسلامى ايران است.
اين پيشرفتها به رغم غير قابل مقايسه بودن با قبل از پيروزى انقلاب، به هيچ وجه كافى نيست و ملت ايران بايد با توليد علم و گشايش آفاق جديد در عرصههاى علمى به فناورى جهشى دست يابد تا بتواند فاصله خود را با پيشرفتهاى علمى جهان كمتر كند.
در سالهاى اخير اقدامات خوبى در زمينه توجه به علم و دانش و تحقيقات علمى انجام گرفته اما بايد روحيه تحقيق و پيشرفت در بخشهاى مختلف علمى كشور از جمله محيطهاى مهندسى و فنى كه همواره محل پرورش برترين استعدادها و نيروهاى روشنبين، مبارز و آگاه بوده، مضاعف شود.
نظام مهندسى كشور بايد ضوابط و مقررات را به صحنه عمل بياورد و مهندسين ناظر به طور جدى بر ساخت ساختمانها نظارت داشته باشند و ترميم بافتهاى فرسوده شهرها و روستاها در اولويت كارى دستگاههاى مسئول قرار گيرد. پاورقي ها:
عفو و بزرگوارى در سيره پيشوايان
اشاره:
يكى از صفات ارزشى بسيار مهم كه در رأس ارزشها قرار دارد صفت عفو و گذشت و بزرگوارى در برخوردها است تا آنجا كه اميرمؤمنان على(ع) آن را تاج ارزشها خواند و فرمود: «العفو تاج المكارم؛(1) عفو و گذشت تاج و زينت فضايل اخلاقى است.» اين تعبير نشانگر آن است كه همان گونه كه تاج علامت قدرت و عظمت و زينت است و جايگاه آن بر بالاترين عضو بدن مىباشد، عفو و گذشت نيز در ميان مردم از جايگاه بالنده و فرازمندى قرار دارد، و مايه زينت و زيبايى انسان مىباشد. بر همين اساس شايسته است در اين راستا بيشتر بينديشيم، و با توضيح و كالبد شكافى و آسيبشناسى اين خصلت زيبا و سازنده، روح و روان خود را با آن بياراييم. معنى عفو
عفو يعنى اغماض و گذشت از آسيب رسانى طرف مقابل، و برخورد بزرگوارانه با او، و ناديده گرفتن خطاى او، كه ضد آن كينه توزى و به دنبال آن انتقام جويى است كه موجب قتلها، غارتها، فتنهها و فسادهاى بسيار، و گاهى جهان گير مىگردد.
عفو يك نوع نرمش قهرمانانه، و منش بزرگوارانه، و برخورد مهرانگيز است كه از سعه صدر و حلم و متانت اخلاقى سرچشمه گرفته و موجب از بين رفتن روح انتقام جويى و كينه ورزى، و به دنبال آن يك جهان صفا و صميميّت خواهد شد، و از اين جهت مىتوان آن را از صفات كليدى براى خلق صفات برجسته ديگر دانست، و گنجينه كاربردى و سازنده براى تثبيت ارزشهاى ديگر خواند.
البته بايد توجه داشت هر چيزى داراى استثناء و تبصره است، و اين صفت نيز در بعضى از موارد ناپسند است، چرا كه موجب غرور عفو شونده، و تجاوز بيشتر او خواهد شد، و تداعى كننده آن شعر معروف است كه:
ترحّم بر پلنگ تيز دندان
ستم كارى بود بر گوسفندان
بنابراين در آنجا كه عفو و گذشت موجب جرأت جانيان و جسارت منحرفان شود، در آنجا بايد از عفو صرف نظر كرد، و مجازات عادلانه را جايگزين آن نمود، كه از آن در قرآن با عنوان مقابله به مثل ياد مىشود.(2)
بر همين اساس اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «جاز بالحسنة و تجاوز عن السيّئة مالم يكن ثلماً فى الدّين او وهناً فى سلطان الاسلام؛(3) نيكىها را به نيكى پاداش بده، و از بدىها صرف نظر كن تا آن هنگام كه آسيبى بر دين يا سستى بر حكومت اسلامى وارد نمىكند.»
و امام سجاد (ع) فرمود: «حق كسى كه به تو بدى كرده اين است كه او را عفو كنى، ولى اگر مىدانى كه عفو سبب زيان مىشود، مىتوانى عفو نكنى بلكه از او انتقام بگيرى.»(4) بنابراين عفو داراى اقسامى خواهد بود. عفو از نظر قرآن و احاديث
در قرآن در آيات متعددى سخن از عفو و گذشت به ميان آمده، و اين آيات نشان دهنده آن است كه اين خصلت از خصال بسيار مهم و بالنده و درخشان در زندگى انسانها است، و داراى انگيزهها و آثار جالب و شگفت انگيزى است، و يك نوع خوبى ويژه در مقابل بدى است و گاه دشمنان سرسخت را به دوستان صميمى تبديل مىسازد، به عنوان نمونه مىفرمايد:
«و لا تستوى الحسنة و لاالسّيّئة ادفع بالّتى هى احسن فاذاً الّذى بينك و بينه عداوةٌ كانّه ولىٌّ حميم؛(5) هرگز نيكى و بدى يكسان نيست، بدى را با نيكى دفع كن ناگاه (خواهى ديد) همانكسى كه ميان تو و او دشمنى است گويى دوستى گرم و صميمى است.»
نيز مىفرمايد: «ان تبدوا خيراً او تخفوهُ او تعفوا عن سوءٍ فانّ اللّه كان عفواً قديراً؛(6) اگر نيكىها را آشكار يا مخفى كنيد، و از بدى عفو و گذشت نماييد، خداوند بخشنده و توانا است. (و با اين كه بر انتقام قادر است، عفو و گذشت مىكند، شما نيز اين صفت را از خدا كسب كنيد) و آيات ديگر.(7)
قرآن با اين تعبيرات به روشنى ما را به عفو و گذشت دعوت مىكند، و با بيان آثار درخشان دنيوى و پاداش عظيم اخروى (فمن عفى و اصلح فاجره على اللّه)(8) ما را تشويق مىنمايد، تا با عفو و گذشت، خود را به عالىترين صفات اخلاقى بياراييم، و به نتايج سودمند و ارزشمند آن نايل گرديم.
و در بعضى از تعبيرات قرآنى آمده است: «و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فانّ اللّه غفورٌ رحيمٌ؛(9) و اگر عفو كنيد و چشم بپوشيد و ببخشيد (خدا شما را مىبخشد) چرا كه خداوند بخشنده و مهربان است.» اين سه تعبير عفو و صفح و غفران، حاكى است كه علاوه بر عفو و گذشت، طرف مقابل را ملامت نكنيد و از او روى برمگردانيد كه معنى صفح است، و نيز آثار خطاى او را بپوشانيد كه معنى غفران است، بنابراين در مرحله نخست او را عفو كنيد و از او بگذريد و هرگز قصد انتقام جويى نداشته باشيد، و در مرحله دوم، از سرزنش او پرهيز نموده و با روى ناخوش از او فاصله نگيريد و در مرحله سوم آن چنان خطاهاى او را ناديده بگيريد به گونهاى كه آنها را زير پوشش مهرانگيز خود، محو و نابود سازيد، آرى اينك كه عفو مىكنيد، عالىترين درجه عفو را با توجه به جوانب آن رعايت كنيد، كه اين است برترين مقامات انسانهاى با ايمان و سرافراز در برابر خطاهاى ديگران كه موجب پيدايش مدينه فاضله اخلاق شده و باعث صفا و نورانيت و برادرى عميق و گسترده خواهد شد.
در احاديث اسلامى نيز همين معنى با تعبيرات مختلف آمده: از جمله پيامبر(ص) فرمود: «عفو و گذشت از كسى كه به شما آسيب رسانده، بهترين اخلاق دنيا و آخرت است.»(10) نيز فرمود: «هنگام بر پا شدن قيامت، ندا دهندهاى فرياد مىزند: «هر كس اجر او بر خدا است وارد بهشت شود.» سؤال مىشود اجر چه كسى بر خدا است؟ پاسخ داده مىشود: «العافون عن النّاس فيدخلون الجنّة بغير حسابٍ؛ كسانى كه مردم را عفو كردند، آنان بدون حساب وارد بهشت مىشوند.»(11)
امير مؤمنان على(ع) فرمود: «شيئان لايوزن ثوابهما، العفو و العدل؛پاداش دو چيز به قدرى افزون است كه قابل وزن و سنجش نيست، و آن دو عبارتند از عفو و عدالت.»(12)
عفو و بخشش در گفتار پيشوايان به قدرى تأكيد شده كه امام على(ع) فرمود: «شرّ النّاس من لايعف؛ بدترين انسانها كسى است كه از لغزشها نمىگذرد.»(13)
نيز فرمود: «قلّة العفو اقبح العيوب، و التّسرع الى الانتقام اعظم الذّنوب؛ كمى عفو و گذشت، زشتترين عيبها است و شتاب نمودن براى انتقام بزرگترين گناه است.»(14) چند نمونه از عفو پيشوايان
براى اطلاع از عفو و بخشش وسيع پيامبران و امامان (ع) كافى است كه نظر شما را به ذكر چند نمونه از سيره درخشان آنها در اين راستا جلب كنيم:
1- در ماجراى حضرت يعقوب(ع) و فرزندش حضرت يوسف(ع) كه در قرآن آمده، فرزندان يعقوب، برادران يوسف(ع)، بى رحمانهترين جفاها را نسبت به يعقوب و يوسف(ع) نمودند، تا آنجا كه يوسف نوجوان را با ترفند و حيله از پدر جدا نموده و با بدترين شكنجههاى جسمى و روحى او را در چاه انداختند، و چهل سال او را از پدرش يعقوب(ع) جدا نمودند، و چشمهاى يعقوب بر اثر حزن و اندوه و گريه از فراق يوسف(ع) سفيد شد(15) ولى همين برادران مجرم و گنهكار، سرانجام وقتى كه يوسف(ع) را بر مسند رهبرى مصر ديدند و عذرخواهى كردند، يوسف(ع) بى درنگ آنها را بخشيد و به آنها فرمود: «لا تثريب عليكم اليوم يغفر اللّه لكم و هو ارحم الرّاحمين؛ امروز ملامت و توبيخى بر شما نيست، خداوند شما را مىبخشد و مهربانترين مهربانان است.»(16)
اين برخورد بزرگوارانه يوسف(ع) دليل نهايت بزرگوارى و عظمت روح او است، كه نه تنها از حق خود گذشت بلكه حاضر نشد با كمترين توبيخى با آنها برخورد نمايد، و اين همان صفح و مرحله عالى عفو است كه يوسف انجام داد، آنگاه طبق فرموده قرآن پيراهن خود را به آنها داد و فرمود: اين پيراهن را نزد پدرم يعقوب ببريد، و آن را بر صورت او بيفكنيد، او بينا مىشود و سپس همه نزديكان خود را نزد من بياوريد.(17) آنها به دستور يوسف(ع) عمل كردند، يعقوب(ع) بينا شد و همراه فرزندان و بستگان، از فلسطين به مصر به نزد يوسف (ع) آمد، يوسف(ع) به همه احترام شايان كرد و علاوه بر عفو برادران، انعام فراوانى به آنها بخشيد.
جالب توجه اين كه: طبق بعضى از روايات يوسف از برادران پرسيد: آن كسى كه در آغاز پيراهن مرا (خون آلوده كرده و) نزد پدر برد و به دروغ گفت يوسف را گرگ خورد، در ميان شما چه كسى بود؟ يهودا گفت؟: من بودم، يوسف(ع) گفت: اينك تو اين پيراهنم را ببر و بر صورت يعقوب بيفكن تا بينا و خشنود شود، تا همان گونه كه قبلاً تو با نشان دادن پيراهن خون آلود، پدر را ناراحت كردى، اينك تو او را خوشحال كرده، و جبران كنى.(18) اين حديث نشان مىدهد كه يوسف در مسأله وسعت عفو، با آن همه گرفتارىها، به ريزه كارى و امور جزيى توجه داشت تا به اين طريق هرگونه شائبهها را به صفا و صميميّت تبديل سازد.
2- از عفو و گذشت يعقوب(ع) اين كه: فرزندانش با كمال عذرخواهى نزدش آمدند و گفتند: «اى پدر آمرزش گناهانمان را از درگاه خداوند بخواه.» يعقوب(ع) با آغوشى باز، با كمال عفو و بزرگوارى به آنها پاسخ مثبت داد و فرمود: «سوف استغفر لكم ربّى انّه هو الغفور الرّحيم؛ به زودى از پروردگارم براى شما طلب آمرزش مىكنم كه او آمرزنده و مهربان است.»(19) از امام صادق (ع) نقل شده كه فرمود: «يعقوب (ع) دعا كردن براى آنها را تا سحرگاه شب جمعه تأخير انداخت، و در آن هنگام براى آنها دعا كرد.»(20) بنابراين يعقوب در همان آغاز آنها را بخشيده، ولى نظر به اين كه دعا در سحرگاه شب جمعه به استجابت نزديكتر است، و مىخواست دعايش در حق آنها به استجابت برسد، به آنها وعده تأخير دعا را داد.
3- در سال هشتم هجرت، هنگامى كه سپاه اسلام به فرماندهى پيامبر اسلام(ص) مكّه را فتح نمودند، و مسلمين بر همه اوضاع آن سامان مسلّط شدند، پيامبر(ص) خطاب به مردم مكّه كه مشرك بودند فرمود: «اى قريشيان به گمان شما من درباره شما چه فرمانى مىدهم؟» آنها در پاسخ گفتند: «خيراً، اخٌ كريمٌ و ابن اخٍ كريمٍ، و قد قدرت؛ ما جز خير و نيكى از تو انتظار نداريم، تو برادر بزرگوار و بخشنده، و فرزند برادر بزرگوار ما هستى، و اكنون قدرت در دست تو است.»
پيامبر (ص) با كمال بزرگوارى به آنها رو كرده و فرمود: «من در مورد شما همان را گويم كه برادرم يوسف به هنگام پيروزى بر برادرانش گفت: لا تثريب عليكم اليوم؛ امروز سرزنشى بر شما نيست.»
آنگاه پيامبر(ص) چنين اعلام كرد: «اليوم يوم المرحمة لا الملحمة؛ امروز روز مهربانى است نه روز انتقام و خون ريزى.»
سعد بن عباده كه از مسلمانان شجاع انصار بود، هنگام ورود به مكه در حالى كه پرچم سپاه در دستش بود صدا زد: «امروز روز انتقام و روز خون ريزى است» يكى از مهاجران سخن او را شنيد و به پيامبر(ص) خبر داد، رسول خدا (ص) بى درنگ على(ع) را به سوى او فرستاد تا پرچم را از او بگيرد و خودش پرچمدار شود، على (ع) اين دستور را اجرا نمود(21) به اين ترتيب پيامبر(ص) اعلام عفو عمومى كرد، و از تندروىها جلوگيرى نمود. نيز در روايت آمده عمر بن خطاب هنگام ورود به مكه اعلام كرد كه امروز روز انتقام است، ولى پيامبر(ص) وقتى با بخشندگى بزرگوارانه خود، اعلام عفو عمومى كرد، عمر از گفتار خود شرمنده شد.(22)
4- مسافر پيرمردى از شام به مدينه آمده بود، روزى امام حسن(ع) را سوار بر مركب ديد، بر اثر كينهاى كه او از امام در دل داشت، آنچه توانست با كمال گستاخى از آن حضرت بدگويى كرد. پس از فراغ، امام حسن(ع) نزد او آمد، و به او سلام كرد، و در حالى كه لبخند بر چهره داشت به او فرمود: «اى پيرمرد! بگمانم غريب هستى، و گويا امرى بر تو اشتباه شده، اگر از ما درخواست رضايت كنى از تو خشنود شويم، و اگر چيزى از ما بخواهى به تو عطا مىكنيم، اگر راهنمايى بخواهى تو را راهنمايى مىكنيم، و اگر براى باربرى از ما كمك بخواهى تو را كمك مىكنيم، اگر گرسنهاى تو را سير مىكنيم، و اگر برهنه باشى، تورا مىپوشانيم، اگر حاجت دارى آن را ادا مىنماييم، و اگر مركب خود را به سوى خانه ما روانه سازى، و تا هر وقت بخواهى مهمان ما باشى، براى تو بهتر خواهد بود، زيرا ما خانه آماده و وسيع و ثروت بسيار در اختيار داريم.»
هنگامى كه آن پيرمرد، در برابر گستاخىاش آن همه گذشت و بزرگوارى را از امام (ع) ديد شرمنده شد و تحت تأثير شديد قرار گرفت، به طورى كه گريه كرد و گفت: «گواهى مىدهم كه تو خليفه خدا در زمينش هستى، و خداوند آگاهتر است كه مقام رسالت خود را در وجود چه كسى قرار دهد. تو و پدرت نزد من مبغوضترين افراد بوديد، ولى اينك تو محبوبترين انسان نزد من مىباشى.» سپس او به خانه امام حسن(ع) وارد شده و مهمان آن بزرگوار گرديد، و پس از مدتى در حالى كه قلبش آكنده از محبت خاندان رسالت شده بود، با كمال عذرخواهى و تشكر از محضر امام حسن(ع) مرخص شد.(23)
5 – در جنگ صفّين يكى از سرداران لشگر معاويه به نام اصبغ بن ضرار به دست مالك اشتر اسير شد، او مستحق مجازات شديدى بود و مالك اشتر مىتوانست او را مجازات سختى كند، مالك او را در اردوگاه آورد، آن روز شب شد، آن اسير در آن شب اشعارى مىخواند كه مالك شنيد، او در آن اشعار گفت: «اى شب تا ابد و تا قيامت شب باش، اى كاش اين شب روز نمىشد، زيرا فردا براى من روز سختى خواهد بود…» مالك اشتر در عين صلابت و سختگيرى بر دشمن، در فكر عفو و گذشت نسبت به او شد، آن شب پايان يافت، مالك آن اسير را نزد اميرمؤمنان على(ع) آورد، و وساطت نمود كه در مورد اين اسير لطف كند، حضرت على(ع) پس از بيان مطالبى، اختيار اصبغ را به مالك اشتر واگذار نمود، مالك او را به خانهاش آورد و با كمال بزرگوارى او را آزاد كرد.(24)
6- مالك اشتر سردار شجاع و بىبديل لشگر على(ع) كه در همه چيز از على(ع) پيروى مىكرد، روزى در كوفه در بازار عبور مىكرد، يكى از بازاريان او را نشناخت، به خيال اين كه يك دهاتى فقيرى عبور مىكند، مقدارى ته مانده سبزى را به سوى او پرتاب كرد، و از تلخ كارى خود خنديد، مالك بى آن كه سخنى بگويد از آنجا عبور كرد، مردى به آن بازارى گفت: آيا اين شخص را نشناختى؟ او گفت: نه. آن مرد گفت: «او مالك اشتر سردار بزرگ سپاه على(ع) بود.» بازارى با شنيدن اين سخن ترسان و لرزان به دنبال مالك شتافت، تا به محضرش رسيده عذرخواهى كند، ديد مالك وارد مسجد شد و به نماز ايستاد، بازارى پس از نماز نزد مالك آمد و با كمال فروتنى به عذرخواهى پرداخت. مالك گفت: «سوگند به خدا به مسجد نيامدم مگر براى اين كه دعا كنم تا خدا تو را بيامرزد و اصلاح كند.»(25)
اين رأفت اسلامى، و برخورد بزرگوارانه و عفو و گذشت شاگرد برجسته و دست پرورده اميرمؤمنان، نشان مىدهد كه شاگردان و شيعيان على(ع) بايد در هر حال و مقام خصلت عفو و بخشش را از ياد نبرند.
7- مردى از نوادههاى عمربن خطّاب در مدينه با امام كاظم (ع) دشمنى مىكرد، و گاهى با كمال جسارت نسبت به آن حضرت اسائه ادب نموده و به آل على(ع) ناسزا مىگفت. روزى بعضى از ياران به امام (ع) عرض كردند: «اجازه بده تا اين مرد تبهكار را تنبيه كنيم.» امام اجازه نداد، تا اين كه روزى امام كاظم(ع) پرسيد: آن مرد كجاست؟ گفتند در فلان مزرعه خود مشغول كار است. امام كاظم(ع) سوار بر مركب شد و نزد او رفت، وقتى به او رسيد، با كمال مهربانى و شادمانى به او خسته نباشيد گفت، و احوال او را پرسيد، آنگاه سؤال كرد: چقدر اميد دارى كه از اين مزرعه به دست آورى؟ او جواب داد علم غيب ندارم. امام فرمود: من مىگويم چقدر اميد دارى؟ او گفت: اميدوارم كه 200 دينار به من برسد. امام كاظم(ع) كيسهاى محتوى 300 دينار به او داد و فرمود: «اين را بگير، به اميد آن كه خداوند آنچه را آرزو دارى از اين مزرعه به تو برساند.» آن مرد آن چنان تحت تأثير عفو و محبّت امام(ع) قرار گرفت كه همانجا به عذرخواهى پرداخت، و عاجزانه تقاضا كرد كه امام او را ببخشد، امام در حالى كه لبخند بر لبان داشت او را بخشيد، از آن پس دوستان امام مىديدند آن مرد تغيير جهت داده و از دوستان صميمى امام(ع) شده است. امام(ع) به دوستانش فرمود: «آيا اين برخورد بهتر بود، يا آنچه را كه شما پيشنهاد مىكرديد؟» آرى من با روى خوش و برخورد بزرگوارانه او را عوض كردم.(26) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. شرح غررالحكم، ج 1، ص 140، حديث 520. 2. فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم (سوره بقره، 194). 3. غررالحكم، حديث 4788. 4. تحف العقول، ترجمه احمد جنتى، ص 307. 5. سوره فصلت، آيه 34. 6. سوره نساء، آيه 149. 7. و آيات ديگرى مانند: شورى – 40 ؛ نور – 22 ؛ اعراف – 199 ؛ نحل 126 ؛ مؤمنون – 96 ؛ بقره – 178 ؛ تغابن – 14 ؛ مزمّل – 10. 8. سوره شورى، آيه 40. 9. سوره تغابن، آيه 14. 10. شرح غررالحكم، ج 1، ص 140. 11. تفسير مجمع البيان، ج 9، ص 34. 12. شرح غررالحكم، ج 4، ص 184. 13. همان، ص 175. 14. همان، ص 505 ؛ پيام قرآن، اخلاق در قرآن، ج 3، ص 423 و424. 15. سوره يوسف، آيه 84. 16. همان، 93. 17. همان، 92. 18. تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 262. 19. سوره يوسف، آيه 98. 20. تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 466، ح 198. 21. سيره ابن هشام، ج 4، ص 49. 22. تفسير قرطبى، ج 5، ص 3487. 23. بحارالانوار، ج 43، ص 344 ؛ كشف الغمة، ج 3، ص 135. 24. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8 ، ص 101 و 102. 25. بحارالانوار، ج 42، ص 157. 26. اعلام الورى، ص 296.
پيام مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنهاى مدظلّه العالى
بسم اللّه الرحمن الرحيم
انا للّه و انا اليه الراجعون
جنايت هولناك رژيم صهيونيستى در غزه و قتل عام صدها مرد و زن و كودك مظلوم، بار ديگر چهره خونخوار گرگهاى صهيونيست را از پشت پرده تزوير سالهاى اخير بيرون آورد و خطر حضور اين كافر حربى را در قلب سرزمينهاى امّت اسلام، به غافلان و مسامحه كاران گوشزد كرد مصيبت اين حادثه هولناك براى هر مسلمان بلكه براى هر انسان با وجدان و با شرف در هر نقطه جهان بسى گران و كوبنده است، ولى مصيبت بزرگتر سكوت تشويقآميز برخى دولتهاى عربى و مدعى مسلمانى است چه مصيبتى از اين بالاتر كه دولتهاى مسلمان كه بايد در برابر تجاوز رژيم غاصب و كافر و محارب، از مردم مظلوم غزه حمايت مىكردند، رفتارى پيشه كنند كه مقامات جنايتكار صهيونيست، گستاخانه آنها را هماهنگ و موافق با اين فاجعه آفرينى بزرگ معرفى كنند؟
سران اين كشورها چه جوابى در برابر رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله خواهند داشت؟ چه جوابى به ملتهاى خود كه يقيناً عزادار اين فاجعهاند خواهند داد؟ به يقين امروز دل مردم مصر و اردن و ساير كشورهاى اسلامى از اين كشتار، پس از آن محاصره طولانى غذائى و داروئى لبالب از خون است.
دولت جنايتكار بوش در واپسين روزهاى حكمرانى ننگين خود با همدستى در اين جنايت بزرگ، رژيم آمريكا را بيش از پيش روسياه كرد و پرونده جرائم خود را به عنوان جنايتكار جنگى قطورتر ساخت. دولتهاى اروپايى با بى تفاوتى و شايد همراهى خود در اين فاجعه بزرگ، يكبار ديگر دروغ بودن ادعاهاى طرفدارى از حقوق بشر را ثابت كردند و شركت خود در جبهه ضديت با اسلام و مسلمين را نشان دادند. اكنون سؤال من از علماء و روحانيون جهان عرب و رؤساى ازهر مصر اين است كه آيا هنگام آن نرسيده است كه براى اسلام و مسلمين احساس خطر كنيد؟ آيا هنگام آن نرسيده است كه به واجب نهى از منكر و كلمه حق عند امام جائر عمل كنيد؟
آيا عرصه ديگرى براى عريانتر از آنچه در غزه و فلسطين در جريان است در همدستى كفار حربى با منافقان امت براى سركوب مسلمانان لازم است، تا شما احساس تكليف كنيد؟
سؤال من از رسانهها و روشنفكران جهان اسلام و بويژه جهان عرب آن است كه تا چه هنگام به مسؤوليت رسانهاى و روشنفكرى خود بىتفاوت خواهيد ماند؟ آيا سازمانهاى حقوق بشر رسواى غرب و شوراى باصطلاح امنيت سازمان ملل بيش از اين هم ممكن است رسوا شوند؟
همه مجاهدان فلسطين و همه مؤمنان دنياى اسلام به هر نحو ممكن موظف به دفاع از زنان و كودكان و مردم بى دفاع غزهاند و هر كس در اين دفاع مشروع و مقدّس كشته شود شهيد است و اميد آن خواهد داشت كه در صف شهداى بدر و احد در محضر رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله محشور شود.
سازمان كنفرانس اسلامى بايد در اين شرايط حساس به وظيفه تاريخى خود عمل كند و جبهه يكپارچهاى به دور از ملاحظه كارى و انفعال، در برابر رژيم صيهونيستى تشكيل دهد. بايد رژيم صهيونيستى به وسيله دولتهاى مسلمان مجازات شود. سران آن رژيم غاصب بايد به جرم اين جنايت و نيز محاصره طولانى مدت، شخصاً محاكمه و مجازات شوند.
ملتهاى مسلمان ميتوانند با عزم راسخ خود اين مطالبات را تحقق بخشند و وظيفه سياستمداران و علما و روشنفكران در اين برهه بسى سنگينتر از ديگران است.
اينجانب به مناسبت فاجعه غزه روز دوشنبه را عزاى عمومى اعلام مىكنم و مسؤولان كشور را به اداى وظائف خود در اين حادثه غمانگيز فرا مىخوانم.
و سيعلم الّذين ظلموا اىّ منقلب ينقلبون. سيد على خامنهاى 8/10/1387
29/ ذى الحجه الحرام/1429
با چه كسى دوستى كنيم
با چه كسى دوستى كنيم
حجة الاسلام سيد جواد حسينى
از منظر قرآن و روايات و همچنين مطالعه ابعاد وجودى انسان در مىيابيم كه وى موجودى اجتماعى است و براى رشد و تكامل به ارتباط با ديگران نياز دارد. انسان به تنهايى نمىتواند، تمام نيازمنديهاى خود را جبران نمايد. او نمىتواند بدون پدر و مادر، هم كلاسها، دوستان و آشنايان، زندگى مطلوب و ايده آلى داشته باشد.
على (ع) مىفرمايد: «الغريب من لم يكن له حبيب؛ غريب (و تنها) كسى است كه دوست (و همدمى) نداشته باشد.»(1)
نتيجه تنهايى، عقب ماندگى و تباهى است. اسلام و قرآن ستايشگر دستهايى است كه گرماى محبت در آنها احساس مىشود و چهره هايى كه به لبخندهاى دوستى آراستهاند. على(ع) فرمود: «اعجز النّاس من عجز عن اكتساب الأخوان و اعجز منه من ضيّع من ظفر به منهم؛ ناتوانترين مردم كسى است كه در دوستيابى ناتوان، و از او ناتوانتر كسى است كه دوستانى را كه بدست آورده (و بر آنها دست يافته) از دست بدهد.»
آن حضرت فرمود: «من لاصديق له لاذخرله؛(2) آن كس كه دوست ندارد، (براى آينده) اندوختهاى ندارد».
در حديث ديگرى مىخوانيم: «اتّخذ الف صديقٍ الفٌ قليل ولاتتّخذ عدواً و الواحد كثيرٌ؛(3) هزار دوست بگير، و هزار كم است، ولى يك دشمن نگير، كه يكى هم زياد است.»
نقش دوستان
تأثير رفيق، چون با انتخاب و علاقه خود انسان صورت مىپذيرد، در ساختار وجودى انسان و در روش و منش او از پدر و مادر و معلم و…بيشتر است. در تأييد اين امر تعبيراتى در منابع دينى ما آمده كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. پيامبر اكرم (ص) فرمود: «المرء على دين خليله و قرينه؛(4) انسان بر دين دوست و رفيق خود است».
2. على (ع) فرمود: «سمّى الرّفيق رفيقاً لانّه يرفقك على صلاح دينك فمن اعانك على صلاح دينك فهو الرّفيق الشّفيق؛(5) رفيق را از اين رو رفيق ناميدند كه با تو در آنچه صلاح دينت در آن است موافقت و همراهى مىكند. آن كس كه تو را در دينت يارى رساند، رفيق شفيق است».
به همين علت يكى از علل موفقيت انسانهاى موفق و هدايت يافته، دوستان خوب و مناسب بوده است همان طور كه انحرافات، اعتيادها، و ناهنجاريهاى اجتماعى، غالباً در اثر رفاقتهاى ناباب و دوستان منحرف تحقق يافته است. به خاطر نقش كليدى دوست در ساختار وجودى انسان است كه فاطمه زهرا (س) براى تربيت كودكان خويش، از كودكى به اين امر توجه نموده و خطاب به كودكش امام حسن(ع) مىفرمايد:
اشبه أباك يا حسن
واخلع عن الحقّ الرّسن
واعبد الهاً ذاالمنن
ولا توال ذا الاحن
اى حسن! مانند پدرت على باش و ريسمان را از گردن حق بردار! خداى احسان كننده را پرستش كن و با افراد دشمن و كينه توز دوستى مكن!.(6)
اين جملات نشان مىدهد كه از كودكى بايد به كودك تلقين شود كه از دوستان نامناسب پرهيز كند آرى:
صحبت صالح تو را صالح كند
صحبت طالح تو را طالح كند
مىرود از سينهها در سينهها
از ره پنهان صلاح وكينهها
نشانه شخصيّت
انسان موجودى است كه مىتواند شخصيت واقعى خود را پشت پردههاى مختلف پنهان كند، لذا گاهى شناخت افراد مشكل خواهد بود. يكى از بهترين معيارهاى واقعى افراد، دوستان و رفقاى اويند، چون انسان به كسانى روى مىآورد كه از نظر باطنى و «شاكله درونى» با آنان همسان باشد:
كبوتر با كبوتر باز با باز
كند هم جنس با هم جنس پرواز
يا به فرموده امير مؤمنان على(ع): «كلّ امرء يميل الى مثله؛(7) هر شخصى به سوى همانند خود تمايل پيدا مىكند.»
در منابع اسلامى سخنان زيبا و نغزى در اين رابطه آمده كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. سلمان محمدى از قول پيامبر اكرم(ص) مىگويد: «لاتحكموا على رجل بشىء حتى تنظروا الى من يصاحب، فانّما يعرف الرّجل باشكاله و اقرانه و ينسب الى اصحابه و اخوانه؛(8) درباره كسى قضاوت نكنيد تا به دوستانش نظر بيفكنيد، چرا كه انسان بوسيله ياران و دوستانش شناخته مىشود و به ياران و برادرانش منسوب مىگردد.»
تو اول بگو با كيان زيستى
پس آنگه بگويم كه تو كيستى
2. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ايّاك و قرين السّوء فانّك به تعرف؛ از همنشينى بد دورى كن، زيرا تو بوسيله او شناخته مىشوى».
3. على(ع) فرمود: «من اشتبه عليكم امره ولم تعرفوا دينه فانظروا الى خلطائه فان كانوا اهل دين اللّه فهو على دين اللّه و ان كانوا على غير دين اللّه فلا حظّ له من دين اللّه؛(9) (وضع)هر كسى بر شما مشتبه شد و دين او را نشناختيد، به دوستانش نظر كنيد، اگر اهل دين خدا بودند، او (نيز) پيرو آيين خداست و اگر بر آيين خدا نبودند او (نيز) بهرهاى از دين خدا ندارد.»
4. و چه زيبا فرمود على(ع): «كلّ جنسٍ يميل الى مثله؛(10) هر جنسى (و هر كسى) به دنبال مثل خود ميل مىكند.»
ناريان مر ناريان را جاذبند
نوريان مر نوريان را طالبند
5. نيز على(ع) مىفرمايد: «خليل المرء دليل عقله و كلامه برهان فضله؛(11) دوست هر كس نشان (اندازه) خرد اوست و سخنش نشانه فضل (دانش) او.»
6. و فرمود: «الاصدقاء نفسٌ واحدةٌ فى جسوم متفرّقةٍ؛(12) دوستان روح واحدى در جسمهاى پراكندهاند.»
خطرات دوستان ناباب
هيچ عاقلى به ضرر و زيان خود و خانواده خويش قدم بر نمىدارد. حال چرا عدهاى به ظاهر عاقل حاضر مىشوند تن به دوستى رفقاى ناباب بدهند كه به زيان خود و خانواده آنها تمام مىشود. در پاسخ بايد گفت:زمينه دوستى با دوستان ناباب به سبب عواملى بروز خواهد يافت كه برخى از آنها عبارتند از:
1. ناهماهنگى و فقدان محبت و عاطفه در كانون خانواده كه باعث كشانده شدن فرزندان به سوى دوستان ناباب مىشود.
2. محبتهاى كاذبى كه هماهنگ با خواستههاى جوانان باشد. على (ع) فرمود: «قلوب الرّجال و حشية فمن تألّفها اقبلت عليه؛(13) دلهاى مردم هراسان است، هر كس با آنان مأنوس شود به سوى او رو مىآورند.»
3. ناآگاهى والدين و خود جوانان از خطرات دوستان ناباب.
نتيجه رفاقتهاى نامناسب در قرآن
در اين بخش خطرات و زيانهاى دوستى، با رفيقان نامناسب را از ديدگاه قرآن مورد بررسى قرار مىدهيم.
1. حسرت ابدى
«عقبه» و «ابى» با هم رفيق بودند. عقبه به حج مشرف شد و پس از بازگشت با دعوت پيامبر(ص) براى وليمه حج خويش، اسلام اختيار كرد، ولى رفيقش ابى او را ملامت و تحريك نمود تا از اسلام برگردد. او نيز سخن رفيقش را پذيرفت و با اهانت به پيامبر اكرم(ص) از دين اسلام برگشت و «مرتد شد» و سرانجام در جنگ بدر كشته شد.(14)
قرآن از زبان «عقبه» در روز قيامت چنين مىگويد:
«و يوم يعضّ الظالم على يديه يقول ياليتنى اتخذت مع الرّسول سبيلاً يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلاناً خليلاً* لقد اضلّنى عن الذّكر بعد اذ جاءنى…؛(15) و (به خاطر آور) روزى را كه ستمكار دست خويش را به دندان مىگزد و مىگويد: «اى كاش با رسول خدا راهى برگزيده بودم. واى بر من!كاش فلانى را دوست انتخاب نكرده بودم! او مرا از ياد حق گمراه ساخت، پس از آنكه بسويم آمد.»
2. خطرناكترينها
همان طور كه رفيق خوب و متدين در شكلگيرى شخصيت صحيح و منطقى انسان نقش به سزايى دارد، دوست نامناسب نيز در تخريب شخصيت اخلاقى انسان بسيار مؤثّر و خطر ساز است.
اين خطر عظيم را از مقايسه دو سوره «فلق» و «الناس» به خوبى مىتوان يافت. در سوره فلق از چهار خطر بسيار بزرگ و مهلك به پناهگاهى عظيم، يعنى «رب فلق» پناه مىبريم: «بگو پناه مىبرم به پروردگار سپيده صبح، از شرّ تمام آنچه آفريده و از شر هر موجود شر در هنگامى كه شبانه وارد شود، و از شر آنها كه با افسون (و سحر) در گرهها مىدمند (هر تصميمى را سست مىكنند) واز شر حسود هنگامى كه حسد مىورزد».(16)
ولى در سوره «ناس» از خطر رفيق بد و ناباب به پناهگاه بسيار محكمى پناه مىبريم كه در واقع از سه رويه مستحكم برخوردار است.
«بگو پناه مىبرم به 1. پروردگار مردم 2. به مالك و حاكم مردم 3. به معبود مردم، از شر و وسوسه گر پنهان كار كه در درون سينه انسانها وسوسه مىكند، خواه از پريان باشد يا از انسان.»(17)
مقايسه اين دو سوره كه در اولى از چهار خطر عظيم به يك پناهگاه به نام «ربّ فلق» پناه مىبريم و امّا در دومى از بيم خطر يعنى وسوسه گران پنهان كار از آدمى باشد يا جنيان، به يك پناهگاهى بسيار مستحكمكه در واقع از سه لايه و مانع برخوردار است پناه مىبريم نشان مىدهد كه رفيق بد از خطر مار و عقرب و دزدانى كه شبانه مىآيند، و هر خطر ديگرى چون: سحر و حسادت و چشم زخم و… و خلاصه از هر خطرى كه قابل تصور است خطرناكتر، وحشتناكتر و شكنندهتر است.(18)
3.زيبا ديدن زشتيها
«و قيّضنا لهم قرناء فزيّنوا لهم ما بين ايديهم و ما خلفهم…؛(19) ما براى آنها (گمراهان) همنشينانى قرار داديم كه (زشتىها را) از پيش رو و پشت سر آنها در نظرشان زيبا جلوه دادند.»
4. دخول در آتش جهنم
از اهل جهنم پرسيده مىشود: چرا وارد دوزخ شديد؟ آنان مىگويند: يكى از علتها اين بود كه: «…و كنّا نخوض مع الخائضين؛(20) و پيوسته با اهل باطل همنشين بوديم.»
تا توانى مىگريز از يار بد
يار بد، بدتر بود از مار بد
مار بد تنها تو را بر جان زند
يار بد بر جان و هم ايمان زند
رفاقتهاى نامناسب در روايات
عامل اكثر فسادهاى اجتماعى، مفاسد جنسى، سرقتها و اعتيادها، رفاقتهاى نامناسب و نارواست. به همين علت معصومان ما را سخت از رفاقت با انسانهاى ناشايست بر حذر داشتهاند:
1. پاره آتش
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ايّاك و صاحب السّوء فانّه قطعةٌ من النّار لاينفعك ودّه ولايفى لك بعهده؛(21) از دوست بد دورى كن، زيرا او همانند پاره آتش است(كه ايمان سوز است) دوستى او به تو نفعى نمىرساند و به پيمانش نسبت به تو وفا نمىكند.»
2. همرنگ سازى
على(ع) فرمود: «لاتواخينّ الفاجر فانّه يزيّن لك فعله و يودّ لوأنّك مثله؛حتماً با فاجز، دوستى نكن، زيرا او كار (خلاف) خود را براى تو زيبا جلوه مىدهد و دوست دارد تو همرنگ او باشى.»
با بدان كم نشين كه درمانى
خوىپذير است نفس انسانى
3. محو دين
على(ع) فرمود: خلطة أبناء الدّنيا تشين الدّين و تضعف اليقين؛(22) (دوستى و) رفت و آمد با فرزندان دنيا، دين را معيوب مىسازد و يقين را ناتوان مىكند.»
4. شمشير برهنه
امام جواد(ع) فرمود: «ايّاك و مصاحبة الشّرير، فانّه كالسيف المسلول يحسن منظره و يقبح اثره؛ از همنشينى با انسان شر بپرهيز كه همچون شمشير برهنه است، ظاهرش زيبا و اثرش بسيار زشت است.»
اى فغان از يار ناجنس اى فغان
همنشين نيك جوييد اى مهان
مهر پاكان در ميان جانشان
دل مده الا به مهر دلخوشان
دست زن در ذيل صاحب دولتى
تاز افضالش بيابى رفعتى
رفاقت يك شبه
روزى ابوسعيد ابوالخير از راهى مىگذشت. كناسان مشغول پاك كردن مبرز(مستراح) بودند و نجاسات را با خيك بيرون مىبردند. صوفيان (و شاگردان او) چون به آنجا رسيدند، به شدت از بوى تعفن آن گريختند. شيخ به آنان گفت: اين نجاسات با زبان حال با من سخن چنين مىگويند: «ما آن طعامهاى خوش بوى لذيذيم كه شما زر و سيم بر ما مىفشانديد و جانها از بهر ما نثار مىكرديد و سختىهاى فراوان را در راه بدست آوردن ما تحمل مىكرديد، اما همين كه به يك شب با درون شما صحبت (و رفاقت) داشتيم، به رنگ باطن شما درآمديم!
چرا از ما مىگريزيد و بينى فرا مىگيريد؟ ما رنگ و بوى درون شماييم!
چون شيخ اين سخن را گفت، فرياد از جمع برآمد و بسيار بگريستند!»
علتهاى تأثيرپذيرى
در منابع اسلامى درباره پرهيز از دوستان و همنشينان بد و خطرناك به اعلام خطرهاى كلى بسنده نشده، بلكه در روايات فراوانى به اوصاف و ويژگىهاى ريز آن نيز اشاره شده است. قبل از بيان اين اوصاف پرسش اين سؤال ضرورى است كه چرا همراهى دوستان بد بر زندگى انسان تأثير بدى دارد و به عكس رفاقت با دوستان خوب تأثير خوب و نيك؟
1. روان كاوان مىگويند: افراد، آگاهانه يا ناآگاهانه آنچه را در دوستان و نزديكان خود مىبينند، حكايت مىكنند. افراد شاد ناآگاهانه شادى را به اطرافيان خود تزريق مىكنند، افراد مأيوس دوستان خود را مأيوس و افراد بدبين، همنشينان خود را بدبين بار مىآورند و «افسرده دلى افسرده كند انجمنى را».
2. مشاهده مداوم بدى و زشتى، از قبح آن مىكاهد و كم كم به صورت امرى عادى در مىآيد. بايد دانست كه يكى از عوامل مؤثر در ترك گناه و زشتيها،احساس قبح آن است.
3. تأثير تلقين در انسانها غير قابل انكار است و دوستان بد، همنشينان خود را معمولاً زير بمباران تلقينات مىگيرند. همين امر سبب مىشود كه گاه بدترين اعمال در نظر آنان زيبا جلوه كند و حس تشخيص را به كلى دگرگون سازد.
4. معاشرت با بدان، حس بدبينى را در انسان، تشديد مىكند و سبب مىشود كه انسان نسبت به همه كس بدبين باشد و اين بدبينى يكى از عوامل سقوط در پرتگاه گناه و فساد است.(23)
با بدان كم نشين كه صحبت بد
گرچه پاكى تو را پليد كند
آفتاب ار چه روشن است آن را
پاره ابر ناپديد كند
اوصاف دوستان ناشايست
1. مجرمان
قرآن كريم از زبان اهل آتش و خطاكاران در روز قيامت چنين نقل سخن مىكند: «و ما اضلّنا الّا المجرمون؛(24) ما را جز تبهكاران گمراه نكردند.»
2. بخيل، دروغگو…
على(ع) فرمود: «ايّاك و مصادقة الاحمق فانّه يريد ان ينفعك فيضّرك ايّاك و مصادقة البخيل فانّه يقعد عنك احوج ما تكون اليه، ايّاك و مصادقة الفاجر فانّه يبيعك بالتافه و ايّاك و مصادقة الكذّاب فانّه كالسّراب يقرّب عليك البعيد و يبعّد عليك القريب؛(25) از دوستى با احمق بپرهيز، چرا كه وقتى بخواهد به تو نفعى برساند، ضرر خواهد رساند. از دوستى با بخيل بپرهيز، زيرا چيزهايى را كه شديداً به آن نياز دارى از تو باز مىدارد. بر حذر باش از دوستى با گناهكار، چرا كه تو را به چيز كم مىفروشد. و از دوستى با دروغگو بپرهيز، زيرا دروغگو چون سراب است، دور را در نظر تو نزديك و نزديك را براى تو دور جلوه مىدهد.»
3. اشرار
على(ع) مىفرمايد: «مجالسة الاشرار يوجب سوء الظّن بالاخيار؛(26) همنشينى با اشرار باعث بدگمانى به خوبان مىشود و نيز فرمود: «من صحب الاشرار لم يسلم؛(27)كسى كه با اشرار (و فاسدان) رفاقت كند،(از شرارت آنان) سالم نمىماند.»
4. بدكاران
امير مؤمنان(ع) مىفرمايد: «احذر مصاحبة الفساق و الفجّار و المجاهرين بمعاصى اللّه؛(28) بپرهيز از رفاقت با فاسقان، وبدكاران، و كسانى كه علنى و آشكارا خدا را معصيت مىنمايند.»
5. جاهل
على(ع) مىفرمود: «صديق الجاهل متعوب منكوب؛(29) دوست انسان نادان سختى داده شده و رنج رسيده است.» و امام هشتم فرمود: «صديق الجاهل فى تعبٍ؛ دوست انسان نادان در رنج است.»
6. انسانهاى بىحيا
على(ع) فرمود: «ايّاك و مقاربة من رهبته على دينك عرضك؛(30) از نزديك شدن به كسى كه از او بر دين و آبروى خود بيمناكى بر حذر باش.»
7. اهل هوا
و فرمود: «مجالسة اهل الهوى منساةٌ للايمان و محضرة للشّيطان؛(31) هم نشينى با اهل هوا و هوس، سبب فراموشى ايمان و حضور شيطان است.»
8. منافقان
على(ع) به كميل فرمود: «واهجر الفاسقين و جانب المنافقين و لاتصاحب الخائنين؛(32) از فاسقان دورى كن، و از منافقان فاصله بگير، و با خيانت پيشه گان دوستى نكن.»
9. ظالمان
على(ع) فرمود: «ايّاك و تطرق ابواب الظّالمين و الاختلاط بهم؛(33) از كوبيدن درب خانه ستم پيشگان، و رفت و آمد با آنان بر حذر باش.»
10. اغفالگران
على(ع) فرمود: «ايّاك و صحبة من الهاك و اغراك فانّه يخذلك و يوبقك؛(34) بر حذر باش از همراهى كسى كه تو را اغفال مىكند و فريبت مىدهد، زيرا چنين شخصى تو را خوار و هلاك مىكند.»
11. وسوسه گران
امام صادق(ع) فرمود: «من جالس اهل الرّيب فهو مريب؛(35) هر كس با اهل شك همنشين شود، پس او نيز مردد مىشود.»
12. بدعت گزاران
در روايت مىخوانيم: «لاتصحبوا اهل البدع ولاتجالسوهم فتصيروا عند النّاس كواحدٍ منهم؛(36) اهل بدعت را همراهى نكنيد، و با آنان همنشين نشويد، چرا كه شما نيز در نزد مردم جزء آنان بحساب مىآييد.»
13. معصيت كاران
امام صادق(ع) فرمود: «لاينبغى للمؤمن ان يجلس مجلساً يعصى اللّه فيه ولايقدر على تغييره؛(37) سزاوار نيست براى مؤمن كه در مجلسى كه خداوند در آن معصيت مىشود و قدرت بر تغيير آن ندارد بنشيند.»
در روايت ديگرى مىخوانيم: «ايّاك و مواطن التّهمة و المجلس المظنون به السّوء فانّ قرين السّوء جليسه؛(38) بر تو باد دورى جستن از جايگاههاى تهمت و مجلسى كه به آن گمان بد مىرود، زيرا همراه بد، همنشين خود را تغيير مىدهد (و هم رنگ خود مىسازد).»
14. مرفّهين بى درد
پيامبر گرامى اسلام (ص) فرمود: «اربع يمتن القلب الذّنب على الذّنب و مجالسة الموتى و قيل له يا رسول اللّه و ماالموتى؟ قال كلّ غنىٍّ مترفٍ؛(39) چهار چيز قلب انسان را مىميراند، تكرار گناه… همنشينى با مردگان، از پيامبر سؤال شد: اى رسول خدا! مردگان كيانند؟ فرمود: ثروتمندانى كه مست ثروتند.»
15. بد عقيده
سليمان بن جعفر جعفرى مىگويد: خدمت امام هفتم(ع) رسيدم! حضرت فرمود: چه شده كه تو را نزد عبدالرحمان بن يعقوب مىبينم؟ عرض كردم: او دايى من است. فرمود: «او اعتقاد نادرستى درباره خدا دارد: «فامّا جلست معه و تركتنا و امّا جلست معنا و تركته؛(40) پس يا با او بنشين و ما را رها كن و يا با ما بنشين و او را ترك كن.»
همچنين عنوان بصرى يكى از شيعيان امام صادق(ع) نزد حضرت مشرف شد، ولى چون با مالك بن انس از عالمان اهل سنت رفت و آمد داشت، حضرت به او اعتنا نكرد، عنوان بصرى مىگويد: من مالك را رها نمودم و در نزد قبر پيامبراكرم(ص) دعا و تضرّع نمودم تا قلب امام صادق(ع) بر من مهربان شود و سپس خدمت حضرت رفتم. امام با گرمى از من استقبال كرد و آنگاه سخنان گرانبهايى درباره حقيقت علم برايم بيان نمود.
اين فرمايشات با عنوان «حديث عنوان بصرى» معروف است و توشه گرانبهايى است براى سالكان و عارفان كوى دوست.(41)
زيد بن محمد، معروف به «زيدالنار» برادر حضرت رضا(ع) ادّعاى امامت كرد و حضرت رضا(ع) قسم ياد كرد تا زمانى كه زنده است با او سخن نگويد. روزى زيد بر حضرت سلام كرد، حضرت جواب سلام او را نداد. عرض كرد: من پسر پدرت هستم، جواب سلام مرا نمىدهى؟ امام هشتم فرمود: «انت أخى ما أطعت اللّه فاذا عصيت اللّه لا أخاء بينى و بينك؛(42)تو برادر من هستى تا زمانى كه خدا را اطاعت كنى، پس هنگامى كه خدا را نافرمانى كردى، بين من و تو برادرى نيست.»
16. بد زبان
امام صادق(ع) دوستى داشت كه همواره در محضر آن حضرت بود. روزى دوستش به غلامش گفت: اى زنا زاده كجا بودى! حضرت دستش را بر پيشانى خود زد و فرمود: سبحان اللّه! آيا نسبت ناروا به مادرش دادى؟ من تو را با تقوا مىدانستم، ولى اكنون مىبينم كه تقوا ندارى! او عرض كرد: «فدايت شوم! مادر اين غلام از اهالى سِند (سرزمين هند) و بت پرست است (بنابراين ناسزا به او اشكال ندارد). حضرت فرمود: آيا نمىدانى كه هر امّتى بين خود قانون ازدواج دارند؟ آنگاه فرمود: از من دور شو! پس از اين حادثه هرگز امام صادق(ع) با او ديده نشد تا اين كه مرگ بين او و آن حضرت جدايى افكند.»(43)
17. سخن چين
امام صادق(ع) فرمود: «احذر من النّاس ثلاثة: الخائن و الظّلوم و النّمّام لانّ من خان لك و من ظلم لك سيظلمك و من نمّ اليك سينمّ عليك؛(44) از سه گروه از مردم دورى كن، خائن، ستمگر و سخن چين؛ زيرا كسى كه به نفع تو خيانت كند و به سود تو ستم روا دارد، به زودى در حق تو (نيز) ستم مىكند و فردى كه به سود تو سخن چينى نمايد، به زودى عليه تو سخن چينى خواهد كرد.»
18. خلاف كار
على(ع) مىفرمايد: «واحذر مصاحبة من يفيل رأيه و ينكر عمله فانّ الصّاحب معتبر بصاحبه؛(45) از دوستى با بى خرد و خلافكار بپرهيز، زيرا همراه (شخصى) با رفيق خود سنجيده (و شناخته) مىشود.»
19. دنيا پرستان
على(ع) فرمود: «خلطة أبناء الدنيا تشين الدّين و تضعف اليقين؛(46) با دنياپرستان در آميختن دين را معيوب مىسازد و يقين را تضعيف مىكند.»
20. غافلان اهل باطل
در دعاى ابوحمزه ثمالى مىخوانيم «او لعلّك رأيتنى فى الغافلين فمن رحمتك ايستنى…أو لعلّك رأيتنى الف مجالس البطّالين فبينى و بينهم خلّيتنى؛(47) شايد مرا در ميان اهل غفلت يافتى و بدين جرم مرا از رحمتت مأيوس كردى… و يا شايد ديدى در مجالس اهل باطل الفت گرفتهام پس مرا در ميان آنها واگذاشتى.»
21. بى انصاف
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «لاخير لك فى صحبة من لايرى لك مثل الّذى يرى لنفسه؛(48) خيرى براى تو در همراهى كسى كه آنچه براى خود روا مىدارد، براى تو روا نمىدارد، نيست.»
22. كسى كه يارى و هدايت نكند
على(ع) فرمود: «من لم يصحبك معيناً على نفسك فصحبته و بال عليك ان علمت؛كسى كه در دوستىاش با تو براى هدايتت تلاش نكند، اگر بدانى، اين رفاقت وزر و بال براى تو است.»
23. دشمن دوست
على(ع) فرمود: «لاتتخذنّ عدوّ صديقك صديقاً؛(49) هرگز دشمن دوست خود را به دوستى انتخاب مكن.»
پىنوشتها: –
1. نهج البلاغه، نامه 31.
2. منتخب ميزان الحكمه، محمد محمدى رى شهرى، سيد حميد حسينى(قم، دارالحديث، 1422 ق، ص 290.
3. وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى،(بيروت داراحياء التراث العربى) ج 8، ص 407، روايت 2 و 3.
4. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ترجمه مصطفوى، كتاب فروشى اسلاميه، ج 4، ص 82.
5. غررالحكم، عبدالواحد آمدى، شرح خوانسارى (چاپ دانشگاه تهران) ج 3، ص 79، حديث 3878.
6. فرهنگ سخنان حضرت فاطمه زهرا، محمد دشتى، قم انتشارات مشهور، چاپ اول 1380، ص 135 – 136.
7. غررالحكم، عبدالواحد آمدى(دانشگاه تهران)، ج 2، ص 545، ش 38.
8. سفينة البحار، شيخ عباس قمى، مكتبة السنايى، ج 2، ص 27 و تفسير نمونه، ج 15، ص 73.
9. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، تهران، دارالكتب الاسلامية، ج 74، ص 197 و تفسير نمونه، ج 15، ص 73.
10. غررالحكم، ج 1، ص 545، ش 37.
11. همان، ص 399، ش 51.
12. منتخب ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، سيد حميد حسينى، قم، دارالحديث، 1422 ق، ص 290.
13. بحارالانوار،(چاپ بيروت)، ج 6، ص 175.
14. نهج البلاغه، ص 634، حكمت 50.
15. تفسير نمونه، ج 15، ص 69.
16. سوره فرقان، آيه 27 – 29.
17. سوره فلق، آيه 1 – 5.
18. سوره ناس، آيه 1- 6.
19. اقتباس از سخنان آيت اللّه حسين مظاهرى.
20. سوره فصلت، آيه 25.
21. سوره مدثر، آيه 42 – 45.
22. كنزالعمال، على متقى هندى، بيروت مؤسسة الرساله، ج 9، ص 45، ش 24855.
23. غررالحكم، ص 397، ش 35.
24. پيام قرآن، ناصر مكارم شيرازى و همكاران مدرسه على بن ابى طالب، ج 1، ص 163.
25. سوره شعراء، آيه 99.
26. نهج البلاغه، ص 632، حكمت 38 و اصول كافى، مترجم (همان) ح 4، ص 85.
27. بحارالانوار، ج 74، ص 198.
28. غررالحكم، ص 587، ش 644.
29. منتخب الميزان (همان)، ص 290، حديث 3496.
30. همان، روايت 3498.
31. دانشنامه امام على، على اكبر رشاد، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، ج 4، ص 446.
32. همان، نهج البلاغه، خطبه 86.
33. نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 1145.
34. مستدرك الوسائل (همان)، ج 2، ص 67.
35. غررالحكم، ص 152.
36. بحارالانوار، ج 74، ص 197.
37. اصول كافى، دارالكتب الاسلامية، ج4، ص83.
38. همان، ج4، ص82.
39. وسائل الشيعه، ج 2، ص 270.
40. اصول كافى مترجم، ج2، ص 274
41. بحارالانوار، داراحياء التراث، ج 1، ص 226.
42. همان، ج 49، ص 221.
43. وسائل الشيعه، ج11، ص 331.
44. على بن شعبه، تحف العقول، ص 316.
45. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 69، ص 610.
46. غررالحكم، ص 397، ش 35.
47. مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى، دعاى ابوحمزه ثمالى.
48. منتخب ميزان الحكمة، ص 290، روايت 3494.
49. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 31، ص 534.
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها اخبار جهان اسلام دومين انفجار قوى در الجزاير 30 كشته و 60 مجروح بر جاى گذاشت. (18/6/86) نتانياهو: از اول مىدانستم مقابله با موشكهاى حزب اللّه غيرممكن است. نواز شريف نيامده اخراج شد. مأموران امنيتى پاكستان، نواز شريف را پس از دستگيرى از فرودگاه اسلامآباد اخراج كردند. (20/6/86) نظاميان صهيونيست از 3 محور با تانك و هليكوپتر به غزه يورش بردند. (25/6/86) حماس:محمود عباس به صهيونيستها براى حمله به غزه گرا مىدهد. (1/7/86) شاخه نظامى جنبش فتح، تشكيلات خودگردان را مايه ننگ دانست. (2/7/86) وزير كشور ايتاليا ممنوعيت حجاب را اقدامى امپرياليستى دانست. آيت اللّه سيد على سيستانى درخواست مكرر رئيس جمهور آمريكا براى ديدار با وى را رد كرد. (3/7/86) براى مقابله با دولت مردمى مالكى، اشغالگران عراق به طرح تجزيه روى آوردند. (7/7/86) 31 سرباز افغان در حمله انتحارى طالبان كشته شدند. (8/7/86) فتواى علماى فلسطين: هر كس اسرائيل را به رسميت بشناسد، كافر و مهدور الدم است. (10/7/86) خروش يكپارچه جهان اسلام در روز قدس، همه آمدند و در رفراندوم ضد صهيونيستى شركت داشتند. (14/7/86) سيد حسن نصراللّه در مراسم روز جهانى قدس مطرح كرد، پيشنهاد همه پرسى در عراق،لبنان و فلسطين. (15/7/86) اخبار داخلى رهبر معظم انقلاب در ديدار خبرگان: مجلس خبرگان ميدان جنگ قدرت نيست. آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: رهنمودهاى رهبر انقلاب هميشه فصل الخطاب است. رئيس جهور: دولت هيچ تعهدى به احزاب ندارد و يك ريال به آنها باج نخواهد داد. (17/6/86) البرادعى: تهديد نكنيد تا همكارى ايران ادامه يابد. مشعل پالايشگاه گاز ايلام روشن شد. بازنشستگى پيش از موعد كارمندان به تأييد شوراى نگهبان رسيد. آيت اللّه هاشمى رفنسجانى در گردهمايى بزرگ مبلغان دينى: ولايت فقيه دستاورد امام است، بايد از آن دفاع كنيم. (18/6/86) وزير جهاد كشاورزى: ايران به باشگاه كشورهاى صادر كننده گندم جهان پيوست. (19/6/86) فايننشنال تايمز:فقط ايران مىتواند عراق را نجات دهد. رئيس جمهور: ايستادگى فرزندان ملت در سپاه، دشمن را عصبانى كرده است. كروكر سفير واشنگتن در بغداد: اگر آمريكا از عراق خارج شود، ايران پيروز اصلى ميدان خواهد بود. (21/6/86) لاريجانى: تروريستها را اشغالگران به عراق آوردند. (22/6/86) رهبر انقلاب: بوش جنايتكار بى ترديد محاكمه خواهد شد. (24/6/86) البرادعى: درباره ايران نبايد فراتر از ديپلماسى رفت. (25/6/86) كاظمى قمى: ناامنىهاى عراق ناشى از كمك آمريكا به گروههاى تروريستى است. كليات لايحه اجراى اصل 44 قانون اساسى تصويب شد. (26/6/86) دولت و مجلس درباره لايحه خدمات كشورى به توافق رسيدند. وزير دفاع: ايران براى تهديدات آمريكا، پاسخهاى متنوعى در اختيار دارد. (29/6/86) صاعقه در آسمان ايران درخشيد. سالروز حماسه پيروزى دفاع مقدس به ملت استوار ايران مبارك باد. كوشنر: براى رفع سوء تفاهم حاضرم به تهران بروم. به دنبال عقب نشينى وزير خارجه فرانسه در نحوه برخورد با پرونده هسته ايران، بوش هم مجبور به عقب نشينى شد. (31/6/86) رهبر معظم انقلاب در جمع كارگزاران نظام: دوران بزن در رو گذشته، انتقام سختى از مهاجم مىگيريم. رئيس جمهور: ايران پيشرفتهترين تجهيزات نظامى را در اختيار دارد. (1/7/86) فرمانده كل نيروهاى آمريكا در خاورميانه: جنگ با ايران، هرگز. آمريكا سودى از اين جنگ نمىبرد. (2/7/86) ايرانيان مقيم آمريكا از احمدى نژاد به گرمى استقبال كردند. برژينسكى: آمريكا در صورت جنگ با ايران زمينگير خواهد شد. (3/7/86) منطق ايران در نيويورك درخشيد. احمدى نژاد در دانشگاه كلمبيا گفت: قدرتهاى سلطه گر مانع توسعه علمى كشورهاى ديگر هستند. ايشان در پاسخ به سخنان توهينآميز رئيس دانشگاه كلمبيا گفت: شما تحت تأثير رسانهها و سياستمداران قرار گرفته و اين بيانيه سياسى را به جاى معرفى من به حضار قرائت كرديد. شما شعور حضار را ناديده گرفته و به آنها توهين نموديد. مجلس شرايط واگذارى، انحلال و ادغام شركتهاى دولتى را تعيين كرد. (4/7/86) احمدى نژاد در مجمع عمومى سازمان ملل: دنيا نيازى به آمريكا ندارد. (5/7/86) مردم سرزمين بوليوار از احمدى نژاد به گرمى استقبال كردند. مخالفت روسيه و آلمان با صدور قطعنامه عليه ايران. نشست 1 + 5 بى نتيجه پايان يافت و اجلاس شوراى امنيت درباره ايران دو ماه به تعويق افتاد. (7/7/86) سرلشگر جعفرى اعلام كرد: اولويت بسيج، راهبرد تازه سپاه. (8/7/86) رهبر انقلاب: سفر رئيس جمهور به آمريكا مايه سرافرازى ملت ايران بود. (9/7/86) دبير شوراى عالى امنيت ملى: آمريكا جدول زمانى خروج از عراق را ارائه كند. (10/7/86) اشرار تروريست يك روحانى را بالاى منبر و در شب بيست و يكم رمضان در خاش به شهادت رساندند. (12/7/86) آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در نماز جمعه روز جهانى قدس: حركت منسجم امت اسلامى راه نجات فلسطين است. (14/7/86) درآمد نفتى 5 ماه كشور به مرز 21 ميليارد دلار رسيد. (15/7/86) اخبار خارجى على شيميايى امروز اعدام مىشود. (17/6/86) البرادعى در سخنرانى افتتاحيه شوراى حكام خواستار توقف تحريمها عليه ايران شد. (20/6/86) البرادعى در اعتراض به بيانيه اتحاديه اروپا جلسه شوراى حكام را ترك كرد. دولت روسيه استعفاء كرد. روسيه “پدر بمبهاى جهان ” را آزمايش كرد. (22/6/86) بوش: تا زمان استقرار اهداف آمريكا در عراق خواهيم ماند. (24/6/86) مقام پاكستانى: بازگشت بىنظير بوتو، خواست واشنگتن و لندن است. 100 هزار آمريكايى در تجمع اعتراضآميز مقابل كاخ سفيد فرياد زدند بوش را محاكمه كنيد. پوتين: اروپا از اتحاد احمقانه با آمريكا دست بردارد. وزير سابق خزانه دارى آمريكا: جنگ عراق فقط براى نفت بود. (26/6/86) نيوزويك: نخست وزير ژاپن قربانى همسويى با بوش شد. چندى پيش دولت ژاپن در پى رسوايى مالى و حمايت از جنگ افروزى آمريكا سقوط كرد. (27/6/86) آمريكا در نشست 1 + 5 تنها ماند. (2/7/86) تظاهر كنندگان آمريكايى: بوش آدمكش را دستگير كنيد. پذيرش شكست در پنجمين سال اشغال عراق، انگليس: آبروى ما و آمريكا رفت. (5/7/86) كارتر: بوش به دنبال زنده كردن جنگهاى صليبى است. (12/7/86) بوتو و مشرف درباره تقسيم قدرت توافق كردند. (14/7/86) با رأى نمايندگان مجلس رياست جمهورى ژنرال مشرف براى 5 سال ديگر تمديد شد.
پاداش نيکان و کيفر بدان
تفسير سوره لقمان
آيه الله مشکيني ــ قسمت نهم
«… وعد الله حقا و هو العزيز الحکيم»[1]
آنان که ايمان آورده و کارهاي شايسته انجام داده اند از
براي آنهاست باغهاي پرنعمت بهشت و هميشه و جاودان در آن باقي خواهند ماند و اين
وعده ي الهي تخلف ناپذير است و او غالب و پيروز بر هر چيز و داراي حکمت است.
در قسمت قبل راجع به «خالدون فيها» بحث کرديم و اکنون بقيه
آيه را مورد نظر قرار مي دهيم.
وعد و وعيد
خداوند متعال در آيات پيش از اين آيه، دو گونه وعده داده
است:
1ـ وعده بهشت براي کساني که ايمان آورده و اعمال شايسته از
آنها صادر شده است.
2ـ وعده عذاب دردناک و خوار کننده براي مشتريان لهو الحديث
بنابراين اگر جمله «وَعَدَ اللهَ حَقّاً» ناظر به اين هر
دو وعده باشد، معنايش اين است که وعده هاي ما چه در مورد پاداش براي نيکان و چه در
مورد کيفر براي جهنميان، تخلف پذير نيست و هر وعده اي را که داده ايم به آن عمل مي
کنيم.
در اصطلاح قرآن و روايات به آن چه که خداوند براي کارهاي
نيک وعده ميدهد «وَعْد» و به آنچه که براي کارهاي زشت وعده مي دهد «وعيد» گفته مي
شود، بنابراين وعد به معني پاداش و ثواب و وعيد عبارت از عقاب و کيفر است.
با توجه به آن چه در مورد تخلف ناپذيري وعده هاي خداوند
گفتيم، اين سوال مطرح مي شود که: اگر خداوند در قيامت از وعده هائي که داده است
تخلف کند، آيا اين تخلف، خلاف عدالت است يا خير؟
وقتي اين مسئله را از ديدگاه عقل مورد بررسي قرار مي دهيم
مي بينيم که در قسمت «وَعْد» يعني ثواب، خداوند براي کارهاي نيک وعده بهشت داده
است در صورتي که در قيامت به آن عمل نکند، از نظر عقل برخلاف عدل خود عمل کرده است
و خداوند چنين کاري را نخواهد کرد، زيرا خلف وعده در مورد انسان يا به اين دليل
است که از عمل به آن عاجز و ناتوان است و يا اينکه بخل، مانع انجام آن مي شود و
اين هر دو درباره ي پروردگار محال است. پس اگر خداوند وعده داده است نمازگزاران را
وارد بهشت کند مسلمان به اين وعده خويش عمل خواهد کرد. و لذا در مواردي متعدد در
قرآن آمده است که: «لٰا يُخْلِفُ الْميعٰاد» ميعاد همان وعده است. يعني خداوند از
وعده خويش تخلف نمي کند.
بنابراين در مورد ثواب، خدا به وعده اش عمل مي کند، چه
اينکه آن وعده اي را که داده است مربوط به عمل قلبي انسان يعني ايمان باشد يا به
عمل بدني او که اعمال صالحه است، خداوند در همين آيه به آنهايي که ايمان آورده و
اعمال شايسته انجام داده اند وعده باغهاي پرنعمت بهشت داده است، پس حتما به آن عمل
خواهد کرد زيرا تخلف از وعده، خلاف عدالت است، و خدا برخلاف عدل خويش کاري انجام
نخواهد داد.
تخلف وعده از نظر فقهي
اين مسئله در فقه هم مطرح است که آيا انسان مي تواند از
وعده اي که داده است تخلف کند يا شرعا جايز نيست؟
علماء قديم فتوا مي دادند که خلف وعده خلاف اخلاق است ولي
حرام نيست، اگر شما به کسي وعده داديد در ساعتي معين در محلي حاضر شويد، اگر در آن
ساعت حاضر نشديد خلاف اخلاق عمل کرد ايد ولي گناهي از شما صادر نشده است.
در هر صورت هنگامي که به روايات مربوط به اين مسئله مراجعه
مي کنيم، مي بينيم روايات دلالت بر حرمت د ارد يعني هم چنان که دروغ حرام است، زنا
حرام است، خلف وعده نيز حرام است.
اما در مورد «وعيد» يعني کيفري که وعده داده است. آيا خلف
وعده خواهد کرد يا خير؟ از نظر عقل تخلف وعده در اين مورد بي مانع است، زيرا تخلف
از وعده ي خير باز گشتش به بخل يا عجز است ولي تخلف از وعده عقاب، عفو به حساب مي
آيد، چه کيفري که به صاحبان گناهان کبيره وعده داده است و چه کيفري که براي کفار
در نظر گرفته است، خداوند وعده داده است که هر کس با کفر از دنيا برود، جايش جهنم
است و هر کس گناهي کبيره انجام دهد فلان کيفر در انتظار اوست، ولي اگر در روز
قيامت به اين وعده عمل نکند و او را ببخشد هيچ اشکالي از نظر عقل نخواهد داشت.
شما هم به فرزندتان مي گوئيد که اگر اطاعت شما را نکند
تنبيهش مي کنيد، آيا در صورت عدم اطاعت واجب است او را تنبيه کنيد؟ مسلما چنين
نيست و مي توانيد او را عفو کنيد ولي آيا بعد از عفو پولي هم به او خواهيد داد؟!
پاسخ منفي است، زيرا اين عمل، کاري اضافه است، لذا خداوند هم بعد از بخشيدن، کافر
را به بهشت نمي برد.
خداوند از کفار نمي گذرد
اما از نظر روايات و آيات: خداوند از کافر ــ يعني کسي که
به وجود خدا يقين دارد و به او کفر مي ورزدــ نخواهد گذشت و به ذات اقدسش قسم ياد
کرده که کافر را به جهنم وارد کند، چه منافقي که به زبان اظهار اسلام مي کند و
قلبا کافر باشد يا آنکه به زبان و قلب اعتراف به کفر دارد.
«اِنّ اللهَ لٰا يَغْفِرَ اَنْ يُشْرکَ بِهِ وَ يَغْفِرُ
مٰا دوَنَ ذٰلِکَ لِمَنْ يَشٰاء»
محققا خداوند از کسي که به او شرک ورزيده است نخواهد گذشت
و از گناه کمتر از شرک از هر کس که بخواهد مي گذرد بنابر اين خدا، بر طبق دليل
نقلي، روز قيامت از کفار نخواهد گذشت و از اين روي، در علم کلام اين مسئله مسلّم
شده است، که اگر شخصي در حال کفر از دنيا برود برايش آمرزش نخواهد بود و حتي
پيامبران و ديگر مقرّبان درگاه الهي هم حق شفاعت درباره او نخواهد داشت.
در روايات هم ظلم را به دو نوع تقسيم کرده اند: يک قسم آن
ظلمي است که خداوند از آن نخواهد گذشت و آن ظلم به «الله» است که عبارت از کفر و
شرک مي باشد.
امّا در مورد گناهان کبيره، مانند: دزدي، زنا، قتل نفس،
لواط و … آيا خداوند در قيامت از وعده کيفري که به مرتکبين آنها داده است خواهد
گذشت يا خير؟ در آيه چنين فرموده است: « وَ يَغْفِرُ مٰا دوَنَ ذٰلِکَ لِمَنْ
يَشٰاء» کمتر از شرک، از هر کس که بخواهد مي گذرد و او را عفو مي کند.
ولي طبق روايات، اين گذشت الهي به وسيله شفاعت خواهد بود
خداوند براي انبيا، امامان، شهدا و موُمنيني که مقرب درگاه اند، حق شفاعت در مورد
مجرمين قرار داده است، امّا با اين حال نمي توانند از کفّار شفاعت نمايند: در سوره
انبياء آمده است: «وَ لٰا يشْفَعُونَ اِلّٰا لِمَنِ ارْتَضٰي» جز براي آن کس که
خداوند رضايت دهد، شفاعت نخواهند کرد.
بنابراين براي گناهان کبيره که بعضي از علماء تعداد آنها
را به هفت و برخي به هفتاد و برخي ديگر به هفتصد رسانيده اند بخشش و گذشت از طريق
شفاعت وجود دارد ولي براي گناه قلبي که کفر است، بخششي در کار نيست. لذا پيامبر
اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد: «اِدّ خَرْتَ شَفٰاعَتي لِاَهْلِ
الْکَبٰائِر» من شفاعت خويش را براي مرتکبين گناه کبيره ذخيره ساخته ام.
در روايت وارد شده است که خداوند صد درجه رحمت دارد، يک
درجه آن را در دنيا به موجودات افاضه کرده است که به برکت آن، انسان ها زندگي کرده
و روزي مي خورند، حيوانات و نباتات رشد و تغذيه مي نمايند و بالاخره اين جهان بزرگ
هستي اداره مي شود، و نود و نه درجه ديگر از رحمت خويش را براي قيامت گذاشته است و
لذا در دعاء جوشن کبير مي خوانيم: «يٰا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتَهُ غَضَبه» اي
پروردگاري که رحمت تو بر خشمت پيشي گرفته است.
پس تا اينجا به اين نتيجه رسيديم که اگر خداوند از وعده
کيفري که به گناهکاران داده است بگذرد، نامش عفو و گذشت است نه تخلف و از اين رو
مخالف عدالت نيست ولي از گناه قلبي که کفر است نمي گذرد، زيرا که تخلف شمرده مي
شود و همان گونه که در مورد وعده ي جهنم براي کفار خلف وعده نمي نمايد از وعده
بهشت براي نيکان تخلف نخواهد کرد.
کافر قاصر و کافر مقصر
ولي آيا در مورد کفار، استثنائي هم وجود دارد يا تمام آنان
به جهنم خواهند رفت؟ براي روشن شدن اين بحث ناچار مثالي ذکر مي کنيم: گاهي انسان
مي داند که خوردن آب انگور جوشيده قبل از بخار شدنِ دو سوم آن حرام است و مي خورد،
در اين صورت در قيامت مجازات خواهد شد و گاهي متوجه حرمت آن نيست ولي از فرد غير
موثقي حرمت آن را شنيده است، در اين صورت هم اگر بخورد عملي حرام مرتکب گرديده
است، براي اينکه پس از شنيدن حرمت آن ، ترديدي گرچه در حد يک احتمال ضعيف برايش به
وجود آمده ولي براي رفع آن تحقيقي نکرده است و لذا در آخرت کيفر خواهد شد. و گاهي
هم به يقين مي داند که حرام نيست و در محيطي قرار گرفته است که از حرمت آن چيزي
نشنيده تا در اين يقين خويش دچار ترديد شود، در اين صورت جاهل قاصر است و اگر
بخورد عقابي ندارد به خلاف صورت دوم که جاهل مقصر به حساب مي آيد.
کفار نيز چنين اند، آنهائي که در محيطهاي دربسته اي مانند
شوروي و چين هستند از آن هنگام که به حدّ درک و تميز رسيده اند جز اسم مارکس و
لنين و مائو چيز ديگري به گوششان نخورده تا بفهمند و حداقل اين احتمال را بدهند که
ممکن است براي اين جهان خالقي و براي او پيامبر و کتابي باشد، جزء کفار دسته سوم
اند که جاهل قاصر شمرده شده و در قيامت محکوم به جهنم نخواهد بود، ولي کفاري که در
کشورهاي اسلامي و غير اسلامي هستند که از اسلام و توحيد چيزي شنيده اند و دنبال
تحقيق نرفته اند جاهل مقصراند و در قيامت به جهنم خواهند رفت، چنان چه آنها هم که
به وجود خداوند يقين دارند و به دليل عناد يا از بيم به خطر افتادن پست و يا در
اثر پيروي از شهوات نفساني بر کفر باقي مي ماند جهنمي بوده و وعده خداوند درباره ي
اين دو دسته تخلف پذير نيست.
زراره يکي از بزرگترين شاگردان مدرسه امام صادق عليه
السلام است، وي از جمله چهارصد نفر شاگرداني است که سخنان امام را نوشته و از اين
نوشته ها چهارصد کتاب به وجود آمده است که علوم اسلامي به وسيله آنها در عالم
منتشر شده است. زراره روزي در خانه يکي از دوستانش مهمان است، سر سفره با ميوه ي
تازه اي روبرو مي شود، زراره فکر مي کند که ممکن است اسلام اجازه ي خوردن آن ميوه
را نداده باشد، لذا از خوردن خودداري مي کند، به خانه امام صادق عليه السلام رفته
و از امام حکم آن را مي پرسد. امام مي فرمايد: مانعي ندارد زراره بر مي گردد و آن
ميوه را تناول مي کند.
پس معلوم مي شود که انسان آزاد نيست هر چه را بخواهد بخورد
و هر سخني را مايل باشد بگويد، لذا در روايات وارد شده است «المؤمن ملجم» مؤمن بر
دهانش از ايمان لجامي است که مانع او از سخنان ناروا است.
بنابراين اگر انسان احتمال داد چيزي حرام است، در صورتي که
بدون سوال و تحقيق، مرتکب آن بشود، روز قيامت عذاب خواهد شد و به او گفته مي شود:
چرا سوال نکردي؟ اگر بگويم نمي دانستم! عذرش پذيرفته نيست.
دو سوال ديگر در اينجا مطرح مي شود:
1ـ آيا دليلي بر اين هست که دسته سوم کفار محکوم به جهنم
نيستند؟
2ـ در صورتي که آنها به جهنم نروند آيا جاي سومي غير از
بهشت و جهنم برايشان در نظر گرفته شده است؟
خداوند در سوره ي انعام مي فرمايد: «ذلک ان لم يکن ربک
مهلک القري بظلم و اهلها غافلون»[2]
اعزام پيامبران به اين منظور است که خداوند ساکنان دياري را که جاهل و غافلند، به
خاطر ستمکاريشان هلاک نگرداند.
در سوره ي اسراء اين موضوع به صورت روشنتري بيان شده است:
«و ما کنا معذبين حتي نبعث رسولا»[3]
ما هيچ گاه فرد يا جامعه اي را هلاک نسازيم مگر پس از فرستادن پيامبري به سويشان.
اعراف
از اين دو آيه به وضوح استفاده مي شود: کفاري که جاهل
قاصرند روز قيامت به جهنم نخواهند رفت، بلکه آنها را به محلي به نام «اعراف»
خواهند برد که در آنجا نه نعمت فراواني است و نه عذاب، بچه هاي کفار هم که در سن
کودکي از دنيا مي روند جايشان نيز در همين اعراف است ولي راجع به بچه هاي مسلمان
در قرآن آمده است: «والحقنا بهم ذريتهم[4]»
ما فرزندان مؤمنان را (در بهشت) به خود آنان ملحق خواهيم کرد. البته راجع به
فرزندان نابالغ مسلمين و کفار اقوال ديگري هم وجود دارد.
«و هو العزيز الحکيم»
خداوند عزيز و حکيم است.
صفات مطلق و صفات مقيد
دو صفت از صفتهاي خداوند در اينجا ذکر شده است: يکي عزيز
که به معناي غالب است و ديگر حکيم. خداوند داراي اوصاف بسياري است که آن اوصاف در
بشر هم وجود دارد، خداوند عالم است، انسان هم به چيزهائي علم دارد؛ خدا سميع و
بصير است، بشر هم شنوا و بينا است، خداوند قادر است ما هم داراي قدرت و توانائي
هستيم ولي در علم کلام، اوصاف خدا مطلق و اوصاف انسان مقيد و نسبي شمرده شده است.
يعني خداوند در هر زمان و به هر چيز علم دارد ولي ما يک وقتي مدرسه نرفته بوديم،
علم نداشتيم و در پيري هم بسياري از معلوماتمان را از ياد مي بريم، و علم ما هم
محدود است و بسياري از چيزها را نمي دانيم، خدا بصير است يعني هيچ موجودي در هيچ
زماني از او پوشيده و مخفي نيست، ولي ما تنها به آنچه در معرض ديدمان واقع شود
بينا هستيم و نيز شنوائي ما محدود و از خداوند متعال نامحدود و مطلق است، توانائي
و قدرت ما هم مقيد و از خداوند مطلق است لذا در قرآن کريم مي خوانيم «انه علي کل
شيء قدير»[5]
و «و هو بکل شيء عليم»[6]
او به هر چيز توانا و دانا است.
صفت عزيز درباره خداوند مانند ديگر صفاتش، مطلق است يعني
او در هر زمان و بر هر چيز غالب و پيروز است. لذا گفته شده «العزيز هو الغالب غير
المغلوب» عزيز کسي است که هميشه پيروز بوده و مغلوب قرار نمي گيرد. ولي ما اگر بر
حريفي غالب شويم از حريف ديگر شکست مي خوريم و نيز در کودکي و پيري غالب نخواهيم
کرد.
حکيم يعني خداوند هر چه را آفريده است روي نظم و حکمت
کاملي است و هيچ گونه نقصاني در او وجود ندارد. شما هر اختراع دقيقي را ببينيد
داراي نقصي است و به همين دليل ابتکارات و اختراعات بشر پيوسته از نقص رو به تکامل
است. شما يک دانه گندم را در نظر بگيريد، از هنگامي که در دل خاک قرار مي گيرد تا
هنگامي که جوانه زده و سنبل مي دهد و يک دانه تبديل به هفتصد دانه مي شود، در همه
ي مراحل از قانونمندي و نظم دقيقي پيروي مي کند. تمام موجودات از کوچکترين ذرات
اتم گرفته تا بزرگترين مجموعه کهکشانها، همه از همين نظم دقيق برخوردارند لذا
خداوند متعال مي فرمايد: «ما تري في خلق الرحمن من تفاوت، فارجع البصر کرّتين
ينقلب اليک البصر خاسئاً و هو حسير[7]
»
در آفرينش خداوند (در برخورداري همه موجودات از قانونمندي
خاص) هيچ گونه تفاوتي نمي بيني، دوباره نظر کن،نگاهت خسته و نوميد (از پيدا کردن
تفاوتي) به سويت باز مي گردد.
کره زمين با کره مريخ يا يک فيل با يک مورچه هيچ گونه
تفاوتي در برخورداري از اين نظم ندارند و هر قدر نگاهت را براي پيدا کردن نقص و
کمبود نظمي به ميان پديده هاي عالم نفوذ دهي تنها چشم خويش را افسرده اي و از اين
سفر عبث بي نتيجه باز خواهد گشت.
انسان هيچ کمبودي در نظم اين عالم تاکنون و بعد از اين
پيدا نمي کند مگر اينکه نفهمد و به اشتباه چيزي را نقص در موجودي تلقي کند.
ادامه دارد
یاران امامان
یاران امامان
سید محمد جواد مهری
علی بن مهزیار اهوازی
ای علی !خداوند جزای خیرت دهد و در بهشت برین جایت دهد، و از
ذلت وخواری دردنیا وآخرت مصونت گرداند وباما محشورت فرماید.
ای علی!من درنصیحت ، اطاعت ، فرمانبری ، خدمت، احترام
وانجام وظیفه هائی که برعهدۀ تواست، آزمایش وامتحانت کردم واکنون اگربگویم شخصی
رامانند توندیده ام امیدوارم که درست گفته باشم (مبالغه نکرده باشم) پس خداوند
پاداش تورا ازباغهای بهشت عطا نماید. مقام ومنزلت توبرمن پوشیده وپنهان نیست
وهمچنین خدمتهای تودرگرما، سرما، شب وروزبرمن مخفی نمی باشند، ولذا ازخداوند مسئلت
دارم روزی که خلائق وبندگانش راجمع کرد ومحشور نمود، تورا مشمول رحمت بی پایان
خویش ـ که آرزویش راداری ـ قراردهد، زیرا خدا دعا رارد نمی کند. [1]
این ترجمۀ یکی ازنامه هائی است که امام جواد (ع)برای
یارباوفایش علی بن مهزیار نوشته است.
امام معصوم که کلمه ای جزحقیقت نمی گوید وهیچگاه مبالغه
وگزاف درسخنان مبارکش یافت نمی شود، دربارۀ یکی ازاصحابش اینچنین تقدیر وتشکر می
نماید واورابه بزرگی می ستاید؛ ازاینجا معلوم می شود علی بن مهزیار دارای چه
مقداروالا وسترگی است که امام می فرماید:من تورادرتمام حالات زندگی وازهرنظر
امتحان نموده ام ومانند توراندیده ام، یعنی درمیان یارانم کسی راسراغ ندارم که
اینقدر مورد اطمینان باشد واینقدر خوب وبااخلاص ، انجام وظیفه کرده باشدودرگرما
وسرما وشب وروز برای خدا ودر راه خدا خدمت های بی شائبه، تقدیم خاندان عصمت وطهارت
نموده باشد. آنگاه حضرت برایش دعا می فرمایدوازخدا می خواهد که آن رحمت ویژۀ
خودراکه منتهای آرزوی یک انسان می تواند باشد، مشمول حال این بندۀ مخلص خود
قراردهد واورا درخرمترین وشاداب ترین باغهای فردوس برین اسکان دهد. وازهمه بالاتر
که امام ازخدا می خواهد علی بن مهزیار رابااهل بیت محشور نماید که نعمتی ازاین
بالاتر وارزشمندتر وجود ندارد، وبرای یک پیر وصادق ومخلص، هیچ آرزوئی ، لذت بخش
تروبهتر ازاین نیست که درروز رستاخیز، وهنگامی که تمام خلایق چشم براه ومنتظر ترحم
بزرگان دین اند، مورد شفاعت پیشوایان وامامان معصوم قرارگیردوباآنها محشور شود.
نامه های امام جواد به ابن مهزیار
برای شناختن علی بن مهزیار، همان به که دیگر نامه های حضرت
راکه به اونوشته اند، نقل کنیم تاهم این یار مخلص امام رضا وامام جوادوامام هادی
علیهم السلام ، بهتر شناخته شود وهم ازبیانات امام جواد (ع)، لذت بریم ومحفوظ
شویم.
دریکی دیگر ازنامه هائی که امام به او می نویسد چنین آمده
است :«قد وصل الی کتابک، وفهمت ماذکرت فیه ، وقد ملاتنی سرورا فسرک الله وانا ارجو
من الکافی الدافع ان یکفی کید کل کائد ان شاءالله تعالی»:
نامه ات به من رسید وازمضمون آن مطلع شدم ، توقلبم راپرازسرور
وشادی کردی، خداوند توراشادگرداند ومن ازخدائی که ردکننده ودافع تمام بلیات است ،
می خواهم مکر وکید هردشمن بدکار رادفع کند ، ان شاءالله .
ودر نامه اي ديگر مي فرمايد:
«…وقد فهمت ماذکرت من امر القمّيين خلّصهم الله وفرج عنهم ،و سررتني بما ذکرت من ذلک سرّک الله
بالجنة و رضي عنمک برضائک عنک، وأنا أرجو من الله العفو و الرأفة و أقول :حسبنا
الله و نعم الوکيل».
… و آنچه درباره قمّي ها نوشته بودي دانستيم ،خداوند آنها
رارها سازد و گره از کارهايشان بگشايد . و آنچه ذکر کرده بودي خرسند گشتم. خداوند
ترا با بردن به بهشت، شاد و مسرور نمايد و از تو راضي شود چون من از تو راضي هستم.
و من از خدا خواستار عفو و بخشش و مهرباني اويم و مي گويم : خدا ما را بس است که
چه نيکو تکيه گاهي است .
و در پاسخ نامه اي ديگر که گويا خدمت امام معروض داشته که
مسافرتي در پيش دارد و بنا بوده است که يکشنبه مسافرت کند، ولي به دوشنبه تأخير
افتاده ،و از حضرت مي خواهد که برايش دعا کند تا درمسافربش آسيبي به او نرسد، حضرت
چنين مي فرمايد:
«… و أسأل الله أن يحفظک من بين يديک ومن خلفک وفي کل
حالاتک و أبشر فاني أرجو أن يدفع الله عنک
و أسأل الله أن يجعل لک الخيره فيما عزم لک به من الشخوص في يوم الأحد فأخّر ذلک
الي يوم الثنين ان شاء الله ، صحبک الله في سفرک و خلّفک في أهلک و أدّي عنک
أمانتک ، و سلمت بقدرته .»:
… و از خداوند مي خواهم تو را در روبرو و در پشت سر حفظ
کند ودر تمام حالات نگهدارد. تو رابشارت باد !من آرزو دارم خداوند هر بلائي را از
تو دفع کند و از حق تعالي مسئلت دارم که خير تو را در آنچه که بر آن در روز يکشنبه
نيّت کردي و تا دوشنبه بتأخير افتاد، قرار دهد ان شاءالله
خدا ترا درسفرت همراه باشد ونگهبان خانواده ات باشد وامانتت
راازسوی تو بپردازدوبه قدرت خویش ، ترا سلامت بدارد.
ودرنامه ای که علی بن مهزیار خدمت امام می نویسدوازحضرت می
خواهد برای اودعا کند ، حضرت پاسخ می دهند:
«. . . واما ما سالت من الدعاء فانک بعد لست تدری کیف جعلک
الله عندی ، وربما سمیتک یاسمک ونسبک مع کثرة عنایتی بک، ومحبتی لک ومعرفتی بما
انت علیه، فادام الله لک افضل ما رزقک من ذلک ، ورضی عنک برضائی عنک، وبلغک نیتک،
وانزلک الفردوس الاعلی برحمته انه سمیع الدعاء. حفظک الله وتولاک ودفع عنک السوء
برحمته . وکتبت بخطی. »:
. . . واما اینکه درخواست کرده بودی برایت دعا کنم ،
توتاکنون نمیدانی خداوند ترا چگونه درنظرم قرارداده (وچه قرب ومنزلتی نزد من داری)
وشاید تورابه نام ونسبت صداکنم باآنهمه عنایت واحترامی که برایت قائل هستم ومحبتی
که برتودارم وشناختی که ازتودارم، امیدوارم خداوند بهترین این نعمتها راهمواره
برتوارزانی دارد وازتو راضی باشد که من ازتو راضی هستم، وحاجتت رابرآورده سازد
وترا با رحمت خویش درفردوس برین جای دهد که همانا خداوند شنوندۀ دعااست. خدابه
سلامتت بدارد وبامهربانی خویش، هرشر وبلائی راازتو دورسازد. واین نامه راباخط خودم
نوشتم .
علی بن مهزیار کیست ؟
اوفرزند یک مرد نصرانی بود که اسلام آورد، وبرخی گویند خود
علی بن مهزیارنیزدرکوچکی نصرانی بوده واسلام آورده ودرخدمت اهل بیت پرورش یافته
ودرمکتب امام رضا وامام جواد وامام هادی علیهم السلام فقه آل محمد رافراگرفته
وجزءبهترین ومخلص ترین یاران امامان شده است.
مرحوم کشی دررجال خود گوید:«اوازاهالی [هند کان] قریه ای
ازقرای فارس ـ بوده وسپس ساکن اهواز شده است»[2]،
وبنابرگفته یاقوت حموی درمعجم البلدان، «هندکان»، همان«هندیجان»است که درخوزستان
ونزدیک خرمشهر قراردارد.
مرحوم کشی درادامۀ سخنانش می گوید:
«هرروزهنگام طلوع آفتاب، علی بن مهزیاریه خاک می
افتدوسرخودراازسجده بلند نمی کردتابرای هزارنفر ازبرادران دینیش همان دعائی راکند
که برای خود می کرد، واثر سجده درپیشانیش نموداربود. . . هنگامی که عبدالله بن
جندب ازدنیا رفت ، علی بن مهزیارقائم مقام او بود. »
ازوی نقل شده است که گفت:هنگامی که درقرعا (درراه مکه بین
قادسیه وعقبه قراردارد) درسال 226بودم، سحرگاه شبی ازشبها ، برای وضو گرفتن ازمنزل
بیرون آمدم، هنگام مسواک کردن، خودراناگهان دور ازقافله ومردم دیدم، یکباره به
مسواکم نگریستم دیدم درآخر آن، آتشی شعله وراست وشعاعش مانند درخشش خورشید است،
باکمال شگفتی ، ولی بدون ترس، دستم رابه آن نزدیک کردم، ولی متوجه شدم حرارت وگرمی
ندارد، فورا این آیه راخواندم:«الذی جعل لکم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه
توقدون»[3]:همان
خدائی که ازدرخت سبز، برای شما آتشی پدید آورد که ازآن می افروزید.
درهرصورت ، خیلی به فکروتعجب فرو رفته بودم واین آتش همچنان
ادامه داشت تااینکه به سوی خانواده ام بازگشتم، هوا بارانی بودوغلامانم دنبال آتش
می گشتند، هنگامی که چشمشان به من افتاد گفتند:ابوالحسن دارد می آید وآتش دردست
دارد. یک نفرمرد بصری که باماهمراه بود، نیزهمین سخن راتکرار کرد، ولی وقتی
اووغلامانم دست به آن مسواک زدند، دیدند حرارتی ندارد!خلاصه پس ازمدتی خاموش شد
ودوباره روشن وباز هم خاموش وپس ازآن روشن شد ودربارسوم دیگر روشن نشد. پس ازلحظه
ای به مسواک نگاه کردم دیدم هیچ اثری ازسوختگی وآتش درآن نیست، آن رانگهداشتم تااینکه
فردای آن روز خدمت سرورم امام هادی (ع)رسیدم وداستان رابه حضرت عرض کردم.
امام ، مسواک راازمن گرفتند وبادقت به آن نگریستند، آنگاه فرمودند:«هذانور»:این نوراست . عرض کردم:قربانت گردم،
فرمودی:نور!فرمود:آری!چون توبه اهل بیت علاقه داری وازمن وپدرانم اطاعت می کنی،
خداآن نوررابه تونشان داد.
تألیفات ایشان:
علی بن مهزیار نه تنها روایت حدیث می کرده وفقیه بوده است،
بلکه کتابهای زیادی رابه رشتۀ تحریردرآورده که آنها رافهرست وارنقل می کنیم:
کتاب الصلاة ـ کتاب الصوم ـ کتاب الزکاة ـ کتاب الحج ـ کتاب
الطلاق ـ کتاب الحدودـ کتاب الدیات ـ کتاب التفسیرـ کتاب الفضائل ـ کتاب العتق
والتدبیرـ کتاب التجارات والاجارات ـ کتاب المکاسب ـ کتاب المثالب ـ کتاب الدعاءـ
کتاب التجمل والمروءة ـ کتاب المزارـ کتاب الردعلی الغلاة ـ کتاب الوصایاـ کتاب
المواریث ـ کتاب الخمس ـ کتاب الشهادات ـ کتاب فضائل المومنین وبرهم ـ کتاب
الملاحم ـ کتاب التقیة ـ کتاب الصیدوالذبائح ـ کتاب الزهد ـ کتاب الاشربة ـ کتاب
النذور والایمان والکفارات ـ کتاب الحروف ـ کتاب القائم ـ کتاب البشارات ـ کتاب
الانبیاء وکتاب النوادر.
درهرصورت ، این بزرگمرد، هم ازامامان ماروایت نقل کرده وهم
ازسوی آنان وکالت ونمایندگی یافته وبقدری مورد اطمینان وعلاقۀ ائمه بوده است که
استفتائات شیعیان راپاسخ می داده وخیرش به تمام مردم می رسیده وازهیچ کمک ویاری به
پیروان امامان دریغ نداشته وهیچ کس درروایتش طعن نمی کند، بلکه همه اورامورد وثوق
می دانند. خدایش رحمت کند وباسرورانش محشور فرماید.
***
لازم به تذکراست که برخی پنداشته اند ، این علی بن مهزیار،
همان علی بن ابراهیم بن مهزیار است که به خدمت امام زمان (عج) شرفیاب شده ،
درصورتی که آن داستان بفرض اینکه درست باشد مربوط است به برادر زادۀ علی ابن
مهزیار زیرا ابراهیم برادر علی بوده وآن علی فرزند ابراهیم است، لذا هیچ ربطی به
آن بزرگوار ندارد، واینکه بعضی ازعلمای رجال خیال کرده اندایشان تازمان حضرت عسکری(ع)یاامام
زمان (ع)زنده بوده است، وجهی ندارد، زیرا گرچه سال وفات اودرتاریخ مشخص نشده، ولی
گفته شده است که درزمان امام هادی(ع)وفات کرده ، وتازه اگر تازمان امام عسکری(ع)زنده
بود، خوب بودیک روایت لااقل ازآن حضرت نقل می کرد.
مراجع :
رجال کشی ـ رجال نجاشی ـ وسائل الشیعه ـ سفینة البحارـ معجم
رجال الحدیث ـ بحارالانوارـ الکنی والالقاب ـ قاموس الرجال
[1]– متن
نامۀ امام جواد (ع)چنین است:«بسم الله الرحمن الرحیم. یاعلی احسن الله جزاک،
واسکنک جنته ومنعک من الخزی فی الدنیا والاخرة، وحشرک الله معنا. یاعلی !قدبلوتک
وخبرتک فی النصیحة والطاعة والخدمة والتوقیر والقیام بما یجب علیک ، فلو قلت :انی
لم ارمثلک لرجوت ان اکون صادقا فجزاک الله جنات الفردوس نزلا . وما خفی علی مقامک
ولاخدمتک فی الحر والبرد واللیل والنهار ، فاسال الله اذا جمع الخلائق للقیامة ان
یحبوک برحمة تعنتط بها انه سمیع الدعاء. »
من شاهد بودم، جمعه خونين را
من شاهد بودم، جمعه خونين را
سيد محمد جواد مُهري
ساعتهاي بين خون و باروت در كنار خانه خدا، چگونه سپري شد؟
حج امسال، مقرون با جهاد و هجرت به سوي خدا و رسول بود… و
آنان كه خدايشان برگزيده بود و در چنين هجرت با شكوه و استثنايي شركت كردند و تا
آخر راه با قلبي مطمئن رفتند، بي گمان اجر و پاداشي والا از معبود و معشوق خود
دريافت نمودند و به سوي «او» با لبي خندان و دلي شاد باز گشتند «يا ايتها النفس
المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي وادخلي جنتي».
البته آنان كه به لقاي معبود رسيدند و بر سر سفره جاويدان
الهي حاضر شدند و براي هميشه از نعمتهاي او برخوردار گشتند، به والاترين مقام دست
يافتند ولي قطعاً ديگر عزيزاني كه در اين راهپيمائي با شكوه، به امر رهبر و ولي
فقيه شركت كردند پاداششان نزد خداوند محفوظ است و هر يك به مدالي افتخار آفرين
نائل شدند و ما روسياهان كه تنها سياهي لشكر بوديم اميدواريم از اين فيض بزرگ بي
بهره نمانيم انشاءالله.
در هر صورت، در حج امسال شاهد تكرار تاريخ بوديم:
با چشم دل ديدم كه بولهبان و سفيانيان بر پيامبر و يارانش
سنگ مي زدند و دندان مبارك پيامبر را مي شكستند.
من شاهد شكنجه شدن بلال و صهيب و عمار و …در زير چكمه ها
و باطوم هاي بوجهل ها وارثان جاهليت قبل از اسلام بودم.
من شاهد شهيد شدن ياسرها و سميه ها، لا اله الا الله گويان
بودم.
من شاهد بودم كه ياران صديق پيامبر اسلام (ص)، دست بدست هم
داده بودند و مردم را به سوي خدا و تبري از بت ها دعوت مي كردند و مي گفتند «قولوا
لا اله الاالله تفلحوا» ولي سنگدلان قريش با بي رحمي بر سر و صورت آنان سنگ پرتاب
مي كردند و خونهاي پاكشان بر جاده هاي مكه جاري مي شد.
من شاهد رفتن ميخ در بازو و سينه مطهر زهرا(س) بودم.
ما شاهد بوديم كه علي(ع) تنها و در غربت تحمل هزاران شكنجه
جسمي و روحي مي كند و بمنظور حفظ اسلام لب فرو مي بندد.
ما شاهد بوديم كه جلادان دژخيم صفت، جنازه پاك امام
مجتبي(ع) را تيرباران مي كنند.
و ما شاهد بوديم كه حسين(ع) درتنهايي خانه خدا ار طواف مي
كند و عازم كربلا است؛ گويا در پي يافتن ياراني است ولي آنها را نمي يابد، چرا كه
جاهليت در خون و پوست فرزندان ابوسفيان مي جوشد و نه تنها حاضر به جهاد با او
نيستند كه او را سرزنش نيز مي كنند و رسانه اي گروهيشان، عليه او تبليغات گسترده
اي را آغاز كرده اند.
و امسال تاريخ تكرار شد… از آن طرف سفيانيان و سعوديان،
با همان جاهليت قبل از اسلام و همان ايده مشركان قريش و از اين طرف پيروان محمد(ص)
و ياران فرزندش خميني با همان شعار مسلمانان صدر اسلام و در همان شرايط…
حادثه چگونه آغاز شد؟
اين روزها كسي نيست كه از اين فاجعه هولناك خبري نداشته
باشد ولي بي گمان آنان كه شاهدان عيني بودند، نكاتي ديدند كه براي ديگران تازگي
دارد، وانگهي ما براي تاريخ مي نگاريم؛ ما مي خواهيم اين حادثه براي هميشه در
تاريخ جاويدان بماند و نسلهاي آينده در آن، مظلوميت و حقانيت اسلاف نياكان خود را
بنگرند و وحشيت و سنگدلي و بي رحمي دژخيمان آل سعود و سرسپردگان شيطان بزرگ را
بيابند:
راهپيمايي با آرامش و متانت، پس از شنيدن سخنان دلنشين
نماينده محترم امام، حضرت حجة الاسلام و المسلمين كروبي، آغاز شد. جانبازان كه
همواره در فرازهاي گوناگون انقلاب پيشقدم بودند، پيشاپيش حجاج، در حركت بودند،
ماكت بزرگي از قدس، مردان از يكسو و بانوان از سويي ديگر، تكبيرگويان و برائت از
مشركان جويان با همان وقار و متانت مسلمانان صدر اسلام، از بعثه حضرت امام به سوي
حرم امن الهي، راهپيمائي مي كردند. روحانيون محترم در كسوت مقدس روحانيت، جلوه اي
افتخارآفرين به جمعيت داده بودند. جمعيت بقدري زياد بود كه نهايتش ديده نمي شد.
شعارها كه از قبل تنظيم شده بود و توسط بلندگوهايي كه در طول مسير نصب گرديده بود،
پخش مي شد، و مردم يكصدا همان شعارها را تكرار مي كردند، چيزي جز تكبير و لااله
الاالله و اعلام برائت از مشركان و ظالمان (مرگ بر آمريكا- مرگ بر شوروي- مرگ بر
اسرائيل) و دعوت مسمانان به اتحاد و هم پيوستگي، نبود.
پليس در اطراف خيابان ها ايستاده بودند و آماده به خدمت!
البته اين تازگي نداشت و در مدينه هم وجود داشتند ولي در اينجا عددش زيادتر بود و
بيشتر گارديهاي وحشي به چشم مي خورد.
هيچ علامت و نشانه اي از هجوم و برخورد با مردم در لحظات
نخستين- ديده نمي شد گواينكه شب قبل، بين ساعت 10 الي 12 جرثقيل هاي پليس تمام
جاده را از اتومبيل هاي پارك كرده خالي كرده بودند و ماشين هاي آتش نشاني در گوشه
و كنار به چشم مي خورد كه اين هم خيال كرديم، تنها براي حفظ امنيت!!! است.
جمعيت از «پل حجون» گذشت و نزديك به «مسجد جن» رسيد. ناگهان
متوجه شدم، نظم- در قسمت جلو- بهم خورده و مردم بي آنكه توجهي به شعارهاي بلندگو
بكنند، فرياد تكبير را سرداده اند. لحظه ها به سرعت مي گذشت. ناگهان يكي از دوستان
كه نزديكم بود گفت: سنگ! سنگ! به بالا نگاه كردم، ديدم از ساختمان جديدالاحداثي كه
پاركينگ چند طبقه اي است، سنگهاي بزرگي، بي هدف، به سوي جمعيت سرازير مي شود.
افرادي كه «چفيه» قرمز پوشيده بودند و از ساواكيهاي عربستان بودند، در آن بالاي
ساختمان، با برنامه ريزي قبلي، سنگهاي زيايد تهيه كرده بودند و از آنجا به وسط
جمعيت چندين هزار نفري پرتاب مي كردند.
مردم با ديدن افراد زيادي كه خون از سر و صورتشان مي ريخت و
بسياري از شدت خونريزي به زمين افتاده بودند، از پيشروي صرف نظر كرده به طرف بعثه
باز گشتند ولي راه تا بعثه زياد بود و از آن طرف پليس كه آماده هجوم بود و طبق
برنامه پيش مي رفت، در اين لحظه حساس از دو طرف با «باطوم» وحشيانه به مردم حمله
ور شد.
صداي شيون و ناله زنان و مردان سالخورده بلند بود، خون از
سرهاي شكافته شده فواره مي زد، فشار جمعيت سينه ها را درهم مي شكست. مردان و زنان
ضعيف و ناتوان زيردست و پا مي افتادند و با وضع رقت بار و فاجعه آميزي جان مي
سپردند. گارديهاي پليد خون آشام كه دشمني هزار و چهارصدساله با مسلمانان داشتند،
با باطوم ها به جان مردم افتاده بودند، بسياري از افراد شگفت زده دنبال پناهگاهي
مي گشتند ولي تا رسيدن به ساختمانهاي اطراف وقت زيادي لازم داشت چرا كه تراكم
جمعيت فوق العاده بوده و از دو سوي به آنان حمله ور شده بودند واز بالا نيز سنگها
پرتاب مي شد.
من هم با حركت جمعيت حركت مي كردم بي آنكه بتوانم به جاي
مشخصي بروم. بنظرم رسيد بهترين راه، برگشتن به بعثه است ولي با تعجب ديدم در چند
قدمي ما، ماشين هاي آب پاش، آب داغ بر سر و صورت مردم مي پاشيدند، من با خونسردي
تصنعي به افرادي كه در كنارم بودند، گفتم: اين كه آب است، خطر چنداني ندارد، پيش
برويد! ولي ناگهان ديديم پشت سر آب پاش ها، گارديها و پليس انتظامي به مردم حمله
كرده اند و مردم را با بي رحمي و قساوت مي زنند. هر لحظه وضعيت آشفته تر مي شد و
بر عدد مزدوران افزوده مي گشت. صداي شليك گلوله از چهار طرف به گوش مي رسيد. از
اول خيال كردم، شليك هوايي براي ارعاب مردم است ولي بعد ديدم، در چند متري ما چند
نفر فرياد زدند، گلوله! گلوله! و يك نفر افتاده بود و در خون خود مي غلطيد. معلوم
شد شليك به سوي جمعيت است و يك گلوله هم هوايي و بي هدف نيست و معلوم شد غرض قتل
عام مردم است نه چيز ديگر.
جمعيت كه خود را از چهار طرف تحت محاصره شديد مي ديد، به
سوي ساختمانهاي اطراف با كندي به حركت درآمد در چند متري ما چند ساختمان مربوط به
فلسطيني ها و اردني ها بود، به يكي از اين ساختمانها نزديك شديم. جلوي ساختمان چند
پله مي خورد تا به خود ساختمان برسد. روي اين پله ها ديدم چند زن افتادند، با تمام
نيرو فرياد زدم. پيش نرويد! زنها روي زمين افتاده اند! آنها را بلند كنيد! چند نفر
جوان متدين در آن لحظات بحراني و حساس، كه هر كس فقط به فكر خويش بود، شهامت كردند
و دو خانم را از زمين بلند كردن ولي دوسه نفر ديگر متأسفانه در آن زير جان سپرده
بودند. منظره خيلي رقت بار و نگران كننده بود. يك خانمي فرياد مي زد: مادرم را
كشتند! پيرمردي را ديدم با موهاي ژوليده سر به سجده گذاشته و براي هميشه از دنيا
هجرت كرده است.
از كنار آنها گذشتيم و به داخل ساختمان رفتيم سيل جمعيت به
آنجا سرازير شده بود و در راهروها جائي براي انداختن يك سوزن نبود. يك نفر فرياد
مي زد: نيائيد! نيائيد! جا نيست! به او گفتم: آنها در زير گلوله اند و تو مي گوئي
نيائيد؟ فقط به فكر خودت هستي؟! خجالت كشيد و گفت: آخر اگر بيايند همه يكجا مي
ميريم! گفتم: ناراحت نباش، ساختمان هنوز خيلي جا دارد.
يكي از فلسطيني ها را در راهرو بالا ديدم، از هما پائين با
او احوالپرسي كردم و گفتم: برادر! مي بيني كه ما تنها جرممان اين بود كه «مرگ بر
آمريكا» و «مرگ بر اسرائيل» مي گفتيم و مردم را دعوت به وحدت و يگانگي مي كرديم.
ما و شما يك هدف و يك راه داريم و الان اين خانمها و پيرمردان و ديگر افراد به شما
پناه آورده اند، چرا در اطاقها را باز نمي كنيد و چرا به آنها راه نمي دهيد؟ او
در حاليكه خيل متأثر شده بود گفت: بعضي از اطاقها مربوط به اردني ها است و آنها در
اطاق ها را قفل كرده اند. گفتم: شما اطاقهاي خود را به روي مردم باز كنيد. پذيرفت
و به ديگر دوستان فلسطيني خود گفت، آنها هم پذيرفتند و اطاقها را باز كردند، و به
مردم آب دادند و همدردي نمودند.
من همان پائين، دم در ساختمان ايستاده بودم و ناظر ورود
مردم به ساختمان بودم. خانم جواني را ديدم ك سنگ به پيشانيش زده بودند و خون
سرازير بود، رنگ پريده و حال صحبت كردن نداشت، خيلي آهسته و آرام مي گفت: سرگيجه
گرفته ام، دارم مي ميرم! به چند خواهر كه در كنار او ايستاده بودند گفتم: دستمال
سرش را محكم بر پيشانيش ببنديد، شايد خون بند بيايد. همين كار را كردند و بحمدالله
مؤثر بود.
در حدود 15 دقيقه گذشت. گرما خيلي زياد، اكسيژن در محيط
موجود خيلي كم، و مردم بسيار آشفته و نگران، سرو صداي شليك هم پيوسته شنيده مي شد.
با اين حال، آنها كه به ساختمان آمده بودند، احساس نوعي آرامش مي كردند. در همين
بين، پليس شروع به پرتاب گازهاي خفه كن كرد. يكي از آنها جلوي در ورودي ساختمان
منفجر شد، اول خيال كردم گاز اشك آور است ولي ديدم تمام سروصورت و بدنم دارد مي
سوزد و نفس به سختي بيرون مي آيد.
زنها كه خيلي مضطرب شده بودند، فرياد مي زدند ولي من آنها
را دلداري مي دادم و مي گفتم: خبري نيست! و شما از خطر رهايي يافته ايد! تازه اگر
هم چيزي باشد، در راه خدا است، تحمل كنيد، اينقدر بي تابي نكنيد. آنگاه ديديم در
راهرو به هيچ وجه نمي شود ايستاد، هوا خيلي آلوده شده بود، با سيل جمعيت به بالا
رفتيم و در طبقات بالا كمتر اثر گازهاي سمي ديده مي شد.
بالا كه رفتيم، فلسطيني ها را آشفته و ناراحت ديدم، فرصتي
يافتم كه پيام انقلاب را به آنان برسانم، به اطاقهايشان سر مي زدم و با افرادي كه
در اطاقها بودند، به بحث و گفتگو مي نشستم. همه شان بي استثنا ناراحت و متأثر
بودند و فحش و ناسزا به آل سعود مي دادند.
راستي يادم رفت، قبل از اينكه به طبقه بالا برويم، برق و آب
را نيز از آن ساختمان و ساختمانهاي مجاوري كه به ايرانيان پناه داده بودند، قطع
كردند. برادران فلسطيني همت كردند و آبهاي ذخيره كرده خود را به افراد مي دادند،
فندك ها و كبريت ها را روشن مي كردند تا اينكه در روشني آن، مردم كمتر احساس
نگراني كنند. يكي از آنها به من گفت: ما تا حالا خيال مي كرديم خودمان مظلومترين
ملت ها هستيم ولي الان براي من ثابت شد كه شما ايرانيان از ما نيز مظلومتريد.
آنها از خود فلسطين اشغالي آمده بودند و به صراحت مي گفتند:
ما پيرو هيچ خط سياسي فلسطيني نيستيم چون آنها دنبال گروه گرائي و خط بازي هستند و
بي گمان وابسته به آمريكا يا شوروي مي باشند. ما فقط خط اسلام را دنبال مي كنيم.
به آنها گفتم: اكنون خط اسلام راستين را در كجا مي يابيد؟ گفتند: اين خيلي روشن
است. همان جا كه تمام ظالمان دنيا با او مي جنگند.
در هر صورت اين برادران فلسطيني خوب از ما پذيراي كردند.
ساعت قريب نه شب بود، يكي از آنها به من گفت: بيا از بالا نگاه كن و عمق جنايت آل
سعود را ببين. تا آن لحظه باور نمي كردم آن همه شهيد داده باشيم. با او به طرف
بالكن رفتم و به پائين نگاه كردم، ديدم جسدهاي بي جان روي زمين انباشته شده است و
هر جا نگاه مي كردم، خون ريخته بود، بوي باروت و گازهاي خفه كن فضا را پر كرده
بود، سكوتي رقت بار بر خيابان حكمفرما بود، در گوشه و كنار، افراد معدودي قدم مي
زدند و پلاكاردهاي پاره پاره شده را روي جسدها مي انداختند. سجاده، قمقمه آب، چادر
بانوان، عباي روحانيون، كلاه، دمپائي، كيف پول و… روي زمين افتاده بود و روبروي
ساختمان ها بيشتر به چشم مي خورد، ماشين هاي آمبولانس با سوت هاي مخصوص در آن فضاي
آرام! به سرعت رفت و آمد مي كردند. افارد پليس از محوطه دور شده بودند و بيشتر در
ساختمانهاي دولتي كمين گرفته بودند.
احساس كردم مي شود مردم را وادار به خارج شدن از ساختمان
كرد. به آنها گفتم: وضع آرام است، خارج شويد. يكي از فلسطيني ها فوراً آمده و گفت:
به انها بگو، پنج تا پنج تا بيرون بروند، يكباره همه خارج نشوند، خطرناك است، اين
سعوديها خيلي پست و وحشي هستند. من هم پيامش را به آنها رساندم. مردان و زنان
بياره اي كه راه كاروان را بلد نبودند، سردرگم ايستاده بودند، و نمي فهميدند چه
كار كنند؟ به آنها گفتم: به سوي بعثه امام برويد، در آنجا حتماً ماشينهايي فراهم
آمده است و شما را به منزلهايتان مي رسانند.
يكي از خانمها كه خيلي وحشت كرده بود، مي گفت: چه كار كنم؟
نه اينجا جرأت دارم بمانم و نه بيرون مي روم، مي ترسم اين بي شرف ها به من جسارت
كنند. من حاضرم همين جا جان بدهم ولي بدست اينها نيفتم.
راست هم مي گفت. از اين پست فطرتان بي فرهنگ، هر جنايتي
ممكن بود سر بزند. ولي در هر صورت آنها را قانع كرديم كه به سوي بعثه بروند و
بازگشت دلخراش آغاز شد.
جمعيت خيلي آرام از پله هاي تاريك ساختمان كه تنها با كبريت
روشن شده بود، به قسمت پائين و كم كم به بيرون از آن، حركت كرد. من هم با آنها
راه افتادم. بقدري منظره شهيدان روي زمين افتاده دلخراش بود كه افراد بي اختيار
اشكشان جاري مي شد. راه بسته بود و تنها ماشينهاي آمبولانس در حركت بودند. بعضي از
افراد كه همراهان خود را گم كرده بودند، در جستجوي آنان، به اين سرو آن سر مي
رفتند و بر مي گشتند و باز هم دلشان قانع نمي شد، چرا كه شهيدان با پلاكاردهاي
«الله اكبر» و «لا اله الاالله» پوشيده شده بودند، ولي معلوم بود، كسي حاضر نمي
شد، آنها را پس بزند و چهره ها را بشناسد…
يكي از دوستان ميگفت: وقتي كه حادثه آغاز شد، خود را با
زحمت به يكي از كوچه هاي اطراف رساندم كه از آنجا فرار كنم. ناگهان بچه ها با سنگ
به من حمله ور شدند و چون تنها بودم نمي توانستم با آنان مقابله كنم، به ياد غربت
حضرت مسلم در كوچه هاي كوفه افتادم و گريستم. پس از لحظاتي، با سرعت از آنجا بيرون
رفتم و خود را به كنار قبرستان ابوطالب رساندم، ديدم پليس از همه طرف به مردم حمله
مي كند، توان راه رفتن را نيز از دست داده بودم، خود را به گوشه اي رساندم و
همانجا روي زمين نشستم و تسليم تقدير شدم.
يكي از روحانيون مي گفت: در آن هنگامه وحشتناك خود را به
كنار خيابان رساندم، در اثر گازهاي شليك شده نمي توانستم به هيچ يك از ساختمانهاي
اطراف پناه ببرم، ناچار در گوشه اي نشستم و عباي خود را جلوي صورتم نگه داشتم تا
شايد اثر گاز كمتر شود. ديدم هر كس ايستاد است، مورد هجوم جانيان قرار مي گيرد، از
جمعيت خواستم به كنار خيابان بيايند و روي زمين بنشينند شايد در امان باشند. اين
جلادانمزدور نه تنها به زنده ها رحم نمي كردند كه به مجروحين و مرده ها نيز رحم
نمي كردند. يك نفر روبروي ما افتاده بود و در حال بيهوشي بسر مي برد و شايد هم
شهيد شده بود. يكي از گارديها به او رسيد و با باطوم محكم به سرو صورتش كوبيد.
راستي چقدر سنگدلي و بي رحمي مي خواهد، مگر اينها انسان نيستند؟ بعد خود جواب خودم
را دادم كه خداوند در قرآن مي فرمايد: «اولئك كالانعام بل هم اضل» آنان مانند
حيوانات اند بلكه از حيوانان نيز گمراهتر.
يكي ديگر نقل مي كرد: آمبولانس بعثه، حامل مجروحين بود و
آنها را به سوي بيمارستان مي برد، در راه به آمبولانس حمله كردد و شيشه هايش را
شكستند و هنگامي كه نزديك بيمارستان توقف كرد، يكي از مزدوران با گلوله، مغز
راننده را متلاشي كردو او را به شهادت رساند.
ديگري مي گفت: يكي از روحانيون را ديدم كه داشت پليس را
نصيحت مي كرد و به آنها مي گفت: به زنان رحم كنيد، و آنان را نزنيد. گويا اين سخن
خوشايندشان نبود، يكي از آنها گلوله اي به پهلوي اوزد و او را درجا شهيد كرد.
پستي و دنائت آنان بحدي بود كه يكي از برادران فلسطيني به
ما مي گفت: من خود شاهد بودم كه گارديها انگشتر را از دست مردان و پول را از كيف
زنان از دنيا رفته بيرون مي آوردند.
در هر صورت به بعثه باز گشتم در حالي كه غم و اندوه بر روح
و روانم مستولي شده بود، به آنجا كه آمدم ديدم تمام چهره ها در هم فرو رفته و همه
ناراحت و نگرانند. كسي حرف نمي زند و همه در ماتم شهيدان نشسته اند. قيافه ها
غمگين و در عين حال، عصباني و خشمگين به نظر مي رسيد ولي در آن شرايط چاره اي جز
صبر و تحمل شكنجه هاي روحي و جسمي براي خدا نداشتند. و ديدم تاريخ تكرار شده است.
عمق فاجعه
فاجعه دلخراش جمعه خونين مكه، فاجعه اي است به طول تاريخي
1400 سال و به عرض جغرافيايي تمام جهان اسلام و آنچه عمق فاجعه را بيشتر نشان مي
دهد، تنها كشتن و مجروح ساختن هزاران حاجي ايراني نيست چرا كه ظالمان هميشه حق
جويان را قتل عام مي كرده اند، گرچه اين جنايت هولناك در غربت بسيار دردناك و تألم
آور است ولي آنچه عمق فاجعه را تبيين مي كند، شكستن قدسيت خانه امن الهي و كشتار
مؤمنين در كنار مسجد الحرام (خانه خودشان) است، همانجا كه نمي توان گنجشكي را صيد
كرد و نمي توان آرامش حشره اي را بهم زد، آن هم در چنين زماني كه مسلمانان دعوت
الهي را لبيك گفته اند و براي اداي مراسم حج به خانه خدا كه خانه خودشان است روي
آورده اند.
آل سعود با دست زدن به چنين جنايتي، امنيت و آرامش را بكلي
از مسلمانان در خانه امنشان سلب كردند و تجاوز به حريم مقدس كعبه نمودند و قبله
گاه مسلمين جهان را با خون مظلومان آلوده ساختند و پس از آن با كمال وقاحت و بي
شرمي در رسانه هاي گروهيشان، ما را متهم مي كنند كه شما آشوبگران قصد منفجر ساختن
كعبه را داشتيد و مي خواستيد مسلمانان را از توجه به كعبه، به توجه به قم
برگردانيد زهي بي شرمي و در عين حال بي خردي و ناداني، من نمي دانم كدام بي سواد و
جاهلي مي تواند چنين تهمت ناروايي را بپذيرد؟! البته اين جزيي از تبليغات مسموم
آنان است و گرنه براي اينكه جنايت خود را بپوشانند و پرده اي بر آن جنايت بزنند،
در راديو و تلويزيون و روزنامه هايشان به تناقض گوئي هاي عجيب و خنده دار روي
آورده بودند، گاهي اعلام مي كردند كه ايرانيان با چاقو به مردم مكه و ديگر حاجيان
حمله كرده اند و گاهي مي گفتند ما حتي يك گلوله هم شليك نكرديم؛ تازه توقع داشتند
ما از آنها عذرخواهي كنيم! و بگوئيم: دست شما درد نكند!!
همكاري مزدوران در اين جنايت
يكي از برادران هيئت پزشكي كويت به ما مي گفت: در روز حادثه
من به اتفاق بسياري از دوستانم به راهپيمايي آمده بوديم. در بعثه پزشكي، شيفت يكي
از پزشكان مصري بود. يكي از مسئولين بعثه حج كويت در ساعت دو بعدازظهر (يعني سه
ساعت پيش از شروع برنامه راهپيمايي) به او رجوع مي كندو مي گويد: اگر امروز
مجروحيني از ايرانيان آوردند، شما حق نداريد آنها را معالجه كنيد!!! و آن پزشك
مصري پاسخ مي دهد: ما قسم خورده ايم كه هر بيماري را معالجه كنيم حتي اگر يهودي يا
دشمن ما در جنگ باشد، چه رسد به اينها كه مسلمانند وانگهي مگر امروز چه خبر است؟
او مي گويد: چيزي نيست! ولي چون ايرانيان مي خواهند راهپيمايي كنند شايد برخي از
آنها درگير شوند و زخمي گردند!!
يكي ديگر از برادران كويتي مي گفت: من با لباس رسمي خودمان
در راهپيمايي بودم. ساعت درگيري بود، يكي از افراد پليس مرا صدا زد و گفت: تو اهل
كجا هستي؟ گفتم: كويتي هستم! گفت: در اينجا چه كار مي كني؟ گفتم: از حرم برگشته
بودم مي خواستم به منزل بروم كه ديدم پليس با ايرانيان درگير شده، آمدم از نزديك
ببينم چه خبر است؟ آن فرد پليس كه از قبل تعليم داده شده بود، به من گفت: نه! پليس
با ايرانيان درگير نشده، بلكه ايرانيان با
ساير حجاج و با اهل مكه درگير شده اند و با چاقو به جان مردم افتاده اند! و پليس
تنها براي حفظ آرامش و متفرق ساختن مردم دست به كار شده است!!! با خودم گفتم: اي
نادان! حرف تو را باور كنم يا دم خروس را؟!!
در هر صورت، قضيه نه تنها براي خود سعوديها كه براي همفكران
مزدورشان از ديگر كشورها نيز، از قبل پيش بيني شده بود و آنها را قبلاً در جريان
قضايا قرار داده بودن و حتي پاسخهاي بعدي را نيز آماده كرده بودند، شيطان بزرگ ه
منقش تعيين كننده و ادارده كننده داشته است كه در اين مقوله بحث زياد است و كافي
است تأييدهاي دولت هاي دست نشانده از اين جنايت بي سابقه آل سعود را ملاحظه كنيم.
گويا جبهه جنگي بوده است و ما در حال جنگ و ستيز با آنها بوديم و آنان نيز تنها
براي حفظ جان ساير مسلمانان كه از حرم باز مي گشتند، دخالت كردند و آشوبگران! را
متفرق ساختند و بقول خودشان حتي يك گلوله هم شليك نشد. و وقاحت را به آنجا مي
رسانند كه به مزدوران آمريكا (يعني آل سعود) مي گويند: دست شما درد نكند كه
آشوبگران را از ويران ساختن كعبه، منع
كرديد!!
ولي در هر حال ملت ها بي گمان با ما هستند و بدون شك
مظلوميت ما را براي مردم بازگو مي كنند و تحت تأثير شايعه پراكنيها و
دروغپردازيهاي دولتهاي مزدور خود قرار نمي گيرند.
بازتاب حادثه
همانگونه كه امام در پيامشان فرمودند: اگر هزاران مبلغ مي
فرستاديم نمي توانستند حقانيت و مظلوميت ما را آنطور كه اين حادثه- در چند ساعت-
نشان داد، به اثبات برسانند. راستي هم همينطور بود و گرچه هنوز زود است كه
پيامدهاي حادثه را در دراز مدت تبيين نمائيم ولي قطعاً آينده به نفع انقلاب و
اسلام گواهي خواهد داد. شاهدان عيني كه از مليتهاي گوناگون بودند و جريانات را از
نزديك ديدند، به هيچ وجه فريب جوسازيها و دروغپردازيها و تبليغات مسموم سعوديها و
همفكرانشان را نمي خورند و در بازگشت به كشورهاي خود، ماجرا را براي دوستان و
خويشان خود بازگو مي كنند و موجي از تنفر و انزجار نسبت به اين عمل غير انساني آل
سعود در بين ملت ها پيدا مي شود، ما هم چيزي جز اين نمي خواهيم.
شب دوم حادثه بود، چند تن از برادران فلسطيني كه همراه با
روحاني خود بودند، براي عرض تسليت به بعثه آمدند. گفتگوهاي جالبي با آنها داشتيم
يكي از آنان مي گفت: امروز از راديو اردن شنيديم كه: ايرانيها با فلسطينيان درگير
شدند و اين فاجعه رخ داد! ما هم براي اينكه ثابت كنيم كه اين دروغ محض است و اعلام
برائت از آنان بجوئيم و ضمناً با شما همدرد كنيم به ديدارتان آمده ايم.
ديگري مي گفت: قريب ده نفر از ما همراه با شما در راهپيمايي
شركت كردند و دو نفر از ما شهيد شدند.
يكي ديگر مي گفت: گرچه تمام رسانه هاي گروهي و وسايل
تبليغاتي جهان عليه شما هستند چون همه مزدور ابرقدرتها مي باشند و از ان طرف صداي
راديوي شما- منأسفانه- به ما (در فلسطين اشغالي) نمي رسد، با اين حال كمتر تأثيري
در ما ندارند و ما همان هدف و خطي را كه شما دنبال مي كنيد، پيروي مي نمائيم و
رهبري را جز امام خميني براي خود نمي شناسيم.
بهر حال چند روزي كه پس از اتمام اعمال حج در مكه بوديم،
همواره افراد از كشورهاي مختلف مي آمدند و اظهار همدردي مي كردند و به حاج آقاي
كروبي تسليت مي گفتند و از اعمال آل سعود اظهار انزجار و تنفر مي نمودند.
تازه از انيها كه بگذريم، باسوادهاي مكه نيز گاهي- با ترس و
لرز- با كنايه اظهار همدردي مي كردند و از پيش آمدن اين حادثه ناراحت بودند، گرچه
تبليغات بسيار زياد با فيلمهاي مونتاژ شده عربستان، عوام الناس را عليه ما- تا
اندازه اي- شورانده بود و امنيت را سلب كرده بود ولي در گوشه و كنار افراد فهميده
از اين جريان، متأثر و متألم شده بودند.
بالاتر اينكه يكي از زباندانها نقل مي كرد: در مسجدالحرام
ايستاده بودم، در نزديكي من دو نفر از پليس عربستان با هم صحبت مي كردند، يكي به
ديگر مي گفت: ايراني ها كه فقط «الله اكبر» و «مرگ بر آمريكا» مي گفتند، چرا به
آنها حمله كرديم؟! مگر تكبير گفتن، آن هم در كنار خانه خدا جرم است؟
آري! كم كم افراد خود عربستان نيز به خود خواهند آمد و از
اين فاجعه دردناك درس عبرتي خواهند گرفت و چيزي جز سيه روزي و سيه رويي براي آل
سعود، در صحنه نخواهند ماند.
و اين است معناي سخن امام كه از حاجيان خواستند با لبخند
پيروزي به وطن باز گرديد. ما در عين حال كه شهيد داديم، زجر كشيديم، مجروح بسياري
داشتيم ولي قطعاً پيروزي از آن ما است هر چند براي يزيديان خوشايند نباشد.
به اميد روزي كه مكه و مدينه از چنگال مشركين قريش بدر آيد
و مسلمانان جهان، پشت سر رهبران مذهبيشان فتح مكه را آغاز كنند:
«لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق لتدخلن المسجدالحرام ان
شاءالله آمنين محلقين رؤوسكم و مقصرين، لا تخافون، فعلم نالم تعلموا فجعل من دون
ذلك فتحاً قريباً»- خداوند رؤياي پيامبرش را به حق راست گردانيد، كه قطعاً اگر خدا
بخواهد، با ايمني وارد مسجد الحرام مي شويد در حالي كه سرتراشيده يا مو كوتاه كرده
ايد و ترسي نخواهيد داشت. خدا چيزي مي داند كه شما نمي دانيد و از اين پس فتحي
نزديك خواهد بود.
نگاهي به رويدادها
نگاهي به رويدادها
جنگ
با موشک استينگر و آتش پدافند نيروي هوائي ارتش
اسلام دو فروند هواپيماي جنگي دشمن (ميگ 21 و سوخو) در مناطق عملياتي جنوب سرنگون
شد. 17/9/66
عراق 3 واحد غيرنظامي را در باختران، خوزستان و
کردستان بمباران کرد.
شکاريهاي ايران يک فروند ميگ 25 عراقي را در
ارتفاعات غرب کشور سرنگون کردند. 21/9/66
رزمندگان اسلام در حمله به ارتفاعات حساس زبيدات،
3تيپ ارتش عراق را در هم کوبيدند در اين عمليات 1500 مزدور ارتش بعث کشته و مجروح
شدند. 30/9/66
در حمله رزمندگان نيروي زميني ارتش 30 کيلومتر از
اراضي اشغالي شمالي فکه پس از 7 سال آزاد شد. در اين عمليات 1000 تن از نيروهاي
عراقي کشته و يا زخمي شدند و 15 تن از اسرا به پشت جبهه منتقل گرديدند. 1/10/66
ايران با سرکوب 16 ضد حمله عراق، اراضي آزاد شده
فکه را تثبيت کرد. 2/10/66
تلاش هواپيماهاي عراقي براي بمباران راهپيمايان
ضداسرائيلي شهرهاي استان خوزستان و خرمآباد ناکام ماند. 15/10/66
هواپيماهاي عراقي 2 روستاي سنقر و کليائي را
بمباران کردند. 9/10/66
يک منطقه غيرنظامي در شهرستان تبريز مورد حمله
هواپيماهاي متجاوز عراقي قرار گرفت. 19/10/66
جهان اسلام
يک خانم آمريکائي مقيم واشنگتن حلقه ازدواج خود را
براي پيروزي رزمندگان اسلام به وسيله پست تقديم رئيس جمهور کرد.
يک شيرزن 24 ساله لبناني در نزديکي شهرک «بنت
جبيل» 3 مزدور اسرائيلي را به هلاکت رساند. 18/9/66
سربازان اسرائيلي چهارتظاهر کننده فلسطيني را بقتل
رساندند. 21/9/66
کنسولگري آمريکا در بيت المقدس مورد حمله
انقلابيون فلسطيني قرار گرفت.
مجاهدين افغاني هفته گذشته موفق شدند به زندان
ميمنه نفوذ کرده و صدها زنداني را آزاد کنند.
طي چند روز گذشته مبلغ چهارميليون ريال اهدائي
جمعي از برادران کويتي توسط يکي از علماي آن کشور تقديم قائم مقام رهبري شد.
24/9/66
قيام قهرمانه مسلمانان فلسطيني در سرزمينهاي
اشغالي از نوار غزه به «بيت المقدس» کشده شد. 26/9/66
سربازان رژيم صهيونيستي مجروحين تظاهرات اخير در
بيمارستان «شفا» را مورد ضرب و شتم قرار دادند.
رژيم صهيونيستي بمنظور جلوگيري از گسترش قيام اسلامي
در سرزمينهاي اشغالي به حکومت نظامي متوسل شد.
مرکز پليس اسرائيل و کنسولگري انگليس مورد حمله
انقلابيون مسلمان فلسطيني قرار گرفت. 28/9/66
ده تن از اعضاي سازمان «الجهاد» به جرم حمله به
مراکز فساد در مصر دستگير شدند.
انقلابيون مسلمان لبنان مواضع نيروهاي رژيم
صهيونيستي در «سويدا» را به تصرف خود درآورند. 1/10/66
انقلابيون مصري انبار مهمات ناوگان ششم نيروي
دريائي آمريکا در اسکندريه را منفجر کردند. 2/10/66
با حمله وحشيانه سربازان اسرائيلي، صدها تن از
فلسطيني هاي ساکن سرزمينهاي اشغالي ديروز در خانههاي خود دستگير شدند. 5/10/66
در حمله راننده مصري به جهانگردان اسرائيل در
قاهره 9تن کشته و مجروح شدند.
رئيس ستاد ارتش رژيم صهيونيستي: اسرائيل در کنترل
قيام فلسطيني ناتوان است. 8/10/66
نيروهاي نظامي اسرائيل براي سرکوب قيام فلسطينيها
به حال آمادهباش کامل درآمدند.
دانشجويان مصري و فلسطيني پرچم اسرائيل را در
دانشگاه آمريکائي قاهره به آتش کشيدند. 10/10/66
صدها تظاهرکننده مصري ديروز قرآن بدست فرياد زدند:
بيتالمقدس اسلامي باقي ميماند. 12/10/66
استخدام شيعيان در ارتش بحرين ممنوع اعلام شد.
13/10/66
سربازان اسرائيلي يک زن جوان فلسطيني را به رگبار
بستند. 14/10/66
اخبار داخلي
بهرهبرداري از پست تصويري فاکس مايل آغاز شد.
به درخواست شيخ سعيد شعبان و موافقت رئيس شوراي
عالي دفاع، 8 تن از اسراي لبناني آزاد شدند. 16/9/66
رژيم صدام 41 تن ديگر از مردم مسلمان عراق را
اخراج کرد. 19/9/66
امام امت دو نسخه از وصيتنامه سياسي الهي خود را
که بر حسب شرايط و ضرورتهاي زمان تغييراتي در وصيتنامه قبلي خود داده بودند جهت
نگهداري به مجلس خبرگان و آستان قدس رضوي تحويل دادند.
ستاد پشتيباني جنگ استان اصفهان در پي استقبال
وسيع مردم استان، تأمين هزينه 000/250 رزمنده را بعهده گرفت. 21/9/66
مردم استان گيلان هزينه تداکاراتي 000/250 رزمنده
را به مدت 3 ماه تقبل کردند. 23/9/66
سارقي که به 73 خانه در تهران دستبرد زده است با
بيش از 10 ميليون تومان اموال مسروقه دستگير شد.
صبح امروز 482 تن از اسراي عراقي، پس از آزادي به
جمهوري اسلامي ايران پناهنده شدند.
استان سمنان عنوان پيشرو در اعزام نيروهاي داوطلب
به جبهه را بدست آورد. 25/9/66
5 هزار واحد مسکوني آسبديده از حملات هوائي رژيم
بعثي در همدان بازسازي شد.
فرستاده ويژه دولت شوروي وارد تهران شد.
آمريکا در خليج فارس بمنظور خنثي کردن رادارهاي
ايران هنگام حملات هوائي عراق، وارد جنگ الکترونيکي با ايران شد.
يک سوپر نفتکش سعودي مورد حمله قايقهاي توپدار
قرار گرفت. 28/9/66
در دومين مرحله از طرح اعزام سپاهيان چهارده معصوم(ع)،
اعزام سراسري ظفرآفرينان سپاه حضرت امير(ع) به جبهههاي ايثار و شرف آغاز شد.
1/10/66
نخست وزير لايحه بودجه 878 ميليارد توماني و
برنامهاجرائي سال 67 را تقديم مجلس کرد. 6/10/66
پزشکان خرمآباد درمان رايگان خانوادههاي 1200
رزمنده را تا پايان جنگ تحميلي به عهده گرفتند. 7/10/66
عشاير غيور ايل قشقائي هزينه 1000 رزمنده را تأمين
کردند. 12/10/66
اخبار خارجي
هواپيماهاي عراقي اشتباها يک جزيره متعلق به رژيم
حجاز را بمباران کردند. 16/9/66
يک پايگاه شناور کويت مورد اصابت موشک قرار گرفت.
17/9/66
سران دو کشور شوروي و آمريکا معاهده مربوط به حذف
موشکهاي ميان برد و هستهاي در اروپارا امضا کردند.
فرانسه با فروش 12 فروند ميراژ اف-1 به عراق
موافقت کرد.
نيم ميليون تظاهر کننده در سراسر هند طي تظاهراتي
خواستار استعفاي گاندي شدند. 19/9/66
شاه حسين: اردن، اسرائيل را به عنوان يک واقعيت
پذيرفته است. 21/9/66
يک دادگاه يمن جنوبي «علي ناصرمحمد» رئيس جمهور
مخلوع اين کشور را به مرگ محکوم کرد.
کشورهاي مرتجع عرب اولين کمک 670 ميليون دلاري خود
را در اختيار مبارک قرار دادند. 22/9/66
رژيم عراق براي تجديد ويزاي رانندگان ترک، از هر
يک از آنان باجبار 250سيسي خون براي مجروحين خود ميگيرد! 23/9/66
ريچارد مورفي: هزينه حضور نظامي آمريکا در خليج
فارس، ماهانه 15 تا 20 ميليون دلار است. 26/9/66
وليعهد عربستان در بغداد با صدام مذاکره کرد.
کاخ سفيد وحشت آمريکا را از گسترش حرکات اسلامي
مردم فلسطين اعلام کرد.
آمريکا براي جاسوسي بيشتر بنفع عراق در خليج فارس
به هواپيماهاي بدون خلبان متوسل شد. 30/9/66
بر اثر تصادم 2 کشتي در آبهاي ساحلي فيليپين حدود
1500 نفر ناپذير شدند.
اجلاس شوراي همکاري خليجفارس پشت درههاي بسته در
رياض آغاز کرد.
طي چهارسال اخير، «سيا» 121 کنفرانس جهت بررسي در
رياض آغاز بکار کرد.
انفجار در يک انبار فرآوردههاي شيمائي ارتش مصر
يک هزارتن را مجروح ساخت. 1/10/66
رهبر حزب حاکم سربلانکا در کلمبوترور شد.
آمريکا و اسرائيل براي توليد موشکهاي سري به توافق
رسيدند.
انگليسيها به ناتواني ناوگان ناتو در خليج فارس
اعتراف کردند. 3/10/66
دومين انفجار در انبار مهمات ارتش يونان طي 48
ساعت گذشته خساراتي ببارآورد. 6/10/66
کنفرانس رياض با چشمپوشي از سرکوب فلسطينيها
خواستار اعمال فشار بيشتر بر ايران شد. 7/10/66
يک مار عظيم الجثه در «پرو» يک بچه 9 ماه را
بلعيد.
بعد از 326 روز طولانيترين سفر فضائي بشر با فرود
سايوز پايان يافت.
ستوني از دود و آتش آسمان جزيره بوبيان بزرگترين
جزيره کويت را فرا گرفت.
آمريکا از شوروي خواست که با طرح تحريم تسليحاتي
ايران موافقت کند.
انفجار دو بمب محل باشگاه ملوانان آمريکائي رادر
اسپانيا در هم کوبيد. 9/10/66
متن کامل موافقتنامه ننگين ميان رژيم هاي اردن و
اسرائيل که موسوم به سند لندن ميباشد و شيمون پر زن آن را يک پيروزي بزرگ همانند
کمپ ديويد دانست فاش شد. 12/10/66
ارزش دلار آمريکا بار ديگر در مقابل ين ژاپن سقوط
کرد و هر دلار با 45/120 ين ژاپن مبادله شد.
آمريکا به دو برابر شدن حملات عليه نفتکشها از
زمان حضور اين کشور در خليج فارس اعتراف کرد. 14/10/66
اختراعات و اکتشافات
بهرهبرداري از سيستم جديد گيرنده ماهوارهاي نقشهبرداري
براي نخستين بار در کشور آغاز شد. 17/9/66
الکترود سطحي دستگاه الکترود کارديوگراف توسط يک
دانشجوي مشهدي طراحي و ساخته شد. 2/10/66
توسط يک مبتکر کرجي دستگاههاي ظهور فيلم و چاپ
عکس رنگي در کرج ساخته شد. 10/10/66
يک مبتکر اراکي موفق به ساخت دستگاه «دروگر
کوبنده» شد. 16/10/66
ضد انقلاب
دهها تن از منافقين از فرانسه اخراج شدند. 17/9/66
اعضاي يک باند بينالمللي قاچاق مواد مخدر با 348
کيلوگرم ترياک در خراسان دستگير شدند. 21/9/66
اعضاي خارج کننده يک تن طلا دستگير شدند. 3/10/66
رسول فتاحي عامل بمبگذاري در خيابان ناصرخسرو و
ميدان فردوسي تهران و علي بابا مرادي عضو شبکه بمبگذاري عراق در خيابان هاشمي
تهران و سيدجمال مينوئيدر ارتباط با بمبگذاري در خيابان کميل تهران در محلهاي
جنايت خود اعدام شدند. 8/10/66
11 تن از اشرار مسلح و قاچاقچيان مسلح منطقه
«نمداد» کهنوج کشته و زخمي شدند. 10/10/66
توطئه ربودن يک فروند هواپيماي مسافربري در مسير
تهران- مشهد خنثي و عاملين آن دستگير شدند. 15/10/66
امام خمینی ثابت و استوار
امام خميني
ثابت و استوار از آغاز تا کنون
الگوي زن
مسلمان
الگوي زن
مسلمان اين شاه است که بحسب نقل در مصاحبه با مخبر ايتاليائي گفته است«درک من از
زن آن است که او بايد فريبا باشد» اين شاه است که زنها را به فساد ميکشاند و آن
را عروسک ميخواهد بار بياورد.مذهب با اين فاجعهها و دردها مخالف است نه با آزادي
زن.
3/6/57
زنها در صدر
اسلام در ميدانها ميرفتند، در جنگهاي اسلامي، زنها ميرفتند در ميدانها براي
پرستاري زخميها، زنها در محفظه بمانند؟! چه کسي چنين چيزي به شما گفته است که بايد
اين طور باشد آنها آزادند مثل مردها.
اسلام ميخواهد
که زن و مرد رشد داشته باشند. اسلام زنها را از آن چيزهائي که در جاهليت بوده نجات
داده است. آن قدر که اسلام به زن خدمت کرده است خدا ميداند به مرد نکرده است..
اسلام ميخواد
زن همان طوري که مرد همه کارهاي اساسي را ميکند، زن هم بکند اما نه اينکه زن يک
چيزي بشود که(آقا) دلشان ميخواهد که بزک کرده بيايد توي جامعه و با مردم مخلوط
بشود، با جوان ما آن طوري مخلوط بشود! اسلام ميخواهد جلو اينها را بگيرد. اسلام
ميخواهد حيثيت و احترام زن را حفظ کند، ميخواهد به زن شخصيت بدهد که از اين
فعليت بيرون بيايد.
18/8/57
(حضرت
زينب«س») در مقابل جباري ايستاد که اگر مردها در برابرش نفس ميکشيدند، همه را ميکشتند،
نترسيد، ـ حکومت يزيد را محکوم کرد، به يزيد فرمود تو آدم نيستي، تو انسان نيستي ـ
زن يک همچو مقامي بايد داشته باشد. زنهاي عصر ما بحمدالله شبيه به همانها هستند،
در مقابل جبار با مشت گره کرده ايستادند.
29/2/58
درود بر شما
بانوان معظم که با نصيحتهاي خودتان ميخواهيد که ما را به راه راست واداريد. درود
بر بانوان سراسر کشور که در اين نهضت شريف معلم مردان بودند و حالا هم به همان نحو
باقي ماندهاند.
جامعه ما از
بعضي بانوان زمان محمدرضا و رضا برگشتند به يک بانواني که زينب گونه شدند و تابع
فاطمه(س)، آن روز تابع آرايش اروپائي بودند ـ بايد از اروپا طرح لباس بيايد ـ
امروز تابع مکتب هستند و آنچه اسلام ميپسندد مقبول است. و اين يک تحولي است که
بالاترين تحولات است در جامعه ما نگهداريد اين تحول را، توجه کنيد به اين که
دستهاي فاسد و قلمهاي فاسد و گفتارهاي فاسد شما را به اغفال نکشانند و شما را
برنگردانند به حال سابق.
26/12/59
اينجانب به
زنان پر افتخار ايران مباهات ميکنم که تحولي آن چنان درآنان پيدا شد که نقش
شيطاني بيش از 50 سال کوشش نقاشان خارجي و وابستگان بيشرافت آنان از شعراي هرزه
گرفته تا نويسندگان و دستگاههاي تبليغاتي مزدور را نقش بر آب نمودند و اثبات کردند
که زنان ارزشمند مسلمان دچار گمراهي نشده و با اين توطئههاي شوم غرب و غربزدگان
آسيب نخواهند پذيرفت.
نفرت بر آن
عروسکهايي که در کاخهاي ننگين داخل و خارج به زندگاني حيواني پست دل بسته و جز به
فکر فساد انگيزي نيستند.
5/2/60
بانوان محترم
ايران ثابت کردند که در دژ محکم عفت و عصمت هستند و جوانان صحيح و نيرومند و
دختران عفيف و متعهد به اين کشور تسليم خواهند کرد و هيچگاه نخواهند در آن راههايي
که قدرتهاي بزرگ براي تباه کردن اين کشور پيش پاي آنها گذاشته بود به آن راهها
نخواهند رفت.
3/3/60
… مقاومت و
فداکاري اين زنان بزرگ در جنگ تحميلي آن چنان اعجاب آميز است که قلم و بيان از ذکر
آن عاجز بلکه شرمسار است.
28/1/61
ما بسياري از
موفقيتهاي انقلاب را مرهون خدمتهاي بانوان ميدانيم.
شما بانوان
در کسب علم و تقوي کوشش کنيد که علم به هيچکس انحصار ندارد ومال همه است تا شما
بانوان در صحنه هستيد و جوان تريت ميکنيد اسلام به پيش ميرود.
23/12/63
زنها بايد در
ميدان زهد و تقوي و عفاف و تحصيل و مجاهده و دفاع از اسلام از حضرت زهرا(س) تبعيت
کنند. زنان در جمهوري اسلامي همانند همه مسائلي که براي ايران پيش آمده پيشقدم
بودهاند.
سنگر علم هم
يک سنگر دفاعي است. دفاع از همه فرهنگ اسلام و اين فرهنگ را بايد زنده کرد و شما
خانمها بايد در جبهه علمي و فرهنگي هم مشغول باشيد.
12/12/64
امت امام، اسطوره عشق و ايثار
ارزش
هاي اسلام و انقلاب را پاسداري كنيم (6)
امت
امام، اسطوره عشق و ايثار
حجةالاسلام
محمدتقي رهبر
«مردم
عزيز و شريف ايران! من فرد فرد شما را چون فرزندان عزيز خويش مي دانم و شما مي
دانيد كه من به شما عشق مي ورزم».
(امام
خميني)
يا
رب چه چشمه ايست محبت كه ما از آن
يك
قطره نوش كرده و دريا گريستيم!؟
وه!
چه اكسيري است عشق و محبت!؟
گل
واژه عشق رمز جاودانگي است.
عشق
جوهره خدائي را در سينه ها به تجلي مي آورد،
آنان
كه نام آب بقا وضع كرده اند،
شنيده
ايم كه خليل الله در آتش نمرودي به عشق خدا سرود مقاومت خواند،
و
در مناي عشق، اسماعيلش را به قربان گاه كشانيد.
خواند
ايم كه قرآن، «مودت» را كه عشق مقدس
اولياء
الله است، پاداش رسالت خوانده و بدين سان مودت و عشق را سرخيل همه فضائيل بر شمرده
است…
از
حديث عاشقان حكايت ها و افسانه ها آورده اند و قصه شمع و پروانه و نغمه ها و شيون
هاي عاشقانه و سوختن ها و ساختن ها هميشه ورد زبان ها بوده است.
بلبل
از عشق گل و پروانه در سوداي شمع
هر
يكي بسوزد به نوعي در غم جانانه اي
در
هزاران داستان ديگر عشق، ادبيات هر قوم مالامال از سرودها و چكامه ها و افسانه
هاست… .
در
آخرين وداع!
اما
اين بار جلوه عشق و سوز فراق را در اقيانوس به ژرفاي هستي مالامال از اندوه و ماتم
نظاره كرديم كه تلاطم امواجش تا دورترين ساحل ها رفت… اقيانوسي كه عقده اندوه
گرفته بود و جامه سياه ماتم در بر داشت و از درد مي ناليد… اقيانوسي از انسان
هاي سينه چاك كه از بي قراري، شيون كنان مي سوختند و «تسجير» درياها را در قيامت
كبري به ياد مي آوردند….
آفتاب
و ماه با حيرت و شگفتي به تماشا ايستاده بودند،
اختران
از اعماق فلك سركشيده تا ناله هاي شبگير سيه جامه گان خاكي را در هجران «روح خدا»
بنگرند.
خورشيد
پيكري از سلاله پاك بهترين فرزندان آدم صلاي رحيل مي داد و خاموشي او «تكويرشمس»
را در محشر تداعي مي نمود، ستارگان بي شمار در پيرامونش، رنگ تيره ماتم گرفته تا
يادآورد تيرگي اختران در قيامت باشند. «و اذا النجوم انكدرت».
ديگر
شهر ما نور نداشت و دل ما اميد باخته بود، روح خدا براي پرواز در ملكوت اعلي بار
سفر بسته، از مصلا به سوي بهشت زهرا و از آنجا آهنگ هم جواري زهراي مظلومه (ع)
مادرش و مادر همه مظلومان تاريخ.
در
آخرين وداع و آغازين ماتم،
او
دامن كشان مي رفت و ما مي گريستيم،
آتشي
از عشق در دلها افروخت،
و
خود از ميان شد و ما در ميان فكند.
آتشي
كه مدام، آه حسرت فراق بر التهابش مي فزايد.
ده
ميليون انسان عاشق، گرد مرقد مطهرش را با مژه جاروب كردند و با سرشك ديدگان آب
پاشيدند، و وا محمداه گفتند. و در هر نقطه از ميهن اسلامي ما وضع به همين منوال
بود و صدها ميليون مستضعفان محروم در جاي جاي جهان سر در جيب غم جانكاه فرو برده و
مويه كنان بر پدر پير و دلسوز خود زاري مي كردند… و تازه اين اول سوز و گداز
بود.
و
سرانجام «تاريخ در برابر عظمت و شكوه بزرگترين وداع يك ملت با رهبرش سر تعظيم فرود
آورد».
رسانه
هاي جهان كه از كنار غرش رعدآساي شيون عشق خميني محبوب، نم يتوانستند آسان بگذرند،
بزرگترين تشييع جنازه تاريخ از هبوط آدم تاكنون را به سراسر جهان مخابره كردند.
آسوشيتدپرس
به جهان مخابره كرد: «مردم مي گفتند: اي كاش ما مرده بوديم و تو امروز اينجا به
ديدن ما مي آمدي…»
تلويزيون
كانادا اعلام كرد: «مراسم تشييع جنازه آيت الله خميني به بزرگترين تظاهرات تاريخ
تبديل شد…»
روزنامه
«لااستامپ» چاپ ايتاليا نوشت: «مردم عزادار تهران و تمام نقاط ايران باهر وسيله
ممكن حتي پاي پياده به بهشت زهرا مي آيند و در غم از دست دادن رهبرشان اشك مي
ريزند».
السفير
روزنامه لبناني نوشت: «درياي بي كران جمعيت شركت كننده در تشييع پيكر مقدس امام
امت بيانگر ارتباط عميق ملت ايران با رهبر قهرمان و تاريخ ياش و اثرات انقلاب
اسلامي در وجدان اين امت بود».
تايمز
ژاپن تحت عنوان «يك ابر مرد» نوشت: «آيت الله خميني ايران را به قدرتي مهم در
خاورميانه تبديل كرد… امام خميني حامي تنگدستان بود و در برابر غرب و آمريكا
ايستاد…».
تلويزيون
دولتي ايتاليا گفت: «امام خميني براي مردم ايران حم صداي خدا را داشت».
دبير
كل سازمان ملل گفت: «مردم ايران رهبري بزرگ را از دست دادند و من عظمت اندوه
مسلمانان اين كشور را به خوبي درك مي كنم…».
نخست
وزير پاكستان گفت: «از شنيدن خبر رحلت امام خميني سراسر پاكستان در ماتم فرو رفت،
با رحلت ايشان مسلمين جهان رهبري شايسته را از دست دادند و به سوگ نشستند…».
يكي
از رهبران جهاد اسلامي گفت: «مصيبت ارتحال امام براي ملت فلسطين بزرگتر و سنگين تر
از همه امت اسلامي است… و …».
و
بالاخره آن مستضعف پابرهنه گفت: «امام براي دنياي پابرهنه ها خوب بود پدر ما كجا
رفت؟
بازتاب
رحلت جانسوز اميد مستضعفان و عزت بخش امت اسلامي در گفته ها و نوشته ها را جداگانه
بايد به بحث نهاد و مقاله ها و كتابها نوشت.
رابطه
امت و امام
سخن
فعلي ما تنها در يك نكته و آن رابطه امام با امت در يك اشاره است. چيزي كه از آغاز
نهضت تا لحظات ارتحال حامي محرومان و پدر مستضعفان مي درخشيد. و در اينجا نيز حرف
براي گفتن بسيار است و ما بر يك مطلب تاكيد مي ورزيم و آن: اهتمام امام به مردم و
ايمان و حضورشان و عشق و خدمت به آنها بود، چيزي كه بايد براي مسئولين جمهوري
اسلامي همواره به عنوان يك سنت حسنه از اسلام و رهبري هميشگي حضرت امام مدنظر باشد
تا انقلاب و نظام با همان استحكام پاي برجا باشد.
بقاي
يك نظام صالح بر سه اصل «مكتب، رهبري و مردم» مبتني است. رهبري را مكتب مي سازد و
مردم را رهبري. و اين مردمند كه بار امانت خدائي را بر دوش مي كشند و رهبري و
انديشه او را پاس مي دارند.
مردم
ما در تاريخ ويژگي خاص دارند كه به جرئت مي توان ادعا كرد: كمتر پيامبر يا وصي
پيامبري در اين سطح و بدين گستردگي، امتي ثابت و حاضر داشته، گرچه اينها همه از
بركات اسلام است و امام عزيزمان همواره بر آن تاكيد مي فرمودند اما بايد پرسيد:
اسلام چهارده قرن بر سر امت سايه افكن بود، پس چرا هرگز چنين حضور و فداكاري ديده
و شنيده نشد؟ پاسخ اين را اضافه بر رهبر شايسته امام، در خلوص و استعداد و رشد ملت
بايد جستجو كرد…
امام
در نخستين گام هاي نهضت، درست ربع قرن پيش، با كياست و درايت خاص و بينش الهي به
خوبي دريافته بودند كه بايد مردم را مخاطب قرار داد و به سراغ امت با ايمان رفت. و
چنين كردند. او مردم را آگاه يم داد و كار را به دست مردم سپرد و خود پيشاپيش آنها
حركت كرد. او هرگز به چهره ها، شخصيت ها، كاخ نشينان و مرفهان بي درد چشم اميد
نبست و بلكه از آنها همواره نفرت داشت. گرچه در فرهنگ و مسووليت دعوت، بر همگان
اتمام حجت مي شود، اما تاريخ كمتر سراغ داده كه قشرهاي حاكم و رفاه زده، سر به
فرمان پيامبران و مصلحان الهي، نهاده باشند.
از
اين رو امت واقعي پيامبران، پابرهنگان بوده اند و مخاطب آنها «ناس» كه تكيه گاهي
جز خدا نداشته اند (له الناس) اين را امام با شناخت و تعمقي كه در تاريخ رسالت و
امامت داشت به درستي دريافت و اين تجربه را به كار گرفت و بزرگترين موفقيت را
تحصيل نمود.
بودند
رهبران و مصلحاني كه حركت هاي اصلاحي را از بالا شروع كردند، بدين پندار كه اگر
آنها صالح شوند جامعه صالح خواهد شد، اين قضيه شريطيه در جاي خود درست بود، اما
تمام مشكل در صلاح طبقات حاكم و اشرافي است كه تقريبا محال مي نمايد. اين بود كه
بذر نصيحت در مرداب دل هاي قساوت زده اين تيپ و طبقه، ضايع شد و حركت ها عقيم
ماند. لذا امام روشن ضمير امت ما همچون پيامبران، آغوش پرمهر خود را براي مردم
گشود در حالي كه خشم و نفرت خود را به استقبال كفر و فساد فرستاد «اشداء علي
الكفار رحماء بينهم».
امام
بازگو كننده درد و رنج و آمال و ايده هاي الهي مردم بود. او دست پابرهنگان را به
صميميت فشرد و چون علي (ع)سفارش عامه و محتاجين و مردم بي نام و نشان و هميشه حاضر
در صحنه را به مسئولان نمود. خانه استيجاري و اساس البيت اطاق ساده امام كه از يك
قطعه فرض معمولي و يك تخت چوبي و چند كتاب و عينك و راديو كوچك تجاوز نمي كرد و
شگفتي خبرنگاران خارجي را برانگيخت، عملا ثابت كرد كه قول و فعل آن اسوه زهد و
تربيت و عدالت و رحمت، در عصر ماديت حاكم بر جهان، چگونه گره خورده است و اين را
كه مردم ما از آغاز مي دانستند، دل به امام خود سپرده بودند و هر روز بر عشق و
ارادتشان افزوده شد كه تجلي آن را در محشر ارتحال آن بزرگوار ديديم؛ همان گونه كه
در گذشته نيز در استقبال با شكوه از امام ديده بوديم…
آن
خصلت زاهدانه كه يادآور زهد مسيح (ع) محمد (ص) و علي (ع) بود، بُعد جهاني گرفت و
با فطرت ها در آميخت و شد آن چه ديديم و در آينده بازتاب آن را در تاريخ خواهيم
ديد.
و
اينها را در كنار ساير فضائل ملكوتي امام بگذاريد و بنگريد آن قطب مغناطيس عشق را
و صدها ميليون مسلمان را به دنبالش كه از سويداي قلب بدو عشق ورزيدند و در مرگش
شيون كردند كه اين نيز آغاز حياتي مجدد براي او در پهندشت گيتي است و ابعاد و رهبريش
را تا ظهور مصلح كل جهان بر كرانه تاريخ خواهد گسترد.
باري
سخن از علاقه امام به امت و عشق امت به امام بود: چيزي كه رمز جاودانگي انقلاب
اسلامي است گرچه براي اين مطلب نياز به ذكر نمونه ها نيست اما براي مثال به چند
مورد مي نگريم. «فرزندان انقلابيم … شما بدانيد كه لحظه لحظه عمر من در راه عشق
مقدس خدمت به شما مي گذرد»، «عزيزان من! شما مي دانيد كه تلاش كرده ام كه راحتي
خود را بر رضايت حق و راحتي شما مقدم ندارم»، «من شما را دوست دارم، شما برادران
من هستيد، شما فرزندان من هستيد»، «من خدا را شكر مي كنم كه خدمتگزار ملتي هستم كه
چنين تحول خدائي پيدا كرده».
«به
من خدمتگزار بگوئيد بهتر است تا اين كه رهبر بگوئيد».
و
گفته هاي بي شماري از اين قبيل…
او
از اول در خانه اش را براي مرم باز كرده بود، از كوچه هاي قم تا جماران. با همه
مشاغل و بيماري و كهولت، دوست مي داشت با مردم ديدار داشته باشد، به ويژه آنان كه
صاحبان اصلي اين انقلاب بودند و همه چيزشان را نثار انقلاب كرده بودند و امام را
پدر خود مي دانستند.
در
طول يك ربع قرن نشنيديم امام يك سفر تفريحي و استراحت داشته باشد. شب و روزش را با
خدا بود و خلق خدا و در كار خدمت به اسلام و مردم مسلمان و چاره پريشاني ها و
تثبيت نظامي كه پي افكنده بود و با ايثار و عشق و شهادت استحكام يافت… .
و
ما چه بگوئيم كه هنوز الفباي اين مكتب را مرور مي كنيم و او در ترسيم اين راه براي
ديگران همواره الگو و رهنمود و آيت و اشارت داشت.
عشق
و علاقه به امام
اگر
امام چون شمع سوخت تا محفل امت را روشن كند، امت نيز پروانه صفت در عشق امام از
جان عزيزتر خود بال و پري سوخته داشت. همه جا سپر بلاي اسلام شد، قبل از پيروزي و
بعد از پيروزي از آن روز كه به كوچه پس كوچه هاي قم از سراسر ايران سرازير شدند و
پيام امام را شنيند و در زير فشار و اختناق رژيم ستم شاهي به ديگران رساندند و
قافله سالار عشق را به ديگر عاشقان معرفي كردند.
آنها
كه مقصود و مطلوب خويش را در قلب طپنده امت يافتند، تبلور عشق او را همه جا با
زبان و خون به نمايش گذاشتند. از فيضيه و دانشگاه گرفته تا سنگ فرش خيابان ها و
گوشه زندانها و قرباني شدن طلاب و دانشجويان و كارگران و كشاورزان و كسبه و
بازاريان قيام پانزده خرداد كه رنگ خالص مردمي داشت و هفده شهريور و آتش كشيدن
لاله هاي روئيده از ميان توده ها كه گلواژه عشق خميني را با رنگ شقايق باز مي
گفتند، و سرانجام يوم الله بيست و دوم بهمن باز همين مردم در پي رهبر خود با سيل
خروشان عشق و خون به استقبال شهادت رفته و با قيامشان كاخ ستم را ويران كردند و
نظام اسلامي را با جان و دل تحكيم بخشيدند. آري، مردم بودند نه بالانشيناني كه
توقعشان بالاست و عملشان اندك و روز حادثه غائبند و در تقسيم غنيمت حاضر و طلبكار
و چون انقلاب به پيروزي رسيد و به جاه و منصبي دست نيافتند قهر كردند و نق زدند و
با بيگانه دمساز شدند…
اما
مردم اين گونه نبودند، نه نام و عنوان خواستند و نه امتياز و غنيمت هر چه داشتند
خالصانه دادند روز حادثه سپر بلا بودند و سربازاني گمنام و شهيداني بي نام و نشان،
واقعا خالص و مخلص و امام آنها را به خوبي شناخته بود كه مي فرمود: «اگر مردم
نبودند من و شما در تبعيد و زندان بوديم و انقلاب به جائي نمي رسيد».
مردم
در جنگ و زير بمب و موشك سنگ صبور بودند و فرياد مقاومت كشيدند و هر نهالي از آنها
شكست، نهالي ديگر به جاي آن نشاندند و ده سال جنگ و فشار و محروميت را براي خدا و
اسلام تحمل كردند و رايت افتخار پيروي از رهبري را چون قله هاي استوار بر دوش
كشيدند… مشكلات اقتصادي، توطئه هاي تبليغاتي و حتي ضعف هاي ما نتوانست در اراده
پولادين امت خللي وارد كند و نهايتا نمايش قدرت و ثبات و علاقه آنها را در تشييع و
نماز و داغ با امام بزرگوار و بدرقه او و سوز و گدازها و دردها و ناله ها ديديم و
ديديم كه ده ها هزار عاشقان آن حضرت از قم، اصفهان، شيراز و مازندران و نقاط ديگر
در هواي گرم بيابان هاي داغ را با پاي پياده طي كردند و خود را به مرقد مطهرش كه
قبله گاه عاشقان است رساندند و در آتيه نيز چنين خواهد بود و اين است مفهوم علاقه
خلل ناپذير مردم نسبت به امام، انقلاب و اسلام.
خلوص
و اخلاص اين مردم را هنگامي مي توان ارزيابي كرد كه توجه كنيم، آن هم ابزار
احساسات و سوز و گداز را در توديع و بدرقه امام نشان دادند و اين از عمق ارتباط
امت با امام فقيه و عزيز خود و آرمان هاي والايش حكايت دارد و همين است پشتوانه
همبستگي انقلاب اسلامي كه بنيانگذار بزرگ بر آن تكيه داشتند. و آن را محكم كردند و
در وصيت نامه الهي ـ سياسي خود، با خضوع هميشگي كه در برابر ملت داشتند، چنين
نوشتند:
«و
از ملت اميد دارم با قدرت و تصميم اراده به پيش روند و بدانند كه با رفتن يك
خدمتگزار در سدّ آهنين ملت خللي حاصل نخواهد شد و الله نگهدار اين ملت و مظلومان
جهان است».
اكنون
امام عزيزمان در ميان ما نيست اما انديشه هاي والاي او هست. راه او در سطح جهان
صدها ميليون رهرو دارد و عزت و افتخاري كه براي مسلمين جهان و جمهوري اسلامي ايران
و مردم اين مرزوبوم و مسئولين نظام آفريد هميشه باقي خواهد ماند. اما رسالت كنوني
مسئولين و مردم سنگين تر از گذشته است. و به حمايت مستمر و فداكاري بيشتر نياز است
و مردم نشان داده اند كه آماده فداكاري و وفاداري نسبت به اين ميراث بسيار سنگين
كه «ثقل خدا» در زمين است مي باشند. اما مسئولان امر بيش از پيش توجه فرمايند كه
خدمت به اين مردم خوب و قهرمان و باوفا و ايثارگر و حل مشكلات آنها وصيت امام است
و مسئوليت اسلامي و انقلابي و پشتوانه و ضامن بقاي انقلاب. امام در اين خصوص
فرمودند: «ما بايد تمام تلاشمان را بنمائيم تا به هر صورتي كه ممكن است خط اصولي
دفاع از مستضعفين را حفظ كنيم».
به
ويژه روحانيت معظم چه در مقام مسئوليت كشوري يا هدايت و ارشاد و جماعت و جمعه
سفارشات صميمانه امام عزيز را در حمايت از عدالت اجتماعي اسلام و خدمت به مردم
مستضعف همواره منظور داشته و عملا به كار بندند كه فرمود: «البته آن چيزي كه
روحانيون نبايد هرگز از آن عدول كنند و نبايد با تبليغات ديگران از ميدان بدر روند
حمايت از محرومان و پابرهنه هاست چرا كه هر كسي از آن عدول كند از عدالت اجتماعي
اسلام عدول كرده است. ما بايد تحت هر شرائطي خود را عهده دار اين مسئوليت بزرگ
بدانيم و در تحقق آن اگر كوتاهي بنمائيم خيانت به اسلام و مسلمين كرده ايم».
(29/4/67
پيام برائت)
و
در وصيت نامه الهي ـ سياسي امام هميشه جاويدمان با توصيه به رعايت و حمايت از اين
ملت بزرگ و شريف چنين آمده است: «و به مجلس و دولت و دست اندركاران توصيه مي نمايم
كه قدر اين ملت را بدانيد و در خدمتگزاري به آنان خصوصا مستضعفان و محرومان و
ستمديدگان كه نور چشمان ما و اولياء نعم ما هستند و جمهوري اسلامي ره آورد آنان و
با فداكاري آنان تحقق پيدا كرد و بقائ آن نيز مرهون خدمات آنان است فروگذار نكنيد
و خود را از مردم و مردم را از خود بدانيد….».
اميد
است همان گونه كه امام مردم را شناختند مسئولين جمهوري اسلامي براي هميشه قدر اين
ملت را بشناسند و در خدمت به آنان كوشا باشند تا نظام سرافراز و استوار بماند… .
13 رجب شیرین ترین رویداد تاریخ
بمناسبت 13 رجب، ولادت با سعادت حضرت امیرالمؤمنین (ع)
13 رجب شیرین ترین رویداد تاریخ
در روز جمعه 13 ماه رجب، 12 سال قبل از بعثت پیامبر (ص)، خانۀ خدا، کعبۀ
معظمه، شاهد شیرین ترین رویداد تاریخ بود. خانۀ خدا یک بار در تاریخ باز شد و از
دیوارش فاطمه بنت اسد به درون آن خانه راه یافت و در چنان روز خجسته ای علی (ع) به
دنیا آمد و کعبه را پر از نور کرد.
تا درخشان شد درون کعبه زان وجه حسن
ثمّ وجه الله روشن شد، برون شد شک و وظن
علی، کعبۀ آمال حقیقت جویان و قبلۀ عارفان و ناسکان، فاتح اقلیم عشق، مصباح
جمال ازلی، کوکل درّیوجود و این گوهر تابناک الهی از درون کعبه، پا به عرصۀ جهان
گذاشت تا جهانیان را به عبادت خدای کعبه و ربّ البیت دعوت کند و بیرق های ضلالت و
گمراهی را از فراز خانۀ خدا به حضیض افکند و رایت هدایت را برافرازد و صراط مستقیم
ایمان را به رهروان راه «الله» بنمایاند و با برق ذوالفقارش قلب بت پرستان تاریخ
را به لرزه درآورد و خروش رعد آسای شمشیر آخته اش، هراس و خوف در دل دشمنان خدا اندازد که تا نفخ صور، نام نامیش و اسم
گرامیش مایۀ امید و نوید دوستان و محبّان درگاهش و مایۀ رعب و وحشت در قلب اعداء و
دشمنانش خواهد بود.
یزیدبن قعنب گوید: روبروی خانۀ خدا، همراه با عباس بن عبدالمطلب و گروهی از
قریش نشسته بودیم که ناگهان فاطمه بنت اسد در حالی که نه ماه از بارداریش گذشته
بود و درد زایمان او را گرفته بود، کنار خانه خدا آمد و عرض کرد:
«پروردگارا! من به تو و به آنچه از سوی تو رسیده است از کتابها و پیامبران
ایمان دارم و سخن نیایم حضرت ابراهیم خلیل را تصدیق می کنم و همانا او خانۀ عتیق
را بنیان نهاد پس تو را بحق او که بنیانگذار خانه ات است و به حق این مولود که در
شکم می باشد، تو را قسم می دهم که زایمانش را برایم آسان گردان».
یزیدبن قعنب می گوید: چیزی نگذشت که دیدم دیوار خانه از پشت گشوده شد و فاطمه
وارد کعبه، خانۀ خدا شد و از دیدگانمان پنهان ماند و شکاف دیوار خانه به هم پیوند
خورد. آمدیم تلاش کردیم که قفل را بگشائیم، میسّر نشد، پس دانستیم که امر خدای
عزوجل به این تعلق گرفته است. خلاصه پس از سه روز فاطمه از خانه خدا بیرون آمد در
حالی که امیرالمؤمنین علی (ع) در دستش بود. سپس فاطمه فرمود: من برتر از زنانی
هستم که قبل از من آمده اند زیرا آسیه دختر مزاحم، خدای را در پنهانی و در جائی
پرستش می کرد که دوست نداشت در آنجا جز در موقع ضرورت، خدا را عبادت کند. و همانا
مریم بنت عمران درخت خرمای خشکیده را با دستش حرکت داد تا اینکه رطبی تازه نوش جان
کند و من درون خانۀ خدا از میوه ها و برگ درختان بهشتی تناول کردم و هنگاهی که
خواستم از خانه خارج شوم، هاتفی ندا داد:
«ای فاطمه! او را علی نام گذار زیرا او علی و برتر است و خداوند علیّ اعلی می
فرماید: من نامش را از نام خودم گرفتم و به ادب خود او را ادب کردم و بر دشواریهای
علمم او را آگاه ساختم. و او است که بت ها را در خانه ام می شکند و او است که
برفراز خانه ام اذان می گوید و مرا تقدیس و تمجید می نماید، پس خوشا به سعادت کسی
که او را دوست بدارد و اطاعتش کند و وای به حال کسی که او را دشمن بدارد و
نافرمانیش نماید.»
این کرامت، مخصوص علی است ولاغیر که در خانۀ کعبه و در مقدّس ترین و والاترین
جای روی زمین به دنیا بیاید، و نه قبل از او و نه بعد از او چنین حادثه ای تکرار
نشده و نخواهد شد. راستی همین یک فضیلت کافی نیست که علی را از دیگران ممتاز کند،
چه رسد به اینکه خداوند نا او را از نام خود مشتق سازد و او را به اخلاق خود
آراسته سازد و در لحظۀ ولادتش، بشارت به محبین و پیروانش دهد و دشمنانش را مرغوب
سازد.
علی همان موجود مقدسی است کع پیامبر خدا (ص)، این برترین انسان روی زمین، همو
که خدایش درباره اش فرمود: «لولاک لما خلقت الافلاک» این اشرف مخلوقات الهی در
باره اش بگوید:
«یا علی! اگر نه این بود که می ترسیدم مردم دربارۀ تو چیزی بگویند که نصاری
دربارۀ عیسی بن مریم گفتند، هر آینه مطلبی را درباره ات می گفتم که بر هیچ کس رد
نشوی جز اینکه خاک زیر پایت را برای تبرک بردار.»
علی نه تنها اولین کسی بود که به پیاوبر ایمان آورد که او ایمان و اسلام مجسم
بود، نور علی قبل از خلقت آدم به پانصد هزار سال (طبق روایتی) همراه با نور محمد آفریده
شده بود و این دو نور، همچنان خدا را تسبیح و تقدیس می گفتند تا اینکه در صلب آدم
قرار گرفتند و همچنان از صلبهای پاک و مطهر منتقل می شدند تا اینکه در عبدالله و
ابوطالب از هم جدا شدند و پس از ولادت، علی در آغوش برترین انسان روزگار حضرت رسول
(ص) پرورش یافت و در تمام مراحل زندگی با او همراه و در رکاب آن حضرت بود لحظه ای
از او جدا نشد که حتی اگر با بدنش جدا می شد روحش همواره با او و در خدمت او بود.
حضرت رسول (ص) در حدیثی طولانی، خطاب به اصحاب باوفایش سلمان و ابوذر و مقداد
و عمار و حذیفه و خزیمه و…. می فرماید:
«… و همۀ شما می دانید که خدای عزوجل من و علی را از یک نور آفرید. ما در
صلب آدم تسبیح خدای عزوجل می کردیم، سپس با هم در اصلاب مردان و ارحام زنان منتقل
شدیم که در هر دوره و زمانی صدای تسبیح ما از درون رحمها شنیده می شد و نور ما در
سیمای پدران و مادرانمان دیده می شد تا اینکه نام ما با نور در پیشانی پدرانمان
نوشته شده بود، آنگاه نور ما دو نیم شد، نیمی در عبدالله و نیمی در عمویم ابوطالب
… و هرگاه پدر و عمویم در میان گروهی از قریش می نشستند نوری در پیشانی آنها
نمایان بود که حتی جانوران و درندگان- به خاطر نور- بر آن دو سلام می کردند و درود
می فرستادند تا اینکه از صلب دو پدر و شکم دو مادر، خارج شدیم و به دنیا آمدیم.
و آن هنگام که علی به دنیا آمد، حبیبم جبرئیل نازل شد و به من گفت: ای حبیب
خدا! علیّ اعلی سلامت می رساند و تو را به ولادت برادرت علی تبریک و تهنیت می گوید
و می فرماید: این آغاز ظاهر شدن نبوتت و اعلام وحی و کشف رسالتت است که تو را به
برادرت و وزیرت و خلیفه و جانشینت، تأیید کردم و نام تو را بالا بردم و بوسیله او
تو را تقویت نمودم، پس برخیز و او را با دست راستت استقبال کن زیرا او از اصحاب
یمین است و شیعیانش مهتران سفید روی اند…».
به هر حال، سخن دربارۀ علی بسیار است و واقعا انسان در برابر این همه عظمت و
شکوه، حیران می ماند که چه بگوید و درباره چه صفتی از صفاتش بحث کند که هر یک نیاز
به کتابی مستقل دارد. علی کسی است که جامع متناقضات بود: در میدان رزم و در مصاف
نبرد، شجاع تر از او تاریخ به خود ندیده است و در محراب عبادت و در برابر معبود-
جز پیامبر- خاضع تر و خاشع تر از او کسی نبوده است.
هوالبکّاء في المحراب لیلاً
هوالضحاک اذا اشتدَّ الضّراب
همان کسی که در وسط میدان، شجاع ترین قهرمانان عرب را (عمر و بن عبدود) بر
زمین می افکند و سر را از بدنش جدا می سازد، شبهای تار در وسط بیابان چنان به
عبادت و نماز می پردازد که در بعضی از احوال از شدت گریه و خضوع به درگاه
ذوالجلال، مانند جسمی بی جان نقش بر زمین می شود تا آنجا که راوی خیال می کند حضرت
از دار دنیا رفته است و وقتی به زهرا (ع) خبر می دهد، زهرا که علی را بهتر از همه
می شناسد، به او می گوید: دلتنگ مباش که این کار همیشگی علی است. علی همان ابر
مردی که در برابر ناکثین . قاسطین و مارقین، خم به ابرو نمی آورد و همه دشمنان را
با ذوالفقارش از صفحۀ روزگار برمی اندازد، در برابر یتیمان، زانوی ادب بر زمین می
زند، دست محبت و عطوفت بر سرشان می مالد، کودکان یتیم را بر دو زانویش می نشاند و
برای بدست آوردن رضایتشان با دست مبارک خود برایشان نان می پزد و با دست خود به
آنها غذا می دهد و در عین خدمت، از آنها معذرت می خواهد.
تاریخ به خود ندیده است رهبر و حکمرانی که تمام عوامل ثروت و رفاه در کف دستش
باشد و بر همۀ ذخایر و بیت المال مملکت تسلط داشته باشد و خود هرگز در فکر لذت
بردن از لذائذ مباح و روای دنیا نباشد. این چه قدرتی است که شخصی با آن همه
امکانات، برخود حرام کند که از نان خشکی سیر شود مادام که در گوشه و کنار مملکتش،
بی نوائی گرسنه وجود داشته باشد و بر خود حرام کند که لباس نرمی در بر نماید مادام
که احتمال می دهد در دورترین نقطه از جهان، مستمندی، پیراهن کهنه ای بر تن پوشیده
است.
کیست جز علی که می فرماید: «أ أقنع من نفسي بأن یقال امیرالمؤمنین ولا اشارکهم
في مکاره الدهر وخشونة العیش»- آیا به این بسنده کنم که مرا امیرمؤمنان بنامد و در سختیهای روزگار و مشقتهای زندگی با
مؤمنان شریک نباشم؟!
کدام حاکم سراغ دارید که اموال بیت المال و طیبات از رزق زیر دستش ردّ و بدل
شود و خود از دنیا برود در حالی که یک درهم یا یک دینار اندوخته نداشته باشد؟!
کدام رهبر قاطع در دنیا دیده می شود که به نمایندگان و ولاتش بنویسد:
«به خدا صادقانه سوگند می خورم، اگر به آنچه زیر سر پرستی تو است چه کم و چه
زیاد، خیانت کنی، چنان فشاری بر تو آورم که بر احدی نیاورده باشم».
و حتی آنگاه که حاکم نبود، به یکی از رشوه خواران و زالو صفتانی که با پول و
دارائی مستضعفین، می خواست خود را ثروتمند کند بفرماید:
«اتق الله وارد الی هؤلاء القوم الوالهم فانّک ان لم تفعل، ثم امکنني الله منک
لأعذرت الی الله فیک و لأضربنک بسیفي هذا الذي ما ضربت به احداً الا دخل النار».
از خدا بترس و اموال این قوم را به خودشان برگردان که اگر این کار نکردی و
خداوند من را بر تو قدرت داد، با این شمشیرم چنان بر تو فرود آورم که هیچ کس را با
آن نزده ام جز اینکه به جهنم رفته باشد.
و چه زیبا، ضراربن حمزه او را وصف می نماید و می ستاید:
«… او به خدا قسم تیزبین، نیرومند و بسیار حاذق بود، آنچه می گفت انجام می
داد و با عدالت رفتار می کرد. علم و دانش از هر سویش می جوشد و حکمت بر زبانش جاری
می شود؛ از دنیا و زینت ها و لذتهایش در هراس است و با شب و تاریکیش مأنوس.
او به خدا قسم بسیار اشک می ریختو بسیار می اندیشید، با نفس خود ناسازگاربود،
خشن ترین لباس را می پوشید و ساده ترین غذا را تناول می کرد و در میان ما مانند
یکی از خود ما بود، هر چه می پرسیدیم، پاسخمان می گفتو هرگاه کاری داشتیم، پیش از
سؤال، اجابتمان می کرد و هرگاه او را دعوت می کردیم، نزد ما می آمد. با این حال،
خدا شاهد است که هر چند با او بسیار نزدیک بودیم و او به ما بسیار محبت می کرد، با
ابن حال از شدّت هیبتش کمتر توان صحبت کردن با او داشتیم و از این که او خیلی در
قلوب ما از جلالت و عظمت برخوردار بود، کمتر می توانستیم ابتداءً با او سخن
بگوئیم. آن حضرت هرگاه تبسّم می کرد مانند درّ شهوار می درخشید. اهل دین را گرامی
می داشت و مستمندان را دوست می داشت….
خدا را گواه می گیرم که در یکی از شبهای تار، هنگامی که ظلمات و تاریکی فراگیر
شده بود، و ستارگان پنهان بودند، او در محراب عبادتش ایستاده بود، محاسن مبارک را
در دست گرفته و مانند مارگزیده به خود می پیچید و همچون مصیبت زده ای غمناک اشک می
ریخت و گویا چنین می گفت:
ای دنیا! از من دور شو، دیگری را از غیر من فریب ده. تو آیا مرا می خواهی فریب
دهی و یا به دیدار من می خواهی بیائی؟ هیهات! هیهات! من تو را سه طلاقه گفته ام و
هیچ بازگشتی در طلاقم نیست چرا که عمر تو کوتاه و زندگیت بی ارزش و خطرات بسیار
است. دریغ و آه از کمی توشه و دوری سفر و وحشتناکی راه».
آری! علی از دنیا چیزی نمی خواست جز اینکه بتواند رنج مظلومی را دریابد، و قلب
مصیبت دیده ای را تسکین دهد و عدالتی را برقرار نماید و ظالمی را به کیفر رساند.
ما که پیروان علی هستم یا اینکه خود را جزو پیروان و محبان او می دانیم، باید تلاش
کنیم که در راهش گام برداریم و اهداف والایش را دنبال کنیم هر چند محال است در عمل
مانند او زندگی کنیم که خود نیز فرمود:
«من از دنیای شما بسنده کردم به دو لباس کهنه و از طعامش به دو قرص نان و شما
نمی توانید مانند من باشید ولی با ورع و پارسائی و تلاش، همراهیم کنید».
در خاتمه این روز بسیار فرخنده و این عید معظم را به ساحت پاک فرزند والایش
حضرت ولی الله الاعظم عجل الله فرجه، و به مقام معظم رهبری و ملت مسلمان ایران و
مسلمانان جهان و پیروان حضرتش تبریک و تهنیت عرض نموده از خداوند توفیق بهتر پیروی
کردن حضرتش را خواستاریم.
نگاهي به رويدادها
نگاهي
به رويدادها
جهان
اسلام
سه
فرمانده واحد حمله کننده به بارگاه امام حسين(ع) و حضرت اباالفضل به هلاکت رسيدند.
(16/2/70)
دو
تن از ائمه جماعت مسجد مرکزي لندن در مراسم نماز جمعه اين شهر با قرائت بيانيهاي
حمايت خود را از سلمان رشدي، نويسنده کتاب آيات شيطاني پس گرفتند.
نيروهاي
هند 67 مبارز مسلمان ا در کشمير بقتل رساندند.
رئيس
جمهور تونس خواستار شدت عمل در قبال دانشجويان مسلمان شد.
(18/2/70)
حزب
الله و جنبش امل در يک عمليات مشترک مواضع رژيم صهيونيستي در جنوب لبنان را مورد
حمله قرار دادند.
نمايند
دبير کل سازمان ملل از کم توجهي غرب نسبت به اوضاع شيعيان عراق انتقاد کرد.
حجة
الاسلام حاج شيخ محمدعلي توسلي، روحاني مبارز ايراني براثر شکنجههاي فراوان در
زندان فالانژهاي لبنان به شهادت رسيد.
(22/2/70)
گروههاي
اسلامي در صنعا پايتخت يمن با انجام تظاهرات، خواستار اجراي قوانين سالامي شدند.
نمايندگان
جناح حاکم در مجلس ملي پاکستان«لايحه شريعت» را طي اجلاسي در اسلام آباد تصويب
کردند.
(24/2/70)
يک
مسلمان عربستاني مسلح به طپانچه، سه تن از سربازان آمريکائي را در شرق عربستان
مورد اصابت گلوله قرارداد و آنها را مجروح نمود.
پنج
هزار تن از نيروهاي رژيم کابل در شمال شرقي افغانستان به اسارت مجاهدين افغاني
درآمدند.
(26/2/70)
رهبر
شيعيان پاکستان با اجراي لايحه شريعت بدليل آنکه ساخته و پرداخته فرقه خاصي است
مخالفت کرد.
يکي
از رهبران الجهاد مصر به همراه ده تن ديگر از اعضاء اين سازمان توسط مقامهاي
امنيتي مصر دستگير شدند.
گاردين:
شيعيان خطري براي آمريکا و اسرائيل هستند.
(29/2/70)
ايستگاه
راديوئي«اسلام فرانسه» که در ناحيه مارسي واقع در جنوب فرانسه فعاليت ميکرد به
دنبال حمله پليس و اشغال آن تعطيل شده است.
(2/3/70)
راديو
عراق: تخريب و ويراني عتبات عاليات براي سرکوب شورشيان مسلمان لازم بوده است!
مراسم
عزاي هتک حرکت عتبات عاليات در سراسر جهان برقرار شد.
عباس
مدني رئيس جبهه نجات اسلامي الجزاير، مردم اين کشور را به يک اعتصاب عمومي نامحدود
دعوت کرد.
(4/3/70)
رژيم
عراق دو هزار تن را در حرم حضرت علي(ع) قتل عام کرد.
مسجد
کوفه که يکي از چهار مسجد مقدس مسلمانان جهان است مورد تهاجم نيروهاي رژيم عراق
قرار گرفته است.
(7/3/70)
سناي
پاکستان لايحه شريعت را تصويب کرد.
پليس
الجزاير تظاهرات مسلمانان را که خواستار تشکل دولت اسلامي بودند سرکوب کرد.
(9/3/70)
زايران
ايراني خانه خدا، پس از سه سال محروميت، با شعار«مرگ بر آمريکا، مرگ بر اسرائيل»
دعاي کميل را در کنار بقيع برگزار کردند.
(11/3/70)
اخبار
داخلي
رئيس
جمهور: ايران روزانه حدود 15 ميليون دلار هزينه نگهداري آوارگان عراقي را متحمل ميشود.
چهارمين
نمايشگاه بينالمللي کتاب با سخنان معاون اول رئيس جمهور گشايش يافت.
ايران
و فرانسه براي رفع اختلافات مالي به يک توافق اصولي دست يافتند.
(16/2/70)
يگان
ويژه پاسداران انقلاب نيروي انتظامي که وظيفه آن مبارزات با منکرات، مواد مخدر و
استقرار در گلوگاهها ميباشد در سراسر کشور تشکيل شد.
170
پزشک ايراني مقيم آلمان شب گذشته به خاک ميهن اسلامي بازگشتند.
توليد
شکر در مجتمع عظيم کشت و صنعت کارون شوشتر از مرز يکصد هزار تن گذشت.
(19/2/70)
کنسروهاي
خارجي ارسالي براي آوارگان عراقي 22 سال از تاريخ مصرفشان گذشته است.
رهبر
انقلاب تحت عمل جراحي کيسه صفرا قرار گرفتند.
اسناد
مالکيت 31 هزار هکتار زمين موات و منابع ملي به کشاورزان خوزستان واگذار شد.
(22/2/70)
هيأت
پارلماني انگليس براي انجام ديداري غير رسمي وارد تهران شد.
50
کارشناس نفتي ايران براي اطفاي حريق چاههاي نفت وارد کويت شدند.
(25/2/70)
رهبر
انقلاب پس از بهبودي، بيمارستان را ترک کردند.
(26/2/70)
رئيس
دولت موقت و هيأتي از مجاهدين افغاني وارد تهران شدند.
(28/2/70)
رهبر
انقلاب، روز پنجشنبه(2/3/70) را براي اعلام تنفر از رژيم بعث عراقي بخاطر هتک حرمت
عتبات عاليات، عزاي عمومي اعلام کردند.
کنگره
عظيم حج با سخنان رئيس جمهور در جوار مرقد مطهر حضرت امام خميني(س) برگزار شد.
مانور
عمليات«نجات» براي مبارزه با مواد مخدر توسط نيروهاي انتظامي آغاز شد.
(31/2/70)
رئيس
مجلس، اسناد 15 هزار هکتار از اراضي استان خراسان را به کشاورزان اعطاء کرد.
رئيس
جمهور: پذيرش مشروعيت اسرائيل توسط کشورهاي عربي بدترين رويداد ممکن است.
ايران،
نقض آتش بس توسط عراق و تجاوزنيروهاي عراقي و منفاقين از منطقه قصر شيرين را، به
سازمان ملل منعکس کرد.
بدنبال
حمله ناو آمريکائي به يک شناور نظامي ايران، شديدا به آمريکا اعتراض شد.
(1/3/70)
توليد
انبوه ورقهاي مورد نياز صنايع هواپيمائي در کارخانه نورد آلومينيوم اراک آغاز شد.
عمليات
احداث نيروگاه برق باختران و بهرهبرداري از پروژه آب آشاميدني ايلام آغاز شد.
بررسي
سياست نفتي جهان در دهسال آينده با حضور دبير کل اوپک، 8 وزير نفت و مقامات و
کارشناسان نفتي کشورهاي مختلف از امروز در اصفهان آغاز شد.
وزراي
خارجه ژاپن و روماني وارد تهران شدند.
اولين
کنفرانس بين المللي زلزلهشناسي با شرکت 38 کشور آغاز بکار کرد.
ايران
نسبت به عواقب زيانبار همکاري کشورهاي منطقه با اسرائيل و طرحهاي آمريکائي هشدار
داد.
(6/3/70)
رئيس
جمهوري، رئيس مجلس، اعضاي هيئت دولت
نمايندگان مجلس ديش در يازدهمين سالگرد تأسيس مجلس شوراي اسلامي جلسه مشترک
تشکيل دادند.
سخنگوي
وزارت خارجه آمريکا: ما معتقديم که برقراري روابط طبيعي ميان آمريکا و ايران به
نفع دو کشور است.
معاونت
امنيت نيروي انتظامي: 15 شبکه عمده تهيه و توزيع مواد مخدر در سطح کشور متلاشي شد.
(8/3/70)
خط
توليد کولر گازي در ساري راه اندازي شد.
حجة
الاسلام و المسلمين کروبي با 193 رأي براي سومين بار به رياست مجلس شوراي اسلامي
انتخاب شد.
(9/3/70)
سيل
سوگواران امام خميني(س) از سراسر کشور و جهان اسلام، راهي تهران شدند.
ميزان
خسارات جنگ تحميلي عليه ايران 65353 ميليارد ريال اعلام شد.
رئيس
مجلس: هرگونه خوشبيني به آمريکا احمقانه و خائنانه است.
(12/3/70)
اخبار
خارجي
توفان
سهمگين بنگلادش 150 هزار کشته و 10ميليون مجروح بجاي گذاشت.
صدام
براي واگذاري پايگاههاي هوايي به آمريکا اعلام آمادگي کرد.
(15/2/70)
دولت
کويت از لندن و واشنگتن خواستار حضور نظامي در خاک اين کشور شد.
يوگسلاوي
در آستانه يک جنگ داخلي قرار گرفت.
وزير
جنگ آمريکا ديدار دورهاي خود را از چند کشور منطقه خليج فارس آغاز کرد.
(16/2/70)
دو
انفجار مهيب در کويت عدهاي کشته و مجروح بجاي گذاشت.
دولت
کويت درخواست خريد پنج ميليارد دلار اسلحه از آمريکا کرد.
بدنبال
تيراندازي پليس به يک جوان اسپانيائي زبان مقيم واشنگتن، صدها اسپانيائي زبان طي
چندين ساعت تظاهرات با سنگ و شيشه به اعضاي پليس واشنگتن حملهور شده و برخي از
مغازهها و خيابانهاي محل وقوع اين حادثه را به آتش کشيدند.
(17/2/70)
جنگ
داخلي يوگسلاوي به تمام جمهوريهاي اين کشور کشيده شد.
مسعود
بارزاني رهبر حزب دمکرات کردستان با صدام در بغداد ديدار کرد.
(19/2/70)
چهار
جاسوس اسرائيلي به اتهام استراق سمع در سفارت ايران در قبرس به پرداخت جريمه محکوم
شدند.
تظاهرات
ضد دولتي سراسر کره جنوبي را فرا گرفت.
ديک
چني: 5 هزار سرباز آمريکائي تا بازسازي نيروهاي مسلح کويت در اين کشور باقي خواهند
ماند.
چين
و شوروي رسما به چند دهه«جنگ سرد» پايان دادند.
سوئيس
رکورددار قربانيان اعتياد به مواد مخدر در اروپا است.
(21/2/70)
مذاکرات
وزير خارجه آمريکا و رئيس جمهور سوريه در مورد کنفرانس صلح خاورميانه با شکست
مواجه شد.
هند
و پاکستان در مورد برقراري آتش بس در طول مرز کشمير به توافق رسيدند.
صدام
براي سرکوب مخالفين خود جايزه تعيين کرد.
(23/2/70)
شبه
نظاميان مسيحي لبنان تجهيزات نظامي خود را به فلسطين اشغالي منتقل کردند.
وزير
مشاور در امور خارجه عراق عازم مصر شد.
شوروي
نسبت به حضور نيروهاي آمريکا در شما عراق هشدار داد.
(24/2/70)
وزير
خارجه مصر به دبير کلي اتحاديه عرب انتخاب شد.
خانم
اديت کرسون نخست وزير فرانسه شد. براي اولين بار است که يک زن نخست وزير فرانسه ميشود.
هزينه
جنگ خليج فارس تا ماه مارس بيش از 36 ميليارد دلار توسط پنتاگون اعلام شد.
(26/2/70)
ساختمان
جنبش دمکراتيک روسيه در مسکو در اثر انفجار بمب به شدت لرزيد.
پخش
برنامههاي شبکههاي تلويزيوني«سي.ان.ان» آمريکا و ماهوارهاي«ديسکاوري» در نروژ
به علت وجود تبليغات براي مشروبات الکلي ممنوع خواهد بود.
(28/2/70)
90
سرباز هندي در درگيري با نيروهاي پاکستان کشته شدند.
سفارت
آمريکا در تل آويو اعلام کرد، رژيم صهيونيستي طرح و نقشهاي تهيه کرده است که
براساس آن لبنان مورد حمله وسيع نظامي قرار خواهد گرفت.
مسکو
براي مذاکره با مجاهدين افغاني اعلام آمادگي کرد.
مردم
چهل و چهار شهر کره جنوبي عليه دولت دست به تظاهرات زدند.
(29/2/70)
ميليونها
تن از نيروهاي امنيتي هند با آغاز انتخابات پارلماني به حال آماده باش درآمدند.
نمايندگان
مجلس عوام انگليس: سانسور خبري عامل کتمان مشکلات شيعيان عراق شده است.
رژيم
عراق عدهاي از جوانان را در شهر حله به بهانه مشارکت در قيام مردمي عليه رژيم، پس
از بستن دست و پا به رودخانه حله غرق نمود.
(30/2/70)
مبارک:
راهي بجز مذاکره مستقيم با اسرائيل وجود ندارد.
آمريکا
رسما خواستار برکناري صدام حسين شد.
(31/2/70)
«راجيو
گاندي» نخست وزير پيشين هند در يک انفجار بمب در جنوب هند کشته شد و انتخابات
سراسري هند متوقف شد.
«منگيستوهايله
ماريام» رئيس جمهور اتيوپي پس از استعفا از کشورش گريخت.
سازمان
ملل به حفظ تحريم صادرات نفتي عراق رأي داد.
دو
قايق کوچک در مرکز خليج فارس به سوي ناو آمريکائي لاسال آتش گشودند.
(1/3/70)
انفجار
سه بمب در سه ساختمان دولتي در استانبول ترکيه، خسارات عمدهاي ببار آورد.
مجلس
نمايندگان آمريکا با درخواست بوش براي اختصاص بودجه جهت طرح جنگ ستارگان مخالفت
کرد.
چتربازان
شوروي چندين پست مرزي در جمهوريهاي ليتواني و لتوني را به اشغال خود درآوردند.
«آديس
آبابا» پايتخت اتيوپي به محاصره شورشيان اين کشور درآمد.
(2/3/70)
سازمان«سيا»
متهم به ترور راجيو گاندي شد.
خاخام
اعظم يهوديان انگليس: رفتار اسرائيل با فلسطينيها لکه ننگي بر تاريخ بشريت است.
کردهاي
خشمگين يک قرارگاه پليس در شهر دهوک را به تصرف خود درآوردند.
يک
خيابان در کويت به نام بوش نامگذاري شد.
(6/3/70)
شورشيان
اتيوپي کنترل اوضاع را در اين کشور بدست گرفتند.
ليبي
خواستار از سرگيري روابط با آمريکا و انگليس شد.
وزارت
کشور عربستان اعلام کرد: عربستان از ورود هرگونه نشريه سياسي ـ عقيدتي به مراسم حج
جلوگيري ميکند.
نان
در کوبا جيرهبندي شد.
لايحه
آزادي سرمايهگذاري شرکتهاي خارجي در شوروي تصويب شد.
(8/3/70)
دولت
موقت مجاهدين افغاني طرح پنج مادهاي دبير کل سازمان ملل را رد کرد.
طالباني:
از عربي کردن کردستان عراق جلوگيري ميکنيم.
يک
انبار سلاحهاي نظامي در پاکستان منفجر شد و باراني از مهمبات بر روي بزرگترين
پايگاه نظامي اين کشور فرو ريخت.
بوش
خواستار توقف فروش تسليحات به خاورميانه شد.
دو
خبرنگار انگليسي در شمال عراق به قتل رسيدند.
رئيس
پليس گمرک شهر«مرمومين» ترکيه به اتهام آدم ربائي دستگير شد.
ديک
چني وزير جنگ آمريکا: آمريکا سرگرم انبار کردن تجهيزات نظامي در اسرائيل است.
(11/3/70)
حوادث سال اول هجرت
درس هايي از
تاريخ تحليلي اسلام
حوادث سال
اول هجرت – 10
قسمت پنجاه و
يکم
حجت الاسلام
و المسلمين رسولي محلاتي
تعدادي از
اين غزوات و سرايا که به گفته ي واقدي و ديگران در سال اول هجرت اتفاق افتاده بدين
شرح است:
سريه حمزه بن
عبدالمطلب
رسول خدا –
صلي الله عليه و آله – مطلع شد که کارواني از قريش به سرکردگي و رياست ابوجهل و به
همراهي سيصد نفر از مردم مکه به سوي شام مي رود، آن حضرت حمزه بن عبدالمطلب را با
سي نفر از که همگي از مهاجران و اهل مکه بودن به سوي آن ها فرستاد وچون به هم
رسيدند يکي از آن ها به نام «مجدي بن عمرو » که با هر دو دسته پيمان صلح داشت
وساطت کرد و از زد و خورد ميان دو دسته جلوگيري نمود و بدون آن که جنگي و برخوردي
رخ دهد از يکديگر جدا شدند، و اين ماجرا چنان چه برخي گفته اند در سال هفتم هجرت
اتفاق افتاد.
و برخي از
سيره نويسان اين سريه را نخستين سريه و مأموريت از طرف رسول خدا (ص) دانسته اند،(1)
چنان چه جمعي ديگر سريه عبيده بن حارث را نخستين سريه دانسته و گفته اند:
« کان اول
رايه عقدها رسول الله رايه عبيده بن الحارث … »
و ابن اثير
در کامل گفته است: اين اشتباه به خاطر نزديکي زمان اين دو مأموريت و اعزام بوده(2)
چون سريه حمزه در ماه رمضان بوده و سريه عبيده در ماه شوال.(3)
و بلکه برخي
اين دو سريه را مقارن يکديگر دانسته اند.(4) والله اعلم
سريه عبيده
بن حارث
اين بار نيز
کاروان قريش به سرپرستي ابوسفيان و يا به قول ابن هشام به سرکردگي عکرمه يا مکرز
بن ابي حفص و حمايت دويست نفر مرد شمشيرزن به شام مي رفت که رسول خدا – صلي الله
عليه و آله – عبيده بن حارث را با شصت نفر از مهاجرين يا به گفته ي برخي هشتادتن
به سوي آن ها روانه کرد و باز هم با اين که دو دسته به هم برخوردند ولي بدون جنگ و
زد و خورد از هم گذشتند و تنها سعد بن ابي وقاص که در لشگر مسلمين بود تيري به سوي
کاروانيان پرتاب کرد و اين نخستين تيري بود که به دست مسلمانان به سوي مسلمين
پرتاب مي شد.
اين سفر به
هر منظوري که انجام شده بود براي دو نفر از مسلمانان مکه که نتوانسته بودند خود را
به هم کيشان مهاجر به مدينه برسانند بسيار سودمند بود، زيرا اين دو نفر که يکي
مقداد بن عمرو بهراني و ديگري عتبه بن غزوان مازني نام داشتند، مدت ها بود که
مسلمان شده بودند اما مانند بسياري از مسلمانان ديگر از ترس سران قريش و نزديکان
مشرک خود نتوانسته بودند از مکه هجرت کنند، و همين که ديدن کاروان قريش به سوي شام
حرکت مي کند به عنوان حمايت و نگهباني کاروان همچون ديگر نگهبانان آزادانه از مکه
خارج شدند و گويا چشم به راه آمدن مسيلمانان و مترصد چنين فرصتي بودند که بتوانند
به آن ها بپيوندند و همين برخورد سبب شد که آن دو نفر به آساني بتوانند از ميان
کاروانيان خارج شده و به مسلمانان بپيوندند.
غزوه ي ودان
(أبواء)(5)
به گفته ي
ابن هشام در ماه صفر – يعني يازده ماه پس از ورود رسول خدا صلي الله عليه و آله به
مدينه – نخستين غزوه و اولين سفري که آن حضرت به همراه ياران اعزامي خود از شهر
خارج شد اتفاق افتاد، در اين سفر رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم – سعد بن
عباده را براي رسيدگي به کارهاي مردم در مدينه گماشت و خود با جمعي از مسلمانان به
منظور جنگ با بني ضمره و برخورد با کاروان قريش بيرون آمد ولي به کاروان برخورد
نکرد و با بني ضمره نيز پيماني به عنوان صلح و دوستي و عدم تعرض بست و به شهر
بازگشت.
غزوه ي بواط
در ماه ربيع
الاول – يعني يک سال پس از هجرت – غزوه ي بواط اتفاق افتاد و « بواط » نام جايي
بوده در ناحيه اي از نواح کوه « رضوي » که رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم –
به منظور برخورد با قريش با جمعي از شهر مدينه خارج شد و سائب بن عثمان بن مظعون
را به کار مردم شهر گماشت و بدون آن که با قريش برخورد کند و اتفاقي رخ دهد از
همان جا به مدينه بازگشت.
غزوه ي عشيره
و در ماه
جمادي الاولي أباسلمه بن عبدالاسد را در مدينه منصوب فرمود و خود با گروهي از
مهاجرين از شهر بيرون آمد و راه « نقب بني دينار » را پيش گرفته هم چنان تا جايي
به نام « عشيره » براند و در آن جا توقف کرد و تا چند روز از ماه جمادي الثانيه را
نيز در آن جا ماند ودر اين مدت با قبيله ي بني مدلج و متحدين آن ها از قبايل ديگر
پيمان دوستي بسته و به مدينه بازگشت.
ابن هشام و
ديگران از عماربن ياسر نقل کرده اند که گفته است: در غزوه ي عشيره من و علي بن ابي
طالب هم سفر و مأنئس بوديم و در آن چند روزي که در عشيره توقف داشتيم روزي علي بن
ابي طالب به من گفت: بيا تا به تماشاي بني مدلج که در نخلستان در آن نزديکي کار مي
کردند برويم و من با او به آن نزديکي رفتيم و هم چنان که نشسته بوديم و کار آن ها
را تماشا مي کرديم خوابمان گرفت و هر دو برخاسته زير نخله ي خرما و روي شن هاي
نرمي که در آن جا بود خوابيديم.
هنگامي به
خود آمديم که رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم – بالاي سر ما ايستاده بود و
ما را با پاي خود حرکت مي داد، من و علي بن ابي طالب که سر و رويمان خاک آلوده شده
بود برخاسته و در برابر آن حضرت ايستاديم، پيغمبر اسلام که سر و صورت خاک آلود علي
را ديد فرمود: اي ابوتراب اين چه حالي است؟
و سپس فرمود:
آيا شما را از بدبخت ترين و شقي ترين مردم آگاه نکنم که آن ها کيانند؟
– عرض کرديم:
چرا يا رسول الله!
– فرمود: يکي
همان پي کننده ي ناقه (صالح) است – و در حالي که اشاره به علي بن ابي طالب مي کرد
– و ديگري آن کسي است که بر اينجاي سر تو ضربت مي زند و اين محاسن تو را از آن
رنگين مي سازد.(6)
***
و ما ان شاء
الله در جاي خود روي اين نکته و رواياتي که نقل شده که محبوب ترين کنيه ها نزد آن
حضرت اين کنيه بود، و تحريف و تزويري که در اين باره به دست دشمنان آن بزرگوار
انجام شده بحث خواهيم کرد.
سريه سعد بن
ابي وقاص
وپس از
بازگشت رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم – به مدينه پيش از غزوه ي بدر اولي
يا بعد از آن، سعد را با گروهي که به اختلاف نقل، مرکب از هشت نفر يا بيشتر بودند
به منظور برخورد با کاروان قريش فرستاد، ولي کاروانيان پيش از آن که فرستادگان به
محل عبور آن ها برسند از آن ناحيه گذشته بودند و از اين رو سعد و همراهان به مدينه
بازگشتند.
غزوه بدر
اولي (سفوان)
سبب اين غزوه
اين شد که کرز بن جابر فهري دستبردي به اطراف مدينه زد و قسمتي از رمه ها و گله
هاي مردم شهر را به غارت برد، و به گفته ي برخي چون با قريش رابطه داشت اين حمله
يک تجاوز سياسي تلقي شد، و رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم –زيد بن حارثه را
بر مدينه گماشت و تا جايي به نام « سفوان » که از نواحي بدر بود به تعقيب وي رفت و
چون به او دسترسي نيافت به مدينه بازگشت.
و بنا بر نقل
بسياري از مورخين اين غزوات و سرايا يعني غزوه ي بواط و عشيره و بدر اولي و سريه
سعد بن ابي وقاص در سال دوم هجرت اتفاق افتاده، ولي ما به خاطر جمع بندي آن ها از
نظر بيان اهداف سرايا و غزوات اوليه ي اسلام همه را به دنبال هم و در حوادث سال
اول ذکر کرديم. و اکنون با توجه به نبوت رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم – و
اهدافي را که آن حضرت از اين نظر مي خواست تعقيب کند يک يا چند هدف از اهداف زير مي
تواند باشد:
1- بستن
پيمان صلح و دوستي و عدم تعرض با قبائل اطراف مدينه مانند قبائل بني ضمره و بني
مدلج و ديگران چنان چه در غزوه ي ودان و عشيره انجام شد.
2- تهيه ي
گزارش و اطلاع از مسير کاروان ها که با آن نفرات بسيار به عنوان تجاريت به سوي شام
مي رفتند، تا مبادا در پوشش کاروان تجارتي احياناً هدف ديگري داشته و به سوي مدينه
تغيير مسير داده و قصد حمله به شهر مدينه و جنگ با مسلمانان را داشته باشند، چنان
چه نمونه اش در حمله ي کرز بن جابر فهري در غزوه ي بدر اولي اتفاق افتاد به شرحي
که خوانديد.
3- براي توجه
دادن سران قريش به وضع موجود مهاجرين و وادار کردن آن ها از اين طريق براي مذاکره
يا جنگ، گروهي را در هنگام حرکت کاروان قريش به سوي شام بر سر راه آنان مي فرستاد
تا به آن ها بفهماند اگر به کارشکني و آزار خود نسبت به مسلمانان – چه آن ها که
هنوز در مکه بودند و چه آن ها که به مدينه هجرت کرده بودند – ادامه دهند با اين
خطر مواجه خواهند بود که افراد مسلماني که از ترس مشرکان و سران مکه و شکنجه و
آزار ايشان دست از خانه و زندگي و کسب و کار خود کشيده و به شهر يثرب گريخته اند
ممکن است با آزادي و آسايشي که در يثرب به دست آورده اند به فکر انتقام برآمده و
مزاحمتي براي کاروانيان فراهم سازند، چنان چه بالاخره هم همين طور شد و به شرحي که
در صفحات آينده خواهي خواند پس از اين که حدود يک سال و نيم از هجرت رسول خدا –
صلي الله عليه و آله و سلم – و مسلمانان به شهر يثرب گذشت بزرگان مکه به منظور
مقابله از اين خطر و براي اين که قدرت و نيروي خود را به رخ پيروان محمد – صلي
الله عليه و آله و سلم – بکشند با آن سپاه مجهز و ساز و برگ جنگي به بدر آمدند و
به آن سرنوشت و شکست سخت دچار گرديدند، و آن وقت به خوبي روشن گرديد که منظور از
آن سفر هاي قبلي و اعزام دسته هاي چند نفري همين بود که مشرکين و سران قريش را به
مجلس مذاکره و گفت و گو، و در صورت عدم توافق، به ميدان جنگ بکشاند و اين مانع
بزرگ را از سر راه نجات مردم جزيره العرب و آيين توحيد بردارد، و راه را براي
ترويج مرام حق همراه سازد، و بر خلاف تصور دشمنان مغرض منظور از غزوات و سراياي
قبل از بدر حمله به کاروان قريش و چپاول و يغما گري اموال مردم مکه نبوده است و
دليل روشن اين مطلب نيز رفتار مسلمانان در اين سفرها بود، معمولاً در اين سفرها
حتي در غزوه ي بدر نيز مسلمانان دستبردي به کاروان نزدند و با اين که در دو سفر از
اين مسافرت ها افراد اعزامي به کاروانيان نيز برخورد مي کردند اما بدون زد و خورد
از هم مي گذشتند تنها در يکي از اين سفر
ها يکي از مسلمانان تيري به سوي کاروانيان پرتاب کرد که آن هم از طرف کاروانيان بي
پاسخ ماند و به مسالمت انجاميد، و اساساً مقايسه ي شماره ي افراد اعزامي با
نگهبانان کاروان، گواه ديگري بر مدعاي ما است زيرا در يکي از اين سرايا که به
سرکردگي حمزه بن عبدالمطلب صورت گرفت شماره مسلمانان سي نفر و عدد نگهبانان کاروان
سيصد نفر بوده، و ديگري که در تحت فرماندهي عبيده بن حارث انجام گرفته شماره ي افراد
اعزامي شصت تن و عدد مستحفظان کاروان دويست نفر مرد مسلح بوده چنان چه قبلاً نيز
اشاره شد.
ادامه دارد
نظريه اتحاد آسيايى
نظريه اتحاد آسيايى
سناريوهاى شكل يابى
آخرين قسمت
دكتر محمد رضا حافظ نيا
در بحثهاى گذشته به بررسى
ضرورت تشكيل اتحاد آسيايى و اهداف و كار كردهاى آن پرداخته شد. اينك اين سئوال
مطرح است كه چگونه مىتوان انتظار داشت اين اتحاد شكل بگيرد؟ و روشهاى احتمالى تشكيل
آن كدامند؟
آنچه مسلم است اين است كه
احساس نياز به تشكيل اين اتحاديه بايد در وجود تمام يا تعدادى از كشورهاى آسيايى
بويژه آنها كه اهميت ژئوپليتيكى دارند، به وجود آيد. براى شروع مراحل اوليه كار و
توضيح و توجيه مسأله، لازم است يك يا چند كشور، پيشگام اين حركت شوند تا فرهنگ
اتحاد، تدريجاً استقرار يافته و مقدمات ايجاد و سازماندهى آن فراهم آيد. براى شكل
دادن به اتحاديه مزبور، سناريوهاى متعددى قابل تصور است كه در اين جا به چهار مورد
آن اشاره مىشود:
1 – سناريوى فرا گير و يك
مرحلهاى:
اين سناريو از همان آغاز راه،
تمام يا اكثر كشورهاى آسيايى را شامل مىشود. براى تحقق آن، كشور يا كشورهاى
پيشنهاد دهنده مىتوانند به تشكيل كنفرانس عمومى، با حضور كليه يا اكثر كشورهاى
آسيايى اقدام كنند.1
اين كنفرانس مىتواند در سطح
سران يا وزراى امور خارجه كشورهاى آسيايى تشكيل شود و براى شروع كار و توجيه و
زمينهسازى آن مىتوان اجلاس مشترك سفراى كشورهاى آسيايى را در كشور يا كشورهاى
پيشگام تشكيل داد.
البته اين سناريو مستلزم وجودِ
باور، نگرش و رفتار هماهنگ دولتهاى آسيايى نسبت به اين اتحاديه و نيز نسبت به
مسائل و مناسبات بين المللى است كه در حال حاضر به دليل فقدان دو عامل ياد شده به
نظر مىرسد تحقق سناريوى فراگير در كوتاه مدت، مقدور نباشد، زيرا كشورهاى آسيايى
در موضوعات ياد شده تجانس لازم را ندارند. هر چند نمىتوان از آن صرف نظر نمود و
تلاشهاى مربوطه را بىثمر دانست و آزمايش آن براى امكان سنجى ميزان تحقق اين
سناريو، كارى به صلاح است.
2 – سناريوى قطبهاى
منطقهاى:
در بررسى وضعيت نواحى
جغرافيايى و ژئوپليتيكى آسيا مشخص شد كه اين قاره به هشت ناحيه تقسيم مىشود كه در
هفت ناحيه آن، امكان پيدايش نظام منطقهاى وجود دارد و نيز گفته شد كه در هر ناحيه
جغرافيايى يكى از كشورها از وزن و منزلت ژئوپليتيكى بالاترى برخوردار است و به
همين اعتبار، قادر است بر نظام منطقهاى تأثير بگذارد. حال خواه اين نظام شكل رسمى
داشته باشد يا نداشته باشد تفاوت چندانى نمىكند، زيرا در هر صورت كشورى كه وزن
ژئوپليتيكى بالاترى دارد، خود به خود بر مناسبات و فعل انفعالات منطقهاى تأثير
مىگذارد و گاهى نقش محورى پيدا كرده و رهبرى مجموعه را به عهده مىگيرد.
اين سناريو، تحقق اتحاد را در
دو يا چند مرحله مقدور مىسازد؛ يعنى در آغاز كار، هسته اوليه اتحاد با حضور
كشورهاى قطبى مناطق ژئوپليتيكى آسيا تشكيل شود و در مرحله دوم تعدادى از كشورهاى
هر منطقه به اتحاد وابسته گردند و بالاخره تدريجاً كليه يا اكثر كشورها به عضويت
اتحاديه درآيند.
بر اساس اين سناريو، كشورهاى
ژاپن، چين، اندونزى، هند، ايران، تركيه و قزاقستان، هسته اوليه اين تشكل را به
وجود خواهند آورد. البته اين سناريو نيز بدون مشكل نيست، زيرا روابط هند با چين و
چين با ژاپن، چنان حسنه نيست و آنها با يكديگر اختلافات ارضى و ايدئولوژيك و سياسى
دارند. هر چند اين اختلافات شديد نيست ولى مانع قابل توجهى بر سر راه اين
سناريوست.
3 –
سناريوى گزينشى و چند مرحلهاى:
بر اساس اين سناريو، هسته
اوليه اتحاديه مىتواند با حضور چند كشور آسيايى كه داراى ديدگاهها و مواضع مشترك
در امور قارهاى و بينالمللى هستند به وجود آيد. سپس در مراحل بعدى و به طور
تدريجى ساير كشورهاى آسيايى جذب آن گردند؛ به عنوان مثال، كشورهايى كه در مسائلى
نظير رابطه با آمريكا يا تركيب اعضاى شوراى امنيت يا استقلال سياسى و اقتصادى يا
امنيت آسيا و نظاير آن ديدگاهها و مواضع و مسائل مشترك دارند مىتوانند هسته اوليه
اين اتحاد را تشكيل دهند. سپس با توسعه روابط و نيازهاى متقابل بر تحكيم آن افزوده
و با تشويق و ترغيب سايرين آنها را به اتحاد خود بپيوندند. در اين سناريو مىتوان
كشورهاى چين، ايران، پاكستان و كرهشمالى را هسته اوليه اتحاديه در نظر گرفت كه
ويژگى مشترك آنها داشتن مواضع نسبتاً هماهنگ در مسائل بينالمللى بويژه در رابطه
با سياستهاى آمريكاست.
اين سناريو نسبت به سناريوهاى
ديگر امكان تحقق بيشترى دارد و اين كشورها مىتوانند پيشتاز حركت تأسيس اتحاديه
آسيايى نيز به شمار آيند. از سوى ديگر اين چهار كشور با هم پيوستگى ارضى داشته و
از غرب تا شرق آسيا امتداد مىيابند و به دليل دسترسى بدون واسطه به آبهاى آزاد
جهان قادرند شبكه حمل و نقل دريايى فعّالى را به وجود آورده و با توسعه قدرت
دريايى مشترك، نقش فعالى را بين دو اقيانوس كبير و هند به عهده گيرند؛ به عبارتى
قادرند محورهاى ژئواستراتژيك آسيا را از غرب تا شرق، هم در زمين، هم در دريا و هم
در هوا در كنترل خود گيرند.
نكته ديگر اين كه كليه مناطق
ژئوپليتيكى آسيا بدون واسطه پيرامون اين محور ژئواستراتژيك قرار گرفتهاند و لذا
امكان جذب تدريجى كشورهاى مناطق مزبور به اتحاديه وجود دارد.
4 – سناريوى تركيبى:
اين سناريو، تركيبى از
سناريوهاى دوم و سوم است؛ بدين معنا كه هسته اوليه اتحاديه را مىتوان از كشورهاى
چهارگانه سناريوى سوم و نيز يك يا چند كشور قدرت درجه دوم و سوم نواحى ژئوپليتيكى
آسيا تشكيل داد. در اين سناريو بايد چهار كشور چين، ايران، پاكستان و كره شمالى
مبناى كار قرار گيرند و از مناطق ژئوپليتيكى، بسته به ميزان تجانس و همگرايى با
اين مجموعه، كشورهاى داراى وزن ژئوپليتيكى درجه 2 و 3 و… را جذب اتحاديه نمود و
در هسته اوليه آن جاى داد؛ مثلاً اندونزى و مالزى، تركيه، بنگلادش، سوريه،
قزاقستان، ازبكستان، تركمنستان، تاجيكستان، قرقيزستان، آذربايجان، سريلانكا و
احتمالاً گرجستان و ويتنام را مىتوان در مرحله اول، جذب شكلگيرى هسته اتحاديه
آسيا كرد.
نكتهاى كه بايد در شكل دهى به
اتحاديه آسيايى مد نظر قرار گيرد اين است كه كشورهاى هند و ژاپن كه از موقعيت قطبى
در ناحيه آسياى جنوبى و آسياى شرقى بحرى برخوردارند داراى تجانس كمترى با مجموعه
آسيا هستند، ضمن اين كه از وزن ژئوپليتيكى قابل توجهى در سطح بين المللى نيز
برخوردارند. حضور اين دو كشور در مراحل آغازين كار و شكل يابى هسته اوليه اتحاديه،
مانع از تحقق آن خواهد شد، زيرا اولاً تجانس آنها با بقيه آسيا از درجه بالايى
برخوردار نيست. ثانياً داراى وضعيت ژئوپليتيكى خاصى نسبت به همسايگان خود هستند؛
مثلاً هندوستان با سه همسايه خود يعنى پاكستان، چين و سريلانكا مسأله دارد و ژاپن
نيز به دليل گرايش به سمت جامعه اقيانوس آرام از هويت آسيايى كمرنگى برخوردار شده
است و علاوه بر آن، با چين و كره شمالى مشكل دارد و سابقه سوء استعمارگرى و تجاوز
به همسايگان – به ويژه در جنگ جهانى دوم – دارد و به نظر مىرسد رفتار آن نسبت به
اتحاديه آسيا مشابه رفتار انگليس نسبت به جامعه اروپا باشد.
بنابر اين در مراحل اوليه كار
از درگير كردن اين كشورها بايد پرهيز شود در غير اين صورت اتحاديه، سرانجامى
نخواهد گرفت. ولى در بلند مدت و پس از آن كه اتحاديه پايههاى مستحكمى يافت و
توانست اكثر كشورهاى آسيايى را عضو كند امكان جذب ژاپن و هند وجود خواهد داشت،
زيرا عدم عضويت آنها به معناى از دست دادن بازار قدرتمند آسيا خواهد بود.
در خاتمه اين بحث، توصيه
مىشود كليه تلاشهاى مربوط به تشكيل اتحاديه آسيا متوجه سناريوهاى سوم و چهارم
بشود تا پس از شكليابى هسته اوليه بتوان به طور تدريجى و در مراحل بعد ساير
كشورهاى علاقهمند را از كليه نواحى جغرافيايى و ژئوپليتيكى آسيا جذب آن نمود.
تشكيل اتحاديه آسيا يقيناً
دستاوردهاى مفيدى براى كشورهاى آسيايى به همراه خواهد داشت كه ايجاد بازار مشترك
اقتصادى آسيا براى پاسخگويى به نيازهاى متقابل كشورها، ايجاد نهاد داورى مشترك
براى رسيدگى و حل و فصل دعاوى فى مابين، احياء هويت آسيايى، تأمين امنيت جمعى
كشورهاى آسيا، ايجاد شبكه كمربندى حمل و نقل زمينى و هوايى و دريايى، ايجاد شبكه
ارتباطى و رسانهاى مشترك، كسب قدرت برتر جهان و تأثيرگذارى بر نظام بينالمللى و
از همه مهمتر انقراض سلطه تاريخى اروپا و آمريكا بر آسيا از نمونههاى بارز آن
است.
پايان
1 ) جمهورى اسلامى ايرا به
لحاظ اين كه اولين كشور مطرح كننده نظريه اتحاد آسيايى است مىتواند به عنوان كشور
پيشنهاد دهنده، كنفرانس مزبور را تشكيل دهد.
خاطراتى از ياران امام حسين
مقدمه
ماجراى كربلا, نمايش عظيمترين, عميقترين و زيباترين حماسه, صلابت, ايمان و عرفان بود. شمع وجود امام حسين(ع) پروانگانى را به گرد خود آورده بود كه سر از پا نمى شناختند و در راه عشق به معبود, هر نيشى را نوش مى دانستند و با فداكارى بى نظير, و ايمانى بى بديل, و حماسه اى تكرار ناپذير, بر تارك تاريخ انسانيت درخشيدند, و به راستى كه بشريت را سربلند كردند, و ملكوتيان را در برابر خود به تعظيم واداشتند.
اينها همه از بركات وجود حسين(ع) سيد و سرور شهيدان بود, كه اين چنين شاگردانى به صحنه آورد, و به بشريت بها و مقام بس ارجمندى داد, و سيماى زيباى انسانيت را در معرض تماشاى جهانيان گذاشت.
در اين گفتار برآنيم تا خاطرات و داستانهايى را از اين سرسپردگان حق, براى شما بازگو كنيم, و از محضر و مكتب شورانگيز و پرصلابت آنها, درس فداكارى, شهامت, اخلاص, عرفان و ايثار بياموزيم.
پاسخهاى دندان شكن حضرت مسلم(ع)
حضرت مسلم بن عقيل(ع) نماينده امام حسين(ع), شهيد آغازگر نهضت كربلا, هنگامى كه پس از يك جنگ بى نظير با دشمنان, و هلاك كردن دهها نفر, اسير شد, او را در حالى كه از هر سوى بدنش بر اثر زخمهاى جنگ, خون مى جوشيد, نزد ابن زياد, دژخيم خون خوار عراق آوردند; مسلم با كمال بى اعتنايى, بر ابن زياد كه بر مسند غرور تكيه زده بود, وارد شد, يكى از نگهبانان به مسلم(ع) گفت: به امير (ابن زياد) سلام كن.
مسلم(ع) به او رو كرد و فرمود: ((إسكت ويحك, والله ما هو لى بإمير; ساكت باش, واى بر تو, سوگند به خدا او رئيس و فرماندار من نيست.))
و مطابق روايت ديگر, مسلم(ع) گفت: ((إلسلام على من اتبع الهدى; سلام بر كسى كه راه هدايت را پيروى كند.)) ابن زياد پوزخند زد, يكى از نگهبانان به مسلم(ع) گفت: آيا نمى نگرى كه امير مى خندد, چرا به عنوان امير بر او سلام نمى كنى؟
مسلم(ع) در پاسخ گفت: ((سوگند به خدا امير من حسين(ع) است, آن كس به ابن زياد به عنوان امير سلام مى كند كه از مرگ مى ترسد, من ترسى از مرگ ندارم.))(1)
ابن زياد پس از هتاكيهاى شرمآور, مسلم(ع) را اختلاف انداز و فتنه انگيز خواند, مسلم(ع) با كمال قاطعيت به او پاسخ داد: ((اى پسر زياد! وحدت مسلمانان را معاويه و پسرش يزيد, درهم شكستند, فتنه و آشوب را تو و پدرت زياد بن عبيد ـ برده طايفه بنى علاج از طايفه ثقيف ـ برپا نموديد, نه من.))
سرانجام مسلم(ع) در برابر تهديدهاى شديد ابن زياد گفت: ((إرجو إن يرزقنى الله الشهاده على يدى شر بريته; اميدوارم خداوند مقام شهادت را به دست بدترين خلقش (كه تو باشى) نصيب من گرداند.)) و سرانجام به اين آرزو رسيد.(2)
غرش دشمن شكن حنظله بن مره
حنظله بن مره همدانى يكى از شيعيان دلاور بود, از كنار شهر كوفه عبور مى كرد, ديد گروهى از مزدوران بى شرم و تبهكار, پيكر به خون آغشته مسلم(ع) و هانى(ع) را به طنابى بسته و بر زمين مى كشانند, با غرشى توفنده فرياد زد: ((واى بر شما اى اهل كوفه! گناه اينها چيست كه جنازه شان را بر زمين مى كشانيد؟))
آنها پاسخ دادند: اين مرد (مسلم) خارجى است و از فرمان امير خارج شده است.
حنظله گفت: ((شما را به خدا بگوييد اين شخص نامش چيست؟))
آنها گفتند: مسلم بن عقيل, پسر عموى امام حسين(ع).
حنظله گفت: ((واى بر شما! اگر مى دانيد او پسر عموى امام حسين(ع) است, پس چرا پيكرش را روى خاك مى كشانيد؟)) آن گاه حنظله از مركب خود پياده شد, و شمشير از نيام بركشيد و قهرمانانه به آنها حمله كرد, در حالى كه فرياد مى زد: ((لاخير فى الحياه بعدك يا سيدى; اى آقاى من (مسلم) بعد از تو خيرى در زندگى دنيا نيست.)) همچنان به جنگ خود ادامه داد, تا آن كه چهارده نفر از دشمن را كشت, و سرانجام به شهادت رسيد, مزدوران تبهكار, جنازه به خون تپيده او را نيز همراه پيكرهاى مقدس مسلم و هانى(عليهما السلام) به طناب بسته و تا ميدان ((كناسه)) كوفه كشاندند و در آن جا افكندند.(3)
يكه سوار طاغوت شكن
او قيس بن مسهر صيداوى بود, در سرزمين حاجز, امام حسين(ع) پس از دريافت نامه مسلم بن عقيل(ع) كه در آن از استقبال مردم كوفه و انتظار آنها سخن به ميان آمده بود, نامه اى براى مردم كوفه نوشت و به قيس داد تا با شتاب آن را به مردم كوفه برساند, قيس سوار بر اسب به سوى كوفه روانه شد, ولى در سرزمين قادسيه توسط دژخيمان حصين بن نمير دستگير شد, او را نزد فرماندار خون آشام كوفه, ابن زياد, آوردند, او نامه امام حسين(ع) را جويد و خورد, تا ابن زياد نام آنها را كه حسين(ع) برايشان نامه نوشته بود نشناسد.
ابن زياد : تو كيستى؟
قيس: من از شيعيان اميرمومنان على(ع) هستم.
ـ چرا نامه را جويدى؟
ـ چون تو ندانى در آن چه نوشته شده است؟
ـ بگو بدانم اين نامه از چه كسى و براى كه بود؟
ـ نامه از طرف امام حسين(ع) براى گروهى از مردم كوفه بود كه نام آن گروه را نمى دانم.
ابن زياد در حالى كه سراپا خشم شده بود, بر سر او فرياد كشيد و گفت: ((هم اكنون در حضور اين جمعيت, بر فراز منبر برو و دروغگو و پسر دروغگو; حسين بن على را لعنت كن.))
قيس بالاى منبر رفت و حضرت حسين بن على(ع) را با بهترين تعبيرات تمجيد كرد, و عبيدالله بن زياد و پدرش و دودمان بنى اميه را لعن و نفرين نمود, و درودهاى خالصانه اش را بر حسن و حسين(عليهما السلام) و خاندان نبوت فرستاد.
ابن زياد با فريادهاى خشن خود به جلادان دستور داد, قيس را بر بالاى دارالاماره بردند و از همان بالا او را بر زمين افكندند, سپس يكى از مزدوران ابن زياد سر از بدن او جدا كرد.(4) او اين چنين در برابر طاغوت عراق ابن زياد ايستادگى كرد, و حسرت تسليم در برابر دشمن را بر دل ناپاك او نهاد, و در سخت ترين شرايط, حق گفت, و خط بطلان بر روى باطل كشيد, و در اين راستا, شهد شهادت نوشيد.
سردار دورانديش و خوشبخت
او از سرداران كوفه بود و در مراسم حج شركت نموده بود. در آغاز مى خواست از كاروان حسين(ع) جدا باشد و خود را بى طرف معرفى كند, ولى پيام دعوت به يارى از جانب حسين(ع), او را دگرگون كرد, اما هنوز دل به جانان نبسته بود, همسرش ((دلهم)) با سخنان داغ و آتشين خود, او را حسينى كرد, نام او ((زهير بن قين)) بود. او در شب عاشورا به امام حسين(ع) عرض كرد: ((اگر هزار بار در راه تو كشته شوم و زنده شوم, دست از تو برنمى دارم.)) روز عاشورا از سرداران سپاه امام بود, قهرمانانه با دشمن جنگيد به طورى كه صد و بيست نفر از دشمن را به هلاكت رسانيد و سرانجام بر سكوى پرافتخار شهادت ايستاد و مشمول اين دعاى مستجاب امام حسين(ع) كه عالى ترين مدال براى او بود شد, آن گاه كه حسين(ع) به بالين پيكر به خون تپيده اش آمد و فرمود: ((اى زهير! خداوند تو را از نزديكان درگاهش قرار دهد… ))(5)
به اين ترتيب او كه بزرگ خاندانش بود, و در كوفه از شخصيت هاى ممتاز به شمار مىآمد, از همه ملك و منال و دم و دستگاه گذشت, و به پسر زهرا(عليهاالسلام) پيوست و تا آخرين قطره خونش را در اين راه بزرگ الهى نثار نمود و به مقام قرب حق, نايل گشت.
مسلمان شدن يك خانواده مسيحى و جانبازى عروس و داماد
اين خانواده از سه نفر تشكيل مى شدند, از عشاير بودند و به آيين مسيحيت اعتقاد داشتند, هنگامى كه كاروان امام حسين در مسير خود به سوى كوفه, به سرزمين ثعلبيه رسيد, امام از دور خيمه سياه سوخته اى ديد, تنها به سوى آن خيمه حركت كرد, وقتى به آن جا رسيد پيره زنى را ديد, نام او ((قمر)) بود, پسرش ((وهب)) براى صيد به صحرا رفته بود, عروسش ((هانيه)) نيز در اين وقت همراه شوهرش وهب بود.
امام احوالپرسى گرمى با قمر كرد, قمر مقدارى از حال و روزگار خود را براى آن مردناشناس (كه نمى دانست او امام حسين است) تعريف كرد از جمله گفت: ((ما در اين بيابان, در مضيقه آب هستيم.)) امام او را به كنارى برد, و سنگى در آن جا بود, با نيزه خود, آن سنگ را از جا كند, چشمه آب زلالى از زير آن سنگ آشكار شد, سپس امام با قمر خداحافظى كرد و هنگام خداحافظى ماجراى خود را تذكر داد و از قمر خواست كه به پسرش بگويد مرا در راه يارى حق و مبارزه با ظلم, كمك كند.
امام از آن جا رفت, قمر آن چنان دلباخته امام شده بود كه مى خواست پر درآورد و همراه امام برود, ولى صبر كرد تا پسر و عروسش آمدند, ماجراى چشمه و برخورد مهرانگيز امام را براى آنها تعريف كرد. آن سه نفر مجذوب ديدار امام شدند, همه چيز را رها كردند و به سوى امام حسين(ع) حركت نموده و خود را به امام رساندند, و در محضر آن بزرگوار, مسلمان شدند, و جزو ياران آن حضرت شده و با هم به كربلا رسيدند, در آن روز ورود, نه روز از عروسى وهب با هانيه مى گذشت.
روز عاشورا فرا رسيد, قمر پسرش وهب را براى يارى فرزند زهرا(س) آماده مى كرد, مكرر به او مى گفت: ((پسرم! برخيز و پسر دختر پيامبر(ص) را يارى كن.)) وهب به ميدان رفت, و با دشمن جنگيد و سرانجام اسير شد. او را نزد عمر سعد آوردند, عمر سعد كه دلاوريهاى او را ديده بود گفت: ((چه شكوه و رشادت سختى داشتى)) سپس به دستور او گردنش را زدند و سرش را به سوى لشكر امام حسين(ع) افكندند, مادرش قمر سر او را گرفت و به آغوش كشيد و خون صورتش را پاك كرد و گفت: ((حمد و سپاس خداوندى را كه با شهادت تو روى مرا سفيد كرد.))
سپس سر را به سوى دشمن انداخت, يعنى ما متاعى را كه در راه دوست داده ايم, پس نمى گيريم.
آن گاه عمود خيمه را كشيد و به جنگ دشمن شتافت, امام او را به خيمه برگردانيد.
هانيه خود را بر سر پيكر به خون تپيده شوهرش وهب رسانيد, در حالى كه خون پيكر پاك او را پاك مى كرد, مى گفت: ((هنيئا لك الجنه; بهشت بر تو گوارا باد.)) شمر به غلامش به نام رستم گفت او را بكش, رستم عمود آهنين بر سر آن نوعروس زد, هانيه نيز در كنار شوهر, شهد شيرين شهادت نوشيد, و به عنوان اولين زن شهيد كربلا, بر سكوى پرافتخار شهادت ايستاد.
وهب آن چنان جانبازى كرد كه در پيكر پاكش, اثر هفتاد ضربه شمشير و نيزه ديده شد.(6)
به اين ترتيب اين دو نوعروس و نوداماد, ماه عسل خود را در كربلا گذراندند, و مادرشان در كنارشان خدا را شكر مى كرد كه دو دسته گلى را در طبق اخلاص نهاده و در محضر امام حسين(ع) به پيشگاه خداوند مهربان اهدا نموده است. هزاران رحمت و درود بر اين خانواده دلباخته و شيفته حق و حقيقت.
غلامى عاشق و وفادار
نام او ((جون)) بود, مدتى در محضر ابوذر غفارى خدمت مى كرد, پس از شهادت ابوذر به خاندان على(ع) پيوسته بود, همراه كاروان امام حسين(ع) به كربلا آمد, روز عاشورا امام به او فرمود: تو به خاطر عافيت, همراه ما بودى, اكنون آزاد هستى هر جا مى خواهى برو, او با شنيدن اين سخن منقلب شد و اشك از چشمانش فرو ريخت, در حالى كه با قلبى صاف و روحى خالص, دست و پاى امام را مى بوسيد عرض مى كرد: ((آيا هنگام آسايش, كنار سفره شما باشم, و هنگام سختى از شما دور گردم؟ نه هرگز! من داراى سه عيب هستم: 1ـ بدنم بد بو است 2ـ منسـوب بـه خانـدان پسـت هستم 3ـ پوست بدنم سياه است, آيا نمى خواهى با پيوستن به شما به بهشت روم و در نتيجه خوشبو و سفيد رنگ, و منسوب به خاندان بزرگ گردم؟ سوگندبه خدا از شما جدا نگردم تا خون سياهم با خون درخشان شما آميخته شود.))
امام حسين(ع) به او اجازه نبرد داد, او به ميدان رفت و قهرمانانه با دشمن جنگيد و پس از كشتن بيست و پنج نفر از دشمن, عروس شهادت را در آغوش گرفت.
امام به كنار آن غلام صاف دل و عاشق آمد و در بالين او نشست و برايش چنين دعا كرد: ((اللهم بيض وجهه, و طيب ريحه, واحشره مع الابرار, و عرف بينه و بين محمد و آل; خدايا چهره اين غلام را نورانى, و بوى بدنش را خوش كن, و او را با نيكان محشور گردان, و بين او و آل محمد, شناسايى قرار بده.))
بر اثر اين دعا, بدن جون آن چنان خوشبو شد, كه هر كس از كنار پيكر پاكش عبور مى كرد بوى خوشى كه خوشتر و پاكيزه تر از بوى مشك بود, از پيكر او استشمام مى كرد.
امام سجاد(ع) فرمود: ((مردم (بنى اسد) بعد از گذشت ده روز از شهادتش, پيكر او را خوشبو يافتند, رضوان خدا بر او باد.))
به اين ترتيب آن غلام با گزينشى الهى, و عرفانى بى شائبه, به ملا اعلى رسيد, و به لقإالله پيوست.(7)
رزمنده اى پير از ديار مدينه
او از ياران پيامبراكرم(ص) به شمار مى رفت و در جنگ بدر و حنين از سربازان لشگر اسلام بود. از مدينه به كربلا آمده بود تا حسين(ع) را يارى كند, با اين كه حدود هشتاد سال داشت و بر اثر پيرى حتى ابروهايش سفيد شده بود, مى خواست تا سر حد شهادت, از حريم آل محمد(ص) دفاع كند. نام او ((إنس بن حارث كاهلى)) بود, در روز عاشورا كمرش را با عمامه اش بست, و ابروانش را كه روى چشمش افتاده بود, با دستمالى بالا آورد و بست تا از ديد او جلوگيرى نكند, با شور و عشقى وصف ناپذير به حضور امام حسين(ع) آمد و اجازه ميدان خواست, امام با ديدن چهره آن پير نورانى و مخلص, آن چنان منقلب شد كه گريه كرد و به او فرمود: ((شكر الله سعيك يا شيخ; اى پير! خداوند سعى و جهاد تو را به بهترين وجه بپذيرد.))
او با آن سن و سال به ميدان رفت و به قدرى قهرمانانه جنگيد كه پس از كشتن هيجده نفر از دشمن, بر سكوى پرافتخار شهادت ايستاد, و راست قامت جاودانه تاريخ گرديد.(8)
پير زنى قهرمان در ميدان
او گرچه زن بود و سن و سالى هم از او گذشته بود, اما فريادهايش در ميدان, انسانها را به ياد رادمردان قهرمان و دلاور مى انداخت. شوهرش ((جناده)) كه از پيران شجاع بود, در روز عاشورا در مصاف حق در برابر باطل به جنگ ادامه داد تا به شهادت رسيد, پسرش ((عمرو)) كه از عمرش بيش از بيست و يك بهار نگذشته بود, به محضر امام حسين(ع) آمد و اجازه جنگ خواست, امام به او اجازه نداد و فرمود: ((پدرش چند لحظه قبل كشته شد, و اين هم جوان است و شايد مادرش رضايت ندهد.))
عمرو بن جناده به امام عرض كرد: ((مادرم به من اجازه داده است.)) در اين هنگام امام به او اجازه داد, و با شهامتى چشمگير با دشمن جنگيد تا عروس شهادت را در آغوش گرفت, دشمن سر او را از بدن جدا نمود و به طرف خيمه هاى امام حسين(ع) انداخت, مادرش سر فرزندش را گرفت و خونها را از آن پاك كرد و گفت: ((إحسنت يا بنى يا سرور قلبى, و يا قره عينى; آفرين اى پسرم! و اى شادى قلبم و اى نور چشمم.
[ (( آرى آفرين برگزينش تو, شجاعت و ايثار تو, و شهادت طلبى تو در راه خدا در راستاى دفاع از حريم امامت].
سپس به يكى از دشمنان كه در همان نزديكى بود حمله كرد و آن چنان آن سر را بر او كوفت, كه او همان دم كشته شد, آن گاه به طرف خيمه آمد و ستون خيمه را كشيد و به دست گرفت و گفته اند شمشيرى برداشت و به ميدان شتافت, در حالى كه چنين رجز مى خواند:
انى عجوز فى النسإ ضعيفه
خاويه باليه نحيفه
إضربكم بضربه عنيفه
دون بنى فاطمه الشريفه
((من پيرزنى ناتوان و بال و پر شكسته هستم, در عين حال با ضربتى سخت و خشن, شما را در راه حمايت از حريم فرزندان زهرا(س) سركوب مى كنم.))
گرچه پيرم من ولى شور جوان دارم هنوز
آرزوى عشق بازى در جهان دارم هنوز
امام حسين(ع) آن مادر دو شهيد داده را از ميدان به سوى خيمه ها برگردانيد, و براى او دعا كرد.(9)
آرى اين تابلو نيز نشان مى دهد كه حتى در كربلا پيرزنان زنده دل و شورآفرين وجود داشتند, كه عاشقانه به ميدان ايثار رفتند, و با يورش قهرمانانه خود, حسرت تسليم در برابر دشمن را بر دل سياه و پركينه دشمن نهادند.
عابس ; قهرمانى از تبار هابيليان
او از شيعيان استوار از قبيله همدان بود, و به عنوان عابس فرزند شبيب شاكرى خوانده مى شد, از افرادى بود كه در كوفه نامه براى امام حسين(ع) نوشتند و آن حضرت را به كوفه دعوت نمودند, هنگامى كه حضرت مسلم(ع) نماينده امام حسين(ع) به كوفه آمد و نامه امام را قرائت كرد و مردم را به بيعت فرا خواند, عابس در ميان جمعيت برخاست و پس از حمد و ثنا خطاب به حضرت مسلم(ع) گفت: ((من از جانب مردم, چيزى به تو نمى گويم, و تو را به رفت و آمد آنها مغرور نمى سازم, زيرا از نيتهاى آنها بى خبرم, سوگند به خدا آنچه را خودم هستم و تصميم دارم, همان را بازگو مى كنم, سوگند به خدا هرگاه مرا بخوانيد, دعوت شما را اجابت مى كنم, و قطعا با دشمنان شما مى جنگم, و در يارى شما, با شمشير به نبرد با دشمنان مى پردازم, تا خدا را (با شهادتم) ملاقات كنم, و هدفم جز خشنودى خدا, هيچ چيز ديگر نيست.))
او از افراد برجسته اى بود كه در كوفه در كنار شخصيتهايى مانند: هانى, حبيب بن مظاهر, و مسلم بن عوسجه, با تلاشى خستگى ناپذير, از مردم براى حضرت مسلم(ع) بيعت مى گرفتند.(10)
عابس تا آخر به عهد خود وفا كرد, خود را به كربلا رسانيد, در روز عاشورا به محضر امام حسين(ع) آمد و گفت: ((من در روى زمين, شخصى را عزيزتر و بهتر از تو نمى شناسم, اگر مى دانستم متاعى بهتر از جانم دارم, آن را در راهت نثار مى كردم, سلام بر تو, اينك گواهى مى دهم كه در راستاى مكتب تو و پدرت گام برمى دارم.))
عابس پس از اجازه امام, به ميدان نبرد شتافت, و با شور و نشاطى دل انگيز همچون دريادلان بلند همت به جنگ ادامه داد, با اين كه ضربت سختى بر پيشانى اش وارد شده بود, با فريادهاى خود, مبارز مى طلبيد, دشمنان از ترس او, نزديكش نمىآمدند, عمر سعد چون چنين ديد, فرياد زد: عابس را سنگباران كنيد, دشمنان, عابس را سنگباران كردند, وقتى عابس خود را در اين وضع ديد, كلاهخود و زره خود را از بدن خارج ساخت و چون شير بى بديل بر دشمن حمله كرد, و در اين حمله دويست نفر از دشمن را, از خود دور ساخت, سرانجام از هر سو او را احاطه كردند, و به طور گروهى او را به شهادت رساندند, در مورد جدا كردن سر او از بدن, چند نفر به نزاع پرداختند, عمر سعد اعلام كرد كه عابس را يك نفر نكشته, بلكه گروهى او را كشته اند. (11)
به اين ترتيب, عابس تا آخرين توان و قطره خونش, وفادار ماند و با چهره اى پرفروغ از سرداران راست قامت تاريخ گرديد.
پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) اكسير العبادات فى اسرار الشهادات (علامه دربندى) ج2, ص74 و 75. 2 ) بحارالانوار, ج44, ص356 و ;357 لهوف, ص55 ـ 58. 3 ) معالى السبطين, ج1, ص244. 4 ) تاريخ طبرى, ج6, ص;226 مقتل الحسين مقرم, ص211. 5 ) مقتل خوارزمى, ج2, ص;20 تاريخ طبرى, ج6, ص239 و 253. 6 ) اقتباس از رياحين الشريعه, ج3, ص300 تا ;303 معالى السبطين, ج1, ص286. 7 ) نفس المهموم, ص;150 بحارالانوار, ج45, ص23. 8 ) مناقب آل ابى طالب, ج3, ص219. 9 ) بحارالانوار, ج45, ص27 و ;28 مناقب آل ابى طالب, ج2, ص219. 10 ) بحارالانوار, ج44, ص;336 مثير الاحزان ابن نما, ص11. 11 ) تاريخ طبرى, ج6, ص;254 مقتل الحسين مقرم, ص303و304.
تابلوهاى زرين حماسه
حديث كربلا, حديث عشق است و ايثار, اخلاص است و فداكارى, شهامت است و شجاعت, سرفرازى است و بزرگوارى, شوكت است و عظمت, پاسدارى است و پارسايى و سرانجام پيروزى است و رستگارى.
انگيزه نهضت حسينى براى همگان ـ كم و بيش ـ روشن است. آن چه در اين مقال بر آن تإكيد مى شود, نقش ياران امام حسين ـ عليه السلام ـ در پيروزى نهضت است, چرا كه هر قيامى, براى آن كه به پيروزى رسد, نياز به سه عامل مهم ـ كه هر يك مكمل ديگرى است ـ دارد:
1ـ رهبرى;
2ـ ياران;
3ـ انگيزه.
چنان كه در انقلاب اسلامى ايران نيز شاهد بوديم, هر چند رهبرى, مهم ترين و حساس ترين نقش را در پيروزى انقلاب داشت, ولى قطعا اگر همراهى, ياورى, پشتيبانى و اطاعت مردم نبود و اگر چنين ملت جان بر كفى در صحنه نبرد حاضر نبود, هرگز پيروزى به ثمر نمى رسيد و تحقق نمى يافت و مانند بسيارى از نهضت هاى تك فردى در نطفه, خفه مى شد.
انگيزه قيام و هدف نهضت, اگر براى خدا باشد به نتيجه قطعى خواهد رسيد, هرچند همه قيام كنندگان شهيد گردند, چنان كه در نهضت مقدس كربلا مجسم شد.
به هر حال, درباره شخصيت و رهبرى امام حسين ـ عليه السلام ـ و انگيزه قيامش آن قدر بحث شده كه حداقل براى مردم ما تا اندازه اى روشن شده است. ملت ما پيرو امام حسين و دلباخته اويند و آن چنان به او عشق مى ورزند كه در صحنه هاى گوناگون حق عليه باطل, با نام او و الهام از ياد مقدسش, جاودانه ترين صحنه هاى دلبرى و ايثار را در ايران زمين آفريدند و تا قيام قيامت, اين عشق و فداكارى ياوران سيدالشهدا ـ عليه السلام ـ صحنه هاى نو و درخشنده اى از شهامت ها, فداكارىها, عزت ها, هيهات منا الذله ها و ايثارها را ترسيم مى كند. اما آن چه كه كمتر از آن ياد شده و شناخت اندكى از آن وجود دارد, بحث درباره شخصيت و خاطرات جاودانه ياران قهرمان امام حسين ـ عليه السلام ـ است كه در سرزمين تفتيده كربلا, آن چنان حماسه هاى جانانه و عاشقانه اى آفريدند كه بايد پيوسته براى ياران خط سرخ شهادت, خط على و حسين, الگو و نمونه باشند.
حال در اين زمينه, صحنه هايى از آن همه ايثارگرىها را يادآور مى شويم, هرچند متإسفانه برخى تاريخ نگاران نادرست نويس از آن رادمردان, چهره هايى مضطرب, وحشت زده و يا ترسو ترسيم كرده اند كه به حق بزرگ ترين ستم را در حق آنان روا داشته اند و جا دارد واعظان متعهد در اين ماه ايثار (محرم) پرده از آن ستم ها بردارند و جلوه هاى ايثار و جوان مردى اين خداجويان عاشق را براى حق جويان بيان كنند تا ابهام ها برداشته شود و اندازه اى دين خود را نسبت به آن بزرگ مردان ادا كنند.
درباره عظمت روح و روان آنان همان بس كه سيدالشهدا ـ عليه السلام ـ مى فرمايد:
((انى لا إجد إصحابا إوفى من إصحابى و لا إهل بيت إبر و إوصل من إهل بيتى;(1) من نيافتم يارانى باوفاتر از يارانم و خاندانى مهربان تر از خاندانم. ))
اين كه حضرت, اصحابش را باوفاترين اصحاب مى نامد و بر اين سخن در موارد گوناگونى تإكيد مى كند, معنايش اين است كه يارانش حتى از ياران جدش رسول اكرم ـ صلى الله عليه وآله و سلم ـ باوفاترند, از بدريون مهربان ترند و خلاصه از نزديك ترين افراد به پدرش يا نياش بهترند. و اگر در آن گير و دار نبرد سهمگين و گرد و غبار جنگ نابرابر كه از هر سوى تير و نيزه و شمشير و پاره سنگ و چوب و آهن بر ياران حضرت همچو باران مى باريد, و چنان كه مورخان نگاشته اند, هرچه بر شدت ((واقعه)) افزوده مى شد, امام حسين ـ عليه السلام ـ افروخته تر و خشنودتر مى شد, چرا كه به لقاى پروردگارش نزديك تر مى گرديد, بى گمان همين امر در مورد ياران باوفايش نيز حكم فرما است, نه چنان كه نويسنده ((نفس المهموم)) و برخى ديگر از تاريخ نويسان نوشته اند كه هر چه حال ياران سخت تر و اوضاعشان شديدتر و عرصه بر آنها تنگ تر مى شد بدنشان بيشتر مى لرزيد و رنگ و رويشان زردتر و گرفته تر مى شد, ولى امام حسين, پيوسته افروخته تر مى شد.
نه, قطعا اشتباه كرده اند و ياران باوفاى امام را درست نشناخته اند. جدا ساده انديشى است كه چنين شجاع مردانى را ترسو ياد كنند و آن همه رادمردىها و شهامت ها را ناديده بگيرند; در حالى كه مى بينيم حتى دشمن, در موارد بى شمارى آنان را به عظمت و بزرگوارى و دلاورى ياد كرده است.
اين ((زحر بن قيس جعفى)) از نزديكان و نديمان يزيد لعين است كه در يادآورى جريان كربلا به او مى گويد: ما آنها را محاصره كرده بوديم, ولى آن چنان شجاع و دلير بودند كه گويى مانند عقاب هاى پرصلابت و بازهاى نيرومند, ما را زير نظر داشتند و منتظر فرمان رهبرشان بودند كه بر ما بتازند, تو گويى آنها ما را محاصره كرده بودند نه ما آنها را.(2)
و اين ((عمرو بن حجاج)), پليدترين و خون خوارترين دشمنان اهل بيت است كه بر ياران خود فرياد مى زند:
((آيا مى دانيد با چه كسانى كارزار مى كنيد؟ شما با دليران و قهرمانان بلاد در نبرديد. اين روشن ضميران پاك دل ـ كه از كشته شدن خم به ابرو نمىآورند ـ آن چنان نيرويى دارند كه اگر تك تك به مصافشان برويد همه را تار و مار خواهند كرد, پس بايد همه با هم و بى درنگ به جنگ آنان برخيزيد و با سنگ و تير, آنها را نشانه رويد!!(3)
شخصى كه از نزديك, نظاره گر واقعه عاشورا بود, به عمر سعد ـ لعنه الله عليه ـ گفت: واى بر تو, خاندان پاك پيامبر را به قتل رساندى؟
عمر سعد در پاسخش گفت: ((چقدر تو نادانى! قطعا اگر تو هم در ميان ما بودى, همان كار را انجام مى دادى! گروهى بر ما تاختند كه دست ها را محكم بر قبضه شمشير گذاشته بودند, مانند شيران بيشه دلاورى, آماده كارزار و نبرد; به راست و چپ يورش مى بردند و قهرمانان را بر خاك مى افكندند. از مرگ هرگز نمى هراسيدند و در هيچ چيز مادى طمع نداشتند.. نه امان دادن ما در آنها تإثيرى مى گذاشت و نه به زر و زيورمان چشم دوخته بودند. مادرت به عزايت نشيند! ما در چنان وضعيت سخت و ناهنجارى قرار داشتيم كه اگر لحظه اى درنگ مى كرديم, تمام سپاهيانمان به نابودى كشيده مى شدند و اثرى از ما باقى نمى ماند. پس چه بايست مى كرديم؟!(4)
چه كسى لرزه بر اندامش مى افتاد؟ سپاهيان حسين يا سپاهيان يزيد؟!
آيا ((زهير بن قين)), اين شير ژيان كربلا, از نبرد با كفار مى ترسيد كه در برابر حسين ـ عليه السلام ـ شب عاشورا ايستاد و فرياد زد:
((والله لوددت إنى قتلت ثم نشرت ثم قتلت حتى إقتل على هذه إلف مره, و ان الله يدفع بذلك القتل عن نفسك و عن إنفس هولإ الفتيه من إهل بيتك;(5) به خدا سوگند, آرزو مى كردم كشته شوم, سپس زنده گردم و دگر بار كشته شوم و تا هزار بار بر همين منوال كشته و زنده شوم و خداوند به وسيله اين كشته شدن ها, تو و جوانان از اهل بيت را زنده نگه مى داشت.))
اين تابلو زرين فداكارى عاشورا است كه يكى از ياران دلاور امام آن را ترسيم مى كند تا دنيا بداند, ستارگانى مانند ستارگان درخشنده كربلا در تاريخ نيامده و نخواهد آمد. اين صحنه فداكارى را جز با مداد عشق چگونه مى توان نگاشت؟ اين ايثار را در كدامين جلوه هاى مادى طبيعت مى توان مشاهده كرد؟ اين همه عظمت و كرامت را جز در آن معدود ياران كجا مى توان يافت؟
بيا و صحنه ديگرى را از فداكارى تماشا كن. اين است ((مسلم بن عوسجه اسدى)) ـ پيرمرد پايدار و جان بر كف عاشورا ـ كه به امام حسين ـ عليه السلام ـ عرض مى كند:
((إما والله لا إفارقك حتى إكسر فى صدورهم رمحى و اضربهم بسيفى ما ثبت قائمه بيدى ولو لم يكن معى سلاح إقاتلهم به, لقذفتهم بالحجاره حتى إموت معك;(6) به خدا سوگند, هرگز از تو دست بر نخواهم داشت تا آن گاه كه نيزه ام را در سينه شان بشكنم و تا دسته شمشير در دستم بماند, آنان را شمشير زنم. و اگر هيچ سلاحى براى كشتن آنان نداشته باشم, آن قدر سنگ بر آنها پرتاب كنم تا وقتى كه در راهت و همراهت كشته شوم.))
و اين هم ((عباس بن إبى شبيب شاكرى)) است كه در روز عاشورا به سرورش خطاب مى كند:
((لو قدرت إن ادفع الضيم عنك بشىء إعز على من نفسى لفعلت;(7) اگر بتوانم با چيزى گرانبهاتر از جانم, از حق تو دفاع كنم, هرگز كوتاهى نخواهم كرد.))
و همان بزرگوار قبلا به ((مسلم بن عقيل)) ـ سفير امام حسين ـ عرض كرده بود:
((والله لاجيبنكم اذا دعوتم, و لاقاتلن معكم عدوكم, و لاضربن بسيفى دونكم حتى إلقى الله, لاإريد بذلك الا ما عندالله;(8) به خدا قسم دعوتتان را لبيك گويم و در كنارتان با دشمنان بجنگم و آن قدر در راهتان شمشير زنم تا خدا را ملاقات نمايم و چيزى جز آن چه رضايت خدا است, نخواهم.))
و ((نافع بن هلال)) ـ اين چهره تابناك عاشورا ـ به صراحت اعلام مى كند:
((والله ما إشفقنا من قدر الله و لا كرهنا لقإ ربنا, و انا على نياتنا و بصائرنا, نوالى من والاك و نعادى من عاداك; اى امام حسين! به خدا قسم, هرگز از تقدير الهى وحشت نداريم و از ديدار پروردگارمان ناراضى نيستيم و ما همچنان با ديدى باز و با اخلاص بر اعتقاد خود, پابرجاييم. دوستانت را دوست مى داريم و از دشمنانت بى زاريم.))
آن چنان حسين ـ عليه السلام ـ شهامت و دلاورى را در يارانش تزريق كرده بودكه حتى غلام سياهش (جون) ـ رضوان الله عليه ـ با التماس و گريه بر پاهاى حضرت بوسه مى زند و از او ـ مصرانه ـ خواهش مى كند اجازه جان فشانى را در راهش به او بدهد.
((سعيد حنفى)) ـ اين رادمرد مخلص و والا مقام ـ خود را در ظهر عاشورا, سپر بلاى امام قرار مى دهد و جلو صف نماز حضرت مى ايستد و با شهامت, آن همه تير دشمن را با سر و سينه, آغشته به خون, استقبال مى كندو هنگامى كه ديگر تاب ايستادن ندارد و از پاى در مى افتد و در خاك و خون غوطه ور مى شود, به امام عرض مى كند: ((إوفيت يا ابن رسول الله)) آيا به پيمانم با تو اى فرزند رسول خدا وفا كردم يا نه؟ و حسين در پاسخش مى فرمايد: ((نعم, إنت إمامى فى الجنه;(9) آرى! و تو روبروى من (يا پيش از من) در بهشت خواهى بود.))
و اما ((حبيب ابن مظاهر)), اين سال خورده برنا دل, كه لحظه لحظه هايش عاشورا را پر از حماسه ساخته بود و وجودش مايه دل گرمى خاندان نبوت و امامت بود, درباره او هرچه گفته شود كم است. شب عاشورا حبيب را خندان مى بينند. ((يزيد بن حصين)) به او مى گويد: امشب چه جاى خنده است؟ حبيب پاسخ مى دهد: و چه شبى شايسته تر از امشب براى خنديدن و خشنود بودن است! ما فقط منتظريم دشمن به ما حمله كند و لحظاتى بعد به ديدار خدايمان بشتابيم. اين چنين است انديشه مردان خدا در لحظات گرم حادثه ها.
اين چه عظمت و بزرگوارى است. به خدا صحنه هاى دفاع ياران سيدالشهدا آن چنان عظيم و سترگ است كه در برابر آن همه عظمت و مقام, هيچ سخنى نمى توان گفت, جز آن كه امام معصوم در برابرشان ايستاد و فرمود:
((بإبى إنتم و امى طبتم و طابت الارض التى فيها دفنتم و فزتم والله فوزا عظيما)).
آرى! ياران امام حسين عليه السلام با آن فداكارىها ـ كه در تاريخ سابقه نداشته ـ آن چنان صحنه هايى از ايثار, صداقت, عظمت, اخلاص, ايمان, پارسايى, زهد, شهادت, شهامت و دلاورى را آفريد دكه هر يك به نوبه خود, يك امت بودند, و همين صحنه هاى قهرمانانه بود كه براى ياران سيدالشهدا پس از هزار و چهار صد سال, در ايران الگو و نمونه شد و روحيه مقاومت و ايثار را در قلوبشان زنده كرد تا در برابر استكبار جهانى و يزيديان تاريخشان قيام كنند و خط سرخ شهادت را دنبال نمايند و پيروزى حق بر باطل را محقق سازند. و قطعا تا حديث عاشورا ـ كه حديث عشق است ـ در ميان اين امت زنده است, جهاد و فداكارى و ايثار, زنده و پايدار خواهد ماند و پيروزى هم چنان ادامه خواهد داشت. پس بكوشيم تا اين خط سرخ, ثابت و پايدار باشدو دعوت حسينى را هر زمان با دل و جان لبيك گوييم. سلام هميشگى خدا و فرشتگانش و تمام انبيا و اوليا بر پيشواى عاشورا و درود بر عاشورائيان.
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ـ تاريخ ابن اثير, ج4, ص24. 2 ـ عقد الفريد, ج3, ص313. 3 ـ تاريخ طبرى, ج6, ص249. 4 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج1, 307. 5ـ مقتل مقرم, ص77. 6 ـ همان. 7 ـ تاريخ طبرى, ج6, ص254. 8 ـ همان, ص199. 9 ـ ذخيره الدارين, ص178.
سخنان معصومان عليهم السلام پاسدارى از مرزهاى اسلامى
سخنان معصومان
پاسدارى از مرزهاى اسلامى
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((الثغور كنانه الله و إهلها سهام الله تعالى)).(1)
مرزها جعبه هاى تير خداست و مرزبانان تيرهاى خدايند.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((رهبانيه امتى الرباط فى نحور العدو)).(2)
پارسايى امت من مرزبانى در گلوگاههاى دشمن است.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((اول من يدخل الجنه من خلق الله الفقرإ والمهاجرون الذين تسد بهم الثغور)). (3)
اول گروهى كه داخل بهشت مى شوند, مستضعفين و هجرت كنندگان براى استحكام مرزها هستند.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((سيكون من إمتى قوم يسد بهم الثغور و توخذ منهم الحقوق و لايعطون حقوقهم اولئك منى و إنا منهم)).(4)
به زودى گروهى از امت من خواهند آمد كه مرزها به سبب آنها حفظ خواهد شد در حالى كه حقوقشان پايمال مى شود و حق آنها داده نمى شود آنها از من هستند و من از آنها هستم.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((حرس ليله فى سبيل الله عزوجل افضل من الف ليله يقام ليلها و يصام نهارها)). (5)
يك شب پاسدارى در راه خداى عزوجل بهتر است از هزار شب كه آن را به عبادت بگذرانند و روزش را روزه بدارند.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((ان الله عزوجل يباهى بالمتقلد سيفه فى سبيل الله ملائكته و هم يصلون عليه مادام متقلده)).(6)
خداوند در برابر ملائكه به آن كسى كه در راه خدا اسلحه برمى دارد, مباهات مى كند و تا آن زمان كه وى سلاح به همراه خود دارد فرشتگان بر او درود مى فرستند.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((افضل الشهدإ الذين يقاتلون فى الصف الاول فلايلفتون وجوههم حتى يقتلوا اولئك يتلبطون فى الغرف العلى من الجنه يضحك اليهم ربك فاذا ضحك ربك الى عبد فى موطن فلاحساب عليه)).(7)
برترين شهيدان كسانى هستند كه در خط مقدم به شهادت مى رسند و تا هنگام كشته شدن از جنگ روگردان نيستند, ايشان در غرفه هاى بلند بهشت آرميده اند در حالى كه پروردگار تو از آنان خوشحال است و هر جا پروردگار تو از بنده اى خوشحال باشد حسابى بر او نيست.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:
((من لقى العدو فصبر حتى يقتل او يغلب لم يفتن فى قبره)).(8)
هر كه با دشمن روبرو شود و استقامت ورزد تا كشته شود يا پيروز گردد, در قبر عذاب نمى شود.
امام على عليه السلام:
((اغزوهم قبل ان يغزوكم فوالله ما غزى قوم قط فى عقر دارهم الا ذلوا)).(9)
پيش از آن كه دشمن با شما بجنگد با او بجنگيد, به خدا سوگند هرگز گروهى در درون سرزمين خود نجنگيد مگر اين كه خوار و ذليل شد.
امام على عليه السلام:
((ذد عن شرايع الدين و حط ثغور المسلمين)).(10)
از قوانين دين دفاع كن و مرزهاى مسلمانان را حفظ كن.
پى نوشت ها:
1 ) الفردوس, ج2, ص104.
2 ) كنزالعمال, ح10527.
3 ) مسند ابن حنبل, ج2, ص168.
4 ) اسدالغابه, ج5, ص117.
5 ) كنز العمال, ح 10730
6 ) كنزالعمال, ج4, ص338, ح10787.
7 ) كنزالعمال, ج4, ص401, ح11120.
8 ) كنزالعمال, ج4, ص313.
9 ) نهج البلاغه, خطه 27.
10 ) غرر الحكم, ج1, ص406.
اهل بيت در كلام شهيدان
((اين وصيت نامـه ها انسـان را مـى لـرزاند و بـيدار مـى كـند))
امام خمينى (ره)
((خدايا, هر موقع كه واقعه كربلا را به ياد مىآورم, چشمانم پر
از اشك مى شود و به ياد رگ هاى پاره پاره حسين(ع)مى افتادم كه زين
العابدين(ع)بر آن بوسه مى زند; به ياد رقيه مى افتادم كه وقتى سر
پدرش را مى بيند, جان مى دهد; به ياد بـدن حسين مى افتادم كه چيزى
از او شناخته نمى شود; و به ياد على اكبر حسين مى افتادم. خدايا,
ما چنين رهبـرانى داشتـيم; چـطور مى شود كه راه ايشان را فراموش
كنيم و چطور مى شود عاشق نباشيم؟ خدايا, من عاشق كربـلاى حسينيم,
مى خواهم در راه كربلا به شهادت برسم; كمكم كن! خدايا, تو را طلب
كردم تو را يافتم و شناختم. خدايا, دوستت مى دارم و بـه تـو عشق
مى ورزم. پس بـه عهدت وفا كن و مرا بـه سوى خود بـخوان.)) (محصل
شهيد مهدى نظرى از: تهران
((اگر بـناست همه چيز دنيا بـا مرگ پايان يابـد, چه بـهتر كه
شهادت پـرافتخار, آخرين قفس زندگى انسان بـاشد. بـايد دوستان و
خويشان و نيز پـدر و مادرم شاد بـاشند و موقع تـشييع جنازه من,
عروسـى ام را در نظر آورند و شـادى كنند كه فرزندشـان را در راه
خدا قربانى كرده اند. در سختى هاى جنگ, درس ايثار را از ابوالفضل
و درس شـهادت و شـجـاعـت را از عـلى اكـبـر و درس شـهادت را از
حسين(ع)آموختم, تا در آن دانشگاه فارغ التـحصيل شوم.)) (بـسيجى
شهيد اسماعيل برازنده از: خمين
((پـدرجـان, اگر فرزندت قطعه اى از دل شماسـت, بـدان كه سـرور
شهيدان, تـمام جان و دل و خون و گوشت حضرت رسول الله(ص)بـوده كه
بـه خاطر حفظ اسلام جان خود را فدا كرده و درخت اسلام را بـا خون
خود آبيارى كرد. حتما مى دانيد كه بـر امام حسين(ع) چه گذشت آيا
خونى از خون حسين پـاك تـر و رنگين تـر داريم كه مى خواهيد بـر من
ناله و زارى كنيد؟ و اگر خـواسـتـيد اشك بـريزيد, بـه ياد امام
حسين(ع)اشك بريزيد.))
(پاسدار شهيد عبدالعظيم خالدى از: كوت شنوف
((بـار پـروردگارا, چنين احساس مى كنم كه تا بـه حال هيچ گونه
سنخيتى بـا ائمه(ع) نداشتـه ام. لذا از تـو مى خواهم كه در آخرين
لحظات عمرم پـهلوهايم بـشكند, صورتـم نيلى شود, از بـازوان درد
بـكشم و از سينه ام احساس سوزش كنم تا كه لااقل جسدم بـا معصومين
شباهتى داشته باشد
((.
(محصل شهيد مرتضى عمرانى پور از: تهران
((پدرجان, افتخار كن كه خداوند بـه تو چنين فرزندى اعطا كرده
است كه در راه خـدا انجـام وظيفه مى كند, اگر من در جـبـهه شهيد
شدم, چه سعادتى بهتر از اين. مگر من از على اكبرها بـهترم و از
على اصغر كوچك تـرم؟ پـدرجان, چه راهى را بـهتـر از راه سرخ حضرت
حسين(ع)سراغ داريد. اگر هست به من نشان بده تا به آن راه بروم.
اسلام در خطى است كه هميشه به خون احتياج دارد. با توجه بـه اين
كه بـرادران دوازده ساله و سيزده ساله ما شهيد مى شوند, هنوز هم
كم است و اين درخـت اسـلام بـايد بـا اين خـون ها آبـيارى شود.))
(بسيجى شهيد عيسى شيخ حسينى از: گنبد كاووس
((اى جوانان, مبادا در غفلت بميريد كه على(ع)در محراب عبـادت
و با هدف شهيد شد. و مبادا در حال بى تفاوتى بميريد كه على اكبر
حسين(ع)در راه اسلام و بـا اطلاع شهيد شد.)) (تـراشكار شهيد محمد
بهشتى از: دامغان
((اى غـفـار الـذنوب, ائمـه اطهار, اى مـحـمـد(ص)و عـلـى(ع),
فاطمه(س), حسن(ع)و حـسين(ع), بـارها در خانه شما آمدم و شما را
شفيع قرار دادم. نمى دانم كه قبـول كرديد مرا يا نه. اما مى دانم
كه اگر شهادت نصيبـم شود, شما در خانه را بـه روى بـنده گنه كار
روسياه باز كرديد.. اى حسين جان, نمى توانم مقدار محبتم را نسبت
به شما و اهل بيت روى كاغذ بياورم, اما همين را مى گويم كه دوست
دارم بارها جانم را قربانى شما عزيزان كنم. ))
(محصل شهيد مسعود طعان پور از: تهران
((خدايا, شهادت را نصيب من كن, زيرا من مشتـاق ديدار حـسينم.
خوشحالم كه جانم را نثـار اسلام و مكتـب رسول خدا, محمد(ص)و اهل
بيت او كنم, تنها و تنها شهادت است كه مى تـواند گلوى تـشنه مرا
سـيراب كند.)) (پـاسـدار شـهيد محـمد رضـا تـيغ بـند از: تـهران
((فرزندم مهدى, اى كه انتـخاب نام تـو بـه خاطر عشق و علاقه اى
بود كه از امام زمان(عج)در دل پدرت بـود. اى كه سعى كردم اولين
كلمه اى كه بر زبان تو جارى مى شود كلمه ((الله)) بـاشد, در زمان
من يعنى در زمانى كه تو تنها آهنگ كلمات را اجرا مى كردى, و اين
كلمات را بـيش تر از كلماتى كه در بـين كودكان مرسوم است آموخته
بودى ـ منظورم از اين حرف ها اين است كه كلام و خط و حركت تو بـا
ياد خدا و ائمه اطهار آغاز شد ـ از تو انتظار دارم از مسيرى كه
بـرايت تـعيين كردم كه همان راه ((الله)) و خط امامت است منحرف
نشوى كه طعمه گرگان روزگار و عذاب الهى خـواهى شد. تـكاليفى كه
اسلام و زندگى اسلامى براى تو تعيين مى كند با توكل بـر ذات احديت
و سـعـى و جـديت در پـيش گير و سـعـى كـن راه مرا ادامه دهى.))
(كارمند شهيد سيد ابوتراب ميرشريفى از: افجه
((خواهرم, از تو مى خواهم كه زينب گونه باشى و فرزندم مهدى را
هم چـون پـاسـدارى رشيد و مبـارز جـهت هديه بـه هم اسـمش صاحـب
الزمان(عج)بارآورى.))
(جهادگر شهيد داداش اوغلى اهرى
((اميدوارم شما دختـر عزيز و مهربـان بـتـوانيد در راه خدا و
اسلام عزيز خدمت كنيد و هميشه الگويت حـضرت فاطمه(س)بـاشد و راه
زنانى كه در اسلام به مقام والايى رسيده اند باشد. مهدى جان, آرزو
داشتـم كه شما طلبـه اى بـشوى تـا شايد يك روحانى از خانواده مان
داشته بـاشيم. اگر توانستى آرزوى پدرت را بـرآورده كن و همواره
سعى كن از هر راه خوب و خدا پسندانه اى كه مى توانيد به امت اسلام
خـدمت كنيد. مهدى جـان, هدف فـقـط خـدمت در راه خـدا بـاشـد.))
(پاسدار شهيد براتعلى ملكان از: طالقان
((ان شاء الله اگر خدا بـچـه اى بـه ما داد, خـيلى خـوب از او
پرستارى كنى و او را سرباز اسلام و ياور امام بار بياورى و مايه
افتخار تو و شفيع ما در آن دنيا باشد
.
از امير عزيزم كاملا مراقبـت كن و او را چـون فرزند على(ع)است
دوستدار على(ع) تربيت كن و بـه او بـياموز دشمنان قرآن و على و
اولاد على دشمنان بـشرند.)) (كارمند شهيد سـيد محـمد ميركاظميان
از: تهران
((همسرم از تـو مى خواهم كه بـا يارى از خدا, هميشه استـوار و
صبور و يار و مددكار اسلام و مسلمين باشى. همسرم, فراموش مكن كه
فرزندى دارى و در پى آن مسووليتى بـس بـزرگ, بـايد فرزندمان را
طورى تربيت كنى كه افتخار اسلام و مسلمين باشد و قلب او مملو از
محـبـت خاندان نبـوت گردد و مانند مادرش فاطمه(س)بـانويى نمونه
گردد.)) (پاسدار شهيد على جميلى شبسترى از: تهران
((نام فرزندم را اگر پسر بود على, و اگر دختر بود زينب بگذار
و تـنها آرزوى من, اين اسـت كه چـنين تـربـيت بـشـود كه لياقـت
خـدمتـگزارى بـه سـاحـت مقدس امام زمان(عج) را داشتـه بـاشد.))
(دانشجوى شهيد محسن پاليزبان از: تهران
((اى همسر عزيز, چـند سالى كه بـا هم مشغول زندگى بـوديم اگر
ناراحتى از بنده ديديد اميدوارم بنده را ببخشيد; و چند كلمه به
شما توصيه مى كنم: اول اين كه به نداى رهبرمان لبيك گفته و بـعد
از مرگ من شـوهر كنيد. از اين فريضه الهى كه پـيامبـر(ص)فرموده
((ازدواج سنت است)) , سربـاز نزنيد, و اگر خواستـيد شوهر نكنيد
بـعد از مرگ من هيچ گريه و زارى نكنيد. اگر خواستـيد گريه كنيد
بـه يتيمان امام حسين(ع)و زينب(س)پـريشان گريه كنيد. آرزو دارم
بعد از مرگ من اگر پسرم علاقه داشت درس طلبگى بخواند. دوست دارم
پسرم راه پدر را انتخاب نموده و هميشه پيرو خط امام باشد و بـا
دشمنان اسلام در مبارزه باشد. اگر درس طلبگى دوست نداشت مجبـورش
نمى كنم; و دخترم هم چنين, آن هم بـايد بـه طلبـه اى مبـارز مومن
شوهر كند. البـتـه اختـيار دست خودش است.)) (كارگر شهيد يدالله
گلستانى از: ورامين
((مادرجـان تـو بـايد مثـل مادر ساير شهدا افتـخار كنى كه در
مقابل اسلام و خدا عزيزت را دادى و فرداى قيامت ديگر در پيش روى
جـدت فاطمه زهرا(س)سربـلند خواهى بـود و خواهى گفت كه من هم در
راه خدا و بـه عشق كربـلا و حـسين(ع)پـسرم را راهى جـبـهه كردم.
مادرجـان, يك آرزو دارم و آن اين اسـت كه وقتـى شهيد شدم و راه
كربـلا بـاز شد و كربـلا رفتـى, عكس مرا بـا خـودت بـه حـرم امام
حسين(ع)ببر و بگو يا حسين, پسر من هم يكى از سربازان تو بـود و
با دشمنان تو جنگيد.))
(محصل شهيد رحيم محرمى از: تهران
((به خاطر كشته شدن من گريه نكنيد, بـه خاطر زهراى مرضيه(س)و
به خاطر سالار شهيدان, مولا امام حسين(ع)گريه كنيد كه چگونه و به
چه وضع ائمه(ع)را شهيد كردند كه كشتـه شدن ما در مقابـل ايشان,
نسبـت قطره اى است بـه يك اقيانوس. گريه بـر ما كشتـه شدگان جفا
سودى ندارد بـه جز ضعف بـصر و بـدن. ولى بـه خاطر ائمه عزيزتان
گريه كنيدو دعاى فرج را زياد بـخـوانيد كه گره كارهاى ما همه اش
در دست صاحب الامر(عج)است. اى عزيزان دوست دارم كه اگر كشته شدم
در منطقه با لباس و بدون غسل مرا دفن كنيد و از خدا بخواهيد كه
ما هم در زمان مولا جزء كسانى بـاشيم كه از قبـر بـيرون مىآييم.
من از شهر نور و ديار مولا بـا شما صحبـت مى كنم, شهرى كه حصار
ندارد, شـهرى كـه دربـان ندارد. من خـود را در كـنار ديوانگـان
يافتم, ديوانگانى كه طلسم شده هستند و اسـير طلسـم دين و اسـير
معشوق, آن هايى كه به خاطر سبـقت در جبـهه رفتن اشك ها مى ريزند و
شيون ها مى كنند.)) (طلبه شهيد محمد قصات لو از: تهران
پاورقي ها:
پرتوهاى پرهيزگارى زندگى شهيد قدوسى
پرتوهاى پرهيزگارى
زندگى انديشه و اخلاق شهيد آيه الله على قدوسى
غلامرضا گلى زواره
O پرورش هاى پرمايه
در مدرسه منتظريه يا حقانى با تلاش شهيد قدوسى متون درس جديد متناسب با نياز طلاب و مبتنى بر اصول و شيوه هاى علمى تعليم و تربيت تدوين گشت و چون برخى از اين منابع جديد التإليف بود و از طرفى ضرورت داشت محتواى آنها در كلاسها تدريس شود, شهيد قدوسى براى آن كه در روند آموزشى مدرسه تإخير و خللى وارد نيايد با دست خودش جزوات درسى را تايپ و تكثير مى كرد و به رغم آن شخصيت علمى و پايگاه پرمايه اجتماعى و فرهنگى بدون هيچ گونه پروايى آستين ها را بالا مى زد و با عشق, علاقه و خلوص خاصى به عنوان انجام يك تكليف الهى كارهاى دفترى و اجرايى را تا پايين ترين سطوح شخصا انجام مى داد تا چرخ مدرسه را در آن دوران سياه استبداد به گردش درآورد.(1)
ايشان براى مدرسه برنامه اى دقيق تنظيم نمود كه برخى مجامع علمى و آموزشى را شگفت زده كرد, براى مراتب دروس از مقدمات, سطوح و خارج, جلسات و كلاس هايى تشكيل داد و بطور دقيق آنها را پياده كرد به نحوى كه هر يك از شاگردان و حتى اساتيد اگر به اندازه پنج دقيقه تإخير در حضور داشتند مورد مواخذه قرار مى گرفتند و مقيد بودند تا آخر ساعت, كلاس درس ادامه داشته باشد و هر روز مى بايست از شاگردها در درس قبلى پرسش شود و نمره مناسب آنها مشخص گردد و هر هفته يك امتحان كتبى داشتند, اوراق هر يك از طلاب را دو نفر ديگر از شاگردان تصحيح مى كردند و در سال هم دو مرتبه آزمون اساسى برگزار مى شد. در اين مدرسه دروس تاريخ اسلام, رياضى, زبان انگليسى, و اخلاق هم تدريس مى گرديد و روزهاى پنج شنبه كه درسهاى رسمى حوزه تعطيل بود جلسات درس اخلاق در اين مدرسه داير بود و در نتيجه اجراى اين برنامه در ظرف چند سال دانش آموختگان از حيث علم و تقوا و اخلاق به گونه اى پرورش يافتند كه ممتاز بودند و در نشر احكام اسلام تلاش هاى ارزنده مى نمودند و براى تحقق انقلاب اسلامى و محو استبداد از جهات گوناگون فعاليت زيادى داشتند و پس از انقلاب اسلامى در بسيارى از نهادهاى جمهورى اسلامى ايران و از جمله در امور قضايى و حقوقى خدمات شايان تحسينى از خود نشان دادند.(2)
شهيد قدوسى طلاب مدرسه را بلند نظر و با روح بزرگ بارآورد و حتى از بيم آثار منفى بر روح و روان آنان از پذيرش هدايايى كه احيانا مردم مى خواستند به طلبه ها تقديم كنند امتناع مى كرد.
وى در جهت ايجاد حس اعتماد و فراهم آوردن زمينه رشد معنوى طلاب استفاده از ميزان شهريه مدرسه را به اختيار خودشان گذاشته بود تا هر كدام به مقدارى كه نياز دارند بردارند, فروشگاه تعاونى مدرسه مسوول خريد داشت ولى فروشنده نداشت و اين خود طلاب بودند كه كالاها و اجناس مورد نياز را انتخاب مى كردند و پولش را در صندوق فروشگاه مى ريختند و اگر پول لازم را نداشتند, در دفتر خريدهاى نسيه, خودشان بدهى را يادداشت مى كردند, شهيد قدوسى صبح هاى زود و گاهى نيمه شب به مدرسه مىآمد تا از نزديك بر رفتار و اعمال و ميزان تقيد طلاب بر واجبات و مستحبات نظارت كند و گاه پياده همراه شاگردان به مسجد مقدس جمكران مى رفت و از فرصت هاى مناسب براى كمك به رشد و كمال ايشان استفاده مى كرد.(3)
شهيد قدوسى براى آنكه شاگردان با دروس غير حوزوى آشنا شوند از اساتيد دانشگاه دعوت كرد كه به اين مدرسه بيايند و علومى را به محصلين ياد دهند كه به همين جهت رابطه بخصوصى بين حوزه و دانشگاه ايجاد گرديد. اين استادان زبان انگليسى, جامعه شناسى, مباحث اقتصادى, رياضيات و روان شناسى تدريس مى نمودند, اصولا شهيد قدوسى در زمره كسانى بود كه براى روشنفكران متعهد و مسلمان احترام قائل بود و ارتباط و تماس هاى فكرى زيادى با دانشگاهيان مبارز و مسلمان برقرار كرده و با جلال آل احمد مرتبط بود و سعى بسيار در ايجاد اتحاد و تماس بين روشنفكران و روحانيت نمود.(4)
شهيد قدوسى با وقت گذرانى و تعطيلات مكرر مخالف بود و مى كوشيد تا مدرسه در بسيارى از اعياد و ايام رحلت و شهادت تعطيل نشود و حتى گاهى كه شخصيتى برجسته رحلت مى نمود به شاگردان مى گفت شما به احترام ايشان روز ارتحالش را درس بخوانيد و ثوابش را به روح او هديه نماييد. گاهى در اين موارد مثال جالبى را مطرح مى كرد:
ما مثل سربازان در حال نبرد هستيم, اگر يكى از ما كشته شود, نبايد ديگران امور خود را متوقف كنند و به كنارى روند و استراحت كنند, بلكه با فقدان نيرويى, ديگر قوا بايد جديت بيشترى از خود بروز دهند تا آن ضايعه ترميم گردد, البته اگر آن تعطيلى نقش سازنده و مبارزاتى داشت شهيد قدوسى اجازه مى داد كه دانش آموختگان درس و بحث را تعطيل كنند مثل سالروز شهادت آيه الله سيد محمد رضا سعيدى. اين مربى عاليقدر با مواردى مانند اين كه استادى كم درس دهد و يا مطالب غير مرتبط با كلاس درس را مطرح كند مخالف بود و با چنين شيوه اى شديدا مبارزه مى كرد, تإكيد مى نمود اگر شاگردان وقت اضافى دارند آن را هدر ندهند و روى درسهاى قبل كار كنند. (5)
شهيد قدوسى از يك سو براى طلاب سختگيرى مى كرد كه وقت آنان تلف نشود و به درس هاى خود خوب برسند و متعهد و متدين بارآيند و از سويى به آنان مهربانى مى نمود و به اوضاع و مشكلات درسى و مالى آنان رسيدگى مى كرد كه اين كارش دو نتيجه مفيد در بر داشت نخست اين كه عناصر مفيد, سازنده و پرمايه پرورش يافتند و دوم آنكه شيوه هاى آموزشى و تربيتى اعمال شده در اين مدرسه توسط شهيد قدوسى براى ديگر مدارس علوم دينى الگويى خوب به شمار آمد و در جهت ساماندهى و ارتقاى محتواى اين مدارس تإثير فوق العاده اى داشت. بارها به شاگردان توصيه مى نمود اين انتخاب شما انتخاب بزرگى است, اين راهى است كه اگر پيروز شويد به مقام اعلى مى رسيد و گر نتوانيد به هدف برسيد وضعتان از يك انسان عادى كه در راه قطع وابستگى ها به جايى نرسيده بدتر خواهد شد و اين راهى است كه علم تنها نمى خواهد بلكه عالم ربانى مى خواهد.(6)
در تربيت شاگردان غالبا از روش غير مستقيم استفاده مى كرد, عيب اشخاص را به رخ آنان نمى كشيد بلكه با مطرح كردن خودش افراد را متوجه نقطه ضعفشان مى نمود, عقيده داشت اگر در تلاشهاى مذهبى دقت و مراقبت نشود و كارها مورد نقد و بررسى و ارزشيابى قرار نگيرد امكان دارد از مسير صحيح و اصولى دور شويم در توصيه به دانش پژوهان تإكيد مى كرد شما بنا بگذار دو سطر از دعاى مكارم الاخلاق را در رفتار خودت پياده كن من وعده كمال و بهشت مى دهم, نسبت به نهج البلاغه يادآور مى شد به يك جمله اش عمل كنيد تا عمرى را نجات يابيد. آن شهيد شيوه هاى مختلف را در تربيت آزمايش كرد و از بهترين افراد براى پيشبرد طلاب استفاده نمود مى كوشيد عزم و اراده شاگردان را تقويت كند و معتقد بود خودسازى و نيز مبارزه با نفس اماره و ستيز با طاغوت روح استوار و پرصلابت مى خواهد اين مسير به استقامت نياز دارد, توإم با مشقت است بايد روح تقيد و عمل به اجزإ احكام اسلام ملكه شود, محيط مدرسه بايد ميدان عمل و مراقبت باشد و چنين فضايى را به خوبى پديد آورد. همين شيوه هاى تربيتى بود كه دانش آموختگان مقاوم تحويل اجتماع داد كه از دستگاه ستم نهراسيدند و مبارزه با جور و فساد را در رإس برنامه هاى خود قرار دادند و بعد از پيروزى انقلاب نسبت به مسووليت هايى كه به آنان تفويض شده بود احساس تعهد مى كردند و همچون خودش مخلصانه و فداكارانه از هيچ گونه كوششى در جهت پيشبرد اهداف نظام اسلامى دريغ نداشتند و از نام و شهرت پرهيز مى كردند.(7) يعنى در مدرسه اى كه به مديريت شهيد قدوسى اداره مى گرديد ضمن آن كه ساختار نويى در برنامه هاى درسى طلاب پديد آمد و آنان با دروس جديد آشنا شدند علم اسلامى با عمل توإم گرديد و بر حسب تعبير برخى از آگاهان مدرسه حقانى يعنى مركزى براى پاسداران فكرى و عملى نهضت امام خمينى بود.(8) پس از شهادت آيه الله قدوسى ساختمان مدرسه در اختيار بانى آن قرار گرفت و شاگردان آن به محل جديدى تحت عنوان مدرسه شهيدين بهشتى و قدوسى انتقال يافته و به تلاشهاى علمى خود ادامه دادند و اكنون اين مدرسه در شهر مقدس قم در تربيت طلاب مستعد مشغول انجام وظيفه است.
O بر مسند قضاوت
شهيد آيه الله قدوسى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى همچون ديگر ياوران امام خمينى از هيچ كوششى در راه تحقق آرمان هاى مقدس اسلام باز نايستاد. در آستانه ورود امام خمينى به ايران ايشان يكى از اعضاى فعال كميته استقبال بود و به دليل سابقه مديريت و توانى كه در اين كار داشت برخى از مسووليت هاى حساس به وى سپرده شد, پس از مدتى به دليل احتياج مبرمى كه شهر قم به يك مدير قوى داشت امام طى حكمى ايشان را مإمور اداره امور ستاد انقلاب اسلامى و ديگر مسائل شهرستان قم نمود كه شهيد قدوسى با توجه به هوش سرشار و تدبير و تجارب مديريتى اين كار را به نحو احسن و مطلوب انجام داد و پس از مدتى كه امام خمينى به قم مراجعت نمود مسائل مربوط به دفتر رهبر هم به اين امور اضافه شد و هر روز ايشان بخشى از وقت خود را آنجا مى گذرانيد.
شهيد قدوسى از سوى حضرت امام مإموريت يافت كه در دادگاههاى انقلاب كه در تهران تشكيل مى گرديد حضور بهم رسانيده, متصدى مقام قضاوت گردد در آن زمان اين نهادها شكل نگرفته بود و غالب زندانيان در زيرزمين مدرسه رفاه كه محل اقامت امام بود, نگهدارى مى شدند, شهيد قدوسى با حكم امام به آنجا رفت و موارد مختلف را زير نظر گرفت, در همين چند روز برخى از مهره هاى اصلى و قديمى رژيم پهلوى از جمله هويدا, نصيرى (رئيس ساواك), سپهبد مقدم (آخرين رئيس ساواك), رحيمى فرماندار انتظامى تهران و عده اى ديگر اعدام شدند, مدتى پس از پيروزى انقلاب دو وظيفه خطير از جانب امام به آيه الله قدوسى سپرده شد يكى عضويت در شوراى عالى قضايى و ديگرى دادستان كل انقلاب بود, حضور اين فقيه عارف در نهاد مزبور موجب بهبود بسيارى از مشكلات گشت, در هنگام آغاز به كار ايشان بسيارى از نيروهاى نفوذى و حتى عده اى از منافقين در دادستانى بودند كه آن شهيد اصلاحات بنيادين را آغاز كرد و با روحيه اى انقلابى دقيق و عميق به فعاليت پرداخت و با مشورت شهيد بهشتى نيروهاى مومن و انقلابى را جايگزين اين افراد نمود. براساس اين پاكسازى دادستانى از لوث وجود عناصر وابسته پاك گرديد و بسيارى از دسيسه هاى دشمن با شكست مواجه شد, به عنوان مثال ايشان به وسيله نماينده اى كه تعيين كردند گمركات را مورد رسيدگى اساسى قرار داده كه اين حركت موجب كشف مقادير زيادى مواد منفجره و اسلحه گشت و تحويل دادستانى گرديد.(9)
شهيد قدوسى كه از همان ابتدا رضايت خالق را در نظر داشت در راه انجام وظيفه از كسى باكى نداشت و با شهامت بى نظيرى در مقابل اقدام هاى خلاف و تصميم گيرىهاى خودسرانه و بدون رعايت ضوابط قضاوت اسلامى ايستاد و هر كجا شكايتى به حق از دادگاهها مى شد با جديت تمام به آن رسيدگى مى كرد, آن گاه كه بر مسند قضاوت اسلامى نشست كمر همت را براى اجراى اين اصل بست و عهد كرد داد مظلوم را از ظالم بگيرد. ايشان اولين كسى بود كه آيين نامه دادگاههاى انقلاب را نوشت, همچنين آن شهيد اولين پيشنهاد دهنده براى بوجود آوردن تغييرات اصولى در وزارت ارشاد در شرايط آشفته آن روز بود و به دولت موقت فشار آورد كه يك فرستنده راديويى و تلويزيونى در قم ايجاد كند اما آنان به بهانه هاى مختلف با اين پيشنهاد مخالفت كردند و موقعى كه امام نامبرده را به عنوان دادستانى كل انقلاب منصوب فرمود خطاب به ايشان گفت: بايد بدانيد نخست وزير واقعى در شرايط كنونى و اداره كننده واقعى و آرام بخش راستين دادستان انقلاب است.(10) اهتمام آن شهيد بر اين بود كه احكام اسلام را در شعب دادگاههاى انقلاب پياده كند و شب و روز خود را صرف اصلاح اين نهاد مى كرد زيرا عقيده داشت اين تشكيلات براساس ضوابط اسلامى بنيان نهاده شده و بايد بر مبناى اسلام و قرآن و احكام اين آيين قضاوت كند و مقررات ضد اسلامى و طاغوتى و دست و پاگير از بين برود هم چنين او چنين عقيده اى را در مورد دادگاههاى دادگسترى هم داشت و اصرارش بر اين بود كه تحولات مزبور از قم شروع شود و به ديگر نقاط تسرى يابد.(11)
O جوانه هاى عدالت
در زمان تصدى ايشان در سمت دادستانى انقلاب اسلامى مطبوعات منحرف به پايگاههاى دشمن تبديل گرديد, در اين نشريات كه به منافقين, گروههاى چپ و ملى گراها تعلق داشت به اسلام, نظام و انقلاب توهين مى شد و نيز با تحليل هاى غلط و درج گزارش هاى جعلى و دروغين اسباب يإس مردم از جمهورى نوپاى اسلامى را فراهم مى ساخت تا زمينه براى تغيير حكومت فراهم گردد حضرت امام با تيزبينى اين توطئه را تشخيص و اخطار دادند و شهيد قدوسى به خنثى نمودن آن همت گماشت, شهيد قدوسى در مصاحبه اى خاطرنشان ساخت مداركى از برخى روزنامه ها بدست آورده ايم و منتشر خواهيم كرد كه كاملا نشان مى دهد كه ارتباط مستقيمى با صهيونيست ها دارند, ديديد, كه رژيم اشغالگر قدس بعد از توقيف روزنامه آيندگان اظهار تإسف كرد به چه مناسبت يك كشورى كه به تمام معنا از صهيونيست بين المللى الهام مى گيرد از يك روزنامه اى كه در يك كشور اسلامى توقيف شده اظهار تإسف مى كند. شهيد قدوسى با گروههاى الحادى نظير حزب توده, چريك هاى فدايى خلق و پيكار برخورد قاطعى نمود و عقيده داشت اين ها علف هاى هرزى هستند كه در مسير حركت امت اسلامى در همه جا سبز مى شوند و بايد ريشه آنها خشكانيده شود و با برخوردهاى مقطعى و موردى مخالف بود و معتقد بود مسامحه در سركوبى اين ها موجب مى شود كه ضد انقلاب قوت بگيرد لذا با يك اقدام قاطع ساختمان هاى بيت المال را كه در اختيار اين تشكيلات منحرف بود از دستشان گرفت و سپس نشريات آنان را توقيف نمود و مهره هاى اصلى را دست گير نموده روانه زندان ساخت البته در آنجا نيز سعى بر هدايت آنان داشت.(12) ماهها قبل از آن كه منافقين حركت مسلحانه را آغاز نمايند شهيد قدوسى با تيزبينى خاص خود خطر مزبور را تشخيص داد و نظرش اين بود كه جلوى آنها گرفته شده و فعاليتشان محدود گردد و از سال 1359 مصمم گشت تا در يك حركت ناگهانى تمام مسوولين آنها دستگير شوند تا نتوانند اقدامى بر عليه نظام و جامعه انجام دهند كه متإسفانه اين پيشنهاد از سوى ديگر مسوولان حمايت نشد و با وقوع حوادث جديد نظر آن شهيد را پذيرفتند, اطلاعيه ده ماده اى كه دادستانى كل انقلاب كه از سوى آيه الله قدوسى صادر گرديد در واقع اعلام موضع قوى و محكم نظام اسلامى در مقابل منافقين و گروههاى ضد انقلاب بود كه بعد از صدور آن شهيد قدوسى به طور كامل و جدى به مبارزه با گروهك ها پرداخت و ستادى تحت عنوان ستاد پيگيرى اطلاعيه دادستانى كل انقلاب به وجود آمد.(13) در دوران ايشان شهربانى ها و كلانترىها به دليل شرايط اوايل انقلاب از نظم و انسجام كافى و لازم برخوردار نبود كه با همت معاونين و موافقت آن شهيد گرانقدر تشكيلاتى به نام ((گشت شب)) از نيروهاى مردمى و بدون تحميل هزينه به بيت المال امنيت سطح شهر را در شب ها تإمين مى كردند. هم چنين وى با معتادان به مواد مخدر و قاچاقچيان آن برخورد قاطع كرد كه در اين راه توفيق هايى هم به دست آورد و تقريبا اين باتلاق فساد ريشه كن گشت اما در مراحل بعدى و به دليل برخى بى توجهى ها اين جريان گسترش يافت. (14) از جمله ويژگى هاى شگفت و منحصر به فرد شهيد قدوسى در سمت دادستان كل انقلاب, مهربانى وافر وتوجه بى دريغ وى به مراجعين بود, فردى نبود كه به وى مراجعه كند و از برخوردش آزرده گردد, حتى اگر با برخوردهاى توهينآميز طرف مقابل مواجه مى گشت آن را تحمل مى كرد و معتقد بود كه در اين موارد است كه انسان خود را مىآزمايد و به ميزان تسلط بر نفس و قوه غضبيه پى مى برد, او مانند كوهى استوار حتى به حرف هاى افراد طاغوتى و بى بند و بار هم گوش مى كرد و مى گفت برايم سخت است كه سخن كسى را كه با اميدى به اينجا آمده قطع كنم, البته آنان ابتدا با شخصيتى قاطع, قدرتمند و با ابهت روبرو مى شدند ولى به تدريج مى ديدند اين ويژگى با يك نوع دلسوزى پدرانه توإم است و او مى خواهد راهى براى رفع مشكل مراجعان بيابد به همين دليل برخى دوستان ناآگاه در جرايد نوشتند: چرا اينقدر ضد انقلاب ها با شهيد قدوسى رابطه اى خوب دارند؟! رفتارش با محكومين نيز عدالت مولايش على(ع) را در اذهان زنده مى كرد, معتقد بود در عين اين كه بايد در اجراى احكام شرعى قاطعيت داشت اما بايد مجازات متناسب با جرم باشد و محكوم نبايد مورد اهانت قرار گيرد و يا آنقدر بىآبرو شود كه پس از آزادى از زندان ديگر جايى در جامعه نداشته باشد. با متهم و مجرم چنان با متانت, خونسردى و بزرگوارى برخورد مى نمود كه همه تعجب مى كردند و بارها تإكيد مى كرد كه اين گونه رفتارها زمينه ساز اجراى عدالت اسلامى است, با تمام اين مهربانى ها وقتى كه دادگاه حكم مجرمى را صادر مى كرد هرگز تصميم ايشان عوض نمى شد و در اجراى آن و يا دستگيرى متهم سستى به خرج نمى داد هرچند كه متهم داراى شهرت و موقعيت اجتماعى و سياسى بود, هيچ گاه در اجراى عدالت بين شخصى گمنام و فرد مشهور فرقى قائل نبود. (15)
O شرح درد اشتياق
شهيد قدوسى ضمن آن كه منضبط, قاطع و مقرراتى بود, روحى لطيف و ذوقى سرشار داشت, گاه ديده مى شد كه در نيمه هاى شب در دفتر مدرسه رو به قبله نشسته و با معشوق خويش راز و نياز دارد, جهان را نشانه اى از عظمت حق مى ديد و از مشاهده آيات خلقت لذت مى برد. تهجد, نماز شب و دعاهاى متنوع و مإثور نزد وى جايگاهى خاص داشت, او معتقد بود انسانى كه نتواند خواب و بستر گرم را رها كرده و براى نماز شب از اين امور نگذرد در آينده خيلى چيزها نخواهد داشت, محبوب ترين شاگردان مدرسه اى كه او مديريتش را عهده دار بود متهجدترين آنها بودند نه درس خوان ترين افراد و ضرورت تعبد را در كنار تعلم گوشزد مى نمود, چون خانه اش نزديك مدرسه بود نيمه هاى شب از خانه حركت مى كرد كه سرى به آنجا بزند و ببيند كداميك از شاگردان مشغول شب زنده دارى هستند, نماز شب را براى روحانى لازم مى دانست. يك شب در مسجد گوهرشاد مشهد مى گفت: برايم بسيار ناگوار و غيرمنتظره بود كه شنيدم يكى از اساتيد مدرسه مقيد به نماز شب نمى باشد با ايشان صحبت كردم مشخص گرديد سبكى معده را در شب رعايت نمى كند, بار ديگر نقل مى كرد وقتى در نهاوند بوديم سالى يكبار به صورت خانوادگى به منزل يكى از آشنايان دعوت مى شديم من پس از تكرار چند نوبت ديدم همان شبى كه ما در آن ميهمانى غذا مى خوريم نماز صبح روز بعد به آخر وقت كشيده مى شود, متوجه شدم در اموال آن شخص اشكالى وجود دارد.(16)
مرحوم آيه الله على احمدى ميانجى نقل مى كرد شهيد قدوسى نسبت به زيارت عاشورا مواظبت داشت, موقعى كه ايشان دادستان كل انقلاب بود در رويايى مشاهده كردم كه بر اثر مداومت در خواندن اين زيارت علوم خاصى به وى داده شده است وقتى اين خواب را برايش مطرح نمودم, گفت: مدتى است كه اين توفيق را پيدا نكرده ام, موقعى كه برخى تهى مغزان وهابى مسلك, نسبت به برخى جملات و مضامين زيارت عاشوا انتقاد كرده و عباراتى را به باد مسخره گرفته بودند شهيد قدوسى از اين بى خردى آنان تعجب كرد و گفت زيارتى به اين فصاحت و بلاغت وجود ندارد و كلام معصوم بودن از آن مى بارد و در جملات آن بالاترين لطافت ديده مى شود, مرحوم قدوسى تإكيد مى كرد علامه طباطبايى به اين معانى اصرار داشت و در ايام محرم و صفر زيارت عاشورايش ترك نمى شد و به زيارت جامعه كبيره اهتمام داشت و معتقد بود از معتبرترين نسخه ها استفاده كند مى فرمود در زيارت عاشورا از متن مورد استفاده عالم ربانى آيه الله حاج ميرزا على آقا قاضى استفاده مى كنم.
شهيد ق(17)دوسى به خاندان عصمت و طهارت عشق مى ورزيد و سعى مى كرد اين علاقه را در شاگردان خود نيز ايجاد كند و از روى همين اشتياق بسيارى از خطبه هاى طولانى نهج البلاغه را با تسلط كامل حفظ مى كرد و در هر مجلس روضه و سوگوارى براى امامان شيعه گريه شديد ايشان باعث توجه ديگران مى شد, آيه الله احمدى ميانجى خاطر نشان مى نمايد در ايام عاشورا روزى خدمتش بودم بعد از آن كه قسمتى از كارهاى مشترك انجام گرفت بنا شد به مجلس سوگوارى براى خامس آل عبا برويم, ايشان فرمود حدود يك قرن است كه در منزل آيه الله مير سيد حسن برقعى بطور مداوم در ايام عاشورا مراسم عزادارى برپاست و قطعا به اين مكان عنايت ويژه اى از سوى ائمه مى باشد پس بهتر است در اين مجلس حضور يابيم. به تربت امام حسين(ع) عشق مى ورزيد و براى خودش تربت مخصوصى تهيه كرده بود و انگشترى كه به نام مقدس معصومين زينت يافته بود براى شب اول قبرش تدارك ديد در عين حال متظاهر به مسايل اعتقادى و سجايا و خلقيات ارزنده نبود.(18) همه ساله در ايام سالگرد شهادت حضرت امام كاظم(ع) در منزل خودش مجلس روضه برقرار مى كرد كه در آن بزرگانى چون علامه طباطبايى حاضر مى شدند. تابستان ها كه به مشهد مقدس مشرف مى گرديد. هر روز در پيش روى مرقد مبارك آن حضرت زيارت جامعه كبيره را از حفظ با چشم گريان و توجهى خاص و حالتى پرجذبه و معنوى مى خواند بطورى كه منظره حال و توجه او براى هر كسى كه مشاهده مى كرد جالب و فراموش نشدنى بود. به حضرت ولى عصر(عج) ارادت مخصوصى داشت و پيوسته مى فرمود ما بايد حضرتش را كه صاحب امر ماست در تمامى امور و شئون خويش حاضر و ناظر بدانيم.(19)
شهيد قدوسى با اهل معنا و عارفان و آنها كه بدنهايشان در ميان مردم است و دل و جانشان در ملكوت و عرش پرواز مى كند در ارتباط بود و اين خصوصيت را در كتمان كامل نگاه مى داشت و در اين باب اهل نظر و تشخيص بود و مدعيان كاذب را از عارفان راستين تشخيص مى داد, اشعار و غزليات بسيارى را در حافظه قوى خويش نگاهدارى مى كرد علاوه بر اين كه خود طبع شعر داشت و سروده هاى خويش را در دفترى جمع كرده بود.(20)
به منظور تزكيه نفوس و اصلاح درون از زاهدان و پارسايان, نمونه مىآورد كمتر درس اخلاقى بود كه شهيد قدوسى در آن از حاج ميرزا على آقا قاضى و كمالاتش سخن به ميان نياورد. چنان گيرا و جذاب آن استاد اخلاق و حكيم عارف را معرفى مى كرد كه بر دل مى نشست و شنوندگان آرزو مى كردند يا مثل قاضى شوند يا مرگشان فرا برسد زيرا زندگى جز اين گونه مساوى زيان و فناست.(21)
از كلاسهاى اخلاق قدوسى معنويت و عرفان و جذبه هاى ملكوتى ساطع بود, خطبه هاى نهج البلاغه و بويژه خطبه همام را كه در وصف متقين هست با چشم هاى گريان و صداى لرزانش چنان اثربخش و تكان دهنده مى گفت كه هرگز فراموش نخواهد شد, يك صبح پنج شنبه در درس اخلاق او نشستن كافى بود كه كاخ آرزوهاى دنيايى و تعلقات فناپذير آدمى فرو بريزد.ادامه دارد
پى نوشت ها:
1 . گفتگو با حجه الاسلام والمسلمين محمدى عراقى, مجله پيام انقلاب, شماره118 ص41.
2 . يادنامه شهيد قدوسى, ص57.
3 . سيرى در زندگى و مبارزات استاد شهيد آيه الله قدوسى, روزنامه اطلاعات, همان, ص6.
4 . پيشتازان شهادت…, ص67.
5 . يادواره دومين شهيد سنگر فقاهت و قضاوت آيه الله على قدوسى, روابط عمومى دادستانى كل انقلاب, ص102.
6 . روزنامه اطلاعات, شماره 18555, ص6.
7 . يادنامه شهيد قدوسى, ص68 ـ 69.
8 . يادمان هيجدهمين سالگرد شهادت دادستان كل انقلاب شهيد قدوسى, سيد اميرحسين اصغرى, كيهان, شماره 16600.
9 . مرد تقوا و استقامت (شهيد قدوسى) به روايت يكى از ياران, نشريه شما شماره 179, ص8.
10 . پيام انقلاب, شماره 92, ص45.
11 . يادنامه شهيد قدوسى, ص63.
12 . عدالت در خون, ص77.
13 . همان, ص63 و 65, يادنامه شهيد قدوسى, ص120 و 121.
14 . مرد تقوا و استقامت, نشريه شما, شماره179.
15 . ديدار با ابرار, ج79, ص115 ـ 117.
16 . ويژه نامه شهيد قدوسى, روزنامه جمهورى اسلامى, ص10, يادنامه شهيد قدوسى, ص76 و ;129 عدالت در خون, ص100.
17 . سيماى فرزانگان, رضا مختارى, ص188.
18 . يادنامه شهيد قدوسى, ص67.
19 . همان, ص80.
20 . ويژه نامه سالگرد شهادت آيه الله قدوسى, روزنامه جمهورى اسلامى, بى تا, ص8.
21 . يادنامه شهيد قدوسى, ص140.
اصول اخلاق سياسى حضرت آيت الله مدنى
اصول اخلاق سياسى حضرت آية اللّه مدنى
ضرورت شناخت و بررسى ديدگاههاى آيت اللّه مدنى در عصر حاضر بيش از هر زمان ديگر احساس مىشود چرا كه نقش ايشان در قانونمندى معادلات سياسى و حاكم قابل بررسى است.اصول حاكم بر ديدگاههاى سياسى آيتاللّه مدنى و اخلاق سياسى آن حضرت با رعايت موازين عدم جدايى دين از سياست، حاكميت اخلاق دينى بر اخلاق سياسى، هدف وسيله را توجيه نمىكند، حدود تنظيم روابط با ديگران و نفس تساهل و دهها مورد ديگر در بعد سياسى شامل مىشود.
1- خدا باورى.
2- قاعده نفى سبيل.
3- امر به معروف و نهى از منكر.
4- جهاد و دفاع.
5 – حفظ عزت و اقتدار.
6- مقابله با مرفهان بى درد.
7- انقلابى نما.
8 – حفظ نيروهاى انقلابى.
9- حمايت از مستضعفان.
در اين مقاله در مقدمه به تعريف واژه اخلاق سياسى از ديدگاه آيتاللّه مدنى به طور مبسوط توضيح داده شده است و سپس به بحث پيرامون اصول فوق الذكر كه همان اصول سياسى از منظر ايشان است پرداخته شده است.مقدمه
معادلات سياسى موجود در جهان امروز كه بر مبناى نگرش مادى به جهان و انسان تنظيم گرديده است هدف از آن، حاكميتى روز مدارانه بر بشريت است با توسعه روز افزون دين و دين خواهى انسانها در برابر جهان همخوانى نداشته، و نيازهاى آنان را نتوانسته پاسخى شايسته دهد. بنابراين بيش از هر زمان ديگر به قاعده ساختن و قانونمند كردن اين معادلات سياسى بر پايه دين و اخلاق دينى ضرورى به نظر مىرسد. دين اسلام به عنوان كاملترين دين و توانمندترين نظام در اداره امور جارى بشر از زمان ظهورش به تنظيم قوانين و سياستهاى مورد نياز در ابعاد مختلف پرداخته كه اين قوانين در طى قرون و اعصار شكل تكامل به خود گرفته و بر اساس اصول و قوانين عدم جدايى دين از سياست ،حاكميت اخلاق دينى. حاكميت دين بر اخلاق سياسى، هدف وسيله را توجيه نمىكند، ضرورت امر بمعروف و نهى از منكر، حفظ عزت و اقتدار مسلمانان و مؤمنان، خدمت به مردم و حمايت از محرومان و… بايد توسعه سياسى بر محور دين و اخلاق پىگيرى شود. آيتاللّه شهيد مدنى از پيشتازان چنين حركتى است. بزرگداشت آيتاللّه مدنى، افزون بر پاسداشت و قدردانى از بزرگان دين، يادآورى و بازسازى فرهنگ و ميراث گرانبهايى است كه آن بزرگوار در فهم و گسترش آن، عمر نهادند. تا با انبوه مشكلات طاقت فرسا، اسلام ناب و آرمانهاى اهل بيت (ع) را به مردم بشناساند. و كاروان انديشه بشرى را به آرامى به پيش برد.
ياد آيتاللّه مدنى تجليلى است از غيرت دينى و تلاش آن بزرگمرد براى ايجاد حكومت دينى و اقتدار و عزت اسلامى. كند و كاو در آموزهها و روش سياسى آيتاللّه مدنى ضرورتى است كه نبايد فراموش شود و راه كارهاى آموزنده انسان ساز آن هماره راهنماى ما باشد.تعريف اخلاق سياسى
كلمه اخلاق به معناى روشها و منشهاى عملى فرد كه از باورهاى او مشتق شده مىباشد كلمه سياسى از ريشه سوس و ساس گرفته شده است كه به معناى تأديب و تربيت و نيز سرپرستى امور است. سائس به شخص تاديب و تربيت كننده مىگويند، در كتاب اقرب الموارد در ذيل كلمه سوس «سياست» و سياستمدار عبارت است از همت گماشتن به اصلاح مردم با ارشاد و هدايت آنان به راهى كه در دنيا و آخرت موجب رهايى و نجاتشان مىگردد. بنابراين سياستمدار كسى است كه در جهت ارشاد دنيوى و اخروى مردم كوشا بوده و بر اساس عدل و قسط، تدبير معاش نمايد. در زيارت جامعه كبيره كه كه لفظ ساسة العباد را براى ائمه – عليهم السلام – به كار مىبرد همين معنا مستفاد است، واژه مترادف و هم معناى سياست كلمه دهى مىباشد و ادهى يعنى سياستمدارترين شخص. امام على عليه السلام در بيان سياستمدار بودن خودشان مىفرمايند: واللّه ما مُعاويةُ بادهى مِنّى و لكنّهُ يغدِر و يَفجُر و لولا كراهيةُ الغدر لكنت من ادهى الناس(1).
به خدا سوگند هرگز معاويه زيركتر و سياستمدارتر از من نيست امّا او بر اساس غدر و فجور و خدعه و نيرنگ و حيله عمل مىكند و حيله گرى و حقه بازى در صحنه سياست را جايز مىشمارد. اگر نبود زشتى و قباحت و غدر و حقه بازى كه معاويه به كار مىبرد البته كه من سياستمدارترين مردم مىبودم ولكن هر غدر و حقه ازگناه و جزء فجور است و هر گناهى نيز نافرمانى خدا و كفر آور است.
بنابراين مفهوم سياست و سياستمدارى دينى امثال شهيد مدنى با شيوه ديپلماتيك امروز دنياى غرب و غربزدگان سازگار نمىباشد زيرا كه سياست اساس آن بر دروغ و نيرنگ و حقه بازى و كلاهبردارى رسمى استوار است و امروز امريكاييها ميداندار سياست و نيرنگ و خدعه هستند. شهادت عدهاى از فقهاى شيعه در طول تاريخ نيز خود گواه بر عدم جدايى دين از سياست است.
رهبرى امت اسلامى نيز بايد سياستمدارترين فرد جامعه باشد. امام على عليه السلام مىفرمايد: آفة الرئاسة ضعف السّاسه؛ يعنى ضعف سياست آفت رهبرى است.اخلاق سياسى آيتاللّه مدنى
شاخصه اخلاق سياسى آيتاللّه مدنى عبارتند از كفر ستيزى، در پرتو خدا باورى و حاكميت دين خدا است و اداى تكليف از بارزترين ويژگى اين سياست است. بنابراين اصول سياسى ايشان عبارتند:
1. خدا باورى:
آيتاللّه مدنى در تبيين و اثبات اين كه بايد محور مبارزه اداى تكليف و تلاش بر حاكميت دين خدا باشد.
اين نحوه نگرش به زندگى و مبارزه در همه زواياى زندگى و ديدگاههاى آن حضرت متجلى است.
شخصيتى را به ما مىشناسد كه اخلاقيات و ارزشهاى الهى حاكم بر همه عملكردش مىشود به صورت هدف وسيله را توجيه نمىكند مصلحت انديشى جايگزين حقيقت بينى نمىگردد. اميال فردى بر اجتماعى غلبه نمىكند.
نمونههاى آن:الف: دين
جلوهاى از اخلاص در عالم سياست ، در حيات شهيد مدنى و عشق به امام و سياستمدارى.
شهيد مىگويد:وقتى دينم به من مىگويد بايد امروز خودت را فراموش كنى و خود را زير پاى اين مرد يعنى امام خمينى بگذارى تا يك قدم بالا بيايد و بدنبال ايشان حركت كنى.(2)
در باب ضرورت انجام تكليف و مبارزه با طاغوت شهيد مدنى مىفرمايد: ما به امام حسين(ع) تأسى مىكنيم و آن حضرت تكليف ما را روشن كرده است.ب: اصلاح نفس
وقتى ما مىتوانيم از اين پيروزى نسبت به خودمان استفاده صحيحى بكنيم كه اول نفس را اصلاح كرده باشيم.(3)
ج: حكومت اللّه، رهبرى امام خمينى
برادران در اثر همان تقوايى كه به واسطه الهام از امام يعنى رهبرى بزرگ انقلاب حاصل شده. واللّه اين شخص، علاوه به حيات ظاهرى، حق حيات معنوى بر ما دارد.(4)
2 – ظلم ستيزى و قاعده نفى سبيل
از ويژگيهاى بارز آيتاللّه مدنى كه تربيت يافته مكتب حسينى است مبارزه با ظلم و خروشيدن بر ظالم است و همين ويژگى ايشان و قائد عظيمالشّأن انقلاب است.
ايشان مبارزات سياسى و اجتماعى خود را از دوران تحصيل در شهر شهادت و قيام آغاز كرد. در اولين فعاليتهاى خود به ستيز با بهائيت بعنوان ابزار تفرقه و انحراف در منطقه آذرشهر پرداخت.
در حوزه مباركه نجف اشرف در كنار فعاليتهاى علمى. لحظهاى از فعاليتهاى سياسى غافل نبود. همواره در مسائل سياسى و مبارزات عليه طاغوت، پيشگام و پيشتاز بود.
وى در دوران زمامدارى جمال عبدالناصر در رأس هيأتى از علماء و فضلاء نجف اشرف براى افشاء رژيم طاغوتى ايران به مصر سفر كرد.
وقتى گفته شد رژيم آلسعود بر عربستان مسلط شده طلاب را جمع كرده و گفت بايد به نجف اشرف حركت كنيم و برويم با آل سعود مبارزه كنيم. آيتاللّه مدنى در اين فكر بود كه بايد در حجاز به مبارزه چريكى دست زد. لكن به علّت كار و فعاليت زياد، به خونريزى گلو و سينه مبتلاء گشت و در بستر بيمارى افتاد در زمان عبدالكريم قاسم، حاكم وقت عراق، آيتاللّه مدنى كفن پوشيد و به ميان مردم رفت بدين مقصود كه معتقد بود اگر نمىتوانيم كاظمين، بغداد و نجف را حركت دهيم. پس با پوشيدن لباس مرگ بميريم تا علت يك حركت بشويم و باعث تحرك بشويم. چون حكومت عراق با گسترش انديشههاى ماركسيستى عليه اسلام تبليغ مىنمود.
مبارزات او هم زمان در سال 1342 با حركت عظيم ملّت مسلمان ايران به رهبرى حضرت امام خمينى در جهت سرنگونى رژيم طاغوت آغاز گرديد.(5)
او نخستين كسى بود كه در نجف به نداى امام لبيك گفته، با تعطيل كردن كلاسهاى خود در افشاى چهره پليد رژيم سفاك پهلوى گام بر مىداشت.
سفرهاى تبليغى ايشان در ايام تعطيلى حوزه به طور مرتب به ايران در همين راستا بود و در هر شهر مختلف به تبليغ و روشنگرى مىپرداخت.
مبارزه با مفاسد اجتماعى و مظاهر طاغوت يكى از آرمانهاى اصلى ايشان در سفر به ديارها بود. ايشان به هر ديار سفر مىكرد تبعيد مىشد اين مبارزه سرلوحه فعاليتها و حركت ايشان بود.
سالهاى 1341 – 1351 در همدان: سالهاى 1351 تا 1354 در خرم آباد؛ 1354 – 1357 بيانگر اين مبارزات و ظلم ستيزى هاست. ايشان بر اساس قاعده نفى سبيل ؛ كه خداوند در قوانين شريعت اسلام هيچ گونه راه نفوذ و تسلط كفار بر مسلمين را باز نگذارد. پس كافران در هيچ زمينه نمىتوانند شرعاً مسلط بر مسلمانان باشند و هرگونه رابطه و اعمالى كه منجر به تفوق كافران بر مسلمانان باشد و اين شامل كليه قراردادها و معاملات سياسى، اقتصادى، فرهنگى، و نظامى است چون موجب تسلط آنان بر مسلمانان تلقى مىشود حتى قاعده او فوابالعقود يا وفاى به عهد را نيز مىتواند شامل قرار داد و آن را وتو كند.
نمونهاى از نفى سبيل در مورد ايشان را مىتوان به مبارزات ايشان عليه بهائيت و ديگر فرق ساختگى ديد.
ايشان با سخنرانيهاى روشنگرانه مردم راعليه طرفداران و تبليغ كنندگان مرام بهائيت بسيج كرد و با تحريم مصرف برق و خريد و فروش با اين فرقه گمراه، مبارزات خود بر ضد بهائيت را تشديد كرده و سرانجام شهر آذرشهر را از لوث اين فرقه استعمارى پاك كرد.در اين هنگام حوادث پيش آمده از طرف شهربانى وقت پيگيرى گرديد و آن بزرگوار را تنها عامل تحريكات ضد بهايى شناختند و در نتيجه به همدان تبعيد شد.(6)مبارزه با رفراندم به اصطلاح انقلاب سفيد شاه در راستاى همين نفى قاعده سبيل بود.3. امر به معروف و نهى از منكر
آيتاللّه مدنى در بحثهاى تبليغى خود همواره بر امر به معروف و نهى از منكر بحث مفصلى را در اين رابطه با اين دو فريضه الهى مطرح مىكند و آن را وظيفه تمام افراد جامعه و مسلمانان مىداند. ايشان هرگونه مسامحه و تساهل در اين دو فريضه را جايز نمىدانند. ملا مهدى نراقى در كتاب ارزشمند جامع السعادات مسامحه و تساهل در اين دو فريضه را ناشى از ضعف نفس و طمع انسانى دانسته و مىگويد: تسامح در امر به معروف و نهى از منكر از چند چيز ناشى مىشود. از ضعف و حقارت نفس و يا به دليل طمع به مالى از سوى فرد مورد مصامحه قرار گرفته است.
ملا مهدى نراقى با شمردن برخى از منكرات عظيم نظير بدعت در دين، جهل به اصول و فروع اعتقادىو… بر هر فرد مسلمانى واجب مىدانند كه جهت اصلاح خود و ديگران، امر به معروف و نهى از منكر كند.بخشى از كلام ايشان قابل تأمل و دقت است.
«لو امكن لمؤمن دين ان يغير عنده المنكرات كلاّ، او بعضاً بالاحتساب فليس له ان يقصد فى بيته… بل يجب به الخروج للنهى و التعليم و…
پس اگر مؤمن دين دارى ممكن باشد كه همه يا بعضى از اين منكرات را دفع و منع نمايد. نبايد در خانه بنشيند بلكه بر او واجب است كه براى بازداشتن و تعليم و آشنا كردن مردم از خانه بيرون آيد. اين بخش از سخنان ايشان ذهن و وجدان خواننده را به يك ديد تطبيقى نسبت به منكرات كه در جامعه وجود دارد متوجه مىسازد و انسانهاى غيور را به نوعى شورش، عليه منكرات دعوت مىنمايد.
مطالعه مباحث ظلم و عدالت در جامع السعادات نيز آشكارا انسانها را به عدالت و ستيز عليه ظلم و استبداد و بىعدالتى شايع آن زمان، دعوت مىكند و در واقع اين مباحث نراقى نوعى صدور انديشه را در پى دارد.
آيتاللّه مدنى از نظر فقهى معتقد بودند: امر به معروف و نهى از منكر از امورى هستند كه مورد اهتمام شارع اقدس است، يعنى در هيچ شرايطى نبايد اين منكر تحقق پيدا كند مانند حفظ جان مسلمانها، حفظ نواميس،حفظ اسلام، حالا اگر كسى بخواهد بيايد همه اينها را از بين ببرد شعائر اسلام را از بين ببرد. خانه خدا را محو كند، بايد ملاحظه اهميت را كرد. كه ما سرمايه گذارى مىكنيم به چه مىخواهيم برسيم جان ما نسبت به آنچه بدست مىآوريم آيا ارزش دارد يانه؟ آنچه بدست مىآيد در امر به معروف و نهى از منكر. بايد ارزش آن بالاتر باشد كه عدهاى زندان و تحمل رنج و مصيبت بكشند اين فداكارى را بايد بكنند همه جا هر ضررى تكليف امر به معروف و نهى از منكر را ساقط نمىكند.
آيتاللّه مدنى مىفرمايد: ما به امام حسين(ع) تأسى مىكنيم و آن حضرت تكليف ما را روشن كرده است.
كمتر فقيهى در زمان قبل از انقلاب چنين بيان كرده است.
همه فقهاى عظام ما بر اساس اين روايات فتوا دادند كه شرط ضررى را بايد در نظر گرفت كه در صورت ضرر تكليف ساقط است. علامه حلى در كتاب منتهى، مقدس اردبيلى در كتاب مجمع الفائده نراقى اول در جامع السعادات و خيلى از فقها قائل به اين شرط بودند.
حتى شهيد اول در دروس، شهيد ثانى در مسالك، مقدس اردبيلى در مجمع الفائده، فرمودند: اگر امر به معروف و نهى از منكر مستلزم خطر باشد حرام است نه تنها واجب نيست بلكه جايز هم نيست.
اين مطالب و فتواى فقهاء فضاى كلى را در اين زمينه روشن مىكند ولى من مىگويم ما به تبعيت مكتب ائمه عليهم السلام مبارزه با طاغوت و سلطان جابر را واجب مىدانيم. امّا اهل سنّت در مقابل مىگويند: آنها اولى الامر هستند و اطاعت از آنها واجب است.
اما آيتاللّه مدنى مىفرمايد: ما به امام حسين(ع) تأسى مىكنيم و آن حضرت تكليف ما را روشن كرده، تكليف ما را معلوم كرده است خود امام حسين(ع) فرمود: «لكم فىّ اسوه»،«من رأى سلطاناً جائراً…»، حضرت تكليف عمومى را بيان كردند. آيتاللّه مدنى اين باب را براى همه گشودند و فرمودند: اين حركت اختصاصى نبوده در همه زمانها جارى است.
آيتاللّه مدنى جريان امام حسين را به تبع زعيم حوزه علميه امامخمينى وارد فقه ساخت و مورد احتجاج قرار گرفت و عملاً پرچم اسلام را بدست گرفت و به ميدان مبارزه آمد و با تأسى راه را علماً و عملاً باز كرد زيرا اين باب مسدود نشده بود.
آيتاللّه مدنى تا آخر عمر به اين روش ادامه داد. در مقابل شاه و.. ايستادگى كرد و فرمود: تكليف ما را امام حسين(ع) روشن كرده است.
اگر در اين بعد نمونهاى بخواهيم ذكر كنيم عبارتند از: قيام عليه مفاسد اجتماعى در سال 1331 ه .ش در آذرشهر. كه با سخنرانيهاى روشنگرانه مردم را عليه طرفداران و تبليغ كنندگان مرام بهائيت بسيج كرد و با تحريم مصرف برق آن خريد و فروش از اين فرقه گمراه، جوّ مبارزات ضد بهائيت را شديدتر كرد و سرانجام شهر مذهبى آذرشهر را از لوث اين فرقه استعمارى پاك كرد. در عيد همان سال، نماز پرشكوه عيد فطر در بالاى تپّه كنار شهر برگزار شد در بازگشت، نمازگزاران راهپيمائى اعتراضآميزى به پا ساخته و حركت كردند، سرانجام پس از اين حادثه دادستان تبريز در محل حاضر شد ضمن مذاكره با آيتاللّه مدنى قول داد ظرف 15 روز كارخانه برچيده شود. ديگر به دنبال حوادث مذكور آيتاللّه مدنى احضار گشته و از سوى استاندارى تكليف شد كه نبايد در شهر آذرشهر بماند.مبارزات بر عليه طاغوت
سومين مرحله امر به معروف و نهى از منكر بصورت عملى مبارزه با طاغوت بود، نمونهاى از آن سال 1341 كه رژيم شاه با تبليغات گسترده مىخواست رفراندوم به اصطلاح انقلاب سفيد را برگزار كند.
آيتاللّه مدنى در 9 آذر 1341 در مسجد جامع همدان، سخنرانى تندى عليه انتخابات ايالتى و ولايتى ايراد كرد. مردم را به عواقب شوم آن آگاه ساخت. ايشان در اين سخنرانى گفت: مردم شما چقدر بى حس هستيد اگر اين انتخابات ملغى نشود، در روز قيامت شما مسئول مىباشيد، بايد با علماى قم همكارى كنيد و از آنان پشتيبانى نماييد.(7)چهارمين مرحله امر به معروف و نهى از منكر تبعيد ايشان است
مبارزه با مفاسد اجتماعى و مظاهر در رأس امر به معروف و نهى از منكر بود. ايشان به هر ديارى سفر مىكرد تبعيد مىشد، اين مبارزه سرلوحه فعاليتها و حركتها و برنامه وى قرار داشت.
آيتاللّه مدنى حركت تبليغى و امر به معروف و نهى از منكر را از همدان و از روستاى دره مرادبيك آغاز كرد، چنانچه خود ايشان فرموده است، من ديدم بايد همدان را تكان بدهم از يك ده شروع كردم تا مردم ببينند، بعد گرايش پيدا كنند و به همين جهت دستور دادم كسى حق ندارد بدون حجاب اسلامى وارد بشود. همچنين فروختن و خوردن مشروبات را ممنوع و دره مراد بيك يك ده نمونه شد.
البته آيتاللّه مدنى در دوران حضور در همدان علاوه بر فعاليتهاى مبارزاتى خدمات و آثار ماندگارى به يادگار گذاشته كه از جمله مىتوان مدرسه تحت عنوان مدرسه دينى در همدان در روستاى دره مراد بيك مدرسه علميه در همدان، مؤسسه مهديه، صندوق تعاون و امور اجتماعى و…نام برد.
تبعيد ايشان در سالهاى 1341 – 1351 در همدان ؛ سالهاى 1351 تا 1354 در خرم آباد؛ سالهاى 1354 در نورآباد ممسنى، سالهاى 1356 در گنبد كاووس، سالهاى 1357 بندركنگان، تابستان 1357 مهاباد در راستاى همين فريضه بوده است.جهاد و دفاع
نمونههاى اين جهاد و دفاع را مىتوان در زندگى ايشان مشاهده كرد: ايشان در حوزه علميه نجف اشرف در كنار فعاليتهاى علمى، لحظهاى از فعاليتهاى سياسى غافل نبوده و همواره در مسائل سياسى و مبارزاتى عليه طاغوت پيشتاز بود.
و در ايران سختترين روزهاى آيتاللّه مدنى را مىتوان در جهاد و دفاع ايامى خواند كه او در ميان آشوب خلق مسلمان قرار گرفت:در اين غائله خطرناك آيتاللّه مدنى بارها از جانب همين گروه ضد انقلابى مورد تهديد قرار گرفت. آنها جايگاه نماز جمعه را به آتش كشيدند و از برگزارى نماز جلوگيرى كردند: اما آيتاللّه مدنى در روز جمعه كفن پوشيد و پيشاپيش جمعيت حركت كرد و گفت تا من زندهام و در اين شهر نماينده امام هستم، نماز برگزار مىكنم. ايشان در جبهه نبرد، حماسه آفريد آيتاللّه مدنى با شركت در جبهه و در كنار سپاهيان و شركت در مجالس دعا و نيايش: مشوّق براى رزمندگان اسلام بود و گاهى نيز بر دستان برادر ارتشى كه هواپيماى متجاوز عراقى را سرنگون ساخته به عنوان نماينده امام بوسه مىزند و كمال تواضع را كه از عرفان و اخلاق الهىاش بر مىخاست و در مقابل مجاهدان فى سبيل اللّه نشان مىدهد.
حضرت امام هيچ گاه و هيچ وقت اجازه نمىدادند كه ايشان سنگر تبريز را رها كنند و به جبهه بروند. البته اين حركت ايشان هم نشانه عشق به شهادت و انقطاع ايشان بود از دنيا.(8)حفظ عزت و اقتدار مسلمانان
تحقق اين فرمان الهى كه مىفرمايد: «انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين» از آرزوها و خواسته آيتاللّه مدنى بود كه همواره مىكوشيد تا ملّت براى محقق كردن اين فرمان خود را باور كنند.
اگر امروز مىبينيم مردم چون قامت جاودانه در برابر همه تزوير، زورگوييهاى دشمنان ثابت قدم ايستاده است مديون همان باورى است كه امثال آيتاللّه مدنى در مردم ايجاد كردند.حفظ نيروها و تكريم مردم
از ويژگيهاى بارز انسانهاى والا به تعبير شهيد بهشتى داشتن جاذبه در حد اعلاء و دافعه در حد ضرورت است.
آيتاللّه مدنى در برخورد با افراد احزاب و گروهها تكريم مردم را سرلوحه و روش و منش خويش قرار دادند و همواره كوشيدند تا ضمن كرامت انسانها در جامعه هر كس در جاى خودش قرار گرفته و فراتر از توانمندى اش مسؤوليتى به او واگذار نشود.ضمن اينكه مبارزه فكرى، اعتقادى، اجتهادى حضرت ايشان بر مبناى تكريم و تعظيم مردم بود. آيتاللّه مدنى بر اين باور بودند كه مردم در همه اصول و فروع نقش داشته باشند و متوليان امور بايد خود را خدمتگزار مردم بدانند و اساساً حفظ نظام را آيتاللّه مدنى مرهون همراهى و حمايت بى دريغ مردم دانستهاند.
آيتاللّه مدنى آنچنان جاذبه داشت كه اگر كسى به ايشان مىرسيد خيال مىكرد كه با پدرش يا محرم اسرارش روبهرو شده و آنچنان دافعهاى داشت كه وقتى دشمن ايشان را از دور مىديد مىلرزيد: قبل از پيروزى انقلاب، يك شب ايشان در منزل دامادشان بودند كه ناگهان صدايى به گوش رسيد، پرسيدند اين صدا چيست؟ كه از خيابان به گوش مىرسد. گفته شد بچهها هستند از پائين خيابان چهارمردان به قسمت شيخان مىآيند و شعار مىدهند و هر شب اين كار را انجام مىدهند و بعد پليس آنها را متفرق مىكند. گفتند: پس ما چه هستيم، بلند شويم برويم. نمىتوانم بيان كنم آن شب اين حركت تا چه اندازه در روحيه افراد مؤثر بود.مقابله با مرفهان بىدرد
از منظر ايشان انقلاب اگر بخواهد دين خدا را در زمين حاكميت ببخشد بايد مبارزه با زراندوزان را به همراه اصول ديگر مبارزه سياسى مبناى كار خود قرار دهد. در غير اين صورت همان طور كه قارون در حكومت موسى(ع) حسابى براى خود باز كرد. خطر زراندوزان و متكاثران ثروت به تعبير امام بزرگوار مرفهين بى درد همواره انقلاب و جامعه اسلامى را تهديد مىكند.
مقابله با متحجران و مقدس نما
بهرهگيرى از حربه مذهب عليه مذهب يكى از عمدهترين مشكلات مبارزاتى آيتاللّه مدنى بود. به گونهاى كه آن بزرگوار از نقش استعمارگران در ترويج اين شعار انحرافى سخن مىگفتند: مصيبت بزرگ در كج فهمى اكثريت و ناآگاهى بود كه معتقد بود مبانى اسلام را به تعبير امام بر مبناى اسلام آمريكايى مىانديشند.
انقلابى نما
يكى از عمدهترين مشكلات مبارزاتى آيتاللّه مدنى همين تفكر گمراه كننده بود نمونه بارز آن خلق مسلمان بود. معضل بزرگ حزب خلق مسلمان بود اما به سبب آگاهى و هوشيارى مردم غيور آذربايجان و شخصيت مقبول ايشان و فعاليت شبانه روزى و هوشيارى و درايت آيتاللّه مدنى اين توطئه منجر به شكست مىشود.(9)
و سالها پس از شهادت آن بزرگوار حضرت امام به وجود چنين افرادى هشدار مىدهند. از تجربه تلخ روى كار آمدن انقلابى نماها، و به ظاهر عقلاى قوم كه هرگز با اصول و اهداف روحانيت آشتى نكردهاند عبرت بگيرند. كه مبادا گذشته تفكر و خيانت آنان را فراموش و دلسوزيهاى بى مورد و ساده انديشىها سبب مراجعت آنان به پستهاى كليدى و سرنوشت ساز نظام شود.(10)
اسلام مورد علاقه انقلابىنماها جايى بود كه با نگرش آنها همخوانى داشته باشد و با فكر حاكم بر محيطهاى روشنفكرى منطبق باشد. امّا درايت و ژرف انديشى امام به اين بود. در حقيقت تمسك به قرآن و نهج البلاغه براى كوبيدن اسلام و قرآن است تا راه را براى رهبران غربى و شرقى باز كنند.(11)و در جاى ديگر مىفرمايد:
الآن وضع اين طور شده است، اشخاصى كه در زمان طاغوت طرفدار طاغوت و بلندگوى طاغوت بودند، پشتيبان طاغوت بودند امروز طرفدار اسلامند، به حسب ظاهرمخالف با طاغوت مىگويند هستيم، مخالف با رژيم سابق مىگويند هستيم. اينها اشخاصى هستند كه هر روزى نان را به نرخ آن روز مىخورند.(12)حمايت از مستضعفان
از نكات برجسته انديشه سياسى آيتاللّه مدنى حمايت و دفاع از محرومان و مستضعفان به معناى اعم كلمه يعنى مستضعفان فرهنگى، سياسى، بويژه اقتصادى و به عبارتى همه كسانى كه خوى استكبار، بزرگ بينى و نخوت و برترى جويى ندارند.
حمايت از مستضعفان و محرومان در قاموس و منظر آيتاللّه مدنى منحصر به مستضعفان داخلى نيست بلكه شامل همه انسانهايى است كه در اين كره خاكى به نحوى مورد استضعاف قرار گرفتهاند. در پايان اين مجموعه آنچه مورد بررسى قرار گرفت دو شاخصه عمده در سيره نظرى و عملى آيتاللّه مدنى كه مىتوان نتيجه گرفت آن خدامحورى و مردم باورى است.
و در پايان متذكر مىشوم: بزرگداشت عالمان بزرگ كه آثار ارزنده و ماندگار از خود به يادگار گذاشتهاند و منشأ تحولى گشته و در حوزههاى مختلف علوم، نظريات بديع و ابتكارى داشتهاند. بيش از آنكه بزرگداشت شخصى آنان باشد، پاسداشت شخصيت والاى علمى آنان به شمار مىرود. از اين رو همايش مربوط به آنان به معناى احياء آثار و معرفى و تبيين افكار. ادامه راه و مكتب آنان نيز به معناى الگو پذيرى از شيوه حيات علمى و عملى آنان مىباشد تا از اين رهگذر، شعاع علمى آنان گستره بيشترى يابد و افزونتر از سرچشمه دانش و حكمت آنان سيراب گردند.پىنوشتها: –
1. نهج البلاغه، خطبه 191.
2. مدنى و سيد اسداللّه مدنى، ياران امام به روايت اسناد ساواك مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات چاپ اول، 20 شهريور ماه 1377ص پ ل.
3. همان، ص 41.
4. همان، ص 41.
5. همان، ص 13.
6. همان، ص 12.
7. همان، ص 15.
8. همان، ص 35.
9. همان، ص 35 و 34.
10. صحيفه نور، ج 21، ص 95.
11. اقتباس از صحيفه نور.
12. صحيفه نور، ج 10، ص 284.
دانستنيهايى از قرآن
پاداش ده برابر «من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها و هم لا يظلمون» (سوره انعام ج آيه 160).
هر كس كار نيكى بياورد، ده برابر آن خواهد داشت و هر كس كار بدى بياورد جز برابر آن، كيفرش ندهند و هرگز به آنان ظلم و ستم نشود.
خداوند پيوسته بر انسانها منت مى نهد و آنان را در برابر كار خيرى كه انجام مى دهند، اعمّ از واجب و مستحب، پاداش افزونتر عطا مى فرمايد و از سوئى ديگر، اگر كسى كار بدى انجام دهد، تنها به اندازه كا ربدش كيفر مى گيرد نه بيشتر.
و چنانچه در اين آيه مى خوانيم كار خير و نيكو را ده برابر پاداش مقرر كرده هرچند گاهى ممكن است از اين تعداد نيز بالاتر رود. توجه كنيد در آيه اى ديگر مى فرمايد:
«و مثل الذين ينفقون أموالهم فى سبيل الله كمثل حبة أنبتت سبع سنابل فى كل سنبلة مائة حبة و الله يضاعف لمن يشاء» آنان كه اموالشان را در راه خدا انفاق مى كنند مانند دانه اى است كه هفت خوشه از آن بر مى آيد و در هر خوشه اى صد دانه ديگر وجود دارد و همانا خداوند به هر كس بخواهد پاداش بيشترى مىدهد( از اين آيه معلوم مى شود حسنه انفاق در راه خدا تا هفتصد برابر پاداش دارد و باز هم در ادامه آيه كلمه “يضاعف” آورده است كه معلوم مى شود همچنان در حال افزايش است.
در آيه ديگرى مى فرمايد: “فأما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم أجورهم و يزيدهم من فضله” پاداش مؤمنانى كه كار نيك انجام داده اند را به نحو كامل ج بدون كم و كاست ج عطا مى كند سپس با فضل و كرمش، پاداش زيادترى به آنها مى دهد كه اين زيادى تعيين نشده است. ولى در آيه مورد نظر مقدار افزايش حسنه را ده برابر به طور مشخص تعيين نموده است. معلوم مى شود هر حسنه اى ده برابر قطعا پاداش و مزد دارد ولى گاهى به برخى از بندگان، طبق نيت ها و انگيزه هاشان، بدون حساب، پاداش مى دهد.
پس آنچه مسلم است اين كه خداوند از نظر لطفى كه بر بندگانش دارد، هر حسنهاى را تا ده برابر زيادتر مى كند ولى بديها را به اندازه خود آن، سزا مى دهد.
البته واضح است كه هيچ كس حقى بر خدا ندارد و ما در برابر آن همه نعمت كه به ما داده است، بايد همواره كار خوب داشته باشيم و بايد واجبات و تكاليف شرعيه را به نحو احسن انجام دهيم تا شايد بتوانيم مقدار بسيار ناچيزى را از آن همه نعمت هاى فراوان و سترگ، شكرگزار باشيم. پس بر خداوند وتجب نيست كه به ما پاداش دهد چه رسد به اينكه ده برابر باشد ولى از آنجا كه لطف خداوند بى كران و نامتناهى است لذا ما در برابر اين درياى بى كران كرم و رحمت حق قرار گرفته ايم واز آن همه لطف برخوردار شده ايم تا شايد كسى قدر شناس باشد.
مطلب ديگرى كه لازم است به آن اشاره شود اين است كه اين لطف و كرم، تنها شامل كسانى است كه ولايت داشته باشند، پس اگر كسى ولايت على و فرزندانش را نداشته باشد نبايد چشمداشت چنين پاداشى در سر بپروراند.
در تفسير برهان راوى نقل مى كند كه در مجلس امام صادق عليه السلام نشسته بودم، شخصى از حضرت تفسير اين آيه را پرسيد و ادامه داد: آيا اين آيه شامل كسانى مى شود كه با ولايت آشنائى ندارند ؟ حضرت قاطعانه فرمود: اين آيه مخصوص مؤمنين است. و مؤمن در روايت امامان بر كسى اطلاق مى شود كه پيرو على و فرزندانش عليهم السلام باشد.
نكته ديگرى كه لازم است به آن اشاره شود تفاوت پاداش دنيوى و اخروى است يعنى ما نمى توانيم پاداش اخروى را با عقلهاى ناقص خود تصور كنيم. و اين كه خداوند در اين آيه پاداش را ده برابر بيان فرموده، نمى دانيم اين واحد پاداش چيست ؟ و لذا مى بينيم در مواردى آن را اضعافا مضاعفه بيان مى كند و گاهى به دانه گندم تشبيه مى كند كه تا هفتصد برابر مى شود و يا اينكه مى فرمايد: “و يضاعف لمن يشاء” يا واژه “و زياده” مى آورد، تمام اينها دلالت دارد بر اينكه واحدى كه در نظر ما متصور است در عالم خداوندى چندين برابر است ولى هرگز قابل توصيف در عالم مادى و با ابزار مادى نيست.
وانگهى كار نيكى كه يك عارف خداشناس يا يكى از اولياى خدا انجام مى دهد، با كار نيكى كه يك بنده معمولى با شناخت بسيار محدود انجام مى دهد متفاوت است و هرگز نمى تواند يكسان باشد هرچند نفس عمل باشد، گو اينكه انگيزه ها و درجه خلوص نيز در هر كس با ديگرى فرق مى كند.
به هر حال در اين آيه ده برابر به طور كلى بيان شده است، كنايه از اينكه اين ده برابر براى همگان است و براى خواص افزايش وجود دارد.
با اين حال برخى از مفسران گفته اند ده برابر كنايه از زيادى است و هرگز انحصارى نمى باشد.
سعدى گويد: نكوكارى از مردم نيك راى يكى را به ده مى فزايد خداى تو نيز اى پسر هر كه را يك هنرببينى زده عيبش اندر گذر به هر حال آنچه لازم به گفتن است اين است كه عارفان و اولياى خدا هرگز به طمع اين ده برابر يا آن اضعاف مضاعفه نيستند و اين ما هستيمكه پيوسته چشم به آن نعمتهاى بهشتى دوخته ايم و با اين حال ، اعمالمان اگر هم انجام پذيرد، هرگز به حال و هواى خداشناسان نمى رسد ولى آنها كه عاشق لقاى اويند، او را مىخواهند و بس.
امير عارفان سلام الله عليه مى فرمايد: “ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك و لكنى وجدتك أهلا للعبادة فعبدتك” من هرگز به طمع بهشتت يا به ترس از دوزخت تو را عبادت نكردم بلكه چون تورا سزاوار عبادت دانستم تو را پرستيدم.
مرحبا آن عشق جمع پاكباز
كه يك از ده مى ندارد هيچ باز
او همى خواهد كه ميرد پيش دوست
نه عوض خواهد نه، جز در بند اوست
كى به ياد او جزا و خدمت است
يا كه اين رنج و آن يك راحتست
شرح اين بايد نوشت از خون دل
نيست جايش در كتاب و در سجل
عشق ميخواهد كاين ميان افشا شود
تا كه عاشق، تند و بى پروا شود
به هر حال اميدواريم اين نويد و آن تهديد موجب اميدوارى عزيزان شود و انگيزه خدمت و كار خير را در آنان محكمتر سازد تا پيوسته به ديگران خدمت كنند و از هر كار نكوهيده اى است دور شوند و همچنان كه نويد خدا را جدى مى گيرند تهديدش را نيز كاملا جدى بگيرند زيرا اگر واحد پاداش براى ما متصور نيست قطعا واحد كيفر نيز قابل تصور و تحمل نخواهد بود. والسلام.
پاورقي ها:
امام خمينى و انقلاب مشروطه
عقاب جور گشادهست بال بر همه شهر
كمال گوشه نشينى و تير آهى نيست
صحبت حكّام ظلمت شب يلداست
نور ز خورشيد جو، بوكه برآيد
يكى از مهمترين حركتهاى مردمى عليه استبداد و بى عدالتى در تاريخ معاصر ايران، انقلاب مشروطيت است. زمينههاى بسيارى در اين حادثه، دخالت عمدهاى داشت، قتل ناصرالدين شاه به دست ميرزا رضاى كرمانى، كه با سيد جمال الدين اسدآبادى ارتباط ويژهاى برقرار كرده بود، در واقع نشانهاى از آتشفشان خشم مردم مسلمان نسبت به دستگاه جور و جفا بود.
مظفرالدين شاه، فرزند ناصرالدين شاه، كه در 45 سالگى به سلطنت رسيد، امين السلطان را از صدارت عزل كرد و چون از هرگونه لياقت، كاردانى، توانايى فكرى و ذهنى محروم بود، عملاً اداره كشور را به دست فرد جنايتكارى به نام عين الدوله سپرد. فشارهاى سياسى و اجتماعى وى، خشونتهاى درباريان، خيانت و فساد وابستگان به دستگاه سلطنت، فقر عمومى، ركود اقتصادى، مردم را بيش از گذشته به ستوه آورد و آنان را مهياى شورشى گسترده ساخت و اقشار گوناگون را به سوى يك اعتراض و نفرت فراگير سوق داد.
اگرچه در بدو امر، حركت هاى مردمى و خيزشهاى عمومى در جهت كاستن قدرت مستبدين، ايجاد عدالت، رعايت مساوات و بهبود اوضاع معيشتى بود ولى چون اين برنامه طرح و تشكيلات مشخص، منسجم و هدايت شدهاى نداشت و از رهبرى پر نفوذ و تأثير گذار محروم بود، عدهاى از افراد غرب زده و خود باخته كه با فرهنگ ارزشى و بومى بيگانه بودند و با معيارهاى وارداتى، انس بيشترى داشتند، موفق گرديدند تجربهاى را كه در برخى كشورهاى اروپايى به اجرا گذاشته شده بود و بر حسب ظاهر با موازين اسلامى در تعارض نبود به علماء معرفى كنند و آن را «مشروطه» بنامند و در اين بين برخى القاءات روشنفكران مشروطه خواه و عوامل ديگر موجب گرديد كه مردم قيام خود را تحت برنامهاى با عنوان «انقلاب مشروطه» سامان دهند.(1)
با گسترش فريادهاى اعتراضآميز ساكنين تهران و وقوع حوادثى چون ماجراى مسيونوز بلژيكى و حادثه بانك استقراض روس، به چوب بستن بازرگانان و تعطيل نمودن بازار، عين الدوله صدر اعظم شاه، به تصور باطل خود براى سركوب نمودن فريادها و شورشهاى مردمى به خشونت دست زد، علمايى چون آية اللّه طباطبايى و آية اللّه بهبهانى و ديگر همراهان با مشاهده اين جوّ رعب و وحشت با بررسى جوانب امر تصميم گرفتند از شهر خارج شوند و به نشانه نفرت و انزجار از اعمال ننگين عين الدوله به سوى شهررى بروند و در جوار حرم حضرت عبدالعظيم حسنى متحصّن گردند. صدر اعظم ستمگر و مغرور كوشيد با تهديد و فشار جلو حركت مهاجرين را بگيرد اما وقتى مشاهده كرد علما و برخى از اهالى در عزم خويش مصمم هستند، از قصد خود منصرف شد. معترضين مدّتى در حرم مذكور ماندند و سرانجام خواستهاى برحق و اصولى خود را به آگاهى شاه رسانيدند. اگرچه مظفرالدين شاه با تقاضاى علما موافقت كرد، ولى رفتارهاى ظالمانه عين الدوله همچنان ادامه يافت، بدين جهت مردم همراه با روحانيون مهاجرت بزرگترى را كه انعكاس وسيعترى داشت آغاز كردند و به سوى شهر مقدس قم روانه شدند. با اوجگيرى مبارزات به رهبرى علما و درخواستهاى جديد مهاجران و گسترش نفرت مردمى، سرانجام شاه تسليم تقاضاهاى علما و اقشار مردم گشت و در آغاز، عين الدوله را از صدارت بركنار نموده سپس فرمان «دارالشورا» را صادر كرد و چون مخالفان قانع نشدند، در روز يكشنبه 14 جمادى الثانى، 1324 ه.ق (13 مرداد 1285 ه.ش) فرمانى ديگر صادر نمود.(2) كه به فرمان مشروطيت موسوم گرديد.
پس از صدور اين فرمان، عضدالملك(از رجال با نفوذ قاجاريه) براى بازگردانيدن علما، عازم قم گشت و آنان را با تكريم و احترام به تهران آورد و چندى بعد، مجلس شوراى ملى افتتاح گرديد و به تدوين نظامنامهاى مبادرت نمود. با مرگ مظفرالدين شاه، فرزندش، محمد على ميرزا به فرمانروايى رسيد. اگرچه وى موافقت خود را با مشروطيت اعلام كرده بود، اما با طبع استبدادى و خوى ستمگرانهاى كه داشت، تلاش هايى را براى درهم كوبيدن قيام مشروطه آغاز كرد و به بهانهاى واهى مجلس شورا را به توپ بست و بار ديگر خفقان و استبداد را بر ايران حاكم نمود. چون اين خبر اسفانگيز به شهرهاى ايران رسيد در نقاطى چون تبريز، گيلان، اصفهان، چهارمحال بختيارى قيام هايى به وقوع پيوست و با وجود تلاشهاى روس و انگليس براى منصرف نمودن نيروهايى كه از اين نقاط عازم تهران بودند، نيروهاى جديد و تازه نفس تهران را فتح كردند اما با زمينه هايى نفوذى كه از قبل فراهم شده بود، حركتهاى مردمى مهار و انقلاب از درون كنترل، مسخ و منحرف گرديد، گروههايى كه عازم تهران شده بودند در 25 جمادى الثانى، 1327 ه.ق وارد اين شهر شدند و در بهارستان به تشكيل شورايى روى آوردند كه محمد على شاه را از سلطنت خلع و فرزندش احمد ميرزا را به حكومت برگزيد.(3) تأمّلى در قيام
چنانچه در اين بررسى اجمالى اشاره گرديد. مشروطه قيامى است كه ماهيتى ضد استبدادى دارد و خصلت ضد استعمارى در آن مشاهده نمىگردد و اساس كار تثبيت قانونى بود كه مفهومى جز نظام سياسى اجتماعى به سبك غربى نداشت. حتى برخى روشنفكران عوامل استكبارى را ابزارى براى رسيدن به اين مقصد معرفى كردهاند زيرا افراد معترض به راحتى براى مقابله با ستم به سفارت و ادارات وابسته به انگلستان پناهنده مىشدند و گويا از بابت نقشههاى استعمارى اين دولت با آن سوابق زورگويى، چپاول و تحميل امتيازاتى به ايران از جمله تنباكو، رويتر، لاتارى و غير آن، هيچ گونه نگرانى نداشتند.(4) البته چون حركت مزبور صبغهاى مبارزاتى بر عليه ستم داشت و شركت كنندگان در قيام خواستار اجراى عدالت بودند، علما و روحانيون با آن همراهى نمودند. امام خمينى در بررسىهاى دقيق و هوشمندانه خود اين واقعيت را از نظر دور نداشته و فرمودهاند: «جنبش مشروطه بر ضد رژيم بود، البته با قبول داشتن رژيم، عدالت مىخواستهاند ايجاد كنند.»(5) امام در جاى ديگر يادآور مىشوند:
«… شما تاريخ انقلاب مشروطه را بخوانيد، و ببينيد در انقلاب مشروطه چه بساطى بوده است چه آن وقتى كه انقلاب شد و مشروطه به پا كرد با اين كه انقلاب تغيير رژيم سلطنتى (هم) نبود، فقط اين بود كه سلطنت استبدادى يك قشرى (قدرى) محدود بشود و روى قوانين مشروطه باشد.»(6)
امام خمينى دخالت دولت انگلستان را در مسايل مشروطه مورد توجه جدّى قرار مىدهد:
«…عمّال انگليس به دستور ارباب خود اساس مشروطه را به بازى مىگيرند و مردم را نيز فريب مىدهند و از ماهيت جنايت سياسى خويش غافل مىسازند.»(7) به باور امام، قيام مشروطه نه تنها ضد استعمارى نمىباشد بلكه توطئه انگلستان براى منحرف نمودن آن، كاملاً آشكار است:
«…توطئهاى كه دولت استعمار انگليس در آغاز مشروطه كرد، به دو منظور بود، يكى كه در همان موقع فاش شد اين بود كه نفوذ روسيه تزارى را در ايران از بين ببرد و ديگرى همين كه با آوردن قوانين غربى، احكام اسلام را از ميدان عمل و اجرا خارج كند…»(8) نقش مؤثر علماى شيعه
اگرچه روشنفكران غرب زده دربارورى فكرى مشروطه با تكيه بر انديشههاى بيگانگان تلاش مىكردند، امّا نقش علماى شيعه و روحانيت در پيدايش اين جنبش، بر دفاع از اسلام، ستيز با استبداد، عدالت خواهى و حمايت از محرومين استوار بود. بطور طبيعى اين دو طيف يعنى علماى متعهد دينى و روشنفكران به لحاظ انگيزهها و اهداف نمىتوانستند با هم در تفاهم باشند. امام خمينى در اين باره چنين گوهر افشانى كردهاند: «..علماى اسلام در صدر مشروطيت، در مقابل استبداد سياه ايستادند و براى ملت(مسلمان) آزادى گرفتند، قوانينى جعل كردند…كه به نفع ملت…استقلال كشور(و) به نفع اسلام است اين را با خونهاى خودشان، با زجرهايى كه ديدند و كشيدند گرفتند…»(9)
آرى علماى راستين با نفوذ معنوى خود در اعماق جامعه و سابقهاى كه به دليل همين ويژگى از آن برخوردار بودند توانستند جنبشى را عليه حكومت ظالمانه قاجارها پديد آورند.
آزادى خواهان كه ابتدا از طبقه غير روحانى بودند احساس نمودند براى رسيدن به مقصد خود لازم است با روحانيان همدلى افزونترى داشته باشند و از اقتدار آنان به نحو احسن استفاده كنند از آن سوى علما به منظور دفاع از استقلال كشور و پشتيبانى از محرومان و رفع تبعيض از مردم به اين نظر رسيدند كه نيروى جديدى در كنارشان با حكومت جور درگير است. اگرچه برخى علما نسبت به روشنفكران تند رو و خود باخته، نوعى بدبينى و انزجار از خويش بروز مىدادند اما با شدت يافتن قيام عليه حكومت قاجاريه اين اختلاف فراموش گرديد و به تدريج به دليل موقعيت خاصى كه منورالفكرها در برنامه ريزى و نگارش قانون اساسى پيدا كردند، عملاً كار فكرى مشروطه به را بدست گرفتند. زمانى كه قيام به وضع حساس و سرنوشت سازى رسيد علما بر سر توافق با افكار وارداتى كه توسط اين طيف ترويج و تبليغ مىگرديد و پىگيرى مىشد با روشنفكران درگير شدند. شيخ فضل اللّه نورى رهبرى ضديت با اين انديشه مسموم را عهده دار شد. تمامى نگرانى اين دسته از مجتهدان و بزرگان شيعه به دليل رسوخ افكار جديد و فاصله گرفتن از سنت اسلامى و موازين شرعى بود. سرانجام مشروطه به سامان رسيده، كنار زدن روحانيت و حتى اخذ نقش مهم او در اعمال ولايت شرعى حتى در همان محدوده خاص كه داشت، بود.(10) امام خمينى متذكر مىگردند:
«…ببينيد چه جميعت هايى هستند كه روحانيون را مىخواهند كنار بگذارند، همان طورى كه در صدر مشروطه، با روحانى اين كار را كردند و اينها را زدند و كشتند و ترور كردند، همان نقشه است آن وقت ترور كردند، كشتند سيد عبداللّه بهبهانى را، كشتند مرحوم نورى را و مسير ملّت را از آن راهى كه بود برگرداندند به يك مسير ديگر…»(11)
عمدهترين سياست و استراتژى روسيه و انگلستان در مقابله با نهضت مردم ايران، اين بود كه مانع از عمق يافتن اين حركت مردمى و اسلامى شوند و از تكوين برنامهاى كه نقش اصلى را در آن، مردم و رهبران صادق و راستين مذهبى به عهده داشتند، جلوگيرى كنند. البته هر يك از اين دو كشور در برخورد با قيام مزبور خط مشى ويژهاى را دنبال مىكردند، يكى حصول نتيجه مورد نظر را در حمايت قاطع از دستگاه ستم مىدانست و آن ديگرى خواستار استقرار نوعى نظام محافظه كارانه در چهارچوب مشروطيت بود. امّا در مجموع، محور اصلى اين سياستها همچون دو لبه قيچى يك هدف را تعقيب مىكرد. جلوگيرى از رهبرى علماى شيعه و اقتدار روحانيت و برنامه ريزى نظام حكومتى بر اساس مصالح دينى، استقلال و هويت ارزشى و هموار نمودن راه استيلاى ابر قدرتها بر ايران و در نتيجه تضعيف عزت و كرامت مردم اين سامان، از نيّات و اهداف شوم آنان بود.
امام خمينى درباره شگردى كه عمّال سياست خارجى در مشروطه، براى جايگزين نمودن غرب زدهها به جاى روحانيت به كار بستند، فرمودهاند:
«… از آن طرف عمّال قدرتهاى خارجى و مخصوصاً در آن وقت انگليسيان در كار بودند( و مىخواستند) كه اينها را از صحنه خارج كنند يا به ترور يا به تبليغات، گويندگان آنان كوشش كردند به اين كه روحانيون را از دخالت در سياست خارج كنند و سياست را بدهند به دست آنهايى كه مىتوانند به قول آنها، يعنى فرنگ رفتهها و غرب زدهها و شرق زدهها. كردند آنچه را كه كردند، يعنى اسم مشروطه بود ولى واقعيت استبداد. آن استبداد تاريك ظلمانى، شايد بدتر و حتماً بدتر از زمان سابق…»(12) انحراف آشكار و مردم فريبى
استعمار از دو جانب در مشروطه نفوذ كرد يكى سياسى و جلب منافع خويش و ديگرى نفوذ دادن افكار منحط غربى براى از بين بردن ديانت و كم رنگ نمودن ارزشهاى اصيل اسلامى. در واقع محتواى فكرى مشروطه چيزى جز انديشههاى سياسى غرب نبود. زمانى كه منورالفكران با تبليغات و نقشههاى انگلستان مىخواستند دين را به حاشيه برانند و از آن پس قوانين تصويب كنند راضى نمىشدند كه مشروطه مطابق با شرع مقدس اسلام تنظيم گردد و اين واقعيت بر بسيارى از علماى شيعه مكشوف گرديد كه مسئله مشروطه صرفاً مبارزه با سلطنت نبوده است و اين خود باختگان، مذهب و باورهاى مردم را نشانه گرفتهاند. امام خمينى اين موضوع را با ظرافت خاص مدّ نظر قرار دادهاند:
«…گاهى وسوسه مىكنند كه احكام اسلامى ناقص است… به دنبال اين وسوسه و تبليغ (منفى) عمّال انگليس به دستور ارباب خود، اساس مشروطه را به بازى مىگيرند و مردم را فريب مىدهند و از ماهيت جنايات سياسى خود غافل مىسازند وقتى كه مىخواستند در اوايل مشروطه قانون بنويسند و قانوس اساسى را از روى آن تدوين كنند، مجموعه حقوق بلژيكىها را از سفارت بلژيك قرض كردند و چند نفرى كه من نمىخواهم اسم ببرم قانون اساسى را از روى آن نوشتند و نقايص آن را (با) مجموعههاى حقوقى فرانسه و انگليس به اصطلاح ترميم كردند و براى گول زدن ملّت، بعضى از احكام اسلام را ضميمه كردند. اساس قوانين را از آنها اقتباس كردند و به خورد ملت ما دادند.»(13)
در مجالس شوراى دوران پس از مشروطه هم مردم نقش تعيين كنندهاى نداشتند و مخالفان جدّى و سابقه دار اين نهضت يعنى قئودالها، خوانين و حكام مستبد و وابستگان دربارى براى تأمين منافع خود تلاشهاى گستردهاى را آغاز كردند و كوشيدند تا با راه يافتن به مجلس به مقاصد پليد و پست خود دست يابند. البته زمينه اين كار هم تا حدودى فراهم شده بود زيرا از سويى برخى از فاتحان تهران كسانى بودند كه به دليل موقعيت اجتماعى و اقتصادى با هيأت حاكمه قاجاريه تفاوت بنيادى نداشتند و نيز دستهاى پنهان استعمارگران براى تحقق اين نفوذ، نقشههاى متعددى را به اجرا گذاشت. امام خمينى تأكيد نمودهاند:
«…در تمام طول مشروطيت الّا بعضى از زمانها، آن هم به بعض از وكلا، مردم دخالت نداشتند در تعيين وكلا…» امام طى بياناتى اين حقيقت تلخ و اسفبار را گوشزد نمودهاند كه: «قبل از آمدن رضاخان، زمان احمد شاه، امر انتخابات با خانها و مالكين بود و گردن كلفتهاى هر منطقه، در آن دولت نفوذ نداشت، لكن شاهزادههايى كه داراى ملك (زمين و زراعت) بودند و خان هايى كه داراى قدرت بودند و قلدرهايى كه در اطراف كشور بودند، آنها رعيتهاى خودشان را، مردم(منطقه) خودشان را با زور مىآوردند پاى صندوقها هرچه آنها مىگفتند اينها هم عمل مىكردند…»(14) بنابراين به دليل دخالتهاى موذيانه انگلستان، بازگشت مستبدين به قدرت، اختلاف و فاصله گرفتن با شرع مقدس، كنار نهادن نيروهاى صديق و با اخلاص بخصوص علماى متعهد به اسلام و قرآن و روى كار آمدن افراد خود باخته، غرب زده و عدم اجراى قانون اساسى، مشروطه از مسير اصلى خود منحرف گرديد و از هدف اصلى خود بازماند. شيخ مشروطه
شيخ فضل اللّه نورى متولد سال 1259 هجرى در روستاى لاشك كجور مازندران، پس از پشت سر نهادن دوران صباوت، به تحصيل علوم اسلامى روى آورد. مقدمات را در شهر بَلَده (مركز شهرستان نور) آغاز نمود. پس از آن به تهران آمد و فراگيرى دانش حوزوى را در اين شهر تا پايان دوره سطح به پايان رسانيد. بعد براى تكميل تحصيلات به نجف اشرف و نزد مشاهيرى چون شيخ راضى و ميرزا حبيب اللّه رشتى دوران عالى اين علوم را پى گرفت و بعد از مدتى در درس ميرزاى شيرازى حضور يافت و همراه با استادش از نجف به سامرا مهاجرت كرد. حضور مداوم وى در حوزه درسى اين دانشوران و مدت هشت سال بهره مندى از پرتو انديشههاى ميرزاى مجدد و رهبر نهضت تنباكو، همراه پشتكار و اهتمام وافر به درس و كسب دانش شيخ فضل اللّه نورى را به مقام اجتهاد و فقاهت رسانيد.
وى به دليل موقع خاص سياسى، اجتماعى با اشاره ميرزاى شيرازى به ايران آمد و در سال 1303 هجرى روانه تهران گرديد و در اين شهر به اقامه جماعت، تأليف و تدريس علوم اسلامى روى آورد. تسلّط بر مباحث فقه و اصول در عالىترين سطح، مهارت در ساير معارف دينى، شناخت مقتضيات زمانها و درك شرايط حساس جامعه موجب گرديد تا به سرعت حوزه علمى اين دانشور شهيد مورد استقبال و توجّه طلاب و روحانيان قرار گيرد شخصيت هايى چون حاج شيخ عبدالكريم حائرى مؤسس حوزه علميه قم، حاج آقا حسين قمى، آقا سيد محمود مرعشى، پدر آية اللّه مرعشى، ملاعلى مدرس، علامه محمد قزوينى، ميرزا ابوالقاسم قمى و سيد ابراهيم فناء توحيدى (پدر محيط طباطبايى) در مكتب او، تربيت شدهاند.(15) مراتب علمى شيخ مشروعه خواه را هيچ كس از دوست و دشمن انكار نمىكرد. يكى از كسانى كه توفيق ديدار با آن مجتهد به خون خفته را داشته است، مىگويد: برخى تصور مىنمودند معلومات وى منحصر به همان فقه و اصول است امّا نگارنده در چندين جلسه فهميدم قطع نظر از جنبه فقاهت، از ديگر علوم اسلامى هم اطلاعات كافى دارد.(16) ناظم الاسلام كرمانى كه با اين شيخ مبارز مخالف بود، مىنويسد: روزى شيخ در منزل سيد محمد طباطبايى بود كه وى در ضمن مذاكره گفت: ملّاى سيصد سال قبل به كار امروز نمىخورد، شيخ فضل اللّه در جوابش گفت: خيلى دور رفتى، ملاى سى سال قبل به درد امروز نخواهد خورد. ملاى امروز بايد عالم به مقتضيات وقت باشد و مناسبات دولتها را بداند.(17) ادوارد براون انگليسى نيز ناگزير به اعتراف حقيقتى گرديده است: شيخ فضل اللّه از لحاظ علم و آراستگى به كمال معروف و فقيه جامع و كامل، مجتهد سرشناس و عالمى متبحّر و از لحاظ اجتهاد برتر از ديگران بود.(18) حتى احمد كسروى مىنويسد: حاج شيخ فضل اللّه نورى از مجتهدان بنام و باشكوه تهران به حساب مىآمد.(19)
امام خمينى كه به مناسبتهاى مقتضى از اين مجتهد مقاوم دفاع كرده است، از وى به عنوان عالم مجاهد و مجتهد داراى مقامات عالى سخن گفته و او را به عنوان يك روحانى شاخص و برجسته معرفى كرده است.(20) مجتهد مبارز و مقاوم
ناظم الاسلام كرمانى يادآور شده است: حاج شيخ فضل اللّه اگر چند ماهى در عتبات توقف كند شخص اوّل علما خواهد گرديد، چه هم حسن سلوك دارد و هم مراتب علميه و هم نكات رياست را بهتر از ديگران داراست.(21)
چنين شخصيتى با اين اشتهار علمى و اجتماعى به عرصه سياست گام نهاد و در حادثه قيام تنباكو به دفاع از فتواى ميرزاى شيرازى مبنى بر تحريم تنباكو پرداخت و حكم به حرمت استعمال اين ماده دخانى داد. در ماجراى قيام مردم ايران عليه استبداد قاجاريه، از روحانيان برجستهاى بود كه با ابراز تنفر از ستم و اختناق شاه قاجار و همگامى با علماى تهران ضربه سختى بر پيكر دستگاه ستم وارد نمود، در واقعه مهاجرت علما به قم، به صف مهاجرين پيوست و به قم آمد و تا زمان پيروزى انقلاب مشروطه همچنان به دفاع از آن پرداخت، براى تدوين قانون اساسى و متمم آن در مجلس شوراى ملى نقش فعالى را عهدهدار گرديد تا جايى كه توانست با پيشنهاد يك ماده مبنى بر نظارت پنج تن از علماى زمان بر مصوّبات مجلس، قدمى در جهت اسلامى كردن قوانين مجلس بردارد. علماى نجف از جمله دو تن از مراجع وقت: آخوند خراسانى و حاج شيخ عبداللّه مازندرانى طى تلگرامى از پيشنهاد شيخ فضل اللّه نورى حمايت كردند.(22) نگرش بنيادى بر مجلس و قوّه مقننه
نگاه شيخ مزبور از جامعيت ويژهاى برخوردار است و تمامى امور زندگى فردى و اجتماعى بشر را در برمىگيرد اصولاً قانون و قانون گذار در انديشهاش جايگاه خاصى دارد و در اين فرايند نقش مجتهدان را چنين بازگو مىكند. «وظيفه علماى اسلام به آن است كه احكام كلّيه را كه مواد قانون الهى است از چهار دليل شرعى استنباط فرمايند و به عوام برسانند»(23) وى براى بيان منزلت قوه مقننه و اعتبار اكثريت آراء در انديشه سياسى خود دو تصوير اساسى از آن ارائه مىدهد. نخست زمانى است كه هيچ قانونى و قاعده مدوّنى وجود ندارد و قدرت سياسى به دليل تحولاتى، از دست يك نفر خارج مىشود و تحت ضابطهاى قرار مىگيرد، دوم حالتى است كه در آن قانون وجود دارد و مردم نمايندگانى را تعيين مىكنند تا در مجلس گردآيند تا بر اساس قانون اساسى آيين نامههاى اجرايى يا قوانين را وضع كنند كه تحت تأثير قوانين اول هستند.(24) بر اساساين تفكيك، مجلس مقننه نهادى است كه در آن قوانين عمومى و كلى براى اداره عمومى جامعه وضع مىگردد كه به آن قانون اساسى گويند به مجلس دوم كه بر اساس اين قانون برنامه دورهاى نظام را تدوين مىكند، «مجلس برنامه ريزى» مىگويند.
در جامعهاى كه اسلامى است و بر اساس شريعت بايد اداره شود ديگر نمىتوان افرادى را كه تخصصى در دين و مذهب ندارند با رأى مردم بر سر كار آورد تا قانون اساسى بنويسند. اين امور در زمان غيبت امام زمان(عج) از شئون ولايت فقيه بوده و از دايره وكالت خارج است و اين نكتهاى است كه امام خمينى پس از پيروزى انقلاب اسلامى مورد توجه قرار داد و آن زمانى كه بسيارى از گروههاى معارض و مخالف حكومت دينى به پيروى از انديشه سياسى غرب، بحث تأسيس مجلس خبرگان را عنوان نمودند كه دو جهت كارشناسى در آن لحاظ گرديده بود: حضور فقها و مجتهدان براى آن كه دينى بودن قوانين تضمين گردد و متخصصان حقوقى كه با حضورشان مصالح و حقوق عمومى مراعات شده باشد. امام دقيقاً دو حوزه قانون نويسى و برنامه ريزى را كه شيخ شهيد به آن تأكيد داشت، مورد توجه جدّى و اساسى قرار داده و فرمودند:
«قدرت مقننه و اختيار تشريع در اسلام، به خداوند متعال اختصاص داشته است. شارع مقدس اسلام يگانه قدرت مقننه است. هيچ كس حق قانون گذارى ندارد و هيچ قانونى جز قانون شرع را نمىتوان به مورد اجرا گذاشت. به همين سبب در حكومت اسلامى به جاى قانون گذار كه يكى از سه دسته حكومت كنندگان را تشكيل مىدهد مجلس برنامه ريزى وجود دارد كه براى وزارت خانههاى مختلف در پرتو احكام اسلام برنامه ترتيب مىدهد و اين برنامهها انجام خدمات عمومى را در سراسر كشور تعيين مىكند.»(25) امام در پيامى كه براى اختتاميه مجلس بررسى نهايى قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران ارسال كردند، فرمودند: «…تشخيص مخالفت و موافقت با احكام اسلام منحصراً در صلاحيت فقهاى عظام است و چون اين يك امر تخصصى است احكام شرعى از كتاب است دخالت وكلاى…ديگر در اين اجتهاد و تشخيص احكام شرعى از كتاب و سنت دخالت در تخصص ديگران بدون داشتن صلاحيت و تخصّص لازم است…»(26)
اين همان استدلالى است كه شيخ فضل اللّه نورى در نوشتن قانون اساسى مطرح كرد و گفت: «اين امر راجع به ولايت است نه وكالت و ولايت در زمان غيبت امام زمان(عج) با فقها و مجتهدين است.»(27) تشخيص توطئه
بدون شك آنچه در قيام مشروطه پيش آمد، اگرچه در ظاهر، اسلامى بود ولى در محتوا مأخوذ از افكار غربى و انديشههاى ليبرالها و لائيكها بود و كسى كه اين نيرنگ را زودتر از همه تشخيص داد. شيخ فضل اللّه نورى بود. فهم زود هنگامش براى او، تاوان بزرگى داشت و آن بردار نمودنش مىباشد اگر آن فقيه والامقام هم رنگ جماعت مىگرديد و دنبال مشروطه مشروعه نبود، چنين اتفاقى برايش رخ نمىداد. امام خمينى اين نكته را گوشزد نمودهاند: «…مرحوم شيخ مىگفت مشروطه بايد مشروعه باشد، بايد قوانين موافق اسلام باشد امّا در آخر مخالفين او را در ميدان توپخانه در حضور جمعيت به دار كشيدند.»(28) و در جاى ديگر خاطر نشان ساختهاند: «…تا آن جا كه مثل مرحوم حاج شيخ فضل اللّه نورى در ايران به خاطر اين كه مىگفت مشروطه بايد مشروعه باشد و آن مشروطهاى كه از غرب و شرق به ما رسيده (است) قبول نداريم، در همين تهران(او را) دار زدند و مردم هم پاى (دار) او رقصيدند يا كف زدند.»(29) آنچه كه موجب گرديد شيخ شهيد در مواضع خود موفق گردد، اگرچه در اين راه جان خود را از دست داد، همين مقاومتش در برابر نوع استبداد بود يكى كه قاجارها مروّجش بودند و ديگرى آن فشار فكرى و اختناق فرهنگى سياسى بود كه روشنفكران غرب زده براى اهل ديانت و جامعه اسلامى پديد آورده بودند و در صدد آن گرديدند تا محصولات افكار مسموم خود را به مجلس و مردم تحميل كنند. او در برابر افرادى ايستاد كه مىگفتند ايرانىها هيچ ندارند و براى ترقى و توسعه بايد از سنت و ارزشهاى خود دست بردارند و سراپا غربى شوند! از اين روى امام به دفاع از شيخ فضل اللّه نورى برمىخيزد تا هم از موازين شرعى كه وى پاسبان آن بود حمايت نمايد و نيز بر دو جريان فوق خط بطلان بكشد. امام مشروطهاى را مىپذيرد كه در آن قوانين اسلام ضمانت اجرايى همچون فقها داشته باشد.(30) تبليغات مسموم
از مواردى كه موجب گرديد دشمنان در نقشه خود موفق شوند و جامعه را بر عليه شيخ شهيد تحريك كنند انعكاس غلط و غير واقعى افكار وى و نيز جوّ سازى بر ضد اوست. بر اثر اين ترفند تبليغى، هالهاى از اخبار جعلى بر گرد انديشههاى راستين شيخ نشست و موجب گرديد مردم نتوانند واقعيت امر را درك كنند البته هدف اصلى دشمنان صرفاً دور نبودن شيخ از صحنه سياسى اجتماعى نبود بلكه با ديانت به مبارزه برخاستند و بين علما و جوامع مذهبى بذر تفرقه پاشيدند تا خود آسانتر به مقاصدى كه پيگيرش بودند، برسند. امام خمينى فرمودهاند: «…دوران مشروطه را كه همه آقايان شنيدهاند. يك عدهاى كه نمىخواستند در اين كشور اسلام قوه (و قدرت) داشته باشد و… دنبال اين بودند كه اينجا را به نحوى به طرف خودشان بكشانند، جوّ سازى كردند به طورى كه مرحوم آقا شيخ فضل اللّه كه آن وقت يك آدم شاخصى در ايران بود و مورد قبول بود، همچون جوّ سازى كردند كه در ميدان، علنى ايشان را به دار زدند و پاى آن هم كف زدند و اين نقشهاى بود براى اين كه اسلام را منعزل كنند و كردند و از آن به بعد ديگر نتوانست مشروطه يك مشروطهاى باشد كه علماى نجف مىخواستند. حتى قضيه مرحوم آقا شيخ فضل اللّه را در نجف هم بدجورى منعكس كردند كه آنجا هم صدايى از آن درنيامد. اين جوّى كه ساختند در ايران و در ساير جاها، اين جو از باب اين شد كه آقا شيخ فضل اللّه را با دست بعضى از روحانيون خود ايران، محكوم كردند و بعد او را آوردند در وسط ميدان به دار كشيدند…و شكست دادند اسلام را، در آن وقت مردم غفلت داشتند از اين عمل حتّى علما هم غفلت داشتند.»(31) در واقع همه مغرضان داخلى و خارجى براى محو اسلام تلاش مىكردند جلال آل احمد در اين باره نوشته است: «…آن روز بود كه نقش غربزدگى را همچون داغى بر پيشانى ما زدند و من نعش آن بزرگوار را به سردار همچون پرچمى مىدانم كه به علامت استيلاى غرب زدگى، پس از دويست سال كشمكش بر بام سراى اين مملكت افراشته شد و اكنون در لواى اين پرچم ما شبيه به قومى از خود بيگانهايم.»(32) تنها در تنگنا
شيخ فرياد زد انقلاب مشروطه از مسير و مواضع خود انحراف پيدا كرده و عناصر مخالف اسلام و قرآن در كسوت مشروطه خواهى قصد دارند انديشههاى وارداتى را جايگزين ارزشهاى الهى و معنوى كنند. هنگامى كه در حرم حضرت عبدالعظيم تحصّن كرده بود تا فرياد حقطلبى و اسلام خواهى خود را به گوش عوام و خواص برساند، نوشت: «(آن جشن مشروطيت) آن بازار شام… آن آتش بازىها، آن ورود سفرا، آن هورا كشيدنها و آن همه كتيبههاى زنده باد…(خوب) مىخواستيد، يكى را هم بنويسيد: زنده باد شريعت، زنده باد قرآن، زنده باد اسلام.»(33) بعدها كه با نفوذ شديد روشنفكران بيمار، در مجلس، توطئه را جدّى احساس كرد، بر دامنه مخالفتهاى خود افزود و اصولاً تصويب قانون را در چنان مجلس و نظامى، رسماً خلاف موازين شرع قلمداد كرد.
فاتحان تهران پس از آن كه به قدرت رسيدند، شاه را بدون محاكمه آزاد گذاشتند تا به روسيه برود و براى او مستمرى هم تعيين كردند! اما نتوانستند شيخ مشروعه و مجتهدى آگاه و بيدار را تحمّل كنند و به سراغش رفته وى را دستگير كردند و در جلسه كوتاه دادگاه شيخ را محكوم به اعدام كردند كه البته دست خارجىها در اين جنايت هويدا بود. امام خمينى مىفرمايند: «…مرحوم شيخ فضل اللّه نورى ايستاد كه مشروطه بايد مشروعه باشد، بايد قوانين موافق اسلام باشد، در همان وقت كه ايشان اين امر را فرمود و متمّم قانون اساسى هم از كوشش ايشان بود، مخالفين و خارجىها كه يك همچو قدرتى را در روحانيت مىديدند كارى كردند كه در ايران، كه شيخ فضل اللّه مجاهد مجتهد داراى مقامات عاليه را، يك دادگاه درست كردند و يك نفر منحرف روحانى نما او را محاكمه كرد و در ميدان توپخانه شيخ فضل اللّه را به دار كشيدند.»(34) امام ضمن تشويق روحانيان به حضور در مجلس شوراى اسلامى فرمودند: «..در جايى كه اگر در هر شهرى و استانى چند نفر مؤثر افكار، مثل مرحوم مدرّس شهيد را داشتند، مشروطه بطور مشروع و صحيح پيش مىرفت و قانون اساسى با متمم آن كه مرحوم حاج شيخ فضل اللّه در راه آن شهيد شد، دستخوش افكار غربى و دستخوش تصرّفاتى كه در آن شد نمىگرديد.»(35) آرى آن فقيه والامقام تنها در تنگناهاى شديدى بسر برد اما همچنان در راه احياى ارزشهاى دينى مقاومت كرد تا آن كه شهيد شد و به همين دليل امام دفاع از او را به عنوان سمبل دفاع از حكومت مشروعه ياد مىكند، اگر چه شيخ مظلومانه در ميان دشمنان و حتى دوستان چهره قابل قبولى نداشت. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. نك: تاريخ سياسى معاصر ايران، دكتر سيد جلال الدين مدنى، ج 1، ص 59. 2. نقش علما در سياست، محسن بهشتى سرشت، ص 143. 3. تاريخ ايران زمين، دكتر محمد جواد مشكور، ص 372 – 371. 4. بررسى و تحقيق در جنبش مشروطيت ايران، رسول جعفريان، ص 49 – 48. 5. صحيفه نور، ج 7، ص 206. 6. همان، ج 15، ص 85. 7. ولايت فقيه، امام خمينى، ص 7. 8. همان، ص 9. 9. تبيان، دفتر بيستم، ص 52 – 51. 10. بررسى و تحقيق در نهضت مشروطه، ص 30 – 27. 11. صحيفه نور، ج 6، ص 285. 12. همان، ج 15، ص 202. 13. ولايت فقيه، ص 11 و 13. 14. تبيان، همان دفتر، ص 57 ؛ صحيفه نور، ج 12، ص 5. 15. پاى دارى تا پاى دار، 4، منذر، ص 139 و 305 ؛ شيخ فضل اللّه نورى و مشروطيت، مهدى انصارى، ص 26 ؛ گلشن ابرار، جمعى از نويسندگان پژوهشكده باقرالعلوم، ج 1، ص 419. 16. مجموعهاى از رسايل…شيخ فضل اللّه نورى، محمد تركان، ج 2، ص 326. 17. تاريخ بيدارى ايرانيان، ناظم الاسلام كرمانى، ص 256. 18. انقلاب ايران، ادوارد براون، ترجمه احمد به پژوه، ص 355. 19. تاريخ مشروطه، كسروى، ص 31. 20. تبيان، همان، ص 71. 21. تاريخ بيدارى ايرانيان، همان. 22. نقش علما در سياست، ص 175. 23. آموزه، كتاب اول، ص 55. 24. مجله فرهنگ، ش 28 – 27، صحيفه نور، ج 13، ص 24. 25. همان، ص 26 – 25. 26. همان، ص 26. 27. مجموعهاى از رسايل…، ج 1،ص 104. 28. صحيفه نور، ج 13، ص 175. 29. همان، ج 18، ص 135. 30. آموزه، ص 54. 31. تبيان، ج 20، ص 71. 32. غرب زدگى جلال آل احمد، ص 78. 33. لوايح شيخ فضل اللّه، ص 31. 34. صحيفه نور، ج 13، ص 175. 35. همان، ج 20، ص 231.
رويدادها
نيروهاى امنيتى مصر 60 عضو اخوانالمسلمين را بازداشت كردند.
شهرك نشينان صهيونيست با حمايت نظاميان اشغالگر به فلسطينىهاى بى دفاع وحشيانه يورش بردند. (16/9/)87
تظاهر كنندگان عراقى: اعتراضهاى ما همه پرسى عليه قراداد امنيتى است. (17/9/)87
پرتاب كفشهاى خبرنگار عراقى، تيتر يك رسانههاى جهان شد. سيلى مردم عراق بر گوش بوش آدمكش فرود آمد.
هنيه:محاصره غزه محبوبيت حماس را افزايش داد. (26/9/)87
تظاهرات ضد آمريكايى در حمايت از خبرنگار عراقى گسترش جهانى يافت.
اعتراف دانشكده جنگ آمريكا:حزب اللّه لبنان بهتر از هر كشور عربى با اسرائيل جنگيد.
با تعطيل شدن نانوايىها در غزه، قحطى و مرگ مردم غزه را تهديد مىكند. (30/9/)87
ورود خبرنگاران با كفش ممنوع!
طرح صلح ملا عمر را پادشاه عربستان به كرزاى داد.
منتظرالزيدى: از پرتاب كفشهايم به شيطان بزرگ پشيمان نيستم. (1/10/)87
حمايت مالى عربستان از مخالفان حزب اللّه در انتخابات پارلمانى لبنان لو رفت. (2/10/)87
كرزاى: ناتو از آدمكشها براى كشتار غيرنظاميان استفاده مىكنند.
هزاران فرانسوى اقدامات ضد اسلامى در اين كشور را محكوم كردند.
منتظر الزيدى خبرنگار عراقى:مرا با برق و سيگار شكنجه كردند. هرگز از بوش عذرخواهى نمىكنم. (3/10/)87
تظاهرات ميليونى در بغداد به حمايت از خبرنگار عراقى صورت گرفت. (4/10/)87
واكنش جهانى و منطقهاى به احتمال مذاكرات مستقيم سوريه و اسراييل ابراز شد.
جهاد اسلامى:اميدواريم اين اقدام سوريه موجب نقض منافع ملت فلسطين نشود.
حزب اللّه لبنان فاش كرد: برخى رژيمهاى عرب بر محاصره غزه اصرار دارند. (5/10/)87
شرط اسد براى مذاكره با تلآويو پايان اشغال جولان و نظارت آمريكا اعلام شد.
وزير جنگ رژيم صهيونيستى: غزه را ويران مىكنيم. (7/10/)87
حزب اللّه لبنان: مقاومت را از امام حسين(ع) آموختهايم.
جهان اسلام در انتظار انتقام، روز آتش و خون در غزه سران عرب مردهاند؟!
تروريستها 76 نفر را در كاظمين به خاك و خون كشيدند. (8/10/)87
همبستگى بى سابقه جهانى با مردم غزه مفتى عربستان:صهيونيستها را بكشيد. (9/10/)87
سيد حسن نصراللّه خواستار قيام ملت مصر در برابر رژيم قاهره شد.
در اعتراض به همدستى قاهره با صهيونيستها در فاجعه غزه، “مبارك سرنگون باد” فرياد سراسر مردم مصر بود. (10/10/)87
روزنامه صهيونيستى جروزالم پست: خطاى جنگ 2006 را تكرار كرديم، شكست در غزه حتمى است.
وزير خارجه رژيم صهيونيستى:ما در غزه فقط به نظاميان حمله مىكنيم! (11/10/)87
لوس آنجلس تايمز: پيروز جنگ غزه حماس و ايران است.
انزجار جهانى از صهيونيستها و سران سازشكار عرب اعلام شد. وحشت مبارك از كودتا و تصفيه گسترده در ارتش مصر صورت گرفت. (12/10/)87
نيروهاى عراقى كنترل امنيتى منطقه سبز و فرودگاههاى بغداد و بصره را بر عهده گرفتند.
اولمرت: بمباران غزه، خواست سران عرب است.
سيد حسن نصراللّه: نتيجه جنگ در غزه شكست اسراييل خواهد بود. (14/10/)87
سيد حسن نصراللّه: غزه شكست نمىخورد، حتى با خيانت سران عرب.
حملات موشكى حماس به 7 شهر اسرائيل و اعتراف آمريكا و آلمان به استيصال رژيم صهيونيستى اعلام شد. (15/10/)87 اخبار داخلى
مصوبه، ره آورد دومين سفر هيئت دولت به آذربايجان شرقى است.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: خانه نشين كردن نيروهاى با تجربه از اشتباهات بزرگ است. (16/9/)87
وزارت نفت: زمستان امسال قطعى گار نداريم.
احمدى نژاد در ديدار رئيس جمهور اكوادور: روابط ايران و اكوادور نوپا ولى در حال گسترش مىباشد. (17/9/)87
رهبر انقلاب در پيام به كنگره عظيم حج: افق پيش روى امت اسلامى از هميشه روشنتر است. (18/9/)87
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در خطبههاى نماز عيد قربان: برخى سران بى وجدان عرب در فاجعه غزه مقصرند.
رويانيان، ميزان سهميه بندى بنزين هيچ تغييرى نمىكند. (20/9/)87
ايران به تجهيزات منحرف كننده موشكهاى ضد تانك دست يافت. (21/9/)87
بازگشت حجاج به كشور از امروز آغاز شد. (23/9/)87
در نامه خزاعى به دبير كل سازمان ملل مطرح شد؛ ايران خواستار مداخله فورى سازمان ملل براى جلوگيرى از جنايات رژيم صهيونيستى در غزه شد. (24/9/)87
رهبر انقلاب: كار مملكت با آمدن شاه سلطان حسينها تمام است.
رهبر انقلاب در اجتماع پرشور دانشجويان دانشگاه علم و صنعت: جنبش دانشجويى بايد عدالتخواه و ضد استكبارى باشد. (25/9/)87
رهبر انقلاب: تفرقه افكنى عليه شيعه و سنى در يك مركز واحد سازماندهى مىشود. (30/9/)87
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: وارد كردن اعراب به موضوع هسته ايران توطئهاى جديد است.
رئيس مجلس در همايش ملى 30 سال انقلاب اسلامى: زمانهاى نيست كه با آزمون و خطا جلو برويم.
نمايشگاه دستاوردهاى 30 ساله وزارت علوم در تهران گشايش يافت.
عضو شوراى مركزى حزب مشاركت: برخى اصلاح طلبان ميرحسين موسوى را به خاتمى ترجيح ميدهند. (2/10/)87
نخست وزير مالزى در ايران: سرمايه گذارى در ايران را افزايش ميدهيم.
وزارت نفت موظف به دوگانه سوز كردن 300 هزار دستگاه خودرو شد. (3/10/)87
رئيس جمهور در اجلاس پايانى ارائه كرد. 6 پيشنهاد ايران روى ميز وزيران اكو درتهران قرار گرفت. (4/10/)87
دانشجويان بسيجى در حمايت از آزادى خبرنگار عراقى، آدمك بوش را كفش باران كردند.
پرداخت نقدى يارانهها منتفى شد. (5/10/)87
احمدى نژاد: شجاعت و مقاومت ملت ايران ثمره عاشوراست.
مشكل اصلى آمريكا از زبان جان بولتون: ايرانىها مثل ما دنيا طلب نيستند، بازدارندگى بى معنى است.
رئيس مجلس شوراى اسلامى: طرح تحوّل اقتصادى دولت بايد اصلاح شود. (7/10/)87
موسوى خويينىها: اصلاح طلبان ديدگاههاى مير حسين را قبول ندارند.
وزير نيرو: ايران نيروگاه خورشيدى ساخت.
رسيدگى به 84 پرونده ميلياردى در ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادى انجام شد. (8/10/)87
حكم تاريخى رهبر انقلاب براى مقابله با كافران حربى: هر كس در دفاع از مردم غزه كشته شود شهيد است.
روحانى مجاهد، آيت اللّه جمى به لقاء اللّه پيوست. (9/10/)87
رئيس جمهور، لايحه تحوّل اقتصادى را امروز به مجلس تقديم مىكند. (10/10/)87
مجلس يك فوريت لايحه هدفمند كردن يارانهها را تصويب كرد.
دانشجويان: براى شهادت آمادهايم ما را به غزه اعزام كنيد. (11/10/)87
خروش سراسرى ملت ايران در دفاع از مردم غزه سرداده شد. (14/10/)87
ادامه تحصن دانشجويان در فرودگاهها براى اعزام به غزه برقرار است.
اخبار خارجى
جزئيات جلسه محرمانه ملك عبداللّه و
شيمون پرز در نيويورك فاش شد. جلسه موسوم به كنفرانس اديان كه چند هفته قبل در نيويورك برگزار شد در حقيقت چيزى جز نوعى پوشش براى برگزارى نشست محرمانه ميان مقامات سعودى و رژيم غاصب صهيونيستى نبوده است. (17/9/)87
شوراى امنيت براى بررسى فاجعه بمبئى تشكيل جلسه داد.
شورشهاى خيابانى عليه عملكرد پليس، سراسر يونان را فرا گرفت. (20/9/)87
تازهترين اعتراف كاخ سفيد، رايس: اشغال عراق خطاى استراتژيك بوش بود.
اكثر مردم آلمان هولوكاست را ساختگى ميدانند. (21/9/)87
تايمز: منابع مالى طالبان را غرب تأمين مىكند.
بحران مالى، غرب را آماده انفجار كرد. آشوبهاى خيابانى، آمريكا و 20 كشور اروپايى را فرا گرفت. (23/9/)87
ليبى پس از 40 سال صاحب قانون اساسى شد. (24/9/)87
كارتر: اسرائيل به روند صلح در منطقه پايبند نيست. (25/9/)87
تحقير بوش در عراق بازتاب جهانى داشت. الجزيره: لنگه كفش خبرنگار عراقى به بوش نخورد، امّا همه سفر او را تحت تأثير قرار داد. (26/9/)87رايس: تنها راه تغيير رژيم ايران حمايت از
جامعه مدنى و نيروهاى دموكراسى خواه است. (1/10/)87
رژيم صهيونيستى از فروش سيستم موشكى اس ـ 300 روسيه به ايران ابراز نگرانى شديد كرد.
تشديد جنگ نرم با آغاز دولت اوباما، بودجه 700 ميليون دلارى آمريكا براى كودتاى رسانهاى در كشورهاى مستقل ارائه شد. (3/10/)87
نظاميان پاكستان و هند به حال آماده باش كامل درآمدند.
بشار اسد احتمال مذاكره مستقيم با تل آويو را بعيد ندانست. (4/10/)87
لس آنجلس تايمز: محاكمه بوش كافى نيست، ساختار بايد عوض شد. (5/10/)87
تحليلگر روسى: سال 2009 شاهد جنگ داخلى در آمريكا خواهيم بود. (11/10/)87
اسراف و تبذير
اسراف و تبذير
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
آفت اقتصاد و معيشت
جهان هستى برپايه عدل استوار است، آسمانها و زمين را ميزان و ترازى است كه اگر نظم و قاعده آن برهم خورد نظام هستى در هم خواهد ريخت. قرآن كريم با اشاره به اين مطلب مىفرمايد: «والسماء رفعها و وضع الميزان» خداوند آسمان را برافراشت و ميزان نهاد.
تفسير اين آيه كريمه كه اشاره به يك راز بزرگ كيهانى دارد موضوع اصلى اين مقال نيست. در برخى روايات آمده است: «بالعدل قامت السماوات و الارض» آسمان و زمين بر پايه عدل استوار است. بدين ترتيب عدل و ميزان نه فقط در حيات فردى و اجتماعى انسان مطرح است بلكه در گستره خلقت از ذره تا كهكشان جارى، ملكولها و اتمها نيز از اين قاعده مستثنى نيستند اگر ملكولها و اتمها نظم خود را از دست بدهند موجود وابسته به آنها نيز سامانه خود را از دست مىدهد و ماهيت آن موجود تغيير مىكند. به انسان و حيات فردى و اجتماعى او مىنگريم. انسان نيز مشمول همين قانون است و بلكه نظم و قانون در وجود او ابعاد پيچيدهترى دارد. هم از بُعد فيزيكى و مادى و هم از بعد معنوى و روانى. همانگونه كه جسم انسان در سايه قاعده قانون و نظم و عدل ادامه حيات مىدهد اگر هر يك از ارگانيزم بدن مثل گردش خون، ضربان قلب و ساير عوامل حياتى دستخوش بى نظمى يا به عبارت ديگر بى عدالتى شود بدن از حال عادى خارج شده و دچار فشار خون يا افت فشار مىگردد كه هر كدام از اينها نوعى نابسامانى در بدن است و اگر از حد و مرز بگذرد موجب مرگ خواهد بود. در بعد روحى و معنوى نيز مطلب به همين قرار است اگر مغز آدمى دستخوش بى نظمى شود و تعادل آن مختل گردد به كج فهمى و جنون و نابسامانى روانى مىانجامد كه اين همان خروج از عدل است. اوصاف و افعال و غرائز و فعل و انفعالات ديگر درونى انسان نيز مشمول همين قاعده است. لذا علماى اخلاق عدل را به عنوان يك عامل تنظيم كننده و حاكم بر تفكر و تعقل و شهوت و غضب دانسته و اصول چهارگانه اخلاق، حكمت، عفت، شجاعت، عدالت از اينجا نشأت مىگيرد كه شرح هر يك از اينها را بايد در كتب اخلاق مخصوص فلسفه اخلاق جستجو كرد.
آنچه در اين مقال موضوع سخن است عدل در معيشت و حاكميت نظم است كه از آن به اقتصاد تعبير مىشود. جالب اين است كه اقتصاد از ماده قصد است و قصد يعنى ميانه روى و پرهيز از افراط و تفريط. از اين رو در منابع اسلامى قصد و اقتصاد به معنى مديريت صحيح معيشت يعنى درست بدست آوردن و درست خرج كردن آمده است و به معنى فراگيرتر ميانه روى در همه امور كه همان راه عدل و اعتدال كه سيره برگزيدگان خدا است. امير مؤمنان(ع) در وصف پيامبر اكرم مىفرمايد: «سيرته القصد و سنّته الرشد»(نهج البلاغه، خطبه 94) سيره پيغمبر ميانه روى بود و سنّت او هدايتگرى و نيز در وصف آنحضرت مىفرمايد: «و هدى الى الرشد و امر بالقصد»(همان، خطبه 195) به سوى كمال هدايت كرد و به ميانه روى و اعتدال فرمان داد. در مقابل آن راه گمراهان را روى برگردانى از عدل و راه ميانه و صراط مستقيم دانسته و در نامهاى به معاويه مىنويسد: «و عدلت بهم عن القصد»(نامه 32) و مردم را از راه راست منحرف كرده و به گمراهى كشاندى.
موارد متعددى از اين قبيل در سخن امام على و ديگر ائمّه زياد است بطور خلاصه واژه قصد و اقتصاد با مفهوم كلىّ همان ميانه روى كه در همه امور توصيه شده. در باب معيشت و مال و خرج و دخل نيز اقتصاد واژهاى است كه در روايات به كار آمده از جمله على عليه السلام مىفرمايد: «ما عال من اقتصد»(كلمات قصار، 140) كسى كه اعتدال و ميانهروى پيشه كند تهيدست و نيازمند نخواهد شد.
در روايت از عدل در معيشت به تعبير «تقدير المعيشة» تعبير شده كه به معناى اندازهگيرى و حفظ حدود يعنى اعتدال در خرج و دخل است كه يكى از اصول اوليّه در تنظيم زندگى است. اگر انسانها به قدر درآمد خود خرج كنند چه در زندگى فردى يا خانوادگى يا اجتماعى، وضع دولت و بيت المال دستخوش بى نظمى و نابسامانى نخواهد شد. بخش عمده مشكل معيشت بد خرج كردن است و گرنه خداوند براى معيشت انسان همه چيز در زمين قرار داده و از آسمان نيز فرو مىفرستد كه اگر به درستى استخراج و استحصال شود و بدرستى توزيع گردد و بنحواحسن مديريت شود از فقر و بيچارگى در جهان اثرى نخواهد ماند .
مشكل بشر همواره اين بوده كه عدّهاى زياده طلب به ناحق روزى انسانها را به تاراج برده و با حرص و ولع به جانب خود كشيدهاند و فقر و رنج و بيمارى را بر ديگران تحميل كردهاند.
اميرالمؤمنين(ع) كه خود تراز عدل و داد است اين مطلب را به صراحت بيان نموده است. «ان اللّه سبحانه فرض فى اموال الاغنياء اقوات الفقراء فما جاع فقير الابما متع به غنى و اللّه تعالى سائلهم عن ذالك»(همان، قصار 328).
خداوند سبحان در ثروت اغنياء روزى فقيران را قرار داده است پس فقيرى گرسنه نمىماند مگر اينكه توانگرى روزى او را برده است و خداوند متعال از آنها بازخواست آن را خواهد كرد. عدالت اجتماعى اينست كه همه انسانها از ثروت اين دنيا برخوردار شوند، از زمين و آب كه سرچشمه همه خيرات است تا انفال و منابع ارضى و محصولات آن كه اگر حق هر كس داده شود و زياده طلبان در پى تضييع حق ديگران نباشند و مالداران سهم مقرر و مشروع نيازمندان را بدهند، واژه فقر از قاموس زندگى بشر برچيده خواهد شد. و در همين راستا و به منظور درك مشكل نيازمندان، خداوند حاكمان را موظف نموده از ولخرجى و زياده روى و تجمل و رفاه بپرهيزند تا همه مشكل طبقات ضعيف جامعه را درك كنند و هم جامعه فقير با ديدن ساده زيستى حاكمان دستخوش رنج و حسرت وبى اعتبارى نگردند.
اميرالمؤمنين(ع) كه شيوه حكومتش براى همه حاكمان مسلمان سند و سرمشق است در اينباره مىفرمايد: «ان اللّه فرض على ائمة العدل ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيّغ بالفقير فقره.» (همان قصار 209) خداوند بر رهبران عدالت واجب نموده كه خود را با ضعفاى مردم همسان سازند براى آنكه فقر و تهى دستى بر فقيران دشوار نيايد و سر به عصيان برندارند. اين را اميرالمؤمنين(ع) در پاسخ به كسى گفت كه زندگى ساده و فقيرانه از آن حضرت را ديد و آن را ملاك قرار داد كه من نيز مىخواهم چنين باشم و حضرت يادآور شدند كه اين براى همگان ميسور و حتى لازم نيست و همينكه ديگران از اسراف كارى و حرامخورى بپرهيزند مىتوانند از رفاه در معيشت برخوردار باشند. پيام سخن امام اين است كه زمامداران اسلام مانند طبقات پائين جامعه بايد زندگى كنند، مشكل آنها را درك كنند و براى نيازمندان عقده آفرين نباشند. بارى سخن از اين مقوله را به فرصتى ديگر محول مىكنيم و بالأخره آنچه در اين مقال مد نظر است. بحث از رعايت اعتدال و پرهيز از اسراف و تبذير يا تقطير است. تقطير يعنى كم خرج كردن كه بخل و خساست است، اسراف و تبذير يعنى هدر دادن مال چه مال شخصى و چه اموال عمومى كه هر دو مذموم است با اين تفاوت كه اموال عمومى دولتى مظلمه و پاسخگويى دارد و تبعات آن سنگينتر از هدر دادن مال شخص است. هر چند اسراف همه جا ناپسند است و قرآن كريم از آن نهى فرموده: «كلوا واشربوا و لاتسرفوا» و تبذير و هدر دادن مال را عمل شيطانى دانسته است: «انّ المبذرين كانوا اخوان الشياطين»(سوره اسرا، آيه 26).
ايران اسرافكارترين
مىتوان گفت: اسراف زياده روى در خوردن و آشاميدن و مصارف ديگر زندگى است. و تبذير هدر دادن مال و بى مورد خرج كردن كه ايندو در اموال شخصى و عمومى مصداق دارد.تبذير در اموال شخصى مانند دور ريختن مال با مصارف نامناسب مانند سيگار و مشابه آن و دور ريختن نان و هدر دادن آب، مواد سوختى چون بنزين و… كه متأسفانه امروز بصورت يك فرهنگ درآمده است. در اموال دولتى چون هدر دادن بيت المال و بيهوده خرج كردن سرمايههاى ملى از بودجه دولتى رائج شده است.
ايران اسرافكارترين كشورها
گفته مىشود ايران اسرافكارترين كشورهاى دنيا و يا يكى از اسرافكارترين آنهاست.
مثلاً: در مصرف آب و هدر دادن آن تا آنجا كه آب آشاميدنى كه براى وزارت نيرو به قيمت گزاف فراهم مىشود به ارزانترين وجه هدر داده مىشود در كار بنائى و ساخت و ساز تا شستشوى اتومبيل و حيات منزل و پياده روهاى خيابانها كه جا دارد براى موارد پر مصرف قيمت آب به صورت پلكانى بيش از اين افزايش يابد.
در مصرف برق كه معمولاً در خانهها و ادارات و خيابانها يله و رها است و برخى مغازههاى لوستر فروشى صدها لامپ روشن مىگذارند با اين حال ما از كمبود برق و وارد كردن آن از خارج صحبت مىكنيم و زيان دهى وزارت نيرو، كه بايد تمهيدى انديشيده شود مصرف برق مهار شود و نرخ آن براى موارد پرمصرف به صورت پلكانى افزايش يابد و ادارات نيز به طور جد پيگير مصرف معقول برق در ساختمانهاى دولتى باشند و مديران مسؤول نظارت كنند و از لامپهاى كم مصرف استفاده كنند متأسفانه در مصارف ادارى ما هيچگاه دغدغه مصرف وجود نداشته! اينجانب در كشور چين ديدم ادارات از كمترين مصرف و استفاده از لامپ استفاده مىكنند و ايام نوروز كه هوا هنوز سرد بود شوفاژ ادارات و مؤسسات دولتى را خاموش كردهاند، آن وقت در كشورما شوفاژها كار مىكنند و پنجره باز گذاشته مىشود! در يك گزارش آمده كه مصرف برق در كشور ما سه برابر استاندارد جهانى است.
در مصرف نان و مواد غذائى گران قيمت در رستورانها و هتلها و ميهمانيها و خانهها آنقدر اسراف و تبذير ديده مىشود و نعمت خداوند دور ريخته مىشود كه مايه تعجب است. نان به قيمت تقريباً رايگان داده مىشود و صدها ميلياردها در هر سال نان خشك و كپك زده دور ريز و به گاودارىها سرازير مىگردد. كه جا دارد قيمت نان تعديل شود به گونهاى كه مردم قدر نان را بدانند و از اسراف و تبذير خوددارى كنند.
در موارد ديگر مانند تلفن ثابت و سيّار نيز وضع به همين گونه است گفته مىشود ايرانيان پانزده برابر فرانسوىها از تلفن همراه استفاده مىكنند هر كودكى يك تلفن همراه در خيابان بدست دارد و به حرف زدن مشغول است و هزينه پرداخت پول آن پدر خانواده را به عصبانيت كشانده است… و چنين است تلفن منزلها و صحبتهاى دور و دراز بعضى افراد و فرزندان خانواده كه داستان شنيدنى دارد.
جاى آن دارد كه رسانهها آموزش دهند و فرهنگ سازى كنند و مردم يك قدرى به خود آيند و از مصرف بىرويه پرهيز كنند آنگاه بر سر وجه پرداختى در خانهها جنگ و نزاع به راه نيفتد و از كمبودها سخن گفته نشود… و چنين است مصرف بنزين كه از خارج به قيمت 580 تومان وارد مىشود و به قيمت ارزان داده مىشود و مشكل مهم ترافيك .
از اين موارد كه بگذريم به مصرف سيگار مىرسيم كه با همه تبليغات و مرگ و ميرهاى ناشى از سرطان سينه و غيره ناشى از سيگار اين ماده سمّى همچنان در رگها و ريههاى انسانها بويژه جوانان و بعضاً زنان جريان دارد و اينها حتى به خود رحم نمىكنند و از دود و دخان فاصله بگيرند! گزارشها نشان مىدهد كه هر روز بيش از سه ميليارد تومان پول را اينان بابت دود سيگار هوا مىكنند، اين رقم سالانه به ارقام نجومى مىرسد از سيگارهاى داخلى و خارجى و بيشتر آمريكايى كه از كشور خود به خارج صادر مىكنند و براى جهان سومىها مىفروشند و ما ورود آن را مجاز كردهايم، آنگاه روى پاكت سيگار مىنويسيم، سرطان زا است!! اين تناقضات چه توجيهى دارد؟!
به هر حال روى موضوع الگوى مصرف اصلاً كار نشده و از يك طرف از كسر بودجه مشكل كمى حقوق حرف مىزنيم اما براى مصرف، فرهنگ سازى نمىكنيم!! رسانههاى ما به جاى همه چيز همهاش فيلم و سريال داخلى و خارجى پخش مىكنند اما براى مردم از اين رسانه ملى درس زندگى نمىدهند. در اين باره سخن بسيار است كه به مناسبتى ديگر موكول مىكنيم. اين جمله قرآنى را بار ديگر مرور كنيم: «اسرافكاران برادران شيطاناند» و مراقب باشيم ما از ياران شيطان نباشيم و نعمتهاى خدا دادى را ضايع نكنيم و از اسراف و تبذير كه عملى حرام است به حكم شرع و به حكم عقل بپرهيزيم و رسانههاى ما بويژه صدا و سيما به رسالت خود در اين زمينه بينديشند كه اين بخشى از وظيفه آنهاست. خداوند گوش شنوا دهد.
سخنان معصومان حديث تقوى
سخنان معصومين احاديث تقوى امام جواد عليهالسلام: 1- «أَرْبَعُ خِصال تَعَيَّنَ الْمَرْءَ عَلَى الْعَمَلِ: أَلصِّحَّةُ وَ الْغِنى وَ الْعِلْمُ وَ التَّوْفيقُ» (احمد دهقان، چهل مجلس، هزار حديث، ص 344،ش7) چهار چيز موجب يارى انسان بر انجام كار مىشود: سلامتى، ثروت، دانش و توفيق الهى. 2- «ثَلاثٌ يَبْلُغَنَّ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللّهِ تَعالى:كَثْرَةُ الاِْسْتِغْفارِ، وَلينُ الْجانِبِ، وَ كَثْرَةُ الصَّدَقَةِ وَ ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فيهِ لَمْ يَنْدَمْ: تَرْكُ الْعَجَلَةِ وَ الْمَشْوَرَةِ وَ التَّوَكُلِّ عَلَى اللّهِ عِنْدَ الْعَزْمِ». (فصول المهمة، ص 289 – 291) سه چيز است كه رضوان خداوند متعال را به بنده مىرساند: 1- زيادى استغفار، 2- نرم خو بودن، 3- زيادى صدقه. و سه چيز است كه هر كس آن را مراعات كند، پشيمان نشود: 1- ترك نمودن عجله، 2- مشورت كردن، 3- به هنگام تصميم، توكّل بر خدا نمودن. 3- «وَلكِنَّ الَّذِى يَطهُرُ اللّهُ بِهِ الاَرضَ مِن اَهلِ الكُفرِ وَ اَلجُحُودِ وَ يَملأها قِسطاً وَ عَدلاً هُو الَّذى يُخفى عَلَى النّاسِ وِلادَتُهُ، وَ يَغيبُ عَنهُم شَخصُهُ، وَ يَحرُمُ عَلَيهِم تَسميته وَ هُو سمّى رَسُولِ اللّهِ وَ كنّيه، وَ هُوَ الَّذِى تَطوى لَهُ الاَرضُ و يَذِلّ له كُلُّ صَعبٍ، يَجتَمِعُ اِلَيهِ مِن اصحابِهِ عِدَّةُ اَهلِ بَدرٍ،..» (احمد طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 148) ولى آن كسى كه زمين به وسيله او از كفر و كافر پيشهگان، پاك و پر از عدل و داد مىشود،كسى است كه ولادتش بر مردم پوشيده است، و چهرهاش از مردم پنهان، و بردن نام او حرام، او هم نام و هم كنيه با پيامبر(ص) مىباشد، او كسى است كه زمين در اختيار اوست، و هر سختى براى او آسان مىشود، و ياران او كه به تعداد اصحاب بدر سيصد و سيزده نفرند، از دورترين نقطههاى زمين گردهم مىآيند، چنان كه خداوند مىفرمايد: «هر كجا كه باشيد خداوند شما را جمع مىكند؛ زيرا خداوند بر همه چيز توان دارد»، آنگاه كه اين تعداد از افراد با اخلاص گردهم آمدند، خداوند فرمانش را آشكار مىكند، وقتى كه نيروى او به حدّ ده هزار نفر رسيد آنگاه، قائم علناً قيام مىكند و به نابودى و قتل دشمنان خدا مىپردازد تا آنجا كه خداوند راضى شود. عبدالعظيم حسنى مىگويد: عرض كردم آقاى من! چگونه آن حضرت مىفهمد كه خداوند راضى شده است؟ فرمود: «يُلقى فِى قَلبِهِ الرَّحمَةَ فَاِذا دَخَل المَدِينة اَخرَجَ اللات و العُزّى فَاَحرَقَهُما» رحمت را بر قلب او القاء مىكند، وقتى وارد مدينه شد، «لات و عزّى» را از خاك بيرون آورده آتش مىزند.» 4- «…وَ اِنّ مالَكَ مِن عَمَلِك اَحسَنتَ فِيه، فَاَحسِن اِلى اِخوانِك وَ اعلَم اَنَّ اللّهَ عَزّ و جَلّ سألكَ مِن مَثاقِيل الذّرِّ و الخَردَل». (بحارالانوار، ج 50، ص 86) به راستى آنچه از رفتارت براى تو ماندگار است احسان تو است، سپس با برادر دينى خود نيكى كن و بدان خداوند از سنگينى اعمال به اندازه ذرّات و دانه خردل نيز خواهد پرسيد. 5 – «اِيّاكَ وَ مُصاحَبةُ الشَّرِيرِ، فَاِنَّه كَالسَّيفِ المَسلُولِ يَحسُنُ مَنظَرُهُ وَ يَقبَحُ آثارُهُ» (منتهى الآمال، ج 2، ص 228) از دوستى و همراهى با افراد بد و شرير، به شدت پرهيز كنيد، چرا كه (چنين افرادى) به شمشير برهنه مانند، كه ظاهر زيبا، و آثار زشت و زننده دارد. 6- «كفى بالمرء خيانةً اَن يكُونَ اَمِيناً لِلخَوَنَةِ». (امالى شيخ مفيد، ص 329، روايت 13) در خيانت و نادرستى انسان همين بس كه امين (مورد اعتماد) خيانتكاران باشد. 7- «مَن عَتَبَ عَلَى الزَّمانِ طالَت مَعتَبَتهُ». (منتهى الآمال، ج 2، ص 231 – 230) هر كس بر زمان (و روزگار) خشم گيرد، خشمش طولانى خواهد شد. 8 – «كَيفَ يَضِيعُ مَنِ اللّهِ تَعالى كافِلُه وَ كَيفَ يَنجُو مَنِ اللّهِ تَعالى طالِبُهُ وَ مَنِ انقَطَعَ اِلى غَيرِ اللّهِ وَكّلهُ اللّهُ اِلَيهِ.». (مستنبط القطره، ج 2، ص 334) چگونه به خود واگذارده مىشود كسى كه خدا را كفيل قرار داده است؟ و چگونه نجات مىيابد كسى كه خداوند در صدد (انتقام) اوست؟ كسى كه به غير خدا اعتماد كند، خداوند او را به خودش وا مىگذارد. 9- «العفاف زينة الفقر، و الشكر زينة الغنى، و الصبر زينة البلاء، و التواضع زينة الحسب، و الفصاحة زينة الكلام، والحفظ زينة الرواية، خَفْضُ الْجَناحِ زينَةُالْعِلْمِ، وَ حُسْنُ الاْ دَبِ زينَةُالْعَقْلِ، وَبَسْطُ الْوَجْهِ زينَةُالكرمِ، و ترك المنّ زينة المعروف، والْخُشُوعُ زينَةُالصلوةِ، وَ تَرْكُ مالايُعْنى زينَةُالْوَرَعِ». (فصول المهمة، ص 291 – 289) پاكدامنى زينت فقر، شكر زينت توانگرى، شكيبايى زينت بلا، فروتنى زينت شأن و بزرگى، گويايى زينت سخن، نگهدارى و ضبط دقيق زينت روايت، تواضع زينت دانش، ادب زينت خرد، گشادهرويى زينت كرم و بخشندگى، منّت ننهادن زينت احسان و نيكى، توجّه و حضور قلب زينت نماز، ترك كارهاى بيهوده زينت تقوا و پرهيزكارى است. 10- «حسب المرء من كمال المروة أن لايلقى احداً بما يكره». (شبلنجى، نورالابصار، ص 181 – 180) كمال مروت آن است كه انسان با هيچ كس چنان رفتار نكند كه براى خود نمىپسندد. 11- «نعمة لاتشكر كسيّئة لاتغفر». (موسوعة كلمات الامام الجواد(ع)، ص 241) نعمتى كه از آن شكرگزارى نشود، همچون گناهى است كه بخشيده نشود. 12- «توسّد الصّبر و أعتنق الفقر و ارفض الشّهوات و خالف الهوى و اعلم انّك لن تخلو من عين اللّه فانظر كيف تكون». (تحف العقول، ص 455) صبر را بالش كن، و فقر را در آغوش گير، و شهوات را ترك كن، وبا هواى نفس مخالفت كن و بدان كه از ديده خدا پنهان نيستى، پس بنگر كه چگونهاى. 13- «من استغنى باللّه افتقر الناس اليه و من اتقى اللّه أحبّه الناس». (شبلنجى، نورالابصار، ص 245 ؛ فصول المهمة، ص 271) كسى كه با توكل به خدا روى نياز از مردم بگرداند، مردم به او نيازمند مىشوند و كسى كه تقوا پيشه سازد، محبوب مردمان خواهد شد.
شان نزول آيات
هدايت در قرآن
آيت الله جوادي آملي
قرآن چه وقت نازل شده است؟
آخرين بحثي که در اين امر اول مطرح است، بحث نزول قرآن است
که قرآن چه وقت نازل شده است؟
در سوره «دخان» مي فرمايد: «اِنّا اَنْزَلْنٰاهُ في
لَيْلَةٍ مُبٰارَکَةٍ اِنّا کُنّٰا مُنْذِريْنَ فيهٰا يُقْرَقُ کُلُّ اَمْرٍ
حَکيْمٍ» ما قرآن را در شب مبارکي نازل کرديم تا مردم را از عذاب قيامت بترسانيم.
در آن شب هر امر با حکمتي تفريق و مشخص مي گردد.
(سوره دخان، آيه 3ـ
2)
در سوره «قدر» آن شب مبارک را روشن مي کند: « اِنّا
اَنْزَلْنٰاهُ في لَيْلَةٍ الْقَدْرِ» ما قرآن را در شب قدر نازل کرديم. و بدين
ترتيب معلوم مي شود که آن شب مبارک همان شب قدر است.
در سوره ي بقره نيز شب قدر مشخص مي گردد که در ماه رمضان
است. «شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذي اُنْزِلَ فيهِ الْقُرآنُ» [1]
ماه رمضان، آن ماهي است که در آن قرآن فرستاده شد.
«قدر» به معني محاسبه و اندازه گيري است، بنابراين شب نزول
قرآن شب تفصيل، تفريق و اندازه گيري است که در ماه رمضان است و لذا در روايت از
اين ماه به «ربيع القرآن» ياد شده است و ماه رمضان به خاطر نزول قرآن اهميت پيدا
کرده است، نه به واسطه روزه، زيرا قرآن هزاران برکت و حکم با خود آورده که روزه
يکي از آنها است.
در اين جا اين سوال مطرح مي شود که طبق بعضي آيات و شواهد
قطعي از سنت و تاريخ، قرآن طي بيست و سه سال رسالت رسول اکرم صلي الله عليه و آله
و سلم به تدريج نازل شد. بنابراين چگونه آيات فوق بر نزول کل قرآن در يک شب در ماه
رمضان دلالت دارد؟
مثلا در سوره فرقان مي فرمايد: «وَ قٰالَ الَّذينَ
کَفَرُوْا لَوْ لٰا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرآنُ جُمْلَةً وٰاحِدَةً، کَذٰلِکَ
لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتّلْنٰاهُ تَرْتيلاً»[2]
کافران گفتند چرا قرآن يکباره بر وي نازل نشده و براي اينکه ما قلب تو را آرام
کنيم، آن را طبق روش و ترتيبي مشخص و معين فرستاديم و بر تو تلاوت کرديم.
نزول تدريجي و نزول دفعي
اگر ضمير «انزلناه» را به معني بعضي از آيات برگردانيم و
بگوئيم: قسمتي از قرآن در شب قدر نازل شده است. اولا شب قدر هم در رديف ديگر اوقاتي
قرار مي گيرد که آيات ديگر در آن اوقات نازل شده و براي اين شب فضيلت و امتيازي به
حساب نمي آيد و ثانيا در سوره ي «دخان» قبلا
«حٰم وَ الْکِتٰابِ الْمُبينِ» آمده و سخن از کل قرآن است و ضمير به آن بر
مي گردد و نيز با ظاهر «اِِنّا اَنْزَلْنٰاهُ في لَيْلَةٍ مُبٰارَکَةٍ» و «شَهْرُ
رَمَضٰانَ الَّذي اُنْزِلَ فيهِ الْقُرآنُ» سازگار نمي باشد و نمي توان گفت که
منظور نزول بعض قرآن است با اينکه اکثريت قريب به اتفاق آن در غير ماه رمضان نازل
شده است.
لذا مفسرين براي پاسخ به اين اشکال گفته اند: قرآن دو گونه
نزول دارد.
1ـ نزول تدريجي که به آن تنزيل گفته مي شود.
2ـ نزول دفعي و يکباره که آن را انزال مي گويند.
بنابراين آنجا که سخن از نزول قرآن در ماه رمضان است به
لفظ و يا از ماده ي «انزال» آمده است مانند: «اِنّا اَنْزَلْنٰاهُ في لَيْلَةٍ
الْقَدْرِ» ــ «اِنّا اَنْزَلْنٰاهُ في لَيْلَةٍ مُبٰارَکَةٍ» ــ «شَهْرُ
رَمَضٰانَ الَّذي اُنْزِلَ فيهِ الْقُرآنُ» و آنجا که سخن از نزول تدريجي است به
«تنزيل» تعبير شده است.
و از نظر ادبي فرق ميان انزال و تنزيل که از باب افعال و
تفعيل اند، همين نزول دفعي و تدريجي است.
در اينجا اين سوال پيش مي آيد که اگر تمام قرآن در شب قدر
بر پيغمبر نازل شده است، چرا پيامبر (ص) هنگام برخورد با حادثه و مسئله اي جديد
صبر مي کردند تا دستور و حکم آن نازل گردد؟ مثلا در سوره ي «مجادله» آمده است:
«قَدْ سَمِعَ اللهُ قَوْلَ الَّتي تُجٰادِلُکَ في زَوْجِهٰا وَ تَشْتَکي اِلَي
اللهِ و اللهُ يَسْمَعُ تَحٰآوُرَکُمٰا اِنَّ اللهَ سَمِيْعٌ بَصِيْرٌ»[3]
اي پيامبر! به تحقيق خداوند سخن آن زن را که درباره ي شوهرش با تو مجادله مي کند و
شکايت خود را به خدا مي برد، شنيد و گفتگوهاي شما را مي شنود و همانا خداوند شنوا
و بينا است.
در اين آيه مي بينيم براي مشکلي که براي زن و شوهري پيش
آمده جوابي مطرح شده است و نيز در موارد ديگري از قبيل جنگ، صلح و غيره که سوال
تازه اي مي کردند، حکم تازه اي نازل مي شد.
پاسخ اين سوال در آيه 114 سوره طه آمده است؛ در آنجا مي
فرمايد: «وَ لٰآ تَعْجَلْ بِالْقُرآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضيٰ اِلَيْکَ
وَحْيُهُ» قبل از اينکه وحي تمام شود (و فرشته وحي آن را بر تو تلاوت کند) تو ــ
اي پيامبرــ در خواندن و تلاوت کردن آن عجله مکن. يعني قبل از اينکه آن را به
مرحله تکميل برسانيم، در تلاوت آن عجله نکن.
از اين آيه معلوم مي شود که حضرت تمام آيه هاي قرآن را مي
دانسته و از حفظ بوده است، و چون گاهي قبل از تمام شدن وحي، بقيه آيه را مي
خواندند و از اين آيه نيز معلوم مي شود که قرآن دو بار نازل شده است که يک نزول
دفعي بوده يعني تمام آيات در يک جا نازل شده است و يک بار ديگر نزول تدريجي که به
مناسبت ها نازل مي شده است مانند آيه ي اول سوره ي مجادله که ذکر شد.
بنابراين، مضمون آيه که حضرت را نهي مي کند از اينکه تمام
آن را بخواند، بهترين دليل است بر اينکه حضرت همه ي آيه را قبل از تمام شدن وحي
(در يک مناسبت مخصوص) مي دانسته است.
شأن نزول
مطلب ديگري که در بحث نزول قرآن مطرح است، شأن نزول مي
باشد.
شأن نزول چه نقشي در فهم معاني قرآن و تفسير آيات قرآن
کريم دارد؟
درموردي که شأن نزول آيه اي بيان مي شود، آيا شأن نزول
مختص به همان آيه است و نمي شود آن را بر غير آن آيه تطبيق کرد يا شأن نزول جز
بيان مصداقي از مصاديق نخواهد بود و توجه به شان نزول در آشنا شدن به معناي آيه
کمک مي کند؟ و در حقيقت شان نزول نسبت به آيه يا سوره اي، تنها راهنما است نه
اينکه آيه يا سوره مخصوص به مورد نزول باشد و مصداق خارجي ديگري بر آن تطبيق نکند؟
آيا اين معاني و عناوين در همان مصداق خاص (شان نزول) استعمال مي شود يا در معاني
کلي استعمال شده و بر آن مورد خاص تطبيق مي شود؟
در اين زمينه روايتي را مرحوم فيض از امام باقر سلام الله
عليه نقل مي کند که فرمود:
«الْقُرآنُ نُزِّلَ أَثلٰآثاً: ثُلُثٌ فِيْنٰا وَ في
أَحِبّٰائنا وَ ثُلُثٌ في أَعْدٰائِنٰا وَ عَدُوِّ مَنْ کٰانَ قَبْلنا وَ ثُلُثٌ
سُنَّةٌ وَ مَثَلٌ» قرآن سه قسمت نازل شده: يک سوم آن درباره ي ما و دوستانمان و
يک سوم درباره ي دشمنان ما و دشمنان انبيا و اولياي قبل از ما و يک سوم هم احکام و
مثل است.
با اين تقسيم حضرت، معلوم مي شود که مجموع محتواي قرآني به
سه قسمت تقسيم مي شود: يک قسمت درباره ي انبياء و ائمه و اوليا و يک قسمت درباره ي
دشمنان آنها و دشمنان انبيا و اولياي گذشته و سومين قسمت عبارت است از بيان احکام
و سنتهاي الهي و امثال.[4]
شأن نزول، نقش تعييني ندارد
آن چه در اين جا مطرح است، دنباله ي اين روايت مي باشد که
حضرت فرمود:
«وَ لَوْ أَنَّ الْآيَةَ اِذٰا نَزَلَتْ في قَوْمٍ ثُمَّ
مٰاتَ أُولٰئِکَ الْقَوْم، مٰاتَتِ الْآيَةُ لَما بَقِيَ مِنَ الْقُرآن شَيْءٌ»
و اگر آيه اي که درباره ي قومي نازل شد و آن قوم از بين
رفتند، آيه هم از بين برود، از قرآن چيزي باقي نمي ماند.
بنابراين، اگر آيه اي از آيات قرآن درباره ي قومي از اقوام
گذشته نازل شد و آن قوم منقرض شده و از بين رفتند، اگر آيه مختص به مورد نزول باشد
و شان نزول آيات، نقش تعييني و حصر داشته باشد وقتي آن قوم از بين رفتند، آيه هم
از بين مي رود و تنها در حد يک تلاوت و وجود لفظي باقي مي ماند. ولي چنين نيست
زيرا:
آيه اي که در يک زمينه اي نازل شد، از باب تطبيق يک اصل
کلي است در يک مورد نه از باب اختصاص يک امر به امر ديگر. پس اگر يک کلي را بر يک
مورد تطبيق کردند يا در مورد خاص حکم کلي صادر شده است آن مورد نزول، مصداقي از
مصاديق اين اصل کلي است، پس با رفتن و منتفي شدن مورد نزول، هيچ تغييري در محتواي
کلي آيه پيدا نمي شود و آيه از حجيت نمي افتد زيرا اگر چنين باشد از قرآن چيزي
باقي نمي ماند براي اينکه بيشتر اينها در مورد احکامي است که وارد شده و نياز مردم
را مي رسانده و اين احکام تغييرپذير نيست.
به عنوان مثال:
دو جريان در يکي از صحنه هاي جنگ پيامبر و مسلمانان با
کفار پيش آمد: يک جريان مربوط به گروهي بود که تعهد کرده وفادار باشند ولي نقض عهد
کردند و از صحنه کارزار گريختند و جريان ديگر مربوط به گروهي است که تعهد کردند
وفادار باشند و بر اين عهد و پيمان خود باقي ماندند و دَين خود را ادا کردند. اين
دو جريان بود که در اين زمينه، آياتي از سوره احزاب به آن اختصاص دارد و در اين دو
مورد نازل شده است:
جريان اول:
«وَ لَقَدْ کٰانُوا عٰاهَدُوا اللهَ مِنْ قَبْلُ لٰا
يُوَلُّوْنَ الْأَدْبٰارَ وَ کٰانَ عَهْدُ اللهِ مَسْئُولاً * قُلْ لَنْ
يَنْفَعَکُمُ الْفِرٰارِ اِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَ اِذاً لٰا
تُمَتّعُوْنَ اِلّا قَلِيْلاً»[5].
همانا اين گروه از قبل با خدا پيمان بستند که صحنه جنگ را
ترک نکنند و نگريزند. و پيمان الهي مسئوليت دارد (يعني اگر کسي با خدا عهد و پيمان
بست، مسئول است و بايد آن پيمان را حفظ کند و به آن وفادار باشد). در ادامه ي آيه،
خداوند به پيامبرش خطاب مي کند که اي پيامبر به اينها که فرار کردند و به عهد خود
وفادار نماندند بگو: اگر از مردن فرار مي کنيد، هيچ فايده اي براي شما ندارد ــ
زيرا در هر صورت، دير يا زود مرگتان فرا رسد ــ و آن گاه جز اندکي و چند روزي از
لذت دنيا، برخوردار نخواهيد بود. کيست که بتواند شما را از عذاب الهي بترساند اگر
خداوند براي شما سوئي اراده کرده باشد يا اگر رحمتي اراده کرده باشد و اينان
(پيمان شکنان) هيچ يار و ياوري نخواهند داشت.
آن گاه مي فرمايد: آنها که توطئه مي کردند و نقشه مي
کشيدند ــ نه خود در جبهه شرکت مي کردند و نه مي گذاشتند برادرانشان شرکت کنند ــ
و به برادران خود مي گفتند: به طرف ما بيائيد ــ و در جنگ شرکت نکنيد ــ خداوند
آنها را مي شناسد.
جريان دوم:
«مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجٰالٌ صَدَقُوْا مٰا عٰاهَدُوا
اللهَ عَلَيْهِ، فَمِنْهُمْ مَنْ قَضٰي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ
مٰا بَّدلُوْا تَبْدِيْلاً»[6].
از مؤمنين، رادمرداني هستند که بر پيمان خود با خداوند
پايدار ماندند، پس برخي از آنان دين خود را ادا کرده و برخي انتظار مي کشند ــ که
دين خود را ادا کنند ــ و اينان از عهد خود دست بر نداشته و نقض عهد نکردند.
اين جريان دوم مربوط است به آن گروه از مؤمنين که با خدا
عهد بستند و پابرجا ماندند و در صحنه ي جنگ شرکت کردند و از کارزار نگريختند، پس
عده اي از آنان دين خود را به اسلام ادا کرده، به شهادت رسيدند و عده اي هم
منتظرند نوبتشان برسد، تا دين خود را ادا کنند نه آنها که به عهد خود وفا کردند،
پشيمان شدند و نه اينها که منتظر شهادتند، دست از انتظار کشيدن بر مي دارند و
پشيمان مي شوند.
اين دو قسمت از آيات سوره احزاب که درباره ي دو گروه و دو
جريان نازل شده و هر دو گروه از بين رفته اند (عده اي به شهادت رسيدند و عده اي
هلاک شدند) ولي با رفتن آن مردم محتواي آيه هيچ گاه از بين نمي رود گرچه مورد از
بين رفته ولي اصل کلي باقي است.
بنابراين شان نزول جز بيان مصداق، نقش ديگري ندارد، نه در
حد تفسير و تعيين است و نه موجب اختصاص.
مصاديق انحصاري
ولي بعضي از آيات هست که مصداقشان منحصر به فرد است، يعني
فردي غير از آن ندارد مانند آيه: «اِنَّمٰا وَلِيُّکُمُ اللهُ وَ رَسُوْلُهُ وَ
الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُوْنَ الصَّلٰوةَ وَ يُؤْتُوْنَ الزَّکٰوةَ وَ
هُمْ رٰاکِعُوْنَ»[7].
گرچه اين آيه به صيغه جمع آمده و هم ماده و هم هيئت کلمات
در معاني اصلي خود استعمال شده اند ولي در خارج جز يک فرد، مصداق ديگري ندارد.
يعني کسي که در حال رکوع به فقير صدقه داده است در آن زمان جز اميرالمؤمنين علي
عليه السلام ديگري نبوده است.
در هر صورت، شان نزول نقش تخصيص دهنده در آيه ندارد و
اصالت و دوام آيه به از بين رفتن مصداق از بين نمي رود، گرچه توجه به شان نزول هر
آيه و سوره در رسيدن به محتواي آنها از نقش موثري برخوردار است.
امام باقر عليه السلام در ادامه ي آن حديث که نقل شد مي
فرمايد: «و لکن القرآن يجري أوّله علي آخره ما دامت السموات و الأرض و لکلّ قوم
آية يتلونها هم منها من خير أو شر»[8].
ولي سراسر قرآن يک حقيقت است که از آغاز تا پايانش به هم
ارتباط دارد تا نظام وجود هست و تا آسمان ها و زمين برپا است و هر قومي آيه اي را
تلاوت مي کنند، مي بينند شامل حالشان مي شود. آن گاه محمد بن مسلم از امام باقر
عليه السلام نقل مي کند که امام باقر فرمود: «يا محمد! اذا سمعت الله تعالي ذکرا
احداً من هذه الأمة بخير فنحن هم و اذا سمعت الله تعالي ذکر قوماً بسوء ممّن مضي
فهم عدوّنا».
اي محمد بن مسلم! اگر شنيدي خداوند يکي از افراد اين امت
را به خوبي ياد کرده، بدان که مقصود ما هستيم و اگر شنيدي خداوند تبارک و تعالي در
آيه اي، قومي را در گذشته به بدي و سوء ياد کرده، بدان که منظور دشمنان ما است.
يعني هر جاي قرآن که ديدي سخن از فضيلت و خوبي است، ما و هم فکران و پيروان ما را
شامل مي شود و هر جا ديدي سخن از تغيير و توبيخ و سرزنش کفار و بد انديشان گذشته
است، منظور دشمنان و مخالفان ما است چه آن ها اکنون موجود باشند يا بعد از اين
بيايند ولي اصل کلي شامل همه ي آنها مي شود. پس قرآن کريم مفيد اصول کليه است و
تطبيقش بر مصاديق، موجب حصر آن قانون کلي نخواهد بود.
بهداشت دندان
دکتر بهمن نوابی
چگونه دندانهای کودکمان را سالم نگاه داریم؟
علم دندانپزشکی ثابت کرده که دندانها مثل سایر اعضاء بدن می
توانندتاپایان عمر بما خدمت کنند. ودندان ضرورتا نباید اولین عضو بدن باشد که ما
آنرا دورمی اندازیم ، اما چگونه این عضو رابهتر نگه داریم؟ آیا فقط بامسواک زدن که
آنرا هم بخوبی انجام نمی دهیم می توان سلامت دندان راتامین کرد؟ وتازه این مسواک
زدن هم وقتی شروع می شود که تجربۀ تلخی ازنزدن آن داشته ایم وپوسیدگی دربسیاری
ازدندانها شروع شده است . علم می گوید که بایددندان راازروز تولدش ، یعنی روزی که دردهان
جوانه می زند تمیز کرد وازآنچه به سلامتی آن لطمه می زند هم اجتناب کنیم.
خوشبختانه جذب فلوراید توسط جوانه دندان قبل ازرویش آن وبعد
ازرویش دندان درمقابل پوسیدگی سبب مقاومت بیشتر می شود، امااین کافی نیست وباید
بخصوص به هردندان درچند سال اول رویش آن خوب رسید که اگر دراین چند سال سالم
بماند. درسالهای بعد استعداد پوسیدگی کمتری خواهد داشت. باوجود این بسیاری
ازدندانهای کودکان متاسفانه درماههای بعد ازجوانه زدن بعلت کثرت استفاده ازمواد
پوسیدگی زا حتی قبل ازاینکه رویش کامل پیدا کند خراب می شود. کمبود کلسیم ـ کمبود
ویتامین ویامسائل ارث وژنتیک نیست که دندانهای اطفال راخراب می کند ودادن ویتامین
وکلسیم هم بعد ازرویش دندان برای جلوگیری ازپوسیدگی نه تنها فایده ای ندارد بلکه
بعلت موادقندی که بخصوص دراین شربت ها موجود است ومیزان آنها به صدبرابر مقدار
ویتامین می رسد بیشتر دندان طفل راخراب می کند.
آنچه مادران باید بدانند این است که باید دندانهای اطفال
راازبدو رویش تمیز کنند، منتهی باپارچه تنظیف (گاز) که درمقداری آب نیمگرم
ویااحتمالا (آب ونمک) خیس شده است واین پارچه رابرروی سطوح تمامی دندانهای طفل
بخصوص هنگام خوابیدن بمالند. باهرگریۀ کودک انواع قند آب ونبات داغ رابه گلوی
اوسرازیر نکنند وشیشه شیر رابعنوان اینکه کودک راباآن بخواب رود دردهان کودک
نگذارند (درموقع خواب می توان فقط ازیک شیشه آب جوشیده نیمگرم استفاده کرد) .
ماندن شیر دردهان کودک درموقع خواب که بزاق طفل کاهش یافته
وهمین طور حرکات لب وزبان کم شده است می تواند روی دندانها بچسبد وبه کمک
میکروبهائی که دردهان هرفرد می تواند باشد تخمیر شده ایجاد اسید نماید ودندان کودک
راتخریب نماید واین مسئله دردندانهای شیری آنقدر سریع است که درعرض چند هفته تمامی
دندانهای پیشین ونیش کودک راتخریب می نماید. بعلت نازک بودن ضخامت مینا وعاج
اوبزرگ بودن حجم مغز دندان بسرعت این تخریب به عصب رسیده ودندان عفونی می شود
وعاقبت این دندان باوجود بسیاری تلاش های احتمالی بعدی کشیده شده است . سایر موادی
که ما به عنوان تقویت کننده می شناسیم هم می تواند به دندانهای طفل آسیب بزند، مثل
آب میوه های مختلف که چون نیاز به جویدن ندارند قندهای آن براحتی برروی دندان رسوب
می کنند واین مسئله بخصوص درآب سیب مشهودتر است .
درجنگ جهانی دوم بعلت جیره بندی شکر ، میزان پوسیدگی دندانی
بسیار کاهش یافت . گروهی دیگر فکر می کنند که کاکائو آنقدر ضد پوسیدگی است که
باهرمیزان قند مخلوط شود قادراست جلو زیان قند رابگیرد . وراستی اگرشیرکاکائوهای
چندسال پیش آنهمه پوسیدگی ایجاد نمی کرد باورکردنی بودکه شکلات های امروزی دندان
راخراب نکند . بعضی ازوالدین فکر می کنند که شکلات وآدامس اگر خارجی باشد دندان
راتخریب نمی کنند ومثلا حاوی موادضد پوسیدگی است . بهتراست برای مبارزه باپوسیدگی
میزان قند مصرفی وهم چنین شیرینی مصرفی راطوری کاهش داد که کودک جزدرمهمانی
ازشیرینی استفاده نکند. پول توجیبی اکثر کودکان ماصرف خرید لواشک ، نان قندی ،
بیسکویت، آدامس، شکلات وبستنی می شودواین مسئله علاوه براینکه میل طفل رابه صرف
غذاهای مفید که درخانه تهیه می شود ازبین می برد ، برای سلامتی آنها بسیار مضر است
ودرمدرسه می توان یک ساندویچ ، نان وپنیربه کودک داد که ضد پوسیدگی هم هست. منشأ
دادن این همه قند به کودک این است که مادران فکر می کنند برای سلامتی کودک شکر
ضروری است وبهترین کربوهیدراتی است که طفل بااشتها مصرف می کند درحالی که همین نان
وسیب زمینی می تواند نیازاورا برطرف کند. غفلتا گروهی دیگر عسل وخرما وکشمش رابعلت
طبیعی بودن مضر برای دندان نمی دانند .
درمورد مسواک زدن هم باید گفت که مسواک زدنی صحیح است که
دندانها راکاملا تمیز کند وحتما روش خاصی ندارد. هرروشی که بتواند بهترمجموعه
سازمان یافته قند ومیکروب «پلاک»رابردارد همان روش ایده آل است.
وحتما نباید مسواک خارجی باشد بلکه بسیاری ازمسواک های وطنی
هم اگر موهای نایلونی متوسط واندازه کوچک داشته باشند موثراست، حتی خمیر دندانها
هم فرق چندانی باهم ندارند . البته خمیر دندان فلوراید داربهتر است واین به آن
معنی نیست که مثلا برای یافتن خمیر دندان خاصی وقت زیادی صرف کنیم ودرصورت نیافتن
، مسواک زدن راهم فراموش کنیم . نقش خمیردندان مثل نقش صابون است که اگر نبود
بازما دستهایمان رامی شوئیم .
مسواک زدن اگر قبل ازخواب وصبح ها قبل ویابعد ازصبحانه باشد
بهترین زمان است . به تمیز کردن دندانها ومسواک زدن دراسلام نیزاهمیت زیاد داده
شده ، بطوریکه درهر کتاب الطهارتی می توان به چند صفحه حدیث درباب مسواک زدن
برخورد.
چون پوسیدگی درمراحل اولیه بادرد توام نیست ، توجه بیمار
راجلب نمی کند وبهتر است که جهت این تشخیص حداقل سالی یکبار به دندانپزشک مراجعه
کند که می تواند درمراکز بهداشتی ودرمانگاه ها ویا حتی درمدارس باچند وسیله بسیار ساده
صورت گیرد . درخاتمه چند نکتۀ دیگر رامختصرا متذکر می شویم :
1ـ خوردن شیرینی همراه باغذاهای سه گانه اگر بعنوان دسر
نباشد وبعد ازآن لقمه ای که احتیاج بجویدن داشته باشد مصرف شود کمتر پوسیدگی زاست
وبخصوص شیرینی بین دو وعده غذا، ده صبح ویا عصرها بسیارمضراست.
2ـ استفاده روزانه ازیک لیوان چای که به اندازه نیاز روزانه
ما حاوی فلوراید است برای پیشگیری ازپوسیدگی مناسب است.
3 ـ هرقدرشیرینی زودتر ازگلوپائین رود ومواد فسفات داروچربی
هم اگر همراه آن باشد کمتر دندان راتخریب می نماید.
4ـ تعداد دفعات مصرف شیرینی ویا مدت زمان تماس بادندان که
درآدامس خیلی زیاد است بیشتر دندان راخراب می کند ویکجا خوردن مقداری شیرینی
ازاینکه به دفعات تقسیم شده ومصرف شود کمتر پوسیدگی زاست.
5ـ غلات مانند گندم وجو چنانچه باپوست آسیا شوند کمتر ایجاد
پوسیدگی می کنند . بنابراین آرد سفید مستعد کننده دندان برای پوسیدگی است وعلاوه
براین درپوست غلات بخصوص جوموادی وجود دارد که می تواند ضد پوسیدگی عمل کند.
6ـ تنفس دهانی وخشکی دهان بهر علت که باشد می تواند عاملی
برای پوسیدگی بحساب آید.
7ـ دراطفالی که بهر علت ازهرنوع پلاک استفاده می کنند
درتمیز کردن دندان وپلاک بیشتر همت کنند.
درخاتمه اگر این مسئله برای ما جا بیفتد که مصرف تفننی وبی
رویه مواد قندی می تواند علاوه برتخریب دندانها ، عاملی برای ایجاد چاقی وفشار خون
وبیماری قند باشد وما به قند بعنوان ماده ای که مصرفش باید بااحتیاط صورت گیرد
نگاه کنیم ، بسیاری ازمشکلات پوسیدگی دندانی ماحل خواهد شد. انشاءالله
هجرت و حج ابراهيم(ع)
هجرت و حج ابراهيم(ع)
قسمت سوم
عبدالكريم بي آزار شيرازي
قال: اني مهاجرٌ الي ربي (عنكبوت:26)
از شمال فاو(اور) به كوفه و كربلا تا قدس و مكه و عرفات و
تا مزدلفه و مسجد خيف در مني
يسئلونك عن الاهله قل هي مواقيت للناس والحج ابراهيم(ع) در
برابر ماه
فلما رء القمر بازغاً قال:
هذا ربي:
فلما افل قال:
لئن لم يهدني ربي لا كنون من القوم الضالين
و هنگامي كه ماه را شكوفا ديد گفت:
اين خداي من است!
اما هنگامي كه در تاريكي فرو رفت اظهار داشت:
اگر پروردگارم مرا راهنمايي نكند مسلماً از گروه گمراهان
خواهم بود.[1]
ابراهيم(ع) در برابر خورشيد
فلما رء الشمس بازغة قال:
هذا ربي، هذا اكبر
فلما افلت قال:
يا قوم اني بريءٌ مما تشركون
و هنگامي كه خورشيد را [در افق] شكوفا ديد گفت:
اينست پروردگار (و مربي) من؛ اين بزرگتر [از ساير خدايان] است.
اما همينكه غروب كرد گفت:
اي قوم! من از آنچه شما شريك [خدا] قرار مي دهيد بيزارم.[2]
توجه به آفريننده آسمانها و زمين
اني وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض حنيفاً و ما انا من
المشركين
من روي خود را خالصانه [3] متوجه
كسي كرده ام كه آسمانها و زمين را آفريده است.[4]
و من از مشركان نيستم.[5]
به سوي قربانگاه
«و قال اني ذاهب الي ربي سيهدين، رب هب لي من الصالحين،
فبشرناه بغلام حليم فلما بلغ معه السعي قال يا بني اني اري في المنام اني اذبحك
فانظر ماذا تري؟
قال: يا ابت افعل ما تؤمر ستجدني ان شاء الله من الصابرين.
فلما اسلما و تله للجبين و نادينا، ان يا ابراهيم، قد صدقت
الرءيا انا كذلك نجزي المحسنين ان هذا لهو البلاء المبين، و فديناه بذبح عظيم و
تركنا عليه في الاخرين سلام علي ابراهيم كذلك نجزي المحسنين انه من عبادنا
المؤمنين و بشرناه باسحق نبياً من الصالحين»
حضرت ابراهيم(ع) به هنگام مهاجرت از سرزمين شرك و بت پرستان
به سوي خدا و سرزمنيهاي مقدسي كه خانه خدا در آنها قرار داشت از خداوند خواست كه
به او فرزند صالح و شايسته اي عطا فرمايد تا راه طولاني او را در اين مهاجرت ادامه
دهد:
–
رب هب لي من الصالحين (پروردگار! فرزندي از صالحين به من موهبت فرما) خداوند
او را به نوجواني حليم و بردبار بشارت داد (فبشرناه بغلام حليم).
اين نوجوان همان اسماعيل بود كه خداوند در ديگر آيات وي را
از صالحين و صابرين و صديق خوانده است[6] وقتي
به سن بلوغ و جواني مي رسد و عصاي دست پدر مي گردد و معاون وي در امور زندگي مي
شود و با پدر به سعي و عبادت مي پردازد، خداوند در خواب به حضرت ابراهيم(ع) فرمان
مي دهد كه فرزندش را در راه خدا قرباني كند. و اين خواب براي دومين و سومين بار
تكرار مي شود.
گفته مي شود ابتدا در شب «ترويه» (شب 9 ذي الحجه) اين خواب
را ديد و سپس در شب عرفه و شب عيد قربان اين خواب تكرار شد[7] و چون
يكي از راههاي ارسال پيام الهي به پيامبران از طريق خواب بود تكرار خواب جاي ترديد
باقي نگذاشت كه اين فرمان، دستور خدا است.
حضرت ابراهيم به بهترين وجهي جريان خواب را با فرزندش در
ميان مي گذارد:
–
فرزندم [چند شب است كه] در خواب مي بينم كه تو را ذبح مي كنم بنگر چه مي بيني؟
اسماعيل كه همگام با پدر در راه خدا سعي و ايثار و صبر و
تسليم داشت اظهار داشت:
–
اي پدر هر چه زودتر مأموريتت را اجرا كن كه انشاءالله مرا از صابران خواهي
يافت.
و آنگاه هر دو پدر و پسر به سوي كوه ثبير در شمال مكه
رهسپار شدند. تا به تل يعني ارتفاع مشرف بر مسجد مني رسيدند[8] پدر
پيشاني فرزندش را بر صخره ها نهاد تا چشمش به چشم فرزندش نيفتد و عواطف شديد پدري
مانع اجراي فرمان الهي نگردد. «فلما اسلما و تله للجبين»
و بالاخره پدر كارد را بيرون آورد و تيز كرد و بر گلوي
فرزندش گذاشت و آنرا به حركت درآورد و فشار داد اما هر چه كرد تيغ نبريد.
و چون آندو فرمان خدا را گردن نهادند و ابراهيم فرزند را
تسليم كرد و اسماعيل جان را، خداوند ابراهيم(ع) را ندا در داد:
«يا ابراهيم! قد صدقت الرؤيا، انا كذلك نجزي المحسنين»
اي ابراهيم به درستي كه راست كردي خوابي كه ديده بودي، و
مأموريتت را انجام دادي و ما اين چنين نيكوكاران را[كه تسليم فرمان ما هستند و
حاضرند در راه ما از جان خود و عزيزترين فرزند خود بگذرند] پاداش مي دهيم.
آن توكل تو خليلانه ترا تا
نبرد تيغت اسماعيل را
البته اين يك آزمايش مهم و آشكاري بود كه ايندو دوست الهي به
بهترين وجه از عهده آن برآمدند و چقدر گران است براي پدري كه يك عمر از داشتن
فرزند محروم بوده و از خدا فرزند صالحي خواسته و اكنون كه پس از يك عمر انتظار
صاحب فرزند صالح گشته و اين فرزند به سن جواني و شكوفايي رسيده و يار و ياور و
عصاي دست پدر در اين سنين پيري شده، اكنون در راه دوست اينچنين او را قرباني كند.
همچنين چقدر مهم است براي جواني، كه بر روي آنهمه هوي و هوس و آمال و آرزو پا
بگذارد و حاضر شود با پاي خود به قربانگاه برود و جان خود را تسليم خدا كند.
تكرار آزمون ابراهيم و اسماعيل از بني اسرائيل و بني اسمعيل
خداوند همين امتحاني را كه از ابراهيم و اسماعيل بعمل آورد:
در مورد دو ذريه آنها يعني بني اسرائيل و بني اسمعيل نيز تكرار كرد وقتي حضرت
موسي(ع) بني اسرائيل را از مصر به سرزمين موعود مهاجرت داد، آنها را در دروازه
سرزمين موعود در بوته امتحان قرار داد و از آنها خواست كه به جهاد با طاغوتيان آن
سرزمين برخيزند و با ياري خداوند آن سرزمين را كه به حضرت ابراهيم وعده داده بود،
بدست آورند، اما آنها كه به وعده خدا ايمان نداشتند و جان خود را بيشتر از خدا
دوست مي داشتند، از رفتن به جنگ امتناع ورزيدند و به موسي گفتند: اذهب انت و ربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون (تو و
پروردگارت به راه افتيد و با آنان نبرد كنيد، ما همين جا نشسته ايم)[9]
و چون خداوند چهل سال آنها را از سرزمين موعود محروم ساخت[10]بنا
به نقل تورات سفر اعداد 14:4: «بامدادان به سر كوه آمدن و گفتند اينك ما حاضرين كه
به جنگ برويم (و جان خود را در راه خدا قرباني كنيم اما ديگر خداوند از آنا
نپذيرفت) موسي گفت: برويد كه خداوند در ميان شما نيست و شكست خواهيد خورد.»
خداوند همين آزمون را در حديبيه- نزديك سرزمين مكه- از بني
اسمعيل يعني مسلمانان نيز بعمل آورد. پيامبر اكرم(ص) همچون حضرت ابراهيم(ع) به
دنبال خوابي كه مي بيند همراه با 1400 تن از افراد با ايمان و از خود گذشته به سوي
مكه حركت مي كنند و چون به حديبيه در نزديكي مكه مي رسند، آن افراد از صميم قلب با
پيامبر بيعت مي كنند و با خدا پيمان مي بندند كه جان خود را در راه خدا تسليم كنند
و به پيامبر(ص) مي گويند:
«ما بر خلاف بني اسرائيل مي گوئيم اي پيامبر! تو و
پروردگارت برويد و با اهالي مشرك مكه بجنگيد و ما هم تا آخرين نفس با شما خواهيم
بود.»[11]
و خداوند در برابر اين قرباني و ايثار صادقانه هم سكينه و
آرامش خود را بر آنان مي فرستد و هم پيروزي قريب الوقوع و فتح سرزمين مكه و
سرزمنيهايي كه خداوند به ذريه صالح حضرت ابراهيم(ع) وعده داده بود.
«لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق لتدخلن المسجدالحرام
انشاءالله آمنين محلقين رؤسكم و مقصرين لا تخافون فعلم مالم تعلموا فجعل من دون
ذلك فتحاً قريباً»
خداوند رؤياي پيامبر خود را تحقق بخشيد كه اگر بخواهد حتماً
به ايمني به مسجدالحرام در خواهدي آمد در آن حال كه سرتراشيده و مو سترده ايد و
هراسي نداريد، خدا چيزي دانست كه شما نمي دانستيد و پيش از اين فتحي نزديك مقدر
كرد.[12]
رمي شيطان
در آن هنگام كه حضرت ابراهيم(ع) بفرمان خداوند فرزندش را مي
برد تا بر فراز تل مني قرباني كند، شيطان به تلاش افتاد تا در اين آزمون بزرگ الهي
جلوي موفقيت و پيروزي خاندان ابراهيم را بگيرد. ابتدا به سراغ مادر اسماعيل مي رود
تا بوسيله احساسات مادري، پدر و پسر را از اجراي فرمان الهي باز دارد:
–
آيا خبر داري كه ابراهيم اسماعيل را مي برد تا او را بكشد؟!
–
دور شو اي شيطان كه ابراهيم مهربانتر از آنست كه فرزند صالح خود را بكشد.
–
او ادعا مي كند كه دستور خداست.
–
اگر فرمان خدا باشد، راضي و تسليم فرمان خدا هستيم.
شيطان وقتي از سوي هاجر رانده شد، به سوي فرزند آمد تا به
دردناك جلوه دادن مرگ او را از نيمه راه باز گرداند. ولي اسماعيل، با ايمان محكمي
كه داشت او را سخت از خود براند كه اين مرگ چون فرمان خداست، شهادتي شيرين و گوارا
خواهد بود رضينا بحكم الله و سلمنا لامره.
و چون شيطان از مادر و پسر رانده شد، به سوي پدر آمد تا با
القاي شك و شبهه او را از ادامه راه باز دارد:
– شنيده ام كه شيطان تو را در خواب واداشته تا دست به گناه
بزرگي زده مرتكب قتل فرزند شوي ابراهيم(ع) بدانست كه او شيطان وسوسه گر است، فرياد
بر او زد:
– دور شو اي دشمن خدا!
گفته مي شود ابراهيم بر سر راه خود به قربانگاه در سه محل
شيطان بر وي ظاهر شد، يكي به محل جمره اولي و ديگري به محل جمره وسطي و سومي به
محل جمره عقبه، و ابراهيم در هر سه نقطه با پرتاب هفت سنگ او را از خود براند[13] و از
آن زمان اين رسم از جمله مناسك و اعمال واجب حج بوده مستحب است به هنگام پرتاب سنگ
به جمرات گفته شود: اللهم ادحر عني الشيطان(خداوندا شيطان را از من بران).[14]
نخستين تمنا آرزوي
ابراهيم(ع در مني
در وجه تسميه
سرزمين مني به مُني (آرزو و تمنا) آمده است:
وقتي حضرت ابراهيم(ع) از امتحان برآمد و بر شيطان غلبه يافت
و به تل و قله مرتفع اسلام يعني به مرحله تسليم كامل در برابر حق، رسيد، بنا به
روايات جبرئيل به او گفت:
–
اكنون هر چه مي خواهي از پروردگارت بخواه.
ابراهيم نخست از خدا تمنا كرد كه دستور دهد به عنوان فداي
فرزندش اسماعيل قوچي را ذبح كند اين آرزو و تمناي ابراهيم برآورده شد[15] و
ناگهان قوچي توسط جبرئيل فرستاده شد، جبرئيل گفت: خداوند، سلام مي رساند، «سلام
علي ابراهيم»[16] و مي
فرمايد: اين قرباني را قبول كردم و اين قوچ براي فديه فرستادم.
و خداوند با دادن خير و بركت به نسل گوسفندان و چهارپايان و
دستور قرباني در روز عيد قربان هر ساله ذبح عظيمي در مني بجاي ذبح اسماعيل انجام
مي گيرد «و فديناه بذبح عظيم»
تكبيرات
در روايت است كه چون حضرت ابراهيم(ع) قوچ را به فداي
اسماعيل ذبح كرد، جبرئيل تكبير گفت:
–
الله اكبر، الله اكبر…
و اسماعيل فرياد برآورد:
– لا اله الا الله، و الله اكبر!…
و حضرت ابراهيم نيز با صداي بلند گفت:
– الله اكبر و لله الحمد.
و اين همان تكبيرهايي است كه همه ساله مسلمانان در روز عيد
قربان با هم مي خوانند.[17]
درسي از قرباني ابراهيم(ع)
همانطور كه مي دانيم، بشر در طول تاريخ در اثر دور شدن از
اسلام و فرمان خدا و روي آوردن به شيطان و طاغوتها اسير خدايان گوناگون گشته و اين
خدايان همواره بني آدم را به بند اسارت و بردگي كشيده و چه بسيار انسانها كه در
راه بتها، خورشيد و ماه و ستارگان و هوي و هوسها و بناي كاخهاي ستمگران قرباني مي
شدند.
و كذلك زين لكثير من المشركين قتل اولادهم شركاؤهم ليردوهم
و ليلبسوا عليهم دينهم و لو شاء الله ما فعلوه
و اينچنين طاغوتيان براي بسياري از مشركان قتل و قرباني
فرزندانشان را نيك جلوه داده بودند و در نتيجه فرزندان و آئينشان را به نابودي و
انحراف كشاندند و اگر خدا مي خواست مرتكب آن نمي شدند بنابراين آنان را با افترا و
دروغشان بر خدا به خودشان واگذار.[18]
حضرت ابراهيم(ع) با اعلام توحيد، بندهاي اسارت را گسست و
فرزندان آدم را از هر نوع بردگي و قرباني شدن نجات داد.
تازه جان اندر تن آدم دميد بنده
را باز از خداوندان خريد
داستان ذبح اسماعيل به ما مي آوزد كه در دين توحيد انسان از
قرباني شدن در پيشگاه خداوند معاف است، و بشر با در آمدن به دين توحيد واسلام و
تسليم در برابر فرمان خدا، استقلال و آزادي خود را در برابر اربابان، استعمارگران،
ستمكاران، بتها و خرفات، باز مي يابد و ديگر به قربانگاه طاغوتهاي زمان نخواهد
رفت.
تجلي خدا بر ابراهيم در مسجد خيف
و بمجدك الذي تجليت به…لابراهيم (ع) خليلك من قل في مسجد
الخيف
و به آن نور مجد و عظمتت كه براي دوستت ابراهيم(ع) در مسجد
خيف تجلي كردي.[19]
خيف از نظر لغت به ارتفاعات مشرف بر سيل اطلاق مي شود و اين
مسجد از آن جهت خيف ناميده شده كه در ارتفاعات كوه مني قرار گرفته است.[20]
بنا به دعاي سمات منقول از امام باقر و امام صادق(ع) در
ارتفاعات كوه مني خداوند بر حضرت ابراهيم(ع) تجلي كرده است.
و همانطور كه بعضي از مفسرين در تفسير آيه فلما تله للجبين
ذكر كرده اند، حضرت ابراهيم بهنگام قرباني پيشاني فرزندش را بر تل و ارتفاعات كوه
مني مشرف بر مسجد مني گذاشت[21] و
اين مسجد را به مناسبت ارتفاعات مني مسجد خيف مي نامند.[22]
بر فراز همين ارتفاعات و شايد در هيمن مسجد خيف بود كه بنا
به روايات جبرئيل به ابراهيم گفت: اكنون هر چه مي خواهي از خدا تمنا كن.[23]
عيدي و عطاياي الهي به ابراهيم
انا كذلك نجزي المحسنين
ما اينچنين نيكوكاران را پاداش مي دهيم
ابراهيم و اسماعيل در برابر آنهمه ايمان و ايثار، رضا و
تسليم، صداقت و راستي در راه دوستي با خدا عيدي و پاداشتهاي عظيمي از خداوند
دريافت مي دارند، پاداشي به عظمت جهان، و به وسعت طول زمان همراه با سلام و دورد خدا:
1-
بازداشتن تيغ از بريدن گلوي اسماعيل و حيات دوباره وي «قد صدقت الرؤيا انا
كذلك نجزي المحسنين».
2-
فرستادن ذبح عظيم فداي اسماعيل «و فيدناه بذبح عظيم».
3-
جاودانه ساختن نام و سنت ابراهيم در امتهاي آينده «و تركنا عليه في الاخرين».
4-
ارسال سلام و دورد بر ابراهيم و خاندانش «سلام علي ابراهيم، كلذلك نجزي
المحسنين».
5-
بشارت به فرزندي ديگر بنام اسحق، فرزندي صالح از تبار پيامبرانش «و بشرناه
باسحق نبياً من الصالحين».
6-
اعطاء بركت و فزوني به دودمان او و اسحاق، «و باركنا عليه و علي اسحاق»[24]
(سوره صافات: 103-105).
7-
اعطاي مقام امامت و وراثت زمين به وي و ذريه صالحش «قال: اني جاعلك للناس
اماماً» (بقره:124).
عهد امامت با آل ابراهيم(ع)
«و اذ ابتلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال: اني جاعلك
للناس اماماً قال و من ذريتي؟ قال: لا ينال عهدي الظالمين»
و آنگاه كه ابراهيم را پروردگارش با كلماتي چند[در مال،
جان و فرزند] مورد آزمايش قرار داد و او بخوبي از عهده آزمايش برآمد و آنرا به
اتمام رساند، خداوند به او فرمود: من تو را امام، و پيشواي مردم قرار دادم.
ابراهيم گفت: از دودمان من [نيز اماماني برخواهي گزيد؟] خداوند فرمود: [آري، اگر
صالح و نيكوكار باشند كه] عهد من به ظالمين نخواهد رسيد.[25]
يكي ديگر از عطاياي بزرگ الهي به دوست خود حضرت ابراهيم به
هنگامي كه از عهده امتحان برآمد، عهد امامت و پيشوايي مردم و خلافت و وراثت
سرزمينهايي است كه به آنها مهاجرت كرده بود، از جمله سرزمين بهشت گونه كنعان، شامل
شام، لبنان، فلسطين و نهر اردن، ابراهيم(ع) از خداوند پرسيد:
آيا اين امامت و خلافت شامل ذريه من نيز خواهد بود؟ خداوند
فرمود: عهد من به ظالمين نخواهد رسيد در آيات بعد (سوره بقره 229) ظالمين به كساني
تعبير شده ند كه نسبت به احكام و حدود الهي تجاوز و نافرماني مي كنند «و من يتعد
حدود الله فاولئك هم الظالمون». و در نتيجه به خود ستم مي ورزند. «و من يتعد حدود
الله فقد ظلم نفسه»[26]
در سوره صافات: 113 مي خوانيم كه از ميان ذريه ابراهيم(ع) و
ذريه اسحاق بعضي صالح و نيكوكار و بعضي ظالم به خويشتن مي باشند. «و من ذريتها
محسن و ظالم لنفسه مبين».
بديهي است كه ظلم پيشگان از ذريه حضرت ابراهيم از نعمت
امامت و پيشوايي زمين محروم بوده به عهد الهي نخواهند رسيد. در تورات سفر پيدايش
17 درباره اين عهد و پيمان الهي با ابراهيم چنين آمده است:
«و چون ابراهيم 99 ساله بود خداوندبروي ظاهر شد وگفت: من هستم
خداي قادر مطلق پيش روي من بخرام و كامل شو…اينك عهد خود را با تو مي بندم، ترا
بسيار بارور نمايم و امتها از تو پديد آورم و امامان و پيشوايان از تو بوجود آيند.
و عهد خويش را در ميان خود و ذريت بعد از تو استوار گردانم كه نسلاً بعد نسل عهد
جاوداني باشد تا تو را و بعد از تو ذريت تو را خدا باشم… و تمام زمين كنعان را
به تو و بعد از تو به ذريت تو به ملكيت ابدي دهم و خداي ايشان خواهم بود.»
آنگاه مراسم ختنه فرزندان پسر را در هشتمين رو زتولد، نشانه
و يادآور اين عهد و پيمان ابدي قرار دادو فرمود:
«اينست عهد من كه نگاه خواهيد داشت. در ميان من و شما و
ذريت بعد از تو هر پسر هشت روزه ختنه شود تا نشان آن عهدي باشد كه در ميان من و
شماست.
سال آينده همسرت ساره برايت پسري خواهد زائيد نام او را
اسحاق بگذار، عهد خود را باوي استوار خواهم داشت اما در خصوص اسماعيل اينك او را بركت
داده بارور و كثير گردانم. دوازده پيشوا از وي پديد آيند و امتي عظيم از وي به
وجود آورم.
در همان روز ابراهيم و پسرش اسماعيل و همه مردان خانه اش
بنا به فرمان خدا ختنه شدند.»
در فقه اسلامي نيز ختنه مردان شرط طواف به دور خانه خدا
است.[27]
ذريه حضرت ابراهيم(ع) سه دسته بودند:
·
اقوام دوازده گانه از نسل اسحاق و يعقوب به نام بني اسرائيل.
·
و اقوام دوازده گانه از نسل اسماعيل جد اعراب و خاندان محمد(ص) به نام بني
اسماعيل.
·
اقوام ششگانه اعراب از همسر سوم حضرت ابراهيم بنام قطوره.
در سوره مائده مي خوانيم كه حضرت موسي(ع) به دنبال عهد و
پيمان الهي با حضرت ابراهيم، بني اسرائيل را از مصر به سوي سرزمين موعود مي برد، و
به آنها فرمان مي دهد تا با ساكنان جبار و طاغوتي آن سرزمين بجنگند و با نصرت الهي
مالك آن سرزمين مقدس شوند: «يا قوم ادخلوا الارض المقدسة التي كتب الله لكم»
(مائده:21). ولي بني اسرائيل كه ملتي سست ايمان و بزدل بودند، به موسي(ع) مي گويند: تو و پروردگارت برويد و بجنگيد؛ ما
همين جا نشسته ايم». خداوند در اثر اين ظلم و تخلفشان از جنگ، چهل سال آنان را از
سرزمي موعود محروم مي سازد و در بيابان سرگردان نگاه مي دارد تا اينكه نسل بعد با
رهبري طالوت و رشادت داود عليه جالوت و جباران آن سرزمين مي جنگند و وارث سرزمين
موعود مي شوند، و براي قرنهاي متمادي كليد خلافت و اقتدار زمين را د ردست مي گيرند
و ملت برگزيده جهان آنروز مي گردند؛ ولي در اثر دور شدن از مفاهيم حقيقت دين الهي
و نقض پيمانهاي مكرر، و استكبار و خود برتربيني و قومي و نژادي و كشتار پيامبران،
تبديل به ذريه ظالم ابراهيم مي شوند و در برابر پيامبر اسلام(ص) نه تنها به عهد
خود با خدا عمل نمي كنند و به او ايمان نمي آورند، بلكه در برابر او دست به انواع
حيله ها و نفاقها مي زنند، و قرآن در سوره مائده پرده از چهره ظالمانه آنها بر مي
دارد و رسماً انان را از ولايت و امامت خلع مي كند و مسلمانان را كه ذريه صالح
حضرت ابراهيم(ع) هستند وارث امامت و وراثت زمين قرار مي دهد.
پيامبر اكرم(ص) در بازگشت از حجة الوداع براي تحويل وراثت و
خلافت سرزمين موعود كه خداوند به ذريه صالح حضرت ابراهيم وعده داده بود [وَلَقَدْ
كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا
عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ (انبیاء:105)] فرمان داد تا سپاهي بزرگ براي اعزام به شام
و فلسطين تشكيل شود. پيامبر (ص) اسامة بي زيد[28] را
كه جواني بيست ساله بود به فرماندهي اين سپاه منصوب گرداند، و مهاجران از جمله
ابوبكر و عمر را به همراهي با اين سپاه مأمور ساخت.[29]
در سوره بقره:249 وقتي بني اسرائيل براي تصرف فلسطين به جنگ
با جالوت و سپاهيانش رفتند، همگي خود را در برابر دشمن باختند و در ميان آنها تنها
جواني كم سن و سال كه جز سنگپران (فلاخن) معمولي هيچ سلاحي نداشت به ميدان جالوت
رفت كه مردي بسيار قوي هيكل و داراي همه گونه اسلحه، شمشير و زره بود و در حاليكه
همه در تعجب بودند و او را بسيار ناتوان مي پنداشتند و مرگ او را حتمي مي دانستند،
اما آن جوان دست خود را به كيسه اش برد و سنگي برداشت و در فلاخن گذاشت و به
پيشاني جالوت پرتاب كرد. سنگ در پيشاني جالوت فرو رفت و آنچنان ضربه كاري بود كه
جالوت ناگهان بر زمين درغلتيد.
پيغمبر اكرم(ص) نيز از ميان مسلمانان جوان دلاوري را به نام
اسامة فرزند زيد، به فرماندهي برگزيد و به او سفارض كرد كه سپاه را در نزديكي
(مؤته» (دهكده اي در ناحيه مرزي شام) همانجا كه پدرش در جنگ مؤته كشته شده بود به
مرزهاي «بلقا»[30] و «داروم»[31] كه
در سرزمين فلسطين است، داخل كند و سحرگاهان بر دشمنان خدا هجوم برد.
اسامه با سپاهيانش در اردوگاه «جرف» كه نزديك مدينه بود
فرود آمد تا وسايل سفر را فراهم آورند و آنگاه به طرف فلسطين حركت كنند؛ در اين
هنگام پيامبر(ص) بيمار شد و با انتشار خبر بيماري پيامبر(ص) سپاهيان از حركت به
سوي شام باز ايستادند و بسياري از آنها به مدينه بازگشتند.
پيامبر(ص) از تأخير حركت سپاه اسامة نگران و ناراحت شد؛
شايد بيم آن داشت كه بني اسماعيل در اثر تعلل از رفتن به جبهه مورد غضب خدا قرار
گيرند و چهل سال از سرزمني موعود محروم گردند. از اينرو در آخرين پيام خود به
مسلمانان فرمود:
«من از تأخير سپاه اسامه سخت نگران و ناراحتم. من از شما مي
خواهم تا همچون بني اسرائيل به خطا نرويد و دين و دنياي خود را تباه مسازيد. هميشه
به هم نزديك و با هم متحد باشيد».
بعد از وفات پيامبر (ص) سپاه اسامه به سوي فلسطين حركت كرد
و هنوز بيست روزاز حركت سپاه نگذشته بود كه مسلمانان بر شهر بلقا واقع در فلسطين
اشغالي هجوم بردند و اسامه انتقام مسلمانان و پدر خود را كه در مؤته كشته شده بود
بگرفت و با پيروزي به مدينه بازگشت.[32]
آنگاه مردم دريافتند كه انتخاب اسامة توسط پيامبر، انتخابي كاملاً بجا و بمورد
بوده و اين پيروزي و حمله برق آساي سپاهيان اسامه، گامي اساسي در راه فتح شام و
فلسطين و بيت المقدس بود؛ از اينرو مسلمانان آنچنان در برابر امپراتور روم شرقي
جرأت و جسارت يافتند كه چندين سپاه به جانب حمص در سوريه و شام و فلسطين فرستادند،
و با قدرت و رشادت فراوران، اين شهرها را يكي پس از ديگري فتح كردند، و سپاه ابو
عبيده پس از فتح حمص و بعلبك راهي شهر بيت المقدس شد و سرانجام در سال 15 هجري قدس
رسماً به تسلط مسلمانان در آمد و نام اين شهر از «ايلياء» به «بيت المقدس» دگرگوني
يافت و از آن زمان كليد اقتدار و خلافت و رواثت سرزمين موعود از دست بني اسرائيل
ذريه ظالم حضرت ابراهيم به دست بني اسماعيل يعني مسلمانان- ذريه صالح حضرت
ابراهيم- افتاد و توسط آنان اداره شد و تقدير چنين بود كه حضرت محمد(ص) مانند حضرت
موسي(ع) در حيات خود شاهد تصرف سرزمين موعود به دست امت خود نباشد.
اما متأسفانه در اثر دور شدن سران كشورهاي اسلامي از تعاليم
قرآن و خروج از ولايت الهي و پيامبر و ائمه و در آمدن تحت ولايت يهود و نصاري بخش
مهمي از سرزمين موعود يعني سرزمين قدس را از دست دادند.
به اميد آن روز كه بار ديگر سپاهيان محمد(ص) اين سرزمين
مقدس را از چنگال اسرائيل غاصب و ظالم رها سازند، و ذريه صالح و پيروان ابراهيم(ع)
طبق وعده الهي وارث سرزمين قدس گشته و مجد و عظمت و شكوه خود را در جهان بازيابند.
و همانطور كه حضرت ابراهيم(ع) از شهر «اور» (ميان فاو و كوفه) رهسپار سرزمين قدس
شد و پس از عبور از رود فرات و كوفه و كربلا[33] به
سرزمين قدس و فلسطين دست يافت، سپاهيان اسلام نيز كه اكنون از فاو گذشته و به حدود
شهر اور يعني شهر حضرت ابراهيم رسيده اند، طبق وعده الهي با عبور از كوفه وكربلا
به فتح سرزمين قدس نائل گردند و بار ديگر كليد اقتدار زمين را در دست گيرند.
«مسلمانان از هياهو و طبلهاي توخالي تبليغات ظالمانه نهراسند
كه كاخها و قدرتهاي نظامي و سياسي استكبار جهان همانند لانه عنكبوت، سست و در حال
فرو ريختن است.»
«آزاديخواهان و روشنفكران بايد راه سيلي زدن بر گونه
ابرقدرتها خصوصاً آمريكا را بر مردم سيلي خورده كشورهاي مظلوم اسلامي و جهان سوم
ترسيم كنند.»
ما بخوبي دريافته ايم كه براي هدفي بزرگ و آرماني اسلامي
الهي بايد بهاي سنگين پرداخت نمائيم تو شهداي گرانقدري را تقديم كنيم و جهانخواران
ما را راحت و آرام نخواهند گذاشت و با استفاده از ايادي داخلي و خارجيشان به ما
شبيخون زده و خون عزيزان ما را بر بستر كوچه ها و خيابانها و مرزهايمان جاري ميكنند.»
«من همانگونه كه بارها هشدار داده ام مجدداً خطر فراگيري
غده چركين و سرطاني صهيونيسم را در كالبد كشورهاي اسلامي گوشزد مي كنم و حمايت
بيدريغ خود و ملت و دولت و مسئولين ايران را از تمامي مبارزات اسلامي ملتها و
جوانان غيور و مسلمان در راه قدس اعلام مي نمايم.»
«اي اقيانوس بزرگ مسلمان! خروش برآوريد و دشمنان انسانيت را
درهم شكنيد…خداي تعالي و جنود عظيم او با شما است.»
امام خميني
[1] – ابراهيم در نشستي كه با ماه پرستان داشت با جمع آنان هم صدا
گشت و براي اينكه آنان را بسوي حجت و دليل پيش ببرد وقتي ماه بدر شكوفا گشت گفت:
اين رب من است و تربيت كننده من است زيرا ماه تقويم آسماني و هدايت گر راه مسافران
شب گرد و روشني بخش كلبه ها و مونس صالحبدلان و…مي باشد، اما وقتي ماه در تاريكي
فرورفت اظهار داشت اگر پروردگارم مرا راهنمايي نكند مسلماً از گمراهان خواهم بود،
كنايه از اينكه راهنمائي و هدايت ماه بسيار محدود و غير ثابت و موقت است وانسان را
از هدايت پروردگار بي نياز نمي گرداند.
آري انسان براي رسيدن به كمال مطلق نياز به هدايت و تربيتي
كامل و دائمي دارد كه نه تنها انسان را در پاره اي از امور دنيوي بلكه در تمام
مسائل دنيوي و اخروي رهنمون باشد و كساني كه به تربيتها و هدايتهاي محدود و مادي
بسنده مي كنند و آن را بجاي هدايتها و تربيتهاي كامل الهي مي پذيرند سخت در
اشتباهند و از ره گمشدگانند.
خواجه نصير الدين طوسي كه در علم نجوم داناترين دانشمند
زمان خود بود با هم سفر خود به قريه اي رسيدند و شب را نزد آسياباني ماندند، هوا
گرم بود و تصميم گرفتند پشت بامي بخوابند، آسيابان به آنان گفت بهتر است كه در
آسياب بخوابيد كه احتمال بارندگي است، خواجه نصير با نگاهي به ماه و ستارگان و
اطلاعي كه از علم ستاره شناسي داشتند گفتند: خير امشب باران نمي بارد، پاسي از شب
گذشت كه ناگهان هوا ابري شد و به شدت باريدن گرفت ناچار از پشت بام پائين آمدند،
به كلبه آسيابان پناه بردند و با تعجب بسيار از آسيابان پرسيدند: تو از كجا مي
دانستي كه امشت باران خواهد باريد، در صورتي كه ما با دانستن آنهمه علم نجوم
نتوانستيم به آن راه يابيم؟
آسيابان پاسخ داد: من از سگ آسياب دريافتم كه امشب باران مي
آيد، اين سگ عادت دارد كه شبها بيرون از آسياب بخوابد و هر شب كه بخواهد باران
ببارد متوجه مي شود و به داخل آسياب مي آيد، خواه و همراهان از اين ماجرا دريافتند
كه با آنهمه زحماتي كه در راه كسب علم ستاره شناسي كشيده اند چقدر علم و دانش آنها
محدود و ناقص است و از اينرو خواجه اظهار داشت كه: افسوس عمر بسياري سپري ساختيم و
بقدر ادراك و فهم سگي تحصيل نكرديم [قصص العملاء محمد تنكابني ص 375- 374]
آري نه تنها معلومات بشر نسبت به نجوم و ستارگان ضعيف است و
از فهم و ادراك بسياري از اسرار آن عاجز است بلكه خود اجرام آسماني نيز ناتوان تر
از آن هستند كه بتوانند بشر را از هدايت و تربيت الهي بي نياز گردانند و همانطور
كه حضرت ابراهيم(ع) اظهار داشت: «اگر پروردگار ما را راهنمايي نكند مسلماً از
گمراهان خواهيم بود».
رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری
رهنمودها
امام خميني: تمام قواي مسلحه با هم باشيد و وحدت و
اخلاص خود را حفظ کنيد تا انشاءالله خداوند بدست شما کفر را ساقط کند (6/5/66)
تب جنگ در کشور ما جز به سقوط صدام فرو نخواهد
نشست و انشاءالله تا رسيدن به اين هدف فاصله چنداني نمانده است.
بايد با تشکيل هستههاي مقاومت حزبالله در سراسر
جهان اسرائيل را از گذشته جنايتبار خود پشيمان و سرزمينهاي غصب شده مسلمانان را
از چنگال ان خارج کرد.
مسلمانان جهان بايد به فکر تربيت، کنترل و اصلاح
سران خودفروخته بعضي از کشورها باشند و آنان را با نصيحت يا تهديد از اين خواب
گران بيدار نمايند.
ملتهاي مسلمان بايد به فکر نجات فلسطين باشند و
مراتب انزجار و تنفر خويش را از سازشکاري و مصالحه رهبران ننگين و خودفروخته به
دنيا اعلام کنند. (7/5/66)
هرکس براي عدالت قيام کند سيلي ميخورد ما هم
بخاطر اقامه عدل تاوان ميدهيم. (24/5/66)
ما خدمت به خدا و خدمت به خلق خدا را وظيفه خود ميدانيم
و همه را هم از او ميدانيم و مشکلات را هم انشاء الله پشت سر ميگذاريم. (2/6/66)
آيت الله العظمي منتظري
بايد در مسئوليتهاي مربوط به جان و مال و حيثيت
مردم خيلي دقت کرد مبادا خداي ناکرده حقي از کسي ضايع شود.
بايد طوري برخورد کرد که همه افراد، با ايمان و
علاقه خدمت کنند، نه از روي ترس.
اينکه بخواهيد افکار مردم را با شاقول اندازهگيري
کنيد و اگر اين افکار در خط شما نبود، شخص داراي آن افکار را طر کنيد، مخالف قرآن
است. (16/9/66)
امروز ملت بپاخواسته فلسطين و لبنان از علما و
روحانيون مبارز خود انتظاري جز رهبري و هدايت اين حرکت اسلامي در جهت مبارزه با
اسرائيل ندارد. (25/9/66)
اعضاء انجمنهاي اسلامي و نمايندگان اينجانب در
دانشگاهها سعي کنند افراد را هدايت و رهبري کنند نه قيموميت. (29/9/66)
بکارگيري تجربه انقلاب اسلامي ايران، تنها راه
پيروزي ملت فلسطين است. (7/10/66)
آيت الله العظمي منتظري
تظاهرات خونين و درگيريهاي مسلحانه ملت فلسطين با
دژخيمان صهيونيست در اراضي اشغالي بهترين دليل براصالت و شهامت و مظلوميت ملت
مسلمان فلسطين است. (25/9/66)
سرمقاله
عيبجوئي را
از خود آغاز کنيم
بسم الله
الرحمن الرحيم
يکي از
دستورالعملهاي بسيار مهم در تربيت اسلامي اين است که انسان بايد در امور مادي و
دنيوي به ضعيفتر از خود توجه کند و در جنبههاي معنوي و اخلاقي افراد بالاتر و
کاملتر از خود را مورد توجه قرار دهد به کارگيري اين روش، دستاوردهاي فراواني را
در ابعاد گوناگون به دنبال داردکه در اينجا درصدد بيان آنها نيستيم ولي آنچه در
اين مختصر ميخواهيم مورد اشاره قرار دهيم ارزيابي وضعيت موجود و مطلوب و آنچه
هستيم و بايد باشيم در اين چهارچوب ميباشد.
اما در بعد
مادي و زندگي دنيوي ـ که از نظر اسلام چيزي جز وسيله براي رسيدن به معنويت و سعادت
اخروي نيست ـ اگر ما خودمان را با اکثريتکشورها و ملل جهان در حال حاضر يا با
وضعيت خودمان در سيا سال قبل مقايسه کنيم، متوجه خواهيم شد که از وضعيت نسبتا
مطلوبي برخورداريم و نسب به شرائط موجود زندگي ماديمان احساس رضامندي و قناعت ميکنيم
وب ه آساني ميتوانيم نارسائيها و کمبودها را تحمل کرده زمينه مساعد را براي برنامهريزي و تلاش پيگير
در جهت رسيدن به استقلال و خود کفائي و تمتع کامل از نعمتهاي الهي و رفاه توأم با
عزت و در خدمت معنويت، فراهم کنيم که بيگمان بدون روح قناعت وص رفهجوئي و نابود
کردن وضعيت خطرناک و مهلک مصرفگرائي دستيابي، به هيچ هدف مادي و معنوي امکانپذير
نيست.
و اما در
مورد ابعاد معنوي، از آنجا که انسان براي صعود به سوي کمال مطلق آفرديه شده و فضاي
معنويت بيکرانه است، پس انسان نبايد و نميتواند در هيچ مرتبهاي احساس قناعت و
ايستائي کند و در اين راستا هيچگاه نبايد به پشت سر واماندگان فطرت گم کرده نگاه
کند بلکه بايدهمواره وجهه همت خويش را به سوي خداوند معطوف داشته و پيشتازان راه
معنويت را مقتداي خود قرار دهد و بر پايه چنين بينشي فرد و جامعه اسلامي نه فقط
بايد از عقب گرد و انحطاط به شدت گريزان باشد که حتي ايستادن و در جا زدن و به
وضعيت موجود بسنده کردن را بايد عين غبن بداند«من ساوي يوماه فهو مغبون» و نوعي
سقوط به شمار آورد که:
پاکيزهتر از
آب روان چيزي نيست هرجا
که مکان گرفت گنديده شود
و بنابراين
ما بايد هيچگاه از حرکت و پويائي در راه تحقق صد در صد آرمانها و اهداف رهائي بخش
و جهانشمول اسلام و انقلاب اسلامي بازنايستيم و همواره در تعميق حاکميت مطلق خدا
در داخل و گسترش آن در خارج مصمم کوشا
باشيم.
اين بينش که
نشأت گرفته از فطرت و منطبق با مباني اسلام است موجب ميشود که امت حزب الله تمام
جريانات امور را در جمهوري اسلامي بر اين اساس ارزيابي کنند. مردمي که با جان ومال
و خون عزيزان و فرزندان خويش براي پا گرفتن نهال انقلاب و تحقق اسلام سرمايهگذاري
کردهاند و علي رغم ده سال تحمل سختيها و کمبودها و مصائبي که دشمنان به آنها
تحميل کردهاند باز هم جهان را به شگفتي واداشته و به مناسبت دهمين سالگرد پيروزي
ميليون ميليون به خيابانها سرازير ميشوند و به همان دليل که هرگز دست از نمازشان
برنداشتهاند پاي انقلاب اسلاميشان ايستادهاند، خوشحالي و عيد چنين ملتي در هر
روزي است که شاهد باشند که اهداف و ارزشهاي اسلامي در جامعه و نظام اسلامي از روز
قبل زندهتر شده و روند تکاملي و صعودي يافته است.
به نظر ميرسد
هرگونه حرکت لاکپشتي و انفعالي نه آن که براسي رسيدن به مقصد ثمر بخش نيست که
اکثرا اين روش موجب افزايش مشکلات موجود و مصونيت يافتن و مقاوم شدن عناصر فاسد و
ضدارزشها و عوامل تباهي خواهد شد لذا حل ريشهاي مشکلات و شکستن سد موانع و رسيدن
به اهداف انقلاب اسلامي راه و روش متناسب با خودر ا ميطلبد و جز با برنامهريزي
متناسب و دقيق و مجريان معتقد و توانا امکانپذير نيست.
بيگمان امام
و امت نقش خود را به بهترين وجه ممکن در اين راه الهي ايفاء کرده و ميکنند وعمده
بار مسئوليت اکنون به دوش مسئولين جمهوري اسلامي است که بايد بيش از پيش به موقعيت
خطير خود توجه کرده، بار سنگين خدمتگزاري خويش را به ساحل مقصود برسانند و در حالي
که خود بايد الگوها و تجسمهاي ارزشهاي اسلامي باشند و پينود خويش را هر روز با
امام و امت مستحکمتر کنند قبل از اين که به عيوب و اشتباهات ديگران بپردازند به
ارزيابي خود و کشف اشکالات خود بنشينند که: «من بحث عن عيوب الناس فليبدء يعيوب
نفسه» بيگمان پذيرفتن مسئوليتي که احيانا در توان شخص نيست و موجب تضييع امکانات
و مصالح جامعه اسلامي است از گناهان بزرگ است و به طريق اولي و مهمتر از آن قبول
مسئوليتهاي متعددي است که گاهي برخي از آنها به قدري سنگين است که اگر 24 ساعت وقت
مسئول فقط صرف آن کار شود باز هم کم است حال اگر افرادي هر چند خوب و قوي موزه
مسئوليتهاي گوناگون و آلبوم عناوين رنگارنگ شوند طبيعي است که از عهده هيچ يک
برنميآيند و نه مجال فکر کردن دارند و نه فرصت عمل و آنگاه که کانون و مرکز ثقل
يک اداره و تشکيلات ضعيف بود اين ضعف به صورت يک موج به تمام فضاي دائره گسترش مييابد
و نتيجه آن ميشود که اکنون در بسياري از امور شاهد هستيم.
ما قبول
داريم که بايد گذشته را مورد ارزيابي قرار دهيم و خود را از اشتباهات بپالائيم تا
راه آينده را براي رسيدن به اهداف اسلام و
انقلاب هموارتر کنيم ولي اگر در اثر گرفتاري فوق الذکر و عدم مجال تفکر و تدبر
صحيح و ابتلاء به شتابزدگي و خودبيني در همين ارزيابي هم دچار اشتباه شويم چه بايد
کرد و به کجا خواهيم رسيد.
اشتباه بزرگي
که هم اکنون گرفتار آن هستيم اين است که اشتباهاتي را که در شيوههاي عملي و با
سهل انگاريها و نارسائيهاي خود مرتکب شدهايم بگونهاي مطرح کنيم که اصول و
ارزشهاي انقلاب را به زير سؤال بريم و بجاي اعتراف به قصورها و تقصيرهاي خويش
دائما از حيثيت حضرت امام مدظله خرج کنيم. آيا بهتر نيست که تمام اشتباهات گذشته
را در يک کلمه خلاصه کرده و اعتراف کنيم که ما به هيچ يک از دستورات امام بطور
شايسته عمل نکرديم؟ بلکه در بسياري از موارد با دست کاري و اهمال دستورات امام را
بياثر و احيانا بطور معکوس عمل کرديم. ميگويند دوران شعار و کارهاي خام گذشته و
اينک بايد شعور و پختگي حاکم شود. ما هم همين را ميگوئيم. ديگر شعار بس است بيائيم
و به دستورات امام در همه زمينهها عمل کنيم و دستورات معظم له را در لفافه
شعارهاي تشريفاتي و گذرا ذبح نکنيم. همه در شعار از ولايت مطلقه فقيه دم ميزنيم و
هيچکس هم شک ندارد که حضرت امام مدظه بارزترين مصداق جامع الشرايط اين عنوان است
ولي در مقام عمل و حتي سخن گاهي همان را ميگوئيم که ليبرالهاي غرب زده از سالهاي
قبل تکرار ميکردند! اگر ما حکم امام را و از جمله در خطوط کلي انقلاب و جنگ و
مصلح و… حکم خدا ميدانيم و از اصول و انجام تکليف الهي دم ميزنيم پس
اظهارنظرهاي مغاير با آن چه معنا دارد؟! جام زهر را به امام مينوشانند و سپس از
برکات آن سخن ميگويند. چرا مرز بد عمل کردنها و سهلانگاريهاي خودمان را با درستي
آنچه بعنوان تکليف شرعي بايد انجام ميگرفت جدا نميکنيم؟ گرچه در اين زمينه مطلب
بسيار است ولي بدليل محدوديت اين صفحه حتي عمده آنچه به رشته تحرير درآمده بود حذف
کرديم و آخرين سخن اينکه گوئي همه خود را درتمام مسائل دخيل دانسته و در اظهار و
اعمال نظر براي خود مرز و اندازه اي نميشناسيم و در عين حال هيچکدام خود را در
برابر هيچ مسأله و مشکلي مسئول نميدانيم. باميد آنکه تمام مسئولين با اعتقاد و
جديت و اتقان در عمل و با حفظ مراتب و مرزهاي مسئوليتها بار سنگين امانت و
مسئوليت خويش را هر چه بهتر در خدمت به اسلام و امام و امت و جلب رضايت حق بمنظر
مقصود برسانند. انشاءالله.
رحيميان
«شريك صلوات»
«شريك صلوات»
وقتي
شنيدم مادر شهيدي در خواب ديده است كه فرزندان يتيم و خردسال شهدا با كاسه هاي شير
در دست در اطراف خانه محقر و اجاره اي تو در روستاي جماران صف كشيده اند و ديگري
ديده كه در كشاكش بين مردم و ملائك الهي اين بار سفيران حق تو را به آسمان بالا
كشيده اند دانستم كه ديگر خورشيد از مشرق سرانگشتان مباركت اي سپيدپوش جماران طلوع
نخواهد كرد! در آن شب سخت كه تو را به ميهماني عرش مي خواندند، تن بي رمق و دل
شكسته ام را به جماران كشاندم. انكساري را در چهرۀ يارانت ديدم كه نمودي از انكسار
حضرت سيدالشهداء در مراجعت از كنار نعش قطعه قطعه سردار علقمه به حرم بود. كجا
بودند كساني كه در عرفات به دنبال مولاي خبر مهدي (عج) همه خيمه ها را سر مي
كشيدند (كه شنيده بودند آقا هر سال در بيابان عرفات است) تا در كنار بستر تو حضرت
او را در ناله و ندبه ببينند. كه او دل شكسته ترين كساني بود كه آن شب سخت و تلخ
در گرد بستر تو بودند كه با چشماني پر از
اشك و قلبي محزون بر بالين علمدار پير خود ايستاده بود؟
آسمان
غمزده جماران كه سالهاي سال هر نيمه شب اشك هاي تو را از ديدگان سرازير مي ديد
حيران و ماتم زده به مقام خاك جماران غبطه مي خورد كه اينك گهرهاي اشك مهدي (عج)
را به جان خويش پذيرا مي شد و مي دانم كه اگر نبود امر خداي تبارك و تعالي از
مصيبت اين غم بر زمين فرو مي افتاد و تمام خاك زمين را به يك باره بر فرق سر خويش
مي افشاند.
كاش
مي دانستم آن هنگام كه بي تاب بادۀ وصل يار بودي و لب هاي بي قرارت جام وصل را
انتظاري سخت مي كشيد. تو بيشتر تشنه ديدار حسين بودي، يا حسين تشنه ديار تو بود كه
در تمام ايام مبارك عمرت زيارت عاشورا را عاشقانه مي خواندي و از ژرفاي قلب پاكت،
مظلوم كربلا را صدبار سلام مي كردي و يك تنه در برابر تمامي دشمنان حسين مي ايستادي
تا لعن بر دشمنان او را محقق سازي و در وقتي كه ايستادن رسم نبود ايستادن حسين را
مي آموختي.
در
فكر ياران خاطر (سليمان) و خالدم (اسلامبولي) شيراني كه سالهاست در سلول هاي تنگ و
تاريك زندان بي صبرانه مقدم پاكت را به قدس انتظار مي كشند.
كاش
مي دانستم پس از تو چگونه به شعارهائي كه براي تو بر ديواره هاي زندان هاي
صهيونيستي نوشته اند چگونه مي نگرند، چگونه باور كنند كه در قدس با تو نماز
نخواهند خواند! آه از غربت و حيرت كپرنشينان فلسطيني آنها نگران قصاص خون هاي بنا
حق ريخته شهداي كفرقاسم و دير ياسينند، شهدائي كه شهادت مظلومانه آنها دل پاكت را
شكست.
پس
از تو سنگ ها در دست فرزندان بسيجي ات در شهرهاي اشغالي فلسطين و نوار غزّه بيشتر
و بزرگرت و آهنگ رزم و حماسه شان هر لحظه پر شتاب تر مي شود تا امان را هر چه
بيشتر از فرزندان نامشروع صهيون بگيرند.
قلم
را ياراي بيان درد واندوه بسيجيان مظلوم تو در لبنان نيست؛ آناني كه فانوس به دست
شبهاي متوالي در كوچه هاي لبنان برايت شام غريبان گرفتند. تمثالهاي مباركت را بچه
ها بر در و ديوارهاي جنوب لبنان و نوار غزه نصب كرده اند و در جبهه هاي افغانستان
هم مجاهدين بر فراز سنگرهاي خويش پرچم هاي سياه نصب نموده اند. بر سر در مساجد
كشمير و هند و پاكستان و لبنان و …. تا هميشه تاريخ نام مباركت جلوه نمائي خواهد
كرد.
پس
از آن روز سخت كه تو از ميان ما رفتي وقتي نماز ظهر را به جماعت خوانديم، يكي از
بچه ها ناگهان گفت: دعا براي امام! و پس از اين كه يك بار آن را تكرار كرديم همه
با هم گريستيم؛ آخر ما چيزي به جز اين دعا را پبس از نماز از خدا نمي خواستيم. كاش
مي دانستم بچه هاي جبهه كه با خود و خداي خويش پيمان بسته بودند كه تا زنده اند در
قنوت هر نمازشان براي سلامتي تو به درگاه خدا تضرع كنند، اكنون از خدا چه مي
خواهند.
تو
با نماز و زيارت و صلوات و دعا و نمازشب و اشك بچه ها پيوندي جاودانه داري، تو
هميشه و همه جا شريك صلوات بچه هائي.
پس
از اينكه تو را دل خويش به خاك سپرديم به زيارت شهيدان مظلوم بهشتي، باهنر و رجائي
رفته، چشم در چشمشان دوختم، هيچ گاه آنها را اين قدر شاد احساس نمي كردم، چرا كه
ديگر تو را در جمع خويش داشتند، آنها اينك هم ترا داشتند و هم اجر رفتن را برده
بودند و ما كه ديگر ترا نداشتيم زهر زجر ماندن را نيز در جان خويش احساس مي كرديم.
دل
ها پس از تو تاب ديدار خانواده هاي مظلوم شهيدان را ندارد در آن هنگام كه اوضاع بر
ما سخت مي شد و شهادت هاي مكرر مي ديديم دلمان با ديدار و پيام تو آرامش مي يافت،
تو مايه الفت همه دلها بودي. از اين پس ترا در كنار سفرۀ محرومين و خانه هاي محقر
مستضعفين و غذاي ساده فقرا خواهيم ديد.
ارث
«مرگ بر آمريكا»ئي كه تو براي ما فرزندان اسلام به جا گذاشتي آن قدر گسترده است كه
حتي نسل هاي آينده را بهره مند مي سازد.
به
سعدي بايد گفت بوستان و گلستان ديگري از تو بنويسد، به مولوي بايد گفت پير و مراد
شمس اينجاست، مثنوي ديگر رقم زند و به حافظ مژده داد صحبت روشن رائي را كه از خدا
مي طلبيدي پيش ماست؛ ديواني تازه ساز كن.
سلام
خدا بر تو باد كه تمام زمان در عمر و تمام مردم در وجود و تمام زمين در خانه تو
خلاصه مي شد.
غلام
علي رجائي
گوشه ای از سیرۀ امام حسین (ع)
گوشه ای از سیرۀ امام حسین (ع)
حضرت سیدالشهداء حسین بن علی (ع) در روز پنج شنبه سوم ماه شعبان از سال چهارم
هجری به دنیا آمد و با قدوم مبارکش جهان را منور کرد.
امام حسین سلام الله علیه پنجاه و هفت سال و پنج ماه در دنیا زندگی کرد که هفت
سال آن در خدمت جدَّش پیامبر بزرگ اسلام (ص) بود و سی هفت سال همراه با پدرش
امیرالمؤمنین (ع) و چهل و هفت سال همراه با برادرش امام حسن مجتبی (ع) زیست با این
حساب مدّت خلافتش ده سال و چند ماه است.
*تواضع امام حسین (ع):
روزی حضرت بر مستمندانی گذشت که بر عبائی نشسته، مشغول خوردن نان بودند. اجابت
کرده کنارشان بر زمین نشست و فرمود: اگر نه این بود که غذای شما صدقه است، هر آینه
همراه شما می خوریم. آنگاه آنان را به خانۀ خود دعوت فرمود و آنها را نیکو اطعام
کرد و لباس پوشانید و مبالغی پول داد.
*جود و سخاوت حضرت:
یک نفر اعرابی وارد مدینه شد. از مزدم پرسید: سخاوتمندترین مردم کیست؟ به او
گفتند: امام حسین (ع). پس اعرابی وارد مسجد شد، حضرت را در حال نماز یافت. کنار
حضرت ایستاد و چند بیت شعر خواند که ترجمه اش چنین است.
اکنون دیگر کسی که به سوی تو آید، نومید برنمی گردد و کسی که حلقۀ درب منزلت
را به صدا درآورد، مأیوس نمی شئد. تو اهل جود و سخاوتی و تو مورد اطمینان و اعتماد
انسانهائی، و پدرت قاتل فاسقان و تبهکاران بود. اگر گذشتگانت از این خانواده
نبودند، هم اکنون آتش جهنم بر ما فرود آمده بود. راوی می گوید: امام سلام نماز را
داد سپس فرمود: یا قنبر! آیا از اموال حجاز چیزی نزد تو مانده است؟ عرض کرد: چهار
هزار دینار! فرمود: آنها را بیاور که شخص سزاوارتر از ما به آن پولها آمده است.
آنگاه عبای خود را بیرون آورد و پولها را در آن پیچید و دست خود را از سوراخ در
بیرون کرد- که آن مرد عرب حضرت را نبیند و خجالت نکشد- و عبا را با پول به او
بخشید و با سه بیت بر وزن و قافیه ابیات او از کمی پول معذرت خواهی کرد و پوزش
طلبید.
اعرابی پولها را گرفت و گریست. حضرت فرمود: لابد آنچه به تو دادم کفایتت نمی
کند؟ عرض کرد: نه آقا و مولای من! ولی در این اندیشه ام که چگونه خاک، جود تو را
می خورد؟ کنایه از این که چرا چنین انسان سخاوتمندی، روزی از دنیا برود و در درون
خاک جای بگیرد؟!
*خشیت از پروردگار:
بی گمان هر انسانی به اندازۀ معرفت و شناختش، خدا را می پرستد و عبادت می کند
و شناختی که حسین (ع) از خدایش داشت، شناختی نیست که بتوان با دیگر مردم، آن را
مقایسه کرد. او همانند پدرش و دیگر امامان معصوم (ع) خدا را می شناخت و به عبادت
خدا می پرداخت.
از آن حضرت پرسید: پقدر از خدا می ترسی؟ حضرت فرمود: «روز قیامت هیچ کس در
امان نیست جز کسی که در دنیا از خدا ترسیده باشد.»
ابو عمیر گوید: امام حسین (ع) بیست و پنج بار، با پای پیاده به حج خانه خدا
مشرف شد.
در کتاب عیون المحاسن آمده است: روزی انس ابن مالک با حضرت راه می رفت. حضرت
کنار قبر جده اش حضرت خدیجه رسید، گریست و سپس فرمود: انس! از اینجا برو! انس
گوید: من خودم راه پنهان کردم. دیدم حضرت به نماز ایستاد و نمازی طولانی بجای آورد
و پس از آن با خضوع و خشوع، خدا را مناجات کرد و در وناجاتش می فرمود: «پروردگارا!
این بندۀ حقیرت را که جز تو پناه و مأوائی ندارد، رحم کن.
ای خدای بزرگ! من تمام توکل و اعتمادم بر تو است و خوشا به سعادت کسی که تو
مولا و سرورش باشی.
خوشا به حال کسی که درد و رنجش را تنها به پروردگارش بازگو کند. نه درد و رنجی
که در اثر بیماری و حادثه ای باشد بلکه درد محبّت و عشق به مولایش…»
*بزرگواری و جوانمردی:
در کتاب کشف الغمه از انس نقل شده است که گفت: در خدمت امام حسین (ع) نشسته
بودم که کنیزکی گلی در دست داشت و بر حضرت وارد شد و به عنوان تحیت و درود، گل را
به دست امام داد. حضرت فرمود: برو! تو راه خدا آزاد کردم. من به حضرت عرض کردم:
این کنیزک یک گل بی قیمت آورده است، تو به خاطر این گل او را آزاد می کنی؟
حضرت فرمود: اینچنین خداوند ما را تربیت کرده، فرموده است: «واذا حییتم بتحیّة
فحیّوا بأحسن منها اوردّوها»- هر گاه کسی به شما سلام کرد و درود فرستاد، شما بهتر
از آن، پاسخش دهید و یا سلامش را به همان نحو پاسخ دهید. و بهتر از آن تحییت و
درود، همین بود که او را در راه خدا آزاد کنم.
در همین کتاب نیز نقل شده است که غلامی از غلامان حضرت جنایتی مرتکب شده بود
که موجب عقاب بود. حضرت دستور داد او را بزنید. آن غلام عرض کرد:
مولای من! «والکاظمین الغیظ»- آنان که خشم خود را فرو می نشانند حضرت فرمود:
دست نگه دارید و او را رها کنید. عرض کرد: «والعافین عن الناس»- و آنان که از مردم
عفو کردم عرض کرد: مولایم: «والله یحب المحسنین»- و خداوند نیکوکاران را دوست
دارد. حضرت فرمود: برو! تو را در راه خدا آزاد کردم. «انت حرٌّ لوجه الله».
در پایان سالروز فرخنده میلاد بزرگ پاسدار اسلام و روز پاسدار را به حضرت ولی
عصر ارواحنا فداه، مقام معظم رهبری و عموم شیعیان جهان بخصوص آزادگاه پیرو آن امام
همام را تبریک عرض می نمائیم.
رهنمود های مقام معظّم رهبری
رهنمودها
مقام
معظم رهبري حضرت آيت الله خامنهاي
*
تدوين همراه با روحيه انقلابي به معناي تفکر قراني و دين نابي است که فداکاري،
ايثار، ابتکار، اتکاء به خود و اعتماد مطلق به خداوند در آن بارز است و همين امر
تاکنون موجب غلبه رزمندگان ما بر انبوه دشمنانمان شده است.
(21/2/70)
*
با اين جناياتي که بدست مزدوران بعث عراق و با حمايت کامل آمريکا و ساير شياطين بر
آستان مقدس اهل بيت(ع) وارد شد امت اسلامي داغدار و عزادار است.
(31/2/70)
*
حج زائران هنگامي مورد قبول خداوند متعال واقع خواهد شد که اين مراسم بزرگ با جهتيري
ترسيم شده توسط اسلام و تجديد شده توسط امام عزيز و راحلمان برگزار شود. لذا همه
موظف به تلاش در اين جهت هستند که حج مايه آبروي اسلام و آبروي امام عظيم الشأن
رضوان الله تعالي عليه باشد.
(1/3/70)
*
ملت ايران، بهتر از هر کس دانسته است که يگانه سنگر مستحکم در برابر زر و زور
اردوگاه استکبار و بويژه آمريکا غدار که امروز علنا دم از سلطهگري بر ملل مظلوم و
ضعيف ميزند، تمسک به اسلام و قیآن و پايبندي به اصول نجاتبخش آن است، و انحراف از
اين اصول، راه را بر نفوذ دشمنان اسلام باز و آنان را در سلطه انتقامجويانه بر
ملتي که بزرگترين ضربه را بر منافع نامشروع و حيثيت دروغين مستکبرين وارد آورده،
کامياب ميسازد.
*
اينجانب با اعتماد و اطمينان به هوشياري و قدرت تحليل که بحمدالله به برکت انقلاب
در ميان اقشار مردم ما رايج است، لازم ميدانم اعلام کنم که بر خلاف ادعا و ميل
سخنگويان استکبار، خطوط اصلي سياست خارجي جمهوري اسلامي که پايه عمده آن اصل نه
شرقي و نه غربي است، تغيير نيافته و هرگز هم قابل تغيير نيست و جنجال هوچيگرانه
دشمنان قادر نيست دولت و ملت ايران اسلامي را از راهي که با بصيرت انتخاب کرده و
با معرفت پيموده است، منحرف سازد.
*
جمهوري اسلامي رابطه با رژيم آمريکا را که رمز
و نشانه قلدري و سلطه ناحق و مظهر ستم به ملتهاي ضعيف عالم استف مردود ميدانم
و تا وقتي آن رژيم، مستکبرانه به ملتها ظلم ميکند، در دولتها و کشورها دخالت ميکند،
از رژيمهاي نامشروعي چون رژيم منفور صهيونيستي حمايت ميکند، با نهضتهاي
آزاديخواهانه و بيداري ملتها ستيزه ميکند و بخصوص با ملت مسلمان پيشگام ايران و
ملتهاي بپاخاسته مسلمان دشمني ميورزد، هرگز با آن رژيم رابطه برقرار نخواهد کرد.
(13/3/70)
*
هرجا مبارزهاي صورت ميگيرد، حرکتي ميشود، انسان دلسوزي در پي نجات تودههاي
مردم حرکت ميکند بايد بداند با هوشمندي و بصيرت و نيز با صبر و مقاومت اين راه طي
شدني است و لا غير.
*
تا وقتي رژيم صهيونيستي اين گونه مسلمانان مظلوم فلسطيني را قتل عام ميکند مگر
ممکن است دلمان با رژيم منافق آمريکا صاف شود. تا وقتي مسلمانان در هر نقطهاي از
عالم در منطقه ما در خليج فارس، در عراق و در نقاط مختلف مستقيم و يا غير مستقيم
از قبل سياستهاي آمريکا فشار و محنت ميبيند مگر ممکن است ما حتي يک لحظه نسبت به
آن رژيم حسن ظن پيدا کنيم، مگر چنين چيزي ممکن است.
*
شما بدانيد رمز اصلي در پيروزي اين است که از قدرتهاي پوشالي يعني قدرتهاي
استکباري نبايد ترسيد. اگر ميخواهيد شما ملتهاي مسلمان پيروز شودي بايد از آمريکا
نترسيد، اينها چيزي در چنته ندارند فقط توپ و تفنگ دارند بدانيد که اين عوامل فقط
در مقابل مردم بيصبر کارگرند و در قبال انسانهاي صبور توپ و تفنگ بکار نميآيد.
(14/3/70)
*
ما اگر اين انقلاب و بناي آن را اسلامي نگه داريم، دشمني ابر قدرتها و تصميم آنها
بر قلع و قمع اين بنا هيچگاه کم نخواهد شد و آمريکا و دنيا طلبها و طاغوتها با
جمهوري اسلامي ايران هرگز آشتي نخواهند کرد.
(21/2/70)
گفته ها و نوشته ها
گفته ها و
نوشته ها
علي و آل علي
ز بهر معرفت
کردگار لم يزلي
نبي شناسم و
آن گه علي و آل علي
خداست آن که
تعقل نمودن کنهش
برون نهاده
قدم از حدود محتملي
نبيست آن که
بود در مدارس تحقيق
بري کتاب
کمالش زنکته ي جدلي
عليست آن که
گدازد ز برق لمعه ي تيغ
حسود را، که
کند نقد بوته ي دغلي
« نظامي
گنجوي »
نفس من برتر
از آن است
من توانم که
نگويم بد کس در همه عمر
نتوانم که
نگويند مرا بد دگران
نفس من برتر
از آن است که مجروح شود
خاصه از گپ
زدن بيهده ي بي بصران
« انوري »
ويژگي هاي
اميرالمؤمنين عليه السلام
اميرالمؤمنين
عليه السلام فرمود:
به خدا قسم
که خداي تبارک و تعالي نه خصلت به من عطا فرموده است که پيش از من به جز
پيامبراسلام – صلي الله عليه و آله و سلم – عطا نفرموده است:
1- راه ها به
روي من باز است.
2- من نژاد
ها و انساب مردم را مي دانم.
3- براي من
ابر ها به حرکت در آمدند.
4- آمار مرگ
ها نزد من است.
5- آمار
بلايا و گرفتاري ها را مي دانم.
6- حکم هاي
قطعي و فصل الخطاب در نزد من است.
7- با اجازه
ي پروردگارم به باطن جهان دست يافته ام.
8- هر چه پيش
از من بوده و هر چه پس از من خواهد آمد، از ديده ي من پنهان نيست.
9- با ولايت
من، خداوند دين اين امت را کامل کرد و نعمت ها را بر آنان تمام نمود و اسلامشان را
پسنديد زيرا در روز غدير به محمد – صلي الله عليه و آله و سلم – فرمود:
اي محمد به
اينان خبر بده که من امروز دينشان را براي آنان کامل نمودم و اسلام را براي آن ها
پسنديدم و نعمتم را بر آن ها تمام کردم.
همه اين ها
منتي اس که خداوند بر من نهاده است و حمد وستايش او را سزا است و بس.
اي ديده …
نظري کن
اي ديده در
آن شکل و شمايل، نظري کن
گر زانکه تو
را آرزوي ديدن جان است
روئسيت در آن
چشم جهاني متحير
زلفي که
پريشاني احوال جهانست
« فلکي
شرواني »
حاجب متملق و
جواب دندان شکن
جواني از بني
هاشم به مجلس منصور دوانيقي رفت. خليفه از او سؤال کرد که پدر تو در کدام تاريخ
وفات يافته است! جوان گفت: خدايش بيامرزد در فلان روز وفات يافت. خدا مرقدش را
پرنور بسازد، در فلان موضع او را دفن کرديم …
ربيع حاجب که
در خدمت ايستاده بود، به جوان هاشمي اعتراض کرده بانگ برآورد: در حضور خليفه تا
چند پدر خود را رتبت دهي و از او تعريف و تمجيد نمائي؟
جوان گفت: تو
بر اين اعتراض که کردي، مستوجب ملامت نيستي، چه حلاوت پدر درنيافته اي و قدر آن
نداني!!
منصور از
جواب جوان هاشمي چندان خنديد که به پشت افتاد و حاجب از خجالت آب شد.
تبعيض
صاحب باغ
انگور، وارد باغ شد. ديد يک دزد و يک خرس مشغول خوردن انگور هستند. صاحب باغ، دزد
را گرفته به درخت بست و خرس را بيرون کرد و چوب را برداشت که دزد را بزند.
دزد گفت: چرا
تبعيض قائل شدي؟ کاري به خرس نداري و مرا کتک مي زني؟!
صاحب باغ
جواب داد: براي اين که خرس مي خورد و مي رود، اما تو مي خوري و مي بري!
… خواهد
بود
يار را با
تئو کار خواهد بود
کار ها را
شمار خواهد بود
هرچه پنهان
بود شود پيدا
ليل جان را
نهار خواهد بود
آن که خفته
است شب چه روز شود
آگه و هوشيار
خواهد بود
هر که کاري
نمي کند امروز
حال فرداش
زار خواهد بود
هر که با نفس
خود جهاد نکرد
حسرتش بي
شمار خواهد بود
هر که مست
شراب دنيا شد
تا ابد در
خمار خواهد بود
هر که مشتاق
آخرت باشد
رحمت او را
نثار خواهد بود
اين غزل در
جواب « مولانا »
« فيض » را
يادگار خواهد بود
« فيض کاشاني
»
شاعر دزد
روزي حکيم
اوحدالدين انوري در بازار بلخ مي گذشت، هنگامه اي ديد پيش رفت و سري در ميان کرد؛
مردي ديد که ايستاده و قصائد او را به نام خود مي خواند و مردم او را تحسين مي
کنند.
انوري پيش
رفت و گفت: اي مرد، اين اشعار کيست که مي خواني؟ گفت: اشعار انوري! گفت: تو انوري
را مي شناسي؟ گفت: چه مي گويي، انوري منم!
انوري بخنديد
و گفت: شعر دزد شنيده بودم، اما شاعر دزد نديده بودم.
درس اميد از
عنکبوت
همواره
اسکاتلندي ها با پادشاهان انگليس به خاطر استقلال مي جنگيدند، و در حکومت ادوارد
اول، رهبري اسکاتلندي ها را مردي شجاع به نام « بروس » بر عهده داشت. ولي نيروهاي
ادوارد اول توانستند پس از يک پيکار طولاني، اسکاتلندي هاي شورشگر را سرکوب کنند.
پادشاه
انگليس اعلام کرد که هر کس زنده يا مرده ي « بروس » را تحويل دهد، جايزه خواهد
گرفت. رابرت بروس به جزيره اي ناشناس گريخت و در کلبه اي پنهان شد. در آن جا
روزگار را با غم و اندوه و نا اميدي مي گذراند تا اين که روزي چنين اتفاقي افتاد:
بروس در حالي
که در کلبه بر روي حصير خوابيده بود و به سقف نگاه مي کرد، عنکبوتي را ديد که با
تار نازک خود از تير چوبي به پايين آويزان شده بود. آن گاه با يک حرکت تند سعي کرد
که به تير چوبي ديگر بچسبد اما موفق نشد و به عقب بازگشت. کوشش ادامه يافت. بروس
ابتدا تصور مي کرد که عنکبوت نا اميد شود ولي اين طور نبود. عنکبوت بر طول تاري که
بر آن آويزان بود، افزود. باز هم يک حرکت ديگر و باز هم عدم موفقيت. سرانجام
عنکبوت در ششمين کوشش خود موفق شد و بر روي تير چوبي ديگر قرار گرفت.
بروس با ديدن
اين صحنه، نا اميدي را از خود دور کرده، براي ادامه ي نبرد به اسکاتلند بازگشت و
مرداني را به دور خود جمع کرد و آنان را آماده نبرد نمود. ادوارد اول که عازم
اسکاتلند بود، در راه درگذشت. ادوارد دوم نيز به نبرد با اسکاتلندي ها برخاست. اما
رابرت بروس در سال 1314 ميلادي در منطقه ي « بانوکبرن » شکست سختي بر سپاهيان
انگليسي وارد آورد.
بروس پس از
شکست دادن به انگليسي ها، خود پادشاه اسکاتلند شد. او هميشه مي گفت: من پيروزي خود
را به خاطر همان درسي به دست آوردم که عنکبوت به من آموخت.
نگرشى بر نظام حمايتى
نگرشى بر نظام حمايتى
قسمت اول
محمد رضا مالك
سوبسيدها، كه در قالب نظامهاى
حمايتى پرداخت مىشوند و جزو مخارج دولت محسوب مىگردند، نوعى ماليات منفىاند كه
افزايش آنها – در صورتى كه بر درآمدهاى دولت اضافه نگردد – باعث كسرى بودجه خواهد
شد. برخلاف مالياتها كه بر بودجه، اثرى مثبت دارند.
از آن جا كه اقتصاددانان
دريافتهاند كه مكانيزم بازار آزاد به تنهايى نمىتواند موجب كارايى اقتصادى گردد
و دولت مىبايست براى تخصيص بهينه منابع اقتصادى، در اقتصاد دخالت نمايد، نياز به
ابزارهايى احساس مىشود كه دولت با يارى جستن از آنها، در سياستگذاريهاى خويش به
منظور ايجاد كارايى بيشتر در تهيه كالاها و خدمات، بتواند وضعيت كاركرد بازار و
مكانيزم قيمتها را بهبود بخشيده و به تصحيح آن همت گمارد. مالياتها و سوبسيدها كه
بر خلاف يكديگر عمل مىكنند از مهمترين ابزارهايىاند كه هر دولتى براى رسيدن به
اين مهم به كار مىگيرد.
اهداف يك سيستم حمايتى
گذشته از “تخصيص كارايى منابع”
و ايجاد “كارايى اقتصادى” كه در ميان دولتهايى كه به اقتصاد، نگاهى يكسونگرانه
دارند (كشورهاى صنعتى) هدفى والا شمرده مىشود. در تمامى كشورها و بويژه كشورهاى
در حال توسعه كه با مشكلات بسيارى دست به گريبانند، اهداف ديگرى نيز، در برقرارى
يك سيستم حمايتى و پرداخت سوبسيد، دنبال مىشود كه نيل به اين اهداف از رسيدن به “كارايى
اقتصادى” چه بسا از اولويت بيشترى برخوردار باشد.
بايد توجه داشت كه دولتها بر
حسب تفاوتهايى كه در ديدگاههاى خويش نسبت به مردم و نيز برداشتى كه از ساختار
اقتصادى و اجتماعى كشور خود دارند به افراد يا گروههاى خاص اجتماعى، يا مصرف
كنندگان يك كالاى ويژه، سوبسيد پرداخت مىكنند و در اين راستا هدفهايى را مدّ نظر
دارند، مانند: برقرارى عدالت اقتصادى و مسأله توزيع درآمدها، اهميت دادن به
معيارهاى ارزشى، بهبود اخلاق اجتماعى و ايجاد حسّ برابرى و برادرى در اقشار مختلف
اجتماعى، حمايت از گروههاى كم درآمد و آسيب پذير، تحقق شعارها و آرمانهاى انقلابى.
گهگاه نيز براى كاهش ناآراميها و عصيانهاى اجتماعى و كاستن از جوّ روانى و التهابات
ناشى از عدم اطمينان اقتصادى مردم، نياز به يك سيستم حمايتى احساس مىگردد.
ممكن است در برخى از كشورهاى
جهانسوم، برقرارى يك سيستم حمايتى به دلايلى نه چندان منطقى انجام گيرد. اين گونه
كشورها معمولاً ثروتهايى باد آورده دارند، نظير كشورهاى صادركننده نفت حاشيه خليج
فارس. جناحهاى حاكم در اين سرزمينها كه بيشتر ثروت و درآمد عمومى را به خود اختصاص
دادهاند و مردم را نانخور خود به حساب مىآورند، گاهى اوقات تلاش مىكنند تا
كالاهاى مصرفى با قيمتى بسيار كمتر از قيمت تمام شده، در اختيار تودههاى فقير
قرار داده شود چون اين كار را نوعى اظهار سخاوتمندى مىدانند و تظاهر به ثروتمندى
و غنا را از وجوه اقتدار حاكميت خويش به شمار مىآورند.
در اين كه آيا پرداخت
سوبسيدها، از لحاظ تحقق بخشيدن به “كارايى اقتصادى” و يا از جهت بهبود “توزيع
درآمد” و “رفاه اجتماعى” و حتى از ديدگاه اخلاقى، صحيح است يا خير؟ جاى سخن بسيار
است. در مقاله حاضر كوشيدهايم با اشارهاى گذرا به نظام حمايتى در ايران، منافع و
مضارّى را كه اين امر، از جهات متفاوتى، باعث گرديده است، مختصراً بيان نموده و
سپس مشكل حذف سوبسيدها را بررسى كنيم. در پايان هم پيشنهادهايى را ارائه نمودهايم
تا شايد گامى در جهت حل مشكل برداشته باشيم.
سيستم حمايتى در ايران
گرچه پيش از افروخته شدن آتش
جنگ تحميلى و همچنين قبل از انقلاب، پرداخت سوبسيد براى برخى از كالاها مرسوم بوده
است، ليكن در زمان جنگ عراق عليه جمهورى اسلامى ايران دولت با توجه به كمبود شديد
بودجه ارزى و كاهش واردات و كم شدن كالاهاى ضرورى و بالا رفتن قيمتها، جهت كمك به
اقشار مستضعف و توده مردم، نظام حمايتى جديدى را پايه گذارى كرد. اين نظام حمايتى،
با عنايت به اهدافى كه از آن دنبال مىشد و نيز با توجه به اين كه در سالهاى بعد بر
گستره آن افزوده گشت و بسيارى از كالاها را در برگرفت، حايز اهميّت است.
پرداخت سوبسيد به كالاها كه جز
چند قلم خاص مانند نان، بقيه به علت كمبود همراه با سهميهبندى انجام گرفت، در
آغاز امرى موقتى و زودگذر به حساب مىآمد. در اين زمان، هدف دولت اين بود كه با
سهميهبندى كالاهاى اساسى و پرداخت سوبسيد آنها، توده مردم مسلمان را يارى نمايد
كه همانند پيش از جنگ بتوانند نيازهاى اساسى خود را به آسانى برآورده سازند. آن
روزها غير از اقشار متوسط به بالاى جامعه و نيز برخى از خواص، كمتر كسى بود كه
پرداخت سوبسيد و اصل نظام حمايتى را مورد اشكال قرار دهد. اين كه چرا هيچ كس به
مسأله پرداخت سوبسيدها با نگاهى نقادانه نمىنگريست، شايد بدين علت باشد كه
دهههاى اخير و پس از آن كه دولت ايران به درآمدهاى سرشار نفتى دست يافت، پيوسته
اين باور عمومى تقويت يافته است كه دولت كارآمد و توانا دولتى است كه سهم بيشترى
از مخارج زندگى مردم را به عهده گيرد. حتى وقوع انقلاب اسلامى و شعارهاى عدالت
گرايانهاى كه از طرف رهبران انقلاب ابراز مىشد به مقدار زيادى بر توقّعات و
انتظارات مردم از دولت اسلامى افزود.
ابزارى براى توزيع درآمد
دولت افزون بر تأمين مايحتاج
ضرورى مردم، اغراض ديگرى را نيز در سر داشت شايد ميل به برقرارى عدالت اجتماعى و
برابر ساختن سطح زندگى اقشار مختلف اجتماعى و نيز بهبود بخشيدن به وضعيت توزيع
درآمد، بيشترين تأثير را در اعمال اين سياست داشت؛ به عبارت ديگر، دولت قصد توزيع
مجدّد قدرت خريد و در نتيجه توزيع مجدّد درآمد، به سود مستضعفين را داشت.
قبل از جنگ گرچه برخى از
كالاها نظير نان، قند و شكر و سوخت مشمول سوبسيد بود ليكن پس از شروع جنگ، نظام
حمايتى گستردهاى شكل گرفت كه در بسيارى اوقات عملكرد بازار را تحت تأثير خود قرار
مىداد.
مشكل اساسى از آن جا زاده شد
كه دولت سيستم حمايتى و پرداخت سوبسيدها را به صورت عامّ، به عنوان ابزارى كارا
براى تغيير الگوى توزيع درآمد، پنداشت و بدين گونه بود كه بسيارى از كالاها و حتى
آنهايى را كه ضرورتى نداشت مشمول سوبسيد قرار داد. در حالى كه سرمايه گذارى در
امور زيربنايى از اولويت بيشترى برخوردار بود.
در اين كه نظام حمايتى پس از
جنگ چه اثرات اقتصادى و اجتماعيى از خود به جاى گذاشته است، زمينه بسيار خوبى براى
تحقيق وجود دارد. ما در اين جا به اختصار برخى از نقاط مثبت و منفى آن را بر
مىشمريم:
نقاط مثبت:
1 – ضرورت: بسيارى از ما از
اين امر آگاهيم كه در دوران جنگ تحميلى كه حاكميت جمهورى اسلامى ايران از جميع
جهات، مورد تعرّض دشمنان واقع شده بود، آنچه از همه امور مهمتر مىنمود، تأمين
نيازهاى اساسى و ضرورى مردم بود. رساندن مواد غذايى و مايحتاج اوليه زندگى به
تمامى اقشار مردم، چيزى بود كه براى پيشگيرى از بحران اجتماعى و نيز كاستن از جو
روانى منفى ناشى از وقوع جنگ، به آن نياز شديدى احساس مىشد. اضافه بر اين، دولت
انقلابى نمىخواست كه تودههاى مردم مسلمان را كه در حقيقت موتور محرّك انقلاب
بودند، در تنگناى معيشتى رها سازد. بنابراين اصل سهميهبندى و پرداخت سوبسيد امرى
معقول بود.
2 – يكسانى در مصرف كالاها:
گرچه دلايل روشنى در دست نيست كه پرداخت سوبسيد براى كالاها و اجراى نظام حمايتى –
حتى در گستردهترين حالت خود – وضعيت توزيع درآمد را به نفع اقشار پايين جامعه
بهبود بخشيده باشد، بلكه شواهدى وجود دارد كه گروهى با سوء استفاده از نقطهضعفهايى
كه در سيستم توزيع كالاهاى مشمول طرح وجود داشت به ثروتهاى كلان دست يافتند و بر
فاصلههاى طبقاتى افزودند. ليكن اين نكته را نيز نمىتوان از نظر دور داشت كه با
عنايت به اين امر كه نظام حمايتى كم كم پيچيدهتر و گستردهتر شد و بسيارى از
كالاها را در برگرفت، مىتوان گفت به مدت چند سال سبب گشت كه عموم مردم، حداقل در
بخشى از كالاها از مصارف شبيه به هم برخوردار باشند و تقريباً فقير و غنى كالاهاى
مشابهاى را مصرف نمايند. اين يكسانى در برخوردارى از مصرف كالاهاى مزبور، باعث
مىشد كه فاصلههاى طبقاتى چندان عمیق و سؤالبرانگيز به نظر نيايد و مردم بيشتر
با يكديگر احساس برادرى نمايند و اين حس برادرى و همدلى بر مقاومت ملّت در برابر
توطئههاى دشمنان مىافزود. در سالهاى نخستين جنگ بويژه زمانى كه در آمدهاى ارزى
دولت تا حد زيادى بهبود يافت، در ميان مردم اين احساس بيشتر از هميشه ملموس بود كه
دولت اسلامى عموم افراد جامعه را به يك چشم مىنگرد و قصد آن دارد كه وضعيت زندگى
و رفاه اجتماعى را به سود مستضعفين تغيير دهد.
3 – همسويى با معيارهاى
اخلاقى:
با آن كه اقتصاد دانان
قضاوتهاى اخلاقى و ارزشى را چندان خوش ندارند و مىكوشند تا باورهاى اخلاقى خود را
در تحليل مسائل و پديدههاى اقتصادى دخالت ندهند و حتى تصريح مىنمايند كه بهينه
بودن وضعيت توليد و مصرف كالاها از جهت اقتصادى لزوماً به معناى تطبيق آن با
معيارهاى ارزشى و عدالت اقتصادى نيست، اما براى حاكميتى كه بر پايه ارزشها و اصول
اخلاقى اسلام شكل گرفته است عاملهاى اخلاقى مىتواند نقشى مهم را ايفا نمايد.
به همين خاطر بايد توجه داشت
كه هر چند پرداخت سوبسيدها آن هم با اين گستردگى ممكن است از نظرگاه اقتصادى قابل
توجيه نباشد، ولى نظام حمايتى، همانند چترى بود كه بر سر همگى ملت سايه مىافكند و
تودههاى مستضعف و نيز كسانى را كه در شهرهاى دور افتاده و روستاها ساكن بودند
دربر مىگرفت و جزو جامعه محسوب مىداشت. در اين حال ضعفا همچون اندامهايى از يك
پيكر واحد بودند كه مانند ديگر اعضا تغذيه مىشدند. امّا پس از اين كه در سالهاى
اخير نظام حمايتى تا حد زيادى محدود گشت و سوبسيدها قطع گرديد، اين يكسان نگرى از
بين رفت و مستضعفين به “اقشار آسيب پذير” و “صاحبان درآمدهاى ناچيز” تغيير نام
دادند، كه اين عناوين چندان احترامآميز نبود.
در هر حال واژه “مستضعف” كه
بارى ارزشى – مكتبى داشت در برابر عنوانهاى جديد كه با نظر خشك اقتصادى به كار
گرفته شده بود، رنگ باخت.
برنامه ريزان اقتصادى بايد به
اين نكته عنايت داشته باشند كه نظام حمايتى سالهاى جنگ، با يك آرمان عدالت گرايانه
اعمال مىشد و آن را نبايد در سطح امورى چون “تأمين اجتماعى” و “بيمه بيكارى”
انگاشت. در تحت نظام حمايتى، مستضعفين اين احساس را داشتند كه حق خويش را مىگيرند
ولى اكنون در بين آنها اين باور تقويت شده است كه دولت به آنان به چشم “ناتوانانى
كه از عهده مخارج زندگى بر نمىآيند” مىنگرد و لذا ثروتمندان جامعه را تشويق
مىكند كه آنان را زير بال و پر خويش بگيرند.
نقاط منفى:
1- اسراف كارى و اتلاف منابع:
هرچند در زمانى كه كالاهاى
مشمول سوبسيد به وفور در اختيار مصرف كنندگان قرار داده شده بود خيلى از افراد به
اين گونه كالاهاى كوپنى “با بىرغبتى” مىنگريستند ولى با وجود اين، مصرف كالاهاى
مزبور در بسيارى از مناطق رو به فزونى گرفت. اين افزايش مصرف كه در برخى از اقلام
خاص همانند نان و فرآوردههاى نفتى و… شتابآلود بود، ريشه در اسرافكارى داشت.
تقويت اين روحيه در ميان افراد جامعه باعث گرديد كه اكنون در مىيابيم كه بسيارى
از مردم از شناخت ارزش واقعىِ اين نوع كالاها غافلند. اين امر، خود به خود يك معضل
اقتصادى است و چنانچه در رفتار مصرفى جامعه ما تغييرى صورت نپذيرد براى آينده
منابع كشور مخاطره آميز خواهد بود؛ براى مثال، وضعيت مصرف فرآوردههاى نفتى و سير
فزاينده آن به طورى است كه اگر در اين زمينه تصميمى جدى و قاطع گرفته نشود، آينده
صادرات اينگونه مواد با خطر حتمی روبهرو است و دور نيست كه زمانى فرا رسد كه حتى
جوابگوى مصرف داخلى نيز نباشيم.
2- آسيب ديدن توليدات ملى:
لازمه اعمال نظام حمايتى با
چنين وسعتى، اخلال در كاركرد عرضه و تقاضاى بازار و سيستم طبيعى قيمتها بود. دولت
از آن جا كه مانند گذشته ارز كافى براى واردات كالاها و اشباع تقاضاى بازار نداشت،
ناچار به انجام سهميهبندى گرديد. اين سهميهبندى كه با تعيين قيمت رسمى همراه
بود، باعث شد كه توليدكنندگان بخش خصوصى اطمينان كافى به سودآورى فعاليتهاى آينده
خود نداشته باشند و به اين دليل كه جز در موارد خاصى مانند گندم و برنج و…
كمكهاى جبرانى در اختيار توليد كنندگان قرار نمىگرفت خيلى از آنان از ادامه توليد
منصرف شدند. آنان با توجه به تعيين قيمت رسمى محصولات خويش از جانب دولت، انتظار
زيادى به تحصيل سود در آينده نداشتند. در اين هنگام چارهاى جز تن دادن به يك نظام
اقتصادى با برنامه ريزى متمركزتر كه در تحت آن بيشتر شركتهاى توليدى عمده را دولت
اداره مىكرد، نبود و پس از گذشت يك دهه دولت در اين زمينه كارنامه افتخارآميزى را ارائه نداد، زيرا
بسيارى از شركتهاى تحت پوشش، كه مديريت لايق اقتصادى نداشتند، ضرردهى بالايى
داشتند و وظيفه توليد تعداد زيادى از كالاها به دوش دولت افتاده بود كه از انجام
همه آنها ناتوان بود. براى همين است كه اكنون ايجاد فضايى كه در آن توليد كنندگان
بخشخصوصى از سود عادلانهاى برخوردار باشند، براى به كارگيرى ظرفيت كامل توليدى
كشور از ضروريّات مىنمايد.
3- ناهمگونى با عدالت اقتصادى:
برخى از صاحبنظران بر اين
باورند كه پرداخت سوبسيد به طور عامّ و همسان به تمامى افراد ملّت، بدون توجه به
توانايى مالى و سطح درآمد آنان، كارى نابجاست، زيرا صاحبان درآمدهاى بالا نيازى به
اين كمكها ندارند. بر خلاف اقشار ضعيف و كم درآمد كه از پرداخت هزينههاى زندگى
خود ناتوانند. بنابراين در نهايت، اين طبقات بالاى جامعه هستند كه سود خواهند برد.
نظام حمايتى در صورتى مىتواند
صحيح و مؤثر باشد كه فاصلههاى درآمدى را كمتر كند؛ يعنى سوبسيدها به همان كسانى
پرداخت شود كه مستحق آن هستند.
اين سخن، گرچه در مرحله گفتار
معقولانه به نظر مىآيد، اما در مرحله عمل بايد دانست كه دولتها معمولاً در
شناسايى واجدين شرايط دريافت اين كمكها، مهارت بالايى از خود نشان ندادهاند.
ضمناً ممكن است اجراى اين طرح در عمل به علت عدم يك سيستم توزيع مناسب، بسيار مشكل
باشد.
4 – تغيير الگوى مصرف:
پرداخت سوبسيد كالاها و مسأله
سهميهبندى باعث شد كه تقاضاى كاذبى براى اين گونه كالاها به وجود آيد، تا جايى كه
بيشتر خانوارها پس از برقرارى نظام حمايتى سليقه مصرفى خود را تغيير دادند؛ مثلاً
مصرف اقلامى چون برنج و روغن نباتى و نيز كره و گوشت وارداتى و غيره كه در خيلى از
روستاها و نقاط دور افتاده معمول نبود، رواج يافت و بر ميزان مصرف اين كالاها بطور
سرانه افزوده گشت. اين تغييرات در سليقههاى مصرفكنندگان هرچند محتمل است در برخى
موارد مانند پودرهاى لباس شويى و صابون و مواد غذايى ضرورى و غيره، به نفع بهداشت
و سلامت جامعه باشد، ولى از نظر اقتصادى چندان به صلاح نبود، زيرا سوق دادن مصرف
عمومى به سوى كالاهاىِ خاصى كه اكثر آنها از طريق واردات تأمين مىشد و بنيه
توليدى كشور در اين زمينهها محدود بود، نمىتواند مثبت ارزيابى گردد.
در گذشتهاى نه چندان دور،
مردم وطن ما به سبب شرايط متنوّع جغرافيايى و آب و هوايى كه در ايران وجود دارد،
در هر منطقهاى با توجه به شرايط اقليمى خاص آن، به مصرف كالاى بخصوصى روى آورده
بودند كه معمولاً در توليد آن خودكفا بودند. اين سليقه آنها كه خالى از حكمت نبود،
گذران زندگى را بر ايشان سهل ساخته بود.
5 – نبود يك سيستم توزيع
مناسب:
عملكرد دولت سبب گشت كه خود وى
در بيشتر بخشها به صورت توليد كننده منحصر به فرد در آيد. در اين اواخر، اداره اين
شركتها، كه نيروى گروهى از كاركنان متخصص و ماهر دولت را مىگرفت، بارى سنگين و
تحمل ناپذير بود.
بر خلاف امر توليد كه دولت نقش
اصلى را داشت، متأسفانه در سيستم توزيع دست بخش خصوصى تا حدى باز گذاشته بود، به
گونهاى كه اين بخش خصوصى بود كه در توزيع حرف اول را مىزد. كاركرد شركتهاى
تعاونى نيز نتيجه شگرفى در بر نداشت و در حالى كه دولت در امر تملّك شركتها مصرّ
بود و اكثر آنها را در اختيار خود داشت، نيروى چندانى براى برخورد با واسطهها كه
بخش بزرگى از بازار را در تسلّط خود داشتند، نداشت.
به غير از كالاهايى مانند قند
و شكر و روغن و… كه با كوپنهاى رسمى توزيع مىشد، در ساير كالاهايى كه براى
آنها سوبسيد زيادى پرداخت مىگرديد، اين فروشندگان و واسطههاى فروش بودند كه نفع
اصلى را مىبردند. همين عدم نظارت، سبب شد كه سهم زيادى از منافع نظام حمايتى – كه
قرار بود به مصرف كنندگان جزء برسد – به چنگ اخلالكنندگان در سيستم توزيع افتاد،
و به همين خاطر است كه مىبينيم نظام حمايتى، وضعيت درآمد را بهبود نبخشيد، بلكه
پس از گذشت چند سال نتايج ناخوشايندى هم به بار آورده و بخش خصوصى فربهتر از
هميشه بر جاى باقى ماند، در حالى كه بر فاصلههاى درآمدى گروههاى اجتماعى افزوده
شده بود. شايد دولت كه از حسن نظر كافى برخوردار بود، اگر اكثر نيروى خود را به
جاى تسلط بر شركتهاى توليدى، صرف تنظيم يك سيستم توزيع مناسب كالا مىنمود، نتايج
رضايتبخشترى به دست مىآمد.
× حذف سوبسيدها:
با دقت به مباحث گذشته مىتوان
دريافت كه چرا دولت هم اينك بر برنامههاى تعديل اقتصادى و محدود ساختن نظام
حمايتى پافشارى مىورزد. در حالت كنونى احساس مىشود كه ادامه نظام حمايتى با شكل
سابق، به نفع آينده كشور نيست و با حفظ منابع اقتصادى جامعه سر ناسازگارى دارد.
در شماره آينده به اميد
پروردگار، اين مسأله را مورد تجزيه و تحليل قرار خواهيم داد كه اولاً: اهداف عمده
دولت از حذف سوبسيدها چيست؟ و ثانياً: در اجراى برنامههاى آينده چه نكاتى را بايد
در نظر داشت.
ادامه دارد
فلسفه عزادارى امام حسينع
راز عزادارى
آنچه نزد مردم مشهور است, اين است كه مراسم عزادارى به خاطر اظهار همدردى با بازماندگان ميت, برگزار مى شود كه معمولا از چند روز تجاوز نمى كند, و در روايات نيز چنين سفارش شده است. ولى همين عزادارى در مورد علما و بزرگان دين و مراجع مسلمين, فرق مى كند. اگر براى يك انسان معمولى سه روز مراسم عزادارى برگزار مى شود, براى يك مرجع تقليد, گاهى بيش از يك ماه اين مراسم به طول مى انجامد. در اين جا مسإله فراتر از اظهار همدردى با بازماندگان است بلكه تجليل از مقام شامخ علم و عالم است.
و اما در مورد شهيد ـ چنانچه در دوران جنگ و پس از آن ملاحظه كرديم ـ به خاطر بزرگداشت مقام او مراسم از روز و ماه و سال نيز فراتر مى رود. حال اگر همين شهيد, فقيهى ارجمند باشد, بى گمان بزرگداشت وى به مراتب بالاتر از يك شهيد غير فقيه خواهد بود.
به همين نسبت پيش مى رويم تا به قله عزت, عظمت و شوكت برسيم; يعنى سرسلسله شهيدان و سرور آزادگان و يكه تاز ميدان علم و عمل, دين و سياست, شهامت و شجاعت, غيرت و عفت, رادمردى و جوانمردى, تقوا و ايمان, ورع و پارسايى, به الگوى اخلاق, پاكدامنى, آزادگى, شرافت, شخصيت, سرورى, فروتنى, خداترسى, پرهيزكارى, بزرگ منشى, دين پرورى و … به سبط پيامبر, قهرمان جاويد كربلا, احيا كننده شريعت رسول خدا و رسوا كننده يزيد و يزيديان, حضرت امام حسين(ع).
هيچ ديده ايد اگر كسى براى خدا و به نام او قيام كند و در راه خدا كشته شود, چگونه هدف و آرمانش او را بالا مى برد؟ اين آرمان, نه يك شهوت نفسانى است و اين انگيزه نه يك انگيزه مادى است. اين انگيزه تمام آنچه در زندگى است, همه را تحت الشعاع قرار مى دهد, زيرا در آن, جز ملكوت اعلى, چيز ديگرى منظور نشده است.
و اين چنين است كه شخصيتى همچون حسين(ع) با آن آرمان مقدس, از ميان سنگهاى خارا, با استوارى و دلاورى و آرامش خاطر بى هيچ ترسى, به پيش مى تازد, و عاشقانه جوار قرب او را در وادى ايمن برمى گزيند و آرمانى جز ((وجه الله)) در سر نمى پروراند. و آيا برتر از ((الله)) آرمانى هست؟ و آيا غير از ((الى الله)) بازگشتى وجود دارد و آيا شيرين تر از ((لقإ الله)) حلاوتى تصور مى شود؟
اين انگيزه انسان برگزيده است كه آن را در همه چيز و همه حال جستجو مى كند, بىآن كه مرگ بتواند او را از پاى درآورد يا در عزم آهنينش, سستى ايجاد كند, بلكه گاهى مرگ او را زودتر به مقصود مى رساند.
شخصيت انسان الهى, كه از پرتو قدسى ذوالجلال فروغ گرفته, راه تاريك و پرپيچ و خم را در شب ديجورستم, براى انسانيت, روشن و هموار مى سازد: ((مثل نوره كمشكوه فيها مصباح المصباح فى زجاجه الزجاجه كانها كوكب درى)) و بدين سان چنان كه در زندگى, پيشوا و مقتداست, پس از مرگ نيز الگو و اسوه است; اسوه اى كه در آن تمام عناصر عظمت و جاودانگى نهفته است, و اگر تاريخ امتى به تاريخ بزرگانش گره خورده, بى گمان تاريخ ما به زندگى حسين گره خورده و اگر او را به عنوان عظيمى از عظماى بنام تاريخ معرفى مى كنيم, بدون ترديد, او بزرگى است كه تمام شخصيتها و بزرگان در برابر عظمتش, كوچك و حقيرند.
حال كه عظمت را در لباس قهرمان يافتيم, و بزرگوارى را در لباس شهيد از جان گذشته و يا در لباس زاهد پارسا و يا در لباس دانشمند بلند مرتبه, چگونه است اگر كسى همه اين لباسها را در بر كرده باشد باز جز نام حسين, نام هيچ كسى برده نمى شود؟ زيرا او از هر نظر برگزيده است و هر چند پدرش الگوى عظمت و بزرگوارى است ولى آيا پدرى چون پدر حسين و مادرى چون مادر حسين دارد؟ پس, اين لباس در خور قامت رعناى حسين است و بس.
حسين است كه در برگيرنده تمام عظمتها است: عظمت نبوت را از نيايش محمد(ص) و مردانگى را از پدرش على(ع) و فضيلت را از مادرش زهراى مرضيه(س) دارد. او جاودانه ترين و انقلابى ترين و جوشنده ترين نام در تاريخ انسانيت است. پس بزرگداشت حسين, بزرگداشت يك انسان نيست; بزرگداشت انسانيت است و عزادارى حسين, تجليل از مقام يك شهيد قهرمان نيست كه تجليل از تمام شهيدان و صديقان عالم است. و حسين تنها يك شخصيت عظيم نيست كه حقيقت عظمت و بزرگوارى در وجودش خلاصه شده است.
بنابراين, همواره بايد از اين مصباح هدايت و مشكات نور ـ كه نامتناهى و هميشگى است ـ پرتو بگيريم و فروغ دريافت كنيم; نه تنها ما كه تمام نسلهاى تاريخ. و اين پرتوگيرى تنها در اقامه مجالس عزادارى, چنان كه امامان دستور داده اند, ميسر است و لاغير.
بايد از اين نور الهى, تمام انسانها در طول نسلها و قرنهاى آينده استفاده كنند و آن را چراغ راه خود قرار دهند: ((ان الحسين مصباح الهدى)) و بايد كشتى انسانيت در اين درياى متلاطم فسادها, ستمها, تاريكيها, وحشيگريها, حق كشيها, خيانتها, جنايتها, استثمارها و تباهيها, در كرانه اين ساحل نجات, لنگر افكند: ((الحسين… سفينه النجاه)) و بايد انسانيت ره گم كرده, در اين توفان بلاخيز, زير سايه اين مقتداى مستحكم, خود را از منجلاب پليديها, آلودگيها و پلشتيها پاك سازد تا آن چنان كه شريعت الهى خواسته است در ((خير مطلق)) غوطه ور گردد, چرا كه حسين به خاطر گسترش همين خير مطلق به پا خاست و خود را قربانى ساخت: ((انى لم إخرج إشرا و لابطرا و لامفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى إمه جدى… ))
و بدين سان, عزادارى حسين يعنى: بزرگداشت فضيلت و خير مطلق. و ما اگر در عزاى او مجالس برپا مى كنيم, به خاطر احياى راه جاودانه او و هدف مقدس اوست; احياى نام او, احياى كرامتها, عزتها, فداكاريها, طهارتها, حقيقتها, عزيمتها, قداستها و شرافتهاست.
اين بزرگداشت, پاسخ به نداى ((هل من ناصر)) حسين است و اگر چنين نباشد, ارزشى ندارد. بايد در مجالس عزادارى حسين, سنتهاى حسينى زنده شود, حقوق مظلومين از ظالمين گرفته شود, و در برابر ستمگران, در هر زمان و مكان, ايستادگى شود. اگر در اين مجالس, انگيزه و آرمان حسين دنبال نشود و تنها با گريه كردن و سينه زدن برگزار گردد ـ هرچند آنها نيز مطلوب و پسنديده است ـ حقيقت عزادارى برگزار نشده است.
عزادارى در روايات
همان گونه كه در آغاز سخن گفته شد, در روايات, مراسم عزادارى ميت, تنها سه روز تعيين شده است. امام باقر(ع) مى فرمايد: ((يصنع للميت ماتم ثلاثه ايام من يوم مات;(1) از روزى كه شخصى مى ميرد, تا سه روز مجالس عزا برپا مى شود.)) و در اين ميان, روايات ديگرى نيز نقل شده كه اكنون جاى بررسى آنها نيست.
به هر حال, براى يك انسان معمولى فقط سه روز عزادارى مى كنند, ولى چه شده است كه امامان ما پيوسته سفارش كرده اند كه مجالس و مراسم عزادارى حسينى برپا شود و خود همواره چنين مجالسى را در طول سال برپا و بر آن تإكيد مى نمودند و به شاعران و مديحه سرايانى كه با نظم و نثر, مدايح و مصايب اهل بيت را سروده و بازگو مى كردند, هديه هاى شايسته مى دادند؟!
اين مراسم, غير از مراسم و مجالس ديگر است. در اين مجالس و گردهمايى ها نه تنها مصيبتهاى اهل بيت, ذكر مى شود, بلكه مردم را پيوسته به حركت و قيام وامى دارد. به مردم مى فهماند كه حسين براى اقامه نماز, امر به معروف, نهى از منكر, جلوگيرى از ستم و حق كشى, زير بار ظلم نرفتن, طلب اصلاح در امت پيامبر و گام نهادن در مسير محمد و على(عليهماالسلام) و احياى سنت آنان, قيام كرد. اين جا اگر بر مصايب حسين گريه هم كنند, گريه مفهوم ديگرى دارد. اين جا گريه حركت زاست نه مخدر, چنان كه برخى تصور كرده اند. امامان ما خواسته اند با ذكر مصايب اهل بيت, مردم را تحت تإثير قراردهند و با تكيه بر عواطف, آنان را به پيروى وادارند. اين جا مسإله ولايت و امامت مطرح است نه صرف ذكر مصيبت.
و لذا مى بينيم در روايات, تإكيد زيادى بر اصل اجتماع مردم و بحث درباره اهل بيت, شده است و چه انگيزه اى بالاتر از اين كه در اين اجتماعات راز قيام آن بزرگوار و ديگر امامان مطرح شود و مردم را به تحرك جهت دار عليه تمام يزيديان وادار سازد. پس انگيزه اصلى, گردهمايى مومنين است و بدون ترديد به خاطر رابطه معنوى مستحكمى كه بين آنان و امام حسين(ع) وجود دارد, انگيزه براى جمع شدن زيادتر مى گردد و در اين اجتماعات بحثهاى علمى و سودمندى مطرح مى شود كه براى دين و دنياى آنان مفيد و ضرورى است.
به هر حال, هرچند در روايات گاهى اشاره به عزادارى مى شود ولى در بيشتر آنها بحث از ((احيإ إمرنا)) شده; يعنى زنده نگه داشتن ((امر)) اهل بيت. و مقصود از امر, همان ولايت است. آن قدر كه بر احياى امر تإكيد شده بر اصل برپايى مجالس تإكيد نشده است, زيرا هدف غايى و اصلى اقامه مجالس, همان احياى امر است. و اين همان مقصود امام خمينى(قدس سره) از عزادارى سنتى است كه بر آن تإكيد مى فرمودند, چرا كه ريشه در ((سنت)) دارد. سنت و سيره امامان هم بر برگزارى چنين مجالسى بوده است تا اين كه مردم از اين راه, به هدف مقدس امام حسين پى ببرند.
امام صادق(ع) مى فرمايد: ((رحم الله امرءا إحيا إمرنا;(2) خدا رحمت كند كسى كه امر ما را زنده نگه دارد.))
و در روايت جالبى, حضرت به داود بن سرحان مى فرمايد: ((يا داود, إبلغ موالى عنى السلام, و انى إقول: رحم الله عبدا اجتمع مع آخر فتذاكر إمرنا, فان ثالثهما ملك يستغفر لهما و ما اجتمع اثنان على ذكرنا الا باهى الله تعالى بهما الملائكه… و خير الناس من بعدنا من ذاكر بإمرنا و دعا الى ذكرنا;(3) اى داود, سلام مرا به شيعيانم برسان و از زبان من به آنها بگو: خداى رحمت كند بنده اى را كه با ديگرى بنشيند و درباره امر ما (ولايت) بحث و مذاكره كند چرا كه سومين آنان فرشته اى خواهد بود كه برايشان طلب آمرزش مى كند, و همانا هيچ دو نفرى بر ذكر ما اجتماع نكردند جز اين كه خداوند به واسطه آنان بر فرشتگان مباهات كند… و بهترين مردم, پس از ما, كسى است كه درباره امر ما گفت وگو كند و مردم را به سوى ما فرا خواند.))
آن قدر اين مطلب مهم و مورد توجه امام معصوم(ع) است كه حضرت به دو نفر اكتفا مى كند; يعنى اگر دو نفر هم با هم اجتماع كردند, بهترين كار اين است كه درباره ولايت بحث كنند; ولايتى كه نسبت به هيچ امرى مانند آن سفارش و تإكيد نشده است: ((مانودى بشىء مثل ما نودى بالولايه)).
و اين احياى امر مورد نظر معصومان: است كه در اجتماعات حسينى محقق مى گردد. بنابراين, هدف اصلى عزادارى تنها اين نيست كه انسان, خود را علاقه مند آنان نشان دهد, بلكه بايد علاقه و محبت اهل بيت در تمام صحنه هاى زندگى انسان, آشكار گردد. مجلس عزادارى مجلس تفريح و گذراندن وقت نيست و همچنين دكان پول درآوردن نيز نمى باشد. گويندگان بايد پس از درك هدف واقعى امام, آن را براى مردم توضيح دهند و شنوندگان نيز نبايد به چند قطره اشك بسنده كنند, بلكه بايد اين اشكها باعث برانگيختن آنان باشد و آنها را به خط حسين نزديك سازد و در مسير مكتب قرار دهد و در قلوبشان حماسه آفريند تا اين كه اشكها سيلابى شوند و بنياد ظلم و ستم را بركنند و خس و خاشاكهاى فساد و گناه را از جامعه بشرى بزدايند. در اين مجالس, بايد از تكامل روحى و اخلاقى بحث شود و انسانها به وظايف خود متذكر شوند.
وقتى حسين فرياد ((هل من ناصر)) سر مى دهد, هرگز از ياران يزيد نمى خواهد كه از حريم حرم الهى دفاع كنند, بلكه از پيروان خود در طول تاريخ مى خواهد كه از حرم خدا و نواميس الهى و مقدسات مذهبى و احكام متعاليه اسلام محمدى دفاع كنند.
بايد در مجالس حسينى به مردم گفته شود كه: نهضت حسين(ع) در واقع آخرين قسمت از تبليغ رسالت پيامبر است كه بدون آن فداكارى, نهضت پيامبر به فراموشى سپرده مى شد و يا به نابودى و اضمحلال مى گراييد: ((حسين منى و إنا من حسين)). و امامان ما براى نشر و تبليغ اين احكام, راهى بهتر از برپايى مجالس نداشتند. از اين روى, با روشها و طرحهاى گوناگون, مردم را به سوى مجالس بزرگداشت حسينى سوق مى دادند تا مردم را متوجه خود سازند و احكام شريعت را به آنان بياموزند و آنها را از لغزشها و تباهيها برهانند و پيوندشان را با ((ثقلين)) ناگسستنى كنند.
امام صادق(ع) به فضيل مى فرمايد:
((تجلسون و تحدثون; مى نشينيد و درباره ما سخن مى گوييد؟))
فضيل عرض مى كند: آرى, فدايت شوم.
حضرت مى فرمايد: ((ان تلك المجالس إحبها فإحيوا إمرنا يا فضيل, فرحم الله من إحيا إمرنا;(4) من آن مجالس را دوست مى دارم, پس اى فضيل, همواره امر ما را احيا كنيد. خداى رحمت كند كسى كه امر ما را احيا كند و زنده نگه دارد.))
و در جاى ديگر, آن حضرت, طى يك روايت طولانى مى فرمايد:
((إلا و ان لكل شىء سيدا و سيد المجالس مجالس الشيعه;(5) همانا براى هر چيزى, سيد و سرورى است و سرور مجالس و گردهمايى ها, مجالس شيعه است.)) چرا؟ چون اين مجالس, فرزندان شيعه را از انحرافها و كژروىها باز مى دارد و آنان را به سوى هدف والاى اهل بيت مى كشاند و روح حماسه و قيام را در آنان گرم نگه مى دارد و نفرت و انزجار آنان را نسبت به يزيديان, افزايش مى بخشد (تولا و تبرا).
در روايت بسيار جالبى از رسول خدا(ص) نقل شده است كه حضرت فرمود:
((ان لقتل الحسين(ع) حراره فى قلوب المومنين لاتبرد إبدا;(6) كشته شدن امام حسين در قلوب مومنين چنان حرارتى مىآفريند كه هرگز به سردى نگرايد.))
اين همان حرارتى است كه فروغش راه را روشن سازد و كاخ ستمگران را بسوزاند. اين حرارتى است كه عاطفه و عشق را در قلوب پيروان به جوش آورد و شيعيان را بر دشمنان خدا و اهل بيت بشوراند, و در همان حال, نور ولايت را در قلوب ياران بتاباند و انسانهاى خداجوى را بر رازهاى پوشيده آفرينش, آگاه سازد.
فلسفه عزادارىدر سخنان امام خمينى(ره)
امام خمينى به مناسبتهاى مختلف با زبانى ساده و رسا, فلسفه عزادارى امام حسين(ع) را تبيين كرده اند كه به چند نمونه اشاره مى كنيم:
((شما انگيزه اين گريه و اين اجتماع در مجالس روضه را خيال نكنيد كه فقط اين است كه ما گريه كنيم براى سيدالشهدا, نه سيدالشهدا احتياج به اين گريه ها دارد و نه اين گريه خودش فى نفسه يك كارى از آن مىآيد. لكن اين مجلس ها مردم را مجتمع مى كند و يك وجهه مى دهد كه سى ميليون, سى و پنج ميليون[ جمعيت آن زمان ايران] جمعيت در ماه محرم و خصوصا دهه عاشورا, يك وجهه, دنبال يك راه مى روند… مسإله, مسإله گريه نيست, مسإله تباكى نيست. مسإله, مسإله سياسى است كه ائمه ما با همان ديد الهى كه داشتند, مى خواستند كه اين ملتها را با هم بسيج كنند و يكپارچه كنند, از راههاى مختلف, تا آسيب پذير نباشند.))(7)
و چنين هم شد. همين مجالس حسينى بود كه ملت سرفراز ايران را تحت يك لوا و يك پرچم درآورد و آنان را با وحدت كلمه به كلمه توحيد رساند; كلمه توحيدى كه در آن فقط خدا مطرح است ((لا اله الا الله)) و از ديگر اربابان خبرى نيست.
در جاى ديگر امام مى فرمايد:
((اين كه بعضى از ائمه (امام باقر عليه السلام) مى فرمايد: براى من يك نفر نوحه سرا را در ((منا)) بگذاريد كه آن جا براى من گريه كند و عزا بگيرد; نه اين است كه حضرت باقر ـ سلام الله عليه ـ احتياج به اين داشته است و نه اين كه براى او شخصا فايده اى داشته است, لكن جنبه سياسى اين را ببينيد. در ((منا)), آن وقتى كه از همه اقطار عالم, آدم مىآيد آن جا, يك كسى بنشيند يا اشخاصى نوحه سرايى كنند براى امام باقر و جنايت كسانى كه با او مخالفت كردند و او را مثلا به شهادت رساندند, ذكر كند و اين مسإله موجى باشد در همه دنيا, اين مجالس عزا را دست كم گرفته اند… .))(8)
چه نكته دقيقى در انتخاب زمان و مكان حضرت نهفته است كه در ايام حج, مردم از سراسر جهان, در ((منا)) جمع مى شوند, وانگهى در آن روزها كه ايام عيد است و مسلمانان به فرح و سرور مى پردازند, بى گمان مجلس عزا و گريه, توجه مردم را به شدت, جلب مى كند و آنها را به پرسش وامى دارد كه چه شده است؟ و انگيزه نوحه سرايى چيست؟ و بدين سان حق براى حق خواهان متجلى و روشن مى گردد و راه و روش امام مشخص مى شود و بى گمان در بازگشت حجاج, اخبار حضرت به غائبين از آن مراسم مى رسد و زبان به زبان بازگو مى شود و حجت بر همگان كامل مى شود و منظور نظر امام محقق مى گردد.
اينك به موردى ديگر از سخنان امام خمينى اشاره مى كنيم:
((روضه است كه اين محراب و اين منبر را حفظ كرده… اگر آن روضه نبود اين منبر هم نبود, اين مطالب هم نبود. آن حفظ كرده. ما بايد به شهيدمان گريه كنيم, فرياد كنيم, مردم را بيدار كنيم. البته يك مطلبى هم كه بين همه ما بايد باشد, اين است كه اين نكته را به مردم بفهمانيم: همه اش قضيه اين نيست كه ما مى خواهيم ثواب ببريم. قضيه اين است كه ما مى خواهيم پيشرفت كنيم. سيد الشهدا هم كه كشته شد, نه اين كه رفتند يك ثوابى ببرند. ثواب براى او خيلى مطرح نبود. آن طور رفت كه اين مكتب را نجات بدهد, اسلام را پيشرفت بدهد, اسلام را زنده كند. شما هم كه داريد نوحه خوانى مى كنيد, حرف مى زنيد, خطبه مى خوانيد, نوحه مى خوانيد, مردم را به گريه وادار مى كنيد, مردم هم گريه مى كنند, همه روى اين مقصد باشد كه اين اسلام را ما مى خواهيم با اين هياهو حفظش كنيم… مى خواهيم اين مكتب را حفظ كنيم چنانچه تا حالا خود شده است.))(9)
در خاتمه, حضرت حق را مى خوانيم كه اين دعاى امام صادق(ع) را شامل حالمان كند:
بارالها, دشمنان ما بر شيعيانمان خرده مى گيرند كه چرا به سوى ما مىآيند, ولى هرگز اين سرزنشها آنها را از توجه و محبت به ما باز نداشت; پس خداوندا, بر آن رخسارهايى كه آفتاب رنگ شان را تيره كرده, رحم كن.
خداوندا, بر آن گونه هايى كه بر خاك قبر ابى عبدالله الحسين مى غلطد, رحم كن.
پروردگارا, به آن ديدگانى كه به خاطر محبت ما اشكشان سرازير شده, رحم كن.
خداوندا, بر آن قلبهاى پاكى كه براى ما سوخته است, رحم كن.
بارالها, به آن فريادى كه براى ما بلند شده است, رحم كن.
خداوندا, آن روانها و بدنها را به تو مى سپارم تا اين كه در حوض (كوثر) در روز تشنگى بزرگ, پاداششان بخشى.(10)
پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) بحارالانوار, ج82, ص88. 2 ) امالى مفيد. 3 ) بحارالانوار, ج1, ص200. 4 ) همان, ج44, ص282. 5 ) همان, ج68, ص80. 6 ) مستدرك, ج2, ص97. شايسته است كه اين روايت سرلوحه تمام تكايا و مجالس حسينى قرار گيرد. 7 ) صحيفه نور, ج13, ص153. 8 ) صحيفه نور, ج16, ص218. طوسى در تهذيب ج2, ص108 ذكر كرده است كه امام باقر(ع) وصيت كرد: هشتصد درهم به نوحه سرايان بدهند تا در ايام حج در ((منا)), براى آن حضرت نوحه سرايى كنند. 9 ) صحيفه نور, ج8, ص71. 10 ) ثواب الاعمال صدوق, ص54.
انبارهاى بزرگ سلاح هاى شيميايى
افشاى يك پرونده آمريكايى در مورد ناديده گرفتن حقوق بشر
((هارولدپنتر)), نمايشنامه نويس مشهور, طى نامه اى سرگشاده به تونى بلر, نخست وزير انگلستان, از يك پرونده مربوط به امريكا, در مورد ناديده گرفتن حقوق بشر و كمك به حركت هاى ديكتاتورى در بسيارى از كشورها, پرده برداشته است.
((پنتر)) در اين نامه كه اخيرا در روزنامه گاردين لندن به چاپ رسيده, ضمن اشاره به موضع گيرى امريكا در برابر مفهوم حقوق بشر و معيارهاى زندگى سعادتمندانه, با ذكر اسناد محرمانه تإكيد كرده كه سياست امريكا در جهت تحقق مصالح خود, توسل به زور و ناديده گرفتن معيارهاى انسانى مى باشد.
((پنتر)) در ابتداى نامه خود مى گويد: در چند هفته اخير در مورد پرونده صدام حسين كه به حق پرونده اى هولناك و وحشيانه است, زياد بحث شده, ولى من معتقدم با اين كه پرونده هم پيمان تو (تونى بلر) ـ امريكا ـ برايت بسيار بااهميت است, ولى مشاورانت معلومات زيادى در اختيارت قرار نمى دهند.
((پنتر)) با اشاره به كمك هاى نظامى امريكا به دولت هاى ديكتاتور و پى ريزى كودتاهاى مختلف از سال 1945 مى گويد: به طور مثال عوامل قتل عام صدها هزار انسان بى گناه در گواتمالا, شيلى, اندونزى, يونان, اوروگوئه, فيليپين, برزيل, پاراگوئه, هائيتى, تركيه و السالودور از كمك هاى مادى و معنوى امريكا استفاده مى كردند.
((پنتر)) هم چنين اضافه مى كند: ارقام سرسام آورى از قربانى هاى اين حركت ها كه به كمك امريكا فعاليت مى كردند وجود دارد; مثلا در گواتمالا 170 هزار نفر, در شرق تيمور 200 هزار نفر, در السالوادور 80 هزار نفر, در نيكاراگوئه 30 هزار نفر و در اندونزى500 نفر به اين شكل به قتل رسيده اند. تمام اين حركت ها به وسيله سياست هاى خارجى هم پيمان تو ـ امريكا ـ انجام گرفته است.
((پنتر)) با اشاره به خرابى هاى ناشى از كودتا و جنگ هاى امريكا عليه كشورهايى مانند ويتنام, لاووس و كامبوج اضافه مى كند: امريكا در اين جنگ ها از سلاح هاى پيشرفته مانند بمب هاى ناپالم و بمب هاى خوشه اى كه اجسام قربانيان را به شكل دردناكى تكه تكه مى كند استفاده مى كرد, با اين حال نتوانست روح مبارزه و وطن دوستى ملت ويتنام را از بين ببرد. براى همين هنگامى كه در جنگل هاى ويتنام شكست خورد, دست به يك اقدام وحشيانه زد كه آن محاصره اقتصادى و گرسنه نگاه داشتن ملت ويتنام بود. (اشاره به تحريم اقتصادى واشنگتن عليه عراق) علاوه بر تمام اين موارد, هم پيمان تو, به اشغال ((دومينيكن)) در سال 1965, گرانادا در سال 1983 و پاناما در سال 1990 و نيز ايجاد آشوب و نابسامانى و از بين بردن حركت هاى دموكراسى در گواتمالا, شيلى, يونان و هائيتى دست زد.
((پنتر)) با اشاره به كمك هايى كه امريكا تاكنون براى از بين بردن كردهاى عراقى به تركيه مى كند مى گويد: امريكا ـ در يك تناقض گويى آشكار ـ كردهاى عراقى را تروريست مى خواند, در حالى كه تروريست هاى نيكاراگوئه را كه زير نظر خودش عمل مى كردند, آزادىخواه مى نامد; با اين كه دادگاه لاهه, اعمال امريكا در نيكاراگوئه را نمونه آشكارى بر ناديده گرفتن معيارهاى بين المللى و خروج از چارچوب قانون اعلام كرد. ((هارولد پنتر)) هم چنين اضافه مى كند: در پنج سال اخير پنج قطعنامه از سوى سازمان ملل براى رفع محاصره اقتصادى كوبا صادر شده و امريكا آنها را زير پا گذاشته است. چشم پوشى از اين قطعنامه ها مانند چشم پوشى امريكا از اعمال ناجوان مردانه اسرائيل عليه مردم فلسطين است.
وى در مورد توان شيميايى و اتمى امريكا مى گويد: امريكا داراى قدرت هاى اتمى بسيار بالايى است كه به وسيله آنها نه تنها صدام حسين, بلكه تمام مردم دنيا را مى تواند از بين ببرد. امريكا علاوه بر اين داراى انبارهاى عظيم سلاح هاى شيميايى است و به بازرسان كوبايى و ايرانى سازمان ملل اجازه بازديد از آنها را نداده است, زيرا آنها را پايگاه هاى حفظ امنيت امريكا مى داند و بازرسى اين پايگاهها را تهديدى براى امنيت خود مى پندارد. سوال اين جاست كه آيا صدام حسين نيز تاكنون چنين ادعاهايى داشته است؟
((پنتر)) هم چنين از يك سند سرى مربوط به ((جورج كينان)) ـ يكى از طراحان سياست هاى خارجى امريكا ـ پرده برمى دارد. قسمتى از گفته هاى ((كينان)) اين گونه است: ((ما بايد دست از احساسات و عواطف برداريم و از روياها بيرون آييم و به هر كجا كه در آن مصلحتى براى ما وجود دارد دست درازى كنيم; نبايد تحت تإثير مفاهيم تيره اى مانند حقوق بشر, بالا بردن سطح زندگى و دموكراسى قرار گرفت. دور نيست روزى كه سياست هاى خود را با زور سرنيزه اجرا كنيم. بنابراين براى ما بهتر است كه شعارهاى ايدهآل سد راهمان نشود.))
((پنتر)) معتقد است كه ((جورج كينان)) يقينا شخص مهمى بوده و حقايق را بازگو كرده است.
((هارولد پنتر)) يكى از سخنرانان همايش حفظ امنيت عراق بود كه در فوريه سال جارى در انگلستان برگزار شد. او در اين همايش سياست هاى استكبارى امريكا و برپا كردن جنگ در منطقه خليج فارس را به شدت محكوم كرد و با انتقادى شديد از ((تونى بلر)) و ((بيل كلينتون)) رابطه آن دو را شرمآور و شفقت برانگيز توصيف نمود.
((پنتر)) در سخنرانى خود با وحشى خواندن امريكا گفت: وقت آن رسيده كه در برابر خودكامگى ها و سلطه جويى هاى امريكا ايستاد. كلينتون كودكان را قتل عام مى كند, ولى هيچ تحت تإثير قرار نمى گيرد; زيرا براى او مسإله اى ساده و پيش پا افتاده است; و بدين سان كودكان زيادى هم اكنون در عراق به خاطر اين ديدگاه از بين مى روند.
وى ادامه داد: با وجود درخواست هاى مكرر سازمان ملل مبنى بر رعايت قوانين بين المللى, امريكا هم چنان اين قوانين را زير پا مى گذارد; به طورى كه مادلين آلبرايت, وزير امورخارجه امريكا, در مورد حمله به عراق بدون توجه به قطعنامه هاى سازمان ملل و با كمال تكبر مى گويد: ((صبر ما تمام شده است و بايد به عراق حمله كنيم)) و من (پنتر) به ياد مىآورم شخص ديگرى را كه در دهه 30 اين چنين سخن مى گفت (اشاره به آدولف هيتلر رهبر نازيسم).
((پنتر)) سپس اضافه كرد: امريكا يك حيوان درنده افسار گسيخته است و شگفت آور است كه حكومتى مانند حكومت بريتانيا به شكل مضحكى با آن پيمانى ببندد كه نه معنا دارد و نه هدف.
گفته مى شود كه ((پنتر)) از طرفداران كردهاى عراقى است و نمايشنامه ((كوه كلام)) را بر اساس مسئله و مشكل آنها نوشته است.
پاورقي ها:
راههاى هدايت 4
راههاى هدايت(4)
آيه الله جوادى آملى
((هوالله الذى لا اله الا هو عالم الغيب والشهاده هوالرحمن الرحيم هوالله الذى لااله الا هوالملك القدوس السلام المومن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون هوالله الخالق البارىالمصور له الاسمإ الحسنى يسبح له ما فى السموات والارض و هوالعزيز الحكيم)).(1)
و خدايى است كه معبودى جز او نيست, حاكم و مالك اصلى اوست, از هر عيب منزه است, به كسى ستم نمى كند, امنيت بخش است, مراقب همه چيز است, قدرتمندى شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى كند, و شايسته عظمت است; خداوند منزه است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند!
او خداوندى است خالق, آفريننده اى بى سابقه, و صورتگرى (بى نظير) براى او نام هاى نيك است; آن چه در آسمان ها و زمين است, تسبيح او مى گويند; و او عزيز و حكيم است!!
آخرين بحثى كه مربوط به آيه قبل بود اين بود كه قرآن چگونه مردم را هدايت مى كند؟ اين بحث در حقيقت به علوم قرآنى برمى گشت نه به بحث هاى تفسيرى. سيدنا الاستاد, علامه طباطبائى ـ رضوان الله عليه ـ دو بحث را در ذيل آيه 119 سوره مائده طرح كردند كه به آن هر دو بحث اشاره شد, بحث دوم بحث تاريخى بود و بحث اول بحث شيوه هدايت قرآن نسبت به جوامع بود كه قرآن چگونه مردم را هدايت مى كند. اين كه فرمود: ((ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم)) (2) آيا راه هدايتش, از طريق كلام است يا فلسفه و يا عرفان؟ اگر كسى بخواهد اسرار عالم را بفهمد و معارف دين را ياد بگيرد, فقط طبق ظواهر دين بايد ياد بگيرد يا با برهان عقل و يا از راه تهذيب نفس؟ قرآن چگونه هدايت مى كند؟ و از اين سه راه كلام را انتخاب مى كند؟ اشاره شد كه قرآن كريم چه در سوره مباركه حج چه در آيات ديگر, سه راه را امضا كرده است, فرمود: ((و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير))(3) يا از راه علم يا از راه هدايت يا از راه وحى يا از راه استظهار ظواهر دينى يا از راه عقل و استدلال يا از راه كشف و شهود و همه اينها خطابردار است; به استثناى آن فكرى كه معصوم از اشتباه باشد و همه اينها بايد به آن ((ميزان العقايد)) عرضه بشوند اگر كسى بخواهد تنها يكى از اين راه ها را انتخاب كند هرگز با ديگرى قابل تفاهم نيست ; يعنى اگر كسى بخواهد فقط با براهين عقلى معارف دينى را بفهمد هرگز سرسازگارى با كسى كه از راه ظواهر دينى يا كسى كه از راه تهذيب نفس به مطالب مى رسد نخواهد داشت, و اگر كسى فقط از راه ظواهر دينى معارف دينى را درك مى كند او هرگز با كسى كه از راه برهان عقلى يا از راه تهذيب نفس به اسرار دين پى مى برد نمى توانند كنار هم زندگى كنند و اگر كسى فقط از راه تهذيب نفس به سر مى برد نمى تواند با كسانى كه از راه عقل يا استظهار از ظواهر زندگى مى كنند و معارف را مى فهمند كنار هم بيايند و كسانى كه به اين فكر افتادند كه راه دليل نقلى و دليل عقلى و تهذيب نفس را جمع كنند اينها زحمات زيادى كشيدند ولى آن چنان بهره نبرده اند.
منشإ همه اشكال ها و پيدايش همه دشوارىها آن است كه هر كدام به تنهايى دين را گرفته اند بدون اين كه ديگرى را درك كنند; يعنى عده اى راه عقل را گرفته اند بدون اينكه از ظواهر دينى مدد بگيرند, گروهى ظواهر دينى را معيار قرار دادند بدون اين كه به برهان عقل اعتنا كنند و دسته اى هم راه كشف و شهود را پيش گرفته اند بدون اينكه برهان عقلى يا ظواهر دينى را در نظر داشته باشند, لذا هرگز كنار هم جمع نخواهند شد. تنها راهى كه هست و استاد علامه طباطبائى پيشنهاد داده اند همين راه است كه عمل به آيه سوره مباركه آل عمران است كه: ((واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا))(4). معناى اين آيه آن نيست كه همه شما مسلمان باشيد, همه به قرآن عمل كنيد و همه قرآن را محور قرار بدهيد, همه به قرآن چنگ بزنيد, بلكه معنايش اين است كه همه با هم قرآن را بفهميد, نه همه قرآن را بفهميد نه همه قرآن را تمسك كنيد, همه با هم دست به قرآن بزنيد آن گاه يكديگر را درك مى كنيد. اگر گروهى كنار هم نشستند يكديگر را درك مى كنند ; يعنى هم راه هاى يكديگر را مى فهمند هم يكديگر را تاييد مى كنند, اما اگر هزار نفر جداى از هم براى خود هر كدام حسابى بازكردند هر كسى قرآن را جلو گذاشت و فكر خاصى كه از قرآن نصيب او شد آن را محور قرار داد اينها از هم جدا هستند و به قرآن, چنگ نزده اند. قرآن نمى فرمايد همه به قرآن عمل كنيد بلكه مى فرمايد همه با هم قرآن را بگيريد نه بى هم. اين آيه, يك امر و يك نهى دارد, فرمود: ((واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا)). خداوند سبحان وقتى موارد مهمى باشد تنها به امر اكتفا نمى كند بلكه مقابلش هم نهى مى كند. اگر بنا بر درك و تفاهم باشد, كسى كه اهل برهان است مى گويد ظاهر دينى هم حجت است منتها من ذو قم برهانى است ولى با ظواهر دينى هم مى شود اين راه را رفت. آن كه اهل استظهار ظواهر دينى است و به نقل دل بسته تر است مى گويد: با عقل مى توان رفت اما من با ((نقل)) انس بيشترى دارم. آن كه اهل تهذيب است مى گويد: راه عقل و نقل هر دو خوب است ولى من با تهذيب نفس مسئله را حل مى كنم. آن گاه سخن از مثلث نيست كه يك ضلع آن برهان و ضلع ديگر عرفان و ضلع سوم آن, نقل باشد. پس سخن از تثليث و سه ضلع و سه راه نيست بلكه سخن از يك راه است كه عارف و حكيم و محدث به همان يك راه مى روند و يكديگر را درك مى كنند.
مثلا كسى كه راه حارثه بن مالك را طى مى كند تمام تلاش و كوشش او اين است كه چشم دل را باز كند ببيند جهنم هست اين با تمام تلاش و كوشش به جايى رسيده است كه به رسول الله ـ صلى الله عليه و آله وسلم ـ عرض كرد,: من اكنون طورى زندگى مى كنم كه گويا بهشت و اهلش را, جهنم و اهلش را مى بينم. اين نه نيازى به خواندن چندين جلد كتاب هاى عقلى دارد و نه محتاج است كه چندين جلد حديث بخواند كه جهنم و بهشت هست, چون عينا مشاهده مى كند. او جهنم را و عرض بر صراط را مى بيند ديگر لازم نيست كه برهان اقامه كند كه چون خدا عادل است و در اين نظام ظالم و مظلومى هست پس يك روز جزايى بايد باشد, چون برهان براى كسى است كه نمى بيند اما اگر كسى رسول الله ـ صلى الله عليه و آله وسلم ـ او را تصديق كرد و فرمود: ((هذا عبد نورالله قلبه)) لازم نيست درس بخواند و بحث بكند, زيرا او مى گويد من الان عرش را دارم مى بينم. حضرت فرمود: درست است, اما چه كسى و در چه زمانى به اين مقام مى رسد؟ در صورتى كه اين تهذيب نفس اش از راه دين باشد بسيارى از افراد هستند كه قبل از اسلام بودند الان هم هستند كه در صدد سركوب اين غرايض اند, وقتى كه انسان اين غرايض را بكوباند يك گوشه نفس را تقويت مى كند, اما چون بر روال شرع نيست به مقصد نمى رسد. تهذيب نفس بايد طبق دستورى باشد كه شرع داده است, دستورش هم خيلى سخت نيست اوايل دشوار است اما بعد آسان مى شود. اگر گفتند حلال بخوريد, يا مواظب چشم و گوشتان باشيد, يا ماهى سه روز روزه بگيريد, يا شب كمتر بخوريد, يا شب زنده دار باشيد و يا… اگر از اين راه كسى پيش رفت به مقصد مى رسد. ((حارثه بن مالك)) نه امام بود و نه امام زاده و نه راهى را رفت كه دين نگفته باشد, او با همين واجبات و مستحبات رفت, نه تنها اعمال خود را بلكه خاطرات خود را هم حساب مى كرد. پس اين راهش را از شرع گرفته است.
آن كه اهل برهان است مى گويد قول معصوم حد وسط قرار مى گيرد نوع حكماى ما تصريح كرده اند كه همان طورى كه مثلا ((متغير)) مى تواند حد وسط برهان قرار بگيرد بگوييم: العالم متغير و كل متغير حادث, قول معصوم عليه السلام هم مى تواند حد وسط بگيرد و بگويد اين چيزى است كه معصوم فرمود, هرچه معصوم فرمود حق است و اين حق است. منتها همان طورى كه حد وسط بايد يقينى باشد قول معصوم هم بايد يقينى باشد اگر از استظهار لفظى بود به درد فروع دين مى خورد, اگر نص قطعى يقينى بلامزاحم و معارض بود به درد اصول هم مى خورد كه بايد قول معصوم باشد كه بتوانيم استدلال كنيم آن كه با قول معصوم دارد استدلال مى كند مى گويد همين دين است كه برهان عقلى را امضا كرده, همين دين است كه استدلال انبيا را كه ذكر مى كند دو براهين عقلى مىآورد, همين دين است كه ما را به تعقل وا مى دارد, همين دين است كه خود قرآن ادله را با عقل تبيين مى كند.
پس حكيم و عارف و زاهد, هر سه در يك صراط مستقيم اند هرسه يكديگر را تاييد مى كنند ديگر سه ضلع جداى از هم نيستند كه ما بخواهيم با اين سه ضلع مثلث بسازيم كه هرگز شدنى نيست و هرگز هم اينها كنار هم جمع نخواهند شد چرا؟ چون هر سه به قرآن عمل كردند اما بى هم نه با هم. ما يك ((يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود))(5) داريم و يك ((واعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا)) داريم, آيه اول يعنى هركسى عقد خود را وفا كند هركسى داد و ستد كرد به عقد و داد و ستد خود عمل كند, اين جمع در برابر جمع است يك ((واعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا)) داريم اين واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا ((به منزله)) اوفوا بالعقود يا ((اقيموا الصلوه)) و يا ((آتواالزكاه)) نيست كه هركسى كار خودش را انجام بدهد, بلكه به ما مى فرمايد: با هم قرآن را بفهميد يعنى يكديگر را تحمل كنيد. ذات اقدس اله هر كسى را با ذوق خاصى آفريده است شما اصرار نداشته باشيد كه ديگرى مثل شما بينديشد, راه ها گوناگون است.
جمع اين هر سه راه هم ممكن است ولى منفصله مانعه الخلو است ((و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لاهدى و لاكتاب منير)) اگر با هم بودند يا توفيق جمع هرسه راه براى او حدى حاصل مى شود يا اگر نشد يكديگر را تاييد مى كنند و هضم مى كنند و تحمل مى كنند نه اين كه يكديگر را طرد بكنند تا اين چنين نباشد. هرگز هشام از يك طرف حارثه بن مالك از طرف ديگر و زراره و مفضل از طرف ديگر تربيت نمى شوند, هشام بن سالم يك طرز فكر دارد و هشام بن حكم طرز فكر ديگرى. در بين صحابه حضرت, ((زراره)) و ((مفضل)) هم طرز ديگر از فكر را دارند, اما همه را حضرت پروراند و تربيت كرد. اصحاب رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ نيز هر كدام طرز فكر خاص داشتند, اما ((حارثه بن مالك)) را حضرت پروراند احتجاج هايى كه نصيب عمار و امثال عمار مى شد هم حضرت رشد داد, ((اويس قرنى)) را هم حضرت پروراند. قهرا كسى كه با برهان عقلى پيش مى رود حد خود را مى فهمد و مى گويد من در كليات راه دارم در جزييات راه ندارم. او به اندازه سرمايه خود حرف مى زند, آن گاه نه تنها در فروع دين, متعبد است بلكه در بسيارى از جزييات اصول دين هم اين چنين است. آن جا كه برهان راه ندارد اين متعبد محض است و آن جا هم كه برهان راه دارد مى كوشد كه هماهنگى برقرار كند. كسى كه با ظواهر دين حركت مى كند مى كوشد كه بين اصول دين و فروع دينش فرق بگذارد, اگر بخواهد فروع دينش را اثبات بكند با ظنون معتبره اثبات مى كند, و اگر خواست اصول دينش را اثبات بكند با ادله قطعى اثبات مى كند و به دنبال نص متواتر مى گردد. وقتى خواست مسئله فرعى و فقهى را اثبات كند با يك امر ظنى اكتفا مى كند. آن كه از راه كشف و شهود مى رود رياضت هايش را بر اساس همين واجبات و مستحبات تنظيم مى كند.
بنابراين, آيه ((واعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا)) به ما مى گويد با هم بگيريد نه بى هم. اين آيه غير از ((اقيموا الصلوه)) است كه هر كسى نماز خودش را بخواند بلكه با هم قرآن و دين را بفهميد.
سه آيه اى كه پايان بخش سوره مباركه حشر است, مشتمل بر اسم اعظم است و در فضل سوره مباركه حشر آمده است كه آيات پايانى او مشتمل بر اسم اعظم است. در آيه قبل اش اين بود كه اگر قرآن بر كوه نازل بشود مى بينيد كه كوه متصدع و از خشيه الهى متخشع است. تعليق حكم بر وصف, مشعر به عليت است, اگر بگويند كه اين شخص در اثر ريزش كوه آسيب ديد ديگر جا براى سوال بعدى باقى نمى ماند, ديگر كسى سوال نمى كند كه چرا او آسيب ديد. براى اين كه گوينده گفت كوه بر سرش فرود آمد, اما اگر كسى بگويد فلان شخص در برخورد آسيب ديد شنونده سوال مى كند: چرا آسيب ديد؟ او ناچار است بگويد آن چه كه به اين رسيد اتومبيل و يا شىء سنگين ديگر بود. گاهى انسان تعليق حكم در وصف را طورى تبيين مى كند كه ديگر شنونده سوال جديد نكند. اين آيه هم اين طور است كه: ((لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا)) چرا؟ ((من خشيه الله)) چون متكلمش الله است, الله را اگر كسى بخواهد خوب بشناسد ((هوالله الذى لا اله الا هو عالم الغيب والشهاده هو الرحمن الرحيم هوالله الذى لا اله الا هوالملك القدوس)) كه تقريبا يازده اسم از اسماى حسنا را به دنبال هم ذكر مى كند و بعد به آن آيه پايانى هم مى رسد كه خود كلمه الله كافى است براى اين كه ((لرايته خاشعا متصدعا)) روشن بشود. ولى اين چندين اسم را كه ذكر كردم اين به منزله شرح بعد از متن است چون ((الله)) همان اسم جامع جميع كمالات است, بخشى از آن كمالات را اين سه آيه بازگو مى كند, او ((عالم الغيب والشهاده)) است, او كبير, متكبر, جبار, عزيز و… است, كه اين ها به منزله تعليق آن حكم است.
پى نوشت ها:
1) سوره حشر,(59) آيه24.
2) سوره اسرإ (17) آيه 9.
3) حج (22) آيه8.
4) سوره آل عمران (3) آيه 103.
5) سوره مائده (5) آيه1.
دستان پنهان استعمار
پيش گفتار:
بـا پيروزى شكوهمند انقلاب اسلامى, استعمارگران ضربـه مهلكى را
متـحمل گرديدند. آنها نه تـنها منافع خويش را در ايران و بـرخى
ديگر از كشورها از دست دادند, بلكه با شكسته شدن طلسم ابرقدرتى
آنان, تـمامى معادلات سـياسـى و مديريت جـهانخـوارى ايشان از هم
پاشيده شد. زيرا انقلاب اسلامى, درست در نقطه اى كه سياست پردازان
بين المللى آن را ((جزيره ثبـات)) مى پنداشتند بـه پيروزى رسيد.
هر چند دنياى استكبار تا مدت هاى مديد با سكوتى مرگ بـار سعى در
انكار اين واقعيت داشت, اما اين سكوت سـرانجـام شـكسـتـه شـد و
روزنامه ((نيويورك تايمز)) نوشت:
((ايران امام خمينى(ره), مسـيح وار فرياد رهايى از يوغ سـلطه
خارجيان سرداده و داعيه تشكيل يك حكومت گسترده مبـتنى بـر اصول
اسلامى را دارد.))
استكبار با خصومتى خاص به مقابـله بـا انقلاب اسلامى بـرخاست و
شيوه هايى را بـراى جلوگيرى از گسترش انقلاب اسلامى و حفظ موازنه
سلطه, به نفع خويش به كار گرفت.
عمده ترين شيوه دشـمنان اسـلام بـه خـصوص شـيطان بـزرگ, ايجـاد
شبـكه هاى مخفى و جاسوسى توسط ((ستون پـنجم)) مى بـاشد. دشمن اين
عوامل خود فروختـه را بـه صورت مخـفى آموزش مى دهد تـا در شرايط
مختلف از آنان بهره گيرد! در اين نوشتار, سعى ما بـر آن است كه
به بررسى ابعاد مختلف اين مقوله بپردازيم.
الف ـ تاريخ ستون پنجم
تاريخ به كارگيرى اصطلاح ستون پنجم, بـه جنگ هاى داخلى اسپانيا
بـرمى گردد كه در آن ((ژنرال فرانكو)) ديكتاتور اسپانيا از چهار
محور بـه سمت مركز شهر حركت كرد و بـه موازات اين ستون ها, ستون
ديگرى را براى انجام ماموريت هاى تخريب, جاسوسى, ترور و انفجار,
به داخل شهرها گسيل داشت كه در جنگ هاى اسپـانيا بـه ستون پـنجم
معروف گرديد.
اما اسـتـفاده از نيروهاى نفوذى, قدمت تـاريخـى فراوان دارد.
قرآن كريم در دو سوره, خـطر اين نفوذىها را بـه رسـول خـدا(ص)و
مسلمانان گوشزد مى كند و از وجود آنان و توطئه هايشان خبر مى دهد.
در آيه چهل و هفتم سوره توبـه, منافقان بـه عنوان جاسوسان دشمن
كه در جهت اهداف آنان بـه خرابـكارى و كارشكنى مى پردازند معرفى
مى شوند:
((لقد خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالا و لاوضعوا خلالكم يبـغونكم
الفتنه و فيكم سماعون لهم والله عليم بالظالمين.)) اگر منافقان
با شما به جبهه نبرد و جهاد آيند, جز خيانت و مكر و حيله, كارى
نمى كنند و هر چه بتوانند در امر شما كارشكنى و خيانت مى ورزند و
از هر سو در جستـجـوى فتـنه و فساد بـرمىآيند. و از منافقان در
ميان شما جـاسوسانى وجـود دارند و خـداوند بـر احـوال ستـمگران
داناست.
وجود منافقين در صدر اسلام و در تـمامى جنگ هاى پـيامبـر(ص)بـا
مشركان و دشمنان اسلام به چشم مى خورد. عده اى از آنان تحت رهبـرى
((عبدالله بن ابى)) مزدورى مى كردند كه سوره منافقين به برخى از
نيات آنها اشاره دارد. منافقان به فرماندهى عبدالله بن ابـى در
جنگ احد از ميان راه بـازگشتـند و همين عمل, بـاعث شد كه جبـهه
مسلمانان تـضعيف شود و زمينه شكسـت فراهم آيد. همچـنين در جـنگ
احـزاب منافقان بـا هدايت مشـركان, بـه تـبـليغات مسـموم عـليه
مسلمانان مى پرداختـند و بـا پـخش شايعات بـى اساس, تـلاش مى كردند
روحـيه آنان را تـضـعيف كرده و ايشـان را مرعوب سـازند و بـدين
وسيله, زمينه پـيروزى مشركان را فراهم آورند. در سـاير نبـردها
نيز بـه چنين اعمالى دست مى زدند و بـرخى هم بـه دام مى افتادند.
يهود مدينه: سه طائفه يهودى ((بنى النضير)) , ((بـنى قريظه))
و ((بـنى قينقاع)) در مدينه زندگى مى كردند. رسول خـدا(ص)پـس از
ورود به مدينه با آنان پيمان بسته بـود كه در صورتى كه بـه نفع
دشمن و برعليه مسلمانان دست بـه اقداماتـى نزنند, مى تـوانند در
سايه حـكومت اسلامى در كنار ساير مسلمانان بـه زندگى مسالمتآميز
خـود ادامه دهند, اما آنان پـيمان خـود را مكررا لغـو كردند. و
بـرخى موارد نيز بـراى سران كفر و شرك بـه جـاسوسى و خرابـكارى
پرداختند. قرآن كريم از چهره اين عوامل مزدور پـرده بـرداشته و
در آيه 41 سـوره مائده مى فـرمايد: ((و من الذين هادوا سـماعـون
للكذب سماعون لقوم آخرين)) برخى از يهوديان گوش بـه سخنان دروغ
مى دهند و براى ديگران جاسوسى مى كنند.
قرآن در اين آيه به دو عمل مهم ستون پنجم كه در طيف اقليت هاى
مذهبى در مدينه زندگى مى كردند اشاره كرده است: يكى جاسوسى براى
بـيگانگان و سـران يهود خـيبـر و سـران قـريش در مكـه. و ديگرى
تبليغات مسموم و انتشار شايعات در داخل مدينه و جعل اخبار دروغ
و جنگ روانى عليه مسلمانان براى تضعيف روحيه آنان.
امروزه با پيشرفت وسايل ارتـبـاط جمعى و اطلاعاتـى, استـكبـار
جهانى بهره بيشترى از ستون پنجم مى بـرد و سرمايه گزارىهاى كلانى
را در جهت تقويت آن انجام مى دهد.
ب ـ پوشش هاى عملياتى
سـتـون پـنجـم در طيف ها و چـهره هاى گوناگونى در جـامعـه ظهور
مى يابد. بـه عنوان مثال در ايران اسلامى, احزاب و گروهك هاى چپ و
راست انحرافى و التقاطى, هر كدام بـه نوعى در خدمت دشمنان اسلام
مى باشند, حتى گاهى در ميان اقشار داخلى جامعه, نظير دانشگاهيان
يا نظاميان نيز رخنه كرده و بااستـفاده از اعتـبـار اجتـماعى و
حيثيت انقلابـى اين اقشار, بـه اجراى اهداف شوم خويش مى پردازند;
همچنان كه در حوادث اخير دانشگاه تهران از نزديك شاهد اين گونه
مسايل بوديم.
از مصاديق بارز ستـون پـنجـم مى تـوان منافقين خـود فروخـتـه,
دموكرات ها, كومله ها سلطنت طلبـان و ديگر طيف هاى انحرافى را نام
بـرد كه بـه نوعى در خـدمت دشمنان اسـلام قرار داشتـه و بـه طور
مستقيم يا غير مستقيم, آب به آسياب دشمن مى ريزند.
ج ـ ماموريت هاى ستون پنجم
ماموريت هاى اصـلى اين عـوامل خـود فـروخـتـه بـراى اربـابـان
استعمارگر خويش, از اين قبيل هستند:
1ـ جـمـع آورى اخـبـار و اطلاعـات و انتـقـال آن ها بـه دشـمـن:
در اين زمينه, مى توان به كشف شبكه بـزرگ جاسوسان آمريكايى در
فروردين ماه سال 68 اشـاره نمود. عوامل اين شـبـكه بـزرگ كه از
سرهنگ ها, دكترها, مهندسين و تحصيل كرده هاى غرب بـودند, هر كدام
با توجه به تخصص خويش, بـا نفوذ در مراكز مهم نظامى, اقتصادى و
سـياسـى, اطلاعات كشورى و لشكرى را بـه شيطان بـزرگ مى رسـاندند.
اخيرا در مورد مشابه ديگرى 13تن از يهوديان متهم بـه جاسوسى در
ايران, توسط نيروهاى امنيتـى دستـگير و پـس از تـكميل پـرونده,
تحويل قوه قضائيه شدند.
2ـ بر هم زدن ثبات اجتماعى و امنيت عمومى
اين هدف, از راه ايجـاد انفجـار در مراكز حساس, انجـام تـرور
شـخـصيت ها و سـران سـياسـى و نظامى و نيز, انجـام تـرورهاى كور
ضدمردمى, تامين مى گردد. همچنين با برگزارى ميتينگ ها, تظاهرات و
دعواهاى زرگرى, تـلاش مى كنند تـا اين گونه بـنمايانند كه جـامعه
فاقد ثبـات و امنيت مى بـاشد. مصداق بـارز اين هدف را مى توان در
حوادث اخير كوى دانشگاه جستجو كرد. بـه طورى كه مى توان گفت اين
حركت, نمايشى بود بـر عليه امنيت ملى, كه بـى شك سناريوى آن از
قبل طراحى و برنامه ريزى شده بود.
استكبار جهانى و عوامل داخلى آنان, با نفوذ چهره هاى ناشناس و
پنهان خود در بـين صفوف دانشجويان تـوانستـند آتـش دشمنى را در
ميان مردم شعله ور سازند و از طريق تبديل اين اختلاف كوچك به يك
معضل بزرگ, اين گونه بنمايانند كه اين نظام, مطلوب قشر روشنفكر
و تحصيل كرده ايران نيست, تـا بـدين طريق القاء نمايند كه نوعى
بى ثباتى در نظام موجود است.
اما در مورد ريشـه هاى پـيدايش اين فـرصـت طلـبـى بـايد گـفـت:
آغاز سلسله بحث هاى مربوط
كه با طرح اصلاح قانون مطبـوعات در مجـلس و خارج از آن, هجـوم
مطبـوعاتـى شديدى بـر عليه اين طرح آغاز گرديد و بـا محور قرار
دادن تحريك مردم و بـخصوص دانشجويان و استفاده از احساسات پـاك
جوانان, فعاليت خود را ادامه داد.
جمعى از دانشجويان نيز بـه تبـع اين هيجان آفرينى مطبـوعاتى,
دست به تحصن و راهپيمايى غير قانونى زدند.
سپس با بـروز جرياناتى ناخواسته, آشوب وارد مرحله دوم خود شد
كه طى آن نيروى انتـظامى دست بـه اقدام زد و سرانجام, قضيه بـه
آشوب هاى خـيابـانى انجـاميد, در اين مقطع نيز, مطبـوعات داخـلى
وابسته به محافل بيگانه, با انتخاب تيترهاى جنجالى و
ژورناليستى و مطالب هيجان آور, بر هجمه آشوب افزودند و شروع به
نشر اخبار دروغ راجع بـه كشتـه و زخمى شدن تـعداد زيادى دانشجو
نمودند. ستون پـنجم استكبـار جهانى اين چنين بـه اجراى بـرنامه
دقيق و از پـيش تـعيين شده خود پـرداخت. نتـايج تـحقيقات اوليه
كارشناسـان امنيتـى در مورد ماهيت عوامل آشـوب هاى اخـير, نشـان
مى دهد كه بـعضى افراد ايرانى تـحـصيل كرده آمريكا كه اخيرا بـه
كشور وارد شده بودند, در اين آشوب ها بـه ايفاى نقش پرداخته اند.
به گفتـه محققان امور امنيت داخلى كشور, اغلب دستـگيرشدگان غير
دانشجو بـوده و بـخش عمده اى از تحركات خرابـكارانه, توسط افراد
شرور صورت گرفتـه اسـت كه بـعضى از عناصـر اصـلى آنها بـه دسـت
ماموران نيروى انتـظامى و بـسيج و امت حـزب الله دستـگير شدند.
بـرخـى منابـع نيز, از دستـگيرى تـعدادى از افراد وابـستـه بـه
گروهك هاى ليبرال خبـر دادند. تحقيقات مذكور, همچنين نشان مى دهد
كه اتـخـاذ موضع هوشيارانه دانشجـويان و گروه هاى دانشجـويى, در
قبال سوء استفاده عده اى فرصت طلب از نام و مقام دانشجو, سبب شد
تا بـعضى از عناصر بـيگانه نفوذى, از ادامه تـوطئه خود صرف نظر
كنند.
3ـ مخدوش ساختن موقعيت سياسى كشور:
افراد ستون پنجم ماموريت دارند تا از طريق القاء جو بى ثبـاتى
و احتمال تغيير رژيم, تزلزل سياسى كشور را تـبـليغ نمايند. بـا
نگاهى به تاريخ معاصر ايران به روشنى درمى يابيم كه آنچه همواره
استـكبـار را بـه وحشت مى انداختـه است, موفقيت يك الگوى سياسى,
اقتصادى و فرهنگى ـ اسلامى مستقل از اردوگاه غرب بوده است, زيرا
اين موفقيت نه تنها تهديدى براى انحصارطلبى سيستم حاكم بر جهان
امروز محسوب مى گردد, بلكه اين مردم سالارى مكتبى و بـومى كه بـا
فرهنگ و دين و سنت و تـاريخ امت اسلامى هماهنگ است, مى تـواند در
دراز مدت, رژيم هاى مورد حمايت غرب را به نفع يك نظام مستقل بـه
خطر اندازد. كوشش ستون پنجم استكبار جهانى از آغاز انقلاب اسلامى
تاكنون, در جهت بـرگرداندن ايران بـه اردوگاه غرب و استقرار يك
حكومت آمريكايى پـسند است. اما از آنجايى كه اين مردم حاضر بـه
قبـول چنين ذلتى نيستند, افراد ستون پـنجم سعى مى نمايند تا بـا
مخدوش ساختن سه محـور اساسى ثـبـات سياسى كشور, يعنى ((حـاكميت
دينى, اعتـقاد بـه ولايت فقيه و شخص رهبـرى و وحدت كلمه جناح هاى
سياسـى مخـتـلف و مردم)) اين طور وانمود نمايند كه نظام اسـلامى
مستقل از استكبـار غرب, قادر بـه تامين آرامش سياسى نيست. چنان
كه در حوادث اخير كوى دانشگاه, همگى شاهد بوديم كه چگونه هر سه
محور ياد شده بالا, مورد تـهاجم تـبـليغاتـى و عملى قرار گرفت و
عناصر نفوذى دشمن بـا رخنه در جمعيت دانشجويان معترض بـا توهين
بـه نظام ومقام معظم رهبـرى, سعى داشتند تا بـا ايجاد اختلاف در
ميان اقشار مختلف, وحـدت سـياسـى نظام ومردم را نابـود سـازند.
4ـ ايجاد اغتشاش در ثبات اقتصادى كشور:
راه هاى دستيابى به اين هدف عبارتند از: احتكار كالاهاى ضرورى,
نابود كردن و آتش زدن مواد غذايى و تبليغات در جهت مصرف كالاهاى
وارداتى. حتى مى تـوان گفت در بـرخى موارد ريشه احتـكارها, گران
فروشى ها و كمبودهاى مصنوعى به ستون پنجم بـرمى گردد. آنان بـدين
وسيله بـذر نارضايتى در ميان مردم مى پاشند تا زمينه شكست انقلاب
را بـه وجـود آورند. مصـداق دلخـراش اين سـياسـت را در حـكـومت
((آلنده)) در شيلى ديده ايم كه چگونه ستون پنجم آمريكا, از طريق
به اعتـصاب كشـاندن صنف سـرنوشـت سـاز كاميون داران شـيلى و در
نتيجـه, ايجـاد قحطى مصنوعى, زنان سرمايه داران بـى درد را بـه
خيابان ها كشاندند و آن ها نيز, با تظاهرات در خيابـان ها در حالى
كه قابلمه ها را برهم مى كوبيدند, به تدريج زمينه براندازى حكومت
آلنده فقيد را بـه وجـود آوردند. هم چنين, در ايران زمان انقلاب
نيز شاهد بـوديم كه چگونه مى خواستند بـا تعطيل كردن كارخانه ها,
انقلاب را به بن بست اقتصادى بـكشانند. سخن امام خمينى ((ره)) در
اين زمينه قابـل تـوجـه است. ايشان فرمودند: ((كى بـه شما پـول
مى دهد كه برويد جلو كارخانه ها بـايستيد و بـگوييد: تعطيل كنيد,
ما بـيشتر از آن ها بـه شما پول مى دهيم؟ اين پول ها از كجا مىآيد
كه مى رويد دم در كارخانه مى ايستيد و بـه كارگرها مى گوييد كه ما
بـيشتر پول بـه شما مى دهيم, شما كار نكن. ما مزدتان را مى دهيم.
اين پول از كجا بـراى شما مىآيد؟ شما كه از خودتان چيزى نداريد
بـدهيد. بـى چـيزيد. شـما اگر چـيزدار بـوديد كـه اين كـارها را
نمى كرديد. اين پول ها را كى بـه شما مى دهد كه نگذاريد كارخانه ها
به راه بيافتد؟ اگر روس ها مى دهند پس شما تابع او هستيد. پس شما
عمال اجنبى هستيد. اگر انگليس ها مى دهند, همين طور و به گمان من
آمريكايى ها مى دهند.))
5 ـ انتشار شايعات و تبليغات مسموم:
از حربـه هاى بـسيار مهم در تـضعيف هر نظام, همين تـبـليغات و
شايعات است كه موجـب احـساس تـزلزل كاذب در سطح مردم هر جـامعه
مى شود.
در جريانات اخير مربوط به دانشگاه تهران, همگى شاهد بوديم كه
به طور بـرنامه ريزى شـده و هم زمان بـا شـروع آشـوب, راديوهاى
بيگانه كشورهاى غربى و آمريكا و هم چنين مطبوعات داخلى وابـسته
بـه آنان, شروع بـه شايعه پـراكنى و بـزرگ نمايى ابـعاد حادثـه
نمودند و در حالى كه حتـى يك تـن از دانشجـويان نيز كشتـه نشده
بود, بـه نقل از منابـع ((بـه اصطلاح موثق)) خودشان, تعداد كشته
شدگان را 6, 7 يا 13 نفر و حتى بـيشتـر و تـعداد زخمى شدگان را
صدها تن اعلام نمودند و اوضاع داخلى نظام را مشوش و درهم ريختـه
توصيف نمودند.
همچنين وانمود كردند كه قشر تحصيل كرده جامعه, به طور كلى از
مسوولين كشور فاصله گرفته است و ديگر حاضر بـه تحمل آنان نيست.
نيروى انتظامى و بـسيج را در مقابـله بـا آشوب, ناتـوان يا خشن
معرفى كردند و خـلاصه سعى كردند تـا بـا جـوسازى بـر عليه اقشار
مخـتـلف ملت و مسـوولين, حـداكثـر اخـتـلاف ممكن را ميان مردم و
مسئولين و نيروهاى انتظامى ايجاد نمايند.
از سوى ديگر, هنگامى كه با راهپيمايى ميليونى مردم براى دفاع
از حـريم انقلاب و رهبـرى مواجـه گشـتـند, چـاره اى جـز انكار آن
نديدند; لذا فوج ميليونى ملت را جـمعـيتـى چـند هزار نفرى اعلام
نمودند! البته از تبليغات استكبار كه عمرى را بـه شايعه پراكنى
و انتشار اخبار دروغ بر عليه انقلاب اسلامى گذرانده است, انتظارى
جز اين نيز نمى رود.
6ـ ايجاد تفرقه بين مردم و نيروهاى نظامى:
از عوامل بـسيار موثـر در حفظ هر حكومت, پـشتـيبـانى مردم از
نيروهاى نظامى است. ستـون پـنجـم مى كوشد تـا از طريق ايجـاد دو
دستـگى در ميان مردم و ارتـش و سـپـاه, موجـبـات تـضعيف آن ها و
شكستشان در مقابـله بـا توطئه هاى داخلى و خارجى را فراهم آورد.
نمونه بـارز اين ايجـاد تـفرقه را نيز در حوادث اخير مى تـوان
ملاحظه نمود كه در آن ستون پنجم همراه و هم جهت با برخى مطبوعات
خارجى, عليه 24 فرمانده ارشد دوران دفاع مقدس, به خاطر مكاتبـه
با رئيس جمهور, بـه تهاجمى گسترده دست زدند. اين گروه هاى داخلى
وابسته به استكبـار كه اربـابـانشان بـارها عليه سپاه پاسداران
انقلاب اسلامى ايران تـبـليغات منفى كرده اند, اين بـار نيز دلسوز
ملت و دولت ايران شده و نسـبـت بـه آينده سـياسـى ايران و وقوع
كودتـا ابـراز نگرانى نمودند. اما حـقيقت آن است كه هدف از اين
ابـراز نگرانى ها, چيزى جـز دامن زدن بـه مشكلات و ايجـاد نگرانى
نبـوده است. چـنان كه راديو لندن در قبـال مسئله فوق الذكر اين
چنين موضع گيرى مى كند: ((ادامه دسـتـگيرىها و نگرانى همه انسـان
دوستـان هوادار آزادى انديشه, تـنها مسـئله مورد تـوجـه ناظران
سياسى نيست, بلكه نامه 24 فرمانده سپاه خطاب به آقاى خاتمى بـه
نوبه خود موجى(! ؟!)از نگرانى در باره آينده ايران را موجب شده
است. ))
همچـنين يكى از پـادوهاى داخلى راديو لندن در گفتـگو بـا اين
راديو گفت: ((نامه. فضاى آماده و مساعدى را براى كودتا در كشور
پديد آورده است.!؟)) راديو آزادى (وابسته به سازمان سيا)نيز به
استـناد ادعاهاى بـرخى گروه هاى داخلى, مدعى شد اين نامه نگرانى
اصلاح گرايان را از طرح ريزى يك ((شبه كودتا!)) عليه دولت خاتمى
تشديد كرده اسـت. تـوجـه بـه اين نكتـه نيز ضرورى اسـت كه نامه
فرماندهان معطوف به مقابله با آشوبگرانى بود كه راديوهاى خارجى
و برخى عناصر داخلى به آنها دل بسته بـودند. يكى از روزنامه هاى
داخلى وابسته به استكبار نيز مدعى شد كه قهرمانان جنگ مى توانند
در سـياسـت دخـالت كنند, اما فرماندهان دفاع مقدس را بـه خـاطر
نگاشتن نامه به رئيس جمهور متهم كرد كه دست به قبضه شمشير برده
و زراد خـانه و اسـلحـه را پـشـتـوانه راى خـود قـرار داده اند.
((پيمان)) رئيس گروهك جنبـش مسلمانان مبـارز ـ نيز در گفتگو
بـا راديو فرانسه در بـاره نامه فرماندهان بـه رئيس جمهور گفت:
((اين نامه در راستاى تهديد و ايجاد ارعاب و هراس عليه آزادى و
مطبوعات نوشته شده است. اما كودتا در نظام, يك فاجعه بـراى خود
نظام است.))
اين موضع گيرى فريبـكارانه و ناجوانمردانه از سوى ستـون پـنجم
دشمن, در حالى اتـخاذ شد كه همين طيف, بـخصوص در سال هاى اخير و
در روزنامه هاى خود, عناصر گروهك و ضد انقلاب را پر و بال داده و
از حـق سخـن گفتـن آنها حـمايت كرده اند. همچـنين در نشريات اين
گروه ها نامه هاى تند و توهينآميز گروهك هاى منافق مقيم داخل كشور
خطاب به رئيس جمهور مثبـت ارزيابـى شده است. اما ظاهرا در نگاه
بحران زده آنان, فقط سرداران فهيم و دردآشناى ملت حق ندارند از
دغدغه هاى خويش با رئيس جمهور سخن بگويند!
همچـنين معلوم نيست كه چـگونه بـرخى از اين گروه ها همراه بـا
راديوهاى بـيگانه مدعى شده اند كه از نامه, وجـود طرح كودتـا را
كشف كرده اند! آيا پـنهان كارى لازمه كودتـا نيست؟ و آيا جـز اين
است كه جـريانات و روزنامه هايى كه در آشوب هاى اخـير, بـدتـرين
امتحان را پس دادند و در برابر تعرض به ملت و ولايت از استكبـار
حمايت نمودند, مى خواهند اين رسوايى را بـا يك هوچى گرى و رد گم
كنى به فراموشى بسپارند؟ !
مسلم است كه همچـنان كه مقام معظم رهبـرى نيز در سخنرانى خود
اشاره فرمودند اين, يك فتنه و تـوطئه سياسى از پـيش تـعيين شده
بود كه براى مقابله بـا نظام طراحى شده بـود و هدف اين بـود كه
امنيت ملى اين مملكت زير سوال برود.
از ديگر نكات مهم اين قضايا, همنوايى بـرخى روزنامه هاى داخلى
و نيروهاى ستون پنجم دشمن با بلندگوهاى استكبـار جهانى بـود كه
در يك طرح هماهنگ, زمانى كه ماموران انتـظامى زير بـاران سنگ و
چماق و شيشه و كوكتـل مولوتـف هاى سـوءاسـتـفاده كنندگان از نام
دانشجـو و ديگر عناصر ملحد سياسى, سعى در بـرقرارى نظم و امنيت
عمومى داشتند, شروع بـه نشر انواع تهمت ها و گزارشات سراسر دروغ
نمودند و حتى, بـرخى از مسئولين ساده انديش نيز نيروى انتـظامى
را از دخـالت در امور و انجـام وظيفـه قانونى منع مى كردند. اما
پـرسنل شريف اين نيرو بـا سكوت خـود در بـرابـر اين همه جـفا و
نيرنگ, بسيجى وار تـحرك دشمن را منكوب ساختـند. بـه طورى كه از
جانب رياست جمهور مورد قدردانى قرار گرفتند و مقام معظم رهبـرى
در فرمايشات خود از اقدامات نيروى انتظامى در قبـال حادثه اخير
تـقدير نموده فرمودند: ((نيروى انتـظامى بـا قدرت وارد شد. بـا
اينكه آن ضربـه را, آن روز اول و دوم بـه نيروى انتـظامى زدند,
اما انصافا نيروى انتظامى خوب به ميدان آمد, انتظار اين بود كه
نيروى انتظامى, بعد از آن ضربـه حيثيتـى اصلا نتـواند هيچ دفاعى
بكند, امـا انصـافـا بـه مـيدان آمـدند و خـوب دفـاع كـردند.))
7ـ زمينه سازى براى كودتا, براندازى نظام و تجديد سلطه دشمن:
از آن جا كه ماهيت انقلاب اسلامى ما, براساس شعار ((نه شرقى نه
غربى)) شكل گرفته بود و دست رد بر سينه هر دو ابرقدرت زده بود,
لذا ابرقدرت ها در پى آن برآمدند تا با طرح كودتاهاى متعدد, اصل
انقلاب را بـراندازند و حكومت دلخواه خويش را جـانشين آن سازند.
ستون پنجم نيز در اين ميان نقش زمينه سازى اطلاعاتـى و عملياتـى
اين كودتـاها را بـه عهده داشتـه است. كودتـاهايى چون, كودتـاى
نوژه, حزب خلق مسلمان, كودتاى خزنده بـنى صدر, و ديگر كودتـاها
همگى از اين سرى بـرنامه هاى سـتـون پـنجـم بـودند كه نقش بـرآب
گرديدند.
و ـ شيوه هاى نفوذ ستون پنجم:
اينان معمولا بـراى دست يابـى بـه مراكز حساس, نكاتى را رعايت
مى كنند:
1ـ در مكانى ظاهر مى شـوند كه اطلاعات مورد نيازشـان در آن جـا
يافت مى شود.
2 بـه شـكلى نفـوذ مى كنند كه حـس اطمينان افـراد را بـه خـود
برانگيزند.
3ـ بـه طورى ظاهر مى گردند كه حساسيت اطرافيان را بـه خود جلب
ننمايند.
قرآن كريم منافقان را كه از جمله عوامل اطلاعاتى كفار هستـند,
اين چنين توصيف مى فرمايد:
((و اذا رايتهم تعجبك اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقولهم كانهم
خشب مسنده)) . (منافقون 4)چون بـه آنان بـنگرى جسم هاى بـه ظاهر
آراسته شان, تو را بـه شگفت مىآورد و اگر لب بـه سخن بـگشايند,
چنان فريبـنده و دلنشين سخن مى گويند كه سراپا بـه سخنانشان گوش
فرا مى دهى. گويا پـيكرهايشان از فرط عبـادت چـوب هايى خشك تـكيه
داده به ديوار است.
آنان بـا ايجـاد اين حالت تـصنعى در خود, سعى مى كنند اعتـماد
ديگران را بـه خود جـلب نمايند, ولى در عين حال درونى وحشت زده
دارند و مصداق اين روايتند كه: ((الخائن خائف)) خيانت كار ترسو
است.
قرآن كريم اين حالت را نيز چنين توصيف مى نمايد:
((يحسبون كل صيحـه عليهم هم العدو فاحـذرهم قاتـلهم الله انى
يوفكون)) (منافقون ـ4)آنان هر صدايى را بر ضد خويش, دشمن واقعى
مى پندارند. پس از آنان برحذر بـاش. خداوند آنان را بـكشد! چقدر
به مكر و دروغ پرداخته و از حق باز مى گردند.
هـ ـ پوشش هاى نفوذ:
ستون پـنجم چه در زمان جنگ و چه در زمان صلح, از اين پـوشش ها
براى كسب اطلاعات استفاده مى نمايد:
1 بـا پـوشش ايلات و عشاير و چوپـان ها در نقاط مرزى كشور تردد
مى كند و بدين وسـيله خـودروها, مهمات, سـنگرها و سـاير امكانات
نظامى و تغييرات و جابجايى ها را زير نظر مى گيرد.
2 به عنوان راننده ماشين, اعم از كاميون, اتوبـوس, مينى بـوس
و… در جبـهه رفت و آمد مى كند و علاوه بـر جمع آورى اطلاعات لازم
براى دشمن, در صورت امكان به ماموريت هايى چون خرابـكارى و ترور
مى پردازد.
3 به بـهانه مسافرت, بـازديد از منطقه, خريد و فروش و عناوين
ديگر, وارد منطقه شده, پـس از جـمع آورى اطلاعات, منطقه را تـرك
مى گويد.
4ـ تـحت عنوان مشاغلى چون سيگار فروشى, روزنامه فروشى, كفاشى
و… در مدخل ورودى و خروجى مناطق استـقرار نيروهاى نظامى, بـه
جمع آورى اخبار مى پردازد.
5 ـ زير پـوشش مشاغلى همچـون: مسافرخانه چـى, آرايشگر حمامى,
ساندويچ فروشى و مسافر قطار قرار مى گيرد تا بـيشتر بـا نظاميان
سر و كار داشتـه بـاشد و بـتـواند در بـين آنان بـه پـخش شايعه
بپردازد.
6ـ بـا عنوان دكتـر, مهندس و كارشناس در رشتـه هاى مختـلف بـه
فعاليت در مراكز حساس علمى, صنعتـى و نظامى, مى پـردازد تـا بـا
نفوذ در اركان حـياتـى مملكت, اهداف گفتـه شـده سـابـق را عملى
نمايد.
ستون پنجم با نفوذ در نقاط حساس تصميم گيرى, مى تواند ضربـه هاى
خردكننده اى را بـر پـيكر نظام وارد سازد; تنها هوشيارى ماست كه
مى تواند در برابر اين خود فروختگان, پدافندى مستحكم بوده, آنان
را در رسيدن به اهداف شومشان ناكام گذارد.
كلام آخر:
اوراق واپـسين مقاله خود را مزين مى نماييم بـه وصيت و نصيحـت
مشفقانه امام راحل (ره)خطاب بـه سردمداران و اعضاى ستون پـنجم:
((ن ـ نصيحـت و وصيت من بـه گروه ها و گروهك ها و اشخاصى كه در
ضديت با ملت و جمهورى اسلامى و اسلام فعاليت مى كنند, اول به سران
آنان در خارج و داخل آن است كه در تجربـه اى طولانى, بـه هر راهى
كه اقدام كرديد و بـه هر تـوطئه اى كه دست زديد و بـه هر كشور و
مقامى كه تـوسـل پـيدا كرديد بـه شماها كه خـود را عالم و عاقل
مى دانيد بايد آموخته باشند كه مسير يك ملت فداكار را نمى شود با
دست زدن به ترور و انفجار و بمب و دروغ پردازىهاى بـى سر و پا و
غير حساب شده منحرف كرد و هرگز هيچ حكومت و دولتـى را نمى تـوان
بـا اين شـيوه هاى غـير انسـانى و غـير منطقـى سـاقـط نمود… .
من بـه شما نصيحت مى كنم كه دست از اين كارهاى بـى فايده و غير
عاقلانه بـرداريد و گول جهانخواران را نخوريد و در هر جا هستيد,
اگر بـه جنايتى دست نزديد بـه ميهن خود و دامن اسلام بـرگرديد و
تـوبـه كنيد كه خداوند ارحم الراحمين است و جمهورى اسلامى و ملت
از شما انشاءالله مى گذرند و اگر دست بـه جـنايتـى زديد كه حـكم
خداوند تكليف شما را معين كرده, باز از نيمه راه برگشته و توبه
كنيد و اگر شهامت داريد تن بـه مجازات داده و بـا اين عمل, خود
را از عذاب اليم خداوند نجـات دهيد و الا در هر جـا هستـيد, عمر
خـود را بـيش از اين, هدر ندهيد و بـه كار ديگرى مشغول شويد كه
صلاح در آن است…
نصيحت مشفقانه من به شما نوجـوانان و جـوانان داخل و خارج آن
است كه از راه اشتباه برگرديد و با محرومين جامعه كه بـا جان و
دل به جمهورى اسلامى خدمت مى كنند متحد شويد و بـراى ايران مستقل
و آزاد, فعاليت نماييد تا كشور و ملت, از شر مخالفين نجات پيدا
كند و همه با هم به زندگى شرافتمندانه ادامه دهيد, تا چه وقت و
براى چه, گوش به فرمان اشخاصى هستيد كه جز به نفع شخصى خود فكر
نمى كنند و در آغوش و پناه ابرقدرت ها بـا ملت خود در ستيز هستيد
و شما را فداى مقاصد شوم و قدرت طلبى خويش مى نمايند؟
من تـكليف خود را كه هدايت است اداء كردم و اميد است بـه اين
نصيحت كه پس از مرگ من بـه شما مى رسد و شائبـه قدرت طلبـى در آن
نيسـت, گوش فرا دهيد و خـود را از عـذاب اليم الهى نجـات دهيد.
خداوند منان شـما را هدايت فرمايد و صراط مسـتـقيم را بـه شـما
بنمايد.))
منابع:
1ـ قران كريم .
2ـ تفسير الميزان / علامه طباطبايى
3ـ روزنامه كيهان / شماره هاى مختـلف. تـير و مرداد ماه 1378.
4ـ ستون پنجم / سيد ابراهيم نبوى.
ـ5 سازمانهاى جاسوسى جهان / جفرى, تى, ديچلسون, ترجمه بـابـك
ساعدى.
ـ6 نشريه مكتب جـبـهه / واحـد آموزشى عقيدتـى سـياسـى سـپـاه.
7ـ عمله استعمار / حسن نامى.
8ـ جاسوسى و ضد جاسوسى / ژان پيرآلم, ترجمه ابـوالحسن سرو قد
مقدم.
9ـ وصيت نامه سياسى ـ الهى حضرت امام خمينى(ره).
پاورقي ها:
شيرين ترين نـــــــــــــام
شيرين ترين نام
استاد سيد محمد جواد مهرى
على ! اى شيرين ترين نامى كه هنگام رنج, راحت جانى و در تلخى فقر,گنج روانى.
آن كس كه تو را دارد از هيچ دردى ننالد و آن كس كه از تو جداست گر دو صد بار عمر نوح كند و شبهاى يلدا را با پرستش و نيايش به صبح رساند و هر روز را روزه بدارد, پشيزى ارزش ندارد كه تا گذرنامه عبور با امضاى تو نداشته باشد, از پل صراط نگذرد و به بهشت عاشقان راه نيابد.
على ! اى آسايش بخش زندگان و مردگان, صدها هزار جان پيروانت, فداى كلام دلجويت كه گفتى: يا حار همدان من يمت يرنى, كاش روزى هزار مرتبه من مردمى تا بديدمى رويت. جان ما با عشق تو آنچنان گره بسته كه براى لحظه اى ديدارت آرزوى مرگ مى كنيم و براى رسيدن به وصالت, رنج و محنت هاى روزگار را با دل و جان مى خريم, ما را درياب و جرعه اى از شراب طهور كوثرت را به ما بياشامان تا سرمست از عشق ولايتت براى هميشه زنده بمانيم.
O داستان ولادت
هرچند داستان ولادت امير المومنين عليه السلام تكرارى است ولى آنقدر دلربا و زيبا و منحصر به فرد است كه شنيدنش دل را زنده و كام را شيرين مى سازد بويژه اگر امامى معصوم آن را تعريف كند.
على عليه السلام در روز جمعه 13 ماه رجب (30 سال پس از عام الفيل و ولادت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم) در كعبه, خانه خدا, به دنيا آمد هيچ كس نه قبل از او و نه بعد از او به اين شرافت مشرف نشد. اكنون داستان ولادت را از زبان فرزندش امام جعفر صادق عليه السلام بشنويم كه مى فرمايد:
عباس بن عبد المطلب (عموى پيامبر و على) همراه با يزيد بن قعنب, روبروى كعبه نشسته بودند و با هم مشغول صحبت بودند, كه ناگهان فاطمه بنت اسد سلام الله عليها وارد شد و در حالى كه به على عليه السلام باردار بود, دو ديده را به آسمان دوخته و در برابر خانه خدا با قاضى الحاجات راز و نياز مى كرد: ((پروردگارا ! من به تو ايمان دارم و به آنچه از سوى تو بر پيامبرانت نازل فرموده اى و من به تمام پيامبران و كتابهاى آسمانيت مومن هستم. من سخن نيايم حضرت خليل الله را گواهى مى دهم كه خانه عتيقت را بنيان نهاد و آنگاه به اين خانه و به حق بنيانگذارش و به حق اين جنينى كه در شكم من است و با من پيوسته سخن مى گويد و مرا خرسند مى سازد و يقين دارم كه او يكى از آيات و نشانه هاى والا و عظيم تو خواهد بود, كه ولادتش را بر من آسان گردانى)).
عموى پيامبر ادامه مى دهد: دعاى فاطمه پايان نيافته كه ناگهان در كعبه از پشت گشوده شد و فاطمه به درون خانه خدا رفت و شكاف در به اذن خدا بسته شد و ما ديگر او را نديديم. تلاش فراوان كرديم كه در خانه باز شود و برخى از زنانمان به يارى فاطمه بنت اسد بشتابند ولى بى فايده بود. يقين كرديم كه اين امرى است الهى و ما را توان دخالت در آن نمى باشد.
سه روز فاطمه بنت اسد مهمان خدا بود و تمام اهل مكه و زنان در چادرها و خانه هايشان در باره اين رويداد شگفت بحث و گفتگو مى كردند. پس از گذشت سه روز, همان ديوار خانه دگر بار گشوده شد و فاطمه بنت اسد در حالى كه نوزادش را در بغل داشت از آن مكان مقدس خارج شد. آنگاه فاطمه خطاب به مردم مكه چنين فرمود: ((انى فضلت على من تقدمنى من النسإ لان آسيه بنت مزاحم عبدت الله عز وجل سرا فى موضع لا يحب ان يعبد الله فيه الا اضطرارا, و ان مريم بنت عمران هزت النخله اليابسه بيدها حتى اكلت منها رطبا جنيا, و انى دخلت البيت الحرام فاكلت من ثمار الجنه و اوراقها, فلما اردت ان اخرج, هتف بى هاتف: يا فاطمه, سميه عليا فهو على, و العلى الاعلى يقول: انى شققت اسمه من اسمى و ادبته بادبى و وقفته على غامض علمى و هو الذى يكسر الاصنام فى بيتى, و هو الذى يوذن فوق ظهر بيتى و يقدسنى و يمجدنى, فطوبى لمن احبه و اطاعه و ويل لمن ابغضه و عصاه))(امالى صدوق / ص80)
اى مردم ! همانا خداوند مرا از ميان برگزبدگانش برگزيد و مرا از زنانى كه قبل از من بودند برتر نمود. اگر خداوند آسيه دختر مزاحم را برگزيد, او در جائى خدا را عبادت و پرستش مى كرد كه جز در حال ضرورت نمى بايست خدا را در آنجا عبادت كند, و اگر مريم دختر عمران درخت خرماى خشكيده را حركت داد تا خرمائى تازه از آن بگيرد و تناول كند, پس به تحقيق خداوند مرا برگزيد و بر آنان فضيلت بخشيد زيرا من در خانه او كودكم را به دنيا آوردم و در خانه اش از ميوه ها و برگهاى بهشتى مى خوردم و هنگامى كه خواستم از خانه خارج شوم مرا ندا داد كه: اى فاطمه! نام فرزندت را على بگذار زيرا كه او على و والا است و خداوند على اعلى مى فرمايد: من نام او را از نام خودم برگرفتم و او را به ادب خود تاديب كردم و بر پنهانيهاى علم و دانشم آگاه ساختم. او كسى است كه در خانه ام بت ها را مى شكند و بر پشت بام خانه ام اذان مى گويد. او كسى است كه مرا بسيار تسبيح و تمجيد و ستايش مى كند, پس خوشا به حال كسى كه او را دوست بدارد و اطاعتش كند (و ولايتش را بپذيرد) و واى به حال كسى كه او را دشمن بدارد و از امر او سرپيچى و با او مخالفت كند.
عباس بن عبد المطلب گويد: هنگامى كه پدرش ابوطالب او را در بر گرفت بسيار خوشحال وبرافروخته شد و خدا را شكر گفت و على عليه السلام به پدرش فرمود: سلام بر تو اى پدر و رحمت و بركات خداوندى بر تو باد. سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد. على عليه السلام حركت كرد و به روى حضرت تبسم نمود و عرض كرد: سلام بر تو اى رسول خدا و رحمت و بركات خداوند بر تو باد. آنگاه به اذن خداوند اين آيات را تلاوت كرد: ((بسم الله الرحمن الرحيم قد افلح المومنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون…)) پس پيامبر فرمود: آرى ! در راه تو و در پرتو ولايت تو,مومنين رستگار و پيروز مى شوند زيرا به خدا سوگند تو امير و فرمانرواى آنان هستى و تو راهنما و دليلشان مى باشى و بوسيله تو هدايت مى شوند.
راستى اين همه فضيلت و اعجاز در چه كسى جز على يافت مى شود. در خانه خاص خدا زاده شود و در دامن برترين انسان كامل حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله پرورش يابد و خداوند او را با ادب خود تاديب كند ((ادبنى ربى فاحسن تاديبى)) و بشارتش دهد كه تو و شيعيانت رستگاريد. شيعيان على ! به خود بباليد از اين بشارت قدسى و دل خوش داريد به ولايت على.
انس بن مالك گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:
((پيش از خلقت آدم به دو هزار سال, من و على بر طرف راست عرش خدا, تسبيح او مى گفتيم. پس هنگامى كه خداوند آدم را آفريد ما را در صلب او قرار داد و همچنان ما در اصلاب پاك و رحمهاى مطهر منتقل مى شديم تا به صلب عبد المطلب رسيديم, سپس ما را دو قسمت كرد, نيمى را در صلب عبدالله قرار داد و نيمى در صلب ابو طالب. و همانا خداوند پيامبرى و رسالت را به من عطا فرمود و جانشينى و وصايت را به على بخشيد, سپس دو نام از نامهاى مبارك خود را براى ما برگزيد, پس خداوند محمود است و من محمد و خداوند على است و اين على.))(امالى طوسى)
على عليه السلام با آن همه عظمت و مقام كه مردم آن زمان خود شاهد آن بودند و ديدند كه رسول خدا(ص) به مناسبت و بدون مناسبت نام على را مى آوردو از او به عظمت ياد مى كند و در مدح و منقبتش سخنان گهربار مى گويد و پيوسته از مردم مى خواهد از او پيروى و تبعيت كنند كه او از همه والاتر و بالاتر و علم و دانشش افزونتر و مقامش برتر است و از ياران و اصحابش جدا مى خواهد ولايت على را با دل و جان پذيرا باشند كه او خليفه و جانشين و وصى پيامبر است.. با اين حال, چقدر تاريخ سياه و ننگين است كه مى بينيد پس از رحلت رسول خدا تمام وصيت و سفارشهاى آن حضرت را ناديده گرفتند و نه تنها از على دور شدند كه او را خانه نشين كردند و حتى خانه اش را كه خانه رسول الله بود سوزاندند و آنقدر با او و خاندان پاك و مطهرش, دشمنى و عداوت كردند تو گوئى رسول الله امر به دشمنى كرده است نه محبت و خداوند به جاى ((الموده فى القربى)) العداوه فى القربى – و العياذ بالله – در قرآن كريم ذكر كرده است و آنقدر دشمنى و كينه على افزون شد و مخالفت ها بالا گرفت كه حتى در چهار سال خلافت ظاهرى حضرت نيز با او پيكار و كارزار نمودند و لحظه اى او را رها نكردند. و على رغم تمام كينه ها و عداوت ها, زمين و زمان و آفاق و آسمان پر است از فضيلت على و مالامال است از منقبت او, چه با شعر و چه با نثر, چه با تاويل و تفسير آيه و چه با ذكر روايت, چه نزد خواص و چه نزد عوام.
ابن ابى الحديد معتزلى در اين زمينه – در جلد اول شرح نهج البلاغه اش – سخن شيوائى دارد. او مى نويسد:
((قد علمت انه استولى بنو اميه على سلطان الاسلام فى شرق الارض و غربها و اجتهدوا بكل حيله فى اطفإ نور الله و التحريض عليه و وضع المعايب و المثالب له, و لعنوه على جميع المنابر, و توعدوا مادحيه بل حبسوهم و قتلوهم و منعوا من روايه حديث يتضمن له فضيله, او يرفع له ذكرا حتى خطروا ان يسمى احد باسمه, فما زاده ذلك الا رفعه و سموا و كان كالمسك كلما ستر انتشر عرفه)) – همانگونه كه مى دانى بنى اميه بر شرق و غرب جهان اسلام مسلط شدند و با تمام توان, در خاموش كردن نور على عليه السلام و تحريك افكار عمومى بر ضد او تلاش كردند و با دروغ و تزوير, عيبها و نقايصى را به او نسبت دادند و بر فراز تمام منبرها به او ناسزا گفتند و او را لعن كردند و مداحان و دوستانش را تهديد نمودند, بلكه آنان را به حبس كشانده و گاهى به قتل رساندندو از نقل و بازگوئى هر حديث و روايتى كه در تعريف و مدح او بود, مخالفت كردند تا جائى كه كسى توانائى آن را نداشت كه نام على را بر فرزندانش بگذارد ولى تمام اين تلاشها و كوششها به جائى نرسيد بلكه بر بلندى مقام و عظمت او افزود همچون مشك ناب كه اگر سرپوش نيز بر آن نهند, بوى خوشش از هرسوى پراكنده گردد.
و اينك در سالروز ولادت با سعادت على عليه السلام, جشن مى گيريم و به يكديگر تبريك و تهنيت مى گوئيم و خرسنديم از اينكه خداوند ما را جزء پيروان و عاشقان و محبانش قرار داد تا ان شإ الله از شفاعتش در روز رستاخيز بهره مند گرديم كه همانا در صف آراى محشريان, شيعيانش به افتخار ولايتش بر ديگر مردمان به خود مى بالند, به اميد اينكه ما را نيز در جمله شيعيانش بپذيرد و از شفاعتش و شفاعت فرزندانش محروم نگرديم.
آمين رب العالمين.
اخبا ر ايران و جهان اسلام
اخبار ايران و جهان
جهان اسلام
قرارگاه دست نشاندگان آمريكا در غرب بغداد منفجر شد. انفجار زمانى رخ داد كه پليس دست نشانده آمريكا، پس از پايان دوره آموزشى، مراسم فارغ التحصيلى پرسنل تربيت شده توسط آمريكايىها را بر پا كرده بود. در پى انفجار سربازان آمريكايى بلافاصله محل را به محاصره در آوردند تا از نزديك شدن مردم عادى به محل جلوگيرى كنند. (15/4/82)
سه سرباز آمريكايى در تازهترين درگيريها در عراق به هلاكت رسيدند.(17/4/82)
در منطقه عامريه بغداد، عراقىها با موشك و خمپاره به مقر نيروهاى آمريكايى حمله كردند. (19/4/82)
عشاير غرب بغداد براى خروج اشغالگران ضرب الاجل تعيين كردند. به اعتراف آمريكايىها، فلوجه در غرب بغداد به مركز مقاومت مردم عليه اشغالگران تبديل شده است و تكرار عمليات مردمى، سربازان آمريكايى را به شدت نگران كرده است.
عكس نظاميان آمريكايى را نشان مىدهد كه در نظر دارند پس از پياده شدن از خودروهاى خود در محل امنى سنگر بگيرند.
آيت الله حكيم: شوراى سياسى عراق نبايد در خدمت نيروهاى اشغالگر باشد.(22/4/82)
مرخصى سربازان آمريكايى در پى تشديد حملات مردم عراق لغو شد.(25/4/82)
كشتههاى آمركايى در عراق هر روز بيشتر مىشود. سربازان آمريكايى كه از ترس حملات مردم عراق هر روز برر دلهره و اضطراب آنان افزوده مىشود، در كنار جسد يكى از همقطاران خود در يك بزرگراه اطراف بغداد ديده مىشوند. (26/4/82)
كنگره آمريكا عربستان را به دست داشتن در حادثه 20 شهريور متهم كرد.(31/4/82)
درگيرى گسترده عراقىها با اشغالگران آمريكايى هر روز ادامه دارد. نظاميان آمريكايى دستان شهروندان عراقى را در “الفهامه” بغدا دستبند مىزنند. اشغالگران مدعى شدهاند كه اين افراد در حملات مسلحانه عليه نيروهاى آمريكايى در بغداد شركت داشتهاند. (5/5/82)
با حمله به خوابگاه دانشجويان دانشگاه المستنصريه، چكمه پوشان آمريكايى در بغداد به جان دانشجويان افتادند. (7/5/82)
صهيونيستها يك خودرو را در جنوب بيروت منفجر كردند.(12/5/82)
مطبوعات عربستان: صهيونيستها مىخواهند پاى رياض را به حادثه 11 سپتامبر بكشانند.(13/5/82)
آيت الله سيستانى: آمريكا صلاحيت تدوين قانون اساسى عراق را ندارد.(14/5/82)
احتمال شروع انتفاضه سوم قوت گرفت.
ارتش آمريكا: تظاهرات مردم عراق را به شدت سركوب مىكنيم. (15/5/82)داخلى
سخنگوى دولت: تعهد جديدى نمىدهيم، آژانس بين المللى انرژى اتمى بايد به تعهدات خود عمل كند.(16/4/82)
زن 114 ساله كارت ملى گرفت.
لاله و لادن نيم ساعت پس از عمل جداسازى جان باختند. (18/4/82)
خاتمى در ديدار البرادعى: استفاده از انرژى اتمى حقماست، تسليم فشارها نمىشويم.
شبكه توزيع دلارهاى آمريكايى براى آشوب در ايران لو رفت.
آيت الله هاشمى رفسنجانى: حوادث اخير استحكام نظام را به آمريكا نشان داد.(21/4/82)
سه ميدان جديد نفتى با 39 ميليون بشكه نفت شناسايى شد.
رئيس مجلس: نيروهاى معتقد به نظام بايد اختالافات را كنار بگذارند.
در پى موافقت فرمانده كل قوا، 10 گروه مشمولان از خدمت سربازى معاف شدند.
مردم تهران از 300 شهيد دفاع مقدس تجليل كردند. (23/4/82)
رئيس مجلس: كشور، توان پرداخت هزينههاى جزيرهاى عمل كردن مسئولان راندارد.
دولت مجوز انتشار 5400 ميليارد ريال اوراق مشاركت را صادر كرد.(25/4/82)
معاون پارلمانى رئيس جمهور: خاتمى به نامههاى تشنج آفرين سروش و كديور پاسخ مىدهد.
زن بابلى پس از 13 سال نازايى 5 قلو به دنيا آورد. (26/4/82)
دادستان تهران دستور آزادى 14 دانشجو را صادر كرد.
رئيس جمهور: تشكيل شوراى حكومتى در عراق نبايد توجيهى براى ادامه اشغال باشد. (28/4/82)
البرادعى گزارشهاى دستيابى ايران به اورانيوم غنى شده را تكذيب كرد.(29/4/82)
سپاه پاسداران به موشك دوربرد و هواپيماى تهاجمى مجهز شد. (30/4/82)
كروبى: با نظارت شوراى نگهبان موافقم، اما سياسى عمل نكند.
رهبر انقلاب: اميد به آينده بايد در نسل جوان زنده نگه داشته شود.
كيسينجر به دخالت آمريكا در امور داخلى ايران اعتراف كرد.
رهبر انقلاب: نسل نوخاسته بايد به گونهاى تربيت شود كه قدر شناس استقلال كشور باشد. (31/4/82)
خاتمى:اگر آنچه را به همت فرزندان شايسته اين مرز و بوم به دست آورديم (دانش هستهاى) به خاطر مقاصد نادرست برخى كشورها از دست بدهيم، ملت ما را نخواهد بخشيد.
رئيس جمهور: اتحاديه اروپا تحت فشار آمريكا هرچه مىخواهد بگويد، ما فقط با توجه به منافع كشورمان تصميمگيرى مىكنيم. (2/5/82)
دانشجويان رشته انرژى اتمى: ايران بايد با جديت به فعاليتهاى هستهاى خود ادامه دهد. (4/5/82)
كروبى: از حزبى كه يك شبه درست شده، نمىترسم.
رئيس مجلس خواستار آزادى دو خبرنگار ايرانى از اسارت آمريكا در عراق شد. (5/5/82)
رهبر انقلاب: موفقيتهاى علمى جوانان ايران خشم آمريكا را برانگيخته است.
رهبر انقلاب: آمريكا درندهتر از رژيم صدام است.
رئيس مجلس: با اصلاحاتى همراه هستيم كه در چارچوب قانون اساسى باشد.(9/5/82)
در صورت ادامه شيطنت غربىها، طرح خروج از NPT در دستور مجلس قرار مىگيرد. (12/5/82)
خاتمى در جلسه مشترك دولت و مجلس: مشكلات اقتصادى و اجتماعى نبايد در هياهوى سياسى گم شود.
عضو كميسيون حقوقى مجلس: الحاق ايران به كنوانسيون زنان، خلاف صريح شرع و قانون اساسى است.(13/5/82)
رهبر انقلاب با عفو دانشجويان بازداشت شده موافقت فرمودند.(14/5/82)
صاحب نظران درباره پيوستن ايران به پروتكل الحاقى NPT: آمريكا از ما امضاى پروتكلى را مىخواهد كه خودش نپذيرفته .
رئيس مجلس: همه بايد از شكست و تجربه تلخ مشروطيت عبرت بگيريم.خارجى
به منظور شركت در عمليات نظامى در كابل، نيروهاى ناتو براى نخستين بار وارد يك كشور آسيايى شدند. (16/4/82)
احزاب آمريكا و انگليس خواستار كنارهگيرى بوش و بلر شدند.
مؤسس مركز پژوهشهاى دموكراسى لندن: كاخ سفيد جز دموكراسى آمريكايى آزادى ديگرى را قبول ندارد.
يك مقام سابق سازمان ملل: همه ادعاهاى آمريكا براى حمله به عراق دروغ بود.
گوروايدل، نوسينده برجسته آمريكايى: منتظريم ايرانىها ملت آمريكا را آزاد كنند.
همزمان با قتل مرموز ديويد كلى كارشناس تسليحاتى وزارت دفاع انگليس؛ سياستمداران و روشنفكران انگليسى خواستار بازداشت بلر شدند. (28/4/82)
انفجار يك پالايشگاه بزرگ نفت در اوكلاهماى آمريكا به وقوع پيوست. (31/4/82)
واشنگتن كشته شدن فرزندان صدام را تأييد كرد. (1/5/82)
بوش: نيروهاى ما در عراق با وضع دشوارى روبرو شدهاند.(2/5/82)
سازمان عفو بين الملل:هزاران زندانى عراقى به دست نظاميان آمريكا شكنجه شدهاند.
نمايندگان مجلس ژاپن به جان هم افتادند. لايحه اعزام نيرو به عراق، مجلس ژاپن را ساعتها متشنج كرد و نمايندگان موافق و مخالف اين لايحه به جان هم افتادند. اين لايحه به دولت ژاپن اجازه مىدهد كه صدها سرباز ژاپنى را براى همراهى با نيروهاى اشغالگر به عراق اعزام كند.
نقش عربستان در حادثه 11 سپتامبر به دستور بوش از گزارش 900 صفحهاى كنگره آمريكا حذف شد. (4/5/82)
به دستور قاضى دادگاه، رسانههاى انگليسى از پوشش خبرى پرونده ديويد كلى منع شدند.
دادگاه آمريكا 3 راهبه مخالف جنگ را به زندان محكوم كرد. (6/5/82)
صدها تن از مخالفان جهانى سازى در اعتراض به نشست وزيران 25 كشور عضو سازمان تجارت جهانى به خيابانهاى مونترال كانادا ريختند و ضمن محكوم كردن سياستهاى اين سازمان در كشورهاى فقير جهان به مظاهر سرمايه دارى از جمله فروشگاهها و رستورانهاى آمريكايى در اين شهر حمله كردند. (7/5/82)
ژنرال آمريكايى: عراق براى ما به كابوسى بزرگ تبديل شده است. (8/5/82)
تلاش دولت بلر براى سوزاندن اسناد محرمانه ديويدكلى ناكام ماند. (12/5/82)