تمام نوشته های

/

سعادت و شقاوت جامعه

قرآن وسنن الهی در
اجتماع بشر

سعادت وشقاوت جامعه

 آیت الله محمدی گیلانی

*«نوع دوم عذاب رحمت
زدا

*سبت از نظر لغت و
اهل کتاب

*نظر قرآن
دربارۀسَبت، اصحاب سَبت، ومسخ آنان

*تارک وظیفه امر به
معروف ونهی از منکر مورک ممسوخ است

*مؤمن بی دین را رسول
الله(ص)تعریف می کند

*عقده خود کمتر بینی
موجب توجیهات مضحک می شود

*خبر شریف:«ماخرج
ولایخرج…»را توجیه تن آسائی خود می کند

*امام صادق
(ع)باسدیرصیرفی چه می گوید؟»

 

چنانکه ملاحظه
فرمودید آیۀ«نطمس وجوهاًفنرّدها علی ادبارهااونلعنهم کما لعنّا اصحاب السبت».در
مقام تهدید بدو نوع عذاب:   «یکی عذاب طمس
وقفاروئی ونگونسازی،ودیگری لعن وطرد از رحمت وتوفیق بگونه ای که اصحاب سبت بدان
مبتلا گردیدند»می باشد.

نوع اول که عذاب طمس
ووارونگی فطرت  از وجهه سعادت حقیقی بوده
بقدر مناسب تبیین گردید.وامّا نوع دوم که عذاب لعن«یعنی عذابی که قابلیّت هر گونه رحمت
وتوفیق الهی را با آنهمه وسعت،از انسان سلب می کند بدانگونه که اصحب سبت گرفتار آن
شدند»باشد هم اکنون بقدر مجال مورد بحث واقع می شود:

 

 سَبت

این تعبیر در قرآن کریم در حدودشش موضع آمده ودر یک مورد بصیغه ی فعل استعمال
گردیده که مجموع این هفت مورد،اشارۀبقصّه اصحاب سبت است وناچار معنای «سبت »از نظر
لغت ومقصود ازآن در نزد اهل کتاب باید روشن شود،آنگاه بقصه اصحاب سبت که در کتب
عهدین نیامده ولی مورد تصدیق آنها است بپردازیم.

راغب در مفردات می گوید:«اصل سَبت بمعنی قطع است،وبعضی می پندارندکه روز
سبت«شنبه»را سبت می گویند بدینجهت است که خداوند متعال از روز یکشنبه آفرینش
آسمانهاوزمین را شروع فرمودند وشش روز بطول انجامید وروز سبت «شنبه»منقطع از عمل
گردید،ولذا سبت یعنی روزانقطاع عمل نامیده شد».

در کتاب مقدس یعنی کتب عهد عتیق وجدید که از زبانهای اصلی عبرانی و کلدانی
ویونانی ترجمه گردید.در اسفار گوناگون آنها مفاداین تعبیرآمده است در قاموس کتاب
مقدس درماده«سبت»چنین می گوید:

«سبت:اسم آن روزی است که قوم یهود از تمامی اعمال خود دست کشیده، استراحت می
کردند،واین لفظ ازعبرانی معرّب گشته وافادۀاستراحت را نماید،امّاچون مسیح از
اموات،قیام فرمود،مسیحیان روزخداوند،سبت خودقراردادند…وجستینوس شهید می گوید:در
روز یکشنبه جمع شویم، زیراکه آن اول روزیست که خداوند ظلمت رابنور تبدیل
فرمود،ودنیارا از عدم بوجودآورد، وخداوند ماعیسی مسیح در همینروز از اموات قیام
نمود،زیرا که در روز پیش از سبت صلیب گردید،و روز بعداز سبت به حواریّان وشاگردان
خود ظاهر گشت ومطالب وچیزهائی راکه شما راامر می نمائیم بدیشان القاءفرمود ـ وقبلاًآمده
ـ تغییردادن روز شنبه به یکشنبه ضرری باصل مطلب وارد نمی آورد وهمواره حکم مرقوم
ماراامر می فرمایدکه یک روز درهفت،آرام گیریم واستراحت جوئیم…ومسیحیان متقدمین،
هم سبت یهود وهم سبت مسیحیان رامراعات می نمودند،لکن نه هردوروز بالتّساوی بلکه
بالتّفاوت یعنی سبت یهودی را مثل یوم روزه یاروز تهیه برای سبت مسیحی می دانستند ـ
ونهایةًآمده ـ روز مرقوم را بطورمخصوص نگاه می داشتندوافعال واعمال وبازهای دنیوی
راکلیّه از روی میل ترک می نمودند وبجز اعمال واجبه،اعمال دیگر از ایشان سر نمی زد
وتمامی اوقات خودرادر تفکرات عقلانی وعبادت خدای آسمانی صرف می نمودند…».

بنابراین«سبت»ازنظر لغت،انقطاع،ودر عرف این کتاب روز انقطاع از هر گونه عملی
واشتغال بعبادات واندیشه های روحانی،وروزی است که مأمور بتعظیم واحترام آن می
باشند،ومصداق این روزاز دیدگاه یهود روز شنبه واز نظر مسحیان روز یکشنبه است بزعم
آنکه حضرت مسیح (ع)پس از مصلوب شدن در روز جمعه روز یکشنبه زنده گردید وحواریا ن
وشاگردانش آن وجود گرامی رابالعیان دیده ومطالبی از آنجناب تلقّی کردند«که قرآن
مقتول ومصلوب شدن آنحضرت را تکذیب می کند».

ظاهر آیه124سوره مبارکه نحل:«انَّماجعل السبت علی الذین اختلفوا
فیه»یعنی«همانا تشدید فرائض وتحمیل تکالیف در سبت برآنهائی مجعول گردیدکه
درآن،اختلاف نمودند»،این است که کلفت ومشقّت واجبات در روز سبت بریهوداز این روجعل
شد که خود آنان در تعیین آن روز،لجاجت وشرارت ومخالفت ورزیدند واین لجاجت
واختلافشان موجب تکالیف شدیده برآنها گردید.

طبرسی در مجمع البیان در ذیل این آیه از مجاهد وابن زید نقل می کند:«همانا
تعظیم روز شنبه بریهود از آن جهت واجب شدکه سرپیچی از تعظیم روز جمعه که مورد امر
الهی بود،نمودند».

واز سیوطی درتفسیر درّالمنثور از شافعی وبخاری ومسلم نقل شده که رسول الله
(ص)فرمودند:«ماآخرین امّت دردنیا،در روز قیامت برهمه سبقت داریم.النهایةاهل کتاب
قبل ازمادردنیا اهل کتاب شدندومابعدآنان،وانگهی این روزشان که برآنان واجب التعظیم
بوده،روز جمعه است که درآن اختلاف نمودند،پس خداوند،مارا باحترامش رهنمائی
فرمودند،ومردم ما رادر آن پیروی کردند،یهود فردای این روز ونصاری بعداز فردارا
اتخاذّنمودند»وبیضاوی نیز در تفسیرش،ذیل این آیه چنین می گوید:

«موسی (ع)یهودراامر فرمودندکه در روز جمعه برای عبادت، خودرا ازهر شغلی فارغ
سازندولی آنان درمقابل این فرمان،گردنکشی وامتناع ورزیدندوگفتند:ماروزشنبه را می
خواهیم، زیراخداوندمتعال دراین روز از آفریدن آسمانهاوزمین فارغ ومنقطع شد، پس
خداوند متعال،تعظیم روز شنبه رابرآنهاـ الزام فرموده وبنکال این جسارت
واباءازامثال امرکلیم الله علیه السلام فرائض شدیده در آن روز بعهده شان نهاد».

 

قصۀاصحاب سبت

وامّاقصۀاصحاب سبت «که از حدود فرمان الهی تجاوزنموده ودرتعظیم آن روز گردنکشی
کرده وعمل صید را که برآنان در آن روز حرام بوده مرتکب می شدند،وبنکال لعن یعنی
کیفری که استعداد پذیرائی هر گونه رحمت وتوفیق ربّانی را از آنان مسلوب ساخته
وملکات واخلاق خبیثۀآنان قبل از طلوع نشأه آخرت، اندامهاوابدان متناسبی را اقتضاءداشتند،بدانهاافاضه
گردیدوبفرمان تکوینی خداوندقهّار،ببوزینه های خوار وزار ونزار مسخ شدند»درسورۀ
مبارکه اعراف با تفصیل وتبیین بیشترآمده که ماترجمه آیات مربوطه در این سوره را
قبلاًبیان می کنیم وروایاتی بدین مناسبت ذکر می شود سپس درتحلیل وتوجیه این سنت
الهی وارد میدان می شویم:

«ایشان(یهودیان)رااز جامعه وشهری که مشرف بدریا بوده اندسؤال کن، هنگامی که
برحریم الهی در روز سبت تجاوز می کرده اند، وقتی که ماهی های درشت در روز سبت بر
روی آب دریا ظاهر میگشتند ودر غیر روزسبت ماهی ها آشکار نمی شدند وبروی آب نمی
آمدند،این ابتلاءواختباربدین سبب بوده که آنان درفسق استمرار داشتند وهنگامی که
گروهی از یهودیان به گروه دیگری که فسّاق را موعظت وپند می دادند واز عمل فسق وصید
در روز سبت برحذر می داشتند،گفتند:چرا رنج بیحاصل می کشیدوقوی را موعظه می کنیدکه
حتماًخداوند متعال هلاکشان می کندیا بعذاب شدید شکنجه شان خواهدفرمود؟!اینها یعنی
گروه ناهی از نمکر وواعظان درپاسخ گفتند:انگیزۀمادراین موعظت وانذار،تحصیل عذر
عندالله تعالی می باشد که در انجام وظیفه نهی از منکر کوتاهی ننموده باشیم واینکه
خودنگهداری آنان از فسق وعصیان،محتمل ومورد رجا است،پس چون این تذکرات سودی
نبخشید، گروهی ناهی از منکر وپلیدی رانجات دادیم وستمکاران رابجرم فسق مستمر بعذاب
شدید مأخوذ نموده وچون سرپیچی آنهااز ترک محرّمات از مرز قابلیّت رحمت وتوفیق الهی
گذشت،فرمان دادیم که بوزینه های زار ونزار شوند یعنی اندام ها وابدان وپیکرهایشان
متشاکل با ملکات ردیئه وصفات ذمیمه شان گردیدند»(سوره اعراف6ـ 163).

وامّاحدیث:صدق طائفه قدّس سرّه در کتاب خصال در ذیل آیه:   «فلمّا نسواماذکّروا به»اعراف165از امام محمد
باقر (ع)نقل می کند که فرمودند:«کانوثلثةاصناف:  
صنف أئتمروا وأمروافنجوا و صنف أئتمرواولم یأمروا فمسخوا ذرّآً،و صنف لم
یأتمروا ولم یأمروا فهلکوا»:«اصحاب قریه مشرف بدریا سه صنف بودند:صنفی فرمانبردار
وبترک معاصی امر می کردندکه نجات یافتند وصنفی فرمانبردارولی امر بمعروف ونهی از
منکر نمی نمودندکه بصورت مورچه مسخ شدند،وصنفی نه فرمانبردارونه آمر بمعروف وناهی
از منکر بودند که هلاک شدند»یعنی بصورت بوزینه درآمده وهلاک گردیدند.

وهمین حدیث از امام صادق از پدرشان علیهماالسلام نیز نقل گردیده.   النهایةدر ذیل آن امام صادق (ع)از پدرش سؤال
می کند:«با آنهائی که فرمانبردار بوده وگناهی انجام نداده بودند ولی وظیفۀامر
بمعروف ونهی از منکر را ترک کردند چه معامله شد؟امام باقر (ع)در پاسخ پسرش فرمودند:بمااینگونه
رسیده که بصورت مورچه در آمدند».تارک وظیفۀمقدّس «امربمعروف ونهی ازمنکر»چنانکه می
بینی،مورچگان خوارمایه بحساب آمده اندبلکه صِغر نفس وذلّت وهوان که صورت جوهری در
ذاتشان پیدا کرده بود بردیگر صفات باذن خداوند متعال غالب آمده ممسوخ شدند ودرابواب
امربمعروف ونهی از منکر وسائل از رسول الله (ص) روایت می کند که فرمودند:

«ان الله عزّوجل لیبغض المؤمن الضعیف الّذی لادین له،فقیل:وما المؤمن الضعیف
الذی لادین له ؟قال:الذی لا ینهی عن المنکر»(طبع جدیدج11ص397):

«خداوند عزّوجل هر آینه مؤمن ناتوان بی دین رادشمن می دارد،خدمتشان عرض
شد:مؤمن ناتوان بی دین کیست ؟فرمودند کسی که نهی از منکر نمی کند».

توجیهات مضحک

بلی:تن آسائی وکاهلی واحیاناًمفتخواری در عین عافیت،وعمده سبب عقده حقارت،موجب
توجیهات مختلف می گردد،وجبن وبددلی را احتیاط وحزم می شمارند،خطّ بطلان بر«ان
الحیوة عقیدةوجهادٌ»می کشند وبی شرمانه در قیافه هولناک ننگ پذیری به دژنفوذ
ناپذیر:«لله العزة ولرسوله وللمؤمنین»حمله می برندوداغ عار:«ولکنََّ لمنافقین
لایعلمون»رابرپیشانی بی غیرتی خود می گذارند وبازمزمۀ«ماخرج ولایخرج منّا اهل
البیت الی قیام قائمنا»تن آسائی وعافیت طلبی ـ المؤمن الضعیف الذی لادین له ـرا
موجّه جلوه می دهند!در صورتی که همان امام معصوم (ع)است که چنین می فرماید:

«سدیرالصیر فی قال:دخلت علی ابی عبدالله (ع)فقلت له:   والله ما یسعک القعود،فقال:   ولم یاسدیر؟قلت:لکثرةموالیک وشیعتک وانصارک،
ولاله لو کان لامیرالمؤمنین (ع)مالک من الشیعةوالانصار والموالی، ما طمع فیه تیمُ ولا
عدیّ،فقال:یاسدیروکم عسی ان یکونوا؟قلت:مأةالف قال:مأة الف؟قلت:نعم،ومأتی
الف،قال:مأتی الف؟قلت:نعم، ونصف الدّنیا قال:فسکت عنّی ثم قال:یخفَّ عیلک ان تبلغ
معنا الی یَنبع قلت:  نعم فامر بحماروبغل
ان یسرجا،فبادرت فرکبت الحمار،فقال: یا سدیر اتری ان تؤثرنی بالحمار؟قلت:البغل
ازین وانبل،قال:الحمارارفق بی،فنزلت فرکب الحمارورکبت البغل. فمضینا فحانت
الصلوة،فقال:یا سدیرانزل بنا نصلّی،ثم قال:هذه ارض سبخةلا تجوز الصلوةفیها فسرنا
حتی صرنا الی ارض حمراءونظر الی غلام یرعی جداء،فقال:والله یا سدیرلو کان لی
شیعةبعدد هذه الجداء،ماوسعنی القعود،ونزلناوصلینا فلمّا فرغنا من الصلوة،عطفت علی
الجداءفعددتهافاذاهی سبعةعشر»اصول کافی طبع جدید ج2ص3ـ242:

 

یاران امام هفتم

«سدیرصیرفی می گوید:خدمت امام صادق (ع)رسیدم عرض کردم:   بخداوند سوگند،قعودبر شما جائز نیست
فرمودند:برای چه یا سدیر؟عرض کردم:برای اینکه دوستان وپیروان ویاران بسیاری
دارید،والله اگر برای امیرالمؤمنین (ع)شیعیان ویاران ودوستانی که دارید،می بود،تیم
وعدی درحقّ وی طمع نمی بستندفرمودند:یاسدیرتعداد شیعیان ویاران ما تقریباً چقدر
است ؟عرض کردم:  
یکصدهزارنفر،فرمودند:یکصدهزا رنفر؟عرض کردم:بلی دویست
هزارنفر،فرمودند:دویست هزار نفر؟عرض کردم:  
بلی،نصف دنیا،در اینجا امام (ع)سکوت فرمودند سپس فرمودند:همراه ما برای
یَنبَعُ«قلعه ای که دارای چشمه هائی و درختان خرما وزراعت از اوقاف امیرالمؤمنین
(ع)بوده است»آمدن برشما آسان است؟عرض کردم:بلی،دستور دادند الاغ واستری رازین
بستند،ومن مبادرت کرده بر الاغ سوار شدم،فرمودند:یا سدیر می شود ایثار کنی والاغ
را بمن بدهی؟عرض کردم: استر زیباتر ونجیب تر است فرمودند:الاغ برای من راهوارتر
است، من پائین آمدم وآن بزرگوار برالاغ و من براستر سوار شدیم ورفتیم ووقت نماز
رسید فرمودند:یا سدیر باهم پائن بیائیم ونماز بخوانیم،آنگاه فرمودند:این زمین شوره
زار است نماز درآن جائز نیست،پس حرکت کردیم بزمین سرخ رنگی رسیدیم امام (ع)بجوانکی
که تعدادی بزغاله می چرانید نگاهی کرد وفرمودند:والله یاسدیر اگر شیعیان من بتعداد
این بزغاله ها می بود ترک قیام برمن جائز نبود،وپائین آمدیم نماز خواندیم،چون از
نماز فارغ شدیم، من بطرف بزغاله هارفتم وشمردم،دیدم هفده رأس بزغاله است».    ادامه دارد.

 

/

در راه ریشه کن ساختن فقر

اقتصاد اسلامی  

قسمت چهارم

 آیت الله حسین نوری 

 در راه ریشه کن ساختن فقر

فاجعۀبزرگ بشریت

در بررسی علل وریشه های «فقر»گفتیم که از یک دیدگاه واقع بینانه می توان این
علل وعوامل را به6مورد اصلی وکلی تقسیم کرد:

1ـ فقر ناشی از جهل و عقب ماندگی های فرهنگی.

2ـ فقر خود ساخته  که ناشی از تنبلی و
تن آسائی است.

3ـ فقر طبیعی وناشی از توانایهای جسمی وروحی

4ـ فقری که از اسراف وزیاده رویها زائیده میشود.

5ـ فقر سرمایه داری وناشی از سیستمهای امپریالیستی

6ـ فقر استعماری ناشی ازظلم وزوروتحمیلات قدرتهای بزرگ استکباری.

باید بدانیم که دین اسلام برای ایجاد یک جامعه مستقل وقدرتمند اسلامی وریشه کن
ساختن فقرو گرسنگی، این ریشه های زیانبار را بطورکلّی می خشکاند وراه جلوگیری از
پیدایش ورشد آنهارا ارائه می کند.

مابتوفیق خداوند متعال دربارۀموضوع اول یعنی فقر فرهنگی به معنای طرز تفکرها وبرداشتها
وجهان بینی های مخصوصی که موجب تخدیر فکری وخمودی ودر نتیجه،عقب ماندگی اقتصادی می
گردددر بحث گذشته سخن گفتیم.

اکنون به بررسی موضوع دیگر می پردازیم.

فقر خودساخته وناشی از تنبلی وتن آسائی

باید دانست که هیچ مکتبی به اندازۀ مکتب پر باروانسان ساز اسلام مردم را به
عمل وفعالیت دعوت نکرده است بطوریکه اگر بگوئیم دعوت به کار وفعالیت وکوشش وتلاش
مداوم یکی از امتیازات روشن این دین الهی است سخنی درست گفته ایم.

در قرآن مجید صدها مرتبه پس از ذکر این موضوع که ایمان بخداوند یکی از پایه
های اصلی سعادت وکمال انسانها است.  ازعمل
صالح یعنی عملی که شایستۀانسانیّت انسانها است سخن بمیان آمده واین موضوع پایۀدیگر
کمال وسعادت آنها معرفی شده است.

در احادیثی نیز که از حضرت رسول اکرم(ص)واهلبیت عصمت وطهارت علیهم السلام صادر
گردیده وبیانگر منطق حیات بخش اسلام است «عمل»یعنی کارمنشأشرف وفضیلت وتکامل
واستقلال وعزّت انسانها قلمدادشده است.

اساس وفلسفۀاین همه تأکیدوتذکر نیز روشن است چه اینکه مواد لازم زندگی انسانها
از خوراک وپوشاک ومسکن ومرکب ودارو ودوا وبطور کلی لوازم صنعتی وغیرصنعتی در روی
زمین آماده ومهیّا خلقت نشده است واز طرفی می دانیم دامنۀاین احتیاجات نیز بسیار
وسیع است واین انسان است که باید از طرفی با تکاپو وتلاش خود به مواهب
خدادادواستعدادهای سرشاری که دست آفرینش در این جهان بوجود آورده است پی ببرد واز
سوی دیگر با بازوی کار خود این استعدادهاراشکوفا سازد وازاین مواهب ومنابع مواد لازم
زندگی را استخراج کند. تا در نتیجۀزندگی ای که شایستۀ انسانیت انسانها است فراهم
گردد.

ومطلب مهمی که در این مورد توجه به آن شایان اهمیت است این است که دین مقدس
اسلام برنامۀاین موضوع راطوری تنظیم می کند که علاوه بر اینکه به جنبه های اخلاقی
وفرهنگی وسیاسی مسلمانان نیزلطمه ای وارد نمی شود،امکانات اقتصادی را در راه تهذیب
اخلاق وتعالی فرهنگ وپیشرفت امورسیاسی بسیج می کندواین موضوع یکی از ویژگیهای مکتب
اقتصادی اسلام است.

بنابر این هر گونه تنبلی وتن آسائی در امور اقتصادی که موجب فقر وعقب ماندگی
وپی آمدهای دیگر می گردد از نظر اسلام خطائی است بزرگ که نتیجه ای جز ضعف وسقوط
نخواهد داشت.

در اینجا برای پی بردن به منطق تحرّک آفرین اسلام لازم است نمونه هائی
ازاحادیث پر فضیلت اهل بیت علیهم السلام را در ضمن چند فصل مورد مطالعه قرار
بدهیم:

1ـ مذمّت از خواب زیاد وبیکاری

حضرت صادق (ع)فرمودند:«خداوندخواب زیاد وفراغت زیاد را دشمن می دارد.»فلسفه
این موضوع روشن است زیر اکه خواب وفراغت فقط باندازه ای که موجب رفع خستگی وتجدید
نشاط باشد لازم است ولی از این اندازه که بگذرد مخصوصاًبرای افراد جوان بویژه اگر
با امکانات مالی نیز همراه باشد موجب تباهی اخلاق وفساد خواهدبود،شاعر عرب زبان می
گوید:

اِنَّالشّبابَ وَالفَراغَ وَالجِدةَ    
مَفسَدةٌ لِلمَرءایٌّ مَفسَدةٍ

یعنی جوانی وبیکاری همراه با تمکّن مالی، موجب فساد وتباهی سهمگین می گردد.

ونیزآنحضرت فرمودند:«خواب بیش از اندازه دین ودنیاراتباه می سازد».

2ـ نکوهش از کسالت وتنبلی

حضرت باقر (ع)فرمودند:«من دشمن می دارم کسی را که نسبت به کارهای دنیای خود
تنبل باشد وسپس اضافه کرد:کسی که در انجام کارهای دنیای خود تنبل باشد در انجام
کارهای آخرت خود نیز تنبل خواهد بود».

حضرت صادق (ع)در نامه ای که به یکی از یاران خود مرقوم می داشتند این سه نکته
را بیان فرمودند:

«1ـ با علماءجدال مکن (با آنان با رعایت آداب اسلامی وتعظیم لازم صحبت وبقصد
فراگرفتن سئوال کن ).

2ـ با افراد سفیه وسبک مغز سربسر مگذار (که آنها تابع منطق نیستند).

3ـ در امور مربوط به زندگی اقتصادی هرگز تنبل وکسل مباش زیرا نتیجۀتنبلی جز از
دست دادن استقلال ونیز سرباردیگران بودن چیز دیگری نیست».

حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام می فرماید:«از تنبلی و واماندگی (یعنی زود
خسته شدن)جدّاًبپرهیز که این دوتا باعث محرومیّت تواز مزایای دنیا وآخرت خواهد شد.

حضرت امیرمؤمنان (ع)این واقعیّت راکه تنبلی چه نتیجۀوخیمی ببار می آوردبا این
تعبیر بیان فرمودند:موقعی که موجودات این جهان بحکم جذبه وسنخیت با هم ازدوا ج می
کردند یعنی:   در کنار هم قرارمی
گرفتند«تنبلی»و«عجز»باهم ازدواج کردندوزائیدۀاین ازدواج ووصلت چیزی جز
«فقر»نگردید.

حضرت باقر (ع)فرمودند:«من کسی راهنگامی که یکی از راههای کسب وکار برروی او
بسته می شود در خانه می نشیند وراکد می ماند وبرای بدست آوردن راههای دیگر به
فعالیّت نمی پردازد وحرکت نمی کند دشمن می دارم وافزود شما باید از راههای مختلف
به فعالیّت بپردازید وهرگز بدون حرکت نمانید.

به«مورچه»بنگرید وببینید که این حیوان چگونه از لانه خود قدم به بیرون می
گذارد وبرای تحصیل روزی به تکاپوی مداوم وخستگی ناپذیر می پردازد»

3ـ تشویق به تحصیل خودکفائی واستقلال اقتصادی

حضرت رسول اکرم(ص)وائمه اطهار علیهم السلام در احادیث بسیاری مخصوصاًبراین
مطلب تاکید دارند که باید یکی از اهداف مسلمانان در زمینۀاقتصاد این باشد که بار
زندگی خودرا خودشان بدوش بکشند وبکوشندکه سنگینی زندگی خودر ا بدوش دیگران نیفکنند
واین همان مطلبی است که پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران،به عنوان
«خودکفائی »و«استقلال اقتصادی»مطرح است.

البته این قبیل احادیث را نباید در محدودۀیک فرد یا افراد خاصی مورد مطالعه ونظر
قرارداد زیرا آنچه مهم است ونتیجۀمثبت ومهم تری دارداین است که چنین روحیّه ای در
ملت مسلمان بوجود بیاید تا در نتیجه عموماًباین حقیقت ایمان بیاورندکه لازم است
خودشان در کلیۀابعاد زندگی اقتصادی چه کشاورزی چه دامپروری، چه صنعتی، بار زندگی
خودرا بدوش بگیرند زیرا روشن است تا استقلال اقتصادی به تمام معنا تأمین نشود
استقلال فرهنگی وسیاسی نیز فراهم نخواهد شد ونظر دین اسلام که همواره فرا راه مسلمانان
نور می بخشد این است که آنها دارای عزّت واستقلال همه جانبه باشند.

در این مورد نیز به نمونه هائی از کلمات آن پیشوایان بزرگ گوش فرا می
دهیم:  

1ـ حضرت پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند:«ملعون است کسی که بار زندگی
خودرا بردوش دیگران بیفکند»

2ـ حضرت صادق (ع)می فرماید:   «اگر
شنیدی که حضرت مهدی (ع)فردا ظهور خواهد کرد باز امروز تودر فعالیّت اقتصادی بکوش
وبارزندگی خود را بدوش دیگران میانداز».

3ـ مفضّل بن عمر می گوید:«حضرت صادق (ع)فرمود:تمام امکانات خودرا بکار بگیرید
تا خودکفا باشید وسنگینی بار زندگی شما بر دوش دیگران نیفتد».

4ـونیز حضرت صادق (ع)فرمودند:«هرگز در زندگی تنبل وتن آسا نباشید که در این
صورت خودکفائی را از دست خواهید داد».

5ـ «زراره»که یکی از محدّثین بزرگ ومعروف می باشد می گوید:مردی به محضر مبارک
حضرت صادق (ع)آمد وگفت من از انجام کار یدی عاجزم ونمی توانم بادست خود به تولید
بپردازم وتجارت هم بلد نیستم وبه بسیاری از کارها نیز اقدام کرده ام ولی نتیجه ای
نگرفته ام حضرتش باوفرمود:هرگز مأیوس نباش وخسته مشو وبرو هرچند به اینکه بار بر
سرخود گرفته حمل کنی،مشغول کار واز مردم بی نیاز باش.

6ـ حضرت کاظم (ع)فرمودند:عزّت، شرافت،عظمت ومهارت افراد مؤمن در این است که
بطور کلی چشم خودرا از آنچه در دست بیگانگان است بپوشند ودر راه کسب استقلال خود
بکوشندوبه نیروهای خود متکی باشند[1].

 



[1] -در
تنظیم این مقاله از جلد12وسائل الشیعةواز جلد 3وافی استفاده شده است.

/

راه یافتن فلسفه در جهان اسلام

هدایت در قرآن  

آیت الله جوادی آملی

در ادامه بحثهای گذشته به اینجا رسیدیم که آیا علوم عقلی آمده است که مردم را
از قرآن بازدارد یااینکه قرآن به دست علمای اسلام ـ خواه ناخواه ـ کنار رفته است ؟

همانگونه که قبلاًنیز بحث شد،متأسفانه می بینیم هر عالمی در هر رشته ای که
تخصص داشته، تلاشش بر این بوده است که قرآن رادر آن رشته راه ندهد.اگرعارف بود، از
راه هائی ـ که پش از این روشن خواهد شد ـ سعی کردباقرآن تماس پیدا نکند ؛اگر
فیلسوف بود اصرار داشت که باقرآن راه پیدانکند، اگر محدث بود که صریحاًاعلام
کرد:ظواهر قرآن حجیّت ندارد واصرار داشت که قرآن در علمش راه پیدا نکند واگرمتخصص
در سایر رشته ها بودند، یا مستقیماً با قرآن درارتباط نبودند یااگر هم ازقرآن کمک
می گرفتند،درحد کمک ادبی بود،همانگونه که از معلقات سبع، شواهد می گرفتند.

بنابراین، همه علمای رشته های مختلف دست به دست هم دادند تا قرآن را از حوزه
های علمی بیرون بردند وکار قرآن به جائی رسید که تنها برای تبرک خوانده می شد.

دخول فلسفه در عالم اسلام

درقرن چهارم هجری ودوران بنی العباس بودکه فلسفه از کشورهای ایران، روم وهند
ودیگر زبانها ونژادها ومکتبها به اسلام راه پیدا کرد. وهنگامی که آمد باخوب وبدش
وباغثّ وسمینش آمد وچون تازه ونو بر بود، عده ای که نو پسند بودند در برابر آن
خضوع نشان دادند وآن را با غث وسمینش پذیرفتند واز اینکه احیاناً نتوانستند آن را
با ظواهر دین تطبیق دهند،یابررسی نکرده (دوست نادان)ویا از روی عمد(دشمن دانا
)علیه ظواهر دین قیام کردند.

به عنوان مثال ؛آنچه از هند آمده بود بنام “تناسخ”،سعی در این بودکه
کیفر وپاداش را به صورت تناسخ حل کند؛ودر آن صورت قهراً مسئله معاد،مخصوصاً معاد
جسمانی کنار گذارده شد.

آنهائی که بر اساس هیئت های قدیم طرح ریزی شده بود که افلاک پوست پیازی!است
وقابل خرق والتیام نیست، نه جسمی از آنجا می گذرد ونه جسمی از آنجا می
آید!قهرآًمسئله معراج کنار رفت.آن وقت آن مسلمانی که شیفته چنان علمی شده بود،نه
درباره معراج تحلیل وبررسی کردونه تحقیق کرد که این مطلبی که از هیئت به عنوان اصل
موضوعی آمده وتاکنون ریشه علمی عمیق ندارد،آیا قابل پذیرش هست یانه؟

فلسفه زودآمد وخیلی زود وشتابزده مورد پذیرش قرارگرفت ودر نتیجه ظواهر دین
کنار رفت.آنگاه جنگ فقیه وفیلسوف شروع شد.  
ومتکلمین(اشاعره،معتزله وامامیه)هم با تمسک به آیات گوناگون قرآنی، بحث های
گرم خود را آغاز کردند.

دراین میان،آنهائی که مقداری آزادتر فکر می کردند مانند معتزله،مورد خشم
حکومتها قرارگرفته وآنان را از بین بردند. ودر نتیجه جوّ برای اشاعره صاف شد؛زیرا
اشاعره دارای مکتب جبری بودندومکتب جبر برای توجیه حکومتهای طغیانگر،بسیار مناسب
بود.

مرحوم حاج آقا رضا همدانی”ره “در کتاب”طهارت”خود دراین
زمینه می فرمایندکه چون این مکتب، مکتبی بود سلطنت پسند،از این روی مورد ترویج
سلاطین آن زمان قرار گرفت.

در هر صورت،مسلمانان گرفتار افراط وتفریط شده بودند؛خامی ونادانی افراد نیز در
این میان بسیار مؤثر بود.

 بنابراین آنان که گرفتار فلسفه هند
بودند یا گرفتار سایر مکتبها ونمی توانستند معارف دین را خوب هضم کنند،بنارا براین
گذاشتندکه این مسائل را بر دین تحمیل کنند واز ان طرف اهل تعبد ممانعت می کردند.  وهمین جا بودکه شکاف پیدا شد.

برخی از مسلمین حسبنا کتاب الله گفتند وقرآن را طبق پندار ناقص خود، کافی می
دانستند ولذا عترت را کنار گذاشتند وبرخی دیگر قرآن را کنار گذاشته وقائل به این
شدند که جز روایت چیز دیگری حجیت ندارد.وهمه از سنت پیامبر(ص)کناره گیری کردند که
فرمود:

“لَن یَفتَرِقاحَتّی یَرِداعَلَیَّ الحَوض”

آنان که با پنج دلیل استدلال می کنند که قرآن حجّت نیست، از آنها می پرسیم:اگر
قرآن حجت نیست، حجیّت سخن معصوم به چیست؟

چگونه قرآن حجیت ندارد؟!

 

مایک اصل قطعی داریم
به  نام «کتاب الله»که به برکت آن، سخن
وسنت معصومین نیز حجت می شود.این قرآن است که آیه تطهیر دارد آن بزرگان را مطهر
معرفی می کند این قرآن است که«إِنَّماوَلِیُّکُمُ اللهَ…»دارد وولایت آنان را
اعلام می دارد این قرآن است که می گوید:ماآتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ
وَمانَهاکُم عَنهُ فَانتَهوا».این قرآن است که توسط آن، عصمت معصومین (ع)معلوم می
شود.

اگر آن افکار فلسفی
که از کشورهای گوناگون،به بلاد اسلامی راه پیدا کرده بود، بررسی می شد وخوب وبدآن
از هم جدا می شد ودرست مورد ارزیابی قرار می گرفت، این مسائل پیش نمی آمد.شیخ
اشراق می گوید:در زمانی که کتابهای فلسفی از غیر اسلام وارد اسلام شد ودر دسترس مسلمانان
قرار گرفت، زمانی بود که مردم شیفته مطالب نوین بودند ولذا هر کتابی که اسم
یونانی، داشت می پنداشتند که محتوایش فلسفه است !وهر مؤلفی که نام یونانی داشت فکر
می کردند فیلسوف است.  آن وقت سخنان اشاعره
ومعتزله وقائلین به شیئیت معدوم وثابتات ازلیّه وامثال ذلک را پذیرفتند.

این سخن را شیخ اشراق
می گویدوصدرالمتألهین در اسفار ازایشان نقل می کند که می گوید:باید در برابر این
افکار ایستاد تا این افکاربه عنوان مطالب عقلی ظهور نکنند.

اگر چنانچه همه
محققان این مطلب را تحقیق می کردندواین مکتب ها را دقیقاًبررسی می نمودند ودر برابر
آن باطلهائی که از ایران،روم وهند وسایر لغتهاآمده بود می ایستادند،اسلام هرگز
گرفتار اینگونه مسائل فکری نمی شد.

در زمان معصومین
(ع)بازار زهد گرم بود یعنی زهد به عنوان یک فضیلت شناخته شده بود، کم کم بازار
زاهد گرم شد وبه تدریج زهد به صورت تصوّف در آمد واز آنجا به تعبیر سیّدنا
الاستاد(علامه طباطبائی”ره”)از آن تصوف جز بنگ وحشیش چیزی نمانده است.

ملا عبدالرزاق لاهیجی
صاحب شوارق از بهترین متکلمین اسلامی است که قبلاًشوارق وی به عنوان بهترین
کتابهای کلامی در حوزه های علمی تدریس می شد. صاحب شوارق در پایان مطلب اول کتاب
خود می فرماید:«وَهذاصَرِیحٌ فِی اَنَّ عداوةالفلسفةانَّما شاعت فی أهل الاسلام من
الأشاعرةلامن المعتزله فضلاًعن الذمامیه. 
.کیف وأکثرالأصول الثابته عندالإمامیةعن أئمتهم المعصومین صلوات الله علیهم
أجمعین، مطابقٌ لما هوثابت من أساطین الفلاسفةومتقدمیهم ومبنیٌّ علی قواعد الفلسفة
الحقّةکما لا یخفی علی المحقّقین».

واگر این کتاب کلام،
درحوزه های علمی رایج میشد دیگر مسئله ای نبود، زیرا همه اینها نقش علم کلام را از
راه طرز تفکر مرحوم خواجه طوسی آموختند که مرحوم خواجه برای تثبیت ولایت،کلام را
رواج داد.او برای اینکه بتواند مسئله ولایت را به اثبات برساند،وارد علم کلام شد
وشاگردانی چون علّامه حلّی “قده”ودیگران پروراند.

این شخض که یکی
ازمهمترین محققین علمای کلام است می گوید:آنچه را متکلمین امامیه دارند مطابق با
قواعد اساسی فلسفه است.

درهر صورت،آنچه که تا
قرن چهارم بر این علوم گذشت، همان تندرویهای بیجای فلسفه دوستها ومتفلسفین بود ـ
نه خود فلسفه ـ که خشم فقهارابرانگیخت.مرحوم ابن سینا در «شفا»می گوید:«دع
هؤلاءالمتفلسفه»آنهائی که نتوانند سنتهای اسلامی رابرهانی کنند،اینها متفلسف هستند
وشما اینهارا رها کنید.

آن کسی که نتواند
مسئله نماز استسقاءرا حل کند که چگونه نماز باعث باریدن باران است،اورا رها
کنید.قرآن این مسئله را تثبیت کرده وبرآن صحه گذاشته است آنجا که می فرماید:«وَان
لَوِاستَقامُواعَلَی الطَّرِیقةِ لَأسقَیناهُم ماءًغَدَقاً»(سوره جن ـ آیه16)واگر
آنها برطریقه اسلام پابرجا بودند،همانا به آنان آب فراوان می دادیم ودر اینجا قرآن
تثبیت می کند که بین عمل صالح مردم با اسرار نظام عالم، یک پیوند علّی وجوددارد که
نماز وروزه انسان درآمدن باران، نقش خواهد داشت.

وازاین روی بود که
ابونصر فارابی وابن سینادربرابر باطل های آن اندیشه هاایستادندهر وقت مسئله ای
برای آنها مشکل می شد،به جامع شهر می رفتند ودو رکعت نماز بجای می آوردندومشکل خود
را بااستمدادازنماز حل می کردند.

بهمنیار گوید:روزی در
جلسه درس ابن سینا نشسته بودیم،وقتی که اومسئله ای را طرح کرد، دید ما حضور ذهن
نداریم ومسئله را خوب درک نمی کنیم، چون شب قبل در جلسه باطلی به گفتگو وخنده
گذرانده بودیم!ابن سینا در آن جلسه، وضع مارا که دید گفت:آنهاکه دررشته های بازی
سرگرمند،سعی می کنند در کارشان متخصص بشوند.طناب بازها اگر آن رشته را انتخاب
کردند،لااقل سعیشان بر آن بود که در رشته خودشان کامل شوند!وشما که علوم ومعارف
الهی را می خواهید بیاموزید،به فکرآن نیستیدکه دراین رشته الهی کامل شوید.بهمنیار
می گوید:ابن سینا خیلی متأثر شد واشک از چشمانش سرازیر گشت.  آن روز درس تمام شد ونماز جماعت را همانجا با ابن
سینا اقتدا کردیم وبنابراین گذاشتیم که پس از آن هیچگاه درسی را بدون مطالعه
نگذاریم.

چرا عرفان به صورت
بنگ وحشیش در آمد؟!

چون اول زهد بود،کم
کم رنگ برهان به خود گرفت وعمیق تر شد. 
اقبال مردم به این گروه زیادتر شد.وهمین که این امر در دسترس همگان قرار
گرفت و نادانان وارد آن شدند،افت پذیر شد. واینچنین  مسئله ای که ضد حب دنیا است با زرق و برق دنیا
در هم آمیخته و یک مکتبی بدلی وساختگی که شباهتی با آن مکتب داشت ازآب در
آمد!اینجا بود که عارف نمایان پیدا شدند وزیاد هم شدند،کم کم وضع اصلاح درون ووضع
تهذیب نفس وعرفان ابزار کاری برای عارفان ساختگی شد ومردم که پی به خلاف آنها
بردند،آنان را کنار گذاشتند تا آنجا که به تعبیر سیدنا الاستاد،اخیراً چیزی جز بنگ
وحشیش از تصوف بجای نمانده است.

البته لازم به تذکر
است که دربین آن حکما،محدثین وعرفا کسانی بودند که در هر عصری توانستند  قرآن و سنت را حفظ کنند آیات الهی رادر کنار
احادیث جمع کنند واحادیث معصومین(ع)را دردامن قرآن کریم بپرورانند،وانچه به ما
رسیده،از آنها رسیده است.

طریقت جدای از شریعت
نیست

عده ای که باعث شدند
مسئله تصوف وعرفان از دین جدا شود گفتندراه تهذیب نفس وطریقت جدای از شریعت است
یعنی انسان باید نفس خودرا بشناسدوبرای تهذیب وتزکیه وتربیت آن،راه هائی را با
تجاربی که آموخته اند واندوخته طی کند وفراهم سازد

ودر هر صورت قرآن
کریم راه تهذیب نفس رابیان کرده زیرا آن مبیّن همه چیز است «تبیاناًلکلّ
شیء»وبایدهمان راهی رارفت که قرآن گفته است.

قرآن همانگونه که گفته
شد دارای بطنی است وبرای بطنش بطنی است وهمچنین هر درجه ای راکه انسان می فهمد
وعمل می کند،برای مرحلۀبالاتر آماده می شود. یک نفر بدنبال این است که به آخرت
فناناپذیر برسد «والآخرةخیروابقی».ولی یک نفر هم بدنبال آن است که به آنچه نزد
خدااست برسد که آن مقام والاتری است «وماعندالله خیر وابقی»ودراین بین شاهد آن
گروه ازاولیای عظام هستیم که انگیزه آنها تنها خدا است نه آنچه نزد خدااست «والله
خیروابقی».

درجات گوناگون

بنابراین، درجات مختلف وگوناگون است:یکی می خواهد به بهشت برسد ودیگری دو بهشت
را خواهان است «ولمن خاف مقام ربّه جنّتان»این شخص به یک جنتی که جویهای روان زیر
آن جاری است اکتفا نکرده ودوجنّت را ازخدامی خواهد.آنکه مقام والاتری حائز است
به«ماعندالله خیروابقی»بسنده می کند،آنچه نزد خدا هست می خواهد وکار یکی هم بجائی
می رسد که خودی را نمی بیند تالذّت ببرد؛اوهر چه می بیند خدااست ؛اوخواهان
خداورضای اواست ولاغیر«والله خیروابقی».

ازاین روی،مسلّم است که آخرت دارای درجات مختلف است وهر کس سعی می کند به درجه
ای از درجات بهشت برسد ودر عین حال کسانی را می بینیم که خودشان درجات اند «هم
درجات»این اولیای خدا اینقدر تکامل یافته اند که خود درجه شده اند.«واما من کان من
المقریبن فروح وریحان وجنةنعیم»درباره اینها قرآن نفرموده است که «لهم روح
وریحان…»بلکه خودشان را روح وریحان وجنّت نعیم می نامد.

آری !علی بن ابی طالب(ع)دراین دنیا روزه مستحبی نمی گیرد واز آب صرف نظر نمی
کند که در آنجا آب بهتر بیاشامد.  آب
اصلاًدر اختیار اواست«یفجرونهاتفجیراً».آنچه که اوراجذب می کند«ادخلی جنّتی »هم
نیست بلکه «والله خیروابقی»او را جذب می کند.

اینجااست که لفظ تمام می شودونمی تواندآن مقام را تبیین وتفهیم نماید.

اینجا است که می بینیم درباره حضرت رسول (ص)می فرماید«دنا فتدلی فکان قاب
قوسین اوادنی».

مقام«اوادنی»چه منزله ای است؟این را دیگر بشر نمی تواند درک کند.این مقامی است
که جبریل امین به آنجا راه نداردومی فرماید«لو اقتربت انملةلاحترقت»اگر به اندازه
یک بند انگشت نزدیکتر شوم، می سوزم.

بنابراین، طریقت چیزی جدای از شریعت نیست وگر نه انسان رابه مقصد نمی
رساند.این همان صراط مستقیم است ولی هر کس به گونه ای این صراط را می پیماید.مگر
نه این است که قرآن بطنهائی دارد،نماز،وروزه وجهادوو…هم جزءقرآن است، پس اینها
هم دارای بطنهائی هستند وهر کس با یک قصد ونیت مخصوص آنهارا بجای می آورد. نماز
همان نماز است ولی یک نفر آن رابرای رسیدن به بهشت بجا می آورد،دیگری برای رسیدن
به «جنّتان»ولی یک نفر هم مانندعلی(ع)است که می فرماید«ماعبدتک خوفاًمن نارک
ولاطمعاًفی جنتک ولکنی وجدتک اهلاًللعبادةفعبدتک».

اونه از ترس جهنم ونه از طمع بهشت خدای را می خواند بلکه چون اورا
«اهلاًللعبادة»وشایسته پرستش می داند،عبادت وپرستش می کند.

بنابراین، راه عرفان همین است که کسی بتواندنماز را درست درک کند وحقیقت آن را
بداند وخود را چنان با ان سرگرم کند که چیزی جز خدا نبیند،نه اینکه راهی را به نام
عرفان از نزد خود بسازد وببافد وبه خورد مردم بدهد!

ازاین روی، مرحوم سیدحیدر آملی در کتاب شریف جامع الاسرار تصریح می کند که
راهی جز راه شریعت وطریقتی جز طریقت اهل بیت عصمت وطهارت (ع)نیست.ممکن نیست کسی
بتواند بجائی برسدمگر اینکه از راه این امامان معصوم(ع)وارد شود برای اینکه اینها
صراط مستقیم اند.

در هر صورت، این مطلب رابه خواست خداونددر قسمت دوم بحث،که مقام تزکیه است،پس
از فراغت از مقام تعلیم بررسی می کنیم. 
ادامه دارد.

 

/

سخنان معصومين

سخنان معصومین

غش و نیرنگ

.پیامبر اکرم (ص)

“مَن غَشَّ مَُسلِماً فِی شِراءٍ اَو بَیعٍ فَلَیسَ مِنَّا،وَیُحشَرُ
یَوم القِیامةِ مَعَ الیَهُودِ لِاَنَّهُم أَغََشُّ الخَلقِِ لِلمُسلِمِینَ.”
(امالی صدوق ص 257)

هرکه مسلمانی را در خرید ویا فروشی خیانت کندازما نیست، وروز قیامت با یهودان
محشور می شود زیرا آنان خائن ترین مردمند نسبت به مسلمانان.

پیامبر اکرم(ص)

«مَن کانَ مُسلِماًفَلایَمکُرُوَلایَخدَعُ،فَاِنّی سَمِعتُ جَبرَئیل
(ع)یقُولُ:اِنَّ المَکرَ وَالخَدیعَةَفِی النَّارَ…لَیسَ مِّّنَامَن غَشََّ
مُسلِماً وَلَیسَ مِنَّا مَن خَانَ مُسلِما.”(عیون اخبارالرضاج2 ص50)

هرکه مسلمان است نیرنگ نمی کند وخدعه نمی ورزد. وهمانا من از جبرئیل شنیدم که
گفت:   مکر وخدعه در آتش است…از مانیست
کسی که به مسلمانی غش روا دارد واز ما نیست کسی که به مسلمانی خیانت کند.

.پیامبر اکرم (ص)

“مَن غَشَّ اَخَاهُ المُسلِمُ نَزَعَ اللهُ عَنهُ
بَرَکَةَرِزقِهِ،وَاَفسَدَعَلَیهِ مَعیِشَتَهُ،وَوَکَلَهُ اِلی
نَفسِهِ.”(بحار ج 76ص265)

هر که به برادرمسلمانش غش کند، خداوند برکت از روزی اوبردارد وزندگی را براو
تباه کند واو را به خود واگذار نماید.

.امیرالمؤمنین(ع):

اِنَّ اَعظَمَالخِیانَةَ خِیانَةُالأَمَّةِوَاَفظَعَ الغِشِّ غِشُّ
الأَئِمَّةِ.” (نهج البلاغه ک 26)

بزرگترین خیانت،همانا خیانت کردن به امت است وزشت ترین غش ونیرنگ غشّ به
رهبران است.

.امیرالمؤمنین(ع):

اِنَّ أَغَشَّ النّاسِ،اَغَشَّهُم لِنَفسِهِ وَأَعصَا هُم لِرَبِّهِ.”  (غررالحکم)

خیانتکارترین مردم خائنترین آنهااست به خویشتن خویش وگنهکار ترین آنها است
نسبت به اوامر  الهی.

.امیرالمؤمنین (ع):

اَلغَشُّ مِن اَخلاقِ اللِّئامِ” 
(غررالحکم)

غش،خوی فرومایگان است.

.امیرالمؤمنین (ع):

اَلغَشُوشُ لِسانُهُ حُلوٌوَقَلبُهُ مُرٌّ”(غررالحکم)

فریبکار زبانش شیرین است وقلبش (باطنش)تلخ.

امام باقر(ع):

 “مَرَّالنَّبِیِّ صَلَّی اللهُ
عَلَیهِ وَآلِهِ فِی سُوقِ المَدیِنَةَبِطَعَامٍ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ:مَا اَرَی
طَعَامَکَ اِلَّا طَیِّباً وَسَأَلَهُ عَن سِعرِهِ فَأَوحَی اللهُ عَزَّ وَجَلَّ
اِلَیهِ اَن یَدُسُّ یَدَیهِ فِی الطَّعَامِ فَفعَلَ فََأخرَجَ طَعَاماً رَدِیّاً
فَقَالَ لِصَاحِبِهِ:   مَااَرَاکَ اِلَّا
وَقَد جَمَعتَ خِیانَةَ وَغِشَّاً لِلمُسلِمِینَُ.” (فروع کافی ج5ص161)

پیامبر اکرم در بازار مدینه می گذشت گندم فروشی را دید به او فرمود:به نظرمی
رسد که گندم خوبی است!آنگاه از قیمتش پرسید،پس خداوند به پیامبرش وحی کرد که دستت
را در آن فرو بر.پیامبر نیز چنان کرد از زیر آن جنس بدی به دست آمد،پس به او
فرمود:من نمی بینم ترا مگر اینکه در اینجا خیانت وغش به مسلمانان را جمع کرده ای!

 

/

هدایت تکوینی وهدایت تشریعی

تفسیر سوره لقمان

قسمت دوم

آیة الله مشکینی

.”هُدَیًً وَ رَحمَةًلِلمُحسِنِین”

کتاب هدایت ورحمت است برای نیکوکاران.

در بحث گذشته راجع به دو نام قرآن که در این آیه شریفه”آلم تِلکَ آیاتُ الکتاب
الحَِکِِیمِ ُهَدیًً وَرَحمَةًً لِلمُحسِنِینَ”آمده بود مطالبی به عرض
رسید،اکنون درباره دونام دیگر قرآن بحث می کنیم:

 

هدی

هُدی:واژۀعربی ومصدر است بمعنای راهنمائی.

قبل از هر چیز این سئوال پیش می آید که چرا هدی گفت وهادی نگفت ؟زیرا هادی اسم
فاعل است ودر اینجا اگر هادی گفته شود(به معنای راهنما)شاید روشن تر باشد،ولی در
هر صورت باید دید: چرا قرآن کلمۀهدی را آورده وهادی را ذکر نکرده است.

انسانی که ایمان دارد،براو کلمه مؤمن اطلاق می شود،شخصی که عدالت دارد،او را
عادل می گویند ولی گاهی برای مبالغه کردن در ایمان کسی، او را بجای اینکه مؤمن
بگویند،می گویند: او یک پارچه ایمان است و همچنین اگر کسی الگوی عدالت است، برای
مبالغه در مدح او گفته می شود:او عدل است یعنی بسیار عادل است ؛اگر کسی علم فراوان
دارد به او می گویند:ایشان سراپا علم است.

در این آیه نیز گویا خداوند می خواهد بفرماید:به قدری هدایت و راهنمائی این
قرآن کامل وگسترده است وجوانب مختلف دارد که سراپاهدایت است.  پس کلمه “هدی”برای بیان کامل بودن
قرآن در هدایت وراهنمائی مردم است ونوع هدایت قرآن، هدایت تشریعی است. 

هدایت دونوع است:   1ـ هدایت تکوینی 2ـ
هدایت تشریعی

 

هدایت تکوینی

هدایت تکوینی عبارت از این است که خداوند در ذات یک موجود،قدر ت واستعدادی خلق
وایجاد می کند که به خودی خوددریک حرکت مشخص واز پیش تعیین شده به راه می افتد،چه
آن موجود دارای اراده باشد مانند انسان وحیوان وچه اراده ای از خود نداشته
باشدمانندنباتات وجمادات برای روشن شدن مطلب نیازمندبه دومثال هستیم:

آبی که از سرچشمه ای در لابه لای کوهستانهابیرون می آید،دریک سرازیری به حرک
خود ادامه می دهد تااینکه به سد برسد.این حرکت لابدّی آب در اثر همان هدایت تکوینی
الهی است یعنی طوری خدا او را آفریده است که بی اراده به سوی مقصد جریان دارد
وهیچگاه ممکن نیست،بدون هیچ عامل مؤثری، به طرف بالاوبه سوی چشمه برگردد! این
هدایت، هدایت تکوینی است.

بذرها وتخم هائی که در زمین کاشته می شود، اگر عوامل طبیعی از قبیل آب، هوا،
درجه حرارت مناسب وخاک لازم برایش فراهم شود،دریک مسیری مشخص رشد می کند، بزرگ می
شود وثمر می دهد این مسیر را که بی اراده طی می کند،هدایت تکوینی است.یعنی
خداوندنیرو وقدرتی به این تخمِ کاشته شده داده است که بی اراده در حال حرکت به سوی
هدف می رود.

واما حیوانات گرچه دارای اراده هستند ولی طبق هدایت تکوینی، خداوندیک نیرو
واستعدادی در کمون ذات آنهاخلق کرده که به مصالح خود پی می برند و از غذاهائی که
باید اجتناب کنند،اجتناب می کنند وبرای محافظت نسل خود،تولید مثل می کنندوخلاصه به
تمام شئون زندگی خود آشنا هستند؛ این آشنائی، هدایت تکوینی است.

این هدایت تکوینی همان است که گاهی خداوند آن را با کلمه “وحی”مشخص
کرده است. در مورد زنبور عسل می خوانیم:”وَاَوحیَ رَبُّکَ اِلِی النََّحلِ
انِ اتَّخِذَی مِنَ الجِبَالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّایَعرُشُون،
ثُّمَ کُلِی مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسلُکِی سُبُلَ رَبِّکَ
ذُلُلًا…”(نحل67، 68)
وخدا به زنبور عسل الهام کرد که سیر کن ومسکن برای خودت در کوهستانها ودرختان
وسقفهای بلند اختیار کن آنگاه از گیاهان ومیوه هائی که خداوند آفریده تغذیه کن
وراه پروردگارت را با اطاعت دنبال کن.این حرکت در مسیری که خدا برای زنبور تعیین
کرده، همان هدایت تکوینی است، گرچه حیوانات دارای اراده واختیار هم هستند ولی این
اراده واختیار قوّت وضعف دارد وطبعاًآن اراده ای که در انسان وجوددارد در حیوانات
نیست.

بسیار دیده شده است که گربه ای روی دیوار می رود وبرای پریدن به پائین مقداری
معطل می شود،وگاهی هم اصلاًبه پائین نمی پرد. همان چند لحظه ای که گربه در حال
توقف است،آن در حقیقت می خواهد ارزیابی کند که آیا نیروی بدنیش توان پریدن را دارد
یا نه که اگر ناامید شد از راهی که آمده باز می گرددو اگر دید توانش را دارد، می
پرد. بنابراین  اشتباه است اگر کسی بگوید
حیوانات هیچ اراده ای ندارند ولی آن نیروئی که آنها را به مصالح ومفاسد زندگی
حیوانی خود آشنا می سازد، آن نیروهمان هدایت تکوینی است که هیچگاه از آن پارا
فراتر نمی گذارند.

حضرت موسی(ع)هنگامی که با برادرش به کاخ فرعون برای دعوت او به سوی خداوند
روانه شدند،فرعون از آنها پرسید:پروردگار شما کیست که مرا به سوی او می خوانید؟حضر
ت موسی پاسخ داد:”قَالَ رَبُّنَا الَّذِی اَعطیَ کُلَّ شَیء خَلقَهُ ثُمَّ
هُدیَ “(سوره طه،آیه 50)پروردگار ما آن ذات اقدسی است که برهمه موجودات،
لباس  خلقت پوشانید (همه موجودات را
آفرید)وهمه آنهارا راهنمائی وهدایت کرد.این هدایت،هدایت تکوینی است که هر چیزی را
از نقص به کمال می رساند وتمام موجودات جهان آفرینش را شامل می شود.

 

هدایت تشریعی

هدایت تشریعی آن است که خداوند به بشر اراده واختار داده ودر ضمن فکر وعقل نیز
عطا کرده است وراه خوب وبد،حق وباطل، روا وناروارا نشان داده است واورا در انتخاب
راه آزاد گذاشته است.

خداوند انبیاءرا فرستاده است که بشر را هدایت تشریعی کنند وراه حق را به آنها
نشان دهند. معلم در سر کلاس شاگردان را هدایت تشریعی می کند. قرآن نیز مصداق بارز
هدایت تشریعی خداوند است که صلاح فرد وجامعه را بیان کرده ومردم را به اطاعت
الله،عبادت،انفاق،عدالت، احترام به پدر ومادر،صله رحم،مراعات حقوق یکدیگر و…وامی
دارد ودر ضمن آن مسائلی که جامعه وفرد را به فساد ونابودی وانحطاط می کشاند بیان
کرده وآنان را از کشانده شدن به آنها نهی می کند.

واین بشر است که گاهی،هدایت تشریعی را پذیرا شده، در برابر پروردگارش سر تسلیم
واطاعت فرودمی آورد وگاهی عصیان وسرپیچی کرده وبه راه باطل گام می نهد.ولی هدایت
تکوینی قابل مخالفت نیست.  نوزادی که تازه
بدنیا آمده، طبق هدایت تکوینی پستان را به دهان می گیرد وطبق هدایت تکوینی برای
خوردن شیر آن را می مکدوو…

در آغاز سوره مبارکه دهر می خوانیم:  
«هَل اَتیَ عَلَیَ الِانسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهرِ لَم یَکُن شَیئاً
مَذکُوُرا.اِنَّا خَلَقنَاالاِنسَانَ مَِن نُطفَةٍ اَمشَاجٍ نَبتَلِیهِ
فَجَعَلنَاهُ سَمیِعاً بَصِیرًا. اِنَّا هَدَینَاهُ السَّبیِلَ اِمَّا شَاکِرًا
وَاِمَّاکَفُوُرًا».

در آیه خداوند آفریدن انسان را بیان می کند ومی فرماید که مابه او گوش وچشم ـ
که مهمترین کانالهای وارداتی مغز انسان است عطاکردیم،آنگاه هدایت تشریعیش کرده
وراه را به او نشان دادیم، حال این انسان است اگر می خواهد به هدایتهای ما گوش دهد
تا به هدف برسد واگر می خواهد کفران ورزد ونعمتهای مارا نادیده بگیرد.این
هدایت،هدایت تشریعی است که اختیار پذیرش وعدم پذیرش آن بدست خود انسان است.

 

انواع هدایت قرآن

هدایت قرآن دو بخش دارد:
  1ـ هدایت بالاصاله              2ـ هدایت استطرادی وتبعی

.هدایت بالاصاله

هدایت کردن به آن مطالبی است که قرآن برای راهنمائی به سوی آنها آمده
است.  قرآن بشر را به سوی مسائلی هدایت می
کند که علت نزول آن برای همان است وآن مطالب،همان است که در”دین
“و”مذهب”خلاصه میشود.یعنی قرآن کتاب مذهب است نه کتاب جغرافیا،نه
کتاب فیزیک،نه کتاب شیمی، نه کتاب تاریخ ونه هیچ کتاب دیگر.  نزول قرآن بالاصاله برای هدفی است که آن هدف
دین است.  ومحتوای دین سه بخش است:  

1ـ اعتقادت  2ـ اخلاق  3ـ عمل

قرآن بخش اعتقادت را خیلی روشن بیان کرده که در این موضوع کتابهای زیادی تحت
عنوان “کتب کلامیِّه”نوشته شده است که بخش اعتقادی قرآن را تفسیر
نماید.  متخصّص در این کتابهارا متکلِّم
(کلامی)وعلمش را علم کلام  می نامند وبرای
پرورش فکرها وباور های انسان است.

دومین بخش،اخلاق است که آیات پرورش صحیح روان انسان زیاد است وقرآن همواره
خواسته است فرد وجامعه را به سوی اخلاق فاضله وصفات روانی صحیح  و کامل سوق دهد.

سومین بخش در مورد فروع دین است که مربوط می شود به برنامه های عملی انسان از
قبیل:نماز،روزه،زکات،خمس،حج،جهاد،امر به معروف ونهی از منکر؛وقرآن پر است از این
برنامه های عملی.

.هدایت استطرادی

هدایت استطرادی، آن هدایتی است که نظر اصلی وانگیزۀاساسی قرآن نیست ولی در
جاهای مختلف قرآن، بالتّبع از آنها بحث شده است. قرآن در ضمن اینکه کتابی است که
عمدۀنظرش تکامل بشر وراهنمائی آنان است در سه بُعدفکری وروانی وعملی،ولی در ضمن
آیات،متعرض علوم مختلف شده ودقایقی را از آن علوم ذکر کرده که هر گاه متخصصین آن
علوم وفنون به آن آیات برخورد می کنند،می بینند با اینکه قرآن کتاب هدایت است، در
این علوم نیز تخصص وتکامل دارد.

به عنوان نمونه،قرآن در ضمن صحبت از مبدأومعاد به حرکت خورشید مثل می زند ودر
وقتی که تمام متخصصان علم هیئت می پنداشتند آفتاب ساکن است وسیارگان گرداگرد آن می
چرخند، خداوند هم چرخش سیارات وافلاک را بیان می کند وهم حرکت خورشید
را”وَالشَمسُ تَجِری لِمُستَقَرٍِّ لَهَا ذَلِکَ تَقدِیرِ العَزِیزِ
العَلیِمِ”(سوره یس، آیه 37)وخورشید نیز در مداری معیّن در حرکت وگردش است.
واین خورشید به گردش خود ادامه می دهد تا آنجاکه “وَاِذَاالشَّمسُ
کُوِّرَت”شود وقیامت فرا رسد وهمه چیزبهم بخورد.

قرآن همانجا که سخن از معاد می گوید:در یک آیه تمام مراحل خلقت انسان وجنین
شناسی رابیان می کند« و لَقَد خَلَقنَا الاِنسَانَ مِن سَُلالةٍمِن طِینٍ، ثُمَّ
جَعَلنَاهُ نُطفَةًفِی قًرارٍ مَکِینٍ. ثُمَّ خَلَقنَا
النُّطفَةَعَلَقَةًفَخَلَقنَا العَلَقَةَمُضغَةَ فَخَلَقنَا
المُضغَةَعِظَاماًفَکَسَونَا العَظامَ لَحماًثُمَّ أَنشَانَاهُ خَلقاً آخَرَ
فَتَبَارَکَ اللُّه اَحسَنُ الخَالَِقِینَ»

(مؤمنون،12ـ14)

قرآن نه تنها در علوم انسانی وتاریخ وعلم الحیوان و جغرافیا وو…سخن گفته
بلکه از عوالمی بحث کرده است که بالاتر ووالاتر از عالم ماهستند مانند فرشتگان
وهمچنین از موجودات غیر مرئی مانند شیاطین واجنّه سخن به میان آورده. قرآن از بهشت
وجهنم واز بسیاری امور بحث کرده است که برای انسان تازگی دارد.ولی این مطالب،بالاصاله
هدف قرآن نبوده است زیرا قرآن کتاب مذهب است، واین هدایتها به سوی علوم ومعارف
گوناگون، هدایت استطرادی وتبعی است.ولی آنچه عقول را به حیرت وامی دارد این است که
قرآن با اینکه کتاب هدایت به سوی دین ومذهب است،در هر جا که بمناسبت بحثی بمیان
آورده،اعجاز کرده است.

قرآن دریک جمله کوتاه می فرماید:”وَجُعُلنُا الجِبَالَ اَوتَاداً”ما
کوه ها را میخهای زمین قراردادیم.والآن پس از گذشت قرنها برنزول قرآن،متخصصین
جغرافیای زمین این مطلب را فهمیده اندکه این کوه ها میخکوب شده اند تا محیط اطراف
را از زلزله نگهدارند.

 قرآن در همان حال که بحث ازمبدأ ومعاد
ورسالت ومرگ وزندگی ودنیا وآخرت دارد،برای نمونه مثالهایی از تاریخ آورده است که
به عکس تاریخ  نویسان،نه تنها یک داستان
خشک وخالی نقل می کند بلکه فلسفه ی تاریخ را بیان می نماید.اگر داستانی  ازپیامبران 
یا طاغوتها نقل می کند،علت حوادث ونتایج آن رویداد ها رانیز بیان می نماید.
وتمام اینها هدایتهای تبعی واستطرادی است.

ودر کوتاه سخن،قرآن هدایت تشریعیش در مقوله دین و مذهب است ولی در علوم مختلف
دیگر نیز هدایت تشریعی دارد که در مورد دین، هدایتش بالاصاله است ودیگر دانش
ها،استطرادی وتبعی است. ادامه دارد.

 

/

شناخت خدا

درسهائی از نهج البلاغه

شناخت خدا

آیة الله العظمی منتظری

موضوع بحث،خطبه186نهج البلاغه عبده بودکه درآن مسائل فلسفی وکلامی دقیقی در
مورد شناخت خداوند آمده است وهمانگونه که سید رضی می فرماید:این خطبه مشتمل براصول
وپایه های علمی است که درسایر خطبه ها کمتریافت می شود.  و در بحث گذشته اولین جمله خطبه را مورد بررسی
قرار دادیم.  واینک به دنباله بحث:

“ولاحقیقته أصاب من مثَّله”

وحقیقت خدارا درک نکرده کسی که برای خدا مِثل و مانند قائل شود.

برای اینکه این مطلب روشن شود،شراح نهج البلاغه مطالبی دارند که متفرّع است
برمسائلی که قبلاًدرمبحث وجودوهستی بیان شد. واکنون نیز ناچاریم بعضی از آن مطالب
را یادآور شویم.

تحقق اشیاءبه واسطه وجود

وقتی گفته می شود:   انسان موجود است
یا درخت موجوداست وو…یک قضیّه درست می شود.یعنی: “الانسان موجودٌ”یک
قضیه است.  انسانیت،ماهیت[1] است
که وقتی یک مفهوم به نام وجود را برآن حمل کردیم،می شود:الانسان موجود.خوب توجه
کنیدکه انسانیت بواسطه وجود محقق می شود؛پس اگر هستی ووجود را از انسانیت
بگیری،چیزی باقی نمی ماند.  بنابراین وقتی
گفته می شود:انسان موجود است، یعنی انسان واقعیت خارجی دارد

پس معلوم می شود آن چیزی که خارجیت وواقعیت دارد، همان هستی شئ است.  ازاین روی،هستی را به نور تشبیه می کنند.

تشبیه هستی به نور

در تعریف نور می گویند: “الظاهر بذاته المظهر لغیره”نور چیزی است که
خودش ظاهر است وچیزهای دیگر را هم ظاهر می کند. 
یعنی چیزهای دیگر هم دراثر پرتو وجلوه نور،روشن وواضح می شوند.

وجود وهستی هم اینچنین است؛وجود وهستی خودش واقعیت دارد،وهمان وجود هم به
ماهیت واقعیت میدهد.  وقتی گفته
میشود:انسان موجود است، درخت موجود است، آسمان موجود است و و…اگر این موجودیت
وهستی ازهرچیزگرفته شود، عدم محض می شود.

پس آن چیزی که واقعیت دارد ومنشأ آثار است، همان هستی اشیاءاست.   و تعریف نور برهستی صدق می کند،زیرا هستی خودش
ظاهر است وماهیات دیگر را هم ظاهر می کند.

در قرآن می فرماید: “الله نورالسموات و الأرض “خداوند نور آسمانها
وزمین است.  یعنی خدا خودش تحقق دارد،
واقعیت دارد وچیزهای دیگر بواسطه خدا واقعیت و تحقق پیدا می کنند.

اکنون که ما به نور مَثَل زدیم، می توانیم تصویری از هستی داشته باشیم.   نور همانگونه که واضح است، مراتب
دارد،مثلاًلامپ ده شمعی،بیست شمعی،صد شمعی،هزارشمعی وهمینطور هر چه شمع ها بیشتر
شود،مراتب نورانیت قوی تر می گردد.واگر یک نور غیرمتناهی را فرض کردیم، آن نور
دیگر دوتا نمی شود.

برای روشن شدن مطلب می گوئیم:  
هرلامپی باهر قدر نورانیت که پیدا شود،باز هم نور آن محدود است زیرا یک
طرفش ظلمت است یعنی نور با ظلمت جمع شده است وهر چه از ظلمت کاسته شود برنور
افزوده می شود ولی نور غیر متناهی دیگر حد ندارد وقهراًبرای آن دوتا نمی شود فرض
کرد چون اگر دوتاباشد متناهی می شوند زیرا این نور آن را ندارد وآن نور این را
ندارد این کمال آن را ندارد وآن کمال این را پس هر دو محدود می شوند؛و فرض براین
است که نور غیر متناهی است وحد ندارد. پس نور غیر متناهی قهراًواحد است.

جلوه های هستی

در هر صورت این نور غیر متناهی که فقط نور است ومحدود به ظلمت نیست وواحد است
ونمی توان برای آن تعددی فرض کرد،لازمه اش داشتن جلوه وپرتو است.  وقتی به نور آفتاب می نگریم، می بینیم پرتوی از
آن در حیاط می افتد،حیاط را روشن می کند، 
وجلوۀ آن به اطاق سرایت کرده، آن جا را نیز روشن می سازد البته با نوری
کمتر از نور حیاط وهمچنین…تا اینکه پرتو ضعیفی به صندوقخانه می رسد که چون از
کانون نور خیلی فاصله دارد،لذا این پرتو وجلوه ضعیف است ودر نتیجه، روشنائی
صندوقخانه خیلی کم است.

در مورد هستی غیر متناهی هم می توان این مطلب را فرض کرد.  یعنی آن هستی واحد غیر متناهی نیز جلوه هائی
دارد که آن جلوه ها وابسته به آن هستی غیر متناهی هستند. آن کانون غیر متناهی به
چیزی احتاج ندارد چون هستی محض است ولی جلوه اش به او احتیاج دارد چون پرتو آن است.   جلوۀجلوه اش باز به او احتیاج دارد و همینطور
تمام جلوه ها به او نیازمندند واو بی نیاز است.

هستی ـ همانگونه که گفتیم ـ مانند نور است.همانطور که نور خودش ظاهر بود
وچیزهای دیگر را ظاهر می کرد،هستی هم خودش محقق است وماهیات دیگر بواسطه او محقق
می شوند. پس اگر یک هستی داشته باشیم که هستی محض باشد یعنی در ذاتش نیستی راه
داشته باشد،آن را هستی غیر متناهی می نامند.

پس ذات خدا حقیقتی ووجودی است غیر متناهی که برای آن دوتابودن محال است.   وهمانگونه که در مثال نور گفتیم که جلوه هایش
مراتب دارد، در اینجا نیز همین مسئله صادق است یعنی ذات باریتعالی نیز پرتو وجلوه
دارد واین جلوه ها مراتب دارند.وهر چه این جلوه ها از منبع نور دورتر می شوند،
ضعیف تر می شوند.

جلوه های باریتعالی

عالم عقول ـ به قول فلاسفه ـ که همان عالم ملائکةالله و مقرّبین درگاه خداوند
است، جلوۀخداوند است که به خدا نزدیکترند وهمینطور تنزل می کند تااینکه به عالم
ماده وناسوت می رسد که این عالم پائین ترین مرتبه عوالم است وآن را پست ترین عوالم
وجود وهستی می نامند.

پس مایک حقیقت هستی غیر متناهی داریم که ذات باریتعالی است وذات باریتعالی هم
جلوه دارد  تمام موجودات جلوه هاو ترشحات
وجودند و همانند سایه وجود حق اند.  
واینها در مقابل باریتعالی خودیّتی ندارند زیرا همانگونه که در مثال نور
ذکر شد،آن روشنائی که در صندوقخانه بود،پرتوی از نور بیرون بود وآن نور ازخود
استقلالی نداشت.

درباره موجودات نیز می گوئیم که از خود هیچ استقلال وجودی ندارند بلکه همه
وابسته اند به آن حقیقت هستی مستقل که قائم به ذات وقیّوم به ذات است وآن ذات حق
تعالی است.

اینجا که حضرت می فرماید: “ولا حقیقته اصاب من مثّله “حقیقت خدا را
درک نکرده است کسی که برای خدا مثل فرض کند. 
مثل معنایش این است که دو شئ در عرض هم باشند وبا هم مشتر ک باشند ومصداق
یک حقیقت باشند وهر دو هم مستقل باشند!این فرض محال است برای اینکه اگر دوتا شوند
محدود می شوند، این کمال آن را ندارد وآن کمال این را ندارد و متناهی می شوند؛وذات
باریتعالی هستی غیر متناهی است که در ذاتش نیستی راه ندارد.   ذات باریتعالی آن حقیقتی است که غیر متناهی
است وبا ضد خودش ترکیب نشده است وچنین حقیقتی نمی توان برای آن دو تا فرض کرد.پس
هر کس برای خدا مثلی فرض کند حقیقت خدا را که غیر متناهی بودن او است درک نکرده
است.

 

ترکیب در ذات خدا راه ندارد

بیان دیگری شّراح نهج البلاغه دارند که شاید مقداری عملی باشد،لذا با اختصار
از آن می گذریم:می گوینداگر خدا بخواهد مثل داشته باشد یا این است که ذات این دو
در یک ماهیت باهم شرکت دارند و در عوارض باهم اختلاف دارندمثل زید وعمرو که ذاتشان
یکی است وآن انسانیت است ولی در عوارض باهم اختلاف دارند مثلاًیکی سفید است ودیگری
سیاه.

یا اینکه فرض می کنیم در جزءذات باهم شرکت داشته باشند ودر فصلشان ازهمدیگر
متمایز باشند مانند انسان با اسب که در حیوانیّت با هم شریکند؛ولی انسان حیوانی
است ناطق واسب حیوانی است صامت.

 وفرض سوم این است که گفته شود در تمام
ذات از هم امتیاز دارند ودر یک عَرَض باهم شرکت دارند. مانند برف ویخ در هر حال
هریک از این سه قسمت را اگر فرض کنیم، لازمه اش این است که ترکیب در هویت
باریتعالی باشد وحال آنکه باریتعالی بسیط است و ترکیب در ذاتش راه ندارد.[2]

“ولاایّاه عنی من شبّهه.”

 وقصد او را نکرده است کسی که برای او
شبیهی قائل باشد.

این جمله نظیر همان جمله گذشته است،می فرماید:هر کس بخواهد برای خدا شبیه فرض
کند،خدا را قصد نکرده است برای اینکه آن چیزی که برایش شبیه فرض می شود،دو تا می
شوند ووقتی دو تا شدند محدودمی شوند،پس آن دیگر خدا نیست زیرا خدا هستی غیر محدودی
است که دوئیت در آن راه ندارد.

تمثیل و تشبیه

بعضی از بزرگان میان این دو جمله فرق گذاشته اند،می گویند آنجاکه
فرموده:”من مثَّله”این در صورتی است که دو حقیقت،درذاتشان مثل هم باشند
مانند زید وعمرو که دو انسانند ودر ذاتشان مثل هم اند.واگر درکیفیات وعوارض مثل هم
باشند گفته می شود:شبیه بهم هستندمثلاًفرض بگیرید یک چیزی قدَّش دراز است،وچیز
دیگری هم قدَّش درازاست،می گویند:این دوتابه هم شبیه هستند؛چون از نظر کمّی که یکی
ازعوارض است باهم شباهت دارند.

پس”مثّله”که فرمود،مربوط است به آنجاکه درذات مثل هم باشند
و”شبّهه”مربوط است به آنجا که در عوارض مثل هم باشند.  وبعید هم نیست که چنین باشد.

بنابراین کسی که شبیه برای خدا قائل شود،خدا را قصدنکرده است زیرا خدا عوارض
ندارد وچیزی برذات اقدسش عارض نمی شود.برای اینکه اگر چیزی عارض ذات خدا شود یا
اینکه باید آن عرض حادث باشد که درآن صورت لازم می آید خدا محل حوادث باشد واگر
خدا محل حوادث باشد نیاز به غیر پیدا می کند ویا اینکه گفته شوداین عرض از ازل با
خدا بوده است ودر آن صورت لازم می آید که هم خدا قدیم باشد وهم این عرض وصفت قدیم
باشد،آن وقت چند قدیم لازم می آید!

بنابراین،خداوند هیچ عوارضی ندارد تا بخواهد با موجوددیگری در عوارض شبیه
باشد.  صفات خدا عین ذات خدا است یعنی خدا
علم زائد برذات یا قدرت زائد بر  ذات
ندارد.  ذات خدا یک هستی غیر متناهی است که
همان هستی غیر متناهی،علم غیرمتناهی هم هست، قدرت غیر متناهی هم هست، حیات
غیرمتناهی هم هست وو…

“ولاصمده من اشارالیه وتوهّمه”

وقصد نکرده ونخواسته است اورا کسی که به او اشاره کرده یااورا دروهم آورد.

انواع اشاره

اشاره بردو قسم است:

1ـ اشاره حسی:اشاره حسی آن است که بادست به اجسام اشاره کنیم.

2ـ اشاره توهّمی:واین همان اشاره عقلانی است که چیزی را در مغز جای دهیم
وساخته ذهن ماباشد در مورداشاره حسی که واضح است، با انگشت نمی توان به خدا اشاره
کرد زیرا خدا جسم نیست که مشارالیه با انگشت باشد.ودر مورداشاره عقلانی هم باید
گفته شود: خداوند تبارک وتعالی وجودی است غیر متناهی وممکن نیست در مغز ما جا
بگیرد برای اینکه مغز مامحدود است وهیچگاه محدود نمی تواندبه غیر محدود احاطه پیدا
کندمثل این است که ـ بلاتشبیه ـ کسی بخواهد دریائی را در کوزه ای جا بدهد.

وانگهی آنچه در مغز ما آید ساختۀخود مااست ومخلوق است، وهیچگاه خالق،مخلوق نمی
شود! لذا -همانگونه که قبلاًنیز تذکر داده شد ـ ماخدا راتنها باصفات اضافیه یا
صفات سلبیه می توانیم درک کنیم وبس چون درصفات اضافیه، یک طرف اضافه خودمان هستیم
ودر صفات سلبیه ماجسم هستیم و محدود،وخداوند محدود نیست،پس آنچه متعلق به جسم است
از خدا سلب می کنیم.امّا حقیقت ذات خداکه یک وجود ونور غیر متناهی است محال است که
در مغزمن وشما جا بگیرد.

در روایت آمده است:”کلّ مامیزتموه بأوهامکم فی ادق معانیه فهو مخلوق لکم
؛ولعلّ النمل الصغار تتوهم ان لله تعالی زبانیتین”.

آنچه شمادر اوهامتان تمیز دهید، هر چندخیلی هم دقّت کرده باشید،ساختۀذهن
شمااست وشاید مورچه های کوچک هم چنین پندارند که خداوند دارای دوشاخ است!!واینکه
حضرت می فرماید شاید مورچه چنین پنداشتی داشته باشدبرای این است که مورچه کمال خود
را درهمان دو شاخ می بیند، لذامطابق فکر وایده آل خودش خدائی را در ذهن خود می سازد.

آن چوپان زمان حضرت موسی(ع) هم خیال می کرد خداوند مانند خودش می باشد واز
همین ماست وپنیر وکشک و…تغذیه می کند وشاید اگر اورا نوازش کنی، لذّت ببرد
!!ولذابا خدا می گفت:

توکجائی تاشوم من چاکرت!!

                                                                        چارقت
دوزم کنم شانه سرت !

دستکت بوسم، بمالم پایکت!

                                                                        وقت خواب آیم بروبم جایکت!

اوچنین چیزهائی را برای خودش کمال می دانست،لذادر مورد خداهم چنین فرض می
کرد،ودر ذهن کوچک خود،آنچنان خدائی تصوّر می کرد.

بنابراین،خدا را نطلبیده است کسی که با دست به او اشاره حسّی بکند وبخواهد
اورا نشانه بگیرد چون خدا جسم نیست که با انگشت بتوان اورا نشان داد.  وهمچنین خدا را قصد نکرده است کسی که با توّهم
بخواهد خدا را در مغز خود جای دهد،چون آن توهّم وآن مغز محدود است
ومحدودبرغیرمحدودنمی توانداحاطه پیدا کند واز طرفی دیگرهر چه در مغز انسان جای
گیرد هر چند خیلی دقیق وعمیق هم باشد، چیزی جز مخلوق وساخته انسان
نیست،وخداوندخالق مغز انسان وخود انسان وتمام موجودات است، پس هیچگاه در مغز مخلوق
قرار نمی گیرد.

                                                                                      ادامه دارد

 



[1] – ماهیت حدّشیءرا می گویند. وقتی می گوئی انسان موجود است،درخت هم موجود
است؛انسان با درخت یک امتیازذاتی دارند یعنی ذات هریک با دیگری فرق دارند که همان
ماهیِّت هریک را می رساند.

 

/

دانستنيهائي از قرآن

بدترین مردم

پیامبراکرم (ص)

اَلاأُنَبّئکُم بِشِرارالنّاس ؟قالُوا:بَلی یارَسُولَ الله. قال مَن نَزَلَ
وَحدَهُ وَمَنَعَ رِفدَهُ وجَََََلَدَ عَبدَهُ.الاأنبِئکُم بِشَرّ مِن
ذَلِکَ؟قالُوا:بَلی یا َرسُوَُِل
الله.  قالَ:مَن لایُقِیلُ عَثرَهً، وَلا
یَقبَلُ مَعذِرَةً.ثُمَّ قالَ:ألاأنَبِّئُکُم بِشَّرٌّ مِن ذَلِکَ؟قالُوا:بَلی یَا
َرسُولَ الله، قالَ مَن لَا یُرجیَ خَیرَهُ، وَلایُومِن شَرَّهُ ثُمَّ قَالَ:ألا
أُنَبِّئُُکُم بِشَرٍّ مِن ذَلِکَ ؟قالُوا:بََلیَ یَا رَسُولَ الله.  قَالُ:مَن یُبعِضُ النَّاسََ ََوَیُبعِضُِونَهُ
(تحف العقول ص27)

آیاشمارابه بدترین مردم خبر ندهم؟گفتند: چرا یا رسول الله.فرمود:هرکس به
تنهائی جاگیرد وواردان(ومهمانان)راراه ندهد وبندۀخودرا باتازیانه زند.

آیا به بدتر از اینها نیز شما را آگاه نکنم ؟گفتند:چرا یا رسول الله فرمود:آن
کس که از لغرش نگذرد وپوزش نپذیرد. 

آنگاه فرمود:آیا شما را به بدتر از این نیز آگاه نکنم؟گفتند:چرا یارسول
الله. 
فرمود:آنکه امیدی به خیرش نیست و از شرش ایمنی نیست (کسی از او خیری ندیده ولی
مردم از شرش در امان نیستند).

آنگاه فرمود:به بدتر از این، شمارا آگاه نکنم ؟گفتندچرا یا رسول الله. 

فرمود:   آن کس که مردم را دشمن دارد
ومردم او را دشمن دارند.

دانستنیهایی از قرآن

استوار در جنگ بمانید

*(یااَیَّهاالَّذینَ آمَنُوا إِذا لَقیتِم فِئَةًفَاثبُتُواوَ اذکُروااللهَ
کَثیراً لَعَلَّکُم تُفلِحُونَ)(سوره انفال – آیه 45)

.ترجمه:

ای مؤمنان !اگر با گروهی برخورد کردید ثابت واستوار بمانید وخداوندرا بسیار
یاد کنید، شاید رستگار شوید.

.لغت

لقیتم: روبه روشدید. لَقِیَ،یَلقِی،لِقاءًً ولُقیاًولُقیةًً:روبه روشدن
وملاقات کردن وبرخورد نمودن را گویند.

فئه:به معنای گروه وجماعت است.  این
کلمه دراصل “فِأیُ بوده است ودر اثر سنگینی تلفظ
آن،بجای”یا”حرف”ها”آورده شده وفئه خوانده می شود.  جمع آن فئون وفئات است.”کمیت”دریکی
از ابیات خود گوید: “تری منه
جما جمع هم فئینا”که فئینادر اینجا بمعنای گروه های مختلف آمده است.

فاثبتوا:ثبات بمعنای استقامت وپابرجائی است. 
ثَبَتَ ثَباتاًً وثُبُوتاًبه معنای مستقرشدن واستوار ماندن است وکسی که
ثابت وپابرجا باشد او راثابت، ثَبیت وثَبت نیز گویند.

اذکروا:ذکر خداگفتن،یاد خدا کردن است. 
برخی از لغوییّّن، ذکر خدارا تسبیح و تمجید ذات باریتعالی بازبان می دانند
ولی برخی دیگر می گویند:ذکر،مطلق یاد خدا کردن وبه یاد خدا بودن است چه در زبان
بیاورد وچه در قلب بگذراند.پس نیازی به این نیست که همیشه تسبیح وتمجید بگوید،بلکه
همینقدر که به یاد خداوند متعال باشد،اورا یاد کرده است.

راغب درمفردات گوید:مراداز ذکر یاد کردن است چه بازبان باشد وچه با قلب وچه
بازبان وقلب خواه بعداز فراموشی باشد یا ادامه ذکر وآنگاه راغب آیات زیادی راکه
دلالت برهر سه معنی می کند، یادآور شده است که می توان به آن رجوع کرد.

علامه طباطبائی”ره”در المیزان گوید: “واذکروالله کثیراً”یعنی
در قلبتان وزبانتان خدا را یاد کنید زیرا هردو ذکر خدااست ومعلوم است که حالات
باطنی وقلبی انسان،همان است که نیت ها وانگیزۀاورا مشخص می سازد چه با لفظ وفق
داشته باشد یا نداشته باشد.

.استفاده از آیه

دراین سوره، نداهای الهی برای مؤمنان بسیار است که خداوند می خواهد آنان را
توسط این خطابها، تقویت روحی وروانی کند که درهر حال بدانند،خدابا آنها است وکسی
که دارای چنان پشتوانه ای نیرومند باشد،نباید از زیادی عدد دشمنان یا افزونی عُدّه
و آلات جنگی آنها بهراسد، بلکه مطمئن به نصرت الهی وامداد غیب باشد وهمچنان به پیش
بتازد واز سروصداوهیاهوی جنگ افروزان از خدا بی خبرترس وواهمه ای به خود راه
ندهد،وپیوسته به یاد خدا باشد که یاد خدا بهترین وارزنده ترین ومطمئن ترین نیروی
تقویت کننده است.

آری!یاد خدا اگر
باشد،انسان رزمنده هرگز تن به سازش وصلح نمی دهد.

یاد خدا،رزمندگان را از
هر جهت بیمه می کند. یاد خدا، انسان را درصورت شکست ظاهری پیروزمند جلوه می دهد
ودر صورت غلبه ازعُجب وغرور باز می دارد.

یاد خدا، رزمنده جان
برکف را نوید می دهد که به “احدی الحسنیین”دست خواهی یافت:   یا پیروزی ویا شهادت ودر هرصورت،سربلندی
وسرافرازی از آن تواست وسرافکندگی وشکست از آنِ دشمن.

یاد خدا است که یک انسان ضعیف با سلاح ابتدائی را آنچنان نیروئی بخشد که در
برابر تمام ستمگرانِ تا دندان مسلح،بی هیچ پروا وترسی فریاد بر آوردکه:
“جنگ،جنگ تاپیروزی “ویا بقول اماممان: “جنگ،جنگ تا رفع فتنه”.

یاد خدا است که هر چند جنگ شدیدتر وشعله ورتر شود،رزمندگان عزیز ما را برای
نبرد مصممّّ تر وپابرجاتر می سازد،وهمواست که آنان رابه پیروزی خواهد رساند ان
شاءالله.

 

/

سرمقاله

بسم الله الرحمن الرحیم

خودبینی ریشۀ تمام مشکلات

در آغاز هفمین سال پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و علیرغم سیل مشکلات وانبوه
توطئه هادر طول شش سال گذشته،امروز جمهوری اسلامی ایران نیرومندتر وباثبات تر از
هر زمانی دیگر در صحنه جهانی می درخشد.

بعداز سفر آقای موسوی،نخست وزیر محترم ـ به آمریکای مرکزی وبازدیداز
نیکاراگوئه، یکی از دانشجویان متعهد و صاحب درد! از ایالات متحده تلفن زدوبا شور
وهیجان وصف ناپذیری شروع کرد به تبریک گفتن نویسنده که از عدم مناسبت تبریک،تعجب
کرده بود پرسید:تبریک برای چه؟و او باز هم تبریک را تکرار کردواضافه نمود:شما
نمیدانید ما چه احساسی داریم !ای کاش شماهم اینجا بودید ودر شرایط ما و می دیدید
که چه شده است.   ماامروز بیش از هر زمان
دیگری به قدرت وصولت جمهوری اسلامی پی بردیم وهمه مستضعفین و طرفداران اسلام
وانقلاب دوباره امیدونشاط خود راباز یافتند.

می دانیم که رؤسای جمهور آمریکا فقط در شرایط حساس وبرای مسائل مهم و حیاتی!به
صورت فوری برصفحه تلویزیون ودر صحنه مصاحبه ظاهر می شوند.آن روز هم گوئی یک بمب
اتمی زیر گوش آمریکا منفجر شده ومنافع حیاتی شیطان بزرگ را به طور جدّی مورد تهدید
قرارداده بود. ریگان شتابزده ومضطرب درتلویزیون سراسرای آمریکا ظاهرشده و با ژست
هالیودی زواردر رفته خود درباره مشکل جدید!سخن رانده بود.  مسئله برسر مسافرت نخست وزیرایران به
نیکاراگوئه بود وتحکیم پیوند وحمایت جمهوری اسلامی از این کشور آمریکای مرکزی. سخن
دراباره این خطر جدید!وچگونگی برخورد باآن!

صحنه به گونه ای بود که اگر نخست وزیر ابرقدرت رقیب به آنجا رفته بود چنین
هراس وحساسیتی پدید نمی آمد ودر همان حال بود که یک علامت سئوال بزرگ در برابر
تمام مردم آمریکا ترسیم شد!ایران،جمهوری اسلامی!کشوردر حال جنگ ومحاصره ودست به
گریبان مشکلات فراوان!کشوری که شماها ازهمین تریبون هاو وسائل ارتباط جمعی تان
بارها بشارت شکست!وسقوط آن رااز شش سال پیش در طی سه ماه!شش ما!ونه ماه آینده !می
دادید.اینک چه شده که با آن در حد یک ابرقدرت دشمن نه رقیب برخورد می کنید؟

این برادر دانشجو از هراس واضطراب شیطان بزرگ درقبال گوشه ای از یک حرکت سیاسی
جمهوری اسلامی وشوق وامید مستضعفان جهان نسبت به اسلام وانقلاب،دورنمائی از عظمت
وشوکت جمهوری اسلامی را ترسیم می کرد.ودر پایان بازهم تأکید کردکه تبریک ما دور
ماندگان از عصر خویش رابه امام وامت بزرگی که اینچنین شگفتی آفریده اند ابلاغ کنید
و براستی مبارک باد این بزرگی وعزت برامام وامّت.

وبرمااست که همواره در این فراز حساس از تاریخ اسلام که خونبهای ده ها هزار
شهید به خون خفته است به موقعیت خطیر انقلاب وحیثیت اسلام در سطح جهانی توجه عمیق
داشته واز رسالت سنگینی که در این زمان بردوش ما قرارگرفته، غفلت نورزیم.

مبادا خدای نخواسته برخی ازما بسان همان قطعه سنگی باشیم برسینه کوه دماوندکه
هرگز نمی تواندعظمت ابعاد وقلّۀرفیع کوهی راکه خود جزئی از آن است،درک کند.

مبادا که برخی ازما چنان زمینگیر تعلقات خاکی و هواهای نفسانی شویم که از یاد
خداو وظائف خطیری که در این زمان بر عهدۀما قرا گرفته غافل شده واز درک عظمت
انقلاب وقلّه رفیع امامت آن بازمانیم.

مبادا چنان در خود فرو رویم که خدا را فراموش کنیم که اگر چنین
شود،خودرانیزازدست داده ایم(نسواالله فأنساهم انفسهم)واگر خود را از دست دهیم همه
چیز را درصحنه زندگی باخته ایم (ان الخاسرین الذین خسرواانفسهم )زیراکه دراین صورت
خدا وایمان به اورا از دست داده ایم(الذین خسروا انفسهم لا یؤمنون).

پس زمانی خدا ورستگاری را درمی یابیم که خویشتن راباز یابیم وآنگاه خویشتن را
بازیافته ایم که حجاب خودپرستی وبت خودبینی رااز سراپردۀ بیت الحرام دل بزدائیم تا
کعبۀ جان خانه خدا شود وبا پیوند با اوکه مبدأعزّت وقوّت وجمال وکمال مطلق
است،شعلۀ محبت خدائی درقلبهایمان برافروخته شود(والذین آمنوااشدّحباًلله)ودر پی آن
فقط از خدا و رسول او پیروی کرده ومشمول محبت متقابل خدا شویم (قل ان کنتم تحبون
الله فاتبعونی یحببکم الله )وو…

وامام، این روح خدا واین طبیب مسیحا نفس باالهام از نسخه شفابخش قرآن، با
اشاره به دردهاو مشکلات، برای درمان اساسی به جستجوی بیماری اصلی که ریشه تمام
بیماریهای دیگر است پرداختند وبا صراحت تمام، انگشت روی خودبینی گذاشتند.ودر این
رابطه به خلقت آدم و ماجرای رمزی فرشتگان وشیطان اشاره فرمودند و درس آموزنده
دیگری از مکتب تربیتی نجات بخش قرآن برای ما بیان داشتند وافق تازه ای دربرابر
همگان گشودند.

نکته جالب دربیان این ماجرا این بودکه:( خودبینی به عنوان محور تمام کژیهاورذائل
نه فقط شیطان راباسابقه درخشان چندین هزارسال عبادت در دام استکبار و کفر وهلاکت
ابدی گرفتار ساخت که حتّی فرشتگان نیز در معرض این خطر قرارگرفتند).

پس خودبینی خطری است بسیار حساس که ممکن است هر انسانی رانیز درهر مقامی که
باشد،تهدید کند؛خطری که حتی انسانهای بزرگ خودرا در امان نمی بینند وحتی ذرهّ ای
ازآن ممکن است انسان را به ورطۀسقوط سوق دهد تاآنجاکه درباره یکی از بزرگترین
علمای وارسته تاریخ اسلام می خوانیم که وقتی می خواست درباره یکی از احکام مربوط
به چاه تحقیق و اجتهاد کند، اوَّل چاه منزل خویش را پر می نماید وسپس به کار علمی
واجتهاد می پردازد!

واینجا است که به اهمیت تزکیه وتنزیه نفس از خودبینی وخود محوری ومصالح مادّی
شخصی پی برده وبا تعمق وبررسی عمدۀمشکلات سیاسی واجتماعی، و ریشه یابی علل منازعات
واختلافها،سر نخ اصلی را در خودبینی می یابیم وتنها راه حل ویگانه درمان اساسی این
امور را فقط در درمان این بیماری مهلک که همان(جهاد اکبر)است باید جستجوکنیم وگر
نه تمام تلاشهای دیگر جز در حدّیک آسپرین مسکّن ویا یک پانسمان موضعی درقبال یک
بیماری ریشه ای مؤثّر نخواهد بود.

واز آنجاکه این بیماری خطرناک حتی به طورناخودآگاه، تمام شئون وهمۀ جهتگیریهای
انسان را تحت تأثیر خود قرارمی دهد،انجام صحیح هیچگونه وظیفه ومسئولیتی چه در
قانونگذاری وبرنامه ریزی وچه درقضاوت وکارهای اجرائی، بسیارمشکل ویاغیرممکن است.
وبدینجهت مسئولین باید پیش از دیگران به این خطر توجه داشته باشند وبرای اجتناب ازآن
وتوجه به مشکلات ونیازهای مردم ولمس آنها به روش زندگی پیشوای متقین تأسّی جویند
تابتوانند درجهت مصالح عمومی جامعه اسلامی ودر چاچوب اسلام،گام بردارند که اگر جز
این باشد برنامه ریزی ها وکارها منطبق با مصالح ونیازهای جامعه اسلامی نخواهد بود.

دراینجا مناسب است به عنوان مثال مسئله (مترو)را مورد اشاره قرار داده وبدون
آنکه قضاوتی درباره ابعاد مثبت ومنفی آن داشته باشیم وحتّی بفرض آنکه این مسئله فی
حدّنفسه، به هزار ویک دلیل مطلوب باشد،فقط دراین سخن کوتاه نکته ای رامتذکرشویم
وآن اینکه:

1ـ تمام کسانی که طرفدار این طرح هستند ذهنشان رااز اینکه خودشان در تهران
زندگی می کنند،تجرید کرده وفرض کنند که درخارج از محدودۀ تهران ومثلاًدر مناطق
محرومی که لقمه نانی برای خوردن ندارند زندگی می کنند وسپس به بررسی لزوم، ضرورت و
اولویّت آن بنشینند.

2ـ یک برنامه ریزی کامل وطرح جامع وحساب شده برای تمام کشور ورفع نیازها
ومشکلات همه مردم ایران از قبیل کشاورزی، صنعت،اقتصاد،تولید،خوکفائی،تورّم وسیل
مهاجرت روستائیان به شهرهابویژه تهران و…تهیّه وارائه دهند وآنگاه اگر طرح مترو
دراین مجموعه در صدر جدول ودر اولویت قرار گرفت باکمال جدّیِّت آن را به اجرا
بگذارند.والسلام   رحیمیان

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خمینی ثابت واستوار
از اغاز تاکنون

پاسداران اسلام

* من امیدوارم که همه ما پاسدار ونگهبان دین مبین اسلام باشیم.خدای تبارک
وتعالی نام شمارا جزءپاسداران اسلام ودوستان اه بین علیهم السلام فرض کند.23/3/58

*…همه توقع از پاسدارهای اسلامی دارند که روی خط اسلام مشی کنند،کارهاشان
کارهای اسلامی باشد.

…در طبقه روحانیون که آنها پاسدار اسلام و احکام اسلام هستند،اگر خدای
نخواسته یک ملبّس به لباس روحانیون یک کار خلاف بکند،این فرق دارد با اشخاص
عادی؛برای اینکه اینها پاسدار اسلام هستند، ملبس به لباس روحانیت هستند،به لباس
پاسداری از قرآن وسنت هستند.4/4/58

*الان هم باید از اسلام پاسداری کنیم که بهانه دست اشخاصی که بهانه گیر هستد
وجرم من وشما را پای مکتب حساب می کنند ندهید. از خودمان پاسداری کنیم و بدانیم که
تحت مراقبت دشمن وتحت مراقبت دوست هستیم. 
تحت مراقبت اولیاءخداوخدا هستیم. 
ما در محضر خدا می باشیم11/4/58

*ماباید پاسدار اسلام باشیم که پاسداری از ملت است. یک پاسداری از بازار مسلمانها
وخانه های مسلمانها است…و یک پاسداری هم پاسداری از مکتب اسلام است.  این مهم است که پاسداری بکنیم از مکتب اسلام،از
جمهوری اسلامی.12/4/58

*پاسدار اسلام باید هم خودش اسلامی باشد وهم دیگران را اسلامی کند وهم مشی او
اسلامی باشد. 1/4/59

*اسلام امروز به ملت ماوبه شما(روحانیون)که شاخص هستید واَولی هستید سپرده شده
است. ما امروز همه پاسدار اسلام هستیم.3/10/59

امام خمینی:مرد و زن این کشور همه پاسدار اسلام هستند.

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(پاسداران اسلام)

سرمقاله

دانستنیهائی از قرآن(استوار در جنگ بمانید)

شناخت خدا                                                 
آیت الله العظمی منتظری

هدایت تکوینی و هدایت تشریعی                          آیت الله مشکینی

سخنان معصومین(غش و نیرنگ)

راه یافتن فلسفه در جهان اسلام                            آیت الله جواد آملی

در راه ریشه کن ساختن فقر                                آیت الله حسین
نوری

سعادت و شقاوت جامعه                                    آیت الله
محمدی گیلانی

پیام شهید

داستان شق صدر                                            حجة
الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

امدادهای الهی                                               حجة
الاسلام و المسلمین طاهری خرم آبادی

محاکمه کودتاچیان                                           حجة
الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری

سرگذشتهای ویژه زندگی امام                              حجة الاسلام
رحیمیان

راه های ترک دخانیات                                     دکتر سید حسن عارفی

چرا ازدواج کنیم؟                                           سید
محمد جواد مهری

انتقادها و پیشنهادها( ضرورت انتقادپذیری)

پرسشها و پاسخها(احکام اولیه و ثانویه)

تسلیحات شیمیایی                                           
مهدی باریکانی

اوضاع کلی جهان اسلام                                     محمدرضا
حافظ نیا

ازمیان نامه ها

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

امام خميني

·       
كساني كه از قرآن تبعيت مي كنند تا آنجا كه قدرت دارند به نبردشان ادامه
بدهند.

·       
اگر كسي بگويد با فاسد نجنگيد  و فتنه
را با جنگ رفع نكنيد،‌مخالف قرآن است.

·       
آن مذهبي كه جنگ در آن نيست، ناقص است.

·       
قرآن همه بشر را دعوت مي كند به مقاتله براي رفع فتنه، يعني، جنگ، جنگ،‌تا رفع
فتنه در عالم. 21/9/63

·       
قوه قضائيه مستقل است و احدي حق دخالت در آن را ندارد.

·       
اگر قاضي حكمي كرد، احياناً رسيدگي به آن حكم، مرجع دارد و غير از آن هيچ كس
حق دخالت ندارد. 3/10/63

·       
بايد نقايص را گفت، ولي امور را بسنجيم و با توجه به وضع امروزي ما و
گرفتاريهايمان در دنيا با مسائل برخورد كنيم. 20/5/63

 

آية الله العظمي منتظري

·       
سيستم اداري كشور ما نياز به يك انقلاب اداري دارد و اين انتظاري است كه مردم
از دولت و مجلس دارند. 17/9/63

·       
افراد فرصت طلب و يا ضعيف، ممكن است با تظاهر به انقلاب، كارهاي اساسي را بدست
گرفته و بالنتيجه به انقلاب ضربه وارد شود. 24/9/63

·       
بايد به مسئله تعهد و معنويت در دانشگاه ها بسيار توجه شود. 2/10/63

·       
هدايت افراد بي تفاوت و نيروهائي كه هنوز از انقلاب و جمهوري اسلامي قطع اميد
نكرده و آماده بازگشت به دامن اسلام و انقلاب هستند، از دنيا و آنچه در آن هست،
بالاتر خواهد بود. 5/10/63

/

نگاهی به رویدادها

جنگ

* 110 افسر عراقي در اعظميه بغداد تيرباران شدند. 15/9/63

* كميته سياسي سازمان كنفرانس اسلامي، عراق را موظف به
رعايت پروتگل ژنومبني بر منع استفاده از سلاحهاي شيميائي كرد. 1/10/63

* دو واحد گشتي نيروهاي عراقي در مناطق چزابه و سومار با آتش
قواي اسلام تار و مار شدند. 2/10/63

* ده هزار نيروي تازه نفس رزمي، تخصصي و خدماتي از 70 نقطه
كشور عازم جبهه ها شدند.

* حمله هواپيماهاي رژيم متجاوز عراق به روستاهاي سونسگرد و
بستان بيش از 100 شهيد و مجروح بر جاي گذاشت. 10/10/63

 

انقلاب و جهان

* مركز حزب بعث در شهر اربيل توسط انقلابيون مسلمان عراقي
منهدم شد. 19/9/63

* در اعتراض به يورش گسترده ارتش صهيونيستي به روستاهاي
مسلمان نشين، اعتصاب عمومي، جنوب لبنان را فرا گرفت.

* تل آويو،‌هدف از حمله بزرگ اسرائيل به روستاهاي لبنان،
دستگيري طرفداران (امام)خميني است. 24/9/63

* در پي كشف طرح ترور صدام، 62 تن از افسران و گارد رياست
جمهوري صدام، اعدام شدند. 1/10/63

* انقلابيون مسلمان افغاني 9 فروند هواپيما و هلي كوپتر
دشمن را سرنگون كردند. 4/10/63

* راديو اسرائيل: اسرائيل براي پايان دادن به جنگ عراق و
ايران به اجلاس كنفرانس اسلامي دل بسته بود!

* ريگان يك ميليارد دلار براي تشكيل نيروي ويژه عمليات
انتقامي در لبنان اختصاص داده است.

* شمار سربازان كرد فراري ارتش عراق به 75 هزار تن رسيد.
5/10/63

* در يك حمله غافلگيرانه در نجف، انقلابيون مسلمان عراقي،
گروهي از مزدوران بعثي را به هلاكت رساندند. 9/10/63

* انقلابيون مسلمان افغاني، فرودگاه جلال آباد را به موشك
بستند. 11/10/63

* رژيم عراق 20 سرباز مسلمان عراقي را در كربلا به دار
آويخت. 13/10/63

اخبار داخلي

* طي يك عمليات نظامي كليه گروگانهاي هواپيماي كويتي آزاد و
هواپيما ربايان دستگير شدند.

* كشتي ايران دستغيب به ناوگان تجاري جمهوري اسلامي ايران
پيوست.

هلال احمر آمادگي خود را براي كمك به آسيب ديدگان فاجعه
شيميائي هند اعلام كرد. 19/9/63

* رئيس مجلس: اگر ما امنيت هوائي نداشته باشيم، خطوط هوائي
آمريكا و غرب هم امنيت نخواهند داشت. 24/9/63

* رئيس جمهور: در ارتش مافوقها بدليل مافوق بودن حق زورگوئي
را ندارند و زيردستها به بهانه برادر بودن، حق تمرد و برهم زدن سلسله مراتب
راندارند 2/10/63

* سمپوزيوم كاربرد داروهاي ژنريك در اراك گشايش يافت.

* مدير عامل دخانيات ايران: در ايران هر ساله بر اثر اعتياد
به سيگار 44 هزار نفر از بين مي روند 3/10/63

* بيش از ده هزار از اسراي عراقي، توسط كميته فرهنگي اسرا،
از نعمت خواندن و نوشتن برخوردار شدند. 8/10/63

* 9 كارمند شهرداري بجرم رشوه خواري روانه زندان شدند.
10/10/63

* رئيس مجلس: براي كساني كه حماسه هايي مانند بيت المقدس و
فتح المبين را آفريدند،‌ آنقدر دشوار نيست كه تنگه هرمز را ببندند. 11/10/63

 

اخبار جهان

*سپتامبر سياه، مسئوليت قتل يك ديپلمات اردني در بخارست را
به عهده گرفت. 15/9/63

* رئيس سابق شوراي ملي فلسطين بر لزوم مبارزه با محور مصر،‌اردن
و عرفات تأكيد كرد.

* سفارتخانه هاي آمريكا در جهان به حالت آماده باش جنگي در
آمدند.

* در اعتراض به حكومت نظامي، اعتصاب عمومي سراسر بنگلادش را
فرا گرفت. 18/9/63

* شيمون پريز: من و شاه حسين يكديگر را دوست داريم. 19/9/63

*مجمع عمومي سازمان ملل، خواستار ايجاد يك كشور مستقل فلسطيني
و تشكيل كنفرانس بين المللي درباره خاورميانه شد.

* توسط يك سازمان مخفي، خطوط لوله هاي نفتي ناتو منفجر شد.
21/9/63

* در آستانه فعاليت مجدد كمپاني شيميائي آمريكا، 250 هزار
هندي از بوپال فرار كردند. 24/9/63

* در آبهاي خليج فارس، دو نفتكش نروژي و ليبريائي هدف حملات
موشكي عراق قرار گرفتند.

* طي تظاهراتي، هزاران تن از مردم پاكستان، خواستار استعفاي
ضياء الحق شدند.

* اتيوپي از زمين و هوا به شمال غربي سومالي حمله كرد.
1/10/63

* بموجب موافقتنامه جديد بغداد و واشنگتن، 200 تفنگدار
دريائي آمريكا به بغداد اعزام شدند.

* در دومين روز اعتصاب مردم، پليس بنگلادش به روي مردم آتش
گشود و 6 نفر را كشت.

* ارتش اردن به سوي يك گروه از فلسطيني هاي مهاجم بر مواضع
صهيونيست ها، آتش گشود 3/10/63

* وزارت خارجه آمريكا، حملات عراق به نفتكش ها را موجه
خواند. 5/10/63

* شاه حسين در بيت المقدس با نخست وزير اسرائيل ديدار كرد.

* حمله هوائي افغانستان به روستاهاي مرزي پاكستان 10 كشتهو
مجروح بجاي گذاشت. 6/10/63

* سازمان «سپتامبر سياه» مسئوليت قتل عضو كميته اجرائي
سازمان آزاديبخش فلسطين را به عهده گرفت.

* شبكه مواد مخدر در كاخ رياست جمهوري كلمبيا كشف شد!

* 57 نماز گزار جمعه در آفريقاي جنوبي دستگير شدند. 9/10/63

* دبير كل يونسكو، به سياست بازي آمريكا در يونسكو شديداً
حمله كرد.

* مراكز نظامي آمريكا در آلمان با انفجار دو بمب بلرزه در
آمد. 10/10/63

* رژيم پينوشه بيش از 15 هزار تن از مردم شيلي را دستگير كرد.

* مركز خريد تسليحات نظامي فرانسه با بمب منفجر شد.
11/10/63

 

خدمات و عمران

* كارخانه عظيم نخ نايلون در خرم آباد آغاز بكار كرد.
19/9/63

* 4 فرستنده تلويزيوني شهيد مدرس نيشاپور افتتاح شد.
24/9/63

* فرستنده 50 كيلوواتي شهيد مفتح زاهدان افتتاح شد. 1/10/63

* هيئتهاي هفت نفره تا كنون 500 هزار هكتار زمين به
كشاورزان واگذار كرده اند. 2/10/63

* بهره برداري از اولين كارخانه توليد بلوك سيماني اتوماتيك
رامسر آغاز شد. 8/10/63

* بيش از 24 هزار تن ذرت علوفه اي در مازندران توليد شد.

* 183 آموزشگاه در خوزستان بازسازي شد.

* 60 هزار هكتار از تپه هاي شني  شنزارهاي خوزستان، به جنگل و مراتع سبز تبديل
شد.

* بيش از 200 نوع وسايل يدكي و ادوات جنگي توسط هنرجويان
استان فارس ساخته شد.

* سه روستا از توابع بيرجند و در گز از روشنائي برق بهره
مند شدند. 9/10/63

* طي نيمه اول سال جاري، 300 كيلومتر راه روستائي در سيستاه
و بلوچستان احداث شد. 10/10/63

* 830 ميليون ريال وام به كشاورزان و دامداران زنجان پرداخت
شد. 12/10/63

 

ضد انقلاب

* يك روحاني آلماني به نام «درويش ازدمير» هنگام خدمت در
جهاد سازندگي سردشت، توسط منافقين به شهادت رسيد. 15/9/63

* 292 كيلو مواد مخدر ظرف 10 روز در سيستان و بلوچستان كشف
شد. 18/9/63

* با كشف يك عشرتكده در شميران، گروهي از بازيگران و
خوانندگان طاغوتي دستگير شدند. 3/10/63

* با انفجار بمبي
در حوالي ميدان شوش، عوامل استكبار جهاني، تعدادي ازمردم محروم جنوب شهر را شهيد و
مجروح كردند. 5/10/63

 

 

 

 

 

/

پيام شهيد

اين وصيت نامه ها انسان را ميلرزاند و بيدار مي كند. امام
خميني

قسمتي از وصيتنامه شهيد محمد دهخدا

….آنان كه شهيد شدند سوختند و پرتو افكندند و جهان را به
نور خود منور نمودند و با پيكرشان كلمه كلمه تاريخ را ساختند وبا جانشان به آن روح
بخشيدند. حق پويان ما همان خط سرخ حسين(ع) را دنبال نمودند آنان در جبهه هاي حق
عليه باطل و نور عليه ظلمت رزميدند تا ما اينجا در جبهه هاي گوناگون جنگ (فرهنگ،
اقتصاد و مذهب) به تلاش بپردازيم و رسالتشان را با كوله بارمان در جاده زندگي حمل
كنيم و به گوش جهانيان برسانيم، پيامشان را هميش آويزه گوشمان نمائيم و به كار
گيريم.

اي امام! من د ردامن تو تربيت شده ام و راه مبارزه را
آموختم بدان كه تا آخر عمر و تا آخرين لحظه زندگيم از خط شما كه همان خط الله است
جانفشاني مي كنم چرا كه آنچه را در اين انقلاب آموختم اخلاص عمل و ايثار بود.

خداوندا مرا به درجه رفيع شهادت نائل گردان چون چشم و جانم
و روح و روانم خميني بت شكن مي فرمايند: درجه شهيد از همه افراد افضل تر است پس اي
خداي هستي مرا در رسيدن به اين فيض ياري ده، خدايا توفيق شهادت در راه خودت را به
من عنايت فرما، در اين دنياي فاني جائي كه پدران و مادران ما امتحان داده اند و ما
اينجا امتحان مي دهيم و خواهيم داد هر فردي هر كار خوبي كه انجام مي‌دهد براي تقرب
به خداوند مي باشد و من در اين مدت ناچيز كه در جبهه ها بوده ام پي به اين نكته
برده ام و خيلي هم ايمان نسبت به آن دارم كه شهادت نزديكترين راه و سريعترين راه
تقرب بخدا مي باشد (رسد آمدمي بجائي كه بجز خدا نبيند) اين شعار هم رونده راه حق
است و اين تكاپو و تحركت به طرف معبود و مقصود است كه براي لحظه اي خداوند انسان
را به خودش بگذارد امكان لغزش انسان وجود دارد من به آن اندازه سواد ندارم كه
بتوانم بدرك گفته هاي بزرگان و فلاسفه اسلامي موفق شوم ولي در روايت شنيده ام
چنانكه بنده خداوند يك قدم بطرف معبود و خدايش بردارد خداوند قدمها بطرف او بر مي
دارد و من كه در تمام عمرم انساني گناهكار بوده ام اكنون احساس مي كنم كه خدايم
رايافته ام و به سوي او حركت مي كنم و از او مي خواهم براي لحظه اي نيز مرا به خود
وامگذارد كه همان يك لحظه امكان دارد لغزش از ما سر بزند(آمين)

قسمتي از وصيتنامه شهيد غلامحسين شيخ محمدي مياندشتي

….و تو اي همرزم و برادرم و دوستم خود بهتر مي داني كه
اين انقلاب به چه نحوه اي به پيروزي رسيد. با كشته شدن علي اكبرها و علي اصغرها و
حبيب بن مظاهرها، نكند خداي ناكرده بي تفاوت بنشيني و دنيا را به آخرت ترجيح بدهي
هيچ حزن و اندوهي به خود راه ندهيد. كه بگفته قرآن ما پيروزيم و كفر نابود است اما
ساعت هاي آخر عمر من است اشك شوق بر گونه هايم مي چكد و هر لحظه يادي از صحراي
كربلاي حسين(ع) در چشم مجسم مي شود كه عزيز زهرا اهل و عيالش دور او را گرفته
بودند…

….عزيزان مرا زينب وار كه شب عاشورا يتيمان حسين(ع) را
جمع آوري نمود،‌يتيمانم را جمع آوري كنيد و نگذاريد گرد يتيمي آنانرا احاطه كند.
چون دلم كباب است براي ديدن يك لحظه از آنان چون زود بود يتيم شوند ولي چكنم
اسلام  غريب است و بايد از دين خدا حمايت
كرد. برادران عزيزم و خواهران گرامي هميشه به ياد خدا باشيد و از خدا توكل جوئيد.

قسمتي از وصيتنامه شهيد اسماعيل دهخدا

…اين حقير به ملت عزيز و بزرگ مي گويم كه تا به حال اين
انقلاب را با خون پاك بهترين فرزندانتان پاسداري كرده ايد، نكند خداي نكرده دست از
مبارزه برداريد كه تازه انقلاب در آُستانه پيروزي بزرگ قرار گرفته است (بحمدالله).
و نياز به فداكاري و سرمايه گذاري بيشتري دارد، از خدا بخواهيد كه روزي نيايد
انشاءالله كه زرق و برق و مال و اموال اندك دنيا و يا همسر و فرزندان و راحتي دنيا
شما را فريب بدهد كه در پشت آن عذاب خداست. دفاع از اسلام را بر هر چيزي كه
برايتان عزيز است باز هم قدر دفاع را بدانيد كه اگر اسلام برود و شكست بخورد ناموس
همه ما و شما تا قيامت از خطر كفار در امان نخواهد و ما هم  در قيامت كه هيچ چيز بجز اعمال صالح بفرياد
انسان نمي رسد، جواب شهداي عزيز را نتوانيم داد اگر سستي كنيم.

حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا. قبل از اينكه به حسابتان
رسيدگي كنند به حساب خود برسيد.

چه شد آن شعارها كه سر مي داديم:

تا خون در رگ ماست                             خميني
رهبر ماست

و يا مي گفتيم ما تا پاي جان از اسلام و مظلوميت امام دفاع
مي كنيم، حالا كربلاي ايران همان كربلاي امام حسين است و امام خميني هم همان راه
امام حسين و ائمه اطهار(ع) را به پيش مي برد و درست موقعيت امام حسين است و يا
شايد حساستر است،‌كفار از همه طرف هجوم آورده اند و بر يك يك ما واجب است دفاع
كنيم و به نظر من در اين موقعيت حساس از هيچ كس پذيرفته نمي شود كه از جهاد در راه
خدا سرباز زند بجز كساني كه از نظر جسمي نقص عضو دارند.

من به آنانكه نسبت به انقلاب و اسلام بي تفاوت بوده اند
توصيه مي كنم كه امروز حق از باطل درست مثل روز روشن است و از آنها تقاضا مي كنم
كه ديگر بيش از اين غفلت نكنند و از خواب دنيوي و از غرق شدن در لذتهاي كوتاه دنيا
خود را نجات دهند كه ديگر حجت بر همه ما تمام شده و انشاءالله به صف جندا….
بپيوندند.

 

/

نگهداري رمز پيروزي

سيد محمد جواد مهري

خط هائي از برگه هاي انقلاب

د رآغاز آشكار شدن مخالفتهاي شاهانه بااسلام و قرآن، نهضت
اسلامي نيز آشكار شد،‌امام پيام داد،‌سخنراني كرد، مردم را از كارهاي پشت پرده
آگاه نمود، هيئت حاكمه را مفتضح ساخت، دفاع از قرآن را علني كرد، تسليم زور نشد،
به زندان رفت.

قم منفجر شد، تهران حركت كرد، شهرها دنبال كردند، عمال شاه
مقاومت كردند، سيل خون به راه افتاد، مردم به شهادت رسيدند، 15 خرداد ترسيم شد،
خون معني پيدا كرد و بذر انقلاب اسلامي با خون شهيدان 15 خرداد در سرزمين
خونبار  ايران كاشته شد.

امام از زندان آزاد شد، سخنراني كرد، به ملت آگاهي داد، خون
شهيدان را احيا كرد،‌دولت او را تهديد كرد، او تسليم زور نشد، كاپيتولاسيون در
ايران اجرا شد، امام به مخالفت شديد برخاست، امام به قيام رونق داد،‌قيام گسترده
تر شد،‌دولت وحشت كرد، امام تبعيد شد.

فضاي مرگبار خفقان بر ايران پرتو افكند،‌ستارگان هدايت راه
رهبر را ادامه دادند، روحانيت مردم را به قيامي گسترده دعوت كرد، خفقان افزون شد،‌سلولها
مملو از آزادگان گشت، شاه وحشت كرد، امام به نجف تبعيد شد و باز هم تسليم زور نشد.

حركت فرهنگي انقلاب آغاز شد، ولايت فقيه توسط امام تدريس
شد، حكومت اسلامي بر زبانها جاري شد، وحشت دستگاه زيادتر شد، فشار و خفقان بيشتر
شد، زندانها پر شد، شهيد سعيد (سعيدي) به شهادت رسيد، امام حركت را حرارت بخشيد،
امام لحظه اي از پا ننشست، حكومت اسلامي آرزوي مردم شد.

سطح بيداري اوج گرفت، ميدان حركت گسترده تر شد، علماء به
تبعيد رفتند، به زندان افتادند،‌امام پيام داد،‌باز هم پيام داد، حكومت اسلامي هدف
شد، كشتار دسته جمعي آغاز شد،‌ دشمن درنده به ملت يورش برد، مردم به ستوه آمدند،
نهضت بالا گرفت، قيام همگاني شد، 17 شهريور بوجود آمد، ريشه انقلاب اسلامي محكمتر
شد.

فرزند امام به شهادت رسيد، ايران به عزا نشست، عزا به قيام
ملي اسلامي تبديل شد، قيام به خون نشست، اربعينها پديد آمد، عاشورا رسيد، تظاهرات
ميليوني آغاز گشت، جرقه ها انفجار شد، انفجارها صدا كرد، صداها به شهرها رسيد، به
روستاها رسيد،‌به دروترين نقطه ها رسيد،‌ ايران يكصدا شد،‌شعارها يكنواخت شد، امام
پيام داد: «شاه بايد برود»، مردم پاسخ دادند: شاه بايد برود.

عراق با شاه همدست شد، امام خانه نشين شد، امام سكوت نكرد،
امام تسليم زور نشد، امام به پاريس رفت،‌ امام پيام داد، سخنراني كرد،‌ فرياد زد،‌
از ملت دفاع كرد، ملت پاسخ مثبت داد، شاه رفت، ملي گرايان آمدند، مردم را به رگبار
بستند، خون جاري شد، ملت تسليم زور نشد، «خون بر شمشير» پيروز گشت.

آفتاب از غرب طلوع كرد، «امام آمد»، ايران هيجان شد، جشنها
بر پا شد، پرچم جمهوري اسالمي برافراشته شد، لحظه هاي آخر تفالگان فرا رسيد، امام،
آمريكا را به روز سياه نشاند، درخت انقلاب بارور شد، و سرانجام انقلاب اسلامي
ايران به رهبري حكيمانه امام خميني روحي فداه و پيروي همگاني ملت فداكار و مسلمان
و به بركت خون شهيدان به پيروزي رسيد و پس از آن جمهوري اسلامي برپا شد.

مبارك باد اين پيروزي و مبارك باد ششمين سالگرد آن بر امام
و امت

                                        ***

انگيزه قيام اسلامي

تمام قيام ها 
انقلابهاي مردمي در راستاي تاريخ داراي يك انگيزه مشخص و روشن بوده است كه
اين انگيزه را مي توان به دو بخش تقسيم كرد: 1- بر انداختن ستم 2- برپا داشتن عدل.

بنابراين، ستمكاران، اولين هدف قيام را با افزايش ستم به
پيش مي برند و با دست خود ريشه خود را مي كنند «يخربون بيوتهم بايديهم و ايدي
المؤمنين» خانه هاي خود را با دست هاي خود ودستهاي مؤمنان ويران مي سازند.

زيرا افزوني خفقان و فشار، مردم را به ستوه آورده و حالت
انفجار پديد مي آيد و بهمين مناسبت گفته اند«الضغط يولد الأنفجار» فشار، توليد
انفجار مي كند.  از اين روي روشن است كه هر
چه ظلم بيشتر شود، روند انقلاب مردمي جلوتر مي رود ولي آنچه در انقلابهاي تاريخ كه
توسط مردم ستمديده بر پا شده، مشاهده مي شود اين است كه قيامهاي غير الهي، ابتر و
ناقص بوده و به ثمر ننشسته است.

و تازه اگر مردم قيام مي كردند كه يك حكومت فاشيستي را از
بين ببرند، ظالماني ديگر در چهره هائي ملي و… بر آنان حكومت كرده و قيام آنها را
آلوده مي ساختند. البته  آن حكومتها براي
اينكه چند صباحي دوام بياورند ناچار نداي عدالتخواهي و دادگستري سر مي دادد و چه
وعدهاي شيريني كه به خورد ملت خود مي دادند ولي چون از ملت نبودند، يا سرنگون شده
و يا با همكاري ساير قدرتها سالياني نسبتاً طولاني بر مردم حكومت مي كردند ولي
سرانجام همه آنها: نيستي و نابودي و محو از صفحه تاريخ بودهاست.

درست است كه انقلاب اسلامي ما زائيده همان فشارها و خفقان
هاي غير قابل تحمل است، اما آنچه به آن صلابت مي بخشد و روح مي دهد و حيات جاودانه
عطا مي كند و آسيب ناپذير مي سازد دو چيز است:

1-   
الهي بودن و غير وابسته بودن آن به حكومتها و قدرتهاي فناپذير.

2-   
مردمي بودن و از بطن جامعه جوشيدن.

تسريع در حركت انقلاب

حضرت رسول اكرم(ص) مي فرمايند: «ما يزال هذا الدين يؤيد
بالرجل الفاجر» همواره اين دين توسط مردي ستم پيشه و تبهكار تأييد مي شود، كه اين
همان تأييد ناخودآگاه است  و توسط حاكمان
ظالم، با بيشتر به مردم ظلم كردن، مردم را وادار به قيام عليه خود مي كنند. و ما
خود شاهد اين مطلب بوديم كه هر چه ظلم شاه جنايتكار بيشتر مي شد، حركت مردم رونقي
ديگر پيدا مي كرد و انقلاب به پيش مي تاخت تا اينكه او را سرنگون كرد.

و پس از اينكه شاه سرنگون شد، قدرتي بيگانه در ايران نبود
كه حكومت را بدست گيرد بلكه خود مردم، قدرت را بدست گرفتند و از بين خود، افرادي
را به رياست و حكومت رساندند. بگذريم از اينكه وابستگاني در چهره هائي ملي خود را
جا زده بودند و چند روزي توانستند حكومت را بدست گيرند ولي آگاهي و رشد مردم از
يكسو و رهبري حكيمانه امام از سوئي ديگر و بالاتر از همه، لطف و عنايت خداوند شامل
حال اين ملت ستمديده شد و بزودي آنان را از صحنه خارج ساخت.

و براستي تا مردم در صحنه اند، خدا به آنان نظر دارد و تا
نظر خدا به مردم باشد، لطف بي پايانش شامل حالشان خواهد بود و لطف الهي انقلاب را
براي هميشه بيمه خواهد كرد. و لذا امام همواره گوشزد كرده اند كه از شهادتها
نهراسيد، از كشتارها وحشت نكنيد، انقلاب موجودي است الهي كه ابداً آسيب پذير نيست.

غربيهاو غرب زدگان از اين عامل الهي بي خبرند وگرنه بدون
شك،‌نه آن جنايتها پس از  انقلاب رخ مي داد
و نه جنگ بين المللي جهان ستمگر عليه ايران اسلامي به وقوع مي پيوست. ولي چون آنها
از اين عامل اطلاع نداشند و باور نمي كردند- و اكنون هم باور ندارند- با تمام قوا
براي كوبيدن انقلاب تازه به ثمر رسيده، تجهيز شدند و چني نمي پنداشتند كه در يك
شبانه روز، انقلاب از هم مي پاشد و ديگر كابوس مرگ زا به سراغشان نمي آيد! ولي چه
پندار ياوه اي؟!

رمز پيروزي

امام خميني رمز پيروزي را چنين بيان مي كنند:

«رمز پيروزي ما در اين بود كه نهضت ما تنها سياسي نبود، فقط
براي نفت نبود! نهضت ما جنبه  معنوي و
اسلامي محض بود…رمز پيروزي اتكال به قرآن و شيوه مقدس شهادت است. در عين حال كه
با تانكها و مسلسل ها روبرو بودند با دست خالي پيروز شدند. مشت بر تانك غلبه كرد.
شما رمز پيروزي را حفظ كنيد».

نگهداري رمز پيروزي

براي اينكه رمز پيروزي روشن تر شود، آن را تا اندازه اي
تقسيم مي كنيم:

امام هميشه روي اين كلمه تكيه كرده اند كه مردم براي احياي
قرآن و بر پائي حكومت اسلامي قيام كردند. البته همانگونه كه ذكر شد، فشار و جو
خفقان زا تأثير بسزائي در تسريع روند انقلاب داشت ولي نه تنها آناني كه از دست
عمال شاه ستم ديده بودند قيام كردند بلكه هر دلي كه براي اسلام مي تپيد به جوشش
درآمد وانگهي آنچه عامل آن همه خونريزي شد چه بود؟ ظلم از يك سو پرتو افكنده بود و
از سوئي ديگر مردم، نسبت به قوانين ضد اسلامي و ترويج فساد و فحشاء حساسيت نشان
دادند و تا مرز مرگ پيش رفتند. اگر در آغاز براي فرونشاندن ظلم حركتي كم و بيش در
بين مردم پيدا مي شد، پس از بيانات روشنگرانه امام و آگاهي ملت، حكومت اسلامي در
خون و پوست و گوشت آنان جريان يافته  اين
بار به رفتن شاه يا آمدن يك حكومت ائتلاف ملي بسنده نمي كردند. اين بار ديگر نمي
پذيرفتند كه شاه باشد اما حكومت نكند؟! مردم پشت سر رهبر راه افتادهو تنها يك شعار
مي دادند. «نه شرقي، نه غربي، جمهوري اسلامي» و اين شعار مضمون روايت حضرت امير(ع)
است كه مي فرمايد: «اليمين واليسار مضله و الطريق الوسطي هي الجادة». راست و چپ
گمراه كننده است  راه ميانه (صراط مستقيم)
راه درست است.

پس تنها ظلم افزون از حد، مردم را به قيام واداشت بلكه آن
يك عامل محرك بود ولي انگيزه اصلي، اسلام و حكومت اسلامي بود، كه در سايه آن ملت
هم از ستم بريده و هم به عدل رسيده بودند.

امام خميني چهار ماه پس از پيروزي انقلاب، انگيزه ان را
چنين بيان مي كنند:

«اساس اين نهضت از دو جا سرچشمه گرفت، يكي از شدت فشار
خارجي و داخلي و چپاولگري هاي خارجي و داخلي و اختناق فوق العاده كه در ظرف پنجاه
و چند سال، ايران و ملت ايران يك روز خوش نديد و اخيراً هم كشتارهاي فوق العاده
دسته جمعي كه در اكثر بلاد ايران پيش آمد، مردم را به جان آورد كه اين نهضت را
همراهي كنند.

و يكي ديگر آرزوي ما براي يك حكومت اسلامي و يك حكومت عدل
كه يك رژيمي در مقابل رژيمهاي طاغوتي باشد و ما مسائل اسلامي را مثل صدر اسلام در
ايران پياده بكنيم».

آن روزها كه امام درس حكومت اسلامي را در نجف اشرف آغاز
كردند، ما به خود مي گفتيم: اين يك آرزو براي ما بيشتر نيست زيرا آنقدر، حكومت
وابسته شاه قوي و نيرومند به نظر مي رسيد – و از نظر مادي هم همينطور بود- كه كسي
باور نمي كرد به اين زودي سرنگون شود. حضرت امام هم در ضمن درسها چنين مي فرمودند
كه ما برنامه حكومت اسلامي را بايد به مردم برسانيم تا اينكه نسل هاي آينده آن را
به مرحله اجرا برسانند. ولي چيز كه اين آرزو را، جامه عمل پوشانيد، يكي – فشار بيش
از حد ستمكاران، و ديگري – آگاهي مردم و اخلاص آنان در پيروي صادقانه از رهبر خود
بود.

اين انقلاب گرچه بسيار شيرين است و بجا است در جشن سالگرد
آن،‌ايران نور باران شود ولي بايد بدانيم كه به چه سختي بدست آمد و چقدر گرانقيمت
است! و مگر مي توان قيمتي براي آن تعيين كرد كه ارزان يا گرانش خوانيم؟ اين انقلاب
بقيمت خون هزاران شهيد و معلول بدست آمده است از روز نخست تا امروز و تا فردا و
فرداهاي ديگر.

وابستگي به الله

اين انقلاب نشأت گرفته از انقلابهاي انبياء و اوليا است در
طول تاريخ بشريت. اين انقلاب ريشه در خون سيد الشهدا سلام الله عليه دارد، اين
انقلاب، مايه اميد يك ميليارد مسلمان در بند است، اين نقلاب مورد نظر امام زمان
عجل الله فرجه است و بالاخره اين انقلاب وابسته به الله است و ما بايد رمز وابستگي
به الله رانگهداريم تا انقلاب محفوظ بماند.

درست است كه ما وابسته به قدرتهاي شرقي و غربي نيستيم ولي
يك وابستگي در درون داريم كه از همه آنها خطرناكتر و بنيان براندازتر است و آن
هواي نفس است. هواي نفس است كه پيامبر اكرم(ص) جهاد با آن را جهاد اكبر مي نامد.
هان! اي مسلمان از جهاد اصغر برگشتيد، بر شما باد به جهاد اكبر. جهاد اكبر چيست يا
رسول الله؟ جهاد اكبر جهاد با نفس است.

بايد در مقام عمل نفس اماره را سركوب كنيم نه اينكه تنها
بسنده كنيم به شعار! امروز هر انساني در اين انقلاب مسئول است براي اينكه انقلاب،
حيات و زندگي او را تضمين كرده است، پس بايد به شكرانه آن، خود را مسئول بداند و
هر كس مسئوليتي داشت باشد از عهده آن همانگونه كه خدا مي خواهد برآيد «كلكم راع و
كلكم مسئول عن رعيته» هر كس در هر مقام و منصبي كه باشد، مسئول است كه از انقلاب
دفاع كند، البته هر چه مقام بالاتر رود، مسئوليت بيشتر مي شود. «هر كه بامش بيش
برفش بيشتر». اگر كسي از عهده مقامي كه به او محول شده برنيايد، بايد كنار رود، و
نه تا آخر؛ بلكه كاري ديگر به دست گيرد و گوشه اي ديگر از اين انقلاب گسترده
بردارد و مقداري از دين خود را به خداي خود ادا كند و همچنين اگر كاري به كسي
پيشنهاد شد نبايد سرباز زند و كناره گيري نمايد كه هر دو صورت، خيانت است و پشت
كردن به انقلاب.

رمز نگهداري انقلاب به اين است كه:

مدير اداره، خوب اداره كند، كارگر با اخلاص كار كند،‌كشاورز
بيشتر بكارد، معلم بهتر درس دهد، شاگرد بهتر بياموزد،‌نويسنده درست بنويسد،‌گوينده
راست بگويد، و همه و همه همراه و همگام با هم تلاش بيشتر در راه بهبودي وضع جامعه
و رسيدن به كمال مطلوب كنند. اگر هر كس وظيفه خود را خوب انجام دهد اين همه نقص ها
و كمبودها به چشم نخواهد خورد و صفا وصميميت فزونتر خواهد شد.

اگر همه خود را از انقلاب بدانند، سطح توقع ها كاهش يافته و
نق زدن ها از بين مي رود. بايد ملت  ودولت،
دست بدست هم بدهند و رمز انقلاب رانگهدارند. مسئولين بيشتر به فكر چاره جوئي باشند
و مردم بيشتر با آنها همكاري كنند. بجاي آن همه سخنراني و شعار، كار  تلاش بيايد. انتقادكنندگان خالي از غرض انتقاد
كنند و انتقاد شوندگان، انتقادها را درست بررسي كرده و در پي رفع آن برآيند.

امام صدها بار فرياد زده اند كه انقلاب مال شمااست، اين
حكومت مال همه شما است، امروز ديگر بيگانگان در كشور ما قدرتي ندارند، پس بيائيد
براي صاحبان اصلي انقلاب، ولي نعمتهاي ما، محرومين، زاغه نشينان و خدمتگزاران به
انقلاب، خدمت كنيد.

امام خود فرياد برآورد: «اگر به من خدمتگذار بگوئيد بهتر
است از اينكه رهبر بگوئيد» پس همه مردم و تمام طبقات بايد خدمتگزار باشند و
مخلصانه خدمت كنند تا اينكه انشاء الله بر دشمنان پيروز شويم و به پيروزي نهائي
برسيم و آن روزي استكه اسلام در سراسر گيتي گسترده شود. به اميد آن روز و به اميد
رسيدن – هر چه زودتر- به حكومت جهاني مهدي آل محمد(عج).

در آخر با تبريك مجدد دهه مبارك فجر به  امام امت و شهيدپروران ايران، بار ديگر سخن
گهربار امام را در چهارمين روز ورود به ايران يادآور مي شويم:

«من از بيرون آمده ام كه خدمت به شما بكنم. من خادم شما
هستم. من خادم ملت هستم. من آمده ام كه دشمنهاي شما را زمين بزنم. من آمده ام كه
ملت را يك ملت مستقل كنم».

تاريخ ما و دوران ما و ملت ما به تو اي جا جانان در هر لحظه
و هر زمان نيازمند است. خدايا اين سرور و راهبر را تا قيام امام زمان محافظت فرما.

 

/

از ميان نامه ها

استمداد از نويسندگان اسلامي

…. از قديم و از زمان طاغوت، سه دسته درباره اسلام و
تاريخ پيامبر اسلام، اظهار نظر كرده اند و آنها را به صورت كتاب منتشر ساخته اند.

الف- ماركسيستهائي مثل پطروشفسكي

ب- غربياني مانند كورت فيشلر و جرجي زيدان

ج- دست نشاندگان غرب و شرق ايراني مانند نويسنده كتاب 23
ساله.

هر سه دسته طبق مأموريت خود عمل كرده اند و سعي در كوبيدن
شخصيت الهي پيامبر اكرم(ص) و تحريف در معارف حقه اسلامي داشته و دارند. متأسفانه و
صد متأسفانه قيامي قلمي و كتابي- به صورت عميق – توسط فضلاي اسلامي آگاه عليه آنها
صورت نگرفته است.

نوشته هاي آن منحرفين را به راحتي در كتابفروشي هاي جلوي
دانشگاه تهران با طرحهائي جذاب و دلربا مي توان يافت.

اينجانب تقاضاي عاجل دارم كه هم در مجله و هم به صورت كتاب،
‌نقدي جامع و عميق بر نوشته هاي آنها حتماً انجام پذيرد كه عدم نقد تفكرات غلط
آنها،‌ خطري بزرگ براي جوانان مي باشد.

و ضمناً مسئولين محترم جلوي نشر و چاپ آن ياوه ها مانند
كتاب اسلام در ايران پطروشفسكي روسي كه پر از مهملات است، هر چه زودتر بگيرند.
حسين جعفري

 

تقديم به رزمندگان اسلام

من از كرانه شطّ سپيده مي آيم                       ز لاله زار وطن داغديده مي آيم

ز رزمگاه خدايان(صاحبان) پاكي و ايثار                بلاي حادثه با جان خريده مي آيم

ز اوج قله اخلاص مخلصان خدا                 ز جان بريده بحانان رسيده مي آيم

ز جلوگاه نبرد حقيقت و باطل                   عرق ز چهره غيرت چكيده مي آيم

ز لحظه لحظه موعود و نشئه ديدار             شراب وصل خدا را چشيده مي آيم

ز نقطه نقطه پيكار نور با ظلمت                 شكست ظلمت شب را شنيده مي آيم

من از تلاوت آيات عشق و شور و شعف      ز صفحه صفحه در خون طپيده مي آيم

من از ديار شهادت من از كنار شهيد          وصال عاشق و معشوق ديده مي آيم

من از كنار بلنداي قامت ايثار                    بوسعت همه عالم كشيده مي آيم

ز دشت خرم تكبير لشكر توحيد                گل عرور و مباهات چيده مي آيم

كشيده از دم «روح القدس» مسيحا وار      رداي خويش بدوش و خميده مي آيم.

                                                                                ابوالحسن
روح القدس

 

تا كي اين فيلم ها بنمايش گذاشه مي شود؟!

….. ما بر اين باور هستيم كه مطبوعات و رسانه هاي گروهي
چه نقش حساسي را در اشاعه فرهنگ دارند و همچنين باور  يقين داريم كه لحظه لحظه هر تصوير در تلويزيون
بر بينندگان آن اثر مي گذارد؛ و از طرفي مي دانيم كه انقلاب اسلامي ما خونبهاي
هزاران شهيد و معلول و مجروح است و صاحبان اين انقلاب به هيچ قيمتي راضي نيستند به
اين نعمت الهي لطمه اي برسد. و از طرفي ديگر با هر نوع فحشائي كه جامعه اسلامي ما
را تهديد مي كند مخالفيم و با آن مقابله مي كنيم تا آنجا كه به مدارس، ادارات و
سازمانهاي دولتي بخشنامه مي كنيم كه خواهران رعايت حجاب اسلامي را حتماً
بكنند.اكنون از شما تقاضا دارم به سئوال ما پاسخ دهيد.

آيا مراجع و علما و آگاهان به مسائل،‌ كسي نيست كه به صدا و
سيماي جمهوري اسلامي ايران اطلاع دهد كه پس از گذشت 6 سال از انقلاب شكوهمند
اسلامي و هديه نمودن هزاران شهيد و معلول به درگاه حق تعالي، نمايش فيلمهائي كه زن
در آن نقش كالا را دارد با آن لباسهاي آستين كوتاه و دامن كوتاه و مهيج و شهوت
انگيز چه معني دارد؟!

آقايان! تا كي بگوئيم بعلت كمبود فيلم، چنين فيلمهائي به
نمايش گذاشتته مي شود؟! آيا كمبود فيلم بايد باعث از بين رفتن ارزشهاي انقلاب
اسلامي شود؟!  علي اشرف رستم

 

/

اوضاع كلي جهان اسلام

مقاله وارده

محمد رضا حافظ نيا

*با توجه به فرا رسيدن ششمين سالگرد دهه فجر انقلاب اسلامي
كه مي رود تا به لطف خداوند متعال و آگاهي و تلاش مسلمين كه در حقيقت امت واحده مي
باشند، طاغوتيان و فرعونيان را ساقط و منجر به حاكميت قانون الهي بر سراسر جهان
اسلام و نهايتاً كره ارض بگردد، سعي گرديد بمنظور آشنايي برادران و خواهران مسلمان
با اوضاع كلي جهان اسلام و اطلاع از مسائل فعلي آن در زمينه هاي طبيعي،‌اقتصادي،‌انساني،
اجتماعي،‌سياسي و فرهنگي، مجموعه اي بطور خلاصه تهيه و منتشر گردد كه اولين قسمت
آن از هيمن شماره و بمناسبت ششمين سالگرد پيروزي انقلاب مقدس اسلامي درج مي گردد.

تذكر:

با نگرش به ويژگيهاي متعدد جهان اسلام در زمينه مسائل طبيعي
–اقتصادي- انساني و اجتماعي – سياسي و استعدادهاي نهفته در آن و احياناً وجود
شرايط ناگوار در موارد مختلف و با توجه به نقشه هاي شوم استعمار و استكبار در
گذشته و حال جهت انحطاط و اسارت مسلمين 
زايل نمودن زمينه هاي وحدت و قدرت و ايمان آنها و باصطلاح نابودي اسلام
بعنوان تنها نيروي مخالف ظلم و ستمگري و استكبار 
استثمار انسانها و جوامع، لازمست مسلمانان بويژه جوانان و نوجوانان شناخت
كلي از وضعيت جهان اسلام پيدا كنند.

جهان اسلام اكنون در مجموع از وسعت قابل ملاحظه اي برخوردار
است و موقعيت طبيعي و جغرافيائي و اقتصادي آن طوريست كه از نظر استكبار جهاني و دو
اردوگاه شرق و غرب اهميت زيادي دارد و با روحيه طمع ورزي هر كدام براي دست گذاشتن
خود بروي بخشي از آن تلاشها و كوششهاي زيادي را بخرج مي دهند.

جهان اسلام با تكيه بر قدرت لايزال الهي و بازگشت به قرآن و
اعتقاد و عمل اسلامي و تقيد برعايت اصل اتحاد و وحدت كلمه و با استفاده از
استعدادهاي اقتصادي و انساني عظيمي كه خداوند به آن هديه كرده است و با بهره گيري
از آن در پناه يك برنامه ريزي، توسعه اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي حساب شده، مي
تواند به قدرت خارق العاده دست يافته و در مقابل دو اردوگاه ظلم و ستم شرق و غرب،
اردوگاه اسلامي را جهت توسعه عدالت و نجات جهان ستمديده و حاكميت قانون خدا بر
جهان بشري ايجاد نمايد و خوشبختانه پيروزي انقلاب اسلامي برهبري حضرت آية العظمي
امام خميني مدظله العالي مي تواند طليعه دار اين حركت مقدس باشد.

آنچه كه در اين مجموعه ذكر گرديده است وضعيت كلي جهان اسلام
از نظر ويژگيهاي طبيعي – اقتصادي- انساني – اجتماعي- فرهنگي و سياسي مي باشد كه از
طرفي بيانگر استعدادهاي بالقوه و توانائيهاي خدادادي جهان اسلام و از طرف ديگر
وضعيت موجود كه بيانگر برخي ضعفها و نارسائيها و مشكلات حاصل از دسيسه هاي متعدد
استعمار و استكبار در زمينه هاي مختلف و در كوتاه مدت و دراز مدت، و در لاك خود
فرو رفتن مسلمين و دوري گزيدن از برنامه هاي جامع مكتب اسلام و فريفته شدن و اظهار
عجز و ناتواني در مقابل مظاهر تمدن و فرهنگ غرب و بعبارتي فرهنگ زدگي آنان مي باشد
كه با ذكر آنها اميد است مسلمين بويژه نسل جوان و آينده سازان جامعه اسلامي در
قبال آنها احساس مسئوليت نموده و باالهام از تعاليم مكتب اسلام و با تلاش و مجاهدت
خود و كسب برتريهاي لازم در همه زمينه ها در جهت اعتلاء جهان اسلام و رسيدن به
هدفهاي مقدس مذكور بكوشند.

ضمناً ناگفته نماند كه اين بحث مناطقي را كه بيش از 50%
جمعيت آنهامسلمانند شامل مي شود و مناطقي كه كمتر از 50% جمعيت آنان مسلمانند جزو
اين مجموعه نيستند اگر چه كم و بيش در بعضي ويژگيها با همديگر مشترك مي باشند و از
طرفي بخش زيادي از جهان اسلام كه بيش از 50% جمعيت آن مسلمانند متأسفانه، در قلمرو
حكومتي شوروي و چين و حتي هند مي باشد.

در خاتمه ذكر اين نكته ضروري است كه سعي گرديده جهان اسلام
بصورت يك مجموعه كلي و واحد مورد بررسي قرار گيرد. زيرا همانطور كه همگان مطلعند
مرزهاي قراردادي كه از عوامل مهم جدائي مسلمين بحساب مي آيد براساس طرحها و نقشه
هاي دول استعمارگر در قرون اخير تعيين گرديده و مطلوب آنها مي باشد و بررسي جداگانه
هر يك از كشورها و واحدهاي سياسي داخل جهان اسلام طبعاً تأييد اجمالي سياست و
هدفهاي استعمار و استكبار بوده در صورتيكه مسلمين امت واحده و برادر مي باشند و
مرزهاي جهان اسلام مرزهاي عقيدتي است نه قراردادي و از همه مهمتر اسلام به زمان و
مكان وابسته نيست و انشاء الله بلطف خداوند و در اثر آگاهي و تلاش و كوشش مسلمين،
بايد اسلام بر سراسر كره ارض سايه افكند.

الف- اوضاع طبيعي:

1-   
موقعيت  مشخصات كلي جهان اسلام:

  جهان اسلام شامل
يك بدنه اصلي كه از كرانه هاي اقيانوس اطلس شروع شده و با جهت تقريباً جنوب غربي-
شمال شرقي تا آسياي مركزي (در چين و شوروي فعلي) امتداد مي يابد مي باشد. همچنين
واحدهاي كوچك مجزّا چون آلباني و استانبول كه از بقاياي زمان اقتدار مسلمين در خاك
اروپا بوده است و نيز بنگلادش در شمال خليج بنگال و شبه جزيره مالاكا و جزاير
متفرق و پراكنده مالديو در اقيانوس هند و جزاير پراكنده و مجتمع جنوب شرقي آسيا
شامل سوماترا – جاوه – برنئو – گينه نو- ميندانائو- و غيره جزو جهان اسلام مي
باشند. بدنه اصلي در حقيقت كمربند صحرائي و نيمه صحرائي بر قديم را در بر گرفته و
حواشي آنرا آب و هواهاي مختلف فرا گرفته است.

اجزاء پراكنده، بدور از آب و هواي صحرائي و كم و بيش در آب
و هواهاي گرم و مرطوب و پرباران واقع شده اند يعني در حقيقت جهان اسلام از اقليم
صحرائي خشك و فلاتهاي پربرف تبت و تيانشان و پامير –اقليم كوهستاني و تركيه و
قفقاز- حواشي استپي آسياي مركزي- اقليم گرم و مرطوب استوائي و نميه استوائي و
موسمي- جلگه هاي رسوبي تاريخي –كوهستانهاي مطبوع كنيا و كليمانجارو- صحراهاي زرخيز
و آفتابي و شن زار- رودخانه هاي طويل با خصوصيات مشترك- پوشش نباتي سخت و علفي
صحرائي و نميه صحرائي- استپهاي علفي نيمه استوائي – جنگلهاي متفرق مديترانه اي و
جنگلهاي متراكم استوائي بامنابع زرخيز- معادن غني سوختي و فلزي و غير فلزي و
خصوصيات فراوان ديگر برخوردار است.

جهان اسلام تقريباً از 11 درجه عرض جنوبي (در كنار درياچه
مالاوي در آفريقا) تا 56 درجه عرض جنوبي (شمال قزاقستان در شوروي) را در بر گرفته
است يعني حدود 67 درجه عرض جغرافيائي را اشغال مي كند. طول جغرافيائي آن از 5/17
درجه طول غربي تا 142 درجه طول شرقي يعني مجموعاً 5/159 درجه طول جغرافيائي از
ساحل اقيانوس اطلس تا شرق گينه نو را شامل مي گردد. بدنه اصلي آن تقريباً با جهت
جنوب غربي- شمال شرقي به كشل مستطيلي است كه همانطور كه ذكر شد كمربند صحرائي بر
قديم را در بر گرفته و اين بدنه يكنواخت در اثر نفوذ درياها و خليجها چون بحر احمر
و خليج فارس از هم جدا شده است.

مساحت مجموعه جهان اسلام با تخمين، حدود 37 ميليون كيلومتر
مربع استكه بيش از يك پنجم مساحت كلي خشكيهاي كره زمين را در بر مي گيرد. در غرب
آن اقيانوس اطلس، در شمال آن سيبري و اروپا،‌ درجنوب آن اقيانوس هند و استراليا و
در شرق آن چين و مغولستان و سيبري قرار گرفته است. لازم بتوضيح است كه حدود
جغرافيائي و مرزهاي اشاره شده فعلاً وجود دارند و براي هميشه نمي توانند ثابت
بمانند. چرا كه انشاء الله در آينده تمام كره زمين بايد در پوشش عدل و عدالت حكومت
اسلامي قرار گيرد. ضمناً هر يك از اجزاء و واحدهاي پراكنده جهان اسلام مي توانند
بر مبناي اعتقاد و عمل اسلامي چون خورشيد درخشاني باشند كه نواحي زيادي را پيرامون
خود را روشن نموده و به آرمان اصلي اسلام مبني بر جهاني شدن آن تحقق بخشند. چنانچه
خطي فرضي از وسط دو ضلع مستطيل جهان اسلام در جهت غربي- شرقي يعني از ساحل سنگال
به مكه و از مكه به مرز قزاقستان وصل كنيم شهر مكه تقريباً در وسط اين محود قرار
مي گيرد و دو فاصله با هم برابرند.

2-   
ناهمواريها:

ناهمواريهاي جهان اسلام شامل مجموعه كوهستانها و جلگه هاي
في مابين- جلگه هاي رسوبي و آبرفتي و ساحلي- صحراها و كويرها و حوضه هاي داخلي-
تنگه ها و غيره مي باشد.

الف: كوهستانها: مرتفعات و كوهستانهاي جهان اسلام عموماً
متعالق به حركات عمومي كوهزائي آلپ مي باشند (برابر تقويم زمين شناسي) كه اين
كوهها به صورت رشته هاي منفرد يا مجتمع در سرتاسر آن پراكنده اند و به سه گروه
تقسيم مي شوند.

1-   
اولين گروه رشه كوهستان سراسري و اصلي كه البته بوسيله درياي مديترانه قطع شده
است مي باشد كه در شمال غرب آفريقا (در جنوب تنگه جبل الطارق) بنام رشته كوه اطلس
شروع شده و با گذشت از انقطاع مديترانه در شبه جزيره آناطولي (تركيه) كوههاي توروس
و آنتي توروس را تشكيل مي دهد و ادمه آن به گره كوهستاني قفقاز مي رسد. ادامه آن
با جهت غربي – شرقي رشته كوه البرز را تشكيل داده و سپس به هندوكش پيوسته و
بالاخره به گره كوهستاني ديگري  به نام
فلات پامير مي رسد، از اينجا كوهستان دو شاخه شده و يك رشته در حاشيه شمالي فلات
تبت به نام آلتين داغ با همان جهت ادامه مي يابد و ديگري بنام تيانشان در وهله اول
جهت جنوب غربي – شمال شرقي پيدا كرده و سپس جهت آن در جنوب درياچه بالخاش غربي –
شرقي مي شود. اين رشته كوهستان در امتداد مسير خود به صورتهاي مختلف اثراتي روي آب
و هواي اين مناطق مي گذارد كه در بحث اقليم جهان اسلام مورد بررسي قرار خواهد
گرفت.

2-   
دومين گروه رشته هاي منفرد و با جهت تقريباً شمال غربي – جنوب شرقي است كه اهم
آنها عبارتند از اول رشته اي كه در ساحل غربي بحر 
احمر و به موازات ساحل كشيده مي شود و به فلات مرتفع حبشه مي پيوندد. دوم
رشته هاي ساحلي شرقي بحر احمر است كه بطرف جنوب به فلات يمن مي پيوندد و طبق نظرات
زمين شناسان اين دو رشته با فلاتهاي يمن و حبشه قبل از دوران سوم زمين شناسي بهم
مربوط بوده اند و در اثر كوهزائي آلپ از هم جدا شده اند. سوم رشته كوه قفقاز در
شمال گره قفقاز است كه از اين گره منشعب مي شود. چهارم رشته زاگرس استكه ازگره
قفقاز جدا شده و با جهت شمال غربي – جنوب شرقي تا سواحل درياي عمان پيش مي آيد و
ادامه آن با جهت جنوب غربي- شمال شرقي به موازات مسير رودخانه سند به گره فلات
پامير متصل مي شود.

پنجم كوههاي پيندورس است كه در مرز شمالي آلباني قرار
دارند. ششم كوههايي با همين جهت در جزاير سوماترا – جاوه – گينه و غيره مي باشند
(البته در جزيره برنئو جهت كوهستان جنوب غربي و شمال شرقي است).

3-   
سومين گروه كوهستانها آنهائي هستند كه جهت آنها شمالي –جنوبي است و اينها
تشكيل فلاتي به نام فلات حبشه را مي دهند كه ادامه آن به سمت جنوب مرتفعات آفريقاي
استوائي بنام كنيا و كليمانجارو را مي سازد.

تمام رشته كوههاي اشاره شده در جهان اسلام بنوعي بر آب و
هواي حول و حوش خود اثر كرده و نقش بسزائي نيز در جمعيت پذيري و پراكندگي جمعيت آن
دارند. ضمناً اين رشته كوهها عمدتاً با مسير اصلي خطوط زلزله انطباق دارند و وجود
خطوط زلزله و آتشفشانها در كوههاي اطلس – توروس –البرز- تفتان – سوماترا – جاوه –
برنئو – گينه نو – ميندانائو – فلات اتيوپي و غيره بنا به نظريه چين خوردگي آلپ مي
تواند دليل بر جوان بودن كوهها باشند.

ب: جلگه ها: جلگه ها شامل جلگه هاي آبرفتي – ساحلي –
ميانكوهي مي باشند. جلگه هاي آبرفتي از جلگه هاي معروفي هستند كه تمدنهاي اوليه
انسان در كنار آنها بوجود آمده اند،‌جلگه آبرفتي بين النهرين كه از رسوبات نرم دو
رودخانه دجله و فرات بوجود آمده است. جلگه آبرفتي سند كه از رسوبات آن تشكيل شده و
جلگه آبرفتي نيل كه آنرا هديه مصر گفته اند از مهمترين جلگه هاي تاريخي هستند كه
هزاران سال رسوبات آن ها بر روي هم انباشته شده و استعداد بسيار خوبي براي توسعه
كشاورزي و جمعيت پذيري در قلب صحراهاي خشك بوجود آورده اند سيحون و جيحون- كرخه و
كارون – گنگ و نيجر از رودخانه هاي ديگري هستند كه با جلگه هاي حاصلخيز خود
نوارهايي از تمركز جمعيت را در مسير خودشان كه اكثراً در داخل اقليم خشك و صحرائي
قرار دارد بوجود آورده اند.

در اثر تماس بدنه هاي خشكي با آبهاي اقيانوسه و درياها جلگه
هاي ساحلي زيادي وجود دارند ولي متأسفانه به علت خشك بودن بيشتر آنها ناشي از
اقليم، بطور طبيعي استعداد جمعيت پذيري و توليد كشاورزي را ندارند. مثلاً سواحل
شمال و غرب آفريقا سواحل شرق و غرب درياي سرخ (بحر  احمر) – شمال و جنوب خليج فارس و درياي عمان –
سواحل شرقي بحر خزر داراي اين خصوصيات هستند- ولي سواحل شبه جزيره آناطولي
(تركيه)- شرق درياي مديترانه- آلباني- درياي خزر بدليل واقع شدن در عرض جغرافياي
معتدل و مديترانه اي و ديگر دلايل محلي استعداد جمعيت پذيري را دارند. جلگه آبرفتي
قسمت سفلاي رودخانه گنگ كه بنگلادش را تشكيل مي دهد و جزيره هاي متفرق آسياي جنوب
شرقي (اندونزي) بعلت موقعيت  و شكل جزيره
اي و ديگر خصوصيات از مراكز جمعيت محسوب مي گردند.

ج: بيابان صحرا: قسمت اعظم بدنه اصلي جهان اسلام را صحرا و
بيابان فرا گرفته است. صحراي بزرگ آفريقا كه در حقيقت بزرگترين صحراي جهان است
سرتاسر شمال آفريقا را در بر گرفته است، صحراهاي داخلي شبه جزيره عربستان كه تا
سواحل اقيانوس هند و بحر عمال را در بر گرفته است، صحراي كوير لوت در داخل فلات
ايران و صحراهاي خشك آسياي مركزي (قزل قوم و تاريم) كه در حقيقت همه اينها از يك
بدنه اصلي هستند و بوسيله كوهستانها و ديگر عوامل و عوارض بريده شده اند مجموعه
بخش صحرائي جهان اسلام را تشكيل مي دهند. اين صحراها تا كنون از مناطق غلبه طبيعت
بر انسان بوده اند ولي هميشه اينطور نخواهند بود و در صورت احتياج همه اينها قابل
ترميم و بهسازي هستند. از همه مهمتر اينكه بزرگترين ذخاير طبيعي اعم از مولد انرژي
و غير مولد انرژي در داخل صحراها نهفته است كه بهتر از مكانهاي ديگر عريان مي
شوند. بزرگترين منابع نفت شمال آفريقا – شبه جزيره عربستان و فلات ايران – شرق
درياي خزر و ذغال قزاقستان و نفت و ذغال حوضه تاريم (چين)- معادن وسيع آفريقا –
منابع طبيعي و معدني فلزات ايران و ديگر نقاط نمونه هايي هستند كه البته با
مطالعات بسيار محدود در صحراها كشف شده اند و چه بسا در آينده نيز با احتمال قوي،
بيش از اين كشف خواهند شد، و از همه مهمتر صحراها يكي از منابع مهم انرژي خورشيدي
براي رفع نيازهاي آينده جهان خواهند بود.

د: حوضه هاي داخلي: از ديگر چهره هاي ناهموار، حوضه هاي
آبريز داخلي هستند. بزرگترين حوضه دنيا بنام بحر خزر كه نه تنها موقعيت آن اثرات
اقليمي مفيدي دارد بلكه حاوي استعدادهاي اقتصادي چه از نظر سواحل و چه از نظر تهيه
پروتئين غذايي مي باشد در جهان اسلام قرار دارد. از ديگر حوضه هاي داخلي درياچه
بالخاش – حوضه تاريم – حوضه اروميه – چاد از ديگر حوضه هاي داخلي هستند. حوضه
درياچه ويكتوريا در آفريقا از منابع مهم آب شيرين محسوب مي گردد. درياچه هاي
متعددي در مرتفعات آفريقا جزو اين حوضه ها بحساب مي آيند. لازم به توضيح است كه آب
غالب اين حوزه ها شيرين بوده و با توجه باينكه مسئله آب شيرين يكي از معضلات بشريت
و جهان مي باشد از اين نظر جهان اسالم داراي منابع غني مي باشد.

هـ: سواحل و فلات قاره ها: تماس وسيع بدنه هاي خشكي، با آب
اقيانوس ها و درياها سواحل زيادي را بوجود آورده است. لكن بعلت موقعيت طبيعي
مقداري از اين سواحل مانند سواحل غرب آفريقا آنطور كه بايد و شايد از نظر اقتصادي
مفيد نيستند و سواحل يكنواخت بدون فلات قاره دارند. در حاليكه قسمتهائي از بحر
احمر و تمام خليج فارس – درياي عمان- سواحل مديترانه – سواحل شبه جزيره مالاكا-
سواحل بنگلادش – سواحل وسيع جزاير اندونزي و مالديو بافلات قاره هاي وسيع از مراكز
مهم و مفيد براي كشت و پرورش ماهي و ايجاد تأسيسات بندري مي توانند باشند.

و: تنگه ها: تنگه مالاگا با بندر معروف سنگاپور مي تواند
دروازه شرق و غرب دنيا حساب آيد. بطور كلي مجمع الجزاير اندونزي (آسياي جنوب شرقي)
مجموعه اي از تنگه ها و معابر سوق الجيشي را ارائه مي دهند. تنگه هرمز در مدخل
خليج فارس از تنگه هاي معروف مي باشد. تنگه باب المندب و كانال سوئز در دو سر بحر
احمر از مناطق سوق الجيشي هستند. تنگه جبل الطارق از موقعيت مهمي برخوردار است.
تنگه هاي بسفر و داردانل بين درياي سياه و مديترانه و موقعيت آلباني در محل اتصال
درياي آدرياتيك به مديترانه همگي موقعيتهاي حساس و با اهميتي به جهان اسلام مي
دهند. ادامه دارد

 

/

اقتصادي محكم با وجود جنگ و مشكلات توان فرسا

مجلّه هفتگي «مدل ايست اكونومست دايژست» چاپ لندن گزارش
مفصّلي در ماه نوامبر گذشته،‌ دربارده اقتصاد ايران منتشر ساخت. اين گزارش كه حجم
آن از 40 صفحه هم تجاوز مي كند به تفصيل درباره ارزش پول، نفت، تكنولوژي و كشاورزي
نوشت و چنين نتيجه گيري كرد كه: يكبار ديگر «ايران» به عنوان دومين بازار بازرگاني
در خاورميانه شناخته شد. چرا كه هر سال به معدل 000/300/1 نفر به ملت ايران اضافه
مي شود و انتظار مي رود كه درآمد نفتي كشور، در سال، 20 ميليارد دلار بيش از درآمد
فعلي بالا رود و اين پس از تكميل طرحها و برنامه هاي نفتي است كه اكنون در كشور
ايران در حال اجرا است.

در اين مقاله، مطالب مهم آن گزارش را به اختصار يادآور مي
شويم:

رهبران ايران، پس از پيروزي انقلاب اسلامي، كوشيدند كه
اعتماد بر كالاهاي وارده همچنان كاهش يابد. و فعاليت خود را براي تنظيم مجدد روابط
بازرگاني در زمينه بين المللي و منطقه اي و نشان دادن سياستي روشن و كامل پيرامون
مسائل اقتصادي كشور در سايه ساخت اجتماعي اسلام دنبال كردند.

و با توجه به هزينه سنگيني كه جنگ در بردارد – كه طبق
برآورد كارشناسان اقتصادي بالغ بر 250 ميليون دلار در ماه مي باشد- ايران به صورتي
معجزه آسا و شگفت انگيز، توانست در مدتي كوتاه، زيرساخت تكنولوژي خود را گسترش و
تكامل بخشد و پايه هاي اقتصادي را محكم كند، گذشته از اينكه برقراري روابط
بازرگاني با بسياري از كشورهاي جهان بخصوص كشورهاي اسلامي خاورميانه را گسترش و
توسعه داد.

و همچنين بازساخت اقتصادي ايران را وادار به افزايش واردات
خصوصاً، ماشين آلات توليدي و كالاهاي سنگين و اجراي برخي از طرحهاي اقتصادي بزرگ
نمود. از اين رو، ارزش واردات كشور در سال گذشته بالغ بر 22 ميليارد دلار بود كه
در تاريخ ايران بي سابقه است.

جمهوري اسلامي ايران كوشش دارد كه در سال جاري واردات خود
را به مقدار 18 الي 20 ميليارد دلار كاهش دهد و اين در حالي استكه فشار نسبتاً
زيادي در زمينه حمل و نقل كالا از بندرها پديد آمده است ولي در هر حال، كوشش در
گسترش دادن و مدرنيزه كردن پايه هاي اصلي اقتصاد،‌عليرغم هزينه سنگيني كه جنگ بر
جمهوري اسلامي تحميل مي كند، همچنان ادامه دارد.

تجارت با كشورهاي اسلامي

روشن است كه تجارت رسمي ايران، تا آنجا كه امكان دارد، با
كشورهاي اسلامي متمركز شده است بويژه كشورهاي همجوار و بهترين نمونه، در اين مورد،
مي توان از تركيه، پاكستان و سوريه نام برد. و در وقتي كه تركيه، پائين ترين مقام
را در كشورهاي صادر كننده به ايران نشان مي داد، اكنون، سومين كشور پس از آلمان و
ژاپن به حساب مي آيد.

صادرات تركيه به ايران، در سال جاري (84) بالغ بر 1000
ميليون دلار بود،‌در حالي كه سال 1983 از 790 ميليون دلار تجاوز نمي كرد، يعني به
نسبت 26% افزايش داشته است. و در همان حال نسبت صادرات ايران به آن كشور 61%
افزايش نشان داده است چرا كه در سال 83 ميلادي 747 ميليون دلار بوده و در سال جاري
1200 ميليون دلار.

حقيقت اين است كه ارتباط بازرگاني جمهوري اسلامي با كشورهاي
صنعتي با اندازه زيادي از آنجا نشأت مي گيرد كه جمهوري اسلامي ناچار به داشتن
روابط با آنها است، پس در جائي كه كالاهاي توليدي از قبيل موتورهاي صنعتي و ماشين
آلات سنگين مهمترين واردات كشور را تشكيل مي دهند،‌ملاحظه مي كنيم كه كشورهاي
صنعتي پيشرفته، چهار مقام از پنج كشوري كه بيشترين كالاها را به جمهوري اسلامي
صادر مي كنند، بدست آورده اند.

علاوه بر آن، نياز كشورهاي صنعتي پيشرفته به نفت، اين رابطه
را گسترش مي دهد، مثلاً ژاپن در مقدمه كشورهائي است كه باجمهوري اسلامي رابطه
اقتصادي دارند و البته اين در صورتي استكه واردات و صادرات هر دو كشور را نسبت به
يكديگر،‌ به حساب آوريم.

بنابر اين، سهم كشورهاي صنعتي غربي از واردات ايران در حال
حاضر به 70 درصد مي رسد، در حالي كه كشورهاي سوسياليستي فقط 10 درصد دارند و سهم
كشورهاي جهان سوم از واردات ايران، قبل از انقلاب اسلامي 7 درصد بود و اكنون به 20
درصد افزايش يافته است.

توان مالي ايران

اين مجله انگليسي در گزارش خود مي افزايد:

دولت ايران توان خود را در اداره امور اقتصادي كشور عليرغم
فشار زياد خارجي (محاصره اقتصادي)،‌ به اثبات رساند و به عنوان نمونه، دولت توانست
بدهكاريهاي گذشته خود را كه بالغ بر هزاران ميليون دلار مي شد بپردازد، و همچنين
توانست از پس تأمين بودجه جنگ خانمانسوز برآيد بدون اينكه از كشورهاي خارجي قرض
كند.

و همچنين پيشرفت مثبتي در قدرت ايران بر پرداخت قراردادهاي
مالي خود، با سرعت و دقت نسبت به آخرين سالهاي دوران شاه به چشم مي خورد.

از اين روي، قرائن نشان مي دهد كه خوشبيني محسوسي در
ديدگاههاي كشورهاي خارجي نسبت به جمهوري اسلامي پديد آمده و متوجه شده اند كه
ايران نسبت به قراردادهاي اقتصادي و بازرگاني خود با كشورهاي ديگر متعهد و وفادار
است.

در حال حاضر، موجودي احتياطي كشور از طلا و ارز خارجي
متجاوز از 8000 ميليون دلار مي باشد. و آنچه از گزارشهاي كارشناسان بدست مي آيد،‌دلالت
دارد بر اينكه 9 بانكي كه در كشور مشغول به كار هستند، پيشرفت نمايان و چشم گيري
در فعاليتهاي آنها ديده ميشود،‌ و اين در وقتي است كه دگرگوني مطلوبي در آن حاصل
شده كه فعاليتهاي خود را در چارچوب قوانين اسلامي به كار مي گيرند. ولي در هر
صورت، نفت تا كنون بيش ار دوسوم بودجه كشور را تأمين و در حدود 95 درصد از صادرات
آن را تشكيل مي دهد. و اكنون دولت كوشش فراواني براي كم كردن صدور نفت و جابجائي
قسمتي از آن با صادرات غير نفتي،‌ مبذول مي دارد.

طرحهاي نفتي

بهره برداي از نفت به نفع طرحهاي توليدي داخل كشور، از
اولويت ويژه اي در جمهوري اسلامي در اين چند سال اخير برخوردار بود كه مي توان
مقدار اين بهره برداري را تا 2000 ميليون دلار در سال به حساب آورد. و از اين
طرحهاي نفتي، ساختن پالايشگاههاي نفتي و مراكز جديد توليد گاز و كشيدن لوله هاي
نفتي محكم را مي توان نام برد.

و آنچه از نقشه هاي وزارت نفت براي دراز مدت مي توان فهميد
اين استكه اين وزارت قصد دارد پالايشگاه ها را به دوبرابر افزايش دهد، به اضافه
انيكه بنا دارد توليد چاههاي نفتي دريائي را زيادتر كرده و لوله هاي جديدي براي
توزيع نفت خام و ساير فراورده هاي نفتي بكشد.

از اين روي، تصميم بر اين گرفته شد كه كار اجراي ساليانه
پالايشگاههاي اضافي آغاز شود. و بهمين جهت در سال جاري كار ساختن پالايشگاه اراك
شروع شده است كه قدرت تصفيه آن به 200 الي 250 هزار بشكه در روز خواهد رسيد.

اين گزارش مي افزايد:

طرحهاي كشيدن لوله هاي نفتي، تا كنون خيلي خوب از آب درآمده
است. و به عنوان نمونه، در سال گذشته 1100 كيلومتر كار لوله كشي براي منتقل كردن
نفت از اصفهان و تبريز به مشهد با هزينه اي معادل 260 ميليون دلار پايان پذيرفت.

 و اكنون كار ربط
دادن تهران به تبريز و رشت و همچنين كشيدن لوله هاي نفتي از اراك به همدان و از
همدان به سنندج‌،‌ جريان دارد.  و از طرفي
ديگر برنامه ريزي براي ربط دادن شهرهاي بزرگ در جنوب غربي و جنوب شرقي كشور با هم
در حال پياده شدن است.

پيشرفت تكنولوژي

جمهوري اسلامي،‌ كار اجراي بسياري از طرحهاي سنگين در بخش
صنايع واگذاري و معادن را آغاز كرد كه اين طرحها شامل دو مجتمع بزرگ ذوب آهن و
فولاد در اصفهان و اهواز و همچنين معدني براي استخراج مس در كرمان مي شود. و
بسياري از طرحهاي تكنولوژي كوچك وجود دارد كه يا اجراي آن پايان يافته و يا هم
اكنون در دست اجرا است.

مبلغي كه دولت براي اجراي طرحهاي گوناگون در دو بخش صنايع
واگذاري و معادن مقرر كرده از چهار الي پنج ميليارد در سال مالي جاري تخمين زده مي
شود.

و اين در حالي است كه بخش خصوصي نيز از زمينه هاي كاري خوبي
در تشكيل و تأسيس مصانع جديد و تكميل و بهسازي مصانع موجود برخوردار بوده و همچنين
دولت، برنامه هايي براي همكاري مشترك در مورد طرحهاي دولتي –خصوصي دارد كه راه
براي اجراي آن گشوده شده است.

كشاورزي

و اما در مورد كشاورزي، بوضوح ديده مي شود كه مقدار
محصولهاي توليد شده در مدت شش سال گذشته (پس از پيروزي انقلاب تاكنون) افزايش
چشمگيري داشته است. آمار افزايش توليد محصولهاي اساسي(گندم – برنج- جو- قند و شكر
و سيب زميني) دلالت بر پيشرفت محسوسي در اين ساليان پس از انقلاب، نسبت به قبل از
آن دارد.

و تنها مشكلي كه در اين زمينه وجود دارد، مسئله ملكيت زمين
است كه تاكنون لايحه اي براي اصلاح زراعي از سوي مجلس شوراي اسلامي تصويب نشده
گرچه اين لايحه از طرف دولت به مجلس داده شده است. ضمناً يادآوري ميشود: زمينهائي
كه مالكان بزرگ، در اختيار دارند 20 الي 25 درصد از كل زمينهاي زراعتي ايران را
تشكيل مي دهد.

نتيجه گيري

از اين روند اقتصادي در جمهوري اسلامي چنين مي توان نتيجه
گرفت كه همچنان در حال پيشروي و مدرنيزه شدن در بخشهاي گوناگون تكنولوژي، كشاورزي،
نفتي و معادن مي باشد. و عليرغم برپائي و شعله ورتر شدن جنگ با عراق،‌ و محاصره
اقتصادي از سوي برخي دولتهاي خارجي با اين دولت نوپا در همان روزهاي اول پيروزي،
جمهوري اسلامي توانست توليد را در قسمتهاي مختلف اقتصادي گسترش و تكامل بخشد و بر
بسياري از مشكلات و فشارها در مدتي كوتاه فائق آيد.

وبا اينكه تاكنون برخي مشكلات اقتصادي وجود دارد، ولي مي
توان گفت كه جمهوري اسلامي توانسته است برنامه هائي عادلانه و شدني در جستجوي راه
حلي قابل قبول براي مشكلات ترتيب دهد و رهبران كشور نيز، توانائي خود را در
جلوگيري و پس زدن پاره اي از ديگر مشكلات در ظرف چند سال گذشته به اثبات رساندند و
توانستند راه حلهائي مناسب براي آنها بيابند و اين نتيجه توجه جدي آنان در اين
زمينه و آزادي بحث وگفتگوهاي مفيد و سازنده اي است كه بر هيئت حاكمه اين كشور
حكمفرما است. و از اين رو است كه كارشناسان به آنچه شده است و آن طرحهاي سازنده
اقتصادي كه در حال پيشرفت است با وجود آن همه مشكلات طاقت فرسا، با اعجاب و احترام
مي نگرند. پايان

 

/

راه های ترک دخانیات

خودکشی و
دیگر کشی تدریجی با دخانیات

راه‌های
توصیه شده برای ترک دخانیات

دکتر سید
حسن عارفی

پنجم-
معلمین در سطح دبستان، دبیرستان، دانشگاهها و مبلغین و افراد سیاستمدار،
اقتصاددانان،  نمایندگان مردم، روحانیون،
همه و همه خالصانه و صمیمانه در ترک این سم خانمان سوز کوشا باشند.

با اشاعه
جملاتی در بین کودکان و اجتماع، شبیه جملات ذیل کوشش در ترک این سم کشنده نمایند.
و در صورت امکان با پوستر و نوشته‌هائی آنها را در معرض دید همگان قرار دهند:

1-               
«من هرگز سیگار را
شروع نمی‌کنم»

2-               
«من سیگار را ترک
خواهم کرد»

3-               
«من به فرزندانم بیش از سیگار ارزش قائلم»

4-               
«من هرگز با مصرف دخانیات، زودتر از موعد
مقرر نمی‌خواهم بمیرم»

5-               
«من با دود حاصل از سوختن دخانیات زودتر از
وقت وقت مقرر با مرگ خود، خانواده عزیزم را سیاهپوش نخواهم کرد.»

6-               
«من زنده ماندن و ادامه سرپرستی و راهنمائی
فرزندانم را به لذت مصرف دخانیات ترجیح می‌دهم.»

7-               
«من با نکشیدن دخانیات، توطئه‌های شوم
شرکتهای جهانخوار را خنثی خواهم کرد».

8-               
«من با آتش زدن سیگار، خرمن زندگیم را که
حاصل یک عمر تلاش و کوشش من است، آتش نخواهم زد».

9-               
«من چون به درد بی پدری و بی مادری آشنا
هستم، با مصرف دخانیات خودکشی تدریجی نخواهم کرد تا پسرم و دخترم بی پدر و يا بی
مادر بمانند».

10-«من
به هیچ عنوان حاضر نیستم با دست خود برای خود سرطان ریه و حنجره و غیره ایجاد کنم،
بنابراین دخانیات را به زباله دان خواهم ریخت».

11- «من
تا موقعی که خداوند متعال مقرر فرموده: بایدسالم و قوی زندگی کنم و حاضر نیستم با
مصرف دخانیات به سکته قلبی مبتلی شوم و علیل و ضعیف و مریض بدون حرکت اجتماعی در
گوشه بیمارستان بیفتم و ناله کنم».

12- «من
حاضر نیستم رگهای قلب خود را که خداوند منان به سلامتی برای من خلق کرده است، با
دود حاصل از سوختن تحفه کرومن آن را مسدود کرده و با سکته قلبی زودتر از وقت مقرر
به دیار ابدی بروم».

13- «من
هرگز کار عبث و بیهوده نخواهم کرد و با سوختن کاغذ که برای کارهای مفید ساخته می‌شود،
دود ایجاد نمی‌کنم، زیرا دود حاصل از آن زندگی پرطراوت مرا سیاهپوش خواهد کرد».

14- «من
هرگز راضی نیستم و نمی‌خواهم با مصرف دخانيات سکته مغزی نموده و اگر زنده بمانم با
چوب زیر بغل لنگ لنگان در اجتماع راه بروم. می‌خواهم راست قامت با دو پا و دو دست
سالم خود در حالی که قادر به صحبت هستم در این جهان تا موعد مقرر زندگی کنم.»

15- « من
هرگز حاضر به رساندن ضرر به دیگران نیستم، زیرا می‌دانم با کشیدن دخانیات دود حاصل
از سوختن توتون ضرر به افراد سالم موجود در آن محیط خواهد زد. به عبارت دیگر در
حالی که من در اطاق در بسته سیگار می‌کشم، ساعتها نیکوتین که یک ماده سمی است از
ادرار افراد غیرمعتاد که در آن محیط زندگی می‌کنند، دفع می‌شود.

به زبان
ساده‌تر در حالی که من سیگار می‌کشم افراد غیر سیگاری از ضررهای حاصل از دخانیات
یعنی سرطان، سکته مغزی و قلبی در امان نیستند».

16- «من
راضی نیستم چشمان اشک آلود و خونبار فرزندانم را به علت مرگ زودرس خود که ناشی از
مصرف دخانیات است، در مخیله‌ام راه دهم، بنابراین هرگز سیگار نخواهم کشید.»

17- «من
از نظر روانی سالم هستم و با کشیدن سیگار نمی‌خواهم خودکشی تدریجی کنم».

18- «من
راضی نیستم یک وجب از خاک وطنم توتون کاشته شود و گندم و برنج مصرفی مملکتم از
خارج تامین شود».

19- «من
حاضر نیستم دیناری از ثروت مملکتم برای خرید توتون به خارج برود و برای همنوعان
عزیزم سرطان و سکته قلبی و مغزی و بیماری تنگی نفس به ارمغان آورند».

20- «من
حاضر نیستم صفت گدائی که مصرف دخانیات در انسانها خلق می کند را ببینم و برای آنکه
خوی گدائی در من بوجود نیاید، هرگز سیگار نخواهم کشید».

21- «برای
آنکه ناله فرزندان خردسال معتادین به سیگار را که پدر یا مادر آنها به علت بیماری
سرطان یا سکته مغزی و قلبی در بیمارستان بستری هستند نشنوم،‌از پذیرفتن شخص معتاد
به سیگار و دخانیات معذورم».

22- «چون
پدر و مادرم را دوست دارم و از خداوند متعال خواستارم که سایه آنها را بر سرم
مستدام دارد، از آنها خواهش می‌کنم از مصرف دخانیات دوری کنند».

23- «چون
می‌دانم پدر و مادرم به من و خواهرم بیش از پک زدن به سیگار علاقه دارند، از آنها
خواهم خواست سیگار را ترک کنند».

24- «موقع
روبوسی با دیگران، آنهائی که معتاد به دخانیات هستند بوئی زننده و متنفر کننده
دارند، و انسان را از کرده خود پشیمان می‌کنند».

25- «
موقعی که شخص سیگاری را می‌بوسم مثل اینکه جای سیگاری را بوسیده‌ام و بمجرد نزدیکی
بصورت او از او فاصله می گیرم».

26-
«محبوب و دوست هر چه هم زیبا و دوست داشتنی باشد، داشتن سمی کشنده و خانمانسوز مثل
سیگار در بین انگشتان سبب کاهش محبوبیت و زیبائی او خواهد شد».

27- «من
هرگز نمی‌خواهم با دود حاصل از سوختن دخانیات در اطراف خود سبب بلند قامتی خود
شوم. زیرا سرافرازی و بزرگی شخصیت من به معلومات من و علم من و به تقوا و پرهیزکاری
من بستگی دارد نه مجموعه من و دود و دم اطراف سر و کله من».

28- «ما
پدر و مادر خانواده هرگز دخانیات مصرف نمی‌کنیم زیرا به سلامت نوزادان و اطفال خود
ارزش قائلیم و نمی‌خواهیم اطفال ما به عفونتهای مکرر ریوی بیش از اطفال پدر و
مادران غیر سیگاری مبتلی شوند».

29- «ما
پدر و مادر آرزو داریم سال نو را در کانون گرم خانوادگی دور هم سالم و تندرست جشن
بگیریم و سیگار و مصرف دخانیات را به زباله دان می‌ریزیم، زیرا می‌دانیم آنهائی که
سیگار می‌کشند اکثراًناگهانی خواهند مرد و سیگار فرصت شرکت در حلول سال نو را به
آنها نخواهد داد و به جای جشن باید عزاداری کنند».

ششم- از
نقطه نظر روانی مردم را وادار به انجام کاری کردن آسان‌تر است تا ترک یک عادت.
بنابراین با تبلیغات و پند و اندرز و راهنمائی‌های لازم باید از معتاد شدن جلوگیری
شود. نه آنکه افراد معتاد شوند بعد راههای مبارزه با ترک آن را جستجو کنیم.

مبارزه با
دخانیات و ترک یا عدم اعتیاد به آن یک کار تخصصی است و احتیاج به مطالعه قبلی و
بررسی روحیه افراد و ارزیابی علل اعتیاد دارد.

باید دید
چرا در خانواده‌ای چند نفر مبتلی و چند نفر دیگر یک حالت تنفر به دخانیات دارند.

باید دید
آیا کمبودهائی در بعضی اشخاص وجود دارد که با دود کردن توتون آنرا تأمین می‌کنند.

باید دید
افرادی که معتاد به دخانیات می‌شوند، فقط یک تقلید کورکورانه و بدون دلیل است یا
مبنای دیگر دارد.

باید در
بررسی‌های خود به سؤالات ذیل جواب دهیم تا بتوانیم جوابگوی معتادین باشیم:

–                    
آیا دخانیات یک دارو
است؟

–                    
آیا دخانیات یک سم
کشنده و خانمان سوز است؟

–                    
آیا دخانیات یک عادت
مضره است؟

–                    
آیا یک تقلید از
گذشتگان و بزرگترهاست؟

–                    
آیا مصرف دخانیات یک
انتقامجوئی سرخپوستان آمریکا از نسل بشری است؟

–                    
آیا مصرف دخانیات از
جنبه سیاسی و اقتصادی باید در دنیا ادامه یابد تا چرخهای بزرگ و کوچک اقتصادی بعضی
ممالک از کار نیفتد؟

–                    
آیا مصرف دخانیات یک
دست کثیف دیگر مثل کارخانه اسلحه سازی است که باید محصولات آن هزاران پیرو جوان را
به دیار نیستی بکشاند تا چرخ لعنتی آن از کار نیفتد؟

–                    
باید با معتادین به دخانیات
دوستانه و منطقی به صحبت نشست و پرسید چرا آتش بر تار و پود خود می‌زند؟

–                    
آیا لذت دود کردن
توتون آنقدر زیاد است که بر سلامتی او فزونی دارد؟

–                    
آیا لذت مصرف دخانیات
آنقدر شعف انگیز است که بر یتیم شدن دخترک کوچک و پسرک کوچک او رجحان دارد؟

–                    
آیا لذت مصرف توتون
آنقدر آرام بخش است که بر درد قفسه صدری که مقدمه سکته قلبی است رجحان دارد؟

–                    
آیا لذت مصرف دخانیات
آنقدر تسکین دهنده است که حاضر است سکته مغزی نموده و اگر جان به جان آفرین تسلیم
نکند یک عمر با لکنت زبان و با چوب دستی در بین مردم لنگ لنگان یک وری راه برود؟

راستی
مسخره نیست که انسان با پول خودش برای خود سرطان حنجره بخرد؟؟ آیا این افراد را می‌توان
از نظر کلی سالم تلقی کرد؟

–                    
آیا خنده آور نیست که
انسان خود را سالم بداند و با دسترنج خود برای خود چیزی تهیه کند که رگهای قلب
ومغز او را مسدود کند؟

آیا کشیدن
سیگار مشابه عمل ملانصرالدین نیست که جوالدوز به خود می‌زد و فریاد می‌کشید؟‌مگر
نه اين است که دود سیگار را فرومی‌برد و سرفه می‌کند و خلط بیرون می‌دهد و تنگی
نفس پیدا می‌کند. و در نهایت به سرطان ریه مبتلی می‌شود و فریاد می‌زند که به
فریادم برسید؟

–                    
آیا هرگز بیماری جوان
یا پیر که به علت مصرف دخانیات رگهای قلب او مسدود شده است را دیده‌اید؟

عاجزانه
مي گويد «مي خواهم راه بروم قفسه صدري ام، قلبم درد مي
گيرد،‌مي خواهم راه بروم و از جا بلند شوم سرگيجه مي گيرم، مي خواهم راه بروم
عضلات ساق پايم به درد مي آيد؟»

چرا برادر وار، خواهروار، دوستانه،‌پدرانه، مادرانه حقايق
فوق را با معتادين به دخانيات مطرح نكنيم؟

–        
آيا گريه مرد خانواده را كه به علت مسدود شدن رگهاي قلب او در شرف كسته قلبي
است، ملاحظه كرده ايد كه چگونه نگران آينده خود و خانواده است؟ در موقع سلامتي
سيگار يكي بعد از ديگري آتش مي زند و در مقابل نصيحتهاي مربوط به ترك سيگار نصيحت
كننده را به مسخره مي گيرد.

به عقيده عده اي مصرف دخانيات يك بيماري است ولي دخانيات
دارو نيست.

چرا از اين معتادين نپرسيم چرا سيگار مي كشند؟

چرا با آتشي كه خود مي افروزند كاشانه خود را مي سوزانند و
از دود حاصل از آن كانون گرم خانواده خود را سياهپوش و عزيزان خود را به سوگ خود
مي نشانند؟

چرا و چرا و چرا؟؟؟

چرا معتاد مي شوند و در كوچه و بازار براي كبريت يا فندك از
اين و آن گدائي مي كنند؟

چرا معتاد به دخانيات مي شوند و نظافت را در اجتماع خدشه دار
مي كنند؟ و صفت عدم نظافت را در خود خلق و تقويت مي كنند؟

روي زمين خيابانها و كوچه ها، در راهروي ادارات و
بيمارستانها، در زير ميز رستورانها و داخل نعلبكي و حتي داخل ليوان آبخوري چه
كساني ته سيگار مي اندازند؟

راستي معتادين به دخانيات كثيف كننده محيط زيست ديگران
نيستند؟

–        
آيا هواي تميز را آلوده و هواي آلوده را آلوده تر نمي كنند؟

–        
آيا با كدامين مجوز اجتماعي به خود و ديگران ضرر مي رسانند؟

از مطالب فوق مي خواهيم اين نتيجه را بگيريم كه ترك مصرف
دخانيات در يك اجتماعي مثل ايران عزيز ما احتياج به راهنمائي و روشنگري افراد
معتاد دارد.

معلمين دانش ‌آموزان را، دانش آموزان معلمين و والدين خود
را و والدين فرزندان خود را و بزرگان كوچكترها و كوچكترها بزرگترها را بايد از
مصرف اين سم كشنده دوري دهند. بعد از زمينه سازي هاي لازم ومطلع كردن مردم از        ضررهاي آن، دولت نيز بايد اقدام اجرائي
لازم را بنمايد تا اين سم كشنده كاشته نشود و وارد اين سرزمين نگردد.

هفتم- آگهي هاي تجارتي در راديو و تلويزيون قطع شود و
فيلمهائي كه اشخاص معتاد در حال كشيدن سيگار يا دخانيات هستند، در روي پرده ها
ظاهر نشوند.

از تبليغ مصرف دخانيات به هر نحو در اتوبوسها، قطارهاي
مسافربري، هواپيماها اكيداً‌ جلوگيري شود.

آگهي و تبليغ دخانيات در روزنامه ها و مجلات انجام نگيرد.

بايد كوشش شود مصرف دخانيات در اجتماعات و براي مردم بي
صورت و بي ارزش جلوه گر شود.

اطبا در مطبهاي خود و بيمارستانها با پوسترهاي آموزنده
ضررهاي ناشي از دخانيات و اثرات بيماريزائي دخانيات را به مردم ارائه دهند.

بايد كوشش كرد مصرف دخانيات را به صورت يك عادت مورد تنفر و
مردود و مضر يعني آنچه در حقيقت در جوف آن نهفته است،‌ به مردم نشان داد.

هشتم- بايد به سئوالات ذيل نيز جواب داد:

1-   
چگونه مردم به دخانيات عادت مي كنند؟

2-   
چگونه عادت به دانيات را مي توان تغيير داد؟

3-   
چگونه فرهنگ مردم را در ارتباط با مصرف دخانيات مي توان عوض كرد؟

به نظر مي رسد وجود چيزي در محيط زندگي يك انسان دو عكس
العمل در شخص بوجود مي آورد. يا آنكه انسان توجه به وجود آن چيز در محيط نمي كند و
بي تفاوت از كنار آن ميگذرد. يا آنكه شرائط اجتماعي و عقيدتي، و خميره شخصي او سبب
مي شود به آن چيز تمايل پيدا كندو به طرف آن چيز برود.

براي مثال اگر از عوامل محيطي خود رنج مي برد به داروئي
پناه مي‌برد و يا از نيروي اراده خود استفاده كرده و بر رنج دروني بدون كمك از عاملي
بر ناراحتي خود غالب مي شود.

در گذشته افرادي در اجتماع ما بودند كه با كوچكترين
ناسازگاري محيط به ميخانه رفته و لبي تر مي كردند. ولي در همان دوران گروهي ديگر
بودند كه فشار محيط و ناسازگاريهاي محيط را با نيروي اراده تحمل مي كردند و گروه
ديگر وجود داشتند كه با ظاهر شدن دردي جانسوز و يا نيشي جان  افزا به مسجد رفته و با خداي خود به خلوت مي
نشستند.

به عبارت ديگر پناهگاه خود را هر كس جائي و چيزي مي پنداشت.

حال كه به يمن حركت جمهوري اسلامي ايران ميخانه ها و ميكده
ها برچيده شد، مسلماً اين پناهگاه نيز از بين رفت. و نسل آينده ايران در مواردي كه
رنج يامشكلي به او رو آورد، به نحوي ديگر خود را آرام خواهد كرد. مثلاً به دعاي
كميل مي رود و يا به دعاي ندبه مي نشيند و مسأله او بدون آنكه خود اين انحراف مفيد
را بداند، حل خواهد شد.

در بين قبائل مختلف دنيا عادتهائي است كه در ميان قبائل
ديگر وجود ندارد. و اصولاً در جائي از دنيا عادتي است كه در نقطه ديگر جهان اطلاع
از آن اعتياد ندارند. مثلاً در سيستان و بلوچستان آهك و توتون را در پشت لب تحتاني
مي گذارند و مي گويند كيف مي دهد، در حالي كه از چنين اعتيادي با مشخصات چنين
معجوني عجيب و غريب تهراني ها خبر ندارند.

(آنرا ناس مي نامند).

با اطمينان مي توان گفت اگر سر هر كوچه و بازار در تهران
ناس بفروشند، اغلب مردم مصرف كننده خواهند بود و به آن عادت مي كنند.

اين گونه مي توان نتيجه گرفت كه وجود يك چيز در يك اجتماع
سبب گرايش يك عده آگاهانه يا ناخودآگاهانه به آن مي شود.

ولي اگر آن چيز وجود نداشته باشد،‌گرايشي هم به آن نخواهد
بود.

بنابراين مبناي عادت بر وجود آن چيز معتاد كننده استوار
است.

مثال ساده اي مي تان زد: اگر يك عده اي كه عادت به انداختن
تسبيح دارند به نقطه اي از زمين خاكي يا روزي به كره ماه بروند كه در آنجا تسبيح
وجود نداشته باشد چه خواهند كرد. مسلماً يا عادت آنها ترك يا عادت به چيزي شبيه
خواهند كرد مثلاً زنجير در دست خاهند گردانيد به همين ترتيب اگر سيگار و پيپ يا
قليان و چپق روزي از روي كره خاكي برچيده شود. معتادين دو راه دارند يا ترك اعتياد
ميكنند يا آدامس در دهان گذاشته و مي جوند و يا ته مداد را خاهند جويد.

بايد گفت علت اعتياد به مصرف دخانيات ناشي از در دسترس بودن
آن است.

در هر گذر يا هر كوي و برزني كه گذر كني فروشنده اين سم
مهلك را خواهي ديد.

به جاي آنكه به عنوان رفع خستگي يا ابراز لطف و مهرباني و
صميميت به دوستي مغز پسته يا بادام يا شيريني كوچكي تعارف كنند، از جيب منفور خود
سمي كشنده با روپوشي سفيد وگاهي انتهاي تيره چون دل خيانتكاران بدر مي آورند و به
دوستان خود تعارف مي كنند و اكثراً براي آنكه به لطف و مهرباني خود افزون كنند با
كبريت يا فندك آتشي مي افروزند و هديه خود را با آن آتش مي زنند.

ولي نمي دانند كه در حق دوستان خود جفا مي كنند و با آتش
زدن به سر سيگار از عمر عزيز دوست خود خواهند كاست.

آيا اين خيانت به دوست و خانواده دوست خود نيست؟

به عقيده عده اي تعطيل كارخانه سم سازي (شركت دخانيات و منع
كشت سم مهلك و خانمانسوز (توتون) تنها راه مبارزه با مصرف دخانيات است).

به عبارت ديگر همانگونه كه تبليغات، موعظه ها و پندها و
اندرزها و خواندن قرآن و روايات تا قبل از انقلاب شكوهمند اسلامي ايران نتوانست
مردم سست بنيان و ضعيف را از مصرف مشروبات الكلي دور نگه دارد و تنها راه حل شكستن
و برچيدن اين محلهاي فساد بود و بس.

راه مبارزه با مصرف دخانيات منع كشت و عدم توليد داخلي و
ممنوع بودن واردات آن است.

نهم- بعد از آنكه محافل علمي و تحقيقاتي دنيا اثر
سراطانزائي و اثر سكته زائي دخانيات را در دنيا منتشر كردند، شركتهاي سازنده
دخانيات مكري ديگر كردند و با اعلان آنكه سيگارهاي با تار كمتر ضرر دارد و يا
فيلترها سبب ضرر كمتر مي شود، موضوع علمي دال بر اثر سرطانزائي و سكته زائي
دخانيات را كوچك جلوه دادند.

در مطالعات بعدي نشان داده شد كه معتادين به سيگار با تعداد
پك هاي خود كه به سيگار مي زنند به نحي رفتار مي كنند كه نيكوتين در بدن آنها ثابت
نگه داشته شود و اگر سيگار با نيكوتين كم به آنها فروخته شود، معتادين به تعداد پك
هاي خود به يك سيگار مي افزايند تا بدين ترتيب نيكوتين مورد احتياج خود را از يك
سيگار تأمين كنند و اگر بايك سيگار نشد آتش به آتش سيگار روشن مي كنند. و در اين
ميان تار به مقدار بيشتري وارد بدن آنها خواهد شد.

بنابراين گول تبليغات شركتهاي سازنده دخانيات مبني بر سيگار
با نيكوتين كم و يا تار كم را نبايد خورد و بايد سم را يكجا به دور ريخت و كوشش بر
محو دخانيات از ورطه گيتي نمود. ادامه دارد

 

/

استراتژي ملّي

استاد
جلال الدین فارسی

قدرت ملی

«قدرت
ملی» مجموعه نیروهای مادی و معنوی یک ملت را می‌گوئیم. «قدرت ملی» مرکب از پنج
عنصر سیاسی، اقتصادی، اعتقادی – اخلاقی، فرهنگي و نظامی است. اما قدرت اقتصادی،
ترکیبی از این عوامل است:

1-               
موقعیت جغرافیائی.

2-               
شرایط اقلیمی (آب
وهوا، حاصلخیزی خاک، وسعت و امثال اینها).

3-               
منابع طبیعی.

4-               
ظرفیت تولیدی که شامل
ظرفیت تولید کشاورزی، صنعتی و خدمات است.

5-               
راههای ارتباطی و حمل
و نقل داخلی و خارجی.

6-               
بازرگانی بین المللی

7-               
جمعیت

قدرت
فرهنگی باعوامل زیر مشخص می‌شود:

1-               
سواد یا درصد سواد.

2-               
تعلیم و تربیت.

3-               
موسسات علمی و
تحقیقاتی و سطح دانش.

قدرت
نظامی عبارتست از توانایی نیروهای مسلح بعلاوه توان رزمی مردم.

قدرت
سیاسی عبارتست از عناصر زیر:

1-               
پیوستگی مردم با هم.

2-               
دلبستگی مردم با هم.

3-               
رهبری.

4-               
امتداد سیاسی ملت در
خارج از مرزهای رسمی و دولتی.

قدرت
اعتقادی- اخلاقی باعوامل زیر سنجیده می‌شود:

1-               
وجود آرمانها و جهان
بینی و ارزشهای اخلاقی مشترک.

2-               
عمومیت آرمانهای ملی.

3-               
دلبستگی افراد به
آرمانهای ملی.

4-               
توان تحمل سختی‌ها و
محرومیت‌ها و فشارها.

5-               
توان جانبازی و
استقبال از خطر.

6-               
استواری اراده ملی در
ادامه دفاع و پیشبرد هدف.

در مورد قدرت
اقتصادی یک عاملش ثابت است و یک عامل دیگر متغیر، ممکن است ملتی وسعت خاک و منابع
طبیعی زیاد داشته باشد، جمعیت زیادی داشته باشد، اما حکومت کنندگان نتوانند خوب از
این امکانات بهره ببرند و آنها را بسیج کنند و تغییر بدهند و به شکل نیروی بالقوه
در بیاورند. ممکن هم هست منابع طبیعی و جمعیت یک ملت زیاد نباشد و کشور موقعیت
جغرافیای خوبی نداشته باشد اما هر چه هست درست رهبری و بسیج و بهره‌برداری بشود،
تبدیل به یک توان نیرومند بشود. ملاحظه می‌کنید که مجموعه این عوامل هستند که قدرت
اقتصادی یک کشور را تشکیل می‌دهند و هدایت و اداره و بهره‌برداری صحیح از اینها
قدرت ملی یک دولت را افزایش می‌دهد.

سواد و
توان نظامی بیشتر

اما در
مورد قدرت فرهنگی یک کشور گفتیم هر چه تعداد با سوادش بیشتر بشود همان قدر توان
نظامی‌اش افزایش خواهد یافت. شما سربازهای تحصیل کرده و دیپلمه داشته باشید با
سربازان بیسواد، فرق می‌کند. من در جبهه‌ها دیدم که سربازان دیپلمه کاری انجام می‌دهند
که درجه داران و گاهی افسران انجام می‌دهند. تفوقی که ارتش اسرائیل بر ارتش
کشورهای عربی دارد یک مقدارش نتیجه سطح بالای سواد اسرائیلیها است.

تفوق ارتش
آمریکا در مقایسه با ارتشهای جهان سوم نتیجه سطح بالای دانش آنهاست. مخصوصاً که
سلاحها پیچیده می‌شود و کار بردش نیاز به اطلاعات دانشگاهی دارد. تعلیم و تربیت
افراد نقشی دارد چه در نیروهای مسلح و چه در دفاع مدنی در پشت جبهه‌ها و در مقابل
حملات دشمن. مؤسسات علمی و تحقیقاتی، و سطح دانش در اینها نشان دهنده کیفیت ارتش
یک ملت است. اصلاً قدرت نظامی و تحولش و پیشرفتش، در دانشگاه و مراکز  تحقیقاتی ساخته می‌شود. الآن جنگهائی
بصورت  جنگ سرد هست عرصه‌اش دانشگاهها و
مراکز تحقیقاتی است. جنگ آمريکا وشوروي و ابرقدرتها در دانشگاه ها و مراکز تحقيقاتي
انجام می‌شود، حتی تهیه و تدارک نیروی بازدارنده. اگر امریکا بتواند سیستمهائی را
پیدا بکند که او را در برابر موشکهای هسته‌ای که از زیردریائیها یا سیلوهای
زیرزمینی یا بمب افکنها بطرفش خواهد آمد حفظ کند همان لحظه توازن وحشت به نفع
آمریکا و به زیان شوروی بهم خورده است. حتی پیشرفت در دفاع تعیین کننده است.
جاسوسی‌های علمی را برای همین می کنند که عقب نمانند. این که شوروی یک سیستم داخل
تانک آلمان غربی را بوسیله عوامل نفوذی بدست می‌آورد برای اين است که دانشگاهها و
مراکز تحقیقاتش به این سیستمها نرسیده‌اند. این که دنبال کامپیوترهای آمریکائی است
از آن جهت است که داشتن هر کامپیوتر پیشرفته یعنی تفوق نظامی.

سرباز
آمریکائی

ملاحظه می‌کنید
که آمریکا به لحاظ فرهنگی در سطحی است فوق العاده بالا اما به لحاظ اعتقادی و
اخلاقی در سطحی است بسیار نازل.

مردم
آمریکا داوطلب برای جنگیدن نمی‌شوند نتیجتاً آمریکا برای پیوستن به صفوف ارتش می‌دانید
چه می‌کند؟

ارتش
آمریکا متکی است به خدمت حرفه‌ای، به سرباز و افسر مزدور و مزدبگیر. چون سربازهای
آمریکا، دلبستگی به جنگ ویتنام نداشتند واین جنگ را یا ظالمانه می‌دانستند و یا
اگر هم تامین کننده منافع ملی آمریکا می‌دانستند، می‌گفتند: دیگران بروند کشته
شوند، چرا ما کشته بشویم در نتیجه 50000 سربازش به کانادا، یا کوچ کردند یا فرار.
آنگاه آمدند سرباز را با پول خریدند. سربازی که در ارتش آمریکاست بلحاظ فرهنگی از
افراد سطح بالاست ولی به لحاظ اخلاقی در جامعه آمریکائی از نازلترین افراد است،
چون کسی است که به تمام مؤسسات به تمام مراکز به تمام وزارتخانه‌ها به تمام بخشهای
خصوصی مراجعه کرده ولی چنان حقوقی را که در ارتش 
به او می‌دهند نیافته است ناچار وارد ارتش شده است. حالا این برایشان مطرح
است که سیستم نظام وظیفه را مجدداً برقرار کنند تا از تمام اصناف و از تمام سطوح
جامعه آمریکا داخل ارتش ببرند. سربازان آمریکا هم از نظر فرهنگی در مقایسه با بقیه
بخشها و قشرهای آمریکا در سطح نازلی هستند، هم از نظر اعتقادی و اخلاقی پائین‌ترند.
از یکی می‌پرسیدند که این تخلفات و فجایع در دستگاه توانجام شده است، چرا این
کارها را کرده‌ای؟ گفت: «اراذل الناس دور من جمع شده بودند» اما خود جامعه آمریکا،
آرمانهای این جامعه چیست؟

انگیزه‌های
افرادش چیست؟ انگیزه‌های حیوانی، تمتع در سطح حیوانات. به همین جهت است که استقبال
از خطر که نتیجه اعتقاد و اخلاق است در جامعه آمریکا در قسمت بسیار پائین قرار
دارد.

به همین
جهت است که نیروهای آمریکائی در لبنان نمی‌توانند مقاومت بکنند. استقبال از خطر
میزانش در آمریکا بسیار پائین است. جانبازی در جامعه دویست و چند میلیونی آمریکا
سطحش بسیار پائین است.

پس می‌بینید
یک کشور می‌تواند به لحاظ فرهنگی در سطح بالا، باشد ولی به لحاظ اعتقادی و اخلاقی
در سطح بسیار پائین. ملتهای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین  به اصطلاح جهان سوم- می‌توانند در قله رفیع
اعتقاد و اخلاق باشند و در بالاترین حد توان اعتقادی و اخلاقی اما از لحاظ فرهنگی
در یک سطح متوسط قرار بگیرند. اتحاد جماهیر شوروی همینگونه است، ارزشهای اخلاقی و
جهان بینی مشترک ندارند، یکعده کمونیستند یکعده الهی‌اند، یکعده مسلمانند (هفتاد
میلیون)، یکعده یهودی، یکعده مسیحی‌اند، اینها در تضاد هستند.

تضادشان
با هم دیگر بیش از تضادی است که با دشمن مفروض در اروپا، در آمریکا و در جمهوری
اسلامی دارند. پس ملاحظه می‌کنید که قدرت اعتقادی و اخلاقی چیزی است مستقل از
نیروی فرهنگی یک ملت، آنوقت قدرت سیاسی هم همینطور است.

پیوستگی
ملّت

شما مردم
جمهوری اسلامی را نگاه کنید از درجه پیوستگی بالائی برخوردارند: وحدت دین، وحدت
تاریخ، وحدت سرنوشت و وحدت در ارزشهای اخلاقی در ملت ایران متبلور است. یکبار ملت
شوروی  را که برایتان مثال زدم، مجموع
اقوام متخاصم، مجموعه فرهنگها و ادیان، جهان بینی‌های متضاد،‌تسلط یک ملت بنام ملت
روس بر بقیه اقوام، کینه و عداوت تاریخی این اقوام نسبت به قوم غالب که قوم روس
باشد. این هم یک وضعیت است. پس قدرت سیاسی یک دولت در پیوستگی مردم است با هم، در
دلبستگی مردم است به آن نظام اجتماعی و به آن حکومت، در نوع رهبری، در اینکه این رهبری
چه جایگاهی درقلوب مردم دارد و چه پایگاه اجتماعی با کدام وسعت، و بعد امتداد
سیاسی ملت در خارج از مرزهای رسمی.

یکی ملت
فرانسه است، یکی ملت آلمان است، ملت آلمان امتدادش در آلمان شرقی است، یک امتداد
مختصر هم دارد در سویس و اطریش. ملت دیگری هست که هیچ امتداد در خارج مرزهایش
ندارد، دولت آمریکا یک امتداد خارج از مرزهایش دارد. اینکه می‌گویند چند صدهزار
مامور سیای محلی در کشورهای مختلف هستند، اینها امتداد دولت آمریکا را تشکیل می‌دهند
امتداد دولت آمریکا درشیخ نشینها، در طبقه حاکمه عربستان سعودی، در مرزهای مصر و
در دربار مراکش و اینجاها پراکنده است.

امتداد
قدرت

جمهوری
اسلامی ایران قدرتش در مرزهای رسمی‌اش محدود و منحصر نیست. امتداد ما ملت عراق
است. امتداد ما ملت افغانستان است، امتداد ما ملت پاکستان است، امتداد ما ملت
لبنان و فلسطین و مصر و سودان و مراکش و اندونزی و مالزی است. امتداد ما جمهوریهای
تحت تسلط رژیم شوروی است. اگر هیأتی از جمهوری اسلامی به آذربایجان شوروی برود یا
به ازبکستان یا اگر به تاجیکستان برود خواهید دید که این هیأت نه بیگانه است و نه
از خارج آمده است. این هیأت داخلی است، ولی آن همراهانی که از مسکو از طرف حزب
کمونیست آمده‌اند، بیگانه‌اند!

قدرت
سیاسی یک دولت در این است که در خارج از مرزها چقدر امتداد دارد. متحدان طبیعی او
در خارج  چه کسانی و چه ملتهائی هستند،
دولتهای کمونیستی که ادعای طرفداری از جنبشهای کارگری و زحمت کشان را داشنتد
آنمقدار که صادق بودند امتدادی در خارج داشتند. وقتی که ماهیتشان و عدم صداقتشان
برملا گشت این سرمایه بزرگ را از دست دادند.

در تعریفی
که در استراتژی آمریکا آوردیم آمده است که «استراتژی علم و فن توسعه سیاسی، نظامی
و اقتصادی ملت است برای تامین پیروزی یا افزایش احتمال پیروزی و تقلیل احتمال شکست
و امثال اینها.» این تعریف کافی نیست، نقصش در کجاست؟ برای کسب پیروزی ما نباید
همیشه نیروهای مختلف متنوع ملت خودمان را توسعه و افزایش بدهیم و آن را بکار
ببریم.

شکست دشمن
و کسب پیروزی منوط به این است که ما نیروهای دشمن را تضعیف و متشتت بکنیم. طرح دقیق
و کامل استراتژی باید مجموعه عملیاتی را پیش بینی و ترسیم بکند که نیروهای ملت را
بطور هماهنگ افزایش می‌دهد واینها را در میدانهای مختلف و در زمانهای مختلف و به
صور گوناگون بکار می‌برد و نیروی دشمن را در عین حال تضعیف می‌کند. تضعیف دشمن
گاهی با کاربرد نیروی اقتصادی  و نظامی
امکان پذیر است، گاهی از راه دیپلماسی و سیاست وتدبیر امکان پذیر است. تمام تلاشی
که دولتهای پیاپی آمریکا برای توسعه نیروهای ملی خودشان بکار بردند. یک طرف،‌کاری
که برای جدائی چین از شوروی انجام دادند یکطرف. کاری که امپریالیسم آمریکا می‌کند
در جهان اسلام برای جدا نگاه داشتن ملتها و دولتهای مختلف از جمهوری اسلامی همسنگ
است با تمام کاری که در افزایش قدرت نظامی و اقتصادی خودش در آمریکا می‌کند و در
قلمرو خودش. در طرح استراتژی ملی شوروی علاوه بر آن کارها آمده است که باید اروپای
غربی را از آمریکا جدا کند، باید کاری کند که کشورهای اروپای غربی راه خودشان را
از آمریکا جدا کنند، با پیشنهادهای مختلف با اتخاذ سیاستهای گوناگون و رنگارنگ، و
تدابیر و حیله‌ای سیاسی، این کار بایستی در طرح استراتژی ملی بیاید، اما اگر دولتی
بود که استراتژی داشت یا نداشت ولی کاری کرد که همه قدرتهای عالم علیه آن متحد
شوند، هر چه دوست داشت تبدیل به دشمن شد؛ این خیلی ناشیانه است.

پس
همانگونه که رسول اکرم (ص) با تدابیر خودش سعی کرد در بیرون مکه قبیله «خزاعه» را
پیدا کردو با آن قبیله پیمان ترک مخاصمه بست، همه آنها هم مشرک بودند، همچنین با
قبایل وعشایر ساکن در مسیر کاروانهای 
تجاری قریش به غزوه و فلسطین قرارداد آتش بس و ترک مخاصمه بست و قراردادهای
دوستی با این که مشرک بودند به لحاظ اعتقادی، در صفوف مشرکان اینگونه اختلاف می‌انداخت
آنرا به دسته‌های مختلف تقسیم می‌کرد حتی در جنگ خندق برای اینکه موجودیت ملی
اسلام را حفظ بکند، آمد باج داد وعده داد به قبیله غطفان تا چند هزار نیرو را از
میدان رزم خارج کند. با بنی قریظه کاری می‌کرد تا اینها نپیوندند به قریش این
تدابیر بایستی در استراتژی ملی و بین المللی جمهوری اسلامی بیاید. ما اینگونه
تعریف فرانسه و تعریف «پنتاگون» را از استراتژی ملی تصحیح و تکمیل کردیم. مؤید و
پیروز باشید.

پايان

/

پرسش ها و پاسخ ها

هفت اسم
شیطان در حمد!

سئوال: در
مجله شماره 29، بخش پاسخ به نامه‌ها، وجود هفت اسم شیطان در سوره حمد را انکار
کرده‌اید، در حالی که بعضی از بزرگان آن را در کتاب خود اثبات کرده‌اند! و شاعر
نیز چنین گفته است:

در فاتحه
الکتاب اسم شیطان           هفت است کزاو نماز یابد نقصان

اول دُلل
و هِرَب، کِیَوم است وکَنَع      وآنگه
کَنَسْ و تَعَل، بِعَل نیز بدان

جواب:

در این
باره دو نامه دریافت کرده‌ایم که مطلب هر دو را با هم در سؤال آوردیم. اصل مسأله
این است که در قرائت، باید کلمات از هم تمیز داده شود و درهم آمیخته نگردد. و این
آمیختگی کلمات به دو نحو است:

1-               
اینکه یک جزء از کلمه
قبل به طور کلّی از آن جدا و به کلمه بعد متّصل شود مثلاً گفته شود:
«مالِ…کِیَوم الدین»! اگر این فاصله بطوری باشد که «مالِ» جدا خوانده شود و
«کِیَوم» جدا، قطعاً قرائت غلط است و باید اعاده شود.

2-               
اینکه بدون جدا شدن
آخر کلمه، بطوری دو کلمه را بهم آمیخته بخوانند که توهم شود یک کلمه است. مثلاً در
جمله قبلی به نحوی متصل بهم بخوانند که گویا چنین گفته است: «مالِکِیَوم» واین
اشکالی ندارد، زیرا دلیلی نداریم که در نحوه خواندن باید ملاحظه توهم شنونده نیز
بشود ولی در عروة الوثقی آمده است:

«سزاوار
است که میان کلمات به نحوی فاصله بیاندازند که از هم تمیز داده شود و توهم اتصال و
یک کلمه بودن نشود»

مثلاً: در
تلفظ «مالِکِ» قدری (البته بسیار کم) کسره کاف را بکشند تا در کلمه بعد آمیخته
نشود؛ به این نحو: «مالِکِ …یوم».

علمای
اعلام بر این مسئله، حاشیه نزده‌اند و این دلیل است که همه آنرا پذیرفته‌اند.
ملاحظه می‌شود که این امر را لازم نمی‌دانند بلکه آن را بهتر و سزاوارتر می‌دانند.

در ادامه
مطلب، در عروه آمده است که اگر چنین نکنند کلمات مهمل و بی معنائی توهم می‌شود که
گفته شده است، این کلمات بی معنی در سوره «حمد» هفت کلمه است:

دُلِل (که
با آمیختگی دال «الحمد» در «الله» توهم می‌شود) هِرَب در (لله رب) و کِیَوم در
(مالِک یوم) و کَنَع در (ایاک نعبد) و کَنَس در (ایاک نستعین) وتَعَ (انعمت علیهم)
و بََع در (غیرالمغضوب علیهم).

بنابراین،
اولاً: ملاحظه این امر خود یک عمل سزاوار است نه واجب. ثانیاً: موجب توهم این
کلمات است در شنونده نه اینکه خود کلمات تلفظ شده باشد.

ثالثاً:
این کلمات مهمل‌اند و بی معنی نه اسم شیطان!! و ما هر چه کتابهای لغت را ورق زدیم،
هیچکدام از اینها بعنوان اسم شیطان ذکر نشده است. پس مطلب آن شعر مانند خود شعر
معلوم الحال است.

ذوالقرنین

سئوال:

ذوالقرنین
کیست؟ و سدّ او در کجا واقع شده، بااینکه چنین سدّی در دنیا دیده نشده است؟ و چشمه‌ای
که به نام «عین حمئه» در قرآن آمده در کجا است؟ و چگونه خورشید در آن غروب می‌کند؟
و این مطلب چه توجیه دارد با توجه به روشن شدن وضع ستارگان و خورشید و اینکه آنها
به جائی تکیه ندارند؟

جواب:

نخست آیات
قرآن را که در این زمینه وارد شده است ذکر می‌کنیم و سپس بطور اجمال، اشاره‌ای به
نظرات مفسرین می‌نمائیم:

«
وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكْرًا
ِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا
فَأَتْبَعَ سَبَبًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ
فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ
إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا قَالَ أَمَّا مَن
ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَابًا
نُّكْرًا وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاء الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ
لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْرًا ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ
الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا
سِتْرًا كَذَلِكَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْرًا ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا
حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْمًا لَّا
يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ
وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجًا عَلَى أَن
تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ
فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْمًا آتُونِي زُبَرَ
الْحَدِيدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انفُخُوا حَتَّى إِذَا
جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا فَمَا اسْطَاعُوا أَن
يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّي
فَإِذَا جَاء وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاء وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا »
(آیات 83 تا 98 از سوره کهف)

و از تو
(ای پیامبر) درباره ذوالقرنین می‌پرسند، بگو برای شما از او خبری خواهم خواند. ما
او را در زمین، قدرت دادیم و از همه چیزها وسیله‌ای به او عطا کردیم، پس راهی را
تعقیب کرد.

چون به
جایگاه غروب آفتاب رسید، آن را دید که در چشمه‌ای گل آلود فرو می‌رود، و نزدیک
چشمه گروهی را یافت. گفتیم: ای ذوالقرنین! یا آنها را عذاب می‌کنی یا میان آنها
طریقه‌ای نیکو پیش می‌گیری. گفت هر که ستم کند عذابش کنیم و از آن پس، او را به
سوی پروردگارش ببرند و خدا عذابی سختش دهد. و هر کس ایمان آورد و کار خوب و شایسته
کند، پاداش نیکو خواهد داشت و ما امر را بر او آسان گیریم (و وسائل آسایش را برای
او فراهم آوریم). ذوالقرنین باز وسائل را تعقیب کرد تا آنکه به جائی رسید که
آفتاب،از آن طلوع مي کرد. در آنجا قومي را ديد که در مقابل آفتاب، به آنها پوششی
نداده‌ایم. چنین بود! و ما از آنچه نزد وی بود آگاه بودیم. آنگاه (ذوالقرنین) راهی
را دنبال کرد تا وقتی میان دو کوه رسید قومی را دید که سخن نمی‌دانستند. گفتند: ای
ذوالقرنین! یاجوج و مأجوج در این سرزمین به 
فساد و تبهکاری مشغولند،‌آیا برای تو بودجه‌ای قرار دهیم که بین ما و آنها
سدی بسازی؟ (ذوالقرنین) گفت: آن تمکن و ثروتی را که خدا به من عنایت فرموده بهتر
است، با دادن نیرو مرا یاری دهید تا بین شما و آنان سدی محکم قرار دهم.

قطعه‌های
آهن برای من بیاورید آنگاه دستور داد که بین دو دیوار را پر کنند سپس گفت: بدمید
تا اینکه آن را بگداخت، گفت: مس گداخته برایم بیاورید تا بر آن بریزم. پس آنها
نتوانستند بر بالای آن سد برآیند و نتوانستند آن را سوراخ کنند (و راهی در آن
بیابند) (ذوالقرنین) گفت: این از رحمت پروردگار من است و آنگاه که وعده پروردگارم
سر رسد، آن را متلاشی نماید و وعده پروردگارم درست است.

این آیات
در سوره کهف آمده که این سوره مشتمل بر سه داستان عجیب است: داستان اصحاب کهف،
داستان حضرت موسی و حضرت خضر و بالاخره داستان ذوالقرنین.

این سه
داستان را یهودیان از پیامبر «ص» پرسیدند یا اینکه کفار قریش را وادار کردند که از
آن حضرت بپرسند و در پاسخ آنها این آیات نازل شد. ولی در توجیه و تفسیر این آیات،
یهودیانی که بصورت ظاهر مسلمان شدند مانند کعب الاحبار و وهب بن منبه و امثال
آنان، گاهی به عنوان اظهار نظر عالمانه و گاهی بوسیله روایاتی که در کتابهای حدیث
وارد ساختند، دخالت ناروا کردند و نظیر این خیانت فرهنگی از آنها بسیار دیده شده
است. و روی این اساس، مفسرین در این آیات، از جهاتی اختلاف نظر داشته‌اند و ما به
برخی از آنها اشاره می‌کنیم.

ذوالقرنین
کیست؟

در اینجا
چند احتمال وارد شده است:

1-               
ذوالقرنین همان
اسکندر مقدونی یونانی است. و این احتمال با توجه به کفر و ظلم اسکندر، قابل قبول
نیست زیرا در این آیات، بر ایمان و عدالت ذوالقرنین تاکید شده است.

فخر
رازی  که این احتمال را تقویت می‌کند، خود
در مقابل این اشکال، اظهار عجز کرده است.

2-               
فریدون که یکی از
پادشاهان ایران باستان است.

3-               
یکی از پادشاهان
آشوری است.

4-               
یکی از پادشاهان یمن
است.

ولی کسانی
که این احتمالها را ذکر کرده‌اند، نتوانسته‌اند از نظر تاریخی، سدی از آهن و مس
آنگونه که در قرآن آمده است بیابند که بنای آن را بتوان به آنها نسبت داد، گذشته
از اشکالها و تناقضهای دیگری که در طرح این احتمالها وجود دارد.

5-               
یکی از دانشمندان
اسلامی هند با ذکر شواهد و قرائنی، ذوالقرنین را کورش هخامنشی دانسته. و از نظر
کتابهای تاریخ قدیم و تورات ثابت کرده است که او مردی مؤمن بوده و سدی که او ساخته
است سدی است که در یکی از تنگه‌های کوه‌های قفقاز می‌باشد.

علامه
طباطبائی «ره» پس از نقل این سخن فرموده است:

«این سخن
گر چه خالی از ایراد در بعضی از مسائل جنبی آن نیست ولی از سایر احتمالات، با آیات
قرآن سازگارتر و به قبول نزدیکتر است».

سد
ذوالقرنین کجا است؟

در اینجا
نیز پیرو اختلاف سابق اختلاف است که آیا سد ذوالقرنین، همان دیوار چین است یا سد
باب الابواب که گفته می‌شود: انوشیروان آن را ساخته یا بازسازی کرده است، یا سدّ
«دمیرقاپو» که به معنای «در آهنین» بر تنگه داریال یا داریول در قفقاز است.

احتمالاتی
در این مورد نیز گفته شده که قابل قبول نیست زیرا آن سدها برای بستن آب ساخته شده
مانند سد مارب در یمن و سد ذوالقرنین برای جلوگیری از دشمن بوده است. دیوار چین هم
که این خصوصیت را دارد، از این نظر نمی‌توان آن را سدّ ذوالقرنین نامید که در آن
آهن و مس به کار نرفته است و همچنین سدّ باب الابواب.

اگر آنچه
گفته شده است در مورد سدّ دمیرقاپو درست باشد، این احتمال قوی‌تر است. و بنابر آن
احتمال که گذشت، سازنده آن کورش است و می‌گویند: در نزدیکی آن سد، جوی آبی است که
به نام «سایروس» معروف است. اروپائیان کوروش را سایروس می‌خوانند. قرائن دیگری نیز
در تقویت این احتمال ذکر شده است.

یاجوج و
ماجوج

درباره
یاجوج و ماجوج نیز بحث زیاد است، و طبق شواهد و قرائنی که در تفسیر المیزان ذکر
شده، به احتمال زیاد، آنها دو طایفه وحشی از قوم مغول هستند و در تورات آنها به
نام (گوگ و ماگوگ) ذکر شده‌اند.

عین حمئه

بعضی این
کلمه را «حامیه» خوانده‌اند. بنابر احتمال اول معنای آن چشمه گل آلود است زیرا
«حمأ» بمعنای گل سیاه است. در خلقت آدم نیز در قرآن آمده است: «ولقد خلقنا الانسان
من صلصال من حمأ مسنون»

که در
آنجا نیز حمأ را به معنای « گل سیاه» دانسته‌اند.

بهر حال،
مراد از چشمه در اینجا، دریا است و منظور این است که ذوالقرنین به آخرین آبادی آن
زمان از طرف مغرب رفت و خورشید را دید که (بنابر احتمال حامیة) در دریای گرم
(کنایه از سواحل آفریقا) غروب می‌کند یا در لجنزار (بنابر احتمال حمئة) و شاید
منطقه‌ای بوده است که آب دریا در آن کم عمق بوده و بصورت لجنزار جلوه کرده است.

در هر
صورت، ظاهراً آیه در مقام بیان وضع روانی و تخیلی ذوالقرنین است که پس از آنکه
خداوند اسباب و وسایل گوناگون را در اختیارش گذاشت «و آتیناه من کل شیء سببا» با
استفاده از آن وسایل و ابزار، به جهانگردی پرداخت و شاید برای جهانگیری یا تبلیغ
دین و حقایق و معارف الهی یا گسترش عدالت بوده است، تا اینکه سرانجام به آخرین
آبادی از جهت مغرب رسید و چنین بنظرش آمد که خورشید در آن لجنزار یا در دریای گرم
سوزان فرو رفت و غروب کرد، زیرا آن سوی دریا چیزی دیده نمی‌شد و طبعاً در اثر تماس
وهمی افق با دریا چنین به نظرش آمد که خورشید در آن دریا فرو رفت.

و ممکن
است که این تنها کنایه از رسیدن او به چنین منطقه‌ای که جای چنین توهمی است باشد
نه اینکه خود او توهم کرده است.

احتمالهای
دیگری نیز در زمینه نام «ذوالقرنین» و حتی احتمال اینکه او یک فرشته است، و در
اینکه چرا ذوالقرنینش نامیده‌اند و در مراد از وعده الهی که موجب فرو ریختن سد است
و جهات دیگر در تفاسیر آمده است.و خلاصه، بحث در این آیات بسیار مفصل است. برای
اطلاع کافی به کتب تفسیر بخصوص المیزان مراجعه شود.

 

/

مقام زن در اسلام

پانزدهمین بهمن امسال مصادف است با سیزدهم جمادی الاول، روز وفات صدیقه کبری
سرور زنان جهان، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها. و بهمین مناسبت ، روا است
گفتاری هر چند کوتاه و ناقص درباره مقام زن در اسلام داشته باشیم؛ زیرا توان بحث،
پیرامون شخصیتی که حضرت رسول «ص» او را «امّ أبیها» می نامد یا «فداها اَبُوها»
درباره او می فرماید، برای ما امکان پذیر نیست.

وانگهی باید دید حضرت زهرا «س» چگونه به آن مقام والا دست یافت؟

البته جای هیچ شکی نیست، که حضرت زهرا شخصیتی است استثنائی که خدا آن حضرت را
از هر رجسی بدور نگهداشته  و مصداق بارز « إِنَّمَا
يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ
تَطْهِيرًا» می‌باشد. ولی آنچه مسلم است، اینکه حضرت زهرا شایستگی و لیاقت آن مقام
والا را دارد که طاهره، مطهره، معصومه و منزه از هر گناه و معصیت کوچک و بزرگ
باشد، و با اعمال خود به این مقام دست یافته است « وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ
إِلَّا مَا سَعَى»

بنابراین، گرچه هیچ
زنی به آن مقام والا نخواهد رسید، همانگونه که هیچ مردی به مقام شامخ امامان معصوم
نخواهد رسید ولی مردان با پیروی از آن الگوهای بزرگ انسانیّت و زنان با پیروی از
آن نمونه تقوی و الگوی اخلاق و فضیلت انسانی می‌توانند در راه آن بزرگواران گام
برداشته و خود را سزاوار پیرو و شیعه آنان بدانند. حضرت امیر «ع» پس از آنکه خود
را معرّفی می‌کند، می‌فرماید: «ألا وَانّکُمْ لا تَقْدِرُونَ عَلی ذلِکَ وَلکِنْ
اَعینُونیْ بِوَرَعِ وَاجْتِهادِ وَعِفّة وَسَداد»‌

و شما بر چنین رفتاری
– که من دارم- توانائی ندارید ولی با پارسائی، کوشش، عفت و محکم کاری مرا یارری
دهید.

در هر صورت، آنچه از
احترام و تجلیل فوق العاده‌ای که پیامبر اکرم «ص» نسبت به حضرت زهرا «س» روا
داشتند، می‌توان فهمید، که نه تنها چون زهرا دختر پیامبر خدا و همسر و کفو علی و
مادر دو گل خوشبوی پیامبر بود، دارای چنان مقامی شده بلکه چون در خداشناسی، عبادت،
پارسائی، پاکدامنی، تقوی، و همسرداری در والاترین مرتبت قرار داشت و در تمام فضائل
و کمالات انسانی، نمونه و الگو بود، پیامبر هم متقابلاً او را آنقدر دوست داشت که
می‌فرمود: «فاطِمَةُ بَضْعَةُ مِنّی مَن آذاها فَقَدْ آذانِی وَمَنْ آذانِی فَقَدْ
آذَی اللهَ» فاطمه پاره تن من است، هر کس به او آزاری رساند به من رسانده و هر که
به من آزاری رساند، خدا را آزرده است.

یا آنکه می‌فرماید:
«یا فاطِمَةُ اِنّ اللهَ یَرضی لِرِضاکِ» ای فاطمه! خداوند به رضای تو راضی می‌شود.

و تا آنجا به او
احترام می‌گذارد که از عایشه نقل شده که گفت: هنگامی که فاطمه (س) بر پیامبر خدا
«ص» وارد می‌شد، پیامبر از جای برمی‌خاست و سر فاطمه را می‌بوسید و او را جای خود
می‌نشاند.

نافع بن ابی حمراء
گوید: هشت ماه شاهد بودم که هر گاه حضرت رسول «ص» برای نماز ظهر از منزل خارج می‌شد
به در خانه فاطمه که می‌رسید، می‌فرمود: السَّلامُ عَلَیْکُمْ اَهْلَ البَیتِ
وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرکاتُهُ. درود بر شما اهل بیت، و رحمت و برکات خداوندی بر
شما باد. هان وقت نماز است. « إِنَّمَا
يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ
تَطْهِيرًا».

خدا چنین می‌خواهد که
رجس را از شما اهل بیت دور نگهدارد و شما را از هر عیب و نقصی پاک و منزه گرداند.

و از این روایتها در
فضائل حضرت زهرا آنقدر زیاد است که نیاز به کتابی مستقل دارد و بحمدالله در این
زمینه کتابها نوشته شده است. اما اکنون ما می‌خواهیم به برکت وجود آن حضرت، قدری
درباره مقام زن در اسلام بنویسیم. گر چه این رشته سر دراز دارد ولی به امید اینکه،
همین مختصر نیز مفید افتد پس با استفاده از چند آیه، آن را دنبال می‌کنیم.

زن قبل از اسلام

زن در دورانهای قدیم،
از هیچ ارزش اجتماعی برخوردار نبود. در زمانی که فارس و روم به عنوان دو امپراطوری
متمدن! بر جهان حکم می‌راندند، زنان به عنوان کالاهای تجارتی خرید و فروش می‌شدند
و نه تنها همچون بردگان با آنها رفتار می‌کردند، که در صورت تخلف از فرمانهای
مردانه!! به مرگ محکوم می‌شدند.

آنچه در تاریخ از آن
دورانها و دورانهای ماقبل تاریخ نیز می‌خوانیم، زن از هیچ مکانت اجتماعی برخوردار
نبوده و با اینکه سخت‌ترین کارها بلکه می‌توان گفت:‌تمام کارهای داخل و خارج منزل
بر عهده او بوده، بجاي تقدیر و تشکر، سرزنش و توبیخ می‌شده است. شگفتا! زنی که
آنقدر در اسلام مورد احترام و تقدیر هست که آن شخص از حضرت رسول می‌پرسید:‌به پدرم
بیشتر نیکی و احسان کنم یا مادرم؟

–                    
مادرت

–                    
پس از او به چه کسی؟

–                    
مادرت.

–                    
پس از او کی؟

–                    
مادرت.

–                    
آنگاه به چه کسی
احسان کنم؟

–                    
پدرت.

سه بار پی در پی حضرت
رسول سفارش مادر را می‌کند، آنگاه پدر را. چنین زنی که حضرت می‌فرماید: «الْجَنّةُ
تَحْتَ اَقْدامِ الأمّهاتِ» بهشت زیر پای مادران است.

کار بجائی رسید که در
زمان جاهلیت، و قبل از اسلام، اگر کسی را مژده می‌دادند که دارای فرزند شده‌ای،
نخست می‌پرسید: پسر است یا دختر؟ اگر پسر بود خوشحال می‌شد و اگر می‌شنید دختر
است، از فرط خجالت و شرمساری از دیگران دوری می‌جست که نکند او را سرزنش کنند! و
گاهی هم بقدری تأثر او – در اثر وضعیّت خشن و غیرانسانی محیط – زیاد می‌شد، که با
دستان خود، پاره تنش را زنده به گور می‌کرد!

« وَإِذَا
بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِيمٌ
يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَى هُونٍ
أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ أَلاَ سَاء مَا يَحْكُمُونَ» (سوره نحل آیه 59)

و چون یکی
از آنها به فرزند دختری بشارت داده می‌شد، همچنان سیه روی شده و سخت دلتنگ می‌شد.
و از این بشارت بد خود را همواره از قوم خود پنهان می‌داشت و به این می‌اندیشید که
آیا آن دختر را با ذلت و خواری نگهدارد و یا اینکه او را زنده  به خاک، گور کند. هان! چه بد عمل می‌کنند.

این آیه
نشانگر این است، که زن در آن دوران سیاه، در نهایت ذلت و بیچارگی بود و از برده‌ای
هم کمتر بود! چرا که در خریدن برده، کسی خود را شرمسار نمی‌دید ولی اگر خداوند به
او دختری مرحمت می‌فرمود، آنچنان از آن عطای خداوندی دلتنگ و خشمگین می‌شد که یا
با ذلت و سرافکندگی او را زنده نگه می‌داشت و یا با کمال سنگدلی و بی رحمی او را
زنده به گور می‌سپرد.

دریغا از
این فکر غیرانسانی!

آوخ از
این اندیشه باطل!

کار انسان
بجائی برسد که دختری که در آینده می‌تواند شریک زندگی و بهترین غمخوار مرد شود چون
برده‌ای پندارد یا اینکه او را قبل از رسیدن به دوران تشکیل خانواده، چون از جنس
مؤنث است، در همان کودکی به کشتن دهد.

« وَإِذَا
الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ »[1]
(تکویر – آیه 9)

و آن روز
که دختران (بی گناه) زنده بگور شده را بپرستند، که به چه جرم و گناهی کشته شدند؟!

زن در
اجتماع غربیها

شاید برخی
فکر کنند، اگر زن در آن اجتماعهای منحط، از چنان وضعیّت بدی برخوردار بود، لااقل
در دوران طلائی کنونی بالاترین ارج را دارد؛ پاسخ می‌دهیم: خیر! متأسفانه در
مجتمعهای غیراسلامی دوران تمدن امروز نیز، زن را به عنوان یک کالا می‌نگرندو تنها
اسلام است که برای زن بالاترین مقام را حائز است و او را از نظر حقوقی و مسائل
معنوی، همسان مرد قرار داده است و تنها در یکی دو مورد است که چون ساخت عاطفی زن،
از عهده آنها برنمی‌آید، منحصراً در اختیار مرد قرار داده و گرنه در سایر مسائل
هیچ امتیازی مردان بر زنان ندارند.

و اما
غربیها!

این چه
ارجی است که آنها برای زن قائلند که او را برای تبلیغات کالاهائی بی ارزش همچون
شکلات یا لاستیک چرخ کاندید می‌کنند؟

زن کدام
ارزش را در مجتمعهای آنها دارد که همچون دستمال دست، از دستی بدستی می‌گردد و تنها
برای ارضای شهوتهای ناروای آن مردان دیو صفت، هر روز رنگ و مُد عوض می‌کند و هر چه
نگاران بیشتر شوند ارزش مادی او بالاتر می‌رود!

این چه
ارزشی است که زن بجای اینکه برای همسرش آرایش کند، در اثر تبلیغات پلید آنها، در
خانه همواره با اعصابی ناآرام می‌گذراند و آرایش را به خیابان می‌برد، انگار که یک
دکّه وسایل آرایش سیّار است!

متأسفانه
در جامعه‌های غربی بقدری زن بی اعتبار شده است که «مانکن» شدن یا برای بیگانگان
رقصیدن و یا ستاره سینما شدن، او را افتخار است و تا این ستاره رو به افول نهاد،
پشیزی ارزش نخواهد داشت.

ولی اسلام
اینچنین نیست.

اسلام
هیچگاه برای آرایش‌های ظاهری و زیبائی زودگذر ارزش قائل نیست، زیرا اسلام، زن را
به عنوان یک کالا نمی‌پذیرد.

زن یک
انسان است که اگر به صفات برجسته الهی مزیّن شد و ایمان و کارهای شایسته او را
آراست، بقدری مقام پیدا می‌کند که خدا او را به عنوان الگوئی شایسته معرّفی می‌کند:

«وَضَرَبَ
اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِينَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ
ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ
وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِي
أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِن رُّوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِكَلِمَاتِ
رَبِّهَا وَكُتُبِهِ وَكَانَتْ مِنَ الْقَانِتِينَ» (سوره ممتحنه آیه 11 ، 12)

و خداوند
برای مؤمنان، همسر فرعون (آسیه) را مَثَل آورد، آنگاه که گفت: پروردگارا! (من از
این کاخهای دنیوی بی ارزش بی زارم) برای من خانه‌ای در بهشت، نزد خود بساز و مرا
از فرعون و کارهایش برهان و از این قوم ستمگر رهائی بخش. و همچنین مریم دختر عمران
که دامنش پاک داشت، آنگاه در آن روح قدسی خویش را بدمیدیم واو کلمات پروردگار خود
و کتاب‌های آسمانی او را باور کرد (و به آنها ایمان آورد) و از اطاعت کنندگان بود.

دقت کنید،
خداوند برای مؤمنان چنین الگوئی معرفی می‌کند، برای تمام مؤمنان نه تنها برای زنان
با ایمان. و از آن پس برای آنها که از زیورها و آرایش‌های ظاهری چشم پوشیدند و قرب
خدا را خواستند، بالاترین ارزش قائل است.

ولی اگر
زن راه انحرافی را پیش گرفت، باز هم فرقی با مردان ندارد، همانگونه که مردان بی
ایمان و مشرک را جایگاهی جز جهنم نیست، زنان نیز اگر از هوای نفس و شیطان پیروی
کنند به چنان سرنوشت بدی دچار خواهند شد.

« ضَرَبَ
اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِينَ كَفَرُوا اِمْرَأَةَ نُوحٍ وَاِمْرَأَةَ لُوطٍ
كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ
يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ
الدَّاخِلِينَ» (سوره ممتحنه، آیه 10)

خدا برای
کافران مثال آورد، زن نوح و زن لوط را  که
تحت فرمان دو بنده شایسته ما بودند ولی به آنها خیانت کردند، و آن دو بنده ما
نتوانستند آنها را از خشم و قهر برهانند و به آنها گفته شد: شما هم همراه دیگر
دوزخیان به دوزخ بروید.

آری! زن
در اسلام همانند مرد پایبند اعمال خویش است، اگر خوب عمل کرد به بهشت برین و اگر
بد عمل کرد به دوزخ، و چه سرنوشت بدی است دوزخ.

« أَنِّي
لاَ أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى بَعْضُكُم مِّن
بَعْضٍ» (آل عمران 195)

من عمل
هیچیک از شما مرد و زن را بی مزد نمیگذارم (چه آنکه همه در نظر خدا یکسانند) بعضی
مردم بر بعضی دیگر برتری دارند. و این برتری که برخی نسبت به برخی دیگر دارند،
تنها در تقوی دیده می‌شودولاغیر. در اسلام میزان برتری تقوی و علم و عمل است نه
جنس انسان. هیچ مردی بر مردی دیگر یا بر زنی و همچنین بالعکس برتری وامتیاز ندارد
مگر با تقوی. تنها تقوی است که انسان را چه مرد و چه زن بر دیگران برتری می‌دهد.

« يَا
أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ
شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ
أَتْقَاكُمْ».

ای مردم
ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و آنگاه قبیله‌ها و فرقه‌های بسیار گردانیدیم تا
یکدیگر را بتوانید بشناسید (ولی آگاه باشید) عزیزترین و گرامی‌ترین شما نزد خدا با
تقواترین شمایند.

اقوام و
قبیله‌ها و حتی تغییر جنس‌ها فقط برای مشخص شدن و شناخت ظاهری است و گرنه تقوی،‌ملاک
برتری است و بس.

« مَنْ
عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ
حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ
يَعْمَلُونَ » (نحل، آیه 97)

هر کس از
شما چه مرد باشد و چه زن، که عمل صالح کند و با ایمان باشد، او را حیات نیکو و
جاودان می‌دهیم و همانا آنان را بهتر از آنچه می‌کردند،‌پاداش خوب خواهیم داد.

« وَمَنْ
عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِكَ
يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيْرِ حِسَابٍ» (مؤمن آیه 40)

و آنانکه
کار نیکو کنند و ایمان داشته باشند چه مرد باشند و چه زن، آنان روانه بهشت برین
خواهند شد و در آنجا بی حساب از رزقهای بی پایان الهی برخوردار خواهند شد.

« وَمَن
يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتَ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ
فَأُوْلَـئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ يُظْلَمُونَ نَقِيرًا» (نساء آیه 124)

و هر که
از زن و مرد کاری شایسته کند، در حالی که به خدا ایمان دارد، آنان روانه بهشت
خواهند شد و به اندازه پرده هسته خرمائی به آنها ستم نخواهد شد.

در هر
صورت، از نظر اسلام ثابت است که مردان بر زنان امتیازی ندارند مگر در برخی امور که
استثناء شده است و امیدواریم در آینده بتوانیم آن موارد رامورد بررسی قرار دهیم که
معلوم شود، آن نه تنها امتیاز نیست بلکه باری است سنگین‌تر که بر دوش مردان گذاشته
شده و ساخت عاطفی و روانی زنان تحمل آن بار سنگین را ندارد، وگرنه زن حقوقی دارد
همانند مرد و همانگونه که بر زن وظیفه‌هائی است نسبت به زن «وَلَهُنَّ مِثْلُ
الَّذی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعرُوفِ» به امید آنکه خداوند توفیقی دهد و این بحث را
با توضیحی بیشتر به عرض خوانندگان عزیز برسانیم.

 



[1]
. لازم به تذکر است که این آیه درباره موئوده یعنی دختران زنده بگور شده دوران
جاهلیت آمده است، و هیچ معنی ندارد که آن را درباره شهیدان عالی مقام به کار برند؛
گذشته از اینکه خطاب در مورد دختران زنده به گور شده است، «تاء» تانیث نیز بروشنی
در آیه دیده می‌شود، و ظاهراً هیچ معنی ندارد که کسانی این آیه را زیر عکس شهیدانی
همچون شهید بهشتی، یا شهید رجائی و یا شهید باهنر بنویسند. و از آن بدتر اگر این
آیه زیر تمبری که عکس شهیدان رجائی و باهنر دارد و در سراسر دنیا پخش می‌شود،
نوشته شود که در اینجا «مثنی» هستند و مورد آیه مفرد است وانگهی «مذکر» هستند و
آیه در مورد «مونث» است. به امید اینکه برادران و خواهران، در استفاده از آیات
قرآنی و احادیث معصومین (ع) نهایت دقت را به کار برند وهیچگاه بدون مراجعه به
تفسیر، و آگاهان به قرآن، خودسرانه آیه‌ای را در موردی نابجا ننویسند.

/

پیوند رسول خدا (ص) با یثرب (مدینه)

درسهائی از تاریخ تحلیلی

حجة الاسلام والمسلمین رسولی محلاتی

قسمت دوازدهم

مطلبی که تذکر آن در اینجا لازم است و شاید لازم بود پیش از این تذکر داده
شود، و در سفر رسول خدا در شش سالگی به یثرب، دخالت داشته و بلکه می‌توان گفت در
هجرت آن حضرت به یثرب و انتخاب آن شهر برای هجرت بی‌اثر نبوده، پیوند نسبی آن حضرت
با یثرب بود، زیرا همانگونه که می‌دانیم هاشم بن عبد مناف جدّ آن بزرگوار در یکی
از سفرهای خود به یثرب با «سلمی» دختر عمر بن زید…

خزرجی – که از طائفه بنی عدی بن نجّار بود – ازدواج کرد، و عبدالمطلب پدر
عبدالله – و جدّ رسول خدا – از همین زن متولد شد، و مدتی هم در همان شهر یثرب
(مدینه) بود تا هنگامی که هاشم بن عبد مناف از دنیا رفت برادرش – مطلّب بن عبد
مناف – به مدینه رفت و عبدالمطلب را که نامش «شیبة الحمد» و نام اولش «عامر» بود با
اصرار زیادی از مادرش سلمی باز گرفته و با خود به مکه برد، و چون هنگام ورود به
مکه پشت‌سر عمویش مطلب سوار شده و صورتش در اثر آفتاب بیابان حجاز رنگین‌ شده بود
مردم مکه خیال کردند آن پسرک برده مطلب است که از یثرب یا جای دیگر خریداری کرده و
به او «عبدالمطلب» گفتند، و با اینکه مطلب بارها به مردم گفت که او برادر زاده وی
و فرزند هاشم است ولی همان نام عبدالمطلب برای او معروف گردید و نام اصلی وی یعنی
«شیبة الحمد» از یاد رفت.

وفات عبدالله

مشهور آن است که عبدالله قبل از آنکه فرزند بزرگوارش رسول خدا (ص) بدنیا بیاید
در مدینه از دنیا رفت، و در همان شهر در جائی بنام «دار النابغة» او را دفن کردند،
ولی قول دیگر آن است که رسول خدا (ص) بدنیا آمده است و دو ماه یا بیشتر از عمر
شریف آن حضرت گذشته بود که عبدالله از دنیا رفت[1] و
یعقوبی و برخی دیگر معتقدند که این قول دوم اجتماعی است و مورد قبول بیشتر علماء و
دانشمندان است.[2] ولي ابن
اثير در کتاب اسد الغابة قول اول را ثابت تر و محکم تر مي داند.

و ماجرای وفات عبدالله را نیز این گونه نوشته‌اند که به منظور تجارت به همراه
کاروان قریش رهسپار شام گردید، و در مراجعت از شام بیمار شد، و روی همان پیوند
خویشاوندی که گفته شد در میان «بنی عدیّ بن نجار» توقف کرد، ولی بیماری او طولانی
شده و پس از یک ماه که بستری بود از دنیا رفت، و چون کاروان قریش به مکه رفت و
عبدالمطلب از حال وی جویا شد و دانست که در مدینه بیمار است بزرگتررین فرزند خود
یعنی حارث را نزد او به مدینه فرستاد، ولی هنگامی که حارث به مدینه آمد متوجه شد
که عبدالله از دنیا رفته!

آنچه از عبدالله به رسول خدا (ص) بعنوان ارث رسید:

چنانچه ابن اثیر در اسدالغابة نوشته آنچه از عبدالله به رسول خدا (ص) به ارث
رسید عبارت بود از یک کنیز بنام «ام ایمن» و پنج شتر و یک گله گوسفند و شمشیری و
مقداری پول.[3]

و نظیر همین گفتار از واقدی در کتاب «المنتقی فی مولود المصطفی» نقل شده که
بجز شمشیر و پول اموال دیگر را ذکر کرده.[4]

و باید دانست که «ام ایمن» همان کنیزکی است که پس از وفات آمنه تربیت رسول خدا
(ص) را به عهده گرفت و پیوسته با آن حضرت بود تا وقتی که رسول خدا بزرگ شده و او
را آزاد کرده و به همسری زید بن حارثه درآورد، و تا پنج یا شش ماه پس از رحلت رسول
خدا (ص) نیز زنده بود و آنگاه از دنیا رفت.

دوران رضاع و شیرخوارگی رسول خدا (ص)

چنانچه مورخین نوشته‌اند رسول خدا پس از ولادت، هفت روز از مادرش آمنه شیر
خورد و چون روز هفتم شد جدّ بزرگوارش عبدالمطلب گوسفندی برای او عقیقه کرد و سپس
آن حضرت را به «ثویبه» کنیز عبدالمطلب دادند 
و چند روز نیز «ثوبیه» آن حضرت را شیر داد[5]، و پس
از آن تا پایان دوران رضاع این سعادت نصیب حلیمه سعدیه گردید، و «ثویبه» حمزة بن
عبدالمطلب را نیز شیر داده بود و از این رو حمزه برادر رضاعی آن حضرت بود، و این
ثویبه تا سال هفتم هجرت زنده بود و آنگاه از دنیا رفت و رسول خدا (ص) پیوسته او را
اکرام کرده و مورد مهر و محبت خویش قرارش می‌داد.

حلیمه سعدیه

 حلیمه دختر ابوذؤیب «عبدالله بن حارث»
و از قبیله بنی سعد و نسبش به قبائل هوازن می‌رسد، چنانچه شوهرش حارث بن عبدالعزّی
(که پدر رضاعی رسول خدا (ص) است) از همان قبیله است و نسبش به «هوازن» می‌رسد.

و فرزندان حلیمه نیز از شوهرش حارث بن عبدالله سه فرزند بود یک پسر به نام
«عبدالله» و دو دختر بنامهای «انسیه» و «حذافة» که این حذافة نام دیگری هم داشت و
آن «شیماء» بود، و به همان نام دوم معروف شد، و همین «شیماء» بود که در جنگ حنین
یا پس از آن هنگام محاصره طائف بدست مسلمانان اسیر شد و چون خود را معرفی کرد، او
را به نزد رسول خدا (ص) آوردند و آن حضرت او را آزاد کرده و مورد اکرام خویش قرار
داد – به شرحی که در جای خود مذکور است-[6]

و این حلیمه عموزاده رسول خدا (یعنی ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب) را نیز
شیر داده بود، و او نیز برادر رضاعی آن حضرت بود.

و چنانچه از مقریزی در کتاب «امتاع الاسماع» نقل شده که حمزة بن عبدالمطلب نیز
در همین قبیله «بنی‌سعد» شیر خورده و بزرگ شده، و زنی که حمزه را شیر داده بود
روزی به نزد حلیمه رفت و رسول خدا را نزد وی دید و به آن حضرت شیر داد، و از این
رو حمزه از دو سوی برادر رضاعی رسول خدا (ص) بود، یکی از سوی «ثویبه» و دیگری از
سوی زن شیرده قبیله سعدیه.

انگیزه اینکه رسول خدا را به دایه سپردند – آن هم به حلیمه – چه بود؟

در اینجا جای این سؤال هست و در پاره‌ای از نوشته‌ها نیز عنوان شده که علت
اینکه رسول خدا را به دایه سپردند چه بود؟ و بر فرض اینکه این کار ضرورت و لزومی داشت
در قبیله بنی سعد و حلیمه خصوصیتی بوده که آن حضرت را بدان قبیله و بدان زن سپردند
و یا اینکه از باب اتفاق و بصورت برخوردی این ماجرا بوقوع پیوسته؟

در پاسخ سؤال نخست باید بگوئیم برخلاف آنچه پاره‌ای از نویسندگان مغرض و یا بی‌اطلاع
مسیحی نوشته‌اند و در مقطعهائی از زندگانی پیامبر اسلام مسئله فقر و تنگدستی و
یتیمی آن حضرت را عنوان کرده و قسمتی از آنها را معلول همان فقر و تنگدستی دانسته‌اند،
قدر مسلم آن است که انگیزه سپردن آن حضرت به دایه این مسئله نبوده، زیرا بر فرض
آنکه عبدالله پدر آن حضرت قبل از ولادت آن بزرگوار از دنیا رفته باشد ولی همانگونه
که در آغاز همین قسمت خواندید رسول خدا از پدر خود، اموال بسیاری را به ارث برده
بود و فقیر و تنگدست نبود، گذشته از اینکه مادرش آمنه نیز دختر رئیس قبیله بنی
زهره  و دارای ثروت بوده، و جدّش عبدالمطلب
نیز که کفالت آن حضرت را به عهده داشت، رئیس قریش و مردی ثروتمند بوده که یک قلم
ثروت او طبق تاریخی که در داستان اصحاب فیل خواندید دویست عدد شتر بارکش بوده…!

و بنابراین، علت سپردن آن حضرت به دایه مسلّماًً فقر و تنگدستی نبوده، و باید
علت دیگری داشته باشد، و در روایات دو علت برای اینکار ذکر شده یکی نبودن شیر برای
آن حضرت و دیگری رسم و عادت اهل مکه در اینکار.

1- در کتاب شریف کافی و مناقب ابن شهر آشوب از امام صادق (ع) روایت شده که چون
رسول خدا بدنیا آمد چند روز گذشت که آن حضرت شیر نداشت و ابوطالب درصدد برآمد تا
حلیمه را پیدا کرده و آن نوزاد شریف را به وی سپرد.[7]

2- در بحارالانوار از کتاب الانوار ابوالحسن بکری روایت کرده که گوید: بزرگان
و گذشتگان ما روایت کرده‌اند که عادت مردم مکه چنان بود که چون نوزادشان هفت روزه
می‌شد به جستجوي دایه‌ای برای او می‌رفتند تا او را به دایه دهند، و از همین رو به
عبدالمطلب گفتند: برای فرزند خود دایه‌ای پیدا کن تا او را به دایه دهیم…[8]

و این دو روایت اگرچه از نظر سند ضعیف است اما می‌توانند راه‌گشائی برای ما
باشند تا به علت و انگیزه‌ای در این راه دست یابیم، و از این رو در توضیح این دو
روایت می‌گوئیم هیچ بعید نیست که آمنه، با اینکه جوان بوده و علاقه‌مند به نگهداری
تنها فرزندش در نزد خود بوده ولی احتمالاً در اثر اندوه بسیاری که از مرگ شوهر
جوان و محبوب خود بدو دست داده شیرش خشک شده و پاسخگوی غذای کودک عزیزش نبوده، و
یا اینکه طبق عادت و شیوه مردم مکه – با اینکه شیر داشته – ناچار بوده نوزادش را
بدایه بسپارد، که البته برای این رسم و عادت مردم مکه نیز جهاتی را ذکر کرده‌اند
مانند:

1- شهر مکه و با خیز بوده و بخصوص نوزادان بیشتر مورد خطر سرایت این بیماری
خطرناک بودند، و مردم مکه برای حفظ سلامت آنها نوزادان خویش را به دایه‌هائی که در
خارج شهر مکه سکونت داشتند می‌سپردند تا دوران شیرخوارگی را بگذرانند. چنانچه در
روایت کازورنی در کتاب «المنتقی فی مولود المصطفی» – باب 4 قسم 2- آمده که حلیمه،
رسول خدا (ص) را در سن چهارسالگی به نزد آمنه آورد ولی آمنه بدو گفت:

«ارجعی با بنی فانی اخاف علیه و باء مکه…» پسرم را بازگردان که من از وبای
مکه بر او بیمناکم…[9]

1-                       
هوای آزاد و محیط بی‌سر و صدا و دور از جنجال صحرا موجب محکم شدن استخوان، و
رشد بهتر و تربیت سالم جسم و جان نوزاد می‌گردید، همانگونه که به طریق وجدان
مشاهده می‌کنیم افرادي که در روستاها و بیابانها تربیت می‌شوند از نظر جسم و جان
نیرومندتر از مردمانی هستند که در شهرها و مراکز تمدن پرورش می‌یابند…[10]

2-                       
زنانی که بچه‌های خود را به دایه می‌دادند فرصت بیشتر و بهتری برای شوهرداری و
جلب رضایت شوهر داشتند و این مسئله در زندگی داخلی و محیط خانه آنان بسیار مؤثر
بود که البته این جهت در آمنه نبوده چون شوهرش از دنیا رفته بود.

3-                       
اعراب صحرا عموماً – و قبیله بنی سعد خصوصاً – زبانشان فصیح‌تر از شهریان بود،
و این یا بدان جهت بود که زبان مردم شهر در اثر رفت و آمد کاروانیان و اختلاط و
آمیزش با افراد گوناگون اصالت خود را از دست می‌داد، و یا اینکه هوای آزاد بیابان
در این جهت مؤثر بود، و اتفاقاً قبیله بنی سعد به فصاحت لهجه مشهور بود، و به همین
منظور مردم مکه بیشتر بچه‌های خود را برای شیر خوراگی به همین قبیله می‌سپردند. و
این حدیث نیز می‌تواند مؤید این مطلب باشد که از رسول خدا نقل کرده‌اند که فرمود:

«انا اعربکم،
انا قرشیّ و استرضعت فی بنی سعد»[11]

من از همه شما فصیح‌ترم زیرا هم قرشی هستم، و هم در قبیله بنی سعد شیر خورده‌ام.

در میان قبیله بنی‌سعد

و به ترتیبی که گفته شد رسول خدا (ص) را به حلیمه سعدیه سپردند، و از حلیمه در
این باره روایاتی نیز نقل شده که کیفیت حمل آن حضرت و خصوصیات زندگی او را در آن
مرحله از زندگی و رعایت عدل و انصاف آن کودک معصوم را در شیرخوارگی با برادر رضاعی
خود ذکر کرده، و نیز خیر و برکت بسیاری را که در اثر ورود آن حضرت نصیب قبیله بنی
سعد گردید بیان می‌دارد که در کتابهای تاریخی به تفصیل نوشته‌اند، و به نظر ما نقل
آنها در اینجا ضرورتی ندارد جز قسمتهائی از آن که مورد بحث و ردّ و ایراد قرار
گرفته است مانند اینکه ابن هشام در سیره از ابن اسحاق بسند خود از حلیمه روایت کرده
که گوید: چون ما به مکه آمدیم با زنان دیگر قبیله بودیم که برای پیدا کردن نوزادی
از مردم مکه به جستجو پرداختیم…

«فما منّا امرأة الاّ وقد عرض علیها رسول الله – صلی الله علیه وآله – فتأباه
اذا قیل لها انَّهُ یتیم، و ذلک انّا انّما کنّا نرجو المعروف من ابی الصّبی،
فکنّا نقول: یتیم! وما عسی ان تصنع امّه وجدّه! فکنّآ نکرهه لذلک».[12]

«یعنی هیچ زنی از آنها نبود جز آنکه رسول خدا را نزد او بردند ولی همین که به
آنها می‌گفتند او یتیم است از پذیرفتن او خودداری می‌کرد، زیرا ما امید کمک از پدر
نوزاد داشتیم و با خود می‌گفتیم: او یتیم است! و مادر و جدّش چه کمکی می‌توانند در
مورد او بکنند، و از همین رو پذیرفتن آن کودک یتیم را خوش نداشتیم…»

وی سپس نقل می‌کند که حلیمه گوید: «چون دیگر هنگام  رفتن شد و نوزاد دیگری پیدا نشد ناچار شدم همان
کودک را بگیرم که دست خالی از مکه نرفته باشم…»

اما با توجه به شخصیت عظیم عبدالمطلب در مکه، و هم چنین مادرش آمنه که دختر
رئیس قبیله بنی زهره بود، و ثروت بسیاری که نزد آنها بود این نقل مخدوش به نظر می‌رسد،
و از این رو برخی از اهل تحقیق گفته‌اند راوی این حدیث هر که بود – اگر چه خود
حلیمه باشد – خواسته است تا با ذکر این مقدمه عظمت رسول خدا را جلوه‌گر سازد، ولی
از روی بی‌اطلاعی برخلاف یک واقعیت تاریخی سخن، گفته، و ندانسته رسول خدا را مورد
اهانت خویش قرار داده… در صورتی که با توجه به شخصیت اجتماعی عبدالمطلب و مادرش
آمنه نه تنها هیچ دایه‌ای از پذیرفتن آن بچه خودداری نمی‌کرد بلکه برای گرفتن چنین
نوزادی برحسب معمول و قاعده بر یکدیگر سبقت جسته و آن را افتخار و بهره بزرگی برای
خود می‌دانستند…

نگارنده  گوید:

مرحوم ابن شهر آشوب (ره) در مناقب داستان را بگونه‌ دیگر نقل کرده که این
اظهار نظرها و اجتهادهای راوی در آن نیست و در نتیجه چنین خدشه و ایرادی بر آن
وارد نیست و به واقعیت نزدیکتر است، وی می‌نویسد:

«ذکرت حلیمة بنت أبی ذؤیب عبدالله بن حارث من مضر، زوجة الحارث بن عبدالعزی
المضری ان البوادی اجدبت، وحملنا الجهد علی دخول البلد فدخلت مکة و نساء بنی سعد
سبقن الی مراضعهنّ فسألت مرضعاً فدلّونی علی عبدالمطلب و ذکر انّ له مولوداً یحتاج
الی مرضع له فأتیت الیه…»[13]

یعنی حلیمه دختر ابی ذؤیب – عبدالله بن حارث از قبیله مضر و همسر حارث بن
عبدالعزی مضری – گوید: خشکسالی شد، و سختی زندگی ما را ناچار کرد از بادیه به شهر
بیائیم و به همین منظور به مکه آمدیم و زنان قبیله بنی سعد هر کدام نوزاد شیرخوار
خود را یافتند، و من نیز سراغ نوزاد شیرخواری را گرفتم و مرا به عبدالمطلب
راهنمائی کرده و گفتند: او را نوزادی است که نیاز به دایه دارد، و من به نزد او
رفتم…

سپس گفتگوی عبدالمطلب را با حلیمه و پذیرفتن نوزاد و اوصاف بارز نوزاد را از
زبان حلیمه بازگو مي کند…

و داستان دیگری که مورد بحث و ایراد قرار گرفته و در برخی از روایات و کتابهای
اهل سنت آمده داستان «شقّ صدر» آن حضرت است، که قبل از ورود در آن بحث باید این
مطلب را تذکر دهیم که بر طبق نقل اهل تاریخ رسول خدا (ص) حدود پنج سال در میان
قبیله بنی‌سعد و در نزد حلیمه ماند بدین ترتیب که پس از پایان دو سال دوران
شیرخوارگی، حلیمه آن کودک را طبق قرار قبلی نزد آمنه و عبدالمطلب آورد ولی روی
علاقه بسیاری که به آن حضرت پیدا کرده بود با اصرار زیادی دوباره آن فرزند را از
مادرش گرفته و به میان قبیله برد و این جریان به گونه‌ای که نقل شده در سال‌های
چهارم یا پنجم عمر شریف آن حضرت اتفاق افتاده است، و ما ذیلاً اصل داستان را از
روی کتابهای اهل سنت برای شما نقل کرده و سپس ایراد و اشکال آن را ذکر می‌کنیم:

ادامه دارد

 



[1] . قول دو ماه در روایتی از امام صادق (ع) روایت شده و مرحوم کلینی هم آن را
اختیار فرموده (اصول کافی، ج 1، ص 439) و اقوال دیگری نیز مانند یکسال و 28 ماه و
7 ماه پس از ولادت آن حضرت نیز نقل شده (تاریخ پیامبر اسلام «آیتی» ص 47، و پاورقی
سیره ابن هشام، ج 1، ص 158)

/

امدادهای غیبی

جهاد در قرآن

حجة الاسلام
والمسلمین سید حسن طاهری خرم‌آبادی

§                   
این مقاله، ادامه
سلسله مقالات «جهاد در قرآن» نوشته حجة الاسلام والمسلمین طاهری خرم‌آبادی است که
در اثر مشغله‌های فراوان چند ماه به تأخیر افتاد، و از این شماره‌ ادامه آن به امت
پاسدار اسلام تقدیم می‌شود.

آرامش قلوب

نوع سوم از آیات گروه
دوم، آیاتی است که امدادها و نصرتهای الهی را با نازل ساختن سکینه (آرامش) بر
دلهای مؤمنین بیان فرموده است. این آیات در چند مورد نازل گردیده است:

1-                       
در مورد بنی‌اسرائیل:

 از
جمله جریانات و داستانهای بنی‌اسرائیل، حکومت و زمامداری طالوت است از طرف خداوند
بر آنان که پس از درخواست خود آنها برای مبارزه با دشمن و نجات از زبون و ذلتی که
در اثر ضعف و سستی برای آنها پیدا شده بود، خداوند طالوت را جهت سر و سامان دادن
به آنها و رهبری و مبارزه با دشمن، زمامدار آنها فرمود: بنی‌اسرائیل ابتدا حکومت و
صلاحیت او را زیر سؤال بردند و ایرادهائی می‌گرفتند تا آنکه خدا برای حکومت و
زمامداریش آیه و نشانه‌ای قرار داد و آن پیدا شدن صندوقی بود که سال‌ها آنرا مفقود
کرده بودند.[1] (اين
صندوق محل گذاشتن الواح تورات بوده است که در جنگها همراه بني اسرائيل و پيشاپيش
آنها قرار مي گرفت و از آنروزي که آنرا گم کردند و از دست دادند با شکست مواجه
شدند و در زمامداري طالوت همان صندوق را بازيافتند و وسيله اي براي تبعيت از حکومت
طالوت گرديد و هم طليعه فتح و پيروزي قرار گرفت.)

در اينجا قرآن اين
صندوق را چنين توصيف مي فرمايد:

« إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَن يَأْتِيَكُمُ
التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ» نشانه حکومت و زمامداری او آنست که
تابوت (صندوق) برای شما می‌آورد که در آن آرامشی از خدای شما است یعنی آرام‌بخش
دلهای شما است و دلهره‌ها و اضطراب‌ها را برطرف می‌سازد.

2-                       
« tAt“Rr’sù
ª!$#
¼çmtGt^‹Å6y™
Ïmø‹n=tã
¼çny‰­ƒr&ur
7ŠqãYàfÎ/
öN©9
$yd÷rts?
Ÿ@yèy_ur
spyJÎ=Ÿ2
šúïÏ%©!$#
(#rãxÿŸ2
4’n?øÿ¡9$#
3 èpyJÎ=Ÿ2ur
«!$#
š†Ïf
$u‹ù=ãèø9$#
3 ª!$#ur
͕tã
íOŠÅ3ym    »(40
توبه)

 این
آیه مربوط به پیامبر است هنگامی که در غار ثور، خداوند او را با جنود و ملائکه
تأیید نمود و کفار و مشرکین که تا درب غار آمده بودند، از ورود به غار منصرف شدند
و پیامبر پس از ایمنی از آنان هجرت خود را به سوی مدینه آغاز ساخت.

3-                       
در آنجا که داستان
جنگ حنین و فرار نمودن مسلمانان را از جنگ بیان می‌کند که توضیح آن قبلاً گذشت؛ می‌فرماید:
« ثُمَّ أَنَزلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ
وَأَنزَلَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا » (26/توبه) سپس
خداوند فرو فرستاد آرامش خود را بر رسولش و بر مؤمنین و نازل نمود لشکرهائی را که
نمی‌ديدی آنها را.

4-                       
در سوره فتح پس از
آنکه از فتح و نصرت الهی خبر می‌دهد، می‌فرماید:

 «هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ
الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَّعَ إِيمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ
السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ » (4 سوره فتح)

او است آنکه فرو
فرستاد آرامش و سکون را در دلهای مؤمنین تا زیاد نماید ایمان آنها را و برای خداست
لشکرهای آسمان و زمین.

5-                       
«لقد رضی الله عن
المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فانزل السکینة علیهم و اثابهم
فتحاً قریباً» (18/فتح)

این آیه بیعت مؤمنین
را با پیغمبر در زیر درخت در حدیبیه بیان می‌کند، آنگاه که مشرکین از ورود به مکه
برای انجام اعمال حج مانع شدند و مذاکرات بین دو طرف به نتیجه‌ای نرسیده بود و
احتمال هر نوع خطر و حمله‌ای از جانب کفار می‌رفت با توجه به اینکه مؤمنین، اسلحه
جنگ همراه خود نیاورده بودند و فقط آن مقداری که در مسافرت‌ها معمول بود از سلاح‌
همراه داشتند.

در این حال بود که
پیامبر برای استقامت و مبارزه با دشمن با آنان تجدید عهد فرموده و بیعت گرفت و
خداوند رضایت و خشنودی خود را در این آیه از مؤمنین ابراز داشته و می‌فرماید: به
تحقیق که خدا راضی گردید از مؤمنین آنگاه که با تو بیعت نمودند آنچه را که در
دلهای آنان بود لذا فرو فرستاد آرامش و سکون را بر آنان و فتح نزدیکی را نصیب آنان
ساخت.

 

6-                       
در سوره فتح هنگامی
که مسئله صلح حدیبیه را مطرح می‌سازد، می‌فرماید:

اِذْ جَعَلَ
الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ
فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ
وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَكَانَ
اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا» (26/فتح)

هنگامی که آنها که
کافر شدند، در دلهای خود تعصب‌های زمان جاهلیت را قرار دادند این اشاره است به آن
سرسختی که کفار در مورد نام خدا و رسول در صلح نامه از خود نشان دادند و حاضر
نشدند که «بسم الله الرحمن الرحیم» نوشته شود و آنچه در جاهلیت مرسوم بود که در
نامه‌ها و قراردادها می‌نوشتند، یعنی «باسمک اللهم» بنوشتن آن اصرار نمودند و
همچنین نگذاشتند کلمه رسول الله برای پیامبر نگاشته شود و همین موجب ناراحتی و
اضطراب مؤمنین گردید لذا می‌فرماید: پس نازل ساخت خداوند آرامش و سکینه را بر
رسولش و بر مؤمنین و آنها را همراه و ملازم کلمه تقوی قرار داد و سزاوار به تقوی و
اهل آن بودند و خداوند به هر چیزی آگاه است.

در این شش موضع که
اهل حق و جنود خدا با باطل و جنود شیاطین روبرو شده‌اند مسئله فرو فرستادن سکینه
را بر دلهای مؤمنین مطرح فرموده است.

اکنون به بررسی معنای
سکینه و منظور از آن در آیات فوق می‌پردازیم:

سکینه در لغت

 سکینه از سکون است و سکون ضد حرکت است و در مورد
سکون قلب بکار می‌رود که منظور از آن آرامش قلب و نداشتن اضطراب است.

عوامل اضطراب

لازم است عوامل
اضطراب و نگرانی در انسان بررسی شود تا هم به مفهوم سکون و آرامش بهتر پی ببریم و
هم راه جلوگیری از این عوامل شناخته شود و نیز مشخص شوئد که چه باید کرد تا بجای
نگرانی و اضطراب، سکون و آرامش جایگزین گردد. و می‌توان عمده‌ترین عامل نگرانیها و
اضطراب را در انسان، امور زیر دانست:

1-                       
از مواردی که انسان
دچار اضطراب و تزلزل می‌شود و سکون و آرامش را از دست می‌دهد، مورد تصمیم‌گیری
است. انسان هر فعلی که انجام می‌دهد اول آن را تعقل و تصور می‌کند و سپس مصالح و
فوائد و یا زیانها و مفاسد آن را می‌سنجد و تأثیر آن را در سعادت و خیر و صلاح
خویش در نظر می‌گیرد و بعد به انجام آن دست می‌زند. این عمل فکری اگر با فطرت پاک
و سالم انسانی انجام شود و در تشخیص نفع و ضرر آنچه را که نفع واقعی برای او دارد
و سعادت حقیقی او را تأمین می‌کند، در نظر بگیرد، از یک نوع آرامش و سکون فکری
برخوردار می‌شود و تزلزل و اضطراب فکری پیدا نمی‌کند. ولی اگر در زندگی فقط بر
امور مادی تکیه کند و معیار صلاح و فساد برای او تنها مسائل مادی باشد و از هوی و
هوس پیروی نماید، قوه خیال در فکرش تأثیر می‌گذارد و اموری را برای او جلوه می‌دهد
و در نتیجه در تصمیم و عزمش دچار اضطراب و تردید می‌گردد، گذشته از اینکه ممکن است
در تشخیص خود خطا و اشتباه کند و راه غلط را بپیماید.

2-                       
از عوامل اضطراب خوف
از آینده و یأس و ناامیدی است. انسانی که مادی فکر می‌کند و به عالم پس از مرگ
معتقد نیست همیشه از آینده خود نگران است زیرا مرگ در تصور او نابودی است و انسان
با علاقه عجیبی که به زندگی دارد از آینده‌ای این چنین خائف خواهد بود و در نتیجه
زندگیش همیشه با اضطراب و دلهره همراه است.

3-                       
نداشتن هدف یکی از
عوامل مهم اضطراب و نگرانی است و با جهان‌بینی مادی، زندگی، بی‌هدف و پوچ خواهد
بود.

زیرا خلقت و آفرینش
در این نوع از جهان‌بینی بی‌هدف و بی‌مقصد است و قهراً انسان هم که جزئی از آنست،
هدف و مقصدی نخواهد داشت.

4-                       
یکی دیگر از عوامل
اضطراب، وحشتی است که در برخورد با حوادث طبیعی و یا غیر طبیعی مانند جنگ و نظائر
آن دارد و چون معمولاً برای بیشتر این حوادث پیش‌بینی نمی‌توان کرد، همیشه دچار
اضطراب و ترس از حوادث پیش‌بینی نشده‌ای است که ممکن است حیات او را به خطر
بیاندازد و یا زندگی را بر او تباه سازد.

5-                       
روح مجرد و نامتناهی
انسان با هیچ یک از مظاهر مادی این جهانِ ماده، سیر و اشباع نمی‌شود و به هیچ حد و
مرتبه‌ای از آنچه را که می‌یابد و به آن می‌رسد قانع نیست و همیشه درصدد رسیدن به
مرحله کاملتر و تازه‌تر از هر چیزی است. اگر در مقامی از مقامات و پست‌های مادی
قرار گرفته است میل دارد مقام بالاتر از آن را دارا باشد و اگر برای او امکان‌پذیر
باشد در تلاش و تکاپو برای رسیدن به آن مقام می‌افتد و آنگاه که به مقصود رسید
دیری نمی‌گذرد که هوس مقامی دیگر فوق آن را می‌کند و همین‌طور…

و اگر در پی جمع و
گردآوری مال است تا آنجا که قدرت دارد می‌کوشد و اگر ثروت جهان را به او بدهند
قانع نمی‌شود و باز فکر افزودن بر آن را خواهد داشت.

و اگر در میدان
هوسبازی و عیاشی افتاده است هیچ حد و مرزی جوابگوی خواسته‌ها و هوسهای او نخواهد
بود. این خود یکی از مهمترین عوامل نگرانی و اضطراب در انسان است زیرا همیشه در
جستجوی یک گمشده‌ای است که به هر چیز و هر جا دست می‌زند گمشده خود را نمی‌یابد و
هیچ چیز او را آرام نمی‌کند و از حرص و ولع باز نمی‌دارد؛ مانند گرسنه‌ای که هیچ
غذائی او را سیر نکند و یا تنشه‌ای که هیچ آب خوشگوار و سردی او را سیراب نسازد؛
دائماً‌ در اضطراب و نگرانی قرار دارد و رمز سرّ مطلب آنست که بشر در فطرت و
آفرینش بگونه‌ای آفریده شده است که عاشق کمال غیر محدود و مطلق است و به هر چیزی
که می‌رسد، او را کمال و معشوق خود می‌پندارد ولی می‌بیند که آن کمالی است محدود و
ناقص و گرایش و میل فطری او بکمال، او را بسوی کمال مطلق و غیر محدود دائماً می‌کشاند
و یک حرکت در درون او بوجود می‌آورد ولي بیچاره آدمی که در ناآگاهی و غفلت بسر می‌برد
و نمی‌فهمد که گمشده‌اش کجا است و به هر جمال و زیبائی که دست می‌زند می‌بیند که
زیباتری از آن هم وجود دارد و هر چیزی از یک بعد زیبا و دارای کمال است و او چیزی
را طالب است که زیبای مطلق و کمال نامتناهی باشد و هر چه در این عالم، وجود و
امکانی می‌یابد، زیبائی و کمال با نقص‌ها و فقدانها آمیخته و همراه است زیرا که
همه هستی‌ها محدود و کمال‌ها متناهی هستند که قهراً‌ وجود آنها با نقصانها و فقدان‌
کمالات دیگر توام است. و اگر روزی با هدایت و راهنمائی برونی و جهت دادن بحرکت و
عشق درونی و جهت دادن بحرکت و عشق درونی خود کمال مطلق و غیر محدود را یافت يعنی
به خدای جهان و هستی مطلق و کانون نامرئی عالم پی برد آرامش و سکون بر دل او
حکمفرما می‌شود و این تنها راه آرام شدن انسان است و بس «الا بذکر الله تطمئن
القلوب» (آگاه باشید که بیاد خدا دلها آرام می‌شود) و این همان معنای فطری بودن
دین و خدا برای انسان است و انبیاء هم برای جهت دادن به این حرکت و میل فطری انسان
و هدایت او برای پیدا نمودن گمشده‌اش مبعوث گردیده‌اند همانطور که امیرالمؤمنین
(ع) در نهج‌البلاغه می‌فرماید: «فبعث فیهم رسله و واترالیهم انبیائه یستأدوهم
میثاق فطرته و یذکروهم منسیّ نعمته و یحتجّوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن
العقول» – پس برانگیخت در بین آنها (بشر) پیامبران خود را و آنها را پی در پی
فرستاد تا عهد و میثاقی که فطری آنان بود طلب نمایند و نعمت فراموش شده را یادآوری
نمایند و با رساندن و تبلیغ بر آنها استدلال نمایند و عقلهای نهفته و پنهان آنها
را بیرون آورند و بکار اندازند – (خطبه اول نهج‌البلاغه).

اینها عمده‌ترین
عوامل نگرانی انسان است که با ایمان بخدا و باور کردن عالم پس از مرگ و حیات
جاودانی، همه آنها برطرف می‌شود و سکینه و آرامش بر دل انسان مستولی می‌گردد زیرا
تمامی این عوامل زائیده تفکر مادی و باور نداشتن واقعیتی غیر از عالم ماده و طبیعت
است.[2]

ادامه دارد.

 



[1] .درباره تابوت گفته شده است که همان صندوقی بوده است که
مادر موسی، موسی را در آن نهاد و در رود نیل افکند و بعد مورد احترام بنی‌اسرائیل
بود و به آن تبرک می‌جستند و موسی هنگام وفاتش الواح تورات را و آنچه در نزد او بود
از آیات و نشانه‌های نبوت در آن قرار داد و به وصی خود سپرد.

/

سعادت و شقاوت جامعه

قرآن و سنن الهی در اجتماع بشر

آیت الله محمدی گیلانی

«سنّت طمس وجوه و واپس شتابی* چرا شرک بهره‌ای از مغفرت ندارد؟ *آفرینش بر
شالوده عبودیت و ربوبیت» *«حقیقت عبادت معنی طمس وجوه و برگشت بقفا* شرک و کفر
یعنی انحراف یکصد و هشتاد درجه از وجهه فطرت* وارونگی فطرت در جهان نو» *«شکست
آلمان در جنگ جهانی دوم و دانشمندان دلسوز *کلامی از دکتر الکسیس کارل *مرکز عیش
گوارا و ناگوار، ضمیر و جان آدمی است».

یادآوری می‌کنم که در خلال بحثهای قبل، ثبوت شخصیت و وجود روح اجتماعی برای
جامعه انسانی، از قرآن مجید استظهار گردید، و مبین شد که تکوین روح اجتماعی با
خصائص ویژه، مقتضای نظام آفرینش و لازم قانون علیت و معلولیّت است. و از آن جهت که
اسلام دین فطرت، و همه اصول عقائد و اخلاق و فروع احکامش هم آهنگ با نظام آفرینش و
قانون علیت و معلولیت است، و معتنق به این دین حنیف فطری را به سوی کمال حقیقی
تکوینی ایصال می‌کند، بالضرورة تمام اصول و فروعش را در ارتباط با شؤن اجتماع
منسجم ساخته و به جامعه، نوعی اصالت بخشیده، به امید تکوین روح اجتماعی آسیب‌ناپذیر
و باتقوی، همانگونه که نظام آفرینش در وقایه الهی، آسیب‌ناپذیر است.

در تقریر ضابط فراگیر قرآنی، اگرچه تلازم بین نفسانیّات خبیثه و اعمال بد، و
بین سلب مواهب دنیوی ثابت نگردید، و حتی قرآن کریم صریحاً دلالت داشته که خداوند
متعال، کثیری از گناهانِ مقتضیِ تغییر نعمتها را عفو، و آثار سوء آنها را می‌زداید،
ولی بدون هیچ تردیدی، در صورت سرپیچی و طغیان مستمرّ، نزول عذاب به مقتضای برهان
عقلی و بیان قرآنی حتمی است، به این تقریر:

 اما عقلاً، زیرا طغیان و سرپیچی از
اصول و فروع دین فطری، محاربه و جنگ با نظام آسیب‌ناپذیر آفرینش و نیروی عظیم
نامتناهی آفریدگار است و بدیهی است که شکست حتمی و ابتلاء بعذاب دردناک‌ جزمی است.

و اما از نظر قرآن، علاوه به حتمی بودن عذاب، اشکال گوناگونی از عذاب معنوی و
سلب موهبت دنیوی و دمار و هلاک را بیان می‌کند که ما از سنّت «طمس وجه» یعنی
قفاروئی آغاز می‌کنیم، زیرا سنّت طمس و برگشت وجه و صورت بقفا، سنّت جاری در جامعه
شرک و کفر است که مقابل اصیل‌ترین اصل از اصول اعتقادی یعنی توحید و ایمان است که
سرآغاز اصول عقیدتی است، و بنابراین، مستند سنّت «طمس وجه» قفا روئی را از قرآن
کریم نقل می‌نمائیم و سپس به تفسیر و توضیح آن می‌‌پردازیم:

 قال تعالی: «يَا أَيُّهَا
الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ آمِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِّمَا
مَعَكُم مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ
نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَكَانَ أَمْرُ اللّهِ
مَفْعُولاً إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ
ذَلِكَ لِمَن يَشَاء وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِيمًا » (سوره نساء آیه 47 و 48)

یعنی: «ای اهل کتاب، ایمان بیاورید بکتابی «قرآن» که نازل نموده‌ایم در حالی
که به کتابهای آسمانی همراهتان تصدیق دارد، پیش از آنکه وجوه و صورتهائی را از
هیئت طبیعی محو کنیم و بقفا برگردانیم یا لعنشان کنیم چنانکه اصحاب سبت را لعنت
کردیم و فرمان الهی حتمی الوقوع است، این سنّت طمس وجوه بدین جهت است که خداوند
متعال به هیچ‌وجه شرک را مورد غفران قرار نمی‌دهد و اهل آن را از عذاب خویش مستور
نمی‌کند»

طمس: محو اثر چیزی و زدودن آن است. و وجه: جانب مقدم آشکار از هر چیز و وجه
انسان، جانب مقدّم آشکار از رأس او است که در فارسی رُو گفته می‌شود.

آیات شریفه قبل از آیه طمس وجوه، در باره یهودیانی که به خداوند متعال خیانت
نموده و شریعت آسمانی را به فساد و تباهی کشیده و شایسته لعن الهی شدند، بحث و
گفتگو داشته، ولی در آیه طمس، خطاب، متوجه به همه اهل کتاب است که آنان را به
ایمان بقرآن که مصدق کتابهای آسمانی در دست آنها است، دعوت می‌نماید، و در صورت
تمرّد و گردنکشی، بعذاب طمس یا لعن مسخ – که اصحاب سبت مستوجب آن شدند – تهدید می‌فرماید،
و یادآور می‌شود که امر خداوند متعال، ضروری الوقوع و تخلف ناپذیر است، سپس در
مقام تعلیل برآمده و می‌فرماید:

 تعذیب به عذاب طمس یا لعن مسخ بدین
سبب است که اشراک بالله تعالی از مغفرت بهره‌ای ندارد، زیرا صدور هیچ فعلی اعمّ از
انعام و انتقام از پروردگار حکیم، جزافاً و بدون غرض و غایت، ممتنع است و هر فعلی
که از حضرتش صادر می‌شود، بر وفق حکمت و مقتضای عنایت، در نهایت اتقان و احکام، و
دارای غرض و غایت و در نظام احسن، ضروری الوقوع است، و از آن جمله، انعام مغفرت
است که جامه تکوینی ضدّ عقوبتها است و مشرک از اين خلعت الهي محروم است چه  آنکه جهان آفرینش با همه بخشایش و مهری که او را
فرا گرفته، بر بنیان و شالوده عبودیت و ربوبیت استوار است.

قال تعالی: «وَما خَلَقْتُ الجِنَّ وَالانسِ اِلاّ لِیَعْبُدون»(سوره ذاریات
آیه 56) یعنی: «جنّ و انس را نیافریدیم مگر برای پرستش خداوند متعال». آیه شریفه،
صریحاً غرض و غایت آفرینش جنّ و انس را در عبادت پروردگار منحصر می‌فرماید، به این
معنی که غرض و غایت خلقت همانا پرستیدن جنّ وانس، نه پرستیده شدن خداوند متعال
است، و برای این آفریده شدند که عابد و پرستنده پروردگار شوند، نه آنکه معبودیت
خدای تعالی، غرض خلقت بوده است، زیرا غایت، مکمّل ذی‌الغایة است، و واجب الوجود
غنّی بالذات، و هیچگونه نقص و نیازی در حریم اقدسش راه ندارد و غایت آفرینشی که
عبادت است، ناگزیر مایه تکمیل بندگان بوده و فائده عبادتها همانا استکمال عبّاد بدانها
می‌باشد نه استکمال آفریدگار سبحان، بلی او عزّاسمه چنانکه فاعل موجوداتست خود
غایت خویش است: «هُوَ الْاَوَّلُ وَالآخِرُ».

و حقیقت عبادت، برافراشتن خویشتن به تمام ذلّت و استکانت در پیشگاه پروردگار
با اعتقاد به آفریدگاری و مالکیت مطلقه او است که انتصاب نفس به این کیفیت، ترسیم
عبودیت و مملوکیّت، و اظهار فقر و حاجت به آستان او می‌باشد، و این معنی غرض نهائی
از خلقت است که به عبارت دقیقتر: عبادت همانا انقطاع عبد از خویشتن و از هر چیز و
ذکر پروردگار به کیفیت مذکور است و بدیهی است که انباز کردن غیر و شریک ساختن موجود
دیگری، با حقیقت عبادت، قابل جمع نیست.

و بنابراین، تمرّد و استکبار از دعوت حقتعالی به ایمان به قرآن، یا بهر چیزی،
کفر و شرک است و از مغفرت خداوند متعال بی‌نصیب و طبعاً آسیب‌پذیر و مستوجب عقوبت
است، و نزول یکی از دو عقوبت: یا طمس وجوه و واپس شتابی، یا لعن مسخ، بر آنها به
نحو مانعة الخلّو حتمی است به این بیان:

آدمی که به مقتضای فطرت، رو بوجهه کمال مطلق دارد و عاشق علم بی‌پایان و قدرت
بی‌نهایت و حیات ابدیّت و بیک کلام عاشق «الله» که مستجمع همه صفات کمالی نامتناهی
است، می‌باشد، و صراط منحصر به سوی این معشوق و مطلوب، عبادتست: «
وَأَنِ
اعْبدُونی هَـذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ » چنانکه از آیه 56 سوره ذاریات هم اکنون استفاده نمودیم و با کفر و شرک که
انحراف یکصد و هشتاد درجه از وجهه فطری است، وجه و رویش بر قفا و طبعاً وجهه وی در
این قفاروئی نقطه مقابل وجهه فطری خواهد بود و در این واپس روی، باسفل سافلین
شتابان است و به هرچیزی که می‌پندارد خیر و نافع است، متوجه می‌گردد، عوائدش از
آن، جز شر و زیان چیزی دیگر نیست و بپندار تقدّم هر گامی که برمی‌دارد، جز فزونی
در تأخر و دوری از وجهه حقیقی، نتیجه نمی‌گیرد.

به پیشرفتهای فنّی پیچیده دست می‌یابد، فائده‌ای غیر از واپس روی و هرج و مرج
بین‌المللی بی‌اندازه خطرناک‌ و غارتگر آرامش و امنیت، بهره او نیست، و در این
وارونه روی شتابان است، قدرت عظیم تخریبی وانهدامی سلاح هسته‌ای را کشف می‌کند، و
برای رساندن این صاعقه مرگبار بر سر ابناء نوع و ویران نمودن بناها و کارخانه‌ها و
مراکز حیاتی، بسرعت خارق‌العاده موشک با هزینه گزاف بلکه سرسام‌آور دست می‌یابد.
این همه ویرانگری و کشتار براه می‌اندازد و تشنه‌تر می‌شود و در کنار این شعله‌های
فساد، فساد اخلاقی در وقیح‌ترین و بی‌شرمانه‌ترین اَشکال، خود داستانی است که بیان
آنها…

و چون معبودش هوی و هوس است و صورت باطن و روی دلش وارونه گردیده بالضروره
اکتشافات و علومش نه فقط سودی بحالش ندارد بلکه با همین اکتشاف و علم، گمراه‌تر می‌شود:

«افرأيت من اتخذ الهه
هواه و اضله الله علي علم» و با علم به اینکه راهی را که پیش گرفته، ضلال و دمار
است، در پیمودن این ره ضلال، شتابان‌تر می‌شود؟

وقتی که آلمان در جنگ
جهانی دوم شکست خورده از پا درآمد، بیشتر دانشمندانی که در ساختن بمب اتمی شرکت
داشتند، با حکومت آمریکا تماس گرفتند، و تقاضا کردند که از این سلاح نه فقط علیه
ژاپنی‌ها بلکه در جنگها مطلقاً استفاده نگردد، و با انفجار یک بمب اتمی در صحرای
خالی از سکنه وجود آن به جهانیان اعلام شود، سپس نظارت بر این انرژی خارق‌العاده
را به مرجعی بین‌المللی بسپارند، و به وسیله هفت تن از برجسته‌ترین دانشمندان فوق‌الاشعار،
طرحی که بنام گزارش فرانک مشهور است، تهیه گردید و در تاریخ ژوئن 1945 بوزیر جنگ
وقت امریکا تسلیم کردند که در آن آمده است:

«موفقیتی که در زمینه
تکامل قدرت هسته‌ای نصیب ما شد، چنان خطرات هولناک و دهشت‌باری را متضمن است که
تمام اختراعات گذشته در مقایسه با آن ناچیز بشمار می‌آید». سپس در این گزارش خطر
مسابقه تسلیحاتی به عبارتی شبیه به پیشگوئی توصیف گردیده که سال‌های پر از وحشت‌
بعدی، صحنه وجود عینی آن پیشگوئی است، و آن همه تظاهرات مردم کشورهای مختلف علیه
مسابقات تسلیحاتی که انجام می‌گیرد نه فقط موجب کمترین وقفه‌ای نمی‌شود بلکه بر
شتاب آن می‌افزاید و اضطرابها و دلهره‌ها را فزونی می‌بخشد.

جریان سنّت «طمس
وجوه» و نگونسازی فطرت که ملازم با واپس شتابی است در جامعه‌های جهان امروز آن‌چنان
روشن است که برخی از دانشمندانشان مقاله‌ها و رساله‌ها و کتابها نوشته‌اند و با
بیان پاره‌ای از جزئیات نزول این سُخط و عذاب الهی را مبین ساخته‌اند:

«نتیجه‌ای که نصیب ما
از این تمدّن گردیده: تحولات در راه و رسم زندگی، رهائی مردم از خرافات، اضطراب
عمیق و سلب آرامش روانی، بیماریهای عفونی رفته‌رفته از میان می‌روند، ولی
بیماریهای روانی روز‌افزونی دارند حتی تعدادشان بر بیماران بستری تجاوز می‌کند،
علاوه بر این، اختلالات عصبی نیز وفور و بر تیره‌روزی بشر می‌افزاید، قلّت وجود
هوشمندان، تمدن از پرورش مردان فکور و شجاع ناتوان است، انواع سیستم‌های حکومتی
چیزی جز قصر پوشالی نیست. هدف اصول انقلاب کبیر فرانسه و رؤیاهای مارکس و لنین،
انسان غیر واقعی است، فکر ما همچون موش محبوسی در تکاپوی کاویدن قفس است، افزایش
اختراعات فیزیکی و شیمیائی و نجومی فائده کثیری ندارد و چه بسا مضر است. دانشمندان
واقعی فقیر و دزدان غارتگر، زمام امور را بکف گرفته‌اند، موازین اخلاقی از دست
رفته، سیاسیّون یعنی کشندگان روح اخلاق و حسّ مسؤلیت، جنایتکاران کم‌هوش زندانی
ولی جنایتکاران با هوش آزاد بلکه مصادر امورند، ضعف عقل و دیوانگی کفّاره تمدن
صنعتی است…»

 

انسان موجود ناشناخته
تألیف الکسیس کارل

وارونگی و نگونساری
نهال فطرت، محصولش همین است که این دانشمند گفته است و به تعبیر قرآن شریف معیشت
ضنک و شکنجه بار است که پیوسته بهره فرد و جامعه مشرک است:

«öqs9ur
¨br&
$ZR#uäöè%
ôNuŽÉiß™
ÏmÎ/
ãA$t6Éfø9$#
÷rr&
ôMyèÏeÜè%
ÏmÎ/
ÞÚö‘F{$#
÷rr&
tLÍj>ä.
ÏmÎ/
4’tAöqyJø9$#
3 @t/
°!
ãøBF{$#
$·èŠÏHsd
3 öNn=sùr&
ħt«÷ƒ($tƒ
šúïÏ%©!$#
(#þqãZtB#uä
br&
öq©9
âä!$t±o„
ª!$#
“y‰ygs9
}¨$¨Z9$#
$YèŠÏHsd
3 Ÿwur
ãA#t“tƒ
tûïÏ%©!$#
(#rãxÿx.
Nåkâ:ÅÁè?
$yJÎ/
(#qãèoY|¹
îptã͑$s%
÷rr&
‘@çtrB
$Y7ƒÌs%
`ÏiB
öNÏd͑#yŠ
4Ó®Lym
u’ÎAù’tƒ
߉ôãur
«!$#
4 ¨bÎ)
©!$#
Ÿw
ß#Î=øƒä†
yŠ$yè‹ÎRùQ$#
ÇÌÊÈ   » (رعد،
آیه 31)

: «پیوسته کافران
بجرم کردار پلیدشان مورد اصابت عذاب کوبنده هستند یا حلول عذاب کوبنده در جوار
آنان سبب دلهره‌شان می‌گردد».

لازم است توجه کافی
مبذول گردد که اگرچه در ظاهر معیشت آنان مرفّه و در نظر ما دارای وسعت چشمگیری است
ولی واقعیت عیش ضیق و عیش مرفّه را باید در حوزه باطن انسان جستجو  نمود، و شادمانی و غمناکی و آرامش و ناآرامی
انسان، بر محور ادراک و اعتقاد است.

انسان مؤمن و  عارف به مقام ربوبیت که نور توحید بصیرتش را
دگرگون ساخته و بر مرکوب راهوار نور سوار است: «فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبّهِ»
انواع گوناگون نعمتها از سلامت و ثروت و جاه و اولاد و مانند اینها و انواع آلام
از بیماری و ناداری و مرگ فرزندان و دوستان و مانند اینها را از جانب پروردگاری می‌یابد
که جز فعل جمیل و احسان از حضرتش صادر نمی‌شود و خود و جملگی را ملک او ميداند و
بالضروره جمله رانيک مي بيند و آنچه را که حضرت او تبارک و تعالي مي پسندد، او نيز
مي پسندد، و «نظر پاک اين چنين بيند نازنين جمله نازنين بيند». و خلاصه آنکه : «ان
الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائکة ان لا تخافوا و لا تحزنوا
و ابشروا بالجنة التي کنتم توعدون) سوره فصلّت آيه 30

: «عارفان بمقام
ربوبيّت خداوند متعال که در اين جهت پايدارند، ضمير و جانشان فرودگاه سروشهاي عالم
غيب است که همواره آنان را بشارت ميدهند تا همّ و غم در خود راه ندهند و بهشت
موعود را به آنان مژده مي دهند».

اما انسان نگونسار
کافر کيش که جاهل بمقام ربوبيت است، چون تمام سعادت را در زندگي مادي ميداند و در
نهايت حرص و آز باکتساب مال و اولاد و جاه و مقام مي پردازد. مادامي که بآنها
نرسيده در آتش حزن گرفتار و چون ببعض يا همه دست مي يابد ميبيند که هر يک از آنها
محفوف بگرفتاريها است در اين هنگام آتش خوف زوال و تلف، جانش را آزار مي دهد، و
براي حفظ هر يک بناچار متحمل رنجها و تزويرها و دروغ پردازيها و چاپلوسيها و
سالوسي ها و تشاجرات و تخاصمات و مانند اين امور مي شود و سرانجام جز شکنجه دردناک
نيست:

اعلموا انما الحيوة
الدنيا لعب و لهو و زينة  و تفاخر بينکم و
تکاثر في الاموال و الاولاد کمثل غيث اعجب الکفار نباته ثم يهيج فتراه مصفرا ثم
يکون حطاما و في الاخرة عذاب شديد و مغفرة من الله و رضوان و ما الحيوة الدنيا
الامتاع الغرور» حديد آيه

:«بدانيد که زندگاني
مادي همانا بازيچه کودکانه و عشق سفيهانه و آرايش و خودستائي و آز افزايش اموال و
اولاد است در مثل،‌مانند باراني است که بدنبال آن گياه و زراعت روئيده،‌موجب
خوشحالي کشاورزان گردد، سپس خشک و زرد شده و پاشيده گردد، بدينگونه پايان زندگي
مادي عذاب سختي است ولي نصيب اهل ايمان، آمرزش و خشنودي خداوند است، و زندگي مادي
جز متاع فريبا چيز ديگر نيست».

اين ها واقعيات
ملموسي است که زندگي خدا فراموشان را با همه تجمل ظاهري و دلربائيش،‌بگوري تنگ
تبديل نموده و در آن تنگناي لعنتي پيوسته آماج قارعاتند، و چون اين کوبندگي ها را
ادراک مي کنند و طبعاً ادراک مذکور خود مصيبتي است بزرگ، بناچار بدامن بيخبري
پناهنده ميشوند و با استعمال … و اعمال… گذرنامه ورود بخراب آباد بيخبران را
ميگريند!

 

/

در راه ریشه کن ساختن فقر

اقتصاد اسلامي

آيت الله حسين نوري

در راه ريشه کن ساخان فقر فاجعه بزرگ بشريت

1-               
اوضاع اتيوپيي و آفريقا

2-               
ريشۀ اين دردها کجا است

3-               
آفريقا و استعمار

4-               
ده ها کشور آفريقا زير چکمه استعمارگران

 هم‌اکنون که این قلم بر این سطور
جاری می‌گردد، فریاد جانگداز فقر و گرسنگی از یک قسمت نسبتاً وسیعی از جهان بگوش
می‌رسد.

فریادی که دلهای بیدار را تکان می‌دهد و وجدانهای حسّاس را بیدارتر می‌سازد.

فریادی که از حلقومهای ضعیف و پیکرهای فرسوده و نحیف و در حقیقت از یک مشت
استخوانی که تازیانه فقر آن را درهم کوبیده است برمی‌خیزد.

فریادی که انعکاسی از محرومیت‌ها و مظلومیّت‌ها و تظاهری از دردها و رنجها و
بیماریها و گرفتاریهای بی‌پایان است فریاد دلخراشی که تجسّمی است از آنچه بر
کشورهای استعمار زده آفریقا گذشته و می‌گذرد.

فریادی که طنین رنج و مظلومیّت مردم قحطی زده «اتیوپی» است یعنی کشوری که در
زمانی نه چندان دور خود را از چاله به چاه افکند و خویشتن را از آغوش فقر زائیده
کاپیتالیسم و امپریالیسم به دامن فقر رقت‌بار کمونیستی انداخت و از ریگ داغ به آتش
پناه برد!

کشور «اتیوپی» یکی از کشورهای آفریقائی است که در خاور آفریقا واقع شده و از
شمال و باختر به سودان و از خاور به دریای سرخ «سومالی» و سومالی فرانسه و از جنوب
به «کنیا» محدود می‌گردد و مساحت آن 900/221/1 کیلومتر مربع است. و جمعیت آن
تقریباً به 30 میلیون بالغ می‌گردد.

و آفریقا یکی از قطعات پنجگانه عالم است که بوسیله «جبل طارق» از اروپا و
بوسیله «کانال سوئز» از آسیا جدا می‌شود.

حدود آن از شمال دریای مدیترانه از شمال شرقی دریای سرخ از مغرب و جنوب
اقیانوس هند و وسعت آن در حدود 25/3 میلیون کیلومتر مربع یعنی در حدود 3 برابر
اروپا است و تقریباً 400 میلیون جمعیت دارد.

قارّه آفریقا از لحاظ امکانات طبیعی و اقتصادی دارای مواهب و منابع بسیاری
است. این قارّه دارای دریاچه‌های متعددی است که مشهورترین آنها: «تانا»، «آلبرت»،
«تانکانیکا»، «نیاسا»، «چاد»، و نکامی و بزرگترین آنها دریاچه «ویکتوریا» است که
مساحت آن به 100/68 کیلومتر مربع بالغ می‌شود و دارای رودخانه‌هائی مانند «نیجر»
کنگو و زامبر و طولانی‌ترین آنها رودخانه «نیل» است که دارای طول 450/6 کیلومتر
است.

در این قاره از جهت معادن، معدن طلا، الماس، آهن، زغال‌سنگ و نمک و غیره وجود
دارد و از لحاظ میوه میوه‌هائی از قبیل، خرما، انجیر، عنّاب و زیتون و غیره در آن
فراوان است و محصولاتی از قبیل نیشکر، گندم و برنج در آن بعمل می‌آید و جنگل‌های
فراوان نیز در آن موجود است.

ولی هم‌اکنون این قارّه با این همه استعداد و مواهب و امکانات با سیه‌روزی و
فقر و گرفتاریها و انبوه دردها و مشکلات مواجه گردیده است.

و اکنون آفریقا بالاترین رقم وام را در جهان می‌گیرد این میزان وام حتی دو
برابر وامی است که آسیا دریافت می‌دارد.

قارّه‌ای که خود روزی صادر کننده مواد غذائی بود هم‌اکنون باید سالیانه مقادیر
زیادی مواد غذائی به جهت نجات از گرسنگی میلیونها قحطی زده وارد کند.

افزایش بیکاری در شهرها و روستاها سیر صعودی دارد و بموازات این افزایش تعداد
پناهندگانی که اجباراً به علّت بی‌ثباتی اوضاع به کشورهای دیگر پناهنده می‌شوند و
ناچار به ترک دیار خود اقدام می‌کنند افزایش می‌یابد.

اگر وضع به همین ترتیب پیش برود آینده خطرناک‌تری در انتظار این قاره است.

هر چند هم اکنون سیل کمک‌ها از بسیاری از نقاط جهان بسوی «اتیوپی» سرازیر شده
امّا اینگونه کمک‌ها جوابگوی آنچه در قاره آفریقا می‌گذرد نمی‌تواند باشد زیرا
قحطی و گرسنگی فقط در «اتیوپی» بیداد نمی‌کند بلکه «اتیوپی» به اضافه 30 کشور دیگر
آفریقائی در شرائط دهشتناک و قحطی بسر می‌برند «چاد» بعنوان مثال به همین درد
مبتلا است و حتی از این نظر در شرائطی هولناک‌تر بسر می‌برد «موزامبیک» و دهها
کشور دیگر سرنوشتی مشابه دارند.

و نیز باید توجه داشت که ارسال کمک هر چند به «اتیوپی» عملی است ضروری امّا
این اقدام تنها نیمی از مسائل را بیشتر حل نمی‌نماید امراض گوناگون و ضایعات ناشی
از فقر مشکلاتی هستند که تنها ارسال نان و آب آن را برطرف نمی‌کند.

مشکلات اتیوپی بسیار رقت‌بار است، تنها در یکی از شهرهای آن بنام «باتی» در
هفته گذشته 25 هزار قحطی ‌زده بر رویهم انباشته شدند و در یک اردوگاهی در 200
کیلومتری این شهر همین صحنه با 9 هزار نفر بوجود آمد.

خانه‌های آنها حفره‌هائی است که در اعماق زمین حفر کرده‌اند تا از سرما و گرما
در این دخمه‌ها محفوظ باشند.

تازیانه‌های باد خشک و سوزان بر بدن‌های برهنه آنها می‌خورد و در هر گوشه و
کناری مردمی را می‌بینی که در غاری خزیده و چشم بدریافت کمک دوخته و بانتظار مرگ
می‌باشند.

از این مناظر بسیار فراوان است از یکنفر که سه فرزندش را قحطی به هلاکت رسانده
بود پرسیده شد در اردوگاه شما تاکنون چند نفر مرده‌اند جواب داد تعداد مردگان در
شمارش نمی‌آید.

در این کشور در حدود 6 میلیون نفر در قحطی بسر می‌برند و صلیب سرخ جهانی
برآورد کرده است امسال یک میلیون نفر از آنها قطعاً خواهند مرد.

ولی باز باید دانست که این ضایعات و بلاها تنها دامنگیر اتیوپی نیست بلکه در
حدود 30 کشور از 50 کشور آفریقا کمبود مواد غذائی دارند و بدون تغییر در مشی سیاسی
و اقتصادی یکی بعد از دیگری دچار همان مصیبتی خواهند شد که اتیوپی دچار آنست.

برآورد شده است که در منطقه آفریقا 15 میلیون نفر در معرض نابودی ناشی از
کمبود غذا وجود دارند بعنوان نمونه تنها در موزامبیک 20 هزار نفر تاکنون به همین
علت مرده‌اند در نواحی جنوب آفریقا هزاران نفر از روستائیان به بوته‌های بیابان
برای سدّ جوع رو می‌آورند، دهقانی می‌گفت مردم این نقطه نوعاً چشمشان را از دست
داده‌اند و کورمال کورمال راه می‌روند.

در موریتانی بیش از 80 درصد زمینهای زارعی بدون زراعت افتاده و مانده و اهالی
برای یافتن غذا به سوی شهرها هجوم می‌آورند.

 

ریشه این دردها و گرفتاریها کجا است؟

لازم است در اینجا این سؤال مطرح شود که ریشه این دردها از کجا است و مقصّر
کیست؟ آیا طبیعت مقصّر است؟

پاسخ مسلماً منفی است زیرا چنانکه شرح داده شد آفریقا از لحاظ امکانات طبیعی و
مواهب خلقت کمبود ندارد و اگر از این مواهب و منابع استفاده صحیح بعمل می‌آمد
قطعاً‌ مردم این قارّه دچار فقر و نکبت نمی‌شدند.

آیا خشکسالی تقصیر دارد؟

درست است خشکسالی سطح وسیعی از این قاره را فرا گرفته و تلفات زیادی به
محصولات غذائی وارد کرده است ولی این موضوع نیز با درایت و هشیاری و آینده‌نگری‌ای
که اگر سران و دول آفریقا می‌داشتند قابل پیشگیری بود.

اگر سران با سوءِ مدیریت سرمایه‌های ملی و مواهب خداداد را بر باد نمی‌دادند و
از روی نادانی با تکیه و پیوند به قدرتهای خارجی به نبرد و ستیز علیه یکدیگر بر
نمی‌خواستند مردم آفریقا در نکبت فرو نمی‌رفتند و اوضاع آنها آن‌قدر فلاکت بار نمی‌شد.

بهای سنگینی که آفریقا پرداخته است برای این بوده است که سران دول آفریقا با
تکیه به قدرتهای استکباری بجان هم افتاده‌اند و ثروتهای خود را در راه خریدن
سلاحهای جنگی و پر کردن جیب استعمارگران بر باد داده‌اند مثلاً در کشور «اتیوپی»
تعداد 21 پیاده نظام و 3 واحد مکانیزه همراه با بیش از 100 هواپیمای جنگی و تعداد
بسیاری مستشار شوروی و دیگر کشورهای بلوک شرق وجود دارد.

در گذشته تمام گناهان را به گردن عوامل خارجی یعنی تنها امپریالیسم و کمونیسم
می‌انداختند امّا اکنون مردم آفریقا کم‌کم بیدار شده و فهمیده‌اند که بدبختیها
ناشی از نادانی و جاه‌طلبی بیشتر سران آفریقا است که تسلیم استعمار شده و دست در
دست قدرتهای استکباری نهاده‌اند.

آفریقا و استعمار

 فاجعه آفریقا ریشه کهنه‌ای دارد ده‌ها
سال قبل قدرتهای بزرگ و استعمارگر، این سرزمین را بخاطر منابع گرانبهایش با عناوین
فریبنده‌ای از قبیل آزادی، پیشرفت و ترقّی غارت و مردمش را استعمار کردند تاریخ غم‌انگیز
این سرزمین زرخیز و غارت زده و مردم با صداقت و استعمار زده و استثمار شده آن در
این مقاله نمی‌گنجد ولی برای اینکه یک بینش اجمالی و دورنمائی از این قاره‌ای که
قرنها میدان تاخت و تاز مستکبران و استعمارگران بوده است و سلطه‌های گوناگون چه بر
سر این قاره آورده است داشته باشیم این فهرست را مطالعه می‌کنیم:

 

الف- کشورهائی که زیر چکمه انگلستان این پیر استعمار بوده‌اند:
 1- سیرالئون 2- لیبریا.

 3- تانزانیا 4- سودان.

5- رودزیا 6- زامبیا.

7- گانا 8- کنیا.

9- نیجریه با جمعیت 80 میلیونی این کشور پرجمعیت‌ترین کشور آفریقا است. 10-
اوگاندا.

11- موریس 12- بولسوانا.

13- گامبیا  14- لزوتو.

15- مالاوی 16- آفریقای جنوبی

17- ساحل طلائی 18- لوگوس.

19- زنگبار 20- آفریقای شرقی

21- کاب 22- باستولاند.

23- سکوترا 24- سانت هیلین.

25- اسانسیون 26- تریستان.

27- اورانج  28- بویر.

29- نتال 30- مصر.

ب- کشورهای آفریقائی که زیر چکمه فرانسه بوده‌اند:

 1- تونس 2- الجزائر.

3- سنگال 4- گینا.

5- جزیره ماداگاسکار 6- مایوت.

7- کومور 8- چاد.

9- داهومی 10- گابون.

11- توگو 12- ولتای علیا.

13- موریتانی 14- مالی.

15- نیجر 16- آفریقای مرکزی.

17- مراکش 18- کنگوبرازاویل.

ج- کشورهای آفریقائی که زیر چکمه پرتغال بوده‌اند:

1- گینه پرتغال 2- آنگولا.

3- موزامبیک 4- آفریقای شرقی.

5- جزائر خلیج گینه 6- رأس اخضر

7- مایر.

د- کشورهای آفریقائی که زیر چکمه آلمان بوده‌اند.

1- توغان 2- آفریقای شرقی.

3- کمرون

هـ- کشورهای آفریقائی که زیر چکمه ایتالیا بوده‌اند.

1-                       
لیبی 2- اریتره.

  وبالاخره «کنگو» مدتی زیر چنگال
استعمار بلژیک «وکناریا» و «خلیج گینه» تحت استعمار اسپانیا بود.

باید توجه داشت، به این ترتیب که ذکر گردید دولت‌های استعمار، «آفریقا» را
لقمه لقمه کرده بودند تا هضم آن برای آنها آسان‌تر صورت بگیرد و گاهی هم بر سر یک
لقمه باهم به نزاع و نبرد می‌پرداختند تا نصیب یکی از آنان می‌گردید و گاهی هم دست
بدست می‌گشت مثلاً آفریقای جنوبی که 22 میلیون نفر جمعیت دارد در قرن 17 ميلادي به
تصرف «پرتغال» درآمد و بعد از مدتی «هلند» آن را متصرف شد و از اوائل قرن نوزدهم
انگلستان برای تصرف آن وارد میدان شد و بالاخره تمام خاک آن را به تصرف خود درآورد
و در سال 1910 ظاهراً مستقل گردید.

و در دهه‌های 1950 و 1960 هنگامی که این استعمارگران مجبور شدند ظاهراً از
آفریقا بیرون بروند زمینه‌هائی برای اختلافات در میان آنها بجا گذاشتند و بعلاوه
سلطه‌های خود را نیز از راه‌های مختلف اعمال می‌کنند که نتیجه این سیاست‌های
شیطانی 12 جنگ و 70 کودتا فقط در 25 ساله اخیر و بعلاوه فقر و گرسنگی است.

 ساده‌اندیشی است اگر فکر کنیم که
آمریکا، انگلستان، فرانسه شوروی و اسرائیل که خروارها سلاح جنگی و تجهیزات نظامی
به این کشورها فروخته و می‌فروشند در فکر خیر و صلاح‌اندیشی این کشورها هستند.

در اینجا لازم است از مردم مسلمان متعهد ایران که بموازات کمک‌های شایانی که
به جبهه جنگ اسلام علیه کفر، حق علیه باطل، نور در برابر ظلمت و مستضعفین در برابر
استکبار با نیرو و نفر انجام می‌دهند و با حضور در تمام صحنه‌ها انقلاب شکوهمند
اسلامی را قوت می‌بخشند، گامهای مثبت و مؤثری نیز در راه کمک به قحطی زدگان اتیوپی
برداشتند تشکر و قدردانی کنیم و از خداوند متعال توفیق ریشه کن ساختن فقر جهانی
مسألت نمائیم.[1]

 



[1] .در تنظیم این مقاله از دائرة المعارف فریدوجدی، ج1، ص 410
و کیهان 27/9/63 که مطالبی از مجلات هرالدتریبون، تایم نیوز و یک ذکر کرده بود و
از کتابهای جغرافیا و کتابهای مربوط به استعمار آفریقا استفاده شده است.

/

دوری مسلمین از قرآن

هدايت در قرآن

 همانگونه که در بحث گذشته تذکر دادیم، در عصر
نزول قرآن کریم، عدّه زیادی از مسلمانان، استفاده از قرآن را تنها در حفظ آن،
آموختن سطحی آن، اختلاف قرائتها و یاد گرفتن الفاظ می‌دانستند.

·                   
قرآن در زمان پیامبر

 در زمان رسول اکرم (ص) بحث خلاصه می‌شد
در «یتلو علیهم» و عدّه کمی بودند که از تلاوت به تعلیم و آموزش می‌پرداختند و
گاهی که مجادلات کلامی بین اهل کتاب و مسلمین می‌شد، بحث چندان استمرار پیدا نمی‌کرد
زیرا از این طرف دعوت به مباهله می‌شد و آنها هم کوتاه می‌آمدند.

و با اینکه قرآن از شعر مدحی نکرده و در سنّت نیز چندان از آن ستایش نشده است،
بازار شعر گرم، سنتهای جاهلی رایج و شعرها را خوب حفظ می‌کردند.

پیامبر اکرم (ص) می‌کوشید که فرصتها با خیالبافی هدر نرود و لذا در زمانها و
مکانهائی که مردم اجتماع می‌کردند، آنان را از شعر خواندن منع می‌فرمود ولو در حدّ
کراهت باشد مثلاً می‌فرمود: روز جمعه شعر نخوانید، در مسجد که دورهم جمع می‌شوید،
سرودن و تکرار اشعار کراهت دارد و… از این طرف می‌فرمود: تا می‌توانید قرآن
بخوانید «  فَاقْرَؤُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ
الْقُرْآنِ »[1] ولی
متأسفانه آنان تا توانستند شعر خواندند و قرآن را کنار گذاشتند.

جای تعجب است که برای شعرهای خود آنقدر اهمیت قائل بودند که آنها را با سند
نقل می‌کردند. ابوالفرج اصفهانی در کتاب بیست جلدی آغانی خود، برای شاعران جاهلی و
راویان آن اشعار همانگونه که شیخ کلینی (ره) در کافی، روایتها را با سند نقل می‌کند،
او نیز برای اشعار هجو شاعران عرب راوی و سند نقل می‌کند.

این عشق زیاد به شعر و خیالبافی بود که پیامبر آنان را از آن – خصوصاً در
اماکن و ایام  مقدسی که با هم جمع می‌شدند –
منع می‌فرمود وگرنه شعری که حکمت‌آمیز باشد مورد اعتراض حضرت نیست. پیامبر اکرم
(ص) می‌فرماید: «وَاِنّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِکَماً»[2] ولی
پر واضح است که چنین شعری در مجامع عمومی خریداری ندارد آن شعری که خیالبافی است و
در مدح قدح دور می‌زند و دارای تشبیه و تشبیب و استعاره و کنایه است، خریدار دارد،
لذا پیامبر از مسلمانان می‌خواست که هنگام اجتماع و گردهم آمدن، قرآن بخوانند.

حضرت جلوی خیال و احساس را می‌گیرد و راه عقل را می‌گشاید، از این روی آنان را
به خواندن و فهمیدن قرآن دعوت می‌فرماید و هیچ حدّ و مرزی هم برای آن قرار نداده
است.

«آنچه می‌توانید از قران بخوانید».

 آن زمانی که حضرت در مدینه تشریف
داشتند، هنگامی که خطری متوجه اسلام بود، از همه می‌خواستند که در جبهه جنگ شرکت
کنند ولی در بسیجهای علمی، از آنان می‌خواستند که کارها را تقسیم نمایند «فَلَوْ
نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ طائِفَةٌ مِنْکُمْ لِیَتفَقَّهُوا فِی الدینِ» پس در
مواقعی که خطر خیلی نزدیک می‌شد «انفروا جمیعاً» می‌فرماید یعنی همه باهم بروید
ولی در مواقعی که خطر زیاد احساس نمی‌شود، می‌فرماید: چه بهتر اگر گروهی از شما
برای تفقّه و فهم در دین بروند.

·                   
قرآن پس از رحلت پیامبر

 پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) چون بازار حدیث گرم
بود، لذا صحابت با پیامبر از قداست خاصی برخوردار بود. و همینقدر که معلوم می‌شد
فلان شخص چند روزی – مثلاً – در محضر پیامبر بوده، کافی بود که از او درخواست حدیث
کنند و اگر آن شخص از ایمان کافی برخوردار نبود و اکنون زمینه را برای شخصیت شدن
آماده می‌دید، شروع می‌کرد به جعل کردن حدیث و هر چه می‌گفت برای مردم نادان قابل
قبول بود و دیگر نیازی به عرض آن بر کتاب خدا نبود چون فهم و ادراک منحصر در حفظ
کردن حدیث شده و تفقّه وجود نداشت.

کم‌کم بقدری بازار حدیث گرم شد که دیگر از کتاب خدا تنها برای خواندن و حفظ
کردن استفاده می‌کردند و هیچگاه حدیث را بر کتاب عرضه نمی‌داشتند. اینجا است که
آیه «
يَا
رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا » از زبان حضرت رسول (ص) عینیت خارجی پیدا می‌کند.

پیامبر اکرم (ص) از این جاعلان حدیث خبر داده بودند و مردم را از پیروی آنها و
گوش دادن به آنها برحذر کرده بودند تا آنجا که می‌فرمایند:

«مَنْ کَذِبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوّأَّ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ»[3] هر کس
عمداً‌ خبر دروغی نسبت به من دهد، جایگاه او پر از آتش بشود.

ائمه معصومین (ع) نیز فرموده‌اند که اگر کسی حدیثی را به ما نسبت داد، آن را
بر کتاب خدا عرضه کنید، اگر با قرآن مطابقت داشت آن را بپذیرید و اگر مخالفت داشت
به دیوارش بزنید. زیرا قرآن، میزان الهی است و این میزان، مصون از تحریف است.

 

·                   
قرآن قابل جعل نیست

 اینکه قرآن، میزان قرار گرفته است، برای این است
که قرآن نه تنها تحریف نشده بلکه اصلاً قابل جعل شدن و تحریف نیست. در قرآن می‌فرماید:
«
مَا
كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى »[4] و در
جائی دیگر می‌فرماید: « وَمَا كَانَ هَـذَا
الْقُرْآنُ أَن يُفْتَرَى مِن دُونِ اللّهِ »[5] از
اینجا معلوم می‌شود که اصلاً این قرآن قابل افترا و جعل شدن نیست. یعنی نه اینکه
دیگران نخواستند تحریف کنند و آن را محترم می‌شمردند بلکه اصلاً این کار برای
دشمنان قرآن، شدنی نیست، و این غیر از آیه‌ای است که خداوند می‌فرماید: ما از راه
غیب قرآن را حفظ می‌کنیم و از تحریف مصون می‌داریم. « إِنَّا
نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ »[6]

 

·                   
قرآن و اهل بیت

 اما درباره حدیث، چنین چیزی نیست. ولذا تا
توانستند احادیث پیامبر اکرم (ص) را به دلخواه خود جعل کردند و اسرائیلیات را در
آن وارد نمودند، و آنگاه جای این بود که مردم بیایند به درگاه قرآنهای ناطق، ائمه
معصومین علیهم‌السلام و صحّت و سقم آن احادیث را بپرسند ولی متأسفانه بجای این کار
گفتند: حسبنا کتاب الله! ما را کتاب خدا بس است! با اینکه این کتاب شارح و مفسر می‌خواهد
ولی آنها مفسران حقیقی را کنار گذاردند و بالنتیجه از قرآن هم دور شدند.

و برخی دیگر نیز که به در خانه اهل بیت آمدند ولی قرآن را رها کردند، آنان نیز
راه خطا رفتند زیرا قرآن و اهل بیت هیچگاه از هم جدا نمی‌شوند. پیامبر اکرم در
روایتی که خاصه و عامّه نقل کرده‌اند، می‌فرماید:

«اني تراک فيکم الثقلين، کتاب الله و عترتي اهل بيتي، ما ان تمسکتم بهما لم
تضلو بعدي ابدا»

 من در میان شما دو چیز سنگین بجای می‌گذارم،
کتاب خدا و عترتم که همانا اهل بیتم می‌باشند، اگر به این دو تمسک بجوئید، هیچگاه
گمراه نمی‌شوید.

لذا باید هر دو با هم میزان باشند، نه اینکه کسی قرآن را به رای خود تفسیر کند
و از اهل بیت سؤال نکند و نه اینکه کسی روایت معصوم را بگیرد، از هر جا که بود
بدون اینکه آن را بر کتاب خدا که لایاتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه، عرضه
کند. البته اگر سند روایتی صحیح بود و بر قرآن نیز عرضه کردیم، مخالفت نداشت، بدون
شک بايد به آن عمل کميک زيرا هر چه معصوم مي گويد حق است چون معصوم، قرآن ناطق
است.

در هر صورت، قرآن پس از يامبر اکرم(ص) مهجور ماند و مسلمانان يا گرفتار فتوحات
بودند و يا به عنوان راوي برخي خود را مطرح مي کردند و خلاصه آنچه اهميت داشت؛
قرآن بود که جز حفظ کردن و تلاوت،‌چندان استفاده اي ازآن نمي بردند.

 

·                   
قرآن در زمان بنی امیه

 زمانی که معاویه به حکومت رسید خلافت تبدیل به
سلطنت شد. معاویه هم چون دشمنی دیرینه‌ای با اسلام داشت، بر آن شد که با رواج دادن
و نشر فرهنگ جاهلی، مردم را بتدریج از قرآن دور سازد.

مورخین نوشته‌اند: بعد از صلح غم‌بار امام حسن (ع) وقتی که معاویه در مراسم
سلام نشسته بود، عمروعاص وارد شد و گفت: السلام علیک ایها الملک! او هم لبخندی زد
و پاسخ سلام داد. و با لبخند خود، تبدیل خلافت و امامت به سلطنت را پذیرفت.

آنگاه مسئله ملّی گرائی مطرح شد. معاویه عرب و غیرعرب را از هم جدا کرد و مردم
را به افتخارات جاهلی بازخواند. سیره او سیره قیصرهای روم بود. و برای آنکه مردم
را از قرآن باز دارد، راهی نداشت مگر ترویج سنت‌های جاهلی.

 هر کس شعری می‌گفت، مهمترین جایزه را
دریافت می‌نمود؛ و هر کس از شعر و شاعری بهره‌ای نداشت، لااقل با خواندن اشعار
جاهلیّت، خود را به درگاه سلطنت! نزدیک می‌کرد. آنجا بود که خمریات یزید سینه به
سینه می‌گشت و آنجا بود که خطبه تبراء زیاد زبانزد مردم می‌شد، و بدینوسیله کم‌کم
آیات الهی فراموش شد.

آری! اگر مسلمانانِ اولین دوره، بجای حفظ خمریّات و یادآوری سنت‌های جاهلیّت،
مسائل دقیق و عمیق اسلامی را از مکتب علی (ع) و آل علی (ع) دریافت می‌کردند، هرگز
ارتداد بعد از ارتحال پیش نمی‌آمد، که امام صادق (ع) بفرماید: «ارتدّ الناس بعد
رسول الله الا ثلاث او اربع» آنها نه تنها قرآن را کنار گذاشتند که از قرآن ناطق
(علی(ع)) نیز دوری جستند.

·                   
قرآن ناطق

 امیرالمؤمنین (ع) در خطبه 158 نهج‌البلاغه می‌فرماید:

«… فجاءَهُمْ بِتَصدیقِ الذی بینَ والنور المقتدی به ذلک القرآن فاستنطقوه
ولن ینطق، ولکن اخبرکم عنه: اَلا اِنّ فِیهِ عِلم ما یأتی والحدیث عَنِ الْماضِی
وَدَواءِ دائِکُمْ وَنَظْمَ ما بَینِکُمْ»[7]

این قرآن است که کتب انبیای پیشین را تصدیق کرده و نوری است که باید، در راه‌های
تاریک زندگی از آن استفاده کرد. پس، از آن بخواهید که با شما سخن بگوید ولی آن
هرگز سخن نمی‌گوید. من از آن به شما خبر می‌دهم و به شما می‌گویم: جریانات گذشته و
آینده، و دوای دردهایتان و نظم در کارهایتان در قرآن است.

قرآن است که انسان را از بیماری جهل می‌رهاند. قرآن است که رذائل اخلاقی را
درمان می‌کند. قران است که اداره امور زندگی جامعه را از هرج و مرج نجات می‌دهد
ولی آن کس که قرآن را به سخن درمی‌آورد، علی است. ائمه معصومین‌اند که زندگی آنها
زندگی علم است و اصلاً علم در پرتو وجودشان زنده است «انّا لأمراء الکلام، فینا
تنشبّت عروقه و علینا تحدّرت اصوله» ما فرمانروایان کلامیم. ریشه‌هایش از ما است و
شاخه‌هایش به ما بر می‌گردد، پس به سراغ ما بیائید.

 

·                   
تدریس قرآن در حوزه

 در هر صورت، باید از قرآن و اهل بیت با هم و در
کنار هم استفاده کرد. نه خواندن قرآن به تنهائی، مطلب به ما مي دهد  نه روايت به تنهايي  و بدون عرض بر قرآن قابل قبول است.

ولذا، اعلام می‌‌کنیم: باید در نظام حوزه علمیه تجدید نظر شود یعنی باید تفسیر
قرآن جزء درسهای اصولی و اساسی حوزه باشد چون الآن در حوزه هر چه هست، فقه و اصول
است و استفاده از حدیث ولی از قرآن کمتر یاد می‌شود. کتابهای ادبی که در حوزه
تدریس می‌شود (نحو، صرف، بدیع، بیان، عروض و…) کاری با قرآن ندارد. هر جا هم
استشهاد می‌شود از اشعار جاهلی است! البته اخیراً – بحمدالله – تلاشهائی شده که
بجای استفاده از اشعار جاهلی، از قرآن و نهج‌البلاغه استفاده شود و امیدواریم این
امر تعمیم یابد.

منطق که بافتش، بافتی نیست که به آیه استشهاد کند بلکه درباره طرز تفکر بحث می‌نماید.
در اصول هیچ مسئله‌ای ارتباط با قرآن ندارد و اگر یکی دو جا از آیه استفاده شده،
بیشتر برای این است که مثلاً‌ حجیّت خبر واحد را نفی کند! از آن گذشته، سراسر اصول
روی پایه‌های عقلی و مباحث الفاظ تکیه دارد.

امّا فقه با برکت ما که دائر مدار روایت است و هیچ مسئله‌ای نداریم که گفته
شود: این مسئله در روایت نیست و فقط در قرآن مطرح شده است! بنابراین، اگر کسی در
حوزه قرآن می‌خواند – که حتماً می‌خوانند – برای ثواب بردن است نه اینکه بافت
حوزه، بافت قرآنی است. لذا باید این میزان الهی در کنار روایات معصومین (ع) مورد
استفاده قرار گیرد تا خدای نخواسته ما هم مشمول گلایه حضرت رسول (ص) قرار نگیریم
که: «یا رَبِّ اِنَّ قَوْمِی اتَّخذُوا هذَا الْقُرآنَ مَهْجُوراً».

 

·                   
نتیجه بحث

 در کوتاه سخن اینکه مسلمانان صدر اسلام با سرگرم
شدن به فتوحات و مشکلات داخلی و حفظ حدیث، از قرآن دور شدند. بنی‌امیه که بر سر
کار آمدند، چون با قرآن دشمنی دیرینه داشتند، با ترویج سنتهای جاهلی آن را کنار
زدند. عبّاسیان برای اینکه قرآن شناخته نشود و مردم از معارف آن سر درنیاورند، درِ
خانه معصومین (ع) را که خود قرآن ناطق بودند، بستند.

امروز که به لطف الهی آن سدها مرتفع شده و آن پرده‌ها کنار رفته است، و این
نورانیت و حقانیت ظهور پیدا کرده، باید بکوشیم که بیش از پیش از این منبع لایزال
الهی استفاده کنیم، و به برکت این انقلاب اسلامی، هر چه بیشتر با قرآن پیوند داشته
باشیم و با احیای قرآن که خود «حی لایموت» است و احیای سخنان معصومین (ع) که آنها
هم حی لایموت‌اند، پرده‌های جهل را هر چه بیشتر برطرف نموده و بر معلومات خوئد
بیافزائیم. ان‌شاء الله.

ادامه دارد.

 



[1] . سوره مزمل، آیه 20.

/

تفسیر سوره لقمان

آیة الله مشکینی

سوره لقمان از سور مکیّه است (که در مکه نازل شده) و دارای 34 آیه می‌باشد.

«الم، تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکِیْمِ»

الم =این از ویژگیهای قرآن است که در اوّل بعضی از سوره‌هایش حروف مقطّه وجود
دارد مانند الم، الر، حم، حمعسق، کهیعص و… و کسی نمی‌تواند حقیقت این حروف را
بداند زیرا از متشابهات قرآن است.

آیات محکمات و آیات متشابهات

در آیه هفتم از سوره آل‌عمران می‌فرماید: «هُوَ الَّذيْ نَزَّلَ عَلَیْکَ
الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ وَ أخَر مُتَشابِهاتٌ» او همان خدائی است که بر
تو کتاب را نازل کرد که برخی از آیات کتاب، محکمات است و برخی متشابهات.

محکمات: اگر کسی زبان عربی را بداند، می‌فهمد معنای محکم چیست. محکمات: الفاظ
و عباراتی است که مفهومش خیلی روشن و واضح است مانند آیات احکام. مثلاً آنجا که می‌فرماید:
«یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اَقِیْمُوا الصَّلوةَ وَآتوا الزَّکوة» (ای کسانی
که ایمان آورده‌اید نماز را بر پا دارید و زکات بپردازید) هیچ ابهامی در این آیه
دیده نمی‌شود، و هر کس که مقداری با زبان عربی آشنائی داشته باشد، معنای آیه را می‌تواند
درک کند.

متشابهات: عبارتهائی است که معنای آن حتی برای عربی زبان نیز مجهول می‌باشد. و
با دقّت زیاد و رجوع به آیات دیگر قرآن و استفاده از سخنان معصومین«ع» می‌توان
برخی از آنها را فهمید. و این نظیر معمّا است که انسان با فکر زیاد گاهی می‌تواند
آن را بگشاید و گاهی هم نمی‌تواند آن را کشف نماید.

حروف مقطّعه

درباره حروف مقطّعه قرآن، مفسّرین مطالب زیادی نقل کرده‌اند که به مهمترین
آنها اشاره می‌کنیم:

1.    این حروف رمزی است بین خدا و پیامبرش و کسی جز پیامبر از آن
سر در نمی‌آورد. حتی گفته‌اند شاید جبرئیل امین نیز که قرآن را بر پیامبر خوانده
است، نمی‌دانسته مقصود از این حروف چیست؟

2.    برخی می‌گویند: پیامبر گرامی«ص» هنگامی که قرآن را برای اهل
مکه می‌خواندند، با اینکه آیات، خیلی جالب و جذاب بود، با این حال به پیامبر گوش
نمی‌دادند. از این روی پیامبر گرامی بدستور خداوند برای اینکه آنها را مبهوت کند و
افکارشان را به خود متوجه سازد، یک مرتبه می‌فرمود: الف، لام، میم… آنها با
شنیدن این حرفها، ناگهان متوجه حضرت می‌شدند، آنگاه حضرت شروع می‌فرمود به ادامه
مطلب… تلک آیات الکتاب الحکیم، هدیً و رحمة للمحسنین. این هم احتمال دوم است.

3.    احتمال دیگری که می‌دهند و بنظر جالب‌تر می‌آید این است که
قرآن با تکرار چند حرف در اوّل بعضی از سوره‌ها گویا می‌خواهد بفرماید: این کتاب
معجزه‌آسا را با همین حروف تهجّی ساخته‌ایم. حال ای جهانیان همه جمع شوید و ای
موجودات پیدا و ناپیدا با هم جلسه بگیرید و با همین حروف معمولی که مواد اولیه هر
سخنی و نوشته‌ای است، یک سوره از سوره‌های این قرآن را درست کنید.

آری شما که به رسالت شک می‌ورزید و خدا را تکذیب می‌کنید، به این قرآن بنگرید،
چیزی جز همان حرفهای «الف ـ با» که همه می‌دانید و با آنها نطق می‌کنید و می‌نویسید
نیست، پس بیائید دست بدست هم بدهید و افکار و اندیشه‌های خود را روی هم بریزید و
با همین حروف «الف ـ با» یک سوره کوچک بیاورید که از نظر بلاغت و فصاحت مانند سوره‌های
قرآن باشد؛ ولی نمی‌توانید و نخواهید توانست « قُل لَّئِنِ
اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَـذَا الْقُرْآنِ لاَ
يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا» (سوره اسراء،
آیه 88) بگو ای پیامبر! اگر تمام انسانها و اَجِنّه (موجودات پیدا و ناپیدا) جمع
شوند برای اینکه مانند این قرآن را بیاورند، نخواهند توانست ولو اینکه با یکدیگر
همکاری و همیاری داشته باشند.

«تِلْکَ
آیاتُ الْکِتابِ الحَکِیْمِ»

آن آیه‌های
کتاب ِمحکم است.

«تلک» در واژه عربی اشاره به دور است. بدون شک این کلمه اشاره به
همان عبارتها و جمله‌هائی است که پس از آن می‌آید. بنابراین سؤالی که اینجا پیش می‌آید:
چرا «تلک» گفت و «هذه» نگفت؟ با اینکه تلک اشاره به نزدیک شاید از نظر ظاهر صحیح‌تر
باشد ولی چون آیه قرآن است و از سوی خداوند تبارک و تعالی است، پس لابد حکمتی در
کلمه «تلک» بوده است که «هذه» نگفته و «تلک» گفته است. عبارتهای قرآن که همه جلوی
چشم ما است و به ما نزدیک است، پس چرا اشاره به دور آمده است؟

علماء در اینجا نکته‌ای را در باب تفسیر بیان می‌کنند و می‌گویند: مراد از این
دوری، دوری از افق استعداد بشر است، یعنی این عبارتهای قرآنی که جلوی چشم شما است
و شما آنها را می‌خوانید، از حیطه قدرت شما بدور است و به هیچ نحو شما توان ساختن
یک سوره‌اش و سرودن یک سطرش را ندارید. بنابراین، این عبارت گرچه به دید شما نزدیک
است ولی از شعاع قدرت و محیط فکر شما دور است.

عصر فصاحت و بلاغت

همانگونه که ملاحظه کردیم، خدای متعال با یک کلمه «تلک» مطلب بسیار مهمّی را
گوشزد می‌کند و آن همه سخن‌سرایان و شاعران بسیار مقتدر زمان پیامبر«ص» را به
تحدّی و مبارزه می‌طلبد که هان اگر راست می‌گوئید، یک آیه مانند این قرآن را
بیاورید ولی نخواهید توانست.

طبق روایات و تاریخ، عصر پیامبر«ص» عصر فصاحت و بلاغت[1] بود و
آنقدر ذوق شعری و ادبی در بین مردم رواج داشت که از شعر شاعران خیال‌پرداز و با
ذوق، لذّت می‌بردند و بهمین مناسبت، قصیده‌ها و چکامه‌های بسیارزیبا را گرداگرد کعبه
آویزان می‌کردند و مردم گروه، گروه می‌آمدند، می‌خواندند و حفظ می‌کردند. و لذا
هفت قصیده جالب هفت شاعر زبردست آن زمان به نام «مُعَلَّقاتِ سَبْع» معروف است که
بر دیوارهای کعبه آویزان شده بود.

در چنین دورانی، پیامبر اکرم«ص»، مأمور می‌شود که چند آیه از قرآن را دستور
دهد بنویسند و بر دیوار کعبه کنار همان معلقات آویزان کنند:

« بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمـَنِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ »

روز بعد که مردم برای دیدن و خواندن اشعار دور کعبه جمع شدند، چشمها به این
تابلو دوخته شد: شگفتا؟ این نه شعر است که نامش را شعر بگذاریم و نه مانند نثرهای
معمولی است ولی هرچه هست، دل را می‌رباید، جلوه دارد، کمال دارد و عبارتش بسیار
متین و از نظر محتوا ارجمند و محکم است. این چه جمله فصیح و بلیغی است که در عین
کوتاهی، مطالب تازه دارد، خدای را به نام «رحمن» و «رحیم» نامیده است و این اولین
بار است که چنین کلمه‌ای در مکّه به چشم می‌خورد.

پس از بسم الله، چه جمله زیبا و جالبی «الْحَمْدُ للّهِ
رَبِّ الْعَالَمِينَ» این جمله علاوه بر فصاحت و بلا غت، محتوایش فوق‌العاده عالی
و معنایش عمیق است. اینجا دیگر سخن از وصف اسب تازی فلان رئیس قبیله یا تعریف
قیافه محبوبه فلان شاعر یا توصیف انگشتان حنازده فلان دختر در هنگام رمی جمرات
نیست اینجا هر چه ستایش است از الله است که جهانیان را خلق کرده و پرورش می‌دهد و به
کمال می‌رساند. گویا این آیه می‌خواهد به امرءالقیس و دیگر شاعران زبردست عصر
جاهلیّت بگوید: اگر سخن زیبای شما در تعریف یک موجود ناقص و موقّتی است، فصاحت
وبلاغت قرآن را ببینید که از خدا تعریف می‌کند که پروردگار جهانیان است و هر ناقصی
را به سوی کمال حرکت و سوق می‌دهد.

وقتی که
این آیات در مقابل معلقات سبع قرار گرفت، بینندگان خواندند و تعجب کردند و دگر بار
خواندند و هر چه بیشتر می‌خواندند، بیشتر پی به معنی برده و از بلاغت آنها لذت
بیشتری می‌بردند. فردا که مردم دوباره گرد آمدند دیدند در مقابل این آیات توان
مقاومت را ندارند:

یارم چو
قدح بدست گیرد / بازار بتان شکست گیرد

در تاریخ
آمده است: سه نفر از شعرا و ادیبانِ بنامِ جاهلیّت، پس از نزول قرآن با هم نشستند
و تبانی کردند که هر یک در ضمن چند هفته یا چند ماه سوره‌ای را بسازد ودر وقت
معیّن جمع شوند و سوره‌ها را در برابر قرآن ارائه دهند. خلاصه هر سه رفتند و مشغول
کار شدند و پس از رسیدن موقعی که قرار داده بودند، هر یک به صورت دیگری نگاه کرده
می‌پرسد: آقا شما نوشتید نه من متأسفانه نتوانستم آن دیگری می‌گوید: من خواستم
شروع کنم، قرآن را باز کردم، به این آیه برخورد کردم: «وَيَجْعَلُونَ لِلّهِ مَا
يَكْرَهُونَ
وَتَصِفُ
أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَى» (نحل ـ آیه 62) (و این مشرکان
به خدا نسبت دروغ می‌دهند در آنچه خود نمی‌پسندند) آنقدر این آیه از فصاحت و بلاغت
و عظمت برخوردار بود که دیگر نه توان مقابله و نه جرأت آن را برای خود دیدم. و شخص
سوّم نیز مبهوت یکی دیگر از آیات شده بود که از جواب دادن عاجز و ناتوان شده بود.

چهار نام
برای قرآن

در دنبال
آیه می‌خوانیم: «… آیاتُ الْکِتابِ الْحَکِیْمِ، هُدَیً وَ رَحْمَةً…» اینها
آیه‌های قرآن است.

در این
آیه کوتاه چهار نام برای قرآن ذکر شده است: 1ـ کتاب 2ـ حکیم 3ـ هدی 4ـ رحمه. البته
این چهار اسم از نامهای غیر مشهور قرآن است، زیرا قرآن دو نام مشهور دارد:

1ـ قرآن 2ـ
فرقان.

قرآن به
معنای خواندنی و فرقان به معنای جداکننده است. حال این چهار نام دیگر قرآن را
بررسی می‌کنیم.

کتاب:
نوشته شده

حکیم:
محکم و مستحکم

هُدیً: سر
تا پا هدایت

رحمة: سر
تا پا رحمت و احسان

کتاب

کتاب مصدر
است به معنای اسم مفعول یعنی مکتوب (نوشته شده). البته این کلمه برای ما خیلی روشن
است چرا که می‌بینیم امروز قرآن نوشته شده است ولی هنگامی که این آیه نازل شده بود
و پیامبر در آن وقت هنوز در مکه بودند و تمام قرآن نوشته نشده بود واصلاً نوشتنی
در کار نبود، پیامبر آیه‌ها رامی‌خواندند و مردم هم با آن حافظه قوی و علاقه‌ای که
داشتند، به یاد می‌سپردند. پس چگونه در آن زمان این کتاب نوشته شده است؟

برخی از
مفسرین پاسخ می‌دهند که اگر چه قرآن بالفعل نوشته نشده بود ولی بالقوه، اطلاق ِ
نوشته شده بر آن درست است. مثلاً اگر دو درخت در یک باغی موجود است، یکی درخت سه
ساله و دیگری درخت یکساله است آن که سه ساله است بالفعل میوه داردو آن دیگری که
میوه ندارد، باز هم ممکن است کسی بگوید این درخت مثمر و میوه‌ده است زیرا بالقوّه
امکان میوه دادن در یکسال بعد را دارد. بنابراین، اطلاق کردن اسم کتاب به این جهت
که در آینده قرآن نوشته می‌شود، درست است.

ولی اگر به خود قرآن بنگریم، می‌بینیم در آیه 22 از سوره بروج می‌فرماید:
«بَلْ
هُوَ قُرْآنٌ مَّجِيدٌ فِي لَوْحٍ
مَّحْفُوظٍ» این قرآن مجید است که در لوح محفوظ، تدوین و نوشته شده است.

پس معلوم
می‌شود قرآن قبل از اینکه در صحنه انسانها و بر قلب شریف پیامبر نازل شود بلکه قبل
از اینکه پیامبر گرامی به نبوت مبعوث گردد، و قبل از خلقت انسان، نوشته شده بود، و
فرشته‌ها از آن اطلاع داشتند.

در سوره
«الرحمن» می‌خوانیم: « الرَّحْمَنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنسَانَ»
خداوند
رحمان قرآن را تعلیم فرمود، آن‌گاه انسان را آفرید یعنی خداوند قرآن را به فرشته‌ها
یاد داد و پس از آن به مدتی، انسان را خلق کرد. و لذا وقتی جبرئیل، در اوّلین بار
بر پیامبر وارد می‌شود به او می‌گوید: بخوان؛ معلوم می‌شود نوشته شده‌ای را از آن
حضرت می‌خواهد که بخواند.

در آیه‌ای
دیگر می‌خوانیم: «نَزَلَ بِهِ الرُّوْحُ الْأَمِیْنُ عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ
الْمُنْذَرِیْنَ» پیامبر! این قرآن را روح‌الامین بتدریج بر قلب تو آورد و به تو
خبر داد که از انذارکنندگان باشی. پس در آن وقت که قرآن نازل شده است، در لوح
محفوظ نوشته شده بوده است.

حکیم

حکیم به معنای محکم و مستحکم است و لذا عرب به آن لجامی که از آهن بر دهان اسب
زده می‌شود، حَکَمَه می‌گوید، چون محکم کشیده می‌شود و اسب را نگه می‌دارد. پس
حکیم به معنای مستحکم است یعنی چکش‌خور ندارد.

این کتاب حکیم است، یعنی نه تنها الفاظش آسیب‌پذیر نیست بلکه محتوا و معنایش
نیز محکم است و آسیب‌پذیر نمی‌باشد. در این کتاب تحریف راه ندارد. آری این کتاب
الهی که در دست ما است نه یک کلمه بر آن اضافه شده است و نه کلمه‌ای از آن کسر شده
است. پس مطالب این کتاب آنچنان محکم است و از مستقلات عقیله می‌باشد که به هیچ نحو
آسیب‌پذیر نیست. در قرآن می‌فرماید: «وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ
لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا كَثِيرًا» (سوره نساء ـ
آیه 82) این کتاب اگر از سوی کسی غیر از خداوند بود، در آن اختلاف و اشکال زیادی
پیدا می‌کردند. اگر دقت کنید می‌بینید هر قدر هم زحمت کشیده باشد، هزاران اشکال بر
او می‌شود گرفت، مگر قرآن که راهی برای باطل در آن نیست «لا یَأْتِیْهِ الْباطِلُ
مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ».

از مجله: فرانکفورتر آلگمانیه «آلمان»

·       
تعداد مسلمانان جهان با مسیحیان برابر شده است

دین اسلام در طول پنجاه سال گذشته از تمامی ادیان جهانی دیگر گستردگی بیشتری
را نشان می‌دهد. تعداد معتقدین به این دین در طول این مدت زمان حدود 500 درصد
افزایش یافته است یعنی از تعداد 200 میلیون نفر در پنجاه سال پیش به حدود یک
میلیارد نفر افزایش پیدا کرده است.

بنابراین در حال حاضر تعداد مسلمانان جهان برابر با تعداد مسیحیان جهان می‌باشد.
این اطلاعات را بهرحال مؤسسه پژوهشی برای خاورمیانه در لندن مورد بررسی قرار داده
است. دین مسیحیت توانسته است از سال 1943 تا کنون رشد آماری معادل با 47 درصد را
بدست آورد.

در مقام سوم آمار جهانی ادیان معتقدین به دین هندو با جمعیتی معادل 500 میلیون
نفر قرار گرفته‌اند و رشدی معادل 117 درصد را نشان می‌دهند. بعد از آنها پیروان
دین بودا با جمعیتی معادل 245 میلیون نفر قرار دارند.

دین یهودیت در طول این مدت زمان پنجاه ساله تعداد 4 درصد از پیروان خود را از
دست داده است. در حال حاضر تنها تعداد پانزده میلیون یهودی در جهان وجود دارند.

(به نقل از بولتن بررسی مطبوعات جهان وزارت ارشاد اسلامی)

 



[1] . فصاحت: عبارت از زیبا سخن گفتن است. بلاغت: عبارت از به
موقع سخن گفتن است. پس اگر جمله‌ای هم از نظر انتخاب واژه‌ها زیبا و جالب بود و هم
سخن به جا و به موقعی بود، آن را فصیح و بلیغ می‌نامند.

/

سخنان معصومين

صله رحم

·       
پیامبر اکرم«ص»:

«اُؤصي الشَّاهِدَ مِنُ امَّتِيْ وَالْغائِبَ مِنْهُم وَ مَن فِي
أصْلابِ الرِّجالِ وَ أرْحامِ النِّساءِ إلی یَوْم الْقِِیامَةِ أَنْ یَصِلَ
الرَّحِمَ وَ إنْ کانَتْ مِنْهُ عَلی مَسِیْرَةِ سَنَةٍ فَإنَّ ذالِکَ مِنَ
الدِّیْنِ».

سفارش می‌کنم حاضران از امّتم و غائبان را و آنان که در صُلب مردان و رحم زنان
هستند تا روز قیامت که صله رحم کنند گر چه به فاصله یکسال راه باشد چرا که صله
رحم، جزء دین است.

·       
پیامبر اکرم«ص»:

«إنَّ أعْجَلَ الْخَیْرِ ثَواباً صِلَةُ الرَّحِمِ».

عمل خیری که زودتر از هر کار، ثوابش داده شود، صله رحم است.

·       
پیامبر اکرم«ص»:

«مَنْ سَرَّهُ
أنْ یَمُدَّاللهُ فِي عُمْرِه وَ أنْ یَبْسُطَهُ لَهُ فِي رِزْقِهِ، فَلْیَصِلْ
رَحِمَهُ».

هر که دوست دارد خداوند عمر او را دراز و روزیش را فراوان کند، به ارحام خود
نیکی و احسان نماید.

·       
امیرالمؤمنین«ع»:

«صِلُوْا أَرْحامَکُمْ وَلَوْ بِالتِّسْلِیمْ»

با ارحام خود بپیوندید گرچه با سلام کردن باشد.

·       
امام باقر«ع»:

«صِلَةُ الأَرْحامِ تُزَکِّي الْأَعْمالَ، وَ تَدْفَعُ الْبَلْوی،
وَ تُنْمِي الْأَمْوالَ، وَ تُنْسِیءَ لَهُ فِيْ عُمرِهِ، وَ وَ تُوَسِّعُ لَهُ
فِي رِزِقْهِ وَ تُحَبِّبُهُ فِي أَهْلِ بَیْتِهِ، فَلْیَتَّقِ‌اللهَ وَلْیَصِلْ
رَحِمَهُ».

صله ارحام؛ اعمال را پاک می‌کند، بلاها را دور می‌سازد، اموال را برکت می‌دهد،
عمر را طولانی می‌نماید و به روزیش وسعت می‌بخشد و او را در میان خانواده‌اش محبوب
می‌سازد؛ پس باید از خدا پروا کرد و صله رحم نمود.

·       
امام صادق«ع»:

«حَقُّ الرِّحِمِ لایَقْطَعُهُ شَيْءٌ وإذا کانُوا عَلی أمْرِکَ
کانَ لَهُمْ حَقَّانِ:حَقُّ الرَّحِمِ وَ حَقُّ الْإِسْلامِ».

حق ارحام را چیزی از بین نمی‌برد و اگر آنان همدین تو بودند، دو حق خواهند
داشت: یکی حق رَحِم و دیگری حق اسلام.

·       
امام صادق«ص»:

«صِلَةُ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الْحِسابَ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ هِیَ
مَنْسَأهٌ فِي الْعُمْرِ وَ تَقِيْ مَصارِعَ السُّوْء وَ صَدَقَةُ اللَّیْلِ
تُطْفِيءُ غَضَبَ الرَّبِّ».

صله رحم حساب روز قیامت را آسان می‌کند و عمر را دراز می‌نماید و از مرگ بد
نگهمیدارد و صدقه دادن در شب، خشم پروردگار را خاموش می‌کند.

·       
امام صادق«ع»:

«صِلْ رَحِمَکَ وَلَوْ بِشَرْ بَةٍ مِنْ ماءٍ؛ وَ أفضَلُ ما
تُوْصَلُ بِهِ الرَّحِمُ کَفُّ ألأذی عَنْها. وَصِلَةُ الرَّحِمِ مَنْسَأهٌ فِي
الْأجَلِ، مَحْبَبَةٌ فِي الْأهْلِ».

به ارحامت احسان کن گر چه با یک شربت از آب باشد. و بهترین صله رحم، نرساندن
آزار است به او. همانا صله رحم مرگ را به تأخیر می‌اندازد و انسان را در میان
خویشان، محبوب می‌سازد.

·       
امام صادق«ع»:

«صِلَةُ الرَّحِمِ وَ حُسْنُ الْجَوارِ یَعْمُرانِ الدِّیارِ وَ
یزِیْدانِ فِي الْأعْمارِ»

نیکی به ارحام و خوشرفتاری با همسایگان، خانه‌ها را آباد و عمرها را زیاد می‌کند.

/

شناخت خدا

آیة الله العظمی منتظری

بسم الله الرحمن الرحیم

پس از تمام شدن بحث در خطبه 185 نهج‌البلاغه، به خطبه 186 می‌پردازیم که از
خطبه‌های مهم و دقیق حضرت امیر«ع» است.

«وَ مِن خَُطْبَةٍ لهُ علیه‌السلام فِي‌التَّوْحیدِ، وَ تَجْمَعُ هذِهِ
الْخُطْبة مِن اُصُولِ‌الْعِلْمِ ما لاتَجْمَعُهُ خُطْبَةٌ غَیْرَها»

این یکی از خطبه‌های حضرت امیرالمؤمنین«ع» است در توحید و خداشناسی. و این
خطبه، مطالبی از مسائل اصلی و اساسی دانش دارد که هیچ خطبه ديگری، این مطالب را
ندارد.

قبل از شروع بحث، لازم است مقدّمه‌ای بدین مناسبت ذکر کنیم همانگونه که در
گذشته نیز به تناسب ذکر کرده‌ایم، ولی در هر صورت، بنا به اهمیت و دقیق بودن
موضوع، چاره‌ای نداریم جز تکرار آن مقدّمه با مقداری تفصیل و توضیح.

صفات خداوند

خداوند تبارک و تعالی سه نوع صفات دارد:

1.    صفات حقیقیّه: مانند علم، قدرت، حیات و اراده که اینها
چیزهائی است که حقیقت دارد و به آنها صفات کمال نیز می‌گویند.

2.    صفات اضافیه: مانند خالقیت و رازقیّت.

امر متکرر را اضافه می‌گویند. پس وقتی می‌گوئیم: خدا رازق است، آن رازق، مرزوق
هم می‌خواهد. خدا خالق است، پس آن خالق، مخلوقاتی هم دارد.

و اینکه در اینجا صفات اضافیه گفته می‌شود برای اینکه یک طرف اضافه خود ما
هستیم. ما مرزوقیم یعنی روزی داده می‌شویم. رازق ما کیست؟ خدا است. پس خدا رازق
است و ما که آن طرف اضافه هستیم مرزوق، و لذا به این صفت رازقیّت، صفت اضافیه می‌گویند
و همچنین است در موارد دیگر.

3. صفات سلبیّه: صفات سلبیّه، صفاتی است که نقص است و برای خدا عیب است، لذا
آنها را از خدا سلب می‌کنیم، می‌گوئیم: خداوند مرکّب نیست، جسم نیست، عاجز نیست،
جوهر نیست، عرض نیست و…

در هر صورت، ما حق تعالی را از راه همین صفات اضافیه و صفات سلبیه می‌شناسیم.
و اما صفات حقیقیّه که صفات کمال است، ما نمی‌توانیم به آنها پی ببریم زیرا خودمان
ناقص هستیم، محدود هستیم و ناقص نمی‌تواند پی به کامل ببرد، محدود نمی‌تواند به
غیرمتناهی علم و احاطه پیدا کند.

علم، قدرت، حیات و اراده خدا صفات ثبوتیه‌ای است که حقیقت دارد و عین ذات خدا
است یعنی علم خدا علمی است غیرمتناهی، قدرتش قدرتی است غیرمتناهی، حیاتش حیاتی است
غیرمتناهی، و همچنین عین ذات باریتعالی نیز هست، مانند من و شما نیست که علم و
قدرتمان زائد بر ذاتمان است؛ زیرا ما در اصل علم 
نداریم، کم کم درس می‌خوانیم و مقداری از علم دریافت می‌کنیم؛ در اصل قدرت
نداریم، کم کم قدرت و توانائی بدست می‌آوریم. ولی علم و قدرت خدا همانند ذاتش
غیرمتناهی و قابل اکتناه نیست و اصلاً چیزی جدای از ذات حضرت حق نیست. و از این
روی ما نمی‌توانیم این مطلب را درست درک کنیم.

باز هم تکرار می‌کنیم که شناخت خدا برای ما فقط توسّط صفات اضافیه و صفات
سلبیه، امکان پذیر است چون در صفات اضافیه خودمان یک طرف اضافه هستیم. می‌گوئیم:
ما حادثیم پس یک محدث می‌خواهیم؛ ما مرزوقیم پس یک رازق می‌خواهیم و…

و از آن طرف صفات سلبیه است. چون ما می‌توانیم درک کنیم که خودمان نقصهائی
داریم مانند عجز، احتیاج، ترکیب، جسم بودن و… و لذا حکم می‌کنیم که خداوند این نقص
ها را ندارد.

 و اما صفات حقیقیّه حق تعالی مانند
ذات حق تعالی برای ما قابل اکتناه و فهم نیست چون نمی‌توانیم به آن احاطه پیدا
کنیم.

و اما آنها که خواستند به نحوی صفات حقیقیّه خدا را توضیح دهند، دانسته یا
ندانسته به سوی انحراف و یا اشتباه فاحش کشیده شدند.

عقیده اشاعره درباره صفات خداوند

اشعریها گفتند: صفات حقیقیّه خداوند حقیقت دارد و زائد بر ذات حق تعالی است
یعنی: خدا یک وجود است، علم خدا موجودی است علاوه بر ذاتش،قدرت خدا هم همچنین،
حیات خدا هم همچنین و خلاصه قائل بودند که هفت صفت حقیقی، موجوداتی هستند علاوه بر
ذات خدا و قدیمی هم هستند. و لذا در حقیقت، هشت قدیم قائل شدند که آنها را «قدمای
ثمانیه»می‌نامند.

به این عدّه از متکلمین یعنی اشاعره اشکال شده است که اگر مسیحی‌ها با اعتقاد
به سه اقنوم (اقانیم ثلاثه که عبارت است از اب و ابن و روح‌القدس) مشرک شدند، شما
به هفت قدیم به اضافه خدا که جمعاً قدمای ثمانیه می‌شوند، اعتقاد دارید و این یک
نحوی از شرک است.

عقیده معتزله درباره صفات خداوند

معتزله چون می‌خواستند از این عقیده دور باشند و از طرفی نمی‌توانستند درک
کنند که صفات عین ذات است، لذا آمدند و گفتند: یک قدیم بیشتر نیست و او هن خدا است
و خداوند علم ندارد، قدرت ندارد، حیات ندارد و… ولی ذات حق تعالی نایب صفاتش است
یعنی جای صفات را می‌تواند بگیرد پس در عین حال که خدا علم ندارد، کار علم از او
می‌آید! قدرت ندارد، کار قدرت از او می‌آید و همچنین…

عقیده فلاسفه الهیون

واما فلاسفه الهی که از قرآن و وحی مایه گرفته‌اند، نه این عقیده را قبول
دارند ونه آن دیگری را بلکه می‌گویند:

خداوند صفات حقیقیه دارد ولی نه مانند ما که صفاتمان زائد بر ذاتمان است، بلکه
صفات خداوند عین ذات او هستند. خداوند علم، قدرت، حیات و… دارد ودر عین حال که
او ذات بی‌پایان و غیرمتناهی است، علم بی‌پایان هم هست، حیات محض هم هست. و به
تعبیر بعضی از فلاسفه: حقیقت هستی، عین علم است، عین قدرت است، عین ادراک است و
عین حیات است. پس خداوند این صفات را دارد و زائد بر ذاتش هم نیستند بلکه عین ذاتش
هستند.

مرحوم حاج ملا هادی سبزواری می‌گوید:

وألأشعَرِیّ بِازْدِیادٍ قائِلَة وَقالَ بِالنِّیابَةِ الْمُعْتَزِلَة

در هر صورت، وجود و هستی همدوش با همه کمالات است و چون ذات خدا یک وجود بی‌پایان
است که در ذاتش، نیستی راه ندارد، پس علم بی‌پایان هم هست که در ذاتش جهل راه
ندارد، حیات بی‌پایان هم هست، قدرت بی‌پایان هن هست و همچنین…

و چون این صفات، عین ذات پروردگار هستند لذا برای ما میسّر نیست که آنها را
درک کنیم. انسان هر چه ارتقاء وجودی پیدا کند، حتی اشرف مخلوقات که پیامبر اکرم«ص»
باشد، نیز نمی‌تواند به ذات حق تعالی احاطه پیدا کند چون در هر صورت مخلوق حق است
و ممکن‌الوجود. و هیچگاه ممکن‌الوجود نمی‌تواند به ذات واجب‌الوجود، همانگونه که
هست، پی ببرد.

و بهمین مناسبت، می‌بینیم که معصومین علیهم‌السلام می‌فرمایند: «ما عَرَفْناکَ
حَقَّ مَعْرِفَتِکَ» ما نمی‌توانیم ترا، آنگونه که حق شناسائی و کمال شناسائی است،
بشناسیم.

با همین ایجاز، مقدّمه را به پایان می‌بریم و به اصل خطبه می‌پردازیم:

«ما وَحّدَهُ مَنْ کَیَّفَهُ»

موحد نیست کسی که برای خدا، کیف قائل باشد.

قائل به توحید نشده است کسی که برای خدا، کیف قائل باشد؛ زیرا کیف، یکی از
اعراض است و خداوند نه جسم است و نه عرض.

مقولات عشر

فلاسفه می‌گویند: تمام موجودات این عالم، ده مقوله‌اند که یک مقوله، جوهر است
و آن ذات اشیاء می‌باشد و نه مقوله دیگر اعراض می‌باشند. «کَیْف» یکی از این اعراض
است، که بمعنای چگونگی و کیفیّت اشیاء است.

مقوله دیگر «کَمّ» است که به معنای اندازه اشیاء می‌باشد مانند خط و سطح و جسم
و اعداد. هفت مقوله دیگر را اعراض نسبیّه می‌نامند. مثلاً نسبت اشیاء به زمان را
«مَتی» و نسبت اشیاء به مکان را «أیْنَ» می‌گویند.[1]

اقسام کیف

فلاسفه،‌ کَیْف[2] را به چهار
قسمت تقسیم می‌کنند:

1.    کیفیّات مَحْسُوسه: آن کیفیاتی است که از راه حواس پنجگانه
درک می‌شود مانند رنگها که بوسیله چشم درک می‌شود و زبری و نرمی چیزی که با دست حس
می‌شود و یا حرارت و برودت و…

2.    کیفیات استعدادیه: چیزهائی که استعداد انفعال و عدم انفعال
دارد. مثلاً می‌گوئیم: این چیز نرم است یعنی پذیرش دارد که مثلاً چاپ بخورد. یا
مثلاً انسانی را می‌گوئیم که مزاجش سست است یعنی استعداد و پذیرش بیمار شدن دارد و
انسان دیگری را می‌گوئیم که قوی است و در برابر میکروبها و حوادث، مصونیّت دارد.
اینها کیفیات استعدادیه است.

3.    کیفیات نفسانیّه: صفاتی است که در نفس انسان پیدا می‌شود
مثلاً شما علم نداشتید ولی علم بدست می‌‌آورید؛ قدرت نداشتید،‌ قدرت پیدا می‌کنید.
این علم، قدرت و اراده و… که در نفس شما پیدا می‌شود،‌ اینها را کیفیات نفسانیه
می‌نامند.

4.    کیفیات مخصوصه به کمیّات: کیفیاتی که بر اندازه‌ها عارض می‌شود
مانند خط و سطح و جسم تعلیمی که کمّ اند ولی یک کیفیاتی می‌توانند پیدا کنند، این
کیفیت‌ها را کیفیات مخصوصه به کم می‌نامند مثلاً یک جسم که مثلث است، ممکن است
مربع یا ذوزنقه بشود. یا اینکه سطح جسم 
تعلیمی که گاهی مثلث و گاهی مربع و… می‌شود اینها کیفیات مختصّه به
کمیّات‌اند.

بنابرین، چنین کیفیت‌هائی که از عوارض و زائد بر ذات است، اگر اینها را بخواهی
به خداوند نسبت دهی، یا اینکه باید بگوئی، خودش نداشته و دیگری به او داده است،
درآن صورت معتقد شده‌ای که خدا نیاز به محدث دارد و دیگران باید صفاتی را به خدا
بدهند و هیچ کس چنین ادعائی نمی‌کند و به این عقیده، قائل نیست.

و یا اینکه بگوئی: این کیفیات که زائد بر ذاتند و در حقیقت عارض ذاتند خدا
خودش این کیفیّات را دارد، لابد می‌خواهی بگوئی، خداوند از ازل این کیفیت‌ها را
داشته است که این همان سخن اشاعره است که معتقد به قدمای ثمانیه شدند؛‌ و این همان
شرک است.

و لذا حضرت امیر«ع» می‌فرماید: «ما وحدة من کیّفه»یعنی مشرک خواهد بود کسی که
برای خدا کیفی قائل شود چون کيف عرض است  و
اعراض زائد بر ذات کند و اگر کيف را براي خدا قائل شوي، و کیف را قدیم بدانی مانند
ذات، پس لازم مي آيد يک ذات قديم اشته باشيم و يک کيفيت قديم، پس همان سخن اشاعره
را گفته‌ای و این خلاف توحید است.

این نکته را حضرت امیر«ع» در اولین خطبه نهج‌البلاغه نیز فرموده‌اند: «فَمَنْ
وَصَفَ اللهَ فَقَدْ قَرَنَهُ» هر کس برای خدا صفتی قائل شود مانند علم، قدرت،
حیات، کیف (سفیدی، سیاهی، درازی، کوتاهی و…) همانگونه که ما داریم که این صفت‌ها
زائد بر ذاتمان است، چیزی را مقرون خدا قرار داده است مثلاً می‌گوید: خدا بوده،
علم هم جداگانه با او بوده است!

«وَ‌ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنّاهُ» اگر چیزی را مقرون خدا کردی، قائل به
دوگانگی و ثنویّت شده‌ای و این شرک است؛ همانگونه که مسیحیان قائل به اقانیم ثلاثه
(اب، ابن و روح‌القدس) شدند یا اشاعره که قائل به قدمای ثمانیه شدند.

(لِشَهادَةِ کُلِّ صِفَةٍ انَّها غَیْرُالْمَوْصُوفِ وَ شَهادَةِ کُلِّ
مَوْصُوفٍ انَّهُ غَیْرُالصِّفَةِ)

نص: أبوالمفضِّل الشیباني، عن أحمدبن مطوّق‌بن سوار، عن المغیرة‌بن محمّدبن
المهلب، عن عبدالغفّاربن کثیر، عن إبراهیم‌بن حمید، عن أبی هاشم، عن مجاهد، عن ابن
عبّاس قال، قدم یهوديُّ علی رسول‌الله صل‌الله علیه و آله – یقال له‌: نعثل‌ـ
فقال: یا محمّد إنّي سائلك عن أشیاء تلجلج في صدري منذحین، فإن أنت أجبتني عنها
أسلمت علی یدک قال: سل یا أبا عمّارة. فقال: یا محمّد صف لي ربّک، فقال علیه
السلام: إنَّ الخالق لایوصف إلّا بما وصف به نفسه، و کیف یوصف الخالق الّذی یعجز
الحواسُّ أن تدرکهْ، و الأوهام أن تناله، و الخطرات أن تحدّه، و الأبصار عن
الإحاطة به، جلَّ عمّا یصفه الواصفون، نأی في قربه، و قرب في نأیه کیّف الکیفیّة
فلا یقال له: کیف، و أیّن‌الأین فلا یقال له: أین، هو منقطع الکیفوفیّة و
الأینونیّة، فهو الأحد الصمد کما وصف نفسه و الواصفون لا یبلغون نعته، لم یلد و لم
یولد و لم یکن له کفواً أحد.

قال: صدقت یا محمّد أخبرني عن قولک: إنّه واحد لا شبیه له، ألیس الله واحد و
الإنسان واحد؟ فوحدانیّته شبهت وحدانیّة الإنسان. فقال علیه‌السلام: الله واحد و
أحديّ المعنی، و الإنسان واحد ثنويّ‌المعنی، جسم و عرض، و بدن و روح، فإنّما
التشبیه في‌المعاني لاغیر، قال: صدقت یا محمّد.

 

برای اینکه هر صفتی شهادت می‌دهد که غیر از موصوف است و هر موصوفی گواهی می‌دهد
که چیزی غیر از صفت است. پس اگر کسی بگوید خدا علم دارد، قدرت و حیات دارد معنایش
این است که علم، قدرت و حیات زائد بر ذات خدا است با اینکه در حقیقت صفات خدا عین
ذاتش است یعنی همان ذات، عین علم و قدرت است و همان ذات عین حیات است.

به همین مناسبت، حدیث ارجمندی از حضرت رسول اکرم«ص» نقل می‌کنیم که مطلب روشن‌تر
شود.

ابوالمفضل شیبانی این حدیث را نقل می‌کند و سند آن را به ابن عباس می‌رساند،
می‌گوید:

«قَدِمَ یَهُودِيٌّ عَلی رَسُولِ‌الله«ص»» یک نفر یهودی بر پیامبر«ص» وارد شد.
«فَقالَ: یا مُحَمّد اِنِّي سائِلُکَ عَنْ اشْیاءَ تُلَجْلِجُ فِي صَدْرِيْ مُنْذُ
حِیْنٍ» من از چیزهائی می‌خواهم بپرسم که مدتی است در سینه‌ام خلجان دارد. «فَإِنْ
اَنْتَ اَجَبْتَنِيْ عَنْها اَسْلَمْتَُ عَلی یَدِکَ» اگر تو پاسخ این سئوالها را
دادی، بر دست تو اسلام می‌آورم.

پیامبر«ص» فرمود: «اِسْأَلْ یا اَبا عِمارَةَ» ای ابوعماره سئوال کن. «فَقالَ:
یامُحَمّدُ صِفْ لِيْ رَبَّکَ» گفت: ای محمد! پروردگارت را برایم توصیف کن.

حضرت فرمود: «اِنَّ‌الْخالِقَ لایُوصَفُ اِلّا بِما وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ»
خدائی که پروردگار همه موجودات است قابل توصیف نیست مگر به آن چیزهائی که خودش،
خودش را توصیف کرده است (که آن صفات قهراً صفات کمال است و صفات کمال عین ذات می‌باشد).

در اینجا ـ‌برای اهل فن‌ـ به نکته‌‌‌ای اشاره می‌کنم و زود می‌گذرم. فلاسفه در
مبحث حکمت متعالیه می‌گویند:

«حقیقت در عالم غیر از وجود چیزی نیست. ماهیّت‌ها همه امور اعتباری‌اند. عدم
هم که چیزی نیست؛ پس حقیقت غیر از هستی چیزی نیست، پس صفات کمال هر چه حقیقت باشند
باید برگردند به حقیقت هستی». این در حقیقت، برهانی است برای این مطلب که ذکر شد و
آن اینکه حقیقت هستی با همه حقایق کمالیه مساوی و همدوش است. حقیقت هستی عین علم و
قدرت و حیات است؛ پس آن صفاتی که صفات کمالیه هستند و برگشتشان به حقیقت هستی می‌باشد،
آنها را خدا دارد و آنها عین ذاتش هستند. و از این روی، اگر کسی صفاتی را برای خدا
قائل شود که زائد بر ذاتش است، مشرک می‌شود.

در ادامه روایت، حضرت رسول«ص» می‌فرماید:

«وَ کَیْفَ یُوْصَفُ ‌الْخالِقُ ‌الَّذِيْ یَعْجِزُ الْحَواسُّ اَنْ
تُدْرِکَهُ» چطور می‌شود، پروردگاری که حواس انسان عاجز از درک او است.
«وَالْأَوْهامُ اَنْ تَنالَهُ» وهم‌ها و واهمه‌های انسان عاجز است از اینکه به
ذاتش پی ببرد. «وَالْخَطَراتُ اَنْ تَحِدَّهُ» و آن خاطره‌هائی که بر دل من و شما
خطور می‌کند ناتوان است از اینکه احاطه به پروردگار پیدا کند. و مگر ممکن است
دریائی را در کوزه جا بدهی تا اینکه بتوانی خدا را که موجود بی‌پایان و لامتناهی
است در فکر محدود خود که مخلوق او است،جا بدهی «وَالْأَبْصارُ عَنِ الْإِحاطَةِ
بِهِ» چشمهای انسان عاجز است از اینکه به خداوند احاطه پیدا کند، و اصلاً خدا جسم
نیست که چشم بتواند او را ببیند.

«جَلَّ عَمّا یَصِفُهُ الْواصِفُوْنَ» خداوند منزّه است از توصیف وصف‌کنندگان.

صفات ثبوتیه را صفات کمال وجمال می‌گویند. صفات جلال به این معنی است که
خداوند منزّه است از آن صفت‌ها.[3] 

«نَأی فِيْ قُرْبِهِ» خداوند در عین حال که نزدیک است، دور است. در قرآن کریم
می‌فرماید: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیْدِ»[4]، ما
از رشته سیاهرگ گردن به او نزدیکتریم. و در همان حال، خداوند دور است برای اینکه
هیچکدام از ما نمی‌توانیم او را ادراک کنیم. «وَ هُوَ مَعَکُمْ اَیْنَما کُنْتُمْ»
او با شماست هر جا که باشید. او بر شما احاطه دارد ولی شما نمی‌توانید او را ادراک
کنید.

«کَیَّفَ الْکَیْفِیَّةَ» این کیف‌ها ـ‌با اقسام گوناگونش‌ـ پرورده او است و
خدا خالق و ایجادکننده آنها است «فَلا یُقالُ لَهُ کَیْف» پس نمی‌شود بگوئیم خدا
کیف است کیفیّت بمعنای چگونگی است و خداوند جسم نیست که کیفیت داشته باشد.

«وَ أَیَّنَ الْأَیْنَ» مکان مخلوق خدا است «فَلا یُقالُ لَهُ أَیْن» پس نمی‌شود
بگوئیم: خدا کجا است؟ خداوندی که خودش خالق زمان و مکان است، پس فوق زمان و مکان
است، لذا نمی‌شود بگوئی: خدا کجا است؟ یا خدا چگونه است؟

«هُوَ مُنْقَطِعُ الْکَیْفُوْفِیَّةِ والْأَیْنُوِنیَّةِ» خدا جدا است از
اینکه کیف یا أین داشته باشد.

«فَهُوَ الْأَحَدُ الصَّمَدُ»[5] او
یگانه است و هیچ نقصی در ذاتش وجود ندارد. «کَما وَصَفَ نَفْسَهُ» همانگونه که خود
در قرآن خودش را وصف کرده است. «وَالْواصِفُوْنَ لا یَبْلُغُوْنَ نَعْتَهُ» توصیف‌کنندگان
نمی‌رسند به کنه صفات حق تعالی. «لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُوْلَدْ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ
کُفُواً أَحَدٌ» خداوند نه فرزند دارد و نه زائیده شده است و نه کفو و جفتی دارد.

آن شخص یهودی وقتی اين سخنان را از پیامبر اکرم«ص» شنید، عرض کرد: «صَدَقْتُ
یا مُحَمَّدُ» راست گفتی ای محمد

آنگاه پرسید: «أَخْبِرْنيْ عَنْ قَوْلِکَ إِنَّهُ واحِدٌ لا شَبیْهَ لَهُ.
اَلَیْسَ اللهُ واحِدٌ وَالْأَنسانُ واحِدٌ؟ فَوَحْدانِیَْتُهُ اَشْبَهَتْ
وََحدانِیَّةَ الْأَنسانِ» ای محّمد! تو که می‌گوئی: خدا واحد است، انسان هم واحد
است پس خدا شبیه پیدا کرد برای اینکه در وحدت با انسان شریک شد!!!

اینجا است که پیغمبر«ص» فرمود: تو در مفهوم «واحد» اشتباه می‌کنی؛ حقیقت ِ
وحدانیت حق تعالی غیر از وحدانیت من وشما است. انسان واحد است یعنی یک نوع واحد
است اما خدا واحد است یعنی حقیقتی است که مانند و شبیه برایش فرض نمی‌شود. ذاتش
احدی است یعنی بسیط است و ترکّب در ذاتش راه ندارد. فَقالَ«ص»: اللهُ واحِدٌ وَ
أَحَدِيُّ الْمَعْنی وَالْأِنسانُ واحِدٌ ثَنَوِيُّ الْمَعْنی» خداوند واحد است
وذاتش هم احدی است یعنی بسیط است و ترکّب در ذاتش راه ندارد ولی انسان واحد دوگانه
است یعنی واحد درعدد است و از چندین بُعد، دوئیّت در ذاتش هست.

«جِسْمٌ وَ عَرَضٌ وَ بَدَلٌ وَ رُوْحٌ» جسم است و عرض، بدن است و روح. پس
درذاتش ترکّب و دوئیّت هست ولی در ذات حق تعالی هیچ ترکیبی وجود ندارد، و هیچ دوئی
برای آن واحد فرض نمی‌شود. «فََاِنَّما التَشْبِیْهُ فِي الْمَعانِيْ لا غَیْر» پس
تنها مفهوم وحدت به معنای ذهنیش بر هر دو منطبق است.

قالَ:صَدَقْتُ یا مُحَمَّد«ص» آن یهودی گفت:راست گفتی ای محمد «ص».[6]

ادامه دارد

 



[1] . مقولات عشر عبارتند از یک مقوله جوهر و نه مقوله عرض. و
مقولات عَرَض: کم، کیف، وضع، این، اضافه، متی، ملک، فعل و انفعال می‌باشد. ارسطو
می‌گوید: تمام موجودات جهان منحصر در این ده مقوله است. برخی ازفلاسفه، مقولات را
پنج و برخی مقولات اساسی را چهار دانسته (جوهر، کم، کیف و نسبت) و نسبت را جنس هفت
مقوله دیگر می‌دانند و مثلاً نسبت شيء را به مکان «این» و به زمان «متی» می‌دانند. 

/

دانستنيهائي از قرآن

سلاحتان را زمین نگذارید

·       
«…
وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَأَمْتِعَتِكُمْ
فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُم مَّيْلَةً وَاحِدَةً.» (قرآن کریم سوره نساء آیه 102)

ترجمه

کافران دوست دارند که شما از سلاحها و کالاهای خویش غافل شوید و آنها، یکباره
بر شما یورش برند و حمله کنند.

لغت

ودّ: وَدََّ یَوَدُّ وَدّاً وُدّاً و وِدَّاً (به کسر و فتح و ضم واو) به معنی
دوست داشتن است. ودود کسی است که بسیار دوست می‌دارد و این کلمه بر زن و مرد اطلاق
می‌شود (هو ودود و هي ودود).

متاع: هر چیزی که بگونه‌ای از آن استفاده می‌شود (چه اثاث خانه و زندگی و چه
لوازم شخصی انسان از قبیل لباس و چه آب و نان و غیره) آن را متاع می‌گویند.راغب در
مفردات گوید: «المتاع انتفاعٌ ممتدّ الوقت». متاع، بهره‌ای است با وقتی طولانی.
ولی در هر صورت خداوند این متاع و بهره دنیا را در برابر آخرت تحقیر کرده و کوچک
می‌شمارد می‌فرماید: «فما متاع الحیوة الدنیا في الآخرة الاقلیل».

مَیْل: میل، عدول و انحراف از وسط به یکی از دو طرف است و به معنی حمله و یورش
نیز آمده است و پول را نیز مال می‌گویند برای اینکه همواره از دستی بدستی در چرخش
و حرکت است و گاهی آنقدر میل آن زیاد می‌شود که بکلّی از دست می‌رود!

 

مورد نزول

برخی مورد نزول آن را غزوه ذات الرقاع دانسته و برخی غزوه‌های دیگر. در هر
صورت، این قسمت از آیه که مورد نظر است، در ضمن آیه نماز خوف که در حال جنگ خوانده
می‌شود، آمده است ولی خود به صورت یک جمله معترضه است که دلالت بر یک حکم کلی
دارد.

موارد استفاده از آیه

همانگونه که ذکر شد، این جمله درباره نماز خوف و کیفیت آن
آمده است. در آنجا می‌فرماید: « وَإِذَا كُنتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ
الصَّلاَةَ فَلْتَقُمْ طَآئِفَةٌ مِّنْهُم مَّعَكَ وَلْيَأْخُذُواْ أَسْلِحَتَهُمْ
فَإِذَا سَجَدُواْ فَلْيَكُونُواْ مِن وَرَآئِكُمْ وَلْتَأْتِ طَآئِفَةٌ أُخْرَى
لَمْ يُصَلُّواْ فَلْيُصَلُّواْ مَعَكَ وَلْيَأْخُذُواْ حِذْرَهُمْ
وَأَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ
وَأَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُم مَّيْلَةً وَاحِدَةً وَلاَ جُنَاحَ
عَلَيْكُمْ إِن كَانَ بِكُمْ أَذًى مِّن مَّطَرٍ أَوْ كُنتُم مَّرْضَى أَن
تَضَعُواْ أَسْلِحَتَكُمْ وَخُذُواْ حِذْرَكُمْ إِنَّ اللّهَ أَعَدَّ
لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا».

پس هرگاه (در غزوه‌ها و جنگها) میان آنان (لشکریان اسلام)
بودی وخواستی نماز با آنان بپا داری باید گروهی (از سپاهیان) با تو به نماز بایستند
در حالی که اسلحه با خود دارند و چون به سجده روند، این گروه پشت سر شما رفته و
گروهی که نماز نخوانده‌اند،‌ به نماز بایستند و البته آنان نیز اسلحه با خود
بردارند و هشیار باشند،‌ کافران انتظار دارند که شما از اسلحه و اسباب خود غفلت
ورزید و آنها ناگهان بر شما حمله‌ور شوند. و چنانکه باران یا مرضی شما را از
برگرفتن سلاح بزحمت اندازد، بر شما باکی نیست که سلاحها را زمین بگذارید ولی بهر
حال از دشمن بر حذر باشید (و همواره هوشیاری خود را حفظ کنید) و خدا برای کافران
عذابی خوارکننده مهیّا ساخته است.

از این آیه استفاده می‌شود که هرگز نباید از دشمن
غفلت کرد و گوش به سخنان یاوه صلح طلبی او داد، زیرا این سخنان جز برای اغفال
مسلمین و یورش بی‌رحمانه آنان چیز دیگری نیست. رزمندگان عزیز ما نیز همانگونه که
در دو جای این آیه سفارش شده است که «هشیار باشید و حتی در حال نماز سلاح خود را
بردارید و هیچگاه از دشمن غفلت نکنید»؛ باید همواره این آیه را مدّنظر قرار داده و
بدون دادن مجال به صدّامیان کافر و دیگر منافقین و دشمنان دین، با سلاح مادی و
معنوی مسلّح بوده و لحظه‌ای از انبوه دشمنان انقلاب مقدس اسلامیمان غافل نشوند؛ و
خدا هم برای آن کافران، عذابی دردناک و خوارکننده آماده کرده است.

/

سرمقاله

تضمین آینده انقلاب

بسم الله الرّحمن الرحیم

در آستانه ششمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی و فرا رسیدن دهه مبارک فجر، خدای
را بر همه نعمتهائی که بر ما ارزانی داشته سپاس گفته و بر روان تابناک شهیدانی که
با خون پاکشان نهال انقلاب را آبیاری کردند، درود فرستاده و به امت شهیدپرور و
صبور، تبریک و تهنیت می‌‌گوئیم.

سخن از انقلاب و نعمتهای بیکرانی که خداوند منّان در پرتو آن به امت اسلامی
ایران ارزانی فرموده است و بیان دستاوردهای فراوان انقلاب در ابعاد فرهنگی، سیاسی،
اجتماعی و…. از توان نویسنده و مجال این چند سطر خارج است که هرگز اقیانوسی بزرگ
در کوزه‌ای کوچک نمی‌گنجد.

و… «یک عمر هزار ساله باید/ تا من یکی از هزار گویم»

ولی این دستور قرآن است که:

«
وَاذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَيْنَ
قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنتُمْ عَلَىَ شَفَا
حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا ».

همواره نعمتی را که خداوند بر شما ارزانی فرموده یاد کنید آنگاه که شما دشمن
یکدیگر بودید پس خداوند بین دلهای شما الفت افکند ـ‌و همدل شدید‌ـ پس در سایه نعمت
او (اسلام) در صبحدم برادری قرار گرفتید در حالیکه در لبه پرتگاه آتش بودید پس خدا
شما را از آن رهائی بخشید.

ذکر نعمت انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن و یادآوری شرایط و احوال قبل از
انقلاب و پرتگاه سقوطی که بر آن مشرف بودیم، تصور اینکه اگر انقلاب نشده بود از
دروازه تمدن بزرگ به کدام جهنمی وارد می‌شدیم و مقایسه بین آن شرائط و سرنجام آن
با انقلاب و دستاوردهای آن که مهمترین آنها همدلی بین امت است و پیروزیهائی که در
پرتو آن نعمت و این همدلی در مقابل تمام قدرتهای شیطانی حاصل شده؛ همه و همه یک
وظیفه است و یک ضرورت تا برای تداوم انقلاب همچنان استوار و مقاوم باشیم که:

«
إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ
عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ » (احقاف/13)

همانا آنانکه گفتند پروردگار ما خداست و سپس ـ‌‌در این راه‌‌ـ پایداری کردند
پس هیچ ترسی بر آنها نیست و هرگز اندوهی نخواهند داشت.

ضامن بقا و ثبات روزافزون این راه و این نعمتها فقط یک چیز است و آنهم بدست
خودمان «لئن شکرتم لازیدنکم» اگر شکرگذار بودید همانا به یقین نعمت را بر شما
افزون کنیم ولی با غفلت از خدا و نعمت او، شکر و سپاس غیرممکن است و اگر حجاب
هواهای نفسانی و تعلّقات مادّی و تنازعات شیطانی، ما را از خدا و نعمتهایش غافل کرد، عذاب دردناک الهی گریبان
ما را خواهد گرفت.

بدیهی است که شکر نعمت انقلاب و حکومت اسلامی، تلاش در اجرای احکام اسلام و
پیاده کردن اهداف آن است و این وظیفه تمام افراد جامعه است و فرقی بین دولت و ملت
نیست واصلاً بدون کمک یکدیگر از عهده این وظیفه الهی و سرنوشت‌ساز برنمی‌آیند.

اما مردم که همواره در صحنه حاضر و با ایثار جان و مال و عزیزان خویش و قناعت
و بردباری و تحمل انواع رنجها و سختیها، وظیفه خود را انجام داده و می‌دهند و ما
کوچکتر از آنیم که مثلاً برای مادری که سه شهید داده و اگر ناراحت است فقط برای
عدم رعایت حجاب در برخی موارد است سخنی برای گفتن داشته باشیم.

در اینجا روی سخن با دولتمردان و همه کسانی است که به هر نوعی امانت سنگین
اداره کشور اسلامی و مسئولیت خدمتگذاری به مردم را به عهده دارند؛ آنان که مسئول
پیاده کردن احکام اسلام و دستورات امام هستند؛ امامی که هر چه می‌گوید از اسلام
است و واجب‌الاطاعه؛ امامی که با توجه به شرائط سنی و ضعف جسمی همواره با تمام
وجود در خدمت مردم و غمخوار آنها بوده و بر آن افتخار کرده است؛ امامی که در کنار
همه کارهای دیگر در همان روزهای اول انقلاب که اقتصاد کشور به کلی متلاشی بود
دستور دادند آب و برق برای مردم محروم رایگان باشد و بنیاد مسکن را به منظور خانه‌سازی
برای بی‌خانمانان و بنیاد 15 خرداد را برای کمک به مستضعفان و خانواده شهدا و…
بنا نهادند؛ امامی که همواره بر رفع محرومیّت مردم رنجیده تأکید کرده و حتّی یک
موی پابرهنه‌ها و کوخ نشینها را بر تمام کاخ‌نشینها ترجیح دادند و… (که مجموع این دستورات خود
نیاز به فرصت مستقل و مفصلی دارد).

در اینجا روی سخن با کسانی است که وظیفه دارند این اهداف را جامه عمل بپوشانند
و باید به جای حرف، شعار، تکرار ناقص دستورات امام و رهنمودهای آیت الله العظمی
منتظری، ملاقاتهای تشریفاتی و غیرمربوط صرف نیرو و وقت در جهت کارهای متفرقه.
تشریفات، امور رفاهی،مصالح فردی، گروهی و اختلافات و منازعات و بی اثر کردن یکدیگر
و همه امور از این قبیل، فقط و فقط کار به مردم ارائه دهند که این شکر نعمت است و
جز این کفران نعمت و در همین جا از برخی از افراد یا گروهها که برای ملاقات با
شخصیتهای برجسته و محبوب سر و دست می‌‌شکنند باید سؤال کرد که: اگر خبر ملاقات شما
در هیچ کجا نقل نمی‌شد باز هم تا این اندازه انگیزه داشتید؟ در زمانی که امام در
پاریس بودند یک روز جز چند نفر بقیه افراد معهودالذهن در اقامتگاه امام نیامده
بودند، بعضیها بسیار تعجب کردند ولی زمانی معمّا حل شد که معلوم گردید در آن روز
قرار نبود فیلمبردارها و عکاسها آنجا بیایند!

باید از اینگونه افراد پرسید: آیا در شرائطی که اگر مسئولین در روز به جای 12
ساعت 120 ساعت کار کنند باز هم وقت، کم و کار، زیاد می‌آورند در صورتی که کار مهم
و متناسب و مربوط به آنها ندارید مزاحمت شما خیانت به اسلام و مسلمین نیست؟

نکته مهم دیگری که رعایت آن در پیشبرد کارها نقش مهمی دارد این است که هیچکس و
به هیچ دلیل نباید مسئولیتی که از عهده آن برنمی‌آید و یا چند مسئولیت را که از
عهده همه آنها به نحو احسن برنمی‌آید، قبول نماید. رعایت این امر مخصوصاً در
مسئولیتهای کلیدی ضروری‌تر است چرا که اگر در مرکز ثقل یک اداره یا تشکیلات، ضعف و
نارسائی بود و کارها از مبدأ با تسلط، قدرت و دقت شکل نگرفت تا آخر خط و تا رسیدن
به پائین‌ترین کارمند جزء به همین گونه و بدتر پیش می‌رود و حتی اختیار از دست
بسیاری از کارمندان شریف و متعهد خارج شده و علی‌رغم اینکه همه می‌گویند و می‌خواهند
که ادارات باید اسلامی و کارساز و در خدمت مردم باشند باز هم وضع چنین است که:

همین مستضعف، همین کارگر و کشاورز روستائی و محروم و رنجدیده، همین کسی که به
جبهه می‌رود، شهید می‌دهد، معلول می‌دهد، از گلوی خود می‌گیردو برای جبهه می‌فرستد،
صفوف نماز جمعه را فشرده می‌کند و… و همین کسی که این همه شعار برایش می‌دهیم،
اگر احتیاجش به یک اداره افتاد ـ‌که عمده کارها به ادارات موکول شده‌ـ و اگر سر و
وضع مدرن یا زبان چرب و نرم نداشت یا آئین چاپلوسی و انعام  و هدیه دادن را ندانست و یا اصلاً هزینه آنرا
نداشت ـ‌که البته معمولاً هیچکدام را ندارد‌ـ و اگر از امکانات، ارتباطات، روابط و
بند «پ» محروم باشد ـ‌که عموماً این قشر از همه این امور محروم هستند‌‌ـ، خدا می‌داند
که با او چه برخورد و معامله‌ای می‌شود؟

آیا خبر داریم که اکثریت جامعه ما مستضعفین هستند و عموم آنها با مشکلات فوق‌الذکر
روبرو می‌باشند در حاليکه میلیونرها برای تأمین نیازهایشان با هیچ مشکل عمده‌ای
روبرو نیستند؟ آیا می‌دانیم که این مردم محروم حاضرند و قادرند با قناعت و شکیبائی
همه مشکلات انقلاب و جنگ و کمبودها را تحمل کنند و خم به ابرو نیاورند ولی آنچه
آنها را نگران می‌کند این است که هر روز در اینجا و آنجا شاهد تبعیض و نقض پنهان و
آشکار دستورات اسلام و امام باشند و در درازمدت این امر را نمی‌توانند تحمل کنند؟
آیا می‌توانیم بگوئیم از مشکلات قابل حل و خلافکاریها خبر نداریم یا بگوئیم خبر
داریم و نمی‌توانیم حل کنیم یا بگوئیم خبر داریم و توان هم داریم ولی می‌خواهیم
کفران نعمت کنیم و مردم را از انقلاب و اسلام ناراضی و گریزان کنیم؟ و هشدارمان
باد که امام حسین(ع) فرمود:

«إنّ حوائج الناس الیکم من أنعم الله علیکم فلا تملوا النعم فتتحول الی
غیرکم.»

همانا نیازهای مردم به شما از نعمت‌های خداست بر شما، پس از آنها خسته نشوید
که در غیر این صورت به غیر شما منتقل خواهد شد. بیائیم به شکرانه نعمت انقلاب به
خدمت بیشتر و برخورد عملی محبت‌آمیزتر به مستضعفان همت گماریم و زنهار که بگذاریم
کسی مردم را بنام حکومت اسلامی از اسلام و انقلاب برنجاند که اگر دیر بیدار شویم
مردم را و در نتیجه خدا را از دست خواهیم داد و این یعنی پایان همه چیز که «إنّ
عذابی لشدید» و  چنین مباد. والسلام

رحیمیان

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا کنون

 

ماهيّت انقلاب اسلامي

*«نهضت مقدس ايران که ابتداء شکوفائيش از 15 خرداد 42 بود صد در صد اسلامي است
و تنها بدست تواناي روحانيون با پشتيباني ملت مسلمان و بزرگ ايران پي ريزي شده و
به رهبري روحانيّت بي اتکاء به جبهه اي يا شخصي يا جمعيتي اداره شده و مي شود و
نهضت 15 ساله ما چون اسلامي است بدون دخالت ديگران در امر رهبري که از آنِ روحانيت
است، ادامه دارد و خواهد داشت.»                
5/5/57

*«نهضت ما عميقاً مذهبي است و نفوذ معنوي آن بحدّي است که دنيا از آن وحشت
کرده است»   25/8/57

*«نهضت ايران تنها مختص ايران نبوده بلکه نهضت مستضعفين عليه مستکبرين و در
جهت حمايت از تمام کساني که به انسانيت و حقوق بشر احترام قائل هستند، همچنان
ادامه خواهد داشت.»                                                                             
22/1/58

*«اين نهضت ايران، نهضتي مبتني بر عقايد، مبتني بر ايمان و مبتني بر اسلام بود
و با قدرت ايمان و اسلام اين پيشبرد را کرد».                                              
4/2/58

*«اين قيام دنباله کار انبيا است، دنباله کار رسول خدا(ص) است، دنباله کار
اميرالمؤمنين(ع) است، دنباله کار سيد الشهدا(ع) است.»                          13/3/58

*«نهضت ما جنبه معنوي و اسلامي محض بود…رمز پيروزي، ‌اتکال به قرآن و شيوه
مقدس شهادت است.»                                                                             
26/11/58

*«اين قدرت اسلام بود که همه را با ه همصدا کرد و همه را با هم بسيج کرد براي
اينکه پيروز بشود و پيروز شد.»                                                                 
29/2/59

*«محتواي اين انقلاب، اسلام و اخلاق اسلامي است و اخلاق انساني و تربيت
انسانها بر موازين انسانيت بوده است.»                                                            
16/11/59

*«تمام انقلاباتي که واقع شده است يک وابستگي به شرق و غرب داشته است و تمام
انقلاباتي که واقع شده است در بين راه مشکلات بسيار بزرگ داشته اند و دارند لکن
انقلاب ايران، انقلاب غيروابسته است. يک انقلاب دولتي نيست، يک انقلاب ارتشي نيست،‌يک
انقلاب حزبي نيست،‌يک انقلاب ملي است لکن براساس اسلام. انقلاب اسلامي است نظير
انقلاباتي که در طول تاريخ بدست انبياء انجام مي گيرد که وابستگي در کار نبود الاّ
يک وابستگي و آن وابستگي به مبدأ وحي. وابستگي به مبدأ وحي، وابستگي به خداي تبارک
و تعالي است.»                                              
10/6/60

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(ماهیت انقلاب اسلامی)

سرمقاله

دانستنیهائی از قرآن(سلاحهای خود را زمین
نگذارید)

شناخت خدا                                                 
آیت الله العظمی منتظری

صله رحم در سخنان معصومین

تفسیر سوره لقمان                                           آیت الله مشکینی

دوری مسلمین از قرآن                                     آیت الله
جواد آملی

در راه ریشه کن ساختن فقر                                آیت الله حسین
نوری

امدادهای غیبی                                              حجة
الاسلام و المسلمین طاهری خرم آبادی

پیوند رسول خدا با یثرب                                  حجة الاسلام و
المسلمین محلاتی

مقام زن در اسلام

پرسشها و پاسخ ها(ذوالقرنین)

استراتژی ملی                                            
استاد جلال الدین فارسی

راه های ترک دخانیات                                   دکتر سید حسن
عارفی

اقتصادی محکم با وجود جنگ و مشکلات توان فرسا

اوضاع کلی جهان اسلام                                   محمدرضا حافظ
نیا

ازمیان نامه ها

نگهداری رمز پیروزی                                    سید محمد
جواد مهری

پیام شهدا

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

امام خمینی

* امروز توطئه بر ضد ایران و حکومت آن و حزب الله، در حقیقت توطئه برای محو
اسلام و کتاب و سنت است و ایران بهانه ای بیش نیست.

8/ 6/ 63

* بعضی ائمه جمعه با دخالتهای بی مورد در امور دولت، اسباب این می شوند که
مردم از آنها کنار گیرند.

12/ 6/ 63

* ما برای دفاع تا آخر ایستاده ایم.

* ما طرفدار مظلومین در همه جا هستیم و میل داریم که همۀ آنها بر مستکبرین و
ظالمین غلبه کنند و این راه دارد و راه آن روابط است.

7/ 8/ 63

* ما که می گوییم مسلمان هستیم، باید مصالح اسلام را در نظر بگیریم، نه مسائل
شخصی خودمان را.

آیة الله العظمی منتظری

* امور اصلاعات دائر بین حرمت و وجوب است، و افراد آن باید عاقل، با کفایت و
غیور باشند.

20/ 8/ 63

* قشر محروم به علت بی اطلاعی و سیستم پیچیده اداری، کمتر از کالاهای مورد
نیاز خود استفاده می کند و این مشکل هر چه زودتر حل شود.

30/ 8/ 63

* اینکه حضرت امام فرمودند: دولت نباید تضعیف شود، مقصودشان این نبود که مجلس
به طور کلی در مسائل کشور و انقلاب، ساکت و صامت بوده و اصلاً انتقادی از کسی
نشود.

10/ 9/ 63

* مجلس باید با ضعفا و نقص ها در ارگانها و سازمانها برخورد جدی نماید و
قاطعانه مسائل را تعقیب کند.

10/ 9/ 63

این خط بازیها را بریزیم دور و یکدیگر را برای خدا و خدمت به انقلاب تحمل
کنیم. من مطمئنم اگر این خط کشیها را ادامه دهیم، همگی سقوط خواهیم کرد.

آیت الله العظمی منتظری

/

نگاهی به رویدادها

جنگ

*
استحکامات و نقل و انتقالات دشمن بعثی در محور عملیاتی غرب به آتش کشیده شد.

13/ 8/ 63

* رژیم
عراق 4 روستای سردشت و 2 روستای ايلام را گلوله باران و بمباران کرد.

* امام
جمعه دهلی: با مشاهدۀ جنایات ارتش بعث در خوزستان، طرح مسئله صلح را جایز نمی
دانم.

22/ 8/ 63

* به خاطر
خودداری از شرکت در جنگ، 270 سرباز عراقی بطور دسته جمعی تیر باران شدند.

29/ 8/ 63

* زیر
شکنجه های رژیم عراق، یکی از اسرای ایرانی در عراق به شهادت رسید.

21/ 8/ 63

انقلاب و
جهان

* سفیر
آمریکا در کویت: موضع آمریکا در جنگ، پشتیبانی از رژیم عراق است.

* انگلیس،
با پرداخت375 میلیون دلار اعتبار به رژیم عراق موافقت کرد.

19/ 8/ 63

* امام
جمعه دهلی: انقلاب اسلامی به دلیل اسلامی بودنش، تنها انقلاب موفق و پیروز در جهان
است.

21/ 8/ 63

*
سفارتخانه های آمریکا در خاورمیانه با دیوارهای بلند بتونی، کیسه های شن، میله های
آهنی، سیم خاردار و دستگاهای کشف مواد منفجره مجهز شدند.

22/ 8/ 63

* برای
مقابله با انقلاب اسلامی ایران، کویت سه جزیره استراتژیک خود را در اختیار رژیم
صدام قرار داد.

24/ 8/ 63

* 56
ایرانی مقیم کویت، پس از شکنجه اخراج شدند.

28/ 8/ 63

* عراق
تأیید کرد که در رابطه با جزایر سه گانه کویتی، کمکهائی دریافت داشته است.

* قذافی:
باید از نظر نظامی با انقلاب ایران هم پیمان شویم.

*
صهونیستها، شیخ عبدالطیف امین یکی از روحانیون مبارز لبنان را به شهادت رساندند.

29/ 8/ 63

* خبرگزاری
آسوشیتدپرس: عربستان و کویت روزانه 300 هزار بشکه نفت خام به منظور کمک به صدام،
در اختیار عراق می گذارند.

30/ 8/ 63

*
دانشجویان مسلمان دانشگاه الازهر علیه رژیم مصر قیام کردند.

 3/ 9/ 63

*
انقلابیون مسلمان افغانی طی یک شبیخون، دو مشاور نظامی شوروی را به هلاکت رساندند.

4/ 9/ 63

* در پی
حمله پلیس مصر به دانشجویان و سرکوب تظاهرات آنان، دانشگاه اسلامی الازهر تعطیل
شد.  

* طلاب و
دانشجویان قاهره مردم مصر را به یک قیام علیه رژیم مبارک فراخواندند.

* با شلیک
25 موشک در کابل، انقلابیون مسلمان دولت افغانستان، سفارتخانه های شوروی و عراق را
به موشک بستند.

 7/ 9/ 63

*
تلویزیون ا . بی . سی آمریکا: نگرانی آمریکا از پیروزی ایران در جنگ، عامل اصلی
گسترش روابط بغداد- واشنگتن است.

8/ 9/ 63

* رادیو
آمریکا: صدام در سال 1982 خواستار ایجاد امنیت برای اسرائیل شد.

11/ 9/ 63

* نیکسون:
انقلاب اسلامی برای خاورمیانه خطرناک است، باید با شوروی ها کنار بیائیم.

اخبار
داخلی

* عمل
جراحی ترمیمی میکروسکپی روی بدن یک جاندار در اصفهان؛ با موفقیت انجام شد.

20/ 8/ 63

* رئیس
مجلس: من به شورای همکاری خلیج و دیگران اعلام می کنم که اگر ما فردا جزایر واگذار
شده کویت را از دست عراق گرفتیم، کویت دیگر حق ادعای ارضی نسبت به آنجا نخواهد
داشت.

26/ 8/ 63

* با حضور
جمعی از اساتیدو پزشکان، نخستین سمپوزیوم سل ایران در دانشگاه تبریز گشایش
یافت.  

* اولین محموله کمک های اهدائی هلال احمر ایران به آفریقا ارسال شد.

30/ 8/ 63

* ایران، فعالیت مجدد صلیب سرخ در تهران را به تغییر مأموران و اعلام خط مشی
جدید موکول کرد.

* رئیس جمهور: من به عنوان رئیس قوه مجریه اعلام می کنم: وضع کنونی دستگاها
راضی کننده نیست، باید خیلی کار کنند تا اصلاح شوند.

* کنگره بزرگداشت سعدی با پیام رئیس جمهور در شیراز آغاز به کار کرد.

* هاشمی رفسنجانی: هیچ راهی جز سقوط صدام باقی نمانده، نیروهای ما آماده فرمان
حمله باشند.

4/ 9/ 63

* یکی ازبزرگترین معادن اورانیم جهان در منطقه یزد کشف شد. عیار اورانیوم این
معدن، بالاترین رقم استاندارد جهانی است.

11/ 9/ 63

* میلیون ها تن ذخائر خاک نسوز، که نیاز ذوب آهن است، در استان چهارمحال
بختیاری کشف شد.

* ایران خواستار استرداد 10 مجرم فراری از ترکیه شد.

اخبار جهان

* چتر بازان آمریکا در خاک هندوراس پیاده شدند.

* شمارش معکوس برای تجاوز گسترده آمریکا به نیکاراگوئه آغاز شد.

22/ 8/ 63

* انفجار 16 بمب، شهرهای بزرگ شیلی را تکان داد.

24/ 8/ 63

* دولت نظامی نیجریه، 42 افسر را به اتهام توطئه بر علیه دولت، اعدام کرد.

* 500 نظامی اردنی به عنوان کارشناس نظامی به ارتش بحرین پیوستند.

29/ 8/ 63

* پلیس بنگلادش، در تظاهرات دیروز، 13 دانش آموز را به ضرب گلوله کشته و مجروح
کرد.

4/ 9/ 63

* آمریکا و عراق از سرگیری روابط خود را رسماً اعلام کردند.

* یک هیئت نظامی رژیم اشغالگر قدس مخفیانه وارد بغداد شد.

* چهار سازمان فلسطینی، طرح شاه حسین برای حل مسئله فلسطین را رد کردند.

6/ 9/ 63

* عراق رسماً از برقراری روابط اردن و رژیم اشغالگر قدس حمایت کرد.

* طرح ایران برای ممنوعیت استفاده از سلاحهای شیمیائی و میکروبی در سازمان ملل
مسکوت ماند.

* مردم شیلی در محاصره تانکها دست به تظاهرات ضد پینوشه زدند.

7/ 9/ 63

* وزیره خارجه صدام: عراق هرگز با مذاکرات کمپ دیوید مخالف نبوده است.

* مرکز فرهنگ آمریکا در پرو منفجر شد.

8/ 9/ 63

* ریگان: آمریکا با تمام امکانات خود، اعراب را به پای میز مذاکره با اسرائیل
می کشاند.

10/ 9/ 63

* چریکهای مخالف نمیری، صد تن از نیروهای ارتش سودان را به اسارت گرفتند.

* نیروهای نظامی عراق وارد قلمرو کويت شدند.

* طی 9 ماه گذشته 300 هزار تن بر اثر گرسنگی در آفریقا جان سپردند.

* نشت گاز سمی در یک کارخانه آمریکائی در هند، صدها کشته و هزاران زخمی بر جای
گذاشت.

12/ 9/ 63

*یک ناو هواپیمابر و یک رزمناو اتمی آمریکا وارد بندر حیفا در فلسطین اشغالی
شد.

* رژیم اردن خواستار معامله پایاپای اعراب با صهیونیستها بر سر مسئله صلح شد.

* هواپیمائی ایرباس کویتی با 150 مسافر و 11 خدمه در مسیر پاکستان ربوده شد.

13/ 9/ 63

* پاکستان 4 هواپیمای افغانی را سرنگون کرد.

* تلفات نشت گاز سمی در یک شهر هند از مرز 1200 تن گذشت.

* رژیم عراق 27 میلیارد دلار باج از شورای همکاری خلیج فارس مطالبه کرد.

اختراع و اکتشاف

* برای نخستین بار یک مبتکر ایرانی موفق به ساخت دستگاه انتقال غلات شد.

20/ 8/ 63

* بمنظور استفاده از انرژی باد، جهت تأمین انرژی الکتریکی در نقاط بادخیز
کشور، یک مبتکر سیرجانی دستگاه «اینورتر» الکتریکی ساخت.

21/ 8/ 63

* کلاچ مکانیکی اتومبیل توسط یک جهانگرد سمنانی ساخته شد.

24/ 8/ 63

* دستگاه جک پنج تنی برای اولین بار در ایران ساخته شد.

3/ 9/ 63

* دستگاه بافندگی توسط جهاد سازندگی طراحی و ساخته شد. این دستگاه قادر است
توسط یک نفر در هر ساعت 4 متر پارچه با عرض 110 سانتی متر تولید نماید.

5/ 9/ 63

* دستگاه تولید نمد در قوچان طراحی و ساخته شد.

6/ 9/ 63

* برای اولین بار، رینگ کوره سیمان در کشور ساخته شد.

13/ 9/ 63

خدمات و عمران

* از سوی بانک کشاورزی زابل، بیش از 99 میلیون ریال به کشاورزان زابلی پرداخت
شد.

20/ 8/ 63

* طی 6 ماه اول سال جاری، صادرات خشکبار آذربایجان شرقی به بیش از 2 هزار تن
رسید.

* طی نیمه اول سال جاری، 35 هزار تن الیاف مصنوعی در کاخانه پلی اکریل اصفهان
تولید شد.

21/ 8/ 63

* نورد 500 ذوب آهن اصفهان با ظرفیت 700 هزار تن در سال، راه اندازی شد.

22/ 8/ 63

* بزرگترین کارخانه جات صنایع پروفیل خاورمیانه، در مهدی شهر سمنان آماده بهره
برداری شد.

24/ 8/ 63

* طرح ضربتی دیم کاری گندم در 500 هزار هکتار از اراضی آذربایجان به اجرا
درآمد.

26/ 8/ 63

* سد سیستان افتتاح شد. بخش اعظم مشکلات آبرسانی سیستان با بهره برداری از این
سد برطرف می شود.

27/ 8/ 63

* 620 دستگاه تراکتور و کمباین بین کشاورزان لرستان توزیع شد.

* بهره برداری از سد شهید محمد منتظری بابلسر آغاز شد.

28/ 8/ 63

* کوره شماره یک پخت آهک ذوب آهن اصفهان مورد بهره برداری قرار گرفت.

* بازسازی 200 بقعه، مسجد و حسینیه در مناطق جنگ زده خوزستان پایان یافت.

* وزیر نیرو: 800 روستا در 6 ماه اول امسال دارای برق شدند.

3/ 9/ 63

* وزیر کشور: 20 میلیون هکتار از مراتع تخریب شده و دیم زارهای کشور برای کشت
علوفه دیمی تخصیص یافت.

12/ 9/ 63

ضد انقلاب

* یک جاسوس عراقی هنگام بمب گذاری در مقابل مسجد امام دستگیر شد. این جاسوس
عامل عامل انفجار و بمب گذاری در میدان راه آهن و بیمارستان پاستور بوده است.

21/ 8/ 63

* انفجار بمب در قم، ساختمان یک بانک را ویران کرد.

22/ 8/ 63

* بیش از نیم تن مواد مخدر و 6 قبضه اسلحه در خراسان کشف شد.

24/ 8/ 63

* ملارضا رشیدی: روحانی اهل سنت پیرانشهر بدست ضد انقلابیون به شهادت رسید.

26/ 8/ 63

* 7 تن مواد مخدر به اضافه 57 قبضه اسلحه جنگی با همکاری قاچاقچیان نادم در
کوههای سیستان و بلوچستان کشف شد.

29/ 8/ 63

* 11 گرانفروش بیش از 19 میلیون تومان جریمه شدند.

4/ 9/ 63

* محاکمه علنی منافقان جنگل در دادگاه انقلاب اسلامی مازندران آغاز شد.

7/ 9/ 63

 

 

/

چگونه با بی حجابی برخورد کنیم

انتقادها
و پیشنهادها

س- آیا
حجاب از ضروریات اسلام است و منکر آن و کسانی که به این دستور الهی مخصوصاً در
جامعه اسلامی بی اعتنائی می کنند چه حکمی دارد؟

ج- اصل
حکم حجاب از ضروریات است و منکر آن حکم منکر ضروری محکوم به کفر است مگر اینکه
معلوم باشد که منکر خداو رسول نیست.

هفدهم دی
ماه یادآور خاطره تلخ و برنامه ننگی است که توسط رضاخان و بدستور اربابان انگلیسی
خویش، همگام با اتاتورک، در ایران به اجرا درآمد.

در همین
روز از سال 1314 بود که رضاخان دستور بی حجابی بانوان را صادر کرد و با کمال وقاحت
و بی شرمی در برابر یکی از قوانین لازم الاجرای اسلام ایستاد و پرچم مخالفت با
قرآن را در کشور مسلمان ایران برافراشت.

این ضربه
بر روحانیت بیدار آن زمان بسیار سنگین بوده و مرحوم آیت الله شیخ عبدالکریم حایری
«ره» با وجود جوّ خفقان زای آن زمان، سکوت را شکست و نامه ای به رضا خان نوشت که:

«بنده با
اینکه تاکنون در هیچ کاری دخالت نداشتم، اکنون می شنوم اقدام به کارهائی می شود که
مخالفت صریح با طریقه جعفریه و قانون اسلام دارد که دیگر خودداری و تحمل برایم
مشکل است».

و نوشته
اند هنگامی که آیت الله حایری از این توطئه بسیار خطرناک آگاه شدند، اشاره به
رگهای گلوی خود کرده چنین فرمودند:

«تا پای
جان باید ایستاد و من هم می ایستم! ناموس است، حجاب است، ضروری دین و قرآن است».

بدون شک
استعمار انگلیس با چنین توطئه حساب شده ای قصد داشت، اسلام را در ایران از ریشه
برکند زیرا اگر حجاب از بین برود، فساد و منکرات و تباهی رایج می شود و با رایج
شدن آن، ایمان مردم سست شده و کم کم ریسمان الهی را قطع می کنند و در مقابل هیچ
حکمی از احکام اسلام سر تسلیم و اطاعت فرود نمی آورند. وانگهی با فرو رفتن جوانان
در منجلاب فساد، اندیشه مبارزه با استعمار بکلی از میان می رود.

ولی چه
کور خوانده بود! و چه جاهل اند دشمنان!

انسان
تسلیم فشار نمی شود

قانون
فطرت است که انسان تسلیم فشار و زور نمی شود، چه رسد به اینکه با زور بخواهند
انسان را از والاترین غریزه خود که غریزه مذهبی است دور سازند و او را از معتقدات
خویش که با آنها خو گرفته است و آنها را مایۀ خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت خود می
داند، بازدارند.

از این
روی، نه تنها زنان مسلمان و با ایمان در برابر این قانون پلید، تسلیم نشدند بلکه
آنان که از دین و مذهب نیز بهره ای نبرده بودند، کمتر تسلیم شدند، چرا که تسلیم به
معنای پذیرش دستور یک دیکتاتور بی سواد بود و انسان روشن فکر و آزاده، زیر بار
چنین شخصی نمی رود.

نقشه دراز
مدت

در هر
صورت، استعمار که از این نقشه سرخورده بود، در پی راههای دیگری شد. این بار نقشه
دراز مدت توسط پسر رضاخان ریخته شد، و طی سی و چند سال حکومت ننگین خود از طریق
تبلیغات سوء سینماها، تئاترها، مجله ها، روزنامه ها و برنامه های- به اصطلاح- در
تلویزیون و در انجمن ها و نشستهای همگانی و کاباره ها، بی حجابی و بی بندو باری را
ترویج نمود؛ و همچنین به وسیله دلقکها و خود فروخته هائی از کشورهای بیگانه به عنوان
«مانکن» و برای تبلیغ مدهای لباس به اینجا گسیل شدند، گروه زیادی از فرزندان این
مرز و بوم را به کام فساد کشاندند.

اکنون ما
نه در پی آن هستیم که مسئله بی حجابی را را از نظر تاریخی بررسی کنیم و نه این
مقاله مختصر، گنجایش این را دارد که «حجاب» را از نظر فقهی و روائی مورد بحث قرار
دهیم؛ تنها می خواهیم روش برخورد با این آفت اجتماعی را تذکر دهیم:

روش
برخورد

بی گمان،
حجاب از احکام بی چون و چرای اسلام است که مانند نماز و روزه و سایر احکام، باید
مورد اجرا قرار گیرد و انکار آن، انکار یکی از ضروریات اسلام است که منجر به کفر
می شود.[1]ولی
همۀ ما می دانیم که دشمنان، بی حجابی را طی 50 سال- چه با زور و چه با تبلیغات
گوناگون- در این کشور رواج دادند، و اکنون می خواهیم با یک تظاهرات، تمام آن تبلیغ
ها را خنثی کرده، بی حجابها را وادار به حفظ حجاب کنیم! یا اینکه با نوشتن شعار: «مرگ
بر بی حجاب» بر روی دیوارهای شمال شهر، از آنها انتقام بگیریم! یا با چند دقیقه
سخنرانی در محدودۀ حجاب داران، بی حجابان را به حجاب اسلام فراخوانیم! و این ممکن
نیست.

خشونت، بی
اثر است

اگر
استعمار و مزدوران آن، طی پنجاه سال تبلیغات رنگارنگ، توانستند یک صدم، بانوان ما
را بی حجاب کنند، ولی به فضل الهی، انقلاب توانست در مدتی کمتر از چند ماه، نیمی
از آنان را به حجاب وادارد، پس باید این نعمت را غنیمت شمرده و در پی اصلاح آن
دیگر آن باشیم، نه اینکه با حرکتهای مستبدّانه و خشونت آمیز، اصلاح شدگان را به
بازگشت حالت اولیه وادار نمائیم.

اگر خشونت
فائده ای داشت، رضاخان می بایست بالاترین بهره را از رفع حجاب ببردولی دیدیم که بی
اثر ماند!

اگر فشار
و اجبار ارزشی داشت، زنان بی حجاب الجزایر به حجاب روی نمی آوردند زیرا از فرانسه
متنفر بودند، و فرانسه ترویج بی حجابی می کرد لذا بی حجابان الجزایر نیز- برای
اظهار انزجار از استعمار فرانسه- حجاب را پذیرفتند.

البته این
به آن معنی نیست که جلوی بی حجابی و بی بندوباری را- به بهانه آزادی- بازبگذاریم و
اجازه دهیم بی حجابی دگر بار در کشور رواج پیدا کند ولی باید درد را درست درمان
کرد. یک زخم معمولی را نخست با مرهم و پماد نرم معالجه می کنند و اگر درمان نشد،
آنگاه آن را می سوزانند و مرحله آخر، قطع می کنند.

نه افراط
و نه تفریط

نه آن
افراط درست بود که جوانان حادّ ما برخورد خصمانه و تند و بی حجابان- که هموطنان ما
هستند- در پیش گرفتند و با نوشتن شعارهای گرم و بی محتوا و یا با توهین های علنی-
در ملأ عام- حالت عکس العمل را در آنان ایجاد کرده و نه تنها مشکلی را حل نکرده که
بر مشکل افزودند.

و نه آن
تفریط درست است که یکباره، این بیماری اجتماعی مُسری را فراموش کنیم و تمام برنامه
های تبلیغی را در این زمینه کنار گذاریم و به یک سخنرانی در طول چند سال پس از
گذشت انقلاب، بسنده کنیم و با این حال منتظر باشیم، رکورد چادر پوشی شکسته شود و
تمام بانوان بی حجاب، حجابدار شوند!

مانتوی
اسلامی یا حجاب مطهری

هنگامی که
قسمتی از کتاب «حجاب» نوشته استاد شهید آیت الله مطهری به عربی ترجمه شده بود و در
برخی از کشورهای همسایه، کم و بیش به چشم می خورد، ما خود شاهد بودیم که دختران
دانشجو چقدر به حجاب اسلامی معتقد شده و روی آوردند، و مانتوی اسلامی به نام «حجاب
مطهری» در دانشگاه نه تنها مد روز شد که زبانزد همگان قرار گرفت. بدون شک اگر همین
فشار و زور و شعار و تظاهرات با یکی از این حرکتهای قسری در آنجا- نسبت به پوشش
اسلامی- اعمال می شد، نتیجه معکوش می داد ولی خوشبختانه، قضیه به عکس شد و برخی
دولت های عربی- به ویژه در کشورهای واقع در آفریقا- (مصر- مراکش- تونس و و …) به
مقابله با حرکت روزافزون اسلامی و شیوع بی سابقۀ پوشش اسلامی در دختران دانشجو
برخاستند؛ و در حقیقت، با این روش، حکم اسلامی را بیش از پیش به تثبیت رساندند. و
به همین مناسبت حضرت رسول (ص) می فرماید: «ما یزال هذا الدین یؤید بالرجل الفاجر»
همواره این دین، توسط مردان تبهکار و ستمکار، تأیید می شود.

اگر
استعمارگران و نوکران آنان طی پنجاه سال و توسط میلیونها کتاب، مجله، نشریه، عکس
زننده، فیلم و و … توانستند بی حجابی را- تا اندازه ای- در کشورهای اسلامی رواج
دهند، چگونه ما می توانیم همۀ آن تبلیغات را با یک مقاله و یک کتاب یا چند مقاله و
چند کتاب مختصر- آن هم در تیتراژ بسیار کم نسبت به تیتراژ مخالفان- در مدتی کوتاه
خنثی نمائیم؟!.

پس باید
همان سلاح را برای مقابله با این دشمن (بی حجابی) اختیار کرد و آن را از پای
درآورد، و بیچارگانی را که به این بیماری- یا بهتر بگوئیم عادت- گرفتار شده اند،
رهانید.

راه
مبارزه با منکرات

قبل از
این که روش تبلیغاتی را تذکر دهیم، این مطلب را یادآور می شویم که خداوند راه
مبارزه با منکرات را به ما نشان داده است.

خوب است
یکی از بدترین بلاهای اجتماعی را به عنوان نمونه مطرح سازیم تا ببینیم، خداوند
چگونه با آن مبارزه کرده. به نظر می رسد که هیچ منکری بدتر و کثیف تر از شراب (می)
نباشد؛ و همینطور هم هست، که در روایات آمده: تمام گناهان را در اتاق در بسته ای
قرار دادند. و کليد آن اتاق را شراب قرار دادند.

این بلای
اجتماعی مخرّب و ویران کننده چون در جاهلیت فراگیر بود، خداوند یک مرتبه آن را
نکوبید، بلکه در سه مرحله و به تدریج، حرمتش را به تثبیت رساند:

1- منع
جزئی

مرحله
اول، منع به صورت جزئی بود، یعنی تنها در هنگام نماز که بهترین حالتهای معنوی
انسان است، مؤمنان را نهی می فرماید:

«یا ایها
الذین آمنوا لا تقربوا الصّلاة و انتم سکاری»[2]

ای
مؤمنان! به نماز نایستید، در حالی که مست هستید.

2- گناه
شراب بالاتر از منافع آن است

مرحله
دوم، با شیوه ای بسیار جالب، در عین اعتراف به سودهای مادی می، به گناه داشتن آن
نیز تذکر داده و آن را مهمتر از منافع آن خوانده است.

«و
یسألونک عن الخمر و المیسر، قل فیهما اثم کبیر و منافع للناس و اثمهما اکبر من
نفعهما»[3]

از تو (ای
پیامبر) از شراب و قمار می پرسند، تو به آنان بگو: در آنها گناه و زیان بسیاری است
و بهره های برای مردم، ولی ضرر و زیان آنها بالاتر از بهره هایشان است. (البته بیشتر
مفسرین بزرگ، اثم را به معنای گناه گرفته اند و آیه را صریح در حرمت می دانند).

3- نهی
صریح

مرحله سوم
که آمادگی را پشت سر گذاشته، و مردم از راه روایتها و رهنمودهای پیامبر اکرم (ص)
کاملاً از بدی و فساد خمر برخوردار می شوند، نهی صریح- با تشدید- نازل می شود:

«با ایها
الذین آمنوا انما الخمر و المیسر و الانصاب والازلام رجسٌ من عمل الشیطان فاجتنبوه
لعلکم تفلحون. انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوة والبغضاء في الخمر و
المیسر و یصدّکم عن ذکر الله و عن الصلاة، فهل انتم منتهون»[4]

ای
مؤمنان! همانا شراب و قمار و بتهای نصب شده و تیرهای قرعه از پلیدیها و از کار
شیطان است، پس حتماً از آن دوری بجوئید، شاید که رستگار شوید. همانا شیطان می
خواهد از راه شراب و قمار، میان شما عداوت و دشمنی افکند و شما را از یاد خدا و از
نماز باز دارد! آیا بس نمی کنید؟!

اجرای حدّ

و اما
جاری کردن حد بر شارب خمر، توسّط حضرت امیر (ع) و پس از رحلت حضرت رسول (ص) تشریح
شده و به مرحله اجرا درآمد.

انقلابی
ولی به تدریج!

از این
برنامه منظم و تدریجی در نهی یکی از بدترین منکرات، چنین نتیجه می گیریم که ما هم
در این زمان، که گوئی پس از هزار و سیصد سال، تازه اسلام به مرحله فعلیت و اجرا
رسیده است، چون پس از چند صباحی که حکومت اسلامی برقرار بود، دیگر حکومتی اسلامی
تا زمان حاضر به وجود نیامده، باید بی حجابی را که از نظر اسلام منکر است به تدریج
از بین ببریم.[5]

البته
برخورد باید به تدریج باشد ولی شرط کار این است که در هر مرحله ای انقلابی عمل
کنیم و این مطلب به آن معنی نیست که هر مرحله ای در یک زمانی بسیار کوتاه پایان
پذیردبلکه در مرحله تبلیغ، خوب و فعال و فشرده برنامه های تبلیغی را اجرا کنیم و
پس از این که از مرحله تبلیغ گذشت و مطلب بری همگان روشن شد و جای سؤال باقی
نماندو اشکالها و ابهامها برطرف گردید، آن را به صورت یک قانون تبصره ناپذیر
درآوریم، و قاطعانه با مخالفان برخورد کنیم. آن وقت نه اثری از بی حجابی می ماند و
نه جائی برای نق زدن!

یکی از
برنامه هائی که به ما رسیده بود، از خواهری بود که می پرسید:من گرچه پس از انقلاب
پوشش اسلامی را اختیار کرده ام ولی گاهی چنین می اندیشم که مگر بی حجابی چه ضرری
دارد؟! و چرا ما باید به زور این پوشش جدید! را برگزینیم؟

ما هم اگر
می خواستیم برخوردی ناشیانه با او داشته باشیم، می بایست در پاسخش می نوشتیم: حجاب
واجب است و اگر حجاب را نپوشی باید تو دهنی بخوری! باید از جامعه طرد شوی! ای مرگ
بر بی حجاب! دیگران شاید هم اینقدر جرأت نداشته باشند که لااقل سؤال کنندو از
انگیزه حجاب بپرسند ولی ما باید، قبل از سؤال، به آنها پاسخ مثبت را بدهیم تا جائی
برای سؤال نماند.

روشهای
تبلیغ

از جمله
مسائلی که تقلید در آن، نکوهیده نیست، همین است که ما روش تبلیغ را از دشمن
بیاموزیم؛ و با همان روش به اضافه روشهای اختصاصی، مسائل مذهبی و اعتقادی خود را
ترویج و تبلیغ نمائیم. روشهای تبلیغ در این مورد بسیار است، و برای این که مقداری
از این راه را هموار کنیم، چند روش را یادآور می شویم:

1- اولین
و مهمترین روش، تحلیل و بررسی دقیق و عمیق «حجاب» است که بحمدالله توسط بسیاری از
دانشمندان اسلامی- چه شیعه و چه سنی- مورد بحث قرار گرفته و به صورت کتابهای مفصل
درآمده است، و چاپ و نشر و پخش آنها در تیتراژهای بالا و به صورت کتابهای ظریف، با
طرح ها، و مونتاژ زیبا، چه از راه فروش و چه از راه هدیه دادن آنها توسط
خیراندیشان و یا نهادهای انقلابی و صندوقهای خیریه که بی گمان، نفع و ارزش هدیه
کردن یک کتاب خوب، و صدقه دادن به مستمندان، بیشتر و والاتر است.

 

2- ترتیب
برنامه های تلویزیونی آموزنده، آن هم نه به صورت خشک و یک نواختی مانند بسیاری از
سخنرانیهائی که هیچگونه تحرکی در آنها نیست و قطعاً ایجاد تحرک چندانی هم در
مستمعین نمی کند،بلکه از طریق ارائه فیلمهای خوب، نمایشنامه ها، تئاترهای جالب و
روشهای هنری دیگر که هنرمندان بهتر می دانند.

3- بجای چاپ
آن همه تراکت، پوستر، نشریه های چهار صفحه ای!، و عکس هفت رنگ مقاله هائی ظریف،
مختصر، شیوا و ارزشمند در ذکر بدیها، زشتیها و کژیهای بی حجابی چاپ کنند و این
بیماری را از نظر فرهنگی، فقهی، پزشکی، روانی، اجتماعی و حتی سیاسی یا خلاف سنت
ایرانی بودن، جداگانه مورد بررسی قرار دهند.

و این
مقاله ها را به صورت گسترده درمراکز گرد آمدن افراد (از قبیل سینما، مدرسه،
دانشگاه، بیمارستان، راه آهن، کنار ایستگاههای شرکت واحد و و …) پخش کنند.

4- یکی از
مهمترین مراکز تبلیغی، دبستانها و دبیرستانها است که اگر نونهالان را با مطلب مفید
اسلامی در مدارس آشنا سازند، و از راه دلیل منطقی و برهان عقلی، مسائل را به آنان
یاد دهند، بدون شک تأثیر زیادی خواهد داشت، چه اینکه همان مطالب از آنها به پدران
و مادران سرایت می کند و یا اینکه- حداقل- خود فرزندان به آن مطالب معتقد می شوند
و در آینده ای نه چندان دور، توسّط خودشان به مرحله اجرا در می آید.

5- بررسی
حجاب در ادیان و مکتبهای گوناگون که خوشبختانه تمام ادیان آسمانی- حتی از راه همین
انجیل ها و تورات های تحریف شده ای که در دست است- بر حجاب تأکید می کنند. و
همچنین بازگو کردن و نشر سخنان دانشمندان غربی که در این مورد چه بسیار گفته اند و
چه آمار فسادی که از بی حجابی ناشی می شود منتشر ساخته اند.

6- شعار!
ولی این بار نه شعارهای منفی و مرگ آمیز بلکه جمله هائی کوتاه و حماسی به صورت
شعار در ترویج حجاب و بیان مفاسد بی حجابی، با لحنی شیوا و شیوه ای نرم و ملایم.

در شعارها
می توان از سخنان ارزنده معصومین (ع) استفاده کرد و متن آنها را ترجمه و یا با یک
برداشت مختصر منتشر نمود. به عنوان نمونه، حضرت امیر (ع) می فرماید: «المرأة
ریحانة و لیست قهرمانه» زن گلی خوشبو است نه ستیزه جوی.

آری، زن
همانند گلی است خوشبو که باید آنرا از دسترس اغیار، دور نگه داشت زیرا گل اگر دست
به دست شود، پژمرده شده و از بین می رود. زن، جنگجو و ستیزه جوی نیست که در مصاف
پیکار، سر به سر مردان بگذارد و حتی در کُشتی و کارهای خشن نیز در پی سبقت گرفتن
از آنان باشد!

7- تبلیغ
از راه فامیل ها و اقوام، به این صورت: خواهری که متعهد است و به این مطلب خوب پی
برده، آن را برای بی حجابان از خانواده و فامیل خود بازگو کند و راستی امر به
معروف و نهی از منکر نماید، ولی نه در قیافه زبانیه جهنم بلکه در قیافه فرشتگان
بهشت. و خلاصه با نرمی و ملاطفت نه با درشتی و خشونت.

8- سرودن
اشعاری در این زمینه توسط شاعران زبر دست و متعهد، زیرا شعر- اگر جالب و گیرا
باشد- خیلی بیشتر و پیشتر از نثر بر سر زبانها می افتد و به همه جا منتقل می شود؛
همنگونه که دشمنان نیز توسط شاعرانی بی ارزش و بی دین ولی دارای قریحه ای روان و
نیرومند، برای رونق بی حجابی بهره بردند.

و در
کوتاه سخن، ما بر این باوریم که یک شعار خوب و به جا، در خیابانها و معابر حتی بر
جعبه دستمال کاغذی، لابلای کاغذ شکلات خوشمزه! در جعبه سیگار آتش افروز! در گوشه و
کنار تقوی مبغلی و یا سررسید نامه، در محوّطه ایستگاه شرکت واحد، در حاشیه
تابلوهای هنری قشنگ و و … و همچنین نوشتن و تکثیر مقاله هائی از محققین همچون
استاد شهید مطهری، چه جداگانه و چه در نشریات، روزنامه ها، مجلات و حتی کتابهای
درسی در سطوح مختلف و همچنین با استفاده از نوارها، برنامه های رادیوئی، نمایشنامه
ها و و … بهترین و ارزنده ترین و مؤثر ترین روش مبارزه با بی حجابی خانمانسوز
است. 

 



[1] . در یکی از استفتاهائی که از امام شده
و در مجله «6» پاسدار اسلام نیز منتشر شده است ایشان چنین می فرماید: «اصل حکم
حجاب از ضروریات است و منکر آن حکم منکر ضروری را دارد، و منکر ضروری محکوم به کفر
است مگر این که معلوم باشد که منکر خدا یا رسول نیست».

/

پرسش ها و پاسخ ها

انقلاب و
انتظار فرج

بنابر
روایاتی که اهل بیت عصمت وارد شده، امام زمان «عج» وقتی ظهور می کند که همۀ جهان
را ظلم و ستم فراگرفته باشد. پس با توجه به مطلب یاد شده آیا تلاش برای برقراری
عدل اسلام که از آن جمله انقلاب اسلامی ایران است، با انتظار فرج امام زمان منافات
ندارد؟

این
سؤالها بارها مطرح شده است و مکرر از سوی شخصیتهای علمی پاسخ آن داده شده و حضرت
امام دام ظله نیز بارها طرح این اشکال از سوی مرتجعین را تذکر داده اند و پاسخ آن
را فرموده اند.

بیاد دارم
که در یکی از سخنرانی ها نجف اشرف یا در یکی از مجالس درس حکومت اسلامی که ایراد
فرمودند، از یکی از مرتجعین نقل کردند (که ظاهراً یک مسئولیت اداری یا سیاسی
داشته) که گفته بود: شما اشتباه می کنید که برای از بین بردن ظلم و فساد تلاش می
کنید! باید سعی کرد فساد در جامعه زیاد شود تا امام زمان ظهور کند!!

با همۀ
این تکرارها، باز هم نامه های زیادی به گونه های مختلف در این باره می رسد که گویا
هنوز برخی از بردران و خواهران هستند که این مطلب به گوششان نرسیده، برادری نوشته
بود: «من گاهی فکر می کنم که انتظار فرج امام زمان «عج» دیگر لازم نیست زیرا بدین
ترتیب که انقلاب ما پیش می رود به تدریج همۀ کشورهای اسلامی و سپس همۀ جهان را فرا
می گیرد و دیگر ضرورتی برای آمدن امام زمان احساس نمی شود.

ظاهراً آن
برادر به طور جدی باور کرده بود که انقلاب اسلامی ایران می تواند از انقلاب جهانی
آن حضرت مستغنی باشد و جای آن را بگیرد! و بعضی نیز به همان روال گذشته، سخن از
بیهودگی انقلاب و تلاش برای وسعت آن دارد.زیرا موجب تأخیر در ظهور امام زمان «عج»
می شود.

ما در
اینجا لازم دیدیم به طور مختصر، تذکراتی بدهیم که این اشتباه بر طرف شود.

انتظار و
ترویج دین

1- انتظار
فرج و قطعی بودن آن به هیچ وجه نباید انگیزه ای برای ترک دو فریضۀ اساسی و همیشگی
اسلام یعنی «امر به معروف و نهی از منکر» باشد. و همیشه چنین بوده است که علما و
بزرگان دین ما در عین حال که هر آن انتظار ظهور آن حضرت را داشتند، لحظه ای از پا
ننشستند و از کوشش خود در گسترش دین و تبلیغ آن و جلوگیری از فساد و منکر و ترویج
خیر و معروف ذره ای نکاستند.

بنابراین
حتی اگر- به فرض محال- بدانیم که مثلاً فردا امام زمان «عج» ظهور می فرماید، نباید
امروز از کار تبلیغ و ترویج دین دست برداریم همچنانکه نباید نماز و روزه را ترک
کنیم. و امر به معروف و نهی از منکر مراتبی دارد که همۀ آن مراتب در صورت امکان
لازم و واجب است و بالاترین مرتبه، تشکیل حکومت اسلامی است که در سایه آن بتوانیم
معروف را به بهترین وجه رواج دهیم و از منکر تا حد امکان جلوگیری نمائیم.

روشن و
واضح است که در پناه حکومت اسلامی، به آسانی این دو وظیفه- بطور احسن- انجام می
شود پس اگر هیچ دلیلی نبود، از باب مقدمه، تشکیل این حکومت بر همۀ افراد مسلمان
لازم و واجب بود حتی اگر یک روز به ظهور آن حضرت مانده باشد.

چشم به
راه امام زمان

2- انقلاب
اسلامی ایران هنوز راه بسیار طولانی برای رسیدن به موفقیت نهائی دارد و در این راه
هزاران دام از سوی دشمنان خدا گسترده شده و هزاران خطر در پیش است که حداقل مانع
رسیدن به همۀ اهداف اصلی و گستردگی آن می شود. زیرا این نظام مانند هر نظام حقی که
در این جهان به وجود آمده از سوی نظامهای باطل جهان مورد حمله و هجوم قرار می گیرد.
و همیشه چنین بوده و خواهد بود. جنگ میان حق و باطل پایانی ندارد مگر به دست پر
برکت حضرت مهدی «عج» که او دماغ همۀ زورمداران را به خاک خواهد مالید. بنابراین ما
هر چه پیشروی کنیم باید برای فتح نهائی و رسیدن به اهداف نهائی، همیشه چشم براه آن
حضرت باشیم.

شمول عدالت
بدست امام زمان

3- بر فرض
که انقلاب ما در این سرزمین به هدف نهائی برسد ولی شمول عدالت در همۀ جهان به هیچ
وجه برای ما مقدور نیست. البته ما باید تلاش کنیم که همۀ مسلمانان از زیر بار زور
گوئیهای استعمار گران بدر آیند و باز هم تلاش کنیم که همۀ مستضعفان از زیر یوغ
مستکبران رها شوند و همۀ مظلومین به حق خود برسند. و باز هم تلاش کنیم که همۀ
گمراهان به اسلام روی آورند و همه جا آواز هدایت اسلامی طنین انداز باشد ولی شمول
عدالت اسلامی را در کل جهان تنها با نیروی الهی حضرت ولی عصر «عج» امکان پذیر می
دانیم که می توان این آرزو را برآورده سازد.

احکام
واقعی اسلام در حجاب غیبت

4- امام
زمان «عج» نه تنها بر هم زنندۀ بساط مستکبرین و گسترش دهندۀ سایه عدل اسلامی در کل
جهان است بلکه وجود مقدسش پرده های تاریک جهالت را نیز می درد و احکام واقعی اسلام
را آنگونه که هست و باید باشد در جهان حکمفرما می سازد. ما اکنون دست بدامن فقهای
بزرگوار با تمسک به ظواهر ادلۀ فقهیه احکام اسلام را از دیدگاه مقدس آنان دریافت
می کنیم و با همۀ اختلافی که دارند می گوئیم از هر کدام که تقلید کنیم با ملاحظۀ
شرایط تقلید وظیفۀ ظاهری ما در این زمان که حجاب غیبت مانع رسیدن به احکام واقعی
است، همین است، ولی در آن زمان که این حجاب به لطف الهی برطرف شود و آفتاب وجود
مقدس ولی عصر «عج» در جهان پرتو افکند دیگر جائی برای این اختلاف نظرها نمی ماند و
همه با دست یابی به منبع فیوضات الهی شریعت واقعی اسلام را به اجرا می گذاریم و با
پیمودن آن صراط مستقیم به مصالح واقعی که غرض تشریع است می رسیم. ان شاء الله.

بنابراین
بر فرض که انقلاب اسلامی به همین ترتیب در همۀ جهان گسترده شود باز برای رسیدن به
احکام واقعی اسلام نیازمند وجود مقدس امام زمانیم.

البته ما
هم اکنون نیز به لطف و عنایت آن وجود پر برکت بر دشمنان پیروز می شویم و از شر
ابرقدرتها مصون می مانیم و هر موفقیتی که نصیب ما شده از برکت آن حضرت است.

نیاز به
انقلاب جهانی ولی عصر «عج»

با توجه
به مطالبی که ذکر شد اگر اشکال این باشد که با امکان پیشبرد انقلاب اسلامی به همین
روال در همۀ جهان چه نیازی به انقلاب جهانی حضرت مهدی «عج» است؟ پاسخ این است که:

اولاً این
انقلاب چگونه می تواند عدل و هدایت اسلامی را در همۀ جهان بگستراند بگونه ای که
همه کفار مسلمان شوند و تمام مسلمانان مؤمن و مسلمان واقعی شوند و همۀ نیروهای
اهریمنی در همۀ کشورهای از بین برود و اثری از ظلم و ستم و استعمار باقی نماند و
ثانیاً بر فرض که چنین امکانی باشد رسیدن به احکام واقعی اسلام در زمان غیبت امکان
پذیر نیست.

و اگر
اشکال این باشد که ظهور آن حضرت متوقف بر گسترش ظلم است، پس ما باید از گسترش
عدالت جلوگیری کنیم تا زمینۀ ظهور آن حضرت فراهم شود! جواب این است که اولاً
انتظار ظهور نباید ما را از وظیفۀ خود بازدارد و ما باید با همۀ قدرت در احقاق حق
و تبلیغ دین بکوشیم حتی اگر بدانیم همین فردا ظهور آن حضرت است.

و ثانیاً
ما هر چه کوشش کنیم نمی توانیم ظلم را از جهان برداریم؛ هم اکنون نیز جهان پر از
ظلم و فساد است. و هر روز صدها نفر از گرسنگی میمیرند و صدها انسان زیر شکنجه ها
یا بر اثر جنگهای ظالمانه و تجاوز گرانه کشته می شوند و هزاران هزار ظلم و تجاوز گوناگون
در دنیا می شود و ما شاهد آن هستیم.

ما بر فرض
موفقیت کامل، تنها از بخشی از ظلمهای آشکار در این سرزمین می توانیم جلوگیری کنیم
و گرنه عدالت واقعی اسلام حتی در اینجا نیز برای ما یک آرمان است. البته امیدواریم
که هر روز بهتر از روز قبل و به اسلام واقعی نزدیکتر باشیم. بنابراین، ظلم و فساد،
عالمگیر و باقی است و تنها آن یگانه منجی عالم بشریت قادر است، آن را ریشه کن
سازد.

انقلاب
اسلامی، زمینه ساز ظهور حضرت مهدی «عج»

بلکه باید
گفت: این انقلاب، زمینه ساز ظهور آن حضرت است نه مانع آن، زیرا اگر چه انقلاب آن
حضرت از نظر غیبی، مؤید به تأیید الهی و در پرتو اعجاز و قدرت نمائی حق است ولی از
نظر ظاهری همانند هر انقلابی دیگر- چه انقلابهای الهی انبیا و چه انقلابهای مردمی-
دو شرط اساسی دارد:

1- نیاز
به انقلاب

2- نیروی
انقلاب

تا در
جامعه فساد و ظلم و تباهی از حدی که قابل تحمل است تجاوز نکند، نیازی به انقلاب
احساس نمی شودو هر کوششی برای سرنگونی قدرتهای سلطه گر با شکست روبرو می شود و روی
این اصل، زورمدارانی که از سیاست و تدبیر قابل توجهی برخوردارند، سعی می کنند، ظلم
و تجاوز در حدّقابل تحمل برای عموم باقی باشد؛ ولی ازآنجا که انسان اگر به خوی
تجاوزگری عادت کرد، از هر درنده ای وحشی تر می شود، رفته رفته ظلم و ستم آنان،
جامعه را فرا می گیرد و در میان مردم، نیاز به انقلاب، احساس می شود.

این جهت
در انقلاب حضرت مهدی «عج»، در روایات بسیاری به آن اشاره شده که فرموده اند:«بعد
ما ملئت ظلماً و جوراً» یعنی زمینه انقلاب از این جهت که جامعه احساس نیاز به آن
کند، در حدّ بالائی فراهم و ظلم و تجاوز به نهایت می رسد.

در هر
صورت، شک نیست که انقلاب بدون اعتماد به یک نیروی انسانی مؤمن و متعهد و فداکار
پیروز نمی شود، همچنانکه خود دیدیم: جامعه اسلامی ایران با این که سالها بود نیاز
به انقلاب داشت ولی زورمداران به کمک تبلیغات اهل تزویر از یک سو و تأسیسات جهنمی
ساواک از سوی دیگر، نیروئی در جامعه باقی نمی گذاشتند که مصلحان با تکیه بر آنها
بساط زور و ستم را برچینند اما از آنجا که خداوند هر کس راه او را با خلوص نیت
برود و درراه رضای او از همه چیز بگذرد، او را به راههای سعادت و کمال هدایت می
کند و اسباب آن را فراهم می سازد، زمینه ای به وجود آمد که امام امّت دام ظله در
تبعیدگاه خویش، توانست هسته های هدایت و راهنمائی جوانان را تشکیل دهد، لذا هرگاه
از او سؤال می شد: وظیفه چیست؟ می فرمود: «مردم را روشن کنید …»

و بدین
ترتیب، نیروی انقلاب از میان جوانان مؤمن و خداپرست فراهم آمد و به تعبیر خارجیان:
انقلاب مساجد، تخت طاووس را سرنگون ساخت.

انقلاب
جهانی حضرت مهدی «عج» نیز از این قاعده مستثنی نیست و در روایات، کم و پیش به این
امر اشاره شده است. شاید به دلیل اینکه این جهت از نظر استراتژی انقلاب باید مخفی
بماند، چندان تکیه ای بر آن نشده است؛ در عین حال در گوشه و کنار با روایاتی
برخورد می کنیم که بطور ابهام و اجمال، اشاره به مردان نیرومند و فداکاری شده است
که آن حضرت را یاری می کنند.

انقلاب
اسلامی ایران سعی بر این دارد که شرط دوم را فراهم سازد. گرایش روزافزون جوامع
اسلامی به دین و مذهب و استحکام ولایت اهل بیت در جهان اسلام به طور عموم، و
بالاخص در قلوب شیعیان و روحیه شهادت طلبی و فداکاری در راه حق که هر روز به وسیله
این انقلاب پر برکت، در گسترش و افزونی است، گواه این مدعا است که انقلاب اسلامی
ایران بهترین وسیله برای زمینه سازی و تهیه نیروی فداکار و متعهد و مؤمن، و تحکیم
روح انتظار و آمادگی در جامعه اسلامی بلکه در کلّ جهان است.

منتظران
حقیقی

و در
واقع، منتظران حقیقی امام زمان «عج» همان جوانان مؤمن و انقلابی هستند که تحت
تأثیر این انقلاب و رهبریهای امام امَّت، هر روز آماده تر و فداکاتر، سلاح به دست،
آمادۀ پذیرائی قدوم آن حضرت ازجان و دلند و در عشق او می سوزند و پروانه وار- برای
حفظ دین خدا- به کلم آتش می روند و دم برنمی آورند.

منتظران
حقیقی آنانی هستند که دعای فرج را در دل شب و در سنگرهای رزم می خوانند و صادقانه
و عاشقانه برای لقای امام زمان اشک می ریزند و صبحگاهان، عشق به ولی عصر «عج» آنان
را به میدان شهادت می برد، و در این راه مقدس سر می دهند و جان می بازند.

نه آنان
که به هر مناسبت، فقط فریاد «یا مهدی ادرکنی» برمی کشند و صدای خود را منافقانه به
عنوان منتظران قدومش در هر کوی و برزن بلند کرده، گوش فلک را کر می کنند ولی حاضر
به تحمل کمترین سختی در راه تحقق اهداف و زمینه سازی برای ظهور آن حضرت نمی باشد.
شاید بعضی از آنان به شیوۀ گذشتگان- و باز هم منافقانه- شمشیری در خانه آویزان می
کنند و این را تنها شعار منتظران آن حضرت بدانند.

آری!
منتظران حقیقی آنانی هستند که جباران زمان و دشمنان آن حضرت از آنان بیم و هراس
دارند، نه آنان که از دولت طاغوت اجازه رسمی انتظار خانه خود را گرفته اند!

/

پاسداران بزرگ اسلام

آیتُ الله
العُظمی مُنتَظِری

«الَّذِینَ
یُبَلِّغُونَ رسالاتِ الله وَ یَخشَونَهُ وَ لا یَخشَونَ أَحَداً إلاّ اَلله»

 

سید محمد
جواد مهری

قسمت دوم

مقام علمی
و عملی:

شخصیت آیت
الله عظمی منتظری از هر نظر استثنائی و فوق العاده است. ایشان در همان حال که از
نظر علمی، در قلّه ای بلند از علمیت و قدرت استنباط می باشد، از نظر عمل نیز کمتر
کسی به پایۀ او می رسد. و از نظر شایستگی معنوی و اخلاقی، مردی عارف، متّقی،
متواضع، پارسا یار مستضعفان و دشمن سر سخت مستکبران است؛ و تنها چیزی که در دنیا
او را شاد می کند، خدمت به مردم و هدایت و راهنمائی آنان است.

این
بزرگمرد با یک دید به تمام مسلمانان می نگرد و به وطنی جز اسلام و شناسنامه ای جز
مسلمانی نمی اندیشد. هیچگاه مرزهای مصنوعی یا رنگ پوست و یا لهجه های گوناگون، او
را از آن یکسان نگری بازنمی دارد.[1]

ایشان نه تنها
در پی خوشبختی، سعادت و نیکنامی مسلمانان است که آرزو دارند، تمام مستضعفین جهان،
از قید اسارت مستکبران و زورگویان رها شده، به خدا و اسلام بپیوندند، و در راه
همین آرزو، همواره در تلاش و کوشش است.[2]

او که
تمام عمر کوشيده و می کوشد که دست ستمگران را قطع و آنان را به روز سیاه نشاند، و
همیشه برای رسیدن به این آرمان، با سخنان کوبنده و قاطع خود- چه در برابر شاه
ستمگر سابق و چه در برابر شاهان جهانخوار در سراسر جهان- پرچم مبارزه علیه آنان را
بلند کرده است، در برابر ناله یک ستمدیده زجر کشیده، آنچنان متأثر و ناراحت می شود
که گوئی شکنجه فرزند دلبندش را شاهد است.

خلاصه،
ابعاد مختلفی که باید در یک راهبر و راهنما باشد، در وجود مبارک این مرد الهی است
و از این روی، چشم تمام مسلمانان و مستضعفان به او دوخته است و دل امیدشان به او
بسته.

امروز
اسلام، انقلاب اسلامی، امام امت، روحانیت و تمام ملّت به او نظر دارند و مردم ما
در همان حال که برای طول عمر امام روحی فداه دعا می کنند، برای سلامتی و طول عمر
امید ایشان نیز به درگاه حضرت ذوالجلال دست راز و نیاز را بلند کرده و از مقام
قدسی می خواهند که: خدایا تا انقلاب حضرت مهدی «عج» آن استاد و این شاگرد، آن رهبر
و این امید رهبر را حفظ بفرما.

امام و
آیت الله العظمی منتظری

امام و
آیت الله العظمی منتظری، در فراز و نشیب های زمان معاصر، هیچگاه از رهبر و استاد
خود جدا نبود، بلکه همواره پشت سر آن بزرگوار حرکت می کرد و حرکت ایشان را رونق می
بخشید. او نه تنها در مسائل معنوی و علمی نیز آینه تمام نمای ایشان به حساب می
آید.

امام نیز
محبت و علاقه ای افزون به این شخصیت شایسته و فقیه ارجمند دارد، تا جائی که می
فرماید: «من شما را فقیهی عالیقدر و مجاهدی بزرگوار می دانم» و در دیداری با اعضای
مجتمع آموزشی لنگرود، در تاریخ 27/ 6/ 58 می فرماید:

«آقای
منتظری یک فرد بسیار ارزنده ای است. ملای متعهدی است، ایشان هم حبس ها دیده اند،
زجرها کشیده اند و در این امور پخته شده است».

امام در
دیدارهای زیادی، توصیه می فرمودند که مسائل را با آقای منتظری در میان بگذارید و
توسط ایشان حل کنید و عملاً بسیاری از کارهای اجتماعی را به ایشان ارجاع می دادند.

و به این
هم اکتفا نکرده بلکه بعضی از احتیاجات را به ایشان ارجاع دادند که این بالاترین
ارجی است که برای ایشان قائلند.

آیت الله
آذری قمی- همانگونه که در مجله 35 آمده است- در این باره چنین می گوید:

«در دو سه
مورد شنیده ام که امام مدظله العالی بالخصوص مسائلی را به آقای منتظری ارجاع کرده
اند. در یکی دو سال قبل از شورای سرپرستی صدا و سیما شنیدم که از امام درخواست
کرده بودند که حدّ و حدود موسیقی و غنا را برای ما مشخص بفرمائید که مورد عمل قرار
گیرد. ایشان ارجاع فرموده بود به آقای منتظری».

یکی هم
ظاهراً در مورد تعزیرات بود که آیا تعزیرات، شامل تعزیرات مالی هم می شود و جریمه
های مالی از مسائل تعزیرات است یا نه؟ این هم آن طور که نظرم هست، از برخی از
اعضای شورای عالی قضائی در یکی دو مورد شنیدم که یک مورد را یقین دارم که امام
فرموده  بودند: «من خودم حتی نظرم مخالف با
این مطلب است ولی به آقای منتظری مراجعه کنید، اگر ایشان نظر داد، درست است و شما
به آن عمل کنید. این ملاک و نشانه ای است که بین سلف از علما و مراجع معمول بوده و
خود ملاکی است که امام، ایشان را به عنوان فالاعلم می شناسد.»

ستایش
بزرگان:

آیت الله
العظمی منتظری- بی گمان- بی نیاز از ستایش و توصیف است، چرا که او چون خورشیدی است
عالم افروز و همگان از نور و فروغ ایشان بهره می برند و استضاء می کنند و همانا
خورشید برای کسی پوشیده و پنهان نیست. وانگهی در این نوشتار کوتاه، جای نقل آنهمه
ستایش ها از معظم له نمی باشد و لذا به چند نمونه بسنده می کنیم:

آیت الله
العظمی منتظری در زمان مرجع بزرگ عالم تشیع، حضرت آیت الله العظمی بروجردی، از
صاحب نظران و محققین بنام به شمار می آمد و یکی از ممتحنین درجه اول حوزه علمیه قم
بود. او از استعداد و هوش سرشاری برخوردار بود که می توان گفت: منعکس کننده افکار
فقهی و اصول آیت الله بروجردی در زمان ایشان بود و لذا همواره آن بزرگوار به
شاگردان خود سفارش می فرمود که از معلومات فقهی آقای منتظری استفاده کنند و او را
از دست ندهند.

سومین
شهید محراب، آیت الله صدوقی «ره» گوید:

«آیت الله
منتظری به تمام معنی شایسته است من بالغ بر چهل سال است که با این شخص محترم
آشنایم، چه فقاهتش، چه علوم دیگرش، چه زهد و تقوی و ایمان راسخش. من یک هوادار
صددرصد او هستم و شما مردم اگر دیدید کسی در گوشه و کنار درباره این شخصیت محترم
توهین می کند، زبان به انتقاد می گشاید، تو دهنی محکم به او بزنید … آیت الله
منتظری کسی است که 34 سال قبل، تقریرات درس مرحوم آیت الله بروجردی را در زمان
حیات ایشان نوشته است».[3]

چهارمین
شهید محراب، آیت الله اشرفی اصفهانی دربارۀ ایشان سخنان جالبی گفته است که دو مورد
را یادآور می شویم:

1- «بنده
چند سالی که در قم بودم، بیشتر ارتباطم با آیت الله منتظری بود. آیت الله منتظری
واقعاً مجسّمه تقوی و مردی است که هم مقام علمیش و هم تقوی و تواضعش انصافاً
امتیاز دارد».

2- «آیت
الله منتظری است که می توان گفت به اینکه در آینده کسی که ما می توانیم اشاره به
او بکنیم و بگوئیم: مرد فقیه و پاسدار دین و دارای آن سیاست واقعی که سیاست اسلام
می باشد، در این موجودین فعلاً آیت الله منتظری است ولو سنش از بعضی مراجع دیگر
کمتر است ولیکن امتیازات ایشان زیاد است».

آیت الله
راستی می گوید:

«روابط
شما با هر شخصیتی از شخصیتها غیر از امام، شما را بی نیاز نمی کند از ارتباط با
آیت الله آقای منتظری. حتماً باید روابطتان با حضرت آقای منتظری خیلی نزدیک باشد و
از مطالب و رهنمودهای ایشان استفاده کنید … چون ایشان در انقلاب، بعد از امام،
نقش مهمی دارند و هیچ کس به موقعیت ایشان نمی رسد و هیچ کس هم ادامه دهنده انقلاب
و آشنا با خط امام در ارتباط با مسائل انقلاب مثل ایشان نیست و در همه ابعاد، خط
انقلاب را هیچ کس بهتر از جناب آقای منتظری نشناخته و به حساب اینکه روحانیت، ملت
را رهبری می کند، هیچکدام از آقایان علما با در نظر گرفتن مقام و منزلتشان، موقعیت
و نقش آقای منتظری را در انقلاب ندارند و نمی توانند داشته باشند …»[4]

آیت الله
صانعی می گوید:

«معیاری
که در اعلمیت به آن مؤمن معتقد هستم، یکی مسئله سرعت انتقال است و دیگری دقّت نظر
و ریشه یابی در مسائل … با این خصوصیات که لازمۀ کسی است که می خواهیم در احتیاط
ها و او مراجعه کنیم، بنده با آن شناختی که از فقها و علمای بزرگ دارم، این
خصوصیات را به علاوه خصوصیت اهتمام نداشتن به امر دنیا، در حضرت آیت الله العظمی
منتظری می یابم … و می توانیم بگوئیم: می شود احتیاطات را به او مراجعه کرد و می
شود محل تأمل ها را به او مراجعه نمود».[5]

آیت الله
شیخ ابوالحسن شیرازی گوید:

«…
امروز بحمدالله شخصیتی فقیه و دانشمند (آقای منتظری) داریم که همانند رهبر رهنمود
می دهد و مایه پیشرفت و تداوم انقلاب اسلامی است و از نظر رتبه هم بعد از امام امت
در انقلاب اسلامی و در جمهوری اسلامی، شخصیتی است که از حیث ممتاز و مورد همه گونه
توجه باید قرار بگیرد و ما آن طوری که از سوابق ایشان اطلاع داریم و فعلاً که می
بینیم، پس از مقام رهبری برای جامعه اسلامی ما بسیار مفید می باشند و در آینده
بزرگترین استفاده ها از ایشان خواهد شد. و از نظر جهات معنوی و تقوی و بینش اسلامی
و بصیرتهائی که باید یک نفر فقیه داشته باشد و جنبه هائی که در قانون اساسی هم ذکر
شده است، در ایشان بطور کامل موجود است … آیت الله العظمی منتظری جامع همه
خصوصیاتی است که باید یک فقیه کامل داشته باشد. امام عزیزمان هم نسبت به ایشان
واقعاً از همه کسانی که هستند، بیشتر اهمیت می دهد و نظر به ایشان دارد … و
شواهد و قرائن موجود هم این را ثابت می کند».[6]

آیت الله
شیخ عباس ایزدی گوید:

«وقتی که
ایشان (آیت الله العظمی منتظری) در نجف آباد بودند، همیشه در بین اساتید مهم،
معروف بودند به خوش استعدادی و خوش فهمی و از نظر عمق تحصیلاتشان از اقران و هم
دوره ای ها جلوتر بودند. بعد هم که قم بودند تا سال فوت مرحوم آیت الله بروجردی
پیش همه طبقات معروف بودند به سرآمد بودن … ما به همان ملاک که تشخیص دادیم آیت
الله العظمی خمینی اعلم اهل زمان هستند و با در نظر گرفتن اینکه سیاست از دین جدا
نیست، به همان ملاک می توانیم بگوییم: آیت الله منتظری در عالم تشیع بلکه در عالم
اسلام، از نظر روحانیت، شخص دوم هستند … و از نظر زهد و تقوی، بنده چون از نزدیک
مشاهده کرده ام در رفتار ایشان، آن هم مسلّم است که از نظر تقوی و فضیلت، ایشان در
درجۀ اعلی هستند …»[7]

تألیفات
ایشان:

کتابهای
معظم له، اگر از نظر کمیت زیاد نباشد، از نظر کیفیت، و محتوی، در درجۀ والائی قرار
دارد، و آنان که با فقه آل محمد آشنائی دارند، می توانند به عمق بحث های فقهی و
اصولی ایشان برسند.

در هر
صورت برخی از کتابهای ایشان که چاپ شده است از این قرار است:

1- البدر
الزاهر في صلاة الجمعة و المسافر (تقریرات درسهای مرحوم آیت الله العظمی بروجردی).

2- نهایة
الاصول.

3- کتاب
الزکاة، در دو جلد که جلد اول آن به چاپ رسیده است.

4- کتاب
الخمس.

5- رسالۀ
توضیح المسائل (رساله علمیه).

و اما
کتابهائی که چاپ نشده است:

1-
قسمتهائی از کتاب صلاة، تقریرات مرحوم آیت الله بروجردی.

2- وصیت.

3- غصب.

4- اجاره.

5- قسمتی
از جلد دوم نهایة الاصول در قطع و ظن و قسمتی از برائت.

6-
درسهائی از نهج البلاغه.[8]

* * *

در خاتمه
بحث زندگی سراسر افتخار و نوربخش آیت الله العظمی منتظری، مقاله پاسداران بزرگ
اسلام را به پایان می بریم و از خدای بزرگ می خواهیم سایه پر برکت امام امت و امید
امام را بر سر ما ملتهای مسلمان همواره مستدام بدارد و ما را در شناخت و تجلیل و
پیروی از این دو نعمت بزرگ الهی توفیق دهد.

و از ملت
ارجمند ایران نیز می خواهیم، سخنان و رهنمودهای این دو بزرگمرد تاریخ معاصر،
پیوسته به گوش دل بسپارند و نگذارند که توطئه های دشمنان در به فراموشی سپردن آن
رهنمودهای امید بخش و راهساز، عملی شود.

ضمناً
برای دیگر بار تذکر می دهیم که در این مجموعه کوتاه، تنها نام برخی از پاسداران
بزرگ اسلام برده شد و برای دیگر بزرگان دین چه در ادوار گذشته و چه در دوره های
معاصر، بالاترین ارج و احترام را قائلیم و چون بنابر اختصار بود لذا بناچار از
زندگی آن سروران و شخصیتهای ارزنده کمتر نامی برده شد ولی امیدوارم در آینده، کم و
بیش این دین را ادا نمائیم. والسلام علی عبادالله المخلصین.

* * *

 



[1] . در رابطه با این یکسان نگری، در یکی از پیامهای ایشان در اوائل انقلاب چنین
آمده است: «… برادران و خواهران مسلمان توجه داشته باشند، این عمل (ملی گرائی)
که در گذشته از ارکان سیاست استعماری پهلوی بوده، نه با منویات رهبری جنبش و نه با
سیاست خردمندانه دولت، منطبق نمی باشد، زیرا در اسلام، مسئله نژاد و زبان و
جغرافیا به هیچ وجه مطرح نیست …».

/

تأثیر دخانیات بر بدن انسان

خودکشی و
دیگر کشي تدریجی با دخانیات

دکتر سید
حسن عارفی(4)

درمان
معتادین به دخانیات

«Ÿwur (#qà)ù=è? ö/ä3ƒÏ‰÷ƒr’Î/ ’n<Î) Ïps3è=ök­J9$# »

خود را با
دستهای خود در هلاکت نیندارید.

(سوره
بقره- آیه 195)

1- شوک
الکتریکی:

 شوک الکتریکی در رفتار درمانی مورد استفاده است.
گو اینکه در آزمایشگاه قابل انجام ولی در انسان مشکل و تقریباً غیرممکن است. زیرا
شخص معتاد به انجام الکتروشوک و انجام آن با رضایت شخص معتاد غیر ممکن است.

2- مصرف
سریع دخانیات:

شخص معتاد
با سرعتی بیش از معمول با سرعت زیاد و مکرر پک به سیگار می زند و در حدود هر 6
ثانیه یک پک می زند.

مطابق
بررسی و مطالعات اشماهال و لیک تنستین و هاریس در 1972 و لیک تنستین و همکاران او
در 1973 گزارش داده اند که 60% افراد مورد مطالعه در این تجربه ترک سیگار کرده
اند.

در مطالعه
فوق شخص مصرف کننده دخانیات دود دخانیات را از جریان هوای گرم و متراکم که به طرف
صورت او جاری است، دریافت می کند.

مورد
استفاده قرار دادن روش فوق برای ترک دخانیات کمتر مورد موافقت معتادین بوده است.

3- دارو:

انواع
داروها برای ترک دخانیات مصرف شده و به طور کلی سه نوع دارو مورد استفاده قرار
گرفته است:

الف- داروهائی
که شباهت به نیکوتین دارند. تحقیقات در این باره از سال 1930 شروع شد و اولین بار
لوبلین مورد استفاده قرار گرفت. ولی ثابت شد داروی مؤثری برای هدف فوق نیست.

(مطالعات
مجدد در 1969 توسط برن استین انجام شد).

مصرف بعضی
داروهای تحریک کننده یا آرام بخش در ابتدای ترک دخانیات ممکن است مؤثر باشد، ولی
وایت هد و داو یس در 1964 اثرات محرک متتل فنیدیت را با آرام بخش های ضعیف مثل
دیازپام مقایسه کردند و تفاوتی با داروهای بی اثر نداشتند.

مطابق
مطالعات استین در 1987، اگر قسمتی از احساس لذت مصرف دخانیات به واسطه آزاد شدن مواد
مخدر داخلی به دست می آید، بنابراین تجویز مصرف داروهای ضد مواد مخدره ممکن است در
ترک دخانیات مؤثر باشد.

مدارکی که
توسط دانشمندانی مثل میل در 1980 ارائه شد نتیجه گرفت که تزریق مکرر داخل وریدی
نالوکسون سبب کاهش مصرف دخانیات می شود.

کین و
کاراس در 1980 به این نتیجه رسیدند که تزریق زیر جلدی نالوکسون سبب کاهش مصرف
دخانیات می شود.

نالوکسون
دارای اثر موقتی و کوتاه است و داروئی با خاصیت نالوکسون ولی با اثر طولانی مؤثر
خواهد بود. منطقی به نظر می رسد که مؤثرترین دارو بر ضد دخانیات برای ترک آن از
نقطه نظر سایکوفارما کولژی نیکوتین می باشد.

نیکوتین
به شکل قرص از راه دهان مصرف می شود، ولی به علت اشکال جذب و متابولیسم در کبد،
زیاد مؤثر نیست. ولی آدامس های محتوی نیکوتین که توسط راسل ارائه شد، آدامس
نیکوتین دار می تواند سطح خونی نیکوتین را به قدری بالا ببرد که هم سطح مصرف نیکوتین
از راه استنشاق می باشد.

بنابراین
به عقیده راسل مصرف آدامس نیکوتین دار در درمان و در ترک اعتیاد به دخانیات مؤثر
است به عقیده اوهلین و وست لینگ در 1972 و برنت مارک و اوهلین و وست لینگ در 1973
مصرف آدامس نیکوتین دار سبب پوسکا و همکاران و بجور کویست و کوسکلا در 1979 مصرف
آدامس نیکوتین دار سبب ترک عده زیادی از معتادین می شود ولی در زمان طولانی تفاوتی
با مواد بی اثر نداشته است. بدین ترتیب که پوسکا و همکاران او گزارش دادند که بعد
از 6 ماه مصرف آدامس نیکوتین دار 35% معتادین ترک دخانیات کرده اند در حالی که 6
ماه بعد از مصرف آدامس نیکوتین دار (هر آدامس حاوی دو میلی گرم نیکوتین) 23 درصد
معتادین ترک دخانیات کردند. در حالی که 6 ماه بعد از مواد بی اثر فقط 5% معتادین
ترک دخانیات کرده بودند.

برانت
مارک و همکاران او دریافتند که آدامس نیکوتین دار در معتادینی که مصرف دخانیات
آنها زیاد است در ترک این افراد مؤثر است.

در قدیم
از کنیدین برای درمان معتادین به دخانیات استفاده می کردند، ولی خطرناک بودن این
دارو و بخصوص توقف قلب بعد از فعالیت بدنی و ورزش ممکن است اتفاق افتد.

(الکساندر
در 1963 مقاله ای در مجله لانست منتشر کرد و علت توقف قلب در موقع ورزش و فعالیت
های بدنی را ناشی از بالا رفتن سطح پتاسیم سرم دانست).

عده ای
برای درمان معتادین به دخانیات از اسید اسکوربیک استفاده کرده اند، گو اینکه بی
ضرر است ولی اثر این ویتامین مورد بحث است.

کلینیک ضد
اعتیاد به دخانیات و طرق دیگر درمانی

صدها
کیلینیک در مبارزه با دخانیات تأسیس شده است که اطلاعات کافی در اختیار معتادین
قرار می دهد و آنها را تشویق به ترک دخانیات می کند و کسانی که خواهان ترک دخانیات
باشند به وسیله کلینیک ها حمایت و هدایت می شوند.

ریچز در
1978 گزارش داد که بعد از 5 روز مراجعه به کلینیک های ضد اعتیاد دخانیات نتیجه ترک
دخانیات 80- 70% و بعد از 3 ماه 30% و بعد از یک سال از این رقم کمتر است.

اجراپ در
سوئد و راسل در 1970 گزارش دادند که نتیجه کار کلینیک ها در حدود 28- 12% سبب ترک
دخانیات شده.

راههای
دیگر ترک دخانیات شامل استفاده از طب سوزنی هیپنوتیزم و محروم کردن از احساس حسی
است.

چوی و
همکاران او بنامهای پورنل جافه 1978 گزارش دادند که بیش از نصف یک بیش از نصف یک
گروه 33 نفری در فاصله 25- 2 ماه بعد از گزارش تکمه فلزی زنگ نزن در هر گوش، ترک
دخانیات کرده اند. مطابق گزارش گروب گلاس و لوی در 1978 درمان معتادین به دخانیات
توسط طب سوزنی سبب تنفر شخص معتاد به مزه و بوی توتون می شود.

قضاوت
راجع به اثر طب سوزنی در ترک اعتیاد دخانیات مشکل است زیرا شخص معتاد آگاه به آنچه
انجام می شود بوده و داروئی مثل دیازپام نیز مصرف می شود.

نتیجه
هیپنوتیزم درمانی در ترک دخانیات هنوز کاملاً روشن نیست.

ترک
اعتیاد به دخانیات بوسیله متد محروم کردن احساس حس توسط سودفلد، وای کارد در 1974
مورد استفاده قرار گرفت.

بدین
ترتیب که اشخاص معتاد را به مدت 24 ساعت در محلی تاریک و کاملاً بدون صدا در حالی
که فقط غذای مایع استفاده می کردند تحت نظر قرار دادند.- 12 ماه بعد از اجرای این
متد درمانی در حدود نیمی از معتادین به دخانیات ترک اعتیاد کرده بودند. بنابراین،
این متد تا حدودی مؤثر ولی غیر قابل اجرا می باشد. فیلیپس در کتاب خود توصیه می
کند ترک دخانیات به تدریج انجام شود تا عوارض محرومیت کمتر ظاهر شود.

نتیجه ترک
دخانیات

بعد از
ترک کامل مصرف دخانیات، خطرات احتمالی و درصد مرگ و میر به تدریج کاهش می یابد و
بعد از 10 سال احتمال مرگ و میر برابر یک شخص غیر معتاد خواهد بود.

در بین
سالها65- 1951 نیمی از پزشکان معتاد به دخانیات در انگلیس ترک اعتیاد کردند و آمار
نشان داد که مرگ و میر پزشکان در سالهای بعد کاهش یافت و درصد احتمال سرطان ریه در
سنین 64- 35 در آنهائی که ترک سیگار معمولی کرده اند 38% کاهش یافت.

ادامه
دارد

 

مرگ و میر
پزشکان معتاد به دخانیات بیشتر ناشی از بیماریهای ذیل بوده است:

1- بیماری
های عروق کرونر قلب.

2- بیماری
های برونشیت مزمن.

3- سرطان
ریه.

دو سوم
مرگ و میر معتادین به سیگار معمولی در بین پزشکان به علت یکی از بیماریهای فوق
بوده است.

آمار نشان
می دهد که بعد از ترک سیگار معمولی توسط پزشکان انگلیسی مرگ و میر به علت
بیماریهای فوق کاهش یافته است.

معتادینی
که سیگار معمولی را ترک می کنند، به تدریج احتمال مبتلی شدن به سرطان ریه در آنها
کاهش می یابد.

در
مطالعات دقیق روی پزشکان انگلیسی نشان داده شده که 5 سال بعد از ترک مصرف سیگار
معمولی احتمال مبتلا شدن به سرطان ریه به نصف تقلیل یافت و بعد از 25 سال تفاوت
زیادی بین آنها و اشخاصی که ابداً معتاد به دخانیات نبوده اند، وجود نداشته است.
آنچه از مطالعات و مطالب فوق نتیجه گرفته می شود به ترتیب عبارتند از:

1- مصرف
سیگار معمولی در انسان سرطان زاست وسبب بروز سرطان ریه و غیره می شود.

2- قطع
مصرف سیگار معمولی احتمال مبتلا شدن به سرطان را به تدریج کم می کند، 15 سال بعد
از قطع و ترک اعتیاد احتمال مبتلی شدن به سرطان برابر اشخاص غیر معتاد می شود.

اشخاصی را
که مصرف سیگار معمولی را ترک می کنند، به نام اکس اسموکرنامند.

منحنی فوق
نتیجه گیری از مطالعات محققین انگلیسی به نامهای دال و هیل می باشد. چنانکه مشاهده
می شود با شروع ترک دخانیات به تدریج ولی سریعاً احتمال سرطان ریه سقوط می کند.

در
مطالعاتی که در آلبانی و فرامینگهام انجام شد، مدارکی که دال بر کاهش عوارض ناشی
از مصرف دخانیات بعد از ترک آن ارائه شده بود مورد تائید مجدد قرار گرفت.

ترک
دخانیات سبب کاهش اسپاسم و انسداد عروق انتها می شود. کمیسیونی تحت نام کمیسیونی
اجتماعی برای تحقیقات بیماریهای قلب پیشنهاد کرده است که باید کوشش در ترک دخانیات
شود و فروش و آگهی های تجارتی دخانیات باید محدود شود و برنامه های آموزشی وسیع در
عدم استعمال و ترک دخانیات و در نهایت از بین بردن و متوقف کردن صنعت دخانیات راه
اساسی در برانداختن این سم کشنده است.

به عقیده
بال و ترنر در 1974 ترک مصرف دخانیات سبب کاهش خطرات قلبی و عروقی می شود.

به عقیده بنت
ولورنس در کتاب کلینیکال فارما کولژی، در صورتی که افراد معتاد اعتياد به دخانیات
را ترک کنند، احتمال سکته قلبی مجدد کاهش می یابد.

راد و روس
و شفارد در 1972 چنین منتشر کردند که ترک دخانیات سبب افزایش وزن به مقدار 5- 4
کیلو گرم می شود.

این
افزایش وزن در نتیجه تجمع چربی اضافه در بدن است افزایش چربی بدن بعد از ترک
دخانیات سبب کاهش قدرت ائروبیک به ازای واحد توده بدن می شود.

مدارک قوی
وجود دارد که ترک مصرف دخانیات بعد از انفارکتوس قلبی ار مرگ ناگهانی می کاهد.

گوتن برگ
و سپس ویل هلم سن و همکاران در 1975 به این نتیجه رسیدند که کسانی که انفارکتوس
قلبی کرده اند اگر به مصرف دخانیات ادامه دهند 10% آنها در 2 سال آینده فوت می
شوند، در حالی که اگر ترک دخانیات کنند 5% فوت خواهند کرد.

مشابه
گزارش فوق از دو بلین توسط هی کی و همکاران او در سال 1978 گزارش شده است.

اثر
اعتیاد به دخانیات در ناتوانی عمومی

مصرف
دخانیات نه تنها عمر را کوتاه می کند بلکه سبب طولانی کردن دوره بیماری های مختلف
می شود برای مثال یک شخص غیر معتاد ممکن است به سرماخودگی معمولی مبتلا شود و در
عرض 3 روز بهبودی کامل می یابد، ولی شخص معتاد به سیگار معتاد مدت طولانی تر از
عوارض سرما خوردگی رنج می برد. و حتی ممکن است عوارضی که در شخص غیر معتاد ظاهر
نمی شود در او تظاهر کند مثل سرفه، خلط چرکی و غیره.

اگر شخص
غیر معتاد به سیگار معمولی انفار کتوس قلبی کند(و ریسک فاکتوری غیر از سیگار سبب
انفار کتوس قلبی او شده باشد) معمولاً مدت زمان کوتاهتر دوره نقاهت بیماری را طی
می کند و عوارض کمتری دارد.

اما شخص
معتاد به سیگار اگر انفارکتوس قلبی کند عوارض زیادی خواهد داشت و هم دوره نقاهت او
طولانی و بعد از بهبود ناتوانی او شدید خواهد بود.

بیمارانی
که در نتیجه برونشیت مزمن یا آمفیزم فوت می شوند. معمولاً در 10- 5 سال آخر عمر
خانه نشین و یا اکثراً در بیمارستانها بستری هستند و معمولاً از تنگی نفس و سرفه
های خلط آور رنج می برد.

به عبارت
دیگر افراد معتاد به دخانیات در مقابل ابتلا به بیماریها زخم پذیرتر از افراد غیر
معتاد می باشد.

آمار نشان
می دهد که به علت مصرف دخانیات (سیگار معمولی) سالانه میلیونها روز کار مؤثر در هر
کشور از بین می رود که ناشی از زخم پذیری معتادین بیش از غیر معتادین است.

کسانی که
معتاد به سیگار معمولی می باشند احتمال آنکه به سن بازنشستگی برسند کمتر از افرادی
است که معتاد نیستند. و اگر اشخاص معتاد به سیگار معمولی به سن بازنشستگی هم برسند
اکثراً از لذت دوران بازنشستگی برخوردار نخواهند شد. بعضی اشخاص از ابتدای عمر و
از آغاز زندگی در کوشش و تکاپوی بوده اند تا در دوران بازنشستگی زندگی آرام و لذت
بخشی داشته باشند و از دوره بازنشستگی لذت کافی ببرند.

آمار نشان
می دهد که آنهائی که در سنین پایین تر مصرف سیگار را ترک کرده اند احتمال آنکه
بتوانند از لذت دوران بازنشستگی استفاده کنند، بیشتر است.

عواملی که
در ترک دخانیات دخالت دارند

1- در
دسترس نبودن و کمیاب بودن دخانیات و گرانی قیمت دخانیات سبب می شود که عده ای مصرف
دخانیات را ترک کنند.

موضوع فوق
را به وضوح در مواقعی که سیگار در کشور عزیزمان ایران کمیاب شده بود و به صورت
قاچاق و با قیمتهای گران به فروش می رسید ملاحظه کردیم ولی بعد از فراوان شدن و
ارزان شدن، مجدداً معتادین قبلی به اعتیاد خود بازگشت نمودند.

2-
تبلیغات بر ضد مصرف دخانیات

چون با
افزایش اطلاعات، معتادین به دخانیات پی به عوارض آن خواهند برد، عده قابل ملاحظه
ای از مردم دخانیات را بعد از پی بردن به عوارض و سراطانزا بودن و سکته زا بودن
ترک خواهند کرد.

و ثابت
شده است که هر چه اطلاعات بیشتری راجع به خطرات سیگار داشته باشند ساده تر ترک
دخانیات می کنند.

و نیز
هرچه شخص معتاد به سیگار دارای اراده قوی تر باشد در ترک سیگار موفق تر خواهد بود.

خانمهائی
که بیش از 40 سیگار در روز می کشیده اند هرگز موفق به ترک سیگار نمی شوند.
بنابراین در چنین افرادی بهتر است ابتدا از تعداد سیگارها کاسته و سپس ناگهانی ترک
کنند.

اشخاصی که
دود را عمیقاً استنشاق می کنند و مکرر به سیگار پک می زنند، در ترک آن با مشکل
بیشتری روبرو هستند.

راههای
توصیه شده در ارتباط با قطع مصرف دخانیات

برن ستین
و مک الیستر در 1967 و هورن در 1978 در بررسی های خود به این نتیجه رسیده اند که
سالانه در حدود یک میلیون نفر در آمریکا ترک دخانیات می کنند.

مطابق
گزارش سرجن جنرال در 1979 و سازمان بهداشت جهانی در 1979 بیش از 30 میلیون نفر در
آمریکا وجود دارد که در گذشته معتاد به دخانیات بوده ولی در حال حاضر ترک اعتیاد
کرده اند.

برای
مبارزه با مصرف دخانیات راههای ذیل توصیه می شود:

اول- مردم
شهر و روستا، کودکان و بزرگان مردم کوچه و بازار، دانشگاهها، اشخاص بیسواد، علما،
مبلغین مذهبی را راجع به مضرات دخانیات آگاه و اطلاعات کافی در اختیار آنها قرار
داد.

باید برای
همه روشن شود که مصرف دخانیات باعث بیمار شدن و ناتوان شدن و در نهایت سبب بروز
سرطانهای مختلف و سکته های قلبی و مغزی خواهد شد.

به عبارت
ساده تر مصرف دخانیات سلامتی انسان ها را تهدید می کند.

دوم- مردم
را راجع به تأثیر تبلیغات و راههای نفوذی دولتها و شرکتهای سودجو و جهانخواران خون
آشام مطلع نبود.

 

در سازمان
بهداشت جهانی که در ژنو منعقد شد چنین ذکر شد:

مصرف
دخانیات در کشورهای توسعه یافته رو به کاهش است، اما تبلیغات سوء شرکتهای نفع طلب
سبب توسعه منافع اقتصادی و افزایش مصرف دخانیات در کشورهای در حال توسعه می شود.

مردم جهان
سوم و کشورهای در حال توسعه باید به این افکار پلید و این و تصمیمات مرگ زای
جهانخواران و خون آشامان آگاه باشند. باید بدانند با روشن کردن آتشی که خرده هیزم
آن توسط کشورهای توسعه یافته و شرکتهای سودجو که زالووار بر پیکر نیمه جان جهان
سوم افتاده اند، تهیه شده است، چه برنامه هایی دارند.

مردم
کشورهای در حال توسعه بدانند که با روشن کردن آتشی بر سر سیگارت معمولی آتش بر
خرمن زندگی و هستی خود می زنند و با دود حاصل از سوختن دخانیات کانون گرم خانواده
خود را نابود و سیاه پوش می کنند.

حداقل 20
سال زودتر از معمول به قبرستان می روند و خانواده ای بی سرپرست بر جای می گذارند.

سوم- جنبه
های سیاسی اقتصادی مصرف دخانیات که در تاریخچه بیان شد برای مردم با روشنگری و
وضوح خاصی بیان شود.

چهاذم-
برای آنچه گفته شد و در آینده خواهیم گفت از رادیو، تلویزیون، از پوسترها و نوشتن
جزوات کوچک و بزرگ استفاده شود.

 

/

توضیح پاسدار اسلام پیرامون مصاحبه

آیت الله
آذری قمی

در مجله
34

با تشکر و
سپاس از تذکرات آیت الله آذری قمی درباره مقاله «افراط و تفریط» که در مجله 29 به
چاپ رسید و با پوزش از برخی کلمات تند که مناسب یک مقاله علمی- که می خواهد یکی از
مشکلات اجتماعی را بررسی کند- نیست زیرا اینگونه مسائل باید دور از هر نوع جوسازی
و تاثر از القاء ات بررسی شود … نکاتی را لازم به تذکر می دانیم:

1- بیمه
اجباری:

شاید حکم
به ضروری بودن بیمه اجباری در جامعه کنونی، عجولانه باشد ولی ممکن است گفته شود:
مصلحت اجتماعی، اقتضای تشریع بیمه اجباری را می کند. البته باید تمام جوانب امر را
در نظر گرفت؛ ممکن است وضع جامعه به گونه ای باشد که این قانون گرچه به نفع کارگر
با این شرایط مضرّ باشد. به هر حال باید با ملاحظۀ تمام جوانب، قوانین تصویب شود
ولی آنچه مهم است امکان تشریع این قانون بر اساس مصلحت است.

به عبارت
دیگر، بحث و اختلاف در حدود ولایت فقیه است. در اینجا می توان سه احتمال ارائه
داد:

1-تشریع
احکام، اختصاص به خدای متعال دارد و رسول اکرم (ص) و ائمه (ع) و نمایندگان آنها
فقط مجریان احکام هستند و اگر مقرراتی را وضع کنند، تنها در محدودۀ کیفیت اجراء
است که عقلاً و شرعاً در مورد تعدّد راه اختیار با مکلف است.

2- تشریع
احکام، اختصاص به خدای متعال دارد و اگر واگذاری تشریع احکام نسبت به رسول اکرم (ص)
یا به اضافه ائمه هدی علیهم السلام- به حسب بعضی روایات- پذیرفته شود، تنها در
محدودۀ بعضی از احکام فرعی است که به دلیل علوّ مقام و سعۀ وجودی نفس نبوی و ولوی
که با ملاحظۀ تأدیب خداوند قادر بر درک برخی مصالح واقعیه است، حق تشریع در آن
زمینه ها به آنها واگذار شده و آنها هم شریعت را تکمیل فرموده اند، حتی ارش خدش را
نیز معین نموده اند، و دیگر مجریان احکام تنها در مواردی که حفظ نظم- آن هم در حد
ضروری آن- اقتضا کند، می توانند به حکم ولایت، برخلاف قانون اوّلی شرع عمل کنند یا
قانون موقت ضروری به همین مناسبت و در همین محدوده وضع کنند که بر اساس آن- مثلاً-
آزادی کسی را در استفاده از مال خود یا اموال عمومی محدود کنند و همه مقرراتی که
بر خلاف آزادی مشروع اسلامی است، از این قبیل است، مثلاً قانون راهنمائی حق ندارد
طبق احکام شرع، منع از رفت و آمد در خیابان یا توقف در جائی کند زیرا «الناس
مسلطون علی اموالهم» ولی چون حفظ نظم واجب است، اگر ضرورت حفظ نظم اقتضاء کند، به
همان مقدار می توان محدودیت در این آزادی مشروع ایجاد کرد، آن هم به صورت موقت.

بنابراین
دو احتمال، طبعاً همان نتیجه ای که آقایان استفاده فرموده اند، صحیح خواهد بود.

3- احتمال
سوم این است که گفته شود: ولایت امر، منحصر به موارد ضرورت نیست بلکه در مواردی که
تحریم حلال و تحلیل حرام نباشد، واز نظر تشریع اساسی (کتاب و سنت) حکم آن مسکوت
عنه باشد، ولی امر طبق مصلحت جامعه، می تواند قانون وضع کند و آن قانون- به حکم
وجوب اطاعت اولی الامر- واجب الاطاعه است.

و به
عبارت روشنتر، کمال دین اسلام و زنده بودن شریعت اسلامی، برای همین جهت است که در
مورد مصالح متغیره، شارع مقدس، دست ولی امر را باز گذاشته که مقررات وضع کند ولی
در محدودۀ خاصّی که با تشریع اساسی اسلام منافات نداشته باشد.

بنابراین،
می توان گفت: قوانین اسلامی به دو قسم تقسیم می شود: «قانون اساسی» و «تشریعات
موقت بر اساس مصالح متغیره» و قانون اساسی را می توان به دو دسته تقسیم کرد:

1- فرائض
الله: و آن احکامی است که خداوند تشریع فرموده اعم از قوانین کلی که چارچوب نظام
اسلامی را مشخص می کند و احکام فرعی جزئی که در مواردی به تفصیل، از سوی خداوند
بیان شده است.

در مورد
این گونه تشریع، هیچ کس حق مصلحت اندیشی و تبصره زدن را ندارد. البته موارد ضرورت،
استثنا شده است همچنانکه اکل میته بر کسی که در معرض تلف است جایز شمرده شده ولی
واضح است که ضرورت، نمی تواند دست کسی را برای قانونگذاری- حتی به صورت موقت-
چندان باز نگه دارد.

و به
عبارت دیگر، به ملاک ضرورت نمی تواند قانونی را بر خلاف قانونی اوّلی، برای عموم
وضع کرد، بلکه تنها در مواردی که ضرورت، احساس می شود، می توان آن قانون را نادیده
گرفت به خلاف مصلحت که آن را «حکمت تشریع» نیز می خوانیم، اگر مصلحتی اقتضای تشریع
قانون در محدودۀ خاصّی که جائز است، داشته باشد قانون به طور عموم وضع می شود و
اختصاص به موارد وجود آن حکمت و مصلحت ندارد.

2- سنن
النبی (ص): که آن را سنت واجبه می خوانند و معمولاً به نحو متمم جعل تشریع شده است
مانند اضافه دو رکعت به دو رکعت اصلی که از فرائض الله است و (بنا بر یک احتمال)
مانند تخصیص زکات به نه چیز و عفو از سایر موارد با اینکه تشریع الهی متعلق به اصل
زکات بود و و … از روایات استفاده می شود که در این محدوده نیز هیچ کس حق اظهار
نظر ندارد و اینها مانند همان تشریعات الهی مصون از هرگونه تغییر و تبدیل است. و
شاید روایاتی که از ائمه (ع) وارد شده است که فرموده: ما آنچه می گوئیم از خدا و
رسول است و از رای خود نمی گوییم (دعنی من ارأیت) یا فرموده اند: اگر به رای خود
چیزی بگوییم، هلاک می شویم، حمل بر این موارد شود، با ملاحظه این که طبق بعضی
روایات دیگر ائمه (ع) دستورات خاص موضعی می داده اند مانند روایات متعددی که در
مورد حکم به ضمان رنگرزان و زرگران و امثال آنها از سوی امیرالمؤمنین (ع) وارد شده
و امام صادق (ع) فرموده است «و کان ابی یتطّول علیه اذا کان مأمونا» یعنی پدرم بر
آنان منت گذاشت و این حکم، ضمان را برداشت. و در آن روایات تصریح شده که این حکم
به ضمان به ملاحظه احتیاط برای اموال مردم بوده است که گویا مردم در آن زمان، بی
اعتنائی از خود نشان می داده اند.

و اما قسم
دوم که تشریعات موقت است، حقی است که برای ولّی امر قرار داده شده ولی در محدودۀ
خاصی که به تعبیر بعضی از علما «منطقه فراغ» خوانده شده است. در این مسأله جهاتی
از بحث باید مورد بررسی قرار گیرد:

1- (موضوع
این ولایت) که آیا اختصاص به رسول اکرم (ص) و ائمه هدی (ع) دارد شامل همه ولایت
امر می شود، و آن بزرگواران نیز از  باب
ولایت امر اینگونه مقررات را جعل می فرمودند و شاید (بنابر احتمال دیگر) مساله
تخصیص زکات از سوی رسول اکرم (ص) از این قبیل باشد، همچنانکه تحریم و نهی از خوردن
گوشت الاغ در جنگ خیبر- بنابر تحقیق- از این باب است، نه اینکه نهی تنزیهی باشد، و
شاید حکم امیرالمؤمنین (ع) به وضع زکات در اسبان، از این قبیل باشد نه امر استحابی
که مشهور است. و از این قبیل است، حکم به ضمان زرگر و رنگرز که ذکر شد.

2- (موارد
این ولایت) که طبق بعضی روایات، مشروط به عدم تحریم حلال و تحلیل حرام شده،
همچنانکه در شروط و صلح نیز آمده است، و تشخیص مراد از حلال که آیا شامل موارد
بعضی از عمومات مانند : «خلق لکم ما في الارض جمیعاً» و «الناس مسلطون علی
اموالهم» نیز می شود، بلکه شامل موارد اصالة البرائة نیز می شود، یا مراد، مواردی
است که تصریح به حلیت شده و گفته شود فرق است میان اباحه اصلی و حلیّت، و اینکه حل
به معنای گشودن گره است؛ پس باید گرهی تشریع شده یا توهم شده باشد، و حلیت، حکم
مجعول شرعی است، و اباحه لاحکم ولا اقتضاء است.

3- (حدود
نفوذ این ولایت) که آیا محدود به مصلحت تشریع حکم است یا محدود نیست، مثلاً اگر
استعمال دخانیات- به حکم میرزای  شیرازی
«ره»- تحریم شده، آیا محدود به همان مصلحت طرد استعمار است پس اگر کسی در خانه خود
تهیه تنباکو کند و سیگار بکشد اشکال ندارد یا مانند هر حکمت تشریع حکم دائر مدار
آن نیست.

4- (زمان
نفوذ این ولایت) که آیا باید حتماً به عنوان موقت، حکم صادر شود یا اینکه همانند
همه تشریعات عقلائی، زمان و حدی ندارد و تنها قابل نسخ است یا به دست خود آن ولیّ
امر یا بدست ولی امر پس از او، همچنانکه امام باقر (ع) حکم ضمان زرگر و رنگرز را
نسخ فرمود. و سایر جهاتی که باید مورد بحث و تحقیق قرار گیرد. و این مقاله گنجایش
این مباحث را ندارد.

البته
مورد تشریع بر اساس ضرورت، اگر ضرورت اجتماعی را مانند ضرورت فردی دانستیم، شامل
احکام اولیه و حتی فرائض الله نیز می شود و اگر فردی، ضرورتی که مجوز اکل میته
است، داشته باشد می تواند از ربای قرضی به مقدار ضرورت مصرف کند ولی نمی تواند بر
اساس مصلحت اجتماعی و حفظ نظم اقتصادی جامعه، سیستم بانکی ربوی را اجازه داد و این
نکته، قرینۀ روشنی است که تشریعات ولایتی و حکومتی براساس مصلحت است نه ضرورت و
لذا به نظر نمی رسد کسی قائل به جواز تشریع سیستم بانک ربوی به دلیل ضرورت اقتصادی
جامعه باشد! با اینکه تصرّف فردی در مورد چنان ضرورتی قطعاً جائز است.

اگر چنین
مطلبی پذیرفته شود، مقرراتی که اکنون وضع می شود اگر مستلزم تحریم حلال و تحلیل
حرام نشود که این خود، نیاز به فقاهت و تسلّط کامل بر مبانی فقهی دارد، می توان
براساس مصلحت جامعه مسلمین مقرر کرد.

متأسفانه
ما در این زمینه نیز دچار افراط و تفریط شده ایم. برخی از صاحب نظران، هرگونه
ولایتی در امور تشریعی و قانونگذاری را نفی می کنند نه تنها از فقیه بلکه از امام
معصوم! بلکه شنیده شده است که بعضی برای رسول اکرم (ص) نیز حق ولایت تشریعی قائل
نیستید!! اینگونه افراد در مورد هر تصمیمی که از سوی دولت یا مجلس گرفته می شود،
مراجعه به قرآن و احادیث می کنند، اگر در آنها ذکری از آن نیست، آن را خلاف شرع می
دانند.

و بعضی
جانب افراط را گرفته اند و حتی در موردی که از سوی خداوند متعال، قانون مقرر شده
است باز هم اظهار نظر می کنند! و- به تعبیر خود آنها- برای حفظ نظم، قانونی در
مقابل قانون خدا جعل می کنند و برای متخلف از آن، عقوبتی قرار می دهند!! که نمونۀ
آن در مورد تعدّد زوجات و ازدواج مجدّد است که با توسّل به بهانۀ حفظ نظم، مجازاتی
برای کسی که بدون ضرورت و بدون اذن همسر، اقدام کند مقرر کرده اند! در حالی که
مصداق بارز تحریم ما احلّ الله است که در باب ولایت و شروط و صلح تصریح به استثنای
آن شده است. و شاید راه وسط این باشد که بگوئیم:

در مورد
تشریع حکم از سوی خداوند که آن را فرایض الله می خوانیم یا تشریع حکم اساسی به نحو
متمم جعل یا به نحوی دیگر از سوی رسول اکرم (ص) که آن را « سنت واجبه» می نامیم،
هیچ کس حق تشریع ندارد نه حلالی را می تواند ممنوع کند و نه حرامی را اجازه دهد.
البته بجز در موارد ضرورت- که صریحاً استثنا شده است- باید توجه داشت که روایات
اهل بیت (ع) حکایت همان سنت رسول اکرم (ص) است یا تطبیق قوانین کلی الهی و سنت
نبوی است بر موارد جزئی، ولی در مواردی که در تشریع اساسی اسلامی، حکمی برای آن
جعل نشده است گرچه بر اساس بعضی عمومات که مانند اصول عملیه است حلال باشد ولی این
حلیّت حکم مجعول شرعی نیست بلکه لااقتضا و لاحکم است، جای اعمال ولایت تشریعی است،
و نظیر این اعمال ولایت، حکمی است که حضرت امام دام ظله در مورد ائمه جماعت مساجد
صادر فرمودند که نباید غیر از روحانی متصدی امامت جماعت باشد و این حکم است نه
فتوی و براساس مصلحت صادر شده است نه بر اساس ضرورت.

بنابراین،
با ملاحظه آن ابحاث، ممکن است چنین نتیجه گرفته شود که اگر ولی امر یا کسی که از
سوی او برای این جهت تعیین شده است، تشخیص دهد که ضرورت یا مصلحت اجتماعی ایجاب می
کند، می تواند قانون بیمه اجباری را تصویب کند و مخالفت آن با اصول عملیه یا
عموماتی از قبیل «الناس مسلطون علی اموالهم» آن بود در مقابل نفی مطلق که ظاهر
عبارت آقایان است.

البته
حضرت امام دام ظله در حکمی که طبق آن به مجلس اجازۀ جعل بعضی قوانین را دادند،
تنها اجازۀ تشخیص ضرورت و تصویب قانون موقت را دادند ولی شاید این به آن لحاظ باشد
که تصویب قوانین و مقررات براساس مصلحت در منطقه فراغ، یک امر واضح و ضروری است و
نیاز به اجازۀ خاص ندارد زیرا اکثر قوانین مصوّبه که به نحوی سلب آزادی می کند با
بعضی از اصول عملیه و قواعد فقهی منافات دارد مثلاً قوانین راهنمائی بدون شک با
قاعدۀ حِل و اصالة البرائة منافات دارد و مع ذلک، تشریع آن بدون شک جایز و نافذ
است و بحکم حضرت امام، تخلّف از آنها و آنچه دولت اسلامی مقرّر کند، جایز نیست و
گناه است. بنابراین، مورد اجازۀ حضرت امام- که احتجاج به تشخیص ضرورت دارد- حتماً
غیر از اینگونه مقررات است.

2- سیستم
قضائی:

ممکن است
تعبیری که در مقاله آمده، نارسا باشد ولی منظور ما از سیستم قضائی، تشکیلات اداری
آن بود که ترکیبی از دادستان و رئیس دادگاه و غیره می باشد. و معلوم است که
تشکیلات اداری قضائی، یک امر تازه و مستحدث است گرچه گفته شده است: می توان
مشروعیت تشکیلات اداری قضائی را بر این اساس توجیه کرد که قضاوت- طبق روایات- به
فقیه جامع الشرایط یا به خصوص رهبر مسلمانان واگذار شده است و او می تواند در
واگذاری آن، تفکیک بین شئون قضاوت نماید و مثلاً حکم جلب را به کسی واگذار کند که
از او به دادستان تعبیر می شود و بعضی جهات را به قاضی واگذار کند و همچنین …

و مطلب
یاد شده به عنوان یک احتمال یا توجیه جالب توجه است ولی بدون شک، سیستم اداری
قضائی مانند سیستم اداری کل کشور، محدود به نحوۀ خاصی که از شارع مقدس رسیده باشد،
نیست و نمی تواند این سیستم اداری را که در رأس آن رئیس جمهور و سپس دولت و
دستگاههای اجرائی با رابطۀ مخصوصی که با مجلس دارند، و این روش تدوین قوانین در
مجلس و حاکمیت شورای نگهبان و این قانون اساسی و تقیّد به مواد آن و این دستگاه
قضائی با آن همه اختلافی که با روشهای معمول آن زمان داشته و و … همۀ اینها را
از راه نصوص شرعی، مشروع دانست و خود ایشان در یک مذاکرۀ خصوصی آن را رد کردند و
اما مقبوله عمر بن حنظله تنها مطلبی که از آن به دست می آید، صحّه گذاشتن بر روش
انتخاب مردمی است، آن هم به یک صورت اجمالی که به یک احتمال، اختصاص به قاضی تحکیم
دارد.

بنابراین،
مشروعیت سیستم اداری، بستگی به نظر ولیّ امر دارد و یک حدّ شرعی ندارد. یعنی لازم
نیست مثلاً در هر منطقه، کسی به عنوان والی با همان اختیارات و همان روش اداری
معمول آن زمان حکومت کند! و همچنین سایر موارد. و مجرّد انتخاب آن روش از سوی
امیرالمؤمنین (ع) دلیل بر عدم مشروعیت روشهای دیگر نیست زیرا سیستم اداری براساس
نیاز جامعه، طرح و برنامه ریزی می شود و یک قانون ثابت و لایتغیری از خدا و رسول
دربارۀ آن نیامده است.

3- ولایت
دولت:

منظور
اصلی در آن سخن، امکان تشریع قانون بیمۀ اجباری بود، در صورتی که مصلحت باشد، و
اما اینکه مباشر تشریع، چه ارکانی است، منظور نبود و به اصل مسأله ربطی ندارد و
این توهّم را ایجاد نمی کند که دولت بدون تقدیم لایحه به مجلس و بدون تصویب
نمایندگان و تایید شورای نگهبان می تواند چنین قانونی را جعل کند ولی به هر حال پس
از طی مراحل از مقررات نظام اسلامی به حساب می آید و براساس حکم حضرت امام، تخلّف
از آنها جایز نیست.

4-
مالیات:

ظاهراً
عباراتی را که ایشان نقل کرده اند پس از تخطئه نقل ما فرقی نکرده است و گویا در
این مسأله اشتباهی رخ داده است.

و اما
اینکه این مطلب درست است یا نه؟ بار دیگر اعلام می کنیم که با بیانات روشنگرانه
حضرت امام دام ظله و اعتراضی که رسماً به همین مطلب داشتند حاجتی به بحث نیست؛ نمی
گوئیم باب اجتهاد بسته است بلکه می گوئیم: باب ولایت بسته و منحصر است. و در برابر
حکم ولی امر همه باید سر تسلیم فرود آوردند.

و اما
دلیل مشروعیت مالیات، با قطع نظر از ضرورت این است که در اکثر موارد، مالیات در
قبال خدماتی است که دولت انجام می دهد. آیا از نظر شرع اسلام دولت مکلف است که
بلاعوض، خیابان و کوچه را آسفالت کند؟! آب و فاضلاب را فراهم سازد؟! زباله ها را
جمع آوری کند؟! جاده را مرتب و منظم نماید؟! پل بسازد؟! و هزاران کار عمرانی
دیگر؟! و از آن بالاتر بودجۀ سرسام آور نیروهای نظامی انتظامی و اطلاعاتی و آموزشی
و غیره است که به هیچ وجه قابل واگذاری به بخش خصوصی نیست و روابط پیچیدۀ اجتماعی
و بین المللی امروز نه تنها آن را ضروری کرده است بلکه روز بروز گسترده و ضروری تر
می سازد و اینها مخارجی است همیشگی و اختصاص به زمان جنگ ندارد.

اگر بنا
است آنچه دولت در زمان حضرت رسول اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) به عهده داشته است،
بر عهدۀ دولت باشد، و بیش از آن از او تقاضا نشود، البته حاجتی به مالیات نیست. و
اگر وضع جامعه به گونه ای است که اگر یک جای خیابان، آشغال انباشته شد (که
متاسفانه فراوان است) فوراً دولت را مؤاخذه مي کنند و اگر جائی بیمارستان نداشت،
دولت مورد انتقاد است؛ و اگر امنیت منطقه ای به خطر افتاد بدون شک شرعاً و عرفاً
دولت مسئول است. پس نباید متوقع باشیم که همان مالیاتی که در آن زمان برای دولت
بوده، اکنون هم همانگونه باشد. «من له الغُنم فعلیه الغُرم» هر کس منفعت می برد،
باید غرامتش را هم ضامن باشد.

کسی که
اتومبیل شخصی دارد و از خیابانها بیشترین استفاده را می برد، باید با پرداخت
مالیات اتومبیل حق دیگران را که اکثریتند و این گونه استفاده ای از بیت المال
ندارند یا استفاده آنها بسیار ناچیز است، بپردازد دولت هم از سوی ولی امر مسلمین
اینگونه ولایت در امور اجرائی را حتماً دارد.

لازم به
یادآوری است، منظور این نیست که مالیات اجرت دولت است در مقابل ارائه خدمات تا
گفته شود: «باید از هر کس، همان اندازه مالیات گرفته شود که خدمات ارائه می گردد
یا گفته شود: این معامله در صورتی صحیح است که مالیات دهندگان که یک طرف آن هستند،
بپذیرند و دقیقاً جزئیات معامه برای هر دو طرف مشخص باشد. یا گفته شود: اصولاً چرا
چنین توقعی در مردم ایجاد شود و چه لزومی دارد که دولت این خدمات را به مردم ارائه
دهد؟

به عبارت
روشنتر: چه لزومی دارد که دولت؛ مدرسه، بیمارستان، راه، خیابان، پل و و …
بسازد؟! چه لزومی دارد که دولت مرزها را نگه دارد، ارتشی منظم و مسلح داشته باشد،
پلیسی مجهز و آماده به خدمت داشته باشد؟! چه لزومی دارد که دولت مدرسه و دانشگاه
بسازد؟! هر مقدار که از درآمد نفت و معادن یا گرفتن خمس و سهم امام و تبرعات مردم،
امکانت فراهم می شود، خدمات داشته باشد و بیش از آن هم لازم نیست.»

بلکه
منظور بیان وجه مصلحت در قانون مالیات است که بر اساس آن ولی امر می تواند آن را
جعل کند بنابر آنچه گذشت که ولایت ولی امر در آن محدودۀ خاص بر اساس مصلحت جامعه
است نه ضرورت. و مخالفت آن با «الناس مسلطون ….» اشکالی به وجود نمی آورد. البته
باید در تصویب قانون مالیات و هر قانونی نظیر آن، دقّت کافی به عمل آید که واقعاً
براساس مصلحت یک قشر خاصّی.

در پایان،
برای اینکه سوءتفاهم پیش نیاید، لازم به تذکر است که ما با اقتصاد بسته و دولت
سالاری و دخالت مستقیم دولت در بازار بخصوص در امر توزیع را به صلاح کشور و دولت
اسلامی نمی دانیم.

عقیده ما
این است که باید به آنچه حکم شرع است گردن نهاد، خواه آن حکم با نظام سرمایه داری
منطبق باشد یا نظام سوسیالیستی یا هیچکدام.

 

/

ایران را به صورت مردسه درآوریم

امام صادق
(ع):

اِنَّ
لِکُلِ شئً زَکاةً وَ زَکاةُ العِلِمرَن یُعَلِمَه اَهَلهُ

حجة
السلام محسن قرائتی

«و
تعاونوا علی البرّ والتقوی» در کارهای نیک و تقوی همدیگر را یاری دهید.

همنگونه
که در این آیه شریفه ملاحظه می فرمائید، خداوند ما را امر می فرماید که در کارهای
خیر با دیگر برادران و خواهران مسلمان همکاری و همیاری نمائیم. و همانگونه که از
امام بزرگوارمان می شنویم: «تعلیم و تعلم عبادت است»، از این رو می توان گفت:

شاید از
بهترین مصادیق برّ و نیکی، تعلیم باشد.

در انقلاب
اسلامی ایران: خدمتها، انتشارات، برنامه های رادیو و تلویزیون و دیگر وسایل ارتباط
جمعی، فیلم های سینماها، تئاترها، احترام به آراء مردم در انتخابات، تحقیر و کوچک
شمردن ابرقدرتها، روحیه پیدا کردن ملتها، تغییر قوانین طاغوتی به قانون اسلام،
رسیدگی به روستاها و مناطق محروم دور افتاده و صدها تغییر و تحول چشم گیر، در
برابر انسان مجسّم می شود.

اما مسئله
سواد آموزی!

با اینکه
در کشور امام زمان (عج) بودن یک بی سواد هم زیاد است؛ ولی با کمال تأسف، هم اکنون
شاهد میلیونها بی سواد هستیم و هر شب و روز، آثار سوء آن را مشاهده می کنیم، و می
بینیم که:

مادر
بخاطر بی سوادی است که مراعات بهداشت را نکرده، طفلش مریض می شود!

کشاورز،
بی سواد است که زودتر از دیگران تراکتورش خراب می شود!

و و …

و اینجا
است که جمله حضرت علی (ع) را لمس می کنید، که فرمود:

«الجهل
اصل کلّ شرٍّ» بی سوادی ریشه هر فسادی است.

و امام
بزرگوار، در پیامی که برای تأسیس نهضت سواد آموزی دادند، نیاز به علم و دانش را از
نیاز به بهداشت و مسکن لازم تر دانسته اند.

پیشرفهای
نهضت

نهضت سواد
آموزی در آغاز کار، با فعّالیت شهید بزرگوار حجة السلام دکتر باهنر شروع به کار
کرد و پس از شهادت ایشان، برادران دیگری، یکی پس از دیگر زحمتها کشیده و تا امروز
بحمدالله سروسامانی به خود گرفته است، از جمله:

1- تعداد
معلمان نهضت تا حدود چهل هزار نفر پیش رفت.

2- جایگاه
قانونی و اساسنامه آن تصویب شد.

3-
نیروهای خوبی اعم از روحانیون و غیره جذب شدند، و هر سال حدود یک میلیون نوآموز را
در ده ها هزار کلاس، جذب که حدود نیمی از این تعداد، موفق به گرفتن کارنامه می
شوند.

4-کتاب
نهضت سوادآموزی از امتیازات خاصّی برخوردار است که آموزشیاران بعد ار دیدن روش
تدریس، شروع به کار می کنند.

5- نهضت
سواد آموزی از لطف خداوند، همیشه در خط امام بوده و در مسائل اختلافی و فتنه انگیز
سعی کرده، مسئله آفرین نباشد.

6- حقوق
نهضت بسیار کم و ماهیانه بیش از یک هزار و سیصد تومان، حقوق ثابت، نصیب معلمان این
نهاد نمی شود و با این حال، ایثار می کنند و خدمت خود را ادامه می دهند.

7-
بیشترین زحمت نهضت به دوش خواهران ایثارگر است که در روستاها دور و نزدیک، شبانه
روز در تلاش و کوشش مداوم هستند.

8- بودجه
نهضت، مبلغی میان پانصد میلیون تمام تا یک میلیارد شناور است ولی هرگاه بودجه ما
کم شود، قهراً معلمان و آموزشیاران کاهش می یابد.

9-
معمولاً برای آموزشیاران، قبل از کار، اردوهائی گذاشته می شود تا در آن یک دوره
اصول عقائد و روش آموزش قرآن و امثال آن، توسط برادران روحانی قم و مشهد تدریس
شود.

ولی با
کمال صراحت باید بگویم:

مسئله بی
سوادی با این فعالیتها ریشه کن نمی شود و مبارزه با جهل، تنها یک راه دارد و آن
همان راهی است که امام عزیز در پیام تأسیس نهضت فرمودند، و آن اینکه:

«اعضاء
باسواد هر خانواده معلم و افراد بی سواد آن خانه، همه شاگرد و ایران به صورت در
آید».

در حدیثی
می خوانیم که رسول خدا (ص) فرمود:

«هر
همسایه ای که سواد دارد، معلم شود و همسایه بی سواد، شاگرد شود و گرنه هر دو را
عقاب می کنم؛ به او می گویم: چرا درس ندادی؟ و به دیگری می گویم: چرا درس
نخواندی؟»

برای هر
چیزی زکاتی است و زکات دانش این است که آن را به دانش خواهان بیاموزید.  

دشمن تمام
عمر ما

بارها در
گفتارهای خود به ملت شریف ایران عرض کرده ام که: صدام چند سال است که دشمن ما است
ولی جهل و بی سوادی، دشمن تمام عمر ما است. و همانگونه که در بیرون کردن شاه و
راندن صدامیان بسیج شدیم، در ریشه کن کردن بی سوادی نیز باید مسئله به طور بسیجی و
ضربتی حل شود.

باسوادان
ما باید بدانند که لباس آنها از پشم و پنبه ای است که تولید روستائی بی سواد است،
غذای آنها از گندم و گوشتی است که تولید آن از روستانشین است؛ پس ما مدیون آنها
هستیم. اگر آنها لباس و غذای ما را تأمین نکرده بودند، ما موفق به تحصیل نمی شدیم.
بنابراین، هر با سوادی به بی سوادی بدهکار است.

بی سوادان
ما باید بدانند که جهل بزرگترین دشمن آنها است. آیا زشت نیست که یک بی سواد در
تمام عمر، پولی جمع و به مکه و زیارت خانه خدا و قبر مطهر پیامبر اسلام (ص) می
رود، ولی آنجا نمی تواند یک جمله زیارتنامه بخواند؟

مادر بی
سوادی حتی در دادن دارو به فرزندش بخاطر جهل، روی جعبه را نمی تواند بخواند و
فرزند خود را در اثر همین نادانی تلف می کند!

چرا
مادران برای تهیه جهیزیه دختران عنایت دارند ولی برای سواد آموزی چندان توجیهی نمی
کنند؟

پیشنهاد

انجمن
اسلامی دانشگاه ها و مدارس و بازار باید بی سوادانی را که در دانشگاه به عنوان
خدمتگزار و گلکار، کار می کنند و یا در بازار یا محله هستند، باسواد نمایند.

بسیج که
در پایگاه های مقاومت مساجد است می تواند نام افراد بی سواد محله را بنویسد و در
مسجد و حسینیه جمع و با همکاری نهضت کلاس تشکیل دهد.

انجمن
اسلامی روستاها و شوراهای محلی نباید تنها مشغول تقسیم پنیر و کره و کود شیمیایی
باشند و یا سر صندوقهای رای فعالیت نمایند! بلکه باید برای کلاسهای نهضت، همکاری
لازم را به عمل آورند، و فرمان امام عزیز را بار دیگر تکرار کنیم و ایران را به
صورت مدرسه درآوریم.

 

/

جنگ جنگ تا پیروزی

حجة
الاسلام انصاری کرمانی

بسم الله
الرحمن الرحیم

«وقاتلوهم
حتی لا تکون فتنة»

جنگ
تحمیلی از آغاز تا کنون در طی هر مرحله ای از مراحل خود با یک سلسله مسائل روانی و
ذهنی مطابق با واقعیت جنگ و یا خاج از آن، مواجه بوده است که نتیجه گیری و محصول
آنها هر کدام به نوعی می توانست در ترسیم اهداف آینده جنگ مؤثر باشد. و در حقیقت
برخورد با این مسائل نیز گوشه ای از جبهه جنگ بشمار می رود زیرا جنبه های روانی
حاصل از دوستیها و دشمنی های عموم مردم نسبت به ادامه یا ختم جنگ بگذارد. ما در
تقسیم بندی اولیۀ این جنبه ها به سه نوع متفاوت آن برخورد می کنیم:

جریان
اول:

حالت و
اظهار نظرهائی است که برخاسته از ذهنیات و بافتهای فکری تمام عوامل مخالف با
انقلاب و اسلام بود که فرق چندانی بین ابر قدرت ها و اذناب و نوکران آنها در این
حالت نیست. زیرا تمام آنان مبنای قضاوت و نظریات خود را مبتنی بر محاسبات و جمع
بندیهای ملموسی از کیفیت ها و کمیّتها و ارزشهای ظاهری نهاده و علاوه بر آن عناد و
لجاجتی که با اصل انقلاب و اسلام از خود بروز می دهند، با تکیه بر آن فرمولهای
مخصوص بخودشان سرنوشت جنگ را به طوری رقم می زدند که مسلماً پیش گوئی و اظهار نظر
قاطع آنان این بود که ایران در مصاف با عراق شکست خواهد خورد؛ از دیدگاه آنان
تمامی عوامل و ابزار موفقیت در دست عراق و همه راههای نفوذ و آسیب پذیری به ایران
ختم می شد و در این رابطه تلاشهای فراوانی شد که این پیش داوری شیطانی و این جوّ
فشار روانی، بحران و آیندۀ خطرناکی را در ادامه جنگ پیش ما ترسیم کند که از بین
مسئولین آن زمان، این جریان به شکل وسیعی از طرف بنی صدر و طرفداران او در اذهان
خواص خصوصاً در میان ارتش القاء می شد و بنی صدر هیچ ابائی از عنوان کردن این
مسئله نداشت که ذهن افراد را پر کند به اینکه جنگیدن در شرایط کنونی امکان پذیر
نیست و بهانه او نبودن امکانات و ادوات لازم جنگی بود که یقیناً اگر مردم نقطه
نظرهای او را می پذیرفتند و شرایط ذهنی مساعدی پیش می آمد سرنوشت جنگ غیر از
دستاوردهای امروز می شد.

جریان
دوم:

مربوط به
افراد ساده اندیش و غرضی بود که ما آنان را به حساب مخالفین انقلاب نمی گذاریم ولی
از آنجا که معیار و محک قضاوت و تشخیص آنان نیز عیناً همان معیارهای حاکم بر
دشمنان انقلاب بود، آنها هم قضاوت مخالفین را داشتند که در صحنه جنگ چیزی جز شکست
نصیب ایران نخواهد گشت و دستهای پنهان ابرقدرتها گاهی از ذهنیات اینها هم استفاده
می کرد که شاید از طریق این واسطه های مخفی بتواند جریان فکری مردم و مسئولین را
منحرف ساخته و به آنها بباورانند که مصلحت ایران در جنگ این است که در مقابل صدام
از خود سرسختی نشان ندهد و با واگذاری بعضی از جزایر و آب راهها و مناطق دیگر مورد
ادعای صدام غائله جنگ را ختم نموده و از خطر بزرگتری جلوگیری نماید! و شاید محور
بحثها و مذاکرات هیئتهای صلح در روزهای اول جنگ روی همین جریان دور می زد که
الحمدلله امام و مسئولین در برخوردی قاطع، جلو این القائات را گرفتند و اگر نمی
گرفتند ممکن بود دامنه این وسوسه ها بجائی کشیده شود که شرایط صلح آمریکایی را بر
ما تحمیل کنند.

جریان
سوم:

و این در
حقیقت جریان غالب و واقعی جنگ بوده است و خلاصه می شود در اینکه مردم ما پذیرفته و
باور داشتند که پیروزی و موفقیت صرفاً دائر مدار ارزشهای مادی نیست بلکه یک واقعیت
دیگری که نام آن «ایمان» و اراده خود مردم است می تواند سرنوشت جنگ را تغییر دهد.
عامه مردم کاری به این معنا نداشتند که صدام چقدر قدرت دارد و ما چقدر قدات داریم؟
صدام چند تانک و هواپیما و زره پوش و سرباز دارد و ما چقدر داریم؟ بلکه حرفشان و
عقیده شان این بود که تکلیف الهی چیست و این تکلیف چه چیزی را اقتضاء می کند؟ و
همه هم می دانستند که در راه انجام تکلیف شرعی در صحنه های نبرد گاهی هم مغلوب و
تا سرحد شهادت و اسارت و فنای همه هستی خود باید جلو برود.

در جستجوی
کیمیا

چون این
جوّ معنوی بالا بر مردم و مسئولین حاکم بود، ما بخوبی می دیدیم که در شرایط سخت و
بحرانی جنگ، روح اطمینان در سینه های آنها موج می زند و واقعاً تک تک سلولهای وجود
آنها شهادت می داد که ما باور داریم در ماورای این زرق و برق ها و دود و دمهای
سلاح های پیشرفته و مدرن، نیروهای امدادی و مخفی فراوانی هستند که اگر پایشان در
معرکه ها باز شود، حریف همه چیز خواهند بود و هیچگاه بمبهای اتمی و شیمیایی نمی
تواند از پس آنها برآید و تنها این انسانهای مؤمن اند که باید زمینه نزول این
فیضها را فراهم سازند و بدنبال این جوّ معنوی و اعتماد به خدا همت ها بکار گرفته
شد که زمینه های فیض را فراهم سازند و اعتبار و ارزش کسب این ارزشها را پیدا کنند.

مردم در
جستجو و تکاپوی این کیمیا که برآمدند بخوبی در یافتند که همه مي توانند کیمیاگر
باشند و این اعتبار، یک جایگاه خاص و یک گروه ویژه ندارد مثلاً در میان حوزۀ تنها
و یا دانشگاه تنها و یا ارتش و سپاه تنها نیست بلکه در میان عامه مردم راه دارد و
همگان می توانند در آزمون عمومی آن شرکت کنند که شرط ورود به آن ایمان است و بس.
لذا پیرزن دهاتی بخودش جرأت می داد که بیاید! کشاورز، بقال، دانش آموز، استاد،
شاگرد، جاهل، عالم، همه و همه بخودشان جرأت می دادند که بیایند. وقتی پایشان به
این دانشگاه باز شد همه مطمئن بودند که اگر تکلیفشان را خوب عمل کنند، سرنوشتشان
سرنوشت دانش آموزی است که همه عبارات را برای رفتن به دانشگاه کسب نموده و رشته
تحصیل خود را انتخاب کرده است که اگر از او بپرسند توئی که رشتۀ پزشکی را انتخاب
کرده ای، چه آینده ای داری؟ خواهد گفت: درس، درس تا پزشکی! و هیچ شکي هم در این
نیست که اگر این دانش آموز براهش ادامه دهد، پزشک خواهد شد.

از این
روی، از اول ورود، این مردم مطمئن و پایدار به دانشگاه جنگ و شهادت آوای «جنگ جنگ
تا پیروزی» در همه جا طنین انداز شد.

بسیاری از
دشمنان ما خیال می کردند که مردمی که فریاد می زنند: «جنگ جنگ تا پیروزی» نمی
فهمند که چه می گویند بلکه به عقیدۀ آنان این یک شعار القایی بود که بر مردم تحمیل
می شد! و نمی توانستند این دشمنان انقلاب درک کنند که این شعار از روی باور و
عقیدۀ مردم است و اگر درک هم می کردند درک خود را اظهار نمی ساختند.

سیر نزولی
یا حرکت صعودی؟

در اینجا
مجال کافی برای ارزیابی و بررسی همه جانبه این جنبه های روانی در صورت عینیت یافتن
هر کدام از آنها در محیط جنگ را نداریم ولی اگر به جریان غالب نظری بیافکنیم به
خوبی می توانیم یک نتیجه ثمره روشنی از دستاورد آن به جهانیان عرضه کنیم. آیا
متابعت از این رویّه و روحیه در جنگ برای سیر نزولی آفریده است یا حرکت صعودی؟

بدون شک
از دیده واقعیت بینی و حتی از روزنۀ اعترافات بیگانگان و بسیاری از دشمنان جمهوری
اسلامی می توانیم قضاوت کنیم که جنگ علیرغم همه خسارتها و شهاتها و ناملایماتی که
بر دو ملت ایران و عراق تحمیل کرده است، روند کلّی و غالب در آن- در همه مقطعها-
به تثبیت سیاسی و بنیه های نظامی ما در سطح جهان کمک کرده است و اگر ما صرفاً
بخواهیم دستاورد جنگ را با معیارهای مادّی ارائه دهیم جای بحث نیست.

باز پس
گیری هزاران کیلومتر سرزمین اعم از شهر و روستا و بیابان و جاده و رودخانه و قله
های کوه و مراکز مهم استراتژی از چنگال غاصب عراق نمودار یک ارزش برتر و یک اقتدار
نظامی بی تردید خواهد بود. حالا دنیا این برتری را با هر وسیله ای می خواهد توجیه
یا لوث کند. واقعیت این است که ایران در جبهه ها پیروزی را هر چه می خواهد بگذارد
و بگوید و قهراً درک این واقعیت به کلیه سؤالهایش که ممکن است مطرح شود- که آیا
ابرقدرتها و نوکران آنان درک کرده اند که ایران برتری دارد- پاسخ می دهد.

آری همه
ابرقدرتها و اذنابشان و حتی خود صدام می دانند که ایران در نقطه ضعف نیست و اگر
درک نکرده اند یقیناً باید در شعور و آگاهی و عقل آنان شک کرد چون حساب و مسئله
دودوتا چهارتا است.

ولی در
صورت اعتراف همگی آنان به واقعیت پیروزی ما، جای یک سؤال باقی است که اصرار بر
شعار و جوسازی و شایعه پراکنی روی جنگ و القاء این معنا که جنگ به نفع ایران نیست!
و ایران شکست خواهد خورد! بخاطرچیست؟

ما در
تبیین این مسئله به آدمهای ساده اندیش کاری نداریم چون این تیپ آدمها هیچگاه از
خودشان تحلیل و ارزیابی ندارند و ظرف ذهن و روان آنها آماده پذیرائی هر جریانی
است: اگر صدای بغداد و اسرائیل را گوش کنند اسرائیلی و بغدادی تحلیل می کنند که
آری! ایران شکست خورده! ایران چه شده و چه خواهد شد!! اگر روز بعد هم یک پیروزی در
جبهه ایران ببینند ممکن است از عقیده خودشان به اندازه همان روز پیروز دست
بردارند.

مغرضان
شایعه افکن

امّا سرو
کار ما در این بحث با کسانی است که از دامن زدن به همان شایعه ها که خلاف آن ثابت
شده است، سود می برند.

اولین
گروه از این سلسلۀ خبیثه فراریان و ضدانقلابها و منافقین و سلطنت طلبها هستند که
عمده مرکز این تفاله ها در خارج از کشور است و انگشت شماری از ته مانده های آنان
به شکلهای مختلف در مملکت ما وجود دارند که اینها در ترویج شعار ناتوانی ایران در
جنگ و یا ترغیب به قبول شرایط تحمیلی صلح برای اربابان خود پادوئی می کنند و سینه
چاک می زنند و بی خوابی می کشند.

راستی
انگیزه اینها از این کار چیست؟ اینها خوب می فهمند که اگر ما مردمان و مسئولینمان
جو روانی و معنوی جبهه و پشت جبهه را برای ادامه نبرد گرم نگه داریم نه تنها آثار
و تبلور این گرمی، ضربه هائی خواهد بود که بر صدام وارد می شود بلکه به دنبال هر
ضربه ای، یک اهرم سیاسی قوی در دست جمهوری اسلامی خواهد افتاد که می تواند با
استفاده از آن اهرمها در جهت خنثی سازی حرکات ضدانقلاب استفاده کند. هر چند جمهوری
اسلامی اینها را داخل آدم نمی داند که سرمایه های خود را روی آنان مصرف نماید ولی
بطور نسبی و به موازات موقعیتش در جبهه های جنگ، توانسته است این تأثیر متقابل را
بر موضع سیاسی حامیان این دلقکها بگذارد که در مورد حمایت بی دریغشان از آنان
تجدید نظر کنند و بفهمند که نگه داری این چنین افرادی مقرون به صرفه نیست. لذا
اخیراً زمزمه بیرون کردن بعضی از آنها از محله های پاریس به گوش می خورد و مردم بر
علیه آنها تظاهرات می کنند. از این رو، تمام کوشش اینها در این جهت مصرف می شود که
اگر ما پیروزی کسب کنیم، بگوئید: ایران دروغ می گوید.

از کشته
های عراق فیلم بگیرند و به حساب کشته های ایران بگذارند و مرتب آمار کشته ها را
زیاد کنند و هفته صلح درست کنند و جائزه صلح بگیرند، نامه پراکنی کنند و فریاد
بزنند که ای سران! جنگ را تمام کنید! جنگ به نفع ایران نیست! مسئولین ایران می
خواهند با حربۀ جنگ بر مردم حکومت کنند! و از این حرفها الی ماشاء الله. و اصولاً
حیات و ممات آنها بستگی به حفظ و ایجاد چنین حالتهائی دارد.

با این
وضعیت ما چه انتظاری از این آدمها باید داشته باشیم غیر از جوسازی و القاء شبهات
بر علیه جنگ و پیروزیها؟ پس هدف کلّی از جریان سازی گروهکها و منافقین و مخالفین،
ایجاد تشنج و التهاب در دل مردم و پرده پوشی و پیروزیها و دستاوردهای جنگ و
نهایتاً بی خطر زندگی کردن در سایۀ شوم شیطانهای کوچک و بزرگ است.

کابوس مرگ
به سراغ ابرقدرتها

و امّا
بعد از اینها دومین جریان تعقیب و حفظ کنندۀ این حالت و شعاریمان استکبار جهانی و
در رأس آنها آمریکا است که این هم نیاز به تحلیل دارد که بدانیم آمریکا و شرق و
غرب از طرح چنین مسئله ای چه سودی می برند و رنج آنها از چیست؟

ارزیابی
چهرۀ سیاسی آمریکا و شوروی در یکی دو سال اخیر نشان می دهد که آنان شادابی و طراوت
و سرمستی گذشته را از دست داده اند و هاله ای از غم و اضطراب و بحران سراپای
وجودشان را فراگرفته است که برای رهایی از آن همواره از خواب می پرند و فریاد می
زنند و آژیرهای خطر را بصدا درمی آورند و با همۀ تلاشی که دارند تا آن ژست سیاسی
خود را همچون گذشته داشته باشند در عین حال سیاستمدارانی چون بگین و ریگان و
نیکسون و امثال اینها نمی توانند ترس خود را مخفی کنند چرا که از دیدگاه آنان خطر
به منافع آنها نزدیکتر از حدّ انتظار و تصور است. و دامنه خطر هم گسترده شده: گاهی
از لبنان، گاهی از سوریه، گاهی از دریای سرخ و کانال سوئز، زمانی از خلیج فارس،
گاهی از کامیون های پر از مواد منفجره نزدیک سفارتخانه ها، گاهی از افغانستان و
خلاصه از همه جا موجها و سیلابها به خانۀ امن آنها سرازیر گشته است. راستی چه
کسانی به خاکریز دفاعی و نفوذناپذیر ابرقدرتها هجوم آوردند؟ آیا سران کشورهای
مرتجع و ممالک اسلامی حمله کرده اند؟ آیا صاحبان احزاب و دستجات دست پرورده آنها
هستند؟ آیا نهضتهای مقاومتی که سالیان دراز نان دفاع از آرمان فلسطین را از سفره
آمریکا و اسرائیل خورده اند، می خواهند به منافع استکبار حمله کنند؟ یا مدافعین به
ظاهر خلقی و ضدامپریالیستی که زیر خرقۀ امپریالیست رفته اند؟ کدامیک از اینها؟

نه! اینها
همان ملت مصمم و معتقد حزب الله هستند که به خاکریز منافع استکبار حمله کرده اند
نه بخاطر خاک و نه بخاطر خوراک و نه بخاطر آسایش خویشتن بلکه برای فساد و تباهی و
ظلم که همه از آستین پر شراره آنان ریخته است. و بلکه به خاطر ادای تکلیف و رسالت
مکتبی بودن است.

آری! این
حقیقت تلخ را استکبار چشیده است که هر چه می کشد از انقلاب اسلامی ایران است و از جبهه
های نور آن. نه جبهه صنعت و کشاورزی و علوم ما چرا که همه می دانیم اگر ما تا
چندین سال دیگر هم تلاش کنیم به مقابله صنعتی با آنان دست پیدا نخواهیم نکرد و
اینهم یک امر طبیعی و اجتناب ناپذیر است زیرا دنیا لااقل بیش از یک قرن در جریان
صنعت با تمام وجود بسراغ علم و اکتشاف رفته است و ما شش سال است که انقلاب کرده
ایم و چه کسی توقع آنرا دارد که ما در این مدت کوتاه پابپای جهان علم به مقابله
برخیزیم. البته امیدواریم که این مقابله را هم بدست آوریم.

هجوم
عقیده به خاکریز منافع استکبار

و امّا در
جبهه ها ما هرگز بسراغ کمیّتها و آمار نمی رویم که با آنان پیروز گشته باشیم برای
اینکه فاصله سلاحهای ما با آنان زیاد و تعداد و شماره ادوات رزمی ما به مراتب کمتر
دشمن بوده است بلکه بسراغ زمینه ها و عقیده ها و آمادگیها می رویم که ما را در حد
یک نظامی مهاجم و پرصلابت به خاکریز منافع استکبار نزدیک کرده است و به رقابت دعوت
می کند. و ما تحلیل برتری خود را از تحلیل نقطه شروع تهاجم نظامی عراق به پشتیبانی
همه قدرتها پایه ریزی می کنیم که ابرقدرتها بعد از شکسته شدن و فروریختن تمامی
پلهای شناخته و ناشناخته خود از لیبرالها و راستها یا چپ ها و چپ نماها و
التقاطیها تنها راه حلّ و مقابله با انقلاب را تحمیل یک حالت بحرانی و جنگ دانسته
و بسراغ ما آمدند. و برای ما خط و نشان نظامی کشیده که ما را از ثمرات و تلاشهای
صنعتی و تسیحاتی دهها ساله خود ارعاب نمایند و به دنیا بفهمانند که اگر زبان قدرت
ما با مسالمت کاری نکرد با زبان آتش بازی و شعله افروزی هر کاری می توان انجام
داد. عظمت حادثه از آنجا شروع می گردد که دیدگان قریب چهار میلیارد جمعیت جهانی به
نقطه ای که باید این آتش افروزی خطرناک در آنجا انجام بشود دوخته می گردد.

دنیای
استکبار نگران حادثه اولیه جنگ نیست چون بعد از جنگ جهانی دوم خیلی از مردمان و
خصوصاً جوانان تازه به دوران رسیده بودند هنوز تهاجم بمب و موشک را ندیده اند عالی
ترین فرصت برای زهرچشم گرفتن نه تنها از ایران بلکه از همه بشریّت آزاداندیش از
دیدگاه آمریکا و اقمار آن بدست آمده بود که مردم صلابت و کاربرد محصولات نظامی و
تحفه های شرق و غرب را عیناً لمس کنند خانه ها ویران شود، زنان و مردان و کودکان
آواره شوند، شهرهائی چون خرمشهر به ویرانه ها تبدیل گردد، صدای انفجار گوشها را کر
کند، و هزاران ماجرای دیگر تا قصه قدرت شرق و غرب بر زبانها افکنده شود و مردم
دنیا بدانند که در مقابل آمریکا و شوروی و اسرائیل دست از پا خطا کردن همان و پودر
استخوان و گوشت وجود خود و فرزندانش به آسمان رفتن همان!

در حقیقت
این زبان خشم و قهر و غضب استکبار بود که با مردم به سخن درآمده بود چرا که بعد از
سقوط شاه این سؤال در اذهان جهانیان ایجاد می شد که شاه با آنهمه تسلیحات و اقتدار
نظامی چرا شکست خورد و فرار کرد؟ باید این تردید و شک را دیدگاه جهان خواران برطرف
می شد. سیاست آنها بر این قرار گرفت که اگر با غائله های محلی مانند کردستان، گنبد
و امثال آن ایران تسلیم شد ادامه ندهند ولی اگر تسلیم نشد تهاجم عراق باید کار
ایران را بسازد و یکسره کند، با هر چه می شود: با تانک، یا توپ، یا موشک با
هواپیمای سوپراتاندارد یا میراژ، با بمب های شیمیائی و آتش زا، با گازهای سمّی، با
تبلیغات وسیع همه رسانه ها. خلاصه باید زبان زور و تهدید و ترس و ارعاب جای منطق و
آزادگی را می گرفت. این خلاصۀ استراتژی آمریکا و شرق و غرب بود که اگر غیر از این
می شد آنها متضرر می شدند زیرا در جبهه ها مقابل آنها هم یک زبان و یک منطق
حکمفرما بود که جنگ جنگ تا پیروزی.

شعار امت
مسلمان

آمریکا و
ابرقدرتها سرمست از دیوانگی های صدام در روزهای اول نمی دانستند این شعار چطور
آنها را بیچاره می کند! خیال می کردند جواب این است که اگر یک گلوله می زنند و
مردم می گویند جنگ جنگ تا پیروزی باید یک گلوله دیگر زد که مردم بگویند صلح صلح تا
پیروزی! ولی مردم ما با الهام از رهنمودهای امام عزیز خود در مقابل هر گلوله و
موشکی که از سوی دشمن به سرزمینشان خورد و بوکالت از سازندگان و اربابانش با ما به
حرف نشست که آیا هنوز هم سر جنگ دارید؟ گفتند: آری! «جنگ جنگ تا پیروزی» موشک و
بمب ها قوی تر شد، بیشتر کشت، بیشتر زخمی از ما گرفت، امّا باز مردم ما گفتند:
«جنگ جنگ تا پیروزی» یک دفعه جهانخواران از خواب بیدار شدند که نه یک رزمنده و نه
یک شهری و نه یک سپاهی و نه یک بسیجی می گوید جنگ جنگ تا پیروزی، بلکه یک ملت می
گوید. نه تنها یک ملت می گوید بلکه یک امت می گوید. کدام امت؟ امت مسلمان: لبنانی،
ایرانی، فلسطینی، افغانی، عراقی و و … آمریکا و صدام می بینند در روزهای پیروزی
نه تنها مادران شهید داده ایران بلکه مادران شهید داده امت اسلام و نه تنها ملت
آزاده ایران بلکه همه آزادگان جهان در کنار رادیو نشسته اند و با تکبیر رزمندگان
اسلام تکبیر می گویند و شادی می کنند. و دل و جرأت و کم ترسی مردم از سلاحها و
قدرتهای پوشالی بجائی رسیده است که مردم بجای اینکه بگویند بالاتر از سیاهی چه
رنگی است، می گویند بالاتر از شهادت چیست؟ این ثمرۀ جنگ است، این ثمرۀ جنگ جنگ تا
پیروزی است، این ثمرۀ صدور انقلاب و پیام انقلاب ما است. چقدر نادان اند کسانی که
در تعقیب صدور انقلاب ما بسراغ رنگها و نژادها و شناسایی ملیتها می روند؟ خیال می
کنند که صدور انقلاب، یک لشکر نظامی است که با ناو و ناوشکن وعِدّه و عُده نظامی
همراه است که رادار و دوربین و جاسوس کشف می شود!! صدور انقلاب یعنی صدور شعار جنگ
جنگ تا پیروزی و یا به قول امام جنگ جنگ تا رهائی از مفسدها. 

شعله
اراده مردم

و حال اگر
جبهه روانی آمریکا و صدامیان از اول تا کنون تغییر نمی کند در آغاز جنگ می گفتند
ایران شسکت می خورد و در پیروزی ایران در جنگ هم می گویند که معلوم نیست عاقبت جنگ
چیست و شعار صلح طلبی سر می دهند معلوم است که آنها از کجا آتش گرفته اند و کدام
شعله را باید خاموش کنند که ثروت و سیاستشان نسوزد. آن شعله، شعله اراده مردم است
که باید همچنان پرفروغ ا بماند و حال اگر کسی پیدا شود و بگوید پس شما شعله
افروزید؟ می گوئیم: آری! آن شعله ای که خانۀ ظلم را بسوزاند و آن آتشی که اساس ستم
را بخشکاند و آن جرقه ای که خرمن بی شعوری و بی عقلی و گاو صفتی را آتش بزند؛ ما
مفتخریم که مشعلدار و آتش افروز آن معرکه باشیم و الا هیچکس و هیچ انسان عاقلی
نیست که از جنگ و خونریزی خوشحال باشد، امّا هیچ عاقلی هم نمی گوید و نباید بگوید
که شما دشمنان بی رحم و سنگدل خودتان و نسل و تبارتان، در آستانه زوال و ناتوانی،
رها کنید که جهانیان یه شما لقب صلح طلبی عطا فرمایند و کف انسان دوستی برای شما
بزنند.

خلع سلاح
گاوهای بی عقل

مسئله ما
با صدام مسئله که خلع سلاح گاوهای بی عقل و شعوری است که با شاخهای قدرت نظامی به
عرضه فرهنگ و تمدن مردم تاخته اند. و نکته کلام ما هم اینجاست، که باطلی بخاطر
بقای خود و حتی بقای نوکری مثل صدام محتضر، این قدر اصرار می کند. چرا ما از جریان
شعار حقّمان که جنگ جنگ تا پیروزی است دست برداریم؟ آیا دنیای به این سادگی که تا
به حال در طی چهار سال جنگ در بیان شرایطمان با آن حرف زده ایم هنوز معنا و مفهوم
شرایط ما را نمی فهمد، به واقعیت و درستی خواسته های ما پی نبرده است؟ اگر نبرده
است باید همۀ مدعیان سیاست حمایت از صدام را به کردستان برد نه پشت میز مذاکره و
ختم جنگ و اگر به واقعیتها دست یافته است پس این چه اصراری است که صدام باید بماند
و جنگ هم ختم شود؟ و اگر ما این گونه عمل کنیم همه چیز را از دست داده ایم که
خوشبختانه همان شعار اولیه جنگ جنگ و همان روح اعتماد در همه جا سایه افکنده است.
امروز مانند گذشته هیچ مسلمانان و غیرمسلمانان آزاداندیشی در ایران وجود ندارد که
از این اشعار برگشته باشد و در تعقیب تحقق کامل آن سرمایه گذاری نکند.

صلح خواهی
آسایش طلبان

البته
ممکن است یک عده محدود راحت طلب که هنوز هم پایشان به جبهه نرسیده بگویند، اگر صلح
می شد بهتر بود! به هر حال باید خداوند را به واسطۀ گسترش این جنبه مهم روانی سالم
در عموم مردم تا امروز سپاسگزاری کنیم که خداوند این حالت پایدار و شعار پایداری
را از مردم سلب نکرده است و همه آحاد این ملت از سپاه و بسیج و ارتش و نیروهای
مسلح مردمی و غیر مردمی و عامه طبقات همچنان استوار در خط مبارزه با استکبار باقی
مانده اند و هر روزشان بهتر از گذشته بوده است و قطعاً وضع امروز جنگ ما هم به
مراتب بهتر از گذشته است و ما باورمان با کلام زیبایی رئیس مجلسمان جناب آقای
هاشمی صد چندان می شود؛ زمانی که می شنویم او به عنوان یک چهرۀ محبوب مسئول با
کمال قاطعیت می گوید: ما از آغاز جنگ در هیچ زمانی به اندازه امروز از نظر تجهیزات
و میدانهای نفوذ و عملیات، قوی و قدرتمند نبوده ایم.

پس جهان
استکبار بداند که ما با زبان عقل با آنها سخن می گوئیم اگر امروز دستهای ما از روی
ماشه های تفنگ برداشته شود ما با دست خودمان خنجر قدرت را از گلوی ببر و پلنگ زخم
خورده برداشته ایم که اولین نفس راحت خود را در خلاصی و نابودی ما خواهد کشید و ما
اگر جنگ را به شیوه مطلوب که همان سقوط متجاوز است به پایان نرسانیم علامت سؤال
روی هر چه کرده ایم و هر چه گفتیم و هر چه شهید و مجروح و اسیر داده ایم و هر چه
برای خدا تحمل کرده ایم، خواهیم گذاشت. «هیهات منا الذلة، هیهات منا الذلة» در آن
شرایط ما زنده نیستیم اگر چه چشمان ما ببینند و دست و پا و جوارح ما حرکت کنند.
خیر! ما مرد جنگیم و الجنة تحت ظلال السیوف.

ملاحظه
شرایط حمله

البته این
نکته ناگفته نماند که معنای جنگیدن بی گدار به آب زدن نیست که یک سری آدمهای عوام
یا فضول بگویند: شما که می گوئید وضع ما از نظر نظامی بهتر از گذشته است پس چرا
کار را یکسره نمی کنید؟! باید گفت: هزار نکته باریک تر از مو اینجا است. چون
اصولاً در جنگیدن صحیح هزار مرحله اگر باشد مرحله آخر برخورد و ختم کردن است اما
بقیه آن مربوط به در نظر گرفتن همه جوانب و اطراف مسئله در زمان و مکان بکارگیری
در نیروی بکارگیری در استعداد و هدر رفتن آنها است. پس اگر گاهی فاصله حملات ما
طولانی می شود مردم شهید پرور فکر نکنند که خدای ناکرده رکودی پیش آمده است و
رزمندگان قدرت مقابله را از دست داده اند! البته جنگ جنگ است ولی امیدواری هم در
همه وجود دارد؛ گاهی موانع ایجاد شده از طرف دشمن خیلی زیاد بوده اند ولی در برابر
اراده بزرگ رزمندگان ما آنقدر ناچیز و اندک به حساب می آید که در حمله ها معلوم می
شود.

در هر
صورت ما با استراتژی مقایسه ای در جنگ پیروز نشدیم که اگر این گونه بود روزی که
عراق به مرزهای ما با تانک زره پوش حمله می کرد مردم ما نمی بایست با سلاح ابتدائی
و سنگ و چوب در مقابل آنها بایستند، در حالی که ایستادند و پیروز شدند. ما یک روز
برای پیروزی در جبهه بیت المقدس و برای آزادی خونین شهر نیازمند به پلی به طول
دویست متر بر روی کارون بودیم که پیدا کردن و درست کردن آن خیلی مشکل بود ولی به
همّت رزمندگان و لطف الهی درست شد و پیروز شدیم آنگاه اگر در عملیات خیبر نیازمند
به یک پل سبک به طول چهارده کیلومتر می شویم مشکلی نداریم و آنرا می سازیم.

من خوب
یادم هست و بعضی از برادران سپاه و ارتش می دانند که روزهای اول جنگ که دشمن از
همه جا به ما می تاخت، رزمندگان ما برای اینکه ثابت کنند ما اسلحه داریم یک خمپاره
انداز چند ساعت مثلاً در جبهه دارخوین بکار می گرفتند و همان شب در جبهۀ حمیدیه می
بردند و همان را بجای دیگر منتقل می کردند. البته درست نیست که ما آمار روزهای اول
جنگ را از نظر نیرو ارائه بدهیم ولی خیلی کم بودند و خیلی پراکنده بودند اما حالا
صحبت از یک گردان دو گردان نیست، صحبت از سه میلیون بسیجی سلاح آزموده می کنیم یا
در سمینار فرماندهان بسیجی دوازده هزار نفر تنها فرمانده شرکت می کنند. چرا فریاد
نزنیم جنگ جنگ تا پیروزی.

چرا فریاد
نزنیم که آمریکا و جهانخواران شرق و غرب مثل بید از صولت سپاهمان و از شکوه
ارتشمان و از بنیانهای مرصوص بسیجیمان بر خود نلرزند.

بگذار ختم
کلاممان را درباره قضاوت بعضی از دشمنان دربارۀ جنگ به جریان جالبی تشبیه کنیم. در
گذشته قبل از انقلاب و بعد از آن: همه می دانیم که گاه گاهی حضرت امام به واسطه
رفع خستگی، ملاقاتهای خود را تعطیل می فرمایند و این وضع طبیعی است. همه انسانها
بعد از اشتغالات فراوان چند روزی استراحت نسبی داشته باشند و هیچکس آنرا به حساب
کسالت و بیماری آن طرف نمی گذارد اما بمجرد اینکه مسئله تعطیلی ملاقاتهای امام پیش
آمده تحلیلها از بیگانگان شروع می شود: یکی می گوید امام بیمار است! یکی می گوید
قادر به حرف زدن نیست! یکی می گوید راه نمی تواند برود! و اینگونه تحلیل ها مال
دوران انقلاب نیست، در زمان رژیم طاغوت هم مسئله از همین قرار فوراً ایادی شاه در
مردم شایع می کردند که آیت الله خمینی گرفتار بیماری شدید قلبی و امثال این است! و
معلوم نیست که جان سالم بدر ببرد! که به کوری چشم همه این قاضیان دروغ پرداز، بعد
از چند روز امام با سلامت و صحت وارد صحنه سیاسی می شدند و خیلی از آنها کسانی را
که انتظارهائی در سر می پروراندند به گور فرستادند. و ان شاء الله سایه پر مهر
امام بزرگوارمان بر سر همه ملت مسلمانان مستدام خواهد بود که همه ابرقدرتها را
مدفون سازیم.

اکنون
قضیه جنگ و گاهی هم طولانی شدن حملات همین حالت را پیدا کرده است که ان شاء الله
در آینده ای نه چندان دور دنیا قضاوت خواهد کرد که باز چه دودی را به چشم جنگ
افروزان فرو خواهیم کرد و فریاد جنگ جنگ تا پیروزیمان را در شکل واقعی خود ترسیم
خواهیم نمود.

جنگ تا از
بین رفتن فتنه

در هر
صورت، اگر ما بخواهیم جنگ را به مفهوم قرآنی و همانگونه که امام عزیزمان فرمودند
ادامه دهیم، باید آنقدر با فتنه انگیزان و ستیزه جویان و مفسدان بزرگ بجنگیم تا در
زمین فساد و فتنه ای باقی نماند که در قرآن آمده است: «وقاتلوهم حتی لاتکون فتنه و
یکون الدین کله لله» ولی ما اکنون بسنده کرده ایم به جنگ با یکی از آن مفسدان بزرگ
که هزاران هزار شهید و مجروح از دو ملت مسلمان عراق به جای گذاشت و همچنان به
طغیان و سرکشی خود ادامه می دهد، دیگر چه جای صلح کردن است؟ و چرا آن دشمنان نادان
دم فرو نمی بندند؟ ما به خواست خداوند با این مجرم بالذات جنگ را ادامه خواهیم داد
تا لااقل کشور خودمان را از شر فتنه انگیزی او دور بداریم والسلام.

 

/

کودتای نافرجام نوژه

بقیه از
شمارۀ گذشته

هدفهای
هوائی

ستوان یکم
محمد مهدی عظیمی فرد در رابطه با هدفهای بمبارانهای هوائی می گوید:

«هدفها
گفته نشد ولی بعداً که صحبت شد عبارت بود از پادگان عشرت آباد، شمال کاخ سعد آباد،
پادگان لویزان، شرق مجلس شورای ملی و شمال سلطنت آباد و بعداً باندهای مهرآباد و
در جلسۀ بعد منزل امام در صورت موفق نشدن نیروی زمینی و بعداً تصمیم حمله بدون
دخالت نیروی زمینی گرفته شد، و هدفهای درجه 2 عبارت بود از هدفهائی که بعداً مورد
اشکال نیروی زمینی خواهد بود …»

در این
رابطه سروان فرخ زاد جهانگیری در بازجوئی نوشته:

«… به
من گفت که مأموریت تو در این طرح این است که با یک فروند هواپیمای f – 4
در در یک محل مشخص و ارتفاع معین (اربیت) 360 درجه بزنم تا هرگاه کسی کمک خواست به
کمک او بروم»

«… در
این ملاقات او به من گفت که منزل امام هم بمباران خواهد شد و احتمالاً یکی از
افراد که در این کار شرکت می کند تو هستی … من ظاهراً قبول کردم … دو سه روز
دیگر سروان آبتین مرا دید و گفت که مأموریت تو عوض شده است و قرار است که تو مدرسۀ
فیضیه را بزنی … به این امر اعتراض کردم … ولی او گفت دستور است و تو باید برای
شناسائی محل امروز یا فردا به قم بروی … من ظاهراً قبول کردم …»

«… تا
اینکه روز سه شنبه 6 یا 7 بعد ظهر بود که به اتفاق … به منزلی … واقع در سید
خندان رفتیم تا در جلسه ای شرکت کنیم … به منزل یاد شده رفتیم … تیمسار محققی
بطور خیلی خیلی خلاصه مراحل عملیات را توجیه نمود … قرار شد که من یکی از دو کار
زیر را انجام دهم:

1- یا
اینکه کمیتۀ روبروی حسینیه ارشاد واقع در جادۀ قدیم شمیران … توسط من منهدم شود.

2- یا
اینکه من با یک فروند هواپیمای f – 4 به سوی وحدتی پرواز کنم و پس از رسیدن به
روی پایگاه از آنها سؤال کنم که آیا با ما اعلام همبستگی می کنند یا نه و تهدید
کنم که اگر اعلام همبستگی نکنند در صورتیکه هواپیمائی از آن پایگاه بخواهد در جهت
مخالف ما وارد عمل شود … هدف حمله من واقع خواهد شد».

عوامل
نفوذی در پایگاه            

برای
اینکه پایگاه نوژه که نقطه شروع و مرکز هدایت کودتا بود به آسانی به تصرف
کودتاچیان درآید، آنها تعدادی عناصر نفوذی در داخل پایگاه داشتند که اگر پیش بینی
های لازم نبود شاید پایگاه در اولین ساعات حمله سقوط می کرد.

یکی از
افراد نفوذی داخل پایگاه سروان سلیمانی افسر عملیاتی پایگاه بود که در شب حمله در
پست فرماندهی قرار داشت.

ستوان یکم
رکنی در رابطه با عوامل نفوذی پایگاه چنین می گوید:

«نعمتی می
گفت که امکانات زیادی دارد و تعداد زیادی خلبان و حتّی عوامل غیر خلبان نظیر دژبان
هم در اختیار دارد، و نقشه ای که طرح کرده بود به این ترتیب بود که نماینده امام و
فرماندۀ پایگاه را در پایگاه شاهرخی دستگیر کرده آن وقت به بهانۀ حملۀ عراق آژیر
احضار پرسنل را از داخل پست فرماندهی پایگاه به صدا درآورد و پرسنل به محل کار
خودشان بیایند و در نتیجه هواپیماها را حاضر نمایند نعمتی می گفت که توسط سلیمانی
که افسر عملیات پایگاه است دستور پرواز صادر می شده و هواپیماها بجای حمله به عراق
بطرف تهران آمده و …»

یکی دیگر
از عوامل کودتا بنام سروان امید علی بویری در این رابطه می گوید:

«روز
دوشنبه یعنی سه روز قبل از روز اصلی که من به پایگاه همدان آمدم سلیمانی را دیدم
گفت: چه حال چه خبر؟ گفتم خبر مهمی نیست گفتم شما اینجا چکار می کنید؟ گفت بیت
اللهی در جریان امور است و همه چیز مرتب است، همانروز آمد و بما گفت که روز اصلی
پنجشنبه صبح است به بیت اللهی بگو که ساعت 5/3 یعنی سه و ربع، صبح به نفر ارتباط
بگوید ارتباط قطع شود و در ضمن بقیه را هم در جریان بگذارد، علاوه بر آن گروه
راهنما هم ساعت 30/10 تا 11 در محل باشند گفتم من نمی شناسم گفت بیت اللهی و
بهروزفر در جریان هستند، آمدم به آنها گفتم، و چون سلیمانی از همه ما ارشدتر بود
به او گفتم و فردا شب آن روز یعنی شب چهارشنبه قرار گذاشت و همه در منزل بیت اللهی
جمع شدیم در آن جلسه گفتند چه اشخاصی باید دستگیر شوند … و قرار شد اگر شب آمدند
و جائی را در پست فرماندهی گرفتند سلیمانی مقاومت نکند»

سروان
سلیمانی نیز این مطلب را تأیید می کند و می نویسد:

«یک شب
قبل از برنامه نمی دانستم در پست فرماندهی هستم بعد که به ایشان گفتم- بویری- گفت
بهتر است که شما همانجائید آنها می آیند آنجا و می گیرند و شما هم در پست فرماندهی
به آنها کمک خواهید کرد».                                                                                                        
                                                          

 کودتای نافرجام نوژه

قسمت ششم

رؤیاهای
کودتاچیان

حجة
الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری

هر چه شب
موعود نزدیکتر می شد، کودتاچیان در رابطه با حکومت آیندۀ ایران، و کیفیت تقسیم
قدرت میان فراریان و بازنشستگان رژیم سابق، و چگونگی ادارۀ کشور پس از پیروزی
کودتا، و نام رژیم آینده، رؤیاهای شیرین تری می دیدند، بد نیست قسمتی از این
خوابها را از زبان خودشان بشنوید سپس به تعبیر و تفسیر آنها بپردازیم:

ستوان یکم
ناصر رکنی در بازجوئی رؤیاهای شیرین کودتاچیان را اینطور بازگو کرده است:

«جلسه یک
روز بعداز ظهر ساعت دو شروع شد احسان شروع به صحبت کرد و گفت این آخرین جلسه خواهد
بود که به این ترتیب با هم داریم جلسۀ دیگر فقط برنامه کار داده خواهد شد و راجع
به مسائل دیگر بحث نخواهد شد اولین بحث که احسان شروع کرد، در مورد اولین اعلامیه
بود که از رادیو تلوزیون بعد از کودتا پخش شود، او نظر داشت که بایستی گفته شود که
تا تأمین امنیت و ورود دکتر بختیار سرنوشت سیاسی و نظامی کشور بدست شورا نظامی
سپرده می شود، بعد مقدار کمی در مورد اینکه من رئیس هستم و بایستی انضباط وجود
داشته باشد صحبت کرد، سپس شروع به تعیین مشاغل کرد، جهت تیمسار مهدیّون رئیس ستاد
ارتش، جهت حسن آقا فرماندهی نیروی زمینی، جهت تیمسار محقّقی فرماندهی نیروی هوائی
را تعیین کرد البته جهت نیروی دریائی و ژاندارمری و شهربانی نیز افرادی را معرفی
کرد بخصوص در مورد ژاندارمری و شهربانی بعد از مدتی طفره رفتن اسم هم آورد که …
بیاد ندارم ولی کاظم در مورد شهربانی و علیرضا در مورد نیروی دریائی می دانند که
چه کسی تعیین شده است …».

«به رؤسای
شاخه های سیاسی مستقر در شهرستانها از حدود بیست روز قبل از کودتا دستور داده شده
بود که عوامل مؤثر و موافق کودتا را جهت تقبل پستهای مختلف اداری در شهرستانها
شناسائی کنند تا بلافاصله پس از پیروزی آنها در محل کارها را قبضه نمایند».

«… پس
از یک هفته نیز حکومت نظامیها پایان گرفته و بدکتر بختیار محول گردد البته قرار
بود که ارتش کماکان استقلال خود را حفظ کرده و فرماندهی آن بعهده شورای نظامی
کودتا باشد نه دکتر بختیار، این موضوع به اصرار بنی عامری همواره مطرح می شد و
اینهم نشانه دیگری از حوادث پشت پرده بود …

بطور کلی
نیروهائی که در اداره مملکت پس از پیروزی نقش عمده داشتند عبارتند از:

1- ارتش
2- روحانیت سازشکار 3- گروههای ملی که هستۀ اصلی بودند».

یکی دیگر
از کودتاچیان به نام استوار دوم غلامحسین قایق ور در بازجوئی نوشته:

«… گفته
شده بود که تا مدت 2 سال حکومت در دست ارتش و نخست وزیری از نظر سیاست کشور بعهدۀ
بختیار خواهد بود و بعد از دو سال انتخابات خواهد شد و مردم می توانند یا سلطنتی
یا جمهوری دموکراتیک و یا جمهوری اسلامی را مجدداً برگزینند».

این
رؤیاها بقدری شیرین و اطمینان آور بود که کودتاچیان همه چیز را آماده می دیدند و
هیچ شبهه ای در پیروزی نداشتند، و از شوق آنقدر دستپاچه شده بودند که اعلامیه ای
را که قاعدۀ پس از معلوم شدن نتیجه کودتا تهیه می شد قبلاً تهیه کرده بودند که
مبادا پس از موفقیت کودتا، فرصت فکر کردن و تهیه اعلامیه ای مناسب را پیدا نکنند!.
متن اعلامیه ای که برای پخش از رسانه های عمومی پس از پیروزی کودتا تهیه شده بود
بدین شرح است.

متن
اعلامیه کودتاچیان

«هم
قطاران عزیز ساعت موعود فرا رسید. ارتش وطن پرست ایران حکومت پوسیده آخوندها را
برچید. کلیه واحدهای ارتش، ژاندارمری و شهربانی اعلام همبستگی نمودند. هر گونه
مقاومت بشدت سرکوب خواهد شد. آماده اخذ دستورات باشید».

شورای
نظامی کشور ایران 21/ 4/ 1359

ساعت
موعود فرا رسید، ولی رؤیاهای کودتاچیان به عکس تعبیر شد، آنان به جای اینکه خود را
براریکۀ قدرت، و بر فراز تخت سلطنت به بیند، ناگاه چشم باز کردند و با ناباوری و
تعجب خود را در چنگال عدالت اسیر دیدند، و شامگاه 19/ 4/ 59 بجای شنیدن اعلامیه
های تهدید آمیز خود از رسانه های عمومی، اطلاعیه ها و مصاحبه های مسؤلین جمهوری
اسلامی در رابطه با کشف کودتای نافرجام را از رسانه های عمومی شنیدند، که قسمتی از
آنها بدین شرح است:

اطلاعیه
دفتر ریاست جمهوری

«در مورد
توطئه پایگاه نوژه به اطلاع عموم ملت مسلمان ایران می رساند که جناب آقای دکتر
ابوالحسن بنی صدر رئیس جمهور کشور اسلامی ایران یکماه پیش در جریان تکوین این
توطئه بوده اند[1] و با
هوشیاری افسران و درجه داران دلیر و مسلمان و متعهد نیروی هوائی و پاسداران شجاع
انقلاب اسلامی آن را دقیقاً زیر نظر داشته اند و لهذا در لحظه اجرا بیاری خداوند
بزرگ در نطفه خفه شد. اکنون مراتب دقیقاً در دست تحقیق و پیگیری است و بزودی امت
اسلامی ایران را در جریان کامل این توطئه قرار خواهیم داد و توطئه گران که برخی یا
دلاوری مامورین مسلمان نیروی هوائی و پاسداران عزیز انقلاب اسلامی در راه بسزای
خیانت خود رسیده اند به ملت مسلمان ایران معرفی و به جزای خویش خواهند رسید در
پایان توطئه گران نیز معرفی خواهند شد».

اطلاعیه
روابط عمومی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دربارۀ کشف کودتای نافرجام:

«بسم الله
الرحمن الرحیم» «إن ینصر کم الله فلا غالب لکم» اگر خدایتان نصرت دهد هیچکس را قدرت
غلبه بر شما نیست- قرآن کریم آیه 16 آل عمران.

من
اطمینان می دهم این ملت آسیب پذیر نیست- امام خمینی خطاب به شورای فرماندهی سپاه
پاسداران.

بشارتهای
نصرت آفرین الهی که یکی پس از دیگری در انقلاب ما عینیت می یابد سند مرگ و رسوائی
دشمنان انقلاب اسلامی ما و توطئه گران شرق و غرب و صهیونیسم بین الملل بوده و هست
و خواهد بود، ملت با ایمان و متعهد و یکپارچه ما تا به هنگامی که در مسیر
رهنمودهای رهبر انقلاب اسلامی امام خمینی گام برمی دارند و تا زمانی که در راه
وصول به الله در جستجوی شربت شهادتند یاری همه جانبۀ الله را همه روزه در انقلاب
الهی خویش لمس خواهد نمود زیرا که خداوند می فرماید یاری نمودن مؤمنان بر عهده من
است (و کان حقاً علینا نصر المؤمنین) دشمنان انقلاب اسلامی ما هرگز در تحلیل های
کفرآمیزشان نخواهند فهمید که چگونه قطب عالم امکان حضرت ولی عصر این انقلاب را زیر
نظر داشته و یاری مداوم می فرمایند. آمریکای جهانخوار به یاری مترسک بی آبروی خویش
صدام مزدور و به سردمداری اسرائیل جنایتکار و پلید و متجاوز صدها میلیون پول خرج
می نماید، و عناصر معلوم الحال و سست و خائن را با خیالپردازی های دروغین به گونه
ای فریب می دهد و آنچنان قدرت اهریمنی و پوچ خود را برای اجرای توطئه بزرگ جلوه
جلوه می دهد که این عناصر بی ایمان تصور نمایند که پیروزی این توطئه حتمی است.
بنابراین برخلاف بدیهی ترین اصول عقلی در حالیکه از هر طرف خود را در محاصره پرسنل
با ایمان ارتش جمهوری اسلامی ایران می بینند دست به توطئه بر علیه انقلاب از مدتها
قبل می زنند عناصر مزدور و کر و کور بیگانه شکوه و عظمت انقلاب اسلامی هوشیاری و
ایمان مردم مسلمان و پرسنل آگاه ارتش جمهوری اسلامی و برادران سپاه پاسدار را
نادیده گرفتند و گور خویش را در توطئه نافرجام خود می کنند. آمریکا و اسرائیل برای
ضربه زدن به انقلاب اسلامی ما چاره ای جز پناه بردن به نوکران گذشته خویش که
دشمنان همیشگی مردم ما بوده اند نداشته اند و از جمله پسر خواهر خسروداد خائن و
معدوم می باشد که هم اکنون در دست نیروهای انقلاب اسلامی گرفتار آمده است. ما ضمن
تجلیل از شهادتها و رشادتها و کوششهای خستگی ناپذیر پرسنل با ایمان نیروی هوائی و
ارتش جمهوری اسلامی ایران شهادت برادر استوار یکم هوائی محمد اسماعیل قربانی اصل
از گروه ضربت قصر فیروزه را به برادران جان بر کف و مشتاق شهادت خود در نیروی
هوائی و ارتش تبریک گفته و نیز مجاهدتهای خستگی ناپذیر یاران همیشگی مان برادران
کمیته را ارج نهاده و از خداوند متعال افتخار سربازی امام زمان را برای همگان
آرزومندیم.

هم اکنون
ستاد مشترکی از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروی هوائی تشکیل و تعقیب و
دستگیری توطئه گران ادامه دارد از امت مسلمان ایران تقاضا کنیم که به مجرّد دیدن
عناصر مشکوک با تلفن 230008 تماس گرفته و ما را یاری نمایند.

روابط
عمومی ستاد مرکزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

متن سخنان
سرتیپ شهید جواد فکوری در سیمای جمهوری اسلامی ایران در شب جمعه 19/ 4/ 1359

«بسم الله
الرحمن الرحیم در رابطه با توطئه ای که به کلیات آن اشاره رفت بایستی بگویم که در
حدود یک ماه پیش ما به شواهدی برخورد کردیم که آمریکا در صدد توطئه ای علیه انقلاب
اسلامی ایران برآمده بود. از یک ماه پیش توانستیم جریان را پی گیری بکنیم، عوامل
توطئه را دقیقاً شناسائی بکنیم و نقشه خائنانه آنها را نقش بر آب بکنیم. در رابطه
با کشف این توطئه کلیه پرسنل مؤمن پرسنلی که عاشق این انقلاب هستند پرسنلی که این
انقلاب تجسم آمال و آرزوهای آنهاست توانستند مثل یک عامل اطلاعاتی فوق العاده دقیق
این عوامل را شناسائی و تعقیب بکنند و نقشه خائنانه آنها را دقیقا فاش بکنند و اما
طرح کلی این توطئه. در این توطئه آمریکا دست در دست اسرائیل با کمک عراق قرار
گذاشته که با خریداری تعدادی از پرسنل مزدور این نیرو که متأسفانه باید گفت که
هنوز لباس شریف سربازی را به تن داشتند دست به توطئه بزند و نقشه را این طور پیاده
بکند که توسط این پرسنل و توسط تعدادی خائن و مزدور و دیگر از سایر یکانها، پایگاه
سوم هوائی حرّ را تصرف بکنند و پس از تسخیر آنجا، بختیار آن مزدور کثیف این پایگاه
را ستاد عملیاتی خودش اعلام بکند و خلبانان مزدور خریداری شده پرواز بکنند و مراکز
حساس تهران و قم را بمباران کنند و جای بسی شگفتی است که اینها چقدر دشمنی با
مدرسه فیضیه دارند، چرا چون مدرسه فیضیه هم یکی از هدفهای آنها بود که باید
بمباران می شد.بیت امام باید بمباران می شد، نخست وزیری و مقر ریاست جمهور باید
بمباران می شد، اینها پس از بمباران کردن هدفهای خودشان همانطور که جناب بنی صدر
اشاره فرمودند با در دست گرفتن رادیو و تلوزیون حکومت موقت یا حکومت شورائی خودشان
را اعلام می کردند و هر مقاومتی را بشدت سرکوب می کردند و بعد هم مملکت را دست
آمریکا و مزدوران جنایتکارش همچون بختیار قرار می دادند در این رابطه حتی سلاح های
پیشرفته وارد کرده بودند و این اسلحه ها را در اختیار این پرسنل مزدور قرار داده
بودند که خوشبختانه توطئه نقش بر آب شد. تعداد کثیری از این پرسنل دستگیر شدند و
در بازجوئیهای مقدماتی اقرار کردند و به جزئیات نقشه هم اقرار کردند و بازجوئی
ادامه دارد و مطالب بیشتری آشکار می شود و در چند روز آینده جزئیات این توطئه
خائنانه کلاً کشف خواهد شد و کلیه کسانی که در این توطئه شرکت داشتند شناسائی
خواهند شد و به امید پروردگار همه شان دستگیر خواهند شد من می توانم این خاطر جمعی
را به هموطنان عزیز بدهم که آمریکا هر چقدر تلاش می خواهد بکند، اسرائیل هر چقدر
که توطئه می خواهد بریزد عراق هر طوری که می خواهد ناجوانمردانه رفتار بکند ولی یک
چیزی را مطمئن باشند که هیچوقت پیروز نخواهند شد و و همیشه در هر فعالیتی ضربه
خواهند خورد و شکست خواهند خورد. من مطالبم را به همینجا خاتمه می دهم جزئیات این
توطئه در آینده پس از اینکه مطالب دقیقاً روشن شد در هختیار هموطنان عزیز حتماً
قرار خواهد گرفت».

نخستین
سخنرانی امام پس از کشف کودتا

رهبر
انقلاب اسلامی ایران در نخستین سخنرانی خود پس از کشف کودتای نافرجام در تاریخ 20/
4/ 1359 در رابطه با کشف کودتا، و حماقت کودتاچیان، و اینکه کودتا نمی تواند خطری
برای انقلاب اسلامی باشد، و خطری که انقلاب را تهدید می کند چیزی است غیر کودتا،
سخنان بسیار مهمی ایراد فرمودند که متن قسمتی از آن سخنرانی بدین شرح است:

«من یک
کلمه باید با علماء و فضلاء و ائمه جماعات و صنف[2]
روحانیت در سطح کشور صحبت کنم، و یک کلمه هم با ملت بگویم.

آن چیزی
را که با آقایان روحانیون در میان می گذارم این است که شما می دانید که توطئه ها
از همه اطراف هست و رو به افزایش است، لکن از این توطئه هائی که منتهی به سلاح و
قوای مسلح می شود،[3] هیچ باکی
نیست…

همین
امروز هم یکی از علمای جماران آمد و قصه ای را نقل کرد که از آن قصه من هم فهمیدم
که عنایت خدا با ماست.

ایشان
فرمودند که یک خانه ای را، در (ظاهراً) شمیرانات، این آقایانی که در کمیته بودند و
پاسدارها و بقیه به عنوان اینکه شنیده بودند اینجا قمارخانه است، رفته بودند به
عنوان اینکه در این قمارخانه را ببندند، وقتی هم رفتند دیدند که بساط قمار و
مشروبات و اینها هم هست یکی از پاسدارها رفته است پشت آنجا که برود به بیند آنجا
چه خبر است، یک سگی هم همچو به او حمله کرده به او که او را وادار کرده که برود در
زیرزمین، وقتی رفته در زیرزمین دیده که یک مقدار زیادی اسلحه و امثال ذلک زیاد هست

همۀعالم
مأمورند، آنروز باد و شن مأمور بود، امروز هم در این قصه سگ مأمور بوده است …

ملت ما هم
از این امر خوف نداشته باشند، و حماقت مال اینهائی است که در عین حالی که دیدند که
آن رأسشان با آن همه قدرت که در دست داشت و با آن همه پشتوانه هایی که همۀ گروههای
خارج و داخل داشت در مقابل ملت، و در مقابل تأیید خدای تبارک و تعالی از ملت ما،
نتوانست کاری بکند. حالا که آنها رفتند و رو به جهنمند، این عده بیچاره ای که برای
خاطر یک دنیای کمی، فانی، می خواهند توطئه بکنند و آن هم اینطور توطئه ای که معلوم
است که اگر چنانچه موفق به کشفش هم نشده بودیم و قیام هم کرده بودند، خفه می کردند
آنها را …

آنروزی که
(خدا ناخواسته، فرض کنید) فانتوم آنها آمد و اینجا را خراب کرد، و من هم رفتم سراغ
کارم، ملت دستش باز، و با مشت محکم اسلام را حفظ بکند.

«تکبیر
حضار».

روحانی،
بازاری، کارگر، کشاورز، کارمند و قوای مسلح همه باید حال آماده باش داشته باشند…

اگر این
فانتومها هم بلند شده بودند … می خواستند چه بکنند، پدر اینها را در می آوردند،
مگر ملت ما … نشسته آنجا که بک فانتوم و دو فانتوم کاری انجام دهد.

«تکبیر
حضار».

این
احمقها نفهمیدند این را که با چهار تا مثلاً سرباز، سربازها که با اینها موافق
نیستند، با چهار نفر از این درجه داران و امثال اینها می شود یک مملکت چهل و سی و
پنج میلیونی که مجهز هستند، اینها بتوانند فتح کنند.

اینها غلط
فکر می کردند، اینها نفهمیدند که شوروی با همه سلاحهای مدرنی که دارد و با همه
ابزاری که دارد در افغانستان پوزه اش به خاک مالیده شده است.

«تکبیر
حضار».

(در اینجا
شخصی فریاد می زند «توطئه چپ و راست، کوبنده اش روح الله است» امام می فرماید: صبر
کن، کوبنده اش شما هستید، روح الله کی هست! «گریۀ حضار») …

اینها نمی
فهمند که اگر چنانچه فرضاً هم شما از پایگاه همدان پا شده بودید و آمده بودید، فرض
کنید چند تا جا- را- هم کوبیده بودید، شما بالاخره باید زمین هم بیائید، یا همان
آسمان می مانید؟!.

«تکبیر
حضار».

ما از این
امور نمی ترسیم، ما از قشرهای خودمان می ترسیم … شما صنف روحانیت، همه «ایّدهم
الله تعالی» اگر چنانچه کارهائی خدای ناخواسته انجام دهید که از چشم ملت بیافتید
ولو در دراز مدت، آنروز است که دیگر فانتوم لازم نیست، خود ملت شما را کنار می
زند، و ملت هم بی هادی کاری نمی تواند انجام بدهد، و آنها … برای چندین سال دیگر
هم- که- باشد کار خودشان را آنوقت می توانند انجام دهد.

من خوفم
از این است که ما نمی توانیم، روحانیت نتواند آن چیزی که به عهدۀ او است صحیح انجام
دهد …

شما این
را خیال نکنید که اینها هنوز دستپاچه اند که همین دو سه روز این کار را انجام، اگر
نتوانستند حالا، اگر نتوانستند نقشه می کشند که در پنجاه سال دیگر خودشان را انجام
بدهند، دست برنمی دارند …

یکی از
نقشه های مهم این است که قشرهای ملت را از هم جدا کنند، و مهم اینست که روحانیت را
از ملت جدا کنند.

اینها
ضربه ای که از روحانیت خوردند از هیچکس نخوردند، برای این که ضربه را دیگران هم که
زدند … اینها وادارشان کردند، مسجدها مردم را وادار کرد، پس باید ما مسجدها را
ما شروع کنیم بشکنیم …

ترس از
فانتومها نداشته باشید، ترس از آمریکا و شوروی نداشته باشید، آنروز باید ترس داشته
باشید که شما پشت بکنید به اسلام …»[4]   ادامه دارد

 



[1] . در رابطه با اینکه
بنی صدر از جریان کودتا مطلع بوده یا نبوده و اینکه خودش در آن دست داشته یا
نداشته بعداً بحث خواهیم کرد.

/

بشارتهای انبیاء الهی و دیگران دربارۀ ظهور رسول خدا (ص)

درسهائی
از تاریخ تحلیلی

حجة
الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

قسمت
یازدهم

این بحث
را ما با تفضیل بیشتری در کتاب «زندگانی پیغمبر اسلام» آورده ایم، و برخی از اهل
تحقیق بتفضیل در این باره قلم فرسائی کرده و حتی جداگانه کتاب نوشته اند که از آن
جمله می توان کتاب «راه سعادت» استاد فقید و محقق ارزشمند مرحوم شعرانی و مقالۀ
محققانۀ دیگری را که در کتاب «خاتم پیغمبران» در این باره درج شده نام برد که چون
با مقالۀ ما که در بارۀ تاریخ تحلیلی اسلام است چندان ارتباطی ندارد تا با بحث
نبوت خاصّۀ رسول خدا (ص) ارتباط دارد تا با بحث ما و به اصطلاح یک بحث گسترده و
عمیق بگیریم، ولی به همان مقدار که مربوط به تاریخ می شود یک اشارۀ اجمالی نموده و
می گذریم:

طبق
روایات زیادی که در کتابهای تاریخی و حدیث و سیره داریم بشارتهای زیادی از پیمبران
گذشته و دانشمندان و کاهنان دربارۀ ظهور پیامبر بزرگوار اسلام (ص) وارد شده که به
اجمال و تفصیل از ظهور و ولادت و بعثت آن حضرت خبر داده اند، و علامۀ مجلسی «ره»
در کتاب بحارالانوار در این باره بابی جداگانه تحت عنوان «باب البشائر بمولده و
نبوته» منعقد کرده که بسیاری از آن روایات را در آنجا گرد آورده.

و بهر
صورت قسمتی از این روایات همان هائی است که در تورات و انجیل آمده مانند:

آیۀ 14 و
15 از کتاب یهودا که می گوید:

«لکن خنوخ
«ادریس» که هفتم از آدم بود دربارۀ همین اشخاص خبر داده گفت اینک خداوند با ده
هزار از مقدسین خود آمد تا بر همه داوری نماید و جمیع بی دینان را ملزم سازد و بر
همه کارهای بی دینی که ایشان کردند و بر تمامی سخنان زشت که گناهکاران بی دین
بخلاف او گفتند …».

که ده
هزار مقدس فقط با رسول خدا (ص) تطبیق می کند که در داستان فتح مکه با او بودند.
بخصوص با توجه به این مطلب که این آیه از کتاب یهودا مدتها پس از حضرت عیسی (ع)
نوشته شده.

و از آن
جمله در سفر تثنیه باب 33 آیۀ 2 چنین آمده:

«و گفت
خدا از کوه سینا آمد و برخاست از سعیر به سوی آنها و درخشید از کوه پاران و آمد با
ده هزار مقدس از دست راستش با یک قانون آتشین …».

که طبق
تحقیق جغرافی دانان منظور از «پاران»- یا فاران- مکه است، و ده هزار مقدس نیز
چنانچه قبلا گفته شد فقط قابل تطبیق با همراهان و یاران رسول خدا (ص) است.

و در فصل
چهاردهم انجیل یوحنا: 16، 17، 25، 26 چنین است:

«اگر مرا
دوست دارید احکام مرا نگاه دارید، و من از پدر خواهم خواست و او دیگری را که
فارقلیط است به شما خواهد داد که همیشه با شما خواهد بود، خلاصۀ حقیقی که جهان آن
را می شناسید زیرا که با شما می ماند و در شما خواهد بود. اینها را به شما گفتم
مادام که با شما بودم اما فارقلیط روح مقدس که او را پدر به اسم من می فرستد او
همه چیز را بشما تعلیم دهد و هر آنچه گفتم بیاد آورد».

که بر طبق
تحقیق کلمۀ «فارقلیط» که ترجمۀ عربی «پریکلیتوس» است به معنای «احمد» است و
مترجمین اناجیل از روی عمد یا اشتباه آنرا به «تسلی دهنده» ترجمه کرده اند و در
فصل پانزدهم: 26 چنین است:

«لیکن
وقتی فارقلیط که من او را از جانب پدر می فرستم و او روح راستی است که از جانب پدر
عمل می کند و نسبت به من گواهی خواهد داد».

و در فصل
شانزدهم: 7، 12، 13، 14 چنین است:

«و من به
شما راست می گویم که رفتن من برای شما مفید است، زیرا اگر نروم فارقلیط نزد شما
نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما می فرستم اکنون بسی چیزها دارم که به شما
بگویم لیکن طاقت تحمل ندارید، اما چون آن خلاصۀ حقیقت بیاید او شمارا بهر حقیقتی
هدایت خواهد کرد، زیرا او از پیش خود تکلم نمی کند آنچه می شنود خواهد گفت و از
امور آینده به شما خبر خواهد داد».

* * *

و قسمتی
دیگر آنهائی است که از دانشمندان یهود و راهبان مسیحی و کاهنان و منجّمان و دیگران
نقل شده مانند سخنان دانشمندان یهودی بنی قریظه که با «تبّع» پادشاه یمن گفتند[1]و
سخنان عبدالله بن سلام[2]و
آنچه از سیف بن ذی یزن نقل شده،[3]و
سخنان «بحیرا» و «نسطورا»[4] و
«سطیح» و «شقّ»[5] و «قسّ
بن ساعدة»[6]
یکی از بزرگان مسیحت و روایت ابوالمویهب راهب[7] و
«زید بن نفیل»[8] که باز
هم برای نمونه بداستان زیر که خلاصه ای از نقل ابن اسحاق در سیره است توجه نمائید:

ابن هشام
مورخ مشهور در تاریخ خود می نویسد:[9]ربیعة
بن نصر که یکی از پادشاهان یمن بود خواب وحشتناکی دید و برای دانستن تعبیر آن
تمامی کاهنان و منجمان را بدربار خویش احضار کرد و تعبیر خواب خود را از آنها
خواستار شد.

آنها
گفتند: خواب خود را بیان کن تا ما تعبیر کنیم؟

ربیعة در
جواب گفت: من اگر خواب خود را بگویم و شما تعبیر کنید به تعبیر شما اطمینان ندارم
ولی اگر یکی از شما تعبیر آن خواب را پیش از نقل آن بگوید تعبیر او صحیح است.

یکی از
آنها چنین گفت: چنین شخصی را که پادشاه می خواهد فقط دو نفر هستند یکی «سطیح» و
دیگری «شق» که این دو کاهن می توانند خواب را نقل کرده و تعبیر کنند.

ربیعة
بدنبال آندو فرستاد و آنها را احضار کرد، سطیح قبل از «شق» بدربار ربیعة آمد و در
سرزمین تهامه در افتاد و هر جانداري را در کام خود فرو برد!

ربیعة
گفت: درست است اکنون بگو تعبیر آن چیست؟

سطیح
اظهار داشت: سوگند بهر جانداری که در این سرزمین زندگی می کند که مردم حبشه به
سرزمین شما فرود آیند و آنرا بگیرند.

پادشاه با
وحشت پرسید: این داستان در زمان سلطنت من صورت خواهد گرفت یا پس از آن؟

سطیح گفت:
نه: پس از سلطنت تو خواهد بود.

گفت: نه
پس از هفتاد و چند سال سلطنتشان منقطع می شود!

پرسید:
سلطنت آنها بدست چه کسی از بین می رود؟

گفت: بدست
مردی بنام ارم بن ذی یزن که از مملکت عدن بیرون خواهد آمد.

پرسید:
آیا سلطنت ارم بن ذی یزن دوام خواهد یافت؟

گفت: نه
آن هم منقرض خواهد شد.

پرسید:
بدست چه کسی؟

گفت: به
دست پیغمبری پاکیزه که از جانب خدا بدو وحی می شود.

پرسید: آن
پیغمبر از چه قبیله ای خواهد بود؟

گفت: مردی
است از فرزندان غالب بن فهر بن مالک بن نصر که پادشاهی این سرزمین تا پایان این
جهان در میان پیروان او خواهد بود.

ربیعة
پرسید: مگر این جهان پایانی دارد؟

گفت: آری
پایان این جهان آنروزی است که اولین و آخرین در آن روز گرد آیند و نیکوکاران به
سعادت رسند و بدکاران بدبخت گردند.

ربیعه
گفت:آیا آنچه گفتی خواهد شد؟

سطیح پاسخ
داد: آری سوگند به صبح و شام که آنچه گفتم خواهد شد.

پس از این
سخنان «شق» نیز بدر بار ربیعه آمد و او نیز سخنانی نظیر گفتار «سطیح» گفت و همین
جریان موجب شد تا ربیعه درصدد کوچ کردن به سرزمین عراق سکونت دهد و شاپور نیز
سرزمین «حیرة» را- که در نزدیکی کوفه بوده- برای سکونت آنها در نظر گرفت و ایشانرا
بدانجا منتقل کرد، و نعمان بن منذر- فرمانروای مشهور حیرة- از فرزندان ربیعة بن
نصر است.

* * *

و بالاخره
می رسیم به اشعاری که ادیب الممالک فراهانی در آن قصیدۀ معروف خود سروده و مطلع آن
چنین است:

برخیز شتر
بانا بربند کجاوه                       کز
چرخ همی گشت عیان رایت کاوه

در شاخ
شجر برخاست آوای کجاوه            وز طول سفر حسرت من گشت علاوه

بگذر
بشتاب اندر از رود سماوه                 
در دیدۀ من بنگر دریاچۀ ساوه

وز سینه
ام آتشکدۀ فارس نمودار

تا آنکه
گوید:

با ابرهه
گو خیر به تعجیل نیاید                 
کاری که تو می خواهی از فیل نیاید

رو تا
بسرت طیر ابابیل نیاید                     
بر فرق تو و قوم تو سجّیل نیاید

تا دشمن
تو مهبط جبریل نیاید                 
تاکید تو در مورد تضلیل نیاید

تا صاحب
خانه نرساند بتو آزار

زنهار
بترس از غضب صاحب خانه               بسپار
بزودی شتر سبط کنانة

برگرد از
این راه و مجو عذر و بهانه             
بنویس به نجاشی اوضاع، شبانه

آگاه کنش
از بد اطوار زمانه                      
وز طیر ابابیل یکی بر بنشانه

کانجا
شودش صدق کلام تو پدیدار

تا آنجا
که دربارۀ ولادت آن حضرت گوید:

این ایت
که ساسان به دساتیر خبر داد       جا ماسب
به روز سوم تیر خبر داد

بر بابک
برنا پدر پیر خبر داد                      
بودا بصنم خانۀ کشمیر خبر داد 

مخدوم
سرائیل به ساعیر خبر داد              وان
کودک ناشسته لب از شیر خبر داد

ربیّون
گفتند و نیوشیدند احبار

از شقّ و
سطیح این سخنان پرس زمانی    تا بر تو بیان
سازند اسرار نهانی

گر خواب
انوشیروان تعبیر ندانی                از
کنگرۀ کاخش تفسیر توانی

بر عبد
مسیح این سخنان گر برسانی        آرد
بمدائن درت از شام نشانی

بر آیت
میلاد نبی سید مختار

فخر دو
جهان خواجه فرخ رخ اسعد            مولای
زمان مهتر صاحبدل امجد

آن سید مسعود
و خداوند مؤید                 پیغمبر
محمود ابوالقاسم احمد

وصفش
نتوان گفت بهفتاد مجلد               این
بس که خدا گوید «ما کان محمد»

بر منزلت
و قدرش یزدان کند اقرار

اندر کف
او باشد از غیب مفتاح                و
اندر رخ او تابد از نور مصابیح

خاک کف پایش
بفلک دارد ترجیح             نوش لب لعلش
بروان سازد تفریح

قدرش ملک
العرش بما ساخته تصریح      و ین معجزه اش
بس که همی خواند تسبیح

سنگی که
ببوسد کف آن دست گهربار

ای لعل
لبت کرده سبک سنگ گهر را       وی ساخته
شیرین کلمات تو شکر را

شیروی به
امر تو درد ناف پدر را              انگشت
تو فرسوده کند قرص قمر را

تقدیر
بمیدان تو افکنده سپر را               
واهوی ختن نافه کند خون جگر را

تا لایق
بزم تو شود نغز و بهنجار

موسی ز
ظهور تو خبر داد به یوشع         ادریس
بیان کرده به اخنوخ و همیلع

شامول به
یثرب شده از جانب تبع           تا بر تو
دهد نامۀ آن شاه سمیدع

ای از رخ
دادار برانداخته برقع                  بر
فرق تو بنهاده خدا تاج مرصع

در دست تو
بسپرده قضا صارم تبار

و البته
در مورد بشارتهائی که نمونه اش را در عهد جدید و قدیم و انجیل و غیره خواندید تذکر
این نکته که در سخن بعضی از نویسندگان نیز دیده می شود ضروری است که چون غرض از
ذکر این بشارتها در کلمات انبیاء و بزرگان گذشته اطلاع یافتن طبقۀ خاصی از آیندگان
یعنی دانشمندان و محققانی بود که تا حدودی ملهم باشند و مغرضان و منحرفان نتوانند
به آنها دستبرد زده و از تحریف و تصحیف مصون بماند از اینرو این بشارتها معمولاً
دارای خصوصیات زیر است:

1-
بشارتها معمولاً واضح و روشن نیست و عموماً در قالب استعارات و کنایات ذکر شده …

2- در این
بشارتها نام رسمی پیمبران که بدان نام خوانده می شدند ذکر نشده و معمولاً اوصاف و
خصوصیات اخلاقی آنان ذکر شده مانند لفظ «مسیح» که دربارۀ حضرت عیسی در بشارات آمده
و «فارقلیط» که در بشارات رسول خدا ذکر گردیده …

3- در
بشارات زمان و مکان نیز معمولاً بدان معنی و مفهومی که نزد ما دارد ذکر نشده و
بطور رمز و کنایة ذکر شده چنانچه در اخبار غیبیة ائمۀ اطهار و بخصوص امر مؤمنان (ع)
و روایات علائم ظهور نیز این خصوصیت بچشم می خورد که بخاطر رعایت همان جهتی که ذکر
شد بصورت رمز و اشاره و کنایة مطلب را بیان فرموده اند …

و به گفتۀ
یکی از نویسندگان

«مصلحت
خداوندی ایجاب می کرد که این بشارات مانند زیبائیهای طبیعت که محفوظ می ماند یا
مانند صندوقچۀ جواهر فروشان که بدقت حفظ می شود در لفافه ای از اشارات محفوظ بماند
تا مورد استفادۀ نسلهای بعد که بیشتر با عقل و دانش سر و کار دارند قرار گیرد».[10]

ادامه
دارد

 



[1] . زندگانی پیغمبر اسلام تالیف نگارنده ص40.

/

سعادت و شقاوت جامعه

قرآن و
سنن الهی در اجتماع بشر

آیت الله
محمدی گیلانی

جامع ترین
تعبیر قرآن در سعادت و شقاوت جامعه- تقریر علامه طباطبائی قدس سرّه در استنباط
ضابطه کلی- نمود ضابطه کلی در دو قضیه- تلازم در قضیه اول و امکان در قضیه دوم-
راز تلازم و امکان در دو قضیّه مذکوره- تلازم بین عمل صالح فرد بین مواهب معنوی،
نه مواهب مادی.

پیش از
این گفتیم که منظورمان در سلسله از مقالات، ترسیم طرح کلی مسئله: «قرآن و سنن الهی
در اجتماع بشر» است، و گفتار گذشته ما تا این مقطع، دیباچه ای بر این مقصد بوده و
از این مقطع، بغرض و مقصد اصلی می پردازیم:

تقریباً
جامع ترین تعبیر در قرآن مجید که در یک نطاق وسیع و ضابطه کلّی، سنن الهی را در
نظام اجتماع بشر، تبیین می کند، و می تواند آن را بلحاظ و تقدیری، امّ السنن
مربوطه نامید، و بگونۀ اصلی است که سنّتهای الهی، فروع و شاخه های آن را تشکیل می
دهند. تعبیر «انّ الله لایغیّر ما بقوم، حتی یغیّروا ما بانفسهم، و اذا اراد الله
بقوم سوءً فلا مرّدله و مالهم، من دونه من وال» در آیۀ یازدهم از سورۀ رعد و تعبیر
«ذلک بانّ الله لم یک مغیراً نعمة انعمها علی قومٍ حتی یغیّروا ما بانفسهم و انّ
الله سمیع علیم» در آیه پنجاه و سوم از سوره انفال، می باشد، چه آنکه بیان می کند:
بین اعتقادات حقّه، و اخلاق حسنه که با نفوس و جانهای قومی درآمیخته، و مقتضای
آنها اعمال شایسته و گفتار نیک است، و بین نعمتهای ظاهری و باطنی، رابطۀ ناگسستنی
و تلازم برقرار است، و مادام که قوم صاحب نعمت، اعتقادات حقه و اخلاق حسنه خویش را
تغییر ندهند، خداوند متعال، نعمتها را تغییر نمی دهد، و موهبتهای الهی همچنان بر
آنان مستمرّ خواهد بود.

و چنانچه
چهرۀ باطنشان دگرگون شد، و عقائد حقه و اخلاق پسندیده را تغییر دادند، ممکن است
وضع آنان دگرگون شود و خداوند عزّوجلّ نعمتهای را تغییر، و حسن معیشت و آرامش
باطنشان را به سوء معشیعت و اضطراب ضمیر مبدّل سازد. استاد اکبر علامه طباطبائی
قدس سره در این باره در تفسیر المیزان بیانی دارند که ترجمه و توضیح آن چنین است:

تقریر
علامه طباطبائی

«ممکن است
از آیه شریفه، ضابطه کلی و قاعدۀ عامّی در ارتباط با نظام اجتماعی، استفاده شود که
بین حالات نفسانی انسان و بین اوضاع خارجی- اعم از اینکه در جانب خیر باشد یا در
جانب شرّ- نوعی پیوند و تلازم است بدینقرار: چنانچه قومی، بر عقاید حقه، و اطاعت و
سپاس نعم الهی، ثابت قدم و استوار شدند، خداوند متعال، به لطف عمیم خویش، آنان را
مشمول همۀ نعمتهای ظاهر و باطن خواهد فرمود، و جریان این انعام خداوند منّان بر
آنان ادامه دارد مگر آنکه آنان اعتقادات طیّبه و فرمانبری و سپاسگزاری را تغییر
داده کفر و فسق ورزند، که در این صورت، خداوند متعال، نعمتهای خویش را بر آنان
تغییر می دهد، و بنقمت تبدیل می فرماید، و این پیوستگی و تلازم بین کفر و فسق و
مساوی اخلاق، و بین نعمت و سوء معیشت، استمرار خواهد داشت تا هنگامی که از کفر و
نافرمانی برگشته، و عقائد شیطانی و صفات ذمیمه نفسانی خویش را تغییر دهند و بر
صراط ایمان و طاعت و سپاس نعمتهای حقتعالی استوار کردند، در این موقعیت است که
خداوند تبارک و تعالی نقمتها را تبدیل به نعمتها و دشواریها را به آسانی ها متحول
خواهد فرمود و بر این و تیره، سنّت الهی سائر و دائر است».

ضابطه کلی
در دو قضیه

و حاصل
آنکه، همانگونه که صریح آیۀ شریفه، ثبوت ملازمه بین اعتقادات حقه و اخلاق نیک و
بین موهبتهای پروردگار است، بدانسان، بین اعتقادات باطله و زشتخوئی ها، و بین نقمت
و سوء معیشت، ملازمه ثابت است، و این استفاده نه از طریق عکس نقیض، بلکه از باب
استنباط ملاک و تنقیح مناط نزول خیرات و نقمتها است. باین بیان که عقائد و ملکات
نفسانی، خاصیّت جذب نعمت و نقمت را دارند، چنانکه مغناطیس خاصیّت جذب براده های
آهن را دارد.

بنابراین،
اعتقادات طیبّه بحکم مسانخت، خاصیت جذب نعمت و معیشت و طیبه، و اعتقادات خبیثه
بحکم مناسبت، خاصیّت جذب نقمت و معیشت خبیثه را دارد، و قضاء حتمی آفرینش به این
تعلق گرفته است که نزول برکات، و سقوط در درکات، حدوثاً و بقاءً منوط بعقائد و
صفات و اخلاق اقوام و امم باشد «ان خیراً فخیرٌ و ان شرّاً فشرٌ» و این سنّتی است
الهی که در میان اقوام و امم جاری است «فلن تجدّ لسنّة الله تبدیلا و لن تجد لسنّة
الله تحویلاً» نه در اصل سنّت دگرگونی راه دارد و نه جابجا می شود، باین معنی که
سقوط در درکات، جای خویش را به نزول برکات تحویل نمی دهد و بالعکس نزول برکات نیز،
مصبّ خویش را با مصّب سقوط درکات تعویض نمی کند، و ضابطۀ کلی آفرینش چنین است، که
پدیده های اجتماعی و نیک بختیها و بدبختیها در جامعه، بگونه ای معلول اعمال که
معلول عقائد و صفات است، می باشد، و قومی که فرمانبری از شریعت الهی و سلوک طریق
بندگی را پیشه خود ساخته اند، نزول خیرات، و گشایش درهای برکات برای آنان حتمی
است، و انحراف از طریق بندگی و فرو رفتن در فساد و پلیدی نیات، و زشتکاری موجب
ظهور فساد در خشکی و دریا و سلب امنیت و بروز جنگها و بدبختیهای دیگر می شود و بسا
که عذاب استیصال اجتماعی مانند سیلها و زلزله ها و طوفانها را بدنبال خواهد داشت،
همانند سیل عَرِم که کشور سبأ را در کام خود فرو برد، و طوفان نوح (ع) که حیات
مجموعۀ کره زمین را بدم در کشید و صاعقه ثمود، و صرصر عاد که هر یک مایۀ دمار و
هلاکت جامه ای گردیدند.

و خلاصه
همان طور که اعمال، آثار عقائد و صفات خود نیز موجب آثار در جهان خارج می باشند-
چه در جانب خیر و چه در جانب شر- که می توان در این دو قضیّه که بین موضوع و محمول
هر یک از آنها تلازم است بدینگونه نمایش داد:

1-
اعتقادات پاک و اخلاق نیکو و عمهای صالح جامعه، با مواهب و نزول برکات و خیرات
متلازمند.

2-
اعتقادات پلید و سیئات اخلاق و اعمال جامعه، با سلب مواهب و نزول مصائب و بلایا
متلازمند.

ولی
ظاهراً سیاق آیۀ شریفه با چنین عمومی مساعد نیست خصوصاً با ذیل «و اذا ارادَ الله
بقوم سوءاً فلا مرّد له»یعنی:

(هنگامی
که خداوند قومی را به کردار شومشان اراده نماید هیچگونه ردّی ندارد).

زیرا
تعبیر مذکور صادقترین گواه است بر اینکه در مقام بیان معنی تغییر در: «ما بقوم
حتّی یغیّروا ما بانفسهم» می باشد، باین بدعقیده و اعمال را بسوء معیشت تغییر می
دهد و بنابراین، جهت تغییر در صورت مشیّت الهی، سوء معاش و سلب نعمت است، پس معنای
«ما بقوم» که متعلق عدم تغییر است همانا طیب معیشت است و بس، و علیهذا:

راز تلازم
و امکان در دو قضیه

تلازم فقط
در قضیه اول ثابت است، و اما در قضیه دوم آیه شریفه از اثبات تلازم ساکت است و
منتهی چیزی که از جملۀ: «لا یغیّر ما بقوم حتّی یغیّروا ما بانفسهم» استفاده می
شود،این است که در صورت شیوع فساد و کژخوئی و اتراف مفتخواران جامعه، نزول بلایا و
محن و مصیبتها ممکن الوقوع و جائز است، ولی هیچگونه دلالتی بر تلازم ندارد و به
همین جهت است که سیاق آیه را تغییر داده و فرموده: «هنگامی که خداوند اراده کند
…» و نفرموده: «اراده می کند»

چنین
انسانی در خویشتن، شادمانی، و لذّت، و نشاط و عزّت، بدانگونه می یابد که در وصف
نمی گنجد و تحدید و تعریفش، نامیسور است، و چرا چنین نباشد؟ که او غرق در حیات
طیّبه است: حیاتی که نعمتهایش پاینده، و در آن رنج و کدورت راه ندارد، حیاتی که
همه اش، خیر و سعادت، و هیچ شرّ و شقائی را، بحریمش راه نیست، حیاتی که همه اش
دشواریها را تبدیل به آسانی و سهولت می کند: قال الله عزّوجل: «من عمل صالحاً من
ذکرا وانثی و هو مومن فلنحیینَّه حیاة طیّبه، و لنجزینَّهم اجرهم باحسن ما کانوا
یعملون»سورۀ نحل آیه 97 یعنی: «هر کس عمل صالح انجام دهد اعم از آنکه مرد باشد یا
زن در صورتی که مؤمن است، حتماً او را احیاء می کنیم بحیاتی طیبه و مسلّما
پاداششان می دهیم بمزد و اجر نیکوترین فرد از نوع عملی که انجام می دادند».

این حیات
طیبه چنانکه از آیۀ شریفه استفاده می شود، در مزد و اجر اعمال، تأثیر شگفتی دارد،
زیرا بیان می کند، عمل نیکی که مؤمن، انجام می دهد، برای نوع آن عمل، افراد خوب و
متوسط و خوبتر متصور است، ولی خداوند متعال در مقام جزاء و پاداش، مزد عمل نیکوتر
را به مؤمن اعطاء می فرماید، اگر چه مؤمن عمل خوب را انجام داده، نه خوبتر را،
مثلاً: نماز نیکو به جا آورده ولی خداوند منّان، مزد نماز نیکوتر را بوی پاداش را
می دهد، و صدقه نیکو انجام داده است، خداوند بخشاینده مزد بهترین صدقه را بوی
ارزانی می دارد و همچنین اعمال نیک دیگر … و آیات کریمه در این زمینه بسیار است.

و
بنابراین، تلازم بین صلاح عمل فرد انسان، و بین موهبتهای معنوی و روحی، از واضحات
کتاب الهی است ولی چنانکه آیۀ شریفۀ تصریح فرموده این ارتباط تلازم، مشروط بایمان
است، زیرا عمل خوب، از غیر مؤمن، بنصّ قرآن مجید، باطل است، و از این روی، هیچگونه
منشأ اثر، در تزکیۀ جان غیر مؤمن، یا پاداش وی نمی باشد، چه آنکه باطل باطل است.

قال الله
تعالی: «و من یکفر بالایمان فقد حبط عمله و هو فی الاخرة من الخاسرین» سوره مائده
آیه پنجم. یعنی: «اگر کسی بایمان، کفر ورزد، یقیناً عملش باطل و بی اثر است، و در
آخرت از زیانکاران و تهی دستان است».

و چون عمل
باطل، پوچ و بی وزن است، روز قیامت برای آن، وزنی اقامه نمی کنند چنانکه در آیه
105 از سوره کهف می فرماید: «فلا نقیم لهم القیامة ورناً» یعنی: «روز قیامت برای
کفار وزنی اقامه نمی نمائیم زیرا عمل آنان یاطل است».

و مؤیّد
این استظهار است، آیۀ سی ام از سوره شوری: «و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم
و یعفوعن کثیر» یعنی: «آنچه از مصیبتها و ناکامی که بر سرتان می آید، بازتاب
عملتان و فرآورده دستهایتان می باشد، در صورتی که بسیاری از گناهان مقتضی نزول
مصائب را خداوند متعال عفو می فرماید».

زیرا صریحاً
دلالت دارد بر اینکه بسیاری از گناهان مقتضی تغییر مواهب الهی، مورد عفو خداوند
مهربان است و در این صورت در قضیّه دوم تلازم بین موضوع و محمول ثابت نمی گردد.

شایان
توجّه است که سنت تلازم بین نفسانیات طیبه و بین نزول برکات و استمرار خیرات، یک
سنّت اجتماعی و مربوط به جامعه انسانی است، نه سنّت مربوط به فرد، بلی از کتاب
الهی دربارۀ فرد این نوع استفاده می شود که بین عمل صالح فرد و بین نعمتهای معنوی
تلازم است، و دلالت دارد بر تغییر نعمتهای معنوی، در صورت تغییر در صلاح عمل، ولی
بر تلازم بین صلاح عمل فرد و بین نعم جسمانیّه و مادیّه، دلالتی ندارد.

و راز و
حکمت ارتباط بین نفسانیّات و استمرار عنایات باریتعالی با اندک تأملّی روشن است،
زیرا ارتباط و تلازم مذکور مقتضای حکم تناسب و هم آهنگی بین اجزاء نظام، و سوق و
تحریک انواع بغایات آنها است.

چه آنکه
خداوند متعال برای هر نوعی از انواع، غایت و کمال نهائی ای مقرّر فرموده و آنها را
بقوا و آلاتی مجهز ساخته است که آنها را بسوی غایات و کمالاتشان می رانند وانگهی
این هماهنگی و التیام هماهنگی و التیامی است فراگیر که شامل مجموعۀ جهان هستی است
که نتیجۀ آن وحدت جهان بوده. و به عبارتی: جهان هستی به مقتضای التیام و توافق بین
اجزاء و ابعاضش یک واحد حقیقی است که هیچ تعاند و تضادّی بین اجزائش نیست، و
اقتضاء طبیعی این موجود وحدانی این است که هر نوعی، در صورت عدم انحراف از صراط
فطری خویش، در کمال عافیت و نعمت، بغایت خویش خواهد رسید، و نوع انسانی نیز،
چنانچه به مقتضای فطرت اصلی و صراط جبلّی خویش سلوک نماید و از آن منحرف نگردد- و
ظاهراً یگانه نوع انحراف پذیر از صراط فطرت انسانی است- مجموعه کون و هستی بر و
تیره سعادت و نعمت وی، جای خواهد بود و هیچگونه رشد و موهبت مناسبی را فاقد نمی
شود، و امّا در صورت انحراف از مقتضای فطری و صراط جبلّی، و شیوع فساد و اتراف و
تجاوز و ستم در سطح زندگی اجتماعیشان، تعادل بین اجزاء و اعضاء جهان هستی دستخوش
فساد می گردد و این امر موجب زوال نعمت و اختلال معیشت، و ظهور فساد در خشکی و
دریا می شود که خود بازتاب عمل مردم و فراورده های دستهایشان می باشد که بدینوسیله
خداوند متعال، نکال، برخی از اعمال پلیدشان را به آنان بچشاند که شاید به مقتضای
فطرت اصلی برگشت نموده و به خداوند تبارک و تعالی رجوع کنند.

چنانکه
ملاحظه می کنید، این چنین معنائی مخفی نیست که فقط در نوع، لازم الجریان است نه
شخص و فرد از این رو، تلازم بین صلاح نوع اعتقاداً و عملاً و بین نعمتهای الهی،
ثابت است و امّا در اشخاص، معنای مزبور لازم الجریان نیست زیرا بطلان غایت در برخی
از افراد نوع جائز است ولی بطلان غایت در نوع، غیر ممکن است، زیرا مستلزم قسر محال
و حرمان نوع از غایت خویش و موجب بازیچه و لعب در خلقت است که از ساحت قدس کبریائی
حکیم تعالی بدور است چنانکه می فرماید:

«و ما
خلقنا السماوات و الارض و ما بینهما لا عبین» سوره دخان آیه 38. یعنی: «آسمانها و
زمین، و آنچه که بین آنها است ببازیگری نیافریدیم» پایان ترجمه و توضیح استاد قدس
سره. و چه عالی از این آیه اقتباس نموده! ولله درّه که گفته است:

خرامیدن
لا جوردی سپهر

همان گرد
گردیدن ماه مهر

مپندار کز
بهر بازیگری است

سرا پرده
ای این چنین سرسری است

 

/

در راه ریشه کن ساختن فقر

اقتصاد
اسلامی

قسمت سی و
هشتم

آیت الله
حسین نوری

فاجعه
بزرگ بشریت

در بحث
های اخیر گفتیم که کشورهای سرمایه داری و کارگزاران و ایادی امپریالیسم جهانی می
کوشند تا با مطرح ساختن مسائل دروغین و انحرافی علل واقعی «فقر و گرسنگی جهانی» را
زیر سرپوشهای فریب آمیز پنهان کنند و می خواهند عوامل «فقر» را به صورتهائی غیر از
آنچه واقعیت دارد تبیین کنند و از این طریق ملّت ها را از توجّه به علل واقعی فقر
غافل نگاه دارند تا درنتیجه، از بیدار شدن و اعتراض و قیام کردن و گامهای مؤثری را
در راه از بین بردن فقر برداشتن جلوگیری کنند یا لااقلّ این موضوع را تا می توانند
به تأخیر بیندازند.

از میان
این مسائل انحرافی و غیر واقعی مخصوصاً دو مسأله را که به صورت در نظریّۀ مهم
پردامنه از سوی امپریالیسم مورد تبلیغ قرار می گیرد بیان کردیم و گفتیم که آنها در
این زمینه می کوشند از یک طرف به مردم دنیا تلقین کنند که طبیعت در دامن خود قادر
به تولید محصولات غذائی بحدّ کافی نیست و این رو در نقاطی از جهان کمبود محصول و
در نتیجه فقر و گرسنگی ایجاد می شود و از سوی دیگر می خواهند به مردم فقیر
بقبولانند که ازدیاد جمعیت در نقاط پر نفوس دنیا باعث فقر آنها شده است و باید از
این افزایش جمعیت، بهر طریق، حتی از راه کشتارهای دسته جمعی جلوگیری شود.

ما با
دلائل و شواهد گوناگونی که بر اساس آمار و ارقام و اطلاعات ناشی از پژوهش های علمی
بود، این نظریّات انحرافی را مورد بحث قرار دادیم و در نتیجه روشن شد که این مسائل
بی اساس فریبی بیش نیست.

امّا
اکنون مساله این است که اگر براستی این مسائل و نظریّات واقعیت ندارد پس علت واقعی
این همه فقر و گرسنگی در جهان امروز چیست؟ و براستی چرا امروز بیش از دو سوّم مردم
دنیا در چنگال انواع گوناگون فقر و کمبود موادّ حیاتی و غذائی گرفتارند؟ بنابراین
دربارۀ عوامل واقعی این فاجعۀ دردآمیز باید به بررسی پرداخت.

در بررسی
علل واقعی فقر می بینیم که مهم ترین و دردناکترین علّت و عامل موجود چیزی جز ظلم و
استعمار قدرتهای بزرگ و سیاستهای امپریالیستی و سرمایه داری نیست امّا اگر بخواهیم
با واقع بینی بیشتری مسأله را بررسی کنیم خواهیم دید گرچه این عامل، عامل درجۀ اول
فقر جهانی است ولی عامل منحصر به فرد نیست بلکه عوامل دیگری همچون تنبلی و تن به
کار ندادن و رفاه طلبی بعضی افراد و ملت ها، جهل بعضی از ملل نسبت به امکانات و
مواهبی که طبیعت در اختیارشان نهاده. و همچنین جهل و نادانی در مورد چگونگی راههای
بهره برداری از این مواهب . نیز فقدان امکانات فنی و علمی و تکنیکی برای بهره گیری
از مواهب خلقت و منابع ثروت و همچنین فرهنگ خرافی و منحط و برداشت ها و طرز تلقی
های غلط در مورد خلقت و سرنوشت رزق و روزی و قضا و قدر که در میان برخی از ملل
جهان رواج دارد و عوامل دیگری نظیر اینها نیز در «فقر مردم جهان» تأثیر دارد.

بدین
ترتیب ملاحظه می شود که بررسی مسأله فقر، بدون تجزیه و تحلیل این عوامل و ابعاد
گوناگون آنها، بررسی دقیق و چاره سازی نخواهد بود و ما را به قضاوتهای یک طرفه و
یک بعدی، و در نتیجه به انحراف از واقعیت های عینی و دورشدن از راه حلّهای راستین
خواهد کشانید.

لذا برای
رسیدن به یک بررسی دقیق و کارساز لازم است واقع بینانه بنگریم و عوامل راستین فقر
را مشخص و دسته بندی کنیم و به بررسی هر یک به طور کامل بپردازیم:

این عوامل
را در یک نظرگاه کلی میتوان به 6 دسته تقسیم کرد:

1- فقر
ناشی از جهل و عقب ماندگیهای فرهنگی.

2- فقر
طبیعی و ناشی از ناتوانیهای جسمی و روحی.

3- فقر
خود ساخته و ناشی از تنبلی و تن آسایی.

4- فقری
که از اسراف و زیاده رویها زائیده می شود.

5- فقر
سرمایه داری ناشی از سیستم امپریالیستی.

6- فقر
استعماری ناشی از ظلم و زور و تحمیلات قدرتهای بزرگ استکباری.

اینک لازم
است به توضیح هر یک و راه از بین بردن آنها با اندازه ای که در این سلسله بحث ها
فرصت وجود دارد بپردازیم.

 

1- فقر
فرهنگی

این
واقعیت قابل انکار نیست که در میان بعضی از ملل و اقوام جهان، مسألۀ فقر و گرسنگی
با نحوۀ تفکر و برداشت های غلط و فرهنگ عقب ماندۀ آن ملّت ها ارتباط دارد.

یکی از
نمودهای آشکار این واقعیت آن است که بعضی از اقوام فقیر و عقب مانده بدون اینکه
معنای «قضا و قدر» را درست فهمیده باشند به اصطلاح خودشان «تن به قضا» می دهند و
فقر خود را معلول قضا و قدر را می دانند و تصور می کنند که سرنوشت محتوم و تغییر
ناپذیر آنها این است که در فقر و گرسنگی دست و پا بزنند و در عوض عدّه ای دیگر بر
اساس قضا و قدر و سرنوشتی که برایشان نوشته شده در ثروت و غنای مادّی غوطه ور
شوند.

شکّی نیست
که این تصور، تصوری غلط و انحرافی و از دیدگاه اسلام به کلی باطل و مردود است.

زیرا در
فرهنگ پربار و انسان ساز اسلام، معنای «قضا و قدر» این نیست که افراد انسانی بطور
کلی و در بست در برابر یک سرنوشت محتوم قرار گرفته اند و نسبت به آن دارای هیچگونه
قدرت و اختیاری نیستند و یک سلسله مسائل به صورت حتمی و غیرقابل تغییر که خارج از
قدرت و اراده و اختیار انسانها است بر آنها تسلط و حکومت دارد.

هر چند
بحث قضا و قدر از دیدگاه فلسفی، اجتمائی، قرآنی و روائی بحثی طولانی و دامنه دار
است و ما در این جا قصد بررسی تفصیلی این مسأله را نداریم ولی به اجمال و ایجاز می
گوئیم که با دقت در معنای راستین «قضا و قدر» و توجه به معنای همین دو کلمه تا حدی
به مفهوم آن لازم است آشنا شویم:

«قضا»
یعنی در مورد خود حتمی و قطعی بودن و «قدر» یعنی اندازه گیری و میزان در کار بودن
و مجموع معنای ذکر شده این است که: آفریدگار این جهان بزرگ برای هر پدیده و هر
خلقتی نظام دقیق و قطعی و میزان صحیح و حساب شده و راههای بدون انحراف و اعوجاجی
قرار داده است که در نتیجه، هیچ پدیده ای بدون علت و سبب و راه معین خود تحقق پیدا
نمی کند.

ولی از
سوی دیگر انسان که مخلوقی ممتاز و جانشین خداوند در روی زمین است از طرف همان مصدر
خلقت به صورتی خلق شده که دارای علم و آگاهی و قدرت و اختیار است لذا بایستی علت
ها و سبب ها و راههای صحیح را بشناسد و برای بدست آوردن مسبّبات و نتائج مطلوب،
علل و عواملی را که به آن مسبّبات و نتائج منتهی می شود پیدا کند و اراده و
نیروهای خدادادی خود را در راه بوجود آوردن علل و اسباب سعادت و تکامل خود بکار
بیندازد و از بوجود آوردن علل و اسباب شقاوت و سقوط و بدبختی و انحطاط خود جداً
خودداری کند و این موضوع یعنی این سرنوشت که به خواست و همّت و ارادۀ انسان مربوط
است و دردست خود انسان است.

این جهان
کوهست و فعل ماندا

                           سوی ما آید نداها را
صدا

زهر و شکر
سنگ و گوهر شد عیان

                          گر تو خواهی این گزین
را خواهی آن

بنابراین
ترقی و تکامل و رفاه و پیشرفت از لحاظ اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دارای علّت ها و
سبب ها و راههای معینی است چنانکه بدبختی و سقوط و نکبت و فقر و ذلّت و عقب ماندگی
از انحطاط نیز دارای علل و اسباب مشخّصی است.

بر این
اساس انسان آگاه و مختار و صاحب اراده در این میان می تواند هر یک از این راهها را
پیش بگیرد و طبق معنائی که برای «قضا و قدر» ذکر شد مطمئن باشد که هر یک از این
راهها، به نتیجۀ حتمی خود منتهی خواهد شد.

این است
معنای قضا و قدر نه آنکه قومی و ملتی یا فردی بی حرکت بنشیند و برای بهبود وضع خود
هیچ تلاشی نکنند و بر این تصور باطل باشند که اگر حکم سرنوشت و قضا و قدر اقتضا
کند وضع زندگی ما خوب خواهد شد و اگر قضا و قدر حکم نکند تلاش و زحمت ما بی اثر
خواهد بود و نتیجه ای بدست نخواهد آمد چقدر این طرز تفکّر بدبختی آفرین و اشتباه و
خرافی است!

تو خود
چون کنی اختر خویش رابد

                             مدارا از فلک چشم نیک اختری را

بر همین
اساس فلسفی و منطقی است می بینیم خداوند متعال در قرآن کریم، عالی ترین و تحرّک
زاترین و سازنده ترین دستورات را به انسان نشان داده و فرموده است:

انّ الله
لا یغیّر ما بقوم حتّی یغیّروا ما بانفسهم[1]یعنی
خداوند هرگز سرنوشت ملّتی را تغییر نمی دهد مگر آنکه خود آن ملت در وضع و سرنوشت
خود تغیراتی به وجود بیاورد.

بر این
اصل آشکار می شود که سرنوشت انسانها بدست خود آنها است نه یک مسیر محتوم و تغییر
ناپذیر برای آنها معین شده است که نمی توانند تغییر بدهند که اگر چنین بود هرگز
خداوند حکیم و عادل این همه دعوت و تاکید نمی کرد که انسانها سرنوشت خود را در دست
بگیرند و در راه رسیدن به پیشرفتهای فرهنگی، سیاسی اقتصادی و اخلاقی فعال و کوشا،
باشند.

بنابراین،
انسانها اگر می خواهند از مصیبت فقر و عوارض دردناک آن رهائی یابند باید به قدرت و
ارادۀ خود متکی باشند و منابع ثروت و استعدادهای شگرف موجودات این جهان را بشناسند
و در راه بهره برداری از آنها کوشا باشند و با ظلم و استعمار و استثمار مبارزۀ
خستگی ناپذیر داشته باشند و تنها از این راه می توانند به این هدف مقدس انسانی و
اسلامی برسند و این است مفهوم صحیح و پرمعنای قضا و قدر که خود عامل سعادت و ترقی
است نه عامل انحطاط و فقر.

امپریالیسم
و تبلیغ اندیشه قضا و قدر

با اینکه
معنای قضا و قدر بطوری که گفته شد روشن گردید با این وصف جهان امپریالیسم که از هر
فرصت و راهی برای پیشبرد مقاصد شوم خود استفاده می کند با تبلیغات وسیع می کوشد در
جوامع فقیر اندیشه قضا قدر را با معنای انحرافی خود القا کند و به آنها چنین تفهیم
کند که «فقر و عقب ماندگی آنها» نتیجۀ یک تقدیر حتمی خداوندی است تا در نتیجه آنها
در حال فقر و مصرف گرائی همچنان باقی نگهدارد.

طبق این
تبلیغات، تئوریسین های بدبین غربی که آلت دست کارتل ها و تراست ها هستند این عقیده
را تلقین می کنند که جهان سوم بدنبال یک جبر جغرافیائی، تقدیر بیولوژیک و به سبب
شرایط طبیعی و تغییرناپذیر که مانع از نیل به توسعه خودمختارانه و ارادی است، عقب
مانده هستند تا جائی که «آدام اسمیت» به اصطلاح اقتصاد دادن انگلیسی هم گفته است:
«توزیع ثروت به وسیله یک دست نامرئی و تقدیر پنهانی صورت می گیرد».

امّا باید
توجه کرد که این دست نامرئی امروز کاملاً مورد رؤیت قرار گرفته و شناخته شده است
زیرا روشن گردیده است که این دستها دستهای گروههای مسلط برخوردار از امتیازات است
که همیشه سودها را احتکار می کنند و بسیاری از افراد را به زنجیر استثمار می کشند
و توده های وسیعی را که در حاشیه مانده اند و امروز هم مردم جهان سوم نامیده می
شوند در فقر و محرومیت نگاه می دارند تا آنها همچنان بر اریکۀ قدرت تکیه بزنند و
از خون دل مستضعفان سفرۀ خود را رنگین سازند.

و بالأخره
مؤلف کتاب انسان گرسنه می گوید: کم رشدی یک امر جبری نیست نوعی قضا و قدر نیست
بلکه معلول علل تاریخی و سیاسی است.[2]

اکنون که
روشن شد فقر و گرسنگی معلول قضا و قدر و سرنوشت جبری نیست و از عوامل دیگری سرچشمه
می گیرد لازم است در مقاله های بعد با توفیق خداوند متعال دربارۀ شناخت آن علل و
عوامل سخن بگوئیم باشد که از این راه با مشیّت الهی گامهائی در راه تأمین استقلال
اقتصادی ملت ها و از بین بردن فقر و عوارض آن برداشته شود.

ادامه
دارد



[1] . سوره رعد- آیه 13

/

نقش فلسفه در تفکر اسلامی

هدایت در
قرآن

آيت الله
جوادي آملي

بحث ما
پیرامون هدایت قرآن کریم بود که خداوند آن را هدایت تمام مردم می داند و در این
مقام دو موضوع مطرح است: یکی هدایت تعلیمی و دیگری هدایت تزکیه ای.

در هدایت
تعلیمی هم این بحث مطرح بود:راه روشی را که قرآن هدایت می کند، آیا راه و روش
مخصوصی است یا همان فطرت عقلا را امضا کرده است؟ فطرت عقلا هم این است که بدیهیات
را با نظمی خاص- که همان نظم منطقی است- ترتیب می دهند و به نتیجه و نظری می رسند.

در خلال
بحث معلوم شد که قرآن کریم همان طرز تفکر منطقی را تأیید می کند. ضمناً یازده
اشکال که بر روش منطقی گرفته بودند، جواب داده شد.

 

اشکال
دوازدهم

پس از
اشکال یازدهم، اشکال دیگری مطرح است و آن این است که:

اگر روش
منطقی کافی است، پس چرا قرآن کریم، هدایت را منحصر به افراد با تقوا می داند «هدی
للمتقین»؟ و چون در روش منطقی، عادل و ظالم، مؤمن و کافر، باتقوا و بی تقوا
یکسانند و تمام افراد در تمام علوم می توانند، از این روش بهره ببرند، پس معلوم می
شود که روش قرآن روش منطقی نیست!!

و به
عبارت روشن تر: بسیاری از آیات قرآن کریم، بهره برداری از معارف دین را مخصوص
افراد باتقوا می داند. مانند این آیات:

1- «و ما
یتذکر الآ من ینیب»[1]کسی که
اهل انابه و رجوع الی الله است، متذکر می شود. و این در حالی است که در طرز تفکر
منطقی، منیب و غیر منیب، کسی که به الله رجوع می کند و کسی که از «الله» اعراض می
نماید، یکسانند!

2- «ومن
یتق الله یجعل له مخرجا»[2]کسی
می تواند از تنگنای شبهات و مشکلات بیرون آید، که با تقوا باشد. با این که در
استدلالهای منطقی، فرقی بین متقین و غیر متقین وجود ندارد!

3- «فأعرض
عن من تولّی عن ذکرنا و لم یرد الا الحیوة الدنیا، ذلک مبلغهم من العلم»[3]

آنها
عملشان به اندازه همین است که دنیا را بفهمند و به دنیا روی آورند، و بیش از این
در توان آنان نیست. با اینکه ما می فهمیم، در روش منطقی، هر کس که بدیهیات را روی
اسلوب خاصّ ترتیب داد، به نظری می رسد خواه دنیا پرست باشد و خواه اهل آخرت! پس
چرا قرآن آنان را که از یاد خدا اعراض کردند و دنیا را خواستند، علمشان را قاصر می
داند؟

 

پاسخ
اشکال دوازدهم

این
اشکال، دو پاسخ دارد: یک پاسخ اجمالی و یک پاسخ تفصیلی. و چون پاسخ تفصیلی مربوط
می شود به بخش دوم بحث ما که «تزکیه» است، لذا آن را به آن بخش ارجاع می دهیم و در
آینده به خواست خداوند مورد بررسی قرار می دهیم.

 

جواب
اجمالی اشکال

اگر هدایت
قرآن تنها بر محور تقوا استوار باشد یعنی اگر فهمیدن و درک کردن فقط بر تقوا
استوار باشد یعنی اگر فهمیدن و درک کردن فقط بر تقوا تکیه می کند کافر غیر متقی
نمی فهمد، پس تمام احتجاجهای انبیا با کفار باید بی اثر باشد؟ و با این اصل که
تقوا شرط هدایت است، دیگر نیازی به احتجاج نیست زیرا هدایت کردن افراد بی تقوی
محال می شود، و کسی که هدایتش ممکن نیست، احتجاج بر او معنی ندارد!

اگر این
اصل درست باشد، پس این آیات قرآن را چگونه معنی می کنند:

«قل فلله
الحجة البالغة»[4]

«و تلک
حجتنا آتیناها ابراهیم علی قومه»[5]

«قل هاتوا
برهانکم ان کنتم صادقین»[6]

«فقولا له
قولاً لینا لعلّه یتذکر او یخشی»[7] و
و …

چطور در
یک آیه می فرماید: خداوند حجت را بر مردم تمام کرده است و در آیه ای دیگر از آنان
می خواهد که دلیل و برهان خود را بیاورند؟ پس معلوم می شود که تقوا- به این معنی-
شرط درک نیست.

عمل شرط
ایمان است نه علم

باید مطلب
برای آنان مشخص شود که: «عمل شرط ایمان است نه علم».

در مسئله
علم هیچگاه تقوا شرط نیست و لذا ممکن است کسی دانشمند باشد ولی باتقوا نباشد، اما
اگر بخواهد متأثر بشود یعنی ایمان بیاورد، باید بفهمد، وقتی فهمید می پذیرد و آن
پذیرش، ایمان است.

البته فهم
از اختیار انسان خارج است، یعنی وقتی انسان به ضروری رسید، ناچار است که بفهمد. در
اینجا دیگر نمی تواند ادعا کند که نفهمیدم، اما آنچه اختیاری انسان است، پذیرش
است، یعنی می تواند بپذیرد و تسلیم شود و می تواند اعراض کند و گردن ننهد.
همانگونه که در قرآن کریم نیز بیان شده است: «وجحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلماً
وعلوّاً»[8]با
این که به آن (معجزه الهی) یقین داشتند، باز از روی ستمگری و خود بزرگ بینی آن را
انکار کردند و نپذیرفتند.

 

روزی که
ایمان فایده ندارد

البته
روزی هم خواهد آمد که تمام مسائل، بیّن و آشکار و ضروری شود ولی نتوانند ایمان
بیاورند، و آن روز قیامت است.

در روز
قیامت همه مردم خدا را خواهند شناخت و به حقانیت او پی خواهند برد ولی دیگر جای
ایمان و پذیرش نیست «یؤمئذٍ یوفیهم الله دینهم الحق و یعلمون ان الله هو الحق
المبین»[9]

تمام تأثر
و افسوس کافر در روز قیامت این است که حق برای او روشن شده ولی نمی تواند قبول
کند، زیرا آن روز، روز قبول و ایمان نیست.

در روایت-
هم از حضرت رسول (ص) و هم از حضرت امیر (ع)- آمده است که: «الیوم عملٌ بلاحساب و
غداً حساب بلاعمل» امروز روز عمل است و حسابی در بین نیست و فردا روز حساب است و
عملی پذیرفته نیست.

مَثَل
انسان در آن روز، مَثَل همان کسی است که تمام رهنمایان به او راه مستقیم را نشان
می دهند که به بیراهه نرود و سقوط نکند و او به خیال باطلش به سمت راست یا چپ می
رود و ناگهان در یک درّه شگرفی سقوط می کند و تمام اعضا و جوارحش می شکند و وقتی
چشمش را باز می کند، می داند که باید از آن راه دیگر رفت، ولی الآن دیر شده است و
هیچ راه رهائی نمی یابد.

از این
روی،  کافران در روز رستاخیز از پروردگار
خود می خواهند که آنان را به دنیا بازگرداند تا کار نیکو کنند ولی دیگر راهی برای
بازگشت نخواهند داشت، چرا که ایمان، عمل است و در قیامت جای عمل نیست. البته
مستضعفین و آنان که احکام و حِکَم الهی به آنها نرسیده است، در صورتی که قاصر
باشند نه مقصّر مشمول رحمت حق خواهند بود.

بنابراین،
آیات و روایاتی که تقوا را محور می دانند، معنایش این نیست که اگر تقوا نباشد،
بهره ای از علم برده نمی شود. پس در اینجا «یعلمهم» هست ولی «یزکّیهم» وجود ندارد.
امیدوارم این مطلب را به تفصیل در بحث تزکیه، بررسی نمائیم.

 

اشکال
دیگر

در اشکال
سوم، این مطلب گفته شد که روش منطقی و طرز تفکر فلسفی برای این است که مردم را از
پیروی کتاب وسنت بدور نماید! و در اشکال هشتم هم گفته شد که سلف صالح همان راه
کتاب و سنت را گرفتند و روا نیست که ما از روش منطقی استفاده کنیم و اصلاً منطق و
فلسفه ای در زمان پیامبر وجود نداشته، و طرز تفکر فلسفی را در عصر خلفا از یونان
آوردند و به عربی ترجمه کردند و این مسائل پیش آمد!!

 

جواب

آیا فلسفه
و علوم عقلی، نقشی در طرز تفکر اسلامی داشت و آیا فلسفه به روش اندیشیدن اسلامی
کمک می کرد یا سدّی در برابر آن بود؟ و آیا به این منظور که آنها می گویند، به
اسلام راه پیدا کرد یا نه؟

در جلد
پنجم المیزان (ص293) بحث مفصلی آمده است به عنوان بحث تاریخی که در آنجا می
فرماید: ما کاری به صحت و سقم این عقاید و اندیشه ها را نداریم. ما روس سیر اجمالی
بحث می کنیم که این افکار از کجا آمده و به کجا ختم شده است.

قرآن در
تمام شئون انسان دخالت کرد و وظیفه تعیین نموده، چه انسان بخواهد فردی زندگی کند و
چه اجتماعی، چه شهری باشد و چه بادیه نشین، چه در صناعت و تجارت بخواهد کار کند و
چه در مسائل فرهنگی. خلاصه هیچ کاری نیست که انسان بخواهد آن را انجام دهد، و قرآن
روی آن کار- نفیاً یا اثباتاً- نظری نداده باشد.

میزان
الهی

بالاتر
اینکه تمام مرامها و مکتبها که بوده و هست و خواهد آمد، قرآن صریحاً آنها را یا
ردّ کرده، اگر باطل هستند و یا صحه گذاشته، اگر حق می باشند. و از این روی، قرآن
میزان الهی است که باید تمام افکار و ایده ها را با آن سنجید.

و به همین
مناسبت، پیشوایان بزرگ ما به ما دستور داده اند روایتها و احادیثی که نقل شده است،
صحت و سقم آنها را با کتاب خدا بسنجیم، آنچه با آن وفق داد، مورد پذیرش قرار گیرد
و آنچه وفق نداد و با قرآن مخالفت می کرد، باطل است و باید آن را کنار گذاشت.

«و نزّلنا
علیک الکتاب تبیاناً لکلّ شییء»[10]ما
قرآن را بر تو (ای پیامبر) فرستادیم که بیانگر همه چیز است. قرآن بیانگر تمام
معارفی است که در سعادت انسان، بنحوی نقش دارند، پس هر مکتبی در زمان و زمینی که
باشد، باید توسّط میزان الهی سنجیده شود و هر روایتی هم که نقل شده است، با قرآن
مورد سنجش قرار گیرد.

قرآن طرز
تفکر مسلمین

ولی آنچه
مایه تاسف و تأثر است اینکه قرآن در صدر اسلام در محدوده تلاوت و قرائت خلاصه می
شد و بهره ای را که باید از اهل بیت عصمت و طهارت (ع) که آنها مبین قرآن بودند،
برده نشد و تنها در حدّ قرائت از آنان استفاده می شد.

مرحوم
صاحب جواهر «ره» در بحث صلاة خود، می فرماید: کار علی بن ابی طالب (ع) در صدر
اسلام بجائی رسید که از ایشان فقط به عنوان یک قاری، نقل می کردند (وفي قرائة علي
بن ابی طالب کذا …)

مسلمانان
صدر اسلام بجای اینکه تفسیر قرآن را از مفسّرین حقیقی آن یاد بگیرند، سرگرم فخر
فروشی بر یکدیگر بودند که هان! چقدر حدیث ثبت کردیم! یا چقدر حدیث روایت کردیم! و
یا اینکه درگیر مسئله خلافت بودند و گاهی هم به فتوحات مشغول بودند؛ لذا طرز تفکر
قرآنی کنار رفته بود.

همن بیانی
که قرآن از زبان رسول اکرم (ص) نقل می کند در آن زمان، صادق بود «یا رب ان قومی
اتخذوا هذا القرآن مهجوراً»[11]پروردگارا!
قوم من، از قرآن کناره گرفتند.

آری!
هیچگاه از رسول خدا (ص) سؤال نشد که خدا آسمان و زمین را در 6 روز خلقت کرد، یعنی
چه؟

هیچگاه از
آن حضرت سؤال نشد که خدا می فرماید: «وجعلناها رجوماً للشیاطین» ما این ستاره ها
را تیر قرار دادیم که شیاطین را رجم کنند، یعنی چه؟ و هزاران مطلب مشکل دیگر که در
قرآن دیده می شد و آنها که عرب بودند، از آن مسائل می گذشتند و هیچ وقت از آنها
سؤال نمی کردند.

آنچه
بیشتر در آن زمان مطرح بود، حفظ و قرائت قرآن بود نه فهم و درک آن. گاهی مسئله
«ثواب القرائه» را مطرح می کردند و برای گرمی بازار قرآن، احادیث ثواب را جعل می
کردند گو اینکه قرآن نیاز به جعل ثواب دارد که انسان بگوید: اگر کسی فلان سوره را
بخواند، اینقدر ثواب دارد!! سیوطی در این باره در اتقان خود چنین می گوید:

عده ای
برای این که بازار قرآن را رونق دهند، ثواب قرائت را جعل کردند. آنها نمی دیدند که
قرآن نور است و نور نیاز به جعل ندارد. و اگر آنها گوشه ای از واقعیت قرآن را خود
می فهمیدند و برای دیگران تفهیم می کردند و توضیح می دادند، نیازی به این نبود که
انسان بگوید: اگر کسی این سوره را خواند ثواب اولین و آخرین را دارد!!

البته
روایت ها معتبر و صحیحی که بیان ثواب قرائت کرده است به اندازه کافی موجود است و
دیگر نیازی به جعل نداشتند. ولی متأسفانه طرز تفکر مسلمین در صدر اسلام به این حد
رسیده بود.

در کتاب
«الدر المنثور في التفسیر بالمأثور» که تفسیر روائی قرآن است با اینکه دارای هفده
هزار روایت می باشد، شاید بیش از صد حدیث از حضرت امیر (ع) نداشته باشد و در مجموع
از اهل بیت عصمت بیش از دویست حدیث ندارد!

مرحوم ابن
بابو در کتاب توحید خود نقل می کند که در یک جلسه علمی، نافع بن ازرق در حضور حجت
خدا حضرت حسین بن علی (ع)، مطلبی را از ابن عباس سؤال می کند که ابن عباس به امام
حسین ارجاع می دهد و می گوید این را از حسین بن علی بپرس!

این طرز
تفکر آنها درباره قرآن کریم بود که خلاصه می شد در حدّ قرائت و تلاوت و یا حفظ
آیات و گرنه شما نمی توانید این معمّا را حل کنید که چرا هیچ وقت نشد، اصحاب از
پیامبر بپرسند آیه «انا عرضنا الامانة علی السماوات و الارض و الجبال فأبین أن
یحملنها واشفقن منها و حملها الانسان …»[12]چه
معنی دارد؟و این امانت چیست که آسمانها و زمین و کوهها نتوانستند آن را حمل کنند،
و انسان آن را بر دوش کشید؟!

بنابراین،
از یک طرف، قرآن میزان همه شئون است و چیزی در جهان وجود ندارد که قرآن- یا نفیاً
و یا اثباتاً- درباره آن نظر نداشته باشد. و از طرفی دیگر، مسلمین صدر اسلام
گرفتار مشکلات و یا جمود فکری بودند؛ یا سرگرم فتوحات بودند و یا سرگرم مسئله
خلافت و یا سرگرم فخرفروشی به حفظ و روایت حدیث آنگاه که فخرفروشی به حدیث، رونق
گرفت، متأسفانه یهودیهای تازه مسلمان، اسرائیلیات را وارد حدیث کردند و چه خرافاتی
که به اسلام نسبت ندادند؛ و اصلاً شاید به همین منظور اسلام آورده بودند که آن خرافات
را و دروغها را نسبت به انبیا، در اسلام وارد کنند.

و در
کوتاه سخن، از طرفی قرآن در حد قرائت و حفظ خلاصه شد، و از طرفی دیگر، اهل بیت را
که مفسّر و مبین واقعی قرآن بودند کنار زدند و از دیگر سوی، قرآن مهجور شد و بازار
حدیث گرم شد و در این میان تازه مسلمانان دروغین، اسرائیلیات را وارد حدیث کردند.

پس چه وقت
فلسفه به اسلام آمد و آیا این طرز تفکر، به فکر اسلامی آسیب رسانده یا نه؟ در بحث
آینده بخواست خداوند روشن خواهد شد.

 

امام
عسکری (ع):

اورع
الناس من وقف عند الشبهة، اعبد الناس من اقام علی الفرائض، ازهد الناس من ترک
الحرام، اشدّ الناس اجتهاداً من ترک الذنوب.

                                                                                          
تحف العقول ص519

پرهیزگارترین
مردم، کسی است که در موارد شبهه، کناره گیری کند، خداپرست ترین مردم کسی است که
واجبات الهی را بر پا دارد، پارساترین مردم کسی است که حرام را واگذارد و کوشاترین
مردم کسی است که گناهان را ترک کند.

 



[1] . سوره غافر- آیه 13

/

سخنان معصومين

حقوق
والدین

 

* پیامبر
اکرم (ص):

«نَظَرُ
الوَلَدِ إلی والِدَیهِ حُبّاً لَهُما عِبادَهٌ»

                                                 
(کشف الغمه ص243)

نگاه
محبّت آمیز فرزند به پدرو مادرش، عبادت است.

 

* پیامبر
اکرم (ص):

«إیّاکُم
وَعُقُوقَ الوالِدَینِ، فَإنَّ رِیحَ الجَنَّةِ تُوجًدُ مِن مَسِیرَةِ الفِ عامٍ
وَلایَجِدُها عاقٌ وَلا قاطِعُ رَحِمٍ».

زنهار از
آزردن پدر و مادر که همانا نسیم بهشت گرچه از مسافت هزار سال می وزد، ولی نه عاق و
نه کسی که قطع رحم می کند، از آن نسیم بهره ای نمی برند.

 

 

* امام
صادق (ع):

«اَفضَلُ
الأعمالِ الصَّلاةُ لِوَقتِها وَبِرُّ الوالِدَینِ وَالجِهادُ فِي سَبِیلِ الله».

                                                 
(بحار ج71 ص85 به نقل از عدة الداعی)

بهترین
اعمال، نماز اول وقت و احسان به پدر و مادر و جهاد در راه خدا است.

 

* امام
صادق (ع):

«مَن
اَحَبَّ أن یُخَفّفَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ عَنهُ سَکَراتِ المَوتِ، فَلیَکُن
لِقَرابَتِهِ وَصُلاً، وَبِوالدَیهِ بارّاً، فَإذا کانَ کَذلِکَ هوَّن اللهُ
عَلَیهِ سَکَراتِ المَوتِ وَلَم یُصِبهُ حَیاتِهِ فَقرٌ أبداً».

                                                  (امالی صدوق ص234)

هر کس که
می خواهد خداوند شدّت و سختی های مرگ را بر او کم کند، به خویشان خود رسیدگی کند و
به پدر و مادرش خوبی نماید، پس اگر کسی چنین بود، خداوند سختی های مرگ را بر او
آسان کند و در زندگی اش هیچگاه فقر و تنگدستی به او نرسد.

 

* امام
صادق (ع):

«لَو
عَلِمَ اللهُ شَیئاً أدنی مِن أفٍّ لَنَهی عَنهُ، وَ هُوَ مِن أدنَی العُقُوقِ.
وَمَنَ العُقُوقِ اَن یَنظُرَ الرَّجُلُ إلَی والدَیهِ فَیَحِدَّ النَّظَرُ
إلَیهِما»

                                               
(بحار ج71 ص64)

اگر
خداوند چیزی کمتر از «اف» سراغ داشت، از آن نهی می کرد و این کمترین مراتب آزردن
است. و همچنین از عقوق است اگر کسی به پدر و مادرش نگاه کند و با تندی به آنها
نگاه نماید. (یعنی حتی با یک نگاه تند پدر و مادر، انسان عاق می شود).

* امام
رضا (ع):

«بِرُّ
الوالِدَینِ واجِبٌ وَأن کانا مُشرِکَین، وَلا طَاعَةَ لَهُما فِي مَعصِیَةِ
الخالِقِ».

                                            
(عیون اخبار الرضا ج2 ص124)

نیکی به
پدر و مادر واجب است گرچه مُشرک باشند. ولی در معصیت پروردگار نباید آنها را اطاعت
کرد.

 

* امام
رضا (ع):

«إنّ
اللهَ عَزَّوَجَلَّ اَمَرَ بِثَلاثَة مَقرُون بِها ثلاثَةٌ أُخری: أمَرَ
بِالصَّلاة وَالزَّکاةِ فَمَن صَلّی وَلَم یُزَکِّ لَم تُقبَل مِنهُ صَلاتُهُ،
وَأمَرَ بِالشُّکرِ لَهُ وَلِلوالِدَینِ فَمَن لَم یَشکُر والِدَیهِ لَم یَشکُرِ
اللهَ، وَأمَرَ بِاتَّقاء اللهِ وَصِلَةِ الرَّحِمِ، فَمَن لَم یَصِل رَحِمَهُ لَم
یَتَّقِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ».

(عیون
اخبار الرضا ج1 ص258)

خداوند به
سه چیز امر کرده که آنها را با سه چیز دیگر مقرون نموده است: به نماز و زکات امر
کرده پس اگر کسی نماز بخواند و زکات ندهد، نمازش پذیرفته نمی شود. و به سپاس خود و
سپاس والدین امر فرموده پس اگر کسی پدر و مادرش را سپاس نگوید، خدا را سپاس نگفته
است. و به تقوی و صلۀ رحم امر کرده پس اگر کسی صلۀ رحم نکند، از خداوند نترسیده
است.

/

درسهایی از نهج البلاغه

آیة الله
العظمی منتظری

مظاهر
آفرینش

در بحث
گذشته قسمتی دیگر از خطبۀ 185 نهج البلاغه تفسیر شد، و اکنون به آخرین بخش از خطبه
می پردازیم:

حضرت امیر
(ع) در این خطبه، برای شناساندن حق تعالی، از راه شناخت حیوانات ریز و دقایق و
لطایف وجودی که در ساختمان آنها به کار رفته استفاده کرده اند، که یک قسمت آن
مربوط به آفرینش مورچه بود و قسمت دوم درباره آفرینش ملخ می باشد.

«و ان شئت
قلت في الجرادة.»

و اگر می
خواهی درباره ملخ سخن بگو

پس از بحث
درباره مورچه، اگر می خواهی که از راه شناخت حیوانات، به خداوند پی ببری، آفرینش
ملخ را مورد توجه قرار ده و با دقّت در آن باره به مطالعه و بررسی بپرداز و در یکی
دیگر از شگفتیهای آفرینش خداوند تأمل و تفکر کن.

«اذ خلق
لها عینین حمراوین واسرج لها حدقتین قمراوین.»

خداوند
برای آن دو چشم سرخ آفریده و دو حدقه، به شکل ماه روشن کرده است.

از این
سخن امام معلوم می شود، چشمهای ملخ سرخ رنگ است و دو حدقه اش مانند ماه تابان
درخشنده می باشد.

اسرج: از
ماده سراج و به معنای چراغ است، که در اینجا فعل، از اسم مشتق شده است.

«و جعل
لها السّمع الخفيّ»

و برای آن
گوش پنهان قرار داده است.

ممکن است
مراد از گوش مخفی این باشد که چون گوش آن بسیار ریز است، لذا در نظر دیده نمی شود
و یا هم ممکن است مراد این باشد که گوش ملخ، صداهای مخفی را نیز می شنود و لذا
حضرت از کلمه «اذان» استفاده نکرده بلکه کلمه «سمع» را مطرح نموده است.

اندازه
ارتعاش اگر بین 16 تا 50000 باشد، انسان می تواند با گوش خود بشنود ولی اگر ارتعاش
ها دقیق تر باشند، ما با گوش خود نمی توانیم بشنویم، ولی برخی از حیوانات،
ارتعاشهای بسیار دقیق را نیز می شنوند.

«و فتح
لها الفم السّوِيّ»

و دهن
معتدل و کامل برایش گشود.

ملخ از
نظر دهان نیز هیچ کبودی ندارد زیرا خداوند دهانی را برای او قرار داده که با
ساختمان وجودیش جور بیاید و هماهنگ باشد.

«و جعل
لها الحسّ السّويّ»

و برای آن
حسّ نیرومند قرار دارد.

ملخ به
این کوچکی، دارای احساس و ادراکی است است قوی که گرچه- مانند همه حیوانات- ادراک
کلیات را نمی تواند بکند ولی در مغز کوچک آن، آنقدر هوش قرار گرفته که نیاز خودش
را به خوبی می تواند برطرف سازد و از گیاهی که با طبع و مزاجش سازگار باشد،
استفاده نماید.

من یادم
می آید یکسالی لشکر ملخ ها هجوم آوردند و هر چه برگ بر درختان بود خوردند. و عجیب
اینجا است که مانند یک لشکر غارتگر و مهاجم با سر صدای زیادی، هجوم خود را آغاز می
کنند. ولی تا مرغ ملخ خوا (طیر الجراد) در هوا پیدا شود، فوراً آرام می شوند و
کوچکترین صدائی از آنها بلند نمی شود! چنان احساس قوی و نیرومندی دارند که به محض
شنیدن صدای مرغ ملخ خوار، سکوتی عجیب و همگانی آنان را فرا می گیرد که گوئی اصلاً
وجود ندارد.

از جمله
شگفتیهائی که از ملخ نقل می کنند این است که هر وقت می خواهد تخم گذاری کند، به
عکس دیگر حیوانات با دم بسیار ریز خود، در سنگ سخت و خارا شکافی ایجاد کرده و در
آن شکاف تخم گذاری می نماید.

توجه کنید
خود ملخ چیست که دیگر دمش چه باشد؟ آن وقت با چنین دم ریز و ظریفی مانند الماس
شیشه برها، سخت ترین سنگها را باز می کند و شکاف می دهد و در آن تخم گذاری می
نماید که از آفات محفوظ بماند، و این در حالی است که دمش، ارّه مانند نمی باشد
بلکه دمی است معمولی!

«و نا بین
بهما تقرض»

و دو
دندان که بوسیله آنها گیاه ها را خرد کند و بجود.

ناب:
دندان جلو را می گویند.

قَرَضَ:
خرد کردن و جویدن.

«و منجلین
بِهما تقبض»

و دو داس
که با آنها درو کند و بچیند.

منجل همان
داسی است که توسط آن کشاورز یونجه و علف خود را می چیند. و در ایجا حضرت، پاهای
ملخ را تشبیه کرده است به همان داس ارّه مانند و همینطور هم هست، یعنی پاهای ملخ
صاف نیست و اگر روی درخت نشست بلغزد و بیفتد، بلکه ارّه مانند است و وقتی بر شاخه
ای قرار گرفت، هیچ تند بادی نمی تواند آن را بر زمین بیفکند، و طرف دیگر پایش نیز
مانند طرف داس کج است و گیرندگی دارد.

«یرهبها
الزُرّاع في زرعهم»

کشاورزان
برای زراعتشان، از آن وحشت دارند.

کشاورز
هرچه نیرو و توان داشته باشد، ومزرعه اگر مربوط به شاه یا خان هم باشد، در صورتی
که لشکر ملخ بر آن یورش برد هیچ نیرویی توان مقابله با آن را ندارد، و ارتش ملخ هم
از هیچ قدرتی وحشت ندارد.

«ولا
یستطیعون ذبَّها ولوا جلبوا بجمعهم»

و نمی
توانند آن را کنار بزنند گرچه گردهم آیند و با هم اتفاق کنند.

این یکی
از دلایل عظمت خداوند است که کشاورزان با تمام تشکیلات و سلاحهائی که دارند در
مقابل ملخ به این کوچکی عاجز و ناتوانند و اگر تمام آنها گردهم آیند و تمام
نیروهای خود را آمادۀ انتقام از لشکر ملخ سازند به جائی نخواهند رسید، و تا
غارتگران مهاجم سیر نشوند، میدان را خالی نخواهند کرد.

«حتی ترد
الحرث في نزواتها و تقضي منه شهواتها»

تا اینکه
در پروازها و جست و خیزهای خود وارد کشتزارها شود و خواسته های خود را از آنها
برآورده کند.

لشکر ملخ
هنگامی که به کشتزارها حمله می کند، دارای جست و خیزها و سرو صداها و آوازخانی ها!
است و از کشتزار بیرون نمی رود مگر اینکه خواسته ها و امیال نفسانی خود را- که در
خوردن منحصر می شود- برآورده کند و سیر شود.

«و خلقها
کلّه لایکون اصبعاً مستدقّه»

در حالیکه
خلقتش به اندازه یک انگشت کوچک نیست.

این ملخ
ریز که آن همه دارای قدرت و نیرو است و تمام کشاورزان از دیدنش به وحشت و هراس می
افتند، جثه اش و هیکلش از یک انگشت کوچک انسان هم کوچکتر است.

و خلقها:
واو حالیه است، یعنی در حالی که خلقش …

مستدقه:
از دقیق اشتقاق یافته یعنی کوچک.

اصمعی می
گوید:

« اتیت
البادیة فاذا اعرابی زرع برّاً له، فلما قام علی سوقه و جاد سنبله، اتاه زَجل
جراد، فجعل الرجل ینظر الیه ولا یدري کیف الحیلة فیه. فأنشأ یقول:

مرّ
الجراد علی زرعي فقلت لـها

                                         لا
تأکــلن و لا تــشغل بافسادی

فقام
منـهم خطـیب فوق سنبلة

                                         انّــا
علــی سـفــرٍ، لابـدّ مـن زاد

به صحرا
رفتم، یکی از بادیه نشینان را دیدم که گندم کاشته بود. هنگامی که گندم ها بالا
آمده و خیلی زیبا و رشید، روی ساقه ها ایستاده و خوشه کرده بود، ناگهان دسته هائی
از ملخ آمدند. آن مرد به آنها می نگریست و نمی دانست چه چاره کند؟ پس شروع کرد به
شعر خواندن:

ملخها بر
کشت من گذشتند. به آنها خطاب کرده گفتم: گیاهان مرا نخورید و اینقدر فساد نکنید!

آنگاه
زبان حال ملخ ها را چنین توصیف می کند:

یکی از
ملخ ها بر فراز خوشه ای بالا رفته و همچون خطیب سخنوری مرا چنین پاسخ داد: ما در
حال مسافرت هستیم، و مسافر ناچار است برای خود زاد و توشه ای تهیه کند.

این
داستان در ضمن اینکه هجوم جدّی و بی تعارف ملخ ها را توصیف می کند، به ما نیز درس
می دهد که خیال نکنیم، دنیا دار بقا است بلکه اینجا مانند مسافرانیم و باید برای
منزلگاه خود که آخرت است توشه و زادی را تهیه نمائیم؛ البته توشه را باید خود تهیه
کنیم نه اینکه مانند ملخ ها دسترنج دیگران را غارت کرده و با پول دزدی توشه
برداریم که این مانند کسی می ماند که پول می دزدید و به فقیر صدقه می داد!!

آری! تو
ای انسان ثروتمند! به اندازه ثروت و مالی که خدا به تو داده، اگر می خواهی که خودت
از آن بهره ببری، باید در راه او مصرف کنی و گرنه تو از مالت بهره ای نبرده ای.

اگر
خداوند به تو پول و ثروت داده و می خواهی از آن بهترین و والاترین استفاده را
بکنی، مدرسه ای بساز برای آنان که مدرسه ندارند؛ مسجدی بساز نماز گزاران در آن خدا
را یاد کنند، بیمارستانی در نقاط محروم و دوردست بساز که بیماران بی درآمد را
مداوا سازد؛ کتابی بخر و در اختیار جوانان بگذار تا راه هدایت را بیابند و بالاخره
در راه تشکیل خانواده افراد بی بضاعت یا کم درآمد کوشا باش؛ بخدا افرادی هستند که
با راحتی می توانند وسایل ازدواج ده ها پسر و دختر جوان را فراهم سازند و چه خدمتی
بالاتر از این به جامعه اسلامی؟

اگر پول
نداری، با علم و دانشت انفاق کن که بزرگترین صدقه، صدقۀ علم است و اتفاقاً اگر در
انفاق مال، کمبودی پیدا شود در انفاق علم نه تنها کبودی احساس نمی شود که زیادتی
هم وجود دارد: هم دیگران یاد می گیرند و هم خود علمت را فراموش نمی کنی، و در آخرت
هم بالاترین پاداش را خواهی داشت که «من احیا نفساً فکانَّما احیا الناس جمیعاً»

یکی از
آیات محکمات قرآن کریم است که می فرماید: «و ما تقدموا لأنفسکم من خیر تجدوه
عندالله» آنچه را از نیکی ها برای خودتان پیش می فرستید، نزد خدا می یابید.

پس هر کس
باید به اندازه توانش- چه از علم و چه از مالش- در راه خدا انفاق کند تا اینکه روز
قیامت، تأسف و حسرت نخورد که یکی از نامهای قیامت «یوم الحسرة» است؛ آنجا است که
انسان تأسف می خورد که چرا از اموالش بالاترین بهره را نبرد و آنها را برای دیگران
گذاشت؛ آنجا است که عالم بی عمل سر بزیر است که چرا از علم و دانشم بدیگران
نیاموختم؛ آنجا است که انسانهای تنبل و بخیل حسرت می برد که ای کاش به مردم خدمت
می کردیم و و …

در هر
حال، حضرت امیرالمؤمنین که درباره شگفتیهای آفرینش مورچه و ملخ سخن گفتند، نظرشان
این بود که به منکرین خدا (ماتریالیست ها) بفهمانند که این موجودات شگفت انگیز در
اثر حرکت ماده و تصادف و برخوردهای غیر مقصود به وجود نیامده اند بلکه ذرّه ای از
این عالم حکایت می کند از وجود صانعی عالم، مقتدر، حکیم، مدرک و توانا.

«فتبارک
الذي یسجد له من في السماوات والارض طوعاً و کرهاً»

پس مبارک
است آن خدائی که هر کس در آسمانها و زمین است برای او خواه ناخواه سجده و کرنش می
کنند.

منزَّه
باد پروردگار مقتدری که تمام موجودات تسبیح گوی اویند.

گر چه در
اینجا کلمه «من» به کار رفته است و ذوی العقول را- مانند ملائکه و انسانها- در
برمی گیرد ولی احتمال دارد، همه موجودات را درگیرد که مطابق آیۀ شریفۀ «ان من شيء
الا یسبح بحمده ولکن لا تفقهون تسبیحهم» هر چه هست خدا را تسبیح می کنند و شکر
گزارند ولی شما تسبیح آنان را درک نمی کنید. حال این تسبیح تکوینی است یا اینکه
علاوه بر آن، کرنشهائی هم دارند؟ ظاهر قرآن و روایات این است که در تمام موجودات،
کرنش وجود دارد و به نحوی ادراک نیز هست.

و به
فرمایش ملاصدرا: «وجود مطابق با شعور و ادراک است.»

جمله ذرات
زمین و آسمان      با تو می گویند روزان و
شبان

ما سمیعیم
و بصیرم و هُشیم        با شما نامحرمان ما
خامشیم

آری! گوش
داودی می خواهد که صدای سنگریزه را بشنود و گرنه سنگریزها همواره سخن گویند و
تسبیح خدا می گویند.

«و یعفرّله
خدّاً ووجهاً»

و گونه و
چهره برای او به خاک می مالند.

مالیدن
رخسار به خاک، دلیل بالاترین کرنش و خضوع است و این کنایه است از اینکه تمام
موجودات در مقابل خدای تبارک و تعالی خاضع و خاکسارند.

«و یلقي
بالطاعة الیه سلماً وضعفاً»

و از روی
بی اختیاری و ناتوانی در مقابل او مطیع و فرمانبرند.

تمام
موجودات در برابر اوامر تکوینی خدا عاجز و ناتوان و ناچار به تسلیم و فرمان بردن
اند.

اگر نظام
زندگی بخواهد بچرخد، چاره ای جز حفظ سلسله مراتب وجود ندارد.اگر فرماندهی دستور
دهد باید تمام سپاهیان و سربازان اطاعت کنند و گرنه اگر هر کس به میل و اراده خود
بخواهد کاری کند، هرج و مرج بوجود می آید و نظام بهم می خورد. از این روی، در تمام
موارد زندگی، بایستی نظام حکم فرما باشد و لذا می بینیم حضرت امیر (ع) در وصیت
آخرش می فرماید: «اوصیکما بتقوی الله و نظم امرکم» شما را سفارش می کنم به تقوی و
نظم و ترتیب در کارهایتان.

«ویُعطي
له القیاد رهبة و خوفاً»

و از روی
ترس و خوف، مهارشان را به دست او بسپارند.

تمام این
جمله ها کنایه اند از اینکه در برابر اوامر تکوینی الهی، هیچ تخلفی صورت نمی گیرد؛
البته انسانها در برابر اوامر تشریعی مخیّرید چون عالم، عالم اختیار است.

«فالطّیر
مسخّرهٌ لأمره، أحصی عدد الریش منها والنَفَس»

پرندگان
در اختیار امر خدا هستند. اوست که شمارش پرها و نفس کشیدن های آن پرندگان را می
داند.

خداوند بر
تمام پرها و شمارش نفس هائی که آن همه پرنده می کشند احاطه دارد.

ریش: به
معنای پر است و لباسهای فاخر را نیز گویند و در حقیقت، پر این مرغان خصوصاً طاووس
لباس فاخری است که از هر پارچه ای زیباتر است.

«وأرسی
قوائمها علی الندی والیبس»

و
پاهایشان را روی خشکی و تری (زمین و دریا) محکم و ثابت کرده است.

ارسی:
تثبیت کرد و استوار گردانید. از روی به کوهها می گویند: الجبال الراسیات یعنی
کوههائی که ثابت هستند و از حرکت ایستادن کشتی را نیز ارساء می گویند.

قوائم:
جمع قائمه است و به معنای پاهای پرندگان آمده که تکیه گاه بدنشان می باشد.

ندی:
رطوبت و تری است و کنایه از دریا است، که در این کلمه، مرغان دریائی، مراد است.

یبس: خشکی
است و مقصود از زمین است و پرندگان زمینی را در بر می گیرد و یا اینکه مراد تمام
پرندگان است زیرا هم در دریا می توانند بخوبی شنا کنند و هم روی زمین، تند راه می
روند.

«و
قدّراقواتها»

و روزی
آنها را اندازه گیری کرده است.

خداوند به
جای اینکه دندان به مرغان بدهد، چینه دان داده است که غذا را در آنجا ذخیره کنند و
نیازی به دندان نداشته باشند، وانگهی معده آنها را به گونه ای قرار داده است که در
اثر حرارت، دانه های سخت را به آسانی حل کند.

«وأحصی
أجناسها»

و بر تمام
انواع آنها احاطه دارد.

«فهذا
غرابٌ، و هذا عقابٌ، و هذا حمامٌ، و هذا نعامٌ، دعا کلّ طائر باسمه»

پس این
کلاغ است این عقاب است، این کبوتر است و این هم شترمرغ است. هر پرنده ای را به
نامش می خواند.

خداوند هر
پرنده را به نامش خوانده است یعنی نام تمام پرنده ها را می داند؛ پس آنها را می
شناسد، بنابراین بر آنها احاطه دارد. و بدون شک احاطه بر آنها دارد زیرا آنها را
آفریده است.

«و کفل له
برزقه»

و روزی هر
کدام را ضمانت نموده است.

«و انشأ
السحاب الثقال»

و ابرهای
سنگین (پربار) را ایجاد کرد.

خداوند
تبارک و تعالی مقدّر کرده است که آب دریاها تبخیر شود و به صورت ابر در طبقات
بالای هوا قرار گیرد، آنگاه بر زمین خشک ببارد و زمین را آبیاری نموده، سبز و خرّم
کند.

«فاهطل
دیمها»

پس ریزان
کرد باران های نرم نرم مداوم را.

اهطال: به
معنای ریزان کردن است.

دیم: جمع
دیمه است. دیمه بارانی را گویند که نرم نرم است و مداوم می آید و زمین را می
خیساند و این برای زمین نفع دارد.

«و عدَّد
قَسمها»

و بهره هر
جائی را از آن معیّن نمود.

قدرت و
علم خداوند از ازل بر اين نظام وجود تعلق گرفته است،‌پس هر جا را به اندازه اي که
مي خواهد از اين برکت آسماني مي بخشد.

قَسمها:
يعني تقسيم کردن باران ها پس هر ابري در هر جا که مأموريت به آن داده مي شود مي
بارد.

«فبل
الأرض بعد جفوفها»

زمين را
پس از خشکي آبياري کرد و نمناک نمود.

بلّ:
نمناک کرد و آب داد.

جفوف:
خشکی است.

«و اخرج
نبتها بعد جدوبها»

و پس از خشکسالی
و قحطی، گیاهان آن را رویاند.

حضرت می
خواهد به ما بفهماند که اگر خداوند این باران رحمت را بر ما نبارد، بیابانها و
باغستانها و درختها خشک شده، از بین می روند و پس از آن قحطی و خشکسالی پدید می
آید و همه موجودات ذی روح می میرند و فانی می شوند.

اکنون که
نعمت خدا فراوان و ریزان است، انسان خیال می کند بی نیاز شده و از خدا غفلت می
نماید «ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی» ولی اگر یک سال باران نبارد و قحطی بیاید،
آنجا است که به التماس و نیایش می افتد، گریه و زاری می کند و نعمت فراموش شده را
به یاد می آورد، و همین که خداوند نعمت را بر او ارزانی داشت، باز انسان است و
کفران نعمت.

و ما
نبایستی اینگونه باشیم، بلکه باید همواره در برابر نعمتهای بی پایان الهی، شکر
گزار و خاضع باشیم و یک آن، احساس بی نیازی- والعیاذ بالله- از خالق خود نکنیم.

ان شاء
الله خداوند به من و شما و تمام برادران و خواهران توفیق دهد که بتوانیم در برابر
نعمتهای الهی شاکر و سپاسگزار باشیم و از نعمتهائی که خداوند به ما داده است بر
دیگران انفاق کنیم و به فکر ضعفا، فقرا، بینوایان و مستمندان باشیم.

/

دانستنيهائي از قرآن

بدترین
دشمنان دین

z`ÏBur Ĩ$¨Y9$# `tB y7ç6Éf÷èム¼ã&è!öqs% ’Îû Ío4quŠysø9$# $u‹÷R‘‰9$# ߉Îgô±ãƒur ©!$# 4’n?tã $tB ’Îû ¾ÏmÎ6ù=s% uqèdur ‘$s!r& ÏQ$|Áςø9$# ÇËÉÍÈ #sŒÎ)ur 4’¯<uqs? 4Ótëy™ ’Îû ÇÚö‘F{$# y‰Å¡øÿã‹Ï9 $ygŠÏù y7Î=ôgãƒur y^öysø9$# Ÿ@ó¡¨Y9$#ur 3 ª!$#ur Ÿw =Ïtä† yŠ$|¡xÿø9$# ÇËÉÎÈ #sŒÎ)ur Ÿ@ŠÏ% ã&s! È,¨?$# ©!$# çmø?x‹s{r& äo¨“Ïèø9$# ÉOøOM}$$Î/ 4 ¼çmç7ó¡yssù æL©èygy_ 4 }§ø¤Î6s9ur ߊ$ygÏJø9$# ÇËÉÏÈ                                                
(سوره بقره- آیه 204)

ترجمه:

از جمله
مردمان، کسی است که سخن او درباره زندگی دنیا ترا خوش آید و او خدا را بر آنچه در
دلش می گذره گواه می گیرد ولی خود، سخت ترین دشمنان است. و چون از نزد تو برود،
کوشش بر این دارد که فساد در زمین کند و کشت و نسل را از بین ببرد؛ و خداوند
هیچگاه فساد را دوست نمی دارد. و اگر به او گفته شود: از خدا بترس! غرور او را به
گناه و بدکاری وا دارد. جهنّم او را بس است و چه بستر بدی است جهنّم.

لغت:

اعجاب:
خوش آیندی- پسندیدن

الدّ: کسی
که دشمنی او خیلی شدید است. به مرد گفته می شود: ألد و به زن گفته می شود: لدّاء،
جمع الد، لُدّ می باشد.

خصام: جمع
خصم به معنای دشمن. و همچنین گفته شده است: خِصام مصدر است مانند مخاصمه.

تولّی: به
سوئی دیگر روی آورد؛ و کنایه از رفتن.

در مورد
کلمه «تولّی» که بیشتر مفسّران آن را به معنای برخاستن و رفتن از پیش کسی گرفته
اند، تأویل بسیار جالبی صاحب تفسیر المنار و علامه طباطبائی در تفسیر المیزان
دارند که تولّی را از کلمۀ ولایت دانسته و مراد از آن به حکومت رسیدن و سلطه پیدا
کردن می دانند؛ زیرا با جمله «اخذته العزّة بالإثم» بیشتر تناسب دارد، وانگهی طبق
روایت امام صادق (ع) که حرث را، دین و نسل را، مردم معنی می کنند بیشتر وفق می
دهد. زیرا چنین آدم مفسدی اگر به حکومت برسد، با ظاهر سازی و نفاق، دین را نابود
ساخته و مسلمانان را از بین می برد، همانگونه که مورد شاهان ستمگر دیدیم و شنیدیم.

حرث: مراد
هر گیاهی است که در زمین می روید.

مرحوم
طبرسی در تفسیر «مجمع البیان» از امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمود: مراد از
حرث در این آیه، دین است و نسل، مردم می باشند.

شأن نزول:

1- برخی
گفته اند این آیه درباره شخصی به نام «اخنس بن شریق» نازل شده که در برابر پیامبر (ص)
اظهار دوستی و محبّت می کرد و در باطن، دشمن پامبر بود.

2- گفته
اند، این آیه درباره منافقین آمده است.

3- ابن
عباس گوید: این سه آیه در مورد ریا کاران نازل شده زیرا نشانه ریا کار همین است که
در ظاهر اظهار دوستی کند و در پنهانی دشمن باشد.

موارد
استفاده از آیه:

این آیه،
پیامبر اکرم (ص) را از چرب زبانان ریا کار و دروغگو که با تملّق و چاپلوسی، احساس
دوستی و محبت می کنند، ولی در باطنشان دشمنی و عداوت می ورزند، بر حذر می دارد؛
زیرا زیان ریاکاران منافق از کافران ملحد بر اسلام بیشتر و شدیدتر است. و از این
روی، می بینم خدای تبارک و تعالی آنها را بدترین دشمنان دین معرّفی کرده است و
جایگاه ابدی آنان را آتش جهنم می داند.

نشانه این
ریاکاران منافق، آنگونه که در آیه آمده است:

1- هنگام
سخن گفتن، بقدری شیرین زبانی می کنند و اظهار خلوص و ارادت می نمایند که ترا به
شگفتی و استحقاق وا می دارد.

2- نه
تنها سخن زیبا می گویند، بلکه برای صحّه گذاشتن بر سخنان خود، به خدا نیز سوگند می
خورند. و اینکه فرموده است: خدا را بر آنچه در قلبشان است، گواه می گیرند،
دانشمندان این را مؤکدترین و قوی ترین قسم می دانند. شاعر عرب می گوید:

الیس الله
یعلم ان قلبی          یحبّک ایها البرق
الیمانی

3- هنگامی
که از نزد تو می روند، یا طبق تفسیر دیگر، به قدرت می رسند، به فساد و تباهی در
زمین و از بین بردن حرث و نسل دست می زنند.

4- اگر
آنها را نصیحت کنی که از خدا بترسید، بجای اینکه ترتیب اثر دهند و پند شنو باشند،
غرور و خودخواهی، آنان را به گناه بیشتر وا می دارد.

/

سرمقاله

جنگ تا کی؟!

مدتی بود که امام صحبت نفرموده بودند. 17 ربیع المولود نزدیک می شد و همه می
دانستند که معظم له دیدار و صحبت خواهند داشت. برخی از افراد یا گروه ها منتظر
بودند که امام دربارۀ مطلب آنها یا مسئله ای که بنظر آنها در این روزها مهم می
نمود، صحبت خواهند کرد.

عید مولود و روز موعود فرا رسید و امام دگر باره با دم مسیحائی، روح الهی را
در پیکر جمع دمید و همگان را در حالی که مبهوت عظمت و دوراندیشی او شده بودند، از
سرچشمۀ زلال هدایت قرآنی سیراب نمود.

در رابطه با جنگ تحمیلی، می دانیم بعد از آن که استکبار جهانی و سران فتنه
بوسیله صدام از جنگ رویاروی با استفاده ار همه امکاناتشان و به کار گرفتن بمبهای
شیمیائی و ایجاد بحران در خلیج فارس، نومید شدند، هماهنگ با مزدوران ضد انقلاب
داخلی و خارجی بطور گسترده و بی سابقه و با استفاده از انواع شیوه های تزویر،
بیشترین تلاش خود را در جهت تضعیف انگیزۀ امت مسلمانان ایران در مورد ادامۀ جنگ
متمرکز کردند.

آنها از یک سوی، تمام امکانات و عوامل خود به کار گرفتند تا با استفاده از
زمینه های طبیعی و قهری و برانگیختن هواهان نفسانی و حسّاسیت ها و مرزبندی ها کاذب
بین افراد و گروه ها، دامن زده تا با ایجاد اختلافات موهوم و بزرگ کردن و کشاندن
آنها بین امّت قهرمان و شهیدپرور، مسئله جنگ را تحت الشعاع قرار داده و انگیزه
ادامۀ آن را در مردم- که نقش اصلی را در جنگ و پیروزی آن دارد- تضعیف و نابود
نمایند!

و از سوئی دیگر، تمام سران فتنه و کفر از فراریان مرتدّ ضد انقلاب گرفته تا
ریگان و مبارک و شاه حسین و … با ژست مسخرۀ اسلام نمائی، ادامۀ جنگ را مخالفت با
اسلام و قرآن اعلام کردند.

شگفت انگیز است که آنها با همه سیاستمداری و هوش سرشار! هنوز ظاهراً نفهمیده
اند که فتوای آنان فقط برای پیرامون خودشان یعنی حزب الشیطان قابل پذیرش است و
امّت حزب الله نه تنها به اسلام شناسی و دایه دلسوزتر از مادر شدن آنها، می خندد
بلکه یکی از معیارهای بسیار دقیق حزب الله برای شناختن مسائل و مصالح اسلام و
مسلمین همانا معکوس نظریّات آنها است و هر چه آنان در مسئله ای اصرار و پافشاری کنند،
حزب الله روی عکس آن حسّاس تر و مصرتر می شود. و همین دلیل برای اهمیت جنگ و ادامه
و سرنوشت آن کافی است.

امروز امت مسلمان ایران بخوبی دشمنان اسلام و بشریت را شناخته و می رود تا
سایر ملل اسلامی نیز بیدار شوند و براه اسلام گام نهاده و با یورش بر مثلث شوم صهیونیسم،
کمونیسم و امپریالیسم که کشورهای اسلامی را در محاصرۀ همه جانبه خود درآورده اند،
ریشۀ فتنه و فساد را برکنند.

آیا راستي از صهیونیستها که میلیون ها یهودی همکیش خود را با همدستی هیتلر
نابود کردند تا زمینۀ ایجاد اسرائیل غاصب را فراهم کنند، چه انتظاری نسبت به
فلسطینی ها و دیگر مسلمانان هست؟!

و آیا از کمونیست ها که تصفیۀ خونین میلیون ها هموطن و همرزم خود را ساده ترین
«وسیله» برای رسیدن به «هدف» یعنی حاکمیّت حزب و سران خودسر می دانند چه توقعی
نسبت به ملّتهای دیگر می توان داشت؟!

و آیا از امپریالیست هائی که برای غارت و چپاول جهان با جنایت و خونریزی های
بی شمارشان روی تاریخ را سیاه کرده اند، دیگر انتظاری هست؟!

آیا هنوز کسی هست که ادّعای طرفداری از حقوق بشر را از جنایتکارانی باور کند
که برای منافع پلیدشان به سادگی از کنار فاجعۀ «بوپال» می گذرند ولی برای مزدوران
جنایتکارشان که اکنون در دست عدالت اسلامی گرفتارند اشک تمساح می ریزند؟!

آیا جنایات بی شمار و سابقۀ تاریک آنان مؤیّد این احتمال نیست که فاجعۀ بوپال
را خودشان به طور عمدی به وجود آورده اند تا کاربرد گازهای سمّی مورد نظر را در
این شهر 800 هزار نفری به عنوان یک آزمایشگاه روی زندگی جانداران و محیط زیست
آزمایش کنند؟!

آری! اینان هستند که به مصداق «کافر همه را به کیش خود پندارد»، امثال انفجار
راه آهن و ربودن هواپیمای کویتی را به جمهوری اسلامی نسبت می دهند؟!

و مسخره است که اینان بر سر سفرۀ چپاول و غارت جهان سوم و خونهای مکیده شدۀ
ملّتهای مظلوم، از حقوق بشر و گرسنگان آفریقا داد سخن می دهند و با نام «دفاع از
حقوق بشر»، بشریّت را لگدکوب کرده و با نام «مبارزه با فقر» به مبارزه با فقرا و
نابودی آنان کمر بسته اند، و اکنون نمونه این وضع اسف بار را در اتیوپی شاهد هستیم
که تا دیروز نوکران آمریکا و امروز دست نشاندگان شوروی، فلاکت و فقرا را در آن
برای مردم این خطه به ارمغان آورده اند و اکنون بی تفاوت ناظر مرگ روزانه صدها و
هزارها انسان بی گناه در آنجا هستند و و …

و فضیحت بارتر کنفرانسی است که به نام اسلام، اکنون در صنعاء با اعضائی مانند
یوحنا عزیزهای مسیحی و صهونیست و با اهدافی مانند بازگرداندن مصر به این کنفرانس،
تشکیل می شود! تا افکار عمومی ملتهای اسلامی را تحریف و تخدیر کنند!

در چنین شرایطی است که امام؛ این تجسّم راستین اسلام بر اوج قلّۀ امامت و رهبری
مستضعفین بطور ساده و دلنشین و در عین حال قاطع و صریح، سخن می گوید، سخن از کلام
خدا و از فطرت و عمق جان امت اسلام و همه مستضعفین. و در پرتو قرآن که خورشید
هدایت الهی است و شعاع نور آسمانی آن فراتر از همۀ مرزهای جغرافیائی، قومی ونژادی
است، بر افسون همه یاوه سرایان و بوقهای شیطانی، خطّ بطلان می کشد و ضمن روشن تر
کردن افق جنگ تحمیلی و ضرورت ادامۀ آن، تکلیف اساسی امت بزرگ اسلامی، در قبال قدرت
های طاغوتی و مرز نهائی آن را بدینگونه بیان می دارد که: «و قاتلوهم حق
لاتکون فتنه و یکون الدین لله» (انفال- 39)

فتنه یعنی
شرک، «و ان الشرک لظلم عظیم». همانا شرک ظلم بزرگ است؛ ظلمی که ریشه همه ظلم ها
وظلمت ها است و تنها راه از بین بردن تمام جنایات، ظلم ها، استثمارها و حق کشی ها
و و … جنگ با فتنه گران و نظاهای طاغوتی است تا جائی که فتنه نابود و دین خدا در
پهنۀ گیتی، استقرار یافته و در راستای این هدف بزرگ، جنگ تا پیروزی بر فتنه صدامی،
اوّلین گام است.

والسلام                                                                                              
رحیمیان

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

افغانستان

·       
«در افغانستان، حکومت فعلی فشار زیادی به نام کمونیست به مردم وارد می آورد و
به اطلاع ما رسیده که حدود پنجاه هزار نفر از مردم در افغانستان کشته شده اند و
علمای اسلام را در آنجا دستگیر کرده اند. اگر تره کی همچنان به راه خود ادامه دهد،
سرنوشتش، سرنوشت محمدرضا خواهد بود…»        
             22/ 2/ 58    

·       
«در افغانستان، الآن به دخالت شوروی، آدم کشی است، در بسیاری از جاها بدخالت
آمریکا آدم کشی است. غرب حیوان بار می آورد، آن هم نه حیوان آرام؛ یک حیوان وحشی، آدمکش
و آدمخوار…»                                      21/ 3/ 58

·       
«من بار دیگر
اشغال سبعانه افغانستان را توّسط چپاولگران و اشغالگران شرق متجاوز محکوم می نمایم
و امیدوارم هرچه زودتر مردم مسلمانان و اصیل افغانستان به پیروزی و استقلال حقیقی
برسند و از دست این به اصطلاح طرفداران طبقه کارگر نجات پیدا کنند»                                                                          
1/ 1/ 59

·       
«من آن روزی که
سفیر شوروی آمد پیش من گفت که دولت افغانستان خواسته است که شوروی، نظامی به آنجا
بفرستد! به او گفتم: این اشتباهی است که شوروی می کند. البته دولت شوروی می تواند
افغانستان را قبضه کند ولی نمی تواند در آنجا مستقر شود. اگر شما خیال کردید
بتوانید افغانستان را بگیرد و آن را آرام کنید، این خیالی باطل است. ملت افغانستان
مسلم است؛ ایستاده اند در مقابل حکومت افغانستان شما هم اگر بروید و هر قدرت دیگری
هم برود آنجا را می گیرد اما نمی تواند آنجا را آرام کند و بالاخره شکست می
خورد…»      11/ 1/ 59

·       
«… افغانستان
که دولتش با شوروی موافق است، حزبهای کمونیستی و چپ گرا با او موافق است. یک عده
ملّت که اسلحه های مدرن نداشته وندارند؛ آنها اسلحه های خود شوروی را گرفتند و
سربازها و صاحب منصب های خود شوروی را با اسلحه های خودشان کشتند. الآن هم آنها
مشغول هستند و شوروی هر روز سلاح های مدرن می فروشد، سرباز می فرستد، لکن نتوانسته
تا حالا ملت شجاع افغانستان را خاضع کند.»                                                             15/ 3/
59

·       
«این قدرت بزرگ
شیطانی شوروی که با تمام قوا افغانستان را می خواهد خفه کند، نتوانسته است. ملت
اگر چیزی را بخواهد، نمی شود تحمیلش کرد. باید ملت را بیدار کرد تا بخواهد.»                                                         18/ 5/ 59

·       
اگر از افغانستان اطلاع ندارید، علمای افغانستان و بسیاری از محترمین
افغانستان اینجا هستند، از آنها سؤال کنید که به افغانستان چه می گذرد؟ ای مسلمین!
به داد اسلام برسید، ابر قدرت ها با اسلام مخالفند؛ ابر قدرت ها اسلام را نمی
خواهد باشد.                                                                          21/ 11/ 60

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(افغانستان)

سرمقاله

دانستنیهائی از قرآن(بدترین دشمنان دین)

درسهایی از نهج البلاغه(مظاهرآفرینش)                 آیت الله العظمی منتظری

حقوق والدین در سخنان معصومین

نقش فلسفه در تفکر اسلامی                                آیت الله جواد آملی

در راه ریشه کن ساختن فقر                                آیت الله حسین
نوری

سعادت و شقاوت جامعه                                    آیت الله محمدی گیلانی

بشارتهای انبیاء به ظهور رسول خدا(ص)               حجة الاسلام و المسلمین رسولی
محلاتی

کودتای نافرجام نوژه                                       حجة الاسلام و المسلمین محمدی ری
شهری

جنگ جنگ تا پیروزی                                    حجة الاسلام
انصاری کرمانی

ایران را بصورت مدرسه در آوریم                      حجة الاسلام محسن قرائتی

پاسداران بزرگ اسلام                                     سید محمد جواد مهری

پرسشها و پاسخها(انقلاب و انتظار فرج)

چگونه با بی حجابی برخورد کنیم؟

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

امام

ما باید با دولتها و ملتها رابطه
برقرار کنیم، اما نمی خواهیم روابطمان با آنها مثل زمان شاه باشد؛ ما نه ظلم می
کنیم و نه زیر بار ظلم می رویم.

تا وقتی عنایت خداوند محفوظ باشد،
هیچ قدرتی نمی تواند به این ملت آسیب برساند.

7/8/63

فرانسه که مدّعی منشاء تمدن بشری
است، امروز پناهگاه افراد فاسد و تروریست و جنایتکار شده است.

اسلام هم اینطور نیست که طبقاتی باشد
و بخواهد یک طبقه را حاکم کند و طبقه ای را محکوم.

تمام گرفتاری ما و عدم پیشرفت
کشورهای اسلامی برای همین وابستگی ها به خارج بوده است.

9/8/63

آیت الله العظمی منتظری

خدمت به مردم و اسلام، از رفتن به حج
مستحبی و یا زیارت شام ثوابش بیشتر است.

26/7/63

تبعیض های بجا مانده از رژیم گذشته
باید از بین برود و افراد ذیحق بر اساس ضوابط به حق خود برسند.

29/7/63

اگر بخواهیم ملت و کشور رشد کند،
راهی جز اجازه تذکر دادن و انتقاد کردن نداریم.

9/8/63

اگر در دراز مدّت ما از نظر علم و
تکنیک و صنعت و تولید، محتاج به دیگران باشیم نه ادعای استقلال واقعی مفهوم دارد و
نه شعارهای مرگ بر آمریکا.

13/8/63

آیت الله العظمی منتظری: برای رسیدن
به استقلال و خود کفائی، راهی جز توجه جدّی و عملی به مسئله کشاورزی و احیای اراضی
موات و دادن امکانات کافی به روستائیان تولید کننده نداریم و این معنی با انتخاب
کشاورزان نمونه و دادن جایزه و اینگونه کارهای تبلیغی حل نمی شود.

/

نگاهی به رویدادها

جنگ

توپخانه قدرتمند قواي
اسلام سه انبار بزرگ مهمات دشمن بعثي را در دو جبهه غرب و جنوب به آتش کشيد.

23/7/63

رزمنده 12 ساله،
مخفيانه خود را با آمبولانس به جبهه رساند و با ميله آهني 2 کماندوي عراقي را اسير
کرد!

24/7/63

جنايتکاران بعثي عراق
يک روستاي مرزي ايلام را گلوله باران کردند.

25/7/63

با مقابله شديد
رزمندگان اسلام حمله نيروهاي عراق در شمال غربي خرمشهر به شدت سرکوب شد.

26/7/63

ارتفاعات حساس مرزي
ميمک (فيصل، گريني، جاده تنگ بينا- تنگ بيجار) و بخش وسيعي از دشت هلاله به دست
رزمندگان اسلام افتاد. شمار تلفات عراق در ارتفاعات ميمک به 1500 تن رسيد در اين
عمليات همچنين سه فروند هواپيماي جنگي دشمن سرنگون شد.

تاکنون بيش از 140
هزار واحد مسکوني و تجاري توسط جنايتکاران بعثي در مناطق کشورمان ويران شده است.

28/7/63

2500 کشته- 180 اسير-
انهدام 3 هواپيما، يک هليکوپتر و 35 دستگاه تانک و نفر بر آخرين آمار خسارت عراق
در نبردهاي ميمک است.

يکصد تن از اسراي
ايراني غير نظامي و معلول وارد تهران شدند.

29/7/63

نيروهاي عراق با شکست
در 10 ضد حمله تا انتهاي دشت هلاله عقب نشستند. صدام فرماندهان گردان هاي عراقي
ميمک را تهديد به مرگ کرد.

30/7/63

تجاوز 7 فروند
هواپيماهاي متجاوز عراق به حريم فضايي مناطق مرزي ايلام دفع شد.

2/8/63

وزارت خارجه خواستار
رسيدگي سريع دبير کل سازمان ملل درباره 10 هزار مفقودالاثر ايراني در عراق شد.

ايران نسبت به ايجاد
جو تبليغاتي درباره حادثه اردوگاه اسراي عراقي شديداً به صليب سرخ جهاني اعتراض
کرد.

6/8/63

با تحصن در مقابل
دفتر صليب سرخ جهاني در تهران، صدها تن از خانواده هاي اسرا و مفقودين جنگ خواستار
مشخص شدن از خانواده هاي اسرا و مفقودين جنگ خواستار مشخص شدن سرنوشت فرزندان خود
در عراق شدند.

8/8/63

انقلاب و جهان

يک کارگر آلماني
مبلغي مارک آلماني و همچنين يک خواهر مسلمان اهل ترکيه مقدار 80 گرم طلا جهت کمک
به جبهه هاي نبر حق عليه باطل تقديم رئيس جمهوري کشورمان کردند.

24/7/63

بمب افکن هاي شوروي
اهالي يک روستاي افغانستان را به خاک و خون کشيدند.

25/7/63

دانشجويان مسلمان
عراقي در لندن طي تظاهراتي، حمايت خود را از اخراج رژيم صهيونيستي از سازمان ملل
اعلام کردند.

26/7/63

جنبش متحد اسلامي با
هدف برقراري جمهوري اسلامي در بنگلادش تأسيس شد.

روزنامه ديلي تلگراف:
کشورهايي که به رژيم عراق کمک کرده اند، اکنون بايد شاهد سقوط صدام باشند.

30/7/63

ريگان: شاه سابق
ايران طبق دستور ما عمل مي کرد و سقوط وي نقطه تاريکي در پرونده آمريکا است.

1/8/63

دولت کويت گروهي از
طلاب مدارس علوم ديني اين کشور را بازداشت کرد.

2/8/63

سازمان کنفرانس
اسلامي! براي پايان دادن به جنگ و جلوگيري از سقوط صدام به طور اضطراري تشکيل جلسه
داد.

انقلابيون مسلمان
عراقي، رئيس سازمان امنيت رژيم صدام در شهر اربيل را به شدت زخمي کردند.

سه کشتي جنگي انگليس
در بحرين لنگر انداختند.

5/8/63

هواپيماهاي رژيم
افغانستان، يک روستاي مرزي پاکستان را بمباران کردند.

سفير آمريکا در کويت:
آمريکا مستشاران نظامي خود را در چند کشور خليج فارس مستقر کرده است.

8/8/63

توسط انقلابيون
مسلمان عراقي، يک کاميون حامل مهمات دشمن در سليمانيه منفجر شد.

جرج بوش: گسترش حرکات
اسلامي بزرگترين تهديد براي آمريکا در خاورميانه است.

10/8/63

بدنبال چند سفر به
بغداد، عرفات براي نجات صدام يک طرح جديد ارائه کرد.

رئيس جمهور شوروي
خواستار دور نگهداشتن جوانان اين کشور از مذهب شد.

16/8/63

يکي از رهبران برجسته
سياسي مذهبي پاکستان بخاطر افشاي سياستهاي عربستان در پاکستان دستگير شد.

16/8/63

رژيم عراق، 44 تن از
نظاميان مسلمان و زندانيان سياسي اين کشور را تير باران کرد.

شبکه تلويزيوني ان-
بي- سي آمريکا: نيمي از مردم آمريکا به سيستم سياسي فعلي اين کشور اعتقاد ندارند.

اخبار داخلي

آموزش خلباني جنگنده
هاي اف- 14 براي اولين بار در ايران با موفقيت پايان يافت.

19/7/63

کنفرانس صنعت برق با
شرکت 800 کارشناس از 33کشور در تهران آغاز به کار کرد.

3 معدن مواد اوليه
چيني و کاشي سازي در يزد مورد بهره برداري قرار گرفت.

30/7/63

دانشگاه علوم اسلامي
رضوي مشهد با امکانات پذيرش 2000 دانشجو، فعاليت خود را آغاز کرد.

1/8/63

حجت الاسلام خامنه اي:
تا زمانيکه سياست آمريکا ضربه زدن به جمهوري اسلامي ايران است ما حق خود مي دانيم
که در هر جاي دنيا ضربه خود را بر آمريکا وارد کنيم.

12/8/63

عمليات ساختماني
راکتور اتمي آزمايشي در اصفهان آغاز شد.

15/8/63

اخبار جهان

محل تجمع سران دولت
انگليس توسط ارتش جمهوري خواه ايرلند منفجر شد.

آمريکا با اعطاي يک
اعتبار 633 ميليون دلاري به رژيم بعثي صهيونيستي عراق موافقت کرد.

21/7/63

مشاور ريگان: قرائن
نشان مي دهد که حملات انتحاري عليه آمريکا همچنان ادامه خواهد داشت.

رژيم عراق، خروج
کارکنان شرکت هاي خارجي را از عراق ممنوع اعلام کرد.

3/8/63

به هنگام ديدار وزير
دفاع عربستان از برزيل، يک سپهبد دولت عربستان در برزيل ناپديد شد.

22/7/63

به منظور تعقيب چريک
هاي کرد و با توافق رژيم عراق، سربازان ترکيه وارد خاک عراق شدند.

به دنبال تصفيه خونين
در حزب بعث، وزير مشاور و معاون وزارت خارجه عراق به دستور صدام تيرباران شدند.

26/7/63

هواپيماهاي ناشناس يک
کشتي پانامائي را در خليج فارس مورد حمله قرار دادند.

نيروهاي ترکيه تا عمق
30 کيلومتري وارد خاک عراق شدند.

28/7/63

در حمله ارتش
آزاديبخش سودان به يک پادگان نظامي، 8 سرباز سوداني کشته و يک هواپيما منهدم شد.

30/7/63

آمريکا 110 هزار تن
گندم در اختيار عراق قرار داد.

وزير بازرگاني فرانسه
از شرکت هاي ساختماني فرانسوي در عراق خواست کار خود را متوقف کنند.

عليرغم برقراري روابط
ميان رژيم هاي اردن و مصر، عربستان 359 ميليارد دلار به رژيم اردن کمک کرد.

2/8/63

سرويس اطلاعاتي
آمريکا در بغداد فعاليت خود را از سر گرفت.

سرمايه داران عرب، 7
ميليارد دلار از بانک هاي کشورهاي خليج فارس خارج کردند.

انفجارهاي پي در پي
در چند شهر پاکستان، 74 کشته و مجروح بجاي گذاشت.

6/8/63

کاخ سفيد اعلام کرد:
حملات نظامي، سياست اصلي آمريکا است.

7/8/63

صبح امروز، با شليک 8
گلوله توسط 3 مهاجم اينديرا گاندي ترور شد.

9/8/63

ارتش هند در 21 شهر
بزرگ اين کشور مقررات منع عبور و مرور برقرار کرد.

12/8/63

حافظ اسد درخواست
ملاقات با ريچارد مورفي معاون وزير خارجه آمريکا را رد کرد.

14/8/63

هواپيماي مسافري
عربستان در مسير جده رياض ربوده شد و در تهران به زمين نشست هواپيما ربايان از سوي
مأمورين امنيتي جمهوري اسلامي ايران دستگير شدند.

اعضاي کابينه دولت
شيلي استعفا کردند.

15/8/63

پينوشه در سرتاسر
شيلي حکومت نظامي اعلام کرد.

پاکستان براي همکاري
هاي اقتصادي با عراق اعلام آمادگي کرد.

16/8/63

اختراع و اکتشاف

توسط کارشناسان و
متخصصان کشورمان، يک حلقه چاه در عمق 1161 متري آب هاي خليج فارس به نفت رسيد.

24/7/63

دستگاه آبرساني با
فشار زياد و آبدهي متغير- تمام اتوماتيک- ساخته شد.

25/7/63

توسط يک پزشک ايراني،
دستگاه راکتور نگهداري اثورت قلب ساخته شد.

7/8/63

توليد لوله مانيسمان
در کارخانه لوله سازي اهواز صد در صد افزايش يافت.

8/8/63

خدمات و عمران

توسط ستاد بازسازي و
نوسازي استان کرمان 816 واحد مسکوني در بستان بازسازي و احداث شد.

توسط بنياد مسکن
انقلاب اسلامي خراسان 2732 واحد مسکوني در روستاهاي زلزله زده جنوب خراسان آماده
بهره برداري شد.

23/7/63

براي اولين بار در
تاريخ ميزان پالايش نفت پالايشگاه هاي ايران به 765 هزار بشکه در روز رسيد.
24/7/63

287 هکتار زمين به
طور دائمي به کشاورزان مازندران واگذار شد.

25/7/63

400 هکتار زمين از
اراضي باير اليگودرز آماده کشت شد.

29/7/63

بيش از 13 هزار
دستگاه ماشين آلات و ادوات کشاورزي در مازندران توزيع شد.

30/7/63

دستگاه پرس هيدروليک
100 تني در گرمسار ساخته شد.

2/8/63

براي نخستين بار در
ايران، ساخت 5 دستگاه تانک تحويل سوخت به هواپيما با موفقيت پايان يافت.

3/8/63

عمليات بازسازي و
نوسازي 330 واحد مسکوني در شهر بانه به پايان رسيد.

6/8/63

خط توليد عصاره
نوشابه در شرکت زمزم افتتاح شد.

در پي ساخت کوره 60
تني کارخانه شيشه و گاز، ظروف شيشه اي نشکن در ايران ساخته مي شود.

7/8/63

بيش از 3000 هکتار از
اراضي دشت شمال گلپايگان احياء و آماده کشت شد.

به منظور سهولت در
امر نشاي برنج، مبتکر ايراني موفق به ساخت ماشين دستي نشاکاري شد.

8/8/63

با بهره برداري از
طرح هاي احداث آب بندان، آب بتوني و مهار آب هاي هرز، 302 هزار هکتار از اراضي
قائم شهر، گنبد، و نيشابور به زير کشت رفت.

9/8/63

240 هکتار از اراضي
طارم زنجان زير کشت رفت.

15/8/63

526 ميليون و 627
هزار ريال وام کشاورزي به کشاورزان باختران پرداخت شد.

16/8/63

ضد انقلاب

ملايوسف فتاحي، امام
جماعت و مدرس روستاي «گرگول» پيرانشهر به دست عناصر ضد انقلاب به شهادت رسيد.

26/7/63

اعضاي يک باند بزرگ
اسلحه در باختران دستگير شدند. از اعضاي اين باند 8 قبضه انواع اسلحه، هزاران تير
فشنگ و يک قبضه آر پي جي هفت کشف شد.

28/7/63

در جاسازي يک اتومبيل
در کرمان، 10 کيلو و 300 گرم هروئين کشف شد.

2/8/63

4000 قاچاقچي آمادگي
خود را جهت تسليم به مقامات قضايي اعلام کردند.

5/8/63

چند باند بزرگ بين
المللي قاچاق مواد مخدر در کرمان متلاشي شد.

7/8/63

با تلاش مأمورين
مبارزه با مواد مخدر شهرباني، يک شبکه بزرگ توزيع مواد مخدر، کشف و متلاشي شد.

16/8/63

*****************************************

حوادث و مناسبتهای
مهم

آذرماه امسال

اول آذر: بیست وهشتم
صفر ـ وفات پیامبر اکرم «ص» (10 هـ . ق)

سوم آذر: سی ام صفر ـ
شهادت امام رضا «ع» (203 هـ . ق)

چهارم آذر: شکست
کنفرانس فاس و طرح فهد در مراکش (1360)

پنجم آذر: شهادت
میرزا رضا کرمانی. (1314 ق )

تشکیل بسیج مستضعفین
(1358)

هشتم آذر: آزاد سازی
بستان (1360)

دهم آذر: شهادت
روحانی مبارز، آیت الله سید حسن مدرّس (1316)

یازدهم آذر: هشتم
ربیع الأول ـ شهادت امام حسن عسکری«ع» (260 ق)

شهادت میرزا کوچک خان
جنگلی (1300)

همه پرسی قانون اساسی
جمهوری اسلامی ایران (1358)

پانزدهم آذر: آغاز
هفته وحدت.

بیستم آذر: هفدهم
ربیع الاول ـ ولادت پیامبر اکرم «ص» و ولادت امام صادق «ع»

شهادت سومین شهید
محراب، آیت الله دستغیب بدست منافقین کوردل (1360)

بیست و سوم آذر:
اشغال بلندیهای جولان توسط رژیم اشغالگر قدس (1981 م)

بیست و چهارم آذر:
صدور فرمان 8 ماده ای امام امت (1361)

بیست و هفتم آذر:
شهادت حجت الاسلام دکتر مفتح ودو پاسدارش (1358)

روز وحدت دانشجو و روحانی

 

 

/

پاسخ به نامه ها

تذّکر

1ـ آنان که خواهان
پاسخ خصوصی هستند، اگر آدرس و نام کامل خود را ذکر نکنند، پاسخ داده نخواهد شد.

2ـ لطفاً در مورد
مشکلات و سؤالهای خصوصی، یا آدرس خود و یا در صورت نتوانستن، آدرس یکی از دوستان
را بنویسید تا اینکه وقت دیگر برادران و خواهران با مسائل شخصی گرفته نشود، وانگهی
در پاسخ خصوصی دست ما باز است و بیشتر می توانیم توضیح دهیم.

3ـ قبل از نوشتن
نامه، به بخش پاسخ به نامه های شماره های گذشته مراجعه کنید و در صورت نیافتن
جواب، اقدام به نوشتن نامه کنید، زیرا از دادن پاسخ به سؤالهائی که مکرّر در مجله
پاسخ داده شده، معذوریم.

4ـ برنامه ارسال کتاب
به هیچ وجه نداریم، لطفاً درخواست نفرمائید.

5ـ از تحقیق و
کنجکاوی در مورد شخصیّت ها بپرهیزید زیرا گذشته از اینکه این کار درستی نیست و
شرعیّت ندارد، ما نیز پاسخ نخواهیم داد.

6ـ برخی از برادران و
خواهران، سؤالهائی می کنند که نیاز به خواندن چندین کتاب دارد. خواهش ما این است
که این عزیزان بجای بسنده کردن به جواب های مختصر ـ که امکان آن هم نیست ـ کتاب
بخوانند ولااقل خود مجلّه را با دقت مطالعه کنند و در مواردی که ابهامی برای آنان
پیش آمد، اقدام به سؤال نمایند.

پاسخ به نامه ها

ورامین ـ برادر، ب ـ
د ـ ا

1ـ با کمال تواضع از
مادرتان عذرخواهی کنید تا از شما راضی شود که نارضایتی او پی آمدهای ناخوش آیندی
در دنیا و آخرت دارد.

2ـ از آن عمل توبه
کنید چیز دیگری بر شما نیست مطمئن باشید ازدواج تنها راه حل ترک این عادت است.

اهواز ـ برادر محمد
شیرگله بانی

1ـ ازدواج با دختر
باکره بدون اذن پدر یا جدّ پدری جایز نیست.

2ـ آن عمل حرام نیست
ولی کراهت شدید دارد ومضرّ است.

رشت، برادر حسن
بردبار

1ـ نگاه کردن زن به
عکس مرد نامحرم اگر از روی شهوت نباشد اشکال ندارد.

2ـ فتوای حضرت امام
در مورد نگاه کردن به دست وصورت در شماره های 10 و 18 مجله چاپ شده است مراجعه
کنید.

3ـ آن گونه اشخاص
گرچه پلیدند ولی نجس نیستند.

قصرشیرین ـ برادر، د
ـ ز ـ ی ـ م

شک وتردید شما بی
مورد است. معامله را بهم نزنید. اگر پاسخ مفصل خواستید آدرس ونام کامل با ذکر
مجدّد سؤال بفرستید تا پاسخ خصوصی داده شود.

سرپل ذهاب ـ برادر
سرباز، ف ـ صبا

اما اینکه می گوئیم
ازدواج کنید برای راه حل صحیح وطبیعی وعملی و شرعی است، خداوند هم همین را فرموده
است. و اما اینکه می گوئیم: اگر ممکن نیست، مقاومت کنید؛ این را نیز خداوند در
قرآن فرموده است «ولیستعفف الذین لا یجدون نکاحاً حتی یغنیهم الله من فضله» و باید
عفیف و خودنگهدار باشند آنانکه دسترسی به ازدواج ندارند تا خداوند آنان را از فضل
خود بی نیاز کند. به نظر ما مشکلاتی که در راه ازدواج است، می توان با سعی وکوشش
برطرف ساخت.

اصفهان ـ برادر، ن ـ
م ـ ج

ما نیز همۀ ان مشکلات
را درک می کنیم ولی به نظر ما بهترین راه حل ازدواج دائم است. باید سعی کرد و
مشکلات را برطرف نمود تا ازدواج برای جوانان میسّر شود وما اگر باز هم مقاله ای
بنویسیم در این مورد خواهد بود نه ازدواج موقّت.

سیرجان ـ برادر
عبدالرضا حکیمی

1ـ هر چیز نجسی که با
آب کر شسته شود، آبی که از آن جدا می شود پاک است وهرچیز نجسی که با آب قلیل شسته
شود، آبی که از آن جدا می شود نجس است.

2ـ به آن نحو غسل
کردن صحیح است ودست مالیدن لازم ندارد.

3ـ کراهت دارد یعنی
جایز است ولی بهتر است ترک شود.

4ـ از بین بردن موهای
زائد بدن مستحب است.

سمیرم ـ برادر، س ـ س
ـ آ ـ ی

1ـ از نظر شرعی شما
در ازدواج مجدّد آزادید و رضایت همسرتان هیچ دخالتی ندارد.

2ـ تا از آن شخص ضرری
به دین و دنیای شما نرسیده است با فرض اینکه رحم شما است قطع رابطه نکنید و سعی
کنید با اخلاق خوب و ملایمت او را هدایت کنید.

3ـ شما در اختیار هر
شغلی با رعایت شئون شرعی وقانونی آزادید.

قم ـ برادر مرتضی
حسینی

آری! چنین روایتی ـ
متأسفانه نقل شده و حتی در مقدمه صحیفه سجادیه نیز ذکر شده ولی سند آن در نهایت
ضعف است: ابوالمفضل شیبانی که مورد اعتماد نیست، عبدالله بن عمر زیات وعمیر بن
متوکل ثقفی ومتوکل بن هارون که راوی حدیث است، همه از نظر علم رجال مجهولند؛
بنابراین روایت؛ بهیچ وجه مورد اعتنا نیست و به احتمال قوی، ساخته دست جیره خواران
دستگاه خلافت بنی عباس است که با این روایات می خواستند نهضت علویین را سرکوب
کنند.

قم ـ برادر، م ـ ج ـ
ز

1ـ آب پاشیدن بر قبر
مستحب است.

2ـ قرآن خواندن برای
اموات ثواب دارد.

3ـ جمع کردن حقوق
برای هر منظور باشد، اگر سال گذشت مستوجب خمس است. برای تأمین زندگی آینده می
توانید لوازم زندگی را بخرید و نگهدارید.

4ـ آن عمل مکروه است
ومضر ولی گناه نیست.

5ـ آن آب نجس نیست.

دهلران ـ برادر
غلامعلی شفیعی

همان گونه که قبلاً
تذکر دادیم، در شرع اسلام نمازی به عنوان نماز وحدت وجود ندارد. آن چه هست نماز
جماعت است که باید با همۀ شرایط آن از جمله عدالت امام برگزار شود واگر کسی نماز
را به این عنوان یعنی به قصد نماز وحدت بخواند، نمازش باطل است.

برادر، م ـ ت

1ـ آن حالت که در
نماز احساس می کنید، ناشی از وسوسه شیطان است، به آن اعتنا نکنید. این مطلب صریحاً
در روایات آمده است.

2ـ آن فامیل ها
جاهلند با آنها قطع رابطه نکنید بلکه سعی کنید آنها را هدایت نمائید.

منطقه جنگی ـ برادر،
ب ـ ت مقدّم

1ـ شکایت خود را به
مسئولین مربوطه بفرستید.

2ـ کفار قریش با کشتن
بعضی از هم پیمانان رسول اکرم «ص» پیمان حدیبیه را قبل از پایان آن شکستند.

آستانه اشرفیه ـ
خواهر، لیلا ـ م

1ـ در رابطه با سؤال
اول شما در  مجله های گذشته توضیح داده
شده، مراجعه کنید.

2ـ اگر انسان پس از
نماز متوجه شود که در حال نماز بدن یا لباسش نجس بوده ودر حال نماز متوجه نبوده،
نمازش صحیح است و اما در مورد سؤال شما که خون بریدگی دست است حتی اگر در نماز هم
متوجه شود، نمازش صحیح است.

3ـ اگر هنگام سجده،
چادر مقداری از پیشانی را گرفت ومانع رسیدن به مهر شد، اشکالی ندارد زیرا همان
مقدار باقیمانده از پیشانی برای سجده کافی است و اگر همه پیشانی را گرفت، چادر را
به آرامی از زیر پیشانی بیرون بکشید تا مقداری از پیشانی به محل سجده برسد.

4ـ امام زمان «عج»
تنها برای جامعه ما نمی آید. وما هر چه سعی کنیم، ممکن است بتوانیم حداکثر عدل
اسلامی را آن هم به صورت ظاهر و با احکام ظاهری در این جامعه پیاده کنیم، آن هم
هنوز راه درازی در پیش داریم تا این آرمان محقق شود ولی امام زمان «عج» عدل فراگیر
اسلامی را آن هم با احکام واقعی الهی که هیچ شبهه واشکالی در آن نیست، در تمام
جهان مستقر خواهد فرمود.

تهران ـ خواهر، ن ـ ص

1ـ حسدی که در دل است
وانسان آن را بر دست و زبان بروز نداده است، امری است طبیعی و اشکال ندارد.

2ـ بسیار کار خوبی
کردید که آن روابط نامشروع را بهم زدید، پس از ازدواج ناراحتی شما برطرف می گردد.

3ـ لازم نیست حرف کسی
را باور کنید.

4ـ نگاه شهوت آلود و
در مواقع خوف وقوع در حرام، جایز نیست. از آن نگاه ها بپرهیزید؛ انسان در انگیزه
کارها خودش را گول می زند.

5ـ نیّت خود را خالص
کنید ودر هر جا که خواستید نماز شب و دعای کمیل بخوانید در عین حال سعی نمائید کسی
شما را نبیند.

6ـ آداب و مستحبات
نماز را ملاحظه کنید، حضور قلب خواهید یافت ان شاء الله.

بروجرد ـ برادر
یدالله گوهری

1ـ دروغ در موردی که
جان انسان در خطر است نه تنها جایز بلکه واجب است.

2ـ بحث از غیبت و
موارد جایز بودن آن طولانی است، به کتابهائی که در این زمینه نوشته شده مراجعه
کنید.

3ـ در موقعی که جبهه
نیازمند به افراد باشد، رفتن به جبهه بر هر کاری مقدّم است.

قزوین ـ برادر، ف ـ ن
ـ ز ـ ی

پاسخ نامه شما به
تفصیل در مجله ممکن نیست. اگر آدرس بدهید پاسخ خصوصی داده می شود. مشکل شما راه حل
دارد نگران نباشید. در نامه ای دیگر جزئیات مسأله را روشن تر ومفصّل تر بنویسید.

تهران ـ برادر (قل ـ
غل)

1ـ آن ازدواج در
صورتی که آن عمل مورد شک است، اشکال ندارد.

2ـ از آن گناه توبه
کنید، خدا می بخشد ان شاء الله.

3ـ مطلبی که در مورد
عقیم بودن مرد نوشته اید قطعاً صحیح نیست.

4ـ پول و جنس آن دو فروشنده
را باید به آنها برگردانید واگر از یافتن آنها مأیوسید باید از طرف آنها به فقیری
صدقه بدهید.

سبزوار ـ برادر، م ـ
ح ـ س

1ـ همه آن نمازها
وروزه ها را باید قضا کند ولی کفّاره ندارد.

2ـ اگر احتمال می دهد
که آن خوراک از مال حلال او  باشد، خوردنش
جایز است.

3ـ اگر توبه کند
بخشیده می شود.

4ـ نباید انسان کاری
کند که موجب ناراحتی والدین شود واگر نمی دانسته وچنین کاری کرده، اکنون سعی کند
آنها را راضی نماید ودر نصیحت کردن آنها و منع از غیبت و مانند آن کاملاً جانب ادب
را رعایت کند ونصیحت او به گونه ای باشد که آنها بدون احساس تحقیر و ناراحتی،
مرتکب نشوند.

5ـ آن حالت، ریا نیست
واین گونه شک و وسواس ها از القاءات شیطان است.

6ـ با خودداری از آن
عمل، ضررهای آن برطرف می شود واگر نشد علاج آن به دست پزشک است.

تنکابن ـ خواهر، ش ـ
ع

آن مرد باید دیه پدر
شما را بدهد که خیلی از آن مبلغ بیشتر است واگر دیه را داد در حکم سایر اموال پدر
می باشد که پس از خارج ساختن دَین و وصایای او، به ترتیب ارث تقسیم می شود ولی اگر
شما همگی دیه را بخشیده اید (در صورتی که در میان شما صغیر نباشد) واو آن پول را
به عنوان هدیه به شما داده است، میان خود بالسّویه تقسیم کنید واگر در میان شما
صغیر هست، باید سهم او را از دیه بپردازد وکسی نمی تواند حق او را ببخشد.

همدان ـ خواهر فاطمه
ـ پ

آن حالتی که ملاحظه
می کنید جنایت نیست وغسل نمی خواهد. اگر توضیح بیشتر خواستید آدرس بدهید تا جواب
خصوصی داده شود. ضمناً در مورد ازدواج سختگیری نکنید و منتظر اصلح نباشید بلکه به
فرد صالح قانع شوید که تأخیر بیش از اندازه به ضرر دنیا و آخرت شما است.

اصفهان ـ برادر رسول
ـ م

در رابطه با وسواس
فتوای امام را در مجله 21 بخوانید. غسل را به همان نحومعمول که انجام بدهید کافی
است. شما نباید به شک خود اعتنا کنید. طبق روایات، مستحب است برای غسل، بیش از سه
لیترآب مصرف نشود ورسول اکرم «ص» فرمود: کسی که بیش از این آب بریزد، به سنت من
عمل نکرده است.

آمل ـ برادر محمد
آملی

1ـ بهتر است تحصیلات
خود را تمام کنید وسپس طلبه شوید ولی اگر تمایلی به تحصیل درسهای جدید ندارید طلبه
شدن اشکال ندارد.

2ـ پدر ومادر بدون
رضایت شما نمی توانند نامزد برای شما تعیین کنند. بروید وتحقیق کنید اگر مورد
پسندتان بود ازدواج کنید وگرنه آزادید وهیچ وقت تن به ازدواج اجباری از روی اکراه
ومراعات رسوم وتمایل خانواده ومانند آن ندهید که عواقب وخیمی دارد.

3ـ ازدواج با طلبگی
وتحصیل منافات ندارد.

تهران ـ برادر علی
اصغر زینلی

نظر اخیر حضرت امام
در مورد حجاب بانوان در مجله شماره 10 بخش استفتائات آمده است مراجعه کنید.

آدریان خمینی شهر ـ
برادر، غ ـ ل

آن عمل استمناء است و
گناه وباید توبه کنید.

یاسوج ـ برادر، الف ـ
ب

1ـ آن شخص ضامن آن
پول برای همان شرکت است وباید به حساب آن واریز کند ونمی تواند به جبهه وغیره
بدهد.

2ـ اوراقی که آیات
قرآن واسماء محترمه بر آن هست نباید بسوزانید بلکه باید در دریا یا رودخانه و
مانند آن بیاندازید که بدون اهانت از بین برود.

اهواز ـ برادر عباس ـ
ح

1ـ نگاه کردن به صورت
ودستهای زن نامحرم اگر از روی شهوت و در مورد خوف وقوع در حرام نباشد اشکال ندارد.

2ـ تراشیدن ریش به
احتیاط واجب حرام است. ومعنای احتیاط واجب این است که یا باید مقلّد به آن عمل کند
ویا رجوع به مجتهدی کند که از سایر مجتهدین ـ غیر از مرجع تقلید ـ اعلم است. لازم
به تذکر است که حضرت آیت الله العظمی منتظری نیز، در این مسأله، همین نظر را
دارند. 

اصفهان ـ برادران
اخمد فتاحی وعلی زینلی

کتابهای جرجی زیدان
انحرافی است. او اسلام را در پوشش داستان نویسی تحریف کرده وشخصیتهای مقدس
وبزرگواری همچون امام حسن وامام حسین علیهماالسّلام را با داستانهای دروغین خود
ساخته توهین کرده مطالبی که آن آقایان در مورد کتابهای اوگفته اند صحیح است.

اصفهان ـ برادر، چ ـ
رـ ع

1ـ در مورد ازدواج با
پدر ومادر خود مشورت کنید وبدون موافقت آنها اقدام نکنید که مشکلاتی به بار می
آورد.

2ـ آن مقدار از
نمازها که یقین دارید در حال جنابت خوانده اید باید قضا کنید و آنچه یقین ندارید
لازم نیست.

کاشان ـ برادر، ص ـ ص
ـ م

آن حالت طبیعی است،
نگران نباشید.

بابل ـ برادر، ج ـ م

کیست که گناه نکرده
است؛ اگر بنا باشد خداوند گنهکارانی را که توبه کرده وبه در خانه او روی آورده اند
و در راه او از مال وجان خود می گذرند نپذیرد، پس درهای توبه را برای چه کسانی باز
کرده است؟! البته ما باید همیشه از جهت اعمال خود نگران باشیم ولی رحمت الهی
آنقدرگسترش دارد که شیطان هم به آن امیدوار می شود! توبه کنید و به وظایف دینی خود
عمل نمائید و به رحمت پروردگار اطمینان داشته باشید. گناهان خود را به هیچ کس جز
به او که ستّارالعیوب است نگوئید. موفق باشید.

خراسان ـ برادر، ن ـ
با ـ با ـ ح ـ ن ـ ی

شما گناه بزرگی مرتکب
شده اید، توبه کنید وبه رحمت خداوند امیدوار باشید. شما با آن زن تا ابد نمی
توانید ازدواج کنید واوبر شما حرام مؤبّد است، می خواهد خودکشی کند یا نکند!

اهواز ـ برادر، الف ـ
م

قضاوت در این مسئله
بطورقطعی برای ما مشکل است زیرا تنها یک نامه نمی تواند خصوصیات آن شخص را به ما معرفی
کند ولی بهر صورت ظاهراً این ازدواج به صلاح شما نیست وهمان سخن وتردید او دلیل
است بر اینکه به طور کلّی از عقاید خود برنگشته، ممکناست فقط از نظر سیاسی، خطّ
مشی آنها را قبول نداشته باشد واین کافی نیست. باز هم این جمله را برای شما وهمه
جوانان تکرار می کنیم: قبل از ازدواج، چشمان خود را خوب باز کنید وپس از آن، دیده
بر هم نهید.

اهوازـ برادر(م ـ ف)

بهتر است صبر کنید
مدّت خدمتتان تمام شود؛ شاید بیشتر ناراحتی همسرتان از این جدائیها باشد اگر باز
هم ناسازگاری کرد آن وقت می توانید او را رها کنید.

تهران ـ خواهر، ف ـ ت

1ـ خیلی به خود فشار
نیاورید ودر حدّ امکان سعی کنید با نصیحت وملاطفت، افراد خانواده را راهنمائی
کنید، اگر آنها نپذیزفتند شما اعصاب خودتان را ناراحت نکنید. خداوند می فرماید:
«لا یضرکم من ضلّ اذا اهتدیتم» اگر شما هدایت شوید، گمراهی دیگران به شما زیانی
نمی رساند.

2ـ آن شایعه در مورد
آن آقا درست نیست.

3ـ مطالبی که در
مکوقع مطالعه بدست می آورید، یادداشت کنید تا در ذهنتان بماند.

4ـ اگر خلاف مقررات
دولت اسلامی نباشد، اشکال ندارد.

5ـ سعی کنید با
خواهرتان آشتی نمائید. تواضع، شما را بزرگ می کند.

باختران ـ برادر، الف
ـ ض

با مسئولین مربوطه در
میان بگذارید.

تهران ـ برادر محمد
بهاری

لوازم آینده زندگی را
اگر طوری است که اگر اکنون نخرید بعداً که مورد احتیاج است در مضیقه قرار می گیرید
می توانید با درآمد در عرض سال بدون پرداخت خمس تهیه کنید وگذشت سال بر آن، موجب
خمس نمی شود.

جبهه جفیرـ برادر، ک
ـ م ـ ی

آری! می توانید با
دختر بزرگتر از خود ازدواج کنید و هیچ اشکالی ندارد. سنّ حضرت خدیجه از رسول اکرم
«ص» 15 سال بیشتر بوده.

تنکابن ـ برادر، ع ـ
ا

1ـ دست دادن به
دخترنامحرمی که به سنّ بلوغ نرسیده، اگوموجب تحریک نشود اشکالی ندارد.

2ـ بهائی نجس است
وباید به هر وسیلۀ ممکن با آنها قطع رابطه کنید مگر اینکه امید هدایت آنها باشد.

3ـ اگر یقین دارند که
حمل اززنا بوده، آن پسر ولدالزنا است وبا توبه پدر ومادر و ازدواج آنها، حلال زاده
نمی شود ولی اگر یقین ندارند و پس از گذشت شش ماه از ازدواج به دنیا آمده، آن پسر
شرعاً فرزند او است.

4ـ آنها گرچه کافرند
ولی تجاوز به مال وجان آنها در سایه حمومت اسلامی جایز نیست.

تهران ـ برادر، ت ـ ح

1ـ بعضی از آن دعاها
روایتش معتبر نیست.

2ـ پاسخ مفصّل این
سؤال در مجله ممکن نیست، آدرس بدهید ولی بهر حال خداوند، با توبۀ واقعی می بخشد گر
چه در ازدواج آن خواهر مشکلاتی پیش می آید، آدرس بدهید  با نامه ای که مطلب را به تفصیل در آن توضیح
داده باشید.

3ـ گناه، بزرگترین
مانع استجابت دعا است. در رابطه با توبه مقاله ای در شماره 29 بود مراجعه کنید.

بجنورد ـ برادر سید
حسین واحدی 

1ـ اکنون چندین سال
است که آن گروه هیچ گونه فعالیتی ندارند.

2ـ باز هم برای
چندمین بار تکرار می کنیم: در اسلام نمازی به نام نماز وحدت نیست و اگر کسی نمازی
را به قصد نماز وحدت بخواند و آن را به شرع مقدس اسلام نسبت دهد کار حرامی مرتکب
شده زیرا این تشریع است وبدعت. باز هم از مسئولین امور تقاضا داریم این اصطلاح را
بکار نبرند که برای بسیاری از مردم موجب توّهم شده وفکر کرده اند نمازی در اسلام
به نام نماز وحدت هست!!

تهران ـ برادر فرهاد
پروین

سؤال شما در مورد
فتوای حضرت امام بود که در شماره 5 مجله درج شده است که در رابطه با جماعت دانش
آموزان فرموده اند:«اگر امام جماعت بالغ و عادل باشد با مراعات اتصال صفوف می
توانید جماعت بخوانید» اتصال صفوف در اینجا قید شده است زیرا اگر بچۀ ممّیز یا
ممّیزی که نماز درست نمی خواند در میان صف باشد و سبب اتصال، غیر از او نباشد،
جماعت صحیح نیست برای اینکه این فاصله است. می گوئید: پس تشکیل جماعت در مدارس
ممکن نیست. پاسخ این است که ممکن است ترتیبی دهید که بچه های بالغ درصفهای پیشین
باشند وبچه های نابالغ در صفهای متأخر، بدین ترتیب اتصال جماعت مراعات می شود.

جبهه جنوب ـ برادر، م
ـ م

چیزی بجز توبه بر شما
نیست ولی توبه واقعی وبا تمام خلوص و خاکساری. خود را به دادگاه معرفی نکنید وبه
هیچ کس، راز خود را نگوئید.

قم برادر، ش ـ ف

1ـ آن مقدار که یقین
دارید نماز و روزه فوت شده باید قضا کنید وبیش از آن لازم نیست وهمچنین در
موردکفّاره.

2ـ وضع خود را با
مسئولین حوزه و شهریّه در میان بگذارید.

شوش دانیال ـ برادر،
رـ ب ـ ک ـ ا

1ـ نوشته اید که شش
ماه بالغ بوده اید و چونمسئله بلوغ را نمی دانستید نماز نخوانده وروزه نگرفته اید،
اکنون بر شما قضای آن نمازها و روزه ها واجب است ولی کفاره روزه ها لازم نیست زیرا
اصلاً توجه نداشتید وفکر می کردید بلوغ فقط پس از 15 سالگی است.

2ـ خجالت عذر نیست
وباید برای جنب شدن غسل کنید؛ تیمم باطل است.

3ـ نگاه کردن به صورت
و دستهای نامحرم اگر بدون شهوت باشد وترس وقوع در حرام نباشد اشکال ندارد ولی در
غیر این دو مورد جایز نیست وفرقی بین فامیل و غیر فامیل نمی باشد.

4ـ در رفتن به جبهه،
اجازه پدر شرط نیست.

5ـ عبادات خود را در
پنهانی انجام دهید تا این خیال پیش نیاید.

جبهه جنوب ـ برادر، م
ـ ب

به پزشک مراجعه کنید.
ومواظب باشید که گرفتار وسواس نشوید، پس با توجه به اینکه استبرا می کنید، تا یقین
نکرده اید که بول خارج شده به احتمال، اعتنا نکنید.

تهران ـ برادر حسین
خواجوی

قم ـ برادر سید ضیا
مرتضوی

مطالبی که در مورد
مقاله «حقوق مستضعفین و احکام اسلام» در شماره 34 نوشته اید بجای خود صحیح است ولی
چون مبنای سؤال بر تصوّر منافات میان احکام اسلام وحقوق مستضعفین بود که در متن
نامه خیلی بر آن تأکید شده بود ونیز چون همین تصوّر، مبنای تشریع بسیاری از احکام
ثانویه امروز شده است، پاسخ صحیح ومناسب را همان دانستیم که از ریشه، این معنی را
نفی کنیم ولذا در اوّل مقاله گفتیم:«احکام واقعی اسلام با حقوق مجرمان و مستضعفان
منافاتی ندارد» وتمام مقاله در اثبات این امر بود. البته مقاله خیلی کوچکتر از آن
است که حق مطلب را ادا کند زیرا باید تک تک احکام اسلام بررسی واثبات مطلب شود ولی
برای سطح عمومی جامعه، از این مفصلّتر مناسب نیست.

ملایر ـ برادر قاسم ـ
الف

اگر آن روایت نبود
نیز آن مطلب روشن بود. واین ناشی از تأثیر دیدن آن عمل در روان کودک است و بدون
شک، هر چه تشخیص کودک بیشتر باشد، بیشتر تحت تأثیر قرار می گیرد.

تهران ـ برادر، ا ـ م
ـ ر

1ـ وضو باید طوری
باشد که عُرف بگویند از بالا به پائین می شوید. یک مقدار آب به بالا رفتن اشکال
ندارد.

2ـ ازاله موهای عانه
مستحب است.

جبهه جنوب ـ برادر
باقر (الف)

گناهی را که مرتکب
شده اید با توبه جبران می شود. سعی کنید با وساطت افراد محترم مانند روحانی محل و
غیره، آن شخص را راضی کنید. البته اگر او از آن قضیه مطلع شود، رضایت خواهد داد.

جبهه جنوب ـ برادر(ح
ـ ک ـ ف ـ ع)

1ـ زن مَهر خود را
طلبکار است وشوهر هر وقت قدرت داشت وزن درخواست کرد، باید بپردازد. صرف کردن آن در
راه او باید با رضایت وی باشد.

2ـ اگر چیز نجس را با
آب قلیل بشوئید، غُساله یعنی آبی که از آن جدا می شود نجس است ولی اگر با آب کر آب
بکشید غُساله اش نجس نیست ودر خصوص آب استنجاء یعنی آبی که در وقت شستن در توالت
ریخته می شود با پنج شرط پاک است؛ تفصیل آن را در مسئله 27 توضیح المسائل بخوانید.

بجنورد ـ خواهر، ق ـ
الف

1ـ آن آب نجس نیست
وغسل ندارد مسئله 346 در مورد شک است واین بدون شک، منی نیست.

2ـ واجب است انسان در
حال اختیار و امکان، اعمال وضوو غسل را خود انجام دهد بدون کمک دیگران. ولی کمک
دیگران به چند صورت است:1ـ کمک در مقدمات بعیدۀ وضووغسل مانند حاضر کردن آب یا گرم
کردن آن ودر اینگونه اعمال بدون شک کمک دیگران جایز است. 2ـ کمک در مقمات قریبه
مانند آب ریختن در مشت او، واینگونه کمک مکروه است. 3ـ آب ریختن برخود اعضای وضو
یا غسل در حالی که مباشر شستن و آب را به همه جا رساندن خود انسان باشد؛ واین گونه
کمک که مورد سؤال شما است، طبق آنچه در عروه آمده است، اگرچه خالی از اشکال نیست
ولی عمل، ظاهراً صحیح است، پس آنچه موجب بطلان است، کمک در خود شستن و آب را به
اعضای غسل و وضو رساندن است. لازم به تذکر است که حضرت امام و سایر علما در این
مسئله بر مطلبی که در عروه هست، حاشیه ندارند و ظاهراً همه موافقند.

آمل ـ کاشی محله ـ
برادر علیرضا غلامپور

آن افراد را نصیحت
کنید.

جبهه جنوب ـ برادر، ج
ـ ق ـ ف

1ـ بر هر سنگ وکلوخ
پاک می توان سجده کرد.

2ـ اگر لباس ملک آن
شخص است، باید از او اجازه گرفت مگر اینکه از آن اعراض کرده باشد واگر ارتش یا
سپاه به او داده است، تصرّف در آن بستگی به نظر مسئولین دارد.

اراک ـ برادر ش ـ ج:

1ـ توبه کنید خداوند
ارحم الراحمین است.

2ـ گمان و احتمال قوی
اثری ندارد. اگر تعیین به دخول دارید ازدواج جایز نیست و هیچ چاره ای ندارد، ولی
اگر «یقین قطعی» نسبت به آن برادر ندارید می توانید ازدواج کنید. وامّا در مورد آن
خواهر دخالت ندارد.

تهران ـ خواهر صدیقه
آهنی

با مکتب توحید ـ قم ـ
تماس بگیرید.

تهران ـ علی اکبر
نبوی

برادر احمد زارع

برادر علیرضا حمیدی

سؤالهای خود را از
دفتر استفتاء امام بپرسید.

اراک ـ برادر، ش ـ خ

اهواز ـ برادر علی
احمدزاده

تهران ـ برادر
حمیدرضا پرنیان گل

قاین ـ برادر سید
محمد شفیعی

طلفاً آدرس ونام کامل
خود را با ذکر مجدّد سؤالها بنویسید تا پاسخ خصوصی داده شود.

برادران

تهران ـ دقیق روحی .
جبهه جنوب ـ محمد علی جانقربان . محمد قربانی . اهواز ـ امیر بشین . خورموج ـ
عبدالرسول بهنام . مهربان تبریزـ محمد علی الطافی . فیروز آباد فارس ـ م مرادی .
رشت ـ سید ولی میر باقری . جبهه غرب ـ یدالله سیاوش وهابی . سنندج ـ حشمت الله حاج
ابوالحسنی . خلخال ـ رحمان هرموشی زاده . هفتگل ـ سید محمد میر سالاری . رودسر ـ
رضا یزدانی . کرج ـ ع، صادق.

از نامه ها،
انتقادهای سازنده، پیشنهادهای مفید، مقاله های ارزنده، شعرهای زیبا ومحبتهای بی
شائبه شما عزیزان تشکر فراوان نموده، توفیق هر چه بیشتر شما ودیگر برادران و
خواهران عزیزی که حتی بدون ذکر نام خود، ما را به ادامۀ خدمت تشویق می نمایند، از
خدای بزرگ خواستاریم. امید است باز هم ما را مورد لطف ومحبت خویش قرار دهید.

برادران

قصر شیرین ـ یوسف بیاتی
. تهران ـ محسن قنبری . محمود ملکی . خشکیبیجار ـ مرتضی زاهدی . لامرد فارس ـ
عبدالرضا خضری . تُرکالکی ـ سید جمال مرعشی.

لطفاً به بخش پاسخ به
نامه ها ومقالات مجلّه های گذشته مراجعه فرمائید.

/

انتقاد و پیشنهادها

شعار و آمار

شعار

شعار خوب است و بسیار
خوب بلکه در یک جامعه انقلابی ضروری است؛ اسلام نیز به شعار بسیار اهمیت داده است.
اذان از شعائر اسلام است، اعمال حج و قربانی از شعائر اسلام است، مراسم سوگواری
وعزاداری اهل بیت (ع) بخصوص سید الشهداء(ع) از شعائر مذهبی است و باید همه اینها
مورد احترام واهتمام باشد. خداوند می فرماید:«و من یعظم شعائرالله فانها من تقوی
القلوب» کسی که شعارها و علامتهای فرمانبرداری خدا را احترام کند و بزرگ بشمارد،
قلب اوپرهیزکار است.

شعار یعنی علامت ودر
اصل به رمزهای جنگی و اسم شب گفته می شده وسپس به هر چیزی که رمز و علامت یک قوم
یا ملت یا امت بخصوصی باشد شعار گفته اند.

بهر حال اصل شعار یک
امر لازم و ضروری است، جامعه را متماسک و بهم پیوسته و وحدت را نگهداری می کند،
انقلاب را جوشش و مردم را تحرک می بخشد. ولی باید اولاً بسیار دقیق و حساب شده
انتخاب شود و چنین نباشد که هر کس برای خود شعار انقلاب جعل کند و پخش نماید، این
کار مسئولیت دارد زیرا شعار در میان جامعه نفوذ و رسوخ و پایداری دارد و مطالبی که
بوسیله شعار در جامعه ای جا می افتد به آسانی نمی توان آن را کنار زد.

بنابراین بهمان اندازه
که مفید وحرکت انگیز است خطرناک و حساس است و باید رهبران جامعه مواظب شعارهای
متفرقه باشند که آنچه ناپسند است از همان ابتدا جلویش گرفته شود. و ثانیاً در شعار
باید حد و اندازه ومرز و موقعیت وشرایط مناسب ملاحظه شود؛ اگر بنا باشد همۀ
سخنرانیها وخطبه ها ومصاحبه ها ومقاله ها آکنده از شعار باشد، شنوندگان را خسته
وملول و گویندگان را غافل وبه خواب فرو می برد. گاهی انسان سخنرانی یا مصاحبۀ یک
مسئول را به دقت بررسی می کند می خواهد آن را تحلیل کند ومطلبی بدست بیاورد
سرانجام می بیند بجز شعار و آمار محتوائی ندارد. کسی که می خواهد گزارش کار جلسه
ای یا مسافرتی و مانند آن را به مردم ارائه دهد اگر اکتفا کند به چند شعار تکراری
و بی محتوا یا ذکر آماری ارائه شده از سوی مراکز آمارگیری بدون توجه به واقعیت
ملموس خارجی که مردم با آن سروکار دارند به جرأت می توان گفت سخن او هیچ تأثیری
بجز یک تخدیر موضعی ومقطعی برای خود ودیگران نخواهد داشت و باید شیوع این حالت را
یک بیماری اجتماعی و از نقطه ضعفهای جامعه به شمار آورد.

اصولاً رها کردن
مسائل بنیادی وزیربنائی واهمیت دادن بیش از حد به امور ظاهری و روبنائی چیزی بجز
فرار از مسئولیتهای اساسی ودیده دوختن به پیش پای خویش و سهل انگاری در انجام
وظایف نیست. نام گذاری ها را ملاحظه کنید که چگونه به سرعت در جامعۀ ما پیش می رود
وچقدر به آن اهمیت داده می شود و چه اندازه وقت هیئت دولت برای تنظیم لایحه و وقت
و نیروی مجلس را برای تصویب آن در بعضی موارد به خود اختصاص می دهد. و اکنون پس از
پنج سال و اندی از پیروزی انقلاب هنوز به صورت تصاعدی پیش می رود. تصاعدی زیرا
نامهای تغییر یافته باز هم تغییر می یابند وبخصوص در خیابانهای فرعی که به مناسبت
شهدای محله هر چند وقت تغییر نام داده می شود. بگذریم از مشکلاتی که در مورد راه
یابی و پست پیش می آید و توقعات خانواده ها که بالا می رود و برآورده نمی شود. آیا
برای این تغییرات حد ومرزی نباید گذاشته شود؟! آیا مجلس مشکلات قانونی ادارات،
مسائل اقتصادی کشور وهزاران مسئله مهم را پشت سر گذاشته واکنون نوبت تغییر نام
بندرها و خیابانها وشهرها وخبرگزاریها وسازمانها و و… است؟!

حضرت آیت الله العظمی
منتظری در مورد شعار مکرر تذکر داده اند که اکنون برخی از رهنمودهای ایشان را
یادآور می شویم:

«شعار، لازم است امّا
اگر از حد ضرورت تجاوز کند موجب زیان و دورماندن از اهداف اصلی انقلاب می شود».

«مسئله کشاورزی را
نمی توان با شعار حل کرد».

«ادارۀ کشور به شعار
تنها نیست، بایستی با کار و کوشش و فعالیت باشد».

«باید واقعاً در عمل،
احتیاج خود را از قدرتهای بزرگ قطع کنیم. شعار بدون تلاش مفهوم ندارد».

«دولت و مجلس باید
بیش از شعار و وعده، به عمل و رفع محرومیت وکمبودها بپردازد».

آمارگیری

بدون شک آمارگیری شرط
اساسی برنامه ریزی دولت و پیشرفت برنامه ها است. ارائه آمار نیز در توجیه برنامه
ها برای جامعه مهم و لازم است. ولی تکیه بیش از حد به آمار بدون در نظر گرفتن
واقعیت خارجی، انسان را گول می زند وبه خواب فرو می برد. فراموش نکنیم که بنی صدر
مفلوک نیز فریب همین آمارگیریها و سنجش افکار را خورد وگرنه به این زودی علم
مخالفت برنمی داشت و چهرۀ واقعی وکریه خویش را نشان نمی داد و در نتیجه خطر بزرگی
برای آیندۀ انقلاب بود ولی از آنجا که خداوند دشمنان ما را ابله قرار داده است،
آمارگیران او را بشارت دادند که درصد محبوبیت او به مراتب از امام بیشتر است،
بنابراین وقت نیشتر زدن است و کودتای خزنده به ساعت صفر رسیده است!! و چنان شد که
دیدیم و الحمد لله رب العالمین.

البته در شرایطی که
ضد انقلاب داخلی و خارجی با کمال جدیت تلاش می کند برای تضعیف انقلاب و جمهوری
اسلامی، دستاوردهای انقلاب وکارهای بسیار زیادی که به طور معجزه آسا در جمهوری
اسلامی، تحقق یافته مخفی وانکار نماید؛ این یک وظیفه شرعی است که کارهای انجام شده
را برای جهانیان اعلام نمائیم ولی باید توجه داشت که آمار و ارقام و بیلانها با
کمال دقت ومنزّه از هر گونه اغراق و مبالغه وکم و زیاد ارائه شود و در آمارگیری
تمام جهات ملاحظه گردد، نه اینکه تنها یک جهت را ملاحظه و جهات دیگر را نادیده
بگیرند.

هر ایرانی افتخار می
کند اگر بتواند بجای کالای خارجی از کالای ایرانی استفاده کند ولی ملاحظه می شود
که بسیاری از صنایع نه تنها در حد استاندارد نیست بلکه از حالت سابق خود نیز بدتر
شده است. آیا دلیل آن نبودن رقابت است؟ شاید. آیا دلیل آن عدم نظارت دولت است؟ باز
هم شاید. اگر دولت نمی تواند نظارت داشته باشد پس باید سعی کند که رقابت ایجاد شود
که راه صحیح و طبیعی پیشرفت جامعه بدون شک همین رقابت است. تجربه این را بطور قطع
ثابت کرده وهر که تجربه شده را دوباره تجربه کند، پشیمان خواهد شد.

هر روز در تلویزیون
از پیشرفتهای صنعتی، عمرانی، بازرگانی، کشاورزی، دامپروری، شیلات و غیره برنامه
های جالب وخیره کننده ای ارائه می شود ودر این میان، مسئولین باید ابهاماتی را که
در ذهن مردم بوجود می آید، با توضیحات لازم برطرف سازند:

اگر توزیع به سبک
موجود صحیح است، پس این همه جنس در بازار آزاد، با قیمت چند برابر از کجا می آید؟!

اگر شیلات این همه
پیشرفت کرده، چرا با کمال شرمندگی، باید ماهیهای خارجی ـ که حلال بودن آن هم معلوم
نیست ـ مصرف کنیم؟! پس ماهی های جنوب به آن ارزانی و فراوانی چه شده اند؟

اگر تولید پودر
لباسشوئی به دو برابر مصرف کشور رسیده است، پس کوپن برای چیست؟ چرا به خارج صادر
شود؟!

اگر روغن نباتی آماده
صدور به خارج از کشور است، پس چرا ـ به حدّ کفایت ـ برای مصرف داخلی وجود ندارد؟!

اگر تولید ما به
مراتب بهتر از مشابه خارجی است ـ که این مانند نوار تکراری به دنبال ارائه هر
تولیدی اعلام می شود ـ چرا قطعات یدکی اتومبیل، اگر ساخت ایران باشد یا اصلاً قابل
استفاده نیست یا از کهنۀ پوسیدۀ خارجی هم بدتر است! شاید منظور از مشابه خارجی
جنسهای کُره ای است؟!

و صدها اگرهای
دیگر…

بگذارید با فراوانی
مواد لازم وضروری وارزانیِ آن تورّم کاهش یابد که مهمترین عامل تورّم، عوامل روانی
آن است.

خداوند می
فرماید:«ولا تحسبن الذین یفرحون بما اتوا ویحبّون ان یُحمدوا بما لم یفعلوا فلا
تحسبنهم بمَفازةٍ من العذاب ولهم عذاب الیم» گمان مبر آنانکه به اعمال خود
خوشحالند ودوست دارند که به آنچه انجام نداده اند ستایش شوند، گمان مبر که از عذاب
الهی بدورند، که آنها را عذابی دردناک است.

گرچه مورد آیه ظاهراً
علمای یهود است ولی برای ما نیز یک درس عبرت است. ما نباید به کاری که نکرده ایم
این قدر افتخار کنیم وانتظار ستایش داشته باشیم.

امیرالمؤمنین (ع) در
عهدنامۀ مالک اشتر می فرماید:

«وایاک و المنّ علی
رعیتک باحسانک او التزیّد فیما کان من فعلک او أن تعدهم فتتبع موعدک بخلفک فان
المنّ یبطل الاحسان والتزید یذهب بنورالحق و الخلف یوجب المقت عندالله و الناس.
قال الله تعالی: کبر مقتاً عندالله ان تقولوا مالا تفعلون»

ص
444 نهج البلاغه

مبادا به نیکوکاری
خود منت بر رعیت خود بگذاری(وبه رخ آنها بکشی) یا آنچه را انجام داده ای بیشتر
جلوه دهی یا آنان را وعده داده وسپس خلف وعده کنی که منت گذاشتن احسان را باطل می
کند (اثر آن را از بین می برد) و زیاد جلوه دادن نور حق را می پوشاند وخلف وعده
موجب بغض وناخشنودی خدا ومردم است. خداوند متعال می فرماید: این که سخنی را بگوئید
و خلاف آن عمل کنید سخت مستوجب غضب الهی است.

امیرالمؤمنین (ع) در
این قسمت سه تذکر مهم و ارزنده به فرمانروایان می دهد:

1ـ اینکه کارهای خود
را به رخ مردم نکشند وبر آنان منت نگذارند که ما چنین کردیم و چنان. احسانِ
نیکوکاران مخفی نمی ماند ولی منّت گذاشتن، اثر نیکوی آن را باطل می کند.

2ـ اعمال خود را بیش
از آنچه هست جلوه ندهند که دروغ، رونق حق را از بین می برد و اطمینان به گفته ها
باقی نمی ماند. اگر دستگاه تبلیغاتی به دروغگوئی ومبالغه شناخته شد دیگر تبلیغاتش
بی اثر خواهد بود ومردم، سخن حق او را نمی پذیرند. این نکته برای رادیو تلویزیون و
روزنامه ها و همۀ وسایل تبلیغات، بسیار مهم و قابل توجه است.

3ـ این که به مردم
وعده ای ندهند مگر اینکه بدانند موفق خواهند شد، که خلف وعد موجب خشم خداوند و
مردم است. اعتماد فی ما بین از میان می رود ومردم را خشمگین و ناراضی می سازد.

خلاصه: شعار و آمار
هر دو بجای خود خوب ومطلوب است ولی نباید واقعیتهای جامعه را بپوشاند. مسئولین
وقتی باید آمار ارائه دهند که با وضع خارجی جامعه مطابق باشد. و به گفته یکی از
مسئولین بلند پایه کشور: وقتی وزیر کشاورزی می تواند ادعای موفقیت کند که مردم
برای خریدن شیر صف نکشند. اصولاً بقول ایشان بهتر است بجای این مصاحبه ها، قضاوت
را به خود مردم واگذار کنیم. مردمی که از نظر سیاسی و اجتماعی مسئولین را پذیرفته
اند و به آنان اعتماد و اعتقاد دارند قطعاً در اظهاراتشان سوء نیت ندارند. پس بجای
مصاحبه با آمارگیران و آمار ارائه دهندگان خوب است با مردم کوچه و بازار مصاحبه
کرد ووضع کمبود و پیشرفت را از آنان جویا شد.

بجای اینکه از وزیر
بهداری وضع دارو و پیشرفت آن را بپرسیم که گفته شود تنها چیزی که دولت در مورد آن
کاملاً موفق بوده وضع دارو است!!! از بیماران باید پرسید که داروهای ضروری و اساسی
خود را که گاهی حیات یک بیمار به آن بسته است به چه زحمت وبا چه روابط از مراکز
رسمی یا به چه قیمت از بازار آزاد بدست می آورند.

نکته دیگری که در
مورد ارائه آمار باید گفته شود این است که کارهای انجام شده نباید مورد افتخار یک
مسئول باشد زیرا تازه به وظیفه خود عمل کرده است. کارهای انجام نشده و آنچه به
گونه نامطلوب صورت گرفته است باید مورد ملاحظه قرار گیرد. البته مردم از کارهای
انجام شده نیز متشکرند ولی آنچه یک مسئول باید ملاحظه کند چه در مورد کارهای خود
وچه در مورد کارهای زیردستان ومسئولین دیگر نقصها وکمبودها وانحرافها است زیرا از
یک مسئول دولتی انجام کارهای واگذار شده یک وظیفه ویک توقع بجا است.

بهر حال امیدواریم
مسئولین بلند پایۀ کشور که خود بیش از همه دلسوز این جامعه هستند بیش از پیش
کارهای دست اندرکاران را مورد دقت و بررسی قرار دهند.

والسلام
علی من اتبع الهدی

 

/

تأثیر دخانیات بر بدن انسان

خودکشی و دیگر کشی
تدریجی با دخانیات3

دکتر سید حسن عارفی

تأثیر دخانیات بطور
مستقیم یا غیر مستقیم بر روی قسمتهای مختلف بدن انسان

1ـ سیانات موجود در
دخانیات مانع استفاده بافتهای بدن از اکسیژن می شود.

2ـ مصرف دخانیات با
نقصی که در جدار عروق ایجاد می کند، سبب عبور بیش از معمول چربی های جاری در خون
به دیواره عروق می شود و بعلت نقصی که در خارج شدن چربی از جدار عروق بوجود می
آورد نیز سبب بروز تصلب شرائین زودرس می شود.

3ـ مصرف دخانیات سبب
می شود که کربن منواکسید که در دود دخانیات وجود دارد با هموگلوبین خون ترکیب شده
و این مجموعه ایجاد عوارض ذیل را می نماید:

الف ـ انتقال اکسیژن
به نسوج مختلف نقص پیدا می کند.

ب ـ به علت عدم تامین
احتیاجات اکسیژن بطور کاذب مقدار بیشتری خون در بدن ساخته می شود که غلظت خون را
افزایش می دهد که سبب کندی جریان خون ودر بعضی موارد انسداد جریان خون می شود.

پ ـ مانع استفاده
عضله قلب از اکسیژن جاری خون می شود.

ت ـ سبب خرابی
سلولهای پوششی دیواره عروق می شود که قابلیت نفوذ پذیری دیواره رگ را نسبت به چربی
ها افزایش می دهد.

ث ـ بالارفتن سطح
خونی مجموعه اکسید کربن وهموگلوبین در حدود 10ـ5% سبب نقص در کارهای فیزیکی ومغزی
می شود.

4ـ مصرف دخانیات سبب
افزایش سرعت ضربان قلب می شود.

5ـ مصرف دخانیات سبب
تشدید دردهای آنژین قلبی می شود.

6ـ لنگیدن متناوب و
درد عضلات ساق پا در معتادین به دخانیات شایعتر از غیر معتادین است.

7ـ مصرف دخانیات احتمال
بیماریهای مزمن ریوی مثل برونشیت مزمن، آمفیزم ریوی و بیماریهای انسدادی مزمن ریوی
و بیماریهای قلبی ریوی را افزایش می دهد.

8ـ تنگی نفس وخلط
چرکی در معتادین دخانیات بیشتر از غیر معتادین است.

9ـ مصرف دخانیات با
ایجاد بیماریهای متذکر شده در فوق سبب اختلال در مبادله گازهای خونی می شوند.

10ـ مصرف دخانیات سبب
تنگی راههای هوائی ریه و سبب حمله آسم برونشیت وتشدید حمله آسم می شود.

11ـ مصرف دخانیات با
خراب کردن مژکهای داخل راههای هوائی در ریه عمل نظافت مجاری هوائی ریه وخارج کردن
ذرات خارجی ومواد زاید از ریه را مختل می کنند.

12ـ مصرف دخانیات
حداکثر فشار خون شریانی را بمقدار 15 میلی متر جیوه بالا می برند.

13ـ مصرف دخانیات
حداقل فشار خون شریانی را بمقدار 10 میلی متر جیوه بالا می برند.

14ـ جریان خون عروق
قلب با مصرف دخانیات کاهش پیدا می کند.

15ـ خاصیت چسبندگی
پلاکتها و احتمال ایجاد لخته های خون در رگها با استعمال دخانیات افزایش می یابد.

16ـ مصرف دخانیات سبب
افزایش اسیدهای آزاد خون می شود. افزایش اسیدهای چرب آزاد در خون احتمال نامنظمی
های قلب و مرگ های ناگهانی را زیاد می کند.

17ـ مصرف دخانیات
مهمترین عامل مؤثر در بسته شدن رگهای دستها و پاها در جوانان می باشد بیماری که
بوجود می آید بنام «ترومبوانژیت ابلی ترانت» معروف است که به قطع اندام بیمار
منتهی می شود.

18ـ مصرف دخانیات سبب
ظاهر شدن سندم ریتو (تغییر رنگ انتهاها وسردی و گاهی درد انتها) و یا تشدید
تظاهرات بیماری می شود.

19ـ مصرف دخانیات در
بیماران فشار خونی احتمال پاره شدن عروق بزرگ (أنوات) ومغز را زیاد می کند.

20ـ سکته مغزی در
معتادین به دخانیات شایعتر از غیر معتادین است.

21ـ سکته های قلبی در
معتادین به دخانیات بیش از غیر معتادین دیده می شود وعلت آن انسداد عروق قلب است.

22ـ مصرف دخانیات اگر
همراه عوامل دیگر ایجاد کننده بیماریهای قلب و عروق باشد (مثلاً چاقی، بالابودن
چربی های خون، بالا بودن قند خون، بالابودن فشار خون شریانی، عصبانیت، عدم تحرک
تمایل ارثی در بروز بیماریهای قلبی و عروقی زودرس) احتمال بیماریهای قلبی وعروقی
را چندین برابر بیشتر می کند.

23ـ مصرف دخانیات در
بیمارانی که مبتلی به بالا بودن فشار خون شریانی می باشند احتمال بروز فشار خون
وخیم وعوارض شدید را زیاد می کند.

24ـ نامنظمی های قلب
در معتادین به دخانیات شایعتر است.

25ـ مصرف دخانیات در
خانمهائی که قرصهای ضد حاملگی نیز مصرف می کنند، احتمال انفارکتوس قلبی را 5 برابر
بیش از اشخاص غیر معتاد به دخانیات می کند.

26ـ کسانی که بعد از
سکته های قلبی به مصرف دخانیات ادامه می دهند، احتمال سکته مجدد و مرگ بیشتر از
کسانی خواهد بود که بعد از سکته اول دخانیات را ترک کرده اند.

27ـ عروق پیوند شده
بعد از جراحی عروق قلب با مصرف دخانیات زودتر از انتظار مسدود می شوند.

28ـ درصد مرگ ومیر
ناشی از اترواسکلروز عروق بزرگ وایجاد انوریسم أورت در مردان معتاد به دخانیات بیش
از زنان است.

29ـ مصرف دخانیات
ضایعات عروق ته چشم مبتلایان به دیابت را تسریع می کند.

30ـ مصرف دخانیات با
افزایش هورمن وازو پرسین از هییوقیر خلفی سبب انقباض وتنگ شدن عروق کرونر می شود.

31ـ مصرف دخانیات سبب
افزایش ترشح نورادرنالین و ادرنالین وعوارض ناشی از اثرات هورمونهای فوق می
شود.(سرعت ضربان قلب، افزایش قدرت انقباضی قلب، افزایش بازده قلب).

32ـ مصرف دخانیات سبب
کاهش جریان خون پوست وسردی پوست می شود.

33ـ مرگ ناگهانی در
سنین 64ـ 45 سالگی در معتادین به دخانیات 3ـ2 برابر شایعتر از غیر معتادین به
دخانیات است.

34ـ چربی های نوع
لیپو پروتئین با تراکم زیاد که اثر حفاظتی در مقابل تصلب شرائین دارد درمعتادین به
دخانیات کاهش می یابد.

35ـ چربی های نوع
لیپو پروتئین با تراکم کم با مصرف دخانیات زیاد می شود وافزایش این چربی ها احتمال
تصلب شرائین را زیاد می کند.

36ـ مصرف دخانیات در
خانمها ایجاد قیافه ای عضلانی و مردانه می کند.

37ـ مصرف دخانیات سبب
یائسگی زودرس می شود.

38ـ مصرف دخانیات در
خانمها سبب کاهش سطح استروژن خون می شود. بدین دلیل استئوپروز (پوکی استخوان) در
خانمهای معتاد به دخانیات شایعتر است.

39ـ مصرف دخانیات سبب
کاهش تستووسترون (هورمون مرد) در مردان می شود.

40ـ گلبولهای سفید
خون معتادین به دخانیات بیش از افراد غیر معتاد است.

41ـ نیمه عمر
پلاکتهای خون در معتادین به دخانیات کوتاهتر از غیر معتادین است.

42ـ وزن نوزادانی که
از مادران معتاد به دخانیات متولد می شوند کمتر از معمول است.

43ـ متولد شدن نوزاد
مرده از مادران معتاد به دخانیات شایعتر از مادران غیر معتاد است.

44ـ مرگ ومیر نوزادان
در هفته های اول بعد از تولد در مادران معتاد به دخانیات شایعتر از غیر معتادین
است.

45ـ مصرف دخانیات سبب
افزایش انقباضات رحم می شود.

46ـ مصرف دخانیات در
مادران حامله سبب کاهش حرکات تنفسی جنین می شود.

47ـ مرگ ناگهانی در گهواره
در نوزادانی که یکی یا هر دو والدین آنها معتاد به دخانیات است شایعتر از غیر
معتادین است.

48ـ مصرف دخانیات در
بعضی موارد ایجاد کوری نقطه ای در منطقه وسطای بینائی به رنگ قرمز و آبی می کند.

49ـ مصرف دخانیات با
افزایش آنزیمهای میکروزومال کبد سبب کاهش اثرات بعضی داروها می شود.

50ـ اثرات مواد مخدره
با مصرف دخانیات کاهش می یابد.

51ـ مصرف دخانیات
ایجاد پیری زودرس و ظاهر شدن چین و چروک در کناره خارجی حدقه چشم می کند.

52ـ بیماری کولیت
اولسروز با تجویز نکوتین قابل درمان است ومصرف آن مانع ظاهر شدن بیماری می شود.

53ـ مصرف دخانیات سبب
باریک شدن مجاری هوائی کوچک و بزرگ ریه می شود.

54ـ در صورتی که شخصی
به کمبود «آلفا یک اتتی تر پسینی» مبتلی باشد مصرف دخانیات سبب ایجاد بروز آمفیزم
ریوی می شود.

55ـ مرگ و میر به علت
پنومونی وانفلوانزا در معتادین به دخانیات شایع تر از غیر معتادین است.

56ـ عوارض تنفسی بعد
از اعمال جراحی در معتادین به دخانیات بیشتر از غیر معتادین است.

57ـ پنوموتراکس خود
بخودی (هوا در اطاف ریه) در معتادین به دخانیات شایعتر از غیر معتادین است.

58ـ بیماریهای دندانی
و لثه در معتادین به دخانیات شایعتر از غیر معتادین است.

59ـ لارنژیت مزمن در
معتادین به دخانیات شایعتر از غیر معتادین است.

60ـ مصرف دخانیات سبب
تغییر شکل سلولهای مجاری هوائی ریه و در نهایت ایجاد سلولهای سرطانی و تومور
سرطانی می کند.

61ـ سرطان ریه از نوع
«اسکواموس سل کارسینوما» در معتادین به دخانیات در حدود 12ـ10 برابر شایعتر از غیر
معتادین است.

62ـ مقاومت راههای
هوائی ریه در معتادین به دخانیات افزایش پیدا می کند.

63ـ ترشحات موکوس
مجاری هوائی ریه در معتادین به دخانیات بیش از غیر معتادین است.

64ـ معتادین به
دخانیات به علت اثر کشنده دخانیات بر روی تمام سلولهای بدن وکاهش مقاومت بدن در
مقابل بیماریها 45% بیشتر از غیر معتادین در طول سال استعلاجی دریافت می کنند. در
انگلستان استعلاجی معتادین به دخانیات در حدود 35 میلیون روز در سال است.

65ـ سالها قبل از
ظاهر شدن علائم تنگی نفس وسرفه وخلط در معتادین به دخانیات تستهای ریوی مختل شده
است.

66ـ معتادین به
دخانیات استعداد بیشتری به مبتلی شدن آنفلوانزا در اپی دمی آنفلوانزا دارند تا
اشخاص غیر معتاد.

67ـ معتادین به
دخانیات بعد از هر بیماری دیرتر بهبودی کامل پیدا می کنند تا غیر معتادین.

68ـ به علت وجود
کادمیوم در دود دخانیات، کادمیوم در کبد، کلیه و ریه معتادین به دخانیات بیشتر از
غیر معتادین است. کادمیوم در ایجاد آمفیزم ریوی این بیماران مؤثر است.

69ـ زخم اثنی عشر
ومعده در معتادین به دخانیات شایعتر از غیر معتادین است.

70ـ مصرف دخانیات
مانع یا باعث تاخیر در بهبودی زخمهای دستگاه گوارش می شود.

71ـ مصرف دخانیات سبب
کاهش فشار اسفنگترمری، پیلور می شود که اختلالات گوارشی شدید را بدنبال خواهد
داشت.

72ـ ترشحات بی کربنات
پانکراس در معتادین به دخانیات کاهش می یابد که این خود اختلالات گوارشی ایجاد می
کند.

73ـ کارکنان
کارخانجات آسبستوز اگر معتاد به دخانیات نباشند احتمال مبتلی شدن به سرطان ریه
برابر افراد عادی اجتماع است ولی اشخاصی که در کارخانجات آسبستوز کار می کنند اگر
معتاد به دخانیات باشند احتمال آنکه به سرطان ریه مبتلی شوند بسیار زیاد است.

74ـ کارکنان معادن
اورانیوم اگر معتاد به دخانیات باشند احتمال آنکه به سرطان ریه از نوع اسمال سل
کارسینوما مبتلا شوند زیادتر از کارکنانی است که ابداً سیگار نمی کشند.

سرطان و استعمال
دخانیات

راجع به اثر
سرطانزائی دخانیات شکی وجود ندارد وتمام مطالعات ثابت کرده اند که مواد سرطان زای
موجود در دود حاصل از سوختن توتون ایجاد سرطان می کند.

علت 90% سرطانهای ریه
دخانیات است و علت 40% کل سرطانهای انسانها دخانیات می باشد مطالعات آماری نشان می
دهد که هر چه بر تعداد سیگارهای مصرف شده افزوده می شود احتمال بروز سرطان را
زیادتر می کند.

ایجاد سرطان در
معتادین به دخانیات ارتباط با مقدار دخانیات مصرف شده وطول زمانی دارد که
مواد  سرطان زا وارد بدن می شوند.

سرطانهای دهان، حلق،
حنجره و قسمت فوقانی دستگاه گوارش در معتادین به پیپ وسیگار برگ شایعتر از
سیگارکشهای معمولی است. زیرا معتادین به پیپ وسیگاربرگ دود حاصل از سوختن توتون
پیپ را فرو نمی دهند بر عکس سرطان ریه در سیگارکشهای معمولی شایعتر از پیپ کشها می
باشد.

بنابراین مجاورت مواد
سرطان زای موجود در دود حاصل از دخانیات در زمان معین برای ایجاد سرطان ضروری است
و هر چه تعداد سیگار وطول مدت اعتیاد افزایش یابد این احتمال بیشتر خواهد شد به
عبارت دیگر اگر شخصی از نظر ارثی استعداد مبتلی شدن به سرطان را داشته باشد و مدت
کافی دخانیات مصرف کند احتمال آنکه به سرطان مبتلی شود بیش از فردی است که استعداد
مبتلی شدن به سرطان را ندارد. چون در حال حاضر نمی توان با هیچ وسیله پزشکی این
استعداد را مشخص کرد، بنابراین از نقطه نظر طب پیشگیری این عامل سرطان زا باید از
ورطه گیتی حذف شود. از نظر آماری تا بیست سال پیش سرطان ریه خانمها نادر بود ولی
به تدریج که به تعداد معتادین زن اضافه شد سرطانهای ریه و نقاط دیگر در خانمها
شایع شد واین نقیصه نابرابری زن و مرد هم از بین رفت. اخیراً آمار قبرستانها تعداد
زنها و مردهائی که مبتلی به سرطانها می باشند را یکسان نشان می دهد واین ناشی از
معتاد شدن خانمها به دخانیات است.

در معتادین به
دخانیات دونوع سرطان ریه شایع است:

1ـ اسکواموس سل
کارسینوما.

2ـ اوت سل کارسینوما.

اشخاصی که معتاد به
دخانیات می باشند در شهرهای آلوده در هوای آلوده به دود کارخانجات و ماشین ها ومه
بیش از افرادی که معتاد به دخانیات نیستند ودر همان محیط زندگی می کنند به
سرطانهای فوق مبتلی می شوند بنابراین آنچه احتمال سرطانها بخصوص سرطان ریه را
امروزه فراوانتر نموده است مصرف دخانیات است. همانگونه که قبلاً  ذکر شد عوارض ناشی از مصرف دخانیات ناشی از
مجاورت بافتهای مختلف بدن در مقابل مواد حاصل از دود توتون است بنابراین هر چه
مقدار استعمال دخانیات مصرفی بیشتر باشد وپکهای زده شده عمیق باشند احتمال
سرطانزائی وسکته زائی سیگاربیشتر خواهد بود.

فردی که 9ـ1 عدد در
روز سیگار می کشد احتمال آنکه بسرطان ریه مبتلی شود کمتر از کسی است که 40ـ 30 عدد
در روز سیگار می کشد ولی مطابق منحنی آماری مصرف یک سیگار احتمال بروز سرطان وسکته
را در معتادین بیش از اشخاصی خواهد نمود که ابداً معتاد نیست و به عبارت ساده تر
استعمال 3ـ1 سیگار در روز نیز بدون ضرر نیست.

استعمال دخانیات باعث
سرطانهای ذیل می شود:

1ـ سرطان ریه.

2ـ سرطان حنجره.

3ـ سرطان مثانه.

4ـ سرطان مری.

5ـ سرطان معده.

6ـ سرطان حلق.

7ـ سرطان زبان.

8ـ سرطان لوزه.

9ـ سرطان لب.

10ـ سرطان کف دهان.

11ـ سرطان غد  بزاقی.

12ـ سرطان روده.

13ـ سرطان پانکراس.

14ـ سرطان پرستات.

15ـ سرطان از نوع
لنفوم.

ارتباط بین مصرف
دخانیات وافزایش مرگ ومیر

مطابق مطالعات
دانشمندانی مثل «هیل» و «دال» از انگلستان و «هاموند» از آمریکا و دهها دانشمند
دیگر مرگ و میر به علل بیماریهای قلبی وعروقی و ریوی وسرطانها در بین معتادین به
دخانیات در سنین 64ـ45 شایعتر از غیر معتادین است.

عوامل دیگری در
ارتباط با مرگ و میر به علت مصرف دخانیات مؤثر است مثلا وجود فشار خون، بیماری
قند، چربی خون بالا، شخصیت هیجانی و عصبانی، سنی که پدر یا مادر یا اقوام نزدیک
فوت شده اند. اگر پدر یا فامیل پدر در سن پائین به علت سکته قلبی فوت شده استعمال
دخانیات در اعقاب متوفی سبب سکته قلبی زودرس تر خواهد شد. وبر عکس اگر والدین شخصی
در سنین بالا زنده اند احتمال مرگ زودرس به علت مصرف دخانیات در چنین فردی ضعیف تر
است.

اثر دخانیات بر روی
سیستم ایمنی بدن

مصرف دخانیات ایجاد
نقص در سیستم ایمنی بدن می کند بهمین دلیل اشخاص معتاد بیش از غیر معتادین استعداد
به عفونت وبیماریهای میکروبی را دارند. سطح خونی ایمنبوگلوبولین در معتادین به
دخانیات پائین تر از غیر معتادین است. بهمین دلیل افراد معتاد اعمال جراحی را به
خوبی تحمل نمی کنند و در مقابل یک سرماخوردگی ساده مدتها استعلامی دریافت می کنند.

ضرر مصرف کننده های
دخانیات به افراد غیر معتاد

دود حاصل از سوختن یک
سیگار معمولی نه تنها برای شخص معتاد بلکه برای افراد غیر معتاد مضر است. بطور
متوسط 90% ذرات حاصل از سوختن توتون در یک سیگار در ریه شخص سیگارکش جذب می شود و
10% آن در هوا پراکنده شده و به داخل ریه دیگران وارد می شود و نیز کربن منواکسید
دود حاصل از سوختن سیگار معمولی 60% آن وارد ریه شخص کشنده سیگار و40% منواکسید
کربن در فضای محیط پراکنده می شود.

بررسی های دقیق نشان
می دهد در صورتی که در محیطی دخانیات توسط معتادین مصرف شود افراد غیر معتاد کم
وبیش به همان بیماریهائی مبتلی می شوند که معتادین مبتلی می شوند. به عبارت دیگر
معتادین نه تنها بتدریج برای خود بیماری می آفرینند و آتش بر کاشانه خود می زنند و
می سوزانند بلکه در حقوق حقه دیگران دخالت کرده وبا آلوده کردن محیط برای دیگران
بیماری خلق می کنند. استعمال دخانیات توسط یک یا هر دو والدین در محیط خانه سبب
افزایش مرگ ومیر نوزادان در گهواره می شود. و چنین نوزادان بیش از نوزادانی که
والدین آنها دخانیات مصرف نمی کنند به بیماریهای ریوی مبتلی می شوند. ژاپنی ها
ثابت کردند که زنانی که معتاد به دخانیات نیستند ولی شوهر آنها دخانیات مصرف می
کنند بیشتر از دیگران به سرطان ریه مبتلی می شوند.

ادامه
دارد

 

/

استراتژی ملّی

قسمت دوم

استاد جلال الدین
فارسی

جنگ داوطلبانه در
پرتو اسلام

می بینید که اسلام
1400 سال پیش از انقلاب کبیر فرانسه آمده است و یک نوع جنگ را مطرح کرده وبکار
بسته و با موفقیت برگزار کرده است که فرانسویها بعد از 1100 سال آنهم بر اثر تکامل
جنگ پیدا کرده اند: جنگ داوطلبانه.

در پرتو اسلام، مردم
ایران، مردم عرب، مسلمانان، نماندند که تضاد حکومتهای دموکراتیک با استبدادی و
ارتشهای متکی به حکومتهای دموکراتیک با ارتشهای استبدادی سرنوشت آنان را تعیین
کند، جهاد به عنوان یک کار داوطلبانه و یک وظیفه را اسلام ارائه داده است. اسلام
جنگ را همگانی کرده و جهاد را بصورت دفاع ملی مستمر درآورده است. به جهاد جنبه
اعتقادی نیرومند داده و عملیات جنگی را با دعوت و پیام، و تبلیغ قرین ساخته است.

اسم جهاد خارجی ما
بهمین جهت «الدعوةُ الی الاسلام» است. باز به همین جهت سلمان فارسی به نیروهای
اسلامی گفت:«صبر کنید تا به شیوه هائی که پیامبر خدا به من آموخته است بجنگم».و سه
روز به زبان فارسی جهت ایرانیها تبلیغ نمود. این، همان کاری است که 1100 سال بعد
سربازهای فرانسوی در میدان های جنگ انجام دادند.

رسول خدا فرمود: در
تیری که مجاهد به طرف دشمن پرتاب می کند سه اجر هست: یک اجر مال مجاهدی است که تیر
را به طرف دشمن پرتاب می کند. اجری از آن متعلق به کسی است که چوبه تیر را تراشیده
است. و اجری همسنگ آن متعلق به کسی است که بر سر چوبه تیر، پیکانی نصب کرده است و
وی صنعتگر است، و اجری دیگر همسنگ آن متعلق به شخصی است که با کار تولیدی و انجام
خدمتی پولی بدست آورده و آن پول را وقف جهاد در راه خدا، یا دفاع ملی کرده است.

همه سهم یکسان دارند.
ملاحظه می کنید که پیامبر  خدا می فرماید
آن کسی که تدریس می کند، آن کسیکه کار درمانی و پزشکی می کند، آن کسی که تجارت می
کند، آن پیشه ور یا هر کسی که خدمتی می کند یا کالائی تولید می کند و کارش سرانجام
تبدیل به پول و سرمایه می شود. با این سرمایه می شود تجهیزات، سلاح وساز و برگ
تهیه کرد. سهم چنین شخصی درست مثل سهم همان نظامی است که در میدان نبرد عمل می
کند. پیامبر خدا فرمود تمام این عملیات خاصیت جنگی دارد و همسنگ عملیات عملیاتی
صرفاً نظامی است که در میدان نبرد انجام می گیرد. و فرمود صنعتگر چه نجّار و چه
پیکان ساز درست نقشی دارد همسنگ فرد نظامی.

این چیزی است که
بشریت به آن از غیر دین وغیر پیامبران 1000 سال بعد از اسلام رسیده است، این است
که خداوند می فرماید:«ولا تلقوا بایدیکم الی التهلکه» یعنی قدرتهایتان را به
نابودی نیندازید و بعد می گوید: انفاق کنید. یعنی تولید یک کشور اعم از تولید کالا
یا خدمات و اختصاص دادن اینها به جهاد ودفاع ملی بمعنای این است که قدرتهای خود را
از مهلکه برهانیم.

دفاع اسلامی

ملاحظه می کنید
خداوند می فرماید چگونه از خودتان دفاع کنید:«واَعِدّوا لهم ما استطعتم من قوه و
من رباط الخیل ترهبون به عدوالله وعدوکم و…» هر چه می توانید نیرو فراهم کنید.
نفرمود تیر و کمان و شمشیر و سپر فراهم کنید بلکه فرمود:«قوه». مفسرین در این قوه
چه سخنانی گفته اند؟ گفته اند: نیرو، نیروی انسانی؟ گفته اند: تجهیزات نظامی و
سلاح. و یا گفته اند: مهارت در تیراندازی؟ 1000 سال پیش مفسری در معنای این کلمه
گفته است: قوه یعنی مهارت در تیراندازی این همان آموزش نظامی است که مردم می بینند
یا بسیجی ها یا نظامیان می بینند این جزئی از آن «قوه» است. آنچه که شما در
دانشگاه می آموزید که می توانید تبدیل به مهارت در کاربرد سلاحها بشود یا در خدمات
پشت جبهه بشود. این جزو «قوه» است.

خداوند یک چیز را از
«قوه» تفکیک کرد:«من رباط الخیل» نیروی نقلیه یا وسائط نقلیه، بهترین وسائط نقلیه
آن زمان را مثال زد: اسبهای نیرومند فربه. و امروز یعنی سریع السیرترین هواپیماها
و تندروترین تانکها و پرسرعت ترین زیردریائی ها وکشتیهای جنگی، یعنی لشکرهای
مکانیزه و موتوریزه. چرا وسائط نقلیه را از «قوه» تفکیک کرد و جداگانه و مستقلاً ذکر
فرمود؟ برای اینکه امروز هم استراتژها می گویند؛ جنگ را دو چیز می سازد: قدرت آتش
و حرکت. قدرت آتش منوط به قوه است چون آتش پشتیبانی می خواهد، نیرو می خواهد که
پشت سر اینکه منهدم کرد قدرت آتش بتواند پیشروی کند. تنها آتش نیست. آتش وسیله
پیشروی نیروهاست. پس قدرت آتش ودیگر نیروهائی که می توانند از آتش بهره برداری
کنند همه اش «قوه» را تشکیل می دهد. امّا حرکت یعنی «من رباط الخیل».

هدف جنگ

آنوقت هدف جنگ را هم
تعیین فرموده است. نفرموده است: شکست دشمن! نفرموده است: تسلیم دشمن! شما در همۀ
تعاریفی که برای استراتژی می خوانید از قدیم ترین جمله تا حالا حقیقت مهمی را
ملاحظه می کنید که سابقاً می گفتند انهدام نیروی دشمن هدف جنگ است. زمانی هم می
گفتند انهدام نیروی دشمن کافی نیست، چون ممکن است شما نیروی دشمن را منهدم نکنید
اما دشمن و نیروهایش را در میدان نبرد به شکلی درآورید که تسلیم شوند و صاف وسالم
نیروهایش را بچنگ آورید. بهمین سبب نظامیان توانا و زبردست نمی خواستند نیروی دشمن
را منهدم بکنند بلکه می خواستند ارتباط نیروها را بگسلند، رابطه فرماندهی را با
مجموع نیروها بگسلند، تشتت وتزلزل در بینشان ایجاد نمایند تا آنها را بدون اینکه
نابود بشوند وادار به تسلیم بکنند.

ملاحظه می کنید در
این تغییر دادن سرانجام گفتند: تسلیم دشمن هدف نهائی جنگ است. یکوقت یک ملتی ارتشی
را بدون اینکه نابود بشود حتی بدون اینکه نابود بشود حتی بدون اینکه رابطه
فرماندهی با واحدها مختل بشود یا متشتت یا سرگردان بشوند، ناهماهنگ بشوند، تزلزل
در ایشان ایجاد بشود، تسلیم می کند. پس گفتند: هدف جنگ تسلیم کردن دشمن است. اسلام
چیزی بالاتر از این را گفته است:

بازدارندگی:«ترهبون
به عدوالله و عدوکم». شما با متمرکز کردن و فراهم کردن عظیم ترین نیروها، آموزش
مهارت، تدارکات، خطوط ارتباطی، وقدرت آتش ـ که همه «قوه» است ـ ویا «رباط الخیل»
که وسایل حرکت و انتقال نیرو و انجام مانور است «ترهبون به عدوالله و عدوکم». می
ترسانید دشمن خدا ودشمن خودتان را و از تجاوز بازمی دارید.

امروز استراتژی اتحاد
جماهیر شوروی و استراتژی امپریالیسم آمریکا معطوف به بازدارندگی است. سلاحهای هسته
ای که متمرکز می کنند یا نوسازی می کنند، محفوظ می دارند ودفاعی است در برابر
تهاجم اتمی، تمامش بمقصد بازدارندگی دشمن از تعرض است نه بمقصد کاربرد این نیروها
برای تسلیم دشمن یا انهدام نیروهایش. چنانچه سلاحهای هسته ای را علیه دشمن بکار
ببرند دشمن هم بکار خواهد برد و این یعنی نابودی متقابل و انهدام متقابل. هدف در
استراتژی آمریکا وهدف دراستراتژی شوروی، بازدارندگی خصم از تعرض است.

جدیدترین تعریفها
برای استراتژی تعریفی است که در سال 1956 در دانشگاه جنگ فرانسه صورت گرفته است.
اکنون هم تدریس می شود. می گوید: استراتژی عمومی یا ملی، علم و فن توسعه هماهنگ و
کاربرد نیروهای یک ملت از جمله قدرت نظامی است.

این تعریفی است بسیار
دقیق. ملاحظه می کنید: استراتژی علم است، استراتژی فن است. علم و فن چه؟ علم و فن
توسعه هماهنگ نیروهای یک ملت از جمله نیروی نظامی، اما نه فقط توسعه هماهنگ
نیروهای یک ملت از جمله نظامی بلکه توسعه وکاربرد آنها. یک تعریف هم «پنتاگون»
دارد. انجمن تحقیقات نظامی وابسته به «پنتاگون» انجمن مطالعات عالی نظامی، در سال
1963، استراتژی را اینگونه تعریف کرده است:«استراتژِی» علم و فن توسعه و کاربرد
قدرتهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی ونظامی ملت به هنگام صلح وجنگ به منظور تأمین
حداکثر پشتیبانی از سیاستهای ملی و افزایش احتمال پیروزی وتقلیل احتمال شکست است.
این هم یک تعریف. اکنون نقایص این دو تا تعریف و جهات امتیاز ورجحان یکی بر دیگری
را بررسی می کنیم:

اولی، تعریف دانشگاه
جنگ فرانسه است که الآن هم تدریس می شود. استراتژی علم وفن و توسعه هماهنگ و
کاربرد نیروهای ملت از جمله نظامی است. این، یک تعریف جامع است. در این تعریف گفت:
نیروهای ملت، ولی نگفت نیروهای ملت نیروهای متنوعی است. فقط گفت: نیروهای ملت که
نیروهای غیر نظامی است بعلاوه نظامی، از جمله نظامی را هم آورد و جدا در کنار آن
ذکر کرد تا معلوم بشود مقصود از نیروهای ملت تنها نیروهای نظامیش نیست. در تعریف
«پنتاگون» نیروهای ملّت تفکیک شده است. می گوید: توسعه و کاربرد قدرتهای سیاسی،
اقتصادی، فرهنگی و نظامی ملت. بدینسان نیروهای ملت از جمله نظامی را به این شکل
تفکیک کرده است. این یک وجه امتیاز بسیار کوچکی است. اما تعریف «پنتاگون» می گوید:
استراتژی علم و فن توسعه و کاربرد این قدرتهاست. این تعریف یک نقص دارد. تعریف
فرانسه گفت: توسعه هماهنگ. و سخن دقیق گفت: توسعه هماهنگ یعنی چه؟ یعنی اینکه یک
دولتی یا رهبری یک دولت و ملتی تمام نیروهای ملت را (نیروی سیاسی، نیروی فرهنگی،
نیروی اقتصادی و نیروی نظامی را) بسیج می کند و توسعه می دهد تقویت و توسعه مستمر،
اما توسعه این نیروها گاهی هماهنگ است وگاهی نیست. اگر هماهنگ نبود توسعه آنها
موجب تقویت کلی ونهائی نخواهد گشت. ممکن است نیروی نظامی یک کشور بطور غیر متوازن
با دیگر نیروهای این ملت توسعه پیدا کند. درست است که این نیروی نظامی قوی تر شده
اما یک عدم توازن با بقیه نیروها ویک ضدّ قدرت را در بطن خودش می پروراند.

اگر ملاحظه کرده
باشید در زمان طاغوت نیروی نظامی را به طرز وحشتناکی توسعه دادند. چون امکانات و
نیروهای یک ملت ثابت است، در نتیجه به فرهنگ ملت وبه توان فرهنگی ملت، به توان
اقتصادی ملت لطمه خورد، فاصله طبقات وفاصله مردم را با طبقه حاکم و نظامی وامرای
ارتش زیاد کرد و تضادشان را افزایش داد. اگر شما نیروی اقتصادی یک ملت را به شکل
نامتوازن با نیروی اساسی اش و با نیروی نظامی اش رشد و توسعه بدهید، این نهایتاً
افزایش قدرت را ببار نخواهد آورد. شما ژاپن را در نظر بگیرید، یک غول اقتصادی است.
اما توان نظامی اش کم است. آنجا توازن به آن شکل به هم خورده است. پس توسعه
نیروهای سیاسی و اقتصادی وفرهنگی ونظامی یک ملت باید بگونه ای متوازن و هماهنگ
ومکمل یکدیگر توسعه پیدا کنند. این کار را فکر می کنم در دوران صلح انجام می دهند،
(توسعه این نیروها در زمان صلح انجام می گیرد) کاربردش کی انجام می گیرد؟ در زمان
جنگ.

تعریف «پنتاگون» یک
چیزی بر تعریف فرانسویها افزوده است. می گوید که «استراتژی» علم وفن توسعه و
کاربرد این قدرتها است به هنگام صلح وجنگ. برای چه؟ تعریف فراسه نگفت به چه منظور
توسعه می دهیم؟ ولی تعریف پنتاگون گفت: به منظور تأمین حداکثر پشتیبانی از
سیاستهای ملی. افزایش توان یک ملت و کاربرد مجموعه نیروهای یک ملت برای پشتیبانی
از سیاستهای ملی است، برای افزایش احتمال پیروزی وتقلیل احتمال شکست است. چرا
اینطور گفت، برای این که ما در عصر سلاح هسته ای زندگی می کنیم، عصر سلاح هسته ای
عصر کاربرد نیروهای نظامی ملت نیست، عصر جلوگیری از کاربرد نیروی مسلح دشمن است
علیه خود، عصر بازدارندگی است. به همین جهت تعریف «پنتاگون» می گوید: باید این
نیروهای ملی، نیروهای متنوع ملت را توسعه داد برای افزایش احتمال پیروزی وتقلیل
احتمال شکست. این پیروزی، پیروزی در یک جنگ فراگیر بین المللی نیست بلکه پیروزی
های منطقه ای است که به اصطلاح آمریکائیها هدفهای ملی آنها را به تحقق می رساند.
هدف «استراتژی» و کاربرد نیروهای ملت تامین کننده منافع به اصطلاح ملی آنها است.
پس بدین ترتیب استرتژی ملی علم و فن توسعه هماهنگ و بکار بردن اینها است: امکانات
وقدرت سیاسی، امکانات و قدرت اقتصادی، امکانات و قدرت اعتقادی و اخلاقی، امکانات و
قدرت فرهنگی، امکانات و قدرت نظامی، در دوران صلح ودر زمان جنگ.

چرا دوران صلح و چرا
زمان جنگ؟ برای اینکه دوران صلح دورانی است طولانی دهه ها و سده ها، طول می کشد.
این را می گوئیم دوران صلح. زمان جنگ ممکن است چند ساعت باشد، ممکن است چند روز
باشد یا چند هفته.

تعریف آمریکا را
اصلاح کردیم آن اصلاح چه بود؟ وقتی نیروهای ملت را برشمرد گفت: نیروهای سیاسی و اقتصادی
و فرهنگی ونظامی. ما می گوئیم در کنار این نیروها یک نیروئی بنام اعتقادی و اخلاقی
وجود دارد. آمریکائیها وغربیها بطور کلی نیروی اعتقادی واخلاقی را با فرهنگی مخلوط
کرده اند. حالا می گوئیم نه از نادانی و غفلت این کار را کرده اند، بلکه دانسته
این کار را کرده اند، علتش هم اینست ـ دقیق تر بگوئیم ـ یکی از علل اش این است که
آنان مردمی بی اعتقاد و فاقد ارزشهای عالی اخلاقی هستند وغالباً یک نظام ارزشی
واحد بر اینها حکومت نمی کند. میگویم در آمریکا یک نظام ارزشی نسبتاً عام وفراگیر
هست. امّا در شوروی اینگونه نیست توضیحش هم این است که مردم شوروی مسیحی هستند،
مسلمان هستند، یهودی هستند، و کمونیست هم هستند وهمچنین پیروان ادیان دیگر هم
هستند. نظام ارزشی واحدی ندارند، ضوابط اخلاقی واحدی ندارند، معتقدات و جهان بینی
واحدی ندارند. بهمین علّت آنها یک کلمه فرهنگی می آورند و می خواهند فرهنگهای
اقوام و فرهنگهای اعتقادی ونظامهای اخلاقی وارزشهای اخلاقی همه را با سواد
ودانشگاه و فرهنگ مخلوط کنند وبه یک تیپ جلوه بدهند، در حالیکه اینها متمایز است،
تاثیرش هم در نیروی ملت وانعکاسش در جبهه های جنگ بکلی متفاوت است. اینها را
برایتان شرح خواهم داد.

شما می دادنید که
دستگاههائی که این نیروها را توسعه هماهنگ یا توسعه می دهند غیر از آن دستگاههائی
است که این نیروها را بکار می برند. نیروی نظامی را وزارت دفاع ملی بکار می برد.
در چه زمان؟ در زمان جنگ. کاربرد نیروی نظامی ملت ما بوسیله وزارت دفاع ملی و سپاه
انجام می شود. اما توسعه هماهنگ کار در کجاهاست؟ کار وزارت کشاورزی، کار وزارت
اقتصاد و دارائی، کار سازمان برنامه وبودجه، کار وزارت صنایع، کار دانشگاهها و
مراکز تحقیقات، و کار روحانیت ومساجد. تمام این دستگاهها و وزارت علوم و وزارت
آموزش وپرورش در کار توسعه هماهنگ نیروهای ملت ما هستند در دوران مدید صلح می
بینیم این علم و این فن در کجاست؟ وطرح استراتژی در کجاست وطرح استراتژی در کجا
باید ریخته شود؟ وچگونه؟

اگر ملتی طرحی برای
استراتژی ملی خودش نداشته باشد مخصوصاً ملت انقلابی که دشمنان بیشتری دارد بیشتر
از یک دولت عادی، نمی تواند موجودیت خودش را حفظکند و نه انقلاب راگسترش بدهد وبه
عالم منتقل بکند.

نیرو برد غیر از
استراتژی است

در مجلس اول، وقتی
مسئله استرتژی نظامی مطرح می شود که جزئی است از استرتژی ملی، وقتی بحث می شود با
مسئولین سطح بالای کشور و برادران نظامی که تحصیلاتی در دانشگاههای اروپای غربی
ومسکو و آمریکا یا در همین ایران در دانشگاه ستاد فرماندهی دارند و تاریخ استراتژی
و تعریف استراتژی و استراتژی ملی را خوانده اند و کلمه استراتژی را بکار می برند،
بعضی از مسئولین به آنها می گویند: شما کلمۀ استراتژی را بکار نبرید یک چیز دیگر
بگوئید. برای اینکه با «استراتژی» مانوس نبودند. اینها سعی کردند بگویند
«نیروبرد»! در حالیکه این ترجمه سوق الجیشی است. «نیروبردی»، سوق الجیشی یعنی حرکت
دادن نیروها، در حالیکه «استراتژی ملی» یعنی توسعه هماهنگ نیروهای سیاسی و فرهنگی
و اعتقادی اخلاقی واقتصادی و نظامی ملت و کاربرد مجموعه این نیروها. امروز انقلاب
ما نیاز دارد که با این اصطلاحات آشنا شود وما همه نیاز داریم مجلس ما که در راس
امور است به این کار برسد.                                                                  
ادامه دارد

 

/

آمادگی فرهنگی برای حج

از امروز آمادگی
فرهنگی برای حج که فردا دیر است

قسمت دوم

حجة الاسلام و
المسلمین موسوی خوئینی ها

تذکری به مسئولین
کشور:

مسئولین کشور ما باید
از اهمیتی که امام به حج می دهند وتوجّه خاصّی که نسبت به این عبادت سیاسی مهم
دارند، توجه کنند که حج برای انقلاب و اعلای حق و اسلام چقدر اهمیّت دارد و حج را
صرفاً امری ندانند که مسئولش سازمان حج است. وظیفه سازمان حج در ارتباط با خدمات و
تدارکاتِ وسائل مادی می باشد، لذا تمام مسئولین و دانشمندان باید خود را برای خدمت
در زمینۀ فرهنگی و مسائل معنوی آماده سازند.

اگر چنین نبود، امام
عزیزمان آن اهمیت خاص را به حج نمی دادند. خوب توجه کنید، امام در پیام مبارکشان
بمناسبت عید قربان 1404 (امسال) فرمودند:

«اگر در این کنگره
جهانی که همه اقشار ملتهای مظلوم اسلامی از هر مذهب و ملّت و دارای هر زبان و مسلک
و هر رنگ وقشر، ولی با زیّ واحد و لباس مشابه، دور از هر آلایش و آرایش، اجتماع
نموده اند، مسائل اساسی اسلام ومسلمین ومظلومان جهان از هر فرقه حل نشود و
حکومتهای مستکبر وزورگو سرجایشان ننشینند، از اجتماعات کوچک منطقه ای و محلّی،
کاری بر نخواهد آمد و راه حل فراگیری بدست نخواهیم آورد».

امام در این پیام چشم
امیدشان را دوخته اند به اینکه در مجمع بزرگ حج، مشکل اساسی کلّ جهان اسلام حل
شود. ما گر چه در ایران مشکل کشور خودمان را حل کردیم و هر چند که ایران پایگاه
انقلاب عظیم اسلامی شده است، ولی آن کاری که در ایام حج و در کنار خانه خدا می
توان انجام داد، در ایران انجام نشده و نمی شود. زیرا هیچ قدرتی نمی تواند این همه
مسلمان را از سراسر جهان در ایران مجتمع کند ولی خداوند با یک آیه، انبوه بزرگ از
مسلمین را در کنار خانه خود جمع می کند.«وَلله عَلَی النّاسِ حِجُّ البَیتِ مَنِ
استَطاعَ اِلَیهِ سَبیلاً»

بنابراین، هریک از
علما، دانشمندان، اندیشمندان، رجال سیاسی و مسئولین کشور باید هر قدرتی را که در
اختیار دارند، در این امر مهم بگذارند وما را یاری دهند؛ وخیال نکنند اگر خودشان
به حج رفتند، دیگر تکلیف از آنها ساقط شده است چرا که موضوع خیلی مهمتر از این
است، و آن انگیزه ای که امام دارند از یک سازمان به تنهائی برآورده نیست.

چه راهائی را باید در
پیش بگیریم و چه کارهائی را باید بکنیم که حج بهتر برگزار شود؟

در این زمینه لازم می
دانم، مسئله ای را در رابطه با وسایل ارتباط جمعی تذکر دهم:

سخنی با وسایل ارتباط
جمعی

گر چه در حج گذشته،
مقدار زیادی از موفقیت خود را مرهون خدماتی می دانیم که وسایل ارتباط جمعی (رادیو،
تلویزیون، روزنامه ها و مجلات) انجام دادند ولی آنها نیز باید توجه داشته باشند،
مسئله حج چیزی نیست که تنها در همان چند روز ایام حج یا یکی دو ماه قبل از آن، کار
خود را در رابطه با آن شروع کنند. لذا بهتر است رادیو از هم اکنون نسبت به آموزش
حجاج، برنامه ریزی کند و حداقل یکساعت از وقت رادیو را مخصوص حج بگذارد.

تلویزیون باید هر
هفته مقداری از وقت خود را در این راه بگذارد. روزنامه ها و مجلات نیز باید به این
امر مهم توجه بسزائی داشته باشند؛ اینها بسیار می توانند مؤثر باشند. چه در آموزش
حجاج و چه در آماده کردن زمینه انجام هر چه بهتر حج.

باید حجّاج را از
جزئیات مسائل آگاه کرد. من در اینجا نمی توانم روی تمام جزئیات انگشت بگذارم ولی
اگر برنامه ای در تلویزیون و یا مقاله هائی در مجلات و روزنامه ها ارائه شود که
این جزئیات را برای آنان تشریح و توضیح نماید، بدون شک خیلی سودمند خواهد بود.

یکی از مسائل بسیار
مهم، این است که زائران بیت الله الحرام کارهائی نکنند که متناسب با حیثیت و شئون
انقلاب و جمهوری اسلامی نمی باشد و در ایجاد وحدت و هماهنگی با مسلمانان نه تنها
مؤثر نبوده که گاهی زیان نیز می رساند از قبیل خواندن نماز جماعت در کاروانها و
ساختمانها و شرکت نکردن در نمازی که در مسجد الحرام یا مسجد النبی برقرار می شود
که این کار گذشته از اینکه لطمه به انقلاب می زند، مخالفت صریح وآشکار با رهنمودها
و دستورات حضرت امام دام ظله است.

در اینجا باید تذکر
دهم که متأسفانه حتّی برخی از روحانیون ما نیز دیده شده است که هنگام برگزاری نماز
جماعت، از مسجد خارج شده اند و وقتی از آنها سؤال می شود که چرا این کار را کرده
اند؟ پاسخ می دهند: درست است که از نظر فتوا اشکال ندارد و امام هم سفارش کرده اند
ولی نماز در منزل بیشتر به دل می چسبد!!

گویا خود این
روحانیون نیز توجیه نشده اند و یا اینکه خود را از امام خمینی بلکه از امام صادق
صلوات الله علیه مقدَّستر می شمارند که چقدر سفارش به خواندن نماز جماعت با
برادران اهل سنت کرده اند.

عزاداری کنار بقیع:

و یکی دیگر از این
مسائل که باید توجیه شوند، مسئله عزاداری کنار بقیع یا بوسیدن ضریح ومنبر و و…
است زائران محترم باید توجه داشته باشند که جلو قبرستان بقیع خیلی فرق دارد با حرم
حضرت امام رضا «ع» یا حرم حضرت معصومه؛ در آنجا میلیونها چشم خیره خیره به ما می
نگرند ومی خواهند از کار ما درس بگیرند و یا برخی از دشمنان خُرده بگیرند، لذا ما
نمی توانیم کنار قبرستان بقیع، برنامه سینه زنی ـ که در داخل کشور عمل بسیار
مقدَّسی است ـ اجرا نمائیم یا اینکه به پنجره های بقیع دستمال ببندیم یا قفل بزنیم
که در این دو مورد نه تنها از سفیران انقلاب شایسته نیست بلکه هیچ منشأ صحیحی نیز
ندارد. بنابراین، چنین کارهائی که نه در روایت آمده و نه از هیچ بزرگی دیده شده،
آن هم در ایام حج، در آن مکان بسیار مقدّس، با آن همه محدودیّتها و با آن انگیزه
بزرگی که ما داریم هرگز روا نیست و باید قبل از ایّام حج، حجّاج توجیه شوند تا
اینکه سفیران لایق و خوبی برای انقلاب اسلامی در خارج از کشور باشند.

سخنی با مدیران
کاروانها

نا گفته نماند که در
گذشته تمام کارها و زحمتها بر دوش مدیران کاروانها بوده است ولی در سالهای اخیر،
بخش عظیمی از این زحمتها را سازمان حج به عهده گرفته است، از قبیل تهیه گذرنامه
برای حجاج، تهیه اقلام فراوانی از مواد غذائی و تهیّه ماشین در مکه، مدینه، منی و
عرفات و و… از این روی، مدیران کاروانها باید در این اوقات اضافی که دارند،
مسئولیت خود را در رابطه با صدور انقلاب، آماده کردن حجّاج برای انجام هر چه بهتر
حج و توجیه و تبلیغ آنان، به خوبی انجام دهند و فکر نکنند که کار آنها منحصر می
شود در تهیه نهار و شام حاجیان بلکه آنان که به محیط آنجا آشنائی بیشتری دارند
باید از تجربیات خود بیشتر به نفع برادران و خواهرانشان استفاده کرده و آنها را
توجیه نمایند.

حجّاج و خدمۀ
کاروانها

یکی از مسائلی که
بسیار مایه تأسف است، اینکه یک فرد مسلمانی که در داخل کشور، تمام زحمات زندگی را
خود بر دوش می گیرد، و نه تنها کارهای خارج از منزل را به عهده می گیرد بلکه هنگام
برگشتن به منزل نیز به همسر خود در کارهای منزل کمک می کند ـ که این کار بسیار خوب
و ارزشمندی است ـ ولی در خارج از کشور خصوصاً در این سفر الهی نه تنها کاری را
انجام نمی دهد بلکه همواره توقُّع دارد، تمام کارهای او را، خدمۀ کاروانها انجام
دهند و حاضر نیست کوچکترین همکاری با آنان بنماید!

چه می شود اگر زائران
محترم برنامه را به نحوی سامان دهند که برخی از کارها را از دوش خدمۀ کاروانها ـ
که کارهای طاقت فرسائی دارند ـ بردارند وخود بدوش بگیرند؟ چه می شود اگر زحمتها را
بین خودشان تقسیم کنند وخدمۀ محترم را یاری دهند؟

من یکبار دیگر نیز
گفته ام که در زمان شاه هنگامی که با آیت الله العظمی منتظری و دیگر شخصیتها وعلما
از جمله آیت الله طالقانی، آقای هاشمی رفسنجانی، آقای مهدوی کنی و چند نفر دیگر در
زندان اوین بودیم، کارها را بین خودمان تقسیم کرده بودیم به این معنی که هر روز
صبح یکنفر تمام کارها را از صبح تا شب به عهده می گرفت.

روزهائی که نوبت حضرت
آیت الله العظمی منتظری بود، مانند دیگران از اول صبح کارها را به عهده میگرفتند و
باکمال اشتیاق و خرسندی به دیگران خدمت می کردند، و هر گاه بعضی از دوستان ازایشان
خواهش می کردند که اجازه دهند، برخی از کارها را خودشان انجام دهند، نه تنها نمی
پذیرفتند بلکه از نظر روحی، خیلی ناراحت و متأثر می شدند.

و از آن بالاتر، در
روایت داریم که حضرت سجاد علیه السلام هنگامی که به سفر حج می رفتند، بگونه ای
مخفی کاری می کردند که کسی ایشان را نشناسد تا بتوانند به سایر حجاج خدمت کنند. ما
که باید ریزه خور خوان حضرت سجاد «ع» باشیم، نباید از آن امام بزرگوار درس بگیریم
و لااقل در ایام حج، به خودمان خدمت کنیم و اینقدر کَلّ بر دیگران نباشیم؟

در همین سفر حج
امسال، دوستان گزارش می دادند که خدمه کاروانها، زیر فشار کار کمرشان خرد می شود
چون از طرفی کار بسیار زیاد است واز طرفی دیگر باید خوب کار خود را انجام دهند ولی
از سوئی دیگر، بسیاری از زائران حاضر نیستند آنان را یاری دهند بلکه خیلی هم
توقّعشان زیاد است، یعنی زائری که از بازار آمده واز راه رفتن و گردشِ زیاد خسته
شده، جلو کولر استراحت می کند و حاضر نیست کوچکترین همکاری را با خدمه کاروان
انجام دهد. تازه اگر از عبادت و زیارت برگشته بود، چندان مشکل نبود ولی از بازار
برگشته است و اگر صحبتی هم بکند، همه اش در رابطه با گرانی یا ارزانی فلان جنس و
فلان کالا است.

آیا سزاوار است زائر
خانه خدا وقتش را با این چیزها تلف کند؟ وانگهی با تلف کردن وقت، تمام زحمتها را
بر عهدۀ دیگر مسلمانان بیندازد وحاضر نباشد حتّی به خودش هم خدمت کند؟

امیدواریم در سالهای
آینده زائران محترم خانه خدا به این مطلب توجه کنند و در این سفر الهی، کارها را ـ
تا اندازه ای ـ بین خودشان تقسیم کنند که هم ثواب بسیار دارد وهم از سفر خود لذَّت
خواهند برد.

راهپیمائیهای امسال

مراسم راهپیمائیهای
مکه ومدینه سال جاری، نسبت به سال گذشته از جهات مختلف تکامل یافته تر و رشد یافته
تر انجام گرفت وچون زائران محترم با تجربه تر شده بودند، لذا اشکالهای سالهای
گذشته بتدریج کمتر و به نقاط قوت بیشتری رسیدند.

راهپیمائی امسال،
مخصوصاً از نظر عظمت و نظم، یادآور خاطره راهپیمائیهای عظیم ملّت ایران در اواخر
دوران حکومت ننگین شاه سابق بود که موج عظیم حرکت علاوه بر شکوهی که داشت و قوت
قلبی که به مردم می داد، دشمن را هم در موضع انفعالی و ضعف فراوان قرار می داد.

عکس العمل دولت
عربستان

عکس العمل های بسیار
بچگانه و حساب نشده ای از سوی دولت عربستان برای جلوگیری از راهپیمائی اتخاذ شده
بود که ما شاهد آن بودیم:

1ـ دو یا سه روز قبل
از راهپیمائی بخشی از نیروهای نظامی (ارتش) را برای رژه ای در سراسر شهر، آماده
کرده و بحرکت درآوردند.

این کار بسیار
ناشیانه ای بود زیرا دولت عربستان همواره پرهیز می کند که مردم دیگر کشورها و
بخصوص ملت عربستان در جریان حرکت حجاج ایرانی قرار بگیرند. ولی با اینکه دارای
چنین سیاستی است، برای جلوگیری از آگاه شدن مردم، دست به چنین کاری می زند که تمام
زائرین و اهل شهر از قضیه به خوبی آگاه می شوند و آنان که هیچ خبری هم ندارند، در
پی مطلع شدن از جریان کار بر می آیند و در نتیجه چیزی جز اثر معکوس برای دولت
عربستان نخواهد داشت.

تمام شهر را با یک
حرکت نظامی آلوده کردن، آن هم در ایامی که هیچ تناسبی نداشت، نه از روزهای ملّی
بود ونه از اعیاد رسمی دولت و نه هیچ لشگر متجاوزی! به آنان حمله ور شده بود که
ارتش را از مرزها فراخوانند و به عنوان پیشگیری، یک رژه نظامی را انجام دهند، که
این عمل را به هیچ وجه نمی شود توجیه کرد جز اینکه عربستان دچار حیرت و سردرگمی
شده بود که نه می توانست از این راهپیمائی بگذرد و نه می دانست چگونه مردم را از
قضیّه دور نگهدارد و نه توان جلوگیری ـ به شیوۀ عاقلانه ـ از برگزاری راهپیمائی را
داشت.

توپهای سنگین را بر
ماشینها سوار کرده بودند، زره پوش ها را داخل خیابانها به راه انداخته بودند و
نظامیان زیادی را آماده به خدمت! به رژه واداشته بودند و این حرکت بیش از اینکه
ایجاد رعب و وحشت کند، مردم را متوجه می کرد که حادثه عظیمی در پیش است و کار
مهمّی بر خلاف میل حکومت انجام خواهد گرفت و آن حرکت اینقدر عظیم و جلو رونده است که
حکومت را ناگزیر از استفاده نظامی از ارتش برای مهار این حرکت نموده است.

2ـ در کنار این رژه
نظامی، نمایندگانی را از مقامات مختلف کشور برای تماس با ما می فرستادند که این
راهپیمائی مصلحت نیست و با قوانین و موازین ما مخالفت دارد و ما هم ناچاریم که از
هر گونه اجتماعی جلوگیری کنیم!

نامه ای هم به این
مضمون برای من فرستادند و پس از آن، پیکی از طرف آنان آمد و مطالب را حضوراً به ما
گفت، شاید بشود جلوی این کار را بگیرند!

3ـ وقتی دیدند آن رژه
و این پیک ها و فرستاده ها تأثیری ندارند، اطراف بعثه امام را پر از نیروهای نظامی
و انتظامی ـ با آرایش خاص ـ کردند که خودِ این کار برای هر بیننده ای سؤال بزرگی
را مطرح می کرد که چه نیروئی به این شهر می خواهد حمله کند که این آرایش عظیم را
تدارک دیده اند؟!

یکی از ساختمانهای
نزدیک بعثه را که دارای هشت طبقه بود و برای پارکینگ ماشینها ساخته شده بود، از
ماشین تخلیه کرده ونیروهای فراوانی از تکاورها، کماندوها، نیروهای نظامی، نیروهای
انتظامی و حتی گارد مخصوص ضد شورش را در آنجا قرار داده بودند که هر لحظه آماده
حمله باشند. واز سوئی دیگر، اطراف بعثه ماشین های آب پاش با آرایش خاصّی مستقر شده
بودند که برای حجاج ایرانی خیلی تماشائی بنظر می رسید.

4ـ برنامه دیگری که
برای خنثی نمودن اثر این راهپیمائیها اتخاذ کرده بودند، تبلیغات انحرافی و مسموم
در رادیو و تلویزیون و دیگر رسانه های گروهی بود.

راهپیمائی برائت از
مشرکین

ما راهپیمائی مکه را
با الهام از قرآن کریم و آیه مبارکۀ «وَ أَذَانُ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ اِلَی
النّاسِ یَومَ الحَجِّ الأَکبَرِ اَنَّ اللهَ بَرِيٌ مِنَ المُشرِکِینَ وَ
رَسُولُهُ» راهپیمائی «برائت از مشرکین» نامگذاری می کنیم. امسال دولت عربستان
تبلیغات گسترده ای را هم از طریق رادیو و تلویزیون و هم از راه روزنامه ها و
نشرّیات در پیش گرفته بود که برائت از مشرکین چه معنی دارد؟ و چگونه باید از
مشرکین برائت جست؟ و اساساً شأن نزول این آیه چه بوده است؟ و این آیه مخصوص سال
نهم هجری است وحج اکبر یعنی آن حجی که هم مسلمین و هم مشرکین در آن داشتند و و…!!

این هم یک حرکت
انفعالی بود که نشان می داد طرح مسئله برائت از مشرکین در میان مردم و در اذهان
مسلمانان جا باز کرده و آنها ناگزیرند با یک تفسیر انحرافی و غلط، از این مسئله
جلوگیری کنند.

بهر حال تمام این
روشها در مقابل ارادۀ صد و پنجاه هزار مسلمان ایرانی که بر خدای خود توکل کرده و
در راه هدف، هیچ هراس و خوفی به دل آنها راه ندارد، خنثی شد و بر عکس، برای دولت
عربستان ـ خوشبختانه ـ اثر نامطلوبی داشت، و مانند سالهای گذشته با شکوه هر چه
تمامتر و با کمال آرامش و نظم و با شرکت بسیاری از مسلمانان سایر کشورها برگزار
شد.

تأثیر دعای کمیل

در کنار این
راهپیمائی های با شکوه، مراسم دعای کمیل با شکوهتر و با عظمت تر برگزار شد که بدون
شک، اگر در کنار راهپیمائی، دعای کمیل نبود، راهپیمائی ما ناقص به شمار می آمد. و
بالاتر این که من معتقدم کاری که از دعای کمیل ساخته است از راهپیمائی ساخته نیست.

گرچه راهپیمائی از
دید ما، یک عبادت است ولی از نظر افکار عمومی، صرفاً یک حرکت سیاسی به معنای رایج
دنیا است، لذا عربستان همیشه سعی می کند از این زمینه فکری استفاده کند و به
مسلمانان بفهماند که حجاج ایرانی می خواهند حج را به یک مرکز سیاسی تبدیل کنند، در
حالی که اینجا جای عبادت است!!

وقتی همان مسلمانان
ملاحظه می کنند که ایرانیها در کنار این راهپیمائی، شب جمعه با نظم خاصّی در جوار
قبرستان بقیع گرد هم می آیند و با نغمه ونوائی دلنشین با خدای خود راز ونیاز می
کنند و دعای کمیل را با آن مضامین بسیار عالی که قطعاً در میان عربها تأثیر عمیق
تری از ما ایرانیها دارد، می خوانند وبا نهایت آرامش وحضور قلب به درگاه حضرت
ذوالجلال نیایش کرده و اشک می ریزند و آنقدر از نظم و آرامش برخوردارند که پس از
پراکنده شدن، با اینکه عدد آنان متجاوز از پنجاه یا شصت هزار نفر می باشد، هیچ
اختلالی در اوضاع عادی شهر رخ نمی دهد و حتی برای سکنۀ اطراف آن خیابانها نیز
ایجاد ناراحتی نمی کنند؛ قطعاً چنین منظره ای، تبلیغات سوء دشمنان را خنثی و بی
اثر می کند ومسلمانان را بیشتر بسوی انقلاب سوق می دهد.

جالب اینجا است که در
مراسم دعای کمیل بسیاری از غیر ایرانیها نیز شرکت می کنند زیرا آن جنبۀ سیاسی که
در راهپیمائی وجود دارد، در اینجا دیده نمی شود، لذا کمتر ترسی از پلیس دارند
وشاید برخی تنها برای آشنائی با برنامه ما حاضر می شدند ولی حضور آنها و شنیدن
دعای کمیل، آنان را بی گمان عوض می کرد چرا که دعای کمیل از سخنان بسیار شیوا و
بلند حضرت امیر علیه السلام است و آنانکه با لطافتهای کلام عرب آشنائی دارند،
قطعاً تحت تأثیر این دعا قرار می گیرند.

برخی از برادران
مشاهده کرده بودند نیروهای انتظامیِ دولتِ عربستان که برای حفظ نظم و مراقبِ اوضاع
بودن آمده بودند، به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و تمام توجه خود را معطوف به دعا
کرده بودند بگونه ای که از مأموریتِ مراقبت غفلت کرده و مانند یکی از زائران به
دعای کمیل توجه می کردند، تا آنجا که برخی نقل کردند که چند نفر از افراد پلیس
مدینه را دیدند که با شنیدن آن جملات شیوا و زیبای دعای کمیل اشک ریخته بودند و
این چندان هم شگفت انگیز نیست چرا که می دیدند ایرانیان با مقدّس ترین زبان آنها
(زبان عربی) در حال معصومانه ترین گفتگو با خدای خود می باشند.

وقتی می بینند دعای
کمیل که اینقدر ما به آن اهمیّت می دهیم و برای خواندنش مراسم ویژه ای برگزار می
کنیم و در آن دعا به بهترین وجه، از وحدانیت خدا ودیگر صفات جلال وجمال الهی سخن
می گوئیم و تنها در برابر «الله» خضوع و خشوع می کنیم و در مقابل پروردگار خود، با
نهایت عجز وکرنش درخواست مغفرت و آمرزش می نمائیم، دیگر از تبلیغات سوء دشمنان ما
چه می ماند که ما را متهم به اعتقادات شرک آلود کنند وچه وقت این تبلیغات انحرافی
می تواند روحیّه های مسلمین را برعلیه ما بشوراند؟

بنابراین، دعای کمیل
در کنار راهپیمائی، دو بال یک کبوتر هستند که می تواند این کبوتر، با اعتدال پرواز
کند. ما با این دو کار به آنها می آموزیم که: در عین حال که با دشمنان و ستمگران و
ابرجنایتکاران در ستیز بی امان هستیم و با کمال قدرت از آنان برائت می جوئیم، در
برابر خدای خود، خاکسار و خاضعیم.

ما که امشب چندین
ساعت را برای مناجات وگریه و زاری والتماس از خدا و امید رسیدن به لقاء حق، اختصاص
می دهیم، فردا صبح در خیابانهای شهر، با مشتهای گره کرده، بر علیه آمریکا، شوروی،
اسرائیل و استکبار فریاد می زنیم:«مرگ بر جنایتکاران از خدا بی خبر» و مردم با
مشاهدۀ این دو حالت، به این نتیجه می رسند که همان دعا اینها را به صحنه می کشاند
و ترس از غیر خدا را از دل آنان می زداید.

ما در این سفر، شش
جلسه دعای کمیل داشتیم که سه جلسه آن در مدینه قبل بود و سه جلسه آن در مدینه بعد
وهمه آنها با شکوه فراوان برگزار شد. در یکی از این شبهای جمعه، که بیشترین جمعیّت
گرد هم آمده بودند، خداوند مرا هم موفق کرد که با آنان شرکت کنم. من که می خواستم
مسیر این جمعیت را طی کنم تا به یک نقطه ای که قرار بود برسم، در حقیقت تا انتهای
آن نقطه بسیار خسته شدم ولی دیدن ان جمعیت فوق العاده با آن نظم مخصوص و آن دعای
با حال، نه تنها خستگی را از من می گرفت که بسیار شاد و مسرور می شدم.

توطئه صدام

یکی از مسائلی که
امسال با آن مواجه شدیم، توطئه عراق بود.

همانگونه که همه می
دانند ما تنها دو راهپیمائی بزرگ داریم، که یکی در مدینه قبل انجام می گیرد و
دیگری در مکه. ولی امسال در اثر حرکت احمقانه عراق، یک راهپیمائی باشکوه دیگری در
مدینه بعد داشتیم تحت عنوان«تشییع جنازه مرحوم شهید فیضی». توضیح اجمالی این قضیه
به این ترتیب است که: صدام متوجه شده بود که جمهوری اسلامی از امکانات عظیمی در ایام
حج برخوردار است که تمام تبلیغات سوئی که صدام و هواداران او علیه جمهوری اسلامی
براه می اندازند، خنثی می شود.

و به عبارتی دیگر:
صدام متوجه شده بود که جمهوری اسلامی ایران در جبهه سیاسی از امکانات عظیمی در حج
برخوردار است که عراق از این جبهه سیاسی محروم می باشد واگر در جبهه نظامی، در خط
تماس، یک طرف نیروهای رزمنده ایرانی هستند ودر طرف دیگر نیروهای عراقی، اما در
جبهه سیاسی حج، در این خط تماس، نیروی عراقی وجود ندارد. و دلیل آن این است که
برای عراق امکان چنین حرکتی در حج نیست، حتی آنقدر در این جبهه شکست خورده و بدون
نیرو است که در برابر حرکت بسیار با ارزش اعزام خانواده های شهدای جمهوری اسلامی
به حج، نمی تواند هزار خانواده از کشته های عراقی را اعزام کند.

صدام فکر می کند
اکنون که این جبهه حج برای او قابل استفاده نیست، کاری کند که تمام حجاج دنیا از
این فیض محروم بمانند.

از این روی، توطئه ای
را ـ در سال جاری ـ طرح ریزی کرده بود که وضعیتی در حج بوجود بیاید، و آنقدر مایه
تنفر و انزجار مسلمین قرار بگیرد که در نتیجه تمام مسلمین را وادار کند به محکوم
کردن هر حرکت سیاسی در حج.

طبق آمار دقیقی که
بدست آوردیم در میان هشت هزار وهفتصد عراقی که برای حج آمده بودند، سه هزار نیروی
بعثی وجود داشت و بنابراین بود که توسط این 3000 نفر، درگیریهائی بین آنها و
ایرانیان اتفاق بیفتد و طبیعی است که در این زد و خوردها تعدادی از طرفین کشته می
شوند و ممکن است دامنه درگیری بقدری گسترش پیدا کند که به دیگر ملتها نیز سرایت
نموده و در نتیجه حرکت انقلابی مسلمانان ایران را لوث کنند.

صدام با اینکه می
دانست جمعیت 150 هزار نفری ایرانیان اگر تکانی به خود دهند، سه هزار بعثی در حج
قتل عام می شوند، ولی برای او مهم نبود که سه هزار یا تمام عراقیها کشته شوند بلکه
او می خواست با چنین حادثه ای حج را آلوده کند و سوء استفاده نماید.

همه مردم دنیا می
دانند که پرچمدار حرکتهای سیاسی در ایام حج، جمهوری اسلامی است، ودر صورت بروز
چنین حادثه خطرناکی، با تبلیغات وسیع، آن را در دنیا منعکس می کردند و طبیعی بود
که انزجار عجیبی در سراسر دنیای اسلام پیش می آمد.

تصور صدام براین بود
که در اثر برخورد با ایرانیان و درگیری دو گروه با هم، هیچ نتیجه ای که نداشته
باشد، آن چند هزار عراقی باورشان می آید که ایرانیان با آنها دشمن هستند وهنگامی
که به کشور خود برگردند، به همه مردم خبر بدهند که ما مورد حمله ایرانیان قرار
گرفتیم و شاید همین کار یک انگیزه ملّی در آنان ایجاد کند که در برخورد با جنگ
فعّالتر شوند!       

وانگهی، این توطئه،
آنچنان حرکت سیاسی را در حج آلوده می سازد که دیگر کسی جرأت نکند در آنجا حتّی بحث
سیاسی نماید.

حرکتی که بعثی ها در
«منی» انجام دادند، بقدری زمینۀ مساعد برای درگیری ایرانیها و عراقیها بود که اگر
به موقع آن توطئه را سرکوب نکرده بودیم، بدون شک به ملتهای دیگر نیز سرایت می کرد
و فاجعه می آفرید.

ما با یاری خداوند،
مظلومیت را تحمل کردیم وبا همه احساسات برانگیخته شده ای که از سوی ایرانیها وجود
داشت، با کمک سایر برادران، این احساسات را مهار کرده و برادران عزیز ما عکس العمل
نامناسبی انجام ندادند.

پس از تمام شدن اعمال
حج، به مدینه که برگشتیم، آنها مترصّد فرصتی دیگر بودند که زمینه سازی کرده و به
ایده پلید خود برسند. خصوصاً که اگر در مدینه این اتفاق می افتاد، اثرهای سوء آن
بسیار بیشتر بود.

هجوم به ایرانیان و
شهادت مرحوم فیضی

بعثی ها با خبث طینتی
که داشتند با یک گروه صد نفری ناگهان به 30 نفر از ایرانیان که شاید 15 نفر آنها
بانوان بودند، حمله ور شده و در چند لحظه، بسیاری از بانوان محترم را مورد ضرب و
شتم قرار داده و به شدت مجروح کردند.

در این میان یک
ایرانی غیرتمند وقتی می بیند چند نفر وحشیانه با چوب به جانشان افتاده اند و زنها
را مورد کتک قرار داده اند، برای دفاع از آنها قیام می کند. همین انگیزه باعث شد،
مرحوم فیضی که از نیروهای انتظامی بسیار خوب و مفید ما بود، و مردی جا افتاده و
محترم که سخنش مورد قبول جوانان قرار می گرفت، در حالی که بیش از 50 سال داشت، با
روحیه ای بسیار جوان، برای دفاع از زنانی که مورد حمله قرار گرفته بودند، بایستد و
مقاومت کند.

البته ناگفته نماند
که پلیس عربستان با کمال وقاحت این منظره را تماشا کرده و کوچکترین دخالتی نکرد.

در هر صورت، آن
پلیدان به مرحوم فیضی حمله کرده و با چوب محکم به پیشانی او می زنند و جمجمه اش
آسیب می بیند و در بیمارستان به شهادت می رسد.

ایرانیان غیرتمند که
به هیچ وجه تحمّل چنین حادثه ای را نداشتند، با کوچکترین عکس العمل تمام 8 هزار
عراقی را در چند لحظه می توانستند از بین ببرند ولی از آنجا که پروردگار همواره ما
را یاری داده، این احساسات به طغیان کشیده ای که هر لحظه مانند آتشفشان امکان
انفجار داشت، بحمد الله مهار شد وعراقیها کاملاً با شکست مواجه شدند.

نتیجه حرکت احمقانه
عراق

و از آن طرف، این
حرکت احمقانه باعث شد که ما در مدینه بعد راهپیمائی با شکوهی انجام دهیم. و با
اینکه در طول این چند سال تقیه می کردیم و در رابطه با جنگ و صدام شعار نمی دادیم
(چون معتقد بودیم مسئله جنگ ایران وعراق نیست بلکه مسئله اسلام و کفر است) این بار
در تشییع جنازه مرحوم فیضی، مسئله جنگ را مطرح کردیم و جنایات صدّام را برملا ساختیم
و برای مسلمانان نیز ثابت شد که سازش با این از خدا بی خبران ستمکار معنی ندارد
زیرا ما در مدینه نه مرکز جنگی داشتیم و نه به بعثی ها حمله کرده بودیم، تازه در
مقابل حمله آنها، برای خاطر اسلام، صبر کردیم و همچنین برای مردم ثابت کردیم که
صدام کافر و ملحد است و این بعثی ها اعتقاد به خدا واسلام ندارند، و این همه فیضی
که از شهادت مرحوم فیضی بردیم، اگر چنین حادثه ای اتفاق نمی افتاد، برای ما میسّر
نبود.

خطر صدّام برای
عربستان

در این جریان روشن شد
که خطر صدام برای عربستان و حکومتهای عربی همسایه خیلی بیشتراز خطر او برای ایران
است. در این زمانی که صدام اینقدر ضعیف شده و همواره از کویت و عربستان گدائی می
کند، نسبت به عربستان آنقدر قلدری و خشونت دارد که در داخل مدینه، جلوی چشم پلیس،
مأمورین او یکنفر را به قتل می رسانند (چه ایرانی باشد و چه غیر ایرانی) و پلیس
عربستان جرأت دستگیر کردن آنان را ندارد.

این بزرگترین دلیل
است براینکه صدام برای عربستان خطر دارد، یعنی عربستان باید بفهمد صدام که در حال
ضعفش اینقدر قلدری می کند، اگر از چنگ جمهوری اسلامی خلاص شود و خیالش آسوده گردد،
چه به روزگار حکومتهائی مانند عربستان خواهد آورد.

دولت عربستان نیز
باید بداند که اگر بخواهد اینگونه ضعیف عمل کند ما ناگزیر هستیم برای حفاظت از
حجاج ایرانی و جلوگیری از این تعرضات، خودمان دست به کارشویم ودر آن موقع طبیعی
است که پلیس عربستان و همه دست اندرکاران آن دولت پشیمان خواهند شد.

بهر حال دشمن ما (صدام)
در این حج گذشته، طرح توطئه ای ریخته بود که به انقلاب ما صدمه وارد آورد ولی
بحمدالله و به برکت خون شهیدان، این توطئه نیز شکست خورده و باعث شد که ما به
چیزهائی که در ظرف چند سال نرسیده بودیم، برسیم و آن طرح مسئله جنگ و متجاوز بودن
صدام و عدم امکان سازش با او، در میان مسلمانان جهان بود.

تماس عراقیها با ما
در ایام حج

در خاتمه، مطلب دیگری
را تذکر دهم که برای صدام کشنده است و آن اینکه عراقیهائی که امسال به حج مشرف شده
بودند، بسیاری از آنان با ما تماس داشتند و به جبهه کمک کردند که کمکهای آنان خیلی
بیش از سال گذشته بود. آنان به شیوه های مختلفی متوسل می شدند تا بتوانند با حجاج
ایرانی تماس برقرار کنند و در این تماسها چه سخنها که نگفتند و چه اظهار علاقه ها
به امام و انقلاب که نکردند؛ و در تعبیرهای برخی از آنان چنین بود که شما برای
شکست صدام و پیشبرد کارتان، هر حرکت نظامی که فکر می کنید مؤثر است انجام دهید و
از این جهت نگران نباشید که ممکن است به مردم ما در شهرها آسیب برسد.

اگر شما به پیروزی
برسید، ما حاضریم از خانه ها و زندگی خود دست بشوئیم، زیرا تحمل حکومت صدام برای
ما بسیار کشنده تر است از اینکه احیاناً گلوله ای از طرف جمهوری اسلامی پرتاب شود
وبه خانه های ما اصابت کند.

در همان موقع که هجوم
بعثیها بر ایرانیان وارد شده بود، یکی از افراد مهم آنان نزد من آمده و با من
بسیاری از مسائل را در میان گذاشته بود، و این دلیل روشنی است بر تمایل آنان نسبت
به جمهوری اسلامی و علاقه آنان نسبت به امام و بیزاری آنان از صدّام و صدّامیان.

امیدواریم خداوند
متعال این جرثومۀ فساد را از سر راه دو ملّت برادر ایران و عراق بردارد و دشمنان
دین وانسانیت را از صفحۀ روزگار براندازد.                                        
والسلام.    

از افتادن روی قبور
مطهّره و کارهائی که گاهی مخالف شرع است جدّاً اجتناب کنند.(امام خمینی)

لازم است در جماعت
اهل سنّت حاضر شوند و از انعقاد وتشکیل نماز جماعات در منازل و گذاشتن بلند گوهای
مخالف رویه اجتناب نمایند. (امام خمینی)

خارج شدن از مسجد
الحرام یا مسجد مدینه به هنگام شروع نماز جماعت جایز نیست. وبر شیعیان واجب است که
با آنان نماز بخوانند. (امام خمینی)

با فریادها و دعوت ها
و تظلم ها و افشاگریها و اجتماعات زنده وکوبنده در مجمع مسلمین در مکه مکرمه، بتها
را بشکنیم وشیاطین را که در رأس آنها شیطان بزرگ است در عقابت رمی کنیم. (امام
خمینی)

فریضه حج در بین
فرائض الهی از ویژگیهای خاصی برخوردار است و شاید جنبه های سیاسی و اجتماعی آن بر
جنبه های دیگرش غلبه داشته باشد. (امام خمینی) 

مکه مکرمه را با
هماهنگی زائران سراسر جهان به کانون فریاد علیه ستمگران تبدیل کنید که این یکی از
اسرار حج است. (امام خمینی)

لازم است برادران
ایرانی و شیعیان سایر کشورها از اعمال جاهلانه ای که موجب تفرّق صفوف مسلمین است،
احتراز کنند. (امام خمینی)

 

/

پیام شهید

این وصیت نامه ها
انسان را میلرزاند و بیدار می کند. (امام خمینی) 

لا اله الا الله

قسمتی از وصیتنامه
شهید محمد شکرگزار

… امام عزیزمان را
تنها نگذارید وگوش به فرمان او باشید واز اختلافات بپرهیزید و دیگران را به وحدت
دعوت کنید و اجتماعتان را زیادتر کنید و سعی کنید در مسجد جمع شوید و نمازتان را
به جماعت بخوانید و از مسائل روزتان آگاه شوید همه انسانها در محضر خدا هستند
مواظب باشيد در محضر خداوند معصیت نکنید وبا استقامت و پایدار باشید که ما را نجات
خواهد داد و پیروزمان خواهد کرد مبادا خدای ناکرده سست شوید و غمگین، نه هیچ وقت
اینطور نباشید چرا که معتقدیم بندگان صالح و شایسته خداوند وارثان زمینند و این
وعده الهی است که هیچوقت تغییری در آن بوجود نخواهد آمد.

… و چند کلمه با
شما ای پیام رسانان خون شهیدان و ای کسانیکه رسالت زینبی بر دوش دارید پیام ما و
پیام تمام شهیدان را به گوش جهانیان برسانید و پیام ما را به رنجبردگان و زحمتکشان
برسانید و شما ای گروهکهای ضد اسلام وخدا تا دیر نشده از سد راه این امت دور شوید
وگرنه سیل خروشان حزب ا… شما گندابهای متعفن را از سر راه برخواهد داشت.

قسمتی از وصیتنامه
پاسدار شهید عباسعلی عجم

بنام خدا، خدائی که
به من هستی بخشید تا در صراط مستقیم حرکت کنم. خدائی که ابراهیم را از آتش وموسی
را از آب نجات داد. و خدائی که برای راهنمائی بشر پیامبرانی فرستاد و آنان نیز در
راه صراط الله به سوی معشوق خویش شتافتند و با سلام بر اماممان خمینی که کوهها
باید استواری و دریاها خروش را از او یاد بگیرند و آن پیری که هنگامی که لب به سخن
می گشاید غرب و شرق را در امواج سخنان خویش گیج می کند. سخنانی که گویی از سرشت و
اعماق دل میلیونها انسان بیرون می آید و او که بعد از 14 قرن دوباره انقلابی را به
سبک انقلاب حسین در روز عاشورا و در کربلا بپا کرده و به ندای هل من ناصر حسینی
پاسخ مثبت داده و می رود تا با رهبری خویش طوفانی که از ایران خروشیدن گرفته
کاخهای سفید و کرملین را از جا برکند و با سلام بر ملتمان که امام می گوید من از
صدر اسلام تا کنون این چنین ملتی سراغ ندارم ملتی که بهترین هستی خویش و جگر گوشه
خویش را هدیه می کند و می روند تا تداوم بخش و بلکه باید گفت زمینه سازان ظهور
مهدی(عج) وپایان بخش ظلم وستم در گیتی باشند ملتی که مظلومیتشان در هفت تیر و رنگ
خونشان را در جنوب وغرب کردستان باید یافت. و مردمی که خورشید به نظاره آنها
ایستاده است و… سکوت زمان را تماشا می کند. آری برادر کدامین چشم می توانست باور
کند که بار دیگر «محراب کوفه» طنین ملکوتی «فزت و رب الکعبه» را شاهد باشد و فواره
خون در دشت لاله زار کربلا «مرگ» را به مسخره بگیرد و بار دیگر در شکل مظلومیت
عاشورا تجسم یابد ودوازدهم محرم با 15 خرداد گره بخورد و اسلام بر خاک حاکم شود.

قسمتی از وصیتنامه
پاسدار شهید علی شکرگزار

… و اگر من شهید
شدم سلاح مرا بر دوش گیرید و راه مرا ادامه دهید و از خون شهیدان کربلا و شهیدان
انقلاب اسلامی ایران پاسداری کنید ما از جانب حق ماموریت داریم که در مقابل دشمنان
اسلام تا آخر جان مقاومت و به آنها ثابت کنیم که نمی توانند در مقابل اسلام
بایستند و با خون خود مشت محکمی بر دهان متجاوزان و یاوه گویان و منافقان ضد اسلام
بزنیم و درخت اسلام را آبیاری کنیم و برنامه های اسلام را در تمام نقاط مختلف جهان
پیاده کنیم و اگر کوتاهی کنیم فردای قیامت باید جوابگوی خون شهیدان در دادگاه الهی
باشیم همه خویشان را از حضورشان عذر و معذرت می خواهم که مرا ببخشند و همگی را
سلام ودعا می رسانم و از حضور برادران اهل آبادی عذر و معذرت می خواهم که اگر از
من بدی دیده اند مرا ببخشند و امیدوارم که راه مرا ادامه دهید ونگذارید سلاح من بر
زمین بیفتد خداوند همه شما را در راه رسیدن به اهداف الهی ودرجه نهایی انسانیت که
در خور شهیدان است یاری بفرماید.

/

کودتای نافرجام نوژه

حجة الاسلام و
المسلمین محمدی ری شهری

قسمت پنجم

پایگاه هوائی نوژه و
کودتا

این پایگاه در نزدیکی
همدان و یکی از فعالترین پایگاههای نیروی هوائی ارتش جمهوری اسلامی ایران در طول
جنگ تحمیلی بوده وهست، و پرسنل فداکار بویژه خلبانان متعهد و شجاع وسلحشور این
پایگاه در سخت ترین شرایط جنگی، ضربات سختی را بر ارتش صهیونیستی صدام وارد
نمودند.

یکی از خلبانان شجاع
این پایگاه، شهید سرهنگ دوم خلبان محمد نوژه است که در تاریخ 25/5/1358 در
پاسخگوئی به فرمان امام و فرمانده کلّ قوا و در رابطه با یاری دادن به شهید چمران
برای پیشگیری از سقوط پاوه به افتخار شهادت نائل آمد و بدین مناسبت پایگاه سوم
شکاری نیروی هوائی ارتش جمهوری اسلامی ایران که قبل از انقلاب پایگاه شاهرخی و بعد
از انقلاب تا این تاریخ پایگاه حرّ نامیده می شد، بنام این افسر شهید نامگذاری
گردید، و اینکه کودتای نافرجام 8/4/1359 کودتای نوژه نامیده می شود به این جهت که
توطئه گران این پایگاه را بعنوان نقطه شروع و مرکز کودتا انتخاب کرده بودند، در
این رابطه با توجه باینکه هدف اصلی کودتا تصرف مراکز قدرت در تهران است، این سؤال
مطرح می شود که کودتاچیان چرا همدان و پایگاه هوائی نوژه را بعنوان نقطۀ شروع
کودتا و مرکز اصلی توطئه انتخاب کردند؟

پاسخ این سؤال این
است که کودتاگران نوژه نیز بهمین جهت که هدف تهران است، ابتدا تصمیم داشتند کودتا
را از تهران آغاز کنند، و در طرح ابتدائی آنها پایگاه هوائی مهرآباد نقطۀ شروع
کودتا بود ولی بدلائلی این طرح را تغییر دادند و پایگاه هوائی همدان را مرکز کودتا
قرار دادند.

ستوان یکم ناصر رکنی
ـ که از عوامل مهم کودتا بود و در این رابطه اعدام شد ـ دلائل تغییر نقطۀ مرکزی کودتا
از تهران به همدان را اینطور توضیح داده است:

«علت اصلی اصرار بیش
از حد و اندازه تیمسار مهدیون و تیمسار محققی بود، آنها دلائل چندی در این مورد
بشرح زیر داشتند:

1ـ پایگاه مهرآباد را
قابل تصرف و در دسترس توده مردم می دانستند و می گفتند که چنانچه نیروی زمینی
نتواند مهرآباد را کاملاً حفاظت بکند مردم بآنجا هجوم آورده و با تصرف پایگاه
(بعلت نزدیکی بیش از حد بمناطق مسکونی) حتی هواپیماهای بلند شده دیگر قادر به
نشستن در باند نخواهند بود، در حالیکه این نقطه ضعف در پایگاه نوژه وجود نداشت
زیرا نوژه با شهر همدان 60 کیلومتر فاصله داشت و چنانچه توده مردم یا سپاه پاسدار
بسمت پایگاه حرکت می کرد، هواپیماها قادر بودند، در این فاصله همه آنها را نابود
کنند.

2ـ پایگاه همدان یک
پایگاه مادر و از هر لحاظی خود کافی بود و چنانچه احتمالاً برخورد با مردم بدرازا
می کشید پایگاه قادر بود تا حدود چهار ماه بعملیات ادامه دهد در حالیکه این مسأله
در مهرآباد صادق نبود.

3ـ پایگاه مهرآباد
دارای… فروند هواپیما بود که فقط 6 فروند آن دارای مهمات سنگین و ده فروند آن
دارای فشنگ بود، در حالیکه پایگاه نوژه دارای… فروند هواپیما که 53 فروند آن
دارای مهمات سنگین بوده ونظر عوامل کودتا را در بمباران سنگین هدفهای مورد نظر بخوبی
تأمین می کرد.

4ـ سروان نعمتی،
سروان ایران نژاد، همافر پور رضائی، تیمسار محققی، تیمسار مهدیون قبلاً در پایگاه
نوژه مدتهای زیادی خدمت کرده و اکثر پرسنل خلبان و فنّی آنجا را می شناختند، در
حالیکه این امر در پایگاه مهرآباد صادق نبود…»

یکی دیگر از عوامل کودتا،
ستوان یکم محمد مهدی عظیمی فرد، در مورد تغییر محل عملیات کودتا چنین نوشته:

«جلسه بعد… من
بودم، رکنی، نعمتی، برای اولین بار بویری و جوانمرد، مریم و دو نفر دیگر… و
آبتین و ملک… برای اولین بار راجع به تغییر محل عملیات از مهرآباد به همدان صحبت
شد و در ضمن «هواپیمای LOAD [1] شده زیاد نبود و در صورت درگیری قدرت مقابله نداشتیم و البته یکی از
آشیانه ها بعنوان زندان در نظر گرفته شده بود…»

بدین ترتیب پایگاه
نوژه برای نقطه شروع و مرکز هدایت عملیات کودتا انتخاب شد.

طرح کلّی کودتا   

بهتر است طرح
کودتاچیان برای تصرف پایگاه هوائی نوژه وحمله به تهران را از زبان ستوان یکم ناصر
رکنی بشنوید:

«طرح کلی بر این پایه
بود که نیروی زمینی که احسان می گفت در اختیار دارد باتفاق خود او به ترتیبی به
پایگاه هوائی شاهرخی (حر) بروند که حدود ساعت 2 بعد از نیمه شب بآنجا رسیده باشند
پرسنل هوائی که می بایستی از تهران بطرف پایگاه شاهرخی حرکت کنند و لیست آنرا
نعمتی داشت، قرار بود که ساعت 5/7 إلی 8 بعد از ظهر روز چهارشنبه گذشته [2]

در جنب پارکی که در
آخر بلوار الیزابت سابق وجود دارد جمع شده و با اتوبوسی که همان ساعت خواهد رسید
بطرف پایگاه شاهرخی حرکت کنند.

محلی بنام محلّ تجمع
در جاده اختصاصی پایگاه شاهرخی نرسیده بخود پایگاه تعیین شده بود که فقط نعمتی از
محل دقیق آن با اطلاع بود و کلیه افراد در آن محل جمع شوند، این افراد عبارت بودند
از خلبانان اعزامی از تهران که با اتوبوس حرکت کرده بودند، احسان ونیروی زمینی
مربوط بخودش که نمی دانم به چه وسیله ای می خواستند حرکت کنند و تعداد سیصد نفری
که قرار بود توسط کریمی از اصفهان بدو راهی ساوه فرستاده شده و توسط شخصی بنام
معتمدی به محل تجمع آورده شوند.

یک تیم دوازده نفری
نیز از داخل پایگاه نعمتی ترتیب داده بود که بعنوان تیم راهنمای نیروی زمینی در
محل تجمع جمع شوند.

بعد از اینکه همه در
آن محل جمع می شدند حمله به پایگاه که از جزئیات آن بی خبرم و در اختیار احسان و
آذر باید باشد شروع می شد…»

عملیات تاکتیکی کودتا

رکنی در رابطه با
عملیات تاکتیکی کودتا در بازجوئی اینطور نوشته است:

«عملیات تاکتیکی
کودتا در درجۀ اول بر این مسأله تکیه داشت که قدرت رزمی سپاه پاسداران مستقر در
تهران را نابود سازد. بهمین جهت نیز نقاطی که می بایستی بمباران شوند اکثراً نقاط
محل تجمع سپاه پاسدار بود نظیر عشرت آباد، مجلس شورای ملی سابق (واقع در میدان
بهارستان) پادگان نوجوانان در لویزان، پادگان سعدآباد.

همزمان با حل این
مسأله از طریق بمبارانهای سنگین هوائی و مختل کردن سیستم ارتباطی سپاه پاسداران
تصمیم براین بود که منزل امام خمینی نیز بمباران شده و امام کشته شود، زیرا بر
سران کودتا کاملاً مشخص بود که تا زمانیکه امام زنده است مردم فقط با یک کلمۀ
ایشان به خیابانها ریخته و عمل کودتا را عقیم خواهند کرد و در اینجا بود که ناچار
کودتاگران بر سر دو راهی قرار می گرفتند یا باید به بمباران کلی تهران و قتل عام
مردم عادی بپردازند و یا اینکه شکست کودتا را بپذیرند.

تصمیم جهت اجرای شق
اول مشکل و خطیر بود و در صورت پیروزی، کودتا را با عواقب ناخوشایندی روبرو می
ساخت وتسلیم بشق دوم نیز بمعنی خودکشی کودتاگران بود.

بهمین جهت از بین
بردن امام یکی از مهمترین هدفهای کودتا بود و برای اجرای آن بیش از سایر هدفها،
هواپیما و مهمات سنگین در نظر گرفته شده بود کما اینکه قرار نبود هیچیک از هدفها
با موشک مورد حمله قرار گیرد ولی در مورد منزل امام دو عدد موشک بانضمام چهار عدد
بمب سنگین 750 پوندی و چهار عدد بمب ضد نفر خوشه ای در نظر گرفته شده بود.

البته تصرف رادیو
تلویزیون همزمان با کشته شدن امام باعث می شد که اوّلاً امکانات تبلیغات جهموری
اسلامی از بین برود و ثانیاً این امکانات دراختیار عوامل کودتا قرار گیرد.

قرار بود بلافاصله پس
از اعلام کشته شدن امام و در دست گرفته شدن رادیو تلویزیون عناصر لشگر 92 زرهی
اهواز در خوزستان و لشگر 77 پیاده مشهد در خراسان وارد عمل گردد»

«… از سوی دیگر
وجود نیروهای مسلح ارتش و فراخواندن مأموران امنیتی سابق، بازنشسته ها اخراجیها و
همچنین تشتت و نفاقی که در اثر فتواهای روحانیت سازشکار در بین مردم ایجاد می شد و
تخریب روحیه مردم وفادار به جمهوری اسلامی از طریق تبلیغات (اعلام کشته شدن امام )
و بمباران هوائی و شکستن دیوار صوتی همه دست بدست هم داده و باعث پیروزی کودتا از
نظر عملیات گردد.

البته این نکته برای
من تاریک است و آن اینکه چرا ابتداء قرار بود که رئیس جمهور (بنی صدر) توسط گارد
محافظ خودش که جزء عوامل کودتا بود بقتل برسد بعد بتدریج این موضوع تخفیف پیدا کرد
تا جائیکه مهمترین گروه تروریست کودتا وظیفه پیدا کرد که در حوالی منزل رئیس
جمهوری بوده و وی را دستگیر سازد».

نقشۀ تصرف پایگاه نوژه

استوار یکم چترباز
حیدری یکی از سرشاخه های مهم کودتا که جهت تصرف پایگاه نوژه خود را از تهران
باطراف این پایگاه رسانده بود و در تاریخ 19/4/1359 در حوالی پایگاه بدست مردم
دستگیر گردید، در بازجوئیهای روز دستگیری در رابطه با نقشه و طرح کودتاچیان برای
تصرف پایگاه نوژه چنین نوشته:

«… دیروز بما گفتند
که کسانی که یارگیری کرده اند جمع بشوند ودر جمع شدن بود که کروکی پایگاه هوائی
همدان را آوردند و آمدند در آنجا توجیه شوند با نحوۀ عملیات و کروکی منطقه بود…
و هدفهائی که روی این کروکی تقدم داشته مشخص شده بود و کروکی منطقه تجمع و دوازده
عدد هدف داخل پایگاه بود که در این نقاط هدف ما انجام می گرفت».

«… در پایگاه همدان
چون دوازده عدد طرح در کروکی پایگاه منظور شده بود از دوازده نفر اصلی طرح ده نفر
آمده بودند و در موقع اجرای طرح روز چهارشنبه از ساعت 12 الی سه بعداز ظهر به
ترتیب نفرات با وسیله شخصی اعزام بکنند به نقطۀ تجمّع اصلی از ساعت 9 شب به بعد
بمرور، در نتیجه مشخص نبود، چند نفر امکان دارد بیایند و جمع شوند هر نفر (هر
تیمی) برای خودش جائی را در نظر گرفته بودند که از آنجا بمرور حرکت کرده بمنطقۀ
تمرکز و تجمّع اصلی (جاده پایگاه 93 کیلومتری بسمت پایگاه دست چپ خاک برداری … و
در یک کیلومتری آن شرکت و کارخانه ای قرار دارد و قرار بود همه در اینجا جمع و
عملیات شروع شود) و باضافه اینکه هنگام توجیه گفته بودند تعداد چهارصد نفر در محل
به تیمها جهت پشتیبانی ملحق خواهند شد…».

«در منطقۀ تجمّع پس
از مشخص شدن، و اینکه چند نفر از نیروهای مخصوص آمده اند و ماشین ها در منطقل تجمع
پارک شود (پشت تپه خاک برداری) و سپس با چهار ماشین تویوتا از نوع استیشن و بقیه
وانت بارهای مختلف… و داخل هم یکنفر راهنمای داخل پایگاه که به تمام هدفها وارد
هستند، که این افراد پایگاهی در منطقۀ تجمّع به ما ملحق شده و از آنجا همراه ما
حرکت نمایند.

تیم اوّلی که در نظر
گرفته شده بود «به سرپرستی استوار یکم ناصر ساجدی» اوّل حرکت و به ابتکار شخصی
فرمانده تیم بعنوان مهمان و یا بررسی نمایند به چه طریقی می تواند دو نفر دژبان
جلوی درب را خلع سلاح نمایند و بقیه بفاصله صد یا صد و پنجاه متر متوقف باشند و
منتظر و با چراغ علامت می دهند، و بقیّه تیمها در صورت موفقیت تیم اوّلی حرکت
نمایند و داخل پایگاه پخش شوند… و عملیات را شروع و خلع سلاح نمایند.

و بعد از نفرات محلی
چهار صد نفر جایگزین بشوند… پس از خلع سلاح و همزمان با روشن شدن هوا هواپیماها
بلند می شوند و می گویند باند آزاد هست… و تا اینجای طرح بعهده گروه تیم ما بود.

تیم یکم مأموریت خلع
سلاح دژبان مأمور درب جبهه… خلع سلاح پاسدار خانه شمارۀ 1 و زیر نظر گرفتن گردان
دژبان را داشت.

تیم دوم مأموریتش
دستگیری فرمانده پایگاه و معاون عملیاتی پایگاه.

تیم سوم مأموریتش
ستاد عملیاتی منطقه ارتباط.

تیم چهارم مأموریتش
گرفتن برج مراقبت.

تیم پنجم مأموریتش
گرفتن قرارگاه و اسلحه خانه جانبی آن.

تیم ششم گرفتن اسلحه
خانه شماره 3.

تیم هفتم گرفتن اسلحه
خانه شماره 2.

تیم هشتم مأموریتش
گرفتن توپهای 23 میلیمتری.

تیم نهم گرفتن چهار
ضد هوائی جلوی شیلترها.

تیم دهم گرفتن پدافند
هوائی…

تیم یازدهم خلع سلاح
کردن پستهای مناطق سرزمینی ومضافاً باینکه خلع سلاح کردن نهادهای انقلابی (گروه
ضربت توسط تیم پنجم صورت می گرفت).

هدایت کنندۀ عملیات
تصرف پایگاه

استوار حیدری در مورد
فردیکه قرار بوده عملیات تصرف پایگاه را هدایت کند اینطور می گوید:

«از یکماه پیش،
«سرگرد کورش آذرتاش» بما معرفی شد بعنوان اینکه در منطقه تجمع رهبری کلّی عملیات
را بعهده بگیرد…»

هدایت کنندۀ عملیات
هوائی

تیمسار بازنشسته
آیت… محققی که پس از پیروزی انقلاب مدتی بازداشت بوده از طرف ستاد کودتا بعنوان
هدایت کنندۀ هوائی انتخاب شده بود، او خود در این رابطه در بازجوئی چنین نوشته
است:

«عملیات هوائی را
قرار بودمن هدایت کنم و نقاطی که در طرح بود قبل از هر عملیات دیگر منزل امام و
بعد زدن باندهای مهرآباد و عبور سوپر سونیک یعنی شکستن دیوار صوتی در روی تهران و
حفظ برتری هوائی از اینجهت که پایگاه های دیگر نتوانند بر ضد ما وارد عمل شوند
وهدفهای بعدی از نظر حفظ آرامش و نظم تهران قرار بود داده شود»           ادامه دارد



[1]
ـ یعنی حاضر بودن هواپیما از لحاظ مهمات.

/

حوادث شب ولادت پیامبر(ص)

درسهائی از تاریخ
تحلیلی

حجة الاسلام و
المسلمین رسولی محلاتی

قسمت دهم

چه حوادثی در شب
ولادت رخ داد؟

در روایات ما آمده
است که در شب ولادت آنحضرت حوادث مهم و اتفاقات زیادی در اطراف جهان بوقوع پیوست
که پیش از آن سابقه نداشت و یا اتفاق نیفتاده بود که از جمله «ارهاصات» بوده
بدانگونه که در داستان اصحاب فیل ذکر شد، و در قصیده معروف برده نیز آمده که چند
بیت آن چنین است:

یوم تفرّس منه الفرس انّهم                                                
قد انذروا بحلول البؤس و الفئم

و بات ایوان کسری و هو منصدع                               کشمل اصحاب کسری غیر ملتئم

النار خامدة الانفاس من اسف                                      علیه
والنهر ساهی العین من سدم

و ساء ساوة ان غاضت بحیرتها                                  وردٌ واردها
بالغیظ حین ظم

کأن بالنار ما بالماء من بلل                                         حزناً و بالماء
ما بالنار من ضرم

و شاید جامعترین حدیث
در اینباره حدیثی است که مرحوم صدوق «ره» در کتاب امالی بسند خود از امام صادق
علیه السلام روایت کرده و ترجمه اش چنین است که آنحضرت فرمود:

ابلیس به اسمانها
بالا می رفت وچون حضرت عیسی «ع» بدنیا آمد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان
بالا می رفت، وهنگامی که رسولخدا «ص» بدنیا آمد از همۀ آسمانهای هفتگانه ممنوع شد،
و شیاطین بوسیلۀ پرتاپ شدن ستارگان ممنوع گردیدند، و قریش که چنان دیدند گفتند:

قیامتی که اهل کتاب
می گفتند برپا شده!

عمرو بن امیه که از
همۀ مردم آنزمان به علم کهانت وستاره شناسی داناتر بود بدانها گفت: بنگرید اگر آن
ستارگانی است که مردم بوسیلۀ آنها راهنمائی می شوند و تابستان و زمستان از روی آن
معلوم گردد پس بدانید که قیامت برپا شده ومقدمۀ نابودی هر چیز است و اگر غیر از آنها
است امر تازه ای اتفاق افتاده.

و همۀ بتها در صبح آن
شب به رو درافتاد و هیچ بتی در آنروز بر سر پا نبود، و ایوان کسری در آن شب شکست
خورد و چهارده کنگرۀ آن فرو ریخت. ودریاچۀ ساوه خشک شد.و وادی سماوه پر از آب شد.

آتشکده های فارس که
هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گردید.

و مؤبدان فارس در
خواب دیدند شترانی سخت اسبان عربی را یدک می کشند و از دجله عبور کرده و در بلاد
آنها پراکنده شدند، و طاق کسری از وسط شکست خورد و رود دجله در آن وارد شد.

و در آن شب نوری از
سمت حجاز برآمد و همچنان بسمت مشرق رفت تا بدانجا رسید، فردای آن شب تخت هر
پادشاهی سرنگون گردید وخود آنها گنگ گشتند که در آنروز سخن نمی گفتند.

دانش کاهنان ربوده شد
وسحر جادوگران باطل گردید، و هر کاهنی که بود از تماس با همزاد شیطانی خود ممنوع
گردید و میان آنها جدائی افتاد.

آمنه گفت: بخدا
فرزندم که بر زمین قرار گرفت دستهای خود را بر زمین گذارد و سر بسوی آسمان بلند
کرد وبدان نگریست، و نوری از من تابش کرد و در آن نور شنیدم گوینده ای می گفت: تو
آقای مردم را زادی او را محمد نام بگذار.

آنگاه او را بنزد عبد
المطلب بردند و آنچه را مادرش آمنه گفته بود به عبدالمطلب گزارش دادند، عبد المطلب
او را در دامن گذارده گفت:

الحمدلله الذی
اعطانی              هذا الغلام الطیب
الاردان

                قد سافی المهد علی الغلمان

ستایش خدائی را که
بمن عطا فرمود این فرزند پاک و خوشبو را که در گهواره بر همه پسران آقا است.

آنگاه او را به ارکان
کعبه تعویذ کرد.[1] و دربارۀ
او اشعاری سرود.

و ابلیس در آن شب
یاران خود را فریاد زد (و آنها را بیاری طلبید) و چون اطرافش جمع شدند بدو گفتند:
ای سرور چه چیز تو را بهراس ووحشت افکنده؟ گفت: وای بر شما از سر شب تا بحال اوضاع
آسمان و زمین را دگرگون می بینم و بطور قطع در روی زمین اتفاق تازه وبزرگی رخ داده
که از زمان ولادت عیسی بن مریم تا کنون سابقه نداشته، اینک بگردید و ببینید این
اتفاق چیست؟

آنها پراکنده شدند و
برگشتند و اظهار داشتند: ما که تازه ای ندیدیم.

ابلیس گفت: این کار
شخص من است آنگاه در دنیا به جستجو پرداخت تا به حرم ـ مکه ـ رسید، و مشاهده کرد
فرشتگان اطراف آنرا گرفته اند، خواست وارد حرم شود که فرشتگان بر او بانگ زده مانع
ورود او شدند، بسمت غار حری رفت و چون گنجشکی گردید و خواست درآید که جبرئیل بر او
نهیب زد:

ـ برو ای دور شده از
رحمت حق! ابلیس گفت: ای جبرئیل از تو سؤالی دارم؟

پاسخداد: محمد ـ صلی
الله علیه و آله ـ بدنیا آمده.

شیطان پرسید: مرا در
او بهره ای هست؟ گفت: نه.

پرسید: در امّت او
چطور؟

گفت: آری. ابلیس که
این سخن را شنید گفت: خوشنود و راضیم.

و در حدیث دیگری که
در کتاب کمال الدین نقل کرده چنین است که در شهر مکه شخصی یهودی سکونت داشت و نامش
یوسف بود، وی هنگامی که ستارگان را در حرکت وجنبش مشاهده کرد با خود گفت: این
تحوّلات آسمانی بخاطر ولادت همان پیغمبری است که در کتابهای ما ذکر شده که چون
بدنیا آید شیاطین رانده شوند و از رفتن به آسمانها ممنوع گردند.

وچون صبح شد بمجلسی
که چند تن از قریش در آن بودند آمد و بدانها گفت: آیا دوش در میان شما مولودی
بدنیا آمده؟

گفتند: نه.

گفت: سوگند به تورات
که وی بدنیا آمده و آخرین پیمبران است و اگر اینجا متولد نشده حتماً در فلسطین
متولد گشته است.

این گفتگو گذشت وچون
قرشیان متفرق شدند و بخانه های خود رفتند داستان گفتگوی با آن یهودی را با زنان
وخاندان خود بازگو کردند و آنها گفتند: آری دیشب در خانۀ عبدالله بن عبدالمطلب
پسری متولد شده.

این خبر را بگوش یوسف
یهودی رساندند، وی پرسید: آیا این مولود پیش از آنکه من از شما پرسش کردم بدنیا
آمده یا بعداز آن؟گفتند: پیش از آن! گفت: آن مولود را بمن نشان دهید.

قرشیان او را به درب
خانۀ آمنه آوردند و بدو گفتند: فرزند خود را بیاور تا این یهودی او را ببیند، و
چون مولود را آوردند ویوسف یهودی او را دیدار کرد جامه از شانۀ مولود کنار زد
وچشمش به خال سیاه و درشتی که روی شانۀ وی بود بیفتاد دراینوقت قرشیان مشاهده
کردند که حالت غش بر آن مرد یهودی عارض شد و بزمین افتاد قرشیان تعجب کرده
وخندیدند.

یهودی برخاست و گفت:
آیا می خندید؟ باید بدانید که این پیغمبر پیغمبر شمشیر است که شمشیر در میان شما
می نهد…

قرشیان متفرق شده و
گفتار یهودی را برای یکدیگر تعریف می کردند.

و در حدیثی که مرحوم
کلینی شبیه به روایت بالا از مردی از اهل کتاب نقل کرده آنمرد کتابی به قرشیان که
ولید بن مغیرة و عتبة بن ربیعه ودیگران در میانشان بود رو کرده و گفت: نبوت از
خاندان بنی اسرائیل خارج شد و بخدا این مولود همان کسی است که آنها را پراکنده و
نابود سازد!

قریش که این سخن را
شنیدند خوشحال شدند، مرد کتابی که دید آنها خوشنود شدند بدیشان گفت: خورسند
شدید!بخدا سوگند این مولود چنان سطوت و تسلّطی بر شما پیدا کند که زبانزد مردم شرق
و غرب گردد.

ابوسفیان از روی
تمسخر گفت: او بمردم شهر خود تسلط یابد!

ونظیر آنچه در روایات
ما آمده برخی از این حوادث در روایات اهل سنت نیز ذکر شده اما در بسیاری از آنها
این حوادث قبل از بعثت رسولخدا «ص» ذکر شده مانند روایاتی که در سیرۀ ابن هشام و
تاریخ طبری و جاهای دیگر است و در صحیح بخاری نیز از ابن عباس روایت شده[2] و
فخر رازی نیز در تفسیر آیۀ شریفۀ «فمن یستمع الآن یجدله شهاباً رصداً»[3] در
مورد منع شیاطین از نفوذ در آسمانها و تیرهای شهاب همین گفتار را داشته و اقوالی
در اینباره نقل کرده[4] و از
ابّی بن کعب نیز حدیثی در اینمورد نقل کرده اند که گفته است:

«لم یرم بنجم منذ رفع
عیسی علیه السلام حتی بعث رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ»[5] و
در اشعار بعضی از شاعران عرب نیز قسمتی از این حوادث در مورد مبعث آمده مانند
اشعار زیر که از شاعری بنام قیروانی نقل شده که می گوید:

وصرح کسری تداعی من
قواعده

وانفاض منکسر الاوداج
ذامیل

ونار فارس لم توقد
وما خمدت

مذالف عام وئهر القوم
لم یسل

خرّت لمبعثه الاوثان
و انبعثت

ثواقب الشهب ترمی
الجنّ بالشُّعل

یک سؤال

اکنون جای یک سؤال
هست که اگر کسی بگوید: آیا نظیر آنچه در این روایات آمده در کتابهای تاریخی و روایات
غیر اسلامی هم ذکری از آنها شده یا نه؟

که ما در پاسخ این
سؤال می گوئیم: اولاً اگر حدیث و روایتی از نظر سند و صدور از امام معصوم علیه
السلام برای ما ثابت شد دیگر کدام روایت و تاریخی برای ما معتبرتر از آن حدیث و
روایت می تواند باشد، وهمۀ بحثها در همان قسمت اول واعتبار سند و به اصطلاح «صغرای
قضیه» است، ولی پس از اثبات دیگر استبعاد و زیر سؤال بردن حدیث، جز ضعف ایمان و
تاریخ زدگی محمل دیگری نمی تواند داشته باشد، و گرنه کدام تاریخ و روایتی معتبر تر
از آن تاریخ و روایتی است که از منبع وحی الهی سرچشمه گرفته باشد و کدام داستان و
حدیثی محکمتر از داستان و حدیثی است که از زبان پیمبران و ائمۀ معصوم علیهم السلام
صادر گردیده باشد!

مگر نه این است که
سرچشمۀ پرفیض و زلال همۀ علوم آنهایند؟ و معیار صحّت و سقم همۀ دانشهای بشری گفتار
آنها است؟

و ثانیاً ـ می گوئیم:
مگر تاریخ صحیح و دست نخورده ای از گذشتگان و زمانهای قدیم در دست داریم که ما
بتوانیم این روایات را با آنها منطبق ساخته و یا تأییدی از آنها بگیریم؟ جائی که
مقدس ترین کتابها مانند تورات و انجیل با آنهمه نسخه های متعددی که معمولاً از
آنها در دست مردم آن زمانها بوده و جمله جمله و کلمه بکلمۀ آنها مورد احترام و متن
دستورات دینی آنها بوده از دستبرد و تحریف و تصحیف و اسقاط در امان نبوده، و
طاغوتهای زمان و جیره خوارانشان احکام و فرامین آنها را بنفع ایشان تعبیر داده و
یا اسقاط کرده اند، دیگر چگونه کتابهای تاریخی معدودی که در زوایای کتابخانه ها با
نسخه های خطی منحصر به فرد یا انگشت شماری وجود داشته می تواند مورد اعتماد باشد؟

و ثالثاً ـ بر فرض که
چنین تاریخی وجود داشته باشد که اوضاع و احوال آنزمانها را نوشته و ثبت کرده باشد
آیا همۀ وقایعی که در آنزمانها اتفاق افتاده در تاریخها ثبت ونگارش شده؟ و آیا
وسائل ارتباطی آنچنان بوده که تاریخ نگاران بتوانند از هر اتفاقی که در گوشه و
کنار جهان آنروز اتفاق می افتاده مطلع گردند و آنرا در تاریخ ثبت کنند؟ مگر امروزه
با تمام این وسائل ارتباطی و مخابراتی و رادیوها و تلویزیونها و ماهواره ها و… چنین
کاری انجام شده و چنین ادعائی می توان کرد؟…

مگر وسائل ارتباطی
جهان آزادند و مستقلانّه وبدور از سیاستها و اختناقها و خارج از کانالهای مخصوص و
صافیهای انحصاری می توانند کوچکترین خبری را منتشر کنند؟ آن هم خبری که بصورت
معجزۀ آسمانی برای شکست یک قدرت طاغوتی و یک دربار سلطنتی بوقوع پیوسته باشد…؟
مگر معجزاتی امثال «شقّ القمر» که وقوع آن مورد اتفاق همۀ مسلمانان می باشد و
بگفتۀ دکتر سعید بعطی ـ نویسندۀ مصری ـ در کتاب فقه السیرة از امور متفق علیه در
نزد علماء و دانشمندان اسلامی است در تاریخهای گذشته نقل شده…؟ و بلکه معجزات
انبیاء گذشته مانند سرد شدن آتش بر ابراهیم خلیل علیه السلام و شکافته شدن دریا
بوسیلۀ عصای موسی و اژدها شدن و بلعیدن آن تمام مارهای جادوئی ساحران و زنده شدن
مردگان بدعای حضرت مسیح و امثال آن جز در کتابهای مقدس و مذهبی در تاریخها و
روایات دیگر آمده و ذکری از آنها دیده می شود؟!…

و حقیقت آن است که
تاریخ نویسان و وقایع نگاران گذشته در انحصار طاغوتهای زمان بوده ـ چنانچه امروزه
نیز عموماً اینگونه است و بشر هنوز نتوانسته خود را از قید و بند ایشان آزاد سازد
ـ و انبیاء الهی نیز پیوسته بر ضدّ همان طاغوتها قیام می کرده و مبارزه داشتند، و
آنها همواره درصدد از بین بردن انبیاء و محو نام و آثارایشان بوده و بهر وسیله ای
می خواستند آنها را افرادی ماجراجو وبی شخصیت و افسادگر معرفی کنند، و هرگز اجازه
نمی دادند آنها را بعنوان مردانی الهی که قدرت انجام معجزه را دارند معرفی کنند، و
بهمین دلیل معجزاتی را که بوسیلۀ ایشان انجام می شده انکار کرده و یا توجیه می
نمودند، و اگر کتابهای آسمانی و روایات مذهبی نبود اثری از این معجزات بجای نمانده
و بدست ما نرسیده بود…

چنانچه اکنون نیز ما
در انقلاب اسلامی خود که یک انگیزۀ مذهبی داشته و ادامۀ آنرا نیز بیاری خدا همان
انگیزۀ مذهبی و عشق شهادت طلبی در راه خدا و دین تضمین کرده و بر ضدّ طاغوتهای شرق
و غرب قیام کرده همین شیوۀ تبلیغی را می بینیم که هر حرکتی بنفع این انقلاب در
داخل و یا خارج بشود مانند راهپیمایی میلیونی و غیر میلیونی که در داخل و خارج
انجام می گیرد اصلا منعکس نمی شود و در رادیوها و وسائل ارتباط جمعی ذکری از آن
نمی شود، اما کوچکترین حرکت ضد انقلاب ـ مانند اجتماعات اندکی که جمعاً به صد نفر
نمی رسدـ با آب و تاب در همۀ رسانه های گروهی بعنوان یک حرکت ضدّ رژیم نه یکبار
بلکه چند بار پخش می گردد.    

و بهمین دلیل ما می
گوئیم انگیزه و نیازی برای تحقیق در تاریخهای گذشته نداریم و اگر هم تتبع کنیم
معلوم نیست بجائی برسیم، مگر اینکه بخواهیم بهر وسیله و هر ترتیبی که شده تأییدی
از تاریخ برای این روایات پیدا کنیم اگر چه مجبور شویم برای تطبیق این روایات با
تاریخ دست به توجیه و تاویلهای نامربوط بزنیم، چنانچه نظیر آنرا در داستان اصحاب
فیل ذکر کرده و شنیدید و خواندید، که ما آنعمل را محکوم کرده و دلیل بر ضعف ایمان
و غرب زدگی و تاریخ زدگی و غیره دانستیم…

ادامه
دارد

پیامبر اکرم «ص»:

«إنَّ هذا الدِّین
مَتِینٌ فَأَوغِلُوا فِیهِ بِرِفقِ وَلا تُکِرهُوا عِبادَةَ الله إلی عِبادِاللهِ
فَتَکُونُوا کَالرَّاکِب المُنبتِ الَّذِی لا سَفَرَاً قَطَعَ وَلا ظَهراً أَبقی»

(بحارالانوار
ج 71 ص 211)

این دین، آئینی است
محکم و استوار، پس در آن تندروی نکنید و عبادت خدا را با زور بر بندگان خدا تحمیل
نکنید که مانند شترسوار شتابانی باشید که نه راه را به پایان می رساند و نه توانی
ـ برای شتر ـ باقی می گذارد.

 

 



[1]
ـ یعنی او را بکنار خانۀ کعبه آورد و برای سلامتی و پناه او از شر شیاطین
ودشمنان، بدنش را بچهار گوشۀ کعبه مالید.

/

عقب ماندگی اقتصادی کمونیسم

ارزشها و مکتبها

آخرین قسمت

بقلم یکی از
دانشمندان

توجیه عقب ماندگی
اقتصادی بلوک کمونیسم و ردّ آن

دستاویز دیگری که
طرفداران متعصب کور و کر مارکسیسم برای توجیه عقب ماندگی اقتصادی بلوک کمونیسم
برای خود رو براه کرده اند این است که:

غربی ها از راه چپاول
و غارت قلمرو استعماری خود توانسته اند ثروت بخش اعظم جهانِ عقب نگهداشته شده را
به کشورهای خود بکشند و بقیمت فقر و فلاکت اکثریت مردم جهان، اقلیتی مرفه و به
قیمت ویرانی بیشتر پهنه گیتی، منطقه های محدودی را آباد نمایند و کشورهای کمونیستی
چون با استعمار مخالفند و روی پای خود ایستاده اند طبعاً نتوانسته اند به آن سطح
از ترقی و پیشرفت برسند!!

ما قسمت اول را بدون
چون و چرا می پذیریم و قبول می کنیم که چند کشور غربی، قسمت عظیمی از رفاه خود را
مرهون استثمار و استعمار ملل فقیر ومستعمرات قدیم و جدید خود هستند. ولی در مورد
قسمت دوم ادعا حرف داریم: اینکه می گویند بلوک کمونیست از استعمار متنفرند و حاضر
نیستند مردم کشورهای دیگر را بچاپند، یکی از همان ادعاهای دروغ و تبلیغات گمراه
کننده کمونیست ها است.

شما بما بگوئید مثلاً
اتحاد جماهیر شوروی در راه چاپیدن ثروت دیگران چه کاری از دستش برآمده و انجام
نداده است؟

اگر امروز آنها نمی
توانند مثلاً ماشین آلات و مصنوعات دیگر خود را در بازارهای آزاد دنیا آب کنند و
یا محصول ندارند که عرضه نمایند، این سند زهد و پرهیز از استعمار است؟!

چه کشوری حاضر شده
است که مصنوعات آنها را بقیمت مناسب بخرد و آنها با امکان تحویل، خودداری کرده
اند؟!

و اگر مثلاً شوروی می
توانست مثل ژاپن یا آلمان، مصنوعات مرغوب ببازار عرضه کند و با دیگران رقابت نماید
نمی کرد؟

آنجا که قبله و قطب
بلوک کمونیسم (شوروی) ناچار زیر بار وارد کردن تکنولوژی غرب می رود و در قسمت مهمی
از کارخانجات خود ماشین های ساخت کارخانجات غرب را سوار کرده و آنجا که صنایع
مصرفی غرب در داخل شوروی بصورت قاچاق است و بازار سیاه دارد چگونه می تواند در
بازارهای آزاد جهان با استعمارگران غرب به رقابت برخیزد؟

می بینیم هر جا که
توانسته هیچگاه کوتاهی نکرده و بلکه از غرب هم جلو افتاده مثلاً در زمینه فروش
اسلحه که بازار های دنیا به هر دلیل حاضر شده اند از شوروی اسلحه بگیرند، آیا
شوروی کوتاهی کرده است و یا مجانی داده و یا حتی ارزان فروخته است؟

حقیقت اینست که نه
تنها کوتاهی نمی کند بلکه با دوز و کلک های مخصوص بخود، هر جا که تشخیص بدهد می
شود اسلحه ای آب کرد و پولی درآورد با ایجاد کانون خطر و راه انداختن جنگ و آشوب و
حمایت از یک طرف در مقابل طرف دیگر، بازاریابی نموده است.

ما امروز می دانیم که
بخش عظیمی از پول نفت کشورهای عربی برای خرید اسلحه به خزانه کشور شوراها منتقل می
شود. و به همین جهت مایل نیست که حالت نه جنگ و نه صلح میان اعراب و اسرائیل ـ که
از طرفی آنرا برسمیت می شناسد و به نیروهای انسانی یهودی روس اجازه مهاجرت به
اسرائیل می دهد و از سوی دیگر اسرائیل را محکوم می کند و دشمنانش را تقویت می کند
ـ از بین برود. و امروز شوروی دومین کشور فروشنده اسلحه یعنی دلال خون و مرگ و
ویرانی جهان است و با توجه به اینکه سنگین ترین و در عین حال بی ثمر ترین بلکه
زیانبارترین مخارج ملتهای جهان امروز، مخارج نظامی است و از همین راه است که دار و
ندار کشورهای جهان سوم بفنا می رود؛ روشن است که شوروی در زشت ترین و منفورترین
رشته استثمار و غارت، سرسختانه به رقابت برخاسته بلکه پیشتاز است.

و اصولاً ماهیت
میلیتاریستی کمونیست ها و رقابت میان آنان و امپریالیست های غارتگر در وضع حاضر و
راه و روش تبلیغات و برخوردهای آنان از عوامل اصلی این همه کانون خطر و ایجاد این
همه چاه و یل برای امکانات ضعیف و ناچیز کشورهای عقب نگاهداشته شده و یا در حال
رشد است.

نگاهی به ارقام و
آمار زیر ادعای ضد استعماری و ضد استثماری و یا پرهیزکاری کمونیست ها را از شیوه
های استثمار روشن تر می کند.

«فرانک بارنابی» مدیر
انستیتوی بین المللی تحقیقات صلح سوئد ضمن مقاله ای در شماره مخصوص روزنامه
انگلیسی زبان آکادمی علوم سوئد درباره تولید اسلحه در جهان نوشت:

1ـ هزینه های نظامی
جهان بیست برابر مجموع کمک هائی است که بجهان سوم می شود.

2ـ سالانه بیست و پنج
میلیارد دلار صرف تحقیقات نظامی می شود در حالیکه یک چهارم این مبلغ خرج تحقیقات
پزشکی می شود.

3ـ هزینه های نظامی
دنیا در سال 1975 به رقم تکان دهنده دویست وده میلیارد دلار آمریکا رسید.

4ـ آمریکا و شوروی
آنقدر اسلحه اتمی انبار کرده اند که بزودی می توانند یکدیگر را صد بار ویران کنند.

5ـ در کشورهای
خاورمیانه طی ده سال گذشته بودجه نظامی بیست برابر افزایش یافته است.

6ـ حدود چهارصد هزار
کارشناس و متخصص و دانشمند دنیای امروز روی مسائل مربوط به امور نظامی مشغول
تحقیقند.

آیا در چنین دنیائی
می شود به یکی از ارکان اصلی این رقابت مرگبار مدال «زهد» و اجتناب از استثمار ملت
ها داد؟!!

امروزه دهها هزار
کارشناس نظامی شوروی در سراسر دنیا با حقوقهای گزاف ارز ملتها را میمکند ومرتباً
لیست های دراز و طومارهای طولانی ابزار و لوازم یدکی گران قیمت برای اسلحه های
خریداری شده از شوروی تنظیم می کنند و دائماً سیل تقاضاها همراه ارزها در کنار
صورت درخواستی از کارخانجات اسلحه سازی بسوی مسکو سرازیر است که هموزن آنها باید
طلای ناب پرداخت.

شوروی و کشورهای هم
مسلک خود:

خیال نکنید که این
یغماگری مخصوص کشورهای غیر کمونیستی جهان سوم است؛ بلکه شوروی نسبت به کشورهای هم
مسلک خود هم رویّه تجاوزکارانه داشته ودارد.

پس از جنگ جهانی دوم
روسها از آلمان شرقی بین ده تا بیست میلیارد دلار ماشین آلات و ابزار صنعت و و…
به روسیه منتقل کردند وهمین حالا چهارصد هزار سرباز روسی در آلمان شرقی نوعی
اشتغال محرمانه را بعهده دارند.

در مورد جهموری های
کوچک که روسها به زور اشغال کردند و اتحاد جماهیر شوروی را تشکیل دادند ظلمها
وفشارها وکشتار و توقیف ومصادره هائی صورت گرفته که قلم از نوشتن آنها شرم دارد.

در محدوده بازار
مشترک کشورهای اروپای شرقی روابط اقتصادی، بی شباهت با کشورهای «مشترک المنافع»
بریتانیای کبیر نیست با این تفاوت که در 
اینجا ارتش سرخ پیمان ورشوهم ضامن اجباری این روابط است. عکس العمل همین
است که اخیراً که در اثر مبارزات پیگیر مردم اتحاد شوروی، کم و بیش اجازه توسعه
روابط بازرگانی با کشورهای غربی بدست آورده، در این راه حرص و ولع عجیبی از خود
نشان می دهند.

مگر قتل عام استقلال
طلبان مجارستان در سال 1945 توسط شوروی چه تفاوتی با لشگر کشی انگلستان به
مستعمرات خود دارد.

مگر سرکوب کردن نهضت
ملی چکسلواکی در سال 1968 توسط ارتش پیمان ورشو عملی پسندیده تر از پیاده شدن
تفنگداران آمریکائی در اینجا و آنجا است؟

مگر سیاست های اهدائی
و فشارهای بیرحمانه شوروی علیه یوگسلاوی و آلبانی بخاطر ناهماهنگی آنها با خط مشی
مسکو با فشارهای مرئی و نامرئی امپریالیسم در مورد کشورهای جهان سوم آزاد، از یک
قماش نیست؟

(مگر دخالت و تجاوز
ناروای شوروی در کشور محروم و مسلمان افغانستان، چیزی جز وحشی گری و خیانت می
باشد؟!)

با توجه به مراتب
فوق، دیگر چه بهانه ای در دست طرفداران مارکسیسم برای توجیه عقب ماندگی اقتصادی
کشورهای کمونیستی باقی می ماند؟

کمبود مواد غذائی و
جیره بندی های فصلی صفوف طولانی مشتریان در مراکز تهیه و خرید وسائل زندگی، گرانی
های بی حساب، بازارهای سیاه کمبود آب و راه و دارو ومسکن و و… برای ملتی که شصت
سال وعده ونوید شنیده و به امید آینده ای بهتر ده ها میلیون قربانی داده و رنج
زندانهای سیاه و اردوگاههای کار اجباری و خفقان و ترور و تبعیض را تحمل کرده با
مشاهده رفاه و آسایش در کشورهای مجاور که در تبلیغات کمونیست ها رو بزوال و ببر
کاغذی و مرتجع و پیر و فرتوت و و… معرفی شده اند، بشدت تلخ و تحمل ناپذیر است.

و به همین جهت
فریادهای اعتراض روز افزون این مردم دربند، علیرغم آن همه فشار و خفقان وتهدید و
تزویر از اینجا و آنجا بلند است و همه جا بگوش می رسد، وکار بجائی رسیده که
فرزندان پیشتاز انقلاب، دست توسل بسوی همان ببرهای کاغذی و امپریالیست های در حال
زوال وسقوط دراز کرده وهمان ها هستند که بیاری این فلاکت زدگان دربند برخواسته و
ناله و استغاثه آنانرا بگوش دنیا می رسانند! بی جهت نیست که مرزهای میان کشورهای
کمونیست و سرمایه داری از طرف کمونیست ها همچون دروازه پادگان های نظامی، زیر
کنترل و سانسور است و کشورهای غیر کمونیست، نیازی به مراقبت و نگهبان نمی بینند.
چون از این طرف، مردم می خواهند فرار کنند و خود را نجات دهند و از آن طرف کسی در
خود تمایل پناه بردن به دژ کمونیسم را نمی بیند.

دیوار برلن در میان
برلن شرقی و غربی یکی از همین مثالها است و مهاجرت روز افزون قانونی یا قاچاقی
انسانها از شرق و غرب، دلیلی دیگر.

تعداد فراریان
ومهاجرین کشورهای کمونیستی به آلمان غربی[1]

کشور شوروی سال 1980
(9654) نفر (اکثریت قریب به اتفاق آنان از نژاد آلمانی هستند).    

آلمان شرقی 52071 نفر
که از مرزهای این کشور صرفاً 12763 نفر به مهاجرت دست زده اند در حالیکه بقیه از
کشورهای لهستان و رومانی آمده اند.

چکسلواکی 24 نفر

لهستان 51 نفر

هنگری 19 نفر

یوگسلاوی 621 نفر

ظهور واقعیت ها از
رونق تبلیغات وعده های سردمداران کمونیسم کاسته و قشر نسبتاً وسیعی از مردم روشن و
شجاع تحت تاثیر رژیم دیکتاتوری پرولتالیا را به اعتراض و مبارزه واداشته که صدای
آنها را دنیا از حلقوم «ساخاروفها» و «بوکروفسکی ها» و«سولژنیست ها» و و… می
شنوند.

اواخر سال 1976 که
پروفسور«آرنوشت کولمان» که برای ملاقات دختر خود از شوروی به سوئد رفته بود از
دولت سوئد تقاضای پناهندگی کرد و ضمن نامه ای که برای برژنف بمنظور اعلان استعفا
از عضویت در حزب کمونیست شوروی و اعلان سلب تبعیت روسی از خویش نوشت چنین گفت:

«… من بتدریج به
این عقیده رسیده ام که عضویت در حزب کمونیست به معنای خیانت به ایده آل اجتماعی و
انسانیت و ساختمان یک جامعه نو و بهتر است… ورهبران شوروی بصورت طبقه جدید و
دارای امتیازات فراوان درآمده اند…»

بد نیست که بدانید
پروفسور کولمان 84 سال دوست و همکار صمیمی لنین و 58 سال عضو فعال حزب کمونیست
شوروی و از افسران نمونه ارتش سرخ و استاد دانشگاه مسکو بوده و در رشته «سیبرنتیک»
(فعالیت های حافظه) تحقیقات و تالیفاتی دارد و خدماتی به فلسفه مارکسیسم کرده که
اینک پشیمان است.

استعفا و انتقاد او
با داشتن سوابق درخشان، ضربه هولناکی برای کمونیست ها و در عین حال باعث بخود آمدن
بسیاری از جوانان خام و فریب خورده دنیا بود.

نتیجه

ارزشهای اصیل تحت
تاثیر عوامل نامبرده در این مقدمه، در جوامع انسانی متزلزل و بی اثر و یا کم اثر
شد، مارکسیسم به منزله کوبنده ترین عوامل مخرب ارزشها، ضربه بسیار کاری و کشنده ای
بر انسانیت وارد آورد و در نتیجه، جهان بشریت در حال حاضر در محاصره نیروهای مهاجم
و مخرب مارکسیسم و کاپیتالیسم ومکتبهای تحریف شده و مسخ گردیده و یا دست کاری شده
آسمانی و یا انسانی عهد قدیم گرفتار آمده است.

چه باید کرد؟

در جستجوی راه نجات
از اين مخمصه باید سراغ ریشه واساس گرفتاری ها و مشکلات رفت و آنهم چیزی جز
خود«انسان» نیست. بایدانسان را شناخت و نقطه های اصلی و ریشه های انحراف را در
وجود خود پیدا کرد و آنها را اصلاح نمود.

اگر واقع بینانه،
سرنخ فساد و انحرافِ مکتب ها را بدست نیاوریم، ممکن است تمام تلاشها و اقدامات
اصلاحی، اثر معکوس دهد و یا بی ثمر از آب درآید.

بنظر می رسد روحیه
«خود خواهی» و«عشق بخویش» که از عمومی ترین واستثناء ناپذیرترین حالات همه
انسانهای سراسر تاریخ است نقطه شروع انحرافات ومشکلات اجتماع بشری باشد، گرچه همین
روحیه خود خواهی و خویشتن نگری نیز اصیل ترین محرک اقدامات مثبت و سازندگیها و
موتور تکامل ورشد تمدن وترقی بشر است.

فکر می کنم اغراق
نباشد اگربگوییم: اکثر تحولات تاریخ بشریت به همین روحیه خود خواهی انسانی ریشه
میرساند چه خیر و چه شر.

بنابراین پیشنهاد
اصلاحی، این نمی تواند باشد که تلاش کنیم روحیه خود خواهی را از انسان بگیریم و
انسان را از خودش خالی کنیم و بجای فرد انسان «جامعه» بیاید چنین پیشنهادی با فطرت
بشریت و انسان ناسازگار است و به معنای گرفتن انرژی تحرک و تکامل از انسانیت است
که تا حدودی از زیر پرچم سرخ این مطلب آزمایش شده.

و از آنطرف این هم
درست نیست که این روحیه را که ظرفیتی بی نهایت وسیع دارد، آزاد و بی قید و بند
بگذاریم که هر چه می خواهد بکند، که جنایات انحصار طلبان استعمار، گوشه ای از
مضرات این راه را مشخص می کنند.

راه کنترل نیروی عظیم
انسانی

بنظر می رسد در حال
حاضر تنها راه کنترل ومهار کردن این نیروی عظیم و این منبع بی پایان انرژی و قرار
دادن آن در خدمت سعادت بشر این است که آنرا تسلیم مکتب آسمانی اسلام این موهبت
عظمای خدا به انسان کنیم که بهترین ومناسب ترین راه بارور کردن این سرمایه بشریت
را بیان کرده است.

اسلام با مطرح کردن
زندگی ابدی و حیات جاودان با ابعادی بی نهایت برای انسان و معرفی نمودن دوران
محدود زندگی این جهان همراه با بیان ارزشهائی که در این جهان و آن جهان برای انسان
سعادت زاست این مشکل بزرگ را حل نموده است.

اسلام به انسان نمی
گوید: خودت را دوست ندار و بخود علاقه مند نباش و از او نمی خواهد که در تلاش هائی
که میکنی و از وجود و حیات خود مایه می گذاری، منفعت شخصی ات را در نظر نگیر (چرا
که می داند این پیشنهاد با فطرت بشر سازگار نیست و آهن سرد کوبیدن است) بلکه می
گوید حال که بخودت عشق می ورزی وهمه چیز را برای خودت می خواهی، تنگ نظر و محدود
بین و کوته نظر نباش؛ زندگی و سعادت در همین محدوده چند سال ودر این چهاردیواری
تنگ دنیا منحصرنیست، تو قلمروی بی نهایت وسیع و عمری بی نهایت طولانی داری؛ اینجا
فقط مدرسه است که آمده ای تحصیل کنی، تحصیل امکانات برای زندگی بعد از مدرسه.

اسلام با تعلیمات
مکتبی خاص خود انسان را قانع می کند که تلاش در جامعه و فداکاری برای دیگران و
مایه گذاشتن از خود بنفع جمع، بهترین نوع خود خواهی و خویشتن نگری است. و با دید
دقیق تر، تلاشهای خود بینانه و خود پرستانه مادی این جهان درست مخالف با مصلحت
شخصی و منفعت فردی است.

خدمت به دیگران
بهترین راه رسیدن به حقیقت وجودی در منزلگاه دائمی و اصیل انسان است و تجاوز بحریم
حقوق دیگران، بزرگترین مانع ومحکمترین سد راه رسیدن به آن منزل و این مطالب صرف
ادعا وتخیل هم نیست بلکه متکی بریک جهان بینی کاملاً مستدل و برهانی است که فلسفه
اسلامی متکفل اثبات آن است.

ملاحظه می فرمائید که
چنین طرحی که اسلام دارد، بطور کلی با مادیگری و محدود کردن انسان در پوسته تنگ
ماده، سازگار نیست.

نه ماتریالیسم
کمونیست ها می تواند بر این اساس برنامه ریزی کند و نه مادیت غرب از عهده ترسیم
چنین برنامه ای می تواند برآید. بنابراین از دیدگاه ما: اساسی ترین راه برای سرو
سامان دادن به جهان بشریت این است که با تعیین جهان بینی و ایدئولوژی و استراتژی و
تاکتیکهای اسلام، این مکتب آسمانی را معرفی کنیم و در کنار این کار نقاط ضعف و
مطالب زیانبار مکتب های مزاحم را با مقایسه با مکتب اسلام روشن سازیم.

و مهم تر اینکه جامعه
ای (ولو کوچک) بر اساس این مکتب، به عنوان جامعه نمونه که الگوی محسوس باشد بسازیم
و با استفاده از شرایط مناسب تبلیغ، خیر خواهان و دوست داران انسانیت را دعوت به
مطالعه و بررسی آن نمائیم.

والسلام
علی من اتبع الهدی

 



[1]
ـ صفحه 497 سالنامه فیشر چاپ آلمان سال 1982.

/

نور محمد(ص)رسید(شعر)

شعر

خاتم او مُهر محمد
شده است

تختۀ اول که الف نقش
بست

بر در محبوبۀ احمد
نشست

 

خلقۀ حی را کالف
اقلیم داد

طوق زدال و کمر از
میم داد

 

لاجرم او یافت ازآن
میم ودال

دایرۀ دولت و خط کمال

 

بود در این گنبد
فیروزه خشت

تازه ترنجی ز سرای
بهشت

 

رسم ترنج است که در
روزگار

پیش دهد میوه، پس آرد
بهار

 

کنت نبیاً چو علم پیش
برد

اختم نبوّت به محمد
سپرد

 

مه که نگین دان زبرجد
شده است

خاتم او مُهر محمد
شده است

 

أمّی گویا به زبان
فصیح

از الف آدم و میم
مسیح

 

همچو الف راست به
مهرو وفا

اول و آخر شده بر
انبیا

نظامی گنجوی

نور محمد رسید

جامه سیه کرد کفر،
نور محمد رسید                    طبل بقا
کوفتند، ملک مخلّد رسید

روی زمین سبز شد،
جیب، درید آسمان                بار دگر مه
شکافت، روح مجرّد رسید

گشت جهان پر شکر، بست
سعادت کمر                خیز که بار دگر،
آن قرین خد رسید

دل چو سطرلاب شد، آیت
هفت آسمان                  شرح دل احمدی،
هفت مجلّد رسید

پیک دل عاشقان، رفت
به سر چون قلم                 مژدۀ همچون
شکر، در دل کاغذ رسید

چند کند زیر خاک،
صبر، روانهای پاک؟              هین، زلحد
برجهید، نصر مؤید رسید

رغم حسودان دین، کوری
دیو لعین                      کحل دل و
دیده در، چشم مرّمد رسید

از پی نامحرمان، قفل
زدم بر دهان                      خیز بگو
مطربا، عشرت سرمد رسید

                                                                     
مولانا جلال الدین محمد مولوی

اندر کف او باشد، از
غیب، مفاتیح

و اندر رخ او تابد،
از نور، مصابیح

خاک کف پایش، به فلک
دارد ترجیح

نوش لب لعلش، به روان
سازد، تفریح

قدرش مَلِک العرش[1] به
ما ساخته تصریح

و این معجزه اش بس که
همی خواند تسبیح

سنگی که ببوسد کف آن
دست گهربار

 

موسی ز ظهور تو، خبر
داد به یوشع[2]

ادریس بیان کرده به
اخنوع و همیلع

شامول به یثرب[3]
شده از جانب تُبَّع[4]

تا بر تو دهد نامۀ آن
شاه سَمَیدع[5]  

ای از رخ دادار،
برانداخته برقع

بر فرق تو بنهاده
خدا، تاج مرصَّع

در دست تو بسپرده
قضا، صارِم تبّار[6]                                   ادیب الممالک فراهانی

 



[1]
ـ خداوند.

/

اجتماع بشر2

قرآن و سنن الهی در
اجتماع بشر

آیة الله محمدی
گیلانی

و خلاصه و فشردۀ سخن
آنکه، لازمۀ این ربط واقعی بین فرد وجامعه طبق آنچه که بدان اشاره شد، تکوین و
آفرینش قُوی و خاصیّتهای اجتماعی توانمند و پرصلابت است که بر قُوی و خاصیّتهای
فردی هنگام تعارض و تزاحم، ظفرمند و چیره است. چنانکه حسّ و تجربه نیز گواه برآن
است، باین تقریر: وقتی که اراده اجتماعی بخیری تعلّق می گیرد، مثلاً در موارد داد
و فریادهای دستجمعی مربوط بشئون عمومی در راهپیمائیها و نحو آن و یورشهای اجتماعی
ارادۀ هیچیک از افراد، توان مقاومت و معارضه را در مقابل آن ندارد، بلکه طبیعی است
که اجزاء و اشخاص ناگزیراز پیروی کلّ، و روح اجتماعی هستند، همانند قطرۀ آب که
تابع جریان آب نهر است، و بناچار اشخاص که اجزاء مجتمعند، پیرو جریان قصد و اراده
اجتماعیند و حتّی در موارد یاد شده، از شعور و اندیشه فردی منعزلند و همچنین است
در هنگام خوف و وحشتهای عمومی و یا مرسومات دستجمعی در همۀ این موارد و نظائر آنها
ارادۀ افراد مستهلک در اراده عمومی است و بالاضطرار ازآن پیروی و تبعیّت می
نمایند.

و همین معنا، تمام
ملاک در اهتمام اسلام بشئون اجتماع است، اهتمامی که مانند آن را در هیچیک از ادیان
دیگر و نه در روشهای ملل متمدن، نیافته و نخواهیم یافت، چه آنکه پرورش اخلاق و
غرائز در فرد که اصل و ریشه در وجود مجتمع است، با وجود اخلاق و غرائز معارض
ومضادّ در وجود جامعه که طبعاً غالب و قاهر است، سودمند نمی اُفتد مگر بمقدار
ناچیزی که در مقام قیاس و تقدیر ملحق بعدم است، علیهذا اهمّ احکام و تشریعاتش
مانند حجّ ونماز و جهاد وانفاق وبیک کلام تقوای دینی را بر اساس اجتماع بنا نهاده
است، و برای محافظت این اساس مضافاً بملزم ساختن حکومت اسلامی در حفظ شعائر دینی و
مضافاً بفریضۀ دعوت بخیر و امر بمعروف و نهی از منکر که بر عهدۀ همه افراد امّت
است، غایت و غرض مجتمع اسلامی را سعادت حقیقی و قرب بخداوند قرار داده است، و این
رقیب و مأمور الهی از طریق باطن هماهنگ با حکومت و امّت مآلاً حافظ این اساسند.

تفسیر
المیزان ج 4 ص 103 ـ 101

این بود، نظر قرآن
مجید، دربارۀ وجود مستقل و ثبوت شخصیت از برای اجتماع انسان که راسخ فی العلم و
پرورش یافته بیت وحی و رسالت، در این موضع از تفسیر المیزان، اجمالاً آن را تقریر
فرموده اند، و در مواضع دیگری از این تفسیر نیز بمناسبت در این مسئله بطور ایجاز
بیاناتی دارند، شاید در ظرف مناسبی در آینده نقل شود.

چنانکه ملاحظه
فرمودید، تکوین روح وقوی و خواصّ اجتماعی توانمند وچیره، بر قوی و آثار فردی هنگام
مقابله و تعارض، مقتضای قانون علیّت ومعلولیّت ونظام آفرینش است، و اسلام که دین
فطری و همۀ اصول و فروعش بر اساس واقعیّت بوده و هماهنگ با نظام و هدف آفرینش است،
الزاماً احکام مربوط بحفظ بقاء این نوع، و روابط زیربنائی و روبنائی واقتصادی و
تولیدی و اَشکال توزیع ثروت و شکلهای مالکیّت بر زمین و وسائل تولید و بیک کلام،
وجه تولید که مجمع نیروهای مولد و روابط تولیدی است و همه معنویات واخلاقیات جمیله
و هدایت افراد را بسوی کمال حقیقی، در ارتباط با شئون اجتماعی قرارداده، و جامعه
را در همه تشریعاتش، پایه اساسی مقرّر فرموده است. تا شخصیّت اجتماعی متعالی
وارسته از رزائل و پرستش مادّه و آزاد گردیدۀ از خرافات، متولّد و بالنده گردد،
وطبعاً در سایۀ چنان وجودی فرازنده، افراد نیز متعالی الصفات ووابسته بعقائد حقّه
و کمال حقیقی یعنی شایسته نزول در حرم اصل هستی می گردند.

پس راز اهتمام اسلام
بشئون جامعه و اصالت بخشیدن بآن، این است که جامعۀ با تقوا و از قیود فرومایگی و
بندگی مادّه رسته، عالیترین وسیلۀ اعدادی و زمینۀ مساعد برای شکوفا شدن وبفعلیّت
رسیدن استعدادهای نسلهای متعاقب است، وافراد در اعصار متتالی درسایۀ چنین جامعه ای
متعالی می توانند، قرین سعادت واقعی خود گردند، و شاهد وصول بکلّ الکمال را در
آغوش گیرند.

بنابراین، اصیل بودن
جامعه در تشریعات و احکام اسلام، اصالتی است که غایت و نتیجه آن استکمال افراد
است، و بعبارت روشن تر، اصالت جامعه در تقنین و تشریع اسلام، بمنزلۀ شالوده و
بنیاد و فراهم آوردن مُعِدّات و غایت آن، ایصال افراد جامعه، بسعادت واقعی است.

و جامعۀ متکامل و
اصیل، جامعه ای است که افراد در دامن آن، بارزشهای والای انسانی دست یافته و
سعادتمند واقعی گردند، وگرنه، جامعه ای است عقیم، چنانکه اصالت اجتماع در تمدّن
غربی چنین است.

بنیانگزاران تمدّن
غرب، بناء مدنیتشان را بر اساس اصالت اجتماع، معماری نموده اند و دست یابی بهر
کمال در هر بعدی از ابعاد انسانی را مرهون اصل مذکور دانسته اند و آموزش و پرورش
خود را بر وفق آن تنظیم نموده اند. و غرض و هدف اصلی در نظر آنان سعادت و کمال
جامعه است، و طبیعی است که دستیابی بسعادت اجتماعی مفروض، احیاناً مستلزم محرومیّت
بعضی از افراد، از سعادت فردی است، مثلاً برای دفاع از وطن و قانون و مرام وحفظ
حریم اجتماع، خود را قربانی کنند، و سعادت فردی خویش را فدای سعادت جامعه نموده و
خود تهی دست ومحروم گردند، در اینگونه حرمانها بلکه در هر عمل ارادی، هیچ انسانی
اقدام نمی کند، و اراده از وی منبعث نمی گردد، مگر از عقیدۀ استکمال و اذعان
باینکه عمل مورد نظر کمالی است از برای وی، در صورتی که فداکاریهای فوق برای عاملش
جز حرمان از سعادت فردی ثمری ببار نمی آورد و اگر کمالی فرضاً بر آنها مترتّب شود،
کمال مجتمع است، کمالی که مایۀ شقاوت و بدبختی افراد کثیری است، کمالی که راهزن و
قاطع طریق انسانهائی از وصول بسعادتشان می باشد.

بنیانگزاران این
مکتبها برای تحمیق و بهره کشی بی چون و چرا، دست بتلقین های مسموم کننده زده و می
زنند ومی گویند: انسانهای فداکار با فداکاری خویش، ذکر جمیل و خوشنامی در تاریخ
اکتساب نموده و مایه مباهات و سبب افتخار جامعه شان می گردند؟ ولی این خود یک
خرافۀ اغفال کننده ای است چه آنکه بايد پرسید: مکتب شما که یک مکتب مادّی است و
بماورائی معتقد نیست، چگونه فرض می کنید که انسان فداکار که هستی و حیات وی باطل
ومعدوم صرف گردیده، بعد از بطلان ونابودی، از ذکر جمیل باصطلاح اکتسابی بهره ور می
گردد؟!

شگفت انگیز آنکه با
این تلقین خرافه آنچنان حائل ضربه گیر در مغز پیروانشان پدید آورده اند که هر نوع
ضربه ی آگهی انگیز وبیداری بخش را خنثی و بی اثر می نماید و افراد را بموادّ خامی
برای مصرف ماشین مقاصد شوم خویش تبدیل می کنند؟

لوئی فیشر که از
طرفداران سرسخت شوروی بشمار می رفته ومقالات وی در مطبوعات در شرائطی که مطبوعات
کشورهای غربی بطور دستجمعی علیه شوروی تبلیغ می کردند برای رهبران شوروی ارزش و
اهمیّت زیادی داشت. با وجود این، فیشر پس از تصفیه های خونین استالین در سالهای 38
ـ 1936 که سبب بیداری وی از خواب ابلهی شد دیگر نتوانست در شوروی بماند وبطرفداری
از آن کشور ادامه دهد. مقاله ای تحت عنوان «تزارهای سرخ» دارد، که گوشه ای از
جنایات رهبران کشور شوروی را نشان می دهد و عبارت پایان مقاله اش چنین است:

«هدف قابل قبول و
منطقی هر مکتب و مقصد نهائی هر تلاش و مبارزه ای، تأمین رفاه و نیک بختی انسان
است. استقلال ملّی و انترناسیونالیسم و اقتصاد آزاد یا سوسیالیسم همه فرع بر این
اصل است.

این شعار بعضی از
مکتب ها و حکومتها که می توان نسلی را فدای سعادت نسل بعد کرد، شعاری پوچ و
مزوّرانه است. قربانی کردن یک نسل بخاطر نسل بعدی، نسل دوم را هم در خطر نابودی
قرار خواهد داد، و نسلهای بعد را نیز می توان با همین منطق پوچ، فدای نسلهای ما
بعد کرد، کسانی که این شعار مزوّرانه را سر می دهند، مانند لاشخورهائی هستند که از
خون و گوشت موجودات دیگر تغذیه می نمایند، و ادامۀ حیات ننگین خود را در مرگ و
نابودی دیگران جستجو می کنند» کتاب بت شکسته صفحه 120.

فقط مکتب توحید و
قرآن است که پردۀ ابهام را دریده و بیان داشته است که پهناوری هستی، در پهنای تنگ
مادّه و طبیعت، محدود نمی گردد، بلکه هستی مشتمل بر شهود و غیب ودنیا و آخرت است،
و غایت سیر انسان متمکّن در صراط مستقیم «الله» است، و زندگی مادّی، جز بازی
کودکانه، و آرایش سفیهانه، و خودستائی ابلهانه، چیز دیگری نیست، و جملگی اینها می
شود که در طریق لقاءالله و وصول بکل الکمال واقع شوند، و کلّ الملاک در لقاءالله
تعالی «قلب سلیم» و انقیاد و طاعت حق است و تمام معیار در شقاوت و حرمان از
لقاءالله، تمرّد و عناد در مقابل حقّ است و فداکاری و قربانی در راه حق و همه هستی
خویش را باختن، و فناء فی الله شدن عین وصل بریشۀ هستی و بقاءالله است.                                        ادامه دارد

 

 

 

 

 

 

/

در راه ریشه کن ساختن فقر

آیة الله حسین نوری

فاجعه بزرگ بشریت

قسمت سی و هفتم

گفتیم که در حدود دو
قرن پیش، یک کشیش و به اصطلاح اقتصاددان انگلیسی بنام «رابرت مالتوس» با اعلام یک
نظریّۀ جدید در زمینۀ اقتصاد، وارد میدان شد و بجای آنکه درصدد ریشه کن ساختن فاجعۀ
فقر و گرسنگی باشد مسئولیّت فقر و گرسنگی را متوجّه افزایش جمعیّت دانست، وی بدین
ترتیب فقرای جهان را، هم عامل فقرِ خود هم باعث اغتشاشات اجتماعی و کمبود موادّ غذائی
برای سائر افراد قلمداد کرد و آنها را مستوجب و مستحق انهدام و نابودی دانست!.

این نظریّه که یک قرن
تمام، افکار عمومی دنیا را متوجّه خود ساخته و بر بسیاری از روابط اجتماعی ونوع
رفتار با فقیران تأثیرات عجیبی گذاشته بود، در اوائل قرن بیستم توسّط گروههائی از
دانشمندان، غلط و بی اساس شناخته شد و با دلائل علمی و شواهد عینی مردود گشت که ما
در بحث قبل قسمتی از آنرا تذّکر دادیم.

امّا اکنون بار دیگر
گروهی با عنوان «مالتوس گرایان جدید» وارد میدان شده و همان افکار و عقاید نادرست
را تبلیغ می کنند و در اشاعۀ آن می کوشند و با حمایتِ قدرتهای سرمایه داری و
امپریالیستی، می کوشند تا مسئولیّت فقر و گرسنگی مردم جهان را به عهدۀ خود آنها
بگذارند و در واقع می خواهند چنین القاء کنند که چون افزایش جمعیت باعث فقر و
گرسنگی است پس راه رهائی از فقر و گرسنگی هم، نابودی فردی و دسته جمعی این گروه از
انسانها است تا در نتیجه، هم خود از گرسنگی نجات یابند و هم امکانات زندگی
ومحصولات غذائی بیشتری برای سائر مردم یعنی افراد مرفّه باقی بماند.

گذشته از اینکه از
دیدگاه اسلام چنانکه گفتیم و نیز متعرّض خواهیم شد این نظریّه از انحرافی ترین
نظریّات دربارۀ فقر و غنا است و می توان گفت که اساساً یک تئوری مخالف اسلام به
شمار می رود و گذشته از اینکه جنبه های غیر انسانی و نفرت انگیز آن هر بشری را که
بوئی از انسانیّت برده است به خشم و غضب می آورد، باید دانست که از نظر گروه بسیار
دیگری از دانشمندان همان غرب استعمارگری که عامل اشاعۀ این نظریۀ پلید است، تئوری
مالتوس گرایان با دلایل علمی و شواهد مستند و غیر قابل انکار طرد و رد شده است.

ما در این مقاله سعی
می کنیم قسمت های مختصری از نظریات این دانشمندان را، که نسبت به مالتوس گرایان
جدید تعداد بیشتری را هم تشکیل می دهند، نقل و بررسی کنیم.

آیا عدۀ افراد بشر رو
به تزاید است؟

از آنجا که نظریۀ
مالتوس و مالتوس گرایان، بر اساس وحشت از تزاید هراس آور جمعیت جهان به طریق تصاعد
هندسی بنا شده است، لازم است ابتدا ببینیم که آیا براستی این مسأله صحیح است و عدۀ
افراد بشر رو به تزاید است؟ و اگر هست آیا به همان وحشتناکی است که ماتوسیان می
گویند، یا آن که این گروه بر اساس خیالبافی یا محاسبات استعمار گرانه و در واقع
برای سرپوش نهادن بر علل و عوامل اصلی فقر و گرسنگی در جهان، به طرح و تبلیغ این
نظریۀ انحرافی پرداخته اند؟

زمانی که مالتوس این
نظریه را ابراز کرد، اوضاع و شرایط جهان و چگونگی افزایش جمعیت به صورتی بود که
نظریۀ مزبور را قابل قبول نشان می داد و بسیاری از مردم جهان و بویژه متفکران
اقتصادی و اجتماعی از این بابت دچار وحشت می شدند.

یک طرف قضیه این بود
که در همان دوران مالتوس (اواخر قرن 18) بنجامین فرانکلین با ارائه تعدادی آمار و
ارقام مدعی شده بود که تزاید جمعیت یک مسألۀ جدّی و نگران کننده است. او می گفت در
مستعمرات آمریکایی، که منابع تولیدات غذایی فراوان بود، جمعیت هر 25 سال دو برابر
می شد. و مالتوس هم این سخن را یک نظریۀ دقیق علمی و قطعی پنداشت و تصور کرد
براستی جمعیت جهان هر 25 سال دو برابر، هر 50 سال چهار برابر، و هر 75 سال هشت
برابر و هر 100 سال شانزده برابر خواهد شد.

از طرف دیگر، در
اواخر قرن 18 میلادی، دوران جدیدی در زندگی بشر آغاز شده بود. زیرا با شروع انقلاب
صنعتی، بویژه در انگلیس که زادگاه مالتوس بود، نخستین آزمایش های صنایع ماشینی
چنین وانمود می کرد که در آینده یی نزدیک، ماشین می تواند در کلیۀ امور اجتماعی
جانشین انسان شود. بنابراین مالتوس معتقد شد که بسرعت و بدون اتلاف وقت، باید از
تعداد موالید انسانی کاسته شود، تا در دوران تسلط ماشین، هر گونه رقابت میان انسان
و ماشین های نوین صنعتی از بین برود.

در راه ریشه کن ساختن
فقر (فاجعه بزرگ بشریت) 

با توجه به این دو
موضوع بود که مالتوس بدون توجه به جوانب دیگر مسأله و بدون داشتن اطلاعات دقیق، و
علمی صحیح، آن نظریۀ بی اساس و غیر علمی را ابراز کرد. البته در نخستین سالهای پس
از انتشار نظریات مالتوس، وضع افزایش سکنۀ جهان هم طوری بود که نزد بسیاری از
افراد، و حتی در بسیاری از مجامع و محافل حکومتی و سیاسی و اجتماعی، این نظریه
مورد تأیید قرار می گرفت. زیرا مالتوس در واقع، در یک مرحلۀ ابتدائی از مراحل
گوناگون جامعۀ بشری ـ یعنی در مرحلۀ آغاز انقلاب صنعتی ـ زندگی می کرد، و لذا در
آن دوران، در میان مردم و حتّی در میان بسیاری از متفکران، یک نوع نگرانی و عدم
اطمینان به آینده حکمفرما بود. و همین وضع هم باعث مقبولیت نظریۀ مالتوس برای مدتی
کوتاه گردید.

اما نظریه مالتوس پر
از اشتباه و مغالطه بود. یکی از مهم ترین اشتباهات وی این بود که تصور می کرد افزایش
تعداد سکنۀ جهان یک عامل مستقل و جدا از چهارچوب حقایق اجتماعی است. حال آنکه
مطالعات و محاسبات علمی، امروزه ثابت کرده است که این افزایش، در عمل با عوامل
سیاسی و اقتصادی بستگی نزدیک و انکار ناپذیر دارد، و پرداختن به مسائل افزایش
جمعیت و نتایج آن، بدون این عوامل، کاری نادرست و بی نتیجه است.

در قرن نوزدهم،
بسیاری از دانشمندان علیه نظریه مالتوس وارد میدان شدند و تصنعی و بی اساس بودن
دکترین او را فاش و اثبات کردند. و به موازات آن، گذشت زمان و تاریخ هم پیش بینی
های غلط و نگرانی های بیجای مالتوس را آشکارتر کرد. زیرا همان جمعیتی که به نظر
فرانکلین و طبق دکترین مالتوس رو به تزاید وحشت انگیز بود، خیلی زود و حتی پیش از
پایان قرن نوزدهم وضع دیگری یافت: نظم و سرعت این افزایش رو به کندی گذاشت، و در
برخی از کشورها، باروری سکنۀ جهان بطوری رو به کاهش رفت که این بار به جای خطر
کثرت جمعیت، خطر فرارسیدن دوران کسر جمعیت مطرح شد.

برای آن که تصویری از
چگونگی وضع جمعیت در جهان امروز داشته باشیم، لازم است بدانیم که اکنون کشورهای
دنیا را از این لحاظ به سه گروه می توان تقسیم کرد: گروه اول کشورهایی چون هند و
آمریکای مرکزی و چین و مصر که تعداد جمعیت شان هنوز هم رو به افزایش است، البته نه
بدان صورت وحشتناک ونگران کننده یی که مالتوس مطرح کرده بود. اما در عوض مناطقی
چون کشورهای اروپای غربی، آمریکای شمالی و جنوبی، و قارۀ آفریقا، جمعیت وارد مرحلۀ
برقراری تعادل شده است و از این لحاظ جای نگرانی در آن مناطق نیست. اما قسمت مهم و
قابل توجه، سومین گروه از این کشورها، یعنی کشورهایی مانند ایالات متحدۀ آمریکا،
استرالیا و زلاند جدید هستند. جمعیت این کشورها وارد مرحله ای شده است که به قول
گروهی از دانشمندان جمعیت شناسی و انسان شناسی، باید آن را مرحلۀ آغاز افول جمعیت
به شمار آورد.

بدین ترتیب اگر
کشورهای گروه اول هنوز هم افزایش جمعیت دارند، در عوض کشورهای گروه سوم وارد مرحلۀ
کاهش جمعیت شده اند که خود نوعی جبران جمعیت گروه اول محسوب می شود و کشورهای گروه
دوم هم که وارد مرحلۀ تعادل جمعیت شده اند. لذا بر اساس آنچه که دانشمندان در سایۀ
تحقیق و بررسی بدان دست یافته اند، جمعیت جهان رو به تزاید وحشتناک نمی رود، بلکه
رو به ایجاد تعادل سیر می کند. از این روست که یک دانشمند معروف و متخصص مردم شناس
بنام «ایمرفرنچی» می گوید:«بدین ترتیب، تکامل عملی وقایع، صحّت دکترین اصلی مالتوس
را تکذیب کرد». و صاحبنظر دیگری بنام «دکترآیک رود»، یکی از رؤسای سازمان خواربار
و کشاورزی جهان وابسته به سازمان ملل متحد، گفته است:«تمدّن بشری، با پیشرفت های
روزافزون در کشف و توسعۀ منابع غذایی، هیولایی را که مالتوس به حرکت درآورده و
باعث وحشت شده بود، نیست ونابود کرد».[1]

و عجیب است که با این
همه، باز هم امروز، عدۀ قابل توجهی از مدافعان اقتصاد امپریالیستی، یعنی ثروتمندان
و افراد مرفه کشورهای استعمارگر که همه مواهب دنیا را برای خود می خواهند و برای
فقرا هیچگونه حق حیاتی قائل نیستند، بار دیگر علم هواداری از مالتوس گرایی نوین را
برافراشته اند و دنیا را از عواقب افزایش جمعیت می ترسانند تا همه چیز برای خودشان
و نسل های آینده و اخلافشان دست نخورده باقی بماند.

ما در قسمت های آتی
این سلسله مقالات، در بحث علل و عوامل گرسنگی و فقر جهانی، نشان خواهیم داد که مهم
ترین علت وجود گرسنگی در دنیا، همین هواداران مالتوس گرایی و مدافعان اقتصاد
امپریالیستی هستند.

اما در همین جا
مناسبت دارد که مختصری دربارۀ دیدگاه اسلام نسبت به این مسأله سخن بگوئیم. می
دانیم که اسلام معتقد است خداوند قادر متعال، مخلوقات وبندگان خود را بدون رزق و
روزی نمی گذارد و هیچ دهان گشوده یی گرسنه نمی ماند: حتی دهان حیوانات و جانوران
ضعیف و ناتوانی مثل حشرات و خزندگان کوچک که غذای مناسب هر کدام در پهنۀ طبیعت
فراهم گردیده است. چه رسد به انسان، که طبق اراده و حکمت بالغۀ خداوند، دارای عقل
و شعور و نیروی ابتکار و اکتشاف و اختراع و خلاقیت و بهره برداری از جهان پیرامون
خویشتن است.

حقایق مسلّم تاریخی
نشان می دهد که هر چه تعداد افراد بشر رو به افزایش رفته، به همان نسبت هم توانسته
از عقل و درایت خود بیشتر استفاده کند و منابع غذایی جهان خود را گسترش دهد و یا
منابع جدید و ناشناخته یی را در عرصۀ طبیعت کشف کند و دایماً محصولات غذایی بیشتری
بدست آورد. و این روند، از آغاز خلقت تا امروز، نسل به نسل ادامه یافته و هر روز
دامنه های گسترده تری پیدا کرده است و از این پس نیز همین روال ادامه خواهد یافت.

حال اگر بخواهیم با
توجه به آمار و ارقام هم این مسأله را برسی و روشن کنیم، باید بدانیم که دانشمندان
و مراکز علمی و تحقیقاتی جهان با اتکاء به محاسبات و ادلۀ روشن، نشان داده اند که
همیشه عدۀ افراد بشر در کرۀ زمین، کمتر از آن بوده است که بتوانند محصولات و مواد
غذایی موجود در جهان را مصرف کنند. چنان که هم امروز نیز، با همین امکانات فعلی
کرۀ زمین، می توان جمعیتی تا 3 برابرجمعیت فعلی دنیا را سیر کرد. و در صورت افزایش
امکانات و استفادۀ بیشتر از مواهب بالقوۀ جهان و طبیعت، هیچ بیمی نخواهد بود که
جمعیت دنیا به دهها برابر افزایش یابد.[2]

در همین معنا، گروهی
از اهل تحقیق می گویند: دشواری کشورهایی که گرسنگی در آنها بیداد می کند، غالباً
از جهت افزایش جمعیت نیست زیرا منابع این کشورها همین امروز هم برای چندین برابر
جمعیت فعلی آنها کافی است زیرا رویهمرفته اکثر کشورهای کم رشد، دارای ظرفیت و توان
طبیعی قابل ملاحظه یی هستند. اما بهره برداری از آن، سخت ناقص است و جزئی از کل را
شامل می شود. در قسمت اعظم جهان سوم، اراضی وسیع قابل کشت وجود دارند که هنوز مورد
استفاده قرار نگرفته اند. چنان که یک چهارم از تمام مساحت کشورهای آمریکای لاتین
قابل کشت است، آنهم بدون لزوم استفاده از وسایل فنی فوق العاده.

اما با این حال تنها
5 درصد آن (دقت کنید: فقط از 5 درصد!) بهره برداری می شود، آنهم بصورت خیلی متوسط
و معمولی. زمین های وسیعی که بوسیلۀ مالکین بزرگ احتکار شده است، بواسطۀ علل
پیچیده یی عملاً مورد بهره برداری قرار نمی گیرند. در قسمت اعظم جهان سوم، حتی در
نواحی کشت فشرده، بازدهی کشاورزی یا خیلی متوسط یا خیلی ضعیف است.[3]   

ملاحظه می شود که بیم
از افزایش جمعیت، یک ترفند سیاسی و اقتصادی امپریالیستی است. بویژه آن که این
بررسی ها، فقط دربارۀ امکانات فعلی جهان است حال آنکه دانشمندان براساس مطالعات
علمی برآنند که در سالهای آیندۀ نزدیک علاوه بر تقویت و گسترش بهره وری از امکانات
موجود، دهها و صدها منبع جدید برای بدست آوردن مواد غذایی کشف و یا اختراع و ایجاد
خواهد شد و این روند، دایماً با سرعت بیشتری ادامه خواهد داشت.و بدین ترتیب، مسألۀ
افزایش جمعیت جهان، هرگز مسالۀ لاینحلی در ارتباط با گرسنگی مردم جهان ایجاد
نخواهد کرد.

بنابراین طرح مسألۀ
تراکم جمعیت نسبت به وسعت خاک در رابطه با فقر و گرسنگی، با روحیۀ علمی مخالف و
مغایر است و مالتوس گرایان جدید هم وقتی از تراکم نفوس در تعداد کیلومترهای مربع
در ارتباط با فقر سخن می گویند سخت در اشتباهند. زیرا در اینجا مسألۀ مهم نسبت
موجود میان تعداد سکنه ومقدار خوراکی است که در دسترس قرار دارد[4] و
گرنه در تمام کشورهای اروپای غربی، میزان تراکم نفوس در کیلومترهای مربع، بسیار
بیشتر از همین میزان در کشورهای توسعه نیافته است در حالیکه می دانیم وضع غذایی
آنها، با آن جمعیت بیشتر، به مراتب بهتر از مردم کشورهای جهان سوم است.

اهل تحقیق، در جواب
مالتوس گرایان نوین و مدافعان استعمار گران به موارد فراوانی از امکانات فنی که بر
پایۀ علوم طبیعی، بویژه زیست شناسی، شیمی و فیزیک استوار هستند، اشاره می کند و
نشان می دهند که در آینده از راه این یافته ها و گردآورده های علم وتکنیک، جدّی
ترین مسائل فقر و گرسنگی با سعی و کوشش انسانها بشرط اینکه بشریّت در راه صحیح
زندگی گام بردارد و از استثمار واستعمار و اسراف پرهیز نماید بطور کامل حلّ خواهد
شد.

ما پیش از آنکه در
علل و عوامل فقر به بحث بپردازیم که با توفیق خداوند متعال این بحث از مقالۀ آینده
آغاز خواهد شد در خاتمه این مقاله این مطلب را مجدّداً تذکّر می دهیم که «فقر» را
مولود افزایش جمعیّت دانستن و بدینوسیله تبلیغات گسترده و پر سروصدائی بمنظور
جلوگیری از افزایش نسل ها براه انداختن و «منطق مالتوس» و مالتوس گرایان را موجّه
و صحیح جلوه دادن چیزی جز ترفندهای استعماری نیست و ازنظر اسلام این منطق کاملاً
مردود و محکوم است زیرا خداوند بزرگ در پهنۀ این جهان پهناور آنقدر منابع فراوان و
استعدادهای سرشار قرار داده است که اگر انسانها در صراط مستقیم زندگی قدم بردارند
و نیروهای خلاق خود را در مجرای صحیح به کار بیندازند و استعمار و ظلم را ریشه کن
بسازند و از اسراف و تبذیر بپرهیزند اگر چندین برابر انسانهای کنونی نیز باشند فقر
و گرسنگی را از میان برخواهند داشت و بطور کامل اداره خواهند شد.            ادامه دارد

 



[1]
ـ انسان گرسنه؛ ص 54.

/

سخنان معصومين

سعادتمند

بسم الله
الرحمن الرحیم

رسول اکرم
«ص»

«اسعد
الناس من خالط کرام الناس.»

بحار
الانوار ـ ج 77ـ ص 112.

خوشبخت ترین مردم کسی
است که با مردم نجیب و خیرخواه معاشرت داشته باشد.

رسول اکرم «ص»

«السعید من اختار
باقیة یدوم نعیمها علی فانیة لاینفد عذابها.»    

بحار
الانوار ج 77 ص 188.

سعادتمند کسی است که
جهان بی پایانی را که لذَّتش جاوید است بر دنیای فانی و زود گذری که عذابش تمام
شدنی نیست برگزیند.

امیرالمؤمنین «ع»:

«السعادة التامة
بالعلم و السعادة الناقصة بالزهد، و العبادة من غیر علم و لا زهادة تعب الجسد».

نهج
البلاغه ـ حکمت 517.

سعادت کامل در دانش
است و سعادت ناقص در زهد بنابراین عبادتی که بدون دانش و بدون زهد باشد، جز خسته
کردن بدن چیزی نیست.

امیرالمؤمنین «ع»:

«خلوّ الصّدر من
الغلِّ و الحسد، من سعادة العبد».

غررالحکم
و دررالکلم ص 399 ج 1

از خوشبختی بنده خدا،
سینه را از کینه و حسد خالی داشتن است.

امام صادق «ع»:

«ثلاثة من السَّعادة:
الزوجة المواتیة، و الولدالبارّ، و الرزق یرزق معیشته یغدو علی صلاحها و یروح علی
عیاله».

بحارالانوار
ج 103 ص 5 بنقل از امالی طوسی

سه چیز از سعادت است:
همسر مناسب و سازگار، فرزند حرف شنو و فرمان بر و همچنین روزی و رزقی که زندگی را
بگذراند و از آن بر نیکو کردن زندگی بیفزاید و بر خانواده اش بذل کند.

امام صادق «ع»:

«ما کلّ من نوی شیئاً
قدر علیه، ولا کلّ من قدر علی شيء وفّق له ولا کلّ من وفّق أصاب له موضعاً فاذا
اجتمعت النیّة و القدرة و التوفیق وإلاصابة، فهنالک تمَّت السَّعادة».

بحارالانوار
ج 78 ص 210 بنقل از کشف الغّمه.

نه هر که هر چه آرزو
داشت، توان انجامش را می یابد و نه هر که بر چیزی توان داشت برای انجامش موفق می
شود و نه هر که موفّق شد، مورد مناسبش را بدست می آورد پس اگر اراده (آرزو) و قدرت
و توفیق و مورد مناسب جمع شود، آنجا است که سعادت انسان کامل شده است.

/

موجودات ثابت و موجودات متغیّر

هدایت در قرآن

قسمت سیزدهم

آیت الله جوادی آملی

بسم الله الرحمن الرحیم

اشکال دهم:

اشکال دیگر اشکال کنندگان این است که حجّت
منحصر در کتاب و سنّت است و اجماع هم از آن نظر که کاشف از سنّت است، حجّیت دارد،
پس عقل هیچ نقشی ندارد. آنها می گویند: دلیل شما چیست که می گوئید عقل، حجّت است؟
اگر خواستید حجیت عقل را از راه کتاب و سنت اثبات کنید، پس اصل، کتاب و سنت است و
اگر خواستید حجیّت عقل را با عقل اثبات کنید، دور لازم می آید. بنابراین، چاره ای
ندارید مگر اینکه به قول معصوم «ع» مراجعه کنید.

پاسخ اشکال دهم:

شما (اشکال کنندگان) با بیان خودتان، سخن خود
را ابطال کردید. شما که می گوئید: اصل در حجیّت، کتاب و سنّت است. این مطلب را با
کتاب و سنّت می گوئید یا با عقل؟ اگر کتاب یا سنّت می گوئید که کتاب و سنّت حجّت
است، که در این صورت دور لازم می آید و دور باطل است. اگر عقل می گوید: کتاب حجّت
است و سنّت هم حجّت است، به این معنی که: آنچه در کتاب و سنت است توسط معصوم به ما
رسیده و هر چه از معصوم رسد حقّ است، پس کتاب و سنّت حقّ است، اگر چنین استدلال
کنید که شما بین دو دور سرگردانید زیرا اصل حجّیت عقل را انکار می کنید، پس به هیچ
وجه نمی توانید با عقل استدلال کنید.

اشکال یازدهم:

این اشکال را مادیّین کرده اند. آنها می
گویند: روش منطقی (منطق ارسطوئی) روش صحیحی نیست زیرا اَشکال این منطق از دو مقدمه
تشکیل می شود که یا باید هر دو مقدمه کلی باشد یا لااقل یکی از آن دو باید کلّی
باشد، پس هیچ قیاسی تشکیل نمی شود که دو مقدّمه او جزئی باشد یعنی یک امری که
محمول برای جمیع افراد موضوع ثابت است و مخصوص به افرادی دون افراد نیست ومخصوص به
زمانی دون زمان نیست، قهراً هم ثابت است و هم دائم.

بنابراین چون اَشکال منطقی روی کلیاتی مبتنی
است که باید دائم و ثابت باشند و علوم پیشرفته ثابت کرده که هیچ امر کلی و دائم و
ثابت وجود ندارد بلکه تمام موجودات در تغییر و تحول می باشند، پس با روش منطقی،
ممکن نیست مطلبی را اثبات یا سلب کرد!

و این مضمون همان روش دیالکتیک است.

جواب اشکال یازدهم:

شما خواه ناخواه در همین اشکالتان، قیاس منطقی
درست کردید و از دو مقدمه کلی یا یک مقدمه جزئی و یک مقدمه کلی نتیجه گرفتید.

شما گفتید که چون تمام موجودات مادی است و
موجود غیر مادی وجود ندارد و تمام موجودات مادی در تحوّل وتغییرند، پس تمام
موجودات در تحوّل و تغییرند؛ پس هیچ موجود کلّی و ثابت و دائم نداریم! و بدینصورت
یک نتیجه کلی از دو مقدمه کلی گرفته اید.

اگر شما معتقد باشید که بعضی از امور، کلی و
ثابت و دائم است و بعضی متغیر و جزئی است که این همان سخن منطقی ها است. منطقیون
می گویند: موجودات دو قسمند: برخی ثابت و برخی متغیر، بعضی کلّی و بعضی جزئی، بعضی
دائم و بعضی موقّت.

ولی اگر می گوئید:  تمام موجودات متغیر و متحول هستند، چاره ای
ندارید جز اینکه یک قیاس منطقی تشکیل دهید و با داشتن دو مقدمه کلی به این نتیجه
برسید که هر موجودی مادّی است و بگوئید هر مادی در تحول و تغیر است؛ پس هر موجودی
در تحول است و هیچ موجود ثابت و کلی و دائم نداریم. شما منهای این روش منطقی که از
یک صغرای کلی و یک کبرای کلی تشکیل شده و سپس نتیجه می گیرید موجودات متغیرند، به
آن نتیجه هیچگاه نخواهید رسید.

و در کوتاه سخن: اگر گفتید بعضی از موجودات،
مادی است، آنگاه گفتید بعضی از موجودات متغیرند، نتیجه این استن که بعضی از
موجودات متغیرند. و این مطلب هیچ شبهه ای بر منطق وارد نمی کند چون تمام اهل منطق
این سخن را می پذیرند که موجودات دو قسمند: برخی مجرد و برخی مادّی و آن که مجرّد
است، ثابت می باشد ولی آنکه مادّی است، متغیر می باشد.

و در صورتی که قیاسی تشکیل بدهید، اگر از دو
مقدمه جزئی استفاده کنید، نتیجه ای نخواهد داشت و اگر نتیجه ای داشته باشد جزئی
است، و اگر قیاسی تشکیل بدهید که یک مقدمه اش جزئی و مقدّمه دیگرش کلّی است، باز
هم نتیجه اش جزئی خواهد بود و اِشکالی بر منطق وارد نمی آید.

و به عبارت روشنتر: اگر گفتید بعضی از
موجودات، مادّی است و هر مادّی متغیّر است و ثابت نیست، نتیجه اش آن است که بعضی
از موجودات متغیرند و ثابت نمی باشند، و این مطلب نه مخالف منطق است و نه مخالف
فلسفه چون فلسفه و منطق هر دو این را می پذیرند که البته یکی با مادّه می پذیرد و
یکی هم با صورت. و اگر خواستید بگوئید تمام موجودات در تحول و تغیرند، چاره ای جز
این ندارید که قیاسی منطقی تشکیل دهید.

این روش، روش منطقی است و از آن گذشته، نتیجه
ای که می گیرید دعوای شما را نقض می کند: اگر چنانچه تمام موجودات متغیرند، پس خود
این اصل کلی هم متغیر است و شما نمی توانید آن را به عنوان یک اصل ثابت تلقّی
کنید. اگر تمام موجودات مادّی هستند و هر موجود مادّی گذرا است، پس این قانون نیز
در معرض زوال است و شما هیچ اصل ثابتی ندارید و چون اصل ثابتی ندارید پس نمی توانید
بگوئید که همه موجودات، مادی و متغیرند و نمی توانید نتایج کلی وثابت داشته باشید.

و از آن گذشته، این منطق دیالکتیک با وحی و
عقل صحیح سازگار نیست. و ان شاء الله در بحثهای آینده روشن خواهد شد که اینچنین
نیست که هر موجودی مادّی باشد بلکه برخی از موجودات مادی و متغیرند و برخی دیگر
مادی نیستند و ثابتند.

موجودات ثابت و متغیر در قرآن:

قرآن کریم موجودات را به دو قسمت تقسیم کرده
است: یک سلسله موجودات متغیرند و یک سلسله ثابت می باشند. موجودات متغیر همان
موجودات مادّی هستند که در معرض زوال و دگرگونی هستند و آنها که ثابت هستند، مادّی
نمی باشند.

حیات ثابت و حیات متغیر

اگر آیات قرآن کریم را ملاحظه فرمائید، متوجه
می شوید که حیات را به دو قسمت تقسیم می کند. هنگامی که بحث از حیات انسانها و
مانند آنها است می فرماید:

«‘@ä. ô`tB $pköŽn=tæ 5b$sù »[1] یا
می فرماید: «$tBur $uZù=yèy_ 9Ž|³t6Ï9 `ÏiB šÎ=ö6s% t$ù#ã‚ø9$# ( û’ïÎ*sùr& ¨MÏiB ãNßgsù tbrà$Î#»sƒø:$# »[2] یا
می فرماید:« ‘@ä. <§øÿtR èps)ͬ!#sŒ ÏNöqyJø9$# 3»[3] که
در این بخش، حیات متغیّر است و به موت و مردن ختم می شود. ولی آنجا که حیات خداوند
را تبیین می کند، می فرماید:« ö@ž2uqs?ur ’n?tã Çc‘yÛø9$# “Ï%©!$# Ÿw ßNqßJtƒ »[4] پس این حیاتی است ثابت در مقابل آن حیات انسانها و دیگر موجوداتِ مانند آنها
که متغیرند.

موجودات و اشیائی هم که متعلق به انسانها است فانی و متغیّر است ولی آنچه نزد
خداوند (الحیِّ الذي لا یموت) می باشد، زنده و ثابت است. در سوره نحل، آیه 96 می
فرماید:« $tB óOä.y‰YÏã ߉xÿZtƒ ( $tBur y‰ZÏã «!$# 5-$t/ 3 »[5] آنچه در نزد شما است از بین می رود و آنچه نزد خدا است، باقی است.

بنابراین، موجودات از نظر قرآن بر دو گونه است: موجودی قابل زوال و موجودی
«لاینفد» و غیر قابل زوال و این موجود غیر قابل زوال و فناء را به هیچ وجه نمی
توان با اصول دیالکتیک اثبات کرد؛ زیرا اصول دیالکتیک می گوید:«کل موجود مادی و کل
مادی متغیر، فکل موجود متغیر فکل موجود ینفد و یزول» هر موجودی مادی است و هر مادی
متغیر است، پس هر موجودی متغیر است و هر موجودی از بین می رود و زایل می شود!!

در سورۀ رعد می بینیم خداوند موجودات را دو قسمت کرده است؛ می فرماید:

«(#qßsôJtƒ ª!$# $tB âä!$t±o„ àMÎ6÷Vãƒur ( ÿ¼çny‰YÏãur ‘Pé& É=»tGÅ6ø9$# »[6] و
از این آیه چنین برمی آید که برخی از مخلوقات جهانِ خلقت با محو و اثبات اداره می
شوند و در مقابل، امّ الکتاب هست که ثابت می باشد. یعنی ام الکتاب که اصل کتاب
است، محفوظ از محو و اثبات است و لذا از آن تعبیر می شود به:«لوح محفوظ» یا «کتاب
محفوظ» ومانند آن که محفوظ از تغیّر است.

در این
آیه می فرماید:«و عنده ام الکتاب» یعنی نزد خدا است اصل کتاب و در سوره نحل می
فرماید:«و ما عند الله باق» آنچه نزد خدا است، باقی است. پس ، از این دو نتیجه می
گیریم که «ام الکتاب» باقی است و مصون از تغیّر است. و در هر صورت این بخش محفوظ و
منزه از نفاد و زوال را هرگز با اصول دیالکتیک نمی شود اثبات کرد، چون در آن اصول،
موجود ثابت و غیر متغیر وجود ندارد.

قرآن کریم
و اصول دیالکتیک

برخی می
گویند: قرآن کریم را باید با علوم پیشرفته و اصول دیالکتیک حل کرد! در پاسخ آنها
گفته می شود: هرگز قرآن را نمی توان با اصول دیالکتیک حل کرد زیرا در این اصول،
امر ثابت و غیر متغیر وجود ندارد و این برخلاف نصّ صریح قرآن کریم است که موجودات
را بر دو قسمت می کند، همانگونه که بیان شد.

حضرت
امیر«ع» در یکی از خطبه ها، درباره خداوند می فرماید:«فاعل لا بالحرکة» آنگاه
استدلال می کند و می فرماید:«و کیف یجري علیه ما هو أًجراه؟» چگونه قانون حرکت و
سکون بر خدا جاری می شود، در حالی که خداوند حرکت و سکون را آفریده است لذا هیچگاه
خود، محکوم حرکت نخواهد شد.

بنابراین،
ما چگونه می توانیم با اصل دیالکتیک، اسلامی را معرّفی کنیم که می گوید: خدا منزّه
از حرکت است و قانون حرکت در حریم الله راه ندارد. خدا نه تنها متحرک نیست بلکه
فاعل بالحرکه هم نمی باشد زیرا کار او به اراده اوست و اراده او از آن حیث که به
خودش مرتبط می باشد، منزّه از حرکت است. و از طرفی قرآن کریم به عنوان این دو
اصل:«اصل کلیّت و اصل دوام» خود را معرّفی کرده و با این دو اصل نازل شده است.

قرآن و دو
اصل کلیّت و دوام

در اوائل
بعثت، در سوره تبارک و سایر سوره هائی که جزء عتائق[7] می
باشند، این دو اصلِ کلیت و دوام، تذکر داده شده و می فرماید:

«$tBur uqèd žwÎ) ֍ø.ό tûüÏHs>»yèù=Ïj9 »[8]
یعنی این قرآن برای تمام بشر در تمام زمان ها است. و آنجا که می فرماید:«
”W‰èd Ĩ$¨Y=Ïj9»[9] یعنی
تمام افراد در تمام ازمان می توانند زیر پوشش هدایت قرآن قرار بگیرند.

پس ما اگر
روش تفکری نداشته باشیم که «کلی» ، «دائم» و «ثابت» در آن مورد پذیرش باشد، چگونه
این آیات را می توانیم استدلال کنیم و چگونه می توانیم ثابت کنیم که قرآن، هدایتِ
همه مردم است تا روز قیامت؟!

روشهای
دعوت

در همین
سوره نحل، افراد را از سه راه دعوت می کند:

«äí÷Š$# 4’n<Î) È@‹Î6y™ y7În/u‘ ÏpyJõ3Ïtø:$$Î/ ÏpsàÏãöqyJø9$#ur ÏpuZ|¡ptø:$# ( Oßgø9ω»y_ur ÓÉL©9$$Î/ }‘Ïd ß`|¡ômr& 4 ¨bÎ) y7­/u‘ uqèd ÞOn=ôãr& `yJÎ/ ¨@|Ê `tã ¾Ï&Î#‹Î6y™ ( uqèdur ÞOn=ôãr& tûïωtGôgßJø9$$Î/ »[10] 

به قرینه
تقابل معلوم می شود که حتماً بین حکمت و موعظه حسنه و جدال احسن فرق و اختلاف است.
دعوت، سلسله ای از مسائل جهان بینی و نظری است که انسان را به آن دعوت می کنند و
سلسله ای از مسائل حکمت عملی و اخلاق و احکام است که انسان را به آن دعوت می کنند:

1ـ در
مسائل نظری، آنجا که مقدمات یقینی لازم است، با طرحی که این مقدمات یقینی به ثمر و
نتیجه برسد، «حکمت» نام دارد.

2ـ و اگر
از مقدمات مسلّم و مشهود، در امورِ «باید و نباید» کمک گرفته شد، «جدال احسن» نام
دارد.

3ـ و اگر
از مقدمات مظنون در پیروی از خیر مظنون یا پرهیز از شرّ مظنون کمک گرفته شد،
«موعظه» و نصیحت نام دارد.

مسائل
منطقی، قراردادی نیست

بنابراین،
هیچ راهی برای تعلیم نیست مگر همین راه فطرت و هیچ انسان منطقی نیامده است که برای
انسان قانون بسازد بلکه منطقی آمده، این فطرت را شکوفا کرده است. و به عبارت دیگر
این مسائل منطقی، قراردادی نیست که تابع محیط باشد یا قرارداد و قانونی باشد و
مانند آن یعنی هیچ انسانی را قرارداد نکرده که مردم چنین بیندیشند و چنین تفکر
کنند، و همانگونه که مسائل ریاضی هرگز قراردادی نیست، مسائل منطقی هم هرگز
قراردادی نمی باشد و به عبارت دیگر: اینطور نیست که بین هر معلومی با هر مجهولی
رابطه باشد. پس اگر نظام عِلّی را پذیرفته اند، این نظام بر اندیشه ها هم حکومت می
کند. اینطور نیست که هر مقدمه، ما را به نتیجه ای که می خواهیم، برساند یا هرگونه
مقدمات را ترتیب دادیم ، هر نتیجه ای را بتوانیم استنتاج کنیم!

همانگونه
که در جهان خارج یک ماده است ویک صورت، در جهان اندیشه و علم هم یک مواد مشخصّی
هست و یک صورت خاصّی وجود دارد که اگر آن مواد با این صورت آمیخته شد، اندیشه صحیح
و نتیجه صحیح خواهد داد.

بنابراین،
اگر ما بخواهیم نظام عِلّی را بپذیریم چاره ای جز این نیست که باید بین مادّه و
صورت، التیامی باشد و نتیجه خاصّی به ما بدهد و گرنه هرگونه بیندیشیم و هر نتیجه
ای از هر مقدمه ای بگیریم، چیزی جز پذیرفتن سفسطه نیست، چون در سفسطه هیچ ربطی
علمی بین نتیجه و مقدمات وجود ندارد.[11]

در بحث
آینده راجع به آیه «هدی للناس» و ربط آن با آیه «یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل
السلام»[12]
بحث خواهدشد که معلوم شود آن هدایت، که برای تمام مردم در تمام زمانها است چیست و
این هدایت که می فرماید: خدا با این قرآن، راه سلامت را به کسی نشان می دهد که
رضایت خدا را بدست آورده، چه می باشد؟                                                 
ادامه دارد

 



[1] ـ سوره الرحمن، آیه 26.

/

درسهایی از نهج البلاغه

آیة الله العظمی منتظری

مظاهر آفرینش

در بحث گذشته، پیرامون آفرینش عجیب مورچه، قسمتهائی از
خطبه 185 نهج البلاغه را تفسیر کردیم و اینک به دنباله آن بحث:

« و لو ضربت في مذاهب فکرک لتبلغ غایاته، مادلّتک
الدَّلالة الا علی أنَِّ فاطر النَّملة هو فاطر النخلة».

و اگر در راه های اندیشه ات سیر کنی تا به انتهای آن برسی،
آن راهنمائی عقلی تو را راهنمائی نمی کند مگر به اینکه خالق مورچه، همان خالق درخت
خرما است.

گاهی ممکن است انسان خیال کند، خدائی که خورشید، و
کهکشانها و افلاک پهناور و بزرگ را آفریده است، مورچه به این کوچکی را نمی آفریند!
ولی این انسان نمی داند که همان دقایق وجودی که در حیوانات بزرگ به کار رفته است،
در این مورچه ریز نیز به کار رفته  و همان
قدرت مطلقه ای که سبب خلقت کهکشانها است، همان قدرت مطلقه، این مورچه به این کوچکی
و ظرافت را خلق کرده و در وجود آن، چشم، گوش، شکم، مغز، روده ها و اعضای دیگر را
قرار داده که به مراتب ـ از نظر ظاهر ـ سخت تر و مشکل تر از خلقت حیوانات بزرگ است
ولی البته برای پروردگار فرق ندارد.

حضرت در این جمله می خواهند بفرمایند:«تو ای انسان! هر قدر
راه های پیچیده فکرت را بپیمائی و اندیشه خود را به کار بندی تا اینکه به آخرین
مراتب فکر برسی، این همه دلالتهای عقلی تنها کاری که می کنند این است که تو را به
این معنی رهنمون می شوند که خالق و آفریدۀ مورچه به این ریزی، همان خالق و آفریده
درخت بزرگ و تنومند خرما است.

آری! نظم و ترتیب عالم حکایت می کند که تمام مخلوقات و
موجودات این عالم بهم پیوسته و بهم وابسته اند و همان قدرتی که کهکشانها را از کتم
عدم به عرصه وجود آورده، مورچه به این ریزی را نیز خلق کرده و ایجاد نموده است.
تازه اگر کمی دقّت کنیم، ساختن یک چیز کوچک با دارا بودن مشخصات کامل، به مراتب
سنگین تر و مهم تر است از ساختن بزرگ آن، مثلاً اگر کسی بخواهد تمام قطعه های
ماشین را به اندازه ای ریز کند که ماشین بقدر کف دست باشد، این کار چقدر زحمت و
مشقّت دارد! بلکه باید گفت: برای انسان، قریب به محال و شاید محال باشد. تازه چه
رسد به اینکه خداوند همان اعضا و جوارح حیوان بزرگ را در این موجود کوچک (مورچه)
قرار می دهد، و در آن روح نیز می آفریند، و از آن گذشته شگفتیهائی که مورچه دارد،
قابل مقایسه با دیگر حیوانات نیست.

«لدقیق تفصیل کلّ شییء و غامض اختلاف کلّ حيّ».

چون تفصیل هر چیزی، دقیق و ظریف است و در ذات هر جاندار
زنده ای پیچیدگی و غموضی است (که تنها خداوند برآن اسرار مطلع است و خود می داند
علت آفرینش هر موجودی چیست)

هر یک از این جاندارهای زنده را که با دقّت بنگری، می بینی
دارای ظرافتهای وجودی و ریزه کاریها است و در آنها اختلاف هائی وجود دارد که برای
ما پوشیده و پنهان است و تنها خداوند برآنها آگاه است؛ ولی آنچه می توان گفت این
است که خالق و آفریننده تمام جانداران یکی است؛ او یک قدرت غیر متناهی است که آنها
را بوجود آورده و در هر یک از اعضا و جوارح و مشخصات ویژه ای را قرار داده که تمام
آنها حکایت از عظمت آفرینش و آفریننده می کنند.

«وما الجلیل و اللطیف، و الثقیل و الخفیف، و القوي و
الضعیف، في خلقه الّا سواء.»

و از مخلوقات خداوند چه بزرگ و چه ریز، چه سنگین و چه سبک
و چه نیرومند و چه ناتوان نیست مگر اینکه برای او یکسان است (و همه در خلقت، مساوی
اند)

تمام این مخلوقات درشت و ریز، سنگین وزن و سبک وزن و خلاصه
نیرومند و ضعیف، حکایت از قدرت و احاطه تامّ الهی دارند و به همان اندازه که در
بزرگترها ظرافت و ریزه کاری به کار رفته؛ همان خرطومی که فیل دارد در پشه نیز
موجود است و همان استخوانهای دنده ای که در یک درّنده قوی هیکل موجود است، در
مورچه ریز نیز وجود دارد.

«و کذلک السّماء و الهواء و الریاح و الماء.»

و همچنان است آسمان و هوا و بادها و آب.

تمام مخلوقات خداوند دلالت دارد بر نظم و قانونی که ذرّه
ای تغییر پذیر نیست؛ آن همه ستارگان و کهکشانها واقماری که در این فلک و افلاک
دیگر در حرکتند و به سرعت در مسیر خود می روند، و هیچ وقت تصادف نمی کنند که اگر
کوچکترین تصادفی بین آنها ایجاد شود، تمام عالم بهم می ریزد؛ راستی آنها که می
پندارند، این منظومه فلکی به طور تصادف پیدا شده، هیچ فکر کرده اند گه اگر تصادفی
بود، چگونه ممکن است که اصلاً بهم نخورند و بقدر سر سوزنی از مسیر خود به بی راهه
نروند و آنی از حرکت بازنایستند!

جالب است اگر ما این صحنه پهناور فضا را با خیابان های
شلوغ تهران خودمان مقایسه کنیم و ببینیم در هر روز بلکه در هر ساعت چقدر ماشین ها
تصادف می کنند ولی آن فضای پهناور با آن همه ستارگان و اقمار گوناگون که با سرعتی
خیلی زیادتر از آنچه، تصور می کنیم، در حرکتند ولی در طول عمر دراز جهان هیچگاه
بهم نمی خورند و دلیل این همان است که در آنجا، خداوند حکمفرما است نه من و شما که
با یک لحظه سرعت یا به خواب رفتن ، ماشین را به درّه می فرستیم یا با دیگری تصادف
می کنیم ، آنجا خداوند است وآن نظم فوق العاده جریان دارد ، و دیگر جای این حرفها
نیست. با دیدن این نظم و ترتیب و دقّت و ریزه کاریها ، پی می بریم به اینکه خدای
عالم، قادر، توانا، حی، مرید و مدرکی آن را برقرار کرده است.

حضرت در این جمله، هوا را نام می برد که ما را به این نعمت
بزرگ خدادادی یادآوری نماید. ما که اکنون غرق در این نعمت هستیم و سراسر وجودمان
را فراگرفته است ، هیچ فکر کرده ایم که لحظه ای اگر هوا نباشد، قدرت تنفس از ما
سلب می شود و اگر اکسیژن وارد ریتین ما نشود، از بین می رویم. باز هم جای لطفش
باقی است که این هوای ارزشمند را بقدری فراوان و فراگیر قرار داده که دست محتکرین،
انحصار طلب ها و ابرقدرتها به آن نمی رسد و گرنه معلوم نبود بگذارند به این آسانی
به جهان سوم برسد!!

آب نیز از همان نعمتهای الهی است که بحمدالله فراوان است
ولی متأسفانه ما از آن غفلت داریم و کمتر این نعمت بزرگ را شکرگزاری می کنیم. می
گویند: به ماهی گفتند: زندگانی تو وابسته به آب است. ماهی گفت: آب چیست؟! آن اصلاً
از آب خبر نداشت چرا که غرق در آن نعمت بود. و شاید در اینجا حضرت امیر«ع» از آب و
هوا نام می برند که ما به فکر این دو نعمت باشیم و از حمد و ثنای الهی غفلت
نورزیم.

«فانظر الی الشمس و القمر، و النبات و الشجر، و الماء و
الحجر.»

با دقت به خورشید و ماه ، گیاه و درخت ، آب و سنگ بنگر.

با دید دقّت بین، آفتاب و ماه را ببین. ببین که چگونه با
وضعی مخصوص و حرکتهائی منظّم، زندگی انسانها و حیوان ها را میّسر می سازند. درختان
و گیاهان را ببین که برای تغذیه و آسایش و رفاه تو ای انسان خلق شده اند. آبها و
سنگها را بنگر که خداوند در اختیار تو قرار داده و چقدر آهن و سرب و طلا و دیگر
مواد معدنی از همین سنگها استخراج می کنی که برخی از لوازم زندگی و برخی دیگر برای
زینت و زیور تو خلق شده است.

«و اختلاف هذا اللیل و النَّهار.»

و گردش شب و روز.

و همچنین در گردش شب و روز و اختلاف این دو بیندیش.

«و تفجّر هذه البحار.»

و به شکافتن دریاها (و روان شدن آبها در آن بنگر).

این دریاها علامت این است که در این قسمت از زمین، زمین
شکافته شده و گود شده و آبها در آن ایجاد شده است خدا چه دریاها و محیطهای عمیق و
پهناوری را پدید آورده است.

«و کثرة هذه الجبال.»

وکثرت و بسیاری این کوه ها.

این کوه
های زیادی که خداوند به عنوان عمودهائی آنها را برای محافظت و نگهداری زمین آفریده
است، از نعمتهای بی کران الهی است. «و الجبال اوتادا».

«و طول
هذه القلال.»

و درازی
این قلّه ها.

قلال جمع
قلّه است و به معنی سرکوه ها می باشد. برخی از این قلّه ها مانند «اورست» بقدری

بلند است
که رفتن به آنجا به مدّتها زمان و وسائل بسیار نیاز دارد و کمتر کسی توانسته است

به سر کوه
اورست برسد.

«و تفرّق هذه اللغات
و الألسن المختلفات.»

و گوناگونی لغت ها و
اختلاف زبانها و لهجه ها.

به اختلاف لغتها با
دقّت بنگر که دریابی هر قومی در هر جائی که زندگی می کنند، طبق

اوضاع و احوال محیط ، برای خود لغتی دارند که
این لغت نیز دارای قواعد ویژه ای است، و هر لغتی با لغت دیگر تفاوت دارد. و تمام
اینها در اثر بکار گرفتن عقل خدادادی به اضافه وضعیّت محیط، ایجاد شده و جالب
اینجا است که اگر زبان و لغتی در یکی از محیطهای وسیع متداول باشد، شهرها و منطقه
هائی که اندکی از هم دور هستند، دارای لهجه بالخصوصی می باشند. مثلاً زبان عربی که
در آن زمان ، در حجاز، عراق، یمن و شام متداول بوده، در هر نقطه ای طبق لهجه مخصوص
به خودشان سخن می گفته اند و اکنون هم همینطور است. اگر به زبان فارسی خودمان
بنگریم، درمی یابیم که در ایران ، شاید به عدد روستاها و شهرها لهجه های مختلف
وجود داشته باشد.

بالاتر از این، می توان گفت: هر کس برای خود
لهجۀ مستقلّی دارد که با دیگری فرق می کند، و همانگونه که خطوط کف دستها، با هم فرق
دارند، لهجه های مردم نیز با هم فرق دارند. و مقاطع سمعی را خدا به گونه ای ساخته
که وقتی هوا به این مقاطع مخصوص می خورد، حروف مخصوص ایجاد می شود و از آن پس صدای
مخصوص. این همه ریزه کاریها که در تُن صداها و زبانهای افراد وجود دارد، خود دلیل
واضحی است بر وجود یک مدبّر حکیم.

«فالویل لمن انکر المدبّر و جحد المقدّر.»

پس وای بر کسی که تدبیر کننده را انکار کند و
به نظم آورنده و مقدِررا باور نداشته باشد.

مرده باد کسی که چنین خدائی را انکار کند،
خدائی که نظام وجود را اندازه گیری کرده و تدبیر نموده است و هر معلولی را با علل
مادّی آفریده است. «ابی الله ان یجري الامور الا بأسبابها.»

آیا آن کانون قدرتی که اینطور اشیاء را منظم و
مرتّب آفریده، ممکن است بدون شعور باشد؟ آیا ممکن است با تصادف، تمام مواد به حرکت
درآید و اینگونه اشیاء را با مشخصات ویژه ای به وجود آورد؟!

«زعموا أنّهم کالنبات ما لهم زارع.»

چنین پنداشتند و ادّعا کردند که مانند گیاهان
خودرو می باشند که برزگری ندارد.

این افرادی که ملحد و منکر خدا هستند (مانند
ماتریالیست ها و مارکسیست ها) گمان کرده اند که مانند گیاهان بیابانی می باشند و
همینطور خود بخود و به طور تصادف پیدا شده اند، مانند همان گیاهان که هیچ پاشنده
تخمی و هیچ کشاورزی آنها را نکاشته ، بلکه به طور خودرو در بیابانها سبز شده اند،
نه زارع و کشاورزی دارند و نه نیروئی که آنها را در رحم مادرهاشان صورت بندی کند.

«و لا لاختلاف صورهم صانع.»

و (گمان می کنند) برای صورتهای گوناگونِ آنان
پروردگار و سازنده ای نمی باشد.

در قرآن نیز خداوند از قول همین ملحدان و
منکران می فرماید:«و قالوا ما هي الا حیوتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا الا
الدّهر»(24 ـ جاثیه) و این منکران خدا (ماتریالیستها) گفتند چیزی بجز همین دنیا
نیست، هر چه از زندگی و مرگ است در همین دنیا است و چیزی جز روزگار ما را هلاک نمی
کند.

«و لم یلجأوا الی حجة فیما ادّعوا.»

و برای آنچه ادعا می کنند و گمان می نمایند،
به هیچ دلیل و برهانی پناه نمی برند.

در ادامه همان آیه گذشته می فرماید:«و ما لهم
بذلک من علم ان هم الا یظنون» آنها هیچ عملی ندارند و تنها گمان می کنند. در اینجا
نیز حضرت امیر«ع» همین مطلب را بیان می کند. پس از اینکه مطلب غلط و اشتباه آنها
را بیان می فرماید که آنها می پندارند هیچ سازنده و صانعی ندارند، آنگاه می
فرماید: و برای این ادّعای واهی خود، به هیچ دلیل محکم و مستندی پناه نمی برند
یعنی دلیلی ندارند که به آن پناه ببرند.

«و لا تحقیق لما أوعوا»

و پناه نمی برند به هیچ تحقیقی در آنچه ( طوطی
وار) حفظ کرده اند.

اینها بدون اینکه تحقیق و بررسی کنند، تنها با
حفظ کردن چند فرمول و تحویل دادن این محفوظات غلط به همدیگر، چنین ادعای گزافی را
دارند.

«و هل یکون بناءٌ من غیر بان.»

و آیا ساختمانی هست که سازنده و بنّائی نداشته
باشد؟!

آیا می شود ساختمانی بدون بانی و سازنده ای که
مصالح مختلف ساختمانی را جور کرده و با هم طبق یک برنامۀ عاقلانه ای تنظیم نموده،
ساخته شود؟ تا یک معمار با هوش و سلیقه ای نباشد، ممکن است یک ساختمان مرتّب و
ظریف به طور تصادف و بر اثر برخورد سنگها و آهنها و سیمانها با هم بنا نهاده شود؟!

«أو جنایةٌ من غیر جان.»

و یا جنایتی هست بدون اینکه جنایت کننده ای
باشد؟

در هر صورت، هر سنخ چیزی حکایت از یک مبدئی می
کند. تا بنّا نباشد، ساختمان پیدا نمی شود و تا جنایتکاری نباشد، جنایتی یافت نمی
شود و و…

«ألا یَعلَمُ مَن خَلَقَ وَ هُوَ اللّطِیفُ
الخَبِیرُ.»

 

/

نامه ی سرخ پوست و پاسخ امام

پاسخ امام

بسم الله الرحمن الرحیم

فرزندان عزیز خوب دبیرستان اسپرینگ دال ایالت ارکانزاس
آمریکا نامه محبت آمیز و هدیۀ ارزشمند شما عزیزان را دریافت نمودم.

من می دانم که سرخ پوستان و سیاه پوستان در فشار و زحمت
هستند. در تعلیمات اسلام فرقی بین سفید و سرخ و سیاه نیست؛ آنچه انسانها را از
یکدیگر امتیاز می دهد، تقوی و اخلاق نیک و اعمال نیک است.

از خداوند بزرگ می خواهم شما فرزندان عزیز را موفق کند وبه
راه راست هدایت فرماید.

یک جزوه از کلمات نصیحت آموز پیمبر بزرگ اسلام را که برای
کودکان ایران هدیه داده اند، برای شما عزیزان می فرستم و به شما دعای خیر می کنم.

امید است در ارزشهای انسانی موفق باشید.

روح الله
موسوی خمینی

 

/

دانستنيهائي از قرآن

تجارت

بسم الله الرحمن الرحیم

معاملات بازرگانی باید با رضایت
انجام گیرد:

«$yg•ƒr’¯»tƒ šúïÏ%©!$# (#qãYtB#uä Ÿw (#þqè=à2ù’s? Nä3s9ºuqøBr& Mà6oY÷t/ È@ÏÜ»t6ø9$$Î/ HwÎ) br& šcqä3s? ¸ot»pgÏB `tã <Ú#ts? öNä3ZÏiB 4 .»

(نساء ـ
آیه 29)

ای مؤمنان! اموال یکدیگر را به ناحق نخورید مگر اینکه
تجارتی از راه رضا و رغبت باشد.

معامله نقدی نیازی به سند ندارد:

«…ãHwÎ) br& šcqä3s? ¸ot»yfÏ? ZouŽÅÑ%tn $ygtRr㍃ωè? öNà6oY÷t/ }§øŠn=sù ö/ä3ø‹n=tæ îy$uZã_ žwr& $ydqç7çFõ3s? 3.»

(بقره ـ
آیه 282)

… مگر اینکه تجارت (معامله نقدی) حاضری باشد که دست بدست
بین شما اجرا شود، در آن صورت لازم نیست آن را بنویسید (زیرا معامله، نقدی است و
در آینده مسئله ای لازم نمی آید).

هنگام نماز جمعه، دست از تجارت بردارید:

«#sŒÎ)ur (#÷rr&u‘ ¸ot»pgÏB ÷rr& #·qølm; (#þq‘ÒxÿR$# $pköŽs9Î) x8qä.ts?ur $VJͬ!$s% 4 ö@è% $tB y‰ZÏã «!$# ׎öyz z`ÏiB Èqôg¯=9$# z`ÏBur Íot»yfÏnF9$# 4 ª!$#ur çŽöyz tûüÏ%Ηº§9$# .»

(جمعه ـ
آیه 11)

و هنگامی
که این مردم (سست ایمان) تجارتی یا بازیچه و لهوی را ببینند، به سوی آن
بشتابند   

و ترا (ای محمد) تنها بگذارند. به آنها بگو: آنچه نزد خدا
است بهتر است از لهو و از تجارت، و خداوند بهترین روزی دهندگان است.

تجارت رهائی بخش:

«$pkš‰r’¯»tƒ tûïÏ%©!$# (#qãZtB#uä ö@yd ö/ä3—9ߊr& 4’n?tã ;ot»pgÏB /ä3ŠÉfZè? ô`ÏiB A>#x‹tã 8LìÏ9r& .tbqãZÏB÷sè? «!$$Î/ ¾Ï&Î!qߙu‘ur tbr߉Îg»pgéBur ’Îû È@‹Î6y™ «!$# óOä3Ï9ºuqøBr’Î/ öNä3Å¡àÿRr&ur 4 ö/ä3Ï9ºsŒ ׎öyz ö/ä3©9 bÎ) ÷LäêZä. tbqçHs>÷ès?.»

(صف ـ آیه
11،10)

ای اهل ایمان، آیا شما را به تجارتی رهنمون سازم که از
عذاب دردناک، شما را برهاند؟ ایمان به خدا و پیامبرش بیاورید و در راه خدا با
دارائی ها و جان های خود جهاد کنید و این(تجارت) برای شما بهتر است، اگر دانا
باشید.

تجارت نابود نشدنی:

«¨bÎ) tûïÏ%©!$# šcqè=÷Gtƒ |=»tGÏ. «!$# (#qãB$s%r&ur no4qn=¢Á9$# (#qà)xÿRr&ur $£JÏB öNßg»uZø%y—u‘ #uŽÅ  ZpuŠÏRŸxtãur šcqã_ötƒ Zot»pgÏB `©9 u‘qç7s?  ؛óOßguŠÏjùuqã‹Ï9 öNèdu‘qã_é& Nèdy‰ƒÌ“tƒur `ÏiB ÿ¾Ï&Î#ôÒsù 4 ¼çm¯RÎ) ֑qàÿxî ֑qà6x©.»

(فاطر ـ
آیه 30،29)

آنان که کتاب خدا را می خوانند و نماز را بپا می دارند و
از رزقی که خدا به آنها داده، در پنهانی و آشکارا انفاق می کنند، اینان خواهان
تجارتی هستند که هرگز نابود نشود واز بین نرود. تا خداوند به آنان پاداش کامل دهد
و از فضل و برکتش بر ثوابشان بیفزاید، و همانا او بسیار آمرزنده و به سپاسگزاران
احسان کننده است.

تجارت، مردان خدا را از ذکر خدا باز نمی دارد:

«’Îû BNqã‹ç/ tbόr& ª!$# br& yìsùöè? tŸ2õ‹ãƒur $pkŽÏù ¼çmßJó™$# ßxÎm7|¡ç„ ¼çms9 $pkŽÏù Íir߉äóø9$$Î/ ÉA$|¹Fy$#ur، ×A%y`͑ žw öNÍkŽÎgù=è? ×ot»pgÏB Ÿwur ììø‹t/ `tã ̍ø.ό «!$#
…»

(نور ـ
آیه 36)

در خانه هائی (مساجد و معابد) که خداوند اجازه داده، ساخته
شود و نام او در آنجا یاد شود؛ در آن خانه مردانی صبح و شب تسبیح خدا گویند، که
هیچ تجارتی و سوداگری، آنان را از یاد خدا غافل نگرداند. و همچنین آنان نماز را
بپا داشته و زکاة (به فقیران) دهند و از روزی که دلها و دیده ها در آن روز مضطرب
است، سخت هراسانند، تا خدا در مقابل بهترین اعمالشان، آنان را پاداش دهد و بر
ثوابشان بیفزاید، و خداوند روزی را به هر که بخواهد بی حساب عطا می کند.

چندی پیش، از سوی دانش آموزان سرخ پوست مدرسۀ راهنمائی
اسپرینگ دال، در ایالت آرکانزاس آمریکا، نامه ای به حضور امام خمینی می نویسند و
با ارسال یک جفت جوراب به عنوان هدیه از طرف دانش آموزان مدرسه، از امام می خواهند
که یک شیء شخصی خود را هر چند یک جوراب کهنه باشد به عنوان یادبود برای آنان ارسال
دارد.

امام که از رنج و محرومیّت سرخ پوستان که ساکنان اصلی
آمریکا هستند، آگاه است، نامه ای پدرانه برای این مستضعفین محروم می نویسند و در
ضمن بجای ارسال یک لباس کهنه ـ که شاید در فرهنگ آنان بسیار با ارزش باشد، بلکه
طبق نامه خودشان « از هر چیز دیگر برای ما با ارزشتر است» ـ یک جلد کتاب برای آنان
می فرستند که نشان دهنده تعالی و ترقی انسان در مطالعه کتاب است نه در نگهداری یک
لباس کهنه، وانگهی چه کتابی؟

یک کتاب که شامل سخنان ارزنده و آموزنده بزرگ رهبر اسلام
حضرت پیامبر اکرم «ص» می باشد برای آنان می فرستند و آنان را در رسیدن به ارزشهای
انسانی دعوت می کنند.

پاسخ امام به این نونهالان دربند، بیانگر عطوفت و مهربانی
فراوان حضرت امام نسبت به تمام محرومان است در هر جا که باشند.

امام که در برابر حاکمیت آمریکا ـ کانون ظلم و ستم و الگوی
استکبار و جهانخواری در زمان حاضرـ مظهر خشم الهی است، و انعطاف ناپذیر و محکم بر
آن می تازد و با سخنان پرخاشگرانه و پیامهای تند و کوبنده خود، به هر طغیانگر و
ستم پیشه ای تودهنی می زند، هنگامی که مواجه با ستمدیدگان و مستضعفین می شود،
نموداری از رحمت و عطوفت خداوند است و همچون اجداد گرامی اش، با رأفت و مهربانی
اسلامی، دلسوزانه آنان را پاسخ می گوید و گوئی به فرزندان خود اندرز می دهد. و
اینچنین است که او را (رهبر جهان مستضعفان) می نامند.

مبارک باد بر مستضعفان، چنین رهبر مهربانی.

پاسدار اسلام مفتخر است که متن نامه این دانش آموزان محروم
آمریکائی را با متن جوابیه امام که با دستخطّ مبارک مزیّن شده است، برای نگهداری
در تاریخ و استفاده تمام نونهالان در تمام اعصار، منتشر نماید.

/

سرمقاله

توقّع از دولت

در جهان امروز، ادارۀ یک کشور، با
توجه به پیچیدگیهای مسائل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی حتّی در شرایط عادی،
کار آسانی نیست؛ بجز کشورهای معدود قدرتمند که آنان نیز در کار ادارۀ کشورشان با
مشکلات فراوانی دست به گریبان هستند، تقریباً تمام رژیمهای حاکم بر کشورهای ضعیف و
در حال توسعه، بدون وابستگی به یکی از دو بلوک شرق یا غرب و مستشاران و کارشناسان
گوناگون آنها، توان اداره کشورشان را ندارند. در این کشورها هرگاه کودتا و حتّی
انقلابی رخ داده، اگر کارشناسان هر یک از دو قطب اخراج شده اند، بلافاصله مستشاران
قطب دیگر جایگزین آنها شده و زمام امور اداره این کشورها را در پشت پرده بدست
گرفته اند.

در دوران ستمشاهی ناظر بودیم که آن
رژیم با برخورداری از تجربۀ طولانی در سیستم اداری متناسب و نیروهای کارآزموده
فراوان، اگر فقط بیش از 60 هزار مستشار آمریکائی ـ که در امور مختلف، آن رژیم را
یاری می دادند ـ از صحنه کشور خارج می شدند، حتّی یک روز هم ادرارۀ کشور در آن
سیستم میسور نبود. با آنکه تا قبل از طوفان انقلاب، همه چیز در داخل و خارج بر وفق
مراد بود و هیچ گونه مشکلی از قبیل جنگ، تحریم اقتصادی، موج تروریسم و هزاران مشکل
دیگری که بر جمهوری اسلامی تحمیل شده است، نداشت، مشکلاتی که اگر برای یک ابرقدرت
هم پیش می آمد، آن را بکلی ساقط می کرد.

اکنون در جمهوری اسلامی ایران، اولین
تجربه استقلال واقعی از دو قطب حاکم بر جهان به وقوع پیوسته و سیستمی جدید بر اساس
«نه شرقی، نه غربی» تولّد یافته است؛ تجربه ای که نه فقط تا قبل از انقلاب اسلامی،
جهانیان آن را امکان پذیر نمی دانستند که هنوز ناباورانه به آن می نگرند. پنجه در
پنجه شیطان بزرگ، آمریکای جهانخوار انداختن و همزمان پشت به شوروی جنایتکار کردن و
در همانحال، بیش از چهار سال بزرگترین جنگ بعد از جنگ جهانی دوم را پیروزمندانه
پشت سر گذاشتن؛ جنگی که در تاریخ جنگها بی نظیر بوده است، چرا که عراق در اوج قدرت
نظامی و اقتصادی خویش، آن را آغاز و با پشتیبانی بی دریغ و همه جانبه شرق و غرب و
ارتجاع منطقه به آن ادامه داده است، در حالی که ایران با هزار و یک مشکل و توطئه
داخلی و خارجی و تحریم اقتصادی و امثال آن، دست به گریبان بود و در روزهای آغاز
جنگ، ارتش از هم گسیخته، هنوز در حال بازسازی بود، سپاه به خوبی شکل نگرفته بود و
نه آنکه ده ها هزار مستشار نظامی و اقتصادی و غیره از صحنه اداره کشور اخراج شده
بودند که هزاران عامل نفوذی در اشکال گوناگون و در پستهای مختلف و حتی در پست
ریاست جمهوری به کارشکنی مشغول بودند.

تولّد یک تجربه جدید در چهارچوب
اسلام و خروج از ظلمات وابستگی و اسارت ظلم و کفر، نفاق، الحاد، لیبرالیسم، سرمایه
داری، شهوت پرستی، عیاشی و و… و ورود به روشنائی حق و ایمان و هجرت از نظام
طاغوت به «حاکمیت الله» و دامن برکشیدن از منجلاب ذلّت و گناه و صعود به سوی عزّت
و کمال، هرگز به آسانی و آسودگی انجام پذیر نیست.

این قانون لا یتغیر و سنّت الهی است
که هر تولّدی، مستلزم رنج و تحمّل سخت ترین دردها است؛ یا تولّد و تحمل درد و رنج
تا به جهان وسیع و نورانی پای گذاشتن و راه رشد و کمال پیمودن یا مردن و گندیدن و
فنا شدن. و در این تولّد، این خود انسانها هستند که راه را انتخاب می کنند.

آری! امّت مسلمان ایران در پرتو
اسلام و رهبری عظیم آن تولّدی دوباره یافت و تمام رنجها و مصیبت های آن را نیز
بخوبی تحمل کرده و می کند ودر حالی که کمترین توقع مادّی را از انقلاب دارد و با
عزّت قناعت، با همه مشکلات مادّی آن می سازد، بیشترین کمک را به اسلام و انقلاب
کرده است و می کند و شرایط دشوار و بسیار سخت اداره کشور در چنین شرایطی را بخوبی
درک می نماید.

در شرایطی که عوامل بازدارنده از
قبیل منافقین، ملحدین، لیبراها، سرمایه دارها، ملی گراها، شهوت پرستها، عیاش ها،
زالو صفت ها، و در یک جمله تمام کسانی که انقلاب اسلامی و مصالح مستضعفین با منافع
و امیال و اهداف آنها وفق نمی دهد و هر کدام به نوعی ضربه خورده اند، همچون مار
زخمی مشغول سم پاشی و نیش زدن به انقلاب و جمهوری اسلامی هستند.

در شرایطی که گرفتاری ها و مصایب بی
شماری از نظام طاغوتی گذشته به ارث مانده از قبیل رسوبات کثیف فرهنگ شاهنشاهی،
سیستم اداری متورّم و احیاناً موازی ودر عین حال پیچیده و آکنده از کاغذ بازی و
برخی از عناصر پلیدی که هنوزبه طور کامل بازسازی یا تصفیه نشده اند که حتّی زحمات
کارمندان متعهد را کم ارزش می کنند، مقررات دست و پا گیری که هنوز فرصت اصلاح یا
تغییر آن بدست نیامده است، کشاورزی و دامداری متلاشی شده، مصرف زدگی مفرط، صنعت
مونتاژ و وابسته و صدها مشکل دیگر که همچون سنگلاخی در پیش راه نظام اسلامی حرکت
را کُند می کنند.

و بالاخره، جنگ تحمیلی با هزینۀ
سنگین و بودجۀ سرسام آور آن و امکانات وسیع و بهترین و بیشترین نیروها و فکرها که
باید صرف آن شود، ویرانی ده ها و صدها شهر وروستا، میلیونها مهاجر جنگی و در کنار
آنها میلیونها مهاجر از برادران مسلمان افغانی و معاودین عراقی و و …

و کم تجربه بودن نیروهای مؤمن و مؤمن
نبودن اکثر نیروهای سابقه دار در امور اداری و اجرائی، کارشکنی های ضد انقلاب،
انتخاب های غیر دقیق برخی مسئولین و بدنبال آن تغییر زود به زود و باز از سر گرفته
شدن برنامه ها و کارها و و…

و طوفان تبلیغاتی ناجوانمردانه صدها
ایستگاه رادیوئی و بیش از 97% مطبوعات جهان علیه جمهوری اسلامی و دولت و مسئولین
عالیرتبه آن، و بالاخره انواع توطئه ها و نقشه های شیطانی تمام سازمانهای جاسوسی
شرق و غرب که همگی برای بی اعتبار کردن و سقوط نظام اسلامی در ایران بسیج شده اند.

در چنین شرایطی که مشکلات فوق الذکر
و صدها و هزارها مشکل دیگر که انقلاب و کشور را احاطه کرده است، درمی یابیم که کار
اجرائی و اداره یک کشور چهل میلیونی با این همه مشکلات چقدر مشکل است و اگر لطف
الهی و رهبری امام و پشتیبانی ایثار گرانه امّت قهرمان و تلاش بی وقفه و شبانه
روزی مسئولین و کارگزاران متعهد نبود، این معجزه بزرگ به وقوع نمی پیوست و این همه
کار و نتایج پربار تحقّق نمی یافت. و بدینگونه است که به عمق سخن امام پی می بریم
که چرا کسانی که نمی توانند خانه خود را در شرایط عادی اداره کنند، چگونه خدمتگزاران
نوپای اسلام را آماج انتقادهای نسنجیده قرار می دهند، بدون اینکه همفکری و پیشنهاد
سازنده ای را برای حل مشکلات ارائه نمایند؟

امت ایثارگر و قهرمان ایران که
کاملاً به شرایط موجود واقف هستند، حمایت از دولت اسلامی را در تمام ابعاد و بویژه
در اجرای مقررات و قوانین آن وظیفه خود دانسته و هرکس و هر عاملی ـ چه در داخل
نظام اداری و چه در خارج آن ـ که با اعمال غیر اسلامی خود، موجب آزار و ناراضی
کردن مردم عزیز شوند و یا با القائات شیطانی خویش موجب دلسردی مردم از نظام اسلامی
گردند را خائن به اسلام و خون شهیدان دانسته و از مسئولین محترم مصرّانه می خواهند
که با قاطعیّت کامل با این عوامل و عناصر، برخورد جدّی کرده و تا دیر نشده است
گامهای مؤثرتر و اساسی تری در جهت حل مشکلات مستضعفین و پابرهنگانی که بار انقلاب
و جنگ را فداکارانه بر دوش گرفته اند، بردارند ان شاءالله.                        والسلام

رحیمیان

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خمینی ثابت
واستوار ازآغاز تا کنون

حفظ پیروزی

«آنچه این جانب را
نگران کرده است این است که ملت ما چون لشکر فاتحی است که پس از فتح، مغرور شود واز
داخل رو به پوسیدگی وتشتّت گذارد وحریف یا حریفان ما لشکر بزرگ شکست خوررده ای است
که با حساب وتوطئه مشغول به انسجام وبسیج قوا است؛ درست به عکس آنچه قبل از پیروزی
بود وعاقبت این امر تکان دهنده است. ومن از تمام قشرهای مذهبی وملّی و اسلام دوست
وملّت وکشورخواه اکیداً وبا تواضع می خواهم که به انسجام قبل از پیروزی برگردند
واز تفرقه و گروه گروه شدن در این موقع حسّاس بپرهیزند که این تفرقه ها بمنزله
انتحار است وممکن است خدای نخواسته نهضت را به عقب براند.

دوستان عزیز! امروز
همه چیز ما در معرض خطر است از جانب دوستان نادان تفرقه افکن و یا با نقشه حساب
شده از ناحیه دشمنان توطئه گر.

بیدار شوید که حفظ
پیروزی ونهضت بسیار مشکلتر از اصل آن است.

19/4/58

 «امروز یک مطلوب در کار است وآن مطلوب همه شماها
است و آن حفظ جمهوری اسلامی است که حفظ اسلام است وحفظ کشور اسلامی است. و در یک
چنین موقعیتی، مقابله بعضی گروه ها با بعضی گروه ها خصوصاً گروه های مسلّح، نظامی
وانتظامی، موجب فساد بزرگ می شود وموجب این می شود که خدای نخواسته انسجام از بین
برود و با رفتن انسجام، حتماً آسیب خواهد واقع شد.»

14/12/59

«هر کس در محل خودش،
مردم را تنبّه بدهد به اینکه این اختلاف جز برای اینکه بهم بزنند اوضاع ایران را و
باز هم مسلّط کنند به ما قدرت های بزرگ را چیز دیگری عایدمان نمی شود».

10/9/60

«اگر خدای ناکرده،
هواهای نفسانی ما اسباب این بشود که گله ها به شکایت و شکایت ها به مخالفت ها
برسد، آن روزی است که عزای همه کشور را باید بگیریم وگناهش گردن ما است که نفسانیت
خودمان را زیر پا نگذاشتیم»

22/4/62

 

 

 

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(حفظ پیروزی)

سرمقاله

دانستنیهائی از قرآن(تجارت)

نامه دانش آموزان سرخ پوست آمریکا به امام و
پاسخ امام امت

درسهای از نهج البلاغه(مظاهرآفرینش )                 آیت الله العظمی منتظری

موجودات ثابت و موجودات متغیر                        آیت الله جوادی آملی

سخنان معصومین(سعادتمند)     

در راه ریشه کن ساختن فقر                                آیت الله حسین
نوری

اجتماع بشر                                                 
آیت الله محمدی گیلانی

نور محمد(ص) رسید(شعر)

عقب ماندگی اقتصادی کمونیسم                            بقلم یکی از دانشمندان

حوادث شب ولادت پیامبر(ص)                            حجة الاسلام و
المسلمین رسولی محلاتی

کودتای نافرجام نوژه                                       حجة
الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری

پیام شهید

آمادگی فرهنگی برای حج                                 حجة الاسلام و
المسلمین موسوی خوئینی ها

استراژی ملی                                              
استاد جلال الدین فارسی

تاثیر دخانیات بر بدن انسان                               دکتر سید حسن
عارفی

انتقادها و پیشنهادها(شعار و آمار)

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

*بر علماء اسلام، نويسندگان، دانشمندان،
هنرمندان، فيلسوفان، محققان، عارفان و روشنفکران لازم است که مسلمان را براي يک
نهضت عمومي اسلامي مهيا کنند. 8/6/63

*مجلس، دولت و شوراي
نگهبان و فقيه بايد دست در دست يکديگر بگذارند تا ايران و اين جمهوري را حفظ کنند.

*براي اينکه در حوزه
ها افرادي مثل صاحب جواهر تربيت شوند بايد افراد زيادي خود رامهيا کنند تا فقه را
به صورت قديم تحصيل نمايند. 12/6/63

*مردمي که اين انقلاب
و نهضت را به ثمر رساندند، بايد در قبال پيامدهاي آن نيز ايستادگي کنند.

* امروز سازش در جنگ
دفن اسلام است. 19/6/63

*با هم باشيد؛ اگر با
هم نباشيد شکست مي خوريد؛‌اگر شکست بخوريد، اسلام شکست مي خورد.

 

آية الله العظمي
منتظري

*مسئولين مملکتي تماس
و ارتباط خود را با مردم بيشتر کنند تا از نزديک با مشکلات آشنا شوند.

*بسياري از افراد
محروم نمي توانند نياز خود را برطرف کنند و اين وضع خواه ناخواه افراد را به سمت
متوسل شدن به پارتي و توصيه مي کشاند که حرمت قانون بتدريج کم مي شود. 22/6/63

*اگر در کشور اجازه
انتقاد کردن داده نشد، نتيجه طبيعي آن روي کار آمدن افراد متملق و چاپلوس  ضعيف و نزوي شدن افراد قوي و فهميده و با شعور
خواهد بود. 27/6/63

*ائمه جمعه به حزب و
گروه خاصي گرايش و موضعگيري نداشته باشند تا مردم آنها را از خودشان بدانند.
9/7/63

 

/

نگاهی به رویدادها

جنگ

*نيروهاي اسلام با
قطع راههاي ارتباطي اشرار مسلح به خاک عراق 56 تن از ايادي استکبار را به هلاکت
رساندند. 25/6/63

*خلبانان شجاع نيروي
هوائي اسلام اسکله هاي نفتي «البکر» و «الاميه» عراق را به آتش کشيدند. 26/6/63

*40 سنگر مختلف و پست
ديده باني متجاوزين بعثي نابود و 76 مزدور عراقي بهلاکت رسيدند. 30/6/63

*24 سنگر جنگ افزار
دشمن در جبهه هاي جنگ منهدم و 55 صدامي نابود شدند. 3/7/63

*با انهدام 23 سنگر
جنگ افزار دشمن دهها تن از متجاوزين بعثي بهلاکت رسيدند. 8/7/63

 

انقلاب و جهان

*عوامل رژيم بعثي عراق
با حمله به زائران ايراني در مدينه تعدادي از آنان را مجروح و يک نفر را بشهادت
رساندند. 24/6/63

*خبرگزاري هاي فرانسه
و آسوشيتدپرس به شروع جنگ از سوي رژيم عراق اعتراف کردند.

*آمريکا کشورهاي عربي
را تهديد کرد به طرح اخراج اسرائيل از سازمان ملل راي ندهند! 29/6/63

*مأموران امنيتي
آمريکا به محل اقامت سرپرست حفاظت منافع ايران در واشنگتن يورش بردند. 1/7/63

*حدود نيم کيلو طلا
از طرف برادران و خواهران منطقه شرقي عربستان اهدائي به جبهه، تقديم آيت الله
العظمي منتظري شد. 7/7/63

*يک خواهر مسلمان
ژاپني مبلغ سه ميليون و هشتصد هزار «ين» ژاپن و پنج هزار «مارک» آلمان غربي جهات
مصارف جنگ تحميلي به ايران کمک کرد. 8/7/63

*حدود 2 کيلو طلا از
طرف يک خواهر متعهد کويتي و همچنين مقداري نقره از طرف برادران و خواهران کويتي
توسط حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد عباس مهري نماينده امام در کويت بمنظور کمک
به جبهه هاي جنگ تقديم حضرت ايت الله العظمي منتظري شد.

*وزارت خارجه آمريکا
مصاحبه دکتر ولايتي با نيويورک تايمز را اتهام ظالمانه به آمريکا خواند!

*يک مسلمان لبناني و
يک مسلمان ايراني مقيم لبنان سي و پنج هزار ليره لبناني جهت کمک به جبهه هاي جنگ
در اختيار سفارت جمهوري اسلامي ايران در بيروت قرار دادند. 17/7/63

 

اخبار داخلي

*عمل جراحي سرطان مري
در شاهرود با موفقيت انجام شد. 21/6/63

حجت الاسلام
رفسنجاني: بخش خصوصي بايد فعال باشد ولي اگر از کنار بخش خصوصي بي تفاوت بگذريم
خسارت عمده اي خواهيم ديد. 26/6/63

*نخست وزير اعلام
کرد: ايران در هفته جنگ مي کوشد، خانواده هاي اسراي عراقي با فرزندانشان ديدار
کنند. 27/6/63

*مانور عظيم عمليات
خيبر در مصلاي تهران انجام شد. 1/7/63

*کارخانه واگن سازي
پارس توسط نخست وزير افتتاح شد. 3/7/63

*رئس مجلس شوراي
اسلامي از رؤساي مجالس 23 کشور عضو جنبش عدم تعهد خواست کليه امکانات خود را براي
طرد رژيم صهيونيستي از سازمان ملل بکار گيرند.

*22 کارمند ارشد گمرک
به جرم رشوه خواري از خدمت منفصل شدند. 11/7/63

 

اخبار جهان

*صهيونيستها آب
آشاميدني شهر «بيرصباح» در فلسطين اشغالي را مسموم کردند.

*يک نفتکش ليبريائي
در خليج فارس مورد حمله موشکي عراق قرار گرفت.

*پليس فرانسه،‌نماينده
خبرگزاري جمهوري اسلامي ايران در اين کشور را بازداشت کرد. 21/6/63

*800 ميليارد دلار
هزينه تسليحاتي جهان در سال گذشته بوده است.

*اجساد 10 هزار تن از
چريکهاي سياهپوست زيمبابوه، که بر عليه استعمار انگليس مي جنگيدند کشف شد. 22/6/63

*هواپيماهاي متجاوز
افغاني يک دهکده پاکستان را بمباران کردند.

*در حمله هواپيماهاي
عراقي به يک کشتي پانامائي سه غواص انگليسي به قتل رسيدند.

*59000 تن
کارگران  13 کارخانه وابسته به شرکت جنرال
موتورز در 9 ايالت آمريکا اعتصاب کردند. 25/6/63

*حفاظت کاخ صدام به
اردني ها واگذار شد.26/6/63

*نيروهاي اسرائيل در
سالگرد کشتار صبرا و شتيلا تظاهر کنندگان فلسطيني را به گلوله بستند.

*طي روزهاي چهارم و
پنجم شهريور 1900 تن از ارتشيان مسلمان عراقي به علت خودداري از جنگ با جمهوري
اسلامي ايران اعدام شدند. 27/6/63

*عراق در سازمان ملل
اعلام کرد حاضر نيست سلاحهاي شيميائي را کنار بگذارد.

*آمريکا در توليد و
مصرف مواد مخدر به مقام اول دست يافت. 28/6/63

*سفارت آمريکا در
بيروت براي دومين با منهدم و 40 نفر کشته و 70 نفر زخمي گرديدند. 30/6/63

*آمريکا در پي انفجار
سفارت خود در لبنان 3 ناو جنگي بسوي سواحل لبنان اعزام کرد. 1/7/63

*دبير اول سفارت
جمهوري اسلامي ايران در لندن بجرم ذبح اسلامي گوسفند دستگير شد. 3/7/63

*300 مسلمان فيليپيني
در اثر حملات بمب شيميائي و ناپالم به شهادت رسيدند.

*رژيم اردن رسماً
روابط خود را با مصر از سر گرفت. 4/7/63

*آمريکا 350 ميليون
دلار براي حفاظت از جاسوس خانه هاي خود در سراسر جهان اختصاص داد.

*10 ميليون و 700
هزار کودک طي 11 ماه گذشته بخاطر گرسنگي جان خود را از دست دادند. 8/7/63

*هزاران تظاهر کننده
آلماني 6 پايگاه آمريکا و ناتو را در اين کشور به محاصره خود در آوردند.

*بيدادگاه امنيتي
رژيم مصر 107 تن از انقلابيون مسلمان اين کشور را به حبس ابد و زندانهاي طويل
المدت محکوم کرد.

*همزمان با تمديد
حالت فوق العاده در مصر، پليس تظاهرات متعرضين به محاکمه انقلابيون مسلمان را بخون
کشيد. 9/7/63

*عربستان يک وام 20
ميليون دلاري رد اختيار صدام قرار داد. 10/7/63

*وزير کار دولت ريگا
به اتهام 137 قره تقلب و کلاهبرداري متهم شد.

*آمريکا از اعضاي
شوراي همکاري خليج فارس خواست که به طرح ايران در سازمان ملل رأي مثبت ندهند.

* آتش زدن پرچم رژيم
صهيونيستي در مصر مجازات دارد. 12/7/63

*زنان مسلمان لبنان
به مراکز فساد در بيروت حمله کردند.

*صدام جزيره اي به
مبلغ يک ميليارد و صد ميليون دلار در برزيل خريد.

*32 افسر و درجه درا
عراقي به اتهام طرح يک کودتاي نظامي اعدام شدند. 16/7/63

*سوريه و ليبي اعراب
را به مبارزه با پيمان رژيمهاي مصر و اردن فرا خواندند.

*حمله ديگر
هواپيماهاي عراق به نفتکش ليبريائي 12 کشته و مجروح بجاي گذاشت. 17/7/63

*80 تن از افسران
عاليرتبه ارتش عراق از جمله 30 خلبان به اتهام شرکت در کودتا عليه رژيم صدام
تيرباران شدند.

*روزانه بيش زا 250
تن از مردم اتيوپي در اثر گرسنگي جان مي سپارند. 18/7/63

 

خدمات و  عمران

*153 روستاي جنگزده
در استان باختران بازسازي شد.

*در حاليکه تا قبل از
پيروزي انقلاب شکوهمند اسلامي تنها 32 روستا در ممسني برق دار بوده اند طي سالهاي
بعد از انقلاب در 128 روستاي اين شهرستان برق رسائي شده است. 20/6/63

*توسط ستاد پشتيباني
جنگي جهاد سازندگي چهارمحال و بختياري 680 کيلومتر راه در مريوان احداث، شن ريزي و
بازسازي شد. 29/6/63

*1550 واوحد مسکوني
توسط بنياد مسکن همدان در منطقه سر پل ذهاب بازسازي و نوسازي شد. 1/7/63

 

ضد انقلاب

*4 تروريست هنگام
ربودن يک هواپيماي مسافربري دستگير شدند.

*33 تن از اشرار در
سقز کشته و مجروح و اسير شدند.

* 100 تن از اعضاي يک
باند بزرگ بين المللي مواد مخدر در خراسان دستگير شدند. 22/6/63

*3 تن از مزدوران
آمريکا که قصد ربودن يک هواپيماي مسافربري را داشتن دستگير شدند. 27/6/63

*يک کارگر بجاي استاد
کارش که گويا عضو سپاه پاسداران است توسط منافقين در شيراز بشهادت رسيد.

*سرپرست کميته امداد
خميني بوکان بدست عوامل استکبار جهاني به شهادت رسيد. 29/6/63

*طي 3 درگيري مسلحانه
283 کيلوهروئين و ترياک کشف و 5 تن از قاچاقچيان به هلاکت رسيدند. 3/7/63

*5 تن از سران حزب
منحله دموکرات کشته و 4 تن ديگر از عوامل انان کشته شدند. 4/7/63

*سومين توطئه هواپيما
ربائي کشف و خنثي شد. 17/7/63

 

اختراع و اکتشاف

*توسط يک مبتکر جوان
مازندارني آسياب «دان» مرغ اختراع شد. 22/6/63

*دستگاه پرس شيلنگهاي
سيستمهاي هيدروليکي دستي و برقي در شيراز ساخته شد. 25/6/63

*کارگران متعهد
کارخانه باريت سلفچگان قم موفق به احداث دستگاه سپراتور (جداکننده) شدند. 28/6/63

* در آستانه چهارمين
سالگرد جنگ تحميلي دستگاه خنثي کننده اثرات بمبهاي شيميائي براي اولين بار در کشور
توسط جهاد سازندگي اصفهان ساخته و آماده ارسال به جبهه ها شد.

*يک مبتکر دامغاني
ماشين لباسشوئي و گهواره برقي ساخت. 29/6/63

*توسط يک مخترع
باختراني، يک فروند هليکوپتر ساخته شد. 1/7/63

*با تلاش جهادگران
پايگاه دوم شکاري تبريز 16 هزار  عدد انواع
قطعات يدکي از تجهيزات جنگي ساخته شد.

*اولين هواپيماي دو
نفره که رادارها قادر به رديابي آن نيستند بهمت بخش فني ومهندسي ژاندارمري خراسان
ساخته شد. 1/7/63

*يک مبتکر ايراني روش
جديدي براي آبرساني ابداع کرد. 3/7/63

*دستگاههاي کامپوتري
هدايت گلوله هاي توپ و محاسبات توپخانه ساخته شد.

*دستگاه توليد
پودرهاي ميکرونيزه در قم ساخته شد. 4/7/63

*کلاچ روغني اتومبيل
پيکاه توسط يک مبتکرر به کلاچ ميکانيکي تبديل شد.

*مبتکر سيرجاني
دستگاه «اينورتر» الکترونيکي (تبديل کننده انرژي باد به انرژي الکتريکي) ساخت.
7/7/63

*دستگاه ضربه زن
پوسته شکن در نورد اهواز ساخته شد. 9/7/63

*دستگاه خشک کن لباس
زير نظر جهاد دانشگاهي دانشکده فني تهران طراحي و ساخته شد.

*يک مبتکر باختراني
موفق بساخت دستگاه نمايش فيلم 35 ميليمتري اسکوپ شد. 10/7/63

*دستگاه آسياب گندم
با ظرفيت توليد 2 تن آرد در روز ساخه شد. 18/7/63

 

 

 

/

روابط يا ضوابط؟!

انتقاد ها و
پيشنهادها

يكي از مظاهر فساد
اجتماعي رواج استفاده از روابط و زير پا گذاشتن ضوابط است. اين حالت را مي توان يك
بيماري اجتماعي دانست كه بايد با پيگيري و بررسي عوامل به شدت با آن مبارزه كرد.
قبح و زشتي اين عمل يك امر واضح و روشن است، زيرا اين روش ظلم و تجاوز به حقوق
ديگران است. مردم در مقابل قانون به فرموده رسول اكرم(ص) مانند دندانه هاي شانه
مساوي هستند. قانون و مقررات براي همه وضع مي شود و هيچكس هر چند شخصيتي بسيار مهم
باشد نبايد از تطبيق قانون برخود ابا كند. سنت و سيرة رسول اكرم(ص) و
اميرالمؤمنين(ع) در اين باره بهترين الگو براي جامعه اسلامي ما است كه هيچ فرق و
تبعيضي ميان افراد در برابر قانون قائل نبودند. شخصيتهاي بزرگ و افراد معمولي كوچه
و بازار در دادگاه عدل آنها مساوي بودند و نزديكترين افراد با دورترين آنها چه در
مورد دادخواهي و چه در مورد تقسيم ارزاق و حقوق تفاوتي نداشتند. و همين جهت بود كه
كفار گردنكش قريش را از پذيرفتن سخنان حق رسول اكرم(ص) باز مي داشت و آنان كه خود
را سرور و آقا مي دانستند حاضر نبودند در كنار برده ها بنشينند.

عدل علي(ع)

علي بن ابي رافع مي
گويد: من مسئول بيت المال اميرالمؤمنين(ع) و منشي او بودم. در خزانة بيت المال
گردنبندي از مرواريد بود كه در جنگ جمل به دست آمده بود. دختر اميرالمؤمنين(ع) پيش
من كس فرستاد كه شنيده ام چنين گردنبندي از بيت المال در اختيار شما است، از شما
مي خواهم كه آن را به من عاريه بدهيد تا در روز عيد قربان از آن استفاده كنم. من
جواب فرستادم: آيا آن را به عنوان عاريه مضمونه كه اگر تلف شد قيمتش را ضامن باشيد
مي خواهيد؟ گفت: آري پس آن را به مدت 3 روز به عنوان چنين عاريه اي به او دادم.
اميرالمؤمنين(ع) آن رابنزد دخترش ديد و شناخت. فرمود: از كجا اين گردنبند را به
دست آوردي؟ وي قضيه را به اطلاع حضرت رسانيد. اميرالمؤمنين(ع) مرا احضار كرد و با
عتاب فرمود: آيا خيانت مي كني مسلمانان را اي پسر ابي رافع. گفتم به خدا پناه مي
برم از اينكه خيانت كنم. فرمود: چگونه بدون اذن من و رضايت مسلمانان گردنبندي كه
از مال مسلمين است به دخترم عاريه دادي. گفتم يا اميرالمؤمنين ايشان دختر شما
هستند و از من درخواست كرده اند كه براي سه روز به عنوان عاريه مضمونه به او بدهم
و من خود متعهدم كه آن را سالم به جاي خود برگردانم و اگر تلف شد از مال خودم قيمت
آن را بپردازم. فرمود: هم اكنون آن را بر گردان و مباد كه چنين كاري دوباره از تو
سرزند كه تو را عقاب خواهم كرد. واي بر دخترم اگر اين گردنبند را نه به عنوان
عاريه مضمونه برداشته بود اولين هاشميه اي بود كه دست او را به عنوان دزدي مي
بريدم. و چون اين سخن به گوش دخترش رسيد به پدر عرض كرد: يا اميرالمؤمنين من دختر
شما و پارة تن شما هستم. چه كسي از من به پوشيدنش سزاوارتر است. فرمود: اي دختر
علي بن ابي طالب از حق كنار مرو! آيا همة زنهاي مهاجرين در اين روز عيد خود را به
چنين زينتي آراسته اند؟! بحار ج 40 ص 337.

اين است حكومت قانون
و عدل اميرالمؤمنين (ع) آيا در سايه چنين عدالتي كسي را جرأت توسل به روابط يا
دادن و گرفتن رشوه هست؟! بايد سعي كنيم كه در جامعة ما چنين الگوئي حاكم باشد و
بايد چنين ديدگاهي اساس فرهنگ جامعة ما باشد تا بتوانيم ادعا كنيم كه برپا كنندة
عدل علي(ع) هستيم.

 

آيت الله منتظري:

دولت بايد بازرساني
مخفي و با لياقت به شهرها اعزام كند و از نزديك كار ادارات و كيفيت برخورد آن ها
را با مردم بررسي نمايد.

 

و اما اگر چنين بود
كه هر كس كمترين رابطه با يك شخصيت يا مسئول مملكتي داشته باشد از شرايط بهتر در
زندگي بهره مند باشد، اگر مردم براي دست يافتن به ضروريات زندگي خود در صف مي
ايستند و افرادي كه روابط دارند از پشت پرده به بهترين وجه وسائل رفاهي خود را
بدست مي آورند، اگر افراد معمولي با كمترين خلاف قانون مجازات شوند و كساني كه به
محض دستگيري، زنگ تلفنها به پشتيباني او به صدا در مي آيد هيچ مقامي نتواند او را
محاكمه كند، اگر چنين بود ـ و اميدواريم كه نباشد ـ پس نبايد خود را پيرو علي(ع)
بدانيم كه ادعاي پيروي از او بسيار سنگين است.

حديث برخورد آن حضرت
با برادر بزرگترش عقيل مشهور و معروف است. در نهج البلاغه چنين مي فرمايد:

والله ديدم عقيل را
كه تهيدست شده بود و از من درخواست يك صاع (تقريباً سه كيلو) از گندم شما (يعني
بيت المال) مي كرد و ديدم كه فرزندانش از شدت فقر با موهاي ژوليده و رنگهاي پريده
اي كه گوئي صورت آنها با رنگ نيلگون گشته بود. و دو باره و چند باره درخواست خود
را با اصرار تكرار كرد. من به سخن او گوش فرادادم، پنداشت كه دينم را به او مي
فروشم و به راهي كه او خواسته مي روم و از روش خود دست بر مي دارم. ولي من قطعه
آهني را داغ كردم و به بدن او نزديك نمودم تا براي او عبرتي باشد (عقيل نابينا
بود)، نالة دردناكي سرداد و نزديك بود از حراترش بسوزد. گفتم: زنان به عزايت
بنشينند اي عقيل! آيا از آهني كه انساني آن را براي بازي داغ كرده مي نالي و مرا
به سوي آتشي مي كشي كه خداوند قهّار آن را از روي خشم و غضب افروخته است. تو از
آزاري مي نالي و من از دوزخ ننالم».

آري اميرالمؤمنين(ع)
به هيچ وجه ملاحظه شئون و شرافت و شخصيت برادر بزگتر خويش را در مقابل قانون و
تساوي حقوق نمي كند. نه، بلكه ملاحظة فقر و تنگدستي و گرسنگي اطفال او را نيز نمي
نمايد. اين چه عدالتي است! البته ما قدرت آن را نداريم و خود آن حضرت فرمود كه
توانائي آن را نداريد ولي مرا ياري دهيد به هر مقدار از تقوي و ورع كه مي توانيد.
از اين روي حركت ما بايد به سوي چنين عدالتي باشد. و بايد سعي كنيم كه مساواتي
نظير اين برقرار سازيم. چه رابطه اي بالاتر از اينكه برادر بزرگتر رهبر جامعه
باشد؟ عقيل بيست سال از اميرالمؤمنين(ع) بزرگتر است. چرا بايد از فقر و تنگدستي
بنالد؟!

چرا از الگوهاي زمان
خودمان نبايد عبرت بگيريم؟ هم اكنون برادر يكي از شخصيتهاي بسيار والامقام و محبوب
و مهم جمهوري اسلامي با اينكه مورد علاقه فراوان ايشان است هنوز همانند گذشته
بوسيلة نماز و روزة استيجاري و با شدت تنگدستي و فقر زندگي مي كند. چرا از اين
الگوهاي بسيار ارزنده كه بايد براي تمام افراد مورد عنايت و پيروي قرار گيرد، درس
نمي گيريم؟ و يك نمونه بسيار كوچك و ساده پيش پا افتاده اي از برخي مراكز دولتي كه
آبروي حكومت اسلام و انقلاب اسلامي را عملاً به باد مي دهند را ملاحظه كنيد:

شخص مورد اعتمادي مي
گفت: يك نفر براي اتومبيل خود قطعه اي كه بسيار مهم است احتياج داشت. با برگة
تعميرگاه و ساير تشريفات لازم به مركز پخشي كه دولت تعيين كرده است، مراجعه مي
كند، آن مسئول مي گويد: نداريم! و برگه را به همين عنوان مهر و امضاء مي كند! ولي
دوست ما بدون معطلي به شخصي كه رابطه اي با آن مسئول داشته مراجعه مي كند، اين بار
همان قطعه در انبار سبز مي شود و مسئول محترم! آن را دو دستي تقديم مي كند!!

اكنون هر دو برگه
(نداريم و داريم در يك زمان) با مهر و امضاي ايشان موجود است. آيا اين لوازم يدكي
كه با پول اين ملت خريداري مي شود فقط براي كساني است كه آشنا دارند؟! چقدر
اينگونه افراد از عدل علي(ع) فاصله دارند؟!

اگر با دقت و بررسي
دقيق جلوي عوامل شيوع اين بيماري خطرناك گرفته نشود تدريجاً قبح و زشتي آن از بين
مي رود و هر كس براي خويش عذري و توجيهي دست و پا مي كند و روزي فرا مي رسد كه
فاجعه قابل كنترل نيست.

 

عوامل توسل به روابط

ممكن است يكي از
عوامل شيوع توسل به روابط در جامعه كنوني وسعت و گسترش نفوذ و دخالت دولت در شئون
مختلف جامعه باشد. واضح است كه هر چه ميدان مسئوليت دولت گسترده تر باشد، كنترل آن
مشكلتر و در نتيجه تخلف از مقررات بيشتر خواهد بود و از سوئي ديگر مراجعه و توقعات
مردم نيز بيشتر و توسل به روابط افزونتر مي شود. تهيه عمدة وسائل زندگي تنها از
راه دولت و مؤسسات وابسته به دولت ممكن است يا از آن راه بسيار ارزانتر تهيه مي
شود و با توجه به گراني بازار آزاد، گذشته از اشكال شرعي آن در بعضي موارد و با
ملاحظه كمبود لوازم و نابساماني سيستم توزيع و پيچيدگي مقررات سهميه بندي و كمبود
سهميه نسبت به مقدار احتياج چاره اي جز توسل به روابط باقي نمي ماند و چه بسا
افرادي كه در شرايط عادي به هيچ وجه مايل به اين امر كه تخلف از مقررات است نباشند
و اين مقدار از ضرورت گرچه مجوّز هر حرامي نيست ولي جهاتي كه موجب سبك شمردن اين
حرام است و بر اهل اطلاع و دقت مخفي نيست موجب مي شود كه براي بعضي از كارها به
روابط متوسل شوند و تدريجاً قبح آن در نظر آنها كاسته و عذر، موجه تر مي شود و در
تمام شئون زندگي از اين راه آسان و خلاف شرع استفاده مي كنند.

 

نارسائي ضوابط

يكي ديگر از عوامل
توسل به روابط، نارسائي ضوابط است. اگر مقررات، عادلانه و واقع بينانه باشد، نه
ارباب رجوع نياز به پارتي بازي دارند و نه مسئولين، زود تسليم در خواستهاي دوست و
آشنا در مقابل مقررات مي شوند ولي چون هر دو طرف احساس مي كنند مقررات نارسا است و
با توجه به واقعيت و نياز جامعه طرح ريزي نشده بلكه پشت درهاي بسته و با اندازه
گيريهاي خيالي طرّاحي شده، مردم چاره اي جز توسل به راه هاي غير مشروع نمي بينند و
مسئولي كه ممكن است سخت پاي بند مقرّرات باشد در برابر واقعيت ملموس تسليم مي شود
و تدريجاً روحيه پاي بندي به مقررات نيز در او ضعيف و ضعيف تر مي گردد، و اين
پديده بسيار زشت و خطرناكي است كه مسئولين نسبت به مقررات احساس مسئوليت نكنند.

قانونگذاران و تصميم
گيران بايد هميشه اين جهت را مدّ نظر داشته باشند كه قانوني كه عملي نيست يا تخلّف
از آن به ناچار زياد خواهد بود، وضع نكنند، نه اينكه قانون وضع شود و به مسئولين
اجازة تخلّف در موارد صلاحديد خود شان داده شود كه اين امر موجب تضعيف روحيه پاي
بندي به قانون مي شود.

 

مواردي از نسخ احكام

اين امر حتي در
قوانيني ك از سوي خداوند متعال تشريع شده با همة اهميت و قدرت نفوذ نيز رعايت شده
است، در مواردي كه جامعه قدرت تحمّل قانون را نداشته، آن قانون نسخ شده است. البته
خداوند از اين امر آگاه بوده ولي مصالحي اقتضا كرده است كه آن را ابتدا تشريع و
سپس نسخ بفرمايد.

«علم الله انكم كنتم
تختانون انفسكم فتاب عليكم و عفا عنكم فلآن باشروهنَّ…» خداوند مي داند كه شما
به خود خيانت مي كرديد (نمي توانستيد بر نفس خود مسلّط شويد) پس بر شما رحمت آورد
و گناهانتان را بخشيد. از اكنون مباشرت زنان بر شما جايز است … و ظاهر آيه اين است
كه چون مردم طاقت تحمّل اين حكم را نداشتند، خداوند از لطف و مرحمتش، آن را نسخ
فرموده.

در مورد جهاد، در
آغاز وظيفه چنين بود كه اگر لشكر كفار ده برابر مسلمانان باشند بايد به جهاد با
آنها برخيزند ولي پس از اينكه ايمان مردم ضعيف شد و توجه به جهات مادي بيشتر شد
خداوند فرمود: الآن خفف الله عنكم و علم أنَّ فيكم ضعفا فان يكن منكم مائه صابره
يغلبوا مائنين و ان يكن منكم الف يغلبوا الفين باذن الله…» اكنون خداوند وظيفة
شما را آسان فرموده و دانست كه در شما ضعفي رخ داده پس يكصد مرد پايدار از شما بر
دويست نفر پيروز مي شوند و هزار نفر از شما بر دو هزار نفر چيره مي شوند به اذن
خدا… عين ملاك در وجوب جهاد دو برابر بودن دشمن است. البته آيه به صورت اخبار از
نيروي مسلمانان است ولي با ملاحظه جمله «خفف الله عنكم» معلوم مي شود مراد نسخ حكم
شرعي است.

و نظير همين مطلب در
مورد وجوب صدقه هنگام نجوي كردن با رسول اكرم(ص) و برخاستن براي نماز شب و تهجد
نيز آمده است.

كوتاه سخن اينكه
مقررات اگر واقع بينانه نباشد نه تنها خود مرود تخلف بسيار قرار مي گيرد كه روحيه
قانون شكني را نيز شايع مي كند و حرمت قانون را مي شكند. مثلاً مقررات مي گويد فرش
ماشيني به خانواده اي داده مي شود كه ده نفر يا بيشتر باشند. فردي كه خانواده او
نه نفرند طبق اين مقررات از دست يابي به اين سهميه محروم است ولي او يك كارمند جزء
است كه قدرت خريدن اين لوازم از بازار آزاد را ندارد و مي بيند همساية ثروتمند او
به اين دليل كه يك فرزند بيشتر دارد اين سهميه را طبق مقررات مي برد!! واضح است كه
احساس مي كند به او ظلم شده است و حق دارد چنين قضاوتي كند.

هر چه بر سر مسئول
توزيع داد و فرياد كند نتيجه اي ندارد و مي بيند كه او حق دارد زيرا مقررات است.
پس نتيجه مي گيرد كه مقررات به او ظلم كرده و ظالمانه طرح ريزي شده است ديگر براي
مقررات حرمتي قائل نخواهد بود و به هر در مي زند تا به حق خود برسد اگر نتواند با
دست بردن در دفترچه بسيج، خانوادة خود را ده نفره مي كند و يا اگر از اين كار وحشت
داشته باشد به دنبال پارتيهاي محترم مي رود تا واسطة فيض شوند.

 

آيت الله منتظري:

بسياري از افراد
محروم نمي توانند نياز خود را برطرف كنند و اين وضع خواه نا خواه افراد را به سمت
متوسل شدن به پارتي و توصيه مي كشاند كه حرمت قانون بتدريج كم مي شود.

 

نارسائي مقررات و
رواج رشوه خواري

نارسائي مقررات ممكن
است موجب رواج رشوه خواري نيز بشود. چندي پيش رئيس محترم ديوان عالي كشور با اعلام
دستگيري عده اي از رشوه خواران اعتراف كردند كه عدد واقعي آنها خيلي بيش از اين
است كه دستگير شده اند. رشوه خواري از زشت ترين مظاهر فساد اجتماعي و اداري است. و
به طور قطع مقررات سخت و مشكل و غير قابل تحمل و توجيه بزرگترين عامل شيوع آن است.
شخصي كه خود اهل يك شهر است و مخارج خانوادة سنگيني را بر عهده دارد اجاره خانه،
زندگي را بر او تنگ كرده با هزار زحمت و مشقت قطعه زميني بدست آورده و با وام بانك
و غير بانك مي خواهد سرپناهي براي خود بسازد. هر انسان منصفي نه تنها به او حق مي
دهد كه خانه بسازد بلكه خود را ملزم مي بيند كه به او كمك كند ولي مقررات شهرداري
اجازه ساختن نمي دهد باز تأكيد مي كنم اهل آن شهر است و از روستا و يا شهر ديگر
ناميده چارة كار اين است كه بيشت هزار تومان ديگر (حداقل) وام بگيرد و به آن كارمند
رشوه خوار بدهد تا طبق ماده اي ديگر از مقررات كه با آب پياز نوشته شده يا فقط چشم
حلال زاده آن را مي بيند براي او پروانه ساختمان بگيرد. باز خوشا بحال كسي كه
رابطه اي داشته باشد!!! نا گفته نماند كه در بعضي موارد توسل به رابطه و واسطه از
يك سو جايز است و آن موردي است كه كار، قانوني و مشروع است ولي مسئولي كه بايد كار
را انجام دهد بهانه ميآورد يا آنقدر تأخير مي اندازد كه مشكلي ايجاد شد در اين
صورت چاره اي بجز توسل به اشنا و پارتي باقي نماند ولي آن مسئول در اين قضيه
گناهكار است كه بدون عذر و دليل، كار مراجعه كنندگان را تأخير مي اندازد.

يكي از مواردي كه
روابط بر ضوابط مقدم مي شود سپردن مناصب و مسئوليتها است. البته در اين مورد عذر
بسيار موجهي! هست و آن اين كه مسئول والامقامي كه مسئوليتهاي پائين تر را به اشخاص
مي سپارد طبعاً بايد به كساني بسپارد كه به آنها اعتماد دارد و آنها را مي شناسد و
نمي توان او را ملامت كرد كه چرا مثلاً به فلان شخص كه بسيار مرد لايقي است نسپردي
زيرا او را نمي شناسد. ولي مورد ملامت و اشكال اين است كه فقط ملاك روابط باشد.
البته انتخاب شخص بايد بر اساس شناخت باشد و طبعاً شناخت خود انسان معتبرتر از
معرفي ديگران است. ولي اشكال در اين است كه شخص نالايقي تنها به دليل روابط انتخاب
شود يا در ميان اشخاصي كه مي شناسد آن را كه لايقتر است انتخاب نكند تنها به اين
دليل كه آن ديگري به او نزدكتر است. انسان در اين گونه موارد بايد به خود بد بين
باشد زيرا محبت و علاقه چشم انسان را از ديدن عيوب و نقايص كور مي كند. خيلي رياضت
و تقوي لازم است تا انسان ديگران را بر فرزند يا برادر خود مقدم بدارد. غالباً در
مواقعي كه به اين گونه واگذاريها اعتراض مي شود در پاسخ تأكيد مي شود كه از نظر آن
شخص لايقترين فرد انتخاب شده و خيلي در آن كار دقت به كار رفته است ولي بايد توجه
داشت كه عينكها و نظرها فرق دارد. نظري كه از روي علاقه و محبت فاميلي و خويشاوندي
است نمي تواند نظر واقع بينانه اي باشد ولي اگر نظر از روي منطق و عقل بود
واقعيتها را مي بيند. قرآن هميشه دعوت مي كند به اجتناب از اهواء و ظنون و پيروي
از عقل و منطق. به قول بعضي از اساتيد مراد از ظن در اين آيات احتمال راجح نيست
بلكه مراد ديدگاههائي است كه بر اساس عقل و منطق نمي باشد بلكه بر اساس پيروي از
هوي و هوس و علاقه و تقليد از نياكان و تأثير تبليغات و تحريك احساسات است.

مسئله پيروي از روابط
در مقابل ضوابط يك مشكل ريشه دار و عميق است كه با نوشتن مقاله و بلكه وضع مقررات
و غيره نمي توان ان را ريشه كن ساخت زيرا مهمترين عامل آن فقدان تقوي و ايمان يا
جهالت و ناداني است كه مربوط به جهات نفسي افراد مي شود و مبارزه با آن تنها از
راه تبليغات و ارشادات مذهبي و سخنان بزرگان دين و الگو گرفتن از سيرة معصومين(ع)
و علماي بزرگ امكان پذير است.

در اين رابطه به
نمونه اي از رفتار رهبر كبير انقلاب حضرت امام خميني(ره) ارواحنا له الفداء توجه
كنيد كه حتي در مورد فرزند والامقامش مرحوم آيت الله سيد مصطفي خميني به ايشان
سفارش كردند كه اگر ممكن است مقداري بر شهرية فرزندتان اضافه كنيد زيرا مخارجش
سنگين است. ولي مع ذلك امام با قاطعيت تمام و با لحني عتاب آميز (به اين مضمون) مي
فرمايد: «مصطفي فرقي با ساير روحانيون ندارد، اگر شهريه ديگران اضافه شد، شهرية او
هم به همان اندازه اضافه شود».

دولت چگونه با اين
مشكل مبارزه كند؟

در اين رابطه دو نكته
را بايد توجه داشت:

1- دولت مي تواند
جلوي گسترش اين بيماري را بگيرد به اين معني كه زمينه و ميدان آن را تنگتر كند. شك
نيست همانگونه كه اشاره شد هر چه ميدان فعاليت دولت بيشتر باشد دامنه اين بيماري
گسترده تر خواهد بود. و اكنون يكي از مشكلات زندگي مردم دست يابي به لوازم زندگي
است و چون اين مسأله حاد اجتماعي در اين زمينه بصورت بسياري وسيعي ملاحظه مي شود
كه شايد هر فرد، مكرر بلكه روزانه آن را مشاهده مي كند. بنابراين هر چه دولت خود را
از صحنة توزيع لوازم زندگي كنار بكشد، اين مشكل كمتر خواهد بود و يا اقلاً اعتراض
به دولت كمتر خواهد شد.

2- دولت يا سازمان
هاي قضائي بازرسان مخفي در همه مراكز فعاليت و ادارات دولتي از افراد صالح و نخبه
و مؤمن و متعهد به صورت گسترده قرار دهند تا كارهاي مسئولين و نحوة برخورد آنها با
ارباب رجوع و تقيد آنها را به ضوابط گزارش كنند. احساس وجود بازرسان مخفي به صورت
گسترده عاملي نيرومند و بازدارندة تخلف از مقررات است. به فرازي از نهج البلاغه در
اين زمينه توجه كنيد گر چه در يكي از مقالات گذشته اين قسمت را ذكر كرده ايم.

 

شرايط بازرسان مخفي

اميرالمؤمنين(ع) در
عهد نامه مالك اشتر مي فرمايد:

«اعمال و كردار
مسئولين را پي گيري كن و بر آنها بازرسان مخفي از راستگويان و وفاداران بگمار. كه
اين بازرسي مخفيانه تو انگيزه اي است براي آنها كه امانت را رعايت كنند و با مردم
خوش رفتاري نمايند. و از ياران خود بر حذر باش. پس اگر كسي از آنها دست به خيانت
آزيد و بازرسان متفق القول گزارش كردند به شهادت آنان اكتفا كن و آن شخص را به
عقوبت بدني محكوم كن و آنچه از اموال برده است بازستان آنگاه او را خوار و رسوا كن
و خيانت او را اعلان نما و ننگ بي اعتمادي را مدال او قرار بده».

اميرالمؤمنين(ع) دو
شرط را براي بازرس ذكر فرموده است:

1- راستگو باشد تا
تهمت ناروا به افراد مسئول نزند. 2- وفادار به حكومت باشد تا در بازرسي كوتاهي
نكند و به حسن ظن اعتماد ننمايد.

و همچنين حضرت براي
بازرسي سه فايده و نتيجه بيان نموده.

1- انگيزه اي است
براي رعايت امانت در مسئولين كه تخلف از مقررات و قوانين حكومتي نكنند. 2- با مردم
خوش رفتاري مي كنند. 3- خائن شناخته مي شود و به جزاي اعمال خود مي رسد.

به اميد آن روز كه با
تربيت اسلامي صحيح و حذف مقررات دست و پا گير نه مسئولين به روابط اهميت بدهند و
نه مراجعه كنندگان حاجتي به روابط داشته باشند و در سايه عدل اسلامي كه بحمد الله
همه خواهان آن هستند، هر كس به حق خود برسد انشاء الله.

 

/

پیام شهید

اين وصيت نامه ها انسان را مي لرزاند و بيدار مي کند. امام خميني

قسمتي از وصيت نامه روحاني شهيد احمد جوکار:

… پيام به برادران و خواهرانم اين است که با انجام واجبات و مستحبات و ترک
محرمات و مکروهات تقوي خويش را حفظ و پاسدار انقلاب و اسلام باشند و شما برادران
طلبه خود را مجهز به سلاح ايمان و علم سازيد و لحظه اي غافل مباشيد که حساس ترين
مسئوليت ها اکنون بر دوش شماست. شما رهبران فکري و معنوي و… اين اُمتيد نخست
بايد خود مجهز به اين ها باشيد بيانات امام امت را با گوش دل بشنويد و با تمام
وجود در انجام فرامينش کوشا باشيد. شما برادران مسئول، قدر يکديگر را بدانيد و خود
را مسئول در پيشگاه خداوند متعال بدانيد و از سستي و تهمت و غيبت و حب دنيا و…
برحذر باشيد و مراقبت و محاسبه نفس را فراموش نکنيد.

قسمتي از وصيت نامه شهيد علي زماني نژاد:

… هوشيار باشيد و کمر بربنديد و گوش بفرمان رهبر عظيم الشأن امام خميني و
اميد او آيت الله العظمي منتظري باشيد و نگذاريد که اجانب اجنبي پر ستان شرق و غرب
(منافقين و کفار) به اهداف شوم خودشان برسند و به هوش باشيد که شايد کساني هم
باشند که شعارشان در ظاهر همگام با شما و حرکت ظاهري آنان هم مانند حزب الله باشد
و ژست انقلابي هم داشته باشند اما به هوش باشيد که اهداف شومشان جز تصفيه نيروهاي
انقلابي از صف انقلاب و انفجار آن از درون چيز ديگري نيست از نيروهاي اصيل انقلاب
و متعهد به انقلاب اسلامي همچون روحانيت عزيز اسلام که در رأس همه اين ها ولايت
فقيه حاکميت دارد حمايت کنيد و نيروهاي فرصت طلب و مفسده جويي که در صف شما مردم
انقلابي نفوذ کرده اند چه آگاهانه و چه ناآگاهانه مي خواهند  به حيثيت و شرف اسلامي شما ضربه وارد سازند
هرچند شايد هم يک ماسک خيلي انقلابي بر روري چهره هايشان کشيده باشند بي محابا
آنان را از صحنه روزگار براندازيد و دستان جنايتکارشان را از اين انقلاب و اسلام و
مردم مسلمان قطع نماييد و معنويت شعارهايتان را حفظ کنيد.

قسمتي از وصيتنامه روحاني شهيد عبدالفتاح ناظمي جوشقاني:

… خدايا مي داني که براي لقاء تو به جهنم آمدم و اميدم جز وصل تو نيست و
تو دست رد بر سينه اميدواران نمي زني و آنان را مي خواني.

خدايا مي داني که روسيهم و از گذشته تلخم و از صفات رذيله ام و از گناهان
کثيرم فقط تو آگاهي و خودت گفتي که براي توبه بيا، تو فرمودي که توّابين را دوست
داري هم اکنون آمده ام و با نگاه اميد به تو مي نگرم و مي دانم که قول تو حق است.

بارالها به درگاهت شکر مي کنم که سعادت حقيقي را نصيبم کردي و با حسينيان
همراه کرده و در جبهه راه دادي و هم نواي مجاهدان قرار دادي و مرا از تفکرات و
تخيلات بيهوده رهانيدي و از ظلمت به نور رهنمون ساختي و از لهويات دنيا به انوار
الهي سوق دادي و شراب عشقت را به من نوشاندي و در زمره کسانيکه در راه تو نبرد مي
کنند  قرار دادي.

/

پاسداران بزرگ اسلام

سيد محمد جواد مهري

آيت الله العظمي
منتظري

«الَّذينَ يبلِّغونَ
رسالاتِ الله و يخشونه و لا يخشون احداً إلا الله»

با ژرف نگري و دقتِ
نظر در گوشه گوشه تاريخ، در مي يابيم تاريخ سازان و آنان كه تحوّلهاي شگرف در دنيا
ايجاد كرده اند، شخصيّتهائي بودند كه با زحمت هاي طاقت فرسا و دست و پنجه نرم كردن
با حوادث و صبر و تحمّل در برابر تنگدستي ها، سختي ها، فشارها، غربت ها و كژي هاي
روزگار، راه پر پيچ و خم زندگي را با اراده اي آهنين و عزمي استوار پيموده اند و
نه تنها در برابر مشكلات شكسته نشدند بلك شكوفاتر، مصمّم تر و پا برجاتر راه خود
را ادامه داده و مي دهند.

از اين روي، در
بيوگرافي اين شخصيّت ها كه بنگريم، از گذشته تابناك آنان كمتر چيزي مي يابيم و حتي
گاهي تاريخ بدنيا آمدن برخي از آنان را نمي توان بدست آورد. درست به عكس شاهزادگان
و ستم پيشگان و اشراف زادگان كه با دادن رشوه هاي كلان به تاريخ  تاريك، نام خود را در آن ثبت مي كردند ولي با
گذشت زمان و به قدرت رسيدن و به مردم ظلم روا داشتن نه تنها آبروي خود را برده كه
لكّه ننگي در تارك تاريخ گذاشته اند و تاريخ نويسان متعهد نيز ناچار نام پليد آنها
را حذف كرده اند ولي خواه ناخواه ما به تاريخ خورده مي گيريم كه چرا از شخصيتهاي
بزرگ مي گذرد و نسبت به نقش و نگار جام هاي شرابِ ستم پيشگان چه شعرها و چکامه ها
مي سرايد؟!

در هر حال اگر سلطة
شاهان، تاريخ را تاريك جلوه داده بود، اكنون كه روزگار آنان به سر رسيده و در اين
ديار مقدّس، نام و نشانشان حذف گرديده، روا است كه تاريخ نوين، رسم اخلاص را از
ياد نبرد و صفحاتي زرّين براي نگارش بيوگرافي تاريخ سازان حق گوي و خداجوي آماده
سازد و نويسندگان متعهد درباره اين الگوهاي انسانيّت هر چه بيشتر و هر چه بهتر
بنويسند و دين خود را ادا كنند.

آيت الله العظمي
منتظري از آن چهره هاي بسيار روشن و برجسته دوران ما است كه در راه مقدس خويش چه
رنج ها و مصيبت ها را تحمل نكرده و چه سختيها و فشارها را نچشيده است و هر چه
درباره زندگي گذشته ايشان بگويند و بنويسند قطره اي از دريا بيش نيست زيرا فروتني
و تواضع وي، مانع از ستايش خويشتن مي شود و تاريخ آسايش خواه هم همانگونه كه گفته
شد. كمتر زحمت ديدار با رادمردان روزگار، در زاويه هاي اطاقهاي نمور و نيمه خراب
مدرسه هاي علميّه را به خود مي داده است. ولي در هر حال همانگونه كه علي(ع) مي
فرمايد: «هر مصيبت و سختي كه بر ما وارد شود جز افزايش ايمان و در راه حق گام
نهادن و تسليم امر خدا شدن و بردباري در برابر فشارها، چيزي براي ما ندارد».

و در جاي ديگر نهج
البلاغه مي فرمايد: اين علم را بدوش نمي گيرد مگر اهل بصر و صبر و حق شناسان»،
منتظري از همان گونه افرادي است كه علي(ع) آنان را چنين معرّفي كرده است.

منتظري مرد استقامت،
ايمان، بردباري، حق گوئي، علم و عمل است و هنوز قدرشناسان نتوانسته اند قدر و
منزلت او را بشناسند، چه رسد به اينكه ما او را بشناسيم، ولي «ما لا يدرك كله
لايترك كله». پس با هم سيري كوتاه در بيوگرافي ايشان بكنيم.

 

بيوگرافي

حضرت آيت الله العظمي
حاج شيخ حسينعلي منتظري، شصت و دو سال پيش يعني در سال 1301 در خانواده اي روحاني،
كشاورز و با تقوا در شهر انقلابي نجف آباد به دنيا آمد.

پدر ايشان حاج علي
منتظري كه هشتاد و چند سال از عمر مباركش مي گذرد، زندگي متواضعانه و ساده خود را
با كشاورزي و قبل از آن با كارگري گذرانده است. اين مرد بسيار پارسا و با تقوا، در
ضمن اينكه به كاربر زحمت مشغول بوده، هيچگاه از ارشاد و راهنمائي مردم فرو گذار
نكرده و همواره در مسجد صاحب الزمان نجف آباد به موعظه و نصيحت و همچنين به تدريس
و تفسير اشتغال داشته و دارد. اين شخصيّت محبوب و زحمت كش مورد احترام و تقدير
اهالي نجف آباد مي باشد كه پيوسته مردم مشكلات خود را با ايشان در ميان گذاشته و
با استفاده از رهنمودهاي وي آن را حل مي كنند.

آيت الله العظمي
منتظري در چنين خانواده اي دانش دوست، مقدّس، متديّن، متعهد، روحاني و زحمتكش با
تربيت چنان پدر لايق و شايسته اي دوران كودكي خود را گذارند. معظّم له مقدّمات
عربي (نحو، صرف، ادبيات) را نزد پدر خويش فرا گرفت. در سنّ 11 سالگي روانه قم شد و
برخي از كتابهاي مقدّماتي را در آنجا آموخت، سپس به نجف آباد برگشت. در سنّ 15
سالگي راهي اصفهان شد و حوزه علميه اصفهان (مدرسه جده بزرگ) به تحصيل خود ادامه
داد.

در مدّت سه سال كه
ايشان در اصفهان تشريف داشتند، بقدري با جدّيت به درس و بحث مشغول بودند كه در
اندك زماني مورد علاقه و محبّت بسيار استادان و هوش و استعداد بي نظيرشان زبانزد طلاب
حوزه علميه اصفهان قرار گرفت.

 

انتقال به حوزه علميه
قم

از آن پس، براي
فراگيري دروس سطح عالي مجدّداً به مركز علم و دانش، حوزه علميه قم مسافرت كرده و
در آنجا به تحصيل ادامه داد. از همان آغاز ورود به شهر مقدّس قم، با استاد شهيد
آيت الله مطهري آشنا شد و بمدّت بيش از 11 سال با هم به درس و بحث پرداختند و هر
دو از اين آشنائي استفاده شايان بردند. اين دو بزرگوار درسهاي رسائل، مكاسب و
كفايه را نزد اساتيد بزرگ آن دوران از جمله آيت الله سيد محمد داماد و حضرت امام
خميني ارواحنا فداه اموختند.

آيت الله منتظري، فقه
آل محمد را در محضر مرجع بزرگ تشيع در آن زمان حضرت آيت الله بروجردي(ره) آموخت.
ايمان، استعداد و كوشش خالصانه معظّم له در فراگيري دانش، بقدري مورد علاقه استاد
قرار گرفته بود كه همواره آيت الله بروجردي از آينده علمي و اجتماعي شاگرد شايسته
خويش و اميدي كه نسبت به ايشان داشت سخن مي گفت و طلاب جوان را با استفاده از محضر
ايشان، توصيه مي كرد.

در كتاب «گذري بر
زندگي و انديشه هاي فقيه عاليقدر» آمده است:

«روزي آيت الله
بروجردي، در جلسه اي كه از شاگردان جوان معظم له تشكيل شده بود، سفارش مي كند:
فقهاي جوانتان را از دست ندهيد. سئوال مي كنند چه كساني را؟

مي گويد: منتظريها»
بعد مكثي مي كند كه ديگري را هم معرّفي كند، بنظرش نمي رسد. نام كوچك آيت الله
منتظري را تكرار مي كند: «شيخ حسينعلي ها»

بهر حال، آقاي منتظري
در زمان مرحوم آقاي بروجردي، جزو يكي از ممتحنين حوزه علميه و از اساتيد فقه، اصول
و فلسفه به شمار مي آمد.

همچنين يكي از اساتيد
بزرگ آقاي منتظري كه ايشان به آن بزرگوار محبت و ارادت فوق العاده اي دارد و درس
فلسفه را مخصوصاً از محضر مقدس وي استفاده كرده است، حضرت امام خميني دام ظله مي
باشد كه آقاي منتظري غالباً اوقات خود را مغتنم شمرده از محضر استاد، بالاترين
بهره را مي برد و همواره در كنار امام و با امام بود. و مي توان گفت: نسبت منتظري
به امام، نسبت علي(ع) به محمد(ص) است. در سال هاي 52 و 53 كه امامت نماز جمعه نجف
آباد را به عهده داشت، در خطبه هاي نماز بدون هيچ ملاحظه و پروائي از رژيم سفاك
پهلوي، مردم را به پيروي و تقليد از امام بزرگوار سفارش مي كرد. و ضمناً ايشان و
مرحوم آيت الله رباني شيرازي (ره) از اولين كساني بودند كه مرجعيت عامه امام را طي
اعلاميه اي تاريخي و مهم توصيه كرده و مردم را به تقليد از امام دعوت كردند.

 

سير مبارزاتي

آغاز مبارزات آيت
الله منتظري را نمي توان مشخص كرد زيرا منتظري از روزي كه خود را شناخت خدا را
شناخت و از روزي كه خدا را شناخت، با دشمنان خدا در هر لباس و مقامي كه بودند به
مبارزه و جهاد برخاست و هيچگاه در اين راه، عقب نشيني نكرد و هيچ توطئه اي او را
از قافلة مجاهداني في سبيل الله دور نكرد و هيچ شكنجه و زنداني نتوانست منتظري را
از پيمودن هدف والاي ابي عبدالله(ع) باز دارد و هيچ اهانت و ظلمي نتوانست اين
شخصيت خداجوي را از حق و حقيقت جدا سازد كه منتظري هميشه با حق بوده است و هر جا
حق بوده، منتظري نيز بوده است.

بي گمان، آيت الله
منتظري اولين كسي بود كه به دعوت اصلاح طلبانه امام خميني لبيك گفت و اولين
علمداري بود كه پرچم خونين انقلاب اسلامي را به دوش گرفت و در اين راه پر فراز و
نشيب، لحظه اي اين پرچم را بر زمين نگذاشت تا اينكه انقلاب به پيروزي رسيد. پس از
انقلاب نيز با همان نيرو و توان، اين پرچم را بدست گرفته و با فريادهاي رسا و
رهنمودهاي خالصانه خويش، همانند امام بزرگوار، انقلاب را از گزند حوادث و
رويدادهاي ناگوار نگهميدارد و بدون شك لحظه اي نمي گذارد خون آن همه شهيد عزيز كه
به پاي اين پرچم خونين ريخته شد به هدر رود يا خداي نخواسته لطمه اي به انقلاب
جهاني اسلام وارد آيد. خدايش توفيق بيشتر دهد و عمر پر بركتش را طولاني گرداند.

فعّاليت هاي آقاي
منتظري در طول دوران انقلاب بر كسي پوشيده نيست، هر چند از تفصيل اين فعاليت ها،
كمتر كسي آگاه است. در هر صورت، در اين مختصر نمي توانيم به تفصيل بپردازيم، همين
بس كه فهرستوار، به حوادثي كه بر معظم له در اثر فعاليت ها و مبارزات اسلاميش
گذشته است، اشاره اي كنيم و تفصيل را به كتاب هاي مفصّل واگذار نمائيم:

زندانها و تبعيدها

1- در سال 42، در اثر
افشاگريها و سخنرانيهاي ارشادي، در تهران زنداني شد و پس از مدّت زماني كوتاه آزاد
گرديد.

2- در سال 43 كه
مخفيانه براي ديدار با رهبر كبير انقلاب رهسپار نجف اشرف شده بود، هنگام بازگشت،
بار ديگر دستگير و به زندان قزل قلعه منتقل شد. پس از پنج ماه شكنجه و اذيّت توسّط
جلادان رژيم ستمگر، چون مدركي بر محكوميت ايشان نيافتند، آزاد شد.

3- بلافاصله پس از
آزادي به كار مبارزاتي خود ادامه داد، و طلاب حوزه علميه قم را همواره به حركت،
خروش و مبارزه وا مي داشت تا اينكه دستگاه ستم پيشه، ناچار ايشان را كه تازه از
زندان آزاد شده بود دستگير و به مسجد سليمان تبعيد نمود.

4- در مسجد سليمان،
اطاقي را در مسجد انتخاب نموده و در همانجا به خدمت، فعاليت و ادامه مبارزه و
همچنين تفسير قرآن و تبليغ دين پرداخت و پس از گذشت صد روز، دوران اولين تبعيد
تمام شد و به قم بازگشت.

5- در شب عيد نوروز
45، فرزند ايشان، حجت الاسلام شهيد محمد منتظري هنگام پخش اعلاميه و تراكت در صحن
مطهر حضرت معصومه (ع) دستگير مي شود و بدنبال دستگيري ايشان، مزدوران رژيم به سراغ
حضرت آيت الله منتظري مي روند و بدون هيچ مدرك و سند جرمي، آن بزرگوار را بازداشت
مي نمايند. عصر همان روز اول فروردين، مزدوران به منزل مرحوم آيت الله رباني
شيرازي يورش برده و ايشان را نيز دستگير مي نمايند. پس از آن خانه هاي آن دو
بزرگوار را زير و رو كرده و تمام نوشتجات و كتاب هاي ديني ايشان را غارت كرده و با
خود مي برند.

6- رژيم بلافاصله آيت
الله را به همراه ديگر دستگير شدگان به شكنجه گاه قزل قلعه روانه مي سازد و تحت
شكنجه هاي وحشيانه و طاقت فرسا قرار مي دهد. از هر شكنجه اي بدتر، شكنجه رواني بود
كه در برابر چشمان ايشان، فرزند مظلومشان (شهيد محمد منتظري) را مورد سخت ترين و
وحشيانه ترين شكنجه ها از قبيل روي اجاق برقي نشاندن، شلاق زدن تا سر حد بيهوشي،
زدن كشيده هاي پي در پي به صورت و گوش، بي خوابي دادن، ساعت هاي متمادي سر يك پا
نگهداشتن و زير مشت و لگد كوبيدن و … قرار مي دهد.

در نامه اي كه آقاي
منتظري از زندان مي نويسند، اشاره اي به اين مطلب شده است:

« … در مورد
بازجوئي نيز از هيچگونه اهانت نسبت به مراجع بزرگ و روحانيت شيعه و ضرب و شكنجه و
فحشهائي كه موجب حد شرعي است نسبت به اينجانب و فرزندم خودداري نشد چنانچه هنوز
(پس از 6 ماه) آثار صدمات جسماني ناشي از شكنجه هاي متوالي در فرزندم باقي
است…».

7- پس از 7 ماه تحمل
شكنجه و زندان، در اثر اقدام به فعاليت هاي علماء و روحانيون، آزاد گرديد.

8- چند ماهي از آزادي
ايشان نگذشته بود، كه بار ديگر دستگير و روانه قزل قلعه مي شود.

9- پس از تحمل چندين
روز اهانت و شكنجه، در يك دادگاه فرمايشي به سه سال زندان و سپس به يكسال و نيم،
محكوم گرديد كه پس از گذراندن دو سال زندان، آزاد شد.

10- رژيم كه نمي
توانست آقاي منتظري را در حوزه علميه قم ببيند، او را به زادگاه خود (نجف آباد)
تبعيد و وادار به اقامت اجباري در آنجا نمود. معظم له از فرصت استفاده كرده ضمن
تبليغ و ترويج احكام دين، اقدام به برپائي نماز جمعه در نجف آباد كرد. و در اولين
جمعه رمضان سال 1391 هجري قمري، با شركت انبوه مردم شهيد پرور و متدين نجف آباد،
اين نماز عبادي سياسي را در مسجد جامع شهر، اقامه فرمود.

11- در مرداد 1352،
آيت الله منتظري، تحت نظارت و مراقبت پليس، در نجف آباد دستگير و به «طبس» تبعيد
شد. در طبس، همانند ديگر تبعيد گاه ها، به تفسير، تبليغ، تدريس و مبارزه با دشمنان
دين پرداخت و پس از چندي كه گروه گروه مردم مسلمانِ تشنة حقايق از گوشه و كنار
براي ديدار و استماع سخنان آموزنده ايشان روانه طبس مي شدند، فرصت را غنيمت شمرده
و نماز جمعه را در آن شهر بر پا كرد.

12- در ماه رمضان 93
توسط مزدوران رژيم دستگير و به زندان مشهد انتقال مي يابد ولي در اثر هجوم
علاقمندان و مردم با ايمان طبس به شهرباني شهر، ناچار پس از سه روز ايشان را آزاد
كردند. ولي از رفتن آن بزگوار به مدرسه و مسجد جلوگيري نمودند و آيت الله العظمي
منتظري هم با استقامتي بي نظير قريب يكسال در طبس با همه فشارها و محروميتها ماند
و تسليم زور نشد.

13- تسليم ناپذيري
معظم له، رژيم را وادار به تبعيد ايشان در سرماي زمستان به شهر خلخال كه يكي از
سردترين نقاط ايران است نمود. در هر صورت سردي هوا و آشنا نبودن به زبان آن مردم و
شايعه ها و تبليغات مسموم رژيم نتوانست مردم را از مرادشان دور سازد و بالأخره
منتظري، همان و درس تفسير و بحث و سخنراني و اقامت در مسجد، همان.

در نامه اي كه معظم
له به وزير دادگستري از تبعيدگاه خلخال نوشتند چنين آمده است:

«… بالاخره هواي
سرد و برفي خلخال با مزاج من كه به امراض مختلفه گرفتار هستم به هيچ نحو سازگار
نيست مگر اينكه نقشة ايذاء و نابودي من در بين باشد و باك هم ندارم كه نابود شوم و
اين همه كجرويها را مشاهده نكنم…»

14. در زمستان 53،
معظم له را از ميان برادران ترك زبان خلخال به ميان برادران اهل سنت كرد زبان سقز
تبعيد كردند، و قريب 7 ماه در آن تبعيدگاه با شرايط سخت زندگي گذراند و لحظه اي
سازش حتي به مغزش هم خطور نكرد چه رسد به اينكه در برابر دشمن تسليم شود.

«الذين يبلّغون
رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احداً الا الله و كفي بالله حسيباً».

15- در جريان وقايع
تير ماه 54 مدرسه فيضيه، معظم له را دستگير و همراه عدّه اي از روحانيون از جمله
مرحوم آيت الله طالقاني به بازداشتگاه كميته مشترك تهران روانه كردند. پس از 6 ماه
بلا تكليفي در كميته و زندان اوين، در يك دادگاه فرمايشي، به ده سال زندان محكوم
گرديد. آيت الله منتظري در زندان هم كه بود، با آن حالت كسالت و بيماري، نماز جمعه
را براي انقلابيون در بند اقامه نمود و در همان جا به فعاليت و خدمت ادامه داد تا
اينكه در اثر اوجگيري انقلاب، دربهاي زندان توسط ملّت مسلمان گشوده شد و معظم له
همراه ديگر روحانيون و مردم مبارز، آزاد و به آغوش ملّت بازگشت.

منتظري هيچگاه دست از
خدمت به اسلام و مسلمين بر نمي دارد و همواره به راه خود كه راه قرآن است تاروزي
كه انتظار به سر رسد و منتظر موعود(عج) قيام كند، ادامه مي دهد و بدون شك اين خدمت
هاي ارزنده در تاريخ ثبت خواهد شد و تا قيام قيامت درخششي بي نظير خواهد داشت و
براي هميشه جاودان و شكوفا خواهد ماند؛ باشد كه ما هم از اين الگوي مقدس و خورشيد
تابان درس خداشناسي بياموزيم و كسب فيض نمائيم. ادامه دارد

/

خودکشی تدریجی با دخانیات

«و لا تلقوا بايديکم إلي التخلکة»

خود را با دستهاي خود
در هلاکت نيندازيد.

دكتر سيد حسن عارفي

مواد شيميائي و
فارماكولژي كه از سوختن توتون حاصل مي شود.

اگر دود حاصل از
سوختن توتون را به وسيله مواد سرد كننده با عبور دادن از صافي متراكم كنيم، دود به
دو قسمت تقسيم مي شود:

1. ذرات موجود در دود
توتون روي هم انباشته شده و به جسمي به رنگ قهوه اي تيره شبيه قير به نام تارتوتون
يا توتون متراكم شده تبديل مي شود.

2- گازهاي موجود در
دود توتون.

بنابراين دود حاصل از
سوختن توتون مخلوطي از گازها و ذرات ريز قيري شكل مي باشد كه بطور كلي آن ها را به
دو فاز تقسيم مي كنند:

1- فاز گازي ـ كه
شامل مواد گازي شكل مثل نيتروژن و اكسيژن و منواكسيد كربن و تركيبات ديگر گازي مي
باشند.

2- فاز ذرات ـ كه
شامل نيكوتين و ذرات متراكم بنام تار توتون مي باشند.

دود سيگار برگ و پيپ
از نظر شيميائي قليائي و داراي پ ـ هاش در حدود 5/8 مي باشند. نيكوتين موجود در
دود آنها غير يونيزه و محلول درليپيد مي باشد. بنابراين بسادگي از راه دهان جذب مي
شود بهمين دليل دود سيگار برگ و پيپ بيشتر از طريق جذب مستقيم مخاطي دهان و حلق و
حنجره سبب ايجاد ضايعات در اين نواحي مي شوند.

دود سيگار معمولي
اسيدي و پ ـ هاش در حدود 3/5 دارد. و نيكوتيم موجود در دود آن يونيزه و غير قابل
حل شدن در چربي ها مي باشد.

بنابراين، مقدار قابل
ملاحظه اي از آن در صورتي جذب بدن مي شود كه به داخل ريه ها وارد شود.

دود پيپ و سيگار برگ
تحريك كننده مجاري تنفسي است و دود سيگار معمولي كمتر از دود پيپ و سيگار سبب
تحريك مجاري هوائي ريشه مي شود.

بهمين دليل، دود
سيگار معمولي براي استنشاق بيشتر مورد علاقه معتادين است و بين 90-10 درصد آن
استنشاق مي شود.

با آتش زدن بر سر يك
سيگار، دود از دو قسمت خارج مي شود:

1- دود از ناحيه آتش
سيگار به هواي خارج مي رود كه آنرا «سايداستريم» نامند.

2- با پك زدن، دود
حاصل از سوختن سر سيگار با فشار منفي تنفسي طول سيگار را طي مي كند و همراه  اين دود مقداري هوا از طريق منافذ ريز كاغذ
سيگار نيز به داخل مسير جريان دود كشيده مي شود كه آنرا «مين استريم» نامند.

دود سايد استريم
غليظتر از مين استريم مي باشد.

به تدريج كه دود حاصل
از سوختن توتون طول سيگار را طي مي كند، ذرات بسيار زيادي از دود در قسمتي از
سيگار كه آتش به آن نرسيده است، جمع مي شود. اين ذرات به همراه توتون در مراحل
بعدي در معرض آتش سيگار قرار مي گيرند.

به عبارت ديگر با
ادامه پك زدن به يك سيگار معمولي به تدريج دود جريان اصلي غليظتر و متراكم تر مي
شود.

به همين دليل افرادي
كه يك سيگار را تا انتها مي كشند (مثل معتادين انگليسي) بيشتر زيان مي بينند، تا
افرادي كه سيگار را تا نصف كشيده و نيمه تمام به دور مي اندازند (مثل معتادين
آمريكائي).

سوختن توتون داخل يك
سيگار و كاغذ سيگار سبب ايجاد مواد شيميائي مي شود كه با نوع كاغذ و نوع توتون
متفاوت است.

برگ توتونهائي كه با
متد «و يرجي نيا» آماده و مصرف مي شوند (در اين متد برگ توتون را بعد از جمع آوير
از مزارع با كوره اي حرارت مي دهند) قند موجود در برگ توتون حفظ مي شود.

برگ توتونهائي كه با
متد «ماري لاند» آماده و مصرف مي شوند (در اين متد برگ توتون را به مدت چند هفته
در هواي معمولي قرار مي دهند) قند موجود در برگ توتون هشم مي شود و از بين مي رود.

تأثير دود دخانيات بر
موجود زنده:

موادي كه در دود
دخانيات وجود دارند از نظر اثر بر روي موجود زنده ترتيب ذيل تقسيم مي شوند:

الف) مواد سرطانزا كه
به دو گروه تقسيم مي شوند:

1- موادي كه شروع
كننده و ايجاد كننده سرطان مي باشند كه آنها را مواد كارسنيوژن يا كانسرايني شي
تيور نامند.

2- موادي كه سبب
توليد سرطان نمي شوند ولي سبب تسريع در ايجاد سرطان به وسيله مواد سرطانزاي ديگر
مي شوند. اين مواد را كوكارسينوژن نامند.

ب) مواد محرك كه سبب
تحريك مخاط دستگاه تنفس و سبب ترشح موكوس از مخاط برونش ها و وقفه عمل مژك هاي
داخل برونش ها مي شوند (مژك ها برجستگي هاي كوچكي در داخل مجاري هوائي ريه مي
باشند كه با حركات هم آهنگ خود، يك قشر از موكوس را دائماً به طرف دهان در جريان
مي اندازند و بدين طريق گرد و غبار و ميكروبها را از اعماق ريه به خارج مي رانند)

بعضي از اين مواد
تحريك كننده كوكارسينوژن نيز مي باشند. اين مواد ايجاد سرفه و تنگ كردن مجاري
تنفسي مي شوند.

ج) موادي كه روي
سيستم عصبي و قلب و عروق و بافتهاي ديگر اثر مي كنند مثل نيكوتين.

د) موادي كه در نقل و
انتقال اكسيژن و استفاده بافت ها از اكسيژن، نقص ايجاد مي كنند. مثل منواكسيد كربن
مقدار مواد سرطانزا و مواد محرك و نيكوتين و منواكسيد كربن در دود انواع توتونها،
طريقي كه توتون مي سوزد متفاوت است.

افزودن مواد شيميائي
مثل نيتريت به توتون سبب سوختن سريع تر توتون مي شود و دود حاصل از اين توتون ها
داراي مواد غليظ شده كمتر خواهد بود.

انواع كاغذ هاي سيگار
در سرعت سوختن توتون تأثير دارد. كاغذهائي كه حاوي سولفات آمونيوم باشند سرعت و
توانائي بيشتري به سوختن توتون مي دهد.

 

عواملي كه در جذب
مواد مختلف دود موثرند:

بطور كلي عوامل ذيل
در جذب مواد مختلف دود دخانيات موثرند:

1. نوع توتون.

2. حرارتي كه توتون
در آن حرارت مي سوزد.

3. طول سيگار.

4. تعداد سوراخ هاي
كاغذ سيگار

5. موادي كه به سيگار
اضافه شده است.

6. وجود و عدم فيلتر.

از سوختن هر سيگار
معمولي در حدود 500 ميلي گرم دود از جريان اصلي خارج مي شود كه 92% آن به شكل فاز
گازي و 8% آن به شكل فاز ذرات است.

دود جريان اصلي حاوي 5-2
بليون ذرات در هر سانتي متر مكعب است كه اندازه اين ذرات بين 1-1/0 ميكرون است.

درجه حرارت در ناحيه
آتش سيگار در حدود 800 درجه سانتي گراد است. در اين درجه حرارت، توتون مي سوزد و
در حدود 4000 نوع مواد شيميائي بوجود مي آيد. در نتيجه حرارت زياد، بعضي از مواد،
تجزيه شده و مواد جديدي را به وجود مي آورند كه اين عمل را بنام پيروزيس نامند و
از تركيب بعضي ملكولها مواد جديدي حاصل مي شود كه اين عمل نوسازي را پيروسنتسيس
نامند.

مهمترين موادي كه در
فاز گازي دود دخانيات مي توان نام برد عبارتند از:

1-   
منو اكسيد كربن.

2-   
دي اكسيد كربن

3-   
اكسيد هاي نيتروژن

4-   
آمونيا

5-   
نيترو زامين

6-   
سيانيد هيدروژن

7-   
تركيبات حاوي
سولفارهاي متصاعد شده

8-   
نيتريل و تركيبات
حاوي نيتروژني ديگر

9-   
هيدروكربن متصاعد
شونده

10-                      
الكل

11-                      
الدهيدها

12-                      
كتوها كه شامل مواد
ذيل است: الف) استالدهيد ب) فورم الدهيد پ) آكرولئين.

13-                      
نيتريك اكسيد

14-                      
نيتروژن دي اكسيد

15-                      
كروزول

16-                      
آمفنول

17-                      
آستون

18-                      
آستونيتريل

19-                      
اكريلونيتريل

20-                      
بنزيلن

 

مهم ترين موادي كه در فاز ذرات دود دخانيات مي توان نام برد عبارتند از:

1-    نيكوتين.

2-   
آب

3-   
تار توتون يا مواد قيري شكل كه شامل مواد: الف) د. د. ت. ب) دي متيل امين. ج)
بوتي لامين. د) اندرين. ه‍) فورفورال. و) هيدرو كربنهاي پلي سيكليك اروماتيك ز)
نيترو زامينهاي نان و لاتيل. ح) آمين هاي اروماتيك. ط) پلي سيكليك هيدرو كربن بنزو
آلفاپيرن. ي) يونهاي فلزي و مواد راديو اكتيو مثل پولونيوم، سرب، نيكل، كادميوم.

 

در ذيل تعدادي از
مواد موجود در دود ناشي از سوختن توتون را با اثراتي كه در انسان دارند ذكر مي
كنيم:

1-   
تار كه عبارت از
قسمتي تار دود است كه به هم پيوستن ذرات موجود در دود غير از نيكوتين و آب حاصل مي
شود، داراي خاصيّت و اثر سرطانزائي مي باشد.

2-   
پلي نوكلئر اروماتيك
هيدروكربن كه داراي خاصيت و اثر سرطانزائي مي باشد.

3-   
نيكوتين كه داراي اثر
تحريك كننده و اثر تخفيفي بر روي گانگليونها است.

4-   
فنون كه داراي اثر و
خاصيت تحريك كنندگي مخاط دستگاه تنفسي و تقويت كننده اثر مواد سرطانزاي ديگر است.

5-   
كرزول، اثر و خاصيتي
مشابه فنول دارد.

6-   
بتا نفتي لامين كه
داراي اثر و خاصيت سرطانزائي است.

7-   
ان نيترو سونور
نيكوتين كه داراي خاصيت و اثر سرطانزائي است.

8-   
بنزو پيرن كه خاصيت و
اثر سرطانزائي دارد.

9-   
بنزو آلفا انتراسن
خاصيت و اثر سرطانزائي دارد.

10-                      
فلزات به مقدار بسيار
كم مثل نيكل و پلونيوم كه داراي خاصيت و اثر سرطانزائي مي باشند.

11-                      
ايندول كه داراي
خاصيت تسريع كننده در تومورها مي باشند و سرعت در رشد تومورها ايجاد مي كنند.

12-                      
كربازول، خاصيّت و
اثري مشابه ايندول دارد.

13-                      
منواكسيد كربن كه
داراي خاصيت و ايجاد نقص در انتقال اكسيژن و مصرف اكسيژن مي باشد.

14-                      
اسيد هيدروسيانيك كه
داراي خاصيت و اثر تحريكي بر روي مجاري تنفسي و داراي خاصيت سمي بر روي مژك ها مي
باشد كه اين عمل را سيلوتوكسين نامند.

15-                      
استا الدهيد كه داراي
اثر مشابه هيدروسيانيك اسيد مي باشد.

16-                      
اكرولئين، داراي
خاصيت و اثري شبيه استاالدهيد مي باشد.

17-                      
آمونيا داراي خاصيّتي
شبيه اثر اكرولئين است.

18-                      
فورمالدهيد داراي
خاصيتي شبيه آمونيا است.

19-                      
اكسيد نيتروژن اثر آن
شبيه فورمالدهيد است.

20-                      
نيتروزامين داراي اثر
سرطانزائي مي باشد.

 

تراكم مواد سمي موجود
در دود دخانيات بيش از حدودي است كه از نقطه نظر سمي در محيط صنعت تعيين شده است.

در مطالعه اي كه در
دانشگاه واترلو به عمل آمد به اين نتيجه رسيدند كه در دود حاصل از سوختن توتون و
در خاكستر باقيمانده آن، سرب و كادمي يوم وجود دارد. و جالب است كه در ريه بيماران
معتاد به دخانيات كه به عللي مرده اند، بعد از مرگ ريه آنها را مورد بررسي قرار
داده اند، سرب و كادمي يوم در ريه آنها يافت شده است.

 

مصرف دخانيات و مسائل
رواني:

روانشناسان و روان
كاوان و روانپزشكان معتقدند كه شخصيت وضع رواني معتادين به دخانيات با افراد غير
متعاد متفاوت است براي نمونه:

– بررسي آماري نشان
مي دهد كه معتادين به دخانيات بيشتر از غير معتادين تصادف اتومبيل مي كنند.

معتادين به دخانيات
با خصوصيات اخلاقي كه دارند بيشتر در زندگي زناشوئي همسر خود را طلاق مي دهند يا
طلاب مي گيرند.

از 25 مطالعه اي كه
در بين سالهاي 1970-1956 انجام شده معتادين به دخانيات را از نظر برونگرائي و درون
گرائي بررسي كرده اند، 22 مطالعه نشان داده است كه معتادين به سيگار بيشتر برونگرا
مي باشند.

(برونگرا فردي است كه
توجهش بيشتر به ظواهر خارجي معطوف است و از انجام كار مفيد و مؤثر ضعيف تر از درون
گرا، مي باشد).

معتادين به دخانيات
از نقطه نظر سطح بيداري در سطح پائين تر از معمول قرار داند و با مصرف دخانيات
بيدارتر مي شوند تا بتوانند در اجتماع مشابه افراد غير معتاد فعاليت كنند.

دانشمنداني مثل
«هاگ»، «لارسون»، «فرويد»، و ديگران معتقدند كه قرار دادن سيگار و چپق و پيپ و
غيره در بين لبها و دهان مشابه عملي است كه نوزادان با پستانك انجام مي دهند و اين
عمل سبب ارضاء احساس لذت دهاني آنها مي شود.

گذاشتن پستان مادر در
اوائل تولد در دهان نوزاد، نوشيدن شير از شيشه و بعد از چندي گذاشتن پستانك (گول
زن) در دهان و در سنين بالاتر خوردن غذا و سن بالاتر و بلوغ گذاشتن سيگار يا يك
وسيله دود كننده ديگر همه و همه براي اغناء حسي است كه در دهان وجود دارد و گذاشتن
سيگار يا هر وسيله دود كننده ديگر براي ارضاء اين حس دهاني است.

به عبارت علمي تر
معتادين به دخانيات از نقطه نظر ارضاء مرحله دهاني در محله طفوليت باقي مانده اند.

بعضي مطالعات نشان مي
دهد كه مصرف دخانيات سبب افزايش كار موثر و تمركز فكري و افزايش حافظه مي شود و
عده اي از معتادين ادعا مي كنند كه مصرف دخانيات سبب كاهش خشونت و تهاجم به ديگران
مي شود. به عقيده اكثر محققين اثرات ذكر شده در دو سطر فوق مي تواند ناشي از تلقين
و يا تقليد كوركورانه باشد كه در ذيل ذكر خواهيم كرد.

اكثر معتادين معتقدند
كه مصرف دخانيات براي آنها لذت بخش است.

به نظر مي رسد
مهمترين عامل در اعتياد به دخانيات حالت رواني خاصي است كه دانسته يا ندانسته
تقليد از بزرگتر ها و رهبران محيط هاي كوچك (مدرسه، منزل) و يا بزرگ (اجتماع) مي
كنند. در عمل با ذكر موارد ذيل مي توان در مطالب رواني ذكر شده فوق تا حدودي شك
كرد و افراد معتاد را در اكثر موارد سالم دانست و علل معتاد شدن آنها را صرفاً
تقليد كوركورانه بحساب آورد. اين موارد عبارتند از:

1- در طول 18-17 ساعت
روزه داراي در ماه مبارك رمضان، ميليون ها مسلمان كه اكثراً از سيگار كش هاي قهار
مي باشند دخانيات مصرف نمي كنند و بازده كار آنها، ضريب هوش آنها، خصوصيات اخلاقي
آنها و سطح بيداري اكثر آنها با روزهاي غير روزه داري تفاوت زيادي ندارد. با وجود
نكشيدن سيگار مسئله مهمي از نظر عوارض محروميت براي آنها ايجاد نمي شود.

2- معدنچيان و
كارگراني كه در اعماق زمين كار مي كنند (مثلاً در معادن اورانيوم) در اكثر موارد
اجازه مصرف دخانيات در اعماق زمين را ندارند. عدم استعمال دخانيات در چنين افراد،
نقصي از نظر كار مؤثر، فعاليت مغزي، كار مفيد ايجاد نمي كند.

3- كليميان ارتودوكس
كه در روز هاي شنبه حق روشن كردن آتش را ندارند و در روزهاي شنبه سيگار نمي كشند،
نكشيدن و مصرف نكردن دخانيات تفاوتي از نظر بازده كار و كار مؤثر و ضريب هوشي و
مهارت كاري بين روزهاي شنبه و روزهاي ديگر هفته براي آنها ايجاد نمي كند.

4- عده زيادي از
مسئولين بالاي مملكتي و افراد پر كار و فعال ما نيز در سال هاي اخير ترك دخانيات
كرده اند نه تنها اشكالي از نظر تمركز فكري و كار مؤثر و سطح بيداري براي آنها
بوجود نيامده بلكه بعد از ترك دخانيات از نظر جسمي سالمتر، و قوي تر شده اند و
قيافه آنها بشاش تر و خندان تر و بيدارتر و باهشو تر و فعال تر و موثرتر مي باشد.

نتيجه آنكه ما
توجيهات روانشناسان و روانكاواني چون «فرويدها» و «راسل ها» كه غرق در شهوت و مادي
گري بوده اند قبول نداريم و مبناي فكري و عقيدتي ما اتكال به نيروي لايزال
خداوندي، اراده قوي انساني و پيروي از تعاليم انسان ساز اسلام است و تقليد از
چرچيل ها و هنر پيشه هاي مبتذل براي ما قبيح و ننگ محسوب ميشود. ادامه دارد

 

/

استراتژي ملّي

استاد جلال الدين
فارسي

تعريف استراتژي

واژه استراتژي Strategyمشتق از
كلمه يوناني استراتگوس Strategusبمعناي فرماندة لشكري
كشوري است. اين كلمه در قديم به فرمانده نظامي يا به فرمانده لشكري و كشوري اطلاق
مي شده است. مي دانيم كه مدنيّت و تشكيل سيته يا مدينه به اين صورت بوده است كه
چند قبيله خانواده در كنار هم جمع مي شدند، هر كدام يك آتشكده خانوادگي داستند،
آنگاه يك آتشگاه ملي تأسيس مي كردند و مرز زندگي اين قبايل، مشخص و متمايز از
يكديگر بوده است. چنانكه در مدينه رم تا جائيكه بخاطرم هست، هفت قبيله خانواده
متحد شدند و اين مدينه را تأسيس كردند. اين مدينه سپس تبديل به امپراطوري رم شد.
در «آتن» ظاهراً ده قبيله خانواده بوده اند. وقتي كه اين قبايل متحد مي شدند،
همانطوري كه يك آتشگاه ملي مشترك داشتند، بايد ارتش مشترك و نظام دفاع ملي واحد هم
مي داشتند. افراد هر قبيله ـ خانواده داراي رئيسي بوده اند كه از اجتماع اين
رئيسان، مجلس سنا يعني شوراي عالي حاكم بوجود مي آمده است، هر خانواده قبيله يك
واحد نظامي تقديم دولت مدني مي كرده است. از اجتماع اينها يك «هنگ» بوجود مي آمد.
اين «هنگ» را «تاكسيس» مي ناميدند. فرمانده هر «تاكسيس» يعني فرمانده هر هرنگ
«استراتگوس» نام داشته است وقتي كه نه هنگ تشكيل مي شد چنانكه در همين «آتن» در
زمان جنگهاي ايران و يونان ده هنگ داشتند ده فرمانده هم انتخاب مي كردند.
سرفرماندهي اين فرماندهان، سالانه انتخاب مي شد چنانكه يكايك به نوبت فرماندهي مي
كردند. بعضي گفته اند كه استراتگوس به فرمانده عالي فرمانده اين ده هنگ اطلاق مي
شده است. يونانيان و روميان همين گونه فرماندهاني داشته اند. به تدريج طوري مي شود
كه دفاع ملي اهميتش در ميان خدمات ديگر افزايش پيدا مي كند و اهميت حياتي پيدا مي
كند بطوري كه موجوديت ملي بستگي به آن مي يابد. از اين جهت «استراتگوس» ها در زمان
حكومت «آخونها» همه كاره مي شوند. پس فرماندهان نظامي يعني استراتگوس ها رفته رفته
عهده دار امور كشوري هم مي شوند.

فنوني كه يونانيان و
روميان براي احراز پيروزي در جنگ بكار مي بردند و در حقيقت نوعي حيله نظامي بود،
«استراتژم» يا «استراتژمس» ناميده مي شد.

ملاحظه مي فرمائيد كه
استراتژي، اطلاق مي شود بر حيله ها و تدابير فرمانده نظامي، اين قديم ترين تعريف
«استراتژي» است: هنر فرماندهان، تدابير و حيله هاي نظامي، و هنر فرماندهي جنگ. مي
بينيم سپس، در زمان انقلاب كبير فرانسه كه ناپلئون جنگ هائي را با موفقيت به پايان
مي برد و در اين جنگ ها موفقيتش را مرهون تدابير يا حيله هاي فرماندهي خودش و در
حقيقت بكار بستن تاكتيكهاي دقيق و پيروزمند مي داند، استراتژي تعريفي بالا تر پيدا
مي كند. استراتژي مي شود: علم حركات و طرح هاي نظامي، علم جنگ و تهيه طرح ها و خط
مشي واحدهاي نظامي.

در اين تعريف، دو چيز
را استراتژي مي خوانيم: علم حركات، و علم طرح هاي نظامي. وقتي مي گوئيم: استراتژي،
علم حركات و طرح هاي نظامي است، حركات را مقدم بر طرح هاي نظامي مي آوريم. حال
آنكه به لحاظ واقع ابتدا بايد طرح نظامي تهيه كرد سپس اين طرح را به كار بست. اين
بكار بستن مي شود حركات نظامي.

تعريف بعدي مي گويد
كه «استراتژي» عبارتست از: علم جنگ، تهيه طرح ها و خط مشي واحدهاي نظامي. خط مشي
واحدهاي نظامي همان حركاتي است كه اين واحدهاي نظامي انجام مي دهند و امروز «علم
تاكتيك»، همين حركات را براي كسب پيروزي در نبرد بررسي مي كند. در واقع در انقلاب
كبير فرانسه در اواخر سده هيجدهم، «استراتژي» علم فرماندهان عالي است يعني تركيبي
از اطلاعات نظامي آنها و حركاتي كه بكار مي بسته اند. بلافاصله پس از نبردها يا
جنگ هاي پيروزمندانه ناپلئون، يك تئوريسين يا «استراتژ» پيدا مي شود بنام
«كلازويتس»، «كلازويتس» رئيس ستاد سپاه دوم «پروس» و فرمانده دانشگاه «پروس» است.
سرلشكري است كه كتابي مي نويسد بنام «درباره جنگ» به زبان آلماني، آنجا «استراتژي»
را تعريفي دقيقتر مي كند. تعريفي كه «كلازويتس» از «استراتژي» مي كند، عبارتست از:
فن هدايت نبرد و تطبيق و هماهنگ ساختن نبردها جهت نيل به هدفهاي جنگ. ملاحظه مي
كنيد يكبار حركات واحدهاي نظامي را در ميدان نبرد تنظيم مي كنيم، ابتدا طرح مي
دهيم بعد اين طرح را بكار مي بنديم آن علم و اين فن بكار بستن طرح ها براي كسب
پيروزي، مي شود «استراتژي».

«كلازويتس» مي گويد:
هدف جنگ يا استراتژي، كسب پيروزي در يك نبرد يا رزم نيست، بلكه علاوه بر آن اين هم
هست كه علاوه بر طراحي حركات واحدهاي نظامي براي كسب پيروزي، نبردها را طوري تنظيم
بكنيم كه به لحاظ زماني و مكاني يك شكل توالي به اين نبردها بدهيم كه تسليم دشمن
يا شكست دشمن را در نهايت بتوانيم تضمين بكنيم.

ملاحظه مي كنيم
«استراتژي» علم و فني بالاتر از اداره و هدايت واحدها در يك نبرد مي شود. آنوقت
تاكتيك را هم تعريف مي كند. «كلازويتس» مي گويد كه تاكتيك: فن بكار بردن واحدها و
عمليات و هدايت عمليات در نبرد است. مي بينيم رابطه تاكتيك به استراتژي رابطه جزء
به كل مي شود. آن چيزي كه باعث كسب پيروزي در يك نبرد مي شود تاكتيك است. يعني فن
بكار بردن واحدها و هدايت عمليات نظامي در يك نبرد، اما «استراتژي»، دادن نوعي
توالي به نبردها است براي تحقق هدف نهائي كه پيروزي در جنگ مي باشد. «مولتكه»
سردار معروف آلماني تعريفي ديگر از «استراتژي» دارد؛ او مي گويد: «استراتژي تطبيق
عملي وسايلي است كه در اختيار فرمانده گذارده شده است». يعني ما با طرق وصول به
هدف مطلوب بايد راه كارهاي رسيدن به پيروزيها را بينديشيم. وسايل و واحدهائي را هم
كه در اختيار داريم بررسي كنيم، اينها را مطابقت بدهيم. اين وسايل و واحدها، اين
نيروهاي خودمان را با آن راه كارهائي كه ما را به پيروزي مي رساند و شكست را بر
دشمن تحميل مي كند. بالاخره «ليدل هارت» هم يك تعريفي از «استراتژي» دارد. «ليدل
هارت» انگليسي كه مورخ استراتژي است و تاريخ نظامي مي نويسد، مي گويد: «استراتژي»
فن توزيع و بكار بردن وسايل نظامي براي نيل به هدف هاي سياسي است. «ليدل هارت»
تعريف استراتژي را تكامل مي بخشد وي كتاب هاي متعددي دارد كه به زبان فارسي در
نيامده است مگر چند مقاله اي در «تاريخ فن جنگ»، كتابي است كه متن انگليسي آن
حدوداً متعلق به سي سال پيش است. و آن مجموعه مقالاتي است كه بوسيله نظاميان و
مورخان نظامي عالم نوشته شده است و در آنجا مقاله اي هم از «ليدل هارت» وجود دارد.

كتاب ديگري هست بنام
«سازندگان استراتژي نو» كه ترجمه از يك كتاب بسيار بزرگ چند جلدي است كه بنده دوره
عربي آنرا دارم. ترجمه مختصرش به زبان فارسي از انتشارات اميركبير مي باشد. در اين
كتاب هم مقاله اي از «ليدل هارت» وجود دارد.

ملاحظه مي كنيد كه هر
چه از زمان يونان و اسكندر و جنگ هاي ايران و يونان و يونان و ايران و روم به طرف
حال مي آيم، تعريف «استراتژي» تكامل پيدا مي كند. «ليدل هارت» مي گويد: «استراتژي»
فن توزيع و بكار بردن وسايل نظامي براي نيل به هدفهاي سياسي است. تا آن زمان فكر
مي كردند كه «استراتژي» هدفش پيروزي در جنگ است و يك مسئله نظامي است. اما «ليدل
هارت» مي گويد جنگ وسيله اي است براي تحقق يك هدف سياسي كه بالاتر از شكست دادن
دشمن است. كار ديگري كه «ليدل هارت» مي كند، در كنار تعريف استراتژي: و اين كه
عبارت است از طراحي و هدايت عمليات نظامي و علم و فن جنگ يا اداره موفقيت آميز
جنگ، اشاره به چيز ديگري مي كند كه استراتژي ملي خوانده مي شود مي گويد: در كنار
استراتژي نظامي چيزي بنام استراتژي ملي يا هدايت عالي جنگ وجود دارد كه به عهده
مقام سياسي مي باشد. و آن عبارتست از: بكار بردن مجموع عمليات نظامي، سياسي،
فرهنگي و اقتصادي به منظور كوبيدن دشمن با حداكثر قدرت، و شكست دادن او.

 

استراتژي ملّي

ملاحظه مي كنيد كه تا
حالا بحث از «تاكتيك» بود يعني هدايت واحد هاي نظامي در ميدان رزم، بعد سخن از
«استراتژي نظامي» بود به معني هدايت نبردها يا نظم و توالي دادن به نبردها به گونه
اي كه سرانجام پيروز بشويم و دشمن را وادار به تسليم بكنيم. تا مي رسيم به
«استراتژي ملي» كه عبارتست از علم و فن بكارگيري عمليات نظامي يعني رزم و جنگ
بعلاوه عمليات فرهنگي، عمليات سياسي، عمليات اقتصادي و هماهنگ كردن اينها با
استفاده از همه اين نيروهاي متنوع براي وارد آوردن بيشترين فشارها بر دشمن و زدن
بزرگترين ضربات بر دشمن و نهايتاً تسليم شدن دشمن. حالا كه به اينجا رسيديم بايد
بدانيم كه چرا «استراتژي» از 487 سال پيش از ميلاد و زماني كه «استراتگوس» ها وجود
داشتند و استراتژي به مفهوم تدابير و حيله هاي نظامي فرماندهان نظامي بود، بجائي
رسيد كه چيزي بنام «استراتژي ملي» درست شد با اين تعريف كه استراتژي ملي يعني
اداره و هدايت عمليات متنوع يك ملت و بكارگيري همه نيروهاي متنوع يك ملت از نظامي،
سياسي، اقتصادي و فرهنگي به منظور تسليم دشمن و كسب پيروزي براي ملت، چرا؟ براي
اينكه جنگ در اين مدت زمان يعني از سده پنجم پيش از ميلاد تا زمان «ليدل هارت»
تكامل پيدا مي كند. جنگ از عمليات ساده نظامي بصورت عمليات پيچيده كه «ليدل هارت»
در تعريف «استراتژي ملّي» بكار برده است در مي آيد. براي اينكه با پيدايش باروت و
سلاح هاي آتشين و جنگ هاي خندقي و سنگري و ساختن استحكامات دفاعي و تهاجم بر
استحكامات دفاعي دشمن جنگ هاي پر خرجي درست مي شود، ارتش به يكدستگاه بسيار پر
مصرف تبديل مي شود، تاسيسات اقتصادي كارخانه ها، معادن، مزارع در خدمت اين ارتش
قرار مي گيرد، در برابر هر نظامي كه مي جنگد ده نفر آن را در پشت جبهه تدارك مي
كنند بطوريكه تا اين ده نفر نباشند آن يك نفر نمي تواند بجنگد؛ جنگ، ديگر عبارتست
از كار آن يكنفر، بعلاوه اين ده نفر.

 

ارتباط جنگ با مردم

علاوه بر اين جنگ بعد
رواني قوي پيدا كرده است. وقتي مردم پشت جبهه همانقدر سيهم اند كه رزمندگان در خط
مقدم پس هر گونه تأثير بر روحيه مردم يك كشور در خطوط مقدم جبهه و در ميدان رزم
اثر مي گذارد، سياست هم همين گونه است؛ قدرت و استحكام سياسي هر ملت در تمام
عمليات ملي مرتبط با جنگ موثر است دستگاههاي استبدادي قديم متكي به صنف نظاميان
بوده اند، متكي به نظاميان مزدور، اينها چه مردم مي خواستند و چه نمي خواستند جنگ
را شروع مي كردند، اداره مي كردند و به پايان مي بردند. اما وقتي جنگ هزينه هنگفتي
دارد و احتياج به درآمد سرشار ملي است، درامدي كه متعلق به طبقات و اصناف جامعه
است، جنگ را نمي شود اداره كرد و نمي شود با پيروزي به پايان برد مگر اينكه رضايت
توده هاي مردم را جلب كرد تا در تلفات و كشته دادن ها شركت بكنند. وقتي كه سلاح ها
تكامل پيدا مي كنند، تلفات هم افزايش پيدا مي كنند، تلفات به حساب مردم، خرجها
بحساب مردم، اينجاست كه حكومت استبدادي حكومت يك اقليت نمي تواند دوام بياورد.
اقليتهاي مستبد حاكم بر اجتماعات و مخصوصاً استبداد حاكم بر كشورهاي اروپائي نمي
توانستند در برابر حملات مسلحانه دشمناني از موجوديت خودشان و از كشورشان دفاع
كنند مگر اينكه رضايت مردم را جلب كنند، ماندند بر سر يك دو راهي: يا بايد تن به
شكست بدهند و انقراض حكومت و به اسارت در آمدن خودشان و مردم را ببينند و يا رابطه
شان را با مردم تلطيف كنند. اينجا است كه مردم با مستبدين و حكومت هاي استبدادي در
تضاد قرار گرفتند. مردم مي گويند: وقتي كه پول جنگ از كيسه ماست بايد شروع جنگ،
تصميم گيريش، اداره اش با تصميم ما يا منتخبين ما باشد، بدين طريق «دموكراسيها»
بوجود آمدند.

با پيدايش نخستين
دموكراسي در فرانسه، در اروپا براي نخستين بار ارتشي پيدا شد كه متكي به توده هاي
داوطلب مردم بود، و خدمت نظام وظيفه بجاي كار حرفه اي و مزد بگيري بوجود آمد و
سرباز مردمي و افسر وظيفه جاي ارتشيان حرفه اي ضد ملي را گرفتند. جنگ ميان چنين
ارتشي كه از فرانسه حركت مي كرد با ارتشهاي مزدور رژيمهاي استبدادي رخ داد. حكومت
هاي استبدادي وقتي در برابر ارتش انقلاب كبير فرانسه قرار گرفتند ـ به لحاظ نظامي
ـ تاب پايداري نداشتند و به همين دليل شكست خوردند.

تحول حكومت از
استبدادي به دموكراسي

حكام مستبد راه چاره
را در اين ديدند كه آنها هم دموكراسي را در كشورشان برقرار كنند و مردم را در
حكومت شركت بدهند. دموكراسي ها بدين گونه اضطراراً و قهراً در كشورهاي اروپائي
برقرار شد. پس راه تحول حكومت ها از استبدادي به دموكراسي و منتخب و پارلماني راهي
است از خلال جنگ و دفاع ملي، و نه چنان كه ماركس مي گويد بر اثر تحول در وسايل
توليد يا روابط توليد و تضاد طبقات. حكومت ها وقتي كه دموكراتيك (مردمي) مي شوند
مردم از آرمان هاي خود حمايت مي كنند و نشر مي دهند و به كشورهاي ديگر منتقل مي
كنند و جنگي بر اين اساس بوجود مي آيد، جنگ در كنار فعاليت نظامي خودش داراي يك
فعاليت سياسي تبليغاتي، اعتقادي مي شود. اينكه سربازي كه زير پرچم ناپلئون به
كشورهاي ديگر مي رفت علاوه بر جنگيدن تبليغ مي كرد و مرامي و شعارهائي داشت، حرفي
براي گفتن داشت، پيامي براي بردن داشت، مي توانست ارتشهاي دشمن را متزلزل كند.
متلاشي كند و به خود ملحق سازد، حتي ملت هاي متخاصم يا مخاصم را به خود ملحق
گرداند.

 

جنگ هاي مكتبي

بدين ترتيب، به جنگ
بعد سياسي اعتقادي نيرومند دادند. جنگ هاي مكتبي پيدا شد. مي بينيد بر اثر تكامل
جنگ، جنگ ابعاد مختلف گرفت. جنگ همگاني و متكي شد به خدمت نظام وظيفه، بجاي يك
صنف، تمام مردم مي جنگند. ميان جنگ گسترش پيدا كرد، همه جائي شد، بين المللي شد،
جنگ با داشتن بعد سياسي اعتقادي فرهنگي و اقتصادي نيرومند يك فعاليت مستمر شد.
كارخانه ها و مراكز تحقيق و مزارع هميشه بايد كار كنند، اينها فعاليتهائي است
پيچيده و آميخته با جنگ.

بنابراين مرز زمان
صلح از زمان جنگ برداشته شد. جنگ استمرار پيدا كرد. اداره جنگ ديگر با «استراگوس»
و فرمانده نظامي نيست. اينكه «ليدل هارت» مي گويد: «هدايت عالي جنگ به عهده مقام
سياسي است» و استراتژي و هدايت عالي جنگ بدين صورت است كه مقام سياسي كشور و مقام
نظامي طرح تهيه بكند و اين طرح را بكار ببندد، آن هم در مدت زماني طولاني و فراتر
از زمان جنگ و گسترده تر از دوره جنگ. گرچه ملت ها در طول تاريخ به جنگ بعدها و
خصوصيت هاي تكاملي دادند تا بتوانند جنگي پيروزمندانه برگزار كنند و بدينسان جنگ
از آن صورت ساده بسيط قديمي بصورت كنوني تكامل پيدا كرده است، ولي هر ملتي مي
تواند بدون توجه به تكامل ابزار جنگ و تكاملي كه بشريت در طول تاريخ به جنگ داده
است همين تكامل را در يك زمان واحد بدهد. ادامه دارد

 

/

آمادگي فرهنگي براي حج

از امروز

كه فردا دير است

حجت الاسلام و
المسلمين موسوي خوئيني‌ها

بسم الله الرحمن
الرحيم

«جعل الله الكعبة
البيت الحرام قياماً للناس»

در آغاز بايد به
پيشگاه خداوند متعال سپاس گوئيم كه باري ديگر مسلمانان موفق شدند، نداء الهي را كه
توسط پيامبر بزرگ، ابراهيم خليل(ع) به گوش همة مردم جهان رسيده لبيك گويند و مناسك
عظيم حج را در پايان سال 1404 هجري قمري برگزار كنند و جهان اسلام بلكه طبق
تعبيرهائي كه در قرآن كريم ـ هست «همه ناس» و مردم از فيوضات اين عبادت عظيم
برخوردار شوند.

اهميّت مناسك حج

مطالعه و تحقيق در
چگونگي بوجود آمدن كعبه و تشريع مناسك حج كه بنيانگزار خانه كعبه و مشرّع مناسك
حج، پيامبران بزرگي مانند حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل عليهما السلام و تكميل
كننده مناسك حج پيامبر اسلام(ص) بوده اند، و مطالعه مراحل تكامل بشري را كه آنان
طي كردند تا صلاحيّت ساختن خانه كعبه را پيدا كردن، و به دنبال آن تشريع حج، كافي
است كه عظمت كعبه در حركت توحيدي انسان و عظمت مناسك حج در قوام اسلام و استحكام
مباني و اصول شريعت مقدس را به ما بفهماند.

از اين رو است كه
امام صادق(ع) مي فرمايد:

«لا يزال الدّين
قائماً ما قامت الكعبة» (علل الشرايع ص 396)

تا كعبه برپاست،
اسلام هم برپا و قائم است.

كيفيت تشريع حج و
اجتماعي كه در آنجا تشكيل مي شود، نيز نشانه ديگري است از اهميّت اين عبادت بزرگ
در رابطه با كلّ جهان اسلام و امّت اسلامي و به عبارت روشن تر، كيفيّت برگزاري اين
عبادت به روشني اين حقيقت را تفهيم و بيان مي كند حج، تنها عبادتي براي تكامل يك
فرد نيست، زيرا اگر چنين بود، مسلمانان در سراسر ايام سال و هر كس در هر موقعي كه
مايل بود، مي توانست آن را انجام دهد؛ ولي همانگونه كه مي دانيم، در نحوة تشريع
اين عبادت، خصوصياتي شرط شده كه بيانگر اين است كه مناسك حج در ارتباط با كل امّت
اسلامي و حركت الهي اسلام، نقش مهمّي را بر عهده دارد.

 

عبادت اجتماعي و دسته
جمعي

اجتماع مسلمانان از
سراسر جهان در يك زمان معين و انجام اين عبادت در ايّام و ساعات معيَّني مانند
وقوف در عرفات كه تنها در ساعتهاي معدودي بايد انجام پذيرد و همچنين اعمال مني كه
هر كس نمي تواند در ضمن آن ده روز انجام دهد، بلكه در ايام معيني است و يا اينكه
كوچ كردن از عرفات به سمت مشعر (افاضه از عرفات) كه باز در زمان مخصوصي است، تمام
اينها بيانگر اين است كه تنها عمل يك فرد به عنوان عبادت مطرح نيست بلكه عملي است
كه يك امّت بايد آن را به صورت دسته جمعي و در يك حركت هماهنگ و منسجم انجام دهند.

و همچنين با دقّت در
اعمال مسجد الحرام و خانه كعبه مانند طواف و سعي در مي يابيم كه بگونه اي تنظيم
شده است كه انبوه جمعيت در حركتي هماهنگ و در مسيري واحد گرداگرد خانه خدا بچرخند
و از آن پس در يك مسير نسبتاً طولاني بين صفا و مروه سعي كنند، با آن شكوه و جلوه
خاصّي كه هر دو عمل دارد، و اين نيز نشانگر اين است كه هيچگاه عبادت فرد فرد به
تنهائي مورد توجّه تشريع كننده اين مناسك و بنيانگزار خانه خدا نبوده بلكه بي
گمان، حركت دسته جمعي، هماهنگ، متحد و همه در يك سو، مورد توجه بوده است.

آري! اگر در سايه
انجام اين عبادت الهي نبوده، مسلمانان با آن همه اختلاف نژاد، رنگ، لغت، محيط و
خلاصه كشورهاي مختلفي كه همه را از يكديگر جدا ساخته است، همديگر را هرگز نمي
ديدند و هيچگاه مسلماني كه در انتهاي آفريقا زندگي مي كند، نمي دانست كه در آن طرف
آسيا، همين اسلام و همين آئين با همان شعارهاي الهي مردم را به خود جذب كرده است.

 

فوايد اجتماع مسلمين
در خانه خدا

بنابراين، فوايدي كه
بر اين اجتماع مقدس مترتب است، آنقدر فراوان است كه در هيچ شكل ديگري از اجتماعاتي
كه در دنيا توسط قشرهاي مختلف برگزار مي شود، اين آثار و فوايد ديده نمي شود.

اجتماعاتي كه توسط
سران سياسي كشورها انجام مي شود و حتي اجتماعها و كنفرانس هائي كه توسط علما و
دانشمندان به عنوان كنگره ها، سمينارها و مجتمعات علمي تشكيل مي شود، هيچ يك از
آنها اين آثار و فوايد را ندارد.

و خلاصه هر چه بيشتر
در اين زمينه، در مناسك حج و اجتماع مسلمين در كنار خانه خدا دقت مي كنيم، به عمق
اين بيان شيوا و ارزنده امام صادق(ع) بيشتر پي مي بريم كه تا كعبه هست، دين هم بر
پا و استوار است.

امام صادق(ع) در ارتباط
با فلسفه حج، بيان ديگري دارد كه از هشام بن حكم نقل شده است از امام پرسيدم:

«ما العلّه التي من
اجلها كلّف الله العباد الحج و الطواف بالبيت؟»

چه دليلي دارد كه
خداوند، بندگان را مُلزم ساخته است كه به حج و طواف خانه اش بروند؟ حضرت در پاسخ
بيان مفصّلي دارند كه از جمله مي فرمايند:

«فجعل فيه الاجتماع
من الشرق و الغرب ليتعارفوا.»

خداوند در اين أعمال،
اجتماع و تشكّل مسلمانان را از شرق و غرب منظور فرمود كه گرد هم آيند و همديگر را
بشناسند.

مراد از كلمه شرق و
غرب كه در اين بيان حضرت آمده است، تمام اطراف عالم است كه در آنجا اجتماع مي
كنند. و حضرت با اين جمله كوتاه مطلب بسيار مهمّي را گوشزد مي فرمايند و آن اجتماع
و تشكّل مردم جهان براي تعارف و شناختن همديگر مي باشد.

حضرت در ادامه
سخنانشان مي فرمايند:

«ولتعرف آثار رسول
الله (ص) و تعرف اخباره، و يذكر و لاينسي، و لو كان كلّ قوم يتكلمون علي بلادهم و
ما فيها هلكوا و خربت البلاد و سقطت الجلب و الأرباح، و عميت الأخبار، و لم تقفوا
علي ذلك، فذلك علّة الحج». وسائل الشيعه ج 8 ص 9.

مي بينيم امام
صادق(ع) در فلسفه حج، به همين نكات اشاره مي كنند كه اگر بنا بود اهل هر كشور و
مملكتي، فقط در كشور خود بودند و صحبت از خودشان مي كردند و خبر از جائي ديگر
نداشتند، آرام آرام اقوام و ملّتهاي اسلامي در كشورهاي خودشان از بين مي رفتند كه
مقصود از هلاكت امّت، از بين رفتن فرهنگ آنها است و دستشان از بقية اقطار و
كشورهاي اسلامي كوتاه مي شد و كم كم در آن حالت انزوا، مكتب و فرهنگ آنان از دست
مي رفت.

«لتعرف آثار رسول
الله و تعرف اخباره و يذكر ولاينسي…»

كعبه مركزي است براي
اينكه آثار و اخبار رسول اكرم (ص) شناخته شود تا به فراموشي سپرده نشود و اگر هر
جمعيتي تنها در رابطه با خودشان سخن مي گفتند و به اينجا نمي آمدند، از ديگر
مسلمانان بي اطلاع مي ماندند.

گرچه ممكن است در
بيان امام صادق(ع) نكاتي باشد كه از ما پوشيده است چرا كه حساب خاندان وحي از
ديگران جدا است ولي اگر منشأ ديگري براي اين بيان حضرت نباشد جز مطالعه در نفس عمل
حج با اين كيفيتي كه برگزار مي شود، خود كيفيت اين عمل، مي رساند كه حج صرفاً
بعنوان عبادت افراد مطرح نبوده، بلكه مجتمع و اجتماع مورد توجه شارع بوده است.

 

اختلاف ما و حكومت
عربستان

اينجا است كه اختلاف
عقيده بين ما و حكومت عربستان مطرح مي شود. با كمال تأسف ما در اين چند سال پس از
انقلاب، نتوانسته ايم به حكومت عربستان و ديگر حكومت هاي مشابه آن بفهمانيم كه
حقيقت حج آن چيزي است كه رهبر انقلاب اسلامي مطرح مي كنند نه آن چيزي كه اين حكومت
ها مي گويند. البته چون طرف ما، حكومتهائي هستند كه در ارتباط با منافع خودشان،
برداشتهاي خاصّي از اسلام دارند، لذا نه ما مي توانيم به آنها حقيقت مطلب را تفهيم
كنيم و نه آنها مي توانند آنچه را كه برداشت غلط خودشان از حج است، بر مسلمانان
تحميل نمايند.

مسلمانها بر حسب
فطرتشان مي فهمند كه اين اجتماع با اين كيفيت، صرفاً براي اين نبوده كه اشخاص
بيايند و عبادتي انجام پذيرد، در حالي كه تنها بودن و مجتمع بودن، با هم فرق
نداشته باشد! آن چيزي كه دولت عربستان مي خواهد بر مسلمان هاي دنيا تحميل كند، اين
است كه مسلمان هاي دنيا تحميل كند، اين است كه مسلمانان در ايام حج بايد صرفاً
عملي را انجام دهند كه مجتمع بودن و منفرد بودن در آن فرقي نداشته باشد؛ در حالي
كه ما برداشت و بينشي اجتماعي از حج داريم كه همان بينش را امام صادق(ع) از حج
دارد و ما از آن بزرگوار دريافته ايم.

 

همديگر را شناختن

در بيانات امام
صادق(ع) اين كلمه آمده بود «ليتعارفوا» يعني براي اينكه بشناسند همديگر را. مقصود
از اين شناخت چيست؟

بدون شك مقصود اين
نيست كه هر كس بداند آن ديگري نامش چيست؟ پدرش كيست؟ چند سال دارد؟ و يا چه كار مي
كند؟!!

اين شناخت كه امام
روي آن تكيه مي كند بايد شناختي باشد كه ارزش شناختن داشته باشد. پس مراد حضرت اين
است كه هر قومي آنچه را در فكر و انديشه خود از معارف اسلامي ذخيره كرده است، در
ايام حج براي مردم مطرح كند تا آنان نيز مطلع شوند.

ليتعارفوا: مردم از
وضع مادي و معنوي هم ديگر آگاهي پيدا كنند. ببينند اين قوم از چه كشوري امده اند و
وضع زندگي آنان چطور است؟ دولت كه بر آنها حكومت دارد، چگونه حكومتي است؟ طرفدار
اسلام است يا طرفدار قدرتهاي استكباري؟

اكنون كه لازم شد
مردم از حال همديگر مطّلع باشند، اگر ـ مثلاًـ يك فرد ايراني مي خواهد بديگر
مسلمانان بفهماند كه در ايران چه خبر است؟ چرا حكومت شاه سرنگون شد؟ انگيزه انقلاب
اسلامي چيست؟ و صدها مطلب ديگر كه مسلمانان تشنه شنيدن اين مسائل هستند، چون نمي
تواند با زبان آنان سخن بگويد، ناچار بايد مقاله اي كه در ايران به زبان عربي تهيه
شده است، با خود ببرد و به ديگران بدهد تا بخوانند و از اوضاع كشورش اطلاع پيدا
كنند. و متقابلاً اگر اين فرد ايراني بخواهد از اوضاع مردم مصر مطلع شود بايد
بگونه اي مسائل را به او برسانند. ولي مي بينيم دولت عربستان آوردن كتاب، جزوه و
يا مقاله را با خود به عنوان يك جرم تلقّي مي كند. و بهانه مي آورد كه: بگذاريد مردم
با ازادي كامل عبادتشان را انجام دهند و افكار خود را به آنها منتقل نكنيد!!

دولت عربستان حق
ندارد جلو تبادل افكار و آراء مسلمانان را بگيرد زيرا اين يك حق طبيعي است كه
مسلمانان در اين اجتماع، اوضاع و احوال يكديگر را بفهمند و در پي چاره جوئي براي
هزاران مشكل گريبانگير ملت اسلام برآيند.

حكومت عربستان بايد
توجه كند كه جلوگيري از اين امور، در حقيقت جلوگيري از اهداف و فلسفه حج است.

 

سخني با روحانيون
كاروان ها

در همين رابطه، سخني
دارم با روحانيون و مبلغان اعزامي از ايران و ديگر افرادي كه آشنائي با كتاب و
سنّت دارند و به عنوان تبليغ مي خواهند انجام وظيفه كنند.

متأسفانه بسياري از
روحانيون اعزامي به حج، قدرت محاوره و سخن گفتن به زبان عربي اسلامي را ندارند؛ و
اگر در آنجا يك نفر غير ايراني، مسئله اي سئوال كند، نمي توانند پاسخ او را بدهند.

امروز روزي نيست كه
روحانيون ما مانند گذشته رسالت و مسئوليت خود را در اموزش چند مسئله مناسك حج
بسنده كنند و يا مثلاً به تصحيح قرائت حجاج بپردازند. البته پاسخ به سئوالات مذهبي
و تصحيح قرائت و ياددادن احكام نماز كاري است مقدس و ضروري ولي اين يك جزء كار
آنها بايد باشد. و كار ديگرشان در رابطه با انقلاب است.

يك روحاني از ايران ـ
با آن آوازه اي كه ايران در اثر انقلاب اسلامي پيدا كرده است بايد بتواند پاسخگوي
پرسشهاي مسلمان غير ايراني نيز باشد. پذيرفته نيست كه يك غير ايراني مسئله اي را
از يك عالم دين بپرسد و او از جواب عاجز باشد زيرا آشنا به زبان او نيست. البته
لازم نيست هر روحاني با چند زبان آشنائي داشته باشد ولي بايد با زبان عربي كه مي
شود گفت: تمام مسلمانان با اين زبان كم و بيش آشنائي دارند، بتواند سخن بگويد،
گرچه ما نياز داريم كه برخي از روحانيونمان با زبان هاي زنده ديگر جهان نيز آشنائي
داشته باشند كه بتوانند پاسخگوي سئوالهاي ديگران باشند.

 

زبان بين المللي
اسلامي

زبان عربي، زبان قرآن
است، زبان حديث است و زباني است كه پيامبر اكرم(ص) با آن تكلّم مي كرد؛ بنابراين
اگر يك روحاني ايراني با اين زبان نتواند صحبت كند، جا دارد كه به او انتقاد كنند
و از او خرده بگيرند.

در حوزه هاي علميه ما
با اينكه روحانيون، در دوره اول تحصيلي، ادبيات عربي را فرا مي گيرند و از نظر
قواعد و دستور زبان عربي، اطلاعات فراواني كسب مي كنند، ولي در مورد محاوره و صحبت
كردن، كمتر فردي از آنها مي تواند با اين زبان صحبت كند و بحث نمايد و بسيار جاي
خرده گيري است كه ما در صدد تحقق اهداف اسلام باشيم و يك روحاني نتواند با
بزرگترين سند اسلام ـ قرآن كريم ـ سخن بگويد.

بنابراين، ضروري است
روحانيون ما خود را به زبان عربي مجهز كنند كه لا اقل بتوانند پاسخگوي برخي از
سئوالهاي ضروري مردم در مورد مسائل، اعتقادات، انقلاب و مشكلات عمومي مسلمين
باشند.

ديگر بار تكرار مي
كنم كه: ما در آينده نمي توانيم مسئوليت و وظيفه يك روحاني را تنها گفتن مسائل
شرعي و بيان مواعظ و اخلاق براي حجاج ايراني بدانيم. آنها بايد بتوانند در ارتباط
با انقلاب، صدور انقلاب و پاسخگويي به شبهاتي كه دشمنان انقلاب در ذهن حجاج القاء
كرده اند تبليغ نمايند.

همچنين اميدواريم
مسئولين گزينش روحانيون، براي سال هاي آينده حج، آشنائي به محاورة عربي را شرطي
اساسي در گزينش و پذيرش آنها قرار دهند، بگونه اي كه اگر روحاني قدرت بر محاوره
عربي نداشته باشد قابل قبول براي اعزام به حج نباشد.

 

سخني با حجاج ايراني

در ارتباط با حجاج
ايراني هم بايد گفت كه حج در جمهوري اسلامي از جهات مختلف با زمان طاغوت فرق دارد.

امروز همه بايد اين
نعمت را به درگاه خداوند متعال شكر كنيم كه از بركت انقلاب اسلامي، امكاناتي فراهم
شد كه 150 هزار مسلمان ايراني به حج روند با اينكه در زمان شاه، اين عدّه در طول
چندين سال نمي توانستند توفيق تشرّف را پيدا كنند. اين نعمت بزرگي است كه به بركت
انقلاب و به بركت خون شهدا حاصل شده است و اميدواريم در سال هاي آينده بيشتر از
اين جمعيّت نيز براي انجام مناسك حج به مكّه مشرف شوند.

امروز يك زائر مسلمان
ايراني كه به حج مشرف مي شود بايد بداند كه مسئوليت بزرگ ديگري نيز بر عهده اش هست
و آن اينكه بايد سفير انقلاب در خارج از ايران باشد و ارزش هاي انقلاب را براي
ديگر مسلمانان تشريح و تبيين نمايد و آنان را نسبت به سرنوشت خودشان و سرنوشت جهان
اسلام و خطراتي كه از ناحيه دشمنان و حكومتهاي وابسته به استكبار براي اسلام و
مسلمين است، بيدار كند.

يك زائر ايراني، بايد
خود را مجهز كند براي اينكه در ايام حج، دين خويش را نسبت به انقلاب ادا نمايد.
بنابراين، نبايد حجاج تصور كنند كه هر كس مستطيع شد و خداوند امكان و قدرت مالي و
جسمي به او داد، به حج رود و يك سلسله اعمالي انجام دهد و بعد هم برگردد، و همين
كافي است.

كعبه اي كه با آن
عظمت و بدست پيامبري بزرگ همچون حضرت ابراهيم و فرزند والامقامش حضرت اسماعيل پس
از گذراندن مراحل آزمايش هاي سخت، ساخته شده، وانگهي آن مناسك و آن عبادتهائي كه
با آن خصوصيات اجتماعي وضع شده، كار ساده اي نيست.

 

آمادگي براي سفر حج

يك فرد مسلمان ايراني
بايد حداقل يك سال قبل از مشرف شدن به حج و بلكه زودتر از آن خود را براي اين سفر
پر مسئوليت آماده سازد.

جاي بسي تأسف است كه
بسياري از زائرين محترم، در مكّه و مدينه كه مي رسند، تازه به فكر درست كردن قرائت
نماز خود مي افتند با اينکه نماز اختصاص به ايام حج ندارد و اين چيزي نيست که تا
آن زمان اهمال شود. از آن گذشته بجاي اينکه وقت روحاني کاروان را با تصحيح قرائت خويش
بگيرند، بهتر است قرائت را در ايران ياد بگيرند و احكام حج را بياموزند، و در آنجا
مسائل مربوط به صدور انقلاب را از روحاني خود بپرسند.

چه خوب بود اگر
مسئولين تبليغات حج، شرطي قرار مي دادند كه هر زائر ايراني موقعي مي تواند گذرنامه
اش را بگيرد كه تأييديه از روحاني شهر يا محل خود آورده باشد كه قرائت نمازش و
مسائل حجّش را ياد گرفته است.

بالاتر از اين، من
اميدوارم روزي بيايد كه بتوانيم شرط كنيم: هر ايراني كه مي خواهد به حج مشرف شود
بايد حداقل سواد خواندن مناسك را داشته باشد و تنها در مسائلي كه نياز به ياد
گرفتن دارد، از روحاني كاروان بپرسد. و من اين مطلب را از مسئولين تبليغات حج مي
خواهم كه پي گيري كنند.

زائر ايراني بايد
احساس كند كه به عنوان يك فرد مسئولي كه رسالتي از ناحيه انقلاب بر عهدة او گذاشته
شده به پايگاه وحي مي رود و دعوت الهي را لبيك مي گويد و براي هدف بزرگ تبليغ مي
كند و خلاصه انقلاب اسلاميش را كه با خون هزاران شهيد عزيز به پيروزي رسيده براي
مسلمانان عرضه مي كند.

 

استطاعت فرهنگي

البته روشن است كه
استطاعت فقهي و شرعي براي وجوب عبادت حج بر مسلمان همان استطاعت مالي و بدني است
ولي ما مي خواهيم يك زائر ايراني از نظر رشد فرهنگي نيز استطاعت داشته باشد كه
بتواند در مركز وحي، ارزش هاي انقلاب را مطرح كند. آرزوي ما اين است كه يك مسلمان
ايراني استطاعت داشته باشد كه اهداف انقلاب و امام را براي ساير مسلمانان تشريح و
تبيين كند.

اميدواريم زائرين
محترم سال هاي آينده، نه تنها در دو سه ماهه قبل از ايام حج به فكر حج باشند بلكه
از هم اكنون بفهمند و دقّت كنند براي چه سفري عازم بيت الله الحرام هستند و خودشان
را كاملاً آماده و مهيّا سازند.

اميدواريم مسئولين
تبليغات حج هم توجه به مسئوليتشان كنند و بدانند كه حج بعد از انقلاب مانند حج قبل
از انقلاب نيست، و لذا بايد حجاج سال آينده را شناسائي كنند و با آنها رابطه
برقرار نمايند؛ براي آنها كتاب، جزوه و حتي نوار تهيه كنند وسائل ارتباط جمعي
(راديو ـ تلويزيون) برنامه هاي آموزنده ترتيب دهند و بالاتر اينكه روحانيون هر
محل، براي زائرين منطقه خود، درس آموزش مسائل حج و آنچه در ارتباط با حج مي باشد
برگزار كنند و نه تنها به صرف درس دادن اكتفا نمايند بلكه از آنان امتحان بگيرند و
آنها را نسبت به درسهاي ديني آزمايش كنند. مسئولين تبليغات حج مي توانند از همين
شيوه نوار براي تدريس كشاورزان، كارگران و افرادي كه در نقاط دوردست قرار دارند،
استفاده كنند و از آنان امتحان بگيرند. و نسبت به روحانيون نيز اميدواريم هر فرد
روحاني بتواند، علاوه بر زبان خودش به يك زبان زنده ديگر سخن بگويد و لا اقل با
زبان عربي،‌كه زبان بين المللي اسلامي است آشنا باشد. و نه تنها روحانيون كه نسبت
به ديگر زائران محترم نيز چنين آرزوئي داريم.

اگر چنين شود مي
توانيم ادعا كنيم 150 هزار مبلّغ انقلاب به حج فرستاده ايم و آنجا است كه هدف
والاي امام عزيزمان تحقق مي يابد و آن تحوّل عظيمي كه آرزويش را داريم، در جهان
پديدار مي شود. به اميد چنين تحوّلي.

ادامه دارد

ي

/

به ياد محقق شهيد آيت الله سيد مصطفي خميني

اوّل آبانماه يادآور
خاطره جانسوز شهادت يكي از پشتوانه هاي محكم فقه آل محمد و از تبار آن خاندان شريف
است كه از خدمت به علم و دانش از يكسو و از مبارزه مستمر با دشمنان دين از ديگر
سوي، لحظه اي نياسائيد و همواره در اين تكاپوي، عمر بسيار عزيز و پر بركت خود را
صرف كرد و همچو شمعي فروزان كرانه هاي تاريك دنياي سراپا جهل و ناداني ما را با
درياي بيكران دانش خويش تابشي داد و از حرارتش قلب ره پويان حقيقت را در مبارزه
مستقيم با دشمنان ديوسيرت انسانيت، خروشي بخشيد كه آن تابش و اين خروش، حركت
انقلاب را شتابان ساخت، و مرگش مانند زندگيش در خدمت به اسلام و تعالي رشد انديشه
مسلمانان، مؤثر بوده و چه تأثيري كه ديروز و امروز و فرداي ما نيازمند آن است.

اوّل آبانماه 1356
مصطفي، پاره تن امام و نور چشم ملّت ايران و اميد آينده اسلام از دنيا رفت و
شهادتش گرچه اسلام و ايران و امام را به سوگ نشاند ولي همانگونه كه امام
بزرگوارمان فرمود: «اين از الطاف خفيّه الهي بود …» آري! آثار اين لطف پنهاني
خداوند، آنچنان آشكار گرديد كه در هر كوي و برزنِ كشور امام زمان(عج) فرياد پيروان
امام بلند شد: «درود بر خميني، مرگ بر شاه».

و ناگهان خفتگان
بيدار شدند و همراه با بيداران به راه افتادند و در صفوفي به هم پيوسته و منظم، زن
و مرد، پير و برنا، كوچك و بزرگ، لشكرهاي آماده به خدمت چند ميليوني را در
تظاهراتي آرام ولي پر خروش به راه انداختند و آنچنان پيش رفتند كه ديگر جائي براي
ديوان و ددان باقي نماند و حكومت اسلامي جاي حكومت طاغوت گرفت و انقلاب الهي
جايگزين آن هرج و مرج ها و فسادها و تباهيها شد.

مرحوم آيت الله محقق
شيد حاج سيد مصطفي خميني در سال 1349 هجري قمري در قم چشم به دنيا گشود. پس از
آموختن علوم مقدماتي، سطح را نزد اساتيدي چون ايت الله حايري، آيه الله سلطاني و
آيت الله اصفهاني آموخت و در سنّ 21 سالگي به مجلس درس خارج مرحوم آيت الله العظمي
بروجردي راه يافت و خارج اصول را در محضر مبارك پدر بزگوارش حضرت امام آموخت و
فلسفه زا نزد مرحوم استاد علامه طباطبائي و علامه سيد ابوالحسن قزويني فرا گرفت.

استعداد و هوش سرشار
به پشتكار و جدّيت او ضميمه شد و در حالي كه هنوز به سي سال نرسيده بود به درجه
والاي اجتهاد رسيد و از اين روي هنگام تبعيد در نجف اشرف بمدت 10 سال خارج اصول را
تدريس كرد.

آيت الله سيد مصطفي
خميني داراي تأليفات ارزنده اي در فقه و اصول است كه برخي از آنها متأسفانه در اثر
يورش وحشيانه عوامل ساواك به منزل ايشان به تاراج رفت و برخي ديگر از جمله
تحقيقاتي در علم اصول و رساله اي در ولايت فقيه بزودي توسط شاگردان و علاقمندان
ايشان به چاپ خواهد رسيد انشاء الله و همچنين از تأليفات ايشان مي توان تفسير قرآن
را نام برد كه بيش از 4000 صفحه مي باشد ولي متأسفانه پايان نيافته است.

شهيد سيد مصطفي خميني
با پدر ارجمندش پرچم سرخ انقلاب را بدوش گرفت و در تبعيدها يار وفادار امام بود.
او با تمام وجودش براي نجات ميهن اسلامي و به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي محرومان مي
كوشيد و از هيچ خدمتي در اين راه پر پيچ و خم دريغ نداشت تا اينكه جان خويش را نيز
در اين راه باخت و دين خود را به احسن وجه ادا كرد. «مِنَ المؤمنين رجالٌ صدقوا ما
عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدّلوا تبديلاً».

سزا است وجود چنين
رادمردي را به پدر والا مقامش تبريك گفت كه چنين دُرِّ گرانمايه اي را به جهان
اسلام تحويل داد و شايسته است كه وفات مرموز ونابهنگامش را به ايشان و به تمام
پيروانشان تسليت گفت: «والسَّلام عليه يوم ولدَ و يومَ يموت و يوم يبعث حيّاً».

 

/

کودتای نافرجام نوژه

قسمت چهاردهم

حجة الاسلام و
المسلمين محمد ري شهري

شروع عمليّات خنثي
سازي كودتا

پس از كشف توطئه
كودتا بشرحي كه در مقالة قبلي از نظر خوانندگان گرامي گذشت با هماهنگي كميته و
سپاه گروه ضربت نيروي هوائي عصر روز 18/4/1359 تيم هاي عملياتي براي خنثي سازي
توطئه و دستگيري توطئه گران آماده بكار شدند.

پارك لاله در تهران و
اطراف پايگاه نوژه، در همدان و جاده پايگاه نوژه تحت كنترل شديد تيم هاي خنثي سازي
توطئه قرار گرفت. تيمهاي عملياتي در پارك لاله موفق شدند تعدادي از عوامل كودتا را
دستگير كنند.

يكي از دستگير شدگان
در پارك لاله در بازجوئي چنين نوشته:

«روز چهارشنبه صبح
… بمن گفت كه ساعت 5/7 روبروي سينما بلوار باشيم و از آنجا همگي با يك اتوبوس
عازم شاهرخي خواهيم شد … ما كمي زودتر از موعد مقرر به محل مزبور رسيديم … بعد
من و سروان ملك از ماشين پياده شده و در پياده روي انتهاي خيابان بلوار منتظر شديم
… در اين اثنا سرهنگ داريوش جلالي بسمت ما آمد … با ما دست داد … من و سرهنگ
جلالي در روي جدول وسط پياده روي پارك نشسته و از هر دري صحبت مي كرديم كه ناگهان
افراد مسلح وارد شده و ما را دستگير كردند…»

بدين ترتيب تعداد كمي
از كودتاچيان در پارك لاله دستگير شدند.

ولي عوامل اصلي توطئه
توانستند با يك اتوبوس از محل قرار به سوي پايگاه نوژه حركت كنند، بهتر است كه شرح
اين ماجرا را از زبان ركني يكي از عوامل مهم كودتا بشنويد:

«احسان [1]
گفت كه يك اتوبوس با شماره 41627 ساعت 5/7 بعد از ظهر پهلوي پارك در آخر خيابان
بلوار اليزابت خواهد ايستاد تو بايد شماره آنرا بررسي كني با راننده آن تماس بگيري
و خلبانهائي كه نعمتي معرفي خواهد كرد سوار اتوبوس خواهند شد و به محل تجمع در
جادّه اختصاصي پايگاه كه محل دقيق آنرا نعمتي خواهد دانست مي آئيد.

من حدود ساعت (…)
شب چهارشنبه غروب بود كه بآنجا رفتم تيمسار محققي، سروان زمانپور و نعمتي را ديدم
ولي اتوبوس نيامده بود كمي صبر كردم بعد رفتم باحسان تلفن كردم گفت تا ده دقيقه
ديگر اتوبوس خواهد آمد … حدود نيم ساعت بعد در حال برگشتن بودم كه نعمتي را ديدم
گفت كه تعدادي پاسدار بداخل پارك آمده اند و من بهمه خلبانها گفتم كه از اينجا
بروند و اول خيابان آريامهر غربي سابق بايستند. تو هم جلوي پارك باش … مشغول
بررسي اتوبوس و شماره آن از جلو بودم راننده اتوبوس بمن نزديك شد و گفت شما بيژن
هستيد؟ گفتم بله و پرسيدم شما را آقاي مهندس فرستاده است؟ گفت بله … تيمسار
محققي و نعمتي و زمانپور را ديدم نعمتي گفت كمي صبر كنيد تا من خلبانها را جمع
آوري كنم.

بعد از حدود 10 دقيقه
برگشت آبتين و يكنفر ديگر كه او را نمي شناسم همراهش بود در داخل اتوبوس سوار شديم
و با تيمسار محققي مشورت كرد و گفت تيمسار براي بقيه صبر نكنيم و حركت كنيم؟

تيمسار محققي هم
موافقت كرد و حركت كرديم…

… تيمسار محققي كه
يك صندلي پشت سر من نشسته بود اظهار نگراني مي كرد كه آيا راننده هاي اتوبوس از
خود ما هستند و ر جريان كار قرار دارند يا نه، راننده[2] كه
پهلوي صندلي مقابل نشسته بود سرش را جلو آورد و گفت ما از خود شما هستيم نگران
نباشيد فقط شاگرد چيزي نمي داند كه ترياكي است و او را مي فرستم عقب اتوبوس
بخوابد.

نعمتي پرسيد شما
نظامي هستيد؟ راننده گفت: نه.

تيمسار محققي گفت اگر
جلوي ما را گرفتند و پرسيدند كه با يك اتوبوس چرا فقط هفت ـ الي ـ هشت نفر مسافرت
مي كنند چه بگوئيم؛

راننده گفت كه ما مي
گوئيم اتوبوسي در بين راه خراب شده است و ما مي رويم مسافرين آنها را بياوريم شما
هم عبوري سوار شده ايد …

حدود يك ـ الي دو كليومتري
پايگاه سمت چپ جاده يك اتومبيل بيسيم دار ايستاده بود و بر سر دو راهي پايگاه سمت
راست يك جيپ با تعدادي پاسدار ايستاده بودند ك يكنفر را دستگير كرده بحالت درازكش
و دست پشت سر او را خوابانيده بودند سمت چپ هم تعداد زيادي پاسدار ايستاده بودند
اتوبوس از آن محل گذشت و چند كيلومتر دورتر در محل پمپ بنزين دور زد و برگشت و
اينموقع راننده گفت اگر كسي چيزي از ما پرسيد مي گوئيم از همدان در حال آمدن هستيم

نعمتي ابتدا تصميم
داشت كه از قزوين به پايگاه شاهرخي تلفن بكند و ببيند چه خبر است ولي بعداً پشيمان
شد … اتوبوس در قزوين ايستاد قبل از اين موقع تيمسار محققي گفته بود كه اگر
مداركي همراه داريم آنرا مخفي كنيد، نعمتي كاغذي را در زير فرش پلاستيكي وسط
اتوبوس قايم كرد و من هم چند برگ كاغذ كه يكي از آنها شامل اسم تعدادي از خلبانان
بود كه نعمتي داده بود كه باحسان بدهيم و يك برگ نيز شامل افرادي بود كه همافر پور
رضائي داده بود كه اينعده بايستي در پايگاه شاهرخي دستگير شوند و يك برگ شامل كد و
نشاني را در زير پشت سري دو رديف بآخر مانده سمت شاگرد در اتوبوس مخفي نمودم.

در قزوين زمانپور از
من مقداري پول خواست كه من يك پاكت محتوي بيست و پنج هزار تومان باو دادم و او
پياده شد.

من مجدداً خوابيدم در
اتوبان كرج تهران از خواب بيدار شدم نعمتي پنجاه هزار تومان و آبتين بيست و پنج
هزار تومان و يكنفر خلبان ديگر كه او را نمي شناسم مبلغ بيست و پنج هزار تومان از
من پول گرفتند و بتدريج پياده شدند…

بدر خانة خودمان
رسيدم ديدم كه چراغ هال بر خلاف هميشه كه روشن بود اينبار خاموش است دو بار در زدم
… همسرم را ديدم كه پشت سر او يكنفر پاسدار ريش دار قد بلند ايستاده بود كه
دوبار بمن گفت بيا تو بيا تو همسرم گفت:

برو و من فرا كردم،
هنوز فاصله در خانه تا محل ورودي گاراژ به كوچه را طي نكرده بودم كه صداي تيري
بلند شد و متعاقب آن صداي جيغ همسرم را شنيدم كه جيغ زد آخ او را كشتي … چند
متري در كوچه دويدم براي اينكه سبكتر شوم ساك محتوي پول را كه دستم بود رها كرده و
شروع بفرار نمودم.

در اين ضمن صداي
چندين شليك تيز نيز متوالياً بلند شد من در كوچه بعدي در فاصله دو اتومبيل قرار
گرفته و بزير يكي از آنها خزيدم همين موقع پاسداري كه تعقيب من بود رسيد و مرا
پيدا كرد و بسمت من نشانه روي كرد و داد مي زد كه اين خلبان است و مي خواسته كودتا
كند مردم بيائيد و دست او را ببنديد، يكنفر نيز آمد دستم را از پشت با طناب بست
…».

تيمسار بازنشسته
معدوم آيت … محققي در رابطه با ماجراي شب كودتا چنين نوشته:

چهار شنبه 18/4/59
توسط ركني بمن گفته شد و قرار بود كه در ساعت هشت شب با يك اتوبوس كه در مقابل
جلاليه سينما بلوار پارك شده اشخاصي كه با ستون اصلي حركت نكرده اند به شاهرخي
بروند و در كار گروه هاي زمين هم دخالتي نكنيم.

من نمي دانستم با اين
اتوبوس چند نفر خواهند رفت فقط مي دانستم ركني آنها را مي شناسد و به آنها اطلاع
خواهد داد.

من قبل از ساعت هشت
به محل رفتم ولي نه اتوبوسي بود و نه كسي كه من او را بشناسم در حدود ساعت 15/8
ركني آمد و گفت اتوبوس در حدود يك ساعت تأخير خواهد داشت، در اين موقع نعمتي را
ديدم كه آمد و گفت متفرق شويد ما را تحت نظر دارند و تا من آمدم بخودم به جنبم يك
ماشين از پاسداران و يك پيكان بي سيم دار رسيد و پاسداران از ماشين پياده شدند، من
فرار كردم … بالأخره بعد از مدتي در مقابل اداره مهندسي ارتش اتوبوسي ايستاد و
ركني از آن اتوبوس پياده شد من به داخل اتوبوس رفتم سه نفر در اتوبوس بودند كه من
هيچكدام را نديده بودم و اسم آنها را هم نمي دانم اين سه نفر راننده و كمك راننده
و يك مرد ديگري بود كه حتي ركني هم آنها را نمي شناخت بعد از مدتي زمانپور ـ نعمتي
ـ آبتين و يك نفر ديگر هم كه اسم او را نمي دانم و براي اولين بار او را ديدم وارد
اتوبوس شدند و چون وضع بدي را پيش بيني مي كرديم، تصميم بحركت گرفتيم كه فعلاً از
محل دور شويم من به ركني گفتم ما با همين ها مي خواهيم برويم! ركني گفت بقيه فرار
كرده اند برويم من يك تلفن بزنم، تلفن ها اغلب خراب بودند، از كرج ركني تلفن كرد،
من در هنگام مكالمات تلفني ركني حضور نداشتم و در داخل اتوبوس بودم بالأخره ركني
آمد و گفت مي رويم اگر بقيه كارها هم خراب شده باشد با همين اتوبوس بر مي گرديم و
گرنه به پايگاه خواهيم رفت.

من در داخل اتوبوس
خوابيدم و وقتي بيدار شدم در راه تاكستان به همدان بوديم، جاده ها خيلي سخت كنترل
مي شد و مأمورين ژاندارمري تمام ماشين هاي شخصي را متوقف مي كردند و حتي در وسط
جاده چندين عدد لاستيك را آتش زده بودند ولي جلوي كاميونها و اتوبوسها را نمي
گرفتند.

از سه راهي جاده ساوه
به همدان وضع مراقبت خيلي شديدتر شده بود ماشين هاي پاسداران در توي جاده ها حركت
مي كردند و بهر اتومبيلي شك مي بردند او را متوقف نموده و چهار نفر، مسافران آن را
بازرسي بدني مي كردند لذا ما به حركت خودمان ادامه داديم و در مقابل اولين پمپ
بنزين متوقف شديم و دور زده و به تهران مراجعت كرديم ساعت 6 صبح به تهران رسيديم و
بلافاصله متفرق شديم.

… در همين روز به
مهديون تلفن كردم و به او گفتم من نمي دانم چه وضعي پيش آمده و بايد شما را به
بينم مهديون به همان محلي كه پاي تلفن در خيابان بود آمد و مرا سوار كرد و وقتي
موضوع را فهميد گفت ديگر به من تلفن نكن تا وضع روشن شود.»

اين بود ماجراي حركت
كودتاچيان بسوي پايگاه نوژه از زبان دو تن از عوامل هوائي كودتا، و اما اين ماجرا
از زبان عوامل زميني اين توطئه:

استوار قايق ور كه
يكي از دست اندر كاران توطئه بود دربارة حركت عوامل زميني كودتاي نافرجام چنين
نوشته:

«… ساعت 30/6 (روز
چهارشنبه) به محل اتوبان كرج رفتيم و تا ساعت 5/6 منتظر بقيه شديم كه من ديدم سه
اتومبيل آمدند و رفتند كه حدوداً در آنها تعداد 12 تا 13 نفر بودند بعداً خود
حيدري در جواب گفت كه من آنها را قبلاً فرستاده ام و خودش با يك تويوتاي زرد رنگ
حركت كرد و رفت.

من و نادر مرداني و
رضا بهمن زاده هر سه با همان تويوتاي سفيد رنگ حركت كرده و تا وسط هاي اتوبان كرج
قزوين رفتيم كه در اينجا ماشين خراب شد … دو ساعت طول كشيد تا رفتند و آب آوردند
و ريختند درون ماشين و حركت كرديم.

قرار بود كه ساعت 12
تا 2 نيمه شب در محل تجمع كه قرار بود در نزديكي پايگاه در يك گودال باشد تجمع
كنيم چون ماشين خراب شده بود و معطل هم شده بوديم ساعت 30/2 دقيقه نيمه شب ما به
محل تجمع رسيديم ولي ديديم كه كسي نيست و باز هم رفتيم و اطراف را دور زديم و سراز
يك دهكده در آورديم كه 6 نفر چماق دار به ما حمله كردند و جلوي ماشين را گرفتند
نادر مرداني با نشان دادن كارت شناسائي به آنها ما را از آنجا نجات داد و حركت
كرديم و آمديم به خيابان اصلي كه از جادة قزوين همدان جدا شده و به پايگاه مي رسد
حدود 100 متر رفتيم جلو ديديم كه يك تويوتا سبز رنگ و يك فولكس واگن استيشن سفيد
رنگ چراغ خاموش علامت مي دهند و نگه داشتيم و سرهنگ آذرتاش از ماشين پياده شد و به
نادر مرداني گفت كه ماشين حامل اسلحه و مهمات خراب شده و مأموريت كنسل گرديده و ما
هم حركت كرديم تا رسيديم به سه راه قزوين همدان و در آنجا پاسداران به ما ايست
دادند و ما هم ايستاديم به محض ايستادن شروع به تيراندازي كردند و چون ما ديديم كه
اگر به ايستيم كشته خواهيم شد حركت كرديم و مقداري آمديم جلو و ماشين را در يك محل
رها كرديم و شروع كرديم به فرار من از نادر مرداني و رضا بهمن زاده جلو افتادم و
چون تركش گلوله به پشت من اصابت كرده بود سريع مي دويدم… به جاده اصلي رسيدم و
تا صبح هم آنجا بودم و جلوي يك ماشين را حدود ساعت 7 گرفته تا خود را نجات دهم ولي
چند قدم جلوتر همان محلي بود كه به ما تيراندازي شده بود و مرا دستگير كردند و
بردند درون پايگاه …»

استوار حيدري يكي از
عناصر مهم زميني كودتا نيز دربارة حركت خود و كودتا چيان از تهران بسوي پايگاه
نوژه مي نويسد:

«من خودم شخصاً
بهمراه بيوك به سرنشيني چهار نفر (غير نظاميان مهران 25 ساله، فرامرز 32 ساله،
قاسم حاجي آبادي 25 ساله و منصور 27 ساله) و سرنشينان اتومبيل تويوتا قرمز رنگ از
جادة همدان بسمت محلّ مورد نظر در حركت بوديم… بعلت اينكه جلو سه راهي توسط
نظاميان راه بسته و كنترل مي شد … از اينجا گذشتيم كه پشت سر ما مأمورين رسيدند
و جلوي ما را گرفتند و ما به مأمورين گفتيم كه خودمان نظامي هستيم و بايد دژبان ما
را جلب نمايد … داشت وضع بحراني مي شد من سعي كردم اسلحه را از پاسدار مأمور
بگيرم ولي خودم در سرازيري خوردم زمين و تفنگ پاسدار را گرفتم و با خودم بردم در
تاريكي دست راست جاده را گرفته رفتم كنار جاده داشت تيراندازي مي شد من تا نزديكي
صبح در بيابانها راه رفتم و در يكي از جوبها گرفتم خوابيدم…»

اين بود اجمالي از
حركت كوتاچيان در شب كودتا بسوي محلي كه قرار بود از آنجا كودتا شروع شود، و
دستگيري آنها، انشاء الله در مقاله آينده حوادث پايگاه نوژه و اطراف آن را در شب
كودتا براي خوانندگان گرامي بازگو خواهم كرد. ادامه دارد

 



[1] – نام مستعار رهبر نظامي کودتا.

/

ولايت فقيه و پاره اي از مسائل اقتصادي

گفتگوئي با آيت الله
آذري قمي

پيرامون

بر اساس اعتقاد به
نتايج مثبت بحث و تبادل نظر علمي در چهارچوب فقه اسلامي كه در سرمقاله شماره قبل
مورد اشاره قرار گرفته بود، و بدنبال اظهار تمايل آية الله آذري قمي جهت نقد مقاله
اي كه تحت عنوان افراط و تفريط (زير ساخت اقتصادي) در شماره 29 اين مجله به چاپ
رسيده بود، گفتگوئي با ايشان ترتيب يافت كه متن آن عيناً تقديم امّت پاسدار اسلام
مي شود.

با تشكر از آيت الله
آذري، اولين سئوال را شروع مي كنيم: همانگونه كه توجه داريد، در جامعه اسلامي ما،
بزرگترين خطري كه ممكن است انقلاب را تهديد كند و حضرت امام دام ظله هم بصورت
مكرر، از اين خطر اظهار خوف كرده اند، مسئله مرز بندي ها و اختلافات است راه حل و
شيوة برخورد منطقي و اسلامي با اين مسأله چيست؟

بسم الله الرحمن
الرحيم. اگر مقصودتان از اختلاف، اختلاف نظر باشد طبعاً چنين چيزي وجود دارد ولي
گمان نمي كنم اختلاف نظري اساسي و ريشه اي باشد براي اينكه طرفين معتقد به ولايت
فقيه هستند و افرادي كه به اصطلاح طرفدار اقتصاد بسته هستند، حتما قبول دارند كه
در فقه سنتي كه مورد نظر و تأئيد امام است آزادي در تجارت، صنعت، توليد و امثال
اينها وجود دارد ولي تكيه آنها روي اين است كه ضرورت و مصلحت اقتضا مي كند كه نرخ
ها تثبيت شود و محدوديتهائي ايجاد گردد. البته ما هم به اين معني اعتقاد داريم كه
ولايت فقيه مي تواند محدوديتهائي را در تمام ابعاد سياسي، اقتصادي و اجتماعي اعمال
كند و از نظر فقهي هيچ مشكلي وجود ندارد. ولي اشكالي اگر باشد روي شبهه مصداقيه
است يعني در مصداق ممكن است عده اي معتقد باشند كه الآن آن مصلحت و ضرورت وجود
ندارد، بنابراين جاي إعمال ولايت نيست.

و ممكن است جناح دوم
چنين معتقد باشند كه الآن مصلحت و ضرورت هست و ما نمي توانيم اقتصاد باز و آزاد
داشته باشيم، بنابراين با تكيه بر مسئله إعمال ولايت فقيه، مي توانيم محدوديتها را
بر قرار كنيم.

خوشبختانه در اينجا
نيز مشكلي وجود ندارد براي ما كه به ولايت فقيه معتقد هستيم وليّ فقيه در اين شبهه
مصداقيه حكم كرد كه كجا ضرورت دارد و كجا ضرورت ندارد، مسئله براي طرفين حل مي
شود.

 

ولايت فقيه امري است
بديهي و فطري

تمام فقهاي شيعه
ولايت فقيه را پذيرفته اند و هيچ اختلافي در اصل قبول ولايت فقيه وجود ندارد. و
اينكه گفته مي شود فلان فقيه، ولايت فقيه را قبول ندارد، معنايش اين است كه يك
ضرورت فقهي را قبول ندارد وهمانگونه كه آيه الله منتظري در تقريرات مرحوم آيه الله
العظمي بروجردي نوشته اند، مرحوم آيت الله بروجردي مي فرمايد: «مسأله ولايت فقيه
ضرورت فقهي است و چيزي كه ضرورت فقهي داشته باشد قابل انکار نيست و هيچ فقيهي نمي
تواند بر خلاف آن فتوي دهد، و نه تنها فقهاي شيعه اين مطلب را قبول دارند بلكه به
تعبير مرحوم آيت الله بروجردي، در ميان علماي اسلام نيز اختلافي ـ از اين نظر ـ
وجود ندارد.

من مي خواهم پا را
فراتر بگذارم و بگويم: كه در ميان تمام مذاهب، ملت ها و مليت ها اين مسئله اي است
ضروري و غير قابل انكار، زيرا معناي ولايت فقيه اين است كه يكنفر متخصصي كه در
آئين و مكتب خود تخصص دارد، مي خواهد بر افراد آن مكتب حكومت كند كه ما در اينجا
از آن شخص تعبير به فقيه و مجتهد و يا اسلام شناس مي كنيم. پس آن كس كه مي تواند
در هر مكتب ديگري و حتي در مكتب كمونيستي نيز تخصص داشته باشد و پس از تخصص قوانين
را به اجرا در آورد. در صورتي كه امين و مورد اعتماد مردم و مدير و مدبر و عادل
باشد، بدون شك همه او را مي پذيرند و حكومت او را قبول خواهند داشت.

پس احياناً اگر برخي
فقهاي ما بحث مي كنند كه بعض از علماي متأخر از قبيل شيخ انصاري(ره) منكر ولايت
فقيه هستند، اين اشتباه است زيرا شيخ انصاري هيچگاه ولايت فقيه را در امور صغار رد
و انكار نمي كند بلكه مي پذيرد كه حاكم شرع و فقيه از طرف اسلام حق دخالت در امور
صغير را دارد. و پر واضح است كه مسائل مهم سياسي، اقتصادي و اجتماعي جامعه اسلامي
كمتر از مسئله يك صغير نيست، و اگر فقيهي قائل به حق حاكم شرع در گرفتن زمام امور
صغار را بدست خويش باشد نمي تواند بگويد: كسي از طرف خداوند تبارك و تعالي تعيين
نشده است كه امور يك جامعه چهل ميليوني يا يك ميلياردي را بدست نگيرد و آنها را به
خود واگذار كند!

و از نظر عقلي نيز
كسي نمي تواند منكر اين حق عالم و فقيه باشد، زيرا بدون شك مسائل و مشكلات مذهبي
را بايد با متخصص در آن مسائل در ميان گذاشت و امور را به عهدة آن شخص واگذار كرد.
خلاصه همان دليل عقلي كه در كتب كلاميه براي اثبات امامت آمده است، براي اثبات
ولايت فقيه در زمان هاي ما حرفاً بحرف كفايت مي كند.

 

منكرين ولايت فقيه

و امّا اينكه معروف
است برخي علماي معاصر ولايت فقيه را انكار مي كنند، من به سخنان آنها كه مراجعه
كردم ديدم آنها بحث را برده اند روي اين مطلب كه آيا ولايت فقيه به اين معني است
كه اگر مثلاً وليّ فقيه قيّمي را براي صغير تعيين كرد، آيا بعد از وفات او نيز،
همين قيموميت باقي است يا اينكه پس از وفات آن فقيه، مسئله منتفي مي شود، اما در
اينكه فقيه حق دارد شخصي براي صغير معيّن كند و در اموال او خود دخالت و تصرّف
داشته باشد، هيچ خدشه اي در اين نمي كنند.

اين مطلب شباهت دارد
به مسأله انسداد باب علم در علم اصول، مثلاً بحث مي كنند به اينكه طرفين دعوا هر
دو اتفاق نظر دارند كه در عصر غيبت، دست ما از دليل علم و علمي اگر كوتاه باشد،
حتماً بايد دليل ظني، حجت باشد ولي بحث اينجا است كه يكدسته مي گويند: اين حجيّت،
حجيّت عقلي است و دسته اي ديگر مي گويند: حجّيت، حجيّت شرعي است. و ما كشف مي كنيم
به اينكه شارع در زمان فقدان دليل علمي و علم، ظن را حجت قرار داده است اما الآن
وظيفه، اين است كه به ظن عمل كنيم، طرفين اتفاق نظر دارند.

آنهائي كه ولايت فقيه
را انكار مي كنند، چنين بحثي را مطرح مي كنند و گرنه اصل قضيه براي هيچ كس قابل
ترديد نيست، و ترديد ديگري كه برخي از فقها دارند در اين است كه آيا حكم حاكم در
اينگونه موارد مانند ثبوت هلال نفوذ دارد يا نه؟ و البته معناي اين سخن اين نيست
كه در مواردي كه ضرورت و عقل درك مي كند لازم است يك نفر جامعه را رهبري كند؛ در
آنجا نيز منكر بشوند بلكه مي گويند مسئله ثبوت هلال ـ مثلاً ـ چيزي است كه خود
مكلف بايد يقين به آن پيدا كند يا از راه حجت و بيّنه شرعي بدست بياورد.

پس در حقيقت، با
اعتقاد به مسئله ولايت فقيه هيچ جاي تنازع وا تشاجر نيست كه احياناً افراد يكي از
جناحها طرف ديگر را به باد تهمت، فحش و استهزا بگيرد. البت اگر كسي اعتقادش اين
باشد كه اقتصاد بكلي باز است و دولت حق نظارت هم ندارد اين شخص بطور كلي محكوم
است، و اين خلاف نظريه اسلام است. و يا هميشه اقتصاد بايد بسته باشد در همه زمان
ها و همه شرايط، آن هم محكوم خلاف اسلام است.

اگر مسئله ولايت فقيه
به ميان آمد و همانطور كه ديديم امام حكمي را به مجلس دادند و اشاره فرمودند بايد
آن عناوين را تشخيص بدهند كه حج است ـ مثلاًـ و آنگاه قانون را تصويب كنند، آن
قانون موقت باشد زيرا نمي شود موارد استثنائي تا قيامت ـ به استناد ولايت فقيه‌ـ
مورد اجرا قرار گيرد! من معتقدم كه اين بر خلاف فقه و بر خلاف نظريه امام است و
حتي امام هم در آن حكمشان، موقت بودن اين حكم را تذكر دادند براي اينكه سوء
استفاده نشود.

پس اگر آن جناح
مقابل، به اين جهت معتقد و پايبند باشند كه مسئله، موقت بايد باشد و با تشخيص ولي
فقيه باشد و با اعمال ولايت از جانب ايشان يا كسي كه از طرف ايشان مجاز است، باشد،
هيچ اختلافي وجود نخواهد داشت و طرفين آن را مي پذيرند.

بنابراين، با نفوذ
حكم وليّ فقيه بر همه حتي بر فقها و مجتهدين ديگر جائي براي كدورت و تهمت باقي نمي
ماند. و در هر صورت همانگونه كه امام مي فرمايد، اگر مجلس قانوني را تصويب و شوراي
نگهبان آنرا تأييد نمود، آن قانون واجب الاتباع است چه براي كسي كه معتقد به صحت
آن قانون باشد و چه براي كسي كه آن قانون را صحيح نمي داند و چه براي كسي كه ترديد
دارد و رأي ممتنع داده است. و اين است كه مي تواند حافظ وحدت و اتحاد و يكپارچگي
باشد و موجب تقويت انقلاب مي شود و اگر به اين نكته اساسي توجه شود، انشاء الله
انقلاب ما خيلي سريع به پيش مي رود و هيچ خطري آن را تهديد نمي كند.

 

فالأعلم كيست؟

جنابعالي به عنوان يكي
از اعضاي مجلس خبرگان و يكي از مدرسين حوزه علميه قم، نظر مباركتان را در مورد
«فالاعلم» و شخصيتي كه از نظر رتبه، بعد از حضرت امام خميني(ره) قرار دارند كه
البته مورد سئوال ما آيت الله العظمي منتظري مي باشند بيان فرمائيد؟

همانگونه كه اشاره
كرديد من عضو خبرگان هستم و در اين اجلاسيه سال دوم، كميسيون اصل 107 و 109 تشكيل
شد و من هم از اعضاي آن كميسيون هستم كه وظيفه آن كميسيون، بحث پيرامون مسائل مرجعيت
و رهبري و بهترين شيوه براي انتخاب رهبر مي باشد، لذا بهتر مي دانم كه از اظهار
نظر در مورد شخص بخصوصي خودداري كنم كه در حقيقت يك پيشداوري نباشد و من با اين
پيشداوريها كه برخي مي كنند، مخالفم زيرا اعتقادم اين است كه اگر از راه مجلس
خبرگان و بحث و تحقيق پيرامون افرادي كه در مظان اين جهت هستند وارد شويم و از نظر
علمي مسائل را بررسي كنيم و يك شيوه كلي اتخاذ نمائيم بهتر و درستر است. زيرا اگر
از راه تحقيق و بررسي دقيق و بحث بي طرفانه به مسئله برسيم نه تنها در جامعه بهتر
جا مي افتد كه در دنيا نيز مورد قبول واقع خواهد شد.

و اما راجع به شخص
حضرت آيت الله منتظري، در موارد مختلف نظر خود را عرض كرده ام، و حتي در مجلس و در
جلسات خصوصي و شايد عمومي نظرم را در مورد ايشان هم از نظر ويژگي هائي كه در ايشان
هست و هم از نظر علميت صحبت كرده ام.

آنچه الآن مي توانم
بگويم اين است كه در علما و مراجع سابق ما شيوه اي مرسوم بوده كه اگر فردي را به
عنوان «فالأعلم» مي خواستند معرفي كنند، اين بود كه اگر مسئله اي از مرجع وقت
سئوال مي شد و ايشان نظري در آن نداشتند ـ و نظرشان (مثلاً) احتياط بود ـ يا بطور
جزئي مي گفتند: در اين مسئله به فلان شخص مراجعه كنيد و يا هم بطور كلي مي گفتند:
احتياطات را به فلان شخص مراجعه كنيد. و اين شيوه اي بوده است كه حاضرين آن را
ملاك مي گرفتند براي فالاعلم.

من يادم مي آيد كه پس
از وفات مرحوم سيد ابوالحسن اصفهاني(ره) جمله اي نظير همين كه عرض شد درباره مرحوم
آيت الله العظمي بروجردي از ايشان شنيده شده بود و همين ملاكي براي مرجعت آيت الله
بروجردي در ميان جامعه و حتي اهل علم قرار گرفت.

 

نظر امام درباره آقاي
منتظري

در مورد آقاي منتظري،
من نظر شخص خودم را الآن صلاح نمي دانم بگويم (روي همان حساب و موقعيت كه گفته شد)
ولي دو سه مورد شنيده ام كه امام مد ظله العالي بالخصوص مسائلي را به آقاي منتظري
ارجاع كرده اند.

در يكي دو سال قبل از
شوراي سرپرستي صدا و سيما شنيدم كه از امام درخواست كرده بودند كه حد و حدود
موسيقي و غنا را براي ما مشخص بفرمائيد كه مورد عمل قرار گيرد. ايشان ارجاع فرموده
بود به آقاي منتظري.

يكي هم ـ ظاهراً ـ در
مورد تعزيرات بود كه آيا تعزيرات شامل تعزيرات مالي هم مي شود و جريمه هاي مالي از
مسائل تعزيرات است يا نه؟ اين هم آن طور كه نظرم هست، از برخي از اعضاي شوراي عالي
قضائي در يكي دو مورد شنيدم كه يك مورد را يقين دارم كه امام فرموده بودند: من
خودم حتي نظرم مخالف با اين مطلب است ولي به آقاي منتظري مراجعه كنيد اگر ايشان
نظر داد، درست است و شما به آن عمل كنيد.

اين ملاك و نشانه اي
است كه بين سلف از علما و مراجع و معمول بوده و خود ملاكي است كه امام، ايشان را
به عنوان فالأعلم مي شناسد.

چون بنظر مي رسد
بهترين روش براي حل مشكلات موجود و رسيدن به كمال مطلوب در تدوين و اجراي قوانين
اسلامي، بحث آزاد استدلالي و علمي است، و اين مجله در شماره 29 تحت عنوان
«انتقادها و پيشنهادها» برخي از مسائل اقتصادي را مورد بحث قرار داده بود؛ تقاضا
مي شود جنابعالي نيز نظرتان را در اين رابطه بيان فرمائيد؟

من ضمن اينكه از روح
حاكم بر اين انتقاد و پيشنهاد، تحت عنوان «افراط و تفريط» واقعاً تقدير مي كنم ولي
چون نقاط ضعفي در اين مقاله ديدم، لازم مي دانم آنها را تذكر دهم.

 

بيمه اجباري

يكي از نقاط ضعفي كه
بنظرم در اين مقاله هست، اين است كه در بند اول آمده است:

«در سرمايه داري غربي
براي تأمين زندگي كارگر، مدير كارخانه را ملزم به بيمه كارگران مي كنند و اين از
نظر وضع اجتماعي كنوني بسيار ضروري به نظر مي رسد كه يك كارگر محروم كه امروز قشر
بسيار عظيمي را از اين جامعه تشكيل مي‌دهد با يك پيش آمد ناگوار، يكباره ازهستي
نيفتد و بتواند زندگي با قناعت خويش را بنحوي اداره كند، آقايان مي گويند: بيمه
قراردادي است آزادانه نه اجباري و آنچه براي تأمين افراد طبق احكام اسلام قرار
داده شده كافي است.»

اين استدلال بنظر من
خيلي ضعيف است. بيمه را ما قبول داريم و طبق فتواي امام هم صحيح است ولي خود امام
هم اين مسئله را چنين عنوان كرده اند كه شرطي است كه بايد طرفين رضايت داشته
باشند.

پس چون اين مسئله ضمن
يك قرار داد و شرطي است كه بايد مرضيّ الطرفين باشد، ما نمي توانيم تحت هيچ عنواني
آن را به كارفرما تحميل كنيم، براي اينكه اصل مي گويد: «المؤمنون عند شروطهم» و
«ولا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل الا ان تكون تجارة عن تراض منكم» البته در
شرايط استثنائي، دست ولي فقيه براي تحميل به كارفرما يا هر كس ديگر باز است.

و اما اينكه اشاره
شده است: «اگر كارگر بيمه نباشد، وضع كارگر بدتر از اين مي شود!» از اين نظر آن را
درست نمي دانيم كه اسلام تمام جهات را در «انفال» و «بيت المال» در نظر گرفته است
و حتي در همين مقاله هم اشاره شده كه حضرت امير(ع) فرمود: «بايد آن ذمي را از بيت المال
اداره كنند» پس به طريق اولي كارگر مسلماني كه از كار افتاده است، اسلام براي او
هم پيش بيني كرده است، و منافع ويژه اي براي بيت المال تعيين فرموده است. و اين
وظيفه اي است براي حكومت اسلامي كه چنين كارگراني را تأمين كند و هيچ نيازي به
بيمه اجباري نيست.

به عبارت ديگر، اگر
راه منحصر به بيمه اجباري بود، اشكال وارد بود ولي چون راه منحصر به اين نيست
اشكال نيز وارد نمي باشد.

در جاي ديگر چنين
آمده است:

«… ولي به آقايان
بايد گفت: آيا سيستم اداري و قانونگذاري و قضاوت همان سيستم صدر اسلام است؟ معلوم
است كه چنين نيست و نمي تواند باشد! اصول و پايه هاي حكومت بايد طبق قوانين اسلام باشد
و همه قوانين فرعي كه بطور الزامي از مصادر وحي رسيده است بايد عملي شود ولي نحوة
ادارة شئون زندگي اجتماعي و تنظيم سيستم اداري و قضائي و قانونگذاري طبق مقتضيات
زمان و نياز جامعه و تحول و تمدن بشريت پيشرفت مي كند و اسلام براي آن حدي تعيين
نكرده است، مثلاً اسلام نگفته است كه حتماً بايد بر الاغ سوار شويد!»

در اينجا قضاوت را با
اداري و قانونگذاري خلط كرده است و بنظرم درست نيست. چگونه سيستم قضاوت ـ در اين
زمان ـ با سيستم قضاوت درصدر اسلام تقاوت كرده است؟ البته ممكن است گفته شود در
صدر اسلام، خود حضرت رسول(ص) يا خود اميرالمؤمنين(ع) قاضي را معين مي كرده اند،
ولي اكنون چون گستردگي پيدا كرده است، شوراي عالي قضائي، قاضي را نصب مي كند. در
اين مورد نمي شود گفت: سيستم فرق كرده است! سيستم به اين معني است كه دادرسي به چه
نحو صورت بگيرد، و در اين مورد هيچ تفاوتي نكرده است. اگر در آن زمان قاضي مي گفت:
«انما اقضي بينكم بالأيمان» سيستم قضاوت كنوني هم همينگونه است.

ولي اگر مقصود اين
باشد كه در آن زمان ـ مثلاً ـ در قضاياي محيرالعقول حضرت اميرالمؤمنين(ع) راه هاي
مخصوص غير از بيّنه و اعتراف ابتدائي براي گرفتن اقرار ـ بدون هيچ شكنجه اي ـ
اتخاذ شده بود و اكنون از راه هاي ديگري نظير معاينه هاي طبي استفاده مي شود كه در
آن زمان نبوده است، در اينجا گفته نمي شود كه سيستم قضاوت فرق كرده است، اين نظير
همان قضيه الاغ سوار شدن است! در اينجا گفته مي شود ابزار تغيير كرده است نه اينكه
سيستم تغيير كرده باشد.

بنابراين، من اين
تعبير را صحيح نمي دانم كه كسي بگويد: سيستم تغيير كرده است، بلكه آن چيزي كه به
عنوان سيستم پذيرفته است همان روابط است كه هيچ تغييري نكرده است بلكه در آن زمان،
ابزار ساده اي به كارگرفته مي شد و اكنون همان ابزار، پيچيده شده است. در تغيير
سيستم اداري و قانونگذاري هم سخني است كه فعلاً جاي آن نيست.

در ادامه همان مطلب
آمده است:

«اگر ما بر اساس همان
سيستم، جامعه را بخواهيم اداره كنيم اصلاً نه جمهوري معني دارد و نه دولت نه
وزراتخانه ها و نه مجلس و نه شوراي عالي قضائي و نه قانون اساسي و نه و نه …
بلكه اگر دقت كنيم مي بينيم سيستم اداري زمان اميرالمؤمنين(ع) با سيستم اداري زمان
رسول اكرم(ص) با هم تفاوت بسيار داشته است زيرا كشور اسلامي گسترده شده بود و نمي
شد به آن سادگي اداره كرد.»

آنطور كه از مقبوله
عمر بن حنظله استفاده مي شود اين است كه حضرت مي فرمايد: «انظروا الي من روي
حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا فارضوا به حكما» در اين جا حضرت شرايط فقيه را
مشخص كرده است، آنگاه انتخاب و اختيار را به خود مردم واگذار نموده است و اگر بگوئيم
مخصوص باب قضاوت است، به متخاصمين واگذار كرده كه در هر دو صورت تفاوتي نمي كند.
در قانون اساسي هم كه «حاكميت ملي» آمده است، معنايش اين نيست كه بدون هيچ قيد و
شرطي هر كه را خواستند انتخاب كنند و به او رأي دهند! بنابراين، اين چيزي است كه
در حقيقت، ممزوج از نصب و تعيين و انتخاب است كه كليِ آن منصوب شده ولي انتخاب شخص
بالخصوص به مردم واگذار شده است و اين چيزي است كه سابقه دارد.

البته در مورد ائمه
معصومين(ع) صدق نمي كند چون آنان منصوب از طرف خداوند تبارك و تعالي بودند ولي
آنجا كه حضرت امير(ع) مالك اشتر را تعيين مي كند حتي تعبير وزرا نيز در عهدنامة آن
حضرت ديده مي شود. البته كارها اينقدر زياد و گسترده نبوده است مثل زمان ما و شايد
اين نقطه ضعفي براي ما باشد كه كارها را اينقدر گسترده مي كنيم و با دست خودمان
گره هاي زيادي براي خود ايجاد مي كنيم كه حتي مي توان گفت: بسياري از اين
وزارتخانه ها نيز مورد نياز نيست و مي شود از آنها صرف نظر كرد.

بسياري از اين
وزارتخانه ها جدي الاحداث هستند و كاري به آن صورت انجام نمي دهند، و اصلاً مسئله
برنامه ريزي و نظارت و اين حرفها نيست بلكه مقصود همان دخالتهائي است كه ايجاد
محدوديت مي كند. البته اين مطلب را من طرد اللباب گفتم وگرنه مقصود همان است، كه
وزارت در صدر اسلام سابقه داشته است.

در هر صورت بيمه و
بيت المال را در مقابل هم قرار دادن تعبير صحيحي نيست زيرا صحت بيمه يك حكم است
ولي بيت المال، ابزار است.

 

ولايت دولت

در دنباله همان بحث آمده
است:

«اگر لازم و ضروري
تشخيص داده شد (كه هست) دولت كه به اتكاء ولي فقيه ولايت دارد، مي تواند طبق مصالح
متغيره، قانون بيمه اجباري را تصويب كند.»

دولت چه وقت و كجا به
اتكاء ولي فقيه ولايت دارد؟ اين مطلب در صورتي ممكن است درست باشد كه وليّ فقيه به
دولت ولايت دهد، ولي در اين زمان، امام تنها به مجلس ولايت داده است آن هم با رأي
دو سوم نمايندگان، پس در صورتي اين مطلب درست است كه واقعاً وليّ فقيه به دولت
ولايت بدهد، آن هم در شرايط استثنائي كه قانون بيمه اجباري را تصويب كند و در
صورتي كه ضرورت باشد و از راه ديگري تأمين نشود و به طور موقت باشد و باز هم تكرار
مي كنم كه وليّ فقيه اعمال ولايت بكند، و گرنه دولت چنين اختياري را از خودش
ندارد.

پس از آن در مقاله
چنين آمده است:

«… ولي طبق نظريه
آقايان وضع كارگران در جامعه اسلامي از وضع كارگران در جامعه سرمايه داري غرب هم
بدتر مي شود!»

بنظر من اين خارج از
انصاف است كه گفته شود، اگر بيمه نباشد، وضع كارگران در جامعه اسلامي بدتر مي شود،
در صورتي كه اگر قسمت هاي ديگر احكام اسلام دوباره كارگران در جامعه اسلامي پياده
شود، هيچ مشكلي بوجود نخواهد آمد.

اگر طرفين كارگر و
كارفرما رضايت داشته باشند و طبق يك نرخ معيّني كه نه او بتواند كمتر بگيرد و نه
آن ديگري بتواند زيادتر بدهد و كارگر حق انتخاب اجر و دستمزد خودش را داشته باشد
كه اين از امتيازات فقه اسلامي است اگر بنا باشد كه اين مطلب عملي شود، نه موضعي و
مقطعي باشد و البته هماهنگ با ساير احكام اسلامي اجرا شود، به عقيده ما وضع
كارگران در سطح بسيار بالائي قرار مي گيرد و جبران نقيصه بيمه را هم مي كند. چون
وقتي دستمزد كارگر در سطح بالائي قرار گرفت، مي تواند براي آينده اش ذخيره كند و
ديگر نيازي به بيت المال ندارد. چيزي كه غالباً مورد غفلت قرار مي گيرد اينست كه
به احكام اقتصادي اسلام مثل سيستم هاي غير الهي شرقي و غربي به عنوان فرمولهاي خشك
و جامد نظر مي شود و پشتوانه مهم ايمان و اخلاق اسلامي و احكام مورد توجه قرار نمي
گيرد.

در آن مقاله نوشته
شده است:

«در سرمايه داري غربي
گر چه توليدات افراد به خود آنها مربوط است ولي در مواردي مخصوصاً نسبت به توليد
اسلحه و صنايع سنگين، دولت در توزيع و بخصوص در مهار كردن آن دخالت و نظارت دارد و
اقايان معتقدند كه از نظر اسلام بطور مطلق، توليدات افراد مربوط به خود آنها است!»

اين نسبت ناروائي است
زيرا هيچ كس نمي گويد كه دولت حق نظارت ندارد. ولي در مورد دخالت، به استثناي
صنايع سنگين و اسلحه به دليل اينكه كسي غير از دولت قدرت ندارد وارد كند، به دولت
واگذار شده است و اما اينكه در آن مقاله آمده است آقايان معتقدند كه دولت هيچ حق
نظارتي در توليدات افراد نداشته باشد، گمان نمي كنم كسي اين مطلب را گفته يا حتي
تفوّه به آن كرده باشد.

من معتقدم كه دولت
علاوه بر نظارت، به امر وليّ فقيه، مي تواند محدوديتهائي هم در تجارت، توليدات و
صنايع ايجاد كند مانند تعيين نرخ زيرا دست وليّ فقيه باز است و طبق اقتضاي شرايط
استثنائي هر نوع دخالتي مي تواند داشته باشد.

و اما اين عبارت كه
نوشته است:

«و آيا چنين است كه
هر آزادي را مي توان كنترل كرد بجز آزادي سرمايه داري؟!»

اين عبارت بنظرم زيبا
نباشد، و اين از همان تهمتهائي است كه نسبت به افرادي كه طرفدار فقه سنتي هستند،
زده مي شود، و اين نسبت غير منصفانه اي است.

ما معتقد به دخالت
وليّ فقيه و نظارت دولت و رضايت اشخاص از راه مشروع هستيم ولي با محدوديتهائي كه
طبق مقررات اسلام نيست، اگر بخواهند تحميل كنند، مخالفت داريم.

 

مشروع بودن ماليات

و همچنين در آن مقاله
آمده است:

«در سرمايه داري غربي
براي تأمين مصالح عمومي، ماليات بر درامدها قرار مي دهند ولي آقايان مي گويند بجز
خمس و زكات و انفال و آنچه كه ضرورت بسيار شديد اقتضا مي كند و مردم از طريق
تبرعات بپردازند، ماليات ديگري بر عهدة مسلمين نيست!!»

اين بند سوم مشخص مي
كند كه عبارت را كه از گروه منتسب به جامعه مدرسين نقل مي كنند غلط نقل كرده اند.
در آنجا مي گويد كه بجز خمس و زكات و انفال و آنچه ضرورت بسيار شديد اقتضا مي كند
و مردم از طريق تبرعات مي پردازند ديگر ماليات بر عهدة مسلمين نيست و اين يك مطلب
درستي است و ديگر نيازي به دو مرتبه علامت تعجب گذاشتن ندارد.

«البته نبايد در قرار
دادن ماليات اجحاف بشود ولي اصل ماليات از نظر شرعي و با قطع نظر از ولايت دولت
نيز قابل توجه است كه جاي تفصيل آن نيست.»

اين مسئله نيز مورد
قبول ما نيست زيرا معلوم نيست اصل ماليات شرعيت داشته باشد يعني منشأش همان ضرورت
است پس مالياتي بجز خمس و زكات و انفال در صورتي قابل قبول است كه حتما از راه
ولايت فقيه باشد كه آن هم موقوف به ضرورت است و در غير اين صورت، دليلي بر شرعيت
آن نمي دانيم.

و اما ان قسم از
مقاله كه جالب و قابل تقدير است، آنجا است كه چنين مي گويد:

«… براي ساختن يك
زير بناي اقتصادي بنام اسلام و مبتني بر سلب آزادي از بازار مسلمين و منحصر كردن
قدرت بازار در دست شركت هاي تعاوني و دولتي كردن توليد و توزيع و تجارت داخلي و
خارجي و خلاصه ركود همه حركت هاي اقتصادي مردم و در آوردن آنها به صورت ابزارهاي
توليد و توزيع كه اين خود همان روش سوسياليستي است».

ضمناً آنگونه كه از
بعضي بيانات و مصاحبه ها بر مي آيد، اين است كه پس از فرمايش امام، مسئله تعاوني
ها را مي خواهند منافي با سخنان امام ندانند با اينكه بدون شك يكي از چيزهائي كه
مخالف با آزادي بازار و آزادي مسلمانها است، همين تعاوني ها مي باشد البته به آن
شكلي كه مطرح است نه آنچه كه در قانون اساسي بدان اشاره شده است.

همانگونه كه اشاره
شد، در اين رابطه فرمايشات آيت الله العظمي منتظري خيلي روشن و صريح بود زيرا
ايشان بي پرده تمام مطالب را بيان كردند و هيچ نقطه ابهامي نگذاشتند، و متاسفانه
ديده مي شود كه حتي فرماياشت ايشان هم گاهي سانسور مي شود و بعضي مطالب را حذف مي
كنند و با اينكه وعده داده بودند كه فرمايشات چند روز گذشتة ايشان را ازكانال دوم
تلويزيون نيز پخش كنند، ديديم كه اين كار را نكردند و اين واقعاً مايه تأسف است كه
چنين برخوردي مي شود با فرمايشات صريح و روشنگرانه ايشان كه به پيروي از بيانات
مهم امام، اميدي در دل مردم ايجاد كرده و مردم را اميدوار نمودند.

گرانفروشي

مطالب ديگري را لازم
مي دانم تذكر دهم:

اگر ما اقتصاد باز مي
گوئيم، مقصود اين نيست كه گرانفروشي را هم تجويز كنيم، اين اشتباه نشود فتوا اينست
كه در گرانفروشي، اگر مشتري به آن قيمتي كه بر او عرضه مي شود رضايت دهد، با اينكه
مي داند كه آن قيمت، بالاتر از قيمت بازار است. شرعاً اشكال ندارد. چه از نظر حكم
تكليفي باشد و چه از نظر حكم وضعي. گرچه بي انصافي است حتي در روايت آمده است:
«ربح المؤمن علي المؤمن حرام» كه فقهاء عظام آن را حمل بر كراهت و نه حرمت كرده
اند و چقدر بجاست كه ملّت مسلمان و انقلابي، اين حكم كراهت سود گرفتن از مؤمن را
سرلوحة كار خود قرار دهد مخصوصاً در اين شرايط مي توان گفت: اسلام چنين انتظاري
دارد. ولي اگر فروشنده زايد بر قيمت بازار مي دهد و وانمود مي كند كه اين قيمت
بازار است! اين همان غش و كلاهگذاري است كه حرام است. و اين مطلب را مرحوم شيخ در
مكاسب و حضرت امام در تحرير الوسيله و ديگر فقها همه مطرح كرده اند كه اگر مشتري
مغبون شده باشد، امر داير بر اين است كه يا معامله را بهم بزند يعني خيار غبن دارد
كه معامله را بهم بزند و يا اينكه به همان قيمت رضايت دهد اما اگر بگوئيم بايد
فروشنده ارْشْ بدهد، يعني تفاوت قيمت را بپردازد و معامله صحيح است اين اصلاً
شرعيت ندارد زيرا ارش تنها در صورتي پرداخت مي شود كه جنس معيوب و ناقص باشد، اما
در مورد گرانفروشي، تنها خيار غبن وارد است و لا غير.

البته ممكن است در
اينگونه موارد هم گفته شود كه ولايت فقيه مسئله را حل مي كند، اين درست است ولي در
عين حال ضوابطش هم بايد حتماً رعايت شود و ضوابطش اين است كه يا امام اعمال ولايت
كند يا امام اين اختيار را به كسي مانند دولت يا دادگاه واگذار نمايد، اما اينكه
بدون اعمال ولايت و به تشخيص ضرورت توسط غير وليّ فقيه كسي اين كار را بكند غير
مشروع است.

در خاتمه نسبت به
پيشنهاد شما صد در صد موافقم كه اين بحث در مجله پاسدار اسلام، بدور از تعصب و
بدون اهانت به همديگر، ادامه پيدا كند و زمينه خوبي براي وضع قوانين حساب شده در
مجلس پيدا شود و ان شاءالله به اجرا گذاشته و مشكلات مردم حل گردد.

امام خميني(ره) : با
هم باشيد؛ اگر با هم نباشيد شكست مي خوريد؛ اگر شكست بخوريد، اسلام شكست مي خورد.

 

/

داستان اصحاب فیل

درسهائي از تاريخ
تحليلي

حجة الاسلام
والمسلمين رسولي محلاتي

قسمت نهم

و اينك چند تذكر:

1- برخي خواسته اند
داستان اصحاب فيل را بر آنچه در كتب تاريخي اروپائيان و ساسانيان و لشكركشي
انوشيروان به يمن و نابود شدن لشكر ابرهه در سرزمين حجاز بوسيلة آبله و امثال آن
منطبق ساخته و با تصرفاتي كه در كلمات و تأويلاتي كه در عبارات كرده اند بنظر خود
جمع بين قرآن كريم و تواريخ نموده اند كه نمونه هائي از آنرا در ذيل مي خوانيد:

فريد وجدي در دائرة
المعارف خود در مادة «عرب» داستان اصحاب فيل و حملة آنها را بمكه ذكر كرده و سپس
مي گويد: «فأصابت جيش ابرهة مصيبة اضطرته للرجوع عن عزمه»

پس لشكر ابرهة به
مصيبتي دچار شد كه ناچار شد از تصميمي كه در ويران كردن كعبه و مكّه داشت باز
گردد…

و سپس سوره مباركه
فيل را ذكر كرده و آنگاه گويد:

«مفسّران در تفسير
پرنده هاي ابابيل گفته اند: آنها پرندگاني بودند كه از دريا بيرون آمده و لشكر
ابرهه را با سنگهائي كه در منقار داشتند بزدند و آنها نابود شدند…»

وي سپس گويد:

ولي صحيح است كه كلام
خدا را بر خلاف ظاهر آن حمل كرد بخاطر كثرت استعارات و مجازات در زبان عرب، و قرآن
به زبان لغت ايشان نازل شده و صحيح است كه گفته شود آن اتفاق مهمي كه بي مقدمه
براي لشكر ابرهه پيش آمد بصورت پرندگاني تصوير شد كه از آسمان آمده و آنها را
بوسيلة سنگ هاي خود سنگ باران كرده اند». (1)

و در مادة «ابل» و
ابابيل پس از تفسيري لغوي و معناي لفظ ابابيل گويد:

«اما روايات دربارة
شكلهاي اين پرندگان بسيار است و همين كثرت اقوال دليل آنست كه از رسول خدا(ص) در
اينباره نصّ صحيح و صريحي يافت نمي شود…»

«و ابن زيد گفته: كه
آنها پرندگاني بودند كه از دريا آمدند، و در رنگ آنها اختلاف كرده اند، برخي گفته
اند سفيد بودند، و برخي گويند: سياه بوده، و قول ديگر آنكه سبز بودند و منقارهائي
همچون منقار پرندگان و دستهائي همچون دست سگان داشتند، و برخي گفته اند: سرهاشان
همچون سران درندگان بوده…»

«و درباره «سجيل»
گفته اند: گل متحجّر بوده، و قول ديگر آنكه گل بوده، و قول سوم آنكه: سجيل، همان
«سنگ و گل» است، و قول ديگر آنكه سنگي بوده كه چون به سوار مي خورد بدنش را سوراخ
كرده و هلاكش مي كرد، و عكرمه گفته: پرندگان سنگهائي را كه همراه داشتند مي زدند و
چون به يكي از آنها اصابت مي كرد بدنش آبله در مي آورد، و عمرو بن حارث بن يعقوب
از پدرش روايت كرده كه پرندگان مزبور سنگ ها را بدهان خود گرفته بودند، و چون مي
انداختند پوست بدن در اثر اثابت آن تاول مي زد و آبله در مي آورد».

مؤلف دائره المعارف
پس از نقل اين سخنان گويد:

«و برخي از دانشمندان
معاصر عقيده دارند كه اين پرندگان عبارت بودند از ميكروبهائي كه حامل طاعون بودند،
و يا پشة مالاريا بودند، و يا ميكروب آبله بوده اند، و در آيه شريفه هم كلامي كه
منافات با اين نظريه و معني باشد وجود ندارد، و بدين ترتيب منقول با معقول با هم
متّحد و موافق خواهد شد…»

وي سپس گويد:

«و ما هم اين نظريه
را پسنيده و تأييد مي كنيم، بخصوص كه هيچ مانعي نه لغوي و نه علمي براي ردّ اين
نظريه وجود ندارد كه مانع تفسير پرنده به ميكروب گردد، و بسيار اتفاق افتاده كه
طاعون در لشگرها سرايت كرده و آنها را به هزيمت و نابودي كشانده.»

و سپس داستان لشكر
كشي ناپلئون را به عكا نقل كرده كه پس از چند ماه محاصره لشكرش به طاعون مبتلا شده
و بناچار جان خود و لشكريانش را برداشته و بمصر بازگشت… (2)

پس از اين نيز گفتار
مؤلف اعلام قرآن را براي شما نقل كرديم (3) كه اظهار عقيده كرده بود كه «ابابيل»
جمع آبله است، و «طير» هم بمعناي سريع است، و اشكال آنرا هم ذكر كرده ايم، و
نويسندة «اعلام قرآن» يك اظهار نظر ديگري هم كرده كه جالب تر از نظر قبلي است و
احتمالاً جنگ ابابيل و نابودي ابرهه را به خود يمن كشانده و اظهار عقيده كرده كه
منظور از «حجارة من سجّيل» سنگهائي باشد كه براي ويران كردن صنعا و شكست ابرهه در
منجنيق گذارده بودند، و در اين باره چنين گويد:

«بعقيدة بعضي سجّيل
لغتي از سجّين است، و سجّين كه در قرآن نيز نام آن ذكر شده دركه اي است از جهنّم
يا طبقه هفتم زمين است. اگر تصوير اخير را براي سجّيل قبول كنيم و از قسمت
استعارات ادبي بهره ور شويم با عقيده اي كه نسبت به ابابيل در فوق ذكر گرديد
منافات و مباينتي بوجود نمي آيد. لكن اگر سجّيل را معرّب سنگ و گل بدانيم بايد
معتقد شويم كه آيه ناظر بر لشكر كشي ايران به يمن در سال 570 و يا 576 است و
مغلوبيّت ايشان بوسيلة لشكر انوشيروان حمله و جسارت ايشان بكعبه بوده است، و
خداوند بوسيلة انوشيروان پيروان جسور ابرهه و فرزندان او را كيفر داده است. در
صورتي كه سومين آيه از سورة فيل اشاره به لشكر كشي ايرانيان باشد دور نيست كه
«طير» با «تيار» يا تياره كه بر لشكر ساسانيان اطلاق مي شده رابطه اي داشته باشد،
و در اين صورت آية چهارم «ترميهم بحجارة من سجّيل» با نوع جنگ ايراني آنزمان تناسب
دارد، زيرا مسلّماً ايرانيان از قلل جبال يمن استفاده كرده و با منجنيق آنان را
سنگ باران كرده اند و يا با منجنيق و سنگ، حصارهاي ايشان را بتصرف دراورده
اند…»(4)

و نظير اين گونه
تأويلات عجيب و غريب را در برخي كتابهاي ديگر روز نيز مي توانيد مشاهده كنيد كه ما
براي نمونه بهمين دو قسمت اكتفا مي كنيم و وقت خود و شما را بيش از اين نمي
گيريم…

و ما قبل از هر گونه
پاسخي به اين سخنان و تأويلات مي خواهيم از اين آقايان بپرسيم چه اصراري داريد كه
آيات كريمة قرآن را با تاريخي تطبيق دهيد و ميان آنها را جمع كنيد كه صحت و سقم آن
معلوم نيست و دستهاي مرموز و غير مرموز و تاريخ نويسان جيره خوار و درباري
ساسانيان و ديگران هر يك بنفع خود و اربابانشان و براي كوبيدن حريفان تاريخ را
تحريف كرده اند تا جائيكه گفته اند: «تاريخ» «تاريك» است و واژة تاريخ از همان
واژه تاريك گرفته شده … !

و براستي ما نفهميديم
منظور از اين گفتار فريد وجدي كه مي گويد:

«… با اين ترتيب
معقول و منقول با هم موافق خواهند شد» معقول كدام و منقول كدام است، آيا قرآن
معقول است يا منقول، و ما نمي دانيم چرا يك معتقد به قرآن كريم و وحي الهي بايد
اينگونه قضاوت كند و چنين رأيي را مورد تأييد قرار داده و به پسندد!

و يا اين گفتار مؤلف
اعلام قرآن خيلي عجيب است كه مي گويد:

«اگر سجّيل را معرّب
سنگ و گل بدانيم بايد معتقد شويم كه آيه ناظر به لشكر كشي ايران به يمن در سال 570
يا 576 است…»

و اين چه ملازمه اي
است كه ميان اين دو مطلب برقرار كرده و چه «بايد»ي است كه خود را ملزم به اعتقاد
آن كرده، و چه اصراري به اين انطباق ها داريد؟ و اساساً ما در برابر قران و تاريخ
چه وظيفه اي داريم؟ آيا وظيفه داريم قرآن را با تاريخ منطبق سازيم يا تاريخ را با
قرآن، آن هم تاريخ آن چناني كه گفتيم؟

و بهتر است در اينجا
براي دقت و داوري بهتر اصل اين سورة مباركه را با ترجمه اش براي شما نقل و آنگاه
پاسخ جامعي به اينگونه تاويلات داده شود.

بِسْمِ اللَّهِ
الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

أَلَمْ تَرَ كَيْفَ
فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ ﴿1﴾ أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي
تَضْلِيلٍ ﴿2﴾ وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ ﴿3﴾ تَرْمِيهِم
بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ ﴿4﴾ فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولٍ ﴿5﴾

ترجمه:

آيا نديدي كه
پروردگار تو با اصحاب فيل چه كرد؟ مگر نيرنگشان را در تباهي نگردانيد و بر آنان
پرنده اي گروه گروه نفرستاد و آنها را بسنگي از «سجّيل» ميزد، و آنانرا مانند كاهي
خرد شده گردانيد.

اكنون با توجّه و
دقّت در آيات كريمة اين سوره، بخوبي روشن مي شود كه سياق اين آيات و لسان آن، صورت
معجزه و خرق عادت دارد، و يك مطلب تاريخي را نمي خواهد بيان فرمايد، مانند ساير
داستانهائي كه در قرآن كريم با جمله «ألم تر…» آغاز شده مانند اين آيه

ألم تر الي الذين
خرجوا من ديارهم و هم ألوف حذ الموت…»(5)

كه مربوط است بداستان
گروهي كه از ترس مردن از شهرهاي خود بيرون رفتند و به امر خداي تعالي مردند و سپس
زنده شدند… بشرحي كه در تفاسير و تواريخ آمده كه همه اش صورت معجزه دارد…

و چند آيه پس از آن
نيز كه داستان طالوت و جالوت در آن ذكر شده و آن نيز بصورت اعجاز نقل شده كه
فرمايد:

«ألم تر الي الملا من
بني اسرائيل من بعد موسي…»(6)

و هم چنين چند آيه پس
از آن كه در مورد نمرود و پس از آن داستان يكي ديگر از پيغمبران الهي كه معروف است
«عزير» پيغمبر بوده و چنين مي فرمايد:

«الم تر الي الذي
حاجّ ابراهيم في ربه…»(7)

و پس از آن بدون
فاصله مي فرمايد:

«او كالذي مرّ علي
قريه و هي خاويه علي عروشها قال اني يحيي هذه الله…»(8)

و بخصوص آياتي كه
دنبال اين جمله «كيف» نيز آمده مانند:

«ألم تر كيف فعل ربّك
بعاد…»(9)

كه خداي تعالي مي
خواهد قدرت كاملة خود را در كيفيت نابودي ستمكاران و ياغيان و طغيان گران زمان هاي
گذشته با تمام امكانات و نيروهائي را كه در اختيار داشتند گوشزد ديگر طاغيان تاريخ
نموده تا عبرتي براي اينان باشد.

و هم چنين آيات ديگري
كه لفظ «كيف» در آنها است، و منظور بيان كيفيت خلقت موجودات و يا كيفيت ذلّت و
خواري ملت ها و نابودي آنها بصورت اعجاز، و خارج از اين جريانات طبيعي مي باشد
مانند اين آيات:

«و أمطرنا عليهم
مطراً فانظر كيف كان عاقبه المجرمين»(10)

«و اغرقنا الذين
كذبوا بآياتنا فانظر كيف كان عاقبه المنذرين»(11)

«فانظر كيف كان عاقبه
مكرهم انّا دمرنا هم و قومهم اجمعين»(12)

و بخصوصي آية اخير كه
دربارة كيفيت نابودي قوم ثمود نازل شده و از نظر مضمون با داستان اصحاب فيل شبيه
است با اين تفاوت كه در آنجا لفظ «كيد» آمده و در اينجا لفظ «مكر»

باري اين آقايان گويا
با اين تاويلات و توجيهات خواسته اند جنبة اعجاز را از اين معجزة بزرگ الهي بگيرند
و آنرا قابل خوراك براي اروپائيان و غربيان و ديگر كساني كه عقيده اي به معجزه و
كارهاي خارق عادت نداشته اند بنمايند، در صورتي كه تمام اهميت اين داستان بهمين
اعجاز آن است، و اين داستان بگفتة اهل تفسير از معجزاتي بوده كه جنبة ارهاص (13)
داشته، و بمنظور آماده ساختن زمينه براي ظهور رسول خدا صادر شده، و ملا جلال الدين
رومي بصورت زيبائي آنرا بنظم آورده و بيان داشته است كه گويد:

چشم بر اسباب از چه
دوختيم                 گر ز خوش چشمان كرشم
آموختيم

هست بر اسباب اسبابي
دگر                  در سبب منگر در آن
افكن نظر

انبياء در قطع اسباب
آمدند                       معجزات خويش بر
كيوان زدند

بي سبب مر بحر را
بشكافتند                  بي زراعت جاش
گندم كاشتند

ريگها هم آرد شد از
سعيشان                  پشم بز ابريشم آمد
كشكشان

جمله قرآنست در قطع
سبب                   عزّ درويش و هلاك
بولهب

مرغ بابيلي دو سه سنگ
افكند                        لشكر زفت حبش
را بكشند

پيل را سوراخ سوراخ
افكند                      سنگ مرغي
كوببالا پر زند

دم گاو كشته بر مقتول
زن                       تا شود زنده
هماندم در كفن

حلق ببريده جهد از
جاي خويش                        خون خود
جويد ز خون پالاي خويش

هم چنين زآغاز قرآن
تا تمام                     رفض اسباب است
و علّت والسلام

 

2- مادر آنچه گفتيم
جمودي هم به لفظ نداريم و اگر بتوان معناي صحيحي كه با اعجاز اين آيات و معناي
ظاهري آن منافات نداشته باشد براي آنها پيدا كرد كه با ساير نقلها و تواريخ انطباق
پيدا كند آنرا مي پذيريم، و خيال نشود كه ما نظر خاصي روي نقلي يا تاريخي از
تواريخ اسلامي و يا غير اسلامي داريم كه نمي خواهيم آنها را بپذيريم بلكه ما تابع
واقعياتي هستيم كه قابل پذيرش باشد، مثلاً درپاره اي از نقل ها و تفاسير مانند
تفسير فيض كاشاني (ره) آمده كه اين سنگ ها بهر كس مي رسيد بدنش آبله مي آورد، و
پيش از آن هرگز آبله در آنجا ديده نشد.

و فخر رازي از عكرمه
از ابن عباس و سعيد بن جبير نقل كرده كه گفته اند:

«لمّا أرسل الله
الحجارة علي اصحاب الفيل لم يقع حجر علي أحد منهم الانفط جلده و ثار به
الجدري».(14)

يعني آن هنگامي كه
خداوند سنگ را بر اصحاب الفيل فرستاد هيچ يك از آن سنگ ها بر أحدي از آنها نخورد
جز آنكه پوست بدنش زخم شده و آبله بر آورد.

و يا نقل ديگري كه از
ابن عباس شده كه گفته است چون آن سنگ ها به لشكريان ابرهه خورد…

«فما بقي أحد منهم
الاّ أخذته الحكّه، فكان لا يحك انسان منهم جلده الاّ تساقط لحمه».(15)

هيچ يك از آن لشكريان
نماند جز آنكه مبتلا به خارش بدن گرديد، و چون پوست بدن خود را مي خاريد گوشتش مي
ريخت…

چنانكه پاره اي از
اين تعبيرات در روايات ما نيز از ائمه اطهار عليهم السلام نقل شده مانند روايتي كه
در روضة كافي و علل الشرايع از امام باقر(ع) روايت شده كه پس از ذكر وصف آن پرنده
ها كه سرها و ناخنهائي همچون سرها و ناخنهاي درندگان داشتند و هر كدام سه عدد از
آن سنگها بهمراه داشتند يعني دو عدد به پاها و يكي به منقار.

آنگاه فرمود:

«فجعلت ترميهم بها
حتّي جدرت اجسادهم فقتلتهم بها و ما كان قبل ذلك رؤي شيء الجدري، و لا رؤاذلك من
الطير قبل ذلك اليوم ولا بعده …»(16)

يعني مرغهاي مزبور
همان سنگ ها را به ايشان زدند تا اينكه بدنها شان آبله در آورد و بدانها ايشانرا
كشت، و پيش از اين واقعه چنين آبله اي ديده نشده بود، و نه آنگونه پرنده هائي ديده
بودند نه پيش از آنروز و نه بعد از آنروز.

اكنون اگر بگوئيم
منظور مورخين هم همين است كه اين سنگها كه بوسيلة آن پرندگان به بدن لشكريان ابرهه
خورد موجب زخم شدن بدنشان و تاول زدن و زخم شدن و سپس مرگ آنها گرديد، و همانگونه
كه قرآن كريم فرمود بدنشان همچون كاه جويده و خورد شده گرديد ما از پذيرش آن
امتناعي نداريم، اما اگر بخواهيد «سنگ» را بر ذرات گرد و غبار و «طير» را بر
ميكروبهاي حامل آن ذرات و ابابيل برخود آبله ها و «عصف مأكول» را بر چرك و خون
بدنهاي آنها، و يا امثال اينها حمل كنيد نمي توانيم بپذيريم، چون مخالف صريح آيات
و كلمات قرآني است.

اين داستان از
ارهاصات بوده

3. همانگونه كه گفته
شد داستان اصحاب فيل جنبة اعجاز داشته، و اگر كسي سئوال كند كه اگر در معجزه شرط
نيست كه بدست پيغمبر انجام شود؟ در پاسخ مي گوئيم: برخي از معجزات بوده كه جنبة
ارهاصي داشته و ازارها صات بوده، و آنها به اتفاقات خارق العاده و معجزاتي اطلاق
مي شود كه معمولاً مقارن با ظهور و يا ولادت پيغمبري اتفاق مي افتد مانند اتفاقات
شگفت انگيز و خارق العاده ديگري كه در شب ولادت رسول خدا(ص) در جهان واقع شده و در
روايات زيادي از روايات ما آمده مانند آنكه در آن شب درياچة ساوه خشك شد، و آتشكدة
فارس خاموش گشت و چهارده كنگره در ايوان كسري فرو ريخت … و امثال آن كه شايد در
بحثهاي آينده بدان اشاره شود، كه اينها زمينه ساز ظهور پيغمبري بزرگ بوده است.

وارهاص در لغت عرب
بمعناي آماده باش و آژير خطر و آماده كردن مردم براي يك اتفاق مهمّ مي باشد كه
معمولاً مقارن با ولادت پيغمبران بزرگ ديگر نيز چنين اتفاقاتي بوقوع مي پيوسته،
چنانچه در ولادت موسي و عيسي و ابراهيم عليهم السلام نيز وجود داشته است.

ادامه دارد

1-   
دائره المعارف ج 6 ص
254-253.

2-   
دائره المعارف ج 1 ص
34-33

3-   
به شماره 27 صفحه
37-38 مراجعه نمائيد.

4-   
اعلام قرآن خزائلي ص
159-160

5-   
سورة بقره آيه 243.

6-   
آيه 246.

7-   
آيه 258.

8-   
آيه 259

9-   
سوره فجر آيه 6

10-                      
سوره اعراف آيه 84.

11-                      
سوره يونس آيه 73

12-                      
سوره نمل آيه 51.

13-                      
معناي ارهاص را در
صفحات اينده انشاء الله تعالي مي خوانيد.

14-                      
تفسير مفاتيح الغيب ج
32 ص 100.

15-                      
بحارالانوار ج 15 ص
138.

16-                      
بحارالانوار ج15 ص
142 و 159.

 

/

سنت و سنن

قرآن و سنن الهي در
اجتماع بشر

آيت الله محمدي
گيلاني

باري، اصل ثبوت طبيعت
و صورت نوعيّه، وراء طبيعت و صورت نوعيّه عناصر و اجزاء در مركبهاي حقيقي،‌ انكار
ناپذير، و برهان مورد استناد در سئوال چنانكه گذشت قابل ردّ نيست، و در طبيعيات
فلسفه، باب ويژه اي جهت اين مسئله مفتوح است.

ولي در بحثهاي فلسفي
موضوع و محل صور نوعيّه كه مبادي آثار مختلف نويني غير از آثار اجزاءند، همانا
عناصر و موادّ مختلف النوع بيجان مي باشد، همانگونه كه در سئوال مستشكل نيز فرض
شده است، و مصبّ برهان ايضاً مركب متولّد از اتمهاي بيجان است.

و امّا اجتماع انساني
كه اجزاء تركيب كننده آن، افرادي متماثل و متحد النوعند بالضرورة موضوعاً از نطاق
برهان مذكور خارج است، و اين خروج موضوعي، آن را در مركّب اعتباري داخل نمي كند،
بلكه تركيب اجتماع انساني، گونه اي ديگر از تركيبات است، و طبعاً طبيعت و روح طاري
بر آن، نوعي راقي تر از طبايع و صور نوعيه طاري بر مواد بيجان است باين تقرير:

چنانكه هم اكنون
گفتيم، اجزاء تركيب كننده اين مركّب «جامعه انساني» نام همانا افرادي متماثل و
متحدّالنوع و مستقل و مختارند و هر يك از آنها يا همه افراد اين نوع در جميع لوازم
و آثار نوعي مشترك بوده، و داراي تصوّر و اعتقاد و ميل و ده ها خصال نفساني فردي
است، و بديهي است همانگونه كه اجزاء اين مركّب نسبت با جزاء مركّبهاي طبيعي امتياز
ويژه اي دارند، خود اين مركّب نيز نسبت بهمه مركّبهاي طبيعي امتياز ويژه اي را
حائز است. و روح و طبيعت عارض بر آن مضافاً باينكه غير از طبع و روح تك تك افراد و
اشخاص است، داراي خواص ويژة شگفت انگيزي است.

چه آنكه با متلاشي
شدن استقلال فردي، و شعور و اراده و اميال و عواطف و افكار شخصي و ده ها اوصاف
ديگر، و اشتباك و باخته شدن آنها با همديگر و به تعبير مأنوس، تركيب يافتن آنها با
هم و اشتراك در اعمال و خدمتگزاري همگان براي همگان و هكذا … ، روح مسيطر و
فراگيري پديد مي آيد كه همه ابعاض و اعضاء متعلق آن، با هماهنگي مقهورانه، متوجّه
هدف اين روح چيره فراگير مي شوند، و در ظرف توجّه بسوي هدف مذكور اگر چه با هدف
شخصي آنها  مخالف باشد، همه ميل و شعورشان
در ميل و شعور اين روح چيره و غالب مستهلك است. و آنچنان منقاد ويند، كه مي توان
گفت انقياد هر فرد از جامعه مربوطه نسبت باين روح حاكم نظير انقياد نائم بتنويم
مغناطيسي نسبت بمنوّم خويش است، چه آنكه در حالت نوم مغناطيسي، دستگاه ادراكي شخص
نائم از انجام وظيفه ويژة خود معطّل گرديده و ناگزير تحت تسخير مجموعة عصبي عديم
الشعورش كه تأثيرش در افعال از دستگاه ادراكي و (مخ) بيشتر است و مي آيد و مآلاً
منقاد بي چون و چراي شخص منّوم كه عقل منفصل و شعور جداگانة او است مي گردد و از
القائات و اشاراتش اطاعت نموده بمانند اطاعت آلات بدن نظير دست و پا، نسبت بنفس و
روح خويش.

بلكه انقياد افراد
جامعه نسبت بروح چيره اجتماعي، احياناً از سوژة تنويم مغناطيسي نسبت بمنومش بيشتر
است، زيرا گاهاً ممكن است بخيل در ظرف استهلاك اجتماعي گشاده دست، و مبتلاي بكم باوري،
زود باور، و پرهيزگار، فاسق، و بالعكس، و ترسو و دلير شود و هكذا…

تا روح حاكم بر
جماعت، چگونه روحي باشد؟ چنانچه روح با تقوائي باشد. آثارش تقوا، و اگر روح فسق و
بي بند و باري است، آثارش، فسق و بي بند و باري است. و شواهد تاريخي بر اين دعوي
بسيار است و از آن جمله، شواهد زنده اي در امتداد انقلاب اسلامي ايران است خصوصاً
هنگامي كه ديو استعمار و شيطان فساد از اين كشور عزيز بيرون رانده شد و فرشتة رحمت
و اسوه اخلاق الله، امام امّت بدر آمد.

روح امانت و تقوا
آنچنان حاكم گرديده كه جنايتكاراني مانند سپهبد نصيري خبيث و امثال وي در چنگال
خشم اين ملّت با تقوا و نسل جوان شكنجه ديده مي افتند، امّا با آنهمه قدرت و فوران
شعله انقلاب، حسّ انتقامجوئي آنان، مقهور سطوت تقوي و ايمان بوده و با متانت ويژه‌اي
آنها را بمحاكم صالحه تحويل مي دادند، و آنهمه اسلحه از پادگانها بغارت رفته را
بحكم امانت عودت دادند. و در آن بحبوحه از آنهمه ثروت كلان طاغوتيان فراري كه در
دسترس تصرّفشان بوده بفرمان تعفّف و تقوي چشم پوشيده، و با فقر و تهي دستي بردباري
نموده و مي نمايند، و با بودن اينهمه منازل متروكه ستمكاران فراري، و مساكن مشغولة
جنايتكاران جاسوس فراري، بسياري از اين دلير مردان مجاهد بي مسكن و مأوايند و
سخاوتمندانه، جان خود و عزيزانشان را جهت حفظ اسلام چه در جبهه جنگ و چه در معركة
درگيري گروهكي فدا و قرباني مي كنند فسلام الله علي اسوتهم و عليهم اجمعين.

علي ايّ حال در ثبوت
روح اجتماعي بمعني ياد شده نمي توان ترديد نمود، و حيات و مرگ اجتماعي، مرتبط
ببقاء و فناء روحيه مزبور است، يعني مادامي كه، روح اجتماعي قومي و ملّي باقي است،
حيات قومي و ملّي پاينده است و در صورت زوال روحيّه مزبور، قوميّت و مليّت مربوطه
محكوم بمرگ است، اگر چه افراد آن قوم و ملّت، زنده باشند، چنانكه تاريخ گذشتگان
همچون آئينه اي است درخشان كه بروشني در آن امّتهائي را مي بينيم كه قدم بعرصه
حيات اجتماعي نهاده و دوران كودكي را بتندي يا بكندي پشت سر نهاده و بدورة شباب
رسيده اند ولي ناگهان اجل بسراغشان آمده زندگي ملّي و اجتماعي آنان در كام مرگ فرو
رفته و نابود گرديده اند. و حتي زندگي و مرگ نژادي در بين جانداران غير انسان نير
مشاهده گرديده است و يك جنبة مهمّ از آثار تاريخ طبيعي همين مسئله است كه افكار
صاحب نظران اين علم را بخود معطوف داشته است. النهاية مرگ نژادي بمعني فناء و
نيستي همة افراد است.

قرآن مجيد بر ثبوت
شخصيت جامعه و وجودي منحاز از وجود افراد كه داراي حيات و اجل و شعور و فهم و عمل
نيك و بد، و طاعت و عصيان است، تأكيد شگفت انگيزي دارد، و شكل هاي متغيّر و
سرگذشتهاي گوناگونش را، پيرو قواعدي تغيير ناپذير معرّفي مي فرمايد. و طفره و جزاف
و اتّفاق و بي هدفي را از نظام آفرينش عموماً و از نظام تاريخ متطّور پر پيچ و خم
انسان ها خصوصاً نفي مي نمايد، و در مسئلة مورد بحث، استاد بزرگوار علامّه
طباطبائي قدست اسراره الشريفه بياني دارد كه ترجمة آزاد آن چنين است.

رابطة فرد و مجتمع در
اعتبار اسلام

دست سازنده و آفرينش،
نخست اجزاء ابتدائي را كه هر يك داراي خاصيّت و اثر ويژه اي هستند، ايجاد مي كند،
سپس آنها را با هم تركيب نموده و در عين وجوه افراق و بينونت، در ميان آنها ألفت و
يگانگي برقرار مي نمايد و حاصل اين تركيب و تأليف، فوائد و آثار نويني است، مضافاً
بر آثار ويژة اجزاء كه بر مجموع مركّب، مترتّب مي گردد مثلاً:

انسان داراي اجزاء و
اعضاء و قوي و آلاتي است كه هر يك از آنها فائده و اثر مادي و روحي جداگانه اي
دارد، و مي شود كه تعدادي از آنها با هم ائتلاف و تركّب يافته و مآلاً واجد عظمت و
نيروي بيشتري شوند و بسا برخي از آن قوي، در حال جدائي و بينونت باقي مانده بطوري
كه بين هر يك از آنها و فراورده هايش با قوّة ديگر و آثارش مرزي حائل است. مانند
قوة سامعه و باصره و قوة شوقيه اراديه و قوة عاملة حركت، ولي جميع آنها در عين
بينونت و جدائي از هم كلاً تحت سيطرة نفس انساني واحدي كه محصول عالي اين مركّب
مادّي است قرار دارند، و در اينصورت، فوائد و آثاري از قبيل فعل و انفعالهاي مخصوص
و خواصّ روحي و مادّي عجيبي پديد مي آيد و از آن جمله آنكه اين مركّب حقيقي وحداني
در عين وحدت، منشاء پيدايش كثرت شگفت انگيزي است مثلاً:

نطفه كه عنصر اساسي
در تكوين انسان است، پس از پرورش لازم، و استكمال شايسته بفرمان قوة مولّده، جزئي
از آن، در دعاءمناسبي، افراز شده و بتقدير عزير عليم، مورد تربيت و تنميه واقعشده
و پس از برهه اي از گذشت زمان، انسان تاقي مي گردد، نظائر افعالي را كه اصل خويش
يعني صاحب نطفه انجام مي داده، انجام مي دهد و بدين و تيره افراد كثير اعجاب
انگيزي پديد مي آيند.

عليهذا افراد انسان
با همة كثرتشان انسانند و واحد، و افعالشان از حيث عدد بسيار ولي از لحاظ نوع
واحد، و با هم ائتلاف و اجتماع يافته و معيشت دستجمعي را موجب مي وشند همانند آبي
واحد، كه بوسيله ظرفهاي متعدّدي تقسيم شود و آب هاي كثير گردد، كه اين آب هاي كثير
در عين كثرت و تعدّد از نوع واحدند، و بديهي است كه اختلاف كميّت و مقدار آب ها
منشأ آثار و خواصّ مختلف است، و هر اندازه مقدار آن بيشتر باشد، خاصيّت آن قويتر و
اثرش افزونتر است.

و اسلام در حفظ بقاء
اين نوع و تربيت افرادش و هدايتشان بسوي سعادت حقيقي اينگونه توليد امثال و تكثير
افراد و همبستگي بينشان و تأليف حقيقي را اعتبار فرموده و بدان، اعتناء ويژه اي
دارد، و در پرورش و استكمال افراد اين نوع، چاره اي از اعتبار و تقدير چنين ناموسي
نمي باشد، قال تعالي: «و هو الّذي خلق من الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً» (فرقان
54)

«و او خدائيست كه از
عنصر نطفه بشر را آفريد و نظام بقاء و زندگيش را بر اساس خويشاوندي و همبستگي قرار
داد»

و قال تعالي: «يا
ايّها النّاس انّا خلقنا كم من ذكر و انثي» حجرات 13: «اي مردمان، ما همة شما را
از مرد و زني آفريديم.»

و قال تعالي: «بعضكم
من بعض» آل عمران 195 «بعضي از شما از بعضي نشأت گرفته ايد، و اعضاء واحدي هستيد.»

اين رابطة حقيقي و
عيني بين شخص و مجتمع كه در گفتار پيش تبيين شد ناگزير بتكوين وجود و شخصيّت
اجتماعي مي انجامد چه آنكه با محدوديّت اراده و استقلال فردي، و امدادهائي كه
اشخاص با وجود شان و قوي و آثار و اعمالشان بجامعه مي كنند، وجودي مستقل و شخصيّتي
منحاز از شخصيّت افراد در جامعه از سنخ شخصيّت و وجودي كه از براي فرد است پديد مي
آيد، و بناچار خواص و آثار نويني بر آن مترتّب است.

از اين رو است كه
قرآن كريم براي هر امّتي، وجود و اجل و كتاب و شعور و فهم و عمل و طاعت و معصيت
اعتبار مي فرمايد.

فقال تعالي: «و لكلّ
امّة اجل فاذا جاء اجلهم لايستأخرون ساعه و لا يستقدمون» الاعراف 34: «و براي هر
امّتي، اجل و پايان عمر است، پس هنگامي كه پايان عمرشان فرا رسد، هيچگونه تواني بر
تأخير و تقديم آن در كمترين زماني ندارند».

و قال تعالي: «كلّ
امّه تدعي الي كتابها» الجاثيه 28: «هر امّتي بسوي كتاب خويش خوانده مي شود».

و قال تعالي: «زيَّنا
لكل امة عملهم» الانعام 108: «براي هر امّتي عملشان را جالب و زيبا كرديم».

و قال تعالي: «منهم
امّة مقتصدة» المائدة 66: «برخي از اهل كتاب امّتي ميانه روند».

و قال تعالي: «امة
فائمة يتلون آيات الله» آل عمران 113: «امّتي ميانه رو آيات الهي را تلاوت مي
كنند.»

و قال تعالي: «و همّت
كلّ امّة برسولهم ليأخذوه و جادلوا بالباطل ليدحضوا به الحقّ فاخذتهم فكيف كان
عقاب» غافر 5: «هر يك از امم گذشته سوء قصد به پيمبرشان مي نمود. كه او را مأخوذ
كرده، مقتولش ساخته يا از ديارشان اخراج كنند و جدال باطل را با پيمبران آغاز مي
كردند كه بدانوسيله حق را ابطال نمايند و مآلاً بكيفر كردارشان مأخوذشان كرديم پس
كيفيّت عقاب من و چگونگي آن شايسته دانستن است.»

قال تعالي: «و لكلّ
امة رسولٌ فاذا جاء رسولهم قضي بينهم بالقسط» يونس 47: «و براي هر امّتي پيامبري
است پس هنگامي كه پيامبرشان آمد و ابلاغ رسالت نمود، و اختلاف بينشان پديدار شد،
از جانب حقتعالي داوري عادلانه ميانشان انجام گرديد.»

و از اينجا است كه مي
بينيم قرآن شريف بتاريخهاي امم و جوامع انساني اعتناء مي فرمايد همانگونه كه بقصص
اشخاص اعتناء فرموده بلكه اعتناء قرآن مجيد بشئون تاريخ و سرگذشت جامعه بيشتر است
و شايان توجّه آنكه اين اعتناء قرآن، بشئون تاريخ اجتماعي انسان در هنگامي مطرح
گرديد كه محور تاريخها در آن هنگام، ضبط احوال اشخاص مشهور از پادشاهان و بزرگان
جامعه بوده است و بعد از نزول قرآن افرادي از مورّخين مانند مسعودي و ابن خلدون
بتاريخ امم و مجتمعات انساني في الجمله اشتغال ورزيدند تا اينكه اين تحوّل اخير در
تاريخ نقلي پديد آمد، و تاريخ امم جايگزين تاريخ اشخاص گرديد و بطوري كه گفته مي
شود، نخستين كسي كه اين روش را بنا نهاد، اگوست كنت فرانسوي متوفّاي 1857 ميلادي
مي باشد.

ادامه دارد

 

/

منطق، هنر انديشيدن

هدايت در قرآن

آيت الله جوادي آملي

*يادآوري مي شود که
بحثهاي (هدايت در قرآن) تهيه شده از درسهائي است که حضرت آيت الله جوادي آملي در
کلاسهاي تفسيري که دفتر تبليغات اسلامي ترتيب داده بود بيان فرموده اند.

بسم الله الرحمن
الرحيم

در بحثهاي گذشته
پيرامون كيفيّت تعليم «و يعلمهم الكتاب و الحكمة» مطالبي بيان شد و بحث در اين بود
كه دين، روش فطري و عقلائي را امضا كرده و شواهدي بر اين روش اقامه شد. اين روشِ
هدايت عبارت از اين است كه هنگامي كه با انسان استدلال مي كنند و مي خواهند او را
هدايت نمايند، از بديهيات شروع مي كنند و آنگاه مسائل نظري را براي او حل مي كنند
و سبك انتقال از بديهي به نظري هم سبك منطقي است كه اگر يكي از اصول منطقي در
انتقال از بديهي به نظر رعايت نشود، نتيجه نخواهد داد. برخي اشكالهائي بر اين روش
منطقي گفته اند كه سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبائي رضوان الله عليه آن اشكالها
را بررسي و پاسخ داده است. تا كنون هشت اشكال به تفصيل بيان شد و اينك به اشكال
نهم مي رسيم:

اشكال نهم:

اشكال نهم اين است
كه: خداوند متعال در قرآن كريم با بشر به همين جريان عرف و عادت رائج سخن گفته نه
به روش منطقي، ما هم موظفيم همين روش را احيا كنيم نه مسائل پيچيده منطق و حكمت
را؛ چرا كه قوانين منطقي و فلسفي از نژادهاي غير الهي و كشورهاي غير اسلامي به ما
رسيده و قرآن نه تنها با ما به روش منطقي و فلسفي سخن نگفته بلكه چون اين روش،
ميراث كشورهاي غير اسلامي است ما را از تولّي و ارتباط با غير مسلمين منع كرده.
بنابراين نبايد، از فرهنگ بيگانه استفاده كنيم!!

پاسخ اشكال نهم:

همانگونه كه قبلاً
نيز تذكر داديم، يك جواب مشترك براي تمام اين اشكالهاي يازده گانه هست و آن اينكه
روش اشكال كنندگان، روش منطقي است يعني اگر بخواهند اين اشكال نهم يا هر اشكال
ديگري را تبيين كنند ناچار به صورت صغري و كبري در مي آورند و مي گويند: اين روشي
كه از يونان آمده، فرهنگ كفر است و هرچه كه فرهنگ كفر است در قرآن محكوم شده، پس
اين فرهنگ محكوم است!

توجه مي كنيد كه اگر
يكي از شرايط منطقي را ـ در طرح سئوال ـ رعايت نكنند اشكال آنها قابل عرضه نيست،
بنابراين بايد به آنها گفت: شما با طرح اشكال خود، خود را محكوم كرده ايد زيرا
منطق را مي خواهيد با روش منطقي بكوبيد و اين غير ممكن است.

 

فرهنگ غير الهي

و اما اينكه گفته شد:
نمي شود از ميراث جاهليت و فرهنگ غير الهي استفاده كرد، در پاسخ مي گوئيم:

منطق، هنر انديشيدن
است و اين چيزي نيست كه الهي يا غير الهي باشد. اين مانند ادبيات است كه مي بينيم
در قرآن بالاترين روش فصاحت و بلاغتي كه در زمان جاهليت رائج بوده، به احسن وجه
رعايت شده است، پس بايد به قرآن نيز اعتراض كنيد كه چرا از فرهنگ جاهليّت استفاده
كرده است!!

و مگر جز آن است كه
فصاحت و بلاغت به كلام، طعم و مزه اي مي دهد كه ذائقه و سامعه از آن لذّت مي برد؟
مگر نه آن است كه اگر كلام، فصيح و رسا باشد بهتر در دل اثر مي گذارد؟ بنابراين،
گرچه فصاحت و بلاغت جزء شئون ادبي و فرهنگ جاهليّت بود، ولي به آن گفته نمي شود
آثار جاهليت! اينها آثار فطرت است كه مردم جاهلي داشتند ولي آنان اين هنر را در
مدح و هجوبي جا و بي مورد صرف مي كردند، و اين باطل بود، نه اينكه خود فصاحت و
بلاغت و نكات ادبي بد باشد.

وقتي از عباس عموي
رسول اكرم(ص) سئوال كردند «انت اكبر ام رسول الله؟» تو بزرگتري يا رسول خدا؟ پاسخ
داد: «هو اكبر و انا اسنُّ» او از من بزرگتر است ولي سنّ من از او بيشتر است. اين
جمله چقدر ظريف و جالب است و اين از ظرافت هاي ادبي است.

بنابراين آنچه كه از
فرهنگ غير الهي محكوم است آن مواد و انديشه باطل است نه روش انديشه و طرز تفكّر،
همانگونه كه از جاهليّت عرب، به كارگيري هنر ادبي در مدح ظالمين و وصف خمر و
غزلهاي بيجا محكوم است و گرنه فصاحت و بلاغت و ديگر رشته هاي ادبي نه تنها محكوم
نيست كه بهترين استفاده را خداوند در قرآن و پيامبر وائمه در سخنانشان از آن كرده
اند.

 

استفاده از ظواهر
كتاب و سنت

و امّا اينكه گفته
شد: بايد از ظواهر كتاب و سنت استفاده كنيم! آيا كتاب و سنّت تنها به ظاهرها
محفوظند يا مجازات، تشبيهات، كنايات و استعاره هائي هم در آنها به كار رفته
است.آيا اين قرآن كريم نيست كه مي گويد: ما در بسياري از مسائل مثل زديم تا شما
بفهميد؟ و از آن طرف، روش سلف صالح را كه نگاه مي كنيم، در مي يابيم كه يكي از
بزرگان ما به ظاهر يك روايت اخذ مي كند و ديگري مي گويد: اين ظاهر گيري خطر دارد؛
نظير آنچه كه بين مرحوم شيخ مفيد(ره) و شيخ صدوق(ره) گذشت كه در بحث گذشته بيان شد.

براي توضيح مطلب،
مثالي ديگر از همان دو بزرگوار مي زنيم:

در اعتقادات صدوق
راجع به صراط آمده است: «قال ابو جعفر (مرحوم صدوق) اعتقادنا في الصراط انه حق و
انه جسر ادق من الشعر واحد من السيف» صراط پلي است كه از مو باريكتر و از شمشير
برّنده تر است. شيخ مفيد اين مطلب را رد مي كند و مي گويد: اينچنين نيست كه پلي در
كار باشد بلكه مقصود از صراط، دين است. و اين دين چون مستقيم است، عمل كردن به آن
سخت و دشوار است نه اينكه پلي و باريكي و برندگي به معناي ظاهر آن در ميان باشد!
بلكه چون كافر به اعمال دين اعتنائي ندارد لذا در قيامت، دين براي او از مو
باريكتر و از شمشير برنده تر خواهد بود و اين مثل زده شده است براي شدّتها و
سختيهائي كه در قيامت بر كافر وارد مي آيد. [1]

اين روش سلف صالح ما
است كه به ما ياد مي دهد: بايد هنر انديشيدن داشته باشيم و به خود اجازه دهيم كه
در مسائل با آشنائي و مقدمات كامل غور كنيم و فحص و تحقيق نمائيم و تنها به ظواهر
بسنده نكنيم.

روش معصومين

اگر روش معصومين (ع)
را دنبال كنيم، آنان نيز همين روش را در بحث داشتند كه قبلاً نمونه هائي از آن در
قسمت هاي گذشته بيان شد.

در كتاب توحيد مرحوم
صدوق نقل شده است كه كسي از حضرت امير(ع) سئوال كرد: «اهل رأيت ربّك حين عبدته؟»
آيا پروردگارت را هنگام عبادت ديده اي؟ حضرت فرمود: «و يلك! ما كنت اعبد ربّاً لم
أره» واي بر تو! من خدائي را كه نبينم عبادت نمي كنم! عرض كرد: فكيف رأيته؟ چگونه
خدايت را ديدي؟ فرمود: و يللك لا تدركه العيون في مشاهده الابصار و لكن رأته
القلوب بحقائق الايمان».

واي بر تو! خدا را با
ديدگان نمي توان ديد ولي دلها با حقيقت ايمان خدا را مي بينند. و پس از نقل آن
حديث، روايت ديگري را نقل مي كند:

احمد بن اسحاق مي
گويد: نامه اي خدمت امام هادي(ع) نوشتم از ايشان در مورد رؤيت خداوند سئوال كردم و
در ضمن سئوال، نظر مردم را نيز منعكس نمودم. خواستم بدانم منظور از رؤيت چيست؟ آيا
رؤيت با چشم ظاهري است همانگونه كه اشاعره با تمسك به ظاهر بعضي از آيات، از جمله
«وجوه يومئذ ناضره الي ربّها ناظره» به آن معتقد مي باشند كه خداوند گرچه در دنيا
ديده نمي شود ولي طبق اين آيه و اياتي ديگر، در آخرت ديده مي شود!!

حضرت در پاسخ چنين
نوشتند:

«لايجوز الرؤيه ما لم
يكن بين الرّائي و المرئيّ هواءُ ينفذه البصر» رؤيت ممكن نيست مگر اينكه بين
بيننده و ديده شده، هوائي شفاف باشد كه اگر هوا نباشد رؤيت محال است و اگر نور
نباشد رؤيت امكان ندارد. «فاذا انقطع الهواء و عدم الضِّياءُ بين الرّائي و المرئي
لم تصِحَّ الرُّؤيه».

«و كانَ في ذلك
الأشتباه» در آن صورت تشابه خواهد بود يعني شبيه خواهد داشت.

«لأنَّ الرّائي متي
ساوي المرئيّ في السَّبب الموجبِ بينهما في الرؤيه وجب الاشتباه» اگر كسي خدا را
ببيند مانند خودش خواهد ديد و خدا هم ـ معاذ الله‌ـ مانند او خواهد بود و در آن
صورت تشابه پيش مي آيد «لأنَّ الأسباب لابدَّ من اتِّصالها بالمسبّبات» زيرا علتها
بايد با معلولها اتصال داشته باشند.

هر جا سبب باشد،
مسبّب هم هست و ممكن نيست مسبب پيامد سبب نباشد. اين جز قانون فلسفي نظام عليّ و
معلولي نيست.

قانون عليّت

حضرت مي فرمايد: اگر
سبب آمد، مسبب بايد بيايد يعني مسبب را منهاي سبب نمي توان يافت. اين ماده فكر است
و آن هم روش فكر. در آنجا از عكس نقيض استفاده مي كند و در اينجا از قانون كلّي
عليّت، نظير همان روايتي كه در كافي آمده است: «ابي الله أن يجري الأمور الاّ
بأسبابها» خداوند كاري را انجام نمي دهد مگر اسباب آن را مهيّا سازد يعني طبق نظام
عليّت. اين طرز استدلال حضرت، همان استدلال عقلي و فلسفي است.

بنابراين، چنين
استفاده مي شود كه نمي توان تنها از ظواهر كتاب و سنّت استفاده كرد و از طرفي
منطق، هنر انديشيدن است و فطري مي باشد و اين ربطي به فرهنگ الهي و غير الهي
ندارد، و اين طرز تفكر در كلمات معصومين(ع) بسيار مشهود است، و اشكالِ اشكال
كنندگان كه آن نيز بر طبق يك روش منطقي روشن استوار است و عبارت از كبري و صغري و
نتيجه مي باشد، كاملاً بي مورد است زيرا خواسته اند با روش منطقي، منطق را بكوبند
و اين محال است.

از طرفي ديگر، اگر
بخواهيم روش سلف صالح را بدون تفكر و بحث و تحقيق بپذيريم مواجه با طرز تفكرهاي
مختلف مي شويم مانند آنچه در اعتقادات صدوق و مفيد(ره) مشاهده شد و لذا تدبر و
تعمق لازم است. اگر بخواهيم به ظواهر كتاب و سنت عمل كنيم، ممكن است گرفتار همان
مشكلي كه اشاعره در مورد رؤيت شدند يا صدوق عليه الرحمه در مورد اعتقاد به صراط و
عقبه هاي كئود (دشوار) شد، بشويم. پس بايد با استفاده از روشهاي منطقي و با تعمّق
در سخنان معصومين و با كنجكاوي و بررسي آيات و روايات، از مجهولات خود بكاهيم و به
معلوماتي درخور استفاده برسيم و من الله التوفيق.

 



[1]
-قال الشيخ المفيد ابو عبدالله: 
الصراط في اللغة هو الطريق و لذلک سميّ الذين صراطا لانه طريق الي الصواب و
له سمي الولاء لاميرالمؤمنين و الائمة من ذريته عليهم السلام صراطا و من معناه قال
اميرالمؤمنين (ع): انا صراط الله المستقيم و عروته الوثقي التي لا انفصام لها.
يعني ان معرفته، و التمسک به طريق الي الله سبحانه و تعالي. و جاء ف الخبر بان
الصراط ادق من الشعر و احد من السيف علي الکافر و المراد بذلک انه لا يسقط لکافر
قدم علي الصراط يوم القيامة من شدة مايلحقه من اهوال يوم القيامة فهم يمشون عليه
کالذي يمشي علي الشيء الذي هو ادق من الشعر و احد من السيف. و هذا مثل مضروب لما
يلحق الکافر من الشدة»

/

هدف از آفرینش

مرحوم آية الله علّامه
طباطبائي

بدون شك آنچه ما را
وا مي دارد كه از غرض آفرينش سؤال كنيم اين است كه ما چنانكه مشاهده مي كنيم
كارهاي اجتماعي و عقلائي خود را براي تحصيل اغراض و آرمانهائي انجام مي دهيم كه
طبعاً مناسب كار بوده و بدرد ما بخورد؛ ما مي خوريم براي اينكه سير شويم؛ مي
آشاميم براي اينكه سيراب گرديم؛ مي پوشيم براي اينكه از سرما و گرما مصون بمانيم؛
خانه مي سازيم براي اينكه سكني كنيم؛ سخن ميگوئيم براي اينكه ما في الضمير خود را
بفهمانيم و …

هرگز انسان، بلكه هر
ذي شعوري در كارهائي كه با شعور و اراده انجام مي دهد، از غرض و هدف خالي نبوده و
كاري را كه هيچگونه نفعي عايد ندارد، انجام نخواهد داد. همين مشاهدة اغراض در
افعال ارادي خودمان و قياس حال هر فاعل علمي ديگر بحال خودمان مي باشد كه ما را
وادار باين پرسش مي كند كه: «غرض خداي جهان (كه مصداق يك فاعل علمي است) از آفرينش
چيست؟» ولي آيا همين اندازه از مشاهده و قياس، صحت اين سؤال را مي تواند تضمين
نمايد؟ و ايا حكم و خاصيّتي را كه در پاره اي موارد يافتيم، مي توان بهمة موارد
توسعه و تعميم داد؟ پاسخ اين پرسشها منفي و تنها راه حل قطعي، تجزيه و تحليل معني
غرض مي باشد، زيرا راهي براي استقراء و تتبع موارد نداريم.

در مثال تغذّي كه
گذشت، سيري را كه غرض است، بواسطه تغذّي تحصيل مي كنيم، سيري با تغذي ارتباطي
دارد؛ زيرا نتيجه و مولود همين كار است و غذا با ورود خود بمعده ـ مثلاً ـ دستگاه
گوارش را بفعاليت واداشته و او را از وارد كردن مادة جديد بي نياز ساخته و خواسته
او را تأمين مي كند و بالاخره «سيري» يك نحو اثر معلول تغذي است و تغذّي نيز كار و
حركت مخصوصي است كه از ما شروع كرده و به اثر خود كه سيري بوده باشد منتهي شده و
خود از بين مي رود و همين تغذّي ارتباط ديگري با ما (كه فاعل هستيم) دارد و آن اين
است كه ما مواد بقا و ادامة زندگي را در داخل وجود خود بعنوان ذخيره نداريم؛ فقط
براي تأمين بقا به تجهيزاتي از قوا و ابزارها مجهز مي باشيم كه بواسطه آنها مواد
غذائي مفيد بقا را تدريجاً تحصيل كرده و ضميمه وجود خود قرار داده و بزندگي خود
ادامه مي دهيم.

همينكه قواي دروني ما
كه توأم با شعورند، حس نيازمندي كردند با جنب و جوش طبيعي خود، ما را وادار مي
كنند كه ابزار بدني را بكار انداخته و با انجام حركات ويژه اي، خود را به مورد
حاجت رسانيده و نقص وجودي خود را تكميل كنيم، پس «سيري» چنانكه رابطه اي با تغذي
داشت، رابطة ديگري نيز با ما دارد، زيرا وي كمالي است كه نقص وجودي ما را تكميل و
نيازمندي هاي ما را رفع و با جلوه اي كه بقواي دروني ما مي كند، ما را وادار به
فعاليت مي كند كه وي را تحصيل و خود را با وي تكميل كنيم.

هر يك از كارهاي
ارادي و اختياري خود را مانند آشاميدن، نشستن، برخاستن، گفتن، شنيدن، رفتن، آمدن و
و… بررسي نمائيم همان خواصي كه از بررسي مثال تغذي بدست آمدنشان خواهد داد. حتي
در كارهائي كه بحسب ظاهر با كمال بيغرضي انجام مي دهيم، اگر دقت كنيم روشن مي شود
كه اگر نفعي براي ما نداشته باشد، انجام نخواهيم داد، مانند خوبيهائي كه از راه
بشر دوستي فقط انجام داده و غرض ديگري نداريم و مانند دستگيري كه يك توانگر بي
نياز از يك فقير نيازمند مي كند و … در اين موارد در حقيقت آرزوي عاطفه را عملي
مي سازيم و تأثر دروني خود را از مشاهدة حال فقير رفع نموده و راحتي نفس خود را
تأمين مي كنيم و همچنين …

از اين بررسي بطور
عموم و كليت اين نتيجه را مي توان گرفت كه «غرض فعل» در كارهاي اختياري، اثر
مناسبي است كه در منتهي اليه فعل (حركت مخصوص فاعل) قرار گرفته و هم مرز فعل مي
باشد و كمالي است كه نقص فاعل را رفع نموده و او را تكميل مي كند.

البته چنانكه روشن شد
در نظر بدوي موضوع غرض را مخصوص فاعل هاي اختياري كه با شعور و اراده مجهز مي
باشند و كارهاي اختياري آنها، مي دانيم ولي اگر تا اندازه اي دقيق تر شويم خواهيم
ديد كه همه آثار و خواصي كه بواسطة آنها براي افعال و فاعلهاي اختياري، «غرض»
اثبات كرديم، بي كم و كاست در عامل هاي طبيعي و افعال طبيعي آنها موجودند زيرا هر
عامل طبيعي و هر مركب مادي نيز مانند يك فاعل اختياري با قوائي مجهز مي باشد كه
براي رفع حاجت و اقتضاي طبيعت خويش آنها را بكار انداخته و با انجام دادن حركت
مخصوصي كه عمل اوست، حاجت خود را رفع و نقيصة خود را تكميل مي كند و همان چيزي كه
اثر فعاليت او است، هم با فعاليت او ارتباط مستقيم و منظمي دارد و هم با خود او؛
چنانكه در مورد فعاليت هاي اختياري همان طور بود. و بود و نبود شعور و اراده
كمترين دخلي در تحقق و عدم تحقق اين غايت و رابطة وي با فعل و فاعل ندارد.

اگر چه ما اين موضوع
را در مورد افعال اختياري كه از فاعلهاي زنده و با شعور را اراده سر مي زند، غرض
مي ناميم و در فعاليت هاي ديگر طبيعي از نام «غرض» مضايقه نموده و «غايت» نام داده
و اطلاق لفظ غرض را اطلاق مجازي تصور مي كنيم؛ لكن حقيقت امر در هر دو مورد يكي
است و كاري را كه يك عامل طبيعي در تاريك خانة طبيعت انجام مي دهد، يك فاعل زنده
در روشنائي چراغ علم بوجود مي آورد، بي اينكه در رابطه هاي مذكور تغييري پيدا شود.

 

اطراد و عموميت غرض و
آرمان

با بيان گذشته روشن
مي شود كه «غرض» در همة اجزاي جهان آفرينش عموميّت داشته و تا آنجا كه قانون عليّت
و معلوليت و ساير قوانين كليه، حكومت مي نمايند، هرگز كاري بدون هدف و غرض انجام
نمي گيرد و هيچ عاملي در فعاليت و عمل خود از غايت و آرمان بي نياز نيست.

هر فردي را كه از هر
نوع بگيريم مانند يك انسان، يك حشره، يك درخت سيب، يك بوته گندم، يك پارچه آهن، يك
واحد اكسيژن و … خواهيم ديد كه با موجودي قواي فعالية خود، سازشي با محيط بيرون
از خود كرده و با اجزاي فعاله محيط خود هم آهنگ شده و براي دريافت هدف هاي كمالي
خود و بنفع خود، حركت هاي ويژه اي انجام مي دهد و همينكه حركت ويژه را تمام كرد،
نتيجه حركت «غرض و غايت» جايگزين حركت گرديده و خواست طبيعي يا ارادي متحرك تأمين
شده و كمال مطلوبش ضميمة وجودش مي شود.

انواع كليّه كه
خانواده هاي بزرگتري در هر گوشه و كنار جهان بوجود آورده و زندگي مي كنند مانند
نوع انسان، نوع اسب، نوع درخت سيب و … همين حال را داشته و پيوسته با فعاليت
ويژه نوع خود، مقاصد و آرمانهائي را تعقيب كرده و با تحصيل آنها نواقص تكويني خود
را رفع و براي بقاي خود كمك مي گيرند.

و همين سخن نسبت
بمجموع اجزاي عالم كه ميان آن ها رابطة غير قابل ترديدي موجود است نيز جاري است.

اساساً هر حركتي تحقق
پذيرد، از سوئي بسوئي است و از جهتي بجهت ديگري متوجه بوده و هميشه حال وساطت را
داشته و چيزي را بچيزي و طرفي را بطرفي وصل مي نمايد و جهت و سوئي كه حركت خواهان
اوست؛ همان غايت و غرض است كه نقيصه و خواستة متحرك را تكميل مي كند و در اين حال
ديگر قطع مي شود. يعني تبديل بحالتي مي شود كه نسبت به وي سكون و آرامش محسوب مي
شود. اگر چه همين سكون و آرامش از نظر ديگر، حركت ديگري است كه خود نيز غايت و غرض
ديگري را تعقيب مي نمايد.

هرگز نمي شود تصور
كرد، حركتي تحقق پذيرد و بسوئي متوجه نشود و يا توجه بسوئي داشته باشد ولي «سوي»
نامبرده، رابطه اي با حركت نداشته و بمجرد اتفاق پديد آيد؛ و يا نيروي محركي حركتي
را بوجود آورد و رابطه عليت با همان حركت نداشته باشد و يا قوة محركه با وجود
رابطة با حركت، رابطة وي با «غايت حركت» اتفاقي بوده باشد.

نظم عجيبي كه در
فعاليت علل و عوامل در اين جهان پهناور ديده مي شود و قوانين عمومي غير قابل تخلف
كه بطور يكنواخت در اين جهان هستي حكومت مي كند، حدوث اتفاق را غير قابل قبول مي
سازد.

بقول يكي از
دانشمندان: فرض پيدايش اتفاقي يك پديده كه فقط داراي ده جزء اتمي بود و بشكل خاصي
تركيب يابد؛ يك احتمال از ده ميلياد احتمال است و البته ترجيح يك احتمال را به ده
ميلياد احتمال باستثناي يك واحد، جز تبعيت از پندارهاي بي مغز و بي پايه نمي توان
شمرد.

و هرگز افكار علمي و
شعور فطري انسان، اجازه نخواهد داد كه در فعاليتهاي بي پايان جهاني، رابطه را ميان
فعل و فاعل و غايت فعل نفي كرده و بدين واسطه بنيان همة قضاوتهاي علمي و افكار غير
قابل ترديد انساني آب ببنديم.

 

ارمان و غرض جهاني

جهان پهناور آفرينش
از كوچكترين ذرة بي مقدارش گرفته تا بزرگترين مجموعه از اجرام ثابت و سيار و
كهكشانهاي شگفت انگيز وي بواسطة ارتباط حقيقي كه همه با هم دارند؛ واحد بزرگي را
تشكيل مي دهد كه با همة هويت و واقعيت و شئون خود (نه تنها از جهت نسبيت مكاني) در
تغير و تحول بوده و يك حركت كلي و عمومي را بوجود مي آورد (طبق نظريه هاي علمي و
فلسفي) و متوجه غرض و آرماني بوده و رهسپار بسوي مقصدي است كه (طبق نظريه قطعي
نامبرده بالا) با رسيدن بمرز مشترك وي هدف و غرض نامبرده جايگزين اين حركت شده و
اين جهان گذران پرغوغا تبديل بجهاني ثابت و آرام خواهد گرديد.

جهان آيندة ما كه
جهاني است فردائي، در دنبال جهان امروزي، بي ترديد در برابر روز گذشتة خود حالت
ثبات و آرامش خواهد داشت و نواقص و كم و كاست اين جهان را رفع و تكميل نموده و هر
قوه را بفعليت خواهد رسانيد.

ولي آيا اين ثبات و
كمال وي نسبتي بوده و تنها با مقايسه بحال امروزي جهان داراي اين صفت خواهد بود يا
ثبات و آرامش نفسي پيدا نموده و هيچگونه تحول و تغييري راه بوي نخواهد داشت؟

و با تغيير ديگر آيا
حركت كلي جهان كه با رسيدن بمقصد و غرض تبديل بهمان هدف و غرض شده و آرامش پيدا مي
كند مانند هدف و غرض حركت هاي جزئي امروزي پابرجائي و آرامش نسبي خواهد داشت؟ اگر
چه از جهات ديگر در حركت بوده و سرگرم تكاپو و افت و خيز است، و يا اينكه جهان
آينده ثبات و كمال نفسي و حقيقي داشته و حساب تغيير و تحول كه در اين جهان نقش
حقيقي پيدايش هر پديده اي را مي بازد بكلي لاك و موم شده و پرگار روزگار با رسيدن
بنقطة نخستين؛ گردش خود را خاتمه داده و دائرة ثابت و كاملي بجاي خود خواهد گذاشت
و با تعبير امروزي ادراك، چهار بعدي شده و پديده هاي آنروز ديگر در گرد ديروز و
فردا نخواهند بود؟

آنچه بيان اجمالي
گذشته روشن مي كند؛ نتيجه ايست سر بسته و مطلبي است كاملاً پيچيده و فشرده؛ جهاني
است ثابت كامل در دنبال اين جهان سيال و ناقص و سر منزلي است آرام كه كاروان هستي
با نهايت تلاش و كوشش بسوي وي روان بوده و روزي همه و همه اين رهروان، نتيجة مساعي
خود را بصورت فعليت در آنجا دريافت خواهند داشت.

البته انسان در راه
هضم همين نتيجه، بسؤال نامبرده و ده ها و صدها سؤالات ديگر برخورد مي كند كه سياهي
يك سلسله مجهولاتي را از دور جلوه مي دهند و در حقيقت يكرشته بحثهائي را تشكيل مي
دهند كه آنها را پيچيده ترين و عميق ترين بحثهاي كلي فلسفي مي توان شمرد.

زيرا نظريه هاي كلي
كه كمك حسي ندارند، براي افهام ما عسير الهضم مي باشند تا ما چشم گشوده و بتماشاي
مناظر اين جهان مادي پرداخته ايم آنچه از هر گوشه و كنار بچشم ما خورده است در حال
حركت و انتقال و تكون و زوال بوده و خود نيز فردي از اين كاروان و رهسپار اين
راهيم و هر كدام از ماها نيز كه چشم از اين جهان بر بست، ديگر خبري از وي نداريم
(و آنرا كه خبر شد خبري باز نيامد) و در عين حال بحث هاي دقيق فلسفي با اتكاء
ببراهين يقيني كه از مقدمات منطقي و غير قابل ترديد تاليف شده اند، بقسمت عمدة اين
سؤالات پاسخ مي دهند و اين نظريه (جهان سيال و گذران غرض ثابت و پابرجائي دارد)
منطبق است بموضوع معاد كه اولياي دين از راه وحي بدست آورده و خبر داده اند.

 

غرض خدا از آفرينش
جهان

از بحثي كه آغاز
مقاله كرديم روشن شد كه: موضوع «غرض» رابطه اي با فعل دارد كه حركت فعلي را تبديل
بسكون و آرامش مي كند و رابطه اي با فاعل دارد كه نقص وجودي وي را تبديل بكمال مي
نمايد، و طبق بحثهاي برهاني كه از صفات آفريدگار جهان شده، ذات پاك وي جز كمال محض
چيزي نبوده و هيچگونه نقص و حاجتي را در وي نمي شود سراغ كرد.

با عطف دو نظريه فوق
نسبت بفعل خداي جهان مي توان فرض غرض و اثبات آن نمود. چنانكه تفصيلاً بيان شد،
ولي نسبت بذات پاك، پاسخ منفي بايد داد و بعبارت ديگر اينكه گفته مي شود (مقصود و
غرض از اصل خلقت چيست؟) و (چرا خداوند غير از خود موجودي را آفريد؟) اگر مقصود
اينست كه هدف فعل خداوند چيست و متوجه چه غايت و نهايتي است (غرض فعل) جوابش اينست
كه هدف اين جهان ناقص، جهان كامل و كاملتري است و اگر مراد اينست كه خداوند بواسطة
آفرينش چه نقصي را از خود رفع مي كند و چه كمال يا نفعي را بخود جلب مي كند سؤالي
است خطا و جوابش منفي است.

و پاسخي كه نسبت
بمسئله غرض خلقت با زبان ديني گفته مي شود (غرض خداي متعال از آفرينش جهان،
رسانيدن نفعي است بديگران نه بخود منظور از وي همان معني است كه گفته شد.

در خاتمه بايد تذكر
داد كه بطوري كه تجزيه و تحليل معني غرض گفته شد، نتيجه مي دهد غرض در جائي تحقق
مي پذيرد كه فعل و فاعل يا تنها فعل نقيصه اي داشته باشد كه با غرض رفع شود.
بنابراين اگر فعلي يعني آفريده اي فرض شود كه هيچگونه نقيصة قابل رفعي نداشته باشد
(مانند مجرد عقلي باصطلاح فلسفه) البته غرضي باين معني كه گفته شد نخواهد داشت.

بلي فلاسفه بواسطه
تجزيه و تحليل دقيق تري بدست آورده اند كه غرض فعل در حقيقت كمال فعل و غرض فاعل
كمال فاعل است. نهايت اينكه فعل گاهي تدريجي است و كمال وي در آخر بوي ملحق مي شود
و گاهي دفعي و مجرد از ماده و حركت و در اين صورت وجود فعل هم خود فعل است و هم
كمال و غرض فعل.

و همچنين فاعل گاهي
ناقص است و پس از فعل كمال خود را مي يابد و گاهي تام و كامل است و در اين صورت هم
فاعل است و هم غايت و غرض و از اين روي غرض خداي جهان از آفرينش جهان ذات خودش مي
باشد و بس و غرض فعلش كه اين جهان ناقص بوده باشد، جهان كاملتري است و غرض از جهان
كاملتر، خود همان جهان كاملتر خواهد بود.

و همچنين هر آفريدة
كاملي كه فرض شود غرض از خلقت وي خود وي خواهد بود.

والسلام.

/

سخنان معصومين

نماز اول وقت

* پيامبر اكرم(ص)

«لا ينال شفاعتي غداً
من اخر الصلاه المفروضه بعد وقتها.» (امالي صدوق ص 240)

فرداي قيامت شفاعت من
نمي رسد به كسي كه نماز واجب را از وقت آن تأخير بيندازد.

 

* پيامبر اكرم(ص)

«لا يزال الشيطان
هائباً لابن آدم ذعراً منه ما صلّي الصلوات الخمس لوقتهنَّ، فإذا ضيَّعهنّ اجترأ
عليه فادخله في العظائم.» (ثواب الاعمال ص 207)

شيطان پيوسته از
فرزند آدم در وحشت و هراس است، تا آنگاه كه نمازهايش را به وقت ميخواند، پس اگر
اوقات نماز را ضايع كند (و به وقت نخواند) شيطان بر او چيره شود و او را وادار به
گناهان بزرگ نمايد.

 

* پيامبر اكرم(ص):

«عن ابن مسعود، قال:
سألت رسول الله(ص) أيّ الأَعمالِ احبُّ اِلي الله عزَّوجلَّ؟ قال: الصَّلاة
لوقتها.» (خصال صدوق ج1 ص 78)

ابن مسعود مي گويد از
پيامبر اكرم پرسيدم: چه كاري پسنديده تر و بهتر است نزد خداي متعال. حضرت پاسخ
فرمود: نمازِ اول وقت.

 

* اميرالمؤمنين(ع):

«ارتقب وقت الصلاه،
فصلها لوقتها، ولا تعجل بها قبله لفراغ، و لا تؤخرها عنه لشغلٍ…» (بحارالانوار ج
80 ص 14)

حضرت امير(ع) به محمد
بن ابي بكر نوشت:

منتظر نماز، در اول
وقت آن باش پس نماز را در وقتش بجاي آر و هيچگاه قبل از وقت به بهانه فراغت نماز
را نخوان و به بهانه كار، نماز را تأخير نينداز.

 

* امام صادق(ع):

«اذا صلّيت صلاة فريضة
فصلها لوقتها صلاة مودع يخاف أن لا يعود اليها ابداً، ثم اصرف ببصرك الي موضع
سجودك، فلو تعلم من عن يمينك و شمالك الأحسنت صلاتك، و اعلم انّكَ بين يدي من يراك
و لا تراه.» (امالي صدوق ص، 155)

هرگاه خواستي يكي از
نمازهاي واجب را بجا آوري، آن را در وقتش بجاي آر به گونه اي كه گوئي با آن وداع
مي كني مانند كسي كه مي ترسد ديگر هيچگاه به آن برنگردد، از آن پس ديدگانت را به
جايگاه سجودت متوجّه ساز كه اگر مي دانستي چه كسي از راست و چپ به تو مي نگرد،
نمازت را خوب انجام مي دادي. و (بهرحال) بدان كه تو در برابر آن كس هستي كه ترا مي
بيند و تو او را نمي بيني.

 

* امام رضا(ع):

«حافظوا علي مواقيت
الصلوات فانَّ العبد لا يأمن الحوادث و من دخل عليه وقت فريضة فقصّر عنها عمداً
متعمداً فهو خاطيءٌ». (فقه الرضا ص 6)

نمازها را در وقتهايش بخوانيد زيرا بندة خدا نمي
تواند حوادث را پيش بيني كند. پس اگر وقت نماز واجب بر بنده اي فرا رسد و او عمداً
به آن اهميّت ندهد (و در اول وقت نخواند) همانا او خطا كار است.

/

درسهایی از نهج البلاغه

آيت الله منتظري

آفرينش مورچه

در بحث گذشته پيرامون
آفرينش مورچه، قسمتي از خطبه 185 نهج را تفسير كرديم، اكنون اين بحث را پي مي
گيريم:

بسم الله الرحمن
الرحيم

ذخيره کردن آذوقه

«تنقل الحبّه الي
حجرها و تعدّها في مستقرّها.»

دانه را به لانه خود
مي برد و در قرارگاهش (آشيانه اش) براي آينده نگه مي دارد و ذخيره مي كند.

مي گويند: هيچ حيواني
نمي تواند بيش از وزن خودش حمل كند مگر مورچه كه دانه گندم را با اينكه از خودش
سنگين تر است براي روزهاي سختي و تنگدستي و زمستان سرد همواره به لانه خود مي برد
و در آنجا انبار مي كند. حال خداوند چه نيروي فوق العاده اي به آن داده است كه
دانه گندم را با اينكه چند برابر وزنش است يا هر دانه ديگري را با كمال راحتي با
خود حمل مي كند، اين خود يكي از موارد اعجاز خلقت مورچه است.

جُحر: آشيانه حيوانات
را گويند، به عكس حجره كه آشيانه و اطاق انسان ها است.

تُعدّها: اعداد به
معناي مهيّا كردن است و تعدّها يعني مهيا و آماده مي كند آن دانه ها را.

في مستقرّها: مستقرّ
اسم مكان است في مستقرّها يعني در قرارگاه خويش.

«تجمع في حرِّها
لبردها.»

آذوقه ها را در فصل
گرما براي فصل سرما ذخيره مي كند.

مورچه دانه ها و
آذوقه هاي خود را در فصل تابستان كه هوا گرم است و توان بيرون آمدن از آشيانه خود
را دارد، جمع و ذخيره مي كند براي فصل زمستان و يخبندان كه توان بيرون آمدن از
خانه و آشيانه خود را ندارد، و ضمناً در آن فصل دانه اي پيدا نمي شود، لذا در گرما
بايد پيش بيني آينده خود را بكند و غذاي چندين ماه زمستان را تهيه و نگهداري
نمايد.

«و في وردها لصدرها.»

و در وقت ورود براي
وقت بازگشت.

ورود وقتي است كه
مورچه به شدت و بيابان وارد مي شود و صدور هنگام بازگشت به آشيانه است. ورود و
صدور معمولاً مربوط به شريعه هاي آب بوده است مثلاً جائي كه نهر بزرگي باشد، وقتي
كه مردم براي گرفتن آب مي رفتند، آن قسمت را ورود و هنگام بازگشت را صدور مي
نامند. و لذا در برخي از نسخه هاي نهج البلاغه بجاي كلمه «وردها»، كلمه «وردها»
آمده است و در هر صورت هر دو به يك معني است و مقصود از ورود در اينجا آمدن به دشت
و هامون است و صدور همان بازگشت به آشيانه است در فصل زمستان كه فصل استراحت مي
باشد.

 

«مكفولة برزقها،
مرزوقة بوفقها.»

روزي اين مورچه تضمين
شده و به تناسب حالش در اختيارش قرار گذاشته مي شود.

 

روزي تضمين شده

آري! رزق و روزي اين
حيوان بسيار كوچك نيز از طرف خداوند تضمين شده است و به تناسب ساختمان وجوديش،
دانه و گندم را به هر نحوي كه شده است در اختيارش قرار مي دهد.

مكفولة: كفالت به
معناي تضمين است.

مرزوقة: روزي داده
شده است.

بوفقها: به فتح واو و
كسر واو خوانده شده و هر دو صورت درست است، يعني مطابق و موافق مذاق و مزاجش.

«لا يغفلها المنّان و
لا يحرمها الدّيّان و لو في الصفا اليابس و الحجر الجامس.»

خداوند بسيار بخشنده
و جزا دهنده از آن غافل نيست و آن را محروم نمي كند گر چه در سنگ خشك يا سنگ خارا
و سخت باشد.

خداوندي كه روزي ده
است، با فضل و كرمش و منّتي كه بر موجوداتش دارد، هيچگاه اين مورچه ريز و كوچك را
رها نمي كند و از آن غافل نمي شود. خداوندي كه جزا دهنده است و تدبير امور را مي
كند و بر تمام موجودات حكومت و سلطه دارد، اين مورچه را هم محروم و چشم انتظار نمي
گذارد و روزي را به هر وسيله اي كه شده است به آن مي رساند گرچه آشيانه اش در ميان
سنگي خشك باشد كه چيزي در آن نمي رويد و يا اينكه در وسط سنگي سخت باشد كه از جايش
حركت نكند و جابجا نشود.

منّان: صيغه مبالغه
«منّ» است و منّ به معناي عطا است. پس منّان يعني بسيار بخشنده و روزي دهنده.

ديّان: يكي از معاني
آن حاكم و قاهر است و معناي ديگرش جزا دهنده مي باشد. در لغت آمده است، الديان:
«السائس القائم علي الشيء بما يصلحه» يعني سياستمداري كه بر يك چيزي قيام دارد و
اصلاحش مي كند. و خداوند اصلاح كننده تمام امور جهان است. بنابراين، همان معناي
مدبّر و مصلح امور در اينجا مناسبتر از معاني ديگر مي باشد.

الصفا اليابس: سنگ
خشك.

الحجر الجامس: سنگ
سخت و خشن. چيزهائي كه رطوبت دارد، پس از خشك شدن و يا سخت شدن به آن جامد مي
گويند مانند آب كه پس از بستن و يخ شدن مي گويند: جمود پيدا كرده است ولي جامس
چيزي را مي گويند كه ذاتاً سخت و سفت است مانند سنگ.

 

شگفتيهاي مورچه

در مورد مورچه، در
كتاب هاي حيوان شناسي مطالب زيادي نقل مي كنند كه خيلي جالب است. مثلاً يكي از
چيزهائي كه بسياري از مردم ديده اند اين است كه دانه گندم را كه بدست مي آورد، از
وسط دو تكّه اش مي كند زيرا انقدر خداوند به آن هوش داده است كه اگر دانه كامل
باشد ممكن است سبز شود، لذا آن را دو نيم مي كند تا سبز نشود. مي گويند:  تمام دانه ها و تخم ها اگر نصفه شود، سبز نمي
شود مگر تخم گشنيز (كزبره) كه نصفه اش هم سبز مي شود، لذا اگر مورچه تخم گشنيزي را
پيدا كرد، آن را چهار قسمت مي كند براي اينكه مي داند اگر دو قسمت كند باز هم سبز
مي شود! و اين از عجايب خلقت مورچه است.

 

تعاون ملّي

اگر چنانچه ران ملخي
را ديد، از اول كوشش مي كند آن را بردارد ولي وقتي يقين كرد كه اين خيلي سنگين است
و در توان آن نيست، به سرعت مي رود و يارانش را به كمك مي طلبد. لحظاتي نمي گذرد
كه مي بيني يك خط زنجيره اي از مورچه درست شده است كه آن مورچه راهنما در پيش و
ديگران به دنبالش يك «تعاون ملي» تشكيل مي دهند و همه با هم ران ملخ را حمل مي
كنند و به آشيانه مي برند.

و همچنين ابن ابي
الحديد در شرح نهج البلاغه از كسي نقل مي كند كه گفت: مورچه ها ما را به ستوه
آوردند، هر جا غذا مي گذاشتيم، مي ديديم پر از مورچه شده است، از اين رو ناچار در
وسط ايوان، حوضچه اي درست كردم و در وسط حوضچه، پايه اي نصب نمودم و سفره نان را
در آنجا گذاشتم، و ديگر خاطر جمع شدم كه مورچه ها نمي توانند از آب عبور كنند. پس
از چند روز ديدم كه پر از مورچه شده است! بالاخره اين براي ما انگيزه اي شد كه
بدانيم اين مورچه ها چگونه آمده اند؟

آن شخص مي گويد: با
دقت و كنجكاوي مراقبت كردم كه ببينم ديگر مورچه ها چگونه مي آيند، تا اينكه چند
مورچه آمدند تا لب آب و ديدند كه نمي توانند عبور كنند، آمدند به طرف ديوار و از
ديوار بالا رفتند تا رسيدند به سقف ايوان، و همينطور به راه خود ادامه دادند تا
رسيدند به جائي از سقف كه درست در مقابل سفره نان قرار گرفتند، آنگاه خود را از آن
بالا رها كردند. تو گوئي شاقولي گذاشته بودند كه درست در وسط سفره نان بيفتند. در
هر صورت، آنچه عجيب است و انسان را به شگفتي وا مي دارد اين است كه مورچه با آن
همه ريزي و دقّت وجودي، داراي چنان هوش سرشاري باشد كه خداوند به آن ارزاني داشته
است (جلّ الخالق».

همان شخص ادامه مي
دهد:

اين مورچه ها براي
غذا بدست آوردن، اين نقشه را ريختند ولي آيا فكري براي بيرون رفتن از اينجا هم مي
كنند يا نه؟

و بهر حال، نمي
توانند از اين زندان بيرون آيند. پس از چندي جواب خودم را دادم و آن اينكه مورچه
از خدا غير از اين سفره نان چيزي نمي خواهد. اين مورچه ها با اين سفره نعمت الهي
كه براي آنها گسترده شده، هر چه عمر كنند، غذا و روزي آنها تضمين شده است و ديگر
كاري جز شكر گذاري بدرگاه خداوند رزاق ندارند.

«ولو فكّرت في مجاري
أكلها و في علوها و سفلها و ما في الجوف من شراسيف بطنها و ما في الرأس من عينها و
أذنها، لقضيت من خلقها عجباً و لقيت من وصفها تعباً.»

و اگر در مواضع غذايش
(دستگاه گوارشش) و در بالا و پائينش و آنچه در جوف دارد از سر دنده هاي شكمش و
آنچه در سر دارد از چشم و گوشش، انديشه كني، خلقت آن ترا به شگفتي وا مي دارد و از
وصف آن خسته مي شوي.

 

تكامل ساختمان بدن
مورچه

مورچه، با آن همه
ريزي، مانند هر حيواني ديگر داراي دستگاه كامل گوارش و قوة هاضمه و دافعه است، و
در حالي كه دنده دارد، سر دنده هائي هم در شكمش هست. در سرش چشم و گوش دارد كه خوب
مي بيند و خوب مي شنود. راستي چقدر عجيب است خلقت اين حيوان ريز كه اگر درست كسي
بينديشد، دست حيرت به دهان گرفته و از توصيف آن همه قواي داخلي و خارجي مورچه خسته
مي شود و چاره اي ندارد جز اينكه در برابر عظمت پروردگار سر تسليم فرود آورد و
خداي را به عظمت و بزرگي بخواند.

مجاري اكلها: مواضع خوردن
مورچه از حلقوم و مري و معده گرفته تا روده ها و قوه دافعه.

علوها و سفلها: اعضاي
بالائي و اعضاي سفلاي حيوان.

مافي الجوف: آنچه در
اندرون بدنش مي باشد.

شراسيف: جمع شرسوف
بمعناي غضروف يا سر استخوانهاي دنده را گويند.

راستي شگفت انگيز
است! مورچه خودش چقدر است كه سري داشته باشد و در آن سر چشم و گوشي و آن چشم و گوش
قوه و قدرتي و از آن گذشته حتماً داراي مغز و هوشي است كه بتواند قدرت را به مراكز
حواس برساند. آيا اين همه اتم ها و مولكول ها و اين نيروئي كه در چشم و گوش و ساير
حواس مورچه است، خود بخود به طور تصادف جمع شده و اين مورچه را به وجود آورده است؟

كسي منكر علل مادي
نيست ولي اين نظم و ترتيب و تركيب، حكايت مي كند از اينكه يك موجود غير متناهي كه
عين علم و قدرت و حيات و اراده است، اينها را به وجود آورده و به صورت يك حيوان
ريز با تمام نشانه ها و مشخصات يك حيوان بزرگ ايجاد كرده است.

شما اگر سري به
كارخانه بزنيد، نظم و ترتيب كارخانه دلالت مي كند بر اينكه يك هوش و انديشه اي پشت
سرش مي باشد كه آن را به نظم و ترتيب و انسجام دراورده است و گرنه ممكن نيست تكّه
هاي موادّ خام كه آهن باشد به صورت تصادف در اثر بادها و طوفان ها و امواج درياها
بهم پيوسته شده و اينچنين كارخانه عظيمي را بوجود آورده باشد! آيا كارخانه اي با
اين همه لطافت و دقّت كه در وجود يك مورچه است سراغ داريد؟! آنگاه ممكن است كسي
باور كند كه ماده بي شعور و ادراك چنين موجود شگفت انگيزي را خلق و ايجاد كرده
است؟!

لقضيت من خلقها
عجباً: حق تعجب را ادا مي كردي يعني اگر تو درست درباره اين ريزه كاري‌ها و دقايقي
كه در ساختمان وجودي مورچه به كار رفته است، مي انديشيدي آنقدر براي تو شگفت انگيز
و تعجب آور بود كه مي توانستي حق تعجب را ادا كني.

«فتعالي الذي أقامها
علي قوائمها و بناها علي دعائمها.»

پس بلند مرتبه باد
خدائي كه اين مورچه را به روي پاهايش بپا داشته و آن را بر روي ستونهاي بدنش بنا
كرده.

بلند مقام و مرتبه
باد آن خدائي كه بپا داشته است اين مورچه را بر پاهايش كه اين پاها بجاي ستون ها و
تكيه گاه هاي آن است و ساختمان بدنش را بطوري قرار داده كه بدنش بر روي آن فقرات و
ستون ها و استخوان ها درست و استوار بايستد و تعادل خود را حفظ كند.

تعالي: بلند مقام و
مرتبه باد.

قوائم: جمع قائمه
بمعناي پاها است.

دعائم: جمع دعامه
بمعناي ستون است.

«لم يشركه في فطرتها
فاطر و لم يعنه علي خلقها قادر.»

در آفرينش مورچه هيچ
آفريننده اي با او شريك نبوده و هيچ نيرومندي در آن آفرينش او را ياري نداده.

اگر تمام متفكّرين،
انديشمندان، صنعتگران و مبتكرين عالم در يكجا جمع شوند و بدون اينكه از خدا مايه
بگذارند بخواهند يك مورچه را از كتم عدم به عرضه وجود در آورند، توان آن را
نخواهند داشت و ناچار بايد به عجز خود اعتراف كنند.

 

انسان، فاعل حركت است

اين همه صنعت هاي
پيچيده اي ـ كه شايد آسانترين آنها هواپيما باشد ـ كه بشر درست كرده است و به آنها
مي نازد، كاري جز جفت و جور كردن آلات و ابزار نيست و گرنه حتي آن هوشي را كه صرف
اين صنعتها مي كند از خدا است و تمام مواد خام و اوليه اي كه در آنه به كار برده
است از خداوند است، پس انسان بتوسط عقل خدادادي كاري جز تركيب اينها با هم ندارد و
او فقط فاعل حركت است.

 

فاعل الهي و فاعل
طبيعي

من بارها تذكر داده
ام كه فرق ما بين فاعل الهي و فاعل طبيعي همين است كه فاعل الهي، اشياء را از كتم
عدم به عرصه وجود مي آورد ولي فاعل طبيعي، عامل حركت است كه اجزاء را حركت مي دهد.
بنّائي كه ساختمان را ساخته، غير از حركت كاري نكرده است، او تنها مصالح ساختماني
را از جائي به جائي ديگر مي برد و آنها را با هم تركيب مي كند و آن ها را مثلاً
جوش مي دهد تا اينكه ساختمان به اتمام برسد. و همچنين است كسي كه هواپيما را
ساخته، او هم كاري جز حركت و جابجائي ابزار و تركيب آنها به يك روش خاصي انجام
نداده است.

بنابراين، موجودات
عالم ماده هر چه هم فاعليت داشته باشد فاعل حركتند. مرحوم ملا هادي سبزواري به اين
مناسبت مي گويد:

معطي الوجود في
الإلهي فاعل                معطي التحرك
الطبيعي قائل

آن كه دهنده وجود است
و يك چيزي را از كتم عدم به عرصه وجود مي آورد، در علم الهي او را فاعل مي گويند
ولي در علم طبيعي فاعل حركت را فاعل مي گويند. پس اگر تمام موجودات دست به دست هم
بدهند ـ بدون اينكه از مخلوقات  خدا
استفاده كنند و از اين همه اتم ها و مولكولهائي كه در عالم است مايه بگذارند. نمي
توانند يك مورچه را هم از عدم به وجود بياورند. در قرآن كريم آمده است:

«إِنَّ الَّذِينَ
تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ»
(سوره حج آيه 73)

آنان كه شما آنها را
مي خوانيد، اگر همه جمع شوند نمي توانند يك مگس را بيافرينند.

فاطر: خلق كننده. فطر
به معناي شكاف است، چون در حقيقت موجودات شكافته مي شوند و يكي از ديگري بوجود مي
آيد.

لم يعنه: كمك نكرد،
اعانه بمعناي كمك كردن و ياري رساندن است. هيچ كس خدا را ياري نداد در آفرينش
مورچه زيرا نيازي به ياري و كمك ندارد، خداوند بي نياز است و قادر با لذّات مي
باشد.

ادامه دارد

/

دانستنيهائي از قرآن

ترس از خدا

بسم الله الرحمن الرحيم

* تنها از خدا بترسيد:

«وَقَالَ اللّهُ لاَ تَتَّخِذُواْ إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ
وَاحِدٌ فَإيَّايَ فَارْهَبُونِ * وَلَهُ مَا فِي الْسَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ
وَلَهُ الدِّينُ وَاصِبًا أَفَغَيْرَ اللّهِ تَتَّقُونَ»

(سوره نحل ـ آيه 51)

خدا فرموده است دو خدا نگيريد (به دو خدا اعتقاد نداشته باشيد) همانا او خداي
يكتا است، پس تنها از من بترسيد. هر چه در آسمان ها و زمين است از او است و دين و
اطاعت، مخصوص او است پس چرا از غير خدا مي ترسيد؟

 

* دل هاي مومنان لرزان است:

«إِنَّمَا
الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا
تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ
يَتَوَكَّلُونَ»

(سوره انفال ـ آيه 2)

همانا مؤمنان آن
كساني هستند كه هرگاه از خدا ياد شود قلبهايشان هراسناك و از ترس مي طپد و چون آيه
هاي خدا بر آنان خوانده شود، ايمانشان را بيفزايد و به پروردگار خويش (همواره)
توكّل كنند.

 

* ترس از خدا و ديدة
بصيرت بين:

«يِا أَيُّهَا
الَّذِينَ آمَنُواْ إَن تَتَّقُواْ اللّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً وَيُكَفِّرْ
عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ»

(سوره انفال ـ آيه
29)

اي مؤمنان! اگر از
خدا بترسيد، براي شما فرقان (ديده بصيرت بين) قرار دهد و گناهانتان را بپوشاند و
شما را بيامرزد كه خداوند داراي فضل و كرم بزرگ و بي انتها است.

 

* خدا ترسان در بهشت
برين اند.

«إِنَّ الْمُتَّقِينَ
فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ»

(سوره حجر، آيه 45)

همانا خداترسان و
تقوي پيشگان در بهشت ها و نهرهاي جاري هستند.

 

* پاداش بزرگ:

«إِنَّ الَّذِينَ
يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ»

(سوره ملك‌ـ آيه 12)

همانا كساني كه
ناديده از پرورگار خويش مي ترسند، براي آنان است آمرزش گناهان و پاداشي بزرگ.

 

* تا مي توانيد
خداترس باشيد:

«فَاتَّقُوا اللَّهَ
مَا اسْتَطَعْتُمْ وَاسْمَعُوا وَأَطِيعُوا وَأَنفِقُوا خَيْرًا لِّأَنفُسِكُمْ
وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»

(سوره تغابن ـ آيه
16)

تا مي توانيد از خدا
بترسيد و گوش (به اوامرش) فرا دهيد و او را اطاعت نمائيد.

 

* سنگ ها هم از خدا
مي ترسند:

«ثُمَّ قَسَتْ
قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً
وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا
لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ
خَشْيَةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»

(سوره بقره، آيه 74)

 

… و آنگاه چنان دلهاي
شما سخت شد كه همانند سنگ مي ماند بلكه از سنگ هم سخت تر است، چرا كه برخي از سنگ
ها، نهرها از آن بجوشد و برخي ديگر بشكافد و آب از آن بيرون آيد و بعضي از آنها از
ترس خدا فرود آيد و خدا از آنچه مي كنيد غافل نيست.

 

/

سرمقاله

خطرناکترين عوامل انحطاط

بسم الله الرحمن الرحيم

با پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، جهان با تجربه جديدي روبرو شد. چشمان خواب
آلود يک ميليارد مسلمان، باز و اميد تازه اي در دل ملتهاي مستضعف و سرخورده از
تمدن فريببنده شرق و غرب، دميده شد. جهان استکبار به لرزه افتاد و با تمام نيرو به
مقابله با آن برخاست و باز هم انقلاب شگفتي آفريد و به پيش تاخت.

آري! اسلام در طول تاريخ هيچگاه مانند امروز در معرض اميد و تهاجم قرار نگرفته
است؛ از يکسو ميلياردها مسلمان و مستضعف در ميان خوف و رجاء به حالت تجافي چشم به
سرنوشت نهائي اين تجربه نوين دوخته اند تا با تثبيت موفقيت آن به پاخيزند و…

و از سوي ديگر، مستکبرين و مترفين که هيچگاه تا اين حد مجهز و مسلح نبوده اند
و تا اين اندازه احساس خطر نکرده اند- همچون حيوان درنده اي در دام مرگ افتاده –
يکپارچه و متحد، با تمام توان به جنگ همه جانبه با اسلام و تجلي راستين آن يعني
انقلاب و جمهوري اسلامي برخاسته‌اند و بالاخره اکنون بيش زا هر زمان ديگري، سرنوشت
جهان به اسلام و اسلام به انقلاب اسلامي و انقلاب به جمهوري اسلامي گره خورده است.

نکات مهم فوق و توجه به شرايط استثنايي امروز روشن مي سازد که بزرگترين
مسئوليت تارخ بر دوش ما قرار گرفته است و کمترين قصور يا تقصير در رساندن اين بار
سنگين به منزل مقصود يا غفلت از عوامل بازدارنده و آفتهائي که موجب شکست و سقوط
جمهوري اسلامي مي شود به معني پايمال کردن خون تمام شهيدان اسلام است.

تجربه ثابت کرده است تا زماني که توده هاي ميليوني مسلمان با قدرت ايمان و
اتکال به خداوند و رهبري پيامبر گونه امام امت در صحنه باشند، شرق و غرب، ضد
انقلاب داخلي، جنگ، محاصره اقتصادي، کودتا، ترور و هيچ عامل ديگري هرگز نمي تواند
خللي در انقلاب و جمهوري اسلامي وارد کند.

اينگونه عوامل بدليل دشمني آشکار و ديگري رودر رو نه آنکه قادر نيستند رهبري،
ايمان مردم و حضور آنان را در صحنه تضعيف کنند بلکه خود همواره موجب رشد مردم و
صلابت و مقاومت و ايثار انها شده اند.

بنابر اين، وحشتبارترين خطري که جمهوري اسلامي را تهديد مي کند، تضعيف ايمان
مردم به انقلاب و کناره گيري آنان از صحنه است که عوامل بروز چنين خطري را نه در
بيرون مرزها و نه در جنگ و کمبود و… که در اندرون خويش و دشمن خانگي نفس اماره
که مبارزه با ان جهاد اکبر است بايد جستجو کنيم.

هزار جنايت بزرگ ريگان و صدام عليه اسلام و مسلمين آنقدر به اسلام و ايمان
مردم لطمه نمي زند که کوچکترين تخلف از يک طلبه، يک  پاسدار، يک کارمند و کارگزار دولت اسلامي – که
به نام اسلام و حکومت اسلامي عمل مي کند- به آبروي اسلام و ايمان مردم ضربه مي
زند.

امروز براي کساني که به حقيقت اسلام و امام و حکومت اسلامي معرفت کامل ندارند
ولي به طور اجمال توقع بسيار بالائي از يک حکومت اسلامي دارند، عملکرد و برخورد
مثبت يا منفي کارگزاران حکومت اسلامي،‌ نقش بسيار مهمي در برداشت آنها نسبت به
اسلام، حکومت و رهبري آن دارد.

در شرايطي که حکومت به نام اسلام است، مردم از يک دربان اداره انتظاري دارند
که از بالاترين مقام رژيمهاي ديگر ندارند و کوچکترين خطا و برخورد ناهنجار يک
کارمند ساده چه بسا موجب پراکنده شدن مردم از انقلاب و جمهوري اسلامي ميشود. و در
اين رابطه هر چه بار مسئوليت سنگين تر، موقعيت و توقع، حساستر و خطيرتر شده تا
آنجا که «حسنات الابرار المقربين» به شمار مي آيد.

در زمان ما،‌بيش زا هر زمان ديگري، توجه به اين نداي امام صادق(ع) ضروري است
که :

«کونوا لنا زينا و لا تکونوا علينا شينا» زينت ما باشيد نه باعث سرافکندگي ما.
و «کونوا دعاة بالخير بغير السنتکم ليروا منکم الاجتهاد والصدق و الورع» مردم را
نه با زبان که با کوشش و راستي و پارسائي و نيکي به سوي حق دعوت کنيد.

مگر اين قرآن نيست که خطاب به پيغمبر بزرگ اسلام مي فرمايد:«و لو کنت فظا غليظ
القلب لا انفضوا من حولک» اگر تندخو و سخت دل بودي، مردم از گرد تو پراکنده مي
شدند؛ و اين آيه به وضوح تأثير شديد و مستقيم کردار و رفتار مسئولين و کارگزاران
را در مردم و خروج آنان از صحنه بيان مي دارد.

در اينجا به صورت اجمال به برخي از اموري که شديداً به ايمان مردم و حضور انان
در صحنه ضربه مي زند و در حقيقت بزرگترين خطر را براي جمهوري اسلامي و انقلاب پديد
مي آورد، اشاره ميکنيم:

1-    اختلافها و منازعات سياسي براي دستيابي به قدرت آن هم به
بهانه اسلام خواهي و سپر قرار دادن عقايد و احکام اسلامي.

2-    خود محوري و گروه گرائي و آگاهانه و حتي ناخودآگاه بر اساس
حب ذات، همواره ماست خود را شيرين دانستن!! و لو بقيمت تهمت زدن ها، کارشکني ها و
حتي نابودي حکومت اسلامي و بر باد دادن حيثيت اسلام عزيز.

3-    قانون شکني، تبعيض در مقررات، پارتي بازي، دورغ گفتن ان هم
به صورت آشکار. نمونه اينکه به مراجعه کننده اي که با طي هفت خان، اجازه لازم را
گرفته و فقط به چهار شاخه آهن نياز دارد تا سرپناهي براي خانواده بيچاره اش بسازد
و از کابوس بي انماني رهائي يابد، در حالي که ده هزار تن آهن را با چشم خود د
رانبار مي بيند، براحتي آب خوردن به او مي گويند: «آهن نيست برو چهار ماه ديگر
بيا!!…»

4-    ذبح کردن دستورات سرنوشت ساز امام و به فراموشي سپردن آنها.
نمونه ان، پيام 8 ماده اي معظم له که با اعلام عزل چند مسئول قضايي بدون روشن کردن
جزائم آنان (برخلاف متن خود پيام) در بوته اجمال، محو و ناپديد شد. و نمونه کوچک
ديگر، اينکه امام نهيب زدند که در انقلاب تعطيلي نيست و مسئولين را از مسافرت هاي
غير واجب نهي فرمودند ولي امسال در هر بخش و شهري، عمده کارهاي مردم بيچاره
خوابيده بود و ده ها و صدها و هزارها! استاندار، فرماندار، مدير، رئيس و مسئول
اداره و نهاد و بنياد و … به مکه معظمه مشرف شده بودند!!!

5-    تبديل تدرييجي و حتي ناخودآگاه ضرورتها و موارد اضطرار به
حالت طبيعي و تشريفاتي و از دست دادن سادگي لازم و …

اميد است اگر چني مسائل در گوشه و کنار ديده مي شود (که البته در يک نظام نوپا
و درگير با مشکلات گوناگون طبيعي و قابل وقوع است) به عنوان خطرناکترين عوامل
نابودي جمهوري اسلامي و هتک و آبرو ريزي اسلام، با آنها برخورد جدي و قاطع شده و
با الهام از اوليا خدا و رزمندگان پاکباخته اي که در ميان آتش و خون براي اسلام و
جمهوري اسلامي پيروزي مي آفرينند، پيوند خويش را با مبدأ قوت و عزت و جمال تحکيم
کرده، چنان جان و روان را آکنده از نور ايمان و محبت به خدا سازيم که ديگر براي
ظلم ها و ظلمت ها، صفات رذيله، ‌حب  دنيا،
قدرت طلبي،‌ تنازع، خود محوري، خودبرتربيني، بدگماني و توهين و کوچک شمردن بندگان
خدا، جائي در وجود ما نماند،‌ و در مقام عمل، مصداق اين سخن خدا شويم که :

«ان صلاتي و نسکي و محياي و مماتي لله رب العالمين» همانا نماز و عبادتم،
زندگي و مرگم همه براي خداوند، پروردگار عالميان است.

و بدينسان جز براي خدمت به اسلام و مسلمين سراز پا نشناسيم و با لينت، اخلاق و
رفتار اسلامي خويش، مردم را به سوي اسلام جذب 
هدايت کنيم که اين تنها راه پاسداري از اسلام و خون شهدا و سپاس نعمت
جمهوري اسلامي و دلگرمي رزمندگان ايثارگر جبهه ها است که «لئن شکرتم لازيدنکم و
لئن کفرتم ان عذابي لشديد.» والسلام رحيميان

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

سياست خارجي

* «اسرائيل قيام مسلّحانه بر ضد ممالك اسلامي نموده است و بر دول و ملل اسلامي
قلع و قمع آن لازم است. كمك به اسرائيل چه فروش اسلحه و مواد منفجره و چه فروش
نفت، حرام و مخالفت با اسلام است. رابطه با اسرائيل و عمال آن چه رابطه تجاري و چه
رابطه سياسي، حرام و مخالفت با اسلام است. بايد مسلمين از استعمال امتعة اسرائيل
خودداري كنند.»

* «لازم است حوادثي كه در ممالك اسلامي با دست عمال استعمار مي گذرد بررسي
دقيق كنيد و بعد از تجزيه و تحليل، ملّتها را از فايده آنها مطّلع نمائيد. بايد
حادثه سازي ها و شايعه پردازيهائي كه در ممالك اسلامي براي تحكيم اساس حكومت
استعماري است، بررسي دقيق كنيد.»

23 ربيع الاول 91

* «ما حرفمان از اول تا حالا اين است كه ما يك مملكتي داريم، آن را براي
خودمان مي خواهيم. ما نمي خواهيم آمريكا سرپرست ما باشد. ما نمي خواهيم تمام منافع
اين ملّت را آمريكا ببرد، گاز را شوروي مي برد، نفت را آمريكا مي برد و سفره باز
است كه هر كس هر چه مي خواهد بخورد.»

17/7/57

* «اميدواريم جمهوري اسلامي ما كه بر مبناي اتحاد و تشريك مساعي با كشورهاي
مسلمان جهان بنا شده، نقش قاطعي در حصول به هدف هاي والاي اسلامي و خوشبختي
مسلمانان سراسر جهان داشته باشد.»

16/2/58

* «دولت هاي اسلامي بايد دولت مصر را در اين خيانت بزرگ كه به اسلام و مسلمين
نموده است بجاي خود بنشانند و با آن قطع رابطه كنند.»

18/2/58

* «روابط ما با خارجيها بر اساس احترام متقابل خواهد بود، در اين رابطه نه به
ظلمي تسليم مي شويم و نه به كسي ظلم خواهيم كرد. و در زمينه تمام قراردادها ما بر
اساس مصالح سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي ملّت خودمان عمل خواهيم كرد.»

10/8/57

* «سياست ما بر مبناي حفظ آزادي و استقلال و حفظ منافع مردم است كه اين اصل را
هرگز فداي چيزي نمي كنيم.»

18/8/57

* «برنامه اين است كه نفوذ دولت ها و ابر قدرتها را از ايران قطع كنيم و نفت
را كه مال ملّت است در اختيار خود ملّت بگذاريم و به كساني مي فروشيم كه ارز به ما
بدهند. ما نمي خواهيم نفت را نگهداريم. ما مي خواهيم نفت را به كساني كه مشتري
هستند بفروشيم…»

27/8/57

* « من بار ديگر از تمام جنبش هاي آزاديبخش جهان پشتيباني مي نمايم و اميدوارم
تا آنان براي تحقق جامعه آزاد خويش پيروز شوند و اميد است دولت اسلامي در مواقع
مقتضي به آنان كمك كند.»

22/10/59

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(سیاست خارجی)

سرمقاله

دانستنیهائی از قرآن(ترس از خدا)

درسهای از نهج البلاغه(آفرینش مورچه)                 آیت الله العظمی منتظری

سخنان معصومین(نماز اول وقت)  

هدف از آفرینش                                            
مرحوم آیت الله علامه طباطبائی

منطق، هنر اندیشیدن                                        آیت
الله جوادی آملی  

سنت و سنن                                                 
آیت الله محمدی گیلانی

داستان اصحاب فیل                                          حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

ولایت فقیه و پاره ای از مسائل اقتصادی                 گفتگوئی با آیت الله آذری قمی

کودتای نافرجام نوژه                                        حجة
الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری

به یاد محقق شهیدآیت الله سیدمصطفی خمینی

آمادگی فرهنگی برای حج                                  حجة الاسلام و
المسلمین موسوی خوئینی ها

استراژی ملی                                               
استاد جلال الدین فارسی

خودکشی تدریجی با دخانیات                             دکتر سید حسن عارفی

پاسداران بزرگ اسلام                                     سید محمد جواد مهری

پیام شهید

روابط با ضوابط؟

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

 

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

* اگر جهات سیاسی و مناقشات سیاسی
در سپاه و ارتش رفت، باید فاتحه این سپاه و ارتش را بخوانیم.

* نقایص و معایب را باید گفت، ولی هیاهو و انتقام جوئی جایز
نیست، ما هنوز در بین راه هستیم.

* کارهائی که از بازار می‌آید، جلوش را نگیرید، یعنی مشروع هم
نیست، آزادی مردم نباید سلب شود، دولت باید نظارت کند.

* شما التزام ندارید هر کس از سابق در اداره ای بوده، حالا
اگر چنانچه ضد انقلاب هم باشد باید باشد، این را بیرون کنید برود سراغ کارش.

* دولتی که می‌خواهد برای مردم خدمت کند، باید 40 میلیون
جمعیت را در صحنه نگهدارد و آنان را در کارها شریک کند.

5/6/63

آیت الله العظمی منتظری

* افراد را هر روز به شکلی انگ نزنیم و هر کس در خطّ ما
نبود از صحنه خدمت دور نمائیم.

* باید مرز اعتدال و پرهیز از افراط و تفریط، همیشه حفظ
گردد و حتّی المقدور تمام تخصّص ها و نیروهای لایق، به ارگانها و بخصوص به دانشگاه
جذب شوند.

21/5/63

* دولت باید بازرسانی مخفی و با لیاقت به شهرها اعزام کند و
از نزدیک کار ادارات و کیفیّت برخورد آنها را با مردم بررسی نماید.

* دولت اگر تجارت را به مردم و کسبه متدیّن بسپارد، در
تأمین هدف خدمت به محرومین موفق‌تر خواهد شد.

* کار را به دست افراد لایق و کاردان بسپارید و با فساد
اداری به هر شکل قاطعانه برخورد کنید. 7/6/63

آیت الله العظمی منتظری

* کار اطلاعاتی در امور مربوط به توطئه های ضد انقلاب، واجب
و در امور شخصی مردم حرام است.

11/6/63