/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام

3500 مسلمان متعرض به تخريب مسجد بابرى در شهر مدرس هند بازداشت شدند.

وزراى خارجه كشورهاى اسلامى خواستار تجديد نظر دولت هاى مسلمان در روابط با
رژيم صهيونيستى شدند.(16/9/76)

ميدل اسپت: مشكل اسرائيل در جنوب لبنان حل نمى شود, حزب الله بهترين ارتش هاى
چريكى جهان است.(18/9/76)

دانشجويان مغرب در اعتراض به بستن مساجد دست به تظاهرات زدند.(24/9/76)

نظاميان اسرائيل محله هاى فلسطين نشين را در بيت المقدس محاصره كردند.

رژيم مصر براى 4 مسلمان انقلابى تقاضاى حكم اعدام كرد.

گروه طالبان با درخواست لغو محاصره شيعيان افغانستان مخالفت كرد.(29/9 /
76)

ماسخادوف تاريخ هجرى قمرى را سال رسمى مسلمانان چچن اعلام كرد.

92 نفر در الجزاير قتل عام شدند.(30/9/76)

14 نمازگزار در الجزاير توسط مهاجمان ناشناس به شهادت رسيدند.

افراد مسلح در پنجاب پاكستان به سوى نماگزاران آتش گشودند.

37 روستايى ديگر در الجزاير سر بريده شدند.(9/10/76)

74 مزدور مرد و زن كودك ديگر در الجزاير سر بريده شدند.(10/10/76)

412 روستايى در الجزاير به طرز وحشيانه اى قطعه قطعه شدند.(13/10/76)

حكومت عرفات مانع از اجراى چندين عمليات ضدصهيونيستى حماس شد.

مردم چند شهر پاكستان با شركت در تظاهرات خواستار لغو تعطيلى روز يكشنبه شدند.
(14/10/76)

جبهه نجات اسلامى: رژيم الجزاير عامل كشتار مردم بى دفاع است.


داخلى

ايران در نمايشگاه بين المللى بازرگانى ((دوبى)) اول شد.

رهبر انقلاب: جانبازان الگوى جوانان هستند, استمرار روحيه نشاط و پيشرفت آنان
شايسته تقدير است.(16/9/76)

ورود سران و هيإت هاى عاليرتبه كشورهاى اسلامى به تهران آغاز شد.

اجلاس وزراى خارجه كشورهاى اسلامى روز گذشته در تهران پايان يافت.

لايحه تإسيس استان گلستان (گرگان) تصويب شد.(17/9/76)

هشتمين اجلاس سران سازمان كنفرانس اسلامى با بيانات تاريخى حضرت آيت الله
خامنه اى در تهران آغاز شد.(18/9/76)

رهبر انقلاب: دنياى اسلام بايد از حالت ((انفعال)) به حالت ((ابتكار)) درآيد.

آقاى خاتمى رئيس جمهور و رئيس سازمان كنفرانس اسلامى: سازمان كنفرانس اسلامى
بايد نقش مهمى در حل اختلافات جهان اسلام داشته باشد.


حجت الاسلام والمسلمين سيد محمد خاتمى به عنوان رياست سه ساله اجلاس سران كشورهاى
اسلامى انتخاب شد.

دبير كل سازمان ملل از تمدن بزرگ اسلامى به عنوان يك نيروى بزرگ جهانى در راه
اجراى صلح وامنيت در جهان ياد كرد.

ايران اولين دستگاه حفارى مورب را در مناطق نفتى به كار گرفت.

4600 واحد مسكونى در مناطق آسيب ديده از زلزله خراسان احداث شد.

سران و مقامات كشورهاى اسلامى با رهبر انقلاب و رئيس جمهور ديدار كردند.

دبير كل سازمان ملل در دانشگاه تهران: ملت هاى جهان بايد براى ممانعت از
شكل گيرى جامعه غير مدنى همكارى كنند.

رهبر معظم انقلاب در ديدار روساى كشورهاى كويت و مالزى: آمريكا و قدرت هاى
استكبارى قابل اعتماد نيستند. تنها راه نجات, مقاومت و مواضع شجاعانه است.(20 /
9/76)

رهبر انقلاب در پيامى از رئيس جمهور و سران كشورهاى اسلامى در پايان اجلاس تهران
تشكر كردند.

رئيس جمهور از پيام الهام بخش و اميدآفرين رهبر معظم انقلاب به كنفرانس اسلامى
تشكر كرد.

ايران در يك اقدام انسان دوستانه دو اسير اردنى را آزاد كرد.

سران كشورهاى اسلامى: اجلاس تهران پيروزى بزرگ براى ايران و جهان اسلام بود.

اجلاس تهران با تصويب 144 قطعنامه و صدور يك اعلاميه و يك بيانيه به كار خود
پايان داد.

سخنگوى وزارت خارجه آمريكا: بيانيه پايانى اجلاس تهران براى ما نااميد كننده
است!(22/9/76)

دبير كل سازمان ملل در ديدار با همسر رئيس جمهور: نظرات واحد سازمان ملل و
ايران در مورد احقاق حق زنان و مردان بايد جدىتر بررسى شود.

وليعهد عربستان: من شاهد ريشه هاى تمدن عميق و چهره روشن مكارم اخلاق در ايران
بودم.(23/9/76)

رئيس جمهور: تشويق خدمتگزاران از سوى رهبر انقلاب سرمايه مهم دولت است.

جهان, چشم به راه رسيده, ايران در ميلاد مهدى(عج) غرق نور و سرور شد.

رئيس جمهور: اختلافات ما با آمريكا ريشه دارتر از آن است كه به سادگى حل شود,
دولتمردان آمريكا از زمان عقب افتاده اند.

رئيش جمهور: خروج ايران از انزوا, معرفى ايران به عنوان منادى وحدت, رياست
سازمان كنفرانس اسلامى و نقش محورى در طرح مسائل مهم جهان اسلام, ملموس ترين نتايج
اجلاس تهران بود.

موسويان سفير ايران در بن: پرونده شكايت قربانيان حملات شيميايى ايران از
آلمان همچنان در جريان است.(24/9/76)

رهبر انقلاب: امروز هر قلم و حنجره اى كه مردم را مإيوس كند در جهت دشمن است.

رئيس جمهور شبكه جهانى تلويزيون جمهورى اسلامى ايران را افتتاح كرد.

جشن هاى ميلاد مهدى موعود(عج) در ايران اسلامى و نقاط مختلف جهان برگزار شد.

رهبر انقلاب: دست اندركاران برگزارى اجلاس تهران با اين كار بى نظير, آبروى ملت,
نظام و كشور خود را اعتلا بخشيدند.(26/9/76)

ايران به عنوان بزرگراه حياتى جهان در امر حمل و نقل انتخاب شد.

خط لوله گاز تركمنستان ـ ايران آماده بهره بردارى شد.(27/9/76)

سازمان ملل قطعنامه پيشنهادى ايران براى كشورهاى در حال توسعه را تصويب كرد.

هيإت بلندپايه ايتاليايى وارد تهران شد.

عضو كميسيون برنامه و بودجه مجلس: تحقق درآمد پيش بينى شده نفت در بودجه, دور
از دسترس است.

رئيس جمهور: اميدوارم جمهورى اسلامى ايران در دوران رياست بر كنفرانس اسلامى
بتواند تابلوى زيباترى از اسلام ارائه نمايد.

راديو مونت كارلو: سياست هاى حكيمانه ايران, آمريكا را در تنگنا قرار داده است.


دكتر حبيبى همكارىهاى دو جانبه تهران و مسكو را در جهت تإمين صلح و ثبات
منطقه مهم خواند.

بانوان ايران با 58 مدال طلا, 55 نقره و 37 برنز در مكان نخست بازىهاى همبستگى
قرار گرفتند.(29/9/76)

آيت الله هاشمى رفسنجانى: اگر اعراب به اتحاد و تفاهم دست يابند بقإ اسرائيل
در منطقه بسيار دشوار خواهد بود.

خرازى: ايران تحت شرايطى با غرب گفت وگو خواهد كرد.(30/9/76)

رئيس جمهور: اصلاح الگوى مصرف انرژى از برنامه هاى مهم دولت در آينده است.

وزير كشور خواستار برخورد قاطعانه رئيس قوه قضائيه با گروه هاى متجاوز به حريم
قانون و مردم شد.(1/10/76)

سركنسول ايران در افغانستان با 15 ايرانى ربوده شده توسط طالبان ديدار كرد.

هفدهمين دوره مسابقات قرآن نيروهاى مسلح جمهورى اسلامى ايران آغاز شد.(2/10
/ 76)

عليرغم ادعاى دوستى با جمهورى اسلامى ايران, شوراى همكارى خليج فارس از ادعاى
مالكيت امارات بر جزاير ايرانى حمايت كرد!

سخنگوى وزارت خارجه: جزاير سه گانه جزء لاينفك خاك ايران هستند.

رهبر انقلاب از ضعيف بودن مايه علمى كشور در فنون مختلف اظهار تإسف كردند.(3
/ 10/76)

رهبر انقلاب: امروز هر كس شايعه اختلاف را تقويت كند مانند كسى است كه به اصل
اختلاف دامن مى زند.

اولين مجموعه واگن هاى مسافرى ساخت ايران به بنگلادش صادر شد.

رهبر انقلاب: دولت آمريكا اسير صهيونيسم است. هيچ قدرتى نمى تواند ملت انقلابى
ايران را از راه عزت و عظمت اسلايم برگرداند.(4/10/76)

مرحله اصلى مانور 10 هزار نفرى ياوران حضرت مهدى(عج) امروز در كوشك نصرت
قمآغازشد.

آيت الله هاشمى رفسنجانى: همه بايد با هوشيارى توطئه تضعيف ولايت فقيه را خنثى
كنند.(/10/76)

رئيس جمهور: با حاكميت قانون حتى مخالفان نيز احساس امنيت مى كنند. كسانى كه
قصدشان براندازى است حساب ديگر دارند.

رهبر انقلاب: قانون گرايى از شعارهاى خوب دولت جديد است, مسئولان قبل از همه
بايد قانون را رعايت كنند.

رهبر معظم انقلاب: استانداران بايد از مشكلات مردم مطلع باشند, بى خبر به
دستگاه هاى مختلف سركشى كنيد.

وزير كشور: توسعه سياسى اساس كار وزارت كشور است.(7/10/76)

خاتمى: درياى خزر به رژيم حقوقى نياز دارد, ايران و تركمنستان هرج و مرج را
نمى پذيرند.

رهبر معظم انقلاب از تلاش مسئولان نهضت سوادآموزى تقدير كرد.

با حضور خاتمى و نيازوف, خط لوله انتقال گاز تركمنستان به ايران امروز گشايش
يافت.(8/10/76)

رهبر انقلاب: حفظ ارزش هاى اسلايم در كنار فعاليت هاى علمى و تحقيقاتى در محيطهاى
دانشگاهى از اصول فهم انقلاب است.

خبرگزارى شين هوا: سال 97 ميلادى براى ايران سالى همراه با پيروزىهاى سياسى
بود.(9/10/76)

كارخانه توليد شمش آلومينيوم در سوادكوه گشايش يافت.

رهبر انقلاب: حوزه كار حساس وزارت اطلاعات, نيازمند سازماندهى و استحكام در
حركت اطلاعاتى است.

رئيس جمهور: هر كس كه قانون را پذيرفت ما موظف به دفاع از حقوق قانونى او
هستيم.(10/10/76)

شبكه مستقل راديو قرآن در حضور رهبر انقلاب كار خود را آغاز كرد.

يك قاچاقچى كالاى گمركى, به بيش از 12 ميليارد ريال جريمه محكوم شد.

يك نيكوكار شيرازى 13 ميليارد ريال صرف ساخت مجتمع آموزشى كرد.

آمريكا بار ديگر مخالفت خود را با احداث خط لوله انتقال گاز تركمنستان از
طريق ايران اعلام كرد.(11/10/76)

رهبر انقلاب: شايعه اختلاف بين مسئولان, گرايش به آمريكا و بى اعتقاد شدن مردم به
دين از القائات دشمن است.

هاشمى رفسنجانى: اگر مسلمانان به قرآن عمل مى كردند در جهان دستى بالاى آنها
پيدا نمى شد.

جامعه مدرسين حوزه علميه قم آمادگى خود را براى همكارى با دولت آقاى خاتمى
اعلام كرد.

روزنامه ژاپنى آساهى شميبون: خاتمى از سياستمدارانى است كه جهانيان در سال
1998 به او چشم دوخته اند.

رئيس جمهور: هيچ كس قدرت جبران زحمات و فداكارىهاى جانبازان را ندارد.(13 /
10/76)

براى اولين بار در جهان قاليچه 3 بعدى در قم بافته شد.(14/10/76)

براى دومين بار, مجلس به دليل نداشتن دستور كار يك هفته تعطيل شد.

كلينتون جمهورى اسلامى ايران را به حمايت از تروريسم متهم كرد.

هيإت وزيران ابراز تإسف و نگرانى عميق خود را نسبت به قتل عام مسلمانان
الجزاير اعلام كرد.(15/10/76)



خارجى

اتحاديه اروپا بار ديگر درخواست آمريكا براى تحريم ايران را رد كرد.

دور جديد تهاجم ارتش تركيه به شمال عراقق آغاز شد.(16/9/76)

دور جديد تلاش هاى آمريكا براى نجات روند سازش اعراب و اسرائيل با شكست مواجه
شد.(17/9/76)

آمريكا: استقبال خوب كشورهاى اسلامى از اجلاس تهران حقيقتى غير قابل كتمان است.


مطبوعات جهان عرب, برگزارى اجلاس سران اسلامى در تهران را مهم ترين رخداد در
تاريخ اين سازمان توصيف كردند.

عراق تجديد توافقنامه نفت در برابر غذا را پذيرفت.(18/9/76)

برخوردهاى نژاد پرستانه يك ايالت آمريكا را به آشوب كشيد.(19/9/76)

افراد مسلح ناشناس يك مدير آمريكايى را در مكزيك ربودند.

اعدام چهار دانشجوى اردنى در عراق مناسبات امان ـ بغداد را تيره كرد.

طلاس: ائتلاف نامقدس تركيه ـ اسرائيل براى جهان عرب خطرناك است.(22/9/76)

تركيه و اسرائيل قرارداد تازه همكارى امضا كردند.

رياست بدخشان افغانستان در آستانه يك فاجعه انسانى قرار گرفت.

شاه اردن از رژيم عراق به شدت انتقاد كرد.(23/9/76)

رحمان اف: حضور طرفداران سيد عبدالله نورى در دولت تاجيكستان براى ايجاد وحدت
ضرورى است.

آمريكا به حمايت از ديكتاتورهاى جهان اعتراف كرد.

كوفى انان: شرط لغو تحريم هاى عراق اجراى مصوبات بين المللى است.

درخواست تركيه براى عضويت در اتحاديه اروپا رد شد.(24/9/76)

پاناما سالگرد تهاجم آمريكا به اين كشور ار عزاى ملى اعلام كرد.

ماندلا از كنگره ملى آفريقا كناره گيرى كرد.

84 تن در حادثه سقوط هواپيمايى تاجيكستانى كشته شدند.

كلينتون: مردم آمريكا از فرهنگ عظيم ايرانى بسيار بهره مند شده اند.(26/9 /
76)

فراخان: آمريكا به علت فساد داخلى در حال فروپاشى است.

نخست وزير تركيه براى جلب حمايت بيشتر كاخ سفيد از آنكارا عازم واشنگتن شد.

هيإت آمريكايى در پيشاور با نمايندگان طالبان مذاكره كرد.

رئيس جمهور آلمان خواهان گسترش روابط تهران ـ بن شد.(27/9/76)

علامه فضل الله: طرح كاخ سفيد براى گفت و گو با ايران ناشى از شكست آمريكا و
از روى فتنه انگيزى است.

حكومت عرفات طرح آمريكا و اسرائيل براى قلع و قمع مبارزان مسلمان را پذيرفت.
(29/9/76)

رئيس دادگاه قانون اساسى تركيه به بى قانونى در اين كشور اعتراف كرد.

مجمع عمومى سازمان ملل با ايجاد سمت قائم مقام دبير كل موافقت كرد.

امير عبدالله وليعهد عربستان: شوراى همكارى خليج فارس بايد گذشته را فراموش
كند.(30/9/76)

معاون سابق وزير دفاع آمريكا: كشورهاى حوزه خليج فارس از حضور واشنگتن در اين
منطقه ناخشنودند.

يك مقام آمريكايى: آمريكا در انتظار فروكش كردن جوشش انقلابى در ايران است.(1
/ 10/76)

مردم استراليا با حاكميت انگليس و نظام سلطنتى حاكم بر اين كشور مخالفت كردند.


بحران اقتصادى جنوب شرق آسيا 56 هزار آمريكايى را در آستانه بيكارى قرار داد.


عدى فرمانده نيروهاى امنيتى عراق شد.(2/10/76)

100 زندانى سياسى تركيه دست به اعتصاب غذاى نامحدود زدند.(4/10/76)
پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


لزوم كشف روش هاى بهتر درمانى براى بيمارىهاى ريوى
پزشكان متخصص بيمارىهاى تنفسى خواستار تشخيص و معالجه بهتر بيمارىهاى مزمن ريوى كه يك عامل مهم مرگ و مير و از كار افتادگى در سراسر جهان محسوب مى شود هستند.
به گزارش خبرگزارى رويتر از لندن, بيمارى مزمن انسداد ريوىCopd) ) كه مشخصه آن اختلال در جريان يافتن هوا و عملكرد ضعيف ريه است پنجمين عامل مرگبار در جهان به شمار مى رود. محققان پيش بينى مى كنند تا 30 سال آينده شمار مبتلايان به اين بيمارى 3 برابر افزايش يابد.
پيتر كالورلى استاد طب توانبخشى دانشگاه ليورپول در انگلستان مى گويد: طى سالهاى اخير پزشكان متخصص بيمارىهاى تنفسى به بيمارى آسم توجه داشته اند كه منجر به پيشرفت هاى زيادى در اين زمينه شده است. اما هنوز لازم است بيمارىCopd كه 17 بار كشنده تر است ولى به درستى تشخيص داده و درمان نمى شود مورد توجه قرار گيرد.
علائم اين بيمارى سرفه, نفس نفس زدن, خس خس سينه است كه عمدتا مردان ميانسال سيگارى را مبتلا مى كند. تنوع بيمارى و شباهت آن به آسم تشخيص بيمارى را دشوار كرده است.
سيگار كشيدن مهم ترين عامل خطرزا است و حدود 80 درصد از مرگ و ميرهاى ناشى از
Copd در كشورهاى غربى ناشى از استعمال دخانيات است.
دكتر يورگن وستبو از بيمارستان جنتوفتهGentofte در كپنهاگ گفت: اين بيمارى بار اقتصادى سنگينى را بر اقتصاد بهداشت جهان تحميل مى كند.
وى تخمين مى زند كه طى چند دهه آيندهCopd مرگبارتر از ايدز خواهد بود و در كشورهاى در حال توسعه كه تازه ترين هدف صنعت توتون سازى قرار گرفته است, بالاترين ميزان شيوع را خواهد داشت.
زنان نيز از جمله قربانيان اين بيمارى هستند. زنان سيگارى همانند مردان به علت ابتلا به اين بيمارى جان مى سپارند. پيشرفت در زنان به علت آسيب پذيرى بيشتر آنها, بهتر مشهود است.
راه حل كنترل اين بيمارى متقاعد كردن مردم به ترك سيگار و جلوگيرى از رو آوردن كودكان و نوجوانان به استعمال دخانيات است.
تحقيقات نشان داده است ترك اين عادت ضعيف شدن كاركرد ريه را كند كرده و از ميزان مرگ و مير ناشى از آن مى كاهد. خطر مرگ و مير ناشى از بيمارىهاى تنفسى در افرادى كه روزانه 30 نخ سيگار مى كشند 20 برابر افراد غير سيگارى است.

با آغاز فصل سرما انواع گلودردها را بشناسيم
با آغاز فصل سرما, ابتلإ به گلودرد نيز شايع مى شود و اين عارضه به ظاهر ساده تا زمانى كه علت آن به درستى ريشه يابى نشود درمان موثرى نيز نخواهد داشت.
به نوشته روزنامه شيكاگو تريبيون گلودردها آنچنان متداول هستند كه مردم اكثرا آنها را ناديده مى گيرند. بسيارى از مبتلايان گلودرد نيز از يافتن علت آن غفلت مى كنند و تا وقتى ريشه آن مشخص نشود گلودردها از بين نخواهد رفت.
بنابر اين گزارش پاره اى از گلودردها بطور ماهانه بروز مى كنند و همراه با يك تب خفيف و يك كوفتگى عمومى خود را نشان مى دهند اين نوع گلودردها نتيجه استرس هستند.
استرس خود عامل گلودرد نيست, اما شخص را در مقابل ويروس هاى معمولى آسيب پذيرتر مى كند. بردن فرزندان به مدرسه به طور منظم, اين تهديد آسيب پذيرى را به دو برابر افزايش مى دهد زيرا انتقال ميكروب ها و ويروس ها, در محيط مدرسه به دليل جمعيت زياد راحتتر صورت مى گيرد.
درمان گلو درد در مرحله اول استراحت است. گرچه ممكن است گفتن اين حرف از عمل آن آسان تر باشد, ولى اگر شما نمى توانيد شبى هشت ساعت بخوابيد, لااقل سعى كنيد براى مبارزه با جرمها و باكتريها تا آنجا كه مى توانيد دستهاى خود را بشوئيد.
هم چنين براى تسكين موقت بايد از مايعاتى مانند چاى با عسل و دم كردنى هاى گياهى كه داراى لعاب هستند مانند اسطوخودوسLavender و يا گل ختمىComfrey استفاده شود.
چنانچه گلودرد بعد از بهبود سرماخوردگى همچنان ادامه داشت, احتمالا يك عفونت ويروسى وجود دارد كه بايستى با داروهاى پادزيستى درمان شود.
گلودردهاى ناشى از سينوس با درد و يا فشار پشت و زير چشم و هم چنين در امتداد پيشانى توإم هستند. اين دردها احتمالا با دندان درد و يا گرفتگى بينى همراه است.
دكتر ژاكلين كورى رئيس مركز وويس در بيمارستان دانشگاه شيكاگو در اين خصوص گفت: مى توان دردهاى سينوس را با داروهاى خلط آورى كه شاملPseudoephedrine و يا
Phenylpropanolamine هستند, تسكين داد.
مبتلايان دردگلو ناشى از حساسيت معمولا احساس خراش دارند كه اين احساس با گرفتگى گلو و خستگى مفرط توإم است. امكان دارد دردهاى مزمن نيز بروز كند. اين دردها ناشى از محرك هاى تنفسى هستند.
براى درمان اين گلو دردها بايد از اسپرىهاى حاوى استرويدزSteroids topical استفاده كرد.

جهل اجتماعى عامل عدم معالجه مبتلايان به صرع است
بيمارى صرع شايع ترين بيمارى خطرناك مغزى در جهان به شمار مى رود با اين وجود سه چهارم از قربانيان عمدتا به علت جهل اجتماعى كه در مورد اين بيمارى وجود دارد تحت هيچگونه درمانى قرار نمى گيرند.
به گزارش خبرگزارى رويتر از بوئنوس آيرس, دكتر ادوارد رينولدز از بيمارستان كينگز كالج لندن در اين باره گفت: صرع بيمارى بسيار شگفت آورى است, اگرچه يكى از قديمى ترين بيمارىهايى است كه در بشر شناخته شده است, اما هنوز هم ابتلا به اين مرض منجر به بروز ترس, درك نادرست, اضطراب, عدم پذيرش و بدنامى مى انجامد.
حدود 40 ميليون بيمار مبتلا به صرع وجود دارد اما اكثريت آنها با مصرف داروهايى كه به ميزان زيادى قابل دستيابى است مى توانند بهبود پيدا كنند.
دكتر رينولدز در كنگره جهانى صرع در بوئنوس آيرس اظهار داشت: واقعيت جالبى است كه از هر 4 بيمار درمان موفقيتآميز يك تن امكان پذير است اما سه چهارم از اين بيماران در جهان تحت هيچ نوع درمانى قرار نمى گيرند.
تحقيقات نشان داده است كه در كشورهاى در حال توسعه تا 90 درصد از مبتلايان به صرع به هيچ وجه مورد معالجه قرار نمى گيرند.
اين پزشك انگليسى سرپستى برنامه مبارزه جهانى با صرع تحت عنوان ((خروج از تاريكى)) را به عهده دارد كه در ماه ژوئيه توسط سازمان جهانى بهداشت, اتحاد بين المللى عليه صرع و دايره بين المللى صرع آغاز شد.
رينولدز مى گويد: مبتلايان به اين بيمارى غالبا به علت ترس از پيامدهاى اجتماعى آن, بيمارى خود را پنهان مى كنند كه اين پيامدها شامل خجالت و شرمسارى از حمله صرع در اماكن عمومى و دشوارى در به دست آوردن شغل يا گرفتن گواهينامه رانندگى مى شود حتى در برخى كشورها از ازدواج مبتلايان به صرع ممانعت به عمل مىآيد.
شايد اين افراد فقط در خانه و شبها دچار حملات صرعى مى شوند. اگر در خيابان از كنار آنها بگذريد نمى دانيد مبتلا به صرع هستند مگر آن كه غش كرده و دچار حمله صرع شوند.
حتى كسانى كه با مصرف دارو بيمارى خود را تحت كنترل درآوده اند همچنان از جهل و نادانى و بدنامى رنج مى برند.
قرنها اين بيمارى فوق طبيعى يا بيمارى روانى قلمداد مى شد. اما اكنون مى دانيم صرع بيمارى مربوط به اعصاب است كه در اثر تخليه الكتريكى خاصى در مغز بروز مى كند اما هنوز هم عامه مردم از ماهيت اين بيمارى بى خبرند.
ريچارد هولمز رئيس دايره بين المللى صرع در كنفرانس بوئنوس آيرس اظهار داشت: تا همين 30 سال پيش سرطان, جذام و صرع سه بيمارى بزرگ غير قابل بيان بودند.
اما اكنون مردم آزادانه درباره سرطان بحث و گفت و گو مى كنند, بيمارى جذام كمتر تحريم مى شود و ما اميدواريم همين مسإله را در مورد صرع شاهد باشيم.
پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


؟ سوال:
1ـ آيا انجام ندادن[ احتياط واجب] يا[ جايز است] در دستورات اسلام عملى حرام است و گناه محسوب مى شود.
2ـ استفاده از نوارهاى شاد محلى در مجالس عروسى و هم چنين رقصيدن حرام است يا حلال؟
3ـ آيا بازى با پاسور بدون شرط و شروطى و يا برد و باختى حرام است يا حلال.
4ـ لطفا پيرامون كتاب بحارالانوار و تعداد جلدهاى آن توضيحاتى بدهيد؟
(گرمسار: وحيدى)
پاسخ:
1ـ اگر احتياط مستحب باشد ترك آن اشكال ندارد و اگر احتياط واجب باشد بايد يا به آن عمل شود يا به مجتهد ديگر كه اعلم از سايرين است رجوع شود.
2ـ نوار ترانه حرام است چه محلى باشد چه غير آن و رقص محل اشكال است.
3ـ حرام است.
4ـ 110 جلد كتاب است مشتمل بر احاديث اهل بيت عليهم السلام تإليف علا مه مجلسى متوفاى 1111 هجرى قمرى.

؟ سوال:
1ـ همان طور كه مستحضريد قيام متصل به ركوع از اركان نماز است, در صورتى كه قبل از ركوع انسان در حال قيام مشغول قرائت است, چگونه مى شود قيام قبل از ركوع محقق نشود؟
2ـ آيا نماز تراويح در ماه مبارك رمضان مخصوص اهل سنت است يا از طريق اماميه نيز روايت شده است.
3ـ آيا نحوه خواندن نماز و مقدمات آن از زمان تشريع تاكنون به يك منوال بوده يا در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و يا بعد از آن حضرت در زمان ائمه(ع) تغيير كرده است و به عبارت ديگر منشإ اختلافات اهل تسنن و تشيع در وضو و نماز چيست؟
4ـ خواندن نماز غفيله بعد از نماز مغرب در وقت مشترك نيز جايز است يا نه؟
(بيرجند: ج, مومنى)
پاسخ:
1ـ همين كه از قيام به قصد ركوع خم مى شود قيام متصل به ركوع محقق مى شود ولى اگر مثلا به قصد سجده اشتباها خم شد و در اثنإ راه متوجه شد كه ركوع را انجام نداده است اگر بدون اين كه بايستد همچنان به حالت خميدگى به حد ركوع برسد قيام متصل به ركوع را ترك كرده است.
2ـ نماز تراويح بدعت و حرام است.
3ـ نماز تغيير نيافته است و اختلاف سنى و شيعه در نقل عمل رسول اكرم(ص) است.
4ـ به قصد رجا اشكال ندارد.

؟ سوال:
آيا پيامبر اسلام هم همانند ما نماز مى خواندند و در تشهد مثل ما صلوات مى فرستادند؟(رشت: گ, خاكپور)
پاسخ:
ما سعى مى كنيم مانند پيامبر نماز بخوانيم و ايشان نيز به همين نحو صلوات مى فرستادند.

؟ سوال:
اين جانب معلم هستم و هنوز ازدواج نكرده ام و خانه هم ندارم, چنانچه حقوق يك سالم را پس انداز كنم و در بانك سپرده بگذارم تا بعد از گذشت يك سال دو برابر وام بگيرم آيا به اين پول كه براى خريد خانه پس انداز كرده ام خمس تعلق مى گيرد؟
(تربت حيدريه: سيد محمد, هـ,ش)
پاسخ:
پولى كه تا سر سال نگه داشته ايد خمس دارد ولى اگر با آن زمين بخريد يا مصالح ساختن خانه (مايحتاج آن) بخريد خمس ندارد.

اصفهان: برادر دانشجوى مهندسى متالوژى
شما حق داريد نگران باشيد ولى مهم انجام وظيفه است سعى كنيد او را ارشاد نمائيد و مخصوصا كتاب هايى كه در اين زمينه است به او بدهيد بخواند و براى او دعا كنيد اميد است خداوند هدايتش فرمايد.

ميبد يزد: برادر ابوالفضل, ر
1ـ آن مطلب صحيح است ولى خطاها فرق مى كند و افراد خطرناكى مانند ابن ملجم نبايد زنده بمانند و دزد بايد كيفر ببيند تا دزدى رواج پيدا نكند.
2ـ البته مواردى هست كه خداوند جبران مى كند ولى ما بايد احتياط كنيم و در اين جهان خود را از حق الناس فارغ كنيم و حق الله را هم كاملا رعايت نمائيم.

شهريار: س, چ, 1431
لازم نيست به او بگويد و توبه جدى او كافى است ان شإالله.

؟ سوال:
1ـ اگر كسى توبه كند از كجا بفهمد كه توبه اش در نزد خداوند پذيرفته شده؟
2ـ آيا اگر كسى بر اثر گناهى آسيب به بدن خود بزند خدا او را شفا مى دهد؟
3ـ آيا اين موضوع درست است كه زن و مرد قبل از عقد مى توانند يكديگر را ببينند و به اندام يكديگر نگاه كنند؟ (تهران: عليرضا, س)
پاسخ:
1ـ كسى غيب نمى داند ولى بايد اميدوار بود كه خداوند توبه را مى پذيرد همچنان كه خود وعده داده است شكى كه هست از جهت صداقت انسان و عمل كردن او به مقتضاى توبه است.
2ـ چنين تضمينى داده نشده است.
3ـ در مورد نگاه كردن مرد چنين چيزى گفته نشده است ولى محدود است به عدم شهوت و اين كه از جهات ديگر مورد قبول او باشد.

؟ سوال:
در ايام ولادت ائمه معصومين عليهم السلام مراسمى انجام مى شود و در بعضى از اين مراسم دست مى زنند, اين دست زدن چه حكمى دارد؟(منصور اميدوار)
پاسخ:
كف زدن فى نفسه حرام نيست ولى گاهى به كيفيتى است نامناسب يا همراه با امورى ديگر است كه مناسب مجالس مذهبى نيست و بطور كلى بايد سعى بر اين باشد كه كف زدن جاى صلوات را نگيرد و مجالس مذهبى بايد قداست و معنويت خود را حفظ كند. ديده شده است كه اخيرا تلاشهايى صورت مى گيرد كه ابراز احساسات در مجالس مذهبى و اعياد و مواليد به صورت كف زدن باشد و اين پديده خطرناك است و مومنين بايد عملا با آن مبارزه كنند.

؟ سوال:
1ـ آيا در روز قيامت افرادى كه در بهشت جاى خواهند گرفت و از نعمت ها استفاده خواهند كرد آيا زندگى يكنواخت آنها را خسته نخواهد كرد؟
2ـ آيا اصل موضوع احضار ارواح صحت دارد و چنانچه ممكن است كتابى در اين باره معرفى كنيد.
3ـ اگر كسى روز 22 بهمن سر سال خمسى اوست و اين شخص شغلش قاليبافى است و در روز حساب قاليش تمام نشده, وظيفه اش چيست؟ با توجه به اين كه قيمت قالى مرتبا نوسان دارد.
(آران و بيدگل, احمد ع,س)
پاسخ:
1ـ قرآن مى گويد آنها هرگز ملول و خسته نمى شوند و هرگز نمى خواهند كه از آن جا به جاى ديگر منتقل شوند. ما و شما هنوز معناى بهشت را درك نكرده ايم, آنچه در قرآن است تصويرى از آن است.
2ـ ظاهرا صحت دارد ولى چون از نظر حضرت امام جايز نيست, كتابى معرفى نمى كنيم.
3ـ به همان حد كه رسيده است بايد قيمت كند و حساب نمايد.
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


دانش در برابر جهل
ـ ويليام جيمس مى گويد: نسبت دانش ما به جهلمان, چون قطره در برابر اقيانوسى ژرف است.
ـ دكتر الكسيس كارل مى گويد: در واقع جهل ما از خود, زياد, و نواحى وسيعى از دنياى درونى ما هنوز ناشناخته مانده است و بيشتر پرسشهايى كه محققين و مطالعه كنندگان زندگى انسان طرح مى كنند بدون پاسخ مى ماند.
(خدا را چگونه بشناسيم, 156, 157)

نتيجه تكبر وعدم اتكال به خدا
شهيد دستغيب مى گويد: تقريبا چهل سال قبل در همين حجره هاى مسجد مشيرالملك شيرازى كه طلاب سكونت داشتند, مدرسى زبردست درس قوانين و مطول مى گفت و مشهور به حافظه و معلومات بوده شب خوابيد صبح كه بلند شد ديد حافظه اش را از دست داده حتى براى نماز صبح سوره حمد را نيز فراموش كرده بود بطور كلى حافظه اش را از دست داد به طورى كه الف را از بإ تشخيص نمى داد و به همين حال بود تا مرد.
(استعاذه, ص240)

نفس آدم
روزى شيخ جعفر كاشف الغطا مبلغى بين فقراى اصفهان تقسيم كرد و پس از اتمام پول به نماز جماعت ايستاد در بين دو نماز سيدى فقير و بى ادب آمد و به شيخ گفت از مال جدم (خمس) به من هم بده شيخ فرمودند: قدرى دير آمدى متإسفانه چيزى باقى نمانده است. فقير بى ادب با كمال جسارت آب دهان خود را به ريش شيخ انداخت. شيخ بدون هيچ خشونتى از جا برخاست و در حالى كه دامن خود را به دست گرفته بود در ميان صفوف نمازگزاران گردش كرد و گفت هر كس ريش شيخ را دوست دارد به سيد كمك كند. مردم كه ناظر اين صحنه بودند اطاعت نموده دامن شيخ را پر از پول نموده, پس همه پولها را به آن سيد تقديم كرد و به نماز عصر ايستاد.(فوائد الرضويه, ص74)

هرگز فقيران را محروم باز نمى گردانيد
از قول حاج ملا صالح برغافى نقل شده كه مى فرمود پدرم گفت: در خواب ديدم پيغمبر اكرم نشسته و علمإ در خدمت پيامبر نشسته اند و مقدم بر همه ابن فهد حلى جاى دارد تعجب كردم كه اين همه علما با آن مقامات و شهرت چگونه است كه همه در مقامى پايين تر از ابن فهد جاى دارند با اين كه ابن فهد را در ميان علما چندان شهرتى نيست از اين رو راز موضوع را از پيامبر خدا پرسيدم رسول خدا فرمود: علت اين است كه ديگر علما هنگامى كه فقير به آنان مراجعه مى كند اگر از مال فقرا نزد ايشان بود به او مى دادند وگرنه جواب مى كردند اما ابن فهد هرگز فقيران را از نزد خود محروم باز نمى گردانيد.
(بيدارگران اقاليم قبله, ص216, 217)

ثروت اندوزى
امام خمينى(ره) مى فرمايد: اگر فقيهى در فكر جمع آورى مال دنيا باشد عادل نيست و نمى تواند امين رسول اكرم و مجرى احكام اسلام باشد.
(ولايت فقيه, ص79)

ـ آن كسى كه براى دنيا دست و پا مى كند ـ هر چند در امر مباح باشد ـ امين الله نيست و نمى توان به او اطمينان كرد تكاليفى كه براى فقهاى اسلام است بر ديگران نيست فقهاى اسلام براى مقام فقاهتى كه دارند بايد بسيارى از مباحات را ترك كنند و از آنها اعراض نمايند.
(ولايت فقيه, ص175)

امام فرمودند: ((اگر خداى نكرده درس نخوانيد حرام است در مدرسه بمانيد نمى توانيد از حقوق شرعى محصلين علوم اسلامى استفاده كنيد)).(ولايت فقيه, ص243)

شهادت دادن
شخصى نزد مرحوم كلباسى, براى امر مهمى شهادت داد. آن جناب پرسيد: پيشه تو چيست؟ پاسخ داد: من غسالم. كلباسى(ره) احكام و مسائل غسل دادن مرده را از او سوال كردو او پاسخ داد. سپس اضافه كرد: ما وقتى كه مرده را به خاك مى سپاريم مطلبى در گوشش مى گوئيم, ايشان سوال كرد چه مى گوئيد؟ غسال جواب داد: مى گوييم خوشا به حال تو كه از دنيا رفتى, و براى اداى شهادت خدمت حاجى كلباسى نرفتى. (فوائد الرضويه, ص11)

اجاقم كور است
عادت شيخ انصارى اين بود كه در بازگشت از مجلس تدريس, ابتدا نزد مادر مىآمد و براى دلجويى از آن پيره زن با وى گفت و گو مى كرد, و از اوضاع زندگى مردم پيشين مى پرسيد و مزاح مى كرد تا مادر را مى خنداند روزى شيخ به مادر گفت: دوران كودكى ام را به ياد دارى كه مشغول علوم مقدماتى بودم, و مرا براى انجام دادن كارهاى منزل به اين سو و آن سو مى فرستادى, ولى من پس از فراغت از درس و مباحثه, آنها را انجام مى دادم و به منزل مىآمدم, و تو خشمگين مى شدى و مى گفتى ((اجاقم كور است)) اكنون هم اجاقت كور است؟ مادر از روى مزاح گفت: بله اينك هم چنين است, زيرا آن وقت به كارهاى منزل نمى رسيدى و اكنون هم كه به مقامى رسيده اى, به سبب احتياط زيادى كه در صرف وجوه شرعى مى كنى, ما را تحت فشار قرار داده اى.
(زندگانى و شخصيت شيخ انصارى, ص59)

دقت در مصرف بيت المال
آورده اند كه: روزى همسر شيخ انصارى از او خواهش كرد تا چادر شبى براى پوشانيدن رختخوابهاى منزل خريدارى نمايد. شيخ به خاطر كثرت تقوا و ورع بدين كار تن در نداد. همسر شيخ كه از نمايان بودن رختخوابها ناراحت بود در خريد گوشت صرفه جويى كرد و به جاى سه سير گوشت تا مدتى دو سير و نيم خريدارى كرد و مقدارى پول از اين طريق ذخيره كرد و يك عدد چادر شب خريد. وقتى شيخ چادر شب را در منزل ديد و بر نحوه خريد آن واقف شد با ناراحتى تمام گفت: اى واى كه تا به حال, مقدارى از وجوه بيت المال بى جهت مصرف شده من خيال مى كردم سه سير گوشت حداقلى است كه مى توانيم با آن زندگى كنيم آن گاه دستور داد چادر شب را پس بدهند و از آن روز به بعد به جاى سه سير گوشت دو سير و نيم خريدارى كنند.
(زندگانى آخوند خراسانى, ص58)

زهد شيخ
دختر شيخ انصارى نقل مى كند در ايام كودكى كه به مدرسه مى رفتم مرسوم بود بعضى از روزها ناهار دانش آموزان را به مكتب مىآوردند و دسته جمعى همه با هم با معلم مى خوردند روزى به مادرم گفتم بعضى ها سينى هاى غذا كه در آن چند نوع خوراك يافت مى شوند مىآورند ولى شما برايم نان و مقدارى تره مى فرستيد بگونه اى كه من شرمنده مى شوم. پدر كلام مرا شنيد و با حالت تغير فرمود: دگر باره نان تنها براى او بفرستيد تا نان و تره به دهانش خوش آيد.
(زندگانى آخوند خراسانى, ص61)

خداوندا مرگ جوانم را برسان
در جلسه اى, فتحعلى شاه از ميرزاى قمى, صاحب قوانين, درخواست كرد كه اجازه دهد دختر خود را به همسرى پسر ميرزا درآورد و رابطه خانوادگى برقرار گردد آن جلسه بدون نتيجه خاتمه يافت. ميرزا كه از اين پيشنهاد سخت نگران بود و اين احتمال وجود داشت كه مجبور شود و از روى ناچارى به اين وصلت تن در دهد دست به دعا برداشت و گفت: خداوندا اگر بناست شاهزاده به همسرى پسر من درآيد مرگ جوانم را برسان.
طولى نكشيد فرزندش در حوض منزل غرق شد و در اثر اين سانحه از دنيا رفت.
(قصص العلمإ, ص10)

بهاى حق جان است
آسيه زن فرعون همسايگى حق طلب كرد و قربت وى خواست گفت خداوندا در همسايگى تو حجره اى خواهم كه در كوى دوست حجره نيكوست ـ پس گفته آيد: آرى نيكوست ولكن بهاى آن بس گران است.
گر هر چيزى به زر فروشند
اين را به جان و دل فروشند.
آسيه گفت: باكى نيست, وگرنه به جاى جانى هزار جان بودى دريغ نيست. پس آسيه راچهار ميخ كردند, و در چشم وى ميخ آهنين فرو بردند, و او در آن تعذيب مى خنديد و شادمانى همى كرد اين چنان است كه
هر جا كه مراد دلبر آمد
يك خار به از هزار خرماست
(لطايفى از قرآن كريم, ص235)
پاورقي ها:

/

روز قدس و مستضعفين


((روز قدس روزى است كه بايد به همه ابرقدرت ها هشدار داد كه بايد دست خود را از روى مستضعفين برداريد و سر جاى خود بنشينيد)).
امام عزيزمان ـ رحمه الله عليه ـ قدس را سمبل و الگوى مقاومت مستمر و بى پايان مسلمانان و مستضعفان در برابر هجوم بى وقفه و دشمنى پيوسته مستكبران و ابرجنايتكاران مى دانند.
امام با سخنان خود درباره ((روز قدس)) كه همواره بر آن تإكيد مى فرمود و بزرگداشت و احيايش را بر همگان لازم و واجب مى دانست, مى خواست به تمام مستضعفين و محرومين هشدار دهد كه خود را در برابر نيروهاى اهريمنى استثمارگران نبازند و با توكل بر نيروى لايزال الهى, قدرتمندانه بر آنها بتازند, و در اين راه مقدس هيچ سستى و عقب نشينى نداشته باشند كه اين قرن به خواست خداوند قرن غلبه مستضعفان بر مستكبران است. ولى شرط اين غلبه و پيروزى همين است كه امام(ره) و مقام معظم رهبرى ـ دام ظله ـ بر آن پيوسته تإكيد مى كند كه در برابر آن همه ظلم و ستم ستمگران در دنياى زور و چپاول و فريب, بايستد و ((لله)) قيام كند و از پاى ننشيند تا به احدى الحسينين برسد. كافى است انسان از اين كودكان مظلوم فلسطين كه با سنگ و چوپ به جان دشمن صهيونيستى تا دندان مسلح افتاده اند, الگو و سرمشق بگيرد و در برابر جنايتكاران از خدا بى خبر كوتاه نيايد, نه اين كه مانند فلسطين فروشان سر ميز مذاكره با آنها بنشيند و شهادت ها و شهامت ها و ايثارگرىهاى ملت فلسطين را در طول 50 سال نبرد براى پيروزى و باز به دست آوردن سرزمين مقدس خويش, از ياد ببرد و تمام مقدسات را به خاطر خوشايند دشمنان يا رسيدن به يك قدرت ظاهرى زير پا بگذارد كه اميد است نه تنها مسئولين فلسطين به خود آيند بلكه تمام اعراب و مسلمانان, مانند هميشه با اشغالگران صهيونيست مبارزه كنند و از مبارزه برخى اين فتح و پيروزى را دور و يا محال مى دانند ولى با حركت هاى جديدى كه در فلسطين براى آزادسازى آن آغاز شده و اخبار مسرت بخشى به گوش مى رسد و با عقيم ماندن طرح هاى سازش اعراب با اسرائيل, اميد است اين نهضت مقدس ادامه پيدا كند و روز قدس را با مسلمانان در بيت المقدس جشن بگيريم.

پاورقي ها:

/

انقلاب اسلامى در كلام شهيدان


((انقلاب اسلامى ايران نتيجه 1400 سال رنج و زحمت و مشقت و تبعيد و زندان و شكنجه ها و جنگها و شهادتها مى باشد. افرادى چون مطهرىها و… جان عزيز خود را فدا كرده اند تا اين انقلاب به اينجا رسيده است و ما امروز وارث چنين انقلابى هستيم. شما مى دانيد حفظ هر چيزى از به دست آوردن آن دشوارتر است.))
آموزگار شهيد محمد خالوئى از : تهران

((شجره انقلاب اسلامى احتياج مبرمى به خون جوانان عاشق و خدمتگزار به خداوند سبحان دارد. از آن طرف, خداوند متعال هم جوانان برومند و شايسته و باتقوا را به وسيله (شهادت) گلچين مى كند.))
دانش آموز شهيد داود سهرابى از : تهران

((در اول وصيتنامه به امام عزيز سلام عرض مى كنم كه ما را يارى و رهبرى كرد كه از نظام كثيف طاغوت خارج شويم و در فضاى سالم انقلاب اسلامى زندگى كنيم. نمى دانم شكر اين نعمت را چگونه بجا آورم كه اگر انقلاب نمى شد, حالا در اين مكان مقدس كه خداوند عنايت كامل دارد نبودم بلكه در بدترين و كثيف ترين جاها مشغول معصيت خداوند بودم و از خدا آنقدر دور بودم كه هيچ فكرش را هم نمى توان كرد.))
دانش آموز شهيد احسان كشاورز محمدى از : تهران

((وقتى انقلاب كرديم و آمريكا را كه مظهر شيطان است به رهبرى امام از خاك اسلامى خود بيرون كرديم بايد پذيراى مصايب و دشواريها نيز باشيم. وقتى خواستيم كه سربلند باشيم و حق بگوييم و به حق دعوت كنيم بايد رنج و مشقت فراوانى را تحمل و مبارزه كنيم.))
دانش آموز شهيد حميد رزاقى از : تهران

((من يك جان دارم و آن هم مال انقلاب اسلامى است.))
بسيجى شهيد محمد قاسم رياحى از : بندر گز

((اميدوارم اين انقلاب كه يك انقلاب اسلامى است يك انقلاب جهانى شود و مقدمه براى حضور حضرت بقيه الله ارواحنا لتراب مقدمه الفدإ باشد.))
دانشجوى شهيد على رفيق دوست از : تهران

((اين مردم بدون سلاح, فقط با اسلحه ايمان بر مدرنترين سلاحها پيروز شدند و يك بار ديگر تاريخ اثبات كرد كه قرآن پيروز است و مشرك و كفار نابود و جايشان در زباله دان تاريخ خواهد بود.))
مهندس شهيد منوچهر مهاجرانى از : خمين

((اين انقلاب مانند درختى است جوان كه احتياج به خون دارد مى روم تا با خون خود كه مقدار ناچيزى است اين درخت را آبيارى كنم تا از محصول آن آيندگان استفاده ببرند.))
كارگر شهيد رسول رفيعى از : سبزوار

((اى دولتمردان كه در نظام جمهورى اسلامى ايران مسووليتى به عهده داريد بايد به فكر مردم باشيد بايد براى مردم زندگى ساده را به هر نحوى كه شده تهيه نماييد انقلاب, انقلاب محرومان است بايد در خدمت مردم باشيد و خدمت كنيد.))
شهيد محمد رضا مرادى از : خرمشهر

((نگهدارى انقلاب بزرگترين وظيفه و سخت ترين مسووليتها است, انقلابى كه هم اكنون چشم اميد مستضعفان, گرسنگان و پابرهنگان است… اگر مى خواهيد روح من در آرامش قرار گيرد به امور مردم رسيدگى كنيد.))
پاسدار شهيد احمد رضا سعيدى از : تهران
پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم




كوفه اى وفاى دروغين
در نگاه من, نم خون است بر زبان من, همه آتش
فرصتى مرا كه بريزم, در گلوى زمزمه آتش
گفتم از كتاب محرم, نيز اشك و خون چه بخواند
تا به رازتان برسد دل؟ گفت بى مقدمه; آتش
بعد از آن كه پيكر خورشيد قطره قطره نقش زمين شد
سهم قمريان حرم بود در غبار و همهمه آتش
كوفه, اى وفاى دروغين, تا هميشه كوفه بمانى
همنوا شدى كه ببارد بر حريم فاطمه آتش
واى از آن دمى كه تو را هم با سر آمد ان شقاوت
مى كشد به مظلمه دوزخ مى برد به محكمه آتش
در هواى آن كه بنالد در عزاى ايل شقايق
تار و پود من همه نى شد نى نواى من همه آتش
رضا معتمد (بوشهر)

سرنوشت من
به مولاى متقيان (ع)
اى سايه سار تو تنها بهشت من
مولاى من هميشه من سرنوشت من
هر دم ضريح ياد تو را بوسه مى زنم
تا رنگ و بوى كعبه بگيرد كنشت من
خورشيد آسمان ترك خورده منى
حالى بپرس از شب سرما سرشت من
از شور توست جان و دل خاك, خاك من
از شوق توست آب و گل خشت خشت من
روز جزا شفاعت تو حاصل من است
گر نيست خرمنى كه برآيد زكشت من
آن جا كه سرپرستى كوثر به دست توست
آبى بزن بر آتش كردار زشت من
عليرضا فولادى

جرإت سبز
ديروز اگر ايستادى مردانه در تيغ و خنجر
امروز خنجر به پهلو امروز من هم برادر
همواره بر شانه ماست زخمى كه با خود نبردى
ميراثى از عصر شمشير ميراثى از خشم و خنجر
توفان اگر سر گذارد در خيمه هاى سكوتم
يك مثنوى ناله خيزد در نينوايى مكرر
فصلى غريبانه ماندى آتش سرودى و خواندى
گاهى به رسم سياوش گاهى به رسم ابوذر
فردا دوباره مىآيى از سمت آيينه و آب
پر مى كنى زندگى را با يك حضور تناور…!
فردا نگاه بلندت در جرإت سبز يك باغ
مى ايستد لاله بر دوش با هر چه خنجر برادر
مى ايستد رو به خنجر, عشق تو در خشم هر نسل
نسلى پر از رنج صفين نسلى پر از خشم خيبر
خليل عمرانى

دوبيت اشك
اى همنشين خلوت خاموش نخل ها
تنهايى ات مباد فراموش نخل ها
بعد از تو چشم تشنه پرستى نداده است
آبى به ريشه هاى عطش نوش نخل ها
خم كرده است قامت شمشاد عشق را
سنگينى فراق تو بر دوش نخل ها
انگار يك قرابت ديرينه داشته است
نيزار ناله هاى تو با گوش نخل ها
طبعم نوشته نام تو را با دو بيت اشك
بر قامت هميشه عزاپوش نخل ها
امشب تو نيستى و براى گريستن
ما تشنه مى رويم در آغوش نخل ها
سعيد بيابانكى

آيات آفتاب
اى حضرت هميشگى ذات آفتاب
پس كى طلوع مى كند آيات آفتاب؟
تا كى حضور روشن خورشيد پشت ابر
تا كى حضور مه شده مات آفتاب
دستانم التماس نفس هاى سوخته است
قد مى كشند سمت مناجات آفتاب:
بر من ببخش يك نفس از بى كرانى ات
يك ذره از تمامى ذرات آفتاب
يا اين كه شعله شعله به آتش بكش مرا
يا لحظه اى بخواه به ميقات آفتاب
اى صبح, اى تسلسل شب ها عبور كن
بى طاقتم براى ملاقات آفتاب
سيد على عطايى (مشهد)

شهيد خدا
گل با شكفتنى كه سر دار مى كند
تكرار كار ميثم تمار مى كند
اين كارها كه عشق كند محض امتحان
بر عقل عرضه مى كنم, انكار مى كند
در چهره شهيد خدا ديده ام كه گل
يك پرده از بهار, پديدار مى كند
آيينه بر معاد گرفته است نوبهار
هر بذر زاد خويش نمودار مى كند
خوش باد آن كه توشه اعمال سبز را
بهر بهار آخرت انبار مى كند
زنده ياد, بسيجى احمد زارعى

شعر بى قرارى
تقديم به روح شهدا
مرغان عاشق زين قفس پرواز كردند
پرواز را تا بى كران آغاز كردند
از دخمه تاريك دنيا پرگرفتند
راه ديار دوست را از سر گرفتند
رفتند تا اوج فلك تا چشمه نور
رفتند تا سيناى عشق و وادى طور
رفتند چون موسى نواى عشق بر لب
تا حضرت محبوبشان زين وادى شب
رفتند آن جايى كه كوى آشنايى است
آنجا كه مإواى شهيدان خدايى است
جايى كه جان آرام گيرد نزد جانان
آنجا كه ((عند ربهم)) فرمود قرآن
اين عاشقان را جز شهادت مرگ ننگ است
در كامشان بى دوست ماندن چون شرنگ است
چون عشق را جز عشق تفسيرى دگر نيست
حلاج را جز دار تدبيرى دگر نيست
اين واژه در قاموس دل با خون قرين است
اين داستان آغاز و پايانش همين است
تدبير اين ياران عاشق نيز خون است
زين حلقه هر كس بيم جان دارد برون است
پرواى جان يعنى اسير خويش بودن
يعنى اسير نفس بد انديش بودن
پروانگان را هيچ پروايى زجان نيست
سوداى جانان چون بود پرواى جان چيست
پروانه كى پروايى از پر سوختن داشت
گويى كه از اول سر افروختن داشت
اين جمع مشتاقى كه بيم سر ندارند
جز وصل يار انديشه ديگر ندارند
در عشقبازى رشك مجنونند اينان
آلاله هاى غرقه در خونند اينان
اين پاكبازان را چه باك از جان سپردن
رندان بى دل را چه باك از زخم خوردن
شهيد عليرضا فيروزى (فسا)

پاورقي ها:

/

سخنان معصومان



گناه مانع استجابت دعا

رسول خدا(ص): ((ثلاثه من الذنوب تعجل عقوبتها و لاتوخر الى الاخره: عقوق
الوالدين, والبغى على الناس و كفر الاحسان)).(1)

سه گناه است كه در كيفر آن[ در دنيا] شتاب شود و به روز قيامت نيفتد:
نافرمانى و آزردن پدر و مادر, ستم بر مردم و كفران احسان و نيكى.



امام على (ع): ((المعصيه تمنع الاجابه)).(2)

گناه از اجابت دعا جلوگيرى مى كند.



امام سجاد (ع): ((والذنوب التى ترد الدعإ و تظلم الهوإ: عقوق الوالدين)).
(3)

از جمله گناهانى كه دعا را باز مى گرداند و هوا را تاريك مى كند نافرمانى و
رنجاندن پدر و مادر است.



امام سجاد (ع): ((والذنوب التى ترد الدعإ: سوء النيه و خبث السريره,
والنفاق مع الاخوان, و ترك التصديق بالاجابه, و تإخير الصلوات المفروضات حتى
تذهب اوقاتها و ترك التقرب الى الله عزوجل بالبر و الصدقه واستعمال البذإ
والفحش فى القول)).(4)

آن گناهانى كه دعا را باز مى گرداند: بد دلى و بد طينتى, نفاق با برادران
ايمانى, باور نداشتن اجابت دعا, تإخير نمازهاى واجب تا آن كه وقت آن بگذرد,
نزديك نشدن به خداى عزوجل به وسيله صدقه و بدزبانى و فحش در گفتار.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) امالى شيخ طوسى: ج2, ص13.
2 ) غرر الحكم: ص32.
3 ) معانى الاخبار: 270.
4 ) همان, ص271.

/

قرآن در كلام شهيدان


((آن گاه كه درون خويش را از خود تهى يافتى و بيرون خويش را خالى از خدا, قرآن بخوان)).

((آن گاه كه در درياى خروشان زندگى, در چنگال طوفان جهل و ترس اسير شدى و ساحل صلاح و صلح و كشتى نجات و رهايى را آرزو كردى, قرآن بخوان)).

((آن گاه كه عقلت احساست را به بند كشيد و فكرت, عشقت را و قوه پيوستن به يزدان به نيروى عرفان را از دست دادى, قرآن بخوان)).

((آن گاه كه در كوچه باغ هاى يإس, حيران و سرگردان, نااميد و پريشان, در جستجوى قطره اى آب, كشتزار خشك و قحطى زده انديشه ات را تسلى مى دهى, از درياى بيكران اميد لختى برگير و قرآن بخوان)).

((آن گاه كه مرگ را ختم و معاد را وهم و پندار خود را حتم يافتى, قرآن بخوان)).

((آن گاه كه غرور, وجودت را فرا گرفت و تفاخر, شعورت را و ذلت خويش را عزت يافتى و نخوت خويش را همت, قرآن بخوان…)).
شهيد مهدى رجب بيگى از : تهران

((به قرآن و نهج البلاغه روى آوريد و با رهنمودهاى روحانيت متعهد و مبارز پيرو خط امام, با اين منابع گرانقدر اسلامى آشنا شويد و از آن بهره بردارى كنيد)).
پاسدار شهيد حميد رضا جوكار قوچانى از : تهران

((خداوندا, آرزوى تمام رزمندگان اين است كه ان شإ الله روزى برسد كه تمام استكبار و تمام بدبختى هايى كه به جهت دورى از قرآن تو دامنگير اين ملت هاى رنجديده و ستم كشيده شده است, جايش را به اسلام عزيز و اجراى دقيق قانون قرآن مجيد بدهد و در يك مجموعه خدايى با هم زندگى كنند)).
پاسدار شهيد اكبر حاجى پور از : تبريز

((خداوند متعال قرآن را فرستاد تا مردم را از ذلت و گمراهى به عزت و جوانمردى و ايثار هدايت كند, چون قبل از اين كه قرآن مقدس بر رسول الله(ص) نازل گردد همه انسان هاى آن دوره در گمراهى و جهل سياه زمان جاهليت فرو رفته بودند و ارزش انسانى خود را از دست داده بودند)).
كارگر شهيد محمود طهماسبى پور از : اراك

((همسر عزيزم, قرآن را اين كتاب آسمانى را جزو كار ضرورى خود قرار بده و هميشه مطالعه كن, اگر وقت كردى براى آموزش قرآن به مسجد برو)).
پاسدار شهيد ابوالفضل زمانى از : تهران

((به همسر و فرزندانم وصيت مى نمايم كه پيرو مكتب اسلام و كتاب آسمانى قرآن و پشتيبان ولايت فقيه ـ كه همان ولايت ائمه هست ـ باشند)).
پاسدار شهيد حسينعلى محمد زمانى موسى آبادى از : آشتيان

پاورقي ها:

/

علامه طباطبايى سرور اهل صفا



(سيرى در انديشه هاى عرفانى علامه طباطبايى(قدس سره))

قسمت دوم

علامه طباطبايى, پس از اين كه موضوعات مزبور را با تكيه بر آيات قرآن مورد
بررسى قرار مى دهد به اين موضوع مهم اشاره دارد كه وقتى با عبادات و اعمال و
كردار نيكو و راز و نياز با كردگار ياد خدا در دل استوارشد, انسان در صف اهل
يقين قرارگرفته وعده خدايى ((واعبد ربك حتى يإتيك اليقين)).(1) در حق وى عملى
خواهد شد, در اين هنگام است كه درهاى ملكوت آسمان و زمين بر وى بازشده همه چيز
را از آن حق خواهدديد.

وى مى افزايد چنين شخصى در نخستين مرحله به ((توحيدافعالى)) مى رسد و اين
خصوصيت برايش مكشوف مى شود, عينا مشاهده خواهدكرد:
خداست كه جهان و هرچه را در آن است, مى گرداند و اسباب و عوامل بى شمار جهان
آفرينش را كه سرگرم فعاليت هاى گوناگونى هستند و حركت هاى آنها باهمه صفتى كه
دارند اعم از اختيار با صفت اختيار و اضطرار باهمان صفت, همانا با دست تواناى
وى در تابلو آفرينش نقاشى مى شود, اگر علت است و اگر معلول است و اگر رابطه ميان
علت و معلول است همه ساخته و پرداخته اوست: ((ولله ملك السموات والارض)).(2)

علا مه طباطبايى به دنبال اين توصيف عرفانى با ديدگاهى قرآنى كشف توحيد اسمايى
و صفاتى را بيان مى كند: پوينده چنين طريقى عينا مشاهده مى كند, هرصفت و كمالى كه
در اين جهان پهناور خودنمايى مى كند و هر جمال و جلالى كه مشاهده مى شود لمعه و
شعاعى از منبع نور بى پايان حق است كه از روزنه هاى گوناگون تابيده است: ((ولله
الاسمإالحسنى)).(3)

ايشان افزوده اند: در مرحله سوم سالك اين راه مشاهده خواهدكرد كه اين همه صفات
گوناگون جلوه هايى از ذات نامتناهى و در حقيقت هم عين و هم عين ذات مى باشند:

((قل الله خالق كل شىء و هو الواحد القهار)).(4) اما اين راه با درد عشق و
سوز دل توإم مى باشد:

سوز جان و درد و غم بايد بسى

تا درين ره بوكه گردى توكسى

من نخواهم جاه و مال و طمطراق

درد خواهم سوز عشق و اشتياق

از عمل وز علم و زهدت سود نيست

جز شكست و نيستى بهبود نيست(5)

مرحوم علامه طباطبايى كه خود هم در عرفان نظرى متجلى بود و هم در عرفان عملى
متخلق و عرفان نظرى او را بايد در بينش شهودى وى جستجو نمود, او وجود را لابه
شرط واجب مى داند و ديگران را سراب و آن چه را در جهان مى بيند فيوضات الهى و
تجليات حق مشاهده مى كند, در مقام عمل آن بينش بلند, عقل عملى را به پرواز
درآورد كه حالات اخلاقى او را به شكوفايى كامل رسانيد.

به نظر علامه عرفان صحيح در خدمت قرآن است و آن عرفانى كه رو در روى قرآن واقع
شود يك مشاهدات باطل و تخيلاتى بيش نمى باشد و معتقدبود بينش شهودى, اهل دل و
پويندگان راه معنوى را به هدف نهايى خواهد رسانيد.(6)



ولايت و حقايق عرفانى

علامه طباطبايى, شيفتگى خاصى نسبت به اهلبيت و ائمه طاهرين ـ صلوات الله و
سلامه عليهم اجمعين ـ داشت, وقتى نام مبارك يكى از اين ستارگان درخشان بر زبانش
جارى مى گشت اظهار تواضع و ادب در سيمايش مشهود مى شد و مقام آن بزرگواران را فوق
تصور بشرى مى دانست و تضرع و خشوع وجدانى نسبت به آنان ابراز مى نمود و مقيد بود
در مجالس و محافلى كه به مناسبت سالگرد ولادت يا شهادت ائمه(ع) برگزار مى شد,
شركت نمايد و در اماكن زيارتى امامان وقتى وارد مى گرديد حتى با وجود كهولت سن
وكسالت, جميع زوار را مى شكافت و با علاقه خود را به ضريح رسانيده و بر آن بوسه
مى زد و توسل مى جست و در حل مسايل علمى و تفسيرى و رفع معضلات فلسفى از معنويت
ارواح مطهر معصومين(ع) استمداد مى طلبيد و مى فرمود: هر چه داريم از اهل بيت
پيامبر(ص) داريم, گاهى كه از محضر ايشان التماس دعايى درخواست مى شد, اظهار
مى داشت برويد از ائمه(ع) بگيريد ما اينجا كاره اى نيستيم.(7) در واقع ولاى اهل
بيت(ع) براى ايشان به منزله, يك شمع شب افروز شبستان زندگى بود و هركس را كه
اندك بى مهرى نسبت به خاندان پيامبر و مقام ولايت داشت نمى پذيرفت.(8) از شهيد
مطهرى پرسيده بودند اين همه تجليل شما از علامه طباطبايى براى چيست؟ ايشان پاسخ
داده بود: ((من فيلسوف و عارف بسيارى ديده ام و احترام من به ايشان جهت عالم
بودنشان نيست, بلكه از اين جهت است كه او عاشق و دلباخته اهل بيت بوده و كسى
است كه روزه ماه رمضان خود را با بوسه بر ضريح مقدس حضرت معصومه(س) افطار
مى كرد)).(9)

علامه, اين علاقه به اهل بيت را در بينش شهودى و حالات عرفانى بسيار موثر
مى دانست و عقيده داشت: نمى شود كه كسى عارف الهى باشد و صاحب ولايت نباشد و در
آستانه اهلبيت سرفرود نياورد و عتبه بوس آنان نباشد, چون واسطه فيض ولايت است ,
هر عارفى كه مى خواهد به حالات معنوى راه يابد بدون ولايت به جايى نخواهد رسيد و
خود مرحوم علامه دركسب كمالات عرفانى و پژوهش هاى علمى اين گونه بود و در تفسيرش
بحث هاى روايى دارد و اين حالت; يعنى جوامع روايى ما تفسير قرآنند, وجود مبارك
ائمه به اسرار و بطون قرآن آگاهى دارند و جناب علامه در كنار سفره ولايت و فانى
در ولايت بود و در بحث هاى عرفانى, علوم اهلبيت را دخالت مى داد و رونق اين علم را
مديون و مرهون دانش خاندان عصمت و طهارت مى دانست.

به نظر علامه, در ميان صحابه رسول اكرم(ص) كه نزديك به دوازده هزارنفر آنها در
كتب رجال ضبط و شناخته شده اند فقط حضرت على(ع) است كه بيان بليغ او از حقايق
عرفانى و مراحل حيات معنوى به ذخاير بى كرانى مشتمل است. در بين ياران و
شاگردانش انسان هايى چون ((كميل بن زياد)), ((رشيد هجرى)), ((ميثم تمار)) و
((اويس قرن)) پيدا مى شوند كه عامه عرفاى مسلمان آنها را پس از حضرت على(ع) در
رإس سلسله خود قرارداده اند, كسان ديگرى كه درقرن دوم هجرى به وجود آمدند ونزد
مردم به زهاد و اولياى حق, و انسان هاى وارسته موسوم بودند. ارتباط معنوى ـ
تربيتى خود را با حضرت على(ع) و يارانش از نظر دورنمى داشتند.

علا مه طباطبايى نقطه اوج و گسترش و اقتدار عرفان و تصوف را در قرن هفتم هجرى
دانسته و خاطر نشان نموده است: ((اكثريت مشايخ عرفان كه نام هايشان در تذكره ها
ضبط شده است به حسب ظاهر مذهب تسنن داشته اند و طريقت به شكلى كه امروز مشاهده
مى كنيم يادگار آنان مى باشد, اگرچه برخى از آداب و رسوم شان به شيعه نيز سرايت
نموده است)).(10)

ايشان فرموده اند: ((يكى از بهترين شواهدى كه دلالت دارد بر اين كه ظهور اين
طائفه از تعليم و تربيت (عارفان) ـ كه درحدود بيست و پنج سلسله كلى مى باشد و هر
سلسله منشعب به سلسله هاى فرعى متعدد ديگرى است ـ به استثناى يك طايفه, سلسله
طريقت و ارشاد خود را, به پيشواى اول شيعه, منتسب مى سازند. دليل ندارد كه ما
اين نسبت را تكذيب نموده و به واسطه مفاسد و معايبى كه در ميان اين طايفه شيوع
پيداكرده اصل نسبت و استناد را انكار كنيم يا حمل بدكان دارى نمائيم)).(11)

همان گونه كه اشاره گرديد علامه طباطبايى معلومات عرفانى را ملهم از معارف اهل
بيت (ع) مى داند و از سوى ديگر تاثير اين دانسته ها و به عبارت بهتر كشف و شهودها
را در فهم مقام ولايت و مبانى اعتقادى تشيع تإييد مى كند, ولى اين كه فرهنگ
اهلبيت(ع) بر اثر اين دسته از علوم يا تحت تإثير مبانى تربيتى آنها تحول پذيرد
و تغييرات و دگرگونى هايى در اين مجموعه استوار, صورت پذيرد مردود مى داند و
حقايقى را كه انسان از اين طريق به دست مىآورد در مقابل علوم اهل بيت نسبى
دانسته و مى افزايد اين مبانى هرگز دستخوش تغيير و تحول نمى شوند همان گونه كه
اصول معارف چون مبدإ و معاد و اصول عقلى نظير حسن عدل و قبح ظلم از هر گونه
دگرگونى مصونند.(12)

اين فيلسوف وارسته التزام عملى به روايات موثق منقول از اهلبيت را همچون
التزام به آيات قرآنى در اصول دين و تعبد در معارف وحى را ضرورى دانسته, ولى در
عين حال استفاده از منابع روايى و فرهنگ اهل عصمت را بدون استفاده از محصولات
عقلى و شهودى مورد نقد قرار مى دهد.(13)



طريقت و شريعت

به نظر علامه طباطبايى چون پيروان مسالك عرفانى غالبا در محيط تسنن زندگى
مى نمودند و طريقه اى جز همان راه تسنن تصور نمى نمودند, وقتى براى بار اول به
مكتب معنوى اهل بيت(ع) اتصال يافتند و با الهامى كه از فروغ معنوى نخستين امام
شيعه گرفتند, هرگز برايشان باوركردنى نبود و حتى به ذهنشان هم خطور نمى كرد كه
رهبر معنوى كه خود يكى از خلفاى اربعه و جانشين گذشتگان خود مى باشد در معارف
اعتقادى و عملى اسلام نظرى به غيب و معنويت ناشى از حالات عرفانى داشته باشد, از
اين جهت از معارف اميرمومنان(ع) و نظريات عارفانه ايشان دست كشيده و با همان
توشه عمومى, راه سير و سلوك را پيش گرفتند!؟

اتخاذ چنين تصميمى موجب آن شد تا برخى از متون اعتقادى آنان مانع آن گردد تا
يك سلسله حقايق پاك برايشان كشف شود و روح تشيع كه به كتاب هاى عرفانى آنان
دميده شده; همچون روحى است كه در پيكرى رنجور و گرفتار آفت و بلا جاى گزيند و
قادر نباشد برخى از كمالات درونى خود را بروز دهد.

از طرف ديگر به دليل چنين رويكردى موفق نشدند طريقه معرفت نفس و تصفيه باطن
را از بيانات شرع استفاده نموده و دستورهاى كافى راه را از منابع كتاب و سنت
دريافت كنند, لذا به دليل برآوردن نيازهاى مراحل مختلف سير و سلوك, از سوى
مشايخ طريقت دستورهايى صادر و رويه هايى اخذ شد كه در ميان فرمان هاى شرعى اسلام
سابقه نداشت و كم كم به اين جا رسيدند كه طريقه عرفانى در عين اين كه براى معرفت
حق و رسيدن به حالات معنوى مورد قبول خدا و رسول است, ولى در شرع اسلام دستورهايى
ندارد. در آغاز, اين عقيده از شرعيات فاصله كمى گرفت, ولى چون راه كج بود روز
به روز بر جدايى طريقت از شريعت افزوده شد تا آن كه اين دو مقابل يكديگر قرار
گرفتند و عبادات اسلامى, تزكيه و تهذيب نفس از راه عبوديت به شاهد بازى و
حلقه هاى نى و دف و ترانه هاى پرهيجان و رقص و وجد تبديل شد. علامه طباطبايى, پس
از تشريح دليل جدايى و تقابل شريعت و طريقت مى افزايد:

((جمعى از سلاطين و اولياى دولت و توانگران و اهل نعمت كه فطرتا به معنويات
علاقه مند بودند و از طرف ديگر از لذائذ مادى نمى توانستند دل بكنند, سر سپرده اين
طايفه شده هرگونه احترام و مساعدت ممكن را نسبت به مشايخ قوم بذل مى كردند كه
اين خود يكى از بذرهاى فساد بود كه در ميان جماعت نشو و نما مى كرد. بالاخره
عرفان به معناى حقيقت خود ـ خداشناشى يا معادشناسى ـ از ميان قوم رخت بربسته به
جاى آن جز گدايى و دريوزه و افيون و چرس و بنگ و غزلخوانى, چيزى نماند)).(14)

از ديدگاه اين عارف والامقام, چنين نهج پرآفت و جدا شده از شرع و مباحث عبادى
به اهل طريقت شيعه نيز راه يافت و همان گونه كه روش عمومى اجتماعى اكثر كه از
سيرت جاريه زمان رسول الله(ص) منحرف شده بود, شيعه را تحت الشعاع قرار داد و
نگذاشت سيرت نبى اكرم(ص) را پس از استقلال در ميان جمعيت متشكل خود, اجرا و عملى
سازد. ايشان به اين واقعيت اشاره كرده اند كه به دليل اين وضع ناگوار سليقه هاى
علمى كه شيعه با آن همه بار معنوى و سهولت و روانى از ائمه اهل بيت(ع) اخذ كرده
بود, در مدت زمانى كوتاه تحت تإثير سليقه هاى مشايخ صوفى قرار گرفت و طريقه
عرفان دچار رنگ هاى نامطبوع و علف هاى هرزى گشت.(15)

ايشان ضمن آن كه طريق سير معنوى و معرفت نفس را در صورت صحت, راه روشنى براى
خداشناسى و ارتباط با دنياى غلب مى داند و بر اين باور است كه چنين طريقى در خور
فهم عمومى نبوده و براى گروهى خاص عملى مى گردد, اما چنين نمى بيند كه از بيان و
تعليم اين راه صرف نظر شود و در دستورهاى شرعى افراد اين طريق شناخت, از انجام
تكاليف دينى و مقررات شرعى معاف شوند يا خود براى پيمودن اين راه نسخه هايى
تجويز كرده و مقررات جعل كنند, به نظر علامه طباطبايى بيانات دينى و معارف قرآنى
به گونه اى تنظيم شده اند كه براى تمامى طبقات بر حسب قدرت درك و سطح سواد و
معلومات قابل استفاده بوده و هر كس به فراخور حال خويش و طبق ظرفيت خود از آنها
بهره مند مى گردد و اين كه حضرت محمد(ص) فرموده است: ما گروه انبيإ با انسان ها
به ميزان خردشان سخن مى گوييم; ناظر بر اين معناست و بدين مفهوم است كه هر كس بر
حسب توان فهم و دركش خطابى ويژه دارد.

علامه طباطبايى, براى روشن شدن اين موضوع مى نويسد: ((هرگز متصور نيست كه حكيم
على الاطلاق راه شريعت را كه در همه جا راه خود معرفى نموده اراده نكند و به جاى
آن به راهى كه هرگز بيان نكرده است و براى مردم مجهول است دعوت نمايد و بر
تقدير اين كه راه شريعت را اراده كرده باشد و اين همه اصرار را در سلوك آن كند,
هر راهى كه پيمودن آن مستلزم اهمال يا الغإ راه شريعت يا بخش هايى از راه شريعت
باشد, راه خدا نيست…

…دين حنيف اسلام انسان را در حال اجتماع پرورش مى دهد و يك رشته رفتار و
گفتارى را كه نسبت به موقعيت تكوينى آن زيان بخش است, تحريم كرده است و يك سلسله
از اعمال و افعال را كه نظر به زندگى جاويد انسان نافع و سودمند است, ايجاب
نموده, دستور اجرا و عمل آنها را صادر نموده است و در هر حال هيچ گونه تميز
فردى در اسلام منظور نشده است و به هيچ يك از طبقات مردم, اجازه داده نشده, روشى
در زندگى انتخاب كنند يا به اعمال و افعال خاصى بپردازند كه بيرون از روش هاى
عمومى اسلام باشد. زندگى انفرادى اختيار كنند يا از كسب و كار سر باز زنند يا
پاره اى از واجبات را از حق شاغل دانسته به ترك آنها بكوشند, يا برخى از محرمات
را مانند معشوق بازى و باده گسارى و پرده درى را وسيله وصول به حق و شرط سير و
سلوك قرار دهند, يا آبروريزى و گدايى و هرگونه سبك وزنى را از اسباب تهذيب اخلاق
نفس بشمارند…)).(16)

البته منظور علامه در اين بحث از مخالفت هاى دينى آن دسته از گناهانى نيست كه
افرادى از جامعه به دليل سستى عقيده و بى اعتنايى به مقررات مذهبى مرتكب مى شوند
و در پايان مباحث ياد شده خود افزوده اند:

((مراد ما, يك رشته كردارها و رفتارهاى بيرون از مجراى شريعت اسلامى است كه در
سلسله هاى مختلف عرفان, جزء طريقت قرار گرفته است)).(17)


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) انعام (6) آيه 57.
2 ) جاثيه (45) آيه 27.
3 ) اعراف (7) آيه 180.
4 ) مإخوذ و اقتباس از كتاب محمد در آئينه اسلام, علامه طباطبايى, ص 44.ـ40
5 ) شمس الدين محمد اسيرى لاهيجى, اسرار الشهود, تصحيح و مقدمه سيد على آل
داوود, ص15.
6 ) برگرفته از سخنان آيه الله جوادى آملى در بيان حالات علامه طباطبايى, مندرج
در مجله شاهد شماره48, ص15.
7 ) يادها و يادگارها (خاطراتى از علامه طباطبايى) تهيه و تنظيم على تاجينى,
ص92 و 93.
8 ) مجله نور علم, دوره سوم, شماره 9, ص69.
9 ) مجله پيام انقلاب, شماره 123, 9 آبان 1363.
10 ) شيعه در اسلام, ص63.
11 ) رسالت تشيع در دنياى امروز, ص99.
12 ) نك: الميزان ج4, ص119.
13 ) در اين مورد رجوع كنيد به تفسير الميزان ذيل آيه 19 سوره مائده.
14 ) رسالت تشيع, ص102.
15 ) همان, ص103.
16 ) همان, ص106.
17 ) همان, ص109.

/

تمدن غرب از ديدى منتقدانه


قسمت دوم

##ترجمه مهدى اسدى##

اقتصاد و تبليغات
اقتصاد همواره محرك اصلى زندگى در غرب خواهد ماند, چرا كه انسان غربى در نهايت, موجودى اقتصادى است كه توليد مى كند, ماليات مى دهد و مصرف مى كند. مسإله جالب توجه آن است كه اين روند در درون غربيان نهادينه شده است. از اين رو, هرگاه مسإله اى حقوق, انديشه ها يا اعتقادات آنان را خدشه دار مى كند, هيچ گاه به همان ميزان كه وقتى قوانين يا طرح هايى بخواهد سودهاى مادى آنان را محدود سازد يا ماليات بر درآمد آنان را ـ به ضرورتى كه دولت تشخيص مى دهد ـ بيفزايد به جنب و جوش نمى افتند. گويا مسائل اقتصادى مقدساتى هستند كه دست اندازى به آنها گناهى بزرگ به شمار مىآيد.
قضيه به همين جا ختم نمى شود چرا كه انگيزه بسيارى از سليقه ها, گرايش ها و حتى جنبش هاى اجتماعى را اقتصاد تشكيل مى دهد كه در پس شعارهاى ظاهر فريبى چون انسانيت, مساوات و مدرنيسم خفته است. بدين ترتيب جنبش مساوات ميان زن و مرد با آن كه در پى خواسته هاى مشروعى چون حق رإى زنان يا جلوگيرى از هرگونه بهره كشى از آنان است و على رغم آن كه اهدافى همسو با طبيعت انسانى دارد, با همه اينها محرك اصلى و زمينه پنهان پديد آمدن اين جنبش اقتصاد بود.
((ويل دورانت)) يكى از برجسته ترين مورخان و مردم شناسان غرب اين مسإله را به ظهور انقلاب صنعتى در انگلستان در سده گذشته و نياز كارخانه ها به نيروى كار ارزان مرتبط مى داند.
در پس بسيارى از سلايق و فعاليت هاى نوين كه به عنوان نشانه هاى تمدن تبليغ مى شوند, زمينه هاى اقتصادى يافت مى شود كه هدف نهايى آنها مصرف برخى از محصولات در برخى از فعاليت هاى خاص ـ به علل پنهان يا آشكار ـ است. از مهم ترين فعاليت هايى كه غربيان در سال هاى اخير به آن روى آورده اند تمرين هاى ورزشى براى كسب تناسب اندام و آمادگى جسمانى استFitness) ). اين تمرين ها در باشگاه هاى به خصوصى كه كارشناسان بهداشت و تربيت بدنى بر آنها نظارت مى كنند, انجام مى گيرد. اعضاى اين باشگاه ها با پرداخت مبالغ سالانه يا فصلى طى روندى مصرف گرايانه اندك اندك در فعاليت هاى اين مراكز ذوب مى شوند. آنان در اين مراكز تشويق مى شوند براى حفظ تناسب اندام خود غذاهاى ويژه اى مصرف كنند و لباس هاى تنگ و بدن نما بپوشند و با خريد دستگاه هاى ويژه اى علاوه بر تمارين درون باشگاه, تمرين هاى جامانده به علل گوناگون را درون منزل ادامه دهند.
انسان هاى بهره مند از تناسب اندام در غرب به ويژه ميان جوانان ((انسان روز)) شمرده مى شوند. به زعم آنان, چنين انسان هايى الگواى برتر هستند كه ديگران بايد از آنان تبعيت كنند, چرا كه آنان در برابر بيمارىهاى جسمى و روحى مقاوم تر, در زد و خوردها تواناتر و موفق تر و مهم تر از همه آن كه در چشم جنس مخالف جذاب ترند.
منطق اصلى حاكم بر وضعيت اقتصادى غرب آن است كه انسان هر چه بيش تر مصرف كند و بيش تر لذت جويى كند و بيش تر در پى تحقق سودهاى شخصى خود باشد, در نهايت سود آن به جيب جامعه خواهد رفت, زيرا با مصرف گرايى ميزان خريد او بالاتر مى رود و با اين كار گردونه اقتصاد را مى چرخاند, و هنگامى كه در پى ثروت اندوزى مى رود اين كار عملا به تإسيس طرح هاى تجارى و صنعتى منجر مى شود كه باعث ايجاد اشتغال براى برخى از مردم مى شود. و همه اينها با پرداخت ماليات بر درآمد, خزانه دولت را انباشته تر مى كنند و تمام اين چرخه به سود اقتصاد است.
قضيه تا بدان جا پيش رفته است كه معادله اصلى اقتصاد غرب مى رود تا به ((من مصرف مى كنم, پس هستم)) تبديل شود. مصرف گرايى به تعبير ((آدام اسميت)) ـ برجسته ترين نظريه پرداز اقتصاد ـ ((دست پنهان)) بازار است كه توازن و استقرار اقتصاد سرمايه دارى را برقرار ساخته است.

رسانه ها و تبليغات
نمى توان از ((تبليغات)) در غرب سخن گفت بىآن كه از اقتصاد نامى برده نشود; زيربناى تبليغات در غرب آزادى است, اما آزادى سرمايه دارانه. در غرب هر كسى مى تواند روزنامه اى منتشر كند يا ايستگاه تلويزيونى تإسيس كند, و از اين طريق به تبليغ هر عقيده اى ـ در چارچوب قانون هر كشور ـ كه بخواهد بپردازد.
قانون در بردارنده آزادى دعوت به معتقدات و اديان گوناگون نيز هست. اما كدام يك از رسانه هاى تبليغى مى تواند ضامن پايدارى خود باشد. هر يك از آنها به عنوان بودجه اوليه نيازمند ميليون ها دلار است. ميانگين هزينه براى تإسيس يك روزنامه يا هفته نامه با تيراژ نسبتا خوب, پنج تا ده ميليون دلار است, و اين در صورتى است كه آن نشريه پس از چند سال بتواند هزينه هاى خود را, خود تإمين نمايد. چنين هزينه هايى را جز شركت هاى بزرگ و صاحبان سرمايه نمى توانند تهيه كنند.(1)
مهم تر از آن اين است كه تكيه اصلى صاحبان روزنامه ها و مجلات نه بر تيراژ كه بر تبليغات و آگهى هاى ريز و درشت است. شركت هاى بزرگى كه منبع اصلى اموال به دست آمده از آگهى هاى تبليغاتى هستند به صورتى غير مستقيم نفوذ و اعتبارى قوى نزد صاحبان مطبوعات دارند. چنين شركت هايى علاقه مند نيستند آگهى هاى خود را در مطبوعاتى كه مبلغ سرمايه دارى نيستند يا داراى خط مشى ضديت با بهره كشى از كشورهاى مستضعف و اعمال نفوذ در آنها هستند, منتشر كنند.
اين مسإله در حقيقت عرصه آزادى بيان را تنگ تر مى سازد و در نتيجه باعث مى شود ـ بخصوص در سياست خارجى ـ از برخورد منصفانه با پديده ها كاسته شود.

در اين ميان آن دسته از روزنامه هاى مهم كه كوشيدند به اصول عدل و انصاف وفادار بمانند عاقبت نصيبى جز شكست و تهى دستى نيافتند. هم چنين روزنامه نگارانى كه داراى نوعى گرايش به استقلال و اصول انسان گرايانه هستند, هيچ يك پست حساسى را در نشريه خويش به دست نياورده اند, مگر پس از طى كردن هرمى ادارى ـ كه حداقل يك دهه به طول مى انجامد ـ و به دست آوردن برخى از خلق و خوهاى ژورناليستى طى مسير طاقت فرساى صعود به اين قله.
از مهم ترين عناصرى كه در رهگذار تبليغات غرب ريشه دوانده, مسإله اشاره هاى رسواگرانه است كه اين امر نيز بى ارتباط به عامل اقتصادى نيست. روزنامه هايى كه گزارش هاى ((داغ)) چاپ مى كنند يا سخن از ((توطئه ها)) و ((طرح ها)) مى گويند فروش بيش ترى خواهند كرد, و هنگامى كه فروش بالا مى رود نرخ هاى آگهى نيز بالا مى رود.
از نكات ـ شايد ـ مثبتى كه در تبليغات غربى مى توان سراغ گرفت آن است كه به علت تناقض هاى بسيار جامعه كه در مطبوعات بازتاب مى يابد, حقايق غالبا در روزنامه ها, مجلا ت و راديو تلويزيون منعكس مى گردند. و هنگامى كه حقيقتى برملا مى شود,(2) هيچ كس در امان نمى ماند, چه بسا كه اين افشاگرىها غول هايى را از ميان سياست مداران يا صاحبان نفوذ به سبب مسائل ضداخلاقى يا فريب كارانه يا اختلاس, از اوج قدرت به حضيض ذلت فرو كشيده است. غالبا اخبارى از اين دست به گوش مى رسد كه فلان وزير به علت خريد يك دستگاه تلويزيون بدون پرداخت ماليات آن ناچار به استعفا شده است. يا فلان نماينده مجلس به علت استفاده شخصى از ماشين نمايندگان از فلان حزب كنار گذاشته شده است. و ده ها نمونه ديگر كه گاه انسان مسلمان آرزو مى كند مصداق هاى آن در كشورهاى اسلامى نيز تطبيق داده شود.
اهميت خطيرى كه تبليغات از آن برخوردار است از ويژگى هاى آشكار دوران ((پست مدرنيسم)) است. رسانه هاى تبليغى به طور اخص شكل دهى ذهنيات و آراى مردم را نسبت به مسائلى كه با آن تماس مستقيم ندارند, به عهده گرفته است.
در پايان بايد گفت, نمى توان حدس زد كشتى تمدن غرب سرانجام بر كدام بندرگاه تكيه خواهد زد. بى گمان جنب و جوشى براى بازخوانى فراگير ارزش ها و مفاهيم تمدن غرب كه خردگرايى را پايه و اساس تفكر خويش قرار داده, صورت گرفته است. جنب و جوشى كه البته پا به حريم اصل سرمايه دارى نمى گذارد. نكته جالب توجه در اين بازخوانى ـ كه نمود دوران پست مدرنيسم است ـ آن است كه در بسيارى از زمينه ها با نقد اسلامى تمدن غرب همسو گشته است.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) از نكات جالب توجه در رسانه هاى تبليغى غرب جنب و جوش سرمايه داران يهودى در به دست آوردن مالكيت رسانه هاى تبليغى مردمى است. بى گمان يهوديان نقش حساس خود را در وسائل تبليغى نخبگان نيز دارا هستند, ولى مالكيت شبه مطلق آنان در رسانه هاى تبليغى مردمى است. كه اين امر خود به سياست در غرب باز مى گردد كه از ديدگاهى خاص كسب آراى مردمى بيش ترى را هدف خود قرار داده است. به هر مقدار كه انسان بتواند ديگران را با طرح ها و برنامه هاى خود قانع سازد, به همان ميزان در انتخابات و سپس در سياست موفق تر خواهد بود. رسانه هاى مردمى بيش از رسانه هاى نخبگان علاقه مند دارد. با توجه به سطح فرهنگى متوسط اين گروه به آسانى مى توان آنان را در كارى قانع يا حقايق را در برابر آنان دگرگون كرد. كارى كه در گروه هاى ديگر به سختى انجام مى گيرد. 2 ) ((حقيقت)) در غرب از امور شگفتىآور است. واضح است كه در جامعه غربى سطحى از راست گويى و رك گويى وجود دارد كه حدود پايين تر از آن نيز در بسيارى از جوامع مسلمان موجود نيست, و اين مسإله اى انكار ناپذير است. اما اين را نيز مى دانيم كه راست گويى در جامعه غربى بر اصول دينى يا اخلاقى بنا نشده است. شايد به سبب سرشت عملى آنان يا به سبب بهره ورى جمعى غربيان از تجربه ها ـ در همه عرصه ها ـ باشد كه بدين نتيجه رسيده اند كه دروغ باعث گره مندى و پيچيدگى در جامعه مى شود كه به طور كلى سرانجام نه به نفع جامعه است و نه به نفع فرد.

/

در جمهورى آذربايجان چه مى گذرد؟



قسمت سوم

و ـ مزيت هاى اقتصادى

جمهورى آذربايجان به منظور شالوده ريزى بناى اقتصادى خود زيربناهاى قابل
توجهى دارد كه مى تواند توسعه اقتصادى كشور را تسهيل بخشيده و از آن كشورى توسعه
يافته, هرچند كوچك در منطقه خزر و حوزه ژئوپلتيكى قفقاز بسازد. لكن بر سر راه
بارور سازى زيربناها و مزيت هاى اقتصادى, موانعى پيش رو دارد كه لزوما بايد
برطرف گردند. اين موانع عبارتنداز سرمايه, فنآورى, مديريت توسعه اقتصادى, سياست
هاى اقتصادى و اجتماعى, امنيت سرمايه گذارى و توليد قانونمند همراه با ضمانت هاى
بين المللى, امنيت اجتماعى تضمين شده براى اتباع خارجى و نظايرآن.

مزايا و زيربناهاى توسعه اقتصادى كشور در آذربايجان عبارتند از:

1 ـ منابع نفتى: حاشيه ساحلى شرق آذربايجان, به ويژه زيرساخت طبيعى شهر باكو
و فلات قاره آذربايجان در درياى خزر مهم ترين منابع نفتى آذربايجان را در خود جاى
داده اند. كشف نفت در باكو در نيمه دوم قرن نوزده انجام پذيرفت واز اوايل قرن
بيستم وارد بازار جهانى گرديد. نفت باكو يكى از انگيزه هاى اصلى كشيده شدن دامنه
جنگ جهانى دوم در سال 2ـ1941به منطقه قفقاز بود, به طورى كه نيروهاى آلمانى تا
قفقاز پيش رفتند و در اوائل سال 1943 م باتلاش سپاهيان روسيه عقب رانده شدند.
(1)

روش استخراج نفت متإسفانه به شكل سنتى و قديمى (تلمبه اى) هنوز ادامه دارد كه
اين بر توليد آلودگى محيطى سواحل و آب هاى درياى مازندران در حوالى باكو تإثير
دارد.(2) نفت باكو تكيه گاه اصلى اقتصاد شوروى سابق را قبل از كشف نفت در مناطق
ديگر كشور نظير ((اورال)) و((سيبرى)) تشكيل مى داد و در حال حاضر نيز كشورهاى
ايران, ارمنستان, آذربايجان, قزاقستان و روسيه, مجموعا از ذخاير عظيم نفت و گاز
در حوزه خزر برخوردارند. بنابراين, حوزه ژئوپلتيكى خزر به عنوان جايگزين حوزه
ژئوپلتيكى خليج فارس در اوايل قرن 21 شناخته مى شود كه به عنوان يكى از مناطق
مهم رقابت بين قدرت هاى جهانى و منطقه اى درخواهد آمد و حضور اصرارگونه, قدرت
هاى جهانى و منطقه اى نظير امريكا, روسيه, چين, ژاپن, اسرائيل, تركيه, انگليس,
فرانسه, هند و جز آنها بى ارتباط بااين واقعيت استراتژيك نيست. افزون بر آن,
درياى خزر به عنوان بزرگ ترين درياچه آب شيرين جهان (ميزان شورى آن در حدود 13
در هزار و يك سوم آب هاى اقيانوس ها و درياهاى آزاد جهان است.) شناخته شده و
داراى ذخاير آبزيان منحصر به فرداست.

آذربايجان در حال حاضر در حدود 250 هزار بشكه نفت به طور روزانه توليد
مى نمايد و ذخيره نفتى كشف شده آن در حدود 3/3 ميليارد بشكه تخمين زده شده است كه
حدود 2/2 ميليارد بشكه آن به فلات قاره خزر مربوط مى باشد.(3) اين ثروت عظيم
بى ارتباط با ديدگاه هاى آذربايجان در خصوص تقسيم درياى مازندران بين (4)كشورهاى
ساحلى و تإسيس رژيم حقوقى جديدى بر اين مبنا نمى تواند باشد.

ذخاير عظيم نفتى آذربايجان انگيزه اى قوى براى پايه ريزى اقتصاد ملى بر مبناى
آن از سوى دولت آذربايجان و نيز براى حضور سرمايه گذاران بزرگ غربى نظير امريكا
در منطقه محسوب مى شود.

2 ـ توريسم: كشور آذربايجان با سواحل زيباى خود در كنار درياى مازندران و
موقعيت جغرافيايى مناسب, براى تبديل شدن به قطب گردش گرى (توريستى) در منطقه
خاورميانه و در ساحل خزر استعداد بسيارخوبى دارد. بنابراين, نمى تواند از ديد
استراتژيست هاى توسعه اقتصادى ناديده انگاشته شود, به ويژه اين كه اوضاع و
احوال فرهنگى و اجتماعى كنونى حاكم بر جامعه آذربايجان, به خصوص شهر باكو,
اجازه چنين امرى را مى دهد.

3 ـ قابليت هاى كشاورزى: سرزمين آذربايجان به لحاظ وضعيت توپوگرافيك و نيز
موقعيت جغرافيايى و آب وهواى مناسب و دشت ها و منابع آب خوب و كافى,استعداد
توسعه دامپرورى, كشاورزى, و باغ دارى را,به ويژه به روش هاى مكانيزه دارد و
مى تواند در برخى زمينه ها به توليد تخصصى و توليد انبوه دست يافته و وارد
بازارهاى جهانى شود.

4 ـ قابليت هاى صنعتى: وجود زمينه هاى فن آورى صنعتى از دوران سلطه روسيه كه
هرچند به طور ناقص وجوددارد, به همراه نيروهاى انسانى متخصص دانشگاهى در مراكز
علمى كشور آذربايجان, مى تواند در كاربرى منابع طبيعى نفت و گاز و توليدات
كشاورزى و دامى و باغ دارى درجهت توسعه صنعتى مفيد و موثر واقع گردد. الگوى
توسعه صنعتى مبتنى بر ذخاير نفت و گاز و توليدات كشاورزى و دامى مى تواند
نويدبخش اقتصاد توانمندى در منطقه قفقاز باشد, به ويژه اين كه سرمايه هاى غربى و
اروپايى و امريكايى و تركيه نيز به كشور آذربايجان سرازير گشته است.



ز: تجربه كوتاه كشوردارى:

از آن جايى كه آذربايجان قبل از قراردادهاى گلستان و تركمنچاى بخشى از قلمرو
حكومتى ايران بوده و پس از قراردادهاى مزبور نيز تحت سلطه تزاريسم و كمونيسم
روسى قرار داشته است, لذا تجربه كاركردهاى يك كشور يا واحد سياسى مستقل را پيدا
نكرده است. اين كشور كه از 1991م در صحنه جغرافياى سياسى جهان ظاهرشد, در حدود
شش سال تجربه كشوردارى دارد, لذا همانند ساير جمهورى هاى تازه استقلال يافته
زمان بيش ترى نياز دارد تا به بلوغ كشوردارى برسد. سازماندهى عناصرى نظير ارتش,
دستگاه سياست خارجى, نيروى انتظامى, دستگاه قضايى, دستگاه و سيستم اقتصادى,
گردش گرى, تجارت خارجى, مشاركت مردمى, آزادى احزاب و دسته هاى سياسى, مديريت
شهرى و منطقه اى و از همه مهم تر احساس استقلال سياسى در مردم و سياست مداران از
جمله امورى است كه به زمان بيش ترى براى رسيدن به بلوغ كشوردارى از سوى دولت
مردان و سياست مداران و نيز از سوى مردم نياز دارد. نگارنده اين واقعيت را در
برخى شوون جامعه آذربايجان از نزديك مشاهده كرده است. بنابراين, نهادينه شدن
احساس استقلال سياسى و نه تابع يك سيستم سياسى كلانتربودن, موضوعى است كه براى
چنين جمهورى هايى هنوز به زمان بيش ترى نيازدارد. به عنوان مثال سوء مديريت
خدماتى شهر باكو و رهابودن برخى امور; عدم احساس امنيت خارجيان از نحوه برخورد
مإموران دولتى; وضع زندانيان; نحوه برخورد پليس و مإموران فرودگاه با خارجيان
و گردش گران; وجود نابه سامانى هاى اجتماعى از قبيل توسعه فقر و طبقات فقير;
گسترش رشوه خوارى و فاصله فقر و غنى و ظهور يك طبقه ثروتمند جديد كه با قدرت
سياسى نيز تركيب شده است; فقدان ثبات در اتخاذ مشى سياست خارجى نسبت به
همسايگان; قبول برخى تعهدات و پيمان ها با قدرت هاى برون منطقه اى نظير امريكا,
اسرائيل,تركيه و جزآنها; تضعيف رابطه سياسى, اجتماعى, فرهنگى و اقتصادى با
جمهورى اسلامى ايران و امثال اين گونه موارد حاكى از آن است كه آذربايجان براى
رسيدن به بلوغ لازم ـ به عنوان يك كشور مستقل ـ زمان بيش ترى نيازدارد.



ح: نامشخص بودن مرزهاى آبى شرق:

به دليل فروپاشى شوروى سابق قراردادهاى دوجانبه 1921 و1940م كه بين ايران و
شوروى منعقد شده و ناظر بر رژيم حقوقى خاصى در درياى خزر بودند, مورد قبول سه
كشور ديگر ساحلى; يعنى تركمنستان, قزاقستان و آذربايجان قرار نگرفت; يعنى الگوى
دو كشورى ساحل خزر پس از فروپاشى شوروى به الگوى پنج كشورى تبديل شد كه شركاى
جديد ساحل خزر مدعى حقوق خود از منابع درياى خزر بودند. در نتيجه ضرورت تإسيس
رژيم حقوقى جديدى مطرح گرديد. كه بين پنج عضو آن اتفاق نظر وجود نداشت.

آذربايجان مدعى تقسيم كل دريا بين اعضإ ساحلى است.

و تلاش هايى كه پس از اجلاس 1374/2/24 در آلماتى مركز قزاقستان(5) شروع
شده است, هم چنان ادامه دارد, ولى نتيجه اى حاصل نگرديده است و كشورهاى ساحلى, به
ويژه آذربايجان به طور يك جانبه اقدام به انعقاد قراردادهاى استخراج نفت با
شركت هاى روسى, امريكايى و جز آ ن مى نمايد كه مورد اعتراض ساير اعضا نيز قرار
مى گيرد. نامشخص بودن مرزهاى فلات قاره آذربايجان و تعجيل آن براى توسعه بهره
بردارى از ذخاير نفتى مورد ادعا, زمينه را براى بروز بحران و درگيرى در منطقه
خزر فراهم مى نمايد.



بازيگران منطقه اى و فرا منطقه اى در آذربايجان

موقعيت و صفات ژئوپلتيكى آذربايجان باعث شده است كه اين كشور دچار خلا قدرت
شود و زمينه را براى رقابت هاى ژئوپلتيكى فراهم نمايد, زيرا برخى كشورها چه در
سطح منطقه و چه در سطح جهان براى خود در آذربايجان يك سرى تعلقات ژئوپلتيكى
قائل هستند. متقابلا آذربايجان نيز سعى دارد, از اين زمينه ها بهره بردارى لازم را
در راستاى منافع ملى خود بنمايد و مشكلات ژئوپلتيكى خود را حل كند.

پس از استقلال آذربايجان زمينه براى توسعه روابط بين اين كشور با جمهورى اسلامى
ايران فراهم آمد, زيرا دو كشور نسبت به يكديگر تعلقات ژئوپلتيكى داشتند.
آذربايجان براى كسب راه ترانزيت جهت ارتباط با دنياى خارج(6) و نيز تإمين
نيازهاى روحى و عاطفى خانواده هاى آذرى كه در طرفين مرز بستگانى داشتند و هم
چنين براى مقابله با ارمنستان و نيز جلب همكارى هاى اقتصادى و فنى, نياز شديدى
به ايران داشت.
جمهورى اسلامى ايران نيز به منظور تإمين نيازهاى فكرى, مذهبى و فرهنگى مردم
شيعه جمهورى آذربايجان و تإمين نيازهاى روحى و عاطفى مردم خود و توسعه حوزه
نفوذ خود در منطقه و جلوگيرى از شكل گيرى كانون تهديد جديد, به گسترش روابط
حسنه, با آذربايجان نيازداشت. در آغاز كار روابط به شدت توسعه يافت, ولى
متإسفانه عوامل محلى و بين المللى وارد ماجرا شده و به سرد شدن روابط دو كشور
بزرگ شيعه نشين جهان و ايجاد فاصله بين آنها كمك كرد.

يكى از عوامل موثر در اين زمينه تبليغاتى بود كه امريكايى ها و وابستگان واقعى
آنها در ايران و آذربايجان درباره شكل گيرى آرمان سياسى الحاق دو آذربايجان
ايران و شوروى به راه انداختند(7) و برخى از مقامات و مسولين ايرانى و
آذربايجانى را تحت تإثير قرارداده و با اقدام يك جانبه دولت آذربايجان, درخصوص
حذف ايران از كنسرسيوم نفتى(8), سياست خارجى ايران در قفقاز متحول گرديد, به
نحوى كه گرايش ايران به سمت ارمنستان بيش تر شد و اين امر بر حساسيت آذربايجان و
بدبينى آن نسبت به سياست ايران در قفقاز تاثير گذاشت. متإسفانه اين وضعيت,
سردى در روابط دو جانبه را تشديد كرد و دولت آذربايجان تضييقات خود را نسبت به
فعاليت هاى سياسى, فرهنگى و اقتصادى ايران در آذربايجان افزايش داد و برخى
جرايد محلى نظير روزنامه ((آزاد ليق)) ارگان جبهه خلق كه به خبرگزارى پرقدرت
((توران)) متكى است و نيز روزنامه ((ينى مساوات)) و جز آن بر تبليغات سوء خود
افزودند. و در تاريخ 75/12/3 ضيإ بنياد اف, معاون فرهنگستان علوم آذربايجان و
نماينده مجلس ملى و رئيس گروه دولتى پارلمانى ايران و آذربايجان كه ظاهرا از
فرماندهان جنگ دوم جهانى و از فاتحان برلين نيز بوده است, در منزلش ترور شد. از
سوئى ديگر برخى تحليل هاى سطحى در داخل ايران, دستگاه سياست خارجى را بر ادامه
سياست دورى گزينى از آذربايجان و نزديكى بيش تر به ارمنستان تشويق مى نمود. نتيجه
اين كم التفاطى دستگاه سياست خارجى ايران به مسئله, از يك طرف و انزواى
ژئوپلتيكى آذربايجان و نيازهاى اقتصادى و تجانس برخى خصلت هاى فرهنگى باغرب باعث
گرديد كه فرصت مناسبى براى حضور قدرت هاى منطقه اى و جهانى كه با جمهورى اسلامى
ايران تضاد دارند, فراهم آيد. اين فرصت باعث گرديد كه قدرت هاى مزبور, مشخصا
امريكا, اسرائيل و تركيه, اولا در منطقه ژئوپلتيكى خزر كه جايگزين آينده خليج
فارس فرض مى شود, جاى پاى خود را محكم كنند; ثانيا دايره نفوذ اقتصادى, سياسى و
فرهنگى خود را تا قفقاز و ماوراى آن توسعه دهند; ثالثا منبع تهديد مناسبى براى
امنيت ملى و تماميت ارضى جمهورى اسلامى ايران به وجود آورند.

جالب اين جاست كه دايره حضور ايران در منطقه, روز به روز محدودتر مى شود و
برعكس, رقبا; يعنى امريكا, اسرائيل و تركيه آذربايجان را به فضاى امنى جهت
استقرار فعاليت هاى خود تبديل مى نمايند كه تفصيل آن مقالى ديگر و مجالى ديگر
مى طلبد.

نكته قابل توجه براى سياست گذاران جمهورى اسلامى ايران اين است كه شكل گيرى
مثلث استراتژيك باكو, آنكارا, تل آويو باهدايت و پشتيبانى امريكا و نيز سفر
((نتانياهو)) از اسرائيل به باكو و سفر مرداد ماه 1376 حيدرعلى اف, رئيس جمهور
آذربايجان به امريكا و انعقاد قراردادهاى نفتى و امنيتى تعهدآور, از يك سو و
تلاش و تعهد امريكا براى ادغام آذربايجان در اقتصاد جهانى و نهادهاى امنيتى
جديدالتإسيس اروپايى و به عبارتى گسترش قلمرو نفوذ ناتو و امثال آن تا پشت
مرزهاى شمالى ايران, اتفاق ساده و كوچكى نيست كه بتوان از كنار آن بى تفاوت گذشت.
اين فرآيندهاى سياسى ژئوپلتيكى حكايت از آن دارد كه دستگاه سياست خارجى ما بيش
از پيش به انديشه ها و انديشمندان متعهد ژئوپلتيك و نيز ارزيابى و بازنگرى اساسى
استراتژى سياست خارجى ايران در حوزه ژئوپلتيكى قفقاز نياز دارد. والسلام


پاورقي ها:پانوشت ها:
1)گيتاشناسى كشورها,سازمان گيتاشناسى,تهران,1369,ص196.
2) مشاهدات نگارنده, تيرماه 1375.
3) روزنامه جمهورى اسلامى, يك شبنه 19/5/1376, شماره 5262,ص 15.
4) همان.
5)همان.
6)بولتن راديوهاى بيگانه, واحد مركزى خبر, 75/12/8,ص 14.
7) كيهان هوايى, شماره 956,70/8/22,ص 6,4,2.
– كيهان هوايى, شماره 950,70/7/10, ص 8.
The News ,Lahore, March,2, 1995 , P.10 –
8 ـ مطبوعات داخلى, 1374/1/24.

/

ماه رمضان ؛ بهار دعا و مناجات با خدا


ماه رمضان ماه خودسازى و تصفيه روح است. خداوند همه اسباب كار را در اين ماه
براى پالايش روح و روان از آلودگى هاى گناه فراهم نموده و با لطف و رحمت مخصوص
خويش همه درها و راه ها را در راستاى تهذيب نفس و صفاى باطن و تكامل معنوى گشوده
است. فرصت بسيار خوبى براى انسان ها است تا در كنار اين سفره بزرگ و متنوع رحمت
الهى بنشينند و با انواع غذاهاى روحى, روح و روان خود را تقويت كنند.

پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((ان لربكم فى إيام دهركم نفحات إلا فتعرضوا لها;(1)
همانا براى پروردگار شما در دوران زندگى شما لحظه هاى بسيار سودمند و مغتنم روى
مىآورد, خودتان را در معرض آن لحظه هاى سودمند قرار دهيد و استفاده شايان
ببريد)).

در حديث ديگر كه حديث قدسى است, خداوند به حضرت داود(ع) چنين وحى كرد: ((ان
لله فى إيام دهركم نفحات إلا فترصدوا لها;(2) همانا براى خداوند در دوران
زندگى شما لحظه هاى سودمندى است, بدانيد و مترصد اين لحظه ها باشيد و آنها را
هوشيارانه و با جديت به دست آوريد)).

ماه رمضان براى تهذيب نفس و خودسازى و پالايش باطن از هرگونه عوامل آلاينده,
بهترين فرصت است, بايد نه تنها خود را در معرض استفاده از آن فرصت قرار دهيم,
بلكه بايد هوشيارانه مترصد آن باشيم و لحظه ها را شكار كنيم و نگذاريم عبور
چرخ هاى روزگار آن را از دست ما بربايد و دور سازد.

اسباب تهذيب نفس و خودسازى در ماه رمضان, تنها به روزه گرفتن نيست, بلكه تلاوت
آيات قرآن, دعاها و مناجات با خدا, اطعام و رسيدگى به مستمندان و محرومان, كسب
صبر و مقاومت, ياد خدا و قيامت در ماه رمضان كه از دستورهاى مستحبى آن است,
هركدام نقشى در خودسازى دارند, يكى از آنها كه مى توان گفت نقش بسيار مهمى در
خودسازى دارد, و ماه رمضان بهار آن مى باشد, دعا و مناجات است كه در اين گفتار
بر آنيم تا به طور خلاصه به بررسى ارزش و شيوه صحيح دعا و نيايش و آثار آن
بپردازيم:



سفارش بسيار موكد به دعا از ديدگاه اسلام

در قرآن و گفتار پيامبر(ص) و امامان(ع) به دعا و نيايش و مناجات با خدا سفارش
بسيار شده است, به عنوان نمونه: 1ـ خداوند در قرآن مى فرمايد: ((قل ما يعبو بكم
ربى لولا دعائكم;(3) بگو پروردگار من براى شما ارجى قائل نيست, اگر دعاى شما
نباشد)).

بنابراين, وزنه و شخصيت و ارجمندى انسان به دعا و ارتباط با خدا بستگى دارد.

2ـ نيز مى فرمايد: ((و قال ربكم إدعونى إستجب لكم ان الذين يستكبرون عن
عبادتى سيدخلون جهنم داخرين;(4) پروردگار شما گفته است مرا بخوانيد تا (دعاى)
شما را اجابت كنم, كسانى كه از عبادت من تكبر مى ورزند, به زودى با خوارى وارد
دوزخ مى شوند)).

در اين آيه درباره دعا پنج مطلب مهم مطرح شده است: 1ـ دعا, محبوب خدا است, او
فرمان مى دهد كه دعا كنيد و اهل دعا و راز و نياز باشيد.
2ـ دعا, موجب اجابت است, با فراهم كردن شرايط استجابت كه همان خودسازى است,
به پاسخ مثبت پروردگار دست يابيد. 3ـ دعا, عبادت است و پاداش عبادت را دارد, و
از نشانه هاى عبوديت و بندگى است, بلكه مطابق پاره اى از روايات, دعا بهترين
عبادت است.(5) معاويه بن عمار از امام صادق(ع) پرسيد: دو نفر از دوستان شما
وارد مسجد مى شوند يكى از آنها بيشتر نماز مى خواند و ديگرى بيش تر دعا مى كند,
كدام يك از اينها برترند؟ امام صادق(ع) در پاسخ فرمود: ((إكثرهما دعإ;(6) آن
كه بيش تر دعا مى كند برتر است)).

4ـ دورى كنندگان از دعا و نيايش, مستكبرند و در صف متكبران و خودكامگان هستند.
5 ـ آنان كه اهل دعا نيستند, عذاب خوار كننده دوزخ در كمينشان است.

در گفتار پيامبر اكرم(ص) و امامان(ع) نيز در ارزش دعا, سخن بسيار گفته شده
است, پيامبر(ص) در سخنى فرمود: ((الدعإ سلاح المومن, و عمود الدين, و نور
السماوات والارض;(7) دعا اسلحه مومن, و ستون دين و نور آسمان ها و زمين است)).
يعنى دعا موجب تقويت انسان با ايمان و پايدارى دين و اعتقاد او, و مايه نورانى
شدن روح و روان او در همه جا است, پرواضح است كه داشتن اين ويژگى ها از شاخصه هاى
اصلى خودسازى و تهذيب نفس است. جالب اين كه پيامبر(ص) در گفتار ديگر فرمود:
((الدعإ مخ العباده و لا يهلك مع الدعإ إحد;(8) دعا مغز عبادت است, هيچ كس از
اهل دعا به هلاكت نمى رسد)). يعنى دعا نيروى فكر و انديشه انسان را تقويت و باز
مى كند و به آن طراوت مى بخشد, و آنان كه با دعا و نيايش همدم هستند بر اثر
استفاده از نتايج آن, همواره در عافيت هستند, و هرگز به هلاكت نمى رسند.

اميرمومنان على(ع) فرمود: ((الدعإ مفاتيح النجاح, و مقاليد الفلاح;(9) دعا
كليدهاىپيروزىوگنجينه هاىرستگارىاست)).



رعايت آداب دعا براى بهره مندى بهتر از مكتب دعا

هر عبادتى آداب و شرايطى دارد كه منهاى آن آداب و شرايط, اثر بخش نخواهد بود,
بنابراين بايد آداب و شرايط دعا را شناخت و آن را فراهم كرد تا اثر بخش باشد,
در چنين صورت قطعا اثر به سزايى در خودسازى و بهسازى خواهد داشت. به عنوان
مثال; تصميم بر ترك گناه, صاف نمودن قلب, غذا و كسب حلال, امر به معروف و نهى از
منكر, پذيرفتن رهبر عادل و شايسته از شرايط دعا است, آداب دعا نيز بسيار است از
جمله:

1ـ آغاز كردن دعا با نام خدا و ذكر صفات الهى;

2ـ صلوات بر پيامبر(ص) و آلش;

3ـ شفيع قرار دادن اولياى خدا مانند پيامبر(ص) و امامان(ع) هنگام دعا;

4ـ اقرار به گناه;

5ـ تضرع و زارى هنگام دعا;

6ـ دو ركعت نماز حاجت, قبل از دعا

7ـ كوچك نشمردن دعا;

8ـ ناچيز دانستن خواسته و نيازها در برابر عظمت خدا;

9ـ همت عالى و بلند نظرى در دعا;

10ـ عمومى كردن دعا;

11ـ دعاى پنهانى كه ارزش آن معادل هفتاد دعاى آشكار است;

12ـ دعاى دسته جمعى;

13ـ حسن ظن به استجابت دعا;

14ـ دعا در وقت ها و مكان هاى مناسب و مقدس;

15ـ اصرار ورزيدن در دعا.(10)

روشن است كه رعايت اين شرايط و آداب هر كدام, نقش سازنده در تقويت ارتباط با
خدا و خودسازى دارند, و انسان را در پاكسازى و بهسازى و حركت صحيح و استوار در
راه تكامل, آماده تر مى سازند, بر همين اساس در دعاى كميل مى خوانيم: ((إللهم
اغفر لى الذنوب التى تحبس الدعإ; خدايا بيامرز آن گناهانى را كه مانع اجابت و
اثر بخشى دعا مى گردند)).

وانگهى در دعاهايى كه در ماه رمضان و غير آن خوانده مى شود, غالبا خواسته هاى
ما در آن دعاها, پاكى دل و عمل, و پرهيز از انحراف و گناه و هرگونه آلودگى است,
و به طور كلى محتواى دعاها نيز در مسير خودسازى است; مثلا هر فرازى از دعاى
ابوحمزه ثمالى كه در سحرهاى ماه رمضان خوانده مى شود, مكتب سازندگى و تهذيب نفس و
صفاى باطن است, به عنوان نمونه در فرازى از آن دعا مى خوانيم: ((إللهم طهر قلبى
من النفاق, و عملى من الريإ, و لسانى من الكذب, و عينى من الخيانه;(11) خدايا
قلبم را از نفاق و دورويى, و كردارم را از ريا و خودنمايى, و زبانم را از دروغ,
و چشمم را از خيانت و بى عفتى پاك كن)).

اينها همه نشان دهنده آن است كه دعا و نيايش صحيح با آداب و شرايط, پشتوانه و
عامل استوار و عميقى براى بهره گيرى از روح رمضان در راه خودسازى است, و مكتب
ماه رمضان با توجه به ابعاد مختلفى كه دارد, از جمله دعا در اين ماه خدا,
عاليترين مكتب سازنده براى پرورش روح پاك و قلب سليم و نيت خالصانه و بى شائبه
است.

بايد سعى كرد كه شيوه دعا كردن را از مكتب خاندان رسالت آموخت, چرا كه اين
موضوع يكى از اركان اصلى دعا است كه دعاهاى مناسب, معقول, پرمعنى و بر اساس
اصول صحيح و حساب شده باشد, چنان كه دعاهايى كه از پيامبر(ص) و امامان(ع) نقل
شده و يا در قرآن ديده مى شود, به روشنى اين مطلب را به ما مىآموزد كه مضامين
دعاها بايد از كيفيت و عمق بالايى برخوردار باشد, به عنوان مثال, حضرت ابراهيم
خليل قهرمان توحيد(ع) پس از تجديد بناى كعبه, چند دعا كرد, كه قرآن دعاى او را
چنين بيان مى كند, او به خدا عرض كرد:

((پروردگارا! از ما بپذير كه تو شنوا و دانايى, پروردگارا ما را تسليم فرمان
خود قرار ده, و از دودمان ما امتى كه تسليم فرمانت باشند به وجود آور! و شيوه
صحيح عبادتمان را به ما نشان ده, و توبه ما را بپذير, كه توبه پذير و مهربان
هستى. پروردگار (پس از من) در ميان مردم پيامبرى از خودشان برانگيز, تا آيات تو
را بر آنها بخواند و كتاب و حكمت را به آنها بياموزد و پاكيزه كند زيرا تو بر
اين كار توانا و آگاه هستى))(12)

پروردگارا! اين شهر (مكه) را شهر امنى قرار ده! و من و فرزندانم را از پرستش
بت ها دور نگهدار, آنها (بت ها) بسيارى از مردم را گمراه ساختند, هر كس از من
پيروى كند از من است, و هر كس نافرمانى من كند, تو بخشنده مهربانى. تو مى دانى
آن چه را كه ما در نهان و آشكار انجام مى دهيم, و چيزى در زمين و آسمان بر خدا
پنهان نيست)).(13)



سه درس مهم از كلاس دعا

دعا و نيايش كه در برنامه ماه رمضان گنجانده شده و نقش بنيانى در تكوين مفهوم
رمضان و روزه را دارد, تنها درخواست روا شدن نياز از درگاه خدا نيست, بلكه
داراى سه بعد است, و به عبارت روشن تر سه درس بزرگ و مهم را بايد از مكتب دعا به
دست آورد و بايد هنگام دعا هر سه, مورد توجه دقيق قرار گيرد:

1 ـ دعا براى دفع بلاها و روا شدن حاجت ها, چنان كه اميرمومنان على(ع) در سخنى
فرمود: ((ادفعوا إمواج البلإ عنكم بالدعإ قبل ورود البلإ;(14) موج هاى بلاها را
قبل از ورودشان, به وسيله دعا كردن از خود دفع كنيد)).

2 ـ در كنار دعا, تضرع, خشوع, مناجات, راز و نياز و ارتباط تنگاتنگ با خدا
وجود دارد كه قطعا چنين خصالى غرورهاى انسان را مى شكند, و دل را آماده پذيرش
مواهب معنوى مى سازد, و به دنبال آن, آرامش خاطر, قوت قلب و روحيه عالى, عايد
انسان مى شود. چنان كه خداوند مى فرمايد: ((إدعوا ربكم تضرعا و خفيه;(15)
پروردگار خود را با تضرع و خضوع و ملتمسانه در آشكار و نهان بخوانيد)).

3 ـ از همه مهم تر, توجه به معارف بلند پايه و محتواى عميق و غنى دعاهايى است
كه از پيامبر(ص) و امامان(ع) به ما رسيده, كه در حقيقت دانشگاه بزرگ انسان سازى
هستند; به عنوان مثال, دعاى اول صحيفه سجاديه و خطبه اول نهج البلاغه, هر دو
هم سان, معارف اسلام را در سطح عالى تبيين مى كنند, و درس هاى سودمندى از معارف و
عرفان حقيقى را به ما مىآموزند.

توجه عميق به محتواى دعاها موجب ارتقاى سطح معلومات و معرفت شده و آشنايى
انسان را به مفاهيم و ارزش هاى بلند سازنده و تكامل بخش كه در رإس آنها مسإله
توحيد و ابعاد آن است. چندان برابر مى كند, جمعى به امام صادق(ع) عرض كردند: چرا
ما دعا مى كنيم, ولى به اجابت نمى رسد؟

امام در پاسخ فرمود: ((لانكم تدعون من لا تعرفونه;(16) زيرا كسى را مى خوانيد كه
او را نمى شناسيد)). يعنى در كنار دعا بايد توجه به معارف و شناخت خدا و اصول
تكامل نيز وجود داشته باشد.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) علا مه مجلسى, بحارالانوار, ج71, ص221.
2 ) همان, ج77, ص168.
3 ) فرقان (25) آيه77.
4 ) مومن (40) آيه60.
5 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص466.
6 ) علا مه طبرسى, مجمع البيان, ج8, ص529.
7 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص468.
8 ) علا مه مجلسى, بحارالانوار, ج93, ص300.
9 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص468.
10 ) اقتباس از محمدى رى شهرى, ميزان الحكمه, ج3, ص260 تا 267.
11 ) محدث قمى, مفاتيح الجنان, ص386.
12 ) بقره (2) آيه127 تا 129.
13 ) ابراهيم (14) آيه 35 تا 38.
14 ) علا مه مجلسى, بحارالانوار, ج93, ص289.
15 ) اعراف (7) آيه5.
16 ) بحارالانوار, ج93, ص368.

/

گامى به سوى عدالت اجتماعى 3



عدالت سازشكارى ندارد!

اشاره:

در دو بخش پيشين گفتيم: با اين كه عدالت خواهى يك خواسته فطرى است و
پيامآوران خدا براى تحقق قسط و عدل برانگيخته شده اند, اما بشر همواره كابوس
وحشتناك ستم و تبعيض را شاهد بوده است. راز اين فاجعه را بايد در انحراف از
جاده انبيا و خودمحورى هاى بشر جستجو كرد و تا انسان به عنوان يك فرد و يك عامل
تعيين كننده با هدايت آسمانى تربيت نشود و به صفت عدالت متصف نگردد, عدل
اجتماعى هرگز تحقق نيافته و از دايره شعار فراتر نخواهد رفت. و اينك ادامه سخن.


دست توانا و عدالت گستر الهى بر اساس حكمت بى چون خود امكانات معيشت انسان ها
را به گونه اى آفريده كه هر اندازه نسل ها گسترش يابند بتوانند از زمينه هاى موجود
در خشكى و دريا و معادن و ذخاير بهره گيرند و چنان كه مى بينيم هر روز ابعاد
جديدى از نعم الهى و منابع نوينى در سياره خاك بر روى بشر گشوده مى شود كه همپاى
زمان مى تواند پاسخ گوى نياز انسان ها در بسيط خاك و استمرار نسل ها باشد و هم اين
نعمت ها را متناسب با استعداد و مصلحت انسان ها تقسيم كرده و استفاده و بهره گيرى
از آن را به تلاش انسان موكول ساخته است, هم چنان كه براى توزيع عادلانه آنها نيز
هدايت و رهبرى لازم را فرموده است. در قرآن كريم فرمود: ((نحن قسمنا بينهم
معيشتهم فى الحياه الدنيا;(1) ما رزق و روزى آنها را در زندگى دنيا ميان آنها
تقسيم كرديم… )).

از سوى ديگر, حكمت ازلى انسان ها را با استعدادهاى گوناگون و گرايش هاى متفاوت
نه به طور يك سان و يك نواخت و با استعداد واحد آفريده, تا هر فرد يا هر گروه
به سوى شغل و حرفه اى كشيده شوند و در اين كارگاه هستى نقش خويش را ايفا كنند,
مشاغل تقسيم گردد خلاها و جايگاه هاى مختلف اجتماعى پرشود, به تصرف درآيد يكى در
پى دانش و هنر, ديگرى حرفه و صنعت, يكى كشاورزى ديگرى دامدارى, يكى مديريت و
ديگرى تعليم و تربيت و… بالاخره كارها زمين نماند و چرخ هاى زندگى به گردش
درآيد و جامعه مدنى شكل بگيرد و رشد و تكامل انسانى صورت پذيرد. خوب با چنين
فلسفه اى كه ضرورت حيات بشر آن را ايجاب مى كند, ناگزير بايد اختلاف سطح و درجه
پديد آيد و هرگز نبايد انتظار داشت همه در يك سطح باشند. لذا خداوند اختلاف
مراتب و درجات مردم را به خود نسبت داده و در ادامه همان آيه مى فرمايد: ((… و
رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا…;(2) و درجات برخى از آنها
را فوق بعضى قرار داديم تا يكديگر را مسخر كنند و به استخدام گيرند)), و از
همين جاست كه تعاون اجتماعى و تشريك مساعى و تبادل منافع صورت مى پذيرد.



تعاون و تعادل

بدين ترتيب آيه فوق دو نكته مهم و بنيادين در زندگى اجتماعى را برمى شمارد:

نكته اول: تقسيم روزى انسان ها از سوى حق تعالى است كه مبدا هر فيض است, چه در
مسائل معنوى (مانند نبوت و امامت) و چه در مسايل مادى و معيشتى؟ و هيچ كس را در
اين امر ياراى استقلال نيست, زيرا ممكن الوجود هرچه دارد, از سرچشمه ازلى واجب
الوجود است. نهايت آن كه انسان ها بايد باتلاش و كوشش روزى مقسوم را بجويند كه
عالم, عالم اسباب است و چنان كه قرآن كريم تصريح مى كند آدمى تنها حاصل سعى و
كوشش خود را برداشت مى كند: ((و ان ليس للانسان الا ما سعى))(3).

و به قول سعدى:

((رزق هر چندبى گمان برسد

شرط عقل است جستن از درها

گرچه كس بى اجل نخواهد مرد

تو مرو دردهان اژدرها))



نكته دوم: تعاون و تعامل در حيات اجتماعى نوع بشر ضرورتى اجتناب ناپذيراست و
اختلاف استعدادها و درجات انسان ها با اين فلسفه است, تا نيازهاى گوناگون بشر
باتشريك مساعى و استخدام يكديگر و تبادل منافع و تقسيم مشاغل تامين گردد كه
بدون آن هرگز زندگى اجتماعى ميسر نيست و چنان كه ملاحظه مى كنيم توسعه و تكامل
علم و صنعت حرفه و فن و … و جامعه و مدنيت در همين اختلاف طبقات و تبادل كار و
محصول كار است و اگر هم افراد بشر با استعداد و ظرفيت يك سان و يك نواخت آفريده
مى شدند, امكان نداشت به استخدام يكديگر تن در دهند و در كنار يكديگر يك زندگانى
مبتنى بر تعاون داشته باشند. چنان كه به تنهايى قادر به تامين زندگى نبودند. كه
معنى آيه ((و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا)) نيز همين است.
به علاوه با همين اختلاف سطح, آنان را در معرض آزمايش قرار مى داده و فقير و غنى
و قوى و ضعيف هر يك وسيله آزمايش يكديگرند.



پديده استثمار و استعمار

اختلاف درجات و امر معيشت در وراى بعد مثبت و سازنده در تكامل انسان است,
باخاطره تلخ استثمار و استعمار و بهره كشى و ضعيف كشى همراه بوده و كارنامه سياه
استضعاف و استكبار را رقم زده است. رشد عقلى و علمى و توسعه فرهنگ و روابط و
تمدن نيز نتوانسته از بحران بكاهد و بلكه با توسعه روابط و تبديل پنج قاره به
دهكده جهانى و كشف حيله هاى سياسى نوين و ابزارهاى تبليغاتى مدرن و ترفندها و
فنآورىهاى روانى اجتماعى و نظامى گرى در ابعادى وسيع تر از گذشته چهره نموده و
شكاف طبقاتى فقر و غنا و قوى و ضعيف و نژاد و تبار را عميق تر كرده است. اگر در
گذشته جنگ ها با تير و كمان و شمشير بوده است, امروزه غول تكنولوژى تسليحاتى
تلفات را به ارقام نجومى رسانيده و تنها در جنگ جهانى اول و دوم چهل ميليون
كشته و هشتاد ميليون معلول و آواره بر جاى نهاده است و ضايعات جنگ با گذشت ده ها
سال هنوز باقى است و به همين قياس در جنگ ها و درگيرىهاى منطقه اى ديگر… پس از
جنگ هاى جهانى به منظور جلوگيرى از تكرار آن چه در گذشته اتفاق افتاد و در حقيقت
حفظ منافع دولت هاى بزرگ به فكر تشكيل سازمانى افتادند كه حقوق بشر را در سطح
بين المللى تضمين كند!! و از اينجا سازمان ملل و شوراى امنيت شكل گرفت و اعلاميه
جهانى حقوق بشر تهيه و تصويب شد. اين اعلاميه هر چند موارد مثبتى در حقوق
بين الملل دربرداشت, اما اين سازمان كم تر حركتى در جهت حمايت از ملل ضعيف از خود
نشان داده و قطعنامه هاى آن هرگاه به نفع جهان سوم بوده پشتوانه اجرايى نداشته
است. همين سازمان براى نخستين بار رژيم صهيونيستى را به رسميت شناخت و
قطعنامه هاى آنان نيز در جهت محكوميت جنايات رژيم اشغال گر تشريفاتى بوده آن هم
از سوى امريكا وتو شده است. ((حق وتو)) براى پنج كشور امريكا, شوروى, چين,
فرانسه و انگليس يك سند زنده ننگ بار وابستگى سازمان ملل و شوراى امنيت به دول
سلطه گر و امپرياليستى است. بنابراين, سازمانى كه آلت دست ابرقدرت ها بوده و
امروز نيز در خدمت شيطان بزرگ و محافل صهيونيستى است و با اين كه آمريكا بدهى
خود را به سازمان نمى پردازد, اما ابزار بى مزد و مواجب ايالات متحده شده است,
بااين حال چگونه مى توان انتظار داشت چنين سازمانى حافظ منافع ملل ضعيف باشد؟!
در جريان جنگ خليج فارس مصوبات اين سازمان به امريكا و متحدانش جواز حمله به
عراق را داد, چون منافع غرب در ميان بود, اما در ماجراى بوسنى و هرزه گوين چون
امريكا منافعى نداشت و از نفوذ بيش تر اسلام در منطقه هراس داشتند سازمان ملل و
شوراى امنيت نظاره گر جنايات قرون وسطايى صرب ها نسبت به مسلمانان اين كشور بودند
و حضور بعدى آنها نيز در جهت منافع سياسى امريكا و غرب و بى رنگ كردن نيروهاى
اسلامى در منطقه بود بدين سان ملل تحت سلطه هرگز نمى توانند به اميد حمايت
اين گونه سازمان ها باشند, بلكه براى اجراى عدالت بايد با تكيه بر نيروى خودى و
مكتب الهى براى حق و عدل قيام كنند, زيرا حق گرفتنى است نه دادنى!



عناصر تحقق عدالت

تجربه تاريخى حيات انسان نشان داده كه تنها با تكيه بر مكتب آسمانى و اعتماد
بر تربيت شدگان اين مكتب به چشم انداز عدالت مى توان اميد بست. قرآن كريم در
فلسفه بعثت پيامبران تاكيد مى ورزد كه ارسال رسل و انزال كتب به منظور تحقق قسط
و عدل بوده و خداوند امكانات چنين آرمانى را فراهم ساخته است: ((لقد ارسلنا
رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا
الحديد فيه بإس شديد و منافع للناس وليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب ان
الله قوى عزيز;(4) به راستى ما پيامبران خود را با دلايل روشن فرستاديم و با
آنها كتاب (آسمانى) و ميزان (شناسايى حق و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم
به قسط و عدل قيام كنند و آهن را پديد آورديم كه در آن قدرت و صلابت است و نيز
سودهايى براى مردم, تا خداوند بداند (معلوم دارد) چه كسى او پيامبرانش را
باايمان به غيب يارى مى رساند و خداوند نيرومند و پيروزاست)). اين آيه مشتمل است
بر چندين ركن بنيادين عدالت اجتماعى:

1ـ منبع قانونى و حقوقى عدل, همانا احكام و آيات و بينات و قوانين عادلانه اى
است كه خداوند به وسيله پيامبران نازل فرموده: ((ركن اول = قانون)).

2ـ پيامبران به منظور اقامه قسط و عدل برگزيده شده و خود سكان دار عدالت
اجتماعى بوده اند ((ركن دوم = مجرى قانون)) و نظر به اين كه قسط و عدل براى
هميشه تاريخ حيات انسان است اوصياى ايشان و نزديك ترين افراد به آنها عالمان
دين وارثان انبيااند چنان كه رسول خدا فرموده: ((العلمإ ورثه الانبيإ)).

3ـ آهن با عدالت و قسط رابطه اجرايى دارد, زيرا هم عامل اقتدار است و هم
وسيله مبارزه با ظلم و ستم و ارعاب متخلفان و سركوب متجاوزان, ((علاوه بر منافع
صنعتى)).

بنابراين عدالت از قدرت تفكيك شدنى نيست و دين و سياست و جهاد و مبارزه با
يكديگر پيوند خورده اند.

4 ـ پيامبران در تحقق اين هدف به كمك مردم نياز دارند, مردمى كه باايمان به
غيب دين خدا را يارى دهند و در تحقق عدل اجتماعى با پيامبران و مجريان عدل
همكارى و همراهى داشته باشند: ((زمينه اجتماعى و مساعدت مردمى)).

به طور خلاصه اين چهار اركان عدالت اند: ((قانون, دستگاه اجرايى,
پشتوانه اجرايى, حضورمردمى)) كه در مباحث عدالت اجتماعى به شرح و بيان هريك بايد
پرداخت.

براى ما كه قرآن را تنها كتاب آسمانى قابل اعتماد مى دانيم و آن را مشتمل بر
احكام و قوانين زندگى ساز و جامع مصالح و منافع ناس, مى شناسيم و فقه اسلامى كه
برگرفته از كتاب و سنت و سيره نبوى و امامان معصوم است تنها منبع قوانين حقوقى
مااست, در بند اول جاى سخن نيست و كليات آن چه در كتاب و سنت آمده, مورد اتفاق
و پذيرش عموم مسلمين است. همه بحث ها و سخن ها در عامل دوم است. در عصر رسالت نيز
ميان فرق مسلمين جاى گفتگو نيست كه مدار حق و باطل و مجرى عدل و محور عدالت و
مسائل و احكام شريعت شخص رسول الله(ص) است. اما مشكل هنگامى بروز مى كند كه رسول
خدا(ص) رخت برمى بندد و اختلافات پديد مىآيد با اين كه آن حضرت براى دوران هاى بعد
از خود نيز به امر الهى محور حق و عدل را مشخص فرمود و بدين منظور اميرمومنان
على ـ عليه السلام ـ و فرزندان او ائمه طاهرين را برگزيده است.

در اين جا از ميان صد روايت متواتر كه مورد اتفاق شيعه و سنى است و در جوامع
روايى فريقين ضبط شده است , تنها به نقل يك روايت از منابع اهل سنت بسنده مى كنيم.
پيامبراكرم(ص) فرمود: ((ياعلى إنت اول الناس ايمانا بالله و اوفاهم بعهدالله
و إقومهم بامرالله و إقسمهم بالسويه و إعدلهم فى الرعيه و ابصرهم بالقضيه و
اعظمهم عندالله مزيه;(5) اى على! تويى نخستين كسى كه از ميان مردم به خدا ايمان
آورد و به پيمان خدا به نيكوترين وجه وفا كرد و به امر خدا قيام نمود و
(بيت المال را) به تساوى قسمت كرد و به عدل و داد ميان رعيت عمل نمود تويى
آگاه ترين آنها به حكم و داورى و دارنده مزيت افزون تر از همه نزد خدا)).



اسطوره عدالت

بنابراين در غوغاسالارى عصر خلافت حاكمان كه عدل اسلامى بازيچه هواهاى نفسانى
شده بود و كار بدان جا رسيد كه عناصر منافق و معاندى چون معاويه و يزيد بر مسند
پيامبر تكيه زدند. تنها شاهراه حق و عدل اميرالمومنين(ع) بود كه حتى غير
مسلمانان آن حضرت را ((نداى عدالت انسانى ناميدند)) و در بيان فضائل و دانش و
عدل و كمالاتش داد سخن دادند. على(ع) براى همه مسلمانان به ويژه ما كه داعيه دار
ولايت و تشيع او مى باشيم, ميزان حق و ترازوى عدالت است.

و ما كه طرفدار نظامى هستيم كه بر مكتب ولايت پى ريزى شده بايد گفتار و كردار و
سيره مبارك او را در سياست, مديريت, حكومت, قضاوت, اموال و حقوق و شئون ديگر
زندگى و كشوردارى ملاك عمل قرار دهيم. در اينجا از ميان صدها كلمه, خطبه و
نامه اى كه از مولاى متقيان روايت شده است, به چند مورد مى نگريم: آن حضرت در اين
كه بقاى دولت و نظام حكومت به عدل و داد وابسته است مى فرمايد: ((من عمل بالعدل
حصن الله ملكه;(6) آن كس كه براساس عدل عمل كند خداوند ملك و دولت او را از
تباهى مصون دارد)).

و در فضيلت عدل مى فرمايد: ((لاعدل افضل من ردالمظالم;(7) بهتر از رد مظالم و
جلوگيرى از ستم عدالتى وجود ندارد)).

در خصوص اموال مسلمين و حقوق توده هاى مردمى با جديت و قاطعيت تمام كارگزاران
خود را به حفظ اين حقوق و پرهيز از حيف و ميل بيت المال همواره توصيه مى فرمود و
كم ترين گذشت و اغماض در مورد متخلفان روا نمى داشت.

از جمله در نامه به يكى از عمال خود مى نويسد: ((درخصوص تو به من گزارش داده
شد كه اگر درست باشد و تو چنين كارى كرده باشى خدا را به خشم آورده و امامت را
نافرمانى نموده و به امانت خيانت كرده اى. و امانت را به خوارى و رسوايى كشيده اى.
به من گزارش رسيده كه تو زمين را برهنه كرده اى (محصولآن را به غارت برده اى) و
آن چه زيرقدم تو بوده برداشت كرده و هرچه در اختيار داشته اى خورده اى هرچه زودتر
صورت حساب خود را بفرست و بدان كه حساب خدا از حساب رسى مردم عظيم تر است.))(8)

هم چنين به يكى ديگر از عمال خود كه به حيف و ميل بيت المال دست زده بود
نامه اى تند و مفصل نوشت و او را مورد نكوهش قرار داد كه:
((من به تو اعتماد كردم و تو را صاحب سر خود قراردادم به جهت امانتى كه در تو
سراغ داشتم. اما همين كه ديدى امانت دارى در زمانه خوار گشته است تو نيز خيانت
كردى… گويا تو حجت و بينه اى از خدا دريافت نداشته اى كه درصدد دشمنى با اين
امت برآمدى و شتابان به بيت المال هجوم آوردى و آن چه در توان داشتى از اموال و
حقوق پيرزنان و يتيمان, همچون گرگ ربودى و با خاطرى آسوده به حجاز بردى گويى
اينها ميراث پدر و مادرت بوده است. سبحان الله! آيا تو به معاد ايمان ندارى؟ يا
از مداقه حساب آخرت نمى هراسى؟ تو را ما فردى عاقل مى دانستيم! چگونه آب و خوراك,
گواراى تو است در حالى كه مى دانى حرام مى خورى و حرام مى نوشى؟ چگونه با اموال
يتيمان و بيوه زنان و مومنان و مجاهدان كنيزان مى خرى, و زنان به همسرى مى گيرى؟!
از خدا بترس و حق اين مردم را به آنها بازگردان كه اگر اين كار را نكنى و
خداوند به من امكان دهد با اين شمشير تو را مجازات خواهم كرد. و سرانجامى جز
دوزخ نخواهى داشت. به خدا قسم اگر حسن و حسين كارى را كه تو كردى مرتكب مى شدند
از آنهاحمايت و هوادارى نمى كردم تا حق را از آنان بستانم و ظلمى كه نموده بودند
كيفر كنم…)).(9)

و نيز در خطبه اى كه در آغاز خلافت خود ايراد نمود با اشاره به لجام
گسيختگى هايى كه در عهد عثمان در بيت المال رخ داده و اموال مسلمين را به اين و
آن بخشيده بودند با قاطعيت هرچه تمام تر فرمود: ((به خدا اگر ببينم كه با اين
عطايا و بخشش ها زنانى را كابين بسته اند يا كنيزان با آن خريده اند, آن را به
بيت المال باز مى گردانم, زيرا در عدالت گشايش است و كسى كه عدل بر او تنگ آيد
تحمل ظلم و ستم بر او گران تر است)).(10)

((آگاه باشيد تيره روزىها درست همانند روزى كه پيامبر برگزيده شد (عهد
جاهليت) بار ديگر به شما روى آورد… به خدا شما غربال مى شويد و همانند ديگ
جوشان زير و زبر خواهيدشد آن چنان كه بالا پايين و پايين بالا قرار گيرد و آنان كه
در اسلام سبقت داشتند و كنارزده شده بودند سر كار خواهندآمد و كسانى كه با حيله
و تزوير جلو افتاده بودند عقب رانده خواهند شد)).



امروز نهيب اميرمومنان متوجه ماست

ما كه مى خواهيم پس از چهارده قرن فترت در حكومت اسلامى نمودارى از حاكميت قرآن
باشيم و عدالت على(ع) را به جهانيان ارائه دهيم و طلايه دار امامت امم باشيم بايد
بدانيم قوام نظام ما, فرهنگ ما, سياست ما و انقلاب ما به عدالتى با قاطعيت على(ع)
نيازمند است, مردمى كه با تمام توش و توان نداى امام خود را پاسخ داد و عصاره
جان و عزيزان را به پاى درخت انقلاب نثار كرد تا اين ((شجره طيبه)) به ثمر نشيند
و ((وعده الهى)) با حاكميت مومنان تحقق پذيرد, نمى تواند ناظر بى عدالتى و ستم
اجتماعى و شكاف طبقاتى و فقر و غنا باشد, سرمايه دارى بى قيد و شرط را از يك سو و
عسرت و نكبت را از سوى ديگر در پاره اى قشرها نظاره كند. امروزه ثروت اندوزى,
رشوه خوارى, رباخوارى و حق و حساب به شيوه اى وحشتناك ظهور كرده و در حال رشد
كردن است و اگر اين غده سرطانى در نطفه نابود نشود پيكر جامعه را عليل خواهد
كرد و ارزش ها را به نابودى خواهد كشاند خودسرى و رسوايى مالى و تخلفات در
شهردارىها حيثيت انقلاب را لكه دار كرده و مديريت ها را زير سوال برده و روح
بدبينى و يإس را دميده است, شعار حمايت از بى خانمان ها و تامين مسكن با عوارض
كلان و نرخ تراكم كه ازسوى شهردارىها همزمان بااين شعار به دو برابر افزايش
يافته شعارى ديوارى و نقش برآب و مسخره بيش نيست, برج سازى به شيوه اى نامعقول و
نامناسب بافت شهرى را خراب كرده و فضاى پردود و جهنمى تهران را تنگ تر كرده و
هريك از اين برج ها خنجرى است بر دل مستضعفان و تيرى برچشم بى خانه ها و
اجاره نشين ها كه در يك اطاق اجاره اى زاده شده و در همان اطاق ها مى ميرند و سرنوشت
نسل هاى بعدىشان نيز نامعلوم است. اتومبيل هاى بيست ميليونى تا صدميليونى خط
بطلانى است بر شعار مبارزه با تجمل گرايى و رفاه طلبى و استثمار و اسراف كارى …
نمايشگاه هاى بزرگ بين المللى لباس و لوازم مصرفى و كالاهاى لوكس خارجى زنگ خطرى
است از نفوذ مصرف گرايى و بازاريابى به نفع خارجى ها و نيشخندى بر خود اتكايى و…
تبليغات انتخاباتى مصداق بارزى است از ريخت و پاش گستاخانه بيت المال و اسراف
كارى. راستى اگر قرار است عدالت اسلامى, كه عمود اجتماع و سنگ زيرين ارزش هاست,
به اجرا درآيد, بايد پا را از شعار فراتر نهاد. اگر بنا باشد ارزش هاى انقلاب
اسلامى به دست نسل هاى بعدى برسد و هجوم فرهنگى تبليغى بيگانه بى اثر گردد و فساد
از جامعه رخت بربندد اين جز با عدالت اجتماعى در عرصه عمل و قاطعيت در حق و
گرفتن حلقوم رفاه طلبان و مترفين راه ديگرى ندارد. زيرا باعدالت دل ها آرام
مى گيرد و قلب هاى فرار سامان مى پذيرد. چنان كه در خطابه صديقه كبرى(ع) آمده:
((والعدل تنسيقا للقلوب)). اگر قرار است عدالت به اجرا درآيد چاق و لاغر و قوى و
ضعيف ندارد. خدمات يك فرد يا يك نهاد هرگز دليل برآن نيست كه از تخلفات و لوث
كردن مسئوليت او چشم پوشى شود همان گونه كه على(ع) فرمود: ((اگر حسن و حسين(ع)
تخلفى مى كردند از سياست و مجازات من در امان نبودند اجراى عدالت سازش كارى و
غمض عين نمى شناسد)). على عليه السلام مى فرمايد: ((لايقيم امر الله سبحانه الا من
لايصانع و لايضارع و لا يتبع المطامع;(11) امر خدا را به پا نمى دارد مگر كسى كه
سازش كار نباشد رنگ پذير نباشد و تحت تإثير طمع قرار نگيرد)) و اين سخن على(ع)
را بايد هر مسولى نصب العين در اتاق كار خود قرار دهد و در عمل به آن بكوشد.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) زخرف(43) آيه 32.
2 ) همان.
3 ) نجم(53) آيه 39.
4 ) حديد(57) آيه 25.
5 ) حليه الاوليا, ج1, ص66 و الرياض النضره, ج3, ص176.
6 ) و 7 ) تصنيف غرر الحكم, ص446.
7 ) نهج البلاغه, نامه 40.
8 ) همان نامه 41.
9 ) همان نامه 14.
10 ) همان نامه 15.
11 ) همان, قصار, حكمت 110.

/

صراط مستقيم


آخرين قسمت

4ـ كسى نگفته است ميليون ها ميليون مسلمان طاعتشان مقبول نمى افتد و همه در جهنم اند , كسى معيار بهشت و جهنم را به دقت نمى داند: (( ليس بإمانيكم ولا إمانى إهل الكتاب من يعمل سوءا يجز به ; بهشت و جهنم نه بر اساس آرزوهاى شما تقسيم مى شود و نه بر اساس آرزوهاى اهل كتاب بلكه هركس كار بدى انجام دهد جزاى آن را خواهد ديد)). نه تنها در مقابل مسلمانان ديگر كه در مقابل اهل كتاب خدا چنين مى فرمايد , معيار بهشت و جهنم آروزهاى ما نيست . در روايتى از إمير المومنين ـ عليه السلام ـ آمده است : ((يكى از درهاى بهشت براى مسلمانانى است كه شهادت به وحدانيت داده اند و ذره اى از بغض ما اهل بيت نداشته اند)) .
عمل هرچه باشد چه خوب و چه بد , چه كم و چه زياد در آن جهان اثر دارد, و اين معقول نيست كه چنگيز و هيتلر و صدام, با تبهكاران معمولى دريك جا باشند . هم چنان كه بهشت را ((درجات)) است, ((جهنم)) را نيز ((دركات)) است . پس جهنميان نيز از عمل خوب خود در اين جهان نفعى مى برند, هر خدمتى كه انسان به دين خدا كند و براى خدا باشد در اين جهان و آن جهان در سعادت او موثراست و البته محاسبه نهائى را فقط خدا مى داند .
5 ـ نمى دانم منظور از اين جمله كه آيا عيسى ـ عليه السلام ـ فقط براى اين بود كه جمعى عظيم مشرك شوند و آيين تثليث را برگيرند چيست ؟ آيا اين نويسنده مى خواهد عقيده ((تثليث)) را در ميان مسيحيت انكار كند كه اين انكار آفتاب است ؟ آيا مى خواهد آن را هم از صراطهاى مستقيم خداوند معرفى كند, كه ظاهرا چنين است! پس با صريح آيات قرآن كه خودرا پيرو آن مى داند, چه مى كند ؟ خداوند از زبان عيسى مسيح ـ عليه السلام ـ نقل مى كند كه به پيروانش فرمود : (( وان الله ربى وربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم فاختلف الا حزاب من بينهم ; الله پروردگار من وشما است اورا بپرستيد اين راه راست است , ولى گروه هاى مختلف در ميان آنها پديد آمد)). و مى فرمايد : (( لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح بن مريم وقال المسيح يا بنى اسرائيل اعبدوا الله ربى وربكم … ; آنان كه خدارا با مسيح متحد مى دانند كافرند, در حالى كه مسيح به بنى اسرائيل گفت خدارا كه پروردگار من و شماست بپرستيد)); (( لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلا ثه وما من اله الا اله واحد … ; كافر شدند آنان كه گفتند خدا يكى از سه چيز است, در حالى كه معبودى جز خداى يكتا نيست)). و در جاى ديگر: (( واذ قال الله يا عيسى بن مريم إإنت قلت للناس اتخذونى وامى الهين من دون الله قال سبحانك ما يكون لى إن إقول ما ليس لى بحق ان كنت قلته فقد علمته … ; و هنگامى كه خداوند فرمود : اى عيسى بن مريم, آيا تو مردم را گفتى كه من ومادرم را به جاى خدا بپرستيد ؟ عيسى گفت : منزهى تو , ياراى من نيست كه سخنى به جز حق بگويم , اگر گفته بودم تو آن را مى دانستى )).
آيا بازهم شكى در اين هست كه اينان كه قائل به تثليث اند, پيرو عيسى نيستند , نه اين كه او ((مضل)) بوده است و (نعوذ بالله) از سوى شيطان آمده است . او از سوى خداى رحيم و رحمان آمده است و براى هدايت خلق , ولى پيروان واقعى او جز عده قليلى نبودند, هم چنان كه دعوت انبيا در طول تاريخ بشر به شهادت قرآن دچار اين مشكل بوده است .
درباره قوم لوط, خداوند از زبان ملائكه مى فرمايد : (( فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين ; ما در آن شهر فقط يك خانه از مسلمانان ديديم)). كه منظور همان خانه لوط ـ عليه السلام ـ است, و درباره دعوت حضرت موسى ـ عليه السلام ـ آمده است : (( فما آمن به الا ذريه من قومه ; پس كسى به او ايمان نياورد, جز جماعتى از قوم خودش )). و درباره دعوت نوح ـ عليه السلام ـ: (( وما آمن معه الا قليل ; ايمان نياورد با او جز اندكى )). و هم چنين … بلكه به طور كلى مى فرمايد : (( وقليل من عبادى الشكور ; اندكى از بندگان من سپاسگزارند )).
6ـ اين جمله از يك مدعى توحيد بسيار عجيب است كه ((با اين منطق همواره منطقه عظيمى از عالم و آدم تحت سيطره وسلطنت ابليس است و بخش لرزان و حقيرى از آن در كفالت خداست)) . گويا ابليس و پيروانش از سيطره و سلطنت خداوند خارج اند و تحت كفالت الهى نيستند . هيچ موحدى, ابليس را در مقابل خدا قرار نمى دهد , هيچ قدرتى در مقابل خدا وجود ندارد , شيطان و انسان , گمراهان و ره يابان , همه تحت كفالت اويند وهمه را او قدرت داده است و همواره مى دهد .
گمان نيست, بلكه احتمال هم نمى رود كه نويسنده اين نوشتار اين مطلب را نداند, ولى معلوم نيست چه انگيزه مهمى در پيش بوده كه بديهيات توحيد را ناديده گرفته است .
7ـ عناوين كافر و مومن فقهى دنيوى نيستند, بلكه عناوينى قرآنى هستند . قرآن مردم را به دو دسته متمايز تقسيم كرده است: (( هو الذى خلقكم فمنكم كافر ومنكم مومن ; او شمارا آفريده است پس بعضى كافر شدند و بعضى ايمان آوردند)). (( فمنهم من آمن به ومنهم من صد عنه ; بعضى به آن (شريعت آسمانى) ايمان آوردند و بعضى نه تنها خود ايمان نياوردند كه مانع ايمان ديگران نيز شدند )). و اكثر هم كافران اند: (( فإبى إكثر الناس الا كفورا ; اكثر مردم به جز كفر مسلكى را نپذيرفتند)). (( وإكثرهم الكافرون ; اكثر آنها كافرند)). و قرآن پر است از (( الذين كفروا )) و صفات خاص آنها و پى آمد كفرشان و عاقبت كارشان و (( الذين آمنوا )) وخصال و اعمال آنها و جزاى عملشان وموفقيتشان در دنيا و عقبى, و هرگز اين امتياز و جدايى صف, بر كسى كه قرآن را قدرى ورق بزند, پوشيده نيست .
در اين مقاله به مطلبى اشاره شده است كه ممكن است, در ذهن اكثر مردم منشإ شبهه اى باشد , و آن اين كه اگر ما بر حق باشيم, اين از حسن اقبال و بختيارى ماست كه در خانواده اى و شهرى و جامعه اى و كشورى مسلمان و شيعه مذهب و متدين متولد شده ايم و نشإت يافته ايم و اگر در خانواده اى مسيحى يا يهودى بوديم به همان دين در مى آمديم . و چون حسن اقبال نمى تواند معيار درستى راه باشد, پس نويسنده نتيجه گرفته است كه همه راه ها راست و درست است .
جواب اين است كه شكى نيست كه اين از ((حسن اقبال)) ماست و اين نعمتى است كه خداوند به ما عطا فرموده و بايد اورا سپاسگزار باشيم, هم چنان كه امام حسين ـ عليه السلام ـ در دعاى عرفه از نعمت هاى الهى, يكى را همين برمى شمارد كه او را در دوران حكومت كفر به دنيا نياورد, بلكه در عهد اسلام به دنيا آورد و زمينه و محيط مساعد براى كمال معنوى او فراهم نمود . اصولا اين غير قابل انكاراست كه محيطهاى مختلف در سعادت و شقاوت انسان موثر است, همچون ساير عواملى كه از اختيار انسان خارج است . حتى اگر ((پلوراليسم)) را بپذيريم, ولى محيطهايى كه انسان را به جنايت كارى سوق مى دهد بدون شك با محيطهاى آرام, مختلف است, و اين از حسن اقبال كسانى است كه در اين محيط اند . بدون شك مردمى كه در دوران طاغوت يا قبل از پديد آمدن اسلام مى زيستند, زمينه فساد اخلاقى و اعتقادى و فرهنگى براى آنها فراهم بود و در دوران اسلام و حاكميت دين كمتراست . و اين از حسن يا سوء اقبال است , ولى اين هرگز دليل درستى همه راه ها نيست , و هم چنين دليل بر جبر و عدم اختيار نيست , و مواخذه آن بدبختان ظلم نيست , زيرا هركس را خداوند به اندازه اى كه حجت بر او تمام شده است, مواخذه مى كند , هرگز جنايت كار دوران جاهليت, مانند جنايت كار دوران اسلام مواخذه نمى شود .

ولايت فقيه :
در اين مقاله مسإله ((ولايت فقيه)) نيز مورد حمله قرار گرفته است كه: ((عمده دليل آن روايت عمر بن حنظله است كه جمعى در ثقه بودنش شك دارند , و مضمون آن هم سوالى است مربوط به نزاع جزئى بر سر ارث و طلب , و لفظ وارد در آن هم حكم و حاكم است كه ذو وجوه و محتمل المعانى است , ودلالت روايت هم بر مقصود به هيچ وجه روشن و محكم واجماعى نيست …)) .
البته اين مطلب به صورت مثال ذكر شده است, ولى خواننده مقاله متوجه مى شود كه از بخش هاى مهم مقاله است و اگر نگوييم مقصود اصلى همان است, حد اقل يكى از اهداف اساسى اين نوشتاراست . و اين مايه تعجب است كه چرا اين همه دشمنى با اين پديده پر بركت از سوى بعضى مدعيان دين مى شود . به فرض كه هيچ دليلى بر ((ولايت فقيه)) نباشد, ولى واضح است كه در سايه اين اعتقاد وحدت ملى و دينى به وجود آمد , و اين ولايت فقيه بود كه ديو طاغوت را از سرزمين اسلامى بيرون كرد و آن را از سلطه اجنبى نجات داد , و همين اعتقاد معجزه گر بود كه در جنگ هم مانع پيروزى همه هم پيمانان استعمارگر و دشمنان اسلام شد , و اگر جز اين بود مايا بايد تن به شكست مى داديم يا دست در دست اجنبى مى نهاديم . آيا با چنين پديده اى ستيز و مبارزه رواست ؟!
بگذريم از اين كه دليل آن به روايت عمر بن حنظله اختصاص ندارد و اين روايت روايتى است عميق و ائمه ـ عليهم سلام الله ـ فرموده اند كه فقيه كسى است كه كنايات و اشارات مارا بداند .
البته نويسنده , اين مثال را براى مطلبى شامل تر آورده است و آن اين كه اصولا دين , مايه ارزشمندى و تكيه گاه محكمى ندارد , مطلبى به اهميت حاكميت در چنين روايتى گنجانده شده است واين به دليل توفيقى است كه جائران و طاغوتيان در محصور كردن امامان شيعه يافتند كه به آنان اجازه نشر آزادانه آراى خود ندادند و اين محروميتى عظيم در دين براى شيعيان و به اعتقاد شيعيان (!!!) براى كل اسلام پديد آورده است .
تا اين جا سخن از فقر فرهنگى شيعه است و از اين پس اشاره به نقص قرآن و عدم موفقيت … در كامل كردن دين است, عبارت مقاله چنين است : ((آيا اگر حيات مبارك پيامبر طولانى تر مى شد و يا وقايع تاريخى مهم ديگرى در طول عمر ايشان رخ مى داد, حجم قرآن از اين كه هست بسى افزون تر نمى گشت وكتاب مرجع مسلمانان واجد نكته هاى روشنگر بيش ترى نمى شد ؟ مگر قرآن پابه پاى حوادث زمانه رشد نيافته و پيش نيامده است ؟)) .
خداوند مى فرمايد : (( اليوم اكملت لكم دينكم وإتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الا سلا م دينا … ; امروز دين شمارا كامل نمودم و نعمتم را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براى شما برگزيدم )).
وپيامبر گرامى اسلام فرمود : چيزى نيست كه شمارا از دوزخ دور كند و به بهشت نزديك كند, مگر اين كه شما را به آن ((امر)) كردم و چيزى نيست كه شمارا به دوزخ نزديك كند و از بهشت دور كند مگر اين كه شمارا از آن ((نهى)) كردم . و البته شكى نيست كه در دين مسائلى است كه پيامبر آنها را به صراحت نفرموده است ودر قرآن هم نيامده است, ولى پيامبر آنهارا به جانشين خود بيان كرد و او را ابوابى از علم آموخت كه از هر كدام هزاران هزار باب علم باز مى شد , و اگر نقصى در دين پيدا شده, از همين جا پيدا شده است كه بدخواهان , مردم را از اين باب علم محروم كردند . واين نكته جالب توجه است كه آيه مذكور در روز غدير هنگامى نازل شد كه امير المومنين ـ عليه السلام ـ به خلافت رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ نصب شد و آن روز دين كامل شد كه رهبر آينده آن تعيين شد .
در پايان اين قسمت چنين آمده است ((داعيه داران ولاف زنان و خودپسندان و پندار پرورانى كه دماغى سرشار از نخوتى ستبر دارند, قدرت و لياقت هم رديف نشستن با ديگران را ندارند و در تنهايى عجب آلود خود مرارت محروميت از محبت را تجربه مى كنند)) .
البته اين صفات, منطبق نمى شود بركسى كه همه گفته هاى دانشمندان را باطلى آميخته به حق مى داند و حتى دين پيامبران را يافته هاى شخصى آنان از تجليات الهى مى داند كه البته به همين دليل همه بشرى و دنيوى و ضعيف و ناچيز و تغيير پذير ونسبى اند و اين سرنوشت هر دينى و هر مسلكى است, بل سرنوشت هر موجودى است كه پابه خراب آباد تاريخ و طبيعت مى نهد و جامه بشريت و ماديت مى پوشد !!! به جز ادعاى خود كه بر همه چيز و همه كس و همه افكار و يافته ها صادق است و هرگز تغيير نمى يابد و استثنا ندارد .
در دهمين بخش اين مقاله آمده است : ((بيش تر دين داران دين دارىشان علت دارد نه دليل زبان حال عموم دين داران اين است كه (انا وجدنا آبإنا على امه وانا على آثارهم مقتدون ) نه فقط عاميان كه عموم روحانيان دينى هم چنين اند … نادرند محققانى كه از تحسين و تقبيح و تقليد و تمتع از راه دين آزاد باشند … اين نهنگان درياى تحقيق در آبگيرهاى كوچك مذاهب و مسالك رايج نمى گنجند, بل هر يك از آنان خود مذهبى است اينان اهل حدثنى قلبى عن ربى اند و راز شان را جز خدا نمى داند …)) .
در نتيجه تمامى علماى مذاهب اهل تحقيق نيستند و فقط صوفيانى كه خودرا از كتاب و سنت پيامبر مستغنى مى دانند و به حق واصل شده اند و ادعاى ((حدثنى قلبى عن ربى)) دارند و هيچ دين و مذهبى ندارند, آنان اهل تحقيق اند . پس اين صراطهاى مستقيم چه شد ؟ و اين كثرت هدايت شده به كجا هدايت شده اند ؟!
آمده است كه ((متوسطان اسير زنجير علتند تا دليل , ومتوسطان جهان را پر كرده اند , بر اينان سنت و تقليد و سابقه ومحيط و معيشت و خشم و شهوت بيشتر فرمان مى راند تا دليل و قرينه و برهان و حجت , بيشتر محكوم جبرند تا اختيار , و بيش تر معذورند تا مسئول …)) در عين حال همه اينها بر صراط مستقيم اند!!!
وانگهى چرا فقط اين نهنگان لا دين و لا مذهب از تعصب دين آبا و اجداد استثنا شده اند ؟ پس اين عالمان و محققانى كه از مذهبى به مذهب ديگر گرايش مى آورند از كدام گروهند ؟ مگر نادرند آنان كه دست از دين و مذهب آباواجداد خويش بر مى دارند؟ پس اين تحولات عظيم مذهبى در جامعه ها از كجا نشإت گرفته است ؟ و چگونه جامعه سنى مذهب ايران تبديل به مركز تشيع در جهان شده است ؟ و آيا مبدإ آن يك تحول فكرى وفرهنگى نبوده است ؟!!
هم اكنون در زمان ما موج تشيع گرايى را كه در مصر و مراكش والجزاير , نويسندگان و محققان را به خود جلب كرده است, چگونه تفسير مى كنيد ؟ آيا اينها نهنگان درياى تحقيق نيستند وفقط آنان كه به پلوراليسم رسيده اند و خودرا از اسارت دين و مذهب رها كرده اند, محقق اند؟!
آمده است : ((كه هيچ فقيهى نداى پلوراليسم در نداده است اين پيام از آن محققان است)) .
منظور از محققان در مقابل فقيهان كسانى است كه خودرا از قيد و بند كتاب و سنت رها كرده اند , سر در انديشه خود فرو برده اند و به پلوراليسم رسيده اند كه آن حق مطلق و تغيير ناپذيراست , اما فقيهان چون اسير قيد و بند كتاب و سنت اند, هرگز به چنين تحقيقى نخواهند رسيد , وگرنه اگر منظور نداى وحدت و نزديك كردن افكار و انديشه ها و دست برداشتن از تعصب ها و تحمل مخالفت ها باشد كه فقيهان شيعه پرچم دار آنند و از اين روى فقه شيعه پويا و متحرك و جاودانه است و اگر بر تقليد از پيشينيان اساس نهاده بود, هم چنان مانند ساير مذاهب جامد و بى روح بود .
و مگر فقيهانى; همچون آيه الله بروجردى و امام خمينى وديگران , مسلمانان را به وحدت نخواندند و مراكز تقريب نيافريدند . پس منظور از وحدت در مقابل تجزم و تعصب دست برداشتن از اين قيد و بند اسارت است كه در نتيجه همنشين همه شدن و از محبت آنان كام بردن را درپى داشته باشد . البته مومنان ديندار از چنين همنشينى بيزار و گريزانند و اين نه از روى نخوت ستبر است, بلكه از روى تقوا و خدا ترسى است و از روى محبت و عشق به خداوند است . عشق به خدا با عشق به دشمنان او هرگز در يك دل جمع نمى شود .
(( لا تجد قوما يومنون بالله واليوم الا خر يوادون من حاد الله ورسوله ولو كانوا آبإهم إو ابنإهم إو اخوانهم إو عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الا يمان وايدهم بروح منه ويدخلهم جنات تجرى من تحتها الا نهار خالدين فيها رضى الله عنهم ورضوا عنه اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون ; هرگز نخواهى يافت كسانى را كه ايمان به خدا و روز واپسين دارند كه دوستى كنند با آنان كه در برابر خدا و رسول (شريعت خدا و رسول) ايستاده اند (وقد علم كرده اند و تسليم فرمان الهى نيستند) هرچند آنان پدران يا فرزندان يا برادران يا قوم و قبيله آنان باشند . اينانند كه خداوند در دلشان ايمان را تثبيت نموده است و آنان را به روح خاصى از خود مويد داشته است و آنان را در بهشت هايى كه جوىها در آن جارى است جاودانه جاى خواهد داد او از آنها راضى و خشنود و آنها از او راضى و خشنودند آنان حزب الله و گروه خاص خدايند. هان, تنها حزب خدا در جهان رستگارند )).
آرى مومنان واقعى هرگز ((پلوراليسم)) را نمى پذيرند و هرگز ((پلوراليسم)) با ايمان به خدا و روز جزا, در يك دل جمع نمى شود. بايد توجه داشت كه آيه مذكور ايمان به خدارا تنها محور دوستى قرار نداده است, بلكه ايمان به خدا و رسول را . كسى كه فرمان رسول را گردن ننهد و تسليم نباشد, هرچند اين عصيان در بعضى از اوامر او باشد مانند فرمان ولايت كه در مورد إمير المومنين و ساير ائمه ـ عليهم السلام ـ صادر شده است, با چنين كسى نبايد دوستى كرد, مگر از روى سياست كه در سوره ممتحنه ذكر شده است .
و در نوشتارى ديگر از اين نويسنده مطلبى در توضيح همين مقاله آمده است كه با اختصار بخش هايى از آن را بررسى مى كنيم : ((اسم هادى خداوند اسم بى مسمائى نيست, اسمى نيست كه تجلى و تحققش تشريفاتى و براى رفع تكليف(!) باشد, خداوند پيامبرانى را بفرستد و آنان هم در گرداب كفرورزىها گرفتار آيند و پيامشان خاموش و خفه گردد وخداوند هم ـ العياذ بالله ـ دلخوش و آسوده خاطر باشد كه ما به تكليف خود عمل كرديم و آنان مختارانه دين زدايى و كفر ورزى كردند ما هم مقتدرانه آنان را به آتش جحيم مى افكنيم .. آن كه جدا به دنبال هدايت مردم است, نمى تواند بنشيند و تماشا كند كه متاع هدايتش را به زورو تزوير مى ربايند و طرح و نقشه اورا ناكام مى گذارند و بازهم دست اصلاحى از آستين قدرت به در نياورد و به كمك مظلومان و محرومان نشتابد, خداوند رحيم چگونه مى تواند ببيند اكثر مخلوقاتش از اين نعمت فاخر كه اعظم نعم اواست به راهزنى راه زنان محروم مى مانند وچاره اى نيانديشد و راه را بر آنان نبندد؟!… به همين سبب اكثر افراد عالم را در اكثر ادوار تاريخ و اكثر فرق مسلمانان را در عالم اسلام بايد بهره مند از هدايت دانست … شرط اول اين حكم آن است كه معناى هدايت را فراخ بگيريد … و شرط دوم اين كه هدايت را در يك نوع و يك مرتبه منحصر ندانيد و انواع ودرجات آن را قبول كنيد سوم اين كه اختيار مردم را به داعى عقل و فطرت اختيارى هدايت شده و خيرجو بدانيد و لذا آن را در مقابل هدايت گرى خداوند ننهيد و نگوييد خداوند دين را فرستاد, اما مردم به اختيار از آن رو برگرداندند بلى بعضى ها به اختيار اعراض از حق مى كنند, لكن مردم على الاغلب به اختيار حق را مى گزينند حقى كه چندگونه و چند چهره است …)) .
اين سخن در صورتى درست مى آيد كه ما اين پيش فرض را پذيرفته باشيم كه طرح و نقشه خداوند هدايت اغلب مردم است . آن گاه مى توان گفت به دليل اين كه قدرت لا يتناهاى الهى هرگونه مانعى را از سر راه پياده شدن اين طرح بر مى دارد. پس اغلب مردم هدايت شده اند, ولى اين گونه تفكر اساسى ندارد . اگر گفته شود ((رحيم)) بودن خداوند اقتضا مى كند كه اكثر مخلوقاتش از اين نعمت فاخر بهره مند شوند , پاسخ اين است كه اگر چنين اقتضايى باشد, چرا اقليتى ناكام بمانند ؟ در پيشگاه خداوند مخلوقات يكسان اند , چرا بعضى را بر بعضى ترجيح دهد و اقليتى را ناكام بگذارد ؟ ! مگر او قدرت هدايت همگان را ندارد يا از خوان نعمت او كم مى آيد يا بهشت او تنگ است و جابراى همه نيست ؟! و اگر چنين باشد چرا اصولا شيطان را بيافريند كه انسان ها را بفريبد ؟ و چرا در جهان به فرعون ها و نمرودها قدرت دهد تا راه هدايت را به زور ببندند ؟ و چرا قارون ها را ثروت دهد تا با پول مردم را از گرد پيامبران بپراكنند ؟ و چرا انسان هاى اغواگر و بد انديش و كژ فهم را بيانى جذاب دهد كه مردم را از صراط مستقيم او دور سازند ؟ و چرا و چرا و چرا ؟؟؟
باز مى گرديم به قرآن , خداوند مى فرمايد : ((ولو إن قرآنا سيرت به الجبال إو قطعت به الارض إو كلم به الموتى بل لله الا مر جميعا إفلم ييإس الذين آمنوا إن لو يشإ الله لهدى الناس جميعا …; و اگر قرآنى فروفرستيم كه كوه ها را با آن بتوان جابه جا كرد و زمين را بتوان شكافت يا در نورديد و با مردگان بتوان سخن گفت (هرگز آنها ايمان نمى آورند) ولى همه كار به دست خداوند است, آيا نبايد مومنان از ايمان آنان (مشركان) مإيوس شوند (وبدانند كه) اگر خدا بخواهد همه مردم را هدايت مى كند )). نتيجه اين كه خدا نمى خواهد همه مردم را بدون اختيار هدايت كند و مى خواهد كه هركس خود راه هدايت را پذيرفت هدايت شود و جز آن چه او مى خواهد چيزى واقع نمى شود ونظير اين آيه در قرآن بسياراست .
پس اين سخن كه خداوند جدا دنبال هدايت است. اگر منظور راهنمايى باشد خداوند به همه انسان ها كم و بيش رسانده است واگر منظور رسانيدن به مقصود باشد, واقعيت ندارد, و اما اين سخن كه ((هدايت)) را فراخ بگيريم و آن را در اعتقاد به چند گزاره خاص خلاصه نكنيم, نتيجه اش نفى هرگونه معياراست براى راه خدا و اعتقاد صحيح كه مايه سعادت است و بر اين اساس اصولا نيازى به ارسال رسل و انزال كتب نبود, هركس با عقل خود راهى را مى يافت و چه فرق مى كند اعتقاد به وجود خدا يا نفى آن , واعتقاد به ربوبيت او يا ربوبيت سنگ و چوب و انسان و ماشين و طبيعت كه اكثر مردم در طول تاريخ به آن معتقد بوده وهستند , و اعتقاد به يگانگى پروردگار و چندگانگى او , و اعتقاد به روز واپسين و عدم آن , و اعتقاد به لزوم پيروى از شرايع آسمانى يا قانون خود ساخته بشر و … .
و اما اين كه نبايد گفت خداوند دين را فرستاد, اما مردم به اختيار از آن روبرگرداندند . اين درست همان است كه قرآن گفته است : ((يا حسره على العباد ما يإتيهم من رسول الا كانوا به يستهزوون;(1) واى بر بندگان , هيچ فرستاده اى از سوى خدا براى آنها نيامد, مگر اين كه او را به تمسخر گرفتند )). (( … وهمت كل امه برسولهم ليإخذوه …(2); و هر امتى در صدد برآمدند پيامبر خود را بكشند)).
آيا اگر اندكى از امت چنين باشند و اكثر مخالف اين رفتار باشند, حكم به امت نسبت داده مى شود ؟! و مگر جاى انكاراست كه اكثر مردم در همه امت ها (نه اكثر) ايمان نياوردند, بلكه پيامبران خدارا كشتند يا تبعيد نمودند ؟!.
و در بخشى ديگر از اين مقاله توضيحى آمده است : ((آيا شما به راستى باور مى كنيد كه پيامبر اسلام, پيام خودرا براى مردمى آورده باشد كه خود معتقداست بيش ترشان عقل وشعور ندارند (اكثرهم لا يعقلون , اكثرهم لا يشعرون) آيا يك فرد متوسط هم چنين كارى مى كند كه عمر و نيروى خودرا ناكامانه در مشاجره و محاجه با سفيهان به هدر دهد و غمگينانه بانگ بردارد, چرا سخنان مرا فهم و باور نمى كنند و نوميدانه از خداوند به دعا بخواهد كه پيام او را در دل ها بنشاند و مكتب اورا پيروز كند ؟ ديده ام كه امروزه پاره اى از آزادى ستيزان هم , جفاكارانه (وگاه مزورانه) بدان آيات توسل مى جويند تا حقوق اكثريت را پامال كنند و مشاركت سياسى مردم در سرنوشتشان را بى منطق و ناروا جلوه دهند , بدين بهانه كه اكثريت نه عقل دارند و نه شعور , و لذا چوپانى را بايد بر آنان گماشت تا آنان را گله بانى كند! حق اين است كه چنين تفسيرى جز جفا كردن در حق آن آيات نيست . به همه آياتى كه چنين تعابيرى دارند مراجعه كنيد تا بر شما معلوم شود كه همه آنها به موارد ويژه اى متعلقند و از طايفه يا نكته خاصى سخن مى گويند وبه هيچ رو تعميم به كل جامعه عربى و از آن بالاتر به كل جامعه بشريت , نمى يابند . به اين آيه از سوره مائده توجه كنيد : (( ولكن الذين كفروا يفترون على الله الكذب واكثرهم لايعقلون ; … كافران بر خدا دروغ مى بندند و بيش ترشان خرد نمى ورزند)) . يا اين آيه از سوره فرقان : (( إرايت من اتخذ الهه هواه افانت تكون عليه وكيلا ؟ ام تحسب ان اكثرهم يسمعون او يعقلون . ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا ; (ديدى آن كس را كه هوسش خدايش بود ؟ آيا تو حافظ او هستى ؟ آيا مى پندارى كه بيش تر اينان اهل شنيدن و خرد ورزيدنند ؟ اينان در بى عقلى چون چارپايانند , بلكه راه نايافته تر از آنها) . مثال بيش تر نمى زنم و شمارا به قرآن ارجاع مى دهم تا خود به بررسى همه آيات توفيق يابيد .
آرى باور مى كنيم كه پيامبر با چنان مردمى سخن مى گفت . نه تنها ايشان, بلكه همه پيامبران چنين بودند, ولى منظور از عقل و شعورى كه نفى شده است آن عقل و شعور كه مناط تكليف و مصحح مخاطبه و محاجه است نيست , هم چنان كه آنها را چون چارپايان بل گمراه تر دانستن به اين معنى نيست وگرنه , نه جاى سخن گفتن بود و نه جاى ملامت كردن و نه آنها مستحق عقاب بودند, بلكه منظور آن است كه در آيه اى ديگر آمده است: (( …لهم قلوب لا يفقهون بها ولهم إعين لا يبصرون بها ولهم اذان لا يسمعون بها اولئك كالا نعام بل هم إضل … ; آنان را دل هايى است كه با آنها درك نمى كنند و آنان را ديده هايى است كه با آنها نمى بينند و آنان را گوش هايى است كه با آنها نمى شنوند آنان چون چارپايان اند, بلكه گمراه ترند )). و منظور آن است كه از قلب و چشم و گوش خود در يافتن و ديدن حقايق جهان استفاده نمى كنند .
ودر قرآن از زبان خود آنها حكايت شده است : ((لا نفقه كثيرا مما تقول …; بسيارى از آن چه مى گويى درك نمى كنيم)). بلكه بالاتر , از قوم پيامبر اسلام چنين حكايت فرموده است : (( وقالوا قلوبنا فى إكنه مما تدعونا اليه وفى آذاننا وقر ومن بيننا وبينك حجاب … ; و گفتند دل هاى ما از آن چه توبه آن مارا مى خوانى در پوشش است ودرگوش ما سنگينى است وميان ما و تو حجاب است …)).
و اما فرياد غمگينانه پيامبران كه قرآن از آن مشحون است . حداقل سوره نوح ـ عليه السلام ـ را بخوانيد پيامبرى كه 950 سال به تصريح قرآن قوم خود را دعوت كرد و به جز گروه اندكى كه در كشتى سوار شدند, كسى به او ايمان نياورد .
واما اين كه (اكثرهم لا يعقلون و لا يشعرون) مربوط به گروهى ويژه است و تعميم ندارد, مى گوئيم اولا چنين نيست و در آيه اى ـ حداقل ـ اكثر قوم مخاطب رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ را لايعقل خوانده است . در سوره عنكبوت آيه 63 آمده است : (( ولئن سإلتهم من نزل من السمإ مإ فإحيا به الا رض من بعد موتها ليقولن الله قل الحمد لله بل إكثرهم لا يعقلون ; و اگر از آنان بپرسى كيست كه از آسمان باران فرستاد تازمين را پس از خزان زنده كند مى گويند : خدا . بگو ستايش تنها سزاوار خداست, ولى اكثر آنها در نمى يابند)).
و ثانيا تنها نفى شعور و ادراك از اكثريت در اين نتيجه گيرى موثر نيست, بلكه سخن از هدايت و گمراهى اكثر است و قرآن برگمراهى آنها تإكيد دارد . در سوره اعراف آيه 101 و 102 مى خوانيم : ((تلك القرى نقص عليك من إنبائها ولقد جائتهم رسلهم بالبينات فما كانوا ليومنوا بما كذبوا من قبل كذلك يطبع الله على قلوب الكافرين , وما وجدنا لا كثرهم من عهد وان وجدنا إكثرهم لفاسقين; اين داستان جامعه هاى بشرى پيشين است كه برتو مى خوانيم كه پيامبران آنها دلائل روشن براى آنها آوردند, ولى آنها نپذيرفتند چيزى را كه از ابتدا منكر شدند واين گونه است كه خدا بر دل هاى كافران مهر مى زند و ما اكثر آنهارا پيمان شكن و متمرد يافتيم)).
آيا اينها گروه خاصى هستند يا همه جوامع بشرى پيشين كه مخاطب انبيا بودند و در سوره انعام آيه 116 آمده است : (( وان تطع إكثر من فى الا رض يضلوك عن سبيل الله … ; و بيش تر اهل زمين چنين اند كه اگر از آن ها پيروى كنى تورا از راه خدا منحرف مى سازند )). ودر سوره يوسف آيه :103 (( وما إكثر الناس ولو حرصت بمومنين ; و اكثر مردم هر چند تو اصرار ورزى ايمان نخواهند آورد)). و در سوره رعد آيه :1 (( تلك آيات الكتاب والذى انزل اليك من ربك الحق ولكن إكثر الناس لا يومنون ; آنها آيات قرآن است و آن چه بر تو از پروردگار تو فرو فرستاده شده حق است, ولى اكثر مردم ايمان نمى آورند)).
هيچ مطلبى قبل از اين جمله نيامده است كه دليل بر اختصاص باشد .
واما آنان كه از سر ستيز با آزادى به اين آيات توسل مى جويند تا حقوق اكثريت را پامال كنند به آنان بايد گفت اين آيات: اولا بر جامعه اسلامى ما منطبق نيست.
ثانيا در دورانى كه ولى معصوم كه از سوى خدا مفترض الطاعه است غايب مى باشد منطقى است كه بهترين راه براى كنترل قدرت طغيان آور مراجعه به آراى اكثريت است و اين اصلا از محدوده آيات مذكور خارج است .والحمد لله رب العالمين

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) يس (36) آيه 30. 2 ) غافر (40) آيه5.

/

رمضان ؛ ماه خودسازى


خودسازى از خودشناسى آغاز مى شود. نخست بايد خود را شناخت تا بتوان خود را
ساخت; چرا كه با خودشناسى, خداشناسى تحقق مى يابد و اگر خدا را شناختيم, خود را
ساخته ايم.

در آغاز بايد ديد چرا پديد آمده ايم؟ و هدف از پيدايش و خلقت ما چيست؟ خداوند
در قرآن كريم تصريح كرده است كه: ((و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون; من جن و
انس را نيافريدم, جز براى اين كه عبادت كنند)).

در تفاسير زيادى ((ليعبدون)) به معناى ((ليعرفون)) آمده است; يعنى هدف از خلقت
شناخت است و گرنه عبادت فقط نماز و روزه و در سجاده نشستن و خدا را نيايش كردن
نيست. نماز و روزه و …, شعبه اى از عبادت است كه شايد از عبادت اجتماعى اهميتش
كم تر باشد, زيرا در آن جا انسان فقط به خود مى انديشد, و عبادت در معناى
گسترده تر با ديگران و به ديگران انديشيدن است.

عبادت, دردشناسى و دردزدايى است. عبادت, در جمع زيستن و براى جمع زيستن است.

اين كه عبادت بيش تر به صورت جمعى مطرح مى شود و بر مسجد و جمعه و جماعت تاكيد
مى شود, براى اين است كه شناخت انسان به خويش منحصر نشود و به ديگران نيز سرايت
كند. ما آفريده نشده ايم كه تنها گليم خود را از آب بيرون بكشيم بلكه بايد در
متن قرار بگيريم نه در حاشيه. در جمع زندگى كنيم نه در دير. به فكر چاره جويى از
ديگران باشيم نه تنها چاره جويى از خويشتن.

به هرحال, بحث ما درباره شناخت نيست كه بحثى است طولانى و از آن مى گذريم. اما
آن چه گفتنى است, اين است كه انسان چگونه بايد خود را بسازد و چگونه بايد خود را
آماده كند تا انسانى الهى گردد; تا قابليت خليفه الله شدن پيدا كند.

خودسازى به اين است كه منش خود را به گونه اى تغيير دهيم كه پروردگار مى خواهد,
و به عبارت ديگر: اگر هم طبيعت ما مايل به تكبر و خودخواهى است, بايد نفس
خويشتن را چنان رياضت دهيم كه از فراز كبر و نخوت فرودآيد و به تواضع و فروتنى
گرايد.

اگر طبيعت ما, به بخل تمايل بيش ترى دارد, چون اين صفت مورد نكوهش خداوند و
تمام پيامبران و اوليا و خردمندان مى باشد, پس بايد از آن دست برداشت و سخاوت مند
شد. خلاصه بايد صفات سلبيه (منفى) را از قلب زدود, چنان كه صفات ثبوتيه را چون
جامه اى تميز و زيبا در بر كرد.

بايد قلب را از آن چه در نظر مولا و پروردگارمان ناخوشايند و مكروه است, پاك
كرد و بايد تمام اعضا و جوارح را در راه رضايش به كار گرفت.

خويشتن را بايد با حلم و بردبارى عادت داد كه درجه و مقام آدمى را والا كند و
در ميان مردم مايه شرف و عزت باشد و با نيكان و بزرگان هم صحبت شود و از هرچه
مايه پستى و تن پرورى و تنبلى است دور سازد و آن چه كه انسان را به خدايش نزديك
و مقرب مى كند, به آن سوى سوق دهد و عاقبت خير و نيك فرجامى, ثمره و نتيجه اش
باشد.

بايد به عفت و پاكدامنى روى آورد و از آن چه مايه نفرت و خجلت باشد و شخصيت
انسان را لكه دار و ننگ بار سازد, دورى جست.

بايد صبر را پيشه خود ساخت تا به يقين و رضا برسد و تسليم در برابر اوامر حق
باشد و تنگناها و محنت ها و رنج ها و سختى ها و تنگدستى ها و رويدادهاى تلخ روزگار,
او را از پاى درنياورد.

بايد به سوى تكامل عقل و روح گام برداشت و با تكيه بر دو بال تقوا و عمل, به
اوج عزت و عظمت و خداخواهى رسيد.

بايد در مقابل لذات زودگذر دنيايى به سلاح تقوا, ورع, پارسايى و زهد مسلح شد
تا رستگار شويم و به بهشت رضوان نايل آييم كه: ((و رضوان من الله اكبر)).

بايد آن چنان بر خويشتن مسلط بود و نفس سركش را مهار كرد كه نه مدح و درود
ديگران و نه فحش و ناسزاى آنها در روحيه فولادين و باصلابتش تاثير گذارد.

بايد خود نگهدار بود از آن چه نارضايتى حق در بردارد, نه آن چه خويشتن بخواهد
يا نخواهد كه در برابر امر مولا خودى نيست كه مطرح باشد.


بايد از شر و بدى و رذايل اخلاقى و عادت هاى ناپسند و منش هاى زشت و كارهاى
قبيح, دور شد چنان كه به خيرخواهى و راست گويى و امانت و فضيلت و اخلاق نيكو و
خصال پسنديده, متخلق شد.

بايد به فكر امروز و فرداى خود بود و براى فردا كه ديرهم نيست آماده شد و
براى جهان جاويدان و ابدى, توشه برداشت.

بايد با استقامت و پايدارى, نه از حوادث و رويدادهاى تلخ ترسيد و نه از ملامت
ملامت كنندگان و سرزنش نادانان, خم به ابرو آورد, بلكه فقط خدا را در نظر داشت و
راه خدا را دنبال كرد و پيوسته از او خواست كه توفيق هدايت در صراط مستقيمش به
وى بخشد: ((اهدنا الصراط المستقيم)).

بايد محبت, دوستى, همكارى, غم خوارى, ايثار, گذشت, بخشش و نرمش را جاىگزين
نفرت, خشم, كينه, خودپسندى, خودمحورى, آز و تندخويى نمود.

بايد از زندگى ديگران عبرت گرفت, نه خود عبرت ديگران شد.

و ده ها بايد و نبايد در اين جا خودنمايى مى كند كه اگر انسان به فطرت و سرشت
خويش بنگرد, به آنها پى خواهدبرد, و ماه رمضان, هنگام آن است كه انسان را متوجه
خويشتن كند و فطرت خفته اش را بيدار سازد و از راه تفكر و انديشيدن ـ كه برترين
عبادت است ـ او را به خودسازى وادارد.

برادران ! خواهران !

ماه خدا فرا رسيده است; جا دارد كه بيش ترين استفاده را از آن بنماييم.
نگذاريد ساعتى, بلكه لحظه اى از اين ماه مبارك به هدر رود. در اين ماه سرنوشت يك
ساله, بلكه سرنوشت تمام عمر تعيين مى شود. هشيار باشيم, مبادا ساعتى بى انگيزه,
بى توجه و بى هدف بگذرد و از عيدى و جايزه الهى در روز عيد فطرـ خداى نخواستهـ
بى بهره و محروم بمانيم كه هيچ زيانى از آن سخت تر و زيان بارتر نيست!

در روايت آمده است كه رسول خداـ صلى الله عليه و آله و سلمـ قبل از ماه رمضان
خطبه اى خواند و در آن خطبه فرمود:

((اى مردم! جبرئيل به ديدار من آمد و گفت: يا محمد! هركه نام تو را بشنود و
بر تو صلوات نفرستد, از رحمت خدا دور باشد. يا محمد! هر كه ماه رمضان را دريابد
و مورد مغفرت و آمرزش پروردگار قرار نگيرد و از دنيا برود, خداوند او را از
رحمتش دور خواهد كرد. اى پيامبر آمين بگو. من هم آمين گفتم)).(1)

در اين ماه خودسازى درهاى بهشت بر روى مومنان گشوده مى شود و درهاى جهنم بسته
مى شود, نبايد كارى كرد كه در اثر آن كار, درهاى بهشت بر رويمان بسته و درهاى
دوزخ گشوده شود.

در اين ماه پربركت ـ چنان كه از روايات استفاده مى شود ـ بهشت را زينت مى دهند
و پاداش كارهاى خير و عبادت ها و راز و نيازها دوبرابر مى گردد.

رسول خداـ صلى الله عليه و آله وسلم ـ فرمود:

((شهر رمضان شهرالله عزو جل و هو شهر يضاعف الله فيه الحسنات و يمحو فيه
السيئات, و هو شهر البركه, و هو شهرالانابه, و هو شهر التوبه, و هو شهرالمغفره,
و هو شهرالعتق من النار و الفوز بالجنه.

إلا فاجتنبوا فيه كل حرام و اكثروا فيه من تلاوه القرآن و سلوا فيه حوائجكم و
اشتغلوا فيه بذكر ربكم و لا يكونن شهر رمضان عندكم كغيره من الشهور فان له
عندالله حرمه و فضلا على سائر الشهور, و لايكونن شهر رمضان, يوم صومكم كيوم
فطركم)).(2)

ماه رمضان, ماه خداى ـ عزوجل ـ است كه در آن پاداش كارهاى نيك دوبرابر مى شود
و گناهان زدوده مى شود.

ماه رمضان, ماه بركت و افزايش است.

ماه رمضان, ماه بازگشت و انابه است.

ماه رمضان, ماه توبه است.

ماه رمضان, ماه آمرزش گناهان و مغفرت است.

ماه رمضان, ماه آزادى و رهايى از جهنم و دست يابى به بهشت است.

پس اى مردم! در ماه رمضان از هر كار بد و حرامى دورى كنيد و در آن بسيار قرآن
بخوانيد و تمام اوقاتش را به ياد و ذكر پروردگارتان مشغول شويد. مبادا ماه
رمضان نزد شما مانند ديگر ماه ها باشد, چرا كه بر ديگر ماه ها حرمت و برترى دارد.


حضرت اميرالمومنين ـ عليه السلام ـ مى فرمايد:

((عليكم فى شهر رمضان بكثره الاستغفار والدعإ, فاما الدعإ فيدفع البلإ عنكم
و اما الاستغفار فتمحى به ذنوبكم;(3)

بر شما باد, در ماه رمضان, به بسيار دعاكردن و استغفارنمودن چرا كه دعا بلا را
از شما دور مى سازد و استغفار, گناهانتان را مى زدايد)).

به هر حال, ماه رمضان ماه خودسازى است و كم ترين خودسازى به اين است كه انسان
خودى را براى خويشتن نشناسد و خدا را مالك خود بداند كه اگر چنين بود, خدا را
خواهد شناخت و حق عبوديت پروردگار را ادا خواهد كرد و از هر چه رنگ ضد خدايى
دارد, دور خواهد شد.
خودسازى و جداشدن از تعلقات و هواهاى نفسانى, منشا تمام كمالات و ملكات و
فضائل انسانى است و اگر كسى توانست خود را از تعلقات مادى برهاند, و به ظواهر
زودگذر دنيا بى اعتنا باشد, بى گمان به خدا توجه خواهدكرد و به سوى تكامل روانه
خواهد شد و اين بالاترين پيروزى و سرفرازى انسان است. خدا مى داند تمام مفاسد
جهان و ظلم ها و تعدىها و تجاوزها و گردن كشى ها در اثر خودبينى و هواپرستى است,
لذا در قرآن كريم همواره تزكيه و تربيت مقدم بر تعليم وآموزش ذكرشده است و
خودسازى; يعنى تزكيه نفس و ماه رمضان ـ به حق ـ ماه تزكيه و تطهير نفس است.

پس بياييد باهم در اين ماه بزرگ آهنگ تقرب به خدا را بجوييم تا در درگاهش ره
يابيم و در روز رستاخيز سفيد روى گرديم.

در پايان فرازى زيبا از نيايش هاى امام سجاد ـ سلام الله عليهـ را يادآور
مى شويم, باشد كه صحيفه سجاديه همواره الگوى ما در زندگى باشد:

((إللهم و انت جعلت من صفايا تلك الوظائف, و خصائص تلك الفروض شهر رمضان,
الذى اختصصته من سائر الشهور و تخيرته من جميع الازمنه و الدهور, و آثرته على كل
إوقات السنه بما إنزلت فيه من القرآن والنور و ضاعفت فيه من الايمان, و فرضت
فيه من الصيام, و رغبت فيه من القيام, و إجللت فيه من ليله القدر التى هى خير
من إلف شهر, ثم آثرتنا به على سائر الامم واصطفيتنا بفضله دون اهل الملل, فصمنا
بإمرك نهاره, و قمنا بعونك ليله, متعرضين بصيامه و قيامه لما عرضتنا له من
رحمتك و نسبتنا اليه من مثوبتك و إنت الملى بما رغب فيه اليك, الجواد بما سئلت
من فضلك القريب الى من حاول قربك;(4)

خداوندا! از كارهاى برگزيده و واجبات ويژه, ماه رمضان را قرار دادى; ماهى كه
آن را از ميان ديگر ماه ها برگزيدى, و از ميان تمام زمان ها و روزگاران, آن را
انتخاب نمودى, و بر جميع اوقات سال برتريش بخشيدى و انتخاب آن به دليل قرآن و
نورى است كه در آن ماه فرو فرستادى, و ايمان را در آن دو برابر ساختى و روزه اش
را واجب و شب زنده دارى را براى عبادت در آن ترغيب فرمودى و شب قدر را كه از
هزار شب برتر است در آن عظمت بخشيدى و گرامى داشتى, سپس ما را به وسيله آن ماه
بر تمام امتها برگزيدى و به سبب فضيلتش ما را ـ نه ديگر پيروان اديان راـ برترى
بخشيدى, پس به فرمان تو روزش را روزه مى داريم و به يارى تو شبش را به عبادت
مى پردازيم, در حالى كه با صيام و قيامش, خويش را مشمول دعوتى كه ما را در معرض
آن قرارداده اى, مى سازيم, و آن را سبب دريافت پاداش تو مى سازيم و تو برآن چه از
درگاهت درخواست شود, توانايى و به آن چه كه از فضل و احسانت مسإلت گردد
بخشاينده اى و به كسى كه آهنگ تقرب به تو جويد نزديكى)).

آخرين سخن اين كه رسيدن اين ماه سراسر خير و بركت را به محضر مبارك ولى الله
الاعظم روحى و إرواح العالمين لتراب مقدمه الفدإ, و محضر مقام معظم رهبرى و
علماى بزرگ و تمام اقشار ملت شريف و سرفراز ايران اسلامى و عموم شيعيان جهان
تبريك و تهنيت مى گوئيم و اميدواريم خداوند ما را توفيق عبادت خصوصا در اين ماه
مبارك بخشد و مستوجب مغفرت و آمرزش درگاهش قرار دهد.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) المقنعه, ص 308
2 ) فضائل الاشهر الثلاثه, ص95
3 ) وسائل الشيعه, ج7, ص220
4 ) دعاى 45, صحيفه سجاديه

/

تفسير سوره حشر





صاحبان فىء

و ما افإ الله على رسوله منهم فما إوجفتم عليه من خيل و لا ركاب ولكن الله
يسلط رسله على من يشإ والله على كل شىء قدير ما إفإ الله على رسوله من
إهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل كى
لايكون دوله بين الاغنيإ منكم و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا
واتقوا الله ان الله شديد العقاب;(1)

و آن چه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد[ شما براى
تصاحب آن] اسب يا شترى بر آن نتاختيد, ولى خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد
چيره مى گرداند و خدا بر هر كارى تواناست.

آن چه را خداوند از اهل اين آبادىها به رسولش بازگرداند, از آن خدا و رسول و
خويشاوندان او, و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است, تا[ اين اموال عظيم] در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آن چه را رسول خدا براى شما آورده
بگيريد[ و اجرا كنيد], و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد; و از[ مخالفت] خدا
بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است!))



همه آن چه كه براى رسول خدا(ص) در مسائل حكومتى بوده مال ائمه بعدى هم هست و
بعد براى جانشينان آنها است. و شايد سر اين كه لام در سه جا تكرار شده است و در
موارد بعدى تكرار نشده هم اين باشد: ((ما افإ الله على رسوله من اهل القرى
فلله و للرسول و لذى القربى)) اينها همه لام دارد اما بقيه كه همه مصرف كننده اند
به نام ((واليتامى والمساكين وابن السبيل )) هيچ كدام لام ندارد, چون اين ها مصرف
كننده اند اما ((الله و رسول الله و لذى القربى)) زمامدار اين كارند يعنى بايد
در اختيار اينها قرار بگيرد, هم سهم خود را دريافت كنند هم سهام سه گانه
واليتامى والمساكين وابن السبيل را بپردازند. در جاهايى هم كه فرموده است:
((إطيعوا الله و إطيعوا الرسول)) اين تكرار نشان مى دهد كه رسول دو سمت دارد و
از دو جنبه بايد او را اطاعت كرد: يكى پيام رسانى ((إقيموا الصلاه)) سمت ديگر
وى اين است كه امام و رهبر مردم است. از آن جهت كه پيام خدا را مى رساند اطاعت
او همان اطاعت خداست. نحوه ابلاغ هم اين گونه است كه مى گويد: اى مردم خدا فرموده
است: نماز بخوانيد اما از آن جهت كه مى فرمايد من ((اسامه بن زيد)) را فرمانده
لشكر كرده ام از بعد رهبرى است, لذا براى رسول, غير از جنبه رسالت جنبه امامت و
رهبرى هم هست. همه آياتى كه مسائل مالى را مطرح مى كند ناظر به جنبه رسالت رسول
نيست بلكه ناظر به جنبه امامت و رهبرى اوست. بعضى از علماى اهل سنت مى گويند
تعليق حكم بر وصف مشعر عليت است, اين مال چون مال رسول است وقتى او رحلت كرده
است ديگر آن چه هم كه به او تعلق مى گرفته از بين مى رود. اين ديگر مثل فىء, خمس
و امثال آن نيست. فقط آن چه كه براى واليتامى والمساكين وابن السبيل مانده است,
باقى است. منظور از ذىالقربى هم سادات فقيرند چون ذى القربى به صورت واليتامى
والمساكين وابن السبيل تشريع شده است. غافل از اين كه اين اوصاف مال رسول به ما
انه رسول نيست; يعنى مربوط به بعد رسالت پيامبر(ص) نيست بلكه مربوط به رهبرى
ايشان است. رسول از آن جهت كه رسول است پيام الهى را مىآورد, احكام نماز, روزه,
حج و ساير احكام الهى را ابلاغ مى كند, اما چند كار ديگر هم دارد كه مربوط به
رسالت ايشان نيست, مثل وضع مقررات, انجام كارهاى اجرايى, جنگ, صلح, تعيين
فرمانده لشكر و مسوول امور مالى و فرهنگى و… . اين ها مربوط به جنبه رهبرى
رسول است.

پس رسول سه كار دارد: يكى اين كه قوانين كلى را دريافت مى كند و به مردم ابلاغ
مى كند; كه مربوط به جنبه رسالت اوست. اين قوانين كلى حلالش تا قيامت حلال و حرامش
تا قيامت حرام است. كار ديگر ايشان وضع مقررات است; مثلا مى گويد ما در اين چند
سال با فلان گروه جنگى نداريم با فلان گروه صلحى داريم يا افراد را به سمت هاى
مختلف نصب مى كند فرمانده لشكر مسوول امور مالى و… يا مال هايى را كه به دستش
آمده است تقسيم مى كند. در اين تقسيم هاست كه مثلا مى بينيم روزى فقط به مهاجر
مى دهد و به انصار اصلا چيزى نمى دهد. در همين كارهاى اجرايى پنج برخورد گوناگون
در پنج قضيه از رسول اكرم(ص) نقل شده است; يعنى در برخورد با يهوديان بنى نضير,
بنى قريظه, بنى قينقاع, خيبر و مشركين مكه برخوردهاى متفاوتى از پيامبر ديده شد.
اينها كارهاى اجرايى است. كارهاى اجرايى و وضع مقررات, به رسالت آن حضرت ارتباط
ندارد به امامت و رهبرى او, از آن جهت كه زعيم مسلمين است مرتبط است. اين آيه
انفال و خمس و فىء و آيه ((خذ من إموالهم صدقه تطهرهم)) همه اين ها به جنبه
رهبرى پيامبر(ص) برمى گردد; يعنى اين كه به مردم مى گويد: ((إقيموا الصلاه و آتوا
الزكاه)) از جنبه رسالت اوست, پيامبر(ص) اين قانون را از خدا تلقى كرد و به
مردم ابلاغ نمود, اما آن جا كه اجرا مى كند ((خذ من إموالهم صدقه تطهرهم)) اين
كار اجرايى است يا آن جا كه عده اى را به عنوان والعاملين عليها (كارگزاران
زكات) نصب مى كند, اين كار اجرايى است. گرفتن زكات و انبار كردن و توزيع آن, از
كارهاى اجرايى است و مربوط به جنبه امامت اوست نه رسالت. اين قطع شدنى نيست اگر
قطع شدنى باشد معنايش آن است كه قرآن و دين ـ معاذ الله ـ همان سواد على بياض
است كه فقط تلاوتش مانده است و همه آن ادله اى كه مى گويد بشر به قانون الهى نياز
دارد رخت برمى بندد و چون آن ادله قوى است و اختصاص به زمان خاصى ندارد پس همه
احكام الى يوم القيامه, باقى است. بشر حكم مى خواهد و حكم غير خدا هم حكم جاهليت
است. پس تنها حكم خداست ((إفحكم الجاهليه يبغون و من إحسن من الله حكما لقوم
يوقنون))(2)

پس آن چه كه در بعضى از تفاسير اهل سنت آمده است كه اين حكم, مخصوص رسول است
و چون رسالت رسول رخت بربسته است با رحلت آن حضرت ديگر اين حكم نيست, نادرست
است چون از تفاوت بين حكم رسالت و حكم امامت و رهبرى, غفلت كرده اند.



جانشينان پيامبر(ص)

پشتوانه اين رسالت چيست؟ براى انبيا ـ عليهم الصلاه و السلام ـ يك مقام معنوى
است كه آن را به ولايت ياد مى كنند و يك مقام اجرايى, رسالت يك مقام اجرايى است
يعنى تبليغ كردن, حكم را بيان كردن و مانند آن. ارواح طيبه اين بزرگان تا قوى
نشود و ولى حق نشود (ولى يعنى قرب), در تلو لطف حق قرار نگيرد و متقرب به الله
نشود هرگز قدرت خبريابى ندارد. رسالت آخرين مرحله اين بزرگان است. بالاتر از
رسالت, نبوت است و عميق تر از نبوت, ولايت است. ولايت يك امر قرار دادى نيست, وقتى
روح ولى, قريب و نزديك ذات اقدس اله شد آن گاه گزارش ها را دريافت مى كند, اين
پذيرش گزارش را نبوت مى گويند. پس نبوت, خبريابى است, وقتى اين خبرها را به مردم
ابلاغ كرد رسالت است. پس رسالت, پايين ترين مسإله است و نبوت مرحله وسطا است.
عميق تر از همه ولايت است و اگر كسى بخواهد رسول بشود حتما بايد نبى باشد, ممكن
است كسى نبى باشد ولى رسول نباشد, اما ممكن نيست كسى رسول باشد و نبوت را
نگذرانده باشد. لذا وقتى حضرت فرمود:
((الا انه لا نبى بعدى)) همان طورى كه ختم نبوت را اعلام كرده است ختم رسالت را
هم اعلام كرده است. پشتوانه همه اين مقام هاى اجرايى آن مقام ملكوتى است كه انسان
وقتى به آن مقام رسيد مى شود ولى الله, از آن به بعد از نظر كارهاى اجرايى تقسيم
مى شود اين كه احيانا در زيارت شريفه جامعه كبير يا ساير زيارات هست كه: نور شما
و انوار شما يكى بود, طابت و طهرت, بعضها من بعض, شما يك نور بوديد. اين ها همه
ناظر به مقام ولايت است. گرچه از نظر نبوت و رسالت ميانشان فرق است; فقط وجود
مبارك رسول خدا(ص) رسول است آنها بايد اطاعت كنند ولى از آن جهت كه يك نورند در
آن جا هر چه را كه حضرت مى شنود ديگران هم ممكن است بشنوند و هرچه را كه حضرت
مى بيند ديگران هم ممكن است ببينند. جريان معروفى كه در خطبه قاصعه هست اين را
هم تإييد مى كند. خطبه قاصعه مفصل ترين خطبه اى است كه در نهج البلاغه آمده است.

البته مى دانيد آن چه كه در نهج البلاغه آمده عصاره اى از اين خطبه است مثل
عهدنامه حضرت امير(س) به مالك اشتر, كه آن هم عصاره اين عهدنامه است وگرنه در
تحف العقول كه قبل از نهج البلاغه نوشته شده است مفصل تر از نهج البلاغه اين عهدنامه
آمده است. علت اين اختصار هم آن است كه مرحوم سيد رضى ـ رضوان الله تعالى عليه
ـ فقط به جنبه هاى بسيار بليغ مطالب اميرمومنان(ع) نظر داشته است لذا فقط
قسمت هاى برجسته خطبه ها و يا نامه ها را آورده است.

به هر جهت, حضرت در اين خطبه, در آن جا كه فضايل خود را ذكر مى كند مى فرمايد:
من از دوران كودكى با رسول خدا(ص) همراه بودم, از همان دوران شيرخوارگى يك
فرشته بسيار عظيمى پيامبر(ص) را تإييد مى كرد. ((اعظم ملك من ملائكته يسلك به
طريق المكارم و محاسن الاخلاق العالم ليله و نهاره)) من با پيامبر بودم, پيامبر
هم با اعظم ملك الهى بود كه شبانه روز در تحت تدبير آن حضرت بود. ((و لقد كنت
اتبعه اتباع الفصيل اثر إمه يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما و يإمرنى
بالاقتدإ به و لقد كان يجاور فى كل سنه بحرإ)).

هر ساله پيامبر(ص) به كوه حرا مى رفت: ((فإراه ولا يراه غيرى)) فقط من مى ديدم
كه او در كوه حرإ هر ساله معتكف مى شود. فقط من مى ديدم كسى مواظب آن حضرت نبود.
((و لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول الله ـ صلى الله عليه و آله ـ و
خديجه و إنا ثالثهما)) تنها خانه اى كه اعضايش مسلمان بودند همين ما سه نفر
بوديم. آن گاه فرمود: ((إرى نور الوحى و الرساله و اشم ريح النبوه)) من نور
وحى و نور رسالت را مى ديدم و بوى نبوت را استشمام مى كردم. ((و لقد سمعت رنه
الشيطان)) من ناله اى از شيطان شنيدم ((حين نزل الوحى عليه)) وقتى وحى نازل شد,
من ناله شيطان را شنيدم. ((فقلت يا رسول الله ما هذه الرنه)) پرسيدم: اى
پيامبر(ص) اين ناله چيست؟ ((فقال هذا الشيطان قد ايئس من عبادته)) فرمود: اين
ناله يإس شيطان است, چون فهميد كه ديگر در اين سرزمين عبادت نمى شود.

آن گاه به من فرمود: ((انك تسمع ما إسمع و ترى ما إرى الا انك لست بنبى
ولكنك لوزير و انك لعلى خير))(3) يا على هرچه را كه من مى شنوم تو مى شنوى هرچه
را كه من مى بينم تو مى بينى اما تو وزير منى, نبى نيستى. نفرمود تو ولى نيستى
فرمود تو نبى نيستى, چون نبوت بين ولايت و رسالت است. بنابراين پشتوانه اصلى اين
مقام ها همان ولايت است.

اما آن چه كه در اين آيه مطرح است مربوط به ولايت به آن معنا كه ولى الله باشد
نيست, ولايت غير از والى بودن است اين والى بودن يك كار اجرايى است كه از آن به
عنوان رهبرى ياد مى شود اما آن ولايت تكوينى حساب ديگرى دارد, آن ولايت ريشه نبوت
و رسالت است. اما در اين آيه مورد بحث منظور, والى بودن و كار اجرايى كردن است,
و اين مقام قطع شدنى نيست وگرنه هرج و مرج پيش مىآيد. بر همين اساس در ذيل همين
آيه7, سوره حشر فرمود: ((و ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا)).

اين هم از موارد اختلاف بين شيعه و اهل سنت است ((ما آتيكم الرسول)) يعنى هرچه
را كه رسول به شما داد بگيريد و هر چه را كه نهى كرد منتهى بشويد. اهل سنت نوعا
مثل امام فخر رازى ـ كه از اشاعره است ـ در ((التفسير الكبير)) و زمخشرى ـ كه
از معتزله است ـ در ((كشاف)) و همراهان اين دو فكر نيز به همين گونه معنا
كرده اند كه اين ((ما اتيكم)) يعنى هر اندازه مالى كه از آن فىء به شما داد قبول
كنيد و هر اندازه كه نداد اعتراض نكنيد. چرا اين چنين معنا مى كنند؟ چون اگر
چيزى از حضرت رسول(ص) نقل بشود و در قرآن ريشه ظاهرى نداشته باشد آنها بگويند
كه شما هم معاذالله مثلا روى اجتهاد خود اين حرف را زده ايد ما هم صاحب نظريم.
اين كه گاهى به پيامبر مى گفتند آيا وحى نازل شد يا با نظر خودتان اين حرف را
زديد براى اين كه بگويند اگر وحى است ما قبول داريم و اگر روى نظر گفتيد شما هم
يك نظر داريد ما هم يك رإى داريم. اين كه مى گويد: ((حسبنا كتاب الله))
نمى خواهد عترت را از بين ببرد بلكه مى خواهد رسالت را از بين ببرد, چون اين حرف
را در حضور صاحب وحى گفت نه يعنى ما تو را قبول داريم هرچه تو گفتى ما قبول
داريم اما بعدىها را قبول نداريم اصلا در موردى واقع شد كه مى خواهد بگويد ما
برهان منهاى پيامبر را قبول داريم, پيامبر(ص) رسالتش را قبول داريم هرچه را وحى
است به عنوان قرآن شنيد به ما تحويل بدهد بعد كارى نداشته باشد. آنها در اين حد
گفتند نه اين كه هم رسالت حضرت را قبول داشته باشند و هم رهبرى و والى بودن و
امامت اش را, اما بعد درباره بعدىها شك كرده باشند, نه اصلا چنين نيست, چون
بعدىها كه نگفتند قلم و دوات حاضر كنيد تا ما بنويسيم اين را خود رسول الله(ص)
فرمود. اينها نه تنها مى خواستند بگويند قرآن بس است ما احتياجى به مضمون نامه
نداريم بلكه خواستند بگويند ما احتياجى به نوشتن تو نداريم. بازگاهى در روايات
به صورت پراكنده هست كه از حضرت سوال مى كردند كه: آيا از خودت گفتى يا وحى است؟
يعنى اگر از خودت گفتى تو يك نظر دارى, ما هم يك نظر داريم.

اينها باورشان شده بود كه رسول خدا ((ما ينطق عن الهوى))(4) است.

پس برادران اهل سنت آيه ((و ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا))
را اين طور معنا مى كنند كه هر چه رسول از فىء و مسائل مالى به شما داد بپذيريد,
نداد هم اعتراض نكنيد. اما شيعه اين طور معنا نمى كند بلكه مى گويد: اين ((ما))
اطلاق دارد يك, ذيل هم قرينه اطلاق صبر است دو, بيان آن اين است كه ((ما آتيكم
الرسول)) هر چيزى كه رسول به شما ((ايتا)) كرد: از قانون, مقررات, احكام الهى,
مال بگيريد, چون كلمه ((ايتا)) در همه موارد است. اين كه گفته مى شود ((خذوا ما
آتينكم بقوه))(5) اين كه خدا به بنى اسرائيل مى فرمايد: ((خذوا ما آتينكم)) يعنى
به شما مال و يا قوانين و مقررات و احكام داديم, بگيريد, در اين مورد هم اگر
مى فرمايد: ((ما آتيكم الرسول فخذوه)) اين ((ما)) مطلق است آيه هم همين مورد را
مى گيرد اگر حكمى كرد, مقرراتى داشت, سمتى داد اين ها همه ((اتا)) است.

پس هم كلمه ((ما)) مطلق است و هم صيغه ((آتا)) توان اطلاق را دارد. اما شهادت
ذيل اين است كه فرمود: ((و ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا)) اين
((ما نهيكم)) كه ظهورش در مقررات و قوانين خيلى قوى است گاهى مى فرمايند كه
((فامنن او امسك بغير حساب))(6) اگر خصوص مال باشد بايد هرچه داد بگيريد و هر
چه نداد صبر كنيد و اما وقتى مى فرمايد: ((ما نهيكم عنه)) يا دستور مى دهد كه شما
از اين مال فاصله بگيريد يا قانون وضع مى كند نهى دارد; يعنى مناهى رسول را مثل
اوامر رسول بگيريد. اين مناهى رسول همان طورى كه در كارهاى اجرايى حضور و ظهور
دارد در قوانين و مقررات هم حضور و ظهور دارد پس آن چه كه زمخشرى ـ از معتزله ـ
يا امام رازى ـ از اشاعره ـ گفته اند كه اين مخصوص مسائل مالى است, تمام نيست,
بلكه اطلاق ((ما)) و ((آتا)) هر دو را شامل مى شود و ذيل آيه هم تإييد مى كند.
بنابراين هر چه را كه حضرت بفرمايد حجت است و هر مالى هم كه حضرت به هر كه بدهد
يا ندهد حجت است نه مى توان به كارهاى اجرايى آن حضرت اعتراض كرد و نه به كارهاى
تعليمى ايشان.

اين كار ـ همان طورى كه مرحوم امين الاسلام طبرسى اشاره كرده اند ـ بعد از وجود
مبارك حضرت رسول به ائمه(ع) مى رسد تا اين جا در مجمع البيان هست كه بعد از حضرت
به ائمه قائمين مقام او مى رسد اما مى توان گفت چون براهين, مطلق است و هرگز دين
تعطيل بردار نيست اين ائمه دو قسم اند; ائمه بالاصاله كه معصومين ـ عليهم السلامـ
اند و ائمه بالطبع كه جانشينان آنها هستند. اين سمت را هر كدام از ائمه يكى پس
از ديگرى حفظ مى كردند و مى گرفتند, كارهايى كه مربوط به امام قبلى بود امام بعدى
به عهده مى گرفت; مثلا آن چه را كه مرحوم صدوق ـ رضوان الله عليه ـ در كتاب شريف
((من لايحضره الفقيه)) ذكر مى كند كه ائمه, هر سمتى كه براى امام قبلى بود به
عهده مى گرفتند و هركارى كه مال شخص امام قبلى بود به ورثه او واگذار مى كردند.

در جلد دوم ((من لايحضره الفقيه)) (چاپ چهار جلدى, ص23, روايت 14) آمده است كه
ابى على ابن راشد حضور امام هادى(س) امام دهم رسيدو عرض كرد ((انا نوتى بالشىء
فيقال هذا كان لابى جعفر(ع))) گاهى بعضى از اموال را پيش من مىآورند و مى گويند
اين مال ابى جعفر است (منظور از اين ابى جعفر ابى جعفر ثانى است يعنى امام جواد(س)
امام محمد تقى ـ ع ـ ما چه كنيم, قبول كنيم يا نه؟ امام فرمودند: شما از كسانى
كه اين اموال را مىآورند توضيح بخواهيد هر مالى كه به عنوان سهم امام يا فىء و
انفال بود; يعنى هر چه جزء شوون امامت بود كه در اختيار پدرم قرار داشت آن فقط
به من مى رسد و اما اموالى اگر مال پدرم بود نه به سبب امامت بلكه مال شخص او
بود او ميراث است و به ساير ورثه مى رسد.

حال اگر كسى بگويد اين احكام فقط مربوط به همان صدر اسلام بود و ديگر اين
مسائل خمس و فىء و انفال و امثال ذلك را بايد گرفت مى ماند يك سلسله عبادت هاى
خشك شخصى. اين همان مصداق كامل انفكاك دين از سياست است. آن وقت آن همه ادله و
براهينى كه بشر به پيغمبر و قانون و قانون گذار نياز دارد همه عبث خواهد شد و
فقط در آن چند سال صدر اسلام محصور مى شود. اگر دليل عقلى, تاريخى شد و تخصيص
پذير گشت, يقين داشته باشيد كه دليل عقلى نيست, چون عقليه الاحكام لاتخصص دليل
عقلى را نمى توان تاريخى كرد, مال آن زمان است اگر بشر قانون مى خواهد و قانون
بايد الهى باشد اين بايد عملى باشد.



اگر گفتيم درست است كه بشر قانون مى خواهد ولى اين گونه نياز تا سال 250 هجرى
است, از آن به بعد قوانين اجرايى نمى خواهد بلكه فقط به عبادات نياز دارد. معلوم
مى شود آن دو قرن و اندى هم باطل بوده است, چون اگر چيزى حكم عقلى شد براى هميشه
است. مسإله نبوت و امامت و نياز بشر به قانون, حكم نقلى نيست پس حكم عقلى است.
اگر حكم عقلى شد اين همان است كه مى گويند در احكام عقلى سالبه جزئيه نقيض موجبه
كليه است, موجبه جزئيه نقيض سالبه كليه است, اما در احكام نقلى, سالبه جزئيه
مخصص موجبه كليه است, موجبه جزئيه مقيد سالبه كليه است, هيچ تعارضى بين سلب كلى
و ايجاب جزيى چه در اطلاق و چه در عموم, در ادله نقلى اصلا نيست باب تخصيص و
تقييد واضح است.

اما اگر مسإله اى نقلى نشد بلكه عقلى شد و چون ((عقليه الاحكام لاتخصص)) اگر
كسى گفت اين قانون براى آن وقت بود يعنى اصلا قانون نيست وقتى اصلا قانون نبود
اصل برهان عقلى, ويران مى شود, لذا اين آيه كه فرمود: ((ما آتاكم الرسول)) در
واقع رسول بما انه والى است نه رسول بما انه رسول, چون رسول بما انه رسول احكام
مطلق را اطلاق مى كند نه كارهاى جزيى, كارهاى اجرايى را بما انه والى انجام مى دهد
و اين هم هرگز قابل انقطاع نيست.

ادامه دارد


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حشر (59) آيه 7 ـ 6.
2 ) مائده (5) آيه 50.
3 ) نهج البلاغه صبحى صالح خطبه192.
4 ) نجم (53) آيه3.
5 ) بقره (2) آيه93.
6 ) ص(38) آيه39.

/

ميلاد نخستين ميوه نبوت و ولايت


در پانزدهم ماه مبارك رمضان سال سوم هجرى, نخستين گل خوشبوى درخت نبوت و ولايت و اولين ثمره ازدواج على و زهرا به دنيا آمد. اولين هديه شيرين خدا به على مرتضى و فاطمه زهرا در مدينه منوره چشم به دنيا گشود. در اين مكان و زمان مقدس, كودكى متولد شد كه وجود ذى جودش ماه رمضان را قداست و شرافتى افزون تر بخشيد.
خبر ولادت اولين نواده رسول خدا ـ صلى الله عليه وآله ـ به آن حضرت داده شد. پيامبر مشتاقانه به ديدار فرزند عزيز و ارجمندش به خانه على و زهرا ـ سلام الله عليهماـ آمد كه او را دربرگيرد و نوازش كند.
طبق روايتى كه در كتب فريقين آمده است, پيامبر به اسمإ فرمود: اسمإ! فرزندم را بياور.
اسمإ كه كودك را در پارچه اى زردرنگ پيچيده بود, او را به خدمت حضرت آورد. پيامبر ناراحت شد و فرمود: مگر نگفته بودم نوزاد را هرگز در پارچه زرد رنگ نپيچيد؟
اسمإ نوزاد را گرفت و در پارچه اى سفيد رنگ پيچيد و او را به خدمت نياى بزرگوارش آورد. حضرت اذان را در گوش راست و اقامه را در گوش چپش خواند سپس رو به داماد گرامى اش على كرد و فرمود:
يا على! او را چه نام نهادى؟
عرض كرد: اى رسول خدا ! من در نامگذارىاش هرگز بر شما پيشى نمى گيرم.
پيامبر نيز فرمود: من هم برخدايم سبقت نمى گيرم.
فورا جبرئيل امين نازل شد و خدمت رسول خدا عرض كرد:
يا محمد! خدايت سلامت مى رساند و مى فرمايد: چون نسبت على به تو نسبت هارون به موسى است ـ جز اين كه پس از تو پيامبرى نيست ـ لذا نام فرزند هارون را بر او بگذار.
پيامبر فرمود: نام فرزند هارون چه بوده است؟
عرض كرد: شبر.
فرمود: من زبانم عربى است. نام شبر در زبان عربى چه مى باشد؟
جبرئيل گفت: نامش حسن است. او را حسن نام گذار.
(ذخائر العقبى,ص120)
نامش حسن.. رويش حسن .. مويش حسن .. خوى دلجويش حسن .. به به چه زيبا پسرى, چه رعنا مولودى. امروز خانه زهرا نور باران مى شود. فرشتگان به خدمت پيامبر براى عرض تهنيت مىآيند. ما هم از اين جا به خاندان رسالت تبريك مى گوييم.
در صواعق المحرقه ابن حجر,ص115 آمده است:
رسول خدا(ص) فرمود: ((سمى هارون ابنيه شبرا و شبيرا و انى سميت ابنى الحسن والحسين بما سمى به هارون ابنيه; هارون نام دو فرزندش را شبر و شبير گذاشت و من نام دو فرزندانم را حسن و حسين مى گذارم, به همان نامى كه هارون فرزندانش را نام نهاد.))
در كتاب كنزالعمال, ج 6, ص 220, نقل كرده كه حضرت رسول دو فرزندش (حسن و حسين) را در دامان خويش نشانده بود و نوازششان مى كرد و مى فرمود: ((ان ابنى هذين ريحانتاى من الدنيا; اين دو فرزندانم, دو گل خوشبوى من در دنيايند)).
در مجمع الهيثمى ج9, ص181, از انس بن مالك نقل مى كند كه گفت: رسول خدا گاهى به سجود مى رفت, يكى از دو فرزندانش (حسن يا حسين) مىآمد و بر كمر حضرت مى نشست, پس حضرت سجود را طولانى مى كرد تا آن گاه كه خود كودك پايين بيايد. به او گفته مى شد: يا رسول الله! سجودت را طولانى كردى؟ مى فرمود: فرزندم, بردوشم سوار بود, خوش نداشتم كه او را به شتاب وادارم.
و در اين زمينه روايات زيادى از كتب اهل سنت نقل شده است.
در صحيح ترمذى, ج 2, ص 306, نقل شده كه رسول الله(ص) به فاطمه مى فرمود: فرزندانم را بياور تا آنها را استشمام و بو كنم و آنها را در بغل مى گرفت و مى بوسيد و مى بوييد.
در مجمع الهيثمى, ج 9, ص 175, نقل شده كه شخصى از ابن الزبير (دشمن سرسخت اهل بيت) سوال مى كند: چه كسى بيش از همه به پيامبر شباهت داشت؟ او پاسخ مى دهد: حسن بن على, از هر كس بيش تر به پيامبر شبيه بود و حضرت رسول بيش از همه به او محبت و علاقه داشت. او گاهى مىآمد و حضرت رسول در حال سجده بود, پس بركمرش سوار مى شد و پيامبر سر برنمى داشت تا خود كنار رود.
در صحيح ترمذى, ج2, ص240, نقل شده كه اسامه بن زيد گويد: شبى به ديدار پيامبر رفتم, كارى داشتم. پس از آن كه كارم تمام شد, به حضرت عرض كردم: در زير عبايتان گويا چيزى پنهان كرده ايد؟ حضرت عبا را پس زد ديدم حسن و حسين بر دو زانويش نشسته اند. فرمود: اين دو, فرزندانم هستند. خداوندا! من آنها را دوست مى دارم, پس دوست بدار هر كه آنها را دوست مى دارد.
اين محبت فراتر از محبت پدر يا جد به فرزندش است. حضرت رسول ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ در موارد متعددى كه در كتاب هاى اهل سنت ذكرشده, به مردم گوشزد مى كرده است كه محبت حسن و حسين, محبتى الهى است و هر كه پيامبر را دوست مى دارد بايد آنها را دوست بدارد و هر كه با رسول خدا دشمن است, باآنها بى گمان دشمن است. پيامبر آينده را مى ديد كه با آن همه توصيه ها و سفارش هاى متعدد, در اماكن و اوقات مختلف, بااين حال, مردم چه رفتارى با دو ريحانه رسول الله نمودند و چگونه عمل به وصيت پيامبر كردند؟
برخى از برادران اهل سنت چنين وانمود مى كنند كه چون حسنين فرزندان پيامبر بودند و هر انسانى به فرزندان و نوه هايش علاقه دارد, لذا اگر رسول خدا درباره آنها عاطفه اى نشان داده و اظهار محبتى كرده, امرى است طبيعى, ولى با سيل روايت هائى كه خود از پيامبر نقل مى كنند و حضرت دشمنانشان را نفرين مى كند و دوستانشان را بشارت مى دهد, چه مى كنند؟!
در مستدرك صحيحين, ج3, ص166, از ابوهريره نقل شده كه گفت: روزى رسول خدا(ص) بر ما وارد شد, در حالى كه حسن را بريك دوش و حسين را بر دوش ديگر حمل مى كرد, گاهى اين را مى بوسيد و گاهى آن را, تا اين كه به ما نزديك شد. يكى از اصحاب عرض كرد: يا رسول الله! شما آنها را دوست مى داريد؟!
حضرت فرمود: آرى ! هر كه آن دو را دوست بدارد, مرا دوست داشته و هر كه آن دو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.
و در همين صفحه در روايت ديگرى آمده است كه حضرت فرمود: حسن و حسين دو فرزندان من هستند, هر كه آنان را دوست بدارد, مرا دوست داشته و هر كه مرا دوست دارد, خدا او را دوست مى دارد و هركه را خدا دوست بدارد, او را داخل بهشت خواهد كرد و هركه اين دو را دشمن بدارد, مرا دشمن داشته و هر كه مرا دشمن بدارد خداوند او را دشمن داشته و هر كه را خدا دشمن بدارد, بى گمان وارد دوزخش خواهدكرد.
آن گاه نويسنده كتاب ادامه مى دهد: اين حديث از نظر شيخين (بخارى و مسلم) صحيح است. شايد بيش از چهل حديث با مضمون هاى مختلف در كتاب هاى اهل سنت, در همين مورد وارد شده است.
به همين بسنده مى كنيم و نتيجه گيرى را به خوانندگان عزيز و گرامى واگذار مى نماييم.
البته, ما را دل خوش است كه با تمام وجود به اهل بيت پيامبر عشق مى ورزيم و تنها اميد نجات خود را در روز رستاخيز, همين محبت و علاقه به آنها مى دانيم و به خاطر همين عشق و علاقه است كه روز پانزدهم رمضان را جشن مى گيريم و به دليل خرسندى رسول الله از به دنيا آمدن فرزند دلبندش شاد و خرم مى شويم و به يكديگر تبريك و تهنيت مى گوييم. پس تبريكتان باد اى شيعيان امام مجتبى.

پاورقي ها:

/

سخنان معصومان





نصيحت پذيرى سبيل هدايت

امام على (ع): ((رحم الله عبدا سمع حكما فوعى و دعى الى رشاد فدنا و إخذ
بحجزه هاد فنجى)).(1)

خدا رحمت كند آن كس را كه چون سخن حكيمانه اى را بشنود خوب فرا گيرد و چون به
هدايت ارشاد گردد بپذيرد و دست به دامن هادى و رهبرى زند و نجات يابد.



امام على (ع): ((إلا و انه من لاينفعه الحق يضره الباطل و من لايستقيم به
الهدى يجر به الضلال الى الردى)).(2)

آگاه باشيد: آنها كه از حق بهره مند نشوند زيان باطل دامنشان را فرا خواهد
گرفت و آن كس كه هدايت, راهنمايش نگردد گمراهى او را به هلاكت مى كشاند.



امام على (ع): ((اسمعوا النصيحه ممن اهداها اليكم واعقلوها على إنفسكم)).
(3)

از كسى كه به شما نصيحت خود را هديه مى كند بشنويد و بپذيريد و آن را براى خود
در خاطر نگه داريد.



امام على (ع): ((فاتقوا الله تقيه من سمع فخشع… و عبر فاعتبر و حذر فحذر
و زجر فازدجر و راجع فتاب و إرى فراى فاسرع طالبا)).(4)

تقوا پيشه كنيد تقواى كسى كه چون بشنود احساس مسووليت كند… و هرگاه درس
عبرت به او بدهند عبرت پذيرد و هرگاه او را برحذر دارند قبول كند و اگر منعش
كردند از نافرمانى بايستد و چون بازگردد توبه كند و هرگاه نشانش دهند ببيند و
به سرعت به سوى حق حركت كند.



امام على (ع): ((ليكن احب الناس اليك من هداك الى مراشدك و كشف لك عن
معايبك)).(5)

بهترين و دوست داشتنى ترين مردم در نزد تو بايد كسى باشد كه تو را به رشد و
هدايت رهنمون سازد و از عيوب تو (در نزد خودت) پرده بردارد.



امام على (ع): ((من استنصح الله وفق)).(6)

هر كس از خداوند متعال درخواست نصيحت كند (و اطاعت اوامرش را نمايد) موفق
مى شود.



امام على (ع): ((من قبل النصيحه إمن من الفضيحه)).(7)

هر كس نصيحت پذير باشد از رسوايى در امان خواهد بود.



امام على (ع): ((اتعظوا بمواعظ الله واقبلوا نصيحه الله… واعلموا إن هذا
القرآن هو الناصح الذى لايغش… واستنصحوه على إنفسكم واتهموا عليه آرإكم
واستغشوا فيه إهوائكم)).(8)

از موعظه ها و اندرزهاى خدا پند بگيريد و نصيحت هاى او را قبول كنيد… و
بدانيد كه اين قرآن پند دهنده اى است كه انسان را نمى فريبد…
خويشتن را با آن اندرز دهيد و هرگاه نظر و كردار شما بر خلاف قرآن بود خود را
متهم سازيد و خواسته هاى خويش را در برابر قرآن نادرست بشماريد.



امام حسن (ع): ((إسمع الاسماع ما وعى التذكير وانتفع به)).(9)

شنواترين گوشها آن است كه تذكرها را بشنود و از آنها نفع ببرد.



امام حسين (ع): ((من دلائل العالم انتقاده لحديثه)).(10)

از نشانه هاى عالم اين است كه گفتار خود را ـ قبل از بيان كردن ـ نقد و بررسى
مى كندO O.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) نهج البلاغه : خطبه76.
2 ) همان, خطبه28.
3 ) غرر الحكم: 2494.
4 ) نهج البلاغه : خطبه83.
5 ) غرر الحكم: 7374.
6 ) نهج البلاغه : خطبه147.
7 ) غرر الحكم: 8344.
8 ) نهج البلاغه : خطبه176.
9 ) بحارالانوار: ج78, ص109, ح17.
10 ) تحف العقول: ص248.

/

دانستنى هايى از قرآن


در فضيلت آموختن

((ن والقلم و مايسطرون)).
قسم به قلم و آن چه مى نويسند.
مواردى كه خداوند به آنها سوگند خورده است, عبارت است از نعمت هايى ارزنده و بزرگ كه پروردگار بر مردم منت نهاده و آنها را براى آسايش و زندگى بهتر آنان آفريده است.
يكى از اين نعمت هاى بسيار بزرگ ـ كه توانايى شكر و حمدش را نداريم ـ قلم است, و قلم كنايه از سواد و توانايى خواندن و نوشتن است.
در سوره ((اقرإ)) نيز مى خوانيم:
((إلذى علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم)).
خداوندى كه با قلم بشر را دانش آموخت و او را آموخت آن چه كه نمى دانست.
پس نخستين آيه اى كه برپيامبر نازل شده با خواندن ((اقرإ)) آغاز مى شود و هم چنين سوره اى كه در حساس ترين هنگام بر پيامبر نازل شده, دم از نوشتن (قلم) مى زند. و بدين سان معلوم مى شود سوادآموزى و دانش پژوهى و علم خواهى از نظر خداوند چقدر اهميت دارد كه بايد گفت: برترين و والاترين نعمت الهى, سواد است و توانايى خواندن و نوشتن.
و لذا در روايات و احاديث پيامبر و ائمه معصوم ـ عليهم صلوات الله ـ آن قدر كه بر طلب علم, تشويق و تحريض شده بر چيز ديگرى, تشويق و ترغيب نشده است. همين يك روايت كه همگان آن را از بردارند و همواره تكرار مى كنند, براى بيان اهميت اين مطلب كافى است كه حضرت رسول اكرم ـ صلى الله عيله وآله و سلم ـ مى فرمايد:
((طلب العلم فريضه على كل مسلم (و مسلمه); دانش خواهى بر هر مرد و زن مسلمان واجب است)).
و كم ترين علم, دانستن الفباى آن است; يعنى خواندن و نوشتن. پس عيب نيست كه انسان در سنين بالا به دانش پژوهى بپردازد, بلكه يك وظيفه مقدس است, ولى ننگى بالاتر از اين نيست كه انسان, بى سواد از دنيا برود.
آرى! اسلام است كه بشريت را با علم و قلم آشنا ساخت و اگر ترغيب اسلام به دانش اندوزى نبود, اثرى از حكمت و دانش وجود نداشت. در وقتى اين دين پا به عرصه وجود گذاشت كه در سرتاسر جزير العرب ((هفده)) نفر نويسنده بيش تر نبود, و در اندك زمانى اقيانوس حكمتى از سرچشمه علم رسول خدا جوشيد كه تمام مغزهاى بشر را غرق علم و معرفت كرد.
سواد داشتن محبوب و خواسته فطرى بشر است و اين مطلب به بحث و گفتگو نياز ندارد. آن چنان در فطرت بشر, عشق به علم نهفته است كه هيچ مطلبى اين چنين معشوق بشر نيست. اگر به يك بى سواد نسبت فهم و ادب و دانايى بدهى خرسند مى شود, هر چند خود مى داند كه نادان است و برجهل خويش كاملا آگاه است, ولى اگر به نادان ترين و جاهل ترين مردم نسبت جهل و نادانى دادى, آن چنان خشمناك مى گردد كه گويى آسمان را برسرش فرود آورده اى. چه شده است كه انسان بى سواد با اين كه خود به نادانى اش دانا است, اين چنين از انتساب به بى سوادى, خشمگين مى گردد؟
علت همين است كه عشق به علم و معرفت در نهاد بشر نهاده شده است; پس بايد در پى آن بود و آن را فراگرفت و به آن دست يافت و از آن بهره برد و به سويش حتى اگر در ((چين)) هم باشد روانه شد: ((إطلبواالعلم ولو بالصين)) .
و هيچ وقت براى دانش طلبى و سوادآموزى دير نيست. بياييد چنان كه در سال هاى پس از پيروزى و با توصيه بهنگام و به يادماندنى امام عزيزمان ـ قدس سرهـ , در راه سوادآموزى خود و ديگران, نهضت به پا كرديم, اين نهضت را آن چنان دنبال كنيم كه يك نفر بى سواد در سراسر كشور اسلامى يافت نشود. آن جا است كه هم خدا و هم رسول خدا و هم خلق خدا و هم روح خدا از ما شاد و خرسند مى شوند.
پاورقي ها:

/

بيانات گرانقدر مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى



در هشتمين كنفرانس اجلاس سران كشورهاى اسلامى

بسم الله الرحمن الرحيم

مايلم در اين مجمع برادرانه كه مى خواهد از زبان مسلمانان جهان سخن بگويد, سخن
را با ستايش و سپاس الهى آغاز كنم: بارالها تو را سپاس مى گويم بر معرفت, بر
توحيد, بر عبوديت و بر محبت, سپاس مى گويم بر برادرى اسلامى, بر تكريم انسانيت,
بر تعليم صبر و توكل بر توصيه احسان و مروت و درود مى فرستم بر محمد مصطفى (صلى
الله عليه و آله و سلم), بنده و پيامبرت كه پرچم توحيد و عدل را برافراشت صلاى
تكريم انسان سر داد و او را از بندگى هرچه و هركس جز تو آزاد ساخت, و سلام مى كنم
بر خاندان پاك و ياران راست گفتار او و پيروان آنان و همه بندگان شايسته خدا و
همه انسان هاى پاك نهاد.

و به شما ميهمانان عزيز, سران و مسوولان كشورهاى اسلامى و روساى هيئتها و يكايك
اعضاى آنان و نيز به دبير كل سازمان ملل, و دبير كل اين كنفرانس و ديگر
ميهمانان عزيز خوشامدى صميمانه و برادرانه نثار مى كنم.

برادران و خواهران! شما اينك در يكى از خانه ها و پايگاههاى اسلام گرد آمده ايد,
ميزبان شما اگرچه رسما رئيس جمهور ما است, ليكن يكايك ايرانيان خود را ميزبان
شما ميدانند و حضور شما را در اين كشور ايمان گرامى مى دارند.

عزيزان! جمع ما دوستانى نيستيم كه به موجب مصالحى به هم گره خورده باشيم, تا
مصالح ديگرى هم روزى بتواند گره متصل كننده ما را بگسلد, برادرانى هستيم كه
عقيده به قرآن ما را ما با پيوندى ابدى به يكديگر متصل ساخته, و با همه
تفاوتهاى تاريخى و جغرافيايى و سياسى از ما پيكره واحدى كه همان امت اسلامى است
پديد آورده است, ما اين پيوند را با قبول اسلام پذيرفته ايم و از آن گزيرى
نداريم, نقارها, اختلافها و حتى كشمكشها غبارهايى برچهره اين حقيقت است, كه
همواره با زلال حكمت و خردمندى و بردبارى قابل شستشو است.

به اين جلسه عظيم و اين ديدار تاريخى با اين چشم بنگريم تا بتوانيم از آن
براى سرنوشت ملت هاى خود و امت بزرگ اسلامى بهره بگيريم.

برادران و عزيزان! من سخن خود در گشايش اين مجمع را به بيان سه مطلب اختصاص
مى دهم و در پايان نتيجه مى گيرم, آن سه اينهاست, اسلام, امت اسلامى, كنفرانس اسلامى
و آفاق آينده.



1ـ اسلام :

اسلام هم در هنگام طلوع خود و هم امروز راهى به دنيايى نوين با زندگيى
سعادتمندانه و متضمن صلاح و فلاح انسان بوده و هست, رنج هاى اصلى بشر ـ كه اسلام
كمر به زدودن آنها بسته ـ در آن زمان و پيش از آن و امروز همواره چيزهاى ثابت و
واحدى بوده است و هست, فقر, جهل, تبعيض, جنگ و ناامنى و بالاخره زندانى شدن در
حصار مادىگرى و اسارت در كمند خوىهاى زشت خويشتن.

و اسلام دين انسانيت و اعتدال و خردورزى و تسليم در برابر حق متعال است و بى شك
همه اديان پيش از ورود دستهاى تحريف, چنين بوده اند, پس درمان اين دردهاى انسانى
را با شيوه اى دور از زياده روى و افراط و تفريط, و از راههاى خردپسند بر بشر
عرضه كرد و آدمى را به ذكر و تضرع و رابطه باطنى با خداى خود فرا خواند, و
مبارزه با بدى و تجاوز و ظلم و فساد و نيز مبارزه دائم با خودخواهى و خودپسندى
و هوسرانى خود را به او آموخت و بدان توصيه كرد.

احكام عمده اسلام بدين گونه شكل گرفته و برنامه اسلام براى زندگى فردى و
اجتماعى اخلاقى و سياسى بشر از اين ريشه ها روييده است. در نظام سياسى اسلام عدالت
اجتماعى, آزاديهاى گوناگون, صلح عادلانه, مبارزه با زورگويى و تجاوز, روابط زن و
مرد, روابط آحاد مردم در يك جامعه, و روابط جوامع با يكديگر و نيز تزكيه نفس, و
رابطه باطنى هر فرد با خداوند همه و همه مبتنى بر آن پايه ها و ناظر به درمان آن
دردهاى كهن و هميشگى است.

امروز هم به رغم ظواهر رنگين و دلنشين زندگى, بشر از همان دردهايى رنج مى برد,
كه در طول تاريخ برده است, اكثر مردم جهان فقيرند, و عده معدودى بيشترين ثروت
زمين را در دست دارند, اكثر ملت ها از پيشرفت علمى بى نصيب اند, و جمعى دانش خود
را وسيله زورگويى به ديگران كرده اند, در گوشه و كنار جهان, جنگها برپاست و
ديگران هم دائما از بروز جنگ بيم ناكند, در سطح جهان ميان كشورها و نيز در اغلب
كشورها, ميان طبقات مختلف تبعيض هست, تمدن مادى غرب همه را به مادىگرى سوق
مى دهد, و پول و شكم و شهوت بزرگترين همت ها شده و مى شود, و بالاخره صفا و يكرنگى
و گذشت و ايثار در بخشهاى عظيمى از عالم جاى خود را به نيرنگ و توطئه و حرص و
حسد و بخل و ديگر خوىهاى زشت داده است, جهان از لحاظ دانش و تكنولوژى و ابزار و
سرعت و سهولت به كلى باگذشته تفاوت كرده, ولى دردهاى مزمن و كهنه بشر همچنان
پابرجا است, و گرفتارىهاى عمده همان است كه بود.

ليبراليسم غربى و كمونيست و سوسياليسم و غيره همه امتحان خود را داده و
ناتوانى خود را ثابت كرده اند, و امروز هم مانند گذشته, اسلام تنها شفابخش و
فرشته نجات است, امروز هم مانند 1400 سال پيش اين ندا طنين افكن است:

((قد جائكم من الله نور و كتاب مبين, يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام,
و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه, و يهديهم الى صراط مستقيم))(1), مهم آن
است كه چهره بى پيرايه اسلام ديده و شناخته شود, دشمنان در طول چند قرن و دوستان
نادان و غافل, در زمانى درازتر چهره نورانى اسلام را زشت كرده و به غرض يا به
سلائق جاهلانه به آن افزوده يا از آن كاسته اند, امروز هم اگر چه كج فهميها و سود
طلبيها از سوى خوديها هنوز در كار تيره كردن تصوير اسلام است, ولى حقا تبليغات
دشمنان در اين باره بسى بيش از آن است, و آنان از راههاى ظريف و موزيانه به اين
كار مشغولند, يك قلم از تلاش خستگى ناپذير دشمنان در اين باره حجم عظيم تبليغاتى
است كه بر عليه ايران اسلامى, پس از قيام دولت اسلام در ايران, به راه افتاده
است, براى از رونق انداختن پيام نافذ اين انقلاب بزرگ, آنان مهمترين كار را تهمت
زدن و خبر دروغ دادن دانسته اند, چندان به دروغ از ما گفته و به ما نسبت
داده اند, كه حرفهاى آنان تكرارى, و براى شنوندگانش ملال آورنده است, در اين مورد
صهيونيستها و رسانه هاى معروف صهيونيستى جهان و عوامل استكبار و بيش از همه
آمريكائيها, فعالترين بوده اند و هستند, يعنى كسانى كه از اين انقلاب بيش از همه
متضرر شده اند.

برادران مسلمان بر اين اساس كار بزرگ ما شناسائى اسلام و شناساندن آن و آشنايى
بيشتر با يكديگر است.



2ـ امت اسلامى:

نخستين فرآورده سياسى ـ انسانى اسلام, امت اسلامى است كه از مدينه النبى آغاز
شد, و به صورتى حيرت آور و افسانه وار قدم در راه رشد كمى و كيفى نهاد, هنوز نيم
قرن از ولادت اين پديده مبارك نگذشته بود, كه نزديك به نيمى از تمامى قلمرو سه
تمدن بزرگ باستانى همسايه خود يعنى ايران, روم, و مصر را درنورديد و يك قرن پس
از آن تمدنى درخشان و حكومتى عزيز و مقتدر در مركز جهان پديد آورد كه از شرق به
ديوار چين, و از سوى ديگر به سواحل اقيانوس اطلس, و از شمال تا استپهاى سيبرى,
و از جنوب تا جنوب اقيانوس هند مى رسيد.

قرن هاى سوم و چهارم هجرى, و پس از آن مزين به تمدنى آنچنان مشعشع است كه پس
از هزار سال هنوز بركات علمى و فرهنگى آن را در مدنيت كنونى جهان مى توان به
وضوح ديد, اگرچه مورخان غربى به هنگام حكايت تاريخ علم و تمدن اين رستاخيز عظيم
و بى سابقه علم و فرهنگ و تمدن را يكسره در بوته اجمال و اهمال مى نهند, و سرگذشت
علم را از يونان و رم باستان يكسره به رنسانس متصل مى كنند, گوئى علم و تمدن
هزار سال مرده بود و يك باره در رنسانس تولد يافت! ليكن حقيقت آن است كه قرون
وسطى فقط براى غرب و اروپا دوران تاريكى و جهالت و وحشت بود, ولى براى دنياى
اسلام با گستره چندين برابر اروپا يعنى از اندلس تا چين دوران تشعشع و بيدارى و
عروج علمى شمرده مى شد.

غرض از اين يادآورى تفاخر به گذشته نيست, غرض يادآورى اين حقيقت است, كه آن
چه آن تمدن را پديد آورد ـ يعنى اسلام و معارف زندگى ساز آن ـ هم اكنون نيز در
اختيار ما است و به ما هشدار مى دهد:

((يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم))(2) اسلام
ثابت كرده است, كه ظرفيت آن را دارد كه امت خود را به اعتلاى مدنى و علمى و عزت
و قدرت سياسى برساند, ايمان و مجاهدت و پرهيز از تفرقه تنها شرطهاى تحقق اين
هدف بزرگ است, و قرآن به ما مىآموزد:

((و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مومنين))(3), و مىآموزد:
((والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين))(4), و مىآموزد:
((و إطيعوا الله و رسوله و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم و اصبروا ان الله
مع الصابرين))(5).

ضعف اين سه عامل امت اسلامى را امروز در وضع تاسف بارى قرار داده است, حداقل در
دو قرن گذشته دشمنان پيگير و با تدبير و برخى حكومتهاى مسلمان بى كفايت در كنار
عوامل و شرائط گوناگون تاريخى و سياسى در پديد آوردن اين وضع به شدت موثر
بوده اند, و ما امروز وارث گذشتگانيم.

برادران بيائيد ما براى آيندگان چيزى از اين افتخارآميزتر به ارث بگذاريم.

در بررسى عوامل بيرونى وضع كنونى, من تهاجم جبهه استكبار را از همه موثرتر
مى يابم, در فرهنگ ما استكبار به آن مجموعه قدرتى گفته مى شود, كه با تكيه به
تواناييهاى سياسى و نظامى و علمى و اقتصادى خود, و با الهام از نگرش تبعيضآميز
به نوع بشر, مجموعه هاى بزرگ انسانى يعنى ملتها و دولتها و كشورهارا با سيطره
قلدرانه و تحقيرآميز به سود خود زير فشار و استثمار مى گذارد, در كار آنها دخالت
و به ثروت هاى آنها دست اندازى مى كند, به دولتها زور مى گويد, و به ملتها ستم
مى ورزد, و به فرهنگ ها و سنت هاى آنان اهانت روا مى دارد, مثالهاى بارز آن را
استعمار و سپس استعمار نو, و اخيرا تهاجم همه جانبه سياسى و اقتصادى و تبليغاتى
و حتى نظامى از سوى استعمارگران ديروز و وارثان آنها در برابر چشم ملت هاى ما
نهاده و طعم تلخ آن را به ايشان چشانده است.

قدرتهاى غربى در اين تهاجم موثر از پيشرفت علم و تكنولوژى, و از برخى خصال
ملى و بومى خود بهره بردند, ما دشمن را ملامت نمى كنيم, كسانى سزاوار ملامتند كه
با كوته بينى و راحت طلبى و خودخواهى زمينه پيروزى دشمن و زوال خويش را فراهم
ساختند.

غرب در تهاجم همه جانبه خود, ايمان و خصال اسلامى ما را نيز هدف قرار داد, در
سايه متاع دانش خود كه همه بدان احساس نياز مى كردند فرهنگ اباحى گرى و بى مبالاتى
در دين و اخلاق را هم كه خود دچار آن است مصرانه به جوامع ما صادر كرد, بى شك اين
لجن زار اخلاقى روزى كه چندان دور نيست تمدن كنونى غرب را در خود فرو خواهد برد و
محو خواهد كرد.

دنياى اسلام امروز بر اثر آن تهاجم خصمانه به اضافه عوامل درونى نسل هاى گذشته
در وضعى مصيبت بار است. فقر و جهل و عقب ماندگى علمى, و ضعف اخلاقى, و از همه
بدتر تسلط فرهنگى و بعضا سياسى دشمنان اش بر آن از يك سو, و گرفتارىهاى بزرگى از
قبيل مسإله فلسطين, و مسائل افغانستان, لبنان, عراق, كشمير, بوسنى و هرزه گوين,
قفقاز, و غير آن از سوى ديگر فهرست بلندى از مسووليتهاى الهى و انسانى را در
برابر حكومتها و شخصيتهاى سياسى و رهبران جهان اسلامى قرار داده است.

ما امروز بايد ابتكار عمل را به دست گيريم, تاكنون همواره دشمن ابتكار عمل را
در دست داشته, و ما حد اكثر شكوه و گله كرده ايم.

فلسطين در يك فرايند تاريخى, متشكل از دهها ابتكار عمل از سوى دشمن, به ملك
طلق صهيونيستها بدل شده است.

نخست خريدن زمينهاى فلسطينيان سپس مسلح شدن صهيونيستهاى مهاجر, بعد از آن جنگ
داخلى و اعلام تجزيه فلسطين, سپس تصرف بخشهاى جديدى از آن كشور اسلامى و عربى, و
در نهايت تصرف همه آن و افزودن بخشهائى از كشورهاى مصر و سوريه و اردن به آن.

تا اينجا فقط يك بار همسايگان عرب فلسطين, ابتكار عمل را بدست گرفتند, و آن
حمله رمضان سال 1393 هجرىقمرى, كشورهاى سوريه و مصر بود, كه اگرچه بر اثر
همراهى آمريكا با اسرائيل, و كم همتى كشورهاى اسلامى به نتائج كامل نرسيد, ولى
باز مايه افتخار جبهه عرب, و رها سازى بخشى از سرزمين هاى عربى شد. پس از آن باز
همواره تا امروز صهيونيستها و حاميانشان و در رإس همه آمريكا, ابتكار عمل را
در دادن شعارهاى سازش, و عموما در جهت تحكيم تصرف غاصبانه فلسطين در دست داشته
و حريف هاى خود را تا هر جا توانسته اند به دنبال خود كشانده اند.

ما دولتهاى مسلمان در راه نجات فلسطين بايد به كشورهاى خط مقدم كمك هاى جدىترى
مى كرديم, در گذشته بعضى از دولتهاى ما حتى از پشت هم به جبهه كشورهاى خط مقدم
خنجر زده اند, نمونه بارز آن دولت ايران در عهد پهلوى است متإسفانه در آن
روزگار, ايران خانه امن صهيونيستها, و همكار صميمى دولت غاصب بود.

برادران عزيز! اين وضع با عزت اسلامى ناسازگار, و از راه علاج دردهاى امت اسلامى
بسى دور است, هم بايد همه كشورهاى اسلامى در احقاق حق ملت فلسطين سهم شايسته اى
بر عهده بگيرند, و هم دنياى اسلام بايد از حالت انفعال به حالت ابتكار درآيد,
اين هر دو وظيفه را عجالتا فقط جوانان مومن و غيور فلسطين و لبنان با همه وجود
خود انجام مى دهند, درود بر آنان!

مخالفت ما با آنچه بدان گفتگوى صلح خاورميانه مى گويند, به دليل ناعادلانه
بودن, استكبارى بودن, و تحقيرآميز بودن, و بالاخره غير منطقى بودن آن است, اصل
تحميلى صلح در مقابل زمين به معناى آن است كه صهيونيستها زمينهاى كشورهاى
همسايه را پس بدهند تا ما بپذيريم كه كشور فلسطين متعلق به آنها باشد, چه سخنى
از اين ناعادلانه تر است, چه پاسخى مى توان به ملت كهن فلسطين در اين معامله
مغبونانه داد, از شوخيهاى عبرت انگيز زمانه يكى اين است كه دولت غاصب همين را هم
نامناسب دانسته و آن را رد كرده است, آيا وقت آن نرسيده است كه دنياى اسلام به
اين روحيه استكبارى پاسخ دهد؟

ما اگر مناسبات خود را تنظيم و برادرانه كنيم, اين قدرت را داريم, آمريكا در
برابر جبهه متحد كشورهاى اسلامى از اندونزى تا شمال آفريقا چه مى تواند بكند؟
امروز دلگرمى استكبار به پراكندگى اين جبهه است, آيا وقت آن نرسيده است كه اين
صف را به نفع خودمان مستحكم كنيم؟

حضور دشمنى مانند حكومت صهيونيستى در قلب قلمرو اسلامى شايد مى توانست مارا به
يكديگر نزديكتر سازد, ولى دستهاى مرموز استكبار اين خطر را هم از برابر خود
برداشت, با ما كارى كرد كه ما اينك از يكديگر بيشتر مى ترسيم تا از دشمن,
وسوسه ها, و دروغها, و تبليغات موزيانه, كشورهاى اسلامى را به غلط و نابجا از
يكديگر ترسانده است, اكنون هجده سال است كه نفس مسموم طراحان سياسى استكبار
پيوسته دميده مى شود تا همسايگان ما در خليج فارس را از ايران اسلامى كه پرچم
اتحاد و برادرى را در دست دارد بترساند. من اعلام مى كنم كه هيچ خطرى از سوى
ايران اسلامى, هيچ كشور اسلامى را تهديد نمى كند.

ايران اسلامى به بركت زندگى در زير سايه مبارك احكام قرآن امروز از هميشه
بيشتر مشتاق اتحاد و عزت و اقتدار جهان اسلام است, ما ايرانيان به بركت ايمان
اسلامى و عليرغم توطئه هاى تبليغاتى دشمن, وحدت ملى خود را به شكلى كم نظير حفظ
كرده, و در جهت عكس ادعا و نيز ميل باطنى دشمنان مان حضور مردمى را افزايش
داده ايم, انتخابات درخشان امسال براى گزينش رئيس جمهور, نمونه اين حضور
روزافزون بود.

دولت يكپارچه و مسوولان همه باهم صميمى و ملت و دولت برخوردار از روابط عاطفى
و سرشار از اعتماداند, اعتماد و اتكإ به نفس, در همه تلاشهاى علمى و سياسى, و
اقتصادى, و فرهنگى ما, ترسيم كننده خط و جهت اصلى است, ما به بركت همين
خودباورى كه امام خمينى به ما آموخت, توانستيم كشور ويران, و عقب افتاده دوران
پهلوى را, كه در طول هشت سال جنگ تحميلى ويرانه تر شده بود, بازسازى و از رونق و
نشاط سازندگى برخوردار كنيم, اين همت را در برخى ديگر از كشورهاى برادر نيز
شاهديم, ولى از همه مهمتر عزت و اقتدار سياسى است, ملت و دولت ما به بركت تمسك
به اسلام و مشاركت جدى سياسى توانسته اند نفوذ و دخالت بيگانگان را در كشور خود
ريشه كن كنند.

امروز امت اسلامى نيز تشنه آن اعتماد به نفس, و اين عزت و استقلال است, و بايد
همه در راه آن تلاش كنيم, اين يك مسووليت تاريخى است, و امروز زمينه اداى آن و
كسب عزت و اقتدار و استقلال كامل جهان اسلام فراهم است.

اگر براى هماهنگ كردن تلاشها در اين راه كانونى لازم است, ما اينك آن را نيز در
اختيار داريم, سازمان كنفرانس اسلامى, بايد نگاهى به اين سازمان و آفاق آينده
افكند.



3ـ سازمان كنفرانس اسلامى و آفاق آينده:

اكنون از آتش سوزى مسجد الاقصى, كه به ولادت اين سازمان انجاميد بيست و هفت سال
مى گذرد, شرائط جهان امروز اين سازمان را در معرض انتظارات جدىترى از گذشته قرار
مى دهد, اين سازمان مى تواند مظهر اتحاد حقيقى كشورهاى مسلمان در مسائل و منافع
مشترك آنان باشد, به نام اعضاى خود سخن بگويد, و مطالبه كند, و اقدام كند, و
قدرت مالى و اقتصادى و سياسى آنان را پشت سرخود داشته باشد, ميان اعضاى خود
رابط حل مشكلات باشد, آنجا كه گردآوردن همتها و كمكها براى يك كار بزرگ و يك هدف
مشترك, نيازمند يك نقطه تلاقى, يا يك عنصر هماهنگ كننده است, آن نقطه و آن عنصر
باشد, در آنجا كه لازم است داورى كند, و آنجا كه مفيد است اندرز دهد.

امروز جهان اسلام با اين كه در تجارت جهانى سهمى بسى كمتر از بيست در صد ـ كه
نسبت تقريبى اعضاى آن به كل سكنه جهان است ـ دارد, اما از همين مقدار هم آنچه
مخصوص تجارت درونى ميان كشورهاى اسلامى است, درصدى بسيار پايين است, اين سازمان
مى تواند به اين مسإله موثر اقتصادى كه در سياست اين مجموعه نيز موثر خواهد
بود, نقش فعال ايجاد كند, امروز بعضى از كشورهاى ما از امكانات طبيعى و توليدى
و توانائيهاى علمى و صنعتى و فرهنگى با ارزشى برخوردارند, كه برخى ديگر نهايت
نياز را به آن دارند, اين سازمان مى تواند در تبادل منطقى و عادلانه اين امكانات
دخالت جدى داشته باشد, امروز و هميشه جمع هاى بزرگى از مسلمين دچار دردهاى
جانگزايى هستند, كه حل هاى عاجل مى طلبد, مثلا هم اكنون بعضى از ايالتهاى افغانستان
ـ مانند باميان ـ در معرض آسيب گرسنگى عمومى و سرماى سخت زمستان آن مناطق قرار
دارند, ملت عراق در يكى از سختترين محنتهاى تاريخ خود ـ از لحاظ نايابى مواد
غذائى, و دارو ـ بسر مى برد, و جان ميليونها انسان بويژه كودكان در خطر است, در
الجزائر فجيع ترين جنايات از سوى دستهاى پنهان ارتكاب مى شود, تا اسلامگرايان بدان
متهم, و چهره اسلام از آن زشت شود! در بوسنى, در كشمير, در سومالى, در قره باغ, و
در برخى نقاط ديگر, مسلمانان دچار مشكلات اند! سازمان كنفرانس اسلامى مى تواند با
استفاده از كميته هاى مخصوص به اين كارها همت گمارد, و با كار موثرى كه همه
اعضاى آن در آن سهيمند, معضل را حل كند.

ما براى فعال كردن اين سازمان, در مسائل فى مابين كشورهاى خود, بجز اراده
همگانى و كمك مالى از سوى كشورهاى اسلامى ثروتمند, به هيچ كس و هيچ چيز ديگر
نياز نداريم, مخالفت احتمالى دولتهايى كه از اتحاد مسلمين متضرر مى شوند,
نمى تواند هيچ مانعى بر سر اين راه ايجاد كند, مگر آن كه در اراده ما تزلزل
ايجاد شود, هنگامى كه مردم مسلمان منطقه بالكان با وحشيانه ترين روش نسل كشى
مى شدند, و ملتى تنها در برابر تهاجم نظامى سازمان يافته برخى و چشمهاى بى تفاوت
برخى ديگر, از هويت اسلامى خود دفاع مى كرد, جاى چنين مركزى خالى بود تا بتواند
بخشى از آلام آن برادران را كم كند, و وزنه مهمى در كفه معادلات جهانى به سود آن
ملت مظلوم شود.

هم اكنون حضور ناوهاى بيگانه و بيش از همه عده و عده آمريكائى در خليج فارس ـ
كه يك درياى اسلامى, و مركز مهم انرژى براى همه جهان است ـ موجب ناامنى است!
وجود يك سازمان كنفرانس اسلامى مقتدر, مى تواند از يك سو با زبان عزت و اقتدار
اسلامى بيگانگان را به رفع اين مزاحمت وادار كند, و از سوى ديگر بهانه هاى اين
حضور بى جا را مرتفع سازد, و هرگاه لازم باشد نيرويى از خود كشورهاى اسلامى را به
حراست از امنيت و صلح در اين منطقه بگمارد, هم اكنون اقليتهاى مسلمان در بعضى از
كشورهاى جهان, از تبعيض و ستم و رفتارهاى تإسفآميز به شدت در رنجند, كمك به
آنان وظيفه همه مسلمانان است, ولى براى يك كمك جدى و قابل قبول, در چارچوب
روابط بين المللى نياز به يك مركز بين الممالك اسلامى است, و كدام مركز مناسب تر
از سازمان كنفرانس اسلامى!

دهها كار بر زمين مانده وجود دارد كه هر يك به تنهايى وظيفه همه دولتهاى
اسلامى است, آنچه گفتم نمونه هايى از آن است و در همه اين موارد نقش هيچ دولت
اسلامى نمى تواند جاى خالى يك مركز بين الدول اسلامى را پر كند.

برادران و ميهمانان عزيز, بيائيد بحول و قوه الهى از فرصتها بهره بگيريم, به
يك ديگر نزديك تر شويم, مركز و نقطه اتصال ميان خود را تقويت كنيم, كنفرانس
اسلامى بايد قطعنامه هاى خود را تا اجراى كامل پيگيرى كند, تا اين اجلاسها براى
ملتهاى ما دستاوردى داشته باشد, به علاوه بايد بتواند پارلمان بين المجالس
كشورهاى اسلامى را تاسيس كند, بازار مشترك اسلامى را از صورت يك آرزوى دور به يك
واقعيت تبديل كند, ديوان داورى اسلامى را پيريزى نمايد, و بالاخره به نمايندگى از
پنجاه و پنج كشور اسلامى و يك ميليارد و چند صد ميليون نفوس, يكى از اعضاى ثابت
شوراى امنيت سازمان ملل متحد شود, و تا وقتى حق وتو باقى است ششمين عضو داراى
حق وتو در آن شورا باشد, اين است آفاق آينده اين كنفرانس و همين است كه خواهد
توانست آفاق آينده امت اسلامى را ترسيم كند.

و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) سوره مباركه مائده (5) آيه 16.
2 ) سوره مباركه انفال (8) آيه 24.
3 ) سوره مباركه آل عمران (3) آيه 139.
4 ) سوره مباركه عنكبوت (29) آيه 69.
5 ) سوره مباركه انفال (8) آيه 46.

/

آيا كسى بر رنج هاى جوانان مى گريد؟


پدران و مادران
شما كه صلاح و فلاح فرزندان خود را مى جوييد, بدانيد كه مسووليتى بسيار بزرگ بر عهده شماست; تربيت نسل جوان با همدلى و همكارى شما ممكن است. نيازهاى عاطفى و روحى جوانان خود را در نظر بگيريد و با كمال محبت و احترام با آنان رفتار كنيد, ولى بكوشيد كه اين مهر ورزى عاقلانه و بجا باشد و از حد نگذرد كه بسيار تخريب كننده است. پدر و مادرى كه بيش از حد به فرزندان خود محبت مى كنند و حتى به خاطر جلب رضايت آنان حدود الهى را زير پا مى گذارند, بدانند كه خشم خداوند متعال را بر خود خواهند خريد و از فرزندان خويش خيرى نخواهند ديد.
محبت زياد به دختران و پسران آنان را به صورت موجوداتى طفيلى و ناتوان بارمىآورد كه در آينده در قبول مسووليت هاى اجتماعى توفيقى نخواهند داشت. مسلم است مادرى كه همه كارهاى خانه را شخصا انجام مى دهد و دختر او با كمال خودخواهى به بهانه درس خواندن دست به سياه و سفيد نمى زند, انسانى عاطفى و زودرنج و پرتوقع را به خانه شوهر مى فرستد كه با مختصر ناملايماتى كه در همه خانواده ها وجود دارد, بناى ناسازگارى خواهد گذاشت. پدرى كه تمام كارهاى بيرون از منزل را با سكوت تمام انجام مى دهد و پسر خويش را آزاد مى گذارد تا وقت را با بازى با دوستان در كوى و برزن به هدر دهد, به ويران سازى شخصيت فرزند خود كمك كرده است. بايد بر دوش دختران و پسران مسووليتى در خور طاقت شان نهاد و از آنها وظيفه خواست و اوقات فراغت آنان را با انجام كارهاى اندرون و بيرون خانه پر كرد تا با واقعيات زندگى آشنا شوند و از توقعات خود بكاهند.
بعضى از پدران و مادران چون در دوران زندگى خويش رنج و محروميت كشيده اند مى كوشند تا فرزندانشان در آسايش مطلق باشند, لذا با خواسته هاى گوناگون آنان حتى چيزهايى كه با درآمد, موقعيت و مصلحت خانوادگى سر تضاد دارد تن در مى دهند كه صد البته كارى ناشايسته است, زيرا هيچ چيز مثل شناخت واقعيت هاى زندگى براى تصحيح نگرش جوانان و اصلاح آنها مفيد نيست. چه داعى داريد كه شما با زحمات طاقت فرسا و گاه از راه هاى نامشروع و غير قانونى به كسب درآمد مشغول باشيد و مرارت ها و سختى ها را به جان پذيرا باشيد, آن گاه جوانان شما بودجه مالى خانواده را در راه هاى غيرصحيح و حتى حرام صرف كنند و شما با كمال تواضع و پنهان كارى چنان رفتار نماييد كه آنان هيچ يك از مشكلات شما را درنيابند و بلكه مدام بر توقعات خود بيفزايند و بهانه گيرى و ناسپاسى كنند.
توجه داشته باشيد كه غرض, گذاشتن منت نيست, بل منظور اين است كه آنها را مسوول بار آوريم تا بدانند كه روزى بايد پاسخگوى اعمال خود باشند, در نتيجه درآمد و حتى آبرو و اعتبار خانواده را كه با سختى و در طول زمان به دست مىآيد, به آسانى و نادانى تباه نسازند.
متإسفانه بسيارى پدران و مادران شاغل درآمد خود را به جاى مصرف در كارهاى ضرورى, وقف زياده خواهى هاى فرزندان پرمدعاى خود مى كنند. به هوش باشيم كه در نتيجه عملكرد ما كشورى كه در حال بازسازى است به جايى رسيده است كه در مصرف كالاهاى تجملى دست بسيارى از كشورهاى پيشرفته را از پشت بسته است.
ايجاد حس مسووليت پذيرى در جوانان, باعث مى گردد كه آنان در مسائل جنسى نيز واقع بين تر و منطقى تر باشند و گمان نكنند هرچه را به چشم مى بينند و دل آنان طلب مى كند, بايد فورا در اختيارشان گذارده شود! شما كه دوست داريد جوانان خود را شايسته و هنرمند بار آوريد و آنان را تشويق مى كنيد كه با كلوپ هاى علمى و فرهنگى تماس بگيرند, مگر نمى دانيد كه پاك و سربلند زيستن بزرگترين هنر زندگى است و جوان بايست اين هنر را در كوران حوادث و مشكلات بياموزد و الا فردا در انجام وظايف خانوادگى و تربيت فرزندان و مسووليت هاى ملى و مذهبى خود ناتوان و ناشكيبا خواهد بود.
حال بهتر است تذكراتى را كه توجه به آن مى تواند از انحراف جوانان جلوگيرى نمايد به ترتيب يادآورى نماييم:
1ـ امام على(ع) فرمود: ((على قدر الحيإ تكون العفه;(1) پاكدامنى هر فرد به اندازه حياى اوست.))
هيچ صفتى مانند حيا نمى تواند انسان را از گناه باز دارد و بيشتر گناهان ريشه در بى حيايى دارد, متإسفانه امروزه در نزد بعضى از مردم كه شناخت درستى از اخلاق اسلامى ندارند, حيا به عنوان ((خجالت)) مذموم به حساب مىآيد, در صورتى كه وجود اين صفت ارزشمند به ويژه براى جوانان بسيار لازم است, زيرا در اين مرحله از عمر كه نيروى شهوت در اوج است, وجود صفت حيا مى تواند مانند سدى محكم سيلاب خواهش هاى نفسانى را مهار نمايد.
پدر و مادر بايد بكوشند كه اين صفت را در فرزندان خود تقويت كنند و در گام نخست خود آنها در زندگى خانوادگى باوقار و باحيا باشند تا همين روحيه را فرزندان از آنان اقتباس كنند. اگر كسى تحقيق كند درمى يابد كه بيشتر جوانانى كه دچار انحرافات اخلاقى مى شوند, در خانواده هايى زندگى مى كنند كه والدين آنها عامل به دستورات اخلاقى نيستند و از انجام اعمال خلاف شرع در حضور كودكان خود ابايى ندارند و ابلهانه اين تظاهر به فسق را نوعى صداقت و بى ريايى مى پندارند! مادرى كه خود از حيا بهره اندكى برده است و رخسار و اندام خود را از نامحرمان نمى پوشاند, چگونه مى تواند دخترى تربيت كند كه پاكدامنى را شعار زندگى خود قرار دهد. حتى اگر والدين متعبد نيستند ولى رستگارى فرزندان خود را طالب هستند, بايد لااقل در ظاهر, مسائل شرعى را مراعات كنند. پدر و مادرى كه در حضور جوانان خود فيلم هاى غيراخلاقى را تماشا مى كنند, بدانند كه با اين كار حيا را از دل فرزندان خود مى زدايند و از بين رفتن حيا يعنى از بين رفتن دين, زيرا اين دو صفت با هم اند و جدا شدنى نيستند چنان كه امير بيان على(ع) فرمود: ((إلايمان والحيإ مقرونان فى قرن و لا يفترقان)).(2)
همراهى پدر و مادر با جوانان خود در ارتكاب گناهان اثرى بسيار تخريب كننده تر دارد, از حالتى كه خود جوانان به طور مخفيانه و هراسناك كار خلافى را انجام مى دهند و خود را گناهكار مى دانند و از اين جهت شرمسار هستند; پس بياييد حتى اگر خودمان واجبات شرعى را رعايت نمى كنيم, لااقل به خاطر اين كه فرزندان ما دچار انحراف نشوند, تظاهر به فساد و بى دينى نكنيم.
2ـ مسإله ديگر كنترل و نظارت بركارها و رفت و آمدهاى نوجوانان است. بعضى از والدين توجه ندارند كه فسادهاى اخلاقى مانند بيمارىها با يك تماس ساده با فرد آلوده به وجود مىآيد, براى مثال تلفن كه اكنون خانواده هاى زيادى از نعمت آن برخوردارند, به صورت وسيله اى براى بسيارى از انحرافات درآمده است, كم نيستند دختران معصومى كه با رد و بدل كردن يك شماره تلفن و انجام يك مكالمه كوتاه تلفنى از روى كنجكاوى و گذاشتن يك قرار ملاقات به دام شياطينى مخوف افتاده اند.
آزاد گذاشتن نوجوانان به خصوص دختران كه عاطفى و زودباورند براى رفت و آمد و شركت در ميهمانى هاى دوستانه كه در آن والدين حضور ندارند و رفتن به خانه دوستان و همسايگان به بهانه درس خواندن, در برخى موارد باعث از بين رفتن عفت آنها مى شود, به ويژه در مورد دختران و پسران اقوام و آشنايان كه به سبب جو اطمينان خانوادگى تماس آنان با يكديگر آسان تر است و خطر داشتن روابط نامشروع بيشتر, زيرا انسان هميشه بايد از گناهى وحشت داشته باشد كه زمينه انجام آن آماده تر است.
البته اين نظارت بايد بدون سوء ظن بى مورد و به طور غير مستقيم و با كمال محبت اعمال شود تا جوان احساس نكند اسير پدر و مادر است و آنان از موضع قدرت به هر كارى كه مى خواهند فرمان مى دهند, بلكه براى هرگونه دخالتى در كار جوانان بايد يك توجيه مقبول و منطقى وجود داشته باشد.
3ـ بايد به طور مناسبى جوانان را از خطر انحرافات جنسى و داشتن روابط نامشروع آگاه ساخت. فسادهاى جنسى چون در هاله اى از كتمان اجتماعى مخفى است و به خاطر حفظ عفت عمومى نمى توان ضررها و عواقب خطرناك آن را به طور كامل و بى پرده به جوانان نماياند, هوشيار كردن جوانان در اين باره مشكل تر است; مثلا در مورد اعتياد چون آفات و نتايج آن بارها در قالب فيلم و سريال و داستان از طريق صدا و سيما و مطبوعات نموده شده است, جوانان ما زشتى اين عمل را زودتر قبول مى كنند, بر خلاف فسادهاى جنسى و روابط نامشروع كه كسى قربانى آن را نمى نگرد و از بدبختى ها و مصايب وى آگاه نيست و نمى شود هم او را به جوانان معرفى كرد تا عبرت گيرند, زيرا در بسيارى اوقات آشنا ساختن جوان با انواع مختلف انحرافات جنسى و فريب خوردگان مبتلايان به آن, خود باعث فاسد شدن او مى شود, لذا دادن هشدار به جوانان در اين باره هم لازم است و هم بايد با احتياط و دقت تمام صورت پذيرد.
4ـ مهم ترين و اصلى ترين مسإله, ازدواج جوانان است. گفتيم كه تمايلات جنسى جز ازدواج درمانى ندارد و پدر و مادر بايد سعى كنند در نزديك ترين زمان ممكن پس از بلوغ, براى جوان خود همسر اختيار كنند. ممكن است اين سخن در جو فعلى حاكم بر جامعه غير منطقى جلوه كند و كسانى را كه جز به دنيا و مظاهر مادى آن نمى انديشند, به شگفتى وادارد, ليكن مطابق خواسته شرع مقدس است و تضمين كننده پاكدامنى و صلاح جوانان اين مرز و بوم.
برخى اعتراض مى كنند كه جوانان در اين سن هنوز بچه اند و قدرت اداره زندگى را ندارند, ولى اين حرف صحيح نيست, زيرا اولا: غريزه جنسى توجهى به اين مسائل ندارد و رشد آن به سبب وجود اين گونه مشكلات متوقف نمى گردد به خصوص در زمان ما كه نسبت به گذشته جوانان زودتر به بلوغ جنسى مى رسند و اطلاعات زيادترى در اين باره دارند.
ثانيا: اين زندگى كه شما با هزاران مشكل براى خود آفريده ايد, مردان و زنان مسن و باتجربه را نيز حيران و درمانده مى سازد, چه رسد به جوانان نورس! خوب كمى از اين توقعات مادى بكاهيد, اندكى شهوات دنيايى و خواسته هاى نفسانى را كه براى خويش ضرورى مى پنداريد, كنار بگذاريد تا زندگى كردن, آسان گردد, شما كه براى آسايش خود هزاران نوع نياز مصرفى تراشيده ايد و متإسفانه آرامش روحى تان را فداى دست يابى به وسايل آسايش جسمى تان كرده ايد, چه اصرارى داريد كه نسل آينده هم مانند شما دچار اين خطاهاى خسارت بار گردند. اين نوع زندگى تجملاتى بر خلاف ادعاى شما جبر زمانه نيست و مى توانيد آن را تغيير دهيد. مگر شما نبوديد كه در اول انقلاب چنان روش زندگى خود را تغيير داديد و به ساده زيستى روى آورديد كه دوست و دشمن را به تعجب واداشتيد! الان هم راه براى تحول باز است, ليكن انسان هاى شجاع و آزاده اى كه بتوانند بر خلاف جهت رودخانه زندگى شنا كنند, اندكند.
اگر به اين نوع زندگى اسراف گرانه و پرزرق و برق معتاد شده ايد و شيطان شما را به حال خود رها نمى سازد كه پاك و ساده زندگى كنيد, حداقل به جوان ها فرصت دهيد تا وسايل مورد نظر شما را در طول سال هاى زندگى تهيه كنند, چه اصرارى داريد كه از همان آغاز ازدواج همه چيز بر وفق مراد باشد, مگر شما خودتان هنگام ازدواج همه وسايل زندگى تان را داشتيد يا اين كه بعد تهيه كرديد!
البته ناگفته نماند كه نقش خانم ها در به وجود آوردن اين معضلات به مراتب از آقايان بيشتر است. هر كسى اندك تإملى كند, در مى يابد كه امر ازدواج در جامعه ما تقريبا يك مسإله زنانه است و در حوزه اختيارات خانم هاست كه متإسفانه غالبا درباره چگونگى تشكيل خانواده و روابط خانوادگى تصورات غلط و نابجايى دارند. بعضى از مادران هستند كه مى خواهند صدها عقده فروخورده و هوس هاى سركوب شده خود را هنگام شوهر دادن دخترشان ارضا كنند, اين است كه بسيارى جوانان از ترس توقعات فوق العاده مادران و زنان اقوام اصلا جرإت نمى كنند از دختر مورد علاقه خود خواستگارى كنند, اگر هم همتى به خرج داده گامى پيش نهند, بايد تا سال هاى سال قسط وام هاى ازدواج را بپردازند. اگر با دقت به مخارج و لوازم عروسى بنگريد غالبا چيزهايى را مى بينيد كه هوس هاى زنان را اشباع مى كند وگرنه مردان به خودى خود به وسايل ضرورى زندگى توجه دارند, نه خرج هاى اسراف گرانه اى مثل هزينه اجاره سالن, تهيه چندين نوع غذا و لباس هاى آن چنانى و آراستن اتاق هاى خانه و فيلمبردارى و عكاسى و هزاران نياز كاذب ديگر كه خود زنان در تراشيدن و شمردن آنها از همه استادترند و بيچاره داماد نگون بخت كه دلى پر مهر دارد و كفى تهى چه كند اگر قبول نكند, اين است كه با كراهت مى پذيرد و تلخى اين مخارج, لذت كامرانى را از ياد وى مى برد, در حالى كه تنها چيزى كه ريشه در فرهنگ اسلامى دارد وليمه ازدواج است و آن هم غذايى است كه پخته مى شود و جمعى از مومنان دعوت مى شوند و از آن مى خورند و براى شادكامى زوجين دعا مى كنند, باقى هزينه ها ربطى به فرهنگ اسلامى و رستگارى ندارد و ساخته دل هاى مريض است كه آن را بر سنت نبوى بسته اند و باعث مشكلات فراوان شده اند.
بايد به اين مادران و خواهران گفت آيا واقعا تجملات زندگى اين قدر براىتان مهم است كه عفت و پاكدامنى دخترتان را حاضريد فداى آن كنيد! يقين داشته باشيد كه شما هم در گناه انحرافاتى كه جوانان به آن دچار مى شوند شريك هستيد و روزى بايد گناه اين رفتارهاى آلوده به حرص و هوس خود را در محكمه عدل خداوندى پاسخگو باشيد.
سنت ازدواج كه اين قدر در اسلام بر آن تإكيد شده است و براى آن انواع مختلفى تشريع شده است تا هر كس به هر صورت كه براى او راحت است, ازدواج كند, بزرگ ترين ضربات را از ناحيه زنان خورده است. آنها نه تنها چند همسرى و ازدواج موقت را گناهى نابخشودنى مى شمارند, بلكه حتى تك همسرى را كه خود مهر تإييد مى نهند با چنان رسوم و آداب جاهلانه اى آميخته اند كه هويت اصلى خود را از دست داده است و مسلم است كه در چنين فضايى گناه زمينه بروز بيشترى خواهد يافت, بنابراين بانوان مسلمان بايد به ياد داشته باشند كه نبايد به خاطر حساسيت هاى زنانه با سنت رسول خدا(ص) مخالفت كنند و يا اگر هم موافقت مى كنند هر طور كه ميل نفسانى آنان تقاضا دارد عمل كنند.
جوانان دل هايى پاك دارند و آنچه از شما انتظار دارند, صداقت و محبت است, اما شما بدون توجه به اين امر مشغول ساختن يك كاخ شيشه اى هستيد كه گمان مى كنيد تضمين كننده خوشبختى فرزند شماست, كه با مختصر ضربه اى درهم خواهد شكست. جوانان را واگذاريد تا با كمال سادگى و بىآلايشى تشكيل خانواده دهند, باشد كه جو فرهنگى موجود تغيير يابد و كارها به سامان آيد.
در اين جا گناه مرفهين بى درد از همه افزون تر است آنان نه تنها خود قربانى رفتار نامعقول و مادىگرايانه خويش اند و مسإله ازدواج را به صورت مصداق اتم اسراف و تبذير درآورده اند, بلكه با گذاردن يك سنت غلط افرادى را كه از لحاظ روحى ضعيف و تقليدگرند در پى خود به پرتگاه نيستى مى كشانند و اگر ما حتى بپذيريم كه اين مخارج اضافى ازدواج براى مرفهين جايز است و آنان مالى را كه از راه حلال به دست آورده اند در كار مباحى مصرف مى كنند ـ كه غالبا چنين نيست ـ توده هاى مردم عادى و كسانى كه با مشكلات مادى دست به گريبان هستند ديگر چرا! چقدر حزن انگيز است كه بعضى از مردم در برهه پس از جنگ مترفان و مسرفان جامعه را الگوى خود قرار داده اند و مشى رهبران انقلاب را از ياد برده اند.

جوانان
اما آنچه لازم است به خود جوانان تذكر داده شود اين است:
1ـ اين امر را هميشه به خاطر داشته باشيد كه دوره جوانى دوره اى سرنوشت ساز و بحرانى است كه اگر هوشيارى و دقت كافى نداشته باشيد, خساراتى را تا پايان عمر متحمل خواهيد شد. اكثر انحرافات خطرناك ريشه در خطاهاى دوره جوانى دارد, پس مردانه بكوشيد تا پاك بمانيد و تن به فسادها نيالاييد و بدانيد گرچه ممكن است در اثر گناه لذت ناچيز و موقتى را به دست آوريد, ليكن عذاب وجدان و ترس از رسوايى, آن را در كام شما تلخ خواهد ساخت, چنان كه على(ع) فرمود: ((هيچ دردى بالاتر از درد گناه نيست!))
2ـ از دوستى با افراد ناباب و كسانى كه چشم و دل پاكى نسبت به ناموس مسلمانان ندارند, بپرهيزيد كه آنها اگر فرصتى پيدا كنند اول به ناموس خود شما خيانت خواهند كرد. بدانيد كه تإثير همنشينى با دوستان در ايام جوانى بر روى اخلاق شما بسيار زياد است, سعى كنيد با كسانى رفاقت كنيد كه حس غيرت و حميت ملى و مذهبى را در شما زنده مى كنند, اين چنين دوستانى از ناموس شما مانند ناموس خود دفاع خواهند كرد.
3ـ در مورد فساد جنسى به ايمان خود مغرور نشويد و خود را زرنگ ندانيد كه هر چه شما زرنگ و هوشيار باشد, شيطان از شما زرنگ تر است. از خداوند عاجزانه بخواهيد كه بر شما رحمت آورد و دامان شما را پاك نگه دارد. مبادا تحت تإثير سخن كسانى كه مسائل جنسى را به طريقه حرام بسيار ساده براى خود حل كرده اند, بدين خيال كه كنترل نفسانى بسيار ساده است, در مكانى حاضر شويد كه مقدمات گناه فراهم است, زيرا با توجه به اين كه نيروى جنسى شما در اوج است وقتى مقدمات گناه فراهم شود, جلوگيرى از آن به غايت مشكل است و نياز به علم و تقواى حضرت يوسف(ع) دارد; بنابراين كسى كه مقدمات گناه را فراهم مى كند بايد انجام آن را از اول مفروض بداند و گمان نكند وقتى شيطان او را به هيجان آورد, مى تواند از كمند شهوت بگريزد.
4ـ بكوشيد به حرف افراد فاسدى كه با مسخره كردن سعى مى كنند شما را از دين خدا باز دارند وقعى ننهيد و توجه داشته باشيد كه فساد كاران دو دسته اند; دسته اول آنان اند كه دامنى آلوده دارند, ليكن صلاح و نيكوكارى را مى ستايند و اهل تقوا را احترام مى گذارند و از گناه خود شرمسارند كه اميد هدايت شدن اين افراد زياد است. دسته دوم آنان اند كه هم خود آلوده اند و هم ديگران را آلوده مى خواهند و از راه رستگارى باز مى دارند و اهل تقوا را مسخره مى كنند و نشانه هاى ديانت را با تعابير و حركات گوناگون مورد انتقاد قرار مى دهند, اينان از دسته اول به مراتب خطرناك ترند و دوستى با ايشان بسيار زيان آور است.
بايد در مقابل طعنه و كنايه هاى اهل فساد طاقت بياوريد. آنان هر كسى را كه به دستورات دين در مورد حجاب و عفاف عمل كند, امل و بى ذوق و نادان مى خوانند, در صورتى كه وقتى پرده ها برافتد روشن مى شود نادان كسى است كه آخرت را از ياد ببرد و در هلاكت ابد افتد. شما نبايد به سبب شرم از تظاهر به ديندارى پرهيز كنيد تا در نتيجه حضور و تعداد فسادكاران در جامعه بيشتر نموده شود, وقتى افراد فاسد از اظهار فساد و آلودگى خود شرم ندارند, چه دليلى دارد كه ما از اظهار اعتقادات دينى و عمل به دستورات شرع مقدس شرمسار باشيم!
5ـ حفظ حجاب براى دختران جوان بسيار مهم است حجاب كامل بزرگ ترين مانع آلودگى است. بعضى از دختران نه به خاطر جلب نظرنامحرم, بلكه براى حفظ شخصيت و اعتبار خود در جمع دوستان, لباس هاى آخرين مد و زيبا بر تن مى كنند و در انظار عمومى ظاهر مى شوند, در حالى كه غافل از آن هستند كه اين ظاهر پر آب و رنگ چشم هاى هوسران جوانان فاسد را به دنبال آنان خواهد كشيد و فساد كاران در كمين آنها خواهند نشست و به انواع نيرنگ ها خواهند كوشيد تا آنها را در دام اندازند و سرمايه عفت شان را بر باد دهند.
6ـ بنا را براين بگذاريد كه هرچه زودتر ازدواج كنيد و تلاش نماييد بر خلاف مردم دنياپرست, ازدواج شما ساده و بدون اسراف و تجمل باشد و تا مى توانيد به بزرگ ترها اجازه ندهيد كه بر شرايط و مقدمات ازدواج بيفزايند و تا مى توانيد به مسائل معنوى توجه كنيد و با جان و دل هزينه هاى زندگى جديد را بپذيريد كه هرچند زياد باشد, اما ارزش دارد و باعث جلوگيرى از انحراف و فساد و كسب سعادت است. نكته ديگر اين كه براى شناخت همسر آينده خود حتما از افراد بزرگ تر و با تجربه تركمك بگيريد و خودتان در اين مورد اقدامى نكنيد كه يكى از دام هاى شيطان اين است كه جوانان دختر و پسر را به خيال انتخاب همسر مناسب و ازدواج و تشكيل زندگى به يكديگر نزديك مى كند تا وقتى آنها را در محل مناسبى يافت با وسوسه هاى ايمان بر باد ده خود, به گناه وادارشان سازد و زندگى شان را تباه كند, به ويژه دختران كه در بيشتر موارد به گمان دست يابى به مرد روياهاى خود به دام اهل فساد افتاده اند.
بايد دانست كه بسيارى از دوستى ها و روابط پنهانى دختران و پسران جوان با يكديگر به مرحله ازدواج نمى رسد و اگر هم به ازدواج ختم شود, تجربه نشان داده است كه اين ازدواج ها چون تنها از روى احساس و هوس بوده است مدت زيادى نپاييده اند و دو طرف به زودى به اين نتيجه رسيده اند كه بايد از هم جدا شوند و گناه سرانجامى جز اين ندارد.
7ـ اگر خداى ناكرده دچار گناه شديد فورا توبه كنيد و به هيچ وجه گناه خود را براى ديگران بازگو نكنيدكه اين كار هم باعث ريختن آبروى شماست كه حفظ آن بر شما واجب است و هم موجب گسترش فساد در جامعه مى شود كه خود گناه ديگرى است با پنهان كردن گناه, اميد مى رود خداوندى كه ستارالعيوب است آن را در دنيا و آخرت از ديگران مخفى نگه دارد.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) غرر الحكم 4/312. 2 ) غرر الحكم 2/47.

/

بسيج در كلام شهيدان


((برادران بسيجى و انجمن اسلامى, سعى كنيد خدا را هميشه و همه جا ناظر و حاضر به اعمالتان بدانيد تا سعادتمند شويد. سعى كنيد با مد نظر قرار دادن قوانين و اسلام و شرع و با اطاعت از اوامر امام عزيزمان, اين قلب تپنده امت حزب الله بتوانيد مروج و مبلغ خوبى براى اسلام عزيز در منطقه باشيد. ان شإالله))
پاسدار شهيد غلامحسين طالبى رحمت آبادى از : شهررى

((برادران بسيجى كه به حق پشتوانه انقلاب و وارثان حقيقى خون شهدا مى باشيد, بايد همگى و در همه حال به فكر تزكيه نفس خود باشيم و خودمان را بسازيم و اين نكته را بايد توجه داشته باشيد كه اين لباس جانبازى كه پوشيده اند, لباس سربازان امام زمان(عج) است و متوجه اهميت و مسووليت خطيرى كه بر دوش شما است باشيد. قدر خودتان و قدر يكديگر را بدانيد.))
پاسدار شهيد محمد رضا رمضانى از: تهران

((جبهه صحنه عاشق را و كربلا است, بسيجيان مىآيند و در خون خود مى غلتند و صحنه جنگ را رنگين مى كنند ولى راضيند به رضاى او, چرا كه حسين(ع) آن طور به اينان آموخت. در اين جهان هر چيزى بهترين دارد و مرگ نيز بهترين دارد. بهترين نوع مرگ شهادت در راه خداست.))
دانش آموز شهيد حسين ابراهيم از: تهران

((و اما برادران بسيجى كه بدون هيچ چشم داشتى شبانه روز در تلاشيد, مبادا لحظه اى نااميدى و يإس شما را در برگيرد چرا كه:
در بيابان گر به شوق كعبه خواهى زد قدم سرزنش ها گر كند خار مغيلان غم مخور
دانشجوى شهيد جمشيد ميرزايى از: ميانه

((اى بسيجيان, شما محبوب ولى الله هستيد, شما ياران روح الله هستيد. شما كوبنده عدوالله هستيد, شما حقيقت جندالله هستيد, شما تجلى حزب الله هستيد, شما خاصه اوليإ الله هستيد, و شما ايستادگان در راه خداييد. برپادارندگان عدالتيد و همان هايى كه خداوند اراده كرده انتقامش را از ستمكاران با دستانتان بگيرد.))
پاسدار شهيد روح الله شاپور صفرى از: تهران

((غيور مردان بسيج و شيعيان ايران, يك لحظه به جز اسلام و قرآن فكر نكيند و امام را تنها نگذاريد بدانيد اگر امام تنها بماند و قلبش بشكند تمام شما جوانان مسووليد. عزيزان, پاسدار ولايت فقيه باشيد تا اسلام احيإ شود تا بهتر ابرقدرتها را سركوب كنيد.))
دانش آموز شهيد ذبيح الله مرادى از: همدان

((خطاب به برادران بسيجى, برادران عزيز شما در حال حاضر دشمنان زيادى داريد و همه دشمنان سعى در كوبيدن شما دارند. شما را به خدا كارى نكنيد كه بسيج بدنام شود. اخلاق اسلامى را رعايت كنيد و براى رضاى خدا اسلحه به دست گيريد و مخاصمات را كنار بگذاريد و دست در دست هم كارى كنيد كه اين گروه به نهايت رشد خود برسد و ان شإالله بتوانيد رضاى خداوند را تحصيل كنيد.))
دانش آموز شهيد مهدى محقق امين از : قم

((اى برادران بسيج, كه در راه تداوم انقلاب اسلامى از جان و مال گذشته ايد, استغفار و دعا را از ياد نبريد كه بهترين درمان ها براى تسكين دردهاست و هميشه به ياد خدا باشيد و در راه خدا قدم برداريد و مواظب باشيد هرگز دشمنان دين بين شما تفرقه نيندازند.))
پاسدار شهيد ناصر تاجيك فر از: مشهد
پاورقي ها:

/

پايه گذار پيوندى مقدس



(فرازهايى از زندگى شهيد آيه الله دكتر مفتح)

قسمت اول

بر كرانه كمالات

كسب فضايل و پرواپيشگى به انسان چنان ارزشى مى دهد كه به تدريج زندگى و حياتش
به صورت ميراث علمى و معنوى بروز مى نمايد, بدين معنا كه ديگر چنين وجودى تنها
به خويشتن, خانواده و اطرافيانش تعلق ندارد, بلكه جويبارى است كه از قله توحيد
سرچشمه گرفته و به اقيانوس معرفت و حكمت پيوسته است و در اين رهگذر مردمان را
سيراب مى كند.

((شهيد آيه الله دكتر محمد مفتح)) از جمله انديشمندانى است كه سخن گفتن از
زندگى و مبارزاتش در واقع وصف انديشه و فرهنگ و معنويت جامعه اسلامى است. همان
شخصيت والامقامى كه ((حضرت امام خمينى(ره))) در باره اش فرموده است: ((دانشمند
محترم آقاى مفتح و دو نفر پاسداران عزيزاسلام – رحمه الله عليهم ـ به فيض شهادت
رسيدند و به بارگاه ابديت بار يافتند و در دل ملت و جوانان آگاه ما حماسه
آفريدند و آتش نهضت اسلامى را افروخته تر و جنبش قيام ملت را متحرك تر كردند …
اميدبود از دانش استاد محترم و از زبان و قلم او بهره ها براى اسلام و پيشرفت
نهضت برداشته شود…))(1) و نيز مقام معظم رهبرى, حضرت آيه الله خامنه اى در وصف
اين انديشمند به خون خفته و خردمند وارسته فرموده اند:((… شهيدمفتح يكى از
مظاهر فرهنگى بود كه اسلام را در مرحله عمل به فردها, زاويه ها و خلوت ها محدود
نمى كرد, اسلام را با همان شمول و همه جانبه گيش در اعتقاد و عمل و در معرفت و
تحقق مى فهميد و به دنبال آن تلاش مى كرد…)).(2) او در عرصه انديشه و عمل بر اين
نكته اصرار مى ورزيد كه آن چه براى مامهم مى باشد اسلام است و در يكى از سخنرانى هاى
خود اظهار داشته است:(((بنده) محال است يكى از برنامه هاى اسلامى را از دست بدهم
و با آن معامله كنم, با هيچ گروه با هيچ دسته; ناراحت مى شوند بشنوند. حمل
مى كنند, بكنند مگر ما مى توانيم وظيفه ها را به خاطر اين كه يك گروهى ناراحت شود,
رها كنيم …)).(3) او فرزندى برومند از حوزه و استادى گران قدر از دانشگاه بود
كه خون خود را براى پيوندى مقدس بين نخبگان اين دو كانون هديه كرد تا آغازى
مبارك براى بنيان نهادن تمدنى براساس باورهاى قرآنى و مضامين روايى باشد. همو
كه به منظور تحكيم ارزش هاى دينى و تعميق بخشيدن به فرهنگ تشيع در جامعه ظلمت
زده اى كه رژيم پهلوى برآن سلطه داشت جهادى مستمر و مبارزه اى مداوم را پى گرفت.



نهال انديشه

اين ستاره فروزان جهان تشيع فرزند روحانى فرزانه و عالم متعهد مرحوم ((حاج
شيخ محمودمفتح)) واعظ مشهور همدان است. آن فقيد سعيد در كمال اخلاص و زهد و
صداقت روزگار مى گذرانيد و چون در عرصه ادبيات فارسى و عرب تبحر داشت, اشعار
بى شمارى در مدح و منقبت و رثاى اهل بيت سروده و از اين رهگذر محبت خوى را به
خاندان رسالت و امامت نشان داده بود. محمد مفتح در سال 1307 ه.ش در خانه اى سرشار
از تقوا و فضيلت ديده به جهان گشود.(4) از هفت سالگى به مدرسه پاى گذاشت و
تحصيل دروس ابتدايى را پى گرفت. از همان كودكى گاه گاهى همراه پدر به مجالس وعظ
و سخنرانى مى رفت و در مواقعى پس از اتمام سخنان گرم و دلپذير پدر از بين جمعيت
برمى خاست و با صدايى زيبا و نافذ به ذكر مصيبت اهل بيت ـ عليهم السلام ـ مى پرداخت.


يكى از شخصيت هايى كه در همدان جرعه هايى از انديشه هاى اصيل را در ذهن
شهيدمفتح ((آيه الله العظمى آخوندملاعلى همدانى)) (1312 ـ1398 هـ.ق) است. اين
نامدار عرصه فقاهت و اصول, در حكمت, فلسفه, تاريخ ادبيات و تفسيرقرآن تبحر داشت
و به دليل برخوردارى از خصوصيات پسنديده اخلاقى, همچون قناعت, اخلاص و فروتنى در
مدت كوتاهى محبوب خاص و عام گرديد.(5)

از خدمات ارزنده ايشان تإسيس كتابخانه بزرگى در غرب همدان و در مجاورت مدرسه
علميه اين شهر است كه نسخه هاى خطى بسيار نفيسى در آن نگهدارى مى شود. سه نسخه از
آثار حضرت امام خمينى(ره); يعنى شرح دعاى سحر, آداب الصلوه و اربعين حديث به
صورت مخلوط در مركز مزبور نگاهدارى مى شد كه بعدها به زيور طبع مزين گرديد.(6)

آثار آخوند همدانى در زمينه هاى گوناگون علوم اسلامى خصوصا فقه و اصول و عرفان
و حديث به پانزده جلد بالغ مى گردد, وى شعر هم مى سرود و در سروده هايش ((فنا))
تخلص مى كرد. مزار اين فقيه وارسته و زاهد عارف در قبرستان شهداى همدان قرار
دارد كه مورد توجه علاقه مندان است.



هجرت

شهيدمفتح مقدمات زبان و ادبيات عرب, فقه و بخشى از منطق را نزد والد ماجد و
اساتيد حوزه علميه همدان فراگرفت. وى در سال 1322 هـ ش همدان را به قصد اقامت
در شهر مقدس قم ترك نمود و در جوار بارگاه مقدس حضرت فاطمه معصومه(س) در حجره اى
محقر و نمناك و در نهايت قناعت, همچون ديگر جويندگان دانش دينى در مدرسه
دارالشفإ سكنى گزيد و با جديت و تلاش وافر به كسب معارف پرداخت.

ذوق سرشار و كوشش مداوم او و محظوظ گشتن از وجود اساتيدى برجسته سبب گرديد تا
مفتح جوان به صورت تحسين برانگيزى, دروس حوزه از جمله رسائل ـ مكاست و كفايه را
بين سال هاى 1322 تا 1324 هـ ش بياموزد و خود در زمره اساتيد حوزه علميه قم
قلمداد گردد.
ايشان عرفان و دروس خارج فقه و اصول را در عالى ترين سطح نزد حضرت امام خمينى
ـ قدس سرهـ آموخت. وى علاوه بر روابط شاگرد و استادى با امام پيوندى سرشار از صفا
و عطوفت داشت و رهبركبير انقلاب نسبت به نامبرده اظهار علاقه مى نمود. و در هنگامى
كه امام امت در نجف به سر مى برد, مفتح به طريقى با رهبر و اسوه خويش ارتباط
برقرار نموده بود.(7)

در اوضاعى كه به دليل اختناق حاكم ياراى آن نبود كه كوچك ترين سخنى بتوان گفت
و مطلبى بتوان نوشت دكتر مفتح در انجمن اسلام شناسى فعاليت داشت و نيز مقالاتى كه
تحرير مى نمود و از حضرت امام و برنامه هاى آن روح قدسى سخن به ميان مىآورد. هم
چنين اعضاى انجمن مذكور را تحريض و تشويق مى نمود تا باكمال شهامت, نه تنها
مقاصد آن ابراهيم عصر را تقويت كنند, بلكه نامش را در آثار بگنجانند.(8)

مفتح,بخشى از رسائل شيخ انصارى را نزد آيه الله مجاهد تبريزى و نيز قسمتى از
اصول دروس خارج را در محضر آيه الله العظمى بروجردى (ره) فراگرفت و در فلسفه و
حكمت نزد فيلسوف عالى قدر علامه طباطبائى (ره) تلمذ نمود. مدتى نيز در مكتب حضرت
آيه الله العظمى سيدمحمدرضا گلپايگانى و حضرت آيه الله العظمى مرعشى نجفى از پرتو
فروغ انديشه اين دو استوانه استوار فقه بهره مند گرديد و بعداز آن تحصيلات
دانشگاهى را به موازات كسب دانش حوزه پى گرفت و به دريافت درجه دكترا در رشته
الهيات و معارف اسلامى نائل آمد و در فقه به چنان تبحرى دست يافت عنوان اجتهاد
را احراز نمود. ديگر از اساتيد حوزه كه دكتر مفتح از مجلس پرفيض آنان استفاده
كرده عبارتنداز: آيه الله حاج ميرزا ابوالحسن رفيعى قزوينى (1315 ـ1396هـ ق),(9)
آيه الله سيدمحمد حجت (1310ـ1372 هـ ق)(10) آيه الله حاج سيدمحمد محقق داماد
(1325ـ1388 هـ ق)(11).



مدرس معرفت

دكتر مفتح پس از كسب معارف اسلامى در محضر اساتيد حوزه به تدريس كتاب
((منظومه)) حاج ملاهادى سبزوارى پرداخت و در شرح و توضيح اين اثر مطالبى را به
رشته تحرير درآورد كه مورد توجه حوزويان قرارگرفت و در محافل علمى و دينى
اشتهاريافت. وى ضمن تدريس در حوزه از طريق خطابه هاى خردمندانه و سخنان فصيح و
شيوا آگاهى هاى دينى مردم را ارتقا داد و به تدريس در دبيرستان هاى قم در رشته
معارف دينى پرداخت. او از اين طريق توانست به عنوان چهره اى روحانى اقشار
دانشگاهى, دبيرستانى را با بوستان معطر حوزه و طلاب علوم دينى پيوند دهد و بين
آنان انس و الفت برقرار سازد و اين درحالى بود كه ساواك از حركت مزبور نفرت
داشت. محتواى عميق و كلاس هاى درسى پر جاذبه مفتح در دبيرستان جهت توفيق مفتح در
مقاصد فوق بسيار سودمند و موثر بود. وى به موازات تدريس علوم دينى اذهان
دانشآموزان را نسبت به اوضاع زمان و مسائل سياسى, اجتماعى روشن كرد و در تشكل
آنان جهت فعاليت هاى سياسى عليه رژيم پهلوى جهدى وافر به كار برد.(12)

شهيد مظلوم آيه الله دكتر بهشتى در گفتگويى اظهار داشته است :((مرحوم دكتر مفتح
از دوستان قديم من بودند و اولين آشنايى ما باهم در سال 1325 ه ش بود كه من به
قم آمدم, در آن موقع در درس كفايه مرحوم آقاى داماد كه مى رفتيم ايشان هم در
همان درس حاضر مى شدند. بعد كه در قم يك گروه فعال فرهنگى به وجودآورديم ايشان
در آن گروه عضويت داشتند. درسال 1333 هـ ش كه دبيرستان دين و دانش را به عنوان
يك دبيرستان مترقى فرهنگ اسلامى تإسيس كرديم,… ايشان به عنوان تدريس در آن جا
همكارى را آغاز كردند…)).(13)

دكتر مفتح با همكارى آيه الله خامنه اى (مقام معظم رهبرى) و شهيدبهشتى ((كانون
اسلامى دانشآموزان و فرهنگيان)) را در قم بنيان نهاد. مقام عظماى ولايت ـ حضرت
آيه الله خامنه اى ـ در اين مورد فرموده اند: ((… سال 1339 هـ ش يا 1340 هـ.ش
اقدام كرديم, براى ايجاد يك كانون اسلامى دانشآموزان و فرهنگيان در قم و اولين
مجمع همآهنگ كننده و نزديك كننده روحانى و دانشجو ـ كه پيوندشان مبارك بود ـ را
در آن شهر به وجود آورديم, روحانى, دانشجو, دانشآموز, فرهنگى درمسجد (رضوىقم)
روزهاى جمعه گردهم مىآمدند و بحث هاى اسلامى سازنده داشتيم با آهنگ اجتماعى…)).
(14)



تلاش هاى پژوهشى

آن محقق سخت كوش به منظور معرفى چهره معارف اسلامى به نسل جوان از طريق فضلا و
نويسندگان حوزه مجمعى تحت عنوان ((جلسات علمى اسلام شناسى)) را تشكيل داد. از آن
جا كه ساواك به نقش موثر اين مجمع در شناسايى اسلام و معارف تشيع پى برده بود به
تعطيل نمودن آن اقدام كرد و تنها سيزده جلد كتاب به صورت تإليف يا ترجمه به
قلم نويسندگان متعهد, فعال و برگزيده حوزوى كه دكتر مفتح به تربيت آنها همت
گماشته بود, نوشته شد. آثار مزبور در نشست علمى هيئت نويسندگان مطرح شده و پس
از ارزيابى آن و احيانا مزين گشتن به مقدمه هاى پرمحتواى شهيدمفتح به چاپ سپرده
مى شد. نخستين كتاب كه در تشكيلات مورد اشاره ترجمه و انتشار يافت اثرى است از
((محمدجواد مغنيه)) نويسنده شيعه و لبنانى به نام ((الشيعه و الحاكمون)) كه
مرحوم مصطفى زمانى اين كتاب را طى پانزده روز ترجمه كرد و پس از يك ماه به نشر
آن مبادرت ورزيد. به محض انتشار كتاب دكتر مفتح به عنوان گرداننده يك مجمع
زيرزمينى به سازمان امنيت احضار گرديد و تحت فشار ساواك قرار گرفت, اما شهيد
مفتح از كوشش هاى پژوهشى خود دست برنداشت و مصمم گرديد مجله اى تحت عنوان اسلام
شناسى در دوازده شماره منتشر نمايد كه با نيازمندى هاى جامعه آن روز تناسب
داشته باشد, اما ساواك ديگربار از اين برنامه با خبر شد و اجازه انتشار آن را
نداد.(15)

دكتر مفتح با همكارى شهيد مظلوم دكتربهشتى فعاليت تحقيقى ديگرى را در قم آغاز
كرد و در سال 49 كه اين دو دانشمند در تهران همسايه بودند و انس و آشنايى و
همكارى شان افزون گشت, فعاليت پژوهشى ديگرى را آغاز كرد و با استفاده از منابع
اصيل اسلامى به تحقيقاتى ارزنده و عميق دست زدند.(16)

با وجود آن كه دكترمفتح در سنگرهاى گوناگون مشغول مبارزه با رژيم ستمگر پهلوى
بود و در شهرهاى متعدد از طريق تبليغ, وعظ و خطابه به هدايت مردم مى پرداخت و در
حوزه, دانشگاه و دبيرستان به تدريس و تربيت شاگردان مشغول بود. نگاشته هاى
ارزشمندى به صورت ترجمه و تإليف از خود به يادگار گذاشته است كه فهرست آنها به
شرح ذيل است:

1) ترجمه جلد اول و دوم تفسير مجمع البيان با همكارى آيه الله العظمى نورى و
نيز ترجمه جلد سوم به تنهايى از زبان فارسى به عربى;

2) حاشيه بر الاسفار الاربعه ملاصدراى شيرازى كه اين تلاش مبين عمق ديد فلسفى و
عرفانى دكتر مفتح است;

3) روش انديشه, كه آن را درسال 1336 در علم منطق نوشته و به عنوان اثر كمك
درسى در حوزه و دانشگاه از آن استفاده مى شود و علامه طباطبائى (ره) برآن تقريظى
نوشته است;

4) حكمت الهى و نهج البلاغه, اين كتاب پايان نامه تحصيلى دوره دكتراى آيه الله
مفتح است;

5) آيات و اصول اعتقادى قرآن;

6) نقش دانشمندان در پيش رفت علوم كه حاوى مجموعه مقالات دكتر مفتح در مجله
مكتب اسلام مى باشد;(17)

7) ويژگى هاى زعامت و رهبرى كه متضمن برخى سخنرانى ها و مقالات آن شهيد درخصوص
رهبرى معنوى و سياسى در اسلام و خصوصا مكتب تشيع مى باشد;

8) مجموعه مقالات مندرج در مجلات مكتب اسلام, مكتب تشيع و معارف جعفرى;

9) خطابه هاى عميق و سازنده و ارشادى كه حاوى نكات بديع و روشن گرى هاى جالبى
در مسائل گوناگون معارف قرآنى و اسلامى و مباحث اجتماعى مى باشد و برخى از آنها
در جزواتى مستقل يا در نشريات مذهبى درج شده است.



فعاليت هاى مبارزاتى

دكتر مفتح از همان آغاز فعاليت هاى مبارزاتى, مسافرت هاى تبليغى خود را به
منبرهاى افشاگرانه و روشن گرانه تبديل ساخته و اين خطابه هاى پرشور و آتشين آن
چنان اثر وسيع و ژرفى در بيدارى افكار و آگاهى انديشه ها داشت كه رعب و هراس
رژيم شاه را برانگيخت و به همين دليل ادامه سخنانش از سوى ساواك در اكثر موارد
قطع مى شد و خودش دست گير مى گرديد و چون تعقيب هاى پى درپى و ممانعت ساواك,
تإثيرى در فعاليت هاى وى نگذاشت, ساواك از سر درماندگى وى را از ورود به
شهرستان هاى استان خوزستان ـ كه از مراكز مهم تبليغى وى بود ـ منع نمود تلاش هاى
موثر و مبارزات تبليغى دكتر مفتح چنان وحشتى در دستگاه جهنمى ساواك افكند كه
سبب گرديد آن فرزانه والامقام به نواحى بد و آب وهواى جنوب شرقى از جمله زاهدان
تبعيد گردد, پس از آن به چند شهر ديگر به حالت تبعيد فرستاده شد و در اين نواحى
تحت نظر بود و با اين برنامه رابطه آن شهيد دانشور را با قم قطع نمودند و پس از
به سرآمدن دوران تبعيد در سال 1348 هـ. ش وى را ناگزير ساختند كه به تهران
بيايد و چون اين رفتار و محروم نمودن استاد از حوزه موجب پيدايش نارضايتى در
بين علاقه مندان شده بود, وى را به تدريس در دانشكده الهيات دانشگاه تهران دعوت
نمودند تا شايد به تصور نادرست خويش بتوانند آتش آن اعتراض ها را خاموش كرده و
نيز كوشش هاى تبليغى و حركت هاى سياسى استاد مفتح را كم رنگ سازند. دكتر مفتح
براى آن كه به سنگر ديگرى براى مبارزه با دستگاه ستم دست يابد و نيز به شوق
همكارى با شهيد مطهرى ـ كه در اين دانشكده مشغول تدريس بود ـ دعوت مزبور را
پذيرا شد. يكى از پايگاه هاى استوار وى در مبارزه با دژخيمان شاه ((مسجد
الجواد)) بود كه در آن جا به ايراد سخنرانى و انجام جلسات تفسير قرآن پرداخت,
پس از آن در مسجد ((جاويد)) يك هسته مقاومت تشكيل داد, در آن زمان دكترمفتح
امامت جماعت مسجد مورد اشاره را عهده دار بود تا آن كه موفق شد جوانان و خصوصا
دانشجويان رابه سوى اين كانون توحيد علاقه مند سازد, در مسجد جاويد كلاس هاى,
نهج البلاغه, فلسفه, جامعه شناسى, اقتصاد و دروس آموزشى زبان عربى و انگليسى تشكيل
داد و خود براى حاضران تفسير قرآن مى گفت, وى در اين مسجد به تإسيس كتابخانه,
نمايشگاه كتاب, صندوق قرض الحسنه و سالن سخنرانى همت گماشت و درضمن فعاليت هاى
سياسى را ادامه داد. او عقيده داشت مسجد بايد در تمامى ابعاد مجموعه اى خودكفا
باشد تا نقشه تمامى روابط انسان با خدا و خود و جامعه در آن پياده شود. درسال
1354 هـ ش رژيم شاه مسجد جاويد را به علت تجمع دانشجويان تعطيل كرد و دكتر مفتح
را روانه زندان نمود.(18) استاد شهيددكتر مفتح حدود دو ماه زير سخت ترين
شكنجه هاى رژيم سفاك پهلوى قرارگرفت, اگر چه پس از رهايى, وى نتوانست به مسجد
جاويد برود, ولى درسال 1355 هـ.ش با قبول مسووليت امامت مسجدقبا و برپاداشتن
سخنرانى هاى متعدد و روشن گر و تشكيل كلاس هاى عقيدتى در سطوح مختلف فعاليت
متعهدانه خود را در اين مكان مقدس استمرار داد.(19)

آيه الله محمدمفتح به موازات مبارزه با استبداد از فجايعى كه بر مردم مظلوم
لبنان و فلسطين مى رفت, ناراحت بود و پس از حمله ددمنشانه صهيونيست ها به لبنان
به جمعآورى كمك هاى نقدى براى آوارگان همت گماشت و به منظور نظارت بر توزيع اين
مبالغ و احداث سكونت گاه براى افراد بى خانمان, چندين ماه در كشور لبنان به سر
برد.(20)

در ماه رمضان سال 1356 هـ. ش با تلاش دكتر مفتح, نخستين سخنرانى هاى پرشور كه
ده ها هزار نفر مستمع داشت در مسجد قبا برپا شد كه نقش افشاگرانه و روشن گرانه
آنها فراموش ناشدنى است. وى پس از به پايان رسيدن ماه مبارك رمضان در سال 1356
هـ.ش اعلام كرد نماز عيدفطر را در زمين هاى قيطريه خواهد خواند.

هزاران نفر از مردم مسلمان و رنج ديده به دعوت وى تكبيرگوى به سوى جايگاه
مزبور در حركت بودند كه هنوز طنين خروش آنان در گوش ها باقى است, فريادهايى كه
سكوت چندين ساله را شكست. دكتر مفتح در خطبه نماز عيدفطر به ايجاد يك حكومت
اسلامى اشاره كرد و تغيير تاريخ را آغاز خيانتى وسيع و همه جانبه رژيم شاهنشاهى
قلمداد نمود. در سال 1357 ه.ش اين حركت مقدس و شجاعانه كه بسيار پربار بود,
تكرار شد.

در روز عيدفطر اين سال پس از نماز, اولين تظاهرات باشكوه و دشمن شكن در سطحى
وسيع با شركت افزون بر دو ميليون نفر برگزارشد و در اين راهپيمايى, مردم به
تظاهراتى در روز شانزدهم شهريور فرا خوانده شدند. در شامگاه اين روز رژيم كه
ابعاد اعتراض مسلمانان را ناباورانه مشاهده مى كرد, در تهران و بسيارى از شهرهاى
ديگر ايران حكومت نظامى اعلام كرد و سرانجام روز تصادم خون و شمشير و حماسه و
فداكارى; يعنى هفده شهريور فرا رسيد.

يادآورى مى شود در روز شانزدهم شهريور, آيه الله مفتح به شدت مجروح و مضروب
گرديد و در بيمارستانى بسترى شد, در روز بعد و در نخستين ساعات حكومت نظامى
عناصر خودفروخته با خشونتى بسيار در حالى كه دكتر مفتح از بيمارستان برمى گشت وى
را دستگير و روانه زندان نمودند كه با اوج گيرى انقلاب اسلامى رژيم, مجبور به آزاد
شدن وى گرديد.

آيه الله مفتح از موسسين روحانيت مبارز و عضو شوراى مركزى اين تشكيلات بود و با
انجمن هاى اسلامى پزشكان و مهندسين و هيإت هاى مذهبى همكارى نيمه مخفى داشت. در
هنگام مراجعت پيروزمندانه و سراسر شكوه و عزت امام خمينى ـ قدس سرهـ از اعضاى
اصلى و برنامه ريز فعال كميته استقبال(21) بود, رياست كميته چهار انقلاب اسلامى و
سرپرستى دانشكده الهيات را به عهده گرفت و در زمان تصدى اين سمت با همكارى برخى
افراد فاضل و متعهد در مواد درسى اين كانون علمى جهت ارتقاى فرهنگى و محتوايى
تغييرات بنيادى ايجادكرد.



خرد در خون

شهيد دكترمفتح به عنوان روحانى برجسته در كسوت استاد دانشگاه و حوزه, نقش
موثر و ارزنده در جهت يكى از والاترين اهداف انقلاب اسلامى و نيز يكى از آرزوهاى
امام امت; يعنى پيوند روحانى و دانشجو داشت. وى راه حل مشكلات كشور را اسلامى
نمودن دانشگاه ها مى دانست و معتقد بود, در دانشگاهى اين گونه هدف پرورش انسان هاى
دانشمند, دين دار و متعهد و درست كارى است كه دانش و فن خود را در راه آبادى
كشور و تامين سعادت مردم, عدالت اجتماعى و امنيت اقتصادى به كار مى گيرند و در
طريق استقلال, عزت, عظمت كشور جمهورى اسلامى ايران, جديت نشان مى دهند, در برنامه
اين دانشگاه دروسى تدوين مى شود كه با نيازهاى اساسى جامعه انطباق دارد و
جنبه هاى معنوى هم رعايت مى شود.

به عقيده وى منظور از وحدت حوزه و دانشگاه ادغام اين دو كانون نبود, بلكه
هريك از آنها نكات مثبتى در خود دارد كه بايد به سوى تكامل پيش روند و به هم
نزديك شوند. او مى خواست درس خواندن در دانشگاه چون وظيفه اى الهى تلقى گردد تا
فعاليت دانشجويى با اين انگيزه مفيد و پربار باشد, از نظر وى فضاى دانشگاه بايد
با باورهاى معنوى همآهنگ باشد و دانشجويان در چنين محيط معطرى به فراگيرى علوم
بپردازند. دانشجو به موازات ارتقاى علمى به قدرت تفكر, بينش و هدايت معنوى خود
توجه كند تا با تربيت چنين انسان هاى شايسته اى, اهداف عالى انقلاب اسلامى تحقق
يابد. اولين سمينار وحدت حوزه و دانشگاه بعداز پيروزى انقلاب اسلامى به همت دكتر
مفتح در روز اول آبان ماه سال 1358 ه.ش در دانشكده هدف تير كينه دشمنان اسلام و
خوارج انقلاب اسلامى قرارگرفت و با ريخته شدن خويش بر سنگ فرش دانشگاه نقطه عطف
وحدت روحانى و دانشگاه گرديد. پايان نوشتار را با بيانى از مقام معظم رهبرى,
آيه الله خامنه اى در باره اين شهيد زينت مى دهيم:

((… ياد شهيد عزيز مرحوم آيه الله مفتح, آن شمع پرسوز و گداز و روشنى بخش, آن
روحانى پر جد و جهد و صبور, آن مبلغ دانا و سخنور آن مبارز شجاع و خستگى ناپذير
و آن شخصيت متواضع و محبوب گرامى باد, او كه با خون خود … هدف و راه خود را
امضا كرد و صحت و حقانيت اين همه را به ثبت رسانيد…))(22)


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) از پيام حضرت امام خمينى(قدس سره) به مناسبت شهادت دكترمفتح در 27 آذر
1358 هـ.ش .
2 ) فرهنگ سازان (ويژه نامه رسالت به مناسبت 27 آذر)1358/9/27,ص 3.
3 ) بخشى از سخنرانى دكتر مفتح در مسجد صاحب الزمان تهران در تاريخ /1 1358/6.
4 ) بنا به اظهارات مهندس مهدى مفتح (فرزند شهيد).
5 ) آخوند ملاعلى همدانى (نجوم امت), مجله نورعلم, شماره مسلسل 46 .
6 ) مجله اعتصام, شماره مسلسل 19, آبان ماه 1362,ص 22.
7 ) مصاحبه با آيه الله شهيددكتر بهشتى, ويژه نامه شهيدان, روزنامه جمهورى
اسلامى, 1359/9/27,ص 12.
8 ) افكار شهيددكتر مفتح, مصطفى زمانى,ص 9 ـ10.
9 ) در مورد مرحوم قزوينى نك : منظومه معرفت از نگارنده, ص55 ـ 59.
10 ) نك: نجوم امت (آيه الله سيدمحمدحجت) مجله نورعلم, سال اول, شماره 10.
11 ) گنجينه دانشمندان, محمد شريف رازى,ج 2 ص 64, آثار الحجه, ص 62, مكتب
اسلام, سال دهم, شماره 41.
12 ) شهيدمفتح تكبير وحدت, از نگارنده, ص 37.
13 ) روزنامه جمهورى اسلامى, ويژه نامه شهيدان, 1359/9/27.
14 ) ديدگاه ها, آيه الله سيدعلى خامنه اى,ص 223ـ224.
15 ) افكار شهيدمفتح,ص 9.
16 ) ويژه نامه شهيدان, روزنامه جمهورى اسلامى,1359/9/27.
17 ) از شماره اول سال چهارم به بعد, رمضان المبارك سال 1381هـ.ق مطابق
اسفندماه 1340 ه.ش.
18 ) آيات اصول اعتقادى قرآن, بخش اول,ص 56.
19 ) نشريه شماره 28 حزب جمهورى اسلامى, ص 6.
20 ) نك: مجله اعتصام, شماره 44,ص 19.
21 ) حماسه انقلاب, محمود حكيمى,ص 63و نيز بنگريد به سرگذشت هاى ويژه از زندگى
امام خمينى, ج 4, ص 100.
22 ) از دست خط مقام معظم رهبرى كه در 1364/9/26 در دفتر يادداشت دانشكده
الهيات مرقوم فرموده اند. متن كامل اين دست خط در مجله نصير, سال سوم, پاييز
1373, شماره 10, ص 5 درج شده است.

/

امام كاظم (ع) قهرمان صبر و استقامت در بند زندان


مى خواهيم به مناسبت, از هفتمين جلوه شمس هدى, وارث ولايت كبرى, فروغ تابان
امامت, حضرت موسى بن جعفر(ع) سخن به ميان آوريم, گرچه فصل فصل كتاب زندگى سراسر
درخشان او درس سازندگى, عرفان, اخلاق, مبارزه, عبوديت و ارزش هاى والاى ديگر است,
چرا كه او خميره اى از ((روح القدس)) و شكوه ابدى, و آيينه و مظهر صفات جمال و
جلال خداوندى بود. مى خواهيم از گوشه زندان او پرده برداريم, آن جا كه آزادمردى
دربند را با يك جهان شكوه و وقار مى نگريم, كه امواج نيل صبر و مقاومتش چونان
موساى كليم(ع) فرعون عباسى را به لجه هلاكت و فلاكت افكنده است.

او هم چون الماس در زندان تاريك بود, و هارون بر سرير سلطنت چون مهره اى تيره
و بى بها. زندگى قهرمانانه امام(ع) در زندان, حقيقت توحيد و ارتباط خالص با خداى
بزرگ را نشان داد, و با صبر و مقاومتش بر ستمگران تاريخ آموخت كه با بند و
زنجير, نمى توان چراغ آزادى و فضيلت را خاموش كرد. ((كاظم)) كلمه نبود, بلكه يك
جهان مقاومت و ايستادگى در برابر جباران شكنجه گر بود, شكوهى وصف ناپذير به
بلنداى خورشيد بود, فريادى صاعقه خيز بر خرمن هستى پليد طاغوتيان.

شمشير على(ع) در دست داشت و فرياد فاطمه(س) در حنجره, و خون حسين(ع) در
رگهايش جارى بود, او وجود عينى قرآن بود, حركت هاى پرصلابت, و واكنش قاطع او در
برابر زورمندان زراندوز و تزويرگران سالوس صفت, چون طوفان كوبنده اى بود كه
روزگار آنها را سياه مى كرد.

وصفش را از كوه دماوند پرسيدم, گفت: از من استوارتر است, از امواج كوه پيكر
اقيانوس پرسيدم گفت: از من خروشان تر است, از خورشيد پرسيدم گفت: از من درخشان تر
است, از ماه پرسيدم گفت: از من تابان تر است, از غرش رعد و برق پرسيدم, گفتند:
غرش او بر ستمگران جبار از غرش ما بلندتر و نافذتر است, از خداى بزرگ پرسيدم,
فرمود: بنده صالح ما است و همواره در سجده هاى طولانى با ما در راز و نياز است,
از قرآن پرسيدم, گفت: آيه آيه من در زندگيش ديده مى شود, از پيامبر(ص) پرسيدم,
فرمود: ((جبرئيل برايم اين پيام را از سوى خداوند آورد, كه خداوند فرمود: موسى
عبدى و حبيبى و خيرتى;(1) حضرت موسى بن جعفر(ع) بنده و دوست من, و برگزيده من
از ميان انسان ها است)).

براى يافتن اين مفاهيم در زندگى امام كاظم(ع) نظر شما را به چند نمونه از
مقاومت و صبر انقلابى و پرصلابت آن حضرت در برابر هارون الرشيد, پنجمين طاغوت
ديكتاتور عباسى, جلب مى كنيم:

1ـ هارون الرشيد در سال 179 هـ.ق, در سفر حج وارد مدينه شد, و امام كاظم(ع)
را به جرم اين كه تسليم حكومت جابرانه او نبود, بلكه رو در روى او قرار گرفته
بود, دستگير كرده و همراه دژخيمان بى رحمش به سوى بصره فرستاد, و آن حضرت را در
بصره به زندان افكندند, او در زندان آن چنان صبور و مقاوم بود كه گويى حادثه اى
در زندگى اش رخ نداده, بلكه مكرر به درگاه خدا سپاسگزارى مى كرد و در دعا چنين
مى گفت: ((إللهم انك تعلم انى كنت إسئلك إن تفرغنى لعبادتك, إللهم و قد فعلت
فلك الحمد;(2) خدايا تو بر حال من آگاهى كه از درگاهت تقاضا داشتم مرا در
خلوتگاه قرار دهى تا با فراغت بيش تر تو را عبادت كنم, تقاضايم را برآوردى, تو
را شكر و سپاس مى گويم)).

آرى آن حضرت زندانى شدن را كه در مسير نهى از منكر بود, از نعمت هاى الهى
مى دانست, و از اين كه در زندان توفيق بيش تر براى ارتباط با خدا يافته, شكر و
سپاس الهى را به جاى مىآورد.

2ـ در آن هنگام كه امام كاظم(ع) را به زندان سخت ((سندى بن شاهك)) بردند, و
در آن جا تحت شكنجه هاى شديد قرار گرفت, هارون يكى از درباريان خود به نام
((ربيع)) را طلبيد, و او را مإمور كرد كه به زندان نزد امام كاظم(ع) برود و از
او دلجويى نمايد و پيشنهاد آزاد شدن از زندان را به او بدهد, و به تقاضاهايش
توجه كند. ربيع در زندان, به محضر امام كاظم(ع) رسيد و به آن حضرت چنين گفت:
((برادرت (هارون) مرا نزد تو فرستاده او سلام رساند و گفت به شما چنين عرض كنم;
چيزهايى درباره تو به من خبر داده اند كه مرا پريشان ساخت. از اين رو, از مدينه
تو را به اين جا (بغداد) نزد خودم آوردم, در مورد آن چيزها تحقيق كردم ديدم, تو
از همه عيوب پاك هستى, و فهميدم كه نسبت دروغ به تو داده اند. اينك با خود فكر
كردم كه تو را به خانه ات (در مدينه) بازگردانم, يا نزد خود نگهدارم, به اين
نتيجه رسيدم كه اگر در نزد من باشى, سينه ام از عداوت تو خالى تر خواهد شد, و
دروغ بدخواهان را آشكارتر خواهد كرد, من ربيع را مإمور نمودم تا هرگونه غذايى
را مايل هستى و هرگونه تقاضايى دارى تإمين كند, با كمال روگشادى از او بخواه
كه بر آورده خواهد شد)).

امام كاظم(ع) با كمال بى اعتنايى به پيام هارون, در دو جمله كوتاه و پرمعنى كه
نشان دهنده مقاومت و صلابتش بود, در پاسخ ربيع فرمود: ((لا حاضر مالى فينفعنى و
لم اخلق سوولا; اموال خودم در نزد من حاضر نيست تا از آن بهره مند گردم, و خداوند
مرا درخواست كننده از خلق نيافريده است)).

آن گاه امام بى درنگ برخاست و گفت: إلله إكبر و مشغول نماز شد.

ربيع, پس از انجام مإموريت, نزد هارون بازگشت و ماجراى ملاقات خود را با امام
كاظم(ع) به هارون گزارش داد. هارون به ربيع گفت: ((روحيه موسى بن جعفر(ع) را
چگونه ديدى؟ و نظرت درباره او چيست؟))

ربيع در پاسخ گفت: ((يا سيدى! لو خططت فى الارض خطه فدخل فيها موسى بن جعفر(ع)
ثم قال لا إخرج منها ما خرج منها; اى سرور من! هرگاه بر روى زمين خطى ترسيم
شود, و موسى بن جعفر(ع) وارد آن خط گردد, سپس بگويد از آن خط خارج نمى شوم, هرگز
خارج نخواهد شد)).

هارون كه امام كاظم(ع) را مى شناخت و از مقاومت و اراده قاطع آن حضرت باخبر
بود, سخن ربيع را تصديق كرد و گفت: ((همين گونه است كه گفتى و من بيشتر دوست
دارم كه او در نزد من در همين جا (زندان بغداد) بماند[ ((.يعنى مقاومت و
استوارى او آن چنان محكم است كه بازگشت او به مدينه براى حكومت ما خطر آفرين
خواهد بود].

آن گاه هارون به ربيع گفت: ((اين موضوع محرمانه بماند, مبادا آن را براى كسى
نقل كنى)).

ربيع مى گويد: تا هارون زنده بود, از ترس او, اين ماجرا را به كسى نگفتم.(3)

3ـ در مورد ديگر, هارون به وسيله يحيى بن خالد براى امام كاظم(ع) كه در زندان
بود, پيام داد كه هرگاه به طور كوتاه عذرخواهى كنى كه از ذمه سوگندم بيرون آيم,
تو را آزاد خواهم كرد, زيرا قبلا سوگند ياد نموده ام تا اقرار نكنى كه با من
بدرفتارى نموده اى, تو را آزاد نسازم.

امام كاظم(ع) با كمال بى اعتنايى به پيام هارون, به يحيى فرمود: ((مرگ من
نزديك است و بيش از يك هفته در دنيا باقى نخواهم بود)).(4)

4ـ هارون خواست از راه تطميع, امام كاظم(ع) را بفريبد, خود را به زندان فضل
بن ربيع رسانيد و امام با وساطت ((فضل بن ربيع)) نزد هارون آمد, هارون به حضرت
احترام شايانى نمود, آن گاه پرسيد: ((چرا به ديدار ما نمىآيى؟))

امام كاظم(ع) در پاسخ فرمود: ((وسعت سلطنت و علاقه و دلبستگى تو به دنيا باعث
شده كه با تو ملاقات نكنم.))

هارون مقدارى درهم و دينار و خلعت, به آن حضرت اهدا كرد, امام كاظم(ع) آن را
پذيرفت, و هنگام پذيرفتن چنين فرمود: ((سوگند به خدا اگر هزينه مسإله ازدواج
عزب هاى خاندان ابوطالب و در نتيجه قطع نسل آنها نبود, هرگز اين پول ها را
نمى پذيرفتم.)) امام(ع) پس از اين سخن, روى خود را به عنوان اعتراض از هارون
برگردانيد, و حمد و سپاس الهى را به جاى آورد.(5)

5ـ هارون در ملاقاتى به امام كاظم(ع) عرض كرد: ((فدك را (كه حق شما است) بگير
تا آن را در اختيار شما بگذارم.)) امام امتناع ورزيد تا اين كه پس از اصرار
بسيار هارون, امام فرمود: ((آن را با حدودى كه دارد مى گيرم.))

هارون گفت: حدود آن چقدر است؟

امام كاظم (ع) فرمود: ((اگر حدود آن را مشخص كنم, آن را در اختيار من
نمى گذارى.))

هارون گفت: به حق جدت سوگند, آن را در اختيار شما مى گذارم.

امام كاظم (ع) فرمود: ((حد اول آن, عدن است, حد دوم آن سمرقند است, حد سوم آن
آفريقا است, و حد چهارم آن سيف البحر نزديك جزاير ارمنستان است)).

امام هنگامى كه اين حدود را نام مى برد, رنگ هارون لحظه به لحظه تغيير مى كرد,
به طورى كه سياه شد و فرياد زد: ((ديگر براى ما چيزى نماند بنابراين بر مسند من
بنشين[ ((.يعنى تو خواهان حكومت هستى, و با اين بيان مى گويى زمام امور رهبرى
بايد در دست من باشد].

امام كاظم(ع) فرمود: ((من كه گفتم اگر حدود فدك را مشخص كنم آن را در اختيارم
نمى گذارى)). در اين هنگام هارون تصميم گرفت تا آن حضرت را به قتل برساند.(6)

6ـ هنگامى كه امام كاظم(ع) در زندان بود, هارون به دليل مقاصد شومى كه داشت,
كنيز زيبارويى را به عنوان خدمتگذارى به امام, به زندان فرستاد, آن كنيز را به
زندان آوردند, و مراحم و الطاف هارون را به عرض امام رساندند[ هارون مى خواست از
اين طريق, امام را از خود خشنود سازد] امام آن كنيز را نپذيرفت و به عامرى
(شخصى كه واسطه رساندن كنيز شده بود), فرمود: به هارون بگو ((بل إنتم بهديتكم
تفرحون; بلكه اين شماييد كه به هدايايتان شاد هستيد)).(7)

عامرى بازگشت و ماجرا را به هارون گفت, هارون خشمگين شد و به عامرى گفت: ((به
موسى بن جعفر(ع) بگو نه ما با رضايت تو, تو را زندانى كرده ايم و نه با رضايت تو
خدمتگذار به نزد تو فرستاده ايم.)) سپس كنيز را در آن جا رها كن و بيا, آن گاه
خادم خود را مإمور كرد تا محرمانه وضع امام و كنيز را به او گزارش دهد. خادم
پس از مدتى به هارون گزارش داد كه آن كنيز آن چنان تحت تإثير چهره ملكوتى امام
كاظم قرار گرفته كه به سجده افتاده و سر از سجده برنمى دارد, و مكرر خدا را
تسبيح و تقديس مى كند و مى گويد ((قدوس سبحانك سبحانك)).

هارون گفت سوگند به خدا موسى بن جعفر(ع) او را جادو نموده, او را نزد من
بياور, عامرى كنيز را نزد هارون آورد, در حالى كه كنيز از خوف خدا به شدت
مى لرزيد هارون گفت: اين چه حالى است كه پيدا كرده اى؟ كنيز گفت: ((امام را ديدم
شب و روز غرق در عبادت و تسبيح است به آن حضرت گفتم براى خدمتگذارى شما آمده ام,
چه كارى دارى تا انجام دهم؟ فرمود: نيازى به تو ندارم, اينها چه خيال مى كنند
ناگاه به سويى متوجه شد, من نيز به آن سو متوجه شدم, باغى پرصفا با حوريان و
غلمان ديدم, بى اختيار به سجده افتادم, تا اين غلام مرا به اين جا آورد.


هارون خشمگين شد و دستور داد آن زن را تحت نظر بگيرند تا وقايع زندان را به
كسى خبر ندهد, او هم چنان تحت نظر مشغول عبادت بود تا از دنيا رفت.(8)


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) محدث كلينى, اصول كافى, ج1, ص528 , حديث لوح.
2 ) شيخ مفيد, ارشاد مفيد (ترجمه شده) ج2, ص232.
3 ) محدث قمى, انوار البهيه, ص303 و 304.
4 ) همان.
5 ) شيخ صدوق, عيون اخبار الرضا, ج1, ص76, و علامه مجلسى, بحار, ج48, ص217.
6 ) محقق سروى, مناقب آل ابى طالب, ج4, ص321.
7 ) نمل (27) آيه 36, اين سخن در قرآن از زبان حضرت سليمان(ع) نقل شده كه به
هديه آورندگان بلقيس (ملكه كافر سبإ) فرمود.
8 ) محقق سروى, مناقب آل ابى طالب, ج4, ص298.

/

گامى به سوى عدالت اجتماعى 2



خود محورى يا حق محورى؟!

در بخش پيشين مقاله گفتيم: ((عدالت آرمان فطرى همه انسان هاست و رسالت داران
توحيد برانگيخته شده اند تا عدل و قسط را حاكم سازند:

سرنوشت عدالت همواره دستخوش بحران بوده و بشر از ستم و تبعيض رنج مى برده است
امروزه نيز بيش از هر زمان با اين سرنوشت تلخ رو به رو است.

ما كه به ارزش هاى اسلامى مى انديشيم و آن را محور حركت هاى خود قرار داده ايم,
نتوانسته ايم چنان كه شايسته و در حد انتظار است, مجرى عدالت باشيم و هنوز در
مراحل نخستين آن را مى سپريم و تا كعبه مقصود راه درازى در پيش داريم كه براى
همايش آن بايد كمر همت ببنديم…)).

حال سخن از اين است كه استقرار عدالت در عرصه عمل نه تنها يك صدفه و اتفاق
نيست كه در نظام علت ها جايگاهى ندارد, بلكه با آرمانگرايى محض و بحث و مذاكره
نيز نمى توان بدان دست يافت, عدالت نيز مانند هر پديده ديگر جهان, اصول و آيينى
دارد و عناصر و نظامنامه خاص خود را مى طلبد و تابع سنن و قوانينى است كه
آفريدگار در نظام تكوين و تشريع اين جهان تعبيه نموده و راه دستيابى به آن را
از طريق عقل و شرع و رهبرى پيامبران به بشر آموخته است. پيش از آن كه عناصر و
اصول بنيادين اجتماعى را بنگريم لازم است كه مفهوم عدالت را تبيين و تفسير كنيم.
هرچند مفهوم بسيط عدل را به دليل آشنايى آن با افكار عموم نياز به شرح و بيان
ندارد, اما تإمل در ابعاد عدل و دقت در تفاسير و تعاريفى كه از آن شده ضرورتى
است كه مى تواند ما را به حقيقت و ژرفاى اين عناصر حياتى در زندگى فردى و جمعى
(انسان) نزديك تر سازد.



عدل اخلاقى و عدالت اجتماعى

عدل, به معناى عام يعنى تعادل و توازن و تساوى, كه عنايت بدين مفهوم, در
حقيقت ((اصلى)) است كه در كل جهان آفرينش و از ذره تا كهكشان را در بر مى گيرد:
((بالعدل قامت السموات والارض)).

اما در مورد انسان, عدل دو چهره دارد: فردى و اجتماعى. يا عدل اخلاق و عدل
اجتماع; هرچند اين دو در عمل تفكيك ناپذيرند و عدل اخلاق يكى از مبانى عدل در
اجتماع است.

عدل اخلاق: علماى علم اخلاق در تعريف عدل گفته اند: ((انقياد عقل عملى در برابر
قوه عاقله و تبعيت از آن در همه تصرفات و اعمال و حركات خود يا مهار كردن غضب و
شهوت تحت هدايت عقل و شرع و به عبارتى ديگر: سياست نيروى غضب و شهوت و جهت دادن
آن در آن چه مقتضاى حكمت است))(1).

در تفسير و توضيح اين مطلب گفته اند: انسان داراى سه قوه ((عاقله, شهويه,
غضبيه)) كه كاربرد هر يك از اينها در حد اعتدال و به دور از افراط و تفريط, جهت
تإمين مصالح حياتى انسان ضرورى است. حالت اعتدال عاقله, ((حكمت)) و اعتدال
شهويه ((عفت)) و اعتدال غضبيه ((شجاعت)) است و آن حالت و ملكه نفسانى است كه
آدمى به وسيله آن بر قواى سه گانه تسلط يافته و آنها را در جاده مستقيم اعتدال
هدايت و كنترل مى كند; همان ((عدالت)) است. بدين ترتيب ((ملكه عدل)) روح حاكم بر
اخلاقيات است و همه فضائل در عدالت سرچشمه دارد. ما در اين جا در پى نقض و ابرام
اين ديدگاه در اخلاق از ديدگاه اسلامى نيستيم اما آن چه مسلم است اين است كه
عدالت يك سجيه برجسته اخلاقى و ملكه نفسانى است كه بر اثر تهذيب نفس و تمرين و
ممارست پديد مىآيد و قواى نفسانى (شهوت و غضب) را به بند مى كشد و از سركشى و
طغيان در كشور وجود آدمى باز مى دارد. همان گونه كه يك زمامدار عادل جامعه را از
طغيان و تجاوز باز مى دارد. از همين جاست كه در سخن دانشمندان آمده است: ((العدل
إفضل سجيه;(2) عدل بهترين سجاياى انسانى است)). چنان كه اين نيز مسلم است كه
صفت عدالت مستلزم ايمان و تقوى است و بدون آنها تحقق پذير نيست, چنان كه قرآن
كريم مى فرمايد: ((اعدلوا هو إقرب للتقوى)) و على(ع) مى فرمايد: ((العدل رإس
الايمان و جماع الاحسان و إعلى مراتب الايمان;(3) عدل سر ايمان و كانون نيكى ها و
بالاترين مدارج ايمان است)).

شايان ذكر اين كه عدل اخلاق پايه و اساس عدالت اجتماعى است و تا ملكه عدالت در
كسى نباشد, هرگز عدالت خواه و عدل گستر نتواند بود.
اميرالمومنين(ع) در وصف متقين مى فرمايد: ((قد الزم نفسه العدل فكان إول عدل
نفى الهوى عن نفسه يصف الحق و يعمل به;(4) خويشتن را به اجراى عدل ملتزم ساخته
و نخستين گام عدالتش دور كردن هواى نفس از خويشتن است, از حق سخن مى گويد و بدان
عمل مى كند)).



عدل در اجتماع

عدالت در مفهوم اجتماعى اش را مى توان چنين تفسير كرد: ((توازن, تعادل, استقامت
در حق, اعطاى حقوق, نيكى را به نيكى پاداش دادن و بدى را به بدى كيفر نمودن)).

چنان كه گفته اند: ((العدل اعطإ كل ذى حق حقه; عدل عبارت است از دادن حق هر
صاحب حق)).

و بدين ترتيب عدالت را مى توان به تساوى حقوق تفسير كرد, به اين معنى كه آحاد
انسانى به طور يكسان از حقى كه متناسب با آنهاست, بر حسب ساختار جسمى و روحى,
عقلى و علمى و عاطفى و نقش وجودى كه در جامعه دارند برخوردار گردند, نه به طور
مساوى ارزش نهادن و امتياز دادن كه اين خود نوعى ظلم است, با توجه به اين تفسير
مولوى مى گويد:

در شريعت هم عطا هم زجر هست

شاه را صدر و فرس را درگه است

عدل چبود؟ وضع اندر موضعش

ظلم چبود؟ وضع در ناموضعش

عدل چبود؟ آب ده اشجار را

ظلم چبود؟ آب دادن خار را(5)

در سخنان على(ع) مواردى است كه عدل را تفسير مى كند, از جمله اين كه ((عدل
ميزانى است كه خداوند سبحان در ميان خلق نهاد, و ترازويى است كه نصب فرموده. پس
از سرپيچى و تمرد خداوند در ميزانى كه نهاده بپرهيز و در سلطنت او معارضه مكن)).


((ان العدل ميزان الله سبحانه الذى وضعه فى الخلق و نصبه لاقامه الحق فلاتخالفه
فى ميزانه ولاتعارضه فى سلطانه.))(6) و نيز مى فرمايد: عدالت انصاف دادن است:
((العدل انصاف)). و هنگامى كه از آن حضرت مى پرسند عدل و داد بهتر است يا سخاوت
و بخشش؟ در پاسخ مى فرمايد:
((إلعدل يضع الامور مواضعها والجود يخرجها من جهتها والعدل سائس عام والجود
عارض خاص فالعدل إشرفهما و إفضلهما;(7) عدالت هر چيز را در جاى خود قرار
مى دهد, ولى سخاوت آن را از مسيرش خارج مى سازد. عدالت سامان بخش عامه مردم است
در حالى كه سخاوت افراد معدودى را شامل مى گردد. بنابراين عدل اشرف و افضل است)).


از مجموع آن چه گفته شد مى توان نتيجه گرفت كه عدالت اجتماعى عمل بر وفق حكمت
و برخورد بر اساس استحقاق, اعطاى حقوق, نهادن چيز به جاى خود, و تدبير حكيمانه
است و اين چيزى است كه حسن نظام عالم و زندگى بنىآدم در همه شوون بدان وابسته
است.



حق محورى, نه خود محورى

يكى از مصاديق عدل به مفهومى كه از نظر گذشت گزينش و انتخاب افراد براى
مسووليت هاى اجتماعى و سياسى براساس لياقت و شايستگى و معيارهايى است كه صلاحيت
انسان ها مشخص مى كند; يعنى علم و امانت و كاردانى و تقوا و دورى گزيدن از
گرايش ها و برخوردهاى جناحى و خطى و گروهى به عبارت ديگر ((حق محورى نه خود
محورى)) و ((حق گرايى, نه گروه گرايى)) كه مى توان اين را سرلوحه منشور عدالت
اجتماعى ناميد.

در نامه إميرالمومنين(ع) به مالك اشتر موارد متعددى است كه از معيارهاى ارزش
افراد در گزينش آنها براى مسووليت هاى اجتماعى و اداره اجتماع و ضرورت تكيه بر
اين معيارها سخن مى گويد. يك جا با بيان اين ويژگى ها چنين مى فرمايد: ((روابط خود
را با افراد باشخصيت و اصيل و خاندان هاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز و پس از آن
با مردمان شجاع و سخاوتمند و بزرگوار, چرا كه آنان كانون كرم و سرچشمه نيكى
هستند آن گاه از آنان به گونه اى تفقد كن كه پدر و مادر از فرزندانشان تفقد
مى كنند)).

در بخش ديگر مى نويسد: ((سپس از ميان ملت كسى را كه برترين فرد در نظر تو است
براى داورى ميان مردم برگزين. از كسانى كه مراجعات بسيار آنها را در تنگنا قرار
ندهد و برخورد مخالفان آنان را به خشم نياورد. در اشتباهات پافشارى نكند و
بازگشت به حق, هنگامى كه برايشان روشن شد بر آنها سخت نباشد, طمع را از دل
بيرون نموده و در فهم مطالب به اندك تحقيق بسنده نكنند)).

در قسمت ديگر اين نامه آمده است: ((در امور كارگزارانت بنگر و آنها را با
آزمايش و امتحان به كار گمار و از روى ميل و هوا يا استبداد و خودسرى به كار
منصوب نكن, زيرا استبداد و تسليم تمايلات شدن, كانونى است از شاخه هاى جور و
خيانت, و از ميان آنها افرادى را كه باتجربه تر و پاك تر و پيشگام تر در اسلامند,
برگزين; چه آنها از نظر اخلاق بهتر و از نظر خانواده پاك تر و كم طمع تر و در سنجش
عواقب كارها بيناترند.

((ثم انظر فى إمور عمالك فاستعملهم اختبارا ولا تولهم محاباه و إثره…)).

و در بخش ديگر با اشاره به اين كه در ميان اطرافيان حكومت كسانى هستند كه در
پى سوء استفاده و منافع مادىاند و در سايه مقامات مسوول به استثمار خلق مشغولند
و از جاده حق و عدل رو گردانند, تإكيد مى فرمايد: كه به اينان مجال نده و دست
آنها را كوتاه كن: ((ثم ان للوالى خاصه و بطانه فيهم استئثار و تطاول و قله
انصاف فى معامله فاحسم ماده اولئك بقطع إسباب تلك الاحوال…;(8) بدان كه براى
زمامدار جمعى از خواص و صاحب اسرار, خودخواه و سود پرستند و در معامله با مردم
رعايت انصاف را نمى كنند, پس ريشه اينان را با قطع وسائل از بيخ بركن)).

چنان كه ملاحظه مى كنيم امام حق و عدالت اميرالمومنين(ع) در موارد متعددى از
اين منشور سياسى اجتماعى بر گزينش افراد صالح, عادل, امين, با سابقه و حق جو و
به دور از هوا و هوس و مبرا از روحيه منفعت پرستى تكيه مى فرمايد. بدين ترتيب
اگر يك نظام خواهان عدالت است, بايد در مرحله نخست واگذارى مسووليت ها و انتصاب
مديران و كارگزاران خود گرايش هاى شخصى و يا گروهى و روابط و رفاقت و روح
سوداگرى را كنار بگذارد و با قاطعيت در حق, صلاحيت ها را بنگرد, سابقه ها را منظور
دارد; عملكردها را معيار قرار دهد كه اگر جز اين عمل كند با سرنوشت عدالت بازى
كرده و ملك و ملت را به تباهى كشيده است.

مى گويند اسكندر ذوالقرنين به شهرى آمد و مردم شهر را در انحطاط و ضعف و زبونى
ديد. پرسيد چرا چنين سرنوشتى براى شما پيش آمده است؟ فرزانگان شهر پاسخ دادند:
براى اين كه كارهاى بزرگ را به دست افراد كوچك سپردند و افراد بزرگ را به
كارهاى كوچك سرگرم كردند! اين سوء تدبير سبب شد كارهاى بزرگ ضايع شوند و افرادى
شايسته عاطل و باطل گردند و نالايق ها مصدر امور قرار گيرند و در نتيجه نظام
اجتماعى از هم پاشيد و نابسامانى رواج يافت. در نظام عدل, افرادى شايسته تفويض
مسووليت اند كه خود را فداى حق كنند نه حق را براى خود بخواهند, حق را محور خود
بدانند نه خود را محور حق و به قول شهيد مظلوم انقلاب دكتر بهشتى(ره) شيفتگان
خدمت باشند, نه تشنگان قدرت.

اياز وزير سلطان محمود داستان هايى آموزنده دارد. در يكى از اين داستان ها چنين
آمده است: شبى از شب ها كه سلطان و وزير با جمعى از سپاهيان و مسوولان و
كارگزاران به مقصدى رهسپار بودند به سرزمينى رسيدند كه در آن جواهرات فراوانى
بود, هر يك از همراهان به مقدارى كه مى توانستند از آن جواهرات برداشتند و با
خود آوردند, در اين حال سلطان ديد كه اياز چيزى در دست ندارد, پرسيد تو چه
برداشتى؟

اياز پاسخ داد: من ملازمت خدمت را بر آن جواهرات ترجيح دادم.

من اندر قفاى تو مى تاختم

زخدمت به نعمت بپرداختم

گر از دوست چشمت به احسان اوست

تو در بند خويشى نه در بند دوست

خلاف طريقت بود كاوليا

تمنا كنند از خدا جز خدا

((سعدى))

البته اين ادعا را همه دارند كه قصدشان خدمت است, هيچ كس خود را جاه طلب و
مصلحت انديش نمى داند. اين خصلت آدمى است و نتيجه ((حب ذات)) و براى بعضى زرنگى
و هوشمندى! اما در عرصه آزمايش معلوم مى شود چه كسى در حوادث سپر بلاست و در
ميدان حضور دارد. و كدامين در پى آب و نان و جاه و مقام. به قول خاقانى:

گيرم كه مار چوبه كند تن به شكل مار

كو زهر بهر دشمن و كو مهره بهر دوست

روز تقسيم غنائم همه در صف مقدم اند و آنان كه كم مايه ترند; مانند كف هاى روى آب
نمود بيشترى دارند. فرصت ها را بهتر مى شناسند و هنرمندانه جاى خود را زود عوض
مى كنند, و از همه انقلابى تر مى شوند و آنان كه شايستگى و لياقت بيش ترى دارند, در
اعماق ناپيداى جامعه گم مى شوند و سوابقشان فراموش مى گردد و كسى از آنها سراغ
نمى گيرد و خود هم نيز حاضر نيستند حضور و ظهور خود را به رخ ديگران بكشند و
انزوا را ترجيح مى دهند, زيرا مى بينند ملاك ها دگرگون شده است كه گفته اند:

هماى گو مفكن سايه شرف هرگز

در آن ديار كه طوطى كم از زغن باشد



اينها از يك سو ; از سوى ديگر گرايش هاى گروهى و جناحى است كه مجال نمى دهد از
حريم گروه قدم فراتر نهاده شود و شغلى و مسووليتى اگر هست, حتى تدريس و تحقيق و
سخنرانى و سمينار و ميزگرد و جز آنها بايد به مهره هاى خاص تفويض گردد, چون
((قحط الرجال)) است و عدد افراد باصلاحيت از چند صد نفر تجاوز نمى كند و چون
نيروى انسانى كم است تعدد شغل چاره ساز است؟ اين است كه گاه يك نفر چند شغل و
مسووليت دارد, براى صبح و عصر و گاه و بى گاه شغل و كارى دارد و چند باب اتاق
كار و تلفن و منشى و اتومبيل و دربان را يدك مى كشد و به هيچ كدام هم نمى رسد و
البته توجيه شرعى هم دارد. كه اگر اين را نپذيريم مسووليت ها ((لوث)) مى شود و به
دست نااهل مى افتد! هر كس درون جناح نيست و خارج خط است به نوعى با برچسب و غيبت
و اتهامى رد مى كنند و سلب صلاحيت مى نمايند. و راست يا چپ لقب مى دهند; چون به فلان
آقا سلام كرده يا در جلسه توسل فلان آقا شركت كرده است, پس به اين دليل در صراط
مستقيم نيست! معيار صراط مستقيم را شخص خود, گروه خود, خط و جناح خود مى دانند و
بس, آنها فقط انقلابى, صالح, كاردان و شايسته اند و ديگران بيگانه, ارتجاعى,
كندرو يا تندرو, و محافظه كار و بايد دستشان از دامن انقلاب و اجتماع كوتاه شود.

اين خط مشى ظالمانه و انگ زدن ها كه متإسفانه همواره دامن گير ما بوده است, از
سوى هر جناحى كه باشد محكوم, ناپسند و زشت است و سبب مى شود افراد بسيارى را به
انزوا بكشاند و نيروهاى صالحى را خانه نشين كند و زنده به گور سازد.

در هر حال, جاى آن دارد كه با گذشت قريب بيست سال از عمر انقلاب و استقرار
نظام و با توجه به رهنمودهاى امام راحل ـقدس سره ـ كه همواره به برادرى و همدلى
توصيه مى فرمودند و از ((ما)) و ((من)) برحذر مى داشتند و امروز نيز مقام معظم
رهبرى, همان راه را مى سپرند, به خود آييم و مصالح اسلام و جامعه اسلامى را منظور
داريم و از تنگ نظرىها و درون گرايى ها دست برداريم و رضاى خدا و مصلحت خلق را
سرلوحه كار خويش سازيم تا بتوان به عدل اجتماعى چشم اميد بست كه اين گام نخستين
راه است.




پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) جامع السعادات, ج1, ص52.
2 ) تصنيف غرر الحكم, ص446.
3 ) همان.
4 ) نهج البلاغه, خطبه87.
5 ) مثنوى مولوى, ص542.
6 ) تصنيف غرر الحكم, ص99.
7 ) نهج البلاغه, كلمات قصار,437.
8 ) نهج البلاغه, نامه53.

/

صراط مستقيم


اين مقاله پاسخى است به مقاله صراطهاى مستقيم كه از عبدالكريم سروش در مجله كيان چندى پيش ذكر شده است. (واحد فرهنگى مجله)

((و إن هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ولا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله))
خداوند را يك ((راه مستقيم)) بيش نيست, و از روزى كه انسان را آفريده است, او را به آن سوى خوانده است: ((انا هديناه السبيل …)) و راه هاى ديگر همه انحرافى است. خداوند مى فرمايد: اين راه مستقيم من است كه پيامبر اسلام بر شما به وسيله اين قرآن عرضه مى دارد , از آن پيروى كنيد و راه هاى متفرقه را نپيماييد كه شما را از راه منحصر به فرد خداوند منحرف مى كند .
در جاى ديگر مى فرمايد : (( ان الدين عند الله الا سلا م وما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جإهم العلم بغيا بينهم ..)).
حقيقت دين تسليم در برابر شريعت و تقدير الهى است , وپيشينيانى كه بر آنها كتاب آسمانى نازل شد, همه در ابتدا يك شريعت و يك راه و روش و يك دين و يك دانش آسمانى داشتند , و اختلاف آنها بر اساس تجاوز به حقوق يكديگر پديد آمد; پس از اين كه دانش آسمانى بر آنها نازل شده بود , نه اين كه در فهم يك حقيقت اختلاف كنند . اختلاف مذاهب صرفا اختلاف تفاسير ((يك حقيقت)) نيست و هرگز همه آنها به ((يك حقيقت)) بر نمى گردند .
اين مطلب كه شرايع و اديان آسمانى همه به ((يك حقيقت)) بر مى گردد و اختلافى در آنها نيست و آن چه مايه اختلاف مذاهب شده است, تجاوز بر حقوق ديگران است, كه در قرآن كريم بر آن تإكيد فراوان شده است . قرآن از سويى وحدت اديان واقعى آسمانى را گوشزد مى نمايد و از سويى ديگر نادرست بودن اختلاف مذاهب و اديان ساختگى را .
در سوره شورى, آيه 13 آمده است : (( شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا والذى إوحينا اليك وما وصينا به ابراهيم وموسى وعيسى إن إقيموا الدين ولا تتفرقوا فيه …)).
اين آيه هر دو مطلب را در بردارد : از سويى بيان مى كند كه آن چه بر شما به عنوان شريعت نازل شده است, همان است كه به نوح, اولين پيامبر اولوا العزم و پدر دوم انسان سفارش شده است و همان است كه بر ابراهيم و موسى و عيسى فرود آمده است . و از سوى ديگر, تإكيد مى ورزد كه دين را به پا داريد و از كژىها و انحراف ها و تفسيرهاى خود ساخته كه موجب تفرق و پراكندگى است بپرهيزيد .
در سوره آل عمران آيات 84 و 85 نيز آمده است : (( قل آمنا بالله وما انزل علينا وما انزل على ابراهيم واسماعيل واسحاق ويعقوب وما اوتى موسى وعيسى والنبيون من ربهم لا نفرق بين إحد منهم ونحن له مسلمون , ومن يبتغ غير الا سلا م دينا فلن يقبل منه وهو فى الا خره من الخاسرين ;
بگو : ما ايمان آورده ايم به خدا و بر آن چه برما از سوى او فرود آمده است و آن چه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب فرود آمده است و آن چه از سوى پروردگار به موسى و عيسى و ديگر پيامبران رسيده است وهرگز ميان آنها فرقى قائل نيستيم و ما تسليم خواسته پروردگاريم و هركس به جز اسلام ـ كه همان دين تمامى انبيا است ـ دينى را برگزيند از او پذيرفته نيست و او در جهان واپسين از زيانكاران است)).
خداوند در برابر ((اهل كتاب)) به پيامبر خود دستور داده است تا ((وحدت اديان واقعى)) را بيان كند و اين كه راه پيامبر اسلام, همان راه پيامبران پيشين است , راه ابراهيم و موسى و عيسى وهمه پيامبران الهى است . هرگز در ميان آنان تفرقه اى نيست وصراط همه آنها يكى است و آن ((صراط مستقيم)) است , و صراطهاى متعدد مستقيم وجود ندارد وهمه آنها دعوت به اسلام كرده اند . اسلام نه به معناى راه و روش خاصى كه به مقتضاى زمان و مكان تغيير پذيراست , بلكه به معناى ((فقط خدا را در وجود موثر دانستن , و حكم اورا گردن نهادن , و او را عبادت كردن ودر مقابل شريعت و دستور او مصلحت نيانديشيدن , و تسليم قضا و تقدير او بودن و فقط بر او توكل كردن و از او مدد خواستن و … است.))

يگانگى صراط مستقيم
چيزى كه قرآن در اين زمينه بر آن تإكيد دارد دو نكته است : وحدت اديان واقعى الهى;
يگانگى صراط مستقيم و فاسد بودن تفاسير مختلفى كه از اديان واقعى شده است, و اين كه انگيزه اين اختلاف ها تجاوز به حقوق يكديگراست نه اختلاف بينش ها و تفاسير از يك حقيقت .
گر چه همين صراط مستقيم, خود موجب پيدايش اختلافات است و اگر خداوند صراط مستقيم خودش را به مردم نشان نمى داد, همگى يك دين داشتند, ولى اختلافات آنها نه از راه ((اختلاف در تفسير)) است, بلكه منشإ اختلاف , امور مادى وهواهاى نفسانى است و از اين راه مذاهب مختلف پيدا شده است و فقط يك راه از آن راه هاى پديد آمده, حق است و بقيه باطل است . اين مطلب را در يك آيه شگفت انگيز مى خوانيم :
(( كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين ومنذرين وانزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه وما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جإتهم البينات بغيا بينهم فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه والله يهدى من يشإ الى صراط مستقيم ;
مردم بدون دعوت انبيا يك مسلك و راه واحد دارند واختلافى در ميان آنها نيست, ولى پس از بعثت انبيا براى بشارت دادن و انذار از روز واپسين و نزول كتاب آسمانى (كه خداوند مى خواهد از اين راه حاكميت شريعت خودرا در ميان جامعه انسانى تحكيم كند و اختلافات را به وسيله بينش آسمانى حقيقت بين از ميان بردارد) كسانى كه كتاب در ميان آنها نازل شده است, در آن اختلاف كردند و اختلاف آنها از روى ستم و تجاوز بود (كه هر گروهى مى خواست خود حاكميت جامعه را به دست بگيرد) با اين كه براهين روشنگر براى آنها فرستاده شده بود و حجت بر آنها تمام بود , پس خداوند تنها يك گروه را كه مومنان واقعى باشند به حق و حقيقت واحدى كه در آن اختلاف بود, هدايت كرد و ديگران منحرف شدند و خداوند هركه را بخواهد به راه راست هدايت مى كند )).
با اين همه روشنگرى كه در ((قرآن)) آمده است مع الاسف در مقاله ((صراطهاى مستقيم)) براى خدا صراطهاى مستقيم به عدد همه اديان انحرافى و همه گرايش هاى متناقض ذكر شده است , و ضمن استدلال به سخن متفلسفان غرب و شعر مولوى, به نكره آوردن صراط مستقيم در چند مورد قرآن نيز استشهاد نموده و چند حديث مجمل نيز به آن اضافه شده است . يكى از موارد تنكير , همين آيه اخير است و پرواضح است كه منظور از اين صراط مستقيم همان راه حقى است كه مومنان به آن هدايت شده اند و ديگران در آن اختلاف كرده و از آن منحرف شده اند , و اين تنكير, گوياى تكثر نيست و اين آيه صريح در ((وحدت صراط مستقيم است)) , علاوه بر آيات ديگر كه اشاره شد, به خصوص آيه اول , و علاوه بر علامت تعريف كه (الف و لام) در چندين آيه قرآن آمده است, از جمله سوره حمد ((اهدنا الصراط المستقيم)) نماز گزارانى كه از نماز خود غفلت ندارند هرگز اين آيه ومضمون آن را فراموش نمى كنند .
مثالى كه از حديث در اين سخن آمده است, روايتى است كه قرآن را ذوبطون دانسته است. گفته شده است كه معناى آن اين است كه سخن حق چند لايه است و يكى از دلايلش اين است كه واقعيت چند لايه است و كلام چون از واقعيت پرده بر مى دارد به تبع چند لايه مى شود .
جواب اين است كه معناى اين حديث اين نيست كه يك واقعيت به چند تفسير متناقض و متقابل از قرآن, باز مى گردد تا هم راه على ـ عليه السلام ـ از قرآن درست آيد و هم راه دشمنان او, بلكه واقعيت هاى متعدد از يك آيه قرآن استفاده مى شود, نه چند لايه واقعيت . از يكى از مفسران بزرگ (ملا فتح على سلطان آبادى) نقل شده است كه درباره آيه (( ولكن الله حبب اليكم الا يمان وزينه فى قلوبكم )) قريب به سى معناى متفاوت در بحث خويش ذكر نمود كه هيچ كدام به ذهن شاگردان او كه همه از فضلاى نامى بودند, نيامده بود . اين است معناى بطون قرآن, نه اين كه ((يك حقيقت)) به ((تفسيرهاى متناقض)) قابل تإويل باشد. تفسيرهايى كه منشإ اختلافات مذاهب و انحرافات شده است. تا بدين وسيله از قرآن هم ((تثليث)) استفاده شود هم ((ثنويت)) هم ((توحيد)); هم خدايى منزه از جسم و جسمانيات و هم خدايى كه در بهشت دنبال آدم و حوا بود و آنها از ترس او در پشت درختان پنهان مى شدند , هم خدايى كه قدرت و عظمت او بيكران و لايتناهى است و هم خدايى كه يعقوب اورا بر زمين زد و به زور از او نبوت گرفت , هم از قرآن جبر استفاده شود, هم اختيار وتفويض هم امر بين الامرين , هم درستى راه زاهدانه امير المومنين ـ عليه السلام ـ هم درستى راه طاغوتيان بنى اميه وبنى عباس , و تا آخرين تناقض هاى مذاهب و مسالك .
حديث ديگرى كه بدان تمسك جسته اند اين است كه خداوند پاره اى از آيات قرآن را براى اقوام ژرفكاوى نازل نموده است كه در آخر الزمان مى آيند . اين حديث ناقص و نادرست نقل شده است و شايد هم نويسنده مقصر نباشد, زيرا بعضى از فلاسفه پيشين نيز اين حديث را در كتاب فلسفى خود ناقص نقل كرده اند تا بر گفتار آنها شاهد باشد, در حالى كه حديث مخالف هر دو برداشت است .
متن حديث كه در كافى جلد1, ص91 آمده است چنين است: ((از امام زين العابدين ـ عليه السلام ـ از ((توحيد)) سوال شد, فرمود: خداوند متعال دانست كه در آخر الزمان كسانى متعمق (ژرف انديش) خواهند آمد, پس آيات سوره توحيد و اول سوره حديد تا (( وهو عليم بذات الصدور )) را نازل فرمود. پس اگر كسى بيش از آن درباره خدا سخن بگويد, هلاك شده است)).
ملاحظه مى شود كه هدف امام ـ عليه السلام ـ از اين بيان منع تعمق و ژرفكاوى در باره ذات اقدس احديت است, ولى هم آن فيلسوفان پيشين و هم اين نويسنده , ذيل حديث را نديده اند يا ناديده گرفته اند تا شاهد بر مدعاى آنها باشد .
جالب آن است كه در اين نوشتار در هر دو سوى حقيقتى كه در قرآن آمده است, بر خلاف قرآن رقم خورده است , از سويى همه راه هاى انحرافى و مذاهب باطل, صراطهاى مستقيم معرفى شده اند و از شعر مولوى شاهد آمده است كه ((منظر را بايد عوض كرد و به جاى آن كه جهان را واجد يك خط راست و صدها خط كج شكسته, ببينيم بايد آن را مجموعه اى از خطوط راست ديد )). و از سوى ديگر گفته شده است: ((اختلاف اديان و شرايع آسمانى نه تنها به دليل اختلاف شرايط اجتماعى يا تحريف شدن دينى و در آمدن دينى ديگراست, بلكه منشإ اختلاف نظرگاه انبيا است , حقيقت يكى است و انبيا هر كدام از زاويه اى به آن نظر كرده اند يا بر پيامبران تجلى هاى مختلف كرده است , وچنين است كه تجربه پيامبر اسلام از نعيم اخروى و بهجت ولذت معنوى در قالب حور (زنان سيه چشم) آمده است و هيچ گاه در قرآن ذكرى از موهاى بور و چشم آبى نيامده است !! )).
گويا اگر پيامبر خاتم ـ صلى الله عليه و آله وسلم ـ از اروپا سربرآورده بود به جاى حور عين زنان چشم آبى مو بور, در قرآن مى آورد , و اين اختلاف هم نه به اين دليل است كه قرآن رو در رو با اعراب سخن مى گويد و مذاق آنان را ملاحظه مى كند, بلكه از اين رواست كه برداشت پيامبر چنين است . گويا قرآن نوشته پيامبر است و گويا وحى چيزى به جز برداشت هاى مختلف پيامبران نيست .
خداوند مى فرمايد : ((ولو تقول علينا بعض الا قاويل لا خذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين;
اگر گفته اى از خود مى ساخت وبه ما نسبت مى داد دست راست اورا مى گرفتيم و شاهرگ اورا مى بريديم)). ((وما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى ; نطق او از روى هوى و هوس نيست, بلكه آن فقط وحى است كه بر او نازل مى شود )).
و اهل سخن مى دانند كه سبك قرآن با سبك سخنان پيامبر از زمين تا آسمان فاصله دارد , و سخن پيامبر در عين فصاحت وبلاغت در برابر قرآن يك سخن عادى و معمولى است .
و در مورد مستقيم بودن همه راه ها آمده است كه: ((اسلام يعنى تاريخ تفاسيرى كه از اسلام شده است و اين تفاسير هميشه متعدد بوده است و معرفت دينى چيزى نيست, جز همين تفسيرهاى سقيم و صحيح …)).
اين مطلب مشتمل بر تناقض است , اگر در اين تفسير ها صحيح و سقيم وجود دارد, پس ((معرفت دينى واقعى)) آن معرفت صحيح است كه حتما يكى از آن تفاسير است, البته ممكن است در هر مسإله اى يك فرقه و يك مذهب بر حق باشند, ولى به هر حال معرفت دينى ((صحيح)) داريم و معرفت دينى ((سقيم)). و ظاهرا اين ترديد و تقسيم به اشتباه آمده است , زيرا در دنباله مطلب تإكيد بر اين شده است كه اصولا حق و باطلى در اين مذاهب و تفاسير وجود ندارد و اصولا جاى پرسش از اين كه مگر مى شود حق را رها كرد و باطل را گرفت, نيست, زيرا هيچ تفسير رسمى و واحد از دين وجود ندارد , و لذا هيچ مرجع و مفسر رسمى از آن وجود ندارد و در معرفت دينى, همچون هر معرفت بشرى ديگر قول هيچ كس حجت تعبدى براى كسى ديگر نيست , و هيچ فهمى مقدس و فوق چون و چرا نيست , و اين سخن همان قدر كه در ((شيمى)) صادق است در ((فقه)) و ((تفسير)) هم صادق است , هركس بار مسئوليتش را خود به دوش مى كشد … .
اگر منظور اين باشد كه به طور كلى مفسرى و مرجعى براى دين وجود ندارد, اين خلاف صريح قرآن و ضرورت دين است, زيرا خداوند پيامبر را مإمور بيان دين كرده است. او فقط آورنده دين و خواننده قرآن نيست . البته بوده اند در ميان مسلمانان كسانى كه چنين تصور كرده اند و گفته اند, ((حسبنا كتاب الله)), بلكه بعضى از نابخردان تفسير خود از قرآن را بر توضيح پيامبر ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ هر چند با سند قطعى باشد, مقدم دانسته اند, و اما پس از پيامبر ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ به حكم حديث ثقلين كه روايت ((قطعى الصدور)) است, مفسران دين و قرآن از سوى آن حضرت تعيين شده اند . و اگر منظور غير از معصومين باشد كه البته اين با بيانى كه آمده است, تطابق ندارد, زيرا در اين مقاله , تفسير سنى و شيعه از دين در يك رديف قرار گرفته است , ولى به هر حال از جهتى ديگر مردوداست, زيرا هركس نمى تواند مسووليت تشخيص احكام شرع را به دوش بكشد و اين كه گفته شده است هيچ, فهمى مقدس و فوق چون و چرا نيست, البته در غير معصومين صحيح است, ولى همان گونه كه همه مردم نمى توانند تخصص پزشكى يا قانون شناسى داشته باشند و نيازمند متخصص اند , در ((فقه)) نيز چنين است وناچار بايد مسئوليت تشخيص احكام را به دوش ديگرى بيفكنند اگر منظور ايشان رد پديده تقليد در فروع دين باشد, سخنى خام وغير عملى است .
البته در اين زمينه دو مسإله اخلاقى وجود دارد كه بايد رعايت شود : يكى اين كه: انسان نبايد به خود و يافته هاى خود, خوش بين باشد و نبايد همه يافته هاى خودرا حق مطلق بداند و هميشه احتمال اشتباه در فهم خود بدهد و بر اين اساس است كه علما رساله هاى فقهى خودرا پر از احتياط كرده اند و تا مسإله اى واضح و روشن نباشد, حكم جزمى نمى دهند, گرچه موارد خلاف اين نيز ديده مى شود .
دوم اين كه: در مباحثات و مناقشات علمى , انسان نبايد حتى در مطالبى كه به آنها قاطع و جازم است, برخوردى سركوب گرانه داشته باشد و طرف را از مسابقه براند خداوند مى فرمايد : (( وانا او اياكم لعلى هدى او فى ضلا ل مبين ; بگو يا ما يا شما در راه هدايتيم يا در گمراهى )).
ابتدإ انسان بايد احتمال اشتباه خودرا مطرح كند و يافته قطعى خودرا به صورت احتمال ذكر نمايد, ولى اين دو مطلب صحيح, هرگز نبايد موجب شود كه انسان سخنان باطل كوته نظران و كسانى كه دين را به خاطر مقاصد دنيوى خود تحريف كرده اند, حق بداند يا اصولا بگويد حق وباطلى در ميان نيست, ودين يك معناى سيالى است كه به هر كدام از اين تفاسير, قابل توجيه است و همه اينها صحيح اند .
سخن عجيبى كه در اين جا استدلال و استشهاد شده, اين است كه: ((اگر واقعا از ميان همه طوايف دين دار (بى دين ها به كنار) كه به ميلياردها نفر مى رسند, تنها اقليت شيعيان اثنى عشرى هدايت يافته اند و بقيه همه ضال و كافرند (به اعتقاد شيعيان) و يا اگر .. در آن صورت هدايت گرى خداوند كجا تحقق يافته است و نعمت عام هدايت او بر سر چه كسانى سايه افكنده است و اسم هادى حق در كجا تجلى شده است ؟! چگونه مى توان باور كرد كه پيامبر اسلام همين كه سربر بالين مرگ نهاد, عاصيان و غاصبانى چند موفق شدند دين اورا بربايند وعامه مسلمين را از فيض هدايت محروم كنند و همه زحمات پيامبر را بر باد دهند ؟! به فرض هم كسانى معدود حق ستيزى وجاه طلبى كردند , ميليون ها ميليون مسلمان را تا پايان تاريخ چه افتاده است كه طاعاتشان مقبول نيافتد و زحماتشان بى پاداش بماند وسوء عاقبت در انتظارشان باشد ؟! و آيا اين عين اعتراف به شكست برنامه هاى الهى و ناكامى پيامبر خداوند نيست ؟ آيا آمدن عيسى, روح خدا و رسول خدا و كلمه خدا فقط براى آن بود كه جمعى عظيم مشرك شوند و آيين تثليث برگيرند و از جاده هدايت به دور افتند و كتاب و كلام و پيامش بلا فاصله تحريف شود ؟! او هادى بود يا مضل ؟ فرستاده شيطان بود يا خداى رحيم و رحمان ؟ با اين منطق همواره منطقه عظيمى از عالم و آدم تحت سيطره ابليس و بخش لرزان وحقيرى از آن در كفالت خدا است , و گمراهان غلبه كمى و كيفى بر هدايت يافتگان دارند , و نيكان در اقليت محض اند , و اديانى كه خداوند براى هدايت خلق فرستاده به كم ترين زحمتى به دست شيطانيان مسخ شده , و اينك اكثريت مردم دنيا , يا دين هاى تحريف شده دارند يا اصلا بهره اى از هدايت و نيكى ندارند و در آخرت بى نصيب از رحمت خداوندند . همين ملاحظات بديهى]!!!] است كه آدمى را وامى دارد تا پهنه هدايت و سعادت را وسيع تر بگيرد و كيد شيطان را به تعليم قرآنى ضعيف ببيند و براى ديگران هم حظى از نجات و سعادت وحقانيت قائل شود و روح پلوراليسم همين است . آن چه در اين جا راهزنى مى كند عناوين كافر و مومن است , كه عناوينى صرفا فقهى دنيوى است (ونظايرش در همه شرايع و مسالك وجود دارد) و ما را از ديدن باطن امور غافل و عاجز مى دارد . برداشتن اين گونه تمايزات ظاهرى در مقام تحقيق , و نظر دوختن در عالم از روزن اسم هادى خداوند , و اساس هدايت ونجات را در طلب صادقانه و عبوديت حق جستن و نه در ارادت ورزيدن به اين يا آن شخص يا عمل كردن به اين يا آن ادب , يا وابسته ماندن به اين يا آن حادثه تاريخى و حكم قشر را از حكم لب جدا كردن , و ذاتى دين را از عرضى آن بازشناختن , و شريعت و حقيقت را در جاى خود نشاندن و شيطان را به حقيقت در حاشيه نه در متن ديدن , ((ولا يحسبن الذين كفروا سبقوا انهم لا يعجزون )) (انفال, آيه59), كليد حل مشكل و هضم وقبول كثرت است . از اين روزن كه بنگريم , پلوراليسم معنايى ندارد, جز اذعان به رحمت واسعه الهى , كاميابى رسولان وى وضعف كيد شيطان و بسط نوازش دستان نوازش گر خداوند بر سر عالميان و آدميان)) .
زهى خيال باطل كه باطل انديشان پيشين نيز بر همين خيال بودند . نكاتى چند بايد گفته شود تا پرده ضعيفى كه بر اين خرافات كشيده شده است برداشته شود :
1 ـ چرا بى دينان به كنار ؟! اگر منظور كسانى باشد كه در قيد وبند دين نيستند كه هم امروز اكثريت اند و هم در هميشه تاريخ . پس اگر اشكال عموم هدايت الهى باشد , و اشكال اين كه چگونه خداوند اين همه انسان را به جهنم مى برد , و اشكال شكست برنامه هاى خدا و پيامبران باشد , چرا بى دينان به كنار ؟! اين جمله خود اعتراف به نادرستى اين تفسير و تفكر است, چرا بايد اكثر انسان ها از هدايت الهى محروم باشند و به جهنم وارد شوند ؟ پس كثرت بى دينان و اكثريت و غلبه آنها نقضى آشكار بر اين سخن است . و اگر منظور كسانى باشد كه به هيچ يك از اديان آسمانى وابسته نيستند, هر چند وابستگى شناسنامه اى باشد كه اينان نيز اگر نگوييم اكثريت اند, ولى بدون شك بسيار زيادند و اين بستگى دارد كه اديان آسمانى را در چه محدوده اى بدانيم . گذشته از اين كه اين گونه وابستگى ها قطعا اثر واقعى ندارد .
2 ـ هادى بودن خداوند به اين معنى نيست كه همه كس را هدايت مى كند (به معناى ايصال الى المطلوب ولو به واسطه) هم چنان كه معناى محيى بودن خداوند اين نيست كه همه چيز را زنده مى كند , و مميت بودن او چنين نيست كه همه چيز را مى ميراند, بلكه به اين معنى است كه هركس هدايت يافته, از ((او)) يافته است و هر كس حيات يافته از ((او)) يافته است و هر چيزى كه مرده است از ((او)) به او رسيده است . او هم چنان كه هادى است, مضل است : ((ومن يضلل الله فماله من هاد ومن يهدى الله فماله من مضل; هركس را او گمراه كند راهنمايى نخواهد داشت وهركس را او هدايت كند هيچ كس وهيچ چيز او را گمراه نمى كند)). ((كذلك يضل الله من يشإ ويهدى من يشإ …; خداوند هركه را بخواهد گمراه مى كند وهركه را بخواهد هدايت مى نمايد )).
البته هدايت به معناى راه نشان دادن وچراغ بر سر راه برافروختن وديده جهان بين عطا كردن وقدرت تفكر وانديشه بخشيدن عام وشامل همه انسان ها است : (( انا خلقنا الا نسان من نطفه امشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا انا هديناه السبيل اما شاكرا واما كفورا ; ما انسان را از نطفه آميخته اى آفريديم كه اورا بيازمائيم پس اورا شنوا وبينا قرار داديم وما راه را به او نشان داديم خواه سپاسگزار باشد خواه كافر )). ولى اين هدايت مستلزم راه يابى نيست : (( واما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى ; ما قوم ثمودرا هدايت كرديم ولى آنها كوردلى را بر راهيابى ترجيح دادند)) .
پس هدايت بمعناى راهنمايى مستلزم راهيابى نيست .
(در زمينه اين مطلب سخنى ديگر از اين نويسنده آمده است كه در پايان همين مقاله خواهد آمد, ان شإ الله ).
3 ـ آرى همين كه پيامبر, سر بربالين مرگ نهاد, عاصيان وغاصبانى چند موفق شدند دين اورا بربايند وعامه مسلمين را از فيض هدايت محروم كنند, مگر پيامبر خود نفرموده بود: ((انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا ولن يفترقا حتى يردا على الحوض, من در ميان شما دو چيز گرانبها باقى مى گذارم : كتاب خدا واهل بيتم , اگر به دامان آنها متوسل شويد هرگز پس از من گمراه نخواهيد شد , وآنها از هم جدا نمى شوند تا روز قيامت )).
اين حديث متواتراست وسنى وشيعه به سندهاى بسيار كه ذره اى شك باقى نمى گذارد, آن را از رسول خدا ـصلى الله عليه وآله وسلم ـ آورده اند . آيا پس از پيامبر ودر طول تاريخ اسلام , مسلمانان از عترت وراه ورسم آنها استفاده اى كردند ؟ آيا در مسانيد وكتب حديث وفقه آنان مطلبى از خاندان پيامبر آمده است ؟ آيا در تفسير قرآن از آنان استمداد نمودند ؟! ومگر پيامبر نفرمود : ((انا مدينه العلم وعلى بابها فمن إراد المدينه فليإت الباب; من شهر علمم وعلى درب ورودى آن شهراست پس هركس بخواهد از شهر علم استفاده كند از على بايد كمك بخواهد)). مگر در خانه علم پيامبر را نبستند واورا خانه نشين نكردند ؟! اين كتب حديث عامه است, ببينيد چقدر حديث از امير المومنين ـ عليه السلام ـ آورده اند وچقدر از زيد وعمرو ؟!!!.
راستى ! چرا پيامبر اين همه تإكيد بر اين داشت كه هر كس دخترم زهرا ـ عليها السلام ـ را اذيت كند, مرا اذيت كرده و در نتيجه خدا را اذيت كرده است ؟! چقدر اين مسإله براى پيامبر مهم بود كه نيمه شب بزرگان صحابه را جمع كند وبه آنان گوشزد نمايد : مبادا پس از من زهرا را اذيت كنيد ؟ مگر زنان در آن زمان تا چه اندازه در فعاليت هاى اجتماعى سهيم بودند كه پيامبر بر زهرايش بترسد ؟! او زنى است خانه نشين وكسى با او كارى ندارد . اگر روال طبيعى باشد, بايد احتمال اين كه پس از پيامبر كسى متعرض حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ بشود در ميان نباشد , يا آن قدر ضعيف باشد كه قابل ذكر نباشد , ولى ملاحظه مى شود كه احاديث در اين زمينه آن قدر زياداست وتإكيد پيامبر آن قدر تكرار شده است كه تحريف گران نتوانسته اند آن را بپوشانند . وكسانى هم كه امروز (با القاب سنگين علمى وروحانى) منكر ستم هاى روا شده بر آن حضرت شده اند, نمى توانند صدور اين احاديث را انكار كنند . واين سوال هم چنان بى جواب مى ماند : چه انگيزه اى پيامبر را وادار به اين تإكيد مى كرد ؟ آيا جز اين بود كه رسول خدا مى دانست پس از او عاصيان وغاصبانى چند موفق مى شوند دين اورا بربايند ؟ ودين او از خانه ـ زهرا سلام الله عليها ـ منتشر مى شد, نه از جاى ديگر , بلكه او خانه ديگران را ((مطلع قرن شيطان)) اعلام نمود .
نه ! چنين نيست كه اين خط انحرافى پس از رحلت پيامبر شروع به فعاليت كرده باشد, بلكه در همان زمان كه اسلام رشد مى نمود, در كنارش اين خط انحرافى نيز بود . ونمود روشنش در حيات رسول خدا آن روز بود كه آن مرد گفت : ((حسبنا كتاب الله ان الرجل ليهجر قد غلبه الوجع; كتاب خدا مارا بس است واين مرد (يعنى پيامبر) سخن بيهوده مى گويد (نعوذ بالله) وبيمارى بر او غالب شده است)).
با اين سخن آيا باز هم جاى سوال است كه اينان در صدد خاموش كردن چراغ هدايتى بودند كه رسول خدا آن را بر افروخته بود ؟! وچطور ممكن است حاكمان در طى قرن ها نتوانند به اين هدف هر چند به طور محدود دست يابند ؟!.
بر فرض كه آن غاصبان را بر حق بدانيد, آيا جاى انكاراست كه پس از سى سال; يعنى در دوران حاكميت بنى اميه (كه اساس آن را همان ها برپا كردند) سعى بر اين بود كه حتى نام پيامبر را از مناره ها ومنبرها برچينند ؟! در دورانى كه خلفاى پيامبر! افرادى سگ باز و ميمون باز و شراب خوار بودند . بر بام كعبه شراب خوردند ودر حال مستى براى مسلمانان نماز جماعت برپا داشتند , مدينه پيامبر را براى اوباش و اراذل شام اباحه مطلق كردند وخون فرزندان پيامبر را ريختند . آيا باز هم جاى شك است كه غاصبانى چند دين پيامبر را ربودند ؟ و از اين بيان, پاسخ سخنى كه در مقاله توضيحى اين نويسنده آمده است, روشن مى شود . ((تشيع)) پاسخ مثبت به همه دعوت رسول الله ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ است وكسانى كه دعوت آن حضرت در مورد تعيين امام و ولى امر پس از دوران رسالت را نپذيرفتند, پاسخ مثبت به همه دعوت او نداده اند .
ادامه دارد
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) انعام (6) آيه153. 153 . 2 ) آل عمران (3) آيه 19.

/

دو بعثت بزرگ

از بيست و هفتم رجب تا پانزدهم شعبان

از مبعث خاتم الانبيا تا مبعث خاتم الاوصيا;

از بعثت محمد تا برانگيخته شدن محمد;

از آغازى غريبانه تا آغازى ديگر: ((بدإ الاسلام غريبا و سيعود غريبا));

از ((جإ الحق)) تا ((جإ الحق)) كه آن روز رسول خدا با بعثتش, بت ها را
سرنگون ساخت; باطل را از ميان برداشت و بر جهالت و برداشت هاى غلط از زندگى
آدمى, خط بطلان كشيد, و امروز كه فرزندش امام موعود, ظهور خواهد كرد, بت هاى عصر
نوين را خواهد شكست و از فرهنگ مترقى اسلام پرده برخواهد داشت تا آن جا كه
بپندارند دينى نوين آورده است, و باطل را درهم فروخواهد ريخت كه امام باقر ـ
عليه السلام ـ فرمود:

((اذا قام القائم ذهبت دوله الباطل; اگر قائم آل محمد ـعليه السلام ـ قيام كند,
دولت باطل نابود خواهد شد)).

در روايت ولادت نيز, حكيمه خاتون گويد:

هنگامى كه مهدى زاده شد, پاك و طاهر بود و بر بازوى راستش نوشته بود: ((جإ
الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا)).

آرى, همان گونه كه رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ مإموريت مى يابد
كه بت ها را درهم شكند و خط سرخ بر آن چه غير خدايى دارد بكشد و كفر و شرك و ضلال
را مضمحل و نابود سازد و حق و هدايت و روشنايى را جايگزين باطل و جهالت و گمرهى
نمايد, حجت خدا بر زمين; يعنى ((إبا صالح)) نيز مإموريت دارد تا با ظهورش, حق
را نمايان سازد و باطل را از صحنه خارج نمايد و قدرت هاى ضد خدايى را درهم شكند
و زورگويان و ستم پيشگان و جهان خواران و جائران و جباران را محو و نابود كند و
از صحنه گيتى براندازد و پرچم حكومت راستين الهى را در سراسر جهان به اهتزاز
درآورد.

اگر آن روز آخرين پيام رسان خدا ـ كه درود بى پايان بر او و خاندان پاكش باد ـ
بر فراز خانه خدا برآمد و بت ها را يكى پس از ديگرى درهم فرو ريخت و آواى
دلنشينش در فضاى ظلمتكده مكه, بلند شد كه: ((قولوا لا اله الا الله تفلحوا)), به
زودى نيز آخرين جانشينانش در كنار خانه خدا, همان نوا را سر خواهد داد و اين
زمان دعوت الهى را تكرار خواهد كرد كه: اى مردم ((بقيه الله خير لكم ان كنتم
مومنين)).

تا آن روز اين دو فرياد هم چنان در فضاى جهان طنين انداز است كه: ((لا اله الا
الله)) و ((بقيه الله خير لكم)). و اگر آن روز رسول خدا در يك حركت سريع به اذن
خداوند, 360 بت را از خانه خدا زدود, فرزندش نيز حكومت هاى باطل را مى زدايد و
بت ها را مى شكند و حكومت واحده حق را جايگزين صدها حكومت پوشالى باطل خواهد نمود
و به اثبات خواهد رساند كه: آرى! باطل, توانايى آن را ندارد كه در برابر حق و
حق جويان بايستد و پايدار بماند. همواره پيروزى و سرافرازى با حق است و بس.



انگيزه دو بعثت

اميرالمومنين ـ عليه السلام ـ در بيست و ششمين خطبه نهج البلاغه مى فرمايد:

((ان الله بعث محمدا ـ صلى الله عليه و آله ـ نذيرا للعالمين و امينا على
التنزيل و إنتم معشر العرب على شر دين و فى شر دار, منيخون بين حجاره خشن و
حيات صم, تشربون الكدر و تإكلون الجشب, و تسفكون دمإكم و تقطعون ارحامكم,
الاصنام فيكم منصوبه و الاثام بكم معصوبه; خداوند حضرت محمد ـ صلى الله عليه و
آله ـ را براى هشدار دادن به مردم جهان و پاسدارى از قرآن فرستاد, در حالى كه
شما, گروه اعراب, زشت ترين آيين را براى خود برگزيده و در بدترين جايگاه به سر
مى برديد. در ميان سنگ هاى درشت خارا خانه مى ساختيد و با مارهاى زهردار مى زيستيد.
آب لجن مى نوشيديد. غذاى خشن مى خورديد. خون يكديگر را مى ريختيد. از خويشاوندان
دورى مى كرديد, بت در ميان شما نصب شده بود و از گناهان اجتناب نمى كرديد.

در چنين جاهليتى كه مردم از فرهنگ و اخلاق و انسانيت كاملا به دور بودند و فروغ
حق و حقيقت رخت بر بسته و درخت علم و دانش, پژمرده و پرچم شقاوت و درندگى و
نادرستى, نصب شده بود, خداوند حجتش و رسولش و پيام رسانش را برانگيخت تا فرهنگ
پيشتاز اسلام را جايگزين آن همه نادرستى ها و كژىها و جهالت ها كند و به جاى زنده
به گور كردن دختران و كشتن معصومان و ريختن خون مظلومان, نه تنها به انسان ها,
بلكه با حيوانات نيز خوش رفتارى شود و اخلاق الهى و منش ربانى, حاكم گردد و به
جاى بدبختى و ذلت و عقب افتادگى, پايدارى و عزت و عظمت و سربلندى نصيب مسلمين
گردد)).

امام صادق(ع) درباره قيام امام زمان(عج) مى فرمايد:

((اذا قام القائم حكم بالعدل, وارتفع فى ايامه الجور, و إمنت السبل, واخرجت
الارض بركاتها, و رد كل حق الى إهله…;(1)

هرگاه قائم آل محمد قيام كند, با عدل و داد حكومت نمايد و ظلم و ستم در
دورانش برطرف شود و راه ها امن گردد و بركت هاى زمين ظاهر شود و حق ضايع شده هر
كس را به خويش باز گرداند)).

و نيز همان حضرت مى فرمايد:

((يصنع كما صنع رسول الله(ص), يهدم ما كان قبله كما هدم رسول الله صلى الله
عليه و آله إمر الجاهليه, و يستإنف الاسلام جديدا بعد إن يهدم ما كان قبله;(2)
رفتارش چون رسول الله است, آن چه آيين غلط است, نابود مى سازد چنان كه پيامبر
نيز آيين جاهليت را برانداخت و اسلام را از نو در گيتى حاكم مى نمايد; هم چنان كه
ديگر حكومت ها را از بين مى برد)).

بعثتى است; مانند بعثت رسول الله(ص) كه دولت باطل را سرنگون ساخت و حق را
حاكم نمود. در اين زمان نيز مبعث ديگرى تكرار مى شود.
اين بار نيز ((محمد)) مبعوث شده است كه فسق و فجور و تباهى را برطرف سازد و
ظلم و بى دادگرى و تجاوز و نادرستى را از بين ببرد. و در اين راه, مانند جدش
اذيت و آزار مى بيند و به خاطر گسترش عدل و داد, براى خدا, همه اذيت ها و شكنجه ها
را تحمل مى كند.

امام باقر ـ عليه السلام ـ فرمود:

((ان صاحب هذا الامر لو ظهر, لقى من الناس مثل ما لقى رسول الله صلى الله عليه
و آله و إكثر;(3) امام زمان, هرگاه ظهور كند, همان گونه كه پيامبر از مردم
اذيت ديد, او هم چنان, بلكه بيش تر اذيت مى بيند)).

امام صادق ـ عليه السلام ـ مى فرمايد:

((يعز الله به الاسلام بعد ذله و يحييه بعد موته… و يدعو الى الله بالسيف,
فمن إبى قتل و من نازعه خذل. يظهر من الدين ما هو عليه الدين فى نفسه ما لو
كان رسول الله صلى الله عليه و آله يحكم به. يرفع المذاهب من الارض فلايبقى الا
الدين الخالص;(4) خداوند, اسلام را به واسطه او عزت مى بخشد, پس از آن كه خوار
شده باشد و اسلام را زنده مى كند, پس از آن كه مرده باشد. او با شمشير (سلاح) مردم
را به سوى خدا دعوت مى كند, پس اگر كسى نپذيرفت كشته مى شود و اگر كسى با او
جنگيد, خوار و ذليل مى گردد. امام زمان, دين را چنان كه بايد باشد, ظاهر و آشكار
مى گرداند و چنان كه رسول خدا, حكومت مى كرد, حكومت مى كند. تمام مذاهب و آيين ها
را جز دين خالص خداوند, از ميان برمى دارد.))

چقدر زيبا و جالب, امام معصوم ـ سلام الله عليه ـ بين دو برانگيخته شدن و دو
بعثت پيامبر و امام زمان, مقايسه مى كند. چقدر زيبا رفتارهاى امام را با نياى
بزرگوارش, يكسان مى داند; تو گويى پيامبر از نو برانگيخته شده و پرده هاى تاريك
ظلمت و گمراهى را كه هزاران بار, تاريك تر و نارواتر از جاهليت دوران رسول خدا
است, با قدرت الهى و به كمك مومنان و منتظران فرج, درهم مى نوردد و پرچم ((لا اله
الا الله)) را همان سان كه جد اطهرش برافراشت, برفراز گيتى مى افرازد. با دشمنان
خدا و منافقان و كافران و مشركان ـ كه چقدر زيادند و در رنگ و پوست ها و لباس هاى
گوناگون پراكنده اند ـ چنان مبارزه اى بى امان مى كند و كارزار مى نمايد تا اثرى از
فتنه بر زمين نماند. ((وقاتلوهم حتى لاتكون فتنه و يكون الدين كله لله)) و اگر
آن زمان, رسول خدا فرصت كافى نيافت تا تمام مشركان و منافقان را از بين ببرد,
امروز فرزندش با تمام قدرت, اين امر الهى را اجرا مى سازد. گويا هنوز تإويل اين
آيه شريفه نرسيده است. وقتى اين آيه تإويل مى يابد كه اثرى از مشركين و منافقين
نباشد.



روز موعود

امير مومنان ـ عليه السلام ـ مى فرمايد:

((و لا يبقى إرض الا نودى فيها شهاده إن لا اله الا الله وحده لاشريك له و إن
محمدا رسول الله; و هيچ سرزمينى نمى ماند جز آن كه شهادت به وحدانيت خدا و رسالت
پيامبر در آن برملا مى گردد)).

و آن چه روز فرخنده اى است. حق جويان لحظه لحظه عمر خود را منتظر آن ((روز
موعود)) هستند. منتظرند كه بين ركن و مقام, امام و منجى خود را ببينند, با او
((بيعت)) كنند, چنان كه با جدش ناديده بيعت كردند. منتظرند كه پس از قرن ها
انتظار, وارث زمين گردند: ((و نريد إن نمن على الذين استضعفوا فى الارض و
نجعلهم إئمه و نجعلهم الوارثين. و نمكن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و
جنودهما منهم ما كانوا يحذرون)).

منتظرند تا در زير سايه امامشان, با دشمنانش كارزار كنند و ظالمان و
ستم پيشگان را از زمين بردارند; همان ها كه در طول ساليان دراز, شيعيان و پيروان
امامان را آزار مى دادند و از هيچ شكنجه اى ـ چه روحى و چه جسمى ـ فروگذار
نمى كردند; اكنون نور خدا نمايان شده و آنان كه خواستند اين نور را در طول تاريخ
خاموش نمايند, بايد امروز خاموش گردند كه اين نور خاموش شدنى نيست: ((يريدون
ليطفئوا نور الله بافواهم والله متم نوره)) و با ظهور مهدى, اين نور كاملا
گسترده مى شود و فروغش همه جا را فرا مى گيرد, هرچند كافران و مشركان را خوش
نيايد.

و منتظران, هر صبح و شام درگاه و بى گاه دست دعا و نيايش را بلند كرده اند و
فرياد مى زنند ((عجل على ظهورك يا صاحب الزمان)) و بايد بسيار ((دعاى فرج)) كنند
تا صاحبشان از راه رسد, تا ابراهيم با تبر بت شكنش و موسى با عصاى معجزه آسايش و
عيسى با دم روح اللهيش و محمد با قرآنش و على با ذوالفقارش برسند كه او وارث
تمام پيامبران و امامان و تمام تقوا پيشگان و مجاهدان و صديقان و شهيدان است.

و چقدر تإكيد بر انتظار فرج شده است كه رسول خدا فرمود:

((انتظار الفرج عباده. افضل اعمال امتى انتظار فرج الله عزوجل;(5) انتظار
فرج, عبادت است. برترين و بهترين اعمال امتم, انتظار فرج از سوى خداى ـ عزوجل ـ
است)).

و اين منتظران ظهورش ـ شيعيان حقيقى ـ برترين انسان ها هستند و از پيروان و
اصحاب ساير امامان نيز شايد برتر باشند, چرا كه نديده به امامشان ايمان
آورده اند. اينها را رسول خدا(ص) برادران خود مى داند و وقتى به ياد برادرانش
مى افتد و اظهار علاقه به آنان مى كند, يكى از اصحاب عرضه مى دارد: مگر ما برادرانت
نيستيم, اى رسول خدا؟

حضرت مى فرمايد: ((نه! شما اصحاب من هستيد, ولى برادرانم كسانى هستند كه در
آخر الزمان مىآيند و به من ايمان مىآورند, در حالى كه مرا نديده اند…
همانا آنان چراغ هاى هدايت در تاريكى هستند كه خداوند آنها را از فتنه هاى
ظلمانى مى رهاند)).(6)

خوشا به حالتان اى صابران در دوران غييبت;

خوشا به حالتان اى پايداران در محبت و عشق به حضرت حجت;

خوشا به حالتان اى منتظران واقعى فرج;

و خوشا به حالتان اى پيروان صديق و مخلص امام زمان.

هم چنان پابرجا بمانيد و استقامت ورزيد و مواظب باشيد كه كژىهاى فريب دهنده,
شما را كج و راست نكند و در احياى امر الهى, پيشتاز و پيشگام باشيد و به انتظار
يارى رساندن به ((مضطر)) واقعى همواره ((إمن يجيب)) بخوانيد تا خداوند دعايتان
را مستجاب گرداند و پراكندگى هايتان را مبدل به وحدت سازد و ((سوء)) را از شما
برطرف نمايد.

در پايان, فرا رسيدن اين دو عيد بزرگ را به امت ((پاسداراسلام)), به ويژه مقام
معظم رهبرى, تبريك و تهنيت گفته, از خداى بزرگ مسإلت داريم ما را در راه احقاق
حق, پايدار گرداند و ما را جزء منتظران واقعى آن حضرت قرار دهد.



انتظار از نظرگاه امام خمينى(ره)

اكنون براى تيمن و تبرك, سخنى والا و دلنشين از خمينى عزيز ـ قدس سره ـ نقل
مى كنيم كه چه زيبا, ظهور امام زمان را امتداد و غايت بعثت تمام پيامبران مى داند
و آن را ثمره دردها و رنجهايشان مى شمارد:

((سالروز مبارك ولادت با سعادت و پربركت حضرت خاتم الاوصيإ و مفخر الاوليإ حجه
بن الحسن العسكرى ـ ارواحنا لمقدمه الفدإ ـ بر مظلومان دهر و مستضعفان جهان
مبارك باد.

و چه مبارك است, ميلاد بزرگ شخصيتى كه برپاكننده عدالتى است كه بعثت انبيا ـ
عليهم السلام ـ براى آن بود.

و چه مبارك است زاد روز ابرمردى كه جهان را از شر ستمگران و دغل بازان تطهير
مى نمايد و زمين را پس از آن كه ظلم و جور, آن را فرا گرفته, پر از عدل و داد
مى نمايد و مستكبران جهان را سركوب و مستضعفان جهان را ((وارثان ارض)) مى نمايد.

و چه مسعود و مبارك است روزى كه جهان از دغل بازىها و فتنه انگيزىها پاك شود و
حكومت عدل الهى بر سراسر گيتى, گسترش يابد و منافقان و حيله گران از صحنه خارج
شوند و پرچم عدالت و رحمت حق تعالى بر بسيط زمين افراشته گردد و تنها قانون عدل
اسلامى بر بشريت حاكم شود و كاخ هاى ستم و كنگره هاى بى داد فرو ريزد و آن چه غايت
بعثت انبيإ ـ عليهم صلوات الله ـ و حاميان إوليإ ـ عليهم السلام ـ بوده, تحقق
يابد و بركات حق تعالى بر زمين نازل شود و قلم هاى ننگين و زبان هاى نفاق افكن
شكسته و بريده شود و سلطان حق تعالى بر عالم پرتوافكن گردد و شياطين و شيطان
صفتان به انزوا گرايند و سازمان هاى دروغين حقوق بشر از دنيا برچيده شود و اميد
است كه خداوند متعال آن روز فرخنده را به ظهور اين مولود فرخنده, هرچه زودتر
فرا رساند و خورشيد هدايت و امامت را طالع فرمايد.

و اكنون ما منتظران مقدم مباركش مكلف هستيم تا با تمام توان, كوشش كنيم تا
قانون عدل الهى را در اين كشور ولى عصر ـ عجل الله فرجه ـ حاكم كنيم و از تفرق
و نفاق و دغل بازى بپرهيزيم و رضاى خداوند متعال را در نظر بگيريم و همگان در
مقابل قانون خاضع باشيم و با صلح و صفا و برادرى و برابرى به پيشبرد انقلاب
اسلامى كوشا باشيم و حق متعال را در همه احوال, حاضر و ناظر بدانيم و تخلف از
دستورات اسلام ننماييم و به وسوسه فتنه انگيزان, اعتنا نكنيم)).(7)


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) منتخب الاثر, ص308.
2 ) بحارالانوار, ج52, ص352.
3 ) بحارالانوار, ج52, ص362.
4 )بشاره الاسلام , ص297.
5 ) بحارالانوار, ج52, ص122.
6 ) منتخب الاثر, ص515 و 516.
7 ) صحيفه نور, 1360/3/28

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


هورمون درمانى خطر ابتلا به سرطان سينه را افزايش مى دهد
محققان در گسترده ترين تحقيق به عمل آمده اعلام كردند: هورمون درمانى شانس ابتلإ زنان به سرطان سينه را افزايش مى دهد.
محققان پس از تكميل جامع ترين تحقيق در خصوص هورمون درمانى و ارتباط آن با سرطان سينه دريافتند خطر ابتلا با مدت زمان استفاده از آن افزايش مى يابد اما اين خطر 5 سال پس از متوقف ساختن استفاده از آن از بين مى رود.
دكتر گيلان ريوز, متخصص اپيدمولوژى از بنياد تحقيقاتى سرطان امپريال كه هزينه اين تحقيق را تإمين كرده اعلام كرد: براى مدت زمان طولانى بين افزايش خطر ابتلا به سرطان سينه و استفاده از روش هورمون درمانى سوالاتى وجود داشته است. اين اولين بار است كه ما واقعا به شواهد قطعى دست يافته ايم.
اين تحقيق كه در نشريه پزشكى ((لانست)) به چاپ رسيده است خاطر نشان مى سازد: استفاده از اين روش خطر ابتلا به سرطان سينه را تا 2/3 درصد براى هر سال استفاده افزايش مى دهد. بنابراين افرادى كه از روش هورمون درمانى در سن 50 سالگى و به مدت 5 سال استفاده كرده اند دو مورد ديگر ابتلا به سرطان سينه از هر هزار زن در سن 70 سالگى شناسايى مى شوند. و اين رقم علاوه بر 45 مورد سرطان سينه است كه در هر هزار زن مشخص مى شود.
اين تحقيق كه به سرپرستى پروفسور ((والرى برال)) از مركز تحقيقاتى سرطان امپريال صورت گرفته است, اطلاعات به دست آمده از 51 تحقيق جداگانه بر روى بيش از 150 هزار زن از 21 كشور را مورد بررسى قرار داده است. و اين امر نشان مى دهد بيش از 90 درصد شواهد در اختيار دانشمندان قرار دارد.
ريوز مى گويد: پيش از اين تحقيقات به عمل آمده در اين خصوص به يك نتيجه مشخص و قطعى نرسيده بود. و اين تحقيق به زنان امكان مى دهد تا تصميم خود مبنى بر استفاده از اين روش را با اطلاع بيشترى اتخاذ كنند.

مصرف بيش از حد مسكن به كبد آسيب مى رساند
پژوهشگران هشدار دادند مصرف بيش از حد داروى مسكن استامينوفن مى تواند باعث آسيب ديدن كبد شود.
به گزارش خبرگزارى يونايتدپرس از بوستون, تحقيقى كه در شماره 15 اكتبر مجله پزشكى ((نيوانگلند)) به چاپ رسيده است نشان مى دهد مصرف اتفاقى بيش از حد استامينوفن بيشتر از موارد اقدام به خودكشى با مصرف دارو تلفات به همراه داشته است.
پژوهشگران مركز پزشكى دانشگاه تگزاس در دالاس استامينوفن را به عنوان عادىترين عامل نارسايى حاد كبدى عنوان كردند.
دكتر ويليام لى و همكارانش دريافتند از مجموع 590 بيمارى كه طى سال هاى 1992 تا 1995 به علت مصرف بيش از حد دارو در بيمارستان دالاس تحت معالجه قرار گرفته بودند 71 نفر در مصرف استامينوفن زياده روى كرده بودند.
از بين 21 تن كه به طور اتفاقى اقدام به مصرف بيش از حد استامينوفن كردند 13 تن با مصرف نوشابه هاى الكلى واكنش سمى را تشديد كرده بودند. اين عده بطور ميانگين 11 گرم مسكن مصرف كرده بودند و 4 تن از آنها جان سپردند.
در برچسب دارويى بيشتر انواع استامينوفن ها توصيه شده است طى 24 ساعت بيش از 4 گرم (معمولا 8 قرص) مصرف نشود.
با اين حال محققان در اين گروه 50 تن را يافتند كه با مصرف متوسط 24 گرم مسكن اقدام به خودكشى كرده بودند و يكى از آنها جان سپرد.
پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام

احمد ياسين: جهاد حماس عليه اشغالگران تا تشكيل دولت فلسطينى در بيت المقدس
ادامه مى يابد.

دبير كل شوراى امور اسلامى امريكا از برخورد تبعيضآميز دولت كلينتون با
مسلمانان انتقاد كرد.

رژيم لائيك تركيه از ثبت نام دانشجويان محجبه در دانشگاهها خوددارى كرد.(16 /
7/76)

حمله رزمندگان حزب الله به خودرو فرماندهان اسرائيلى 4 كشته و چندين مجروح
بجاى گذاشت.(17/7/76)

هزاران نفر از مردم اسلامبول عليه منع حجاب در دانشگاههاى تركيه تظاهرات كردند.
(19/7/76)

روزنامه نگار اسلامگراى تركيه به جرم شعار مرگ بر اسرائيل به 5/17 سال زندان
محكوم شد.(24/7/76)

دبير كل حزب الله لبنان: حزب الله لبنان با الهام از انقلاب اسلامى ايران تا
پيروزى نهايى با اسرائيل خواهد جنگيد.(28/7/76)

اسلامگرايان كويت خواستار تحريم كنفرانس دوحه شدند.(5/8/76)

ماسخادوف برپايى نظام جمهورى اسلامى در چچن را اعلام كرد.(15/8/76)



داخلى

250 ميليارد ريال براى برگزارى اجلاس سران سازمان كنفرانس اسلامى در تهران
اختصاص يافت.(16/7/76)

رهبر انقلاب: شإن روحانيون در دانشگاه, آگاهى دادن, راهنمايى كردن و همدلى با
دانشجويان است.(17/7/76)

ماهواره ساخت دو ايرانى با نام الله به فضا پرتاب شد.(19/7/76)

رئيس جمهور: استانداران در اتاق خود را باز بگذارند تا مردم به راحتى
مشكلاتشان را مطرح كنند.

معاون عربى آفريقايى وزارت خارجه: ايران از حزب الله لبنان در برابر
اشغالگران صهيونيست حمايت مى كند.(20/7/76)

مهندس موسوى مشاور عالى رئيس جمهور شد.(21/7/76)

امروز كرج ميهمانى مهربانتر از خورشيد و سبزتر از سرو داشت. حضرت آيه الله
خامنه اى رهبر معظم انقلاب اسلامى صبح امروز در ميان استقبال بى سابقه مردم كرج و
شهرستان هاى اطراف آن وارد اين شهرستان شدند.

هواپيماهاى نامرئى ايران تحركات جاسوسى امريكا در منطقه را تحت كنترل قرار
دادند.(24/7/76)

استفاده از كمربند و كلاه ايمنى براى رانندگان اتومبيل و موتور سيكلت اجبارى
شد.

طراح اصلى ترور پنج دانشجوى ايرانى در پاكستان دستگير شد.

با تصويب مجمع تشخيص مصلحت نظام, بسيج وارد ميدان مبارزه با مواد مخدر مى شود.
(27/7/76)

روزنامه ((دان)): رد پاى آمريكا در ماجراى ترور 5 دانشجوى ايران در پاكستان
آشكار شد.(28/7/76)

رئيس جمهور خواستار تلاش پيروان اديان الهى براى گسترش معنويت و صلح در جهان
شد.(1/8/76)

عمليات اجرايى دهكده محققين حوزه علميه قم با حضور آيه الله هاشمى رفسنجانى
آغاز شد.

كنگره بزرگداشت شهيد آيه الله سيد مصطفى خمينى به كار خود پايان داد.(3/8 /
76)

واگذارى 19هزار واحد مسكونى به زلزله زدگان خراسان و اردبيل آغاز شد.

آئين نامه مجمع تشخيص مصلحت نظام براى تإييد نهايى به محضر رهبر انقلاب ارسال
شد.(4/8/76)

رئيس جمهور در ديدار نخست وزير لبنان: امروز لبنان به نمايندگى از سوى همه
اعراب و مسلمانان در قبال تجاوزگر ايستاده و از خود دفاع مى كند.(5/8/76)

رفيق حريرى, نخست وزير لبنان كه براى انجام يك ديدار چهار روزه به تهران سفر
كرده بود, صبح امروز به حضور حضرت آيه الله خامنه اى رهبر معظم انقلاب رسيدند.(6
/ 8/76)

تحويل 12 فروند هواپيماى مسافربرى آنتونف به ايران آغاز شد.

پزشك زن ايرانى در بين متخصصان 79 كشور جايزه كنگره بين المللى آلرژى را گرفت.
(7/8/76)

رئيس جمهور: دولت بايد تحمل انتقاد را داشته باشد و اگر اشتباهى در كار است
آن را رفع كند.

تظاهرات ضد امريكايى در سراسر كشور پرخروش تر از سال هاى گذشته برگزار شد.(14 /
8/76)

رهبر انقلاب: براى ملتى كه نمى خواهد تسليم شود مذاكره با آمريكا هيچ مشكلى را
حل نمى كند.(15/8/76)



خارجى

رژيم صهيونيستى براى عقيم كردن مردان 3 تن داروى ممنوعه به جمهورى آذربايجان
فرستاد.(17/7/76)

عدم همكارى كاخ سفيد در رسيدگى به تخلفات مالى كلينتون خشم دادستان آمريكا را
برانگيخت.(19/7/76)

كنگو به آنگولا حمله كرد.(21/7/76)

تظاهر كنندگان در برزيل با كود حيوانى به اتومبيل حامل كلينتون حمله كردند.
(23/7/76)

تلاش هاى جديد امريكا براى انصراف روسيه از طرح توسعه ميدان پارس جنوبى عقيم
ماند.(26/7/76)

نفوذ حزب الله در امريكاى لاتين كلينتون را نگران كرده است.

سوئيس 12 حساب بانكى ديگر بى نظير بوتو را مسدود كرد.(27/7/76)

نتانياهو: عرفات بايد حماس و جهاد اسلامى را سركوب كند.(1/8/76)

رئيس جمهور امريكا براى اداى شهادت درباره تخلفات مالى احضار شد.

راهپيمايى 5/1 ميليونى زنان سياهپوست امريكا عليه تبعيض نژادى امروز برگزار
مى شود.

وزارت خارجه آمريكا: طرح داماتو با شكست كامل مواجه شده است.(3/8/76)

تركيه با بمب هاى ناپالم شمال عراق را بمباران كرد.

بزرگترين تظاهرات زنان سياهپوست در تاريخ امريكا برگزار شد.

دمشق ايجاد منطقه امنيتى توسط تركيه در شمال عراق را محكوم كرد.

كلينتون جهت ارائه توضيحات پيرامون سوء استفاده مالى به سنا احضار شد.(4/8
/ 76)

رژيم صهيونيستى تهديد كرد به سيستم هاى موشكى ايران حمله مى كند.(6/8/76)

پليس پاكستان يكى ديگر از سران گروهك سپاه صحابه را دستگير كرد.(8/8/76)

وزارت خارجه آمريكا اعلام كرد تلاش محرمانه اين كشور براى از سرگيرى مذاكرات
ميان سوريه و رژيم صهيونيستى ناموفق بوده است.

عراق خواستار گفت و گو با سازمان ملل شد.(11/8/76)

بازرسان سازمان ملل در آستانه كشف سلاح هاى شيميايى عراق اخراج شدند.(12/8 /
76)

وزير امور خارجه امارات متحده عربى: امارات براى تحكيم ثبات و امنيت در منطقه
به ايران نياز دارد.(14/8/76)
پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


؟ سوال:
1ـ بعضى اوقات رانندگان اتوبوس هايى كه با ما فاميل هستند از ما بليط نمى گيرند, وظيفه ما چيست؟
2ـ خواندن نماز يوميه مثل نماز ظهر و عصر به صورت جدا هم از هم مثلا نماز ظهر را بعد از اذان ظهر و نماز عصر را چند ساعتى بعد چه حكمى دارد, آيا صحيح است؟
3ـ وظيفه ما در قبال اقوام كه در زمينه روحى, عقيدتى, دينى با ما اختلاف دارند چيست؟ آيا قطع رابطه با آنان صحيح است؟
4 ـ آيا انجام دادن وظايف دينى مثل نماز اول وقت, در هنگامى كه پهلوى مهمان نشسته ايم, ريا محسوب مى شود؟
5ـ در كارهاى روزمره چگونه بايد فهميد كه آيا مورد آزمايش قرار گرفته ايم يا خير و اگر آزمايش بوده كجا بوده است؟
6ـ چگونه مى توانيم در زمره صابران باشيم.(اصفهان. مهرداد پ)
پاسخ:
1ـ اگر اتوبوس مربوط به شركت باشد جايز نيست و شما ضامنيد.
2ـ تإخير نماز عصر تا وقت فضيلت آن برسد مستحب است.
3ـ اختلاف عقيده موجب نمى شود كه انسان قطع رابطه كند مگر اين كه بترسد در او تإثير نامطلوب بگذارد.
4ـ ريا مربوط به قلب انسان است اگر شما قصد تقرب به خدا داشته باشيد و بود و نبود افراد فرقى براى شما نداشته باشد ريا نيست.
5ـ همه شوون زندگى انسان در اين دنيا ميدان آزمايش است زيرا به هر حال انسان در رابطه با هر مطلبى برخوردى مى كند هرچند در قلب, يا برخوردى نمى كند و او در اين حال يا كار مطلوبى انجام مى دهد يا نامطلوب, يا ترك مى كند كار مطلوب يا نامطلوبى را و همين معناى آزمايش است.
6ـ صبر يعنى تحمل و شكيبايى و آن در سه مورد مطلوب است: در برابر مصيبت هاى الهى, و در اطاعت فرمان او هرچند سخت و مشكل باشد و در ترك گناهان كه اين از همه مشكل تر است.

؟ سوال:
1ـ علت اين كه آيات 255, 256 و 257 سوره بقره را آيه الكرسى مى نامند بيان فرماييد.
2ـ چرا زنان غير سيده در پنجاه سالگى و زنان سيده در شصت سالگى يائسه مى شوند.
3ـ آيا اگر در نماز مطلبى را سهوا اضافه بگويى مثلا بعد از تشهد نماز چهار ركعتى سهوا سلام بگويى, نماز باطل است؟
4ـ اگر كسى واجبى را به خاطر خجالت كشيدن ترك كند حكمش چيست؟
(سمنان, بهمن.ق)
پاسخ:
1ـ آيه الكرسى آيه 255 است به خاطر كلمه كرسى كه در آن آمده است ولى بعضى موارد خواندن هر سه آيه معتبر است.
2ـ اين حكم شرعى است و ربطى به جهات طبيعى ندارد.
3ـ موارد آن فرق مى كند و اگر سلام بى مورد گفته شود سجده سهو لازم است ولى نماز صحيح است.
4ـ خجالت عذر نيست و او گناه كرده است.

؟ سوال:
1ـ آيا در بين حضرات مجتهدين شيعه كسى هست كه تقليد از ميت را جايز شمرده باشد.
2ـ كسى كه مدت چند سال در غير وطن اصلى خودش تحصيل مى كند آيا محل تحصيل حكم وطن پيدا مى كند يا خير؟
3ـ همسايه اى از نوارهاى غير مجاز با صداى غيرمتعارف استفاده مى كند و موجب آزار ديگران مى شود لطفا تكليف ديگر همسايگان را از جهت امر به معروف و نهى از منكر مشخص فرماييد.
(هاديشهر ـ س. الف ـ ل)
پاسخ:
1ـ قولى نادر و مردود نقل شده است.
2ـ به فتواى حضرت امام(ره) حكم وطن ندارد مگر اين كه بدون قصد معينى آن قدر بماند كه عرفا گفته شود وطن اوست.
3ـ بايد او را نهى كنند و اگر مفيد نشد شكايت كنند.

؟ سوال:
همه پيامبران و امامان معصوم هستند و عصمت عبارت است از يك نيروى درونى كه آن نيرو شخص دارنده را از گناه باز مى دارد, بنابراين پيامبران و امامان را افتخارى نصيب نشده, آن نيرو به هر كس داده شود او نيز از خطا و گناه مصون خواهد ماند. (قم. كاظمى)
پاسخ:
افتخار آنها همين است كه خداوند آنها را شايسته اين نيرو دانسته است همچنان كه شما هم به بقيه جاندارانى كه عقل ندارند به اين نيروى خداداد افتخار مى كنيد.

؟ سوال:
با توجه به اين كه در بازار دو نوع جنس به نام طلاى سفيد و پلاتين كه هر كدام ارزش متفاوتى دارد و تحت دو عنوان مختلف عرضه مى گردد, در موقع نماز, استفاده از آن حلقه ها چه حكمى دارد؟ نماز باطل است يا خير؟
(رشت. سعيد ـ هـ)
پاسخ:
هيچ كدام اشكالى ندارد به جز طلاى متعارف كه طلاى زرد است.

؟ سوال:
1ـ ظاهرا رواياتى داريم كه بعضى از اعمال نيك آثار گناهان را از بين مى برند آيا اين مطلب مسلم است؟
2ـ گناهانى كه انسان قبل از تكليف مرتكب مى شود آيا در قيامت بازخواست مى شود؟
3ـ حق الناسى كه به گردن انسان است چگونه بايد جبران شود؟
4ـ مالى كه انسان ديگرى پيدا كرده يا غصب كرده و به ديگرى داده و او هم از آن مال استفاده كرده است پس از گذشت مدتى آن شخص اعتراف به پيدا كردن آن مال يا غصب نمودن آن مال مى كند در اين مورد وظيفه چيست؟ هم چنين كفشى كه در مجالس عمومى عوض مى شود.(قم. ع. س. ل)
پاسخ:
1ـ از آيات قرآن استفاده مى شود كه بعضى از كارها موجب پوشش گناهان است از جمله آنها صدقه پنهانى است.
2ـ تكاليف از سن بلوغ شروع مى شود.
3ـ چيزى كه ملك ديگرى است و او را مى شناسيد بايد به او برگردانيد هرچند به نحوى كه متوجه نشود از سوى چه كسى است و اگر عين آن از بين رفته است مثل آن و اگر نيست قيمت آن را بايد بدهيد و لازم نيست بداند از چه بابت است و اگر صاحبش را نمى شناسيد از جانب او صدقه بدهيد و هم چنين در مورد كفشى كه صاحبش را نمى شناسيد و اميد نيست با معرفى صاحبش پيدا شود بايد به فقيرى صدقه بدهيد و اگر نيست قيمتش را بدهيد و احتياطا قيمت امروز را حساب كنيد.
4ـ مى توانيد آن را صدقه بدهيد.

؟ سوال:
1ـ برخى از دوستان و اقوام متإسفانه نماز نمى خوانند و به مسايل غسل اهميت نمى دهند لطفا بفرماييد در برابر اين افراد چگونه عمل كنم؟
2ـ مدتى است در فكر ازدواج با دخترى نجيب و عامل به دستورات دينى هستم ولى پدر و مادرم به بهانه اين كه اين خانواده كسى را ندارند و بى قوم و خويش هستند مخالفت مى كنند از اين نظر در فشار روحى هستم چون نمى گذارند براى سرنوشت آينده خودم آزادانه تصميم بگيرم لطفا راهنمائيم كنيد.
(اصفهان. ش. م)
پاسخ:
1ـ اگر احتمال فايده مى دهيد نصيحت و ارشاد كنيد.
2ـ شما در انتخاب همسر آزاديد و پدر نبايد چنين سختگيرى كند ولى بهتر است به هر نحو ممكن است رضايت آنها را جلب نماييد.

؟ سوال:
1ـ قرب الهى كه به عنوان سعادت و خوشبختى انسان ها آمده است چگونه است و از چه راههايى به دست مىآيد.
2ـ ازدواج موفق چه نوع ازدواجى است.
3ـ انسان چه راههايى را در پيش بگيرد تا هميشه و در تمام امور مادى و معنوى موفق باشد.(اصفهان. ابوالفضل.ص)
پاسخ:
1ـ قرب الهى با عمل به دستورات او و ترك منهيات او به دست مىآيد.
2ـ توافق اخلاقى و نزديك بودن فرهنگ و آداب و رسوم و سلامتى زوجين از نظر جنسى مهمترين عوامل موفقيت در ازدواج است.
3ـ ايمان به خدا و توكل بر او و دقت در امور و تدبير و عاقبت انديشى و محاسبه ريز و كلان و برنامه ريزى در شوون مختلف زندگى و…
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


حرص و حرام خوارى
روزى اميرالمومنين(ع) داخل مسجد شد و به شخصى فرمود: استر مرا بگير و نگهدار تا من برگردم. همين كه رفت, مرد نيز لجام استر را برداشته و رفت. على(ع) پس از پايان دادن كار خود, بيرون آمد و دو درهم در دست داشت كه مى خواست به آن مرد بدهد. ديد استر ايستاده و لجام بر سر ندارد. از اين رو دو درهم را به غلام خود داد تا از بازار لجامى خريدارى كند, غلام در بازار همان شخص را ديد كه لجام را به دو درهم فروخته بود آن را خريد و خدمت حضرت آورد. على (ع) فرمود: بنده به واسطه عجله و ترك صبر, روزى خود را حرام مى كند و بيشتر از آن چه مقدر شده به او نخواهد رسيد.(زهرالربيع)

مرجعيت و اعلميت
آقا سيد محمد فشاركى استاد مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى بود. گفت بعد از وفات مرحوم حاج ميرزا حسن شيرازى پدرم توسط من به مرحوم آقا ميرزا محمدتقى شيرازى پيغام داد اگر ايشان خودشان را اعلم از من مى دانند تقليد زن و بچه خود را به ايشان رجوع دهم چنانچه مرا اعلم مى دانند تقليد زن و بچه خود را به من ارجاع دهند. فرمود من اين پيغام را كه بردم ميرزا تإملى كرده گفت: خدمت آقا عرض كن خودشان چگونه مى دانند من اين سوال را خدمت آقا عرض كردم ايشان فرمود به جناب ميرزا عرض كن شما در اعلميت چه چيزى را ميزان قرار مى دهيد؟ اگر دقت نظر ميزان باشد شما اعلميد اگر فهم عرفى ميزان باشد من اعلمم پيغام را آوردم فرمود خودشان كدام يك از اينها را ميزان قرار مى دهند من برگشته اين جواب را كه سوال بود به پدرم عرض كردم آقا تإملى كردند و گفتند دور نيست دقت نظر ميزان باشد. آن گاه فرمود عموما از ميرزا تقليد كنيم.(الكلام يجرالكلام,ج 1 ص 262)

اهميت تهجد
سيد بحرالعلوم هر شب در كوچه هاى نجف گردش مى كرد و براى بينوايان غذا مى برد اتفاقا چند روزى درس را تعطيل كرد, يكى از دوستان علت ترك تدريس را از ايشان جويا شد, سيد بحرالعلوم پاسخ داد درس نمى گويم زيرا اين شاگردان نيمه هاى شب با خداوند متعال مناجات و تضرع نمى كنند.(قصص العلما, ص 173)
حق الناس
در اين حجره تازه كه حجره هامان وصل به هم بود از ميان طاقچه سوراخ نموديم و ريسمانى در آن كشيديم كه يك سر ريسمان در حجره رفيق بود و يك سر آن در حجره من, وقت خواب, آن سر را رفيق به پا يا دست خود مى بست و اين سر ريسمان را من به دست خود مى بستم كه سحر هر كدام زودتر بيدار شويم ديگرى را بدون اين كه صدايى بزنيم, به توسط همان ريسمان بيدار كنيم كه مبادا طلبه اى از صداى ما بيدار شود و راضى نباشد.(سياحت شرق,ص 198ـ 199)

محرم راز
روزى پس از ختم درس يكى از طلاب به خدمت آخوند ملامحمد كاشى رسيده و گفت: آقا اين طلبه مى گويد ديشب وقت سحر ديدم كه از در و ديوار صداى ((سبوح قدوس ربنا و رب الملائكه والروح)) برمىآيد و چون در نگريستم ديدم كه آقاى آخوند به سجده, اين ذكر مى گويد. آخوند فرمود: اين كه در و ديوار به ذكر من متذكر باشند امرى نيست, مهم آن است كه او از كجا محرم اين راز گشته است.
(تاريخ حكما و عرفا, ص 75)

نماز شب
علامه طباطبايى مى گويد: چون به نجف اشرف براى تحصيل مشرف شدم از نقطه نظر قرابت و خويشاوندى و رحميت گاه گاهى به محضر مرحوم قاضى شرفياب مى شدم تا يك روز در مدرسه اى ايستاده بودم كه مرحوم قاضى از آن جا عبور مى كردند, چون به من رسيدند دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند: اى فرزند! دنيا مى خواهى نماز شب بخوان و آخرت مى خواهى نماز شب بخوان.(مهرتابان,ص 16)
پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم




انتظار
بى تو چه سخت مى گذرد روزگار من
((خود را به من نشان بده آيينه وار من))
اى آفتاب, خيره به راهت نشسته ام
رحمى به حال ديده چشم انتظار من
هر شب براى آمدنت گريه مى كنند
سجاده و دو ديده شب زنده دار من
اميد بسته ام كه مىآيى و مى كشى
دستى بر اين دل, اين دل اميدوار من
دل را براى آمدنت فرش كرده ام
بشتاب اى اميد دل بى قرار من
دست دعا و اشك و نياز ظهور تو
كى مستجاب مى شود اين انتظار من
مجتبى تونه اى

قصد زيارت
چشمم به اشك و پنجره عادت نمى كند
بغض از گلوى خسته اطاعت نمى كند
ديگر دل شكسته شعرم غروب ها
از تو براى آينه صحبت نمى كند
يادآور نياز من و چشم هاى توست
سجاده اى كه ديگر عبادت نمى كند
يا من, براى از تو سرودن غريبه ام
يا شور و حال واژه كفايت نمى كند
بايد كه از نگاه تو لبريزتر شوم
دل راضى است, ديده اجابت نمى كند
گلدسته هاى چشم تو پيداست, پس چرا
قلب شكسته قصد زيارت نمى كند؟
نرگس ايمانيان

درياى التهاب
يك شب بيا به خواب من اى آفتاب من
با خود بيار ((صبح و صدا)) را به خواب من
درياى التهابم اما نمى رسد
دريا به بى كرانگى التهاب من
مانند يك سوال به پايان رسيده ام
چشم انتظار آن كه تو باشى جواب من
وقتى كه سهم جان من آتش گرفتن است
غير از جگر مباد كه باشد كباب من
اى سبز دور دست, دلم ايلياتى است
رحمى به حال اين دل پا در ركاب من
عليرضا فولادى

زيارت
قنديل و شمعدان و چراغان
آيينه و بلور و كبوتر
تا چشم كار مى كند اين جا
جمعيت است و نور و كبوتر

امشب كبوتر دل تنگم
مهمان آشيانه آقاست
امشب تنم نشسته در آشوب
گويى نقاره خانه آقاست

آقا, بگير دست دلم را
از پشت آن ضريح طلايى
چشم انتظار مرهم سبزى است
اين زخم, زخم كرب و بلايى

امشب حرم چقدر شلوغ است
بوى اذان رها شده در باد
مثل هميشه مى شكند تلخ
بغضى كنار پنجره فولاد
سعيد بيابانكى

مهديا منتظر چهره مينوى توام
من چه گويم كه اسير خم ابروى توام
مات و مبهوت زخال لب و گيسوى توام
در طواف قد و بالاى وجودت همه عمر
طائرى سوخته از شمع گل روى توام
ساز و جام و مى و ميخانه نخواهد دل من
تا كه مست از نگه سلسله موى توام
نازگر بر من مهجور هزاران بكنى
باز هم بلبل سرمست سر كوى توام
من لعاب از لب شيرين تو جستم كه چنين
در خيالات تو مستانه سخنگوى توام
گر كه رخ از من شوريده بدارى گل من
در تمناى تو حيران ز پى بوى توام
تا به كى پرده زرويت نگذارى به كنار
جلوه بنماى كه مسجون مه روى توام
((صائما)) با همه عشاق تو هم گوى زدل
مهديا منتظر چهره مينوى توام
حسن رضائى مهر (صائم)

لطف خدا
مهربان دست كريمى زافق بالا شد
سومين پنجره از شرق ولايت واشد
آبشار دگر از عصمت كوثر جوشيد
به دو عالم ملكوت دگرى اهدا شد
بعدها ديديم در وسعت انديشه او
آسمان يك طرف شرقى قلبش جا شد
روزگارى فوران قدح لطف خدا
چارده مرتبه تكرار شد و دريا شد
فضل الله قدسى (مهاجر افغانستانى)

انديشه عشق
چو جانبازى است اول پيشه عشق
چه فكرى بهتر از انديشه عشق
مبادا عقل را پا در ميانى!
كه خواهد كند از دل, ريشه عشق
حسودانى كه با سنگند همسنگ
خطر دارند بهر شيشه عشق
اگر چون شير, سلطان باشى اى دل
نبايد روبهى در بيشه عشق
زشيرين كارى شيرين و فرهاد
نصيب ما نشد جز تيشه عشق
امير عشق را پرواى جان نيست
كه جانبازى است اول پيشه عشق
امير عاملى

بوى سقا
عطر ياسى بوى زهرا مى دهى
بوى پونه بوى مولا مى دهى
دامن ام البنين گهواره ات
اى حقيقت, بوى رويا مى دهى
بوى گل مىآيد از دستان تو
عطر دريا را به صحرا مى دهى
اى عبور آب در چشمت عيان
روح ماندن را تو معنا مى دهى
صخره هاى سبز يادت ماندنى
شوقى و جان را تسلا مى دهى
نشئه لاله ز رنگ و بوى تو
چون نسيمى, بوى دريا مى دهى
در گلويت مانده بغض تشنگى
مشك روحى, بوى سقا مى دهى
تشنه ام ماه بنى هاشم بيا
تشنه گان را آب مطرا مى دهى
من اقاقيهاىذهنم تشنه اند
لطفى و انا اعطينا مى دهى
نذر دستانت كنم آب فرات
عشق آواره, تو مإوا مى دهى
من مجال ديدنت خواهم ولى
تو نشان از عشق زهرا مى دهى
حبيب عنبرى (آئينه)

پاورقي ها:

/

از گناه دورى كنيد


امام على (ع): ((اجتناب السيئات اولى من اكتساب الحسنات)).(1)

پرهيز از گناه بهتر از نيكوكارى است.



امام حسين (ع): ((اياك و ما تعتذر منه فان المومن لايسىء و لايعتذر والمنافق
كل يوم يسىء و يعتذر)).(2)

مبادا كارى انجام دهى كه ناچار به عذرخواهى شوى, زيرا مومن نه بد مى كند و نه
عذر مى طلبد و منافق هر روز بد مى كند و عذر مى خواهد.



امام سجاد (ع): ((من اجتنب ما حرم الله عليه فهو من اعبد الناس)).(3)

كسى كه از گناه اجتناب نمايد از بهترين بندگان است.



امام باقر (ع): ((لايزال الهم والغم بالمومن حتى ما يدع له من ذنب)).(4)

پيوسته غم و اندوه گريبانگير مومن باشد تا براى او گناهى بجا نگذارد.



امام باقر (ع): ((قال الله عزوجل: ابن آدم اجتنب ما حرمت عليك تكن من إورع
الناس)).(5)

خداى عزوجل فرمايد: فرزند آدم از آن چه بر تو حرام شده اجتناب كن تا با
ورع ترين مردم باشى.



امام صادق (ع): ((اذا إذنب الرجل خرج فى قلبه نكته سودإ فان تاب انمحت و
ان زاد, زادت حتى تغلب على قلبه فلايفلح إبدا)).(6)

هرگاه مرد گناهى كند, در دلش قطعه سياهى برآيد, پس اگر توبه كند, محو شود و
اگر بر گناه بيافزايد آن سياهى افزايش يابد تا بر قلبش غالب شود, سپس هرگز
رستگار نگردد.



امام صادق (ع): ((يا موسى ما تقرب الى المتقربون بمثل الورع عن محارمى)).
(7)

خداوند به حضرت موسى بن عمران فرمود: هيچ عاملى براى قرب پاكان به خداوند
مانند اجتناب از گناه نيست.



امام صادق (ع): ((لاينبغى للمومن ان يجلس مجلسا يعصى الله فيه و لايقدر على
تقديره)).(8)

براى مومن سزاوار نيست در مجلسى بنشيند كه خداوند در آن مجلس نافرمانى شود و
آن مومن قدرت بر هم زدن آن مجلس را نداشته باشد.




امام صادق (ع): ((من كان يومن بالله واليوم الاخر فلايجلس مجلسا ينتقص فيه
امام إو يعاب فيه مومن)).(9)

هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد در مجلسى كه امامى را مذمت يا مومنى را
عيب كنند ننشيند.



امام صادق (ع): ((ان العبد اذا كثرت ذنوبه و لم يكن عنده من العمل ما يكفرها
ابتلاه بالحزن ليكفرها)).(10)

چون گناه بنده بسيار گردد (و خدا بخواهد او را پاك كند) و چيزى از كردار نيك
نداشته باشد كه آن را جبران كند و كفاره آنها شود, او را به اندوه گرفتار سازد
تا كفاره گناهانش گردد.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) غرر الحكم, ص57.
2 ) تحف العقول, ص253.
3 ) مستدرك الوسائل, ج2, ص302.
4 ) اصول كافى, ج2, ص446.
5 ) همان, ص77.
6 ) همان, ص271.
7 ) همان, ص80.
8 ) همان, ص374.
9 ) همان, ص377.
10 ) همان, ص444.

/

آيا كسى بر رنج هاى جوانان مى گريد؟


چند روز پيش, در جمعى از دوستان نامه اى را به دستم دادند كه دخترى جوان آن را نوشته بود; نامه اى تكان دهنده و جان گداز و حزن انگيز كه از سر درد و نوميدى نگاشته شده بود. گرچه در ميان جمع هر طور بود, خود را نگه داشتم, اما در تنهايى بر رنج ها و مصايب جوانان گريستم و بر آن شدم كه چند جمله اى در حد دانش و تجربه ناچيزى كه پروردگار به من عنايت فرموه است بنويسم, شايد با سخنان من كه مى كوشم صادقانه و صريح باشد, گرهى گشوده گردد و كسانى كه پرده هاى هوا مقابل ديدگانشان را پوشانده است به خود آيند و خطاهاى رفته را تدارك نمايند و ضررهاى به وجود آمده را جبران كنند چرا كه به گفته مولا على(ع): فرصت ها همچون ابر مى گذرد, لذت ها مى رود و نتايج سوء آن برجا مى ماند.
قبل از همه چيز بهتر است برخى قسمت هاى نامه اين دختر جوان را با همديگر مرور كنيم, زيرا تمام مطالب آن گفتنى نيست:
((نمى دانم چه كسى اين سطور سياه را مى خواند, هر كسى كه هستيد اولا شرم و پشيمانى من را به عنوان يك مسلمان كه نه, يك ايرانى گمراه بپذيريد و بعد بگوئيد كه به راستى كجاى راه و مسيرى كه مى خواست به سعادت, به خدا و به پاكى برسد اشتباه بود كه مرا اين گونه به لجنزار ناپاكى و گناه كشاند؟ دخترى كه آن قدر به اشباع روحى و قلبى رسيده بود كه ورود محبت هر ناكس را به قلب و دل خود مواظبت مى كرد و ذره اى از راه پاكى و نجابت منحرف نمى شد, كجاى كارش را به خطا رفت كه اينگونه به نيستى و پوچى رسيد؟
از خودم و از زندگيم آن قدر بيزارم كه نيستى و مردنم را بر بودنم ترجيح مى دهم. فكر مى كنم كه ديگر هيچ چيز برايم نمانده. نه ايمانى, نه عمل صالحى, نه فكر سالمى و نه بدن سالمى, واى اگر ديگران فقط گوشه اى از معاصى مرا ببينند! و مى دانم كه خدا مى بيند و دريغ كه وجودم آن قدر با معاصى آميخته شده كه شرم از خدا نمى كنم.
حدود دو ماه قبل از عيد 76 با پسرى آشنا شدم. خيلى در برابر وسوسه ها و شرارت هاى او مقاومت كردم. و با اين كه شماره تلفن او را داشتم خويشتن دارى كردم و زنگ نزدم. اما بعد از چند هفته اى كه هر روز سر راهم مىآمد و وسوسه ام مى كرد, يك لحظه غفلت و نادانى باعث شد برايش زنگ بزنم. اما خيلى سرد برخورد كردم و او در عوض با چرب زبانى و بيان گرم و صداى بسيار دلنشين و جذاب فكر مرا به خود مشغول ساخت. سعى كردم كه خيلى محتاطانه با مسإله برخورد كنم, اما پاى دلم به زنجير هوس بند شد. و خوب شرايط هم براى انحراف من كاملا مهيا بود. گرچه خوب مى دانستم كه دوست و رفيق ماندنى و هميشگى نيست اما…))
آن گاه ماجراى عبرت انگيز و رقت آور فريب خوردن خود را شرح مى دهد كه چگونه در عرض چند ساعت به پرتگاه تباهى سقوط مى كند و با گروه هاى فساد آشنا مى گردد كه صد البته حيا مانع از بيان تفصيل ماجراست. وى سپس نامه خويش را چنين ادامه مى دهد:
((تا يك هفته بعد اثرات بد روانى و جسمى مرا به شدت رنج مى داد و گناهى كه انسان تنها بداند, بدون اين كه ديگران بدانند, بسيار دردناك تر است وقتى مادر خانه دار و آبرومندم و پدر زحمتكش و نجيبم را پيش رو مجسم مى كردم آرزوى مرگ مى كردم. اين ديگران بودند, آنهايى كه دم از دوستى و رفاقت مى زدند, آنها كه در لحظه لحظه ناراحتى و نيازشان من راهنما و همراهشان بودم. آنهايى كه خودشان را بهترين و صادق ترين دوستان دنيا مى دانستند باعث شدند كه من يك عمر نجابت و خويشتن دارى را زير پا بگذارم و از اول راه به چنان گناهى آلوده شوم. شرح اين ماجرا سخت و دردناك است. سخت به اين جهت كه روزى من در بين دوستانم پاك ترين بودم. دوستى كه از همه چيزش براى ديگران مايه گذاشت, اما من بودم كه از بلندترين جايى كه يك دختر مسلمان مى توانست كسب كند به عميق ترين مرداب هلاكت افتادم. و از بام هاى دنيا به دام هاى دنيا پاگذاشتم و اثرات بد و شرمآور شريك جنسى داشتن چيزى بود كه تنها سرمايه جوانى ام شد)).
در پايان نامه پس از كلى اظهار پشيمانى و نااميدى مى نويسد:
((چرا كسى نبود كه دست مرا بگيرد؟ و چرا كسى فرياد يك جوان نابود شده را نمى شنود؟ اجتماعى كه دانشجويش فاسد, ولگرد, عرق خور, ترياكى و معتاد باشد, جامعه اى كه از درون مى پوسد و از بيرون آرام به نظر مى رسد به كجا خواهد رسيد؟ آيا به غير از نابودى؟ به غير از بدبختى و به غير از شكستن در انتظارش خواهد بود؟ كجاست كسى كه اين همه فساد و گناه را ببيند؟ كجاست كسى كه ببيند جوان ها به كجا رسيده اند؟ كجاست كسى كه حال و روز جوان هاى يك شهر مذهبى, بى قيدىها, لاابالى گرىها و جنايت هايشان را ببيند؟ خانه هاى انباشته از فيلم سوپر و عكس هاى مبتذل و كتاب هاى زشت و جوان هاى به اصطلاح تحصيل كرده و دكتر و مهندس هاى آينده. كجاست كسى كه اين همه شقاوت و بدبختى را از نزديك لمس كند و چاره جويى كند؟ كجاست فريادرسى كه اين همه گناه را ببيند و با عمل اصلاح كند؟ پدر و مادرانى كه دخترانشان را با هزار اميد و آرزو براى تحصيل به بيرون خانه مى فرستند كجا و كى خواهند فهميد كه يك فاسد و خرابكار را تحويل خواهند گرفت؟ و پدر و مادرانى كه دختر و پسرهايشان را به اميد دكتر و مهندس شدن و با هزاران خرج به يك شهر ديگر مى فرستند كجا خواهند ديد كه فرزندانشان دست به چه گناهان و جنايت هايى مى زنند؟
آيا به راستى اين وضع را چه كسى اصلاح خواهد كرد؟ آيا وقت آن نشده كه مسوولان ما به خود آيند و به خاطر فرزندان خودشان هم كه شده كمى از مرحله اغما و بى توجهى بيرون بيايند و مردابى را كه هر روز جوان ها بيشتر در آن فرو مى روند, ببينند؟ بايد در بين جوان ها بود تا از كارشان باخبر شد. از لذت هاى دردناك و تلخشان با خبر شد. مسلم است كه آنها نمى توانند درد من و امثال من را بچشند مگر روزى كه فرزند خودشان نيز به اين وضع گرفتار شود. در زمانى كه در هر خانه و در هر كوچه و شهر ما جوان ها مرتكب بدترين اعمال مى شوند, اين واقعا درد بزرگى است كه اينها مى خواهند بر كسانى حكومت كنند كه نمى شناسند و از حال و روزشان باخبر نيستند و اينها مى خواهند براى كسانى برنامه ريزى كنند كه حتى گوشه اى از نيازشان را نمى دانند. جوان هاى مدرك گرفته و آراسته اى كه از نظر معلومات هم در سطح بالايى هستند, اما چيزى به نام ناموس, نجابت و شرف نمى شناسند و ما با اين طبل هاى تو خالى مى خواهيم به كجا برسيم. با اين همه بى خيالى و كوچك نشان دادن مسائل بزرگ راه به كجا مى بريم؟؟
هر روز وسوسه, هر روز فريب, محال است كه من روزى از خانه بيرون بروم و با دو سه تا شماره تلفن برنگردم. اميدوارم نگوييد كه اگر نماز بخوانيد و با خدا باشيد اين وسوسه ها در شما اثر نمى كند, شما از يك دختر 18 ساله كه غرق در شهوت و خواهش است و به هيچ وجه امكان ازدواج برايش فراهم نيست, شرايط و محيط هم مناسب است چه توقعى داريد كه در مقابل تحريكاتى كه مال بدن اوست و قابل اجتناب هم نيست چكار كند؟ من همه نصيحت هايى را كه شما ممكن است به من بگوييد از حفظم. داستان خويشتن دارى جوانان و قصه ايمان و تقواى فلان كس و… ديگر درد ما از اين ناله ها گذشته است. و من مى گويم كه چه من و چه ديگران مى دانند. آگاهند و با اين حال خطا مى كنند.))

ما در مقام پاسخ گويى بدين نامه نيستيم, زيرا پاسخ نويسنده آن مدتى قبل و به طور خصوصى براى وى پست شده است, اما نكاتى وجود دارد كه تذكر آن مفيد مى نمايد, شايد مسوولينى كه بر روند فرهنگى كشور دستى دارند و نيز مردم عزيز, مسائل و مشكلات جوانان را مورد دقت بيشترى قرار دهند و در رفع نقايص اهتمام ورزند و بر همه اقشار اجتماعى است كه وظيفه خويش را در اين مورد به خوبى بشناسند و در ايفاى آن كوتاهى نكنند. اينك نكاتى را به عنوان ((تذكر)) بيان مى كنيم و خطاب ما به گروه هاى مشخص اجتماعى است.

مسوولان فرهنگى
انقلاب ما زاييده يك انتخاب بود, انتخاب شگرف نسل انقلاب كه پاكى ها را بر پليدىها برگزيد و طومار زندگى آلوده شاهان را درهم پيچيد, تحولى كه كمتر تحليل گر سياسى احتمال آن را مى داد, ولى امام خمينى (قدس سره) با كلمات نورانى خود, قلب هاى جوانان را به تسخير درآورد و به نيروى مومنان پاك باخته بر دشمن سر تا پا مسلح فايق آمد. نقش جوانان در اين رستاخيز بى مانند اهميت ويژه اى داشت و اين ويژگى از چشمان تيزبين امام(ره) پنهان نماند لذا بيشتر, قشر جوان را مخاطب سخنان آتشين خود قرار مى داد و مى كوشيد به كمك آنان آرمان هاى انسانى خود را جامه عمل بپوشاند. دشمنان جمهورى اسلامى هم كه روند انقلاب را مورد بررسى دقيق قرار داده اند, اين مهم را دريافته اند كه براى ناكام گذاردن اين انقلاب بزرگ تنها راه, به انحراف كشانيدن نسل جوان است. برماست كه حساسيت زمانه را دريابيم و آب به آسياب بدخواهان اسلام نريزيم و از توطئه هاى استكبار جهانى غافل ننشينيم كه آنان دمى از كار ما غافل نيستند.
براى بازداشتن جوانان از رشد و تعالى هيچ سلاحى به برندگى شهوت جنسى نيست, آتشى كه با شعله هاى سركش خود, هستى زنان و مردان جوان را مى سوزاند و خاكستر مى كند و امروزه خطرى بالاتر از اين جمهورى اسلامى را تهديد نمى كند; خطرى كه همانند خوره اعضاى جامعه را از درون مى پوساند و ويران مى كند.
گسترش فساد جنسى است كه سرمايه هاى معنوى را از دل جوانان مى زدايد و بناى خانواده را مى لرزاند و جامعه را به تباهى و فساد سوق مى دهد. خدا نكند كه بعضى از سياستگزارىهاى ما, ناخودآگاه همسو با اهداف استعمار باشد; براى مقابله با اين خطر بزرگ مى بايست به هوش آييم و يك بار ديگر سياست ها و برنامه هاى گذشته را مرور نماييم.
دولت جمهورى اسلامى نمى تواند خود را از بازتاب و نتايج سياست هاى اعمال شده بركنار بداند و تبرئه كند جو فعلى جامعه ما تنها تإثير پذير از جو حاكم بر كشورهاى همسايه و مجموعه جهانى نيست, بلكه عامل اصلى, برنامه ريزىها و سياستگزارىهاى كلان اعمال شده در سال هاى پس از جنگ است; هرچند كارهاى بزرگ انجام شده با اهداف خيرخواهانه صورت پذيرفته است, ليكن اين كافى نيست و بايد با مشكلاتى كه از اجراى سياست ها به وجود مىآيد نيز مبارزه كرد و آنها را به طور منطقى حل نمود.
براى مثال, مى دانيم كه در اثر كوشش هاى دولت, درصد جوانانى كه از تحصيلات عالى برخوردار مى شوند سير روزافزونى گرفته است و اين امر به ويژه درباره زنان چشمگير است. زنان به يمن دست يابى به تحصيلات دانشگاهى در جامعه حضور فعال ترى يافته اند و پست ها و مقامات دولتى را اشغال كرده اند و اكنون تعداد كارمندان زن در ادارات دولتى با تعداد كارمندان مرد فاصله زيادى ندارد و اگر همين روند ادامه يابد در آينده نزديك زنان داراى اكثريت خواهند بود و اينك همه دختران جوان ما, آرزوى كار بيرون از خانه را در سر دارند و خانه دارى در ديدگاه آنان مرتبتى پايين دارد.
اگر ما اصل سياست هاى اعمال شده را صحيح فرض كنيم و در لزوم انجام آنها ذره اى ترديد به خويش راه ندهيم, پاره اى از لوازم و نتايج آنها را نمى توانيم از نظر دور داريم كه موجب مشكلات فرهنگى شده است, زيرا حفظ اصول و ارزش هاى اخلاقى نيز براى ما بسيار مهم است; مثلا با هجوم دختران و زنان جوان به وادى تحصيل در صورتى كه ما با كمبود مكان و كادر آموزشى مناسب رو به رو هستيم در بعضى مقاطع تحصيلى نظير آموزش عالى اختلاط بين پسران و دختران به وجود مىآيد كه باعث بسيارى از نارسايى هاست. با احراز پست هاى دولتى به وسيله زنان بر تعداد بيكاران مرد افزوده خواهد شد كه در اوج جوانى و نياز به تشكيل خانواده از داشتن همسر محروم خواهند بود و بعضى از آنان به اعتياد, بزهكارى و سرقت روى خواهند آورد. به سبب بالارفتن تعداد دانشجويان و پسران و دخترانى كه مراتب عالى تحصيل را مى پيمايند, سن ازدواج در بين آنان بالا رفته است كه خود اين يكى از دلايل عمده فساد است. با دست يافتن زنان به شغل هاى پردرآمد اجتماعى و داشتن استقلال مالى, هم الگوى مصرف جامعه تغيير يافت و بر ميزان مصرف كالاهاى تجملى و غير ضرورى كه معمولا زنان به دنبال آن هستند افزوده شد و هم در آينده از مسووليت پذيرى بانوان در رابطه با شوهران و فرزندان كاسته خواهد گرديد و در صورت ازدواج كه رغبت كمترى بدان خواهند داشت, تمكين كافى نكرده و با كمترين بهانه اى بر طبل طلاق خواهند كوفت و فرزندان را در دامان شوهران رها خواهند ساخت, چيزى كه در دنياى غرب شاهد آن هستيم.
نبايد گفت وظيفه دولت برنامه ريزى و اعمال سياست هاست و حل مشكلات فرهنگى بر عهده حوزه علميه و نويسندگان مسلمان است, خير اين حرف صحيحى نيست, حوزه علميه حتى درصدى را از بودجه هاى دولتى كه با سخاوت تمام مصرف مى شود, در اختيار ندارد. اين سنت صحيحى نيست كه هر كس از دائره قدرت پا به بيرون مى نهد, ديگران تا مدت ها گرفتار معضلات ناشى از سياست هاى اعمال شده او باشند, بلكه بايد هر كسى پاسخ گوى نتايج اعمال خويش باشد.
اكنون جوانان مسلمان با مشكلات زيادى دست به گريبان هستند, در بسيارى از شهرهاى بزرگ به ويژه تهران انجام فعل حرام چه بسا پيش پا افتاده تر و آسان تر است از فعل حلالى كه مى بايست از طريق قانونى و پيمودن يك مسير پرپيچ و خم انجام پذيرد و تبعات و مسووليت هاى عرفى, شرعى و قانونى را در پى دارد. جوانان ما كه در دامان انقلاب پرورش يافته اند و داراى وجدان هايى آگاه و حساس هستند اينك با يك تناقض آشكار دست به گريبان اند, يا بايد به گناه تن در دهند و خواسته هاى جنسى خود را پاسخ گويند و يك باره بر همه نصايح اخلاقى كه خوانده اند و شنيده اند قلم بطلان كشند و يا اين كه مردانه بايستند و فشارهاى جنسى را تحمل كنند و بعضا دچار افسردگى و خمود شوند. اين معضله است كه گروه انبوهى از جوانان ما را به وادى حيرانى و بى تفاوتى كشانده است و معمولا هر دختر و پسر جوان, جزو يكى از اين دو دسته است, يا گناهكارى است كه عذاب وجدان عيش و كامرانى بر او تلخ كرده است و يا پرهيزكارى است نياز جنسى در وى عقده هاى روانى و افسردگى ايجاد كرده است.
با كمال تإسف بايد گفت بعضى از مسوولان ما گويى ملاكى براى پيشرفت جز رشد اقتصادى و توليد انبوه كالاهاى صنعتى و ساختن راه ها و سدهاى بزرگ در سر ندارند در حالى كه انقلاب ما يك انقلاب انسانى است و آرمان اصلى آن پرورش انسان آزاده و مسلمان است وگرنه اين گونه پيشرفت هاى مادى در كشورهاى صنعتى غرب و حتى بسيارى از كشورهاى در حال توسعه وجود دارد و براى انقلاب بزرگى كه صبغه انسانى ـ اسلامى دارد, چندان مايه افتخار نيست.
در مقطع فعلى سياست مهم و اصولى جمهورى اسلامى بايد در جهت تسهيل امر ازدواج باشد اين بهترين راه مقابله با تهاجم فرهنگى است; ساختن چند فرهنگسرا و سالن سينما و تئاتر و نشان دادن فيلم ها و نمايش هاى آن چنانى درد جوانان را اگر نيفزايد درمان نمى كند. بايد دانست كه غريزه جنسى نيازى مانند خوردن و آشاميدن است و به اين آسانى ها دست از سر انسان برنمى دارد و دردى است كه غير از ازدواج درمانى ندارد, لذا بايد به گونه اى برنامه ريزى كرد كه قبل از آن كه شهوت جنسى كاملا بيدار شود, جوان به راحتى تمام ازدواج كند. هر چند اين مطلب با معيارهاى مادى و برنامه هاى سازمان بهداشت جهانى و كنترل جمعيت موافق نيفتد, بگذريم از اين كه ازدواج زودرس حتما به معناى افزايش جمعيت نيست.
آيا به جاى هزينه كردن ميلياردها تومان و برگزارى سمينارهاى فرمايشى و بى حاصل و يا هزينه هاى فوق العاده تبليغات انتخاباتى و سفرهاى غيرضرورى مسوولين به شهرهاى مختلف و خارج از كشور و تجمل گرايى در ادارات دولتى و سفارت خانه ها و بذل و بخشش هاى بى حساب از بيت المال, نمى توان براى ازدواج جوانان برنامه ريزى كرد و به فرياد آنان رسيد, آيا واقعا كمك به جوانان براى تدارك يكى زندگى ساده از ساختن سدهاى بزرگ و راهآهن سرتاسرى مشكل تر و بى اهميت تر است!
اگر به اين امر مهم توجهى نشود در آينده اى نه چندان دور ما جوانان را كه سرمايه واقعى كشورند از دست خواهيم داد و آنان را در ورطه فساد و تباهى و بى دينى رها خواهيم ساخت, زيرا به نص قرآن مجيد, فرجام فساد كارى, تكذيب دين است, چنان كه در آيه شريفه آمده است:
((ثم كان عاقبه الذين إساو السوإى إن كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزون; سپس فرجام كسانى كه كارهاى زشت را مرتكب شدند به آن جا رسيد كه آيات الهى را تكذيب كردند و آن را به سخريه گرفتند)).
بنابراين اگر نسل هاى آينده به اسلام پشت كنند, طبيعى است چرا كه در جهان كنونى هر نسلى مقدرات خود را خود تعيين مى كند, پس بهتر آن است كه به خود آييم و لختى گوش فرا دهيم تا دريابيم كه بر معبر سيلاب خفته ايم, سيلابى كه ممكن است در آينده اى نزديك روى آرد و هستى ما را زير و زبر كند و در يك انتخاب بزرگ ديگر, نظير آنچه در سال هاى آغاز انقلاب شاهد آن بوديم, اسلام و جمهورى اسلامى لطمات جبران ناپذيرى را تحمل كند و مباد آن روزO O!ادامه دارد.

پدران و مادران
شما كه صلاح و فلاح فرزندان خود را مى جوييد, بدانيد كه مسووليتى بسيار بزرگ بر عهده شماست; تربيت نسل جوان با همدلى و همكارى شما ممكن است. نيازهاى عاطفى و روحى جوانان خود را در نظر بگيريد و با كمال محبت و احترام با آنان رفتار كنيد, ولى بكوشيد كه اين مهر ورزى عاقلانه و بجا باشد و از حد نگذرد كه بسيار تخريب كننده است. پدر و مادرى كه بيش از حد به فرزندان خود محبت مى كنند و حتى به خاطر جلب رضايت آنان حدود الهى را زير پا مى گذارند, بدانند كه خشم خداوند متعال را بر خود خواهند خريد و از فرزندان خويش خيرى نخواهند ديد.
محبت زياد به دختران و پسران آنان را به صورت موجوداتى طفيلى و ناتوان بارمىآورد كه در آينده در قبول مسووليت هاى اجتماعى توفيقى نخواهند داشت. مسلم است مادرى كه همه كارهاى خانه را شخصا انجام مى دهد و دختر او با كمال خودخواهى به بهانه درس خواندن دست به سياه و سفيد نمى زند, انسانى عاطفى و زودرنج و پرتوقع را به خانه شوهر مى فرستد كه با مختصر ناملايماتى كه در همه خانواده ها وجود دارد, بناى ناسازگارى خواهد گذاشت. پدرى كه تمام كارهاى بيرون از منزل را با سكوت تمام انجام مى دهد و پسر خويش را آزاد مى گذارد تا وقت را با بازى با دوستان در كوى و برزن به هدر دهد, به ويران سازى شخصيت فرزند خود كمك كرده است. بايد بر دوش دختران و پسران مسووليتى در خور طاقت شان نهاد و از آنها وظيفه خواست و اوقات فراغت آنان را با انجام كارهاى اندرون و بيرون خانه پر كرد تا با واقعيات زندگى آشنا شوند و از توقعات خود بكاهند.
بعضى از پدران و مادران چون در دوران زندگى خويش رنج و محروميت كشيده اند مى كوشند تا فرزندانشان در آسايش مطلق باشند, لذا با خواسته هاى گوناگون آنان حتى چيزهايى كه با درآمد, موقعيت و مصلحت خانوادگى سر تضاد دارد تن در مى دهند كه صد البته كارى ناشايسته است, زيرا هيچ چيز مثل شناخت واقعيت هاى زندگى براى تصحيح نگرش جوانان و اصلاح آنها مفيد نيست. چه داعى داريد كه شما با زحمات طاقت فرسا و گاه از راه هاى نامشروع و غير قانونى به كسب درآمد مشغول باشيد و مرارت ها و سختى ها را به جان پذيرا باشيد, آن گاه جوانان شما بودجه مالى خانواده را در راه هاى غيرصحيح و حتى حرام صرف كنند و شما با كمال تواضع و پنهان كارى چنان رفتار نماييد كه آنان هيچ يك از مشكلات شما را درنيابند و بلكه مدام بر توقعات خود بيفزايند و بهانه گيرى و ناسپاسى كنند.
توجه داشته باشيد كه غرض, گذاشتن منت نيست, بل منظور اين است كه آنها را مسوول بار آوريم تا بدانند كه روزى بايد پاسخگوى اعمال خود باشند, در نتيجه درآمد و حتى آبرو و اعتبار خانواده را كه با سختى و در طول زمان به دست مىآيد, به آسانى و نادانى تباه نسازند.
متإسفانه بسيارى پدران و مادران شاغل درآمد خود را به جاى مصرف در كارهاى ضرورى, وقف زياده خواهى هاى فرزندان پرمدعاى خود مى كنند. به هوش باشيم كه در نتيجه عملكرد ما كشورى كه در حال بازسازى است به جايى رسيده است كه در مصرف كالاهاى تجملى دست بسيارى از كشورهاى پيشرفته را از پشت بسته است.
ايجاد حس مسووليت پذيرى در جوانان, باعث مى گردد كه آنان در مسائل جنسى نيز واقع بين تر و منطقى تر باشند و گمان نكنند هرچه را به چشم مى بينند و دل آنان طلب مى كند, بايد فورا در اختيارشان گذارده شود! شما كه دوست داريد جوانان خود را شايسته و هنرمند بار آوريد و آنان را تشويق مى كنيد كه با كلوپ هاى علمى و فرهنگى تماس بگيرند, مگر نمى دانيد كه پاك و سربلند زيستن بزرگترين هنر زندگى است و جوان بايست اين هنر را در كوران حوادث و مشكلات بياموزد و الا فردا در انجام وظايف خانوادگى و تربيت فرزندان و مسووليت هاى ملى و مذهبى خود ناتوان و ناشكيبا خواهد بود.
حال بهتر است تذكراتى را كه توجه به آن مى تواند از انحراف جوانان جلوگيرى نمايد به ترتيب يادآورى نماييم:
1ـ امام على(ع) فرمود: ((على قدر الحيإ تكون العفه; پاكدامنى هر فرد به اندازه حياى اوست.))
هيچ صفتى مانند حيا نمى تواند انسان را از گناه باز دارد و بيشتر گناهان ريشه در بى حيايى دارد, متإسفانه امروزه در نزد بعضى از مردم كه شناخت درستى از اخلاق اسلامى ندارند, حيا به عنوان ((خجالت)) مذموم به حساب مىآيد, در صورتى كه وجود اين صفت ارزشمند به ويژه براى جوانان بسيار لازم است, زيرا در اين مرحله از عمر كه نيروى شهوت در اوج است, وجود صفت حيا مى تواند مانند سدى محكم سيلاب خواهش هاى نفسانى را مهار نمايد.
پدر و مادر بايد بكوشند كه اين صفت را در فرزندان خود تقويت كنند و در گام نخست خود آنها در زندگى خانوادگى باوقار و باحيا باشند تا همين روحيه را فرزندان از آنان اقتباس كنند. اگر كسى تحقيق كند درمى يابد كه بيشتر جوانانى كه دچار انحرافات اخلاقى مى شوند, در خانواده هايى زندگى مى كنند كه والدين آنها عامل به دستورات اخلاقى نيستند و از انجام اعمال خلاف شرع در حضور كودكان خود ابايى ندارند و ابلهانه اين تظاهر به فسق را نوعى صداقت و بى ريايى مى پندارند! مادرى كه خود از حيا بهره اندكى برده است و رخسار و اندام خود را از نامحرمان نمى پوشاند, چگونه مى تواند دخترى تربيت كند كه پاكدامنى را شعار زندگى خود قرار دهد. حتى اگر والدين متعبد نيستند ولى رستگارى فرزندان خود را طالب هستند, بايد لااقل در ظاهر, مسائل شرعى را مراعات كنند. پدر و مادرى كه در حضور جوانان خود فيلم هاى غيراخلاقى را تماشا مى كنند, بدانند كه با اين كار حيا را از دل فرزندان خود مى زدايند و از بين رفتن حيا يعنى از بين رفتن دين, زيرا اين دو صفت با هم اند و جدا شدنى نيستند چنان كه امير بيان على(ع) فرمود: ((إلايمان والحيإ مقرونان فى قرن و لا يفترقان)).
همراهى پدر و مادر با جوانان خود در ارتكاب گناهان اثرى بسيار تخريب كننده تر دارد, از حالتى كه خود جوانان به طور مخفيانه و هراسناك كار خلافى را انجام مى دهند و خود را گناهكار مى دانند و از اين جهت شرمسار هستند; پس بياييد حتى اگر خودمان واجبات شرعى را رعايت نمى كنيم, لااقل به خاطر اين كه فرزندان ما دچار انحراف نشوند, تظاهر به فساد و بى دينى نكنيم.
2ـ مسإله ديگر كنترل و نظارت بركارها و رفت و آمدهاى نوجوانان است. بعضى از والدين توجه ندارند كه فسادهاى اخلاقى مانند بيمارىها با يك تماس ساده با فرد آلوده به وجود مىآيد, براى مثال تلفن كه اكنون خانواده هاى زيادى از نعمت آن برخوردارند, به صورت وسيله اى براى بسيارى از انحرافات درآمده است, كم نيستند دختران معصومى كه با رد و بدل كردن يك شماره تلفن و انجام يك مكالمه كوتاه تلفنى از روى كنجكاوى و گذاشتن يك قرار ملاقات به دام شياطينى مخوف افتاده اند.
آزاد گذاشتن نوجوانان به خصوص دختران كه عاطفى و زودباورند براى رفت و آمد و شركت در ميهمانى هاى دوستانه كه در آن والدين حضور ندارند و رفتن به خانه دوستان و همسايگان به بهانه درس خواندن, در برخى موارد باعث از بين رفتن عفت آنها مى شود, به ويژه در مورد دختران و پسران اقوام و آشنايان كه به سبب جو اطمينان خانوادگى تماس آنان با يكديگر آسان تر است و خطر داشتن روابط نامشروع بيشتر, زيرا انسان هميشه بايد از گناهى وحشت داشته باشد كه زمينه انجام آن آماده تر است.
البته اين نظارت بايد بدون سوء ظن بى مورد و به طور غير مستقيم و با كمال محبت اعمال شود تا جوان احساس نكند اسير پدر و مادر است و آنان از موضع قدرت به هر كارى كه مى خواهند فرمان مى دهند, بلكه براى هرگونه دخالتى در كار جوانان بايد يك توجيه مقبول و منطقى وجود داشته باشد.
3ـ بايد به طور مناسبى جوانان را از خطر انحرافات جنسى و داشتن روابط نامشروع آگاه ساخت. فسادهاى جنسى چون در هاله اى از كتمان اجتماعى مخفى است و به خاطر حفظ عفت عمومى نمى توان ضررها و عواقب خطرناك آن را به طور كامل و بى پرده به جوانان نماياند, هوشيار كردن جوانان در اين باره مشكل تر است; مثلا در مورد اعتياد چون آفات و نتايج آن بارها در قالب فيلم و سريال و داستان از طريق صدا و سيما و مطبوعات نموده شده است, جوانان ما زشتى اين عمل را زودتر قبول مى كنند, بر خلاف فسادهاى جنسى و روابط نامشروع كه كسى قربانى آن را نمى نگرد و از بدبختى ها و مصايب وى آگاه نيست و نمى شود هم او را به جوانان معرفى كرد تا عبرت گيرند, زيرا در بسيارى اوقات آشنا ساختن جوان با انواع مختلف انحرافات جنسى و فريب خوردگان مبتلايان به آن, خود باعث فاسد شدن او مى شود, لذا دادن هشدار به جوانان در اين باره هم لازم است و هم بايد با احتياط و دقت تمام صورت پذيرد.
4ـ مهم ترين و اصلى ترين مسإله, ازدواج جوانان است. گفتيم كه تمايلات جنسى جز ازدواج درمانى ندارد و پدر و مادر بايد سعى كنند در نزديك ترين زمان ممكن پس از بلوغ, براى جوان خود همسر اختيار كنند. ممكن است اين سخن در جو فعلى حاكم بر جامعه غير منطقى جلوه كند و كسانى را كه جز به دنيا و مظاهر مادى آن نمى انديشند, به شگفتى وادارد, ليكن مطابق خواسته شرع مقدس است و تضمين كننده پاكدامنى و صلاح جوانان اين مرز و بوم.
برخى اعتراض مى كنند كه جوانان در اين سن هنوز بچه اند و قدرت اداره زندگى را ندارند, ولى اين حرف صحيح نيست, زيرا اولا: غريزه جنسى توجهى به اين مسائل ندارد و رشد آن به سبب وجود اين گونه مشكلات متوقف نمى گردد به خصوص در زمان ما كه نسبت به گذشته جوانان زودتر به بلوغ جنسى مى رسند و اطلاعات زيادترى در اين باره دارند.
ثانيا: اين زندگى كه شما با هزاران مشكل براى خود آفريده ايد, مردان و زنان مسن و باتجربه را نيز حيران و درمانده مى سازد, چه رسد به جوانان نورس! خوب كمى از اين توقعات مادى بكاهيد, اندكى شهوات دنيايى و خواسته هاى نفسانى را كه براى خويش ضرورى مى پنداريد, كنار بگذاريد تا زندگى كردن, آسان گردد, شما كه براى آسايش خود هزاران نوع نياز مصرفى تراشيده ايد و متإسفانه آرامش روحى تان را فداى دست يابى به وسايل آسايش جسمى تان كرده ايد, چه اصرارى داريد كه نسل آينده هم مانند شما دچار اين خطاهاى خسارت بار گردند. اين نوع زندگى تجملاتى بر خلاف ادعاى شما جبر زمانه نيست و مى توانيد آن را تغيير دهيد. مگر شما نبوديد كه در اول انقلاب چنان روش زندگى خود را تغيير داديد و به ساده زيستى روى آورديد كه دوست و دشمن را به تعجب واداشتيد! الان هم راه براى تحول باز است, ليكن انسان هاى شجاع و آزاده اى كه بتوانند بر خلاف جهت رودخانه زندگى شنا كنند, اندكند.
اگر به اين نوع زندگى اسراف گرانه و پرزرق و برق معتاد شده ايد و شيطان شما را به حال خود رها نمى سازد كه پاك و ساده زندگى كنيد, حداقل به جوان ها فرصت دهيد تا وسايل مورد نظر شما را در طول سال هاى زندگى تهيه كنند, چه اصرارى داريد كه از همان آغاز ازدواج همه چيز بر وفق مراد باشد, مگر شما خودتان هنگام ازدواج همه وسايل زندگى تان را داشتيد يا اين كه بعد تهيه كرديد!
البته ناگفته نماند كه نقش خانم ها در به وجود آوردن اين معضلات به مراتب از آقايان بيشتر است. هر كسى اندك تإملى كند, در مى يابد كه امر ازدواج در جامعه ما تقريبا يك مسإله زنانه است و در حوزه اختيارات خانم هاست كه متإسفانه غالبا درباره چگونگى تشكيل خانواده و روابط خانوادگى تصورات غلط و نابجايى دارند. بعضى از مادران هستند كه مى خواهند صدها عقده فروخورده و هوس هاى سركوب شده خود را هنگام شوهر دادن دخترشان ارضا كنند, اين است كه بسيارى جوانان از ترس توقعات فوق العاده مادران و زنان اقوام اصلا جرإت نمى كنند از دختر مورد علاقه خود خواستگارى كنند, اگر هم همتى به خرج داده گامى پيش نهند, بايد تا سال هاى سال قسط وام هاى ازدواج را بپردازند. اگر با دقت به مخارج و لوازم عروسى بنگريد غالبا چيزهايى را مى بينيد كه هوس هاى زنان را اشباع مى كند وگرنه مردان به خودى خود به وسايل ضرورى زندگى توجه دارند, نه خرج هاى اسراف گرانه اى مثل هزينه اجاره سالن, تهيه چندين نوع غذا و لباس هاى آن چنانى و آراستن اتاق هاى خانه و فيلمبردارى و عكاسى و هزاران نياز كاذب ديگر كه خود زنان در تراشيدن و شمردن آنها از همه استادترند و بيچاره داماد نگون بخت كه دلى پر مهر دارد و كفى تهى چه كند اگر قبول نكند, اين است كه با كراهت مى پذيرد و تلخى اين مخارج, لذت كامرانى را از ياد وى مى برد, در حالى كه تنها چيزى كه ريشه در فرهنگ اسلامى دارد وليمه ازدواج است و آن هم غذايى است كه پخته مى شود و جمعى از مومنان دعوت مى شوند و از آن مى خورند و براى شادكامى زوجين دعا مى كنند, باقى هزينه ها ربطى به فرهنگ اسلامى و رستگارى ندارد و ساخته دل هاى مريض است كه آن را بر سنت نبوى بسته اند و باعث مشكلات فراوان شده اند.
بايد به اين مادران و خواهران گفت آيا واقعا تجملات زندگى اين قدر براىتان مهم است كه عفت و پاكدامنى دخترتان را حاضريد فداى آن كنيد! يقين داشته باشيد كه شما هم در گناه انحرافاتى كه جوانان به آن دچار مى شوند شريك هستيد و روزى بايد گناه اين رفتارهاى آلوده به حرص و هوس خود را در محكمه عدل خداوندى پاسخگو باشيد.
سنت ازدواج كه اين قدر در اسلام بر آن تإكيد شده است و براى آن انواع مختلفى تشريع شده است تا هر كس به هر صورت كه براى او راحت است, ازدواج كند, بزرگ ترين ضربات را از ناحيه زنان خورده است. آنها نه تنها چند همسرى و ازدواج موقت را گناهى نابخشودنى مى شمارند, بلكه حتى تك همسرى را كه خود مهر تإييد مى نهند با چنان رسوم و آداب جاهلانه اى آميخته اند كه هويت اصلى خود را از دست داده است و مسلم است كه در چنين فضايى گناه زمينه بروز بيشترى خواهد يافت, بنابراين بانوان مسلمان بايد به ياد داشته باشند كه نبايد به خاطر حساسيت هاى زنانه با سنت رسول خدا(ص) مخالفت كنند و يا اگر هم موافقت مى كنند هر طور كه ميل نفسانى آنان تقاضا دارد عمل كنند.
جوانان دل هايى پاك دارند و آنچه از شما انتظار دارند, صداقت و محبت است, اما شما بدون توجه به اين امر مشغول ساختن يك كاخ شيشه اى هستيد كه گمان مى كنيد تضمين كننده خوشبختى فرزند شماست, كه با مختصر ضربه اى درهم خواهد شكست. جوانان را واگذاريد تا با كمال سادگى و بىآلايشى تشكيل خانواده دهند, باشد كه جو فرهنگى موجود تغيير يابد و كارها به سامان آيد.
در اين جا گناه مرفهين بى درد از همه افزون تر است آنان نه تنها خود قربانى رفتار نامعقول و مادىگرايانه خويش اند و مسإله ازدواج را به صورت مصداق اتم اسراف و تبذير درآورده اند, بلكه با گذاردن يك سنت غلط افرادى را كه از لحاظ روحى ضعيف و تقليدگرند در پى خود به پرتگاه نيستى مى كشانند و اگر ما حتى بپذيريم كه اين مخارج اضافى ازدواج براى مرفهين جايز است و آنان مالى را كه از راه حلال به دست آورده اند در كار مباحى مصرف مى كنند ـ كه غالبا چنين نيست ـ توده هاى مردم عادى و كسانى كه با مشكلات مادى دست به گريبان هستند ديگر چرا! چقدر حزن انگيز است كه بعضى از مردم در برهه پس از جنگ مترفان و مسرفان جامعه را الگوى خود قرار داده اند و مشى رهبران انقلاب را از ياد برده اند.

جوانان
اما آنچه لازم است به خود جوانان تذكر داده شود اين است:
1ـ اين امر را هميشه به خاطر داشته باشيد كه دوره جوانى دوره اى سرنوشت ساز و بحرانى است كه اگر هوشيارى و دقت كافى نداشته باشيد, خساراتى را تا پايان عمر متحمل خواهيد شد. اكثر انحرافات خطرناك ريشه در خطاهاى دوره جوانى دارد, پس مردانه بكوشيد تا پاك بمانيد و تن به فسادها نيالاييد و بدانيد گرچه ممكن است در اثر گناه لذت ناچيز و موقتى را به دست آوريد, ليكن عذاب وجدان و ترس از رسوايى, آن را در كام شما تلخ خواهد ساخت, چنان كه على(ع) فرمود: ((هيچ دردى بالاتر از درد گناه نيست!))
2ـ از دوستى با افراد ناباب و كسانى كه چشم و دل پاكى نسبت به ناموس مسلمانان ندارند, بپرهيزيد كه آنها اگر فرصتى پيدا كنند اول به ناموس خود شما خيانت خواهند كرد. بدانيد كه تإثير همنشينى با دوستان در ايام جوانى بر روى اخلاق شما بسيار زياد است, سعى كنيد با كسانى رفاقت كنيد كه حس غيرت و حميت ملى و مذهبى را در شما زنده مى كنند, اين چنين دوستانى از ناموس شما مانند ناموس خود دفاع خواهند كرد.
3ـ در مورد فساد جنسى به ايمان خود مغرور نشويد و خود را زرنگ ندانيد كه هر چه شما زرنگ و هوشيار باشد, شيطان از شما زرنگ تر است. از خداوند عاجزانه بخواهيد كه بر شما رحمت آورد و دامان شما را پاك نگه دارد. مبادا تحت تإثير سخن كسانى كه مسائل جنسى را به طريقه حرام بسيار ساده براى خود حل كرده اند, بدين خيال كه كنترل نفسانى بسيار ساده است, در مكانى حاضر شويد كه مقدمات گناه فراهم است, زيرا با توجه به اين كه نيروى جنسى شما در اوج است وقتى مقدمات گناه فراهم شود, جلوگيرى از آن به غايت مشكل است و نياز به علم و تقواى حضرت يوسف(ع) دارد; بنابراين كسى كه مقدمات گناه را فراهم مى كند بايد انجام آن را از اول مفروض بداند و گمان نكند وقتى شيطان او را به هيجان آورد, مى تواند از كمند شهوت بگريزد.
4ـ بكوشيد به حرف افراد فاسدى كه با مسخره كردن سعى مى كنند شما را از دين خدا باز دارند وقعى ننهيد و توجه داشته باشيد كه فساد كاران دو دسته اند; دسته اول آنان اند كه دامنى آلوده دارند, ليكن صلاح و نيكوكارى را مى ستايند و اهل تقوا را احترام مى گذارند و از گناه خود شرمسارند كه اميد هدايت شدن اين افراد زياد است. دسته دوم آنان اند كه هم خود آلوده اند و هم ديگران را آلوده مى خواهند و از راه رستگارى باز مى دارند و اهل تقوا را مسخره مى كنند و نشانه هاى ديانت را با تعابير و حركات گوناگون مورد انتقاد قرار مى دهند, اينان از دسته اول به مراتب خطرناك ترند و دوستى با ايشان بسيار زيان آور است.
بايد در مقابل طعنه و كنايه هاى اهل فساد طاقت بياوريد. آنان هر كسى را كه به دستورات دين در مورد حجاب و عفاف عمل كند, امل و بى ذوق و نادان مى خوانند, در صورتى كه وقتى پرده ها برافتد روشن مى شود نادان كسى است كه آخرت را از ياد ببرد و در هلاكت ابد افتد. شما نبايد به سبب شرم از تظاهر به ديندارى پرهيز كنيد تا در نتيجه حضور و تعداد فسادكاران در جامعه بيشتر نموده شود, وقتى افراد فاسد از اظهار فساد و آلودگى خود شرم ندارند, چه دليلى دارد كه ما از اظهار اعتقادات دينى و عمل به دستورات شرع مقدس شرمسار باشيم!
5ـ حفظ حجاب براى دختران جوان بسيار مهم است حجاب كامل بزرگ ترين مانع آلودگى است. بعضى از دختران نه به خاطر جلب نظرنامحرم, بلكه براى حفظ شخصيت و اعتبار خود در جمع دوستان, لباس هاى آخرين مد و زيبا بر تن مى كنند و در انظار عمومى ظاهر مى شوند, در حالى كه غافل از آن هستند كه اين ظاهر پر آب و رنگ چشم هاى هوسران جوانان فاسد را به دنبال آنان خواهد كشيد و فساد كاران در كمين آنها خواهند نشست و به انواع نيرنگ ها خواهند كوشيد تا آنها را در دام اندازند و سرمايه عفت شان را بر باد دهند.
6ـ بنا را براين بگذاريد كه هرچه زودتر ازدواج كنيد و تلاش نماييد بر خلاف مردم دنياپرست, ازدواج شما ساده و بدون اسراف و تجمل باشد و تا مى توانيد به بزرگ ترها اجازه ندهيد كه بر شرايط و مقدمات ازدواج بيفزايند و تا مى توانيد به مسائل معنوى توجه كنيد و با جان و دل هزينه هاى زندگى جديد را بپذيريد كه هرچند زياد باشد, اما ارزش دارد و باعث جلوگيرى از انحراف و فساد و كسب سعادت است. نكته ديگر اين كه براى شناخت همسر آينده خود حتما از افراد بزرگ تر و با تجربه تركمك بگيريد و خودتان در اين مورد اقدامى نكنيد كه يكى از دام هاى شيطان اين است كه جوانان دختر و پسر را به خيال انتخاب همسر مناسب و ازدواج و تشكيل زندگى به يكديگر نزديك مى كند تا وقتى آنها را در محل مناسبى يافت با وسوسه هاى ايمان بر باد ده خود, به گناه وادارشان سازد و زندگى شان را تباه كند, به ويژه دختران كه در بيشتر موارد به گمان دست يابى به مرد روياهاى خود به دام اهل فساد افتاده اند.
بايد دانست كه بسيارى از دوستى ها و روابط پنهانى دختران و پسران جوان با يكديگر به مرحله ازدواج نمى رسد و اگر هم به ازدواج ختم شود, تجربه نشان داده است كه اين ازدواج ها چون تنها از روى احساس و هوس بوده است مدت زيادى نپاييده اند و دو طرف به زودى به اين نتيجه رسيده اند كه بايد از هم جدا شوند و گناه سرانجامى جز اين ندارد.
7ـ اگر خداى ناكرده دچار گناه شديد فورا توبه كنيد و به هيچ وجه گناه خود را براى ديگران بازگو نكنيدكه اين كار هم باعث ريختن آبروى شماست كه حفظ آن بر شما واجب است و هم موجب گسترش فساد در جامعه مى شود كه خود گناه ديگرى است با پنهان كردن گناه, اميد مى رود خداوندى كه ستارالعيوب است آن را در دنيا و آخرت از ديگران مخفى نگه دارد.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) روم (30)آيه 10. 2 ) غرر الحكم 312 4/. 3 ) غرر الحكم 47 2/.

/

شرايط ازدواج


اهداف ازدواج زمانى تحقق خواهد يافت كه ما با شرايط ازدواج آشنا باشيم, زيرا چه بسا افراد, بدون توجه به شرايط, ازدواج مى كنند و در نتيجه نه تنها به آن اهداف ازدواج دست نمى يابند, بلكه مشكلاتى ديگر نيز بدان افزوده مى شود. ازدواج يك معامله نيست كه بگوييم اگر اين بار ضرر كرديم, فرصت براى جبران باقى است. ازدواج پيمان مقدسى است كه بايد تا آخر عمر دوام داشته باشد. بنابراين, بايد به شرايط آن پيش از ازدواج توجه كرد. زمانى كه فرد مى خواهد ازدواج كند, بايد نقاب از چهره زندگى خود بردارد و براى انتخاب همسر, تمام خصوصيات و شرايط خود را به همسر بگويد و طرف مقابل نيز چنين كند. اگر اين شرايط و خصوصيات به يك نقطه مشتركى رسيدند, مى توانند براى ازدواج مناسب باشند, زيرا در ازدواج چند اصل اساسى وجود دارد كه براى موفقيت در انتخاب همسر و موفقيت بعدى اين اصل ها نقش مهمى دارند.

اصل اول:
اصل اول, مسإله تناسب است; يعنى كسانى كه مى خواهند با هم ازدواج كنند, بايد با همديگر تناسب داشته باشند. در اصل تناسب, افراد بايد در موارد زير تناسب داشته باشند:

1ـ تناسب در مذهب
تناسب در مذهب و اعتقادات, نقش مهمى در دوام و استحكام ازدواج دارد. افرادى كه اعتقادات مذهبى مشابهى با همسران خود ندارند, در زندگى زناشويى با مشكلات زيادى روبه رو مى شوند.
عدم تناسب در مذهب, نه تنها مشكلاتى در عدم تفاهم زناشويى به وجود مىآورد بلكه مشكلات زيادى را نيز در تعليم و تربيت كودكانشان ايجاد مى كند, زيرا هر يك از طرفين سعى مى كند بر اساس قوانين مذهبى خود, كودك را پرورش دهد و اين مسإله هم در كودك حالت دوگانگى به وجود مىآورد و هم اختلافات زن و شوهر اوج مى گيرد.

2ـ تناسب در رشد عاطفى و فكرى از ديگر مسائل مهم ازدواج تناسب در رشد عاطفى و روانى است. دختر و پسرى كه قصد ازدواج دارند, بايد از لحاظ رشد عاطفى و فكرى تقريبا در حد يك سان باشند, تا بتوانند همديگر را درك كنند. كلا افرادى كه به بلوغ عاطفى و فكرى نرسيده باشند, نمى توانند مسووليت هاى زندگى را بر عهده بگيرند و كسى كه به بلوغ فكرى و عاطفى نرسيده باشد معمولا كارش به عدم تفاهم در زناشويى و سرانجام جدايى منجر مى شود.

3ـ تناسب اجتماعى و اقتصادى
دختر و پسرى كه مى خواهند ازدواج كنند, بهتر است از قشر اجتماعى و اقتصادى هم سطح خودشان باشند; يعنى پدر و مادر و اطرافيان هر دو طرف از لحاظ شغلى, تحصيلات, نوع پوشاك و آداب و رسوم, منزل و وسائل منزل, وسيله نقليه و غير آن تقريبا در يك سطح يا نزديك به هم باشند.
البته چنين نيست كه اگر خانواده دختر و پسر فاصله طبقاتى زيادى داشته باشند, هيچ وقت خوشبخت نمى شوند, بلكه احتمالا چنين ازدواج هايى با موفقيت توإم باشند, در صورتى كه قبلا مسائل خود را حل كرده باشند و با شناخت و آگاهى كامل ازدواج كنند.

4ـ تناسب در تحصيلات و آگاهى
تناسب در تحصيلات و اطلاعات, از ديگر مواردى است كه در تحكيم و دوام ازدواج نقش مهمى دارد. افرادى كه فاصله تحصيلاتى زيادى دارند, معمولا نمى توانند حرف همديگر را بفهمند و در نتيجه اختلاف و مشاجره ها شروع مى شود و پايه هاى زندگى سست مى شود. فاصله تحصيلاتى, معمولا فاصله نگرشى نيز در پى دارد و در نتيجه زن و شوهر نمى توانند همديگر را درك كنند.
5ـ نوع تلقى از امور جنسى
نوع برداشتى كه طرفين از امور جنسى دارند, در دوام و استحكام پايه هاى ازدواج نقش مهمى دارد, هرچند ازدواج سعادتمندانه فقط تا اندازه اى به روابط لذت بخش جنسى مربوط است, ولى اين روابط يكى از مهم ترين علل خوشبختى, يا عدم آن است, زيرا اگر اين روابط قانع كننده نباشند, به احساس محروميت, ناكامى و عدم احساس ايمنى منجر مى گردد.

6 ـ تناسب در سن
دختر و پسرى كه مى خواهند ازدواج كنند, بايد از لحاظ سنى تناسب داشته باشند و فاصله سنى زيادى نداشته باشند. اين فاصله سنى زياد معمولا فاصله نگرشى و فكرى را نيز به دنبال خواهد داشت, همه مان در زندگى بايد توجه داشته باشيم كه سعادت و خوشبختى زندگى زناشويى, به مقدار زيادى به موضوعات كوچك بستگى دارد, بدين معنى كه عادات كوچك و به نظر ناچيز شخص, ممكن است باعث عصبانيت و آزردگى همسرش گردد.
به طور كلى تناسب سن زن و مرد را از نظر نيازها و علائق به هم نزديك تر مى كند و طبيعتا در چنين شرايطى توقعات و انتظاراتشان از يكديگر نيز واقع بينانه تر خواهد بود. در زندگى زناشويى, به خصوص تمايلات جنسى مشابه, بيش تر در زن و مردى كه از لحاظ سنى با يكديگر تناسب داشته باشند, وجود خواهد داشت و زن و مرد بهتر مى توانند به نيازهاى طبيعى خود پاسخ دهند.

اصل دوم
اصل دوم, اصل توافق و تفاهم است. زن و مردى كه تناسب داشته باشند, خود به خود تفاهم پيدا مى كنند و مى توانند به ميل يكديگر خود را وفق دهند و توافق و تفاهم به وجود آورند. بنابراين, اين اصل, در اصل نخست نهفته است اگر دو نفر زن و شوهر تناسب نداشته باشند, نمى توانند توافق و تفاهم به وجود آورند.

اصل سوم
اصل سوم, گذشت و فداكارى است. در بحث ((شخصيت)) گفته اند, حتى دوقلوها صفات و خصوصيات كاملا مشتركى ندارند. همه انسان ها هر چقدر هم تناسب, توافق و تفاهم و شباهت بيش ترى داشته باشند, باز هم در صفات و خصوصياتى اختلاف دارند. بنابراين, براى يك زندگى خوشبخت, بايد گذشت و فداكارى داشته باشيم تا زندگى روال عادى و طبيعى خود را طى كند. ما نه تنها در زندگى مشترك, بلكه در كل مراحل زندگى و ارتباطات اجتماعى, اگر فداكارى و ايثار نكنيم, نمى توانيم به خوشبختى دست بيابيم.

اصل چهارم
اصل چهارم اصل توكل بر خداوند متعال است. در امر ازدواج بايد به اصل هايى كه اشاره شد, توجه كنيم, ولى همه اينها با اصل توكل تكميل مى شوند. ما تمام تلاش خود را براى انتخاب صحيح انجام مى دهيم و بعد توكل مى كنيم بر خداوند متعال, زيرا همه انسان ها مى توانند خود را تغيير دهند. ممكن است خصوصيات شخصى با ما كاملا مطابق بوده, ولى حالا تغيير كرده و خصوصياتش با ما نسازد, و يا ممكن است تغييراتى در رفتار خود ما به وجود آمده باشد و با خصوصيات و رفتار همسرمان تضاد پيدا كنيم. بنابراين, بعد از توجه به اصل هاى تناسب, توافق, تفاهم, گذشت و فداكارى, بايد به اصل توكل نيز توجه كنيم, و با اين توجه مسير زندگى را انتخاب كنيم.
اگر افراد در ازدواج خود به اين موارد توجه داشته باشند, در زندگى موفقيت بيش ترى كسب خواهند كرد و پيوندشان روز به روز محكم تر خواهد شد.
اصل تناسب به اندازه اى در ازدواج اهميت دارد كه پيامبر گرامى اسلام(ص) در اين مورد مى فرمايند:
((با كفوها (يعنى با هم سطح و مثل خودتان) ازدواج كنيد و از ميان آنها همسرى بگيريد و براى نسلى كه بايد از شما پديد آيد, بهترين زمينه را برگزينيد)).(1)

مهم ترين معيار انتخاب همسر در اسلام
مهم ترين معيار انتخاب همسر در اسلام, ايمان و تقواست. افرادى كه در انتخاب همسر دين و ايمان و عمل صالح را مهم ترين معيار انتخاب قرار مى دهند, سازگارى و آرامش را در زندگى براى خود آماده مى كنند.
ايمان تمايلى درونى است; فردى كه به خدا ايمان داشته باشد, ناخودآگاه به مسائلى پاىبند بوده, و از رفتارهاى نامناسب خود به خود بركنار است. حضرت امام على(ع) در نهج البلاغه در رابطه با ايمان مى فرمايند:
((واعلموا انه من لم يعن على نفسه حتى يكون له منها واعظ و زاجر لم يكن من غيرها لازاجر ولا واعظ; بدانيد هر كه از درون واعظ و زاجرى نداشته باشد, عوامل برونى براى او فائده اى نخواهد داشت)).
ايمان در انسان يك امر درونى است كه با آثارى كه در اعمال و رفتار انسان بر جاى مى گذارد, شناخته مى شود. از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمودند: ((فريفته نماز و روزه آنان نشويد, چه بسا شخص طورى به نماز حريص است كه اگر ترك كند, دچار وحشت مى شود. بلكه آنها را به راستگويى و اداى امانت آزماش كنيد)).
فرد با ايمان, به علت ارتباط قلبى با خدا, قابل اعتماد است و هرچه ايمان او قوىتر باشد, به همان اندازه بيشتر مى توان به تعهد او در امر ازدواج اعتماد كرد. افراد بى ايمان, به علت فقدان چنان تعهد قلبى در پيشگاه خداوند متعال, چه بسا به تعهدات خود در مقابل ديگران پاىبند نباشند. بنابراين, اعتماد كردن به كسى كه فاقد نيروى كنترل كننده ايمانى و اعتقادى است, غالبا به مصلحت نيست.
افراد با ايمان, به علت پيروى از دستورهاى دين, تابع ارزش هاى مشخص و واحد و هم چنين داراى بينش ها, خواست ها و سليقه هاى كم و بيش يك سانى هستند. از اين رو, در زندگى مشترك تناسب فكرى و روحى زيادى با هم دارند. زن و شوهرى كه هر دو در سايه دين بزرگ شده اند, اگر چه همديگر را از قبل نمى شناخته اند, اما به علت برخوردارى از تربيت واحد دينى, نقاط مشترك اساسى فراوانى با هم دارند و در مواردى كه اختلاف نظرى پيش آيد, مى توانند با مراجعه به تعاليم دينى كه مورد قبول هر دو است, به وحدت نظر برسند و اين بهترين و مطمئن ترين وسيله براى تضمين سعادت در پيوند زناشويى است.
بى ايمانى, مهم ترين عامل عدم تفاهم زناشويى و ازدواج بدفرجام مى باشد. افراد بى ايمان به خاطر اين كه هدف و انگيزه مشخص و عالى براى زندگى خود ندارند نمى توان به آنها اعتماد كرد. تحقيقات و تجربيات نشان مى دهد, كسانى كه فاقد تعهدات ايمانى هستند, حتى اگر قبل از ازدواج مدت ها با هم آشنايى داشته باشند, پس از تشكيل زندگى مشترك, به دليل نداشتن ارزش هاى ثابت و واحد و نيز به علت نداشتن پشتوانه محكم درونى, با كوچك ترين عاملى پيوندشان سست شده و چه بسا از هم مى گسلد.
به همين جهت است كه حضرت امام باقر(ع) در جواب سوالى مرقوم فرمودند: رسول اكرم(ص) فرمودند: ((اذا جإكم من ترضون خلقه و دينه فزوجوه و الا تفعلوه تكن فتنه فى الارض و فساد كبير;(2) با كسى كه از اخلاق و دينش رضايت داريد ازدواج كنيد و خوددارى شما از وصلت با او باعث فساد و فتنه بزرگ در جامعه خواهد شد)).
هم چنين مردى خدمت حضرت امام حسن(ع) عرض كرد: ((دخترى دارم, به نظر شما با چه كسى وصلت كند؟ حضرت فرمودند: با كسى كه متقى و با ايمان باشد, چه اگر او را دوست بدارد, مورد احترامش قرار مى دهد و اگر دشمنش بدارد, به وى ستم نمى كند)).

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) وسائل الشيعه, ج14, باب نكاح. 2 ) همان.

/

علامه طباطبايى سرور اهل صفا



(سيرى در انديشه هاى عرفانى علامه طباطبايى(قدس سره))

قسمت اول

اشاره

سخن خود را در باره عارف ربانى و حكيم صمدانى, مفسر عاليقدر و عظيم الشإن,
علامه سيد محمد حسين قاضى طباطبايى تبريزى با شعرى از شاعر هم ولايتى او ـ مرحوم
محمدحسين شهريار ـ آغاز مى كنم:

علامه ما طباطبايى

تنها نه شكوفه شهر تبريز

اين شعشعه كوكبى است درى

بر طاق سپهر حكمت, آويز

از حوزه او مطهرى ها

برخاسته از لباب , لبريز

در حوزه درس, حنجرى گرم

با حنجر كفر, خنجرى تيز

درياى معارف و مكارم

هر قطره از او درى دلاويز

مجموعه عقل و عشق و عرفان

منظومه ذوق و زهد و پرهيز

بيان ابعاد علمى و فكرى شخصيتى چون علامه طباطبايى از سوى عاجزانى چون حقير
مصداق اين شعر است:

در نيابد حال پخته هيچ خام

پس سخن كوتاه بايد والسلام

اما به قول شاعرى ديگر:

گر نيم زيشان ازيشان گفته ام

خوشدلم كاين قصه از جان گفته ام

و براى توفيق در اين راه دشوار و ذكر فضايل و مكارم اين عارف قدس آشيان:

يك دهان خواهم به پهناى فلك

تا بگويم شرح آن رشك ملك

عرفان و معارفى كه از راه كشف و شهود و تصفيه درون به دست مىآيد, حالاتى است
كه به مصداق ((من لم يذق لم يدرك)) تاكسى آن را نچشيده و درك نكرده باشد,
نمى تواند به وصف آن نايل آيد: در اين طريق بايد به جاى قال و قيل مدرسه از
كيمياى عشق و حال سخن گفت و به گفته ملاصدراى شيرازى مقامات عرفانى در قالب
كلمات و حروف گنجانيده نمى شوند و بايد معرفت عارف را عجين جان كرد, حرارت روح
بخش آن را آميخته روان نمود و با پالايش نفس و آرايش درون به شهر عارفان و حريم
عاشقان پانهاد.(1)

چه نيكو سروده است حافظ كه:

بشوى اوراق اگر هم درس مايى

كه درس عشق در دفتر نباشد

در هرحال, علامه طباطبايى در سلسله كاروان عارفان و عاشقان درخشندگى ويژه اى
دارد و هموست كه دلش گنجينه اسرار الهى بود و رازهاى شگفت انگيزى در وجودش
نهفته بود كه ما ظاهر بينان از درك و تحمل آنها ناتوانيم, چرا كه براى راه
يافتن به چنين مدينه اى بايد جامه عشق بر تن كرده و بر مركب كشف و شهود سوار شد
و با تازيانه سلوك تاختن آغازيد چرا كه:

هر چه عارف داند از دل خوانده است

از كتاب و درس دست افشانده است(2)



طريق وصال

عرفان يكى از راه هاى شناخت حق است كه از طريق آن انسان هايى خالص و پاك سرشت
به حقايقى دست يافته و حالت كشف و شهود پيدامى كنند. مقصود عارف به معناى راستين
و واقعى آن در مسير سير و سلوك تنها شناخت حق و جلوه هاى جمال الهى است و در نيل
به چنين معنويتى هيچ چيزى را بر وصال معشوق برترى نمى دهد, انديشه و كردارش در
جستجوى محبوب, پرتحرك و توام با جوشش است و در تفحص روحانى خود صرفا به غرق
گشتن در محبت معشوق و نظر افكندن به جمال محبوب احساس آرامش مى كند و لذت واقعى
را در اين حال تحصيل مى نمايد.

عارف راستين, طالب نام و نشان و حامى فرقه و حزب و گروه نيست و پيوسته مراتب
عالى كمال را در مى نوردد و سيرت پاك را برچهره سالوس صفتان صوفى مسلك و زاهدان
رياكار ترجيح مى دهد و آن چنان به تصفيه درون پرداخته كه خود را به خرقه و دلق و
جامه هاى خود نمايى مشغول نمى كند.

علامه طباطبايى در عرصه انديشه و ميدان عمل حامى چنين عرفانى بود و عقيده داشت
معارف قرآنى ما را به چنين معرفت درونى و وارستگى واقعى دعوت مى نمايد و در
حقيقت عرفان, جويبارى است كه از چشمه باصفاى قرآن سرچشمه گرفته و در بستر عترت
جارى شده است و اين آب زلال اگر چه از نخست طيب و طاهر بوده ولى در مسير خود توسط
فرد يا افرادى دچار ناخالصى شده است و با اين وجود نمى توان, ((شناخت)) از اين
طريق را منكر گرديد و وجود چنين معرفتى را نفى نمود.



فراخوانى قرآنى

علا مه طباطبائى از الطاف و حكمت خداوندى برخوردار گرديد و قلب پاكش به نور
حكمت منور گشت و فروغ او, افق زيادى را روشن ساخت , سيره زندگى اش با قرآن
آميخته بود و با اين صحيفه آسمانى زندگى مى كرد و مى انديشيد, با قرآن معارف الهى
را دريافت و چون از تقوا و صيانت نفس بهره مند بود و بر ساحل قرآن نشسته بود,
قلب شريف اين عالم ربانى در تشخيص حق و باطل و فرق ميان صدق و كذب نورانيت
ويژه اى داشت, زيرا اين كلام قرآن است كه: ((ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا)).(3)
و چون با نور خدا مى زيست و قلب خود را براى جذب اين فروغ آسمانى از هرگونه
آلودگى پاك كرده بود, به مصداق ((و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس))(4), سيره و
رفتار و كردارش از معنويتى خاص حكايت مى كرد.

علا مه عقيده داشت, خداى متعال مردم را به تدبر در قرآن دعوت كرده و از آنان
خواسته به ادراك سطحى قناعت ننمايند و در يكى از آثار خود نوشته است:

((با كمى تعمق و تدبر در معناى آيه و نشانه روشن مى شود كه آيه و نشانه از اين
جهت آيه و نشانه است كه ديگرى را نشان دهد نه خود را; مثلا چراغ قرمز كه به
عنوان علامت خطر نصب مى شود, كسى كه با ديدن آن متوجه خطر مى شود, چيزى جز خطر در
نظرش نيست و توجهى به خود چراغ ندارد و اگر در شكل چراغ يا ماهيت شيشه يا رنگ
آن فكر كند در منظره خود صورت چراغ يا شيشه يا رنگ را دارد نه مفهوم خطر را …


بنابراين اگر جهان و پديده هاى جهان همه و از هر روى آيات و نشانه هاى خداى
جهان باشند, هيچ استقلال وجودى از خود نخواهند داشت و از هر روى كه ديده شوند,
جز خداى پاك را نشان نخواهند داد و كسى كه به تعليم و هدايت قرآن با چنين چشمى
به چهره جهان و جهانيان نگاه مى كند, چيزى جز خداى پاك درك نخواهدكرد و به جاى
اين زيبايى كه ديگران در نمود دلرباى جهان مى يابند, وى زيبايى و دلربائى
نامتناهى خواهد ديد, كه از دريچه تنگ جهان, خودنمايى و تجلى مى نمايد و آن وقت
است كه خرمن هستى خود را به تاراج داده دل را به دست محبت خدايى مى سپارد.

اين درك چنان كه روشن است به وسيله چشم و گوش و حواس ديگر يا به وسيله خيال
يا عقل نيست, زيرا خود اين وسيله ها و كار آنها نيز آيات و نشانه ها مى باشند و
در اين دلالت و هدايت مغفول عنه هستند)).(5)

بعد ايشان افزوده اند:

((… اين رهرو كه هيچ همتى جز ياد خدا و فراموش نمودن همه چيز, ندارد, وقتى
كه مى شنود خداى متعال در جاى ديگر از كلام خود مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان
آورده ايد نفس خود را دريابيد وقتى كه شما راه را يافتيد ديگران كه گمراه مى شوند
به شما زيانى نخواهند رسانيد.(6) خواهد فهميد كه يگانه شاهراهى كه هدايت واقعى
و كامل را دربردارد همان راه نفس او است و راهنماى حقيقى وى كه خداى اوست, او
را موظف مى دارد كه خود را بشناسد و همه راه ها را پشت سر انداخته راه نفس خود را
در پيش گيرد و به خداى خود از دريچه نفس خود نگاه كند كه مطلوب واقعى خود را
خواهديافت. و از اين روى, پيغمبراكرم(ص) مى فرمايد: هركه خود را شناخت خدا را
شناخت; من عرف نفسه عرف ربه و نيز مى فرمايد: كسانى از شما خدا را بهتر مى شناسد
كه خود را بهتر بشناسد; اعرفكم بنفسه, اعرفكم بربه …)).(7)

نكته ديگرى كه علامه طباطبايى, در اين ارتباط مطرح نموده, نقش طريق عرفانى در
ساختار حيات معنوى انسان هاست. وى نه تنها عرفان را در عرض وحى و شريعت نمى داند,
بلكه آن را شناختى قلبى براى دريافت بخشى از معارف دينى دانسته و مى گويد:

((يكى از راه هاى وصول به حقايق دينى و اسرار الهى, راه كشف و شهود است …
زاد و راحله اين راه, همان مواد اعتقادى و عملى است كه در كتاب و سنت بيان
گرديده و تنها دريچه اى كه با بازكردن آن فضاى پاك حقايق به انسان خودنمايى
مى كند, همان دريچه عمل به شريعت است و بس… مراقبت كامل اعمال دينى از طاعات و
عبادات, همان مرحله عمومى تقواى دينى را نتيجه مى دهد و بس.

سيرى در مراتب بعدى كمال و ارتقإ و عروج در مدارج عاليه سعادت باطنى, دليل و
رهبرى مى خواهد كه انسان با هدايت و راهنمايى وى قدم به راه گذاشته به سير
پردازد و در امتداد مسير زمام طاعت را بدست وى بسپارد و البته متبوعيت و مطاعيت
دستورات وى نيز در زمينه مراعات كامل متن شريعت خواهدبود, نه در دستوراتى كه به
حسب شرع مجاز شناخته نشده باشد و حلالى را حرام كند يا حرامى را حلال نمايد)).(8)

بنابر اين, علا مه براى نائل شدن به كمالات معنوى راه عرفان را تجويز مى نمايد,
ولى براين نكته اصرار مى ورزد كه نبايد انتخاب چنين راهى مستلزم اهمال يا الغاى
راه شريعت يا بخش هايى از آن باشد و در اين صورت نه تنها عرفان با چنين وصفى را
طريق شناخت و كسب مدارج معنوى نمى داند بلكه مى گويد اين راه به ضلالت و گمراهى
مى انجامد)).(9)

علا مه در كتاب ((رسالت تشيع در دنياى امروز)) در بيانى مفصل, سه راه را براى
هدايت جامعه انسانى به سوى حق تجويز نموده كه عبارتند از:
راه وحى و تشريع, كه برحقايق فطرى و تكوينى استواراست, راه استدلال و تطبيق
شعور انسانى با حقيقت و راه سوم كه طريقه مشاهده و كشف است. وى اين سه راه را
طريقى قرآنى دانسته و به تفصيل درخصوص ارتباط آنها و توافق وحى و عقل و عرفان
بحث كرده و در جايى خاطر نشان ساخته است:

((كسى كه در حيات معنوى و سيروسلوك عرفانى مطالعات كافى داشته و مقاصد حقيقى
اين رشته از علوم را دريافته باشد, به خوبى درك مى كند كه روش اين سير باطنى و
مقامات معنوى انسان يك رشته واقعيت هاى حقيقى بيرون از واقعيت طبيعت است و عالم
باطن كه موطن معنوى است جهانى است بس اصيل تر و پهناورتر از جهان ماده و حس
مقامات معنوى, واقعيت ها و موقعيت هاى حياتى اصيلى هستند براى انسان…)).(10)

در جاى ديگر نوشته است:

((عارف جهان و پيچيدگى هاى جهان را مانند آينه هايى مى يابد كه واقعيت ثابت
زيبايى را نشان مى دهند كه لذت درك آن هر لذت ديگرى را در چشم بيننده خوار و
ناچيز مى نماياند و طبعا از نمونه هاى شيرين و ناپايدار زندگى مادى بازمى دارد.
اين همان جذبه عرفانى است كه انسان خداشناس را به عالم بالا متوجه ساخته و محبت
خدا را در دل انسان جايگزين مى كند و همه چيز را فراموش مى كند و انسان را به
پرستش و ستايش خدايى ناديده كه از هر ديدنى و شنيدنى روشن تر و آشكارتراست وا
مى دارد… عارف كسى است كه خدا را از راه محبت و مهر پرستش كند نه به اميد ثواب
و نه از ترس عقاب, عرفان را نبايد مذهبى در برابر مذاهب ديگر شمرد, بلكه عرفان
راهى است از راه هاى پرستش و راهى است, براى درك حقايق اديان در برابر ظواهر
دينى و راه تفكر عقلى)).(11)

البته علامه بر اين باور است كه اسلام آئينى اجتماعى بوده و با گوشه نشينى و
انزوا طلبى به شدت مخالف است و به عقيده ايشان تهذيب نفس, تكميل ايمان و معرفت
دينى در متن جامعه و با تشريك مساعى ديگران به دست مىآيد, تربيت شدگان مكتب اهل
بيت(ع) و خصوصا اصحاب رسول اكرم(ص) و حضرت اميرالمومنين(ع) چون ابوذر, اويس قرن
و سلمان فارسى چنين روشى داشتند.(12)

ناگفته نماند همان گونه كه اشاره شد ((علا مه)) عارفان دروغين را كه طريق
رسيدن به حالات روحانى را در شيوه هايى غير از قرآن و سنت و سيره اهلبيت جستجو
مى كنند, تإييد نكرده و آنان را مطرود مى داند.

واقعيت ديگرى كه اين مفسر عارف و عالم وارسته مطرح كرده, اين است كه انسان در
فهم معانى قرآن كريم كه خيلى بلندمرتبه است و هر استعدادى قادر نيست مفاهيم
عميق آن را درك كند, بايد علاوه بر توسعه معلومات و عمق بخشيدن به آنها و فزونى
دادن به معارف به تهذيب نفس و تزكيه درون بپردازد و طريق عرفانى و راه دل به
اين بعد از معارف كمك شايان توجهى مى كند.

از نظر علا مه عرفان و قرآن از هم جدا نخواهندبود و به تعبير ايشان عرفان
تفسير انفسى قرآن است.(13)

اين نگرش علا مه ناظر به دستاوردهاى عقل, قلب و وحى و سازگارى و هماهنگى كامل
آنهاست وگرچه هر كدام را حيطه و قلمروى خاص است, اما نتايج آنها در مباحث
معرفتى با هم سازگارى دارند و توانايى شهود قلبى و درك حالات غيبى و معنوى از
راه عرفان به هيچ وجه با تعاليم دينى مغايرت ندارد.

تلقى علامه از عرفان بدين صورت است كه رابطه مخصوصى بين اصل دين و عرفان موجود
است وبه همين دليل درميان همه طوايف دينى جهان و حتى بودائى ها و برهمائى ها
اين حالات ديده مى شود.

البته علامه بااين نظريه باطل و مغلوط و مخدوش به شدت مخالف است كه مدعى
ارتباط و تإثيرپذيرى معارف دينى و تحول آنها به حسب تحول آن علوم باشد, زيرا
عقيده به اين كه طريقه عقل و كشف و شهود در فهم روايات نقش مهم ايفانموده و به
استنباط شخص از اين منابع كمك مى كند با نظر مزبور به شدت در تباين است و اصولا
با هم سنخيتى ندارند, هم چنين علامه به اينكه تنها به منابع شرعى و احاديث اهل
بيت بدون استفاده از نتايج عقلى و معارف ناشى از كشف و شهود تكيه شود, انتقاد
دارد.



ابعاد دركهاى ذوقى

يكى از راه هاى رسيدن به حيات معنوى درك هاى ذوقى و شهودى است كه نه مى توان
آنها را از راه انديشه بيان كرد و نه معانى آن را مى توان در قالب الفاظ قرارداد.
تإمل كافى در بيانات و تعاليم اسلامى و سنجيدن آنها با حال شيفته و شوريده اين
طبقه, خلاف اين تصور را به ثبوت رسانيده, مراحل كمالش را كه رهروان اين راه
مى پيمايند سربسته و به نحو كلى نشان مى دهد اگر چه براى درك حقيقى و تفصيلى آنها
راهى جز ذوق نيست, اين گروه كه با استعداد فطرى و درونى خود دلباخته جمال و
كمال نامتناهى حق مى باشند, خدا را با ((عشق)) مى پرستند نه به اميد ((ثواب)) يا
خوف از ((عقاب)).

در اثر جاذبه مهر و محبت كه دل هاى شيفته شان را فراگرفته و به ويژه پس از
شنيدن اين كه خداى متعال مى فرمايد: ((فاذكرونى اذكركم))(14); ((مرا ياد آوريد
تا به ياد شما باشم)). و نيز آيه ((الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على
جنو(15)بهم)); به هرسوى كه برمى گردند و در هر حال كه مى باشند به ياد خدا اشتغال
دارند)).

وقتى پيام محبوب خود را در آياتى نظير ((ان فى السموات والارض لايات للمومنين)).
(16)

و يا: ((ان من شىء الا يسبح بحمده)).(17) و مى شنوند و مى فهمند كه همه موجودات
آينه هايى هستند كه هر كدام فراخور وجود خود جمال بى مثال حق را نشان مى دهد و
وقتى پيام ديگر خدا را همچون آيه ((يا إيها الانسان انك كادح الى ربك كدحا
فملاقيه(18); اى انسان به تحقيق به سوى خدايت در حركتى پس ملاقاتش خواهى كرد))
گوش مى دهند, درك مى كنند كه بر حسب آفرينش در چهارديوارى نفس خويش محصورند و
راهى جز راه نفس به خداى خود ندارند, چنين فرد اگر در ميان جمع هم باشد تنهاست
و اگر ديگران وى را در جمع مى بينند وى خود را در خلوتى خالى از اغيار مشاهده
مى كند, در اين وقت احساس مى نمايد كه در خود نيز آيينه اى است كه جمال بى مثال حق
هويداست; يعنى جز خدا ندارد.
ادامه دارد.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) ملاصدراى شيرازى, ايقاظ النائمين, با مقدمه و تصحيح محسن مويدى, ص4.
2 ) محمد اسيرى لاهيجى, مثنوى اسرار الشهود, به تصحيح برات زنجانى, ص172. اين
اثر با تصحيح و مقدمه سيد على آل داوود نيز از سوى موسسه مطالعات و تحقيقات
فرهنگى به طبع رسيده است و در اين مقاله از آن هم استفاده شده است.
3 ) انفال(8), آيه 29.
4 ) انعام (6), آيه122.
5 ) چنانچه حضرت على(ع) مى فرمايد آن كه تحت احاطه معرفت درآيد خدا نيست, اوست
كه دليل را به سوى خود هدايت مى كند. نك: بحارالانوار, ج2, ص182.
6 ) مائده(4) آيه105.
7 ) علامه طباطبايى, شيعه در اسلام, ص 67ـ66.
8 ) علامه طباطبايى, رسالت تشيع در دنياى امروز, ص 110ـ109.
9 ) همان, ص106.
10 ) همان, ص92.
11 ) شيعه در اسلام, ص64.
12 ) اسلام و انسان معاصر (مجموعه دوم مقالات فارسى علامه طباطبايى), ص86.
13 ) علامه طباطبايى در منظره عرفان نظرى و عملى, علامه حسن زاده آملى, كيهان
انديشه, شماره 26, ص9.
14 ) بقره (2) آيه 152.
15 ) آل عمران(3) آيه 151.
16 ) جاثيه (45) آيه 3.
17 ) اسرى(17) آيه44.
18 ) انشقاق (84) آيه 6.

/

در جمهورى آذربايجان چه مى گذرد؟



قسمت دوم

2ـ مسائل ژئوپلتيكى آذربايجان

آذربايجان از موقعيت ژئوپلتيكى ويژه اى برخوردار است كه هم نقش مثبت و هم منفى
براى آن كشور و همسايگان خود دارد. اين عوامل ژئوپلتيكى بر امنيت ملى, سياست
خارجى, سياست داخلى, توسعه ملى و روابط آن با كشورهاى همسايه تإثير مى گذارد.
مسائل ژئوپلتيكى آذربايجان عبارتند از:



الف ) موقعيت جغرافيايى

اين كشور از حيث موقعيتى, ويژگى هاى مختلفى دارد:

1ـ در قاره آسيا قرار دارد;

2ـ جزو مجموعه حوزه ژئوپلتيكى قفقاز ـ با ويژگى هاى خاص خود ـ محسوب مى گردد;

3ـ به عنوان يكى از عناصر اصلى (پنج عنصر) نظام ژئوپلتيكى خزر شناخته مى شود;


4ـ در منطقه حايل بين دو قلمرو آسيايى و اروپايى قرار گرفته و به همين دليل
در حوزه كشش و رقابت آنها قرار دارد و تجلى تركيب دوگانه فرهنگى در آذربايجان و
حضور رقابتآميز قدرت هاى دو گانه فرامنطقه اى و جهانى وابسته به دو قلمرو مزبور
در آن مشاهده مى شود و در نتيجه سياست خارجى ناثابت و تحير برانگيزى را بر
آذربايجان تحميل نموده است; 5ـ در مجموعه بلوك شرق و در حاشيه جنوبى قلمرو آن
قرار دارد و نقش اجرايى عمليات رقابت آميز قدرت هاى غرب و شرق را به عهده داشته
است; 6ـ آذربايجان بخشى از قلمرو جغرافيايى دنياى اسلام و در حاشيه شمالى آن
قرار دارد. اين كشور يكى از قلمروهاى پيشرفتگى جهان اسلام در ناحيه فرهنگى
مسيحيت است. بنابراين, روابط دنياى اسلام با جهان مسيحيت از طريق خشكى در قلمرو
قفقاز قرار دارد كه آذربايجان و تركيه حكم خط مقدم دارند و كشور ارمنستان به
عنوان زبانه قلمرو مسيحيت; همچون گوه اى دو منطقه مسلمان نشين تركيه و آذربايجان
را از همديگر جدا كرده است; 7ـآذربايجان ـ به عنوان بخشى از ناحيه منسجم
شيعه نشين جهان ـ در حاشيه شمالى آن قرار دارد و از پيوستگى ارضى برخوردار است;
8 ـ از نظر طبيعى اين كشور در حاشيه درياى مازندران واقع است و ضمن برخوردارى
از مزاياى اقتصادى آن از قلمرو توپوگرافيك قفقاز نيز بهره مند است; 9ـ آذربايجان
به درياى آزاد راه ندارد, هرچند از طريق درياى خزر و با واسطه كانال هاى ولگا ـ
دن ـ درياى سياه و نيز ولگا ـ بالتيك مى تواند با درياى مديترانه و درياى بالتيك
و مجموعا اقيانوس هاى هند و اطلس ارتباط برقرار كند, ولى اين كانال ها پاسخگوى
نيازهاى حمل و نقل ناشى از گسترش روابط اقتصادى ـ تجارى اين كشور با دنياى خارج
را ندارند و لذا نيازمند به بهره گيرى از موقعيت كشورهاى ترانزيت و واسط نظير
ايران, گرجستان و ارمنستان است. به علاوه اين كه انتقال برخى مواد مانند مواد
سوختى نفت و گاز به وسايل حمل و نقل ويژه نيازمند است كه يكى از مزيت هاى
اقتصادى آذربايجان در تجارت بين الملل محسوب مى شود. جابه جايى اين مواد نيازمند
خطوط انتقال خاص است كه به هر حال بايد از كشور حائل يا ترانزيت گذر كند و سه
كشور ياد شده, نقش مهمى در سرنوشت آذربايجان دارند; 10 ـ آذربايجان در همسايگى
كشور جمهورى اسلامى ايران به عنوان يكى از طرف هاى درگير در نزاع بين المللى; يعنى
طرف مقابل آن قدرت هاى امريكا, انگليس و نظاير آن قرار دارند. بنابراين,
آذربايجان تازه متولد شده و ناثابت مى تواند مورد بهره بردارى رقباى جمهورى اسلامى
ايران قرار گيرد و منبع تهديد جديدى عليه جمهورى اسلامى ايران شكل گيرد.



ب ) ساختار سياسى فضا

گفتيم كه كشور آذربايجان از سه بخش تشكيل شده است كه اين امر به عنوان عامل
منفى ژئوپلتيكى در سياست داخلى و خارجى آن عمل مى كند. اين كشور از يك واحد
درونگان نامتجانس, از حيث الگوى ملت و از يك واحد برونگان متجانس و نيز از يك
پيكره اصلى و با اكثريتى متجانس تشكيل يافته است. واحد درونگان مزبور; يعنى
قره باغ, از حيث مشخصه هاى انسانى با كشور همسايه; يعنى ارمنستان تجانس دارد, ولى
از نظر قلمرو حاكميت در سرزمين آذربايجان قرار دارد. لذا به عنوان منشإ تنش در
روابط بين دو كشور همسايه عمل نموده و فرايند سياسى و بين المللى جديدى را در
منطقه ژئوپلتيكى قفقاز به وجود آورده است. واحد برونگان; يعنى نخجوان توسط
سرزمين ارمنستان به عنوان رقيب و دشمن, از سرزمين اصلى آذربايجان جدا شده است و
مسإله ارتباط و كنترل سرزمينى آن از سوى آذربايجان با مشكل رو به روست و
آذربايجان ناچار است از طريق ايران اين واحد را اداره نمايد. وضعيت نخجوان باعث
شده كه از نظر سياسى نوعى خود مختارى كسب نمايد. نخجوان هم چنين به دليل وجود
مشتركات مذهبى فرهنگى, تاريخى و قومى در ضلع جنوبى خود; يعنى ايران از يك سو و
عدم تجانس با ضلع شمالى; يعنى ارمنستان از سوى ديگر, ناچار است روابط فضايى خود
را با جمهورى اسلامى ايران توسعه دهد و لذا به دليل محصور بودن بين دو كشور
ايران و ارمنستان از يك سو و جدايى سرزمينى از آذربايجان از سوى ديگر, در شرايط
غير حسنه بودن روابط ايران و آذربايجان, امكان تمايل آن به سوى جمهورى اسلامى
ايران وجود دارد.



ج ) شكل نامتناسب كشور

آذربايجان داراى شكل نامتناسب است. اين امر با توجه به ويژگى هاى كشور دو مشكل
اساسى را پيش روى امنيت ملى آن قرار مى دهد:
مشكل اول, توپوگرافى كشور و وجود مرزهاى دريايى و خشكى و رودخانه ها مجموعا
تركيب نامتناسبى از حيث جغرافيايى نظامى را بر كشور تحميل نموده است. اين كشور
كوچك مجبور است در تمام عرصه هاى مزبور نيروهاى دفاعى و نظامى خاصى تدارك ببيند
و لذا قدرت نظامى آن تجزيه شده و هزينه برى خواهد داشت, در نتيجه از كميت و
كيفيت و كارآيى تخصصى و حرفه اى برخوردار نخواهد بود. مشكل دوم, شكل گسيخته و
غير منسجم كشور است. نگاهى به نقشه جغرافيايى نشان مى دهد كه آذربايجان از شكلى
تقريبا شش پنجه اى برخوردار است و تضرس (بريدگى) در خطوط مرزى آن زياد مشاهده
مى شود. شش پنجه اى بودن شكل كشور همراه تضرس زياد مرزها و توپوگرافى ويژه باعث
افزايش نسبت طول خطوط مرزى كشور با مساحت و نسبت جمعيتى آن مى گردد. اين امر
نيروهاى نظامى و دفاعى بيش تر و تسليحات و تإسيسات نظامى زيادترى را طلب
مى نمايد; در نتيجه هزينه هاى دفاعى افزايش و قوه نظامى و دفاعى را كاهش مى دهد.

بنابراين, دو مشكل ژئوپلتيكى مزبور بر امنيت ملى و قوه دفاعى كشور تإثير
منفى دارد و همين مسإله شايد يكى از دلايل تضعيف قوه نظامى آذربايجان در مقابل
ارمنستان ـ كه به مراتب از آن كوچك تر است ـ باشد كه باعث شده آذربايجان براى
كسب حمايت سياسى و نظامى به كشورهاى منطقه اى و جهانى و نيز همسايگان متوسل شود.
(1)

(مساحت آذربايجان 2/9 برابر ارمنستان و جمعيت آذربايجان 2/1 برابر ارمنستان
است).



د ) پتانسيل شكل يابى ملت

جمهورى آذربايجان در گذشته عضوى از واحد سياسى شوروى و فاقد دولت مستقل بوده
است. سازمان يابى يك دولت مستقل از ديد جغرافياى سياسى مستلزم وجود سرزمين و
سكنه بومى است كه از آن به ((ملت)) تعبير مى شود. ساخت اجتماعى و فرهنگى سكنه
آذربايجان داراى عناصر تجانس آفرين در جهت سازمان يابى ملت است كه مى تواند به
شكل يابى و تكامل هويت ملى كمك نمايد; همان چيزى كه در حال حاضر جامعه آذربايجان
به دنبال آن است و در مرحله گذار به سوى هويت يابى قرار دارد. عناصر كليدى و
پايه در جهت شالوده ريزى هويت ملى آذربايجان عبارتند از:

1ـ دين و مذهب كه اسلام و شيعه مى باشد;

2ـ قوميت كه ترك هستند;

3ـ زبان كه آذرى است;

4ـ انسجام اجتماعى كه به دليل اختلاط محدود با ساير اقوام و نژادها از سويى و
نيز انزواى جغرافيايى و سياسى به دليل واقع شدن بين محيطهاى جغرافيايى جداكننده
پيرامون كما كان پابرجا مانده است;

5ـ احساس علاقه به مفاخر ملى و بومى و محلى نظير شخصيت هاى علمى, شعرا, علما,
اماكن, تاريخ, قهرمانان و غير آن (موزه ادبيات ملى نظامى تجلى اين واقعيت
است)(2)

6ـ خط كه قبل از سلطه روسيه از نوع فارسى و عربى بود و در دوران سلطه روسيه
تبديل به خط ((كسريل)) شد و اخيرا دولت آذربايجان تصميم گرفته است خط لاتين
(مانند كشور تركيه) را جاىگزين آن بنمايد.(3) تغيير رسم الخط, در دوره تاريخى
كمتر از يك قرن, باعث بروز ((بحران خط)) در آذربايجان خواهد شد كه با ساير
عناصر مليت سازگارى نخواهد داشت. بنابراين, به نظر مى رسد رسم الخط فارسى ـ عربى
جاىگزين مناسب ترى براى خط مردم آذربايجان باشد.



هـ) انزواى جغرافياى سياسى

جمهورى آذربايجان در چارچوب محيطى گرفتار آمده است كه به دلايل سياسى, بين
المللى, اقتصادى و طبيعى از پيرامون مجزا شده است.
اين امر به نوعى بر تمركز و تجمع ملى و تقويت روح مليت در آن كمك مى نمايد.
نگاهى به پيرامون اين كشور مبين اين واقعيت است. در حال حاضر آذربايجان در ضلع
جنوبى با ايران مرز مشترك دارد, ولى روابط سياسى, اجتماعى و فرهنگى و اقتصادى
گسترده و حسنه ندارد. بنابراين; نتوانسته است در ضلع جنوبى خود على رغم مشتركات
فراوان فرهنگى, تاريخى و اجتماعى, شريك استراتژيكى براى خود تدارك كند. در ضلع
غربى, اين كشور با ارمنستان مرز مشترك دارد كه با آن در حال نزاع و درگيرى است
و بيش ترين احساس تهديد را نيز از سمت غرب مى نمايد.
در ضلع شرقى با مانع طبيعى آب درياى مازندران رو به روست كه به دليل فقدان
رژيم حقوقى مشخص و نبودن ديدگاه هاى مشترك و هم چنين نبود سازمان فضايى ـ
ارتباطى گسترده بين كشورهاى ساحلى منطقه, نوعى انزوا و جدايى بر آذربايجان
تحميل شده است. در ضلع شمالى با دو كشور روسيه و گرجستان هم مرز است كه روابط
آن با روسيه چندان حسنه نبوده و فراز و نشيب دارد, علاوه بر آن بر اساس ديدگاه
عمومى مردم آذربايجان روسيه يك كشور استعمارگر و سلطه گر شناخته مى شود و لذا
نسبت به حضور و نقش روسيه در آذربايجان نوعى تنفر عمومى وجود دارد. رابطه
گرجستان با آذربايجان متناسب است و دچار فراز و نشيب نگرديده است و ضرورت هاى
ژئواستراتژيك; نظير امكان دست يابى به درياى مديترانه و سياه براى انتقال نفت
صادراتى آذربايجان و هم چنين كاهش فشار سياسى و نظامى از سوى روسيه و ارمنستان
باعث مى شود كه دولت آذربايجان با گرجستان روابط حسنه اى داشته باشد و براى آن
تضمين هاى پايدار ايجاد نمايد. بنابراين, ملاحظه مى شود كه نوع رابطه آذربايجان با
ايران و روسيه و ارمنستان و نيز مانع طبيعى درياى مازندران آذربايجان را در
انزواى جغرافيايى قرار مى دهد و تنها محور باكو ـ تفليس, گريزگاه آذربايجان از
اين انزواست, هرچند گرجستان و تفليس نيز در سواحل غربى خود در درياى سياه مشكلات
ژئوپلتيكى خاصى دارند كه شاخص عمده آن داعيه استقلال طلبى مناطق ساحل غربى
گرجستان; مانند آبخازستان مى باشد.

ادامه دارد


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) راهنماى كشورهاى مستقل مشترك المنافع, گيتاشناسى, تهران, 1374, ص7.
2 ) مشاهدات نگارنده, تيرماه 1376.
3 ) اظهارات معاون رايزنى فرهنگى ج.ا. ايران, تير1376.

/

آرمان هاى انقلاب اسلامى از ديدگاه امام خمينى ره



قسمت دوم

ب ) آرمان هاى سياسى انقلاب اسلامى

تحول در ساختار سياسى نمود اوليه هر انقلاب سياسى است, لذا مى بينيم كه داعيه
رهبران انقلابى ما نيز آن بود كه از پى خرابى نظام شاهنشاهى, نظام تازه اى را
آورده اند كه آرمان هاى ويژه خود را دارد. گفتنى است كه تإسيس چنين نظامى اساسا
بزرگ ترين آرمان سياسى امام(ره) را تشكيل مى داد, چرا كه بعد از حكومت اسلامى حضرت
اميرالمومنين(ع) تاريخ اسلام از داشتن يك ((حكومت اسلامى)) به زعامت ولى آگاه,
مدير و مدبر محروم مانده بود و انقلاب اسلامى زمينه حاكميت چنين نظامى را فراهم
آورد.



اول ـ تإسيس جمهورى اسلامى

((جمهورى اسلامى)) در ديدگاه امام خمينى(ره) تعريف و ويژگى هاىخاصى دارد كه از
همان ابتدا مورد تإكيد امام(ره) بود.

((حكومت اسلامى حكومتى است بر پايه قوانين اسلامى. در حكومت اسلامى استقلال كامل
حفظ مى شود, ما خواستار جمهورى اسلامى مى باشيم, جمهورى فرم و شكل حكومت را تشكيل
مى دهد و اسلامى يعنى محتواى آن فرم, كه قوانين الهى است)).(1)

لذا اعتبار جمهورى اسلامى به ((پياده كردن احكام الهى)) و ((احقاق حقوق
مستضعفان)) است و اين كه سيره عملى ((حضرت رسول(ص))) و ((اميرالمومنين(ع))) را
فراروى قرار داده, سعى در تحقق عملى آنها در عصر حاضر بنمايد.



دوم ـ احقاق حقوق مستضعفان

((حكومت اسلامى)) بنابر نص الهى, خود را موظف مى داند كه از مظلوم حمايت كرده و
بر ظالم بتازد و به نفى عملى كاربرد ((پول)) و ((قدرت)) در تعيين سياست هاى
اجرايى نظام بپردازد. لذا مى بينيم كه ايشان با صراحت تمام مى فرمايند:

((بحمدالله امروز همه دست اندركارهايمان كاخ نشين نيستند. دولت ما يك دولت
كاخ نشين نيست. آن روزى كه دولت ما توجه به كاخ پيدا كرد, آن روز است كه بايد
ما فاتحه دولت و ملت را بخوانيم… خدا نياورد آن روزى را كه سياست ما و سياست
مسوولين كشور ما پشت كردن به دفاع از محرومين و رو آوردن به حمايت از
سرمايه دارى گردد و اغنيا و ثروتمندان از اعتبار و عنايت بيشترى برخوردار بشوند.
معاذالله كه اين با سيره و روش انبيإ و اميرالمومنين و ائمه معصومين ـ عليهم
السلام ـ سازگار نيست)).(2)

تإكيد حضرت امام(ره) بر جايگاه رفيع ملت سخت كوش ايران و بيان خصال نكوى
ايشان كه در طول تاريخ اسلام كمتر سابقه دارد, در همين رهگذر انجام پذيرفته است
و اين كلام امام(ره) سرلوحه كار همه عاشقان, ((خدمت به ملت)) مى باشد كه:

((به مجلس و دولت و دست اندركاران توصيه مى كنم كه قدر اين ملت را بدانند و در
خدمت گزارى به آنان… فروگزار نكنند)).(3)



سوم ـ جلب رضايت مردم در چارچوب فرامين الهى

در نظر امام ((دولت مزاحم)) نمى تواند يك نمونه خوب از حكومت اسلامى به حساب
آيد, چرا كه حكمت جعل دولت رفع حوائج ـ دنيايى و اخروى ـ مردم است, لذا يك دولت
اسلامى آرمانى آن است كه براى مردم ايجاد زحمت نكند, بلكه با ارائه خدمات لازم,
رضايت آنها را جلب نمايد:

((ايجاد زحمت براى مردم و مخالف وظيفه عمل كردن حرام و خداى نخواسته گاهى
موجب غضب الهى مى شود… بنابراين حقيقت ملموس بايد كوشش در جلب نظر ملت
[نمود])).(4)

به همين منظور است كه امام(ره) ايجاد يك رابطه صميمى بين دولت و مردم,(5) عدم
بهانه جويى و نپرداختن به كاغذبازى(6) را جلوه هاى عملى از اين وضعيت آرمانى مورد
تإكيد قرار مى دهند.



چهارم ـ ايجاد فضايى مملو از صلح و دوستى

سياست مطلوب از ديدگاه امام(ره) آن است كه بتواند, سرانجام ((صلح و دوستى))
را در فضاى داخلى و حتى جهانى, حاكم سازد. لذا مشاهده مى شود كه حضرت امام(ره)
آرمان بلندى هم چون ((تحقق صلح جهانى)) را هدف غايى انقلاب اسلامى مطرح مى سازند:

((ما صلح مى خواهيم, ما با همه مردم دنيا صلح مى خواهيم باشيم. ما مى خواهيم
مسالمت با همه دنيا داشته باشيم)).(7)

البته روش نيل به اين هدف را امام(ره) با وضوح تمام براى كليه دولت هاى جهانى
تشريح مى نمايد تا ادعاى فوق حمل بر ضعف و سستى و يا محافظه كارى دست اندركاران
انقلاب اسلامى در ايران نگردد. لذا مى بينيم كه ايشان شعار ((نه ظلم مى كنيم و نه
مظلوم واقع مى شويم))(8) را سرلوحه برنامه سياسى انقلاب قرار داده, با تإكيد بر
رسالت الهى ((حمايت از مظلومان)) اظهار مى دارند كه در پى ايجاد يك فضاى
مسالمتآميز با ملل اسلامى(9) و تمامى مردمان جهان هستند.(10) با قبول اين روش
است كه مى توان عملكرد دوستانه ملت و دولت ايران را در قبال جامعه جهانى درك
كرد, سياستى كه مبتنى بر دوستى با هر آن دولت و ملتى است كه حداقل براساس
((اصول انسانى)) عمل مى نمايد.(11)



پنجم ـ حاكميت بلامنازع ارزش هاى الهى و نفى تمامى اولويت هاى غيراسلامى

حضرت امام(ره) از ابتداى شروع نهضت, مكررا اظهار مى داشتند كه جامعه اسلامى
بايد به آن جايى برسد كه همه خود را در قبال حضرت حق و خلق خدا مسوول بدانند و
چنان نباشد كه كسى به واسطه دوستى, دارايى, توانايى و… بخواهد از زير بار
وظايف شرعى اش شانه خالى كند.

((اين يك سفارش عمومى است كه پيش من اهميت دارد و بايد عرض بكنم به همه, به
همه قشرهاى ملت بايد عرض بكنم, با كمال دقت توجه كنيد كه يك قدم خلاف اسلام[ در
مملكت] نباشد)).(12)

اين اصل كلى, اول از همه شامل مسوولين مملكتى, روحانيان, افراد ذى نفوذ و
مراتب بعدى شامل تمامى آحاد مردم مى شود و چنان نيست كه ((مقام)) و يا ((قدرت))
كسى را معاف كرده يا تخصيص بزند, بلكه بر عكس, مسووليت فرد را زيادتر مى كند:

((با كمال دقت ملاحظه كنيد كه كسانى…به عنوان اسلام, به عنوان مسلمين, به
عنوان معممين, يك قدم خلاف برندارند… اين در نظر من از همه چيز اهميتش بيشتر
است و مسووليتش هم بيشتر)).(13)

نحوه بيان اين آرمان توسط حضرت امام(ره) نيز بسيار قابل توجه مى نمايد. ايشان
ابتدا خود را مثال مى زنند, مى فرمايند:

((اگر من, يك پايم را كنار گذاشته, كج گذاشتم ملت موظف است كه بگويند پايت را
كج گذاشتى, خودت را حفظ كن… توجه داشته باشند كه مبادا من يك وقت يك كلمه بر
خلاف مقررات اسلام بگويم,[ آنها موظفند] اعتراض كنند, بنويسند, بگويند)).(14)

سپس به مقامات دولتى اشاره كرده, مى فرمايند مردم بايد مواظب انحراف هاى
احتمالى آنها باشند:

((آن روز كه ديديد و ديدند كه انحراف در مجلس پيدا شد, انحراف از حيث قدرت
طلبى و از حيث مال طلبى, در كشور, در وزيرها پيدا شد, در رئيس جمهور پيدا شد…
آن وقت بايد جلوش را بگيرند)).(15)

و سرانجام به مردم خطاب مى نمايند كه خود ايشان نيز بايد در طريق مستقيم الهى
بوده باشند و از هرگونه خطا و لغزشى دورى نمايند.(16)



ج ) آرمان هاى اقتصادى

توجه به اصل مهم تحقق عينى ارزش هاى الهى در جامعه, نه تنها امام(ره) را از
پرداختن به مسائل معيشتى مردم باز نمى داشت, بلكه موجب آن شد تا ايشان با
رويكردى تازه به اين مهم نگاه كرده و ((آرمان تإسيس اقتصاد اسلامى)) در ايران
را طرح نمايند. بر اين اساس است كه امام(ره) اقتصاد اسلامى را چيزى متفاوت با
((سرمايه دارى)) و ((سوسياليسم))(17) معرفى كرده و از انديشمندان و علماى اسلام
مى خواهند تا هر چه سريع تر و بهتر روش, اصول و ماهيت ((اقتصاد اسلامى)) را تدوين
و تشريح نمايند.(18) با اين حال آن چه كه بديهى مى نمايد, بناى اقتصاد اسلامى بر
پايه ((عدالت)) استوار است و تحقق ((عدالت اقتصادى)) مهم ترين جزء چنين آرمان
بلندى است.



اول ـ تحقق ((عدالت اقتصادى)) در جامعه

((عدالت اقتصادى)) به زعم حضرت امام(ره) به تعديل كل ساختار اقتصادى در جامعه
منجر مى شود به طورى كه همگان به حقوق اقتصادى شرعى ـ قانونى خود مى رسند و
((گردن كلفت ها)) ديگر نمى توانند به بهانه هاى مختلف مردم را استثمار كرده, براى
خود ((زندگى اشرافى)) ترتيب دهند:

((اسلام است كه جلو منافع شخصى را مى گيرد. اسلام است كه نمى گذارد اين گردن
كلفت ها زندگى اشرافى بكنند… اسلام تعديل مى كند)).(19)

به تعبير ساده تر, حكومت اسلامى بر پايه ((عدالت)) استوار است و اين نكته ملهم
از انديشه ناب اسلامى است كه رهبران را مكلف مى سازد تا خود را در سطح ضعفاى
جامعه قرار داده, و حقوق مستضعفين را از اغنيا بستانند تا بدين ترتيب بين افراد
مختلف جامعه فاصله طبقاتى كشنده ايجاد نشود.(20) امام خمينى(ره) كه رهرو صادق
حضرت على(ع) بودند با تمسك به همين اصول است كه مى فرمايند:

((من اميدوارم كه حكومت اسلامى در ايران تشكيل شود و مزايايى كه در حكومت
اسلامى هست بر بشر روشن گردد تا بشريت بفهمد كه اولا اسلام چگونه است… طرز اجراى
عدالت به چه صورت است و شخص اول مملكت در زندگى با رعيت هيچ فرقى ندارد… اين
نوع حكومت سابقه ندارد)).(21)

و يا اين كه:

((دشمنانتان مى خواهند كه جيب هايشان پر شود و اسلام جيب پركن نيست, اسلام با
ضعفإ است. اسلام آن است كه اميرش مى فرمايد كه من مى ترسم در آن طرف مملكت يك كسى
گرسنه باشد, شايد آن جاها چيزى نداشته باشد بخورد, من بايد زندگى ام اين باشد,
خودم دلم آرام نباشد…)).(22)



دوم ـ نيل به استقلال اقتصادى

استقلال اقتصادى از آن حيث كه زمينه مناسب رشد و تعالى انسان و طرح آرمان هاى
متعالى اسلامى را در سطح جهانى, فراهم مىآورد, هميشه مورد توجه حضرت امام(ره)
بوده است, به طورى كه نيل به آن را به قيمت تحمل سختى ها و مرارت هاى بسيار تكليف
شرعى ـ ملى ملت و دولت, معرفى مى نمايند:

((مردم وفادار و انقلابى كشورمان براى به دست آوردن استقلال واقعى و رسيدن به
خودكفايى, خيلى بيش از اينها آماده صبر و فداكارى هستند و من مطمئنم كه ملت
عزيز ايران يك لحظه استقلال و عزت خود را با هزار سال زندگى در ناز و نعمت ولى
وابسته به اجانب و بيگانگان معاوضه نمى كنند)).(23)

نكته قابل توجه آن كه, اقتصاد در بينش امام(ره) نهايتا ابزارى مفيد و كارآمد
است كه به هيچ وجه جنبه ((زيربنايى))(24) پيدا نمى كند, لذا آرمان اقتصادى انقلاب
اسلامى وصول به حالتى است كه در آن بر اساس ((توحيد)) ـ كه زير بنا را تشكيل
مى دهد ـ ساختار اقتصادى به شكلى سامان بيابد كه اولا خودكفا باشد و ثانيا بستر
مناسب رشد معنوى انسان ها را با برآوردن نيازهاى مشروعشان, فراهم آورد. به همين
دليل است كه در آخرين وصاياى امام(ره) آمده است:

((وصيت من به همه, آن است كه با ياد خداى متعال به سوى خودشناسى و خودكفايى و
استقلال با همه ابعادش به پيش رويد, و بى ترديد دست خدا با شماست)).(25)



نتيجه گيرى

((انقلاب اسلامى ايران)) به رهبرى حضرت امام خمينى(ره) در اداى تكليف شرعى
آنانى كه با خدا عهد بسته بودند ـ كه بر سيرى ظالم و گرسنگى مظلوم صبر نكرده و
تا احقاق حق مستضعفان و تحقق عينى ارزش هاى الهى بر روى زمين لحظه اى از پاى
ننشينند.(26) در ايران به وقوع پيوست. البته در پرتو همين انگيزه الهى, انقلاب
اسلامى تحقق عينى آرمان هاى متعاليى را در درون خود مى پرورانيد كه وجود آنها به
تن خسته محرومان و عاشقان ارزش هاى الهى, گرما مى بخشيد. اگرچه براى آگاهى از اين
آرمان ها طرق متعددى وجود دارد وليكن چشمه سار زلال كلام امام(ره) معمولا بهترين
منبع براى نيل به اين هدف ارزيابى مى شود و به همين سبب در نوشتار حاضر ضمن
بررسى مجموعه فرمايشات حضرت امام(ره) سعى شد, اهم آرمان هاى انقلاب استخراج,
دسته بندى و عرضه گردند. اين كار دو فايده مهم مى تواند داشته باشد:

نخست آن كه: مقاله تذكارى است براى آنانى كه سعى دارند با شناسايى خط اصيل
انقلاب و معرفى آن به جامعه, از انحراف احتمالى آن ممانعت به عمل آورند.

دوم آن كه: آگاهى از اين آرمان ها ضمانتى است براى اجراى صحيح برنامه هاى آتى
انقلاب, چرا كه اصول مورد اشاره همگى جنبه كلى دارند و به عبارتى ((راه انقلاب))
را در فرداى حياتش به ما نشان مى دهند. اين آرمان ها به ما مى گويند كه اگر حضرت
امام(ره) در قيد حيات بودند, در قبال مسائل پيش آمده چه سياستى را پيشه خود
مى ساختند و از اين طريق كمكى هستند براى دست اندركاران اجرايى انقلاب.

با توجه به آن چه گفته شد آرمان هاى مورد نظر حضرت امام(ره) را در سه بخش عمده
مورد بررسى قرار داديم و به اين نتيجه رسيديم كه امام (ره) ضمن عنايت به ((وجه
الله)), با واقع گرايى خاص خود, نيازهاى دنيوى و اخروى يك جامعه اسلامى را لحاظ
كرده, آرمان هاى متناسب هريك را در طول دوره حياتى شان ترسيم نمودند. به اين
ترتيب نخست به حوزه تربيت و فرهنگ پرداختيم, ضمن تإكيد بر دو عنصر فرد و
جامعه, آرمان ((پرورش انسان هايى فرهيخته در جامعه اى خداپسند)) را طرح نموديم كه
غايت انقلاب اسلامى را شكل مى دهد. امام(ره) در همين رهگذر به دو حوزه مهم ديگر,
يعنى سياست و اقتصاد اشاره مى نمايند و از تحقق عدالت سياسى و اقتصادى, تإسيس
يك جمهورى اسلامى مستقل و مقتدر كه در آن آزادىهاى شرعى براى همگان به منظور
پرورش و تهذيب معنوى وجود دارد و گسترش اسلام به تمامى جهان, به عنوان آرمان هاى
اوليه انقلاب ياد مى نمايند. نكته قابل توجه آن كه, امام(ره) به صورت تك بعدى
انسان و جامعه اسلامى را مورد بررسى قرار نمى دهند, بلكه كليه نيازهاى دنيوى و
اخروى او را مد نظر قرار داده و سعى مى نمايند در ارائه آرمان ها, ديدگاهى جامع و
مانع را ترسيم كنند.
نمودار ذيل ضمن آن كه آرمان هاى انقلاب اسلامى از ديدگاه حضرت امام(ره) را به ما
مى شناساند, كليت و وحدت درونى آنها را نيز به خوبى نشان مى دهد.


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) صحيفه نور, ج4, ص157.
2 ) همان, ج20, ص129.
3 ) وصيت نامه سياسى الهى حضرت امام (ره) پيشين, ص13.
4 ) همان, ص21.
5 ) امام خمينى(ره): ((شما كارى نكنيد كه مردم از شما بترسند, شما كارى بكنيد
كه مردم به شما متوجه بشوند… كارى بكنيد كه دل مردم را به دست بياوريد)).
(صحيفه نور, ج7, ص253)
6 ) امام خمينى(ره): ((به مسوولين محترم جمهورى اسلامى ايران براى چندمين بار
سفارش مى كنم و اين نصيحت و سفارش من هميشگى است كه… در شرايط كنونى و
آينده هاى دور… از بهانه جويى و سنگ اندازى و مانع تراشى و كاغذ بازى كه مانع
رشد … ملت دلاور اسلام است, خوددارى ورزند)). (صحيفه نور, ج19, ص297)
7 ) صحيفه نور, ج18, ص231.
8 ) همان, ج14, ص66 و ج12, ص269.
9 ) همان, ج1, ص120.
10 ) امام خمينى(ره): ((ما با هيچ ملتى بد نيستيم… اسلام براى همه است,
دلسوز براى بشر است…)). (صحيفه نور, ج10, ص164)
11 ) حضرت امام (ره) فرموده اند كه: ((ما با هر كس كه به طور انسانى رفتار كند
ـ ما با او ـ دوستيم)). (صحيفه نور, ج10, ص164) و همين قيد دول ستمگرى هم چون
اسرائيل را از آرمان فوق مستثنا مى نمايد.
12 ) صحيفه نور, ج7, ص33.
13 ) همان.
14 ) همان, ج7, ص34.
15 ) همان, ج16, ص 30ـ4.
16 ) وصيت نامه سياسى الهى حضرت امام(ره), پيشين, ص14.
17 ) وصيت نامه سياسى الهى حضرت امام (ره).
18 ) صحيفه نور, ج20, ص128.
19 ) همان, ج4, ص272.
20 ) امام على(ع): ((خداى تعالى به پيشوايان حق واجب گردانيده كه خود را با
مردمان تنگدست برابر نهند تا اين كه فقير و تنگدست را پريشانيش فشار نياورد,
نگران نسازد)). (نهج البلاغه, فيض الاسلام, خطبه200, ص664)
21 ) صحيفه نور, ج3, ص84.
22 ) همان, ج7, ص146.
23 ) همان, ج21, ص56.
24 ) امام خمينى: ((آنها كه دم از اقتصاد مى زنند و زيربناى همه چيز را اقتصاد
مى دانند, آنها از باب اين كه انسان را نمى دانند يعنى چه, خيال مى كنند كه انسان
هم يك حيوانى است… حيوان هم همه چيزش فداى اقتصادش است. زيربنا[ در نظام ما] توحيد است)). (صحيفه نور, ج9, ص72)
25 ) همان, ج21, ص204.

/

تفسير سوره حشر

موارد مصرف فىء

و ما افإ الله على رسوله منهم فما إوجفتم عليه من خيل و لا ركاب ولكن الله
يسلط رسله على من يشإ والله على كل شىء قدير ما إفإ الله على رسوله من
إهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل كى
لايكون دوله بين الاغنيإ منكم و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا
واتقوا الله ان الله شديد العقاب;(1)

و آنچه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد[ شما براى تصاحب
آن] اسب يا شترى بر آن نتاختيد, ولى خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره
مى گرداند و خدا بر هر كارى تواناست.

آنچه را خداوند از اهل اين آبادىها به رسولش بازگرداند, از آن خدا و رسول و
خويشاوندان او, و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است, تا (اين اموال عظيم)
در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آنچه را رسول خدا براى شما آورده
بگيريد (و اجرا كنيد), و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد; و از (مخالفت) خدا
بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است!))

در آيه اول سخن از بيان مصرف نيست بلكه سخن از دفع توقع است, وقتى يهوديان
بنى نضير جلاى وطن كردند و اموالشان ماند و رسول خدا(ص) آنها را بين مهاجرين
توزيع كرد و چيزى به انصار نداد (مگر به سه نفر انصارى كه خيلى مستمند بودند)
شايد عده اى سوال مى كردند كه چرا رسول خدا اين اموال را عادلانه بين همه توزيع
نكرد؟ آيه نازل شد كه اين كار ربطى به شما ندارد, شما دسترنجى نداريد ((و ما
افإ الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل ولا ركاب)) شما يك چند قدم
پياده تا قلعه هاى بنى نضير رفتيد و كار با امداد غيبى گذشت نه با جنگ شما, پس
حقى نداريد و هر كارى كه رسول خدا در اموال يهوديان بنى نضير كرد رإيش نافذ است.


اما به عنوان اصل كلى آيه بعد نازل شده است كه بدون ((واو)) هست و نفرموده
((و ما افإ الله)) چون دنباله همان مطلب است فرمود: ((ما افإ الله على رسوله
من اهل القرى)). قبل از اين كه به آن آيه بعد برسيم تتمه اين آيه آن است كه خدا
فرمود: ((لكن الله يسلط رسله على من يشإ))

خداى سبحان هرجايى كه امداد غيبى لازم باشد آن را امضا مى كند چه اين كه شما در
جريان فتح مكه هم با امداد غيبى پيروز شديد. در سوره فتح مى فرمايد: ((و هو الذى
كف ايديهم عنكم و ايديكم عنهم ببطن مكه من بعد ان اظفركم عليهم و كان الله بما
تعملون بصيرا هم الذين كفروا و صدوكم عن المسجد الحرام والهدى معكوفا ان يبلغ
محله))(2) فرمود: كفار مكه همان مقتدرانى بودند كه نگذاشتند شما به مكه برويد و
حجتان را انجام بدهيد. او بود كه بدون خون ريزى مسإله را حل كرده است.

پس خدا هرگاه صلاح بداند امداد غيبى را بدون خون ريزى نازل مى كند ((ولكن الله
يسلط رسله على من يشإ)) كه نمونه اين هم بعدها در جريان فتح مكه اتفاق افتاد و
قبلا هم اين ها مشاهده كرده اند.

اما كريمه ((ما افإ الله على رسوله)) براى بيان موارد مصرف فىء است كه
عبارت اند از: خدا, رسول, ذى القربى, يتيمان, مسكينان, و در راه ماندگان: ((ما
إفإ الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى واليتامى
والمساكين وابن السبيل كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم)). فىء, قسمى از اقسام
انفال است براى انفال يك حكم جدايى است و فىء, حكم مطلق انفال را ندارد چون فىء
قسمى از اقسام انفال است و حكم مختص دارد. انفال فقط مال خدا و پيامبر است ديگر
سخن از يتامى و مساكين و ابنإ السبيل و امثال ذلك نيست اما فىء چون قسمى از
اقسام انفال است و حكم جدايى دارد لذا هم در قرآن جداگانه بحث شد, هم در
كتاب هاى فقهى. فىء گرچه در باب انفال بحث مى شود اما يك مسإله خاصى را به خود
اختصاص داده است فرمود: ((ما افإ الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول))
اين كلمه ((لله)) را نوعا علماى اهل سنت مى گويند براى تبرك است ولى اماميه به
تبعيت از ائمه ـ عليهم السلام ـ مى فرمايند اين براى بيان سهم است كه يكى از سهام
براى ذات مبارك اقدس اله است. اين كه خداى سبحان خود را سهيم مى داند براى آن
است كه به اين مسإله بها بدهد نه اين كه براى تبرك محض باشد. گاهى در احكام
تكليفى و يا وضعى, خداوند خود را سهيم مى داند تا به آن حكم حرمت بيشترى بدهد.
درباره حكم تكليفى نظير همان اول سوره نسإ است كه فرمود: ((اتقوا الله الذى
تسإلون به والارحام))(3) فرمود: از خدا و ارحامتان بپرهيزيد. در اين جا ذكر نام
خدا فقط براى تبرك نيست بلكه تقواى از خدا واجب تكليفى است, اين كه فرمود:
((اتقوا الله الذى تسإلون به والارحام)) براى اين كه به اين صله رحم, حرمت و
بهإ بدهد نام خداى سبحان در كنار او ذكر شده است. گرچه نام خدا هركجا ذكر بشود
بركت را به همراه دارد اما اين حكم تكليفى را هم دارد. هم اتقوا الله, واجب است
و هم اتقوا الارحام.

بين انفال و فىء, كه جزء انفال است, (و يا زكات) فرق است, در زكات خدا سهيم
است, در فىء و انفال هم خدا سهيم است; اما تعبير گوناگون است براى اين كه مال
دو سنخ است. درباره زكات نمى فرمايد: انما الصدقات لله و للفقرإ و للمساكين يكى
از مصارف هشت گانه زكات همان فى سبيل الله است, نام خدا برده مى شود اما به
عنوان فى سبيل الله در وسط مصارف هشت گانه, ولى مسئله انفال و فىء چون حرمت خاص
دارد و مال مخصوصى است اول نام خدا ذكر مى شود كه: ((ما إفإ الله على رسوله من
اهل القرى فلله)) پس اين كلمه ((الله)) به عنوان تبرك نيست كه پى آمد تكليفى يا
وضعى نداشته باشد بلكه حكم وضعى است و به دنبالش هم حكم تكليفى يعنى يكى از اين
سهام شش گانه به خدا تعلق دارد و تخلف از اين هم معصيت خواهد بود منتها مجرى كار
خدا, نماينده خدا و خليفه خداست, امام مسلمين هرگز نماينده مردم نيست كه وكيل
مردم بشود بلكه نماينده خداست و نائب ولى عصر است, لذا ولى مردم مى شود نه وكيل
مردم. لذا در ابتداى اين حكم فرمود: ((ما إفإ الله على رسوله من إهل القرى
فلله)) و اگر چنان چه بگوييم اين كلمه ((لله)) براى تبرك است و سهمى ندارد دليل
مى خواهد, در حالى كه دليل به عكس است.



ذى القربى

ذى القربى يقينا عام نيست; يعنى منظور اين نيست كه به فاميل ها و اقرباى خود
شما مومنين بدهيد وگرنه معنايش اين بود كه به همه مومنين برسد چون هر كسى
اقربايى دارد شما اقربايى داريد و اقرباى ديگران هم هستيد پس اين ذىالقربى
مقصود ذى القرباى خود رسول است ((واليتامى والمساكين وابن السبيل)) از اين كلمه
ذى القربى مى شود استفاده كرد به قرينه عقلى و شواهد ديگر مقصود از قربى قرباى
حضرت رسول(ص) است.

اما درباره يتامى و مساكين و ابن سبيل كه سيادت شرط است بايد با روايت فهميده
بشود.

سخنى از مرحوم سيد مرتضى(ره) نقل شده و آن اين كه: سر اين كه يتامى و مساكين
به صيغه جمع ياد شد و ذى القربى مفرد, آن است كه امام بعد از رسول(ص) در هر
عصرى يك نفر است, و چون ائمه يكى پس از ديگرى امامت را به عهده داشتند لذا در
اين كريمه نفرمود: و ((لذوى القربى)) بلكه فرمود ((و لذى القربى)) اما درباره
يتامى و مساكين جمع آورد. گرچه اين نكته دور از لطافت ادبى نيست اما احتمال اين
كه اين ذىالقربى جنس باشد هست, چه اين كه ابن السبيل را هم مفرد آورده, نفرمود
وابنإ السبيل. اين ابن السبيل هم در اين آيه مفرد است هم در آيات ديگر. با اين
مقدار نمى توان استنباط كرد كه منظور, امامت فردى است چون در هر عصرى يك نفر
زعيم مردم است. منظور از اين قربى در قرآن كريم وقتى قرينه اى همراه نباشد همان
قرباى رسول خدا(ص) است كه: ((قل لا إسئلكم عليه إجرا الا الموده فى القربى))(4)
اين مشخص است كه منظور, قرباى رسول اكرم است. چه اين كه در سوره مباركه اسرإ
هم وقتى اين آيه نازل شد كه ((و آت ذا القربى حقه))(5) سوال شده است از جبرئيل
ـ سلام الله عليه ـ كه منظور از اين ((ذاالقربى)) كيست؟ فرمود: فاطمه ـ صلوات
الله عليها ـ است. دنبال آيه دارد: ((والمساكين وابن السبيل)), مسكين و ابن
سبيل مشخص است اماذوى القربى يعنى فاميل, يعنى رحم كه در او فقر, شرط نيست.
همان طورى كه در رسول الله, فقر شرط نيست, در ذى القربى هم فقر شرط نيست. اما
مسإله يتامى و مساكين و ابنإ السبيل بايد فقير باشند. ذى القربى حق حكومتى
اينهاست نه حق معيشتى, لذا در ذى القربى فقر شرط نشده اما در آنها فقر شرط است.


از اين كريمه ((و آت ذا القربى حقه)) به انضمام روايات استفاده مى شود كه
منظور از ذى القربى اهل بيت ـ عليهم السلام ـ هستند. وقتى اين آيه ((و آت
ذاالقربى حقه)) نازل شد رسول خدا از جبرئيل ـ سلام الله عليهما ـ سوال كرد كه
منظور از ذى القربى كيست؟ فرمود: فاطمه ـ صلوات الله عليها ـ. اين بود كه حضرت
را احضار كرد و فدك را به او داد و شد نحله او. مسكين و ابن السبيل حكمش مشخص
است. و در جريان مسافرت امام سجاد ـ سلام الله عليهم ـ به شام هم كاملا روشن است
كه حضرت به آن مرد شامى فرمود: اگر قرآن مى دانى اين آيه را بخوان (وآت ذاالقربى
حقه) ما همان ذىالقربى هستيم. پس اين ذاالقربى به كمك روايات, با شاهد داخلى
معلوم مى شود كه منظور قرباى خود رسول اكرم(ص) است و در اينها فقر شرط نيست اما
نه براى آن است كه اينها مال را بگيرند كه بشود ((دوله بين الاغنيإ منكم)) بلكه
براى آن است كه مال را بگيرند تا مسلمين را اداره كنند.



ديدگاه ها درباره موارد مصرف فىء

اختلاف ديگرى كه بين عامه و خاصه هست اين است كه بسيارى از آنها گذشته از اين
كه اين سهم را پنج قسم كردند, نه شش قسم, مى گويند:
بعد از ارتحال رسول اكرم(ص) سهم رسول و سهم ذى القربى از بين مى رود و فقط
مصرف يتامى و مساكين و ابنإ سبيل مى ماند, البته بعضى از آنان هم پذيرفته اند
كه, اين سهم باقى است. اما علماى خاصه به تبعيت از تعليمات اهل بيت(ع) معتقدند:
آن چه كه سهم خداست به عنوان فى سبيل الله در اختيار رسول الله است و آن چه كه
سهم رسول الله است بعد از ارتحال آن حضرت به ذى القربى يعنى ائمه ـ عليهم السلام
ـ مى رسد.

آياتى كه مصرف مال را بيان مى كند چهار گروه است: آيات خمس, آيات انفال, آيات
غنيمت و آيات زكات. (در آيه زكات ديگر سخن از فىء و انفال نيست).

خمس و انفال در سوره مباركه انفال است. در آيه اول سوره انفال موضوع انفال را
ذكر مى كند: ((يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول)) سوال از توزيع انفال
است كه شامل فىء و غير فىء مى شود.



اقسام مال

مال در اسلام چند قسم است: مال دولت, مال مردم و مال اشخاص. مال اشخاص همان
است كه هر كسى از دست رنج خود فراهم مى كند يا به او ارث مى رسد و يا به او
مى بخشند و مانند آن. مال ملت و مال امت همان است كه مى گويند ((فىء للمسلمين))
كه اين اختصاص به شخص معين ندارد. به اراضى مفتوحه عنوه و امثال ذلك مى گويند
((فىء للمسلمين)) اينها مال ملت هستند نه مال شخص معين. منتها براى حفظ نظام,
ولى مسلمين مسوول حفظ و تنظيم و توزيع است. قسم سوم اموال دولتى است كه اصلا مال
اشخاص نيست, نه مال شخص است نه مال امت و ملت. انفال; يعنى آن چه كه به نام
درياها و كناره هاى درياها و اراضى موات و جنگل ها و اين گونه از امور و ارث كسى
كه وارث ندارد و اشياى قيمتى سلاطينى كه مرده اند يا زمينى كه صاحبانش از آن صرف
نظر كرده و كوچ كرده اند. اينها نه مال شخص است نه مال ملت, بلكه فقط مال دولت
اسلامى است و در اختيار ولايت و ولى مسلمين است. خمس هم از همين قبيل است, اين
چنين نيست كه اين 15 مال شخص معين باشد يا مال امت اسلامى باشد بلكه مال امام و
مقام دولت است. آن هم اختلاف نظر هست كه آيا كسانى كه در زمان غيبت به سر
مى برند, شخصيت حقيقى آنها كه هيچ سهمى ندارد چون يك فرد عادى است و اگرسهمى
داشت بايد خود ارث مى بردند و به ديگران ارث مى دادند, بلكه سخن از شخصيت حقوقى
آنان است يعنى امامت آنها. آيا امامت و ولايت و رهبرى (شخصيت حقوقى) آنان مالك
اين اموال است يا متولى اين اموال. اگر امام معصوم ـ سلام الله عليه ـ باشد
شخصيت حقوقى آن امام يعنى امامت مالك اموال يعنى انفال, فىء, خمس و امثال آن
است. و اگر امام معصوم نباشد شخصيت حقوقى ولى مسلمين متولى اخذ, حفظ و توزيع
عادلانه اموال است; مثل اموال موقوفه كه متولى, ولى اخذ و حفظ و توزيع است نه
اين كه مالك باشد. متولى نقشى در گرفتن و محافظت كردن و مصرف نمودن در مورد وقف
دارد وگرنه ملك متولى نيست. اين كسى كه رهبر مسلمين است مالك وجوهات نخواهد شد
بلكه متولى وجوهات است, و فقط ائمه معصومين ـ سلام الله عليهم ـ مالك هستند.

ذى القربى يعنى ائمه ـ عليهم السلام ـ كه به جاى رسول مى نشينند. دربارء نايبان
آنها, بايد گفت كه آنان نايب مالك حقيقى اند و ولى در اخذ و صرف هستند:
((يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول)).

پس مال در اسلام به سه قسم تقسيم مى شود: شخصى, عمومى و دولتى. فىء چون قسمى از
انفال است و حكم جدا دارد براى او حكم جداگانه اى آمده است.



درباره خمس

غنيمت حكمش با فىء و انفال فرق مى كند. آيه41 سوره انفال اين است كه:
((واعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى واليتامى
والمساكين و ابن السبيل ان كنتم آمنتم بالله و ما انزلنا على عبدنا يوم الفرقان
يوم التقى الجمعان والله على كل شىء قدير)) غنيمت اختصاص به غنائم جنگى ندارد
يعنى آن چه كه شما بهره برديد مصداق كاملش البته غنائم جنگى است. در غنيمت همه
آنها مال امام نيست بلكه چهار پنجم آن مال آنهايى است كه مقاتله كرده اند و
مانند آن,يك پنجم آن مال خدا و پيامبر و ذى القربى و يتامى و مساكين و ابن
السبيل است. و اين غنيمت چون مهم است خدا هم براى اثبات آن, تإكيدات فراوانى
كرده است و آنهايى كه اين مال ها را نمى پردازند و به نفع خود جمع مى كنند تهديد
كرده است. براى اهميت اين مسإله, نخست فرمود: ((واعلموا)) اين كلمه
((واعلموا)) نشانه اهميت مطلب است, بعد با جمله اسميه و حرف تإكيد ياد كرد و
در پايان هم فرمود ((ان كنتم آمنتم بالله)). اين سه نكته تإكيدى, نشانه اهميت
پرداخت خمس است. درباره زكات اين چنين نيست, در زكات سهمى هم براى خدا هست اما
نه به عنوان ((لله)) بلكه به عنوان ((فى سبيل الله)) چون درباره زكات مى فرمايد:
((انما الصدقات للفقرإ والمساكين والعاملين عليها والمولفه قلوبهم و فى
الرقاب والغارمين و فى سبيل الله و ابن السبيل فريضه من الله والله عليم حكيم)).
(6)

((مولفه قلوبهم)) كه يكى از مصارف هشت گانه زكات است نه براى آن است كه واقعا
قلب آنها با مال با مسلمين يكسان بشود كه با آيه: ((لو انفقت ما فى الارض جميعا
ما الفت بين قلوبهم))(7) در تنافى باشد بلكه براى تقليل عداوت آنهاست كه آنها
كمتر كارشكنى بكنند. نشانه اش اين است كه اين مولفه قلوبهم نوعا كفرشان تبديل به
نفاق شد, اينها قبل از فتح مكه و دريافت سهم مولفه قلوبهم كافر بودند بعد هم
منافق شدند.



عاقبت نپرداختن وجوه شرعى

پس خداوند سبحان توزيع اموال را به صورت هاى گوناگون فىء, انفال, خمس و زكات
مشخص كرده است. كسانى كه اين وجوه شرعى را نمى پردازند در سوره مباركه مائده
آنها را تهديد كرده است, در آيه 34 سوره توبه مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا
ان كثيرا من الاحبار والرهبان ليإكلون اموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيل
الله)) آن بهشت فروشى ها و توبه فروشى ها و شفاعت فروشى ها و امثال آن كه در دربار
ديگران و در كليسا و كنيسه بود, زمينه اين گونه آيات را فراهم كرده است. در
ادامه فرمود: ((والذين يكنزون الذهب والفضه و لاينفقونها فى سبيل الله فبشرهم
بعذاب اليم)) چه موقع عذاب اليم هست؟ ((يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها
جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون)). خداوند
متعال درباره آنانى كه مال اندوزى مى كنند و حقوق شرعى خود را ادا نمى كنند,
مى فرمايد كه اين اموال شما اگر پول است به صورت اسكناس نسوز در مىآيد و اگر سكه
است به صورت يك سكه گداخته غير قابل ذوب در مىآيد و بر بدن هايتان چسبيده مى شود.
پولى كه قبلا به دست يك انسان خير بوده و در راه خير صرف كرده, در قيامت به صورت
روح و ريحان و گل درمىآيد و همان پول كه بعدها به دست يك انسان محتكر در مىآيد
و مال اندوزى مى كند, به صورت فلز گداخته درمىآيد. چون وضع قيامت غير از وضع
دنياست, مكانى كه صدها و هزارها بار به صورت هاى مختلف ميكده, مسجد, مدرسه,
خيابان, بيابان درآمده, آن روزى كه ((ان الاولين والاخرين لمجموعون الى ميقات يوم
معلوم))(8) همه همان مكان را در وضع خاص خود در حالت واحده مى بينند و اين مكان
در آن حالت يا شفاعت مى كند يا شكايت, يا گواهى مى دهد و امثال آن. در حال واحده,
مكان به شكل هاى گوناگون درمىآيد, پول به صورت هاى مختلف در مىآيد. فرمود:
((والذين يكنزون الذهب والفضه)).

سيوطى در ((درالمنثور)) و ديگران نيز نقل كرده اند كه معاويه خواست اين
((واو)) در ((والذين)) را بردارد تا ((الذين)) بيان براى همان احبار و رهبان
باشد. او با اين دسيسه مى خواست ثابت كند كه كنز كردن فقط براى احبار و رهبان
حرام است نه براى مسلمين. اين بود كه هم ابى و هم ابوذر ـ رضوان الله عليه ـ
گفتند: ((لا اضع السيف عن عاتقى حتى توضع الواو فى مكانها)) من شمشير را از دوشم
برنمى دارم مگر اين كه ((واو)) سر جايش باشد.

خلاصه اين كه: ((الذين)) يك اصل كلى است و ((واو)) آن استيناف است چه احبار و
رهبان و اهل كتاب چه اهل قرآن, هر كسى بخواهد اكتناز كند و در راه خدا انفاق
نكند ((فبشره بعذاب اليم)) كه همين مال گداخته مى شود در قيامت و مايه عذاب آن ها
مى شود.ادامه دارد


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حشر (59) آيه6.
2 ) فتح(48) آيه24.
3 ) نسإ(4) آيه1.
4 ) شورى(42) آيه23.
5 ) اسرإ(17) آيه26.
6 ) توبه(9) آيه60.
7 ) انفال(8) آيه63.
8 ) واقعه(56) آيه50.

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام

بگوويچ: مردم بوسنى اسلام را برگزيده اند و مليت خود را فراموش نخواهند كرد.

70 مسلمان مبارز الجزاير از سوى نيروهاى امنيتى اين كشور كشته شدند.(16/6 /
76)

127 اسلامگرا به دست نيروهاى امنيتى الجزاير به شهادت رسيدند.(19/6/76)

سيد هادى نصرالله, فرزند دبير كل حزب الله لبنان در عمليات عليه اشغالگران
صهيونيست به شهادت رسيد.

دبير كل حزب الله لبنان: خدا را سپاس مى گويم كه با شهادت فرزندم به خانواده
شهداى مقاومت اسلامى پيوستم.(23/6/76)

كودتاچيان الجزاير امام جماعت يك مسجد را در حال نماز به شهادت رساندند.(24 /
6/76)

تدريس دروس دينى در مدارس بلغارستان پس از 50 سال ممنوعيت آغاز شد.(26/6 /
76)

25 مسلمان در آلمان دستگير شدند.(29/6/76)

مادر يحيى عياش توسط رژيم صهيونيستى به حبس محكوم شد.(31/6/76)

هيكل: به مبارزات حزب الله لبنان و رهبر آن افتخار مى كنم.(5/7/76)

دو ايرانى ديگر در پاكستان توسط تروريست ها به شهادت رسيدند.

طالبان 12 شيعه را زنده در آتش سوزاندند.(6/7/76)

حزب مسلمانان اوكراين اعلام موجوديت كرد.

مسلمانان ترك مقيم آلمان با شعار ((به ديكتاتورى نظاميان پايان دهيد)) عليه
لائيك هاى تركيه دست به تظاهرات زدند.(8/7/76)

رهبر حماس از زندان رژيم صهيونيستى آزاد شد.(10/7/76)

شيخ احمد ياسين رهبر مذهبى حماس: مبارزه با صهيونيست ها تا بازپس گيرى فلسطين
ادامه خواهد داشت.(13/7/76)

لائيك ها از ورود دانشجويان محجبه به دانشگاه استانبول جلوگيرى كردند.(15/7 /
76)


داخلى

سردار سرتيپ سيد يحيى (رحيم) صفوى از سوى مقام معظم رهبرى و فرماندهى كل قوا
به فرماندهى كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى منصوب شد.(19/6/76)

با حكم رهبر معظم انقلاب سردار سرلشگر محسن رضايى, به عضويت مجمع تشخيص مصلحت
نظام منصوب شد.(19/6/76)

بر اساس گزارش صندوق بين المللى پول بدهى هاى معوقه ايران به 315 ميليون دلار
كاهش يافته است.(20/6/76)

رئيس جمهور: ساختار مالياتى بايد به نفع طبقات كم درآمد اصلاح شود.

آيت الله جنتى: اگر پى گيرى مسإله ثروت هاى بادآورده فراموش شود, غارت اموال
مردم دوباره شروع خواهد شد.

سپرده هاى ارزى جمهورى اسلامى ايران در خارج به 11 ميليارد دلار رسيد.(22/6 /
76)

مجلس طرح واگذارى خودرو به جانبازان بالاى 50 درصد را تصويب كرد.(23/6 /
76)

وزير امور خارجه: اصول سياست خارجى ايران مبتنى بر تعاليم اسلام, قانون اساسى
و رهنمودهاى رهبرى است.(25/6/76)

رهبر انقلاب: در اجراى برنامه هاى انقلاب و نظام اسلامى يك سر سوزن عقب نخواهيم
نشست.

دو وزارتخانه, بانك مركزى و سازمان برنامه و بودجه مسوول تدوين برنامه دو
ساله مناطق آزاد شدند.

تروريست هاى مسلح 5 دانشجوى ايرانى را در پاكستان به شهادت رساندند.

وزير كشور: تكثر و تساهل در مسائل سياسى, اجتماعى و فرهنگى موجب وحدت ملى و
رشد و شكوفايى نظام مى شود.(27/6/76)

تانك اسكورپيون براى اولين بار در كشور از هواپيما پرتاب شد.(30/6/76)

دو كشتى هلندى به دليل تخلف از مقررات بين المللى در آب هاى ايران توقيف شدند.
(31/6/76)

رهبر انقلاب: تنها ملاك ارزيابى افراد و گروه ها اهتمام يا بى مبالاتى نسبت به
ارزش هاست.

جت جنگنده ((آذرخش)) ساخت نيروى هوايى ارتش, عمليات بمباران را با موفقيت
انجام داد.

6 عامل شرارت و سلب آسايش مردم در مشهد اعدام شدند.(1/7/76)

مهندس موسوى: استكبار هم چنان در كمين انقلاب است, نبايد براى بهبود رابطه با
غرب ((تساهل)) را توصيه كنيم.

رئيس جمهور: از همه ملت مى خواهم اشتباهات دولت را گوشزد كنند و راه حل بهتر
ارائه دهند.

دو برج ساز معروف تهران به زد و بندهاى كلان خود با شهردارى اعتراف كردند.(2 /
7/76)

ايران 46 اسير عراقى را به طور يك جانبه آزاد كرد.

سرتيپ افشار: تعداد كل نيروهاى بسيجى 3 ميليون و 200 هزار نفر است.(3/7 /
76)

رئيس جمهور: توسعه كشور بايد مبتنى بر ارزش هاى دينى و فرهنگى باشد.

رئيس سازمان حفاظت محيط زيست: ميزان آلودگى خليج فارس 47 برابر آب هاى آزاد
است.(5/7/76)

مدال درجه يك هنر بر سينه طراح جنگنده آذرخش درخشيد.(7/7/76)

رئيس جمهور: بايد طورى عمل كنيم كه همه احساس كنند مسجد پناهگاه آنها است.(8
/ 7/76)

نخستين دستگاه آب شيرين كن ساخت ايران به بهره بردارى رسيد.(9/7/76)

تعداد ديگرى از مديران شهردارى تهران به اتهام فساد مالى دستگير شدند.

وزير بازرگانى: شهردارى بايد صدور مجوز براى احداث مجتمع هاى تجارى را متوقف
كند.

شهردار منطقه 20 تهران به 5 سال زندان و انفصال دائم از خدمت محكوم شد.

توسط رئيس جمهور عالى ترين نشان دانش به علامه محمد تقى جعفرى اهدا شد.(12/7
/ 76)

رئيس جمهور: مناطق آزاد بايد با رعايت ارزش ها, استقلال و منافع ملى تجربه عملى
موفقى را در اقتصاد جهانى ارائه دهند.

شهردار منطقه يك به 12 سال زندان و تبعيد و انفصال دائم از خدمت محكوم شد.(15
/ 7/76)



خارجى

آريل شارون: اسرائيل بايد بدون قيد و شرط از لبنان عقب نشينى كند.(16/6 /
76)

وزير خارجه رژيم صهيونيستى: نتانياهو عامل خشونت در منطقه است.(18/6/76)

طبق رإى يك دادگاه محلى 49 سياستمدار هندى در تخريب مسجد بابرى مقصر شناخته
شدند.(20/6/76)

بيوه رابين: اسرائيلى ها تروريست هستند.

مردم اسكاتلند به جدايى از انگليس رإى دادند.

سخنگوى وزارت امور خارجه فرانسه: آرزوى اتحاديه اروپا از سرگيرى روابط با
ايران در سطوح بالاتر است.(22/6/76)

عربستان يك كمك 10 ميليون دلارى در اختيار طالبان قرار داد.(23/6/76)

اتحاديه اروپا خواستار بازگشت بدون قيد و شرط سفراى اروپايى به تهران شد.(26
/ 6/76)

يك مقام طالبان: عربستان براى شناسايى رسمى طالبان در مجامع بين المللى قول
كمك داده است.

ژنرال عمرالبشير, مخالفان دولت سودان را مورد عفو قرار داد.(27/6/76)

ژنرال لبد: وجود بمب هاى اتمى كوچك در روسيه حقيقت دارد.

دوماى روسيه تمرين هاى نظامى ناتو در آسياى مركزى را به شدت محكوم كرد.(29/6
/ 76)

شيمون پرز: نتانياهو جنگ طلب است.

عربستان كنفرانس دوحه را تحريم كرد.(30/6/76)

نيواستريت تايمز: هيچ كشورى به اندازه آمريكا در پرورش تروريسم دست ندارد.(1
/ 7/76)

وزير امور خارجه روسيه: مهم ترين مشخصه صحنه سياسى معاصر گذر از مرحله دو قطبى
به چند قطبى است.(2/7/76)

يك خاخام يهودى به دبير كلى گروه صلح سبز آلمان برگزيده شد.

فاروغ الشرع: اعراب بر عدم شركت در كنفرانس دوحه به توافق رسيده اند.(3/7 /
76)

يلتسين: امنيت اروپا بايد بدون دخالت آمريكا تإمين شود.(5/7/76)

الاهرام: 97 درصد مردم مصر مخالف رابطه با رژيم صهيونيستى هستند.(6/7/76)

بارزانى دعوت از ارتش تركيه براى حضور در شمال عراق را تكذيب كرد.(7/7 /
76)

مدير كل آژانس بين المللى انرژى اتمى: اسرائيل مانع ايجاد خاور ميانه غير
هسته اى است.(8/7/76)

پراودا: اروپا علاقه اى به مشاركت در جنگ صليبى آمريكا عليه ايران ندارد.(12 /
7/76)

وزير خارجه قطر: برگزارى كنفرانس دوحه پاداش ما به آمريكاست!

طالبان 70 نفر را در حومه مزار شريف سر بريدند.(13/7/76)

رئيس موساد به تروريست بودن رژيم تلآويو اعتراف كرد.

گروهك تروريستى سپاه صحابه مسووليت 102 قتل را بر عهده گرفت.(14/7/76)
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


بهترين ها
سقراط گفت: هيچ گنجى به از دانش نيست و هيچ دشمنى بدتر از خوى بد نيست و هيچ عزى بزرگوارتر از دانش نيست و هيچ پيرايه اى بهتر از شرم نيست.
(قابوس نامه, ص22)

دو پيغام مخالف
خنده از لطفت حكايت مى كند
ناله از قهرت شكايت مى كند
اين دو پيغام مخالف در جهان
از يكى دلبر روايت مى كند
(جلال الدين مولوى)

هيتلر و ديوانگان
هيتلر پيشواى آلمان نازى روزى براى بازديد ديوانگان به تيمارستان رفته بود, تمام ديوانگان با لباس سفيد در يك خط ايستاده و همه در كمال ادب, همان طور كه قبلا تعليم ديده بودند, به هيتلر سلام دادند; ولى در آخر صف يك نفر, اصلا سلام نداد و كوچكترين احترامى به هيتلر نگذاشت. هيتلر كه از اين ديوانه لجوج و بى ادب سخت عصبانى شده بود فرياد زد: احمق! چرا احترام نمى گذارى؟ آن مرد بلافاصله جواب داد: قربان من ديوانه نيستم من پرستارم!

ديوجانس و اسكندر
ديوجانس حكيم يونانى را اسكندر طلب كرد. او عذر خواست و پيغام فرستاد كه: تو را كبر و مناعت است و مرا صبر و قناعت تا آنها با توست, نزد من نيايى و تا اينها با من است پيش تو نيايم.

بمب اتم
يكى از بزرگترين دانشمندان اتمى عصر حاضر اوترهان آمريكايى است 85 سال دارد در سال 1938م اتم را شكافت و راه را براى ساختن سلاح هاى اتمى باز كرد او مى گويد: اگر هيتلر متوجه كشف او مى شد حتما اولين بمب اتمى را آلمانى ها منفجر مى كردند و ديگر امروز جهانى وجود نداشت.
(نوابغ علوم,ص22)

عصر نامتناهى
الكسيمندر از اولين شاگردان طالس و بعد از او قديمى ترين فيلسوف يونانى است. وى را نخستين شخص در رشته نقشه بردارى مى دانند. وى تشخيص اصل و ريشه موجودات را غير از خود مى داند و اولين كسى است كه مى گويد: به وجود آورنده هر عنصر يك عنصر نامتناهى است و در اين باره كتابى به نام ((درباره طبيعت)) دارد.
(نوابغ علوم, ص36)

حكمت پير
پيرى بود صد ساله, پشت كوژ و دو تا گشته و بر عصا تكيه كرده و مىآمد; جوانى به تمسخر وى را گفت: اى شيخ! اين كمانت بر چند خريدى تا من نيز يكى بخرم؟ پير گفت: اگر عمر يابى و صبر كنى خود رايگان به تو بخشند!
(قابوس نامه, ص41)

بلاهاى بزرگ
بوذرجمهر حكيم گويد: چهار چيز بلاى بزرگ است: اول همسايه بد; دوم عيال بسيار; سوم: زن ناسازگار; چهارم:تنگ دستى.
(قابوس نامه, ص80)
پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


سوال:
1ـ مجسمه سازى, از نظر امام خمينى, داراى چه حكمى است و آيا فرقى ميان مجسمه موجود جاندار (انسان يا غير انسان) و غير جاندار وجود دارد؟
2ـ آيا مصرف بيت المال در امورى مانند تبليغات, تبريكات (به مناسبت احراز مسووليت) و تسليت ها (به مناسبت درگذشت نزديكان مسوولان) و تقدير و اهداى هدايا به مسوولان دولتى, از نظر شرعى جايز است؟
3ـ شركت در ميهمانى هايى كه از طرف ارگان هاى دولتى برگزار مى شود كه متإسفانه گاهى با تدارك انواع گوناگون خوراكى ها و نوشيدنى ها از مرز اعتدال خارج مى شود, از نظر شرعى چه حكمى دارد و ما در قبال اين گونه كارها شرعا چه وظيفه اى داريم؟
(تهران, محمد جواد.الف)
پاسخ:
1ـ جاندار به نظر حضرت امام جايز نيست ولى غير جاندار اشكال ندارد.
2ـ بيت المال بايد در همان موردى كه تعيين شده است مصرف شود.
3ـ شركت اشكال ندارد ولى اگر چيزى را خلاف شرع ديديد تذكر دهيد و اگر درباره موردى احتمال بدهيد كه توجيه شرعى داشته باشد, بايد حمل بر صحت كنيد.

سوال:
1ـ چرا خداوند در قرآن كريم براى توصيف خود از ضمير ((هو)) استفاده مى كند؟ مگر براى خداوند ((هى)) و ((هو)) مطرح است (در صورتى كه هى براى مونث و هو براى مذكر است و ذات خداوند منزه از اين اوصاف و تعابير است).
2ـ چرا خداوند در بعضى آيات از ضمير ((انا)) استفاده كرده است و در برخى ديگر از آيات از ضمير ((نحن)), در صورتى كه مى دانيم ذات الهى يگانه و واحد است ولى ضمير ((نحن)) براى جمع مى باشد.
(حصارك كرج, حسن.پ)
پاسخ:
1ـ هو; اختصاص به مذكر به معناى خاص ندارد.
2ـ نحن در مواردى به كار مى رود كه افراد بزرگ مانند فرمانروايان و روسا مى خواهند كارى را كه به وسيله عوامل خود انجام داده اند, به خود نسبت دهند و تدريجا اين ضمير معناى عظمت و بزرگى به خود گرفته است. ممكن است خداوند از باب ذكر عظمت, ضمير جمع به كار برده باشد و ممكن است واقعا به لحاظ وجود عوامل طبيعى و غير طبيعى, تعبير ((نحن)) آمده باشد.

سوال:
1ـ مسإله لقاى پروردگار: در بعضى آيات قرآن تصريح شده كه خداوند گفت: هرگز مرا نخواهى ديد! ولى در جاى ديگر آمده است آنان كه به لقاى ما اميد ندارند, مانند: انعام آيه31 و يونس آيه11 چگونه توجيه مى شود؟
2ـ نصب آيه ((و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم…)) در معرض ديد مسلمين يعنى چه؟
3ـ نحوه تشخيص آيات محكمات و متشابهات در قرآن چيست؟
4ـ اين كه خداوند مى فرمايد: نگهبان براى هر فردى قرار داديم; يعنى فرشته مإمور از خطرات عينى و حوادث زندگى, شخص را نگه مى دارد يا از وسوسه شياطين[ ان كل نفس لما عليها حافظ].
(فردوس, ع)
پاسخ:
1ـ ديدن خدا مانند ديدن اجسام با همين چشم محال است, زيرا خدا جسم نيست ولى لقإ خدا به معناى رسيدن به مرحله اى كه انسان وجود خدا را كاملا احساس كند همان گونه كه خود را نيز احساس مى كند ـ حتى اگر نبيند و اين كه بالاتر از ديدن با چشم است ـ براى همگان در روز قيامت حاصل خواهد شد.
2ـ چون اين آيه به حسب بعضى تفاسير در مورد چشم زخم زدن كفار به رسول الله(ص) است, مردم براى دفع چشم زخم; آن را در جاهاى مخصوصى نصب مى كنند.
3ـ محكمات آياتى است كه معناى آنها روشن و واضح است و متشابهات آياتى است كه ابهامى دارد و لازم است با مراجعه به محكمات و روايات تفسير شوند.
4ـ از هر دو نگه مى دارد.

اراك, برادر رمضان ربانى
چهار عيد معروف اسلامى عبارتند از ((جمعه, فطر, قربان و غدير)) اما نوروز, عيد ملى ايرانيان و همه فارسى زبانان كشورهاى ديگر است و از اعياد اسلامى به شمار نمى رود.

شيراز برادر باقر.م
يكى از معيارهاى روش تحليل گروه هاى سياسى و سياستمداران, هماهنگى ميان برنامه ها و شعارها و كاركرد و رفتارهاى اجرايى آنهاست, افرادى كه شعارهايشان با اعمالشان هماهنگ نيست يا در اجراى مقاصدشان ناتوانند يا از صداقت بى بهره اند. البته نبايد فراموش كرد كه موضوع هاى سياسى, موضوع هاى سيالى هستند و هيچ سياستمدار و گروه سياسى هم مصون از خطا نيست, لكن آنچه مهم است برخورد صادقانه با پديده هاى سياسى است; يعنى خطا و جرم را از هر كسى, خطا و جرم بدانند و كار نيك را از هر كسى ـ ولو جناح رقيب ـ پسنديده تلقى كنند.

خمينى شهر, خواهر مريم. ى
1ـ در رساله ها آمده است: در وضو شستن صورت و دست ها مرتبه اول واجب و مرتبه دوم مستحب يا جايز و مرتبه سوم حرام است, مراد از شستن اين است كه آب, عضو وضو را كاملا فرا گيرد و بپوشاند و ملاك دست كشيدن نيست.
2ـ آبى كه از آفتابه يا شير به اطراف كاسه توالت مى ريزد, پاك است, مگر آن كه انسان يقين به نجاست محل برخورد داشته باشد.

دو استفتإ ذيل از مقام معظم رهبرى توسط برادر ميراحمدى, به دفتر مجله ارسال شده كه جهت اطلاع خوانندگان به چاپ مى رسد:
1ـ سوالى كه داشتم و آن اين كه حكم استفاده نوارهاى موسيقى زمان طاغوت و طاغوتى در اتوبوس ها و در سالن هاى عمومى از جمله غذاخورىها فروشگاه ها چگونه است. زيرا اكثرا ديده مى شود در اتوبوس هاى بين شهرى از اين نوارها استفاده مى شود؟
پاسخ:
بسمه تعالى
موسيقى لهوى كه متناسب با مجالس عيش و نوش و خوش گذرانى است جايز نيست.
2ـ اين جانب هنگامى كه مى بينم در اتوبوس هاى بين شهرى و مغازه ها و يا تاكسى ها از نوار موسيقى طاغوتى استفاده مى شود خود را ملزم مى دانم امر به معروف و نهى از منكر كنم. ولى اكثر مردم مى گويند در زمان امام خمينى(ره) آن حضرت نوار طاغوتى را مجاز اعلام فرموده اند. نظر حضرت عالى در اين مورد چيست؟ زيرا اكثر مردم در اين مورد دچار شك و ترديد شده اند هرچند كه ما وظيفه امر به معروف و نهى از منكر را در اين خصوص انجام مى دهيم.
پاسخ:
بسمه تعالى
موسيقى لهوى هيچ وقت تجويز نشده است.

تهران, برادر يا خواهر. م ح
1ـ ضامن پرداخت اجرت عمل و قيمت آن مواد است و غذاها حرام نيست و در مورد اختلاف اجرت بايد مصالحه كنند.
2ـ بايد از حاكم شرع اجازه تصرف گذشته را بگيرد و خمس را بپردازد.
3ـ اگر باطل بوده است بايد قضا كند.
4ـ در بعضى رساله هاى عمليه نيز توضيح داده شده است.
5ـ در روزى كه روزه واجب داريد و در حال احرام و در ايام عادت زن.

اصفهان, برادر اصغر كوراوند
درباره مقالات و مطالب مجله, مى توانيد با آدرس قم, خيابان شهدإ صندوق پستى 37185/777 شوراى نويسندگان مكاتبه كنيد.

جيرفت, برادر غلامعباس.ق
با تشكر از احساس مسووليت شما, مورد را با نيروهاى انتظامى و مسوولان شهر در ميان بگذاريد.

همدان, برادر بهمن كمرى
براى مشترك شدن مجله پاسدار اسلام مى توانيد با تكميل و ارسال فرم اشتراك (ضميمه مجله) اقدام كنيد.

كاشان, برادر توكليان
اگر كسى بخواهد در علوم اسلامى و معارف الهى متبحر شود, يكى از بهترين راه ها, تحصيل در حوزه هاى علميه است.

خرم آباد, برادر حميد رضا نوروزى
به علت طولانى بودن سوالات, از درج پاسخآنها معذوريم, لطفا به ((تفسير نمونه)) مراجعه فرماييد.

تبريز, برادر رسول جوانعلى آذر
با تشكر از حسن و ظن شما و ستاد برگزارى يادواره شهداى عزيز منطقه مارالان, از اين كه توفيق انجام وظيفه در مورد درخواست شما را نداريم, پوزش مى طلبيم.

تهران, روابط عمومى اتحاديه انجمن هاى اسلامى دانشآموزان
متإسفانه به علت دير رسيدن بيانيه مذكور, زمان درج آن سپرى شده است.

از ارسال مطالب, انتقاد, پيشنهاد و راه حل هاى برادران و خواهران زير متشكريم و از ادامه همكارى آن عزيزان سپاسگزايم.
سيد يوسف هاشمى, سيد على كلانترى (اصفهان), امين زاده(شوشتر) س.م.ش (دانشجوى كارشناسى ارشد علوم سياسى), اسفنديار حق پرست, رسول شمعانيان(اصفهان), خواهر زهرا.م(پزشك).

پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم




بساط دهر
يك جان بر هم زدم كز جمله بگزيدم تو را
من چه مى كردم به عالم گر نمى ديدم تو را
با همه مشكل پسندىهاى طبع نازكم
حيرتى دارم كه چون آسان پسنديدم تو را
يك بساط دهر شد زير و زبر در انتخاب
زين جواهر تا به طبع خويش برچيدم تو را
من زخود گم مى شدم چون مى شنيدم نام تو
خويش را گم كرده تر مى خواستم, ديدم تو را
كى قبول من شدى ((فياض)) در رد و قبول
تا به ميزان رهى صد ره نسنجيدم تو را
فياض لاهيجى (يازدهم هجرى)

سوز دل
دلا بسوز كه كارى درين زمانه نكردى
نسوختى زغمى كار يك زبانه نكردى
هزار غنچه شكفت از نسيم صبح بهارى
درين ميانه شگفتا تو يك جوانه نكردى
هزار قافله دل در هواى دوست روان شد
تو غافل از همه, پيكى زدل روانه نكردى
هزار مرغ به آتش كشيد بال و پر خود
سرى برون به تماشا زآشيانه نكردى
كنار بحر نشستى و تن به آب نشستى
زعشق دم زدى و كار عاشقانه نكردى
به قاف عشق رسيدند جمله خانه به دوشان
تو دل زدانه نكندى, تو ترك لانه نكردى
بهشت را به بهاى بهانه اى نخريدى
درين معامله سوداى يك بهانه نكردى
هزار نغمه شنيدى درين چمن ز هزاران
تو ((عادل)) از چه ترنم به يك ترانه نكردى
دكتر غلامعلى حداد عادل

آقا چه بايد كرد؟
به حضرت آيه الله العظمى خامنه اى
آقا, نگاهت نور باران باد
نام بلندت سبز
آقا, يقين دارم كه مى دانى
وقتى بسيجى شعر مى گويد
وقتى كه مضمون, زخم در زخم است
تصويرها در سينه خيزى سخت خون آلود
در پاره هاى شعر مى پيچند
آقا, چه بايد كرد؟
فكرى براى عشق, كارى براى عاشقان, آقا!
ديروز هم خاكستر خورشيد آوردند
ده سال خاكستر
ده سال گمنامى چه آسان بود
سخت است غربت در ميان آشنايان, آه…
بى اعتنا با او
مردى كنار كوچه بذر خنده مى پاشيد
مردان كور كاغذى بر گونه هاشان حالتى مرموز
در خنده هاشان پوزخندى سرد.
ديروز يك دختر كنار عكس بابايش
ديوان اشكش را ورق مى زد
در پاره هاى اشك معصومش, دلش انگار
با خون بابا حرف ها مى زد
با قاب عكسى ساده اش مى گفت:
بابا چرا رفتى؟
بعد از تو ((زهرا)) باز سيلى خورد
بعد از تو ((زينب)) باز هم تنهاست…
آقا, ببخش اين مجنون غربت را
بيچاره از جنگ دلار و درد مى ترسد
آقا, ببخش اين شاعر زخم و شهادت را.
خليل عمرانى

حريم رحمت
به هر بهانه كه ياد تو دوست مى دارد
دل مرا به سرا پرده تو مىآرد
خوش است سايه ابر كرم به خانه دل
اگر ز برق عنايت دمى فرو بارد
چه غيرتى ست خدايا, كه جان, سر تعظيم
فرود پيش كسى, جز خدا نمىآرد
خوشا نسيم دل انگيز بامدادى عشق
كه آفتاب محبت به سينه مى كارد
زبس تو خوب و عزيزى كه قلب هر مشتاق
حقيقت است زلطف تو هر چه پندارد
به جز اطاعت امرت خوش آن كه در همه عمر
روا نديد دلى را, زخود بيازارد
به جان دوست كه كس در جهان زيان نكند
اگر تمامى خود را به دوست بسپارد
خوش آن كه جاى كند در حريم رحمت او
خوش آن كه دست خداوندىاش نگه دارد
محمد جواد محبت

مشرق شهود
باز هم, چراغ زد به پنجره چه شعله بود
پرفشان چيست اين شعاع تشنه ورود
باز كن دريچه! پلك هاى خواب رفته را
لحظه اى به جانب شگرف مشرق شهود
آن دو مشعل رها در آسمان صداى كيست؟
آن كه اين چنين شكوهمند مى رسد فرود
شعر تازه ايد يا چراغ هاى سبز وحى؟
اى دو شعله بر شما هزار پنجره درود

يك فرشته مهمان خانه من است
پنجره! به هيچ كس مده اجازه ورود
قنبرعلى تابش

پنجره فولاد
گلدسته است
كهكشانى استوانه اى است
كه سياهى شهر را سوراخ مى كند
پيرامون تو همه چيز بوى ملكوت مى دهد.
كاشى هاى ايوانت
و اين سوال هميشه كه چگونه مى توان
آسمان ها را در مربعى كوچك
خلاصه كرد
پنجره فولاد,
التماس هاى گره خورده
و بغض هايى كه پيش پاى تو باز مى شوند

O
شاعرى حنجره اش را در باد تكان مى دهد
و كلمات اوج مى گيرند
تا از دست تو دانه برچينند
تازه مى فهمم
كبوتر بودن چه نعمتى است.
آرش شفاعى

تيرى در تاريكى
كه بود باز دلم را شكست و پنهان شد؟
مرا سپرد به اين درد مست و پنهان شد
به حجله دل من چون ترانه اى غمگين
دوباره داغ شهادت نشست و پنهان شد
به خانه دلم آن باغ خلسه پنجره اى
گشوده بود ولى باز بست و پنهان شد
بدين بهانه كه زين پس هميشه پيش توام
تمام آينه ها را شكست و پنهان شد
گلى سپيد كه پروانه اى به كاكل داشت
شكفت در من زيباپرست و پنهان شد
بدين فريب كه خالى نمى توانم ديد
گرفت جام دلم را زدست و پنهان شد
تمام هستى من يك جرقه بود ((فريد))
كه از ميان دو شمشير جست و پنهان شد.
فريد اصفهانى

پاورقي ها:

/

در جمهورى آذربايجان چه مى گذرد؟



قسمت اول

مقدمه

جمهورى آذربايجان كه امروزه در كانون مباحث سياسى و ژئوپلتيكى جهان و منطقه
قرار گرفته است, در كمتر از دو قرن پيش (قبل از تجاوز روس ها به جنوب و انعقاد
عهدنامه هاى گلستان 1813م و تركمان چاى 1828م)(1) بخشى از قلمرو سرزمينى حكومت
مركزى فلات ايران را تشكيل مى داده است.

اين جمهورى در پى جدايى از سرزمين ايران در قلمرو سلطه روس ها, نخست در دوره
حكومت تزارها و سپس در دوره حكومت كمونيست ها (پس از انقلاب 1917م) قرار گرفت و
رابطه نسل هاى بعدى اين جمهورى از حيث سياسى و اجتماعى و فرهنگى با ملت ايران
قطع گرديد و الگوى رابطه جديدى كه ماهيتى سه گانه داشت, شكل گرفت; يعنى از يك
سو روابط جديدى در ابعاد مختلف با روسيه و مسكو برقرار گرديد و از سوى ديگر,
روابط درون منطقه اى در قفقاز با ساير ملل و اقوامى كه بعضا امروزه به صورت كشور
مستقل درآمده اند, به وجود آمد. شكل سوم رابطه از نوع محلى و داخلى بود كه در
واقع به دليل جدايى آن از جامعه, ملت و فرهنگ كلانترى در منطقه جنوبى خود, از
موقعيت انزواى جغرافيايى برخوردار گرديد و خرده فرهنگى بر پايه ارزش هاى دينى,
مذهبى, قومى و اجتماعى و اقتصادى نضج گرفت كه به تدريج تحت تإثير دو الگوى
مزبور; يعنى روسى و قفقازى, دچار تحول شد و غلظت خصيصه هاى خود را از دست داد;
نظير خط, آداب و شعائر و عقايد مذهبى و دينى, برخى رسوم اجتماعى و غيره. البته
برخى عناصر به همراه مفاخر بومى و محلى هم چنان زنده ماندند.

بيش ترين تإثيرپذيرى فرهنگى و سياسى جانبه آذربايجان از فرهنگ و نظام سياسى
سلطه روس است كه كمابيش در ساير جمهورىهاى مستقل شده نيز مشاهده مى گردد.

البته اين امر نتيجه منطقى رابطه يك جانبه سلطه و زيرسلطه در دو جامعه
مى باشد; يعنى به هر حال, جامعه و كشور مستعمره از الگوهاى كشور استعمارگر و
مسلط تإثير مى پذيرد و ميزان اين تإثيرپذيرى بر اساس معيارهاى جغرافيايى تفاوت
مى كند; مثلا جوامع شهرى بيش تر از جوامع روستايى آسيب پذيرند و يا مناطق دوردست و
شهرهاى كوچك تر كم تر از شهرهاى بزرگ و مناطق نزديك با كانون هاى اصلى نظام سلطه
آسيب پذيرترند. يا شهر نخست و پايتخت جامعه و كشور زيرسلطه و مستعمره, گره گاه و
نقطه اتصال مبادله داده هاى سياسى و فرهنگى و اقتصادى و غيره بين كشور مستعمره و
زيرسلطه با كشور استعمارگر و مسلط مى باشد. چنين فرآيندهايى را در رابطه قبلى
بين كشور آذربايجان با كشور روسيه و ساير اقمار آن مى توان مشاهده نمود.(2) در
عين حال جامعه آذربايجان با همه تهاجمات فرهنگى نظام سلطه, آن هم طى ساليان
دراز و همراه با پشتوانه هاى سياسى كه ظاهرا آن را دچار دگرديسى نموده است داراى
عناصر پايدار فرهنگى است كه از اصالت بومى و محلى برخوردارند; نظير گويش آذرى,
احساس قوميت ترك, دلبستگى و افتخار به مفاخر و شخصيت هاى بومى و محلى, چون نظامى
گنجوى, فضولى, خاقانى, شهريار و…(3) اعتقاد به تقدس قرآن كريم, اعتقاد به دعا
و نذر و نياز, اعتقاد به امام على(ع) و امام حسين(ع) و به ويژه مراسم با شكوه
عزادارى ماه محرم, استقبال جوانان و نوجوانان آذرى از مراسم نماز جماعت, دعاى
كميل و نماز جمعه و آموزش هاى دينى كه توسط رايزن فرهنگى ج.ا. ايران آقاى اجاق
نژاد برگزار مى شود,(4) مراجعه تدريجى مردم معتقد به فهم مسائل مذهبى, گرايش
اوليه به پوشش اسلامى از سوى برخى زنان و نظاير آن.

البته آنچه به نظر مى رسد اين است كه در جامعه آذربايجان فقر آگاهى هاى دينى و
مذهبى مردم وجود دارد. وجود عناصر فرهنگى مزبور به صورت پيدا و نهان با وجود
تلاش فرهنگى روسيه از يك سو و مغرب زمين از سوى ديگر نشان دهنده اين نكته است كه
ريشه هاى احساس هويت فرهنگى در جامعه و كشور آذربايجان نخشكيده است, بلكه نياز
به ايجاد و توسعه, فرآيند خودآگاهى و ارتقاى دانش و معنويت فرهنگ بومى و مذهبى
وجود دارد.



وضعيت جغرافيايى آذربايجان

كشور آذربايجان به دنبال فروپاشى امپراتورى شوروى, در سال 1991م اعلام استقلال
كرد(5) و در تاريخ دوم مارس 1992 به عضويت سازمان ملل متحد(6) درآمد.

آذربايجان كشورى است با مساحت 86600 كيلومتر مربع و جمعيت 7391000 نفر(7) كه
جزيى از منطقه استراتژيك قفقاز را تشكيل مى دهد; به عبارتى آذربايجان جزو مجموعه
ژئوپلتيكى قفقاز محسوب مى شود. آذربايجان در ساحل غربى درياى مازندران قرار
گرفته و يكى از بهترين شرايط آب و هوايى منطقه را داراست. سرزمين بسيار حاصل خيز
آذربايجان داراى توپوگرافى خاصى است. بخش هاى غربى و شمال غرب و جنوب شرق آن
كوهستانى و بخش هاى شرقى و مركزى آن را دشت هاى ساحلى و حاصل خيز در بر گرفته است.
جلگه معروف ((كورا)) كه سه رودخانه ((كورا)) را نيز در خود جاى داده است, يكى
از مناطق مهم و حاصل خيز اين كشور است. حاشيه شرقى كشور را تماما سواحل درياى
مازندران تشكيل مى دهد كه سكونت گاه هاى مهمى را نيز در خود جاى داده است. مهم ترين
اين سكونت گاه ها شهر ((باكو)) پايتخت كشور است و در تاريخ منطقه قفقاز نقش مهمى
به عهده داشته است.

نوار ساحلى شرق كشور از ذخاير معروف نفت آذربايجان برخوردار است كه از سال هاى
گذشته به روش هاى مختلف از آن بهره بردارى مى شده است. امروزه نيز بخش عمده منابع
عظيم نفتى قفقاز و آذربايجان در مسير همين حاشيه ساحلى و فلات قاره مربوطه در
درياى مازندران قرار دارد.

از حيث جنبه هاى انسانى, جمعيت آذربايجان را تركيبى از اقوام گوناگون تشكيل
مى دهد كه حدود 83 درصد آنها آذرى و 6 درصد ارمنى و 6 درصد روسى و 5 درصد ساير
اقوام مى باشند. بر همين اساس, اديان اسلام, مسيحى و زبان هاى آذرى, ارمنى و روسى
در آن رايج مى باشد.(8) رئيس جمهور كنونى كشور, حيدر على اف است كه از سال 1993
منصوب شده است. او از رهبران حزب كمونيست شوروى سابق و افسر ك.گ.ب بوده كه به
قول خودش پس از خروج از حزب سياسى شوروى, ضد كمونيست شده است.

واحد پول كشور ((منات)) است كه در سال جارى برابرى آن نسبت به دلار بهبود
يافته است; مثلا سال قبل يك دلار در حدود 4200 منات و در سال جارى (1376) يك دلار
در حدود 3850 منات بود و اين امر حكايت از بهتر شدن وضعيت اقتصادى كشور نسبت به
سال قبل دارد.(9)

شاخص هاى تركيب جمعيتى آذربايجان نشان مى دهد كه حدود 56 درصد جمعيت كشور شهرى
و 44 درصد روستايى است (1995) و ميزان مرگ و مير كودكان زير پنج سال حدود 33
نفر و ميزان مرگ و مير مادران هنگام زايمان حدود 29 نفر در هر صد هزار نفر است.
اميد زندگى حدود 71 سال و ميزان باسوادى, بالاى 25 سال, در حدود 96/5 درصد و
تعداد جمعيت در مقابل يك پزشك 250 نفر و تعداد تلفن براى هر ده نفر يك عدد و
شاخص توسعه انسانى در سال 1992 حدود 73% بوده است.(10) اين شاخص ها نشان دهنده
وجود شرايط مناسب تر توسعه انسانى در آذربايجان است. از نظر تقسيمات سياسى
آذربايجان از سه بخش تقسيم مى شود. بخش اصلى كه شامل كشور آذربايجان است و بر
اساس تقسيمات كشورى به چند استان و شهرستان (رايون) تقسيم مى شود. بخش هاى ديگر
عبارتند از: جمهورى خودمختار نخجوان كه واحد برونكان كشور آذربايجان را تشكيل
داده و به صورت منطقه حائل بين كشور جمهورى اسلامى ايران و كشور ارمنستان قرار
گرفته و گمرك اصلى جلفا نيز در مرز آن قرار دارد. بخش فرعى ديگر, منطقه مورد
مناقشه قره باغ است كه منشإ بحران و درگيرى بين آذربايجان و ارمنستان مى باشد.
اين منطقه كه سكنه آن اكثرا ارامنه و مسيحيان هستند به صورت واحد درونكان كشور
آذربايجان عمل مى كند و داعيه استقلال يا الحاق به كشور ارمنستان دارد و جمهورى
آذربايجان نيز آمادگى اعطاى خودمختارى در سطح بالا به آن را دارد, ولى ظاهرا
ادعاى آنها بيش از آن است و اخيرا خودشان اقدام به برگزارى انتخابات رياست
جمهورى نموده اند.(11)

الگوى ملت در آذربايجان حاكى از آن است كه اكثر قريب به اتفاق آن را مردمى
تشكيل مى دهند كه از نظر مذهبى, شيعه مذهب و از نظر قومى, ترك و از نظر زبانى,
آذرى هستند و لذا اكثريت بالاى 80 درصد آن بر اساس عناصر ملى مزبور داراى تجانس
بالا بوده و از قابليت شكل دهى به يك ملت با هويت و يكپارچه برخوردار است. در
ضمن آذربايجان پس از جمهورى اسلامى ايران, دومين كشورى در جهان است كه اكثر
جمعيت آن را شيعيان تشكيل مى دهند.ادامه دارد


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) گيتا شناسى كشورها, سازمان جغرافيايى و كارتوگرافى گيتاشناسى, تهران,
1369, ص195.
2 ) مشاهدات نگارنده در تيرماه 1376.
3 ) براى نمونه مى توان به تجلى اين امور در موزه معروف نظامى شهر باكو اشاره
كرد.
4 ) مشاهدات نگارنده در تيرماه 1376.
5 ) اطلس كامل گيتاشناسى, تهران, 1374, ص12.
The United Nation at 50 U.N.1995, P.76 ( 6
Ibid , P. 76 ( 7
8 ) اطلس كامل گيتاشناسى, ص12.
9 ) مصاحبه نگارنده با چند نفر افراد مطلع در باكو, تيرماه 1376.
10) راهنماى كشورهاى مستقل مشترك المنافع, گيتاشناسى, تهران, 1374, ص7.
11 ) برنامه خبر سيماى جمهورى اسلامى ايران, 1376/6/13.
ژئوپلتيك : رابطه بين وضع و موقعيت جغرافيايى يك كشور با وضع و موقعيت
سياسى آن است.
(مهشيد مشيرى, فرهنگ زبان فارسى, ص556)

/

مساله حجاب در سيره حضرت زهرا س


اشاره

بدون ترديد پوشش اسلامى براى زنان, از ضروريات دين مقدس اسلام است, چنان كه
آيات متعددى از قرآن بر اين مطلب دلالت دارند.(1) از طرفى مسإله حجاب يكى از
جنجالى ترين مسائل دنياى ديروز و امروز است, به ويژه طرفداران اعلاميه حقوق بشر,
كه با عنوان كردن ((تساوى حقوق زن و مرد)), پوشش را براى زن دست و پاگير
دانسته, و آن را برخلاف آزادى قلمداد و به عنوان حمايت از حقوق زن, مطرح
مى نمايند, اين مسإله را بسيار حساس نموده است, در صورتى كه پوشش اسلامى را بايد
در مجموع ابعادش مورد تجزيه و تحليل قرار داد, كه با توجه به مجموع, به نفع زن
و جامعه است, و نه تنها دست و پا گير نيست و تضادى با آزادى ندارد, بلكه زنان
در عين حفظ پوشش اسلامى, مى توانند برترين فعاليت هاى اجتماعى را داشته باشند, و
در چارچوب آزادىهاى صحيح و مقبول, از حق آزادى خود بهره مند گردند, زيرا حجاب در
اسلام به معناى پرده نشينى نيست, بلكه به معناى پوششى معقول براى جلوگيرى از
فساد, و حفظ كرامت زن است, و ما امروز در جمهورى اسلامى ايران مى بينيم كه زنان
در همه صحنه ها و عرصه ها, از مجلس قانون گذارى گرفته تا آموزش و پرورش و
بيمارستان ها و ادارات, مى توانند در چهارچوب حفظ پوشش اسلامى, به كار و تلاش
بپردازند, بى آن كه حجاب اسلامى براى تلاش هاى آنان, مشكلى ايجاد كند, و حق آزادى
صحيح آنها را تضييع نمايد.

استاد شهيد علا مه مطهرى مى نويسد: ((وظيفه پوششى كه اسلام براى زنان مقرر كرده
است, به اين معنى نيست كه آنها از خانه بيرون نروند, زندانى كردن و حبس زن در
اسلام مطرح نيست… پوشش زن در اسلام اين است كه زن در معاشرت خود با مردان, بدن
و موى خود را بپوشاند, و به جلوه گرى و خودنمايى نپردازد, آيات مربوطه همين معنى
را ذكر مى كند, و فتواى فقهإ هم مويد همين مطلب است)).(2)

و در فراز ديگر مى نويسد: ((حجاب در اسلام از يك مسإله كلى تر و اساسى ترى ريشه
مى گيرد, و آن اين است كه اسلام مى خواهد انواع التذاذهاى جنسى, چه بصرى و لمسى و
چه نوع ديگر به محيط خانوادگى و در كادر ازدواج قانونى, اختصاص يابد, اجتماع
منحصرا براى كار و فعاليت باشد, برخلاف سيستم غربى عصر حاضر, كه كار و فعاليت را
با لذت جويى هاى جنسى به هم مىآميزد, اسلام مى خواهد اين دو محيط را كاملا از يكديگر
تفكيك كند)).(3)

علا مه اقبال لاهورى در اشعار نغز خود در اين رابطه, چنين مى سرايد:

شرق را از خود برد تقليد غرب

بايد اين اقوام را تنقيد غرب

قوت مغرب نه از چنگ و رباب

نى زرقص دختران بى حجاب

نى زسحر ساحران لاله روست

نى زعريان ساق و نى از قطع موست

قوت افرنگ از علم و فن است

از همين آتش چراغش روشن است

علم و فن را اى جوان شوخ و شنگ

مغز مى بايد نه ملبوس فرنگ

با اين بيان, به سيره ارجمند حضرت زهرا(س) در زمينه پوشش اسلامى نگاهى
مى افكنيم. آن بانوى بسيار بزرگ جهان, با اين كه حريم عفاف و حجاب را به طور
كامل رعايت مى كرد, در عين حال, در بحرانى ترين حوادث سياسى و اجتماعى, حضور و
ظهور داشت. براى روشن شدن مطلب نظر شما را به مطالب زير جلب مى كنم:



حجاب از ديدگاه حضرت زهرا(س)

روزى مرد نابينايى با كسب اجازه به محضر حضرت زهرا(س) آمد. حضرت از او فاصله
گرفت و خود را پوشانيد, پيامبر اكرم(ص) كه در آن جا حضور داشت از حضرت زهرا(س)
پرسيد: ((با اين كه اين مرد نابيناست و تو را نمى بيند, چرا خود را پوشاندى))؟
حضرت زهرا(س) در پاسخ فرمود:
((اگر او مرا نمى بيند, من كه او را مى بينم, وانگهى او بو را استشمام مى كند)).
پيامبر(ص) (به نشانه تإييد شيوه و گفتار حضرت زهرا((س))) فرمود:
((إشهد انك بضعه منى;(4) گواهى مى دهم كه تو پاره تن من هستى)).

اميرمومنان على(ع) فرمود: روزى همراه گروهى در محضر رسول خدا(ص) نشسته بوديم.
آن حضرت به ما رو كرد و فرمود: ((بهترين كار براى زنان چيست؟)) هيچ كدام از
حاضران نتوانستند جواب صحيح بدهند. هنگامى كه متفرق شدند, من به خانه بازگشتم,
و همين موضوع را از حضرت زهرا(س) پرسيدم, و ماجراى سوال پيامبر(ص) و پاسخ صحيح
ندادن اصحاب را براى حضرت زهرا(س) تعريف كردم, و گفتم هيچ يك از ما نتوانستيم
پاسخ صحيح بدهيم. حضرت زهرا(س) فرمود: ولى من پاسخ به اين سوال را مى دانم, و آن
اين است كه: ((خير للنسإ ان لايرين الرجال ولايراهن الرجال; صلاح زنان در آن است
كه آنها مردان نامحرم را نبينند, و مردان نامحرم آنها را نبينند)).

من به محضر رسول خدا(ص) بازگشتم و عرض كردم: ((اى رسول خدا! از ما پرسيدى كه
چه كار براى زنان برتر است, پاسخش اين است كه برترين كار براى زنان اين است كه
آنها مردان نامحرم را نبينند, و مردان نامحرم آنها را نبينند)).

پيامبر(ص) فرمود: ((چه كسى به تو چنين خبر داد, تو كه اين جا بودى و پاسخى
نگفتى؟)) على(ع) عرض كرد: ((فاطمه(س) چنين فرمود)).

پيامبر(ص) از اين پاسخ خشنود شد, و سخن فاطمه(س) را پسنديد و به نشانه تإييد
او فرمود: ((ان فاطمه بضعه منى;(5) همانا فاطمه, پاره تن من است)).

نيز روايت شده: روزى جابر بن عبدالله انصارى همراه رسول خدا(ص) به سوى خانه
فاطمه(س) رهسپار شدند. وقتى كه به در خانه رسيدند, پيامبر(ص) اجازه ورود طلبيد.
فاطمه(س) اجازه داد, پيامبر(ص) فرمود: شخصى همراه من است, آيا اجازه هست با او
وارد خانه شويم؟
فاطمه(س) عرض كرد: ((اى رسول خدا ((قناع)) (يعنى مقنعه و روسرى) ندارم.))
پيامبر(ص) فرمود: ((يا فاطمه خذى فضل ملحفتك فقنعى به رإسك; اى فاطمه! زيادى
لباس بلند روپوش خود را بگير و سرت را با آن بپوشان)).

حضرت فاطمه(س) همين كار را كرد, آن گاه پيامبر(ص) و جابر, با كسب اجازه وارد
خانه شدند.(6)



تلاش هاى سياسى و اجتماعى حضرت زهرا(س)

حضرت زهرا(س) در عين آن كه حجاب كامل را رعايت مى كرد, حجاب را پرده نشينى و
انزواى زنان نمى دانست, بلكه شواهد بسيارى وجود دارد كه آن حضرت حجاب را هرگز
دست و پاگير و مانع تلاش هاى اجتماعى و سياسى نمى دانست. از اين رو, در عرصه هاى
مختلف اجتماعى و سياسى شركت فعال داشت, به عنوان نمونه:

1ـ محدثين نقل مى كنند: شخص پيامبر(ص) دست فاطمه(س) را گرفت, و به ميان مردم
آمد و خطاب به مردم فرمود: ((هر كس كه فاطمه(س) را شناخت كه شناخت, و هر كس كه
او را نشناخته بداند كه فاطمه(س) دختر محمد(ص) است. او پاره تن من است. او قلب
و جان من است. هر كس او را بيازارد مرا آزرده, و هر كس مرا بيازارد, قطعا خدا
را آزرده است)).(7) بنابراين, حجاب در سيره فاطمه(س) پرده نشينى نيست.

2ـ در مكه قبل از هجرت, مشركان به تحريك ابوجهل به پيامبر(ص) آزار مى رساندند,
يكى از آنها به نام ((ابن زبعرى)) شكمبه گوسفندى را برداشت, و به طرف پيامبر(ص)
انداخت, به طورى كه سر و صورت آن حضرت را آلوده نمود, ابوطالب(ع) به دفاع از آن
حضرت پرداخت, در اين هنگام حضرت زهرا(س) كه در آن وقت خردسال بود با آب نزد پدر
آمد, و سر و صورت آن حضرت را شست و شو داد.(8)

روز ديگرى فاطمه(س) گروهى از مشركان را در كنار كعبه ديد كه جلسه محرمانه اى
دارند. دريافت كه در انديشه توطئه بر ضد پيامبر(ص) هستند, هشيارانه با شتاب به
حضور پيامبر(ص) آمد و توطئه آنها را به پدر بزرگوارش خبر داد.(9)

و در مورد ديگر با كمال شجاعت و صلابت نزد مشركان آمد و رگبار سرزنشش را بر
ابوجهل و پيروانش فرو ريخت, و بر آن ستمگران نفرين كرد.(10)

حضرت زهرا(س) پس از هجرت از مكه به مدينه نيز تلاش هايى اين چنين در حمايت از
اسلام و سپاه اسلام مى نمود, و در عرصه هاى مختلف حضور و نظارت داشت.

حضور حضرت زهرا(س) در پشت جبهه, و حتى گاهى سركشى به رزمندگان اسلام و غذا
رسانى به آنها در صف اول جبهه نيز در روايات و تاريخ نقل شده است, چنان كه اين
موضوع در جنگ خندق و فتح مكه, رخ داده است.(11)

در ماجراى ((مباهله)) كه يك حادثه بسيار مهم سياسى و اجتماعى و عقيدتى بود و
در سال دهم هجرت بين پيامبر(ص) و هيإت بلندپايه مسيحيان نماينده ((نجران)) رخ
داد, هزاران نفر از مهاجر و انصار در صحراى مدينه اجتماع كرده بودند تا از
نزديك نظاره گر صحنه باشند, ناگاه ديدند پيامبر(ص) با فاطمه(س) و على(ع) و حسن و
حسين(ع) براى مباهله به سوى صحرا مىآيند… پيامبر(ص) مطابق آيه 61 آل عمران
(آيه مباهله) فاطمه(س) را همراه خود, در چنين همايش سياسى دينى, شركت داد.(12)
بنابراين, حجاب زنان هرگز مانع آنها براى شركت در اجتماعات سياسى و دينى نخواهد
شد.



تلاش هاى سياسى حضرت زهرا(س) پس از رحلت پيامبر(ص)

پس از رحلت پيامبر اسلام(ص) و پديدار شدن ماجراى سقيفه بنى ساعده, و بيعت با
ابوبكر به عنوان خليفه رسول خدا(ص) و كنار زدن اميرمومنان على(ع) از مقام
رهبرى, كه حق مسلم آن حضرت بود, حضرت زهرا(س) در موارد مختلف وارد صحنه شد, و
به دفاع از حريم ولايت پرداخت. در ملا عام در مسجد با خطبه غرا, غاصبان را محكوم
كرد, بيعت كنندگان را سرزنش نمود, و جانش را در اين راه گذاشت, و آن چنان فعال
و جدى به صحنه آمد, كه سرانجام به شهادت رسيد, و اينها و ده ها نمونه ديگر نشان
دهنده آن است كه مسإله پوشش اسلامى, زنان را در پشت پرده محبوس نكرده كه به طور
كلى از صحنه تلاش هاى سياسى, اجتماعى و فرهنگى فاصله بگيرند, اگر چنين بود, هرگز
حضرت زهرا(س) از پشت پرده حجاب بيرون نمىآمد.



چگونگى خطبه خواندن حضرت زهرا(س) در مسجدالنبى

يكى از امور مهمى كه در زندگى حضرت زهرا(س) همواره مى درخشد, خطبه غراى او در
مسجدالنبى پس از رحلت پيامبر(ص) در ازدحام مردم است, كه او با اين خطبه غاصبان
و خطاكاران را به محاكمه كشيد و آنان را قاطعانه محكوم كرد, و از حريم ولايت و
رهبرى اميرمومنان على(ع) به دفاع برخاست. چگونگى حركت حضرت زهرا(س) از خانه اش
(كه مجاور مسجد بود) به مسجد, در رابطه با مراعات حفظ حريم حجاب به قدرى دقيق و
ظريف است, كه جدا سزاوار است همگان در اين مورد با نظر دقيق بنگرند, و نكته ها
را دريابند, و سپس خطبه غراى او را در آن اجتماع و جو حاكم مورد بررسى قرار
دهند. به راستى كه منظره خطبه خواندن حضرت زهرا(س) تابلو گويا و بسيار روشن
درباره حفظ حريم حجاب, و در عين حال شركت كامل در صحنه براى سخنرانى و دفاع از
حريم حق است و اين همان راه اعتدال است كه اسلام در همه جا به آن سفارش نموده
است.

ما در اين جا چگونگى حركت آن حضرت براى القاى خطبه را شرح مى دهيم, تا مسإله
مهم حجاب را از مكتب زهراى اطهر(س) بياموزيم, و هم باور كنيم كه زن مى تواند در
عين حفظ حريم حجاب, از پرده نشينى خارج گردد, و به عنوان نيمى از جامعه انسانى,
رسالت خود را به انجام رساند. شرح اين چگونگى, نيز مى تواند جواب دندان شكنى به
آن افرادى باشد كه حجاب اسلامى را كمرنگ گرفته, و خطبه خواندن حضرت زهرا(س) در
مسجد را به عنوان شاهد عقيده ناصحيح خود مىآورند, غافل از آن كه شش دليل و شاهد
محكم در مقدمه خطبه وجود دارد, كه هر كدام نشان دهنده اهميت حجاب از نظر حضرت
زهرا(س) است. اينك شرح مطلب:

عبدالله بن حسن (نوه امام حسن مجتبى عليه السلام) از پدران خود نقل مى كند,
هنگامى كه مسإله غصب فدك رخ داد, و اين خبر به حضرت زهرا(س) رسيد, در اين
هنگام حضرت زهرا(س) تصميم گرفت به مسجد برود و در آن جا به عنوان حمايت از حق,
سخنرانى كند, چگونگى حركت حضرت زهرا(س) در متن عبارت چنين آمده:

((لاثت خمارها على رإسها, واشتملت بجلبابها و اقبلت فى لمه من حفدتها و نسإ
قومها, تطإ ذيولها, ماتخرم مشيتها مشيه رسول الله حتى دخلت على ابى بكر و هو
فى حشد من المهاجرين والانصار و فى غيرهم فنيطت دونها ملائه فجلست, ثم إنت انه
اجهش القوم لها بالبكإ, فارتج المجلس, ثم امهلت هنيئه حتى اسكن نشيج القوم, و
هدإت فورتهم, افتتحت الكلام…; حضرت زهرا(س) روسرى خود را بر سرش پيچيد(13) و
عباى خود را (كه روپوشى وسيع بود) به سر نمود, و ميان گروهى از ياران و زنان
خويشاوندش (به سوى مسجد) حركت كرد, آن حضرت هنگام راه رفتن (بر اثر شتاب يا
بلندى لباس) به قسمت پايين لباسش پا مى گذاشت (در نهايت پوشيدگى راه مى رفت) شيوه
راه رفتن او (در متانت و وقار) هم چون شيوه راه رفتن رسول خدا(ص) بود, تا اين
كه بر ابوبكر وارد شد, ابوبكر در ميان ازدحام مسلمانان قرار گرفته بود, در اين
هنگام ميان آن حضرت و مردم, پرده اى نصب شد, حضرت زهرا(س) نشست, سپس ناله
جانسوزى نمود كه بر اثر آن, صداى همه حاضران به گريه بلند شد, به گونه اى كه
گويى از صداى گريه, مسجد به لرزه درآمد, سپس حضرت زهرا(س) اندكى سكوت كرد, تا
مردم آرام شدند, و جوش و خروششان بر اثر گريه, فرونشست, آن گاه خطبه را شروع
كرد)).(14)



تجزيه و تحليل عبارت فوق

در اين عبارت, در رابطه با حفظ حريم حجاب و عفاف در عين شركت در يك صحنه
پرشور سياسى و اجتماعى, شش نكته است كه هر كدام از جهتى بيانگر اهميت و عظمت
مقام حجاب در سيره حضرت زهرا(س) است, كه به اختصار بدان اشاره مى شود:

1ـ آن حضرت روسرى خود را كه به طور كامل سر و گردن و سينه اش را مى پوشانيد, بر
سر گرفت, تعبير واژه ((لاثت)) (پيچيد) حاكى است كه روسرى به طور كامل و چسبان به
سر و گردن گرفته شده بود, نه به طور سبك و وارفته كه با اندكى تكان دادن از سر
رد شود و موى سر آشكار گردد;

2ـ حضرت زهرا(س) علاوه بر آن روسرى, لباس روى لباس هايش مانند عبا را بر سر و
تن خود پوشانده بود (واشتملت بجلبابها);

3 ـ لباسى كه بر تنش بود به قدرى بلند بود كه در راه رفتن, گاهى قسمت پايين
لباس زير پاى حضرت زهرا(س) قرار مى گرفت: (تطإ ذيولها);

4ـ آن حضرت همانند رسول خدا(ص) با متانت و وقار حركت مى كرد, يعنى هيچ گونه
حركات نامناسب و دور از نزاكت در حركت او ديده نمى شد;

5 ـ علاوه بر اين ها در مسجد پرده اى به احترام او نصب كردند, و آن حضرت در پشت
آن پرده خطبه خواند.

6ـ دوستان و زنان خويشانش, اطرافش را گرفته بودند. (واقبلت فى لمه ـ اى:
جماعه ـ من حفدتها و نسإ قومها).

به اين ترتيب نتيجه مى گيريم, حضرت زهرا(س) در عين آن كه در همايش پرشكوه و
پرجنجال شركت نمود, همه نمادهاى حريم حجاب و عفاف را رعايت نموده است.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) نور (24) آيه 30 و 32و ;33 احزاب(33) آيه 32, 33 و 59.
2 ) مرتضى مطهرى, مسإله حجاب, چاپ جديد, ص79.
3 ) همان, ص83.
4 ) علا مه مجلسى, بحار, ج43, ص91.
5 ) علا مه على بن عيسى (اربلى, كشف الغمه, ج2, ص23 و 24.
6 ) محدث كلينى, فروع كافى, ج5, ص529.
7 ) علا مه على بن عيسى اربلى, كشف الغمه, ج2, ص24.
8 ) علا مه سروى, مناقب آل ابى طالب, ج1, ص60.
9 ) همان, ص71.
10 ) صحيح بخارى, ج5, ص8.
11 ) علا مه طبرسى, مجمع البيان, ج9, ص52, اعلام الورى, ص;17 شرح نهج البلاغه
ابن ابى الحديد, ج16, ص249.
12 ) قاضى نورالله شوشترى, احقاق الحق, ج3, ص47 و 48 ـ تفسير المنار, ذيل آيه
61 آل عمران.
13 ) خمار به معناى روسرى معمول آن زمان است كه زنان با آن, سر و گردن و سينه
خود را مى پوشاندند.
14 ) علا مه طبرسى, احتجاج طبرسى, ج1, ص131 و 132.

/

گامى به سوى عدالت اجتماعى


عدالت اجتماعى, در طول تاريخ بشر همواره مورد بحث و گفت وگوى فلاسفه, جامعه
شناسان و مصلحان اجتماعى بوده و هر يك به نوعى از مدينه فاضله انسانى سخن
گفته اند. قرآن نيز فلسفه بعثت پيامبران را استقرار عدل و قيام مردم به قسط
خوانده است: ((لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم
الناس بالقسط…;(1) ما پيامبرانمان را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب و
ميزان نازل كرديم تا مردم به قسط و عدل به پاخيزند…)).

در اين ميان عدل و ((قسط اقتصادى)) به عنوان شاخه اى از عدل عمومى مورد اهتمام
بيش ترى قرار گرفته است. اين اهتمام شايد به اين دليل باشد كه عدل اقتصادى از يك
سو نتيجه حاكميت يك نظام صالح و شايسته و برنامه اى سنجيده و حساب شده است كه با
وجود آن مشكلى به نام تبعيض و بى عدالتى وجود نخواهد داشت, و از سوى ديگر همين
عدل اقتصادى ـ چنان كه خواهيم ديد ـ نقش موثرى در رفع مفاسد و مشكلات ديگر
اجتماعى ايفا مى كند و سامان بخش بسيارى از نابسامانى هاست.



سرنوشت عدالت در جهان

بشر همواره از نظام تبعيض در رنج بوده و خاطره تلخ تاريخى ((استكبار و
استضعاف)), هيولايى از وحشت و نفرت و نكبت و اسارت فراروى وى مجسم ساخته است.
گويى اين پديده شوم با تاريخ حيات انسان زاده شده و با توسعه نسل ها و گسترش
تمدن ها رشد يافته و ابعاد گسترده ترى گرفته است و امروزه نيز بدتر از هر زمان
ديگر به شيوه اى مدرن و با ساز و برگ فنآورى و در سايه علم و فرهنگ چهره نموده و
به عنوان يك بلاى عمومى دامن گير انسان ها شده است, تا بدان جا كه از ديد
سازمان هاى بين المللى و حتى سردمداران استكبار جهانى پوشيده نمانده و بدان
اعتراف كرده اند. به گزارش بولتن سازمان ملل متحد: ((شكاف فقرا و ثروتمندان به
خاطر برخى از تإثيرات جهانى در ميان مردم كشورهاى جهان در حال افزايش است. حتى
فقيرترين كشورها فقيرتر شده اند. بالغ بر 1/1 ميليارد نفر ـ يعنى: بيست درصد از
جمعيت جهان ـ در فقر مطلق زندگى مى كنند و درآمد روزانه آنان كمتر از يك دلار
است)).(2) اين در حالى است كه بنا به گزارش همين منبع: ((زباله هاى راديو اكتيو
و مواد شيمايى سمى به طور فزاينده اى سلامتى انسان ها و اكوسيستم ها را تهديد مى كند.


هر سال سه ميليون تن زباله سمى و خطرناك از مرزهاى بين المللى عبور داده مى شود
اين زباله ها از كشورهاى توسعه يافته (امريكايى و اروپايى) به كشورهاى در حال
توسعه صادر مى شود))(3) هم چنين به گزارش سازمان بهداشت جهانى سوء تغذيه دو
ميليارد از مردم جهان را تهديد مى كند و در پنجاه كشور جهان سوء تغذيه وجود
دارد, در حالى كه در جوامع صنعتى افراط در تغذيه مشكلات بهداشتى بزرگى را به
وجود آورده است!(4) بانك جهانى گزارش مى دهد در سال 1991 ثروتمندترين كشور جهان
سويس با درآمد سرانه 33/510 (سى و سه هزار و پانصد و ده دلار) و فقيرترين كشور
موزامبيك با درآمد سالانه 70 (هفتاد) دلار بوده اند. يونيسف اعلام كرد اروپايى ها
سالانه 250 ميليارد دلار بابت مشروبات الكلى مى پردازند, در حالى كه ميليون ها
گرسنه در جهان از بى غذايى رنج مى برند يا مى ميرند. هم چنين در اروپا سالانه دوازده
ميليارد دلار خرج غذاى سگ و گربه ها مى شود, حال آن كه در آفريقاى سياه كودكان از
برگ درختان تغذيه مى كنند. و از انواع بيمارى رنج مى برند. و بالاخره, هر ساله
چهارده ميليون كودك بر اثر فقر و بى غذايى و شرايط نامساعد زيستى جان خود را از
دست مى دهند.

و اين در حالى است كه نه تنها كارتل ها و سرمايه داران بزرگ خون ملت ها را
مى مكند, بلكه ((كليساهاى كاتوليك ثروتمندترين موسسات جهان اند))(5) و اين
كليساها به فكر ترويج مسيحيت در اقصى نقاط جهان هستند, اما در صدد كمك به
محرومان و مظلومان عالم نيستند.

اين است ارمغان جامعه غربى و كشورهاى توسعه يافته براى مستضعفان جهان و
كشورهاى در حال توسعه! و همين است كه جهان را به دو قطب مستكبرين و مستضعفين
تقسيم كرده است. با اين همه حلقوم جهنمى قطب استكبارى براى بلعيدن قوت لايموت
ملل گرسنه باز است و كشورى مانند امريكا سه برابر آنچه توليد مى كند, به مصرف
مى رساند. به گزارش بانك جهانى در سال 1991 امريكايى ها به طور متوسط 3/671
كالرى مصرف كرده اند و در كشور اتيوپى به طور متوسط 1/668 كالرى در روز بوده
است. شگفت آن كه در كشورى چون ايالات متحده كه انبوه ثروت ملت ها را به غارت
مى برد, تبعيض و شكاف طبقاتى به نحو چشم گيرى مشاهده مى شود و كارتل ها و شركت هاى
اغلب صهيونيستى و سرمايه داران بزرگ كه شاهرگ حيات اقتصادى اين كشور را در دست
دارند, جامعه فقير و محروم امريكايى را به وجود آورده اند.
به گفته بيل كلينتون: ((در امريكا امروز بيش از هر جا فقر و بى كارى وجود
دارد)).(6) هم اكنون ده ميليون بى كار در اين كشور وجود دارد و سى ميليون زير خط
فقر به سر مى برند.

روزنامه واشنگتن پست نوشت: يازده ميليون كودك امريكايى زير خط فقر به سر
مى برند. براساس مطالعات بنياد حمايت كودكان در امريكا 71% كودكان اين كشور در
امريكا زير خط فقرند.(7) در امريكا جامعه كنار خيابان; يعنى بى خانمان هر روز
بزرگ تر مى شود. نمونه ها از اين دست فراوان و بيرون از شمار است, و البته از
طبيعت دنياى استكبارى جز اين نمى توان انتظار داشت و بر اينها بايد افزود سلطه
سياسى و استعمار فرهنگى كه ماجراى ديگرى دارد.



ما و چشم انداز عدالت اجتماعى

نظام مقدس اسلامى كه نظام استكبارى و عمالش را نفى كرده و ملت بزرگ ما كه رژيم
ستم شاهى را به زباله دان تاريخ فرستاده و غرامت سنگين ستم ستيزى را پرداخته و
هر جا توانسته به يارى مظلومان عالم شتافته و آرمانش تحقق بخشيدن به عدل اقامه
عدالت اميرالمومنين(ع) است, نبايد اجازه دهد اين خط مشى اصولى خدشه پذيرد و در
جامعه اش بى عدالتى رخنه كند.

با استقرار نظام مقدس اسلامى انتظار اين بود كه بهاى بسيار سنگينى به ازاى آن
پرداخته شده, از شكاف فقر و غنا, سرمايه دارى به شكل غربى, تظاهر و تجمل و
ثروت هاى بادآورده و ربا و رشوه و اسراف و تبذير خبرى نباشد و با قدرت قانون و
شيوه انقلابى جلو فرصت طلبى ها و اخلال گران در اقتصاد كشور گرفته شود, مع الاسف,
ثروت اندوزى و دنياگرايى و متعاقب آن ضد ارزش ها باز در چهره اى ديگر به صحنه
آمده و اگر هم چنان ادامه يابد, چشم انداز عدالت اجتماعى در آينده تيره و تار
خواهد بود و زير پاى معنويت و اخلاق و ارزش ها نيز خالى خواهد شد, زيرا فقر و غنا
هر يك به نوعى عامل فسادند, به ويژه اگر در كنار يكديگر قرار بگيرند. از اين
رو, پيامبر اكرم(ص) اغنيا را اشرار خلق دانسته و فرموده است: ((شرار امتى
الاغنيا)).(8) و امام صادق(ع) فقر و مستمندى و گرسنگى و برهنگى مردم را از گناه
ثروتمندان خوانده و مى فرمايد:
((ان الناس ما افتقروا و لا احتاجوا و لاجاعوا و لاعروا الا بذنوب الاغنيإ))(9) و
قرآن كريم ((مبذرين)) را ((اخوان الشياطين))(10) خوانده است, چرا كه قطب
ثروتمند كه قشر اقليت است, با زيركى و تسلط بر سود و سرمايه و عطش سيرى
ناپذيرش, خون ديگر اقشار را مى مكد و با اسراف و تبذير منشإ فساد جامعه مى گردد.
از سوى ديگر, محروميت و فقر بر قشرهاى وسيعى از مردم فشار آورده و آنها را به
نوميدى و دلسردى مى كشاند و نسبت به آرمان ها و ارزش ها بى تفاوت مى سازد و بسا به
عصيان گرى و انتقام جويى مى كشاند و همان گونه كه على(ع) مى فرمايد:
((فقر ناقص كننده دين و پريشان كننده عقل و عامل بدبينى و كينه است)).(11)

با توجه به اين واقعيت انكارناپذير بود كه رهبر فرزانه انقلاب, آيه الله
العظمى خامنه اى ـ مدظله العالى ـ با اخطار و هشدار, فرمودند: ((اين جانب جمع
آورى ثروت و استفاده از پول و امكانات عمومى و يا به ظاهر شخصى را يكى از بلاهاى
اصلى و اساسى كشور در حال حاضر مى دانم كه بايد با آن مقابله كرد. امروز عده اى
بنا دارند بى رحمانه و وحشيانه با زيرپا گذاشتن قوانين براى به دست آوردن
ثروت هاى زياد تلاش كنند. بنابراين قوه قضاييه به سراغ اين گونه افراد و برخورد
با اين پديده خطرناك برود)).(12)

همان گونه كه رهبر معظم انقلاب فرمودند: ((چگونگى مقابله با ثروت هاى حرام در
اصل 49 قانون اساسى پيش بينى شده است)). اصل 49 چنين است:

((دولت موظف است ثروت هاى ناشى از ربا, غصب, رشوه, اختلاس, سرقت, قمار,
سوءاستفاده از موقوفات, سوء استفاده از مقاطعه كارىها و معاملات دولتى, فروش
زمين هاى موات و مباحات اصلى, دائر كردن اماكن فساد و ساير موارد غير مشروع را
گرفته و به صاحب حق رد كند و در صورت نبودن او به بيت المال بدهد. اين حكم بايد
با رسيدگى و تحقيق و ثبوت شرعى به وسيله دولت اجرا شود.))



ريشه يابى اين پديده

اين پديده خطرناك كه به فرموده رهبر معظم در آغاز راه است از دو نظر قابل
بررسى است:

ـ كاوش از علل و عوامل پيدايش آن, چگونگى مقابله و پيش گيرى از توسعه آن. در
بررسى عوامل ـ اعم از مستقيم و غير مستقيم ـ مى توان از موارد ذيل نام برد:
موقعيت خاص و بحرانى انقلاب; نابسامانى هاى ناشى از جنگ; تحريم اقتصادى; نوسان ها
و بى ثباتى قيمت ها; اختلال امر توليد و كشاورزى; نبود برنامه منظم و صحيح در
مسائل اقتصادى; نداشتن نظارت بر درآمد و مصرف و سياست شخصى در صرفه جويى و رياضت
انقلابى در موقعيت استثنايى كشور, هزينه ها و خرج و برج هاى غير ضرورى و فاقد
اولويت در دستگاه هاى دولتى و غيردولتى; سياست بازار آزاد و مالكيت خصوصى بى قيد
و شرط; تجمل گرايى و اسراف و تبذير و رو آوردن به كالاهاى تجملى مانند اتومبيل هاى
خارجى گران قيمت تا سقف صد ميليون تومانى زير نظر گمرك و بازرگانى; بى توجهى به
قدرت مردم در تحمل عوارض جانبى توسعه اقتصادى از سوى دستگاه هاى اجرايى و اخذ
عوارض و ماليات هاى سنگين به وسيله شهردارىها و دارايى و…; سوءاستفاده فرصت
طلبان و رشوه خواران و رشوه گيران و حاكميت روابط بر ضوابط; عدم قاطعيت در برخورد
با تروريست هاى اقتصادى و محتكران و ندانستن حاكميت بر قيمت ها, ترويج غير مستقيم
رباخوارى با توجيه شرعى! بهره هاى سنگين بانكى; ضعف هاى اخلاقى و غلبه حرص و هوى و
رقابت براى تحصيل دنيا و…
عوامل ياد شده, هر يك به نوعى در بحران هاى اقتصادى موثر بوده, و زمينه ثروت
اندوزى فرصت طلبان را فراهم ساخته و شكاف فقر و غنا را عميق تر كرده است. اين
در حالى است كه تورم و گرانى بيش ترين فشار را بر قشرهاى محروم و كم درآمد كه
اكثريت جامعه را تشكيل مى دهند, وارد ساخته و در نتيجه عدالت اقتصادى را زير
سوال برده است. حال جاى طرح اين سوال است كه: آيا سياست هاى اقتصادى به طور
ناخواسته با اين پديده شوم همسو نبوده است؟ آيا عملكرد شهردارى, دارايى,
بازرگانى, گمركات, قيمت گذارى كالاهاى دولتى با رشد فزاينده, زمينه را براى فرصت
طلبان فراهم نساخته؟ آيا ضعف نظارت و مديريت در توليد و توزيع تشديد كننده تورم
نبوده است؟ آيا سازندگى و توسعه و سرمايه گذارىهاى كلان در طرح هاى بزرگ ملى ـ هر
چند ضرورى و مفيد و آينده ساز ـ عامل فشارى بر قشرهاى كم درآمد و آسيب پذير
نبوده است؟ و آيا راهى بهتر از اين وجود نداشته است؟ و بهتر از اين نمى شد عمل
كرد؟

بارى, همين فشارهاست كه مجال نمى دهد مردم طعم شيرين آن خدمات ارزشمند كلان و
قابل تحسين را بچشند. كسى كه با گرفتارىهاى روزمره و هزينه زندگى و تحصيل و
لباس و مسكن و خانواده اش دست به گريبان است و درآمد و حقوق او حتى براى اجاره
بهاى خانه اش كافى نيست, چگونه مى تواند به آينده و رفاه نسل هاى بعدى و حتى
سرنوشت كشور فكر كند؟ كسانى كه به اين قشر توصيه به صبر و رياضت مى كنند از دور
دستى بر آتش دارند و مشكل را لمس نكرده اند! به علاوه كه اينها مى بينند اقليتى
مرفه و مال اندوز به طور خلق الساعه صاحب آلاف و الوف و ميليون ها و ميلياردها
مى شوند! و اين براى آنها قابل قبول نيست. اگر صبر و رياضت خوب است براى همه
باشد وگرنه مصداق اين شعر خواهد بود:

ترك دنيا به مردم آموزند

خويشتن سيم و غله اندوزند



نوسازى معنوى و اخلاقى

مطلب به اين جا ختم نمى شود, زيرا بازسازى اقتصاد و صنعت مسإله اصلى ما نيست.
موضوع اساسى براى جامعه مومن ما چيز ديگر است كه از ديد كارگزاران امور هيچ گاه
نبايد پنهان بماند و آن مسائل معنوى, مكتبى و اخلاقى است, همان چيزى كه به پاى
آن ارزشمندترين سرمايه هاى انسانى و ملى فدا شده و عزت و اقتدار ملت و ميهن بدان
وابسته است و اگر اين سرمايه خداى نخواسته خلل پذيرد, هيچ چيز آن را جبران
نخواهد كرد, چرا كه اگر تنها نمايش قدرت اقتصادى و رشد صنعتى ملاك اقتدار باشد,
در اين صورت كشورهاى توسعه يافته بايد در اوج عزت و اقتدار و افتخار باشند, حال
آن كه چنين نيست, آنها از درون در حال پوسيدن و فروريختن اند و مفاسد اجتماعى و
بى عدالتى و بحران هاى روحى و اخلاقى حلاوت بهره ورى از رهآورد دانش و صنعت را از
آنها گرفته است. بنابراين, اگر آنچه هويت اسلامى و انسانى ما را تشكيل مى دهد, به
مخاطره افتد, تمدن و فرهنگ و فنآورى (تكنولوژى) و توسعه برايمان ارزشى ندارد.
به علاوه آن كه به هيچ يك از اهداف ديگرمان از جمله استقلال اقتصادى نخواهيم رسيد
و در صحنه سياسى نيز شكست خواهيم خورد. مع الاسف, از اين بابت زنگ هاى خطر به صدا
درآمده و اين پديده نيز در راه است و اگر با حساسيت آن را دنبال و چاره جويى
نكنيم, ضربه اى غيرقابل جبران خواهيم خورد و اين همان چيزى است كه رهبر معظم به
عنوان گام چهارم از آن ياد كردند.

معظم له در بيانات فروردين ماه 76 چنين فرمودند: ((ما بايد گام چهارم را كه
گام نوسازى و تحول معنوى و اخلاقى است برداريم و در جامعه به يك معنا اين حركت
از همه حركت ها دشوارتر است و خيلى سخت است كه انسان از لحاظ اخلاقى همه جامعه را
نوسازى كند و تحولى ببخشد و رذايل اخلاقى را كنار بريزد و معنويات را بر جامعه
مستقر كند. به خاطر همين است كه ما بدون يك تحول اخلاقى عميق و گسترده نخواهيم
توانست عدالت اجتماعى را آن طورى كه مورد نظر اسلام است انجام دهيم)).



انتظار از دولت جديد

دفاع از حق و گسترش عدالت از وظايف دولت و آرمان هاى نظام پشتوانه بقاى مملكت
و ملت است كه: ((الملك يبقى مع الكفر و لايبقى مع الظلم)) و نفى هر گونه ستم گرى
و ستم پذيرى و بسط قسط و عدل از مبانى نظام مقدس جمهورى اسلامى است و تإمين
نيازهاى اساسى: مسكن, خوراك, پوشاك, بهداشت, درمان, آموزش و پرورش و امكانات
لازم براى تشكيل خانواده براى همه و ريشه كن كردن فقر و محروميت جزو اصول اقتصادى
و امور مالى قانون اساسى است.

از اين نكته نيز نبايد غفلت ورزيد كه همان گونه كه تحقق عدالت بدون تحول
اخلاقى ميسر نيست, تحول اخلاقى نيز در گرو اجراى عدالت اجتماعى است و اين دو در
يكديگر تإثير متقابل دارند, زيرا مادام كه مردم به قسط و عدل حكومت و قاطعيت
آن در مقابل اجحاف و بى عدالتى اعتماد نكنند, توصيه هاى اخلاقى نقش بر آب خواهد
بود و بلكه اثر معكوس دارد. اين سخن از پيامبر اكرم(ص) است: ((لولا الخبز لما
صلينا و لا صمنا و لا ادينا فرائض ديننا; اگر نان نبود ما نماز نمى خوانديم و روزه
نمى گرفتيم و به واجبات دين عمل نمى كرديم)).(13)

و امام صادق (ع) مى فرمايد:

((يكى از عوامل بقاى اسلام و بقاى مسلمين اين است كه اموال در دست كسانى باشد
كه حقوق واجبه آن را بشناسند و با آن كار شايسته كنند و از عوامل فناى اسلام و
فناى مسلمين آن است كه اموال به دست كسانى بيفتد كه حقوق متعلقه را نشناسند و
به آن نيكوكارى نكنند)).(14) و نيز مى فرمايد: ((ثلاث يحتاج الناس اليها طرا الامن
والعدل والحضب;(15) سه چيز است كه تمام مردم به آن نياز دارند: ((نيت, عدالت,
فراوانى نعمت)).

و اميرالمومنين(ع) در نامه اى به مالك اشتر مى نويسد: ((و ان افضل قره عين
الولاه اقامه العدل فى البلاد و ظهور موده الرعيه;(16) همانا بهترين روشنى چشم
زمامداران برقرار كردن عدل در سراسر كشور و مهر و محبت رعيت است)).

و در نخستين خطبه اى كه پس از تصدى خلافت ايراد فرمود از مسووليت عالمان در
مقابله با شكاف فقر و غنا سخن گفت و چنين يادآور شد:
((… و ما اخذالله من العلمإ ان لايغاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم;(17)
خداوند از علما و دانشمندان پيمان گرفته, پرخورى ظالم و گرسنگى مظلوم را تحمل
نكنند)).

بنابراين, بر كارگزاران نظام است كه براى اداى تكليف و تحصيل رضاى خداوند و
جلب اعتماد ملت كه سرمايه اى فناناپذير است در احقاق حقوق محرومان و مقابله با
ستم و تجاوز و سوء استفاده و اسراف كارىها و فرصت طلبى ها و همزمان با ادامه
طرح هاى توسعه و سازندگى كه ـ يك ضرورت حياتى براى آتيه كشور است ـ به فكر
قشرهاى محروم و مشكلات مردم, به ويژه نسل جوان باشند و با استثمار و تورم و
گرانى نامعقول فزاينده كه بزرگ ترين بلاى امروز جامعه است و بسيارى از
نابسامانى ها از آن سرچشمه مى گيرد به مقابله برخيزند و بدانند كه تإخير يا كندى
در اجراى طرح هاى توسعه و سازندگى قابل جبران است, اما از دست دادن پايگاه مردمى
و پشتوانه روحى و روانى و اعتقادى و اخلاقى مردم قابل جبران نيست و اين مسإله
اصلى ترين مسإله امروز ماست كه اگر به آن توجه نشود تإخير بيش تر آن فاجعه
آفرين خواهد بود و براى تحقق اين خواسته همسويى و همراهى سه قوه ((قانون گذارى,
قضايى و اجرايى)) كشور ضرورى است همان گونه كه مقام معظم رهبرى در پيام مهم
خود, قوه قضايى و اجرايى و مجلس را به برخورد جدى با ثروت هاى باد آورده و
نوكيسه هاى جديد فرا خواندند:

((دستگاه قضايى بايد در برابر انسان هايى كه زياده طلب و كسانى كه به دنبال
قارون شدن هستند بايستد و با آنها مقابله كنند و مجلس شوراى اسلامى با تصويب
قوانين لازم و قوه مجريه با كمك دستگاه قضايى بايد به مقابله با اين پديده
خطرناك كه در آغاز راه است برخيزند و از انباشته شدن ثروت هاى حرام و بادآورده
از راه هاى غيرقانونى جلوگيرى كنند.))(18)


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حديد (57) آيه 25.
2 و 3 ) روزنامه اطلاعات ;76/4/23
محيط زيست, سازمان ملل تخمين مى زند سالانه 300 تا 400 ميليون تن زباله سمى
توليد مى شود كه مقاديرى از آن در كشورهاى جهان سوم انباشته مى شود. اطلاعات
71/9/19.
4 ) روزنامه اطلاعات 71/9/11.
5 ) مغز متفكر جهان شيعه, ترجمه ذبيح الله منصورى, ص111.
6 ) گزارش صدا و سيماى جمهورى اسلامى.
7 ) روزنامه كيهان, مرداد71.
8 ) جامع السعادات, ج2, ص36.
9 ) وسائل الشيعه, ج6, ص4.
10 ) اسرإ (17) آيه 27.
11 ) نهج البلاغه, حكمت319.
12 ) روزنامه قدس, 76/4/8.
13 ) الحيات, ج3, ص98.
14 ) كافى ج5, ص35.
15 ) تحف العقول, ص236.
16 ) نهج البلاغه, نامه 53.
17 ) همان, خطبه سوم.
18 ) روزنامه قدس, 76/4/8.

/

ويژگى هاى شخصيت صهيونيستى




##ترجمه: مهدى اسدى##

وقتى از صهيونيسم سخن مى گوييم, مقصودمان فقط يهوديت نيست, زيرا يهوديت آيينى
شناخته شده است كه تاريخ خاص خود را دارد; تاريخى كه متخصصان در علم اديان
جداگانه به آن مى پردازند. اما صهيونيسم يك جنبش سياسى است كه در سازمان دهى و
فعاليت هاى خود بر يهوديان تكيه كرده است. صهيونيسم شمار بسيارى از يهوديان را
در اهداف خود جذب كرده و آنان را سازمان داده است. اين جنبش تلاش هاى فراوانى
براى آفريدن نسل هايى يهودى كه به شيوه اى خاص مى انديشند و به ويژگى ها و سرشت هاى
خاصى متصف اند به كار گرفته است.

با آن كه بررسى هاى نوشتارى و گفتارى بسيارى از صهيونيسم به عمل آمده است,
ليكن براى رسواگرى دشمنان اسلام و آگاه ساختن نسل ها و براى زدودن نقاب از چهره
آنان كه با صهيونيسم دست دوستى داده اند و افشاگرى مواضع همسو با اين رژيم, خود
را ناگزير از بررسى وجوه گوناگون اين هيولاى سياه و تحركات آن در دوره هاى
گوناگون تاريخ معاصر مى بينيم.



كينه … بارزترين ويژگى

شخصيت صهيونيستى:

كينه چه بسا برجسته ترين ويژگى شخصيتى صهيونيسم باشد. از اين رو, سخن خود را
با اين ويژگى آغاز مى كنيم, زيرا اين خصلت مى تواند تفسيرگر بسيارى از مقاطع
تاريخى جنبش صهيونيسم باشد; همچنان كه تبيين كننده چگونگى وصول صهيونيسم به
موقعيت كنونى است.
مدعيان صهيونيسم احساس گمگشتگى و خردى مى كنند. نگاه هاى هراسناك جوامع ديگر به
آنان احساس گوشه گيرى, تنهايى و كمبود را در درونشان بر مى انگيزد. اين امر
عقده اى در جان آنان پديد مىآورد كه به عقده حقارت بسيار نزديك است. عقده حقارتى
كه بعدها منشإ پديد آمدن كينه, عشق به شهرت و برجستگى, فخر دوستى, گردن كشى بر
ساير ملت ها و ديد اهانت گر به ملت هاى ديگر ـ بدان علت كه مى پندارند تمام جهان ضد
يهوديت است و در اعتقادات و ويژگى ها با آنان تفاوت دارد ـ در وجود صهيونيست ها
گرديده است.

كينه, بنا به تعبير علماى اخلاق پنهان كردن دشمنى در دل است. معمولا كينه قرين
آفاتى چون حسد, جدايى و قطع رابطه كينه توز با شخص گرفتار كينه است. همچنين شخص
كينه توز در سخنان خود هميشه به دروغ, بهتان, پرده درى, شماتت و ريشخند متوسل
مى شود. گفته شده است كينه ثمره خشم است و شخص كينه توز براى رسيدن به مقتضيات
نيروى خشم به مكر و حيله روى مىآورد.(1)

گفتيم كه صهيونيسم جنبشى پنهان كار است كه بر كينه تاريخى كاهش ناپذيرى
استوار گرديده است. صهيونيسم با جدا ساختن جامعه يهودى و محافظت از ويژگى هاى آن
و بستن راه هاى الفت جويانه با جوامع و اديان ديگر, اين كينه را در يهوديان هم
چنان تازه و پايدار نگاه مى دارد, با دروغ بستن به ديگران و آكندن روان هاى يهودى
از دروغ, صهيونيسم مى كوشد تا نيروى روانى برافروخته اى را نسبت به ملت ها و اديان
ديگر ايجاد كند; شايد كه از اين راه به اهداف فرومايه خود برسد!

شايد يكى از مدارك رسواگرى كه از كينه توزى دل هاى سياه صهيونيست ها پرده بر
مى دارد ((پروتكل))هاى(2) سران صهيونيسم است كه ((سرگئى نيلوس)) اولين ناشر اين
مدارك به زبان روسى درباره آن مى گويد: از يكى از دوستان نوشته اى به دستم آمده
كه در آن با دقت و وضوح عجيبى, نقشه يك توطئه جهانى شوم طراحى شده است. موضوع
آن كشاندن اين دنياى سرگردان به فروپاشى و نابودى ناگزير است.(3)

تإمل گران در صورت هاى گوناگون كينه صهيونيستى درمى يابند كه اين كينه در دشمنى
و بيزارى خلاصه نمى شود و يا اين كه در ملتى يا طرز فكرى خاص يافت نمى شود, بلكه
امرى فراگير است و بى وجود هيچ گونه دليل انسانى مشروع مى كوشد تا به شيوه اى
انتقام جويانه عمل كند.
كينه اى آميخته با زور و آكنده از آزار و كشتار براى رسيدن به اهداف آرمانى
صهيونيسم. اين مسإله به طور آشكار در پروتكل نخست سران صهيونيسم آمده كه متن
آن چنين است: ((زور كينه جويانه, عامل اساسى بى رحمى… است. از اين رو لازم است
تا به طرح زور و تزوير دست يازيم. نه تنها براى مصلحت, بلكه براى اداى وظايف و
رسيدن به پيروزى)).(4)

از ويژگى هاى اين نوع كينه آن است كه هرگز سرد يا كم نمى شود. على رغم متجاوز
بودن صهيونيست ها و انتقام هاى غير انسانى آنان, اين كينه هميشه بر ذهن و زبانشان
جارى است. هنگامى كه نيروهاى صهيونيست در سال 1967 به شهر قدس وارد شدند در
كنار ديوار ((ندبه)) گرد آمدند و به همراه ((موشه دايان)) شعارهاى: ((امروز در
مقابل روز خيبر است)) و ((انتقام خيبر را مى گيريم)) و نيز شعارهاى سخيف و
موزونى با مضمون ((… دين محمد[ص] گم شد)) و ((محمد[ص] مرد و از خود دخترانى
بر جاى گذاشت)) سر دادند.(5)

صهيونيست ها در اين تجاوز به شعارهاى كينه توزانه و تصرف شهر قدس اكتفا
نكردند, بلكه در بامداد روز 21 اوت 1969 مسجد الاقصى قبله اول و حرم سوم
مسلمانان را به آتش كشيدند(6) و در اين كار احساسات هيچ مسيحى و مسلمانى را
رعايت نكردند. و چه بسا از آنها, كه دل هايى سرشار از كينه سياه و تربيتى بيزار
از اديان ديگر و حتى بيزار از پيامبران دارند, نمى توان جز اين توقع داشت. يكى
از صهيونيست هاى كينه جو به نام ((لاوى موسى لاول)) مى گويد: ((بياييد تا مقاومتى
يگانه داشته باشيم. آن يك[ عيسى(ع]( را به صليب كشيديم و براى اين يك[ حضرت
محمد(ص]( نيازى به صليب نديديم چرا كه به زهر او را كشتيم… بنابراين وظيفه
دينى و اجتماعى و ميهنى ما اقتضا مى كند كه با تمام توان خود به بيگانه سازى
تعاليم او[ حضرت محمد(ص]( و نيز تعاليم آن يسوع دروغ گو بپردازيم… يعنى هدفى
كه انجمن ما براى آن تإسيس شده است…)).(7) يعنى صهيونيسم فراماسون.

پيوند و نزديكى صليبيان را با صهيونيست ها جز در كينه مشترك نسبت به اسلام
نمى توان تفسير كرد. وگرنه آنان كه به پيروى از حضرت مسيح(ع) تظاهر مى كنند,
چگونه راضى مى شوند كه پيامبرشان دروغ گو خوانده شود و خود سكوت كنند, بلكه پس از
اين موضع صهيونيست ها, آنان را يار و ياور باشند؟ چگونه واتيكان با اعتقاد به
مصلوب شدن مسيح(ع) مى تواند يهوديان را تبرئه كند؟



صهيونيسم… پديده اى تجاوزگر

صهيونيسم پديده اى تجاوزگر است كه شناخت ماهيت آن براى ملل مسلمان و ديگر
ملت ها امرى ضرورى مى نمايد. صهيونيسم مى كوشد تا با برانگيختن كينه ها و برافروختن
عده اى عليه عده اى ديگر به اختلاف هاى موجود ميان پيروان يك دين يا ميان پيروان
اديان مختلف دامن بزند.
پيش از جنگ سال 1967 پيروان و ياوران صهيونيسم در فرانسه در يك راهپيمايى كه
((سارتر)) نيز در آن شركت كرد تابلوهايى با مضمون ((مسلمانان را بكشيد))
برافراشتند. در پى اين راهپيمايى فرانسويان در مدت چهار روز مبلغ يك ميليارد
فرانك به اين جنبش كمك كردند. هم چنين اسرائيل كارت پستال هايى با نوشته ((شكست
هلال)) در تيراژهاى ميليونى چاپ و منتشر كرد و براى تقويت صهيونيست ها به فروش
رساند.(8)

بسيارى از مسيحيان نيز به علت فريب كارى صهيونيست ها و سكوت واتيكان گمان
مى كنند كه صهيونيسم تنها با اسلام دشمنى دارد. در حالى كه پروتكل چهاردهم خلاف
اين را مى گويد. در متن اين پروتكل آمده است: ((هنگامى كه توانمندىهاى خود را به
كمال برسانيم, آن گاه سروران كره زمين خواهيم بود. آن گاه اجازه نخواهيم داد كه
دينى جز دين ما پابرجا بماند… از اين رو, بر ماست كه همه آموزه هاى ايمان را
درهم شكنيم)).(9)

اين كار چگونه امكان پذير مى شود؟ شايد طرح صهيونيستى زير, اين را برايمان
بازگويد:

براى بيرون راندن دين از جوامع مسيحى و اسلامى, صهيونيست ها اقدام به پديد
آوردن جريان هاى فكرى بى دين و الحادى و نيز جريان هاى اجتماعى فاسد و تباه كننده
كرده اند. هر خردمندى با آگاهى از اين عمل درمى يابد كه آنان مبلغ ايمان به
خداوند و يا حتى به دين يهودى نيستند, بلكه صهيونيست ها به يك جنبش ميهنى
وابسته اند كه يهوديت را سپر و جولانگاه يكه تازىهاى خود قرار داده است. وگرنه
پاسخ به اين پرسش ها نبايد براى صهيونيست ها كار چندان مشكلى باشد كه آيا حضرت
موسى ـ عليه السلام ـ از منتشر ساختن كفر و تباهى در جهان تنها براى تسلط
يهوديان بر سرزمينى چون فلسطين خرسند است؟ و آيا براى تقويت جامعه يهود, از
پراكنده شدن مظاهر تباهى در سرتاسر جهان خشنود مى گردد؟

صهيونيسم براى تقويت خود به دو شيوه متوسل شده است:



1ـ تباه سازى عقيدتى;

اين شيوه مبتنى بر آشكارسازى كينه جويى بر هر غير يهودى است. اين نقش; يعنى
تباه ساختن عقايد مردم را, بازوى پليد صهيونيسم; يعنى فراماسونرى انجام مى دهد.
[جريانى كه بعدها] فراماسونرى[ نام گرفت] جنبشى است كه براى از ميان بردن
مسيحيت از آغاز دوران ميلادى شكل گرفته و پس از ظهور اسلام كوشش هاى خود را براى
از بين بردن رسالت حضرت محمد مصطفى(ص) متمركز كرده است. به ويژه پس از انتشار
دين اسلام و پديد آمدن پيكره هاى حكومتى و دولتى, فراماسونرى قد علم كرد و با
تإسيس فرقه هايى چون بابيه, بهائيه و باطنيه ساده دلان مسلمان را به گرد
انديشه هاى خود آورد. در پس فتنه هاى مسيحى نيز ردپايى از فراماسونرى ديده مى شود.
((پاس لوئيس شيخو)) در كتاب خود ((راز پنهان پيروان فراماسونرى)) مى گويد:
((تإكيد مى كنيم كه فراماسونرها معتقدند كه همه اديان افسانه هايى يك سان هستند.
به خصوص دين كاتوليكى كه با آن به دشمنى برخاسته اند)).

اين دشمنى صورت هاى گوناگونى دارد. از آن ميان برانگيختن حساسيت ها در ميان
مذاهب, سبك نمايى عقايد در ديد نسل هاى جديد و تباه ساختن روان جوانان براى دور
نگاه داشتن آنان از عبادت را مى توان برشمرد.

در پروتكل هفدهم سران صهيونيسم آمده است: ((فعلا به كليساها تهاجمى نمى كنيم تا
بازآموزى جوانان از طريق عقايد موقتى نوينى صورت گيرد.
سپس عقايد خود را به آنان خواهيم آموخت. با كليساها از طريق انتقاد كه تاكنون
نيز منشإ اختلاف ميان آنهاست رويارو خواهيم شد)).(10)

براى رسيدن به اين هدف برخى از صهيونيست ها تظاهر به پذيرش اسلام يا مسيحيت
كرده اند, تا آموزه هاى اديان ديگر را با منافع صهيونيست ها همسو كنند. اين كار از
طريق برانگيختن عطوفت و دلجويى ديگران و مرثيه سرايى بر يهوديان و در واقع با
برانگيختن ملى گرايى و پراكندن تخم كينه و همچنين برافروختن شعارهاى دين گونه,
تفرقه افكنى و گردانيدن حقايق دينى صورت مى گيرد. انجام اين نقش پست را اعضاى
فراماسونرى كهنه و نو بر عهده گرفته اند. ((محمد خليفه التونسى)) مى گويد: ((براى
مثال كعب الاحبار قرآن را تفسير و رواياتى را نقل مى كرد و اين دو را با آن چه ما
((اسرائيليات)) مى ناميم, مىآميخت كه بسيارى از يهوديان پس از وى راه او را در
پيش گرفته اند. يهود اين گونه با مسيحيان و پيروان اديان و مذاهب ديگر انجام
داده اند)).(11)

عجيب نمى نمايد اگر صهيونيست ها متناسب با اهداف پست خود, وسايل پستى را نيز به
كار گرفته اند. در پروتكل اول تصريح شده است: ((هدف وسيله را توجيه مى كند و بر
ما كه در حال طرح ريزى هستيم, لازم است كه به آن چه نيك يا اخلاقى است توجهى
نكنيم)).(12)

از جمله اين وسايل كه براى دور نگاه داشتن ملت ها از اديانشان به كار مى رود,
پراكندن كفر و بى دينى و نيز نظريه هاى سست كننده ايمان و تباه كننده اعتقاد به
خداوند و قداست و كرامت انسان است. در پروتكل دوم آمده است: ((گمان نكنيد اين
سخنان ما حرف هايى پوچ است. توجه داشته باشيد كه موفقيت داروين, ماركس و نيچه را
ما از پيش سامان داديم)) همچنين در پروتكل نهم آمده است: ((نسل جديد امت گرايان
(غير يهوديان) را فريفته, آنان را با آموزش اصول و نظرياتى كه پوچى آنها بر ما
امرى شناخته شده است, فاسد و متعفن ساختيم. ما خود آموزگار اين تعاليم بوده ايم,
ليك ـ بدون دگرگون ساختن قوانين موجود ـ با تحريف هايى ساده و تفسيرهايى كه
مقصود پايه گذاران آن تعاليم نبوده است به نتايج سودمند و شگفتآورى دست
يافتيم)).

در پروتكل چهاردهم آمده است: ((… از اين رو بر ماست كه همه آموزه هاى ايمان
را درهم بشكنيم. نتيجه موقت اين كار به بار نشستن بى دينان خواهد بود. اين امر
شايد به كار خود ما نيايد, اما الگويى براى نسل هاى آينده است كه شنونده تعليم
ما بر اساس دين موسى[ع] خواهند بود كه با عقيده اى راسخ به ما نمايندگى
فرمانبردار ساختن تمام ملت ها را داده است)).

از اين رو, مكاتب فكرى و اجتماعى متعددى را كه از اهداف آنها دور ساختن
بندگان از خداوند است پديد آوردند. از اين ميان مى توان به مكاتب دوركهايم,
ماركسيسم, اگزيستانسياليسم, آوانگارد و سورئاليسم اشاره كرد. صهيونيست ها از اين
طريق به پراكندن كفر و بى دينى و زدودن ايمان از نفوس پرداختند تا رويارويى با
صهيونيسم را تضعيف كنند.

در يك كنگره وابسته به انجمن فراماسونرى آمريكا كه كارگزار فراماسونرى در
تمام دنياست ـ و تمام اعضاى آن را يهوديان تشكيل مى دهند ـ پنج تن از
سرمايه داران يهودى همپيمان شدند تا حكومت روسيه تزارى را از بين برده, حكومتى
كمونيست و بلشويك را بنيان نهند. لنين, رهبر انقلاب روسيه در مبارزات خود به
((تروتسكى)) صهيونيست مشهور متكى بود كه هزينه و سلاح مورد نياز لنين را فراهم
مى ساخت و يكى از علت هاى اساسى به خاك و خون كشيدن هشت ميليون تن در انقلاب 1917
بود.(13)



2ـ تباه سازى اخلاقى:

پى جويان در پروتكل هاى سران صهيونيسم, نقشه تباه سازى اجتماعى را به طور واضحى
مى بينند كه در از هم گسيختن روحيه هاى فردى, سست كردن روابط خانوادگى, تإسيس
روسپى خانه ها و ترويج روابط نامشروع جنسى به صورتى مبتذل و سهل الوصول,
ازدواج هاى مشترك و الغاى جنسيت نمود مى يابد. در اين صورت زنان در پوشاك و رفتار
از مردان تقليد مى كنند يا آن كه با عمل هاى جراحى پى در پى از طريق تغيير
هورمون, تغيير جنسيت مى دهند. فراماسونرى كه شاخه هاى آن به محافل سينمايى,
نمايشى, سالن هاى مد و زيبايى رخنه كرده, تلاش هاى بسيارى را براى مشوه ساختن هستى
انسان و قانون گذارى براى گنجاندن زنا, هرزگى و بى بند و بارى در اديان مبذول
كرده كه در عملى ساختن اين هدف در اروپا, امريكا و كشورهاى اسكانديناوى به خصوص
با موفقيت همراه بوده است. اين تلاش ها عاقبت با از هم گسيختگى بنيادهاى خانوادگى
و اجتماعى و گسترش آشكار فساد خانوادگى و اجتماعى ثمربخش گرديد. در 21 اكتبر
1969 شهر كپنهاك شاهد آغاز به كار اولين نمايشگاه بين المللى جنس بود كه انقلابى
عليه تمام آيين هاى مربوط به رازهاى زناشويى در روابط مرد و زن بوده است.

سپس فراخوان هايى براى اباحه لواط ميان مردان و سحاق ميان زنان ارائه مى شود تا
با طرح شدن در پارلمان ها و قواى قضائيه اروپا و امريكا قانون مند گردد.(14) علاوه
بر اين, براى مقبوليت يافتن بيشتر جنبش صهيونيسم در ميان جوامع آزادمنش نه تنها
به تطبيق اصول و زيربناهاى اين جنبش اكتفا نمى شود, بلكه در بخش هاى اقتصادى,
سياسى و فرهنگى نيز تسهيلات سخاوت مندانه اى صورت مى گيرد.

چه بسا كه مكاتب فكرى و علمى گوناگون در گسترش تباه سازى اجتماعى و اخلاقى نقش
آفرين بوده اند, اما پروتكل دوم آشكارا به اين مسإله اشاره مى كند: ((گمان نكنيد
اين سخنان ما حرف هايى پوچ است, توجه داشته باشيد كه موفقيت داروين, ماركس و
نيچه را ما از پيش سامان داديم و البته آثار غير اخلاقى كه گرايش هاى اين علوم
براى امت گرايان (غير يهوديان) در پى دارد, براى ما بسيار روشن و آشكار است)).

داروين با تفسير پيدايش خلقت, ايمان به خدا را متزلزل كرده و با انتساب انسان
به ميمون ارج و پايگاه معنوى او را كاهش داده است.

سپس فرويد ظهور كرد كه وى به نوبه خود رفتارهاى انسانى را براساس حيوانيت
مطلق تفسير كرد. فرويد جز يهوديت به همه اديان ديگر تاخت و جنسيت را يگانه
تفسير رفتارهاى بشرى در طول تاريخ قلمداد كرد. اين گونه بود كه معنويت انسان هاى
باورمند سقوط كرد و فرويد و داروين له له زنان در كوششى بى ثمر به دنبال يافتن
حلقه مفقوده افتادند. بدين ترتيب, ديگر ارزشى جز مصلحت و التذاذ و قوانينى جز
زور و اختناق و اخلاقى جز كينه و تحقير بر جاى نمى ماند. اين گونه است كه زمينه
جهانى صهيونيسم فراهم آمد و جوامع سست در برابر آن سپر انداختند, به گونه اى كه
صهيونيسم توانست به آسانى در مراكز حساس اين جوامع هم چون مراكز قدرت, تعليم و
تربيت, مراكز رفاهى و فرهنگى, اقتصادى و نظامى و مراكز تصميم گيرىهاى مهم و
حساس نفوذ كند. از آن پس صهيونيسم چنگال هاى پليد خود را به اين سو و آن سو
كشاند. پى در پى مى شنويم كه فلان دولت يا فلان رژيم تغييرى در مواضع خود داده يا
فلان تصميم را اتخاذ كرده است, در حالى كه نمى دانيم در پس پرده, اشاره ها و
زمينه چينى ها و دلايل نامرئى صهيونيستى وجود دارد كه در خفا و تاريكى به دگرگون
سازى اين حوادث انجاميده است.

بدين ترتيب, صهيونيسم در سايه سستى ملت ها هم چنان آسوده به تحليل بردن
ارزش هاى انسانى و اخلاقى و بينش هاى معارض با فراخوان هاى ويران گر مى پردازد, ليكن
در اين ميان اخلاق مانعى بازدارنده در برابر صهيونيست ها ـ كه به اعتراف خود آن ها
اخلاق و دين دو مانع سترگ در برابر كارشان است ـ به شمار مىآيد. از اين رو,
فرزند شايسته خود ((فرويد)) را به كار گرفتند تا اين دو مانع را از سر راه
بردارد و خود سپس گفتند: فرويد از ماست, و او هم چنان آشكارا به نمايش دادن
گرايش هاى جنسى خواهد پرداخت تا ديگر چيز مقدسى در چشم جوانان برجاى نماند.

هدف سلطه است و وسيله آن, سلب توانايى ملت ها با استفاده از همه ابزارها و
روش هاى پست و پليد مى باشد; از جمله: فتنه انگيزى و جنگ افروزى, پراكندن
انگيزه هاى دشمنى و ستيز و اختلاف ميان ملت ها و ميان طبقات و گروه هاى يك جامعه
خاص و حتى ميان افراد خانواده; تا بدين وسيله توانمندى از ملت ها گرفته, در
جوامع صهيونيستى باقى بماند. بسيارى از تحليل گران سياسى بر اين عقيده اند كه جنگ
جهانى دوم نبردى آلمانى نبود, بلكه نيرنگى صهيونيستى بود كه به شهادت نبرد
((گتلاند)) فرماندهان سپاه و ناوگان ها در آن يهودى بوده اند. از ديگر توطئه هاى
صهيونيسم پراكندن بذر اختلاف و فتنه در ميان دولت ها از طريق انجمن هاى سرى سياسى,
دينى, هنرى, ورزشى و كلوپ ها و محافل فراماسونرى و نيز انجمن هاى علنى از اين دست
در قالب فعاليت هاى گوناگون و علاوه بر آن كشاندن دولت ها از تعصب هاى سياسى و دينى
به نرمى و مداراست.(15)

در متن پروتكل پنجم آمده است: ((طى بيست سده, با پراكندن تعصبات دينى و ملى
ميان امت گرايان (غير يهوديان) بذر اختلاف را در هر يك از خواسته هاى شخصى و
ميهنى شان كاشته ايم)).

اما پروتكل هفتم با صراحتى چنين ـ يا بگوييم با وقاحتى چنين ـ مى گويد: ((در
همه اروپا ـ و با استعانت از اروپا ـ بايست در ساير كشورها فتنه و ستيز و
دشمنى هاى دو طرفه را برانگيزيم كه در اين كار فايده اى دوگانه است. نخست: بدين
وسيله بر سرنوشت همه كشورهايى كه به خوبى مى دانند ما توانايى ايجاد آشفتگى هاى
دلخواه را داريم, حكم خواهيم راند, دوم: با ترفندها و دسيسه ها و به وسيله
تورهايى كه در وزارت خانه هاى همه دولت ها گسترده ايم ـ و نه تنها با سياست هايمان
بلكه با موافقت نامه هاى صنعتى و خدمات مالى نيز پشتيبانى مى شود ـ توانايى شكار
هر كس و هر چيز را خواهيم يافت)).

اين ماهيت دشمن ما و تحركات و فعاليت هاى اوست. اگر بر اسلام و ميهن و فرزندان
خود انسان هايى غيرتمند باشيم وظيفه ما حكم مى كند كه اين توطئه بزرگ را بشناسيم
و در برابر آن بايستيم. در اين ميان جز اسلام سلاحى نجات بخش و عدوكش نداريم. تنها
اسلام است كه ضامن بازگشت مجد و شكوه ماست و تنها عاملى است كه مى تواند صهيونيسم
را به تشويش هاى محتضرانه و تلخ تاريخى دراندازد.

((بن گوريون)), نخست وزير پيشين رژيم صهيونيستى مى گويد: ((هراسناك ترين بيم آن
است كه در جهان… محمدى جديد پاى به عرصه وجود بگذارد)).(16)

بى شك مقصود ((بن گوريون)) از كلمه ((محمد))(ص) كسى جز انسان محمدى نيست كه
پنجه بر گلوى صهيونيسم خواهد فشرد و روزى جهان را از اين لكه ننگ پاك خواهد كرد.
ان شإالله.


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) ر.ك به كتب اخلاق از جمله جامع السعادات تإليف شيخ محمد مهدى نراقى, ج1.
2 ) پروتكل: مدارك سياسى مربوط به مجامع بين المللى; صورت جلسات و مصوبه هاى
اين مجامع. (فرهنگ زبان فارسى, دكتر مهشيد مشيرى, ص184.
3 ) الخطر اليهودى, محمد خليفه التونسى, پروتكل هاى سران صهيونيسم, ص97.
4 ) همان, ص109.
5 ) سران غرب, ص36.
6 ) دولتنا, محمد على مكى, ص34.
7 ) فراماسونرى اين دنياى مجهول, صابر طعمه, ص119.
8 ) سران غرب, ص38 به نقل از طريق المسلمين, ص21 ـ 20.
9 ) الخطر اليهودى, ص152.
10 ) همان, ص168.
11 ) همان, ص69.
12 ) همان, ص107.
13 ) اسلام و توطئه هاى استعمار, الارشدى, ص101.
14 ) فراماسونرى اين دنياى مجهول, ص272 ـ 269.
15 ) الخطر اليهودى, ص31.
16 ) مجله الكفاح الاسلامى, نيمه دوم آوريل1955.

/

گوشه اى از كرامات جبهه ها


اشاره
سرگذشت هشت ساله دفاع مقدس, از منظرهاى گوناگون قابل مطالعه و عبرت آموزى است ولى برجسته ترين بعد اين نبرد, جنبه معنوى و عرفانى آن بود; چه بسيار جوانانى كه در اين معبد بزرگ ره صد ساله را يك شبه پيمودند و قله هاى بلند سلوك را به راحتى تسخير كردند و چه كرامات و امور معجزه سانى كه در اين ايام به تحقق نشست و در تحول معنوى كسان بسيارى, نقش تعيين كننده داشت. امروز شايد به واسطه چهره نمودن مظاهر دنيا, و فاصله گرفتن از آن ايام, آن بارقه ها كم رنگ جلوه كند يا پذيرش برخى از كرامات بر ذهن هاى مسخر ماده, دشوار آيد ولى بايد دانست كه اينها حقايقى جاودانه اند و همه كسانى كه در دل تاريك شب ها به قلب پرحجم دشمن زده اند بارها از كوثر اين حقايق جرعه نوشيداند.
به مناسبت سالگرد هفته دفاع مقدس, و ياد كردن از آن حماسه ها, خاطراتى از چند برادر روحانى و طلبه را در باب موضوع ياد شده تقديم مى كنيم.(واحد فرهنگ و هنر)

با تعدادى از رزمندگان, براى بازديد از شهرهاى آزاد شده در عمليات ((والفجر10)) به منطقه رفته بوديم از شهر حلبچه گذشتيم و در شهر ((دجيله)) قدم مى زديم و قدرت خداوند را مى ديديم. رزمنده اى با موتور سيكلت كنارمان توقف كرد و بعد از احوال پرسى, گفت: حاج آقا! ما را موعظه اى كنيد كه امروزمان با ديروزمان فرق داشته باشد. من از اين همه رشد معنوى رزمندگان خوشحال شدم, و آيه اى را درباره مجاهدان خواندم و توضيح دادم.
آن برادر رزمنده هم براى ما, خاطره اى را كه با چشم خودش ديده بود تعريف كرد: چند روز از عمليات والفجر10 گذشته بود. هواپيماهاى دشمن, پى در پى مىآمدند و منطقه را بمباران شيميايى مى كردند, در همين بمباران ها بود كه هزاران نفر از مردم بى گناه حلبچه, شهيد و مجروح شدند, پدافندهاى ما هم تا حد توان دفاع مى كردند و بعضى از آنها را سرنگون مى كردند. نزديكى ما يك دستگاه توپ ضدهوايى 57 ميلى مترى بود كه ما با خدمه آن دوست بوديم و با هم رفت و آمد داشتيم. روزى يكى از خدمه هاى آن, به هواى اين كه وضعيت عادى است,توپ را رها كرد و پيش من آمد. البته اين كار درستى نبود. در همان لحظه هواپيماى دشمن بالاى سر ما ظاهر شد و نزديك بود كه مقر ما را هدف قرار دهد, اما ناگهان ديديم كه يك تير از توپ به طرف هواپيما شليك شد و به آن اصابت كرد و موجب سقوط آن گرديد, در حالى كه خدمه توپ پيش ما بود, با تعجب به طرف توپ دويديم, ديديم كه يك بسيجى گويا از رفقاى آن خدمه بود, آن جاست. او اصلا با توپ آشنايى نداشت, از اوپرسيدم چطورشد؟
گفت: ديدم هواپيما آمده و كسى نيست آن را بزند, پشت توپ نشستم و لوله را به طرف آن گرفتم و پدال آتش را فشار دادم. ناگفته نماند زدن هواپيما با توپ از طرف خدمه هاى كاركشته هم كار آسانى نبود و براى اين كار, بايد ارتفاع و سرعت و مسافت مشخص شود و زاويه بندى گردد و هواپيما در داخل دوربين قرار گيرد, تا احتمال اصابت گلوله ها به هواپيما داده شود, هدف قرار گرفتن هواپيما توسط يك بسيجى آموزش نديده توپ, چيزى جز تفسير اين آيه قرآن نيست كه ((و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى)).
((خاطره از حسين ايمانى))

جايگاه ديده بانى ما جاى بسيار مناسبى بود و بر همه خط عراقى ها مسلط بوديم و تمام سلاح ها و خمپاره هايشان را مى ديديم, از جمله سلاحى كه در ديد ما قرار داشت, ضد هوايى تك لولى بود كه عراقى ها در نزديكى قله كوه, در زير صخره, كار گذاشته بودند و با آن جاده تداركاتى و سنگرهاى كمين ما را نشانه مى رفتند كه كارها را بسيار دشوار كرده بود.
آن روز كه در مقر ديده بانى قرار گرفتيم, با خود گفتم: بايد كارى كرد و حساب اين تك لول را رسيد, امروز خيلى شلوغ كرده است و بچه ها را اذيت مى كند, اگر بتوانم درست نشانه گيرى و با خمپاره اى آرامش كنم, كار بسيار مهمى انجام داده ام!
تصميم خود را گرفتم و با دوربين مشغول ((گرا))گيرى شدم و با ماشين حساب, مسافت را تنظيم نمودم, نتيجه را با بى سيم به خدمه اى كه خمپاره داشت اعلام كردم; خمپاره اول زده شد, تا حدى ((گرا)) به دستم آمد و دوباره با ميليوم دوربينى حساب كردم و گراى بعدى را به خمپاره اندازها دادم, ولى كارساز نشد, براى چندمين مرتبه اين عمل را تكرار كردم, اما هر دفعه كه برد را كم مى نمودم, گلوله خمپاره در جلو تك لول بر زمين مى نشست و مرا مجبور مى نمود كه برد را اضافه كنم كه در اين صورت هم, ((گلوله)) از ضد هوايى عبور مى كرد و قله را هدف قرار مى داد.
مانده بودم كه چه كنم؟! بايد كارى كرد, به هر حال بچه ها در آزار و اذيت سختى به سر مى بردند و زدن تك لول هم خدمت بزرگى براى هم رزمانم به حساب مىآمد.
در همين فكر بودم كه يكى از برادران, در كنارم قرار گرفت, نگاهى به صورتش انداختم, آشناى ديرينه جنگ و ميدان بود و مسووليت هاى بزرگى در لشگر داشت و از بچه هاى مخلص لشگربه حساب مى رفت.
همين كه نگرانى مرا ديد, پرسيد: آيا وضو گرفته اى يا نه؟!
ـ نه, چون خيلى عجله داشتم و مى خواستم ضدهوايى دشمن را از بين ببرم.
ولى به هر حال لازمه نابودى دشمن در خط, اين بود كه پاك و پاكيزه براى پروردگار شويم و از خودش كمك بگيريم تا هدف را نشانه رويم و سنگر كفر را در هم كوبيم.
با هم پايين آمديم و وضو ساختيم و مجددا به بالا برگشتيم.
برادر مخلصم, اشاره اى به خمپاره نمود و دستش را به لوله آن زد و به خدمه گفت:
ـ ما كه بالا رفتيم شما گلوله تان را شليك كنيد.
چند لحظه طول نكشيد كه فرمان شليك داده شد, خدمه خمپاره, گلوله اى را كه آماده كرده بود به سوى هدف رها كرد. اين دفعه خمپاره حركت ديگرى داشت و انگار كه مإموريتش درهم كوبيدن هدف بود! بلى حدس همه درست بود, خمپاره كه رها شد بعد از زمان كوتاهى تكه پاره هاى ضدهوايى در هوا پخش شد و ديگر صدايى از آن شنيده نشد و ديگر گلوله اى به طرف ما و جاده تداركاتى شليك نشد! و همه جا آرام شد. و خداوند يك بار ديگر به يارى ما شتافت تا در هدفى كه ساعت ها به دنبالش بوديم كمكمان كند, او به ما فهماند كه همه چيز نزد خداوند سهل و انجام پذير است.((خاطره از بهرام صالحى))

پس از آزادسازى بستان, يكى از اين عزيزان رزمنده مى گفت: ما با دشمن مشغول جنگ بوديم و تقريبا در محاصره دشمن قرار گرفته بوديم و هر چه فشنگ در اسلحه داشتيم به طرف عراقى ها پرتاپ كرديم و تيرهايمان تمام شد و احساس كرديم كه محاصره تنگ تر مى شود, ما هيچ ابزار يا وسيله دفاعى نداشتيم و مانده بوديم چه كنيم. بعد استغاثه كرديم به خداى متعال و گفتيم: خدايا! به تو پناه مى بريم, كمكمان كن. دوباره تفنگ هاى خالى را برداشتيم و به طرف عراقى ها شليك كرديم و به طرف عراقى ها هجوم آورديم و ديديم اين اسلحه ها همين طور دارند شليك مى كنند و خشاب ها پر از تير است و همين طور جنگيديم, بدون اين كه خشاب تفنگى را عوض كنيم, اصلا متوجه نبوديم كه اين تيرى كه تمام شده, چطورى اسلحه به اين سبك پشت سر هم دوباره شليك مى كند و الحمدلله توانستيم خودمان را از آن محاصره و مهلكه نجات بدهيم.
يكى ديگر از برادران مى گفت: در يكى از عمليات خيلى تشنه شده بوديم, اصلا به گونه اى كه هيچ توان جنگيدن نداشتيم. در اين هنگام به خداوند و حضرت فاطمه زهرا(س) متوسل شديم.
و اتفاقا اين خاطره مصادف بود با شب تولد حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ خلاصه ما هم به ايشان پناه آورديم, يك سيد هم آن جا پيش ما بود كه در دلش گفته بود مادر, با اين وضعيت اين طورى آن هم به دستور فرزند تو حضرت امام آمديم, به ميدان جنگ. حالا شايسته است با اين تشنگى آهى بكشيم و در برابر دشمنان اسلام كارى نتوانيم بكنيم, يعنى هيچ به ما كمك نمى كنيد؟ خلاصه اين برادر سيدمان مى گفت در همان لحظه اى كه در سنگر نشسته بودم و با خودم راز و نياز مى كردم تا عزيزان بتوانند از عقبه براى ما, آب برسانند يك دفعه ديدم دم در سنگر يك مادر بزرگوار و زن محبوبه اى داراى چادرى ظاهر شدند, ديگر از بس كه ابهت ما را گرفته بود, نتوانستيم به چهره مبارك ايشان نگاه بكنيم, فقط چيزى متوجه شديم به ما گفت: ((فرزندان من شما دست به قمقمه هايتان ببريد و آب بياشاميد و سيراب شويد, ناراحت هم نباشيد. ما هم هستيم و كمكتان مى كنيم.)) و ما خيلى تعجب كرده بوديم, سيد مى گفت: ما قمقمه هايمان را برداشتيم و ديديم داخل قمقمه هايمان پر از آب است و آب را خورديم و سيراب شديم و خيلى هم از اين قضيه خوشحال و سر حال شديم.((خاطره از داود غلامى))

پاورقي ها:

/

آرمان هاى انقلاب اسلامى از ديدگاه امام خمينى ره




##دانشجوى دوره دكترا##

اشارت

اگرچه مبحث ((تغييرات اجتماعى)) از ديرباز مورد توجه متفكران مختلفى, از
ارسطو و افلاطون گرفته تا نظريه پردازان جديد متإخر همانند ماركس, ماركوزه و
آرنت, بوده ـ و در اين خصوص طيف متنوعى از تئورىها پيشنهاد شده است ـ با اين
حال حساسيت و اهميت موضوع مى طلبد تا از منظر تازه اى اين پديده مهم سياسى, مورد
بازنگرى قرار گيرد. به همين دليل مشاهده مى شود كه على رغم حجم عظيم تحقيقات به
عمل آمده, در زمينه ((شناسايى انقلاب)), هنوز هم گفتنى هاى بسيارى وجود دارد كه
جاى آنها در مطالعات موردى, خالى است. مهم ترين مصداق اين ادعا وقوع انقلاب اسلامى
در ايران است كه تعدادى از متفكران بنام اين رشته را به تجديد نظر در يافته هاى
قبلى شان وادار كرده است. ضرورت اين بازنگرى از صبغه مذهبى انقلاب ما ناشى مى شود
و اين كه انقلاب اسلامى در نوع خود منحصر به فرد مى باشد و لازم است تا در گونه
شناسى انقلاب, جايگاه متمايزى را به خود اختصاص دهد, لذا ما در اين نوشتار به
ارائه يك تقسيم بندى جديد از انقلاب ها همت مى گماريم كه در آن انقلاب ها بر اساس
آرمان هاى انقلابيون, از يكديگر تفكيك مى شوند. اين تقسيم بندى در كنار ديگر موارد
مشابه ـ تقسيم بندىهايى كه بر اساس ملاك هاى فلسفى, تاريخى, اقتصادى, انسانى,
اخلاقى و… صورت پذيرفته اند مى تواند در معرفى هرچه بهتر انقلاب اسلامى موثر باشد.
انقلاب ها را مى توان از اين ديدگاه به سه دسته تقسيم نمود:

نخست: انقلاب هايى كه آرمان عالى و اوليه آنها نيل به يك جامعه بى طبقه ـ
جامعه اى كه در آن مساوات اقتصادى نمود كامل داشته باشد ـ است. تحولات انقلابى رخ
داده در كشورهاى ماركسيستى را مى توان در اين قسمت جاى داد.

دوم: انقلاب هايى كه تإسيس يك جامعه مبتنى بر آزادى فردى و رفاه شخصى را آرمان
متعالى خود برگزيده اند و هر آنچه را كه به نحوى در تقابل با اين آزادى افسار
گسيخته باشد به كنارى مى نهند. جوامع به اصطلاح ليبرال چنين فرآيندى را پشت سر
گذاشته اند و هم اكنون سعى دارند در قالب شعارهاى انسان دوستانه, كالاهاى فرهنگى
خود را به ديگر كشورها صادر نمايند.

سوم: انقلاب هايى كه اصل را بر تربيت ((انسان هاى الهى)) گذارده اند و تإسيس يك
جامعه خداپسند را آرمان عالى خود قرار داده اند. در اين انقلاب ها فقط تإمين معاش
دنيوى و آسايش عمومى ملاك نيست, بلكه غرض اصلى به كارگيرى اين ابزار براى تحقق
يك وضعيت متعالى تر در درون جامعه مى باشد و آن اين كه جامعه اى صالح و پاك ايجاد
شود كه افراد در درون آن بتوانند به تكامل معنوى خويش نايل آيند. انقلاب بزرگ
حضرت رسول(ص) نمونه عالى اين ديدگاه است و در عصر حاضر ((انقلاب اسلامى ايران))
را داريم كه در نوع خود منحصر به فرد مى باشد.

اگرچه امكان دست يابى به نمونه هايى كه تركيبى از دو يا سه ديدگاه فوق باشند,
وجود دارد, اما عمده ترين آنها ـ در اين مقال ـ همان است كه پيش از اين گفته شد.
براى درك هر چه بهتر اين گونه شناسى تذكر مطالب زير ضرورى است.

1) اساسا انقلاب در گفتمان اسلامى, تعريف خاص خود را دارد و براى همين منظور
لفظ ويژه اى نيز جعل شده است. همان گونه كه مى دانيم انقلاب به معناى ((زير و رو
شدن)), ((واگرديدن)) و ((برگشتن)) در سده هفدهم به عنوان يك اصطلاح شايع و مقبول
در حوزه سياسى مطرح مى شود كه معناى اصطلاحى آن ((واژگونى تمام عيار حكومت و يا
دولت و جايگزينى حاكم و يا دولت جديد از طريق خشونت)) مى باشد. اگرچه اين مفهوم
در طى زمان از ظرافت و ابعاد تئوريك تازه اى برخوردار شده است ـ به گونه اى كه
امروز با طيف وسيع و متنوعى از تئورىهاى انقلاب مواجه ايم(1) اما در مقام ارزيابى
بايد اعتراف كرد كه همه اينها از تبيين جامع انقلاب اسلامى عاجزند. چرا كه مقوله
انقلاب در بينش اسلامى تعريفى به خصوص دارد كه با تعاريف مشابه از حيث محتوا
متفاوت است. كلمه ((انقلاب)) اگرچه در گفتمان اسلامى به معناى سياسى اش نيامده,
ولى اصطلاح ((امر به معروف و نهى از منكر)) به طور واضح و آشكارى بر اين معنا
دلالت دارد. اين اصطلاح شامل تمامى اشكال و صور تغيير اجتماعى از اصلاح گرفته تا
انقلاب مى شود و داراى سه مولفه اساسى است:(2)

نخست: بعد آرمانى انقلاب كه به انگيزه متعالى ((آمر به معروف و ناهى از منكر))
باز مى گردد. بر اين اساس تنها آرمان مشروع براى اقدام به انقلاب ((به سامان كردن
امور جامعه متناسب با سيره و ارزش هاى نبوى)) است و اگر اين بعد معنوى از انقلاب
ستانده شود, ديگر انقلاب, اسلامى نيست.(3)

دوم: بعد مادى انقلاب, كه به شكل تعارض انقلابى ها با حكام ستمگر متجلى شده و در
اصطلاح رايج از آن به خشونت ياد مى شود.

سوم: بعد معرفتى انقلاب است كه به ((آگاهى توده هاى انقلابى)) برمى گردد. توضيح
آن كه آمر به معروف و ناهى از منكر بايد با آگاهى در اين راه گام بردارد و اگر
به مقتضاى آگاهى كاذب و يا جهل خود دست به حركتى بزند, ديگر نمى توان آن را
((انقلاب اسلامى)) قلمداد كرد.(4)

با توجه به آن چه گفته شد, مى توان ((انقلاب)) را اين گونه تعريف كرد:

انقلاب عبارت است از ((امر به معروف و نهى از منكرى كه توسط مردمى آگاه, متحول
و شعور يافته با انتخاب و اختيار, به طور همزمان و جمعى در مقابل سلطان يا
پادشاه و هيإت حاكمه ستمگر, طى مراحلى خاص براى تغيير در ساخت ها, نهادها,
ارزش هاى مسلط و به تعبيرى بهتر, احياى سنت هاى رسول خدا و اماته بدعت ها, تحريفات
و منكرات, تحت رهبرى فردى واجد شرايط به طريقى خشونتآميز, صورت مى گيرد)).(5)

بدين ترتيب معلوم مى شود كه ((انقلاب اسلامى)) از حيث محتوا و تا حدودى در روش,
از ديگر انقلاب ها متمايز است و آنچه تحت عنوان ((بعد آرمانى انقلاب)) طرح مى گردد
ناظر بر همين وجه است.

2) انقلاب اسلامى ايران در اين نوشتار به محدوده تاريخى 1342 تا 1357 منحصر
نمى شود, بلكه دوران تإسيس جمهورى اسلامى را نيز در بر مى گيرد, لذا تفكيك تحولات
ايران به دوران انقلاب و حكومت صحيح به نظر نمى رسد, چرا كه تبعات سويى را به
دنبال دارد; از آن جمله تفكيك فوق به طرح اين شبهه منجر مى شود كه مقتضيات,
اهداف, روش و اصول مورد قبول دوران حكومت با دوره انقلاب متفاوتند, در حالى كه
انديشه اسلامى اين استدلال را برنمى تابد و معتقد است ارزش ها, آرمان ها و خواسته هاى
انقلابى در دوران تإسيس دولت بايد دنبال شوند و از اين حيث اين دو مرحله پيوند
درونى دارند و به عبارت بهتر, دوران تإسيس مرحله تحقق عينى آرمان هاى انقلابى
است. به همين خاطر, در نوشتار حاضر سعى شده است مجموعه آرمان هاى انقلاب در قالب
ساختارى واحد, براى آگاهى بخشى به مسوولان و مردم ارائه گردد.

3) ماهيت اصلى اين بحث اساسا ((آسيب شناسانه)) مى باشد, بدين معنى كه مولف سعى
دارد با قبول اصل مذكور در بند دوم, آرمان هايى را كه انقلاب براى تحقق آنها رخ
داده, به طور روشن و شفاف از زبان امام خمينى(ره) ارائه دهد و بدين وسيله مسوولان
را از رسالت خطيرشان و ملت را از جايگاه رفيع شان ـ مبنى بر جلوگيرى از بروز
هرگونه انحرافى در روند مستمر انقلاب ـ آگاه سازد. بديهى است كه آگاهى, شرط اول
براى عمل صالح است و تذكر اين مطلب مى تواند براى همگان مثمر باشد. البته تقسيم
بندى حاضر را نمى توان تنها الگوى ممكن مطرح كرد, چه بسا هدف فوق از طريق ارائه
الگوهاى ديگرى نيز تإمين شود كه در آن صورت مى توان آنها را مكمل بحث حاضر طرح
و بررسى كرد.

4) با توجه به تعريف ما از انقلاب معلوم مى شود كه ((رهبرى)) در آن نقش عمده اى
ايفا مى نمايد, بنابراين در نگارش تحقيق حاضر روشى اتخاذ شده است كه بتواند در
تبيين آرمان هاى انقلاب موثر و كارآمد باشد. براى اين منظور ضمن اتخاذ رويكردى
توصيفى ـ تركيبى به ((انقلاب اسلامى)), مجموع سخنان امام خمينى(ره) را فراروى خود
قرار داده, سعى نموده ايم با ارائه تركيبى مناسب از گفتارهاى ايشان دو غرض كلى
را تإمين كنيم:

نخست: آرمان هاى اصيل انقلاب را از زبان امام خمينى(ره) متذكر شويم.

دوم: ((بايدها))ى سياست هاى اجرايى جمهورى اسلامى و ملت ايران را براى آبادانى
هرچه بيشتر كشور در دهه هاى آتى, مشخص نمائيم.

لذا در ضمن سطور آتى به شرح آرمان هاى انقلاب اسلامى در سه حوزه فرهنگى, تربيتى,
اقتصادى و سياسى خواهيم پرداخت.



الف) آرمان هاى فرهنگى ـ تربيتى

آرمان هاى فرهنگى ـ تربيتى عمده ترين حوزه تإملات نظرى انقلابى ها را تشكيل مى دهد
و از اين حيث انقلاب اسلامى كاملا متإثر از رهيافت فرهنگى اسلام است, آن جا كه
اسلام خود را دين انسان ساز معرفى مى نمايد. بر همين اساس امام(ره) ((تربيت انسان
صالح)) را در رإس برنامه هاى انقلابى اش قرار داده, صريحا اظهار مى دارد:

((آن قدر كه انسان غير تربيت شده مضر است به جوامع, هيچ شيطانى و هيچ حيوانى
و هيچ موجودى آن قدر مضر نيست و آن قدر كه انسان تربيت شده مفيد است براى جوامع,
هيچ ملائكه اى و هيچ موجودى آن قدر مفيد نيست. اساس عالم بر تربيت انسان است)).
(6)

به همين خاطر است كه مى بينيم آرمان هاى انقلابى امام خمينى(ره) بيشتر صبغه
تربيتى مى يابد كه مى توان آنها را در دو بعد مورد بررسى قرار داد:



1. بعد فردى: تربيت انسان هايى فرهيخته و متقى

شهيد مطهرى, در تبيين اين بعد از انقلاب اسلامى بيان داشته اند: معنويت از اركان
واقعى اين انقلاب بوده و مايه حيات انسان مى باشد, لذا تحقق يك جامعه اسلامى كه در
آن ارزش هاى الهى نمود تام دارند, به پرورش انسان هايى منوط است كه به آداب و
ارزش هاى اسلامى مزين باشند.(7) به تعبير ديگر ((حكومت صالحان)) از اين حيث
حكومتى است كه در آن افراد به ايمان الهى تمسك جسته, تهذيب نفسانى را پيشه خود
ساخته و به طور كامل ارزش هاى الهى را بر مملكت وجودى خويش مسلط ساخته اند به
گونه اى كه در آن از خودبينى و غول سركش ((منيت)) هيچ گونه خبرى نيست.

مطلب فوق از اين حيث قابل توجه مى نمايد كه در بينش هاى غير الهى امر خطير
پرورش انسان ها به فراموشى سپرده مى شود و معمولا مسائل اقتصادى, سياسى و… به
غلط در كانون تحليل ها و حركات انقلابى قرار مى گيرند, در حالى كه امام خمينى(ره)
اصل اوليه را بر تحول افراد گذارده صراحتا مى فرمايند:

((تمام عبادات وسيله است… كه آنچه بالقوه است و لب انسان است به فعليت برسد
و انسان بشود… يك انسان الهى بشود)).(8)



2. بعد اجتماعى: ايجاد يك جامعه خداپسند

معنويت به نظر امام(ره) به مملكت درونى افراد منحصر نيست, و چنان نيست كه
قواى درونى افراد را به اعتدال و سلامت رهنمون شود, بلكه فراتر از آن, نسيم
معنويت بايد در تمام زواياى اجتماعى بوزد و براى اين منظور لازم است تا
((تبليغ)) اصول اسلامى به صورت نهادى در درون جامعه اسلامى دنبال شود و در ضمن,
فرهنگ دعوت به ((ارزش هاى متعالى اسلامى)) در ميان كليه آحاد اجتماعى جارى و حاكم
شود. به همين خاطر امام خمينى(ره) نخست رو به عموم مردم نموده, وظيفه الهى آنان
را تبيين مى نمايند و سپس موسسات مختلف تربيتى را ـ تك تك ـ مورد خطاب قرار داده
رسالتشان را يادآور مى شوند. به طور كلى آرمان هاى تربيتى امام خمينى(ره) را
مى توان به شكل ذيل دسته بندى كرد:



گروه اول: آرمان هاى همگانى.

نخست: حاكميت روحيه دلسوزى نسبت به سرنوشت انسان ها بر جامعه:

((پيغمبر اسلام براى اين كه مردم تربيت نمى شدند غصه مى خوردند, به طورى كه خداى
تبارك و تعالى او را تسكين مى داد… و هر انسانى بايد اين طور باشد كه متإسف
باشد براى آنهايى كه نمىآيند به خط اسلام و خط انسانيت)).(9)

بنيان ((امر به معروف و نهى از منكر)) در جامعه اسلامى بر اصل فوق گذارده شده
است و اين كه در جامعه اسلامى افراد نمى توانند نسبت به سرنوشت ديگران بى اعتنا
باشند, لذا از روى ((دلسوزى)) و نه ((طمع)) و يا ((كينه)) براى نجات آنها از
ضلالت به پا مى خيزند و به اصطلاح امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند. وجود چنين
روحيه اى است كه جامعه آرمانى را به قبول اصل دوم رهنمون مى شود و آن پذيرش
((مسووليت دسته جمعى)) در قبال هدايت جامعه مى باشد.



دوم: داشتن مسووليت دسته جمعى

از نكات جالب توجه در كلام امام(ره) يكى اين است كه ايشان هيچ گاه يك موسسه يا
نهاد خاص را مسوول و عهده دار تربيت مردم نمى دانستند, بلكه ضمن اشاره به كاركرد
و رسالت هر يك از اين نهادها, نهايتا متذكر مى شدند كه ملت و دولت لازم است در
راه اصلاح فرهنگ جامعه دست به دست هم بدهند و كاستى ها را رفع نمايند; به عنوان
مثال, اگر چه مدارس را مكلف به تربيت صحيح دانش آموزان مى نمايند(10) ولى به
همان بسنده نكرده, والدين و خانواده هاى آنها را نيز مورد خطاب قرار داده,
مسووليت شرعى شان را يادآور مى شوند(11) و در كنار همه اينها به ديگر نهادهاى
اجتماعى گوشزد مى نمايد كه, بايد اين نسل را از مفاسد و بلاياى اجتماعى حفظ كنند,
لذا يك جامعه آرمانى جامعه اى است كه افراد آن در قبال سرنوشت تمامى مردم
مسوولند.



گروه دوم: آرمان هاى ويژه موسسات تربيتى ـ فرهنگى

البته امام خمينى(ره) واقع گرا تر از آن بودند كه امر خطيرى هم چون تربيت
انسان ها را تنها به احساس درونى افراد موكول سازند. براى همين, روى تك تك
موسسات تربيتى انگشت گذارده و نحوه فعاليت هاى آنها را متذكر مى شوند. آنچه در
اين جا مد نظر مى باشد, نه شيوه هاى عملى, بل اصول كلى حاكم بر كليه موسسات است كه
در مجموع نشان دهنده وضعيت آرمانى موسسات تربيتى در جامعه اسلامى است, وضعيتى كه
در آن اصول ذيل نمود تام دارند:

اصل اول: صالح بودن كارگزاران امور تربيتى

حوزه , دانشگاه, راديو, تلويزيون, مطبوعات و… ديگر نهادهاى تربيتى آن گاه
مى توانند مثمر واقع شوند كه در مقام نخست خود ((صالح)) باشند, لذا وجود نهادهاى
صالح از جمله بلندترين آرمان هاى امام(ره) به حساب مىآيند.

((آن قدر كه كشور ما از دانشگاه و فيضيه صدمه ديده است از جاهاى ديگر نديده
است. بايد هر دوى اينها مهذب باشند و علماى اسلام و اساتيد دانشگاه با هم پيوند
داشته باشند)).(12)

اصل دوم: وجود توافق عمومى بين كليه موسسات براى نيل به هدفى واحد (به ويژه
حوزه و دانشگاه)

هماهنگ بودن نهادهاى تربيتى براى نيل به اين هدف مقدس كرارا مورد تإكيد
امام(ره) قرار گرفته است و ايشان به تناسب در مواقع مختلف اين اصل مهم را تذكر
داده اند كه:

((دانشگاهيان و جوانان برومند عزيز هرچه بيشتر با روحانيون و طلا ب علوم اسلامى
پيوند دوستى و تفاهم را محكم تر و استوارتر سازند و از نقشه ها و توطئه هاى دشمن
غدار غافل نباشند)).(13)

و يا اين كه:

((لازم است طبقات محترم روحانى و دانشگاهى با هم احترام متقابل داشته باشند.
از تبليغات سوئى كه بر ضد آنها در اين چند صد سال شده… تا از تفرقه استفاده
هرچه بيشتر ببرند احتراز كنند)).(14)

اصل سوم: جمع تعهد و تخصص در كليه نهادها

مقام تربيت براى معلمانى است كه در كار خود تخصص دارند و نسبت به اهداف
متعالى آن از تعهد لازم برخوردارند, لذا حضرت امام(ره) سفارش اكيد دارند كه اين
منصب تنها به كسانى واگذار شود كه داراى ويژگى فوق باشند و اگر روزى برسد كه
تمامى مسوولان اجتماعى متعهد و متخصص باشند, در آن صورت وصول به يك جامعه اسلامى
به ميزان قابل توجهى ممكن و ميسور به نظر خواهد رسيد:

((ما انسان دانشگاهى مى خواهيم نه معلم و دانشجو, دانشگاه بايد انسان ايجاد
كند… مهم اين است كه يك كسى كه از دانشگاه بيرون مىآيد بفهمد كه من با بودجه
اين مملكت تحصيل كرده ام… و بايد براى اين مملكت خدمت بكنم)).(15) و يا اين كه:


((ما با تخصص مخالف نيستيم, با علم مخالف نيستيم, با نوكرى اجانب مخالفيم…
ما مى خواهيم متخصصينى در دانشگاه تربيت بشوند كه براى ملت خودشان باشند)).(16)

تعبير ديگر حضرت امام خمينى(ره) در اين خصوص: ((حضور حزب اللهى ها))ى باسواد و
متدين در تمامى صحنه هاى انقلاب مى باشد كه نهادهاى تربيتى با توجه به اهميت شان در
اولويت هستند.(17)

ادامه دارد


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) براى قرائت تاريخچه اين بحث نگاه كنيد به:
ـ هانا آرنت, انقلاب, عزت الله فولادوند, تهران, خوارزمى, 1361.
ـ كارل ورت, پيتر, انقلاب, ابوالفضل صادق پور, تهران, زوار, 1348.
ـ ارسطو, سياست, حميد عنايت, تهران, بى نا, چ4, 1364.
2 ) از جمله كارهاى انجام شده در اين زمينه كه حكم بنيان اوليه بحث انقلاب را
دارند مى توان به كتب ذيل اشاره نمود:
ـ مرتضى مطهرى, پيرامون انقلاب اسلامى, تهران, صدرا, 1368.
ـ مرتضى مطهرى, پيرامون جمهورى اسلامى, تهران, صدرا, بى تا.
ـ ابوالفضل عزتى, اسلام انقلابى و انقلاب اسلامى, تهران, هدى, بى تا.
ـ عباسعلى عميد زنجانى, انقلاب اسلامى و ريشه هاى آن, تهران, كتاب سياسى, 67.
ـ جلال الدين فارسى, انقلاب تكاملى اسلام تهران, آسيا, بى تا.
3 ) از اين جمله حضرت سيدالشهدا استنباط شده است كه فرمودند: ((همانا من خود
خواهانه و از سر خودخواهى و همچون ستمگران قيام ننموده ام, بل خواهان امر به
معروف و نهى از منكر هستم و اين كه بر اساس سيره جدم, حضرت رسول(ص) حركت
نمايم)).
4 ) گفتنى است كه ديدگاه شيعه نسبت به اهل تسنن در اين زمينه انقلابى تر است,
به طورى كه در ميان اهل تسنن هستند فقهايى كه به تحريم انقلاب حكم داده اند, اما
شيعه قيام عليه حاكم غير الهى را نه تنها جايز بل واجب معرفى كرده است. بدين
منظور مى توان به فتاواى علماى هر دو فرقه در ذيل عنوان ((امر به معروف و نهى از
منكر)) در سطح حاكمان مراجعه نمود.
5 ) شايان ذكر است كه در اين خصوص تحقيقى به قلم آقاى محمد رضا حاتمى در دست
بررسى و انتشار است كه تحت عنوان ((تئورى انقلاب از ديدگاه اسلام)) به تحليل
ديدگاه اهل تشيع و تسنن پيرامون, ((جواز شرعى انقلاب)) پرداخته است. مولف واژه
معادل انقلاب اسلامى را در فرهنگ اسلامى ((امر به معروف و نهى از منكر)) مى داند.
6 ) صحيفه نور, ج14, ص103.
7 ) ر.ك: مرتضى مطهرى, پيرامون جمهورى اسلامى, تهران, صدرا, ص60 و 172 و 174.
8 ) امام خمينى, تفسير سوره مباركه حمد, ص5 ـ 74.
9 ) صحيفه نور, ج19, ص215.
10 ) امام خمينى(ره): ((نقش خانواده ها و[ خصوصا] مادر در نونهالان و پدر در
نوجوانان بسيار حساس است و اگر فرزندان در دامن مادران و حمايت پدران متعهد به
طور شايسته و با آموزش صحيح تربيت شده و به مدارس فرستاده شوند, كار معلمان
نيزآسان ترخواهدبود)).(صحيفه نور,ج15,ص2ـ161)
11 ) امام خمينى(ره): ((معلم امانت دارى است كه غير همه امانت ها, انسان امانت
اوست… شما بايد اين عده اى كه در دست شماست[ را] تعليم كنيد و اهميت تربيت را
از تعليم بيشتر بدانيد)). (صحيفه نور, ج14, ص30 ـ 29)
12 ) صحيفه نور, ج14, ص 112ـ3.
13 ) وصيت نامه حضرت امام خمينى(ره), چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى, ص12.
14 ) صحيفه نور, ج2, ص20.
15 ) همان, ج13, ص211 ـ 209.
16 ) همان, ج14, ص 232ـ4.
17 ) امام خمينى(ره): ((بايد توجه داشته باشيد كه در اين سازمان مسلمانان
متعهد حتى يك نفرشان نبايد بيرون بروند, مگر تخلفاتى بكنند كه اين يك مسإله
ديگرى است و فرقى با ديگران ندارند)). (صحيفه نور, ج21, ص30).

/

تفسير سوره حشر



فىء در نظام اسلامى

((و ما افإ الله على رسوله منهم فما إوجفتم عليه من خيل و لا ركاب ولكن الله
يسلط رسله على من يشإ والله على كل شىء قدير; و آنچه را خدا از آنان به رسم
غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد[ شما براى تصاحب آن] اسب يا شترى بر آن نتاختيد,
ولى خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مى گرداند و خدا بر هر كارى تواناست.
))(1)

((إفإ)) كه باب افعال است يعنى ارجع, فإ يعنى رجع, افإ يعنى إرجع, در
رجوع يك سبق وجودى مإخوذ است, وقتى كه به شىء مى گويند رجع يعنى قبلا آن جا بود
و هم اكنون آن جا برمى گردد. اين كه فرمود اموال رافىء كرد يا براى آن است كه به
لحاظ استحقاق, اين اموال بايد در اختيار حكومت اسلامى باشد و آن چه كه ديگران
دارند غاصبانه استفاده مى كنند, پس وقتى به دست حكومت اسلامى برگشت به اصلش
برمى گردد. يا نه اطلاق كلمه فىء در اين گونه از اموال به معناى تحويل است افإ
يعنى حول نه إرجع, نظير آن چه كه به انبيا مى گفتند: ((او لتعودن فى ملتنا)).
(2)

مثلا به شعيب(س) مى گفتند ما دست بردار نيستيم مگر اين كه به دين ما برگردى, با
اين كه شعيب ((ولد موحدا)) و در دين اهل شرك و الحاد نبود كه دوباره بخواهد
برگردد, ((لتعودن فى ملتنا)) يعنى دين ما را بپذيرى نه لترجعون فى ملتنا, اين
چنين نيست پس يا معناى رجوع در اين فىء محفوظ است روى همان نكته, يا معناى رجوع
در آن كلمه ((فىء)) محفوظ نيست. افإ يعنى حول ولى ظاهرا قرآن كريم آن معناى
اساسى ((فىء)) را در همه موارد رعايت كرده است. فىء به معناى رجوع مطلق نيست
يعنى اگر كسى از خانه اش به محل كار مىآيد و برمى گردد شايد در همه اين گونه از
موارد نگويند فإ, بلكه آن رجوع زودگذر است لذا سايه بعد از ظهر را فىء
مى گويند, چون زودگذر است سايه بعد از ظهر زودتر, اما سايه قبل از ظهر ديرتر
مى رود. در بيانات امام سجاد(ع) هم مى بينيم كه دنيا را به فىء تشبيه مى كنند:
((كظل زائل)).

اين امكانات مثل فىء است يعنى زودگذر است و با عبرت همراه است چون تاكنون
چندين مرحله جا عوض كرده و از بين رفته است.

خداوند متعال در جريان قوم بنى نضير فرمود: آنچه را كه خداى سبحان به رسول
اكرم ارجاع داده است با رنج و تلاش و جنگ شما نبود; يعنى عده اى شترسوار (راكب) و
دسته اى اسب سوار (فارس) سرزمين يا غنيمتى را به دست نياورديد لذا سهمى در آن
نداريد چون اگر در جنگى با خيل و ركاب و سرعت سير اسب و شتر حمله يا دفاع يا
تهاجم ابتدايى كرديد يا تهاجم ابتدايى را دفع نموديد و چيزى نصيب تان شد, خمس
دارد, كه حكمش در سوره انفال مشخص شد, ولى اگر نجنگيديد و يك پيروزى غير
منتظره اى نصيب تان شد اموال اين فتوحات و پيروزىها ((فىء)) است كه همه آنها در
اختيار دولت اسلامى است.

خداوند متعال قبل از اين كه حكم اموال را بفرمايد اصل فىء را بازگو مى كند و
مى فرمايد: ((و ما إفإ الله على رسوله منهم)) آنچه را كه خدا با پيروزى صلح
آميز و جلاى وطن بنى نضير بر رسولش ارجاع داده است, با دسترنج شما نبود ((فما
اوجفتم)) در اين جا ((ما)) نافيه است, شما با خيل و ركاب رنجى نبرديد ((اوجف))
يعنى با سرعت سير به وسيله مركوب جايى را فتح كرد; مثلا در جريان بنى نضير فرمود:
((فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب)) شما يك چند قدم پياده از مدينه تا قلعه هاى
يهوديان بنى نضير رفتيد و خداوند رعب را در دل آنان القا كرد و زعيم شان ((كعب
ابن اشرف)) با دست برادرش كشته شد, چند روزى محاصره گشته سرانجام تسليم شدند,
پس با جنگ شما پيروزى نصيب مسلمانان نشد, بلكه اين قدرت اله بود: ((ولكن الله
يسلط رسله على من يشإ)) خداى سبحان انبياى خود را بر هر چه بخواهد مسلط مى كند.
در اواخر سوره مجادله ـ كه قبل از سوره حشر است ـ نيز همين بيان را دارد كه:
((كتب الله لاغلبن انا و رسلى))(3) اين جزو قوانين تثبيت شده الهى است كه هرگز
زوال پذير نيست و مربوط به نبوت عامه است نه خاصه, چون جمع دارد, فرمود: من و
انبيا پيروزيم و اين جزء مكتوب ها و تثبيت شده ها است.

نشانه پيروزىها هم در جريان يهوديان بنى نضير ظهور كرده است. ((ولكن الله يسلط
رسله على من يشإ)) چرا چون ((والله على كل شىء قدير)).

پس ذكر اين آيه دو سطرى زمينه اى براى يك حكم فقهى است و آن حكم فقهى اين است:
((ما إفإ الله على رسوله من اهل القرى)) چون مورد مخصص نيست و اختصاصى هم به
جريان يهود بنى نضير ندارد اصل كلى را ذكر كرد و فرمود: ((ما افإ الله على
رسوله)) يعنى اى شىء خواه در جريان يهود بنى نضير خواه در جريان هاى آينده, هر چه
كه به عنوان ((فىء)) به دست پيامبر آمد صد در صد براى دولت اسلامى است.



فرق خمس و فىء

مسلمانان جنگ بدر را پشت سر گذاشتند و حكم غنايم جنگى را فهميده بودند كه در
آيه 41 سوره انفال مشخص شد: ((واعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول
و لذى القربى واليتامى و المساكين و ابن السبيل ان كنتم آمنتم بالله)).

اين مربوط به غنايم است البته غنيمت جنگى كه از مصاديق ((غنمتم)) است, غنيمت
يعنى بهره. هر چه كه شما بهره برديد, خواه به صورت غنايم جنگى و خواه به صورت
درآمدهاى كسبى و مانند آن. لذا در روايات ما اين ((غنمتم)) به درآمد اطلاق شده
است, هر كس هر درآمدى دارد يك پنجم آن مال دولت اسلامى است.

اين خمس يعنى يك پنجم, براى حكومت اسلامى است كه مصرفش اين امور شش گانه است:

ـ خدا

ـ پيامبر (ص)

ـ ذى القربى (ائمه(ع) و جانشينان آنان)

ـ يتيمان

ـ فقرا

ـ ابن سبيل (در راه ماندگان).

اين حكم غنايم جنگى است كه چهار پنجمش مال مردم است و يك پنجم آن, براى حكومت
اسلامى اما ((فىء)) 100 درصد و همه اش براى حكومت اسلامى است.

خداوند در آيه فوق, ((فان لله)) تبركا ذكر نشده ـ چنان كه بعضى ها پنداشته اند
((بل لله)) يعنى مخصوص خداست كه بايد صرف فى سبيل الله بشود, و ((للرسول)) صرف
حكومت هاى اسلامى و هزينه هاى حكومتى مى شود, ((ولذى القربى)) يعنى ذىالقرباى رسول
نه ذىالقرباى عامه مردم. بنابراين ((الف و لام)) در وللرسول و لذىالقربى مى تواند
عوض مضاف اليه باشد; يعنى ذى القرباى رسول(ص).

در خصوص يتيم, فقر شرط است. اما ذكر يتيم براى آن است كه اينها بى سرپرستند و
حرمت بيشترى دارند از اين جهت آنان را بالخصوص ذكر فرمود: ((واليتامى
والمساكين)).

در راه ماندگان هم كسانى هستند كه راه بر آنها مسلط است, آنها كه مسلط بر
راه اند از ابوالسبيل اند; يعنى تمكن دارند كه راه را طى كنند, اما كسانى كه راه
بر آنها مسلط شد و وامانده در راه اند ((ابن السبيل))اند.



فىء و حكومت اسلامى

چرا اين گونه اموال بايد در اختيار حكومت اسلامى باشد؟ خداوند متعال مى فرمايد:
((كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم)) اين آيه شريفه تعليلى است و نظام مالى در
اسلام را هم تا حدودى تشريح مى كند. يعنى مال در اسلام نبايد به دست سرمايه دارها
بگردد. دولت را چرا دولت مى گويند؟ براى اين كه تداول مى شود يعنى از دستى به
دستى مى گردد. اين كه فرمود: ((تلك الايام نداولها بين الناس))(4) يعنى تداول
مى شود, گاهى به سود اين گروه است گاهى به سود گروه ديگر. چيزى كه دست به دست
مى گردد و از گروهى به گروه ديگر منتقل مى شود, آن را دولت مى گويند.

نظام سرمايه دارى شرق و غرب هر دو از نظر قرآن كريم محكوم اند, چون كل سرمايه ها
در آن نظام ها, بين يك گروه خاص مى گردد, در نظام غربى, اموال بين سرمايه دارانى
كه حكومت را اداره مى كنند مى گردد; يعنى خريد و فروش كارخانه ها, زمين هاى بزرگ و
چيزهاى ديگر به دست سرمايه دارهاست و بقيه مردم يا تماشاچى اند يا كارگراند يا
مزدبر ثابت, لذا اين اموال, دوله بين الاغنيإ مى شود. پس براى اين كه مال خدا در
دست گروه خاص نباشد بلكه در بين توده مردم توزيع شود و همه بتوانند بهره ببرند
قرآن كريم مى فرمايد: ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم)) مال خدا بايد به دست
مردم باشد و هر كسى در حد استعداد خود از آن بهره ببرد و هيچ مشكلى براى كسى
نباشد. جلو پيشرفت اقتصادى هيچ كسى را نمى توان گرفت. در آيه 5 سوره مباركه نسإ
ذكر مى كند كه اصلا نقش مال در جامعه چيست؟ ((و آتوا النسإ صدقاتهن نحله فان طبن
لكم عن شىء منه نفسا فكلوه هنيئا مريئا و لاتوتوا السفهإ اموالكم التى جعل الله
لكم قياما و ارزقوهم فيها واكسوهم و قولوا لهم قولا معروفا)). مالى كه خداى
سبحان مايه قيام شما قرار داده, به دست سفيهان ندهيد. فقير را كه فقير مى گويند
نه براى آن كه مال ندارد چون فقر غير از فقد است, فقير غير فاقد است, فقير به
معناى بى مال نيست, فقير كسى است كه ستون فقراتش شكسته است و قدرت قيام ندارد و
اگر كسى مال نداشت چون قدرت قيام ندارد مثل آن است كه ستون فقراتش شكسته است,
لذا به او فقير مى گويند و گرنه فقير به معناى بى مال نيست, فقر به معناى فقد
نيست. اطلاق كلمه فقير بر اين شخص از همين باب است. نظير اطلاق كلمه مسكين, مسكين
را كه بر نيازمند اطلاق مى كند از آن روست كه اين بيچاره زمين گير است, اهل سكون
است نه اهل حركت, اين سكن فى الارض نه قدرت حركت دارد نه قدرت قيام.

از اين آيه 5 سوره مباركه نسإ استفاده مى شود كه مال مايه قيام مردم است كسى
كه مال ندارد فقير است يعنى ستون فقراتش شكسته است:
((ولا توتوا السفهإ اموالكم التى جعل الله لكم قياما)) پس مال مايه قيام امت
است و نبايد به دست سفيهان باشد. آن كه مال را در بى راهه مصرف مى كند سفيه است.
در مورد شارب الخمر آمده است كه سفيه است و امثال ذلك, كسى هم كه مال را در راه
حرام صرف مى كند سفيه است. سفيه در اصطلاح دين, غير از سفيه به اصطلاح توده مردم
است, سفيه دينى را قرآن در سوره مباركه بقره مشخص كرد كه ((و من يرغب عن مله
ابراهيم الا من سفه نفسه))(5) اگر كسى راه ابراهيم خليل(س) را طى نكرد اين سفيه
است.

پس مال نبايد به دست سفيه باشد بلكه عاقل بايد عهده دار آن گردد تا بداند اين
مال را چگونه توزيع كند. البته جلو فقر طبيعى را نمى توان گرفت, چون در نظام
دنيا فقر طبيعى هست, اما جلو فقر اقتصادى را مى توان گرفت. فقر طبيعى لازمه ضرورى
نظام دنيا و هستى است; يعنى انسان مريض مى شود, تصادف مى كند, سالمند است, كودك
هست, پير هست, اينها فقراى طبيعى اند. ما نمى توانيم دنيايى داشته باشيم كه در او
كودك, پير زن و پيرمرد, معلول و مريض نباشد, اما مى توانيم نظامى داشته باشيم كه
در او فقير اقتصادى نباشد. وقتى هم كه حضرت حجت(عج) ظهور كرد يكى از آثار
پربركت ظهور آن حضرت اين است كه گفته اند اگر كسى بخواهد زكاتى را از شرق به غرب
ببرد تا فقيرى را پيدا كند فقير پيدا نمى شود كه زكات را به او بدهد.

زكات مثل نماز از اركان دين است تا آخر دنيا زكات هست, اما مصارف زكات متعدد
است همه موارد زكات را كه نگفته اند فقط به فقير بدهيد, بلكه مصارف ديگر هم
دارد, مثلا يكى از بارزترين مصرف زكات فى سبيل الله است, اين فى سبيل الله تا
آخرين لحظه دنيا هست يعنى ساختن مسجد, مراكز علمى و درمانى, تإسيس حوزه هاى
علميه, راه سازى و كارهاى عامه المنفعه هميشه هست و هرگز قطع نمى شود.

يكى از مصارف ديگر هشت گانه زكات, ((فى الرقاب)) (آزاد كردن برده ها) است:
((انما الصدقاه للفقرإ والمساكين… فى سبيل الله و فى الرقاب)). حال مى توان
گفت كه چون يكى از موارد مصرف زكات, آزاد كردن برده هاست, پس ما بايد نظام بردگى
را امضا كنيم؟ جامعه انسانى به سمتى رفته است (فقه ما هم جهت گيرىاش همين است به
طورى كه در فقه ((كتاب العتق)) داريم نه ((كتاب الرق))) كه نظام برده دارى
برچيده شده اما زكات همچنان محفوظاست.

اگر ما فقر را برطرف كرديم, آيا مردم هم ديگر نبايد زكات بدهند؟ خير, چون يكى
از موارد بارز زكات, فى سبيل الله است و اين هرگز تمام شدنى نيست.

بنابراين قرآن كريم مال را عامل قيام مى داند. ملتى كه فقير است هرگز قدرت
قيام ندارد. مرحوم كلينى ـ رضوان الله تعالى عليه ـ در كتاب ((المعيشه)) كافى
حديثى را از وجود مبارك رسول اكرم(ص) نقل مى كند كه در آن, حضرت مال را تعريف
مى كند: ((اللهم بارك لنا فى الخبز)) منظور از ((خبز)) فقط نان نيست بلكه كل
اقتصاد منظور است, در تعبيرات فارسى هم كه مى گوييم ((نان مردم)) يعنى اقتصاد
مردم, نان خور يعنى هزينه بردار, نه تنها نان در مقابل گوشت يا نان در مقابل لباس
اين هم كه در فطريه مى گويند ((نان خور)) يعنى عائله اى كه اقتصادش به گردن فرد
فطريه دهنده است.

آرى, پيامبر(ص) فرمود: ((اللهم بارك لنا فى الخبز و لاتفرق بيننا و بينه فلولا
الخبز ما صلينا و لا صمنا و لا ادينا فرايض ربنا))(6) يعنى خدايا بين ما و نان ما
جدايى نينداز. آن گاه عرض كرد: خدايا اگر بين امت اسلامى و نان آنها جدايى
بيندازى مردم اهل نماز و روزه نخواهند بود, دين دارى مردم فقير سخت است, اين را
به عنوان يك توصيف بيان كرد نه توصيه و دستورالعمل كه اگر نان نداشتيد دست از
دين برداريد بلكه توصيف كرد و فرمود وضع توده مردم اين طور است وگرنه از نظر
تحقيق دين را گرسنه ها حفظ كرده اند هم در صدر اسلام و هم به بركت انقلاب اسلامى
آنهايى كه به ((يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا))(7) كه سه روز
گرسنه خوابيدند و با آب خالص افطار كردند آنها دين را حفظ كردند, كسانى كه سنگ
به شكم مى بستند و در جبهه ها فقر و گرسنگى و رنج را تحمل مى كردند آنها از دين
صيانت نمودند, آنها كه ((و يوثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصه)) دين را
پاسدارى كردند. اين كه حضرت فرمود اگر نان نباشد دين دارى مشكل است, در واقع
توصيف حال توده مردم است نه توصيه و دستورالعمل كه اين جور باشيد.

امين الاسلام طبرسى در ((مجمع البيان)) در ذيل اين آيه مى فرمايد: اين آيه ناظر
به آن است كه اداره امور مسلمين در اختيار پيامبر و جانشينان آن حضرت است. حال
كه حضرت حجت(عج) در پرده غيبت اند, و شايد هم به اذن خدا تا ميليون ها سال ديگر
هم طول بكشد, سرنوشت امت اسلامى و اين اموال چيست؟ آيا اين حكم اسلامى فقط براى
همان چند سال صدر اسلام و زمان حضور پيامبر(ص) بوده است و اسلام براى پيروان خود
ديگر برنامه ندارد؟! هرگز چنين نيست.



خلاصه

پس روشن شد كه اولا: مال, عامل قيام است. ثانيا: براى اين كه امت قدرت قيام
داشته باشد مال بايد به دست عقلا باشد نه سفها و عقلاى قوم اين مال را ميان همه
مردم به گردش درمىآورند نه فقط ميان اغنيا و ثروت مندان. شما در هر جا كه برويد
مى بينيد سرمايه ها فقط در دست يك گروه خاص مى گردد اين همان ((دوله بين الاغنيإ))
است. اين مطابق با نظام اقتصاد اسلامى نيست.

مطلب ديگر هم اين كه قسمت مهم مال هم انفال و فىء است; يعنى درياها, صحراها,
معادن, كوه ها, جنگل ها و امثال آن, كه درآمد اصلى يك كشور همين هاست و بقيه چيزى
نيست. وقتى اين اموال به دست معصومان(ع) و يا جانشينان آن بزرگواران باشد, به
نحو صحيح توزيع مى كنند.

ادامه دارد


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حشر (59) آيه6.
2 ) اعراف (7) آيه88.
3 ) مجادله (58) آيه21.
4 ) آل عمران (3) آيه140.
5 ) بقره (2) آيه130.
6 ) فروع كافى, ج5, ص73, ح13.
7 ) انسان(76) آيه8.

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام

يك شيعه بحرينى در زندان به شهادت رسيد.(15/5/76)

يك استاد الازهر: استفاده از زنان در تبليغات بازرگانى حرام است.(21/5 /
76)

يك مسلمان نابينا متخصص برجسته رايانه در آمريكاست.(26/5/76)

52 كشور اسلامى خواستار حمايت جهانى از ملت مظلوم فلسطين شدند.(29/5/76)

رهبر جماعت اسلامى پاكستان بازداشت شد.(30/5/76)

12 نظامى صهيونيست در عمليات گسترده حزب الله لبنان كشته و زخمى شدند.

رئيس مجلس علماى بوسنى: 1000 مسجد در بوسنى توسط صرب ها ويران شده است.(3/6
/ 76)

جنبش ((امت مسلمان)) در منطقه قفقاز اعلام موجوديت كرد.(4/6/76)

ساندى تايمز: پسر مدير كل ((بى.بى.سى)) به دين اسلام گرويده است.(10/6 /
76)

ده ها دبير علوم دينى در تركيه از كار بركنار شدند.

صهيونيست ها حرم ابراهيمى را بر روى مسلمانان بستند.(11/6/76)

شاخه نظامى حماس مسووليت انفجارهاى شهادت طلبانه در بيت المقدس را به عهده
گرفت.(15/6/76)



داخلى

اعتبار اجراى 160 طرح در مناطق زلزله زده از سوى رهبر انقلاب تإمين شده است.

ايران دومين كشور جهان در حل مشكل بى سوادى شناخته شد.(19/5/76)

جوانان كشتى آزاد ايران نايب قهرمان جهان شدند.(20/5/76)

زنان با 20 سال كار سخت و زيانآور از مزاياى كامل بازنشستگى برخوردار مى شوند.
(21/5/76)

نمايندگان مجلس خواستار بازگشايى مدارس در اول مهر ماه شدند.

مجلس ايجاد نمايندگى شركت هاى خارجى در ايران را تصويب كرد.(22/5/76)

الويرى: مناطق آزاد تجارى در سال هاى گذشته صادرات نداشته است.(23/5/76)

اولين سد لاستيكى كشور در بابلسر آماده بهره بردارى شد.

حجه الاسلام والمسلمين خاتمى رئيس جمهور: محور نظام جمهورى اسلامى رهبر معظم انقلاب
و بستر آن مردم هستند.(28/5/76)

بر اساس لايحه پيشنهادى سازمان برنامه و بودجه, مقامات دولتى تا پنج سال پس از
خاتمه خدمت حق فعاليت هاى خاص اقتصادى ندارند.(29/5/76)

مجلس به كليه وزراى پيشنهادى آقاى خاتمى رإى اعتماد داد.(30/5/76)

طى حكمى از سوى رهبر انقلاب دكتر ولايتى به سمت مشاور رهبرى در امور بين المللى
منصوب شد.(1/6/76)

وزير مسكن و شهرسازى: هزينه مسكن استيجارى بايد كمتر از 30 درصد درآمد خانوار
باشد.(2/6/76)

رهبر انقلاب: مردم لشكر حقيقى دولت هستند, خواسته آنها را بر منافع گروه هاى
خاص سياسى, فرهنگى و اقتصادى ترجيح دهيد.

رئيس جمهور: رهنمودهاى رهبر انقلاب در تمام موارد به خصوص مسإله تهاجم فرهنگى
در كانون توجه دولت قرار خواهد داشت.(3/6/76)

شهردار منطقه 10 تهران به اتهام فساد مالى بازداشت شد.

سيد جليل سيد زاده استاندار تهران روز پنج شنبه بر اثر سكته قلبى دارفانى را
وداع گفت.(8/6/76)

هم زمان با هفته دولت 640 روستاى كشور برق دار شدند.(9/6/76)

يك جاسوس آمريكايى در ايران اعدام شد.

رئيس سازمان حج و زيارت: عراق حاضر به توافق در مورد اعزام زائران ايرانى
نيست.

تيم كشتى آزاد ايران بر سكوى سوم جهان ايستاد.

مدير كل حراست شهردارى تهران به جرم اختلاس به 5/3 سال زندان و انفصال از
خدمت محكوم شد.(10/6/76)

رئيس جمهور: وجود ثروت هاى بادآورده و حرام در جامعه اسلامى قابل تحمل نيست.

رئيس جمهور: توسعه اقتصادى بدون توسعه فرهنگى و سياسى يا نافرجام است يا
بدفرجام.(11/6/76)

شهردار منطقه 16 تهران و قائم مقام وى به اتهام فساد مالى دستگير شدند.(12 /
6/76)



خارجى

ژيرينفسكى: خوش خدمتى على اف به كاخ سفيد خيانت به جهان اسلام و روسيه است.(16
/ 5/76)

يلتسين قرارداد نفتى يك ميليارد دلارى روسيه با آذربايجان را لغو كرد.(18/5
/ 76)

كره شمالى مذاكره مستقيم با كره جنوبى را رد كرد.(20/5/76)

دو سرباز نژادپرست آلمانى كانون كارگران ايتاليايى را به آتش كشيدند.(21/5
/ 76)

ادوارد سعيد: عرفات قادر به اداره شوراى يك شهر هم نيست.(22/5/76)

صدام پسرش را از فرماندهى گارد ويژه رياست جمهورى بركنار كرد.

سفير عربستان در لبنان: همكارى با ايران براى رسيدن به يك همبستگى اسلامى
ضرورى است.(23/5/76)

بمب گذار اوكلاهماسيتى به اعدام با تزريق سم محكوم شد.

دبير كل اتحاديه عرب: سياست هاى اسرائيل مخل امنيت منطقه است.

مجلس چچن زبان روسى را طرد كرد.(25/5/76)

هزاران مهاجر سياهپوست آمريكايى به اعمال شكنجه از سوى پليس اعتراض كردند.(27
/ 5/76)

يلتسين با استقلال جمهورى چچن مخالفت كرد.

نظاميان رژيم صهيونيستى مردم ((صيدا)) را به خاك و خون كشيدند.(28/5/76)

چيللر: حقوق مسلمانان در تركيه حتى در حد مسلمانان آمريكا هم نيست.(29/5 /
76)

لائيك ها تظاهرات عليه انحلال مدارس دينى را در تركيه ممنوع اعلام كردند.

كمونيست هاى روسيه: يلتسين جاسوس سازمان اطلاعاتى آمريكاست.(30/5/76)

سفير افغانستان در صوفيه: آمريكا, پاكستان و عربستان دشمنان آزادى افغانستان
هستند.

نخست وزير جديد افغانستان كشته شد.(1/6/76)

آخرين مجسمه لنين در قزاقستان به زير كشيده شد.(2/6/76)

درگيرى نظاميان هند و پاكستان در مرز كشمير 51 كشته به جا گذاشت.(3/6 /
76)

آلمان درخواست انگليس را براى انتقال دادگاه لاهه به بوسنى رد كرد.

دولت منامه با استقرار جنگنده هاى آمريكايى در بحرين موافقت كرد.(5/6/76)

سفر هيإت 5 نفره زنان آمريكايى به تهران لغو شد.

افراد ناشناس 200 غير نظامى را در الجزاير به قتل رساندند.

رهبران دو حزب پاكستان خواستار تغيير سياست اسلام آباد در قبال افغانستان شدند.
(8/6/76)

رشدى مرتد براى بار سوم در آمريكا ازدواج كرد.(9/6/76)

آمريكا ديپلمات فرارى كره شمالى را به عنوان عضو ((سيا)) استخدام كرد.(10/6
/ 76)

رئيس دولت خود خوانده طالبان با ملك فهد ديدار كرد.(12/6/76)

اتحاديه عرب مانور نظامى تركيه, اسرائيل و آمريكا را محكوم كرد.(13/6 /
76)

به اعتراف يك محقق آمريكايى, كندى به دست صهيونيست ها كشته شده است.

انفجارهاى مهيب در بيت المقدس بيش از 180 كشته و زخمى بر جاى گذاشت.(15/6 /
76)
پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


انسولين و خطر ناقص الخلقه شدن نوزاد
جنين مادران باردارى كه به دليل بيمارى ديابت از انسولين استفاده مى كنند بيشتر در خطر ((ناقص الخلقه به دنيا آمدن)) قرار دارند.
تحقيقات گروهى از پزشكان انگليسى در ليورپول نشان مى دهد اين گونه جنين ها تا 10 بار بيشتر در معرض چنين خطرى هستند.
علاوه بر اين, جنين اين گروه از مادران بيمار تا 5 بار بيشتر با احتمال ((مرده به دنيا آمدنStillborn) ))) روبرو هستند.
پزشكان دانشگاه ليورپول در مطالعات خود به بررسى 462 مورد باردارى مبادرت ورزيدند كه در 355 مورد, مادران باردار به بيمارى قند خون كه به تزريق انسولين نياز دارد مبتلا بودند.
از مجموع اين تعداد باردارى, 17 درصد به سقط جنين آنى, 2 درصد به مرده به دنيا آمدن جنين و 5 درصد به پايان دادن به حاملگى قبل از موعد, منجر شده است.
در مواردى كه به باردارى قبل از موعد مقرر پايان داده شد (24 مورد حاملگى), 9 جنين ناقص الخلقه بوده است.
پزشكان انگليسى در شرح گزارش تحقيقات خود در مجله پزشكى بريتانيا مى نويسند: ((اين مشكل زنانى كه از انسولين استفاده مى كنند, از طريق كنترل بهتر سطح قند خون در دوران قبل از حاملگى و در طى آن, قابل كنترل خواهد بود. در اكثر موارد, زنانى كه به بيمارى ديابت نيازمند انسولين مبتلا هستند, قبل از حامله شدن هيچ برنامه مناسب كنترل قند خون را دنبال نمى كنند. چنين كنترلى مى تواند درصد ناقص الخلقه بودن نوزاد و يا سقط جنين آنى را به مقدار قابل توجهى كاهش دهد.))

فرزندان پدران مسن و خطر بروز نقائص مادرزادى
يك محقق برجسته ژنتيك مى گويد: مردان نيز همانند زنان در صورتى كه در سنين بالا اقدام به بچه دار شدن كنند با خطر بروز نقص عضو در فرزند خود مواجه مى شوند.
نقص ژنتيكى در اسپرم پدران مسن مى تواند باعث بروز نقائص مادرزادى شامل تغيير شكل جمجمه و جوش خوردن دست و پاها به يكديگر شود.
دكتر اتيلين وانگ جابز, از دانشكده طب دانشگاه جانزهاپكينز در نشست علمى ژنتيك در آزمايشگاه جكسون در بارهاربور ايالت مين اعلام كرد جهش در اسپرم مردان بالاى 35 سال با بروز يكى از نقائص مادرزادى نادر موسوم به سندرم اپرتapert)) مرتبط شناخته شده است. اما علائمى وجود دارد كه جهش در اسپرم پير در بروز ساير انواع سندرم ها مانند سندرم كروزونcrouzon) ) و سندرم تريچير ـ كولينز
treacer-collins) ) نقش دارد كه مشخصه هاى آن چشم هاى بى حال, جمجمه هاى تغيير شكل يافته, متورم شدن چشم ها يا پيشانى و نقص عضو جدى در دست ها و پاهاست.
در اكثر موارد اين ناهنجارىها صرفا جنبه زيبايى ظاهرى را دارند و نشانه ساير بيمارىهاى مرتبط با سلامتى يا هوش و عقل نيستند. اين ناهنجارىها از طريق جراحى قابل اصلاح است اما گاهى اوقات براى داشتن يك ظاهر طبيعى, فرد بايد تا 20 بار تحت عمل جراحى قرار گيرد.

مردان با سلول هاى اضافى مغز خود چه مى كنند؟
محققان دانماركى مدعى هستند كه تعداد سلول هاى مغز مردان به طور متوسط 4 ميليارد بيشتر از زنها است ليكن مورد استفاده قرار نمى گيرد.
مجله ((نورولوژى تطبيقى)) در شماره اخير خود از قول رئيس گروه تحقيقاتى نورولوژى در بيمارستان كوميونKommune واقع در كپنهاك نوشت: ما ده سال پيش اين مطالعه را با جمعآورى بافت هايى از مغز 94 جسد بين سنين 18 تا 94 ساله كه 62 تن از آنها مرد و 32 تن زن بودند, شروع كرديم. وى افزود: سپس آنهايى را كه مرض مغزى و هم چنين اعتياد به الكل و مواد مخدر و يا سرطان پيشرفته داشتند حذف كرديم. سن متوسط متوفيان مرد 52 سال و سن متوسط متوفيان زن 64 سال بود. در اين گزارش آمده است كه محققان با استفاده از ابزارى كه آن را ((روش كمى)) توصيف كرده اند, و با كمك ميكروسكپ توانستند بر روى پرده تلويزيون تعداد نرونهاى مغزى در بخش كورتكس را تعيين كنند. بخش كورتكس مغز بخشى است كه با فكر و تكلم و تخيل سر و كار دارد.
نتيجه اين آزمايش نشان داد كه تعداد سلول هاى مغزى در مردان به طور متوسط 23 ميليارد و در زنان بطور متوسط 19 ميليارد است.
وى خاطر نشان ساخت كه يك اختلاف 16 درصدى در تعداد سلول هاى عصبى مردان و زنان دانشمندان را حيرت زده كرده است.
او با تإكيد بر اسرار آميز بودن اين پديده, اظهار داشت كه: ((در حال حاضر اين يافته, به صورت يك راز و يا يك معما باقى خواهد ماند, چرا كه ما در عمل مردان را با هوش تر از زنان نيافته ايم و تست هاى ضريب هوشى نظيرlQ نيز هرگز مردها را از زنها باهوش تر نشان نداده است. ما فقط در اين فكر مانده ايم كه پس آقايان با اين سلول هاى اضافى چه مى كنند؟!))

ارتباط عدم تعادل نمك هاى شيميايى بدن و رفتارهاى ضد اجتماعى
به گفته محققان, رفتارهاى خشونتآميز در افراد با عدم تعادل برخى املاح شيميايى در بدن ارتباط دارد و احتمالا مى توان اين عدم تعادل را با استفاده از رژيم هاى مخصوص غذايى اصلاح كرد.
تحقيقات انجام شده بر روى 135 كودك, نوجوان و جوان پسر در گروه سنى 3 تا 20 سال كه سابقه رفتارهاى خشونتآميز داشته اند نشان مى دهد در مقايسه با افراد معمولى در بدن آنها ميزان ((مس)) زياد و مقدار ((روى)) كم است.
محققان اعتقاد دارند املاح بر رفتار افراد تإثير مى گذارند زيرا بدن از اين املاح در ساختن پيام رسان هاى شيميايى در مغز استفاده مى كند.
دكتر ويليام والش سرپرست موسسه تحقيقات بهداشتى در ايلينويز مى گويد: نتيجه تحقيقات وى به روشنى وجود چنين ارتباطى را نشان مى دهد.
وى مى افزايد: ((ما اين سوال را مطرح كرديم كه آيا افراد با نوعى استعداد نسبت به رفتارهاى خشونت آميز متولد مى شوند كه ريشه بيوشيميايى دارد؟ ما اعتقاد داريم رژيم غذايى باعث بروز اين نوع رفتارها نمى شود, اما در تشديد آنها نقش دارد)).
به گفته وى هيچ راه حل ساده و غير پيچيده رژيمى براى حل مشكل عدم تعادل نمك هاى شيميايى در بدن وجود ندارد, اما تحقيقات مختلف نشان مى دهد اتخاذ رژيم هاى مناسب مى تواند اين نوع رفتارها را بهبود ببخشد.
((دكتر ولش)) در مطالعات خود از تركيبى از مكمل هاى غذايى كه جذب نمك ((روى)) از مواد غذايى مانند گوشت, نان و شير را افزايش مى دهد استفاده مى كند.
وى مى گويد: ((معمولا دو تا سه ماه به طول مى انجامد تا عدم تعادل مس ـ روى را در بدن اصلاح كرد. خانواده ها معمولا پس از 2 ماه از تغيير رفتار خبر مى دهند)).
((روى)) به عنوان عنصرى شناخته مى شود كه در توليد بيش از 80 آنزيم مختلف در بدن دخالت دارد. اين عنصر همچنين در توليد پيام رسان هاى شيميايى كه سيستم ارتباطى شيميايى در مغز هستند فعاليت مى كند. مس و روى در بخش ((هيپوكمپس)) مغز نيز متمركز هستند و اين ناحيه از مغز, بخشى است كه با كنترل احساسات ارتباط دارد.
تحقيقات منتشر نشده يك محقق انگليسى نيز از كمبود ((روى)) در بدن نوجوانانى كه رفتار خشونت آميز دارند خبر مى دهد.
دكتر ((نيل وارد)) مى گويد: ما تصور مى كنيم اين نتيجه مستقيم قرار گرفتن در معرض فلزات سنگين سمى مانند ((كادميوم)) و ((قلع)) باشد كه از جذب ((روى)) جلوگيرى مى كنند.
افرادى كه رژيم هاى غذايى نامناسب دارند و مقدار زيادى شكر و الكل در رژيم غذايى آنها وجود دارد نيز با اين مشكل مواجهند, زيرا اين دو ماده از جذب ((روى)) جلوگيرى مى كند.
هفته نامه ساندى تايمز به نقل از دكتر ((وارد)) مى نويسد ((ما قبل از نتيجه گيرى قطعى در مورد اين ارتباطها, بايد اطلاعات بيشترى در مورد رژيم هاى غذايى جمعآورى كنيم)).
به اعتقاد وى احتمالا عدم تعادل مواد شيميايى در بدن و در نتيجه رفتارهاى ضد اجتماعى در افراد, ريشه هاى ژنتيكى دارد.

پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


سوال:
1ـ شيعه معتقد است پيامبران و امامان ـ عليهم السلام ـ گناه نمى كنند با اين كه گناه چيزى جز مخالفت فرمان خدا نيست و حضرت آدم و همسرش حضرت حوا, مخالفت كردند با دستور خدا چون از خوردن درخت مخصوص نهى شده بودند و آنها مرتكب شدند. پس آن اعتقاد, دچار مناقشه است.
2ـ منظور از ((السبع المثانى)) چيست؟
(رودسر, بهزاد اميرى)
پاسخ:
1ـ دستورات خداوند بر دو قسم است 1ـ مولوى 2ـ ارشادى; مولوى يعنى دستوراتى كه حتما بايد انجام شود و مخالفت آنها عقاب دارد ولى دستورات ارشادى, به اصطلاح راهنمايى به حكم عقل است. و لذا غير از اثرى كه در خود عمل است, ثواب و عقابى ندارد. نهى از بهره مندى از درخت مخصوص (گندم طبق نظر اكثر مفسران) مولوى نبوده است تا مخالفت آن گناه حساب شود. به دلايل ذيل:
الف ـ خداوند فرموده است از اين درخت استفاده نكنيد تا جزو ظالمين بشويد, ظلم در سوره طه, به تعب (رنج و سختى) تفسير شده است: ((فلا يخرجنكما من الجنه فتشقى)). بنابراين ظلمى كه به معناى رنج و به سختى افتادن باشد, با ارشادى سازگار است.
ب ـ اگر نهى, مولوى مى بود, مى بايست پس از آن كه آدم و حوا توبه كردند دوباره به بهشت آسمانى برگردند ولى چنين نشد.
ج ـ قبل از هبوط آدم به زمين, هنوز دينى تشريع نشده بود تا خوردن از درخت, معصيت و مخالفت نهى مولوى حساب شود.
2ـ السبع المثانى; يعنى هفت آيه اى از قرآن كه دو مرتبه نازل شده اند.

سوال:
نظر شما درباره ثروت هاى بادآورده چيست و آيا طرح اين موضوع را حركتى سياسى مى دانيد؟
(تهران, ك.م)
پاسخ:
فراموش نفرماييد كه اين حقيقت تلخ را رهبر خردمند انقلاب با انگشت تعميق و تدبير نشانه رفتند بنابراين هيچ شائبه سياسى در اين باره وجود ندارد. حقيقت اين است كه در روزهاى آتش و خون, عده اى سودجو و فريفته دنيا (تروريست هاى اقتصادى) از وضعيت بازار سياه آن روزها سوء استفاده كرده, به آلاف و الوف رسيدند ولى از چنگال عدالت گريختند. پس از پذيرش قطعنامه 598 و طرح مسإله بازسازى كشور و ويرانى هاى جنگ تحميلى و اوج گرفتن شعار خصوصى سازى (به نام واگذارى امور به مردم) و زدن چوب حراج بر پاره اى از صنايع و منابع ملى, معمولا اين گونه افراد باز منتفع شدند و برخى از اينان به كمك مديران اجرايى بى مسووليت, اموال بيت المال را به ثمن بخس و گاه نسيه تصاحب كردند.
از جانب ديگر بعضى از سرمايه داران وابسته و ضدانقلابى كه به حكم دادگاه هاى انقلاب اسلامى اموال نامشروعشان مصادره شده بود, با كمك بعضى از وكلاى بى تعهد و عوامل ناسالم دستگاه قضايى كشور, دوباره همان اموال را به چنگ آوردند و گاه با كمال وقاحت طلبكارانه به مطالبه سود و ارزش افزوده اموالشان در اين مدت پرداختند. هر دو جريان پيش گفته, در موارد زيادى, با فروش ماشين آلات و مواد كارخانه ها و اخراج كارگران, سرمايه هاى ملى را به بانك هاى خارج از كشور منتقل كردند و محصول آن براى دولت و كميته امداد امام خمينى, شمارى افراد بى كار و مددجو بود كه مى بايست به گونه اى خود و خانواده هاى تحت تكفلشان تإمين شود.
اميد است پس از موضع گيرى صريح مقام معظم ولايت, قوه قضائيه با تمام توان با اين پديده ناميمون برخورد كند و عناصر خاطى را به محاكمه بكشاند.

برادر حميد رضا. ط (مياندوآب)
امام جعفر صادق(ع) از رسول خدا(ص) نقل فرمود كه خداوند مى فرمايد: ((هر كس به يكى از دوستان من اهانت كند, همانا براى جنگ با من كمين كرده است)). (اصول كافى, ج4, ص52)
و نيز امام صادق(ع) فرمود: ((هر كس مطلبى درباره مومنى نقل كند كه انگيزه اش ريختن آبروى او و از چشم مردم انداختن وى باشد, خداوند او را از ولايت خود به دوستى شيطان مى راند و شيطان نيز او را نمى پذيرد)). (اصول كافى, ج4, ص62)
بنابراين اختلاف برداشت, مجوز شرعى براى تضييع حقوق برادران ايمانى نيست و نبايد فراموش كرد كه راه بهشت از جهنم نمى گذرد پس حيف است كه انسان دينش را به خاطر دنياى ديگران بفروشد.

برادر م. امينيان (مازندران)
اثبات شىء نفى ما عدا نمى كند, تذكر و تنبه دادن درباره موردى, دليل بر اين نيست كه مورد ديگرى وجود ندارد بلكه فقـط به معنـاى اولويت داشتـن پرداختن به مـورد اول است, مقاله ((گپ سياسـى)) در شمــاره 189 دليـل بـر ايـن مـدعـاست.

برادر س . موسوى (تهران)
تحليل پديده هاى سياسى, بدون معيار و محك ارزيابى موفقيت آميز نيست. يكى از روش هاى تحليل گروه هاى سياسى ارزيابى گذشته و حال آنها و مواضعى است كه در بحران هاى مختلف اتخاذ كرده اند, البته حساب طرفداران افراطى را بايد از حساب گروه ها جدا كرد چون در جريان انتخابات مثلا كسانى با انگيزه هاى مختلف به طرفدارى از شخصى يا جريانى مى پردازند كه آن شخص يا جريان را از رقيب بهتر مى دانند و اين لزوما به معناى هماهنگى كامل ديدگاه هاى سياسى آنها با منتخبشان نيست.

برادر غ ـ ح (درود)
درباره حقيقت روح به تفاسير ذيل آيه ((فاذا سويته و نفخت فيه من روحى)) (سوره حجر, آيه29) و هم چنين ((تفسيرالميزان)) جزء آخر, ذيل سوره نبإ مراجعه كنيد.

برادر ك. 789 (قم)
1ـ در فرضى كه طرف شما رضايت داده است, چيزى بر شما نيست.
2ـ روزه هايى كه از روى جهل به خيال اين كه باطل است, خورده ايد بايد قضا كنيد ولى چون ندانسته ايد, آن هم در اوايل تكليف, كفاره ندارد.
3ـ توبه كافى است و طلب حليت لازم نيست.

از ارسال مطالب و نقطه نظرها, انتقادها, پيشنهادها, و راه حل هاى برادران و خواهران ذيل متشكريم:
عبدالعلى باقى (كرج), محمد على حدادى جوزانى (اصفهان), جلالى (اصفهان), اسامه حيل(تهران), محمود حقيقتى (دانشكده حقوق و علوم سياسى تهران), سيد حسين بنى هاشمى طباطبايى (كرج), م.ج مصدر (تبريز), اسفنديار حق پرست, رسول شمعائيان (اصفهان), م. ج عبداللهى (قم) , ع.ر (قم), سينا واحد, على رضا خاركوهى (گرگان), سيد محمد خردمند (تهران), خواهر زهره الف (شيراز).

جديدترين آثار انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم
چاپ اول:
اصطلاح نامه علوم قرآنى, مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى
فلسفه دين, محمد حسين زاده
تحولات حقوقى جهان اسلام, نورمن اندرسون, ترجمه: واحد ترجمه مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى
فرشتگان, تحقيقى قرآنى, روايى و عقلى, عليرضا رجالى تهرانى
يك صدف از هزار, مرتضى دانشمند ميرزا مسيح مجتهد و فتواى شرف, غلامرضا گلى زواره
آقا بزرگ تهرانى (اقيانوس پژوهش), محمد صحتى سردرودى
دو چهرگان (نفاق, آفت دين و اجتماع), سيد محمد حسينى
دانشوران روشندل, ناصر باقرى بيدهندى
غنايم الايام فى مسائل الحلال والحرام, فقيه محقق ميرزا ابوالقاسم قمى, در سه جزء
الانظار التفسيريه للشيخ الانصارى, صاحبعلى المحبى, مركز فرهنگ و معارف قرآن
مختلف الشيعه, العلامه الحلى, جزء نهم
التنبيه بالمعلوم (البرهان على تنزيه المعصوم عن السهو والنسيان), شيخ حر عاملى
صلاه الجمعه تاريخيا و فقهيا, كاظم الجابرى.
تجديد چاپ
غريب القرآن, زيد بن على بن الحسين(ع), (چاپ دوم)
حضرت معصومه و شهر قم, محمد حكيمى (چ دوم)
معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى(ع), محمد حكيمى(دوم)
رسالت اخلاق در تكامل انسان, سيد مجتبى موسوى لارى (چهارم)
سرگذشت فلسطين ترجمه اكبر هاشمى رفسنجانى (چهارم)
تعليقه على شرح المنظومه (قسم المنطق) ميرزا مهدى آشتيانى, (سوم)
واژه هاى اخلاقى از اصول كافى, ابراهيم پيشوايى ملايرى, (پنجم)
همه بايد بدانند, ابراهيم امينى, (سيزدهم).
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


مبغوض ترين
حضرت موسى به خدا عرض كرد: خدايا! مبغوض ترين افراد پيش تو چه افرادى هستند؟ خطاب شد: مبغوض ترين افراد پيش من آنها هستند كه از اول شب تا صبح مى خوابند و به فكر آخرتشان نيستند و روز هم تنبل اند و به فكر دنيايشان نيستند.
(بحار, ج76, ص180)

كليد بدىها
امام عسكرى ـ عليه السلام ـ: اگر همه زشتى ها و پليدىها را در خانه اى جمع كنند, كليد آن خانه, دروغ است.
(تحف العقول)

خبر سلامتى
پير مرد بيمارى در رختخواب خوابيده بود. زنش بالاى سر او نشسته, مشغول نوشتن نامه بود. شوهرش پرسيد: چه مى نويسى؟
گفت: براى پدرم در مورد سلامتى تو نامه مى نويسم. پس از نوشتن چند سطر, از شوهرش پرسيد: كلمه قبر را با ((ق)) مى نويسند يا با ((غ))؟!

حكمت بوذر جمهرى
پيرزنى از بوذرجمهر چند مسإله پرسيد كه بيشتر آنها را جواب شنيد: ((نمى دانم)).
پيرزن گفت: از پادشاه هر ساله حقوق مى ستانى به واسطه دانشى كه دارى و من هر چه از تو مى پرسم, گويى كه ندانم. چگونه اين مال ها بر خود حلال كنى؟
حكيم در جواب گفت: اى مادر من! آنچه مى گيرم در برابر دانستنى هاى خود مى گيرم. اگر در برابر نادانستنى ها گيرم, زرهاى عالم به آن كفاف نخواهد داد!

ريشه گناهان
شخصى به رسول خدا(ص) عرض كرد: به گناهان زيادى آلوده هستم چكنم؟ حضرت فرمود: عهد كن دروغ نگويى. پس از مدتى دريافت كه دست به هر گناهى بزند با دروغ همراه است و مجبور شد با ترك دروغ, همه گناهان را ترك كرده و خود را پاك كند.
(ميزان الحكمه, ج8, ص344)

حب و بغض
شخصى از امام صادق(ع) پرسيد: ما اسامى شما و پدرانتان را براى فرزندان خود انتخاب مى كنيم آيا براى ما فايده اى دارد؟ حضرت فرمود: بلى والله! آيا دين چيزى غير از حب و بغض است؟
(مستدرك, ج2, ص618)

حكايت صليب
يك روز شاعر جوان و تازه كارى ديوان اشعار خود را نزد استادش برد و از وى خواهش كرد در مقابل اشعار سست و نامناسب او يك علامت صليب بگذارد, پس از چند روز شاعر جوان براى گرفتن ديوان خود مراجعه كرد, بعد از مشاهده نكردن هيچ علامت صليبى خوشحال شد و گفت: معلوم است هيچ سستى و نامناسبى در شعرم ندارم. استاد گفت: خير جانم اگر من خواهش شما را انجام مى دادم ديوان شما به گورستان فرنگى ها مبدل مى شد.
(نكته ها و لطيفه ها, ص21)

دولت كور
روزى مطرب كورى را به سراپرده امير تيمور گوركانى آوردند تا براى وى چنگ بزند, مطرب مدتى نواخت و امير را از وى خوش آمد, پرسيد: اى مرد! نام تو چيست؟ مطرب گفت: دولت قربان. تيمور براى اين كه وى را دست بيندازد گفت: مگر دولت هم كور مى شود؟ مطرب جواب داد: قربان وقتى كه سلطان لنگ باشد دولت هم كور مى شود.
(نكته ها و لطيفه ها, ص25)

تعارف
ميزبان رو به مهمان كرد و گفت: بگويم غذا از بيرون بياورند يا صبر مى كنيد تا شام خودمان حاضر شود مهمان گفت: بگوييد غذا از بيرون بياورند تا شام خودتان حاضر شود!
(نكته ها و لطيفه ها, ص47)

شعر نجات بخش
بعضى از مشايخ, پس از مرگ, فردوسى را در خواب ديدند كه در فردوس در درجات عاليه به سر مى برد از او پرسيدند كه اين درجات را از كجا به دست آوردى؟ گفت: در مقابل يك بيت كه در توحيد گفتم:
جهان را بلندى و پستى تويى
ندانم چه اى هرچه هستى تو اى
(هديه الاحباب, محدث قمى, ص211)

حمد و سوره
در زمان مرحوم آقاى نجفى اصفهانى مردى در اصفهان خدمت ايشان رسيد. آقا به آن مرد فرمود: حمد و سوره را بخوان. عرض كرد: كدام حمد و سوره را بخوانم! فرمود: مگر چند حمد و سوره داريم؟ گفت: يك حمد و سوره اى است كه حضرت امام
صادق(ع) مى خواند و شما نمى توانيد بخوانيد و يك حمد و سوره است كه شما مى خوانيد و من نمى توانم بخوانم و يك حمد و سوره اى است كه من مى خوانم و شما آن را نمى خوانيد.
(كشكول ممتاز)

هفت جاندار
يكى از سوالاتى كه پادشاه روم از امام حسن(ع) نمود اين بود كه هفت جاندارى كه از رحم مادر متولد نشدند كدامند حضرت فرمود: آدم و حوا, قربانى حضرت ابراهيم, شتر صالح, مار بهشت و كلاغى كه خدا فرستاد زمين را در برابر قابيل بكند و ديگر ابليس لعنه الله عليه.(كشكول ممتاز)

اظهار تإسف
شخصى به منصب و ميز رياست رسيد يكى از دوستان قديمى براى تهنيت و تبريك به نزد وى رفت, ولى تازه به دوران رسيده اعتنايى نكرد. پرسيد: تو كيستى و براى چه كارى آمده اى؟ دوست قديمى گفت: من فلانى هستم مدتها با هم دوست بوديم چون شنيدم از دو چشم نابينا شده اى براى اظهار تإسف آمدم.
(كشكول ممتاز, ص293)

لقب ظالم
يكى از خلفاى عباسى كه به غايت ظلم پيشه و ستم انديشه بود با يكى از ندماى خويش گفت كه به جهت من, لقبى پيدا كن مثل المعتصم بالله و الناصر لدين الله آن نديم گفت: هيچ لقبى براى تو مناسب تر از نعوذ بالله نيست.
(زينت المجالس, گنجينه لطايف,ص326)

كار بى حاصل
روزى براى كريم خان زند يك باز شكارى آوردند گفت: اين مرغ چه هنرى دارد؟ گفتند: كبك و كبوتر شكار مى كند. گفت: چه مى خورد؟ گفتند: روزى يك مرغ, گفت: آزادش كنيد بگذاريد خودش بگيرد و خودش بخورد.
(لطايف شكوهى, از گنجينه لطايف, ص341)

دعاى مستجاب
از حضرت رضا نقل است كه كسى در محضر او نام عرفه و مشعر را برد. وى گفت: هر كس بر سر اين دو كوه بايستد دعايش اجابت شود, دعاى مومنان در آخرت و دعاى كافران در دنيا.
(كشكول شيخ بهائى, ص34)

سيرت بخشندگى
گويند چون حاتم رحلت نمود برادرى مالدار بداشت كه اموال حاتم به او مى رسيد فكر باطل بگشود كه جاى حاتم را بگيرد! مادرش شنيد و او را گفت: اين انديشه را از سر بدر كن كه نتوانى; زيرا حاتم در شيرخوارگى تا پستان را در كام طفل ديگر نديدى نمكيدى و تو تا پستان چپ را به دست راست نگرفتى شير از پستان راست نچشيدى. (محاضرات الادبار)

دعوى باطل
شخصى دعوى خدايى مى كرد او را پيش خليفه بردند گفت: پارسال اين جا يكى دعوى پيغمبرى مى كرد او را بكشتند, گفت: نيك كرده اند كه او را من نفرستاده بودم.
(رساله دلگشاى عبيد زاكانى, ص104)

پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم




غزل عشق
ما شهيدان جنون بوديم از عهد قديم
سنگ قبر ماست دريا, نقش قبر ما نسيم
شهر ما آن سوى آبى هاست, دور از دسترس
شهر ابراهيم ادهم, شهر لقمان حكيم
اندكى بالاتر از آبادى تسليم محض
صاف مىآيى سر كوى صراط المستقيم
خاك آن عرشى ست, گل هايش زيارت نامه خوان
سنگفرش آسمانش بال هاى يا كريم
شهر ما آبادى عشق است ـ اما عشق چيست؟ ـ
عشق يعنى نوح و ابراهيم و عيسى و كليم
عشق يعنى ((قاف)) و ((لام)) قل هو الله احد
عشق يعنى ((بإ)) بسم الله رحمن رحيم
عليرضا قزوه

حسرت نصيب
همسايه بود با شهدا نوجوانى اش
با جنگ رفته بود تمام جوانى اش
با لاله ها رفاقت او امتداد داشت
مردى كه جبهه بود هميشه نشانى اش
درياترين دلى كه دلم مى شناخت بود
پر بود از صفا سبد مهربانى اش
پيشانى اش طليعه پرواز بود و صبح
شب بى خبر نبود زسوز نهانى اش
سوگند مى خورم كه نبود از خدا جدا
يك لحظه در فشردگى زندگانى اش
حسرت نصيب ماندن او بودم و شدم
حيرت دميده از سفر ناگهانى اش
آقا, دلم زغربت پروانه ها پر است
چون ابر نوبهارم, اگر مى تكانى اش
مجيد نظافت

آينه هاى كبود
يك ناگهان, ستاره تبارى كه دود شد
افتاد زير پاى زمستان كبود شد
آهنگ سربه دارى او سال هاى سال
پيچيد در گلوى درختان سرود شد
يك چشمه از ترنم آن چشم هاى سرخ
شب هاى بى قرارى زاينده رود شد
در گير و دار ثانيه ها و درخت ها
مى شد به سمت بارش باران عمود شد
مى پرسم از شما كه مرا خوب ديده ايد
آيا دلم در آينه هاتان كبود شد؟
محسن احمدى

سواران صبح
هنوز راه همان است و مرد بسيار است
خبر دهيد كه اهل نبرد بسيار است
صداى پاى سواران صبح مىآيد
مگر نديدى؟ در جاده گرد بسيار است
به پاى عشق, برو خون گرم جارى كن
وگرنه فرصت, تا آه سرد بسيار است
چه مى نشينى آن دشنه تيزتر بركش!
شتاب كن, نفس هرزه گرد بسيار است
و نا برادر و آن چاه پيش روست هنوز
زبان شكوه نداريم, درد بسيار است
مباد تيغ على(ع) را زدست بگذاريم
هنوز طايفه سرخ و زرد بسيار است
از اين قبيله اگرچند عاشقان رفتند:
هنوز راه همان است و مرد بسيار است
غلامرضا مرادى

شور سرگردانى
تشنه ام اى آسمان عشق بارانت كجاست
دست من در جست و جو پژمرد, دامانت كجاست
هر چه مى بينم, فقط ديوارهاى سنگى است
كاش مى گفتى به من, شهر شهيدانت كجاست
شاخه ها بر بسترى از برگ هاشان خفته اند
آه, اى فصل پريشان ساز توفانت كجاست
شور سرگردانى ام را با نگاهت زنده كن
در سكوت خود نمى گنجم بيابانت كجاست
سهم من تنها سكوت عافيت پرورده هاست
دوست دارم ناله اى باشم نيستانت كجاست
ابتداى حيرت آباد است اين دنيا, ولى
كاش مى پرسيدم از دنيا كه پايانت كجاست
محمد رضا احمدىفر

بوى عطر ظهور
آن كه شور حماسه در سر داشت, اينك از راه دورمىآيد
عزم پولاد گونه آن مرد, از بلنداى طور مىآيد
زخم ها, زخم هاى بيدارى, دست ها, دست هاى راز و نياز
بوى خون, بوى سبزى قرآن, بوى عصر ظهور مىآيد
فصل, فصل نجيب آلاله, روز روز وداع از خانه
همنشينى ز خيل سرداران, عاشقانه ز دور مىآيد
خاطرات خوش شب و سنگر, همنشين با كميل و عاشورا
شور شب هاى در كمين بودن, بوى شهدى زهور مىآيد
آه اى همنشين اين محفل, همنشينانتان كجا رفتند؟
از گلوى پرندگان سبز, بوى شعر شعور مىآيد
بوى عطر نجيب آلاله, بوى سيب و شهادت و قرآن
بوى پرواز, بوى عاشورا, بوى عصر ظهور مىآيد
سيد مرتضى كراماتى

غزل آينه
به معلم شهيد عبدالرضا عامرى
هر چند كه امروز غريبم به ديارت
فردا سببى ساز كه باشم به كنارت
آن گونه از اين دشت گذشتى كه پى تو
توفان شدم اما نرسيدم به غبارت
با جان تو اى مست چها كرد تب عشق
آن گونه كه دادى همه دار و ندارت
كار خرد و مصلحت از سر گذراندى
افتاد چو با تاب و تب دل سر و كارت
اى زاده آيينه و نوباوه خورشيد
آب است نژاد تو و مهتاب تبارت
از سرخى خون تو چنين سبزم و شاداب
حق است كه عمرى بشوم شكر گزارت
تا كم نشود در دل ما جوشش مستى
مائيم و شب و خاطره چشم خمارت
هر كس ز سر قبر تو برگشت جنون داشت
سر لوحه عشق است مگر سنگ مزارت؟
آبادترينا, به طوافت به چه رويى
آيم كه نمايم دل ويرانه نثارت ؟
مائيم و همين ((ساحل)) زرد و شب تاريك
اى خوش به تو و دامن سر سبز كنارت
خليل ذكاوت

داغ لاله ها
كاشكى با داغ لاله آشنا مى شد دلم
با نواى مرغ باران هم صدا مى شد دلم
كاشكى با پيك گلبوى بهاران, همسفر
رهسپار كوى سرخ لاله ها مى شد دلم
كاشكى در كوچه سار خلوت تنهاى دل
دست در دست شقايق در دعا مى شد دلم
كاشكى با خيل مرغان مهاجر يك شبى
از حصار تنگ دل, يا رب رها مى شد دلم
در دل درياى توفان زاى آتشگون عشق
همسفر با موج دريا در بلا مى شد دلم
محمد حسين پورمند

پاورقي ها:

/

نيايش تائبان


بار خدايا! گناهان, جامه ذلت مرا در پوشانده اند و دورى از تو, تن پوش بينوايى بر تنم كرده است و بزرگى جناياتم, قلبم را ميرانده است, پس با توبه اى از سوى خود, دلم را زنده گردان, اى اميد و اى مقصود من و اى خواسته و آرزوى من! سوگند به عزتت كه براى گناهانم جز تو آمرزنده اى نمى يابم و براى شكستگى ام, غير تو جبران كننده اى نمى بينم. با خوارى تمام, نالان به درگاهت روى آورده ام و با ذلت و افتادگى در برابرت, تو را قصد كرده ام. اگر مرا از درگاه خويش برانى, به چه كس پناه برم و اگر مرا از حضور خود دور سازى از كه پناه جويم! آه كه چه تإسف بار است, شرمسارى و رسوايى من و آه كه چه اندوه زاست زشت كردارى و بدكارى من!
از تو مى طلبم, اى آمرزنده گناه بزرگ و اى جبران كننده استخوان شكسته, كه گناهان مهلك مرا ببخشايى و زشتى هاى پنهانى ام را بپوشانى و در صحنه قيامت, از نسيم روح افزاى بخشش و آمرزشت, محرومم نسازى و از نيكويى گذشت و پرده پوشى ات بى بهره ام نگردانى.
پروردگارا! بر[ كوير] گناهانم ابر رحمت خويش را سايه بان ساز و بر[ خشك دشت] عيب هايم, باران رإفت خود را فرو فرست!
خداى من! آيا بنده گريزان, جز به آستان مولايش باز مى گردد! و آيا بنده را از خشم مولا, كسى جز خود وى پناه مى دهد!
خدايا! اگر پشيمانى از گناه, توبه است; پس سوگند به سرافرازى تو كه من از پشيمان هايم!
و اگر استغفار از گناه, باعث محو گناه است; پس هر آينه من از استغفار كنندگانم و تو راست كه پس از خشم به لطف باز آيى !
پروردگارا ! تو را به قدرتى كه بر من دارى, توبه ام را پذيرا شو و به آن بردبارى كه در برابر گناهانم نشان مى دهى, از من درگذر و به علمى كه به كارهايم دارى, به نرمى با من رفتاركن !
خدايا! تويى كه به روى بندگانت درى به سوى عفو خود گشوده اى و آن را توبه ناميده اى; پس[ در كتاب خود] فرموده اى: به سوى خدا توبه كنيد, توبه اى خالص! اينك پس از گشايش در توبه, چه عذرى خواهد داشت, آن كس كه ورود به آن را ناديده مى گيرد!
خداوندا! اگر گناه بنده تو بسى زشت است, بايست كه عفو تو بسى زيبا باشد!
خدايا! من نخستين كسى نيستم كه تو را عصيان كرده است, ليكن تو از او در گذشته اى و چون به آستان كرمت پاى نهاده است, به وى احسان فرموده اى. اى فريادرس بيچارگان و اى برطرف سازنده زيان ها و اى بزرگ احسان و اى آگاه به هر چه كه نهان است و اى كسى كه نيكوست پرده پوشى ات, جود و كرمت را به درگاهت شفيع آورده ام و در برابرت به محبت و دلسوزىات توسل مى جويم, پس دعاى مرا بپذير و از اميدهايى كه به ذات پاك تو دارم, محرومم نگردان و توبه ام را قبول فرماى و با رحمت و بخشش خود خطاهايم را محو گردان, اى مهربان ترين مهربانان !
(ترجمه مناجات التائبين)
پاورقي ها:

/

سيمرغ معرفت


(يادى از سرداران دفاع مقدس)

در آن روزهاى سخت غربت و تنهايى, كه ديو عالم چهره نموده بود تا دست هاى پر از نور ايمان را قلم كند و لاله هاى سرخ باغ توحيد را درو نمايد و سروهاى سبز رستگارى را برافكند, پير مراد ما, به ((همت)) بلند ((خرازى))ها و انديشه بكر ((باكرى))ها و با تربيت شهيدانى((فهميده)) و ((فكور)), در دامان مهر ولايت, از ميان آتش و خون گذشت و هزاران ((باقرى)) را قربانى اين راه خطر ساز كرد تا انقلاب اسلامى را كه سر ((نامجويى)) داشت, در ساحت عقيده, ((جهان آرا)) سازد و صدها ((فضل الله محلاتى)) را ((زين الدين)) نمايد.
در خطه مظلوم كردستان, كه ((دموكرات)), ((كومله)) و ((فدايى)), تخم كين كاشتند و ((قاسملو)) و ((عزالدين)) ساواكى, آتش نفاق بياراستند و هستى مردمان بر آن افكندند, با اشاره او مردى از ((بروجرد)), ((كاوه)) آهنگر شد و با دستان قدرتمند ((على اكبر)) خمينى, ((كشورى)) را از دام بلا رهانيد.
و در هنگامه توطئه پنهان سردارى از قبيله قابيل (بنى صدر), جوانه گل جنگ هاى نامنظم و پايه هاى بسيج مستضعفان را در دستان پر از مهربانى سيداعلام جبهه ها و خطيب تواناى جمعه ها, كاشت و ((چمران)) بزرگ را براى آبيارى آن, كسوت ((مصطفايى)) پوشاند تا ارتش را به ((فلاح)) رساند و ((ظهير)) دين سازد.
اين همه سد سكندرى شد و راه بر فرزندان يإجوج و مإجوج ببست و قلا ده شكست بر گردن سردار نگون بخت ((قادسيه)) آويخت. با اين حال در باغ شهادت همچنان مفتوح بود و ده ها ((راوى فتح)) و سردار سرافراز نبرد را به ميهمانى فرا خواند.
((آوينى)) آن سيد مرتضى, كه ((ديده بان)) تيزبين جبهه هاى فرهنگ و شرف بود, خطر تك سنگين تهاجم را دريافت و به ياران انقلاب گزارش كرد و پيش از قدم نهادن در قتلگاه ((فكه)) شيپور بيدار باش سرداد و با زبان حال و از سويداى دل, گفت كه اگر حديث عشق حقيقى را در ((روايت فتح)) نخوانى, در عشق مجازى, ((شب هاى زاينده رود)) گم مى شوى و در ((نوبت عاشقى)) سر از ((گنج قارون)) در مىآورى و هستى ات به ((تاراج)) مى رود و زنده ماندنت بى سود خواهد بود و با اين زورق شكسته مسير از ((كرخه تا راين)) را نمى توان پيمود. سرنوشت ((خاكسترى)) هم, سبز و سياهش توفيرى نمى كند; مگر ((بچه هاى آسمان)) از آن سوى ((سرزمين خورشيد)) بيايند تا شايد خبرى از ((سيمرغ)) معرفت, دستگير اين راه پرخطر شود.
آرى اگر چشم به راه الگو نشسته اى, ((آزاده قهرمان كهنوجى)) به تنهايى براى يك قرنت كفايت مى كند وگرنه جوانكان بسيجى هشت سال جنگ نابرابر, اسوه همه تاريخ و تمام نسل هاى آينده اند. و از همين جا مى توان به ساده دلى نوجوانانى اندوه برد كه طفلكان, رب النوع خويش را در آواز گوش خراش ((جاز)) و سرگردانى ((رپ)) و بى هويتى ((هوى)) مى طلبند. اينان نيز تشنگان ساحل دجله اند و بايد جوانمردى همت كند تا جرعه اى از كوثر ولايت در كامشان ريزد.
مگر ما پيرو رسولى نيستيم كه از غصه گمراهان, خواب و خوراك بر خود حرام كرد تا نهيب ملكوتى بر جانش رقت آورد كه ((لعلك باخع نفسك ان لايكونوا مومنين)). (شعرإ3/)
وقتى تنها بارقه اى از ((رحمه للعالمين)) آتش شور و شرر در كفرستان غرب مى افكند و فوج فوج جوانان يهود و نصارا را به حقيقت ايمان رهنمون مى سازد, آيا رواست حتى يك نفر در ام القراى جهان اسلام از اين موهبت بى بهره ماند و اگر چنين شود, چه كسى در رساندن اين پيام قصور ورزيده است؟
آمار و ارقام توسعه مادى بر ديده منت ولى كو بيلان رشد فضايل اخلاقى و راهكارهاى موفق مبارزه با شبيخون فرهنگى و نزول آمار طلاق, بزهكارى و ناهنجارى؟
و اينك اى اصحاب انديشه و فكر! اى وارثان دفاع مقدس; روزنامه نگاران, سينماگران, نويسندگان, شاعران و انديشه ورزان! چه كسى جز شما مى تواند به نداى وجدان هايى پاسخ گويد كه هنوز در درياى تهاجم امواج غرب, غرق نشده اند؟ والسلام سردبير

پاورقي ها:

/

كتاب شناسى گزينشى و توصيفى نمــاز


نماز به عنوان ((ستون دين)) و ((معراج انسان هاى باورمند و مطمئن)) هميشه مورد توجه فقها, عرفا, علما و شعراى مسلمان بوده و تاكنون نزديك به دو هزار كتاب و رساله, و صدها غزل و قصيده در اهميت و مسائل مختلف نماز به رشته تحرير كشيده شده است.
فقيهان درباره نماز ـ كه نخستين فرع از فروع دين شمرده مى شود ـ كتاب هايى نوشته اند كه آكنده از ژرف نگرىها و موشكافى هاى فقيهانه, و به راستى اعجاب برانگيز است. گويندگان مذهبى, مبلغان دين, واعظان وارسته و پارسا, آنان كه دستى بر قلم داشته اند به سهم خود و نيز براى ارشاد مردم, دست به قلم برده, كارهاى باارزشى را در تبيين و تفسير نماز ارائه كرده اند و آثار نماز را در خودسازى انسان ها و اصلاح فرد و اجتماع نشان داده اند.
عارفان نيز كه عشق را در عبادت و عبادت را در عشق به خدا و كمال مطلق مى ديدند از باب ((افضل الناس من عشق العباده و عانقها, و احبها بقلبه و باشرها بجسده و تفرع لها…))(1) نماز را عاشقانه ترين عبادت و عارفانه ترين كار و رياضت ديده اند و به سبك دل انگيز عارفان, آثارى دل پسند در مورد نماز آفريده اند.
در اين ميان شاعران پاكدل نيز با زبان شيرين شعر ـ كه به قول استاد سيد محمد حسين شهريار زبان عشق است ـ منظومه هاى ماندگار و دلواره هاى جاودانه و بسيارى را در پرتو نماز خلق كرده اند كه نه تنها به ادبيات فارسى كه به ادبيات همه مسلمانان با هر نژاد و زبانى, غنا و آبرو بخشيده اند. و در سايه سار نماز كه فراتر از همه فرهنگ هاست به فرهنگ آب و خاك خود, روح حيات دميده اند. و با زمزمه هاى زيبا و عاشقانه اى كه در زير رواق باصفا و بلند نماز سروده اند آثارشان را آسمانى و جاويد ساخته اند. شاعران عارف و عارفان شاعر, دل تشنه خود را از سلسبيل عبادت و از تسنيم تشهد, سيراب ساخته و پياله قنوت را پر از شراب طهور نماز سر كشيده اند تا آن جا كه توانسته اند كوه هاى كمال را ركعت ركعت درنوردند و با خواندن فاتحه الكتاب, قله هاى قيام را يكى پس از ديگرى فتح كنند و صعود حقيقى را با سجود به خدا و رايت پيروزى را با ركوع به رب العالمين, به دست آرند و ساحل نشينان سبكبار و بى خبر را سرزنش كنند كه:
تو را زكنگره عرش مى زنند سفير
ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است
حال با توجه به گستره بسيار بحث, برگزيده مختصرى را از كتاب هاى نماز با اندك توصيفى و با تفكيك موضوع, نام مى بريم. باشد كه اهل دلى را به كار آيد و رهروان راه كمال را ـ كه رو به سوى حضرت دوست سبحانه و تعالى, زندگى را زنده نگه داشته, راه مى برند ـ رهيار و كارساز باشد. تذكر اين نكته نيز لازم است كه از كتاب شناس ((كتاب هاى مرجع و منابع اوليه)) و نيز ((كتاب هاى فقهى و استدلالى نماز)) به علت تخصصى بودن و اطاله سخن, صرف نظر نموده و به موضوع هاى ديگر نماز مى پردازيم:

الف ـ كتاب هاى عرفانى و نماز شب
اين نوع كتاب ها, به شكر خدا بسيار است و ما در اين مجال اندك به برخى از آنها اشارتى مى كنيم:
1 ـ اسرار الصلوه, حسين بن عبدالله بن سينا (427ق)
دانشمند و فيلسوف پرآوازه شيعى شيخ الرئيس ابوعلى سينا اين رساله را در سه فصل ترتيب داده است:
فصل اول: در ماهيت نماز; فصل دوم: احكام ظاهرى و اسرار باطنى نماز; فصل سوم: در تفكيك و معرفى كسانى كه هم ظاهر نماز و هم باطن نماز بر آنان واجب است, و كسانى كه تنها ظاهر نماز بر آنان واجب است. اين رساله در ضمن مجموعه ((كلمات المحققين)) در سال 1315ق در تهران منتشر شده است و به زبان عربى است.
2 ـ اسرار الصلوه, صائن الدين على بن محمد تركه (م830ق)
نويسنده كه از حكماى شيعى بوده و بيشتر با اثر بزرگش ((تمهيد القواعد)) شناخته مى شود, اين رساله را به سبك عرفانى, در يك مقدمه و دو بخش نوشته است: 1ـ در معناى طهارت و اركان معنوى آن; 2ـ در تحقيق معناى نماز. نسخه هاى خطى آن در كتابخانه آيت الله مرعشى در قم پيدا مى شود و بعيد است كه تا حال چاپ نشده باشد.
3 ـ فلاح السائل, رضى الدين ابوالقاسم على بن موسى بن جعفر بن طاووس (م664ق) سيد بن طاووس كه به حق ((سيد العارفين)) و ((جمال السالكين)) خوانده شده است در اين اثر بسيار پر بار و عارفانه, پرده از روى رموز و اسرار بسيارى برمى دارد كه در جاى ديگر پيدا نمى شود و با توجه به اين كه سيد بن طاووس ـ قدس سره ـ تشنگى دل و جان را مى خواهد از سرچشمه سيراب كند و جز به سخنان و ادعيه درربار امامان معصوم(ع) از بيگانگان نه تنها تإثير نمى پذيرد كه بيزار نيز هست مى توان گفت كه عرفانى خالص و شيعى به دست مى دهد كه بسيار مغتنم و مفيد است.
از آن جا كه از عنوان كتاب ((فلاح السائل)) هيچ اشارتى به نماز يا مسائل و احكام و اسرار نماز نمى توان يافت بسيارى از پژوهشگران در اسرار و احكام نماز از اين اثر گرانسنگ غفلت مى ورزند و تصور مى كنند كه كتاب تنها در دعاهاى روايت شده از امامان معصوم(ع) بحث مى كند, غافل از اين كه روح غالب بر اين كتاب نماز و اسرار و رموز نماز بوده و مسايل ديگرى كه گاه گاهى به صورت مختصر مطرح شده نيز در پرتو نماز و اسرار آن است. اين نكته تنها با مرورى گذرا در فهرست كتاب هم به وضوح پيداست. اين اثر دل انگيز توسط دفتر تبليغات اسلامى در قم چاپ و انتشار يافته است.
4 ـ اسرار الصلوه, شهيد ثانى (م965ق)
اين اثر كه گاهى از آن با نام ((التنبيهات العليه على وظائف الصلاه القلبيه)) نيز ياد مى شود از ديرباز مورد توجه دانشمندان بوده برخى به آن حواشى نوشته و برخى ديگر به شرح آن پرداخته اند و برخى ديگر نيز آن را به زبان فارسى ترجمه كرده اند.
اسرار الصلوه شهيد ثانى در سال 1312ق با حواشى ملا عبدالرسول فيروزكوهى (م حدود1325ق) در 307 صفحه وزيرى در تهران به چاپ رسيده بود كه بعدها نيز به صورت هاى گوناگون انتشار يافته است. از ترجمه هاى چاپ شده آن به فارسى مى توان به ترتيب انتشار از دو ترجمه زير نام برد:
اول ـ ترجمه محمد صالح بن محمد صادق واعظ, با تصحيح ميرجلال الدين حسينى, مشهور به محدث ارموى, در 154 صفحه وزيرى, سال 1365ش, توسط انتشارات فيض در تهران چاپ شده است; دوم ـ ترجمه استاد على اكبر مهدى پور كه در 280 صفحه وزيرى, توسط انتشارات كعبه در سال 1410ق چاپ, و هر دو ترجمه با عنوان اصلى كتاب (اسرار الصلوه) انتشار يافته است.
5 ـ اسرار الصلوه, قاضى سعيد قمى (م1103ق)
نويسنده ابتدا كتابى با نام ((حقيقه الصلاه)) نوشته بود كه اين رساله خلاصه و فشرده آن است و در حاشيه ((شرح الهدايه ملا صدرا)) ص357 ـ 362, به سال 1313ق منتشر شده است.
6 ـ حقيقه الصلاه, قاضى سعيد قمى.
نويسنده اين كتاب را نيز مانند خلاصه آن كه پيش از اين نام برده شد به زبان عربى نوشته است با قلمى شيرين و عارفانه كه سبك خاص خود قاضى سعيد است و با مقدمه, پاورقى هاى سيد محمد باقر سبزوارى يكى از اساتيد دانشگاه تهران در سال 1339ش توسط انتشارات دانشگاه چاپ شده است. قاضى سعيد قمى كتاب ديگرى نيز در اين رابطه و با نام ((روح الصلاه)) دارد كه ما از انتشار آن بى خبريم.
7 ـ آداب نماز شب, علا مه مجلسى(م1110ق)
رساله اى است مختصر و به زبان فارسى كه به تصحيح سيد مهدى رجايى در هشت صفحه وزيرى و در سال 1367ش چاپ شده است.
8 ـ نماز شب, آخوند ملا على اكبر ايجى اصفهانى (م1232ق)
اين اثر را كه بعضى از پژوهشگران در نوع خود بهترين خوانده اند به زبان فارسى و چاپ دوم آن در اصفهان توسط انتشارات منوچهرى, به سال 1375ق, در 167 صفحه خشتى انتشار يافته است.
9 ـ آداب صلاه الليل, ملا محمد باقر فشاركى اصفهانى (م1315ق)
اين كتاب نيز در اصفهان و در سال هاى 1332ق و 1347ق و به زبان فارسى انتشار يافته است.
10 ـ اسرار الصلوه, ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى (م1344ق)
اين اثر عرفانى و اخلاقى داراى امتيازات ويژه اى است و در نوع خود پرآوازه ترين كتاب خوانده مى شود. براى نخستين بار در سال 1338ق و بار دوم در تهران به سال 1391ق و پس از آن نيز بارها چاپ و منتشر شده است. اين اثر روح پرور و دلنواز همانند آثار ديگر عارف نامى ميرزا جواد آقا تبريزى مثل ((المراقبات)) و ((رساله لقإ الله)) از همان ابتداى انتشارش مورد عنايت اهل حال و صاحب دل بوده است و توسط اشخاص گوناگونى به فارسى ترجمه يا شرح و توضيح داده شده است كه از آن ميان ترجمه آقاى رضا رجب زاده در 516 صفحه وزيرى توسط انتشارات پيام آزادى, در تهران, سال 1364ش منتشر شده است.
11 ـ اسرار الصلوه و سرالاستغفار بين السجدتين, شيخ عبدالحسين تهرانى
كتاب به زبان فارسى و به قلم رسايى نوشته شده است, نويسنده در جاى جاى كتابش از اشعار سودمند و مفيدى كه بيشتر به زبان فارسى است سود برده و بر جذابيت اثرش افزوده است مثل آن كه در مقدمه مى نويسد:
عارف از حكمت تكبير اگر آگاه است
پس چرا طالب قرب در شاهنشاه است
نتوان رفت به سر منزل قرب اى عارف
كه در اين راه تو را نفس و هوا همراه است
كتاب در سال 1378ق و در تهران به كوشش آقايان محمد سهرابى, محسن ايزدپناه و احمد فرهومند در 320 صفحه رقعى چاپ شده است.
12 ـ صلاه الليل, استاد شيخ غلامرضا عرفانيان يزدى
استاد خود در پسوندى كه بر اسم كتاب نوشته است محتواى آن را چنين معرفى مى كند:
((فضيلت, وقت, عدد, كيفيت و خصوصيات نماز شب, برگرفته از قرآن و سخنان و سيرت معصومان(ع))). كتاب پيشترها در نجف و به تازه گى توسط انتشارات دفتر تبليغات در قم چاپ و در 137 صفحه وزيرى انتشار گرديده است.
13 ـ آداب الصلوه, امام خمينى ـ قدس سره الشريف ـ
رهبر كبير انقلاب كه در عرفان شاگرد نامدار عارف پرآوازه ميرزا جواد ملكى تبريزى شمرده مى شود اين اثر هميشه جاويد را با سبك و سياق خاص خود نوشته اند كه بى نياز از توصيف است.
كتاب كه پيشترها با نام ((پرواز در ملكوت)) و به كوشش سيد احمد فهرى انتشار يافته بود در سال 1370ش نيز توسط موسسه نشر و تنظيم آثار امام خمينى, در 420 صفحه وزيرى و با عنوان اصلى كتاب (آداب الصلوه) انتشار يافت و پس از آن نيز بارها چاپ شده كه از چاپ چهارم آن در سال 1373ش و در 20000 تيراژ مى توان نام برد.
كتاب آداب الصلوه توسط همان موسسه ياد شده در بخش امور بين الملل آن, از زبان اصلى(فارسى) به زبان عربى نيز ترجمه و انتشار يافته است.
14 ـ سر الصلوه, امام خمينى (م1409ق)
اين اثر گرانبار كه گاهى ((معراج السالكين و صلاه العارفين)) هم ناميده مى شود, توسط موسسه نام برده شده در 169 صفحه وزيرى و همراه با اصل رساله به خط حضرت امام در 96 صفحه, چندين بار چاپ شده و چاپ سوم آن در زمستان 1375ش انجام يافته و از فارسى كه زبان اصلى كتاب است به عربى هم ترجمه و چاپ شده است.

ب ـ كتاب هاى اجتماعى (نمازهاى جمعه و جماعت)
اين نوع كتاب هم بسيار نوشته شده است و ما تنها از چهارده كتاب نام مى بريم:
1 ـ صلاه الجمعه, محقق ثانى (كركى)
در وجوب تخييرى نماز جمعه, ضمن جلد اول ((رسائل المحقق كركى)) چاپ شده است.
2 ـ رساله فى صلاه الجمعه, شهيد ثانى, در وجوب عينى نماز جمعه, توسط انتشارات اسلامى در قم چاپ شده است.
3 ـ الشهاب الثاقب, ملا محسن فيض كاشانى, در وجوب عينى نماز جمعه, و در بيروت چاپ شده است و دو كتاب در نقد اين كتاب يكى توسط ملا اسماعيل خاجوئى (م1183ق) و ديگرى توسط ملا امين بن عبدالوهاب نوشته شده است.
4 ـ رساله فى صلاه الجمعه, شيخ حيدر دزفولى (م قرن13)
در وجوب تخييرى و همراه با تقريظى از شيخ انصارى (م1281ق) در 86 صفحه رقعى چاپ شده است.
5 ـ خير لمعه فى صلاه الجمعه, سيد احمد موسوى قزوينى.
در سال 1349ق در بغداد چاپ شده است.
6 ـ ضيإ اللمعه فى صلاه الجمعه, سيد محمد حسين موسوى شاهچراغى, در وجوب تخييرى و به زبان فارسى در تهران, توسط انتشارات مركزى, به سال 1360ق, در 162صفحه رقعى چاپ شده است.
7 ـ صلاه الجمعه والروايات المشتركه حولها, محمد على تسخيرى و محمود قانصوه.
در اين اثر روايات مربوط به نماز جمعه از منابع شيعه و سنى گردآورى شده و در سال 1406ق از طرف سازمان تبليغات اسلامى تهران در 135 صفحه جيبى منتشر گرديده است.
8 ـ صلاه الجمعه, شيخ مرتضى حائرى (1406ق)
در توصيف اين كتاب نوشته شده: ((شرح قواعد علامه بوده و در مواضعى كه علامه متعرض بيان مسإله اى نشده, آن مسإله را با استفاده از دو كتاب تذكره علامه و شرايع محقق, مطرح مى كند)).(3) و توسط دفتر انتشارات اسلامى قم, در 344 صفحه وزيرى چاپ شده است.
9 ـ اللمعه الساطعه فى تحقيق صلاه الجمعه الجامعه, سيد طيب موسوى جزايرى. چاپ نجف , 1374ق, 151 صفحه رقعى.
10 ـ رساله فى ((من ادرك الامام فى اثنإ الصلاه)), ملا اسماعيل خاجوئى اصفهانى (1173ق)
چاپ اول, در ضمن ((رسائل المحقق الخاجوئى)), قم, دارالكتاب الاسلامى, 1369ش.
11 ـ صلاه الجماعه, آيت الله شيخ محمد حسين غروى اصفهانى
12 ـ عنوان الطاعه فى اقامه الجمعه والجماعه, سيد اسماعيل حسينى مرعشى, چاپ اهواز, سال 1352ش, 164 صفحه وزيرى.
13 ـ الصلاه جامعه المسلمين, سيد جواد شبر, چاپ كربلا, 1381ق, 88صفحه رقعى.
14 ـ رساله فى صلاه الجماعه, حاج شيخ محمد حسن قديرى.
اين رساله با عنايت به كتاب شرايع و در 96 صفحه, ضمن كتاب ((البحث فى رسالات عشر)) در سال 1409ق, توسط دفتر انتشارات اسلامى در قم چاپ گرديده است.

ج ـ كتاب هاى تبليغى و تربيتى
1 ـ شرح و تفصيل كامل نماز, غلامرضا زندى بروجردى
به زبان فارسى و شامل انواع بسيارى از نمازهاى واجب و مستحبى است, به صورت مصور در تهران توسط انتشارات اسلامى در 132 صفحه رقعى چاپ شده است.
2 ـ صراط المستقيم يا نماز در اسلام, سيد محمد على موسوى مباركه اى, به زبان فارسى و در اصفهان به سال 1365ق در 178 صفحه رقعى چاپ گرديده است.
3 ـ صلاه الخاشعين, شهيد دستغيب شيرازى (م1402ق)
كتاب هم چون ديگر آثار آيت الله دستغيب بسيار با حال و پندآموز است كه به زبان فارسى و در تهران, توسط انتشارات محراب, سال 1361ش در 212 صفحه رقعى چاپ شده است.
4 ـ فلسفه نماز و اهميت آن, سيد جواد اميرى اراكى, به زبان فارسى و در قم, سال 1349ش, در 148 صفحه جيبى انتشار يافته است.
5 ـ مرآه الصلوه, ميرزا حسن ناصر زاده واعظ تبريزى(ره)
اين كتاب كه به قلم واعظ شجاع و مبارز آذربايجان در سده اخير تإليف شده از مسائل مختلف و مربوط به نماز سخن مى گويد كه بيشتر مناسب خطبإو گويندگان مذهبى است. در سال1351ش, به زبان فارسى, توسط چاپخانه شعاع در تبريز, به خط زيبا و چشم نوازى, در 235 صفحه رقعى منتشر شده است.
6 ـ نماز از ديدگاه قرآن و حديث, سيد حسين موسوى رادلاهيجى, به زبان فارسى و در 280صفحه وزيرى توسط دفتر انتشارات اسلامى قم, در سال 1368ش نشر يافته است.
7 ـ نماز, على گلزاده غفورى. با قلم سليس و روان و به زبان فارسى نوشته شده و چاپ چهارم آن در تهران, توسط انتشارات فجر, در 176 صفحه رقعى چاپ شده است.
8 ـ نماز (فوائد دينى, روحانى, جسمانى, اخلاقى, اجتماعى), عطإالله شهاب پور, به زبان فارسى و با قلمى جذاب نوشته شده كه در تهران, چاپ دوم آن, در 137 صفحه جيبى, به سال 1322ش منتشر گرديده است.
9 ـ نماز چيست؟ شهيد دكتر سيد محمد حسينى بهشتى (1402ق)
كتاب از آثار قلمى پربار و ماندگار شهيد بهشتى است كه از استقبال كم نظيرى برخوردار بوده و تا حال در حدود 25 بار تجديد چاپ شده كه چاپ بيست و سوم آن در تهران به كوشش دفتر نشر فرهنگ اسلامى در سال 1366ش در 48 صفحه رقعى منتشر شده و به زبان عربى با عنوان ((ما هى الصلاه؟)) چاپ گشته است.
10 ـ نماز عصيانى عليه شرك, محمد جواد شفيعيان, به زبان فارسى و در 1395ق, در تهران و در 82 صفحه رقعى نشر گرديده است.
11 ـ نماز يا شاهراه كمال, ابوتراب هدائى, به زبان فارسى و در مشهد مقدس, به سال 1398ق, در 240 صفحه جيبى منتشر شده است.
12 ـ هشت بهشت, ميرزا محمد طيب زاده احمد آبادى, در ترجمه و اسرار نماز به زبان فارسى و در اصفهان به اهتمام انتشارات فروزان, در 132 صفحه جيبى انتشار يافته است.

د ـ كتاب هاى هنرى و خواندنى
1 ـ نماز, تسليم انسانى عصيانگر, جلال رفيع, انتشارات اطلاعات, تهران, چاپ ششم, 115 صفحه رقعى.
2 ـ ساقه هاى سبز قنوت (مجموعه شعر) به كوشش على اكبررشاد, چاپ اول , انتشارات اطلاعات, تهران, چاپ اول 1374ش, 400 صفحه رقعى.
3 ـ آبشار رحمت (سى متن ادبى درباره نماز) نوشته جواد چنارى, چاپ اول, 1374ش, ستاد اقامه نماز, 128 صفحه رقعى.
4 ـ مجموعه اشعار نماز و عاشورا, به كوشش ستاد اقامه نماز, تهران, چاپ اول, 1374ش, 79صفحه رقعى.
5 ـ نماز ابرار (شصت داستان كوتاه درباره نماز و زندگانى دانشمندان), محمد صحتى سرد رودى, ستاد اقامه نماز, تهران, چاپ اول, آبان 1375ش, 124 صفحه رقعى, جلد دوم كتاب نيز كه حاوى شصت داستان ديگر درباره نماز نيكان و نماز ابرار است آماده چاپ است.
6 ـ نام ديگر زمين (مجموعه شعر) عبدالعظيم صاعدى, ستاداقامه نماز, تهران, چاپ دوم, 1373ش, 151 صفحه رقعى. شاعر در اين مجموعه شعر, اشعارش را بيشتر به صورت آزاد سروده است كه تنها در واپسين صفحات كتاب چند قطعه شعر به سبك كلاسيك ديده مى شود.
7 ـ جاده سجاده, (مجموعه شعر) به كوشش محمد رضا سنگرى, ستاد اقامه نماز, تهران, چاپ دوم, 1374ش, 53 صفحه رقعى.
8 ـ اولين نمازى كه خوانده ام, مجموعه خاطرات برگزيده دانش آموزان, به كوشش وزارت آموزش و پرورش, چاپ اول, 1375ش, 208 صفحه وزيرى.
9 ـ شكوه محراب (قصه هاى نماز), لطيف راشدى, دفتر تبليغات اسلامى, قم, چاپ اول, 1374ش, 56 صفحه رقعى.
10 ـ نماز و چهارده معصوم عليهم السلام (قصه ها و نكته هاو…) سيد محمود ميرنوربخش, نشر الف, مشهد مقدس, چاپ اول, 1375ش, 128 صفحه رقعى.
11 ـ نافله باغ, (سومين دفتر شعر نماز) به اهتمام محمد رضا سنگرى, ستاد اقامه نماز, چاپ سوم, 1374ش, 103 صفحه رقعى.
12 ـ بوى بال فرشته, هدى رشاد, (مجموعه شعر نماز ويژه نوجوانان, انتشارات اطلاعات, تهران, چاپ اول 1374ش, 159 صفحه رقعى. كتاب جذاب و صميمى است كه از مجموعه شعرهاى شاعران فارسى زبان گزينش شده است.

هـ ـ كتاب هاى سودمند و مفيد براى عموم
1 ـ از ژرفاى نماز, رهبر معظم انقلاب حضرت آيت الله العظمى خامنه اى. انتشارات بعثت, تهران, 1393ق, 64 صفحه رقعى.
2 ـ پرتوى از اسرار نماز, محسن قرائتى, جواد محدثى, سازمان تبليغات اسلامى, تهران, 1369ش, 251 صفحه رقعى.
3 ـ آشنايى با نماز (براى نوجوانان)
4 ـ تفسير نماز
5 ـ راز نماز (براى نوجوانان)
6 ـ همراه با نماز
7 ـ يكصد و چهارده نكته درباره نماز. همه اين آثار پربار به قلم حجه الاسلام قرائتى نوشته شده و توسط ستاد اقامه نماز چاپ شده است و دهها اثر ديگر نيز به تشويق و ترغيب ايشان به زيور طبع آراسته شده است كه الحق بايد ايشان را احياگر نماز ناميد.
8 ـ سيماى نماز, حسين انصاريان, انتشارات پيام آزادى, چاپ اول, 1375ش, 167صفحه رقعى.
9 ـ جايگاه نماز در اديان الهى, محمد جواد غمخوار يزدى, مشهد مقدس, نشر الف, بى تا, 112 صفحه رقعى.
10 ـ كليد بهشت, حبيب الله ارزانى, انتشارات كانون پرورش, چاپ دوم, 1376ش,148 صفحه وزيرى.
11 ـ و نماز يعنى رهبرى, ابوالفتح دعوتى, ستاد اقامه نماز, چاپ اول, 1374ش, 245 صفحه رقعى.
12 ـ سلامت روح (نماز و عبادت در تفسير نمونه) عباس عزيزى, با مقدمه اى از استاد مكارم شيرازى, انتشارات نبوغ, قم, چاپ اول 1376ش, 352 صفحه وزيرى.
13 ـ سخنان چهارده معصوم(ع) پيرامون نماز, عباس عزيزى, چاپ اول, 1375ش, انتشارات نبوغ, 175 صفحه رقعى. از همين نويسنده چندين اثر ديگر نيز درباره نماز در دست است كه همگى به كوشش انتشارات نبوغ و به صورت چشم نوازى چاپ شده است.
14 ـ برداشتى از نماز, شيخ على نجفى كاشانى, تهران, 1355ش, 235صفحه رقعى.
15 ـ آئين پارسايى و فلسفه نماز در اسلام, محسن طالعى نيا زنجانى, تهران, انتشارات خزر, 1350ش, جلد اول و دوم: 485 صفحه وزيرى.
16 ـ چهل حديث نماز, تهيه و تنظيم و ترجمه از محمود شريفى, تهران سازمان تبليغات اسلامى, بى تا, 71 صفحه پالتوى.
17 ـ داستان ها و حكايت هاى نماز, رحيم كارگر محمد يارى, ستاداقامه نماز, تهران, چاپ اول, 1373ش, جلد اول و دوم: 243 صفحه رقعى.
8 ـ بهترين پناهگاه (مجموعه حكايات و داستان هاى نماز), رحيم كارگر محمد يارى, ستاد اقامه نماز, ج اول, 1374ش, 155 صفحه رقعى.
9 ـ راز و نماز, عبدالكريم بىآزار شيرازى, تهران, انتشارات بعثت, چاپ دوم, 1363ش, 68 صفحه رقعى.
0 ـ رموز نماز, محمد فريد نهاوندى, چاپ اول, مشهد مقدس, 1330 ش, 450صفحه وزيرى, كتابى بسيار مفيد و سودمند است و مطالب جالب و جذابى را به دست مى دهد.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1) مستدرك الوسائل, محدث نورى, چاپ جديد, ج1, ص120, روايت از امام على عليه السلام است, يعنى: بهترين مردم كسى است كه به عبادت عشق ورزد و آن را تنگ در آغوش گيرد, با دل و جان دوستش دارد و با جسم و جسد به آن اقدام كند, خود را دربست وقف عبادت سازد… 2) هزار كتاب و رساله پيرامون نماز, ناصرالدين انصارى قمى, ص151, چاپ دوم, 1374ش, تهران, ستاد اقامه نماز. لازم به يادآورى است كه ما در تهيه اين مقاله از اين كتاب بسيار سود جستيم. 3) هزار كتاب و رساله پيرامون نماز, ص246.

/

نوجوان و شوق عبادت


پيش سخن

چگونه نوجوان را به عبادت ترغيب و تشويق كنيم, تا از ژرفاى جان و دل, عبادت
را پذيرا باشد. آيا دوست داريم نوجوان به صورت عادت عبادت كنند يا با تفكر و
آگاهى و عشق؟! همه اعتقاد داريم كه عبادت و بندگى, انسان را از سقوط در منجلاب
فساد بازمى دارد, ولى چگونه بندگى و عبادتى؟ چه بسا افراد بسيارى را سراغ داريم
كه نمازشان ترك نمى شود, ولى از انجام گناه هم ابا ندارند! پس چه نوع عبادتى
انسان رااز منكر باز مى دارد؟ عبادتى كه بر بنياد شناخت و تفكر باشد, يا عبادت
تقليدى, ساختگى و عادتى؟



عبادت واقعى

عبادت واقعى, هرگز با صرف انباشت اطلاعات مذهبى صورت حصول نمى يابد, بلكه با
شناخت و حسى مذهبى به انجام مى رسد. صرف انباشتن مسإله ها و دانسته هاى مذهبى,
انسان را پرورش مذهبى نمى دهد و او را به عبادتى كه به مبدإ اعلى مرتبط
مى گرداند, رهنمون نمى شود. عبادت واقعى, اعماق روح انسان را به هيجان در مىآورد;
مانند انفجارى كه چشمه سارهاى روحانى را به جريان مى اندازد. اين هيجان مى تواند
تا فرجام زندگانى در موجوديت او اثر بخشد, اگر چه در دعا و خواستن از خدا,
خداوند خواسته او را اجابت نكرده باشد, ولى آن حالت روحانى عالى ممكن است تا
آخرين نفس هاى او نيرويى كلان در توجه به خدا به او بخشيده باشد, چنان كه پليدى
ها و اعراض از مقام ربوبى, اگر چه يك لحظه باشد,اگر عميق و ژرف باشد, ممكن است
تا آخر عمر انسان را به سقوط بكشاند.(1)

بنابراين ميان دانستن و فهميدن, يا ارزش گذاشتن و باوركردن فرق است.
برخوردارى از اطلاعات و محفوظات فراوان دينى لزوما به معناى راغب بودن به ارزش
هاى دينى و اعتقاد داشتن بهآنها نيست و اگر اين وضعيت در خانواده ها و مدارس
ادامه يابد, ممكن است به جاى ترغيب و تحريك نوجوان در جهت دست يابى به ارزش هاى
دينى و عبادت و بندگى به پيشگاه خداوند متعال, آنها رااز مقصد دور سازد.

متإسفانه در كتب درسى آموزه هاى دينى صرفا در حد تراكم اطلاعات دينى است و
بارش و ريزش پى درپى مفاهيم مربوط به آن در لابه لاى كتاب هاى درسى نهفته است و به
علاوه اطلاعات و پيام هايى كه ارائه مى شود, غالبا شكلى تكرارى, يكنواخت و صورى
دارد كه نهايتا هدف آن افزايش بيشتر محفوظات است و فرصت يا موقعيتى براى
برانگيختن خلاقيت ها, رغبت ها و عواطف دينى در نظر گرفته نشده است و در نتيجه موجب
خستگى و دلزدگى نوجوانان از اين درس ها مى شود.(2) در حالى كه رسالت اين درس ها,
ايجاد حس مذهبى است و حس مذهبى نه تنها تجلى گاه حضور خداوند در نهاد انسان است,
بلكه مظهر عالى ترين صفات والاى حق تعالى و ساير ارزش هاى عالى انسانى است. اگر
حس مذهبى و فطرت دينى نبود. بشر هيچ توجيهى براى وجود ارزش هاى عالى انسانى ;
چون حق طلبى, عدالت خواهى, مناعت طبع و كرامت نفس, عشق به جمال و كمال و علم و
ادب,احسان و ساير انگيزه هاى ارزشمندى كه بشر در طول حيات خود از آن دم مى زند,
نداشته است.

مسلما تربيت دينى ذهن, بايد سه ويژگى انتظام, استمرار و استدلال را داشته
باشد, چون ساختار تكوينى ذهن به گونه اى است كه اگر يافته هاى آن به طور منظم,
مستمر و مستدل نباشد, آن را آبستن فهم و درايت نمى كند.

هرچه دامنه معرفت حصولى دين, گسترش يابد, ظهور حس دينى در زندگى نيز توسعه
مى يابد, به ويژه از آن جهت كه انسان معمولى همواره در زندگى عادى نمى تواند,
رابطه حضورى خود را با خدا حفظ كند, اما معرفت دينى مى تواند اين حضور را حفظ
نمايد و گاهى نيز يافته هاى حضورى يا اوهام و تمايلات درونى مشتبه مى شود و در اين
صورت, ذهن تربيت يافته دينى, با آموزش هاى مستدل و منظم خود مى تواند مرز بين
حقايق فطرى با اوهام و تخيلات را تمايز بخشد.

احساس مذهبى در ((اوضاع اضطرارى)) كه انسان از اسباب مادى قطع اميد مى كند,
ظهور بيشترى دارد. وقتى آدمى در عالم برونى با حوادث ناگهانى روبه رو شده و
احساس يإس و ترس, وجود او را فرامى گيرد, به عالم درون پناه مى برد تا به كانون
آرامش لايزال فطرى ; يعنى ذات حق تعالى متصل گردد. اما اگر آدمى در عالم برون,
احساس استغنا كند و امنيت برونى او فراهم شود و به منابع آرامش بخش برونى چون
ثروت و قدرت اعتماد نمايد, به همان ميزان احساس حضورى خداوند در زندگى عادى او
تضعيف مى شود. به همين دليل براى آن كه حقيقت دين ; يعنى احساس بندگى و عبوديت
به محضر حق تعالى در حيات عادى متجلى شود, لازم است كه از طريق ذهن و به طور
منظم و مستمر به تحصيل معرفت دينى پرداخته شود.(3)



پرورش مذهبى فرزندان

در تربيت كودكانمان, بايد تلاش ورزيد كه آنان را مذهبى پرورش دهيم نه اين كه
آنان را مذهبى بار بياوريم, زيرا بين تربيت كردن با بارآوردن فرق است. در پرورش
مذهبى, پدر و مادر يا مربى, فقط شوق و شور, كنجكاوى و حس حقيقت جويى نوجوان را
افزايش مى دهد و مربى از هرگونه آموزش تحميلى و انتقال مستقيم مطالب و مفاهيم
مى پرهيزد. او بايد به كودك و نوجوان فرصت دهد سرشت و فطرت خود را كشف كند. هدف
تربيت دينى, برانگيختن شوق و رغبت دينى است و نه صرفا انتقال مطالب دينى.(4)
همين كه شور دينى را در كودك و نوجوان پرورش داديم, بزرگترين تإثير تربيتى را
در ساختار شناختى و عاطفى او ايجاد كرده ايم, اما تلقين و تكرار, تحميل بايدها و
نبايدها, شكل دادن, پديدآوردن عادت ها از حيطه پرورش خارج است و در نتيجه با
محدودكردن فعاليت آزاد طبيعى همراه است.

بنابراين, به جاى اين كه كودكان و نوجوانان را به عبادت وادار كنيم, انگيزه
عبادت را در آنها به وجود آوريم, تا خود در پى عبادت بروند. اگر چنين شد با
تفكر, تعمق و نياز شديد درونى به دنبال آن خواهند رفت. اين چنين عبادتى آنها را
از فحشاو منكر باز مى دارد, آنها را رشد مى دهد و به مراحل عالى معنوى رهنمون
مى سازد.

بنابراين, براى اين كه كودكان و نوجوانان ما با روح مذهبى پرورش يابند و با
جان و دل عبادت كنند و با روح نماز و ساير عبادات آشنا شوند, والدين بايد حس
مذهبى كودك را تقويت كنند. نبايد كودك و نوجوان را مجبور كرد تا در مجالس مذهبى
كه خيلى طولانى و خسته كننده است, بنشيند. گاه مشاهده كرده ايم كه اشخاص با شور و
شوق به دعاى روح بخش كميل آمده اند, ولى متإسفانه آن قدر اين مراسم به درازا
كشديده مى شود كه نه تنها كودكان و نوجوانان, حتى افراد بزرگ سال, به دليل طولانى
بودن آن دل آزرده مى شوند.



نقش والدين

والدين بايد با ايجاد سوالاتى, ذهن كودكان را به جست و جوى جواب هايى از درون
خويش وادارند تا آنان درباره خدا, انسان, قيامت و عبادت و غير آن, تفكر كنند و
به نتايجى ـ هر چند سطحى ـ برسند و بعدا كه آن نتايج را براى ما بازگو مى كنند,
آموزش هاى خود را در قالبى نو, دلنشين و دلپسند و قابل فهم به آنها ارائه دهيم
و سپس به آنها فرصت دهيم كه درباره گفته هاى ما دوباره فكركنند. نبايد آنها را
زير بمباران مطالب و اطلاعات قراردهيم, دراين صورت هيچ كدام ((درونى)) نمى شوند.
بگذاريم كودكان آزادانه در محيطى معنوى كه ما برايشان ايجاد مى كنيم, با مسائل
مذهبى انس بگيرند. يك كودك آنچه را به طور منظم در محيط خانواده مى بيند, نسبت
به آن انس پيدا مى كند و همين انس اوليه, زمينه را براى پيدايش يادگيرى و انجام
فرايض دينى درمراحل بعدى فراهم مىآورد. مشاهده عبادت و نمازى كه اعضاى بزرگتر
خانواده به صورت منظم در شبانه روز انجام مى دهند, در ذهن و روان كودك نقش مى بندد
و نوعى انس روحى نسبت به اين اعمال و آداب در او به وجود مىآورد. با توجه به حس
تقليد در كودك, معمولا مشاهده مى شود كه كودك از دوسالگى حركات پدر و مادر را
تقليد مى كند و برخى كلمات را به طور ناقص تكرار مى كند. اين حركات به تدريج
كامل تر مى شود و كودك گاهى در كنار پدر و مادر به نماز مى ايستد. اگر اين حركات
كودك با نوازش و تشويق والدين همراه شود, بر رغبت كودك نسبت به اين مسائل
افزوده خواهد شد و خاطره شيرينى از آنها در ذهن و روان او باقى مى ماند. همين
تإثرات روحى و خاطرات شيرين در آينده كودك و جهت گيرى هاى بعدى او بسيار
موثراست و در واقع اولين سنگ بناى تربيت دينى و الهى كودك در اين سال ها گذاشته
مى شود. بنابراين, نبايد اين قبيل اعمال يا حركات كودك را بى اهميت تلقى كرد. اين
فرصت از نظر ايجاد آمادگى روحى براى شكوفايى ايمان در نهاد كودك بسيار مغتنم و
باارزش است و والدينى كه براى پرورش دينى كودكان خود اهميت قائل هستند, هرگز
اين فرصت رااز دست نمى دهند.(5) البته بايد توجه داشت زمانى كه كودك با دوستش
بازى مى كند. نبايد او را مجبور كنيم كه با ما نماز بخواند و يا براى آنان از
ابتداى كودكى تكاليف دينى معين كنيم, كه در اين صورت باعث دلزدگى كودك مى شود و
در نتيجه با عشق و علاقه در پى عبادت نخواهدرفت .

والدين بايد زمينه را براى عبادت كودك خود فراهمآورند. خانواده هايى كه از
فرصت دوران كودكى براى اين منظور استفاده نمى كنند, در دوران بلوغ و نوجوانى
معمولا با مشكلات جدى مواجه مى شوند, زيرا كسى كه انجام تكاليف دينى را تا مرحله
نوجوانى يا جوانى و بزرگ سالى به تإخير انداخته است, هر چند به موازين دينى
معتقد باشند, به علت نبود ممارست عملى و آمادگى روحى, معمولا نمى تواند به راحتى
به احكام دينى عمل كند. اغلب كسانى كه در سنين بالاتر وظايف عبادى خود را انجام
نمى دهند به مبانى دينى بى اعتقاد نيستند, بلكه قبلا ورزيدگى و آمادگى لازم را به
دست نياورده اند و لذا اراده آنها تابع اعتقادات آنها نيست; يعنى فاصله و شكافى
بين فكر و عمل آنها وجود دارد; مگر اين كه از ايمانى محكم تر و اعتقادى قوىتر
برخوردار بشوند, اما با ايمان معمولى و اعتقاد عادى معمولا غلبه بر مقاومت هاى
درونى و نفسانى كار آسانى نيست. بنابراين, استدلال كسانى كه معتقدند كودك پس از
رسيدن به حد تشخيص و نوجوانى, بايد مسير خويش را انتخاب كند, به صواب نزديك
نيست.(6)



خاطره هاى خوشايند

اگر خاطره هاى خوشايند اعمال مذهبى, در دوران كودكى وجود داشته باشد, در
دوران نوجوانى آن تجربيات خوشايند به او كمك شايان توجهى خواهد كرد تا نگرش
مثبتى به مذهب و آداب مذهبى داشته باشد. البته طبيعى است, فردى كه به دوران
نوجوانى پا مى گذارد, درباره آموخته هاى خود در دوران كودكى دچار شك و ترديد
مى شود. آنان با دست يافتن به رشد فكرى, قدرت تفكر در مسائل و موضوعات اساسى
زندگى خود را پيدا مى كنند و براى رسيدن به يك نظام فكرى و عقيدتى كه بتواند
پاسخ گوى نيازهاى فكرى و عاطفى آنها باشد, تلاش مى كنند. از سوى ديگر در دوران
بلوغ, همزمان با بيدارشدن ساير غرايز و نيازهاى روانى, وجدان دينى و اخلاقى نيز
در نوجوان بيدار و فعال مى شود و او را به تفكر درباره معنويات و حقايق دينى وا
مى دارد. به همين علت, يكى از نيازهاى اصيل نوجوانان در اين سنين, نيازها و
انگيزه هاى دينى آنهاست. در اين سنين, نوجوان با كنجكاوى و خواست درونى, به
دنبال دست يافتن به هويت عقيدتى است, به گونه اى كه بتواند در پرتو آن به زندگى
روشنى دست يابد. سوال هاى زيادى در اين دوران در باره مسائل فكرى و اعتقادى
براى نوجوان مطرح مى شود و او در پى يافتن پاسخ اين پرسش ها به جست و جو مى
پردازد.(7) در اين بين وظيفه والدين است كه فرزند خود را به كتاب و مطالعه آشنا
كنند, تا آنان در اين سنين بتوانند جواب سوالات خود را از كتاب هاى مفيد به دست
آورند, تا راه رشد و ترقى براى آنان باز باشد. و هم چنين والدين وظيفه دارند كه
هميشه با كودك, نوجوان و جوان خود يك رابطه دوستانه داشته باشند, تا آنان
بتوانند, آزادانه و راحت نظريات و حرف هاى خود را بيان كنند و والدين آمادگى
قبلى داشته باشند كه جواب هاى روشن, سازگار با ذهن آنها و در قالب هاى نو و جذاب
به سوالات آنها بدهند.

بنابر اين, در آموزش هاى دينى و تشويق به عبادت بايد از روش هايى استفاده كرد
كه حتى پيام ها و مطالب عادى و آشناى دينى و مذهبى در قالب طرح هاى تازه و بديع
و با موفقيت هاى خلاق براى آنها مطرح شود. بدين طريق حس كنجكاوى و رغبت و تمايل
فطرى درونى آنان برانگيخته مى شود و چون اين برانگيختگى با نيازها و كشش هاى
روانى ـ عاطفى در هم مىآميزد, يادگيرى واقعى, تغيير رفتار و درون سازى ارزش ها
و پيام ها حاصل مى گردد. برعكس, اگر بهترين و مقدس ترين و مهم ترين پيام ها و مواد
آموزشى و تربيتى را بدون برخوردارى از اين اصل ارائه دهيم, احتمالا با دلزدگى و
وازدگى در كودكان و نوجوانان مواجه مى شويم.(8)

روش هاى تربيتى ديگرى كه به تحريك حس مذهبى و تشويق به عبادت و بندگى كودكان
و نوجوانان كمك شايان توجهى مى كند; رهاكردن آنان در فضايى مقدس, سيرو سياحت در
آيات هستى, آشنا ساختن با چهره هاى مومن و ذاكر, ارتباط دادن او با پديده هاى
اطراف ; كه اين همه به او امكان مى دهد تا خود از اين نشانه هاى به ظاهر سامان
نايافته بيرونى, سامان يافتگى درون را بيافريند و اين يكى از بهترين و عميق ترين
شيوه هاى تربيتى دينى و تشويق به عبادت در كودكان و نوجوانان است.(9)


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1ـ رك: محمدتقى جعفرى, تفسير مثنوى معنوى, ج3, ص142.
2ـ رك: عبدالعظيم كريمى, رويكرد نمادين به تربيت دينى, ص112.
3 ـ رك: سيد مجتبى هاشمى, تربيت و شخصيت انسانى, ج3,ص30.
4 ـ رك: عبدالعظيم كريمى, تربيت آسيب ساز, ص25.
5 ـ رك: محمدعلى سادات, رفتار والدين با فرزندان, ص93.
6 ـ رك: همان, ص 96.
7ـ رك: همان,ص 100.
8ـ رك: عبدالعظيم كريمى, همان, ص129.
9ـ رك: همان, ص136.

/

مسووليت همسايگان مساجد


پايگاه توحيد

مسجد, بناى مقدس و شكوهمندى است كه از صدر اسلام تاكنون پايگاه پايدار و
استوار توحيد و تقوا بوده و از گذشته, جايگاه خضوع و خشوع و سجود عبادالله در
مقابل معبود خويش به شمار مى رفته است, علاوه بر آن از دير باز, كانونى جهت
فراگيرى علوم قرآنى, فرهنگ اهل بيت و مركز وعظ و ارشاد و محل تشكل و انسجام
مردم عليه حكام جور و ستم و نيز محل ملاقات مومنين با يكديگر و آگاهى يافتن از
حال هم و استوارى پيوندهاى مودت و الفت دل ها و نيز پايگاه مهمى براى امربه
معروف و نهى از منكر و كنترل و اصلاح اخلاق و رفتار مردم به شمار مى رفته است.

در فرهنگ روايى ما در خصوص حفظ حرمت مسجد و تشويق مردم به حضور دراين مكان
معنوى و انس انسان ها با آن مسايل مهم و مباحث معتنابهى را طرح كرده اند كه بر
مسلمين لازم است آن را رعايت كرده تا از اين رهگذر خشنودى پروردگار, پيامبر
اكرم(ص) و اهل بيت(عليهم السلام) او را جلب كنند. در اين ميان افرادى كه در
همسايگى مسجد سكونت دارند, نسبت به ديگران وظايف سنگين ترى را عهده دار خواهند
بود و ضرورى مى نمايد نهايت توان خويش را براى عمران كمى و كيفى مسجد به كار
گرفته و از هرگونه رفتارى كه كم توجهى و بى اعتنايى آنان را نسبت به اين خانه
عبادت بروز دهد اجتناب و احتراز ورزند. در روايتى از رسول اكرم(ص) نقل شده كه
افرادى كه به مسجد انس و علاقه دارند, جزو هفت نفرى هستند كه در سايه رحمت
پروردگار قرار مى گيرند(1) و نيز از آن وجود گرامى روايت شده كه فرموده اند:
هركس همسايه مسجد باشد و بتواند به مسجد برود, ولى سه روز متوالى در اين مكان
فرائض عبادى (نماز) خويش را به جاى نياورد, لعنت خداوند و فرشتگان بر او باد!
در ادامه اين حديث تإكيد شده كه اگر چنين فردى بيمار شد به عيادتش نرويد و اگر
از دنياى فانى به سراى باقى كوچ نمود, در مراسم تشييع جنازه او حضور نيابيد.
عبدالله بن سنان از حضرت امام صادق(ع) نقل كرده كه شنيدم آن حضرت مى فرمودند
گروهى از مردم در زمان رسول اكرم(ص) از رفتن به مسجد براى اداى فريضه نماز
بى توجهى نشان داده و در اين امر سستى مى ورزيدند. حضرت محمد(ص) فرمود: امكان
دارد در مورد آنان كه از رفتن به مسجد جهت اقامه نماز امتناع مى كنند, امر نمايم
كه هيزمى در مقابل منزلشان قرار داده تا با شعله هاى سوزان آن خانه هايشان طعمه
حريق گردد.

در كتاب فقه الصادق(ع) و نيز ((تهذيب)) شيخ طوسى از طلحه بن زيد نقل شده كه
ششمين فروغ امامت فرموده اند: اميرمومنان(ع) فرمود:
همسايه مسجدى كه براى اداى نمازهاى واجب در مسجد حضور نيابد در حالتى كه
فراغتى دارد و از سلامتى هم برخوردار است, نمازش كامل نخواهد بود, البته نه آن كه
نمازش باطل باشد, بلكه آن آثارى را كه نماز مقبول درگاه حق بايد داشته باشد
فاقد است.(2)

امام صادق(ع) فرمودند: در تورات نوشته است: خداوند مى فرمايد, و خانه هاى من در
روى زمين مساجد هستند خوشا به حال كسى كه خودش را در منزل پاكيزه نموده و سپس
مرا در خانه ام زيارت كند و بر خداست كه از زاير خويش احترام نمايد.(3)

فقها به استناد اين روايات و سفارش هاى موكد رسول اكرم(ص) و ائمه شيعه, نماز
خواندن در مسجد را براى همسايه اش مستحب موكد دانسته و ترك نماز در مسجد توسط
همسايه آن را مكروه قلمداد نموده اند.

مرحوم آيه الله سيدمحمدكاظم يزدى در كتاب ((عروه الوثقى)) مى گويد: براى همسايه
مسجد مكروه است كه بدون عذرى; مانند باران, نماز را در غير آن مسجد اقامه كند.
(4) و در رساله هاى عمليه مى خوانيم: ((مستحب است نمازهاى واجب خصوصا نمازهاى
يوميه را به جماعت برگزار كنند و در نماز صبح, مغرب و عشا خصوصا براى همسايه
مسجد و كسى كه صداى اذان مسجد را مى شنود بيشتر سفارش شده است)).

طبق برخى از روايات منقول از اهل بيت ـ عليهم السلام ـ همسايه مسجد تا چهل
خانه از هر جانب مى باشد. در روايت ديگرى كسانى كه صداى اذان را (به طور طبيعى)
مى شنوند, به عنوان همسايگان مسجد معرفى شده اند.(5)

معاويه بن عمار مى گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم: فدايت شوم حدود همسايگى
چقدر است؟ فرمود: از هر طرف چهل خانه.(6) و رسول اكرم (ص) فرموده اند: ((حد
الجوار اربعون دارا)).(7)

در اغلب روستاها و شهرهاى كوچك طبق مضامين اين روايات تمامى اهالى منطقه با
مسجد همسايه حساب مى شوند, خصوصا اگر مسجد در مركز شهر باشد و يا اين كه شهرها
داراى چندين محله بوده و دركانون آن محلات مسجدى باشد, مردمان آن ديار به طور
كامل همسايه مسجد محسوب شده و لازم است نماز خود را در مسجد محل اقامه كنند و با
اين كار مستحبى موكد را عملى نمايند.

در بحث وقف اين مسإله مطرح است كه اگر كسى چيزى را وقف بر عنوان همسايگان
بنمايد در اين صورت درآمد حاصله از وقف به چه كسانى تعلق مى گيرد, در كتاب شرايع
در اين مورد سه محور بررسى شده است, نخست در مشخص نمودن همسايه بايد به عرف
مراجعه شود و براساس نظر دوم همسايه هر كس صاحبان خانه هايى اند كه تا فاصله چهل
ذراع از هر طرف واقع شده و اندازه هر ذراع از آرنج دست تا سرانگشت وسط دست
مى باشد.(8) نظر ديگرى, چهل خانه از هر طرف را همسايه مى داند, آن گاه محقق حلى
اين نظر را مردود دانسته و صاحب جواهر آن را از نوادر دانسته و رواياتى را كه
همسايه را چهل خانه از هر طرف معين كرد. حمل بر تقيه نموده است. وى مى افزايد: از
آن جا كه لفظ همسايه كلمه اى ((عرفى)) است و شرع مقدس هم در اين زمينه واژه خاصى
ندارد, براى دست يافتن به معناى آن بايد به عرف مراجعه كرد, وى در خصوص احاديثى
كه حد همسايه را چهل ذراع معين كرده گويد: شايد بتوان گفت منظور معصوم(ع) از
اين بيان, همان معناى عرفى و رايج بين مردم است و براين اساس نظر نخست و ثانى
در باب معين نمودن حد همسايه با يكديگر مغاير نخواهد بود. علامه حلى, محقق كركى
(محقق ثانى), شهيدثانى و تنى چند از فقهاى متإخر ملاك در تعيين همسايه را
مراجعه به عرف تلقى نموده اند.(9)



اهتمام به عمران و تطهير

همسايگان مسجد بايد ضمن اهتمام ورزيدن به عمران و آبادانى مسجد در فعاليت هاى
خود انگيزه اى پاك و الهى داشته و تلاش خود را براى احياى خانه توحيد خالص كنند و
در پى شهرت هاى فناپذير و انگيزه هاى به تحليل رونده نروند. همسايگان بايد در
اخلاق, رفتار و برخوردهاى اجتماعى نيز حرمت مسجد را مراعات كنند و آن را پايگاه
تربيت دينى و پرورش حالات فطرى و روحى تلقى بنمايند. كوتاهى در حفظ و استحكام
مسجد و تسامح در امور اين مكان ارجمند, توسط همسايگان, زمينه هاى تخريب آن را
پديد آورده و خداى ناكرده اين افراد مشمول سخنى از قرآن مى شوند كه مى فرمايد:
((وكيست ستمكارتر از آن كه مردم را از ذكر نام خدا در مساجد منع كند و در خرابى
آن بكوشد, چنين گروهى نبايد در مساجد مسلمين حضور يابند جز آن كه بر خود (به
خاطر اعمال سوء) خائف باشند, ذلت در دنيا نصيبشان مى شود و در آخرت عذابى بسيار
سخت دارند)).


از حضرت على(ع)(10) نقل شده كه آن امام فرموده اند: ((مسجد در مورد خرابى خود
به پيشگاه خداوند متعال گله مى كند و از آبادكنندگانش وقتى از آن دور شوند و سپس
به سويش آيند شادمان مى گردد, همان گونه كه يكى از شماها وقتى مدتى از فردى دور
بوده ايد و حال به طرف شماآيد خوشحال مى شويد)).(11)

بيهقى سبزوارى مى گويد از قول بزرگى نقل شده كه ثواب تطهير مسجد بسيار است و
فضيلت آن بى شمار بوده و آيه ((…ان طهرا بيتى للطائفين والعاكفين و الركع
السجود))(12) بر اين معنا دلالت دارد. رسول خدا(ص) فرمود كسى كه مسجدى را جاروب
كند, چون فردى است كه با پيامبرخدا(ص) در چهارصد غزوه شركت كرده و چهارصد حج
انجام داده و چهارصد بنده, آزاد نموده و چهارصد روز, روزه گرفته اند. در پايان
اين روايت, بيهقى مى افزايد: چون ثواب تطهير مسجد چنين باشد, اجر تعمير آن نيز
اين گونه است.(13) بنابراين همسايگان مسجد نبايد خودشان را از چنين پاداش هاى
معنوى محروم كنند و نسبت به پاكيزه نگه داشتن خانه خدا و آبادانى مراكز عبادى و
مصلا ى مومنين دقت و اهتمام ويژه داشته باشند و اين گونه نباشد كه در نظافت و
عمران خانه هاى خود مصر گردند, ولى از تعمير و تطهير مساجد غافل گردند.

ابوذر غفارى روايت كرده كه رسول اكرم(ص) فرمود: ((كسى كه مسجدى را جاروب
نموده و يا آن را خوشبو گرداند, در روز قيامت, نامه عملش را به دست راست وى
دهند و از قبر در حالى خارج مى شود كه به بوى معطر مشك غليظ آغشته مى باشد)) و در
حديث ديگرى آمده: ((جاروب نمودن و دوركردن گرد و غبار از مسجد موجب مى شود
خداوند, انسان را از گناهانش پاك گرداند)).(14)



هويت معنوى

افرادى كه در همسايگى مسجد اسكان دارند و ساكنان محلاتى كه هويت فرهنگى خود را
مديون اين گونه اماكن مقدس مى دانند, بايد در اخلاق و رفتار خويش احتياط افزون ترى
به خرج داده و از ارتكاب اعمالى كه حرمت مسجد را تنزل مى دهد اجتناب كنند. در
مناطق سنتى و شهرهاى تاريخى ايران, خصوصا نقاط مركزى و كويرى, مسجد جامع در
وحدت و انسجام بخشيدن به محلا ت, نقش ويژه و تعيين كننده اى دارد و نام آن محلات
با عنوان مسجد گره خورده و حتى در مسائل ارتباطى, پيوند عاطفى و همزيستى و
معاشرت مردم مسجد تإثير بارز خود را نشان داده است, همسايگان مسجد از سر صدق و
اخلاص و با نيتى خوش و انگيزه هايى عالى از نان و آب خويش مايه گذاشته و بر شكوه
معمارى و عزت و عظمت مسجد افزوده اند و بر خويشتن روا نداشته اند كه ساختمان هاى
خود را مجلل تر از مسجد يا مرتفع تر از آن قرار دهند.
براى آنان از گذشته هاى دور, خانه جايى براى زيستن و رستن از تنهايى است, ولى
مسجد مكان خلوت كردن با خدا و درد دل نمودن با پرواپيشگان و ابراز علاقه به
انبيا و اولياست. به همين دليل اين اماكن مقدس در تسكين روحى و آرامش روانى
افراد دخالت دارد و حتى افراد را به اين باور مى رساند كه بركت زندگى, افزايش
رزق و روزى و رهايى از بلاهاى ارضى و سماوى در گرو توجه به اين مكان ها و اهتمام
در عمران آنهاست, قرن هاست كه مساجد به محلات مسكونى طراوت و صفا بخشيده و چون رگ
حياتى و قلب تپنده شهر, نقش تعيين كننده اى را عهده دار بوده و در كنترل رفتار
انسان ها با هم و جلوگيرى از خلاف ها و گسترش نيكى ها موثر بوده و مى باشند. اصولا
ساختمان مسجد در بين افراد محل, آن چنان حال و هواى معنوى ايجاد مى كند كه هر
كسى تصور مى نمايد صفاى روحانى مسجد چون چشمه اى جوشان در كوى و برزن هاى محل جارى
است و زندگى فردى و اجتماعى آنان با مسجد گره خورده است.

معماران اين مساجد در واقعيتى معنوى كه ابداع مى كنند از باطن قرآن الهام
مى گيرند, حتى سيماى ظاهرى اين بناها به گونه اى است كه از طريق راز و رمز و
تمثيل با هيبتى خاص, اسما و صفات خداوند را كه قرآن مطرح نموده جلوه گر مى نمايند.
مناره ها ابهت و جلال و گنبد و ايوان ها جمال الهى را يادآور مى شوند, كتيبه نويسان
به امداد معماران آمده و پرتوهاى روحانى را با نوشتن آيات قرآن بر نقاطى خاص از
مسجد به نمايش مى گذارند. جلوه هاى قدسى و حسن و جمال الهى چنان در مسجد مجسم شده
كه ناظر آن به عنوان نمازگزارى معتقد با مشاهده اين مجموعه به سوى توحيد سير
مى كند و از ظواهر دنيايى فراتر مى رود. در واقع جلوه هاى هنرى مسجد نوعى آموزش
پنهانى و به ظاهر خاموش است كه به شيوه اى واقعى بر آموزش نظرى عقايد دينى و
باورهاى مومنين صحه مى گذارد.



چند يادآورى به متوليان مساجد

همان گونه كه همسايگان مساجد نسبت به اين گونه مكان هاى مذهبى و پايگاه هاى
اعتقادى وظايفى را عهده دار خواهند بود و كوتاهى در اين امور از نقصان در ايمان
آنان حكايت دارد, متوليان و دست اندركاران برنامه هاى تبليغى و فرهنگى بايد حقوق
همسايگان مسجد را مراعات نموده و موجبات آزار و اذيت آنان را فراهم نسازند; از
جمله مستحبات مسجد, هم سطح بودن مناره با ديوار و سقف مسجد مى باشد, چرا كه
مناره يا گلدسته از اين جهت احداث گرديده كه موذن برفراز آن رفته و اذان بگويد
و طبيعى است مناره هاى مرتفع برخانه هاى افراد همسايه مسجد مشرف گرديده و احتمال
دارد آسايش آنان را مخدوش كند, گرچه در سال هاى اخير ديگر اذان از طريق بلندگو
پخش مى شود, ولى پخش برنامه هاى متعدد تبليغى از طريق بلندگو امكان دارد براى
همسايگان خسته كننده باشد.

متوليان مساجد بايد صداى بلندگوها و ساير وسايل صوتى را به گونه اى تنظيم كنند
كه آرامش همسايگان مسجد را مختل نسازد و نيز بيماران را در مشقت قرار ندهد.
برنامه هاى مذهبى و تبليغى مسجد بايد به گونه اى باشد كه رغبت مردم را براى انجام
فرايض دينى در مسجد رو به فزونى ببرد. متإسفانه بايد اذعان داشت اغلب مجالس
ترحيم و سوگوارى براى اشخاص و برنامه هاى غمناك در مساجد اجرا مى شود و از
برنامه هاى نشاطآور و سرور آفرين در اين مكان مبارك كمتر خبرى هست, در حالى كه
مى توان برنامه هاى اسلامى را به گونه اى جالب و پرجاذبه اجرا نمود كه جامعه و به
ويژه نسل جوان با شوق و شعف به اين اماكن روى آورد و تصور توإم با لذت معنوى و
ابتهاج روحانى از برنامه هاى مسجد داشته باشد. البته اين تلاش هيچ گونه منافاتى
با ملاحظات شرعى و رعايت كامل موازين دينى ندارد.

شيوه نادرست برخى مبلغان و متوليان مسجد, سبب گرديده كه برخى افراد از
همسايگى با مسجد اكراه دارند و مى خواهند در جايى سكونت داشته باشند كه از سر و
صداهاى ناشى از اجراى غير صحيح برنامه هاى فرهنگى مسجد دور باشند. پرواضح است
اگر امنيت و آرامش همسايگان ملحوظ گردد و برنامه هاى تبليغى مساجد با نشاط و
متنوع باشد, طبيعى است كه هر مسلمانى نه تنها همسايگى با مسجد را افتخارى معنوى
مى داند, بلكه مى كوشد در اين تلاش ها مشاركت داشته باشد و در حد توان نسبت به
تقويت و گسترش فعاليت هاى فرهنگى مسجد اهتمام ورزيده و آن را فضل و امتيازى براى
خويش تلقى نمايد.

حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ در كنار سفارش هاى وافى و تإكيدهاى مكررى كه
نسبت به برپايى شعائر دينى و حفظ رونق و فعال بودن محافل دينى و مساجد
داشته اند, برحسب مقتضيات و به مناسبت هايى مسلمين را به رعايت موازين شرعى و
احتراز از اذيت ديگران در هنگام مراسم مذهبى توجه مى داده اند. ذيلا گزيده اى از
سخنان اين روح قدسى و عبد صالح خداوند از نظر خوانندگان مى گذرد:

((…گاهى مى شود كه كارهايى به ظاهر اسلامى, لكن با بى توجهى و خلاف اسلام واقع
مى شود,… فى المثل اشخاصى مى خواهند خدمت بكنند… لكن گاهى در كيفيت عمل طورى
مى شود كه معصيت مى شود… كارهايى انجام مى دهند كه با موازين اسلامى درست در
نمىآيد… مثل اين كه نصف شب ها شروع مى كنند به فرياد و شعار دادن و دعا خواندن و
تكبيرگفتن در صورتى كه همسايه ها هستند و ناراحت مى شوند, مريض ها هستند, معلولين
هستند… و اين ها رنج مى برند و شما يك چيزى را كه مى خواهيد عبادت باشد معصيت
كبيره مى شود… .

اگر در سحر فرض بكنيد يك عده اى بخواهند دعاى وحدت بخوانند, خوب مى شود در داخل
منزل خودشان در داخل آن محلى كه هستند… خودشان بخوانند, براى خدا مى خواهند
بخوانند و بلندگو اگر دارند… در داخل بگذارند كه صدا بيرون نيايد, گاهى
اشخاصى مىآيند و شكايت مى كنند كه تمام آرامش ما را بعضى از اين گروه ها به هم
مى زنند و حتى ما خواب نداريم, شما مى خواهيد يك كار عبادى بكنيد, مى خواهيد تظاهر
كنيد, مى خواهيد چه بكنيد؟ تبليغ كنيد, دعا بخوانيد شما, دعا بين خودتان و
خداست, فرضا بخواهيد يك اجتماعى باشد كه در آن دعا خوانده بشود, اين جا نبايد
بلندگوهاى بزرگ را… بيرون بگذارند و تمام افرادى كه در اين محله هستند يا
محله هاى دور هستند رنج ببرند از اين كار, اينها معصيت كبيره است كه الان كه
متوجه شديد, ديگر عذر نداريد, اذيت مسلم و آزار مومنين از بزرگ ترين گناهان
كبيره است…))(15)

از حضرت آيه الله العظمى گلپايگانى پرسيده اند: صبح ها كه مردم خوابند, اذان
گفتن با بلندگو چه صورت دارد؟ آيا مردم آزارى هست يا نه؟ ايشان پاسخ داده اند:
اذان گفتن هرچند موجب بيدارشدن ديگران شود جايز است. مگر يقين كند كه موجب مرض
يا شدت مرض كسى شود.(16)

در استفتايى از حضرت آيه الله العظمى اراكى پرسيده اند: آيا بلند كردن صداى
اذان از مسجد مخصوصا اذان صبح در صورتى كه همسايگان مسجد اعتراض مى كنند و اظهار
مى كنند صداى اذان موجب اذيت و آزار آنها مى شود, جايز است يا نه؟

ايشان در جواب خاطر نشان ساخته اند: اذان شعار اسلام است و ملازمه غالبى دارد با
بيدارشدن همسايگان مسجد, ولى در صورت استلزام ضرر, احوط آن است كه صداى آن را
طورى تنظيم كنند كه حتى الامكان موجب اضرار به همسايگان نشود.(17)


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) كنز العرفان, ج 1, ص 108.
2 ) اين روايت در بحارالانوار علامه مجلسى, ج83, ص354 و نيز قرب الاسناد آمده است.
3 ) سفينه البحار, ج1, ص600.
4 )عروه الوثقى باحواشى حضرت امام خمينى(قدس سره),ص211.
5 ) بحارالانوار, ج83, ص380.
6 ) آداب معاشرت از ديدگاه معصومين, شيخ حر عاملى, ترجمه محمدعلى فارابى و
يعسوب عباسى على اكبر ص 103و104.
7 ) نهج الفصاحه, ص 284, مجمع البيان, ج2, ص45, احيإ علوم الدين غزالى, ج2,
ص212.
8 ) قاموس المحيط, فيروز آبادى,ج 3 ص 22.
9 ) نك: جواهرالكلام, ج28, ص41ـ;44 عروه الوثقى, ج2, ص223ـ225.
10 ) سوره بقره, آيه 114.
11 ) سفينه البحار, ج1, ص600.
12 ) سوره بقره, آيه 125.
13 ) مسجد پايگاه توحيد و تقوا, ابوالقاسم رزاقى, ص 148 ـ 149 به نقل از
الرساله العليه, ص 62.
14 ) مإخذ پيشين, ص 150 ـ 149.
15 ) صحيفه نور, ج16, ص244 ـ 243.
16 ) مجمع المسائل, آيه الله العظمى گلپايگانى, ج1, ص162, سوال 138.
17 ) رساله توضيح المسايل آيه الله العظمى اراكى, ص602, بخش پاسخ به استفتاها.

/

نقش آداب نماز ، در تربيت انسان


اشاره

نماز, ابعاد گونه گونى دارد كه هر بعد آن نقش ارجمندى را در پالايش روح و جان
از آلودگى ها بر دوش مى كشد, يكى از ابعاد سازنده نماز ((آداب)) آن است.

براى بررسى و آثار هر چيز, بايد به آداب آن عنايت ويژه كرد, چرا كه انجام
امورى بدون آداب آن, يا بدون ژرف انديشى به آداب آن, قطعا ناقص است و به كمال
بهينه آن نمى توان دست يازيد.

در حقيقت رعايت آداب نماز, رعايت ادب و جنبه هاى تربيتى است كه داراى آثار و
نتايج درخشان و سازنده خواهد بود.

در نماز نيز كه ستون دين است, حتما بايد به آداب آن توجه عميق داشت تا شاهد
آثار درخشنده آن بود. اين مسإله به قدرى اهميت دارد كه راحل فقيه, حضرت امام
خمينى – قدس سره ـ كتاب پرمغزى به نام ((آداب الصلوه)) نگاشته و در آن به شرح
آداب درونى و بيرونى نماز پرداخته است.(1)

اين آداب در يك تقسيم بندى بر دو قسم است:

1 ـ آداب ظاهرى,

2 ـ آداب باطنى,

و در تقسيم بندى ديگر از سه بخش شكل مى يابد كه عبارتند از: مقدمات نماز,
مقارنات نماز و تعقيبات نماز; مقدمات نماز عبارت است از:
طهارت, لباس, مكان, تنظيم وقت, و رو به قبله داشتن.

هريك از اين پنج امر از آداب بيرونى نماز است, كه در اين مقاله نظر شما را به
شرح كوتاه اين قسمت جلب مى كنيم:



طهارت و نقش آن

امام صادق(ع) فرمود: ((لاصلاه الا بطهور;(2) نماز بدون وضوء (و غسل يا تيمم)
تحقق نمى يابد)).

نيز فرمود: ((الوضوء شطرالايمان;(3) وضوء نيمى از ايمان است)).(4)

و نيز رسول خدا(ص) فرمود: ((افتتاح الصلوه الوضوء;(5) وضو آغاز و كليد نماز
است)).

امام صادق(ع) در سخن ديگر فرمود: ((نماز از سه بخش تشكيل شده, يك بخش آن,
طهارت, بخش ديگر ركوع, و سومين بخش آن سجده است)).(6)

وضوء (يا غسل در موارد خود) علاوه بر اين كه موجب پاكيزگى ظاهر و پاكى بدن از
چرك و آلودگى هاى ظاهرى است, موجب نورانيت و صفاى درونى نيز خواهد شد.

عالم ربانى و عارف صمدانى, حاج ميرزا جواد تبريزى, پس از ياد كرد مفتاح بودن
طهارت براى نماز مى نويسد:

((انسان عاقل بايد در حقيقت و ثمره طهارت بينديشد, و هرگاه دانست كه سعادت
ظاهرى و باطنى او در نظافت است, در آيات قرآن كه در اين مورد است بينديشد, به
خصوص در اين آيه كه خداوند مى فرمايد: ((ما يريدالله ليجعل عليكم من حرج ولكن
يريد ليطهركم;(7) خداوند (با قانون گذارى وضوء, غسل و تيمم) نمى خواهد مشكلى براى
شما ايجاد كند, بلكه مى خواهد شما را پاك سازد)).

سپس به اين آيه شريفه توجه كند كه: ((والله يحب المطهرين ;(8) خداوند
پاكيزگان را دوست دارد)).

قابل توجه اين كه براى انجام هر يك از اعمال وضوء, خواندن دعاهاى مخصوصى
مستحب است, كه هر كدام از آنها تلقين امور معنوى, معارف اسلامى, و تطهير باطن از
آلودگى ها است و بيانگر طهارت باطنى مى باشد, بر همين اساس امام معصوم(ع) فرمود:
((و طهر قلبك بالتقوى واليقين عند طهاره جوارحك بالمإ;(9) قلب خود را در آن
هنگام كه اعضاى بدنت را با آب مى شويى, به وسيله تقوا و يقين, پاك كن)).

بنابراين, منظور از وضوء يا غسل, تنها شستن و پاك ساختن ظاهر اعضاى بدن نيست,
بلكه پاك سازى ظاهر, يكى از مراحل وضوست, حقيقت وضوء را بايد در طهور بودن آن
جستجو كرد; يعنى علاوه بر طهارت ظاهر, طهارت باطن را كه مهم تر است, هدف قرارداد.
حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ در اين زمينه چنين مى فرمايد: ((سالك الى الله,
بايد در وقت وضوء متوجه شود به اين كه مى خواهد متوجه محضر مقدس حضرت كبريا شود,
و با اين احوال قلوب كه داراى آن است, لياقت محضر ندارد, بلكه شايد مطرود از
درگاه عزت ربوبيت شود, پس دامن همت به كمر زند تا طهارت ظاهر را به باطن سرايت
دهد, و قلب خود را كه مورد نظر حق, بلكه منزلگاه حضرت قدس است, از غير خود
تطهير كند, و تفرعن خود و خوديت را كه اصل اصول قذارت است, از سر بيفكند, تا
لايق مقام مقدس شود.))

حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ پس از يادآورى مطالبى چند به ذكر حديث رسول
خدا(ص) كه در كتاب ((علل الشرايع)) نقل شده, پرداخته كه حاصل ترجمه آن چنين است:
گروهى از يهوديان به محضر پيامبر اكرم(ص) آمده, پس از چند سوال, پرسيدند: ((به
چه علت وضو به اين چهار موضع (صورت, دست ها, سر و پاها) اختصاص يافت, با اين كه
اين چهار موضع, از همه اعضاى بدن پاكيزه ترند))؟

پيامبراكرم(ص) در پاسخ فرمود: ((وقتى شيطان آدم را وسوسه كرد, و همين وسوسه
باعث شد كه آدم(ع) نزديك آن درخت ممنوعه رفت, و به آن درخت نظر كرد, آبرويش
ريخت, سپس برخاست و به سوى آن درخت روان شد, و آن نخستين قدمى بود كه براى گناه
برداشته شد, پس از آن با دست خود, آنچه در آن درخت بود, چيد و خورد, در اين
هنگام زينت و زيور از پيكرش پرواز نمود, و آدم دست خود را بالاى سرش نهاد و گريه
نمود. وقتى كه خداوند توبه آدم(ع) را پذيرفت, بر او و ذريه او واجب نمود كه اين
چهار عضو را پاكيزه نمايند, از اين رو (در وضوء) امر فرمود: كه صورت خود را
بشويد, براى اين كه به آن درخت ممنوعه روكرد, و به شستن دست ها تا آرنج امر
فرمود, زيرا آدم(س) با دست هايش ميوه آن درخت را تناول نمود, و به مسح سر امر
فرمود, زيرا آدم(ع) هنگام توبه دست هايش را بر سرش گذاشت, و به مسح قدم ها امر
نمود, چون كه با آنها به سوى گناه رفته بود)).(10)

بنابراين در وضو (يا غسل) كه در اسلام به عنوان طهور, و كليد و مقدمه نماز
مطرح است, بايد علاوه بر نظافت ظاهرى بدن, به طهارت باطن نيز توجه داشت, و با
چنين زمينه سازى, براى نماز آماده شد, كه قطعا رعايت اين آداب با چنين كيفيتى,
نقش موثرى در پاكسازى و بهسازى روح و روان و ظاهر و باطن از آلودگى ها خواهد
داشت.

عالم ربانى, فيض كاشانى مى نويسد: ((يك مرتبه بريدن از ماديت و پيوستن به
معنويت, دشوار است, وضو انسان را كم كم آماده مى سازد, و انسان را به سوى معنويت
سوق مى دهد)).(11)



لباس و مكان

از شرايط نمازگزار اين است كه لباسش پاك و مباح باشد, و بهتر است كه نمازگزار
لباس نو و سفيد و پاكيزه و عطرآگين بپوشد, و از لباس هاى تيره و چرك آلوده و تنگ
و سياه پرهيز نمايد. بنابراين, اين بخش از آداب نماز نيز, انسان را به پاكى و
دورى از غصب و هرگونه آلودگى فرا مى خواند, و بذر پرهيز از انحرافات مالى و
پليدىهاى ظاهرى را در قلب انسان مى پاشد. به همين ترتيب مكان نمازگزار نيز بايد
مباح باشد, حتى اگر قسمتى از آن مكان ـ مثلا يك دهم آن ـ مال ديگرى باشد بدون
اجازه او, نماز خواندن در آن مكان جايز نيست. اين مسإله موجب مى شود كه
نمازگزار از مال حرام و از اموالى كه زكات و خمس به آن تعلق گرفته پرهيز كند, و
تا حقوق آن را ادا ننموده, در آن مكان نماز نخواند.
و يا در مكانى كه غصبى است, وضو و غسل انجام ندهد, قطعا رعايت اين امور و
ضوابط شرعى, موجب دورى از بخشى از گناهان خواهد شد.

در اين راستا, نبايد نقش مكان هاى مقدس, مانند مساجد, حرم امامان(ع) و
جايگاه هايى را كه به گونه اى احترام ويژه اى دارند از نظر دور داشت.
قطعا نماز در اين مكان ها ـ به خصوص در مساجد جامع, و مسجدهايى مانند
مسجدالحرام, مسجدالنبى, روحانيت مخصوصى دارد, و انسان سالك را عميق تر و سريع تر
به مقصود مى رساند, و با ايجاد حالت معنوى مخصوص, در نمازگزار, نقش نماز او را
در طهارت نفس, بيشتر و راسخ تر مى سازد.



تنظيم وقت

يكى از آداب مهم نماز, وقت شناسى است, انسان بايد نماز را در وقت خود به جاى
آورد, به خصوص در اول وقت, كه بسيار سفارش شده است.
انجام نمازهاى پنج گانه در وقت خود, اهميت وقت شناسى را به انسان تلقين مى كند;
مراقبت در رعايت وقت, درس نظم و انضباط به انسان مىآموزد, كه اگر انسان به
راستى قدر وقت را بشناسد, و به آن اهميت بدهد, عامل مهمى از خودسازى و بهره گيرى
از عمر و وقت را به دست آورده است. دراين باره اميرمومنان على(ع) فرمود: ((ان
اوقاتك اجزإ عمرك, فلاتنفذ لك وقتا الا فيما ينجيك;(12) همانا وقت هاى تو اجزاى
عمر توست, بنابراين بكوش كه وقتى از عمر تو جز در امورى كه موجب نجات توست,
تلف نشود)).

از اهميت استفاده صحيح از وقت, همين سخن بسنده است كه امام سجاد(ع) در مناجات
خود با خدا عرض مى كند:

((و عمرنى ما كان عمرى بذله فى طاعتك, فاذا كان عمرى مرتعا للشيطان فاقبضنى
اليك;(13) خدايا تا هنگامى كه عمرم در راه اطاعت فرمان تو به كار رود, به من
عمر ده, و هرگاه عمرم چراگاه شيطان شود, مرا بميران)).

حضرت رضا(ع) به اندازه اى به وقت نماز اهميت مى داد كه روايت شده, در خراسان در
يكى از جلسات مهم علمى, در حضور مإمون, با ((عمران صابى)) كه از بزرگان
دانشمندان مادى بود, مشغول بحث و مناظره بودند, ناگاه صداى اذان شنيده شد, امام
رضا(ع) بى درنگ براى اقامه نماز برخاست.

((عمران صابى)) با اصرار از امام مى خواست كه به بحث ادامه دهد, حتى عرض كرد:
((اى آقاى من! دنباله مناظره را قطع نكن, دلم رام گشته, بنشين و پس از پاسخ به
سوالات, براى نماز برو)). امام رضا(ع) نماز اول وقت را فداى بحث و بررسى نكرد و
تحت تإثير خواهش و ابتهال و احساسات عمران صابى قرار نگرفت, با قاطعيت به او
فرمود:((نصلى و نعود;(14) نخست نماز را به جاى مىآوريم, و سپس براى ادامه بحث
باز مى گرديم)).

بايد توجه داشت كه نمازگزار بايد با توجه عميق قلبى از وقت نماز استقبال كند,
و خود را به محضر حق برساند, كه قطعا چنين حالتى موجب تحول شده و در پاكسازى و
بهسازى روح و روان انسان, اثرى ژرف دارد. حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ پس از
ذكر احاديث و مطالبى در اين راستا چنين مى فرمايد: ((…خلاصه, اى ضعيف! آداب
قلبيه اوقات, آن است كه خود را مهيا براى ورود به حضور مالك دنيا و آخرت كنى…
پس با نظرى, توجه به ضعف و بيچارگى و ذلت و بى نوايى خود و عظمت و بزرگى و جلالت
و كبريايى ذات مقدس (جلت عظمته) كن كه انبياى مرسلين و ملائكه مقربين در بارگاه
عظمتش از خود بى خود شوند, و اعتراف به عجز و مسكنت و ذلت كنند, و چون اين نظر
را كردى و به دل فهماندى, دل استشعار خوف كند, و خود و عبادت خود را ناچيز
شمارد)).(15)



قبله و استقبال

نمازگزار, بايد براى انجام نماز, رو به قبله بايستد, قبله همان كعبه (خانه
خدا) و كانون توحيد و مقدس ترين و گرامى ترين مكان است.

توجه به كعبه در نماز, در حقيقت توجه به توحيد و آرمان مقدس پيامبران, و
بنيانگذار كعبه حضرت ابراهيم(ع) است. رويكرد به سوى كعبه, علاوه براين كه بيانگر
وحدت, انسجام, هماهنگى و نظم مسلمانان در عبادت است, و آنها را از پراكندگى و
ناهمگونى و تفرق برحذر مى دارد, توجه دادن دل به نقطه اى مقدس است, نقطه اى كه
يادگار حضرت آدم(ع) و پيامبران ديگر, و حضرت ابراهيم(ع) و پيامبراسلام(ص) است,
همان نقطه اى كه آغاز اسلام در كنار آن شروع شد, و حركت انقلابى هجرت پيامبر(ص) از
آن جا جرقه زد, و هم چنين حركت عاشورايى امام حسين(ع) از آن جا برپاشد, و قيام
جهانى حضرت قائم(عج) از آن جا شروع مى شود.

نمازگزار با توجه به كعبه, همه اين معانى و مبانى را به ذهن خود مى سپرد, و با
جهان بينى توحيدى و عميق به عبادت خدا مى پردازد, كه قطعا چنين توجهى موجب
پيوستگى بيشتر او به توحيد و آرمان هاى مقدس پيامبران(ع) مى گردد, و به همين
نسبت, او را از انحرافات عقيدتى و عملى باز مى دارد.

پيامبر(ص) و مسلمانان در آغاز اسلام تا سيزده سال در مكه, و هفده ماه پس از
هجرت در مدينه به طرف مسجد اقصى واقع در بيت المقدس, كه قبله يهوديان نيز بود,
نماز مى خواندند, همين موضوع باعث شده بود كه يهوديان زخم زبان مى زدند, و
مى گفتند: مسلمانان وابسته به ما هستند, براى خود قبله مستقل ندارند, سرانجام در
سال دوم هجرت, به فرمان الهى, مسلمانان مإمور شدند كه به جانب كعبه نماز
بخوانند.(16) به اين ترتيب, نمازگزار در جهت گيرى خود به سوى كعبه, احساس استقلال
مى كند, و اين درس را از مكتب نماز مىآموزد كه به خود متكى و مستقل باشد, و اين
استقلال و روحيه اتكاى به نفس و عدم وابستگى را كه پايه عزت و عظمت است, در
زندگى حفظ نمايد.

البته نبايد به استقبال ظاهرى قناعت كرد, مهم تر و عميق ترين مسإله براى
نمازگزار اين است كه قلب خود را متوجه كعبه, آن كانون توحيد و خداپرستى كند, و
دلش را كانون همسويى به خانه خدا, و صاحب خانه, يعنى خداى متعال قرار دهد, و به
گفته خواجه شيراز:

در ضمير ما نمى گنجد به غير از دوست كس

هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس

حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ پس از ذكر مطالبى در اين راستا, ما را به سخن
امام صادق(ع) متوجه مى سازد كه فرمود: ((اذا استقبلت القبله فآيس من الدنيا و ما
فيها, و الخلق و ما هم فيه, واستفرغ قلبك عن كل شاغل يشغلك عن الله تعالى و
عاين بسرك عظمه الله تعالى و اذكر وقوفك بين يديه يوم تبلوا كل نفس ما اسلفت, و
ردوا الى الله مولاهم الحق, وقف على قدم الخوف و الرجإ;(17) هنگامى كه رو به
قبله نمودى, از دنيا و آنچه در دنياست, مإيوس شو, و طمع خود را از خلق و شوون
آن قطع كن و قلبت را از هر چيزى كه آن را از خدا غافل مى سازد و به غير خدا
متوجه مى كند, تهى ساز, و عظمت خداوند را در نهان خود بيازماى, و به يادآور آن
روزى را كه هركس هر عملى را كه قبلا انجام داده, مىآزمايد, و همه به سوى ((الله
)) مولا و سرپرست حقيقى خود بازگردانده مى شوند[ چنان كه آيه 30 سوره يونس, به
اين مطلب دلالت دارد].

هم چنين در نماز رو به قبله بر گام خوف و رجإ بايست, به گونه اى كه هم از خدا
بترسى, و هم به او اميدوار باشى)).


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) اين كتاب در 423 صفحه, با تصحيح و پاورقى آقاى سيد احمد فهرى , چاپ و
منتشر شده است.
2 ) شيخ حر عاملى, وسائل الشيعه, ج1, صفحه 256.
3 و 4 ) همان.
5 ) همان, صفحه 257.
6 ) مائده(5)آيه 6.
7 ) توبه (9) آيه ;108 اسرار الصلوه, تإليف حاج ميرزا جواد ملكى تبريزى, ص
9و10.
8 ) امام خمينى, آداب الصلوه, ص 81.
9 ) همان, ص 78 و 79 (به طور اقتباس).
10 ) ملا محسن فيض, المحجه البيضإ, ج1, ص281.
11 ) غررالحكم, ج1, ص 252.
12 ) صحيفه سجاديه, دعاى بيستم.
13 ) شيخ صدوق, عيون الاخبارالرضا, ج1, ص172.
14 ) امام خمينى, آداب الصلوه, ص125.
15 ) استاد جعفرسبحانى, فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام(ص), ص170.
16 ) امام خمينى, آداب الصلوه, ص 131 و 132.

/

عبادت و پرستش ، نياز ثابت انسان


يكى از خلق هاى ثابت همگانى تغييرناپذير و نسخ ناپذير كه زمان, هيچ وقت نمى تواند
در آن تإثير داشته باشد موضوع عبادت و پرستش است.
يكى از حاجت هاى بشر پرستش است. پرستش يعنى چه؟ پرستش آن حالتى را مى گويند كه
در آن, انسان يك توجهى مى كند از ناحيه باطنى خودش به آن حقيقتى كه او را آفريده
است و خودش را در قبضه قدرت او مى بيند, خودش را به او نيازمند و محتاج مى بيند;
در واقع سيرى است كه انسان از خلق به سوى خالق مى كند. اين امر اساسا قطع نظر از
هر فايده و اثرى كه داشته باشد خودش يكى از نيازهاى روحى بشر است. انجام ندادن
آن, در روح بشر ايجاد عدم تعادل مى كند. مثال ساده اى عرض مى كنم: اگر ما كجاوه اى
داشته باشيم و حيوان هايى, خورجين هايى كه روى اين حيوان ها مى گذارند بايد
تعادلشان برقرار باشد. نمى شود يك طرف پرباشد و طرف ديگر خالى. انسان در وجود
خودش خانه خالى زياد دارد. در دل انسان جاى خيلى از چيزها هست. هر احتياجى كه
برآورده نشود, روح انسان را مضطرب و نامتعادل مى كند.
اگر انسان بخواهد در تمام عمر به عبادت بپردازد و حاجت هاى ديگر خود را
برنياورد, همان حاجت ها او را ناراحت مى كند. عكس مطلب هم اين است كه اگر انسان
هميشه دنبال ماديات برود و وقتى براى معنويات نگذارد, باز هميشه روح و روان او
ناراحت است.

((نهرو)) مردى است كه از سنين جوانى لامذهب شده است. در اواخر عمر يك تغيير
حالى در او پيدا شده بود. خودش مى گويد من, هم در روح خودم و هم در جهان يك خلاى
را, يك جاى خالى را احساس مى كنم كه هيچ چيز نمى تواند آن را پر بكند مگر يك
معنويتى. و اين اضطرابى كه در جهان پيدا شده است, علتش اين است كه نيروهاى
معنوى جهان تضعيف شده است. اين بى تعادلى در جهان از همين است. مى گويد الان در
كشور اتحاد جماهير شوروى اين ناراحتى به سختى وجود دارد. تا وقتى كه اين مردم
گرسنه بودند و گرسنگى به ايشان اجازه نمى داد كه درباره چيز ديگرى فكر بكنند,
يكسره در فكر تحصيل معاش و در فكر مبارزه بودند. حال كه زندگى عادى پيدا كردند
يك ناراحتى روحى در ميان آنان پيدا شده است. در موقعى كه از كار بى كار مى شوند
تازه اول مصيبت آنهاست كه اين ساعت فراغت و بى كارى را با چه چيز پر بكنند؟
بعد مى گويد: من گمان نمى كنم اينها بتوانند آن ساعات را جز با يك امور معنوى
با چيز ديگرى پر بكنند. و اين همان خلاى است كه من دارم.

پس معلوم مى شود كه واقعا انسان يك احتياجى به عبادت و پرستش دارد. امروز كه
در دنيا بيمارىهاى روانى زياد شده است, در اثر اين است كه مردم از عبادت و
پرستش رو برگردانده اند. ما اين را حساب نكرده بوديم ولى بدانيد هست, حقيقتا هست.
نماز قطع نظر از هر چيزى, طبيب سر خانه است; يعنى اگر ورزش براى سلامتى مفيد
است, اگر آب تصفيه شده براى هر خانه اى لازم است, اگر هواى پاك براى هر كس لازم
است, اگر غذاى سالم براى انسان لازم است, نماز هم براى سلامتى انسان لازم است. شما
نمى دانيد اگر انسان در شبانه روز ساعتى از وقت خودش را اختصاص به راز و نياز با
پروردگار بدهد, چقدر روحش را پاك مى كند! عنصرهاى روحى موذى به وسيله يك نماز از
روح انسان بيرون مى رود. در يك جلسه كه راجع به عبادت صحبت مى كردم گفتم نگوييد
اسلام دين اجتماعى است, اسلام دين اخلاق است. چطور؟ اسلام دين همه اينهاست. اسلام
بالاترين حرف را درباره تعليمات اجتماعى گفته است, مى فرمايد: ((لقد ارسلنا رسلنا
بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط;(1) تمام پيغمبران
را فرستاديم براى اينكه در ميان مردم عدالت اجتماعى پيدا بشود)). اسلام براى
اخلاق خوب بالاترين حرف ها را زده است, مى فرمايد: ((هو الذى بعث فى الاميين رسولا
منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمه)).(2) ولى آيا اسلام
كه ارزش تعليمات اجتماعى را اين قدر بالا برده, از ارزش عبادت چيزى كاسته است؟
ابدا, ارزش عبادت را هم يك ذره نكاسته است بلكه مقام عبادت را در مافوق همه
اينها حفظ كرده است.

از نظر اسلام سرلوحه تعليمات, عبادت است. اگر عبادت درست باشد آن دوتاى ديگر
درست مى شود و اگر عبادت نباشد آن دوتا واقعيت پيدا نمى كند. باور نكنيد كه يك
كسى در دنيا پيدا بشود كه در مسائل اخلاقى و اجتماعى مسلمان خوبى باشد ولى در
مسائل عبادى مسلمان خوبى نباشد. ما براى آدم نمازنخوان چيزى از مسلمانى قائل
نيستيم. اميرالمومنين فرمود بعد از ايمان به خدا چيزى در حد نماز نيست. پيغمبر
اكرم فرمود نماز مثل چشمه آب گرمى است كه در خانه انسان باشد و انسان روزى
پنج بار در آن آب گرم شست و شو بكند.

((تعاهدوا امرالصلوه و حافظوا عليها;(3) (كلام امر است) يعنى رسيدگى به كار
نماز بكنيد, محافظت بر نماز بكنيد)). خداوند به پيغمبر مى فرمايد: ((وإمر اهلك
بالصلوه واصطبر عليها;(4) به خاندانت دستور بده كه نماز بخوانند, خودت هم بر
نماز صبر كن يعنى نماز زياد بخوان و آن را تحمل كن)). ((ان ربك يعلم انك تقوم
ادنى من ثلثى الليل و نصفه و ثلثه و طائفه من الذين معك;(5) خدا مى داند كه تو و
افرادى كه با تو هستند شب ها به پا مى خيزيد, عبادت مى كنيد, خدا را پرستش
مى كنيد)).

((و من الليل فتهجد به نافله لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا;(6) اى
پيغمبر! قسمتى از شب را تهجد بكن ـ بر او واجب بود ـ شايد كه خدا به اين حال تو
را به مقام محمود برساند.))

امكان ندارد انسانى انسان كامل بشود بدون عبادت و پرستش. پيغمبر, پيغمبر است
و همان عبادت ها و همان پرستش ها و همان استغفارها.
امام صادق(ع) مى فرمايد: پيغمبر در هيچ مجلسى نمى نشست مگر اين كه 25 بار
استغفار مى كرد, مى گفت: ((استغفر الله ربى و اتوب اليه)).
على بن ابى طالب اميرالمومنين است با اين كه وجود جامعى است, هم زمامدار عادلى
است و هم عابد نيمه شبى. همان عبادت ها به على آن نيروهاى ديگر نظير روشن ضميرى
را داده بود. نبايد ارزش عبادت را فراموش كرد.

((عدىبن حاتم)) نزد معاويه آمد در حالى كه سال ها از شهادت مولا گذشته بود.
معاويه مى دانست كه ((عدى)) يكى از ياران قديمى مولا است.
خواست كارى بكند كه اين دوست قديمى بلكه يك كلمه عليه حضرت سخن بگويد. گفت:
عدى! ((اين الطرفات))؟ پسرانت چه شدند؟ (عدى سه پسر داشت كه در سنين جوانى در
ركاب حضرت در جنگ صفين كشته شده بودند. مى خواست عدى را ناراحت بكند بلكه او از
مولا اظهار نارضايتى بكند.) عدى گفت در ركاب مولايشان على با تو كه در زير پرچم
كفر بودى جنگيدند و كشته شدند. گفت: عدى! على درباره تو انصاف نداد. گفت چطور؟
گفت پسران خودش را نگهداشت و پسران تو را به كشتن داد. عدى گفت معاويه! من
درباره على انصاف ندادم, نمى بايست على امروز در زير خروارها خاك باشد و من زنده
باشم. اى كاش من مرده بودم و على زنده مى ماند. معاويه ديد تيرش كارگر نيست. سبك
اين مرد اين بود كه وقتى مى ديد كارش با خشونت پيش نمى رود, لين مى شد. گفت عدى!
الان ديگر كار از اين حرف ها گذشته است. دلم مى خواهد چون تو زياد با على بودى يك
قدرى كارهايش را برايم توصيف بكنى كه چه مى كرد. گفت: معاويه! مرا معذور بدار.
گفت: نه حتما بايد بگويى.
عدى گفت: حالا كه مى خواهى بگويم, آن چه را كه مى دانم مى گويم. نه اين كه مطابق
ميل تو سخن بگويم بلكه حقيقت را مى گويم. گفت بگو.

اين مرد شروع كرد به صحبت كردن درباره على. گفت يكى از خصوصيات او اين بود:
((يتفجر العلم من جوانبه والحكمه من نواحيه)); مردى بود كه علم و حكمت از
اطرافش مى جوشيد. معاويه! على آدمى بود كه در مقابل ضعيف, ضعيف بود و در مقابل
ستمكاران, نيرومند. با اين كه در ميان ما مى نشست و هيچ تكبرى نداشت و بدون
امتياز مى نشست اما خدا يك هيبتى از او در دل مردم قرار داده بود كه بدون اجازه
نمى توانستيم حرف بزنيم و… بعد گفت: معاويه! من مى خواهم منظره اى را كه به چشم
خودم ديدم برايت بگويم. در يكى از شب ها على را در محراب عبادت ديدم. ديدم
مستغرق خداى خودش است و محاسنش را به دست مبارك گرفته مى گويد: آه آه از اين
دنيا و آتش هاى آن.
مى گفت ((يا دنيا! غرى غيرى)).

آن چنان عدى على را وصف كرد كه دل سنگ معاويه تحت تإثير قرار گرفت به طورى
كه با آستينش اشك هاى صورتش را پاك مى كرد. آن وقت گفت: دنيا عقيم است كه مانند
على بزايد.

و مناقب شهد العدو بفضلها

والفضل ماشهدت به الاعدإ

على مردى است كه دشمنانش درباره فضل و فضيلت او گواهى مى دادند.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حديد, آيه 25.
2 ) جمعه, آيه 2.
3 ) نهج البلاغه, خطبه 197.
4 ) طه, آيه 132.
5 ) مزمل, آيه 20.
6 ) اسرإ, آيه 79.

/

اسرار نماز


اشاره:

عبادت كه هدف آفرينش انسان است, اسرارى دارد; اسرار عبادت غير از آداب و
احكام آن است. احكام عبادت, همين واجبات است كه در كتاب هاى فقهى بيان شده است,
مانند واجبات و اركان نماز. آداب نماز مانند آهسته دعا كردن, پاره اى از اين
آداب در كتاب هاى فقهى آمده است و برخى در كتاب هاى اخلاقى, اما اسرار عبادات
ارواح و باطن هاى عبادت است كه با باطن انسان در ارتباط است و انسان با باطن
عبادت محشور مى شود, اين گونه بحث ها در كتاب هاى عرفانى بيان شده است.

در اين مقال به اسرار نماز ـ كه از مهم ترين عبادت هاست ـ پرداخته مى شود.

عبادات ظاهرى دارند و باطنى و سرى, به ما گفته اند كه آن اسرار را فراگيريم و
بدان ها عمل كنيم. نماز خواندن و روزه گرفتن و وضو گرفتن و ديگر تكاليف جزء
احكام الهى است. هر يك از احكام براى آن است كه انسان به اسرار آنها پى ببرد و
آزاد شود.

مرحوم شهيد ـ رضوان الله تعالى عليه ـ نقل فرموده است(1) كه همواره رسول
خدا(ص) بعد از نماز صبح, بين الطلوعين, در مسجد مى نشستند و به سوال هاى مردم پاسخ
مى دادند. روزى دو نفر نوبت گرفتند تا سوالاتى طرح كنند. حضرت به اولى فرمود:
گرچه شما قبل از آن برادر آمده ايد لكن نوبتتان را به ايشان بدهيد, چون شما اهل
كرم و ايثاريد و او كار لازمى دارد و عجله دارد. اين ادب رعايت نوبت را حضرت در
آن جا آموختند. بعد فرمودند: من بگويم شما براى چه آمده ايد يا شما مى گوييد؟ عرض
كردند يا رسول الله! شما بفرماييد.

فرمودند: يكى براى ياد گرفتن مسائل حج آمده است و ديگرى براى مسائل وضو
گرفتن, آن گاه سوال ها را جواب فرمود:

اما معناى وضو گرفتن ـ شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها در وضو, رازى دارد:
شستن صورت در وضو يعنى خدايا هر گناهى كه با اين صورت انجام دادم آن را شست و شو
مى كنم كه با صورت پاك به جانب تو عبادت كنم و با پيشانى پاك سر بر خاك بگذارم.
شستن دست ها در وضو يعنى خدايا از گناه دست شستم, و گناهانى را كه با دستم مرتكب
شده ام, دستم را تطهير مى كنم. مسح سر در وضو يعنى خدايا از هر خيال باطل و هوس
خام كه در سر پرورانده ام سرم را تطهير مى كنم و آن خيال هاى باطل را از سر به دور
مى اندازم. مسح پا يعنى خدايا من از جاى بد رفتن پا مى كشم و اين پا را از هر
گناهى كه با آن انجام داده ام تطهير مى كنم.

اگر كسى بخواهد نام مبارك حق تعالى را بر زبان آورد, بايد دهان را تطهير كند.
مگر مى شود انسان با دهان ناشسته نام خدا را ببرد, بايد دهان را با آب مضمضه كند
و بشويد.

اين گوشه اى از اسرار وضو گرفتن است. اگر ما مى بينيم از نماز و عبادت لذت
نمى بريم براى آن است كه به اين اسرار آشنا نيستيم. آنها كه از عبادت لذت مى برند
چيزى را به اين عبادت تبديل و تعويض نمى كنند.

مرحوم ابن بابويه نيز از امام هشتم نقل فرموده است كه امام رضا ـ سلام الله
عليه ـ به يكى از شاگردانشان به نام محمد بن سنان مرقوم فرمود:
((ان عله الوضوء التى من اجلها صار على العبد غسل الوجه و الذراعين و مسح
الرإس والقدمين. فلقيامه بين يدى الله تعالى و استقباله اياه بجوارحه الظاهره
و ملاقاته بها الكرام الكاتبين. فيغسل الوجه للسجود و الخضوع و يغسل اليدين
ليقلبهما و يرغب بهما و يرهب و يتبتل و يمسح الرإس والقدمين لانهما ظاهران
مكشوفان يستقبل بهما كل حالاته و ليس فيهما من الخضوع والتبتل ما فى الوجه
والذراعين)).(2)

فرمود: سر وضو گرفتن و غسل و مسح اين است كه انسان با اعضاى پاك متوجه خداوند
سبحان گردد. آيا مى شود انسان با چشم گناه بكند و با همان چشم و صورت متوجه
خداوند بشود؟ و اصولا اسرار الهى حقايقى است كه ((لايمسه الا المطهرون)).(3) اگر
حقيقت قرآن را جز افراد باطهارت نمى يابند, حقيقت اين عبادات را هم جز افراد پاك
نمى يابند. آن گاه عبادت در كام انسان لذت پيدا مى كند و هيچ چيزى انسان را به
خود مشغول نخواهد كرد.

در اين حديث شريف سخن از ملاقات خدا و استقبال فرشتگان است. انسان ملائكه را
مى بيند, سخنان آنان را مى شنود. اين كه مى بينيم ما نماز مى خوانيم و چيزى از
نورانيت احساس نمى كنيم براى آن است كه نماز را با آداب و اسرار آن نخوانديم.
خاصيت نماز, در معرفت باطن آن است. اگر انسان با اين اسرار آشنا شد و آن گاه در
راه خدا شربت شهادت نوشيد, خون او با ديگر خون ها يكسان نيست.

هر شهيدى آن قدرت را ندارد كه نظام اسلامى را تحكيم كند. گاهى هزاران نفر بايد
شهيد شوند تا سدى در برابر سيل بيگانگان باشند, گاهى يك نفر سيل را برمى گرداند.
گرچه براى شهيد مقامى است بس عظيم, اما همه شهدا در يك درجه نيستند. آن كسى كه
عارف تر و عالم تر و آگاه تر و با فرشتگان خدا در زمان حياتش ملاقات ها داشته است,
خون او هم موثرتر است.

در وضو, شستن صورت با صابون لازم نيست, شستن صورت با نيت لازم است. اگر كسى
صورت را با اين قصد بشويد كه خدايا براى وضو گرفتن و امتثال امر تو و نماز
خواندن صورتم را از هر گناه شستم و تطهير كردم كه با چهره اى پاك به سوى تو و در
خاك تو بيفتم, او به اسرار عبادت پى برده است و با فرشتگان ملاقات كرده و ملاقات
مى كند. دست ها را مى شويد تا با دست پاك خدا را بخواند و به دعا برخيزد; و سر و
پا را مسح مى كند چون در نماز سر او پيداست و پاهاى او به طرف قبله است, بايد با
فكر و پاى پاك به طرف خداوند سبحان بايستد و لذت ببرد.
اين گوشه اى است از آن چه در مورد وضو بيان فرموده اند.



گوشه اى از اسرار نماز

اما نماز, درباره نماز نيز از رسول خدا نقل شده است كه فرمودند: ((ما من صلوه
يحضر وقتها الا نادى ملك بين يدى الناس: إيها الناس قوموا الى نيرانكم التى
اوقدتموها على ظهوركم فاطفئوها بصلاتكم)).(4) هيچ نمازى نيست مگر آن كه در وقت
نماز فرشته اى به مردم مى گويد اى مردم برخيزيد آن آتش هايى كه با دست خود بر پشت
خود روشن كرده ايد با نماز خاموش كنيد.

چنان نيست كه ما نگاه ناروايى كه كرديم, سخن بدى كه گفتيم, بى راهه اى كه
رفتيم, از ما جدا و دور باشد, همه اينها آتش هايى است كه با دست خود روشن
كرده ايم و بر دوش حمل مى كنيم و نمى دانيم كه خروارها آتش بر دوش ماست.

انسان خود آتش و هيزم افروخته مى شود: ((و إما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا)).
(5) آنها كه اهل قسط و ظلم هستند, خود هيزم جهنم اند. انسان به صورت آتش و هيزم
افروخته اى مجسم مى شود.

اگر خداوند اهل قسط و عدل را دوست دارد, اهل قسط و ظلم را هم دشمن دارد, و
آنها هيزم افروخته جهنم اند. بسيارى از كارهاى ماست كه به صورت آتش بر دوش,
انباشته است و ما احساس نمى كنيم. معلوم مى شود اگر كسى نماز خواند نه تنها
گرفتار گناهانى بعد از نماز نمى شود بلكه آتش هايى را نيز كه قبلا روشن كرده است
خاموش مى كند و مى شود ((نور)).

از امام صادق ـ سلام الله عليه ـ نقل شده است كه اگر خداوند سبحان بخواهد
بركتى به انسان مرحمت كند آن را در بهترين حال عطا مى فرمايد, و بهترين حالت در
محراب بودن و در جنگ با دشمن درونى است. خداى سبحان اگر به زكريا, يحيى را
مرحمت كرده است در حال عبادت اين بشارت به او داده شده است. ((امام صادق ـ عليه
السلام ـ فرمود: ان طاعه الله ـعزوجلـ خدمته فى الارض و ليس شىء من خدمته يعدل
الصلوه فمن ثم نادت الملائكه زكريا ـ عليه السلام ـ و هو قائم يصلى فى
المحراب));(6) طاعت خداوند آن است كه انسان در زمين, خداوند را خدمت كند و چيزى
از خدمت او به اندازه نماز نمى ارزد و به همين جهت بشارت در حال عبادت به زكريا
داده شده است.

نماز يك نهر روان و يك چشمه كوثر است, همه آتش هاى گذشته را خاموش مى كند, و هم
نمى گذارد انسان بعدا گرفتار آتش شود. هم جلو بدىها را مى گيرد و هم آن بدىهاى
گذشته را از بين مى برد. اين خاصيت نماز است كه در قرآن كريم بدان اشاره شده است:
((ان الصلوه تنهى عن الفحشإ والمنكر و لذكرالله اكبر والله يعلم ما تصنعون)).
(7)

بيانى از امام صادق ـ سلام الله عليه ـ نقل شده است كه فرمود: ((إول ما يحاسب
به العبد عن الصلوه فاذا قبلت قبل منه سائر عمله و اذا ردت عليه رد عليه سائر
عمله)).(8)



اول چيزى كه از انسان سوال مى كنند نماز است, اگر نماز قبول شد ساير اعمال هم
قبول است. نماز و نمازگزار را قرآن كريم به خوبى معرفى فرموده است. نمازگزار
كسى است كه مسائل مالى به عهده او نيست, طمع و آز در درون او نيست. وقتى كه
طبيعت دنياپرست انسان را خداى خالق انسان تبيين مى كند: ((ان الانسان خلق هلوعا;
اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخير منوعا)). اين مفاسد طبيعت انسان را تشريح
مى كند آن گاه مى فرمايد: ((الا المصلين)).(9) نمازگزاران از اين رذايل محفوظاند.
معلوم مى شود نماز مسإله اى است كه انسان را از رذايل محفوظ و تطهير مى كند.
بنابراين تطهير انسان از همين نماز خواهد بود, زيرا نماز بسيارى از فضايل را
براى انسان تحصيل, و بسيارى از رذايل را برطرف مى كند.

باز امام ششم فرمود: ((ان العبد اذا صلى الصلوه فى وقتها و حافظ عليها ارتفعت
بيضإ نقيه. تقول حفظتنى حفظك الله و اذا لم يصلها لوقتها و لم يحافظ عليها
ارتفعت سودإ مظلمه تقول ضيعتنى ضيعك الله));(10) انسان وقتى نماز را در اول
وقت خواند, اين نماز به صورت يك امر تابان جلوه مى كند و مى گويد: تو مرا حفظ
كردى خدا تو را حفظ كند. (معلوم مى شود نماز يك حقيقتى دارد, زنده است, روحى
دارد, براى هميشه هست, دعا مى كند و دعاى نماز هم هميشه مستجاب است. آن روح نماز
است) و اگر كسى نماز را نخواند و يا در وقت نخواند, به صورت يك چهره تاريك در
مىآيد و مى گويد: تو مرا ضايع كردى خدا تو را ضايع كند.

بهترين فرصت در حالات نماز همان حال سجده است كه امام صادق ـ سلام الله عليه ـ
فرمودند انسان هر چه به خاك نزديك مى شود به خدا نزديك تر مى شود: ((إقرب ما يكون
العبد الى الله ـ عزوجل ـ و هو ساجد))(11). كه اميرالمومنين ـ سلام الله عليه ـ
در نهج البلاغه از رسول الله نقل فرموده است كه حضرت فرمود: من در تعجبم از كسى
كه چشمه اى بر در منزل اوست و شبانه روز پنج بار در آن چشمه شست و شو مى كند مع ذلك
آلوده است.(12) فرمود: نماز مثل چشمه زلالى است كه انسان نمازگزار در اين وقت هاى
پنج گانه در آن شست وشو مى كند. نماز كوثرى است كه انسان را تطهير مى كند. قهرا
اگر ما از نماز اين طهارت را در خود احساس نكرديم بايد بپذيريم كه آن نماز
واقعى را نخوانده ايم. ممكن است نمازمان صحيح باشد, لكن مقبول نيست, زيرا آن
نمازى مقبول است كه روح انسان را تطهير كند و با انسان سخن گويد و او را مژده
دهد.

از امام صادق ـ سلام الله عليه ـ نقل شده است: ((لا تجتمع الرهبه والرغبه فى
قلب الا وجبت له الجنه;(13) اگر انسان از خدا ترسيد و به خدا علاقه مند بود, بهشت
براى او لازم است)). گاهى انسان خدا را وسيله قرار مى دهد كه به بهشت برسد, اين
ناشى از همت هاى پست است كه خدا از آن كراهت دارد. اما زمانى از خدا چيزى
نمى طلبد, جز خود خدا را و حب و لقاى او را, در اين جا خداوند سبحان او را به اين
نعمت عظيم متنعم مى كند. فرمود هيچ عبدى نيست كه در قلب او رغبت به خدا و ترس از
خدا قرار بگيرد, مگر آن كه بهشت براى او واجب شود. وقتى كه نماز مى خوانيد با
قلب متوجه خداوند سبحان باشيد. قلب را انسان وقتى در نماز مى تواند مهار كند كه
چشم و گوش را بيرون نماز مهار كرده باشد. اگر در بيرون نماز و در حالت عادى چشم
انسان و گوش وى, يله و رها بود, آن خاطرات ذخيره شده در هنگام نماز مزاحم انسان
مى شود.
ولى اگر در بيرون نماز, چشم و گوشش را حفظ كرد, در نماز دشمن درونى هجوم
نمىآورد. مهم آن است كه انسان در بيرون نماز, خود را حفظ كند.

به ما فرمودند: ((طهروا إفواهكم فانها طرق القرآن)).(14) دهان را پاك كنيد
زيرا دهان انسان, راه قرآن است. نه فقط دندان را با مسواك پاك كنيد, بلكه دندان
و زبان و فضاى دهان را هم پاك نگه داريد و هم از گفتن حرف مشكوك بپرهيزيد. اين
دهان را پاك كنيد براى اين كه قرآن بايد از اين دهان عبور كند. اگر قرآن, كه
كوثر چشمه زلال است, از يك دهان لايه روبى نشده عبور كند بى اثر است, رنگ مى گيرد,
بو مى پذيرد. چرا بايد دهان ها را پاك كنيد؟ چون مى خواهيد قرآن بخوانيد و سخن شما
در ديگران اثر كند و خودتان هم كه مى شنويد متإثر شويد.

سپس فرمود: شما اگر با قلبتان متوجه خداى سبحان باشيد, او چندين پاداش به شما
مرحمت مى كند, گذشته از اقبال الهى و گذشته از بهشت, خداوند متعال دل هاى ديگران
را متوجه شما مى كند و شما محبوب دل هاى مردم مى شويد. چه ذخيره اى بالاتر از اين كه
دل هاى مومنين به طرف انسان متوجه باشد. در مشكلات, مومينن يار انسان اند. دعاى
مومن نسبت به انسان موثر است. فرمود: خدا قلب هاى ديگران را متوجه شما مى كند.
مگر نه آن است كه انسان مى خواهد محبوب مومنين باشد و مومنين او را بخواهند و به
او علاقه مند باشند, مشكل او را حل كنند, براى او دعا كنند, طلب آمرزش كنند. چه
وقت انسان محبوب دل هاى اهل ايمان مى شود؟ چه وقت مومنين انسان را مى خواهند و
مى طلبند؟
وقتى كه انسان قلبش را متوجه خدا كند, مخصوصا در حالت نماز.

اگر مى بينيم كه دل ها متوجه يك مقام اند, اين را مقلب القلوب متوجه كرده است. و
اين راه هم براى ديگران باز است, براى همه ما باز است ولو به مقدار مسيرمان.
لذا فرمودند: هيچ بنده مومنى نيست كه در نماز قلبش را متوجه خداوند سبحان كند,
مگر آن كه خدا قلوب مومنين را متوجه او مى كند, گذشته از آن كه او را به بهشت
متنعم و برخوردار خواهد كرد. اين خير دنيا و آخرت است.



وقت نماز

هر يك از نمازها مزيتى دارند. در بين نمازها, نماز ظهر خصوصيتى ديگر دارد.
((حافظوا على الصلوات والصلوه الوسطى))(15) روايات, صلوه وسطى را به نماز ظهر
تفسير كر(16)ده اند و فرمودند: وقتى آفتاب از دايره نصف النهار زايل شد و ظهر فرا
رسيد نگذاريد نماز ظهر شما به تإخير افتد. هنگام زوال ظهر درهاى رحمت باز است
و از خداى سبحان رحمتى را مسإلت كنيد. در اين وقت هرگز به فكر خود نباشيد كه
خدايا ما را بيامرز يا پدر و مادر ما را بيامرز يا دوستان ما را بيامرز. بيانى
از امام هشتم امام رضا ـ سلام الله عليه ـ رسيده است كه ((لك الحمد ان اطعتك و لا
حجه لى ان إعطيتك لى و لا لغيرى فى احسانك و لا عذر لى ان إسإت ما اصابنى من
حسنه فمنك يا كريم. اغفر لمن فى مشارق الارض و مغاربها من المومنين
والمومنات))(17) همت ها را هميشه بلند بگيريد, نظرتان هميشه بلند باشد كه خدايا
همه مومنين عالم را رحمت كن.

هنگام زوال ظهر درهاى آسمان رحمت باز است, لذا يكى از اسرار جنگ در اسلام اين
است كه جنگ مستحب است از ظهر به بعد شروع شود و قبل از ظهر مكروه است.(18) مگر
اين كه دشمن حمله كند, در اين صورت در تمام اوقات انسان مى تواند حمله او را
پاسخ دهد.

جنگ كردن قبل از ظهر مكروه است اما از ظهر به بعد مستحب است, چرا؟ راز اين
نكته در كتاب هاى فقهى ما ـ كه از اين روايات استفاده كرده اند ـ اين چنين بيان
شده است كه: درهاى رحمت هنگام ظهر باز است, بلكه خداى سبحان قلب كفار و منافقين
را هدايت كند كه به اسلام گرايش پيدا كنند و خونى ريخته نشود. اين راز جهاد در
ميدان جنگ است كه آن هم حكمى خاص دارد. بعد از اين نكته مرحوم صاحب جواهر ـ
رضوان الله عليه ـ مى گويد: سيد الشهدإ حسين بن على بن ابى طالب ـ عليه السلام ـ
شخصا از ظهر به بعد روز عاشورا وارد ميدان شده است, اصحابش قبل از ظهر دفاع
كرده اند, اما آن چه مربوط به خود حضرت است از ظهر به بعد است, لذا نماز ظهر را
در آن حالت خوانده اند, سپس وارد ميدان شدند. ظهر كه مى شود درهاى رحمت باز است,
وقتى كه درهاى رحمت باز شد انسان از خداى سبحان رحمت كامله مسإلت مى كند.

از رسول خدا ـ عليه آلاف التحيه والثنإ ـ نقل شده است: ((اذا زالت الشمس فتحت
إبواب السمإ و إبواب الجنان واستجيب الدعإ فطوبى لمن رفع له عنه ذلك عمل
صالح))(19) هنگام زوال, درهاى رحمت و درهاى بهشت باز است و دعاها هم مستجاب
است, خوشا به حال كسى كه هنگام زوال, عمل صالحى از او به آسمان معنا رفعت يابد
كه اگر عمل رفت عامل هم مى رود. چنين نيست كه عمل از عامل جدا باشد و عمل را در
يك نامه بنويسند و او تنها بالا برود. آن جان عمل كه نيت است ممكن نيست از انسان
جدا باشد. عمل مانند بخار يا دود نيست. عمل واقعيتى است كه از جان آدم جدا نيست
و ممكن نيست عمل را بالا برند و جان آدم و آن حقيقتى كه منشإ اين عمل است در
زمين باشد. اگر عمل بالا مى رود عامل هم بالا مى رود, انسان آسمانى و فرشته مى شود.
وصف انسان, سماوى مى شود.

اين معناى عقلى را اميرالمومنين ـ سلام الله عليه ـ در بيان لطيفى تبيين
فرمودند: ((فاعل الخير خير منه و فاعل الشر شر منه))(20) بهتر از هر عمل خيرى
آن انسانى است كه آن عمل خير را انجام مى دهد, اگر نماز فضيلت دارد و بالا مى رود,
بهتر از نماز, نمازگزار است, چون اين نماز اثر و فعل اوست. چگونه مى شود نماز
بالا برود و نمازگزار بالا نرود, چگونه مى شود روزه بالا برود و روزه دار بالا نرود.
هم چنين بدتر از هر عمل بد همان عامل آن عمل است, زيرا عمل بد و شر, اثر آن شخص
است, چگونه مى شود اثر از موثر قوىتر باشد.

در بعد فضيلت اگر اعمال خير بالا مى رود آن روح انسان كه عامل اين اعمال خير
است آن هم يقينا بالا مى رود.

فرمودند: اگر مى خواهيد بالا بياييد راهش اين است. به ما گفته اند بالا بياييد.

انبيا به امت هايشان مى فرمايند: بالا بياييد. رسول خدا ـ عليه آلاف التحيه
والسلام ـ به امت اسلامى مى فرمايد: ((تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم)).(21)

وقتى قرآن كريم سخن از نماز به ميان مىآورد, مى فرمايد نماز بخوانيد تا ياد
مرا زنده كنيد: ((إقم الصلوه لذكرى))(22) اگر من در ياد شما به وسيله نماز
ظهور كنم, و اگر ياد خدا به وسيله نماز ظهور كرد آن قلب مطمئن است.

و از طرفى ياد خدا دل ها را مطمئن مى كند: ((الا بذكر الله تطمئن القلوب)).(23)
پس دل انسان نمازگزار مطمئن است, چيزى او را نمى هراساند, هرگز از غير خدا
نمى ترسد, هيچ دشمنى چه از درون و چه از بيرون نمى تواند او را بهراساند, زيرا
اهل نماز اهل ياد حق هستند و ياد حق عامل طمإنينه است. اگر كسى مطمئن شد ديگر
هراسناك نيست, از هيچ عاملى نمى ترسد.



نمازگزاران

در سوره معارج درباره اسرار نماز مى فرمايد: طبع انسان در برابر شدايد جزع
مى كند, و اگر خيرى به او رسيد سعى مى كند انحصار طلب باشد و به ديگران ندهد. اين
طبع انسان است و نه فطرت انسان. فطرت انسان بر توحيد است.

طبيعت انسان بر رجس و رجز و آلودگى است. آن چه را فطرت است انبيا احيا مى كنند.
آن چه طبيعت است آلودگى است: ((ان الانسان خلق هلوعا, اذا مسه الشر جزوعا, و
اذا مسه الخير منوعا, الا المصلين)).(24) اگر رنج و شرى به او برسد جزع و بى تابى
مى كند, صبر را از دست مى دهد; و اگر خيرى به او برسد سعى مى كند كه به ديگران
نرساند و مناع خير باشد. اما نمازگزاران طبيعت را كوبيدند و فطرت را احيا كردند.
خاصيت نماز احياى فطرت است. نمازگزار كسى است كه سركشى طبيعت را رام كند,
نمازگزار در شدايد جزع نمى كند, و اگر خيرى به او رسيد منع نمى كند و به ديگران
مى رساند. نمازگزار را در اين سوره معرفى كرد, و در حقيقت اسرار نماز را بيان
كرد و خاصيت نماز را تشريح فرمود.

مصلين كيان اند: ((الذين هم على صلوتهم دائمون)).(25) آنان همواره نمازشان را
مى خوانند و هرگز نماز را ترك نمى كنند و به بركت نماز اين چنين خواهند بود.

((والذين فى إموالهم حق معلوم, للسائل والمحروم)).(26) نمازگزار كسى است كه
همه آن چه در اختيار اوست به خود اختصاص نمى دهد. سخن از مال حلال است نه مال
حرام; اگر كسى از مال حرام بخشش كرد كه طرفى نمى بندد; آن كس كه از راه حلال به
دست آورد مالك مال مى شود, فرمود: نمازگزار كسى است كه مال او حساب شده است,
ديگران در مال او سهمى دارند. ديگران دو قسم اند: عده اى سائل اند كه روى سوال
دارند; و عده اى روى سوال هم ندارند, يا دسترسى ندارند. نمازگزار كسى است كه
اموال او مورد تعلق حق ديگران قرار مى گيرد.

((والذين يصدقون بيوم الدين)).(27) نمازگزاران كسانى هستند كه به قيامت باور
دارند; چون ياد معاد است كه انسان را طاهر مى كند, و همه مشكلات بر اثر فراموشى
قيامت است. وقتى قرآن علت تبهكارى تبهكاران را مى شمارد, مى فرمايد: ((لهم عذاب
شديد بما نسوا يوم الح ساب)).(28) چون روز حساب را فراموش كردند تن به گناه
دادند. نمازگزار قيامت را فراموش نمى كند, آن را باور دارد.

((والذين هم من عذاب ربهم مشفقون)).(29) اينها از عذاب خداى سبحان هراسناك اند.
نماز آن است كه انسان را از قيامت هراسناك كند. نماز آن است كه انسان را به
ياد معاد متذكر كند.

((ان عذاب ربهم غير مإمون)).(30) چه كسى در امان است كه گرفتار عذاب خدا
نشود, مگر انسان برگه ايمنى دريافت كرده است.

آن گاه قرآن در تتمه بيان خواص نماز مى فرمايد: ((والذين هم لاماناتهم و عهدهم
راعون)).(31) آنان كه امانت هاى خود را, چه مالى و چه غير مالى, رعايت مى كنند و
تعهداتى را كه دارند, چه بين خود و خدا و چه بين خود و ديگران, عمل مى كنند. خدا
آن قدر به ما نزديك است كه به ما مى فرمايد با من عهد ببنديد, مرا طرف معامله
خود قرار بدهيد. برخى از بزرگان رساله هايى نوشته اند به نام ((رساله عهد)). يكى
از اينها نوشته ابن سيناست كه تعهدات خود را در آن رساله بيان مى كند. اينان عهد
مى كنند كه زبان جز به ذكر حق باز نكنند, در مجالس گناه شركت نكنند, در محافلى
كه سودى ندارد حضور پيدا نكنند و… در اين عهدنامه ها مواد عهدى بين خود و خداى
را توضيح مى دهند. مومن با خداى خود عهدى دارد و خدا آن قدر نزديك است كه مومن
مى تواند با او عهد ببندد.

((والذين هم بشهاداتهم قائمون)).(32) كسانى كه در شهادت هاى خود ايستادگى
مى كنند, اگر به وحدانيت حق شهادت مى دهند, مى ايستند, اگر به رسالت حق شهادت
مى دهند مى ايستند, اگر در ديگر مسائل حقوقى به حق شهادت مى دهند ايستادگى مى كنند.
اهل ايستادگى اند, اهل قيام اند.

((والذين هم على صلاتهم يحافظون)).(33) مصلين كسانى هستند كه مواظب نماز
خويشتن اند, همه اوقات نماز را حفظ مى كنند.

((إولئك فى جنات مكرمون)).(34) اينان در بهشت از كرامت الهى برخوردارند.

((كرامت)) يك تعبير لطيف عربى است كه ظاهرا معادلى در فارسى ندارد. در فارسى
كلمه اى نيست كه بتواند ترجمه ((كرامت)) باشد. بزرگداشت و تكريم و مانند اينها
غير از مسإله ((كرامت)) است. كرامت آن بزرگوارى و بزرگ منشى است كه انسان كريم
برخوردار است. خداوند كرامت را صفت فرشتگان مى داند. وقتى ملائكه را معرفى مى كند
مى گويد: ملائكه كريم, مكرم و بزرگوارند. سائلى از عبدالله بن جعفر در مسافرتى
ناشناس چيزى خواست, او پول سنگين و فراوانى به سائل داد, گفتند اى عبدالله بن
جعفر, تو در اين منطقه ناشناسى و اين سائل هم به كمتر از اين مقدار قناعت
مى كرد, چرا چنين پول سنگينى به وى دادى. فرمود: اگر مردم اين منطقه مرا
نمى شناسند, من خود را مى شناسم; و اگر او به كمتر از اين قناعت مى كرد, طبع بلند
من قناعت نمى كرد, من راضى نمى شدم كه داشته باشم و مال كم بدهم. اين روح, روح
كرامت است.(35)

خدا وقتى فرشته ها را مى ستايد, مى فرمايد: فرشته ها مكرم اند: ((بل عباد مكرمون)).
(36) و مى گويد: نمازگزاران مكرم اند, اينها در بهشت تكريم مى شوند, تنها سخن از
خوردن و نوشيدن و پوشيدن حرير و استبرق نيست, سخن از كرامت است. وقتى
نمازگزاران را مى ستايد, مى گويد نمازگزاران در بهشت مكرم اند. لذايذ حسى درجات
نازله بهشت است. ولى لذت با فرشته بودن كرامت است. نمازگزار در دنيا با
فرشته هاست. در آخرت هم چون فرشته ها مكرم است.

از امام پنجم ـ سلام الله عليه ـ رسيده است: ((للمصلى ثلاث خصال: اذا هو قام فى
صلوته حفت به الملائكه من قدميه الى اعنان السمإ و يتناتر البر عليه من إعنان
السمإ الى مفرق رإسه و ملك موكل به ينادى لو يعلم المصلى من يناجى ما انفتل)).
(37)

نمازگزار سه خصلت دارد:

خصلت اول: وقتى نمازگزار به نماز ايستاد فرشتگان از آن جا تا دورنماى آسمان
او را در بر مى گيرند و او در ميان صفوف فرشتگان مى باشد. اين چه نمازى است كه
همه فرشتگان مإمور حفظ انسان اند؟ از چه چيز؟ از وسوسه ها, تا شيطان و وهم از
هيچ راهى حواس نمازگزار را به خود متوجه نكنند, چون شيطان در كمين است.

يك وقت مى گوييم فلان نماز صحيح است, همان نمازى كه وقتى تمام شد صورتش سياه
است و به نمازگزار مى گويد: تو مرا ضايع كردى خدا تو را ضايع كند. و يك وقت هم
صورتش سفيد است و روشن و مى گويد: تو مرا حفظ كردى خدا تو را حفظ كند. اگر
نمازگزار به حضور خداى سبحان براى نماز ايستاد همه اطراف او را فرشتگان فرا
مى گيرند كه مبادا شيطان گزندى به او برساند, چون شيطان در كمين نماز, و روزه
است, و نشانى او كمين كارهاى خير است, در كنار كار خير مى نشيند و وسوسه مى كند.
خودش گفت: ((لاقعدن لهم صراطك المستقيم)).(38) من در كمين راه راست مى نشينم,
كمين مى گيرم و نمى گذارم اينها بگذرند. هر جا كه مركز فساد و گناه است در تيول
شيطان است. شيطان در نماز وسوسه مى كند, يك وقت انسان متوجه مى شود كه نمازش تمام
شده است و مى گويد السلام عليكم و رحمه الله و بركاته.

يكى از عرفاى بزرگ سخنى دارد كه در كتاب اسرارالصلوه امام خمينى هم آمده است.
آن عارف بزرگوار اسلامى مى گويد: كسى كه در نماز حواسش پيش غير خدا و پيش زندگى
است او چگونه به خود اجازه مى دهد كه در پايان نماز بگويد السلام عليكم و رحمه
الله, من شرمنده ام.
سرش آن است كه نمازگزار با خدا مشغول مناجات است: المصلى يناجى ربه. پس با
مردم نيست , در جمع ديگران نيست, وقتى نمازش تمام شد و مناجاتش با خداى سبحان
به پايان رسيد, از حضور خدا برمى گردد و در بين مردم قرار مى گيرد, و چون اولين
بار است كه وارد جمع ديگران مى شود, مى گويد السلام عليكم. افرادى كه در مجمع و
مجلسى در كنار يكديگر نشسته اند هيچ كدام به يكديگر سلام نمى كنند, زيرا در حضور
يكديگرند; كسى كه در آن جمع نيست و از جاى ديگر وارد مى شود سلام مى كند. سلام آخر
نماز نه دعاست و نه ذكر است بلكه تحيت است. لذا اگر كسى در وسط نماز عمدا بگويد
السلام عليكم نمازش باطل است; و اگر اشتباها گفت, دو سجده سهو دارد. سلام آخر
نماز كلام آدمى است كه به عنوان تحيت و درود است; چون نمازگزار با خدايش مناجات
مى كند و در بين مردم نيست, وقتى كه نمازش تمام شد و از مناجات خدا برگشت و
زمينى شد و به جمع مردم پيوست به مردم سلام مى كند. لذا گفتند در نماز جماعت
هنگام گفتن ((السلام عليكم)) امام به كدام قسمت نگاه كند و مإمومين به كدام
قسمت نگاه كنند. آن بزرگ عارف مى گويد: من در تعجبم كسى كه حواسش پيش زندگى است,
او اصلا با خدا مناجات نكرده و از مردم جدا نشده است, چگونه به خود اجازه مى دهد
كه بگويد السلام عليكم.

اميرالمومنين ـ سلام الله عليه ـ فرمود: ((سلونى قبل إن تفقدونى فانى بطرق
السمإ إعلم منى بطرق الارض)).(39) هرچه مى خواهيد از من بپرسيد, من راه هاى
آسمان را بهتر از راه هاى زمين مى دانم, اسرار غيبى را بهتر از احكام عالم شهادت
مى دانم. كسى برخاست و عرض كرد: يا على, از آن جا كه شما ايستاده ايد تا عرش
خداوند چقدر راه است. حضرت فرمودند: سوالت چنان باشد كه مطلبى ياد بگيرى, غرضت
تعنت نباشد; و اما اين كه سوال كردى از اين جا كه من ايستاده ام تا عرش خدا چقدر
فاصله است: ((من موضع قدمى الى العرش ان يقول قائل مخلصا لااله الا الله)).
اگر گوينده اى با اخلاص اين كلمه طيبه را بگويد تا به عرش خدا راه دارد. ضمير
طاهر مومن عرش و فرش را طى مى كند چون: قلب المومن عرش الرحمن است.(40)

از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل شده است كه: ((من قال لا اله الا الله مخلصا
دخل الجنه و اخلاصه إن تحجزه لا اله الا الله عما حرم الله عزوجل)).(41) اخلاص اين
كلمه آن است كه اين كلمه انسان را حاجز و حايل باشد و نگذارد انسان گناه كند,
اين كلمه بين انسان و گناه ديوار محكم باشد. معناى اخلاص اين است. بنابراين همه
فرشتگان با نمازگزاران هستند تا نمازگزار نمازش را به پايان برساند.

خصلت دوم: خيرات از چهره هاى آسمان مرتب بر سر نمازگزار فرود مىآيد تا نمازش
را به پايان برساند.

خير چيست, و ما چه چيزى را خير مى دانيم؟ بعضى از عمرها بابركت است: داشتن
رفيق خوب, استاد خوب, شاگرد خوب, فرزند صالح, اخلاص, جزء خيراتى است كه وسيله
است تا انسان را به آن خير نهايى برساند.

خصلت سوم: خداى سبحان فرشته اى را وكيل كرد كه به نمازگزار بگويد: تو اگر
بدانى با چه كسى مناجات مى كنى هرگز دست از نماز برنمى دارى.
لذا از معصوم ـ عليه السلام ـ در مناجات آمده است: ((وإذقنى حلاوه ذكرك;
شيرينى يادت را به من بچشان.)) ما چون نچشيديم نماز براى ما يك عادت است.

پس اگر خداوند در قرآن ملائكه را مكرم مى داند و مى فرمايد ((بل عباد
مكرمون)),(42) و در روايات فرمود نمازگزاران در بهشت مكرم اند, براى آن است كه
نمازگزار خوى فرشتگى پيدا كرده است, هرچه فرشتگان دارند او دارد. خدا فرشته را
به اوصافى معرفى مى كند, سپس به ما مى فرمايد آن اوصاف را شما هم تحصيل كنيد. در
سوره انبيإ فرمود: فرشتگان كسانى اند كه: ((لايسبقونه بالقول و هم بإمره
يعملون)).(43) فرشتگان هرگز جلو نمى افتند و تابع امر خدا هستند, سعى مى كنند
برابر دستور خدا كار انجام دهند. آن گاه در سوره حجرات به مومنين مى فرمايد:
((يا إيها الذين آمنوا لاتقدموا بين يدى الله و رسوله)).(44) مومنين! شما جلو
نيفتيد, تابع دستور حق باشيد, يعنى همانند فرشته باشيد, فرشتگان تابع اند, شما
هم تابع باشيد تا خوى فرشتگى در شما ايجاد شود, خود فرشته بشويد.

در ذيل آيه كريمه: ((الحمد لله فاطر السموات والارض جاعل الملائكه رسلا إولى
إجنحه مثنى و ثلاث يزيد فى الخلق ما يشإ ان الله على كل شىء قدير)).(45) آمده
است كه جعفر طيار ـ سلام الله عليه ـ وقتى دو دستش را در راه خدا داد, خداى
سبحان به او دو بال مرحمت كرد كه يطير بهما مع الملائكه فى الجن ه.(46) جعفرطيار
با فرشتگان در بهشت است. اين محشور شدن با ملائكه است. هيچ لذتى بالاتر از اين
نيست. اين گونه پاداش هاى غيبى به عنوان ظهور راز عبادت و اطاعت, به عنوان بروز
روح عبادت اند كه انسان با فرشتگان محشور باشد.(47)


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) اربعين, شيخ بهايى.
2 ) من لايحضره الفقيه, ج1, باب12, حديث2.
3 ) واقعه(56) آيه 79.
4 ) من لايحضره الفقيه, ج1, باب فضل الصلوه, حديث3.
5 ) جن (72) آيه15.
6 ) من لايحضره الفقيه, ج1, باب فضل الصلوه, حديث2.
7 ) عنكبوت (29) آيه45.
8 ) من لايحضره الفقيه, ج1, باب30, حديث5.
9 ) معارج (70) آيه19 ـ 22.
10 ) من لايحضره الفقيه, ج1, باب30, حديث6.
11 ) همان, ج1, باب30, حديث;7 كما قال الله تعالى: واسجد واقترب.
12 ) قال رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سله ـ : انما مثل الصلوه فيكم
كمثل السرى (و هو النهر) على باب احدكم يخرج اليه فى اليوم والليل يغتسل منه
خمس مرات فلم يبق الدرن مع الغسل خمس مرات و لم تبق الذنوب مع الصلوه خمس مرات.
(همان, ج1, باب30, حديث19).
13 ) همان, ج1, باب 30, حديث11.
14 ) بحارالانوار, ج92, ص;213 كنزالعمال, ج2, ص2751.
15 ) بقره(2) آيه238.
16 ) در مورد اين كه صلوه وسطى را روايات به نماز ظهر تفسير كرده اند ر.ك: من
لايحضره الفقيه, ج1, باب 29, حديث;1 تهذيب الاحكام, ج1, ص;204 كافى, ج1, ص75.
17) بحارالانوار, ج12, ص23.
18 ) وسائل الشيعه, ج11, ص46, باب;18 بحارالانوار, ج45, ص;21 سنن بيهقى, ج9,
ص79 ـ ;80 جواهر الكلام, ج21, ص81.
19 ) من لايحضره الفقيه, ج1, باب30, حديث12.
20 ) نهج البلاغه, حكمت32.
21 ) تفسير بيضاوى, سوره انعام, آيه151.
22 ) طه (20) آيه14.
23 ) رعد (13) آيه28.
24 ) معارج (70) آيه 19 ـ 22.
25 ) همان, آيه23.
26 ) همان.
27 ) همان, آيه26.
28 ) ص (38) آيه26.
29 ) معارج (70) آيه 27.
30 ) همان, آيه28.
31 ) همان, آيه32 ـ 35.
32 ) همان, آيه33.
33 ) همان, آيه34.
34 ) همان, آيه35.
35 ) اسدالغابه فى معرفه الصحابه; سفينه البحار, ماده عبد.
36 ) انبيإ (21) آيه26.
37 ) من لايحضره الفقيه, ج1, باب30, حديث15.
38 ) اعراف (7) آيه16.
39 ) نهج البلاغه, خطبه ;189 احتجاج, طبرسى; بحارالانوار, ج10, ص128.
40 ) اين مضمون از حديث حارثه بن مالك در اصول كافى, ج1, باب حقيقه الايمان
واليقين, استفاده مى شود.
41 ) توحيد, صدوق, حديث26.
42 ) انبيإ (21) آيه27.
43 ) همان, آيه27.
44 ) حجرات (49) آيه1.
45 ) فاطر (35) آيه1.
46 ) سفينه البحار, محدث قمى, ماده جعفر.
47 ) اين مقاله, ويراسته و تلخيص شده سه گفتار از حضرت آيه الله استاد جوادى
آملى است كه با عنوان ((اسرار عبادت)) القا شده است.

/

نماز ؛ نردبان آسمان


((واستعينوا بالصبر والصلوه و انها لكبيره الا على الخاشعين; از صبر و نماز
يارى جوئيد; (و با استقامت و مهار هوس هاى درونى و توجه به پروردگار, نيرو
بگيريد;) و اين كار, جز براى خاشعان, گران است)).(1)

بشر در سازندگى نفوس و تحول آن به نفوس الهى و در طريق تكامل در راه حق و قرب
به خداى تعالى, به دو نيرو بايد استعانت جويد و از آنها يارى طلب كند: يكى
نيروى جاذبه و ديگرى نيروى دافعه; يعنى ((صبر)) و ((صلات)). صبر براى مالكيت بر
هوا و هوس و نفس اماره است.
انسان به وسيله صبر بايد تهذيب شود و از شرور و دعوت ها و نداهاى شيطانى ـ چه
شيطان داخلى و چه شيطان خارجى ـ تخليه پيدا كند و در مقابل محرمات الهى و سختى
طاعت, صابر باشد. انسان بايد در مسير قرب الهى باصبر و صلات حركت كند.



معراج مومن

صلات, جاذب نفوس انسانى است. صلات, معراج مومن است و اين معراجيت صلات, معراجيت
واقعى است. ولى چرا نفوس عروج پيدانمى كنند؟ چرا به سوى الله حركت نمى كنند؟ چرا
به خداى تعالى تقرب پيدا نمى كنند؟ چگونه است كه هم نماز مى خواند, هم قلدرى,
سفاكى و سبعيت مى كند؟!

اين, براى اين است كه نمازش صادقانه نيست. اگر نماز صادقانه بود, عروج دارد.
دروغ بافى, آدم را به جايى نمى رساند.((اياك نعبد و اياك نستعين)); يعنى من به
حق تعالى, عبوديت محض دارم, تسليم هواى نفس نيستم, تسليم شيطان نيستم. منتهاى
حركت انسان اين است كه به هيچ موجودى وابسته نباشد و فقط به حق تعالى وابستگى
داشته باشد. آزادى نفوس وقتى است كه تمام وابستگى ها به نفوس و ارباب ها را كنار
بگذارد و فقط به خداى تعالى وابسته باشد. آزادى نفوس, عبارت از اين است كه از
خداى تعالى استعانت جويد و از احدى جز خداى تعالى, طلب نصرت نكند. منتهاى كمال
بشر اين است كه اين مقام را پيداكند. وقتى اين مقام را پيدا مى كند كه راستگو
باشد. در نماز امام زمان(عج), تكرار ((اياك نعبد و اياك نستعين)), براى اين است
كه عروج پيدا كنيد; ولى اگر صد تا دروغ گفتيد سقوط پيدا مى كنيد!



عظمت نماز

((و انها لكبيره الا على الخاشعين)). خداى تعالى مى فرمايد: نماز, كار بزرگى
است. گمان نكنيد كار آسانى است. عظمت نماز به پيكره نماز نيست; به اين نيست كه
اولش تكبير و آخرش تسليم و داراى افعال واقوال و اذكار و قيام و قعود است. اين
را بچه هاى شش ساله هم انجام مى دهند.
صلات, كبير است, چون براى توحيد و اخلاص در عبوديت است, وگرنه انسان صد سال هم
كه نماز بخواند, مشرك است. عروج بشر در مرتبه توحيد عملى و توحيد اعتقادى به
انقطاع از ماسوىالله و وابستگى به خداى تعالى است. بشر در اين مرحله, منتهاى
عبوديت را طى كرده است و منتهاى تكامل را پيدا كرده است. انبيا كه در برابر اين
جهان پرآشوب, نهضت كردند, به خاطر اين بود كه اين جهت را تكميل كرده بودند و
اتكايشان به خداى تعالى بود و غير خدا را پرستش نكردند. چون آن مقام قرب الهى را
پيدا كرده بودند, احيا و اماته مى كردند. شما هم اگر آن مقام را پيدا كنى,
مى توانى احيا و اماته كنى.

اين وسيله اى است براى عروج بشر, ولكن ما از آن استفاده نمى كنيم. جهان آفرينش
ـ به حسب ماده و آفرينش ـ كه انبيا از آن استفاده مى كردند, براى همه يكسان است.
يعنى شما هم مى توانى, آن طور كه انبيا استفاده كردند, استفاده كنى; ولى همت شما
ضعيف است. وقتى در مإكولات و مشروبات بى چاره باشى, در تشريفات بى چاره باشى,
همان جا مى مانى. توحيد, عبوديت خداى تعالى و انقطاع از ماسوىالله است.
اگر بشر به اين مرحله برسد ـ كه تكامل, رسيدن به اين مرحله است ـ از چيزهاى
ديگر صرف نظر مى كند. اگر بشر با كلمه توحيد آشنا شود تمام اختلافات شرق و غرب
تعطيل مى شود, اگر كلمه توحيد در بين اجتماع پياده شود, تمام خيانت ها تعطيل
مى شود. نماز, بزرگ است. خيلى مشكل است آدم به آن نمازى كه خدا مى خواهد موفق شود
و آثار, مال همان نماز است.



عذاب الهى

خداى تعالى اگر تمام نعمت هايش را از عالم بگيرد, همه در يك لحظه سقوط پيدا
مى كنند, تمام موجودات نابود مى شوند و زمين مورد عذاب الهى واقع مى شود و اين
عذاب, ظلم از جانب خدا نيست, چون مى گويد: تا به حال تو را اداره كرديم, هوا,
غذا, آفتاب, گندم, همه چيز داديم, الان نمى خواهيم بدهيم. اين, عذاب است, نه اين
كه چماق بر سر انسان بزنند. آنها كه از خدا مى ترسند, عذاب الهى را حس مى كنند.
عذاب خدا از تمام شكنجه ها و تبعيدها مشكل تر است. با عذاب خدا, آدم يك دقيقه هم
حياتش استمرار پيدا نمى كند. خدا همه را موفق كند كه آگاه شوند و از صلات و از
مكتب اسلام كمال استفاده را بكنند و به قرب الهى نايل شوند.



بلا, زمينه تكامل

اگر كسى بخواهد از نفوس بشرى به نفوس الهى و از نفوس نارى به نفوس نورى حركت
كند و به آن برسد و به تربيت هاى الهى تربيت شود, بايد به صبر و صلات استعانت
جويد. بايد در برابر بلا و حوادث جهانى صابر باشد, كه

حضرت على(ع) مى فرمايد:((دار بالبلإ محفوفه))(2); دنيا جهانى است كه در محاصره
بلاست. هيچ كس از حوادث جهان, مصون نيست و راهى جز صبر و تحمل در برابر بلا ندارد.
در روايات شريفه آمده است كه: ((انا معشر الانبيإ اسرع شىء البلإ الينا, ثم
الامثل فالامثل من الن اس));(3) بلا, اول سراغ دوستان خدا مى رود. بشر اگر صابر
باشد, بلا سازنده اوست. رفاه, سازنده نيست. وقتى كه راه براى انسان باز باشد و
افكار او راحت باشد, ساخته نمى شود. اگر انسان در برابر بلا صابر باشد, اين صبر
سازنده است, از او انسان درست مى كند. از صبر و تحمل در برابر بلايا, تجربيات
علمى براى او پيدا مى شود و بسيارى از مشكلات براى او حل مى شود. بايد به صبر و
صلات متوسل شد.



نماز و توحيد

نماز, كبريايى و عظمتى دارد. خداى تعالى, نماز را به عظمت توصيف مى كند. نماز
با عظمت است, ولى نه نماز ما, بلكه نماز معراجى; نمازى كه ناهى از فحشاست;
نمازى كه مقرب انسان هاى باتقواست. الان نمازخوان خيلى زياد است, ولى نمازى كه در
آن عبادت خالصانه حق باشد, نمازى كه در آن توحيد باشد, كم است. آزادى نفوس به
اين است كه موحد باشند. درباره پيغمبر خدا آمده است: ((لايخشون احدا الا الله)).
(4) اثر نماز اين است كه از هيچ موجود و صاحب قدرتى, وحشت ندارد و خشيت آنها
منحصر به خشيت الهى است. فقط از خدا مى ترسند. به همين جهت, در برابر اين جهان
پرآشوب يك تنه قيام كردند. اگر به توفيق الهى موفق شوى, بايد از اين نماز,
توحيد خالص پيدا كنى. از غير خدا استعانت نجوييد! از غير خدا نترسيد اگرچه دشمن
توپ و تانك داشته باشد. چون تمام توپ و تانك ها از حيطه قدرت خدا خارج نيست.



پرواز انسان

نماز, منتهاى عروج و كمال بشريت است. عروج بشر اين است. نه آن كه مثل
فضانوردان به فضا بروى و آسمان ها را ببينى. اگر در همين جا, به جايى رسيدى كه
غير خدا را عبادت نكردى; نه هوا و هوس خود را پرستش كردى و نه هواو هوس ديگران
را, اگر از شيطان خود و از شيطان ديگران محفوظ بودى و فقط تكيه گاهت در عبوديت,
حق تعالى بود, اين صلات كبير است و شما را به جايى مى برد كه از تمام نفوس بشرى
بى نياز مى شويد و فقط به حق تعالى احتياج داريد. به وسيله اين نماز, آگاهى هايى
براى انسان پيدا مى شود.

نماز براى اين است كه شما را پرواز دهند. چه كنيم كه مى گوييد: ما اين جا
مى خواهيم مشغول چلوكبابمان باشيم؟! تو بالاتر از اين حرف ها هستى كه اسير چلوكباب
باشى! تو بايد از اين پروازى كه انبيا و اوليا و اوصيا و صلحا دارند, سهمى
داشته باشى; گمان نكن كه آن پرواز, اختصاص به آنها دارد! ما هم اگر بنده خالص
خدا شويم, دست از تشريفات برداريم, دست از شركمان برداريم و دست از اين بت
پرستى برداريم, مى توانيم از اين پرواز سهمى داشته باشيم. گمان نكنيد فقط اهل
مكه بت پرست بودند. ما هم اگر بندگى هوا و هوس را بكنيم, بت پرستيم. منتها بت ما,
هوا و هوس ماست.

پيغمبراسلام فرمود: (( قره عينى فى الصلوه))(5); نماز نور چشم من است. آن صلات,
صلات معراجى پيغمبر خداست, با آن صلات, در برابر شرق و غرب ايستاد و گفت: اگر ماه
را در يك دستم و خورشيد را در دست ديگرم قرار دهند, دست از حرف هايم برنمى دارم.
براى اين كه شما جاهليد, يك مشت كودك هستيد, نسبت به حقايق اسلام نابالغيد. همين
كه آدم صدساله شد, معلوم نيست بلوغ پيدا كند. بلوغ به اين است كه به حقايق اسلام
آگاهى پيدا كند. حقايق اسلام, تبليغاتى نيست, بلكه واقعى است. هركس به اين حقايق
نايل شد, متوجه مى شود كه گوهرى كه دنبال آن مى گشته است همين است.



خاشعان

ايمان معنايش اين است كه مومنان از خدا مى ترسند, از غير خدا نمى ترسند. آنها
متوجه اند. ولى ما از خدا نمى ترسيم, چون خبر نداريم عذاب او چگونه است. عذاب
خدا, عذابى است كه تمام عذاب هاى دنيا يك نمونه از آن نيست. عذاب خدا در عين اين
كه عذاب است, ظلم نيست. خدا مى گويد من بركاتم را از شما برداشتم, برويد دنبال
كارتان. نه خورشيدى, نه ماهى, نه هوايى, نه دريايى, نه عقلى, نه چشمى, نه دستى..
. اگر همه چيز از انسان گرفته شود, چه مى شود؟ اگر يك چشم يا دستت درد بگيرد,
همه جا را به هم مى ريزى. معناى عذاب الهى اين است كه خدا رحمتش را به كلى از
انسان بردارد. مگر اين قابل تحمل است؟ همان لحظه جهان به هم مى ريزد.

خاشعان كسانى هستند كه به معاد معتقدند و مى دانند بعد از اين نشئه در نشئه اى
ديگر, دار جزاست. آن جادار حساب است. حركت چشم هم شايد مورد حساب باشد. مگر
مى شود بى حساب باشد؟ اگر حساب باشد, آدم خيلى حواسش را جمع مى كند. اگر مى بينيد
صبح تا به شام برخى افراد, يا دروغ است, يا غيبت و يا تهمت, به خاطر اين است كه
نمى ترسند, نمى فهمند خدايى هست. اگر بفهمد فردا يكايك اعمالش مورد مواخذه است كه:
چرا غيبت ديگران را كردى؟ چراتهمت زدى؟ چرا آبروى كسى را بردى؟ كنترل مى شود.
خوفى كه از دستگاه خدا پيدا مى شود, از تمام جهان پيدا نمى شود.(6)


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) ((از صبر و نماز يارى جوئيد; (و با استقامت و مهار هوس هاى درونى و توجه
به پروردگار, نيرو بگيريد;) و اين كار, جز براى خاشعان, گران نيست.)) بقره(2)
آيه45.
2 ) نهج البلاغه, خطبه 226.
3 ) از ميان همه پديده هاى جهان, آن كه بيش از همه به سوى ما شتاب مى گيرد,
بلاست. و پس از ما نيز چنين است حال نيكان مردم, به ترتيب درجه و رتبه ايشان.))
پيامبراكرم(ص), بحارالانوار, ج12, ص311.
4 ) ((ازهيچ كس جز خدا بيم نداشتند.)) احزاب آيه39.
5 ) ميزان الحكمه, ج5, ص367.
6 ) درس سى و سوم و سى و چهارم از مباحث اخلاقى فقيه و عارف فقيد, با تدوين و
ويرايش اكبر اسدى كه به مناسبت تقارن اربعين آن فرزانه با ويژه نامه نماز,
تقديم شده است.

/

پاسخ به نامه ها


ويژه نامه نماز, براساس فتاوى حضرت امام خمينى ـ قدس سرهـ

سوال
كسى كه از سن بلوغ نمازهاى خود را شروع كرده ولى چند روز خوانده و چند روز نخوانده و نمازهاى زيادى از او قضا شده و نمى داند كه چقدر بوده و از حساب خارج است, چنين فردى در مورد قضاى آن نمازها تكليفش چيست؟
پاسخ:
آن مقدار نماز كه يقين دارد نخوانده است يا باطل بوده است بايد قضا كند و مقدار مشكوك لازم نيست.

سوال
1ـ در هنگام نماز اگر انسان اسم حضرت محمد ـ صلى الله عليه وآله ـ را شنيد آيا لازم است صلوات بفرستد؟
2ـ آيا فرد جانبازى كه يك پاى خود را در راه خداوند هديه كرده است, مى تواند امام جماعت شود؟
پاسخ:
1ـ اگر در حال نماز نام پيامبر(ص) را شنيديد, مستحب است صلوات بفرستيد.
2ـ كسى كه يك پاى او قطع شده است, نمى تواند امام جماعت بشود. بلكه حتى اگر انگشت بزرگ پاى او قطع باشد, نمى تواند امام جماعت بشود.

سوال
1ـ آيا نمازهاى مستحبى را مى توان به جماعت خواند؟ در صورتى كه جواب منفى است چرا نماز عيد را به جماعت مى خوانند؟
2ـ اين جانب يك سال نماز قضا داشتم كه به ترتيب قضا شده بود ولى من بعضى از روزها كه نماز قضا, مى خواندم ترتيب را رعايت نكردم آيا اعاده نمازهاى قضا لازم است چون به ترتيب نبوده؟
پاسخ :
1 ـ نماز عيد استثنا شده است.
2 ـ آن چه در ترتيب قضا لازم است رعايت شود, اين است كه نماز مغرب هر روز را قبل از عشاى آن روز بخوانيد و هم چنين نماز ظهر هر روز را قبل از نماز عصر همان روز بخوانيد. ترتيب ديگرى لازم نيست.

سوال
1ـ كسى كه به خاطر خودنمايى در نمازهاى جماعت حاضر شود و حتى خواندن نماز صحيح را هم بلد نيست, تكليف كسانى كه هم صف و هم رديف او ايستاده اند چيست؟ آيا شخص بى نماز در قبال نماز ديگران مسووليتى دارد يا نه؟
2ـ آيا انسان مى تواند نمازهاى ظهر و عصر را با جماعت دوبار بخواند مثلا يك بار در مسجد و يك بار هم در مدرسه, و اولى را نماز قضا نيت كند و دومى را نماز واجب قرار دهد؟
3 ـ اگر نمازگزار زن باشد آيا گذاشتن آرنج به زمين در سجده واجب مى باشد؟
4ـ بستن چشم در نماز چه حكمى دارد؟
5 ـ آيا زن مى تواند امام جماعت باشد؟
پاسخ:
1 ـ اگر يقين نداريد كسى كه واسطه اتصال شما به جماعت است نمازش باطل است, مى توانيد اقتدا كنيد.
2 ـ شركت در نمازهاى جماعت متعدد به قصد نمازهاى گذشته اشكال ندارد.
3 ـ مستحب است زن در سجده آرنج خود را بر زمين بگذارد.
4 ـ بستن چشم در حال نماز, مكروه است و حرام نيست و شايد دليل آن اين باشد كه معمولا اين حالت ها را صوفيان و كسانى كه تظاهر به حالات خاص معنوى دارند, براى فريب مردم انجام مى دهند و ائمه ـ عليهم السلام ـ تشبه به آنها را منع فرموده اند.
5 ـ به نظر حضرت امام ـ قدس سره ـ به احتياط واجب زن نمى تواند امام جماعت بشود. البته به فتواى همه علما ـ ظاهراـ زن نمى تواند امام جماعت, براى مردان, بشود.

سوال
اگر انسان از مسافرت برگردد به محل سكونت اصلى و قصد كند كه تا ده روز ديگر جايى نرود و نمازش را تمام بخواند, اما پنج يا شش روز نگذشته, كارى پيش آيد كه مجبور شود مسافرت كند, آيا نمازهايى را كه در طول آن پنج يا شش روز خوانده بايد قضا كند و قصر بخواند يا همان كه تمام خوانده اشكالى ندارد؟
پاسخ:
اگر محل سكونت, وطن او باشد, قصد ده روز لازم نيست حتى اگر به مقدار يك نماز هم بماند نمازش تمام است و اگر وطن وى نيست, با قصد اقامت ده روز, نمازش تمام است و با قصد ماندن ده روز اگر يك نماز چهار ركعتى را خواند نمازهاى بعد از آن, همه تمام است حتى اگر فقط به مقدار يك نماز ديگر بماند. بنابراين نمازهاى ياد شده صحيح است.

سوال
نمازى كه قضا شده; مثلا نماز صبح كه بايد با صداى بلند خوانده شود آيا در هنگام ظهر كه قضايش را مى خوانيم بايد با صداى بلند بخوانيم يا آهسته؟
پاسخ:
نماز جهريه; مانند نماز صبح, بايد قرائتش را بلند بخوانيد, هرچند در ظهر, آن را قضا كنيد.

سوال
1 ـ ممكن است در حال نماز خواندن, مهر توسط كودكى ناآگاه برداشته شود حكم چيست ؟
2 ـ در مكانى كه عكس افراد شخصى يا تابلو در طرف قبله وجود دارد حكم نماز چيست؟
پاسخ:
1 ـ اگر كاغذى در جيب داشته باشيد, مى توانيد بر آن نماز بخوانيد و اگر نه مهر و نه كاغذ و نه سنگ و نه برگ درخت و نه خاك و نه هيچ چيز ديگر كه سجده بر آن جايز است در دسترس نباشد, اگر وقت باشد نماز را بشكنيد و اگر وقت تنگ باشد بر لباسى كه از كتان يا پنبه است سجده كنيد و اگر چنين لباسى نداريد به پشت دست خود سجده كنيد.
2ـ نماز رو به عكس يا در جايى كه عكس نصب شده كراهت دارد.

سوال
خواندن نمازهاى واجب روزانه در پنج وقت چه حكمى دارد و آيا افضل از خواندن آن در سه وقت است؟ و اين كه مى گويند نماز را سر وقت بخوانيد به معناى اين است كه بايد در پنج وقت خواند؟
پاسخ:
خواندن نمازها, در پنج وقت بهتراست, ولى چون نمازهاى جماعت به خاطر آسان تر بودن, در سه وقت برگزار مى شوند و فضيلت جماعت از درك فضيلت وقت بالاتر است, لذا بهتر است در سه وقت بخوانيد.

سوال
اگر در حين نماز از بينى نمازگزار, خون بيايد تكليف چيست؟ و اگر همين عمل خون ريزى بينى در هنگام گرفتن وضو و موقع كشيدن مسح پا باشد وضو چه حكمى پيدا مى كند؟
پاسخ:
اگر بدن يا لباس او نجس شده است و خون تقريبا بيش از دو ريالى است و وقت تنگ نيست بايد نماز را بشكند و پس از تطهير, دوباره بخواند و اما اگر در حال وضو باشد و موجب نجاست مواضعى كه مى خواهد بشويد يا مسح كند نشود ضررى به وضوى او نمى زند.

سوال
1ـ چرا نماز و روزه قضا شده پدر و مادر, بر پسر بزرگ تر واجب مى گردد؟ و باتوجه به اين كه ترك واجبات, مستوجب قهر و غضب الهى است, مى خواستم بپرسم اگر كسى اين واجب را انجام ندهد آيا بر او گناهى است؟ و در روز قيامت به خاطر اين كار عذاب مى گردد؟ اگر چنين است آيا اين عمل با عدل الهى سازگاراست؟ كسى كه تمام واجبات و محرمات خود را رعايت كرده است آيا صرفا به خاطر كوتاهى ديگران (والدين) مستوجب خشم و غضب الهى است؟ آيا اين ظلم نيست كه بنده اى را بخاطر كارهاى ديگران (حتى اگر والدينش باشند و حقى براو داشته باشند)مجازات كنند؟
2 ـ آيا عدم ترس از خشم و غضب و جهنم خدا از ضعف ايمان است؟ من با وجود آن كه زياد هم به آخرتم مطمئن نيستم هيچ گونه ترسى از خداوند بزرگ و مهربان در خود احساس نمى كنم چون خشم و غضب خدا كه بى دليل دامن كسى را نمى گيرد و معتقدم كه اگر با توجه به اين كه خدا به هيچ كس ظلم نمى كند من جهنمى هم باشم اين جهنم و عذاب خدا نتيجه اعمال من است و من مستحق اين عذاب هستم؟
پاسخ:
1ـ به فتواى حضرت امام ـ قدس سرهـ فقط نماز و روزه پدر بر پسر بزرگ تر واجب است. و اين يك تكليف مستقلى است بر خود فرزند, گرچه موضوع اين تكليف را پدر به وجود آورده است و البته اگر ترك شود مانند ترك هر واجب ديگر مستوجب عقاب است. نه اين كه اگر ترك كرد عقابى كه پدر مستحق است به فرزند وارد مى شود. پدر خلافى كرده است كه عقاب خود را دارد و پسر اگر آنها را انجام ندهد, خلافى ديگر مرتكب شده است و عقاب او هم جدا است و هرگز پسر را به خاطر گناه پدر عقاب نمى كنند, البته ممكن است با قضا كردن پسر, عقاب از پدر برداشته شود يا عقوبت او كم شود ولى اگر انجام نداد, عقوبت پدر به جاى خود باقى است و او هم به خاطر ترك يك تكليف ديگر مستحق عقاب است. اين كه نوشته ايد اين شخص همه تكاليف خود را انجام داده است صحيح نيست زيرا اين هم يك تكليف است بر عهده او كه انجام نداده است.
2 ـ آنهايى كه از خدا و روز جزا مى ترسند از همان عدل الهى مى ترسند. از خدا كه به جز عدل و فضل توقع نيست. كسى از ستم روز قيامت نمى ترسد. در دعاها آمده است:
((اللهم عاملنى بفضلك و لاتعاملنى بعدلك; خدايا با من با لطف و تفضل خود عمل كن, نه با عدالتت)). البته اگر عقوبتى باشد حتما ما مستحق آن هستيم و چون مى دانيم كه با اين همه گناه, مستحق عقوبتيم از آينده خود مى ترسيم.

سوال
در اقتدا به امام جماعت, تا چه حد ملزم به تحقيق و تجسس هستيم و هم چنين جهت شنيدن صداى قرائت امام جماعت, چقدر بايد سعى كنيم؟
پاسخ:
در امام جماعت, عدالت شرط است و عدالت صفتى است نفسانى كه انسان را از گناه باز مى دارد. دقت كنيد! تنها گناه نكردن نيست بلكه داشتن آن ملكه و صفت نفسانى شرط است. ولى براى اطلاع از عدالت انسان, حسن ظاهر كافى است ; يعنى اگر كسى به حسب ظاهر, انسان باتقوايى است كه از گناه اجتناب مى كند و در اداى تكاليف سستى نمى ورزد, اين حالت, دليل بر عدالت اوست; مگر اين كه بدانيم اين يك تظاهر و رياست. پس اگر كسى را بشناسيم كه چنين حالتى به حسب ظاهر حال, دارد مى توانيم به او اقتدا كنيم و هم چنين اگر كسى از سوى دو نفر به عنوان عادل معرفى شود كه خود آنها عادلند يا ببينيم كه دو نفر عادل به او اقتدا مى كنند, اينها دليل عدالت آن شخص است. و هم چنين كسى كه در ميان جامعه, معروف به عدالت باشد, به طورى كه انسان اطمينان به عدالت او پيدا كند, بلكه از هر راهى انسان اطمينان به عدالت امام جماعت پيدا كند, كافى است; مثلا از اقتداى چند نفر از متدينين مسإله دان, ممكن است اطمينان به عدالت شخص پيداشود و همين كافى است. و اما كسى كه از رفتار او هيچ اطلاعى نداريم و اقتدا كنندگان او را هم به هيچ عنوان نمى شناسيم نمى توان به او اقتدا كرد. و اما صداى قرائت لازم نيست شنيده شود ولى اگر قابل شنيدن بود, مستحب بلكه احتياط مستحب است كه بهآن گوش دهيد.

سوال
1 ـ اگر كسى در نيت نماز, اشتباه كند; مثلا در نماز عصر, نيت نماز ظهر كند, آيا نماز او صحيح است؟
2 ـ در ركوع آخر نماز معمولا ذكرى براى تعجيل ظهور حضرت حجت
(عجل الله فرجه) خوانده مى شود آيا خواندن اين ذكر در ركوع هاى ديگر اشكال دارد و همچنين خواندن ذكر ((سمع الله لمن حمده)) بجاى ((استغفرالله)) پس از سجده و استغفار به جاى آن ذكر پس از ركوع اشتباها آيا موجب بطلان نماز است؟
3 ـ انسان اگر هنگام نماز خميازه بكشد و در همان حال ذكرى را بگويد, آيا صحيح است؟
4 ـ اگر در نماز ظهر و عصر اشتباها حمد و سوره را بلند بخوانيم يا در نماز مغرب و عشاو صبح اشتباها آهسته بخوانيم و در اثناى خواندن متوجه شويم چه بايد كرد؟
پاسخ:
1 ـ اگر در لفظ اشتباه كند يا در تصور خود نام نماز را اشتباه كند ولى قصد او نماز عصر باشد نماز صحيح است. البته نيتى كه در نماز معتبر است همان انگيزه است, و همين كه انگيزه انسان درانجام عمل خواندن نماز عصر(مثلا) باشد و براى خدا و تقرب به او كافى است و لازم نيست چيزى را درقلب خود خطور دهد يا بر زبان بياورد.
2 ـ ظاهرا منظور شما جمله (و عجل فرجهم) است كه بعد از صلوات گفته مى شود. اين جمله, دعايى است كه گاهى بعداز صلوات گفته مى شود و اختصاص به ركوع ركعت آخر ندارد. و خواندن ذكرهاى مستحبى در غير مورد, اشتباها اشكالى ندارد.
3 ـ اگر حروف و كلمات را درست اداكند اشكال ندارد و گرنه بايد تكرار كند.
4 ـ بعد از اين كه متوجه شديد, قرائت را طبق وظيفه, آهسته يا بلند بخوانيد و قسمت خوانده شده هم صحيح است و لازم نيست دوباره بخوانيد و اگر بعد از پايان حمد و سوره بود نيز نماز صحيح است و اعاده لازم نيست.

سوال
1 ـ اگر نماز ظهر و عصر را بخوانيم و بعد از خواندن نماز عصر متوجه شويم كه به علتى نماز ظهر ما باطل شده است, آيا بايد هر دو نماز را دوباره به جا آوريم يا اين كه فقط نماز ظهر را كه باطل شده است؟
2 ـ اگر نماز را با جماعت مى خوانديم و هنگام گفتن تسبيحات اربعه به خاطر كند خواندن آن, امام جماعت زودتر از ما به ركوع برود آيا نماز ما درست است; يعنى آيا مى توانيم بعد از اين كه امام جماعت به ركوع رفت و از ركوع برخاست به ركوع برويم يا نه؟
3 ـ آيا زن حائض مى تواند نماز آيات را بخواند؟
4 ـ آيا اشكال ندارد در مسجد, جايى را براى زن هاى حائض در نظر گرفته, جزء ساختمان مسجد كنند البته جايى كه زمين وقفى مسجد نباشد و سقف مشتركى برروى آن بكشند و آيا در اين صورت زن هاى حائض مى توانند از در مسجد داخل شده و به جايگاه بروند يانه؟
پاسخ:
1 ـ فقط نمازظهر را كه باطل بوده است بايد بخوانيد.
2 ـ تسبيحات اربعه يك بار هم كافى است و بايد زودتر به ركوع برويد كه متابعت از بين نرود.
3 ـ نمى تواند بخواند و اگر در طول مدت ماه گرفتگى يا آفتاب گرفتگى در حال حيض يا نفاس باشد بعداز پاك شدن هم از او ساقط است. در غير اين صورت احتياط اين است كه بعداز پاك شدن بخواند.
4 ـ اگر جزء مسجد قرار ندهند اشكال ندارد.

سوال
آيا مى توان جملات و كلمات نماز را كه به زبان عربى است ترجمه كرده,يعنى به فارسى درآورده و جملات نماز را به صورت فارسى خواند؟ چون براى ما فارسى زبان ها درك معنا و مفهوم نماز بيشتر روشن مى شود؟
پاسخ:
اذكار و اوراد واجب نماز و هم چنين اذكار مستحبى كه به خصوص وارد شده است بايد به همان صورت كه وارد شده است خوانده شود و ترجمه آن كافى نيست. و همچنين قرائت سوره حمد و يك سوره ديگر بايد به همان زبان عربى ـ كه زبان قرآن است ـ خوانده شود. و اگر ترجمه آن كافى بود پيامبر ـ صلى الله عليه وآله و سلم ـ يا ائمه ـ عليهم السلام ـ اجازه مى فرمودند. ولى دعا چه در قنوت و چه در ساير مواضع مانند سجده, مانعى ندارد كه به زبان ديگرى خوانده شود. گرچه باز هم عربى بهتر است.
پاورقي ها:

/

خاطرات


(امام خمينى و نماز جهاد با نفس)

اين كه همه ما مى بينيم امام جمله اى مى گويند تمام تحت تإثير قرار مى گيرند و با يك حركت امام, تمام مردم به خيابان ها[ مى ريزند]. و وقتى مى گويند از خانه بيرون نياييد همه در خانه ها مى مانند. وقتى مى گويند به جبهه برويد همه به جبهه ها مى روند, به خاطر اين است كه امام در جوانى حتى قبل از آن كه مرجع تقليد بشوند, مسائل نفسانى خودشان را به بهترين وجه حل كردند. ايشان خود را ساخته بودند و در اين راه تلاش زيادى هم كرده بودند. حالا منهاى عرفان عملى ـ كه هيچ كس در ايران مانند امام نبوده است ـ اما در اين زمينه ها هم امام خود را ساخته بودند. دعاهاى نيمه شب, گريه هاى نيمه شب, نمازهاى شب, برخورد با مردم محروم, برخورد با پابرهنه ها, برخورد با فقرا, ايستادگى در مقابل ظالمين, همه اينها يك مجموعه اى بود و آن مجموعه امام بود.
(خاطرات يادگارامام,ص164ـ165)

عبادت و بندگى
در مورد مسائل عبادى,ايشان هر روز ده جزء قرآن را مى خواندند; يعنى در هر سه روز يك دوره از قرآن را مى خواندند. در ماه رمضان, برادران خوشحال بودند كه دو دوره قرآن را خوانده اند, ولى بعد مى فهميدند كه امام ده يا يازده دوره قرآن را خوانده اند. احمدآقا مى گفت: شبى در ماه رمضان, من پشت بام خوابيده بودم, خانه ايشان يك خانه كوچك 45 مترى بود, بلند شدم ديدم كه صدا مىآيد و بعد متوجه شدم كه آقاست كه در تاريكى در حال نماز خواندن است و دستهايش را طرف آسمان دراز كرده و گريه مى كند. برنامه عبادى ايشان اين بود كه شب تا صبح در ماه مبارك رمضان نماز و دعا مى خواندند و بعد از نماز صبح و مقدارى استراحت, صبح زود براى كارهايشان آماده بودند.
ازخاطرات حاجآقا ناصرى,سرگذشت هاى ويژه ج4, ص 129ـ 130.

حق نماز
نكته ديگرى از زندگى امام كه مى تواند براى ما درسى باشد, اين بود كه در فاصله اى كه بعد از نماز ظهر و عصر براى نهار مىآمدند, اگر در اين مدت كوتاه چند دقيقه اى فرصت مى شد, قرآن برمى داشتند و مى خواندند و گاهى اين اوقات كمتر از دو دقيقه بود و ايشان نمى گذاشتند كه حتى چند دقيقه از عمرشان بيهوده بگذرد. و يااين كه در موقع مصاحبه خبرنگارها وقتى مىآمدند تا وسايلشان رابچينند, نمى گذاشتند كه وقتشان تلف شود. در واقع نمى گذاشتند تمام لحظات زندگيشان بدون ارتباط باقى بماند. اينها درس است. امام با اين رفتارهايشان مى خواهند به ما بگويند كه در هيچ لحظه اى مبادا مبدإ را فراموش كنيد.
خيلى شنيده ايم ((الصلاه عمود الدين)); نماز ستون دين است و يا ((ان الصلاه تنهى عن الفحشإ و المنكر)) كه نماز انسان را از همه كارهاى زشت باز مى دارد.
اكثرا نتوانسته ايم اين آيات را درك كنيم و نماز را به حكم وظيفه انجام مى دهيم و به رعايت حدود و حقوق نماز ـ كه مى تواند در همه ابعاد زندگى نظم دهنده باشد و تمام خواسته هاى الهى و انسانى را در بر گيرد ـ كم توجه مى كنيم. دقت امام در رابطه با وقت نماز و حق نماز آن قدر چشمگير بود كه پليس هاى فرانسه از روى رفت و آمد امام براى نماز, ساعتشان را ميزان مى كردند. شايد اين دقت روى وقت نماز براى اكثر مردم قابل درك نباشد, ولى وقتى انسان به اين درجه; يعنى به نظاره گرى در آسمان و زمين مى رسد, اين امر برايش طبيعى است. وقتى مى ايستادند به نماز, حس مى كرديم كه تمام وجودشان نماز مى خواند.
هميشه وقتى كه چند نفر از برادرها براى حفاظت مى ايستادند, امام مى فرمودند: ((احتياجى نيست, در ساعت نماز بايد نماز خواند.)) واقعا كه بيان آن حالات امام در قدرت من نيست.
نكته ديگر, خاطره روزى است كه رئيس پليس نوفل لوشاتو, عكسى از امام را كه در حال قنوت بودند, آورد كه بدهيم ايشان امضا كنند. امام عكس را گرفتند و امضا كردند. وقتى به امضا توجه كردم ديدم مثل ساير امضاهاى ايشان نيست و كلمه اى از اسمشان نوشته شده است. عرض كردم مثل اين كه امضاى شما مثل ساير امضاها نيست. امام فرمودند: ((چون مسيحى هستند و رعايت وضو را نمى كنند, اسم روح الله را ننوشتم مبادا دستشان مسح كند.)) اين همه دقت براى اين كه مبادا يك گناهى انجام شود, كه ايشان هم مثلا در بى احتياطى شريك باشند. واقعا آموزنده است اينها به ما چگونه زيستن را مىآموزد.
(از خاطرات, خواهر دباغ, سرگذشت هاى ويژه, ج 4 ص 46 ـ 48)

شب زنده دارى
يكى از اساتيد قم نقل مى كرد كه شبى مهمان حاج آقا مصطفى بودم در همين قم ـ قبل از اين كه امام به زندان و تبعيد كشيده بشود ـ البته حاج آقا مصطفى هم منزل آقا بودند, خانه جداگانه اى نداشتند. گفت: نصف شب از خواب پريدم و ديدم كه صداى آه و ناله در خانه بلند است و نگران شدم كه چه اتفاقى افتاده در خانه, حاج آقا مصطفى كه پهلويم خوابيده بود بيدارش كردم و گفتم بلندشو ببين در خانه تان چه خبر است. مرحوم حاج آقا مصطفى بلند شدند و نشستند و گوش فرادادند و دوباره گرفتند خوابيدند و گفتند: آقا است مشغول تهجد مى باشد. مشغول عبادت است.
يا در شبى كه ايشان را از تهران به قم منتقل كردند (در شب 16 فروردين 1343) ساعت 10 بود به قم رسيدند, موج جمعيت و هجوم اهالى قم به طرف ايشان بيش از اين است كه بتوان آن را وصف كرد تاساعت 12/5 شب ازدحام در منزل ايشان ادامه داشت با چه وضعى مردم را قانع كردند كه آن جا را ترك كنند. بعد از آن كه مردم متفرق شدند آنهايى كه آن شب در خدمت ايشان بودند و آن جا خوابيده بودند گفتند: آقا دو ساعتى استراحت كرد و بعد بلند شد و مشغول تهجد شد و اين را آنهايى كه از نزديك با ايشان ارتباط داشتند بارها گفتند كه شايد بيش از 50 سال باشد كه فجر طالع نشده كه چشم امام در خواب بوده باشد.
(از خاطرات سيدحميد روحانى,سرگذشت هاى ويژه, ج 1, ص91 ـ 92)

تهجد و كرامت
مسافرت هايى با ايشان كرديم, و خدا مى داند در مسافرت مشهد, يك اخلاق پدرانه اى نسبت به ما مبذول داشتند, كه هر وقت يادمان مىآيد, شرمنده آن روزگارهايى هستيم كه در خدمتشان به ارض اقدس مشرف بوديم. در آن زمان قسمت هايى از ايران, زير نظر دولت هاى شوروى و آمريكا و انگلستان بود. وقتى از ارض اقدس برمى گشتيم, در بين راه روس ها براى بازرسى جلوى ماشين ما را گرفتند. همگى پياده شديم و چون امام از اول تكليف مراقب تهجد نماز شب بودند, و اين عمل صد درصد از ايشان ترك نشده, بعد از پياده شدن, خواستند كه نماز شب بخوانند, آنجا هم كه وسط بيابان بود و آبى وجود نداشت.
يك وقت نگاه كرديم كه آبى جارى شد. ايشان آستين بالا زد و وضو گرفت. بعدا نفهميديم كه تا ايشان نمازش تمام شد, آب بود يا نبود.
به هر حال ما در آن سفر , يك چنين كرامتى از ايشان ديديم. چيزهاى ديگرى هم از ايشان نقل مى شود, كه اگر بخواهم در باره آنها بحث كنم, شايد بطول بينجامد.
(از خاطرات شهيد آيه الله صدوقى,سرگذشت هاى ويژه, ج 4, ص117 ـ 118)

اهميت نماز اول وقت
روزى كه شاه فرار كرد, تمام نمايندگان رسانه هاى گروهى دنيا در ((نوفل لوشاتو)) با حضرت امام برنامه مصاحبه داشتند. شايد 150 شبكه تلويزيونى در سراسر دنيا به طور مستقيم اين برنامه را پخش مى كردند, زيرا يكى از بزرگترين رويدادهاى تاريخ انقلاب به وقوع پيوست. همه مى خواستند نظر امام را بدانند. ايشان چند دقيقه صحبت كردند, بعد از من سوال كردند ظهر شده است؟ گفتم: همين الان ظهر شد. امام گفتند: والسلام عليكم و رحمه الله. در آن لحظه ايشان, موضوع به آن اهميت را به خاطر اقامه نماز در اول وقت رها كردند. در شرايطى كه رسانه هاى بيگانه براى ميليون ها بيننده خود در حال ارسال خبر و مصاحبه امام بودند, امام اقامه نماز در اول وقت را بر ادامه مصاحبه ترجيح دادند.
(خاطرات يادگار امام, ص 166 ـ 167)
پاورقي ها:

/

نماز در سخنان معصومانع


رسول الله صلى الله عليه و آله: ((ان عمود الدين الصلاه و هى اول ماينظر فيه
من عمل ابن آدم فان صحت نظر فى عمله و ان لم تصح لم تنظر فى بقيه عمله)).(1)

همانا نماز ستون دين و اولين كردار انسان است كه (در قيامت) مورد بررسى قرار
مى گيرد; پس اگر پذيرفته شد ساير اعمال نيز بررسى مى شود و اگر پذيرفته نشد به
ساير اعمال نيز رسيدگى نمى شود.



رسول الله (ص): ((اول ما يحاسب به يوم القيامه الصلاه فمن إجاب فقد سهل
عليه مابعده و من لم يجب فقد اشتد مابعده)).(2)

در روز رستاخيز, نخستين پرسشى كه از انسان مى شود نمازاست . اگر پاسخ دهد براو
آسان مى گيرند ولى اگر پاسخى ندهد براو سخت خواهندگرفت .



رسول الله (ص): ((صلوا صلاتكم فى اول وقتكم فان الله عزوجل يضاعف لكم)).(3)


نماز را در اول وقت بخوانيد تا خداوند پاداش شما را دو برابر كند.



رسول الله (ص): ((من صلى ركعتين و لم يحدث فيهما نفسه بشىء من امور الدنيا
غفرالله ذنوبه)).(4)

هركس دو ركعت نماز به جاآورد و در انديشه امور دنيايى نباشد خداوند گناهانش
را مى بخشايد.



رسول الله (ص): ((لاينال شفاعتى من استخف بصلاته و لايرد على الحوض لا والله)).
(5)

كسى كه نمازش را كوچك بشمارد به خدا سوگند از شفاعت من برخوردار نمى شود و در
حوض (كوثر) بر من وارد نمى گردد.



امام على عليه السلام: ((ليس عمل إحب الى الله عزوجل من الصلاه فلا يشغلنكم
عن اوقاتها شىء من إمور الدنيا)).(6)

هيچ كردارى نزد خداوند دوست داشتنى تر از نماز نيست. مبادا امور دنيايى شما را
از نماز اول وقت باز دارد.



امام على (ع): ((لو يعلم المصلى مايغشاه من جلال الله ماسره إن يرفع رإسه
من سجوده)).(7)

اگر نماز گزار مى فهميد كه شوكت و شكوه خداوند چگونه او را در بر گرفته, هرگز
دوست نمى داشت كه سرش را از سجده بلند كند.



امام صادق (ع): ((عليك بالصلاه فان آخرما إوصى به رسول الله – (ص) – و حث
عليه الصلاه)).(8)

نماز را پاس بدار زيرا آخرين سفارشى كه پيامبر(ص) كرد و بر آن ترغيب نمود
نماز بود.



امام صادق (ع): ((إحب الاعمال الى الله عزو جل الصلاه و هى آخر وصايا
الانبيإ ـ عليهم السلام ـ)).(9)

نماز دوست داشتنى ترين كارها نزد خداوند و آخرين سفارش پيامبران است.



امام صادق (ع): ((إحب العباد الى الله عزو جل رجل صدوق فى حديثه محافظ على
صلاته)).(10)

بهترين بندگان نزد خداوند انسان راستگويى است كه نمازش را پاس مى دارد.



امام صادق (ع): ((ركعتان يصليهما متعطر إفضل من سبعين ركعه يصليها
غيرمتعطر.(11)

دو ركعت نماز با عطر زدن برتر از هفتاد ركعت نماز بدون استفاده از عطر است.



امام صادق (ع): ((من صلى صلاه فريضه و عقب الى إخرى فهو ضيف الله و حق على
الله ان يكرم ضيفه)).(12)

هركس نماز واجبى را بخواند و در پى آن نماز ديگرى را, نافله به جا آورد, پس
او مهمان خداست و خداوند بر خود واجب نموده كه مهمان خويش را گرامى بدارد.



عنهم عليهم السلام: ((صلاه ركعتين بتدبر خير من قيام ليله و القلب ساه)).(13)

دو ركعت نماز با انديشيدن و تإمل بهتر از شب زنده دارى با قلب غافل است.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1) تهذيب ; ج 2 , ص 237 , ح 936.
2) جامع الاخبار,ص 184,ح 450 .
3) معجم الكبير,ج 17, ص 370 ,ح 1013.
4) عوالى اللآلى,ج 1 ص 322 ,ح 59.
5) كافى, ج 6 ,ص 400 , ح 19.
6) خصال , ص 621 , ح 10.
7) خصال, ص 632,ح 10 .
8) قرب الاسناد, ص 36,ح 118.
9) كافى ,ج 3 ,ص 264,ح 2.
10) امالى صدوق ص 243, ح 8.
11) ثواب الاعمال ,ص 62,ح 1.
12)كافى,ج 3 ,ص 341 ح 3.
13) عده الداعى,168.

/

فرهنگ نماز


نماز, محبوب ترين اعمال در پيشگاه ربوبى و آخرين وصيت رسول هدايت است. نماز, ستون خيمه دين و قوام شريعت است. به هنگام نماز, درهاى آسمان و بهشت مفتوح مى شود و دعاها مستجاب. نماز, نردبان آسمان است و كليد فردوس برين. نماز ميزان سنجش اعمال است و معيار پذيرش افعال; اگر مقبول افتد, ديگر كارها نيز پذيرفتنى است وگرنه, نه.
نماز, باران رحمتى بر آتش گناهان است و بازدارنده از پليدىها و پلشتى ها.
مگر اى سحاب رحمت, تو ببارى, ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد تن جمله ماسوا را
نماز, محكم ترين دستاويز, در بحران هاست و موجب قرب الهى; از اين رو بهترين حالت زندگى آدمى را, ((نمازگزارى)) خوانده اند.
نماز, ذكر خداست و با ذكر خدا قلب ها آرام مى گيرند و آن كس كه به آرامش روحى رسيد, و ياد خدا را با خود قرين ساخت, آشوب هاى گمراه كننده او را به وادى ضلالت نخواهد برد, جاذبه هاى ثروت, شهرت و تجمل او را جذب نخواهد كرد, گيرنده هاى انديشه او, امواج گمراهى ماهواره ها را دريافت نخواهد نمود, سنگر روانش از بمباران دشمن, تخريب نخواهد شد, با تطميع و تهديد از راه به در نخواهد رفت. تعريف و تمجيدهاى ناآگاهان او را مغرور نخواهد ساخت و تحقير و سرزنش جاهلان افسرده اش نخواهد كرد.
آرى اگر نماز به فرهنگ و باور درآيد, ديگر نبايد دغدغه خشونت و خيانت, رشوه و تملق, ماهواره و ابتذال, افترا و تخريب و فساد و فحشا دل بيازارد, كسى كه به سرچشمه نور رسيده است, وى را با ظلمت چه نسبت است؟ آن كه خدا را ((مالك يوم الدين)) مى داند, براى قدرت و شهرت گريبان چاك نمى زند. آن كس كه خدا را ((رحمان و رحيم)) مى داند, براى چند صباحى لميدن در ناز و تنعم, خود را به رشوه و ربا نمى فروشد. آن كس كه فقط از خدا مدد مى جويد, به زد و بند باندها نمى انديشد و آن كس كه در انديشه كسب نعمت خداوند و هدايت در صراط مستقيم است, رضايت الهى را در پاى هوس هاى زودگذر شكم و شهوت و قدرت, به مسلخ نخواهد برد.
آن كس كه ((مغضوبين)) و ((ضالين)) را دوست نمى دارد, به ناامنى و سرقت و جنايت كمر نمى بندد و بندگان خدا را با تيغ زبان, زيان نمى رساند, بل بال رحمت و مودت بر مومنان مى گشايد و شمشيرش را تنها بر كفار و معاندان از نيام برمى كشد; مردم را بندگان خدا مى داند و سعادت را در تقرب به حق و خدمت به خلق.
نماز ذكر خداست و آن كه با ذكر خدا همراه شد, منش و روشش نيز خداگونه خواهد شد و آن كه از ياد خدا روى برتابيد, زندگى سختى را بر جان خريد و آخرتش را بر باد داد; ((من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا و نحشره يوم القيامه اعمى)).
بارى همزمان با هفتمين اجلاس سراسرى اقامه نماز و به پاسداشت و تكريم نماز و بندگى خدا, اين شماره را بدين مهم اختصاص داده ايم و با عذر تقصير و قصور, چشم به درياى رحمت الهى و دعاى خير مومنان و نيكان دوخته ايم. والسلام سردبير

پاورقي ها:

/

اعتقاد به معاد و موانع گسترش آن



قسمت دوم

3ـ زنده نگهداشتن ((ياد مرگ)) در جامعه

يكى از روش هاى بسيار موثر در گسترش اعتقاد به معاد, زنده نگه داشتن ((ياد
مرگ)) در جامعه است. پذيرش اين پديده طبيعى و قبول حتمى بودن مرگ قبل از فرا
رسيدن آن, زمينه را براى پذيرش تعاليم آسمانى و زندگى در راستاى اهداف و
برنامه هاى دينى آماده مى سازد. به همين دليل, در آيات و روايات به زنده نگه
داشتن ياد مرگ و اثرات سازنده و تعالى بخش آن تإكيد فراوان شده و احاديثى
همانند ((اكثروا ذكر الموت)) و ((استعدوا بالموت)) احاديث فراوان و متواترى در
اين زمينه وارد شده است.(1)

تإكيد بر قابل دسترس بودن قبرستان مسلمين و پيش بينى اجر اخروى براى زيارت
اهل قبور, محترم بودن جنازه مسلمين و اصرار بر كفن و دفن مناسب, تشييع جنازه و
اذكار مربوط به آنها, برپايى مراسم ويژه و برگزارى مجالس تذكار, وعده ثواب هاى
فراوان اخروى براى آنها, همه و همه در اين راستا قابل توجيه و تفسير مى باشد كه
((ياد مرگ)) و موقت بودن زندگى دنيوى و پايدارى زندگى اخروى بايد در جامعه زنده
باشد و به صورت مشهود و ملموس ارائه شود. خوشبختانه در دو دهه گذشته, نمود عينى
و بارز اين تحول آفرينى را در تشييع جنازه مطهر شهداى گران قدر انقلاب اسلامى شاهد
بوده ايم كه پيكر مقدس آن ((زندگان جاويد)) نيز طراوت و شادابى خاصى در زندگى
((مردگان زنده)) به وجود مىآورده است و عطر روح بخش پويايى و تعالى را در فضاى
جامعه مى پراكنده است.

نكته قابل تإمل آن است كه زندگى براساس فرهنگ غرب مى تواند اين اثر بخشى را
از پديده ((مرگ)) و آثار مترقب بر آن بگيرد. چنان كه در شهرهاى بزرگ و در زندگى
آپارتمان نشينى و شهر نشينى مواردى از آن, هر چند اندك اما قابل توجه, به چشم
مى خورد كه قبرستان ها به دلايل قابل قبول يا غير قابل قبول از شهر دور شده اند و
مردگان نيز با سفارش تلفنى به خاك سپرده مى شوند! زنده بودن ياد مرگ, اشتياق به
زندگى اخروى را ايجاد مى كند و اين اشتياق زمينه رشد فضايل اخلاقى و دورى از
رذايل نفسانى را موجب مى شود. قرآن كريم با نداى ((فتمنوا الموت ان كنتم
صادقين))(2) مومنان واقعى را از غير مومنان با ملاك اشتياق به مرگ تمييز مى دهد و
حضرت على(ع) با فرياد ((والله لابن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى ا(3)مه))
رمز خداجويى و كمال يابى خويش را تبيين مى كند.

امام صادق ـ عليه السلام ـ در اثرهاى زنده نگه داشتن ((يادمرگ)) مى فرمايد:

((ذكرالموت يميت الشهوات و يقلع منابت الغفله و يقوى القلب بمواعدالله و يرق
الطبع و يكسر اعلام الهدى و يطفىء فارالحرص و يحقر الدنيا;(4) ياد مرگ شهوت ها را
مى ميراند و ريشه هاى غفلت را از بين مى برد و قلب انسان را با وعده هاى الهى محكم
مى گرداند و روحيه انسان را رقيق و لطيف مى سازد و نشانه هاى هوا و هوس را مى شكند
و آتش حرص را خاموش و دنيا را در چشم انسان كوچك مى سازد.))

پيامبر اكرم(ص) در تإثير تشييع جنازه بر ياد مرگ و اعتقاد به آخرت فرمودند:

((واتبعوا الجنائز تذكركم الاخره;(5) مردگان را تشييع نماييد كه اين امر شما
را به ياد آخرت مى اندازد.))

با عنايت به نكات فوق, ضرورت دارد با برنامه ريزى دقيق نسبت به زنده نگه داشتن
((ياد مرگ)) در جامعه اقدام شود. نزديك و سهل الوصول كردن قبرستان ها, زنده
داشتن ياد شهدا و بزرگان با استفاده از برنامه هاى هنرى و فرهنگى, استفاده از
نمودها و سمبل هاى هشدار دهنده و آموزنده در معمارى شهرى, تسهيل و آموزنده نمودن
برگزارى مراسم كفن و دفن و تشييع جنازه و مجالس يادبود متوفيان, جلوگيرى از
انتشار و پخش برنامه هاى لغو و لهو و لعب در رسانه هاى گروهى و ارتباط جمعى,
آموزش دقيق و كارشناسانه اثرهاى ياد مرگ به جوانان و نوجوانان, تبليغ شوق انگيز
و نشاط آور ياد مرگ در مجالس و محافل فرهنگى و تبليغى و… از جمله راه كارهايى
است كه در صورت اجراى دقيق, به دست معتقدان واقعى به قيامت و زندگى اخروى
مى تواند آثار مطلوبى در جامعه بر جاى گذارد.



4 ـ پالايش فرد و جامعه از وسوسه هاى شيطانى

فرد آلوده به گناه و اسير هواهاى نفسانى نمى تواند اعتقاد به معاد را در خود
رشد دهد و جامعه مبتلا به وسوسه هاى شيطانى نمى تواند بستر مناسب براى تعميق
باورهاى دينى و ايمان به قيامت باشد. پس بايد نسبت به تهذيب فرد و پالايش جامعه
از گناه و فساد اقدام نمود.

بهترين زمان براى تهذيب و تزكيه افراد, سنين كودكى و نوجوانى است, زيرا
كودكان و نوجوانان در مناسب ترين دوران يادگيرى قرار دارند و تلاش براى تربيت و
تهذيب آنان همانند حكاكى بر روى سنگ است كه پايدار و ماندگار خواهد بود; العلم
فى الصغر كالنقش فى الحجر. آموزش و پرورش پويا و موفق مى تواند زمينه تربيت
انسان هاى دين باور و معتقد به قيامت را فراهم آورد. لذا سرمايه گذارى در اين نهاد
اجتماعى و به كارگيرى نيروهاى توانمند و مجرب در آن, زمينه ساز تربيت انسان هاى
مطلوب خواهد بود.

در پالايش و پيرايش جامعه از آلودگى ها و كژىها فعاليت هاى تبليغى و هنرى نقش
موثر و سازنده دارد. نكته قابل تإمل در اين زمينه آن است كه: هر چند در اصلاح
جامعه, اصالت با ايجاد ((مصونيت)) است و بايد با فعاليت هاى آموزشى و تربيتى
صحيح, افراد جامعه را در برابر گناهان و وسوسه هاى شيطانى مصون ساخت, ليكن ايجاد
((محدوديت)) براى سالم سازى جامعه ضرورى و اجتناب ناپذير است. اگر در جامعه اى
فيلم هاى ضد اخلاقى به راحتى رد و بدل شود, مجلات و عكس هاى مبتذل و نامناسب توليد
و توزيع شود, رمان هاى سكولاريستى به سهولت منتشر گردد, مواد مخدر به راحتى
مبادله شود و… آسيب پذيرى شدت خواهد يافت و تربيت دينى به سختى گسترش مى يابد.
به همين دليل, مولاى متقيان حضرت على(ع), الگوى حاكمان اسلامى, براى تحكيم حكومت
دينى در يك دست ((نهج البلاغه)) و در دست ديگر ((ذوالفقار)) داشت تا با گسترش
((مصونيت)) و ايجاد ((محدوديت)) زمينه را براى رشد باورهاى دينى و اعتقاد به
قيامت فراهم آورد.

5 ـ تبيين دقيق زهد و آخرت گرايى و توسعه اقتصادى از ديدگاه اسلام

همان گونه كه در جزء دوم بخش موانع گذشت, عدم پاسخ گويى روشن و جامع به سوالات
مطروحه در زمينه دنياپرستى, دنيا خواهى, آخرت گرايى, مال اندوزى, توسعه
اقتصادى, عدالت اجتماعى و… از ديدگاه مكتب توحيد, سبب مى شود افراد جامعه پاسخ
خويش را در مكاتب اقتصادى رايج جستجو كنند كه اين مكاتب نيز بر اساس انديشه هاى
اومانيستى و سكولاريستى, انسان را ((اين دنيايى)) مى دانند و ميل به آخرت و
آخرت گرايى را در او ضعيف و نابود مى سازند. از مجموعه آيات و روايات مى توان نكات
زير را در زمينه نگرش اسلام به دنيا و آخرت و روابط بين آنها برداشت نمود:(6)

در انديشه اسلامى, دنيا و آخرت دو امر جدا از هم و رو در روى يكديگر نيستند,
بلكه هر يك مرحله اى از مراحل هستى محسوب مى شوند.

ارتباط اين دو جهان; همانند ارتباط ظاهر و باطن شىء واحد است كه با عبور
موفقيتآميز از دنيا مى توان به سعادت اخروى دست يافت. رسول اكرم(ص) مى فرمايد:
((الدنيا مزرعه الاخره.)) و امام على(ع) فرمودند: ((الدنيا دار مجاز لا دار قرار
فخذوا من ممركم لمقركم.))(7)

رهبانيت و اعراض از دنيا با جهان بينى و فلسفه خوش بينانه اسلام درباره هستى
ناسازگار است و اين نوع آخرت گرايى انحرافى در بينش اسلامى مطرود است. پيامبر
اكرم(ص) صريحا فرمودند: ((لا رهبانيه فى الاسلام.))(8) در نتيجه, كاهلى, تنبلى,
سربار ديگران بودن, در تهيدستى خودساخته فرو رفتن در اين مكتب مذموم است.

زهد اسلامى بيانگر انتخاب زندگى ساده و بى تكلف و پرهيز از تجمل و لذت گرايى
است. زاهد واقعى سعى مى كند ملاك ها و ارزش هاى آن جهانى را وارد زندگى اين جهانى
كند و مسووليت هاى اجتماعى را به نحو مطلوب انجام دهد.

تضاد دنيا و آخرت و دشمنى آنها با يكديگر و به منزله مشرق و مغرب بودن آنها
نسبت به هم(9) همه مربوط به جهان دل و ضمير انسان و دلبستگى ها و وابستگى هاست.
به بيان ديگر, دنياپرستى و ماده گرايى و در اسارت وابستگى و علائق دنيوى بودن
قبيح و مذموم است; ((حب الدنيا رإس كل خطيئه.))

توسعه در انديشه دينى منحصر در بعد اقتصادى نيست, بلكه شامل تمام ابعاد زندگى
فردى و اجتماعى مى شود. در نتيجه, جامعه اسلامى بايد نسبت به بهره ورى مطلوب از
مواهب الهى و دستيابى به توسعه همه جانبه تلاش نمايد. و فقر و تهيدستى را از بين
ببرد.

آبادانى و سازندگى جامعه بايد در راستاى تحقق اهداف اجتماعى اسلام كه همان
برقرارى عدالت و قسط اجتماعى است, ساماندهى شود كه هدف ارسال پيامبر الهى نيز
دستيابى به قسط و عدالت اجتماعى است; ((لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا
معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط.))(10)

با عنايت به نكات فوق, مى توان نتيجه گرفت كه در مكتب حيات بخش اسلام, انسان ها
موظف اند با كار و تلاش, زمينه سازندگى دنيا و آخرت خود را فراهم آورند, ليكن
وابسته و اسير علايق دنيوى نباشند. دنيا را معبر و خانه موقت زندگى براى دستيابى
موفق به آخرت و سراى جاويدان بدانند. هر مسلمان وظيفه دارد با تمام توان كار
كند و از راه حلال سرمايه و ثروت به دست آورد, ليكن وابسته به ثروت خود نباشد و
تمام مال و ثروت را براى خود و خانواده خود نخواهد, بلكه با مال خود آخرت خويش
را آباد سازد.

چنان كه امام مجتبى(ع) در وصاياى خود مى فرمايند: ((كن لدنياك كانك تعيش ابدا
و كن لاخرتك كانك تموت غدا.))(11)

هم چنين امام كاظم (ع) در سفينه البحار به نقل از تحف العقول مى فرمايند:

((ليس منا من ترك دنياه لدينه إو ترك دينه لدنياه.))(12)

بنابراين, اگر كليه مراكز و نهادهاى تبليغى و فرهنگى تلاش نمايند تا تصويرى
منطبق بر برداشت هاى فوق از دنيا و آخرت و رابطه بين آنها در جامعه ارائه
نمايند, اين ذهنيت ضمن ايجاد پويايى و تحرك و سازندگى, از غفلت نسبت به آخرت و
معاد جلوگيرى مى كند و ياد مرگ را زنده نگه مى دارد. علاوه بر اين, اگر كليه
فعاليت هاى اقتصادى و اجتماعى و قانونمندىها و ساماندهى ها بر اساس برداشت هاى
مزبور صورت پذيرد, زمينه ايجاد فقر و تهيدستى و يا استغنا و ثروت اندوزى در
افكار فردى و جمعى از بين مى رود.

اين برداشت از پيدايش فاصله طبقاتى و جنگ فقر و غنا در جامعه جلوگيرى مى كند و
بستر اجتماعى را براى اجراى احكام الهى و رويش شكوفه هاى دين باورى مستعد مى سازد.
در غير اين صورت, تقويت معرفت دينى و روحيه آخرت گرايى با سختى مواجه خواهد شد
كه امام على(ع) آن شهيد عدل و عدالت فرموده اند: ((العدل حياه الاحكام.))(13)

اين گونه برداشت ها كه به صورت پراكنده در كتب متعدد وجود دارد, بايد به دست
دين شناسان آشنا با دنيا و صاحب نظران دين باور به صورت يك ((نظام فكرى و علمى))
تدوين و عرضه شود و سرلوحه كليه برنامه ريزىها و سياست گذارىها قرار گيرد تا
برنامه هاى توسعه و برنامه هاى آينده نگر (مانند برنامه 1400 و يا برنامه
فقرزدايى) مبتنى بر اين نظام فكرى تدوين و اجرا شوند.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) ر. ك : ميزان الحكمه, باب الموت 499, اجل 4, برزخ ;35 بحارالانوار ج6 و 81.
2 ) بقره(2) آيه94 و سوره جمعه (62) آيه 6 و 7. پس تمناى مرگ كنيد اگر راست
مى گوييد.
3 ) محمد عبده, نهج البلاغه, ص41, خطبه5. به خدا قسم فرزند ابى طالب به مرگ
مإنوس تر است از فرزند به شير مادر.
4 ) بحارالانوار, ج6, ص;133 ميزان الحكمه, ج9, ص245.
5 ) نهج الفصاحه, كلام1993.
6 ) در تدوين برداشت هاى مذكور, از كتب شهيد مرتضى مطهرى به ويژه مقدمه اى بر
جهان بينى اسلامى و سيرى در نهج البلاغه استفاده فراوان شده است.
7 ) نهج البلاغه, خطبه 201. دنيا خانه موقت است, نه خانه اصلى. پس از خانه
موقت براى قرارگاه دائمى خويش توشه برگيريد.
8 ) بحارالانوار, ج15, جزء اخلاق, باب 14.
9 ) نهج البلاغه, حكمت 103.
10 ) سوره حديد(57), آيه 24. ما پيامبران را با دلايل روشن فرستاديم و كتاب و
ميزان به ايشان داديم تا مردم به قسط قيام كنند.
11 ) وسائل الشيعه, ج2, ص535. و براى دنيايت چنان باش كه گويى جاويدان خواهى
ماند و براى آخرت چنان باش كه گويى فردا مى ميرى.
12 ) از ما نيست آن كس كه دنياى خويش را به بهانه دين و يا دين خويش را براى
دنيا رها كند.
13 ) غرر الحكم, ج1, ح440. عدل, حيات احكام الهى است.

/

گپ سياسى


در آستانه انتخابات هفتمين دوره رياست جمهورى, يكى از نمايندگان مجلس شوراى اسلامى, در ديدارى از لندن, با يكى از مإموران سياسى انگليس, مذاكراتى به عمل آورد كه منشإ واكنش ها و تنش هاى سياسى و گفت و گوهاى مطبوعاتى قرار گرفت. از اين رو, لازم است مفاد اين مذاكرات و رفتارهاى سياسيى از اين قبيل و مواضع مخالفان و موافقان آن, به عيار نقد درآيد و غث و سمين آن نمايانده شود.
1ـ ترديدى نيست كه سفارت خانه هر كشور, جزو حريم سياسى آن كشور است و پاسدارى از امنيت آن, بر كشور طرف رابطه فرض است. اين اصل, هم با قوانين بين المللى مطابق است و هم مورد تإييد شريعت اسلامى. و اگر اين اصل, مورد خدشه قرار گيرد, بنياد روابط سياسى بين المللى درهم خواهد ريخت و اعتماد و امنيت از كشورها رخت خواهد بست. از بد حادثه, جمهورى اسلامى ايران ـ كه به علت پافشارى بر اصول سياست خارجى استقلال گرايانه, مغضوب بسيارى از دول استكبارى است ـ بيش از ديگران از اين هتك حريم زيانبار خواهد شد; فى المثل كشورهاى اروپايى به هر بهانه اى, گروهك هاى ضد انقلاب داخلى يا خارجى; مانند منافقين و نئونازىها و امثال آنان را تحريك مى كنند تا سفارت خانه هاى ما را به اشغال درآورند و يك دور خطرناك را شكل دهند.
بنابراين, به طور منطقى, سياست خارجى جمهورى اسلامى ايران, مخالفت اكيد و صريح با اشغال سفارت خانه هاى خارجى در ايران است و قويا از اين مبنا دفاع مى كند. با اين حال, تصرف لانه جاسوسى امريكا, مورد تإييد همه نيروهاى وفادار به انقلاب اسلامى است و اين نيز در تهافت با بيان فوق نيست, زيرا براساس شواهد و قراين قطعى ـ قبل و بعد از تصرف لانه جاسوسى آمريكا در تهران ـ اين مركز از قلمرو مسووليت سياسى خود تجاوز نموده و در حقيقت پايگاه ضد انقلاب داخلى و مركز توطئه و تخريب انقلاب شده بود, و دفاع از منافع ملى, جزو حقوق به رسميت شناخته شده بين المللى است و لذا هيچ كشورى اجازه توطئه را در درون خاك خويش به بيگانه نخواهد داد. از اين رو, همين امريكايى ها به بهانه امنيت ملى و پاسدارى از حقوق بشر به فراسوى مرزهاى خويش چنگ مى اندازند و حريم كشورهاى ديگر را نقض مى كنند, كه نمونه اخيرش را در پاكستان شاهد بوديم.
2ـ فتوا يا حكم قتل ((سلمان رشدى)) نويسنده مرتد كتاب ((آيات شيطانى)), توسط حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ فقط يك نظريه فقهى نبود تا فقيهى ديگر, خلاف آن را استنباط كند و صرف يك حكم حكومتى هم نبود تا در صورت عدم تنفيذ ولى فقيه پس از او, از درجه اعتبار ساقط شود (زيرا بر اساس مبانى فقه اجتهادى و فلسفه سياسى حكومت, حكم هر حاكم, مشروط به زمان حيات اوست; مگر حاكم بعدى آن حكم را تنفيذ كند) بل فتوايى بود مورد اتفاق همه فقيهان جهان اسلام, از اين رو سازمان كنفرانس اسلامى هم بر آن مهر تإييد نهاد و رسما سلمان رشدى را ((مرتد)) اعلام كرد. و نيز حكمى بود كه ولى فقيه زمان, همان را با قاطعيت تنفيذ فرموده بود.
از آن گذشته, سلمان رشدى تنها ((مرتد)) نبود, بلكه ((ساب النبى)) هم بود كه از نظر فقهى, شدت و غلظت حكمش, افزون تر است و هيچ كس از فقهاى جهان اسلام در اعدام ((ساب النبى)) ترديد نكرده است; كما اين كه هيچ كسى در حكم اعدام توهين كنندگان به مقام شامخ رسالت, در فلسطين اشغالى ترديد ندارد.
بنابر آنچه گفته آمد, در مذاكرات سياسى, به جاى مداهنه و افكندن خويش در حصار محدود ديپلماسى بايد با صراحت عنوان شود كه اين حكم و فتوا, جزو معتقدات اسلامى است و مسووليت جمهورى اسلامى ايران در قبال آن, مانند مسووليت ساير مسلمانان عالم است.
3ـ موج اعتراض و واكنشى كه اخيرا درباره مذاكرات لندن برخاسته ـ با چشم پوشى از انگيزه موافقان و مخالفان ـ اين پيام مثبت را نويد مى دهد كه مذاكره با دشمنان اسلام و انقلاب, امرى ضد ارزش تلقى مى شود. از اين رو, حتى اگر اندكى به افراط و تندروى نيز بگرايد, شايسته تقدير و استقبال است و مى سزد كه اين فضا مغتنم شمرده شود تا ديگر كسى, به راحتى, به خود اجازه چنين گفت و گوهايى را ندهد.
4ـ آقاى دكتر لاريجانى هم بايد پاسخ گوى موضع گيرى اشتباه و حرف هاى ساده انديشانه خود باشد و جريانى كه ايشان, با آنها همكارى مى كند نيز با توجه به ضربه غير قابل انكارى كه در رهگذر همين مذاكرات در انتخابات رياست جمهورى متحمل شدند, بايد بيش از گروه رقيب, از وى بازخواست كنند. اما ما به عنوان ارباب مطبوعات و گروه هاى سياسى, از چه منظرى به اين مسإله نگاه مى كنيم, از زاويه صداقت و تعهد انقلابى و دفاع از ارزش ها يا تسويه حساب گروهى؟ اگر اولى است بسيار پسنديده و در خور سپاس است و اگر دومى است, البته از ديدگاه روش هاى سياسى حاكم بر دنيا, بلامانع است و تقريبا امرى متداول, ولى بيگانه از سياست و معيارهاى اسلامى, چون در بينش اسلامى, هدف, اصلاح و هدايت خاطى و جلوگيرى از جرم يا اشتباه و برخورد ريشه اى با مسإله و سرانجام, در صورت احراز تعمد, برخورد قانونى با مجرم است. اما با اغماض از انگيزه برخوردكنندگان با اين پديده و امثال آن, نفس واكنش قاطع با اين گونه حوادث بسيار مطلوب است. ولى بايد در همه موارد و با هر كس, چنين شود, اما متإسفانه پاره اى از دوستان ما, اين حساسيت را همواره از خود نشان نمى دهند و اينك از باب نمونه به ذكر مواردى بسنده مى كنيم:
1ـ هنگامى كه حضرت امام خمينى(ره), حكم ((مهدور الدم)) بودن سلمان رشدى را اعلام فرمود, يكى از اعضاى هيإت دولت وقت ـ آن گونه كه مشهور است ـ با اين حكم به مخالفت برخاست و گفت: ما مسلمان تئورى هستيم نه تنورى (اشاره به ماجراى سهل خراسانى و امتناعش از رفتن به تنور آتش و هارون مكى و رفتن در تنور) و اين فتوا همه زحمت هاى ما را در برقرارى و حسنه كردن رابطه با اروپا به هدر داد!
ايضا همين شخص, در آستانه انتخابات اخير رياست جمهورى, گفت: در زمان امام هم, من بعضى از مواضع ايشان را مى پسنديدم و بعضى ها را نمى پسنديدم!
ولى متإسفانه هيچ كدام از دوستان و نشريه هاى هم خط در حد گلايه هم از ايشان انتقاد نكردند, هرچند جناح هاى مخالف تعريض هايى زدند.
كسى كه مى گويد: فتواى قتل رشدى را قبول ندارد مانند كسى است كه مى گويد: بعضى از مواضع امام را مى پسنديده و بعضى را نمى پسنديده است, فقط فرقشان در اين است كه اولى تعيين مصداق كرده, اما دومى همان حرف را به طور مبهم گفته است, ولى از نظر روا دانستن مخالفت با نظريات حضرت امام, تفاوتى ندارند.
2ـ امام خمينى(ره), طى نامه اى به جناب آقاى محتشمى (وزير كشور وقت) با بيان مطالبى روشن درباره نهضت به اصطلاح آزادى ايران, با صراحت مخالفت خود را با فعاليت آنها اعلام فرمودند: ((نهضت به اصطلاح آزادى و افراد آن چوب موجب گمراهى بسيارى از كسانى كه بى اطلاع از مقاصد شوم آنان هستند, مى گردند بايد با آنها برخورد قاطعانه شود و نبايد رسميت داشته باشند)) (پاسدار اسلام, سال نهم, شماره97 ص26 ـ 27).
نهضت ياد شده در نهايت بى نزاكتى, ضمن جسارت به نويسنده نامه, آن را جعلى خواند و آقاى محتشمى و مجله پاسدار اسلام را متهم به جعل كرد, مرحوم حضرت حاج احمد آقا نيز رسما از مهندس بازرگان به دادگاه شكايت كرد, اما متإسفانه آن قدر زمان بر اين ماجرا گذشت, تا هر دو از دنيا رفتند. آن گاه دادگاه به همين بهانه, پرونده را مختومه اعلام كرد.
اين مقدمه براى آن بود كه مطلب شگفت انگيزى را در راستاى مطالب پيشين, ذكر كنم: سردبير يكى از نشريات ـ كه ارگان يكى از سازمان هاى سياسى نيز هست ـ در آستانه انتخابات مجلس پنجم, در دانشگاهى از وى درباره آن نامه پرسيدند, ايشان در جواب گفت: نامه اى هست, عده اى اصرار دارند كه از امام است وعده اى هم اصرار دارند كه جعلى است و ما نظرى نداريم!
شگفتا! نامه اى كه وزير كشور وقت و عضو هيإت تحريريه پاسدار اسلام, در اختيار اين مجله معتبر مورد توجه امام, قرار داده و مرحوم حاج احمد آقا به دفاع از آن تا مرحله دادگاه پيش رفته, صحت و سقمش براى آقايان ثابت نيست و به عبارت ديگر فرقى ميان اين مجموعه و نهضت آزادى در ادعاى حقيقى يا جعلى بودن نامه نمى بينند!
3ـ يكى از علت هاى اصلى استعفاى دولت موقت آقاى بازرگان, اشغال لانه جاسوسى امريكا و مخالفت شديد ايشان با اقدام دانشجويان مسلمان پيرو خط امام بود و تا آن جا اين مخالفت شديد بود كه با صراحت آنها را ((دانشجويان پيرو خط شيطان)) خواند. همين شخص چند سال پيش نيز در مصاحبه اى با ماهنامه ((كيان)) (شماره 11) بى پروا گفت: ((مردم ايران خسرالدنيا و الاخره شده اند)). كه توهين آشكارى به امت و امام و همه علاقه مندان به انقلاب بود, ولى متإسفانه در برابر اين مواضع, واكنش مناسب به عمل نيامد.
4ـ حدود هشت سال پيش وقتى يكى از كارگزاران سازندگى, طى مقاله اى رسما مسإله ((مذاكره مستقيم)) با آمريكا را در ((روزنامه اطلاعات)) مطرح كرد, كه سخنى به مراتب وقيح تر از مذاكرات لندن بود, باز برخورد شايسته با وى به عمل نيامد, ولى بعدها كه رجايى خراسانى طى يك نامه هشت صفحه اى, توصيه به برقرارى رابطه با امريكا نمود, نسبت به ايشان برخورد مناسب صورت گرفت. البته نبايد ناديده گرفت كه جناحى كه رجايى خراسانى با او كار مى كرد هم قاطعانه با وى برخورد نكرد!
5ـ امام خمينى, معتقد بودند كه اسلام, براى انسان ـ قبل از تولد تا پس از مرگ ـ برنامه دارد, و نظريه حكومتى اسلام, هم ولايت فقيه است, نظريه جدايى دين از سياست را نيز ديدگاهى استعمارى مى دانستند و در واقع اين امور جزو مهم ترين مبانى فلسفه سياسى آن حضرت بود. پس از رحلت معظم له اين ديدگاه هاى نورانى و جاويد مورد حمله كسان بسيارى قرار گرفت, تا آن جا كه كسى در ((روزنامه همشهرى)), شإن ولى فقيه را در حد وكالت معمولى تنزل داد و نويسنده ديگرى, در يكى از نشريات, مشروعيت اولين حكومت علوى تاريخ; يعنى حكومت دومين شخصيت عالم وجود, مولا على(ع) را هم از ناحيه مردم آن عصر مى دانست; يعنى ابراز ديدگاهى بر خلاف اجماع و معتقدات شيعه. فرد سومى هم در مقاله ((مفهوم حكومت دينى)), نظام مبتنى بر ولايت فقيه را ناتوان از اداره جامعه خواند و همو چندى پيش در جلسه خصوصى سياست خارجى آلمان حضور به هم رسانيد, اما دوستان ما در قبال اين همه سكوت كردند, شايد هم مذاكره در پشت درهاى بسته با ژرمن هاى مهربان از نظر ايشان مانعى ندارد و تضعيف ديدگاه هاى حضرت امام ايضا در حيطه تعاطى افكار است و نبايد با آن مخالفت كرد, شايد هم مخالفت با اين كسان به سود جريان به اصطلاح راست تمام مى شود! تازه عده اى هم كه با كمال افتخار مى فرمايند از اول به ولايت فقيه اعتقاد نداشته اند, نه تنها با انتقاد عالمانه با آنها برخورد نمى شود, بلكه در جهلشان تقويت هم مى شوند!
به هر حال, غرض تنبه و يادآورى لغزش هايى بود كه نمى بايست تحقق مى يافتند, ولى اكنون مسائل مهمترى در پيش است كه با طرح يك نمونه اش اين ((گپ سياسى)) را به پايان مى بريم و بر رسيدن بقيه را به فرصت هاى ديگر واگذار مى كنيم و آن مورد اين است كه راستى با گروه هايى چون نهضت به اصطلاح آزادى چه بايد كرد؟
اگر معتقديم در چهارچوب نظام, حق فعاليت قانونى دارند, تكليف نامه قطعى السند امام, درباره ممنوعيت فعاليت آنها, چه مى شود؟ و اگر حق فعاليت ندارند, سرنوشت جامعه مدنى اسلامى موعود, به كجا فرجام مى يابد, و اگر گفته شود نامه امام, مشمول قانون زمان و مكان شده, و اكنون داراى حكم سابق نيست, در اين صورت التزام به آن, التزام هاى ديگرى را نيز در پى خواهد داشت و زبان ما را در بسيارى از موارد خواهد بست.
والسلام على من اتبع الهدى

نكته ها رفت و شكايت كس نكرد
جانب حرمت فرو بگذاشتيم
پاورقي ها:

/

سيماى فرهيختگان اسوه وارستگى



(سيرى در زندگى آيه الله محمد ابراهيم كرباسى)

قسمت دوم

اوضاع نابسامان

قرن سيزدهم هجرى كه حاجى كرباسى در آن به سر مى برد, به دليل وجود كاروانى از
فقيهان و چشمه هاى متعدد انديشه براى دوستداران معرفت اميدوار كننده و نويدبخش
بود زيرا در نيمه اول اين قرن بزرگان و مجتهدينى چون سيد محمد مجاهد, حاج ملا
على نورى, سيد حجه الاسلام شفتى, آقا سيد صدرالدين و دهها تن عالم بزرگوار ديگر به
تدريس و تعليم شاگردان و تإليف آثارى ارزشمند و نيز اصلاح جامعه و حاكميت
ارزش ها مشغول بودند.

در نيمه دوم جمع ديگرى از دانشوران كه اغلب فرزندان دانشمندان نيمه اول قرن
سيزدهم بودند به درس و بحث و مباحثه در علومى چون فقه, اصول و حكمت و ادبيات
پرداختند و بزرگانى در اين زمينه ها تحويل جامعه دادند.

اما از ديدگاهى ديگر جامعه وضع نگران كننده و آشفته اى داشت و به رغم تلاش هاى
علمى و فرهنگى علما, مردمان اين قرن روزگار مرارت بارى را سپرى مى كردند و ملاحظه
اين اوضاع براى انسان هاى وارسته و فقيهان فاضلى چون حاج محمد ابراهيم كرباسى
توإم با ناراحتى بود.

با كشته شدن آغا محمد خان قاجار در 21 ذىحجه سال 1211 هـ.ق فتحعلى شاه بر
اريكه قدرت نشست و مدت 37 سال در موقعيتى بسيار حساس و با سياستى ناقص بر ايران
سلطنت كرد, حرص و طمع يكى از غرايز و جزو سرشت وى بود, روى آوردن به عياشى و
ارضاى اميال و هوس هاى ملوكانه هدف اصلى او در زندگى شاهانه بود.(1)

اختلافات داخلى از يك سو و رقابت بسيار سختى كه ميان دولت هاى بزرگ جهان براى
استثمار و غارت ايران به وجود آمده بود از سوى ديگر بر وخامت اوضاع مى افزود.

بنابراين در عصرى كه آيه الله كرباسى مشغول آگاهى بخشيدن به مردم در امور
اعتقادى و شرعى بود, اين فقيه فهيم متوجه اين واقعيت تلخ بود كه ايران بر اثر
بى كفايتى و سستى دربار و اختلاف شاهزادگان و فرمانداران و به سبب موقعيت سياسى و
جغرافيايى به پهنه سياست بازى جهانى كشيده شده و آلت دست افزون طلبى كشورهاى
استعمارگر شده است.

دولت روس كه در شمال ايران روز به روز قوىتر مى شد از اين موقعيت سوء استفاده
كرد و جنگ هايى را بر ايران تحميل كرد و موجب جدا شدن بخشى از قلمرو كشورى
مسلمان و الحاق آن به روسيه گرديد, عهد نامه گلستان كه بين ايران و روس منعقد
شد آبرو و عزتى را كه ايران در دوران قبل به دست آورده بود بر باد داد.

گروهى از علما و مجتهدان وقتى اين وضع را مشاهده كردند و استقلال سياسى ايران
را خدشه دار ديدند ضمن آن كه مردم را به دفاع از كشور دعوت نمودند خود در اين
نبرد شركت جستند. به رغم اين مجاهدت ها در حالى كه سپاه ايران مشغول فتوحات
افتخارآفرينى بود قرارداد ننگين ديگرى در محلى به نام ((تركمنچاى)) بر ايران
تحميل شد.

گريبايدوف, وزير مختار روس كه براى اجراى برخى مفاد اين عهدنامه به ايران آمد
از در كم خردى, تكبر و تفرعن وارد شد و رفتارهاى ناگوارى از خود بروز داد كه
خشم و تنفر عموم ملت ايران به رهبرى علما را به دنبال داشت.

او كه براى استرداد اسرا و دريافت غرامت به ايران آمده بود به بهانه مزبور
زنانى را كه در گذشته و قبل از جنگ از گرجستان و نواحى ديگر قفقاز به ايران
مهاجرت نموده و به همسرى ايرانيان درآمده و صاحب اولاد بودند مطالبه كرد و عده اى
از آنان را به سفارت برده و در آن جا نگاهدارى مى نمود كه اين اعمال از نظر اهل
اسلام ناپسند آمد.(2)

سكوت كارگزاران حكومتى در مقابل اين حركت ناروا علما را عصبانى كرد و موضوع
مزبور در مساجد و محافل دينى شهرهاى كشور پيچيد به گونه اى كه فقها و مجتهدان از
هر شهرى عازم تهران شدند تا براى جلوگيرى از اين گونه تجاوزات و استرداد زنان
مسلمان و دفاع از حريم خانواده هاى شيعيان اقداماتى به عمل آورند كه محمد
ابراهيم كرباسى از جمله اين علما بود. در تهران مسلمين به رهبرى ((ميرزا مسيح
مجتهد استرآبادى)) كه مرجع تقليد و مورد احترام بود عزم خود را جزم نمودند تا
از مسجد جامع تهران ـ كه ميرزا مسيح امام جماعت آن را عهده دار بود ـ به سوى
سفارت بروند و طى قيامى قهرمانانه اين لكه ننگ را پاك كنند و سفير مختار روس را
ادب نمايند, اين قيام در روز ششم شعبان سال 1244 هـ.ق صورت گرفت.(3)

اما به دليل عناد گريبايدوف و غرورى كه از خود بروز داد در اين ماجرا 38 نفر
از ساكنان سفارت كشته شدند كه خود گريبايدوف در بين آنان بود, همچنين هشتاد نفر
از مردم مبارز طى اين درگيرى خونين به شهادت رسيدند.

دستگاه حكومت قاجار طبق درخواست روس ها و براى تإمين رضايت آنان مجبور شد
رهبر اين قيام; يعنى ميرزا مسيح مجتهد را از تهران اخراج نمايد, ليكن هيچ كدام
از علما ـ كه آيه الله كرباسى و سيد شفتى در بين آنان بودند ـ اجازه ندادند
چنين كارى صورت پذيرد. و وقتى مزدوران قاجار با توفان خشم مردم مواجه شدند حملات
وحشيانه اى را عليه آنان آغاز كردند, سرانجام با مداخله حاج محمد ابراهيم كرباسى
براى جلوگيرى از خونريزى حاج ميرزا مسيح كه لباس مبدل پوشيده بود با محافظ به
طرز مسالمت آميزى از تهران راهى عتبات عاليات گرديد و بدين گونه مرحوم آيه الله
كرباسى از قتل عام مردم توسط دربار قاجار ممانعت به عمل آورد.(4)



مخالفت با بدعت

غيرت در امور دينى و ساعى بودن در دفع بدعت ها و جلوگيرى از اهانت به شريعت
اسلامى از جمله خصلت هاى مرحوم كرباسى بود. وقتى فتحعلى شاه در سال 1250 در اصفهان
فوت كرد نوه اش, پسر عباس ميرزا كه محمد ميرزا نام داشت و در آن زمان حاكم
آذربايجان بود, روى كار آمد.(5)

در ابتداى سلطنت وى گروهى از صوفيان اقتدارى به دست آوردند و به دليل توجه
گروهى از افراد جاهل به آنان بازارشان رونق گرفت و بيم آن مى رفت كه خانقاه در
مقابل مسجد قد علم كند و اين فرقه با ظاهرى فريبنده به بدعت هايى دست بزند,
مرحوم حاجى كرباسى از ادامه اين روند نگران شد و خوف آن داشت كه مبادا اين
مرداب در نظر مردم چشمه اى تصور شود و آنان را گمراه كند.

حاجى كرباسى شخصا به اتفاق گروهى از علما به سمت تهران حركت نمود. جالب اين
كه براى جلوگيرى از ضايع شدن وقت در طول مسير با همراهان به بحث هاى علمى مشغول
بود, زيرا آن مرحوم تحصيل را واجب عينى مى دانست.

كاروان فضيلت به منزل عالم جليل القدر مرحوم آقا شيخ محمد رضا فرزند مولا محمد
بن عاشور كرمانشاهى تهرانى وارد شد. وى از مشاهير علماى تهران بود و خانه اش محل
رفت و شد دانشمندان و خود ملجإ خاص و عام به شمار مى رفت, اين عالم در پنجم
رمضان 1277 هـ.ق در تهران رحلت نمود, پيكرش به نجف اشرف حمل و در وادى السلام در
مقبره هود و صالح دفن شد.(6)

پس از چند روز كه از ديد و بازديد علما و زيارت كسبه و اهالى تهران از
مجتهدان و علما گذشت, محمدشاه به زيارت و ديدار حاجى آمد و جالب اين كه اقتدار
آن فقيه به حدى بود كه بايد شاه به ديدنش بيايد نه آن كه او به طرف مركز حكومت
برود.

حاجى كرباسى پس از اندكى گفت و گو با تغير خطاب به محمد شاه گفت: موجبات
دلتنگى اهل بيت ـ عليهم السلام ـ خصوصا حضرت موسى بن جعفر(ع) را فراهم نكن, شاه
با وحشت گفت: مگر چه كرده ام, آيه الله كرباسى ادامه داد كمتر عالمى را سراغ
داريم كه همچون سيد رشتى باشد و او از نظر برخى خصوصيات همچون جد بزرگوارش امام
هفتم مى باشد جز آن كه درجه عصمت و مقام اختصاصى آن امام را ندارد, كسى كه اين
سيد را اذيت كند جدش را اذيت كرده و جرئت دادن به طايفه اى از صوفيه موجبات
ناراحتى او را فراهم كرده و مراجع تقليد و آيات مكرم از ادامه اين وضع و گسترش
بدعت مزبور به شدت آشفته و خشمگين شده اند.(7)

يكى از وقايع تاريخ عصر كرباسى, قيام مردم اصفهان در سال 1255 هـ.ق عليه حاكم
جابر و ظالم خود خسروخان گرجى است, روشنگرىهاى سيد حجه الاسلام و مرحوم كرباسى در
پيدايش اين قيام موثر بود, محمد شاه كه از اين حركت ترسيده بود شخصا در 22 ذى
الحجه اين سال با قشون بسيار وارد اصفهان شد و در محرم سال بعد برخى از مردم را
كشته و عده اى را زندان نموده و چند نفر را به تهران برد و حكومت اصفهان را به
معتمد الدوله گرجى داد و در رجب سال 1256 هـ.ق به تهران بازگشت, البته وى قصد
بازداشت سيد شفتى و دوست وى يعنى كرباسى را هم داشت كه هيبت معنوى حاج سيد محمد
باقر (سيد شفتى) و كرباسى او را از اين كار منصرف گردانيد.(8)

نقل كرده اند كه زمانى يكى از حكام اصفهان با جناب حاجى كرباسى برخورد
نامناسبى داشت, حاجى وى را نفرين كرد به اندك زمانى منكوب و معزول گشت, پس وى
برايش چنين نوشت:

ديدى كه خون ناحق پروانه شمع را

چندان امان نداد كه شب را سحر كند(9)



آثار

آيه الله كرباسى در علوم و معارف دينى, خصوصا فقه و اصول از اساتيد و صاحب
نظران مسلم شناخته شده و كتاب هاى وى در بين اهل فن اشتهار دارد و برخى از آنها
مورد توجه مجتهدان بعد از او بوده و بر آنها حواشى و شروحى نگاشته اند, تنى چند
از برجستگان عرصه فقاهت و كلام و حكمت از افاضات علمى او بهره ها برده اند كه سيد
محمد شهشهانى ـ از علماى بزرگ اصفهان ـ صاحب تصانيف متعدد در علم فقه و اصول ـ
در ميان آنها بسيار مشهور است.(10)

حاجى كرباسى به اصرار علما و خصوصا استادش ميرزاى قمى رساله اى فارسى در معرفت
ضرورى از احكام شرعى به نگارش درآورد كه آن را ((ارشاد المسترشدين)) ناميد. اين
اثر حاوى فتاوى اوست و شامل مقدمه, چهار مقصد و يك خاتمه مى باشد, حاج ميرزا
ابوالهدى كرباسى (نوه اش) در كتاب ((البدرالتمام)) از اين اثر نام برده و شيخ
آقا بزرگ تهرانى نسخه هاى مخطوطى از آن را ملاحظه نموده است.(11)

چون اين رساله مفصل بود حاجى براى استفاده عموم مقلدان خود برگزيده اى از آن
را تدوين كرد كه تمامى عبادات به جز حج و جهاد را شامل مى شود و آن را
((النخبه)) ناميد, بر اين اثر شيخ مرتضى انصارى (به خط خودش), آيه الله سيد
محمد حسن شيرازى معروف و عده اى ديگر حاشيه نوشته اند.(12)

مجموعه سوال هايى كه از ايشان درباره احكام شرعى و مسايل فقهى پرسيده شده و
نيز فتاوى آن فقيه كه در جواب اين استفتائات آمده است در كتاب مستقلى به نام
((السوال و الجواب فى الفقه والاحكام)) گرد آمده كه نسخه مخطوطى از آن (تحرير
شده در سال 1257 هـ.ق) نزد آيه الله آقا حسين خادمى در اصفهان بوده و شيخ آقا
بزرگ تهرانى آن را ملاحظه نموده است.(13)

چون در عصر اين فقيه بحث هايى درباره تقليد از ميت مطرح بود و مورد سوال مردم
قرار داشت ايشان كتابى در اين باب نگاشت تحت عنوان ((تقليد الميت)).(14)

يكى از نخستين تإليفات ايشان اثرى است در اصول فقه به نام ((الايقاظات)) كه
در ((روضات الجنات)),((بدرالتمام)) و ((تكمله امل الامل)) از آن ياد شده است.
(15)

اما مشهورترين اثر حاجى كرباسى كه از تتبعات و پژوهش هاى علمى وى حكايت دارد,
اثرى است ارزشمند به نام ((اشارات اصول)) در دو مجلد بزرگ كه جلد اول مبادى,
الفاظ و مباحث لغوى را در بر مى گيرد و در مجلد دوم دلائل عقلى و شرعى به طور
مبسوط بررسى شده, اين كتاب در سال 1245 هـ.ق در تهران طبع گرديده است.(16)

آثار ديگر اين فقيه نيكوسرشت عبارت اند از: شوارع الهدايه فى شرح الكفايه محقق
سبزوارى در فقه كه در نسخه اصلى, تقريظ مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطإ (استاد
كرباسى) به خط خودش ديده مى شود.(17)

((منهاج الهدايه الى احكام الشريعه و فروع الفقه)) شامل تمامى مباحث فقهى به
جز حدود, قصاص و ديات, در دو مجلد, اين كتاب در كمال تبحر و تسلط علمى تإليف
شده و حدود بيست سال طول كشيده تا حاجى كرباسى از تصنيف آن فارغ شده است, آقا
محمد مهدى كرباسى (فرزندش) مرحوم كاشف الغطإ و محمد تقى هروى (از شاگردانش) بر
اين اثر شرح نوشته اند. بعد از وفات حاجى به سال 1263 كتاب مورد اشاره به سرمايه
برخى انسان هاى خير در هندوستان به چاپ رسيد.(18)

رساله اى در صحيح و اعم در علم اصول فقه, مناسك حج و… از ديگر نوشته هاى اين
فقيه فرزانه است.



بازماندگان فرزانه

سرانجام اين ستاره آسمان فقاهت در شب پنج شنبه هشتم جمادى الاول سال 1261 هـ.ق
به سراى باقى شتافت.(19) پيكر پاكش در بقعه مقابل مسجد حكيم اصفهان مدفون شد,
اين بقعه به طرز هنرمندانه اى گچ برى شده, ميان آن مرقد حاجى كرباسى است و قبور
برخى از اولاد و احفادش نيز در آن جاست و هم اكنون مزارى معروف و زيارتگاه مردم
است, زمين اين مكان را سيد شفتى در زمان حيات آيه الله كرباسى خريدار نموده و
به وى واگذار كرد.

حاجى كرباسى از خود ده فرزند پسر و دختر بر جاى نهاد كه اغلب آنان از علماى
بزرگ و زهاد عالى مقام اصفهان بوده اند و هر يك از خود آثارى در قلمرو انديشه و
حكمت به يادگار نهاده اند.(20)


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) تاريخ اجتماعى و سياسى ايران در دوره معاصر, سعيد نفيسى, ج1, ص76 و نيز
سفرنامه بارون فيودور كورف, ترجمه اسكندر ذبيحان, ص145.
2 ) فارسنامه ناصرى, حاج ميرزا حسن حسينى فسايى, ج2, ص;737 تاريخ نو, جهانگير
ميرزا, ص121.
3 ) نك ميرزا مسيح مجتهد و فتواى شرف از نگارنده (زيرچاپ).
4 ) نقش روحانيت پيشرو, حامد الگار, ترجمه ابوالقاسم سرى, ص;142 روضه الصفاى
ناصرى ج9, ص712 ـ ;713 ناسخ التواريخ, سپهر, ج1, ص208.
5 ) تاريخ ايران زمين, محمد جواد مشكور, ص339.
6 ) الكرام البرره, شيخ آقا بزرگ تهرانى, ج2, ص654.
7 ) البدر التمام, حاج ميرزا ابوالهدى (كمال الدين) كرباسى,ص13.
8 ) گزارش اين قيام در منابع ذيل آمده است: تاريخ اصفهان و رى, جابرى انصارى,
ص;256 روضه الصفاى ناصرى, ج10, ص;253 ناسخ التواريخ, ج2, ص;100 شرح حال رجال
ايران, مهدى بامداد, ج3, ص109 ـ ;110 بيان المفاخر, ج1, ص183 ـ 185.
9 ) فوائد الرضويه, ص11.
10 ) اصفهان ص266 ـ 267.
11 ) الذريعه الى تصانيف الشيعه, شيخ آقا بزرگ تهرانى, ج اول, ص520 ـ 512.
12 ) همان, ج24, ص90 ـ 91.
13 ) همان, ج12, ص241.
14 ) همان, ج4, ص391.
15 ) همان, ج2, ص507.
16 ) دائره المعارف فارسى, غلامحسين مصاحب, ذيل كرباسى و نيز اصفهان, ص267.
17 ) الذريعه, ج14, ص237.
18 ) الذريعه, ج23, ص180.
19 ) برخى تاريخ فوت او را سال 1262 هـ.ق نوشته اند و در الذريعه هر دو سال
ذكر گرديده است.
20 ) اصفهان, ص267 ـ 268.

/

نگاهى به مساله فقر و فقر زدايى در ايران


مقدمه

واژه فقر به معناى نادارى, تهيدستى و تنگدستى است, ولى مفهوم عام آن به حالتى
گفته مى شود كه نيازهاى فطرى و طبيعى انسان تامين نگردد. با توجه به نيازهاى
مزبور, فقر مى تواند ابعاد مختلفى داشته باشد, نظير فقر معنوى, فقر عاطفى و
روحى, فقر فرهنگى, فقر سياسى, فقر رفاهى و خدماتى, فقر اقتصادى و… اما آنچه
كه به عنوان فقر و فقير بخش عمده اى از ادبيات اين مسإله را به خود اختصاص داده
است ناظر بر پديده فقر اقتصادى و خدماتى است, كه عمدتا توسط صاحب نظران توسعه,
به ويژه اقتصاددانان, جغرافى دانان و جامعه شناسان به آن پرداخته شده است و
موضوع اين مقاله نيز در همين قلمرو قرار دارد.



نسبى بودن فقر

پديده فقر, اساسا امرى نسبى است و به همين دليل هميشه با زندگى بشر همراه
بوده و خواهد بود, مگر اين كه چنان حالتى پيش آيد كه تمام نيازهاى مادى و معنوى
انسان به صورت معيار تعريف شود, سپس جامعه قادر به تإمين آنها در سطح حداقل
معيارهاى تعريف شده باشد. البته چنين وضعيتى از حيث نظرى ممكن است قابل تصور
باشد, ولى از لحاظ عملى تحقق آن بسيار مشكل مى نماياند, و متغيرى كه تحقق اين
آرمان را دچار مشكل مى نمايد, تحول سبك زندگى نوع انسان است كه همواره در حال
تغيير است و سطح جديدى از نيازها را مطرح مى نمايد.
بنابراين, سنجش وجود يا نبود فقر تابعى است از ميزان حجم نيازها و ميزان
امكانات براى برآورده ساختن اين نيازها, كه اگر تعادل و توازن بين آنها وجود
نداشته باشد و بخشى از نيازها قابل تإمين نباشد مى توان گفت كه جامعه دچار فقر
و كمبود است. اگر اين كمبود مربوط به نياز يك فرد يا خانواده باشد, مى توان به
وجود فقر شخصى قائل بود, ولى اگر كمبود در زمينه يك نياز عمومى و جمعى باشد كه
گروهى از جامعه يا تمام آن متضرر گردند, جامعه دچار فقر عمومى است.

نكته اى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه بيان مزبور و نسبى بودن پديده فقر
نبايد بهانه و ابزارى در دست دولت ها و سياستگذاران يك جامعه باشد كه ناتوانى و
عدم احساس مسووليت خود را نسبت به وضعيت رقت بار افراد خود توجيه نمايند و اين
امر نبايد آنها را از تقصيرى كه به عهده دارند, تبرئه نمايد, بلكه بر عكس, آنها
مسووليت دارند در قالب امكانات و منابع خود و يا با تحصيل منابع جديد, برنامه
هاى توسعه اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى را طورى سازمان دهند تا نيازهاى جمعى و
فردى افراد جامعه خود را بهتر از گذشته تإمين نمايند, و شاخص هاى رفاه اجتماعى
را بهبود بخشند و وضع جامعه را ـ چه در مورد نيازهاى عمومى و چه نيازهاى شخصى,
بويژه اقشار آسيب پذير – نسبت به گذشته بهتر نمايند.

توسعه فرآيندى است پويا كه هدف اصلى آن تامين نيازهاى رو به رشد جامعه است.
نيازهايى كه در اثر كثرت جمعيت از يك سو و تحول مستمر سبك زندگى از سوى ديگر, از
خصلت فزايندگى برخوردار است. توسعه اقتصادى ـ اجتماعى و فرهنگى اگر به تإمين
نيازها منجر نگردد, تمام يا بخشى از جامعه را محروم خواهد كرد و در نتيجه فقر,
توسعه خواهد يافت.

تحليل پديده فقر خود, بخشى جداگانه مى طلبد كه در اين مقال نمى گنجد. درباره
ماهيت و علت فقر ديدگاه ها و نظريه هاى مختلفى از سوى جامعه شناسان, جغرافى دانان
و اقتصاددانان ابراز شده است. برخى ويژگى هاى جمعيت را از لحاظ كمى و كيفى, عامل
توليد فقر دانسته اند, نظير ((مالتوس)) جمعيت شناس و اقتصاددان معروف كه به فلسفه
طبيعى فقر معتقد بود و فزونى جمعيت را باعث افزايش فقر مى دانست. برخى بر عكس
نظام هاى سياسى و اجتماعى را عامل توليد فقر مى دانند, ((نظير ژوزئه دوكاسترو))
دانشمند و جغرافى دان معروف برزيلى كه به فلسفه اجتماعى فقر اعتقاد داشت.(1)

برخى نيز فرآيند گوناگونى نظير سياست هاى اقتصادى حكومت ها, نظام اقتصاد
بين الملل و شركت هاى چند مليتى و دولت هاى استعمارى را عامل فقر جوامع معرفى
مى كنند. در كنار عوامل زايش فقر عمومى, عوامل اختصاصى نيز به زايش فقر شخصى و
فردى در خانواده ها كمك مى كنند كه برخى از آنها به ويژگى ها و صفات خود فرد مربوط
مى شود و برخى ديگر به ويژگى ها و صفات جامعه و نظام سياسى حاكم بر آن كه مجموعا
در تعامل با يكديگر به بروز و توليد فقركمك مى رسانند.

توزيع جغرافيايى محروميت و فقر در جهان به گونه اى است كه عمدتا كشورهاى جهان
سوم و عقب مانده در قاره هاى آسيا, افريقا و امريكاى لاتين گرفتار اين مصيبت
هستند و جهان به دو منطقه برخوردار (شمال) و محروم (جنوب) تقسيم شده است. كه
فاصله شاخص هاى اجتماعى و اقتصادى بين آنها خيلى زياد است. علاوه بر اين, در حدود
20% (درصد) (يك پنجم) جمعيت جهان از فقر مطلق, گرسنگى, بيمارى, و بيسوادى رنج
مى برند(2) (در حدود 1/2 ميليارد نفر). و در حدود 30 % (درصد) از نيروى كار 5
/ 2 ميلياردى جهان فاقد شغل مولد هستند.(3) اين فقراى جهان نيز عمدتا در
كشورهاى توسعه نيافته جهان سوم پراكنده اند. در كشورهاى جهان سوم و عقب افتاده
نيز ساخت سياسى ـ اجتماعى و اقتصادى جامعه به گونه اى است كه يك اقليت زير 20%
(درصد), بيشترين بهره مندى را از منابع ملى و نتايج توسعه به خود اختصاص مى دهد و
بيش از 80 %(درصد) جامعه از اين فرصت ها محروم هستند.

جدول زير تفاوت فاحش بين شاخص هاى اجتماعى و اقتصادى جوامع توسعه يافته و
توسعه نيافته را نشان مى دهد و معرف اين واقعيت تلخ است كه سكنه دهكده جهانى تا
چه اندازه از همديگر متفاوت زندگى مى كنند.



جدول مقايسه اى شاخص هاى كشور توسعه يافته و عقب مانده(4)





بررسى ها نشان مى دهد كه پديده فقر به صورت معضل بزرگ جهانى تجلى نموده است و
ابعاد آن روز به روز گسترده تر مى شود. به همين دليل سازمان ملل ناچار شد, ضمن
اين كه دهه 90 را ((دهه توسعه انسانى)) نام گذارى كند, سال 1996م را نيز
((سال بين المللى ريشه كنى فقر)) تعيين نمايد. با اين اميد كه بتواند بر اساس آن
دهه 2006 ـ 1997 را دهه ريشه كنى فقر در جهان معرفى كرده و به دولت هاى عضو
توصيه نمايد اقدام هاى ملى را براى تحقق اين امر انجام دهند.(5)

همزمان با اين تلاش بين المللى دولت جمهورى اسلامى ايران نيز اقدام به تهيه
لايحه اى تحت عنوان ((لايحه فقرزدايى در كشور ج .ا. ايران)) نمود تا بتواند گامى
براى حل معضل فقر در جامعه بردارد .اين اقدام به نوبه خود قابل تقدير است, ولى
سوال اين جاست كه آيا قابليت هاى اين لايحه توانايى حل مسإله فقر را در جامعه
دارد يا خير؟ قرائن و شواهد نشان مى دهد كه اگرچه نتايج اجراى لايحه مزبور ممكن
است, مشكل تعدادى از فقراى جامعه را تخفيف دهد, ولى نخواهد توانست مشكل فقر را
در جامعه حل كند و يا آن را از جامعه بزدايد و ريشه كن كند, زيرا:

1ـ نگاه لايحه به مسإله فقر نگاهى است ايستا و نه پويا, يعنى حجم فقر را در
يك دوره مشخص (مثلا 78 ـ 1375) ثابت در نظر گرفته است, در حالى كه فقر خصلتى
فزاينده دارد و حجم آن متغير است.

2ـ دولت ج .ا.ايران به خصوص پس از پيروزى انقلاب اسلامى تلاش هاى ويژه اى براى
رسيدگى به احوال فقرا انجام داده است كه هر سال نسبت به سال قبل نيز از رشد و
توسعه برخوردار بوده است, ولى نه تنها مشكل حل نشده است, بلكه حجم فقر در جامعه
افزايش يافته است و اثرگذارى مساعدت هاى دستگاه هاى مسوول امدادى, در مقابل موج
فزاينده تورم كاهش يافته است. به عبارتى ديگر تلاش هاى گسترده و وسيع كميته امداد
امام خمينى, بهزيستى و نهادهايى چون بنياد مسكن, بنياد پانزده خرداد و موسسات
بخش خصوصى و غير آن نتوانسته اند, بر اثرهاى فقرزاى امواج تورم پيشى بگيرند و
اين تلاش هاى انسان دوستانه فقط توانسته است به داد كسانى برسد كه زير خط بقا
قرار مى گرفتند و ساير اقشار جامعه كه زير خط فقر قرار داشتند همچنان گرفتار فقر
مزمن باقى مانده اند و حجم آنها نيز همواره افزايش يافته است.

3ـ جامعه فقراى كشور را مى توان به دوگروه تقسيم كرد: گروه اول كه زير خط بقا
قرار دارند و مسإله حيات و مرگ آنها مطرح است و اينها همان هايى هستند كه
معمولا مورد عنايت مساعدت هاى نهادهاى امدادى نظير كميته امداد امام خمينى(ره),
بهزيستى و سايران قرار مى گيرند و گروه دوم آنهايى هستند كه زير خط فقر جامعه
قرار دارند, ولى شرايط زيستى بهترى از گروه اول داشته, اما تحت شرايط فقر مزمن
به سر مى برند.
اين خط فقر معمولا همه ساله براساس شاخص هاى هزينه و درآمد از سوى مركز آمار
ايران و بانك مركزى و يا مراكز دانشگاهى تعيين و اعلام مى شود. بررسى وضع جامعه
در سال هاى اخير نشان مى دهد كه جريان رسوب گروه زيرخط فقر در گروه زير خط بقا و
نيز از گروه بالاى خط فقر به گروه زيرخط فقر ادامه دارد و نسبت آنها پيوسته در
حال افزايش است. بنابراين اين فرضيه محتمل است كه ثمرهاى لايحه فقرزدايى باتوجه
به روند مزبور تنها به گروه اول (زير خط بقا) اختصاص پيدا كند.

4 ـ قريب به 15 % (درصد) جمعيت كشور به گونه اى تحت تكفل كاركنان وابسته به
بخش دولتى قرار دارند كه به هيچ وجه درآمد آنها كفايت از هزينه هاى جارى آنها را
نمى كند. بنابراين جزو فقراى جامعه محسوب مى شوند. علاوه بر آن قدرت خريد آنها بر
رونق اقتصادى جامعه نيز تإثير مى گذارد. وضعيت اشتغال مضاعف گروه سنى فعال
جامعه, معرف وجود فقر عمومى در جامعه است, زيرا دستمزدها و درآمدهاى جامعه
متناسب با ساعات كار متعارف (مثلا هشت ساعت) نيست و اين مشكل در بخش دولتى
بارزتر است و دولت نتوانسته است حقوق و دستمزد كاركنان خود را متناسب با كار
آنها پرداخت نمايد. در نظام حقوق و دستمزد جامعه بايد بين سه متغير; ساعات كار
متعارف روزانه (هشت ساعت) و ميزان حقوق و دستمزد با سطح هزينه براى يك زندگى
متعارف تناسب وجود داشته باشد كه متإسفانه براى شهروندان شاغل در بخش دولتى
چنين توازن و تناسبى وجود ندارد و كارمند دولت ناچار است به طور مضاعف در همان
شغل و يا مشاغل ديگر كار كند و ساعات مربوط به ساير نيازمندىهاى زندگى خود را
به اشتغال مضاعف اختصاص دهد تا حداقل هزينه زندگى خود را تإمين نمايد. اين
پديده عمومى, خود معرف فقر فراگير در جامعه است, و دولت در وهله اول به كادر
شاغل مربوط به خود اجحاف مى نمايد. اين وضعيت, يعنى تلاش شغلى مضاعف, متإسفانه
دامنگير ساير اقشار بخش خصوصى نيز مى باشد كه از سويى حكايت از فقر عمومى دارد و
از ديگر سو مويد بيمار بودن سيستم اقتصادى و نظام حقوق و دستمزد جامعه است.
بنابراين, لايحه فقرزدايى به هيچ وجه قادر به حل اين مشكل فراگير نخواهد بود.

5 ـ لايحه مزبور از حيث نامگذارى بايد تغيير نمايد, زيرا فقرزدايى فرايندى است
كه در چارچوب برنامه هاى كلى توسعه اقتصادى, اجتماعى و فرهنگى قابل حل است و نه
در قالب يك فعاليت خاص در كنار كاركردهاى سياست ها و برنامه هاى توسعه ملى,
بنابراين بهتر بود عنوان اين لايحه را ((لايحه كمك به فقرا و نيازمندان)) تعيين
مى كردند و نه لايحه ((فقرزدايى)).

6ـ هرتلاش در زمينه فقرزدايى بايد در درجه اول, عوامل زايش فقر را هدف قرار
دهد و به عبارتى با ((علت)) هاى توليد فقر برخورد نمايد, نه با خود فقر و
جلوه هاى آن به عنوان ((معلول)). لايحه فقرزدايى مزبور بيشتر معلول را هدف قرار
داده و كمتر به علت ها پرداخته است. در تحقيقات انجام شده, پيرامون علل فقر فردى
و جمعى و مشخصا عوامل زير معرفى شده اند كه با واسطه يا بدون واسطه مولد فقر در
جامعه هستند:
كاستى بنيادهاى زيستى و توزيع نامتعادل آن در كشور, كاستى خدمات عمومى, كاستى
سرمايه هاى فيزيكى, تورم سياست هاى اقتصادى آزادسازى, حوادث و ناامنى طبيعى و
اجتماعى, فقر والدين و تسلسل فقر, فقدان شغل درآمدزا, محيط زيست آلوده, كمى يا
فقدان امكانات بهداشتى و درمانى, سوء تغذيه, بيسوادى يا كم سوادى, ضعف مهارت,
قدر گرايى منفى, جمعيت زياد, آرزوهاى محدود و نظايرآن.(6)

از اين رو چنانچه تلاش ها متوجه ريشه كنى يا كم اثركردن كاركرد عوامل مزبور
نباشد, يقينا نتيجه مثبت و مفيدى در پى نخواهد داشت و برخورد با عوامل مزبور
مستلزم دگرگون كردن ساختار برنامه هاى توسعه اقتصادى و اجتماعى است تا در قالب
سياست ها و خط مشى ها و طرح هاى اجرايى برنامه هاى توسعه, عوامل مزبور ريشه كن شده
يا اثر آنها خنثى گردد.

بنابراين دولت بايد دو حركت همزمان را براى برخورد با پديده فقر در جامعه
تداوم بخشد:

اول, حركت فقرزدايى از طريق تحول در برنامه ريزىهاى توسعه اقتصادى و اجتماعى و
فرهنگى و ادغام آن در برنامه هاى توسعه.

دوم, حركت كمك به فقرا و مستمندان جامعه كه به هر دليلى ممكن است, از قبل
وجود داشته يا به وجود آيد. اين حركت جزئى از حركت اول بايد نگريسته شود و
نبايد همه مإموريت ها را از آن انتظار داشت و در حقيقت آن كه مسوول زدايش پديده
فقر است كليت برنامه هاى توسعه كشور است كه به وسيله دولت ها تهيه, تدوين و اجرا
مى گردد.


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ـ كتابى, احمد, نظريات جمعيت شناسى, چاپ اول, تهران, 1364, ص84 و 140.
2 ـ پطروس غالى, پطروس, دستور كار براى توسعه مركز اطلاعات سازمان ملل در
ايران, تهران, 1373, ص10.
3 ـ همان, ص 12.
world population data sheet , population Reference Bureav u.s.A , 1995.
1995 -4
The world Almanac 1996 , world Almanac BooKs , New Jersey , 1996. -5
6 ـ حافظ نيا, محمدرضا, شناخت عوامل فقر خانواده هاى تحت پوشش كميته امداد
امام خمينى(ره), گزارش شماره 9, دفتر مركزى امداد, تهران, 1372, ص91.

/

پاسدارى از حريم عقايد



سيره امام حسن عسكرى(ع)

اشاره

بدون ترديد يكى از مسووليت ها و وظايف مهم بزرگان و دانشمندان متعهد, حفاظت از
سنگر عقايد و معارف اسلام از دستبرد تحريف و تغيير, و به تبع آن مبارزه و ستيز
با راهزنان فكر و انديشه اسلامى است, چرا كه سكوت و تساهل در برابر آنها, علاوه
بر اين كه موجب تزلزل انديشه مردم در اصول و اركان دين و تحريف حقايق مى گردد,
نوعى كتمان حقيقت نيز در پى دارد و انسان را مشمول اين آيه مى سازد كه: ((ان
الذين يكتمون ما انزلنا من البينات والهدى من بعد ما بيناه للناس فى الكتاب
اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون;(1) كسانى كه دلايل روشن و وسيله هدايتى را
كه نازل كرده ايم, بعد از آن كه در كتاب براى مردم بيان نموديم, كتمان كنند, خدا
آنها را لعنت مى كند و همه لعنت كنندگان نيز آنها را لعن مى كنند)).

سيره امامان(ع) ابعاد گوناگونى دارد. يكى از ابعاد مهم زندگى آنها دفاع از
حريم حرمت عقايد, معارف و فرهنگ اسلام ناب بوده. آنها در اين رهگذر كوشش فراوان
كردند, حتى در سخت ترين اوضاع, در برابر تحريف گران و راهزنان طريق عقيده
مى ايستادند, و به عالمان شيعه تإكيد مى ورزيدند كه در حفظ مرزهاى عقايد و فرهنگ
اسلام سر از پا نشناسند, و تا آخرين توان بكوشند, تا آن جا كه امام باقر(ع)
فرمود: ((علمإ شيعتنا مرابطون فى الثغر الذى يلى ابليس و عفاريته يمنعونهم عن
الخروج على ضعفإ شيعتنا, و عن ان يتسلط عليهم ابليس و شيعته النواصب, الا فمن
انتصب كان افضل ممن جاهد الروم والترك والخزر الف الف مره لانه يدفع عن اديان
محبينا و ذلك يدفع عن ابدانهم;(2) دانشمندان پيروان ما همانند مرزدارانى هستند
كه در برابر ابليس و لشكرهايش صف كشيده اند, و از حمله ورى آنها به شيعيان ما كه
توانايى دفاع از خود را ندارند جلوگيرى مى كنند, و نيز از تسلط ابليس و پيروان
ناصبى او بر آنها جلوگيرى مى نمايند. آگاه باشيد ارزش آن دانشمندان شيعه كه چنين
خود را در معرض دفاع قرار داده اند, هزار هزار بار بالاتر از سپاهيانى است كه در
برابر هجوم دشمنان اسلام از كفار و روم و ترك و خزر, پيكار مى نمايند. زيرا
دانشمندان شيعه نگهبانان عقايد و فرهنگ اسلام, و مدافع دين دوستان ما هستند, در
حالى كه مجاهدان, حافظ مرزهاى جغرافيايى مى باشند)).



حفاظت از مرزهاى معارف اسلام

امام حسن عسكرى(ع) چه در عصر پدر, و چه در دوران شش ساله امامت خود (از سال
254 تا 260 هـ.ق) علاوه بر طاغوت ستيزى, همواره با فرقه هايى كه به نام اسلام,
اسلام ناب را تحريف مى كردند ـ مبارزه مى كرد, و به طور مكرر در مورد خطر آنها به
شيعيان خود هشدار مى داد. آن حضرت در اين راستا, بسيار كوشيد, و با موضع گيرىهاى
قاطع در برابر آنها, به افشاگرى پرداخت و از گسترش افكار ناراستين آنها جلوگيرى
كرد, چرا كه وجود آنها سد بزرگى فرا راه تعميق و گسترش در رشد اسلام ناب بود, و
از سوى ديگر باعث تقويت دشمنان و طاغوت ها مى شد و در نتيجه آب به آسياب دشمن
مى ريخت.

امام حسن عسكرى(ع) با جاذبه و دافعه نيرومند, دوستان خالص و دانشمندان كارآمد
را به سوى خود جلب مى كرد, و مخالفان و منحرفان دوست نما را كه بر ريشه معارف
اسلام تيشه مى زدند به شدت دفع مى نمود, براى دريافتن اين مهم در سيره امام حسن
عسكرى(ع) نظر شما را به چند فراز جلب مى كنيم:

1ـ فارس بن حاتم, يكى از بدعت گزاران بود. جمعى گرداگرد او را گرفته بودند, او
با تحريف حقايق, مطالبى را به نام معارف اسلام بدانها مىآموخت, وى به تذكرات
امامان و علماى شيعه اعتنا نكرده و از كار خود دست نكشيد. سرانجام ابوجنيد, به
دستور محرمانه امام هادى(ع) او را به هلاكت رساند.

در پى اين عمل شجاعانه, امام هادى(ع) براى ابوجنيد, حقوق ماهيانه تعيين كرد.
پس از شهادت امام هادى(ع), امام حسن عسكرى(ع) به خصوص دستور داد كه حقوق
ماهيانه او را مانند سابق بپردازند, حتى در اين مورد براى يكى از نمايندگانش
نامه نوشت, به اين ترتيب براى نابودى بدعت و بدعتگزار, جديت مى نمود.(3)

2ـ امام حسن عسكرى(ع) شنيد شخصى به نام ((احمد بن هلال)) با خودنمايى و الفاظ
بازى فريبنده اى به عقيده صاف شيعيان مى تازد و با صوفى بازى و كج انديشى, عقيده
مردم را متزلزل مى كند, با اين كه بعضى مى خواستند او را درستكار و پاكدل و پارسا
معرفى كنند و مى گفتند: او 54 بار پياده براى انجام حج به مكه رفته است و…
امام حسن عسكرى(ع) با قاطعيت براى نمايندگانش در عراق نوشت: ((احذروا الصوفى
المتصنع; از آن صوفى ساختگى و دروغين, دورى كنيد)).

باز عده اى واسطه شدند تا بلكه فكر امام حسن(ع) را در مورد احمد بن هلال تغيير
دهند, امام با كمال صراحت بدون هيچ گونه ابهام فرمود: ((امر ما در مورد احمد بن
هلال كه خدايش او را نيامرزد, به شما رسيد, خداوند گناهان او را نمىآمرزد, و
لغزش او را پس نمى گيرد, او بدون كسب رضايت و نظريه ما, با استبداد رإى در امور
ما دخالت كرده است, و مطابق هوس هاى نفسانى خود رفتار مى كند, خداوند اراده كرده
كه او را به دوزخ بفرستد, ما صبر مى كنيم تا خداوند بر اثر نفرين ما, عمر او را
كوتاه كند)).(4)

3ـ امام حسن(ع) در سرزنش صوفيان و صوفى مسلكان, آن چنان برخورد شديدى مى كرد
كه در ضمن گفتارى كه به منزله بيانيه اى براى همه شيعيان در تمام اعصار بود,
چنين نوشت: ((الا انهم قطاع طريق المومنين, والدعاه الى نحله الملحدين, فمن
ادركهم فليحذرهم, وليصن دينه و ايمانه; آگاه باشيد آنان راهزنان طريق مومنان
هستند, و مردم را به راه ملحدان و منكران دين فرا مى خوانند, هر كس كه با آنها
رو به رو شود, بايد قطعا از آنها دورى كند, و دين و ايمان خود را از گزند آنان
حفظ نمايد)).(5)



موضع گيرى در برابر منكران خدا و دوگانه پرستان

اسحاق كندى, يكى از منكران اسلام و قرآن بود, و به عنوان دانشمند و فيلسوف
عراق در بين مردم شهرت داشت, مخالفت او با اسلام به اندازه اى بود كه تصميم گرفت
كتابى بر ضد قرآن بنويسد و به پندار خود تناقضات قرآن را در آن بيان كند.

امام حسن عسكرى (ع) از اين موضوع اطلاع يافت. يكى از شيعيانش را كه شاگرد
اسحاق كندى در علوم ادبى و غير مذهبى بود, به حضور طلبيد, او به محضر امام آمد.
امام حسن(ع) به طور محرمانه و خصوصى به او فرمود: ((سخنى به تو مىآموزم, نزد
اسحاق كندى برو و همين سخن را به او بگو, البته نه بدون مقدمه, بلكه نزد او برو
(با برنامه از پيش طرح شده) او را در كارى كه بر ضد قرآن شروع كرده, كمك كن.
وقتى كه با او دوست خصوصى و مإنوس شدى, به او بگو سوالى به نظرم آمده مى خواهم
آن را از شما بپرسم, او مى گويد بپرس, آن گاه به او بگو: ((اگر گوينده قرآن
(خداوند) نزد تو آيد, آيا ممكن است كه بگويد مراد من از آيات قرآن, غير از آن
معنايى است كه تو گمان كرده اى, بلكه منظور من معناى ديگرى است))؟!

اسحاق مى گويد: آرى چنين امكانى دارد.

در اين هنگام به او بگو: ((تو چه مى دانى, شايد منظور خداوند از آيات قرآن,
غير از آن معانى باشد كه تو مى پندارى)).

شاگرد مطابق دستور امام حسن(ع) نزد اسحاق كندى رفت, و مدتى او را در كارش
يارى رساند, به طورى كه كاملا با او مإنوس شد, تا اين كه در فرصتى به او گفت:
((استاد! آيا ممكن است كه خداوند غير از اين معنايى را كه تو از آيات قرآن
فهميده اى اراده كرده باشد))؟

استاد فكرى كرد و سپس گفت: سوال خود را دوباره بيان كن. شاگرد سوالش را تكرار
كرد.

استاد گفت: ((آرى ممكن است كه خداوند اراده معانى ديگرى غير از معناى ظاهرى
كه ما مى فهميم, كرده باشد)).

سپس به شاگرد گفت: اين سخن را چه كسى به تو ياد داده است؟ شاگرد پاسخ داد: به
دلم افتاد, و از تو پرسيدم. استاد گفت: اين كلام بسيار ارجمند و عميقى است كه
بعيد است از ناحيه تو باشد.

شاگرد گفت: اين سخن از امام حسن عسكرى(ع) است, استاد گفت: ((اينك حقيقت را
گفتى, چنين مسايلى جز از خاندان نبوت شنيده نمى شود)). آن گاه استاد درخواست آتش
كرد, و تمام آنچه را كه درباره وجود تناقض در قرآن, تإليف كرده بود سوزانيد و
نابود كرد.(6)

در فراز ديگرى از زندگى امام حسن عسكرى(ع) مى خوانيم: يكى از مسلمانان كه پدرش
دوگانه پرست بود, در ضمن نامه اى, از امام حسن(ع) خواست تا براى پدر و مادرش دعا
كند. امام حسن(ع) در پاسخ او نوشت: ((رحم الله والدتك, والتإ منقوطه;(7)
خداوند مادرت را رحمت كناد, آگاه باش كه تإ واژه والده دو نقطه دارد)). يعنى
خيال نكنى كه به جاى تا, يإ است و براى پدرت نيز دعا كرده ام نه, فقط براى
مادرت دعا كردم, چرا كه براى دو گانه پرستان دعا نمى كنم.



برخورد شديد با واقفيه و غلات

واقفيه فرقه اى بودند كه به هفت امام اعتقاد داشتند و امامت امامان بعد از
امام كاظم(ع) را قبول نداشتند. غلات گروه ديگرى از كژانديشان و تندروها بودند كه
امامان را بيش از حد خود بالا مى بردند, و در فكر و روش بر خلاف امامان(ع) حركت
مى كردند. امام حسن(ع) با آنان برخورد شديد نمود, آنها را از خود طرد كرد, و
شيعيان را از هرگونه گرايش و تمايل به آنها برحذر داشت, و با كمال صراحت از
آنها بيزارى جست, در اين رهگذر نظر شما را به دو حديث زير جلب مى كنم:

يكى از شيعيان كه در قسمت غرب ايران[ كرمانشاه و اطراف آن] مى زيست براى امام
حسن(ع) در ضمن نامه اى چنين نوشت: ((نظر شما درباره واقفيه چيست؟ آيا آنها را از
خود مى دانيد, يا از آنها بيزارى مى جوييد))؟

امام حسن(ع) در پاسخ او چنين نوشت: ((آيا نسبت به عمويت (كه از واقفيه است)
ترحم مى كنى؟ خدا او را رحمت نكناد, از او بيزارى بجوى. من در پيشگاه خدا از
گروه واقفيه بيزارم. آنها را به دوستى نگير. از بيمارانشان عيادت نكن, و در
تشييع جنازه آنها شركت منماى, هرگز بر جنازه آنها نماز نخوان…)).(8)

و در سرزنش غلات و تندروها در ضمن نامه اى نوشت: ((من شما را افرادى افراطى
مى دانم كه در پيشگاه خدا, دسته جدا كرده ايد و در نتيجه در خسران و هلاكت
افتاده ايد. هلاكت و عذاب از آن كسى است كه از اطاعت خداوند سرپيچى كند و نصيحت
اولياى خدا را نپذيرد, با اين كه خداوند به شما فرمان داده كه از خدا و رسول و
اولى الامر, اطاعت كنيد)).(9)



موضع گيرى امام حسن (ع) در برابر طاغوت ها

امام حسن(ع) در مدت شش سال امامت خود; يعنى از سال 254 تا 260 هـ.ق, با سه
طاغوت رو به رو بود كه عبارتند از: 1ـ معتز عباسى; 2ـ مهتدى; 3ـ معتمد
(سيزدهمين, چهاردهمين و پانزدهمين خليفه عباسى), در اين مدت به سبب پاسدارى از
اساس تشيع و اركان اسلام, از گزند آن ياغيان خودكامه, همواره با آنها درگير بود,
از اين رو, آن حضرت و يارانش هميشه در زندان هاى مختلف تحت شكنجه هاى طاقت سوز
قرار داشتند, و در خطر و خفقان بسيار شديد بودند, به طورى كه در مورد امام حسن
عسكرى(ع) نيز همچون جدش امام كاظم(ع) گفته مى شد: ((لا يزال ينتقل من سجن الى
سجن; همواره از زندانى به زندان ديگر, منتقل مى شد)).

معتز عباسى رسما به مإمور جلادش سعيد حاجب, چنين فرمان داد: ((اخرج ابا محمد
الى الكوفه ثم اضرب عنقه فى الطريق; ابومحمد (حسن عسكرى) را به سوى كوفه بيرون
ببر و در مسير راه (در جاى خلوت) گردنش را بزن)).(10)

امام حسن(ع) در عصر خلافت معتمد عباسى (256 ـ 279 هـ ق) مدتى در زندان صالح بن
وصيف بود, زمانى در زندان على بن نارمش و زمانى ديگر در زندان نحرير به سر
مى برد, حتى در زندان جاسوسى را بر او گماشته بودند, تا گفتار و رفتار آن حضرت
را گزارش دهد. ابوهاشم جعفرى, يكى از ياران آن حضرت مى گويد: با چند نفر در
زندان بودم, ناگاه امام حسن(ع) را وارد زندان كردند, در اين هنگام شخص بيگانه اى
كه از گروه ((جمحى)) بود, زندانى شده بود و ادعا مى كرد كه از علويان است, امام
حسن(ع) در غياب او, به يارانش كه در زندان بودند, فرمود: ((اين مرد جمحى از شما
نيست, از او برحذر باشيد, آنچه را گفته ايد در نامه اى نوشته و آن را در ميان
لباس هايش پنهان كرده است تا آن را به خليفه برساند)). يكى از حاضران لباس هاى او
را جستجو كرد, همان نامه را يافت كه مطالب خطرناكى در مورد زندانيان در آن
نوشته شده بود.(11)

راز آن همه فشارها, و آن همه زندانى شدن ها و سرانجام مسموم شدن و شهادت
امام(ع) چيزى جز اين نبود كه آن حضرت در حراست و حفظ اسلام از دستبرد تحريف ها و
گزند طاغوت ها, تا آخرين توان خود مى كوشيد, و سرانجام جانش را در اين راه فداى
اسلام كرد. او براى حفظ اين آرمان مقدس, همواره با شيعيان تماس داشت, و در همه
جا نمايندگانش حضور داشتند, و نامه هاى آن حضرت همواره به آنها مى رسيد. ارتباط
شيعيان با نمايندگان مخفى او برقرار بود. از سوى ديگر مطابق روايات بسيار, همه
مسلمانان مى دانستند كه حضرت قائم(عج) درهم كوبنده كاخ طاغوت ها, و احياگر آيين
ناب اسلام, از نسل آن حضرت است. از اين رو, نسبت به او احساس خطر بيشترى مى كردند.
محدث قمى در اين باره مى نويسد:

((سه نفر از خلفاى عباسى تصميم بر كشتن امام حسن(ع) گرفتند, زيرا به آنها خبر
رسيده بود كه حضرت مهدى(عج) از صلب او ظاهر مى شود)).(12)

آرى امامان(ع) اين چنين براى حفظ كيان دين, پافشارى نموده و رنج ها و مرارت ها
را تحمل مى كردند, ما نيز به پيروى از آنها بايد در اين راستا كوشا و جدى باشيم,
و هرگونه بى تفاوتى را از خود دور سازيم.


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) بقره (2) آيه159.
2 ) ابى منصور, احمد بن على ابن ابى طالب طبرسى, احتجاج طبرسى, ج1, ص155.
3 ) شيخ مفيد, محمد بن محمد بن نعمان, ترجمه ارشاد, ج2, ص343.
4 ) علامه محمد باقر مجلسى, بحار, ج50, ص218.
5 ) محقق اردبيلى, حديقه الشيعه, ص592.
6 ) شيخ عباس قمى, انوار البهيه, ص349.
7 ) شيخ حر عاملى, اثباه الهداه, ج3, ص312.
8 ) على بن عيسى اربلى, كشف الغمه, ج3, ص312.
9 ) سيد محمد كاظم قزوينى, الامام الحسن العسكرى من المهد الى اللحد, ص81.
10 ) ابن شهر آشوب, مناقب آل ابى طالب, ج4, ص432.
11 ) امين الاسلام طبرسى, اعلام الورى, ص354.
12 ) محدث قمى, انوار البهيه, ص490.

/

عبوديت جوهره و هدف رهبرى امام خمينى قدس سره


ويژگى هاى رهبرى حضرت امام خمينى(س) و نقش عظيمى كه در احياى اسلام و تفكر دينى
ايفا كرد, ريشه در جهان بينى اسلامى و اصل توحيد و عبوديت حق دارد و با توجه به
اين اصل و شناخت اين ريشه است كه آن ويژگى ها و ابعاد شخصيتى امام قابل شناخت و
تبيين مى شود و بدون آن هرگونه تلاش در اين زمينه ناقص و بى فرجام است.

شناخت مبدإ و معاد و فلسفه آفرينش جهان و انسان, بعثت انبيا و رسول خاتم(ص)
و اتمام و تكميل نبوت به وسيله امامت و ضرورت حكومت اسلامى و جايگاه و نقش ولايت
فقيه در آن, شرايط احراز رهبرى و مقام ولايت و حجيت ادله اربعه (كتاب, سنت, عقل
و اجماع) به عنوان منبع صدور احكام در مورد موضوعات و حوادث واقعه, براى تبيين
تفكر دينى و نقش رهبرى امام راحل, يك ضرورت قطعى است.

آنچه در اين زمينه طرح مى شود صرفا ويژگى هاى يك شخص نيست. بلكه اشاراتى است به
بخشى از زواياى مكتب توحيد و ترسيمى است از شخصيت انسانى كه در اين مكتب شكل
گرفته و در نتيجه نمودهايى است از رهبرى اسلامى كه شعاع آن تمام سطوح مديريت را
در نظام اسلامى به گونه اى متناسب در بر مى گيرد.



از منظر بينش الهى

خداوند متعال: آغاز و پايان هستى است ((هو الاول و الاخر)).(1)

ـ آغازگر آفرينش و بازگرداننده آن است: ((الله يبدوا الخلق ثم يعيده)).(2)

ـ مالك حقيقى ملك هستى است: ((قل اللهم مالك الملك توتى الملك من تشإ و تنزع
الملك ممن تشإ)).(3)

ـ ملك هستى مخصوص اوست: ((له الملك))(4) و در دست او است: ((بيده الملك)).
(5)

ـ هيچ كس را امكان فرار از قلمرو حكومت او نيست: ((و لايمكن الفرار من
حكومتك)).(6)

ـ خورشيد و ماه و ستارگان در تسخير فرمان اويند, خلق و امر مخصوص او است:
((والشمس والقمر والنجوم مسخرات بامره الا له الخلق والامر)).(7)

ـ فرمان و تدبير همه چيز به دست اوست: ((فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى و اليه
ترجعون)).(8)

ـ همه چيز در اختيار و تسخير فرمان اوست: ((لله الامر جميعا)).(9)

ـ تمام جهان هستى از آسمان ها(10) و زمين تا هر چه و هر كه در آنهاست و از
كهكشان ها و منظومه شمسى تا ذرات اتم و سلول هاى بدن انسان به اراده خداوند و بر
اساس مدارى كه او پى افكنده است, همواره راه اطاعت از فرمانش را مى پويند و
تسبيح گوى اويند: ((ان من شىء الا يسبح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم))(11) و
پيشانى تسليم بر سجده درگاهش مى سايند: ((و لله يسجد ما فى السموات و ما فى
الارض)).(12)

در فضاى اين حقيقت حاكم بر هستى بزرگ, چگونه مى توان پنداشت كه انسان اين جزء,
بسيار كوچك از هستى, عبث و بى هدف پا به عرصه هستى گذاشته است؟ : ((افحسبتم انما
خلقناكم عبثا و انكم الينا لاترجعون)).(13)

آيا انسان مى تواند خود را تافته اى جدا بافته از كل هستى هدفدار و قانونمند,
گمان كند كه يله و رها واگذارده شده است؟! ((ايحسب الانسان ان يترك سدى))؟(14)

در حالى كه هر آنچه در آسمان ها و زمين است تسليم اراده و فرمان آفريدگار
هستى اند: ((له اسلم من فى السموات والارض)).(15)

حقيقت در مورد انسان نيز كاملا روشن است, همان خدايى كه خالق هستى و آفريدگار
انسان است, يگانه هدف از خلقت انسان را عبادت حق دانسته است: ((و ما خلقت الجن
والانس الا ليعبدون))(16) و هم او كه امر و خلق مخصوص اوست, تنها مإموريت انسان
را در بندگى خالص خدا دانسته: ((و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له
الدين))(17) و در حالى كه حكومت را فقط مخصوص به خود اعلام مى فرمايد, انسان را
فرمان داده كه جز او را نپرستند و اين است دين استوار لكن اكثر مردم نمى دانند:

((ان الحكم الا الله امر ان لا تعبدوا الا اياه ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس
لايعلمون)).(18)

جالب است كه در بسيارى از آيات كه درباره خلقت عالم, و اين كه حكم و ملك و
ملكوت ويژه خدا است به صورت خاص انسان را مخاطب قرار داده و رجعت اجتناب ناپذير
او را به سوى خدا مورد تإكيد قرار داده است: ((اليه ترجعون)).(19)

آرى مشيت الهى در مورد انسان اين گونه تعلق گرفته است كه علاوه بر تبعيت قهرى
در قلمرو تكوين الهى, با برخوردارى از كشش هاى دو گانه خاكى و ملكوتى, غرائز
حيوانى و فطرت هاى متعالى و نيروى عقل و اراده, امكان انتخاب و زمينه تكليف
پذيرى در حيطه تشريع را داشته باشد: ((انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتليه
فجعلناه سميعا بصيرا))(20) پس انسان مى تواند با بهره گيرى از هدايت تكوينى و
تشريعى خداوند, همساز با مجموعه هستى, صراط مستقيم عبوديت حق را پيموده و عملا
سپاسگزار نعمت هاى الهى باشد و يا آن كه با سرپيچى از فرمان خدا, راه كفر را
پيشه ساخته و از كاروان هستى جدا افتد: ((انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما
كفورا)).(21)

تعمق در آيات قرآنى و مطالعه بيشتر روى ديدگاه هاى اسلام درباره خدا, جهان و
انسان; به خوبى تضاد عميق بين مبانى و اهداف آيين مقدس اسلام را در برابر بينش و
مبانى و اهداف الحادى و مادى به ويژه آنچه در غرب حاكم است روشن و آشكار مى سازد.
غربى كه با قرار دادن انسان به جاى خدا ((اومانيسم)) و آزاد پنداشتن وى از
بندگى خدا, او را در بند شكم و شهوت و در چاه تاريك طبيعت و عالم ماده زندانى و
ساقط و انسانيت و حيات طيبه و سعادت جاودانه انسان را به پاى سرمايه و سود و
متاع حيوه دنيا(22) قربانى كرده است. در حالى كه از نظر اسلام انسان با بندگى حق
و پيوند با مبدإ عزت, قوت و كمال مطلق است كه مى تواند از همه بندهاى عالم
طبيعت رهايى يافته و به آزادى راستين دست يابد و به اوج آسمان كمال و قله
انسانيت صعود كند.



رسالت رهبران الهى

پيامبران براى استقرار عدالت در جامعه بشرى مبعوث شدند: ((لقد ارسلنا رسلنا
بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط)).(23) اما هدف
برتر بعثت كه عدالت جزيى از آن هدف و زمينه ساز تحقق آن است همانا دعوت و هدايت
مردم به بندگى و عبوديت حق است كه همواره ملازم با نفى و اجتناب از طاغوت بوده
است. ((و لقد بعثنا فى كل امه رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت)).(24)

اين هدف مشخصا منطبق با فلسفه خلقت(25) و يگانه مإموريت انسان در مسير زندگى
اوست.(26) و شعار لا اله الا الله به عنوان دژ استوار دين و عصاره مكتب توحيد(27)
با نفى غير خدا راهگشاى همين هدف براى فلاح و رستگارى انسان مى باشد.(28)

تلاش براى هدايت انسان ها به سوى بندگى خدا و اطاعت محض از او كه فلسفه خلقت
انسان و همسو و هماهنگ با مجموعه سير هستى است بدون محو موانع از قبيل طواغيت و
مترفين و ايجاد مقتضيات در مسير زندگى شخصى و اجتماعى بشر ميسور نيست و لازمه
اين امر تشكيل حكومت اسلامى است. همان گونه كه پيغمبر اكرم(ص) به آن اقدام نمود.


رهبر و حاكم در حكومت اسلامى يا به طور مشخص مانند پيغمبر و امامان معصوم ـ
عليهم السلام ـ منصوب مى شود, يا بر اساس معيارها و ضوابطى كه شارع مقدس تعيين
فرموده و همان مشخصه هاى عبوديت است, در زمان غيبت, شناخته مى شود(29) و با گزينش
و پذيرش از مجارى شرعى و توسط مردم, در جايگاه رهبرى استقرار مى يابد.

معيارها و شرايط احراز رهبرى در زمان غيبت, مرتبه اى متنزل از همان ويژگى هاى
پيغمبر و امام معصوم است و حدود وظايف و اختيارات وى نيز به طور كامل و در
امتداد وظايف و اختيارات پيامبر و امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ برگرفته و
منبعث از مبدإ حق مطلق جل و علا است.
ولى فقيه همچون امام و پيغمبر هيچ گونه رإى و خواسته اى كه از غير خدا نشإت
گرفته باشد, ندارد و در حقيقت, ولايت فقيه, ولايت فقه و فرامين الهى و عدالت و
جامعيت است كه در شخص واجد شرايط متبلور شده است و همان گونه كه براى شخص غير
جامع شرايط هيچ گونه ولايتى متصور نيست, زوال شرايط در ولى فقيه موجب سلب ولايت
از وى شده و خود به خود از اين مقام منعزل مى شود و مردم نمى توانند از او پيروى
كنند. اين در حالى است كه عدم شناخت و پذيرش مردم نيز در مقام ثبوتى و جايگاه
حقيقتى مقام ولايت تإثيرى ندارد و طبيعى است كه در عين حال, اعمال ولايت منوط به
پذيرش مردم و تشكيل حكومت اسلامى است; همان طور كه پذيرش و عدم پذيرش مردم در
واقعيت مقام پيغمبر و امام معصوم ـ عليهم السلام ـ تإثيرى نداشته و حضرت
اميرالمومنين(ع) امام و رهبر است چه آن گاه كه خانه نشين است و چه زمانى كه كار
رهبرى جامعه را عهده دار مى شود.

هرچند ممكن است براى رهبرى و مديريت تعاريف جداگانه اى مطرح باشد اما به نظر
مى رسد اين دو مفهوم ضمن اين كه داراى مشتركاتى مى باشند رهبرى درسطح خود نوعى
مديريت عالى است و مديريت نيز با توجه به سطوح و مراتبش در حدى با رهبرى نسبت
به زير مجموعه آميخته مى باشد. به همين جهت آنچه در اين مبحث مطرح مى شود ناظر به
هر دو عنوان است و صرف نظر از مراتب هر يك, به عنوان وجه مشترك رهبرى و مديريت
ملحوظ شده است.

به هر حال رهبرى و مديريت در نظام اسلامى ثبوتا و اثباتا مبتنى بر ضوابط و
معيارهاى الهى است كه بدون شناخت دقيق معيارها و تطبيق دقيق آنها بر مصاديق در
مقام گزينش تمام رده هاى مديريت, تحقق كامل حكومت اسلامى غير ممكن است.

در اين مبحث مختصر, به طرح يكى از اين معيارها ـ به عنوان ويژگى اصلى رهبرى و
مديريت در اسلام ـ مى پردازيم معيارى كه اساسى ترين مشخصه امام نيز بود و تفصيل
ويژگى هاى ديگر كه عموما تجلى همين ويژگى اصلى است را به مجال ديگر وامى گذاريم.



عبوديت حق

عصاره اوصاف و شرايط احراز رهبرى و مديريت در اسلام, بندگى و عبوديت خداوند
متعال است به گونه اى كه مراتب رهبرى هموزن مراتب عبوديت است و اگر پيغمبر اسلام
افضل و خاتم انبياست, چون به بالاترين مرتبه عبوديت; يعنى عبوديت مطلقه كه
بالاترين حد كمال انسان است دست يافته است.

حقيقت بندگى خدا و اطاعت از او, قبل از آن كه در رفتار و عمل متجلى شود, يك
احساس درونى و باور قلبى است كه متناسب با قوت و ضعف آن, رفتارها و اعمال همگون
آن را باعث مى شود.(30)

ايمان و باور قلبى به نوبه خود نتيجه شناخت و معرفت و درجات آن است و معرفت
توإم با ايمان نسبت به مبدإ هستى و كمال مطلق, احساس خضوع و شيفتگى را در پى
دارد. بنابراين عبوديت و مدارج آن تابعى از مراتب معرفت, ايمان و عمل صالح است
و نتيجه نهايى آنها قرب هرچه بيشتر به خداوند متعال است.



قرب به خداوند

منظور از قرب و نزديكى به خداوند, نه قرب زمانى است و نه مكانى; چرا كه اين
دو از خصيصه هاى عالم طبيعت هستند و خدا فوق عالم طبيعت و آفريدگار آن است و نه
منظور قرب اعتبارى است و نه وهمى كه ساحت مقدس او از اين امور منزه است بلكه
حقيقتى است فراتر از همه اين مقولات. پشت سر نهادن تنگناى عالم طبيعت است و
پرواز در ملكوت. عبور از ظلمت عالم مادى است و پيوستن به نور كه, با مثالى
مى توان آن را براى تقريب به ذهن متنزل كرد: اگر در عالم طبيعت, خورشيد را كانون
نور و مبدإ تمام روشنايى ها فرض كنيم وقتى مى گوييم يك لامپ 1000 وات از يك شمع
كوچك به خورشيد نزديك تر است, منظور نزديكى زمانى, مكانى, وهمى و اعتبارى نيست,
بلكه نظر به اين حقيقت است كه ضمن اذعان به اين واقعيت كه تمام انرژىها و نورها
برگرفته از خورشيد است, لامپ 1000 واتى با برخوردارى از مرتبه بيشترى از نور,
حقيقت وجودى آن به خورشيد نزديك تر از آن شمع است. پس دست يافتن به مراتب قرب
الهى با معراج و نردبان عبوديت; يعنى صعود به مدارج بالاتر هستى و كمال و
شكوفايى هر چه بيشتر وجود و شخصيت حقيقى انسان.



بندگى و عشق

فطرت زيبا دوستى و گرايش به كمال, آن گاه كه با شناخت و احساس قلبى نسبت به
خداوند متعال ـ كه خالق تمام زيبايى ها و كمالات است و خود زيبايى و كمال مطلق
است ـ فعليت و شكوفايى يافت, اين ميل و گرايش تبديل به محبت و عشق و خضوع به
پيشگاه خداوند زيبايى و كمال مى شود: ((والذين آمنوا اشد حبا لله)).(31)

محبت و عشق به نوبه خود, تبعيت از محبوب و پيروى از خواست هاى او را: ((قل ان
كنتم تحبون الله فاتبعونى)).(32)

و محبت و عنايت ويژه محبوب را به همراه دارد: ((يحببكم الله و يغفر لكم
ذنوبكم)).(33)

شدت و ضعف محبت نسبت به محبوب از يك سو تابع شدت و ضعف كمال و زيبايى در
محبوب است و از سوى ديگر مرتبط با درجه شناخت و احساس قلبى نسبت به كمال و
زيبايى است و از آن جا كه زيبايى و كمال خداوند بى نهايت است و فطرت كمال جويى و
زيبايى دوستى و ظرفيت شناخت و باور نيز در انسان نامحدود است ـ بر اساس عرضه
نامحدود و تقاضاى بى حد ـ راهى بى پايان به سوى مقصدى نامتناهى فرا روى انسان باز
است كه هر چه بيشتر در ((صراط مستقيم)) عبوديت(34) به پيش تازد و به مرتبه اى
بالاتر از معرفت ايمان و تقرب دست يابد محبتش به خداوند بيشتر شده و تا عشق و
فناى در ذات حق صعود مى كند.



پيوستن قطره به دريا!

مرتبه نازل محبت, پيروى از امر و نهى (واجب و حرام) را همراه دارد و در مرتبه
بالاتر و در مقام عشق ديگر سخن از امر و نهى نيست بلكه پسند و ناپسند (مستحب و
مكروه) محبوب ملاك عمل محب است. اگر در مرتبه نازل محبت (مقام صبر), ((صبورانه))
گردن به تكليف مى نهد در اين مرحله رضامندانه (مقام رضا) برخواست مولا دل مى سپارد.


اما باز هم راه خلوص و ناب شدن باز است و در مرحله بالاتر, محب پاك باخته, از
((خود)) گذشته و ديگر ((خودى)) در برابر محبوب نمى بيند تا امر و نهى او را بر
((خود)) تكليف بداند يا پسند و ناپسند او را دلپذير ((خود)) احساس كند. در اين
مرحله قطره برخاسته از دريا به دريا مى پيوندد و با ذوب شدن در ((او)), جلوه گاه
مشيت حق مى شود.

امام خمينى, در كتاب آداب الصلوه, مى فرمايد: ((… آنچه در عبوديت از انيت و
انانيت مفقود شود, در ظل حمايت ربوبيت آن را مى يابد.(35) تا به مقامى رسد كه
حق تعالى سمع و بصر و دست و پاى او شود. چنانچه در حديث صحيح مشهور بين فريقين
وارد است.(36)

و چون از تصرفات ((خود)) گذشت و مملكت وجود را يكسره تسليم حق كرد و خانه را
به صاحب خانه واگذار نمود و فانى در ((عز ربوبيت)) شد, صاحب خانه, خود متصرف در
امور گردد. پس تصرفات او تصرف الهى گردد چشم او الهى شود و با چشم حق بنگرد و
گوش او الهى شود و به گوش حق بشنود…)).



عبوديت آن گاه مديريت

به اين ترتيب عبوديت و بندگى حق موجب همسويى و همگونى انسان با خدا گرديده و
او را در جايگاه ((خليفه و جانشينى خدا)) در زمين قرار مى دهد و تصدى مقام رهبرى
در جامعه اسلامى و درجات آن بستگى به مدارج عبوديت دارد.

اگر روزانه هر فرد مسلمان حداقل ده بار در نماز و تشهد آن, بعد از شهادت بر
يگانگى خدا و شريك ناپذيرى او(37) (توجه شود به شريك ناپذيرى خداوند در تمام
امور و زمينه ها از جمله عبادت و پيروى از حكم و حكومت او), رسالت پيغمبر اسلام
را مسبوق و همراه با عبوديت او گواهى مى دهيم.(38) متضمن اين معنى است كه آحاد
جامعه اسلامى بر اين باور و فرهنگ آراسته شوند كه شرط اصلى رهبرى و مديريت در
نظام اسلامى عبوديت حق است. عبوديتى كه داراى چنين ويژگى هايى است:

عبد را از رذايل اخلاقى و جاذبه هاى خاكى, گناه و دلبستگى به غير خدا دور
مى دارد.

قرب به خدا و اتصاف به صفات الهى را در بر دارد.

رفتار و اعمال عبد را تجليگاه مشيت معبود مى گرداند.

چنين ويژگى هايى طيف گسترده اى از خصوصيات ايجابى و سلبى را در شخص و شخصيت
رهبرى و مديريت به همراه دارد كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

تشخيص الهام گونه خير و شر و حق و باطل و تصميم گيرى بر اساس وظيفه و حكمت.

جامع نگرى و توجه متناسب به تمام امور بدون تداخل و غفلت از امور.

شجاعت و قاطعيت در تصميم گيرى و در عين حال انعطاف پذيرى و سعه صدر و رعايت
اهم و مهم در چهارچوب اصول.

احساس محبت بى شائبه به تمام مخلوقات و مخصوصا انسان ها و وقف دانستن خود براى
سعادت و هدايت آنان بدون منت داشتن بر آنان و بدون توقع پاداش از هيچ كس جز خدا.


بهره گيرى و تمتع حداقل از امكانات و تطبيق معيشت و زندگى خود با سطوح پايين
جامعه.

نفوذ ناپذيرى در برابر وسوسه هاى شيطانى و تمايلات نفسانى و روابط شخصى و
گروهى.

پيش قدمى و سبقت از ديگران در التزام و عمل به قوانين و مقررات.

گزينش دستياران و مشاوران براساس معيارهاى الهى و به ويژه اخلاص در عبوديت حق.


برخوردارى از عزت و كرامت نفس همراه با كمال تواضع و فروتنى در برابر مردم.

شهامت و احساس قوت و قدرت در برابر ستمكاران و دشمنان حق.

عدم برترىجويى و سلطه طلبى بر مردم بلكه خود را خادم مردم دانستن.

و…

امام خمينى(ره) با ايمان راسخ به خداوند عالم و بينش روشن نسبت به هستى و
انسان از دريچه وحى و رسالت و پيوند عميق با قرآن و عترت و التزام عملى به
اوامر و نواهى الهى به مرتبه والايى از عبوديت حق دست يافت و مصداقى از: ((ان
صلوتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين))(39) بود.

همين روحيه عبوديت و باور قلبى بود كه سخن و سكوت, قيام و قعود, حركت و سكون,
مهر و كين و در يك سخن تمام شوون و امور زندگى او را محتواى عبادى و وجهه الهى
بخشيده بود.

نور عبوديتى كه در قلب و قالب و باطن و ظاهر امام متجلى بود, از او بنده اى
ربوبى ساخته بود كه توانست در نقش يك مربى بزرگ, مليون ها انسان را در مسير
بندگى خدا تربيت كند و بسان خورشيدى عالمتاب بر جهان سرگشته امروز بتابد و
جان هاى پاك را نور هدايت و گرمى ايمان بخشد.

خلوص و اخلاص امام در بندگى خدا زمينه ساز تجلى نور معرفت و حكمت در آيند جان و
قلب او بود(40) كه وجودش را از ((خيركثير))(41) پر كرده و چشمه سارهاى حكمت را
بر زبان و قلمش جارى ساخته بود.(42)

پايدارى حركت امام در صراط مستقيم, عبوديت و تقرب مدام او به مبدإ بى زوال و
قيوم متعال, منشإ ثبات قدم, راست كردارى و استوارى مواضع امام بود.

با مرورى گذرا به صحيفه نورانى ده ها سال زندگى اجتماعى و سخنان و مكتوبات و
مواضع امام و عدم مشاهده دوگانگى و تضاد, فراز و نشيب, تذبذب و اعوجاج, نشانى
از پيوند او با مبدإ حق مطلق و دليلى است بر آن كه امام در هر موضع و مقامى جز
بر اساس تكليف و رضايت حق حركت نكرده است چرا كه اگر كسى تحت تإثير اغراض
نفسانى و دلخواه ديگران حركت كند مسير زندگى او همواره آميخته با انواع تهافت ها
و كژىهاى رسوا كننده است.

كوتاه سخن اين كه تمام خصوصياتى كه تحت عنوان نمودها و ويژگى هايى از عبوديت
حق ـ شرط اصلى رهبرى در اسلام ـ برشمرده شد ويژگى هايى است كه نويسنده در طى بيش
از بيست و چند سال همراهى و همدمى نزديك با امام به روش استقرإ دريافته و
تفصيلى از آن را در كتاب ((در سايه آفتاب)) تحرير كرده است, هرچند ارتباط
ريشه اى يكايك اين ويژگى ها و امثال آن با مسإله عبوديت حق از جنبه نظرى و با
بررسى آيات و روايات نيز قابل اثبات است.

ارائه كامل اين مبحث از بعد نظرى و استقرايى و ذكر مصاديق و مشاهدات عينى از
امام راحل و تإثيرات شگفت, گسترده و عميقى كه در پهنه گيتى و امتداد زمان بر
جاى گذاشت در هزاران كتاب نمى گنجد تا چه رسد در يك مقاله كوتاه و بضاعت و فرصت
اندك نويسنده اى چون حقير, كه از واماندگان كاروان عابدان سالك است.


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) حديد (57) آيه3.
2 ) روم (30) آيه11.
3 ) آل عمران (3) آيه26.
4 ) فاطر (35) آيه13.
5 ) ملك (67) آيه1.
6 ) دعاى كميل.
7 ) اعراف (7) آيه54.
8 ) يس (36) آيه83.
9 ) رعد (13) آيه31.
10 ) ظاهرا منظور از آسمان ها در قرآن چيز فراتر از آسمانى است كه با رصدخانه
قابل شناخت است و ممكن است آسمان ظاهرى در قبال آسمان مورد نظر قرآن, زمين به
حساب آيد.
11 ) اسرإ (17) آيه44.
12 ) نحل (16) آيه49.
13 ) مومنون (23) آيه115.
14 ) قيامه (75) آيه36.
15 ) آل عمران (3) آيه83.
16 ) ذاريات (51) آيه56.
17 ) بينه (98) آيه5.
18 ) يوسف (12) آيه40.
19 ) در بيش از 40 آيه به بازگشت انسان به سوى خدا تصريح شده است.
20 ) انسان (76) آيه2.
21 ) همان آيه3.
22 ) ارضيتم بالحيوه الدنيا من الاخره فما متاع الحيوه الدنيا فى الاخره الا
قليل (توبه (9) آيه 38).
23 ) حديد (57) آيه24.
24 ) نحل (16) آيه36.
25 ) ذاريات (51) آيه56.
26 ) بينه (98) آيه5.
27 ) كلمه لا اله الا الله حصنى (حديث سلسله الذهب)
28 ) قولوا لا اله الا الله تفلحوا.
29 ) من كان من الفقهإ صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا على هواه مطيعا لامر
مولاه…
30 ) قل كل يعمل على شاكلته (اسرإ (17) آيه81).
31 ) بقره (2) آيه165.
32 ) آل عمران (3) آيه32.
33 ) همان, آيه36.
34 ) و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم (يس (36) آيه61)
35 ) العبوديه كنهها الربوبيه فما فقد من العبوديه وجد فى الربوبيه و ما خفى
من الربوبيه اصيب فى العبوديه (آداب الصلوه امام خمينى به نقل از مصباح
الشريعه).
36 ) ما يتقرب الى عبد من عبادى بشىء احب الى مما افترضت عليه و انه ليتقرب
الى بالنافله حتى احبه فاذا احببته كنت اذا سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر
به و لسانه الذى ينطق به و يده التى يبطش بها ان دعانى اجبته و ان سإلنى
اعطيته (حديث قدسى ـ اصول كافى ج235/2).
37 ) اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له.
38 ) و اشهد ان محمدا عبده و رسوله.
39 ) انعام (6) آيه162.
40 ) العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشإ.
41 ) يوتى الحكمه من يشإ و من اوتى الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا.
42 ) ما اخلص عبد لله عزوجل اربعين صباحا الا جرت ينابيع الحكمه من قلبه على
لسانه (رسول اكرم) (بحارج242/70).

/

تفسير سوره حشر



شكست يهوديان در مدينه(3)

قسمت پنجم

((و لولا ان كتب الله عليهم الجلإ لعذبهم فى الدنيا و لهم فى الاخره عذاب
النار;

و اگر نه اين بود كه خداوند ترك وطن را بر آنان مقرر داشته بود, آنها را در
همين دنيا مجازات مى كرد; و براى آنان در آخرت نيز عذاب آتش است!!



واژه جلإ

اگر قومى سرزمين خود را ترك كردند مى گويند جلاى وطن كردند, جلا يعنى روشنى و
ظهور, اين واژه در آيه هاى ((والنهار اذاجليها))(1) ((والنهار اذا تجلى))(2) و
امثال آن از همين ماده است. كسى را هم كه از شهرت برخوردار است مى گويند جلاست.

اگر گروهى در سرزمينى زندگى كنند, آن سرزمين به وسيله خانه ها و درختان و سكنه
مستور است وقتى كوچ كنند خانه هايشان ويران و درخت ها خشك مى شود و زمين شان آشكار
و روشن و منجلى مى شود, از اين جهت اگر گروهى از ديارشان هجرت كنند, جلاى وطن
كرده اند.



جلاى وطن به جاى عذاب الهى

اين جلاى وطن بر يهود بنى نضير تثبيت شد و اين ها بايد اين كار را مى كردند اگر
خداى سبحان اين حكم را براى يهود بنى نضير تثبيت نمى كرد و نمى فرمود شما بايد ترك
وطن كنيد ممكن بود آنان را هم مثل يهود بنى قريظه مستإصل و ريشه كن كند; عده اى
را به اسارت بگيرند و گروهى را هم بكشند لذا فرمود: ((و لولا ان كتب الله عليهم
الجلإ لعذبهم فى الدنيا و لهم فى الاخره عذاب النار)) يهوديان بنى نضير, هم در
مسائل نظامى با مشركان مكه در ارتباط بودند و هم در مسائل جاسوسى با منافقين
داخلى همكارى مى كردند.

اگر اين دسته از يهوديان را از جزيره العرب بيرون نمى كردند در تمام جنگ هايى
كه اسلام در پيش داشت از نظر نظامى و اطلاعاتى آسيب مى ديد, چون اينان متمكن و
مال دار بودند و از همين راه مى توانستند آسيب برسانند.

((و لولا ان كتب الله عليهم الجلإ لعذبهم فى الدنيا و لهم فى الاخره عذاب
النار))

اگر اينان مإمور به جلإ وطن نمى شدند ممكن بود مانند يهود بنى قريظه به اسارت
و قتل محكوم بشوند; هرچند جلاى وطن به نوبه خود يك عذاب شديد است.

در سوره مباركه نسإ جريان جلاى وطن را در حد قتل مى داند: ((ولو انا كتبنا
عليهم ان اقتلوا انفسكم إو اخرجوا من دياركم ما فعلوه الا قليل منهم و لو انهم
فعلوا ما يوعظون به لكان خيرا لهم و اشد تثبيتا))(3) در اين آيه مسإله جلاى وطن را
در كنار قتل ياد كرده است, چون جلاى وطن هم بالاخره گذشته از دشوارى آن يك عذاب
رسوايى را به همراه دارد اما در برابر آن عذاب ريشه كن شدن و يا اسارت, عذاب
خفيف ترى است لذا فرمود اگر مسإله جلاى وطن براى آنان مقدر نمى شد به عذاب
دردناك ترى دچار مى شدند. واو در ((و لهم فى الاخره عذاب النار)) يا استيناف است
كه در اين صورت, اين جمله, جمله تازه است, يا اگر عطف است عطف جمله بر جمله است
و عطف بر ((لعذبهم فى الدنيا)) نيست, چون جمله قبلى اين است كه اگر خدا حكم جلاى
وطن را بر آنان تثبيت نمى كرد در دنيا عذابشان مى كرد, ولى چون محكوم به جلاى وطن
شدند ديگر به عذاب دنيايى محكوم نشدند. اگر ((و لهم فى الاخره عذاب النار)) و
عطف بر ((لعذبهم)) باشد معنايش اين است كه اين جلاى وطن باعث شد كه آنان در آخرت
هم نجات پيدا كردند در حالى كه در آخرت يقينا معذبند. پس عبارت ((و لهم فى
الاخره عذاب النار)) يا عطف جمله بر جمله است يا واوش استيناف است به قرينه عقلى
كه در خود آيه است.

سوال چرا يهود بنى نضير به اين عذاب جلاى وطن گرفتار شد و چرا ما بايد عبرت
بگيريم كه مى فرمايد ((فاعتبروا يا اولى الابصار)).

براى اين كه ((و ذلك بانهم شاقوا الله و رسوله)). اينها مشاقه كردند يعنى بين
خود و بين دين يك دره اى و يك شقاقى ترسيم كردند كه خود در يك شق قرار گرفتند و
دين در شق ديگر.

((محاده)) به همين معناست, در اواخر سوره مباركه مجادله آمده است: ((ان الذين
يحادون الله و رسوله))(4) آنان كه محاده مى كنند; يعنى حدشان را از حد قرآن و
دين خدا جدا مى كنند و خود را در يك حد مى بينند و اسلام را در حدى ديگر, به دنبال
دين نيستند, بلكه محاده دارند; يعنى حد جدايى دارند. مشاقه هم اين چنين است
يعنى اينان در يك طرف اند و دين و قرآن در طرف ديگر ((ذلك بانهم شاقوا الله و
رسوله)) اين صغراى قياس ((و من يشاق الله فان الله شديد العقاب)) هركس با خدا
درافتد خدا شديدالعقاب است اين كبرى. چون اين كبرى يك اصل كلى است لذا به همه
مى فرمايد: ((فاعتبروا يا اولى الابصار)) يعنى آن چه كه درباره يهوديان بنى نضير
گذشت اختصاص به گذشته ندارد, بلكه درباره ديگران هم هست.



تعبيرات تهديدى خدا

اين لطف الهى است كه در خيلى از موارد, عذاب و وعيد الهى را تلويحا اما وعده
را تصريحا ذكر مى كند; يعنى مى فرمايد: ((لئن شكرتم لازيدنكم)) اما لئن كفرتم
لاعذبنكم نيست بلكه ((و لئن كفرتم ان عذابى لشديد))(5) اين تلويح نشانه آن است
كه لطف خدا بيشتر از قهر اوست.

مطلب ديگر اين است كه در اين گونه از موارد اين آيات, انشايى است نه اخبارى,
همه اينها تهديد است, تهديد اخبار نيست انشا است و انشا, صدق و كذب ندارد. اگر
خداى سبحان, خلف وعيد كرد محال نيست; يعنى اگر فرمود كسى كه معصيت كند من او را
مى گيرم و بعد نگرفت و عقاب نكرد, اين چنين نيست كه معذورى به همراه داشته باشد,
چون اين خبر نيست تا تخلف بشود و كذب درآيد. نوع اين تعبيرات, تهديدى است,
تهديد مثل وعده لسانش لسان انشا است كه صدق و كذب ندارد.

تازه اگر اخبار هم باشد نه انشا آيه سوره مباركه شورى مخصص اين اطلاقات است.
در خيلى از موارد اين آيات اطلاق دارد كه هر كسى معصيت بكند خدا او را مى گيرد,
اما اين آيه تخصيص خورده است به آنچه كه در سوره شورى است كه: ((و ما اصابكم من
مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير))(6) يعنى همه مصائبى كه به شما رسيده
نتيجه دست رنج خود شماست, اما اين چنين نيست كه همه دست رنج شما را ما كيفر
بدهيم بلكه خدا از بسيارى از لغزش هاى شما مى گذرد. اين دو جمله ((يا من يقبل
اليسير و يعفوا عن الكثير)) از اين كريمه اقتباس شده است.

پس آن جمله تهديدى و انشايى است نه اخبارى, اگر هم اخبارى باشد مقيد يا مخصص
به اين آيه سى ام سوره شورى است كه در بالا آورديم.

اين ((يعفوا عن كثير)) وعده است اما چون خلف وعده محال است ما مى دانيم يقينا
به وعده عمل مى كند, ولى خلف وعيد معذورى به همراه ندارد. ما هرگز يقين نداريم
كه خدا به وعيدش عمل مى كند لذا بين خوف و رجا به سر مى بريم, اگر يقين داشته
باشيم كه خدا به وعيدش عمل مى كند به طور كلى از نجاتمان نا اميد مى شويم, پس چون
احتمال عفو هست بين خوف و رجا به سر مى بريم.

اما خداى سبحان از چه كسى و از كدام گناه عفو مى كند, مجمل است, از اين رو باز
بين خوف و رجاييم.

بنابراين اين كبراى كلى كه فرمود: ((و من يشاق الله فان الله شديد العقاب))
از چند ناحيه اميد رحمت را هم به همراه دارد يكى اين كه نفرموده و من يشاق الله,
حتما يعذب الله بلكه تلويحا فرمود: ((فان الله شديد العقاب)) و هم اين كه اين
وعيد است و خلف وعيد, ميسر است و ثالثا: آيه سوره شورى هم مخصص يا مقيد اين
اطلاق است.



((ما قطعتم من لينه إو تركتموها قائمه على اصولها فباذن الله و ليخزى
الفاسقين; آن چه درخت خرما بريديد يا آنها را[ دست نخورده] بر ريشه هايشان بر
جاى نهاديد, به فرمان خدا بود, تا نافرمانان را خوار گرداند.))

گاهى احكام استثنايى به عنوان قضاياى شخصى در صدر اسلام اتفاق مى افتاد, يكى از
آنها همين است كه در اين آيه آمده است: ((ما قطعتم من لينه إو تركتموها قائمه
على اصولها)) در اسلام قطع درختان در جنگ, نهى شده است, ولى در خصوص جريان
يهوديان بنى نضير و جلإ وطن آنان, مسلمين مجاز بودند كه براى رسوايى آنان بعضى
از درختانشان را قطع كنند, چون قطع درخت يك خفتى براى آنان داشت. عده اى اعتراض
مى كردند كه اين چه كارى است كه مى كنيد؟ شما كه ما را از فحشا و منكر باز
مى داريد, پس چرا قطع درخت را ـ كه كار منكرى است ـ انجام مى دهيد؟ آيه نازل شد
كه اين يك قضيه شخصيه است و فقط به دستور ذات اقدس اله است.

بنابراين درختانى كه شما قطع و يا ابقا مى كرديد همه به اذن خدا بود, پس ديگر
جايى براى اعتراض نيست.



برداشت زمخشرى از آيه

امام فخر رازى ـ كه اشعرى مذهب است ـ از اين جمله ((فاعتبروا يا اولى
الابصار)) جايز بودن قياس را استفاده مى كند. مفسر ديگر اهل سنت, جارالله زمخشرى,
با ديدگاه اعتزالى, مى گويد: اين آيه, دليل بر آن است كه اجتهاد جايز است, چون
مجاهدين در جريان جلاى وطن يهوديان بنى نضير, درختان مرغوب خرما (لينه) و
غيرمرغوب (اجوه) را قطع مى كردند, يهوديان وقتى از آنانى كه درختان غير مرغوب را
قطع مى كردند, مى پرسيدند: چرا اين كار را مى كنيد؟ مى گفتند: ما درختان مرغوب را
براى پيامبر گذاشته ايم. و هنگامى كه از علت قطع از قطع كنندگان آن درختان مرغوب
(لينه) سوال مى كردند, جواب مى شنيدند كه: ما اين كار را ((غيضا للكفار)) انجام
مى دهيم.

زمخشرى مى خواهد از اين جريان استفاده كند كه اولا: اجتهاد جايز است و ثانيا:
هر مجتهدى مصيب است. تفاوت آنان با اماميه در اين است كه اماميه اصل اجتهاد را
تجويز مى كنند, اما قائل به تخطئه است نه به تصويب; يعنى هر مجتهدى مصيب نيست.

در پاسخ زمخشرى بايد گفت: آن چه در اين جريان واقع شد از باب اجتهاد نيست,
بلكه فقط به خاطر اجازه رسول اكرم(ص) بود, چون اجتهاد, سير در مفاهيم و قواعد
كلى است. انتخاب نوع درختان, تخيير عقلى و به دست خود مجاهدين بود, و تخيير
عقلى ربطى به استنباط قانون كلى از يك قاعده اساسى اصولى ندارد.

پس سخن زمخشرى ناتمام است و نه اصل اجتهاد را مى توان از اين قضيه استفاده كرد
و نه مصيب بودن هر مجتهدى را.

اما چرا خدا اذن داد؟ چون ((و ليخزى الفاسقين)) اين ((وليخزى)) عطف به محذوف
است يعنى اذن خدا براى منافعى است كه يكى از آن منافع رسوا كردن يهوديان
بنى نضير است كه كلا مستاصل و از خانه ها و باغ هايشان كنده شوند.

ضمير در ((إو تركتموها)) نيز به ((ما)) برمى گردد, چون ما منصوب است, و سر
تانيث ضمير نيز به اعتبار كلمه ((لينه)) است.ادامه دارد


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) شمس (91) آيه 3.
2 ) ليل (92) آيه 2.
3 ) نسإ (4) آيه 66.
4 ) مجادله (58) آيه 5.
5 ) ابراهيم (14) آيه 7.
6 ) شورى (42) آيه .3.

/

مفاتيح ترنم




تو زهرايى (س)
چه گويم در مقام تو, تو اى روح اهورايى
تو نور چشم خورشيدى, تو زهرايى, تو زهرايى
بهار سبز توحيدى, شميم ياس اميدى
شب ما را تو خورشيدى, بشير صبح فردايى
بتاب اى زهره زهرا(س), چراغان كن شب ما را
تو ماه عالم افروزى, تو مهر عالم آرايى
تو عطر ناب مهتابى, تو روح روشن آبى
تو مانند غزل, نابى, تو رويايى, تو رويايى
پر از ايهام و ايجازى, پر از رمزى, پر از رازى
سوال بى جوابى تو, معمايى, معمايى
بهشتى سيرتى اى گل, محمد صورتى, اى گل
تو جمع عصمت و عشقى, تو سيب باغ مولايى
نبوت را تويى دختر, ولايت را تويى همسر
امامت را تويى مادر, تو زهرايى, تو زهرايى
تو بوى غربتستانى, نسيمى از نيستانى
فدك گوياترين شاهد, تو مظلومى, تو تنهايى
به وصفت اى گل پرپر, ندارم واژه اى ديگر
چه توصيفى از اين بهتر: تو زهرايى, تو زهرايى
رضا اسماعيلى

سپيدار
عشق هر روز به تكرار تو برمى خيزد
اشك هر صبح به ديدار تو بر مى خيزد
اى مسافر به گلاب نگهم خود هم شست
گرد و خاكى كه ز رخسار تو بر مى خيزد
مگر اى دشت عطش نوش گناهى دارى
كآسمان نيز به افكار تو بر مى خيزد؟
تو به پاخيز و بخواه از دل من برخيزد
حتم دارم كه به اصرار تو بر مى خيزد
شعر مى خوانم و يك دشت, غم و آهن و آه
از گلوى تر نيزار تو بر مى خيزد
مگر آن دست چه بخشيد به آغوش فرات
كه از آن بوى علمدار تو بر مى خيزد
پاس مى دارمت اى باغ كه هر روز بهار
به تماشاى سپيدار تو بر مى خيزد
اى كه يك قافله خورشيد به خون آغشته
بامداد از لب ديوار تو برمى خيزد
كيستم من كه به تكرار غمت بنشينم
عشق هر روز به تكرار تو بر مى خيزد
سعيد بيابانكى
(برگرفته از كتاب نيمى از خورشيد)

ابرهاى معجزه
اى ابرهاى معجزه توفان بياوريد
يك مشت خاطرات پريشان بياوريد
يك كاسه از طراوت آن دست هاى سبز
يا از گلوى تشنه باران بياوريد
اى بادهاى غم زده ديگر دلم گرفت
بويى زخاك پاى شهيدان بياوريد
گفتند با تمام وقاحت به آسمان
بر سفره هاى خالى ما نان بياوريد
با آن همه ستاره روشن كسى نگفت
من سيب سرخ دارم و ايمان بياوريد
اى كوچه هاى سنگى بن بست حاليا
چرخى زنيد و رو به خيابان بياوريد
من مى روم به سمت صميمانه حيات
آيينه, شمعدانى و قرآن بياوريد
پس با تمام حنجره ام جار مى زنم
ايمان به انتهاى زمستان بياوريد
صادق رحمانى

خلوت دريايى
اشك ها اى اشك ها اى اشك ها
باز گوييدم حديث مشك ها
آتش ليلايى ام گل كرده است
خلوت دريايى ام گل كرده است
خون من بوى شقايق مى دهد
بوى عاشوراى عاشق مى دهد
روح من دلداده زنجيرهاست
چشم هايم تشنه شمشيرهاست
اين منم آيينه سان دلباخته
خانه در آغوش توفان ساخته
اين منم يك آسمان, تير بلا
اين منم شور عطش تا كربلا
آى دريا, وادى آتش كجاست؟
تيغ هاى تشنه سركش كجاست؟…
فصل من فصل عطشناكى, كوير
فصل من در حسرت جام غدير
فصل آن جا بوى احمد مى دهد
بوى آغوش محمد مى دهد
بوى زينب, بوى سجاد و حسين
بوى اكبر, بوى فرياد و حسين
بوى مشك و دست هاى سبز سبز
بوى اشك و كربلايى سبز سبز
خيمه ها در آتش عشق حسين
چشمه ها دردى كش عشق حسين
هر طرف غوغاى آب و تشنگى
آسمان و آفتاب و تشنگى
اسب هاى بى سپهدار آمده
دست هاى بى علمدار آمده
فاطمه وكيلى

پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


طب سوزنى و بهبودى جريان خون در چشم ها
محققان ژاپنى مى گويند اجراى روش طب سوزنى كه طى آن سوزن هاى ظريفى در نقاط خاصى از دست فرو برده مى شود مى تواند جريان خون را به چشم ها افزايش دهد.
محققان در نشست ساليانه انجمن بينايى و چشم پزشكى در فورت لاراديل در فلوريدا اعلام كردند در حالى كه اين تحقيق تنها در مورد شمار اندكى از داوطلبان سالم انجام شده است, مى تواند به معالجه بيمارىهاى متعدد چشمى كه در اثر كمبود جريان خون به بخش هايى از چشم ايجاد مى شود بينجامد.
دكتر كازوهيكو مورى, از بخش چشم پزشكى دانشگاه طب كيوتو, سوزن هاى طب سوزنى را به پشت دست ها در نزديكى انتهاى انگشت شست فرو برد و بعد از يك ليزر اسكن براى اندازه گيرى جريان خون به سرخرگ شبكيه چشم استفاده كرد.
سرخرگ شبكيه يك رگ مهم خونى است كه مواد غذايى را با خود به مركز بينايى چشم مى برد.
در اندازه گيرىهاى انجام شده توسط جريان سنج شبكيه هايدلبرگ حجم, سرعت, و تعداد گلبول هاى خون در جريان خون شبكيه افزايش قابل توجهى يافت.
جريان سنج شبكيه يك دستگاه استاندارد اندازه گيرى آزمايشگاهى است.
گابور هولو, متخصص بيمارى آب سياه چشم از دانشگاه طب سمل ويس در بوداپست مى گويد: تحقيقات طب سوزنى ممكن است به عنوان روشى براى بهبود جريان خون به اين بخش حياتى بينايى مفيد واقع شود.
دانشمندان مى گويند روش هاى مشابهى بر روى مبتلايان به بيمارىهاى چشمى مورد آزمايش قرار مى گيرد تا مشخص شود آيا طب سوزنى سلامت چشم ها را بهبود مى بخشد يا خير.
طب سوزنى بر اساس تحريك سيستم هاى فيزيولوژيكى خاصى بنا نهاده شده است كه يكى از اين سيستم ها قادر به افزايش جريان خون است.

عامل اصلى بروز گردبادها و توفان هاى موسمى
گروهى از پژوهشگران دانشگاه لندن در يك تحقيق جديد كه در نشريه تحقيقات ژئوفيزيكGeophysical research letters به چاپ رسيده است ازدياد دماى اقيانوس ها را از جمله عوامل اصلى بروز گردبادهاى شديد و توفان هاى سهمگين ذكر كرده اند.
گروه محققان دانشگاه لندن با جمع آورى اطلاعات مربوط به دماى اقيانوس ها از سال 1886 تا سال جارى و مقايسه آن با تعداد گردبادهايى كه در هر سال به وقوع پيوسته است به اين نتيجه رسيده اند كه رابطه آمارى بسيار قدرتمندى ميان يك دماى بحرانى و بروز توفان ها و گردبادها وجود دارد.
آمار موجود و شواهد عملى نشان مى دهد هنگامى كه دماى اقيانوس ها از آستانه 27 درجه سانتى گراد بالاتر مى رود زمينه براى بروز گردبادها فراهم مى شود. آب اقيانوس ها در اين دما تبخير مى گردد و به صورت يك توده ابر در مىآيد و تغليظ اين توده بخار آب موجب آزاد شدن مقدار زيادى انرژى مى شود. انرژى آزاد شده توده هاى هواى موجود در ابر را گرم مى كند و سبب مى شود تا ابر همچون بادكنكى كه در آن دميده شده به طبقات بالاتر جو صعود كند.
در اغلب موارد ابرها پس از رسيدن به طبقات بالاتر يا به وسيله باد به اطراف رانده مى شوند و يا آن كه بى حركت در جاى خود باقى مى مانند. اما اگر ابرها در هنگام صعود به طبقات فوقانى جو دچار حركت دورانى شوند و به چرخش درآيند نوعى محور دوران براى توده ابر به وجود مىآيد كه در رإس آن فشار دچار افت مى شود. در اين اثنا تبخير مقادير بيشتر آب از سطح اقيانوس بر حجم اين توده دوار اضافه مى كند. اگر عواملى نظير باد و بروز رعد و برق نيز در كار باشند شكل گيرى گردباد سرعت بيشترى پيدا مى كند.
از آن جا كه سرعت باد در ارتفاعات مختلف متفاوت است نوعى تنش طولى در بدنه توده ابر به وجود مىآيد اگر ميزان اين تنش كم باشد توده چرخنده بخار آب حالت عمودى خود را محفوظ نگاه مى دارد و به تدريج بر ميزان انرژى درون خود مى افزايد.
بر عكس اگر ميزان تنش طولى زياد باشد توده دوار ارتفاع خود را از دست مى دهد و در سطح گسترده اى پخش مى شود و خطرى به بار نمىآورد.
اگر توده ابر در حالت قائم به دوران خود ادامه دهد بر ميزان اندازه حركت (مومنتوم) و انرژى دورانى آن به حد قابل ملاحظه اى افزوده مى شود.
اين توده در مراحل شكل گيرى در عين حركت چرخشى نوعى حركت انتقالى به سمت ساحل نيز پيدا مى كند. سرعت اين حركت معمولا در حدود 20 تا 30 كيلومتر در ساعت است و اما در بسيارى از موارد مى تواند تا 70 كيلومتر در ساعت نيز افزايش يابد.
وقتى دماى اقيانوس ها از 27 درجه بالاتر رود بر ميزان اين گونه گردبادها كه از سطح اقيانوس برمى خيزند افزوده مى شود. بسيارى از اين گردبادها در هنگام رسيدن به ساحل توان خود را از دست مى دهند و از بين مى روند.
اما اگر در اثناى حركت گردباد به سمت ساحل ديگر عوامل جوى نيز در خشكى به آن كمك رسانند, گردباد مى تواند به نيروى سهمگينى بدل شود و خسارات زيادى به بار آورد.
آمار جمع آورى شده در قرن اخير نشان مى دهد كه طى سه سال 1933, 1969 و 1995 كه تعداد گردبادها در سطح جهانى بالاتر از حد متوسط سال هاى ديگر بود ميزان دماى اقيانوس ها براى مدتى نسبتا طولانى بالاتر از 27 درجه سانتى گراد باقى مانده بود.
محققان در پاسخ به اين پرسش كه چه رابطه مستقيمى ميان گرم شدن اقيانوس ها و بروز گردبادها وجود دارد به اين نكته توجه كرده اند كه وقوع گردبادها با يك پديده شگفت انگيز جوى موسوم به لايه معكوس كننده دما ارتباط دارد. بر اساس يك قاعده در مطالعات لايه هاى جو هر اندازه كه در لايه جو بالاتر برويم از دماى محيط كاسته مى شود. اما در ارتفاع بين يك تا دو كيلومترى بالاى اقيانوس هاى اطلس و آرام اين قاعده معكوس مى شود و دما به جاى افت دچار افزايش مى شود.
در حالت عادى و دماهاى معمولى وقتى ابرهايى كه از سطح اقيانوس ها بخار شده اند به اين لايه هاى معكوس كننده دما مى رسند و در معرض ازدياد دما قرار مى گيرند دچار پراكندگى و تبخير مى شوند و خطر پيدايش گردباد از بين مى رود.
اما وقتى دماى سطح اقيانوس از 27 درجه سانتى گراد بالاتر باشد ابرهايى كه از سطح اقيانوس ها بخار مى شوند وقتى به لايه معكوس كننده دما مى رسند از دماى بالاترى نسبت به دماى موجود در اين لايه برخوردارند و بنابراين دچار پراكندگى نمـى شوند و بـه ايـن ترتيب احتمـال وقـوع گردباد به ميزان زيادى افزايش مى يابد.
به نوشته تايمز دانشمندان معتقدند در كنار نقش اقيانوس ها بايد به عوامل محيطى ديگرى نظير باران هاى موسمى در آفريقا و جريان آب هاى گرم و سرد در اقيانوس ها نظير جريان آب سرد ((ال نينو)) در اقيانوس آرام توجه كرد و با در نظر گرفتن تإثير مجموع اين عوامل به تصوير روشن ترى از مكانيزم شكل گيرى گردبادها دست يافت.

ارتباط بين فشار خون بالا و نابينايى
به گفته محققان دانشگاه هاروارد در صورت ابتلإ فرد به يك نوع فشار خون بالا احتمال بروز نابينايى مرتبط با بالارفتن سن حدود 50 درصد افزايش مى يابد.
دانشمندان در نشست تحقيقاتى در خصوص بينايى در فورت لاراديل, فلوريدا اعلام كردند: فساد لكه چشم مرتبط با بالارفتن سن, علت اصلى بروز نابينايى در افراد بالاى 60 سال است كه غالبا در افراد مسنى كه داراى فشار خون بالاى دياستوليك, به اصطلاح عدد ((بالا)) در درجه بندى فشار خون هستند بروز مى كند.
دكتر عامد آجانى استاد دانشكده پزشكى دانشگاه هاروارد در بوستون و همكارانش اطلاعات به دست آمده از تحقيق پزشكان را كه بر روى بيش از 22 هزار مرد انجام گرفت مورد بررسى قرار دادند. اين محققان دريافتند افرادى كه فشار دياستوليك آنها بالاى درجه 90 بود استعداد بيشترى براى ابتلا به بيمارىamd داشتند.
محققان معتقدند فساد عضلانى در اثر رشد بيش از حد رگ هاى خونى چشم بروز مى كند و سرانجام منجر به بروز خون ريزى و از بين رفتن مركز بينايى مى شود. در حدود 1/7 ميليون نفر بالاى سن 65 سال در آمريكا مبتلا بهamd هستند. زنان بيش از مردان به اين بيمارى مبتلا مى شوند.
آجانى مى گويد: فشار خون در صورتى زياد تلقى مى شود كه فشار دياستوليك بالاتر از 90 و فشار سيستوليك 140 يا بالاتر از آن باشد.
فشار خون بالا هم چنين با بيمارىهاى قلبى و سكته مرتبط است.
اين محقق ارتباط ضعيف ترى بينamd و فشار سيستوليك يافته است (در حدود 19 درصد افزايش خطرO O.(

آلودگى هاى محيط زيست و ناهنجار اجتماعى
آلوده كننده هاى شيميايى محيط زيست مى توانند نقش مهمى در بروز رفتارهاى خشونت آميز در افراد ايفا كنند.
يك كارشناس علوم سياسى در امريكا اعتقاد دارد مواد مسموم شيميايى مانند برخى فلزات داخل آب, مكانيسم كنترل عصبى را كه در افراد رفتارهاى خشونتآميز را كنترل مى كند, برهم مى زنند.
((راجر ماسترز)) از كالج ((دارتموس)) همپشاير مى گويد: عوامل روانى, اجتماعى و اقتصادى بر رفتار افراد تإثير دارند. اما همه رفتارهاى غير عادى را نمى توان با اين عوامل توجيه كرد.
آمار موجود در مورد آلودگى هاى محيط زيست مى تواند شيوع رفتارهاى غير اجتماعى را توجيه نمايد.
وى در تحقيقات خود به بررسى آمار جرايم كه توسط سازمان اف بى آى گردآورى شده و هم چنين اطلاعات جمع آورى شده در مورد آلودگى شيميايى محيط زيست در مناطق مختلف پرداخته است. آژانس محافظت محيط زيست اين اطلاعات را جمع آورى مى كند.
اين محقق امريكايى پس از در نظر گرفتن متغيرهاى ديگر مانند حجم جمعيت, عوامل اقتصادى و اجتماعى متوجه شده است آلودگى هاى محيط زيست تإثيرى مستقل بر رفتارهاى ضد اجتماعى و خشونتآميز بود.
بر اساس اين تحقيقات در مناطقى كه ميزان آلودگى سرب و منگنز زياد است, آمار متوسط جرايم سه برابر ميزان متوسط آن در كل كشور است.
((ماسترز)) مى گويد: قرار گرفتن در مقابل آلودگى هاى شيميايى محيطى باعث مى شود تعادل شيميايى مغز بر هم بخورد و مكانيسم كنترل رفتارهاى خشونت آميز و ضد اجتماعى مختل گردد.
وى تإكيد مى كند آزمايش هاى انجام شده در محيط كشت آزمايشگاهى نشان مى دهد سرب باعث اختلال فعاليت سلول هاى ((گليال)) مى شود. اين گروه سلول نقش تميز كردن بافت عصبى از مواد شيميايى ناخواسته را بر عهده دارند. به نوشته شماره اخير مجله علمى نيوساينتيست, در افرادى كه از كمبود كلسيم رنج مى برند, منگنز باعث مى شود جذب پيام رسان هاى شيميايى ((سرتونين)) و ((دوپامين)) در بخش هايى از مغز مختل شود.
اين پيام رسان هاى شيميايى در كنترل رفتارهاى خشونتآميز تإثير دارند.
برخى از محققان ضمن با اهميت خواندن نظريه جنجال برانگيز ((ماسترز)) نياز به تحقيقات بيشتر در اين زمينه را لازم مى دانند.
((اليسترهى)) از دانشگاه ليدز انگلستان مى گويد: اين نظريه جالب است, اما بايد توجه داشت كه نمى توان با قاطعيت گفت افرادى كه در مناطق آلوده زندگى مى كنند, تمام اين آلودگى هاى شيميايى را جذب مى كنند.
پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام

رهبر جماعت اسلامى مصر توسط نيروهاى امنيتى مبارك به شهادت رسيد.(21/3 /
76)

امريكا با شناسايى بيت المقدس به عنوان پايتخت رژيم صهيونيستى عليه مسلمانان
اعلام جنگ كرد.

استادان دانشگاه هاى كويت خواستار مقابله با برنامه هاى ضد اسلامى غرب شدند.(24
/ 3/76)

موج بازداشت شيعيان در ايالت اورتار پرادش هند بالا گرفت.(9/4/76)

يك روحانى شيعه در زندان هاى بحرين به شهادت رسيد.(10/4/76)

بيانيه هاى علماى اسلام: اهانت صهيونيست ها به ساحت رسول خدا نابخشودنى است,
اسرائيل بايد در شعله هاى خشم مسلمانان نابود شود.

ابومرزوق بار ديگر به دفتر سياسى حماس در اردن پيوست.(12/4/76)

نظاميان اسرائيل به ساحت قرآن كريم هتك حرمت كردند.(16/4/76)



داخلى

جراحى قلب باز, به كمك ويدئو با موفقيت در ايران انجام شد.

دستگاه شبيه ساز تانك در نيروى زمينى ارتش ساخته شد.

رئيس جمهور: عظمت ايران پس از انقلاب اسلامى ثابت كرد پيشرفت در انحصار
حكومت هاى لائيك نيست.(18/3/76)

حسينيه جماران در زمره آثار ملى قرار گرفت.(20/3/76)

ايران خواستار دريافت غرامت جنگى از محل فروش نفت عراق شد.

ايران: حضور نظامى تركيه در شمال عراق مخالف مصالح منطقه و همسايگان است.

وزير مسكن و شهرسازى: ميزان واقعى تقاضاى مسكن در كشور فقط يك ميليون واحد
است.(21/3/76)

مشاور رئيس سازمان برنامه و بودجه: برنامه 22 ساله توسعه ايران توسط 6 هزار
كارشناس در حال تدوين است.

ايران, اقدام مجلس نمايندگان امريكا را در شناسايى قدس به عنوان پايتخت رژيم
صهيونيستى محكوم كرد.(25/3/76)

سرمازدگى و خشكسالى 565 ميليارد تومان خسارت به بخش كشاورزى وارد كرد.(28/3
/ 76)

آيت الله العظمى سلطانى طباطبايى دار فانى را وداع گفت.(1/4/76)

رئيس جمهور: حمايت هاى بى دريغ رهبر انقلاب, همكارى مجلس و هماهنگى اعضاى
كابينه, عامل موفقيت دولت بوده است.

كليات برنامه 25 ساله قوه قضاييه به تصويب رسيد.(3/4/76)

ارزش معاملات سهام در بازار بورس تهران 60 درصد كاهش يافت.(4/4/76)

شوراى نگهبان اعتبارنامه رياست جمهورى حجت الاسلام والمسلمين خاتمى را تإييد
كرد.(7/4/76)

رهبر انقلاب: اگر در دوران سازندگى قوانين به دقت رعايت نشود نوكيسه گانى به
وجود خواهند آمد كه به هيچ حدى از امكانات قانع نيستند.

مجلس كليات طرح تقسيم استان خراسان را تصويب كرد.

رهبر انقلاب: قوه قضاييه بايد به سراغ كسانى برود كه بى رحمانه و وحشيانه به
سمت پديده خطرناك ثروت اندوزى پيش مى روند.(8/4/76)

مجلس جزئيات لايحه موجر و مستإجر را تصويب كرد.

يك دانش آموز ايرانى برنده ديپلم افتخار مسابقات بين المللى فيزيك شد.(10/4
/ 76)

رئيس جمهور: ساخت 230 سد كوچك و بزرگ در دوران سازندگى حركتى جاودانه در
تاريخ صنعت آب و برق كشور است.(11/4/76)

امسال 700 هزار تن برنج بايد وارد كشور شود.(12/4/76)

ميادين عظيم نفت و گاز در خرم آباد كشف شد.(15/4/76)

رئيس سازمان كشاورزى استان تهران: شهردارى تهران عامل اصلى تخريب زمين هاى
كشاورزى در اطراف شهر است.(16/4/76)

جايزه بهترين ابتكار سال در انگليس به يك مبتكر ايرانى تعلق گرفت.(18/4 /
76)



خارجى

مجلس تركيه طرح اسلامگرايان را براى بستن قمارخانه ها تصويب كرد.(17/3/76)

4 افسر اسرائيلى در سقوط هليكوپترهاى تركيه در شمال عراق به هلاكت رسيدند.(18
/ 3/76)

دولت ائتلافى اربكان اكثريت را در مجلس تركيه از دست داد.

رژيم صهيونيستى كليه يهوديان شمال عراق را به فلسطين اشغالى انتقال داد.(20 /
3/76)

پكن: حضور غربى ها باعث گسترش فساد در چين شده است.(21/3/76)

وزير خارجه امريكا: با ارتش تركيه اشتراك نظر داريم.

از سوى وزير خارجه دولت ربانى پاكستان عامل اصلى تشديد درگيرىها در افغانستان
معرفى شد.(25/3/76)

ژنرال هاى تركيه دولت اربكان را به كودتاى نظامى تهديد كردند.

وزير خارجه ژاپن استعفا كرد.(27/3/76)

مسكو: طالبان به هيچ وجه نمى توانند نماينده افغانستان باشند.(28/3/76)

اربكان استعفا كرد.(29/3/76)

بى نظير بوتو: هيچ نخست وزيرى در پاكستان نمى تواند بدون حمايت امريكا و ارتش
حكومت كند.(2/4/76)

مردم كابل با شعار مرگ بر طالبان دست به تظاهرات زدند.(3/4/76)

پاپ: براى ساختن جهانى تازه, اسلام و مسيحيت بايد با هم گفت وگو كنند.

ريچارد مورفى: سياست هاى ضد ايرانى واشنگتن امريكا را در جهان منزوى كرده است.
(4/4/76)

قرارداد نهايى صلح تاجيكستان با تلاش ايران و روسيه در مسكو امضا شد.(7/4 /
76)

مسعود ايلماز رسما نخست وزير تركيه شد.

عمر البشير مخالفان مسلح خود را عفو كرد.

پرچم انگليس در هنگ كنگ به زير كشيده شد.

عربستان كنفرانس اقتصادى قطر را تحريم كرد.

سازمان ((سيا)) در شمال عراق پايگاه جاسوسى ايجاد كرد.(10/4/76)

عفو بين الملل: برخورد پليس آلمان با خارجيان بى رحمانه و نژاد پرستانه است.

چين: رهبران آمريكا دچار جنون دشمن تراشى هستند.

صهيونيست ها رسما به ترور ابوجهاد اعتراف كردند.(14/4/76)

احزاب و شخصيت هاى مصرى: كالاهاى امريكايى و اسرائيلى را تحريم كنيد.(17/4 /
76)

فرانسه خواهان پايان سلطه مطلق امريكا بر ناتو شد.(18/4/76)
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


مرواريدهاى گران
كاش عشاق جهان بيش از همه از بين درياى بى پايان سخن حافظ مرواريدهاى گران بدر آرند و بهتر از همه نغمه هاى آسمانى اين سخنگوى مسيحا دم را با آن شورى كه جز در نزد دلدادگان واقعى نمى توان يافت بشوند.
(گونه, فيلسوف و شاعر آلمانى)

عتيقه فروش
پيرزنى كه سعى مى كرد خود را جوان نشان دهد, در صف اتوبوس به نفر بغلى خود گفت: ببخشيد شما اين آقايى را كه مدت ده دقيقه است همين طور به من نگاه مى كند مى شناسيد؟
شخص جواب داد: بله خانم! اين آقا عتيقه فروش است.
(نكته ها و لطيفه ها, ص131)

نقصان عشق
مردى را زنى بود و در كار عشق وى نيك رفته بود و آن زن را سپيدى در چشم بود و مرد از فرط محبت از آن عيب بى خبر بود تا روزى كه عشق وى روى در نقصان نهاد, گفت: اين سپيدى در چشم تو كى پديد آمد؟ زن گفت: آنگه كه عشق تو را نقصان آمد.
(لطايفى از قرآن كريم, رشيد الدين ميبدى, ص328)

غلام درستكار
ابن عمر به غلامى شبان بگذشت كه گوسفندان به چرا داشت گفت: اى غلام! از اين گوسفندان يكى به من بفروش غلام گفت: اين نه آن من است, ابن عمر گفت: اگر جويند گو گرگ بخورد. غلام گفت: فإين الله؟ ابن عمر را اين سخن از وى خوش آمد رفت و آن غلام را و آن گوسفندان را همه خريد و غلام را آزاد كرد.
(لطايفى از قرآن كريم, رشيد الدين ميبدى, ص302)

بلند پروازى
شخصى چهار روز بود كه ديوانه شده بود, بر پشت چوبى نشسته و فرياد مى زد: مردم كنار برويد مى خواهم به لندن پرواز كنم!
ديوانه ديگرى راه بر او گرفت و گفت: بى حيا من چهل سال است ديوانه ام, هنوز از شهر بيرون نرفته ام, تو چهار روز است كه ديوانه شده اى مى خواهى به لندن بروى!
(نكته ها و لطيفه ها, ص46)

به گاه غفلت
پادشاهى از زاهدى پرسيد: هيچ گاه ياد از ما مى كنى؟
گفت: بلى آن وقتى كه از ياد خدا غافل باشم.
(كشكول ممتاز)

فايده فلسفه
فلسفه ولو قادر به پاسخ دادن به تمام سوالاتى كه مى خواهيم نباشد لااقل داراى اين قدرت است كه سوالاتى را طرح نمايد كه علاقه ما را به بررسى عالم بيشتر جلب كند و عجب و غرابتى را كه در زير سطح عادىترين و مإنوس ترين اشيإ و امور روز مره نهفته است بر ما عيان سازد.
(مسائل فلسفه, راسل, ص29)

راه رهايى
در نظر اورفئوسيان, زندگى در اين جهان جز رنج و ملال چيزى نيست ما وابسته به چرخى هستيم كه دور بى پايان زندگى و مرگ را طى مى كند. زندگى حقيقى مان در ستارگان است ولى ما خود زمين گير گشته ايم. فقط از راه پاكى و تزكيه نفس و رياضت است كه مى توانيم خود را از اين چرخ رها سازيم و سرانجام لذت پيوستن به حق را دريابيم.
(تاريخ فلسفه غرب, ص60)

خدا و خود
از شيخ ابوالحسن فرقانى پرسيدند: كه تو خداى را كجا ديدى؟ گفت: آن جا كه خويشتن نديدم.
(تذكره الاوليإ, ج2, ص187)

حجاب حقيقت
از ابوسعيد ابوالخير نقل است كه حجاب ميان بنده و خداى, آسمان و زمين, و عرش و كرسى نيست پندار تو, و منى تو, حجاب تو, است, از ميان برگير و به خدا رسيدى.
(اسرار التوحيد, ص239)

زاهد , عابد و عارف
كسى كه از سرمايه دنيا و خوشى هاى آن روى گرداند به عنوان زاهد شناخته مى شود و آن كه بر انجام تكاليف الهى از قبيل روزه و نماز پردازد عابد است و آن كه باطن خود را به قصد تابش پايدار نور حق از توجه به غير باز دارد, به نام عارف خوانده مى شود و گاهى بعضى از اين عناوين با بعضى ديگر تركيب مى پذيرد.
( الاشارات والتنبيهات, نمط نهم)

واصلان حقيقت
وصول محققان به حقيقت ـ يا تنها با فكر است و يا تنها با تصفيه درونى و يا با هر دوى آنها ـ آنان كه از هر دو وسيله فكر و تصفيه باطن بهره مى گيرند فلاسفه اشراقى اند و گروهى كه تنها به تصفيه درون مى پردازند صوفيه و كسانى كه تنها بر عقل و فكر تكيه دارند اگر مقيد به شرع باشند متكلم وگرنه فيلسوف مشائى اند.
(ملاهادى سبزوارى, حاشيه منظومه)

توحيد
گر گوهر طاعتت نسفتم هرگز
ور گرد گنه ز رخ نرفتم هرگز
نوميد نيم ز بارگاه كرمت
زيرا كه يكى را دو نگفتم هرگز
(خيام)

عشق
هر كس عشق را تعريف كند آن را نشناخته و كسى كه از جام آن جرعه اى نچشيده باشد آن را نشناخته و كسى كه گويد من از آن جام سيراب شدم آن را نشناخته كه عشق سرابى است كه كسى را سيراب نكند.
(محيى الدين عربى, فتوحات مكيه, ج2, ص111)

كشف نيوتن
ايزاك نيوتن بر خلاف پندار مردم عوام كاشف نفس جاذبه نبود بلكه كشف بنيادى وى تعيين رابطه رياضى بين جرم و نيروى جاذبه بود يعنى در جهان هر ذره اى ذرات ديگر را به نسبت حاصل ضرب جرم و عكس مجذور فاصله جذب مى كند.
(مرزهاى فيزيك و فلسفه, ص49)

عمل به دانسته ها
رسول اسلام(ص) فرمود: هر كه دانسته را به كار بندد خدا بر ندانسته اش آگاه سازد.
(اللمع, ص147)

جوان بلخى
بايزيد بسطامى گويد:
هرگز كسى مانند يك جوان اهل بلخ كه قصد مكه داشت بر من غلبه نيافت, از من پرسيد كه حد زهد نزد شما چيست؟ گفتم چون بيابيم مى خوريم و اگر نيابيم شكر مى كنيم! گفت: سگان بلخ هم چنين اند! گفتم: پس حد زهد نزد شما چيست؟ گفت: اگر نيابيم شكر گزاريم و اگر بيابيم ايثار مى كنيم!
(عوارف المعارف)

اشتراك عرفان
من هيچ چيزى, قابل توجه تر از اين نمى دانم كه چگونه عرفان دوران قديم, دوران قرون وسطايى, دوره جديد, عرفان كاتوليك ها, پروتستانها, عرفان بودائيان و مسلمانان ـ گرچه بعضى بيشتر قابل اعتمادند ولى همه وجه مشترك و اتفاق نظر كلى ـ دارند كه بسيار قابل توجه و حاكى از حقيقتى مى باشد كه در آنها نهفته است.
(علم و مذهب, برتراند راسل, ص 2ـ121)

نمايش نامه
نمايشنامه نبايد براى خوش آمد تماشاگر و يا خواننده نوشته شود, بلكه منظور نهايى آن است كه درسى از زندگى و مبارزه با درماندگى و فساد و به صورت آشكار نمايش فضايل بشرى باشد.
(برسنارد شاو)
پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


سوال:
1ـ كارهايى كه ما انجام مى دهيم گاه در قرآن به خدا نسبت داده شده و گاه به خود ما, چگونه اين مطالب قابل جمع است؟
2ـ ملائكه به خداوند گفتند: ((آيا موجودى در زمين قرار مى دهى كه خونريزى كند)) اين را از كجا فهميدند و از كجا دانستند كه موجود خلق نشده چه كار خواهد كرد؟
(تهران, اكبر محمدى)
پاسخ :
1ـ انسان و افعالش و تمام ممكنات عالم وجود, چون ممكن هستند, مستند به واجب الوجود و خداوند بزرگ هستند, پس كارهاى بندگان به اين معنا مستند به خداست ولى از طرفى چون خداوند اراده كرده كه انسان از روى اختيار, افعالش را انجام دهد, پس افعالش مستند به خود اوست و ثواب و عقاب هم براى اوست زيرا كارهايش را از روى اختيار انجام مى دهد. ((شمر)) از روى اختيار به قتل اباعبدالله عليه السلام دست مى يازد و ((حر)) هم از سر اختيار به سپاه يزيد پشت مى كند و به لشگر امام حسين(ع) روى مىآورد.
2ـ مفسران در اين باره احتمالاتى گفته اند از جمله:
1ـ با توجه به مادى بودن انسان و اين كه عالم ماده, مشحون از نزاع و كشمكش است كه گاه به قتل و خونريزى مى انجامد, اين مطلب را استنباط كردند.
2ـ قبل از آدم(ع), جن خونريزى مى كرد, و ملائكه خواستند بدانند آيا آدم هم مثل جن است.
3ـ صرفا سوال بود; يعنى آيا اين موجود خونريزى خواهد كرد؟
4ـ خداوند قبلا گفته بود به اينها, كه فرزندان آدم خون ريزى مى كنند.

رفسنجان, خواهر ليلا. هـ
متإسفانه حصارهاى تنگ گروهى, اجازه نمى دهد افراد گروه گرا, آزاد بينديشند, از اين رو اگر كسى مطلبى گفت كه به سود آنان نبود, بى تإمل با يك پيش فرض كليشه اى مى گويند; پس اين گوينده يا نويسنده مخالف ما و حتما از جناح رقيب ماست, در حالى كه مسإله دو فرض ديگر هم دارد: اول آن كه ممكن است يكى از دوستان آنها باشد ولى معتدل تر بينديشد و دوم آن كه اصولا فردى فراجناحى و مستقل باشد.
اندوهگنانه بايد گفت, هميشه مشكل آدم هاى آزاد انديش و شجاع, اين است كه در عمل گاه موضع آنها با يك جريان هماهنگ مى شود و لذا رقيب بى تقوا, آنها را متهم به وابستگى به جريان مخالف خود مى كند و گاه دقيقا قضيه بر عكس مى شود و از سوى جناح ديگر, متهم به حمايت از رقيب آنها مى گردد. با اين حال نبايد ((حقيقت آتى)) را فداى ((مصلحت آنى)) كرد, بلكه بايد گفت, آگاهى داد و كوشيد تا فضايى غير از حقيقت جويى و حقيقت گرايى پديد نيايد. موفق باشيد.

بابل, برادر, ن. رسولى نيا
تهمت زدن, و دروغ و افترا بستن درباره هر مومنى ناروا و گناه كبيره است. امام صادق(ع) فرمود: ((حرمت مومن از كعبه بالاتر است)). در بينش اسلامى, هيچ گاه, هدف وسيله را توجيه نمى كند ولى بايد توجه داشت كه گاه كسى مطلبى را گفته يا نوشته يا كارناشايستى انجام داده كه به سرنوشت جامعه مربوط مى شود, در اين صورت نقد اين گونه امور با معيارهاى شرعى, مانعى ندارد.

تهران, برادر مهران. ر
در ماجراى انتخابات اخير رياست جمهورى, دو رقيب اصلى هر دو روحانى و از بيت روحانيت و هر دو وابسته به دو تشكل روحانى بودند, عده اى از حوزويان از اين حمايت كردند و پاره اى از آن, البته راست است كه شخصيت هاىروحانى بيشترى از نامزدى رئيس مجلس حمايت كردند, اما گزينش ميان روحانى و ضد روحانى نبود تا نتيجه گرفته شود كه مردم برخلاف نظر روحانيت عمل كردند, شما مطمئن باشيد كه بخش عظيمى از آراى آقاى خاتمى مرهون سيادت و روحانيت ايشان بود.
تازه اگر هم فقط آقاى ناطق نورى را كانديداى روحانيت بدانيم, مسإله تفاوت چندانى نمى كند, زيرا رابطه مردم با روحانيت, رابطه يك حزب سياسى و هوادارانش نيست, بل رابطه اى معنوى و از قبيل رابطه پدر و فرزند است. نهايت اين است كه پدر و فرزندى در تشخيص مصداق داراى دو رإى متفاوت شده اند. در خاتمه از احساس مسووليت شما در قبال حوادث سياسى كشور سپاسگزاريم.

اصفهان , خواهر مريم. د
با مطالعه, حضور در مجالس عمومى و محافل فاميلى و تمرين و تلقين به اين كه مى توانيد بر مشكل فائق آييد, حتما ان شإ الله پيروز خواهيد شد.

تهران , برادر جهانگيرى
براى تحصيل دخترانتان با آدرس, قم, بلوار امين, جامعه الزهرا, مكاتبه فرماييد.

سوال:
1ـ منظور از ((جرى)) در تفسير قرآن چيست؟
2ـ ((تحدى)) در قرآن به چه معنايى به كار رفته و حدود و شعاع آن تا كجاست؟
(قم,كاظم ساعدى)
پاسخ :
1ـ جرى يعنى سير و حركت و به اين معناست كه آيات قرآن مختص وقايع به خصوصى نيست بلكه عموميت دارد و در همه زمان ها و براى همه نسل هاست, چون قرآن براى همه انسان ها و در همه دوره ها نازل شده, پس اگر آيه اى در موردى نازل شده, قابل تطبيق با موارد مشابه ديگر نيز هست.
2ـ تحدى به معناى دعوت مخالفين به مقابله و معارضه است مثلا در سوره بقره آيه 23 آمده است: ((و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فإتوا بسوره من مثله وادعوا شهدإكم من دون الله ان كنتم صادقين;و اگر درباره آنچه بر بنده خود (محمد ص) نازل كرده ايم شك و ترديد داريد, (دست كم) يك سوره همانند آن بياوريد و گواهان خود را غير خدا, براى اين كار, فرا خوانيد اگر راست مى گوييد!
تحدى, تمام امورى را كه برترى در آن تصور مى شود, شامل مى گردد يعنى قرآن براى عموم طبقات معجزه است; از نظر بلاغت, حكمت, جنبه هاى علمى, اجتماعى, حقايق سياسى, طرز حكومت, علوم غيبى و غيره. توضيح بيشتر را در ذيل همين آيه, از تفسير الميزان, بيابيد.

قم, برادر سيد محمد. م
مجله پاسدار اسلام همچنان بر مواضع پيشين است, ولكن بر سر ارزش هاى انقلاب اسلامى با كسى مداهنه و معامله نخواهد كرد, البته آنچه شما نقل كرده ايد, مطابق با واقع نيست, لذا لطفا همان مقاله را دوباره ملاحظه فرماييد. اميد است با مطالعه سلسله گزارش هاى روزنامه كيهان درباره چوب حراج زدن بر بيت المال مسلمين, حقيقت امر بر شما روشن شود.

اصفهان, برادر كامران. ع
نوشته ايد: ((به نظر من اگر گروه جمعى از كارگزاران سازندگى از آقاى خاتمى حمايت نمى كردند, نمى توانست اكثريت قاطع آرا را كسب كند, چون ائتلاف خط امام و به اصطلاح جريان چپ با وجود تلاش بسيار حتى يك چهارم مجلس فعلى را هم تشكيل نمى دهد)).
متإسفانه شواهد و قراين ديدگاه شما را تإييد نمى كند چون اولا: تعداد طرفداران گروه مورد نظر شما در مجلس, بيشتر از ائتلاف خط امام نيست و لذا كانديداى هر دو گروه, در انتخابات اخير هيإت رئيسه مجلس شوراى اسلامى, براى پست نايب رئيس دوم, تنها 102 رإى از مجموع كل آرا را به دست آورد و اين نشان مى دهد كه در شرايط كنونى, هر دو گروه در اقليت هستند. ثانيا: وقتى جمعى از كارگزاران به حمايت از رئيس جمهور منتخب پرداختند كه اكثريت قابل توجه جامعه به سوى ايشان تمايل نشان مى داد و نظر سنجى ها حكايت از پيشى گرفتن ايشان از رقيب اصلى داشت. البته تبليغات گسترده كارگزاران در افزايش آراى رئيس جمهور برگزيده نقش داشته است ولى پيروزى آقاى خاتمى مرهون ويژگى هاى شخصيتى و برنامه هاى ايشان بوده است. نبايد فراموش كرد كه از ليست سى نفره نامزدهاى كارگزاران در انتخابات پنجمين دوره مجلس شوراى اسلامى, ده نفر اختصاصى خود آنها بود ولى فقط يك نفر از اين ده نفر به مجلس راه يافت (و آن هم به خاطر انتسابش به يكى از شخصيت هاى مهم كشور بود) بنابراين وقتى گروهى نتواند در مركز كشور, ده نفر را به مجلس بفرستد چگونه مى تواند بيش از 20 ميليون رإى براى رئيس جمهور به دست آورد؟

اهواز, خواهر مريم. الف
پيشنهاد فرموده ايد: ((براى رفع اختلاف و همكارى متقابل ميان طرفداران رئيس جمهور منتخب و رئيس مجلس, هر كدام از دو جريان, يك روزنامه جديد با مدير مسوول و هيإت تحريريه متعهد و فاضل, منتشر كنند تا به عنوان ارگان رسمى آنها و به دور از سليقه ها و گرايش هاى افراطى بعضى از جناح هاى طرفدارشان با مردم سخن بگويند, چون از قرار معلوم برخى از روزنامه هاى سابق و دست اندركارانشان سر آشتى ندارند و همچنان مشغول تصفيه حساب هستند.))
ضمن تشكر از حسن نيت شما, اميد است مسوولان محترم پيشنهاد شما را مورد بررسى قرار دهند.

تبريز, برادر مجيد رسولى
درباره ريشه هاى تهاجم فرهنگى و عوامل داخلى و خارجى آن, به شماره هاى 155و 157 و 158 مجله پاسدار اسلام مراجعه فرماييد.

قم. برادر على اصغر كربلايى
بهترين و موثرترين نوع برخورد با عناصر شياد, برخوردهاى مردمى است. بنابراين خود مردم آن منطقه بايد با اين گونه بدعت ها برخورد كنند.

شاهرود , خواهر, كبرى. ف
آنچه ماهنامه مورد نظر شما, نوشته, سخن ناروايى نيست, گرچه ممكن است اندكى تلخ بنمايد ولى طبيعت حقيقت همواره در كام مخالفان آن, چنين است. تقدير از نقش آقاى هاشمى رفسنجانى در سازندگى كشور, اقدامى بايسته و در واقع تقدير از مديريت مذهبى و روحانى است ولى شإن ايشان بالاتر از آن است كه با كلمات تملق آميز ستوده شوند و لذا بايد از سازمان تبليغات اسلامى, به خاطر اهداى هديه مناسب با موقعيت رئيس جمهورى, يعنى كلام الله مجيد, كه حركتى سمبليك و ارزشمدارانه بود, تقدير كرد. گفتنى است كلماتى چون ((حجت)) كه در حديث شريف واقع شده, درباره كسانى است كه حجت امام زمان(عج) بر مردم اند و اينها كسانى جز مقام منيع ولايت امر و مراجع عظيم الشإن تقليد نيستند, از اين رو به كار بردن آنها درباره غير اين اشخاص, خلاف واقع و بى مورد است!

گرگان, برادر محمد رضا دوستى ديملى
مقالات شما تاكنون به دست ما نرسيده است.

قم, برادر س. حسينى
شركت در مجالس عزادارى امام حسين(ع) از عبادات بزرگ و مصداق تعظيم ((شعائر الله)) است و اصولا زنده نگه داشتن قيام اباعبدالله(ع) با برپايى همين مجالس بوده است لذا از شركت كنندگان در اين محافل, انتظار مى رود كه با برخوردهاى شايسته زمينه اقبال هر چه بيشتر مردم مسلمان را به اين گونه مراسم فراهم كنند و از موانع آن جدا پرهيز كنند.

اردبيل, برادر سيد محمود موسوى
چهار قطعه عكس از عزيزان زلزله اردبيل, همراه با خاطره اى از اين فاجعه, دريافت شد, ما نيز با مصيب ديدگان ابراز همدردى نموده, از خداى بزرگ براى قربانيانشان طلب آمرزش مى كنيم.

جمعى از دانشجويان خوابگاه فاطميه دانشگاه تهران
با تشكر از احساس مسووليت و تعهد دينى شما خواهران محترم, توجه تان را به امور ذيل معطوف مى داريم:
1ـ هدف از امر به معروف و نهى از منكر, اصلاح افراد است, بنابراين لازم است, اين مهم با ظرافت و دقت تحقق پيدا كند, تا ضمن جلوگيرى از منكر و انجام معروف, عاملان اصلاح و هدايت شوند.
2ـ در صورت هتاكى و اسائه ادب توسط مرتكبان گناه, بهتر است شما نيز با تهيه استشهاد, مراتب را به مسوول كل خوابگاه ها, نمايندگى ولى فقيه و ساير مسوولان اطلاع دهيد و سرانجام از طريق دادگاه, عناصر مفسد را به محاكمه بكشانيد.
3ـ آنچه از مسوولان دانشگاه ها مانند مسوول كل خوابگاه هاى دانشگاه, انتظار مى رود برخورد با منكران و حمايت از آمران به معروف و ناهيان از منكر است; نه عكس آن.

كرج, برادر س. م. ش (دانشجوى كارشناس ارشد علوم سياسى)
با پذيرش مطالب شما, ما نيز معترفيم كه به فراخور نسل جوان, كارهاى بايسته, كمتر به انجام رسيده است, از اين رو اميدواريم با همراهى و همدلى جوانان عزيز, پاسدار اسلام هم در اين ساحت انجام وظيفه كند و در اين راستا از همكارى شما و ديگر عزيزان جوان, استقبال مى نمايد. موفق باشيد.

تهران, برادر سيد محسن. ى
تعداد شركت كنندگان در انتخابات رياست جمهورى 29 ميليون و 760 هزار و هفتاد نفر (89 درصد واجدين شرايط) و تعداد شركت كنندگان در پنجمين دوره انتخابات مجلس شوراى اسلامى بيش از 24 ميليون و هفتصد هزار (بيش از 82 درصد واجدين شرايط) بوده است, حال چگونه آن نشريه به اصطلاح دگرانديش در سرمقاله اش تعداد شركت كنندگان رياست جمهورى را دو برابر انتخابات مجلس نوشته است ـ با اين كه كمتر از (7%) اختلاف دارند ـ مشكل آنهاست و بايد خودشان پاسخ گو باشند.

مهاجر افغانى برادر ك. ل
جمهورى اسلامى, طالبان را مولود نامشروع آمريكا, عربستان و پاكستان مى داند و آنها را به رسميت نمى شناسد و رفع مشكل افغانستان را تنها در تشكيل دولتى فراگير و بر مبناى تماميت ارضى افغانستان ارزيابى مى كند.

قم برادر مهدى ابراهيمى
از ارسال گزيده اى از سخنان حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ درباره موضوع هاى مختلف سپاسگزاريم, موفق باشيد.

زرند كرمان برادر سعيد. ج
مخالفت به معناى ضديت نيست, مثلا كسى تمام يا برخى از نظريات گروهى را قبول ندارد, اين را مخالف آن گروه مى گويند ولى گاه از مخالفت پا را فراتر نهاده و به مبارزه با آنها هم مى پردازد, در صورت دوم ضد آنها به شمار مى رود, كسى كه بعضى از دستورات دين را به جا نمىآورد, با دستورات دينى مخالفت كرده است ولى ضد دين نيست, مگر هنگامى كه عليه آن دست به اقدامى بزند.

سوال:
در مجله نوشته ايد ((امام على(ع) و فرزند شهيدش امام حسين(ع) و امام سجاد(ع) در شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواندند)) با توجه به اين كه شبانه روز 1440 دقيقه است و اگر فرض كنيم خواندن هر ركعت نماز حداقل يك دقيقه لازم داشته باشد امامان مذكور بايد در شبانه روز حداقل هزار دقيقه; يعنى 16 ساعت و 40 دقيقه نماز مى خوانده اند. لطفا بفرماييد چگونه چنان چيزى ممكن است و چگونه امامان مذكور در 7 ساعت و 20 دقيقه باقيمانده از شب و روز به انجام ساير كارها مانند: غذا خوردن و استراحت كردن, به امور شخصى و جامعه رسيدگى كردن و غيره مى پرداخته اند؟
(سمنان, بهمن.ق)
پاسخ :
در نماز مستحبى به راحتى مى توان در كمتر از نيم دقيقه يك ركعت نماز خواند.

گيلان, برادر ن, د
توبه كنيد كافى است. و توبه اين است كه از كار خود اظهار پشيمانى كنيد و از خداوند طلب عفو نماييد و تصميم بر ترك گناه داشته باشيد.

اصفهان, برادر ش, قاسمى
1ـ نمى توانند بردارند.
2ـ استفاده در غير مورد مجاز جايز نيست و ضامن اجرت آن مى شوند و اگر برداشته اند بايد برگردانند و اگر تلف شده است بايد مثل آن را تهيه كنند و برگردانند.

كاشان, خواهر م
اگر علويه باشد مى توانيد با اجازه مرجع از سهم سادات حساب كنيد.

تازه هاى نشر
انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم
الف: چاپ اول:
اصطلاح نامه فلسفه اسلامى, در دو جلد, مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى.
اهداف دين از ديدگاه شاطبى, احمد ريسونى, مترجمان: اسلامى ـ ابهرى.
حقايق پنهان[ پژوهشى از زندگانى سياسى امام حسن مجتبى(ع](, احمد زمانى.
بلوغ دختران, به كوشش مهدى مهريزى.
سيد جمال, جمال حوزه ها, جمعى از نويسندگان مجله حوزه.
اصطلاحات فلسفى, على كرجى.
جلوه ولايت ((گزارش و تحليلى از زندگانى اميرمومنان على(ع))) عذرا انصارى.
اضبط المقال فى ضبط اسمإ الرجال, آيه الله حسن زاده آملى.
النفس من كتاب الشفا, ابن سينا, تحقيق: آيه الله حسن زاده آملى.
پول و نظام هاى پولى, بخش فرهنگى جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
ميزان الملوك والطوائف و صراط المستقيم فى سلوك الخلائف, سيد جعفر دارابى كشفى, به كوشش عبدالوهاب فراتى.
فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه مجلس شوراى اسلامى, ج25.
منيه الراغب فى ايمان ابى طالب, تإليف: آيه الله طبسى نجفى, تحقيق: محمد جعفر طبسى.
احكام جوانان (روشى نو در بيان احكام براى جوانان) , محمود اكبرى.
لماذا اخترت مذهب الشيعه, تإليف: الشيخ محمد مرعى الامين الانطاكى, تحقيق: الشيخ عبدالكريم العقيلى.
المعجم المفهرس لالفاظ احاديث بحارالانوار, ج12.
ب: تجديد چاپ:
خير الاثر در رد جبر و قدر, (چاپ دوم).
هستى از نظر فلسفه و عرفان, (چاپ سوم).
آيين مهرورزى (چاپ دوم).
استراتژى وحدت در انديشه سياسى اسلام, ج1 (چاپ دوم)
دروس هيئت و ديگر رشته هاى رياضى, ج1 (چاپ دوم)
مسائل من الاجتهاد والتقليد و مناصب الفقيه (چاپ دوم).
حكايت ها و هدايت ها در آثار شهيد مطهرى, (چاپ دوازدهم).
داستان دوستان, ج2, (چاپ ششم).
پاورقي ها:

/

در سايه عصمت



(آداب معاشرت با مردم)

رسول الله صلى الله عليه و آله: ((اذا إحب احدكم صاحبه او اخاه فليعلمه)).
(1)

وقتى يكى از شما برادر يا همنشين خود را دوست دارد پس او را آگاه كند.



رسول الله صلى الله عليه و آله: ((إلا إخبركم بخير خلائق الدنيا والاخره؟
العفو عمن ظلمك و تصل من قطعك والاحسان الى من اسإ اليك و اعطإ من حرمك)).(2)

آيا شما را به بهترين خصلت هاى دنيا و آخرت آگاه نكنم؟ اين كه عفو كنى كسى را
كه به تو ظلم روا داشته و صله رحم كنى آن را كه با تو قطع رحم كرده و نيكى كنى
به كسى كه با تو بدى كرده و ببخشى به كسى كه تو را محروم ساخته است.



رسول الله صلى الله عليه و آله: ((لايكلف إحدكم إخاه الطلب اذا عرف
حاجته)).(3)

هنگامى كه يكى از شما خواسته برادرش را فهميد نگذارد كه او خواسته اش را ابراز
كند (قبل از اين كه او با بيان خواسته اش خود را كوچك كند حاجتش را برآورد).



رسول الله صلى الله عليه و آله: ((خير الناس من انتفع به الناس)).(4)

بهترين مردم كسى است كه مردم از او نفع ببرند.



رسول الله صلى الله عليه و آله ـ فى حقوق الجار ـ : ((ان استغاثك إغثته و
ان استقرضك إقرضته و ان افتقر عدت عليه و ان اصابته مصيبه عزيته و ان اصابه
خير هنإته و ان مرض عدته)).(5)

رسول خدا در بيان حقوق همسايه فرمود: اگر از تو كمك بجويد كمكش كنى و اگر از
تو قرض بخواهد به او قرض بدهى و اگر فقير شد با وى همراهى كنى و اگر مصيبتى به
او رسيد تعزيت بگويى و اگر به او خيرى رسيد تهنيت بگويى و اگر مريض شد عيادتش
كنى.



رسول الله صلى الله عليه و آله: ((ما آمن بالله و اليوم الاخر من بات شبعانا
و جاره جائع)).(6)

به خدا و روز قيامت ايمان نياورده كسى كه با شكم سير بخوابد در حالى كه
همسايه اش گرسنه است.



امام على عليه السلام ـ عند وفاته ـ : ((الله الله فى جيرانكم فانهم وصيه
نبيكم ما زال يوصى بهم حتى ظننا إنه سيورثهم)).(7)

امام على(ع) به هنگام شهادتش فرمود: خدا را خدا را درباره همسايگان در نظر
بگيريد پس آنها مورد وصيت پيامبرتان بودند و پيوسته درباره آنها سفارش مى فرمود
تا جايى كه گمان كرديم به زودى براى همسايه از همسايه ارث قرار خواهد داد.



امام على عليه السلام: ((المعين على الطاعه خير الاصحاب)).(8)

كسى كه انسان را بر طاعت و عبادت خدا يارى كند بهترين دوست است.



امام على عليه السلام: ((ابذل لاخيك دمك و مالك و لعدوك عدلك و انصافك و
للعامه بشرك و احسانك)).(9)

براى برادرت جان و مالت را بذل كن و براى دشمنت عدل و انصاف داشته باش و با
بقيه مردم خوشرويى و مهربانى كن.



امام على عليه السلام: ((عاشروا الناس عشره ان غبتم حنوا اليكم و ان فقدتم
بكوا عليكم)).(10)

با مردم به گونه اى زندگى و معاشرت كنيد كه در غياب شما به ديدن شما مشتاق
باشند و در فقدان و فوت شما بر شما بگريند.



امام حسن عليه السلام: ((صاحب الناس ما تحب ان يصاحبوك به)).(11)

با مردم آن گونه باش كه دوست دارى با تو باشند.



امام صادق عليه السلام: ((إحب اخوانى الى من اهدى عيوبى الى)).(12)

محبوب ترين برادران من كسى است كه عيوب مرا به من هديه كند[ آنها را به من
بگويد]



امام صادق عليه السلام: ((الله فى عون المومن ما كان المومن فى عون إخيه)).
(13)

خداوند به بنده مومنش يارى و كمك مى رساند مادامى كه او به برادرش يارى
برساند.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) محاسن, ج1 ص415, ح953.
2 ) كافى, ج2, ص107, ح1.
3 ) بحار, ج74, ص166, ح39.
4 ) امالى صدوق, ص28, ح4.
5 ) مسكن الفواد, ص105.
6 ) بحار, ج77, ص191, ح11.
7 ) نهج البلاغه, كتاب 47.
8 ) غرر الحكم, ح1142.
9 ) بحار, ج78, ص50, ح76.
10 ) بحار, ج42, ص247, ح50.
11 ) اعلام الدين, ص297.
12 ) بحار, ج74, ص282.
13 ) بحار, ج74, ص322, ح89.

/

نيايش يادآوران


خدايا! اگر پذيرش فرمانت واجب نبود, تو را بلند مرتبه تر از اين مى دانستم كه از تو ياد كنم, زيرا ياد كردن من تو را, در حد من است نه در حد تو! مگر مرتبت من تا بدان پايه رسيده است كه محلى براى تقديس ذات پاكت باشم!
از بزرگ ترين نعمت هايى كه ما را ارزانى داشته اى اين است كه ذكر تو بر زبان هايمان جارى است و ما را رخصت فرموده اى كه تو را بخوانيم و پاك شماريم و تسبيح گوييم.
پروردگارا! ياد خود را به ما الهام كن, در تنهايى و در جمع و در شب و روز و در آشكار و نهان و آسايش و سختى. ما را با ياد كردن پنهانى از خود, مإنوس ساز و در اعمال نيك و كوشش هاى مورد قبول خويش, به كارمان گير و پاداش ما را به ميزان تمام عنايت فرماى.
خداى من! دل هاى حيرت زده, تشنه تواند و خردهاى متفاوت بر شناختن تو متفق اند و قلب ها جز با ياد تو اطمينان نيابند و جان ها جز با نگريستن به تو آرام نگيرند. تويى كه در همه مكان ها تسبيحت گويند و در همه زمان ها پرستش ات كنند و در همه لحظه ها حضور دارى و به همه زبان ها تو را بخوانند و در همه دل ها, بزرگ شمرده شوى; پس از تو پوزش مى طلبم, براى هر لذتى كه از غير ياد تو برده ام و از هر آرامشى كه به غير انس با تو بوده است و از هر خوشى كه جز با قرب به سوى تو مرا دست داده است و از هر مشغوليتى كه در غير طاعت تو داشته ام. تو فرموده اى و سخن تو حق است: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد, خداى را ياد كنيد, ياد كردنى بسيار و هر بامداد و غروب او را تسبيح گوييد.))(1) و نيز فرموده اى – و فرموده تو حق است: ((مرا ياد كنيد, تا شما را يادكنم!))(2)
به ما فرمان دادى كه تو را ياد كنيم و در برابر, عهد فرمودى كه ما را به يادآورى تا موجب شرافت و احترام و بزرگداشت ما باشد.
اكنون, همان گونه كه امر فرمودى, تو را مى خوانيم, پس آن چه را به ما وعده دادى, انجام ده! اى يادكننده يادكنندگان و اى مهربان ترين مهربانان!
(ترجمه مناجاه الذاكرين)
پاورقي ها:پانوشت ها: 1 ) احزاب (33),41 ـ 42. 2 ) بقره(2),آيه 152.

/

مجلس و دولت آينده




سردبير

امروز بحث از تركيب هيإت دولت آينده, از گفتمان هاى جارى محافل سياسى و مطبوعاتى است و بسان موارد مشابه, هر كس از ظن خويش بدين موضوع مى نگرد; برخى به رئيس جمهور برگزيده توصيه مى كنند و پاره اى به مجلس نصيحت, اصحاب استعجال هم از سر طعن و تعريض, تلميحى به اين دارند و ايمايى به آن.
اين گونه برخوردها, نشإت گرفته از عدم توجه به قانون اساسى و وظايف هر يك از دو نهاد مقننه و مجريه است. شاخص ترين ويژگى جامعه مدنى اسلامى ـ كه از اساسى ترين شعارهاى انتخاباتى رئيس جمهور برگزيده است ـ قانونمدارى است. قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران هم تفكيك قوا را به رسميت شناخته و التزام به آن, بدين معناست كه هر كدام از سه قوه مقننه, مجريه و قضاييه, حق دخالت در قلمرو ديگرى را ندارد و تنها در حوزه فعاليت خويش مسوول و پاسخ گوست.
بنابراين, گزينش همكاران رئيس جمهور از اختيارات قانونى ايشان است; همان طور كه تصويب طرح ها و لوايح, نظارت و نقد و بررسى برنامه هاى دولت از وظايف و اختيارات قانونى مجلس است. پس نمى توان يكى از اين دو نهاد را فداى ديگرى كرد. اگر بنا بود مجلس به جاى رئيس جمهور تصميم بگيرد, چه حاجت به انتخاب رئيس جمهور بود؟ و اگر تابعيت محض مجلس از رئيس جمهور نسخه مطلوب است چه نيازى به گزينش 270 نفر نماينده وجود داشت! همان مردمى كه به نمايندگان خويش رإى داده اند, همان ها نيز رئيس جمهور را برگزيده اند. بنابراين خط و نشان كشيدن براى هر يك از اين دو نهاد, نادرست و قانون ستيزانه است.
البته انتظار مردم از رئيس جمهور, معرفى وزيرانى دين باور, توانا و كارآمد با چشم پوشى از گرايش سياسى آنهاست; يعنى عمل به همان وعده هاى انتخاباتى (فراجناحى بودن), و اين نيز دقيقا همان چيزى است كه مردم از مجلس, به هنگام دادن رإى اعتماد به وزيران, انتظار دارند. با اين حال پنهان نيست كه تبادل نظر و مفاهمه ميان اين دو قوه, بسيارى از مشكلات را از فرارو خواهد برداشت.

از ديگر مباحث پررونق اين دوره, مسإله حضور زنان در هيإت دولت است ـ كه در صورت تحقق, پديده نوينى است ـ ولى اين كه تا چه حد اين حضور در سرنوشت آنان موثر واقع شود, جاى سخن بسيار است; زيرا اولا: معيار احراز مسووليت در جامعه دينى, شايستگى است, نه جنسيت. از اين رو, چنانچه در گزينش وزير زن دقت كافى به عمل نيايد, عدم موفقيت او نه به سود زنان است و نه به نفع جامعه اسلامى.
ثانيا: در صورت انتخاب, يك وزير زن, همان مسووليتى را بر عهده خواهد داشت كه يك وزير مرد. بنابراين, گرچه موفقيت او در اداره وزارت خانه, در ايجاد اعتماد به نفس در زنان و باور توانايى آنها, قابل انكار نيست, ولى اين اقدام, مسإله اى روبنايى است و مشكل كنونى زنان را از ميان بر نمى دارد.
حقيقت اين است كه ما در مورد زنان, با تقابل و ناهمسازى سنت و مدرنيسم مواجه ايم; مى دانيم كه پديده ((فيمينيسم)) در آن سوى مرزها, تا آن جا پيش تاخته كه مدعى است در فهم از واجب الوجود و خداى تعالى هم بايد تجديد نظر كرد, چرا كه تاكنون تلقى از خدا ـ بر اساس آيين مسيحيت ـ خداى پدر, پسر و روح القدس بوده است و از اين پس بايد ((خداى مادر)) به جاى ((خداى پدر)) نشانده شود! اين كه گاه شاهديم در كشور ما نيز ـ از طرف چهره هايى كه با معارف اسلامى آشنايى اندكى دارند ـ اظهار نظرهايى مى شود كه بايد فهم از دين و فقه تغيير يابد, و تاكنون فهم فقيهان و متكلمان اسلامى از دين و فقه ((مرد گرايانه)) بوده است, بى تإثير از انديشه هاى وارداتى نيست!
با وجود اين, در حالى كه پاره اى سرمست از شعارهاى فيمينيستى, برمه از عنبرسارا, چوگان مى كشند, دختركان مظلومى هم هستند كه نه فقط در روستاها بل در همين جامعه شهرنشين از طبيعى ترين حق شرعى و قانونى; يعنى ((انتخاب همسر)) و ((ارث بردن)) از پدر محروم اند و هنوز در بسيارى از موارد, وجه المصالحه آشتى دو فاميل سبكسر, به عنوان ((خون بس)) و امثال آن قرار مى گيرند. بنابراين, وزير شدن يا نشدن زن ـ فى نفسه ـ چه تإثيرى در حل اين معضلات دارد. انصاف اين است كه دين مقدس اسلام, بيش از هر مذهب و نحله فكرى در جهان, به حقوق زنان توجه كرده و بر اساس ساختار روحى و وضعيت جسمانى آنان, زمينه رشد و تكاملشان را فراهم ساخته است و تنها راه گريز از اين مهلكه تهافت سنت و مدرنيسم, روى آوردن به نسخه هاى فرهنگ خودى و دينى است. والسلام

پاورقي ها:

/

يادداشت سياسى


تإمل در انتخابات رياست جمهورى

حضور زيبا, پرشور و شكوهمند سى ميليونى ايران سرفراز, در دوم خرداد 1376 به ميزانى بود كه رسانه هاى جهانى را بر آن داشت تا با عنوان ((يك رويداد بزرگ در تاريخ معاصر)) از آن ياد كنند. در اين حماسه بى نظير, جناب حجه الاسلام والمسلمين خاتمى با احراز بيش از بيست ميليون رإى به رياست جمهورى اسلامى ايران برگزيده شد. چنين رخداد بزرگى را از زواياى گوناگون مى توان به ارزيابى نشست, لكن در اين فرصت تنها به بررسى اجمالى مسإله اى مهم و در خور توجه مى پردازيم.
شك نيست كه در جريان اعلام برنامه ها, هر چهار نامزد اين دوره بر نقش محورى ولايت مطلقه فقيه, دفاع از ارزش ها و آزادىها و حدود و موانع شرعى آن, ادامه توسعه و سازندگى, اهميت دادن به عدالت اجتماعى, مهار تورم و تمشيت بهينه زندگى مردم محروم, تصريح و اصرار داشتند, به طورى كه در سه ميزگرد مشترك (در زمينه هاى اقتصادى, سياسى و فرهنگى) معمولا به جاى نقد و بررسى برنامه و ديدگاه هاى يكديگر, به تإييد, توضيح و تشريح نظريات هم مى پرداختند.
با اين حال بيش از بيست ميليون از توده مردم, جناب آقاى خاتمى را براى اجراى اين برنامه ها برگزيدند; به ديگر سخن بسيارى از مردم از تورم و گرانى, قانون شكنى و عدم اهتمام جدى به مسائل فرهنگى ـ با وجود تإكيدهاى مقام معظم رهبرى ـ كه در رهگذر سياست هاى تعديل به وقوع پيوسته, افسرده خاطر بودند و رئيس جمهور برگزيده را نسبت به ساير رقيبان, در حل اين مشكلات تواناتر تشخيص دادند و لذا وى را براى اين مقام انتخاب كردند.
با وجود اين, گروهى كه عامل اصلى نا بسامانى ها بودند و در انديشه معرفى نامزدى مستقل; با احساس اقبال و گرايش عمومى به سوى نامزد نيروهاى پيرو خط امام, سرانجام به حمايت از وى شتافتند تا در سايه محبوبيت او, گذشته خويش را از نظرها بزدايند و در عين حال حضور خويش را در دولت آينده نيز تثبيت كنند. از اين رو, با تمام توان با شيوه تبليغاتى مخصوص به خود, به عرصه انتخابات آمدند, به گونه اى كه تنها تخلف رسمى از سوى طرفداران آقاى خاتمى, از جانب اين گروه بود كه به توقيف دو نشريه مربوط به آنها منجر شد و همين ها پس از پيروزى رئيس جمهور, وعده شتاب در سياست هاى تعديل را به مردم دادند!
اكنون جاى اين سوال ها باقى است كه آيا مردم به نيروهاى پيرو خط امام رإى داده اند تا برج سازىهاى تهران و شهرهاى بزرگ افزايش يابد و خصوصى سازىهاى بى مهار, اقتصاد كشور را در انحصار سرمايه داران زالو صفت قرار دهد و بنزهاى صدميليون تومانى در امثال شهرك غرب رژه بروند و عدالت اجتماعى قربانى توسعه گردد و پيشگامان جهاد و شهادت در مظلوميت و غربت بمانند؟ يا مردم مى خواهند, ضعف هاى گذشته اصلاح شود و تورم مهار; نه اين كه سياست هاى اشتباه پيشين, فربه تر گردند!
به نظر مى رسد, لازم آيد همه جريان هاى سياسى وفادار به انقلاب و رهبرى, درباره اين گروه, به درستى بينديشند; چه در نحوه شكل گيرى و پيدايش آنان, چه در ناحيه تبليغات و شگردهاى تبليغى آنها و چه در زمينه مواضع آنان درباره مسائل مهم داخلى و بين المللى.
پنهان نيست كه اين گروه شش نفره, در آستانه انتخابات پنجمين دوره مجلس شوراى اسلامى, خلق الساعه پديدار شد و با شيوه تبليغاتى مخصوص به خود; يعنى روشى روان شناسانه, پرحجم و سازمان يافته, مى رفت كه فضاى انتخابات اين دوره را به كلى دگرگون سازد, ولى موانعى آن را تا حدود زيادى از اين هدف باز داشت. در انتخابات رياست جمهورى نيز از اين شيوه بهره گرفت و عجيب اين كه يكى از افراد اين گروه در ميزگرد تلويزيونى ((به سوى انتخابات)), معتقد بود: نامزدهاى رياست جمهورى نبايد قبل از شروع رسمى انتخابات, خود را به مردم معرفى كنند و فقط بايد در ظرف همان چند روز تبليغات رسمى پيام خود را برسانند!
گذشته از بررسى ابعاد و جوانب تبليغات اين گروه, بايد درباره هزينه سرسام آور اين تشكل نيز انديشيد كه يك گروه اندك, اين همه مخارج را از چه منابعى تإمين مى كند؟ از منابع داخلى يا خارجى و اصولا با چه اهرم ها و قول و قرارهايى چنين توافقاتى به هم مى رسد؟
با اين كه يكى از چهره هاى سرشناس آنها, اولين كسى بود كه مذاكره مستقيم با امريكا را با افتخار مطرح ساخت و كسانى مانند سعيد رجايى خراسانى چند سال بعد همان نغمه را ساز كردند و در ايجاد فضاى فرهنگى تنش زا كه موجب حساسيت و واكنش جمعى از مردم مسلمان كشورمان شد, نقش اساسى داشتند و نيز در ايجاد تورم و گرانى, و دگرگون ساختن چهره شهرها در همانند سازى با غرب, و مسائلى از اين دست, چگونه به راحتى از زير بار اين مسووليت ها شانه خالى نمودند و به قولى خود را تطهير و در برابر اين مسائل واكسينه كردند.
بررسى اين پديده از آن رو ضرورى مى نمايد كه محتمل است همان بلايى كه بر سر متحد ديروز خود (روحانيت و تشكل هاى همسو) آوردند, بر سر هم پيمان امروز (روحانيون و ائتلاف خط امام) نيز بياورند كه در اين صورت فرجامى جز به كنار زدن هر دو جريان مهم نظام نخواهد داشت. گرچه ممكن است اين برداشت بر پاره اى گران آيد, ولى چون محتمل قوى است, تإمل در اطراف آن بى فايده نيست!والسلام على من اتبع الهدى
پاورقي ها:

/

اعتقاد به معاد و موانع گسترش آن


يكى از بنيادىترين باورهاى دينى ((اعتقاد به معاد)) است. اعتقاد به زنده شدن
پس از مرگ ظاهرى و حيات دوباره, نه تنها ريشه در فطرت انسان ها دارد, بلكه در
سرلوحه برنامه هاى فرهنگى و تبليغى پيامبران الهى قرار داشته است. تمامى
راهنمايان آسمانى, انسان ها را به ((باور قيامت)) فرا خوانده اند, به طورى كه
تبيين و تعميق اعتقاد به معاد, به موازات اعتقاد به مبدإ, فصل مشترك برنامه
تمامى پيامبران توحيدى بوده است.

در برنامه تبليغى آخرين رسول الهى, پيامبر اكرم(ص) نيز اعتقاد به معاد از
جايگاهى ويژه برخوردار بوده و آن معلم راستين بشرى در زمان بعثت و در جاىجاى
پيام انسان ساز خويش, مردم را به باور قيامت دعوت كرده اند. قرآن كريم مجموعه
تعاليم آسمانى و سند نبوت آن رسول الهى و بهترين شاهد اين مدعا است و در تعداد
قابل توجهى از آيات قرآنى, مستقيم و غير مستقيم, به اين اعتقاد و ويژگى ها و
آثار آن اشاره شده است. براساس يك طبقه بندى موضوعى قرآن كريم, بيش از 1640 آيه,
معادل 25/8 درصد از كل آيات به تبيين و تشريح موضوع قيامت و آخرت اختصاص دارد.
(1) كه اين درصد در ميان موضوعات قرآنى داراى مقام دوم (پس از رسالت پيامبر
اكرم با 30 درصد) است.

اين باور دينى, آثار سازنده و مثبت فراوانى در زندگى فردى و اجتماعى بر جاى
مى گذارد و زمينه را براى تربيت انسان هاى مومن و تحقق جامعه توحيدى فراهم مىآورد.
پرورش فضايل اخلاقى, جلوگيرى از رذايل روحى, مبارزه با هواها و هوس ها, ايجاد
آرامش و اطمينان, تعديل علايق مادى و دنيوى, تغيير بينش نسبت به دنيا, پرورش
روحيه ايثار و شهامت, تقويت روحيه تفاهم و مجاهدت براى برقرارى عدالت و قسط, از
جمله آثار ارزشمندى است كه در پرتو باور به قيامت و زندگى اخروى به وجود مىآيد.
به بيان ديگر, اعتقاد به معاد هم هدف رسالت الهى است و هم زمينه را براى تحكيم
پيام الهى در بينش و گرايش مومنان فراهم مىآورد و اجراى فرمان هاى پيامبران را
تضمين مى كند. به همين دليل, در كلام مفسران پيام آسمانى و ائمه معصوم ـ عليهم
السلام ـ نيز تبيين و تشريح اين اعتقاد, از جايگاهى ويژه برخوردار بوده و احاديث
و روايات متواتر و فراوانى در اين باره به دست ما رسيده است.

در بررسى سير نزول آيات قرآن كريم و پيام ائمه هدى ـ عليهم السلام ـ نكته زير
قابل تإمل و توجه است: ((هر زمان كه جامعه در آستانه تحول عظيم فرهنگى و
اجتماعى قرار داشته و مومنان بايد رسالت فردى و اجتماعى سنگينى را به عهده
مى گرفتند, در چنين شرايطى تبليغ و ترويج اعتقاد به قيامت و زندگى اخروى از شدت
و گستردگى بيشترى برخوردار شده است, زيرا تشريح ناپايدار بودن زندگى دنيوى و
گذرا بودن لذات و سختى هاى مادى و تإكيد بر پايدارى حيات اخروى و مواهب آن,
زمينه را براى پذيرش مسووليت هاى خطير دينى و تلاش در راستاى تحقق آرمان هاى الهى
فراهم مىآورده است. به همين دليل, بيش از 47 درصد از آيات نازله درباره معاد,
در سه سال اول بعثت پيامبر اكرم(ص) و در آستانه علنى شدن رسالت رسول گرامى و در
نتيجه سنگين شدن مسووليت مومنان و ياران او نازل شده است.))(2)

تجربيات تاريخى نيز گواه اين مدعاست كه هر زمان اعتقاد و باور به قيامت در
تار و پود جامعه تنيده شد و مردم آگاهانه و صادقانه به اين باور دينى ايمان
آوردند, دستاوردهاى مهم و سترگ در زندگى فردى و اجتماعى آنان به وجود آمد, و هر
زمان كه اين باور تضعيف شد, آسيب پذيرى فردى و جمعى نيز افزايش يافت. براى
نمونه, تجلى ارزشمند و ماندگار اعتقاد به قيامت را در دوران معاصر مى توان در
مبارزات پيروزى انقلاب اسلامى و مجاهدات هشت سال دفاع مقدس به خوبى مشاهده كرد كه
تمامى اين دستاوردها در پرتو اعتقاد عميق و خالصانه به مبدإ و معاد قابل تفسير
و توجيه است.

اينك اين سوال اساسى مطرح است كه: ((چگونه مى توان اعتقاد به معاد را در جامعه
پايدار و نهادينه كرد؟))

پاسخ سوال فوق از آن نظر در وضعيت فعلى حايز اهميت است كه نسل حاضر در صدد
ايجاد تحول عظيم فرهنگى در جامعه و برپايى تمدن اسلامى است. بى شك تحقق اين رسالت
تاريخى و انقلابى تنها در سايه اعتقاد عميق و گسترده به مبدإ و معاد ميسر است.
در بعد داخلى, تنها زمانى احكام الهى و ارزش هاى انسانى ـ نظير اقامه نماز, امر
به معروف و نهى از منكر, آزادى و آزادگى, عدالت و برادرى ـ حاكم مى شوند كه باور
به زندگى اخروى, عميق و گسترده باشد. در بعد خارجى نيز تنها امتى مى تواند در
عصر حاضر, پرچمدار عدالت و قسط در زندگى فردى و اجتماعى باشد كه آگاهانه و
صادقانه به اين باورها ايمان بياورد و در راه تثبيت و حاكميت آنها آماده
جانفشانى و ايثار باشد. بنابراين, يافتن پاسخ سوال مذكور و تلاش در راه تعمق
اعتقاد به زندگى اخروى, در واقع, تلاش براى پايدارى ارزش ها و حاكميت فرمان هاى
آسمانى و در نهايت, تلاش براى برپايى تمدن اسلامى است.

براى يافتن پاسخ, ابتدا موانع تعميق اعتقاد به معاد بررسى مى شود و سپس روش ها
و راهكارهاى مناسب براى پايدارى و تعميم اين اعتقاد در جامعه تشريح مى شود.



موانع گسترش و تعميق اعتقاد به معاد

عواملى كه در جامعه دينى باعث تضعيف اعتقاد به معاد گشته و به عنوان موانع
اصلى در راه گسترش و تعميق اين باور تجلى مى كنند, عبارت اند از:



1ـ فرهنگ حاكم در دوران معاصر

پس از پيدايش رنسانس و فروپاشى اعتقادات مذهبى كليسا, فرهنگى جديد در اروپا
متولد شد. اين فرهنگ با اعتقاد به ((اصالت انسان)) و تكيه بر ((اومانيسم)) در
صدد نفى انديشه هاى آسمانى برآمد و دين و دين باورى را به شدت مورد حمله قرار
داد. در فرهنگ جديد, انسان از خاك برآمده و در خاك فرو خواهد رفت و تاريخ
زندگانى او نه ابتدايى دارد و نه انتهايى; هرچه هست همين زندگى مادى است كه
بايد از آن كمال استفاده و لذت را برد. انسان موجودى صرفا ((اين دنيايى)) است و
خوشبختى و سعادت او نيز بايد ((اين دنيايى)) باشد. در اين فرهنگ, رابطه انسان
با خدا و, در نتيجه, با خودش قطع شده است و انسان هيچ ارتباطى با پيامبران و
تعاليم آسمانى ندارد. در زندگى ماشينى, انسان با خود و ديگران و حتى طبيعت, قطع
رابطه كرده است و شب و روز بدون تفكر و تإمل به دور خود مى چرخد و با تكرار پس
از تكرار, زندگى را سپرى مى كند. در اين فرهنگ انگيزه اى و فرصتى براى انديشيدن
درباره خدا و قيامت و زندگى روزمره وجود ندارد.

از سوى ديگر, با گسترش ارتباطات بين جوامع, داد و ستدهاى اقتصادى اجتماعى و
فرهنگى بين كشورها فزونى يافت و با پيشرفت تكنولوژى ارتباطات, مبادلات فرهنگى در
صحنه بين المللى از رونق چشمگيرى برخوردار شد; اما به دليل مقارن شدن تحولات
اقتصادى با تغييرات فرهنگى و اجتماعى در اروپا و پيشرفت سريع و شگفت انگيز غرب
در زمينه هاى اقتصادى و تكنولوژى, ارتباطات فرهنگى بين كشورها يك سويه گشت و
تفكرات و دستاوردهاى فرهنگى غرب به همراه محصولات و كالاهاى غربى به ساير كشورها
سرازير شد.

در نتيجه, در وضعيت كنونى فاصله هاى جغرافيايى از بين رفته و به تعبير مك
لوهان, جامعه شناس مشهور معاصر, دنيا به ((دهكده جهانى)) تبديل شده است. ((تبادل
فرهنگى)) بين كشورهاى پيشرفته و جهان سوم به ((تهاجم فرهنگى)) و انتقال يك طرفه
فرهنگ و اطلاعات مبدل شده است و حكومت ها, غربگرايان و روشنفكران وابسته, با
تبليغ و ترويج سكولاريسم سعى در حاكميت فرهنگ غرب دارند. روح حاكم بر تمدن غرب
با اعتقادات دينى, مخصوصا باور به قيامت در تعارض است و فرهنگ ماده گرايى و
زندگى اين دنيايى را تبليغ و ترويج مى كند, لذا حاكميت فرهنگ معاصر, مانع اصلى
در گسترش اعتقاد به زندگى اخروى است.



2ـ تعارض آخرت خواهى و دنياگرايى

انسان معاصر متإثر از فرهنگ حاكم, خواهان زندگى آرام مادى است و مى خواهد از
لذات و مواهب طبيعت حداكثر استفاده را ببرد. از اين رو, يكى از اهداف راهبردى و
بنيادى دولت ها, دست يابى به ((توسعه ملى)) است. اين توسعه بيشتر در ((توسعه
اقتصادى)) تجلى پيدا كرده است و دولت ها در يك رقابت شديد و فشرده به سوى آن در
حركت اند. نظريه پردازان توسعه, معتقدند براى دستيابى به توسعه بايد ((توليد))
بالا برود و سرانه توليد ملى افزايش يابد و براى رشد توليد بايد ((مصرف)) افزايش
پيدا كند. در نتيجه, مردم بايد ((بيشتر)) و ((متنوع تر)) مصرف كنند تا توليد
كنندگان داخلى و خارجى ((بيشتر)) توليد كنند و چرخه اقتصاد به گردش درآيد و
((توسعه)) حاصل شود.

در جامعه دينى, سوالات متعددى در زمينه اين نگرش و آثار مترتب بر آن وجود دارد
كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

آيا دنيا ملعون و مذموم است؟ احاديث و رواياتى كه در مذمت دنيا وارد شده است
به چه معناست؟ در جامعه مذهبى تا چه ميزان مى توان مردم را به مصرف بيشتر دعوت
كرد؟ اگر توليد بيشتر, درآمد بيشتر را براى توليد كنندگان به وجود مىآورد, يك
مسلمان تا چه ميزان مى تواند به كسب درآمد و ثروت بپردازد؟ آيا اين استغنا او را
از خدا دور نمى كند؟ آيا بدون تقويت روحيه دنياپرستى و مصرف گرايى, مى توان توليد
را افزايش داد؟ آيا فقر و تهيدستى نشانه دورى از دنيا و علاقه به آخرت است؟ آيا
دنياخواهى و آخرت گرايى قابل جمع است؟ آيا پذيرش يكى مترادف و ملازم با نفى ديگرى
است؟

متإسفانه عدم پاسخگويى روشن به سوالات مزبور و عدم تمييز دقيق مرز آخرت گرايى
و دنياخواهى, سبب شده است عده اى براى افزايش درآمد و ثروت خود به اعتقادات دينى
و باورهاى فطرى, درباره معاد و زندگى اخروى, كم توجهى و يا بى توجهى نمايند و
بدون دغدغه و با خاطرى آسوده به دنيا بپردازند.



3ـ عدم تبيين دقيق معارف اسلامى در زمينه معاد

تصوير تاريك از زندگى پس از مرگ و تإكيد افراطى بر ترس از آخرت و عذاب هاى
الهى, يكى از موانع گرايش به باورهاى مذهبى است.
برداشت هاى غلط از قرآن كريم و احاديث, به همراه استناد به بعضى از روايات
ضعيف, چهره اى هول انگيز و وحشت زا از معاد و قيامت ارائه مى دهد كه نتيجه آن تلخ
كردن زندگى روزمره در كام معتقدان و مختل نمودن گردش كار و زندگى است و استمرار
آن مى تواند اين تصور غلط را به وجود آورد كه دين و سمبل هاى دينى (نظير مسجد و
روحانى) فقط از مرگ و مردن و گريه و زارى سخن مى گويند و با شادى و نشاط مخالف
هستند. هم چنين تإكيد بر جنبه عاطفى اعتقاد به قيامت و عدم پرداختن به مبانى
استدلالى و جنبه هاى عقلى و ذهنى آن, موجب كاهش گرايش به باور مزبور به ويژه در
بين نسل جوان مى شود.

از سوى ديگر, بيان سطحى و تكرارى معارف الهى در برخى از محافل و مجالس و
رسانه هاى گروهى, سبب اشباع كاذب در بعضى از جوانان شده است و آنان انگيزه و
نياز جدى به درك و فهم معارف اسلامى, و از جمله مباحث مربوط به معاد, در خود
احساس نمى كنند.



4ـ تعارض رفتار و گفتار برخى از معتقدان به معاد

از جمله موانع موثر در گسترش و تعميق اعتقاد به معاد در جامعه, تعارض رفتار و
گفتار برخى از معتقدان به معاد است كه از يك سو مردم را به قيامت و باورهاى
اخروى فرا مى خوانند و از سوى ديگر, رفتار و كردار آنها در زندگى فردى و
اجتماعى, بيانگر علاقه شديد آنان به دنيا و دنياپرستى است. دعوت زبانى آنان به
اين باور, نه تنها مردم را با آخرت گرايى و معاد مإنوس نمى سازد, بلكه مخاطبان
نيز با پيدا كردن توجيهات ناصحيح (كلاه شرعى) سعى در آرام كردن وجدان و نداى
فطرت خويش خواهند كرد و از پذيرش مسووليت و رعايت اوامر الهى, شانه خالى خواهند
كرد. هرچند همگان مسووليت دارند تا اعمالشان بيانگر اعتقاد آنها به قيامت و
زندگى اخروى باشد, (يرغبكم بالاخره عمله)(3) ليكن مسوولان, حاكمان و مبلغان و
كارگزاران حكومت دينى, مسووليت مضاعف دارند, زيرا توده مردم, رفتار و كردار
آنها را ملاك عمل قرار داده و بر آن مبنا به قضاوت مى نشينند.



5ـ هواى نفس و اميال شيطانى

خلقت انسان, تركيبى از نار و نور است و غرايز پست حيوانى به همراه گرايش عالى
انسانى در سرشت او به وديعت نهاده شده است; ((فإلهمها فجورها و تقويها))(4)
همچنان كه پيامبران آسمانى, انسان ها را به مبارزه با هواى نفس و رشد گرايش هاى
عالى فطرى فرا مى خوانند و او را به فلاح و رستگارى دعوت مى نمايند. شياطين جن و
انس نيز انسان را به تبعيت از غرايز و سير در عالم حيوانى و ميل هاى نفسانى سوق
مى دهند. ملازمه حركت در سرازيرى نفسانيت, پشت پا زدن به باور معاد و ناديده
انگاشتن حساب و كتاب اخروى است. به بيان ديگر, باور به قيامت با پاسخ گويى به
هواهاى نفسانى و نيازهاى شيطانى در تعارض است و با اعتقاد به زندگى اخروى
نمى توان بى محابا در وادى لذات دنيوى و برآورده كردن نيازهاى نفسانى و شيطانى
قدم برداشت.

يكى از نكاتى كه زمينه ساز تقويت هوا و هوس نفسانى بوده و در تعليم و تربيت
دينى (برخلاف تعليم و تربيت رايج) مورد توجه جدى قرار گرفته است, نامشروع بودن
روش هاى كسب درآمد و ثروت و به تعبير احاديث ((لقمه حرام)) است كه به عنوان مانع
موثر و ناپيدا در تضعيف اعتقاد به معاد ايفاى نقش مى كند. اگر در جامعه اى ميدان
بروز آزادانه هواى نفس به وجود آيد و فضاى گناه و آلودگى در آن رايج گردد,
اعتقاد به معارف دينى به ويژه اعتقاد به معاد از بين خواهد رفت.



راهكارهاى گسترش و تعميق اعتقاد به معاد

با عنايت به موانع مذكور, مشخص مى شود كه پاسخ اين سوال را كه: چگونه مى توان
اعتقاد به معاد را در جامعه پايدار و نهادينه كرد؟ تنها در تبليغات زبانى
نمى توان جستجو كرد, بلكه بايد با نگرش جامع نسبت به رفع موانع و ايجاد شرايط
مناسب بر رشد باور به قيامت تإكيد كرد تا تمامى افراد جامعه آگاهانه و با
اختيار كامل پذيراى اين باور اصيل و سازنده در جامعه دينى باشند. بدين منظور
راه كارهاى زير پيشنهاد مى شود; بدان اميد كه صاحب نظران و انديشمندان با غنى
نمودن آنها زمينه تبيين حاكميت آنها را در جامعه فراهم آورند.



1ـ حاكميت فرهنگ دينى و نفى فرهنگ بيگانه

اعتقاد به قيامت, ركنى مهم از اركان اعتقادات مذهبى است كه در سايه حاكميت
فرهنگ دينى گسترش و عمق مى يابد. در نتيجه براى تعميق اين باور بايد در راستاى
حاكميت فرهنگ دينى و نفى فرهنگ بيگانه و غربگرايانه تلاش كرد. نكته قابل تإمل
آن است كه فرهنگ, شامل همه روابط آشكار و پنهان فردى و اجتماعى مى شود.
بنابراين, حاكميت فرهنگ دينى نيز بايد تمامى زواياى زندگى فردى و اجتماعى و روح
حاكم بر جامعه را در بر گيرد و كليه نهادها و ارگان هاى اجتماعى را متإثر سازد.
در جامعه دينى كليه روابط اقتصادى, سياسى, اجتماعى و فرهنگى از اهداف و
آرمان هاى دينى نشإت مى گيرند و متناسب با ارزش ها و برنامه هاى الهى سازماندهى
مى شوند. نهادهاى اجتماعى براى تحقق اهداف و برنامه هاى دينى مسووليت مشترك دارند
و ضمن تلاش براى اجراى برنامه هاى خود, بايد براى حاكميت فرهنگ دينى نيز
برنامه ريزى و تلاش نمايند. از اين رو, حاكميت فرهنگ دينى را نبايد صرفا از
ارگان ها و نهادهاى فرهنگى و اجتماعى انتظار داشت, بلكه همه و همه بايد دينى
بينديشند, دينى برنامه ريزى كنند و دينى عمل كنند. به بيان ديگر, كافى نيست كه
يك نهاد اجتماعى يا اقتصادى در كنار فعاليت خود به فعاليت هاى فرهنگى بپردازد,
بلكه بايد تحقق اهداف جامعه و گسترش فرهنگ دينى را وظيفه اصلى خود بداند و در
راستاى تحقق آن فعاليت اقتصادى و اجتماعى خويش را ساماندهى كند.

براى گسترش باور به معاد نيز تمامى ارگان هاى اقتصادى, سياسى, اجتماعى و
فرهنگى بايد تلاش مشترك و همسو را سازماندهى كنند. در غير اين صورت فعاليت يك
نهاد مى تواند فعاليت بخش ديگر را آسيب پذير و خدشه دار سازد. از آن جا كه تعدادى
از سازمان هاى اجتماعى در زمان حكومت غير دينى گذشته به وجود آمده و برنامه ها و
اهداف خويش را متإثر از فرهنگ ضد دينى غربى طراحى و اجرا نموده اند و متإسفانه
با گذشت چندين سال از حكومت اسلامى هنوز نتوانسته اند سازمان, اهداف و برنامه هاى
خويش را متناسب با تعاليم و ارزش هاى مكتب توحيد متحول و اصلاح نمايند. لذا
آسيب زايى عملكرد آنها بر باورهاى اخروى مردم به خوبى مشهود است و ناخواسته مردم
را به سوى ارزش هاى فرهنگ غرب, نظير ماده گرايى, مصرف زدگى, تجمل گرايى, ارزش هاى
طبقاتى و دورى از ارزش هاى معنوى و الهى سوق مى دهند.

براى نمونه, يكى از پايه هاى اصلى اقتصاد در فرهنگ غرب دريافت ماليات از مردم
است. اجراى ناقص آن در كشورهاى جهان سوم سبب مى شود كارگزاران حكومت معمولا با
اجبار و اكراه نسبت به اخذ آن از موديان مالياتى اقدام كنند. بنابراين, مردم
نيز معمولا براى فرار از پرداخت آن به انواع حيله ها و پنهان كارىها روى مىآورند.
اين اعمال, رابطه ماليات دهنده را با باورهاى دينى و آخرتى خدشه دار مى سازد. در
حالى كه در سيستم اقتصاد اسلامى, براى پرداخت خمس, فرد خمس دهنده سعى مى كند
آگاهانه با پرداخت بيشتر, رابطه خود و خدا را محكم تر كرده و براى آبادى آخرت
خويش ذخيره اى از قبل بفرستد. در نتيجه, اين دو روش دو اثر متفاوت را بر رويكرد
انسان نسبت به معاد بر جاى مى گذارد.

مثال ديگر را در مقايسه دو سيستم آموزش حوزوى و دانشگاهى مى توان جستجو كرد.
هر چند اهداف, برنامه ها, حيطه عملكرد و روش هاى اين دو نهاد علمى و فرهنگى
متفاوت است, ليكن نكته حائز اهميت آن است كه در سيستم حوزوى هر چه دانشجو و
طلبه مدارج علمى بيشترى را سپرى مى كند, اعتقادش به خدا و قيامت و ارزش هاى الهى
بيشتر شده و روحيه خدمت گزارى به مردم و تواضع در مقابل آنان در او فزونى مى يابد.
در حالى كه در سيستم آموزش دانشگاهى, به ويژه در رژيم غير دينى گذشته, با
افزايش معلومات علمى و مهارت هاى فنى توقع از مردم و ضرورت استفاده بيشتر از
امكانات و سرمايه هاى جامعه بالاتر مى رفته است. در نظام حوزوى معمولا رشد معلومات
با انگيزه رستگارى اخروى و آبادانى آخرت همراه است و در سيستم دانشگاهى معمولا
تلاش براى كسب مدارج بالاتر با هدف آبادانى دنيوى قرين است البته اين سخن روح
حاكم بر دو جريان علمى را تبيين مى كند وگرنه موارد نقض در هر دو جريان وجود
دارد. در نتيجه, دو سيستم اجتماعى متفاوت دو اثر مختلف را بر باورهاى دينى و
اجتماعى مردم بر جاى مى گذارد. بنابر اين, گسترش و تعميق اعتقاد به معاد نيازمند
نفى فرهنگ و دستاوردهاى فرهنگ غربى در جامعه و حاكميت جدى فرهنگ دينى در تار و
پود و در زندگى فردى و اجتماعى افراد جامعه است.



2ـ بيدارى و پيرايش فطرت ها

در بينش اسلامى, انسان موجودى است كه خداوند متعال گرايش هاى فطرى را در سرشت
او به وديعت نهاده است. اين گرايش ها در تمام زمان ها و در تمامى مكان ها تجلى
مى يابند. از جمله امور فطرى, كمال خواهى و آخرت گرايى در انسان است. بررسى سير
تحولات اجتماعى انسان ها نشان مى دهد كه اعتقاد به زنده شدن و بازگشت مردگان از
ديرزمان در تمامى جوامع بشرى وجود داشته است و هر يك متناسب با اعتقادات خويش
براى زندگى پس از مرگ چاره انديشى كرده اند.

معمولا با بالا رفتن سن آدميان, زمينه بيدارى اين گرايش بيشتر فراهم مىآيد; به
طورى كه اغلب افراد كهن سال در اواخر عمر به ياد مرگ و قيامت مى افتند و تلاش
مى كنند با تمهيدات گوناگون و استفاده از امكانات و سرمايه هاى خويش براى زندگى
اخروى خود توشه اى برگيرند.
نكته قابل توجه آن است كه بايد با بهره گيرى از روش هاى آموزشى و تربيتى مختلف
گرايش به معاد را از دوران پيرى به ميان سالى و دوره جوانى كشاند; به طورى كه
جوانان بتوانند با نگاه به آخرت و التزام عملى به ثواب و عقاب اخروى براى زندگى
خويش تصميم گيرى نمايند. در صورت بروز چنين پديده اى چنان تحولى در جوانان به
وجود خواهد آمد كه نمونه بارز و زيباى آن را در دوران جنگ تحميلى مشاهده كرديم
و شهيدان عزيز, با ايمان به قيامت و باور به حساب و كتاب آن, نرد جان باختند و
به لقإالله پيوستند.

تبيين دقيق و صحيح اعتقاد به معاد با استفاده از روش هاى موثر آموزشى و تربيتى
و در قالب هاى جذاب هنرى و فرهنگى در بيدارى نقش تعيين كننده دارد. سرمايه گذارى
براى آموزش كودكان و نوجوانان و جلوگيرى از نفوذ فرهنگ مخرب غربى به اين مناطق
(توسط رسانه هاى بيگانه و خودى!) و نيز اعزام معلمان و مبلغان كارآمد و باورمند
به قيامت در بيدارى فطرت ها و تنوير افكار نقش تعيين كننده دارد. هم چنين
هماهنگى رفتار و گفتار معتقدان و مبلغان معاد, زمينه تقويت گرايش فطرى مردم به
حيات اخروى را بيش از پيش فراهم مىآورد و از تعارض هاى احتمالى جلوگيرى مى كند.
برگزارى نشاط انگيز مراسم عبادى و عرفانى و جلوگيرى از برنامه هاى مذهبى
كسالتآور, خسته كننده (و حتى محرف و منحرف) مى تواند در ايجاد رغبت به سوى معارف
الهى و تقويت رابطه عاطفى با تعاليم آسمانى نقش موثر ايفا كند.

ادامه دارد.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) سير تحول قرآن, ص165.
2 ) همان, ص161.
3 ) اصول كافى, جلد دوم. امام صادق(ع) از قول حضرت عيسى مى فرمايند: دوستان
شما بايد كسانى باشند كه عمل آنها شما را به آخرت ترغيب و تشويق نمايد.
4 ) سوره شمس, آيه 8. پس خداوند پاكى ها و ناپاكى ها را به نفس انسان ها الهام
كرد.

/

پيامبر اسلام (ص) از ديدگاه گوستاولوبون


مقدمه

((گوستاو لوبون)) از جمله خاورپژوهان بلندپايه فرانسوى است كه به سال 1841
ميلادى چشم به جهان گشود و در سال 1931 از دنيا رفت. وى مطالعات گسترده اى درباره
اسلام و تمدن مسلمانان به انجام رسانده است. در آثار وى تعصبات يك جانبه و منفى
نسبت به اسلام و مسلمانان كمتر به چشم مى خورد و اين از ويژگى هاى منحصر به فرد
اوست كه در كمتر پژوهش گرى مى توان سراغ يافت. او فقط از عرب و تمدن عربى دفاع
نكرد, بلكه از حقوق مسلمانان دفاع و از سياست هاى ظالمانه دولت هاى اروپايى شديدا
انتقاد كرد و در نكوهش دولت متبوعش نسبت به جناياتى كه در حق مسلمانان الجزاير
مرتكب شد, مطالب فراوانى نگاشت.

((لوبون)) در اثناى تحقيقات و سياحت هاى علمى خود به كشورهاى مختلف, كتاب هاى
با ارزشى پيرامون تاريخ و تمدن برخى ملت ها نگاشت و حاصل اين پژوهش ها را با شرح
و توضيح در سه كتاب ((راز دگرگونى ملت ها)), ((ماهيت اجتماع)) و ((آرا و
باورها)) به وديعه نهاد و آن گاه با توجه به اين سه اثر, كتاب هاى ديگرى چون
((ماهيت انقلاب ها و انقلاب فرانسه)), ((ماهيت سوسياليسم)), ((تمدن هند)), ((تمدن
مصر)) و ((تمدن عربى در اندلس)) و ((تمدن عرب)) را به رشته تحرير درآورد.

آثار و نوشته هاى او به زبان فرانسوى بود كه احمد فتحى زغلول, صادق رستم و
عبدالرحمان برقوقى و ديگران آنها را به زبان عربى ترجمه كردند. كتاب ((تمدن
عرب)) را عادل زعيتر كه از مترجمان بنام بود, به عربى بازگرداند. اين كتاب چند
بار در سال هاى 1945, 1948 و 1979 به چاپ رسيده است.(1)

هر پژوهنده اى كه به ديده دقت به (تمدن عرب) بنگرد, متوجه مى شود كه ((لوبون))
در نگارش مطالب از ديده انصاف به تمدن اعراب نگريسته است. از اين رو نبايد برخى
اشتباهات كتاب را ناشى از تعصبات ناصحيح دانست,(2) بلكه علل آنها را بايد در
موارد ذيل جستجو كرد.

1 ـ عمده مآخذ ((تمدن عرب)) برگرفته از منابع اهل تسنن بوده و چون در آنها
گزارش هاى ناصواب به وفور يافت مى شود, در نتيجه كتاب نيز از اين اشتباهات در
امان نمانده است.

2 ـ در مآخذ اهل تسنن به نقش مهم رهبرى و امامت در اسلام و هدايت جامعه بشرى
اشاره نشده است و واقعيت ها آن گونه كه بايد, تجزيه و تحليل نشده و لذاست كه در
كتاب ((تمدن عرب)) هم به اين عامل مهم و حياتى و نقش سازنده آن و پيامدهاى منفى
عدم وجود آن اشاره نشده است, بلكه با نگاهى دقيق تر بايد گفت ((لوبون)) اسلام و
تمدن مسلمانان را از نظرگاه اهل تسنن معرفى كرده است.

3 ـ گزارش هاى نقيض در منابع تسنن, پژوهش گرى چون ((لوبون)) را نيز دچار اشتباه
كرده و برخى وقايع را به پيروى از مآخذ غلط نقل كرده است.

4 ـ درك ناصحيح ((لوبون)) از مفهوم وحى, غيب, معجزه و قرآن, سبب شده, وى در
شرح و توضيح اين مضامين به اشتباهات معتنابهى دست يازد.

5 ـ مشكل ديگر كتاب اين است كه نشانى مطالب را به تفصيل و به صورت امروزين,
عنوان نكرده است.

با اين همه تعاريف زيبا و دلنشين ((لوبون)) از اسلام و رسول خدا(ص) و علل گسترش
اين دين الهى و تحليل هاى با ارزشى كه نويسنده از اين مذهب و نقش سازنده اش در
شكوفايى تمدن ها ذكر كرده, ما را بر آن مى دارد كه توصيفات در خور توجه و تجزيه و
تحليل هاى لوبون و سخنان وى را در مدح اسلام بازگو كنيم!



عظمت اسلام

((گوستاولوبون)) در قسمت هايى از كتاب خود به تعريف از اسلام و فرستاده آن,
حضرت محمد(ص) پرداخته و به تناسب, تجزيه و تحليل هاى جالب و ارزنده اى ارائه داده
است كه ذكر آنها از ديدگاه يك خاورپژوه فرانسوى, عظمت اين مكتب الهى را بيش از
پيش روشن مى سازد.(3)



دوران كودكى حضرت محمد(ص)

((گوستاولوبون)) تحت عنوان ((دوران كودكى و جوانى حضرت محمد)) مى گويد:

1 ـ تاريخ نگاران عرب مى نويسند: ((هنگام ولادت پيشواى بزرگ اسلام, نشانه هاى
شگفت انگيزى آشكار شد; از آن جمله گويند: هنگام ولادت او جهان لرزيد, آتشكده مقدس
زردشتيان خاموش شد, شياطين به وسيله شهاب از صعود به آسمان ممنوع شدند, چهارده
كنگره از ايوان كسرى شكست و اين نشانه اى بود كه نابودى دولت مقتدر ايران را
نويد مى داد.))

(ص100)

2 ـ ((حضرت محمد ابتدا از مادرش آمنه شير خورد, سپس طبق عادتى كه تا به امروز
اعراب دارند, او را به قبيله باديه نشينى سپردند و تا سه سالگى نزد آن قبيله به
سر برد… در اين مدت چنان كه مورخان نقل كرده اند, خوارق عادات و كارهاى
شگفت انگيزى از او ديده شد…
.))

(ص100)

3 ـ ((بيست سال كه از سن آن حضرت گذشت, در جنگى كه ميان قريش و قبيله ديگرى
رخ داد, شركت كرد و لياقتى فوق العاده در آن جنگ از خود نشان داد كه بعدها آن
لياقت در او به نحو آشكار خودنمايى كرد.))(ص101)

4 ـ ((درستى و خوش خلقى او شهرت بى سابقه[اى] در ميان قريش برايش كسب كرد. به
همين دليل, قريش لقب ((امين)) به آن حضرت دادند.
اين آوازه بلند به علاوه نيك رفتارى و صداقت آن جناب, سبب شد كه علاقه خديجه آن
زن ثروتمند بيوه مكه(4) را به خود جلب كند تا بدان جا كه تمام كارهاى تجارتى خود
را به حضرت محمد واگذار كند… .))(ص101)

بعثت حضرت محمد (ص)

5ـ ((گوستاولوبون)) تحت عنوان ((بعثت حضرت محمد[ص])) مى گويد:

الف ـ ((حضرت محمد تا چهل سالگى هيچ گونه سخنى درباره بعثت خود اظهار نفرمود.
و پس از آن كه طبق معمول هر ساله براى عبادت به كوه حرا ـ كه در سه ميلى مكه
است ـ رفته بود, با رنگى پريده و حالتى متغير نزد خديجه آمد و چنانچه مورخان
عرب گويند: به او فرمود:
همين طور كه من در كوه حرا گام برمى داشتم, شنيدم جبرئيل در گوش من چنين مى گويد:
((اقرء باسم ربك الذى خلق…))… سپس به خديجه فرمود: اين سخن, وحى الهى است
و من نيروى نبوت و پيامبرى را در خود احساس مى كنم.))

(ص102)

ب ـ ((تهديدات و ريش خندها[ ى مردم مكه] او را در تصميم خود مردد نساخت, بلكه
چنانچه ابوالفدإ نقل كرده, به آنها فرمود: اگر خورشيد را در دست راست من نهند
و ماه را در دست چپم بگذارند, از اين كار دست نخواهم كشيد.))(ص103)

ج ـ ((حضرت محمد[ص] در برابر انواع آزار و شكنجه, با كمال متانت و بردبارى و
خون سردى مقاومت كرد. و هر روز به بركت فصاحت و بلاغت او, پيروان تازه[اى] به او
مى گرويدند.))

(ص104 و 105)

د ـ ((ده سال بدين ترتيب از عمر او گذشت و در اين ده سال دقيقه[اى] از كار
تبليغ دين خود, كوتاهى نكرد.))ص(105)



وقايع پس از هجرت

((گوستاولوبون)) تحت عنوان ((وقايع پس از هجرت)) مى گويد:

1ـ ((پس از اين كه پيغمبر به مدينه وارد شد, جنگ ها را خود رهبرى مى كرد يا يكى
از يارانش را به رهبرى برمى گزيد. اولين جنگ مهمى كه در سال دوم هجرت اتفاق
افتاد, غزوه ((بدر)) بود. در اين جنگ, ياران[ حضرت] محمد[ص] كه از 314 تن بيش
نبودند,(5) و در ميان همه آنها سه اسب سوارى بيش تر نبود, لشكر دشمن را كه
متجاوز از دو هزار نفر بودند,(6) تار و مار كردند. و اين شكست دشمن, موجب شهرت
جنگى پيغمبر گرديد.))(ص106)

2ـ ((پس از جنگ بدر, جريان هاى ديگرى بين حضرت محمد و همسايگان مدينه اتفاق
افتاد كه در غالب آن پيش آمدها غلبه و نصرت با حضرت بود و از خصوصيات او اين
بود كه چون مغلوب مى شد, مرعوب نمى شد و چون فاتح و پيروز مى گشت, از حد اعتدال پا
بيرون نگذاشته, مغرور نمى شد.))(ص107)

3ـ ((پس از چند سال كار پيغمبر اسلام بالا گرفت و نيروهاى زيادى به دست آورد,
ولى براى اين كه قدرتش توسعه پيدا كند, لازم بود مكه را نيز به تصرف درآورد, ولى
مصلحت چنان ديد كه ابتدا براى انجام اين كار, با مسالمت رفتار كند. از اين رو,
با 1400 نفر از ياران خود به سوى مكه رهسپار شد. قريش گرچه از ورود او به مكه
جلوگيرى كرد, ولى فرستادگان آنها از بزرگداشت بى سابقه ياران پيغمبر نسبت به او
مبهوت شدند; به طورى كه يكى از آنها گفت: من, دربار امپراطور روم و پادشاه
ايران را ديده ام,[ ولى] به خدا سوگند هيچ پادشاهى را در ميان پيروانش به عظمت و
جلالت محمد نديده ام.))(ص107)

4ـ ((پس از اين كه[ حضرت محمد(ص]( به شهر مكه درآمد, با قريشى كه در طول بيست
سال دست از آزار و دشمنى او نكشيده بودند, و از هرگونه اذيت و عنادى درباره او
فروگذار ننموده بودند, با كمال مهربانى و ملاطفت رفتار كرد و با سختى توانست
آنها را از دستبرد ياران خشمگين خود (كه درصدد انتقام از ايشان بودند) نگهدارى
فرمايد… .))(ص109)



زندگى پيغمبر اسلام و ويژگى هاى اخلاقى او

((لوبون)) تحت عنوان ((زندگى پيغمبر اسلام و ويژگى هاى اخلاقى او)) مى گويد:

1ـ ((عقل و خرد آن حضرت بر همه مردمان مى چربيد, و در انديشه از همگان برتر
بود. بيهوده سخن نمى گفت, و هميشه به ذكر خدا مشغول بود. پيوسته با مردم, خوش رو
و غالبا خاموش مى نشست. خوى او نرم و اخلاقش نيكو بود. در نظر او بيگانه و نزديك,
نيرومند و ناتوان در برابر حق يك سان بودند. مستمندان را دوست مى داشت و هيچ گاه
بى نوايى را به دليل نادارىاش با نظر حقارت نمى گريست چنانچه زورمند را به سبب
اقتدارش احترام نمى كرد. دل مردم شريف را به هر نحو[ كه] ميسورش بود, به دست
مىآورد. ياران خود را دلگرم مى كرد و از آنچه موجبات دل سردى آنان را فراهم
مى كرد, خوددارى مى نمود. هر كه نزدش مىآمد, با روى باز از او پذيرايى مى كرد, و
تا او از مجلس برنمى خاست, حضرت بلند نمى شد. هر كه دست به دست او مى داد, تا او
دستش را نمى كشيد, پيغمبر(ص) دست خود را رها نمى كرد. و به همين نحو اگر كسى
درباره حاجتى با او گفت و گو مى كرد, تا خود رشته سخن را قطع نمى كرد, آن حضرت,
سخنش را قطع نمى فرمود. نسبت به ياران خود تفقد و مهربانى مى كرد و از وضع آنها
مى پرسيد. گوسفندهاى خود را به دست خود مى دوشيد و روى زمين مى نشست. كفش و جامه
خود را وصله مى زد و كفش و جامه وصله دار مى پوشيد.)) (ص113)

2ـ ((رسول خدا(ص) از دنيا رفت و در تمام عمر, هيچ گاه از نان جو سير نشد. گاهى
اتفاق مى افتاد كه يك ماه يا دوماه در تمام خانه هاى آن حضرت, آتش براى طبخ غذا
روشن نمى شد و خوراك آنها آب و خرما بود. و گاهى رسول خدا(ص) از گرسنگى, سنگ به
شكم مبارك مى بست.))

(ص113)

3ـ ((اضافه بر آنچه گفته شد, طبق گفته تاريخ نويسان عرب, حضرت محمد بسيار
خوددار و متفكر, كم حرف, احتياط كار, خوش قلب, در رفتار و كردار خود بسيار
مراقب ادب و پاكيزگى خويش بود. تا پس از اين كه به ثروت و اقتدار نيز رسيد,
هيچ گاه كارهاى خود را به ديگرى واگذار نكرد.
او در برابر سختى ها و دشوارىها خوددار و متحمل, با همتى بلند, و در برخوردها
مهربان و خوشرو بود. يكى از خدمتگذارانش نقل مى كند كه هيجده سال تمام خدمت او
را انجام مى داد و در طول اين مدت, هيچ گاه سخن تند يا كردار ملالآور حتى براى
تنبيه كردن من نيز از او نديدم.)) (ص113 و 114)

4ـ ((حضرت محمد[ص] جنگجويى دلاور و در فنون جنگى ماهر بود. به هنگام خطر فرار
نمى كرد و بى دليل خود را به مهلكه نمى انداخت. آن تهورهاى زياده از حدى كه در عرب
ديده مى شد, در او وجود نداشت.(7) (ص114)

5ـ ((هنگامى كه حضرت محمد جوان بود, دست تقدير او را داور ميان بزرگان
سالخورده قريش قرار داد; جريان از اين قرار بود كه هنگامى كه آنها خانه كعبه را
تعمير كردند, درباره نصب حجرالاسود ـ كه معتقد بودند فرشته[اى] آن سنگ را از
آسمان براى ابراهيم آورده است ـ نزاعى برخاست و هر كدام از بزرگان قريش مى خواست
افتخار نصب ((حجرالاسود)) را نصيب خود كند. كار نزاع بالا گرفت تا جايى كه نزديك
بود خون ريزى شود و حل نزاع را به دم شمشير حواله كنند. در اين ميان, حضرت
محمد[ص] كه جوانى نورس بود, پيش آمده, گفت: پارچه[اى] نزد من بياوريد. گليمى يا
پارچه اى نزدش آوردند. او ((حجرالاسود)) را با دست خود برداشته, در ميان آن پارچه
نهاد, آن گاه گفت: هر يك از بزرگان قبائل, گوشه[اى] از اين پارچه را به دست
بگيرد و از زمين بلند كند. بزرگان قبائل به دستورش عمل كردند. اطراف پارچه را
گرفته تا راستاى جاى سنگ بلند كردند. سپس خود او نزديك آمده سنگ را از ميان
پارچه برداشت و در جاى خود نهاد. و بدين ترتيب نزاع خاتمه يافت.))(ص115)

6 ـ ((مسلمانان بر اساس دليل هايى كه داشتند معجزات بسيارى از او نقل كرده اند
كه اجمال آن را مسيو ((كازيميرسكى)) چنين نگاشته است: ((به خواست او در حضور
همه مردم, ماه دو نيم شد. روزى سرش را روى زانوى على[ع] گذارده و همچنان به
خواب رفته, على[ع] نيز با اين كه نماز عصر نخوانده بود و آفتاب غروب مى كرد,
براى اين كه او را بيدار نكند, همچنان نشست تا او بيدار شود. و چون اطلاع پيدا
كرد على نماز نخوانده, دعا كرد تا خورشيد برگردد, به طورى كه پرتوش بر كوه ها و
زمين افتاد و همچنان ايستاد تا على نمازش را خواند, آن گاه غروب كرد.
پيغمبر با اين كه قدش معتدل و متوسط بود هر كه در كنار او راه مى رفت, حضرت
بلندتر از او به نظر مى رسيد. از چهره اش نورى, هميشه پرتو افشانى مى كرد. و
هم چنين هرگاه دست به پيشانى مى نهاد, از ميان انگشتانش نورى مى درخشيد. سنگ ها و
درختان و گياهان به او سلام مى كردند و در برابرش خم مى شدند. حيوانات[ى] چون آهو,
گرگ, سوسمار با او سخن مى گفت[ند] بزغاله بريان شده با او تكلم كرد. جنيان از او
ترس داشته و به او ايمان آوردند, زيرا بر آنها نيز سيطره مطلقه داشت.(8) كور را
بينا مى كرد و مريض را شفا مى داد و مرده را زنده مى نمود.
براى على و خاندانش كه گرسنه بودند, از آسمان, مائده فرود آورد. خبر داد كه
فرزندان فاطمه دچار ظلم و ستم مى شوند و سلطنت بنى اميه هزار ماه طول مى كشد و
چنان شد كه خبر داده بود.)) گذشته از اينها اين مطلب در نظر مسلمانان معتقد, به
ثبوت رسيده كه محمد[ص] در يكى از شب ها به آسمان رفت… .))(ص126 ـ 125)

7 ـ ((و اما اين كه نسبت مكر و خدعه به محمد[ص] مى دهند, اين نسبت چندان بى جا
و نادرست است كه نيازى به پاسخ گويى آن نيست. او مردى بود كه در عين بى باكى,
ايمانى داشت كه با آن در هر مهلكه اى وارد مى شد. و هر كس بخواهد در دل ديگران
تخم ايمان بكارد, نخست بايد پيش از هر كس خود ايمان داشته باشد. محمد[ص] مردى
بود كه به يقين مى دانست از جانب خدا يارى مى شود و همين ايمان بود كه به او نيرو
مى داد و در برابر هر مشكلى پايدارى مى كرد.))(ص128)

8 ـ ((معجزه كبراى پيغمبر اين بود كه توانست پيش از مرگ خود, قافله پراكنده
عرب را گردهم آورد و از اين كاروان سرگردان و پريشان, ملت واحدى تشكيل بدهد
بدان سان كه همه را در برابر يك دين, خاضع, فرمانبر و مطيع يك پيشوا گرداند.
))(ص128)

9 ـ ((شكى نيست كه حضرت محمد از زحمات خود نتايج و بهره هايى گرفت كه هيچ يك
از اديان پيش از اسلام, چنين بهره هايى نصيب آنان نشد و از اين رو آن حضرت حق
بسيار بزرگى بر گردن اعراب دارد.))(ص128)

10 ـ ((اگر بخواهيم ارزش اشخاص را به كردار و آثار نيك شان بسنجيم, مسلما حضرت
محمد[ص] بزرگترين مرد تاريخ است, و بعضى از دانشمندان غرب با ديده انصاف بدان
جناب نگريسته و بسيارى از مورخان را نيز تعصبات دينى مانع از اعتراف به فضيلت
او گشته و پرده[اى] در جلو ديدگان شان آويخته است. از دانشمندان دسته اول مسيو
((بارتلمى سنت هيلر)) است كه درباره حضرت محمد چنين مى گويد: “”محمد از همه
اعراب باهوش تر بوده و در دين دارى از همه كس محكم تر و نسبت به مردم, مهربان ترين
بوده است. به واسطه همين برترى بود كه بدان قدرت و عظمت فوق العاده رسيد. ما اين
دين بزرگى كه او آورد و مردم را بدان دعوت كرد, براى پيروانش يكى از نعمت هاى
بزرگ خداوندى مى شماريم.””))(ص130 ـ 129)

قرآن مجيد

((گوستاولوبون)) تحت عنوان ((خلاصه قرآن)) مى نويسد:

((اعراب, قرآن را فصيح ترين كتاب ها مى دانند… و من به اين مطلب معترفم كه
قرآن سلسله آيات موزون و دلپذيرى دارد كه در ميان كتاب هاى آسمانى ديگر بى نظير و
بى سابقه است.))(ص132)



فلسفه قرآن

((گوستاولوبون)) تحت عنوان ((فلسفه قرآن و علت عالم گير شدن آن)) چنين مى نگارد:


1 ـ ((ما چون به قواعد و عقائد اساسى قرآن مراجعه كنيم, ممكن است اسلام را
صورت آشكارى از مسيحيت بدانيم, ولى با اين حال اسلام با مسيحيت در بسيارى از
مسائل اصولى اختلاف نظر دارد, بويژه درباره توحيد كه ريشه اساسى است, زيرا آن
خداى يگانه[اى] كه اسلام, مردم را بدان دعوت مى كند, آن خدايى است كه بر همه چيز
مسلط و بالاتر از همه است. فرشتگان با قدسيان, اطراف او را نگرفته اند. و اين
افتخار, تنها بهره اسلام است كه نخستين دينى است كه توحيد را در جهان آورده و
بايد در اين باره به خود ببالد.))(ص141)

2 ـ ((سهولت بى نظير اسلام, بر اساس توحيد خالص است, و رمز پيشرفت اسلام نيز در
همان سهولت و آسانى آن بوده[است]. پى بردن به اسلام به همين دليل, بسيار آسان
است. اسلام از مطالبى كه عقل سليم از پذيرش آن خوددارى مى كند و در اديان ديگر
نمونه هاى آن بسيار است, كاملا مبرا است; يعنى تناقضات و پيچيدگى هايى كه غالبا در
كيش ها و آيين هاى ديگر ديده مى شود, در دين اسلام, وجود ندارد. هر چه شما فكر
كنيد, ساده تر از اصول اسلام نيست كه مى گويد: خدا يگانه است; مردم همگى در برابر
خدا يك سان اند; با انجام چند فريضه دينى, انسان به بهشت (سعادت) مى رسد. و با رو
گرداندن از انجام آن به دوزخ درآيد. شما به هر مسلمان از هر طبقه اى كه برخورد
كنيد, مى بينيد تمام اصول اسلام و آنچه بر او واجب است, همه را در قالب چند جمله
كوتاه با كمال آسانى مى ريزد و همه را به خوبى مى داند. درست بر عكس مسيحيان كه
به آسانى نمى توانند معناى ((تثليث)) و ((استحاله)) را بفهمند و يا ساير مسائل
پيچيده[اى] كه تا استاد در علم لاهوت و ماهر در ريزه كارىهاى بحث و جدل نباشد,
هرگز از آن مطالب دشوار بيرون نخواهند آمد.))(ص142 ـ 141)

3 ـ ((شكى نيست كه نفوذ سياسى و اجتماعى اسلام بى نهايت زياد و مهم است… در
هر شهرى كه پرچم اسلام در آن به اهتزاز درآمد, تمدن نيز با درخشندگى خيره كننده
خود در آن جا تجلى نمود.))(ص143 ـ 142)

4 ـ ((اسلام براى اكتشافات علمى از هر دينى مناسب تر و ملايم تر است. درباره
واداشتن مردم به داد و دهش و گذشت از مردم, بزرگ ترين دينى است كه مى تواند تهذيب
نفوس و اخلاق را به عهده گيرد.))(ص143)

5 ـ ((تحولات زمان در دين اسلام هيچ گونه تغييرى نداد و همان نفوذى كه در صدر
اسلام داشت, هنوز همان نفوذ و تإثير را در دل ها دارد با اين كه دين هاى پيشين
روز به روز از قدرت و نيروىشان كاسته مى شود. هم اكنون بيش از صد ميليون مسلمان
در روى زمين زندگى مى كنند.
ممالك جزيره العرب(9), مصر, سوريه, فلسطين, تمام آسياى صغير و قسمتى از آسياى
كبير از هند و روسيه و چين و هم چنين تمام قسمت شمالى افريقا تا آن سوى خط
استوا تقريبا همه مسلمان اند. دو چيز است كه ميان تمامى اين ملت هاى گوناگونى را
كه تابع دستورهاى قرآن هستند, گردآورده و همگى را به صورت يك ملت درآورده: يكى
زبان و ديگرى روابط دينى… .))(ص143)

6 ـ ((پيشرفت سريع قرآن موجب شده كه مورخان مخالف اسلام, اين پيشرفت را معلول
دو چيز دانسته اند: يكى آزادىهايى كه در اين دين وجود دارد و ديگر زور شمشير;
ولى بايد دانست كه اين نسبت هاى ناروا بر اساس صحيحى استوار نيست, زيرا هر كس
قرآن بخواند, به خوبى مى بيند كه همان سخت گيرىهايى كه در اديان ديگر ديده مى شود,
در اين دين نيز موجود است. و موضوع تعدد زوجات نيز براى ملت هاى مسلمانى كه پيش
از ظهور اسلام در ميان آنها رايج بوده است, چيز تازه[اى] نبود كه موجب جلب آنان
به پذيرش اين دين گردد.

و پاسخ اين سخن را كه نسبت آزادى عمل به دين اسلام داده اند, دانشمند نامى,
مسيو ((بيل)) در چندين سال قبل به خوبى داده است. دانشمند مزبور پس از اين كه
ثابت كرده كه آنچه پيغمبر اسلام بدان دستور داده و پيروان خود را بدان پاىبند
كرده; مانند روزه, جلوگيرى از باده گسارى و دستورهاى اخلاقى ديگر به مراتب سخت تر
از دستورهايى است كه مسيحيان[ را] بدان دستور داده اند. آن گاه چنين گفته است:
“”با اين حال كمال اشتباه و نادانى است, اگر كسى بپندارد كه پيشرفت برقآساى
اسلام در سراسر جهان بدين جهت بوده كه اسلام كارهاى دشوار و رفتار نيك را از دوش
پيروان خود برداشته و آنها را در انجام كارهاى زشت, آزادى عمل داده است.
“”))(ص145 ـ 144)

7 ـ مسيو ((هوتينجر)) فهرست كاملى از اخلاق كريمه و آداب پسنديده اى كه در دين
اسلام وجود دارد, تدوين نموده كه صرف نظر از بحث طرف دارى از اسلام, به راستى اين
فهرست شامل آخرين دستورهايى است كه ممكن است براى تهذيب اخلاق و جلوگيرى از
رفتارهاى ناپسند يك انسان تدوين كرد.))(ص145)

8 ـ ((زور شمشير نيز موجب پيشرفت قرآن نشد, زيرا رسم اعراب اين بود كه هر كجا
را فتح مى كردند, مردم آن جا را در دين خود آزاد مى گذاردند. و اين كه مردم مسيحى
از دين خود دست برمى داشتند و به دين اسلام مى گرويدند و زبان عرب را بر زبان
مادرى خود انتخاب مى كردند, بدان جهت بود كه عدل و دادى كه از آن عرب هاى فاتح
مى ديدند, مانندش را از زمام داران پيشين خود نديده بودند. و براى آن سادگى و
سهولتى بود كه در دين اسلام مشاهده مى نمودند و نظيرش را در كيش پيشين سراغ
نداشتند.))(ص145)

9 ـ ((بارى, قرآن به وسيله شمشير پيشرفت نكرده, بلكه تنها با دعوت و تبليغ
بود. و همين تبليغ بود كه ملت هاى ترك و مغول را پس از ظهور اسلام هنگامى كه بر
سر اعراب مسلط شدند, با اين كه اعراب مغلوب آنها بودند, مسلمان كرد.))(ص146)

10 ـ ((قرآن در هندوستان كه فقط عبور عرب بدان جا افتاد, چنان پيش رفته كه هم
اكنون بيش از پنجاه ميليون(10) مسلمان در اين كشور وجود دارد… و هم چنين در
كشور پهناور چين كه عرب حتى به يك وجب زمين آن جا نيز حمله نبرد, پيشرفت قرآن
كمتر از هندوستان نبوده… .))(ص147)



فتوحات اعراب

((لوبون)) تحت عنوان ((بررسى اوضاع جهان در زمان پيغمبر اسلام)) مى گويد:

1 ـ ((پيغمبر اسلام توانست هدف مقدس واحدى براى تمام ملت عرب بنا كند; ملت هايى
كه هدف و ايده اى نداشتند و همين بناى عالى پيغمبر بود كه توانست به خوبى عظمت و
شخصيت او را آشكار نمايد… .))ص(151)

2 ـ ((اسلام در ميان ملت هايى كه به آن ايمان آوردند, وحدتى ايجاد نمود; نظير
همان وحدتى كه عشق به شهر روم براى روميان ايجاد كرد.)) (ص151)

لوبون تحت عنوان ((خلفاى راشدين)) گويد:

3 ـ ((آن وحدت سياسى سرزمين هاى عربى كه به دست او[ پيامبر(ص]( انجام شد,
نتيجه مساواتى بود كه دين او در بر داشت و اين وحدت سياسى, زاييده آن وحدت دينى
بود… .)) (ص157)



آنچه از نظرتان گذشت پاره اى از ارزنده ترين توصيفات ((لوبون)) درباره اسلام و
پيغمبر اسلام و پيامدهاى مثبت آن بود. براى طولانى نشدن, از ذكر ديگر تعاريف وى
در اين زمينه و موضوعات ديگر كه مربوط به تمدن اسلام و عرب و جز آن مى شود, بسنده
مى كنيم و مقاله را در همين جا به پايان مى رسانيم.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حضاره العرب, به قلم آقاى سيد هاشم حسينى, در سال 1347.ش ترجمه شده است,
كه نگارنده از آن سود جسته است. به گفته دهخدا در لغت نامه ((حضاره العرب)) به
قلم ((محمد تقى فخر داعى)) نيز ترجمه شده و تا زمان طبع لغت نامه, چهار بار به
چاپ رسيده است.
2 ) غوستاولوبون, شوقى خليل, مقدمه.
3 ) البته نبايد فراموش كرد كه نقل گفتار گوستاولوبون به معناى صحت كمى و
كيفى رخ دادهاى مورد نظر نيست, زيرا چنان كه در متن گفته شد, منابع اين خاورپژوه
را عمدتا كتاب هاى اهل تسنن و ديگر خاور پژوهان تشكيل داده كه هر يك به نقد و
بررسى نياز دارد.
4 ) برخى از پژوهشگران بلندپايه چون علامه جعفر مرتضى عاملى, گفته اند كه حضرت
خديجه به هنگام ازدواج با رسول گرامى اسلام(ص) دختر بوده است.
(ر.ك: الصحيح; ج1, ص121).
5 ) طبق پاره اى از روايات شيعى, 313 تن درست است, اما واقدى تعداد آنها را
305 تن ذكر كرده است. (المغازى, طبع عالم الكتب, بيروت, ج1, ص23).
6 ) واقدى تعداد قريش را در جنگ بدر, 950 تن ذكر كرده است.
(المغازى, ج1, ص39.
7 ) لازم به توضيح نيست كه ميان بى باكى و شجاعت تفاوت وجود دارد و اولى مذموم
و دومى ممدوح است. رسول خدا(ص) شجاع ترين انسان از بدو خلقت بود. اميرالمومنين
على(ع) در توصيف شجاعت آن حضرت فرمود: ((كنا اذا احمر البإس اتقينا برسول
الله(ص) لم يكن احد اقرب الى العدو منه; هرگاه آتش جنگ بالا مى گرفت, خود را از
آن در كنف رسول خدا(ص) حفظ مى نموديم. از آن حضرت كسى به دشمن نزديك تر نبود.))
(بحارالانوار ج16, ص117).
8 ) بر خلاف سخن ((لوبون)) بايد گفت كه ايمان جن به پيامبر اسلام(ص) چنان كه در
قرآن مجيد آمده, به اين دليل بوده كه آن حضرت با وحى الهى, مردم را به راه رشد
و كمال و ترقى فرا مى خواند. (ر.ك: سوره جن).
9 ) آمار ارائه شده, مربوط به سال 1884 ميلادى, زمانى كه لوبون ((تمدن عرب))
را تحرير كرده بود, ولى در حال حاضر بيش از يك ميليارد مسلمان در جاى جاى كره
زمين زندگى مى كنند.
10 ) آمار مزبور مربوط به سال هاى نگارش ((تمدن عرب)) است.

/

عاشورا و روياهاى راستين



قسمت دوم

افزايش دانش, ترغيب به تإليف

كم نيستند شخصيت هايى كه به بركت توجهات اهل بيت, با ((رويايى صادق)) به
مقامات علمى دست يافتند و يا آن كه به تإليف كتاب يا انجام تحقيقاتى در معارف
اين خاندان تشويق و تهييج گشته اند. در خصوص عاشورا و حضرت امام حسين(ع) نيز از
اين نمونه ها كم نمى باشند و ما به مواردى اشاره مى كنيم.

شيخ جعفر شوشترى (1303 ـ 1330 هـ.ق) نقل كرده است: چون از تحصيل علوم دينى در
نجف اشرف فارغ شدم, به وطنم شوشتر مراجعه نمودم. چون به آثار و مواعظ و مصائب
اهل بيت ـ عليهم السلام ـ تسلطى نداشتم تفسير ((صافى)) را در ايام رمضان بر فراز
منبر به دست گرفته و براى مردم مى خواندم. در ايام عاشورا كتاب ((روضه الشهدا))ى
ملاحسين كاشفى را روى منبر آورده و مضامين آن را براى حاضران مى خواندم و برايم
مقدور نبود مطلبى را از حفظ به صورت وعظ و خطابه براى مستمعين بگويم يا با گفتن
نكته اى بدون مراجعه به منبعى آنان را بگريانم يك سال بدين منوال گذشت و ماه
محرم فرا رسيد, شبى با خود زمزمه كردم تا به كى به كتاب وابسته باشم و خود را
از نوشته جدا نكنم, پس به فكر فرو رفتم و از اين بابت خسته شدم تا آن كه خواب
مرا فراگرفت در عالم رويا مشاهده كردم گوئيا در زمين كربلا هستم و درست موقعى
بود كه سپاه امام در نينوا اردو زده و خيمه ها نصب شده بود و لشكرهاى دشمن به
همان نحو كه راويان نقل كرده, در مقابل حضرت بودند. من در خيمه مخصوص امام وارد
شدم و به آن حضرت سلام عرض كردم. آن وجود مبارك مرا نزد خويش فرا خواند و به
((حبيب بن مظاهر اسدى)) فرمود: اين شخص مهمان ماست گرچه نزد ما آب يافت نمى شود,
اما از آرد و روغنى كه داريم براى وى طعامى تدارك ببين. او فرمايش امام را
متابعت نمود و غذاى مزبور را مهيا كرد و نزد من آورد. چند لقمه اى از آن را
تناول نمودم كه از خواب بيدار شدم و از بركت آن طعام به دقايق و حقايقى در
مصائب كربلا چنان راه يافتم كه احدى بر من پيشى نگرفته و اين قوه در من رو به
فزونى رفت.(1)

يادآورى مى شود كتاب ((الخصائص الحسينيه)) كه يكى از آثار ارزنده اين فقيه و
محدث عالى مقام است در پس اين روياى صادقه توسط آن فرزانه عالى قدر به رشته
تحرير درآمد. كه به فارسى هم ترجمه شده است.

سيد عبدالله شبر كه از دانشمندان و فرزانگان شيعه است, در يكى از شب ها پس از
خستگى سر بر بالين نهاد تا اندكى بياسايد و براى نماز شب بيدار شود. در عالم
رويا بزرگمردى را مشاهده كرد كه چون هاشميان حجاز غرق در نورى سبز به سوى او
مىآيد, ندايى درونش را مخاطب قرار داده و مى گويد وجود بزرگوارى كه به تو نزديك
مى شود, سرور شهيدان حضرت امام حسين(ع) است. ((سيد عبدالله)) به احترام اين
بزرگمرد كه در چند قدمى اش قرار گرفته بود مى خواست از جاى برخيزد و احترام
نمايد, ولى زبان در كامش چسبيده بود و ابهت و عظمت امام وجودش را از اراده تهى
كرده بود. در اين لحظه بزرگمرد سبزپوش قلمى به اين دانشور سپرده و مى گويد:
بنويس, كتاب بنويس, همانا قلمت تا لحظه مرگ خشك نخواهد شد. سيد عبدالله شبر, از
پس اين روياى صادق با اشتياق فراوان به نوشتن و تدوين فرهنگ اهل بيت روى آورد و
چون قلم به دست مى گرفت, احساس مى كرد حقايق بى شمار در قالب الفاظ از درونش
جوشيده و بر صفحه كاغذ جارى مى شود. يكى از آثار وى ((مثير الاحزان فى تعزيه
سادات زمان)) است كه درباره مصائب خاندان عصمت و طهارت, خصوصا حضرت اباعبدالله
الحسين(ع) مى باشد.(2)

محمد حسين كاشف الغطإ (1294 ـ 1373 هـ.ق) طى خاطره اى گفته است: به هنگام سحر
پس از خواندن قرآن و اقامه نماز شب بر سجاده ام نشسته بودم تا فجر صادق فرا رسد
و نماز صبح را بر پاى دارم. همان جا به خواب رفتم در عالم رويا ديدم انسانى به
سيماى فرشتگان در برابرم ايستاده و به من گفت: براى چه درباره ((فردوس برين))
مسامحه مى كنى؟! از وى پرسيدم, فردوس چيست؟ گفت: همان كتابى كه تصميم دارى به
نگارش درآورى. بدان اين كتاب فردوس تو و شيعيان ماست.(3)

ناگفته نماند كه كتاب ((الفردوس الاعلا)) كه كاشف الغطإ پس از اين روياى صادق
به نگارش درآورد حاوى مباحثى در خصوص نهضت حسينى و ماجراى خونبار و حماسه آفرين
عاشوراست كه موضوعات تفسيرى و فقهى و مانند آن منضم اين نوشتار است. در كتاب
((جنه المإوى)) كه جلد دوم كتاب مورد اشاره است نيز مجموعه اى از دست نوشته هاى
اين دانشمند در خصوص حضرت امام حسين(ع) و زندگانى چند تن از ائمه(ع) و ده ها
پرسش دينى همراه با پاسخ آنها درج شده است.(4)

مرحوم شيخ محمد بهارى, فرزند محمد جعفر كه صاحب 44 كتاب نفيس در علوم گوناگون
اسلامى است, نخست در آبادى بهار همدان در مكتب خانه اى درس مى خواند. معلم مكتب به
لحاظ آن كه قابليت درس خواندن را در وى نديد, وى را از تحصيل محروم كرد. با اين
حال ماجرايى پيش آمد كه او را در زمره مشاهير جهان تشيع قرار داد. گويند آن
مرحوم شبى در عالم رويا حضرت سيدالشهدإ(ع) را مشاهده كرد كه وى را به رسيدن به
مقامات علمى و كمالات معنوى بشارت داد. بعد از اين خواب قدرت فهم, زكاوت و هوش
اين انسان پرتلاش به قدرى فزونى يافت كه در بسيارى از علوم دينى به موفقيت هاى
ارزنده اى دست پيدا كرد.(5)

در كتاب ((منتخب التواريخ)) آمده است كه حاج محمد رضا ازرى, از مرثيه سرايان
عرب و مداحان اهل بيت هنگامى كه خواست در شهادت قمر بنى هاشم از زبان امام
حسين(ع) مرثيه اى بسرايد اين مصرع را گفت:

((يوم ابوالفضل استجار به الهدى.)) يعنى روز عاشورا آنچنان روزى بود كه امام
هدايت به حضرت ابوالفضل پناه برد و پس از اين كه آن را سرود به اين فكر افتاد
كه شايد اين مطلب صحيح نباشد كه امام معصوم به برادرش پناه برده باشد و به همين
دليل از سرودن ادامه اين قصيده اجتناب ورزيد چون شب شد, حضرت امام حسين(ع) را
در عالم رويا ديد كه خطاب به وى فرمود آنچه گفته اى صحت دارد و مصرع دوم را آن
حضرت فرمود كه اين است. ((والشمس من كدر العجاج لثامها.)) يعنى در آن روز
خورشيد از تيرگى غبارش گويى حجاب يا نقابى پيدا كرده بود.
((ازرى)) وقتى اين خواب را ديد قصيده خود را تكميل كرد.



نقل وقايع كربلا و پرهيز از تحريف

سوگوارى براى سالار شهيدان و زنده نگه داشتن ياد حماسه سازان عاشورا سنت
حسنه اى است كه سنگ بناى آن را خاندان عصمت و طهارت بنا نهاده اند و به بركت چنين
مراسم معنوى جامعه تشيع توانسته است عزت و عظمت و هويت خود را در مقابل توطئه ها
و مقاصد و مكايد دشمنان حفظ كند و در واقع اين نهضت پشتوانه عظيمى براى شيعيان
بوده و خواهد بود و بايد آبرومندانه و با ابهت برگزار شود و اهداف حضرت امام
حسين(ع) را پيگيرى كرده و در ضمن از تحريفات لفظى و معنوى برحذر باشد. برخى از
روياهاى صادقه باز تإكيد به برپايى اين مراسم خصوصا به صورت واقعى و نقل درست
و عارى از هرگونه كذب اشاره دارد.

مرحوم ميرزا يحيى ابهرى, در عالم رويا مشاهده كرد; علامه مجلسى در صحن مطهر
حضرت سيدالشهدإ(ع) در طرف پايين پاى مبارك در طاق الصفا نشسته و به تدريس
مشغول است پس چون به موعظه پرداخت و خواست مصيبتى بگويد كسى آمد و گفت حضرت
صديقه طاهره(س) مى فرمايد: مصائبى را ذكر كن كه مشتمل بر وداع فرزند شهيدم باشد.
مجلسى نيز چنين كرد و خلق بسيارى جمع شده و به شدت گريستند كه نظير آن را در
تمام عمرم نديده بودم. مرحوم محدث قمى مى افزايد در همان مبشره نوميه است كه
حضرت امام حسين(ع) به وى فرمود به دوستان و امناى ما بگوييد به اقامه عزا و
سوگوارى ما اهتمام ورزيده و اهميت بدهند.(6)

شخصى در كرمانشاه, خدمت عالم كامل, آقا محمد على(ره), صاحب ((مقامع)) رسيد و
عرض كرد در عالم رويا مشاهده كردم با دندان خود گوشت بدن مبارك حضرت
سيدالشهدإ(ع) را مى كنم, اين فرزانه كه او را نمى شناخت سر به زير انداخت و به
تفكر فرو رفت. پس به او فرمود:
شايد روضه خوانى مى كنى؟ پاسخ داد: بلى. فرمود يا ترك كن يا طبق نقل معتبر و
با استفاده از منابع متقن نقل كن.(7)

مرحوم محدث نورى, در كتاب ((دارالسلام)) نقل كرده است كه: شخصى از روضه خوانان
شبى در عالم رويا ديد كه گويا قيامت برپا شده و خلق در نهايت وحشت و حيرت به سر
مى برند و ملائكه آنان را به سوى حساب مى كشانيدند. در اين حال دو نفر به من امر
كردند به محضر حضرت رسول اكرم(ص) بروم و چون مسامحه كردم به قهر بردند ناگهان
ديدم تابوت بزرگى بر دوش جماعتى است دانستم كه در آن سيده زنان حضرت فاطمه
زهرا(س) مى باشد. فرصت را غنيمت دانسته از دست موكلان متوارى شده و به زير آن
تابوت يا عمارى رفتم, اما ناگاه رسولى از سوى خاتم النبيين آمد و گفت كه بايد
به موقف حساب بيايى. در آن جا منبرى ديدم بسيار بلند, كه سيد انبيا بر فراز آن
نشسته و نخستين اوليا (حضرت على((ع))) بر پله اول آن ايستاده و مشغول رسيدگى به
امور خلايق است آن حضرت مرا مخاطب قرار داد و به نحو توبيخ فرمود: چرا در ذكر
مصيبت فرزندم حسين(ع) نسبت ذلت به او دادى؟ در جواب متحير شده و از شدت هراس
منكر شدم كه نخوانده ام در اين حال درد شديدى در بازويم حس كردم و همزمان طومارى
را برايم گشودند كه صورت مجالسى كه خوانده بودم, به طور دقيق در آن ثبت شده بود.
به خاطرم آمد كه بگويم آنچه نقل كرده ام, علامه مجلسى در جلد دهم بحارالانوار
آورده است. پس ملتفت شدم از طرف راست منبر دانشمندانى ايستاده اند كه يكى از
آنها علامه مجلسى است كه كتاب خود را آورد و به من داد تا آن موضوع را در آن
بيابم پس اوراق آن را بيهوده و بى هدف تورق مى نمودم, در آن حال گفتم آنچه ذكر
كرده ام در مقتل خواجه ملاصالح برغانى ديده ام. حاجى مذكور نيز توسط خادمى كتاب را
براى من آورد تا مطلب را در آن پيدا كنم. اين بار نيز خوفم مضاعف گشت و بيهوده
اوراق اين كتاب را با قلبى هراسان ورق مى زدم, چون از خواب بيدار شد جماعتى از
ذاكرين مصائب اهل بيت را جمع كرد و اين خواب را برايشان نقل نمود و گفت من در
خود قوه اقامه شروط روضه خوانى را نمى بينم و آن را ترك مى كنم و هر كس مرا تصديق
مى كند سزاوار است از ذكر مصيبت غير مستند و آغشته به دروغ امتناع كند و با آن
كه مبالغ قابل توجهى از اين راه بدو مى رسيد چشم پوشيد و دست از روضه خوانى كشيد.
(8)

علامه زنوزى, نقل كرده است در شب چهارشنبه در ماه محرم سال 1210 هـ.ق از سيد
بحرالعلوم شنيدم كه اظهار داشت, 25 سال قبل از اين به مطالعه كتب گوناگون مشغول
بودم كه خواب مرا در ربود. گويا در عالم رويا ديدم در مكه معظمه مى باشم و حضرت
امام حسين(ع) در آن جا توقف كرده و اراده مسافرت به كربلا را دارند. در روز ترويه
(هشتم ذى حجه) عزم حضرت جزم شده, مهياى پيمودن طريق كربلا شدند و جميع اهل بيت
ملازم ركاب عالى بودند. مرا ترديدى دست داد كه از حضرت تخلف كنم و به مراسم حج
قيام كنم يا ملازم ركاب آن امام همام شوم.
بعد از استخاره و استشاره بسيار رإيم بر اين قرار گرفت كه حج واجب را ادا
كرده ام و اكنون لزومى ندارد از اين فيض محروم گردم. پس با حضرت روانه شدم و
مسائلى را از آن امام پرسيدم و هرچه براى كاروان پيشواى سوم رخ داد تماشا كردم
تا يك شبى چون حضرت از جفاكاران امت شكوه بسيارى داشت عرض كردم شما را مكانى
نيست كه به آن روى آورده و از اين وضع رهايى يابيد. فرمود: بيا, از پى حضرت
روانه شدم و حصارى مشاهده كردم كه سر به آسمان كشيده بود. داخل آن شده و عالمى
ديگر را مشاهده نمودم. حضرت فرمود: ما را چنين مكانى است, ولى قضاى الهى بر اين
تعلق گرفته كه جام شهادت بنوشم و خداوند شفا و اجابت دعا در جوار بارگاهم و نيز
در تربتم عنايت فرمايد. پس منزل به منزل تمامى حوادث را ديدم و مطابق روايات
مستند نخست افرادى از خاندان آن حضرت و سپس اصحاب به شهادت رسيدند تا نوبت به
حضرت عباس(ع) رسيد. بعد از شهادت وى حضرت اباعبدالله(ع) تنها ماند و اهل بيت
چنان نگران شدند كه گويى آسمان بر زمين افتاده است. از خوف رويت اين رويداد از
خواب برخاسته و آن قدر گريسته بودم كه سه ورق از كتابى كه مطالعه مى كردم تر شده
بود و هشت ساعت از شب گذشته و اين واقعه در مدت سه ساعت اتفاق افتاده بود. كتب
احاديث را آوردم آنچه را در خواب ديده بودم با نقل راويان مقايسه كردم.
بى كم و كاست مطابق ديدم جز نقل حصار كه در كتب روايى و مقاتل مضبوط نبود.(9)

مرحوم سيد ضيإالدين درى كه يكى از وعاظ معروف تهران و استاد علوم معقول بود.
يك شب از دهه محرم جوانى از ايشان پرسيد مراد از اين شعر حافظ چيست:

مريد پير مغانم ز من مرنج اى شيخ

چرا كه وعده تو كردى و او به جا آورد

مرحوم درى, در يكى از شب هاى آخر ماه محرم پاسخ آن جواب را بر فراز منبر داد و
گفت: آدم ابوالبشر از خوردن گندم نهى شد و وعده نخوردن از شجره گندم را داد,
ولى به آن وفا نكرد, ولى حضرت على(ع) در تمام مدت عمر از گندم غذايى تهيه نكرد
و اين وعده را او عملى ساخت و مراد از پير مغان در شعر حافظ حضرت على(ع) است.
قبل از پايان آن سال مرحوم درى از دنيا رفت, ولى درست در سال بعد و در همان شب
از دهه محرم كه اين جوان سوال را از مرحوم درى كرد آن واعظ وارسته در عالم رويا
ديد كه به نزدش آمد و گفت اى جوان تو در سال قبل در چنين شبى از من معنى اين
بيت را پرسيدى و من آن گونه پاسخ دادم, ولى چون به جهان برزخ آمده ام شرح آن به
شيوه ديگرى برايم كشف شده است. مراد از شيخ در شعر حضرت ابراهيم(ع) است و مراد
از پير مغان حضرت سيدالشهدإ(ع) و مقصود از وعده, ذبح فرزند ابراهيم(ع) يعنى
اسماعيل(ع) است كه حضرت ابراهيم(ع) بدان امر خداوند وعده وفا داد, اما حقيقت
وفا را حضرت اباعبدالله الحسين(ع) در كربلا با شهادت فرزندش حضرت على اكبر(ع)
عملى نمود. فرداى آن شب اين جوان در مجلس همه ساله مرحوم درى آمد و ماجراى خواب
را براى حاضران بيان كرد كه با استماع آن شور و هيجان خاصى در آن مجلس پديد آمد.
(10)



بركات معنوى

يكى از چشمه هاى مصفا و منابع بابركت در تاريخ تشيع زيارت عاشوراست كه خواندن
آن با انگيزه درونى و همنوايى روحى و معنوى با حماسه سازان عاشورا بركات معنوى
فراوانى به دنبال خواهد داشت و حوائج مادى و معنوى افراد را برآورده خواهد ساخت.


آقا نجفى قوچانى (متوفى در سال 1363 هـ.ق) مى گويد بنا گذاشتم كه چهل روز
زيارت عاشورا روى بام مسجدى در اصفهان بخوانم و سه حاجت در نظرم بود اول,
افزايش درجه علم و اجتهاد; دوم, طلب مغفرت; سوم, اداى قرض پدر, يك ماه نگذشت كه
پدرم نوشت قرض من ادا شد و چون اين زيارت موثر واقع گرديد. در ماه محرم و صفر
جهت مطلبى كه در نظرم با اهميت بود (رسيدن به كمالات علمى) روى بام مسجد خواندم
و در حال قرائت آن سراپا در آفتاب رو به قبله ايستاده بودم. بعد از آن خوابى
ديدم كه مطلب برآورده است يك شب ديگر خواب ديدم كه به نجف رفته ام. مقبره مرحوم
ميرزاى شيرازى كه در آن جا حجراتى بود كه طلاب مى نشستند و يكى از افراد قوچانى در
آن جا منزل داشت.
بعدا به مسجد طوسى رفتم كه آخوند در زير سقف روى منبر درس مى گفت. بعد از آن
كه دور مسجد گشتم. آمدم كه پهلوى يكى از هم ولايتى هاى خود كه اهل قوچان بود
بنشينم او اظهار داشت درس آخوند خراسانى تمام شد. چرا مى نشينى؟ گوش نكردم و فكر
كردم تقرير اولى تمام شده و مى خواهد دومين تقرير را بگويد كه اين گونه نبود و
او فقط يك بار درس را مى گفت. اين را كه متوجه شدم نااميد گشتم, ولى بعد كه به
نجف رفتم, تمام آن خواب را مطابق واقعيت يافتم و در آن صبحى كه شبش خواب ديده
بودم. بعد از زيارت عاشورا كه آن مطلب مهم برآورده شده بود حالت طربى به من دست
داد كه اشعارى در همان حال گفتم:

زمان قبض گذشت انبساط جلوه گر آمد

درخت صبر قوى گشت باز پر ثمر آمد(11)


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) شيخ جعفر شوشترى, مقدمه الخصائص الحسينيه, پيشگفتار كتاب مجالس المواعظ
والبكا فى ايام عاشورا و نيز زندگانى شيخ انصارى, ص210.
2 ) شيخ عباس قمى, فوائد الرضويه, ص;250 سيد عبدالله شبر مفسر نور, عباس
عبيرى, ص35 ـ 37.
3 ) نامه اى از امام كاشف الغطإ, ص89 ـ 90.
4 ) كاشف الغطإ سوره خشم, محمد رضا سماك امانى, ص165 ـ 161.
5 ) اعيان الشيعه, سيد محسن امين, ج8, ص368.
6 ) مرحوم حاج شيخ عباس قمى, منتهى الامال, ج2, ص380.
7 ) محدث نورى, لولو و مرجان, ص169 و 170 و نيز بنگريد به كتاب فوائد الرضويه.
8 ) همان مإخذ, ص181 ـ 183.
9 ) وحيد بهبهانى, على دوانى, ص180 ـ 181.
10 ) سيد محمد حسين حسينى تهرانى, روح مجرد, ص455 ـ 457 (با دخل و تصرف در
عبارات و مضامين).
11 ) آقا نجفى قوچانى, سياحت شرق, به اهتمام رمضانعلى شاكرى. (با تلخيص و
دگرگونى در برخى عبارات)

/

شعر دينى


پيش درآمد

از ديرباز, يكى از شيوه هاى نقد و بررسى شعر, نقد اخلاقى بوده است, بدين صورت
كه هر آنچه را خلاف اخلاق و دين باشد مى نكوهند و هر شعرى را كه با حكمت همسان و
همساز باشد مى ستايند. بيشتر انديشوران گذشته براى ادب و هنر تإثير تربيتى قائل
بوده اند; در اين زمينه سخن تولستوى قابل تإمل است. او مى گويد: ((هنر جهان
پسند, همواره ملاك ثابت و معتبرى با خويشتن دارد و آن ملاك ثابت و معتبر, معرفت
دينى و روحانى است.))

در اين بخش نظرگاه منتقدان را درباره مفهوم شعر مورد بررسى قرار مى دهيم.
پيشاپيش اين تذكار ضرورى است كه استخوان بندى اين نوشتار برگرفته از كتاب
((النقد الاخلاقى, اصوله و تطبيقاته)) نوشته ((نجوى صابر)) است.



ديدگاه ها

منتقدان, درباره مفهوم شعر به سه دسته تقسيم مى شوند:

الف ) عده اى فقط شعرى را شعر مى دانند كه با روح و تعاليم اصيل اسلامى هماهنگ
باشد و چنانچه اين ويژگى در سرشته شعر نباشد آن را فاقد معيارهاى هنرى و ابداعى
مى دانند. ابن قتيبه, مسكويه, باقلانى, ابن حزم اندلسى, عبدالقاهر جرجانى, ابن
وكيع و ابن بسام شنترينى از پيشگامان اين نظريه هستند.

ابن قتيبه (متوفاى 276ق) در مقدمه الشعر والشعرا چنين مى نگارد:

نيكوترين شعر, شعرى است كه فايدتى داشته باشد, و منظور از فايده, اخلاقى بودن
يا دينى و حكمى بودن شعر است.(1)

ابن قتيبه, شعر را به چهار نوع تقسيم مى كند كه بهترين نوعش را آن گونه مى داند
كه هم لفظش در آراستگى كامل باشد و هم معنايش بليغ و روشن.

مسكويه (متوفاى 421ق) بر تإثيرات زيانبار اشعارى كه از آموزه هاى دينى به دور
است, بر روح شفاف انسانى انگشت مى نهد و اشعار امروالقيس و نابغه ذبيانى را به
عنوان مثال, گواهى بر گفته هاى خود مى داند; چرا كه از نظرگاه وى اشعار اين دو
شاعر ـ به عنوان نمونه ـ بر جبلت و آيينه حقيقت نماى روح انسانى غبار تكدر
مى پاشد.

با اين حال, مسكويه شعر را به طور كلى طرد نمى كند, بلكه زيبايى هاى شعر را در
توجه به فطرت و ارزش هاى دينى و اخلاق برتر, موثر مى شمارد. او به حفظ شعرهايى كه
در راستاى نظريه اوست تإكيد مى ورزد و اهل ادب را از عنايت به اشعار مبتذل
برحذر مى دارد. هم چنين او از هر آنچه كه خواننده را در خيال و توهم غوطه ور
مى سازد, پرهيز مى دهد. منظور مسكويه از اين گونه اشعار, سروده هاى عاشقانه اى است
كه اهل عشق زمينى آن را مى سرايند و باعث مى شود كه جوانان را به سمت تباهى سوق
دهد.(2)

شايد بهترين نظريه پردازى كه باورداشت اين گروه را باز مى تاباند, ابوبكر ابن
الطيب باقلانى (متوفاى 403ق) بوده است. او موضع بسيار سرسختى در قبال شعر معلقه
امروالقيس گرفته است و به طور كلى در اشعار امروالقيس اين عيب ها را مورد نكوهش
قرار مى دهد.

1ـ اشعار امروالقيس, مضامينى دارد كه هر روح بىآلايشى از تكرار آن امتناع
مى ورزد.

2ـ اشعار او در عرصه ابتذال, سرآمد است و در نهايت سخافت و نازيبايى معنوى
است. او مى افزايد: ((امروالقيس, اگر در اين گفته هايش حقيقتى را سروده باشد, بر
زبان جارى كردن آنها خود قباحتى است نابخشودنى, پس چقدر نكوهيده تر است اگر دروغ
باشد. در ابيات مبتذل او نه لفظ بديع است و نه معنايى نيكو موج مى زند.))(3)

ابن حزم اندلسى (متوفاى 463ق) نيز همانند مسكويه, جز اشعار حكمى و تربيتى همه
انواع شعر را نكوهش مى كند. او مى گويد: ((هر كه گفته است كه شعر فقط پرداختن به
حكمت و زهد است چه نيكو سخنى گفته است كه پاداش بر او باد.))

چنان كه مى بينيم از ديدگاه ابن حزم, كسانى كه اشعار حكمى مى سرايند, به پاداش
معنوى مى رسند, ((اما كسى كه شعرش نامه اى است به دوست; يا مدحى است به حق براى
شايستگان; يا مرثيتى است براى برادرى, نه گناهى مرتكب شده است و نه چنين كارى
از او نكوهيده است, اما اگر شخصى را هجو كند و شعرى در عشق به زنان مسلمان
بخواند, فاسق است.))(4)

بنابراين, ابن حزم شعر را در ترازوى حلال و حرام مى نهد و براساس اين, اشعار را
مى سنجد. و اما يكى ديگر از نظريه پردازان اين گروه عبدالقاهر جرجانى (متوفاى
471ق) است. او در بيان نظريه خود به يكى از ابيات شعر متنبى اشارت مى كند:

يترشفن من فمى رشفات

هن فيه احلى من التوحيد

آنان از دهان من جرعه هايى مى نوشند كه از توحيد شيرين تر است.))

عبدالقاهر بر اين عقيده است كه شاعر از موفقيت در اين بيت دور بوده است, چرا
كه شهوت ابداع و نوآورى, او را برانگيخته است كه براى يك موضوع معمولى, مفهومى
جدى كه همانا توحيد است, به عاريت گيرد.(5)

نقش دين در ارزشيابى شعر, يكى از معيارهاى مهمى است كه ابن بسام شنترينى
(متوفاى 542ق) در نقد خود به كار مى برده است. اين ديدگاه او درباره اشعارى كه
ساحت دين را مورد تجرى قرار مى دادند, آشكار مى شود. دو بيت از شعر ((سميسر)) كه
در ترازوى نقد ابن بسام سنجيده شده چنين است:

يا ليتنا لم نك من آدم

اورطنا فى شبه الاسر

ان كان قد اخرجه ذنبه

فما لنا نشرك فى الامر

((اى كاش از فرزندان آدم نبوديم; كه ما را به جايى چونان اسارتگاه دچار كرد.


اگر معصيت او را از بهشت راند; به ما چه ربطى دارد كه شريك جرم او باشيم.))

ابن بسام مى نويسد: ((سميسر)) در اين شعر از شيوه غلو پردازى ديگران تقليد
كرده است و هر چند از حكمت فاصله ها دارد, اما براى پر كردن فضاى خالى حكمت در
جان اشعارش, آن را به ادعا اظهار مى كند. او در حقيقت با اين شعر, جوهره خويش را
برملا نموده است, بى آن كه معنايى سترگ و مهم گفته باشد يا لفظى پسنديده در شعرش
آورده باشد. شايد اوخواسته اداى ابوالعلاى معرى را درآورد كه او نيز آراى
نامربوطى را به نظم در كشيده است, هرچند شعر سميسر به پاى ظرافت كارىهاى شعرى
ابوالعلا نيز نمى رسد.))

ب ) گروه دوم بر اين باورند كه دين, در شعريت يك شعر هيچ دخلى ندارد و در
حقيقت شعر به ارزش ادبى خود بستگى دارد. ابن سلام جمحى (متوفاى 231ق); ابن معتز
(متوفاى296ق) و قدامه بن جعفر(متوفاى 326ق) از جمله سرآمدان اين ديدگاه هستند.

ابن سلام در مقدمه دراز دامن كتاب ((طبقات فحول الشعرإ)) هرگز به ضرورت
همسازى شاعر با تعاليم اسلامى و اخلاقى اشارتى نكرده است, بلكه در تقسيم بندى
طبقات شعرا هيچ گاه شيوه هاى اخلاقى و دينى را مد نظر قرار نداده است, چرا كه
امروالقيس را بزرگترين شاعر طراز اول جاهليت دانسته و اين على رغم ابتذال اخلاقى
اوست.

ابن سلام در اين زمينه نوشته است: ((شاعرانى هستند كه در زمان جاهليت موحد
بودند و حرمت حريم عفاف را نمى شكستند, در هجو زياد روى نمى كردند و طهارت كلام
داشتند. در مقابل اين گروه, كسانى نيز بودند كه در سروده هايشان از نازيباترين
الفاظ و معانى بهره مى بردند.))

با اين حال, ابن سلام جنبه اخلاقى را در طبقه بندى شاعران در نظر نگرفته است و
شعر شاعرانى چون ((اعشى)) را با آن همه ابتذالى كه در آن موج مى زند, ذكر مى كند.


قدامه بن جعفر از جمله اصحاب اين شيوه است كه هرگز ارزشهاى دينى و اخلاقى را
معيار ارزشيابى شعر نمى داند. او بر اين امر تإكيد مى ورزد كه همه معانى و
مضامين در اختيار شاعر است و او مى تواند هر معنا و مضمونى را كه خود دوست دارد
برگزيند و درباره آن سخن گويد.

بر اين اساس, قدامه بن جعفر هيچ معنا و مضمونى را بر ديگر معانى ترجيح نمى دهد
و در نظر او معانى يكسانند و اين شاعر است كه بدان ارج و ارزش مى دهد. در حقيقت
معيار او, كاملا هنرى است. قدامه در اين زمينه مى نويسد: ((اگر شاعر به سرايش
شعرى دست يازيد بايد رسيدن به غايت مطلوب هنرى را مد نظر داشته باشد, زيرا
نكوهيدگى معنا چيزى از جودت شعر نمى كاهد.))

به عقيده دكتر عز الدين اسماعيل, قدامه همه اهميت را به مرحله نخستين شكل گيرى
و تكون اين صنعت مى دهد و هيچ گاه به هدف اخلاقى ارج نمى نهد, زيرا موضوع يك شعر,
شايد موضوع نيكو باشد, اما از ديدگاه هنرى نكوهيده است و بالعكس. بر اين اساس
ما با دو معيار متفاوت رو به روييم: يكى غايت اخلاقى كه جزوى لاينفك از دين است و
ديگرى ((اثر))ى هنرى ـ ادبى است كه در وهله اول به انگاره هنرى تكيه مى كند و در
مرحله دوم به كيفيت به كارگيرى شاعر از معانى مورد نظر. اين مسإله يكى از
اركان مهم اثر ادبى بوده است, زيرا اگر كار هنرى در بعد هنرى خود و با ابزار
هنرى ضعيف ارائه شده باشد, اما موضوع آن موضوعى والا باشد هيچ گاه براى آن اهميت
ادبى هنرى قائل نخواهند بود؟ و يا اگر ابزار كاملا هنرى باشد و موضوع آن از
محدوده مسائل دينى خارج باشد و يا عقايد را ناديده مى انگارد و يا به ساحت
خداوند و رسول تجرى روا مى دارد, يك اثر كاملا هنرى است؟ به نظر ما كه هيچ منتقد
اسلامى در هيچ دوره اى, اين گونه اشعار را شعر نمى شمارد, هر چند از ابزارها و
آرايه هاى هنرى زيبايى سود جسته باشد.

دكتر غنيمى هلال, از گونه اى ديگر بدين مسائل مى نگرد و مى گويد: ((هدف اصلى
پرداختن بعضى از شاعران به جدايى شوون دينى از شعر بدين دليل بوده است كه آنان
تلاش داشته اند, اصل آزادى تفكر را در سرودن شعر مراعات كنند, حتى تمرد آنان نسبت
به اصول اعتقادى نيز از اين اصل نشإت مى گيرد. اين آزادى بدانان اين امكان را
مى دهد كه فلسفه خاص خود را نسبت به دين ابراز كنند. البته ناگفته نماند كه
بسيار اندكند شاعرانى كه چنين انديشه اى داشته اند, و حتى همانان گاه گاهى نيز به
مسائل متافيزيكى مى پرداختند; شاعرانى همانند ابونواس و ابوالعلا و متنبى.

اين شاعران هم چنين درباره سرنوشت انسان هيچ ابراز عقيده اى نمى كردند, چرا كه
معتقد بودند كه تمامى اين موضوعات از محدوده شعريت يك شعر خارج است.))

ج ) گروه سوم كسانى هستند كه ديدگاهشان نسبت به شعرها و تطبيقات آن متناقض
است. اصمعى, يكى از بارزترين منتقدان اين گروه بوده است. او مى گويد: آيا
نمى بينيد هنگامى كه شعر وارد مقولات نيكو و پسنديده شده است, به ضعف گراييد؟ آيا
نمى بينيد كه شعر حسان در جاهليت, بر اشعار او پس از اسلام پيشى مى گيرد و مردمان
بر شعر دوران جاهليت او ارج مى نهند, ولى هنگامى كه به مرثيه گفتن براى
پيامبر(ص) و حمزه و جعفر مى پردازد شعرش رنگى از نازيبايى به خود مى گيرد. راه
شعر از آن فحول است; همانند امروالقيس و نابغه ذبيانى كه به وصف ربع و اطلال و
دمن پرداختند و هجو و ستايش و تغزل و وصف شراب و اسب و جنگ و مفاخره را در شعر
خود به زيبايى سرودند و هرگاه شعر به مقولاتى مانند ((خير)) نزديك شد به تساهل
كشيده شد!

دكتر احسان عباس مى نويسد: در اين نظريه شگفت مى بينيم كه اصمعى شعر را محدود
به زندگى دنيوى كرده كه در زمان جاهليت رايج بوده است و موضوعاتى را براى شعر
برگزيده است كه براى اين گونه اشعار در چنان فضايى مناسب است. ما در اين جا به
دو اصطلاح مبهم بر مى خوريم; يكى ((تساهل)) و ديگرى ((خير)). اصمعى تساهل شعر را
به موضوعاتى مرتبط به خير و دين دانست و در برابر اين شعر مردان فحل را پيشنهاد
مى كند. اما ديگر منتقدان تساهل را با ضعف سريرت مترادف مى دانند.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) ابن قتيبه, الشعر والشعرإ, ص71.
2 ) مسكويه, تهذيب الاخلاق, ص49 و 50.
3 ) اعجاز القرآن, ص245.
4 ) احسان عباس, تاريخ النقد الادبى عند العرب, ص488.
5 ) اسرار البلاغه, ص189.
6 ) ابن بسام, الذخيره, ص378.
7 ) اصمعى, الموشح, ص62.

/

صبر در سيره امام مجتبى ع


اشاره

زندگى مردان بزرگ خدا هميشه پرحادثه است, حيات درخشان امام حسن(ع) از
پرحادثه ترين زندگى رادمردان تاريخ است, با اين كه بيش از 48 سال عمر نكرد, و بر
اثر زهرى كه مزدوران معاويه به او خوراندند به شهادت رسيد, ولى در همين دوران
كوتاه, همواره با باطل گرايان حق ستيز در حال نبرد بود, در عصر پدر, دوش به دوش
او با منافقان و منحرفان ستيز كرد, در جنگ هاى بزرگ جمل و صفين و نهروان,
قهرمانى بى بديل بود, و به طور كلى نام او در پيشانى قاموس رنج ها مى درخشيد. وى
در سخت ترين و تلخ ترين رخدادها پرچم نهى از منكر, مبارزه با نامردمى ها و طاغوت
زدايى را برافراشت, و براى تثبيت حكومت حق, ايثارها و جانفشانى ها كرد.

آنچه بيش از ديگر ويژگى هاى امام حسن مجتبى(ع) ـ در زمان حيات و پس از شهادت ـ
از برجستگى برخوردار بود, صبورى و حلم آن حضرت بود كه تإثير بسزايى در زندگى
وى و پيروانش داشت. امام ـ عليه السلام ـ آن گونه صبور بود كه صبورى وى زبانزد
عام و خاص شد و ضرب المثل ((حلم الحسنيه)) درباره وى رواج يافت. در اين گفتار
برآنيم تا ارجمندى حلم و مفهوم آن را مورد بررسى قرار دهيم, آن گاه نتايج
درخشان آن را در زندگى امام حسن(ع) بنگريم.



ارجمندى حلم

خداوند در قرآن, حضرت ابراهيم(ع) قهرمان مبارزه توحيدى را چنين تمجيد مى كند:
((ان ابراهيم لحليم إواه منيب;(1) همانا ابراهيم داراى صفت حلم و بسيار متوكل
بر خدا و بازگشت كننده به سوى خدا بود.))

در آيه 101 صافات خداوند مى فرمايد: ((فبشرناه بغلام حليم; ما ابراهيم را به
نوجوانى داراى حلم بشارت داديم.))

منظور از اين فرزند, حضرت اسماعيل(ع) است, كه ابراهيم(ع) از درگاه خدا
درخواست فرزندى صالح كرد, و خداوند درخواست او را اجابت نمود, و او را به
فرزندى كه داراى خصلت والاى حلم است مژده داد, آن فرزند اسماعيل بود, چنان كه در
ماجراى آن ذبح عظيم, حلم و استقامت و صبر انقلابى خود را به خوبى نشان داد.

واژه ((حليم)) پانزده بار در قرآن بيان شده است كه در يازده مورد از اوصاف
خداوندى برشمرده شده(2) و در دو مورد, از اوصاف ابراهيم(ع) و در يك مورد از وصف
اسماعيل(ع) و در موردى ديگر در وصف حضرت شعيب(ع) ذكر شده است.

بنابراين, ((حلم)) از ارزش هاى مهم اخلاقى و اسلامى است, و انسان هاى برجسته;
مانند پيامبران چنين صفتى دارند, و انسان هايى كه صفت حلم را به طور كامل دارند,
مظهر يكى از صفات الهى هستند.

در فرهنگ روايى, روايات بى شمارى در تمجيد خصلت ارزشمند حلم از پيامبر(ص) و
امامان(ع) به ما رسيده كه نظر شما را به ذكر چند نمونه جلب مى كنيم:

اميرمومنان على(ع) فرمود: ((كمال العلم الحلم;(3) كمال علم به صفت حلم بستگى
دارد.))

نيز فرمود: ((بوفور العقل يتوفر الحلم;(4) آن كس كه عقل سرشار دارد, داراى
حلم سرشار خواهد شد.))

امام صادق(ع) فرمود: ((الحلم سراج الله;(5) حلم, چراغ تابان خدا است.))



مفهوم حلم

لغت شناس معروف قرآن, راغب در كتاب مفردات گويد: ((حلم به معناى خويشتن دارى
به هنگام هيجان غضب است, و از آن جا كه اين حالت از عقل و خرد ناشى مى شود, گاه
به معناى عقل و خرد نيز به كار رفته است.))(6)

بنابراين, انسان داراى حلم كسى است كه در عين توانايى, در هيچ كارى شتاب
نمى كند, و در كيفر مجرمان شتاب زده نمى شود, روحى بزرگ دارد, و بر خشم و احساسات
خود, مسلط است.))

چنان كه در روايت آمده, شخصى از امام حسن مجتبى(ع) پرسيد: حلم چيست؟ فرمود:
((كظم الغيظ و ملك النفس;(7) فرو بردن خشم, و تسلط بر خويشتن است.))

بنابراين, آنچه در ترجمه حلم معروف شده و از آن به عنوان ((بردبارى)) ياد
مى كنند, صحيح به نظر نمى رسد, زيرا حلم به معناى تحمل بار ديگران نيست, بلكه به
معناى خويشتن دارى پرصلابت, و نرمش قهرمانانه است, كه پايه استوار براى حفظ اخلاق
و ارزش هاى اسلامى است.
بر همين اساس امير مومنان على(ع) فرمود: ((لا حلم كالصبر والصمت;(8) هيچ حلمى
مانند استقامت و سكوت نيست.)) بنابراين, استقامت و كنترل زبان, از شاخه هاى مهم
حلم است, پس حلم مفهومى ضد عجز و تسليم دارد.



حلم امام حسن (ع)

امام حسن(ع) و ساير امامان(ع) فرهيخته و تربيت شده مكتب قرآن بودند, چنان كه
در روايت آمده: كنيزى شاخه گلى را به امام حسن(ع) اهدا نمود, آن حضرت او را
آزاد كرد, انس بن مالك به آن حضرت عرض كرد: ((آيا شما براى يك شاخه گل ناچيز,
او را آزاد كرديد؟))

امام حسن(ع) در پاسخ فرمود: ((إدبنا الله تعالى…; خداوند ما را چنين تربيت
كرده است.)) آن جا كه مى فرمايد: ((اذا حييتم بتحيه فحيوا باحسن منها إو ردوها;
هنگامى كه كسى به شما تحيت گويد, پاسخ او را به طور بهتر, يا همان گونه بدهيد.
))(9) پاسخ بهتر همان آزاد كردن او است.))(10)

حلم امام حسن(ع) از آيات قرآن نشإت گرفته بود, از جمله از اين آيه كه خداوند
مى فرمايد: ((… ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوه كانه ولى
حميم; ناپسندى را با نيكى دفع كن, كه ناگاه خواهى ديد همان كس كه ميان تو و او
دشمنى است, گويى دوستى گرم و صميمى است.))(11)

خصلت حلم امام حسن(ع) در حدى بود كه مروان يكى از دشمنان پركينه خاندان
رسالت, كه امام حسن(ع) را بسيار رنج داد و آزرد, گفت: ((اين كارها را با كسى
انجام دادم كه حلم و خويشتن دارى او با كوه ها برابرى مى كند.))(12) به عنوان
نمونه نظر شما را به فراز تاريخى زير جلب مى كنيم:

پير مردى ناآگاه از اهالى شام در مدينه, امام حسن(ع) را سوار بر مركب ديد,
آنچه توانست از آن حضرت بدگويى كرد, وقتى كه فارغ شد, امام حسن(ع) كنار او آمد,
و بدو سلام كرد, و در حالى كه لبخندى بر چهره داشت به او فرمود: ((اى پيرمرد!
گمانم غريب هستى, و گويا امورى بر تو اشتباه شده, اگر از ما درخواست رضايت كنى
از تو خوشنود مى شويم, اگر چيزى از ما بخواهى به تو عطا مى كنيم, اگر از ما
راهنمايى بخواهى تو را راهنمايى مى كنيم, اگر كمك براى باربردارى از ما بخواهى,
بار تو را برمى داريم, اگر گرسنه باشى تو را سير مى نماييم, اگر برهنه باشى, تو
را مى پوشانيم, اگر نيازمند باشى تو را بى نياز مى كنيم, اگر گريخته باشى به تو
پناه مى دهيم. اگر حاجتى دارى آن را ادا مى نماييم, اگر مركب خود را به سوى خانه
ما روانه سازى, و تا هر وقت بخواهى مهمان ما باشى, براى تو بهتر خواهد بود,
زيرا ما خانه آماده و وسيع, و امكانات بسيار داريم.))

هنگامى كه آن پير ناآگاه اين گفتار مهرانگيز نشإت گرفته از حلم و صبر انقلابى
امام حسن(ع) را شنيد, آن چنان دگرگون شد كه اشك از چشمانش جارى گرديد و گفت:
((گواهى مى دهم كه تو خليفه خدا در زمينش هستى, خداوند آگاه تر است كه مقام رسالت
خود را در وجود چه كسى قرار دهد, تو و پدرت مبغوض ترين افراد در نزد من بوديد,
ولى اينك تو محبوب ترين انسان ها در نزد من هستى!))

سپس او به خانه امام حسن (ع) وارد شد, و مهمان آن بزرگوار گرديد, و پس از
مدتى در حالى كه قلبش سرشار از محبت خاندان رسالت بود, از محضر امام حسن(ع)
بيرون رفت.(13)

فراموش نمى كنم هنگامى كه حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ در اوايل پيروزى انقلاب
در قم تشريف داشتند, روزى جمعى از چماق به دستان بدخواه, از خانه اى بيرون آمده
و با شعار و داد و فرياد نزديك بيت امام آمدند, امام اگر اشاره اى مى كرد, مردم
به آنها حمله كرده و آنها را تار و مار مى كردند, ولى امام در عين شجاعت و صلابت
بى نظيرى كه داشت, در اين مورد صلاح اسلام را در حلم و صبر انقلابى ديد, با حلم كم
نظيرى, سكوت كرد, و قريب به اين مضمون فرمود: ((كارى به آنها نداشته باشيد,
مسإله به مرور زمان حل خواهد شد.))

همان گونه كه امام فرموده بود; مسإله به طور طبيعى حل شد. آرى گاهى حلم و
صبر انقلابى, اين گونه پىآمدى درخشان دارد, و كارسازتر از عكس العمل هاى ديگر
خواهد بود.

امام حسن(ع) در عصر حكومت خودكامه معاويه, در وضعيتى قرار گرفت كه اگر صلح
تحميلى را (كه به معناى آتش بس و متاركه جنگ موقت, مشروط به شرايط بود)
نمى پذيرفت, و با خصلت والاى حلم و صبر انقلابى, با آن برخورد نمى كرد, كيان تشيع
در خطرى عظيم, و جان همه شيعيان در معرض نابودى جدى قرار مى گرفت. از اين رو, در
پاسخ به معترضان فرمود: ((واى بر شما! شما نمى دانيد كه من چه كرده ام, سوگند به
خدا پذيرش صلح من براى شيعيانم بهتر است از آنچه خورشيد بر آن مى تابد و غروب
مى كند….))(14)

شايد بر همين اساس بود كه پيامبر(ص) با بينش جهانى و پيش بينى وسيعى كه داشت,
در شإن امام حسن(ع) فرمود: ((لو كان العقل رجلا لكان الحسن;(15) اگر عقل, خود
را به صورت مردى نشان دهد, آن مرد, حسن(ع) است.))



رفتار پرصلابت

پرواضح است كه داشتن خصلت حلم, يك قانون غالبى است نه دائمى, بايد موارد را
شناخت و بر اساس ضوابط اسلامى با آن برخورد كرد, در بعضى از موارد بايد سد حلم
را شكست و فرياد زد و شدت عمل نشان داد, در آن مواردى كه حلم موجب سوء استفاده
گمراهان گردد. چرا كه هميشه افرادى هستند كه از شيوه حلم بزرگان, سوء استفاده
مى كنند, و تا زير ضربات خردكننده شلاق مجازات قرار نگيرند, دست از كردار زشت خود
برنمى دارند, در اين گونه موارد بايد در برابر آنها شدت عمل نشان داد, تا ايجاد
مزاحمت نكنند, لذا در زندگى امام حسن مجتبى(ع) ملاحظه مى كنيم, در عين آن كه به
حلم معروف بود, در بعضى از موارد, فريادى چون صاعقه داشت كه تار و پود دشمنان
را مى سوزانيد. به عنوان نمونه; پس از ماجراى صلح تحميلى, معاويه به كوفه آمد, و
در ميان ازدحام جمعيت برفراز منبر رفت, در ضمن گفتارش با گستاخى بى شرمانه اى از
اميرمومنان على(ع) بدگويى نمود, هنوز سخن او به پايان نرسيده بود كه امام
حسن(ع) بر پله آن منبر ايستاد, و خطاب به معاويه فرياد زد: ((اى پسر هند جگر
خوار! آيا تو از اميرمومنان على(ع) بدگويى مى كنى, با اين كه پيامبر(ص) در شإن
او فرمود: ((من سب عليا فقد سبنى, و من سبنى فقد سب الله, و من سب الله, ادخله
نار جهنم خالدا فيها مخلدا و له عذاب مقيم; كسى كه به على(ع) ناسزا گويد, به من
ناسزا گفته, و كسى كه به من ناسزا گويد, به خدا ناسزا گفته, و كسى كه به خدا
ناسزا گويد, خداوند او را براى هميشه وارد دوزخ مى كند, و او در آن جا همواره
گرفتار عذاب الهى است.))

آن گاه امام حسن(ع) از منبر پايين آمد و به عنوان اعتراض از مسجد خارج شد و
ديگر باز نگشت.(16)

برخوردهاى پرصلابت امام حسن(ع) در برابر معاويه و مزدوران او, بسيار است, كه
به همين يك نمونه بسنده شد.(17)



دخالت در سياست

اينك اين سوال مطرح مى شود كه امام حسن(ع) بعد از شهادت پدر بزرگوارش حضرت
على(ع) با آن كه آن حضرت ده سال امامت كرد, تنها شش ماه و چهار روز خلافت و
حكومت نمود, و سپس از كوفه به مدينه رفت و از سياست و حكومت دورى نموده و انزوا
را برگزيد, آيا اين روش كه نشإت گرفته از حلم او بود, كناره گيرى از سياست نيست؟


پاسخ به طور خلاصه اين است كه شرايط و جوى كه دشمنان و بدخواهان, و حتى
دوستان, براى آن حضرت ايجاد كردند, آن حضرت را قهرا از سياست و حكومت دارى كنار
زدند, نه اين كه او خودش كنار رفت, و هرگز حلم او باعث اين كار نشد, بلكه شرايط
و صلاح اسلام, چنين اقتضا مى كرد, از اين رو در مدينه نيز در فرصت هاى مناسب, مطالب
را به طور صريح بيان مى كرد, و با روش معاويه مخالفت مى نمود, به همين دليل
معاويه نتوانست وجود آن حضرت را تحمل كند, و با پيام هاى محرمانه اش, جعده دختر
اشعث را كه همسر امام حسن(ع) بود, واداشت تا آن حضرت را مسموم نمايد. شهادت
جانسوز او بزرگترين دليل بر دخالت او در سياست, و صلابت او در طاغوت زدايى است,
چنان كه حلم او نيز در اين راستا بود.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) هود (11) آيه 75. در آيه 114 سوره توبه نيز نظير اين آيه با اندكى تفاوت
آمده است.
2 ) مانند آيه 225 و 235 و 263 سوره بقره, و 155 سوره آل عمران, و… (المعجم
المفهرس, ص216 و 217).
3 و 4 ) ميزان الحكمه, ج2, ص515 ـ 516.
5 ) بحار, ج71, ص422.
6 ) مفردات راغب, واژه حلم.
7 ) بحار, ج78,, ص102.
8 ) بحار, ج77, ص78.
9 ) نسإ (4) آيه 86.
10 ) مناقب آل ابى طالب, ج4, ص18.
11 ) فصلت (41) آيه 34.
12 ) منتهى الامال, ج1, ص171.
13 ) كشف الغمه, ج2, ص;135 بحار, ج43, ص344.
14 ) بحار, ج44, ص19 ((والله الذى عملت خير لشيعتى مما طلعت عليه الشمس او
غربت.))
15 ) فرائد السمطين, ج2, ص68.
16 ) احتجاج طبرسى, ج1, ص;420 بحار , ج44, ص91.
17 ) براى اطلاع بيشتر در اين مورد, به كتاب هاى زير مراجعه كنيد: احتجاج
طبرسى, ج1, ص398 تا ;420 بحار, ج44, ص70 تا 109, كشف الغمه, ج2, ص144 تا 152.

/

تفسير سوره حشر



شكست يهوديان در مدينه(2)

قسمت چهارم

سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم هو الذى اخرج الذين
كفروا من اهل الكتاب من ديارهم لاول الحشر ما ظننتم ان يخرجوا و ظنوا انهم
مانعتهم حصونهم من الله فاتيهم الله من حيث لم يحتسبوا و قذف فى قلوبهم الرعب
يخربون بيوتهم بايديهم و ايدى المومنين فاعتبروا يا اولى الابصار و لولا ان كتب
الله عليهم الجلإ لعذبهم فى الدنيا و لهم فى الاخره عذاب النار ذلك بإنهم
شاقوا الله و رسوله و من يشاق الله فان الله شديد العقاب.(1)



پيروزى, فعل حق است

ظاهر ((هو الذى اخرج الذين كفروا من اهل الكتاب من ديارهم)) حصر است يعنى اين
كار فقط از خدا ساخته بود مسلمين مدتها بنى نضير را محاصره كرده بودند اما اين
جلاى وطن و پيروزى بر يهوديان فقط از راه امدادهاى غيبى بود. در اين گونه موارد
خداى سبحان فعل را از انسان سلب مى كند و به خودش اسناد مى دهد, نظير اين آيه
سوره انفال: ((فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم))(2) با اين كه در ظاهر مجاهدين
جنگيدند, اما در اين آيه فعل از آنها سلب شد و به خدا اسناد يافت و فرمود: شما
دشمنان را از بين نبرديد بلكه كمك غيبى حق بود كه آنها را از پاى درآورد.
بعد به دنبالش هم به رسول اكرم(ص) فرمود: ((و ما رميت اذ رميت ولكن الله
رمى)).

بالاتر از اين, اين كه فرمود: ((ما ظننتم ان يخرجوا و ظنوا انهم مانعتهم
حصونهم من الله)) يعنى نه تنها كارى از شما ساخته نبود بلكه اصلا به فكرتان هم
نمىآمد كه پيروز مى شويد.



مقابله با رسول, مقابله با خداست

يهوديان ـ به زعم خويش ـ خود را در برابر الله قرار نمى دادند, چون به الله
معتقد بودند, بلكه خود را در برابر رسول الله قرار مى دادند, لذا خداى سبحان
فرمود اينها فكر مى كردند قلعه هايشان آنها را از خدا نجات مى دهد, يعنى اينها رو
در رو با الله اند. اگر كسى رسالت رسول برايش ثابت نشود هرگز نمى گويند او در
برابر الله ايستاد, ولى اگر براى كسى ثابت شد با حفظ شناخت رسول, مقابله با
رسول, مقابله با الله است. در مسائل اثباتى, بيعت با رسول به منزله بيعت با
الله است: ((الذين يبايعونك انما يبايعون الله))(3) يا ((من يطع الرسول فقد
اطاع الله))(4) در مسائل سلبى هم اين چنين است كه مقابله با رسول به منزله
مقابله با الله است.

يهوديان رسول اكرم(ص) را كاملا مى شناختند, در سوره مباركه بقره آمده است:
((الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابنائهم)) همان طورى كه پدر, اعضاى
خانواده خود را به خوبى مى شناسد آنها هم وجود مبارك رسول(ص) را كاملا شناختند,
زيرا همه نشانه هايى كه در كتاب آسمانى خود خواندند در حضرت يافتند و معجزه هاى
او را هم از نزديك ديدند, پس هيچ جاى شبهه اى براى آنان نبود: ((ان فريقا منهم
ليكتمون الحق و هم يعلمون))(5)

بنابراين اگر كسى ـ بعد از معرفت رسول ـ با او مقابله كند به منزله مقابله
الله است, لذا فرمود اينها فكر مى كردند در برابر الله مصونيت دارند اگر كسى
كاخ هاى مستحكمى بنا كرد كه از مرگ نجات پيدا كند دير يا زود بالاخره مى ميرد:
((اينما تكونوا يدرككم الموت ولو كنتم فى بروج مشيده))(6) ولى گاهى قصرهاى
مستحكم بنا مى كند كه در برابر رهبران مذهبى بايستد قرآن او را تهديد به هلاكت
مى كند نه به مرگ طبيعى, در سوره مباركه شعرإ از آيه 128 به بعد اين چنين است:
((اتبنون بكل ريح آيه تعبثون و تتخذون مصانع لعلكم تخلدون)) فكر مى كرديد كه
خالد و جاودانه خواهيد ماند ((و اذا بطشتم بطشتم جبارين)) در هنگام بطش و غضب
هم جبارانه اعمال قهر مى كرديد ((فاتقوا الله و اطيعون و اتقوا الذى امدكم بما
تعلمون امدكم بانعام و بنين و جنات و عيون انى اخاف عليكم عذاب يوم عظيم قالوا
سوإ علينا إوعظت ام لم تكن من الواعظين ان هذا الا خلق الاولين)) به پيامبرشان
مى گفتند چه موعظت كنى و چه نكنى در ما بى اثر است, اين حرف هاى شما كهنه شده است
(از چندين قرن قبل اين حرف بود كه مى گفتند: ((حرف انبيا كهنه شده است)))

((ان هذا الا خلق الاولين و ما نحن بمعذبين فكذبوه فاهلكناهم)) اين فاهلكناهم
غير از آن است كه ((اينما تكونوا يدرككم الموت ولو كنتم فى بروج مشيده)) آن
درباره مرگ عادى است اين درباره مرگ تعذيبى.



يهوديان, مرجع ضمير ((هم))

برخى از مفسران احتمال داده اند كه ضمير ((فاتيهم الله)) به مومنين برگردد,
فاتيهم الله من حيث لم يحتسبوا يعنى ((فإتى المومنين نصر الله من حيث
لم يحتسبوا)) كمك غيبى خدا از راهى كه فكر نمى كردند نصيب مسلمين شد. اين برداشت
با سياق آيه سازگار نيست, چون آن چه كه قرآن درباره مومنين سخن گفته با ضمير
جمع حاضر است و همه ضميرهاى جمع غايب به يهوديان بنى نضير برمى گردد, هم چنين اين
استنباط نه با گذشته اين جمله مناسب است نه با آينده آن كه فرمود: ((و قذف فى
قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم)) ضمير ((يخربون)) و ((قلوبهم)) همه به يهوديان
بنى نضير برمى گردد بنابراين فاتيهم الله يعنى ((فاتى اليهود)).

از اين نوع آيه ها در قرآن زياد هست نظير آن چه در آيه 26 سوره نحل آمده است:
((قد مكر الذين من قبلهم فاتى الله بنيانهم من القواعد فخر عليهم السقف من
فوقهم و اتيهم العذاب من حيث لايشعرون)) يعنى خداى سبحان در برابر مكرشان
نابهنگام آنان را گرفت و غافلگيرشان كرد و مثل كسى كه در خانه اى با سقف مجلل و
ديوار محكم نشسته ولى پايه هاى آن در شرف انهدام است, اين چنين نبود كه اينها در
خانه نشسته بودند و سقف خانه روى سرشان آمد بلكه فرمود: ((فاتى الله بنيانهم من
القواعد)) يعنى فرمان خدا از راه قاعده به پايه هاى خانه هايشان رسيد و پايه هاى
آنها را لرزان كرد: ((فخر عليهم السقف من فوقهم و اتيهم العذاب من حيث
لايشعرون)) پس اين ((فاتيهم الله من حيث لم يحتسبوا)) اين ضميرها همه به يهوديان
بنى نضير برمى گردد نه مسلمين.



شدت عذاب

نكته ديگر در اين آيه اين است كه: چگونگى بيان تخريب خانه هاى يهوديان, شدت
عذاب را مى رساند; يعنى اين كه نفرمود اين قلعه ها را هم يهوديان خراب مى كردند هم
مسلمانان; يعنى دو تخريب يا دو اخراب نيست بلكه فقط يكى است فرمود: ((يخربون
بيوتهم بايديهم و ايدى المومنين)) نفرمود هم يهوديان خراب مى كردند هم مسلمين
بلكه فرمود يهوديان با دستان خود و با دست مسلمين خانه هاى خود را خراب كردند.
اين شدت تعذيب است, اگر چيزى مورد علاقه انسان باشد و انسان با دست دشمن خود
مورد علاقه خود را از بين ببرد اين يك شدت عذاب است, اگر مى فرمود خانه هاى آنها
را هم مومنين خراب مى كردند هم خودشان, اين آن شدت عذاب را تفهيم نمى كرد, اما
فرمود:
خانه هاىشان را خودشان خراب مى كردند منتها يك مقدار با دست خودشان و مقدارى هم
با دست مومنان: ((يخربون بيوتهم بايديهم و ايدى المومنين))



مفهوم عبرت

((فاعتبروا يا اولى الابصار)) اعتبار از عبرت و عبور و گذشت است. به اشك هم از
آن رو ((عبره)) مى گويند كه از چشم عبور مى كند و به صورت مى ريزد, اگر كسى طورى
گريه كند كه فقط چشمش تر بشود اين ((عبره)) نيست, اين كه درباره سيدالشهدا(ع)
نقل شده است كه حضرت فرمود:
((انا قتيل العبرات)) اگر كسى در مجلس سوگ آن حضرت به قدرى گريه كند كه فقط
چشمش تر بشود اين مصداق انا قتيل العبرات نيست, آن قدر بايد اشك ريخت كه از چشم
عبور كند و به گونه برسد كه بشود عبره.

اعتبار كردن هم آن است كه انسان از امت گذشته به امت حاضر و از نسل گذشته به
نسل حاضر عبور كند, اين همان فلسفه تاريخ است نه خود تاريخ. قرآن كريم وقتى
مسائل علمى يا تاريخى را مطرح مى كند مبدإ و منتها و آغاز و انجام آنها را هم
ذكر مى كند. فرق علم بشرى با قرآن اين است كه علم در مسير افقى اشيا بحث مى كند;
يعنى فى المثل يك معدن شناس فقط اين گونه بحث مى كند كه اين رده هاى كوه يا خاك
چند ميليون سال قبل به چه شكل بوده بعد اين چنين شده است و در آينده به چه صورت
درخواهد آمد. اين روش بحث علمى است كه در همه رشته هاى آن مطرح است.

اما چه كسى و چرا و به چه هدفى اين كارها را كرد و اين خواص را در طبيعت
گذاشت, در علوم مطرح نيست.

قرآن كريم همه اينها را چه درباره علوم تجربى نظير معادن چه درباره كشاورزى
چه درباره دامدارى مطرح مى كند و سپس اول و آخر اين كارها را هم بازگو مى كند.
درباره تاريخ هم اين چنين است يك مورخ و گزارش گر مى گويد قومى در آن سرزمين
زندگى مى كردند بعد جلاى وطن كردند, ديگران آمدند و اين سرزمين را آباد كردند و…
اما چرا قوم اول رفتند و ديگران آمدند, در علم تاريخ مطرح نيست. ولى قرآن كريم
وقتى اين قصص را نقل مى كند به آنها روح مى دهد; و بلافاصله مى فرمايد: ((فاعتبروا
يا اولى الابصار)) شما عبرت بگيريد, اين يك اصل كلى است و مخصوص سرزمين حجاز و
جزيره العرب يا قوم يهود و يا نژاد و زبان و زمين و زمان خاصى نيست.



استفاده فخر رازى از آيه

امام فخر رازى در تفسير خود مى گويد: ما در كتاب ((محصول)) ـ كه در علم اصول
است ـ با اين آيه و آيه هاى مشابه آن, ثابت كرديم كه قياس, حجت است. (قياسى كه
اهل سنت آن را حجت مى دانند همان تمثيل ناقصى است كه در منطق مردود شده است) اين
آيه هرگز دلالت بر حجيت قياس ندارد.

آن چه كه از اين آيه و مشابه آن استفاده مى شود همان قياس منطقى است كه اماميه
آن را حجت مى داند, اين همان تمثيل جامع دار است كه به قياس برمى گردد و ما هم آن
را حجت مى دانيم. اين چنين نيست كه قياس مصطلح در اصول ـ كه همان تمثيل غير حجت
منطقى است ـ با اين آيه ثابت بشود, تمثيل منطقى آن است كه حكمى بر موضوعى ثابت
بشود و ما بدون اين كه راز و رمز ثبوت حكم را براى موضوع بدانيم و فقط بر اساس
تناسب هايى كه خود, استنباط كرده ايم, آن را به موضوع ديگر سرايت بدهيم, اين قياس
اصولى (تمثيل منطقى) است, ولى اگر نكته ثبوت آن حكم براى اين موضوع را خود دليل
طرح كند اين قياس منطقى است نه قياس اصولى.

در آيه بعد مى فرمايد: سر اين كه ما يهوديان بنى نضير را مستإصل كرديم اين است
كه آنان با الله مقابله كردند. (صغرى) هر كس مقابله با الله كند سركوب مى شود
(كبرى).

خلاصه: يهوديان با خدا مقابله كردند (صغرى)

هر كس با خدا مقابله كند سركوب مى شود (كبرى)

يهوديان سركوب شدند (نتيجه)

پس مطلبى كه در اين آيه مطرح شده قياس مصطلح منطقى است نه قياس اصولى ((ذلك
بانهم شاقوا الله و رسوله)) (صغرى) ((و من يشاق الله فان الله شديد العقاب))
(كبرى) چون كبرى كلى است به ما مى گويد ((فاعتبروا يا اولى الابصار)). پس تلاش
فخرالدين رازى بى حاصل است.



اولى الابصار چه كسانى هستند؟

و اما اين كه فرمود: ((فاعتبروا يا اولى الابصار)) اولى الابصار را در آيات
ديگر به صورت ((اولوا الالباب)) ياد مى كنند و صاحبان بصيرت, گاهى در بعضى از
آيات نظير آيه سوره مباركه نازعات كه جريان آل فرعون را بازگو مى كند مى فرمايد:
((فاخذه الله نكال الاخره والاولى ان فى ذلك لعبره لمن يخشى))(7) اين لمن يخشى
يعنى علما چون ((انما يخشى الله من عباده العلمإ))(8) غير عالم كه نمى ترسد پس
اين كه فرمود: ((فاعتبروا يا اولى الابصار)) منظور از اين اولى الابصار همان
اولوا الالباب و علما هستند, اگر گاهى مى فرمايد: ((ان فى ذلك لعبره لمن يخشى))
چون فرمود: ((انما يخشى الله من عباده العلمإ)) پس ان فى ذلك لعبره للعلمإ
اين علما همان اولى الابصار و اولوا الالباب اند. آن كه عبور بكند و بگويد اين
قضيه اختصاص به گذشته ندارد شامل حال ما مى شود.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حشر (59) آيه1 ـ 4.
2 ) انفال (8) آيه17.
3 ) فتح (48) آيه10.
4 ) نسإ (4) آيه80.
5 ) بقره (2) آيه146.
6 ) نسإ (4) آيه78.
7 ) نازعات (79) آيه26.
8 ) فاطر(35) آيه28.

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام

ابو مرزوق پس از 21 ماه حبس بى دليل, در آمريكا وارد اردن شد.(16/2/76)

100 هزار مسلمان در استانبول عليه ژنرال هاى تركيه دست به تظاهرات زدند.(22 /
2/76)

رژيم بغداد شركت افراد زير 18 سال را در مراسم عزادارى ماه محرم ممنوع كرد.
(25/2/76)

نيروهاى امنيتى هند سوگواران حسينى را در سرينگر بازداشت كردند. (29/2 /
76)

به اتهام گرايش هاى مذهبى 161 تن از پرسنل ارتش تركيه از كار بركنار شدند.(7 /
3/76)

حامد الگار: انقلاب اسلامى توانايى مديريت حكومتى اسلام را ثابت كرد.(11/3 /
76)

فضيل محمد نور رئيس حزب اسلامى مالزى: سكولاريزم بزرگ ترين خطر براى كشورهاى
اسلامى است.(12/3/76)



داخلى

ايران, رئيس شوراى آرشيو كشورهاى جنوب و غرب آسيا شد.(16/2/76)

متخصصان ايرانى مقيم خارج از پيشرفت و آبادانى كشور ابراز شگفتى كردند.(18 /
2/76)

رئيس مركز آمار ايران: 33 ميليون نفر در انتخابات رياست جمهورى حق رإى دارند.
(20/2/76)

زلزله در شرق كشور هزاران تن كشته و مجروح بر جاى گذاشت.(21/2/76)

وزير بازرگانى: تحقق عدالت اجتماعى با اقتصاد آزاد غير ممكن است.(22/2 /
76)

بالاترين نشان بين المللى تركمنستان به هاشمى رفسنجانى اعطا شد.(23/2/76)

رهبر انقلاب: انتخاب اصلح امرى طبيعى است, من برخى نامزدها را از دوران مبارزه
مى شناسم.

رهبر انقلاب: حضور اكثريت قاطع مردم در انتخابات ضامن امنيت نظام جمهورى اسلامى
است.(24/2/76)

رهبر انقلاب: اگر خواص پايشان در مقابل دنيا بلرزد, حسين بن على ها به مسلخ
كربلا خواهند رفت.(25/2/76)

هيإت منصفه مطبوعات به دليل تخلفات مكرر روزنامه آفتابگردان كرباسچى را مجرم
شناخت.(30/2/76)

ناطق نورى: نتيجه انتخابات هرچه باشد ناطق نورى همان سرباز انقلاب است.(31/2
/ 76)

رهبر انقلاب: همه نامزدها بر مبانى ارزشى انقلاب تإكيد كرده اند, هر كس رئيس
جمهور شود بايد پاسخگوى وعده هايش باشد.(1/3/76)

رئيس جمهور: برنامه هاى سازندگى به خاطر حمايت كارگزاران از آقاى خاتمى ادامه
مى يابد.

مجلس لايحه استان شدن قزوين را تصويب كرد.

وزير كشور: 89 درصد واجدين شرايط در انتخابات رياست جمهورى شركت كردند.

حجت الاسلام والمسلمين سيد محمد خاتمى بيش از 20 ميليون رإى به رئيس جمهورى
برگزيده شد.

در هفتمين دوره انتخابات رياست جمهورى, 29 ميليون و 760 هزار و هفتاد رإى به
صندوق ها ريخته شد.(4/3/76)

خاتمى: همه همدل باشيم و با محوريت و هدايت رهبر انقلاب به سوى اقتدار و
افتخار بيشتر گام برداريم.(5/3/76)

خاتمى: عظمت امروز ايران مديون امام خمينى, مرهون شعور مردم و رهبرى حضرت آيه
الله خامنه اى است.

رئيس مجلس: با هوشيارى و جديت در صحنه حاضريم و از هرگونه همكارى با
رئيس جمهور منتخب دريغ نمى كنيم.(6/3/76)

رسانه هاى جهان: اظهارات رئيس جمهور جديد, غرب را از تغيير سياست ايران نااميد
كرد.

خاتمى: تحليل گران غربى بد فهمند و رسانه هاى بيگانه شيطنت كرده اند. مردم در
انتخابات به انقلاب, نظام و رهبرى رإى دادند.(7/3/76)

خاتمى: نظريه ولايت فقيه بارزترين وجه تفكر امام و اساس و محور نظام اسلامى است.


حجت الاسلام والمسلمين ناطق نورى با 211 رإى از مجموع 243 رإى مإخوذه بار
ديگر به عنوان رئيس مجلس انتخاب شد.(11/3/76)

مقام معظم رهبرى: من نگرانم مبادا نسل هاى جوان و پاك ما امام را نشناسند.(13
/ 3/76)

سپرده هاى ارزى ايران در بانك هاى خارجى به مرز 11 ميليارد دلار رسيد.

خاتمى: رسالت ستادهاى انتخاباتى من پايان نيافته و اين جمع همدل بايد همواره
براى خدمت به نظام, انقلاب و مردم باقى بمانند.(17/3/76)



خارجى

براى اولين بار پس از جنگ نفت, يك هيإت دولتى عربستان وارد بغداد شد.(16/2
/ 76)

وزير كشور پاكستان از نقش يك شركت آمريكايى در كشتار شيعيان اين كشور پرده
برداشت.

كليساى سياهپوستان آمريكا در جورجيا به آتش كشيده شد.(18/2/76)

پاپ مردم لبنان را به همزيستى با اسرائيل فرا خواند!(22/2/76)

نتانياهو: با توسل به زور اعراب را وادار به سازش خواهيم كرد.(23/2/76)

رژيم 32 ساله موبوتو با ورود نيروهاى كابيلا به پايتخت زئير فروپاشيد.

پليس كشمير به عزاداران حسينى حمله كرد.(28/2/76)

نظاميان تركيه با قتل عام كردها مركز استان دهوك عراق را اشغال كردند.

تركيه يك پيمان جديد نظامى با رژيم صهيونيستى امضا كرد.(29/2/76)

عفو بين الملل: آلمان ناقض حقوق بشر است.(1/3/76)

رسانه هاى بين المللى حضور مردم ايران در انتخابات را حيرت انگيز خواندند.

حزب الدعوه: نظاميان رژيم صهيونيستى در شمال عراق حضور دارند.(3/3/76)

نيروهاى طالبان وارد شهر مزار شريف مقر ژنرال دوستم شدند.(4/3/76)

عربستان طالبان را به رسميت شناخت.(6/3/76)

رژيم تروريستى اسرائيل مديران شركت توتال فرانسه را به خاطر مذاكره با ايران
براى همكارىهاى نفتى به مرگ تهديد كرد.

تركيه و اسرائيل در زمينه توليد موشك به توافق رسيدند.(7/3/76)

افغان ها مزار شريف را از طالبان پس گرفتند, دامنه قيام به شهرهاى ديگر كشيده
شد.

خبرگزارى آلمان: رشد اسلامگرايى در تركيه, لائيك ها را به شدت نگران كرده است.

سند نهايى صلح تاجيكستان در تهران امضا شد.(8/3/76)

مسوول شاخه سياسى حزب وحدت اسلامى: 70 درصد نيروهاى اسير شده طالبان از اتباع
و كارشناسان نظامى پاكستان هستند.(11/3/76)

ائتلاف چپ فرانسه در برابر جناح شيراك به پيروزى رسيد.(12/3/76)

معاون جنبش اسلامى نور روسيه: وهابى ها درصدد ايجاد جنگ داخلى در جمهورىهاى
قفقاز هستند.(13/3/76)
پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


نقش التهاب در بروز حملات قلبى
گروهى از محققان طى مقاله اى در نشريه پزشكى ((نيوانگلند)) نوشته اند: التهاب با خطر بروز حمله قلبى يا سكته قلبى مرتبط است.
نتايج اين تحقيق نشان مى دهد كه وجود خواص مقابله كننده با التهاب در آسپرين علت پيشگيرى مواد مسكن از بروز حملات قلبى است.
محققان تاكنون تصور مى كردند وجود مواد پيشگيرى كننده از ايجاد لخته در آسپرين, علت پيشگيرى از بروز بيمارى قلبى را توضيح مى دهد.
مطالعات پيشين نشان داده است بعضى از انواع التهاب نقشى اساسى در تنگ كردن شريان هاى اصلى قلب دارند. تحقيق ديگرى نيز مشخص ساخته بود داروهايى كه از التهاب پيشگيرى مى كنند در كاهش اين خطرات موثر هستند.
دانشمندان از اين امر آگاهى داشتند كه مى توان ميزان التهاب بدن را به وسيله اندازه گيرى يك ماده موسوم به پروتئين واكنش پذير سى ـ پلاسماreaetive protein)
Plasma c- ) در خون مشخص ساخت. يك گروه از محققان به سرپرستى دكتر پال. ام. ريدكر از بيمارستان زنان و بيرمنگام خون 543 پزشك را بررسى كردند.
در اين تحقيق تعدادى از پزشكان آسپرين را به طور منظم هر روز مصرف كردند و ساير پزشكان يك ماده بى اثر را دريافت داشتند.
محققان پس از تقسيم نتايج تست پروتئين واكنش پذير سى به چهار گروه دريافتند كه پزشكان داراى بالاترين ميزان پروتئين سى, در مقايسه با پزشكان داراى كمترين ميزان پروتئين سى, سه بار بيشتر در معرض خطر ابتلا به حمله قلبى و دو بار بيشتر در معرض بروز سكته قلبى قرار دارند.
گروه ريدكر به اين نتيجه رسيد كه پروتئين سى مى تواند خطر بروز اولين حمله قلبى و سكته را پيش بينى كند.
اين محققان هم چنين دريافتند فوايد مصرف آسپرين در گروه داراى بالاترين ميزان التهاب بسيار بيشتر بود.
براى پزشكانى كه از التهاب رنج نمى بردند آسپرين هيچ گونه اثر حفاظتى نداشت.
اين گروه تحقيقاتى اعلام كرد: اين يافته ها نشان مى دهد كه علامت هاى التهاب, مانند پروتئين واكنش پذير سى ممكن است بتواند روشى براى شناسايى افرادى كه آسپرين داراى بيشترين و يا كمترين تإثير بر آنهاست در اختيار دانشمندان قرار دهد.

مصرف داروى دكونژستان و بروز سكته
پس از كشف اين كه مصرف داروى دكونژستان بدون تجويز پزشك در برخى از بيماران با بروز سكته ارتباط دارد پزشكان دانشگاه پنسيلوانيا نسبت به عوارض نادر اين دارو هشدار دادند.
دكتر اريك راپس, مدير مركز پزشكى دانشگاه پنسيلوانيا طى گزارشى در نشست ساليانه انجمن عصب شناسى آمريكا در بوستون گفت هشت بيمار نسبتا جوان دچار آسيب هاى مغزى ناشى از سكته شدند. اما تنها عاملى كه باعث بروز اين مسإله شده ظاهرا مصرف دكونژستان است.
دكتر ليديو وى وس, يك محقق و عصب شناس مى گويد پنج تن از اين هشت بيمار سابقه ميگرن داشتند. به عقيده ما مبتلايان به ميگرن قبل از مصرف دكونژستان بايد با پزشك خود مشورت كنند.
از آن جايى كه ميليون ها بيمار سال ها بدون هيچ خطرى از اين دارو مصرف كرده اند ما قصد هراس ايجاد كردن نداريم. اما امكان دسترسى به اين داروها بدون تجويز پزشك به معناى بى خطر بودن آنها نيست.
راپس كه استاديار عصب شناسى دانشگاه پنسيلوانيا است مى افزايد حتى در بروشور بسته دارو هم نسبت به مصرف بيش از حد, مصرف آن در كسانى كه بيمارى قلبى, ازدياد فشار خون, و ديگر بيمارىها دارند هشدار داده شده است.

چگونگى فعاليت مواد مخدر در مغز
محققان آمريكايى دو ماده شيميايى مغز را كه به شدت برفرآيند درد در مغز تإثير مى گذارد شناسايى كردند. به گفته دانشمندان اين كشف كليد اصلى براى درك چگونگى فعاليت داروهاى مانند مورفين و هروئين است.
به گفته متخصصان از اين دو پپتيد مى توان به عنوان مسكن هاى ترك اعتياد استفاده كرد.
جيمز زادينا و همكارانش در مركز پزشكىveterans affair medical و دانشگاه تولون در نيواورلئان اين دو پپتيد را اندو مورفين ـ 1 و اندو مورفين ـ 2 نامگذارى كرده و اعلام كردند اين دو در تسكين درد در موش ها بسيار فعال عمل كرده اند.
اين محققان در نشريه نيچر نوشته اند: مواد افيونى همچون مورفين بر روى گيرنده هايى در مغز موسوم به گيرنده هاىmu اثر مى گذارد. اما هيچ كس تاكنون اين كليد را كه مواد مخدر را به گيرندهmu متصل مى كند شناسايى نكرده بود.
تيم زادينا يك مجموعه پپتيد را كه تركيبات ساده متشكل از دو يا چند آمينو اسيد هستند ايجاد كردند. هر پپتيد در اين مجموعه داراى 5 آمينو اسيد در درون خود است. دانشمندان يك آمينو اسيد مختلف را تك تك با اين آمينو اسيد جاىگزين كردند تا اين كه آمينو اسيد متصل كننده به گيرندهmu را كشف كردند.
محققان سعى كردند تا اين آمينو اسيد را به مغز يا ستون فقرات موش تزريق كنند. آنان دريافتند اين آمينو اسيد به خوبى همانند مورفين براى از بين بردن درد عمل مى كنند.
اين محققان سپس به جستجوى يك پپتيد مشابه كه بطور طبيعى در مغز گاو وجود دارد پرداختند و دو پپتيد را يافتند. اين پپتيدها در مناطقى از مغز همچون تالاموس كه داراى گيرنده هايى براى داروهاى افيونى است يافت شدند.
ديويد جوليوس يك فارماكوژيست مولكولى در دانشگاه كاليفرنيا, سان فرانسيسكو, اين احتمال را مطرح كرد كه از خود اين مولكولها مى توان به عنوان مسكن استفاده كرد.
وى افزود: اين مواد احتمالا مى توانند در تسكين درد موثر باشند بدون اين كه داراى عوارض جانبى مرتبط با استفاده از مورفين همچون فشار تنفسى, حالت تهوع و اعتياد باشند. اين كشف هم چنين مى تواند براى تحقيق در مورد پپتيدهاى مشابه مورد استفاده قرار گيرد.

ارتباط بين فشار خون بالا و نارسايى قلب
پژوهشگران چگونگى تإثير فشار خون بالا بر نارسايى قلب را كشف كردند.
محققان در نشريه ((ساينس)) نوشتند: فشار خون بالا سبب تضعيف يك علامت شيميايى اساسى در مكانيسم پمپاژ سلول هاى قلب مى شود. اين سلول ها براى مدت زمانى مى توانند براى جبران آسيب وارده فعاليت كنند اما سرانجام با شكست مواجه مى شوند.
دكتر جاناتان لدرر, يكى از محققان برجسته مى گويد: اين يافته اهميت درمان فشار خون بالا در مراحل اوليه و پيش از آسيب رساندن زياد آن به قلب را خاطر نشان مى سازد.
لدرر از دانشكده پزشكى دانشگاه مريلند و مركز پزشكى بيوتكنولوژى هم چنين پيش بينى كرد كه اين يافته هم چنين اهداف جديدى را براى ارايه درمان هاى مناسب مى گشايد.
لدرر و همكارانش در مريلند با دانشمندان مركز پزشكى دانشگاه ويسكانسين, انستيتو ملى سالخوردگى, دانشكده پزشكى بيمارستان سنت جورج در لندن و دانشگاه دولتى اوهايو همكارى داشتند.
اين محققان فشار خون بالا در موش ها را هنگامى كه نمك به مقدار زياد مصرف كردند مورد بررسى قرار دادند. اين گروه تحقيقاتى ذرات بسيار ريز در يك سلول را مطالعه كردند. اين ذرات يك جريان الكتريكى را كه در سراسر قلب حركت مى كند تشخيص مى دهند. در يك سلول قلب سالم اين جريان, زنجيره اى از واكنش ها را برقرار مى كند كه به سلول ها علامت مى دهد زمان انجام يك واكنش متقابل است.
محققان در موش هاى داراى فشار خون بالا يك نقطه ضعيف را در اين زنجيره واكنشى كشف كردند. يك پيام شيميايى از خارج سلول به وسيله به اصطلاح كانال كلسيم دريافت مى شود و به نظر مى رسد در مسير خود به سمت گيرنده هدف در درون سلول ضعيف مى شود.
لدرر پيشنهاد مى كند كه علت تضعيف اين پيام آن است كه بايد چندين نانومتر را بيشتر طى كند.
بنا به گفته محققان اين سلول پس از مدتى ديگر قادر به جبران اين علامت ضعيف نيست.
براساس تخمين پزشكان در آمريكا, بيش از 50 ميليون نفر از فشار خون بالا رنج مى برند. و بسيارى از پزشكان نيز ممكن است اين عارضه را تشخيص ندهند.
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


صاحب نظران
صاحب نظران در هر رشته اى از علوم و فلسفه ها و هنرها در اقليت اسف انگيزند. صاحب نظر كسى است كه معرفت او درباره موضوعات مطروحه مستند به دريافت عمق و استدلالهاى صحيح باشد و بتواند از عهده اثبات و نفى مطالب مربوط به آن موضوعات برآيد. علت اساسى اين كمبود, بى اعتنايى عده فراوانى از معلمان و مربيان به لزوم برانگيختن سوال در مغز متعلمان و متربيان است كه توجهى به اهميت تحريك استعدادهاى مغزى و روانى مردم مخصوصا نونهالان نمى كنند و از اين رو نبوغ و استعدادهاى عالى پيش از فعليت و بروز خاموش مى شوند, جاى بسى دريغ كه گفته مى شود در هر قرنى اگر خواستيد تعداد نوابغ و صاحب نظرانى را كه نبوغ و ديده ورى آنان به فعليت رسيده باشد با انگشتانتان بشماريد و عدد انگشتانتان كه ده تاست تمام شده است و هنوز مشغول ادامه شمارش هستيد بدانيد كه به ضعف باصره مبتلا شده ايد.
تفسير نهج البلاغه, محمد تقى جعفرى, ج18, ص227 ـ 228

زيارت حسين(ع)
امام صادق(ع) فرمود: اگر يكى از شما هزار مرتبه حج به جا آورد و حسين(ع) را زيارت نكند, به تحقيق كه حقى از حقوق پيامبر را ترك كرده است.
(منهاج الدموع, ص229)

پارسايى اميرالمومنين(ع)
در عصر خلافت على(ع) كه اموال بسيار به كوفه مىآمد, قنبر ـ غلام على(ع) ـ چند ظرف طلا و نقره از بيت المال را به حضور على(ع) آورد و عرض كرد: تو آنچه بود تقسيم كردى و براى خود نگه نداشتى, من اين ظرفها را براى تو ذخيره كرده ام. امام على(ع) شمشير خود را كشيده, به قنبر فرمود: واى بر تو! دوست دارى كه به خانه ام آتش بياورى. سپس آن ظروف را تكه تكه كرد و سرپرستهاى امور شهرى را طلبيد تا عادلانه[بين مردم] تقسيم كنند.
(بحار ج, 41, ص113)

حساب اعمال
مروى است كه فرزندان حضرت آدم بر بدن او بالا و پايين مى رفتند و پاهاى خود را بر دندانهاى آن حضرت مى گذاردند و بسان نردبان بالا مى رفتند و ايشان سر به زير انداخته و آنان را منع نمى كرد يكى از اولاد بزرگ گفت: پدر چرا منعشان نمى كنى؟ فرمود: آنچه مى دانم شما نمى دانيد يك حركت كردم مرا از سراى كرامت به دار ذلت آوردند, ترسم يك حركت ديگر كنم و بلايى ديگر نازل شود.(معراج السعاده, ص604)

فضايل حسين(ع)
از صادقين(عليهما السلام) منقول است كه خداوند عوض شهادت حسين(ع) ائمه را در نسل او قرار داده و شفا را در تربت او مقرر فرموده و دعا را نزد قبر آن جناب مستجاب نموده و ايام زيارت قبر او از رفتن و برگشتن جزو عمر زوار محسوب نمى شود. (منهاج الدموع, ص229)

شر نفاق
اميرالمومنين(ع): پيامبر به من فرمود, من بر امتم, نه از مومن مى ترسم و نه از مشرك, چرا كه مومن ايمانش او را باز مى دارد و مشرك را خداوند به وسيله شركش نابود مى كند, بلكه تنها از شر كسانى مى ترسم كه در دل منافقند و در زبان دانا. (نهج البلاغه, نامه27)

فقيه كيست
علامه مجلسى مى گويد:
فقيه در اخبار آل محمد(ص) بيشتر به معناى عالمى است كه اهل عمل باشد و عيوب و آفات نفس را بشناسد و دل از دنيا برگرفته و زهد پيشه كرده باشد و همواره شيفته نعمت جاويد قرب و وصال خدا باشد.
(هويت صنفى روحانى, ص61)

تدبير خردمندانه
بدان كه تاجرى كه صاحب خرد باشد, هرگز مفلس نشود زيرا كه اگر اتفاقا به سبب حادثه اى از حوادث مالش ضايع گردد, چون از خرد و دانش غنى باشد باز به دست تواند آورد, (لافقر للعاقل) و بى خرد و بدگهر چون افتاد برخاستن او مشكل و بى تدبير چون خر در گل[ است].
(انيس الناس, ص136)
متنعم
نعمت خداوند شامل حال كسى باد كه حكمتى بشنود و در دلش جاى دهد و به راه نجات خوانده شود پس نزديكتر آيد و دست در دامن راهبرى زند و نجات يابد.(امام على عليه السلام)

آداب دهه محرم
در دهه اول محرم به جاست كه حال دوستداران آل محمد(ص) دگرگون شود و آثار اندوه در ظاهر و در چهره و دل پيدا باشد و از بعضى لذتهايش در خوردن, نوشيدن, خوابيدن و حرف زدن صرف نظر كند و به مثابه كسى باشد كه در غم مرگ پدر يا مادرش سوگوار است و چنانچه بتواند در خانه اش از روى خلوص نيت اقدام به سوگوارى و عزادارى نمايد و اگر نتواند به مجالس تعزيه رود.
(المراقبات, ملكى تبريزى, ص11)

ذوق كار
صيادى را گفتند: از براى تحصيل صيدى موهوم و شكارى نامعلوم چرا اين همه زحمت بايد كشيد و از بهر چه اين مشقت بايد ديد؟ صياد گفت: ذوق اين كار در مشقت اوست! (انيس الناس, ص147)

توكل به خدا
به شما مى گويم از بهر جان خود انديشه مكنيد كه چه خوريد يا چه آشاميد و نه براى بدن خود كه چه بپوشيد, آيا جان از خوراك و بدن از پوشاك بهتر نيست مرغان هوا را نظر كنيد كه نه مى كارند و نه مى دروند و نه در انبارها ذخيره مى كنند آيا شما از آنها به مراتب بهتر نيستيد؟
(تاريخ فلسفه در جهان اسلام)

عاقبت نيكى
ذوالنون مصرى زن غير مسلمانى را ديد كه در زمستان گندم براى پرندگان بيابان مى ريخت.
بدو گفت تو كه كافرى اين كار برايت چه فايده دارد؟
زن گفت: فايده داشته باشد يا خير من اين كار را مى كنم.
چند ماه بعد در مراسم حج همان زن را ديد كه مراسم حج را بجا مىآورد و چون زن به ذوالنون برخورد كرد گفت بخاطر همان كار خداوند نعمت اسلام را به من احسان فرمود.(عاقبت بخيران عالم)

اسرار حسينى
هنگامى كه يزيد به سر مقدس امام حسين كه در تشت طلا بود در مقابل بازماندگانش بى حرمتى مى كرد, فرستاده قيصر روم كه مسيحى بود و در آن مجلس حضور داشت نزد يزيد رفته و گفت ما مسيحيان معتقديم سم الاغ حضرت عيسى در يكى از جزاير است و براى آن نذر مى كنيم و زيارت و طواف مى كنيم و شما با پسر پيغمبر خود چنين مى كنيد يزيد برآشفت و دستور قتل وى را داد مرد مسيحى كنار سر مقدس آمد و شهادتين گفت هنگام قتل او ديدند كه سر مقدس با صداى بلند ورسايى گفت ((لاحول و لا قوه الا بالله)).
(عاقبت بخيران عالم)

رحمت هاى سه گانه
خداى تعالى سه چيز را در سه چيز نهاده است: فراغت عبادت را پس از امن موونت, و اخلاص در كار را در نااميدى, و نجات از عذاب را در آوردن طاعت.
(تذكره الاوليإ, عطار نيشابورى)

عهد
ياد دارم به نظر خط غبارى كه مپرس
سايه كردست به من ابر بهارى كه مپرس
كرده ام عهد كه كارى نگزينم جز عشق
بى تامل زده ام دست به كارى كه مپرس
من نه آنم كه خورم بار دگر بازى چرخ
خورده ام زين قفس تنگ فشارىكه مپرس
غنچه چينان گلستان جهان را صائب
هست در پرده دل باغ و بهارى كه مپرس
(صائب تبريزى)

برگزيدگان
پيامبر اسلام(ص): ((براستى كه به على[ع] خصلتهاى نيكويى عطا شده كه احدى را پيش از اين نداده اند و اين صفات را پس از وى هم به كسى عنايت نكنند.))
(الامالى, شيخ طوسى, ص607)

خرم از او است
خاطرم با همه تيغ ستمش خرم از او است
كه گرم زخم از او مرهم زخمم هم ازاواست
گر چه هر لحظه جفائى رسدازدوست وليك
هم بما از سر رإفت نظرى هر دم از او است
(وفاى نورى)

خلق عظيم
روزى اعرابى نزد رسول اكرم(ص) آمد و رداى آن حضرت را چنان كشيد كه بر گردن مباركش جاى كنار ردا ماند, پس گفت: از مال خدا به من بده و آن حضرت از روى لطف به او التفات فرمود و خنديد و فرمود كه به او عطايى دادند. پس حق تعالى فرستاد: ((انك لعلى خلق عظيم)).
(منتهى الامال, شيخ عباس قمى, ص31)
پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم




سر وحدت
اى ذات تو از صفات ما پاك
كنه تو برون ز حد افراك
هم از تو منير شمع انجم
هم از تو بلند قصر افلاك
آدم به تو شد مكرم, ارنه
پيداست مقام ذره خاك
از مهر تو هر سپيده دم چرخ
دراعه نيلگون زند چاك
پرورده ابر رحمت توست
همچون گل و لاله خار و خاشاك
در صيدگه دلاورانت
ارواح قدس, شكار فتراك
راهى است پر از خطر ره عشق
آن جا همه رهزنان بى باك
بى بدرقه عنايت تو
نتوان شد از آن ره خطرناك
يا رب به كمال آن كه دارد
بر كسوت جان جواز لولاك
كز جام وفا و سر وحدت
در بزم مجردان چالاك
آن باده حواله كن به ((جامى))
كز تهمت هستى اش كند پاك
عبدالرحمان جامى (قرن نهم)

سدره نشين
اى از بر سدره شاهراهت
وى قبه عرش تكيه گاهت
اى طاق نهم, رواق بالا
بشكسته زگوشه كلاهت
هم عقل دويده در ركابت
هم شرع خزيده در پناهت
وين چرخ كبود ژنده دلقى
در گردن پير خانقاهت
مه طاسك گردن سمندت
شب طره پرچم سياهت
چرخ ار چه رفيع خاك پايت
عقل ارچه بزرگ طفل راهت
جبريل مقيم آستانت
افلاك حريم بارگاهت
خورده است خدا زروى تعظيم
سوگند به روى همچو ماهت
ايزد كه رقيب جان, خرد كرد
نام تو رديف نام خود كرد
جمال الدين اصفهانى (قرن ششم)

اهل بيت آفتاب
محمد ساقى بزم وجود است
جهان مست از مى غيب و شهود است
ولايت همچو مى در جام هستى است
غدير خم, خم اين شور و مستى است
على, عطر و جهان گلخانه اوست
حقيقت برگى از افسانه اوست
شما اى عترت مبعوث خاتم
شما اى برترين اولاد آدم
شما از اهل بيت آفتابيد
گل جان محمد را گلابيد
جهان جسم و شما جان جهانيد
شما هم آشكار و هم نهانيد
امير كشور دل ها شماييد
شما آيينه هاى حق نماييد
شما يك نور در چندين رواقيد
شما نور حجازيد و عراقيد
ديانت بى شما كامل نگردد
بجز با عاشقان دل, دل نگردد
شما راه خدا را باز كرديد
شهادت را شما آغاز كرديد
فدا كرديد جان, تا دين بماند
به خون خفتيد, تا آيين بماند
تولاى شما فرض خدايى است
قبول و رد آن مرز جدايى است
فروزان مشعل همواره جاويد
شماييد و شماييد و شماييد
جواد محدثى

غزل ميلاد
وانسان هرچه ايمان داشت, پاى آب و نان گم شد
زمين با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد
شب ميلاد بود و تا سپيده آسمان رقصيد
به زير دست و پاى اختران, آن شب زمان گم شد
همان شب چنگ زد, در چين زلفت چين و غرناطه
ميان مردم چشم تو يك هندوستان گم شد
از آن روزى كه جانت را اذان جبرئيل آكند
قيامت نفخ صورى داشت, در روح اذان گم شد
تو نوح نوحى اما قصه ات شورى دگر دارد
كه در توفان نامت كشتى پيغمبران گم شد
شب ميلاد در چشم تو خورشيدى تولد يافت
شب معراج زير پاى تو صد كهكشان گم شد
ببخش, اى محرمان در نقطه خال لبت حيران
خيال از تو گفتن داشتم, اما زبان گم شد
عليرضا قزوه

آرزو
خوشا دلى كه بنوشد مى از سبوى محمد(ص)
بيفتد از سر مستى, به جست و جوى محمد
قدح قدح مى وحدت بنوشد از خم احمد
كسى كه معتكف آيد به پاى كوى محمد
ز تركتازى دوران شود مصون و بخندد
هر آن كه بسته زجان, دل به تار موى محمد
هم آفتاب فلك روشن از جمال منيرش
هم آبروى دو عالم ز آبروى محمد
شود سحر, شب هجران, زيمن مقدم جانان
چو چشم دل بگشايى به ماه روى محمد
زبان الكن ما را به وصف او رمقى كو؟
مگر على بسرايد زخلق و خوى محمد
تمام غصه اميرا بود از اين كه مبادا
تو دل شكسته بميرى در آرزوى محمد
امير عاملى

سراسر گل
در آينه باور پيداست سراسر گل
زيبا و تماشايى است حاضر گل و محضر گل
ميخانه هستى را باده گل و مستى گل
در حلقه مى نوشان ساقى گل و ساغر گل
از عرش مگر امشب بر فرش گل افشاند
كاين سان شده در عالم تكرار مكرر گل
با نغمه بلبل ها خوانند هزاران گل
احمد گل و حيدر گل, زهرا گل و كوثر گل
سيماى ولايت گل, اى صحن و سرايت گل
جامه گل و زيور گل, همسر گل و دختر گل
اى وسعت فكرت گل, انديشه بكرت گل
بر شانه سپهرت گل, دنياى تو يكسر گل
اى حكمت بالنده, اى جلوه پاينده
با لطف تو مى رويد در عرصه محشر گل
سيميندخت وحيدى

طلوع
بست از وفا جراحت دل هاى خسته را
ترميم كرد آينه هاى شكسته را
از چهره گرفته خورشيد پاك كرد
با دستمال عاطفه گرد نشسته را
پهناى آسمان ((حرا)) شب عبور كرد
از ارتفاع مكه طلوع خجسته را
اى آسمان زمان نزول فرشته است
پس باز كن تمامى درهاى بسته را
سيد فضل الله قدسى

پاورقي ها:

/

در سايه عصمت



(وفاى به عهد)

رسول الله صلى الله عليه و آله: ((من كان يومن بالله واليوم الاخر فليف اذا
وعد)).(1)

هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد پس به وعده اش وفا كند.



رسول الله صلى الله عليه و آله: ((إقربكم غدا منى فى الموقف إصدقكم
للحديث… و إوفاكم بالعهد و إحسنكم خلقا)).(2)

در روز رستاخيز نزديك ترين شما به من راستگوترين شماست در قول… و وفادارترين
شماست در پيمان و نيكوترين شماست در خلق و خو.



رسول الله صلى الله عليه و آله: ((اذا نقضوا العهد سلط الله عليهم عدوهم)).
(3)

هر گاه مردم عهدهاى خود را بشكنند و به آن وفا نكنند خداوند دشمنانشان را بر
آنها مسلط خواهد ساخت.



رسول الله صلى الله عليه و آله: ((حسن العهد من الايمان)).(4)

خوش قولى از ايمان است.



امام على عليه السلام: ((احسن الصدق الوفإ بالعهد)).(5)

بهترين راستى و صداقت وفاى به عهد است.



امام على عليه السلام: (( بحسن الوفإ يعرف الابرار)).(6)

انسان هاى نيك كردار به خوش قولى شناخته مى شوند.



امام على عليه السلام: ((سنه الكرام الوفإ بالعهود)).(7)

وفاى به عهد راه و رسم بزرگواران است.



امام على عليه السلام: ((وعد الكريم نقد و تعجيل وعد اللئيم تسويف و تعليل)).
(8)

وعده انسان با كرامت نقد و فورى است[ يعنى به موقع به آن عمل مى كند] و انسان
پست در وعده هايش تعلل و سستى مى كند و آن را به تإخير مى اندازد.



امام على عليه السلام: ((لاتعتمد على موده من لايوفى بعهده)).(9)

بر دوستى كسى كه به عهد خود وفا نمى كند اعتماد نكن.



امام على عليه السلام: ((من احسن الوفإ استحق الاصطفإ)).(10)

هر كس به عهد خود به نيكى وفا كند و به آن پاىبند باشد مستحق انتخاب و
برگزيدگى است[ براى دوستى و برادرى].



امام صادق عليه السلام: ((لاتعدن إخاك وعدا ليس فى يدك وفاوه)).(11)

به برادر خود وعده اى نده كه وفاى به آن از قدرت و توان تو بيرون است.



امام كاظم عليه السلام: ((اذا وعدتم الصغار فإوفوا لهم فانهم يرون إنكم
إنتم الذين ترزقونهم)).(12)

هنگامى كه به كودكان وعده داديد به آن پاىبند و وفادار باشيد زيرا آنها گمان
مى كنند كه شما روزى رسان آنها هستيد (و بدين سان در بزرگى به روزى رسان واقعى و
خداى خود خوش گمان خواهند شد).


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) تحف العقول, ص45.
2 ) إمالى طوسى, ص229, ح53.
3 ) علل الشرايع, ص584, ح26.
4 ) كنزالعمال, ج4, ص365, ح10937.
5 ) غررالحكم, ح3327.
6 ) همان, ح4331.
7 ) همان, ح5556.
8 ) همان, ح10063 و 10064.
9 ) همان, ح10260.
10 ) همان, ح8690.
11 ) تحف العقول, ص367.
12 ) عده الداعى, ص75.

/

نيايش پارسايان


پروردگارا! ما را در سرايى جاى داده اى كه بهرمان, چاله هاى نيرنگ خود را كنده است و ما را با چنگال هاى مرگزايش در دام هاى فريب كارى خويش, آويخته است; پس از شر فريب هايش, به تو پناه مىآوريم و به يارى تو, خويشتن را از فريفته شدن به آرايش زيورهاى دنيايى, حفظ مى كنيم, زيرا كه دنيا جويندگان خود را به هلاكت مى افكند و ساكنان خويش را به نابودى مى كشاند و جايى است كه انباشته از آفت ها و آكنده از مصيبت هاست.
خدايا! رشته هاى محبت مان را از دنيا بگسل و با توفيق و پاسدارى خود, ما را در آن به سلامت بدار و تن پوش هاى سركشى را از اندام ما برافكن و با سرپرستى نيكويت, سررشته كارهايمان را به دست گير و از فراخناى رحمت خويش, بهره ما را افزون ساز و از فيض بخشش هايت, ما را جوايزى نيكو عنايت فرماى و درختان محبت خود را در باغ دل هامان بنشان و پرتوهاى شناخت خود را به تمامى, بر ما جلوه گر ساز و شيرينى گذشت و لذت آمرزشت را به ما بچشان و ديدگانمان را در روز ديدارت, با نگريستن به جمالت روشن فرماى و دوستى دنيا را از قلب هايمان بزداى, آن سان كه با نيكوكاران برگزيده ات و نيك كرداران انتخاب شده ات, انجام داده اى; اى مهربان ترين مهربانان و اى كريم ترين كريمان!
(ترجمه مناجاه الزاهدين)
پاورقي ها:

/

وفاق ملى در سايه ولايت




سردبير

انتخابات پرشور و بى مثال سى ميليونى هفتمين دوره انتخابات رياست جمهورى اسلامى ايران, نسيم فرح بخشى بود كه فضاى كشور اسلامى را طراوت بخشيد و بسان موجى, همه خس و خاشاك هاى دشمنان اسلام و انقلاب را از ميان برداشت و به جهانيان نشان داد كه پس از گذشت نوزده سال از انقلاب اسلامى, مردم مسلمان ايران همچنان پرشور و بانشاط, مريد و پيرو مقام معظم ولايت اند و به آرمان هاى امام شهيدان وفادار.
اين حماسه بزرگ ـ كه همه نامزدها و هواداران محترمشان در پديد آوردن آن نقش داشتند ـ به عنوان تجربه اى گرانسنگ در تاريخ معاصر ماندگار ماند.
انتخاب حضرت حجه الاسلام والمسلمين خاتمى كه از دستاوردهاى مهم اين شور شكوهمند بود, نيز از الطاف خفيه الهى است كه در آينده اسرارش عيان خواهد شد.
اين همايش بزرگ, طرفداران تشكيلاتى رقيبان رئيس جمهور برگزيده را نيز بايد خرسند سازد, زيرا همان طور كه حضرت آقاى خاتمى فرموده اند: ((مهم اين است كه رئيس جمهور آينده در اطاعت از مقام معظم رهبرى و براى حاضر نگه داشتن مردم در صحنه تلاش كند.)) پس اگر رئيس جمهور برگزيده در سايه مقام ولايت و در مسير آرمان هاى معمار بزرگ انقلاب اسلامى, حضرت امام خمينى(ره) حركت كرد و ضمن گسترش و توسعه ارزش هاى اسلامى, نسل جوان را به انقلاب اميدوار و دلبسته ساخت, كه شما نيز به هدف هايتان دست يافته ايد, چرا كه مهم, تحقق آرمان هاست, نه مجرى تحقق! و اگر خداى ناخواسته, ايشان موفق به اجراى برنامه هاى اعلام شده اش, نشد, فرصت هاى انتخاباتى فراوان ديگرى پيش روى شماست كه مى توانيد با بررسى و درس گرفتن از گذشته, زمينه اجراى ديدگاه هاى خويش را فراهم سازيد. بنابراين, نبايد يإس و نوميدى را در حريم خويش راه داد; ((سر خم مى سلامت, شكند اگر سبويى)). وجود مبارك رهبرى به سلامت كه سكاندار بزرگ انقلاب اند و جانشين شايسته امام راحل.
بى شك هم پيمانان انتخاباتى رئيس جمهور نيز مى دانند كه براساس آموزه هاى دينى, شكست و پيروزى و عزت و ذلت از آن خداست, اوست كه هر كه را مى خواهد به حكومت مى رساند و حكومت را از هر كس كه بخواهد مى ستاند و هم چنين از توصيه هاى شريعت مقدس است كه نه رواست بر گذشته و آنچه از دست رفته, اندوه برد و نه از پيروزى و عطيه الهى سرمست غرور گشت. از اين رو لازم است به هواداران يادآورى شود كه برخوردهاى دوران انتخابات, باعث نشود سخنانى بر زبان يا كلماتى به نگارش درآيد كه سبب تحريك احساسات علاقه مندان رقيبان انتخاباتى گردد, همان گونه كه مقام معظم رهبرى فرموده اند: ((همه بايد به رئيس جمهور كمك كنند)), و از جمله كمك هاى مهم به ايشان, اين است كه با رقيبى كه مشفقانه, اولين لبيك گوى همكارى بوده است, شرط حرمت به جا آورده, موجب رنجش و واكنش دوستان ايشان فراهم نگردد, زيرا نه از نظر سياسى به مصلحت است و نه از نظر اخلاقى روا.
بارى تجربه تلخ گذشته نشان مى دهد كه جدايى نيروهاى معتقد به انديشه و آرمان هاى حضرت امام, به سود انقلاب نبوده است, در اين سال ها, قدرت در ميان نيروهاى درون نظام دست به دست گشته و اكنون نيز آنچه صورت بسته, امرى دور از انتظار نيست, ولى بايد همه گروه ها, تحمل ديدگاه هاى مخالف را داشته باشند. در انتخابات مجلس سوم, گروهى رفتند و گروهى آمدند, در مجلس چهارم, گروه اكثريت رفت و اقليت, اكثريت شد, در مجلس پنجم نيز جمعى از اين رفت و پاره اى از آن آمد تا در انتخابات آينده چه پيش آيد!
حقيقت اين است كه هيچ گروهى پيراسته از اشتباه سياسى و تنگ نظرى نبوده است; همه گروه ها, پيروزى و شكست را تجربه كرده اند, همه در زمان حاكميت خويش, عرصه را بر رقيبان تنگ گرفته اند, اكنون فرصت جبران گذشته است و لذا سزاوار است همه نيروهاى انقلاب, گذشته را چراغ راه آينده قرار داده, گرد شمع ولايت حلقه زنند و در وحدت و وفاق ملى دريغ نورزند. به جاى منازعه در تفسير شكست و پيروزى, باور كنند كه اين حماسه سى ميليونى را فرزندان امام و حوزه خلق كردند, پيروزى هر كدام, پيروزى اسلام و روحانيت است. تجربه هيجده ساله نشان مى دهد كه هيچ گروهى به تنهايى قادر به اداره كشور نيست, انقلاب هم ميراث هيچ گروهى نيست و هيچ گروهى نه حق مطلق است و نه باطل محض, معيار درستى و خطا را بايد هماهنگى با آرمان هاى بلند امام راحل و مواضع مقام معظم رهبرى دانست و با فراست دريافت كه چرخ زمان به عقب بر نمى گردد, بنابراين بايد به آينده اسلام و انقلاب انديشيد و باور كرد كه در سايه اعتقاد و التزام عملى به محور نظام (ولايت فقيه) مى توان كارستانى بزرگ پديد آورد. البته اين سخن به معناى آن نيست كه گروه هاى خودى, در نقد و بررسى عالمانه ديدگاه ها و روش هاى اجرايى يكديگر, كوتاهى كنند. والسلام
پاورقي ها:

/

نگرشى بر زندگى امام كاظم ع


`

## اقتباس و ترجمه: سيد حسين اسلامى##

امام كاظم(ع) سومين يا چهارمين فرزند امام صادق(ع) است. بنا به نقل اكثر روايات, در هفتم ماه صفر 128 ق. در ((ابوإ)) (محلى بين مكه و مدينه) زاده شد. آن گونه كه در ((محاسن)) برقى آمده است, مادر او به نام حميده, بنابر احتمالى از مردم اندلس بود و در مرتبه بالا و والاى زهد و صلاح قرار داشت. امام بيست سال از زندگى خود را كنار پدر گذراند و ناظر بود كه دانشمندان پير و جوان از سراسر جهان به مدينه مىآمدند و در محضر پدر بزرگوارش تجمع مى كردند و عده اى به فراگيرى دانش مشغول بودند و گروه ديگرى در خصوص توحيد, تشبيه, قدر و امامت با امام صادق به مناظره مى پرداختند. امام كاظم در اين مدت بيست ساله از محضر پدر بزرگوارش علوم و اسرار امامت را آموخت و در همان سنين, شگفتى و تحسين دانشمندان را برانگيخت.
روزى ميان او و ابوحنيفه, مباحثه اى رخ داد, در پى اين مباحثه بود كه ابوحنيفه به دانش فراوان آن حضرت اذعان كرد. اين ماجرا زمانى رخ داد كه ابوحنيفه منتظر بود تا حضرت صادق(ع) به او اجازه ورود دهد. حضرت كاظم(ع) ـ كه كودكى بيش نبود ـ در برابر ابوحنيفه ظاهر شد ابوحنيفه بر آن شد تا باب سخن را با وى باز كند و از اين رو نخستين سوال را از امام كرد و چون پاسخ عميق و علمى آن بزرگوار را ديد, ديدگاهش نسبت به او تغيير كرد و دومين سوال خود را كه از مسائل مهم روز بود و متكلمان و فقيهان را به خود مشغول ساخته بود از حضرتش پرسيد.
در تحف العقول و ديگر منابع, ماجراى ياد شده, چنين گزارش شده است: ابوحنيفه مى گويد: در روزگار حضرت جعفر بن محمد صادق(ع) حج گزاردم و در بازگشت به مدينه رفته و به خانه حضرت صادق(ع) درآمدم و در دهليز, منتظر اجازه ورود بودم. كودكى نزدم آمد, به او گفتم: ناآشنا و غريب (كه جايى نداشته باشد) كجا قضاى حاجت كند؟ نگاهى به من كرد و گفت: در پس ديوار پنهان شود و كنار چشمه و جويبار و زير درختان ميوه و حياط خانه و گذرگاه نباشد و خارج از مسجد و دور از ديد مردم باشد و پشت و يا رو به قبله قرار نگيرد و… هر كجا كه خواهد قضاى حاجت كند. چون اين تفصيل از آن حضرت شنيدم او را بزرگ شمردم.
به او گفتم: فدايت شوم, گناه از كه صادر مى شود؟ نگاهى به من كرد. فرمود: بنشين تا تو را خبر دهم. نشستم و به گفته هايش گوش فرا دادم. آن گاه فرمود: لزوما گناه يا از بنده صادر مى شود و يا از خداى او و يا از هر دو. اگر چنان چه گناه از سوى خداوند باشد, او عادل تر از آن است كه بنده اش را به جرم گناه ناكرده مجازات كند. اگر از سوى خدا و بنده باشد, پس خدا قوىترين شريك است و توانا سزاوارتر است كه بنده ناتوان و ضعيف خود را ببخشد و اگر گناه به تنهايى از بنده سر زند ـ كه همين امر درست است ـ پس امر و نهى متوجه اوست و اگر خداوند او را ببخشد با او كريمانه رفتار كرده و اگر مجازات و كيفر كند همانا نتيجه عمل بنده بوده است.
ابوحنيفه گفت: آنچه از آن جوان (امام كاظم) شنيدم مرا مستغنى كرد و بدون اين كه با حضرت صادق(ع) ديدار كنم راه خود را پيش گرفتم و با خود خواندم: ((ذريه بعضها من بعض والله سميع عليم)).
پيش از آن كه حضرت كاظم از مرزنوجوانى بگذرد, شاهد جنگ هاى خونينى بود كه سال هاى متوالى ميان امويان و دشمنان آنان, كه به نام علويان شعار مى دادند و حكومت را متعلق به آنان مى دانستند, جريان داشت. آنان با برشمردن مفاسد و بدىهاى امويان و دشمنى آنها با اهل بيت(ع) در سست كردن پايه هاى حكومتى بنى اميه تلاش داشتند, اين حركت, سراسر جهان اسلام را فرا گرفت و مسلمانان آن را پذيرفتند, زيرا مى پنداشتند كه در سايه اين قيام, آزادى, كرامت و حقوق از دست رفته ده ها ساله خود را باز مى يابند, اما برخلاف آنچه مدعيان مى گفتند, حكومت به علويان نرسيد و بنى العباس قدرت را قبضه كردند. با گذشت چند سال, سردمداران نظام جديد كه منتظر از بين رفتن كامل دشمنان خود بودند زمينه را براى تإمين امنيت نظام خود هموار ساختند و شيوه هايى بدتر از آنچه كه حاكمان سابق در مورد علويان و شيعيان به كار مى بردند, اعمال كردند. منصور خليفه جديد, چندين بار بر آن شد تا امام صادق(ع) را از ميان بردارد, ولى خداوند امام را از شر او محافظت كرد.
امام كاظم(ع) بيست سال از عمر مبارك خود را كه در كنار پدر بزرگوار خود بود, پنج سال آن را در روزگار امويان, چهار سال و شش ماه به روزگار سفاح و نه سال و اندى در دوران حكومت منصور دوانيقى گذراند. او پس از پدر 35 سال زيست و امامت و رهبرى روحى و معنوى مردم را به عهده گرفت. آن حضرت ده سال از اين روزگار را با منصور, ده سال با محمدالمهدى پسر منصور, يك سال با موسى الهادى و پانزده سال ديگر عمر خود را با هارون الرشيد برادر منصور سپرى كرد و سرانجام ـ و بنابر مشهور ـ در رجب سال 183ق در زندان هارون و به دست سندى بن شاهك ـ زندان بان هارون ـ به وسيله زهر به شهادت رسيد.

پرتوى از صفات امام كاظم (ع)
كسانى كه به توصيف آن حضرت پرداخته اند معتقدند كه او عابدترين, زاهدترين, فقيه ترين, بخشنده ترين و كريم النفس ترين مردم روزگار خود بود. او ثلث آخر شب را برمى خاست و به عبادت و نمازهاى مستحب مشغول مى شد و چون هنگام نماز صبح فرا مى رسيد, پس از گزاردن فريضه به دعا مى پرداخت و آن چنان از خوف خدا مى گريست كه اشك بر محاسنش جارى مى شد و از خشيت خداوند بى هوش مى گشت, آن حضرت چنان زيبا قرآن مى خواند كه مردم گرد او جمع مى شدند و گاه نيز از خشوع و گريه حضرت, گريه مى كردند. از اين رو مردم او را ((عبد صالح)) خواندند و او بيش تر با اين نام شناخته مى شد تا با نام و كنيه اش. در كتاب ((مطالب السوول)) آمده است: او به صالح, صابر, امين و كاظم ملقب بوده و عبد صالح شناخته مى شد. از اين رو او را ((كاظم)) مى خواندند كه خشم خود را فرو مى برد و بر گرفتارىها شكيبايى مى ورزيد.
ابن جوزى از شقيق بلخى نقل مى كند: در سال 146 ق روانه حج شدم, در قادسيه فرود آمدم, در آن جا جوانى ديدم, خوب رو و گندم گون كه پيراهنى پشمين بر تن داشت و جداى از مردم در گوشه اى نشست, با خود گفتم: اين جوان از صوفيان است كه مى خواهد سربار مردم باشد, به قصد تو بيخش بدو نزديك شدم, چون مرا ديد, گفت: يا شقيق, ((اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم.))
با خود گفتم: او بنده صالحى است, زيرا از آنچه در دل داشتم آگاهم كرد, پس از او بخواهم كه افتخار هم نشينى خود را به من بدهد كه ناگهان از ديده ام غايب شد. زمان كوچ فرا رسيد و چون به ((واقصه)) رسيدم, او را ديدم كه نماز مى خواند و پيكرش مى لرزيد و اشك بر ديدگانش مى غلتيد, با خود گفتم كه به سويش بروم و از او عذرخواهى كنم. آن جوان نماز خود را مختصر كرد و گفت: اى شقيق, ((انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى.)) با خود گفتم كه او از ((ابدال)) است كه دو بار از اسرار نهفته من پرده برداشت. پس از حركت از اين محل در ((زيال)) اطراق كرديم او را ديدم بر سر چاهى ايستاده و ظرفى چرمين در دست داشت و مى خواست از چاه آب برگيرد كه ظرف از دستش به چاه افتاد. او روى به طرف آسمان كرد و گفت: ((چون تشنه و گرسنه شوم تو پروردگار منى)) به خدا سوگند كه ديدم آب چاه چنان بالا آمد كه آن جوان ظرف خود را باز گرفت و آن را پر آب كرد و وضو ساخت و چهار ركعت نماز به جاى آورد. آن گاه بر تپه رملى رفت و از آن رمل ها مشت مى كرد و در ظرف آب مى ريخت و مى نوشيد. به او گفتم: از آنچه خداوند بر تو ارزانى داشته مرا بخوران. گفت: اى شقيق, گمانت را به خدايت نيكو گردان كه خداوند نعمت هاى ظاهرى و باطنى خود را بر ما ارزانى داشته است. آن گاه ظرف را به من داد و من از آن خوردم. در آن ظرف آميخته اى از آرد گندم و شكر ديدم كه به خدا سوگند هرگز دلپذيرتر و معطرتر از آن نخورده بودم, با خوردن آن سير شدم و چندين روز نياز به خوراك و نوشيدنى نداشتم. ديگر آن جوان را نديدم تا اين كه به مكه رسيدم. نيمه شبى او را در كنار ((قبه الشراب)) ديدم كه با خشوع و گريه به نماز ايستاده است, چون فجر برآمد در مصلاى خود به تسبيح خداوند پرداخت و چون از تسبيح فارغ شد به نماز صبح ايستاد. سپس هفت بار گرد كعبه طواف كرد و از حرم خارج شد. به دنبال او رفتم تا مقصد او را بدانم كه ديدم ـ بر خلاف ظاهر فقيرانه ـ غلامان و يارانى دارد. مردم به گرد او جمع شدند و بر او سلام مى كردند و به او تبرك مى جستند, از يكى از حاضران پرسيدم كه اين جوان كيست؟ گفت: او موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب است.
آنچه گفته شد موافق نقل قول تمامى محدثان و راويانى است كه به توصيف بندگى و عبادت آن حضرت پرداخته اند و تمايل به تصوف بلخى خدشه اى در اين مطلب وارد نمى كند, زيرا روايات نقل شده از سنى و شيعه, برتر از آنچه نقل شده به امامان و اهل بيت نسبت داده اند و اين منطقى است كه هر كس سر به فرمان حق نهد قطعا خداوند خواسته او را اجابت كرده, و او را صاحب كرامت خواهد كرد.
همين طور در نقل ها آمده است كه او بخشنده ترين عصر خود بود و به نزديكان و بيگانگان عطا و بخشش مى كرد. بدره هاى او كمتر از سى صد دينار نبود. معاصران آن حضرت مى گفتند: شگفت از كسى است كه بدره حضرت موسى بن جعفر(ع) را دريافت كند و از فقر شكايت كند.
خطيب بغدادى در كتاب تاريخ خود آورده است: او سخى و كريم بود. او سى صد يا چهارصد دينار در كيسه مى نهاد و شبانه به در خانه بى نوايان مى رفت و دينارها را ميان آنها تقسيم مى كرد و كيسه هاى زر او ضرب المثل بود. هم چنين خطيب از محمد بن عبدالله بكرى نقل مى كند كه او گفت: براى گرفتن وامى به مدينه رفتم, ولى موفق نشدم. با خود گفتم: خوب است نزد ابوالحسن موسى بن جعفر(ع) بروم و عرض حال كنم, لذا به سوى او روان شدم. چون مرا ديد. خواسته ام را جويا شد, عرض حال كردم, به خانه خود رفت و شتابان خارج شد و غلام خود را از محل دور كرد. چون غلام رفت, حضرت كيسه اى كه سى صد دينار در آن بود به من داد و من سوار مركب شدم و به راه افتادم.
در نقل راويان آمده است كه يكى از فرزندان عمربن خطاب ساكن مدينه بود و امام كاظم(ع) را مىآزرد و اميرالمومنين على(ع) را دشنام مى داد, تنى چند از ياران امام از آن حضرت خواستند تا اجازه دهد او را بكشند, حضرت با آنان به درشتى سخن گفت و از اين كار نهى فرمود. روزى درباره آن مرد سوال كرد, به او گفتند: او مزرعه اى در اطراف مدينه دارد و در همان جا كار مى كند, حضرت سوار بر مركب خود روانه مزرعه آن مرد شد و او را در مزرعه ديد, به سوى آن مرد شتافت, آن مرد فرياد برآورد: كشت ما را لگد مكن. حضرت راه خود را دنبال كرد تا نزديك آن مرد رسيده در كنار او نشست و به ملاطفت با وى پرداخت. آن گاه به او فرمود:
چه قدر هزينه زراعتت كرده اى؟
ـ صد دينار.
ـ اميد دارى چه قدر عايدت شود؟
ـ ما غيب نمى دانيم.
ـ گفتم چقدر اميد دارى؟
ـ اميددارم دويست دينار عايدم شود.
حضرت سى صد دينار به او داد و فرمود: كشتزار تو نيز سالم مانده است, آن مرد برخاست و سر امام را بوسيد و روانه شد. حضرت از آن جا به مسجد رفت و آن مرد را در آن جا ديد, چون آن مرد امام را ديد گفت: ((الله اعلم حيث يجعل رسالته)), عده اى از او پرسيدند: جريان از چه قرار است. تو پيش تر, خلاف اين رفتار و گفتار را داشتى؟ او به آنان پرخاش كرده و بد گفت. از آن پس در هر حال از امام كاظم(ع) به نيكى ياد مى كرد. امام كاظم(ع) به ياران خود ـ كه خواهان كشتن همان مرد بودند ـ فرمود: كدام بهتر است, آنچه كه شما مى خواستيد انجام دهيد يا اين كارى كه من انجام دادم؟
در اين باره روايات فراوانى هست كه بيانگر زهد, صبر, خلق نيكو و ديگر صفات آن حضرت است.
زندگى امامان شيعه وقف علم, دين و خدمت به مردم بود و براى اين اهداف هر چيزى را فدا مى كردند, ولى موقعيت هاى سخت و رخدادهايى پيش مىآمد كه آنان را از اهداف شان باز مى داشت. آنان ـ جز در مقاطع كوتاه ـ هرگز طعم آسايش را نچشيدند و هرگاه فرصتى دست مى داد آن را غنيمت شمرده و آن را صرف اهداف و مصالح اسلام و نشر تعاليم و احكام آن مى كردند كه سراسر تاريخ زندگى آنان, مويد اين مطلب است.
در جو اختناقى كه حاكمان عباسى براى امامان شيعه و پيروانشان به وجود آورده بودند امام كاظم(ع) رسالت الهى را كه از پدرانش به ارث برده بود دنبال مى كرد. با توجه به اين كه آن حضرت فشارهاى شديد حاكمان جور و زندان را تحمل كرد, اما روايت هاى زيادى در موضوع هاى گوناگون, از ايشان نقل شده است و شاگردان مكتب او, از هر فرصتى براى كسب دانش از محضرش بهره مى جستند و فرصت ها را از دست نمى دادند.

برخى وصايا و كلمات قصار آن حضرت
در تحف العقول آمده است كه او به يكى از فرزندانش چنين سفارش مى كرد: اى فرزندم, مبادا كه خداوند تو را در حال ارتكاب معصيتى ببيند و مبادا تو را در جايى كه فرمان داده (در ميان بندگان صالح) نبيند. خود را در عبادت حق, مقصر بدان, زيرا خداوند آن گونه كه بايد, عبادت نشده است. و بپرهيز از كم حوصلگى و تنبلى كه اين دو صفت, تو را از بهره (نعمت) دنيا و آخرت محروم مى كنند.
امام كاظم(ع) در وصيتى به هشام بن حكم مى فرمايند: اى هشام, اگر در دستت گردويى بود و مردم آن را گوهر خواندند مغرور مشو كه براى تو سودى ندارد, زيرا تو مى دانى آنچه در دست دارى گردو است. و اگر در دست خود گوهرى داشتى و مردم آن را گردو خواندند گفته آنان به تو ضرر نمى رساند, زيرا تو مى دانى كه گوهر دارى. اى هشام, ملايمت را پيشه كن كه ملايمت خوش يمن, و خشونت و بد رفتارى نحس و شوم است و نيكى و خلق نيكو, خانه را آباد و روزى را زياد مى كند كه خداى فرموده است: پاداش نيكى, نيكى است همه مردم ـ چه مومن و چه كافر ـ مشمول اين قاعده اند. هر كس به تو نيكى كرد بر تو است كه كار او را جبران كنى و اگر همان گونه كه درباره ات احسان كرده اند احسان كنى, كارى نكرده اى, بلكه فضل, از آن كسى است كه ابتدائا احسان كند.
مومن همانند دو كفه ترازوست كه هرچه برايمان او افزوده شود, گرفتارىاش فزونى گيرد.
حسن مجاورت, نيازردن همسايه نيست, بلكه صبر بر آزار همسايه است. برترى فقيه و دانشمند بر عابد, همانند برترى خورشيد بر ساير ستارگان است. و نيز فرمود: روز قيامت منادى ندا مى دهد: هر كس كه بر خداوند حقى دارد برخيزد, تنها, كسى كه برمى خيزد شخصى با گذشت و مصلح است كه پاداش او با خداست. پس فرمود: بخشنده و خوش خو در حمايت خداوند است و خدا او را تا ورود به بهشت همراهى مى كند. پدرم پيوسته مرا به سخا و حسن خلق سفارش مى كرد تا وفات يافت.

امام كاظم (ع) و حاكمان عصر او
برخورد خصمانه كسانى كه تا ديروز بر گرفتارىها و فشارهاى آل على مى گريستند, در روزگار امام كاظم(ع) به رويارويى مبدل شده بود. آنان تا آن جا كه در توان داشتند بر علويان سخت مى گرفتند تا جايى كه تن به آوارگى در دادند و عده اى نيز به جرم علوى بودن كشته شدند. امام صادق(ع) نيز از اين قاعده مستثنى نبود. امام كاظم(ع) در مدت بيست سال در كنار پدر, اين وقايع را با تمام وجود لمس مى كرد. او مى ديد كه چگونه پدر گرامى اش, با اين كه طمع به خلافت نداشت و تنها به نشر تعاليم اسلام مشغول بود, هميشه مورد تعرض منصور و تهديد به قتل قرار داشت. اين فشارها باعث شد تا امام صادق(ع) نام جانشين پس از خود را فاش نكند و او را تنها به ياران خاص معرفى كند با اين شرط كه آنان اين راز را پنهان كنند.
امامت 35 ساله امام كاظم(ع) در اين جو و خفقان حاكم بر آن آغاز شد; فضايى كه كينه اهل بيت(ع) در آن پراكنده بود. او جانب احتياط را مى گرفت و تنها كسانى كه شايستگى تبليغ امامت او را داشتند, به اين امر مهم مى گمارد. آن گونه كه از تاريخ برمىآيد, او در تمام ايام حيات خود, از گزند عباسيان دورى مى جست و حتى به شيعيان اجازه نمى داد آن گونه كه در زمان حيات پدر ارجمندش معمول بود, با وى ديدار كنند. راويان روايات منقول از آن حضرت را كمتر با نام مباركش ذكر مى كردند, بلكه به كنيه و اشاره اكتفا مى كردند. آنان چنين نقل روايت مى كردند: از ابو ابراهيم, ابوالحسن, عبد صالح, عالم, سيد و رجل شنيديم… اين امر نشان دهنده تحت نظر بودن آن حضرت است. آن حضرت نيز براى حفظ جان ياران, از آنان مى خواست كه در امور دينى و عبادى تقيه كنند تا مبادا مورد تعرض و انتقام حاكمان جور قرار گيرند.
در اين باب به مطلبى از محمد بن فضل توجه مى كنيم:
در ميان اصحاب در باب مسح پا كه آيا از بالا به طرف انگشتان صورت مى گيرد و يا بالعكس. على بن يقطين طى نامه اى از امام كاظم(ع) استفتا كرد. امام پاسخ دادند كه به جاى مسح, پاها را در وضو بشويند. على از اين پاسخ متعجب شد, ولى امر امام را سرلوحه عمل خود قرار داد. چندى بعد يكى از دشمنان ابن يقطين از او نزد خليفه سعايت كرد كه او رافضى است و در مذهب, پيرو موسى بن جعفر است و او را امام مى داند, هارون اين مطلب را با يكى از خواص خود در ميان گذاشت و گفت: حرف هاى زيادى درباره على شنيده ام و بارها او را آزموده ام, ولى چيزى كه خلاف ميل من باشد از او سرنزده است. به او گفتند: رافضيان در وضو با اهل سنت مخالفت مى كنند, از اين رو مى توانى او را در وضو بيازمايى. هارون اين پيشنهاد را پذيرفت, پس در كمين او نشست و على بن يقطين, همانند اهل سنت و به همان ترتيب وضو ساخت, هارون كه اين صحنه را ديد نتوانست خوددارى كند و به سوى او رفت و گفت: على بن يقطين, هر كس بگويد تو رافضى هستى دروغ گفته است. پس از اين واقعه نامه اى از امام كاظم(ع) به او رسيد كه به شيوه شيعه وضو بسازد.
مطالب زيادى در اين باره آمده كه نشان مى دهد امام كاظم(ع) براى حفظ خون و جان شيعيان تمامى جوانب احتياط را در نظر مى گرفت تا مبادا خود و شيعيانش دست خوش قتل, زندان و آوارگى شوند. اما على رغم تمامى اين تمهيدات, ده ها تن از شيعيان و خود حضرت به دست دژخيمان دستگاه عباسى به شهادت رسيدند.
آنچه از تاريخ برمىآيد اين است كه امام كاظم(ع) در ده سال اول امامت خود, كه با منصور معاصر بود, با او ديدارى نداشته و حتى منصور برخلاف محمد المهدى و هارون ـ فرزند و نوه اش ـ او را به بغداد فرا نخواند و نيز به بند نكشيد. اين در حالى است كه منصور, از آن دو خبيث تر بود و اين از رفتار او با امام صادق(ع) و آل على آشكار مى شود.
زمانى كه خبر شهادت امام صادق(ع) به منصور رسيد, او طى نامه اى به محمد بن سليمان, عامل خود در مدينه, خواست تا وصى امام صادق(ع) را بكشد. محمد در پاسخ نوشت: جعفر بن محمد پنج تن را به عنوان وصى معرفى كرده است كه يكى از آنان شخص منصور است و منصور ناكام ماند. مسإله ديگرى كه بر پليدى و كينه ورزى او نسبت به خاندان على(ع) و ياران آنان دلالت دارد, وجود خزانه اى است كه كليد آن را به ((ريطه)) همسر مهدى داده بود. او به ريطه سفارش كرد كه پس از مرگ منصور و در حضور خليفه بعدى درب اين خزانه باز شود. ريطه مى پنداشت كه در خزانه گوهرهاى گران بهايى وجود دارد كه بايد از بيگانگان پنهان بماند. زمانى كه درب خزانه را گشودند, سر صد تن از علويان كه در كنار هر يك مشخصات صاحب سر بر رقعه اى نوشته شده بود مشاهده كردند. اين اقدام منصور براى شعله ور ساختن آتش كينه در دل خليفه بعدى بود تا بدون ترحم قدرت و مقام خلافت را حفظ كند.
امام كاظم(ع) بارها در روزگار مهدى و هادى به بغداد احضار شد و به بند و زندان درآمد و آزاد مى شد, اما روزگارى را كه آن حضرت در دوران هارون به سر برد سخت ترين دوران حيات او بود. هارون تمام تجهيزات خود را براى كنترل حركات آن حضرت به كار گرفت. در آغاز خلافتش بارها امام را به بغداد فرا خواند و او را به زندان افكند و پس از مدتى او را آزاد ساخته و چنين وانمود مى كرد كه او را محترم و گرامى مى دارد.

شهادت امام كاظم(ع)
با همه تنگناهايى كه براى امام به وجود آمده بود, شهرت او جهان گير شد و دانشمندان به سوى او روانه شدند و آنان كه تا ديروز از وى رو گردان بودند, به امامت او معترف شدند و شيعيان از همه جا خمس و زكات خود را براى او مىآوردند و تمامى اين امور از ديد مإموران هارون پنهان نبود. سخن چينان به هارون درباره خلافت او هشدار دادند, يكى از نزديكان امام كاظم(ع) به نام محمد بن اسماعيل نزد هارون رفته به او گفت: دو خليفه در يك زمان! يكى عمويم موسى بن جعفر در حجاز و ديگرى هارون در بغداد! محمد بن اسماعيل, چنان صحنه اى از جريانات مدينه را براى هارون ترسيم نمود تا هارون را وادار به تصميم گيرى كرد. هارون مصمم شد تا امام كاظم را بازداشت كند و از او رهايى يابد. بنا به نقل ابن جوزى در ((تذكره)) هارون به سال 170 هـ.ق در راه سفر حج وارد مدينه شد و مردم به استقبال او رفتند, پس از مراسم استقبال, امام مانند هميشه به مسجد رفت. در آن شب هارون نيز به زيارت قبر پيامبر(ص) رفت و خطاب به پيامبر(ص) گفت: يا رسول الله, از بابت كارى كه مى خواهم انجام دهم معذرت مى خواهم, شنيده ام كه موسى بن جعفر مردم را به سوى خود دعوت مى كند و با اين كار امتت را متفرق كرده و خون آنان را بر زمين مى ريزد, لذا مى خواهم او را زندانى كنم. آن گاه به مزدوران خود دستور داد او را از مسجد به خانه او بياورند. سپس دو محمل طلبيد و هر يك را بر قاطرى گذارد و بر آنها پوششى نهاد و همراه هر محمل, سوارانى گسيل داشت و به آنان دستور داد يكى از محمل ها را به كوفه و محملى كه امام در آن است به بصره ببرند. آن گاه به همراهان امام دستور داد تا او را به والى بصره, عيسى بن جعفر بن منصور تحويل دهند. او امام را يك سال در زندان نگاه داشت كه هارون به او نوشت كه امام را بكشد. او عده اى از خواص و معتمدان خود را خواست و با آنان درباره دستور هارون مشورت كرد, آنان او را از اين كار برحذر داشتند.
عيسى بن جعفر در نامه اى كه براى هارون فرستاد نوشت: مدت درازى است كه موسى بن جعفر در زندان من است و كسانى را گمارده ام تا اوضاع او را براى من گزارش كنند, ولى او در اين مدت نه از تو و نه از من به بدى ياد نكرده و تنها به عبادت و طلب آمرزش براى خود مشغول است, اگر كسى را براى تحويل گرفتن او نفرستى من او را آزاد خواهم كرد, زيرا در نگهدارى او در زندان دچار حرج شده ام. چون نامه به هارون رسيد كسى را فرستاد تا امام را از عيسى بن جعفر تحويل گرفته و او را به بغداد برده و به فضل بن ربيع بسپرد. امام روزگارى طولانى نزد او بود.
شيخ مفيد در ارشاد مى گويد: هارون از فضل بن ربيع خواست تا امام را بكشد, ولى او نپذيرفت, هارون در نامه اى به او فرمان داد تا امام را به فضل بن يحيى تحويل دهد و او امام را در حجره اى تحت نظر قرار داد, امام پيوسته مشغول عبات بود و بيشترين روزها را روزه بود و شب ها را به نماز مى گذراند. فضل چون اين حال را بديد امام را گرامى داشت و تنگناها را كمتر كرد. اين خبر به هارون رسيد. او كه در ((رقه)) بود از اين مسإله خشمگين شد و به او دستور داد تا امام را بكشد, ولى او ابا كرد. هارون غضبناك شد و مسرور خادم را طلبيد و دو نامه به او داد و گفت: به بغداد برو و بر موسى بن جعفر وارد شو, اگر او را در رفاه و گشايش ديدى, يكى از نامه ها را به عباس بن محمد و ديگرى را به سندى بن شاهك بده. در نامه اول به عباس دستور داده شده بود به محتواى آن عمل كند و در نامه سندى آمده بود كه بايد سر به فرمان عباس گذارد.
مسرور به دستور هارون به بغداد رفت و به خانه فضل بن يحيى درآمد. كسى از قصد او آگاهى نداشت, چون مسرور از وضع امام كاظم(ع) و آسايش نسبى او آگاه شد فورا نزد عباس و سندى رفت و نامه ها را به آنان داد. زمانى نگذشت كه پيكى نزد فضل آمد تا او را با خود ببرد, فضل مدهوش و مات همراه او روان شد و بر عباس بن محمد وارد شد, عباس تازيانه طلبيد و فرمان داد تا فضل بن يحيى را لخت كنند و سندى او را دويست ضربه تازيانه زد. مسرور ماجرا را براى هارون نوشت, هارون فرمان داد تا موسى بن جعفر(ع) را به سندى بن شاهك تحويل دهند, آن گاه خود در مجلس نشست و در حالى كه مردم گرد او بودند چنين گفت: اى مردم, بدانيد كه فضل بن يحيى سر از فرمان برتافت, من او را لعن و نفرين مى كنم و شما نيز چنين كنيد. از همه سو صداى لعن و نفرين برخاست. در همين حال يحيى بن خالد برمكى پدر فضل از درى مخفى وارد شد و پشت سر هارون قرار گرفت و به او گفت: آنچه از فضل خواستى من انجام مى دهم.
هارون شادمان شد و رو به مردم كرد و گفت: من فضل را به جرم سرپيچى لعن كردم, حال كه توبه كرده و سر به فرمان من نهاده است او را دوست بداريد. حاضران گفتند: ما دوستدار كسى هستيم كه تو او را دوست بدارى و دشمن كسى هستيم كه تو دشمن مى دارى!
آن گاه يحيى بن خالد به بغداد رفت و با سندى بن شاهك بر قتل امام كاظم(ع) به توافق رسيدند, سرانجام پس از سال ها ـ بين هفت تا چهارده سال ـ كه امام در زندان ها به سر برده به دست سندى و با غذاى آلوده به زهر مسموم شد و امام تنها سه روز زنده ماند. چون امام(ع) به شهادت رسيد, سندى عده اى از فقيهان و بزرگان بغداد را كنار پيكر امام حاضر كرد و به آنان گفت: آيا جاى شمشير يا نيزه بر پيكر او مى بينيد؟ گفتند: نه, سندى گفت: پس گواهى بدهيد كه او به مرگ طبيعى مرده است و آنان چنين كردند. بعد از اين اقدام, جنازه امام را بر روى پل بغداد قرار داد و منادى فرياد برآورد: موسى بن جعفر را ببينيد كه با مرگ طبيعى مرده است! سپس جسد مطهر امام كاظم(ع) را به گورستان قريش بردند و به خاك سپردند.
شهادت آن بزرگ در سال 183 يا 186ق و در 55 سالگى اتفاق افتاد.
از او 37 دختر و پسر به جاى ماند كه برترين و عظيم الشإن ترين آنان هشتمين خورشيد آسمان ولايت على بن موسى الرضا(ع) استO O.


پاورقي ها:منبع هاشم معروف الحسينى, سيره الائمه الاثنى عشر, ج2, شرح حال امام كاظم(ع).

/

زيانكاران در حماسه كربلا


درآمد

كربلا, صحنه ظهور چهره هايى با نگرش ها, عملكردها و فرجام هاى گوناگون است,
((زيانكاران)) و در مقابل آن ((ره يافتگان)), دو طيف نمادين جامعه آن عصر بودند
كه با وجود نقطه هاى مشترك, رفتار مختلفى را در آن حادثه از خود نشان دادند.

ره يافتگان, با پيشينه اى نه چندان مثبت و گاه منفى, ضمن شكستن زنجيرهاى
شيفتگى دنيا, دعوت امام زمان را لبيك گفته و در ركاب آن سالار نيك بختان, زندگى
خويش را با ميمنت و مباركى پيوند دادند. زهير بن قين, حر بن يزيد, حارث بن
امرءالقيس, نعمان و حلاس بن عمرو, بكر بن حى, عمرو بن ضبيعه و… در زمره اين
گروه اند كه در برزخ ماندن و رفتن, رفتن به سمت عشق را پذيرا شدند.

از ديگر سو, زيانكاران قرار داشتند; همانان كه هماى سعادت بر بام زندگى شان
نشست تا مركب عروج ايشان به سوى رضوان باشد, اما مستى رفاه طلبى, دنياپرستى,
مرگ گريزى, قدرت خواهى و عوام زدگى, عقل و تفكر را از آنان ربود و هر يك با
بهره گيرى از موقعيت خاص خود, دست رد به بخت زرين خويش زده و دعوت امام را اجابت
نكردند.

آرى! دنيا, گاه سكوى پرش سبك بالان به سوى ملكوت و گاه مرتعى زيبا و دلفريب
براى دنيا طلبان ظاهر بين است: ((زين للناس حب الشهوات من النسإ و البنين
والقناطير المقنطره من الذهب والفضه و الخيل المسومه والانعام والحرث ذلك متاع
الحيوه الدنيا والله عنده حسن الماب)).(1)

محبت امور مادى, از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسب هاى
ممتاز و چهارپايان و زراعت, در نظر مردم جلوه داده شده است; (تا در پرتو آن,
آزمايش و تربيت شوند; ولى) اينها (در صورتى كه هدف نهايى آدمى را تشكيل دهند,)
سرمايه زندگى پست (مادى) است; و سرانجام نيك (و زندگى والا و جاويدان), نزد
خداست.

دقت در زندگى هر يك از زيانكاران در جريان حماسه كربلا, ما را به نقطه هاى
آغازين سقوط حيات ايشان رهنمون و فرجام سوء ردكنندگان دعوت امام را مبرهن
مى سازد. حيات اين گروه را مرور مى كنيم:



1ـ عبدالله بن عمر:

عبدالله فرزند عمر بن خطاب و از صحابى رسول گرامى اسلام(ص) است.(2) عمر او را
در اداره حكومت پس از خود ناتوان مى شمرد.(3) ابن عمر بعد از عثمان از بيعت با
على(ع) سرپيچى (4)كرد, يارى نكردن حق و خار نكردن باطل دو ويژگى منفى او در
نگاه اميرمومنان بود.(5) او خلافت معاويه را به رسميت شمرد و با وى بيعت كرد,(6)
آن هنگام كه معاويه براى يزيد بيعت مى ستاند, ابن عمر به گروه مخالفان پيوست,
اما معاويه از او بيمناك نبود و به وفادارى او در آينده ايمان داشت(7) و در اين
باره به فرزندش چنين گفت: ((عبدالله بن عمر گرچه از بيعت امتناع ورزيد, ولى او
با توست, قدرش را بدان و او را از خود مران.))(8)

در آغاز خلافت يزيد و پس از ورود امام حسين(ع) به مكه ((ابن عمر)) براى ترغيب
آن حضرت به بيعت با يزيد نزد ايشان رفت و گفت: از دشمنى ديرين اين خاندان با
شما آگاهى دارى, مردم به او (يزيد) روى آورده اند و درهم و دينار در دست اوست,
در صورت مخالفت با او كشته مى شوى و گروهى از مسلمانان نيز قربانى مى گردند. من
از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود:


((حسين كشته خواهد شد و اگر مردم دست از يارى او بردارند به خوارى و ذلت ابدى
مبتلا خواهند شد.)) پيشنهاد من اين است كه مانند همه مردم راه صلح پيش گيرى!(9)

امام در پاسخ پيشنهاد عبدالله بن عمر چنين فرمود:

ابوعبد الرحمان! آيا نمى دانى پستى دنيا به اندازه اى است كه سر يحيى بن زكريا
به زناكارى از زناكاران بنى اسرائيل هديه داده مى شود. مگر نمى دانى كه بنى اسرائيل
بين طلوع فجر تا طلوع سپيده خورشيد هفتاد پيامبر را به قتل رسانده و سپس در محل
كار خويش مى نشستند و به خريد و فروش مى پرداختند. گويا كه هيچ جنايتى را مرتكب
نشده اند, پروردگار تعجيل نفرمود و مدتى به آنان مهلت داد و سپس دست انتقام الهى
با شديدترين وجه گريبان آنان را گرفت و به سزاى اعمالشان رساند.

((اتق الله يا ابا عبدالرحمن و لاتدعن نصرتى; اباعبدالرحمن! از خدا بترس و از
ياريم دست برندار…))(10)

ابن عمر دعوت حجت خدا را رد كرد و راهى مدينه شد و پس از شهادت امام, نامه اى
به يزيد نگاشت و ضمن پذيرش خلافتش با وى بيعت كرد.

در جريان شورش مردم مدينه(11), او ضمن نكوهش پيمان شكنى مردم, خطاب به خاندان
خويش گفت: ((اگر بدانم هر يك از شما دست از بيعت با يزيد برداشته و از مخالفان
او حمايت كرده ايد رابطه من با او قطع خواهد گرديد.))(12)

در زمان خلافت عبدالملك مروان و پس از ورود حجاج بن يوسف به مدينه, عبدالله بن
عمر شبانه نزد حجاج رفت تا به وسيله او با عبدالملك بيعت نمايد, او در توجيه
شتاب خود اين سخن رسول خدا(ص) را يادآور شد ((هر كس بميرد و پيشوايى نداشته
باشد به مرگ مردان جاهلى مرده است.)) و گفت: مى ترسم شب را بدون امام به صبح
برسانم! گويند كه حجاج براى تحقير ((ابن عمر)) پاى خود را از فراش بيرون كرد و
گفت: براى بيعت دست خود را بر روى پايم بگذار!(13)

اين ماجرا اوج ذلت شخصيتى است كه با وجود كهنسالى و نقل روايات فراوان از
پيامبر اكرم(ص), توان تمييز صف صالحان از ستمگران را نداشت و همواره براى حفظ
((آقايى)) خويش در جبهه پيشوايان ظالم قرار مى گرفت, اما سرانجام فرجام دنيوى
كردار خود را نيز ديد.

عبدالله بن عمر آخرين صحابى, در اواخر حيات خود بينايى اش را از دست داد و در
مكه از دنيا رفت.(14)



2 ـ عبيدالله بن حر جعفى:

عبيدالله, از اشراف, شجاعان و شعراى معروف كوفه بود و در گروه پيروان عثمان
قرار داشت. پس از قتل عثمان كوفه را به قصد شام ترك گفت و در كنار معاويه جاى
گرفت و با سپاه او در جنگ صفين شركت جست. وى پس از شهادت حضرت على(ع) به كوفه
بازگشت.(15)

ابن حر, در منزل بنى مقاتل(16) با كاروان امام حسين(ع) مواجه شد, حضرت نخست
((حجاج بن مسروق)) را به منظور همراهى و يارى نزد او فرستاد, ليكن عبيدالله بن
حر به فرستاده امام جواب رد داد و گفت: ((به خدا سوگند از كوفه بيرون نيامدم جز
آن كه اكثر مردم خود را براى جنگ مهيا مى كردند و براى من كشته شدن حسين(ع) حتمى
گرديد. من توانايى يارى او را ندارم و اصلا دوست ندارم كه او مرا ببيند و نه من
او را!))

پس از بازگشت حاجيان از مكه امام خود به همراه چند تن از يارانش به نزد
عبيدالله رفت و پس از سخنان آغازين به وى چنين فرمود: ((ابن حر! مردم شهرتان به
من نامه نوشته اند كه همه آنان به يارى من اتحاد نموده و پيمان بسته اند و از من
درخواست كرده اند كه به شهرشان بيايم, ولى واقع امر بر خلاف آن چيزى است كه ادعا
كرده اند, تو در دوران عمرت گناهان زيادى مرتكب شده اى, آيا مى خواهى توبه كنى تا
گناهانت پاك گردد؟!)) ابن حر گفت: ((چگونه؟))

امام فرمود: ((فرزند دختر پيامبرت را يارى كن و در ركابش بجنگ.))

ابن حر گفت: ((به خدا قسم كسى كه از تو پيروى كند به سعادت ابدى نائل مى گردد,
ولى من احتمال نمى دهم كه يارىام به حال تو سودى داشته باشد, زيرا در كوفه براى
شما ياورى نيست. به خدا سوگندت مى دهم كه از اين كار معافم دار, زيرا نفس من به
مرگ راضى نيست و من از مردن سخت گريزانم. اينك اسب معروف خود ((ملحقه)) را به
حضورت تقديم مى دارم, اسبى كه تاكنون هر دشمنى را كه تعقيب كرده ام, به او
رسيده ام و هيچ دشمنى نيز نتوانسته است به من دست يابد! شمشير من را نيز بگير,
همانا آن را به كسى نزدم جز آن كه مرگ را بر آن شخص چشانيده ام!))

امام در برابر سخن نسنجيده و نابخردانه ابن حر چنين فرمود:

((حال كه در راه ما از نثار جان دريغ مى ورزى, ما نيز به تو و به شمشير و اسب
تو نياز نداريم, زيرا كه من از گمراهان نيرو نمى گيرم. تو را نصيحت مى كنم همان
گونه كه تو مرا نصيحت نمودى, تا مى توانى خود را به جاى دور دستى برسان تا فرياد
ما را نشنوى و كارزار ما را نبينى, فوالله لايسمع واعيتنا احد و لاينصرنا الا اكبه
الله فى نار جهنم; به خدا سوگند اگر صداى استغاثه ما به گوش كسى برسد و به
ياريمان نشتابد خداوند او را در آتش جهنم خواهد افكند.))(17)

دنيازدگى و مرگ گريزى ((ابن حر)), مانع وزش نسيم سعادت بر زندگى گناه آلودش
شد, نسيم روح افزايى كه مى رفت كردار ناشايست گذشته اش را محو و او را در صف
صالحان و شهدا قرار دهد.

گرچه عبيدالله بن حر, امام را در منزل بنى مقاتل ترك گفت, اما حسرت و پشيمانى
ابدى بر باقى مانده عمرش سايه افكند و زندگى اش را قرين تإسف و ماتم ساخت حتى
در سروده هايش آهنگ ندامت و حسرت پديدار گشت.(18)

فيالك حسره ما دمت حيا

تردد بين صدرى و التراقى

حسين حين يطلب بذل نصرى

على اهل الضلاله والنفاق

ولو انى اواسيه بنفسى

لنلت كرامه يوم التلاق(19)

ـ آه از حسرتى كه تا زنده ام در ميان سينه و گلويم در جريان است.

ـ آن گاه كه حسين براى برانداختن اهل گمراهى و نفاق از من يارى طلبيد.

ـ اگر آن روز جانم را براى يارىاش مى نهادم, روز قيامت به كرامت و جايگاه والا
دست مى يافتم.

ابن زياد, پس از آگاهى از ندامت ((ابن حر)), او را به كاخ خود فرا خواند و
((ابن حر)) به هر تدبيرى كه بود توانست از دستش بگريزد. او سرانجام خود را به
كربلا رسانيد و در مقابل قبر مطهر امام حسين(ع) ايستاده و قصيده معروف خود را ـ
كه بيش از چهارده بيت آن در دست نيست ـ سرود.
بعضى از ابيات آن از اين قرار است:

يقول امير قادر و ابن غادر

الا كنت قاتلت الحسين بن فاطمه

و نفسى على خذلانه واعتزاله

و بيعه هذا الناكث العهد لائمه

فيا ندمى ان لا اكون نصرته

الاكل نفس لاتسدد نادمه

و انى لانى لم اكن من حماته

لذو حسره ما ان تفارق لازمه(20)

عبيدالله بن حر, پس از مرگ يزيد و فرار ابن زياد, با قيام مختار همصدا شد و
به همراه گروهى به مدائن رفت , ولى سپس در كنار ((مصعب بن زبير)) با ((مختار))
جنگيد. پس از مدتى ((مصعب)) به او مظنون شد و او را حبس كرد. مدتى بعد با شفاعت
گروهى از قبيله ((مذمح)) وى را آزاد ساخت. ابن حر, پس از آزادى به عبدالملك
مروان پيوست و چون به كوفه آمد شهر را در دست كارگزاران ((ابن زبير)) ديد. او
مورد تعقيب خصم قرار گرفت و با بدنى مجروح بر كشتى سوار شد تا از فرات عبور
كند, وى براى فرار از اسارت خود را در آب انداخت و كشته شد.

مورخان, مرگ او را در سال 68 هـ.ق نوشته اند. گويند كه ((مصعب بن زبير))
((عبيدالله بن حر)) را بر دروازه كوفه آويخت.(21)



3 ـ عمرو بن قيس

عمرو, به همراه پسر عموى خود در منزل بنى مقاتل به محضر امام حسين وارد شد. در
ابتدا عموزاده اش به امام گفت: ((اين سياهى كه در محاسن شما مى بينم از خضاب است
يا موى شما بدين رنگ است؟))

حضرت فرمود: ((خضاب است, موى ما بنى هاشم زود سپيد مى شود… آيا براى يارى من
آمده ايد؟))

عمرو بن قيس گفت: ((عايله زيادى دارم, مال بسيارى از مردم نزد من است و
نمى دانم كار به كجا مى انجامد. خوش ندارم امانت مردم از بين برود!)) پسر عمويش
نيز همانند او پاسخ داد.

امام فرمود: ((فانطلقا فلاتسمعا لى واعيه, و لاتريا لى سوادا, فانه من سمع
واعيتنا إو رإى سوادنا فلم يجبنا و لم يغثنا كان حقا على الله عزوجل ان يكبه
على منخريه فى النار; پس از اين جا برويد, تا فرياد ما را نشنويد و ما را
نبينيد, همانا هر كس نداى ما را بشنود و يا ما را ببيند و پاسخ نگويد و به
ياريمان نشتابد, سزاوار است كه خداوند او را به بينى در آتش افكند.))(22)

گردباد دنياگرايى در پوشش فرينده عائله مندى و امانت دارى مردم, ابن قيس و
عموزاده او را در دام خود نهاد و آن دو را از همراهى با كاروان نور و راه يابى
به بهشت جاودان بازداشت و در كوير نفس سركش جاى داد. ((و ما الحيوه الدنيا الا
متاع الغرور.))(23)



4 ـ هرثمه بن ابى مسلم

هرثمه, به همراه سپاهيان امام على(ع) در جنگ صفين شركت كرد. در بازگشت, سپاه
امام در كربلا توقف نمود. هرثمه مى گويد: پس از برپايى نماز صبح, حضرت امير(ع)
مشتى از خاك كربلا را برداشت و آن را بوييد و فرمود: ((واها لك ايتها التربه,
ليحشرن منك اقوام يدخلون الجنه بغير حساب; اى خاك! همانا از تو مردمى محشور
مى شوند كه بدون حسابرسى وارد بهشت مى گردند.))

ابن ابى مسلم, يكى از نيروهاى اعزامى ((عبيدالله بن زياد)) به كربلا بود, او
مى گويد: هنگامى كه به سرزمين كربلا رسيديم, به ياد آن حديث افتادم, بر شترم
نشستم و به سمت امام حسين(ع) رفتم. پس از عرض سلام, حديثى كه از پدر والاى ايشان
شنيده بودم بازگو كردم, امام فرمود:
((با ما هستى يا بر ضد ما؟))

گفتم: ((نه با شما هستم و نه بر شما! دخترانم را در شهر نهادم و از ابن زياد
بر ايشان نگرانم.))

حضرت در پاسخ فرمود: ((فامض حيث لاترى لنا مقتلا و لاتسمع لنا صوتا, فو الذى نفس
حسين بيده لايسمع اليوم واعيتنا احد فلايعيننا الا اكبه الله بوجهه فى جهنم;(24)
برو! تا آن كه قربانگاه ما را نبينى و صداى ما را نشنوى, قسم به آن كه جان حسين
در دست اوست, اگركسى امروز صداى ما را بشنود و به ياريمان نشتابد, هر آينه
خداوند او را با صورت در دوزخ مى افكند.))

اگر فقدان توكل و دلبستگى به دنيا قرين زندگى انسان گردد, انديشه و ديدگاهى
چون هرثمه خواهد داشت; او كه خود شاهد همراهى زن و فرزند امام حسين و ساير
بنى هاشم و حضورشان در صحنه بحرانى كربلاست, از فرزندان خود ياد مى كند و به بهانه
نگرانى حال آنان, از همراهى با حجت خدا روى گردان است. ((انما اموالكم و اولادكم
فتنه و الله عنده اجر عظيم.))(25)



5ـ مالك بن نضر ارحبى و ضحاك بن عبدالله مشرقى

ضحاك, به همراه مالك بن نضر ارحبى به حضور امام حسين(ع) رسيد, اين ديدار
ظاهرا در كربلا صورت گرفت, امام پس از خوشامدگويى, سبب حضورشان را جويا شد, آنان
در پاسخ گفتند: براى عرض سلام خدمت رسيديم و از خدا عافيت و سلامت شما را
خواستاريم, مردم براى جنگ با شما جمع شده اند! نظر شما چيست؟

امام پاسخ داد: ((حسبى الله و نعم الوكيل; خدا مرا كفايت مى كند و چه نيكو
وكيلى است.))

آن دو براى امام دعا كردند, آن گاه حضرت فرمود: چرا مرا يارى نمى كنيد؟ مالك
بن نضر با بيان اين جمله كه: من مقروض هستم و عيال دارم, دعوت امام را رد كرد و
رفت.

ضحاك بن عبدالله نيز مشابه سخن ابن نضر را گفت و سپس حضور موقت و مشروط خود
را در كنار امام پيشنهاد داد و گفت: تا آن جا از شما دفاع خواهم كرد كه دفاع من
به حال شما مفيد باشد, در غير اين صورت در جدايى از شما آزاد خواهم بود, امام
نيز پذيرفت.

او در روز عاشورا, دليرى به خرج داد و امام بارها او را تشويق و دعا فرمود.
چون جمله ياران امام حسين(ع) ـ جز سويد بن عمر و بشير بن عمرو ـ به شهادت
رسيدند, او نزد حضرت آمد و شرط پيشين خود را يادآور شد و از ايشان اجازه بازگشت
خواست, امام هم آزادش گذاشت.

او كه قبلا اسب خود را در يكى از خيمه ها پنهان كرده بود, پس از اذن امام, سوار
بر اسب شد و فرار كرد. تعدادى از سربازان ((ابن سعد)) به تعقيب او پرداختند,
ضحاك چون به روستايى به نام ((شفيه)) رسيد ايستاد, تعقيب كنندگان او را شناختند
و رهايش كردند.(26)

ماجراى ((ضحاك بن عبدالله)) در نوع خود بى نظير است, او كه تا دقايق پايانى
حماسه عاشورا در كنار امام شمشير زد و شمارى از لشكريان خصم را از پاى درآورد و
از نزديك شاهد صحنه مظلوميت خاندان رسالت بود, چگونه بر عاقبت نيكوى خود پشت پا
زد و خود را از فيض شهادت در ركاب سالار شهيدان محروم ساخت! آرى, او به دنيا دل
بسته بود و اسبش نيز وسيله پيوند مجدد او به اين زندگى ناپايدار و گذرا گرديد…
: ((ذلك بانهم استحبوا الحيوه الدنيا على الاخره.))(27)


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) آل عمران (3) آيه 14.
2 ) ابى الحجاج يوسف المزى, تهذيب الكمال, موسسه الرساله, ج15, ص332.
3 )محمد بن جرير طبرى, تاريخ طبرى, دارالمعارف, ج4, ص227.
4 ) مسعودى, مروج الذهب, ج3, ص15.
5 ) نهج البلاغه, انتشارات هجرت, ص;521 قصارالحكم: 262.
6 ) تاريخ طبرى, ج5, ص58.
7 ) فاما عبدالله بن عمر, فرجل قد وقذته العباده و اذا لم يبق احد غيره بايعك,
ر.ك: ابى مخنف, وقعه الطف, موسسه النشر الاسلامى, 1367 ش, ص69.
8 ) محمد باقر مجلسى, بحارالانوار, دارالكتب الاسلاميه, ج44, ص311.
9 ) خوارزمى, مقتل الحسين, مكتبه المفيد, ج1, ص190 و ;191 سخنان حسين بن على,
محمد صادق نجمى, دفتر انتشارات اسلامى, ص42.
10 ) ابن طاووس, الملهوف على قتلى الطقوف, دار الاسوه, 1414ق, ص102.
11 ) ابن حجر, فتح البارى, دار احيإ التراث العربى, ج13, ص;59 تاريخ طبرى,
ج5, ص571 و عبدالله بن عمر به وسيله وليد با يزيد بيعت كرد. ر.ك: مروج الذهب,
ج2, ص316.
12 ) محمد بن اسماعيل بخارى جعفى, صحيح بخارى, دارالكتب العلميه, ج8, ص99.
13 ) ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه, ج13, ص;242 قاموس الرجال, للشيخ محمد
تقى شوشترى, موسسه النشر الاسلامى, ج6, ص541.
14 ) ابن حجر, الاصابه, رقم ;4825 الطبقات الكبرى, ابن سعد, ج4, ص105 ـ 138.
15 ) ابن حزم, جمهره انساب العرب ص385 ; تاريخ طبرى, ج5, ص128.
16 ) اين منزل, منسوب به مقاتل به حسان بن ثعلبه است و بين عين التمر و
قطقطانيه قرار دارد ر.ك: ياقوت حموى,معجم البلدان, ج4, ص374.
17 ) ابن اثير, الكامل فى التاريخ, موسسه الاعلمى, ج4, ص50 و ;51 شيخ مفيد,
الارشاد, موسسه آل البيت, ج2, ص81 و ;82 خوارزمى, مقتل, ج1, ص226 و مقرم, مقتل
الحسين, ص189.
18 ) ر. ك: ادب الطف, جواد شبر, ج1, ص93 ـ 100.
19 ) همان, ص96 و 97.
20) الكامل فى التاريخ, ج4, ص288 و ;289 وقعه الطف, ص;277 ادب الطف, ص98.
21) تاريخ طبرى, ج5, ص105, 106, 129, 131, ;135 الكامل فى التاريخ, ج4, 289 و
انساب الاشراف, ج5, ص295.
22) شيخ صدوق, ثواب الاعمال, ص;308 رجال الكشى, شيخ طوسى, ص;113 بحارالانوار,
ج45, ص;84 ابوعلى حائرى, منتهى المقال, ج5, ص115 ـ 117 و موسوعه كلمات الامام
الحسين(ع), ص369.
23)آل عمران(3) آيه ;185 حديد (57) آيه :20 زندگى دنيا جز متاع و مايه
فريبكارى نيست.
24 ) شيخ صدوق, الامالى, موسسه الاعلمى, بيروت, ص117, تاريخ ابن عساكر (ترجمه
الامام الحسين عليه السلام), موسسه المحمودى, بيروت, 1389ق, ص235, بحارالانوار,
ج44, ص255, شيخ عبدالله البحرانى, العوالم, مدرسه الامام المهدى(ع), قم, 1407 ق,
ج17, ص;147 موسوعه كلمات الامام الحسين, ص379 و 380.
25 ) سوره تغابن (64) آيه 15 : به حقيقت, اموال و فرزندان شما اسباب فتنه و
امتحان شما هستند (چندان به آنها دل نبنديد) و (بدانيد كه) پاداش بزرگ پيش
خداست.
26 ) تاريخ طبرى, دارالكتب الاسلاميه , بيروت, ج3, ص315 و ;329 الكامل فى
التاريخ, ج4, ص;73 انساب الاشراف, ج3, ص;197 سماوى, ابصار العين, ص;101 سيد
مرتضى عسكرى, معالم المدرستين, موسسه البعثه, ج3, ص113, موسوعه كلمات الامام
الحسين(ع), 378 452 و 453.
27 ) سور نحل (16) آيه :107 آن به اين جهت است كه آنها دنيا را بيشتر دوست
داشته و بر آخرت ترجيح مى دادند.