/

اقوام مسلمان گرجستان

اقوام مسلمان گرجستان (غلامرضا گلي زواره»

اجمالي از جغرافياي گرجستان

منطقه قفقاز يکي از شگفت‌انگيزترين مناطق
جغرافيايي جهان ا ست که چهره زمين ساختي، موقع خاص، منابع، ذخاير سرشار و دسترسي
به آبهاي آزاد، آن را به صورت يکي از نواحي استراتژيک جهان، درآورده است.

عجيب‌تر اينکه در قفقاز دهها گروه قومي و
نژادي زندگي مي‌کنند که به متجاوز از 120 زبان تکلم مي‌نمايند.

حدود 25 ميليون نفر در اين سرزمين سکونت دارند
که 80% آنان اسلام را به عنوان آيين خود اختيار نموده‌اند. مسلمانان اين منطقه از
برخوردهاي تخريبي و تهاجمي روسها و کمونيستها نهراسيده‌اند و حتي در تبعيدهاي دسته
جمعي چند صد هزار نفري از آيين خود دفاع کرده و به نشر آن همت گماشته‌اند. در کشور
گرجستان که از مناطق غربي قفقاز است علاوه بر درصدي از گرجيها که مسلمانند گروههاي
قومي اوستي، آجاري، ابخازي، آذري و کردي زندگي مي‌کنند که غالبا اين آيين را
پذيراگشته‌اند.

گرجستان با 69700 کيلومتر مربع مساحت و 5/5
ميليون نفر سکنه در غرب قفقاز واقع است و از شمال با چچن، اينگوش و اوستياي شمالي
مرز مشترک دارد، از جنوب شرقي با آذربايجان، از جنوب با ارمنستان و از جنوب غربي
با ترکيه همسايه است. سرزمين گرجستان شامل دو بخش ناهموار کوهستاني و جلگه‌اي و
هموار مي‌باشد. حداکثر ارتفاع قله‌ها در اين سرزمين به 5600 مت را سطح درياي آزاد
بالغ مي‌گردد. تنوع آب و هوايي، دسترسي به آبهاي درياي سياه، اراضي حاصلخيز،
رودخانه‌هاي قابل توجه، امکانات بسيار مناسبي براي رونق کشاورزي و دامداري اين
کشور، فراهم نموده است. گرجستان تنها کشور منطقه قفقاز است که به درياي آزاد اشراف
دارد. استقرار 3 بندر سوخومي، پوتي و باطوم در کنار درياي سياه موقع سوق الجيشي
ويژه‌اي به گرجستان داده و همين برجستگي استراتژيک موجب آن گرديده تا در طول تاريخ
دولتهيا يونان، روم، ايران، ترکيه و روسيه براي دستيابي به اين ناحيه با يکديگر در
رقابت باشند.

64% مردم گرجستان گرجي و بقيه از اقوام
ديگرند. مرکز حکومت گرجستان شهر تفليس مي‌باشد که با 1264000 نفر سکنه، پرنفوسترين
شهر اين سرزمين به حساب مي‌آيد.

گرجستان وايران

نام باستاني گرجستان ايبريا است، اين ناحيه
يکي از چهار منطقه شمال رود ارس در جنوب رشته جبال قفقاز بوده که بين دو درياي
مازندران و سياه همواره به حالت برخورداري از آزادي محدود داخلي، از حکومت مرکزي
ايران تبعيت مي‌کردند. [1]

در هزاره دوم قبل از ميلاد بخشي از گرجستان
تابع دولت «اورارتو» و بخشي ديگر تابع کلخها بودند. که بعدها هر دو قوم ياد شده از
سوي کيمريان تحت فشار قرار گرفتند. در قرن ششم قبل از ميلاد و مقارن با روي کار
آمدن هخامنشيان در گرجستان، دولت کلشيد (کلخيد)         پديد
آمد که تابع دولت هخامنشي بود ولي در قرن پنجم قبل از ميلاد، تا اندازه‌اي به
استقلال دست يافت. در عهد پارتيان و ساسانيان، گرجستان مورد اختلاف دول روم و
ايران بود که بعدها به اختلاف ميان دولت روم شرقي و ايران کشيده شد.[2]

در دوران سلوکيان باوجود آنکه گرجستان تحت
نفوذ فرهنگ و تمدن يوناني قرار گرفت زبان اداري آن همچنان ايراني باقي ماند که
مانند زبان هخامنشيان به آرامي نوشته ولي به فارسي خوانده مي‌شد.[3]

در قرن چهارم ميلادي گرجستان پس از ارمنستان
به دين مسيح روي آورد و اين دين در ميان مردم نفوذ فراواني يافت. ناحيد کلشيد که
در دروه نفوذ يوناني‌ها و رومي‌ها همواهر مورد نظر آن دو قوم بود، در دوره اسلامي
نيز همچنان به صورت پايگاه مسيحيان باقي ماند. اما جزء شرقي که سکنه ان گرجي بود و
از حکومت ايران تبعيت مي‌نمود، اسلام آورد واين سرزمين از سرحدات شمالي عالم اسلام
به شمار مي‌آمد و مدتها مانند نقاط ديگر قفقاز ولي کمتر از نواحي ديگر تحت هجوم
خزران و روسها قرار مي‌گرفت.[4]

در دوره سلجوقيان که در فرهنگ و ادبيات گرجي،
کلاسي بوجود آمد. گرجيها به زبان و فرهنگ فارسي به ديده شگفتي و اقتباس مي‌نگريستند.
آلب‌ ارسلان- از پادشاه سلجوقي- همچون عمويش طغرل- در سال 456 هجري نواحي
ارمنستان، گرجستان و ابخاز را تسخير نمود. در اين عصر که با استفاده از ضعف نظارت
سلسله‌هاي ترک بر ايران، گرجستان براي مدتي استقلال يافته بود و ا هشان ارمني تبار
بر آن حکم مي راندند، مجددا به آيين مسيح گرويدند.

گرجستان از هجوم قوم خونخوار مغول و تيموريان
در امان نماند و بر اثر تهاجم پي در پي آنان بصورت ويرانه‌اي درآمد. در زمان سلسله
آق قويونلو گاهي نفوذ اين قوم بر بخشي از گرجستان جاري بود ولي با روي کار آمدن
دولت صفويه گرجستان و مرکز آن- تفليس- به طور کامل به امپراتوري صفويه ضميمه شد.
شاه  طهماسب صفوي ( 930- 984هـ) در سال 956
هجري گرجستان را به اطاعت خود درآورد. چون تهمورث خان گرجي برسر حکمران قراباغ
تاخته و او را کشته بود، شاه عباس اول در سال 1024 هجري به گرجستان آمد و به کشتار
گرجيان دست زد و در ظرف 20 روز 70000 نفر از مردم اين سامان را قتل عام نمود و عده
کثيري را به اسارت گرفت و محمد پاشا سردار و صدراعظم سلطان احمد عثماني را که به
ياري گرجيان آمده بود، از شهر تفليس براند.

در زمان شاه عباس دوم تحريکات روسها در
برانگيختن مردم گرجستان به دست تهمورث خان گرجي عليه ايران بي‌نتيجه ماند و
سرانجام در سال 1071 هجري تهمورث خان به ديار ايران آمد و درخواست عفو نمود و شاه
عباس دوم وي را بخشيد.

در سال 1131 هجري قبايل لزگي داغستان پس از
تسخير شروان به گرجستان آمده و اغلب نواحي آن را ويران نمودند و اختانگ ششم که
برادر زاده گرگين خان بود، قواي نيرومندي مجهز کرد که مهاجمين را شکست دهد ولي شاه
سلطان حسين صفوي که از اقتدار وي نگران بود، مانع از اين حرکت گرديد.[5]

در ايام ضعف و فتور اواخر حکومت صفويان و قبل
از روي کار آمدن نادشاه افشار، امراي گرجستان به روسها اقبال نشان دادند و با درهم
پيچيده شدن طومار دولت صفوي توسط افاغنه پطر کبير طي قراردادي با دولت عثماني بخشي
از قفقاز- از دربند تا باکو و حتي سواحل جنوبي بحر خزر- را به تصرف درآورد و
گرجستان تحت انقياد عثماني قرار گرفت. ولي با آمدن نادر، گرجستان به زير پرچم
ايران درآمد و هراکليوس فرمانرواي گرجستان مطيع نادر شده و در لشگر کشي نادر به
هند، وي را همراهي نمود.

با مرگ نادر روسها در صدد اجراي نقشه ديرينه
خود مبني بر تصرف قفقاز برآمدند و انتظار برخورد بين ايران و روس قوت گرفت، والي
گرجستان که خطر را احساس نمود خود را به روسيه نزديک کرد و از آنها استعانت خواست.
هراکليوس در گرجستان خود را مستقل خواند و حتي قسمتي از خاک ايران را تا حدود ارس
به قلمرو خود ضميمه کرد و با بستن معاهده‌اي باکاترين دوم- امپراتور روسيه- به سال
1197 هجري خود را تحت حمايت آن دولت قرار داد. در سال 1209 هجري آقا محمد خان
قاجار با 40000 نفر به گرجستان رفت و شهر تفليس را در محاصره گرفت و با تصرف آن به
قتل عام مردم تفليس پرداخت و اين شهر را به خاک و خون کشيد. در عصر فتحعليشاه
قاجار بر اثر بي‌کفايتي ويف و با توجه به درخواست تحت الحمايگي امير گرجستان،
الکساندراول گرجستان را به تصرف درآورد. در پي آن جنگي ميان روس و ايران در گرفت
که در يک طرف آن سپاهي کارآزموده و مجهز به سلاحهاي آتشين مدرن و در سوي ديگر
سپاهيان پراکنده با اسلحه‌هاي گوناگون و فاقد فرماندهي لايق قرا گرفته بود که منجر
به شکست قواي ايران گرديد و با انعقاد عهدنامه گلستان و ترکمنچاي داغستان، شروان،
اران و گرجستان پس از قرنها پيوستگي جغرافيايي، تاريخي و فرهنگي با ايران از پيکر
اين سرزمين بريده شده و به کشوري بيگانه تسليم گرديد. بدين گونه اقتدار و عزتي که
ايران بعد از يورش مغول و ترکتازي تيموري در دوره صفويان به هم رسانيده بود و
افشاريان توانستند آن را تجديد کنند، با اين دو قرار داد ننگين مورد مخاطره قرار
گرفت و زمينه براي فرود آمدن بلاياي تازه‌تري بر ايران فراهم امد. ازبکها و خوانين
بخارا، خيوه سمرقند و تاشکند ديگر مانعي در مقابل تاخت و تازهاي خود به نقاط شرقي
و مرکزي ايران نمي‌ديدند. از آن سوي انگليس و فرانسه هم موقع را مناسب ديدند تا
زخمهايي را بر پيکر مجروح ايران عصر قاجار وارد کنند. چنين وضعي حالتي از سرخوردگي
و يأس را در روحيه مردمان ايران آن عصر پديد آورد و آنان را در سکون و تغافل فرو
برد.

گرجستان آماج تهاجم روسها

درسال 1722 ميلادي ترکهاي عثماني شرق گرجستان
را به اشغال خود درآورند. فشار ترکها موجب آن شد که گرجي‌ها با روسيه ارتباط
برقرار کنند. هميشگي مردم گرجستان با روسها در اين نزديکي موثر بود. به سال 1783
ميلادي پيماني بين روسيه بر گرجستان يعني شهرهاي آخال تسيخ و آخال کلک در 1829 م
از عثماني‌ها گرفته شد و بعدها در سال 1877 م بندر باطوم طي نبرد روسها با عثماني‌ها
به تصرف مهاجمين روس درآمد. گرجي‌ها در دروه حکومت تزارها بويژه در اواخر قرن
نوزدهم در دفاع از فرهنگ و سنت‌هاي اجتماعي خود در مقابل روسي کردن تزارها، غيرت
زيادي نشان دادند.

با ضعف دولت روسيه در اوايل قرن بيستم گرجستان
صحنه تاخت و تاز بيگانگان بود. با سقوط تزارها و روي کار آمدن دولت موقت جناح
منشويک، حزب سوسيال دموکرات گرجستان رهبري قفقاز را به عهده گرفت و تا زمان حاکميت
کمونيستها در شوروي به مدت 4 سال با بلشويکها درگير بود ولي با حمله قواي عثماني در
سال 1918 م در تعقيب لشگريان شکست خورده روس که در حال عقب نشيني از آناتولي
بودند، بين رهبران قفقاز اختلاف بروز نمود و انحاد قفقاز از بين رفت متعاقب آن سه
کشور گرجستان، آذربايجان و ارمنستان بوجود آمد. در اين شرايط دشوار و بحراني، قواي
ترکيه به اشغال بندر باطوم مبادرت مي‌ورزد که با سقوط دولت منشويک و متواري گشتن
آنان و استقرار بلشويکها، حکومت مسکو طي مذاکرات و توافقهايي ترکيه را به تخليه
بندر نامبرده راضي مي‌نمايد.

بلشويکهاي قفقاز که براي در دست گرفتن قدرت در
گرجستان بي‌تا بودند، به بهانه حمايت از شورشيان ارمني عمليات نظامي خود را به
گرجستان گسترش مي‌دادند. با شروع حمله در 12 فوريه 1920 ميلادي گرجيها در پاره‌اي
از نقاط به شدت مقاومت مي‌کنند ولي به سرعت خرد و پراکنده مي‌شوند، در 25 فوريه
ارتش سرخ همراه با کميته انقلابي وارد تفليس شد. همان روز ارجونيکدزه- از افراد
استالين- به لنين و استالين تلگراف کرد پرچم سرخ در تفليس در اهتزاز است! و بدين
گونه آخرين جمهوري مستقل قفقاز به جمهوري شوروي تبديل گرديد.[6]

با اين حال گرجيها هيچ وقت در برابر خط محو
هويت ملي خود حتي در دوران اختناق استالين باوجود کشتارها و تبعيد شدنها کوتاه
نيامدند. استالين که وحشتناکترين چهره شوروي بود و به گرجيها تعلق داشت در اين
منطقه جنايات متعددي را مرتکب شد. در سال 1972 ميلادي مردم گرجستان در شکل قيامي
وسيع و شورشي گسترده نارضايتي خود را از فساد وسيع و شورشي گسترده نارضايتي خود را
از فساد موجود و ناباوري و عدم اعتماد خود را نسبت به مسکو بروز دادند. در سال
1978 م نيز که در قانون اساسي جديد از رسميت زبان گرجي سخني به ميان نيامده بود،
بر خلاف شرايط تيره وتار و ديکتاتوري شديد، مردم گرجستان با ترتيب دادن تظاهرات
خياباني موفق به اجراي خواسته خود مبني بر رسمي بودن زبان بومي در قانون اساسي
شدند.

فشار نظام حاکم بر اين سرزمين بويژه در خصوص
اقوام مسلمان بسيار شديد و خشن بود. بازداشتهاي جمعي، تبعيدهاي گروهي، اعدامهاي بي‌دليل
و شکنجه‌هاي وحشتناک از نمونه‌هاي بروز خشونت بر عليه مسلمانان اين مرز و بوم مي‌باشد.
در 15 نوامبر 1944 ميلادي مقامات شوروي بدون هيچ‌گونه علت آشکاري برخي از گروههاي
قومي منطقه مسختي جنوب گرجستان را بازداشت کرده و به قزاقستان و ازبکستان کوچ
دادند که در جريان اين تبعيد اجباري از 150000 نفر رانده شده مسختي 50000 نفر از
فرط سرما و گرسنگي در بين راه تلف شدند. براي اين کوچاندن که به صورت محرمانه
انجام گرفت، هيچ گونه دليلي ارائه نشد و تا سال 1968 ميلادي سکوت منابع شوروي در
باب سرنوشت آنان ادامه داشت، البته دليل اين حرکت مرگزا مربوط به مناقشات مرزي
شوروي و ترکيه بود و چون شوروي در اواخر سال 1944 م خواهان استرداد سه استان قارس،
اردهان و آرتوين از آناتولي ترکيه به شوروي شد و احتمال داد که در اين جريان امکان
منازعه و درگيري وجود دارد، از اين رو استالين تصميم گرفت تا منطقه مرزي سوق
الجيشي بين ترکيه و گرجستان را از وجود کليه عناصر مسلماني که مشکل افرين بودند، بردارد.

مسختي‌هاي آواره که قرباني توطئه شوم شوروي
شده بودند نه مورد اعاده حيثيت قرار گرفتند و نه اجازه يافتند که به وطن خويش باز
گردند.[7]

بحران گرجستان

با تحولات جديد در شوروي و فروپاشي نظام
کمونيستي زمينه لازم براي ابراز نارضايتي‌هاي قديم بخصوص در مورد مسايل قومي
جمهوريها، پديد آمد. مرزبندي‌هاي استالين در گرجستان دمل چرکيني ايجاد کرده بود که
با آغاز دوران پرستوريکا و گلاسنوست اين دمل سرباز نمودند و گرجستان کوچک دستخوش
تشنجهاي قومي گرديد و از سال 1989 ميلادي ابخازها و اوستي‌ها خواهان جدايي از
گرجستان و پيوستن به روسيه شدند ورفته رفته زمينه جنگ داخلي فراهم شد. در رفراندوم
اکتبر 1990 م و دو ماه قبل از فروپاشي شوروي گرجي‌ها به استقلال خود رأي دادند و
در اه مي 1991 م گامساخورديا که ضد کمونيست بود به رياست جمهوري گرجستان برگزيده
شد. گامساخورديا از پيوستن به کنفدراسيون کشورهاي مشترک المنافع امتناع ورزيد. اين
موضع‌گيري موجب پيدايش جنگ داخلي بين طرفداران و مخالفين عضويت در اين کنفدراسيون
گرديد. مبارزه وي با جدالي طلبانابخاز و لغو خودمختاري اوستياي جنوبي نيز آشوبهاي
داخلي را در گرجستان شدت بخشيد. شرايط داخلي به گونه‌اي شد که گامساخورد يا پس از
چند هفته مقاومت سرسختانه، تفليس را ترک نمود و از طريق اوستياي شمالي به چچن
پناهنده شد. با روي کار آمدن ادوارد شوارد نادزه آشوبهاي داخلي نه تنها خاتمه
نيافت بلکه جدايي طلبان ابخاز که از حمايت تسليحاتي و اطلاعاتي روسيه برخوردار
شدند، گرجستان را در بحران جدي قرار دادند و هنگاي که شواردنادزه از غرب براي
خاتمه اين آشوب کمک خواست و روسيه را به دخالت در اوضاع داخلي گرجستان متهم نمود،
روسيه به غرب هشدار داد که گرجستان بخش استراتژيک روسيه مي‌باشد. آري روسها از دو
سال پيش گرجستان را به يک مبارزه طلبي 
خزنده و بي سر و صدا با دامن زدن بر آتش شورشها
و درگيري‌هاي دو نژاد جدايي طلب ابخاز در غرب و اوستي‌ها در شمال، دست زده‌اند و
قصد دارند راه نفوذ خود را به درياي سياه گسترش دهند و همچون زمان تزاريسم اين
منطقه همچنان زير سلطه باشد.[8]ادامه
اين اوضاع اقتصاد گرجستان را در معرض فرو       پاشي
قرار داده است و به موازات چنين شرايط اسفبار افرادي که در مصادر و پستهاي کليدي
هستند در مديريت سياسي کشور با يکديگر متحد نبوده و به جاي تفکر در مصالح کشور به
تشنجهاي سياسي دامن مي‌زنند.[9]

جديدترين مناقشه قومي گرجستان مربوط به
درگيريهاي خياباني آذريي‌هاي بورچالي و گرجي‌ها در جنوب گرجستان و در مناطق آذري‌نشين
بونيس، دومانيس و بيشتر از همه مارنولي مي‌باشد. اين حوادث مي‌تواند به يک قيام
گسترده توسط 500000 نفر آذري ساکن در سه منطقه مهم جنوب جمهوري گرجستان تبديل شود
و روابط اين کشور را با آذربايجان تيره و تار نمايد.[10]حملات
ايذايي و تروريستي گرجي‌هاي افراطي و رفتارهاي تهاجمي ارامه با آذريها عامل اصلي
بحران مزبور مي‌باشد.

منطقه خود مختار ابخازي

ابخاز (Abkhaz) يا ابخازيه سرزميني است در ناحيه استراتژيک
شمال غربي قفقاز و کرانه شرقي درياي سياه که 8700 کيلومتر مربع وسعت دارد و سکنه
آن در حدود 550000 نفر مي‌باشد. مرکز آن بندر سوق الجيشي سوخومي (Sukhum)
است که بر ساحل درياي سياه قرار دارد، ارتفاعات شمالي آن تا کنار دريا امتداد دارد
و جنگل انبوه و وسيع و رودخانه‌هاي خروشان از منابع طبيعي اين سرزمين هستند. جنگ
کاخ ابخاز در جهان شهرت ويژه‌اي دارد.

در 4 مارس 1921 ميلادي قدرت شوروي در ابخاز
تثبيت شد و در فوريه سال 1922ميلادي جمهوري ابخازستان در اتحاد با گرجستان، اعلام
موجوديت کرد و در سال 1930 ميلادي به سطح جمهوري خودمختار در درون گرجستان ارتقا
داده شد. [11]

استالين که خود گرجي بود، ابخازي را به
گرجستان ضميمه نمود و شمار انبوهي از مردم گرجستان را به اين سرزمين حاصلخيز
مسلمان نشين کوچانيد تا جايي که ابخازها که در اکثريت بودند به 17% رسيدند.[12]

در اواخر قرن نخست ميلادي روميان به ابخازيه
رخنه نموند و از قرن چهارم تا شش ميلادي دولت روم شرقي (بيزانس) بتدريج به آن نفوذ
کرد. از 523 ميلادي آيين مسيح به عنوان دين رسمي مردم ابخاز پذيرفته شد.

در سال 22 هجري (643 ميلادي) سراقة بن عمرو
مأمور فتح قفقاز گرديد. وي حبيب بن مسلمه فهري را مسئول فتح تفليس و گرجستان نمود.
پس آن مسلمانان با در دست داشتن اراضي شرق گرجستان به لازيکا هجوم بردند و در سال
239 هجري (853 م) ابخازه به قلمرو مسلمانان ملحق گرديد[13]،
ابوالفدا جغرافي‌دان مسلمان به اسلام آوردن مردم سوخوم و حوالي درياي سياه اشاره
نموده است. در اواسط قرن پانزدهم ميلادي دولت عثماني به ابخازيه لشگر کشيد و از
1578 ميلادي ارضاي ساحلي ابخازيه بويژه بندر مهم «سوخوم» به پايگاه نظامي دولت
عثماني تبديل گرديد.

در عصر دولت مقتدر عثماني اسلام بتدريج بين
ابخازها گسترش يافت و جايگزين آيين مسيح در اين قلمرو شد. در نيمه دوم قرن هيجده
ميلادي در عهد شاهزاده لوان فرمانروايان دودمان «شروا شيدزه» اسلام آوردند و حکومت
عثماني را به رسميت شناختند. اکثريت مسلمانان ابخاز از اهل سنت مي‌باشند.

در سال 1866 ميلادي (1283 قمري) بر اثر اعمال
فشار دولت روسيه بر عليه مسلمانان ابخاز، قيامي در اين ناخيه بوقوع پيوست که با
سرکوبي روسها روبرو گرديد و پس از آن گروه کثيري از مسلمانان به سرزمين عثماني
(ترکيه کنوني) رفتند. بعد از جنگ روس و عثماني در سال هاي 1877- 1878 گروهي ديگر
از مسلمانان ابخاز سرزمين خود را ترک نموده و عازم سوريه شدند.[14]
با روي کار آمدن کمونيست‌ها، ابخازي‌هاي مسلمان تحت اختناق و فشار شديدي قرار
گرفتند و ارتش سرخ تصميم به انهدام ابخازها از طريق اخراج و مهاجرت اجباري گرفت.
با اتخاذ چنين سياست خشن مناطق سرسبز و حاصلخيز و سوق الجيشي ابخاز مورد استعمار
گرجيها واقع شد.[15]

منطقه ابخازيه به دليل مناظر زيباي طبيعي و
پوشش گياهي جالب از نواحي پر جاذبه براي جهانگردان مي‌باشد و مرواريد قفقاز يا
درياچه کوهستاني ريستا که از زيباترين درياچه‌هاي جهان است، در اين قلمرو قرار
دارد.[16]

با فرو پاشي نظام شوروي مردم ابخاز، خواهان
خود مختاري اين بخش گرديدند. چنين خواستي‌ گرجستان را در معرض تهديد جدي قرار داد.
خصوص آنکه حمايت روسها از شورشهاي مردمي و هدايت آنان توسط پايگاه عظيم نظامي زير
زميني «شيه را» (در چند کيلومتري غرب سوخومي) اوضاع را وخيم‌تر نموده است.[17]
البته روسها طرفدار ابخازها نمي باشند بلکه مي‌خواهند از اين آب گل آلود ماهي
بگيرند.

ابخازها تا قبل از فشار استالين داراي سنتهاي
مذهبي و آيين‌هاي اسلامي ويژه‌اي بودند ولي پس از رفتار خشن استالين حتي ناچار
شدند نامهاي اسلامي را به گرجي و روسي تغيير دهند، با اين وجود و بر خلاف آنکه
200000 نفر ابخاز به سيبري تبعيد گرديدند، هنوز مسلمانان اين سامان به اسلام عشق
مي‌ورزيدند و در جهت احياي هويت ديني خويش در تلاشند.[18]

آجارهاي مسلمان

آجارستان (Ajaristan) يکي از جمهوريهاي خود مختار منطقه قفقاز و
بخشي از جمهوري‌ گرجستان است که در جنوب غربي آن قرار دارد. آجارستان با 3000
کيلومتر مربع وسعت و حدود 500000 نفر سکنه از جنوب با ترکيه، از غرب با درياي سياه
و از شمال شرقي با گرجستان هم مرز است. بخش اعظم آن را ارتفاعاتي تشکيل مي دهد که
حداکثر از سطح دريا 3000 متر ارتفاع دارند. زمينهاي ساحلي آن که مشرف به درياي
سياه است، حالت جلگه‌اي دارد. در اين نقاط آب و هوا معتدل و در کوهستانها بويژه
ارتفاعات مسختي آب و هوا سرد است. رود چوروخ (Chorokh) اين قلمرو را به دو بخش تقسيم مي‌کند.

در قرن ششم قبل از ميلاد در اين سرزمين که
کلخيد (کلشيد) نام داشت دولتي تأسيس شد که از اواخر اين قرن تا نيمه نخست قرن پنجم
قبل از ميلاد وابسته به دولت هخامنشي و تابع ساتراپهاي ايران بود. در قرن دوم
ميلادي دولت مزبور منقرض و در مصب رود چوروخ دولت لاز تأسيس شد. در مذاکره بين
قباد- اولين پادشاه ساساني- و ژوستن امپراتور روم شرقي، مقرر شد که لازيکا به
ايران واگذار شود.

درقرن اول هجري با فتوحات مسلمين اين سرزمين
تابع قلمرو و دولت اسلامي گرديد. در نيمه دوم قرن دهم سرزمين کنوني آجارستان به
تصرف دولت عثماني درآمد و در اين عصر بود که آجارها (گروهي از گرجيهاي ترک تبار)
اسلام آوردند، به سبب نفوذ و گسترش اسلام در آجارستان روسها اين منطقه را گرجستان
اسلامي ناميدند ولي کمابيش آيين مسيح در آن رواج داشت. آجارستان در سال 1878
ميلادي از عثماني منفک و به روسيه منضم گرديد. در 18 مارس 1921 م بلشويکها در اين
سرزمين استقرار يافتند و در 16 ژوئيه همين سال جمهوري خودمختار آجارستان به عنوان
بخشي از گرجستان تأسيس شد. آجارها در سال 1929ميلادي به قيام گسترده‌اي دست زدند
که به تبعيد دسته جمعي آنان منجر گرديد و از بقاياي هويت آنان چيزي باقي نماند.

زبان آجارها از گروه زبانهاي قفقازي است و تحت
زبان ترکي مي‌باشد، اين قوم مسلمان سني مذهب و پيرو فقه حنفي هستند، مرکز آجارستان
بندر استراتژيک باطوم است که برکرانه درياي سياه قرار دارد، غير از سواحل و نقاط
جلگه‌اي، دشتهاي اطراف رود آجار ايستکالي (Adzharissttkali) نيز پرسکنه مي‌باشد. در قلمرو آجارها حدود
5000 نفر کرد سکونت دارند که غالبا مسلمانند، آجارستان دو شهر و شش شهرک دارد و
کوبولتي (Kobulti) پس از باطوم دومين شهر اين جمهوري است.
محصولات اين سرزمين بطور عمده چاي، مرکبات، گردو، فندق، انگور،اکاليپتوس، برنج،
ذرت و ارزن مي‌باشد. صنايع چوب‌بري، فلزکاري شيميايي، پالايش نفت خام، ماشين سازي
و غذايي در آجارستان استقرار يافته است.[19]

اوستياي جنوبي

اقوام اوست مردماني هستند که در ناحيه مرکزي
قفقاز و در دو سوي ارتفاعات قفقاز بزرگ سکونت اختيار نموده‌اند، وجود همين ديواره
کوهستاني موجب آن گشته که اقوام اوست به دو شاخه اوستياي شمالي و جنوبي تقسيم
شوند. اوستيها خود را ايرون (Iron) مي‌نامند زيرا از اقوام آريايي هستند، برخي
از پژوهشگران آلانها و اوستها را يکي مي‌دانند. آلانها از قبايل نيمه کوچ‌نشين
سرمت هستند که در سواحل شمالي درياي خزر و حدود رود دن مي‌زيستند، نام سرمت از سرم
گرفته شده و اين نام در کتب مسالک و ممالک و منابع اسلامي بصورت سلم ضبط شده است.
پروفسور آبايف که خود از مردم اوستياي شمالي است، اين قوم را ايراني مي‌داند. در
برخي مأخذ زبان قوم آلان را از شاخه زبانهاي ايراني ضبط کرده‌اند.[20]
با قدرت گرفتن دولت خزران نام آلان از صفحات منابع حذف گرديد، آلانها گرچه از قرن
ششم ميلادي آيين مسيح را پذيرفتند ولي با نفوذ سپاه اسلام در قفقاز بخشي از مردمان
اين نواحي با اسلام آشنا شدند و اين آيين را پذيرفتند، آلانها به مرور نام اوست به
خود گرفتند از قرن شانزدهم ميلادي گروهي از اوستها تحت تأثير کاباردها اسلام
آوردند. پس از مهاجرت اوستها به نواحي کوهستاني قفقاز از ميان آنان چهار گروه
اجتماعي بوجود آمد، قلمرو اين اقوام در سال 1744 ميلادي به تصرف روسها ردآمد،
بعدها گروهي از آنان از شمال به جنوب مهاجرت کردند و به عنوان اوستياي جنوبي
شناخته شدند.

در اواسط قرن نوزدهم با توسعه معدن کاوي، صنعتي
شدن «اوست» شروع شد. اوست بين سالهاي (1920- 1918م) همچون ديگر نقاط قفقاز صحنه
نزاعي خونين بين بلشويکها و منشويکها گرديد تا آنکه در اواخر سال 1920 بلشويکها در
اوست شمالي بر رقباي خود پيروز شدند، اوست شمالي در اين سال همراه چند ناحيه ديگر،
جمهوري خود مختار کوهشتاني را تشکيل داد و در سال 1924 م به صورت ايالت خود مختار
درامد و سرانجام به سال 1936 م به جمهوري خودمختار ارتقا يافت، اين جمهوري در
منطقه مرکزي قفقاز واقع شده و جزء‌ جمهوري فدراتيو روسيه است و با 8000 کيلومتر
مربع از شرق به داغستان، از جنوب به اوست جنوبي و از غرب به کاباردين- بالکان
محدود مي‌شود. حدود 65000 نفر سکنه دارد، مرکزش ولادي قفقاز (اورجونيکيدزه سابق)
است و 6 شهر و هفت شهرک دارد.

اوست جنوبي با وسعت 3900 کيلومتر مربع دردامنه‌هاي
جنوبي سلسله جبال قفقاز و شمال گرجستان قرار دارد، يک شهر و 14 شهرک دارد و مرکزش
تسخين ولي (Tskhinvali) است، سکنه آن به صدهزار نفر بالغ مي‌گردد.

در دوران حکومت کمونيستي اقوام اوست بصورت
اجباري تبعيد شدند که عده قابل توجهي از آنان در بين راه از بين رفتند، گروهي نيز
به اردوگاه مرگ روانه شدند، با اين حال تلاش مقامات شوروي براي انهدام اوستهاي
قفقاز با شکست مواجه گرديد.[21]

با فروپاشي نظام شوروي گرچه مسلمانان اوستياي
جنوبي و شمالي ازفشارها و خشونت‌ها تا حدي رهايي يافتند ولي رفتارهاي تبعيض‌گونه
رئيس جمهور قبلي گرجستان (گامسا خورديا) بحران اوستيا را پديد آورد. در سال 1989 م
گروهي از گرجي‌هاي افراطي به دهکده‌هاي اوستيا هجوم بردند که با مقاومت مسلحانه
مردمان اوستيا روبرو شدند ولي در درگيري سال 1990 م عده‌اي از قوم اوستيا در خاک و
خون غلطيدند، بدنبال آن در کليه مناطق گرجستان، اوستيها را از کارهاي اداري و
خدمات دولتي اخراج نمودند و شهر بزرگ تسخين ولي توسط گرجيها محاصره شد.

تصميم رهبارن اوستياي جنوبي مبني بر اعلام
تشکيل جمهوري در آن منطقه خودمختارف به وخامت اوضاع افزود ودر رفراندوم 19 ژوئيه
1992 م اکثر مردم اوستاي به استقلال از گرجستان و الحاق به روسيه رأي دادند. شوراي
نظامي گورجستان اين رفراندوم را به نقص آشکار حاکميت گرجستان متهم ساخت.[22]

 



[1] – تطور حکومت در ايران بعد از اسلام، مرحوم سيد محمد محيط
طباطبايي، ص 81.

/

پارامترهاي تحليل سياسي

تحليل‌ پديده‌هاي سياسي

پارامترهاي تحليل سياسي

حضرت کاشف الغطاء:

«دخالت در سياسيت از وظايف من و اجداد من است
… سياست ما، سياست پيغمبر و ائمه است، سياستي است که از هر گونه هوي و هوس و طمع
ؤ الودگي پاک است». (نمونه‌هاي عالي اخلاقي در اسلام … ص65)

اصل ارتباط متقابل در مسائل و حوادث سياسي

اصل ارتباط و تأثير متقابل پديده‌هاي سياسي در
جهان، بويژه با گسترش شبکه‌هاي ارتباطي و سيستمهاي حکومتي، نماد بيشتري يافته است،
چه بسا حادثه‌اي در گوشه‌اي از قاره آفريقا يا اروپا رخ مي‌دهد که منطقه خاورميانه
را متأثر مي‌سازد. گلوله‌اي که در نيکاراگوئه يا کلميا شليک مي‌شود، در سياستهاي
کاخ سفيد و کرملين تأثيرگذار است. شکست آمريکا در خليج خوکها، انقلاب به اصطلاح
سفيد شاه در ايران، و پيش از آن رفرم اصلاحي در آرژانتين را به همراه داشت، ظهور
انقلاب اسلامي در ايران بسياري از معادلات بين‌المللي را درهم ريخت، و لذا مي‌بينيم
در سوره مبارکه روم[1] خبر
پيروزي روميان اهل کتاب، بر ايرانيان غير موحد آن عصر، موجب مسرت مسلماناني که ر
شعب ابي‌طالب گرد آمده‌اند، مي‌شود، و به گفته سيد قطب، انگيزه قرآن از بيان اين
خبر تنها متوجه مسلمانان و دشمنانشان و در محدوده اين پيکار نيست، بلکه اين ماجرا
مناسبتي است تا چشم انداز و افقهاي وسيعتري را به روي آنان بگشايد و مسلمانان را
با کل آفرينش و سنتهاي الهي در ياري عقيده‌ آسماني و ارتباط ميان گذشته، حال و
آينده بشريت، و نيز زندگاني جاويد اخروي، آشنا سازد؛ تا در اين رهگذر بر سطح آگاهي
آنان جهت درک حقيقت ارتباطات و پيوستگي‌هاي موجود در نظام آفرينش بيفزايد. [2]

باري گرچه اثبات اصل ياد شده در مباحث سياسي-
بطور جزئي- دشوار نمي‌نمايد، ولي اثبات کلي و تطبق و تعميم آن از طريق استقراء و
آمار مشکل به نظر مي‌رسد؛ مگر از روشهاي نظري و برهاني که آن نيز محل گفت و گو
است.

5-اصل دومينو

اين اصل از نام يک نوع بازي با مهره، برگرفته
شده است؛ بدين ترتيب که في المثل دو نفر به بازي مي‌پردازند، نخستين فردي که اولين
مهره را از دست داد، آخرين مهره را نيز خواهد باخت، چرا که اگر رقيب به مهره اول
دست يافت، مهره دوم را راحتتر از اول، و مهره سوم را اسانتر از دوم و به همين
ترتيب، به چنگ خواهد آورد.

بر اساس دومينو، آمريکا پس از ايران،
نيکاراگوئه را از دست داد و با موج گسترده شورش در بسياري از کشورهاي اسلامي مانند
عراق و مصر و الجزاير و …. و همين طور در بسياري از کشورهاي آمريکاي لاتين چون
السالوادور و فيليپين و امثال آن، مواجه گشت.

گاهي اصل دومينو به عقب‌نشيني يا آوانس دادن
يک رژيم در برابر نيروهاي مخالف يا کشورهاي قدرتمند نيز اطلاق مي‌گردد. مانند عقب‌نشيني
انگلستان در ماجراي ملي شدن صنعت نفت و رژيم شاه در ماجراي انجمنهاي ايالتي و
ولايتي و دولت عراق در قبال متحدين جنگ نفت.

توضيح سه مورد يا شده:

مورد اول:

در ماجراي ملي شدن صنعت نفت، آنگاه که توسط
دکتر محمد مصدق و اقليت هشت نفري پارلمان- دوره شانزدهم مجلس شوراي ملي- و آيت
الله کاشاني و فدائيان اسلام، زمينه ملي شدن صنعت نفت فراهم گشت، انگلستان، ناچار
به دادن امتياز شد. از اين رو نه تنها به تصويب قانون ملي شدن صنعت نفت و خلع يد
از شرکت نفت بريتانيا- در 29 اسفند ماه 1329- تن در داد، بل به وسيله جمال امامي
رهبر اکثريت هوادار انگليس به مصدق پيشنهاد نخست‌وزيري داد و سرانجام رأي اعتماد!

مورد دوم:

پس از آنکه دولت اسدالله اعلم، لايحه انجمنهاي
ايالتي و ولايتي را که متضمن حذف قيد سوگند به قرآن بود به تصويب رساند و متعاقب
آن حضرت امام خميني و مراجع تقليد- قدس الله اسرارهم- پرچم مخالفت را برافراشتند،
اسدالله علم در 22 آبان ماه 1341، مجبور به عقب‌نشيني و دادن آوانس شد و سرانجام
با پافشاري حضرت امام در 7 آذرماه 1341، دولت وي، تصويب ياد شده را کأن لم يکن
اعلام کرد.[3]

مورد سوم

اشغال کويت توسط نيروهاي بعثي عراق و عقب‌نشيني
خفت‌بار و پذيرش تبعات و تحميلات قدرتهاي استکباري، از جانب سردمداران حزب بعث، از
بهترين نمونه‌هاي تحقق اصل دومينو، در دنياي سياست به شمار مي‌رود.

زيرا پس از گسيل نيروهاي متحد به سردکردگي
آمريکا و تهديد آنان مبني بر توسل به زور، عراق به تحميلات ذيل تن در داد:

1-   
با پذيرش مشروط طرح
شوروي سابق که متضمن تخليه بدون قيد و شرط خاک کويت بود، نخستين امتياز را به حريف
داد.

2-   
پس از تنگتر شدن
محاصره، اعلام کرد، بدون قيد و شرط، نيروهايش را از خاک کويت خارج کند.

3-   
افزون برآن، اندکي
بعد اعلام کرد که برخي از قطعنامه‌هاي دوازده‌گانه شوراي امنيت سازمان ملل متحد را
مي‌پذيرد.

4-   
اعلام پذيرش همه
دوازده قطعنامه شوراي امنيت، که در بردارنده التزام و اعتراف به عدم ادعاي ارضي
نسبت به خاک کويت بود و نيز بر عهده گرفتن پرداخت غرامت جنگي به آن کشور!

5-   
تسليم در قبال تمام
خواسته‌هاي آمريکا؛ يعني فراتر از مفاد قطعنامه‌هاي شوراي امنيت و موافقت با
بازرسي و تخريب تمامي سلاحهاي مرگبار شيميايي، بيولوژيکي، ميکروبي و هسته‌اي موجود
در زرادخانه‌هاي خود!

ناگفته نماند همانسان که پاره‌اي از محققان
خاطر نشان ساخته‌اند، اصل دومينو در صورتي از کارايي لازم برخوردار خواهد بود که
کشور انقلابي و به اصطلاح مهره اول، قصد صدور انقلاب خويش را داشته باشد و گرنه
آنچه در ويتنام و آلباني به وقوع پيوست، شاهد صادقي بر بطلان اصل فوق بود!

اصل شتاب

اين اصل از فيزيک و مکانيک اخذ شده است. بدين
بيان: هنگامي که يک شيء ساکن به حرکت درمي آيد، به هر ميزان که زمان مي‌گذرد، سرعت
متحرک افزونتر مي‌شود. في المثل موتور سواري که در ثانيه اول با سرعت 5 کيلومتر
حرکت مي‌کند، در ثانيه دوم، 10 کيلومتر و در ثانيه سوم، با سرعت 15 کيلومتر و …
راه مي‌پيمايد.

اين اصل را در علوم سياسي- اجتماعي نيز به کار
گرفته‌اند. بدين ترتيب که اگر کشور «الف» به فاصله زماني 10 سال به انقلاب پيوست،
کشور «ب» به فاصله زماني 8 سال و کشور «ج» 5 سال و به همين ترتيب هر چه زمان بگذرد
احتمال سقوط رژيمهاي وابسته بيشتر مي‌شود.

پوشيده نيست که  اصول دومينو، شتاب و غيره، تئوريهائي هستند که
نظريه پردازان علوم سياسي، ارائه نموده‌اند و با توجه به جنبه استقراء ناقص داشتن،
به طور غالبي، قاب استناد و تطابق هستند. بنابراين توجه به اصول ياد شده در تحليل
پديده‌هاي سياسي، به واقع توجه به بخشي از عوامل تحليل؛ يعني فاکتورهاي مادي است و
به تنهايي، وافي به غرض نخواهد بود.

شناخت سياسيون و رهبران و توجه به نقاط ضعف و
قوت آنها؛ بويژه رهبراني که در تاريخ سياست اشتهار يافته‌اند.

شناخت رهبران از آن رو ضروري است که در اين
رهگذر مي‌توان به حل بعضي از معماهاي حوادث سياسي تاريخ گذشته- که ناشي از نبوغ يا
احيانا ضعف پاره‌اي از رهبران بوده است- نايل آمد.

امروز اين بحث در جامعه شناسي مطرح است که آيا
اين اجتماع است که سازنده شخصيتهاست يا شخصيتها هستند که اجتماعي را به وجود مي‌اورند؛
به عبارت ديگر آيا نهضتها، قيامها، جنگها و انقلابها و رفرمها و ترقي و تکامل و
تحولات اجتماعي، جبرا و تحت شرايط مادي و موقعيت‌ تاريخي صورت گرفته و مي‌گيرد يا
بر عکس، کاروان تمدن و تحول اجتماعات انساني را قهرمانان بزرگ و شخصيتهاي برجسته و
فداکار تاريخ ايجاد کرده و رهبري مي‌نمايند.

شک نيست که يکي از عوامل اساسي انقلابها،
نهضتها و رفرمهاي اجتماعي، محيط و شرايط تاريخي است، ولي آيا در طول قرون و اعصار
حيات آدمي، نهضت و انقلابي را مي‌توان يافت که پيشاپيش آن مردان بزرگ و رهبران با
شهامت و کارداني نباشند، و در پيروزي آن تأثير به سزايي نداشته باشند؟

آيا مي‌توان نبوغ نظامي واشنگتن را در جنگهاي
استقلال‌طلبانه آمريکا ناديده انگاشت و آيا مي‌شود تأثير شخصيت مرداني چون
منتسکيو، ولتر، روبسپير و داکن را در تکوين انقلاب کبير فرانسه، انکار نمود؟

آيا ممکن است رهبري لنين درانقلاب اکتبر و
پيشوايي هيتلر را در اقتدار و توسعه نازيسم [و قيادت مائوتسه تونگ در انقلاب چين] و نفوذ شخصيت سيدجمال و گاندي و جناح و امثال آنان را در ايجاد نهضت‌هاي آزادي
خواهانه شرق به حساب نياورد!

[آيا مي‌توان نقش رهبر سازش ناپذير؛ حضرت
خميني بزرگ«ره» را در خيزش اسلامي قرن حاضر و تکوين و هويت انقلاب اسلامي، از نظر
دور داشت]

شخصيت‌ها آن قدر در شکل‌گيري انقلاب‌ها و
ايجاد نهضت‌ها و ترقي وانحطاط ملت‌ها مؤثرند، که حتي کساني که در از نظر
ايدئولوژي، تأثير شخصيت را در تاريخ منکرند، باز در عمل، قهرمانان و پيشوايان
انقلابي خويش را تا حد سرحد پرستش، تقديس و تکريم مي‌کنند.

پس اگر نگوئيم که مردان بزرگ، حوادث تاريخ را
مي‌سازند، لااقل بايد قبول کنيم که نهضت‌ها و انقلاب‌ها را از قوه به فعل درمي‌آورند
و آنها را تا سرحد پيروزي، رهبري مي‌کنند … از اين جهت گفته‌اند: «تاريخ حيات
هيچ ملتي، از تاريخ حيات مردان بزرگ آن، جدا نيست».[4]
ادامه دارد

 



[1] – رک: سورم روم، آيه‌هاي 5-1.

/

نگاهي به بحران کشمير

نگاهي به بحران کشمير (دکتر محمدرضا حافظ نيا)

ديدگاه ژئوپلتيکي همسايگان کشمير:

همانطور که بيان شد همسايگان کشمير را قدرتهاي
جهاني و منطقه‌اي تشکيل داده و مي‌دهد، بنابراين هر يک از آنها با در نظر داشتن
منافع خود نسبت به منطقه کشمير نظرگاه ژئوپلتيکي خاصي دارند که به آنها پرداخته مي‌شود.

ديدگاه چين: کشور چين بدليل تماس مرزي بيشتر
از ساير همسايگان، علاقمند به منطقه است، زيرا اولا امنيت مرزهاي غربي خود را
تأمين مي‌کند. ثانيا از نفوذ انديشه‌ها و تمايلات تجزيه طلبانه در دو منطقه تبت و
سين کيانگ که هم مستعد اين امرند و هم جزو دور افتاده‌ترين مناطق از مرکزيت سياسي
چين به حساب مي‌آيند جلوگيري نمايد. ثالثا مانع ارتباط مسلمانان پاکستان و کشمير و
افغانستان با منطقه مسلمان‌نشين سين‌کيانگ و غرب چين بگردد. بويژه اينکه تحولات
جديد منطقه بعد از فروپاشي شوروي آن را از ديد چين مستعد تنش مي‌نمايد. رابعا چين،
باحضور در منطقه کشمير امکان نفوذ بيشتر و تماس با جنوب آسيا و شمال اقيانوس هند
را پيدا مي‌نمايد. خامسااز آنجائيکه بين چين و هند منازعه و رقابت وجود دارد حضور
آن در منطقه مرتفع کشمير نه تنها مانع از حضور رقيب آن يعني هند و قرار گرفتن در
موقعيت مسلط مي‌شود بلکه خود مي‌تواند برتري ژئواستراتژيک خود را حفظ نمايد.

2- پاکستان: کشور پاکستان از حيث تماس مرزي با
منطقه کشمير در رتبه دوم قرار دارد و بدليل وضعيت منحصر بفرد خود نسبت به کشمير
ناچار است به مسائل آن علاقمند باشد زيرا اولا پايتخت يعني اسلام آباد و منطقه
پرجميعت پنجاب با شهرهاي بزرگ مانند لاهور، فيصل آباد، ساهيوال، سيالکوت،
راولپندي، پيشاور، گجرات، گوچوانواله‌، سرگودها، مولتان، مظفرگر، شيخوپوره و غيره
در مجاورت منطقه کشمير قرار دارد و حضور قدرت رقيب آن در کشمير تهديد جدي براي
سلامت و امنيت ملي آن محسوب مي‌شود. ثانيا منابع آب پاکستان که حيات و زندگي
اقتصادي حدود 80 درصد از مردم پاکستان و شهرهاي بزرگ ايالات پنجاب و سند به آن
متکي است از منطقه کشمير سرچشمه مي‌گيرد و ناچار است از حفاظت و امنيت و سلامت
جريان آنها اطمينان خاطر داشته باشد. ثالثا اکثريت مردم منطقه کشمير مسلمان هستند
و با مردم پاکستان تجانس ديني، فرهنگي، قومي، اجتماعي و تاريخي دارند و لذا نمي
تواند نسبت به سرنوشت آنها بي‌تفاوت باشد زيراتقاضاي ملي در پاکستان حکومت و دولت
را وادار به پرداختن به امور کشمير مي‌نمايد و مردم کشمير نيز متقابلا تمناي ايفاي
چنين نقشي را از ناحيه پاکستان دارند. رابعا پاکستان هم از حيث اقتصادي و هم از
حيث امنيتي ناگزير از داشتن امکان ارتباط با چين و شرق آسيا و نيز اسياي مرکزي مي‌باشد
و محور ارتباطي راولپندي- کاشغر که از شمال کشمير عبور مي‌نمايد مي‌تواند به اين
نياز پاکستان پاسخ دهد.

ذکر اين نکته ضرورت دارد که در صورت بروز جنگ
بين هند و پاکستان و وضعيتي که در منطقه عملياتي جنوب آسيا ايجاد مي‌شود محور
مزبور براي پاکستان اهميت ژئواستراتژيک پيدا مي‌کند.

3-هند: کشور هند از ضلع جنوبي کشمير با آن
تماس مرزي دارد و بدليل طرز تلقي از موقعيت خود نسبت به کشمير به اين منطقه
علاقمند است. زيرا اولا آنرا مسلط بر منطقه شمالي هند و پايتخت کشور يعني دهلي و
مرکز مذهبي امريتسار مي‌داند و حضور رقبا يعني چين و پاکستان را بر جامو و کشمير،
تهديدي براي خود تلقي مي‌کند. ثانيا با حضور در منطقه از دسترسي چين به مرزهاي
شمالي خود جلوگيري مي‌نمايد. ثالثا با کنترل منطقه مي‌تواند از آن بعنوان اهرم
فشاري بر عليه پاکستان استفاده کند و سياست خارجي آن را منفعل نمايد.

1-   
شوروي سابق: اين قدرت
با حضور و نفوذ در کشور افغانستان دسترسي بيشتري به کشمير پيدا مي‌کرد ولي منافع
چنداني در مقام مقايسه با ساير همسايگان کشمير براي آن متصور نبود زيرا شهرها و
تأسيسات عمده‌اي در مجاورت آن نداشت و تنها جمهوري آن در نزديکي و مجاورت کشمير،
تاجيکستان بود، لذا تهديدي از ناحيه کشمير براي آن وجود نداشت مگر حضور چين در
مرزهاي جنوبي ان به عنوان قدرتي که در مرزهاي مشترک با هم در حال منازعه بودند.
علي رغم اين، نمي‌توا شوروي را بدون علاقه در منطقه کشمير تصور نمود، زيرا اولا
شوروي مي‌توانست تهديدات ناشي از حضور چين را در مناطق جنوبي خود کاهش دهد. ثانيا
از آن بعنوان اهرم فشاري بر عليه چين در رابطه با تمايلات تجزيه طلبانه در غرب آن
استفاده کند. ثالثا به عنوان اهرم فشار عليه پاکستان بويژه پس از اشغال افغانستان
از آن بهره‌برداري نمايد چون شوروي در چارچوب بلوک‌بندي دوران جنگ سرد، پاکستان را
در مقابل خود مي‌دانست. رابعا کشمير تنها راه ارتباط مستقيم شوروي با هندوستان از
طريق خشکي براي دسترسي به جنوب آسيا بود و هندوستان نيز در دوره جنگ سرد علي رغم
عضويت در جنبش غيرمتعهدها در بلوک‌بندي سياسي جهان متمايل به شوروي بود و اين امر
ضرورت ارتباط بيشتر و مستقيم‌تر را مطرح مي‌کرد.

کشورهاي افغانستان و تاجيکستان: اين
کشورها ارتباط مرزي ضعيفي با منطقه کشمير دارند و در منازعه منطقه کشمير چندان
تعيين کننده نمي‌باشند و از طرفي قادر به گزينش زمينه‌هاي علاقه و تعقيب آن نيستند
ولي آرزوي تأمين امنيت و حفاظت مرزها و نواحي مجاور منطقه کشمير براي آنها قابل
تصور است. ادامه دارد.

/

شمال- جنوب بازار بين‌المللي تکنولوژي- سراب يا واقعيت

مهندس محمدباقريان

شمال- جنوب

بازار بين‌المللي تکنولوژي- سراب يا واقعيت

اشاره:

در نوبت‌هاي پيشين با استناد به گزارش توسعه
انساني سال 1992 برنامه توسعه سازمان ملل متحد تصويري از شکاف فاجعه آمير اقتصادي
اجتماعي روبه افزايش بين شمال (کشورهاي صنعتي) و جنوب (کشورهاي در حال توسعه) و
تبيين شرايطي که منجر به کاهش مستمر سهم مشارکت و ميزان دسترسي کشورهاي جنوب به
بازارهاي چهارگانه بين‌المللي کار- سرمايه- تکنولوژي و کالا و خدمات تجاري مي‌گردد،
ارائه گرديد.

شرايطي که کشورهاي در حال توسعه را چنين
گرفتار کرده است بيان کننده اين واقعيت تلخ است که کشورهاي شمال تحت عنوان توسعه و
آباداني جنوب و در قالب توصيه‌هاي نهادهاي به اصطلاح بين‌المللي و در پوشش نيات به
ظاهر خيرخواهانه سيل محصولات خود را به سوي کشورهاي حنوب سرازير مي‌نمايند و با در
هم ريختن الگوهاي مصرف آنان، جامعه‌اي مصرفي و بي در و دروازه‌ و مفتون دنياي غرب
را شکل مي‌دهند و کمبود منابع آنان را با انواع و اقسام وام‌ها و اعتبارات بين‌المللي
در کوتاه مدت و دوره‌اي مشخص پر نموده و سرانجام آنان را در چرخه شوم اسارت بار
قرضه‌هاي جهاني گرفتار مي‌نمايند. پيامدهاي اين روند در بازار بين المللي کار به
صورت غارت منابع انساني متخصص کشورهاي جنوب چهره مي‌نمايد و توان توسعه آنان در
اين مبادله نابرابر رو به نابودي گذاشته و در چرخه شوم ديگري به نام چرخه فقر
انساني يا اضمحلال توان توسعه گرفتار مي‌آيند.

صحنه ديگر اين روابط نابرابر و غير عادلانه
بازار بين‌المللي تکنولوژي مي‌باشد که در نوبت پيشين ماهيت و مناسبات کلي آن بررسي
و در اين شماره به مرور اجمالي عملکرد و تجزيه و تحليل روندهاي حاکم بر اين بازار
مي‌پردازيم.

در نوشتار قبلي کنکاش در ماهيت و مناسبات کلي
بازار باصطلاح بن المللي تکنولوژي نشان داد که انتظار کشورهاي جنوب و سردمداران
اين بازار براي همکاري مشفقانه و فراهم سازي شرايطي که موجبات رشد و توسعه
تکنولوژيک آنان را مهيا نمايد با منطق حاکم بر اين بازارها سازگاري ندارد. به
عبارتي ديگر چگونه از کشورهاي شمال انتظار مي‌رودخود را از بازار بي در و پيکر
جنوب که انواع ماشين آلات و کالاهاي مصرفي خود را مي‌تواند تحت عناوين مختلف
سرازير گرداند محروم نمايد و داوطلبانه مقتضيات توليد آنها را در اين بازارها
فراهم سازد.

آنچه را که جنوب امروزه تجربه مي‌کند از يکسو
تابع ميزان پذيرش نظم تحميلي شمال و رعايت منافع ديکته شده آنان بعنوان عوامل و
اولويت‌هاي درجه يک و قبول تقسيم کار جهاني بوده و از سوئي ديگر اين مصالح ملي
کشورهاي جنوب است که در تضاد و تقابل با مناسبات شمال در برابر اين تحميل‌ها
مقاومت نموده و بگونه‌اي در اين روابط و نحوه همکاري با شمال تأثير مي‌گذارد و لذا
بهر ميزاني فرهنگ، هويت و استقلال اقتصادي- سياسي اينگونه کشورها با فرهنگ سلطه و
نظام سرمايه‌داري غرب و منافع يکطرفه کشورهاي توسعه يافته در تضاد و تعارض قرار
گيرد و آن را مورد تهديد قرار داده و طالب روابط و بازاري عادلانه باشد بهمان
ميزان در بوقهاي استکباري هياهو و جنجال برپا مي‌شود و سعي در درهم شکستن اينگونه
حق‌طلبي‌ها مي‌گردد. در اين ميان عکس العمل دولت‌ها و رهبران صالح کشورهاي جنوب
متفاوت بوده و هر يک به تناسب آگاهي از واقعيت‌هاي تلخ اين بازارها سعي در چاره
جوئي اين مفصل داشته و با اصلي و فرعي کردن اهداف و بر اساس فلسفه و بينش خويش
سياست‌هاي توسعه تکنولوژيک کشورشان را تنظيم مي‌نمايند. امروزه ديگر شکاف روز
افزون شمال و جنوب و تحميلات ناشي از اين بازارهاي باصطلاح بين المللي و رفتار
دوگانه آنها با کشورهاي توسعه يافته و در حال توسعه بگونه‌اي اثرات زيانبار خود را
به نمايش گذاشته است که گزارش‌هاي نهادهاي وابسته به سازمان ملل ناچار از اعتراف
به آن گرديده‌اند. و با ارائه آمار و ارقام و تبيين روندهاي خطرناک حاکم بر اين
چپاول زنگ‌هاي خطر را به صدا درآورده‌اند تا بلکه تعديلي در اين روابط ظالمانه
صورت پذيرد.

آنچه در پي مي‌آيد تصويرگر بخشي ديگر از اين
حقايق در بازار بين‌المللي تکنولوژي مي‌باشد که جنوب محروم را اسير و وابسته به
خود کرده است و بدنبال وعده و وعيدهاي توسعه علمي و فني منابع آنان به تاراج برده
مي‌شود و فرصت‌هاي طلائي و تاريخي آنان در پايه‌ريزي توسعه‌اي درون جوش و در پرتو
نگاهي به درون و اتکاء به توانمندي‌هاي ملي و ايجاد شرايطي مناسب براي تحميل
روابطي عادلانه به شمال به آساني و در غفلتي خانمان برانداز از دست مي‌رود.

انتقال تکنولوژي- دستاويزي تجاري

ادبياتي که در زمينه علوم و تکنولوژي بکار
برده مي‌شود کلا از دو حوزه اساسي نظام‌هاي آموزش و تحقيقات نظري و پايه و نظام‌هاي
توليد، خدمات و تحقيقات کاربردي صحبت مي‌کند که در ارتباطي تنگاتنگ و زنده بستر
اصلي توسعه تکنولوژيک را فراهم مي‌سازند. جهت گسترش، تعميق و ارتقاء سطح علمي و
فني کشورهاي راهبردهاي گوناگوني اتخاذ مي‌گردد جملگي يا از طريق انتقال تکنولوژي
از محيط بيروني و يا توسط تحقيق و پژوهش و ارتقاء سطح علمي و فني کشورها راهبردهاي
گوناگوني اتخاذ مي‌گردد که جملگي يا از طريق انتقال تکنولوژي از محيط بيروني و يا
توسط تحقيق و پژوهش ملي و تکامل نتايج حاصله در صحنه عمل و يا ترکيبي از آندو تحقق
مي‌يابد. آنچه که امروزه در بازارهاي تکنولوژي ورد زبان فروشندگان و تجار شمال مي‌باشد،
واژه انتقال تکنولوژي است که در غالب عباراتي نظير سرمايه‌گذاري مشترک در کشور
متقاضي، فروش تکنولوژي به طور مستقيم، همکاري‌هاي علمي و فني و نظائر آن عرضه و
معرفي مي‌گردد.

اشارات ما در بحث گذشته متذکر اين نکته بود که
اين تعابير و واژه‌ها در مراودات کشورهاي شمال معاني متفاوتي با کاربرد آنها در
روابط شمال- جنوب پيدا مي‌نمايد بگونه‌اي که در يک معامله فروش تکنولوژي (مديريت،
ماشين و ابزار، مهارت و نيروي انساني، اسناد و مدارک) به يک کشور جنوبي عمدتا اين
مفاهيم محدود به فروش ماشين آلات، دانش ناقصي از بهره‌برداري، تربيت بخشي از نيروي
کار مورد نياز، و نهايتا اسناد و مدارک تعميراتي مي‌گردد که روي هم رفته لايه
نازکي از بهره‌برداري يا Know- How را به صورت ناقص و ابتر در بر مي‌گيرد. اين
نوع معاملات در عمل منجر به برپائي واحدهاي صنعتي با وابستگي به قطعات يدکي، مواد
ساخته و تيم ساخته و حتي مواد وارداتي مي‌گردد که في‌الواقع بازاري گسترده را براي
توليدات کشور فروشنده آن هم براي مدت درازي فراهم نموده و عملا رشته‌هاي وابستگي را
بر گرده کشور خريدار استوار مي‌گرداند. در اين نوع روابط ملاحظات بومي علمي – فني
و صنعتي- اقتصادي کشور خريدار براي پذيرش اين ميهمان ناخوانده و مجهز گردانيدن
محيط به حداقل دانش انجام تغييرات لازم در مواقع لزوم (نه حتي طراحي و ساخت) و
ملاحظاتي که عمدتا توانمندي‌هاي داخلي را مهياي هضم و جذب آن مي‌نمايد از دستور
کار بيرون قرار مي‌گيرد. همه اين نوع مبادلات نوعا با شرايط مالي بسيار سنگين و در
قالب انواع و اقسام مقررات و قوانين محدود کننده نظير زمينه‌هاي مجاز به استفاده و
نظائر آن شکل مي‌گيرد که البته خود اين تمهيدات به نوعي گران‌تر کردن تکنولوژي
مورد نظر و به راه انداختن جنگي زرگري براي چاپيدن بيشتر خريداران در اين بازار
آشفته است. در اين مراودات کمتر مي‌توان راه‌اندازي واحدهاي تحقيق و توسعه در
کارخانجات و تمهيدات مشابه براي انتقال واقعي تکنولوژي نشاني يافت. در چنين معرکه‌اي
کشورهاي صاحب مواد اوليه، انرژي و منابع طبيعي و نيز بازارهاي مصرف گسترده‌تر بيش
از ديگر کشورهاي جنوب در اين مصيبت گرفتار و با پروژه‌هاي آنچناني سر کيسه مي‌گردند.
در اين روابط نه تنها توان توسعه تکنولوژيک اين کشورها توسعه نمي‌يابد بلکه توان
محدود نيروي انساني تربيت‌يافته آنان تحت هدايت کمپاني‌هاي چند مليتي جذب بازارهاي
خارج گرديده و در سايه سياست درهاي باز و از قبل اختلاف فاحش و هضم نشده بين دست
آوردهاي جوامع صنعتي و عقب‌ماندگي کشور خريدار و زير فشار هجوم اين نوع کالاها و
ماشين آلات بي‌ريشه در داخل اين گونه کشورها، باورهاي ملي له شده و صنعتي بي‌هويت
و غريبه شکل مي‌گيرد. در اين روابط ساير مظاهر و ذخائر ملي و فرهنگي نيز اين يورش
و يا باصطلاح بازرگانان خارجي روند انتقال تکنولوژي! در امان نمي‌مانند وهر آنچه
که قابل باشد مورد تعرض و تاراج و هر چيزي که سد راه اين حضور باشد تخريب مي‌گردد
و اين همه در غفلت و خود فراموشي کشور ميزبان اتفاق مي‌افتد که کودکانه و سرگرم
گاززدن به ميوه‌هاي رنگارنگ و دلفريب بيگانه مي‌باشد، و چه دندان‌ها و معده ضعيفي
و چه ميوه‌هاي سفت و ناسازگاري!

واقعيت‌هاي تلخ فوق‌الذکر در قالب گزارشات
سازمان ملل گوياي آن است که در فاصله سال‌هاي 1988- 1981 ميلادي تجارت کالاهاي
سرمايه‌اي تکنولوژيک بين شمال- شمال رشد سالانه‌اي معادل 2/10 درصد داشته است و
حال آنکه اين روند در بين کشورهاي شمال- جنوب تنها از رشد 5/1 درصد در سال
برخوردار بوده است که آنهم تنها به چند کشور جنوبي محدود مي‌گردد و عملا بقيه جنوب
از اين رشد سهم بسيار ناچيزي داشته‌اند و به عبارتي بيشترين تجارت‌ کالاهاي سرمايه‌اي
و تکنولوژيک بين شمال- شمال صورت پذيرفته است. اين روند نشان مي‌دهد مادام که نسبت
انتقال کالاهاي تکنولوژيک از شمال به جنوب در دهه 1980 ميلادي سير نزولي داشته است
کشورهاي شمال روز به روز تحرک فني خود را بيشتر و مشارکت کشورهاي در حال توسعه را
در اين بازار با مشکلات بيشتر و محدوديت‌هاي زيادتري روبرو نموده‌اند. بگونه‌اي که
اين محدوديت‌ها براي کشورهائي که به دلايل مختلف سياسي- فرهنگي- اقتصادي مورد پسند
جامعه صنعتي شمال نيستند اشکال گسترده‌تري بخود مي‌گيرد و در قالب اعلاميه‌ها،
مقررات و بيانيه‌هاي مجامع بين‌المللي تحت سلطه استکبار و نيز پيمانهاي اقتصادي-
نظامي و سياسي منطقه‌اي و يا مقررات حفاظتي تعرفه‌اي و غير تعرفه‌اي و انواع
ليست هاي کالاهاي ممنوعه و تحريم‌هاي پنهان و آشکار ملي اينگونه کشورهاي
خودنمائي و بروز مي‌نمايد. و کدام ناظر منصفي چنين بازاري را بستري با مناسبات
عادلانه براي همه مي‌شناسد؟!

اين شرايط در مورد ساير طرق به اصطلاح انتقال
تکنولوژي نظير سرمايه گذاري مستقيم يا مشترک شمال در جنوب نيز حاکي از همين دست
حقايق ناگوار است. براي نمونه بررسي‌هاي برنامه توسعه سازمان ملل نشان مي‌دهد که
سهم سرمايه‌گذاري مستقيم در کشورهاي در حال توسعه از کل حجم سرمايه‌‌گذاري‌هاي
مستقيم انجام يافته جهاني در سال 1968 از ميزان 31 درصد به 17 درصد در سالهاي 89-
1988 رسيده است و بدين ترتيب در سالهاي اخير الذکر جمعا 83% سرمايه‌گذاري‌هاي
مستقيم خارجي در کشورهاي شمال صورت گرفته است. اين آمار بيانگر آن است که در اين
زمينه نيز کشورهاي شمال رغبتي براي مشارکت در توسعه جنوب از خود نشان نداده‌اند.

تحقق و توسعه- واژه‌هاي شمالي!

تمام آنچه که تا کنون بيان گرديد تعاريف
تحميلي فرهنگ استعمار شمال بر بازار تکنولوژي در رابطه با جنوبي‌ها مي‌باشد که
انتقال تکنولوژي را در فروش کالا و يا سرمايه‌گذاري خارجي! مي‌داند و در حاشيه اين
فعاليت‌ها به نيروي انساني کارآزموده و اسناد و مدارک و مديريت بهره‌برداري در
کيفيتي بسيار سطحي و به صورت ابتر مي‌پردازد و صد البته جنوب زير فشار اين نوع
برخورد و طمع در ياري بيگانه و به پاداش نگاه به بيرون فرصت طرح خواسته‌هايش را
فراهم نديده و به طريق اولي ديگر چه جائي براي طرح مفاهيمي نظير تحقيق، پژوهش،
طراحي و مهندسي، نمونه‌سازي و طلب کمک يا تقاضاي خريد دانش فني و همکاري در تربيت
نيروي انساني متخصص، مديريت مهندسي و تحقيقات، نظام آموزشي و جذب تکنولوژي،
تجهيزات پيشرفته آزمايشگاهي، و اسنادو مدارک مربوطه باقي مي‌ماند و اصولا اين
کالاها و خدمات در اين بازار مخصوص شمال است نه جنوب و باز اگر عرصه و مجالي فراهم
باشد صرفا چند کشور محدود مي‌توانند بهره‌مند گردند و براي بقيه چيزي جز شرايط سخت
و غير قابل دسترس، با هزينه‌هاي گزاف آنهم براي بخش کوچکي از نيازها باقي نمي‌ماند.

و جان کلام اينجاست که اگر توسعه‌اي مد نظر
است تنها بر بستر نظام آموزشي، نظام پژوهشهاي پايه و کاربردي و زنجيره خدمات
مهندسي و علمي و پيوند تنگاتنگ آنها با نظام خدمات و توليد خويشاوند، متجانس و
صميمي زاينده بوده و رشد و نمود مي‌يابد. بستري که نيازمند مراقبت و توجه و تغذبه
مستمر با نيروهاي انساني توانمند و اميدوار و از آن مهمتر بخشهاي توليدي و خدماتي
که مصرانه متقاضي حل مسائلشان در عرصه‌هاي مختلف صنعتي- اقتصادي و فني- علمي هستند
مي‌باشد تا زير اين فشارها تقاضا نظام پژوهش نيروي انساني کشور فعال و هدف‌دار
گرديده و احساس سودمندي مستقيم در توليد ملي کرده و در کنار نظام پژوهش و تحقيق به
مسائل مختلف بخش‌هاي اقتصادي پاسخ گفته و در يک جهاد ملي مشارکت نمايند و چگونه
اين نظام‌ها مي‌توانند زنده و پرجوش و خروش به حيات خويش ادامه دهند در حالي که
نام صنعتي و توليدي اين کشورها بدنبال مسائل به اصطلاح حل شده از بيرون باشند و
اصولا مرجع ضمير خود را در خارج جستجو نمايند. آنهم در قالب روش‌هاي تحميلي به
اصطلاح انتقال تکنولوژي از شمال! و از بازارهاي آنچناني!

در گزارش‌هاي سازمان ملل و در مرور تجربيات
بازار تکنولوژي بين‌المللي بسيار کم نشان از روابط سامان يافته شمال- جنوب بويژه
در عرصه‌هاي فوق‌الذکر مي‌توان سراغ نمود و اگر نشاني هست باز مشمول همان محدوديت‌ها
و مضايق گوناگون گرديده است و در اين زمينه‌ها متأسفانه بيشتر شاهد جريان خون روي
از جنوب به شمال مي‌باشيم که به صورت فرار مغزها و تاراج نيروي انساني کارآزموده
شده مي‌نمايد. با اين ترتيب نه تنها کمکي به استحکام جريان تحقيق و توسعه در
کشورهاي جنوب نمي‌نمايد که بخش عظيمي از سرمايه‌گذاري‌هاي تحقيقاتي خود را با
استفاده از نيروهاي تربيت يافته به هزينه جنوب تأمين مي‌کند و از طرف ديگر دسترسي
به ماحصل فعاليت تحقيقاتي و پژوهشي خود را روز به روز با وضع قوانين حفاظتي نظير
مالکيت معنوي، حق‌کپي، حقوق تجاري، حق ليسانسها، و انواع و اقسام مقررات بين‌المللي
و ملي محدودتر و گرانتر نموده و چه جاي تعجب است که مرتبا اين شکاف تکنولوژيک
شمال- جنوب عميق‌تر گردد، بگونه‌اي که امروزه تعداد دانشمندان و محققين شمال 9
برابر و سرمايه‌گذاري در تحقيقات آنها 24 برابر کشورهاي جنوب گرديده است و به همين
ترتيب نسبت‌هاي وحشتناک امکانات زيربنائي، ارتباطي و مخابراتي و فرهنگي در شمال از
جنوب فاصله گرفته اند و روند رو به فزوني دارند.

چرخه قدرت يا آئينه عبرت

خلاصه آنکه مروري بر روندها و مناسبات حاکم بر
بازار به اصطلاح بين‌المللي تکنولوژي نمايانگر اين واقعيت است که در طي سه دهه
گذشته کشورهاي صنعتي شمال با اعمال قوانين، مقررات و موازين گوناگون در قالب
سازمانها و مراجع بين المللي تحت سلطه خويش و نيز تحت پوشش قانونمندي‌هاي ملي به
طور روزافزوني از يکسو محافظت از دست‌آوردهاي تکنولوژيکي را افزايش داده و از سوئي
ديگر به طور مستمر هزينه دسترسي به آن را براي جنوب گران‌تر کرده‌اند به صورتي که
امروزه يکي از محافظت شده‌ترين بازارهاي بين‌المللي بازار تکنولوژي است و اين امر
باعث گرديده که تنها چند کشور جنوب قادر به بهره‌گيري محدودي از اين بازار باشند و
در نتيجه قريب به اتفاق آنها تدريجا از مسير استفاده از نوآوري‌هاي صنعتي به دور
افتاده و ديگر قادر نيستند براي رفع نيازهايشان از اين دست‌اوردها منتفع گردند.

برخي ديگر از اين کشورها همچنان در انتظار و
در جستجوي روابطي عادلانه و به اتکاء مايملک و دارائي‌هاي محدود ملي خويش چشم اميد
به اين بازار دوخته و هر از چند گاهي تفاله‌هاي اين بازار را به اسم انتقال
تکنولوژي دريافت مي‌کنند که علاوه بر به باد دادن ثروت‌هاي ملي موجبات تخريب زمينه‌هاي
توسعه تکنولوژيک بومي و در هم شکستن روحيه خود اتکائي را در صنعت‌گران و توليد‌کنندگان
و پژوهشگران را فراهم مي‌نمايند. اين کشورها غافل از مناطق سرمايه‌داري شمال و اين
واقعيت که چرخه قدرت تکنولوژيک بر اين اين مدار مي‌چرخد که تمرکز تکنولوژي موجب
بهره‌وري بيشتر، بهره‌وري بيشتر عامل بازدهي بالاتر سرمايه و به دنبال آن جذب
سرمايه‌هاي افزون‌تر و انباشت بيشتر سرمايه موجبات تجمع امکانات صنعتي بيشتر و در
نتيجه تمرکز بيشتر تکنولوژي مي‌گردد و اين دور مرتب تکرار مي‌شود و در پاي اين
گردونه چه جاي درنگ و طلب ياري از رند رنگارنگ! که راه و عزمي دگر بايد.

 

/

گفته ها و نوشته ها

گفته‌ها و نوشته‌ها

آدم گرسنه ايمان ندارد

گويند: مردي از گرسنگي مشرف به مرگ بود. شيطان
براي او غذايي آورد و گفت: غذا را به تو مي‌دهم به شرط آنکه ايمان خود را به من
بفروشي.

مرد پس از سيري، از دادن ايمان خودداري کرد و
به شيطان گفت:

آنچه را که در گرسنگي فروختم، موهوم و معدومي
بيش نبود، چون از قديم گفته‌اند: آدم گرسنه ايمان ندارد.

گرگ گرسنه چو يافت گوشت، نپرسد        کاين شتر صالح است يا خردجال

فوايد تردد به مساجد

اصبغ بن نباته از اميرالمؤمنين علي‌(ع) نقل مي‌کند
که فرمود:

هر که به مسجدها رفت و آمد کند، به يکي از هشت
خصلت دست مي‌يابد:

1-   
از وجود برادري ديني
بهره‌مند مي‌گردد.

2-   
يا دانشي نيکو فرا مي‌گيرد.

3-   
يا نشانه اي محکم از
نشانه‌هاي حق درمي‌يابد.

4-   
يا رحمتي به انتظار
او مي‌باشد.

5-   
يا سخني فرا مي‌گيرد
که او را از هلاکت رهايي دهد.

6-   
يا مطلبي ياد مي‌گيرد
که او را به راه رستگاري هدايت کند.

7-   
يا گناهي را از روي
ترس از خدا ترک مي‌کند.

8-   
و يا از روي شرم و
حيا، گناهي را از خود دور مي‌سازد.

دل ديوانه

تا شد از دست سرطره جانانه ما      در برآرام نگيرد دل ديوانه ما

من و گوشه کاشانه هجر و شب تار  کاش چون شمع درآئي تو به کاشانه ما «خرسندي
شيرازي»

مدت هجر زحد مي‌گذرد

دوستان چندکنم ناله ز بيماري دل     کس گرفتار مبادا به گرفتاري دل

مدت هجر ز حد مي‌گذرد صبرکجاست؟       که در اين واقعه صعب کند ياري دل «جامي»

در سايه رحمت تو

در سايه رحمت تو خورشيد شويم     وزلطف تونيک‌بخت جاويدشويم

جز لطف تو اميد نداريم دگر              مپسند که از لطف تو نوميد شويم
«اوحدالدين کرماني»

توقع بيجا

درويشي مجرد به گوشه‌اي نشسته بود. پادشاهي بر
او بگذشت. درويش از آنجا که فراغ، ملک قناعت است، سر بر نياورد و التفاتي نکرد.
سلطان برنجيد و گفت: اين طايفه خرقه‌پوشان، اهليت و آدميت ندارند.

وزير نزد درويش آمد و گفت: اي جوانمرد! سلطان
روي زمين! بر تو مي‌گذرد، چرا شرط ادب بجاي نمي‌آوري؟

درويش گفت: سلطان را بگوي توقع خدمت از کسي‌دار
که تمناي نعمت از تو دارد و ديگر آنکه ملوک از بهر رعيت‌اند نه رعيت از بهر طاعت
ملوک.

سلطان را گفته درويش خوش آمد؛ گفت: از من
تمنائي کن.

درويش گفت: آن همي خواهم که دگر بار زحمت من
ندهي!

انواع دلها

دلها سه قسم است: 1- قلب منيب  2- قلب شهيد 3- قلب سليم.

قلب منيب آن است که گفت: «من خشي الرحمن
بالغيب و جاء بقلب منيب» هر بنده‌اي که از او ترسيد و عيب خود ديد و با مولاي خود
گرديد، دل وي منيب است.

و قلب شهيد آن است که گفت: «ان في ذلک لذکري
لمن کان له قلب أو ألقي السمع و هو شهيد» اين پيغام که دادم و اين در که گشادم،
يادگار او است که دلي دارد زنده و گوشي گشاده و آن دل مرا حاضر گشته است.

و قلب سليم آن است که گفت: «الا من اتي الله
بقلب سليم» طوبي او را که دلي دارد سليم از شک شسته و با مولي پيوسته و از دنيا و
خلق آسوده و از غير او رسته.

عوامل ازدياد حافظه

حافظه پديده‌اي است از ترکيب چندين صورت ساده
ذهني ولي عوامل زيادي در اين پديده تأثير مي‌گذارند از جمله:

1-   
خواست و اراده
فراگيري: داشتن انگيزه يا يک اراده درونجوش براي سپردن چيزي به حافظه بسيار اهميت
دارد.

2-   
فهم و درک مطلب: مثلا
شما بهتر مي‌توانيد شعري را از بر کنيد هرگاه که معناي آن را بدرستي درک کرده
باشيد. در چنين صورتي آن شعر حتي براي مدت طولاني‌تري نيز در ذهن شما باقي خواهد
ماند.

3-   
پيوند انديشه‌ها:
يعني انسان بکوشد ميان انديشه‌هاي تازه‌اش با انديشه‌هائي که از پيش به حافظه
سپرده است، رابطه و پيوند برقرار کند.

چرا اين همه غم؟

تا کي زجهان رنج و ستم بايد ديد      تا چند خيال بيش و کم بايد ديد

حقا که به هيچ نيرزد همه کون         از هيچ چرا اين همه غم بايد ديد؟

«عطار نيشابوري»

فردا که …

فردا که محققان هر فن طلبند  حسن عمل از شيخ و برهمن طلبند

از آنچه دروده‌اي، جوي نستانند        وزآنچه نکشته‌اي، به خرمن طلبند

«شيخ بهائي»

داري همه چيز

اي آنکه گمان بري که داري همه چيز       

اينک روي از جهان، گذاري همه چيز

وريابي باقي اگر زفاني گذري

داري همه چيز اگر نداري همه چيز

«فيض کاشاني»

آشنائي کامل!

درويشي از بياباني مي‌‌گذشت. جمعي را ديدکه
سخت مشغول خوردن طعام هستند. بدون تعارف بر سر سفره آنها نشسته و شروع به خوردن
غذا کرد.

يکي از آن جمع پرسيد: درويش! با کدام يک از ما
آشنائي داري؟

درويش در حالي که ظرف طعام را نشان مي‌داد.

گفت: با ايشان آشنائي کامل دارم.

آموختن در سنين کهولت

نوشته‌اند که ارسطا طاليس بعد از هفتاد سال،
بربط زدن مي‌آموخت. شاگردان، وي را ملامت و سرزنش کردند که: «شرم نداري که با موي
سپيد بر بط زدن مي‌آموزي؟»

ارسطا طاليس گفت: «شرم آنگاه دارم که در ميان
جمعي باشم که ايشان مي‌دانند و من ندانم. و شک نيست که بر جهت جهل، کسي راضي
نباشد».

 

/

قلم‌ها را نازک کنيد!

ارزشهاي اسلام و انقلاب را پاسداري کنيم

حجت الاسلام والمسلمين محمد تقي رهبر

قلم‌ها را نازک کنيد!

[ادقوا اقلامکم و قاربوا بين سطورکم …]

«نوک قلمهايتان را نازک کنيد و از فاصله
سطرهايتان بکاهيد و عبارت زائد را حذف نمائيد و به معاني توجه کنيد و از زياده‌روي
بر حذر باشيد زيرا اموال مسلمانان ضرر و زيان را تحمل نمي‌کند».

آنچه ملاحظه کرديد بخشي است از توصيه‌هاي
اميرالمؤمنين(ع) به کارگزاران و دبيران و ضابطين امور ديواني و اداري که نوک قلم‌ها
را نازک بتراشند تا کاغذ و مرکب کمتر مصرف شود، که اموال مردم نبايدبيهوده به هدر
رود. اين مداقه در حساب نسبت به بيت المال، منطق علي(ع) طلايه‌دار عدل و حق است که
از اين مجمل حديث مفصل بايد خواند. بويژه ما که شيعه علي(ع) هستيم و راست يا دروغ
دعوي پيروي آن حضرت را داريم.

در سيره مبارکه آن حضرت نيز نمونه‌هاي عيني
بسياري است که از سخت‌گيري و دقت آن حضرت در اموال عمومي و حتي خصوصي حکايت دارد.
شبي در بيت المال نشسته بود و به بررسي و محاسبه اموال مي‌پرداخت، در اين حال طلحه
و زبير وارد شدند تا در خصوص پست و مقامي براي خود با آن حضرت مذاکره کنند. امام
چراغ بيت‌المال را که از پيه و روغن مي‌سوخت، خاموش کرد. آنها سبب را پرسيدند،
امام در پاسخ فرمود: شما مي‌خواهيد در مسائل شخصي صحبت کنيد و اين چراغ بيت‌المال
است و متعلق به مسلمين و نبايد صرف اهداف شخصي بشود.

داستان عقيل را نيز مي‌دانيم که هنگامي که از
اميرالمؤمنين(ع) خواست، از بيت المال چيزي اضافه به او بدهد تا عائله نيازمند خود
را تأمين کند، و امام با آهن گداخته او را پاسخ داد و گفت: واي بر تو اي عقيل! تو
طاقت تحمل اتشي را که بنده‌اي از روي لعب و بازيچه افروخته است نداري چگونه راضي
مي‌شوي مرا به آتشي که خداي جبار از خشم و غضب خود افروخته است گرفتاري سازي؟! و
همچنين نامه امام به شريح قاضي در خصوص خريد خانه و توصيه‌هاي زاهدانه که در نهج‌البلاغه
آمده است اينها نمونه‌هائي است از سياست مولاي متقيان علي(ع) در مسائل اقتصادي و
بيت المال و بيانگر اين حقيقت است که مسئله حقوق عمومي، دقيق‌تر از آن است که ما تصور
مي‌کنيم.

بر اساس چنين سياستي است که آن حضرت با جرأت و
قاطعيت مي‌تواند بگويد: در دوران خلافت من در شهر کوفه احدي نيست که از رفاه نسبي
و زندگي عادلانه برخوردار نباشد. مردم نان گندم مي‌خورند و در سايه زندگي مي‌کنند
و از آب فرات مي‌نوشند «ما اصبح بالکوفة  احد
الا ناعما ان ادناهم منزله ليأکل البر و يجلس في الظل و يشرب ماء الفرات».
(بحارالانوار ج 40 ص 327)

در هر حال آنچه در اين مقال مطرح است، پرهيز
از اسراف و تبذير و صرفه‌جويي در مصرف به ويژه بيت‌المال مسلمين و موازنه و
هماهنگي درآمد و مصرف و دقت و هوشياري در مسائل اقتصادي است بگونه‌اي که کشور را
زير وام‌هاي خارجي نبرد و کمر مستضعفين را نشکند.

مسئله امروز ما، مشکلات اقتصادي و پاره‌اي
اسراف‌کاري‌هاست که در مصرف و مصرف‌گرائي ديده مي‌شود و زنگ خطري است براي آتيه
انقلاب و کشور. البته ما هم به اين نکته توجه داريم که کشور در حال بدنسازي است و
خسارت‌ها و ويراني‌هاي ‌گذشته بويژه جنگ تحميلي چيزي نيست که به آساني قابل حل
باشد و خواه ناخواه باري است بر دوش ملت که صبر و پايداري و از خودگذشتگي و
درک  واقعيات را مي‌طلبد. اما از اين نکته
غفلت نکنيم که روند جاري اقتصاد عمومي کشور، افزايش هزينه‌ها، تورم بي‌مهار، گراني‌
لجام گسيخته و شکاف عميق فقر و غنا و عدم نظارت دستگاه‌هاي اجرائي بر نرخ‌ها و
خودکامگي‌ ديکتاتوري‌هاي اقتصادي در بخش‌هاي خصوصي و فشار فزاينده بر قشرهاي کم
درآمد. يعني اکثريت مردم و از سوي ديگر رفاه و تجمل و مصرف‌گرائي و ولخرجي در
زندگي خصوصي قشرهاي مرفه و حتي برخي دستگاه‌هاي دولتي و بي‌تفاوتي و بي‌خبري دست‌اندرکاران
امور نسبت به عينيت‌هاي جامعه، چيزي نيست که براي يک ناظر دلسوز و مآل انديش قابل
اغماض باشد. نظام ما در زمان جنگ با وجود فشارهاي همه جانبه توانست از بوته آزمايش
رو سفيد به درآيدو اينک دوران جديدي است از اين آزمايش و اينک دوران جديدي است
از  اين آزمايش بزرگ که هوشياري و احتياط
لازم را مي‌طلبد. بديهي است که ما مشکلات عمومي کشور را در امر بازسازي و بودجه و
اعتبار و در کنار آن فشارهاي جهاني و توطئه کاهش نفت و افزايش نرخ دلار که يک
توطئه دقيق و نقشه شيطاني حساب شده است از نظر دور نمي‌داريم و مي‌دانيم اداره
امور اقتصاد در اين اوضاع و احوال کاري ساده نيست اما با وجود اين، معتقديم که يک
اصل عقلاني همواره مي‌بايست مد نظر مديريت کشور بويژه کارگزاران اقتصادي باشد و آن
اصل صرفه‌جوئي و پرهيز از اسراف و ريخت و پاش و هماهنگي درآمد و مصرف است که به
طور کامل امروزه مورد توجه قرار نگرفته و همين است عامل بحران‌زائي که به مرور
زمان ضايعات و تبعاتش را نشان خواهد داد.

همه عقلاي عالم مي‌دانند که اگر يک کشور
بخواهد از نظر سياسي و فرهنگي مستقل باشد مي‌بايست از بعد اقتصادي مستقل بوده و
روي پاي خود بايستد و دست نياز به سوي بيگانه دراز نکند و خود را زير بار وام‌ها و
تعهدات خارجي نبرد که مجبور شود به طور قهري سلطه بيگانه را بپذيرد و تدريجا آرمان‌ها
و ارزشهاي خود را لوث کند و با اين فلسفه غلط که مي‌خواهيم زندگي کنيم و ناچاريم
تن به ذلت و حقارت بدهيم، معرکه را ببازد.

مي‌گويند يکي از وزراي جنگ ايران در يکي از
سفرهايش به ژاپن دو عدد قاليچه نفيس ايراني براي همتاي ژاپني خود هديه برد، وزير
ژاپني قاليچه‌ها را برگردانيده و مي‌گويد: از هديه شما متشکرم اما به دو علت از
قبول آن معذورم:

اولا- دستمايه‌اي موجود نبود که بدان وسيله
طبق عرف هديه شما را جبران کنم!

ثانيا- اين قاليچه‌ها با زندگي ساده من مناسب
نيست، زيرا بايد ديگر وسائل زندگي خود را نيز مناسب با آن تغيير دهم و اين براي من
ميسر نيست.

فراموش نکرده‌ايم در دوراني که هند م‌خواست از
سلطه انگليس آزاد شود، گاندي کالاي انگليسي را تحريم کرد و مردم را به مصر کالاي
وطن و محصولات داخلي توصيه نمود و رياضت و قناعت را در فضاي اقتصادي حاکم ساخت و
حتي عکس رهبر هند گاندي را ديديم در حالي که چرخ نخ‌ريسي را در دست داشت به مردم
مي‌آموخت که اگر با دست خود ببافند و اقتصاد هند از چنگال انگلسي‌ها رها خواهد شد.

به طور خلاصه: استقلال يک ملت به اين است که
عزت قناعت را بر ذلت رفاه ترجيح دهد و به فرموده علي‌(ع) «اذا رغبت في صلاح نفسک
فعليک بالاقتصاد و القنوع و التقلل» اگر انسان به صلاح و سعادت خويش علاقمند است
مي‌بايست اعتدال در مصرف و قناعت و کم خرج کردن را پيشه سازد. (تصنيف غررالحکم- ص
337)

اگر کشور ژاپن مي‌تواند بعد از ويراني‌هاي جنگ
و نابودي همه امکاناتش، خودرا دوباره بسازد و صنعت و تکنولوژي را سحرآسا توسعه دهد
و امروزه با قدرت‌هاي جهاني رقابت کند و بازار اقتصاد را حتي از دست آمريکا بگيرد،
رمز و رازش را در تلاش و کوشش شبانه‌روزي و قناعت و ساده‌زيستي بايد کاويد. تا
بدانجا که به طور متوسط هر فرد ژاپني در سال 2100 ساعت يعني هر شبانه‌روز 6 ساعت
کار مي‌کند و به زندگي ساده قانع است.

به هر حال کدام کشور نوپائي است که هنوز از
زير فشار اقتصادي و سياسي و نظامي دشمن کمر راست نکرده باشد و ده‌ها ميليارد وام
خارجي داشته باشد و آنگاه به طور هراس انگيز به مصرف و تجمل و رفاه و زيباسازي و
ريخت و پاش رو آورد؟!

شما اين روزها به خيابان‌هاي تهران نگاه کنيد
و اتومبيل‌هاي لوکس خارجي جور و واجور را که عموما با يک سرنشين زن يا مرد، مانور
تجمل مي‌دهند و کسي نيست بگويد اين را از کجا آورده‌اي؟ و به همين قياس کاخ سازي و
غيره و متأسفانه برخي از مسئولين نيز به همين درد بي‌درمان مبتلا شده و مسر شأن
خود مي دانند مثلا اتومبيل‌ پيکان يا مشابه ان را سوار شوند و نمي‌دانند با اين
کار چه عکس العملي در افکار عمومي به وجود مي‌آورند، زندگي‌ها غالبا به شمال شهر
کشيده شده و سطح زندگي خود و حاشيه‌هايشان بحمدالله! خوب و با آرامش وجدان!! مي‌گذرد!!

از سوي ديگر شهرداري به صغير و کبير رحم نمي‌کند
و فرياد «هل من مزيد» مي‌کشد و به جاي عقده گشائي از وجدان‌هاي ضربه خورده گلکاري
مي‌کند و فواره رنگي مي‌سازد و به شکوه‌ها و شکايت‌ها توجه نمي‌کند و از بالا
حمايت مي‌شود و … دکوراسيون ادارات معمولا هر از چندگاه به صورت تنوع‌طلبي تعويض
مي‌شود و مبالغ کلاني صرف زيباسازي و تجمل و ريخت و پاش مي شود و کس نمي‌پرسد آيا
مردمي که صاحب اصلي اين اموالند راضي به اين ولخرجي‌ها هستند يا نه؟ اصولا مردم دز
اينجا کاره‌اي هستند يا نه؟ … سمينار، سمپوزيم و کنفرانس و گردهمائي و سمينار به
طور زنجيره‌اي بيداد مي‌کند، به طوري که به نوشته برخي جرائد در سال 71 متجاوز از
يک هزار از اين کنفرانس‌ها و سمپوزيوم‌ها در کشور تشکيل شده و هر نهاد يا مؤسسه يا
وزارتخانه‌اي براي عقب نماندن از همتاي خود براي تشکيل آن تلاش کرده و در بسياري
از اين سمينارها افراد بسياري از خارج دعوت شده‌اند که هر کدامشان يک تا دو ميليون
تومان خرج سفر دارند و اينها باري است بر گرده بودجه کشور و اين اواخر نيز سخن از
سمينار مسکن است که در اصفهان برگزار مي‌شود و چهارصد کارشناس از داخل و خارج، و
از آمريکا و انگليس و فرانسه و ايتاليا و … ميايند تا براي ما الگوي مسکن
بدهند!! که واقعا مضحک است که مسکن‌سازي بدهند!! که واقعا مضحک است که مسکن‌سازي
نياز به اين همه تشريفات و کارشناس خارجي داشته باشد!

از سوي ديگر، انبوه سرمايه‌هائي است که صرف
شهرک‌هاي سينمائي و  هنري و تهيه فيلم‌ها و
هنرپيشه‌ها مي‌شود که بازدهي فرهنگي و تربيتي و انقلابي آن نيز از ديد همگان
پوشيده نيست.

مسائل از اين قبيل بسيار است، مصرف بي‌رويه
کاغذ و چاپ مجله و ماهنامه‌هاي معمولي و کم محتوا و سررسيدهاي غير ضروري از سوي
مؤسسات و نهادها و سازمان‌ها و سوبسيدهاي چشمگير به رنگين نامه‌هائي چون همشهري در
شرايطي که برخي کتابهاي درسي دانش آموزان پس از چهار ماه از آغاز سال تحصيلي جديد
به دست آنها نرسيده اينها با کدام منطق قابل توجيه است؟

سفرهاي خارجي گروهي و خانوادگي حضرات با پول
بيت‌المال و رفت و آمدهاي غيرضروري و ولخرجي‌هاي ديگر از اين دست در کشوري که مدارس
دو شيفته و سه شيفته دارد، با وجدان کدام مديريت قابل پذيرش است؟

مشکل اصلي اينجاست که بعضي از کارگزاران امور
از دور، دست بر آتش دارند و در ميان مردم نيستند تا از نزديک ببينند فشارهاي
اقتصادي با توده مستضعف چه مي‌کند، آنها مي‌خواهند ريخت و پاش‌ها و مخارج غيرضروري
را با گران کردن يا خصوصي کردن خدمات بهداشتي و يا فرهنگي و افزايش نرخ آب و برق و
تلفن و ماليات و عوارض، جبران‌کنند که کار غلطي است و از عواقب آن غفلت دارند و
نمي‌دانند که يک کارمند جزو با حقوق زير ده‌هاز تومان در ماه و اجاره‌ بهاي سنگين
و پياز کيلوئي نودتومان! چه مي‌کشد و تنها به گزارشات کاذب شاد کننده از حسن جريان
امور دلخوشند!

و بر اينها بيفزائيد اسراف و تبذيرهاي ديگر از
قبيل دور ريختن نان که همه جا از خانه و رستوران و غذاخوري نهادها و دانشگاه‌ها و
اداره‌ها معمول است و هر ساله 3 ميليون تن نان معادل 360 ميليون دلار دور ريخته مي‌شود
و عواملي چون پخت نامناسب نان و عدم نظارت بر کار نانوائي‌ها و خودسري نانواها در
نوع عرضه و نرخ و غيره در آن مؤثر است، به علاوه وظيفه نشناسي مردم در مصرف و عدم
توجيه آنان که در نتيجه شاهد انبارهاي نان خشکي هستيم که به گاوداري‌ها سرازير مي‌شود
و اين در حالي است که فقرائي در گوشه و کنار گرسنه‌اند و مردم بوسني از گرسنگي علف
بيابان مي‌خورند و ما اين‌گونه کفران و ناسپاسي کنيم.

همين وضع را در هتل‌ها و رستورانهاي دولتي و
آزاد مي‌بينيم و اتلاف شدن گوشت و برنج و غذاهائي که به شيوه مسرفانه براي
ميهمانان تهيه مي‌شود و مازاد آن را در سطل‌هاي زباله مي‌ريزند و مواردي از آن به
حساب بيت‌المال تمام مي‌شود …

و در کنار اينها بنگريد به ظهور تجمل و گرايش
به سوي ماديات و زراندوزي و تجارت آزاد و نمايشگاه‌ها، اتومبيل و لباس تجملي گران‌قيمت
و آثار مصرف گرائي لوکس ديگر که امروزه فروشگاه‌هاي کشورمان شاهد آن است و اين
کالاها اغلب از خارج و حتي از آمريکا!! به بازار عرضه مي‌شود که نمونه‌اش نمايشگاه
بين‌المللي است که زير نظر دولت مي‌باشد و چه بگويم که مثنوي هفتاد من کاغذ شود.

بالاخره، اگر ما راست مي‌گوئيم و تنها شعار
نمي‌دهيم که هدفهمان احياي حکومت عدل 
اسلامي با پيروي از سيره پيامبر و علي(ع) و آرمان‌هاي حضرت امام‌(ره) و
زندگي زاهدانه آن بزرگ مرد است، بايد در کار خود تجديد نظر کنيم، به خود آئيم و به
جاي شعار شعور و عمل را به کار بنديم و ببينيم با راه و رسم خود به کدام سوي مي
رويم … و مسئله تنها مسائل اقتصادي نيست که آن را سهل بگيريم و از کنار آن
بگذريم، مسئله اصلي به مخاطره افتادن اصل نظام و بي‌ارج شدن ارزشها و پنبه شدن
رشته‌هائي است که با تار و پود پيکرهاي مطهر شهيدان تافته و بافته شده است.

جاي آن است که اين سخن الهي را بازگوئيم که:

«اين تذهبون؟» به کجا مي‌رويد؟ راه را گم
نکنيم، عقده نيافرينيم و دلسردي به وجود نياوريم که گفته‌اند:

دل نيست کبوتر که چو برخاست نشيند      از گوشه بامي که پريديم پريديم

البته پيوند دلهاي مردم با اسلام و انقلاب و
نظام، برگرفته از اصول اعتقادي و ناگسستني است و مردم سوگند وفاداري با آرمان‌هاي
امام راحل(ره) را بسته و در خط رهبري و ولايت فقيه استوار ايستاده‌اند، و اين
سوگند را نمي‌شکنند اما سخن اصلي حفظ اصول و ارزشها و استمرار مسيري است که بر
اساس آن انقلاب شکل گرفته و نبايد منحرف شود و تدريجا توجيه و تحريف و اصل زندگي و
رفاه بر ان حاکم گردد که خداي نخواسته ايمان مردم متزلزل شود که با هيچ چيز ديگر
قابل جبران نباشد.

 

/

امام و رسالت نويسندگان

جاودانگي راه امام

حجةالاسلام والمسلمين اسدالله بيات

امام و رسالت نويسندگان

د: استقلال فکري

از جمله مسائلي که در نويسندگان لازم است وجود
داشته باشد و بدون آن نه تنها نويسندگي سودي نخواهد داشت بلکه زيانهاي زيادي را در
بر خواهد داشت استقلال فکري آنان است در برابر استقلال فکري وابستگي فکري قرار
دادر مطمئنا اگر در جامعه‌اي نويسندگان آنان که رسالت هدايت و رهبري فکري آن جامعه
را به عهده دارند از جهت فکري وابستگي به يکي از قدرتهاي بزرگ جهاني و يا ايادي
آنان داشته باشند در منعکس ساختن واقعيتها و جريانات‌ هيچ‌وقت آزادي عمل از خود
نخواهند داشت و ناچار با توجه به منافع آنان حرکت خواهند کرد و حوادث را طبق ميل و
علاقه آنان تحليل و ارائه خواهند نمود و در مواردي که منافع ديگران اقتضاء ننمايد
از کنار خيلي از حقايق روشن با ابهام و اجمال خواهند گذشت و در موارد زيادي در
تحريف و وارونه نشان دادن آنها خواهند کوشيد و از افشاء خيلي از آنها که با مصالح
مادي و سياسي زورمداران تضاد داشته باشد خودداري خواهند کرد، و در حقيقت مزدوران
حلقه به گوش اربابان آزمند و چپاولگر جهاني بوده و به جاي منافع ملي و مکتبي مردم
و انقلاب خود، از مصالح و منافع آنان حمايت خواهند کرد.

چقدر فراوانند نويسندگان مزدوري که در راستاي
تايخ و انقلابات بزرگ جهاني و منطقه‌اي کوشيده‌اند تا حقايق را منحرف کرده و
وارونه جلوه دهند و چقدر توسط همين نويسندگان خود فروخته، حقايق خارجي و تاريخي-
به صورت خرافه و افسانه- قلمداد شده است و چقدر افراد ناصالح و ناتوان، قهرمان و
قدرتمند و نيرومند معرفي گرديده‌اند و چقدر از اين طريق، ستمها در عالم رخ داده
است و حقوقي از انسانهاي مظلوم پايمال گرديده است و ظالمان گردن کلفت، به عنوان
انسانهاي حق دوست و طرفدار آزادي و حقوق عمومي و بشر، شناسانده شده‌اند. و اگر اين
موضوع در گذشته خيلي قابل قبول نبود و باورکردن آن براي عموم و اکثر افراد آسان به
نظر نمي‌رسيد، امروز براي عامه مردم هم قابل قبول مي‌باشد زيرا در دنياي امروز اگر
چه نويسندگان آزاد و مستقل کم نيستند و در سراسر جهان از حريت‌ها و محروميتها و
حقوق زجرديدگان دفاع مي‌نمايند و در اين مسير در برابر طماعان جهانخوار ايستادگي
از خود نشان مي‌دهند، ليکن در برابر آنان، نويسندگان مزدور و خود فروخته هم
فراوانند. کساني که با فن نويسندگي و رسالت نويسندگان، معامله بازاري و تجاري مي‌نمايند
و به عنوان کالا در معرض مبادلات اقتصادي و تجاري قرار مي‌دهند، کم نيستند و به
همين دليل در دنياي امروز با همه تعالي و پيشرفتهائي که در زمينه‌هاي مختلف براي
بشريت حاصل شده است، نقض حقوق بشر و نسل کشي و ستم و زورگوئي و قلدري و غارت‌گري
با هيچ دوره‌اي از ادوار تاريخ قابل مقايسه نمي‌باشد. ما بر اين باوريم که عامل
اصلي اين نوع حق‌کشي‌ها و خيانتها و بي‌عدالتي‌ها همين است که زورمداران و غارت‌گران
خيانت مي‌کنند و صاحبان قلم و نويسندگان وابسته و غيرمستقل- و در واقع مزدور- تحت
عناوين مختلف، يا توجيه مي‌نمايند و يا روي حقايق پرده‌پوشي کرده و آنها را پنهان
مي‌سازند و الا قدرت قلم و بيان آن قدر قوي و نيرومند ونافذ است که صاحبان قدرت‌هاي
ابليسي و طمع کار توان مقابله با آنها را نداشته و در ميدان با گويندگان و
نويسندگان متعهد و مستقل فرار را بر قرار ترجيح مي‌دهند و هزيمت خود را در برابر
هجوم نويسندگان آشکار مي‌سازند.

اگر امروز در قلب دنياي به اصطلاح متمدن و
اروپاي مرکزي در بوسني و هرزگوين نسل‌کشي راه انداخته‌اند و صرب‌ها حدود 500000
نفر انسان بي‌گناه را به قتل رسانده‌اند و هنوز هم ادامه مي‌دهند و جلو امدادها و
کمک‌رساني‌هاي خودشان تحت عنوان کمک‌هاي بين‌المللي را مي گيرند و کودکان و زن‌ها
و پيرمردهاي بوسنيائي از بي‌داروئي و گرسنگي و شدت سرما جانشان را از دست مي‌دهند
و تلف مي‌شوند و يا در قلب دنياي اسلام، فلسطين مظلوم به طور آشکار و واضح مورد
غصب و طغيان اسرائيل قرار مي‌گيرد و اسرائيل هر روز و هر لحظه بر توسعه طلبي‌ خود
افزايش داده و ملک طلق مسلمانان را از آنان مي‌گيرد و شهرکهاي يهودي‌نشين را گسترش
مي‌دهد و اعمال فشار مي‌کند و دهها و صدها جنايات ديگري که در دنياي امروز در
برابر ديد و نظر ماهواره‌ها و دوربين‌هاي دقيق و ميليون‌ها انسانهاي مدعي آزادي و
استقلال و حقوق بشر انجام مي‌شود، ليکن صدايي از جائي بلند نمي‌شود و بوي اعتراضي
از جائي به مشام نمي‌رسد و هر جا هم زجرديدگان جهان مي‌خواهند صداي خود را براي
اعتراض بلند نمايند و از حقوق خود دفاع نمايند، با هجوم همه جانبه طوري خاموش مي‌گردند
و آرام مي‌گيرند گو اينکه آنان در دنياي آرامش و اطمينان و در واقع بهشت زندگي مي‌نمايند
و اساس از ظلم و ستم اثري نبوده و مردم در جهان عدل و آزادي و برابري و برادري
زندگي مي‌کنند، همه اينها براي اين است که صاحبان قلم از هويت خويش، تهي گشته‌اند
و به جاي خدمت به فرهنگ و علم و دانش، در خدمت پول و سرمايه قرار گرفته‌اند و به
جاي دفاع از حرمت آزادي و آزادگي و مظلومان، در خدمت ستمکاران و صاحبان زر و زور و
نفاق‌ و جاه‌طلب‌ها قرار گرفته‌اند و موجب انحراف و کجي‌ها در تاريخ و قهرمانان
تاريخ‌ساز شده‌اند.

بنابراين، اگر نويسندگان جامعه، آن رسالت
انساني و الهي و اخلاقي نويسندگي را درک نمايند و به آن پايبند باشند و اگر
مطبوعات در جايگاه رفيع خود حساس وظيفه کرده و از حرمت‌ها و قداست‌هاي انسان و
آزادگي و قانون دفاع نمايند و از مسير اصلي خود منحرف نگردند وبا شهامت و شجاعت در
برابر کجي‌ها و کج انديشيها و قدرت‌ها و خودکامگي‌ها بايستند و حقايق موجود را
آنطور که هست منعکس نمايند، دنيا چهره ديگري پيدا مي‌کرد و مردم طور ديگري زندگي
مي‌کردند و رفتارها و برخوردها و ارتباط‌ها و قضاوت‌ها، جلوه ديگري از خود نشان مي‌داد
و نحوه زندگي که امروز مشاهده مي‌شود و در آن جز نفاق و نيرنگ و خيانت چيز ديگري
ديده نمي‌شود، تغيير پيدا مي‌کرد و مفهوم آن عوض مي‌شد و انسان‌ها از حيات و
زندگي، مفهوم ديگري برداشت مي‌کردند. پس اگر اين آرزوهاي انساني و مطلوب به دست
نمي‌آيد و بشريت روز به روز، در حال سقوط و زوال قرار گرفته‌اند و اخلاق عمومي از
ميان آنان رخت بربسته و کوچ کرده است و علم و دانش و تمدن و نظم نوين براي غارت‌‌گري
و ستمکاري و تعدي بيشتر به حقوق انسان‌هاي سيلي خورده تاريخ است، همگي براي اين
است که قلم و مسطورات آن در خدمت آنان واقع شده‌اند و هويت هنرمندان و نويسندگي نويسندگان
در راستاي اهداف تجاوزکارانه صاحبان مطامع دنيائي قرار گرفته است که هم قلم قلم
مزدور شده و هم صاحبان قلم اجيران هواهاي نفساني و اميال شيطاني گرديده‌اند.

امروز قلم اگر همان قلمي بود که مورد احترام
آفريدگار جهان در کتاب عزيزش قران کريم قرار گرفته و در آن به قلم قسم خورده و
فرموده است:

«ن و القلم و مايسطرون»[1]

قسم به قلم و کلمات و سطوري که با آن روي کاغذ
و صفحات نقش مي‌بندد و نوشته مي‌شود.

 و يا
اين که عظيم‌ترين شخصيت عالم وجود امکان پيامبر خاتم‌(ص) را مورد خطاب قرار داده و
به آن حضرت دستور خواندن و قرائت را صادر کرده است و فرموده است:

«اقرأ باسم ربک الذي خلق، خلق الانسان من علق،
اقرأ و ربک الاکرم، الذي علم بالقلم»[2]

با نام خدايت بخوان، آن خداوندي که تو را خلق
کرده است و تو را از خون بسته متحول يافته از نطفه آفريده است و بخوان اين کتاب
مقدس را و بدان خداي تو کريم‌ترين کريمان عالم است و آن خداوندي است که بشر را علم
نوشتن از راه قلم و نحوه بهره‌برداري از قلم را آموخت و ياد داد.

اگر قلم در خدمت ارزشهاي الهي و انساني بود و
براي رهائي آنان از يوغ استعمار و استثمار مورد استفاده واقع مي‌گشت، امروز اين
همه حق‌کشي و ستم و نامردي و نابرابري وجود نداشت و صاحبان قدرت و ظلم با اين
پرورئي و وقاحت در تمام صحنه‌ها جرأت ميدان داري نمي‌کردند و داعيه رهبري دنياي امروز
را نداشتند و روي حقوق ملت‌هاي ضعيف و زنجير کشده شده پرده نمي‌کشيدند و در برابر
انقلابهاي مردمي به مقابله برنمي‌خاستند و به نداي مظلومانه آزادي خواهان عالم گوش
فرا مي‌دادند و با گلوله و موشک و بمب پاسخ نمي‌دادند و فريادهاي آنان را در سينه‌ها
خفه نمي‌کردند و اگر امروز صاحبان زور و رياکاران متدين‌نما از روي باطل، بدون
کوچکترين ملاحظه مي‌توپند و مي‌تازند و به حرکت‌هاي تخريبي و انهدامي خويش در
تمامي زمينه‌ها ادامه مي‌دهند، براي اين است که قلم‌ها و مطبوعات و صاحبان آنها را
خريده‌اند و آنان را از رسالت ملي خويش منحرف ساخته‌اند و به صورت عروسک‌هاي
فرهنگي و ابزار توجيه کارهاي خود قرار داده‌اند. به اميداينکه روزي آيد قلم‌ و
صاحبان قلم و مطبوعات رسالت اصلي و جايگاه واقعي خود را در سراسر جهان پيدا کنند.

در اين فراز به سخنان امام امت‌(ره) گوش فرا
مي‌دهيم:

«آنان که با دست پليد خود جوانان و مردان
ارزشمند و علماء مربي جامعه را شهيد نمودند و به کودکان مظلوم مسلمانان رحم
نکردند، خود را در جامعه رسوا و در پيشگاه خداوند قهار مخذول نمودند و راه بازگشت
ندارند که شيطان نفس اماره بر آنان حکومت مي‌کند. لکن شما برادران مؤمن، با دولت و
مجلس که کوشش دارد خدمت به محرومين و مظلومين و برادران سر و پا برهنه و از همه
مواهب زنديگ محروم نمايد، چرا کمک نمي‌کنيد و شکايت داريد؟ آيا مقدار خدمت و
بنيادهاي جمهوري را با اين گرفتاري‌ها و نابساماني‌ها، که لازمه هر انقلاب است و
جنگ تحميلي با آن همه خسارت و ميليونها آواره خارجي و داخلي و کارشکني‌هاي بيرون
از حد را در اين مدت کوتاه، مقايسه با کارهاي عمراني رژيم سابق نموده‌ايد؟ آيا نمي‌دانيد
که کارهاي عمراني آن زمان اختصاص داشت تقريبا به شهرها آنهم به محلات مرفه و فقراء
و مردمان محروم از آن زمان اختصاص داشت تقريبا به شهرها آنهم به محلات مرفه و
فقراء و مردمان محروم از آن امور بهره ناچيز داشته يا نداشتند و دولت فعلي و
بنيادهاي‌ اسلامي، براي اين طايفه محروم با جان و دل خدمت مي‌کنند. شما مؤمنان هم
پشتيبان دولت باشيد تا کارها زود انجام گيرد و در محضر پروردگار که خواه و ناخواه
خواهيد رفت با نشان خدمتگزاري به بندگان او برويد».

هـ. شجاعت:

يکي از اصول اخلاق انساني که منشأ خلقيات ديگر
مي‌باشد و در رفتارهاي انساني در زندگي فردي و جمعي، انعکاس زيادي دارد شجاعت است.
در علوم نظري، شجاعت را حد واسط ميان جبن که همان ترس است و تهور که بي باکي و بي‌ملاحظگي
در کارها مي‌باشد، مي دانند. شجاعت در انسان از کمالات اخلاقي و منشأ خيلي از
کمالات ديگر اخلاقي بحساب مي‌آيد. شجاعت خلقي است که اگر کسي داراي آن باشد، با
ملاحظه تمامي جوانب و آينده‌نگريها، جرأت برخورد و حمله و ورود و ابراز نظر را از
خود نشان مي‌دهد و از قدرت مقابل هراس بر خود راه نمي‌دهند و از تطميع ديگران
متأثر نمي‌گردد و در مواقع ضرورت و لزوم برخورد، از خود عکس العمل مناسب نشان مي‌دهد
و اين معني در نويسندگان از ضرورت بالاتري برخوردار است.

نويسندگان در اظهار نظر و تحليل مطالب و مسايل
و در برخورد با جريانها و انحرافات بايد شجاع باشند و از قدرت زورمداران و تطميع
ثروتمندان نبايد ترس و بيم بر خود راه دهند و الا به رسالت و اصالت مسئوليت خويش
لطمه وارد مي‌سازند. البته مخفي نماندکه حکومتها هم بايد شرايط را براي ابراز
نظرات و آراء و انتقادها طوري آماده نمايند تا آنان بستر را براي رشد استعدادها
مناسب ديده و به تدريج قدرت برخورد و اظهار نظر صريح در جامعه، امري عادي و طبيعي
تلقي گردد و سکوت و لب فروبستن، امري غيرعادي و تعجب‌آور به حساب آيد و حکومتها و
مسئولان بالاي نظام احساس نمايند برخوردگويندگان و نويسندگان و مطبوعات، نوعي
وظيفه است و اگر برخورد نکنند و قدرت اظهار نظر نداشته باشند، نشانه انحطاط و سقوط
يک جامعه و نظام است نه اين که نشانه رشد و قدرت و سلطه همان نظام به حساب آيد. به
همين دليل در معارف اسلامي از رهبران الهي چنين آمده است:

«و أفضل من ذلک کله کلمة عدل عند امام جائر»[3]

بهترين و با فضيلت‌ترين کارها اين است که
انسان، شجاعت اظهار ظنر و گفتار عدل را در نزد حاکم ظالم و تبهکار داشته باشد و او
را به عدالت دعوت نمايد.

و يا در فرازي حضرت امير(ع) در عهد نامه‌اش به
مالک اشتر دستور مي‌دهد:

«اي مالک! مقداري از وقت خود را در اختيار
متظلمان و شاکيان قرار بده و آنان را شخصا به حضور بپذير و در محلي که عموم
بتوانند شرکت نمايند و حاضر شوند، مجلسي ترتيب ده و آنجا را از نيروهاي مسلح و
نظامي و انتظامي و محافظان و نيروهاي اطلاعاتي و امنيتي، خلوت کن و با آنان
متواضعانه رفتار کرده و خدا را درباره آنان مد نظر قرار بده تا آنان بتوانند بدون
ترس و واهمه، با شما حرف بزنند و مطالبشان را بگويند، براي اين که مکرر از رسول
خدا(ص) در جاهاي مختلف شنيدم که مي فرمود: هيچ امت و مردمي سالم نمي‌مانند و
بزندگي خود ادامه نمي‌دهند و پاک نمي‌شوند، وقتيکه حقوق ضعفاء و محرومان از اقوياء
بدون کوچکترين ملاحظه و واهمه‌اي گرفته نمي‌شود.[4]

آري! در نظام اسلامي نه تنها حکومت و نظام
مانعي در برابر صاحبان نظر و انديشه و قلم ايجاد نمي‌نمايند و مشکل نمي‌تراشد،
بلکه آنان را مورد تشويق هم قرار مي‌دهد و شرايط رشد آنها را فراهم مي‌نمايد و
بودن چنين افراد و حاکميت جو شجاعت و قدرت برخورد را علامت و نشانه علو فکري و
تعالي فرهنگي مي‌داند و نبودن آنها را معيار عقب‌ماندگي و موجب نابودي و سقوط يک
امت و ملت مي‌شناسد. به اميد اين که با الهام از سخنان امام علي‌(ع) و ديگر رهبران
الهي در نوع نگرشمان و ديدگاههايمان درباره موضوعات و مطبوعات و ديگر رسانه‌هاي
گروهي و جمعي، تجديد نظر بوجود آورده و با توجه بقوانين موضوعه حاکمه از برخوردهاي
باندي و خطي تنگ‌نظرانه عرصه را براي پيش‌کسوتان مبارزه و انقلاب تنگ‌ نگيريم و با
محکوم کردن آنان موجب انحطاط نظام و مخدوش کردن چهره نوراني آن نباشيم. ادامه دارد

 



[1] – سوره قلم- آيه 1.

/

دو شرط اصلي رهبري در قرآن

مباني رهبري در اسلام

دو شرط اصلي رهبري در قرآن حجت الاسلام
والمسلمين محمدي ري شهري

در قرآن کريم در ميان همه شرايط رهبري بر دو
ويژگي تأکيد شده، يکي ويژگي صبر و ديگر ويژگي يقين، معلوم مي‌شود که از نظر اين
کتاب آسماني، اين دو خصيصه در رأس همه خصايص امامت و رهبري است.

در سوره سجده آيه 24 مي‌خوانيم:

«وجعلنا منهم أئمة يهدون بأمرنا لما صبروا و
کانوا بايتنا يوقنون»

و از آنها (بني‌اسرائيل) رهبراني برگزيديم که
به فرمان ما مردم را رهبري ميکردند بدان جهت که صبر نمودند و به آيات ما يقين
داشتند.

رهبري و مقاومت

صبر به معناي شکيبايي و مقاومت در برابر سختي‌ها
و مشکلات فردي و اجتماعي يکي از شرايط اصلي و اجتناب ناپذير رهبري است.

از نظر اسلام همه مردم بايد در همه امور مقاوم
و صابر باشند، بگفته امام علي‌(ع) صبر در همه امور همانند سر نسبت به بدن انسان
است و بدن آن کارها دچار فساد و تباهي و از هم گسيختگي مي‌گردد، ولي رهبر جامعه
اسلامي که امامت صابران و پيشاهنگي اهل مقاومت را به عهده دارد بايد بيش از ديگران
و پيش از ديگران از اين ويژگي برخوردار باشد.

انسانهاي سست اراده که فاقد روح استقامت هستند
توان تحمل سختي‌هاي مبارزه و رويارويي با حوادث بزرگ  مشکلات مديريت جامعه را ندارند، ولذا سپردن
موقعيت رهبري به آنها نادرست بلکه خطرناک است.

امام علي‌(ع) در دومين روزي که با اصرار شديد
مردم زمام امور جامعه اسلامي را به دست گرفت در بيان مهمترين شرايط رهبري فرمود:

«لا يحمل هذا الأمر الاهل الصبر و البصر
بمواقع الأمر». [1]

جز کسي که اهل صبر و مقاومت و داراي ديد سياسي
است نمي‌تواند بار رهبري را بر دوش کشد.

اين معنا در خطبه 173 نهج البلاغه بدين صورت
مطرح شده است:

«ان أحق بهذا الأمر اقوام عليه واعلمهم بأمر
الله فيه … و لا يحمل هذاالعلم الا اهل البصر و الصبر و العلم بمواقع الحق.»[2]

سزاوارترين مردم به رهبري کسي است که از
ديگران توانايي بيشتري در اين زمينه دارد، و بهتر از ديگران فرمان خدا را در اين
رابطه مي‌داند … جز کسي که داراي ديد رهبري، و از صبر و مقاومت برخوردار، و با
جايگاه‌هاي حق آشنا است، نمي‌تواند پرچم رهبري را بر دوش گيرد.

امام در اين دو متن، در کنار ديد سياسي و بينش
رهبري، از عنصر صبر و مقاموت به عنوان يکي از عناصر اصلي رهبري و خصايص قطعي رهبر
نام مي‌برد و بدين ترتيب ضمن تبيين شرايط رهبري که مي‌تواند در جامعه اسلامي زمام
امور را به دست گيرد به خود و همراهان خويش در برابر توطئه‌هايي که در کمين نشسته‌اند
هشدار مي‌دهد.

انگيزه مقاومت رهبري در اسلام

باري، بدون ترديد استقامت براي احراز شايستگي
نظام رهبري نقشي تعيين کننده دارد، زيرا لازمه رهبري برخورد با مشکلات سياسي،
اقتصادي، نظامي و … است و اشخاص زودرنج و غيرمقاوم قادر به برخورد با اين مشکلات
نيستند، آنچه درباره اين شرط، به عنوان يکي از دو شرط قرآن کريم براي احراز
شايستگي رهبري در اين مبحث بايد مورد بررسي قرار گيرد مسأله انگيزه مقاومت رهبري
در اسلام است.

انگيزه مقاومت رهبري در اسلام چيزي جز خداوند
متعال و تحصيل رضاي او و پياده کردن اهداف او در جامعه نيست.

«والذين صبروا ابتغاء وجه ربهم»[3]

آنها که در طلب ذات پروردگارشان شکيبا هستند.

استقامت براي خدا و تحصيل رضاي او چيزي جز
تلاش براي تکامل مادي و معنوي جامعه که فلسفه بعثت انبياء است، نيست.

انگيزه استقامت رهبري در اسلام همانند ساير
حکومتها، رسيدن به حکومت يا تداوم حاکميت و با ساير انگيزه‌هاي غيرالهي نيست، هدف
شکوفايي انسان و جوامع انساني و هدايت انسان به سوي کمال مطلق است.

براي تأمين اين هدف، رهبر بايد در نخستين گام
خود نمونه والگوي يک انسان کامل باشد و در گام دوم رهنمون جامعه انسانيت به سوي
تعالي مطلق.

بنابراين کارآيي عنصر صبر و مقاومت رهبري در
اسلام تنها در برخورد با مشکلات سياسي، اجتماعي و نظامي جامعه نيست. بلکه تلاش و
مقاومت براي شکوفايي خود، به عنوان مقدمه توان رهبري در زمينه شکوفايي جامعه و
حرکت دادن آن به سوي کمال مطلق يک ضرورت اجتناب ناپذير است.

با عنايت به اين مقدمه تا حدي مي‌توان با راز
فرمان خداوند متعال به پيامبر اسلام آشنا شد که فرمود:

«فاصبر کما صبر اولوالعزم من الرسل فاستقم کما
أمرت»[4]

ابن عباس گويد: هيچ آيه‌اي سخت‌تر و مشکل‌تر
از اين آيه بر پيامبر نازل نشد و لذا وقتي اصحاب از او پرسيدند که چرا آثار پيري
زود بر شما ظاهر شد؟ فرمود: سوره هود و واقعه مرا پير کرد! [5]

در زمينه نقش صبر و مقاومت رهبران الهي در
ابعاد خودسازي و مقدميت آن براي برخورد قاطع با ناهنجاري‌هاي اجتماعي و به دست
گرفتن زمام امور جامعه، حديث جامع و جالبي از امام صادق عليه‌السلام درباره نقش
صبر در رهبري وموفقيت پيامبر اسلام(ص) وارد شده است که ملاحظه آن در اينجا مناسب
است. متن روايت اين است:

خداوند عزوجل محمد(ص) را به رسالت مبعوث کرد و
او را به صبر در سختي ها و مدارا با مردم فرمان و در اين باره فرمود:

«واصبر علي ما يقولون واهجرهم هجرا جميلا»[6]

بر آنچه مي‌گويند صبر کن و به صورت مناسب از
آنها کناره‌گيري نما.

و نيز فرمود:

«ادفع بالتي هي احسن فاذا الذي بينک و بينه
عداوة کانه ولي حميم و ما يلقيها الا الذين صبروا و ما يلقيها الا ذو حظ عظيم». [7]

با شيوه اي که نيکوتر است با بدي‌ها مقابله
کن، در اين صورت آنکه ميان تو و او دشمني است گوئي دوست صميمي‌تو است، ولي به اين
مقام بلند جز اهل صبر و جز بهره‌مندان بزرگ نايل نمي‌گردند.

پيامبر خدا صبر و مقاومت پيشه کرد تا آنجا که
آماج انواع تيرهاي تهمت شد و احساس کرد سينه‌اش تنگ شده، خداوند او را مخاطب
فرموده گفت:

«ولقد نعلم انک يضيق صدرک بما يقولون فسبح
بحمد ربک و کن من الساجدين»[8]

ما مي‌دانيم از سخنان آنان دلتنگ مي‌شوي پس-
براي آرامش جان- تسبيح و حمد پروردگارت را بجاي آر و از سجده کنندگان باش.

بار ديگر او را تکذيب کردند و آماج تهمت‌ها
قرار دادند، اندوهگين گرديد، خداوند اين آيات را فرستاد:

«قد نعلم انه ليحزنک الذي يقولون …»[9]

ما مي‌دانيم سخنان آنان تو را غمگين مي‌کند
اما بدان که هدف نهايي آنان تکذيب تو نيست، اين ستمگران آيات خدا ر تکذيب مي‌کنند،
پيش از تو پيامبراني بودند که تکذيب شدند ولي صبر کردند تا ياري ما فرا رسيد ….
تو هم بايد صبر کني!..

پيامبر اسلام صبر و مقاومت را پيشه ساخت تا
آنکه خداوند تبارک و تعالي مورد اهانت تکذيب‌کنندگان قرار گرفت، در اينجا عرض کرد:
خدايا! من درباره خود و خاندان و آبرويم صبر کردم اما تاب تحمل اهانت به مقام مقدس
تو را ندارم! خداوند باز هم او را امر به صبر فرمود:

«… فاصبر علي ما يقولون».[10]

برآنچه گويند صبر کن.

به دنبال آن همه صبر و استقامت خداوند متعال
به او مژده داد که رهبري در نسل او تداوم خواهد يافت … و بالأخره زمينه پيروزي نهايي
بر مشرکان فراهم و دشمنان اسلام را، خداوند به دست تواناي پيامر و دوستان خود
نابود کرد و حکومت اسلامي به رهبري پيامبر خدا تشکيل شد. اين پاداش صبر و مقاومت
او بود در دنيا علاوه بر آنچه در آخرت خداوند براي اومهيا ساخته است و بدين ترتيب
سنت خدا اين است که هر کس براي خدا صبر و مقاومت کند نمي‌ميرد تا ديده‌اش را
خداوند روشن کند به آنچه درباره دشمنانش مي‌خواهد علاوه بر پاداش اخروي. [11]
ادامه دارد

 



[1] – شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد- ج 7، ص 36.

/

شرح زیارت امین الله علیه السلام

شرح زيارت امين الله عليه السلام آيت الله
محمدي گيلاني

مزار اولياء الله از بهترين مکان‌ها براي دعا
است.

همت بلند در مقام دعاء.

همت بلند امام چهارم عليه السلام و عطاياي
سيزده‌گانه.

عزيزترين مواهب در نظام وجود انسان، همت است.

همت چون مرکوبي است که طي مراحل بسوي معالي
رفيعه با آن انجام مي‌گيرد.

همت شناخته شده براق ملکوت پيما است.

همت بلند امام درخشيدن گرفت، تاريکي اسارت را
که بر همه جا سايه شوم مي‌گسترد، متواري ساخت.

سر ظفرمندي صاحبان همم عاليه ارتباط همم آنها
است با اسماء حسناي خدايتعالي.

بيان قرآن در اين باره.

تدبر و امعان لازم در کلام پيمبران عليهم
السلام که قرآن حکايت مي‌کند: «و قد هدانا سبلنا ..»

بحث از جمله عميق «يا امين الله في ارضه» به
طول انجاميد و عذر اطاله کلام در امانت الله و امانتداري که غايت قصواي کمال انسان
است، عذري است موجه و اينک به ترجمه اين فراز اکتفاء مي‌کنم:

«اشهد انک جاهدت في الله حق جهاده و عملت
بکتابه واتبعت سنن نبيه صلي الله عليه و آله حتي دعاک الله الي جواره و قبضک اليه
باختياره و الزم اعدائک الجحة مع ما لک من الحجج البالغة علي جميع خلقه».

گواهي مي‌دهم که تو در راه خدا جهاد را انجام
دادي و به کتاب خدا عمل نمودي و از سنت‌هاي پيمبرش(ص) پيروي کردي تا آنکه خداي
تعالي به جوار خويش دعوتت فرمودند و قبض روحت را انتخاب نمودند و بدينوسيله
«شهادت» بر دشمنانت، الزام ججت کرد، با اينکه حجج بالغه‌اي در وجودت بوده، بر همه
خلق، حجتهاي خويش را اتمام کرده بودند.

يادآور مي‌شوم که امام زين العابدين(ع) در
کنار قبر شريف اميرالمؤمنين اين زيارت پرمحتوا را خوانده‌اند، در حالي که فرزند
معصومشان امام باقر(ع) حضور داشتند و آن را براي ما روايت کرده‌اند و محدث امين
عليه الرحمه در مفاتيح آن را در نهايت اعتبار شمرده و از علامه مجلسي علي الرحمه
نقل کرده که آن بهترين زيارت از جهت متن و سند است.

امامع) عملا به ما مي‌آموزد که مزار اولياء
خدايتعالي از بهترين امکنه براي دعا و مظنه اجابت است و دعا کننده بايد بلند همت
باشد که در اين مقام استجابت دعاء معالي صفات و مواهب معنوي را از حضرت واهب
العطايا استيهاب کند و خود آن حضرت در مقام اسوگي و امامت، مواهبي را مي‌طلبد که
هر يک در حد خود همتا ندارد، و سيزده عطيه ازجواد مطلق مي‌خواهدکه نفس و جانش را
بدان مزين نمايد که هيچ يک از آنها، مطلوب مادي و حيواني نيست و در طليعه آنها،
طمأنينه نفس بقدر و رضاء بقضاء الهي را خواستار است، عرض مي‌کند:

«اللهم فاجعل نفسي مطمئنة بقدرک راضية
بقضائک».

خداوندا نفس و جانم را بقدر خويش مطمئن و به
قضاء خويش راضي گردان.

تعليم مي‌دهد که در مظنة استجابت دعاء فرصت را
مغتنم شماريد، مطلوب شما از خداي متعال، مطلوب معنوي و عالي باشد و همتتان بلند
باشد تا آنجا که اشراف علمي به قضاء و قدر الهي را خواهان شويد که آرامش نفس و
خشنودي وجدان از ثمرات آن است.

بلي عزيزترين موهبتي که حضرت آفريدگار در نظام
وجود انسان قرار داده همت است، همت مانند يک حيوان مرکوبي است که قطع مراحل بوسيله
آن انجام مي‌گيرد و اگر رياضت دهند و راهوارش کنند، ممکن است براق ملکوت پيما شود
و مراحل صعب العبور معالي را يک شبه طي کند، «الله در القائل»

لنا في ذري العليا جواد مقدس         به نرتقي نحوالمعالي الرفيعة

يسمي براق العارفين الي العلي      عليه صعود الروح نحو الحقيقة

الا انه نور من الله منزل                   تستر للانسان في اسم همة

راکب چنان جواد مقدس و توسن راهوار، جزمعالي
امور نمي‌بيند و جز به قلل معالي رفيعه صعود نمي‌کند، و در مقام دعاء و تمني عطايا
جز مواهب سنيه از واهب العطايا طلب نمي‌کند.

قوت همت بلند امام عزيز در مظهر قلم و زبان و
سادگي بيان، قدرت تعبير و وسعت افکار رباني و جهش روح عظيم وي بسوي کمال و جمال
مطلق بوده است که اين همه بزرگي به ملت اسلام بخشيد، و تجلي آن همت بزرگ بوده است
که تاريکي‌ اسارت و عبوديت را که بر همه جا و در همه ابعاد، سايه شوم مي‌گسترد،
متواري ساخت.

هجوم مغول که خونين ترين و سبعانه‌ترين،
هجومها بر اين کشور عزيز بوده، شهرها را يکي پس از ديگري تسخير مي‌کرد، مرتکب
کشتارهاي هولناک مي‌شد، بر اموال  و نواميس
مردم دست مي‌انداخت و صدها جنايت هولناک ديگر، ولي داعيه تسلط بر روح و جان مردم
را نداشت، بلکه بر عکس، آداب و عادت و طرز تفکر و ديانت و مذهب ممل مغلوب بر آن
غالب مي‌گرديد و بعد از فروکش توفان تهاجم رفته رفته، قضيه گونه‌اي ديگر بود، غرب
سلطه‌جو، عود مبين بود به هر چه که رنگ غربي نداشت با ديده تحقير و توهين مي‌نگريست،
وملت ايران بايد کفاره دين مردگي و بي‌تعهدي به اسلام راپس دهد، و خواري مغلوبيت
از تهاجم غرب را با پرداخت جزيه از منابع، و با احترام به اداب فرنگ و پذيرفتن
رسوم زندگي آنها و با رها کردن عقائد و حتي سنن ملي خويش بپذيرد  خلاصه آنکه همه چيز بر محور افکار و اداب و
عادات و فلسفه غرب مي‌بايستي دور زند و همه مناعت‌ها و مقاومت‌هاي ملي و مذهبي بر
باد رود.

در چنين فضاي يأس و نوميدي بود که همت بلند
امام بزرگوار درخشيد و امواجي خروشان از روح پرتلاطم وي به جنبش آمد تا نفوس خامل
و افسرده و تن به خواري سپرده را به حرکت آورد و گوهرهاي درخشان همم عاليه اين ملت
را جلا بخشد.

و سر ظفرمندي صاحبان همت عالي اين است که
حقتعالي به اسم قريب بر آن تجلي کرده و آن را منظور نظر اسمين مبارکين: «سريع و
مجيب» فرموده، از اين تجلي و نظر است که بر مطلوب خويش سريعا پيروز مي‌شود و دورها
براي وي نزديک مي‌گردد. و به حصول مطلوب خويش يقين دارد و همه حرکات و سکنات خويش
را در نيل به مطلوب متمرکز و بسيج مي‌کند و تمرکز اعمال در جهت مطلوب- او صاحب همت
عالي و ظفرمند است، وگرنه، کاذب است و مثل وي مثل کسي است که مي‌خواهد بدون قلم و
مرکب و مواد نوشتن، کتابت کند. يعني قلم و مداد به منزله يقين و معرفت نوشتن به
منزله تمرکز اعمال در جهت مطلوب است.

و به عبارتي: آسان شدن مشکلات و سرعت ظفر بر
مطلوب و نزديک بودن مطلوب بعيد براي صاحب همت، دليل است بر اينکه همت وي با اسماء
حسني متناسب خداوند متعال در پيوند و ارتباط است: «ولله الاسماء الحسني فادعوه بها
و ذروا الذين يلحدون في أسمائه» (سوره اعراف آيه 180)

بدين پشتيبان است که عواصف حوادث، توان حرکت
وي را ندارد، و دشواري‌هاي سلوک و مسلک در پيش پاي وي، سهل و آسان مي‌شود و اين
امر، همان واقعيت است که قرآن مجيد از همه انبياء(ص) حکايت مي‌کند:

«قالت لهم رسلهم- الي قوله- و ما لنا ان لا
نتوکل علي الله و قد هدانا سبلنا و لنصبرن علي ما آذيتمونا» (سوره ابراهيم آيات 11
و 129

چرا به خدا توکل نکنيم؟ در صورتي که خدا راه‌هاي
ما را به ما ارائه فرموده و يقينا بر اذيتهاي شما صبر و استواري داريم.

تدبر و امعان در «سبلنا» فتوحاتي را ارزاني مي‌دارد
و راه‌هاي «نا» راه‌هاي مفتوح شده به هدايت حقتعالي. بر «نا» يعني بر نفوس آنان
يعني راه‌هاي وصول به مقاصد را خداوند عزيز در باطن و نفس ما گشوده است اگر چه راه‌هائي
که ما طي مي‌کنيم در نظر آنهائي که از «هدانا سبلنا» محرومند، راه‌هائي مشحون از
ايذاء و گريوه‌ها و گردنه‌هاي هلاکت خيز است اما در نظر ما «هدانا سبلنا» راههائي
است وسيع و مستوي و مسطح و سهل العبور، زيرا با هدايت خداوندي عظيم از طريق باطن،
بصر و بصيرتمان دگرگون گرديد. و مشکل‌ها در بينش ما سهل و آسان است زيرا ما از
توکل که امداد روحي است برخورداريم و اين توکل و امداد روحي ثمره «هدانا سبلنا»
است، چه آنکه در پرتو اين هدايت، يافته‌ايم که در نظام هستي و آفرينش جز خداي
تعالي سبب تامي موجود نيست و تأثير همه اسباب وصول به مقصد، از مواهب او است و ظفر
به مقصد و مراد چنانکه نيازمند به اسباب طبيعي است، نيازمند به امدادهاي روحي است
و کسي که همه اسباب طبيعي وصول به هدف و مرادش را فراهم آورده است، هيچ حائلي بين
او و مقصدش نيست، جز نگراني از ناحيه امداد روحي، مانند ضعف اراده و خوف و حزن و
سوء ظن و طمع و نظائر اينها، و چون از «هدانا سبلنا» اعتماد و يقين به خداي تعالي
و قدرت بي‌پايان او دارد، همه امور را بدو تفويض مي‌نمايد- که معناي توکل است- و
در اين صورت است که اراده وي با اراده خداي تعالي مرتبط ساخته بلکه مستهلک کرده
است، اعتماد کننده  چناني بر خداي عزيز و
مقتدر، پيروز و ظفرمند است که آيه مذکور بر آن دلالت دارد و ايه: «و من يتوکل علي
الله فهو حسبه» (سوره طلاق آيه 3) سندي است محکم بر اين پيروزي.

باري امام سجاد(ع) با مسئلت طمأنينه نفس به
قدر و رضاء به قضاءالهي که از اهم ارکان توحيد است به ما مي آموزد که در مقام دعاء
و مسئلت از خداي وهاب و منان همتتان بلند باشد تا آنجا که اشراف به سر و قضاء و
قدر راخواهان شويد. ادامه دارد

صبر در دوران غيبت

امام حسين‌(ع):

«له غيبة يرتد فيها قم و يثبت علي الدين
آخرون، قيؤذن لهم ويقاللهم: متي هذا الوعد ان کنتم صادقين؟ اما ان الصابر في غيبته
علي الأذي والتکذيب بمنزلة المجاهد بالسيف بين يدي رسول الله صلي الله عليه وآله»
(بحارالانوار ج 51 ص 132)

او را غيبتي است طولاني که گروهي از مردم در
اين دوران غيبت، مرتد مي‌شوند و به قهقرا باز مي‌گردند و برخي ديگر بر دين خود
پايدار مي‌مانند، پس به آنان اجازه داده مي‌شود و گفته مي‌شود: اگر راست مي‌گوئيد،
وقت موعود کي خواهد بود؟ هان! کسي که در دوران غيبتش، بر اذيت و آزار دشمنان صبر
کند، مانند پيکارگري است که با شمشير در رکاب رسول الله کارزار مي‌کند.

 

/

کمال در ايمان تشريعي

تفسير سوره رعد

کمال در ايمان تشريعي

«ولو أن قرانا سيرت به الجبال أو قطعت به
الأرض أوکلم به الموتي، بل لله الأمر جميعا، أفلم ييأس الذين امنوا ان لو يشاء
الله لهدي الناس جميعا و لايزال الذين کفروا تصيبهم بما صنعوا قارعة أو تحل قريبا
من دارهم حتي يأتي وعدالله، ان الله لا يخلف الميعاد» (سوره رعد آيه 31)

اگر به وسيله قرآن، کوه‌ها کنار برود يا زمين
شکاف بردارد يا به وسيله آن، مرده‌ها سخن بگويند؛ همه اين امور از آن خداي سبحان
است. مؤمنين چرا از ايمان آنها نااميد نشدند؛ اگر خدا بخواهد همه مردم را هدايت مي
کند و پيوسته کافران از کاري که کرده‌اند، بلا بر آنها نازل مي‌شود يا نزديک خانه‌هايشان
بلا را مي‌بينند تا اينکه وعده حق برسد و همانا وعده تخلف ناپذير است.

اثر معجزه در مؤمن و کافر

قرآن کريم چنانکه براي مؤمنين مايه ازدياد
ايمان است، ولي براي کفار و منافقين، باعث ازدياد خسارت و طغيان است. هر چه قرآن
کريم معجزات انبيا و پيامبران پيشين را نقل مي‌کرد، مؤمنين از آشنايي با معجزات
انبياء بر ايمانشان افزوده مي شد ولي کفار و منافقين، بجاي هدايت و متنبه شدن،
توقعشان زياد مي‌گشت. اگر سخن از تسخثير جبال براي داود يا تسخير باد براي سليمان
يا زنده شدن مرده‌ها توسط يحيي عليهم السلام بود، اينها هم از پيامبر مي خواستند
که کوه‌هاي اطراف کعبه را به حرکت درآورد؛ زمين‌ها را بشکافد، چشمه‌ها را از زمين
بجوشاند و مرده‌ها را زنده کند تا با آنها سخن بگويند، و همچنان در کفر خود اصرار
مي ورزيدند.

آيات الهي شفا و رحمت براي مؤمنين است ولي
براي کفار  و منافقين، جز خسارت چيزي
ندارد. هر معجزه‌اي را که مي‌شنيدند، درخواست مي‌کردند که پيامبر مشابه آن را
بياورد، مثل اينکه پيامبر آمده است که رفاه روزانه آنان را تأمين کند و لا غير.

قرآن کريم- در اين آيات- مي فرمايد که اگر
بوسيله قرآن، کوه‌ها کنار برود، زمين شکاف بردارد و مرده‌ها زنده شوند و سخن
بگويند اين انسان کافر پرتوقع حجاز، ايمان نمي‌آورد. او اصلا معجزات را بازيچه خود
قرار داده است. «بل لله الأمر جميا» همه امور از آن خداي سبحان است؛ هم اصل اعجاز
و خرق طبيعت به اذن و اجازه خدا اس و هم ايمان آوردن اينها به اذن خدا است. تا خدا
نخواهد ايمان نمي‌آورند. خداوند تشريعا از همه مي‌خواهد که ايمان بياورند و همه را
دعوت به ايمان کرده است و قرآن را به عنوان هدايت جهانيان فرستاده است؛ اما آن
توفيق هدايت را به کساني که عمدا کتاب آسماني را پشت سر و زير پا گذاشتند، مرحمت
نمي‌کند. آنها را به حال خودشان واگذار مي‌کند، که قبلا در بحث ضلالت و هدايت، به
طور تفصيل گذشت.

دين، مايه طهارت و پاکي انسان

شاهد مطلب در سوره انعام آيه 35 آمده است.
«وان کان کبر عليک اعراضهم فان استطعت أن تبتغي نفقا في الارض او سلما في السماء
فتأتيهم بآية ولوشاء الله لجمعهم علي الهدي فلا تکونن من الجاهلين».

اگر اعراض و روي گرداني آنها بر تو گران تمام
مي‌شود و سنگين است که اينها ايمان نمي‌آورند؛ بدان که اگر در زمين، کانال احداث
کني و به عمق زمين بروي و يک پديده غيبي بياوري يا نردباني بر آسمان نصب کني و از
آسمان يک معجزه غيبي بياوري، اينها هرگز ايمان نمي‌آورند. و اگر خداي سبحان بخواهد
به زور اينها را مؤمن کند، مي‌تواند ولي اين ارزش و سودي ندارد پس تو از جاهلان
مباش.

آري! انسان بايد با حسن اختيار خود مؤمن بشود
و گرنه، خداوند با مشيت تکويني مي‌تواند همه را هدايت کند ولي اين فايده‌اي ندارد.
خداوند از راه مشيت تشريعي از مردم خواسته است که ايمان بياورند. خداوند به وسيله
دين مي‌خواهد انسان را تطهير کند، نه از گرد و غبار ظاهري پاک سازد، بلکه از
آلودگيهاي طبيعت و دنيا، انسان را پاک کند.

فلسفه طهارت

قسمت مه طهارت همين است، وضو که عبادت است،
تنها دست و صورت شستن نيست؛ لذا اگر انسان دست و صورت را با صابون بشويد، بهتر
تميز مي‌شود ولي هرگز کار وضو را نمي‌کند، زيرا تقرب الي الله است که انسان را پاک
مي‌سازد و نه دست و صورت ظاهري شستن. نشانه‌اش اين است که همين مسئله تطهير را
درباره تيمم هم فرموده است که صورت خود را خاک مال کنيد براي اينکه خدا مي‌خواهد
شما را طاهر و پاک کند. انساني که تابع خواست مولا است، وقتي از غرورش افتاد پاک
مي‌شود. اصلا حج براي اين است که انسان پاک بشود. معلوم مي‌شود تا انسان غرور و
خودي و منيت داشته باشد، آلوده و ناپاک است. پس اگر در تيمم مي‌فرمايد: «و تيمموا
صعيدا طيبا» معنايش اين نيست که اين تيمم انسان را از آلودگي‌هاي طبيعي پاک مي‌کند،
بلکه مقصود آن است که غرور و تکبر و مني و دنيا زدگي را از شما مي گيرد.

مؤيد اين مطلب، سخني است که ابن ابي العوجا پس
از گفتگو و محاجه با امام صادق عليه‌السلام گفت. وقتي سؤالهايي را از حضرت پرسيد؛
حضرت با پاسخ‌هاي مبرهن و مستدل، جوابش را داد، به او گفتند: چگونه او را يافتي؟
گفت: شما مرا نزد کسي فرستاديد که جد او سر همه مردم را- در حج- تراشيد. انساني که
زيبائيش به موي سر است، در روز دهم ذي الحجه در ايام حج، سر را با تيغ مي‌تراشد، و
بايد اين سر تراشيدن هم به عنوان قصد قربت باشد تا پاک شود. آنچه را که خار سر راه
انسان است، مي‌خواهند از او بگيرند تا او را پاک کنند.

بنابراين، در آيه کريمه مي‌فرمايد: ما نمي‌خواهيم
به اجبار کسي را وادار به مؤمن شدن کنيم؛ مي‌خواهيم اينها با طوع و رغبت و اختيار
خويش ايمان بياورند.

در آيه 36 از سوره انعام مي فرمايد:

«انما يستجيب الذين يسمعون والموتي يبعثم الله
ثم اليه يرجعون» آنها که گوش شنوا دارند، دعوت تو را اجابت مي‌کنند ولي آنها که
مرده‌اند- و روح انساني در آنان مرده است- فقط در قيامت زنده مي‌شوند- اينان سخن
تو را گوش نمي‌دهند و ا جابت نمي‌کنند.

هشدار به مؤمنين

در اين آيات کريمه، يک هشدار به کفار مي‌دهد و
يک هشدار به مؤمنين. به پيامبر مي‌فرمايد که تو به کفار بگو: معجزه آوردن دست من
نيست و در اختيار من نيست که هر وقت شما خواستيد و پيشنهاد داديد من يک گوشه عالم
را عوض کنم. مطلب ديگري که من به مؤمنين مي‌گويم اين است که مؤمنين علاقمند هستند
تو به توقع اينها پاسخ مثبت بدهي و هر چه پيشنهاد مي‌دهند، جامه عمل بپوشاني، به
مؤمنين هشدار مي‌دهم که اينها مي‌خواهند معجزه را بازيچه قرار بدهند. اگر هم معجزه‌اي
بيايد، ايمان نخواهد آورد.

همانطور که قبلا بحث شد خداي سبحان از آغاز
کسي را گمراه نمي‌کند، بلکه همه را به هدايت ابتدايي، هدايت کرده است. ولي اگر
انسان به بي‌راهه رفت و دو حجت الهي (عقل و وحي) پشت سر گذاشت، پس از چند نوبت که
به او مهلت مي‌دهد، او را به حال خويش رها مي‌سازد. «و نذرهم في طغيانهم يعمهون»
در همان طغيانشان، رهايشان مي‌کنيم که کورکورانه، به بي‌راهه بروند.

خداي سبحان توفيق هدايت و ايمان را به کسي مي‌دهد
که حجت‌هاي الهي را (عقل و وحي زير پا نگذاشته باشد. اگر کسي اين چراغها را عمدا
با دست خود خاموش کرد ديگر او را به حال خويش رها مي‌سازد.

در دعاها مي‌خوانيم که خدايا ما را يک آن به
حال خودمان وامگذار «الهي لاتکلني الي نفسي طرفة عين أبدا»

پس در اينجا مي‌فرمايد که همه اين معجزات خارق
عادت و مهم هم اگر براي کافران و منافقان، حاصل شود، باز هم ايمان نمي‌آورند و
هدايت نمي‌شوند و بر کفرشان اصرار مي‌ورزند.

همانطور که در سوره انعام يک بيان به رسول
الله داشت و يک بيان به امت و به امت فرمود که شما اصرار داريد پيغمبر پيشنهاد اينها
را عمل کند ولي بدانيد که عمل به اين پيشنهاد بي‌اثر است؛ در اينجا هم خطاب به امت
است که براي توجيه آنان مي‌فرمايد:

«أفلم ييأس الذين آمنوا ان لو يشاء الله لهدي
الناس جميعا» شما- اي مؤمنين- که علاقمند هستيد پيامبر به پيشنهاد آنها عمل کند،
چرا از ايمان آنها مأيوس و نوميد نمي‌شويد؟ مگر نمي‌دانيد هر چه معجزه بيايد،
اينها بر طغيانشان افزوده خواهد شد. مگر پيامبر کم معجزه آورد؟ مگر اينها از نزديک
معجزات پيامبر را نديدند؟ پس چرا تا هنوز مؤمنين نمي دانند که معجزه آوردن کافي
نيست؟!

مهمترين معجزه همين قرآن کريم است که مشرکين
تصميم گرفتند، کنار کعبه جمع شوند و يک سوره يا چند سوره مانند اين بياورند، و
بدينسان دانشمندانشان جمع شدند و يک سال تمام روي قران مطالعه کردند؛ در سال بعد
در همان موسم حج گفتند: ما هر چه کرديم مانند اين قرآن بياوريم، از توانمان خارج
بود. مگر اين تصميم‌ها را نمي‌ديدند؟ پس چرا مؤمنين تا هنوز از ايمان آوردن کفار
نااميد نمي‌شوند و پيوسته از حضر مي‌خواهند که به پيشنهاد کفار عمل کند؟ بر فرض هم
پيامبر به پيشنهادشان عمل کند، مؤمنين بايد بدانند که اين کفار ايمان نخواهند
آورد. البته اگر خداوند با اراده تکويني بخواهد، همه مردم مؤمن مي‌شوند ولي چنين
هدايتي، فايده ندارد. خداوند با اراده تشريعي مي‌خواهد که همه مردم مؤمن بشوند تا
انسان از اين راه به کمال خود برسد و الا در ايمان اجباري هيچگونه کمالي وجود
ندارد. والحمدالله رب العالمين. ادامه دارد.

 

/

نگهداري راز پيروزي

ايام دهه مبارکه فجر و سالروز پيروزي انقلاب
اسلامي مبارک باد»

نگهداري راز پيروزي

روزي که انقلاب اسلامي ايران پيروز شد، چهره
جهان دگرگون گشت. اين زلزله‌اي که کاخ شاه و نظام شاهنشاهي را واژگون ساخت، تمام
نظامهاي استکباري دنيا را به لرزه درآورد و ظالمان و ستم‌پيشگان را به وحشت افکند.
انقلاب اسلامي چنان کابوس وحشت‌زائي براي مزدوران و سرسپردگان ابرقدرتها بود که تا
ابد، اين کابوس از جلوي ديدگانشان، درخواب و بيداري، محو نخواهد شد چرا که قدرت
پوشالي غرب و مزدورانش در زير سايه آهن پاره‌ها نمايان گش و معلوم شد که ببر کاغذي،
تواني جز ارعاب ملت‌ها ندارد. اينها که گفته مي‌شود، شعار نيست که مردم ما در عمل
آن را ديدند و به اثبات رساندند. دنيا فهميد که ا يران با يک نيروي خارق العاده و
قوي و ناپيدا به ميدان آمده و تمام معادلات سياسي را بهم زده است.

آغاز انقلاب اسلامي در حقيقت آغاز تاريخي نوين
براي جهان بود. طرحي نو پديد آمده بود و به دنيا مي فهماند که يک نظام حکومتي قوي
که وابسته به منبع قدرت است و از نيروي لايزال الهي، نيرو و توان مي‌گيرد، قادر
است در برابر همه نظامهاي شرقي غربي بايستد و دست رد به سينه نامحرمان بزند و يک
ملت را استوار و محکم، پايدار و ثابت، پابرجا و نيرومند بيافريند و از تمام
نظامهاي متکي به نيروهاي مادي دست بشويد، مشروط بر اينکه، تمام تکيه و اتکال بر
همان نيروي غيبي باشد. امام خميني‌(ره) که توانست با قدرت، آمريکا و غرب را از
ايران طر کند و نظام سرمايه‌داري را بي‌ارزش جلوه دهد و نظام سرمايه‌داري را بي‌ارزش
جلوه دهد و اسطوره کمونيسم و سوسياليسم را بشکند و وزير پا منکوب سازد و توان
اهريمني ابرجنايتکاران را با خروارها سلاح گرم و سرد ناديده بگيرد، فقط و فقط به
خاطر اين بود که پشتوانه‌اي جز خداي قهار و غالب و توانا نداشت. او تمام عزت و
قدرت را در اتکال و اتکاء به قدرت لايزال الهي مي‌ديد و فقط به وظيفه شرعي خود عمل
مي‌کرد؛ بدون هيچ چشمداشتي به رياست و حکومت؛ و لذا آنچنان به سرعت و با شدت به
پيش تاخت و آنچنان سريع تمام توطئه‌ها و نقشه‌هاي خائنانه قدرتهاي استکباري و عواملشان
در خارج و داخل را نقش بر آب کدر که جهان را به حير واداشت؛ حيرتي که هرگز تفسيري
برايش پيدا نخواهند کرد.

اين راز و رمز پيروزي بود که اگر در هر نبردي
تجلي کند، بي‌گمان نتيجه‌اي جز پيروزي و عزت و غلبه نخواهد داش چه در نبرد با
شياطين انسي و چه در نبرد با شيطان نفس. اگر ما اين راز را چنان که امام دريافت،
در مي‌يافتيم، هرگز آني مرعوب قدرتهاي استکباري نمي‌شديم هر چند همه آنها عليه ما
با تبليغات و اسلحه خود بسيج شوند.

حضرت امير (ع) مي‌فرمايد:

«به خدا قسم اگر تمام اعراب دست به دست هم
بدهند و عليه من قيام کنند، من از آنها گريزان نخواهم شد و آخرين آنها را همان جام
مرگي مي‌نوشانم که به نخستينشان نوشاندم».

اين است تفسير «العزة الله و لرسوله و
للمؤمنين» عزت و غلبه و پيروزي همواره از آن خدا و رسولش و مؤمنين است.

اين رمز پيروزي را بايد نگه داريم و هميشه در
درون خود زنده و احيا کنيم و نگذاريم کم‌رنگ گردد. اين رمز پيروزي اگر در انساني
پيدا شد، به تنهايي مي‌تواند در مقابل جهان پر از آشوب و فتنه و ستم برخيزد و يک
فرد مي‌تواند يک امت بشود.

«کان ابراهيم قانتا الله» چگونه است که حضرت
ابراهيم(ع) با اينک تک و تنها بود، بجاي يک ام توانست قيام کند و نمرود و نمروديان
را به خاک مذلت بکشاند. چرا که او موعظه را پذيرفته و با دل و جان اطاعت کرده بود
که مي فرمايد:

«قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا الله مثني و
فرادي و تتفکروا» بگو- اي پيامبر- من تنها يک نصيحت و يک موعظه براي شما دارم و آن
اين است که براي خدا قيام کنيد، تنها يا دو نفري و بيانديشيد.

هم انديشه بايد باشد و هم انگيزه قيام مشخص
باشد.

اگر قيامي «الله» بود و در آن انديشه به کار
رفت، به پيروزي مي‌انجامد و اصلا اگر قيام واقعا براي خدا باشد و اگر انگيزه حرکت
و جنبش فقط رضايت الهي باشد، راه پيشروي و اقدام در کار را خداوند به انسان مي‌آموزد
و برنامه جهادي را خودش به  او ياد مي‌دهد.

فرمود:

«الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» آنان که
در راه جهاد و پيکار ميکنند،‌ما راه خود را به آنها نشان خواهيم داد.

امام که براي خدا قيام کرده بود و پشتوانه‌اي
جز الله نداشت، خداوند هم راه را به او نمايند و لذا تمام حرکات و رفتارهاي امام،
مواجه با پيروزي مي شد و هرگز شکست در حرکتش پديد نيامد تاروزي که با عزت و
سربلندي و اطمينان به سوي خدا خود شتافت.

و اين وصيت جاودانه امام است که بايد رمز پيروزي را نگه داشت؛ رمز پيروزي خلاصه مي‌شود در
وحدت همگاني زير پرچم قرآن و اسلام. اگر انقلاب فرانسه يا انقلاب اکتبر يا ساير
انقلابات جهان را بررسي کنيم، متوجه مي‌شويم که انگيزه آنها غالبا مادي بوده است و
حتي اگر در گوشه و کنار تاريخ، خبر از انقلابهايي معنوي باشد، چون انگيزه صددر صد
اسلامي و خدائي نبوده و معنويت محض بر آنها حکمفرما نبوده است، لذا چندان دوام و
استقامتي نداشته و به سقوط و شکست کشيده شده است.

اما انقلاب‌ اسلامي ايران به رهبري امام
خميني، جاودانه است چرا که امام نه به خاطر مسائل مادي قيام کرد، بلکه فقط براي
حفظ اسلام و قران، حرکت و جنبش خود را از روز نخست آغاز کرد چون مردم،‌ اين روحيه
والا را در امام ديدند و خود به اسلام و قرآن علاقمند بودندو در طي چندين سال حرکت
امام، از رشد معنوي و سياسي خوبي برخوردار شده بودند، لذا با تبعيت و پيروزي
خالصانه از امام امت و اطاعت محض از دستورهاي آن بزرگوار، در اين راه مقدس، گام
برداشتند، و انقلاب را به پيروزي رساندند. و امام همواره- چه در اوان پيروزي و چه
پس از آن- بر اين راز پيروزي تکيه کردند و از مردم خواستند که اين راز را به
فراموشي نسپارند؛ و آن وحدت در زير سايه قرآن است.

معمار بزرگ انقلاب رمز پيروزي رمز پيروزي را
چنين بيان مي‌کنند:

«رمز پيرزي ما در اين بود که نهضت ما تنها
نبود، فقط براي نفت نبود! نهضت ما جنبه معنوي و اسلامي محض بود.

رمز پيروزي اتکال به قرآن و شيوه مقدس شهادت
است. در عين حال که با تانک‌ها و مسلسل‌ها روبرو بودند، با دست خالي پيروز شدند.
مشت بر تانک غلبه کرد. شما رمز پيروزي را حفظ کنيد».

آري! بايد اين رمز پيروزي که «قيام الله» است
را حفظ کنيم و نگهداري نمائيم تا خداوند اين نعمت ارزنده و بزرگ را براي هميشه
جاويدان و پايدار بدارد؛ »لئن شکرتم لأزيدنکم» و شکر اين نعمت به اين است که تلاش
بيشتر در اجراي احکام اسلام و پياده کردن اهداف آن در تمام ابعاد و جوانب زندگي
فردي و اجتماعي شود.

بايد تمام افراد جامعه، از مسئولين نظام گرفته
تا هر فردي که در زير پرچم انقلاب در ايران اسلامي زندگي مي کند، اين وظيفه سنگين
الهي را به نحو احسن ادا کنند که اگر اداي اين نعمت نکردند و آن را کفران نمودند،
عذاب دردناک الهي گريبان گيرشان خواهند شد؛ بايد حجاب‌هاي نفساني و تعلقات مادي و
انگيزه‌هاي غير خدائي را بيرون ريخت و به خدا انديشيد. بايد تفکر ما از محدوده
مادي که چند زماني است فراتر ترفته، بيرون آيد و نحوه تفکر و انديشيدن را از
اولياي خدا بياموزيم. بايد خدا را مد نظر قرار داد و اين همه به فکر دلار و
کالاهاي زينتي و تشريفات و زرق و برق‌هاي بي ارزش دنيائي نبود.

بجاي آن همه روي آوردن به وسائل رفاه و زينت
دادن خيابان‌ها و شهرها، چرا تلاش نمي شود که احکام اسلامي را رعايت کنند؟

چرا برنامه هاي رسانه هاي ما از تبليغ کالاها
و موزيک‌ها و سرودهاي طرب انگيز در ايام الله فراتر نمي‌رود و به جاي انيها برنامه‌هاي
آموزنده‌اي که  اخلاق و منش اسلامي را به
مردم بياموزد، جايگزين نمي‌شود؟

چرا آن زلزله‌اي که انقلاب اسلامي در جهان
پديد آورد، در قلوب ما با چند درجه پائين‌تر، پديد نمي‌آيد و ما را متحول نمي‌سازد؟

چرا حالت انقلابي و دلسوزي براي اسلام و احکام
قرآن از ميان رفته است؟

چرا همبستگي و وحدت ايام گرم انقلاب مبدل به
پراکندگي و اختلاف شده است؟

اي کاش آغاز سالگرد انقلاب اسلامي، آغازي باشد
براي بيداري دوباره ملت؛ براي اخلاص و صادقانه خدمت کردن، براي وعده‌هاي راستين به
مردم دادن، براي محو خود کامگي و خودمحوري‌ها در بيشتر ادارات و ارگانهاي کشور؛
براي زدودن کاغذ بازي‌هاي دوران طاغوت! براي قصد قرب در خدمت دلسوزانه و برادرانه
و غمخوارانه به ملت فداکار، براي وظيفه شناسي هر فرد و هر سازمان و هر مسئول اداره
و هر کارمند دولت و هر سخنگو و هر سخنور و هر واعظ و هر مرد و هر زن و هر کوچک و
هر بزرگ.

باز هم از امام خميني، آن محبوب قلوب ملت‌هاي
دربند بشنويم که به ما چنين مي‌آموزد:

«امروز روزي است که همه برادرهاي مرزنشين و
مرکز نشين همان‌طوري که در ابتداي نهضت، همه با هم بوديد، همه با هم اين نهضت را
به پيش برديد، از حالا به بعد هم اين نهضت را پيش ببريد… ما بايد کوشش کنيم اين
مطلب را به دنيا ثابت کنيم که مملکت ما مملکتي استکه متحول شد از رژيم اسلامي
انساني و محتوايش و واقعيتش، تغيير و تحول واقعي کرد. فقط اسم نبود که ما بگوئيم
جمهوري اسلامي! نه، ما مي‌خواهيم تمام قواعد اسلامي همان طور که درصدر اسلام بوده
است، در ايران تحقق پيدا کند و به دنيا ارائه بدهيم که اسلام مترقي اين است که به
حال مستمندان و ضعفا بيشتر اهميت مي‌دهد تا به ديگران.  آن که طرفدار مستضعفين است، آن رژيمي که مي
خواهد مستضعفين را از قيد و بند آن گرفتاري ها بيرون آورد، آن اسلام است.»

اميدوارم به فکر اين باشيم که هدف امام امت
«قدس سره» در ايران اسلامي پياده شود و واقعا نظام اسلامي، آنچنان که امام و رهبر
معظم انقلاب مي‌خواهند، با مردم رفتار کند و ثابت شود- در عمل- که انقلاب اسلامي
طرفدار مستضعفين و محرومين است نه مستکبرين و مرکزنشينان!

فرا رسيدن سالروز پيروزي انقلاب اسلامي و دهه
مبارکه فجر را به محضر رهبر معظم و ملت فداکار و تمام دلباختگان و علاقمندان
انقلاب در جهان تبريک مي‌گوئيم و اميدواريم انديشه انقلابي دوباره در ايران اسلامي
زنده شود و قلوب يک بار ديگر متحول گردد و رمز پيروزي حفظ شود. آمين رب العالمين.

انتظار فرج

امام صادق‌(ع):

«انتظروا الفرج ولاتيأسوا من روح الله، فان
أحب الأعمال الي الله عزوجل انظار الفرج. الأخذ بأمرنا معنا غدا في حظيرة القدس، و
المنتظر للفرج کالمتشحط بدمه ف سبيل الله» (بحارالانوار ج 52 ص 123)

منتظر فرج باشيد و از رحمت خدا نومبد نگرديد.
چرا که بهترين اعمال نزد خداي عزوجل انتظار فرج است. او که در امر ما تلاش مي‌کند،
فردا در بهشت برين، همراه ما خواهد بود و کسي که انتظار فرج مي کشد، مانند کسي است
که در راه خدا در خون خود مي‌غلطد.

 

/

پناه بی پناهان و فریادرس مظلومان

«بمناسبت 15 شعبان سالروز ولادت با سعادت
صاحب الزمان ارواحنا فداه»

پناه بی پناهان و فریادرس مظلومان

در فجر روز پانزدهم شعبان از سال 255 هجری
قمری، حجت بزرگ خدا، ولی الله الأعظم، مظهر قائم بالقسط، یاور مستضعفان و محرومان،
درهم کوبنده ستمگران و ملحدان، صراط مستقیم خداوند، نگهبان دین مبین و رحمت واسعه
بر مؤمنان، مهدی موعود سلام الله علیه و عجل الله فرجه الشریف، در سامرا به دنیا
آمد؛ شخصیتی پا به عرسه وجود گذاشت که کعبه درگهش قبله ارواح و عقول و خاک پاک رهش
سجده گه مردان روزگار است.

کنیه حضرتش ابوالقاسم؛ همان کنیه رسول الله و
نام مبارکش نام مبارکش رسول الله صلی الله علیه و آله است.

القابش: حجة الله، منقذ الأمة، المنتظر،
الوارث، الخلف الصالح، القائم بالحق، بقیه الله فی الارض، صاحب الزمان، صاحب
السیف، خاتم الأئمة؛ الباسط للعدل، المنصور، الحجة، صاحب الأمر، المأمول، الثائر،
المنتقم، المؤید، السید، الخالص، الخازن، امیرالأمرة و قاتل الفجره است.

شمه ای از اوصافش

امیرالمؤمنین علیه السلام در وصفش می فرماید:
رویش نیکو، مویش نیکو، و نور سیمایش محاسن سیاهش را فرا گرفته است. امام باقر(ع)
می فرماید: صورتش مانند ستاره درخشان می درخشد. رنگ چهره اش سفید مخلوط با قرمز
است.

امام رضا(ع) که در زیبایی و جمال و هیبت،
زبانزد خاص و عام بود او را شبیه خود معرف می کند و می فرماید: او شبیه من و شبیه
موسی بن عمران علیه السلام است. و ا خلاقش مانند اخلاق رسول خدا است.

پیرمردی است جوان سیما که هر که او را ببیند،
خیال کند بیش از چهل سال بلکه کمتر از عمر مبارکش نگذشته است. او هرگز به مرور شب
ها و روزها و سالها پیر و سالخورده نمی شود.

داستان دلربای ولادش

حکیمه خاتون عمه امام عسکری علیه السلام،
داستان شیرین و دلربای ولادت حضرتش را چنین بیان می کند:

حضرت ابومحمد (امام عسکری علیه السلام) در پی
من فرستاد که شب نیمه شعبان (از سال 255) افطار را در منزل ما تناول کن. همانا
خدای عزوجل تو را به دیدار ولی و حجتش بر مردم و جانشین و خلیفه من پس از من،
خوشحال و مسرور خواهد کرد.

حکیمه گوید: مرا سروری بیش از حد فرا گرفت،
لباسم را پوشیدم و فورا به منزل ابومحمد علیه السلام رفتم. حضرت را در صحن منزل،
نشسته یافتم، به او عرض کردم: فدایت شوم! جانشین تو از کدام کنیز است؟

فرمود: از سوسن (نرجس) به او نگریستم، اثر
حمله را در او یافتم. نماز مغرب و عشا خوانده شد. سپس افطار را تناول کردیم و با
سوسن در یک اطاق خوابیدیم. من فقط چرت زده بودم، که ناگهان از خواب پریدم. تمام شب
را در فکر و اندیشه گذراندم؛ منتظر وعده ای بودم که ابومحمد علیه السلام در مورد
ولی الله به من داده بود.

قبل از هر شب که برای نماز شب بر می خاستم، از
خواب بیدار شدم و نماز شبم را خواندم. سوسن از خواب پرید و به سرعت بیرون رفت، وضو
گرفت و نماز شبش را خواند تا به نماز وتر رسید.

گفتم: ببینم فجر طالع شده است یا نه؟ بیرون
رفتم و به آسمان نگریستم دیدم فجر اول (فجر کاذب) طالع شده است. از وعده ابومحمد
مقداری شک و تردید به دلم افتاد که فورا صدای حضرت را از اطاقش شنیدم که فرمود:
هیچ شک و تردید به دلت راه نده. همین ساعت، آن امر انجام می گردد ان شاء الله.

حکیمه گوید: از اینکه در قلبم چنین شکی پدید
آمده بود، از حضرت ابومحمد(ع) شرمنده شدم. با حالت سرافکندگی به اطاق بازگشتم. او
را دیدم که نمازش را قطع کرده بود و بسیار وحشت زده به نظر می رسید. گفتم: فدایت
شوم، چیزی احساس می کنی. گفت: آری. درد شدید حمل بر او ظاهر شد و پس از زمانی
کوتاه، ولی خدا صلوات الله علیه، بر روی مواضع سجودش بر زمین افتاد. دستهایش را
گرفتم و او را در آغوش خود قرار دادم؛ او را تمیز و پاک یافتم. ابو محمد علیه
السلام (که خست منتظر فرزند دلبندش بود) صدا زد: عمه! فرزندم را بیاور. او را نزد
پدرش بردم … حضرت دستی بر سر مبارکش کشید و فرمود:

فرزندم! به قدرت خدا سخن بگو.

ولی الله علیه السلام پس از استعاذه از شیطان
رجیم فرمود:

« بسم الله الرحمن الرحیم و نرید ان نمن علی
الذین استضغفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین. و نمکن لهم فی الارض و
نری فرعون و هامان و جنودهما منهم ماکانوا یحذرون». و پس از ذکر این آیه شریفه، بر
رسول خدا صلی الله علیه وآله درود و صلوات فرستاد و سپس بر امیرالمؤمنین علیه
السلام و بر یک یک از امامان تا به پدرش رسید و بر او نیز سلام و درود فرستاد.

ابومحمد (ع) او را به من سپرد و فرمود: عمه او
را به مادرش بازگردان تا دیده اش به روی مبارکش روشن گردد و حزن و اندوه به دلش
راه نیابد و بداند که وعده خدا حق است هرچند بیشتر مردم نمی دانند.

او را به مادرش برگردانم. وقت نماز شده بود،
نمازم را خواندم و تا طلوع آفتاب به تعقیب ادامه دادم. سپس با حضرت ابومحمد(ع)
خداحافظی کردم و به منزلم باز گشتم.

پس از سه روز، مشتاق دیدار ولی خدا شدم. به
منزلشان رفتم. به اطاق سوسن وارد شدم اثری از ولی خدا نبود. بر ابومحمد(ع) وارد
شدم، خجالت کشیدم از او بپرسم. ولی آن حضرت ابتداء به من فرمود: عمه! او در پناه
پروردگار است. او غیبت کرده است تا وقتی که خدایش اجازه دهد. پس هر گاه من از دنیا
رفتم و دیدی که شیعیانم اختلاف می کنند، به افراد مورد اطمینانشان، این جریان را
بگو و باید این مطلب نزد تو آنها پوشیده باشد چرا که ولی خدا در غیبت است و از
دیدگان بندگان خدا پوشیده است تا وقی که خدا بخواهد. (غیبت شیخ طوسی- ص 235)

راز غیبت و وظیفه ما

و اما این راز غیبت و وظیفه شیعیان در ایام
غیبت را، خود در نامه ای که به سفیرش محمد بن عثمان نوشته چنین آمده است:

اگر از علت و حکمت غیبت می پرسد، همانا خداوند
می فرماید:

«یا ایها الذین آمنوا لاتسألوا عن اشیاء ان
تبدلکم تسؤکم» ای مؤمنان از چیزی نپرسید که اگر برای شما روشن شد، به زیان شما
باشد.

و اما چگونه از من استفاده می شود در ایام
غیبت، همانا بهره گیری از وجود من مانند بهره گیری از آفتاب است هنگامی که ابرها
آن را از دیدگان پنهان دارند. و به تحقیق که من مایه آرامش و امنیت برای اهل زمین
هستم چنانکه ستارگان، امان اند برای اهل آسمان ها، پس در پرسش را از آنچه به شما
ربطی ندارد، ببندید و به همین مقدار اکتفا کنید و اصرار نورزید ولی برای تعجیل فرج
همواره دعا و نیایش به درگاه حضرت ذوالجلال کنید و مطمئن باشید که در آن راه حل
مشکلتان خواهد بود. سلام بر آنان که دنبال هدایت هستند.

امام سجادع) می فرماید:

«قائم را دو غیبت است که یکی از دیگری طولانی
تر می باشد. غیبت اولی شش سال و شش ماه و شش روز اس ولی یبت دوم (کبری) بسیار
طولانی خواهد بود تا آنجا که بسیاری از شیعیان به شک و تردید می افتند و کسی
پایدار نمی ماند جز او که یقینش قوی و شناختنش راستین است و از آنچه ما امر کرده
ایم، در دلش هیچ گونه شک و حرجی راه نمی یابد و تسلیم ما اهل بیت است. »

آری! خداوند آن حضرت را از ما پنهان نموده است
تا شیعیان را امتحان کند و بیازماید. اینقدر این غیبت طولانی خواهد شد تا تمام خس
و خاشاک ها بروند و خوبان و پاکان در عقیده خود استوار و پابرجا بمانند. امروز روز
آزمایش الهی فرا رسیده است که در این جهان پر از ظلم و تباهی که از هر سوی تیرهای
زهراگین ستمگران، مظلومان و موحدان را نشانه رفته اند و صدای ناله و فریاد ستم
دیدگان، جهان را پر کرده است ولی گوش شنوائی نیست که این همه فریاد را پاسخ بگوید
یا لااقل بشنود و خود را در غم آنان شریک بداند.

هان! امروز بوسنی هرزگوین، این سرزمین اسلامی
در قلب کفرستان، خون دل می گرید و اشک یتیمان و بیوه زنان و کودکانشان، همراه با
خون پاک شهیدان، رودی گلگون در اروپا جاری ساخته است و فریاد رسی نیست! چه شده
است؟ چرا دلهای جهانیان از سنگ خارا، شدیدتر و قساوتش بیشتر شده است؟ چرا به جای
دلداری نمک بر زخمشان می ریزند؟ چرا به جای یاری رساندن به مظلومان آن دیار و دیگر
دیار اسلامی (فلسطین، افغانستان، سومالی و ..) آنان را پیوسته محکوم می کنند و به
زورمندان، کمک بیشتر می نمایند. خدا می داند هر ساعت که بر این دنیای ستم پیشه
تاریک می گذرد، چقدر کودکان مسلمان و مظلوم، بی پناه و یتیم می شوند  چقدر خانه، خراب می گردد و چقدر ناموس هتک می
گردد و چقدر بی گناه کشته می شود؟! و هیچ فریادگری نیست.

جهان در انتظار تو است

ای ولی خدا! ای یار و یاور مستضعفان و ستم
دیدگان! ما در انتظار دیدن خورشید آل محمد هستیم. ما در انتظار قدوم مبارکت می
باشیم که بیائی، غم اندوه دلهای رنجیده مان را با دیدار جمالت بزدائیم. ما هرگز از
تو روی برنگردانیم هر چند سیل بلا ما را فراگیرتر شود. ما دل به تو داریم و دل از
تو بر نگیریم هر چند وسوسه کنان و شیاطین انسی و شیطان نفس ما را بخواهد از تو –
خدای نخواسته- آنی غافل کند یا دور سازد! ما جز تو پناهی نداریم و این جهان منتظر
قیام تو ای نجات دهنده و یا رهائی بخش، می باشد تا با ذوالفقارت از آن هم ظالمین
تاریخ، به نفع مظلومان، انتقام بگیری و حکومت واقعی الله را بر گستره چهان
بگسترانی و ما را هم دریابی.

ای منتقم واقعی! امروز از حضیض خاک تا اوج
افلاک را خون بی گناهان فراگرفته و خانه های قدس حق و عتبات عالیات نیاکان و
پدرانت را پای پیلان فاسد، آلوده نموده است؛ ای خداوند حرم! درياب حرم پاک الهي و
حرم‌هاي مطهر را  و آنها را از دست
نامحمران بيرون آر.

اي خسرو ملک هدايت و اي حافظ آئين مبين، امروز
از سيل فتنه کافران، احکام دين جدت، پايکوب شده و اهريمنان ديو صفت، از هر سوي به
اسلام تاخته‌اند و قرآن مقدس را مورد يورش بي‌رحمانه خود قرار داده‌اند؛ امروز
بدعت‌ها و الحادهآ و تباهي‌ها، رنگ حقيقت به خود گرفته است، و همه تو را به
استغاثه مي‌طلبد و «الغوث الغوث» کنان تو را مي‌خوانند؛ اي اجابت کننده دعاي
مظطريان بيا و اين سوء را کشف کن؛ اين تيرگي ها را بزداي، اين ظلمت‌ها را که چون
ابري سياه، فضاي جهان را تاريک کرده است، برطرف ساز؛ بيا تا پرتوي از نور محمديت،
و تابشي از سيماي الهيت بر اين ظلمتکده بتابد و ان را پر از عدل و داد سازد، بيا و
بر اين خرابستان قدم بگذار تا آباد گردد؛ بيا که همه به تو نيازمندند؛ به خودت، به
سيمايت، به فروغت، به ذوالفقارت، به دست پرتوانت، به انديشه‌ات، به حکمتت، به
قدرتت، به مهرت، به قهرت، به صفايت، به خشمت، به قيامت و به سجودت؛ اي نور وادي
طور و اي سر حجاب مستور و اي آئينه تجلي معشوق؛ اي قائم بالقسط و اي خليفة الله و
اي سرور کائنات و موجودات. درود بي‌پايان حق بر تو باد.

فرا رسيدن خجسته‌ترين و مبارکترين عيد شيعيان
و مستضعفان، بر همگان مبارک باد.

 

/

سخنان معصومين

سخنان معصومین

با چه کسی دوست شویم؟

رسول اکرم (ص):

«لا خیر لک فی صحبة من لا یری لک مثل الذی یری
لنفسه» (بحارالانوار ج 71 ص 198)

هیچ ارزشی ندارد رفقت کردن با کسی که آنچه
برای خود می خواهد برای تو نخواهد.

رسول اکرم(ص):

«سائلوا العلماء و خالطوا الحکماء و جالسوا
الفقراء» (بحارالانوار ج 71 ص 188 از نوادر راوندی)

از علماء پرسش کنید و با حکیمان مجالست نمائید
و با مستمندان همنشین گردید.

رسول اکرم(ص):

«اسعد الناس من خالط کرام الناس» (امالی صدوق-
ص 14)

خوشبخت ترین مردم کسی است که همنشین جوانمردان
باشد.

امیرالمؤمنین علیه السلام:

«علیک باخوان الصدق فاکثر من اکتسابهم فانهم
عدة عند الرخا و جنة عندالبلاء، و شاور فی حدیثک الذین یخافون الله، و أحبب الاخون
علی قدر التقوی» (امالی صدوق ص 182)

بر تو باد یاران راستین، پس بسیار با آنان
دوستی کن چرا که ذخیره اند هنگام رفاه و سپر بلایند هنگام تنگدستی، و در سخنانت با
کسی مشورت کن که از خدا بترسد و دوستان را به اندازه تقوایشان دوست بدار.

امیرالمؤمنین (ع):

»سئل امیرالمؤمنین علیه السلام أی صاحب شر؟
قال: المزین لک معصیة الله» (امالی طوسی ج 2 ص 50)

از حضرت امیر علیه السلام سؤال شد: چه دوستی
بدترین دوستان است؟ فرمود: او که معصیت و نافرمانی خدا را برای تو خوب جلوه دهد.

امام زین العابدین علیه السلام:

«ایاک و مصاحبة الکذاب فانه بمنزلة السراب،
یقرب لک العبید و یبعدلک القریب، و ایاک و مصاحبة الفاسق فانه بایعک بأکلة أواقل
من ذلک، و ایاک و مصاحبة البخیل فانه یخذلک فی ماله احوج ما تکون الیه، و ایاک و
مصاحبة الأحمق فانه یرید أن ینفعک فیضرک، و ایاک و مصاحبة القاطع لرحمه، فانی
وجدته ملعونا فی کتاب الله عزوجل فی ثلاثه مواضع» (الاختصاص ص 239)

1-   
زنهار از دوستی با
دروغگو که او چون سراب است، دور را برای تو نزدیک و نزدیک را دور می سازد.

2-   
بپرهیز از دوستی با
تبهکار که تو را با یک لقمه غذا یا کمتر از آن می فروشد.

3-   
بپرهیز از دوستی با
بخیل که تو را از اموالش دور می سازد در وقتی که بیشترین نیاز به آن داری.

4-   
بپرهیز از دوستی با
نادان که می خواهد به تو سود برساند، پس زیان می بخشد.

5-   
و زنهار از دوستی با
کسی که از خویشان و اقوامش بریده اس چرا که من او را در سه جای قرآن کریم، ملعون و
نفرین شده از درگاه الهی یافتم.

امام حسن عسکری(ع):

«خیراخوانک من نسب ذنبک الیک» (بحارالانوار ج
71 ص 188 از درة الباهر)

بهترین دوستانت کسی است که گناهت را به تو
گوشزد کند.

عیسی بن مریم علیه السلام:

«قال الحواریون لعیسی علیه السلام: لمن نجالس؟
فقال: من یذکرکم الله رؤیته و یرغبکم فی الآخرة عمل و یزید فی منطقکم علمه …
تقربوا الی الله بالبعد من اهل المعاصی و تحببوا الیه ببغضهم والتمسوا رضاه
بسخطهم». (بحارالانوار ج 71 ص 189)

حواریون از حضرت عیسی علیه السلام پرسیدند: با
چه کسی مجالست و همنشینی کنیم؟ فرمود: با کسی که دیدارش شما را به یاد خدا اندازد
و عملش شما را مشاق آخر کند و علمش، دانش شما را بیافزاید… با دوری از اهل
معصیت، به خدا نزدیک شوید و با دشمنی آنان، به دوستی خدا بپیوندید و با خشمناک
ساختن آنها، رضایت پروردگار را بدست بیاورید.

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنیهائی از قرآن

روز شادمانی مؤمنین

«و یومئذ یفرح المؤمنون بنصرالله، ینصر من
یشاء و هو العزیز الرحیم. وعدالله لا یخلف الله وعده، ولکن اکثر الناس لایعلمون»
(سوره روم- آیه 4 و 5)

آن روز است که مؤمنین از یاری خدا شادمان می
شوند، و همانا خداوند هر که را بخواهد یاری می دهد و او است نیرومند و مهربان. این
وعده الهی است که هرگز وعده اش را تخلف نمی کند ولی بسیاری از مردم نمی دانند.

خداوند در جای جای قرآن وعده داده است که اگر
در راه من پیکار و تلاش کنید، بی گمان من شما را پیروز و رستگار خواهم کرد؛ این
وعده تخلف ناپذیر الهی استکه هر که دین او را یاری کند خداوند نیز او را یاری می
کند. آنچهاز ابزار کار لازم است در درجه اول خلوص و قصد قربت می باشد. انسان باید
برای خدا و در راه قیام کند؛ اگر چنین قیامی داشت، خداوند او را پیروز می گرداند.

در انقلاب اسلامی ایران، اگر این خلوص و قصد
قربت وجود نداشت و اگر واقعا مردم برای خدا قیام نکرده بودند، هرگز انقلاب پیروز
نمی شد. این معنی را امام امت قدس سره مکرر بیان می کردند که رمز پیروزی ما، اتکال
بر خدای قهار بود که دشمنان را با آن همه سلاح و نیرو، مقهور و مغلوب ما قرار داد
و ما را بر آنان چیره ساخت و حق را نمایان کرد و باطل را، از میان برداشت «وقل جاء
الحق و زهق الباطل، ان الباطل کان زهوقا»

آن روز موعود بود که خداوند دعاهای مضطرین را
به اجابت رساند و چون مردم برای احقاق حق و اعلاء کلم] الله قیام کرده بودند و
خواهان نظام اسلامی بودند، خداود، آنان را یاری کرد با امدادهای غیبی پی در پی،
پیروزی را برای آنان محقق ساخت «امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء».

درتاریخ معاصر ما، این روز استثنائی بود که
هرگز فراموش نمی شود؛ روز 22 بهمن که نیروهای کفر و ظلمت با تمام قدرت مادی در
برابر نیروهای بی سلاح ملت که تنها به سلاح «الله اکبر» مسلح بودند، صف آرائی
کردند و ا گر به حسابهای مادی می خواستیم بنگریم، پیروزی محال بود ولی خداوند همین
یاران دینش را، که هیچ سلاحی جز ایمان به او نداشتند، چنان یاری کرد و بر دشمنان
غلبه داد که جهانیان انگشت حیرت به دهان گرفتند و تمام معادلات سیاسی بین المللی
بهم ریخت.

یک روز دیگری نیز در پیش داریم که بیشترین
شادمانی و خرسندی را برای مؤمنان دارد؛ آن روز که قائم آل محمد قیام کند و از
دشمنان و ستمگران، به نفع مظلومان و مستضعفان انتقام بگیرد و دین خدا را در گستره
گیتی حاکم گرداند «و یکون الذین کله لله» آن روز موعود است که مؤمنین جهان به یاری
رساندن خدا و به نصرت الهی، مسرور و شادمان می گردند و اصلا اندازه سرور و
خوشحالیشان در قالب الفاظ نمی گنجد.

امام صاد ق(ع) می فرماید:

«یأتی علی فترة من الأئمه، کما أن محمدا صلی
الله علیه و آله بعث علی فترة من الرسل. عند ذلک یفرح المؤمنون بنصر الله».
همچنانکه حضرت محمد(ص) پس از مدتی طولانی از نیامدن پیامبران در میان مردم، مبعوث
شد، حضرت مهدی علیه السلام نیز پس از مدتی طولانی از وجود امامان در میان بشر،
ظهور می کند؛ آن روز اس که مؤمنین به نصرت الهی شادمان می شوند.

آری! پس از سالها که از حکومت امامان معصوم
علیهم السلام گذشته است و مردم از روش حکومتی پیشوایانشان چیزی جز مطالب کتابها
نمی دانند؛ در این هنگام که غیبتی طولانی بر امامشان گذشته است و حسرت انتظار
قدومش را دارند و برای آمدنش لحظه شماری می کنند و فشار و شکنجه شدید مخالفان دین،
آنان را سخت نگران و مضطرب ساخته است، ناگهان آفتاب تابان آسمان محمدی، مهدی موعود
عجل الله فرجه ظهور خواهد کرد و با ظهورش چنانکه دشمنان و کفار و ظالمان بسیار
نگران و خشمگین می شوند، مؤمنین بسیار خرسند و امیدوار می گردند و این وعده الهی
قطعی و تخلف ناپذیر است.

به امید فرا رسیدن آن روز زیبا و خجسته همچنان
در انتظار رؤیت خورشیدیم.

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خمینی ثابت و استوار از آغاز تا پایان

محدوده آزادی

«ما آزادی بیان برای گفتن، برای نوشتن می دهیم
لکن برای توطئه اجازه نخواهیم داد و توطئه های شما را، شما را اگر توطئه کنید دفن
خواهیم کرد». (17/2/58)

«الآن وقتی است که ما در امتحان هستیم که حالا
که ما آزادی پیدا کردیم این آزادی را صرف چه می کنیم، آزادی پیدا کردیم، حالا من
ازادم که هر کاری می خواهم بکنم؟! آزادم که به هر که می خواهم اذیت بکنم؟! آزادم
که هر چه می خواهم بنویسم؟ ولو به ضد اسلام باشد، ولو به ضد منافع مملک باشد. این
ازادی است! این را ما می خواستیم؟! ما آزادی می خواستیم، اسلام هم آزادی دارد اما
آزادی بی بند و باری نه، آزادی غربی ما نمی خواهیم، بی بندو باری است آن».
(16/3/58)

«همه رسانه های تبلیغاتی باید خودشان را اصلاح
کنند که خدای نخواسته برخلاف مسیر ملت نروند، گمان نکنند که باز می شود آن دستگاه
سابق را برگرداند دیگر گذشت آن مسائل و آنها دفن شده اند … مطبوعات در عین حال
که یک مؤسسه محترم و بسیار مؤثرند لکن باید روی موازین مطبوعاتی و خدمت به ملت
رفتار کنند. آزادی قلم و آزادی بیان معنایش این نیست که کسی بر ضد مصلحت کشور قلمش
آزاد است که مسائل را بنویسد لکن نه اینکه توطئه بر ضد انقلاب بکند». (26/2/58)

«کفران این است که آزادی ما وسیله کارهای زشت
قرار بدهیم «من آزادم، هر کاری می خواهم می کنم ولو!!» شکر نعمت این است که این
آزادی را صرف بکنیم در آنچه که خدای تبارک و تعالی امر فرموده است، این آزادی که
خدا به ما عنایت فرموده ست و یک هدیه الهی است، اگر چنانچه شما خیانت به این آزادی
و این هدیه خدا بکنید، ممکن است خدای تبارک و تعالی هدیه خودش را پس بگیرد از ما و
ما بازگردیم، به آن حالی که سابق بودیم. باید همه ما توجه به این معنا داشته باشیم
که از این آزادی سوء استفاده نکنیم.» (23/3/58)

«ما با این زادی هائی که از غرب می آیند و
اینها هم دامن به آن می زنند و آزادی وارداتی است با این مخالفیم، اینکه جوان های
ما را رو به تباهی می کشید و به تباهی می کشد».

«حالا که قلم آزاد شد باید اینطور باشد که هر
کس به دیگری هر چه دلش بخواهد بگوید و هر کس به دیگری کاری بکند که این مملکت از
نظم بیرون برود، از نظام بیرون برود، این معنای آزادی است؟ آن آزادی که در ممالک
که ما را می خواهند بخورند هست، اینطوری است، اگر اینطور بود، انسجام را پیدا نمی
کردند، این ترقیات را پیدا نمی کردند، آنها با اسم آزادی که در این مغز این جوان
ها می اندازند، با اسم آزادی می خواهند شما را تحت حمایت خودشان قرار بدهند و
آزادی را از شما سلب بکنند». (9/10/58)

«ملت، اسلام را می خواهد و همه نهادهائی که در
ایران هست باید اسلامی باشد. معنی آزادی این نیست که کسی بخواهد توطئه کند، در
توطئه هم آزاد است؟! نه، در توطئه آزاد نیست، در چهارچوب این نهضت، انقلاب اسلامی،
همه مردم آزاد هستند، کسانی که حرف دارند، حرف هایشان را می زنند حتی هر فرقه ای
هم که باشند، اما اگر بخواهند توطئه کنند و بخواهند اسلام را بشکنند، بخواهند نهادهائی
را که الان مشغول فعالیت اسلامی هستند اینها را بشکنند، یک همچو چیزی نمی شود
باشد». (31/2/59)

«اکنون وصی من به مجلس شورای اسلامی در حال و
آینده و رئیس جمهور و رؤسای جمهور مابعد 
به شورای نگهبان و شورای قضایی و دولت در هر زمان آن اس که نگذارند این
دستگاه های خبری و مطبوعات و مجله ها از اسلام و مصالح کشور منحرف شوند و باید همه
بدانیم که آزادی به شکل غربی آن که موجب تباهی جوانان و دختران و پسران می شود، از
نظر اسلام و عقل محکوم است و بتلیغات و مقالات و سخنرانی ها و کتب و مجلات بر خلاف
اسلام و عفت عمومی و مصالح کشور حرام است و بر هم ما و هم مسلمانان جلوگیری از
آنها واجب است و از آزادی های مخرب باید جلوگیری شود  از آنچه در نظر شرع حرام و آنچه بر خلاف مسیر
ملت و کشور اسلامی و مخالف با حیثیت جمهوری اسلامی است، به طور قاطع اگر جلوگیری
نشود، همه مسئول می باشیم و مردم و جوانان حزب الهی اگر برخورد به یکی از امور
مذکور نمودند، به دستگاه های مربوطه رجوع کنند و اگر آنان کوتاهی نمودند، خودشان
مکلف به جلوگیری هستند، خداوند تعالی مددکار همه باشد». (وصیت نامه سیاسی الهی)

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(محدوده آزادی)

دانستنیهایی ازقرآن(روز شادمانی مومنین)

سخنان معصومین(باچه کسی دوست شویم؟)

پناه بی پناهان و فریادرس مظلومان

نگهداری رازپیروزی

کمال در ایمان تشریحی                                            آیت
الله جوادی آملی

شرح زیارت امین الله علیه السلام                                 آیت
الله محمدی گیلانی

دوشرط اصلی رهبری در قرآن                                   حجة السلام و
المسلمین محمدی ری شهری

امام و رسالت نویسندگان                                         حجة
الاسلام  والمسلمین اسدالله بیات

گفته ها و نوشته ها

شمال . جنوب. بازاربین المللی تکنولوژی                      مهندس محمدباقریان

نگاهی به بحران کشمیر                                          دکتر محمدرضا حافظ نیا

پارامترهای تحلیلی سیاسی                                       سید
موسی میرمدرس

اقوام مسلمان گرجستان                                           غلامرضا
گلی زواره

پاسخ به نامه ها

تازه های علمی

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

رهنمودها

مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي:

*کسب علم براي کسب درآمد مردود است و دانشمندان ما
بايد هر خدمتي که مي توانند براي پيشرفت علم در کشور به انجام رسانند و به دانش
واقعاً ارزش بدهند.

(25/8/1372)

*اراده مردم مسلمان و با ايمان ما بر استقلال، آزاد زيستن
و آباد کردن کشور استوار است و اجازه نمي دهند که هيچ قدرتي او را ابزار دست و
خواست خود قرار دهد و اين امر بزرگترين عزّت و افتخار براي ملت ما محسوب مي شود.

*ملت و دولت ايران در مقابل مستکبرين و زورمندان دنيا
اين قدرت را دارند که مانع از دخالت استکبار جهاني در امور خود شوند و امروز دولت
ها، ملت ها و دستگاه هاي اداره کننده دنيا با صراحت و قدرت بايد بر دهان آمريکا
بکوبند و از دخالت هاي وقيحانه او در مسائل داخلي خود جلوگيري کنند.

*دستگاه هاي تبليغاتي صهيونيستها و مستکبرين تلاش مي
کنند تا از آمريکا و ديگر قدرتها يک غول درست کنند اما واقعيت نشان مي دهد که آنها
اگر قدرت مي داشتند، نهضت اسلامي روز به روز تا اين حد در دنيا ريشه دار و نيرومند
نمي شد لذا بر اين اساس نبايد قدرت استکبار را مورد مبالغه قرار داد.

(1/9/1372)

*جامعه ما در رشته هاي مختلف پزشکي نيازمند پزشک زن به
تعداد پزشکان مرد است و بايد شمار پزشکان زن در کشور به حدّي برسد که زنان ايران
براي درمان بيماري هاي خود بتوانند فقط به پزشکان زن مراجعه کنند.

(9/9/1372)

*منزلت زن مسلمان بالاتر از غرق شدن و پرداختن به امور
بي ارزش است. لذا زنان مسلمان و انقلابي بايد مراقب دستهاي پنهان و پليد شيطان ها
و دشمنان باشند.

*در غرب بنياد خانواده متزلزل است و روابط سرد ميان زن
و شوهر حکمفرماست و از سويي ديگر در سطح جامعه غربي نيز زن نه بعنوان يک شخصيت
مستقل بلکه بعنوان وسيله اي براي التذاذ مردان مطرح است و روال کلي بر اين است که
زن در اين جوامع از هيچ تکريم ويژه اي برخوردار نيست و عرف فرهنگ غرب چنين چيزي را
اقتضا مي کند.

*در نظام اسلامي زنان بايد از درک سياسي برخوردار
باشند، فنّ خانه داري و همسرداري را بدانند و در صحنه فعاليتهاي اجتماعي، سياسي،
علمي و خدمات، مظهر عصمت، طهارت و مناعت باشند و به اين مهم توجه کنند که حجاب شرط
اول است. زيرا بدون حجاب، زن فراغت لازم را براي دستيابي به مراتب بالا بدست
نخواهد آورد.

*غربي ها اهانت به يک ميليارد مسلمان را عملي زشت، بد
و خلاف نزاکت و جوانمردي در نظر نمي گيرند و از آغاز تلاش کرده اند تا بوسيله
سلمان رشدي به اسلام، مسلمانان و پيامبر عزيز ما اهانت کنند و اين امر نشان مي دهد
که معيار سردمداران استکبار جهاني در زمينه حقوق بشر تا چه ميزان با حق و انصاف
تفاوت دارد.

(18/9/1372)

*انجام يک تحول در تمامي رشته هاي علمي جامعه ما ضروري
است و زنان بايد در هر رشته اي که استعداد آن را دارند و با ساختمان وجودي آنان
نيز تناسب دارد وارد نمي شوند. نيمي از استعدادهاي کشور مربوط به زنان است و آنان
بايد ميدان هايي را که درآن براي زن محدوديت طبيعي و فطري وجود ندارد پُر کنند.

(9/9/1372)

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهي به رويدادها

جهان اسلام

*ارتش اسرائيل و يهوديان افراطي مسلح، مدارس،
بيمارستانها و منازل فلسطيني ها را ويران کردند.

*نيروهاي امنيتي فرانسه عمليات گسترده اي را براي
بازداشت مسلمانان الجزايري آغاز کردند.

*393 مسلمان انقلابي توسط نيروهاي امنيتي مصر بازداشت
شدند.

(19/8/72)

*تايمز لندن: رشد اسلام گرائي در غرب درحالي مشاهده مي
شود که شديدترين تبليغات ضد اسلامي در دهه هاي اخير صورت گرفته است.

*يک روحاني مسلمان تُرک تبار که پيشنماز شهر «ناتوا»
بود از فرانسه اخراج شد.

*وزير خارجه فرانسه: فرانسه در برخورد با مسلمانان
الجزاير هيچگونه اغماضي از خود نشان نمي دهد.

(20/8/72)

*خبرگزاري ايتاليا: اسلام، پناهگاه زنان غربي است.
تنها طيّ دو سال اخير بيش از 20 هزار نفر از باسوادترين زنان انگليسي به اسلام روي
آورده اند.

*صربها، چهار روستاي مسلمان نشين را در مرکز بوسني
ويران کردند.

*مساجد مسلمانان به محاصره پليس و نيروهاي امنيّتي
فرانسه درآمد.

(22/8/72)

*به دنبال مذاکره و توافق بين هند و مبارزين کشميري،
محاصره زيارتگاه حضرت بال در کشمير پس از 32 روز به پايان رسيد.

(25/8/72)

*37 مسلمان انقلابي در دادگاه الجزاير به اعدام محکوم
شدند.

(26/8/72)

*مبارزان مسلمان فلسطيني پالايشگاه نفت رژيم صهيونيستي
در حيفا را به آتش کشيدند.

*روسيه از گسترش اسلام گرائي در منطقه بالکان ابراز
نگراني کرد.

(29/8/72)

*15 مسلمان به دست نيروهاي امنيتي الجزاير به شهادت
رسيدند.

*9 مسلمان مبارز کشميري در تظاهرات اعتراض آميز به دست
نيروهاي امنيتي هند کشته شدند.

(1/9/72)

*«عماد عقل» فرمانده نظامي حماس در درگيري با ارتش
صهيونيستي به شهادت رسيد.

(4/9/72)

*عمر البشير: فشارهاي آمريکا، سودان را از خط مشي
اسلامي دور نمي کند.

(6/9/72)

*رژيم مبارک 2 مسلمان انقلابي را به جرم تلاش براي قتل
يک ژنرال ارتش، اعدام کرد.

(7/9/72)

*مبارک حکم اعدام 11 مسلمان انقلابي را صادر کرد.

(9/9/72)

*کارنامه سياه جنايات جنگي صربها در بوسني شامل 220
هزار کشته و 30 هزار زن اسير و 400 هزار زخمي و اسير و يک ميليون آواره است.

*بيمارستان و کتابخانه امام خميني «ره» در پاکستان
افتتاح شد.

*محاکمه 7 تن از اعضاي جهاد اسلامي در يمن آغاز شد.

*مقامهاي سياسي مصر براي گفتگو با گروه هاي اسلامي
اعلام آمادگي کردند.

(15/9/72)

اخبار داخلي

*فرانسه درخواست ايران براي استرداد يا اخراج تروريست
هاي منافق را رد کرد.

*مريم قجر عضدانلو همسر سوم مسعود رجوي سرکرده منافقين
از عراق به فرانسه فرار کرد.

(18/8/72)

*توسط مهندسين شيرازي دستگاه جلوگيري از خونريزيهاي
حين عمل جراحي ابداع شد.

*کار بازسازي 180 هزار واحد مسکوني در مناطق زلزله زده
گيلان و زنجان به پايان رسيد.

(20/8/72)

*يکي از منافقين عامل حمله به سفارت فرانسه و دفتر
«اير فرانس» در تهران دستگير شد.

*1500 کيلو مرفين از قاچاقچيان بين المللي در مرز
ميرجاوه کشف شد.

*خطوط توليد تراکتور سنگين و 4 نوع ميل لنگ در تبريز
راه اندازي شد.

*انگليس از حضور نماينده ايران در کنفرانس بوسني جلوگيري
کرد.

(23/8/72)

*سه ديپلمات سوئدي به عنوان عناصر نامطلوب از کشور
اخراج شدند.

*دو عضو منافقين که در حمله به سفارت فرانسه در تهران
شرکت داشتند در حال فرار از کشور به هلاکت رسيدند.

(29/8/72)

*نخستين نيروگاه خورشيدي کشور در «دربيد» يزد مورد
بهره برداري قرار گرفت.

(30/8/72)

*تيم ملي بسکتبال ايران پس از 40 سال به مقام چهارم
آسيا دست يافت.

(1/9/72)

*پس از 13 سال سوت قطار مسافربري در خرمشهر به صدا در
آمد.

(2/9/72)

*قرارداد ايجاد کارخانه ذوب مس در کرمان با کشور چين
امضاء شد.

(4/9/72)

*يونسکو: ايران يک چهارم آوارگان جهان را در خود جاي
داده است.

*خسارت ناشي از حوادث طبيعي در گيلان به بيش از 50
ميليارد ريال رسيد.

(6/9/72)

*تني چند از مديران رده بالاي بانک تجارت به اتّهام
اختلاس دستگير شدند.

*يک فروند هواپيماي مسافربري شکرت نفت حامل 35 سرنشين
در مسير گچساران به اهواز توسط منافقين ربوده شد و در بصره به زمين نشست.

(9/9/72)

*سيل در انديمشک يک ميليارد ريال خسارت برجاي گذاشت.

(10/9/72)

*ائمه جمعه تهران و قم خواستار مبارزه جدي با گراني و
تجمل گرائي برخي مسئولان شدند.

*رئيس جمهور: با طرحهاي گسترده و سريع بايد تفاوت جنوب
و شمال شهر از بين برود.

*طي 6 ماهه اول سال جاري 513 پروژه عمراني در مناطق
عشاير نشين کشور اجرا شده است.

(14/9/72)

*شبکه سوم تلويزيون آغاز بکار کرد.

*ارتباط کامپيوتري بانکهاي ايران و جهان برقرار شد.

*همزمان با زادروز حضرت فاطمه (س)، ده هزار نوعروس و
تازه داماد تحت حمايت کميته امداد امام خميني «ره» به خانه بخت رفتند.

*اولين اسلکه بارگيري مواد معدني کشور در بندر عباس
احداث شد.

(15/9/72)

*آيت الله العظمي گلپايگاني مرجع عالم تشيع در سن 98
سالگي به رحمت ايزدي پيوست.

(18/9/72)

اخبار داخلي

*سفر محرمانه وزير خارجه اسرائيل به عربستان فاش شد.

*يک ساختمان پناهندگان کُرد در آلمان به دست چند
ناشناس به آتش کشيده شد.

(17/8/72)

*پاپ ژان پل دوم از بازگشت فاشيسم و نازيسم و کمونيسم
به اروپا ابراز نگراني کرد.

*کلينتون کره جنوبي را بخشي از خاک آمريکا اعلام کرد.

(18/8/72)

*فرانسه به سلمان رشدي عنوان شهروندي افتخاري داد!

*در پي شکست سياست خارجي دولت کلينتون، معاون وزارت
خارجه و مشاور امنيت ملي آمريکا استعفا کرد.

*سازمان ملل: 46 ميليون نفر بدلايل سياسي و اجتماعي در
سطح جهان آواره اند.

(19/8/72)

*درس فارسي از دروس انتخابي مدارس انگليس حذف شد.

*ملک حسين: خطر در درون کشورهاي عربي نهفته است، به
ايران نسبت ندهيد.

*روزنامه اتريش کورير: کلينتون براي امنيت جهاني يک
خطر است.

(22/8/72)

*مانور مشترک آمريکا، انگليس و فرانسه در خليج فارس آغاز
شد.

*عرفات از فلسطينيان ساکن سرزمين هاي اشغالي خواست به
عمليات ضد صهيونيستي پايان دهند.

*همکاري منافقين با پليس فرانسه براي بازداشت مسلمانان
الجزايري فاش شد.

*يک سازمان سياسي مخالف کمونيسم در چين اعلام موجوديت
کرد.

(24/8/72)

*هزاران دانشجوي فرانسوي در اعتراض به سياستهاي دولت
در قبال دانشگاهها، به خيابانها ريختند.

*هواپيماهاي جنگي ترکيه، کردستان عراق را بمباران
کردند.

*وزير کشور يمن به وخامت اوضاع سياسي اين کشور اعتراف
کرد.

(25/8/72)

*پارلمان اروپا از اعراب خواست به تحريم اقتصادي
اسرائيل پايان دهند.

*شوراي امنيت به طور رسمي تعقيب ژنرال «عيديد» را
متوقف کرد.

(26/8/72)

*کليه قوانين نژادپرستي در آفريقاي جنوبي لغو شد.

*2 ديپلمات آمريکائي به جرم اقدامات تروريستي در آتن
دستگير و اخراج شدند.

(28/8/72)

*اعتصاب 11 روزه کارمندان شرکت هواپيمائي امريکن آغاز
شد.

*دولت نظامي نيجريه تمامي نهادهاي دمکراتيک اين کشور
را منحل کرد.

(29/8/72)

*15 هزار شرکت آلماني به دنبال ادامه بُحران اقتصادي
ورشکسته شدند.

*«سيا» به قاچاق گسترده مواد مخدر در جهان اعتراف کرد.

30/8/72)

*«سيا» يکي محموله 20 ميليون دلاري کوکائين را به طور
قاچاق وارد آمريکا کرد.

*رژيم صهيونيستي عقب نشيني از جنوب لبنان را به خلع
سلاح گروه هاي فلسطيني و لبناني وابسته دانست.

*بحران اقتصادي منجر به ورشکستگي 230 هزار شرکت در 13
کشور اروپائي شد.

(1/9/72)

*به دنبال خشم و افزايش جنايتهاي خياباني، لايحه کنترل
خريد و فروش اسلحه در آمريکا تصويب شد.

*با شکست احزاب بزرگ ايتاليا، ارزش ليره اين کشور به
شدت کاهش يافت.

*شاه حسين، پارلمان جديدالتأسيسي اردن را به تبعيت از
سازش با اسرائيل فراخواند.

*شوراي امنيت از اوضاع در مرز عراق و کويت ابراز
نگراني کرد.

(3/9/72)

*سلمان رشدي در کاخ سفيد با کلينتون گفتگو کرد.

*در نتيجه تجاوزات ارتش ارمنستان به آذربايجان، يک
ميليون نفر آواره، 18 هزار نفر کشته و 4 هزار نفر اسير شدند.

(4/9/72)

*رئيس سازمان اطلاعات آمريکا در صنعا پايتخت يمن توسط
افراد ناشناس به گروگان گرفته شد.

*واشنگتن پست: تلاش آمريکا و انگليس براي همسو کردن
اروپا عليه ايران با شکست مواجه شده است.

*فروش تسليحات آمريکا به خاورميانه به 80 ميليارد دلار
مي رسد.

*رهبر صربها: تا زماني که مسلمانان نفهمند در ميدان
جنگ چيزي به دست نخواهند آورد مصالحه نمي کنم!

*عرفات اعتراف کرد مذاکرات درباره توافق غزه اريحا به
بُن بست رسيده است.

(7/9/72)

*نخست وزير فرانسه: پاريس براي هميشه در کنار
صهيونيستها خواهد ماند.

(8/9/72)

*مذاکرات صلح بوسني تحت نظارت جامعه اروپا در ژنو آغاز
شد.

*دولت آمريکا: مقابله با ايران استراتژي واشنگتن در
خليج فارس است.

*ارتش روسيه به بهانه حفاظت از ناتوانيها، کنترل اوضاع
در مرکز تاجيکستان را بدست گرفت.

(11/9/72)

*«اسکوبار» سلطان قاچاق مواد مخدّر کلمبيا در درگيري
با مأمورين کشته شد.

(13/9/72)

*هرالد تريبون: سياست آمريکا براي منزوي کردن ايران به
شکست انجاميده است.

(15/9/72)

 

/

داغستان سرزمين قبايل قبله

داغستان سرزمين قبايل قبله

غلامرضا گُلي زواره

*اشاره

داغستان سرزمين کوهها و دره هاست با اقوام و قبايل
گوناگون که هرکدام زبان وفرهنگ مشخص و متمايزي دارند. تيغه هاي کوهستاني اين قلمرو
علاوه بر سپر حفاظتي درمقابل تجاوزگران، موجب تفکيک گروههاي انساني آن گشته است،
به گونه اي که در مواري مردمان روستايي نمي تواند به لهجه روستاي مجاور، تکلم
کنند. با اين همه دگرگوني و تنوع زباني، مردمان داغستان از قرن اول هجري به تدريج
آيين جاوداني اسلام را با شوق فراوان پذيرفتند. از آن زمان اسلام موجب وحدت گروه
هاي قومي آن گرديد وهويت واحد و اقتداري قابل ملاحظه برايشان پديد آورد. مسلمانان
آن در طول تاريخ به عقايد و احکام اسلامي سخن پايدار بوده و با وجود ناملايمات و
فشارها و شرايط بسيار خشن، دينِ‌ حقّ اسلام را براي خود حفظ کرده اند و با تامي
توان به دفاع از باورهاي مذهبي پرداخته و با الهام از معارف اسلامي، نهضتهايي را
عليه متجاوزين ترتيب داده اند.

*داغستان در منابع کهن

نوسندگان مسلمان در قرون گذشته در کتب مسالک و ممکالک
و نيز در سفرنامه هاي خود از «باب الابواب»، «دربند»، «سرير» و «اللّان» سخن گفته
اند که اين نواحي در وضع کنوني جزو قملرو داغستان مي باشد. در کتاب «الاعلاق
النفيسه» ابن رُسته که در سال 310 هجري زينت بخش تمدن اسلامي گرديد، شهر «باب
الابواب» جزو حوزه هاي ارمنيّه ذکر شده است. وي در جاي ديگر کتاب به توصيف سرزمين
اللّان مي پدرازد و شهر باب الابواب را جزو توابع آن معرفي کرده و اضافه مي کند که
اين شهر ازقله هاي کوه قبق تا درياي خزر ادامه يافته و در حدود سه ميل به داخل
دريا امتداد مي يابد. ابن رسته در معرفي «سرير» مي گويد: «شامل بيست هزار درّه است
که در آنها مردمان گوناگوني ساکنند که صاحب املاک و روستاها مي باشند».[1]

در کتاب «حدود العالم من المشرق الي المغرب» که به سال
372 هجري تأليف شده، ذيل «دربند خزران» آمده: «شهري است بر کران دريا ميان اين شهر
و بر دريا زنجيري کشيده عظيم چنانک هيچ کشتي اندر نتوان آمدن مگر بدستوري، و اين
زنجير اندر ديوارها بسته است محکم کي از سنگ وارزيز کرده اند».[2]

 اصطخري-
جغرافيدان مسلما در قرن چهارم هجري- دربند را بدن گونه معرفي نموده است:

«دربند بر درياست و بر دو کرانه دو سد بنا کرده اند بر
آبي که از دريا در شهر مي آيد و اين دو سد از سنگ و رصاص ساخته اند و بر دهانه آب
سلسله کشيده اند کي کشتي به فرمان درآيد و بدرون شود و اين درياي طبرستان است
ديواري از سنگ دارد و يکي از گِل…».[3]

«ابن حوقل» دانشمند قرن چهارم
هجري در «صورة الارض» مي گويد: «باب الابواب بر ساحل درياي خزر قرار دارد و در وسط
آن لنگرگاهي برا کشتي هاست، در اين لنگرگاه بنايي به سان سدي ميان دو کوه مشرف به
آب ساخته اند و اين سد دري دارد که به روي آب بسته است و زير آن در آب دريا قرار
دارد و براي کشتي ها مدخلي واژگونه از ناحيه در است».[4]

و پس از آن به معرفي زعفران و کتان
اين ناحيه مي پردازد. «ياقوت حمودي» در توضيح باب الابواب در آغاز، مطالب اصطخري
را نقل مي کند و پس از آن مشخصات اجتماعي، جغرافيايي و اقتصادي منطقه را مورد
بررسي قرار مي دهد.

وي مي افزايد که انوشيروان در اين
محل ديواري عظيم بنا کرده تا سرزمينش از هجوم اقوام وحشي مصون باشد. ياقوتي مي
گويد: «هفتاد قوم در اين منطقه زندگي مي کنند که براي هر امتي زبان و فرهنگي است
که قوم مجاور آن را نمي شناسد».[5]

«مسعودي» در جلد اول «مروج الذهب»
با تفصيل بيشتري به شرح قلمرو فعلي داغستان مبادرت ورزيده است. التبه بخشي از
توضيحات وي مطالب جغرافيدانان قبل از اوست، مسعودي پس از معرفي «خزران» به معرفي
نواحي جغرافيايي اين خطه پرداخته و درخصوص «سرير» مي گويد: «پايتخت مملکتش موسوم
به «حمرج» است و دوازده هزار دهکده دارد و ديارش دياري صعب العبور و به همين جهت
از دسترس دور است که در يکي از دروه هاي جبل قبح [قفقاز] است». آنگاه در ذکر مملکت
«اللّان» گويد: پايتخت آن را «معص» گويند که به معني ديانت است، در غير اين شهر
نيز پادشاه قصرها و تفرّجگاه ها دارد که گاه در آن سکونت گيرد. مابين مملکت اللّان
و جبل قبخ بر يک دره بزرگ قلعه و پلي هست که قلعه را قلعه باب اللّان مي گويند.[6]

«کلاويخو» که در عصر تيموريان
(اواخر قرن هشتم و اوايل قرن نهم) از منطقه دربند ديدن کرده، در سفرنامه اش مي
نويسد: «تيمور در آهنين ديگري که در نزديکي دربند و نزديک سرزمين تاتاران و مجاور
شهر کفه (کريمه) واقع است، در اختيار دارد. اين درآهنين نزديک دربند هم گذري است
که از بريدگي در کوه حاصل شده و بين قلمرو تاتاران و استان دربند قرار گرفته، اينک
استان دربند در ساحل غربي درياي خزر و جزو سرزمين ايران به حساب است».[7] 

*خزرها و دربند

خزرها عشاير کوچروي بودند که به
استثناي بازرگانان آنها که مسلمان و مسيحي بودند، اغلب در کفر به سر مي بردند.
اينان بيش از سه قرن در شمال دربند (داغستان کنوني) قدرتي استوار و سازمان يافته
به شمار مي رفتند.

خزرها هميشه براي متصرفات مسلمانان
در ماوراي قفقاز خطري محسوب مي گرديدند. آنان در برابر پيشروي لشکريان اسلام
ايستادگي نمودند و آنگاه که بسياري از هم نژادهاي ترک آنها به اسلام روي آوردند،
آئين يهود را اختيار نمودند و کوشيدند تا به عنوان نيروي سومي در ميان اسلام و
مسيحيت، استقلال خود را در رويارويي با خلافت بغداد از يک سو و امپراتور
«قسطنطنيه» از سوي ديگر حفظ کنند. با اين وجود اسلام از اواسط قرن هفتم به درون
قلمرو خزرها رخنه کرد و در اواسط قرن نهم، اگرچه به دين رسمي خانات خزر تبديل نشده
بود ولي اکثر اهالي آن سامان بدان گرويده بودند. و بدين گونه منطقه پُر از
استحکامات که بين مسلمانان به باب الابواب معروف گشته بود به روي قواي اسلام گشوده
شد، در فاصله سالهاي 642 و 652 ميلادي، سپاه اسلام بارها از دروازه دربند گذشت و
در بلاد خزر پيش روي نمود، نبرد بين خزرها طي چندين مرحله با فراز و نشيبهايي
ادامه يافت و در يکي از اين جنگها براي آنکه خزرها خود را به مسلمانان تسليم
نکنند، تمام اهالي يکي از شهرهاي تحت قلمرو آنان خودکشي کرده وشهر را به آتش
کشيدند. در سال 730 خزرها از مسلمانان شکست سختي خورده و ناگزير از راه کوهستان
عقب نشيني کردند و سال بعد «مسلمة ابن عبدالمالک» شهر «بلتجر» را به تصرف در
آورد».[8]

سرانجام روسهاي کيفي (kieran) درسال 965 ميلادي امپراتوري خزر را در هم شکستند و اين قدرت در سال 1030
ميلادي براي هميشه از ميان رفت.[9]

محمد حسن خان اعتماد السلطنه در «مرآة البلدان» پس از
آوردن قول اصطخري، ياقوت و ديگر مورخان مسلمان، شرح مبسوطي در خصوص اين ناحيه
دارد. وي بناي دربند را به انوشيروان نسبت مي دهد و مي گويد از شهرهاي معتبر
داغستان است… شهر در يکي از دره هاي معروف قفقاز و در دامنه تپه واقع است، وي به
ديوار عظيم دربند اشاره دارد و مي گويد انوشيروان براي دفع و منع ورود طايفه خزر
که در آن وقت وحشي بودند و سرحد ايران را مغشوش مي نمودند، ساخت. اين ديوار در
گذشته از درياي خزر شروع و به درياي سياه ختم مي شده و از عجايب و ديدني هاي جهان
محسوب مي شده است.[10]

خاقاني شاعر قصيده سراي ايران و اهل شروان (متولد 520
و متوفي به سال 582 هجري) در يکي از قصايد خود از دربند و برج و باروي مستحکم آن
وصف زيبايي دارد که به ابياتي از آن اشاره مي شود:

… انصاف ده که «دربند» ايمانسراست دين را سقف سراي
ايمان ديوار دشت کافر[11]

از کشتگان زنده زآنسو هزار مشهد            وز ساکنان رهرو زين سو هزار معشر

آن قبله مکارم و آن قبله معالي                آن فرضه معلي آن روضه منور

در قبله مهد مهدي، با قبله عهد عيسي     در فرض روض جنت در روضه حوض کوثر

ذات العماد خرم خيرالبلاد عالم                 بيت الحرام ثاني دارالسلام اصغر

دخلش خراج خزران خيليش غزات ايران      جمعش سواد اعظم رسمش جهاد اکبر

شهري به شکل ارقم با صد هزار مهره               از رنگ خشت پخته سنگ رخام و
مرمر…

*جغرافياي انساني داغستان

داغستان (daqestan) به معني «کوه هاي داغ» مي باشد
و بعضي آن را به عنوان «سرزمين جبال» مي شناسند، جمهوري خود مختار داغستان که بخشي
از جمهوري فدراتيو روسيه است با وسعتي برابر 50300 کيلومتر مربع در ساحل درياي خزر
و نواحي شرقي قفقاز شمالي قرار دارد. از شمال با جمهوري خودمختار کالميک (کلموک)
از جنوب با جمهوري آذربايجان و از جنوب غربي با گرجستان و جمهوريهاي خودمختار
کاباردين بالکار و اوست شمال، مرز مشترک دارد.

کوههاي قفقاز در طول مرزهاي جنوبي و جنوب غربي آن
کشيده شده و چهره زمين ساختي آن را کوههاي نسبتا مرتفع، دره هاي متعدد و دشتهاي
شنزار و باطلاقهاي شور، تشکيل مي دهد. دشت ساحلي بوسيله تنگه دربند يا باب به دو
قسمت تقسيم مي شود. ساموروسولاک دو رود عمده آن هستند.

مرکز حکومت آن «مخاچ قلعه» است که حدود 330000 نفر
سکنه دارد، 8 شهر و 14 شهرک از توابع اين جمهوري است و کل سکنه آن به متجاوز از دو
ميليون نفر بالغ مي گردد. ترکيب قومي آن متنوع و پيچيده است و در يک دسته بندي کلي
به پنج گروه تقسيم مي شوند و مجموعاً به 30 گروه قومي بالغ مي گردند که در ميان
آنها «آوارها» در اکثريّتند زيرا 25% سکنه داغستان را به خود اختصاص داده اند.

سياست اسکان روسها در اين جمهوري موفقيّت چنداني در
بَر نداشته و مناطق مسلمان نشين به نحو پي گيري در جهت بومي شدن سير مي کنند. به
نحوي که طي سالهاي 1970 تا 1979 ميلادي سکنه روس داغستان از 8/18% به 7/14% کاهش
يافت. در اثر تمرکز مسلمان ها در مناطق ملّي خود، جوامع مهاجر به نحو روزافزوني
حالت اقليّت به خود مي گيرند و اين تحوّلات جمعيّتي با نوعي احياي فرهنگ بومي
همراه هست.[12]

با اين حال مقامات شوروي سياست تفرقه زباني را در
داغستان به نقطه اوج خود رساندند و چون در داغستان اقوام متعدد با تنوع زباني
گسترده زندگي مي کنند و از سويي وحدت اقتصادي و اجتماعي قومي نداشتند و سُنن
اجتماعي هرکدام از گروه هاي قومي مانع نزديک شدن به فرهنگ ديگر مي شد، هيچ کدام از
زبانهاي محلّي به سطح يک زبان ادبي واقعي ارتقاء نيافت. رهبران سياسي نيز عقايد
متفاوتي داشتند. عناصر مذهبي براي وحدت فرهنگي زبان عربي را پيشنهاد کردند و
روشنفکران دين گريز تأکيد داشتند که زبان ترکي به عنوان زبان رسمي مورد استفاده
قرار گيرد.

اما مقامات شوروي زبان عربي را به بهانه آنکه مانع
مدرنيزاسيون است محکوم نمودند و در صدد ايجاد وحدت در داغستان بر اساس زبان آذري
شدند و اين زبان بين سالهاي 1920 م تا 1928 م به زبان رسمي ادارات و تنها زبان
مدارس جمهوري داغستان تبديل شد. اين جريان طولي نکشيد و در سال 1928 م مقامات
شوروي از رسمي گشتن زبان ترکي جلوگيري کردند و در سال 1930 م بر تفرقه زباني
داغستان تصميم گرفتند به گونه اي که داغستان در سال 1933 م از 11 زبان ادبي و
اداري رسمي برخوردار بود و ترکي آذري به شهر دربند و بخشهاي جنوبي جلگه هاي مشرف
بر خزر محدود ماند.

تنوع آميزه هاي قومي و تفرّق زباني مانع تکامل تدريجي
يک زبان ادبي در داغستان شده و اين پديده براي ارتقاء سطح سواد در اين جمهوري مشکل
ايجاد مي کرد و وضع پيچيده گويش هاي قومي اجازه نمي داد که يکي از زبانهاي مورد
استفاده را به عنوان زبان مراکز آموزشي بکار ببرند ولي از سال 1958 ميلادي گرايش
به سوي محدود کردن تعداد زبانها و کاهش حوزه کاربرد آنها ديده شد و در اين سال
تحصيل دوره دبستان به زبانهاي آوار، دارگين لک، لزگي، طباسراني، کوميک، نوگاي و
روس انجام مي شد ولي در سال 1972 م تدريس در کلاسهاي اول و دوم دبستان به دارگين و
لزگي انجام شد و زبانهاي ديگر از موضع تدريس رانده شدند.

آوار که زبان اصلي جمهوري است، صرفا در آموزش پيش
دبستاني و کلاس اول به کار گرفته مي شود.[13]

در مواد درسي دانشگاه از زبانهاي داغستاني استفاده نمي
شود ولي برنامه هاي راديو و تلويزيون به برخي زبانهاي عمده بومي پخش مي شود. کُتب
و نشريات به زبانهاي محلي انتشار مي يابد.

منابع عمده معدني داغستان: آهن، نفت، جيوه، گوگرد و
زغال سنگ مي باشد.

اساس فعاليتهاي اهالي بر کشاورزي و دامداري استوار است
و غلّات (بويژه گندم، برنج و ذرت) ميوه و انواع سبزي در اين سرزمين توليد مي شود.
در نواحي کوهستاني فعاليت دامداري رونقي قابل توجه دارد و زندگي عشايري در اين
نُقاط مشاهده مي گردد و اصولاً گلّه داري و کوچ نشيني در داغستان قدمتي زياد دارد.

*نگاهي گذرا به مسايل تاريخي

داغستان از ادوار قبل از تاريخ مسکون بوده است. در
ايّام باستاني قسمت جنوبي دشت ساحلي تا دربند، جزء آلباينا بود و در کوهستانهاي
داغستان قبايل کوچکي مي زيستند. در قرن چهارم ميلادي روميان و سپس ايرانيان از
تنگه دربند در مقابل چادرنشين هاي اين ناحيه دفاع مي کردند. به احتمال قوي در قرون
چهارم و پنجم ميلادي مسيحيّت در آلبانيا و سپس در قبال دشت و کوهستانهاي داغستان
انتشار يافت.

از مهمترين رخدادهاي تاريخي داغستان پيروزي مسلمانان
در اين سرزمين است. با نفوذ اسلام در داغستان مسيحيت و بت پرستي راه زوال را پيش
گرفت. در قرن يازدهم داغستان جزو قلمرو سلاجقه بود و در اوايل قرن سيزدهم مغولها
داغستان را مورد تاخت و تاز وحشيانه خود قرار دادند و تعداد زيادي از اهالي را زير
سُمّ ستوران خود لگدمال کرده و عدّه اي را از دم تيغ گذراندند و سرانجام از دروازه
دربند گذشتند. آنان ولگا و بيابانهاي اطراف درياي خزر را درنورديدند، تيمور و
توقتمش- فرمانرواي اردوي زرّين- در اواخر سده چهارم بر سر داغستان با يکديگر به
نزاع برخاستند. فتوحات تيموريان و اشغال داغستان بوسيله تُرکان عثماني (865-1015
م) بر انتشار اسلام در اين سرزمين افزود.

در قرن نهم و دهم ميلادي داغستان به سه اميرنشين بزرگ
که اُمراي آنها عناوين شمخال (samxal)، اوسمي (usmi) و معصوم داشتند، منقسم گرديد که قلمرو آنها به شمخال، اوسمات و
معصوميات معروف بود. از قرن 16 ميلادي روسها و عثماني ها به اين ناحيه حمله بردند
و مدّتها داغستان مورد منازعه روسها، ايرانيها و عثماني ها بود. در سال 1015 هـ ق
مطابق با 1606 ميلادي شاه عباس آنرا تحت حمايت ايران در آورد.[14]

*تهاجم روسها به داغستان

هنگامي که نياکان روسها براي نخستين بار در قرن نهم با
آسيا تماس برقرار کردند، اين روسها بودند که وحشي بودند نه مسلمانهايي که در اوج
تمدن به سر مي بردند و در سالهاي نخست قرن دهم خط مرزي ميان تمدّن و توحّش تقريباً
در راستاي مرزهايي بود که امروز ملل اسلام را از مناطق مسلمان نشين جدا مي سازد.
روسها از نظر مسلمانان بوميان وحشي بودند که همسايگان خطرناکي تلقّي مي شدند و
وقايع نگاران مسلمان از تاراجگريهاي آنان در حدود قرن دهم خبر داده اند. در بين
942 م تا 944 م قوم روس، ماوراي قفقاز مسلمان نشين را مورد نهب و غارت قرار داد و
آبادترين نواحي آذربايجان را نابود کرده و ساکنانش را قتل عام نمودند، در اين قرن
روسها در کفر به سر مي بردند، در حالي که اسلام در داغستان و نواحي شرقي ماوراء
قفقاز راه يافته بود.

در فاصله 1584 م، سرآغاز ايام ناآراميها تا 1605 م
توسعه روسيّه غالباً به سوي شمال قفقاز، منطقه قبارطه (kabardion) و داغستان انجام گرفت. در اين مرحله دره ولگاي سفلي را به تصرف
خود در آوردند و براي ممانعت عبور عشاير دژهايي احداث نمودند، در سال 1587 روسها
به رودخانه «ترک» (terek) در جلگه هاي قفقاز رسيدند، در
سال 1590 به تهاجم خود ادامه داده و در سفلاي رود «سونژا» (sunzhe) پايگاهي مستحکم براي خود تدارک ديدند. در 1604ميلادي روسها يورش
بزرگي را بر شمال قفقاز آغاز کردند و گرچه در مرحله اول با سقوط بخش شمخال با
موفقيتهايي روبرو گشتند ولي داغستانيها با کمک قُواي عثماني روسها را تار و مار
کردند و اين تهاجم را محکوم به شکست نمودند. تُرکهاي عثماني و تاتارهاي «قوم» پس
از اين پيروزي طي يک حرکت استراتژيک در صدد تقويت حضور اسلام در ميان اقوام کوه
نشين شمال قفقاز برآمدند. رقابت اسلام و مسيحيت در قبارطه با پيروزي کامل اسلام
پايان پذيرفت و و رفته رفته در قرن نوزدهم اين آئين به عنوان رکن عمده مقاومت
اسلامي در برابر پيشروي روسها به جانب جنوب، درخشش پيدا کرد.

در اواخر قرن هيجدهم پطر کبير دربند را اشغال کرد و
کمي بعد ساير ايالات ساحل غربي خزر به اطاعت روسيه درآمد و به موجب پيمان 1137
هجري (1724 م) بين روسيه و عثماني درباره تقسيم ولايات ايران، دربار قسطنطنيه اين
استيلا را به رسميت شناخت. با تأمين وحدت ايران توسّط نادرشاه و بر طبق پيمان 1732
م همه نواحي واقع در جنوب رود کورا و به موجب پيمان سال 1735 م دربند و باکو را به
ايران بازدادند ولي با قتل نادر، روسيه به اين نواحي هجوم برد و با تأسيس حکومت
قفقاز در سال 1785 م استيلاي خود را بر آنها محکم نمود. کوشش سلاطين قاجار براي
بازپس گرفتن نقاط مزبور به جايي نرسيد و با عهدنامه گلستان از دست ايران خارج شد.

از اين زمان مقاومت امري محلي در مقابل روسها شکل جدّي
به خود گرفت و از اواخر قرن هيجدهم پيروان نقشبنديه در داغستان نفوذ و اعتباري به
دست آورده و به جهاد با کفّار متجاوز پرداختند.

«غازي ملا محمد» در سال 1831 م مستقيماً با روسها وارد
جنگ شد. در سال 1832  روسها در روستاي
گيمري (زادگاه وي) به سوي قلعه اي که محل اقامت مبارزين و مجاهدين بود، حمله بردند
که در اين جريان تعداد زيادي از افردا سلحشور از جمله خود غازي ملامحمد کشته شدند
ولي شيخ شامل نجات پيدا کرد. بعد از ملامحمد، حمزه بيک را براي امامت برگزيد، ولي
بر اثر بي کفايتي و بي لياقتي در سال 1834 م به هنگام ورود به مسجد روستاي خونزاق
توسط حاج مراد و برادرش عثمان کشته شد، با کشته شدن وي مسلمانان آوارستان در
روستاي «اِشلطي» شيخ شامل را به خاطر تقوا و قدرت فوق العاده اش به رهبري
برگزيدند، وي از قبايل لزگي حومه آوار بود.

شيخ شامل (متولد 1212، فوت 1287 هجري) قلمرو خود را به
32 منطقه تقسيم کردو اداره هرکدام را به نوّاب واگذار نمود، حکومتش بر اساس شريعت
استوار بود و عايدات بيت المال از وجوه زکات و خمس و غنائم جنگي تأمين مي شد و
حقوق نوّاب و قضات و ديگر اعضاي حکومتي از بيت المال اخذ مي گرديد، وي در جهت
کارخانه باروت سازي و توپ ريزي تلاش وافري نمود. به علّت خستگي مردم شمال قفقاز،
برتري کمّي قواي روس و برتري کيفي امکانات آنها و عدم حمايت قدرتهاي همسايه نهضت
شيخ شامل پس از 35 سال مقاومت، درهم شکست.

نخست قبارطه ها و روسها که از آغاز مواضع مستحکمي
نداشتند به دشمن پيوسته و پس از مدّتي بخشي از مناطق غربي و شرقي داغستان تحت نفوذ
شامل بر جاي ماند و رفته رفته شامل در سال 1276 هجري (1859 م) تسليم قواي روس شد و
در 25 ذيقعده 1287 (4 فوريه 1871) در مدينه دار فاني را وداع گفت که با فوت وي
استقرار روسها در داغستان قطعي شد و مقاومت رهبران سنّتي بي ثمر ماند.[15]

انقلاب کمونيستي 1917م شوروي، آشوب و خونريزي فراواني
در قفقاز پديد آورد و تا پايان سال 1917 م ارتش سرخ قدرت خود را در داغستان به دست
گرفت ولي با تصرف اين منطقه در سپتامبر 1918 م به دست ارتش سفيد، حکومت آنها
واژگون گرديد. ارتش سرخ در سال 1920 م ارتش سفيد را شکست داد و کنترل داغستان را
مجدّداً به دست گرفت و روز 21 ژانويه 1921 ميلادي، جمهوري خودمختار داغستان اعلام
موجوديّت کرد. تلاش «امام نجم الدين» و «اوزون حاجي» از مشايخ نقشبنديه هم به جايي
نرسيد و قيام آنان سرکوب شد.

و پس از آن گروهي از مسلمانان را به منظور تبعيد کوچ
دادند، در حين نقل و انتقال آنان به دليل شرايط نامساعد حدود يک چهارم افراد مذکور
در راه از بين رفتند. حملات شديد ارگانهاي مختلف دولت شوروي به دين و مذهب و نيز
مسلمانان از سال 1947 ميلادي شدّت افزونتري يافت و همراه با تبليغات شديد ضدّ
اسلامي به فعاليتهاي عملي عليه اسلام و مظاهر دين دست زدند. بازداشتن مردم از
کارهاي عبادي به ويژه نماز و روزه از جمله اين حرکات بود و جُرم شمردن فرايض ديني
به تصويب رسيد.[16]
بنا به گفته مايکل ريوکين (michelrywkin) فشار فرهنگي بر مسلمانان تا
اندازه اي پس از مرگ استالين کاهش يافت و آنان تا حدودي منزلت گذشته را باز
يافتند.[17]

*هويت اسلامي در داغستان

خورشيد پرفروغ اسلام از نخستين روزهاي طلوع خود يعني
در همان قرن اول هجري در سرزمين داغستان پرتو افشاني نمود و اهالي اين منطقه را که
در بت پرستي به سر مي بردند از زلال معنويت خويش بهره مند ساخت و رفته رفته آئين
اسلام در آن گسترش يافت و داغستان جزء دارالاسلام قلمداد گرديد، دنگاخالدوف محقّق
روسي اعتراف مي کند که اسلام به طور سنّتي در داغستان مواضع مستحکمي دارد و
کراچکوفسکي مي گويد داغستان به عنوان مهد اسلام در سراسر شمال شرق قفقاز محسوب مي
شود.[18] دکتر مري
براکس آپ (marie
broxup) در مقاله
اي عقيده دارد که اسلام تنها نيروي وحدت بخش در داغستان است که حدود 20 گروه قومي
را به هم پيوند مي دهد و اقتدار آنان را فزوني مي بخشد.[19]

اقتدار؛ ناشي از گرايشهاي مذهبي بود که موجب آن شد تا
داغستان به آساني تن به سيادت و قيادت روسها ندهد و تسلط مُسکو بر اين نواحي تنها
بعد از تهاجمي طولاني و جنگهاي پي در پي با آن امکانات و تجهيزات مدرن، در قرن
نوزدهم امکان پذير گرديد. در اين مقاومت ها مبلغان و شخصيت هاي مذهبي، رهبري مردم
را عهده دار بودند. کوشش در محو مذهب اسلام و يا کوچ اجباري و کشتار مسلمين روشهاي
خام و خشني بود که مقاومت و پايداري مردم را دوچندان مي ساخت و آنان را براي ستيز
با روسها قوي تر مي نمود و به جاي تحليل رفتن نيروهاي اسلامي، نهضت هاي ديني جوشان
و خروشان نضج گرفت و مهاجمين را بيش از پيش آشفته و هراسناک ساخت.

درقرن هيجدهم داغستان تنها منطقه مسلمان نشين جهان بود
که در آن زبان عربي (زبان قرآن) تنها به وجود نوعي زبان ادبي رسمي منحصر نمي شد،
بلکه زبان رايج مردم اين خطّه بود و تنها وسيله ارتباطي 20 گروه قومي داغستان به
شمار مي رفت که هريک زبان  و فرهنگ خاصّي
داشتند که صرفاً در محدوده زندگي خودشان قابل درک بود. اين موقع ويژه تا سال 1917
ميلادي تداوم داشت. علماي داغستان از شخصيت هاي بارز در جهان اسلام محسوب مي شدند.
مراکز آموزش ديني و مذهبي شمال قفقاز در سراسر جهان، شهرت ويژه اي داشت. مرکز
روحاني قفقاز شمالي در مخاچ قلعه (مرکز داغستان) است و زبان مورد استفاده آن عربي
مي باشد. 88% مردم داغستان پيرو مکتب شافعي مي باشند، حدود 4% مسلمانان شيعه هستند
که غالباً منشأ آذربايجاني دارند.

اکنون در درون اين قلمرو يک جامعه مسلمان وجود دارد که
با وجود تجاوز روسها و تهاجم فرهنگي، سياسي مارکسيستها دست از هويّت ديني برنداشته
و با وجود آنکه کوشيدند از اين تشکيلات يک جامعه شوروي بسازند، کاري از پيش نبردند
و همچنان اعتقاد به اسلام را براي خود افتخاري مي داند و با ابراز و موجوديت و
حضور خود اين حقيقت را آشکار ساخته که تغيير فکر و روح و گرايشهاي مردم غير ممکن
است و بينش اسلامي و ايستادگي معنوي نه تنها حضوري فعال دارد که هر روز در حال گسترش
است. در مخاچ قلعه که حضور روسها تقريباً قابل توجه مي باشد، مسلمانان از ايجاد
روابط اجتماعي و فرهنگي با آنها تنفّر دارند و اگر هم ازدواجي بين آنها صورت گرفته
غالبا به طلاق منجر شده است و اگر يک زن داغستاني با يک مرد وابسته به گروه غير
مسلمان ازدواج کرده در 90% موارد کودک آنان مليت مادر مسلمان را برگزيده است.[20]

از قرن هيجدهم که مردم داغستان زندگي مذهبي خود را با
عرفان و تصوف عجين نمودند نه تنها از فعاليتهاي سياسي و مبارزات مذهبي دست
برنداشتند بلکه فعاليتهاي مزبور را تقويت و تشديد کردند و در پاييز 1920 م که ارتش
سرخ براي تصرف داغستان وارد آن کشور شد، باز هم بار نهضتهاي مقاومت اسلامي مواجه
گرديد. «ناظم الدين حسينسکي»امام مسلمانان قفقاز شمالي انقلاب عظيمي را در اين
سالرهبري نمود و چون ميان مردم محبوبيتي به سزا داشت، در اکبتر 1920 اعلام جهاد
کرد  تمام مسلمانان را براي مبارزه با
نيروهاي بلشويکي به زير پرچم لا اله الا الله فرا خواند. عمق اين نهضت به حدي بود
که استالين را روانه داغستان نمود و در کنگره مردم داغستان، ناگزير شد خودمختاري
اين سامان را به رسميت بشناسد. روحاني مبارز شيخ محمد خياباني سالها قبل از اين
انقلاب در حجره پدر خويش «حاج عبدالحميد» مدتها مشغول فعاليت بود که سپس روانه
تبريز شد و به تحصيل علوم ديني روي آورد و در اندک مدتي به درجه اجتهاد نائل آمد.[21]

احزاب سياسي داغستان که گرايشهاي اسلامي دارند،
عبارتند از:

الف: حزب رستاخيز اسلامي: که بويژه در ميان جوانان
نفوذ دارد و به طور پي گير با حرکتهاي الحادي و کمونيستي مخالفت کرده است.

ب: سازمان اسلامي: (جماعت المسلمي) که از اوايل سال
1992 م در نواحي دارگين تشکيل يافت و از درجه بالاي تحرک سياسي برخوردار گرديد.
اين حزب با حزب رستاخيز اسلامي روابط دوستانه اي دارد.

ج: دموکرات اسلامي: با حدود 4000 عضو از احزاب قدرتمند
داغستان محسوب مي شود، اين حزب در اکتبر سال 1990 ميلادي به وجود آمد، حزب دموکرات
اسلامي به حل و فصل مسائل عمومي مسلمانان از جمله آموزشهاي مذهبي و مراسم عبادي،
سياسي حج توجه دارد و تحرک سياسي آن ضعيف است. پيروان سنتي طريقت نقشبنديه در حزب
دموکرات اسلامي و تا اندازه اي در جماعت المسلمين تشکل يافته اند.

 



[1]– ر.ج:
الاعلاق النفيسه، ابن رسته، صفحات 122، 172، 178.

/

بهره گيري از تاريخ، در تحليل سياسي

تحليل پديده هاي سياسي

بهره گيري از تاريخ، در تحليل سياسي

رهبر معظم انقلاب اسلامي:

«توانايي مردم در تحليل سياسي، موجب شکست ترفندهاي
دشمن است».

(30/8/1372)

قسمت هفتم

سيد موسي مير مدرّس

يادآوري:

«قائد عظيم الشأن انقلاب، از سال 1370 تا کنون- در
ملاقاتهاي عمومي و در ديدار با گروه هاي گوناگون- بر ضرورت و اهميت تحليل پديده
هاي سياسي، تأکيد فراوان ورزيده اند. اين تأکيدها از جانب معظم له در خور تأمل
بسيار است؛ چه اين که ايشان ولي فقيه زمانند و بالتبع، دستوراتشان صبغه ديني به
خود مي گيرد.

افزون بر آن، معظم له خود سياستمداري دنيا ديده است که
سالها دبير کلي حزب جمهوري اسلامي و در دوره سياست جمهوري نظام اسلامي را در
بحراني ترين وضعيت کشور، بر عهده داشته، و در اين رهگذر از تجربيات گرانقدري
برخوردارند. مضافا بر اين که حضرت ايشان از زمره کشاني هستند که سالها درباره
تاريخ اسلام پژوهش نموده و اينک دستاورد آن تحقيقات را چنين اعلام مي کند که در
هماره تاريخ اسلام، علت اساسي ناکاميها، عدم توانايي مردم در تحليل مسائل سياسي
بوده است!

اين قلم مفتخر است که در حد بضاعت اندک خويش، در
راستاي تبيين ديدگاه ياد شده، ساعي بوده و بسيار خوشوقت است که اين مباحث، مورد
توجه خوانندگان فرزانه- بويژه طلاب و دانشجويان- قرار گرفته و بدين وسيله از اظهار
محبت آنان- که با ارسال نامه و ملاقات حضوري منت نهاده اند- سپاسگذارم و اميدوارم
مسؤولان، روزنامه ها و مجلات ديگر نيز بدين مهم بذل توجه فرموده و چنين موضوع
داراي اهميتي را، مطمح نظر قرار دهند و در نضج و بارور کردن اين نوع مباحث، دريغ
نورزند، چرا که رسالت فرهيختگان، کوشش در پويان ساختن جامعه است و يک جامعه زنده و
پويا، جامعه سياسي است!

خوانندگان محترم به خاطر دارند ک در قسمت ششم اين گفت
و گو، به مبحث مهم «پارامترهاي تحليل سياسي» پرداختيم، و دو محور (1- نقش جهانبيني
در برخورد با حوادث سياسي، 2- اصل تسلسل و بررسي سيستماتيک پديده ها) از نظر گذشت
و اينک ادامه مقال، تقديم مي گردد».

3-شناخت تاريخ و بهره گيري از روش تاريخي

تاريخ را سه گونه مي توان تعريف کرد، يا به عبارت ديگر
مي توان سه علم مربوط به تاريخ، ارائه نمود، به گونه اي که با يکديگر رابطه نزديک
داشته باشند.

1-    تاريخ نقلي (وقايع نگاري)

يعني علم به وقايع و حوادث و اوضاع و احوال انسانها در
گذشته، در قبال اوضاع و احوالي که در زمان حال وجود دارد.

2-    تاريخ علمي (تحليلي)

يعني علم به قواعد و سنن حاکم بر زندگي گذشتگان که از
مطالعه و بررسي و تحليل حوادث و وقايع گذشته به دست مي آيد. آنچه محتوا و مسائل
تاريخ نقلي را تشکيل مي دهد؛ يعني حوادث و وقايع گذشته، به منزله مبادي و مقدمات
اين علم به شمار مي روند.

3-    فلسفه تاريخ

يعني علم به تحولات و تطورات جامعه ها از مرحله اي به
مرحله ديگر و قوانين حاکم بر اين تطورات و تحولات. به ديگر سخن؛ علم به «شدن»
جامعه ها، نه «بودن» آنها.[1]

بنابراين تاريخ عبارت است از شناختن آنچه در گذشته
تحقق يافته، که به سه صورت ياد شده در دسترس ديگران قرار مي گيرد. تاريخ از دو
بُعد، در تحليل رويدادهاي سياسي، داراي کاربرد است؛ براي اينکه تاريخ هم از
دانشهايي است که تجليل گر بايد آنها را ياد بگيرد و هم از روشهايي است که در تحليل
رُخدادها نقش فراوان دارند. از اين رو اسلام، تاريخ را نه تنها وسيله اِنذار و
عبرت و ابزار تميز، که عيار و ملاک ارزيابي جريانها و رخدادها نيز مي داند. قرآن
کريم در موارد فراواني، سير در تاريخ گذشتگان و انديشه در سرنوشت آنان را توصيه
نموده[2] و
امام علي (ع) نيز مي فرمايد: «در رهگذر آگاهي بر سرگذشت پيشنيان، ارزشها و تجربيات
گرانبهاي آنان در طول تاريخ را، از ضد ارزشهايشان بازشناخته و سود و زيان آنچه را
بر آنان گذشته است، مي دانم».[3]

آنگه که يزيد بن معاويه در مجلس شام با تحليلي مقطعي و
برخاسته از جهان بيني مادّي گرايانه قوميّت پرستي و سرمست از باده پيروزي بر
بزرگترين و پرنفوذترين دشمن خويش، «ليت اشياخي ببدر شهدوا» سر داد و آن سان، بي
پروا سخن راند که بنياد رسالت نبوي را زاييده شرايط دانست و بکلي منکر نبوت شد (لا
خبر جاء و لا وحي نزل)، زينب کبري که در مکتب علي دانش تحليل و هنر تدبير را
آموخته و درنينوا به عيار تجربه گرفته بود، از همين روشن تاريخي مدد جست و با
مساعد از فاکتورهايي چون سنتهاي الهي در رقم خوردن سرونوشت شوم ستمکاران و عنصر
هميشه پيروز شهادت، و با نگرشي ژرف و با تحليلي همه جانبه، فرجام ماجراي قيام طف
را پيروزي کساني دانست که سر بر فراز نيزه داشتند و شکست از آنِ کساني که اهل بيت
پيغمبرشان را به اسارت گرفته بودند!

به هر حال شناخت تاريخ، اين فرصت را به تحليل گر مي
دهد تا مسائل سياسي را مجرد و منقطع از گذشته بررسي ننمايد، زيرا بسا براي شناخت
صحيح يک رويداد و پديده سياسي، شناخت بستر تاريخي و موقعيت جغرافيايي زمان تحقق
آن، مؤثر است. به علاوه تحليل گر با بررسي علل و عوام حوادث گذشته، خواهد توانست
از شيوه اي مستقل در تحليل برخي از حوادث مشابه، در آينده استفاده کند (استراتژي
تطبيقي).

نبايد فراموش کرد که مورّخ و تحليل گر سياست هر دو در
نحوه برخورد با تاريخ دچار مشکلاتي هستند، زيرا کساني که در زمان وقوع حوادث به
تحليل مي پردازند، از آ» رو که خود در صحنه حضور دارند- يا از دور نظاره گرند- و
نيز از آن جهت که قراين و شواهدي- که گذشت زمان در محو آنان مؤثر است- را در
اختيار دارند، از درک درست تري نسبت به آيندگان برخوردارند. با اين وصف، به دشواري
از آسيب حبّ و بغض، گروه مداري، هواسالاري و قدرتمداري برکنارند. لذا تلاش تحليل
گر، پيوسته بايد بر آزاد انديشي و انصاف، مبتني گردد.

از ديگر سو، کتمان پاره اي از حقايق و عدم افشاي برخي
از اسناد و مدارک و گاه پيچيدگي موضوع، از مشکلاتِ ديگرِ اينگونه تحليل گران است.

اما پس از گذشت زمان، آيندگاني که به تحليل گذشتگان مي
نشينند، از آن جهت که بر اسنادي دست مي يازند که سرّي بودن خود را از دست داده و
تحليل گران خود نيز تا حدودي از آفتهاي ياد شده، رهيده اند، دشواري کمتري را پيش
رو دارند، ولي مشکل اين جاست که تاريخ گذشته را يا مستشرقيني نوشته اند که انگيزه
تاريخ نويسي آنها، سلطه کشورهاي متبوعشان بوده يا مورخاني که وابستگان به سلاطين و
قدرتهاي حاکم بوده اند و يا کساني که تاريخ را وسيله فخر فروشي قومي و يا حتي
ابزار سرگرمي تلقي کرده اند. از اين رو حق و باطل در هم آميخته و داوري به غايت
دشوار است!

ترديد نيست که کساني مانند «مورگان شوستر» و «ميلسپو»
آمريکايي، و «بلفور» و «سايکس» انگليسي، و «ايوانف» و «ولاديمير پتروويچ» روسي، در
نگارش تاريخ مصالح دولتهاي خويش را مدّ نظر داشته اند.

«اسکندر بيک ترکمان» در «تاريخ عالم آراي عباسي» بر
خلاف خاندان صفوي تاريخ ننوشته است و «عبدالله طهماسبي» در «تاريخ شاهنشاهي
اعليحضرت رضا شاه کبير» و «مهدي بهار» در «ميراث خوار استعمار» علي رغم خاندان
پهلوي و دولت عليه برتانيا، سخن نرانده اند! اما چه بايد کرد که بسياري از
واقعيتهاي تاريخي را نيز همين مورّخان به رشته تحرير درآورده اند. و حتي در برخي
موارد، خود شاهد حوادث بوده و يا نقشي در تکوين آن داشته اند- مانند ميلسپو که
سامان دهنده اداره ماليه کشور ايران بوده يا چون اسکندر بيک ترکمان که سمت کاتبي
دربار شاه عباس صفوي را بر عهده داشته است-.

افزون بر آنچه گفته آمد، بعضي از شواهد و قرايني که در
فهم رخدادهاي تاريخ مؤثرند، به علت مرور زمان به فراموشي سپرده شده اند. در چنين
بحراني، سياست به تاريخ وام مي دهد و مورخ فاقد بينش و قدرت حليل سياسي از فهم
درست رويدادهاي پيجيده، ناتوان مي گردد؛ يعني همن سان که تاريخ به تحليل گر سياسي
کمک مي کند تا حوادث را بشناسد و از گذشته ملاک تحليل حوادث آينده را به دست آورد،
تاريخ نيز در پاره اي موارد به سياست محتاج است، تا گره ابهامات حوادث را بگشايد!

باري، تاريخ و بررسي گذشته به ما آگاهي مي بخشد تا
شرايط زمان را بهتر درک کنيم و گذشته را به آينده پيوند دهيم. و درباره گذشتگان به
درستي قضاوت کنيم. مشکلات، درگيريها، موانع، اشتباه ها، تقصيرها، ناتوانيها،
نارسائيها، توطئه ها و انقلابها را در جاي خود قرار بدهيم و ثمرات آن را ارزيابي
کنيم. تاريخ به ما فرصت مي دهد که ارزشهاي گذشته را باز هم ارزيابي نمائيم.[4]

تحليل گر سياست، تاريخ را به عنوان ابزار بکار مي گيرد
و پايه تحليلش را در پاره اي موارد بر گذشته استوار مي کند. بنابراين مي بايد که
در تاريخ تأمل بسيار نمايد؛ هم از آن رو که بايد به نيکي، گذشته با با معيارهاي
سياسي تحليل کند و هم از آن جهت که آينده را بر آن بنا مي گذارد و گاه به ارائه
تئوري مي پردازد.

پس تاريخ در سياست- بويژه تحليل پديده هاي سياسي- از
جايگاه ويژه اي برخوردار است، از اين باب، گفته اند: تاريخ يگانه آزمايگشاه علوم
سياسي است. و به قول «سانتايانا» فيلسوف اسپانيايي الاصل آمريکايي: «آنهايي که از
گذشته خود بي خبر مي مانند، محکوم به تکرار آن هستند»!

در اين ميان، شناخت تاريخ توران معاصر داراي اهميت فوق
العاده اي است، زيرا با توجه به گستردگي توطئه ها و تهاجمات سياسي، نظامي،
اقتصادي، فرهنگي، از پرماجراترين دوران تاريخ ايران- قبل از انقلاب اسلامي- به
شمار مي رود.

دوران ياد شده را از سال 1789 ميلادي- پيروزي انقلاب
کبير فرانسه- برابر با 1168 هجري شمسي، تا زمان کنوني، تعريف نموده اند، که تقريبا
دربردارنده حکومت يکصد و سي وشش ساله خاندان قاجار و پنجاه و هفت ساله دودمان
پهلوي و تأسيس جمهوري اسلامي است.

معرفت دو قرن گذشته از آن رو ضروري است که:

اولا- گروهها و سازمانهاي داخلي- که پاره اي از
جانشينانشان اکنو نيز داعيه هايي در سر دارند- به درستي شناخته شده و روند
فعاليتهايشان در ترازوي نقد و بررسي سنجيده شود.

ثانيا- از آنجا که اين دوران مصادف با انقلاب کبير
فرانسه و تحولات عظيم اروپا و انقلاب اکتبر 1917 روسيه است، بازتاب اين رويدادها
در ايران قابل مطالعه و تعمق است.

ثالثا- پيدايش «لژفراماسوني» و بعدها «جامع آدميت» و
«لژ بيداري ايرانيان»، در همين دوران بوده است که نقش مهمي در تسلط اجانب بر ايران
داشته اند.

رابعا- دشمنان گذشته اين مرز و بوم به خوبي شناخته شده
و هويّت عريان آنان از پَسِ پرده هاي افسون و تزوير هويدا مي گردد. و معلوم مي شود
که في المثل انگليسي ها و فرانسويان، چسان در جنگ ايران و روس، به کشور ما خيانت
کردند. و در اين راستا مي توان از خيانت و توطئه هاي دشمن و پيروزيها، شکستها و
ضعف نيروهاي خودي، درسهاي فراوان گرفت و در تحليل حوادث مشابه، از آنان بهره جست.

سر فصل عمده موفقيتهاي دوران معاصر را، مي توان در
قالب رويدادهاي ذيل ارائه کرد:

شورش مردمي در ماجراي قتل گريبايدوف روسي، تحريم
تنباکو و بايکوت کمپاني رژي، انقلاب مشروطيت، قيام عشاير جنوب عليه انگليسي ها،
نهضت ميرزا کوچک خان جنگلي در شمال کشور، قيام شيخ محمد خياباني در تبريز، جنبش
کلنل محمدتقي خان پسيان در خطه خراسان، مبارزه شهيد مدرس و علماي بلاد بر ضد
رضاخان، نهضت ملي شدن صنعت نفت، قيام ملي 30 تير 1331، قيام اسلامي 15 خرداد 1342،
19 ديماه 1356 و پيروزي انقلاب اسلامي.

توطئه ها و مصائب و ناکاميهاي دو قرن اخير را نيز مي
توان در طي حوادث ذيل مطالعه نمود:

پذيرش کاپيتولاسيون براي روسها، عهدنامه هاي گلستان و
ترکمن چاي، عهدنامه «فين کنشتاين» بين ناپلئون- امپراتور فرانسه- و پادشاه ايتاليا
و فتحعلي شاه، عهدنامه مفصل بين ايران و انگليس، در زمان فتحعلي شاه- جدا شدن
افغانستان از پيکر ايران، امتياز صيد ماهي در درياي خزر، تشکيل قزاقخانه توسّط
روسها، انعقاد قرار داد دارسي، اعطاي امتياز توتون و تنباکو- مورّخ 1890 ميلادي
برابر با 1267 هجري شمسي- امتياز کشتيراني در کارون امتياز لاتاري به انگلستان- در
زمان ناصرالدين شاه- امتياز حفاري و به يغما بردن آثار باستاني ايران به
فرانسويان- در زمان نصار الدين شاه و ادامه ان در دوره مظفرالدين شاه- تقسيم ايران
به سه منطقه تحت نفوذ روسيه، انگليس و منطقه بي طرف در سال 1907- در زمان محمد علي
شاه- کودتاي سياه 1299 سيد ضياء الدين طباطبايي و رضاخان با نقشه «آيرون سايد»
فرمانده انگليسي- و نورمن- سفير بريتانيا در تهران- ظهور رضاخان و انقراض قاجاريه
با خلع احمد شاه، کشف حجاب و کشتار مسجد جامع گوهرشاد، قراداد ننگين 1919 وثوق
الدوله، کودتاي سرخ حزب عدالت و خيانت احسان الله خان و خالو قربان به نهضت جنگل،
اشغال ايران توسط متّفقين، تشکيل جمهوريهاي خود مختار در «آذربايجان» به قيادت
رسيد جعفر پيشه وري، و در «کردستان» به رياست قاضي محمد، نفوذ آمريکا در ايران،
کودتاي آمريکايي 28 مرداد 1332، تشکيلات ساواک، ماجراي کاپيتولاسيون، کشتار 15
خرداد و تبعيد حضرت امام خميني- قدس سره- فاجعه جمعه سياه، مسجد کرمان و سينما رکس
آبادان.

ادامه دارد

 



[1]– رک: شهيد
مرتضي مطهري، جامعه و تاريخ از مجموعه مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، انتشارات
صدرا، قم ص351- 353.

/

نگاهي به بحران کشمير

نگاهي به بحران کشمير

قسمت دوم

دکتر محمدرضا حافظ نيا

مردم منطقه کشمير که تاريخ پُر فراز و نشيبي را پشت سر
گذاشته اند پس از ورود انگليسي ها به شبه قاره هند و شروع حاکميت سيکها در سال
1819 م و فروش آن به گلاب سينگ دو گروه توسط انگليس در سال 1846 م، دچار زندگي رنج
آور و مشقت باري گرديدند. حکام سيک و دوگره، مردم مسلمان کشمير را به چشم بردگان
مي نگريستند و به خود اجازه رفتارهاي غير انساني با آنان را مي دادند. بهمين دليل
اين دوران را دوران زندگي سياه مردم کشمير گفته اند.

بعد از تجزيه شبه قاره و پيدايش دو کشور هند و پاکستان
که به استقلال سياسي مسلمانان شبه قاره نيز انجاميد متأسفانه تغييري در زندگي و
سرنوشت مردم کشمير ايجاد نشد و حکومت دوگره ها ادامه يافت تا اينکه نهضت مسلمانان
کشمير فرصتي را بري آنان فراهم نمود. ولي وابستگي و ضعف بينش رهبران سياسي آنان
نظير شيخ عبدالله منجر به تداوم سرنوشت رنج آور مردم اين سامان گرديد. زيرا او علي
رغم سوابق بدرفتاري حکام هندي با مسلمانان کشمير، راه نجات آنان را در وعده هاي
رهبران سياسي دولت هند نظير نهرو مي دانست و به توصيه هاي رهبران مسلمانان شبه
قاره توجهي ننمود و علي رغم بارها دستگيري و زندان توسط دولت هند همچنان بر موضع
منفي خود در رابطه با وابستگي جغرافيائي و سياسي منطقه کشمير به کشور هندوستان
اصرار مي ورزيد. اين واقعيت تلخ در تاريخ سياسي معاصر کشمير لطمه سنگيني بر سرنوشت
مردم رنجديده و مسلمان آن منطقه وارد کرد که بحران کنوني و رنج و مظلوميت فعلي
مردم جامو و کشمير را بايد ناشي از اين امر و موضع ناصحيح اينگونه رهبران وابسته و
يا فاقد بينش سياسي و اسلامي دانست. پس از استقلال پاکستان، سرنوشت سياسي منطقه
کشمير در چند ديدگاه منطقه اي گرفتار آمد: الحاق به پاکستان، الحاق به هند و خودمختاري
وابسته به هند يا استقلال سياسي کامل. سياست دولت انگليس و موضع ناصحيح رهبران
سياسي کشمير نظير شيخ عبدالله به تداوم سلطه هند بر اين منطقه کمک نمود مردم
مسلمان منطقه کشمير را تحت سلطه دولت هند نگه داشت. از سوي ديگر موقعيت و ويژگي
هاي جغرافيايي کشمير نسبت به دو کشور هند و پاکستان باعث شکل گيري منازعه بين آنها
گرديد که حتي برخوردهاي سياسي و نظامي را درسالهاي 1948و 1945 و 1971 باعث شد.

سازمان ملل متحد طي دو قطعنامه تعيين سرنوشت کشمير را
به عهده مردم آن قرار داد ولي دولت هندوستان از پذيرش مفاد آن استنکاف نموده و
حاکميت خود را با استفاده از قدرت نظامي بر منطقه جامو و کشمير تداوم داده و مي
دهد و بر مردم محروم آن ستم مي نمايد. تداوم اين وضعيت باعث گرديده است که نوعي
بلاتکليفي در توسعه اقتصادي- اجتماعي و فرهنگي منطقه بروز نمايد که در نتيجه آن
فقر و عقب ماندگي بر آن سايه افکنده است.

ويژگيهاي خاص منطقه بحراني کشمير:

1-تعارض بين دو فرهنگ اسلامي و هندو که اولي در منطقه
غلبه دارد و جلوه سياسي اين دو فرهنگ را مي توان در نهضتهاي اسلامي و مردمي از
سويي و دولت هند از سوي ديگر مشاهده نمود. عدم توازن مزبور بوسيله حضور وسيع نظامي
دولت هند جبران مي شود تا تداوم استعمار و حاکميت آن کشور بر کشمير تضمين شود.

2-تضاد منافع همسايگان مسلح به سلاح اتمي: قبل از
فروپاشي شوروي سابق. منطقه کشمير توسط چهار قدرت هسته اي (شوروي، چين، هند و
پاکستان) محاصره بود و درحال حاضر توسط حداقل سه قدرت هسته اي (چين، هند و
پاکستان) محصاره شده است و هرکي از قدرتهاي مزبور براي خود منافعي را در منطقه
کشمير جستجو نموده و مي نمايد لذا رقابت در راستاي تحصيل منافع ادعايي آنها در
منطقه کشمير به گسترش منازعه و بروز خطر درگيري نظامي کمک مي نمايد. طبيعي است که
چنين درگيري نظامي مي تواند عواقب وحشتناکي را براي جنوب آسيا و کل جهان بهمراه
داشته باشد.

3-منطقه اي بودن بحران: بدين صورت که بر خلاف خيلي از
موقعيتهاي استراتژيک بحران زده که داراي ابعاد بين المللي هستند، بحران کشمير
ابعاد منطقه اي دارد و منازعه عمدتاً بين همسايگان آن مي باشد که صرف نظر از
مزيتهاي ژئوپوليتيک و ژئواستراتژيک، خلأ قدرت سياسي در منطقه کشمير باعث منازعه
بين همسايگان بر سر حوزه نفوذ آن شده است. چرا که اگر استقلال سياسي منطقه کشمير
تأمين شده و نظام سياسي مستقلي همراه با روابط خارجي متوازن با همسايگان در آن
حاکم باشد زمينه رقابت بين آنها کاهش مي يابد. اما در حال حاضر به دليل وجود فرضيه
مشترک بين همسايگان مبني بر بلاصاحب بودن کشمير و اينکه هريک بيشتر در آن نفوذ
داشته باشد بيشتر قادر به تأمين امنيت خود و داشتن برگ برنده بر عليه همسايه رقيب
خود خواهد بود، آنها به خود اجازه توسعه حوزه نفوذشان در منطقه کشمير را مي دهند.

مزيتهاي ژئواستراتژيک و ژئوپليتيک منطقه کشمير:

منطقه عمومي کشمير که بخش عمده گره گاه پامير را تشکيل
مي دهد داراي مزاياي ژئواستراتژيکي و ژئوپليتيکي است که باعث افزايش اهميت
استراتژيکي آن بويژه از ديده همسايگاه شده است.

اين مزايا عبارتند از:

1-    موقعي جغرافيايي: ضمن برخورداري از
وضعيت مساعد طبيعي در مجاورت کشورهاي مختلف که در زمره قدرتهاي درجه 1 و 2 جهاني
هستند قرار گرفته است. هرچند پس از فروپاشي شوروي سابق و آزادسازي افغانستان، يکي
از قدرتهاي جهاني از همسايگي کشمير حذف شد ولي قدرتهاي ديگر همچنان با اين منطقه
همسايه هستند. کشور چين در شرق و شمال با دارا بودن بيشترين مرز مشترک در رتبه اول
و کشور پاکستان در غرب از اين حيث در رتبه دوم قرار داد. کشور هندوستان در جنوب از
حيث طول مرز مشترک رتبه سوم و افغانستان رتبه چهارم را دارد.

2-    ارتفاع: منطقه کشمير بخشي از گره
گاه پامير به عنوان بام جهان را تشکيل مي دهد از اينرو بر مناطق پست پيرامون خود
مسلط مي باشد يعني فلات دکن و هندوستان، شرق فلات ايران و کشور افغانستان جلگه
پنجاب و کشور پاکستان و نيز آسياي مرکزي و کشور تاجيکستان و فلات تبت و منطقه سين
کيانگ در غرب چين در پائين دست منطقه کشمير قرار دارند. لذا اين مناطق از نظر
نظامي از منطقه کشمير احساس خطر نموده و حضور هريک از همسايگان را در آن به عنوان
منبع تهديد کوتاه مدت يا بلند مدت نسبت به خود تلقي مي نمايند. اين مسئله زماني
اهميت خود را نشان مي دهد که شهرها و سکونتگاه هاي بزرگ و حتي پايتختها در مجاورت
آن قرار داشته باشد و پاکستان از اين جهت آسيب پذيري بيشتري دارد زيرا پايتخت و
شهرهاي بزرگ آن در مجاورت اين منطقه قرار دارند. منشأ رقابتهاي چين و هند و نيز
پاکستان و هند بر سر دستيابي به ارتفاعات منطقه و نيز اهميت استراتژيک منطقه
سياچين همين مطلب مي باشد.

3-    موقعيت ارتباطي: منطقه کشمير بويژه
بخش شمالي آن نقش عمده اي را در برقراري ارتباط بين آسياي مرکزي و منطقه تبّت و
چين غربي و سين کيانگ و شرق آسيا دارد. وجود جاده اسفالته راولپندي- گلگيت- کاشغر
اين ارتباط را تسهيل مي نمايد و از اهميت استراتژيک برخوردار است، زيرا ارتفاعات
بلند منطقه پامير و ديواره بلند هيماليا امر ارتباط بين جنوب آسيا و مرکز و شرق آن
را دشوار مي نمايد. اين جاده از مناطق شمالي عبور نموده و در کنترل پاکستان قرار
دارد.

4-    قرار گرفتن در حوضه آبريز سند و
پنجاب: منطقه عمومي کشمير و حاشيه شمالي کشور هندوستان و غرب تبت بر حوضه آبريز
سرچشمه رودخانه هاي پنجگانه سند، جهلم، چناب، راوي و ستلج تطبيق مي کند و تشکيل يک
مجموعه توپوگرافيک واحد را مي دهد که دره ها و مسير رگه هاي آب آن به سوي جلگه
پنجاب جهت گيري و سازماندهي طبيعي شده اند. بنابراين منطقه کشمير براي کشور
پاکستان که حيات خود را مرهون رودخانه هاي پنجاب و سند و جلگه هاي حاصلخيز ناشي از
آن مي داند از اهميت استراتژيک ويژه برخوردار است و کنترل آن از سوي قدرت رقيب
پاکستان مي تواند منبع تهديد جدي براي آن تلقي مي شود.

همانطور که ملاحظه مي شود مزاياي جغرافيائي ياد شده
منطقه عمومي کشمير را از اهمين ژئواستراتژيک برخوردار نموده که کنترل تمام يا بخشي
از آن توسط هريک از قدرتهاي همسايه مي تواند از نظر ديگران تهديد جدّي براي امنيت
ملّي و منافع آنها تلقّي شود. وجود خلأ قدرت و نظام سياسي مستقل در آن نيز رقابت
بين همسايگان را تشديد نموده و به بُحران کشمير جلوه ديگري مي دهد. بنابراين ماهيت
بحران اين منطقه را بايد در چارچوب اهميت ژئواستراتژيک و ژئوپليتيک آن جستجو نمود.

ادامه دارد

 

/

شمال- جنوب بازار بين المللي تكنولوژي- سراب يا واقعيت

مهندس محمد باقريان

شمال- جنوب

بازار بين المللي تكنولوژي- سراب يا واقعيت

اشاره:

در نوبت هاي پيشين با استناد به گزارش توصعه انساني
سال 1992 م برنامه توسعه سازمان ملل متحد تصويري از شكاف فاجعه آميز اقتصادي-
اجتماعي رو به افزايش بين شمال (كشورهاي صنعتي) و جنوب (كشورهاي در حال توسعه) و
تبيين شرايط كه منجر به كاهش مسمتر سهم مشاركت و ميزان دسترسي كشورهاي جنوب به
بازارهاي چهارگانه بين المللي كار- سرمايه- تكنولوژي و كالا و خدمات تجاري مي
گردد، ارائه گرديد.

شرايطي كه كشورهاي در حال توسعه را چنين گرفتار كرده
است بيان كننده اين واقعيت تلخ است كه كشورهاي شمال تحت عنوان توسعه و آباداني
جنوب و در قالب توصيه هاي نهادهاي به اصطلاح بين المللي و در پوشش نيّات به ظاهر
خيرخواهانه سير محصولات خود را به سوي كشورهاي جنوب سرازير مي نمايند و با درهم
ريخيتن الگوهاي مصرف آنان، جامعه اي مصرفي و بي در و دروازه و مفتون دنياي غرب را
شكل مي دهند و كمبود منابع آنان را با انواع و اقسام وام ها و اعتبارات بين المللي
در كوتاه مدت و دوره اي مشخص پُر نمده و سرانجام آنان را در چرخه شوم اسارت بار
قرضه هاي جهاني گرفتار مي نمايند. پيامدهاي اين روند در بازار بين المللي كار به
صورت غارت منابع انساني متخصص كشورهاي جنوب چهره مي نمايد و توان توسعه آنان در
اين مبادله نابرابر رو به نابودي گذاشته و در چرخه شوم ديگري به نام چرخه فقر
انساني يا اضمحلال توان توسعه گرفتار مي آيند.

در اين نوبت به بررسي پديده تكنولوژي و نسبت آن با
شمال و جنوب مي پردازيم تا ضمن روشن شدن ماهيت اين امر مقدمات بررسي بازار
تكنولوژي فراهم گردد.

سراب عاقبت سوز جنوب

براستي شمال به چه مي نازد؟ تمدن غرب به چه مباهات مي
كند؟ سر در پاي چه بت عياري افكنده است؟ هستي خود را از چه مي داند؟ گِرد كدام كعبه
طواف مي كند؟ اين تابو چيست كه غرب چنين مفتون آن است؟ اين درجه به اصطلاح از
پيشرفت و رفاه از كجا مايه گرفته است؟ غرب وحشي را چه وحشي كرده است؟ كدام امتياز؟
كدام منبع قدرت؟ خلاصه كلام ناموس غرب و راز سر به مُهر توانمندي آن چيست؟ قدرتي
كه نيروي نظامي غرب خود را مديون آن مي داند، توان اقتصادي شمال از آن مايه مي
گيرد، سلطه سياسي به اعتبار آن بر گُرده ديگران تحميل مي گردد و بالاخره قدرتي كه
مشأ تمام تفاخر و زورگويي و برتري طلبي غرب گرديده است چيست؟ غربي كه بواسطه اين
قدرت دنيا را به تعظيم و تكريم خويش فرا مي خواند و همه را مفتون و شيفعنه خود مي
خواهد و آنچه را كه خود ساخته و پرداخته است مرجع ضمير تمام توانمندي هاي بشري
قلمداد مي نمايد و آنچنان واله و شيداي آن گرديده كه خود به ستايش آن نشسته است و
ديگران را نيز به پرستش آن دعوت مي نمايد و تمام كوشش خود را در فربهي آن مصرف مي
دارد.

اين توصيفات بُت زمان يا گوساله سامري غرب، يعني
تكنولوژي مي باشد. اين پديده در نار به فراموشي سپردن دين و به جاي آن برگرفتن عقل
و تجربه دنيوي، آنچنان غرب طغيانگر را از خويشتن فطري خويش بيگانه كرده است كه
نداي انا ربكم الاعلي سر داده است و هرآن كس را كه از تبار خود نداند انسانهاي
درجه دو و سه وپايين تر مي شناسد و آقايي و سروري را حق مسلم قوم زورمندان و
مترفين مي داند و انسان غير غربي و هر آنچه در اختيار آنان است ملك خود دانسته و
به انواع حيله ها از آنان در جهت مطامع خود و فزون تر كردن شكاف شمال و جنوب بهره
مي گيرد. سردمداران قدرتهاي استكباري با بوق و كَرنا و اقسام نمايشها و شعبده ها،
صداهاي برآمده از اين گوساله را تقويت نمده و سعي در ارعاب جهان دارند و ملل جنوب
را تحت چنين شرايط و فضائي با دهان باز و حيرت زده به دنبال خود مي كشانند. اين كشورها
در اين يورش عظيم هويت خويش را از دتس مي دهند و دست غرب در غارت منابع خيش در
پوشش توجيهتي نظير سياست درهاي باز، و رقابه به اصطلاح آزاد در بازارهاي جهاني، به
عنوان الزامات توسعه باز مي گرارند و با دعوت هاي اغواگرانه آنان به اميد بهره
گيري از كمكهاي فن آورانه (تكنولوژيك) غرب هر آنچه دارند سودا مي كنند و در طرفة
العيني در بندهاي استثمار و بهره كشي نوين غرب غارتگر درقالب به اصطلاح بازارهاي
بين المللي كار و سرمايه… گرفتار مي آيند. و روز به روز در دام اين چرخه هاي شوم
توش و توان خود را بيشتر از دست مي دهند و شكاف شمال- جنوب عميق تر گشته و چرخهاي
هيولاي توسعه كشورهاي صنعتي بر پشت توده هاي كشورهاي محروم راه صعود به قله هاي
رفاه و توسعه اقتصادي را در مي نوردد. و جه سراب عاقبت سوزي كه گمان بريم غرب
اينچناني در بازار تكنولوژي، راز سر به مُهر يا ناموس وخداوندگار ساخته و پرداخته
خويش را به فروش مي گذارد! و راه توسعه اقتصادي ار براي رنگين پوستان! و
بنيادگراياني كه غرب و شرق را نفي مي كنند، و محروميني كه به ناحق به ثروت هاي
طبيعي تكيه زده اند! و بالاخره مستضعفاني كه فرياد حق طلبانه آنان جز بر هم زدن
نظم موجود به اصطلاح دهكده جهاني خاصيتي ندارد هموار نمايد! و زهي خيال باطل! و
وامصيبتا از ساده انگاري و نشناختن ماهيت استكبار و منطق زور و زر و تزوير آنان!

تكنولوژي براي جنوب يا شمال؟

فن آوري (تكنولوژي) نيز همانند بقيه پديده ها و واژه
هاي جهان معاصر نظير حق و باطل، حقوق بشر، توصعه، عدالت، بازار آزاد، …. نزد غرب
دوگونه معني مي شود: يك تعريف خاص شمال يا كشورهاي توسعه يافته و يك تعريف براي
عرضه به جنوب.

نگرش اول از يك سو تكنولوژي را (دانش كاربردي مُدوّن)
متشكل از چهار مؤلفه: 1- ماشين، ابزار، تجهيزات و يا سخت افزارُ، 2- اسناد و مدارك
و محسبات و يا اطلاعات، 3- مهارت و آموزش يا نيروي انساني ماهر و متخصص، 4- و
سازمان و تشكيلات و تدبير اين امور يا مديريت مي داند كه بدون حضور هريك از اين
چهار گانه ناقص و ابتر است و از سويي ديگر تمامي اين عوامل متكي و نيازمند زير
ساختها و نظامات مادر و بسترهاي رشد مي باشند تا بتوانند به حيات خود ادامه دهند
به عبارت ديگر پديده اي است كه هريك از عناصر آن ريشه عميق در ساختارهاي فرهنگي،
علمي، تربيتي، آموزشي تحقيقاتي و صنعتي و توليدي و خدمات گوناگون رفاهي، اجتماعي و
اطلاع رساني هر كشور و در نهايت سامان اداري و يا توانمندي هاي مديريت دارد و هر
نوع رشد و توسعه فن آورانه (تكنولوژيك) در هر زمينه و رشته اي بايستي با ويژگي هاي
بومي و لحاظ كردن ساختارهاي مذكور صورت پذيرد و صد البته براي دست يابي به
تكنولوژي (فن آوري) بايستي به تمام عناصر آن پرداخت و صرفا سخت افزار و به عبارتي
تنها ماشين و دانش بهره برداري از آن را تكنولوژي نمي دانند. روشن است كه در جامعه
كشورهاي صنعتي نيك اين تعاريف و تقسيم بندي ها رعايت مي گردد و در ميان اين جوامع
مسير رشد و توسعه تكنولوژيك (فن آورانه) جز از طريق پرداختن به تمام جوانب امر و
طيّ يك مسير تكاملي كه فرصت هضم و جذب پديده هاي نو را به ساختارهاي موجود مي دهد
حاصل نمي گردد و به لحاظ اهميت امر به دقت فرآيندهاي مربوطه نظارت مي گردد. آنها
بر ورود و خروج نيروي انساني به داخل جوامع خود نظارت تام و تمام دارند و سره از
ناسره را باز مي شناسند و با وسواس نيازمنديهاي خود را جستجو و جدا مي نمايند. هر
ماشيني، ابزار و تجهيزاتي را اجازه ورود و خروج نمي دهند. اسناد و مدارك و محاسبات
و دانش چرائي هر تكنولوژي را طلب مي كنند و در مبادلات مدّ نظر دارند. آ»ها به
خوبي مي دانند كه ماشين، انسان ماهر و اسناد و مدارك هم به تنهايي كفايت نمي كند
ودانش مديريت را در كنار آن الزامي مي دانند. آنها از پذيرش تكنولوژي غير مأنوس با
شرايط كشورشان ابا دارند و اگر نياز داشته باشند با دقت آن را خودماني و بومي مي
كنند و تمام مقتضيات پذيرش و آشنائي با آن را فراهم مي كنند تا به خوبي جذب گردد.
آنها چون اين پديده را مايه بقاء و حيات و توسعه ملي خود مي دانند در تقويت آن در
ميان كشورهاي خود مي كوشند.

البته براي جنوبي ها جور ديگري معني مي كنند و رابطه
خود را در اين سوي بازار به گونه اي وارونه تنظيم و همواره چيزي، پس مانده اي،
موجود ابتر و ناقصي براي عرضه در چنته خود آماده دارند. آنها با كالاهاي رنگارنگ
تكنولوژيك (فن آورانه) و سرمايه اي، چشم و دل جنوب را مي ربايند و با جار و جنجال
وعده انتقال تكنولوژي و توسعه اقتصادي را مي دهند. و البته در اينجا ديگر تكنولوژي
آن تعريفي كه براي خويش قائل بودند، ندارد. بلكه تكنولوژي يعني كالاها و ماشين
آلات غربي كه فروش و به اصطلاح انتقال آن! با كيف هاي پر از بروشورهاي و كاتالوگ
هاي رنگارنگ تبليغ مي گردد. مديران بُهت زده جنوب را به كشورهاي خود مي كشانند،
كارخانجات را نشان مي دهند، همه جا پُر از كالا، ماشين هاي قدرتمند گوناگون است،
آنها با كسي از چگونگي رسيدن به اين توانمندي ها سخني نمي گويند. از تشكيلات، نظم
و ترتيبات تحقيقات و پژوهشي خود و شيوه توسعه و تكامل محصولات بسيار كم سخن گفته و
بلكه هيچ اسمي نمي برند. آنها اصولا اجازه پرسيدن در مورد دانش چرائي يا به عبارتي
چرا اين ابزار، چرا اين نوع ماشين، چرا اين راه حل و چگونگي طراحي و محاسبات را
نمي دهند و نهايتاً اين اسناد و مداركي كه ارائه مي نمايند مربوط به دانش بهره
برداري و کار کردن با ماشين و ابزار است و بس. اگر تربيت نيروي انساني مطرح است
براي اين امور است. اگر اصراري بيشتر باشد تشکيلات و مديريت بهره برداري را ارائه
مي نمايند. آنها خوب مي دانند که اين مختصر تنها لايه نازکي از نيازمندي مشتري
جنوبي است. تکنولوژي در اين تعريف يعني چگونگي بکارگيري ماشين و يا به تعريف رايج
آنان دانش چگونگي (know- how) يا دانش بهره برداري است و نه دانش چرايي (know- why) و يا دانش خلق و توصعه و چون و چرا کردن، دانش پژوهش و تحقيق،
دانش راه حل ها را جستجو و جدا کردن که اين دومي صد البته رنج و مرارت دارد، زمان
مي خواهد، حوصله بايستي به خرج داد و ريشه در نظام هاي مختلف آموزشي، علمي، فنّي،
تربيتي، تحقيقاتي،… دارد و اگر قرار باشد اين گونه شروع شود ديگر سيل بينان کن
کالاهاي غربي را چگونه بخورد اين کشورها بدهند و چگونه به اسم انتقال تکنولوژي
ميوه و اخيرا حتي تفاله هاي نظام صنعتي خود را در اين بازارها به فروش رسانند و
چگونه از سازگاري ساختارهاي بومي هر کشوري در اين اوضاع و اجوال مي توان سخن گفت و
بحث هاي تحقيق و توسعه، جذب و اشاعه خورند هرکشوري را مطرح کرد. آنها به خوبي
واقفند که فراهم سازي بستر رشد و توسعه تکنولوژيک همان شرايط و مقتضياتي را مي
طلبد که براي خويش قائل هستند و صد البته اين راز سر به مهر غرب است و چه باک که
تحت عنوان انتقال تکنولوژي تا جائي که ظرفيتهاي قابل چپاول ملت هاي جنوب اجازه مي
دهد محصولات رنگارنگ و کارخانجات گوناگون بدون ريشه به سوي کشورهاي جنوب سرازير
گردد و مانند بمبي تام ساز و کارهاي بومي، توانمنديها و مهارتها، فرهنگ، مدريريت و
ديگر ساختارهاي زير اين فشار سنگين دبون اينکه اجازه هضم و جذب داده شود تخريب و
نابود گردانند و تحت عنوان رشدو توسعه ملي هرآنچه که نبايد به اين ملت ها تحميل
گردد. در چنين شرايطي چند گشور معدود که در بست سر در پي غرب گذاشته اند را نيز با
الگوهاي خود مجهز گردانيده و همه چا هب ملت ها آنها را نشان مي دهند که اگر قصد
رسيدن به غرب را داريد بايستي چنان کنيد که انيها کردند و همه چيز ما را اعم از
کفور جهت و فرهنگ و خلاصه همه چيز غرب را با هم پذيرفتد و البته مي دانيم حتي اين
وعده هم فريبي بيش نيست. و امروزه ديگر جهان نيک مي داند که اگر غرب قصد رشد و
توسعه عادلانه جنوب را داشت نمي بايست ظرف سه دهه گذشته شکاف يک پنجم ثروتمندترين
مردم جهان (کشورهاي صنعتي) با يک پنجم فقيرترين مردم جهان از 30 برابر به 60 برابر
رسد و در آن صورت اگر قرار باشد بازارها و روابط عادلانه اي برقرار گردد، چنين
چپاول و غارتي ممکن نبود و فربهي شما از کدام بازارهاي باصطلاح آزاد و از محل
استثمار کدام منبع انساني امده و از محل تاراج کدام منابع اوليه مي توانست تأمين
گردد. امرورزه مشاهده مي کنيد که از هر گوشه اي از اين جهان طاغوت زده چنانچه صداي
ملتي برخيزد که دم از استقلال و تکيه بر خود و توانمندي هاي ملي مي زند و جوياي
روابطي عادلانه در اين بازارهاست ناگهان تمام بوق هاي استکباري آنها را هو مي کنند
و تا او را به عناوين گوناگون متهم نکنند و از پا نيافکنند از کوشش خود دست برنمي
دارند و اين جنجال وقتي به اوج خود مي رسد که مدعي قصد افشاکردن چهره کريه غرب
وحشي را داشته باشد و تفکرو فلسفه و فرهنگ غرب سلطه جو را به زير سؤال کشد و به
مفاهيم رايج تحميلي فقر، غني، حق و باطل، عدالت و برابري، حقوق بشر، بازار مبادله،
توسعه، … و تمام نهادهاي بين المللي خود ساخته و پرداخته آنها و در يک کلام نظام
سلطه استکبار بتازد. شکسته شدن اين حريم ها همان و بيداري ملت ها، ويراني کاخ هاي
ستم، فروريختن تابوي تکنولوژي غرب و پائين کشيده شدن علم طغيان انسان غربي و
برافراشته شدن پرچم احياء ارزشهاي الهي و رجوع به فطرت بشري و تسليم انسان در
پيشگاه حق و ابزاري شدن تکنولوژي در خدمت اين مقاصد الهي همان و اين صورتي ديگر از
جنگ هميشه حق و باطل است که در جهان معاصر چنين چهره نموده است.

توسعه فن آورانه (تکنولوژيک)، چرا؟ و چگونه؟

پاسخ به اين پرسش اساسي که توسعه تکنولوژيک را براي چه
مي خواهيم و در خدمت کدام اهداف و بر پايه چه بينش و تفکري سر در پي تحصيل آن مي
گذاريم به بسياري از ابهامات روشني مي بخشد و البته بسياري از کارهاي امروزي ملل
در حال توسعه را نيز به زير سؤال کوبنده و بيدار کننده مي کشد. آيا تحصيل اين
توانمندي از هر راهي ممکن است و يا يک راه روشن و مستقيم دارد؟ آيا مقتضيات دسترسي
و پا گذاشتن در اين راه را از بيرون بايستي جستجو کرد و يا از درون؟ آيا توسعه
تکنولوژيک هدف است يا وسيله؟ نسبت توسعه تکنولوژيک با توسعه اقتصادي چيست؟ در
توسعه اجتماعي چه نقشي دارد؟ با فرهنگ چه مي کند؟ اين نوع توسعه چه جور انساني مي خواهد؟،
آيا يک توسعه تکنولوژيک نسبتي با ارزش ها و اعتقادات دارد؟ آيا از دست اوردهاي
ديگر جوامع مي تواند چيزي بگيرد؟ اين گرفتن چگونه اتفاق مي افتد؟ چه چيزهايي را وا
مي نهد و پس مي زند، آنچه مي گيرد آيا در ميان هرآنچه داريم بدو زحمتي، تغييري،
همسازي و تأثير و تأثري جا باز مي کند يا جائي به او مي دهند؟ و يا بر سر آنچه
داريم مي نشيند و آن را لِه مي کند. و خلاصه اگر از بيرون هم برگرفتني است چگونه
در درون برنشاندني است؟ آيا با اين شکاف شمال- جنوب به شيوه مورد توصيه آنها بايد
آن را توسعه داد يا راه ديگري در پيش داريم؟ آيا اگر سر خود در پيش گيريم بدون
همکاري شمال اين امر ممکن است، شرايط اين همکاري چيست؟ ما تنها نيازمنديم يا يک
طرف معامله، اين مبادله يا چه سرعتي مناسب است؟ و اين تناسب با چه ساز و کارها،
شرايط و احوالي بايستي برقرار شود؟ متناسب با مطامع شمال؟ متناسب با مصلحت جنوب؟ و
يا نقطه اي در اين ميان؟ و نهايتاً از آنچه به سر امروز دنيا آمده مي توان درسي
گرفت، از تجربه چند دهه گذشته چگونه عبرت گيريم و بالاخره براي راه در پيش چه
تدبيري بيانديشيم؟، اگر به آن دست يافتيم هرآنچه توانستيم بکنيم؟ و با ديگران
فرودست چه بايستي کرد؟ چگونگي پاسخ به اين سؤالات و ده ها سؤال از اين دست را در
نوبتي ديگر بدان مي پردازيم انشاء الله.

ادامه دارد

 

/

انتظار مردم از روحانيت

ارزشهاي اسلام و انقلاب را پاسداري كنيم

حجة الاسلام والمسلمين محمد تقي رهبر

انتظار مردم از روحانيت

ثلمه جبران ناپذير ارتحال مرجع و فقيه اهلبيت عليهم
السلام،حضرت آيت الله العظمي گلپايگاني- قدس سره- كه به حق يكي از استوانه هاي
نارد فقاهت و مجسمه علم و فضيلت و آگاهي و تقوي بودند و بزرگداشت آن فقيه جليل
القدر، از سوي امت مسلمان و پيروان مكتب اهل بيت عصمت عليهم السلام در داخل و
خارج، بار ديگر پيوند ناگسستني مردم با ايمان و امت فداكارمان را به نمايش گذاشت و
دست ردي بود بر سينه كساني كه مي پنداشتند تبليغات شوم اجانب و شايعه پراكني هاي
دشمنان انقلاب اسلامي و در كنار آن مشكلات و نابسمانيهاي موجود مي تواند در اعتقاد
و علاقه ديرين امت نسبت به رهبران دين، سستي ايجاد كند و زير پاي انقلاب را خالي
نمايد و به توطئه گران مجال شيطنت و نيرنگ بدهد.

قبل از اين ضايعه اسفناك، رستاخيز عظيم امت بزرگ اسلام
را در رحلت حضرت امام خيمني- قدس الله نفسه- بنيانگذار جمهوري اسلامي و احياء
كننده اسلام ناب محمدي (ص) ديديم و حافظه تاريخ هرگز از ياد نخواهد برد كه تشييع
يازده ميليوني آن حضرت پشت شرق و غرب را لرزانده وحيت رسانه هاي بيگانه در آن تاريخ
اعتراف كردند كه تشييع جنازه رهبر فقيد انقلاب اسلامي، به بزرگترين تظاهرات تاريخ
تبديل شد و اينها مُشتي پولادين است بر دهان استكبار و مزدورانش و خناسان وشايعه
سازاني كه مي كوشند پايگاه روحانيت را در دلها تضعيف كنند با تصور اينكه سلطه مجدد
جنايتكاران جهاني را به اين مرزو وبوم عودت دهند و مردم را با مقدسات ديني شان
بيگانه سازند.

حال با اغتنام فرصت از اين مناسبت به تذكر چند مطلب
بپردازيم:

1-پايگاه روحانيت

پايگاه افتخار آميز روحانيت شيعه در دلهاي مردم مؤمن و
پيروان اهلبيت عليهم السلام مسئله امروز و ديروز نيست. حقيقتي است تاريخي كه در
چهارده قرن مظلوميت طلايه داران مكتب انقلابي تشيع ريشه دارد و وجدانهاي پاك امت
حق جوي اسلام و ياران و پيروان خاندان عصمت و طهارت علي رغم شكنجه ها و زندان ها و
چوبه هاي دار كه مسندنشينان خلافت جور در كسوت زمامداراي اسلام! براي آزاد مردان
تدارك ديده بودند از ديرباز دريافته اند كه حق و حقيقت را مي بايست در آستانه
مبارك اهل ولايت بجوئيد و از خانه هاي غبار ديده و گرد غربت گرفته محكومان جهل و
جور، همت طلبند و چشمه زلال ايمان و انسايت را در مكتب كساني بجويند كه رعد و برق
تاج و تخت و زر و زور و شمشير تزوير مجال نمي داد، حتي يك مسئله فقهي را بي دغدغه
براي مردم تبيين كنند وزبانهاي پيروانشان به جرم حق طلبي و حق گوئي از حلقوم بيرون
مي كشيدند و يا زنده بگورشان مي ساختند كه نمونه هايش ابي ذرها و ميثم ها و حجربن
عدي ها و ابن سكيت ها بودند كه قدم جاي قدم رهبران خود نهاده و غربت و تبعيد و
چوبه دار و شكنجه و زندان را پذيرا شدند تا به اثبات رسانند كه تشيع سرخ و اسلام
ناب چشمه زلالي است كه هرگز با بدعت آلوده نمي شود و به سازش و تسليم تن نمي دهد و
براي فروختن دين و خريدن دنيا هرگز چانه نمي زند و مرگ سرخ را بِه از زندگي ننگين
مي داند… و اين فلسفه اي است كه بايد تا ظهور مهدي صاحب الزمان- عجل الله تعالي
فرجه- ثابت و پايدار باشد.

باري، اين حقانيت توأم با مظلوميت بوده كه دلهاي
آزادگان را به خود جذب كرده و جان هاي پاكيزه دلان را در چوگان ارادت خود كشيده و
پايگه رهبري شيعه را در طول چهارده قرن اسلام تحكيم بخشيده و وارثان فقاهت اهلبيت
و احياگران عاشورا و ستم ستيزان تشيع علوي را حيثيت و آبروي تاريخي داده است واين
پايگاه و جايگاه، ارزان به دست نيامده، كه چهارده قرن علم و جهاد و ايثار و تقواي
محدّثان و فقيهان و شهيدان وزاهدان را پشت سر خود دارد و نبايد آن را ارزان فروخت
كه دست آوردن آن محال است.

2-روحانيت از ديدگاه مردم

چيزي كه مردم مسلمان در طول قرن ها در حافظه تاريخ خود
از روحانيت شيعه سراغ دارند و خود عملا شاهد آن بوده اند و جز آن را انتظار ندارند
عبارتست از: اخلاص، وارستگي، زهد، تعبد و تقوي و انسان دوستي و اعراض از دنيا و بي
توجهي به قدرت و مكنت و ثروت هاي غرور انگيز كه انسانها را در كام خود فرو برده
است. روحانيت از ديدگاه مردم، آن قشر تلاشگري است كه عشق و آرمان خود را در تحصيل
و تعليم و روشنگري و تحقيق و پاسداري از مرزهاي علم وفقهاهت واخلاق و فضيلت يافته
و با برخورداري از لذت وزيبايي فضايل صوري (اين الملوك و اين ابناء الملوك) مي
سروده است. روحانيت از ديدگاه مردم آن قشر دلسوزي است كه به سادگي زيست كرده و در
غم و شادي؛ در كنار مردم قرار داشته و دست نوازش براي مستمندان و آرامش روح براي
تهي دستان و تازيانه بيداري در چهره بيدادگران و رفاه طلبان و مسرفان بوده است
هرگز بر خوان ناكسان پاي ننهاده و خون جگر خورده و در دل شب اشك بر سجاده ريخته
وبا مرگ خود، خون شهيدان را پاسداري كرده است و اين است رسالت تاريخي اش.

روحانيت همان مصدر قدرتي است كه طي قرن ها خانه اش
قبله حوائج و قلمش حلال مشكلات و فصل كننده خصومات بوده و در حالي كه مردم زجر
كشيده، دستگاه هاي حاكم و محاكم قضائي شان را غير رسمي و غير قانوني مي دانسته، به
«لا» و «نعم» و «نه» و «آري» روحانيت سر تسليم فرود آورده و اسناد تنظيم شده با
قلم و قلمدان آنان را بيش از هر سند ديگر باور داشته و مشروعيت آن را با صميم قلب
پذيرفته، و بالأخره از ولادت تا مرگ به عالمان و فقيهان احساس نياز مي كرده و آنها
را امين مال و ناموس خود مي دانسته است.

روحاين است كه با يك فتواي شرعي توانسته قرارداهاي
نامشروع بين المللي را در عصر حاكميت سلاطين جور به بن بست كشاند و حتّي در دربار
شاهان، قليان هاي تنباكو را بر سنگ زند و نشان دهد كه حكم فقيه از حكم شاهانه با
نفوذتر است. و همانگونه كه ديگران نيز گفته اند:

درحاليكه قرادادهاي استعماري به وسيله روشنفكران و غرب
زدگان امضاء شد، روحانيت هرگز زير اين قرار دادهاي ننگين را امضاء ننموده است… .

به طور خلاصه، رياست ديني شيعه با اين ويژگي و با
خاستگاه مردمي از روحانيت چهره اي محبوب و مقبول ساخته كه در نشيب و فراز حوادث
گرد و غبار بر آن ننشيند و خللي در بنيانش رخنه نمي كند…

3-انتظار از روحانيت

مردم ما انتظار دارند اين سره و سنت سلف صالح، همواره
در چهره روحانيت بدرخشد و اين پايگاه و جايگاه همواره مصون بماند و تحولات زمان و
آزمايش ها و مسئوليت ها نتواند آن را كم رنگ كند كه البته نخواهد كرد مقام شامخ
فقهاي عظام و علماي ذوي العزّ و الاحترام بالاتر از اين است كه رنگ پذيرد و
نگارنده نيز هرگز به ساحت قدس اين حريم مقدس در اين تذكرات نظر ندارد، چرا كه خود
را ريزه خوار اين سفره و جرعه نوش اين چشمه فياض مي داند، با ايمان و اعتقاد به
اينكه روح بزرگ ومقام شامخ طلايه داران فقه و فضيلت برتر و بالاتر از آن است كه
زخارف دنياي پست بتواند در آن خللي وارد آورد.

و اما دراينجا از تذكر دو نكته ناگزير است:

الف- سخني داريم با برادران روحاني كه مسئوليت ها را
در اين زمان پذيرفته و در سنگر خدمت اند كه اين سخن حضرت امام را به ياد داريم كه
مي فرمود:

«هيچ چيزي به زشتي دنياگرائي روحانيت نيست»، اين سخن
ترجمه اي است از اين حديث كه:

«اذا رأيتم العالم محبا لدنياه فاتهموه علي دينكم…».

-هرگاه ديديد عالمي را كه فريفته دنياست او را نسبت به
دينتان متهم كنيد و بدو اعتماد نكنيد، زيرا او به جاي حمايت از دين به حراست از
دنياي خود سرگرم است…

خدا نكند عالمي به جاي اينكه به درد و رنج مردم گرفتار
فكر كند، اسير تجمل و آب و لعاب زندگي و لذت و رفاه و عشق به مسكن و مركب هاي مدرن
فوق شأن خود شود كه با اين عمل تمام گفتارها وشعارهاي خود را نقش بر آب كرده و
اعتماد مردم را دستخوش ترديد نموده و از همه بالاتر اسلام و حاكميت اسلام را زير
سؤال برده است. آقايان روحاني درهر مسئوليت و منزلت كه هستند مراقب باشند خود يا
فرزاندان و يا حواشي و اطرافيانشان در چنبر ماديت و زر اندوزي و تجمل گرايي نيفتند
و بدانند كوچكترين حركت آنها زير ذره بين افكار و انديشه هاست و دشمنان اسلام از
كاهي، كوهي مي سازند وبه هر بهانه اي بر ارزشها مي تازند و پايگاه عالمان دين را
مورد هجوم قرار مي دهند و آبروي هزارساله روحانيت را مي برند، بدون آنكه بدين نكته
توجه شود كه اگر در ميان هزاران تن روحاني وارسته، معدود و انگشت شماري از «زي
طلبگي» خارج شده آن را نبايد به حساب قشري رياضت كش و از دنيا بگرشته و فداكار و
مخلص گذاشت كه در اين روزگار پشت پا به همه چيز زده و نوكري دين و خادمي اسلام و
مسلمين را پذيرا شده اند ودر خلوت به روي بسته و به خداي خود دل بسته اند.

به راستي در اين شرائط حساس كه لبه تيز حلمه دشمن
متوجه اين دژ استوار يعني روحانيت اسلام است، حركت در صراط مستقيم دين و ولايت و
بهانه به دست دشمنان ندادن و علامت سؤال در انديشه دوستان ايجاد نكردن، كاري است
دشوار و جهاد و پيكار با نفس مي طلبد… .

امروز، روزي است كه يك روحاني بايد حتي از بسياري از
امور مباح، براي مصلحت دين و نظام بپرهيزد، از تجمل در مسكن و وسيله سواري گرفته
تا سفرها و سفره ها و آداب سلوك و معاشرت و از گم شدن در مقام و عنوان هاي پوچ و
گذرا و خروج از زي طلبگي بر حذر باشد آنسان كه امام بزرگوار زيست و شايسته هر
پيشواي ديني وطلبه روحاني است. در اين خصوص امام راحل- قدس سره- از موضع يك پدر
روحاني و ولي امر، آنچه گفتني بود به كرات با روحانيون گفتند كه آن ‌نصايح پدرانه
وپيامبرانه همواره بايد آويزه گوش و الگوي عمل براي فردفرد ما باشد.

ب- مطلب ديگر كه از تذكر پيشين مهم تر است، در خصوص
عملكرد كاگزاران غير روحاني است در نظام. در اينجا به صراحت بايد گفت: برخي
عملكردها در شأن يك نظام اسلامي نيست و متأسفانه هر آنچه در مسائل اجتماعي مي گذرد
و هر سياستي كه اِعمال مي شود از سوي هركس و به وسيله هر نهاد- چه بخواهيم يا
نخواهيم- به حساب روحانيت و در نتيجه اسلام گذاشته مي شود، چرا كه حكومت، حكومت
اسلامي و روحاني است. بنابراين نمي توان از وبال و تبعات آن درامان ماند و مسئوليت
آن را گردن ننهاد. آنچه امروزدر شهرداري ها و دارئي ها مي گذدر و ناله و شكوه هايي
كه از سوي خاص و عام در اين رابطه بلند است به حساب روحانيت گذاشته مي شود و مردم
به جاي اينكه مثلا شهردار را زير سؤال ببرند، مقام مافوقش را به ويژه اگر روحاني
باشد، مسئول مي شناسند و محاكمه مي كنند!

دكور سازي و تجمّل گرايي در ادارات، بروكراسي، فساد
اداري، رشوه خواري، پارتي و رابطه به صورت عقده هاي رواني سرباز مي كند و جراحت آن
متوجه روحانيت مي شود. آنچه در سياسيتهاي اقتصادي به وسيله دست اندر كاران اقتصاد
و پول و ارز جريان دارد و در نتيجه تورم و گراني فزاينده ساعت به ساعت و مشكلات از
اين قبيل كه بيش از حد طبيعي را باعث مي شود و عوامل خارجي نيز آن را تشديد مي كند
و حاصل نداشتن برنامه درست و شايد درپاره اي موارد علل ديگر است، تبعات آن متوجه
روحانيت ميشود، آنچه در فضاي هنر و سينما و جشنواره ها و صدا و سيما جريان دارد كه
مواريد از آن لااقل از نظر بسياري از متدينين و صاحب نظران خالي از اشكال نيست، به
حساب روحانيت و تساهل در حفظ حدود الهي مي شود. سوء استفاده هاي تجاري و خودكامگي
برخي كسبه و نبودن هيچ كنترل و ضابطه اي در نرخ گذاري ها، كه رائج شده، هرچند به
ضعف مديريت اقتصادي پيوند خورد، اما متأسفانه روحانيت را زير سؤال مي برد…

شايد هم مسئله طبيعي باشد، به نامه ها و خطبه هاي امير
المؤمنين (ع) بنگريد و ببينيد با كارگزاران خود چگونه صحبت مي كند، در نامه به
عثمان بن حنيف مي نويسد:

«هيهات كه من سر بر بالش بگذارم و خواب راحت بروم در
حالي كه در حجاز يا يمامه مستمندي باشد كه شب را با گرسنگي به سر برد…».

در يكي از خطبه هايي كه درآغاز خلافت خود ايراد
فرمودند يادآور شدند كه بترسيد از خدا وتقوي پيشه كنيد كه شما مسئوليد، حتي از
آبادي ها و چهارپايان، يعني آنچه در قلمرو نفوذ شما در زمين مي گذرد مسئوليتش
متوجه شماست.

ما بايد واقعيات را صادقانه به حكم «والنصيحة لائمة
المسلمين…» بگوييم و از تعارف و مجامله و مسامحه برحذر باشيم كه اين خيانت است.
علي (ع) در اوج قدرت به ياران خود فرمود: از گفتن حق و مشورت در عدل دريغ نكنيد.

«فلا تكفوا عن مقالة بحث او مشورة بعدل».

اعتقاد ما بر اين است كه هرچند در صداقت و امانت و
دلسوزي روحانيون معظم كه مصدر امورند شك و ترديد نيست، اما روند امور به ويژه در
مسائل اقتصادي و بي توجهي برنامه ريزان اقتصاد به موضوع «اهم و مهم» و گرايش هاي
تجملي و داير كردن بازار مصرف براي شرق و غرب و اخيرا كالاهاي آمريكايي، و رفتن
زير بار وام هاي سنگين، و حاكم شدن فرهنگ تجمل در دستگاه هاي دولتي، و سمينارهاي
زنجيره اي نه چندان ضروري (مانند سمينار بين المللي مسكن كه در اصفهان قرار است
تشكيل شود)، و بار كمرشكن ارزي آن قابل اغماض نيست (و شرح آن را به مجالي ديگر
موكول مي كنيم) و حركت نامرئي است به سوي وابستگي، عواقب نامطلوبي را به بار مي
آورد.

شايسته است عقلاي قوم دركارها تجديد نظركنند و مراقب
باشند تجربه اسلام را ناموفق جلوه ندهند، زيرا همانگونه كه مي دانيم حركتهاي
انحرافي يكباره اتفاق مي افتد و يك ميليمتر انحراف در زاويه كوچك سر از كيلومترها
در شعاع بعدي بيرون مي آورد.

سخن براي گفتن در اين جا بسيار است كه ازصفحات مقاله
مي گذرد و فعلا بدين قدر بسنده مي كنيم.

از خداوند مي خواهيم ما را در حسن عمل و غلبه بر نفس
هادي و ناصر باشد.

 

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها

راز طول عمر

سي درصد مردم قره باغ آذربايجان،
بيشتر از صد سال دارند که 97 در صد صدساله هاي اين سرزمين را زنها تشکيل مي
دهند.آنها راز طول عمر را در اين چند دستور مي دانند:

1-عدم اعتياد به دخانيات.

2-هميشه کار کردن و از کار خسته
نشدن.

3-زود خوابيدن و سحرخيز بودن.

4-نيمي از سال را هواي آزاد
خوابيدن.

5-نوشيدن شير.

6-زود ازدواج کردن.

درهاي بهشت

اميرالمؤمنين علي (ع) فرمود:

بهشت را هشت در است که از يک درش،
پيغمبران و صديقان داخل مي شوند. و از در ديگر، شهيدان و صالحان، وارد مي شوند. و
از پنج درش شيعيان و دوستان ما داخل مي شوند و من همچنان بر پل صراط ايستاده ام و
درخواست مي کنم و مي گويم:

پروردگارا، شيعه من و ياران من و
هرکه در دنيا مرا به ولايت پذيرفته است، سالم بدار که ناگاه آوازي از مرکز عرش مي
رسد که درخواست تو، به اجابت رسيد و شفاعتت درباره شيعيانت پذيرفته شد و از شيعيان
من کسي که ولايت مرا پذيرفته و مرا ياري نموده و با دشمنان من نبرد کرده است چه در
رفتار و چه در گفتار، هريک از آنان درباره هفتاد هزار نفر از همسايگان و خويشان
خويش شفاعت مي کند، و از يک در ساير مسلماناني که شهادت بر يگانگي خداوند يکتا
بدهند و در دلشان ذرّه اي از دشمني ما خاندان پيامبر نباشد، داخل مي شوند.

دعوت کَرَم

در بغداد، جواني از پدرش مال
بسياري به ارث برد. جمعي از رندان اطراف او را گرفته، در اندک زماني او را به خاک
سياه نشاندند. روزي از کمال دلتنگي و پريشاني به کنار نهر دجله رفت. چون به لب
دجله رسيد، کشتي باني او را صدا کرد و به خيال اينکه قصد مسافرت دارد پرسيد: قصد
مسافرت کجا را داري؟

جوان گفت: نمي دانم! آواره و
سرگردانم!

ناخدا دلش به حال او سوخت، او را
در کشتي خود سوار کرد و در سر راه به شهري ديگر پياده کرد. جوان سرگردان، به مسجدي
پناه برد. ديد جمعي نشسته اند. او هم در ميان آنان بنشست. معلوم شد که قاضي شهر و
عده اي از شخصيتها و محترمين شهر گردهم آمده اند.

در اين بين خادمي آمد و گفت: خليفه
شما را طلبيده است. آنها برخاستند؛ آن جوان با آنها به راه افتاد و همگي به دربار
خليفه رفتند. و چون به عمارت دربار رسيدند در مجلسي که قبلاً معين شده بود،
نشستند.

از جانب خليفه شخصي آمد و گفت:
فلان دختر را به فلان اميرزاده عقد ببنديد. پس از اجراي عقد، مجمعه اي آوردند که
در آن ده طرف بود و در هر ظرفي هزار دينار طلا، در پيش هريک از قضات و شاهدان عقد،
ظرفي پر از طلا گذاشتند.

چون تعداد نفرات با آن جوان به
يازده نفر مي رسيد، يک ظرف طلا کم آمد.

خليفه گفت: من گفته بودم ده نفر را
خبر کنيد، چرا يازده نفرند؟ سپس رو به جوان کرده گفت: از قرار معلوم تو خوانده
آمده اي؟

جوان گفت: اينها را خَدَم شما دعوت
کرده اند و مرا کَرَم شما.

مؤمن و زنبور عسل

يکي از عالمان، زنبور عسل را با
مؤمن در چهار چيز شبيه دانسته است:

1-   
زنبور از کثافت ها و آلودگيها
بيزاري مي جويند چنانکه مؤمن نيز از گناهان و آلودگيهاي جسمي و روحي بدور است.

2-   
تمام پرندگان و حشرات، شب هنگام به
استراحت مي پردازند جز زنبور که شبها بيش از روزها به کار و تلاش مي پردازد. و
همچنين مردم شبها به بستر غفلت و استراحت مي آرمند ولي مؤمن در دل شب از بستر
استراحت مي جنبد و در محراب عبادت قرار مي گيرد و با خدايش راز و نياز مي کند.

3-   
زنبور هرگز هواپرست نيست بلکه
دقيقاً پيرو رهبر و اميرش است و همچنين انسان مؤمن به هواي خويش عمل نمي کند بلکه
از ائمه مؤمنين و رهبران دين، کاملاً اطاعت و پيروي مي نمايد.

4-   
زنبور نمي تواند کارش را انجام دهد
جز در خلوت و پس از بسته شدن در و همچنين مؤمن شيريني اطاعت را نمي تواند درک کند
جز در خلوت و در جائي که فقط خداي عز وجل او را مي بيند.

کي دروغگوتر است؟

يک سرباز ايتاليايي زمان جنگ نامه
اي به فرمانده خود نوشت و به شرح ذيل درخواست مرخصي کرد:

کاپيتان! عيال و اولاد من همه
نگران و چشم به راه من هستند. اطمينان دارم بي نهايت به وجود من احتياج دارند چون
در تنگدستي به سر مي برند. براي اينکه از گرسنگي تلف نشوند و من بتوانم با تهيه
پول کمي، به وضع آنان برسم، يکهفته مرخصي مي خواهم.

فرمانده وقتي نامه درخواست را
خواند گفت: يک هفته صبر کن!

پس از يک هفته سرباز مجدداً خدمت
کاپيتان رسيد و تقاضاي خود را دوباره تکرار کرد. کاپيتان گفت: تو يک سرباز
دروغگويي هستي چون من در اين مدت يک نفر را فرستادم در اطراف خانواده تو تحقيق
کنند، معلوم شد که زن و بچه هايت بسيار در رفاه و از وضع خويش راضي هستند. به اين
ترتيب ثابت شد که تو يک مرد دروغگويي هستي.

سرباز شروع به خنديدن کرد و گفت:
من دروغي سر هم کردم تا به اين وسيله يک هفته مرخصي رفته باشم چون اصلا زن و بچه
ندارم ولي شما… حالا خودتان بفرمائيد کاپيتان من دروغگوترم يا شما؟!

چرا غمگين نيستي؟

افلاطون را گفتند: چگونه است که
هرگز غمگين نباشي؟

گفت: دل در چيزي نبردم که اگر از
دست من بشود (برود) از پاي درآيم.

گفتند: شرح اين سخن با ما بازگوي.

گفت: وقتي ملک روم با بازرگاني،
جامي ياقوت تحفه آورد که بهاي آن خزانه اي بزرگ بود. ملک روم از حکيمان پرسيد که
شما مثل اين جام ديده ايد؟ گفتند که مثل اين جام را هيچ پادشاهي نيست؛ اما تو را
به سبب آن، يا درويشي روي خواهد نمود يا تنگدستي. گفت: چگونه؟ گفتند: اگر از دست
تو برود هم درويش باشي و هم به فوت آن دلريش باشي.

روزي پادشاه در جزيره اي جشني
بساخت و دستور داد تا آن جام را به مجلس بياورند. معتمدان در کشتي نشستند، ناگاه
موجي بزد،ُ کشتي بشکست. نه مجلس ماند، نه نان پخته و نه جام. چون خبر به پادشاه
رسيد به غايت برنجيد. بسي طلبيد مثل آن جام نيافت. حکيم گفت: ديدي که دل بر چيزي
بستي که چون برفت درويش و دلريش شدي؟!

پس هرکه خواهد تا هرگز غم گرد دلش
نگردد، دل بر چيزي نبايد نهاد که اگر برود، اين بيچاره اندوهگين گردد.

 

/

امام و رسالت نويسندگان

جاودانگي راه امام

حجة الاسلام و المسلمين اسدالله
بيات

امام و رسالت نويسندگان

(2)

ب- آگاهي و اطلاع:

دومين شرط از شرايط گويندگان اسلام
و نويسندگان جامعه اسلامي و روشنفکران اجتماع، آگاهي و اطلاعات درست آنان مي باشد.
در ضرورت اين شرط گمان نمي کنيم کسي ترديد بر خود راه دهد و درباره لزوم آن سؤالي
را طرح نمايد زيرا هدف از همه اينها خوراک فکري دادن به مردم مي باشد. کسي که خود
جاهل است و از قضايا و حوادث و جريانات، اطلاعات کافي و صحيح ندارد، چطور مي تواند
براي ديگران خوراک فکري بدهد. اين قبيل شرايط از لوازم نوع کار و مسئوليت هايي است
که اين گروه ها بر عهده دارند و اين مقدار بحث روشن و واضح است. منتهي مطلبي که در
اين جا لازم است مورد تحليل قرار گيرد اين است که اسلام به عنوان يک مکتب جامع
الاطراف و دقيق که داعيه اداره جامعه را داشته و به عنوان حکومت مي خواهد در تمام صحنه
ها خودش را ظاهر و آشکار سازد، هر نوع آگاهي و اطلاعات از آن کافي به نظر نمي رسد،
بلکه اگر کسي اطلاعات ويژه و تخصصي نسبت به آن نداشته باشد و به صورت کارشناسانه و
مجتهدانه در آن صاحب نظر نشود و در اظهار نظرهاي شفاهي و گفتاري و يا نوشتاري به
اطلاعات سطحي و صوري و محدود اکتفاء کرده و هر روز از تحليل هاي غير متخذ از مکتب
و مباني آن از خود تحليل ارائه نمايد، نه تنها سودي نخواهد داشت بلکه موجب ضررها و
زيانهاي غير قابل جبراني خواهد شد.

شما اگر به تاريخ اسلام مراجعه
کنيد و ريشه هاي انحرافات و وارونه شدن واقعيتها را ارزيابي نمائيد درستي مطلب فوق
را باور خواهيد کرد. بنابراين، افراد و گروه هاي مختلف و گوناگوني که درباره اسلام
و انقلاب اسلامي مي خواهند، اظهار نظر کنند و از دستاوردهاي انقلاب سخن به ميان
آورند و از فداکاري اسلام سخن بگويند و از نقش اسلام و ايمان مردم حرف بزنددو از
نقش رهبري الهي و ديني بگويند و بنويسند و تحليل ارائه دهند، بايد اطلاعات و آگاهي
هاي کافي و لازم و مناسب را در تمام زمينه ها داشته باشند و از روي علم و اطلاع،
قلم روي کاغذ بگذارند و از روي مباني درست علمي و منطقي و استدلالي از حوادث و
جريانات و اوضاع تحليل نموده و جمع بندي نمايند. کما اينکه قرآن کريم با صراحت مي
فرمايد:

«بگو آيا عالمان و آگاهان با غير
عالمان و نادانان يکسان هستند».[1]

حضرت امام (ره) مکرر در مناسبتهاي
مختلف روي تقويت بنيه علمي و ارتقاء آگاهيهاي مردم تأکيد کرده و سفارشهاي لازم را
به عمل آورده اند و در هيچ فرصتي از دستورات و توصيه هاي لازم در اين زمينه
فروگذاري نکرده اند از جمله: «اسلام دين مستند به برهان و متکي به منطق است و از
آزادي بيان و قلم نمي هراسد و از طرح مطلب هاي ديگر که انحراف آنها در محيط خود آن
مکتبها ثابت و در پيش دانشمندان خودشان شکست خورده هستند، باکي ندارد».[2]

و از جمله: «و من اميدوارم که جوان
هاي ما، اساتيد ما، اساتيد دانشگاه ما، همه نويسندگان ما، روشنفکرهاي ما، همه
بيدار بشوند، متوجه بشوند که غفلت ها شده است تا حالا ما را اغفال کردند، مغزهاي
ما را عوض کردند. بايد همه دست به دست هم بدهيم نويسنده کمک کند به اين نهضت،
گوينده کمک کند به اين نهضت، روزنامه ها کمک کنند به اين نهضت».[3]

و از اين نوع تعبيرات و تأکيدات کم
نيست. و اگر در مجموعه مطالب و سخنان و مکتوبات حضرت امام (ره) تعمق بشود از اين
قبيل سفارشها به وفور ديده خواهد شد. اين سفارشها و تأکيدها به صورت موردي و مقطعي
نبوده است بلکه به صورت يک جريان و قانون ساري و جاري مطرح است. در هر جامعه اي که
هدايت کنندگان اجتماع از افراد متعهد باشند و با سلاح علم و دانش مسلح گردند و در
برابر ملت و فرهنگ خود احساس مسئوليت نمايند و در آگاهي رساني مردم بکوشند و حقايق
را صريح در اختيارشان بگذارند، سعادت و مجد و عظمت آنان قابل تضمين خواهد بود و
فرهنگ انقلاب به آيندگان که وارثان گذشتگان خويش هستند، به صورت صحيبح و ير محرف
متقل و سلامت فکري و اخلاقي افراد اجتماع بيمه خواهد شد. و آيندگان به عظمت و
بزرگي کاري که پدران آنان انجام داده اند و با مبارزه بي امان خود آن عظمت را
آفريده اند، پي خواهند برد و هميشه در خاطره هاي آنان با همان بزرگي خواهد ماند و
هيچ وقت آن را فراموش نخواهند کرد. و بالنتيجه مورد سؤال حضرت امام (ره) که در يکي
از فرازهاي وصيت نامه طرح فرموده اند واقع نخواهند شد و آن سؤال اين است:

آيا اشاعه فحشاء در سراسر کشور و
مراکز فساد از عشرتکده ها و قمارخانه ها و ميخانه ها و مغازه هاي مشروب فروشي و
سينماها و ديگر مراکز که هريک براي تباه کردن نسل جوان عاملي بزرگ بود و در
خاطرتان محو شده؟ آيا رسانه هاي گروهي و مجلات سراسر فساد انگيز و روزنامه هاي آن
رژيم را هب دست فراموشي سپرده ايد؟

آري، اگر خداي ناکرده اگر مسئولان
رده بالاي نظام آن سيره پاک و مقدس را که امام پايه گذاري کردند کم کم با توجيه
هاي خنک کم رنگ کرده و تغيير دهند و گويندگان متملق و مداح و ثناگو شاعرانه در
مديحه سرائي آنان دست از پا نشناسند و از انحراف ها و عدول ها حرفي به ميان
نياورند و صحّه روي کجي ها و انحرافات بگذارند و صاحبان قلم هم اندر فضائل وضع
موجود پيروزيها و دست آوردها و دامنه تحرير را گسترش داده و مقالات علمي و مفصل
ارائه نمايند و تحليل گران بي هويت هم در توجيه و منطقي نشان دادن حرکتها و موضع
گيريها از همه گوي سبقت را ببرند اينجا است که سئوالات حضرت امام مجددا با يک
برجستگي خودش را آشکار مي سازد، منتهي به جاي اينکه از ديگران سؤال کند و آنان را
مورد عتاب و خطاب قرار دهد، ازپيش کسوتان مدعي و دوستي و وفاداري و پاسداري،
سئوالات را مطرح مي نمايد و از آنها همان سئوالات را با لحن ديگر و تندتر عنوان مي
کند:

آيا شماها نبوديد که طراح حمايت از
محرومان بوديد و آيا شماها نبوديد که مسئله عدالت اجتماعي را در سرلوحه برنامه ها
قرار داده بوديد و از آن به عنوان محوري ترين مسايل اسلامي ياد مي کرديد و آيا
شماها نبوديد که از مردم حرف مي زديد و سنگ آنان را به سينه مي زديد؟ آيا نمي
دانيد امروز اعمال شما معرّف اسلام حکومتي و اسلام انقلابي است؟ آيا نمي دانيد
تناقض در ميدان عمل ميان شعارها و کردارها و رفتار در تمام سطوح، موجب بي تفاوتي و
سردرگُمي گروه زيادي از انسانهاي آزاده و فداکاري است که به خاطر آن شعارهاي اوايل
انقلاب دست از همه چيز شستند و با تمام خلوص هرچه داشتند در طَبَق اخلاص گذاشتند و
تقديم آن کردند؟

و ده ها و صدها سؤالات ديگري که از
ناحيه آن روح مطهر مطرح مي گردد و پشت همه انسانهاي انديشمند و متفکر و آزاده را
به لرزه در مي آورد.

به اميد اينکه چنين وضعي پيش نيايد
و انقلاب اسلامي مانند هميشه به پويايي و پيروزيهاي خود تا فتح قُلل ستمکاران و
مستبدان جهانخوار و نجات همه محرومان و مستضعفان ادامه دهد.

ج: انصاف:

يکي از مسائل که در رسيدن به
واقعيت ها و حقايق کمک مي نمايد و افراد از قضاوت از روي توهّم و تخمين رهايي مي
بخشد انصاف است. معني و مفهوم انصاف اين است در قضاوتها و اظهار نظرها سلايق شخصي
و فردي و انگيزه ها گروهي را دخيل دانسته و حقايق عالم را آنطور که واقع شده است و
تحقق يافته است مشاهده نمايد و منعکس نمايد و نقش انصاف در انعکاس واقعيتها کمتر
از اصل آگاهي و اطلاع از آنها نمي باشد يکي از مهمترين شرايط و ويژگي هاي گويندگان
و نويسندگان اسلامي و نيز روشنفکران دنياي اسلام انصاف آنان است و در دنياي امروز
که سياستها و حکومتها با تبليغات شکل مي گيرند و پايه هاي خود را محکم مي سازند و
اساس حکومتها کوچک و فاقد امکانات از همان شيوه ها و راههاي تبليغي متزلزل مي
گردند و نابود مي شوند و حامي خودشان را به حکومتهاي ديگر مي دهند. نقش انصاف و
عدم دخالت انگيزه هاي گروهي و باندي و جريانات گوناگون حاکم و برتر روشن تر ديده
مي شود حضرت امام (ره) باورشان اين است و درست هم هست گويندگان و نويسندگان و
روشنفکران مسلمان رسالتي که دارند و ايفاء مي نمايند اگر از روي انصاف واقعيتها را
منعکس نمايند و در انعکاس جريانات انقلاب اسلامي اعمال سليقه شخصي ننمايند و
انگيزه هاي نفساني و گروهي را وارد نکنند و دست آوردهاي آن را آنطور که هست منعکس
نمايند، همه کساني که آزاد انديشند و براي آزادي بشريت دلشان مي طپد و از حصارهاي
فکري و گروهي و باندي در عذاب هستند و رنج مي برند، به حقانيت و موفقيت انقلاب
اسلامي باور خواهند کرد و همه آن را با ديد تنگ و بدبينانه نخواهند ديد و با کي
مقايسه اجمالي جهات مثبت و نوراني آن را بيشتر از جهات سياه و تارکي خواهند يافت و
اگر در يک گوشه از ميهن اسلامي نقطه ضعفي يافتد و ديدند در برابر آن همه عظمت و
دست آوردهاي عظيم و مهم فکري و سياسي و اعتقادي و اجتماعي مهم نديده و براي همه
نقطا نظام و کشور تسرّي نخواهند داد و در نتيجه تخم نفاق و يأس را در دل همه افراد
کشور نخواهند کاشت بلکه براي آنان زيبايي نظام الهي را منعکس ساخته و از موقعيتها
و پيروزيها و حرکتهاي مثبت و خلّاق سخن خواهند گفت و از آينده روشن و تابناک برا
آنان خبر خواهند داد و بطور جاودانه وهميشه سند حقاين نظام اسلامي و مظلوميت
طرفداران وپايه گذاران آن و خيانتکاري و وابستگي مخلافان و معاندان آن را به ثبت
خواهند رساند. آري، نقش نويسندگان با انصاف و گويندگان آزاد انديش و روشنفکران
مسلمان متعهد اين است.

از حضرت امام (ره) در اين مقوله
بشنويم:

«و اکنون که از آن بازارهاي فساد
اثري نيست[4] براي آنکه
در چند دادگاه با چند جوان که شايد اکثر از گروه هاي منحرف نفوذ کرده و براي بدنام
نمودن اسلام و جمهوري اسلامي کارهاي انحرافي انجام مي دهند و کشتن عده اي که مفسد
في الارض هستند و قيام بر ضد اسلام و جمهوري اسلامي مي کنند شما را به فرياد
درآورده و با کساني که با صراحت اسلام را محکوم مي کنند و بر ضد آن قيام مسلحانه
يا قيام با قلم و با زبان که اسفناک تر از قيام مسلحانه است نموده اند پيوند مي
کنيد و دست برادري مي دهيد و آنان را که خداوند مهدور الدّم فرموده نور چشم مي خوانيد
و در کنار بازي گراني که فاجعه 14 اسفند[5] را برپا
کردند و جوانان بي گناه را با ضرب و شتم کوبيدند نشسته و تماشاگر معرکه مي شويد.
يک عمل اسلامي و اخلاقي است و عمل دولت و قضائيه که معاندين و منحرفين و ملحدين را
به جزاي اعمال خويش مي رسانند شما را به فرياد درآورده و داد مظلوميت مي زنيد من
براي شما برادران که از سوابقتان تا حدي مطلع و علاقمند به بعضي از شما هستم متأسف
هستم نه براي آنان که اشراري بودند در لباس خيرخواهي و گرگهايي در پوشش چوپان و
بازيگراني بودند که همه را به باد بازي و مسخره گرفته و در صدد تباه کردن کشور و
ملت و خدمتگذاري به يکي از دو قطب چپاولگر بودند.

ادامه دارد

 



[1]– سوره زمر-
آيه9.

/

مباني رهبري در اسلام

مباني رهبري در اسلام

قسمت چهل و يکم

حجة الاسلام و المسلمين محمدي ري شهري

رهبري و عدالت

عدل به معني رعايت جايگاه واقعي امور است و عادل کسي
است که جايگاه و حدود واقعي کارهاي خود را مراعات مي نمايد. امام علي (ع) در اين
باره مي فرمايد:

«العدل يضع الأمور مواضعها».[1]

عدل هر چيز را در جايگاه خود قرار مي دهد.

بنابراين تعريف، عدل قانون نظام آفرينش است؛ قانوني که
بدون آن شيرازه نظام هستي در هم مي ريزد و به گفته همان امام در تفسير ديگري از
عدالت:

«العدل اساس به قوام العالم».[2]

عدل پايه اي است نظام جهان بر آن استوار.

بنابراين عدل عبارت است از قانون نظام هستي در مقابل
ظلم که تخلف از اين قانون است.

بر اين مبنا در رابطه با جهت گيري انسان در برابر
جايگاه واقعي عقايد، اخلاق و اعمالي که انتخاب مي کند، عناوين عدل عقيدتي، عدل
فردي، و عدل اجتماعي. در برابر ظلم عقيدتي، ظلم فردي و ظلم اجتماعي در متون ديني
مطرح مي گردد.[3]

عدل عقيدتي مبناي عدالت اجتماعي است، کسي که باورهاي
او نادرست است نمي تواند اخلاق و اعمال او درست باشد و قادر به پياده کردن عدالت
در جامعه نيست و لذا در اسلام عدالت به مفهوم مطلق آن شرط رهبري است.

مراتب عدالت

عدالت مراتبي دارد که پائين ترين درجات آن عدل فلسفي و
بالاترين درجات آن عدل عرفاني است.

*عدل فلسفي:

کسي که پندارهاي موهوم را از خود دور و باورهاي خود را
تصحيح کرده است به معناي فلسفي، عادل است، يعني جايگاه امور را در عقيده رعايت
کرده و هر قدر عقايد انسان بيشتر با واقع تطبيق مي کند به مراتب ولاتري از اين
عدالت دست يافته است.

*عدل فقهي:

اگر عدل فلسفي در عمل انسان تبلور يافت، عدالت فلسفي
به عدالت فقهي ارتقاء مي يابد، و انسان از نظر اسلام شايسته پائين ترين درجات
امامت و رهبري که امامت در نماز است مي گردد.

در رابطه با اين مرتبه از عدالت پيامبر اسلام (ص)
فرمود:

«من عامل الناس فلم يظلمهم و حدّثهم فلم يکذبهم و
وعدهم فلم يخلفهم فهو ممن کملت مروته و ظهرت عدالته».[4]

کسي که در معامله به مردم ظلم نکند، و در سخن به آنها
دروغ نگويد و در وعده تخلف ننمايد، او از کساني محسوب مي شود که مروّتش کامل و
عدالتش ظاهر است.

از امام صادق (ع) پرسيدند که ويژگي هاي انسان عادل
چيست؟ فرمود:

«اذا غضّ طرفه من المحارم و لسانه عن المآثم و کفّه عن
المظالم».[5]

شرط عدالت، چشم پوشي از محرّمات، و کوتاه کردن زبان از
گناهان، و دست از ستم به ديگران است.

*عدل اخلاقي

و اگر عدل فلسفي و فقهي در جان انسان کارگر شدو تداوم
آن، ملکات وخلقيات انسان را به رنگ خود درآورد، انسان در مسير تکامل به عدل اخلاقي
ارتقاء پيدا مي کند. اشاره به اين رتبه از عدالت است آنچه در سخن رسول اکرم (ص) که
فرود:

«ما کرهته لنفسک فاکره لغيرک و ما
احببته لنفسک فاحبّه لأخيک تکن عادلا في حکمک، مقسطا في عدلک، محبا في اهل السماء
مودودا في صدور اهل الارض».[6]

آنچه را براي خود نمي پسندي براي
ديگران نيز مپسند و آنچه را براي خود دوست داري براي برادرت نيز دوست بدار که در
اين صورت خواهي توانست در حکومت عدالت ورزي و در اجراء عدالت اجتماعي موفق خواهد
بود، اهل آسمان تو را دوست خواهند داشت و محبت تو در سينه اهل زمين جاي خواهد
گرفت.

*عدل عرفاني

در اوج عدل فلسفي، فقهي و اخلاقي،
انسان به عدل عرفاني که بالاترين مراتب عدالت است مي رسد، اشاره به اين مرتبه را
در نهج البلاغه مي خوانيم:

«ان من احب عبادالله اليه عبدا
اعانه علي نفسه… قد ابصر طريقه، و سلک سبيله، و عرف مناره و قطع غماره… فهمو
من اليقين علي مثل ضوء الشمس… فهو من معادن دينه، و اوتاد ارضه. قد الزم نفسه
العدل، فکان اول عدله نفي الهوي عن نفسه، يصف الحق و يعمل به…».[7]

همانا محبوبترين بندگان نزد خدا آن
است که خدا او را در پيکار با هوسهاي سرکش ياري نموده… راه تکامل خود را حقيقتاً
مشاهده کرده و آن را پيموده، نشانه روشن راه را شناحته و گردابهاي هلاکت را پشت سر
نهاده… و- بالاخره- در عرفان و يقين به جايي رسيده که حقايق معقول چون پرتو
خورشيد براي او محسوس گرديده است… چنين فردي از معادن دين خدا و ارکان زمين او
محسوب مي شود. او- با چنين ويژگيها- سخت به عدل پاي بند است و نخستين مراتب عدالتش
اين است که هوس را از دل بيرون رانده، حق مي گويد و بدان عمل مي کند!…

بالاترين مراتب عدل عرفاني عصمت
نيز ناميده مي شود، معصوم کسي است که در معرفت و يقين به جايي رسيده هر کس بدان
مرتبه دست يازد، در عقيده و اخلاق و عمل دقيقا بر مرز عدالت حرکت مي کند از مطلق
ظلم ک انحراف از جاده عدالت است مصونيت مي يابد.

از نظر قرآن کريم مطلق ظلم، مانع
امامت است و اين بدان معنا است که بالاترين مراتب عدالت که عصمت است، شرط امامت و
رهبري الهي است. اين نظريه از آيه 124 سوره بقره به روشني قابل استنباط است:

«و اذ ابتلي ابراهيم ربه بکلمات
فأتمهن قال اني جاعلک للناس اماما قال و من ذريتي قال لا ينال عهدي الظالمين».

هنگامي که خداوند ابراهيم را به
اموري آزمايش کرد و او از عهده آنها برآمد، – خداوند- فرمود: من تو را امام براي
مردم قرار دادم- ابراهيم گفت- از دودمان من- نيز- ؟ خداوند فرمود: پيمان من- مقام
امامت- به ستمکاران نمي رسد.

مرحوم علامه طباطبايي در تبيين
دلالت آيه کريمه مذکور بر شرطيت عصمت براي امامت و رهبري مي فرمايند:

يکي از اساتيد ما- که رحمت خدا بر
او باد- در پاسخ سؤالي درباره چگونگي دلالت اين آيه بر لزوم عصمت امام چنين فرمود:

مردم طبق تقسيم از چهار قسم خارج
نيستند: 1- در تمام عمر ظالم اند. 2- در تمام عمر ظلمي از آنها سر نمي زند. 3- در
اول عمر ظالم اند. 4- در آخر عمر ظالم اند.

ابراهيم (ع) والاتر از آن است که
تصور شود او براي قسم اول و چهارم- يعني کسي که همه عمر ظالم است يا در آخر عمر
ستم مي کند- از خداوند متعال- مقام امامت و رهبري مردم را خواسته باشد- بنابراين
دو قسم بيشتر باقي نمي ماند- يکي کسي که در اول عمر ظلم مي کند و ديگر کسي که در
همه عمر از او ظلمي سر نمي زند- قسم اول را نيز خداوند با صراحت شايسته مقام امامت
ندانسته، نتيجه اين مي شود که از ديدگاه قرآن تنها کسي شايسته امامت و رهبري به
مفهوم مطلق است که در همه عمر مطلقا از او ظلمي صادر نگردد.[8]

در بسياري از روايات اسلامي به
شرطيّت عصمت براي امام تصريح شده است که به ذکر يک نمونه بسنده مي کنيم:

از امام علي (ع) درباره علائم
امامي که شايسته امامت و رهبري است مي فرمايد:

«منها ان يعلم انه معصوم من الذنوب
کلها صغيرها و کبيرها، لا يزل في الفتيا، و لا يخطيء في الجواب و لا يسهو و
لاينسي، و لا يلهو بشي ء من امر الدنيا».[9]

يکي از نشانه هاي شايستگي امام آن
است که معلوم شود او از گناهان کوچک و بزرگ معصوم است، در فتوي نمي لغزد، در پاسخ
خطا نمي کند، سهو و نسيان در او راه ندارو سرگرم چيزي از امور دنيوي نمي گردد.

در اينجا توجه به چند نکته ضروري
است:

1-اکنون ما در صدد استقصاء بررسي
ادلّه لزوم عصمت انبياء و رهبران الهي و پاسخ به ايرادهايي که در اين زمينه است
نيستيم، استقصاأ اين بحث نياز به مقاله، بلکه رساله اي مستقل دارد.

2-عصمت رط بالاترين مراتب رهبري
الهي که رهبري انبياء و اوصياء خاص آنها است مي باشد. ولي در شرايطي که به هر
دليل، مردم دسترسي به آنها ندارند در مراتب بعدي امامتو رهبري،[10]عصمت شرط
نيست بلکه عدالت کافي است.

3-ضرورت عصمت براي رهبري به دليل
برداشت هاي مختلف از متون اسلامي و آراء و عقايد گوناگوني که در اين رابطه وجود
دارد نيازمند تأمّل و بررسي است، لکن ضرورت عدالت براي رهبري آن قدر روشن است که
نيازي به هيچ دليل و برهان نيست.

اصولاً فلسفه حکومت انبياء عدالت
است:

«لقد ارسلنا رسلنا بالبيّنات و
انزلنا معهم الکتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط».[11]

تحقيقاً ما فرستادگان خود را با
دلايل روشن فرستاديم و با انها کتابو قانون نازل کرديم تا مردم به عدالت قيام
کنند.

کسي که خود فاقد ملکه نفسانيّه
عدالت است چگونه مي تواند مجري عدالت در جامعه باشد. به فرموده امام علي (ع):

«کيف يعدل في غيره من يظلم نفسه».[12]

چگونه مي تواند عدالت را درباره
ديگران رعايت کند کسي که به خود ظلم مي کند.

بلکه آن که به خود رحم نمي کند و
ظلم را بر خود که عزيزترين چيز نزد اوست روا مي دارد، نسبت به ديگران بايد ظالم تر
باشد، به فرموده امام (ع):

«من ظلم نفسه کان لغيره أظلم».[13]

کسي که به خود ظلم کند به ديگري
بيشتر ظلم مي نمايد.

علة العلل شکست حکومتهاي کمونيستي
در تحقق عدالت اجتماعي و بالاخره نابودي کمونيسم اين است که آنها تصور مر کردند
بدون عدالت فلسفي و اخلاقي مي توانند عدالت اجتماعي را پياده کنند، امام علي (ع)
مي فرمايد:

«عجبت لمن يظلم نفسه کيف ينصف
غيره».[14]

در شگفتم که چگونه کسي که به خود
ظلم مي کند درباره ديگري انصاف روا مي دارد؟!

با شعار نمي شود عدالت اجتماعي را
پياده کرد و براي تبديل شعار به عمل راهي جز تحقق عدالت در جان، قبل از جامعه وجود
ندارد، و تا رهبر و عناصر اصلي حکومت با خودسازي به عدالت آراسته نشوند، انتظار
عدالت اجتماعي رؤيا و آرزويي بيش نيست که:

ذات نايافته از هستي بخش                    کي تواند که شود هستي بخش

و آخرين نکته اين که هرچند پس از
انبياء و اوصياء در مراتب بعدي امامت، عصمت شرط نيست ولي بالاترين مراتب عدالت پس
از عصمت شرط است.

به سخن ديگر عدالت مطلق براي رهبري
غير انبياء و اوصياء خاص آنها ضروري نيست، لکن مطلق عدالت هم کافي نيست. عدالتي که
شرط امامت و رهبري جامعه است غير از عدالتي است که شرط امامت در نماز جماعت و
پذيرفته شدن شهادت در محاکم است، و در يک جمله؛ رهبر غير معصوم بايد واحد بالاترين
مراتب عدالت اخلاقي و تالي تِلو معصوم باشد.

نظريه مذکور از اطلاق سخن امام رضا
(ع) در زمينه علايم امام قابل استنتاج است که فرمود:

«للامام علامات: أن يکون أعلم
النّاس و أحکم النّاس و أتقي النّاس».[15]

امام علايمي دارد که از آن جمله
اعلميت، احکميت و أتقي بودن از ساير مردم است.

کسي که در تقوا بر همه مردم زمان
خود برتري دارد، واجد بالاترين مراتب عدالت پس از امام معصوم است و اگر واجد ساير
شرايط رهبري نيز باشد، از نظر اسلام شايسته سپردن امانت امامت و رهبري است.

ادامه دارد



[1]– نهج
البلاغه، حکم 437.

/

شرح زیارت امین الله علیه السلام

«انّ هذه القلوب تمل کما تمل
الابدان، فابتغوا لها طرائف الحکم»

(علي (ع))

اين دلها به ستوه آمده خسته مي
شوند چنانکه بدنها و تنها به ستوه آمده خسته مي شوند، پس براي آن دلها حکمتها و
دانشهاي تازه و شگفت آور را بطلبيد.

(امام علي (ع))

شرح زيارت امين الله (ع)

قسمت دوزادهم

آيت الله محمدي گيلاني

*بحث اجمالي قرآن از حقيقت شيطان.

*بحث قرآن از شئون و اعمال شيطان
تقريبا به گونه تفصيل.

*ميدان عمل شيطان ادراک آدمي است.

*هنرمندي شيطان در القاء وسوسه که
انسان مي پندارد خود تمام سبب اوهام خويش است مانند هنرمند که صور خيالي خود را به
بيننده يا شنونده يا خواننده بگونه اي القاء مي کند که حالت دورني وي را تغيير مي
دهد و مي کشد هرجا که خاطر خواه او است.

*هنرمند فرشته گونه، چون فردوسي که
مربي روانها است.

*خواطر چهارگانه که چهارمي آن
وسوسه است.

*وجود فرشته و شيطان حاشيتين صراط
مستقيم را تشکيل مي دهند، و وجود آن دو، از ارکان نظام عالم انساني است که بر اساس
اختيار استوار است.

*اگر شيطان نمي بود، اختيار نمي
بود و در نتيجه انسان و عالم وجود نداشت.

بحث از ولاية الله تعالي مستلزم شد
که از ولايت شيطان نيز بحث کنيم، اين بحث به نظر مي آيد چنانکه تذکر داده ايم مورد
غفلت واقع شده، و موضوع شناخت شيطان و وسوسه هايش، عنايت لازم بدانها نگرديده است،
و قرآن کريم از ذات اين مخلوق شريري که ابليسش ناميده است، جز اندکي وصف نفرموده
که از سنخ جنّ: «tb%x. z`ÏB Çd`Éfø9$# t,|¡xÿsù ô`tã ̍øBr& ÿ¾ÏmÎn/u‘» (الکهف/50)،
و اينکه از ماده نار او را آفريده است، و امام مآل امر وي چه شد؟ صريحاً چيزي ذکر
نکرده چنانکه درباره خلقت انسان مفصلاً بحث فرموده است. بلي در آيات کثيري از قرآن
مجيد، صنع و عمل بسياري را دو اسناد مي دهند که از مجموع آنها استفاده مي شود که
ميدان فعاليت وي ادراک انساني است، و وسيله عملش عواطف و احساسات اندروني انسان
است، و شيطان است که اوهام دروغين و انديشه هاي باطل را در نفس انسان القاء مي کند
و در اين القاء، آن چنان هنرمند است که آدمي مي پندارد که اين اوهام و افکاري که
زبان وحي، آنها را «الوسواس الخنّاس الذي يوسوس في صدور الناس» مي خواند، افکار
خود او است و احدي جز نفس خويش به وي القاء نکرده است، نظير ديگر افکارش که تعلّقي
به عمل ندارد مانند: عدد چهار، زوج است.

و اين چنين است هنر هنرمند که مي
تواند صور خيالي خود را به ديگري القاء کند و حالت دروني (بينندگان، شنوندگان،
خوانندگان) را بر وفق مراد خويش تغيير دهد و به آنجائي که مي خواهد مي کشاند و
مراد از القاء آن است که کسي به قصد در ديگري حالاتي پديد آورد و آن ديگري بي
اختيار اين حالات را بپذيرد.

حاصل آنکه، کار هنرمند آن است که
عاطفه اي يا انتقامي يا شهوتي به شما القاء کند وسيله اين القاء صور وهميه اي است
که ابداع مي کند و به توسط الفاظ يا اشکال يا اصوات به ذهن شما انتقال مي دهد، که
بدنبال آن، اين صور: عاطفه، يا انتقام، يا شهوت و به يک کلام آنچه منظور هنرمند
بوده است، در نفس شما برمي انگيزد، پس علت تأثير همان صور وهميّه است و شدت و ضعف
تأثير آن، رابطه مستقيم با تناسب مقدمات بکار رفته در حصول نتيجه است.

بديهي است که بشر فطرتاً جويا و
عاشق جمال و کمال است، و مي کوشد که در همه ابعاد زندگي، نقص هايي که مشاهده مي
کند رفع کند و هنر که نتيجه کوش انسان براي ايجاد زيبائيي است اين رسالت را مدعي
است و هنرمند وارسته و بلند نظر است که مي تواند به جمال و کمال معنوي با هنر خود
اعتلاء بخشد. و چنانکه مدعي است که زيباجو و زيبائي آفرين است، چنان دعوائي مستلزم
ترک اغراض مادّي است، و بنابراين، ستايشگر و جوينده زيبائي و خلاق آن، بايد هنر را
مايه سرگرمي و بازي نسازد و جمال صوري و معنوي را يکجا بيافريند و مراد از جمال
معنوي همان مکارم اخلاق است که بدينوسيله به نفوس امت خويش، اعتلاء بخشد و آنها را
از شهوات پست و لذائذ پليد بهيمي نجات دهد و انصافا اين هنرمندي است که از بهترين
مربي هاي روان آدمي است و اين هنرمند است که فرشته الهام بخش مکارم اخلاق است و نه
آن هنرمند، وسواس خنّاس في صدور الناس.

هنرمند بزرگ طوس، فردوسي عظيم در
هنر بيان خويش که بزرگواري و علوّ طبع و کرامت نفساني خويش را به اشخاص افسانه اي
مي بخشد و بدينوسيله آن را بخواننده القاء مي کند، آن چنان مکارم اخلاقي در
خواننده و شنونده داستان پديد مي آورد که بحثهاي خشک اخلاقي انتاج چنين نتيجه اي
عقيمند اين هنر اوست که شما را واميدارد که دلاوري رستم و عفاف منيژه و مردانگي
بيژن، و قيام آهنگر کاوه را بدون آن که متوجه شويد، بستائيد، و اينکه گفتيم هنرمند
علو طبع و کرامت نفساني خويش را به اشخاص افسانه اي مي بخشد، امري است که عاف
نامدار کوير، وحشي، بدان تصريح مي کند:

دروغي مي سرايم راست مانند                       به نسبت مي دهم با عشق
پيوند

منم فرهاو شيرين آن شکرخند                 کزو چون کوهکن جان بايدم کند

چه فرهاد و چه شيرين اين بهانه است      سخن اين است و ديگرها فسانه است

پس هنرمندان نيز دو قسم مي شوند:
هنرمند وسوه گر شيطاني، و هنرنمند الهام بخش رحماني.

چنانکه مبادي تحريک اراده در انسان
نيز دو طائفه اند: طائفه شياطين و طائفه ملائکه که ميدان عمل هر چهار طائفه ادراک
انساني است.

قرآن کريم شئون و افعال و القاءاتي
به شيطان اسناد  مي دهد که شايد اعم آن
عناوين وسوسه باشد که همگي با اين عنوان آشنائيم و در مفردات راغب است:

«الوسوسة: الخطرة الرَّديئه و اصله
من الوسواس و هو صورت الحلي و الهمس الخفي».

يعني وسوسه، خطور پليد به قلب
انسان است و ريشه آن از وسواس است که بمعني صدا و صورت آلات زينت زن است و بمعني
همس يعني خفي ترين اصوات آمده است.

ارباب سلوک و اهل الله خواطر را به
چهار نوع تقسيم کرده اند:

خاطر رباني که در بعضي از آثار به
نقر الخاطر نامبرده شده و خطائي در آن راه ندارد.

خاطر ملکي که به صالح و خيرات دعوت
مي نمايد که آ» را الها مي گويند که غير وحي است.

خاطر نفساني که به تحصيل لذائذ نفس
دعوت مي کند و آن را هاجس مي گويند که غير وسوسه است.

خاطر شيطاني که به مخالفت حق دعوت
مي نمايد و آن را وسواس يا وسوسه مي نامند.

از رسول الله (ص) روايت شده:

«انّ للشيطان لمّة بابن آدم و
للملک لمّة فاما‌ لمّة الشيطان فايعاد بالشر و تکذيب بالحق و اما لمة الملک فايعاد
بالخير و تصديق بالق فمن وجد ذکل فليعلم انّه من الله فليحمد الله و من وجد الاخري
فليتعوّذ بالله من الشيطان الرجيم ثم قرء عليه السلام: [الشيطان يعدکم الفقر و
يأمرکم بالفحشاء]».

(علم اليقين فيض ص67، چاپ رحلي)

-يقين است که براي شيطان نزول به
قلب ابن آدم است و يقين است که براي ملک نيز نزول به قلب ابن آدم است، اما نزول
شيطان همان وسوسه به شر و تکذيب به حق است و اما نزول ملک و فرشته همان الهام خير
و تصديق به حق است، بنابراين، آنکس که چنين الهامي مي يابد بداند که از جانب خداي
تعالي است پس خداي را ستايش کند آن کس که خلصلت ديگر يعني وسوسه را مي يابد به
خداي تعالي از شيطان رجيم پناه برد.

سپس رسول الله (ص) اين آيه را
قرائت فرمودند:

«شيطان شما را به فقر بيم مي دهد و
به فحشا امرتان مي کند».

اين حديث شريف در کمال لطافت محتوا
و اينکه وجود شيطان که داعي به شر و معصيت است و وجود شيطان و فرشته از ارکان نظام
عالم انساني است نظامي که بر سنت و روش اختيار است و سعادت اين نوع بر اساس اين
سنت است.

و بنابراين، ملک وشيطان در موقعيت
حاشيه صراط مستقيم مي باشند و بديهي است که تعيين متن صراط مرهون به دو حاشيه آن
است و اگر حاشيتين نباشند، متن صراط وجود ندارد و حاشيتين هستند که بگونه اي محقق
متن مي باشند.

و باريک بين نظر کن به اين حديث
شريف از مولينا الصادق (ع) که فرمودند:

«و ما من قلب الا و له اذنان علي
احدهما ملک مرشد و الآخر شيطان منقر [مفتن] هذا يأمره و هذا يزجره، الشيطان يأمره
بالمعاصي و الملک يزجره عنها و هو قول الله سبحانه: عن اليمين و عن الشمال قعيد ما
يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد».

(علم اليقين، ص67)

-هيچ قلبي نيست مگر آن که داراي
دوگوشه و جانب است، بر يکي از آن دو جانب فرشته الهام بخشي است که ارشادگر است و
بر ديگري شيطاني که دروغ پرداز و فتنه گر است، اين امر مي کند وآن ديگري نهي،
شيطان به معاصي فرمان مي دهد و فرشته از معاصي نهي مي کند وهمين است قول خداي
سبحان: از راست و چپ او نشسته اند، هيچ کلامي تلفظ نمي کند مرگ آنکه در کنارش
مراقبي حاضر است.

و روشن تر از همه مدلول آيه کريمه
است:

«tA$s% !$yJÎ6sù ‘ÏZoK÷ƒuqøîr& ¨by‰ãèø%V{ öNçlm; y7sÛºuŽÅÀ tLìÉ)tFó¡ãKø9$# …».

(الاعراف/16و 17)

-شيطان عرض کرد: حال که مرا اغواء فرمودي سوگند ياد مي
کنم که حتما بر صراط مستقيم آنان مي نشينم، آنگاه از پيش و از پس و از چپ و راست
بر آنان مي تازم و بيشترينشان را ناسپاس خواهي يافت.  

و بيان برهاني جامع آنکه: عالم صنع
و ايجاد با همه اجزاء بيشمارش و پهناوري گسترده اي که دارد جملگي با هم مرتبطند و
هنگامي عالَم، عالَم است که اجزاء مختلف آن با هم مرتبط باشند و اين ارتباط در
حکمت و عنايت الهي مستلزم آن است که نسبت بعضي از اجزا به بعضي به تضاد و تنافي يا
به کمال و نقص يا به حرمان و وجدان و ناکامي وکاميابي باشد و گرنه جميع چيزها چيز
واحدي خواهند شد و لازمه آن بطان و وجود عالم است.

پس اگر شرّ و فسادي در عالم نباشد،
خير و صلاحي وجود نخواهد داشت و اگر شقاوتي نباشد، سعادت بي معني است. و اگر
عصياني نباشد، طاعت نخواهد بود، و اگر قبح و ذميّ نباشد، حسن و مدحي وجود ندارد و
همين گونه ديگر متقابلات.

پس با اين توضيح اجمالي روشن گرديد
که وجود شيطان از ارکان ضروري نظام عالم انساني است که بر اساس اختيار استوار است
و اگر شيطان نباشد صراط مستقيم غير موجود است و بدنبال آن وجود انسان يعني موجود
مختار تحقق ناپذير است و بانبود انسان، عالم بدون غايت است و وجود آن عبث و لغو
است، فسبحان الله عما يصفون.

ادامه دارد

 

/

اصول کلي نبوت

تفسير سوره رعد

اصول کلي نبوت

قسمت هفتاد و سوم

آيت الله جوادي آملي

«کذلک أرسلناک في امة قد خلت من
قبلها امم لتتلوا عليهم الذي اوحينا اليک و هم يکفرون بالرحمن، قل هو ربي لااله
الا هو، عليه توکلت و اليه متاب».

(سوره رعد- آيه 30)

ما همچنان که انبياء پيشين را ارسال
داشتيم و امتهاي گذشته داراي پيامبران بودند، تو را هم براي يک امت ارسال کرديم که
آنچه را بر تو وحي مي فرستيم بر آنها تلاوت کني هرچند آنان به خداي مهربان کفر مي
ورزند. تو بگو او است پروردگار من که جز او الهي نيست، من بر او توکل کردم و
بازگشت همه به سوي او است.

رسالت و استمرار آن

يکي از مطالب مهم اين سوره مبارکه،
مسئله رسالت است. درباره رسالت چند امر مطرح است که بالصراحه يا بالالتزام و يا
بالاشاره در اين آيه بيان شده است:

1-   
دوام و استمرار رسالت.

2-   
لزوم استقامت و پايداري پيامبر.

3-   
هشدار به امت ها که پايان سرسختي
در برابر رسالت، عذاب الهي است.

«کذلک أرسلناک في أمّة»- از اين
که اين ارسال را با «في» ذکر فرمود نه با «علي» نشان مي دهد که پيامبر از جائي
ديگر براي اين امت نيامده بلکه در بين اينها بوده است و به مقام رسالت مبعوث شده
است. اين کلمه «في» با بعثت سازگارتر است تا با ارسال.

مي فرمايد: «هو الذي بعث في
الأميين رسولاً».[1]

يا مي فرمايد: «لقد بعثنا في کل
أمّة رسولا».[2]
–ما در هر امتي رسولي را فرستاديم.

يعني او از بين مردم و در بين مردم
است و از جائي ديگر نيامده که براي آنها پيام بياورد. از ميان خود مردم برخاسته و
مبعوث شده است؛ لذا براي اينکه ارسال را با همان انبعاث و برانگيختگي همواره
بفرمايد، با کلمه «في» ذکر فرمود، نه با «الي». در ساير موارد سخن از «الي» است.
مانند: «و الي ثمود اخاهم صالحاً»[3] يا «و الي
عاد اخاهم هوداً».[4]

بهرحال، اين مطلب که خداوند هرگز
امتي را بدون هدايت و راهنمائي راهنمايان رها نمي فرمايد، طبق چندين آيه در قرآن
کريم به عنوان يک اصل تبيين شده که قبلا برخي از آيات را مطرح کرديم و اکنون به
آيات ديگري مي پردازيم:

استمرار نبوت

در سوره حديد مي فرمايد: «ô‰s)s9 $uZù=y™ö‘r& $oYn=ߙ①ÏM»uZÉit7ø9$$Î/ $uZø9t“Rr&ur ÞOßgyètB |=»tGÅ3ø9$# šc#u”ÏJø9$#ur tPqà)u‹Ï9 â¨$¨Y9$# ÅÝó¡É)ø9$$Î/ (»[5]  
– به تحقيق که رسولان خود را با بينات و براهين فرستاديم و کتاب و ميزان را
با آنان نازل کرديم تا مردم با قسط و عدالت رفتار کنند.

اين درباره نبوت عامه است که مسئله
کلي انبيا را مطرح مي کند.

سپس در آيه بعد مي فرمايد:

«و لقد ارسلنا نوحا و ابراهيم و
جعلنا في ذريتهما النبوة و الکتاب فمنهم مهتدو کثير مهم فاسقون».- و همانا نوح و
ابراهيم را فرستاديم و نبوّت و کتاب را در ذريّه آنان قرار داديم، پس برخي از مردم
هدايت شده وبسياي تبهکارند.

پس از اينکه بحث نبوّت را مطرح مي
کند، اثبات مي نمايد که هرگز فترتي در بين نبوده است و هيچ وقت نشده که در ميان
مردم، پيامبري نباشد. اگر پيامبري رفته بود، جانشينان و اوصياي او حافظ دين و کتاب
او بده اند. فترتي در کار نبوده به اين معني که بگوئيم وحي قطع شده است يا خلافت و
وصايت قطع شده باشد.

در ادامه آيه گذشته مي فرمايد:

«ثم قفّينا علي آثار هم برسلنا».-
در پشت سر آنها انبياي ديگري را فرستاديم.

اين سخن از استمرار سلسله رسالت
است.

در سوره مؤمنون نيز سخن از استمرار
سلسله رسالت است. مي فرمايد:

«ثم ارسلنا رسلنا تتراً».[6] «تترا» ريشه
لغويش از «وتر» است. متواتر را مي گويند: تترا مثل تقوا که واوش به «ت» تبديل شده
است، پس معناي آيه اين است که با تواتر اين رسالت دادمه دارد. اين طور نيست که يک
وقت رسولي بيايد، سپس فترتي ايجاد شود و اين رشته قطع بگردد. اين رشته، سلسله
متواتره است که به آن سلسله تترا هم گفته مي شود.

همين معني را که استمرار سلسله
رسالت و نبوت الهي است، در جاي ديگر، چنين بيان مي فرمايد:

«و لقد وصّلنا لهم القول»[7]– اين رشته
را ما متصلا حفظ کرديم.

پس اين يک سنت الهي لا يتغير است
که مردم را هرگز به حال خود رها نمي کند و براي هر امتي پيامبري و راهنمائي مي
فرستد.

«و لکل قوم هاد»[8]– و براي هر
قومي، راهنما و هدايت کننده اي است.

بنابراين، آنچه که مربوط به صدر
آيه مورد بحث است اين است که هم رسالت رسول خدا بي سابقه نيست و هم اينکه امت موظف
بودند به رسالت نبيّشان گوش فرا دهند و امت بي سابقه اي نيستند و هم اينکه سيره
الهي سيره سابقه داري است.

پس سه اصل در اين آيه نفهته است:

1-   
به خداي سبحان باز مي گردد و آن
سنت الهي است.

2-   
به رسول خدا دستور مي دهد که تو
اولين رسول نيستي، پس صابر و پايدار باش.

3-   
به امت مي فرمايد که شما تنها
امّتي نيستيد که رسول و راهنما برايشان فرستاديم و نافرماني مي کنيد بلکه اُمم
ديگري هم بودند که سرسختي و لجاجت کردند و به عذاب الهي گرفتار شدند.

رحمان منشأ تمام برکات

و اما آنچه که به ذيل آيه برمي
گردد مربوط به کفر ورزيدن امّت است. مي فرمايد: اينان به رحمن کفر مي ورزند؛ رحمن
همان مبدئي است که منشأ همه رحمت ها و برکات است؛ تو اي رسول، به آنان بگو که اين
رحمن، ربّ و پروردگار من است زيرا شما او را به عنوان ربّ اتخاذ نکرديد در حالي که
تنه ربّ و پروردگار او است؛ پس تنها معبود هم او خواهد بود، چرا که معبود بودن
فروع بر ربوبيّت است. انسان کسي را عبادت مي کند که از او کاري ساخته باشد، زيرا
ربّ و مدبّر خدا است و لاغير، پس معبود هم خدا است و لاغير.

«عليه توکلت و اليه متاب».- بر او
توکل کردم و بازگشت من به سوي او است.

اين سخن که از يک طرف به توحيد
تکيه مي کند و از طرفي ديگر به معاد مرتبط است، در کلمات بسياري از انبيا وجود
دارد که تکيه گاه فقط و فقط خداست و بازگشت همه به سوي اوست. انسان اگر واقعاً
معتقد باشد که بازگشتش به سوي او است، در کارهايش متعهدتر مي شود چون مي داند که
حسابي در کار هست و در برابر هر کاري بايد آماده جواب و پاسخ باشد.

توکل در سخنان انبيا

اين بيان در کلمات بسيار از نبياء
آمده است که:

بر خدا توکل مي کنيم- بازگشت ما به
سوي خدا است- او را وکيل قرار مي دهيم- کارها را او انجام مي دهد و و… انبيا خدا
را مبدأ فاعلي مي دانند. فاعليّت از آنِ او است؛ پس او را وکيل مي گيريم که کار به
دست او باشد و چون بازگشت ما به سوي او است، در انجام کارها مواظب هستيم.

حضرت شعيب به قومش مي فرمايد:

«قال يا قوم أرأيتم ان کنت علي
بيّنة من ربي و رزقني منه رزقاً حسناً».[9] –اي قوم من!
به من خبر دهيد که پاداش اين احسان و نعمت بسياري که خداي سبحان به من روا داشته
چيست؟ من اگر با معجزه و با بينه مبعوث شدم و خداي سبحان نبوت- که روزي حسن و نيکو
است- را به من عطا فرموده است، من چه بايد بکنم؟ آيا ساکت بنشينم؟

«و ما اريد ان اخالفکم الي ما انها
کم عنه». –من نمي خواهم با شما مخالفت کنم که شما اين کار را نکنيد و آن وقت خودم
انجام بدهم، اين چنين نيست.

زيرا «ان اريد الا الاصلاح ما
استطعت».- من جز اصلاح به مقدار توانم، اراده اي ندارم.

«و ما توفيقي الا بالله».- و توفيق
را فقط از خداوند مي خواهم.

«عليه توکلت و اليه انيب».- بر او
توکل کردم و به سوي او باز مي گردم.

اين توجه به مبدأ و معاد هم در
لسان اين پيامبر مطرح شده است. همين معني را در سوره شوري به اين صورت بيان مي
فرمايد:

«و ما اختلفتم فيه من شي‌ء فحکمه
الي الله، ذلکم الله ربي عليه توکلت و اليه انيب».- و در هر امري اختلاف داشتيد،
پس حکمش به طرف خدا است و او بايد اختلافات را حل کند؛ آن خداي عظيم، پروردگار من
است، من او را وکيل گرفتم و به سوي او برمي گردم.

اگر کسي خداي سبحان را مبدأ امور
مي داند و او را رب العالمين مي داند، کار را به او واگذار مي کند چرا که انسان
بايد کار را به دست کسي بدهد که در آن کار اولا- از ديگران اعلم باشد. ثانياً-
قدرتش بيشتر باشد. ثالثا- وجود و کرمش از همه بيشتر باشد.

پس هم بداند چه بايد بکند و هم
توانمند باشد و هم بخل نورزد.

خداي سبحان به همه امور، اعلم است
و بر همه امور از انسان توانمندتر و قادرتر است و براي افاضه هم هيچ امساک و بُخلي
در حريمش راه ندارد، لذا مورد ندارد که انسان خدا را وکيل نگيرد.

قرآن کريم در مقام استدلال مي
فرمايد که شما خدا را وکيل بگيريد زيرا خداوند همه چيز را آفريده است «خالق کل شي‌ء».
انسان مؤمن تکيه گاهش فقط خدا است: او نه به خود تکيه مي‌کند و نه به ديگري و فقط
به خدا متکي است. اکنون که هزاران علل و اسباب در پيش داريم، آن کسي که زمام امور
را به دست دارد، او بايد کارها را تنظيم کند. تکيه کردن به او يعني توفيق يافتن.
اين راجع به مبدأ فاعلي.

درباره مبدأ غائي و نهايت هم مي‌فرمايد:

«و اليه انيب». ـ به سوي او برمي‌گردم.

انسان اگر بداند که بازگشتش به سوي
همان مبدأ است، قطعا مواظب کارها و رفتارهاي خود مي‌شود.

مدد گرفتن از تکيه‌گاه قدرت

در سوره ممتنحه نيز به اين صورت
بيان شده است:

«ربنا عليک توکلنا و اليک أنبنا و
اليک المصير».[10]

مگر کارآساني است که انسان برخيزد،
به همه بت‌پرستان بگويد: از شما و روش شما بيزاريم. اگر کسي قيام کرد و به کفار و
مشرکين گفت: ما از شما بيزاريم و تا موحد نشويد، ارتباط با شما برقرار نمي‌کنيم،
اين چنين شخصي بايد به يک جاي مقتدري متکي باشد که از تکيه‌گاه قدرت، مدد بگيرد.

لذا حضرت ابراهيم و همراهانش مي‌گويند:

«ربنا عليک توکلنا». ـ پروردگار
ما، ما بر تو توکل مي‌کنيم و تو را وکيل خود قرار مي‌دهيم و بازگشت ما به سوي تو
است.

بنابراين، در آيه مورد بحث خداي
سبحان به رسولش مي‌آموزد که اي رسول ما بگو به اين مشرکين که او پروردگار من است
وهيچ معبودي جز او پروردگار من نيست. در کارهايم به او رجوع مي‌کنم و او را مرجع
خود قرار مي‌دهم و بازگشتم به سوي اوست.

در جاي ديگري از همين سوره رعد مي‌فرمايد:

«قل انما امرت ان اعبدالله و لا
اشرک به اليه ادعو و اليه مآب».[11]

او به طور مطلق، مرجع است يعني
بازگشت همه به سوي اوست «مآب» که ياء آن حذف شده و کسره دلالت دارد بر ياء محذوفه
مانند آيه مورد بحث که «مَتاب»، کسره اش دلالت بر ياء مي کند، يعني رجوع من به سوي
او است. گرچه رجوع همه به سوي خدا است اما بايد انسان توجه داشته باشد و بفهمد که
رجوعش به سوي او است. حضرت مي خواهد بفرمايد که شما اي مشرکين هر راهي را مي
خواهيد طي کنيد، اما من رحمن را به عنوان رب اتخاذ کرده ام و فقط او را وکيل خود
قرار داده ام.

معجزات تأثيري در کفار نمي گذارد

به دنبال مسئله رسال و نبوت،
پيشنهاداتي را که کفار مي دادند، مطرح مي کند. در همين سوره مبارکه رعد، ملاحظه
فرموديد که کفّار هر روز پيشنهاد جديد مطرح مي کردند که مثلاً فلان عادت را خرق کن
يا فلان معجزه را بياور. گاهي مي گفتند: دستور بده اين کوه‌ها چند کيلومتر کنار
بروند تا ما اينجا را کشت کنيم! يا مي گفتند مرده هاي قبرستان را احضار کن تا با
آنها حرف بزنيم! يا زمين را براي ما بشکاف که چشمه اي از زمين بجوشد و اينجا از
اين خشکي خارج شود و و…

خداي سبحان، چه در اين سوره و چه
در سوره اسراء، پيشنهادهاي زيادي از کفار را مطرح مي کند و سرانجام نتيجه گيري مي
کند که اگر هر آيه و بيّنه اي را ببينيد و تو اي پيامبر هر معجزه اي را براي اينها
بياوري، باز هم در گمراهي و ضلالت خود فرو مي روند و اين معجزات را سحر مي دانند.

در سوره انعام مي فرمايد:

«öqs9ur $uZø9¨“tR y7ø‹n=tã $Y7»tFÏ. ’Îû <¨$sÛöÏ% çnqÝ¡yJn=sù öNÍk‰Ï‰÷ƒr’Î/ tA$s)s9 tûïÏ%©!$# (#ÿrãxÿx. ÷bÎ) !#x‹»yd žwÎ) ֍ósř ×ûüÎ7•B ».[12] – و ما اگر کتابي را در کاغذ بر
تو نازل کنيم و آنها آن کتاب را با دتهاي خود لمس کنند، بازهم قطعاً خواهند گفت
اين چيزي جز يک سحر آشکار نيست.

و به پيامبرش دستور مي دهد که در
مقابل اين پيشنهادهاي کفّار به آنها بگو:

«قل سبحان ربي هل کنت الا بشرا و
رسولا»[13]– بگو پروردگارم
منزه باد مگر من جز يک انسان هستم که از سوي خدا مبعوث شده ام؟

در آيه محل بحث سوره رعد مي
فرمايد:

اگر هم به دلخواه اينها عمل شود،
باز هم ايمان نمي آورند. اين چنين نيست که اگر ما اين کوه ها را کنار برديم و اين
زمين، گسترده شد، اينها ايمان بياورند.

در جريان ناقه صالح هم که قبلا
مطرح شد، فرمود:

ما يک معجزه روشن براي اينها
آورديم ولي آنان نپذيرفتند.

در ادامه آيه سوره رعد مي فرمايد:

«بل لله الأمر جميعاً»- تمام امر
به دست خدا است.

هدايت و ضلالت از آن خدا است و
انجام اين کارها هم از ناحيه خدا است. اين طور نيست که پيامبر هر روز بتواند به
دلخواه شما کوه را ببرد يا بياورد، يا زمين را بشکافد و نظام را بهم بزند. هم
انجام اين معجزه هاي پيشنهادي بدست خدا است و هم هدايت و ضلالت با معجزه حل نمي
شود چون به مقدار لازم، معجزه آمده است.

در بحث هاي قبل که سخن از «يهدي من
يشاء و يضلّ من يشاء» بود، آنجا گذشت که معجزه، زمينه هدايت را فراهم مي کند نه
اينکه علت تامّه باشد. نشانه اش همان معجزه اي بود که در خطبه قاصعه بيان شد که يک
معجزه روشن و اضح بود ولي آنها بر کفرشان اصرار داشتند، نظير ناقه صالح و مانند
آن. پس «لله الامر جميعاً» هم جواب مسائل تکويني اينها است که اين امور در اختيار
من نيست که به دلخواه شما کوه را کنار ببرم يا نزديک بياورم يا زمين را بشکافم و
و… و هم اينکه هدايت و ضلالت با معجزه محقق نمي شود بلکه معجزه، زمينه را فراهم
مي سازد. اين انسان است که بايد با تأمل و مطالعه در اعجاز، ايمان بياورد.

و الحمدلله رب العالمين

ادامه دارد

 



[1]-سوره جمعه-
آيه 2.

/

در سوگ مرجع بزرگ جهان تشيع حضرت آيت الله العظمي گلپايگاني «قدس سره»

در سوگ مرجع بزرگ جهان تشيع حضرت
آيت الله العظمي گلپايگاني «قدس سره»

يک بار ديگر، موجي بزرگ از ماتم و
عزا سراسر ايران اسلامي را فرا گرفت و يکي از استوانه هاي علم و فضيلت دار فاني را
وداع گفت و با ارتحال خود، شيعيان را عزادار کرد.

آية الله العظمي گلپايگاني يکي از
معدود مراجع موفّقي بود که بيش از 800 طلبه فاضل در محضر درس خارجش حاضر مي شدند و
بهره مي بردند. او که با سختي و رنج زياد به معنويت و علوم اهل بيت روي آورده بود
و با تلاش فراوان از مکتب امام صادق (س)، فيض وافر برده بود، خداوند نيز او را
توفيق به سزائي بخشيد و به آن مقام والا رساند و سرانجام نيز، پس از يک عمر طولاني
و با برکت به ديدار خداي خود شتافت و مردم عزادار و شيفته روحانيت طي يک تشييع بي
سابقه تاريخي، با پيکر پاکش وداع کردند و در کنار استاد و مربي خود مرحوم آية الله
العظمي حائري يزدي در مسجد بالاسر حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد.

جاودانه اند مردان بزرگ الهي که
براي خدا تلاش و خدمت مي کنند و جز خداوند نظري ندارند. اينان در دنيا و آخرت
پايدار و روسفيدند و همواره تاريخ در برابرشان سر تعظيم فرود آورده و مي آورد نام
ناميشان براي هميشه در سرلوحه تاريخ ثبت و ماندگار است.

درگذشت اندوهبار و اسف انگيز اين
مرجع عاليقدر، چنان موجي از عزا و ماتم در کشور اسلامي ايران و ساير کشورهاي
مسلمان جهان ايجاد کرد که مراسم عزا و مجالس سوگواري و فاتحه و دسته هاي سينه زني
در سراسر کشور ايجاد شد و براستي ملت سرفراز ايران به خوبي از مقام منيع مرجعيت
تشيع، تجليل و تعظيم کردند که اين خود نيز در تاريخ با عظمت ثبت خواهد شد.

حضرت آية الله خامنه اي نيز در
تشييع معظم له همراه با سيل مردم عزادار شرکت کردند و مردم قم يکپارچه در اين
مراسم بزرگ شرکت نموده، دِين خود را به اسلام و روحانيت و مقام مرجعيت ادا کردند.
سيل تشييع کنندگان در تهران وقم به قدري زياد و انبوه بود که افق ديد، گنجايش دربر
گرفتنش را نداشت.

فقدان اين شخصيت والا و ارجمند را
به مقام شامخ ولي الله الاعظم ارواحنا فداه، و به پيشگاه مرجع بزرگ عالم تشيّع
حضرت آية الله العظمي اراکي و ولي امر مسلمين حضرت آية الله خامنه اي و عموم ملت
ايران بويژه بيت آن فقيد سعيد، تسليت عرض مي کنيم.

اطلاعيه مقام معظم رهبري

در پيام تسليتي که حضرت آية الله
خامنه اي بدين مناسبت صادر فرمودند آمده است:

«اي شخصيت والاي علمي کهنسال، در
ميان مراجع عظام تقليد، يکي از موفق ترين و سعادتمندترين ها بود. سي و دو سال مرجع
تقليد، حدود هفتاد سال مدرّس حوزه علميه قم و حدود هشتاد و پنج سال سرگرم فراگرفتن
و آموختن فقه آل محمد عليهم السلام بودند.

اولين مدرسه علوم ديني به سبک جديد
را ايشان در قم تأسيس کردند. اولين مؤسسه بزرگ قرآني را ايشان در قم بنيان نهادند.
اولين فهرست بزرگ فقهي و حديثي با استفاده از دانش و اختراعات جديد بشري را ايشان
پديد آوردند. صدها مدرسه و مسجد و مؤسسه تبليغ دين در سراسر کشور و در کشورهاي
ديگر بيناد کردند. هزاران شاگرد از فقه پخته و عميق خود بهره مند ساختند. بسياري
آراء و نظرات فقهي که حاکي از روشن بيني و ذهن نوگراي ايشان بود، ارائه کردند و
بالاتر از همه، با منش و رفتار پرهيزکارانه و با طهارت و تقوايي هک مي توانست براي
علما و فقها الگويي زنده و ملموس باشد، عمري پر برکت را  به نزاهت کامل گذرانيدند.

اطلاعيه شيخ الفقهاء و المجتهدين

در بخشي از اطلاعيه حضرت آية الله
العظمي اراکي دام ظله آمده است:

«با فقدان اين مرد بزرگ که استوانه
علم و تقوا و از ارکان هدايت و اعلام دين و ولايت محسوب مي شد، بر پيکر عزيز اسلام
و روحانيّت، ثُلمه اي جبران ناپذير وارد شد و به حق بايد گفت: [يوم علي آل الرسول
عظيم].

ايشان که از سابقين و اولين و
شاگردان مبرز و بنام مرحوم آيت الله العظمي حاج شيخ عبدالکريم حائري، مؤسّس حوزه
علميه قم اعلي الله مقامه در حوزه علميه اراک و قم بود، فقيهي بود نکته سنج و دقيق
النظر و زيرک و دانا و مصداق بارز صائناً لنفسه، حافظاً لدينه، مخالفاً لهواه،
مطيعاً لامر مولاه و قريب يک قرن عمر شريفش را در راه اشاعه فقه آل محمّد (ع) و
پاسداري از حريم ولايت و مبارزه عليه طاغوت و همراهي با حضرت امام قدس سره در طول
انقلاب و حمايت از دين و حاکميت قرآن و تجاوز نکردن از حدود الهي و خدمت به مسلمين
و مؤمنين، صرف نموده. عاش سعيداً و مات حميداً…».

زندگينامه به زبان خودش

در روز 22 شوال 1408 يکي از علماي
اصفهان خدمت حضرت آيت الله العظمي گلپايگاني «قدس سره» رسيد و از معظم له مي
خواهند، شرح حال از زندگي خويش بيان کنند. ايشان مي فرمايند:

«اگر بخواهم شرح حال دهم مي ترسم
از مثنوي بزرگتر شود. بعد فرمودند: وضع تحصيل و درس خواندن من براي خودم خيلي
آموزنده است. دو سال و نيم داشتم که مادرم از دنيا رفت و نُه سال بودم که پدرم فوت
کرد، مرحوم پدرم مرد متعبّدي بود و نوعاً زيارت عاشورا مي خواند، و به خاطر دارم
که بالاي پشت بام مي رفت و مشغول زيارت مي شد.

پدرم در [گوگد] گلپايگان معروف به
سيد محمد باقر امام بود و مورد توجه مردم قرار داشت. آن مرحوم دختران متعدد داشت و
فرزند پسر براي او نمي ماند. بر حسب آنچه از پدرم و ديگران ثابت شد، پدرم به زيارت
حضرت رضا (ع) مي رود و از حضرت رضا (ع) تقاضا مي کند که نزد خدا شفاعت کند که
فرزند پسري به او عنايت کند. پس از مراجعت از مشهد، شبي پدرم يا يکي از بستگان خوب
مي بيند که حضرت امام محمد تقي و حضرت امام هادي (ع) به منزل ما آمدند و پس از
ساعتي توقف، يکي از آن دو بزرگوار مي روند و يکي مي ماند، پدرم اين خواب را تعبير
مي کند به آنکه خدا دو پسر به او عطا مي کند که يکي مي ماند و ديگري فوت مي کند و
چنين هم شد، خداوند مرا به پدرم داد و برادر کوچکتري بعد از من متولد شد که فوت
نمود.

من قرآن و نصاب را در همان محل
خودمان، روستاي [گوگد] فرا گرفتم. شيخي در محل بود بنام ملا محمد تقي (خدا رحمتش
کند)، پهلوي او مکتب رفتم. او از اهل علم و معلمي دلسوز و با محبت بود. او پسري
داشت که با من هم درس بود و مايل بود فرزندش اهل علم بشود و خيلي هم زحمت کشيد ولي
پسر او باقي نماند و فوت کرد. من هم سرپرستي داشتم، خواهرهايم پس از مشورت بنا
گذاشتند که يکي از آنها در منزل ما باشد تا از من سرپرستي کند. پس از چندي اين
تصميم به هم خورد و من از هر حيث تنها ماندم. عمو نداشتم ولي يک دايي داشتم که در
يک فرسخي در شهر گلپايگان بود. به هواي ديدار و استفاده از دايي خود به شهر رفتم و
مقداري از مقدمات را در شهر خواندم، مقداري از مقدمات و سطح پايين را پهلوي حاج
سيد اسماعيل خوانساري خواندم.

سپس تصميم گرفتم که از گلپايگان
بيرون بروم و اين وقتي بود که هنوز اوان تکليف من بود. رساله خطّي از مرحوم سيد
صاحب [عروه] آورده بودند و مي گفتند ايشان مرجع است؛ بايد مسائل را از او تقليد
کرد. مقداري (کاه) داشتم، فروختم و قريب يک تومان يا پانزده قران داشتم که از
گلپايگان بيرون آوردم. چهل روز در خوانسار درس خواندم و چون شرايط مساعد نبود
برگشتم به گوگد و سپس از آنجا عازم اراک شدم. در شهر اراک توفيق پيدا کردم که پس
از چندي توقف که آيت الله حائري يزدي به اراک تشريف آوردند به محضر ايشان شرفياب
شوم. معظم له درس فقه و اصول شروع کردند، جند نفري نيز با ايشان آمده بودند ولي
عده اي بسيار معدود بود. مرحوم آقاي سيد محسن اراکي که از متمکنين اراک بود آقاي
حائري را از کربلا به ايران آورده بود تا ضمن بهره مندي مردم از آن بزگوار،
فرزندان خودش نيز از او کسب فيض کنند.

*در اراک

در اراک به تحصيل ادامه دادم تا
وقتي که آقاي حاج شيخ عبدالکريم به قم رفتند و رحل تدريس را در قم برقرار کردند.
پس از استقرار در قم به ما نامه نوشتند که شما هم بياييد قم و من و چند نفر ديگر
به قم رفتيم. معظم له براي تدريس و تربيت، خيلي کوشا بود. بايد بگويم او مانند
پدري مهربان يا مهربانتر از پدر براي ما زحمت مي کشيد. مريض مي شديم در خانه دوا
درست مي کرد و براي ما مي آورد و ما را مداوا مي کرد. خاطرم هست که مريض بودم،
گفتم بستر مرا نزد حوزه درس استاد ببريد که از درس عقب نمانم و بحمدالله توفيق
زيادي حاصل شد والسلام».

خدمات و آثار ارزنده

مرحوم آيت الله العظمي گلپايگاني
قدس سره روز هشتم ماه ذي القعده 1316 قمري در قريه گوگد که در 6 کيلومتري گلپايگان
واقع است، متولد شدند، و در شب جمعه 25 جمادي الثانيه 1414 مطابق با 19 آذر 1372
شمسي وفات يافت.

خدمات بسيار ارزنده و بجاي ماندني
از آن فقيه اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام به يادگار مانده است، که از جمله مي
توان به موارد ذيل اشاره کرد:

1-   
تشويق طلاب به تحصيل و تقدير از
طلاب زحمتکش و برقراري امتحانات کتبي و شفاهي به شيوه جديد و مراقبت در وضع اخلاقي
آنان.

2-   
توجه به وضع طلاب جوان و طرح
برنامه هاي جديد مفيد براي تغيير و تنظيم روش تحصيلي طلاب و اختصاص چند مدرسه براي
اجراي آن برنامه ها.

3-   
تأسيس مدرسه اي با شکوه با ساختمان
مدرن در خيابان صفائيه قم.

4-   
تعمير مدرسه فقيه در سال 1384 قمري
پس از خرابي.

5-   
احداث ساختمان وضوخانه، حمام و
رختشويخانه براي مدرسه فيضيه.

6-   
احداث ساختمان و سالن بزرگي براي
قرائت خانه مدرسه فيضيه.

7-   
حفر چاه عميق اختصاصي براي مدرسه
فيضيه و دارالشفا و لوله کشي آن مدرسه.

8-   
تأسيس مدرسه علوي در خيابان تهران،
کوچه منوچهري.

9-   
تأسيس مدرسه با شکوه در خيابان
چهارمردان با برنامه هاي مخصوص عربي و فارسي.

10-                      
تأسيس بيمارستان هاي مجهّز براي
آقايان طلاب، روحانيون و علماء و تأسيس يک درمانگاه خصوصي با بخش هاي جراحي،
داخلي، قلب، راديولوژي و آزمايشگاه که کليه روحانيون در بخش هاي مختلف اين
بيمارستان به طور رايگان معالجه مي شوند و غير روحانيون نيز از درمانگاه و ساير
بخشهاي آن استفاده مي نمايند.

آيت الله العظمي گلپايگاني علاوه
بر خدمات اجتماعي در شهرستان قم، در ساير بلاد و حتّي خارج از کشور نيز براي رفاه
امور مسلمين اقدام به تأسيس دهها مدرسه، مسجد و کتابخانه نموده و در تأسيس حوزه
علميه در شهرستانها نيز اهتمام زيادي داشته اند.

بار ديگر اين فاجعه مؤلمه را به
مقام منيع ولي عصر ارواحنا فداه، و رهبر معظّم انقلاب و بيت شريف ايشان و ملّت
عزادار ايران تسليت عرض نموده، دوام عمر پر برکت حضرت آيت الله العظمي آقاي اراک و
مقام معظم رهبري را از ديدگاه حضرت احديّت خواستاريم.

«تحلوا بالاخذ بالفضل و الکف عن
البغي و العمل بالحق و الانصاف من النفس و اجتناب الفساد و اصلاح المعاد».

(غرر الحکم )

خود را بيارائيد به فرا گرفتن فضل
و دانش و دست بازداشتن از ستم و کار به حق و درستي و از خود عدل و انصاف دادن و از
فساد دوري گزيدن و امر آخرت را اصلاح نمودن.

(امام علي (ع))

 

/

بعثت بزرگترين نعمت الهي

«بمناسبت27رجب، عيد سعيد بعثت
رسول اکرم (ص)»

بعثت بزرگترين نعمت الهي

*مقدمه اول

خداي متعال انگيزه خلقت انسان را
عبادت و پرستش خود بيان کرده است:

«ما خلقت الجنّ و الانس الا
ليعبدون»

-جن و انس را نيافريدم به خاطر
اينکه عبادتم کنند.

از آن سوي طبيعت جهان مادّي بگونه
اي است که انسان را به سوي ماديّت و شهوت و لذّت و دنيا خواهي و خود پرستي سوق مي
دهد. اين امري است بديهي که حتي در روز خلقت حضرت آدم علي نبينا و آله و عليه
السلام نيز فرشتگان از خداوند پرسيدند که: چرا انسان را مي آفريني، در حالي که ما
تو را عبادت و پرستش مي کنيم، و انسان در اين دنيا فساد مي کند؛ گويا طبيعت ناسوتي
دنيا اين اقتضا را دارد که انسان را به سوي فساد و شر بخواند ولي خداوند به
فرشتگان مي فرمايد که من چيزي را مي دانم که شما نمي دانيد.

در اينجا نکته اي قابل توجه است و
آن اينکه در برخي روايات آمده است انسان بنمايد، مقامش از مقام فرشتگان بالاتر و
ولاتر مي رود.

چرا؟

براي اينکه سرشت فرشتگان بگونه اي
است که هرگز شهوت و فساد و ميل به بدي در وجودشان راه ندارد ولي انسان با اينکه
خوي ميل به فساد دارد و راه نيز در برابرش گشوده است، پس اگر از اين سرشت خود دست
بردارد و به عبادت و بندگي و پرستش خدا بپردازد و به سوي کمال مطلق ميل کند، بي
گمان مقامش از مقام ملائکه بالاتر خواهد بود.

رسد آدمي به جايي که به جز خدا
نبيند.

*مقدمه دوم:

در مقدمه دوم تذکر اين نکته ضروري
است که انسان پس از آفريده شدن و پا به عرصه دنيا گذاشتن نياز به راهنما و مرشد
دارد که او را به سوي خير و کمال رهنمون شود و ارشاد نمايد و از بدي ها و فسادها
بر حذر دارد. اين نياز نيز امري طبيعي و فطري است. اگر خداوند از او مي خواهد که
عبادتش کند، بايد حجّت را بر او تمام نمايد و راه بهانه جوئي را بر او ببندد. کسي
که در يک محدوده دور از انسان ها زندگي مي کند و هيچ خبر و اطلاعي از دين و آئين
ندارد و کسي او را به خدا و مذهب نخوانده است، مستضعف واقعي است و در روز رستاخيز،
مي تواند عذر موجّه بياورد و اين استثنا در قرآن نيز آمده است. ولي اگر خداوند با
ارسال کتب آسماني و پيامبران- که لازمه پيدايش انسان است- او را به راه مستقيم
دعوت کرد و راه فساد و شر را نيز براي او بيان نمود سپس او را دربرابر دوراهي
مخيّر کرد «و هديناه النجدين»، اينجا ديگر جاي بهانه و عذر نمي ماند؛ بايد راه
بهتر را انتخاب کند و از راه بَوار و جهنم دوري جويد و گرنه کيفر خواهد ديد.

بنابراين، بعثت انبيا و پيامبران،
يک ضرورت طبيعي و فطري است؛ چه اينکه هرگز کتاب آسماني به تنهائي کارساز نيست بلکه
نياز به مبيّن احکام دارد و خداوند پيامبران را براي تبيين راه و ارشاد مردم و
هدايت آنان به سوي حق و خير و ثواب، ارسال نموده و مبعوث کرده است تا حق براي
همگان روشن گردد و بدي باطل نيز، واضح و آشکار شود. و اينچنين بود که در تمام زمان
ها و مکان ها در طول تاريخ، پيامبران و يا اوصياي آنان براي راهنمائي و ارشاد مردم
آمدند و مردم را انذار و هشدار دادند، تا راه شر را دنبال نکنند.

بعثت پيامبر اکرم (ص)

پس از آمدن حضرت عيسي (ع)، مدتي
طولاني گذشت که مردم همواره به سوي بدي ها و زشتي ها، گام هاي بيشتري برمي داشتي و
کمتر به دين حضرت مسيح (ع) يا آئين حنيف ابراهيم (ع) که هر دو چيزي جز اسلام نيست،
مي گرويدند. وضعيّت صحرائي جزيرة العرب و خوي وحشيگري و طبيعت ددمنشانه آنان نيز
تأثير بشتري در پيوستن به صفستمگران و پيمودن راه گمراهان و استمرار ظلم و ستم در
ميان آنان داشت تاا جائي که عوامل وحشيگري و طغيان جزئي از سرشتشان شده بود آنچنان
با آن خو گرفته بودند که از ظلم و ستم لذت مي بردند. چقدر قساوت قلب و خشونت داشت
آن عرب باديه نشين بيمهر که دختر عزيزش و پاره تنش رابا کمال قساوت و بي رحيم
وسنگدلي زنده زنده به گور مي کرد ولاي خاک مدفون مي نمود. از آن بدتر که به آن
کارهاي وحشت انگيز اتفتخار نيز مي کردند، به قتل و غارت، مباهات مي نمودند و اشعار
ادبي بسيار زيبا و آراسته!مي سرودند، تو گويي هر که بيشتر ظلم کند، محبوب تر و
شخصيتش قوي تر استو. حق همواره ملازم سرکشان و طغيانگران بود هرچند ذره اي از حق
در کارها و اخلاق و ايده ها و رفتار و کردارشان پددي نميآمد، يعني حق به صورت باطل
و باطل به صورت حف درآمده بود. طرفداران حق در انزواي کامل هب سرمي بردند و
کژانديشان وباطل جويان هواره بر عددشان افزوده مي شد.

وضعيت اجتماعي جزيرة العرب در عصر
بعثت

حضرت امير (ع) وضعيت اجتماعي اعراب
دوران رسول خدا (ص) را در خطبه 88 نهج البلاغه چنين بيان مي کند:

«أرسله علي حين فترة من الرسول و
طول هجعة من الأمم، و اعتزام من الفتن، وانتشار من الامور، و تلظ من الحروب، و
الدنيا کاسفة النور، ظاهرة الغرور، علي حين اصفرار من ورقها و اياس من ثمرها، و
اغورار من مائها. قدر درست منار الهدي، و ظهرت اعلام الرّدي، فهي متجهّمة لأهلها،
عابسة في وجه طالبها، ثمرها الفتنة و طعامها الجيفة وشهارها الخوف و دثارها
السيف».

خداوند پيامبر را در دوراني
بهرسالت و پيامبري مبعوث کرد که هيچ يک از پيامران وجود نداشتند و مردم در تاريکي
جهالت و ضلالت به خوابي طولاني فرو رفته بودند و سراسر جهان را فته و آشوبفرارگتفه
و کارها در هم آميخته وآتش جنگ و نزاع ها برافروخته شده و تابش نور از جهان رخت
بربسته بد. در آن زمان، باطلها و نادرستيها نمايان گشته و برگشهاي درخت روشنايي،
پژمرده شده و مردم از آن بهره اينمي بردد و درخت علم و هديتا خزان گرفت ه وخشک شده
بود. علمتهاي رستگاري بر زمين افتاده و پرچمهاي بيپارگي و بدبختي برافروخته شده
بود. و بدينسان دنيا با بد منظره اي به اهلش مي نگريست و به دنيا پرستان روي خوش
نشان نمي داد. ثمره اي جز فساد و تبهکاري نداشت و طعامي جز گوشت مردار نبود. شعارش
خوفو رويه اش شمشير بود و فتنه فساد در همه جا رخنه کرده بود.

و در خطبه 26 نهج البلاغه مي
فرمايد:

«ان الله بعث محمدا صلي الله عليه
و آله نذيرا للعالمين و امينا علي التنزيل، و انتم معشر العرب علي شر دين و في شر
دار، منيخون بين حجارة خشن و حيات صم، تشربون الکردر و تأکلون الجشب، و تسفکون
دماءکم، و تقطعون ارحامکم. الاصنام فيکم منصوبة، و الآثام بکم معصوبة».

خداوند حضرت محمد (ص) را براي
هشدار به جهانيان و امين خود بر قرآن فرستاأ، درحاليکه شما گروه اعراب بر بدترين
آئين و در فاد ترين جايگاه، مستقرل بوديد. درميان سنگهاي درشت فود مي آمديد و با
مارهاي خشن سر و کار داشتيد. آب گنديده مي نوشيديد و نان خشيکده مي خورديد. با اين
حال خوب يکديگر را مي ريختيد و با خويشان خود بد عمل مي کرديد. بتها در ميان شما
برافراشته و گناهان سراسر وجودتان را فرا گرفته بود.

اين ترسيم واضح و روشني است از وضع
آشفته و دگرگوني که اعراب جاهليت داشتند و نه تنها با علم و مذهب و آئين هاي الهي،
سر وکاري نداشتند و بت هاي ساختگي را مي پرستيدند، بلکه هيچ تمدني در ميان آنان
حکفرما نبود. هرچه از تاريخ آنان برمي آيد، جز خشونت و ظلم و خون ريزي و شرب خمر و
قمار بازي و وأدبنات[1]
و درّنده خوئي و خرافه پرستي و غارتگري، چيزي ديده نمي شود؛ مانند بهائم و حيوانات
درّنده بلکه از آنها هم بدتر و زشت تر، زندگي مي کردند؛ چه زندگي که از مرگ
برايشان بهتر بود.

در چنين جوّ خفقان زائي که مه غليظ
و خرافه پرستي و سنتهاي احمقانه عربي، فضاي آن سامان را فراگرفته بود و جز دود
کثيف گناهان وفسادها، چيزي به مشام نمي رسيد، ناگهان در اين کوير خشک و خشن، و در
اين روزگار تاريک حيرت و گمراهي، خداوند، برترين آفريدگان و گل سر سبد آفرينش و
سرآمد و سرور تمام پيام رسانان و انبيايش را، آن انسان کامل و آن مجسمه تمام فضائل
و اخلاق حسنه و خوي الهي، آن مشعل هميشه تابان هدايت را براي آنان فرستاد تا فضاي
دردآميز شر و فسادشان را شستشو دهد و قافله بشريّت را از سراشيب انحطاط و درماندگي
و بيچارگي و حقارت و جهل و ناداني به اوج عزت و رفعت و شوکت و علم و اخلاق و فضيلت
و شرف و انسانيت برساند.

منت خداوند بر جهانيان

براستي چه منتي بزرگ خداوند بر
جهانيان نهاد و چه نعمتي غير قابل ستايش و سپاس به آنان عطا فرمود که از ميان
آنان، چنين انسان عظيم و بزرگي مبعوث گردانيد که آنان را به تعالي و عزت سوق دهد و
تعليم و تزکيه شان کند و در فرصتي بس کوتاه چنان تحولي در جزيرة العرب پديد آورد
که تاريخ را تا روز رستاخيز به حيرت و شگفتي واداشته است و اين خود بزرگترين معجزه
پيامبر اکرم (ص) است که از آن فاسدان حرفه اي و بت پرستان و خرافه پرستان دوران
جاهليت، شخصيتهائي همچون ابوذر و سلمان و مقداد و عمّار بسازد که براي هميشه عزت و
عظمت بيافريند و قدس و پارسائي و تقوايشان الگوي مؤمنان و تقوا پيشگان در طول
ادوار زمان باشد.

«لقد منّ الله علي المؤمنين اذ بعث
فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزکّيهم و يعلّمهم الکتاب و الحکمة و ان
کانوا من قبل لفي ضلال مبين».

در اين آيه مبارکه وضعيت دو دوران
پيش از بعثت و پس از بعثت پيامبر را مشخص فرموده است که قبلا در چنان گمراهي
آشکاري بسر مي برند ولي اکنون بهتحقيق که خداوند برآنان منت نهاد و در ميان خدشان
رسول را برانگيخت؛ رسولي از خودشان که آيات او را بر آنان تلاوت کند و آنان را
تهذيب و تزکيه نمايد و رشد و تعالي ببخشد و کتاب و حکم به ايشان بياموزد.

آري در بيست و هفتم ماه رجب بود که
در غار حرا، اولين آيه بر پيامبر نازل شد و او را دعوت به خواندن به اسم رب کرد؛
ربّي که همه چيز را و انسان را آفريده است؛ ربّ بزرگوار و عظيمي که به وسيله قلم
انسان را آموخت و علومي را به او ياد داد که هرگز از آنها اطلاعي نداشت.

و پيامبر مبعوث شد. به نام
پروردگارش مردم را انذار کرد و هشدار داد و به سوي خدا دعوت نمود. پس اين روز،
بسيار عظيم و بزرگ است و اين روز را بايد مسلمين عيد بگيرند؛ عيد خجسته و مبارک
بعثت.

اين عيد بر شما ياران و ياوران
قرآن مبارک باد.

باشد که پرتو پر فروغ بعثت، تاريکي
هاي زندگيمان را با نور محمد (ص) روشن و منور سازد.

آمين يا رب العالمين

«ان العاقل من نظرفي يومه لغده و سعي
في فکاک نفسه و عمل لما لابدله و لا محيص له عنه».

(غرر الحکم)

به راستي که خردمند کسي است که در
امروزش فردايش را بنگرد و در آزاد کردن نفسش بکوشد و کار کند براي آنچه را که راه
چاره و فراري از آن را ندارد.

(امام علي (ع))

 



[1]– و أدبنات
يعني زنده به گور کردن دختران مظلوم و بي گناه که در قرآن نيزبه آن اشاره شده است:
«و اذا المؤودة سئلت بأي ذنب قتلت»- و آن روزي که دختر زنده به گور شده، سؤال کند
که به چه گناهي کشته شد.

/

اعجاز ولادت

بمناسبت 13 رجب، ولادت امير
المؤمنين (ع)»

اعجاز ولادت

سي و سه سال از عام الفيل سپري شده
بود. ماه رجب، اين ماه خجسته و ماه مبارک فرا رسيده بود. يلدا شبي تاريک و طولاني
بر مکه، شهر خدا، مي گذشت، خانواده ها در آغوش شب، به آرامي و راحتي آرميده بودند
و کمتر کسي از خانه اش بيرون مي آمد، جز اينکه در پي کاري يا امري مهم باشد. در آن
تاريکي شب، ابوطالبَ، سيد و سالار بطحا در انديشه هاي خود غرق شده ولي امري مهم
استراحت را از او گرفته و افکارش را پريشان ساخته است و آن انتظار نوزاد عزيزش مي
باشد. فاطمه بنت اسد که خود مي داند حامل چه انسان عظيم و والائي است، با نيايش و
تضرع خود در آن دل شب به خانه خدا مي رساند. پرده کعبه را چنگ مي زند و خود را به
خدا مي سپارد. او که تکيه گاهي جز پروردگارش ندارد و در زايمان را احساس مي کند،
دستها را به آسمان بلند کرده، اينچنين دعا مي کند.

نيايش مادر علي (ع) در کنار کعبه

«ربّ انّي مؤمنة بک و بما جاء من
عندک من رسل و کتب، و انّي مصدّقة بکلام جدّي ابراهيم الخليل و انه بني البيت
العتيق، فبحقّ الذي بني هذا البيتو بحقّ المولود الذي في بطني، لمّا يسّرت عليّ
ولادتي».

-بار الها، من به تو ايمان دارم و به
آنچه از تو رسيده است از پيامبران و کتابهاي آسماني و من سخن جدم ابراهيم خليل (ع)
را تصديق مي کنم و همانا او بود که اين خانه عتيق را بنا نهاده، پس به حق او که
اين خانه را ساخت و به حق اين جنيني که در شکمم است، تو را قسم مي دهم که درد
زايمان را بر من آسان گرداني.

خوشا به حال فاطمه بنت اسد که
اولين مؤمن به فرزندش علي بود. او امام خود را مي شناخت و مي دانست که ولي اعظم
خداوند، همان جنيني است که در شکم دارد. او به ابراهيم خليل نياي بزرگوارش ايمان
داشت و به فرزندش علي نيز ايمان کامل داشت. او مي دانست که حامل چه نور و چه شخصيت
والائي است که تمام انبيا و اوليا مشتاق ديدارش بودند و اينک جهان، منتظر قدومش
است؛ چرا که او تاريخ اسلام را خواهد ساخت؛ او است شاخص عظيم حق از باطل که بي
گمان پيروي از وجود اقدسش، پيروي از حق و خداي نخواسته دشمني با او، دشمني با خدا
و پيروي از باطل و شيطان به حساب مي آيد. او است که حبّش ايمان و بغضش نفاق است.
او است که جان محمد و روح و روان او است.

و اينک علي مي خواهد به دنيا
بيايد. اما دنيا کوچکتر از آن است که علي را در بر گيرد؛ لازم است که قبلا علي در
مقدس ترين جاي روي زمين، زاده شود، آنگاه به دنياي مادي پا نهد؛ تو گويي بايد
مکاني بهشتي بلکه بالاتر از بهشت در جهان وجود داشته باشد که پذيراي مقدم مقدس علي
باشد و چه جائي والاتر از کعبه؛ چه مقامي بلندتر از بيت عتيق.

ولادت علي در خانه کعبه

يزيد بن قعنب که در يکي از گوشه
هاي مسجد الحرام همراه با عباس بن عبدالمطلب و چند تن ديگر نشسته بود، مي گويد:

«مناجات فاطمه بنت اسد با
پروردگارش پايان نيافته بود که ناگهان ديوار کعبه شکافته شد. ديدگان خيره ما به
کعبه دوخته شده و با حيرت و تعجب فراوان شاهد آن بوديم که فاطمه وارد کعبه شد و
ديوار بر او بسته شد. بُهت انگيزترين رويداد عمرم بلکه تاريخ رامشاهده مي کردم. با
ياران خود به سوي درِ کعبه شتافتيم، خواستيم قُفلش را بُگشاييم که ببينيم چه خبر
است؟ ولي هر چه بيشتر تلاش مي کرديم، به نتيجه اي نرسيديم».

اينان غافل از آن بودند که فاطمه
بنت اسد را خدا به کعبه فرا خوانده و او اکنون ميهمان خدا است. بايد درون خانه
خدا، علي را بر زمين گذارد. آنجا سه روز فاطمه بنت اسد از ميوه ها و غذاهاي بهشتي
مي خورد، و متصدي زايمانش ذات اقدس احديّت است. اگر به مريم غذرا رطب تازه مرحمت
فرمود، در اينجا به فاطمه، ميوه هاي بهشتي مي دهد و در مقدس ترين مکان ها فرزندش
را به دنيا مي آورد. راستي اين يک اعجاز بس نيست که عظمت علي را به جهانيان معرفي
کند! يک بار نه بيشتر و نه کم تر، خانه خدا پذيراي يک مولود، نه بيشتر و نه کمتر
بوده است و حتي نام او را خودش تعيين مي کند، چه علي بالاتر از اين است که مخلوقين،
هرچقدر هم مقامشان والا باشد، نامش را تعيين کنند. او نام علي را از نام خودش مشخص
مي کند و يکي از نامهاي والا و بلند خود را بر علي مي گذارد.

داستان ولادت از زبان مادر

بشنويد از مادرش فاطمه بنت اسد که
جريان ولادت را پس از بيرون آمدن از خانه خدا چنين بيان مي کند:

«معاشر الناس! ان الله عزوجل
اختارني من خلقه و فضلني علي المختارات ممن کن قبلي. و قد اختار الله آسية بنت
مزاحم فانّها عبدت الله سرّاً في موضع لا يحبّ ان يعبد الله فيها (الا اضطراراً) و
ان مريم بنت عمران اختارها الله حيث يسر عليها ولادة عيسي فهزّت الجذع اليابس من
النخلة في فلاة من الارض حتّي تساقط عليها رطباً جنياً. و ان الله تعالي اختارني و
فضّلني عليهما و علي کلّ من مضي قبلي من نساء العالمين، لأني ولدت في بيته العتيق
و بقيت فيه ثلاثة ايّام، آکل من ثمار الجنّة و اوراقها، فلمّا اردت ان اخرج و ولدي
علي يدي، هتف بي هاتف و قال:

يا فاطمة سمّيه عليّاً فأنا العليّ
الاعلي، و انّي خلقته من قدرتي، و عز جلالي و قسط عدلي و اشتققت اسمه من اسمي، و
أدّبته بأدبي و فوّضت اليه أمري، و وقفته علي غامض علمي و ولد في بيتي. و هو اول
من يؤذن فوق بيتي، و يکسّر الأصنام و يرميها علي وجهها، و يعظّمني و يمجّدني و
يهلّلني، و هو الامام بعد حبيبي و نبّيي و خيرتي من خلقي محمد رسولي و وصيّه،
فطوبي لمن أحبّه و نصره و الويل لمن عصاه و جحد حقّه».

اي مردم! خداي عزّوجل مرا از ميان
بندگانش برگزيد و بر زنان برگزيده قبل از من، برتري بخشيد. و همانا آسيه بنت مزاحم
را خدا برگزيده بود چرا که در جائي خدا را عبادت مي کرد که خدا چندان دوست نداشت
در آنجا کسي او را عبادت کند جز در حال اضطرار و ناچاري و آسيه در پنهاني خدا را عبادت
مي نمود و همانا مريم بنت عمران را نيز خداوند انتخاب کرده بود و ولادت عيسي را بر
او آسان قرار داده بود. مريم در آن سرزمين خشک به سوي درخت خرماي خشک شده آمد و او
را تکان داد، ناگهان رطبي تازه از آن درخت بر او فرو ريخت. ولي بي گمان خداوند مرا
بر آن دو برتري داده و بر تمام زنان جهانيان پيش از خويش، چرا که من در خانه عتيق
خودش، فرزندم را زائيدم و سه روز در آنجا ماندم که از ميوه ها و سبزي هاي بهشتي
تناول مي کردم. و هنگامي که خواستم از خانه اش خارج شوم، و فرزندم بر روي دستم
بود، هاتفي مرا صدا کرد و فرمود:

«اي فاطمه، او را علي نام بگذار.
من علي اُعلايم و او را از قدرت خويش و عزّجلال خود و ازعدالت خود آفريده ام. نامش
را از نام خود مشتق نمودم و به ادب خود، او را تأديب کردم و امرم را به او واگذار
کردم و بر مشکلات علوم، آگاهش ساختم. او در درون خانه ام به دنيا آمد و او نخستين
کسي خواهد بود که بر فراز خانه ام اذان بگويد و بت هاي درون خانه ام را بشکند و بر
زمين بر روي يکديگر بيافکند. او است که مرا به عظمت ياد کند و ستايشم نمايد و
تهليل و تحميدم گويد. او امام پس از حبيبم و پيامبرم و بهترين آفريدگانم و رسولم
محمد خواهد بود. و او وصي و جانشين پيامبرم مي باشد. پس خوشا به حال کساني که او
را دوست بدارند و ياريش کنند و واي بر کساني که او را نافرماني کرده و از ياريش
دست بردارند و حقش را ناديده بگيرند».

در اين نداي ربّاني، خداوند تمام
مسائل را بيان کرده است. در آن روز که مردم بي خبر از پيامبر و امام بودند و در
آغازين روز ولادت علي، او را بوسيله مادرش به مردم معرفي کرده و خبر از جانشيني او
و وصايت او داده است. در آن روز که هنوز مردم پيامبر و رسولش را هم نمي شناختند و
از دعوت او بي خبر بودند با سخن گفتن با فاطمه بنت اسد اين بانوي عظيم و والاي
تاريخ، هم پيامبر را و هم جانشين را معرفي مي کند و پي آمدها و رويدادهاي آينده
جهان اسلام را بيان مي نمايد. و در اولين پيام الهي درباره علي، همچنان که سخن از
ولايت و محبت او به ميان مي آورد، سخن از متمردان و عصيانگراني که او را نافرماني
مي کنند و حقش را غصب مي کنند نيز به ميان مي آورد. خداوند از روز نخست، غاصبين حق
علي را هشدار مي دهد و به عذاب دردناکش بشارت! مي دهد. پس واي بر آنان که علي را
نافرماني کردند و حقش را ضايع نمودند. و خوشا به حال شما شيعيان علي و پيروان
راستينش که ناديده علي را اطاعت کرديد و ناشنيده، به فرمانش سر تسليم فرود آوريد.

همه عاشق روي علي هستند

ابوطالب که در منزل سخت منتظر قدوم
فرزندش بود و آن سه روز را طولاني ترين روزهاي عمر خويش مي انگاشت، به محض شنيدن
خبر ولادت علي، آنچنان شکفته و مسرور شد که حد نداشت. علي نيز تا ديدگانش بر جمال
روي پدر افتاد، بر او سلام کرد. سپس رسول خدا (ص) بر عمويش وارد شد، او نيز منتظر
علي بود؛ او هم مي خواست وصيّ خود را پيش از همه ببيند. او هم مشتاق ديدار علي
بود.

پيامبر وارد خانه شد. به محض اينکه
ديده علي بر روي مبارک رسول خدا افتاد به اذن خداي متعال بر آن حضرت سلام کرد.

علي اولين کسي است که به او ايمان
آورده است؛ چرا که در ساعات اوليه به دنيا آمدن، پيامبر را مي شناسد و بر او به
نام يا رسول الله سلام مي کند و درود مي فرستد.

سپس اين آيات را خواند:

«قد افلح المؤمنون، الّذين هم في
صلاتهم خاشعون».

پيامبر فرمود: «قد افلحوا بک»

-بوسيله تو رستگار شدند.

يعني مؤمنين اگر پيروي تو بکنند و
اطاعت از تو بکنند، رستگارند وگرنه گمراه اند.

تو اي علي، -به خدا- امير آن
مؤمنان هستي و تو دليل و راهنمايشان مي باشي و به وسيله تو هدايت مي شوند و مشخص
مي گردند.

جابر بن عبدالله انصاري مي گويد:
از رسول خدا (ص) درباره ولادت علي سؤال کردم.

حضرت فرمود: «از بهترين مولودي که
به سيماي مسيح است سؤال کردي. به تحقيق که خداي متعال علي را از نور من آفريد و
مرا از نور علي و ما هر دو يک نور هستيم که خداوند ما را از صُلب آدم به اصلاب پاک
و رحمهاي برگزيده منتقل نمود و به هيچ صُلبي منتقل نشدم جز اينکه علي با من بود تا
اينکه مرا در بهترين رحم که آمنه باشد قرار داد و علي را نيز در بهترين رحم که
فاطمه بنت اسد باشد، جاي داد».

مبارکتان باد اي شيعيان علي، اين
عيد شريف خجسته و بزرگ. مبارک باد بر مولا و سرورمان حضرت ولي الله اعظم ارواحنا
فداه و بر مقام معظم رهبري و بر تمام شيعيان و پيروان و نوکران درگاهش. مبارک باد.

«جهاد النفس ثمن الجنة فمن جاهدها
ملکها و هي اکرم ثواب الله لمن عرفها».

(غرر الحکم)

بهاي بهشت پيکار با نفس است، هرکه
با نفسش پيکار کند و او را مالک گردد و اين کار گرامي ترين ثواب خدا است لکن براي
کسي که آن را بشناسد.

(امام علي (ع))

/

سخنان معصومين

سخنان معصومين

علم قرآن بياموزيدکه آن بهار دلها
است و به نور آن خواهان شفا باشيد که آن شفاي سينه ها است. (امام علي (ع))

انديشيدن، عبادت والا

*رسول اکرم (ص):

«ان التفکر حياة قلب البصير».

(بحار الانوار- ج92- ص17)

انديشيدن، زندگي دل دور انديشان
خردمند است.

*امير المؤمنين (ع):

«رحم الله امرا تفکر فاعتبر، و
اعتبر فابصر».

(نهج البلاغه- خطبه 103)

خدا بيامرزد کسي را که بيانديشد و
عبرت بگيرد، و پس از عبرت گرفتن، بفهمد و درک کند.

*امير المؤمنين (ع):

«نبه بالتفکر قلبک، وجاف عن الليل
جنبک، واتّق الله ربک».

(کافي- ج2-ص54)

با انديشيدن قلبت را بيدار کردن و
شب ها پهلويت را از خوابگاهت دور ساز و همواره از پروردگارت تقوا داشته باش.

*امير المؤمنين (ع):

«التفکر يدعوا الي البر و العمل
به».

(کافي-ج2- ص55)

تفکر انسان را به خير و عمل به آن
فرا مي خواند.

*امير المؤمنين (ع):

«التفکر في آلاء الله نعم
العبادة».

(غرر الحکم)

تفکر در نعمتهاي خداوند، برترين
عبادت است.

*امير المؤمنين (ع):

«لا عبادة کالتفکر في صنعة الله
عزوجل».

(بحار الانوار- ج71- ص324)

هيچ عبادتي مانند انديشيدن در
آفريدگان خداي عزوجل نيست.

*اميرالمؤمنين (ع):

«من اکثر فيما تعلّم، أتقن علمه و
فهم ما لم يکن يفهم».

(غرر الحکم)

هرکه در آنچه فرا گرفته بسيار
بيانديشد، عملش کامل تر گردد و درک کند آنچه را نمي فهميده است.

*امير المؤمنين (ع):

«لا علم کالتفکر».

(بحار الانوار- ج69- ص409)

هيچ دانشي مانند انديشيدن نيست.

*امير المؤمنين (ع):

«فکر المرأ مرآة تريه حسن عمله و
قبحه».

(غرر الحکم)

فکر انسان، مانند آينه است که خوبي
و بدي کارش را به او مي نماياند.

*امام حسن مجتبي (ع):

«اوصيکم بتقوي الله و ادامة
التفکر، فان التفکر ابو کل خير و امّه».

(تنبيه الخواطر- ص43)

شما را به تقواي الهي و ادامه تفکر
و انديشيدن سفارش مي کنم چرا که تفکر پدر و مادر هر امر خيري است.

*امام صادق (ع):

«تفکر ساعة خير من عبادة سنة».

(بحار الانوار- ج71- ص237)

يک ساعت انديشيدن برتر از يکسال
عبادت کردن است.

*امام صادق (ع):

«الفکرة مرآة الحسنات و کفارة
السيئات».

(بحار الانوار- ج71- ص326)

انديشيدن آينه کارهاي خير و کفاره
گناهان است.

*امام صادق (ع):

«کان اکثر عبادة أبي ذر رحمة الله
عليه التفکر و الاعتبار».

(بحار الانوار- ج71- ص323)

بيشترين عبادت ابوذر رحمة الله
عليه انديشيدن و عبرت گرفتن بود.

*امام صادق (ع):

«افضل العبادة ادمان التفکرفي الله
و قدرته».

(کافي- ج2- ص55)

برترين عبادت، ادامه دادن تفکر در
خدا و قدرتش است.

«الايمان شجرة اصلها اليقين و
فرعها التقي و نورها الحياء و ثمرها السخاء».

(غرر الحکم)

ايمان درختي است که ريشه آن يقين و
شاخه اش تقوي و شکوفه اش حياء و ميوه اش بخشش و سخا است.

(امام علي (ع))

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنيهايي از قرآن

بيّنه و شاهد

«`yJsùr& tb%x. 4’n?tã 7poYÉit/ `ÏiB ¾ÏmÎn/§‘ çnqè=÷Gtƒur ӉÏd$x© çm÷YÏiB `ÏBur ¾Ï&Î#ö7s% Ü=»tFÏ. #Óy›qãB $YB$tBÎ) ºpyJômu‘ur 4 y7Í´¯»s9’ré& tbqãZÏB÷sム¾ÏmÎ/ 4 `tBur öàÿõ3tƒ ¾ÏmÎ/ z`ÏB É>#t“ômF{$# â‘$¨Y9$$sù ¼çn߉ÏãöqtB 4 Ÿxsù à7s? ’Îû 7ptƒóÉD çm÷ZÏiB 4 çm¯RÎ) ‘,ysø9$# `ÏB y7Îi/¢‘ £`Å3»s9ur uŽsYò2r& Ĩ$¨Y9$# Ÿw šcqãYÏB÷sム» (سوره هود- آيه 17)

-آيا آن کس که بر بصيرت و آگاهي از پروردگار خويش است
و در پي او يک گواه ازخودش دارد که تصديقش مي کند و پيش از او کتاب موسي آمده است
که هم راهنما و هم رحمت براي مردم بوده (با کسي که بصيرت ندارد يکسان است؟) آنان
به او ايمان مي آورند وهرکه به او کافر شود از گروه هاي مردم، پس وعده گاهش دوزخ
است. از اين روي در قرآن شک و ترديد نداشته باش که حق است و از سوي پروردگارت مي
باشد ولي بيشتر مردم ايمان نمي آورند.

رسول خدا (ص) است که بر بصيرت و آگاهي الهي است و
همانا شاهد و گواهي از خود او، او را تصديق مي کند وشهادت بر نبوتش ميدهد که اين
گواه صدق5 نمي کند بر کي جز شخص حضرت امير (ع)؛ او استکه از خود پيامبر و از جان
پيامبر است و او است که براستي او را تصديق کرده و در پي او آمده است. او است که
وصي و جانشين و خليفه بعد از پيامبر است و بر او گواهي داده و راهش را ادامه مي
دهد.

آيه در مقام استدلال بر حقيت قرآن است و مي خواهد بيان
فرمايد که: آن شخصي که بر بصيرت است و امر خود را حق مي داند و قرآن را از سوي خداوند مي داند و شهادت بر آن مي
دهد (با شخصي که بصيرت و آگاهي ندارد، تفاوت دارد) و اين انسان که بصيرت الهي
دارد، يک گواه و شاهدي نيز از خودش دارد که بر او شهادت مي دهد و او را تصديق مي
نمايد و دليل ديگر اينکه قبل از قرآن، کتاب آسماني ديگري نيز بر حضرت موسي علي
نبيّنا و آله و عليه السلام نازل شده است که آن کتاب نيز راهنماي مردم و رحمت بر
آنان بوده است. پس اي انسان ها در اين امر هيچ شک و ترديد به خود راه ندهيد قرآن
را از سوي خدا بدانيد و پيامبر را که داراي بيّنه الهي است و شاهد و گواهي چون علي
دارد، تصديق کنيد؛ اين پيامبر هيچ غفلتي در امرش نيست چرا که به قرآن خود و به
رسالت خود ايمان دارد چنانکه قبل از او نيز موسي با کتابش براي راهنمائي و رحمت بر
مردم آمده بود، و اين پيامبر از اِعراض و روي گرداني مردم هرگز وحشتي ندارد چرا که
خود به قرآنش کاملا مؤمن است و گواه و شاهدي مؤمن نيز از خودش وجود دارد که او را
تأييد و تصديق مي کند و اين پيامبر را کافي است.

مرحوم کليني در کافي از احمد خلال
نقل کرده که گفت: از امام کاظم عليه السلام درباره اين آيه سؤال کردم (افمن کان
علي بينة…) حضرت فرمود:

«اميرالمؤمنين (ع) هو الشاهد من
رسول الله و رسول الله علي بيّنة من ربه».

-امير المؤمنين (ع)شاهدي است از
رسول خدا و رسول خدا است که بر بصيرت از پروردگارش است.

در بصائر الدرجات، أصبغ بن نباته
طي يک روايت طولاني ازحضرت امير (ع) نقل مي کند که يک نفر برخاست و ازحضرت پرسيد:
يا امير المؤمنين! چه آيه اي درباره شما نازل شده است؟

حضرت فرمود: آيا سخن خدا را نشنيدي
که فرمود:

«أفمن کان علي بيّنة من ربه و
يتلوه شاهد منه…»؟ همانا رسول خدا بر بيّنه اي از پروردگار خويش است و من شاهد
بر او و از او هستم.

جالب است که شبيه اين روايت را اهل
سنّت نيز در تفاسير خود به حد کافي نقل کرده اند.

در تفسير درالمنثور از ابن ابي
حاتم و ابن مردويه و ابو نعيم نقل کرده و تفسير ثعلبي از شعبي و ابن مغازلي نقل
کرده. حافظ ابونعيم از سه طريق از ابن عباس نقل کرده است که علي را شنيدم پس از
ذکر اين آيه شريفه، مي فرمود:

«رسول الله علي بينه و أنا الشاهد»
-رسول خدا بر بينه است و من شاهد او هستم.

خداوندا! ما هرگز در شک و مرويه
نيستيم و اين بيّنه و شاهد را بادل و جان قبول داريم و به آنها ايمان داريم، پس ما
را جزء مؤمنان به آن دو قرار بده و «أولئک يؤمنون به» را درباره ما نيز محقق بفرما
تا از «اکثر الناس» نباشيم.

آمين رب العالمين

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا کنون

«بمناسبت 27 رجب، سالروز بعثت پيامبر گرامي اسلام»

انگيزه بعثت انبياء

«انبيا يک روزشان براي خودشان صرف نشده است، يک ساعتشان توجه به خودشان
نبوده، همه توجه به اين بوده است که اين مريض ها را، اينهايي که دارند خودشان را
به چاه مي اندازند، اينهائي که دارند خودشان را به عاقبت هاي بسيار بد مي اندازند،
اينها را نجات بدهند. ما هم بايد آنقدري که در توانمان است- البته ما کوچکتريم از
اينکه بگوئيم که انبيا مي کردند ما هم مي خواهيم بکنيم- آنقدري که در توانمان هست
براي نجات ملتها، براي نجات ملت خودمان و براي نجات ملتهاي ديگر از اين ظلمت هايي
که برايشان پيش آمده است، از اين گرفتاريهائي که برايشان پيش آمده است ما بايد
فعاليت بکنيم و اين اشخاصي که در خلاف واقع شدند و خودشان ملتف نيستند خصوصاً اين
جوان هاي تازه رس، اين جوان ها، اين دخترها، اين پسرها که اين بي انصاف اينها را
به خط اعوجاجي کشاندند، انحرافي کشاندند اينها را، ما جديت بايد بکنيم به اينکه
انشاءالله تربيت بشوند اينها».

(23/10/1360)

«انبياء عظام سلام الله عليهم از آدم تا خاتم که تشريف آورده اند و انبياء
بزرگ اولي العزم که در بين مردم تشريف داشته اند، همه آنها براي اينکه پرچم توحيد
را و عدالت را در بين ملت ها برپا کنند. پيامبران، تمام پيامبران در طول تاريخ
اينطور نبوده است که فقط يک ناصحان باشند، بلکه آنها براي تهذيب اخلاق مردم به
گفتار، به کردار، به عمل، به فعاليت مأمور بودند و خداي تبارک و تعالي آنها را
براي اينکه انسان ها را بسازند، براي اينکه خلق انساني در آنها رشد پيدا بکند و
اعمال و افعال انساني داشته باشند، مبعوث فرموده است و همه در هر حالي که بوده اند
کوشش خود را کرده اند».

(27/8/1361)

«انبيا هم که مبعقو شدند، براي اين مبعوث شدند که معنويات مردم را و آن
استعدادها را کشوفا کنند که درآن استعدادها بفهمند به انيکه چيزي نيستيم وعلاوه بر
آن مردم را، ضعفا را از تحت سلطه استکبار بيرورن بياورند. از اول انبيا اين دو شغل
را داشته اند، شغل معنوي که مردم را از اسارت نفس خارج کنند. از اسارت خويش خارج
کنند (که شيطان بزرگ است) و مردم و ضعفا را از گير ستمگران نجات بدهند. اين دو
شغل، شغل انبيا است».

(21/4/1362)

«انبيا آمده اند که آدمي که شيطان قسم خورده است که او را اغوا کند، اينها
از کيد اين شيطان او را نجات بدهند و به صراط مستقيم انسانيت او را دعوت کنند و
خودشان هم عملا نشان بدهند که راه چي هست؛ چطور بايد در مقابل شيطان ها ايستاد؛ چه
شيطان هاي انسي و چه شيطان هاي غير انسي».

(4/2/1364)

«انبيا مظهر رحمت حق تعالي هستند، مي خواهند که همه مردم خوب باشند، مي
خواهند همه مردم معرفت اله داشته باشند، مي خواهند همه مردم سعادت داشته باشند.
وقتي مي بينند که اين مردم دارند رو به جهنم مي روند، آنها افسوسش را مي خورند، در
قرآن هم اشاره اي به اين هست، [فلعلک باخع نفسک]؛ اين که اينها مؤمن نشدند. مسأله
اين است که همه دنبال اين بودند که مردم را آشنا کنند با خدا».

(9/9/1364)

«تمام مقاصد انبيا، برگشتش به يک کلمه است وآن معرفت الله، تمام مقدمه اين
است، اگر دعوت به عمل صالح شده است، اگر دعوت به تهذيب نفس شده است، اگر دعوت به
معارف شده است، تمام برگشتش به اين است که آن نقطه اصلي را که در فطرت همه انسان
ها هست، حجاب را ازش بردارند تا انسان برسد به او، و او معرفت حق است، مقصد عالي
همين است».

«همه انبيا برايانيمعنان آ«دن که اين انسان را به آن چيزي که در باطن ذاتش
هست و آن فطرت الهي است (که توجه به خداست، همه چيز مربوط به اوست)، ما را يک
اندکي معرفت عنايت کند که اين را بفهميم، بفهميم که خودمان چي هستيم و دنيا چي
است، نسبت به حق تعالي چه وضعي دارد، گفتنش آسان است که همه فاني اند، همه چه اند،
اما يافتنش مشکل است، که ما بياييم اين مطلب را که انبيا چه خواستند از ما و خود
انبيا چه بودند، در عين حالي که آن طور بودند، مع ذلک اظهار عجز مي کردند و حق هم
همان است، براي اينکه عظمت حق فوق اين مسائل است».

(1/1/1365)

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خمینی ثابت و استوار(انگیزه بعثت انبیا)

دانستنیهایی ازقرآن(بینه و شاهد)

سخنان معصومین(اندیشیدن،عبادت والا)

اعجاز ولادت

بعثت،بزرگترین نعمت الهی

درسوگ مرجع بزرگ جهان تشیع حضرت آیت الله العظمی
گلپایگانی(قدس سره)

اصول کلی نبوت                                                  
آیت الله جوادی آملی

شرح زیارت امین الله علیه السلام                                 آیت
الله محمدی گیلانی

رهبری و عبادت                                                   حجة السلام
و المسلمین محمدی ری شهری

امام و رسالت نویسندگان                                         حجة
الاسلام  والمسلمین اسدالله بیات

گفته ها و نوشته ها

انتظار مردم از روحانیت                                        حجة
السلام والمسلمین محمد تقی رهبر

شمال . جنوب. بازاربین المللی تکنولوژی                      مهندس محمدباقریان

نگاهی به بحران کشمیر                                          دکتر محمدرضا حافظ نیا

بهره گیری ازتاریخ درتحلیل سیاسی                            سید موسی میرمدرس

داغستان سرزمین قبایل قبله                                     غلامرضا گلی زواره

نگاهی به رویدادها

پاسخ به نامه ها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

رهنمودها

مقام معظم
رهبری حضرت آیت الله خامنه ای:

این تصور که
جوانان از دین دورترند تصور اشتباهی است. نسل جوان ما از لحاظ گرایش به دین از
بهترین نسلهاست و طمع ورزیها و هواهای گوناگون نفسانی که مخالف دین است در حد ضعیف
تری در جوانان وجود دارد و تجربه میدان جنگ بهترین گواه است. )28/6/1372)

روح شجاعت،
فداکاری، تضرع به درگاه پروردگار و روح مناعت در مقابل دیگران از خصوصیات بارز ملت
ماست.)1/7/1372)

دفاع مقدس
ملت بزرگ ایران طی 8 سال سبب شد که اقیانوس مواج فضایل انسانی به شکل معجزه آسایی
در درون آحاد مردام ایران و بویژه جوانان جریان یابد و معنویات انسانها رشد کند و
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بسیج مردمی که بیشترین فضیلت و معنویت را کسب کرده
است باید این دستاورد مهم را برای خود حفظ کند.

به رغم افکار
سیاستمداران غرب و فریاد تبلیغات چی های استعمار، امروز حکیمان غرب به این واقعیت
اعتراف دارند که زرق و برق های مادی انحراف در زندگی بشریت است و تنها بی اعتنایی
به آن است که می تواند انسان را نجات بخشد و عدالت را در زندگی بشر برقار سازد و
خط مستقیم الهی را حاکم گرداند.)7/7/1372)

سلطه گران
بین المللی امروز به نما صلح ملتی را قربانی می کنند و در پوشش حقوق بشر نسل ها را
به نابودی می کشانند. نظامیان آمریکا تحت عنوان کمک رسانی به گرسنگان سومالی وارد
این کشور شده و گرسنگان را می کشند. در فلسطین با شعار صلح ملتی را به کلی از حق
خود محروم کرده و در الجزایر به نام حمایت از دموکراسی گروه منتخب مردم را تار و
مار می کنند.

کسانی که
ادعای صلح طلبی در دنیا و حمایت از حقوق بشر را دارند در برابر قتل عام ملت مسلمان
بوسنی و تجاوزهای وحشیانه به نوامیس آن چشم فرو بستند از نظر ما آنها دروغگویانی
هستند که با نفاق خود برای فریب ملت ها تلاش می کنند.)14/7/1372)

در کشور
آبرومند و سربلند ایران اسلامی باید به نقطه ای برسیم که مرردم برای درمان
بیماریهای خود در داخل کشور قدرت انتخاب چند پزشک را داشته باشند و در این زمینه
وزرات بهداشت، درمان و آموزش پزشکی باید برنامه ریزی های لازم را به عمل آورد.

دانشگاهها باید
به معنای حقیقی کلمه به سمت انجام امور تحقیقی پیش بروند و با افزایش جدیت در درس
خواندن و کار کردن و تأکید بر فعالیتهای تحقیقی تئوریهای جدید  عملی را مطرح کنند و پیشرفت علمی کشور را موجب
شوند.)24/7/1372)

امروز با
نظامیان ما در هر سطحی کسب معلومات و دانش نظامی از هر کس و هرجا با حفظ استقلال و
ادامه جهاد خودکفائی از جمله فرائض است و در این زمینه لازم است از تجربیات میدان
جنگ در دوره های نظامی حداکثر استفاده بشود.

دوران
سازندگی دوران دشواری است و لذا باید تمامی کارها با امید و تلاش بیشتر به پیش
رود. امروز ما به هیچ دولت و قدرتی در دنیا متکی نیستیم و ملت فداکار ما باید با
دستان خود کشور را بسازدف سهم ارتش در سازندگی کشور حائز اهمیت است و سازمانهای
نظامی باید سازندگی سازمان خود را در اولویت قرار دهند.)29/7/1372)

در دوران
حاکمیت اسلامی ملت ایران با ایثار و فداکرای پیروزیهای بزرگی را در عرصه هایی
مختلف بدست آورده است و این مهم مرهون تحولی شگفت انگیز در ملت ایران است که دنیا
را به تعجب واداشت. لذا تقویت روح کار و ابتکار، همکاری، تقوا، پرهیزکاری و اخلاص
در میان مردم لازمه پیشرفت هرچه بیشتر ملت ما است و اهتمام به این مهم بیش از
گذشته ضرورت دارد.)5/7/1372)

 

 

/

نگاهي به رويدادها

اخبار ایران
و جهان

نگاهی به
رویدادها

جهان اسلام

در ارتباط با
قتل یک افسر پلیس در مصر 15 مسلمان انقلابی بازداشت شدند. (18/7/72)

ناشر نروژی
کتاب آیات شیطانی در مقابل منزل مسکونی اش، به ضرب گلوله مجروح شد.

13مسلمان
انقلابی در الجزایر اعدام شدند. (20/7/72)

اعتصاب
سراسری مسلمانان در کرانه باخترذی و نوار غزه، نظامیان رژیم صهیونیستی را در هراس
فرو برد. (22/7/72)

کالج فرانسوی
از شرکت دختر مسلمان محجبه در کلاس درس جلوگیری کرد.

مقاومت
اسلامی تاجیکستان 30سرباز روسی را به هلاکت رساند.

ارتش
صهیونیستی، مناطق جنوب لبنان را از زمین، هوا و دریا مورد تجاوز قرار داد. (24/7/72)

کنفرانس
«جهانی شدن اسلام» در مالزی آغاز به کار کرد. (26/7/72)

جوانان
مسلمان اندونزی مغازه یک توهین کننده به اسلام را آتش زدند. (28/7/72)

نظامیان هند
تظاهرات مسلمانان کشمیر در اطراف زیارتگاه حضرت بال را به خاک و خون کشیدند. (29/7/72)

نروژ با
احضار سفیر جمهوری اسلامی ایران، نسبت به حکم اعدام سلمان رشدی اعتراض کرد.

روزنامه روسی
«نزاویسیما یا گازاتا» از اخراج دستجمعی مسلمانان از مسکو پرده برداشت. (1/8/72)

نیروهای
امنیتی الجزایر 10مسلمان انقلابی را به شهادت رساندند. (2/8/72)

52 باب واحد
مسکونی یک روستای مسلمانان در بوسنی توسط کرواتها به آتش کشیده شد.

شاخه نظامی
حماس به ارتش صهیونیستی اعلام جنگ داد. (6/8/72)

مبارک: با
سلاح گرم به مسلمانان مصر پاسخ خواهیم داد.

حمله نیروهای
شبه نظامی چین به تظاهرات مسلمانان این کشور 9کشته بجا گذاشت.

حملات
شیمیائی رژیم عراق به هورهای جنوب حداقل 1500کشته و زخمی برجای گذاشته است. (8/8/72)

مدارس سوئد
از انجام فریضه نماز توسط دانش آموزان مسلمان جلوگیری کردند.

دهها تن
اسلام گرای مصری به زندانهای طولانی مدت محکوم شدند. (10/8/72)

مذاکرات هیئت
رژیم صهیونیستی با فلسطینیان در «طابا» به حال تعلیق درآمد. (11/8/72)

حکم اعدام 3
مسلمان انقلابی در مصر به اجرا درآمد. (13/8/72)

یک مرکز پلیس
رژیم صهیونیستی در رام الله توسط مسلمانان فلسطینی مورد حمله قرار گرفت. (15/8/72)

اعتصاب
سراسری در سالگرد آغاز انتفاضه کلیه سرزمینهای اشغالی را فراگرفت. (16/8/72)

اخبار داخلی

25 هزار
آواره «آذری» در اردوگاههای احداث شده توسط هلال احمر ایران اسکان یافتند.

یک تبعه
آلمانی به اتهام ارتباط با پرسنل نظامی دستگیر شد.

جابجائی زمین
در املش 12 میلیارد ریال خسارت به بار آورد. (19/7/72)

ایران طی
نامه ای به دبیرکل سازمان ملل، اقدامات غیر قانونی آمریکا در خلیج فارس و دریای
عمان را تهدیدی برای امنیت جهانی اعلام کرد.

وزنه برداران
جانباز ایران با کسب 12 مدال طلا، 5 نقره و یک برنز در انگلیس، قهرمان جام جهانی
شدند. (20/7/72)

اعضای یک باند
20نفره قاچاق مواد مخدر وابسته به منافقین دستگیر شدند.

ایران از
عضویت صربستا در پلیس بین المللی جلوگیری کرد. (21/7/72)

بزرگترین خط
تولید لوله های قطور «اسپرال» جهان در گروه صنعتی سدید ایران افتتاح شد. (22/7/72)

نخستین شناور
ساخت صنعگتران آذربایجان غربی در دریاچه ارومیه به انداخته شد. (24/7/72)

آمریکا و
انگلیس از گسترش روابط ایران با آلمان عصبانی شدند.

رئس جمهور:
استقلال کشور و گرو حفظ آرمانهای انقلاب، تکیه بر منابع داخلی، ایجاد صنایع
زیربنائی و صرفه جویئهای ارزی است.

خسارت سیل در
چهار منطقه استان زنجان 3 میلیارد ریال برآورد شد. (25/7/72)

یک دانشجوی
گیلانی، دستگاه شوینده ویژه جانبازان و معلولان ساخت. (27/7/72)

دیوار جدائی
70 ساله بین ایران و ترکمنستان با امضای 70تفاهم نامه فرو ریخت. (3/8/72)

معدن گوگرد
با ذخیره 5/1 میلیون تن در «آبدانان» کشف شد.

روش جدید خارج
کردن آب مروارید از چشم، توسط یک پزشک ایرانی ابداع شد. (5/8/72)

پانزدهمین
کنفرانس منطقه ای شرق آسیا و اقیانوسیه در تهران آغاز بکار کرد. (11/8/72)

ایران قهرمان
کشتی فرنگی ارتشهای جهان شد. (19/7/72)

رئیس جمهور:
خط ضد آمریکایی نظام با همان صلابت و قدرت ادامه دارد.

توسط دیوان
عدالت اداری؛ 100بخشنامه و آیین نامه دولتی به علت مغایرت با قوانین باطل اعلام
شد. (12/8/72)

اقشار مختلف
مردم تهران هرگونه رابطه با آمریکای جنایتکار را رد کردند. ایرا قهرمان کشتی فرنگی
ارتشهای جهان شد. (15/8/72)

اخبار خارجی

مجمع عمومی
سازمان ملل تحریمهای اقتصادی آفریقای جنوبی را لغو کرد.

وزیر دارائی
سابق کویت که از اعضای خانواده حاکم می باشد به دلیل دست داشتن در رسوائی مالی یکی
از شرکتها ممنوع الخروج شد.

آمریکا برای
خروج از بن بست سومالی از کشورهای آفریقائی درخواست کمک کرد. (17/7/72)

رئیس جمهور
آذربایجان از امضای قرار داد نظامی با روسیه خودداری کرد.

طرح یلتسین
برای فروش سیبری به آمریکا فاش شد. (18/7/72)

هزاران
سومالیائی به حمایت از «عیدید» در خیابانهای «موگادیشو» دست به راهپیمائی زدند.

26 عضو شورای
مرکز ساف قرار داد سازش را مردود اعلام کردند. (19/7/72)

18 هزار نفر
طی 8 روز در مسکو بازداشت شدند.

مردم هائتی
مانع ورود نیروهای آمریکائی به خاک کشورشان شدند. (20/7/72)

مذاکرات ساف-
رژیم صهیونیستی درباره خودمختاری نوار غزه- اریحا در میان موج گسترده اعتراض و
تظاهرات فلسطینیان آغاز شد. (21/7/72)

به دلیل
جلوگیری مردم هائیتی از پیاده شدن سربازان آمریکائی و کانادائی، شورای امنیت اعمال
مجدد مجازات های اقتصادی را علیه هائیتی تصویب کرد. (22/7/72)

شورای امنیت
با قبول محاصره دریائی هائیتی راه مداخله نظامی آمریکا را هموار کرد.

چریکهای کرد
ترکیه، دو آمریکائی و یک نیوزیلندی را به گروگان گرفتند. (25/7/72)

کلینتون:
آمریکا در بوسنی و سومالی شکست خورد. (26/7/72)

پارلمان
پاکستان بی نظیر بوتو را به نخست وزیری انتخاب کرد.

مذاکره میان
ارتش هند و مبارزان کشمیری بدون نتیجه پایان یافت. (27/7/72)

دو افسر
نیروی هوائی روسیه در الجزایر به قتل رسیدند .

کلینتون
دستور خروج اولین نظامیان آمریکائی را از سومالی صادر کرد.

بزرگترین
اعتصاب و تظاهرات در 25 سال گذشته، فرودگاههای فرانسه را فلج کرد.

رهبر جبهه
آزادی بخش جامو و کشمیر در بلژیک دستگیر شد.

فرمانده جدید
نیروهای فتح از دستورات عرفات سرپیچی کرد. (28/7/72)

وزیر مشاور
در امور امنیتی آلمان: آلمان زیر فشار آمریکا و انگلیس دست از گسترش رابطه با
ایران برنخواهد داشت.

نخست وزیر
رژیم صهیونیستی بازگشت به مرزهای پیش از جنگ 1967 را غیر ممکن دانست.

سازمان ملل
بار دیگر با نزدیک شدن زمستان، نسبت به خطر مرگ ناشی از گرسنگی میلیون ها تن از
مردم بوسنی هشدار داد. (29/7/72)
«اسع صفطاوی» سومین مقام الفتح به ضرب گلوله افراد نقابدار در نوار غزه به قتل
رسید.

کودتاگران
بروندی، رئیس جمهور، رئیس مجلس و چند وزیر این کشور را به قتل رساندند.

رژیم عراق مجدداً
هورهای جنوب را هدف بمبهای شیمیائی قرار داد. (3/8/72)

دو هزار تن
از مجاهدین افغانستان برای مقابله با تجاوز ارامنه وارد کوبا شدند.

بهای نفت خام
در بازار جهانی کاهش یافت.

چریکهای کرد
مخالف دولت ترکیه، یک شهردار این کشور را ربودند.

با پیوستن
کارکنان فرودگاههای پاریس، اعتصاب کارکنان شرکت هواپیمائی ایرفرانس، ابعاد تازه
یافت.)5/8/72)

واتیکان به
سوء استفاده از زنان در تبلیغات اعتراض کرد.

شورای امنیت
از تشکیل جلسه اضطراری در مورد ارمنستان به آذربایجان خودداری کرد.
)8/8/72)

نظامیان
آمریکایی برای ایجاد راه امن در موگادیشو خانه های گلی مردم را خراب کردند.

یک فروند
کشتی تجاری آمریکا به خاطر حمل مواد سرطان زا توسط نیروی دریایی روسیه در دیای
سیاه توفیق شد.

چین مانع
اولتیماتوم جدید شوروای امنیت علیه هائیتی شد.

900هزار آذری
در اثر حملات نیروهای ارمنستان آواره شدند.

سه مقام چینی
به جرم رشوه خواری اعدام شدند. )9/8/72)

نظامیان
ارمنستان 70کیلومتر از مرزهای جمهوری آذربایجان با ایران را تصرف کردند.

دولت روسیه
از انجام راهپیمائی به مناسبت انقلاب اکتبر 1917 جلوگیری کرد. (11/8/72)

پاپ کشورهای
جهان را از قبول کورکورانه ارزشهای غرب برحذر داشت. )12/8/72)

شهر کرروات
نشین «وارز» به تصرف ارتش بوسنی درآمد.

سازمان ملل
از آمریکا خواست تحریم اقتصادی کوبا را لغو کند.

دستیار نزدیک
عرفات به اتهام همکاری با سازمان جاسوسی اسرائیل دستگیر شد. )13/8/72)

سوریه وجود
هرگونه تماس پنهانی را با رژیم صهیونیستی به شدت تکذیب کرد. )15/8/72)

رادیو آمریکا
اعلام کرد سازمان ملل درذ اذهان جهانیان اعتبار خود را از دست داده است.

آلمان با
برگزاری اولین مانور نظامی آمریکا و روسیه در خاک این کشور مخالفت کرد.

 

/

چچن اینگوش قلمرو مسلمانان مقاوم

 

چچن اینگوش

قلمرو
مسلمانان مقاوم

علمرضا گلی
زواره

نگاهی به
شمال قفقاز

شمال قفقاز
منطقه پرتراکم کوهستانی است با رشته کوههای سر به فلک کشده که عوارض ناهموار و خشن
مزبور بین گروههای قومی این سرزمین جدایی افکنده است، زمستانهای طولانی و پربرف و
تابستانهای کوتاه و معتدل چهره آب و هوایی این ناحیه را ترسیم می نماید. همچنین
شرایط جغرافیایی حاکم بر این منطقه موجب شده تا افراد ساکن در آن به زندگی عشاریر
روی آورند و معیشتی اینگونه، از آنان گروههای قومی متفاوتی ساخته که دارای سنتهای
ویژه، زبان مخصوص و روابط اجتماعی مشخصی هستند. زبانهای ترکی، فارسی و
ایبروقفقازی، ریشه زبانی این اقوام را تشکیل می دهد.

با وجود
گوناگونی اقوام شمال قفقاز در ساختار اجتماعی و سنن تاریخی و جهات اقتصادی، تمامی
آنها مسلمان هستند و اعتقاد به آئین باصلابت، وجه مشترک آنان می باشد که وحدت
فرهنگی این افراد را سبب گردیده است، آنان برای مقابله با دشمن مشترک خود یعنی
روسهای مهاجم از گذشته برای تحقق وحدت سیاسی با یکدیگر به توافق رسیده اند.

مقامات شوروی
وقتی روی کارآمدند، در بدو کار به منظور رسیدن به مطامع خود، ظاهرا با این وحدت
سیاسی که برپایه باورهای مذهبی استوار گردیده بود هم آواز گردیدند و در بیستم
ژانویه 1919 میلادی یک جمهوری خود مختار کوهستانی 
(Republic
Autonomus Mountain) تأسیس نمودند که کلیه ملیتهای مسلمان مابین
دریای سیاه تا مرزهای داغستان را شمال می شد.[1]
این تشکیلات سیاسی بسیار زودگذر بود و پس از پایان یافتن جنگهای داخلی و سرکوب
قیام چچن – داغستان در سال 1921 میلادی، مقامات شوروی به تقسیم و تفرقه ملیتهای
این جمهوری پرداختند و با ایجاد خرده ملیتهایی از طوایف گوناگون، اصل تفرقه و
تقسیم را به نقطه اوج خود رسانیدند. در این راستا، پنج حوزه اداری ملی مجزا به
انضمام هشت ملیت کوچک دیگر که هرکدام زبان مکتوب خویش را داشتند، پدید آوردند که
از جمله این حوزه ها، جمهوری ،جمهوری خودمختار چچن اینگوش (اینقوش) بود.

شناخت
جغرافیایی منطقه چچنها

جمهوری خود
مختار چچن اینگوش در 5 دسمابر سال 1936 میلادی از ادغم منطقه خود مختار چچن – که
در سال 1922 میلادی تأسیس شده بود- و منطقه خود مختار اینگوش (1924 میلادی) پدید
آمد. این جمهوری می توانست در محدوده قلمرو حاکمیت خود مستقلا به حل مسایل خویش
بپردازد و صاحب قانون اساسی خاص خود بود که ویژگیهای مربوط به جمهوری خود مختار،
در آم منظور شده بود. بالاترین مرجع حاکمیت در این قلمرو شورای عالی آن می باشد.
قلمرو این جمهوری براساس تقسیمات گروههای نژادی مشخص گشته است[2]
و شامل سرزمینهایی است که قبلا چچن بزرگ، چچن کوچک و اینگوشی نامیده می شد. چچن
اینگوش که در قفقاز شمالی قرار گرفته با 19300کیلومتر مربع وسعت از جنوب شرقی به
داغستان، از جنوب غربی به گرجستان و از شمال به روسیه محدود می باشد.

به دلیل واقع
شدن در منطقه کوهستانی در زمستانها آب و هوای آن سرد و در تابستانها هوایش معتدل
می باشد. از لحظ منابع آب نسبتا غنی است ولی رودخانه های آن برای کشتیرانی مناسب
نیستد اما می توان از آنها به عنوان منابع برق آبی (انرژی هیدرو الکتریک) بهره
گرفت، مراتع سرسبز، چراگاههای غنی و پوشش گیاهی نسبتا متراکم از مشخصات این قلمرو
می باشد. این شرایط موجب رونق دامپروری و کشاورزی در چچن اینگوش شده و به دامداری
بویژه پرورش نوعی گوسفند که پشم لطیفی دارد توجه می شود. غلات، آفتابگردان، نیشکر،
انواع سبزی، انواع انگور و میوه های دیگر از مهمترین محصولات زراعی این سرزمین می
باشد. نفت و گاز از ثروتهای سرشار این جمهوری است و صنایع استخراجی و تصفیه نفت،
ماشین سازی و پتروشیمی در آن رواج دارد.

مرکز حکومت
آن شهر گروزنی (Grozny)
است که حدود نیم میلیون نفر سکنه دارد. همچنین دارای پنج شهر و چهار شهرک است.
جمهوری مزبور سرزمین دو قوم چچن و اینگوش است. چچنها که به زبان خودشان ناخچو (Nokhcho)
نامیده می شوند اکثرا در نواحی مرکزی و شرقی این ناحیه سکونت دارند، این ایالت یک
منطه نفت خیز در قفقاز می باشد که در 1500 کیلومتری جنوب مسکو واقع است و در سال
1929 میلادی گروزنی به آن واگذار گردید، شوروی می خواست با این کار، شمار شهروندان
را افزایش داده و آن را به سوی صنعتی شدن سوق دهد. در پیرو این سیاست در سال 1989م
حدود 3/1 سکنه چچن- اینگوش و 4/3 تمامی شهروندان در پایتخت زندگی می کردند.

منشأ چچنها
به درستی روشن نمی باشد ولی محققان عقیده دارند که بومی قفقاز شمالی می باشند که
شواهد باستان شناسی و افسانه های محلی گواه این نظر است. چچنها ابتدا کوه نشین
بودند ولی در اواخر قرن چهاردهم رفته رفته به دشتهای اطراف نقل مکان نمودند.
بسیاری از آنان تا اواخر قرن شانزدهم میلادی در کنار رودخانه سونژا (Sunzha)
اقامت گزیدند، سرزمین چچن در سال 1922م به صورت ایالت خودمختار به عنوان واحد
سیاسی تشکیل شد که تا سال 1936م به این شکل اداره می گردید و در این تاریخ همراه
با اینگوش، جمهوری خود مختری را بوجود آوردند.

چچنها که
نظام قبیله ای و زندگی عشایری داشتند، در اوایل روی کار آمدن نظام مارکسیستی با
نظام اشتراکی به شدت مخالفت نمودند که تصفیه های سیع سیاسی و قتل عامهای شدید، وضع
این ناحیه را وخیم تر نمود و در سال 1944 م تمامی مردم این نواحی به آسیای میانه
تبعید شده و جمهوری آنان دو  سال بعد منحل
شد و اراضی آن به کوچ نشینان تازه واگذار و اسامی مکانها به روسی تبدیل شده بود.
در سال 1957م از آنان رسما اعاده حیثیت شد و جمهوری آنها به حالت اول بازگردید.
ولی تلفات جانی این قوم، میان سالهی 59-1939 در حدود 22% کل سکنه بود، پس از
بازگشت رشد جمعیت آنان رو به تزاید نهاد بین سالهای 1959 تا 1970م به 2/4% بالغ
گردید و طی سالهای 1959 تا 1979 میلادی روسهای ساکن در آن به نحو قابل ملاحظه ای
کاهش یافت و از 45% به 29% تنزل یافت.[3]
در حال حاضر کل سکنه چچنها به 850000 نفر بالغ می گردد.

در سال 1926م
تنها 3% چچنها باسواد بودند که این میزان در سال 1970به 99% بالغ گردید. پس از
فروپاشی شوروی و ایجا فضای باز سیاسی توسط گورباچف بخش عمده ای از چچن –اینگوش در
اواخر سال 1991م به جمهوری چچن مبدل شده، این امر متعاقب عدم موفقیت یلتسین در
متقاعد ساختن کمیته اجرایی کنگره ملی مردم چچن به سرپرستی ژنرال بازنشسته نیروی
هوایی – دادیف- صورت گرفت، پس از اعلام استقلال به طور یک جانبه برخلاف اختلافات
داخلی اهالی آن براستقلال آن اتفاق نظر داشتند.

پس از اعلام
استقلال چچن،مسکو تلاش نمود تا بار دیگر آن را به تصرف در آورد و آن را تحریم
اقتصادی کند اما به طور شگفت انگیزی بازارهای این سرزمین از مواد غذایی و کالاهای
غربی پر شد، در این حال یکی از دستیاران جوهر دادیف اعلام کرد که گرچه برای روسیه
ساده است تا این جمهوری را تصرف کند اما آنها قادر به تصرف روح مردم چچن نخواهند
بود و این اقدام آنان جنگیی را در شمال قفقاز شعله ور خواهد نمود که به حمایت
اهالی قفقاز خواهد انجامید و مشکل بزرگی را برای روسها پدید خواهد آورد. وزیر
خارجه چچن نیز اعلام کرد که ما اکنون دوران مشقت باری را پشت سر می گذاریم،؛ زیرا
روسیه علاوه بر تهاجم به این نواحی،نفت ما را می گیرد و در ازای آن وجهی نمی
پردازد و در ادامه افزود: ما هرگز با روسها در مورد ادغام در فدارسیون موافقت
نخواهیم کرد.[4]

در مارس 1993
رئیس جمهور چچن با پارلمان اختلاف پیدا کرد و در پی منازعا سیاسی، آن را منحل نمود
و حکومت شخصی خود را در این کشور اعلام کرد ولی چندی بعد نمایندگان مجلس درصدد
برکناری وی آمدند.[5]

در حال حاضر
این جمهوری علاوه بر اختلافات داخلی با اینگوش نیز روابط خوبی ندارد و بیم هجو
قوای روسی بر قلمرو آنها می رود و مشکلات اقتصادی و نابسامنیهای اجتماعی نیز روند
سیاسی آن را مخاطره انگیز نموده است.

بارسلان
سلطانویچ آئوشف، رئیس جمهوری انیگوش طی مصاحبه ای که متن آن در روزنامه ستاره سرخ
(16 مارس 1993م) درج شده به مسایل مرزی بین چچن و اینگوش اشاره کرده بود ولی در
ادامه گفته بود: «من هیچ مشکلی را نمی بینم که بین ما قرار گیرد، چچنها و انیگوشها
یک قوم هستند، زبان، سنتها و ریشه های ما یکی است».[6]

قلمرو
انیگوشها

انیگوشها با
چچنها قرابت قومی و نژادی دارند و مانند آنها سکنه بومی قفقازند. این قوم در آغاز
به صورت عشایر کوه نشین بوده اند که عده ای از آنها تا اواخر قرن هیجدهم میلادی در
ساحل رودخانه «سونژا» و دره مجاور رودخانه ترک استقرار یافتند، نام یکی از نخستین
مهاجر نشین های آنان آنگوش یا اینگوش بود که قوم کاباردین این اسم را برآنها نهادد
که بعدها روسها از آنان اقتباس کردند ولی خود اینگوشها از عناوین قبیله ای مثل
گالگای استفاده می کنند.

اینگوشها در
سال 1810میلادی – خیلی قبل از چچنها- حکومت روسها را پذیرا شدند. در سال 1817م این
قوم را از اطراف رودخانه سونژا به حوالی مرز کنونی اوسیتای شمالی انتقال دادند و
اینگوشهای کوه نشین را نیز به همین محل کوچانیدند و رفته رفته این منطقه به صورت
قلمرو انیگوشها درآمد. در سال 1924 میلادی منطقه اینگوش به ایالت مستقل و خود
مختار تبدیل گردید که بعدها همراه با چچن به صورت جمهوری خودمختار ارتقا داده شد.

 تعداد سکنه اینگوشها در سال 1970م به 160000 نفر
و در سال 1979 میلادی به 200000نفر افزایش یافت و اکنون حدود 250000نفرند. در
نواحی تحت قلمور اقوام چچن انیگوش اقلیتهای کومینگ، نوگایها و روسها نیز سکنون
دارند، 40% اینگوشها در نقاط شهری و 60% بقیه در نواحی شهری اقامت دارند. اکثر
آنان از نعمت سواد بهره مند هستند.

سرزمین
اینگوش گرجه از یوغ روسها تا حدودی  آزاد
شده ولی دشواریهای زیادی برسرراه توسعه اقتصادی- اجتماع آن قرار دارد و درگیری های
داخلی به همراه مناقشات مرزی آن با اوسینا به مشلات آن می افزاید. در اواخر سال
1992م درگیری بین اوسیتای شمالی و اینگوش آغاز شد که با اقدام فوری روسیه مبنی بر
اعلام حالت اضظراری در دو جمهوری مذکور و انتخاب یکی از معاونان نخست وزیر روسیه
به سمت رئیس شورای وضیعیت اضطراری اینگوش-اوسیتا، این درگیری متوقف و از درگیری آن
به سایر جمهوری های قفقاز شمالی به ویژه چچن، جلوگیری به عمل آمد با این وجود،
مناقشه مزبور حل نشده و امنیت این سرزمین را تهدید می نماید.[7]هرج
و مرج اجتماعی و وضع اسفناک اقتصادی، موقعیت اینگوشها را در حالت وخیمی قرار داده
است و اهالی این جمهوری از این وضع مرارت بار خسته شده اند. به همی دلایل بود که
اهالی اینگوش به اتفاق آراء (با 4/99% رای مثبت ) در جریان انتخابات ریاست جمهوری،
فردی نظامی را برگزیدند، وی که بارسلان سلطانویچ آئوشف نام دارد سوگند یاد کرده که
قانون اساسی و سایر قوانینه را رعایت کند و به مردمی که در طول تاریخ برای مذهب و
عقیده خود ارزش قایل بوده اند کمک کند. وی طی اظهاراتی گفته:

«روحانیون
باید موازین اخلاقی را در این جمهوری رواج داده و اتحاد و دوستی بنی مردم را تحکیم
بخشند».

یادآوری می
شود که اینگوش یک جمهوری در ترکیب فدراسیون روسیه است، طبق قانون دفاع، انگوشها
ارتش خود را نخواهند داشت و واحدهای ویژه وزارت کشور و دفاع غیر نظامی برای اداره
امور داخلی در نظر گرفته شده است.

گرایش های
مذهبی بین اقوام چچن اینگوش

اقوام آوار و
کومیکها در قرن شانزدهم میلادی اسلام را به میان چچنها بردند و چون در این موقع
داغستان از مراکز مهم فرهنگی و آموزش اسلام شمرده می شد، عده ای از چچنها برای
فراگیری تعلیمات دینی به این ناحیه عزیمت نمودند. اینگوشها نیز همچون چچنها در
آغاز مسیحی بودند ولی بعد تحت تأثیر چچنها اسلام اختیار نمودند اما تا اوایل قرن
نوزدهم این آیین بین آنان به صورت گسترده گسترش نیافت.

چچنها و
انیگوشها مسلمان و سنی مذهب بوده و پیرو فقه حنفی هستند و در قلمرو مذهبی مرکز
روحانی قفقاز شمالی و داغستان قرار دارند. در سال 1837م 310 باب مسجد در چچن وجود
داشت، تعداد مساجد و مراکز مذهبی در این قلمرو در دهه 1930م به حدود 270 باب و
تعدا مدارس مذهبی به 140 باب بالغ گردید و 850روحانی تعلمیات دین را به مردم ارائه
می نمودند.

در سال 1944م
که این دو قم تبعید شدند، تمامی بناها و اماکن مذهبی آنان تخریب و یا بسته شدو
بعضی از آنها را به اداره، گاراژ، تماشاخانه و حتی اصطبل تبدیل نمودند. کلیه منابع
اخیر شوروی اذعان دارند که این استراتژی نه تنها نتیجه مطلوب ندارد بلکه باعث رشد
و توسعه سلسله های مخفی و اشاعه عرفان و تصوف در میان چچنها و اینقوش ها گردید و
از گذشته مذهبی تر شدند و به تدریج این نکته روشن گردید که خطر اسلامی که از طریق
عرفان این اقوام با آن اشنا می شدند به مراتب 
بیش از خطر اسلامی بود که آنرا در کلاسهای درس و مراکز تبلیغی فرا می
گرفتند . لذا در سال 1978م مقامات شوروی با صدور اجازه بازگشایی دو مسجد در جمهوری
خود مختار چچن انیگوش، در صدد تغییر رویه برآمدند.

نقشبندیه
طریقت کهنی است که در قرن چهاردهم در بخارا بنیان نهاده شد و در اوخر قرن هیجدهم
در شمال قفقاز ریشه گرفت. این طریقه در شمال قفقاز به سه فرقه مریدان علی آتوشه ای
شیخ آرسانوکای، (از مریدان شیخ اوزون حاجی) و شیخ حسن کاجینی تقسیم می شود. پیروان
این فرقه از دیرباز دست اندرکار جهاد با روسها بوده اند و در ادوار اخیر نیز در
تعدادی از نهضت های ضدشوروی شمال قفقاز از جمله قیام چچنیه که طی سالهای 1941 تا
1842 میلادی صورت گرفت، دخالت داشتند.

شیخ نجم
الدین و شیخ اوزون حاجی- از مشایخ نقشبندیه – رهبران مهم نهضت شمال قفقاز بودند که
بیش از 10000مسلح در اختیار داشتند.

فرقه دیگری
که در چچن اینگوش حامی زیادی دارد و به اصطلاح طریقت مردمی (Popular)است،
قادریه می باشد، در سال 1850م یکی از مشایخ داغستانی به نام کونتاحاجی کیشف (Kunta Haji
Kishier)طریقه قادریه را در این خطه بنیان نهاد، وی در سفر مکه با تعالیم
صوفیان قادریه آشنا شد. با تبلیغات این گروه بین سالهای 1862 تا 1863م موجی از
ناآمرامی خطه چچن را فراگرفت، روسها که از گسترش نفوذ قادریه بیمناک بودند، در سال
1864م کونتا حاجی و تنی چند از یاران وی را دستگیر نموده و سپس به قریه شالی از
محال چچن که حدود 4000 نفر از مریدان کونتاحاجی را در خود حای داده بودند، حمله
بردند. در این نبرد نیمی از مریدان قادری به قتل رسیدند، کونتاحاجی هم در سال
1867م در زندان روسها درگذشت.[8]

پس از مرگ وی
طریقت قادریه به سه فرقه تقسیم شد. بامات گرای که در چچن رواج دارد طریقت بطل حاجی
که در منطقه اینقوش فعالیت دادر، طریقت چم میرزا که متجددترن فرقه قادریه هستند.

در سال 1950
میلادی توسط چچنهای تبعیدی،طریقت دیگری بوجود آمد که به طریقت ویس حاجی موسوم
گردید. این فرقه درعین حالی که از دیگر طریقتها خالصتر است، نوآوریهایی هم دارد.[9]

اولین شیخ عارفی
که بر علیه روسها اعلام جهاد داد، «امام منصور اشورما» نام داشت که از رهبران
طریقه نقشبندیه بود، نیروهای وی به سال 1785م یکی از پلهای روسیه را برفراز رود
سونژا در محاصره گرفته و آن را همراه با نیروهای روسی منهدم نمودند، این جریان
شکست سختی بود که بر نیروهای کاترین دوم وارد آمد. نهضت وی در چچن، شمال داغستان و
مناطق قوبان گسترش یافت ولی در قابرطه با شکست مواجه گردید.

بعد از آن و
در اوایل قرن نوزدهم (1828م) روسها برای مبارزه با مسلمانان مقاوم چچن اینگوش
سازمان جاسوسی مخوفی را تشکیل دادند که به امور زیر می پرداخت:

1-اشاعه فحشا
و تشکیل مجالس عیش و نوش و بی تفاوت نمودن جوانان نسبت به مذهب و فرهنگ قومی.

2-درهم شکستن
مقاومت مردم غیور و مذهبی از طریق شکنجه های شدید همچون درآوردن چشم از حدقه،
شکستن پا و خورد نمودن استخوانها.

3-اجیر کردن
افرادی برای در نظر گرفتن فعالیت مساجد و تبلیغا علما و کنترل تمامی حرکت های
دینی.

در اکتبر سال
1917م تعدادی از روشنفکران متجدد که از حمایت شهرنشینان شمال قفقاز برخوردار بودند
در صدد قیام براساس آمال ملی و اصول سیاسی بودند که کاری از پیش نبردند و از سوی
دیگر رهبران مذهبی با تکیه به دو قرن تجربه مبارزاتی خواستار اخراج قوای بیگانه و
استقرار حکومت اسلامی بودند و در همین سال،علمای شمال قفقاز در قرهی عندی آوارستان
مجتمع شده و شیخ نجم الدین گوستویی را به امامت چچن برگزیدند.

روحانیون چچن
در وضع فعلی نیر در امور سیاسی و مسایل اجتماعی نقش مهمی را ایفا می کنند، آنان در
دسامبر 1993م در نامه ای خطاب به هفتمین کنگره مردمی روسیه با انتقاد شدید از
سیاست تجاوزکارنه روسیه در قبال این جمهوری نسبت به وقوع جنگی سخت هشدار دادند و
خواستار خروج نیروهای نظامی و قطع محاصره نظامی روسها گردیدند.[10]
مدارس دینی و مراکز آموزشهای مذهبی نیز با تلاش علمای دینی در سراسر جمهوری در حال
گسترش می باشد.[11]

تبعید و
آوارگی مسلمانان چچن اینگوش

دست اندازی
بر شمال قفقاز توسط روسها از سال 1783میلادی آغاز شده، ولی تلاش آنان برای سیطره
بر این نواحی از بدو کار با مقاومت شدید کوه نشینان مواجه شد. روحانیون و مبلغین
مذهبی نقش مهمی در بسیج مسلمانان این ناحیه داشتند و تسخیر این منطقه نسبتا کم
وسعت بیش از یک قرن به درازا کشید، با شکتس و تسلیم شیخ شامل داغستانی- آخرین رهبر
فرقه نقشبندیه- در سال 1856م گرچه جنگهای قفقاز خاتمه یافت ولی روسها برای حاکمیت
خود بر داغستان و چچن اینگوش مجبور بودند که از طرق نظامی عمل کنند که گاهی
ژنرالهای نظامی روسها به دست اقوام کوه نشین به ویژه چچنها دستگیر می شدند، موریس
دوکوتزبوئه (Kotzebue)
در سفرنامه اش می نویسد: «چچنها در نقاط دور دست قفقاز سکونت دارند و حدود تاخت و
تاز ایشان تا خطوط قشونی روسیه امتداد دارد. ژنرال دلپوزو که فرمانده قسمتی از
خطوط قفقاز است، چندی است به دست طایفه ای از چچنها افتاده و علاوه بر دستبند و
کند آهنینی که روزها به دست و پایش می زنند، در موقع شب گردن بند عظیمی به گردنش
می آویزند».[12]

چنین به نظر
می رسد که روسیه در قبال مسلمانان شمال قفقاز استراتژی مشخص و روشنی نداشته است و
در حالی که به عنوان مثال چرکسها به اجبار وادار به مهاجرت در سرزمین عثمانی می
شدند، این گونه تحرکات دامنگیر مناطق شمال شرقی قفقاز نشد و کوهستانهای داغستان و
قلمرو چچنها دست نخورده باقی ماند و برای استعمار آنان اقدامی به عمل نیامد.

با روی کار
آمدن مارکسیت ها، نهضت مسلمانان شمال قفقاز بر علیه متجاوزین شکل حادتر و جدی تری
به خود گرفت و شورش داغستان – چچن که طی سالهای 1920 تا 1923م اتفاق افتاد و نیز
قیام چچنها در سالهای 1941 و 1942م روی داد، جلوه های این جنبش اسلامی می باشد که
بر علیه شوروی انجام پذیرفت.

به هنگام
شروع جنگ جهانی دوم، دولت شوروی آزدای ظاهری و موقتی را به مسلمانان این نقاط اعطا
نمود تا هم به فکر شورش و انقلاب نیفتند و نیز در مبارزه با آلمان از حمایت آنان
برخوردار شود. از آن سوی استالین در ماه مه 1942م با خبر شد که نهضتی آزادی طلب
بین مسلمانان در حال شکل گرفتن است که پیرو این گزارش دامنه تبلیغات مذهبی را وسیع
نمود و حتی موجب تشکیل کنفرانس اسلامی اوفا گردید. آلمانها نیز از احساسات
مسلمانان بهره برده و در نواحی مسلمان نشین برای دین اسلام تبلیغ می کردند و شدت
این تبلیغات به حدی بود که مقامات شوروی را سخت به وحشت انداخته بود. اعلامیه
آلمانیها به «بسم الله الرحمن الرحیم» شروع می شد و مسلمانان را بر علیه دولت
شوروی تحریک می نمودند. با تمام تدابیری که سردمداری شوروی به کار بردند، موفق نشد
که از تبلیغات آلمانها بکاهند، با شروع جنگ دوم و حمله آلمانه به روسیه، مردم
مسلمان چچن و اینگوش فرصت را غنیمت شمرده و منتظر ورود آلمانها ماندند و با ورود
ارتش آلمان، با آغوش باز آنان را پذیرفتند.[13]
در فوریه سال 1944م این قوم به اتهام همکاری با قوای آلمانی بازداشت و تبعید شدند
و در 3مارس همان سال جمهوری چچن اینگوش منحل و قلمرو آن ضمیمه جمهوری فدارتیو
روسیه گردید. به این هم اکتفا نشد بلکه برای از بین بردن نسل مسلمانان، به هرکس که
کوچکترین علامتی از اسلام و مسلمانی داشت، تهمت همکاری با فاشیستها و مخالفت با
دولت شوروی زده و بدون هیچ مدرکی این گونه افراد را اعدام می کردند.

در جریان
تبعید، 500000نفر از مردم چچن بصورت پیاده و بعضی هم از طریق راه آهم به نقاط
مختلف روسیه از جمله سیبری و آسیای میانه کوچانیده شدند، مردمانی که تبعید شدند در
دسته های هزار نفری قرار گرفتند و اعضاثی هر خانواده ای در یکی از این دسته ها
بودند که هر کدام از آنها لااقل هزار کیلومتر از هم دور بودند.[14]

مسلمانان
مقاومی که به قزاقستان تبعید شدند گرچه بهترین مراتع، اراضی کشاورزی، زندگی سنتی و
روابط اجتماعی را از دست داده بودند و در غم از دست دادن برخی بستگان که در راه از
بین رفته و یا در محل اعدام شده بودند، آشفته به نظر می رسیدند نه تنها از هویت
مذهبی و گرایش های دینی خود دست برنداشتند، بلکه مذهبی تر شدند و تبعید و آواره
شدن موجب آن گردید که اسلام به مبنای هویت این قوم تبدیل گردد و اعتقادات خود را
عمیق نمودند و در تبعیدگاه نومید کننده قزاقستان بصورت پرچمداران و مبلغن اصیل
اسلامی درآمدند و به آثار و علایم مذهب که نزد قزاقها در شرف انهدام و فراموشی
بود، حیات تازه ای بخشیدند.[15]

دکتر سرگئی
پانارین (Sergeipanarin)
 از اعضای آکادمی روسیه
اعتراف می کند که: «در واقع تمام جوامع از اینکه به طور کامل توسط کرملین محو
شوند، اجتناب کرده اند، این قابلیت تحسین برانگیز جوامع مسلمان در تطبیق با شرایط
نامساعد محیطی، عامل امیدوارکننده ای در آینده آنها به شمار می رود».[16]

کلیه منابع
شوروی احیای عرفان وبازگشت به خویشتن مذهبی در نزد قزاقها و قرقیزها را ناشی از
حضور چچنها و اینگشوها دراین نقاط می دانند، اصولا قرقیزها و قزاقها درک عمیقی از
اسلام نداشتند، ولی با تبلیغات این قوم تبعید شده، اسلام در میان آنان به نحو بارز
و شایشته ای ریشه دوانید.[17]

مسلمانان چچن
اینگوش بر اثر تبعید و آوارگی به عرفان و تصوف روی آوردند و از حامیان سرسخت مذهب
گردیدند و ضد روسی تر شده و جو روانی بیگانه ستیزی بین آنان شدت یافت و بر اثر
روحیه مقامی که در جریان آوارگی و دوری از وطن به دست آورده بودند نه تنها تسلیم
مرگ تدریجی نشدند، بلکه در سخت ترین شرایط به مبارزه ادامه دادند.

رژیم شوروی
که دید برخورد خشن با مسلمانان اثر عکس دارد، طبق فرمان 9 ژانویه 1957م از قوم چچن
مبرا ساخت و مناطق ملی آنها از نو تشکیل شد. کار بازگشت مسلمانان تبعیدی به
زادگاهشان تا سال 1960م به طول کشید. برای مثال در سالا 1970م از جمعیت
1084000نفری جمهوری چچن اینگوش 635000نفر بومی بودند، [18]
جو ضد روسی حام بر افراد این قوم به حدی بود که روسهای ساکن در این قلمرو رفته
رفته، چچن انیگوش را ترک می نمودند.

نگاهی کوتاه
به مسایل فرهنگی این منطقه

زبان ملی
چچنها، به گروه زبانهای شمال شرقی قفقاز تعلق دارد که به زبان اینگوش بسیار نزدیک
است و شمال چندین گویش است و واژه های عربی- فارسی، ترکی، گرجی و روسی در این زبان
دیده می شود.

زبان مراکز
اداری،بازرگانی و امور قضایی غالبا روسی است، روزنامه و مجلات به سه زبان چچنی،
اینگوشی و روسی انتشار می یابد. اغلب برنامه های رادیویی به زبان بومی محلی پخش می
شود. تا سال 1934م دو زبان چچنی و انیگوشی واحد بود ولی اکنون آنان را به عنوان
زبانهای جداگانه می شناسند.

نخستین
روزنامه اینگوش زبان «نور» نام داشت که انتشار 
آن از سال 1923م آغاز شد.

از سال 1958م
سالنامه ادبی «صبح کوهستان» در محل انتشار یافت. تا اواسط سال 1920م خط عربی در
منطقه رواج داشت که در سالهای بعتد به خط لاتین تبدیل گردید و از سال 1938م خط
سیربلی متداول گردید.[19]

 



[1] – مسلمانان
شوروی گذشته، حال و آینده، الکساندر بنیگسن، مری براکس آپ، ترجمه کاوه بیات، ص74.

/

اخطار امام برای بقای انقلاب و نظام

اخطار امام
برای بقای انقلاب و نظام

اخطار در
مورد خطر غفلت از بسیج

قسمت سوم

محسن محمدی
معین

«قل انما
اعظکم بواحده أن تقوموا لله مثنی و فرادی ثم تتفکروا» (قرآن کریم- سوره سبا- آیه
46)

«من تا آخر
پشتیبان ارتش و سپاه و بسیج خواهم بود و تضعیف آنان را حرام می دانم. من به عنوان
فرمانده کل قوا به مسئولین و تصمیم گیرندگان نیز دستور می دهم که در هیج شرایطی از
تقویت نیروهای مسلح و بالا بردن آموزش های عقیدتی و نظامی و توسعه تخصص های لازم و
خصوصا حرکت به طرف خودکفایی نظامی غفلت نکنند و این کشور را برای دفاع از ارزش های
اسلام ناب و محرومین و مستضعفین جهان در آمادگی کامل نگهدارند و مبادا توجه به
برنامه های دیگر موجب غفلت از این امر حیاتی گردد که مطمئناً غفلت از تقویت بنیه
دفاعی کشور، طمع تهاجم و تجاوز و بیگانگان و نهایتاً تحمیل جنگ ها و توطئه ها را
به دنبال می آورد». (امام خمینی «ره» – 28/1/68)

سومین بخش از
این سلسله مطالب، اختصاص به اخطاری دیگر از امام خمینی (رضوان الله علیه) در مورد
عدم غفلت از بسیج دارد. درباره بسیج و مبانی تفکر بسیجی قبلا مطالبی در شماره های
پیشین «پاسدار اسلام» درج گردید که در خصوص اهمیت جایگاه بسیجدر تفکر اسلام ناب
محمدی «ص» بود اما آنچه امروز دباره  آن
تذکر داده خواهد شد، حساسیت موضوع «بسیج» و خطراتی است که بر عدم توجه به بسیج و
بسیجیان مترتب است و هویت انقلاب و نظام ما را مورد تهدید قرار می دهد. خطراتی که
امام راحلمان در مواقع مختلف به امت مان هشدار داده و همگان را نسبت به آن متوجه و
حساس ساختند.

ابتدا لازم
است برای درک هرچه بهتر سخن امام، معیارهایی ر ا که ایشان در این ارتباط مطرح
فرموده اند عیناً درج نماییم تا در ادامه مطلب دچار عدم دریافت جوانب مختلف اخطار
امام در مورد غفلت از بسیج نگدیم.

تعریفی که امام
راحلمان از بسیج و وظایف و مسئولیتهای حقیقی آن دارد بدین شرح است:

«با تشکر و
تقدیر از اقدامات خداپسندانه بسیج مستضعفین در راه هدف مقدس اسلام و استقلال کشور
و آزادی ملتهای دربند و با تشکر از کوشش های آنان در کوتاه کرده دست چپاولگران،
امید است با تحصیل اخلاص در همه امور، چه تعلیم و تعلم و تقویت فرهنگ اسلامی و
آموزش کافی فنون مختلف نظامی و چه در راه بسیج توده های مظلوم و مستضعف جهان بر ضد
استکبار جهانخوار، تا قطع طمع آنان نه تنها از کشورهای اسلامی، که از همه ممالک
تحت ستم جهان و چه در راه تقویت هرچه بیشتر بسیج برای حراست از اسلام بزرگ و ایران
عزیز و با صبر و شکیبایی در این مقاصد بزرگ، این خدمت گرانقدر را رنگ الهی داده و
از عبادت بزرگ قرار دهد». (امام خمینی «ره» 30/8/63)

مع الاسف
تفکری که تحت عنوان تفکر اسلام آمریکایی دارای طرفدارانی در برخی سطوح کشور بوده و
هست در مورد بسیج و بسیجی، تعریفی دیگر را غیر از آنچه که امام راحلمان مطرح نموده
و مقام معظم رهبری بر تداوم آن تأکید دارند،؛در جامعه تبلیغ و القاء کرده و سعی در
تثبیت این تعریف غلط از بسیج و بسیجی را در دستور کار عناصر و عوامل خود قرار داده
اند.

کمترنی تأثیر
القائات این جریان چنین خواهد بود که بسیج و بسیجی را از قالب یک فکر دارای مبانی
و معیار آرمان واقعیت و امتحان شده در طول دوران دفاع مقدس، خارج ساخته و در حد یک
نهاد صرفاً نظامی و محدود به دوران جنگ، منحصر سازد. در دوران پرالتهاب و حماسه
آفرین جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، آنچه موجب بطلان تبلیغات مسموم جریان اسلام
آمریکایی علیه بسیج و تفکر بسیجی می گردید، حضور آگاهانه بیداردلان بسیجی در
سنگرهای عزت و شرف جبهه اسلام بود. حضوری که این مهر تأیید را از امام دریافت
نمود:

«ما در جنگ
برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم. راستی مگر فراموش کرده ایم
که ما برای ادای تکلیف جنگیده ایم و نتیجه فرع آن بوده است. ملت ما تا آن روز که
احساس کرد که توان و تکلیف جنگ دارد به وظیفه خود عمل نمود و خوشا با حال آنان که
تا لحظه آخر هم تردید ننمودند؛ آن ساعتی هم که مصلحت بقای انقلاب را در قبول
قطعنامه دید و گردن نهاد، باز به وظیفه خود عمل کرده است». (3/12/67)

اما از آنجا
که جریان اسلام آمریکایی، تداوم حیات خود را در گرو مخدوش ساختن و از بین بردن
اسلام ناب محمدی «ص» و احیا کننده آن در این عصر و مصر. امام خمینی، می دید (می بیند)،
از فردای پذیرش قطعنامه، مخدوش نمودن آرمانهای تفکر بسیجی را نیز در تبلیغات
گسترده خود در سطح جامعه، تشدید نمود. با این برداشت که تفاوتی میان اسلام ناب
محمدی «ص» و تفکر امام و تفکر بسیجی وجود ندارد و این هر سه، یکی است و خود امام
نیز این حقیقت را اینگونه اعلام کرده بودند:

«من همواره
به خلوص و صفای بسیجیان غبطه می خورم و از خدا می خواهم تا با بسیجیانم محشور
گرداند، چرا که در این دنیا افتخارم این است که خود بسیجی ام». (2/9/67)

بدین ترتیب
در القائات جریان اسلام سرمایه به جامعه، پایان دوران شور و انقلاب و شعار و ایثار
اعلام می گردید و سمبل مجسم عناصر دوران «منقرض شده» دفاع مقدس؟! بسیجی ها بودند و
در واقع خط امام و تفکر اسلام نبا محمدی «ص» را با این مسأله، مورد هدف تبلیغات
زهرآگین خود قرار می دادند. اینان از محدود ساختن بسیج و تفکر بسیجی درصدد تحدید
انقلاب در چارچوب مرزهای ایران بوده و منتفی شدن صدور انقلاب اسلامی را به
جهانخواران و صاحبان قدرت و پول و مراکز نیرنگ و فریب جهانی، نوید می دادند.

پذیرش
قطعنامه و ایجاد نوعی سرخوردگی در میان صفوف نیروهای انقلاب در آن منقطع بالاخص
بسیجیان رزمنده میادین جنگ تحمیلی از یکسو و سوء استفاده جریان اسلام متحجرین و
غربزده ها و شیطان زده ها از انفعال نیروهای حزب اللهی و فعالیت هرچه بیشتر در
القاء خط خود به جامعه تازه فارغ شده از کوران کمرشکن جنگ، از سوی دیگر، خط امام و
تفکر بسیجی را به انزوای هرچه بیشتر فرا می خواند. در این میان باز هم، امام خمینی
(ره) به صورتی فعال مبادرت به تبیین و دفاع از تفکر بسیجی نموده و موجبات برهم زدن
معادله فوق را نفع بسیجیان فراهم ساخت.

در واقع
حرکتی که جریان اسلام آمریکایی با هدف خدشه دار نمودن تفکر بسیجی آغاز کرده بود و
شرایط پیش آمده در اواخر سال 66 و اوائل سال 67 را مساعد برای پیروزی قطعی حرکت
خویش تلقی می نمود،با پیامهای پی در پی و خارق العاده امام خمینی در دفاع از بسیج
و بسیجیان، تبدیل به بستری گردید که بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی ایران، رهبر
کبیر انقلاب و بنیانگذار بسیج، معیارهای تفکر بسیجی را برای پیروانش در زمان حال و
آیندگان تبیین و تشریح نمایند. بدین سبب است که در نگاهی گذرا و اجمالی به بیانات
و فرمایشات آن امام راحل پیرامون موضوع بسیج و بسیجیان را عمده ترنی معیارها و
لطیف ترنی بیان و بالاترین تمجیدها را در همین تعابیر و پیامها، منشور بسیج مستضعفین
را تشکیل می دهند. تعابیری که در کلمه کلمه آنها باید به اعتقاد به معیارها و اصول
خط امام مورد مداقه قرار گرفته و مبنای عقیده و عمل نظام و انقلاب قرار گیرد. در
حقیقت اگر می خواهیم انقلاب اسلامی و نظام مان را از گزند قدرتها و ابرقدرتها به
شکلی صحیح و اصولی مصون سازیم؛ اگر می خواهیم چشم طمع جهانخوران از کشورمان
برداشته شود؛ اگر می خواهیم با صحت اصول و معیارهای شهیدان انقلاب، پرچم این انقلاب
را به دست صاحب اصلی مان امام زمان (عج) بسپاریم و صدها و هزاران اگرهای خوب دیگری
که در این ارتباط مطرح است و می تواند مطرح شود، همه در گرو آگاهی و دل آگاهی از
این مطالب نورانی عنوان شده از جانب امام می باشد و بس، او که فرمود:

«من مجدداً
به همه ملت بزرگوار ایران و مسئولین عرض می کنم چه در جنگ و چه در صلح، بزرگترین
ساده اندیشی این است که تصور کنیم جهان خوران خصوصا آمریکا و شوروی از ما و اسلام
عزیز دست برداشته اند. لحظه ای نباید از کید دشمنان غافل بمانیم… ملتی که در خط
اسلام ناب محمدی- صلی الله علیه و آله و سلم- و مخالف با استکبار و پول پرستی و
تحجرگرایی و مقدس نمایی است، باید همه افرادش بسیجی باشند». (2/9/67)

هشدارها و
اخطارهای امام در این رابطه شامل چهار محور عمده می شود:

اول- عدم
غفلت از تقویت بنیه دفاعی کشور و تقویت نهاد بسیج به منظور دفاع هرچه باصلابت تر
در مقابل هجوم دشمنان به کشور اسلامی مان.

دوم-فراموش
نکردن اهداف تشکیل بسیج، که مهمترین آن؛ مسأله صدور انقلاب و گسترش فرهنگ انقلاب و
تفکر بسیجی (اسلام ناب محمدی) به دنیا می باشد.

سوم- حضور
مستمر نیروهای بسیجی و مؤمن به انقلاب در همه صحنه ها.

چهارم- توجه
به زندگی روزمره بسیجیان توسط مسئولین و آنهم نه در شعار بلکه در عمل و در متن
قوانین و مقررات کشوری.

در ارتباط با
نخستین محور مورد تأکید امام در این زمینه به ذکر یک نمونه بسنده می گردد.

در نامه امام
به مناسبت تکلیف مسئولین و مردم در دوران بازسازی:

«با قبول و اجرای
صلح، کسی تصور نکند که ما از تقویت و بنیه دفاعی و نظامی کشور و توسعه و گسترش
صنایع تسلیحاتی بی نیاز شده ایم، بلکه توسعه و تکامل صنایع و ابزار مربوط به قدرت
دفاعی کشور از اهداف اصولی و اولیه بازسازی است و ما با توجه به ماهیت انقلابمان
در هر زمان و هر ساعت احتمال تجاوز را مجددا از سوی ابرقدرتها و نوکرانشان باید
جدی بگیریم». (11/7/67)

ذکر این
هشدار امام از آن رو بیشتر ضروری می نماید که برخی مسئولین خوش باورانه تصور می
کنند که ایران اسلامی در زمان صلح می تواند کشوری باشد همچون «سوئیس»؟! فلذا مرعوب
تبلیغات غرب شده و سعی دارند مسئولین بالای نظام را از تقویت بنیه دفاعی و نظامی
کشور منصرف نمایند و مشوق اعلام بیطرفی کشور در همه امور بین المللی (که البته
خود، نوعی طرفداری از قدرت مسلط جهانی و نظم نوین آمریکایی تلقی می شود) هستند.

در خصوص محور
دوم یعنی فراموش نکردن اهداف تشکیل بسیج این هشدارها از امام راحل مؤکداً اعلام می
گردید:

«اگر بر
کشوری ندای دلنشین تفکر بسیحی طنین انداز، چشم طمع دشمنان و جهانخواران از آن دور
خواهد گردید و الا هر لحظه باید منتظر حادثه باشیم». (2/9/67)

«مسئولان ما
باید بدانند که انقلاب ما محدود به ایران نیست. انقلاب مردم ایرن نقطه شروع انقلاب
بزرگ جهان اسلام به پرچمداری حضرت حجت- ارواحنا فداه- است که خداوند بر همه
مسلمانان و جهانیان منت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد. مسائل اقتصادی
و مادی اگر لحظه ای مسئولین را از وظیفه ای که بر عهده دارند منصرف کند، خطری بزرگ
و خیانتی سهمگین را به دنبال دارد».(2/1/68)

«من بار دیگر
از مسئولین بالای نظام جمهوری اسلامی می خواهم که از هیچ کس و از هیچ چیز جز خدای
بزرگ نترسند و کمرها را ببندند و دست از مبارزه و جهاد علیه فساد و فحشاء سرمایه
داری غرب و پوچی و تجاوز کمونیزم نکشند که ما هنوز در قدم های اول مبارزه جهانی
خود علیه غرب و شرقیم»(2/1/68)

«باید
بسیجیان اسلام در فکر ایجاد حکوومت بزرگ اسلامی باشند و این شدنی است، چرا که بسیج
تنها منحصر به ایران اسلامی نیست. باید هسته های مقاومت را در تمامی جهان به وجود آورد
و در مقابل شرق و غرب ایستاد». (2/9/67)

«بار دیگر
تأکید می کنم که غفلت از ایجاد ارتش بیست میلیونی، سقوط در دام دو ابرقدرت جهانی
را به دنبال خواهد داشت». (مأخذ قبل)

در مورد محور
سوم هشدارهای امام که روی سخن ایشان بیشتر با بسیجیان است تا با دیگران و به همین
دلیل لحن امام صمیمانه تر است:

«شما آینه
مجسم مظلومیت ها و رشادت های این ملت بزرگ در صحنه نبرد و در تاریخ مصور انقلابید.
شما فرزندان دفاع مقدس و پرچمداران عزت مسلمین و سپر حوادث این کشورید… و
از  آنجا که من بین خودم و شما فاصله ای
نمی بینم و سخن دل شما همه عاشقان انقلاب اسلامی را پیش از این که به کاغذ و قلم
کشیده شود درک می نمایم… در هر حال ما باید آماده و مهیا باشیم. روزهای حساس و
تعیین کننده ای در پیش روی داریم و انقلاب اسلامی هنوز سال ها و ماه های تعیین
کننده دیگر در پیش خواهد داشت که واجب است پیش کسوتان جهاد و شهادت در همه صحنه ها
حاضر و آماده باشند». (26/6/67)

«شما باید
بدانید که کارتان به پایان نرسیده است، انقلاب اسلامی در جهان نیازمند فداکاری های
شماست؛ مسئولین تنها با پشتوانه شماست که می توانند به تمامی تشنگان حقیقت و صداقت
اثبات کنند که بدون آمریکا و شوروی می شود به زندگی مسالمت آمیز توأم با صلح و
آزادی رسید. حضور شما در صحنه ها موجب می شود که ریشه ضد انقلاب در تمامی ابعاد از
بیخ و بن قطع گردد». (2/9/67)

چهارمین محور
از هشدارها و اخطار امام، مربوط است به زندگی روزمره بسیجیان و حزب اللهی ها و در
واقع روی سخن امام در این رابطه با یکایک مسئولین نظام جمهوری اسلامی است بگونه ای
که حتی عواقب رسیدگی به وضعیت این فرزندان حقیقی انقلاب را سوختن در آتش دوزخ الهی
اعلام می نمایند:پ

« (باید) به
شما اطمینان بدهم که تا زنده هستم و تا رمق در جسم و جان دارم، از حمایت و دعای
خیر برای شما دریغ نخواهم کرد و شما را از بهترین عزیزان و همراهان خود می دانم و
همان گونه که در ایام جنگ در کنار شما بوده ام و شاید یکایک شما محبت و ارادتم را
به خود احساس کرده اید، بعد از این نیز چنین خواهم بود». (26/6/67)

«بر دست
اندرکاران نظام است که همه ذوق و استعداد و توان خود را در هرچه بهتر رسیدن به
امور معنوی و مادی و ارزشی و فرهنگ این یادگاران هدایت و نور به کار گیرند و از
خدمت بی شائبه و بی منت به آنان دریغ نکنند که هرچه انقلاب اسلامی ایران دارد از
برکت مجاهدت شهدا و ایثارگران است… همه نیز می دانیم که اکثریت این قشر و
رزمندگان عزیز اسلام از طبقات محروم و کم درآ»د بودند… وظیفه ماست که در حد توان
و مقدورات قدرشنانس زحمات آنان باشیم و من میل ندارم که این قدرشناسی فقط در حد
تعریف و تمجید ظاهری خلاصه شود بلکه باید در همه نوع امتیازات اجتماعی و اقتصادی و
فرهنگی به آنان بها داده شود». (11/7/67)

و بالاخره
این اخطار تکان دهنده امام با تأکید بر کلمه «می دانم» پایان بخش این قسمت است:

«من دست
یکایک شما پیشگامان رهایی را می بوسم و می دانم که اگر مسئولین نظام اسلامی از شما
غافل شوند. به آتش دوزخ الهی خواهند سوخت». (2/9/67 پیام امام به مناسبت سالگرد
بسیج)

بدین ترتیب
با نگرشی اینچنین نسبت به بسیج و بسیجیان، باید در بسیاری از اموری که عناصر مخالف
با چنین تفکری به مناصب و پستهای کلیدی نظام دست می یابند، زنگ خطر را به صدا در
آورد و انقلاب و نظام را از خطر غلطیدن به دامان صاحبان قدرت و پول جهانی نجات داد
که هشدار 12/8/72 مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای در مورد مرعوبینی که
نغمه شوم مذاکره و رابهط با آمریکا را سرداده اند نمونه ای از به صدا در آمدن این
زنگ خطر می باشد.

انشاء الله
در شماره آتی، اخطاری دیگر از امام برای بقای انقلاب و نظام یادآوری خواهد شد.

ادامه دارد

 

/

تحلیل پدیده های سیاسی

تحلیل پدیده
های سیاسی

قسمت ششم

سید موسی میر
مدرسه

مقام معظم
رهبری:

«مگر یک
کشوری که جوان هایش سیاسی نیستد، مسائل سیاسی و جریانهای سیاسی دنیا را نمی فهمند
و تحیل درست ندارند، می توانند با تکیه بر ملت، حکومت، حرکت مبارزه و جهاد
بکنند؟… نفع حکومتهای دیکتاتور دنیا به این است که مردم سیاسی نباشند، مردم درک
سیاسی، تحلیل سیاسی و شعور سیاسی نداشته باشند». (12/8/1372)

یادآوری:

در پنج مقاله
گذشته، پیرامون سر فصلهای ذیل گفت و گو شد: 1-اقسام تحلیل سیاسی، 2-آشنایی با
مفاهیم تحلیل، 3-ویژگیهی تحلیل گر، سر فصل چهارم؛ یعنی پارامترهای تحیل سیاسی، نیز
مطرح شد و گفته آمد که مراد از این عنوان، محورهایی است که تحیل گر به کمک آنان،
قادر خواهدبود به تحلیل و ارزیابی پدیده ها بنشیند. در این مقال، هم از دانشها و
معلومات ابزار تحلیل سخن خواهیم گفت و هم ار روشها.

1-نقش جهان
بینی در برخورد با حوادث سیاسی

تفسیر و تلقی
آدمی از بسیاری از مباحث علوم انسانی، از جمله تحلیل پدیده های دنیای سیاست،
برخاسته از نگرش او به انسن و جهان و بطور کلی مجموعه هستی است. بهترین گواه بر
این مدعا، افکار گوناگون و انگاره های متعددی است که در علوم مختلف مربوط به
انسان، وجود دارد؛ فی المثل بهترین سیستم حکومت از دیدگاه یک مسلمان، «حکومت
اسلامی» است؛ در حالی که یک اومانیست، «حکومت دموکراتیک» را ایده آل خود می داند و
یک مادی گرای به اصطلاح چپ «نظام سوسیالیستی» را پیشنهاد می کند و یک ملی گرای
سلطنت طلب، نظام شاهنشاهی مبتنی بر «سلطنت مطلقه»را!

و به همین
ترتیب،روند اختلاف را می توان در علم اقتصاد، جامعه شناسی، روان شناسی و … به
نظاره نشست. این اختلاف دیدگاهها نه تنها در سطح کلان، بل در حوزه مباحث خرد نیز
جاری است، مثلا در باب سیاست، با چشم پوشی از عواملی چون تهدید، تطمیع، نفوذ
بیگانه و حب و بغضها، در بسیاری از موارد، موضع گیریهای سیاسی، نشأت گرفته از جهان
بینی و نگرشهاست. از این رو مقولاتی چون «مذاکره با آمریکا»، «صدور انقلاب»،
«مسأله احزاب»، «عوامل سیاست گریزی توده ها»، «آسیب شناسی انقلاب»، «انقلاب اسلامی
و نظم نوین جهانی»، «جایگاه عدالت اجتماعی در فرایند سیاستهای اقتصادی»، «فرایند
رابطه آمریکا و اروپا» (موازنه منفی این رابطه)و… از اصل یاد شده برکنار نیستند.

در این میان
آنچه- به حسب ظاهر- غریب می نماید، برداشتهای ناساز همباوران و هم مسلکان است که
گاه این اختلاف در اعمال و رفتار به گونه ای است که به فکر و اندیشه نیز سرایت می
کند و موضوع را دچار پیچیدگی می سازد. برای تبیین بحث، از یکی از مباحث مهم
اقتصادی که در جهت گیریهای سیاسی نیز مؤثر بوده، استفاده می کنیم.

در جامعه
امروز ایران اسلامی، عناصری را می بینیم که از اقتصاد مبتنی بر عرضه و تقاضا
(بازار) و اقدام شتاب آلود در سیاست خودگردانی مراکز و ارگانهای کشور و اخذ
مالیاتهای سنگین و سبقت گرفتن مراکز متعدد دولت در جلب سرمایه، حمایت می کنند. در
حالی که به واسطه عدم کنترل بازار، توسط دولت، تمام فشارها متوجه قشر آسیب پذیر جامعه
گردیده و شکافی عمیق میان دو قطب ثروتمند و تهیدست ایجاد می کند که برآیندی جز
اختلاف طبقاتی ندارد! و طبیعه دستاورد چنین سایستهایی، حرکت به سوی خصوصی سازی و
مراوده با قدرتها و بنیادهای بزرگ اقتصادی، مانند صندوق بین المللی پول و بانک
جهانی است. در این راستا حمایت از بازگشت سرمایه داران فراری نه تنها پذیرفتنی که
در اولویت قرار خواهد داشت! و البته این سیاستها بازتابهای مخصوص به خود را نیز
یدک می کشند؛ از آن جمله تبلیغات تجارتی از نوع غربی در صدا و سیما و مطبوعات – و
حتی بر اتوبوسهای شرکت واحد – و گسترش بزه کاری، بدحجابی و ناهنجاریهای دیگر
اجتماعی.

با این اوضاع
و احوال، کسانی از طرفداران سیاستهای یاد شده، از این ناهنجاریها و گسترش فرهنگ
بیگانه با انقلاب شکوه داشته و سیاستهای فرهنگی را هماهنگ با اصول انقلاب ارزیابی
نمی کنند. ولی شاید خود نیز توجه ندارند که بخشی از این امور، نتایج طبیعی آن
سیاستهاست و آنان خود در به وجود آوردن آن نقش داشته اند! به عبات دیگر این کسان
نه تنها در عرصه عمل و اندیشه گرفتار ناهماهنگی اند بلکه در قلمرو تفکر و جهان
بینی نیز دچار مشکلند. و این همان بحث «لیبرالهای اقتصادی و رادیکالهای فرهنگی»
است!

عکس مورد یاد
شده را نیز مشاهده می کنیم. در مثل برخی از افراد که تعدیلهای شتاب آلود  اقتصادی را به مصلح انقلاب نمی دانند و بر این
باورند که رشد و توسعه باید در پرتو عدالت اجتماعی تعریف شود، از این باب سیاست
درهای باز را به نفع اقشار کم در آمد تلقی نمی کنند و کنترل دولت بر امور اقتصادی
را توصیه و بازگشت سرمایه داران را به زیان انقلاب محاسبه می کند، با این وصف
تهاجم فرهنگی دشمن را که تا به خانه هایشان نفوذ کرده، «تبادل فرهنگی» می نامند و
در قبال سیاستهای فرهنگی غربگرا فاقد حساسیت هستند و چه بسا از مروجان آنان نیز
حمایت می کنند! این ها، همان کسانی هستند که گاه با عنوان «رادیکالهای اقتصادی و
لیبرالهای فرهنگی» از آنان یاد می شود.

مشکل اساس
این دو برداشت، در عدم انسجام و هماهنگی مبانی فکری است؛ زیرا یکی از معیارهای
شناخت درستی و قابل قبول بودن یک ایده و مرام فکری در موافقت افتادن جهت گیریهای
سیاسی، اجتماعی – فرهنگی و اقتصادی آن است. 
اگر کسی جهان بینی اسلامی را برگزیده و ایدئولوژیش را بر آن بنیان نهاده
است. باید تعریف او از نظام سیاسی، حقوقی، اقتصادی با مبانی تفکر دینی اش هماهنگ
افتد. این سخن نادرستی است که گفته اند: «قوانین اقتصادی ربطی به ایدئولوژی و
مبانی فکری ندارد» و غیرآزموده تر از آن، این است که مدعی می شوند: «سیاست آن قدر
با دین بیگانه است، که مکانیک با پژشکی»!

البته باید
این نکته را خاطر نشان ساخت که چه بسا جهان بینی و نوع نگرش انسان به هستی بر
معیارهای عقلانی و اسلامی،استوار گردیده، مانند بسیاری از نیروهای انقلابی و
مسلمان کشور ما؛ اما مشکل اینان در عدم انطباق ایدئولوژی بر جهان بینی است.

جهان بینی در
واقع هستی شناسی است و ایدئولوژی «دیدگاههای کلی هماهنگ درباهر رفتارهای آدمی» یا
به تعبیر دیگر بایدها و نبایدهای هر مکتب، از این رو اگر در عمل، ایدئولوژی بر
جهان بینی تکیه کند، در امور یاد شده نیز هماهنگی صورت می پذیرد؛ چرا که تبیین
وظایف حکومت و سیاست و مبانی اقتصاد – سیاستها ونظام اقتصادی- و حقوق، در حوزه
ایدئوولوژی است. پوشیده نیست که در میان عناصر انقلابی و مسلمان نیز امکان
دریافتهای نادرست از جهان بینی و ایدئولوژی، وجود دارد، که به طور قهری در عمل
سیاسی، رخ می نماید.

ایضا درخور
توجه است که به هر میزان، وسعت دید و همه جانبه نگری در جهان بینی افزایش یابد،
تطبیق ایدئولوژی بر آن، راحتتر است و درست برعکس، اگر کسی از یک جهان بینی بسیط و
ابتدائی برخوردار گردد، و از سویی بخواهد ایدئولوژیی را برآن منطبق سازد که
پاسخگوی نیازهای متناسب با پیشرفتهای علوم و دانش بشری باشد، طبیعه دچار بحران
فکری خواهد شد!

گاهی ماجرا،
ناشی از انحراف ایدئولوژیک است؛ یعنی خانه از بنیان ویران است. گروهها و سازمانهای
سیاسی منحرف مانند: سازمان مجاهدین خلق (منافقین) جنبش مسلمانان مبارز، آرمان
مستضعفان، گروه فرقان، جریان به اصطلاح روشنفکری و … دراین طیف قرار دارند.

بنابر
اعترافات پاره ای از سران این گروهها، مایه های فکری اینان، نخست از منابع خارجی و
بیگانه با دین، شکل گرفته و پس از آن که پایه های اندیشه و جهان بینی را بر مادی
گرایی بنا نهاده اند، آن گاه به سراغ منابع اسلامی و آن هم تنها قرآن و نهج
البلاغه روی آورده اند و روایات اسلامی که مفسر قرآن به شمار می روند را- بع علت
عدم آشنایی با علم رجال و درایه الحدیث و نیز فقدان توانایی در حل تعارضات – کنار
گذاشته اند. و با عقل گرایی مفرط و تفسیر نادرست از تعبد، و پیش فرضهای برگرفته از
علوم دیگر، به تفسیر به رأی و مطلق کردن برداشتهای خود پرداخته و سرانجام نیز
بحرانی آفریده اند که به زیان خود و جامعه، فرجام یافته است.

بطور کلی،
جریان یاد شده اخیر را می توان با مشترکات ذیل، شناساند:

الف-شکل گیری
تفکر و دریافت جهان بینی از منابع غیر دینی (یا ضد دین).

ب-تمسک جستن
به آیات قرآن و عدم مراجعه به عترت مفسر.

ج-کوشش در
تطبیق و هماهنگ سازی قرآن با آرای متفکران مادی گرا؛ و نه عرضه دیدگاههای آنان
برقرآن![1]

د-علم تجربی
و عقل عادی را تنها معیار تحلیل معارف دینی، دانستن!

هـ – عدم
پذیرش دیدگاههای متخصصان علوم اسلامی به عنوان کارشناسان شریعت (اسلام منهای
روحانیت).

باری بنابر
آنچه گفته آمد، در تحلیل حوادث، نخست باید انسان از جهان بینی و معیارهای روشنی
کمک گیرد، و دوم این که با جهان بینی های گوناگون که در صحنه سیاسی حائز نقشند
آگاهی و شناخت پیدا کند، تا دریابد که به اصطلاح آبشخور موضع گیریها از کجاست!

2-اصل تسلسل
حوادث و بررسی سیستماتیک آنها

اصولا پدیده
ها و حوادث سیاسی مجزا و منقطع از یکدیگر نیستند، بلکه زنجیره وار در ارتباطند، یک
پدیده سیاسی معلول یک علت سیاسی است و خود نیز علت برای معلول دیگر و هلم جراً.

بنابرانی در
تحلیل حوادث باید هوشمندانه به سلسله علل پرداخت؛ فی المثل انقلاب اسلامی، پدیده
نو ظهوری مجرد از 15 خرداد 1342 و حتی مبارزات اسلامی در صد ساله اخیر نیست؛ جنگ
عراق علیه ایران نیز بدون مقدمه در 31 شهریور 1359 به وقوع نپیوست؛ و حادثه کربلا
بر کنار از جریان سقیفه نیست. در این باره در کتاب «مقتل الحسین»(ع) می خوانیم:

«در روز
عاشورا منادیی از آسمان خطاب به مردم سخنانی ایراد کرد از جمله گفت:

«کان قتل
الحسین یون الاثنین»[2]

اگر این
پاراگراف، دنباله سخنان منادی باشد شاهدی بر اصل تسلسل است؛ چرا که «اکثر علمای
فریقین را اعتقاد آن است که ارتحال سید انبیاء (ص) به عالم بقا در روز دوشنبه بوده
است».[3]
و علی القاعده ماجرای سقیفه نیز در همان روز تحقق یافته و از طرفی شهادت امام حسین
(ع) به حسب ظاهر در روز جمعه واقع شده است، لذا می توان نتیجه گرفت که جریان سقیفه
عامل ایجاد خط انحرافی در مسیری بود که پیامبر اسلام (ص) استمرار آن مسیر می
پسندید و برای تداوم آن در غدیر خم امام علی (ع) را برای پاسداری از آن- به اذن
خداوند- به خلافت نصب نمود.

بنابراین به
هر میزان زاویه انحرافی خلافت – جدای از امامت برخاسته از سقیفه- استمرار می یافت به
همان میزان گرد و غبار شرک و ناسیونالیس و بازگشت به دوران جاهلتی و ستم بر چهره
مقدس اسلام ناب محمدی (ص) می نشست، بدانسان که ارزش های اسلامی رنگ باخت و دراهم و
دنانیر معاویه و یزید بر لیاقت ذاتی و شرافت نسبی خاندان رسالت ارجحیت یافت! در
نتیجه چنین بحرانی اندوهبار، زمینه تحلیل صلح حسنی و قیام حسینی فراهم گردید. این
بود که معیار یزیدیان با صراحت عنوان گردید و تا بدانجا پیش رفتند که «وقتی
حسین(ع) از مردمی که آماده کشتن او بودند می پرسد من کسی از شما را نکشته ام! دین
خدا را دگرگون نکرده ام، پس چرا مرا می کشید؟ در پاسخ گفتند: به خاطر بغضی که از
پدرت در دل داریم»![4] و
یزید نیز با سرودن اشعار معروف (لیت ایاخی ببدر شهدوا  الخ) مهر تأییدی بر خط انحرافی سقیفه که اکنون
به وی ختم شده بود، گذاشت.

بنابرانی از
مجموع مطالب فوق می توان مدد جست و ماجرای سقیفه را عله العلل حادثه کربلا نامید.
حال به اصل بحث بازگشته و تکرار می کنیم که اولا حوادث زنجیروار با هم در
ارتباطند؛ «الف» علت  «ب» و «ب» علت «ج» و
«ج» علت «دال» و… است. ثانیا هیچ پدیده سیاسی، توسط یک عامل ایجاد نمی گردد،
بلکه علل متعدد می توانند، موجد معلول واحد گردند.

ادامه دارد

 



[1] – درحالی که
«عطف الرأی علی القلرآن» توصیه سازنده پیشوایان دین است (رک: نهرج البلاغه ص424).

/

نگاهی به بحران کشمیر

 

نگاهی به
بحران کشمیر

قسمت اول

دکتر محمدرضا
حافظ نیا

اشاره:

دنیای اسلام
در گوشه و کنار خود شاهد دو نوع بحران می باشد،یکدسته بحرانهائی است که طرفین آن
را متأسفانه گروهها و اجتماعات مسلمان تشکیل می دهد و دسته دوم آنهائی هستند که در
یک طرف مسلمانان و در طرف دیگر غیر مسلمانان قرار دارند. بحران کشمیر در دسته دوم
جای می گیرد زیرا یک طرف آن مسلمانان جامو و کشمیر و طرف دیگر دولت غیر مسلمان هند
واقع است. تحلیل بحران کشمیر و بررسی عمل و آینده آن مستلزم کاوش عمیق تر و گسترده
تری است، معهذا سعی خواهد شد در حد امکان به بررسی مبانی بحران و علل مذبور و
تحلیل منازعه هند و پاکستان پرداخته شود. از آنجائیکه برای انجام چنین امری در
خصوص هر بحران منطقه ای و محلی، می بایست ویژگیهای منطقه کشمیر که آشنائی با آنها
برای تجزیه و تحلیل بحران ضروری می باشد پرداخته می شود:

منطقه کشمیر
بخش جنوبی گره گاه پامیر به عنوان بام جهان را تشکیل می دهد و دارای قلل مرتفع
فراوانی است بطوری که از بین 27 قله آن تعدا 25 قله دارای ارتفاع بیش از ده هزار
پا می باشد و بلندترین قله آن را دمار با 26629 پا ارتقاع تشکیل می دهد که هشتمین
قله مرتفع جهان است.[1] موقعیت
مرتفع کشمیر آن را بر بخش شمالی فلات دکن و شرق فلات ایران و جنوب آسیای میان و
غرب چین مشرف نموده است. یعنی کشورهای هندوستان، پاکستان، افغانستان، چین و
تاجیکستان در پائین دست آن قرار دارند و موقعیت جغرافیائی آن به گونه ای است که
هندوستان در جنوب، چین و تاجیکستان در شرق و شمال و پاکستان در غرب آن قرار گرفته
است. همچنین کشور افغانستان از طریق باریکه ای در شمال غرب با کشمیر ارتباط پیدا
می کند. منطقه کشمیر و پامیر از سوئی دیگر امکان ارتباط جنوب آسیا با چین و آسیای
مرکزی را برقرار می نماید و چین و تبت و قرقیزستان و قزاقستان را از طریق جاده
استراتژیک و افالته ای که از کاشغر و ایالت سین کیانگ به نقطه مرزی سوست در مرز
پاکستان و چین و سپس گیلگیت و دسو و پتان و منسرا و راولپندی و اسلام آباد می گذرد
به پاکستان مرتبط می نماید. بنابراین کشمیر به لحاظ ترکیب سه ویژپی جغرافیایی
موقعیت، ارتفاع و ارتباط از اهمیت استراتژیکی ویژه ای در آسیا برخوردار می باشد،
به خصوص اینکه پایتختهای دو کشور هند و پاکستان (یعنی دهلی و اسلام آباد) در
مجاورت آن قرار گرفته و منطقه کشمیر برآنها مشرف می باشد.

منطقه کشمیر
به دلیل ساختار کوهستان فشرده و نیز قرار گرفتن در مسیر یال جنوبی ارتفاعات
هیمالیا و بهره مندی از بادهای موسمی باران آور اقیانوس هند، به صورت حوضه آبریز
رودخانه های بزرگی در آمده است که سرنوشت زندگی و حیات نه تنها منطقه کشمیر بلکه
کشور پاکستان را رقم زده است. در واقع سرچشمه و حوضه آبریز رودخانه های بزرگ سند،
جهلم، چناب، راوی و ستبح که منطقه پنجاب نام خود را از آنها گرفته است در منطقه
عمومی کشمیر قرار دارد و اقتصاد منطقه ای کشمیر و نیز کشور پاکستان که ساختار
کشاورزی دارد بر آبهای حوضه آبریز کشمیر اتکا نموده است و از این لحاظ برای کشور
پاکستان نیز دارای اهمیت استراتژیکی خاصی است.

کشمیر همچنین
دارای ویژگیهای جغرافیائی خاصی است که باعث گردیده به آن القاب گوناگون اطلاق
گردد. القابی نظیر ایران صغیر، سوئیس آسیا، جنت نظیر و مینو نظیر، بهشت و فردوس
روی زمین.

اطلاق ایران
صغیر به منطقه کشمیر اشاره ای است به تشابه خصلتهای فرهنگی و اجتماعی منطقه با
ایران که به آن داده شده است. تشابه مزبور نیز در اثر تلاشهای مرحوم سید علی
همدانی و هیئت همراه او به وجود آمده است.

آن مرحوم به
همراه حدود هفتصد نفر از یاران خود که در زمینه های مختلف نیز تبحر داشتند از
ایران، رهسپار کشمیر شد و دگرگونی های فرهنگی، اجتماعی و معماری را در منطقه باعث
گردید و به عبارتی فرهنگ اسلامی-ایرانی را در آنجا پیاده کرد، به نحوی که مردم این
منطقه خود را مدیون زحمات و تلاشهای او می دانند.

اطلاق سوئیس
آسیا اشاره ای است به ویژپی های طبیعی منطقه. زیرا منطقه کشمیر به لحاظ بافت
جغرافیائی خود از مناظر زیبا و دلکش، جنگلها، گیاهان و حیوانات و پرندگان، دره ها
و سواحل و دامنه های زیبا برخوردار است و در منطقه مرتفع آسیا و جهان قرار گرفته
است و دقیقا مشابه سوئیس در اروپا می باشد.

اطلاق جنت و
مینو و بهشت و فرودس روی زمین نیز اشاره است به طبیعت زیبای منطقه کشمیر که غالب
شعرا به ویژه شعرای پارسی گوی از این تعبیرات استفاده نموده اند. برای نمونه[2]

اگر فردوس بر
روی زمین است

                                همین است و همین
است و همین است

خوشا کشمیر و
خاک پاک کشمیر

                                که سر بر زد بهشت
از خاک کشمیر

از نظر
تاریخی سابقه مکتوب آن به دوره کشورگشائی اسکندر مقدونی و به سال 326قبل از میلاد
بر می گردد که مبین وجود جاذبه هایی در کشمیر برای او بوده است. از این زمان
خانواده موریا بر منطقه کشمیر حکومت نموده و شهر سرینگر را تأسیس کردند پس از آنها
خانواده کشان که مبلغ دین بودائی بودند و سپس راجه ها که مبلغ دین برهمنی بودند[3]
بر کشمیر حکومت کردند. بعدها هونهای سفید به کشمیر حمله کرده و بر آن حکمرانی
نمودند.[4]

بعد از این
دوران و پس از انتشار اسلام در منطقه کشمیر تاریخ نویسان اشاره می کنند که در سال
92 هـ ق محمد بن قاسم با تصرف ولایت سند به مرزهای کشمیر دست یافت و به تدریج
اسلام از طریق تردد بازرگانان و مسلمانان به کشمیر انتشار یافت ولی حکومت در دست
مسلمانان نبود. تا اینکه در ال 725 هـ ق آخرین حاکم راجه هندوی کشمیری به نام
رتنجوت به دست سید شریف الدین معروف به سید بلبل شاه که مرید سید شهاب الدین سهره
وردی بود مسلمان شد و به نام سلطان صدر الدین مشهور گردید و به توسعه و ترویج دین
اسلام کوشش نمود.[5]

از این زمان
به بعد دائما حکمرانان یکی پس از دیگری بر کشمیر حکومت نمودند. نظیر خانواده
شاهمیری، سلاطین چک،بابریان و افاغنه. پس از زوال حاکمیت افاغنه (احمد شاه ابدالی)
و بابریان، دوره سیه روزی مردم مسلمان کشمیر با حاکمیت سیکها و دوگره های هندی در
سال 1819 م آغاز گردید و در 16 مارس 1846و بروری کار آمدن مهاراجه گلتب سینگ دو
گره و براساس قرار داد ارتیسار، دولت انگلیس کشمیر را به همراه جمعیتش به مبلغ
750000 روپیه به گلاب سنگ فروخت و از آن تاریخ با مسلمانان کشمیر به صورت بردگان
رفتار می شد.[6]

مرحوم اقبال
لاهوی شاعر و فیلسوف معروف درباره حاکمیت جدید سیکها و دو گره ها بر کشمیر و وضع
مسلمانان آن چنین می سراید:[7]

تاکنون کشمیر
مجبور است و مقهور و فقیر

                        آنکه در اهل نظر بود است
ایران صغیر

دهقان و کشت
و جوی و خیابان فروختند

                        قومی فروختند و چه ارزان
فروختند

در رابطه با
گسترش اسلام در منطقه کشمیر لازم است به نقش تاریخ ساز مرحوم میر سید علی همدانی
بیشتر اشاره شود. ایشان متولد همدان بود و حدود 31 سال در نقاط مختلف جهان بویژه
بلاد اسلامی به سیر و سیاحت پرداخت. میر سید علی در دوره تهاجم تیمور به ایران و
به منظور انجام وظیفه به همراه 700تن از سادات و مریدانش به وادی کشمیر وارد شد و
در سال 774هـ ق مورد احترام و استقبال سلطان شهاب الدی، پنجمین حکمران مسلمان
کشمیر قرار گرفت. او با بزرگان و علمای بنام هندو بحثها و جدلهای بسیاری انجام داد
و به تدریج محبوبیت و نفوذ زیادی بین توده ها پیدا نمود بطوری که مردم بتها را
شکتسه و به میر سید علی همدانی لقب بت شکن دادند. تلاش سید در سه سفر جداگانه به
منطقه کشمیر و نیز یاران و همراهانش باعث گسترش اسلام در این منطقه شد به نحوی که
مسلمانان کشمیر وی را بنیانگذار اسلام در کشمیر می دانند. پس از مرگ وی فرزندش میر
محمد همدانی نیز راه پدر را ادامه داد. میر سید علی همدانی در سن 72 سالگی و پس از
سومین سفر خود به کشیمر در مسیر کشمیر به آسیای میان در گذشت و در دهکده کولاب در
شرق بدخشان به خاک سپرده شد.[8]

منطقه کشمیر
پس از جدائی هند و پاکستان در سال 1947 در چارچوب سه دیدگاه منطقه ای گرفتار آمد
که عبارتند از : الحاق به پاکستان، الحاق به هند و استقلال آن به صورت منطقه
خودمختار و یا کشور مستقل، که متأسفانه هنوز بحران آن در چارچوب سه دیدگاه مزبور
ادامه دارد. کشمیر همیشه مورد منازعه دو کشور پاکستان و هند بوده است و برخوردهای
نظامی را بین آنها در سالهای 1948 و 1965 و 1971م باعث گردیده است و برابر مفاد
آخرین توافقنامه هند و پاکستان که به سیملا معروف است[9]
خط آتش بس تحت عنوان خط کنترل در منطقه کشمیر تعیین و تثبیت شده و بدین ترتیب
کشمیر به دو منطقه، تحت عنوان کشمیر آزاد به مرکزیت مظفر آباد که در حوزه نفوذ
پاکستان قرار دادر و کشمیر اشغالی به مرکزیت سرینگر که تحت سلط هند قرار دارد
تقسیم شد. ناگفته نماند که شورای امنیت سازمان ملل متحد در سالهای 1948 و 1949م طی
دو قطعنامه تعیین و سرنوشت کشمیر را به عهده مردم آن قرار داد که پاکستان در
سیاستهای خود تاکنون از آن دفاع نموده ولی هند به عناوینه مختلف از پذیرش مفاد
آنها خودداری می نماید و بدون دلیل، حاکمیت غیر قانونی و نامشروع خود را همچنان بر
اکثریت مردم مسلمان منطقه جامو و کشمیر ادامه می دهد و برای تثبیت خود دائما بر
نیروهای نظامی اش می افزاید و در حدود 300 هزار نفر سرباز را به منطقه اعزام نموده
است.[10]

-از نظر
سازمان اداری، قضائی هر یک از دو منطقه کشمیر دارای استانها و شهرستانهای زیر می
باشند:[11]

الف: منطقه
اشغالی جامو و کشمیر: دارای سه استان جامو، کشمیر و لداخ

1-استان جامو
دارای شش شهرستان؛ جامو با 4 بخش، کتهومه با 4بخش، اورهم پور با 4 بخش، راجوری با
4 بخش، یونچره با 3 بخش و دوره با 4 بخش.

2-ستان سینگر
دارای هفت شهرستان؛ سرینگر با 2 بخش، اننت ناگ با 4 بخش، بدگام با 3 بخش، پولمه با
3 بخش، مانس بل با 2 بخش، باره موله با 4 بخش و کپواره با 3 بخش.

3-استان لداخ
دارای دو شهرستان: لهیه با 3 بخش، کرگل با 2 بخش.

ب: منطقه
کشمیر آزاد: دارای دو استان به نام آزاد کشمیر و گلگیت و بلتستان.

1-استان
کشمیر آزاد دارای پنج شهرستان: میرپور با 4 بخش، کوتلی با 3 بخش، پونچره با 3 بخش،
غذر با 4 بخش، اسکردو با 3 بخش و گهانچی با 3 بخش.

لازم به
توضیح است از این استان به عنوان مناطق شمالی پاکستان نیز یاد می شود.

منطقه کشمیر
از نظر اقتصادی و اجتماعی دچار عب افتادگی است و فقر اقتصادی و بی سوادی و کمبود
امکانات بهداشتی و درمانی و آموزشی و ارتباطی در منطقه مشهود است و علت اصلی آن
نیز بحرانی بودن منطقه می باشد که بر مردم مظلوم و محروم آن تحمیل شده است.

ترکیب دینی و
مذهبی منطقه کشمیر نشان می دهد که اکثریت جمعیت آن از مسلمانان تشکیل شده است. در
منطقه کشمیر آزاد حدود 90% جمعیت مسلمانند که در نواحی گلگیت و بلتستان حدوتد
80درصد آنها را شیعیان تشکیل می دهند و در منطقه جامو و کشمیر یا کشمیر اشغالی و
تحت سیطره حکومت هند (در دوران مهاتما گاندی، نهرو، ایندیراگاندی و دولت
کنونی)ترکیب مذهبی بدین شرح است: 77درصد مسلمان، 6/20 درصد هندو، 2/1 درصد سیمک
1/1 درصد بودائی و بقیه سایر ادیان.[12]

 



[1] – P .N .K Bumzai, Georaphy of jammo and Kashmir Shirkat Prinding Press
Lahore, 1991, lahore, P.5                              

/

امام و رسالت نویسندگان

جاودانگی راه
امام

حجه الاسلام
و المسلمین اسدالله بیات

امام و رسالت
نویسندگان

یکی از
خصوصیاتی که در زوایای زندگی سیاسی حضرت امام «ره» به چشم می خورد و از برجستگی
خاصی برخوردار است، اعتماد و اعتقاد به مطالب و سخنانی است که به زبان می آورد و
آنها را در اختیار دیگران قرار می دهد و کمتر 
افرادی را سراغ داریم این قدر بر حقانیت اهداف و آرمانهائی که داشت باور
داشته باشد و با این قرصی و محکمی سخن بگوید و از آن دفاع کرده و روی آنها تا
آخرین توان ایستادگی نماید. امام روی همین باور محکم و قطعی که خود داشت و
کوچکترین احتمال و زمینه تزلزل و تردید در آن به خود راه نمی داد، انتظار داشت
صاحبان فکر و اندیشه سیاسی و هنرمندان صاحب قلم و خرده گیران جامعه با فکری باز و
واقع بینانه به مسایل نگاه کرده و حقایق موجود در انقلاب اسلامی و ایران انقلابی
را مشاهده نمایند و اهداف بلند و بالای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی آن را ببینند و
با دیگر حرکتهای سیاسی و انقلابی به وجود آمده در سراسر علام مقایسه نمایند و دست
آوردهای آن را به عنوان یک ارزش بشناسند و امت را در جریان خیانتها و توطئه های
تهیه شده از سوی شیاطین بزرگ جهان قرار دهند و مردم را از عمق جنایتهای آنان مطلع
سازند و در معرفی انقلاب اسلامی و اهداف سیاسی و فرهنگی آن از تمامی امکانات
استفاده نمایند.

در دید حضرت
امام «ره» نویسندگان و گویندگان و روشنفکران جامعه در مقام مقایسه با دیگران از
رسالت و مسئولیت زیادتری برخوردار هستند زیرا مسئولیت هدایت و جه دهی افراد جامعه
در عهده آنان است و لذا همیشه باید به عنوان پیشروان جامعه در تمامی زمینه ها،
چندین قدم جلوتر از دیگران حرکت کرده و نقش امامت و رهبری فکری مردم را به عهده
گیرندو در آگاهی آنان تلاش نمایند و به عنوان رسولان امین جامعه اخبار درست و مطمئن
را در اختیار مردم گذاشته و در بیداری دوست داران نظام مردمی و دولت الهی نقش خود
را ایفاء کرده و جلو نفوذ استعمارگران و مستکبران را در اثر آگاهی رساندن به مردم
و آماده نگهداشتن آنان بگیرند و با تحریف حقایق و وارونه جلوه دادن واقعیتها و
پیروزیها و مجدها و ایثارگریها آب بآسیاب دشمن و صاحبان مطامع سوء نریزند و موجب
خوشحالی دشمنان انقلاب اسلامی و افسردگی قلب و خاطر طرفداران نهضتهای اسلامی و
انقلاب اسلامی ایران نگردند.

روی این
حساب، در دید حضرت امام «ره» نوسیندگان جامعه که به طور عمده هدایت مطبوعات و
رسانه های گروهی قلمی اجتماع را در دست دارند و گویندگان جامعه که به نوعی دیگر
حرکت فرهنگی را در جامعه بوجود آورده و مردم را به سوی عقلانی و اندیشمندانه زندگی
کردن سوق می دهند و روشنفکران جوامع بشری- که نقش جلودار و پیشرو را ایفاء می
نمایند- اگرچه در هر جامعه که باشند، رسالت هدایت و بیداری ملت ها را به عهده
داشته و در آزادی و شرافت و عزت آنان و نیز در نابودی و وابستگی و سقوط آنان نقش
فعال و اساسی را در عهده دارند لیکن در محیط اسلامی و جامعه ایکه با توجه به
معیارهای اسلامی و ارزشهای آن مردم به حیات خود ادامه می دهند، از یک سری ویژگی ها
و خصوصیات که از متن اسلام نشئت می گیرد، باید برخوردار گردند و با توجه با آنها
وارد این میدان وسیع و گسترده آگاهی رسانی و تعلیم و ساختن افراد جامعه شوند و در
صورت فقدان آنها وارد نشوند و اگر وارد هم شوند نه تنها برای روشنگری افراد جامعه
نفشی نخواهند داشت و برای هدایت مردم سودی نخواهند بخشید، بلکه موجب زیانها و
خسرانهای غیرقابل جبران هم خواهند شد.

شرایط
نویسندگی در جامعه اسلامی

آنچه که از
نظرات و سخنان امام «ره» در جاهای مختلف و گوناگون به دست می آید و روی آنها تأکید
دارند ، این است که صاحبان قلم و روشنفکران اجتماع در یک محیط اسلامی و انقلابی،
باید دارای شرایط و ویژگیهای مخصوصی باشند و این شرایط و ویژگیها از متن مکتب و
مقرارت اسلام و ماهیت انقلاب اسلامی و مسئولیت و رسالت سنگین وظیفه نویسندگی و
گوینده بودن نشئت گرفته و از هویت روشنفکری اسلامی و انقلابی منورالفکران جامعه
اسلامی به دست می آید.

بنابراین، می
توان اینطور گفت: در یک جامعه اسلامی و انقلابی که حرکت عظیم دینی در زمینه های
مختلف، شروع و با بسیج همگانی روح واحد و یگانه ای به مردم دمیده می شود و آنان را
به صورت سیل خروشان و بنیان کنی در می آورد و موجی را در سراسر جهان برای رهائی
بشر از اغلال و زنجیرهای اسارت فکری آغاز می نماید و در دل دشمنان رعب و وحشت به
وجو می آورد و در درون انسانهای پاک و سلیم الفطره روح ایثار و گذشت را تا مرز
شهادت احیاء می کند و دژ محمکی را در برابر ستمکاران و تبهکاران می سازد و انگیزه
تهاجم و اعمال فشارهای سخت و سنگینی را از ناحیه مخالفان و استکبار جهانی علیه امت
های انقلابی و مبارز و انقلاب اسلامی تحریک می نماید و نویسندگان و گویندگان و
روشنفکران چنین جامعه انقلابی باید دارای شرایطی باشند که به طور فشرده و خلاصه به
آنها اشاره می شود:

الف- تعهد:

اولین و
محوری ترین شرطی که در نویسندگان و گویندگان اسلامی و روشنفکران لازم است وجود
داشته باشد، تعهد بالای آنها است. مفهوم و کاربرد تعهد این است که آنان در برابر
ایستادگی ها و فداکاری های مردم و مقاومت آنان، احساس مسئولیت کرده و در تقویت و
پایداری آنان به کوشش خویش ادامه می دهند و پرده های خیانت و جنایت و توطئه ها را
کنار زده و چهره زشت و گریه دشمنان قسم خورده اسلام و اذناب داخلی آنا را معرفی
نموده و برای توده مردم افشاء می نمایند و در نتیجه زمینه های نفوذ استکبار و
چپاولگران عالم- که بی اطلاعی و نا آگاهی توده ها است- از بین رفته و با آگاهی
آنان، شرایط برای استقرار و پایداری حکومت اسلامی و مردمی فراهم تر گردیده و پایه
های آن استوار و محکم می گردد.

اگر در یک
اجتماع، نویسندگان همان جامعه از تعهد کافی برخوردار نباشند و در برابر مردم احساس
مسئولیت ننمایند و یا گویندگان آن جامعه- خدای ناخواسته- افراد بی تفاوت و فاقد
تعهد باشند و در ارشاد و هدایت جامعه احساس وظیفه نکنند و یا روشنفکران جامعه،
انسانهای وابسته و مزدور دیگران باشند و بجای اینکه به مسایل اساسی کشور و مردم
بپردازند به مسایل دیگران و منافع اربابان بیاندیشند، معلوم نخواهد شد که سرنوشت
ملت و کشور به کجا منتهی می شود و آنان کشور را به کدام سمت سوق خواهند داد.

اگر در طول
تاریخ انقلابات معمولاً به سرنوشت شوم و رقت باری مبتلا گردیده و امتها پس از
مبارزات زیاد و فراوان دوباره به همان اسارت و وابستگی قبلی برگشته اند و روی
خونهای مقدس شهدائی که در راه اصلاح جامعه و آزادی بشریت و انسانیت به زمین ریخته
اس، نشسته اند و تمامی فداکاری ها و حماسه های دوران مبارزه را فراموش کرده اند،
عمدتاٌ به خاطر بی تعهدی صاحبان قلم و زبان و روشنفکران جامعه بوده اس؛ اگر باور
ندارید با دید پژوهشگرانه و واقع بینانه به تاریخ نگاه کنید و سرگذشت ملتها و
انقلابها را در سراسر تاریخ مطالعه کنید. در همین جا به فرازی از وصیت نامه سیاسی
الهی حضرت امام «ره» گوش فرا می دهیم:

«وصیت من به
نوسیندگان و گویندگان و روشنفکران و اشکال تراشان و صاحب عقدگان آن است که به جای
آنکه وقت خود را در خلاف مسیر جمهوری اسلای صرف کنید و هرچه توان دارید و در
بدبینی و بدخواهی و بدگوئی از مجلس و دولت و سایر خدمتگزاران به کار برید و با این
عمل کشور خود را به سوی ابرقدرتها سوق دهید، با خاای خود یک شب خلوت کنید و اگر به
خداوند عقیده ندارید با وجدان خود خلوت کنید و انگیزه باطنی خود را که بسیار می
شود خود انسان ها از آنها بی خبرند، بررسی کنید. ببینید آیا با کدام معیار و با چه
انصاف خون این جوانان قلم قلم شده را در جبهه ها و در شهرها نادیده می گیرید و با
ملتی که می خواهد از زیر بار ستمگران و غارتگران خارجی و داخلی خارج شود و استقلال
و  آزادی را با جان خود و فرزندان عزیز خود
به دست آورده و با فداکاری می خواهد آن را حفظ کند به جنگ اعصاب برخاسته اید و به اختلاف
انگیزی و توطئه های خائنانه دامن می زنید و راه را برای مستکبران و ستمگران باز می
کنید».

در جای دیگر
روحانیون و اهل محراب و منبر را (و در واقع گویندگان جامعه را) چنین مورد خطاب
قرار داده است:

«من چند جمله
راجع به تکالیف کلی روحانیون و اهل محراب و منبر باید عرض بکنم و بعد مشلاتی که
هست آقایان روحانیون و خصوص اهل منبر، خطباء اینها سخنگوی اسلام هستند، اگر حکومتی
سخنگو می خواهد سخنگوی اسلام آقایان خطبائ هستند، وقتی می توانید آقایان خطباء
سخنگوی یک اسلامی باشند، آن اسلامی که همه چیز در آن هست، این اگر خودشان را
اسلامی کنند و مطالبی که گفته می شود اسلامی باشد و از قلب پاکیزه اسلامی بیرون
بیاید، این صلاحیت سخنگوئی برای اسلام را دارد. سخنگوی دولت های دیگر هیچ کاری به
این ندارند که این حرفی که تو می زنی باور داری؟ از روی قلب است؟ به قلب هیچ کاری
ندارند، اینها فقط کار دارند که این خوب صحبت بکند و مطالب دولت را خوب ادا بکند
حالا به حسب قلبش معتقد باشد یا نباشد کاری به آنها ندارند و از سخنگویی او هم
چیزی کسر نمی شود، اما الام اینطور نیست، اسلام 
آن قدری که به قلب اعتناء دارد به زبان اعتناء ندارد و مرکز قلب است، مرکز
لب انسانی است. اگر خدای نخواسته شما حرف هایی که می زنید همه اش اسلامی باشد لکن
از یک قلب اسلامی بیرون نیاید،این شایستگی برای سخنگویی در اسلام را ندارد ولو
خیلی هم خوب صحبت کند».[1]

آری! این دید
شخصی حضرت امام «ره» به عنوان یک رهبر و پیشوای سیاسی و اعتقادی نیست بلکه دید یک
انسان کارشناس دینی و آشنا به مکتب اسلام می باشد. و در واقع این دید رسولان الهی
و مصلحان غیبی است که برنامه هدایت و رسالت خود را از عالم فوق طبیعت دریافت می
کردند و در اختیار بشر قرار می دادند و امروز به صورت کتاب الهی و سخنان و سیره و
سنت رسول اکرم(ص) و اهل بتی او(ع) در اختیار بشریت موجود است و یکی از مطمئن ترین
و غنی ترنی منابع فکری و سیاسی و مدیریتی و رهبری جامعه کنونی تا قیامت می باشد. و
حضرت امام «ره» با اشرافی که به این منابع داشت و سالیان متمادی و طالنی توأم با
ریاضت و اخلاص و شب زنده داری در استخراج مطالب و مفاهیم آنها از خود اجتهاد و
استنباط کرده بود، به این جمع بندی دست یافته بود.

نظر اسلام و
مکتب این است که اگر کسی در جامعه اسلامی بخواهد از اسلام سخن بگوید باید نسبت به
سخنان خود احساس تعهد داشته باشد. و اگر درباره اسلام مقاله بنویسد وبه صورت
مکتوب، مطالب ومسایل اسلامی را مورد تحیل قرار دهد، باید دارای تعهد باشد و اگر در
صف روشنفکران جامعه قرار دارد و بار سنگین تنویر افکار اجتماع را به دوش می شکد،
باید نسبت به افکار و اندیشه ها و ملت خود احساس تعهد نماید و به جای اینکه دلال
افکار و اندیشه های وارداتی دیگران باشد، مروج و مبین افکار و اندیشه های اصیل و
مستقل خود شود.

حضرت امام
«ره» در ادامه وصیت نامه چنین می فرمایند:

«آیا بهتر
نیست که با فکر و قلم و بیان خود دولت و مجلس را راهنمائی برای حفظ میهن خود
نمائید؟ آیا سزاوار نیست که به این ملت مظلوم و محروم کمک کنید و با یرای خودا
حکومت اسلامی را استقرار دهید؟ آیا این مجلس و رئیس جمهور و دولت و قوه قضائی را
از آنچه در زمان رژیم سابق بود، بدتر می دانید؟ ایا از یاد برده اید ستمهائی که آن
رژیم لعنتی بر این ملت مظلوم بی پناه روا می داشت؟ آیا نمی دانید که کشور اسلامی
در آن زمان یک پایگاه نظامی برای آمریکا بود و با آن عمل یک مستعره می کردند و از
مجلس تا دولت و قوای نظامی در قبضه آنان بود و مستشاران و صنعتگران و متخصصان آنان
با این ملت و ذخایر آن چه می کردند».[2]

رهبر انقلاب
جهانی اسلام از این نگران نبود که انقلاب اسلامی پیروز نگردد چون انقلاب اسلامی به
پیروزی رسیده و عقبات و گردنه های مشکلات را یکی پس از دیگری پشت سرگذاشته بود.
نگرانی ایشان از این بود که افرادی غیر متعهد به اسلام و انقلاب اسلامی امت
انقلابی، قلم در دست بگیرند و از زبان گویندگان مزدور و وابسته استفاده کرده و با
ارائه تحلیلهای آبکی و وارونه منور الفکران تحت تأثیر افکار و اندیشه های دیگران
قرار گرفته، حقایق موجود در انقلاب اسلامی را تحریف نموده و در بقاء و استمرار آن
ضربات و خطرات مؤثر و کاری را وارد می سازند. این نگرانی به حق است و جالب این است
که همه مصلحان بشری این نوع نگرانی را داشتند و قرآن کریم با صراحت این موضوع را
به پیامبر خود که رسول خاتم است، پیش بینی کرده و فرموده است:

«محمد (ص)
نیست مگر رسول خدا، اگر با مرگ طبیعی از دنیا برود و یا (با توطئه دشمن) کشته شود
شما بعد از آن به قهقرا برخواهید گشت و مسیر حرکت دوران حیات پیامبر را وارونه و
منحرف خواهید ساخت و باید بدانید هر کس به عقب برگردد و مسیر انحرافی را شروع
نماید هیچ موقع به خدا و دین الهی ضرر و ضربه ای نخواهد زد، بلکه ضرر این نوع
کارها متوجه خود آنان خواهد شد و خدای جهان به آنانی که شاکرند و از مسیر درست
منحرف نمی شوند و در همان راه می مانند جزای نیکو خواهد داد».[3]

ادامه دارد



[1] – صحیفه نور- جلد8- ص165.

/

گوش شنوا کجاست؟!

ارزشهای
اسلام و انقلاب را پاسداری کنیم

حجه الاسلام
و المسلمین محمد تقی رهبر

گوش شنوا
کجاست؟!

در پی انتشار
مقالات ارزشهای اسلام و انقلاب در دو شماره140 و 141 تحت عنوان «چرا نهی از منکر
ناموفق است؟» و «هشدار به مسئولین اجرائی» تماس ها و نامه های بسیاری داشتیم که
خوانندگان گرامی، ضمن هماوائی با مطالب عنوان شده، ماهنامه پاسدار اسلام را به
دلیل مسائلی که مبتلا به اکثر مردم و مورد نظر رنج دیدگان انقلاب اسلامی است، مورد
تقدیر قرار داده بودند. بد نیست جهت رعایت حق خوانندگان این بار به درچ پاره ای از
جملات و سطوری از این نامه ها پرداخته و آنگاه جمع بندی و نتیجه گیری کنیم:

یکی از
خوانندگان در بخشی از نامه خود می نویسد:

«… محترماً
پس از عرض سلام باستحضار می رساند که مطالب منتشر شده در صفحه 28 شماره 141پاسدار
اسلام که حاوی در و رنج امت و بازگو کننده واقعیات جامعه کنونی ماست، باعث مسرت و
شادی و تسکین امت اسلامی گردید؛ لذا بدینوسیله از جنابعالی کمال تقدیر و تشکر را
بجا آورده و…». (برادر- سید حسین موسوی)

خواننده
دیگری در بخشی از نامه مفصل خود می نگارد:

«ضمن عرض
سلام، بر خود واجب و تکلیف دیددم که چند خطی در رابطه با مقالات شما در مجل پاسدار
اسلام، نوشته و بدینوسیله سپاس و تشکر خود را اعلام دارم شما درد مملکت و مردم را
بهتر شناخته اید و انگشت روی آن گذارده و انتقادهای شما از روی دلسوزی است، برای
گرفتن پست و مقام و مبارزات حزبی و گروهی نیست. مردم که وسیله ای ندارند حرف دلشان
را بزنند… همانطور که در مجله شماره 140مرداد ماه نوشته بودید، ققط چسبیدن به
مسئله بدحجابی انحراف است و موارد منکر من جمله رشوه، مالیات های گزاف، عوارض های
کلان و غیره فراموش شده اند. به قول شما داستان «یکی بر سر شاخ و بن می برید» را
تداعی می کند…».

خواننده در
بخش دیگری از نامه خود به پارخه مشکلات برادران 
بسیجی و سپاهی اشاره کرده وبا درخواست رسیدگی به اوضاغع معیشتی نیروهای
انقلابی و حزب اللهی، می نویسد:

«باید به فکر
مستضعفانی بود که ایثارگری آنها بر هیچکس پوشیده نیست. آنها واقعا این حق را دارند
که دولتمردان به فکر آسایس آنها و دیگر مردم رنجیده باشند. این بزرگترین ظلمی است
که مردم را زیر منگنه و فشار قرار دهیم که عواقب آن لطمه برای نظام است». (ع- ب-ج)

برادر بسیجی
دیگر- در بخشی از نامه خود- با اشاره به عملکرد برخی کارگزاران و مشکلات جوانان
چنین می نویسد:

«اینکه مردم
در نماز جمعه، در رآی ریزی در راهپیمائی و دیگر برنامه ها شرکت می کنند به خاطر
عشق به انقلاب و امام و رهبر است. ولی بعضی از مسئولین فکر می کنند مردم به خطر
تقدیر از کارهای آنهاست که در ایام الله انقلاب شرکت می کنند، نه خیر اینطور نیست
که برخی آقایان فکر می کنند! چرا فکری به حال مستضعفین نمی کنند؟ فقط نگویند که
جوانان ما دچار فرهنگ غرب شده اند، فکری به حال ازدواج اینها بکنند، من خود چهار
سال است که خدمت سربازی را انجام داده و در جبهه های حق علیه باطل شرکت کرده ام و
اینک خدمتگزار بسیج هستم، ولی به خاطر مخارج سنگین و نداشتن امکانات هنوز مجرد
هستم…. اما متأسفانه برخی اسیر تجملات و مادیات هستند، در بعضی ادارات رشوه و
پارتی و سوء استفاده زیاد شده، چرا باید اینطور باشد که ما بچه های حزب الله در
ادارات منزوی بشویم ولی سرمایه داران از خدا بی خبر باید همه جا حضور داشته باشند،
در یک کلام بگویم که نوشته هائی که مجله پاسدار اسلام شماره 141 شهریور 72نوشته…
«هشدار به دستگاه های اجرائی» ذکر شده است کاملا صحیح می باشد، چرا که ما خود در
اجتماع می گردیم و عینا شاهد هستیم، از شما عاجزانه می خواهم که این نوشته را به
گوش مسئولین برسانید تا انشاء الله از خواب غفلت بیدار شوند». (اصفهان – ع- شریفی،
29/6/72)

نامه دیگری
داشتیم از تهران که نویسنده با اشاره به مقاله «چرا نهی از منکر ناموفق است» و
قدردانی و تشکر از طرح واقعیتهای موجود، و مقایسه وضع ادارات ما با ادارات رژیم طاغوت،
یادآور می شود که:

«در گذشته
کارمندان جرأت آن را نداشتند که نسبت به رژیم سخنی بگویند، اما متأسفانه حرکات و
رفتار کارمندان دولت طوری است که انسان را به یاد درد دلهای مولای متقیان
امیرالمؤمنین (ع) می آورد. اینها نمک می خورند و نمکدان می شکنند، علت این که نهی
از منکر ناموفق است، یکی شناختن منکر است و دیگری آنکه به این وظیفه عمل نمی شود.
مدیر و رئیس اداره یا نهاد یک بار هم شده نیروهای تحت امر خود را ارشاد و امر و
نهی نمی کند و گویا فراموش کرده اند سخن علی علیه السلام را که فرمود: «أأقنع من
نفسی بأن یقال امیرالمؤمنین و لا اشارکهم فی مکاره الدهر او اکون لهم اسوه فی
چشوبه العیش».

برخی از این
آقایان آنقدر بر تجملات ادارات و مخصوصا اطق مدیر کل افزوده اند که گمان نمی رود
متناسب با شأن نظام اسلامی باشد، از اطاق های تو در تو و دکوراسیون اطاق گرفته تا
دم در نشین که اجازه ورود به مراجعین را نمی دهد…

در هر حال
وقتی مطالب ارزشمند پاسدار اسلام را مطالعه کردم بی اختیار قلم روی کاغذ بردم، درد
دل زیاد است و ابزار آنها مشکل، فقط باید گفت اگر جریان بدین منوال پیش برود از
عواقب آن باید هراسید و هیچکس توان پاسخگوئی به خون های پاک شهدائی که در این راه
نثار شده اند ندارد…». (تهران –ع- ق)

برادر دیگری
از فولادشهر اصفهان طی نامه خود با اشاره به برخی برنامه های صدا سیما می نویسد:

«مطلب دیگر
بحث مسئله ویدئو از تلویزیون می باشد، این برنامه با نشان دادن گوشه ای از فیلم
های مفتضح که باصطلاح برای بیداری خانواده ها تهیه می شود، برای دشمن تبلیغ می کند
و نسل جوان را به کنجکاوی وا می دارد، پسران و دختران نوجوان از پدرانشان تلویزیون
رنگی می خواهند که این صحنه ها را به صورت رنگی ببینند و مفهوم فیلمهای کثیف غربی
را با رقص و آواز لمس کنند، از طرفی کسانی که عصر طاغوت تلویزیون را دیده اند،
تازه به هوس دوران گذشته افتاده اند…

با کمال
شرمساری باید بگویم دست های پشت پرده با ظرافت خاصی برای دشمنان اسلام تبلیغ می
کنند…

چرا دشمنان
انقلاب و اسلام مجازند در نشریات به انقلاب دن کجی کنند و مسلمانان دردها را بیان
نکنند، با کمال تأسف در برخی ادارات بعضی شهرستان ها همان مهره های زمان ستمشاهی
فعلایت دارند و به نام هنر بدترین آهنگهای مبتذل را از رادیو استانها پخش می کنند
و در مراسم ها ساز و دنبک و طنبور رواج پیدا کرده، تنها جای خوانندگان زن برایشان
خالی است…». (فولادشهر- سرباز بسیجی گمنام)

و بالاخره
نامه پدر شهید را که مزین به عکس فرزندان شهید اوست می گشائیم که در بخشی از آن
آمده است:

«… مقاله
شما را در مجله محترم پاسدار اسلام قرائت کردم به عنوان «هشدار به دستگاههای
اجرائی» شکر و سپاس خداوند را که هنوز کسانی هستند از درد دل مردم خبر داشته
باشند».

آنگاه به
عملکرد اجحاف آمیز شهرداری ها اشاره می کند که با اعمال فشار حتی نسبت به خانواده
محترم شهدا افراد مؤمن و متعهد را به بی تفاوتی کشیده است. وی می نویسد:

«اینها درد
دل یک پدر شهید بود و فقط و فقط به شما که قابلیت این عکس ها را داشتید وگرنه راضی
نیستم نامه مرا به جائی بفرستید؛ چون می دانم بدتر از بد خواهد شد. انشاءالله از
این نوع مقاله ها باز هم نوشته شود، شاید از خواب غفلت بیدار شویم».

ما نیز بنا
به توصیه این پدر محترم که شهیدانی گرانقدر تقدیم اسلام و انقلاب کرده از ذکر
نامشان خودداری می کنیم و به ایشان یادآورد می شویم که برادر عزیز! ما نیز لیاقت
آن را نداریم که عکس های نورانی عزیزان شما را دریافت کنیم، شما برای خدا ایثار
کردید و عزیزانتان در راه حق جانفشانی کردند و در پیش خدا پیامبر خدا و اولیاء او
به ویژه حضرت مهدی ارواحنا فداه سرفرازید، و پاداش ما با خدا است و نه با کس دیگر.
و خدا گوش شنوا بدهد که پیام شما را بشنوند.

جمع بندی و
نتیجه گیری

اینهاست
حرفهای حزب الله؛ آنها که صاحبان اصلی این انقلاب اند، و داوری و خشنودی و طمأنینه
نفس آنها بای ملاک و معیار عمل ما باشد، اگر معسئولین محترم دفتری را اختصاص دهند
به نامه ها و نظرات و خواسته های مردم به ویژه نیروهای انقلابی، آنگاه خواهند دید
که سخن آنها چیست. از چه چیز رنج می برند. از صدا و سیمکا و وزارت ارشاد و فرهنگ و
مدیریت اقتصادی و مدیریت شهری و قوای مقننه و قضایه و مجریه و سایر نهادها چه توقع
دارند و به نظر ما این کار ضروری است، زیرا شرط اساسی مدیریت صالح یکی علم است و
دیگر ی امانت. و از ارکان علم، جامعه شناسی و مردم شناسی است و ارتباط با مردمی که
نمی توانند حرفشان را منتقل کنند و ابزارش را ندارند و در عین حال دلسوز و
وفادارند و سپر بلا در حوادث و جنگ و هر حادثه دیگر و سینه خود را آماج تیر بلا و
طعن و نق ها کرده و می کنند، کم توقع اند و پرکار و دلسوز و فداکار و صالح و ساده
و بی آلایش، چهره عوض نمی کنند و نان را به نرخ روز نمی خورند صاحب کاخ و باغ و
ویلا و اتومبیل نیستند و آرزویش را هم ندارند.

امیرالمؤمنین
علیه السلام این قشر را به مالک اشتر می فرمود و بنیانگذار این نظام امام راحل –
قدس سره- آنها را به خوبی می شناخت و آنها را بر هر قشر و گروهی ترجیح می داد.
اینها ذخیره های کشور و اسلام و انقلاب اند و در عین حالی که رنج در دل و درد در
سینه دارند باز هم اگر اتفاقی خدای نخواسته رخ دهد، سلاحشان رابه دوش می کشند و با
سفره نان خشک خود راهی جبهه ها می شوند. اینها امروز باید مورد توجه باشند نه فقط
در شعار بلکه در عمل.

مسئولین نظام
باید به مصالح اینها فکر کنند نه قشرهای مرفه و بی درد و پرتوقع و بی حاصل که به
درد هیچ کاری نمی خورند و فقط نق می زنند و سر در آخور اشنا و بیگانه دارند و به
هیچ چیز راضی نمی شوند، خانه های قصرگونه می سازند و اتومبیل های پنج و ده میلیونی
سوار می شوند و دلار انبار می کنند و باز هم از کسادی بازار می نالند! چهره عوض می
کنند و از هر سوراخی وارد می شوند و مهره تخته هر شطرنجی هستند و ما ساده اندیشان
خیال می کنیم، می توانیم با آوانس دادن آنها را راضی کنیم و با میدان دادن بیشتر
در هر صحنه وبرنامه های شاد تلویزیون آنها را از ویدئو و شب نشینی ها منرف نمائیم
و با انقلاب همسوئی بخشیم، برنامه های تعدیل اقتصادی ما همگای تورم و افزاش نرخ
ارز برای آنان سود می آفریند و برای قشرهای مستضعف محرومیت بیشتر و فشار و عقده
افزون تر و ما درصدد آنیم که بهداشت و درمان و دانش و تعلیم و تربیت را ینز
تدریجاً ملی کنیم! یعنی در انحصار همان قشر مرفه و به زیان قشرهای کم درآمد و از
این دست سوء تدبیرها که فراوان است. و گوش شنوا می خواهد که ایم مسائل را بشوند و
سرسری نگذرد.

مطلب دیگر.
ملاک ها و معیارهائی است که برای این مردم مقبول افتاده و براساس آن داوری می کنند
و عشق و حیاتشان بدانها بستگی دارد، این مردم در پرتو ولایت اهل بتی و اسلام و
قرآن و سوگواری و عاشورا و کمیل و ندبه و یا میراث هزار ساله معنوی و برای نفی
ضدارزشها و هرزه گری ها و غرب باوری ها بپا خاستند و بزرگترین حماسه تاریخ را در
پرتو معنویت اسلام و رهبری اما راحل آفریدند، مراقب باشیم احساست مورد تقدیس این
مردم جریحه دار نشود و کاری نکنیم که این تصور به وجود آید که به صورت تدریجی چهره
اسلام مسخ می شود. و مسجد جای خود را به پارک ها می دهد و جلسات دعای ندبه تبدیل
به کلاس های هنرستان موسیقی پسران و دختران می شود و به جای قرآن و نهج البلاغه و
صحیفه، ارگ و دنبک زیر بغل دختر و پسر نهاده می شود!

مع الاسف در
این اواخر کالس های موسیقی از کلاس های خصوصی و خانگی به ارشاد و شهرداری منتقل
شده و مسئولین وزارت ارشاد تولیت آن را عهده دار شده و با افتخار کلنگ اولین
هنرستان موسیقی دختران را در ایران با عنوان هنرهای سرود و آهنگ های انقلابی بر
زمین می زنند و می گویند:

«ضرورت ایجا
اینگونه مراکز در سطح وسیع جزو برنامه دوم توسعه منظور شده». (کیهان 9/6/72)

و شهرداری
تهران نیز در نقاط بیست گانه تهران مراکز آموزشی و هنری دائر می کند و در لیست
برنامه ها از موسیقی و سرود و غیره سخن به میان می آورد و حتی یک کلمه از آموزش
دینی در لیست آن دیده نمی شود.

کسی نیست از
این آقایان بپرسد، آیا همه مشکلات آموزشی و فرهنگی و اقتصادی و شهری کشور حل شده و
تنها یک ضرورت که همانان هنرستان موسیقی دختران و پسران تهران است باقی مانده، مگر
شما در فضای این کشور نیستد که ببینید دبستان های ما دو شیفته وسه شیفته و مدارس
غیرانتفاعی!! جای مدارس دولتی را گرفته و تدریجاً آموزش و پرورش به دامن بخش خصوصی
می افتد و قشرهای محروم توان پرداخت صدهزار تومان و بیشتر شهریه آن را ندارند و به
تدریج سطح فرهنگ مردمی تنزل می کند و دیوار تبعیض در این فضا نیز بوجود می آید، و
بر اینها بیفزائید محدودیت های بهداشتی و درمانی و افزایش صعودی نرخ دارو و امثال
آن را، در چنین شاریطی شما می خواهید با تشکیل هنرستان موسیقی دختران کدام مشکل را
حل کنید؟ این دختران را برای کی تربیت می کنید؟ مگر سرودهای انقلاب نیاز به چند
گروه ارکسترو هنر دارد که برای آن هنرستان موسیقی پسران و دختران آنهم در سطح
توسعه یافته تشکیل دهید؟! آیا این فارغ التحصیلان، گروه های حرفه ای برای جشن ها و
عروسی ها نخواهند شد؟ و پایشان به خیلی از مجالس دیگر کشده نخواهد شد؟ از طرف
دیگر، صدا و سیما و فیلم های خارجی اش با زنان نیمه عریان و نمایش های داخلی اش با
چهره زنان رنگ و روغن شده در کنار مردان بیگانه و روسری هائی که کمتر از بی حجابی
نیست. گردن های براق را نشان می دهد و نمودار زندگی اشرافی گری و نمونه های دیگر
که بیان آن در حوصله این مقال نمی گنجد و ساده اندیشی است که ما می خواهیم با
اینگونه برنامه های هنری شا!! به جنگ ویدئو و ماهواره برویم و با دائر کردن کلوپ
ویدئو جلو نوارهای مبتذل را بگیریم و یک بعدی نگری هائی از این قبیل، و شگفتا که
حاضر نیستیم به حرف احدی گوش کنیم.

چرا آقایان!
به حوزه ها نمی روند که ازفقها و استوانه های فقاهت بپرسند آیا ما حق داریم برای
دختران یا پسران هنرستان موسیقی دائر کنیم؟ از مردم بپرسند که آیا افکار عمومی نسل
انقلابی آن را می پذیرند؟ و از وجدان خود بپرسند که ما در این آزمایش ها درست عمل
می کنیم؟ آیا ما حق داریم از بودجه کشور و دسترنج ملت و مالیاتهائی از رگ و خون
مستضعفان تهیه می شود پسران و دختران را زیر پوشش یک وزارتخانه در سطح گسترده
تعلیم ارگ و ساز و دنبک و گیتار بدهیم؟ و بالاخره پاسخ خون شهیدان را چگونه خواهیم
داد؟

خلاصه این
راهی که ما می رویم نه به سوی کعبه بلکه به ترکستان است و شاید به گورستان. بیائیم
که بیندیشیم و بدانیم تک روی و دیکتاتوری فکری کمتر از دیکتاتوری سیاسی و نظامی
نیست. بدانیم حفظ ارزشها مجاهده مداوم می طلبد، بدانیم که گشودن باب توجیه در دین
خدا که مد روز شده است عقوبت الهی را در پی دارد. بدانیم که مردم مسلمان جهان چشم
دوخته تا تجربه انقلاب اسلامی را در زادگاهش آنهم در دهه دوم  آن ببینند. احتمال این را بدهیم که دشمن از
طریقی که ما خود نمی فهمیم می خواهد ما را مسخ کند و به عنوان مقابله با تهاجم، ما
را در ورطه هجوم بکشاند، و ارزشهای ما را بی اعتبار کند و از اسلام چهره ای مسخ
شده ارائه دهد و بدست خودمان تیشه بر ریشه مان بزند.

باری به خود
آئیم و به مسئولیت خود بیشتر بیندیشیم که امتحان سخت، و همگان در آزمایش الهی قرار
داریم.

خداوند همه
را در این آزمایش ها یرای دهد و از انحراف برهاند و گوش شنوا بدهد. آمین

 

/

رهبری و اجتهاد

مبانی رهبری
در اسلام

قسمت سی و
نهم

حجه الاسلام
و المسلمین محمدی شهری

رهبری و
اجتهاد

اجتهاد درلغت
به معنای به کارگیری همه توان برای تحصیل امری است که تحقق آن نیاز به رنج و مشقت
دارد، [1]
و مقصود از اجتهادی که شرط رهبر جامعه اسلامی است، قدرت استنباط قوانین اسلام از
منابع فقهی است.

در واقع آنچه
شرط رهبری است، علم به احکام اسلام و همه اموری است که هدایت و رهبری فرهنگی،
سیاسی، اقتصادی و … جامعه به آن نیازمند است. امام علی علیه السلام درباره دومین
شرط از شرایط امامت پس از عصمت می فرماید:

«الثانی أن
یکون اعلم الناس بحلال الله و حرامه و ضروبت احکامه و امره و نهیه و جمیع ما یحتاج
الیه الناس».[2]

-دومین نشانه
امام آن است که او داناترین مردم به حلال خدا و حرام او و اقسام احکام و امر و نهی
و جمیع آنچه مردم بدان احتیاج دارند باشد.

براساس مبانی
شیعه، در بالاترین مراتب امامت یعنی رهبری پیامبران خدا و اوصیاء آنها، دانش مورد
نیازشان به صورت وحی و یا الهام، مستقیما از جانب خداوند متعال به قلب آنها افاضه
می گردد.

امام رضا
علیه السلام می فرماید:

«ان العبد
اذا اختاره الله عزوجل لامور عباده شرح صدره لذلک و اودع قلبه ینابیع الحکمه و
الهمه العلم الهاماً فلم یعی بعده بجواب و لا یحیر فیه عن الصّواب».[3]

-وقتی خداوند
بنده ای را برای – رهبری – امور بندگان خود انتخاب کند شرح صدر و ظرفیت این
مسئولیت را به او عطا می نماید و چشمه های حکمت را در دلش به ودیعت می نهد و دانش
به طریق ویژه ای به او الهام می کند، بدین ترتیب در پاسخ هیچ سؤالی نمی ماند و در
آن دچار خطا نمی گردد.

و در روایتی
دیگر فرمود:

«ان الانبیاء
والائمه یوفقهم الله و یؤتیهم من مخزون علمه و حکمه ما لا یؤتیه غیرهم فیکون علمهم
فوق کل علم اهل زمانهم».[4]

-خداوند به
پیامبران و امامان توفیقی عنایت می کند و از گنجینه علم و حکمت خود بهره ای می دهد
که دیگران از آن محرومند و بدین جهت دانش آنها بالاتر از دانش اهل زمان خویش است.

این دانشی که
مستقیما به قلب رهبر افاضه می گردد، ویژه رهبرانی است که با منبع وحی و یا الهام
ارتباط مستقیم دارند، مانند انبیاء الهی و یا کسانی که آنها را از جانب خدا به
عنوان رهبر جامعه پس از خود معرفی کرده اند، ولی در شرایطی که مردم به چنین
رهبرانی دستری ندارند، دانش مورد نیاز رهبری باید از طریق اجتهاد تأمین گردد.

مفهوم اجتهاد
در مرجعیت و رهبری

نکته مهم و
قابل توجه این است که اجتهاد در مرجعیت فتواء و رهبری، دارای دو مفهوم جداگانه است
و لذا ممکن است کسی دارای قدرت استنباط احکام فقهی در زمینه مسایل فردی باشد ولی
به دلیل مجتهد نبودن در مسایل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی اسلام، شایسته رهبری جامعه
اسلامی نباشد.

استاد شهید
مطهری «ره» در یادداشتهای خود در زمینه «امامت و رهبری» به این نکته مهم اشاره
فرموده:

«اما مطلبی
که مسخره است و از بی خبری مردم ما حکایت می کند این است که هرکس مدتی فقه و اصول
خواند و اطلاعات محدودی در همین زمینه کسب کرد و رساله ای نوشت، فوراً مریدها می
نویسند: «رهبر عالیقدر مذهب تشیع» به هیم دلیل مسأله «مرجع» به جای «رهبر» یکی از
اساسی ترین مشکلات جهان شیعه است… نیروهای شیعه را همین نقطه جمود، جامد کرده که
جامعه ما مراجع را که حداکثر صلاح آنها صلاحیت در ابلاغ فقه است به جای رهبر می
گیرند و حال آنکه ابلاغ فتوا جانشینی مقام امامت است – که هم عهده دار ابلاغ
فتواست و هم عهده دار زعامت مسلمین-».[5]

تفکیک
جانشینی مقام نبوت (در قسمتی از احکام) از جانشینی مقام امامت در واقع همان تفکیک
مرجعیت از رهبری است که براساس رهنمود امام راحل رضوان الله تعالی علیه در بازنگری
قانون اسای جمهوی اسلامی ایران در متن این قانون قرار گرفت. عنایت استاد مطهری
حدود دو سال پیش از پیروزی انقلاب، به این نکته حاکی از روشن بینی الهی فوق العاده
این مرد بزرگ در مبانی اسلام شناسی و فقه حکومتی است.

امام در این
باره چنین فرمود:

«من از ابتدا
معتقد بودم و اصرار داشتم که شرط مرجعیت لازم نیست. مجتهد عادل مورد تأیید خبرگان
محترم سراسر کشور کفایت می کند. اگر مردم به خبرگان رأی دادند تا مجتهد عادلی را
برای رهبری حکومتشان تعیین کنند، وقتی آنها هم فردی را تعیین کردند تا رهبری را به
عهده بگیرد، قهری او مورد قبول مردم است. در این صورت او ولی منتخب مردم می شود و
حکمش نافذ است».[6]

مسأله مهم در
این رابطه، تعریف اجتهادی است که شرط رهبری است و براساس آن، رهبری از مرجعیت در
صورت عدم امکان اجتماع، افتراق پیدا می کند. تعریف این اجتهاد در کلام امام راحل
رضوان الله تعالی علیه چنین آمده:

«این جانب
معتقد به فقه سنتی و اجتهاد جواهری هستم و تخلف از آن را جایز نمی دانم و اجتهاد
به همان سبک صحیح است ولی این بدان معنا نیست که فقه اسلام پویا نیست، زمان و مکان
دو عنصر تعیین کننده در اجتهادند. مسأله ای که در قدیم دارای حکمی بوده است به
ظاهر همان مسأله در روابط حاکم بر سیاست و اجتماع و اقتصاد یک نظام ممکن است جکم
جدیدی پیدا کند بدان معنا که با شناخت دقیق روباط اقتصادی و اجتماغی و سیاسی همان
موضوع اول که از نظر ظاهر با قدیم فرقی نکرده است، واقعا موضوع جدیدی شده است ک
قهرا حکم جدیدی می طلبد…

آشنایی به
روش برخورد با حیله ها و تزویرهای فرهنگ حاکم بر جهان، داشتن بصیرت و دید اقتصادی،
اطلاع از کیفیت برخورد با اقتصاد حاکم بر جهان، شناخت سیاست ها و حتی سیاسیون و
فرمولهای دیکته شده آنان و درک موقعیت و نقاط قوت و ضعف دو قطب سرمایه داری و
کمونیزم که در حقیقت استراتژی حکومت بر جهان را ترسیم می کنند، از ویژگیهای یک
مجتهد جامع است. یک مجتهد باید زیرکی و هوش و فراست هدایت یک جامعه بزرگ اسلامی و
حتی غیراسلامی را داشته باشد و علاوه بر خلوص و تقوا و زهدی که در خور شأن مجتهد
است واقعا مدیر و مدبر باشد».[7]

در این کلام
امام در بیان همه شرایط رهبری و ویژگیهای رهبر، به دو شرط اساسی اشاره فرموده که
متأسفانه در حوزه های علمیه، بستر پرورش ولی فقیه و مجتهد جامع الشرایط مغفول عنه
بوده و هست . یکی موضع شناسی و دیگری مدیریت.

الف-موضوع
شناسی

آنچه به فقه
پویایی می دهد و اجتهاد را همراه با زمان پیش می برد، موضوع شناسی است، موضوع
شناسی نه تنها با فقه سنتی و فقه جواهری در تضاد نیست، بلکه لازم اجتناب ناپذیر
آنست، براساس مبانی همین فقه، مجتهد دون در نظر گرفتن عنصر زمان و مکان، موضوع
احکام  و آراء خود را تشخیص دهد.

فقیه بدون
توجه به عنصر زما و مکان، بدون شناخت حیله های فرهنگ حاکم بر جهان، بدون داشتن دید
سیاسی و اقتصادی و بالاخره بدون درک استراتژی حاکم بر جهان، چگونه می تواند موضوع
احکام حکومتی اسلام را درک کند و آنچه را به عنوان حکم خدا و دستور اسلام در این
زمینه می گوید واقعا حکم خدا بداند؟!

ب-مدیریت

دومین نکته
ای که امام در شرایط رهبری بر آن تأکید دارند، مسأله مدیریت است. فقهی با توجه به
عنصر زمان و مکان و داشتن دید سیاسی و اقتصاید، تنها صلاحیت جانشینی مقام نبوت در
بخشی از احکام را دارا است، او تنها می تواند مرجع تقلید باشد و در صورتی شایسته
رهبری است که علاوه بر اجتهاد، مدیر شایسته ای نیز باشد.

در واقع آنچه
امام راحل در پایان عرم پربرکت خود در پیامبه مراجع عظام و حوزه های علمیه برآن
تأکید دارد، اقدام جدی برای پرورش فقهائی زمان شناس و مدیر و مدبر برای رهبری
آینده انقلاب اسلامی است.

بدیهی است با
روش هزار سال پیش نمی توان فقهایی امرز شناس در حوزه ها پرورش داد، امام و امثال
او یک استثناء هستند، باید حوزه ها برای پرورش فقهاء جامع شرایط رهبری برنامه ریزی
اصولی داشته باشند.

این مسئولیت
سنگین در شرایط کنونی بیش از هرکس متوجه اعضاء محترم مجلس خبرگان رهبری است که
قانون اساسی جمهوری اسلامی و مردم مسلمان ایران مسئولیت انتخاب رهبری آینده را به
عهده آنها گذاشته است .

به نظر
اینجانب اگر برای رهبری آینده جهان اسلام فقیهی جامع شرایط رهبری یافت نشود، و
نوبت زمامداری به مراتب نازله رهبری آن طور که در مقاات گذشته توضیح داده شده
برسد، کسانی که مسئولیت نمایندگی مردم را در مجلس خبرگان پذیرفته اند هیچ عذری پیش
خداوند متعال ندارند.

مدیریت فقیه
نیز چیزی نیست که با حدس و گمان بتوان درباره آن اظهار نظر نمود، جز با تجربه و
سپردن کارهای اجرایی به فقیه نمی توان درباره مدیریتش قضاوت کرد، مجلس خبرگان
رهبری در این زمینه نیز مسئول است…

ادامه دارد



[1] – والاجتهاد: بذال الوسع فی تحصیل امر مستلزم للکلفه و المشقه
تقول اجتهد فی حمل الحجر و لا تقول اجتهد فی حمل الخردل اقرب الموارد.

/

شرح زیارت امین الله علیه السلام

 

شرح زیارت
امین الله علیه السلام

قسمت یازدهم

آیت الله
محمدی گیلانی

مقابل ولایه
الله، ولایت شیطان، و مقابل فناء فی الله، فناء فی الشیطان است.

قوام شیطنت و
تمرد، به انانیت است که ریشه همه معصیتها است.

فانی فی
الشیطان، زبان و دست و سمع و بصرش، آلات شیطانست،با زبان شیطان قرآن می خواند. با
دست شیطان قرآن می نویسد «ان منهم لفریقا یلوون السنتهم بالکتاب» : «فویل للذین
یکتبون الکتاب بأیدیهم».

متأسفانه
موضوع شناخت شیطان و مصائد و مکائد آن مورد غفلت است.

در شماره قبل
گفتیم: سرآمد همه طاعتها نماز است و هنگامی آثار و اسرار این قره العنی خاتم
النبیین صلی الله علیه و آله و علیهم برای نمازگزار حاصل می شود که به طور کلی از
تصرف و ولایت شیطان محفوظ باشد وگرنه این غذای روحانی مسموم می گردد. و طبقا اثرش
معکوس است، مانند غذای جسمانی که در صورت مسمومیت، به جای نفع، زیان آور است.

چه عرفانی که
غذای مسموم عرفان خوردند، و چه حکمائی که حکمت زهرآلود تناول کردند و چه فقهائی که
غذای هواجس فقه ابلیسی زهر مار کردند که سوکمندانه قرناء شیطان شدند؟

ولایه
الشیطان

در آیه
مبارکه: «الله ولی الذین آمنوا… و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من
النور الی الظلمات». (بقره – 257) تصریح فرموده که آنان که کافرند در حوزه ولایت
شیطانند.

بدان ای
عزیز: وجود شیطان از ضروریات دین اسلام بلکه همه ادیان است، چنانکه وجود ملائکه
نیز از ضروریات همه ادیان است و همانطور که قرآن مجید از وجود فرشتگان که وسائط در
افاضه برکات و هدایت به خیرات و حسناتند خبر می دهد، همانگونه نیز از وجود شیطان و
ذراری آن، که مبادی شرور و ضلالتند خبر می دهد و از فریبائی آنها بنی آدم را برحذر
می دارد: «یا بنی آدم لا یفتننکم الشیطان کما اخرج ابویکم من الجنه ینزع عنهما
لباسهما لیریهما سوأتهما انه یریکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم انا جعلنا
الشیاطین اولیاء للذین لا یؤمنون». (الاعراف – 27)

-ای فرزندان
آدم، شیطان را به فتنه نیفکند چنانکه ابوینتان را مفتون کرد و از بهشت بیرونشان
ساخت، جامه تقوی و طاعت را با وسوسه از آنها می کند تا باطن ناخوشایندشان را به
آنها ارائه دهد که در گدازه رشتی آشکار شده گرفتار شوند. این دشمن پنهانی، خود و
قبیله و ذراریش شما را می بیند به نحوی که شما آنها را رؤیت نمی کنید، ما شیاطین
را اولیاء کسانی که ایمان ندارند قرار دادیم.

ملاحظه می
فرمائید که شیطان نسبت به کسانی که ایمان ندارند، ولایت دارد و با فتنه و وسوسه
جامه تقوی و طاعت را از اندامشان به در می آورد و آنان را در گذاره پلیدی باطن و
خبث عقیده گرفتار می کند، ولی مؤمن در وقایه «لباس التقوی» قار دارد، نه فقط وسوسه
شیطان به آنان زیانمند نیست که مساس شیطان با آنها مایه افزونی بصیرتشان می گردد:
«ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون». (الاعراف- 201)

-آنان که
پرهیزگارند و در این حصن الهی واقعند، هنگامی که گروهی از شیطان طواف با آنان مساس
می کنند و وسوسه می نمایند، یادآورد خدایتعالی می گردند و ناگهان حجاب از بصیرتشان
برداشته می شود و واقع را چناکه بایسته است ابصار می کنند.

انگار که اهل
تقوی با وسوسه شیطان واکسینه می شوند، شیطانهای طائف، حولقلوب متقین، وسوسه می
پراکنند تا آنان را به بیماری قلوب مبتلا سازند. ولی کیمیای آن قلوب طاهره خدا
آشیان، آن وسوسه ها را به نور بصیرت و تذکر مفام ربوبیت و عزالوهیت تبدیل می کنند.

تفسیر و
تبیینی که در ولایه الله تعالی گذشت و گفتیم که اراده مؤمن مطیع در مفام امتثال
امر خدایتعالی در اراده تشریعی حقتعالی فانی می شود، مثل آن بیان، در جانب ولایت
شیطان جاری است، زیرا معصیت پدید نمی آید، مگر به «انانیت» خودبینی. و توجه عاصی
در مقفام عصیان و تمرد، به ذات خویش، و از خدایتعالی غافل است. حجاب خودبینی ضخیم
ترین حجابها است که شیطان، متقوم به هیمن حجاب است.

انسان متمرد
و سرکش از جانب شیطان، به انانیت وحی می شود و اراده اش در اراده شیطان فانی می
گردد و چنانکه در جانب امتثال و اطاعت فرمان الهی گفتیم که فناء اراده، فی الجمله
فناء ذات را مستلزم است، همچنین با مداومت، وجود عاصی و متمرد نیز وجود شیطانی می
شود، یعنی آدم نمائی که حقیقت آن ابلیس است.

ای بسا ابلیس
آدم رو که هست

                        پس بهر دستی نباید داد
دست

و همین است
معنی قوله عزوجل:

«و من یعش عن
ذکر الرحمن نقیض له شیطانا فهو له قرین». (زخرف – 36)

-کوردل از
ذکر رحمن را درقشر و حجاب شیطانی گرفتارش می کنیم که همواره با او قرین است.

و بنابراین
شیطان منحصر در نوع جن نیست بلکه شیطان از نوع انس نیز موجود است یعنی در نتیجه
فناء در انانیت و خود بینی، بسیاری از افراد انسانی، به شیطانی تبدیل می شوند قال
تعالی:

«و کذلک
جعلنا لکل نبی عدوا شیاطین الانس و الجن یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غروراً».
(الانعام -112)

-و همچنین
برای هر پیامبری دشمنانی از شیاطین انس و جن قرار دادیم برای فریب یکدیگر سخنان
آراسته و مزین القاء می کنند.

و قال تعالی:
«الذی یوسوس فی صدور الناس من الجنه و الناس».

فانی فی
الشیطان، زبان و دست و سمع و بصرش، آلات و ابزار شیطان است، قرآن نمی خواند نگر به
زبان شیطان، کتابت و استماع و ابصار نمی کند مگر به دست و گوش و چشم  شیطان.

قال تعالی:
«سو ان منهم لفریقا یلوون السنتهم بالکتاب لتحسبوه من الکتاب و ما هو من الکتاب و
یقولون هو من عندالله و ما هو من عندالله و یقولون علی الله الکذب و هم یعلمون».
(آل عمران – 78)

-و از ایشان
گروهی هستند که به شیوه ای زبان بازی به کتب می کنند تا پندارند آنچه می گویند از
کتاب است و حال آنکه از کتاب نیست و می گویند از نزد خدا است و حال آنکه از جانب
خدا نیست و خود می دانند که بر خدا دروغ می بندند.

و قال
سبحانه: «فویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عندالله لیتشروا به
ثمنا قلیلا فویل لهم مما کتبت ایدیهم و ویل لهم مما یکسبون». (بقره – 79)

-پس وای
برآنهائی که کتاب خود را به دست خود می نویسند و می گویند این از نزد خدا است تا
بدین وسیله سودی برند. پس وای به آنها از آنچه که با دست خود نوشته اند و وای به
آنها از این کسبی که انجام می دهند.

آیه شریفه
اگرچه برحسب سیاق ونظر اهل تفسیر در مقام ملامت علماء اهل کتاب است ولی توبیخ و
ایعدشان به عذاب در کتابت کتاب آسمانی، به انگیزه دستمزد ناچیز است، یعنی نقوش
کتابف اگرچه امری است کلی و صدق بر کتاب سماوی می کند و آنان که بی خبر از مبادی افعالند
آن را کتاب سماوی می دانند ولی آنهائی که بصیر به مبادی و بواعث افعالند، هنگامی
صدق کتاب سماوی بودن این نقوش را می پذیرند که مکتوب دستی باشد که در کتابت به
انگیزه رحمانی باشد نه به انگیزه شیطانی.

این مناط
روشن، عام است، نقوش قرآن، اگرچه امی است کلی، قابل صدق بر هر مکتوبی از آن هست
ولی در نظر پاک بین، که به مبادی و بواعث متوج است، نوشع هر بنانی بهر انگیزه و
باعث من عندالله نیست، دست نویسنده بد نیت و سیئ السریره، و خبیث الباطن دست شیطان
است اگرچه حروف و کلماتی هم شکل قرآن نوشته است، زبان چنین متکلمی زبان شیطان است،
و همچنین استماع و ابصار وی.

متأسفانه
موضوع شناسائی شیطان و شئون و اعمال وی به فراموشخانه سپرده شده و اعتنائی به
شناخت او و مکائد و وسائل اضلال وی نمی شود جز آنکه به هنگام نام وی استعاذه کنیم
و در صورت اشتباهات و انحرافات، اعتراف کنیم که این افکار انحرافی و اشتباهی، ناشی
از شیطان بوده و خدا او را لعنت کند که این وسوسه ها را به ما القاء کرد و نظائر
این تعبیرات، بدون اینکه تدبر کنیم در آنچه که خدایتعالی در قرآن کریم درباره
حقیقت این موجود عجیب و شئون آن، نازل فرموده است.

این موجود
شگفت انگیز که از آغاز آفرینش انسان با وی مصاحب بوده و از جنت برزخ با هم به ارض
هبوط کردند: «قلنا اهبطوا منها جمیعاً» در همه شئون باطن و ظاهر آدمی، ملاصق او
است در هنگام خیرات او را به فقر بیم می دهد و به فحشاء وادارش می کند: «الشیطان
یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشاء» و جسورانه به خدای تعالی عرض کرد: «لا تخذن من
عبادک نصیبا مفروضا، و لا ضلنهم و لا منینهم و لا مرنهم فلیبتکن آذان الانعام و و
لامرنهم فلیغیرن خلق الله». (النساء 118و119)

-حتما نصیب
معینی از بندگانت را در ولایت خویش در می آورم، و البته گمراهشان می کنم و آرزوهای
باطل در دلهایشان می افکنم وبه آنان فرمان می دهم تا گوشهای چارپایان را بشکافند و
به آنان فرمان می دهم تا خلقت خدا را دگرگون سازند!.

و ده ها آیات
دیگر که مکائد و مصائد او را بیان کرده و تحذیر می نماید. این همسفر ملازم با آدمی
تا انقضاء اجل او در دنیا است. سپس همراه او تنگاتنگ بعد از مرگ است تا او را در
عذاب الیم جاودانی وارد می کند و در آن اخگر جانسوز به آنان خطاب می کند: «فلا
تلومونی و لوموا انفسکم». (ابراهیم/22)

ادامه دارد

 

/

اصول کلی نبوت

تفسیر سوره
رعد

اصول کلی
نبوت

فسمت هفتاد و
دوم

آیت الله
جوادی آملی

«کذلک
أرسلناک فی أمه قد خلت من قبلها أمم لتتلوا علیهم الذی أوحینا الیک و هم یکفرون
بالرحمن، قل هو ربی لااله الاهو، علیه توکلت و الیه متاب». (سوره رعد- آیه30)

و اینچنین تو
را برای امتی فرستادیم که امتهائی قبل از آن نیز آمدند؛ تو را فرستادیم که آنچه بر
تو وحی می شود برآنها تلاوت کنی، در حالی که به خدای رحمان کفران می ورزند. بگو او
پروردگار من است و جز او پروردگار و خدائی نیست؛ براو توکل کردم و بازگشت من به
سوی اوست.

بیان سنت
الهی

در سوره
مبارکه رعد، اصول دین به طور مکرر بیان شده است. در این آیه به نبوت باز می گردد.
در جریان نبوت چند امر مطرح است. یکی پیشنهاد معجزه ای است که از طرف امت مطرح می
شود و در آیات بعد بیان می گردد. و یکی هم تهدید به امت است که شما تنها امتی
نیستید که در برابر وحی ایستادید. قبل از شما نیز امت هائی آمدند و در برابر انبیا
ایستادگی کردند و به عذاب الهی گرفتار شدند. در بخشی از آیات هم به پیامبر بزرگ
اسلام صلی الله علیه و آله و سلم تسلی و دلداری می دهد که تو اولین پیامبری نیستی
که مواجه با کفار می شوی، بلکه قبل از تو نیز پیامبرانی آمدند و مشکلات را تحمل
کردند. در یک قسمت از آیات نیز بیان سنت و تعلیم سیره الهی است که بر هر امتی،
پیامبری اعزام می شود و اگر آن امت اطاعت کردند، به فضیلت می رسند و اگر تمرد و
نافرمانی کردند به عذاب سپرده می شوند.

در آیه کریمه
محل بحث می فرماید:

همانطور که
قبل از تو نیز پیامبرانی اعزام کردیم، همچنین تو را هم برای این امت اعزام کردیم.
پس نه رسالت تو بی سابقه است و نه اینها تنها امتی هستند که برای آنان وحی فرستاده
شده است. این هم تسلی نسبت به حضرت است و هم تهدید نسبت به امت. و هم اشاره ضمنی
به بیان سنت الهی است که این سنت همواره، در طول زمان بوده و استمرا خواهد داشت.

قرآن کریم
این سه اصل را گاهی به صراحت، گاهی بالالتزام و گاهی بالاشاره تبیین می کند. در
همین سوره رعد، بعضی از این مسائل مطرح شده و در سایر سور هم به این اصول اشاره
شده است. در این سوره، چند جا سخن از گسترش رسالت و هدایت، مطرح است.

در آیه 7 از
سوره رعد می فرماید:

«و یقول
الذین کفروا لو لا انزل علیه آیه من ربه، انما انت منذر و کل قوم هاد».

-آنها همواره
پیشنهاد معجزه را مطرح می کنند که هر روز برای آنان کار خارق العاده ای انجام
بدهی، کار تو بیم دادن و انذار کردن است و اعجاز را باید به اذن خدای سبحان انجام
دهی و برای هر قومی هدایت کننده ای است. یعنی اینطور نیست که تو تنها هادی و
راهنما باشی یا اینکه اینه تنها قومی باشند که برای آنها هادی فرستاده شده است. پس
هر امتی برای خویش، هدایت کننده ای دارد.

همین معنی را
در همین سوره رعد، آیه 27 اینچنین بیان می کند:

«و یقول
الذین کفروا لو لا انزل علیه آیه من ربه، قل ان الله یضل من یشاء و یهدی الیه من
اناب».

-این کافران
می گویند، چرا معجزه نیامده است – و قرآن را معجزه نمی دانند- بگو خداوند هرکه را
بخواهد گمراه و هر که به سوی او بازگردد هدایت می کند. یعنی: ایمان آوردن به معجزه
ارتباط چندانی ندارد، ای بسا افرادی که با مشاهه معجزات فراوان، بر کفرشان اصرار
بیشتر ورزیدند.

و همچنین در
سوره رعد آیه 38 می فرماید:

«و لقد
ارسلنا رسلا من قبلک و جعلنا لهم ازواجا و ذریه و ما کان لرسول أن یأتی بایه الا
باذن الله».

-و پیش از تو
نیز پیامبرانی فرستادیم و برای آنان همسران و فرزندانی قرار دادیم و همانا هیچ
پیامبری نمی تواند معجزه ای بیاورد جز با اذن و اجازه خداوند.

در سوره فتح
آیه 23 چنین آمده است:

«سته الله
التی قد خلت من قبل و لن تجد لسنه الله تبدیلا».

-این که
پیامبران اعزام می شوند و مردمی که در برابر پیامبران سرسختی و عصیان نشان می
دهند، به عذاب الهی گرفتار می شوند؛ این سنت تغییر ناپذیر است. پس هم فرستادن
انبیا جزء سنت است و هم هلاکت اقوامی که در برابر وحی، سر سختی نشان دادند جز سنت
الهی است.

در سوره
احقاف، آیه 9 می فرماید:

«قل ما کنت
بدعا من الرسل».

– بگو – ای
پیامبر- که من یک رسول تازه و ابداعی نیستم که جهان تاکنون به خود ندیده باشد و من
– مثلا – اولین پیامبر باشم، بلکه قبل از من نیز پیامبرانی آمده اند.

در آیه 25 از
سوره فصلت به این اصل نیز اشاره شده و می فرماید: «و حق علیهم القول فی أمم قد خلت
من قبلهم من الجن و الانس انهم کانوا خاسرین».

-این امت
گرفتار عذاب خواهند شد، چرا که بسیاری از امم، قبل از اینها بودند که در برابر وحی
به کفر برخاستند و به دست عذاب سپرده شدند و همانان آنان زیانکارند.

پس گاهی سنت
الهی، برای تعلیم و تبیین است و آنگاهکه به رسول بر می گردد، تسلیت است و آنچه به
امت بر می گردد، تهدید است.

ترساندن،
وظیفه انبیاء است

در آیه 24 از
سوره فاطر هم به بعضی از این اصول اشاره می کند: «انا ارسلناک بالحق بشیراً و
نذیراً و ان من امه الا خلا فیها نذیر».

-ما تو را به
حق به عنوان بشیر و نذیر فرستادیم و هیچ امتی نیست که از نذیر به دور باشد..

اصولا سنت
الهی این است که هیچ امتی را بدون هادی و راهنما رها نمی کند بلکه برای هر امتی
نذیر و ترساننده ای هست و اصلا قسمت مهم وظیفه انبیا انذار و بیم دادن مردم است.
لذا در عین حال که خدای سبحان انبیا را به تبشیر و انذار معرفی می کند که اینها هم
مبشر هستند و هم منذر، اما هیچ جا کار آنها را در تبشیر حصر نمی کند ولی در
مواردی، کار آنها را منحصر در انذار می داند، چنانکه در همین آیه آمده است و در سوره
فاطر، آیه 23 به صراحت می فرماید:

«ن انت الا
نذیر».

-تو جز نذیر
و بیم دهنده نیستی.

یا در سوره
اعراف، آیه 188 از قول پیامبر می فرماید:

«ان انا الا
نذیر».

-من جز نذیر
نیستم.

در سوره
عنکبوت آیه 50 نیز حصر در انذار می کند و می فرماید:

«انما انا
نذیرر مبین».

-من جز یک
بیم دهنده نیستم.

و اصلا در
آغاز بعثت به پیامبر نمی فرماید برخیز و مردم را بشارت ده بلکه می فرماید:

«یا ایها
المدثر* قم فانذر».

-برخیز و
مردم را انذار کن و از عذاب خدا بترسان.

و در آیه 122
از سوره توبه، وظیفه و هدف تحصیل علما را پس از تفقه در دین، انذار و بیم دادن
قومشان می داند:

«لیتفقهوا فی
الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم».

و این مطلب
مبین همین معنی است که اکث مردم، با انذار هدایت می شوند.

شاهد جریانات
گذشته باشد

در آیه 137
از سوره آل عمران به این دو اصل اشاره شده است:

1-استمرار
سنت الهی.

2-ارسال رسل
قبل از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:

«قد خلت من
قبلکم سنن فسیروا فی الارضض فانظروا کیف کان عقبه المکذبین».

-شما نه تنها
اولین امت نیستید بلکه امت های فراوانی را پشت سر گذاشتید. اگر خوب  درزمین بگردید، اقوام و اممی را می بینید که
سخنان انبیا را گوش نکردند و آنان را تکذیب نمودند و به دست عذاب فرستاده شدند.

نه تنها کتاب
تاریخ را بخوانید بلکه در زمین سیر کنید و عملا جریانات تاریخی را با دیدگان خود
مشاهده نمائید. دعوت قرآن این است که نه تنها قصص انبیا و امتهای گذشته را بخوانیم
و ببینیم که چه بر آن اقوام گذشته است بلکه باید با سیر در زمین خود شاهد صحنه ها
و جریانات تاریخی باشیم.

مؤمن وقتی با
این صحنه ها روبر می شود (خواه ظرههای غذای پیشینیان را ببیند و خواه کاخهای ویران
شده شان را) ایمانش قوی تر می گردد، چرا که آن را آیه و معجزه الهی می داند.

«ان فی ذلک
لایه للمؤمنین».

-این یک آیه
الهی است که انسان ببیند چگونه یک قوم مترف و متنعم به دست عذاب سپرده شدند.

و اگر در
مواردی به طور کلی می فرماید:

درزمین سیر
کنید تا عاقبت امر مکذبین وحی را ببینید، در سوره حجر در یک مورد، نشانی هم می دهد
و می فرماید:

«و ان کان
اصحاب الایکه لظالمین، فانتقمنا منهم و انهما لبامام مبین».

-ما اصحاب
ایکه را که ستمگر بوند، هلاک کردیم و از آنان انتقام گرفتیم و همانا دو شهر ویران
شده آنان، برای شما کاملا روشن است.

این اشاره
است به دو شهری که از آنان ویران شده است و اگر کسی از حجاز خواست به طرف شام برود
در همان راه اصلی که بزرگراه است (و به آن راه، امام می گویند، زیرا خیلی روشن است
و نیاز به پرسش از دیگران ندارد) در کنار جاده، خرابی های دو شهر اصحاب ایکه را می
بیند. احتمالا الان اثری از آن دو محله یا دو شهر نباشد ولی در زمان پیامبر، کاملا
مشهود بوده است و مردم می توانستند آثار آن ویرانی ها را با دیدگان خود – در راه
حجاز، شام- ببینند.

بنابراین،
قرآن کریم این سه اصل را گاهی بالصراحه و گاهی بالالتزام بیان می کند که هم قل از
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، انبیائی بوده اند و هم پیش از این امت
امتهائی آمده اند و هم اینکه گذشت امتها از سنتهای تغییر ناپذیر الهی است. به هر
حال از آیه مذکور چنین می توان استفاده کرد که خدای سبحان به رسول الله دستور
تسلیت و ارشاد به استقامت می دهد و امت ا ضمنا تهدید می کند که قبل از شما افرادی
آمدند و گذشتند و سیره الهی را هم تبیین می کند که سنت تغییر ناپذیر الهی این است
که هیچ قومی را بدون هادی و راهنما رها نکند.

وظیفه پیامبر

در ادامه آیه
فوق می فرماید:

«لتتلوا
علیهم الذی اوحینا الیک».

-ما تو را
فرستادیم که آنچه بر تو وحی می شود، برای آنان تلاوت کنی. یعنی معلم آنها باشی و
آیات را چون به زبان عربی است برآنان بخوانی و اگر متوجه نشدند، برای آنها تبیین و
تفسیر نمائی.

در آیه 44
سوره نحل می فرماید:

«و أنزلنا
الیک الذکر لتبیین للناس ما نزل الیهم».

-و ما قرآن
را بر تو نازل کردیم که برای مردم، آنچه را نازل شده است، بیان کنی و تفسیر نمائی.

پس وظیفه
پیامبر نیز در این آیه بیان شده است که باید قرآن را بر مردم بخواند و برای آنان
تبیین نماید و احکام را به آنها به نحو احسن ابلاغ فرماید.

اعتراض به
کفار

«و هم یکفرون
بالرحمن».

-اینان به
خدای سبحان که همه رحمت ها را به آنها اعطا کرده کفر می ورزند.

این تعلیق
حکم بر وصف، مشعر به علیت است، چون این لسان، لسان توبیخ و اعتراض است.

خدائی که همه
نعمت ها را به اینها اعطا کرد، چه نعم ظاهری و چه نعم باطنی و مهمترین نعمت که
نعمت وحی و رسالت است، توسط رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به آنها اعطا
نمود؛ با این حال، به رحمن مطلق، کفر می ورزند. شاید علت اینکه کلمه «رحمن» را
آورده است این باشد که کفار «الله» را به عنوان خالق و پروردگار قبول دارند، اما
رحمن را به عنوان مبدئی که رحمت و اثر تربیتی از او است، قبول ندارند. می گویند:

این کارها
مربوط به ارباب ما می شود نه مال خدا است.

پس کفار به
خداوند به عنوان مبدئی که عالم را آفرید، ایمان دارند ولی خدا را به عنوان رحمان و
مدبر و مبدأ تمام برکات و رحمت ها قبول ندارند.

توحید ربوبی
و توحید عبادی

سپس به رسول
اکرم می فرماید:

تو بگو که
همان خدای رحمان، رب و پرورگار من است. رحمان که رحمت مطلقه از آن او است و هر
خیرو برکتی از ناحیه او است- که یکی از بارزترین مصادیق آن وحی و نبوت است – همو
رب و مدبر من است. «لا اله الا هو» – و هیچ معبودی جز او نیست، زیرا الوهیت و
معبودیت فرع بر ربوبیت است.

مشرکین در دو
جناح با وحی درگیر بودند، یکی در توحید ربوبی و دیگری در توحید عبادی. و این جناح
دوم – که توحید عبادی است- محصول مبارزه جناح اول بود. یعنی چون در توحدی ربوبی
مشرک بودند، در توحید عبادی نیز شرک ورزیدند. چرا که خدای سبحان را به عنوان رب
العالمین و رب کل شیء نمی پذیرفتند و در عوض، معبوادهای دیگری را برای خود برگزیده
و می پرستیدند. و قرآن نخست توحید ربوبی را ثابت می کند، یعنی به اثبات می رساند
که رب العالمین، خدا است و لا غیر و رب کل شیء خدا است سپس می فرماید که عبادت
مخصوص خدا است، پس معبودی غیر از خدا وجود ندارد.

چرا ما باید
عبادت کنیم تا به کمال برسیم؟

چه کسی ما را
کامل می کند؟

رب.

رب چه کسی
است؟

خدا است و
لاغیر. چون او رب است و لاغیر، پس او معبود است و لاغیر- پس باید تمام کارها به او
سپرده شود.

«علیه
توکلت».

-و بازگشت من
به سوی او است

«و الیه
متاب»

-متاب، یعنی
توبه من و توبه به معنای رجوع و بازگشت است.

پس باید در
کارهای دنیائی بر او توکل کرد و بازگشت را هم به سوی او دانست.

«علیه توکلت
و الیه متاب».

هم در کارهای
دنیائی ام بر او توکل می کنم و او را وکیل خویش قرار می دهم و هم پس از انجام
کارها، بازگشت من به سوی اوست.

والحمدالله
رب العالمین.

ادامه دارد

 

/

توصیه های بسیار مهم رهبر انقلاب پیرامون مسائل سیاسی و برقراری روابط با آمریکا

توصیه های
بسیار مهم رهبر انقلاب

پیرامون
مسائل سیاسی و برقراری روابط با آمریکا

بسم الله
الرحمن الرحیم

به برادران و
خواهران عزیز، دانشجویان، دانش آموزان، فرهنگیان و به خصوص کسانی که از راههای دور
تشریف آورده اند، خوش آمد عرض می کنم. این ایام به ویژه روز 13 آبان مناسبت بسیار
مهمی برای ملت ایران است. این روزها خاطره درگیری ملت ایران با استکبار جهانی و
استبداد جهانی را- که امروز مظهر آن دولت آمریکاست- تداعی می کند. عجیب این است که
در هر سه حادثه ای که در روز 13 ابان واقع شده، یک طرف ملت ایران و طرف دیگر
آمریکاس. در بعضی از این سه حادثه، ملت ایران مظلوم، مضروب و مورد ستم است و در
بعضی دیگر، طرف آمریکائی سزای ظلم ها و ستم های قبلی خود را دیده است! به نظر من
باید با قضیه تسخیر لانه جاسوی آمریکا به وسیله عده ای از جوانان مؤمن و مبارز و
رشید ملت ایرن اینجور برخورد کرد. امروزه درعرف سیاسی دنیا- که آمریکایی ها آن را
هدایت می کنند- قضیه اینجور مطرح نمی شود. قضیه این جور مطرح می شود که آمریکا مثل
همه کشورهای دیگر در تهران سفارتخانه ای داشت و عده ای از روی بی تربیتی و عدم
اعتنا به موازین بین الملی ریختند و این سفارتخانه را که خانه آمریکایی ها بود،
تسخیر کردند و اعضای آن را دستگیر کردند. امروز قضیه تسخیر لانه جاسوسی را در دنیا
اینجور منعکس می کنند در حالی که طرح قضیه به این شکل، خلاف واقع و غلط است. قضیه
اینجور نیست. قضیه این است که دولت آمریکا در جریان کودتای 28 مرداد سال 32 یک
رژیم جبار را در ایران برسرکار اورد و در طول 25 سال انواع پشتیبانی ها را از آن
نظام جبار، ظالم، غاصب، خائن و فاسد انجام داد.

در آخرین سال
حیات آن رژیم نابجا، نابحق و فاسد یعنی رژیم منحوس پهلوی، رئیس جمهور دموکرات
آمریکا یعنی همان آقایی که امروز در دنیا چهره مردم دوستی به خود گرفته و این گوشه
و آن گوشه دنیا در قضایای بین المللی دخالتهای بی جا می کند و حضور بیی فایده
دارد، به ایران آمد، او در حال که ملت ایران نهیت شدتهاو سختی ها را از دست آن
رژیم فاد و غاصب می کشیدند،نان ملت ایران را خورد و برسر سفره رنگین غاصبان حکومت
در ایران نشست و لذتهایش را برد و بعد با حالت سرمستی ایستاد و اعلام کرد: «ایران
بهترین حکومتها و امن ترین جاهاست و اینها – رژیم پهلوی- بهترین حکامی هستند که بر
سر کارند!» انگار نه انگار که دست آن آقا تا مرفق به خون ملت ایران آلوده است.

آمریکایی ها
بعد از مدتی، در مثل چنین روزی یم مشت دانش آموز نوجوان و گلهای نشکفته ما را
پرپبر کردند  و در خیابانهای تهران ریختند.
پس ضربه اول را آمریکایی ها وارد آوردند. در عین حال ملت ایران نجابت کرد و وقتی
انقلاب پیروز شد هیچکس به آمریکایی ها صدمه ای نزد.، مردم ایران آنها را اذیت
نکردند و سفارت آنها را که در واقع مرکز تتوطئه بود از «ها نگرفتند. ملت ما آنها
را با احترام به سوی خانه شان روانه کردند و عده ای از آنها هم انیجا در سفارتشان
ماندند، لیکن در عین حال توطئه را ادامه دادند، با مخالفین انقلاب تماس گرفته، به
عناصر پس مانده و وامانده رژیم سابق که از ادامه حیات مأیوس شده بودند، درس
خرابکاری دادند و آنها را وادار به اقدام علیه ملت کردند. طبیعی است که ملت ایران
غافل نیست و می فهمد که قضیه چیست. لذا جوانهای دانشجو در روز سیزدهم آبان سال 58
راه پیمائی کردند و رفتند این ماده فساد و لانه جاسوسی و توطئه را از بین بردند.
حقیقت قضیه اینجور است.

من امروز عرض
می کنم که این کار دانشجویان ما در سال 58 یکی از بهترین کارهایی بود که در انقلاب
انجام گرفت. مبادا یک عده آدمهایی که به اعتقاد بنده انسانهای سطحی و ضعیفی هستند،
تلفین های خلاف کنند. نمی خواهیم بگوئیم که این فراد وابسته و مغرض هستند، اینها
ضعیفند و بدانید که این انقلاب ها را هم غالبا همین ضعیف ها از بین برده اند،
کشورها را همین ضعیف ها به باد فنا داده اند و ملت های نیرومند و پرقدرت را هم
غالبا هیمن ضعیف ها و زبون هایی که به ناحق بر مراکز قدرت دست پیدا کرده بودند از
بین بردند. امردز یک عده آدم ضعیف نباید وسوسه کنند وجوری بشود که جوان ما و
دانشجوی ما خیال کند که این چه کاری بود که ما در سال 58 کردیم و لانه جاسوسی
آمریکا را تسخیر کردیم. نه آقا! یکی از بهترین کارهایی که در انقلاب ما شد، همان
کار بود. وقتی می بینید اما، آن پیر حکمت ، امام که یک جوان نبود که شما بگویید
احساستی شد و یک حرفی زد، ایشان یک مرد حکیم دنیا دیده مجرب دارای دید نافذ بود.
آنجور از حرکت دانشجوها در آن روز تجلیل کرد، باید اهیمت آن را درک کنید. یک چیزی
می فهمید که آنطور آن حرکت را تأیید کرد و ما هم نه فقط از روی تبعیت از امام بلکه
از روی بینش و منطق آن حرکت را تأیید و تصدیق می کنیم. لذا یکی از بهترین کارها،
همان کار بود. حالا دلیل این را که چرا ما 
آن حرکت را تأیید می کنیم، عرض می کنم.

بعد از جنگ
بین الملل دوم در دنیا انقلاب هایی به وقوع پیوست. حکومت خیلی از کشورها در
آفریقا، آسیا و اروپا سرنگون شدند و انقلابیون سرکار آمدند. این کشورها دو جور
بودند. بعضی از آنها کشورهایی بودند که خود را دربست به بلوک شرق تسلیم کردند و به
روسها و یا بعدا به چین وابسته شدند. در دوران 15 ساله اخیر خدای متعال به  ما فرصت داد که خیی از رجال دنیا را زا نزدیک
ببینیم. ما دیدیم که حتی عقلا و مدیر این کشورها اینجور باورشان شده بود که باید
وابسته به تشکیلات و اردوگاه شرق باشند و سرنوش عچیب و غریبی را که دو سال پیش
برای این کشورها اتفاق افتاد، اصلا پیش بینی نمی کردند یک عده اینجور شدند و رفتند
زیر چتر کمونیستها و بلوک شرق و عضور خانواده شرق شدند. البته عضو درجه دو، نه عضو
درجه یک! این دسته از کشورها واقعا انقلاب و زحمات مردمشان را هد دادند، آن همه
فداکاری های مردم در حقیقت ضایع و باطل شد.

دسته دیگر
آنهایی بودن که اگر ارتباطی هم با بلوک شرق داشتند، این ارتباط آنچنان مستحکم
نبود. در این دسته از کشورها عمدتا امریکایی ها نفوذ کردند و اراده مردم و رهبرن
آن کشورها را جوری تغییر ددند که به تدریچ وضع انقلابی آنها صد در صد به حال اول
برگشت و بلکه بدتر شد. نمونه هایی از این کشورها را در آفریقا و جاهای دیگر داریم.
بنده بنا ندارم از کشورها اسم بیاورم ولی شما اگر تاریخ سی چهل ساله اخیر جهار را
مرور کنید این کشورهها را می یابید. آمریکا آنها را وابسته به خود کرد. از چه راه؟
از راه مرعوب کردن، تطمیع کردن، محتاج کردن و فشار آمریکائی ها انواع فشارها را
روی این کشورها و ملت های مستقل وارد آوردند. آنها هم رابطه شان را با آمریکا به
کلی قطع نکرده بودند. در آمریکا سفی داشتند و آمریکائی ها هم در کشور آنه بودند.
آنها مرتب وسوسه می کدند، می رفتند، می آمدند و حتی دل رهبران انقلاب ملت را خالی
می کردند و آنها را می ترساندند، بعد که مرعوب شدند، آنه را از صحنه خارج کردند،
چرا که وقتی کی مرعوب شد با اندک چیزی می شود او را از میدان خارج کرد. این سرنوشت
اغلب انقلاب هست اگر نگوئیم همه انقلاب ها، این چیزی است که ما چه درقبل از انقلاب
و چه دنبال هی بعضی از مواردش را در بعد از انقلاب، هم از نزدیک دیدیم و هم در
خبرها خواندیم. این سرنوشت آن انقلاب ها بود. عامل این برگشتن ها چه بود؟ مهمترین
عامل این بود که آن پیوند تحمیلی میان قدرت فائقه حکومت متجاوز و مستبد آمریکا با
این کشورها، منقطع نشده بود. وجود رابطه بین آن دو موجب می شد تا طرف قوی تر از ن
رابطه استفاده کند و به طرفضعیف تر فشار بیاورد.

آمریکایی ها
در مجالس، در مذاکره، در پشت میزها و در معاملات گوناگون، آنقدر فشار می آورند تا
بالاخره طرف مقابل را وادار کنند که میدان را به نفع آمریکایی ها خالی کنند و
آنهها هم می کردند. قضیه تسخیر لانه جاسوسی، آخرین رشته ارتباط را بین انقلاب و
آمریکا برید و قطع کرد. این یک خدمت بزرگ و ذی قیمت به انقلاب بود. ممکن است
جوانهیی که در آن موقع رفتند و آن اقدام را کردند، دنباله های عمیق و دارای درجات
گوناگون آرا در ان روز ندیده بودند؛ جوان از روی ایمان و احساس خود کاری را انجام
می دهد، اما خدای متعال در آن کار این برکت های بزرگ را قرار داده بود، چرا که کار
از روی ایمان و اخلاص بود. خدای متعال همیشه برکارهایی که از روی ایمن و اخلاص
انجام شود، تأثیرات بزرگی قرار می دهد. شما عزیزان بدانید که هر کاری را که از روی
اخلاص بکنید، خدا به آن کار برکت خواهد داد. هر کاری که از روی حسابگری های مادی
انجام بشود،متزلزل است. هر چند که به یک نتایجی هم برسد که البته خیلی از اوقات هم
نمی رسد، برخلاف کاری که از وری ایمان، اخلاص و برای خدا انجام شود.

« من کان
لله، کان اللله له».

-هرکس برای
خدا باشد قدرت الهی در خدمت او قرار می گیرد و خدا به او کمک می کند.

قضیه سفارت
از این قبیل بود و لذا این حرکت، آن رابطه را قطع کرد. با وجود آنکه امروز 15 سال
از پیروزی انقلاب و چهارده سال از قضیه لانه جاسوسی می گذرد، هنوز آمریکایی ها
تلاش می کنند تا همان رشته باریکی را که با حادثه تسخیر لانه جاسوسی قطع شد،
دوباره وصل کنند. هنوز دارند برای این تلاش می کنند چرا؟ برای اینکه بتوانند از
همان رشته باریک برای تحمیل خواستهای خود به ما استفاده کنند. اظهارات آمریکائی ها
را ببینید. هم امروز و هم دیروز، هم رئیس جمهور دموکرات و هم رئیس جمهور جمهوری
خواه، همه رجال آمریکا وقتی حرف می زنند نمی گویند که ما می خواهیم با ایران رابطه
برقرار کنیم، وقتی صحبت از رابطه می شود شروع می کنند به شروط و شروط گذاشتن، که
اگر چنین و چنان بشود، ما فلان کار را خواهیم کرد. بندهیک وقتی گفتم که بین حرف ما
و حرف آمریکایی ها از زمین تا آسمان فاصله است. ما می گوئیم: شکل اینها را هم نمی
خواهیم ببنیم، نمی خواهیم تا آخر با آمریکا رابطه داشته باشیم. آنها می گویند: اگر
می خواهید با ما رابطه داشته باشید باید این کار و آن کار را بکنید! اصلا چه نسبتی
بین این دو حرف است؟ گوئی آنها دارند با کشوری صحبت می کنند که ده واسطه پیش آورد،
تا با آنها رابطه برقرار کند! آنها برای ما شرط و شروط می گذارند. چه شرطی آقا!
این ما هستیم که برای ایجاد رابطه با کشوری که آنهمه فجایع در کارنامه و تاریخ او
وجود دارد، شرط می گذاریم. شرط ما توبه آن کشور است. شرط ما قطع همه فاجعه آفرینی
های آن کشور برای دنیاست. حالا شما می آئید برای ما شرط می گذارید؟! آنها رابطه را
مشروط می کنند، امام مذاکره را غیر مشروط! درست توجه بکنید!

بنده دلم می
خواهد شما جوانهای ما، شما دانشجوها، چه دختر و چه پسر و حتی دانش آموزان مدارس،
رو.ی ریزترین پدیده های سیاسی دنیا فکر کنید و تحیل بدهید. گیرم که تحلیلی بدهید
که خلاف واقع باشد، خوب باشد، اشکال ندارد. خدا لعنت کند دست هایی را که تلاش
کردند و می کنند که قشر جوان ما و دانشگاه ما را غیر سیاسی کنند.

مگر یک کشوری
که جوان هایش سیاسی نیستند، مسائل سیاسی و جریانهای سیاسی دنیا را نمی فهمند و
تحیل درست ندارند، می توانند با تکیه بر ملت، حکومت، حرکت، مبارزه و جهاد بکنند؟
البته اگر یک رژیم دیکتاتور باشد، می تواند حکومت کند. نفع حکومت های دیکتاتور
دنیا به این است که مردم سیاسی نباشند، مردم درک سیاسی، تحلیل سیاسی و شعور سیاسی
نداشته باشند. اما یک حکومتی که می خواهد به دست مردم کارهای بزرگ را انجام بدهد،
نظام را می خواهد با تکیه بر مردم و قدرت 
بی پایان آنه به سر منزل مقصود برساند، مردم را همه چیز نظام می داند. مگر
می شود مردم و بویژه جوانها و بالاخص جوانهای دانشجو در چنین نظامی غیر سیاسی
باشند؟ مگر چنین چیزی شدنی است؟ عالم ترین عالمها و دانشمند ترین دانشمندها هم اگر
مغز سیاسی و فهم سیاسی نداشته باشند، با یک آب نبا، به سوی دشمن می روند و مجذوب
او می شوند. این نکات ریز را جوانهای ما باید درک کنند

آمریکا می
گوید بیائید مذاکره کنیم، نمی گوید بیائید رابطه برقرار کنیم. مذاکره یعنی چه؟
یعنی آن پیوندی را که جمهوری اسلامی قطع کرد و بردی وهمین هم موجب شد که عواطف
صادقانه همه ملت های مظلاوم دنیا به این نظام جلب بشود، دوباره برقرار کنند. آنها
می خواهند با برقراری این پیوند در درجه اول کی ضربه نمایانی را به جمهوی اسلامی
بزنند و در دنیا منعکس کنند که جمهری اسلامی از حرفهایش برگشت و حرف اولش را پس
گرفت. تبلیغات دنیا هم که در دست آنهاست. دلیل آنها هم این است که جمهوری اسلامی
با آمریکا مذاکره میک ند. این یعنی ایجاد یک یأس عمومی در تمام ملت ها اعم از
مسلمان و غیر مسلمان که در آسیا، آفریقا، کشورهای گوناگون و حتی در خود اروپا و
آمریکا به جمهوری اسلامی امید پیدا کرده اند. این یعنی مخدوش کردن چهره با صلابت
امام بزرگوارمان که جلوه و نمای جمهوری اسلامی است. آنها می خواهند به مردم دنیا
بگویند که دیدید جمهوری اسلامی هم توبه کرد. حالا چه اینک بگویند:

«چون امام
رحلت فرمود جمهوری اسلامی از حرفش توبه کرد» – که اگر یادتا باشد بع از رحلت امام
(ره) یکی از شاه بیت های تبلیغاتی دشمن همین بود که بله امام رفت و اینها دیگر راه
امام را رها کرده اند- و چه بالاتر از این را بگویند که:  «امام چه وقت گفته بود ما با  آمریکا مذاکره نکنیم؟ چه موقع امام چنین حرفی
زده بود؟ امام همان چند روز و چند وقت زمان خودش را گفته بود امام چه وقت برای
همیشه ما را نهی کرد»! یعنی حتی در نص نظرات امام (ره) که درصدها سخنرانی و نوشته،
قاطع و صریح بیان شده، تصرف و تردید کنند. پس آنها می خواهند به عنوان اولین ضربه
جمهوری اسلامی را از آبرو و حیثیت، صلابت، قدرت و قامت استواری که در چهره ها و
خاطره های ملت های مسلمان دنیا پیدا کرده است، ساقط کنند. وقتی ملت ها دیدند که
جمهوری اسلامی با آن همه سوابق و ملت ایران با آن سابقه درخشان- ملت ایران مگر ملت
کوچکی است؟ ملت ایران مثل فان ملت از زیر بوته درآمده اروپایی یا آفریقایی که
نیست، یک ملت کهن و ریشه دار است که هزارها سال سابقه دارد. ملت ایران هزار و
چهارصد سال بعد از اسلام همواره در اوج ملتهای مسلمان قرار داشته است- و انقلاب
اسلامی با آن صلابت، همه حرفها و داعیه ها را کنار گذاشت و توبه کرد و با  آمریکا مذاکره نمود، این ضربه اولین است صرف
اینکه جمهوری اسلامی بگوید ما مذاکره را قبول داریم یا به نحوی این را بفهماند یا
جوری مشی کند که معلوم بشود، حالی حرفی هم ندارد که با آمریکا مذاکره کند، این
اولین ضربه ای است که به ما وارد کرده اند. تازه این شروع تحیلیل هاست. شما وقتی
با کسی قهر هستید و با هم حرف نمی زنید، رودربایستی هم با همدیگر ندارید، هیچ حالت
توقعی هم بین دو طرف وجود ندارد. اما وقتی با کسی مذاکره شروع شد، پشت میز نشستید،
یک قهوه هم با هم خوردید،یک گپ دوستانه هم در کنارش با هم زدید، در فلان محفل بین
المللی هم نشستید و قدری هم درد دل کردید طبیعی است کهرودربایستی بوجود می آید.
این اول تحمیل هاست. این اول همان راهی است که همانطور که عرض کردم کشورها و
انقلاب های دیگر دنای طی کرده اند که در واقع اول بدبختی هایشان بود. یعنی اول
تسلط و نفوذ آمریکا بر آنهاست. امروز هم آن کشورهای بیچاره که من نمی خواهم آنها
را نام ببرم غالبا چهره های بسیار بدی دارند. آمریکایی ها به دلایل است که برای
مذاکره، فشار می آوردند. اصرار می کنند و مرتب می گویند چرا ایران با ما مذاکره
نمی کند؟ متأسفانه یک عده آدم هایی هم در 
داخل خود ما هستند که من نمی دانم مرعوبند، بی اطلاعند یا غیر سیاسی اند که
همین حرفها را تکرار می کنند. من نمی دانم که اینها میفهمند چه می گویند. بنده
البته معتقدم که این حرفهایی که گاهی از طرف بعضی از مسئولین درجه 2 و 3 نظام
جمهوری اسلامی زده می شود البته مسئولین درجه یک مثل دولت و رئیس جمهوری و ورزا به
فضل پروردگار دارای قدرت روحی و معنوی واقعی و صحیح هستند و برای خدا کار می کنند
و برای خدا ایستاده اند و غالبا آدم های غیر مسئول گاهی زمزمه می کنند:

«چرا مسئولین
با آمریکا مذاکره نمی کنند و چرا نمی روند حرف بزنند؟ حرف زدن چه ضرری دارد».

اینها خیال
می کنند مذاکره ما و آمریکا مثل حرف زدن و دو نفر آدم معمولی است که یک گوشه ای
بنشینند و حرف بزنند. اینها نمی فهمند این مذاکره ای که دشمن اینقدر دارد روی آن
اصرار می کند چه خطرات بزرگی برای جمهوری اسلامی دارد که شمه ای از آنها را عرض
کردم. این نظر بنده است. بنده معتقدم برای رایج کردن یک گناه یکی از راه ها این
است که آن گناه را در زبان ها رایج کنند. اینقدر بگویند که قبح آن از بین برود.
شما قضیه فلسطین و سرنوشت شومی که بعضی از فلسطینی ها برای خودشان و برای ملت
فلسطین قبول کرده اند، تجربه این عظمی و عبرت بسیار بزرگی در دنیا است. از بس در
گوشه و کنار دنای مسئله را مطرح کردند و کسی به آنها تشر نزد، قبح مسئله از بین
رفت. گفتند:

آقا چه مانعی
دارد که با اسرائیل صحبت کنیم.

به اسرائیل،
دشمن غاصب نگفتند بابا این دشمن غاصب است و در خانه فلسطینی ها نشسته است. چه
مذاکره ای؟ مذاکره با او این است که بگویند ای غاصب از خانه ما بیرون برو! مذاکره
با غاصب  یعنی این، مذاکره با ظالم این است
که بگویند چرا اینقدر ظلم می کنی؟ این مذاکره با ظالم است. اولا با غاصب و ظالم
مذاکره دوستانه که بروند و بگویند و بخندند، یک چیزی او بگوید و یک چیزی این بگوید
و بعد چانه بزنند، معنی ندارد. ما با غاصب و ظالم و مستکبر که این حرفها را
نداریم. بهر حال کسانی که مرتب اسم مذاکره با اسرائیل را آوردند، کسی تشر نزد و
اعتراض نکرد تا اینکه عیب و قبح مذاکره با اسرائیل در نظرها از بین رفت و آخر به
این روز تلخ و سیاه رسیدند.

نکند کسانی
که مرتب اسم مذاکره با آمریکا را اینجا و آنجا در بین مردم ایران مطرح می کنند،
قصدشان این باشد. ملت ایران یک ملتی است که احتیاج به مذاکره و مراوده و ارتباط با
دشمن مستکبر ندارد. مگر شما ضعیف هستید؟! مگر ملت ایران ملت کوچکی است؟!

مگر ملت
ایران قدرت دفاع از خود را ندارد؟! ما چه احتیاجی داریم به اینکه به دار خانه
مستکبرین، مستبدین و دیکتاتورهای بین المللی برویم؟!

من سال گذشته
گفتم این آقایانی که در دنیا اسم دموکراسی را می آورند و پرچم دموکراسی را به
اصطلاح و به ظاهر برای ملت های خودشان بلند کردند دروغ می گویند و دموکراسی واقعی
در این کشورها نیست. همان افراد و قدرتهای امروز درسطح بین المللی دارند دیکتاتوری
عظیم و خونی را به راه می اندازند. هرجا دلشان می خواهد وارد می شوند و هرجا دلشان
می خواهد تفحص می کنند. متأسفانه یک دستگاهی هم در دنیا درست شده است بنام سازمان
ملل و شورای امنیت که ابزرای در دسد اینهاست. چه لزومی دادر ما برویم سراغ
دیکتاتورها و در مقابل آنها تعظیم کنیم و بگوئیم آقا بفرمائید با ما مذاکره کنید.
نه آقا این دیکتاتور، همان دیکتاتوری است که این ملت وقتی که هیچ چیز نداشت با مشت
خالی و با شعار او را از خانه خودش بیرون کرد، این همان دیکتاتور است. اینها همان
کسانی هستند که آن روز که دنیا دو قطبی بود ما از آنها نترسیدیم. حالا امروز که می
گویند دنیا یک قطبی شده اس. من می گویم آن روز که دنیا دو قطبی بود برای ما
خطرناکتر بود. برای اینکه آن دو قطب اگر در صد مسئله با هم اختلاف داشتند، در
دشمنی و ضدیت با ایران با هم هیچ اختلافی نداشتند. نمونه اش جنگ تحمیلی بود و
دیدید که هر دو هب عراق کمک کردند، هم آمریکائی ها کمک کردند و هم شوروی ها. هم
ناتو کمک کرد و هم ورشو. همه به او کمک کردند. آن روز در دوران دو قطبی که تمام
دنیا  زیر بال آن دو قطب بود حالا امروز
خیلی از کشورها هستد که وابستگی کامل به آمریکا ندارندو یک تبعیت مختصری دارند.
اما در آن روز که شوروری بود کل اروپای شرقی ادر اختیار او بود. و کل اروپای غربی
هم به یک معنا در اختیار آمریکا بود. بقیه دنیا هم عمدتاً یا در دست غرب بود یا در
دست شرق. آن روز همه دنیا به رهبری آمریکا و شوروی متفق القول شدند برای اینکه
ایران را در جنگ شکست بدهند و نتوانستند این که تاریخ نیست، واقعه همین چند سال
قبل خود ماست و همه ملت ایران آن را به چشم خود دیدند.

مگر این دو
قدرت متحد نشدند تا شاید بتوانند خوزستان را از ایران جدا بکنند؟ مگر تلاش نکردند
تا شاید بتوانند جمهوری اسلامی را ضعیف، ذلیل و سرنگون کنند. و بحمدالله
نتوانستند. مگر غیر از این است؟ آن روز دو قدرت بودند. هر دو هم در مقابل ایران
قوی و متحد بودند ولی نتوانستد کاری کنند. امروز اینها چه کار می توانند بکنند؟
چرا می ترسید؟ چرا قرآن را نمی خوانیم که اینقدر تکرار می کند:

«فلا تخسوا
الناس و الخشون الذین قال لهم الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایماناً و قالوا
حسبنا الله و نعم الوکیل».

چرا از دشمن
می ترسید؟ دشمن، ضعیف و ناتوان است.

همین امروز
هم آمریکای ها برای این که ایران را تحت فشار قرار بدهند، دریوزگی اروپا را می
کنند. سراغ این کشور و آن کشور اروپایی می روند که بیائید با ما همدست بشوید شاید
بتوانیم به ایران فشار بیاوریم. آیا این دلیل این نیست که آمریکا نمی تواند ما را
تحت فشار قرار دهد. آیا این دلیل این نیست که این ملت عظیم با این قدرت معنوی و
اسلامی تا امروز برقدرت مادی او فائق آمده است؟ پس چرا فکر نمی کنند؟ خدا را شکر
می کنیم که ملت ما بیدار است، خدا را شکر می کنیم که جوانهای ما بیدار هستند، خدا
را شکر می کنیم که شما دانشچوها بیدار هستید.

اما
دانشجوهای عزیز! شماباید همچنان بیدار بمانید. من صریحا به شما بگویم من این وضعی
را که امروز دانشگاهها دارند، نمی پسندم. دانشچویی که اصلا نفهمد در دنیا چه می
گذرد، دانشجوی زمان خودش نیست. مرد زمان خودش نیست. دانشجو باید احساس سیاسی، درک
سیاسی و تحلیل سیاسی داشته باشد.

بنده در
قضایای تاریخ اسلام این مطلب را مکررا گفته ام: چیزی که امام حسن مجتبی (ع) را
شکست داد نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود. مردم تحلیل سیاسی نداشتند. آن چیزی که
فتنه خوارج را بوجود آورد و امیرالمؤمنین (ع) آنجور تحت فشار قرار داد و قدرت
مندترین آدم تاریخ را آنجور مظلوم کرد، نبودن تحیل سیاسی در مردم بود ولا همه مردم
که بی دین نبودند. مردم تحلیل سیاسی نداشتند. دشمن یک شایعه ای می انداخت، فوراً
این شایعه همه جا پخش می شد و همه قبول می کردند. چرا باید اینجور باشد. اگر ملت
هشیاری لازم را داشته باشد، شایعه دشمن مثل یخی است در زیرر آفتاب. چه کسی باید
این کار را بکند؟ شما جوانها باید بکنید. بنده دارم با شما جوانهای عزیز حجت خدا
را تمام می کنم. من به شما این حقیقت را عرض کردم و گفتم.

پروردگارا!
من از این ملت اینجور احساس می کنم و خود من هم اینجور هستم که:

ما از راه،
اراده و خواست تو به خطار خواست دشمن بر نخواهیم گشت. ایم ملت اینجور دارد حرکت می
کند و من این را مشاهده می کنم. ما با تکیه بر قدرت این ملت در مقابل هیچ قدرت
بزرگ جهانی احساس ضعف نمی کنیم.

بنده می بینم
که دشمن می خواهد با ترساندن کار خود را پیش ببرد. ما با اتکا به قدرت الهی که در
قدرت ملت بزرگ ما مجسم است، از دشمن مستکبر و متکبر نمی ترسیم. ما معتقدیم دشمن
کاری نمی تواند بکند.

«ان کید
الشیطان کان ضعیفا». این چیام قرآن است. قرآن را باید باور کرد. کید شیطان ضعیف
است. اگر ما یک روز در قرآن این آیه شریفه را می خواندیم و فقط از روی ایمان و
تعبد قبول می کردیم، خدایا تو شاهدی که امروز این را از روی تجربه هم قبول کردیم.
تجربه هم همین را نشان می دهد. اگر شیطان ضعیف نبود جمهوری اسلامی تحمل نمی کرد.
می بینید چقدر با جمهوری اسلامی دشمن هستند؟

«قد بدت
البغضاء من افواههم».

هنگامی که
علیه جمهوری اسلامی حرف می زنند، نفرت از آنها می بارد. شما این رئیس جمهور آمریکا
و آن وزیر خارجه زشت او را ببینید. وقتی راجع به جمهوری اسلامی حرف می زنند نفرت و
بغض و دشمنی با ملت ایران و جمهوری اسلامی از سر و صورتشان می بارد. چرا با این
همه نفرت نمی توانند هیچ غلطی بکنند؟ علت چیست؟ چه دلیل دارد؟ چه چیز شما را در
مقابل آنها حفظ کرده است؟ چه کسی مانع ازضربه زدن آنها به شما شده است؟ چه چیزی
مانع از این شده که شما را محاصره اقتصادی کامل و تام و تمام بکنند.  و به تعبیر خودشان پدر ملت ایران را در
بیاورند؟ بعضی از این آدمهای ساده لوح و ضعیف انفس هم، همین حرف را تکرار می کنند!
که: آقا، پدر ملت ایران در در بیاورند؟! این ملت ایران است که پدر آنها را در
آورده است. آنها هیچ غلطی نمی توانند بکنند چرا که ضعف دارند و آنچنان که تصور می
شود قدرت ندارند.

البته شرط
پیروزی این است که ملت ایران همینجور که به حمدالله تا امروز در صحنه بودند،
همچنان در صحنه باشند. شرط این است که خناس ها وسواس ها میان مردم وسوسه نکنند و
دل مردم مرا خالی نکنند که آقا چنین شد، آقا چنان شد، می زنند، می برند، نه آقا،
این حرفها چیست؟ ملت ما یک ملت قوی و مستحکم است. ما که فلان کشور دو، سه میلیونی
فلان گوشه آفریقا نیستیم که هر غلطی که دلشان خواست بتوانند با ما بکنند. یک ملتی
در مرکز مدنیت تاریخی دنیا هستیم و امروز هم در سر یک چهار راه مهی از چهار راه
های جهانی قرار داریم. خدا ما را اینجور قرار داده است. بحمدالله جمعیت ما شصت میلیون
نفر است. مردم ما هم شجاع و قوی هستند. جنگ تحمیلی هم گواه کاملاً روشنی است.
خوشبختانه ملت های اطراف ما هم نسبت به ملت ما همین احساس را دارند.

شما دیدید که
وقتی رئیس جمهور ما به چند کشور همسایه که هشتاد سال روی آنها کار شده بود تا
اسلام را به فراموشی بسپارند، رفت آنها آمدند و از رئیس جمهوری اسلامی ایران مثل
یک عزیز و محبوبی استقبال کردند. چرا؟ اسم افراد را دوست دارند؟ به افراد علاقه
شخصی دارند؟ این طور نیست. این احساسات به خاطر اسلام است. به خاطر این است که این
ملت مسلمان است. و لذا رئیس این ملت مسلمان را دوست دارند. این دوستی ها به خاطر
جمهوری اسلامی است. البته در جاهای دیگر هم همیجور است. این وضع بین المللی ماست.
ما هر جای دنیا هم که رفتیم همینجور بود. شما این را بدانید. آن وضع بین المللی
ما، این وضع داخلی ما، این وضع معنوی ما و انیهم امکانات این کشور است.

همه ملت باید
دست به دست هم بدهند و این کشور را به قدرت بسازند. ما به کسی احتیاج نداریم و از
کسی هم نمی ترسیم. بی خود نخواهند که ما را در رودربایستی و فشار قرار دهند و
بگویند که در مقابل آمریکا نمی شود ایستاد، بالاخره آمریکاست و در مقابل او نمی
شود کاری کرد. این حرفها یعنی چه؟ بگذارید آنها با خودشان فکر کنند و بگویند این
ایران است و نمی شود او را کاری کرد  و
باید یک جوری با او کنار آمد. الان بحمد الله همینطور شده است و به فضل الهی و تا
وقتی که توجهات ولی عصر ارواحنا فداه به شما ملت هست- که انساء الله این توجهات
همیشه باشد. بدانید که هیچ کسی هیچ آسیبی به شما نمی تواند برساند.

امیدوارم که
انشاءالله جوانها، دانشجوها، دانش آموزان، مردم و عزیزان ما و بخصوص جمعی از
برادران لبنانی که اینجا هستند همگی موفق باشند. خداوند انشاء الله شهدای حادثه
اخیر لبنان را که متأسفانه این هم کی فاجعه ای بود که پیش آمد با اولیاءشان محشور
کند و اینها را خداوند حفظ کند و ملت لبنان را نجات بدهد و ملت فلسطین را نجات
بدهد و شما عزیزان را همیشه موفق و مؤید بدارد.

والسلام
علیکم و رحمه الله و برکاته

 

/

امام باقر(ع) احیاگر مکتب و شکافنده علوم پیامبر

امام باقر(ع)
احیاگر مکتب و شکافنده علوم پیامبر

امام خمنین
قدس سره:

«ما مفتخریم
باقر العلوم که بالاترین شخصیت تاریخ است و کسی جز خدای تعالی و رسول و ائمه مقام
او را درک نکرده و نتوانند درک کرد، از ماست». (وصیت نامه سیاسی الهی)

امام محمد بن
علی الباقر علیهما السلام در سال 57 بعد از هجرت، در مدینه منوره متولد شد و در
سال 114 هجری به شهاد رسید.

4 سال با جد
بزرگوارش امام حسین علیه السلام، 35 سال با پدر بزرگوارش امام سجاد علیه السلام و
18 یا 19 سال پس از شهادت پدر، امامت امت اسلامی را به عهده داشت.

ولادت با
سعادت آن حضرت در نخستین روز از ماه رجب المرجب اتفاق افتاده است که مصادف با 24
آذر امسال است. فرا رسیدن این عید بزرگ  را
در طلیقه ماه خچسته و مبارک رجب، به عموم شیعیان جهان بویژه با ساحت مقدس ولی الله
الاعظم ارواحنا فداه، مقام معظم رهبری و لمت فداکار و مقاوم ایران، تبریک و تهنیت
عرض می کنیم.

دوران خفقان
و فشار سیاسی

امام باقر
علیه السلام از دوران کودکی، سهمگین ترین مصیبت ها را با دیدگان خویش مشاهده کرد.
شهادت جد اطهرش حضرت سیدالشهدا و کلیه اصحاب و بنی هاشم را نظاره نمود. امام باقر
علیه السلام می دید که چگونه حکام پلید بنی امیه، رذیلت و پستی را از حد گذرانده و
فسق و فجور در مجالس خصوصی و عمومی آنها رواج کرده و در نتیجه قشر عظیمی از مردم
به انحراف کشیده شده بودند.

حضرت خود
مشاهده می نمود که روایات جعلی همه جا را فرا گرفته و درو و افترا بستن به پیامبر
خدا ورد زبان دین فروشان و وعاظ السلاطین شده است. بلاء و محنت و انواع اذیت و
آزار و شکنجه و قتل عام، مردان خدا و شیعیان مخلص و فداکار را احاطه نموده و حجاج
بن یوسف ها و عبدالملک ها شیعیان را در شهرها و رستاها تحت شکنجه های طاقت فرسا
قرار داده اند و کسی را یارای سخن گفتن و اعتراض نمانده است.

در این جو
اختناق، امام سجاد علیه السلام از دنیا می رود و حضرت باقر علیه السلام زمام کشتی
طوفان زده را در دست مبارک می گیرد، در حای که 40بهار بیشتر از عمر شریفش نگذشته
است.

تشکیل
دانشگاه بزرگ اسلامی

حضرت – به
صورت ظاهر- از امور سیاسی کناره گیری می کند و تمام هم و غم خویش را صرف دفاع از
اصل و اساس اسلام و نشر تعالیم و احکام آن می نماید. علمای درباری و مزدور همچنان
با روایات دروغین و القاء شبهات گوناگون در ذهن ساده اندیشان، صفوف مسلمین را
متزلزل می کنند و حضرت با سعه صدر، به شکافتن معظلات علمی اقدام نموده، هزاران
دانش پژوه را گرد خویش جمع کرده و به رفع مشکلات می پردازد و احادیث ناب رسول الله
صلی الله علیه و آله را به عامه مسلمین می رساند و دانشگاه بزرگ اسلام را ایجاد می
نماید و «و قال الباقر»از زبان خاص و عام بر سر زبانها جریان پیدا می کند.

امام باقر
علیه السلام با تشکیل کلاسهای درس، مبارزه ای ریشه ای و اساسی را پایه گذاری می
نماید و ادامه راه را به فرزند بورمندش امام صادق علیه السلام واگذار می کند تا
شریعت مقدس نبوی احیا و زنده گردد. و امروز ما ناظر آن زحمات طاقت فرسای باقرین یا
صادقین علیهما السلام در این زمینه هستیم که اثرات پربارش جهان اسلام و مکتب تشیع
را فراگرفته و هزاران روایت و حدیث از این دو نور پاک توسط شاگردانشان به ما و
نسلهای آینده رسیده و خواهد رسید.

در میان این
شاگردان، افرادی پرورش یافتند که هر یک به نوبه خود، رسالت عظیمی را عهده دار شدند
و بیدار سازی مردم و رساندن پیامهای سرور و مولایشان لحظه ای فروگذار نکردند. یا
باوفائی همچون جابربن یزید جعفی به چشم می خورد که پ از به هلاکت رسیدن «ولید»،
فرعون بنی امیه، عمامه برسر می گذارد و مسجد مردم را به دور خود جمع می کند و برای
آنها حدیث نقل می نماید و می گوید:

«حدثنی وصی
الاوصیاء و وارث علمی الانبیاء محمد بن علی علیه السلام» که وقتی در آن جو خفقان،
این جرأت و شهامت را از او می بینند، عده ای می گویند که جابر دیوانه شده است.
تازه او کسی است که اعتراف می کند: «هفتاد هزار حدیث از امام باقر علیه السلام در
سینه دارم که هرگز آن را بای کسی نقل نکرده ام و نخواهم کرد».

در هر صورت،
جایگاه بلند امام باقر علیه السلام از لحاظ فکری 
و علمی برای هدایت مسلمین و امامت و رهبری آنان، موجب آن شد که دوست و دشمن
به قدر و منزلت والایش اعتراف کنند و در آن دوران که حکومت بنی امیه رو به افول می
گذاشت بهترین فرصت برای نشر علوم اهل بیت بدست آن حضرت فراهم آمد و تمام
اندیشمندان و متفکران اسلامی از اقصی نقاط جهان، مشتقاق فراگیری علوم اسلامی توسط
ایشان شدند و حل اشکالات فقهی، روائی و علمی خویش را از ایشان طلب می کردند.

مبارزه با
مقدس مآبی

مبارزه با
مقدس مآبی نمونه ای از سیره و درس های اخلاقی و عملی ایشان است. عده ای در عصر
حضرت، خیال می کردند تلاش برای معاش و رفع حوایج و نیازهای روزمره زندگی، تلاش
بیهوده برای دنیا است و با شأن بزرگان و امامان سازگار نیست! در حالی که سیره پیامبر
و ائمه علیهم السلام درست به عکس این است. لذا این عده، شروع به اعتراض کردند و
حضرت در جواب آنها سخنان محکم و دندان شکنی می فرمود. محمد بن منکدر یکی از حفاظ
قرآن است، در جمعی ازمریدانش نشسته و می گوید: خواستم محمد بن علی (ع) را موعظه
کنم ولی او مرا موعظه کرد.

پرسیدند:
چگونه؟

گفت: روزی از
مدینه بیرون آمدم و در بیابان محمد بن علی بن الحسین علیهما السلام را دیدم که در
کنار دو غلام سیاه مشغول به کار بود. پیش خود گفتم: سبحان الله! پیرمردی از قریش
در چنین ساعتی با این وضعیت، برای به دست آوردن دنیا در تلاش است، باید او را
موعظه کنم. نزد او رفته و به او گفتم: خدا تو را حفظ کند، آیا فکر کرده ای که اگر
در این حال که هستی اجلت فرا رسد چه خواهی کرد؟

فرمود: «اگر
چنین شود، در حالی که در اطاعت خدا بوده ام، از دنیا رفته ام. من با کار کردن، خود
و عیالم را از محتاج بودن به تو و مردم نگه می دارم و حفظ می کنم. وقتی باید از
رسیدن اجل هراسناک باشم، که اجل مرا در حال نافرمانی خدا دریافته باشد».

گفتم: یابن
رسولا الله! راست گفتی! من خواستم تو را موعظه کنم ولی تو مرا موعظه کردی.

بهر حال
زندگی امام باقر و سایر امامان علیهم السلام همواره راه گشای شیعیان به سوی خیرو
خوبی بوده و خواهد بود. به امید اینکه شیعیانی دلباخته و مخلص برای امامان عزیز
خود باشیم و در علم و عمل، خالصانه از آن بزرگواران پیروی و تبعیت کنیم تا رستگار
گردیم.

آمین رب
العالمین

 

/

میلاد بزرگ بانوی نمونه

میلاد بزرگ
بانوی نمونه

در پهنه
زندگی دنیا، مردان بسایر بزرگ و با فضیلتی پدیدار شدند که هر یک به عالی ترین
مرحله کمال و رشد رسیدند و می توانند برای سایر مردم الگو و سرمش و راهنما و
راهشگشای انسانها در کشاکش زندگی و درفراز و نشیب روزگار باشند. پیامبران الهی مردان
حق و امامان راستین از این گروه اند.

ولی در گروه
زنان به چنین نمونه های کاملی که بتواند از هر نظر سرمشق و الگو باشند، کمتر بر می
خوریم؛ زنی که در تربیت، خانه داری، شوهرداری، پروش فرزندان شایسته و نمونه، در
تقوا و عصمت، علم و کمال، حیاء و عفت، دفاع از حق، عبادت و بندگی، زهد و وارستگی
از دنیا، نوع دوستی و انسان دوستی و گذشت و ایثار و طرفداری از طبقه محروم و ضعیف
و ستم دیده، جهاد و مبارزه در راه حق و راستی و فضیلت جهان بینی و آینده نگری و
… نمونه الگو باشد، بسیار کم و شاید انگشت شمار است و چنانکه در کتب معتبر اهل
سنت و شیعه نقل شده است که رسول گرامی اسلام «ص» فرمودند:

«کمل من
الرجال کثیر و لم یکمل من انساء الاربعه…».

مردان کامل و
شایسته و تکامل یافته فراوانند و زنانی که از هر نظر کامل و وارسته و با فضیلت و
نمونه باشند چهار نفرند که یکی از آنها حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها کاملتر و
برتر از همه و سمبلی برای همه و الگو و سرمشق برای تمام طبقات زنان در همه قرون و
اعصار و نمونه در مقام عبادت و بندگی، زهد، تقوا، جهاد و مبارزه و…

بانوی بزرگ
اسلام، دختر گرامی پیامبر (ص) درخشانترین چهره زنان بزرگ تاریخ، و سرآمد بانوان
جهانست. صفات برجسته انسانی، و امتیازات ویؤه خانوادگی حضرت فاطمه (ع) او را در
سطحی بالاتر از تمام زنان جهان قرار داده است.

او پرورش
یافته مکتب نبوت، و بزرگ شده کانون توحید و خداشناسی می باشد. آن حضرت زیر نظر
پدری چون پیامبر اسلام(ص) تربیت یافت که سرور پیامبران، و بزرگمرد جهان بشریت بود.
مادر عالی مقام او حضرت خدیجه (ع) نخستین بانووی بود که اسلام آورد و در سخت ترین
روزهای بحرانی اسلام به یاری پیامبر (ص) شتافت، و نه تنها پیش از همه ، به آن حضرت
ایمان آورد و در تسکین خاطر و تقویت روحی او کوشید، بلکه ثروت بسیار خویش را در
راه پیشرفت اسلام و گسترش دعوت به یگانگی حق، نثار کرد و تمام مشکلات ناشی از این
رهگذر را به جان خرید.

بنا به نقل
مورخان شیعه، حضرت فاطمه (ع) درسال پنجم بعثت درشهر مکه چشم به جهان گشود.[1]

و هنوز از
مرز پنج سالگی نگذشته بود که در مرگ مادر گریان و غمگین شد، ولی مهربانیها و
عطوفتهای پیامبر (ص) تا حدی غبار غم و اندوه را از چهره او می زدود.

صدیقه کبری
(ع) سه سال پس از این حادثه نیز در مکه در کنار پدربزرگوار خود زیست و با پیامبر
(ص) به مدینه هجرت کرد.

حضرت زهرا
سلام الله علیها بجهت تربیت مستقیم پیامبر، گوهر شخصیتش جلوه درخششی خاص یافت و در
همه فضائل و کمالات انسانی نه تنها تمام دختران عصر خود را تحت الشعاع قرار داد،
بلکه برای همیشه بهترین اسوه تربیت یافته مکتب اسلام برقرار ماند.

ازدواج فاطمه

آن حضرت در
انتخاب همسر توجهی به مال و ثروت نداشت و آنچه در نظر او مهم بود؛ شخصیت انسانی و
سرمایه اخلاقی شوهر بود. از آن طرف هر یک از رجال قریش، و بزرگان و ثروتمندان
آرزوی وصلت با خاندان نبوت و داشتن همسری مانند فاطمه (ع) را در سر می پروراندند و
گاه بیگاه خواستگاری می کردند ولی پیامبر (ص) با هیچکدام موافقت نمی کرد و می
فرمود: تعیین همسر او با خداست؛ و من منتظر دستور خدا هستم. کسانی هم که پس از
پیامبر (ص) بر مسند خلافت تکیه زندند، یکی پس از دیگری او را خواستگاری نموده و
همان جواب را شنیدند.[2]

درمیان یاران
پیامبر (ص) فقط یک نفر بود که همه حدس می زدند پیامبر (ص) مایل است دخترخود را به
او تزویج کند و او (علی) علیه السلام بود.

اما از آن
طرف حضرت فاطمه سلام الله علیها، فقط روح بزرگ و عظمت اخلاق و ملکات فاضله علی (ع)
برایش اهمیت داشت، نه مال و ثروت او، او می دانست که اگر شوهر از لحاظ اقتصادی تهی
دست باشد، ولی از جهت کمال و صفات برجسته انسانی غنی و توانگر باشد، این توانگری
معنوی و روحی، جای فقر مالی را پر می کند و شیرین ترین زندگی برای آن زن و شوهر
میسر می گردد، اما به عکس اگر امتیاز شوهر فقط از جهت مال باشد ولی از لحاظ روحیات
و اخلاق ناپاک باشد، محیط آن زندگی به کانون عذاب و غم و اندوه مبدل می گردد.

باید گفت
زهرای عالیقدر درباب انتخاب همسر یک بانوی نمونه است و دخترانی که به سعادت آینده
خویش علاقع مند هستند باید در اختیار کردن شوهر از آن حضرت پیروی کنند.

پیامبر اسلام
صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:

«اگر علی بن
اب طالب نبود هیچیک از مردان جهان، همشان فاطمه (ع) نبودند».[3]

فاطمه و
زندگی خانوادگی

او در زندگی
به مسئولیت خطیر خود در زمینه پرورش فرزندان شایسته کاملا آگاه بود چراکه فرزندانش
در آیند، زمامداری و رهبری جامعه اسلامی را به عهده خواهند داشت. و از این رو در
دوران کودکی، روح تقوی و پرهیزگاری را در آنها تقویت می نمود و درس عظمت و فداکاری
به آنها می آموخت.

فداکاری و
گذشت و مجاهدت و کوشش حضرت برای جلب رضایت امیرؤمنان علیه السلام بسیار مهم می
باشد. کارهای داخلی منزل را از قبیل پختن نان و تهیه غذا و شستن لباس و جارو کردن
و سایر امور خانه را با کمال میل و اشتیاق خود انجام می داد و هیچگاه از پسر عم
عزیزش تقاضائی نمی کرد که مبادا او نتواند انجام دهد و ناراحت شود.

او در حدود
8سال در خانه امیرالمؤمنین زندگی کرد که ثمره آن وجود فرزندانی گرانمایه و با
فضیلت مانند حسن ، حسین، زینب و ام کلثوم علیهم السلام بود.

هنگامی که
فرزند خردسال خود، «حسن» را بازی می داد واو را در دست خویش بالا و پائین می
انداخت، چنین می فرمود:

«اشبه اباک
یا حسن* واخلع عن الحق الرسن* واعبد الها ذامنن* و لا توال ذاالاحن».[4]

و با  این جملات کوتاه چهار نکته حساس را به آنان
القا می کرد.

1-مانند پدرت
شجاع و خداپرست باش…

2-از حق دفاع
کن و ریسمان باطل را از گردن آن بردار.پ

3- خدای
احسان کننده را پرستش کن.

4-با افراد
کینه توز دوستی مکن.

او نه تنها
برای فرزندان خود یک مادر نمونه و نسبت به حضرت علی علیه السلام همسری مهربن و در
زمینه خداشناسی و ایمان و عفت و پاکدامنی، بی نظیر بود، حتی برای نشر تعالیم
درخشان اسلام و در راهنمائی زنان مسلمان، کوشش به سزائی مبذول می داشت. تا آنجا که
عایشه با آنکه چندان به دختر پیامبر (ص) علاقه مند نبود، درباره وی چنین می گوید:

«هیچکس در فضیلت
و شخصیت جز پیامبر (ص) برتر از فاطمه (س) نبود».[5]

فاطمه بعد از
پیامبر «ص»

فاطمه زهرا
سلام الله علیها از دوران کودکی پیوسته با حوادث گوناگون و رویدادهای غم انگیز،
یکی پس از دیگری مواجه می شد و غبار اندوه بر صفحه قلب او افشانده و خاطر او را
فسرده و آزرده می ساخت. از دست دادن مادر، مشاهده آزارها و فشارهای بت پرستان مکه
نسبت به پیامبر(ص) وصحنه های دلخراش مدینه و بالاخره رحلت پدر مهربانش پیامبر
اسلام صلی الله علیه و آله  و سلم در سال
یازدهم هجری که هنوز فاطمه (س) به بیست سالگی نرسیده بود، نه تنها فاطمه زهرا (س)
را از دنبال کردن هدفهای پدرش باز نداشت، بلکه روز به روز بر صبر و استقامت او
افزوده می شد.

بعد از واقعه
سقیفه جمعی با آمادگی کامل از نظر تهیه نیروی مبارزه و مقاومت به سوی خانه علی (ع)
حمله بردند.

خانه علی (ع)
غرق در ماتم و عزاست و در غم مرگ پیغمبر 0ص) از آن خانه دائما صدای گریه و ناله و
سوز و گداز شنیده می شود.

فاطمه عزیز
با چشمانی اشکبار و روحی آزرده و قلبی شکسته در کنار فرزندان عزیزش در فراق پدر
ارجمند می نالد و زاری می کند.

علی (ع) که
چشمان اشک آلود فاطمه و فرزندانش را می بیند، دل آزرده اش آزرده تر و چشمان گریانش
گریان تر می گردد، نوه های عزیز پیغمبر(ص) حسن و حسین در سن هفت سالگی و شش سالگی
از گریه و ناله پدر و مادربیش از حد آزرده و غمگین می شوند و در غم جدائی جدشان که
دیگر به منزل آنها نمی آید و آنها را در آغوش نمی گیرد و نوازش نمی کند اشک می
ریزند و ناله می کنند.

خانه فاطمه
(س) غرق عزا و ماتم است اما حساب سیاست از این حسابها جداست.

حکومت جدید
باید مخالفین را بکوبد و فعالیتها ضد حکومت را در هم بشکند گرچه علی و همسرش مورد
تعرض قرار گیرند!![6]

ازاین رو پس
از رحلت پیامبر (ص) دگرگونیهای عمیقی در جامعه اسلامی پدید آمد و فاطمه علیها
السلام در احقاق حق حضرت علی علیه السلام در احقاق حق حضرت علی علیه السلام نقشی
بسیار مهم ایفا نمود و او که معلوماتش از منبع وحی سرچشمه می گیرد یعنی معلم
مستقیم وی شخص پیامبر بوده است، در میان جمعی از بانوانی که از بستگان وی بودند برای
ایراد سخنرانی به سوی اجتماع مهاجر و انصار رفت و از پشت پرده، خطبه ای ایراد نمود
که در عالی ترنی درجه فصاحت و شیوائی قرار دادر و طی آن حقایق بسیار و خدمات
پیامبر (ص) و مقام اهل بیت را بیان نمود.

باید توجه
داشت که آنچه فاطمه (س) آن روز می خواست در مجمع همگانی طرح کند، تنها دفاع از حق
شخصی خود و شکایت از تصرف «فدک» نبود، بلکه فاطمه (س) از آن نطق آتشین هدف مهم تر
و دقیق تری داشت. او می خواست مسلمانان را متوجه عواقب وخیم پشت پا زدن به
دستورهای خداوند و پیامبر (ص) سازد و  آنان
را از هرگونه انحراف از روش پیامبر (ص) برحذر دارد.

سرانجام ضربه
های خرد کننده روحی و جسمی که برآن بانوی بزرگ وارد شده بود، کار خود را کرد و
اندکی پس از رحلت پیامبر (ص) او نیز رخت از این جهان بربست.

بسیاری از
گوشه های زندگی پرافتخار دختر پیامبر برما مبهم مانده است ولی از همه مهمتر
ناشناخته ماندن قبر اوست. و این، با همه ابهامش؛ از دل پردرد زهرا (س) حکایتها
دارد و سند زنده ای است از خشم و نارضائی او از افرادی که او را آزردند و از رسیدن
به حقش، او را باز داشتند.

فرا رسیدن
بیستم جمادی الثانیه، روز ولادت با سعادت صدیقه کبری، فاطمه زهر سلام الله علیها
را به عموم پیروان و ارادتمندان حضرتش، بویژه مقام معظم رهبری و ملت باوفای ایران،
تهنیت و تبریک عرض می کنیم و امید داریم خداوند ما را از شفاعتش در روز جزا محروم
نگرداند.

ضمنا به
بانوان متعهد ایران اسلامی تبریک می گوئیم و امیدواریم همانگونه که این روز فرخنده
و بزرگ را «روز زن» قرار داده اند، بانوان با ایمان با الگو قرار دادن حضرت زهرا
سلام الله علیها در تمام زوایای زندگی، از آن حضرت سرمشق گرفته و رفتار و کردار و
گفتار حضرتش را الگوی خویش قرار دهند تا به سعادت دارین نائل آمده و خیر دنیا و
آخرت نصیبشان گردد.

 



[1] – کافی ج1 ص458 و اعیان الشیعه ج2 ص536.

/

سخنان معصومين

سخنان
معصومین

خیر دنیا و
آخرت

رسول اکرم
صلی الله علیه وآله و سلم:

«من أعطی
أربع خصال فی الدنیا فقد أعطی خیر الدنیا و الآخره و فاز بحظه منهما: ورع یعصمه عن
محارم الله، و حسن خلق یعیش به فی الناس، و حلم یدفع به جهل الجاهل، و زوجه صالحه
تعینه علی أمر الدنیا و الآخره». (بحارالانوار – ج69- ص404)

هرکه در دنیا
چهار خصلت دارا باشد، بی گمان خیر دنیا و آخرت به او داده شده است و بهترین سهم از
آن برگرفته است:

1- پارسائی و
ورعی که او را از محارم الهی باز دارد.

2- اخلاق
نیکوئی که با آن در میان مردم زندگی کند.

3- بردباری و
حلمی که با آن جهل جاهلان و نادانان را دور کند.

4- همسر
شایسته ای که او را در امر دنیا و آخرت یاری دهد.

رسول اکرم
صلی الله علیه و آله و سلم:

شخصی نزد
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد: یا رسول الله! به من کاری را
یاد بده که خدا و بندگان خدا مرا دوست بدارند، اموالم زیاد گردد، بدنم سالم شود،
عمرم دراز گردد و خداوند مرا با تو محشور گرداند.

حضرت فرمود:

«هذه ست خصال
تحتاج الی ست خصال: اذا أردت أن یحبک الله فخفه واتّقه، و اذا أردت أن یحبک
المخلوقون فأحسن الیهم وارفض ما فی ایدیهم، و اذا أردت أن یثری الله مالک
فرکه،  و اذا أردت أن یصح بدنک فأکثر من
الصدقه، و لذا أردت أن یطیل الله عمرک فصل ذوی أرحامک، و اذا أردت أن یحشرک الله
معی فأطل السّجود بین یدی الله الواحد القهار». (بحار – ج85 – ص 164)

شش خصلت است
که نیاز به شش خصلت دارد:

1- اگر
خواستی که خداوند تو را دوست بدارد، پس از او بترس و توای الهی داشته باش.

2- اگر خواست
که بندگان خدا تو را دوست بدارند، پس به آنها نیکی کن و از آنچه در دست آنان است
بی نیاز باش.

3- اگر
خواستی که خداوندا اموالت را زیاد گرداند، زکات اموالت را بپرداز.

4- اگر
خواستی بدنت سالم بماند، بسیار صدقه بده.

5- اگر
خواستی خداوند عمرت را دراز گرداند، پس صلح رحم کن.

6- اگر
خواستی خدا تو زا یا من محشور گرداند، پس سجود را در پیشگاه خدای قهار طولانی کن.

امیرالمؤمنین
علیه السلام:

«جمع خیر
الدنیا و الآخره فی کتما السّرّ و مصادقه الاخیرا، و جمع الشَرّ فی الاذاعه و
مؤاخاه الاشرار». (بحار الانوار- ج71 ص 178)

خیر دنیا و
آخرت در دو چیز گرد آمده است:

1-پوشاندن
اسرار، 2-همنشینی با نیکان و اخیار.

شر دنیا و
آخرت در دو چیز جمع شده است:

1-افشا کردن
اسرار، 2-همنشینی با بدان و اشرار.

امیرالمؤمنین
علیه السلام:

«أربع من
أعطیهنّ فقد أعطی خیر الدنیا و الآخره: صدق حدیث، و أداء أمانه، و عفّه بطن و حسن
خلق». (غرر الحکم)

چهار خصلت
است که به هرکه داده شود، خیر دنیا و آخرت به او داده شده است:

1-راستی در
گفتار، 2-ادای امانت، 3-عفت شکم (بازداشتن شک از حرام)، 4-اخلاق نیکو پسندیده.

امام صادق
علیه السلام:

«ثلاثه أشیاء
فی کل زمان عزیزه: الاخ فی الله، و الزوجه الصالحه الالیفه فی دین اللا، و الوالد
الرشید. و من اصاب الثلاثه فقد أصاب خیر الدارین». (بحارالانوار- ج74- ص282)

سه چیز است
که در هر زمانی کمیاب می باشد.

1-برادری که
برای خدا انسان را دوست بدارد، 2-همسری خوب که برای خدا با انسان زندگی و سازش
داشته باشد، 3-فرزندی شایسته.

و هرکه این
سه را با هم داشته باشد، خیر دنیا و آخرت نصیبش خواهد شد.

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنیهائی
از قرآن

قرآن، جامع
تمام خیرات

و قیل للذین
اتقوا ماذا انزل ربکم قالوا خیراً، للذین أحسنوا فی هذه الدنیا حسنه و لدار الاخره
خیر و لنعم دار المتقین* جنات عدن یدخلونها تجری من تحتها الانهار لهم فیها ما
یشاؤون، کذلک یجزی الله المتقین». (سوره نحل، آیات 30 و 31)

– و هنگامی
که از تقوا پیشگان پرسیده می شود که پروردگارتان چه قرآنی فرستاد؟ پاسخ می دهند که
خیرو نیکو قرآنی فرستاد. چرا که نیکوکاران در دنیا خیر خواهند دید و همانا آخرتشان
خیر بیشتر و برتری دارد که چه نیکو خانها ی، خانه اهل تقوا خواهد بود؛ باغهای بهشت
عدن که در زیر آن، نهر ها جاری است و هرچه بخواهند به آنها داده خواهد شد؛ این است
پاداش تقوا پیشگان.

از این آیه
مبارکه چنین برمی آید که عمل کردن به آیات قرآن، موجب سرفرازی دارین می شود و عامل
به آیات قرآن، خیر دنیا و آخرت را می بیند و اگر قرآن بر گروهی حاکم باشد به این
معنی که احکام آن در تمام شئون زندگیشان وارد شود و به آن عمل گردد، بی گمان هم
دنیای شیرین و لذت بخشی خواهند داشت و هم در آخرت، والاترین پاداش به آنان داده
خواهد شد. جالب است که خانه اهل تقوی مفرد آمده ولی توصیف آن به بهشت ها (بصورت
جمع) آمده است. پس اگر ملتی بخواهد هم در دنیا و هم در آخرت سرفراز باشد و خوشبختی
– که گمشده بشر است- را در دو جهان بدست آورد، باید به قرآن باز گردد چرا که عدل و
احسان و به زیستی و سعادت در عمل کردن به قرآن بدست می آید و قطعا اگر در اینجا به
چنین خوشبختی و سعادتی دست یابد، اجر و پاداشش در آخرت به مراتب بالارتر و زیباتر
خواهد بود که در آنجا همه اش نعمت و همه اش سعادت است.

پس خیر در
این آیه اشاره به عمل به آیات قرآنی است و اشراه با این است که هرچه قرآن دستور
داده، عبارت از اعمل حسنه ای است که دنیای شما را شیرین و آخرتتان را شیرین تر و
گواراتر خواهد ساخعت و عامل به این احکام، همان انسان متقی و پرهیزکار است.

در نامه ای
که حضرت امیر علیه السلام به اهل مصر نوشت، آمده است: ای بندگان خدا! بنده خدا اگر
اطاعت از احکام خدا کند و در بازگشت خویش، خیرخواه باشد، نزدیکترین انسان به مغفرت
و رحمت پروردگار است. پس شما را باد به تقوای الهی که تقوا جامع تمام خیرات است و
هیچ خیری جز این نیست و هرکس تقوا داشت، خیر دنیا و آخرت را دریافته است که خداوند
می فرماید:

[و قیل للذین
اتقوا ماذا انزل ربکم قالوا خیرا، للذین احسنوا فی هذه الدنیا حسنه و لدار الآخره
خیر و لنعم دار المتقین].

بنابراین،
معلوم شد که خیر دنیا و آخرت در عمل به قرآن است و عامل به قرآن کسی جز اهل تقوی
نیست یعنی لازمه خوشبختی دراین، وجود ملکه تقوا در انسان است که اگر تقوا بود
سعادت هست و اگر تقوا بود، خیر دنیا و آخرت هست. و چه پاداشی برای تقوا پیشگان
بالاتر از اینکه در آخرت هر چه بخواهند به آنها داده می شود «لهم فیها ما یشاؤون»
یعنی نه تنها بهشت برینی که جوی ها و نهرهای جاری در زیر آن جریان دارد و آن همه
میوه ها و درختان بهشتی در آن وجود دارد بلکه بالاتر اینکه هرچه بخواهند نیز به
آنان داده می شود. از اول خداوند بهشت را با درختان و نهرهایش به عنوان نمونه نقل
کرده است ولی پس از آن یک پاداش کلی متذکر شده که همان «لهم فیها ما یشاؤون» است
یعنی هرچه دل بخواهد ودیده بپسندد برای آنان، حاضر و مهیا می شود.

پس بیائیم
همه با هم دست به دست یکدیگر بدهیم و از آیات و احکام قرآن دفاع کنیم و نگذاریم که
جز قرآن در میان ما حکومت کند. باید با تمام وجود در پی اجرای احکام قرآن در کشور
اسلامیمان باشیم تا هم دنیای خوب و هم آخرت پسندیده ای داشته باشیم. به خدا راه
رسیده به خوشبختی، چه در دنیا و چه در عقبی، تنها و تنها در عمل به قرآن خلاصه می
شود پس نباید از قرآن فاصله بگیریم، بلکه در تمام زوایای زندگی آن را حاکم خود
قرار دهیم.

والسلام

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خمینی
ثابت و استوار از آغاز تا کنون

دانشگاه

«اگردر
دانشگاه بخواهد آرامش نباشد، این دانشگاه نمی تواند تخصص های متخصصین را پذیرا
باشد، شما اساتید محترم نمی توانید علم خودتان را به دیگران صادر کنید، مگر در یک
محیط آرام، آرامش دانشگاه ها از همه جا لازم تراست. اگر آرامش در دانشگاه نباشد،
تمام زحمت های اساتید به باد فنا خواهد رفت، اگر آرامش در دانشگاه نباشد و در محیط
های تعلیمی نباشد، چطور امکان دارد که متفکران افکار خودشان را به جوانان ما صادر
کنند و مغزهای آنها را متفکر و متخصص بار بیاورند». (24/1/1360)

«این کاری که
شما دانشجوهای عزیز دارید و آن کار توجه به مسائل اسلامی دانشگاه، از امور بسیار
با اهمیت و ارزشمند است و از آن طرف بسیار با مسؤولیت.

آن چیزی که
من به نوع قشرهایی که ملاقات کرده ام سفارش کرده ام و امروز به شما جوان های عزیز
سفارش می کنم و تأکید می کنم این است که انجمن های اسلامی باید توجه کنند که در
بین این انجمن ها از این منحرفین نفوذ نکنند. شما مطمئن باشید که این منحرفین و
منافقین و آنهائی که دستشان از این کشور کوتاه شده است با هر حیله ای که شده است
می خواهند در همه جای کشور خصوصاً در دانشگاه که مرکز علم و مرکز همه جهات کمالی
انسان است، می خواهند نفوذ کنند و چه بسا اشخاصی با ظاهر بسیار صالح و در حضور
شماها بیشتر از شما ها قید و بند اسلام و فریاد «وا اسلاما» می زند، خدای نا
خواسته از منحرفین باشد. آنها همانطوری که شیطان با هر صورتی در می آید و با هر
حیله ای انسان را منحرف می کند، اینها هم شیاطین انسی هستند که به هر صورتی و به
هر شکلی درمی آیند و ممکن است که در بین شما خدای نخواسته یک نفوذی بکنند و اگر
خدای نخواسته یک همچو نفوذی بشود، بدانید که انحراف در پیش است. گرچه به کوتاه مدت
نشود، در دراز مدت انحراف خواهد شد». (6/9/1361)

«امروز که
کشور از استقلال شایسته برخوردار است، قید و بند غرب و شرق و غربزدگان و شرقزدگان
از کشور و دانشگاه گسسته شده است، جوانان عزیز دانشگاهی هرچه بیشتر در کسب علوم و
فنون در اعتلای کشور معظم خود کوشش نمایند و از نفوذ عناصر منحرف و وابسته به چپ و
راست قاطعانه جلوگیری کنند و نگذارند محیط مقدس دانشگاه آلوده به اغراض منحرفان و
وابستگان به اجانب گردد و اگر انحراف و گرایشی به شرق و غرب خدای نخواسته از
اساتید یا دانشجویان مشاهده کردند به ستاد فرهنگی اطلاع دهند و در رفع آن با ستاد
همراهی لازم را بنمایند». (8/6/1362)

«شما باید
کوشش کنید و دانشگاه را اصلاح کنید و احساس کنید که اسلام است که می تواند دانشگاه
را اصلاح کند و اصلاح دانشگاه زمانی آسان است که فرزندانمان را از دوره دانش آمزی
زیر نظر بگیریم که اگر فرزندانما در کودکی درست تربیت شدند، دانشگاه زحمتش کمتر می
شود». (27/1/1364)

«دانشگاه را
باید شما رو به خدا ببرید، رو به معنویت ببرید و همه درس ها هم خوانده بشود، همه
درس ها هم برای خدا خوانده بشود. اگر این را می توانستید که شما برای این کار
بروید و این کار را بکنید در کارتان موفقید، چه برسید به مقصدتان، چه نرسید به
مقصدتان». (19/9/1364)

«اکنون که
دانشگاه ها و دانشسراها در دست اصلاح و پاکسازی است بر همه ما لازم است با متصدیان
کمک کنیم و برای همیشه نگذاریم دانشگاه ها به انحراف کشیده شود و هرجا انحرافی به
چشم خورد با اقدام سریع به رفع آن کوشیم و این امر حیاتی باید در مرحله اول با دست
پرتوان خود جوانان دانشگاه ها و دانشسراها انجام گیرد که نجات دانشگاه از انحراف،
نجات کشور و ملت است.

و اینجانب به
همه نوجوانان و جوانان در مرحله اول و پدران و مادران و دوستان آنها در مرحله دوم
و به دولتمردان و روشنفکران دلسوز برای کشور در مرحله بعد وصیت می کنم که در این
امر مهم که کشورتان را از آسیب نگه می دارد با جان و دل کوشش کنید و دانشگاه
ها  را به نسل بعد بسپرید. و به همه نسل
های مسلسل توصیه می کنم که برای نجات خود و کشور عزیز  اسلام آدم ساز، دانشگاه ها را از انحراف و غرب
و شرق زدگی حفظ و پاسداری کنید، و با این عمل انسانی اسلامی خود دست قدرت های بزرگ
را از کشور قطع و آنان را ناامید نمایید». (وصیت نامه سیاسی الهی)

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(دانشگاه)

دانستنیهایی ازقرآن(قرآن جامع تمام خیرات)

سخنان معصومین(خیر دنیا و آخرت)

میلاد بزرگ بانوی نمونه

امام باقر(ع) احیاگر مکتب و شکافنده علوم پیامبر

توصیه های بسیار مهم رهبرانقلاب پیرامون مسائل
سیاسی و برقراری روابط باآمریکا

اصول کلی نبوت                                                  
آیت الله جوادی آملی

شرح زیارت امین الله علیه السلام                                 آیت
الله محمدی گیلانی

رهبری و اجتهاد                                                    حجة السلام
و المسلمین محمدی ری شهری

گوش شنوا کجاست؟                                              
حجة السلام والمسلمین محمد تقی رهبر

امام و رسالت نویسندگان                                         حجة
الاسلام  والمسلمین اسدالله بیات

نگاهی به بحران کشمیر                                         دکتر محمدرضا حافظ نیا

تحلیل پدیده های سیاسی                                         سید موسی میرمدرس

اخطار در مورد خطر غفلت ازبسیج                          محسن محمدی معین

چچن اینگوش،قلمرومسلمانان مقاوم                           غلامرضا گلی زواره

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

رهنمودها

مقام معظم
رهبري حضرت آيت الله خامنه‌اي:

·       
تمامي مديران كشور در
سطوح مختلف بايد رد هر لحظه كار خود به ياد داشته باشند كه اساس نظام ما بر مكتب
اسلام استوار است و در چنين نظامي هدف خدمت، بر پايه تفكر توحيدي است كه مردم براي
پايداري آن جان و مال خود را تقديم كرده‌اند.

·       
در دستگاه اجرائي از
همه تخصص‌ها و توانائي‌ها بايد به نحو احسن استفاده شود، اما هر فردي بايد در
جايگاه خود قرار بگيرد و در رأس آنها تفكر اسلامي غالب شود و در فضاي كاري شما
روحيه حزب اللهي حاكم گردد. 3/6/72

·       
هيچ سياستمدار و ملتي
نيست كه شعارهاي جمهوري اسلامي ايران مبتني بر تأمين عدالت، نفي استبداد و مخالفت
با زورگويي‌هاي استعمار و استكبار را نپذيرد. از اين رو ما بايد پيام ارزش‌هاي خود
را براي جهانيان به درستي تبيين نمائيم. 4/6/72

·       
عقب ماندگي علمي تأسف
آور است اما پيشرفت علمي دليلي بر رستگاري يك كشور و ملت نيست بلكه امروز ملتهايي
وجود دارند كه در اوج علم و پيشرفت هستند اما در فساد و تباهي غوطه مي‌خورند و
دستهاي فساد و فحشا و اعتياد و جنايت، زندگي انسانها را به نابودي كشانده است.
14/6/72

·       
نماز سرچشمه جوشاني
است كه اين همه و بسي فيوضات ديگر را در دل و جان نمازگزار سرازير مي‌كند و از او
انساني روشن ضمير و ثابت قدم و بي دغدغه و اميدوار مي‌سازد. 17/6/72

·       
قضيه فلسطين تمام شده
نيست. قضيه فلسطين به حال خود باقي است. در قضيه فلسطين، نماينده فلسطين، آن امضا
كننده حقير، بدنام، روسياه و علي الظاهر فلسطيني (علي الباطنش را خدا مي‌داند)
نبوده كه برود و يك چيز را بفروشد. مگر ملت فلسطين عرفات است؟ عرفت چه كاره است كه
برود فلسطين را با غاصبين آن معامله كند.

·       
جمهوري اسلامي ايران
حرفش را از زبان امام بزرگوارش و از زبان ملت ايران در اين 15 سال گفته است و باز
هم حرف همان است؛ حق با گذشت زمان كهنه و ناحق نمي‌شود و ظلم با گذشت زمان مشروعيت
پيدا نمي‌كند. چهل و پنج سال پيش ظلمي انجام گرفته است و خانه ملت فلسطين از آنها
غصب شده است. تمامي اين خانه بدون قيد و شرط بايد به ملت فلسطين برگردد. 27/6/72

·       
نماز جمعه يك كانون
اجتماعي در فكر، مشي سياسي عواطف و محبت مردم و در حركت عمومي كشور است لذا ترديدي
نيست كه دشمنان اسلام از پديده‌اي با چنين ويژگيهاي مهم غافل نخواهند بود و به
شيوه‌هاي مختلف عليه آن كار مي‌كنند. 28/6/72

·       
ملت ايران همه روزها
و سراسر تاريخ خود را مديون و مرهون جوانمرداني است كه با حضور فداكارانه خود در
صف دفاع از ميهن عزيز، انقلاب بزرگ خود را پيروز و ملت كهن خود را سربلند و رو
سفيد كردند.

·       
مردم ما بايد آن
روزهاي پر محنتي را كه كشور اسلامي مورد تهاجم دشمنان قرار داشت و در بيرون و درون
مرزها، در لباس‌ها و زير نامهاي گوناگون به ملت و كشور ما جفا و دشمني و خيانت مي‌شد
هرگز از ياد نبرند.

·       
وظيفه قدرداني از
ايثارگران به ويژه، شهيدان فريضه‌اي عيني و هميشگي است. 1/7/72

·       
آمريكا با ابراز و
تكنولوژي گسترده تبليغاتي كه در اختيار دارد افكار عمومي مردم دنيا را نسبت به
تجاوز به ملتهاي تحت ستم و غارت ثروت آنان، فريب داده و فجايع خود را به گونه‌اي
موجه جلوه مي‌دهد و به همين دليل آمريكا نزد ملت ايران و مردم آگاه جهان منفورترين
كشور است و لذا سياست قطعي جمهوري اسلامي ايران عدم رابطه و مذاكره با آمريكاست.
4/6/72

 

 

/

نگاهي به رويدادها

اخبار ايران
و جهان

نگاهي به
رويدادها

جهان اسلام

* نايب رئيس
مجلس كويت بر ضرورت اجراي احكام اسلامي در اين كشور تأكيد كرد.

* سلمان
رشدي: ديگر قادر به زندگي در مخفيگاه نيستم. 18/6/72

* متجاوزان
صرب 3 مسجد را در شمال بوسني تخريب كردند.

* 13 مسلمان
الجزايري به دست نيروي امنيتي در منطقه اخصريه به شهادت رسيدند. 22/6/72

* تيراندازي
ارتش لبنان به مخالفان ساف اسرائيل، 38 كشته و زخمي بر جاي گذاشت.

* 30 مسلمان
انقلابي توسط نيروهاي امنيتي مصر بازداشت شدند.

* محافل
سياسي- مذهبي لبنان خواستار استعفاي دولت اين كشور شدند.

* گروههاي
فلسطيني با اعلام موجوديت “ساف سوم” جبهه جديدي را در مقابل عرفات
گشودند.

* هواداران
عرفات با كمك سربازان اسرائيلي مبارزه با «انتفاضه» را آغاز كردند. 24/6/72

* پخش اذان
از تلويزيون الجزاير ممنوع شد.

* ده گروه
فلسطيني براي مخالفت با موافقتنامه سازش عرفات- تل آويو پيمان بستند. 28/6/72

* چندين
قرارگاه نيروهاي دولتي تاجيكستان به تصرف نيروهاي نهضت اسلامي اين كشور درآمد.

* بدنبال
درگيريهاي شديد نيروهاي امنيتي هند و مبازران مسلمان كشمير حداقل سي نفر كشته شد.
30/6/72

* 14 تن از
مسيحيان تبعه كشورهاي بيلوروسي فدراسيون روسيه به دين اسلام گرويدند.

* سازمان
ملل: 4 هزار مسلمان بوسنيايي در اسارت كرواتها هستند.

* شيمون پرز:
ايران و اسلام مهمترين خطر براي شيوخ عربي است. 5/7/72

* صهيونيستها
در نخستين عمليات سركوبگرانه پس از امضاي پيمان سازش «ساف- تل آويو»، در يورش 11 ساعته
از مواد منفجره، موشك‌هاي ضد تانك و هليكوپتر استفاده كردند. 11/7/72

* در آستانه
برگزاري انتخابات در مصر 11 تن بر اثر ديگري ميان مسلمانان انقلابي و پليس رژيم
مصر كشته و زخمي شدند. 12/7/72

* نظاميان
آمريكا 1300 مسلمان سومالي را به خاك و خون كشيدند.

* رژيم عراق
هورهاي جنوب را به سم آغشته كرد. 14/7/72

 

اخبار داخلي

* دستگاه
دروگر برنج در مازندران ساخته شد.

* 810 هزار
مهاجر جنگ تحميلي به شهرهاي خود بازگشتند. 18/6/72

* وزارت امور
خارجه: ايران هيچ گونه پيش شرطي را براي مذاكره با امارات نمي‌پذيرد.

* آمريكا در
يك موضعگيري رياكارانه بار ديگر براي بهبود روابط با ايران ابراز تمايل كرد.

* اولين
كنگره بين المللي نفت، گزا و پتروشيمي در اصفهان آغاز به كار كرد.

* مانور
مشترك نيروي دريائي سپاه و ارتش در آبهاي مناطق شمالي و مياني خليج فارس آغاز شد.

* بيش از 145
هزار واحد مسكوني در جريان سيلهاي اخير تخريب شد.

* اولين واحد
توليد برق خورشيدي در كشور مورد بهره‌برداري قرار گرفت. 22/6/72

* رئيس
جمهور: مسلمانان از خيانت “ساف” به انقلاب فلسطين نخواهند گذشت.

* هشتم آبان
ماه به عنوان روز بسيج دانش‌آموزي كشور تعيين شد. 24/6/72

* رئيس جمهور
زنگها را براي 5/17 ميليون دانش آموز به صدا در آورد. 27/6/72

* اولين
سمينار تبيين انديشه‌هاي دفاعي امام آغاز به كار كرد.

* طي بخشنامه‌اي
از سوي دبير كل حمل و نقل هوائي بين المللي (ياتا)، واژه «خليج فارس» در همه نقشه‌هاي
بين المللي شركتهاي هواپيمائي جهان استفاده مي‌شود. 29/6/72

* اولين طرح
مستقل لاستيك ايران با سرمايه ‌گذاري 65 ميليارد ريال در كرمان شروع به توليد كرد.

* ائمه جمعه
سراسر كشور پيمان ذلت‌بار ساف- تل آويو را محكوم كردند.

* 400
كليومتر از ارتفاعات چهارگنبد سيرجان از وجود اشرار مسلح پاكسازي شد.

* ميزان
توليد گندم در كشور از مرز 11 ميليون تن گذشت. 4/7/72

* آقاي هاشمي
رفسنجاني پيرامون راههاي افزايش قيمت نفت، تلفني با فهد گفتگو كرد.

* امارات
آمادگي خود را براي مذاكره مستقيم پيرامون جزاير ايراني اعلام كرد

* معارضين
مسلمان عراقي با حمله به يك گروه از عناصر گروهك منافقين در جاده بغداد- كويت 12
تن از آنان را بهلاكت رساندند. 6/7/72

* بازسازي 82
شهر جنگزده پايان يافت و 5 شهر باقي مانده در حال بازسازي است.

* سقف توليد
نفت ايران در اجلاس اخير «اوپك» از 34/3 به 6/3 ميليون شبكه در روز افزايش يافت.
8/7/72

* نوزدهمين
نمايشگاه بين المللي تهران با سخنان رئيس جمهور آغاز بكار كرد.

* 2 ميليون
نوآموز زير پوشش نهضت سوادآموزي قرار گرفتند. 10/7/72

* استان
خراسان با توليد يك ميليون و 413 هزار تن گندم،‌ مقام اول را در كشور به خود
اختصاص داد.

* جراحي لثه
با استفاده از هيپنوتيزم در ايران براي اولين بار انجام شد. 14/7/72

 

اخبار خارجي

* يك مرد
مسلح، با حمله به كاخ فهد دو نفر را مجروح كرد.

* حكمتيار
خواستار استعفاي رباني و انحلال دولت افغانستان شد.

* رئيس جمهور
لبنان ملاقات با عرفات را نپذيرفت. 17/6/72

* دو فروند
هواپيماي جنگي (اي- 6) آمريكا در بخش شمالي خليج فارس سقوط كرد.

* آمريكا
بانك جهاني را مجبور به قطع وام به ايران كرد.

* نيروهاي
آمريكايي در يك كشتار وحشيانه 450 سوماليايي را در موگاديشو به خاك و خون كشيدند.

* چين خواهان
پرداخت 93/12 ميليون دلار غرامت «كشتي ينهي» از سوي آمريكا شد.

* صدر اعظم
آلمان: انزواي بين المللي ايارن كمكي به صلح نمي‌كند. 20/6/72

* انفجار
مهيب در دهلي 12 كشته و 36 زخمي بر جاي گذاشت.

* اسحق
رابين: با عرفات شرط كردم جلوي انتفاضه را بگيرد. 21/6/72

* سند خفت
بار تسليم عرفات در برابر اسرائيل همزمان با اعتصاب و كشتار در فلسطين و لبنان
امضاء شد. 23/6/72

* رهبران
بوسني و كرواسي در مورد برقراري آتش بس به توافق رسيدند.

* با امضاي
توافق  ننگين غزه- اريحا، رقابت كشورهاي
عربي براي برقراري روابط با رژيم صهيونيستي آغاز شد.

* كلينتون در
مراسم امضاي قرار داد سازش گفت: “قرآن به مسلمانان مي‌گويد هرگاه دشمن به طرف
صلح متمايل شد شما نيز به طرف صلح تمايل كنيد!” 24/6/72

* نيروهاي
ويژه آمريكا به سوي نيروهاي ايتاليايي سازمان ملل در سومالي آتش گشودند. 25/6/72

* آخرين گروه
نظاميان روسي پس از 54 سال حضور نظامي، خاك لهستان را ترك كردند.

* ژنرال
«ممدوح محمد عبدو» به ضرب گلوله افراد ناشناس در «اسوان» مصر به هلاكت رسيد.

* نيروي
هوائي فيليپين جنوب اين كشور را بمباران كرد. 29/6/72

* آمريكا از
اردن خواست مطالب ضد اسرائيلي را از كتابهاي درسي آن كشور حذف كند.

* نخستين
هيئت رسمي صهيونيستي وارد تونس شد.

* قطعنامه
استقرار صلح در افغانستان تصويب شد.

* همكاري
اطلاعاتي شاه حسين با رژيم صهيونيستي فاش شد.

* واشنگتن
تايمز: فرهنگ آمريكا بر پايه ابتذال استوار است. 31/6/72

* پارلمان
روسيه، يلتسين را به مرگ محكوم كرد.

* در پي توافق
ساف با اسرائيل، عرفات يك اتومبيل 250 هزار دلاري ضد انفجار از آمريكا جايزه گرفت.
1/7/72

* جمهوري
آذربايجان رسماً به عضويت جامعه كشورهاي مستقل مشترك المنافع درآمد.

* آموزش زبان
و ادبيات فارسي در مدارس تاجيكستان اجباري شد.

* عرفات
دستور توقف عمليات فلسطيني عليه صهيونيستها را صادر كرد.

* ورود ارتش
به مسكو اوضاع روسيه را بحراني‌تر كرد. 3/7/72

* مخالفان
يلتسين با شعار مرگ بر آمريكا خواستار محاكمخ وي شدند.

* 89 نوجوان
بوسنيائي در فلسطين اشغالي مفقودالاثر شدند.

* پاكستان
براي جلب كمكهاي آمريكا برنامه هسته‌اي خود را متوقف رد.

* رئيس پليس
رشوه خوار در چين به اعدام محكوم شد. 4/7/72

* هفت كشور
صنعتي با صدور بيانيه‌اي از يلتسين حمايت كردند.

* سفارت
آمريكا در كامبوج پس از 18 سال بازگشائي شد.

* بازداشت
مخالفان يلتسين در روسيه آغاز شد.

* شركت
هواپيمائي انگليسي «بريتيش ايرويز» از سوار كردن «سلمان رشدي» خودداري كرد. 6/7/72

* كلينتون:
آمريكا قصد رهبري جهان را دارد!

* رئيس ستاد
نيروهاي مسلح آمريكا: ايران براي آمريكا خطرناك است حتي اگر با آن درگير نباشيم.

* پطروس
غالي: اهداف سياسي سازمان ملل بر سياست خارجي آمريكا منطبق است!

* پارلمان
روسيه خواستار مذاكره با نمايندگان يلتسين شد. 8/7/72

* زلزله در
هند 28 هزار قرباني گرفت.

* درگيري
ميان ارتش سريلانكا و چريكهاي تاميل 300 كشته بر جاي گذاشت.

* وليعهد
اردن با وزير خارجه رژيم صهيونيستي در كاخ سفيد مذاكره كرد. 10/7/72

* تاچر:
اروپا با توجه به پرونده ننگين خود در بوسني نبايد از حقوق بشر دم بزند. 12/7/72

 

 

/

آذربايجان مرز و بوم شيعيان مظلوم

آذربايجان

مرز و بوم
شيعيان مظلوم

غلامرضا گلي
زواره

جمهوري
آذربايجان از مناطق مسلمان نشين قفقاز است كه داراي تاريخ و فرهنگي غني و كهن مي‌باشد
و در حفظ و صيانت دين و باورهاي خويش نقش مهمي را عهده‌دار بوده است. اين ناحيه
بدليل واقع شدن در ساحل بحر خزر و استقرار بين شرق و غرب محل تلاقي و تبادل تمدنها
و فرهنگهاي گوناگون بوده و طي قرون متمادي در زمينه‌هاي فرهنگي، علمي و سياسي، از
اهميت ويژه‌اي برخوردار بوده است.

اين سرزمين
نسبتاً كوهستاني كه داراي آب و هوايي معتدل مي‌باشد و از 8 رودخانه بزرگ و حدود
1200 روخانه كوچك و چشمه‌هاي متعدد بهره‌مند است به لحاظ مناظر طبيعي و پوشش گياهي
پرجاذبه بوده و 4200 گونه گياهي در آن قابل مشاهده است.

جغرافي‌دانان
مسلمان در آثار خويش لفظ آذربايجان را به سرزمين جنوب ارس و لفظ اران را به بخش
شمالي ارس تا دربند و كوههاي قفقاز و مرز گرجستان، اطلاق نموده‌اند، ابن فقيه در
كتاب «البلدان» ابن خرداذ به در «المسالك و الممالك» و «ابن حوقل» در «صورة الارض»
خود چنين نظري دارند. در كتاب «حدود العالم من المشرق الي المغرب» كه در سال 372
هـ ق تأليف شده، آمده كه آذربايجان، اران و ارمينيه سه ناحيه مي‌باشد.[1]

ابوالقاسم بن
احمد جيهاني نيز اين سه منطقه را از يكديگر تفكيك كرده است.[2]

مقدسي در
خصوص سرزمين رحاب مي‌نويسد: من اين سرزمين را به سه خوره بخش كرده‌ام. نخستين آنها
از بالاي درياچه اران [الران] است سپس ارمينيه و در پايان « آذربايجان» باشد.[3]
مسعودي نيز در «مروج الذهب» از اين مناطق بطور جداگانه اسم مي‌برد.[4]

* بيداري
اسلامي در جمهوري آذربايجان

نخستين بار
«حذيفة بن يمان» فرمانده سپاهيان اسلام به آذربايجان يورش برد و چنانچه «واقدي» در
مغازي خود مي‌گويد اين خطه توسط مغيرة بن شعبه در سال 20 هجري فتح گرديد. «بلاذري»
از منابع ديگر نقل مي‌كند كه وليد به عقبه به همراه اشعث بن قيس به آذربايجان
آمدند. اشعث بتدريج اين سرزمين را فتح نمود و گروهي از مسلمانان را در اين نواحي
اسكان داد تا افراد بومي را به سوي اسلام دعوت كنند.[5]
اشعث در زمان حضرت علي(ع) والي آذربايجان بود كه نحوه حكمراني وي مورد انتقاد شديد
حضرت علي(ع) قرار گرفته است. با ضميمه شدن آذربايجان به قلمرو اسلامي، اهالي
بتدريج آئين جاوداني اسلام را پذيرا شدند، اما طوايف غُز كه در قرون هفتم و هشتم
باين نواحي سرازير شدند، در اواسط قرن دهم ميلادي اسلام آوردند.

هنگامي كه روسها
به آذربايجان دست يافتند با وضع قوانين تبعيض آميز و اقدامات تنبيهي و به آتش
كشانيدن اموال مردم، مي‌كوشيدند تا مسلمانان را تحت شرايط سختي قرار دهند، ولي در
پايان قرن هيجدهم از كينه ورزي روسيه نسبت به افراد مسلمان كاسته شد و مسلمانان در
بر پايي آيين‌هاي مذهبي و شعائر ديني آزادي داشتند.

با اين حال
مردم آذربايجان چون ديگر افراد مسلمان در امور سياسي و اداري نقشي نداشتند و از
استبداد تزارها در امان نبودند و دولت روسيه در قرن نوزدهم ميلادي به بهانه
اصلاحات فرهنگي، با باورهاي مذهبي مردم به مبارزه برخاست و از آنجا كه تعاليم
مذهبي هرگونه سلطه كفار را نفي مي‌نمود، مسلمانان براي دفع اين تهاجم فرهنگي با
استواري خاصي از خود مقاومت نشان دادند.

پس از انقلاب
اكتبر 1917 م كه بلشويكها قدرت را در دست گرفتند، حكومتي را بر شوروي سابق حاكم
نمودند كه بر ايدئولوژي ماركسيستي استوار بود و تعارض علني با مذهب، از اهداف مهم
آن بود.

اعمال فشار
به روحانيون و افراد مؤمن و متهم كردن اين افراد تحت عناوين: ضد انقلاب، خرابكار و
جاسوس. جلوگيري از تعليمات مذهبي با وضع قوانين ويژه. گنجانيدن تعليماتي در برنامه
درسي مدارس به نحوي كه ذهن كودكان را نسبت به مذهب نظير انجمن دانش و باشگاههاي بي
ديني و طرح آموزش ماده گرايي علمي و اشاعه تفكر ضد ديني كه گاهي متأسفانه با كمك
گرفتن از مفتيان وابسته، براي اين حاكميت ضد ديني، توجيه شرعي مي‌آورد.[6]

يكي از
مبارزات دولت ماركسيستي با مذهب به صورت شكنجه‌هاي بسيار وحشتناك بروز مي‌يافت كه
به برخي از اين جنايات اشاره مي‌شود:

كوبيدن
ميخهاي آهنين در كاسه سرزندانيان، نفت پاشيدن بر روي زندانيان مسلمان و آتش زدن
آنان، كاسه سر زندانيان را بين صفحات آهني گذاشته و اين صفحات را به برق وصل مي‌نمودند،
روغن جوشيده را بر سر و روي مسلماني كه به جرم ديانت محكوم شده بود مي‌ريختند. سر
افراد را به يك وسيله نقليه وصل و پاي آنان را به وسيله نقليه ديگر بسته و اين دو
را در جهت عكس هم حركت مي‌دادند و…[7]

با وجود اين
همه شكنجه و مخالفت علني با مسلمانان، رژيم ماركسيستي موفق به جدا نمودن مردم از
مذهب نشد و باورهاي اسلامي بيش از گذشته در قلوب مردمان اين سامان رسوخ يافت و
تنفر مردم از نظام الحادي افزون گرديد و اعتقادات ديني، آنان را براي مبارزه با
عوامل حكومتي قوي‌تر نمود و اسلام حتي در بين گروههايي از مردم آذربايجان كه
تمايلات قوي ديني ندارند به عنوان بخشي از هويت آنان تلقي گرديد و اينان حمله به
نهادهاي اسلامي را هجوم بر عليه هويت ملي، مي‌دانند و در وضع كنوني كه با حمايت
استكبار، آذربايجان مواجه با بحراني عميق شده؛ مردم راه رهايي از اين معضل را در
دين و باورهاي مذهبي و گرايش‌هاي معنوي جستجو مي‌كنند.

غرب و
دولتهاي مرتجع منطقه كه از چنين بيداري اسلامي سخت نگران شده‌اند مي‌كوشند تا با
بهره‌گيري از بحران سياسي و دامن زدن به تشنج‌هاي منطقه‌اي، به تبليغلت ضد ديني در
منطقه دامن زده و حركتهاي غير مذهبي و خالي از محتواي اسلامي را تقويت كنند.

* شيعيان
عاشق

اكثريت سكنه
آذربايجان پيرو آيين پرصلابت تشيع مي‌باشند و آنان اين اعتقاد را در مراسم ولادت و
نامگذاري اعياد و مراسم و سنت‌هاي اجتماعي بروز مي‌دهند. مراسم عزاداري براي حضرت
اباعبدالله الحسين(ع) را با شكوه ويژه‌اي برگزار مي‌كنند و براي سلامتي كودكان،
آنان را از زير پرچمهاي عزاداران امام حسين(ع) عبور مي‌دهند. اين مراسم در شرايط
اختناق در خانه‌ها برگزار مي‌گرديد و مراسم شادي در ايام محرم و صفر تعطيل مي‌شد.

قرآن در نزد
مسلمانان جايگاه و احترام والايي دارد و با شنيدن نام حضرت محمد(ص) با دست به صورت
خود كشيده و صلوات مي‌فرستند. هر سال در روز عاشورا دهها هزار نفر در كنار مقبره
رحيمه خانم (كه عقيده دارند خواهر حضرت فاطمه معصومه(س) است) اجتماع نموده و به
سوگواري مي‌پردازند.

در سالگرد
پيروزي انقلاب اسلامي ايران به جشن و سرور پرداخته و كوچه و بازار را چراغاني مي‌كنند.
در غم از دست دادن شهيد مظلوم دكتر بهشتي 40 روز سوگواري كردند. خاك ايران را مي‌بوسند
و به ياد شهيدان ايران در رود ارس وضو مي‌گيرند و تأثر خود را از زيارت ننمودن
حضرت امام خميني(ره) اعلام مي‌دارند.

آرم جمهوري
اسلامي ايران را به نشانه ديانت و مذهبي بودن بر سنگ مزار اموات خويش حك مي‌نمايند،
قرآن اهدايي فهد را پس داده و با كمال ميل قرآنهايي را كه از سوي ايران تهيه شده و
داراي آرم جمهوري اسلامي است حتي با مبالغي گزاف، تهيه مي‌كنند.

اهل سنت
آذربايجان كه تابع فقه حنفي هستند مسجد جامعي بنام مسجد آجاربك دارند. پيروان تسنن
در شهرهاي شكي، شاماخي، گوي چاي و اطراف شهر قبا سكونت دارند.

بر خلاف اين
باورهاي عميق ديني و گرايش مذهبي، در مواردي بدليل فشار و سلطه 70 ساله كمونيسم و
ضعف تبليغات عميق مذهبي، امكان رشد حركتهاي غير مذهبي در اين سرزمين تقويت شده و
اين پديده براي رستاخيز اسلامي مانعي جدي به شمار مي‌رود. حزب كمونيست سابق، جبهه
ملي آذربايجان، حزب سوسيال دموكرات آذربايجان و رهبران مسلمانان چهار نيروي مهم
داخلي آذربايجان هستند كه در ميان اينها، نقش افراد مسلمان در مسايل سياسي و اداري
تا حدودي ضعيف شده و احزاب ملي كه از سوي تركيه حمايت مي‌شوند و تشكيلات ضد ديني
يا لائيك با حمايت استكبار چون علفهاي هرزي در اين گلستان تشيع، در حال روئين مي‌باشند.

بر اثر اين
حركتهاي غير مذهبي، فرهنگ مبتذل غرب از طريق تركيه وارد منطقه شده و در
ويدئوكلوپها بدترين فيلمها نمايش داده مي‌شود، زنهاي روسي نيز در صدد به فساد
كشيدن جوانان مسلمان مي‌باشند و اين برنامه‌اي است كه از سوي دولت روسيه حمايت مي‌شود
تا از اين طريق گرايش‌هاي معنوي مردم را به تحليل برده و به اهداف شوم خويش دست
يابد.

توليد شراب و
خريد و فروش مشروبات الكلي نيز امري معمولي شده و بين عده‌اي از مردم فاقد قباحت
است. بي حجابي نيز حركت وقيحانه‌اي است كه چون آفتي زنان اين خطه را مورد تهديد
جدي قرار داده و احتمال دارد در آينده تأثير منفي خود را در جامعه مذهبي آذربايجان
نشان دهد.

* مسايل
سياسي آذربايجان

رقابت پنهان
بازيگران سياسي يعني آمريكا و روسيه از يك سو و سياست‌هاي حاكم بر اين جمهوري در
نحوه بهر‌ه‌گيري از شرايط سياسي در جهت دست‌يابي به منافع ملي و اسلامي از سوي
ديگر، به آذربايجان ناگواريهايي را تحميل نموده است. بنيان‌هاي اصيل مذهبي و
اعتقادات اسلامي مردم به همراه همجواري اين منطقه با جمهوري اسلامي ايران و شرايط
ژئوپليتيكي موجب آن گشته تا استكبار و در رأس آن آمريكا نسبت به تحولات سياسي اين
جمهوري حساس باشد و احياناً به تحركات و تشنجاتي دامن بزند.

وجود منافع
غني نفت و واقع شدن آذربايجان در ساحل غربي بحر خزر و اينكه مي‌تواند مدخلي براي
ورود غرب به آسياي ميانه باشد و از اين طريق اهرمهاي فشار را بر عليه ايران بكار
گيرد، موجب آن گشته تا آمريكا در منطقه سرمايه‌گذاري‌هاي سياسي و فرهنگي به عمل
آورد و حلقه‌اي از زنجير امنيت با گرايش به غرب در آن پديد آورد. بكار بردن
ديپلماسي بازدارنده در مقابل تلاشهاي جمهوري اسلامي ايران مبني بر ايفاي نقش
ميانجي صلح و مورد اعتماد آذريها و ارامنه در بحران قره‌باغ از جمله واكنش‌هاي
لجوجانه آمريكاست.

معاون كميته
هماهنگي كمكهاي آمريكا به جمهوري مشترك المنافع طي مصاحبه‌اي اعلام نمود: «واشنگتن
از الگو قرار گرفتن تركيه براي جمهوريهاي آسياي ميانه حمايت مي‌كند»[8]
در راستاي چنين سياستي است كه تركيه مشغول سرمايه‌گذاري فرهنگي و فكري در
آذربايجان است تا موقعيت و نفوذ خود را در منطقه عميق ساخته و بتواند بيش از گذشته
بر تصميمات و تحركات اين جمهوري تأثير بگذارد، تمام تلاش تركيه در اين جهت است كه
چهره‌هاي سياسي، فرهنگي مسلمان مجالي براي عرضه انديشه‌ها و تفكرات اسلامي خود در
بافت اجتماعي و سياسي آذربايجان نداشته باشند.

در اين
راستا، تركيه ضمن تربيت نيروهاي متخصص و فني و اعزام آنان به آذربايجان، فليمهاي
مبتذل توليد نموده و از طريق باكو آنان را پخش مي‌كند.

دولت تركيه
در سالهاي اخير تلاش نمود تا بين آذربايجان و رژيم اشغالگر قدس، روابط ديپلماتيك
برقرار شود و انعقاد توافق‌نامه بين باكو و تل آويو، خينت بزرگ سياسي بود كه با
تحريك و تشويق زمامداران لائيك تركيه صورت گرفت.

سياستهاي
افراطي و ناسيوناليستي ابوالفضل ايلچي بيك در طول يك سال اخير كه در جهت منافع
آمريكا و تركيه بود، اختلاف بين احزاب و گروههاي دموكرات و مذهبي را تشديد نمود كه
ارمغان شوم آن تضعيف جبهه آذربايجان و پيشروي ارتش ارمنستان در خاك اين كشور تازه
از بند رسته بود. سرنگوني ابوالفضل ايلچي بيگ رئيس جمهور آذربايجان و فرار وي به
نخجوان و رأي عدم اعتماد 93% مردم اين جمهوري به سياستمدار متواري شده، از مظاهر
شكست ديپلماسي تركيه و آمريكا در منطقه است. آري مسلماناني كه نفرت خود را از
الحاد با تمامي وجود اعلام كردند نمي‌توانند شاهد و ناظر رشد نوع ديگري از كمونيسم
كه همان لائيك و بي قيدي مذهبي است باشند. گرايش‌هاي مذهبي همچنان هويت ملي اين
جمهوري را تشكيل مي‌دهد و بين مسائل مذهبي و ملي آنان پيوندي عميق وجود دارد.

* معضل قره‌باغ

نخستين بار
حمدالله مستوفي، مورخ قرن هشتم هجري به نام «قره‌باغ» اشاره نمود.[9]

اين قلمرو
قبل ازمسيحيت و در قرون اوليه بعد از ميلاد حضرت عيسي(ع) به عنوان سرزمين تاريخي
«آرت سخ» (Artsak)
ناميده مي‌شد و همچون ديگر سرزمينهاي قفقاز بخشي از امپراطوري ايران قبل از اسلام،
قلمداد مي‌گرديد. با ظهور و نشر اسلام، «قره‌باغ»[10]
به عنوان بخشي از امپراطوري اسلام، به حساب آمد.

سپاهيان مغول
در قرن سيزده ميلادي و تيموريان در قرن چهاردهم، قره‌باغ را اشغال نمودند و در طي
دهه دوم قرن هفدهم، ساكنين اين منطقه مبارزاتي را بر عليه دولت عثماني آغاز كردند
و مقارن با سلطنت نادرشاه افشار 5 ايالت از ولايات قره‌باغ كوهستاني، خودمختار
شدند. منابع ايراني و آذري عقيده دارند كه در عصر قاجاريه با كوچ اجباري خانوارهاي
ارمني ساكن ايران به اين منطقه، قره‌باغ ارمني نشين شد، در اين عصر (اواسط قرن
هيجدهم) قره‌باغ يكي از واحدهاي دولت قاجار به شمار مي‌رفت كه با پيوستن قره‌باغ
كوهستاني به قره‌باغ تاريخي، خانات قره‌باغ بوجود آمد كه با انعقاد معاهده تركمن
چاي بين ايران و روسيه و تسلط قواي روسي بر اين ناحيه، خانات قره‌باغ منحل و در
سال 1822 ميلادي ايالت قره‌باغ، تشكيل شد. پس از سال 1828 م با تركيب مناطق
اليزابت پل و شوشا با يكديگر، منطقه «زنگه زور» بوجود آمد كه با الحاق زنگه زور و
جوانشير به جمهوري ارمنستان در ناحيه باقي مانده ايالت، استاني تحت عنوان «ناگورنو
قره‌باغ» پديد آمد. در دوران كوتاه استقلال جمهوريهاي ارمنستان، گرجستان و
آذربايجان جمهوري آذربايجان مدعي مالكيت بر قره‌باغ بود كه ارمني‌هاي ساكن قره‌باغ
در مقابل اين ادعا، واكنش سختي نشان دادند، اين واكنش با هجوم دولت عثماني به
منطقه، خنثي گرديد.

در اوايل دهه
1920، ارمني‌هاي ساكن قره‌باغ با حمايت ارمنستان بر عليه حكمرانان آذربايجان قيام
كرده و اين جريان منجر به جنگي تمام عيار بين ارمنستان و آذربايجان شد. در تابستان
1921 م در دوران استالين ناگورنو قره‌باغ و نخجوان رسماً به عنوان جزيي از جمهوري
آذربايجان قلمداد گرديد و طي حكمي در 24 ژوئيه 1923 و منطقه خودمختار قره‌باغ
موجوديت يافت. طبق مفاد اين حكم، منطقه ياد شده قسمت كوهستاني بخشهايي از
آذربايجان را در بر مي‌گرفت كه شامل قره‌باغ قديمي و بخش كوچكي از كوباتلينسك (كه
قبلاً جزو زنگه زور محسوب مي‌شد) بود.[11]

مرزهاي
ناگورنو قره‌باغ طوري ترسيم گرديد تا ارامنه اكثريت خود را در اين منطقه حفظ كنند.
با اين حركت استالين، شرايط وخيمي پيش آمد كه باعث تداوم كينه جويي و رقابت بين
ارمنستان و آذربايجان گرديد و آنقدر اين دو جمهوري درگير مناقشه بر سر قره‌باغ
شدند كه از فشارهاي دولت ماركسيستي غافل گشتند.

ايالت
ناگورنو قره‌باغ فعلي با مساحت حدود 4400 كيلومترمربع در جنوب غربي آذربايجان قرار
دارد و به 5 ناحيه عمده تقسيم مي‌شود و دو شهر و 7 شهرك دارد. طبق آمار سال 1989
ميلادي حدود 190000 نفر سكنه داشته كه 77% آن ارمني و 5/22% آذربايجاني بوده‌اند.[12]
انواع سنگهاي ساختماني و منابع فلزي جزء معادن اين منطقه هستند و انگور، پنبه و
غلات در آن بدست مي‌آيد. پرورش گوسفند، تربيت كرم ابريشم و كندوداري در آن رواج
دارد.[13]

با روي كار
آمدن گورباچف در 11مارس 1985 م به عنوان رهبر جديد شوروي و اعلام سياستهاي
پرسترويكا و گلاسنوست ارامنه قره‌باغ در خصوص سرنوشت خويش، عكس العمل نشان دادند و
در پاييز 1987 م با انجام تظاهراتي در «استپاناكرت» (مركز ناگورنو قره‌باغ)
خواستار الحاق اين منطقه به ارمنستان شدند و با ارسال طوماري حاوي هشتاد هزار
امضاء خطاب به ديوان عالي شوروي سابق، از خواسته خود دفاع كردند، در ژوئن 1988 م
شوراي عالي ارمنستان به اتفاق آراء، پيوستن قره‌باغ به ارمنستان را اعلام كرد كه
قوه مقننه آذربايجان چنين تصميمي را بي اساس و مردود اعلام نمود.

از اين
تاريخ، بحران قره‌باغ شكل حادتري بخود گرفت و طي سالهاي (1981-1988) جنگ ميان دو
قوم آذري و ارمني وارد مرحله جدي‌تر شد، مسكو در ظاهر نسبت به اين بحران، ادعاي بي
طرفي داشت ولي بتدريج جانب ارامنه را گرفت. اقدامات دولت مركزي به نفع ارامنه و بر
عليه آذري‌ها، خشم مسلمانان اين جمهوري را موجب گرديد و باكو صحنه اصلي تظاهرات شد
و آذريهاي مسلمان آشكارا خشم و نفرت خود را از عملكرد كرملين اعلام نمودند، حكومت
مركزي به جاي توجه به خواست مردم آذربايجان، فاجعه كشتار باكو را در سال 1990 م
بوجود آورد كه منجر به شهادت 3500 نفر مسلمان آذري گرديد. با فروپاشي شوروي و
همزمان با بروز ناآراميهاي سياسي در جمهوري آذربايجان، نيروهاي ارمني با گشودن دو
جبهه جديد، خشن‌ترين حملات خود را عليه اين سرزمين اسلامي آغاز كردند. حملات ارامنه
منجر به اشغال شهر آذري نشين «شوشا» در «دالان لاچين» گرديد و با تصرف اين گذرگاه،
ارامنه موفق شدند قره‌باغ را به ارمنستان متصل نمايند.

ايران با
تلاش صادقانه‌اي موفق شد آتش بس پايداري را به مدت دوازده روز در بهار سال 1371 ش
بين ارمنستان و آذربايجان ايجاد كند كه با تحريك استكبار و كاستن نقش مؤثر جمهوري
اسلامي از سوي دشمنان نامرئي اين آتش بس شكسته و جنگ با شعله‌هاي افزونتر آغاز شد،
در وضع فعلي ارتش ارمنستان تعدادي از شهرها، روستاها و مناطق استراتژيك جنوب غربي
آذربايجان را به تصرف خود درآورده و دهها نفر مسلمان غير نظامي را در نقاط تحت
اشغال به شهادت رسانيده است، رد اين اوضاع نابسامان، روسيه از آب گل آلود ماهي مي‌گيرد
و به بهره‌برداري از اوضاع ناهنجار، درصدد توسعه منافع خود در منطقه قفقاز مي‌باشد.

* نگاهي به
جمهوري خودمختار نخجوان

نخجوان كه در
برخي منابع بصورت «ناخ جاوان» آمده، سرزميني است كهن كه بر حسب عقيده عده‌اي، حضرت
نوح(ع) پس از طوفان معروف- كه عذاب خداوند بود- در آن مسكن گزيد. بطلميوس آن را
«ناكسوآنا» (Naxouana)
ضبط كرده و در منابع اسلامي به صورت «نشوي» (نشوه) آمده است. ياقوت حموي آن را
موضعي از ولايت آذربايجان مي‌داند.[14]
«لسترنج» مي‌نويسد: «نخجوان همان «نشوي» در نزد جغرافي‌نويسان عرب است كه در كتب
ذكر آن مكرر ‌آمده است.»[15]
بلاذري بناي نخجوان را به خسرو انوشيروان نسبت مي‌دهد.

نخجوان در
قرن هفتم ق-م بخشي از اراضي دولتهاي ماناوماد بود. در اوايل قرن اول هجري نخجوان
به دست لشكريان اسلام به فرماندهي «جيب بن مسلمه فهري» فتح گرديد.[16]
در قرون دهم و يازدهم ميلادي مورد هجوم غزان و در اوايل قرن سيزدهم ميلادي
هدف  تهاجم مغولان قرار گرفت. از سال 1501
م (907 هـ ق) نخجوان تحت حاكميت صفويان درآمد و در قرون 16 و 17 ميلادي كه مصادف
با جنگهاي ايران و عثماني بود، اراضي نخجوان به صحنه منازعه بين سپاهيان اين دو
دولت تبديل شد.[17]
در طي جنگهاي ايران و روس در سالهاي 1826-1828 م نخجوان از سوي ارتش روسيه تزاري
اشغال گرديد و طبق «معاهده تركمانچاي» اراضي اين سرزمين به تصرف دولت روسيه درآمد.[18]

در مارس 1921
م نخجوان به صورت بخشي از جمهوري آذربايجان درآمد و در نهم فوريه 1924 م به صورت
جمهوري خودمختار تأسيس يافت. نخجوان با وجود آنكه در جنوب ارمنستان واقع شده از
لحاظ اداري و جغرافيايي به آذربايجان تعلق دارد.[19]

مساحت نخجوان
5500 كيلومترمربع است و با ارمنستان در شمال 224 كيلومتر، با تركيه 11 كيلومتر(در
غرب) با ايران (در جنوب) 163 كيلومتر مرز مشترك دارد. به 5 منطقه اداري- كشوري
تقسيم مي‌شود و سه شهر و سه شهرك و 250 روستا دارد و مركز حكومت آن نخجوان مي‌باشد.
سيصد هزار نفر سكنه دارد كه 95% آن آذري هستند.

در زمان سلطه
ماركسيستها، شيعيان اين سامان تحت فشارها و تنگناهاي شديدي بودند و كليه اماكن
مذهبي و مساجد آنان تخريب و به مراكز غير مذهبي تبديل گرديد و امروزه كمتر آثار
معماري اسلامي در اين جمهوري به چشم مي‌خورد. كه از گرايش مذهبي حكايت كند.
فروپاشي نظام كمونيستي و عدم پيش‌بيني برنامه‌هاي اقتصادي و مشخص نبودن وضع مالكيت
به همراه بحرانهاي سياسي آذربايجان و تهاجم نظامي ارمنستان، وضع اسفناكي را بر اين
سرزمين حاكم نموده است.[20]

* سيماي
اقتصادي آذربايجان

توليدات
كشاورزي در آذربايجان بدليل شرايط مناسب آب و هوايي و موقعيت جغرافيايي متنوع است.
مهمترين اين محصولات عبارتند از: انگور، پنبه، مركبات، چاي سبز، ميوه، سبزيجات،
غلات، زيتون و زعفران. بخش كشاورزي يك سوم توليدات ناخالص ملي را به خود اختصاص
داده است، متأسفانه بخش عظيمي از انگور اين جمهوري به شراب تبديل مي‌شود كه در
داخل اين كشور، روسيه و جمهوريهاي ديگر قفقاز به فروش مي‌رسد.

نفت خام، گاز
طبيعي، سنگ آهن، بوكسيت و انواع سنگهاي ساختماني از جمله منابع معدني اين جمهوري
است كه در بين اين منابع، نفت از اهميت ويژه‌اي برخوردار مي‌باشد. سابقه استخراج
نفت در آذربايجان به قرن نوزدهم ميلادي مي‌رسد و بخاطر استخراج منابع نفتي، وضع
اقتصادي آن متحول گرديد و بتدريج به سوي توسعه صنعتي و شكوفايي اقتصادي گام
برداشت. كل ذخاير نفتي آن به 3/3 ميليلارد بشكه مي‌رسد ولي اخيراً بدليل بحرانهاي
داخلي و تداوم كشمكشها و دخالت نظامي ارمنستان استخراج و صدور نفت آن به ميزان
قابل توجهي سير نزولي يافته است.

آب و هواي
معتدل، شرايط مناسب اقليمي و مراتع سرسبز، سبب توسعه دامپروري در آذربايجان مي‌ّاشد
و پرورش گوسفند، بز، بوفالو، شتر و اسب در آن بطريق سنتي رواج دارد[21]،
كندوداري و تربيت كرم ابريشم نيز شغل عده‌اي از مردمان اين سامان است. همچنين
بدليل مجاورت با درياي خزر شيلات و ماهيگيري در آن توسعه يافته است.

علاوه بر
صنايع وابسته به نفت انواع صنايع آهن و فولاد، الكترونيك، صنايع نساجي و توليد
آلومينيوم در اين جمهوري استقرار دارد.

در آذربايجان
متجاوز از 1200 كيلومتر خطوط راه آهن وجود دارد كه 75% محموله‌ها در اين جمهوري
توسط راه آهن حمل و نقل مي‌شود.[22]

مهار نفس
سركش

اميرالمؤمنين(ع):

«اقمعوا هذه
النفوس فانها طلقة ان تطيعوها تنزع بكم الي شر غاية»(غرر الحكم- ص 138)

اين نفوس
سركش را مهار كنيد و از خواهشهاي نادرستشان باز داريد كه خودسر و بي‌قيدند. اگر
خواسته‌هاي آنها را پيروي نمائيد و به تمنيات نامشروعشان جامه عمل بپوشيد سرانجام
شما را در بدترين پرتگاه مي‌افكنند.

 



[1] – حدود العالم، ص 157.

/

اخطار به مشتاقان رابطه با آمريكا!

اخطار امام
براي بقاي انقلاب و نظام

اخطار به
مشتاقان رابطه با آمريكا!

قسمت دوم

محسن محمدي
معين

$pkš‰r’¯»tƒ tûïÏ%©!$# (#qãYtB#uä Ÿw (#rä‹Ï‚­Gs? ZptR$sÜÎ/ `ÏiB öNä3ÏRrߊ Ÿw öNä3tRqä9ù’tƒ Zw$t6yz (#r–Šur $tB ÷L—êÏYtã ô‰s% ÏNy‰t/ âä!$ŸÒøót7ø9$# ô`ÏB öNÎgÏdºuqøùr& $tBur ‘Ïÿ÷‚è? öNèdâ‘r߉߹ çŽt9ø.r& 4 ô‰s% $¨Y¨t/ ãNä3s9 ÏM»tƒFy$# ( bÎ) ÷LäêZä. tbqè=É)÷ès? ÇÊÊÑÈ  

    (قرآن كريم، سوره آل عمران، آيه 118)

***

 قسمت اول اين مقال بر معطوف ساختن توجهات در
خصوص خطر مهلك عدم تحقق عدالت اجتماعي- آنهم تنها در حد يك تذكر بسيار بسيار مختصر
و مجمل- بعنوان اصلي‌ترين و مهمترين خطري كه ماهيت اصيل و بنيادين انقلاب اسلامي و
نظام جمهوري اسلامي ايران را تهديد به نابودي كامل مي‌كند، اختصاص داشت. درباره
عدالت اجتماعي اگر چه حكومت واقعي اسلامي بايد در عرصه عمل و صحنه اجتماع اين مهم
را معرفي نمايد ليكن سخن گفتن و مطلب نوشتن در مورد عدالت به معناي اسلامي ناب آن
نيز ضرورت دارد، فلذا لازم است تمامي پيروان راستين امام مسأله عدالت و تبيين صحيح
آن را در كانون توجه خود قرار داده و نسبت به تبيين و تشريح اين اصل، حساسيت خاصي
از خود نشان دهند. از اين رو مقاله كوتاه پيشين با عنايت به بضاعت اندك نگارنده و
همچنين محدوديت فضاي درج يك نوشتار در مجله، صرفاً در حد يك “عنوان” و
به اصطلاح “تيتر” بايد تلقي شود و نه چيزي بيشتر از آن. و نظر به اينكه
حيات و نابودي اصالت انقلاب و نظام ما در گرو اين اصل مي‌باشد، شايسته است از آثار
دانشمندان و صاحبنظراني كه آيات قرآن و روايات ائمه اطهار(ع) را با ديدگاه عدالت
محور گردآوري و منتشر ساخته و مي‌سازند بهره‌گيري نموده و به تشنگان فرهنگ اسلام
ناب محمدي(ص) اين آثار را معرفي و تبليغ كنيم.

اما خطر دومي
كه هويت انقلاب و نظام ما را در معرض تهديد از درون قرار مي‌دهد، مخدوش گشتن چهره
كفر ستيزي و ستم سوزي انقلاب اسلامي است. بر هيچكس پوشيده نيست كه انقلاب اسلامي
بدون اصل مبارزه با قدرتهاي استكباري بالاخص آمريكاي جهانخوار، اصلاً معنا و
مفهومي در عصر كنوني ندارد. به عبارت ديگر ادعاي اعتقاد داشتن به انقلاب اسلامي و
رهبري امام خميني (ره)، الزاماً به معناي نفي فرهنگ استكباري رايج در عالم و تلاش
نظري و عملي در نابودي كامل همه وجوه فرهنگي، سياسي، اقتصادي، نظامي و اجتماعي آن
مي‌باشد.

اما علي رغم
اين اصل بيّن، گروههاي مختلفي در طول عمر انقلاب سعي نمودند و مي‌نمايند كه بدون
نفي سيستم ظالمانه استكباري، خود را در صف معتقدان به انقلاب و رهبري امام
خميني(ره) قرار داده و به اصطلاح “جابزنند”. اين گروهها چهره‌هاي مختلف
و ظاهرالصلاحي دارند و حتي الفاظ گوناگوني را در توجيه اعتقادات منحط خود بكار مي‌برند
از موضع همسويي با سيستم اقتصاد سرمايه‌داري فعلي جهان و پذيرش بي چون و چراي
سياستهاي جهاني با محمل “استفاده از علم و تكنولوژي روز”، مردم و
مسئولين متعهد به نظام امام را دعوت به سازش و تسليم در برابر بزرگترين دشمن اسلام
و مستضعفين يعني آمريكاي جهانخوار مي‌نمايند.

در واقع اين
اشخاص و گروهها در وراي تقدس مآبي‌ها و شعارهاي فريب دهنده عاميانه‌شان در يك
مسأله، داراي اشتراك شعار و عمل مي‌باشند و اين فصل مشترك چيزي نيست جز اشتياق
زايد الوصف اينان براي رابطه با آمريكا و غرب.

اين مشتاقان
رابطه با آمريكا همان پيروان اسلام آمريكايي‌اند كه امام خطر آنها را خصوصاً در دو
ساله آخر عمر پربركتش به پيروان اسلام ناب محمدي(ص) گوشزد مي‌فرمودند و مواضع فوق ‌الذكر
طيف‌هاي مشتاقان رابطه با آمريكا، في الواقع بعضي وجوه اسلام آمريكايي در جامعه ما
مي‌باشد. اينان به محض اينكه احساس كنند ركني از اركان انقلاب اسلامي به ضعف
گرائيده و يا در حال ضعف گرائيده و يا در حال ضعيف شدن مي‌باشد با تمام استعداد و
توان خود در صحنه جامعه ظاهر گشته و با شادماني از اينكه انقلاب اسلامي هم بالاخره
در حل مشكلات مستأصل شده، دعوت به بالابردن دستهاي انقلابيون مسلمان و نشستن بر سر
ميز “مذاكره مستقيم” با آمريكا و “حل اختلافات في مابين دولتين
ايران و آمريكا” مي‌نمايند.

بحمدالله ملت
ما در همان سال نخستين تشكيل نظام جمهوري اسلامي، طعم تلخ حاكميت طيفي از جريان
اسلام آمريكايي را در قالب “دولت موقت” و “رياست جمهوري بني صدر”
چشيد و وجه ليبرال مآبانه مشتاقان رابطه با آمريكا را با مشت محكم تسخير لانه
جاسوسي آمريكا توسط دانشجويان مسلمان پيرو خط امام تا مدتها طرد و نفي نمود
بطوريكه آن سنخ پيروان اسلام آمريكايي هنوز كه هنوز است نتوانسته‌اند پايگاه
مناسبي را حتي در بين اقليت مرفه سرمايه‌دار- كه غالباً تمايلات ضد انقلابي دارند-
براي خود دست و پا كنند و ناچارند اعلاميه‌هايشان را توسط همان اعضاي كادر مركزي
قديمي بازنشسته و بالاي شصت سال خود توزيع نمايند!

در اثناي
فتوحات و عدم الفتح‌هاي رزمندگان در جنگ تحميلي نيز گروه ديگري از اين پيروان
اسلام آمريكايي، سر از پا نشناخته مشتاق ملاقات با رابرت مك فارلين فرستاده ويژه
كاخ سفيد بودند كه با درايت امام خميني(ره) بر شعله اشتياق اين عده نيز، افشاي
توطئه يك فارلين در مراسم سيزدهم آبان- 66 كه به امر امام انجام شد- “آب
سرد” ريخته شد.

بدنبال پذيرش
جام زهر قبول قطعنامه 598، وجه ديگري از پيروان اسلام آمريكايي به تصور تضعيف اصل
فرهنگ شهادت و ايثار و فداكاري، با پيش كشيدن پايان يافتن دوره آن فرهنگ و آغاز
“دوره حاكميت عقل و شعور”، در جامعه به خودنمايي پرداخته و حتي به
فراخواني ليبرالهاي خود فروخته و فراريان خارج از كشور مبادرت ورزيده و به اين
عناصر خائن به انقلاب اطمينان مي‌دادند كه بر گذشته‌هاي آنها صلوات فرستاده خواهد
شد و … شش ماهه دوم سال 1367 زمان ميدانداري و بر روي صحنه آمدن اين بخش از
معتقدان اسلام آمريكايي بود يعني پيچيده‌ترين بخشي كه نحوه برخورد و مقابله با آن
به سادگي و سهولت بخشهاي قبلي نبوده و نيست. در اين زمان امام با افراد و جرياناتي
مواجه بود كه از متن انقلاب اسلامي بوده و به عنوان ياران انقلاب و امام- بعضاً و
شايد اكثر آنان- اشتهار داشتند و با حضور در چنين بستر و فضايي، محكوم ساختن ارزشها
و اصول انقلاب اسلامي و دفاع مقدس و … را در نوشته‌ها، مصاحبه‌ها، سخنراني‌ها و
محافل عمومي و خصوصي مطرح مي‌نمودند و كا را به جايي رساندند كه در سالگرد پيروزي
انقلاب اسلامي- دهه فجر 67- ديگر چيزي نمانده بود كه اينان در استخفاف خط امام و
اسلام ناب محمدي(ص) مطرح نكرده باشند و غير از اعلام اشتياق جهت رابطه با آمريكا-
كه شايد از خوف برخورد قاطع و خرد كننده امام با خود، جرأت مطرح نمودن علني آن را
نداشتند- از تسخير لانه جاسوسي گرفته تا دستگيري و اعدام منافقين مسلح قاتل مردم
بيگناه و از مصادره اموال سرمايه‌داران توسط دادگاههاي انقلاب تا راه پيمايي برائت
از مشركين در مكه حتي سردادن شعار مرگ بر آمريكا و مرگ بر اسرائيل را محكوم كرده و
به باد انتقاد گرفتند.

در واقع مي‌توان
در يك جمله شرايط و اوضاع آن دوران را- به اعتقاد نگارنده اين سطور- اينگونه توصيف
كرد كه جريان اسلام آمريكايي با تمام قوا و نفرات خود به ميدان آمد. بالطبع در
چنين اوضاعي كه امام، جبهه‌اي متحد را فراروي مسير حركت انقلاب اسلامي مي‌ديد و
بسياري از كساني كه مي‌بايست در كنارش باشند را، پيشقراولان جبهه مقابل خود مشاهده
مي‌نمود، نحوه مقابله و برخوردش پيچيدگي بيشتري را طلب مي‌نمود و شايد راز و رمز
جاودانگي خط امام كه ضمن بيانات و پيامهاي دو سال آخر عمر پربركت امام خميني(ره)
به صورتي محوري توسط ايشان مطرح مي‌شد، همين پيچيدگي نحوه مبارزه با اين جريان
خطرناك باشد. به بيان امام خميني(ره):

«راه مبارزه
با اسلام آمريكايي از پيچيدگي خاصي برخوردار است كه تمامي زواياي آن بايد براي
مسلمانان پابرهنه روشن گردد و متأسفانه هنوز براي بسياري از ملتهاي اسلامي مرز بين
اسلام آمريكايي و اسلام ناب محمدي(ص) و اسلام پابرهنگان و محرومان و اسلام مقدس
نماهاي متحجر و سرمايه‌داران خدانشناس و مرفهين بي درد كاملاً مشخص نشده است و
روشن ساختن اين حقيقت كه ممكن نيست در يك مكتب و آئين، دو تفكر متضاد و رو در رو
وجود داشته باشد از واجبات سياسي بسيار مهمي است كه…».

(23 محرم
1409 هـ ق برابر با 14/6/1367)

امام با
اعلام آماده باش به پيروانش در همه جا براي آنكه معتقدين به اسلام ناب محمدي(ص) از
عده و عُده جريان اسلام آمريكايي خصوصاً از عناوين “دهان پركن” و
عوامفريبانه بعضي صاحبان تفكر اسلام سرمايه‌داري مرعوب نگردند، قبل از به روي صحنه
آمدن جريان اسلام آمريكايي و يكپارچه شدن جبهه مذكور در عرصه سياسي و اجتماعي
كشور، اقدام به افشاي تمام عيار وجوه مختلف تفكر جريان اسلام آمريكايي نمود و چهره
واقعي بسياري از صاحبان اين تفكر را كه سردمداران جريان فوق‌الذكر به اين زودي‌ها
قصد “خرج كردن” و به روي صحنه آوردن آنها را نداشتند، به مردم شناساند و
از موضع قدرت مكتبي- يك تنه با اتكال به خدا- با مقابله و رويارويي با جبهه اسلام
آمريكايي در تمام وجوه آن پرداخت. مطالبي كه امام در تمامي پيامهاي دو سال آخر
عمرشان به انحاء گوناگون تكرار كرده و متذكر مي‌شدند ناظر به همين معناست به عنوان
مثال:

 «ما بايد سعي كنيم تا حصارهاي جهل و خرافه را
شكسته تا به سرچشمه زلال اسلام ناب محمدي(ص) برسيم و امروز غريب‌ترين چيزها در
دنيا همين اسلام است و نجات آن قرباني مي‌خواهد و دعا كنيد من نيز يكي از قرباني‌هاي
آن گردم».

 (امام خميني-14/7/67)

«آمريكا و
استكبار در تمامي زمينه‌ها افرادي را براي شكست انقلاب اسلامي در آستين دارند. در
حوزه‌ها و دانشگاهها، مقدس نماها را كه خطر آنان را بارها گوشزد كرده‌ام اينان با
تزويرشان از درون، محتواي انقلاب و اسلام را 
نابود مي‌كنند. اينها با قيافه‌اي حق به جانب و طرفدار دين و ولايت، همه را
بي دين معرفي مي‌كنند. بايد از شر اينها به خدا پناه بريم». (امام خميني- 29/4/67)

«آن قدر كه
اسلام از اين مقدسين روحاني نما ضربه خورده است از هيچ قشر ديگر نخورده است و
نمونه بارز آن مظلوميت و غربت اميرالمؤمنين(ع) كه در تاريخ روشن است. بگذارم و
بگذرم و ذائقه‌ها را بيش از اين تلخ نكنم ولي طلاب جوان بايد بدانند كه پرونده
تفكر اين گروه همچنان باز است و شيوه مقدس مآبي و دين فروشي عوض شده است… طلاب
عزيز لحظه‌اي از فكر اين مارهاي خوش خط و خال كوتاهي نكنند، اينها مروج اسلام
آمريكايي‌اند و دشمن رسول الله». (امام خميني- 3/12/67)

في الواقع
امام با اين بمبارانهاي افشاگري، جريان قوي و متحد اسلام آمريكايي را دچار انفعال
ساخت. بگونه‌اي كه آنها را از حالت تهاجمي به وضعيت دفاع و حفظ مهره‌ها و عناصر
خود كشانيد. اين حملات پي در پي امام به تمامي مواضع صاحبان تفكر اسالم آمريكايي
به قدري مؤثر بوده كه حتي امروز بعد از گذشت چهار سال از ارتحال جانگداز و جگرسوز
خميني كبير(ره)، هنوز سردمداران اصلي اين جريان جرأت علني ساختن مواضع‌شان را
ندارند و از اين روست كه مي‌بينيم براي خروج از انفعال بار ديگر چند عنصر تكنوكرات
و ليبرال مآب را هر از گاهي با احتياط به صحنه مي‌آورند تا اين عناصر با طرح
مسائلي همچون “مذاكره مستقيم با آمريكا” كه در سال 1369 مطرح شد و
نيروهاي انقلاب برخورد قاطعي را به طراح آن نشان دادند و طرح وي نيز مسكوت ماند تا
همين ماههاي اخير كه عنصر تكنوكرات و ليبرال مسلك ديگري از موضع يك نماينده مجلس
شوراي اسلامي (منتهي با احتياط بيشتري) طي نامه‌اي نه چندان محرمانه دعوت به
مذاكره و مراوده مستقيم با آمريكا و حل اختلافات! في مابين دو دولت ايران و آمريكا
نموده است. نامه دوازده صفحه‌اي اين نماينده مجلس كه در تمامي سطور و جملاتش ضعف و
زبوني وافري در برابر آمريكا به چشم مي‌خورد در واقع چيزي جز دعوت به خود فروختگي
نيست و به نظر مي‌رسد كه سردمداران جريان اسلام آمريكايي با اين محمل قصد ارزيابي
مجدد مردم و مسئولين را در اين باره داشته‌اند تا با سنجش ميزان عكس العمل و
واكنشي كه در برابر اين حقارت نامه نشان داده مي‌شود، زمان به روي صحنه آمدن خويش
را ارزيابي نمايند. البته اينجانب كه نامه مذكور را خواندم فقط براي نويسنده آن كه
سالها “طعم شيرين زندگي آمريكايي” را چشيده و حالا بايد چهره‌هاي بي‌كراوات
ديپلماتهاي جمهوري اسلامي و نمايندگان پارلمان ايران را “تحمل”! كند،
متأثر شدم! ليكن به يادم آمد براي اتمام حجت همه كه شده ضمن ذكر آيه‌اي از آيات
نوراني قرآن كريم در صدر اين مقال، جملات و اخطارهايي را كه امام خميني(ره) به
صاحبان چنين تفكري در سالهاي پر اضطراب دهه اول انقلاب اسامي مي‌دادند- بدليل
اينكه شايد اين پيامها به نيويورك نمي‌رسيده و به گوش ايشان نخورده- به ايشان كه
در جايگلاه معظم نمايندگي مجلس شوراي اسلامي قرار گرفته‌اند يادآور گردم، شايد كه
بخود آيند:

«ملت عزيز
ايران! شما شرق تجاوزگر و غرب جنايتكار را به وحشت انداخته‌ايد؛ هيچگاه با هيچ
قدرتي سازش نكنيد كه يقين دارم نمي‌كنيد و هر كس در هر مقام كه سازش با شرق و غرب
را داشت، بي مهابا و بدون هيچ ملاحظه‌اي، او را از صفحه روزگار براندازيد. كه سازش
با شرق و غرب، خودباختگي است و خيانت به اسلام و مسلمين است». (امام خميني-
22/11/58)

«سياست نه
شرقي و نه غربي را در تمام زمينه‌هاي داخلي و روابط خارجي حفظ كنيد و كسي را كه
خداي نخواسته به شرق و يا غرب گرايش دارد، هدايت كنيد و اگر نپذيرفت او را منزوي
نمائيد و اگز در وزارتخانه‌ها و نهادهاي ديگر كشور چنين گرايشي باشد كه مخالف مسير
اسلام و ملت است اول هدايت و در صورت تخلف، استيضاح نمائيد كه وجود چنين عناصر
توطئه‌گر در رأس امور يا در قطبهاي حساس، موجب تباهي كشور خواهد شد». (امام خميني-
7/3/59)

«يك جرياني
در كار است كه آن جريان انسان را از اين معنا مي‌ترساند كه بخواهد به طور خزنده
اين كشور را باز هل بدهد به طرف آمريكا، بخواهند از اين راه پيش بروند. و اين يك
مسأله‌اي است كه به قدري اهميت دارد از نظر اسلام و بايد آنقدر اهميت داشته باشد
در نظر شما فرماندهان و ديگران كه اگر احتمال اين را بدهيد، بايد مقابلش بايستيد
نه اينكه اول يقين كنيد به اينكه مسأله اينطوري است…». (امام خميني- 24/3/60)

البته
همانگونه كه ذكر شد فردي كه اخيراً حقارت نامه فوق الاشاره را به رشته تحرير
درآورده عنصر بسيار دون پايه جريان اسلام آمريكايي است و اصلاً در حد و اندازه‌اي
نيست كه او را مخاطب جملات امام عظيم الشأنمان خميني كبير(ره) تلقي نمائيم ليكن
همانگونه كه جريان اسلام آمريكايي و سردمداران آن، اين فرد را تريبون ابراز اشتياق
خويش براي برقراري رابطه با آمريكا قرار دادند، چه بسا اين شخص بي اطلاع (از عاقبت
عملي كه به انجام رسانده) در سيزدهم آبان امسال آماج شعارهاي كوبنده و مشتهاي گره
كرده عاشقان انقلاب اسلامي و ادامه دهندگان راه شهيدان و پيروان راستين امام
راحلمان قرار گيرد تا فرياد جاوداني مرگ بر آمريكا همه اندك مشتاقان تجديد رابطه
با آمريكا را بار ديگر به بايگاني تاريخ انقلابمان بسپرد. انشاءالله.

در خصوص اين
اخطار امام براي بقاي انقلاب، سخن بسيار است اما به قول معروف:

اندكي با تو
بگفتم غم دل ترسيدم             كه دل آزرده
شود ورنه سخن بسيار است

لذا بهمين
مختصر بسنده مي‌شود و بحول و قوه الهي در شماره آتي به موردي ديگر از اخطارهاي
امام خواهيم پرداخت. ادامه دارد

سقوط شهوتران

امام
جواد(ع):

«راكب الشهوات
لا تقال عثرته» (بحارالانوار- ج 17 ص 214)

كسي كه بر
مركب شهوات خويش سوار است و خودسرانه مي‌تازد، هرگز از لغزش و سقوط رهائي نخواهد
داشت.

 

 

/

سیزدهم آبان روز عزت اسلام و ذلت شيطان بزرگ

13
آبان

روز عزت
اسلام و ذلت شيطان بزرگ

در روز هفتم
آبان ماه 1358 بود كه امام خميني(ره) طي نطق شديد اللحني، آمريكا را عامل تمام
گرفتاري‌هاي مسلمين دانست و به مردم ايران هشدار داد كه منتظر اقدام ديگران نباشند
تا براي آنها كاري بكنند بلكه در صورت مصلحت، خود ملت هشيارانه اقدام به فعاليت
نمايند.

اين هشدار
صريح و بي پرده امام به خاطر اين بود كه دولت موقت وقت حركت‌هاي مرموزي را براي
تثبيت قدرت شكست خورده آمريكا در ايران، انجام داده بود و در همان روزها كه امام
عزيزمان شديدترين حملات خود را عليه آمريكا و ديگر ابرقدرتها آغاز كرده بود، مهندس
بازرگان با برژينسكي، مشاور امنيتي كارتر، ملاقات نموده بود و در حقيقت دولت موقت
نه تنها اعتنائي به سخنان و هشدارهاي مكرر امام نمي‌كرد كه توافق‌هائي محرمانه با
شيطان بزرگ، پي ريزي كرده بود كه پس از تسخير لانه جاسوسي، برخي از اسنادش به دست
دانشجويان عزيز خط امام افتاد و جاسوسي سخنگوي دولت براي همگان محرز شد.

در روز دهم
آبان ماه بود كه بمناسبت عيد سعيد قربان، ميليون‌ها تن در تظاهرات سراسري كشور
شركت كرده و با شعارهاي كوبنده، آمريكاي جنايتكار را به خاطر پناه دادن به شاه
مخلوع، به شدت محكوم كردند.

سه روز بعد
يعني درست در همان روزي كه امام به دستور آمريكا در سال 43، به تركيه تبعيد شده
بود  و همان روز كه به دستور جيره خواران و
مزدوران آمريكا در سال 57 بر دانشجويان و دانش‌آموزان، در زمين دانشگاه آتش گشوده
شده بود و صدها تن به خاك و خون كشيده شده بودند،‌ در روز 13 آبان 58، جمعي از
زبده‌ترين و مخلص‌ترين نور چشمان و عزيزان امام، دانشجويان مسلمان پيرو خط امام،
سفارت آمريكا يا لانه جاسوسي شيطان بزرگ را به اشغال خود در آوردند و ابهت آمريكا
به كلي شكسته شد و اسلام عزتي ديگر يافت.

دانشجويان
مسلمان در پيام خود، خطاب به امام عزيزمان چنين گفتند:

«اي امام!
ديگر تاب تحمل نداشتيم. آخر تو خود فرياد برآورده بودي كه بر دانش آموزان،
دانشگاهيان و محصلين علوم دينيه است كه با قدرت تمام، حملات خود را عليه آمريكا و
اسرائيل گسترش داده تا آمريكا را وادار به استرداد شاه مخلوع جنايتكار نمايند. و
اين چنين بود كه در جهت اجراي فرمان تو و با اعتقاد به پيروي راه تو كه راه خدا
است، بر آن شديم كه گامي هر چند كوچك برداريم و با اشغال سفارت مزدوران آمريكائي
در ايران، بيانگر خشم خداوندي تو و خلق مسلمانمان باشيم».

اين پيام
كوبنده كه همراه با تأييد ملت سراسر ايران و امضاء و موافقت مقام والاي رهبر كبير
انقلاب بود، دولت موقت را وادار به استعفاء و كناره‌گيري كرد، چرا كه ديگر اميد
ادامه دادن به راه انحرافي خود نداشت. و از آن سوي امام عزيزمان، با قدرداني و
سپاس از اين جوانان متعهد و وظيفه شناس فرياد برآورد كه:

«امروز روزي
نيست كه ما بنشينيم و نگاه كنيم. امروز خيانت‌هاي زير زميني در كار است كه در همين
سفارتخانه طرح ريزي مي‌شود و عمده‌اش از شيطان بزرگ است…بايد بدانند امروز در
ايران باز هم انقلاب است، انقلابي بزرگتر از انقلاب اول». (16/8/58)

آري! اين
انقلابي بزرگتر و مهمتر بود، چرا كه حكومت جائرانه پهلوي، بي پروا و به صراحت،
سرسپردگي خود را به آمريكا اعلام مي‌كرد و هيچ نقابي بر چهره نداشت. و اما اكنون
كه نوبت به سرسپردگان مرموز و پشت پرده رسيده بود، نقاب منافقانه بر چهره‌شان زده
بودند و با قيافه‌اي مقدس مأبانه و به ظاهر انقلابي به ميدان آمده بودند ولي در
حقيقت، قسمت دوم آن تراژدي را اجرا كرده و همان قدرت شيطاني را مي‌خواستند بر مردم
ايران تحميل كنند؛ مردمي كه تازه دل خوش داشتند كه از زير يوغ شيطان بزرگ خارج شده‌اند
و با نثار خون عزيزان خود، مزدوران آمريكائي را به جهنم فرستاده بودند؛ مردمي كه
براي رسيدن به استقلال و آزادي و نظام مقدس جمهوري اسلامي، سال‌ها خون دل خورده و
جوانان خود را در ميدان جهاد و شهادت، قرباني كرده بودند و به نداي رهبر و
امامشان، لحظه‌اي از پيكار و مبارزه با رژيم ستمشاهي دريغ نكرده بودند، اكنون چطور
مي‌توانستند، تحمل كنند كه برخي مزدوران آمريكائي با قيافه‌هائي مبدل و به ظاهر
مؤمن و انقلابي، همان حركت سابق شاه خائن را ادامه داده و آمريكا را دگربار به
ايران باز گردانند. اينجا بود كه بپا خاستند و مردانه برابر بزرگترين قدرت مادي روي
زمين ايستادند، و از هيچ نيروئي ترس و واهمه نداشتند چرا كه از قدرت لايزال الهي،
استمداد مي‌كردند و پشتيباني بي دريغ امام و تمام اقشار ملت، همراهشان بود.

شيطان بزرگ
پس از اين اقدام شجاعانه و متهورانه دانشجويان مسلمان، مانند مار گزيده‌اي شده بود
كه مي‌خواست به هر نحو زخم خود را التيام بخشد و آبروي از دست رفته‌اش را باز
گرداند؛ لذا به فكر انتقام افتاد. البته چه اين اقدام جوانان متعهد ما در لانه
جاسوسي مي‌شد و چه نمي‌شد، آمريكا هرگز دست بردار نبود چرا كه تمام پايگاه‌هايش را
در ايران از دست داده بود و تمام اميدهايش به يأس و نوميدي مبدل شده بود ولي اين
بار، به بهانه دستگيري و به گروگان گرفتن چند تن از مزدوران و جاسوسانش، آشكارا و
علني، مبارزه را آغاز كرد.

در روز 4
ارديبهشت 59 هفت هواپيماي غول پيكر نظامي «سي- 130» و 8 هليكوپتر نظامي مجهز را
وارد حريم هوائي ايران نمود و در فرودگاهي متروكه در طبس فرود آورد، و طبق نقشه از
پيش تعيين شده، هدف، تهران و آزادسازي گروگان‌ها و بمباران كردن مراكز مهم پايتخت
بود كه بحمدالله خداوند «ابابيل» خود را به صورت طوفان شن بر سر سپاهيان كاملاً
مجهز آمريكائي فرو فرستاد و آنان را مفتضحانه در آتشي كه خود افروخته بودند،
سوزاند. ناگفته نماند كه در همان زمان، و همگام با آن تجاوز نظامي، آشوب كردستان
نيز آغاز شده و در چند نقطه كشور، بمب گذاري شده بود. با اين حال، ايران اسلامي از
پس هر دو توطئه به خوبي برآمد و خداي بزرگ انقلاب اسلامي را نجات داد.

آمريكا كه
اين بار زخم عميق‌تري برداشته بود، اقدام به كودتاي 18 تير كرد كه به خواست
خداوند، در اين كودتا نيز ناموفق ماند. «ركني» يكي از افسران معدوم كودتاي 18 تير
در بازجوئي،‌ پرده از توطئه بعدي آمريكا برداشته بود. او چنني گفته بود:

«اكنون كه
كودتاي نظامي با شكست روبرو شده است، مسلماً عراق دست به حمله نظامي خواهد زد زيرا
اين دو توطئه با هم طرح ريزي شده كه در صورت شكست يكي، ديگري آن را به نتيجه
برساند».

و همين طور
هم شد. عراق با سركردگي آمريكا، جنگ تحميلي خود را با اسلحه آمريكائي و روسي و با
همياري و همكاري مزدوران و سرسپردگان شيطان بزرگ، آغاز كرد، و هدف به سقوط كشاندن
و نابود كردن انقلاب اسلامي بود كه بحمدالله با ايثارگري‌ها و مقاومت‌ها و پايداري‌ها
و از خود گذشتگي‌هاي ملت مسلمان ايران و با امدادهاي غيبي خداوندي، پس از هشت سال
جنگ تمام عيار، باز هم آمريكا شكست خورد؛ شكستي مفتضحانه. ولي مردم ما بايد بدانند
كه اين مار زخمي هرگز دست از توطئه بر نخواهد داشت و بايد مصمم و پابرجا، و گوش به
زنگ و هشيار، تمام توطئه‌هايش را با استمداد از پروردگار و با وحدت و همبستگي تمام
اقشار ملت، خنثي كرده و نقشه‌هاي شيطانيش را نقش بر آب كنند. همين روزها است كه
نغمه جديدي را شروع كرده و با بهانه قرار دادن جزيره ابوموسي، مي‌خواهد منطقه آرام
خليج فارس را متشنج كند و آرامش را به هم بزند. ملت ما ضمن آماده بودن براي هر
اقدامي، بايد كاملاً‌ هشيار، مواظب اوضاع باشند و مسائل سياسي را با دقت زير نظر
بگيرند و آمادگي رزمي و نظامي خود را پيوسته حفظ كنند تا شيطان بزرگ را در تمام
تصميم‌هاي شيطانيش، به زانو در آوردند و مطمئن باشند كه عزت آنها در مقاومت و
پايداري و مبارزه با سلطه گران و قدرت‌هاي بزرگ شيطاني است.

اين سفارش
جاودانه امام را هميشه به ياد داشته باشيم كه مي‌فرمايد:

«نهضت ملت
شريف ايران براي قطع ايادي دشمنان ادامه دارد و تا آمريكا و ساير ابرقدرت‌ها به
ستمكاري و جنايات خود ادامه مي‌دهند، ملت ما به مقابله و مبارزه خود با آنان،
ادامه مي‌دهد و استقلال همه جانبه خود را با تمام قوا حفظ مي‌كند.

بر روشنفكران
است كه هر چه بيشتر در رسوائي ابرقدرت‌ها و قدرت‌ها بكوشند و اميدوارم كه خميني از
راه مستقيم اسلام كه مبارزه با قدرت‌هاي ستمگر است، هيچگاه منحرف نشود و براي به
ثمر رساندن اهداف اسلام از پاي ننشيند، چنان كه اميدوارم ملت‌هاي مسلمان خصوصاً
ملت مبارز ايران، در اين هدف اسلامي كوشا باشند و مبارزه خود را عليه ستمگران شرق
و غرب ادامه دهند». (20/12/58)

ما هم يكبار
ديگر با روح بلند امام امت تجديد پيمان مي‌كنيم كه از راهش كه راه مبارزه با
ستمگران و ظالمان است، هرگز منحرف نشويم و گامي به عقب نگذاريم و پشت سر رهبر معظم
انقلابمان، حضرت آيت الله خامنه‌اي به مبارزه بي امان خود، در تمام جوانب، با
آمريكا، شيطان بزرگ، ادامه دهيم كه عزت اسلام و مسلمين در اين مبارزه‌ها و مقاومت‌ها
نهفته است.

پايدار باد
اسلام و انقلاب اسلامي و نابود باد شيطان بزرگ و عواملش.

امام
خميني(ره):

«من بار ديگر
خطر آمريكا را در جهان بخصوص منطقه و ايران گوشزد مي‌نمايم. امروز تمامي آناني كه
عليه جمهوري اسلامي ايران متحد شده‌اند، با واسطه يا بدون واسطه، در رابطه با
آمريكا مي‌باشند. ملت ايران بايد با قاطعيت با اين خطر بزرگ مبارزه نمايد».
(22/11/59)

آيت الله
خامنه‌اي:

«توصيه ما به
دولتهاي خليج فارس و همسايه اين است كه دشمن را ببينند و بشناسند. بدانند كه چه
كسي مي‌خواهد در اين منطقه اختلاف بياندازد. اين اختلاف بيشتر به ضرر خود آنهاست.
شما حوادث دو، سه سال پيش منطقه را ديديد. ديديد كه نتيجه حضور قدرتمندانه آمريكا
و انگليس و ديگران در منطقه، تحقير كشورها و ملت‌هاي منطقه و دولت‌هاي جنوب خليج
فارس شد… علاج همه اينها اتحاد كلمه است». (26/6/71)

 

 

/

تحليل پديده‌هاي سياسي

تحليل پديده‌هاي
سياسي

قسمت پنجم

سيد موسي
ميرمدرس

تذكار:

در نوبتهاي
پيشين، مباحث مفهوم سياست، اقسام تحليل 
سياسي و مفاهيم اصطلاحات تحليل، از نظر گذشت و در اين راستا مبحث مهم تحليل
سياسي ديني يا تحليل دين از سياست نيز خاطرنشان شد. اكنون به بخش ديگري از اين گفت
و گو مي‌پردازيم.

***

اهداف تحليل
سياسي

«يكي از
اهداف مهم تحليل سياسي، افزايش آگاهي بر سلسله شقوق ممكنه‌اي است كه در سياست وجود
دارد».[1]
به ديگر سخن «يكي از دلايل كوشش به كسب مهارت در تحليل سياست اين است كه تحليل
سياسي به انسان كمك مي‌كند تا جهاني را كه در آن زندگي مي‌كند بهتر بشناسد و از
ميان شقوق گوناگون پيش روي خويش بهترين را انتخاب كند و بالاخره موفق شود به
تغييرات كوچك و بزرگ كه هر كدام يكي از جنبه‌هاي لاينفك زندگي مي‌باشند، تأثير
بيشتر ببخشد».[2]

اصولاً تحليل
سياسي، نخست جهت درك و ارزيابي فرد از حوادث، دوم براي تحليل و توجيه هواداران و
كساني كه به تحليل او وقعي مي‌گذارند و سوم براي تدابير لازم و احياناً اتخاذ موضع
اصولي و نيز پيش‌بيني آينده، به عمل مي‌آيد.

بنابراين
تحليل‌گر رخدادهاي سياسي بايد داراي ويژگيهايي باشد كه وي را در رسيدن به اهداف
فوق كمك نمايند. از اين رو به ذكر عمده آنها بسنده مي‌كنيم:

ويژگيهاي
تحليل‌گر

الف- دارا
بودن بينش سياسي

ادعاي گزافي
نيست اگر گفته شود: همه انسانها فطرتاً‌ متمايل به دخالت در سرنوشت سياسي خويش؛ يا
به سخن ديگر، داراي بينش سياسي هستند. ارسطو- شاگرد مبرز و برجسته افلاطون و پرآوازه‌ترين
محقق و حكيم يوناني- بر اين باور است كه «آدمي طبعاً براي زندگي در جامعه سياسي
ساخته شده است»[3]؛
يعني انسان طبعاً موجودي سياسي است. بدين جهت مي‌توان گفت كه تمام مردم بدون
استثنا در مسائل سياسي دخالت مي‌كنند، حتي آنهايي كه انگاره جدايي دين از سياست را
پذيرفته‌اند و آنهايي كه سياست را، كار از ما بهتران مي‌دانند و بطور كلي شعار مي‌دهند:
سياست را بايد به اهلش واگذاشت! نهايت امر هر كدام به گونه‌اي در اين عرصه حضور
دارند و گاه خودشان نيز توجه ندارند كه واقعاً سياسي‌اند!

ناگفته نماند
كه بينش و شم سياسي بسان نور مي‌ماند كه در پاره‌اي از آدميان، كم سوتر از نور شمع
و در برخي ديرگ فزونتر از تابش نورافكنهاي بسيار قوي است و البته خانه، مدرسه- اعم
از مدرسه، دبيرستان، دانشگاه يا حوزه علميه- محيط كرا و زندگي اجتماعي، همگي در
تقويت يا تضعيف و گاه در مضاعف نمودن سرعت انتقال و تقويت بينش سياسي مساعدت مي‌نمايند.

نبايد فراموش
كرد كه نهضتها و انقلابها و برخورد با جريانهاي ظالمانه و بي عدالتي‌ها و … و در
مسير اين حوادث قرار گرفتن، در- تقويت بينش سياسي- اجتماعي مردم فوق العاده مؤثر
است.

از اين رو
مشاهده مي‌كنيم كه مردم ايران به مراتب از توده كشورهاي ديگر، سياسي و انقلابي‌ترند،
بطوري كه بسياري از انسانهاي معمولي، جهت‌گيري كلي سياستهاي بين المللي را مي‌دانند
و معمولاً از حوادث داخلي و خارجي تحليل دارند و از همه مهمتر اين كه در برابر
رخدادهاي سياسي بين المللي از حساسيت زايدالوصف برخوردار هستند.

اين نكته را
هم بايد افزود كه به هر ميزان از انقلاب فاصله گرفته شود- مراد بعد زماني است و نه
لزوماً فاصله از ارزشهاي انقلاب؛ گرچه فاصله از ارزشها، خطر آفرين‌تر است- حساسيت
مردم نسبت به جريانهاي سياسي كاهش خواهد يافت و اين وظيفه سياست گذراران نظام
اسلامي است كه از غلتيدن مردم در چنين وادي مهلكي، جلوگيري نمايند و يكي از موانع
كاهش حساسيت، ورود در وادي تحليل رويدادهاي سياسي و دريافت تداوم ظهور در صحنه
سياسي است.

ب- برخورداري
از آمادگي ذهني و تعمق انديشه

در سياست،
اصولي مانند «اصل تسلسل در حوادث»، «اصل تعدد علل و نفي عامل واحد» و امثال آن
وجود دارد؛ بنابراين چه بسا پديده‌اي رخ مي‌نمايد، در حالي كه:

اولاً: عوامل
متعددي، علت تحقق يافتن آن بوده.

ثانياً: ممكن
است موارد مشابهي داشته باشد.

ثالثاً:
محتمل است كه ريشه برخي از اين عوامل به گذشته دور برگردد. لهذا اولاً آمادگي ذهن
و ثانياً ارتباط دادن اين پديده‌ها به هم است كه مي‌تواند تحليل‌گر را به نقطه
مطلوب برساند. البته جمع‌آوري اطلاعات و منابع لازم، بخشي از مشكل را مرتفع مي‌سازد،
ولي ارتباط بخشيدن ميان پديده‌ها بستگي تام به آمادگي ذهني و تعميق انديشه دارد.

في‌المثل
بارها شده است كه با جريانها و حوادثي برخورد نموده‌ايد كه چه بسا به نتيجه‌اي نيز
رسيده باشد، لكن در مواجهه با ديدگاههاي تحليل‌گران دريافته‌ايد كه يا اصلاً‌
نتيجه‌گيري شما ناقص بوده يا به بسياري از عواملي كه در تحقق آن پديده نقش داشته‌اند،
توجه نكرده‌ايد و پس از بيان تحليل‌گران، آگاه گشته و تازه متوجه پيچيدگي موضوع
شده‌ايد؛ بويژه اين كه بسياري از موضوعات و جريانهاي سياسي به ميزاني از بغرنجي
برخوردارند كه بزرگان دانش و فن سياست با دشواري مي‌توانند به تحليل آنها اقدام
كنند.

ج- عدم تعجيل
در اظهار نظر و بررسي همراه با احتياط پديده‌ها

بسياري از
افراد مايلند كه بدون تأمل و تعمق با اخذ ظواهر، داد سياست داده و تحليلهاي
گوناگون تحويل دهند، در حالي كه بارها و بارها دريافته‌اند كه تحليل‌هاي قشري و
نشأت گرفته از عدم اطلاعات و منابع و روش تحليل، دستاوردي جز اثبات نداشتن شرايط
لازم تحليل، برايشان نداشته است.

شايد بتوان
ادعا كرد كه هيچ دانش و هنري مانند سياست وجود ندارد كه بسياري از تئوريهاي مبتني
بر اصول و قواعدش، در عمل با شكست مواجه مي‌شوند. بر اين اساس گفته‌اند: «تاريخ
يگانه آزمايشگاه علوم سياسي است»، و «گذشته چراغ راه آينده». بنابراين سياست،
اصولاً هويتي حساس و متغير دارد و گام نهادن در اين عرصه، بدون رعايت شرايط تحليل
سياست، غير آزموده و نادرست است!

از اين رو
كساني كه به واقع در انديشه اصلاح شيوه تحليل گري خويش برآمده‌اند، رواست توصيه
علماي اخلاق در بعد محاسبه نفس و ارزيابي اعمال را، رعايت كنند، و اگر در صحت و
سقم نظريات خويش ترديد دارند، يك دوره كارورزي را شروع كنند و پس از ثبت ديدگاههاي
خويش درباره موضوعات گوناگون، هرازگاهي پس از گذشت زمان، رجوع مجدد نمايند و به
نقاط ضعف و قوت آنان دست يابند. و اگر بر بي پايه بودن تحليلهاي خويش واقفند،
رواست كه در صدد يافتن روشهاي صحيح تحليل سياسي برآيند و حوادث را با احتياط دنبال
كنند!

د- آشنايي با
زبان سياست

بسيارند
سياست پيشگاني كه از روي تعمد، مقاصد خويش را با زباني غير از متعارف مردم بازگو
مي‌كنند و چه بسا سخني درباره جريان و حادثه‌اي زشت يا زيبا جلوه كند، ولي واقعيت
در روي ديگر سكه باشد. البته گاهي اوقات، هوشمندي و كياست مي‌طلبد كه سياستمدار با
زبان سياست سخن بگويد. به هر تقدير تحليل‌گر بايد اين زبان را بشناسد تا به مقاصد
صاحبان آن، نايل آيد.

ماجراي اعلام
الحاق چين به شوروي توسط مائوتسه تونگ- رهبر انقلاب سوسياليستي 1949 چين- و رد اين
پيشنهاد از ناحيه ژوزف استالين- رهبر وقت شوروي سابق- به اين دليل كه در واقع مائو
مي‌خواهد شوروي را جزو كشور بزرگ و پر جمعيت چين كند، از مثالهاي بارز سياسي در
اين مورد است. لكن مايلم مثالي بياورم كه شايسته است الگوي عالمان و مؤمنان نيز
قرار گيرد.

سعيد بن جبير
از معروفترين قراء طبقه سوم- كساني كه پيامبر(ص) را درك ننموده و قرآن را از صحابه
يا تابعين فرا گرفته‌اند- و يكي از پنج نفري است كه از مقربان و نزديكان امام
سجاد(ع) به شمار مي‌روند و به واسطه همين تقرب، وسيله حجاج بن يوسف ثقفي، به شهادت
رسيد.

در فضل و
دانش به ميزاني است كه درباره‌اش گفته‌اند: «ما علي وجه الارض احد الا و هو يحتاج
الي علمه» و از نظر عبادت نيز در مقامي بود كه تمام قرآن را در دو ركعت نماز،
قرائت مي‌نمود. وي با حجاج ملاقات مي‌كند، اما آنچنان كه با زبان سياست و
هوشمندانه با وي سخن مي‌گويد كه او را به ناكامي مي‌كشاند!

ماجراي اين
ملاقات را چنين نوشته‌اند:

«لما ادخل
علي الحجاج. قال له: أنت شقي بن كسير. قال: امي كانت اعرف بي، سمتني سعيد به جبير.
فقال له الحجاج: ما تقول في ابي بكر و عمر، هما في الجنة ام في النار؟ قال: لو
دخلتهما لعلمت من فيهما قال: ما قولك في الخلفاء؟ قال: لست عليهم بوكيل. قال ايهم
احب اليك؟ قال: ارضاهم لخالقه. قال: فايهم ارضي للخالق؟ قال: علم ذلك عند الذي
يعلم سرهم و نخواهم. فقال الحجاج: ابيت ان تصدقني؟ قال: بل لم احب ان اكذبك»![4]

حجاج: تو شقي
فرزند پست هستي؟

سعيد: مادرم
به من آگاه‌تر است و مرا سعيد نام، نهاده.

حجاج: درباره
ابوبكر و عمر چه مي‌گويي، آيا آن دو سزاوارتر بهشتند يا دوزخ؟

سعيد: اگر به
فردوس و جهنم وارد مي‌شدم، در مي‌يافتم كه چه كساني را در خود جاي داده‌اند!

حجاج: درباره
خلفاء چه ديدگاهي داري (حق با كداميك است)؟

سعيد: من
وكيل آنها نيستم!

حجاج: كداميك
نزد تو محبوبتر است؟

سعيد: هر
كدام بيشتر تسليم خداست.

حجاج: كداميك
بيشتر تسليم خداست؟

سعيد: خدا
آگاه است.

حجاج: آيا
اِبا داري از تصديق من!

سعيد: دوست
نداردم تو را تكذيب كنم!

4-
پارامترهاي تحليل سياسي

مراد از
پارمترهاي تحليل سياسي، محورهايي است كه تحليل‌گر با كمك آنها خواهد توانست توفيق
تحليل دست كم نزديك به صواب را كسب كند. البته اين محورها اعم از شيوه‌ها و دانشها
هستند؛ به عبارت ديگر در اين مقال هم از مقدمات و دانشهايي كه تحليل‌گر نيازمند
بدانهاست سخن مي‌رود و هم از روشها و شيوه‌هاي تحليل. ادامه دارد

 

 



[1] – رابرت ا. دال، تجزيه و تحليل جديد سياست، مترجم و ناشر حسين
ظفريان، چاپ اول، تير 1364، ص 168.

/

گفته ها و نوشته ها

گفته‌ها و
نوشته‌ها

بنده آزاد

به غم خوردن
بنه دل، شادمي باش          خدا را بنده
آزاد مي‌باش

هوا را پشت
پا زن خاك ره شو                  تهي دست
از جهان چون باد مي‌باش

                                                                                   
(فيض كاشاني)

نتيجه
سحرخيزي

ادهم كاشي
بيشتر در بغداد به سر مي‌برد. سالها سياحت كرده و بسياري از شعرا و اديبان را
دريافته بود. در اواخر عمر به تبريز رفت و در همان جا درگذشت. شبي يتيمان تبريز او
را تاراج كردند. اين رباعي را گفته به «ميرزا شرف جهان» گذرانيد و دوازده هزار
دينار صله يافت:

 دوشينه سحر يتيم تبريزي من                 آمد به سر راه به خونريزي من

عريان ز لباس
عاريت ساخت مرا                       اين
بود نتيجه سحرخيزي من

بهره‌گيري از
زندگي

امام صادق(ع)
فرمود:

پنج خصلت است
كه هر كس يكي از آن پنج را نداشته باشد، بهره چنداني از زندگيش نبرده است:

1-   
وفاي به عهد و پيمان.

2-   
تدبير در امور زندگي.

3-   
حيا و شرم.

4-   
اخلاق نيكو.

5-   
و اين خصلت جامع همه
اين صفات است، و آن آزادي است.

و همچنين
فرمود: پنج خصلت است كه هر كس يكي از آن پنج را نداشته باشد، هميشه كار زندگيش نا
تمام و عقلش از دست رفته و خاطرش پريشان است.

1- سلامتي و
تندرستي.

2- امنيت.

3- وسعت
روزي.

4- همدم
مناسب.

راوي گويد:
عرض كردم: همدم مناسب چيست؟ فرمود: همسر شايسته، فرزند خوب و همنشين صالح.

5-و اين
خصلت، جامع همه اين خصلت‌ها است و آن آسايش و آرامش است.

چه خوش است
صوت قرآن

نقل كرده‌اند
كه روزي مرحوم علامه بحرالعلوم(ره) وارد حرم مولا اميرالمؤمنين(ع) شد و شروع كرد
اين بيت را با صداي بلند خواندن و تكرار كردن:

«چه خوش است
صوت قرآن ز تو دلربا شنيدن»

از او
پرسيدند: چرا اين مصراع را در آن روز تكرار مي‌كردي؟

فرمود: وقتي
وارد حرم مطهر شدم، حضرت ولي عصر(عج) را ديدم كه در كنار سر مطهر جدش نشسته و
مشغول خواندن قرآن با صداي بلند است. بي اختيار اين بيت را گفتم و تكرار كردم.

ولي وقتي
داخل حرم شدم، حضرت، قرآن خواندن را رها كرده از حرم خارج شدند.

ترك مسكن و
مأوا…

دلم ز عشق
تبرا نمي‌تواند كرد                 صبوري
از رخ زيبا نمي‌تواند كرد

غم از درون
دل من برون نمي‌آيد                       كه
ترك مسكن و مأوا نمي‌تواند كرد

                                                                                
(عبيد زاكاني)

چگونه به اين
مقام دست يافتي؟

در روايت
آمده است كه روزي مردي بر لقمان گذشت. ديد گروهي انبوه دور او را گرفته‌اند و از
گفته‌ها و نصايح او بهره‌مند مي‌شوند. از روي تعجب پرسيد: تو آن غلامي نيستي كه
زماني شباني مي‌كردي؟

گفت: آري!

گفت: چگونه
بدين مقام دست يافتي؟

لقمان گفت:
با راستگويي، اداي امانت و ترك كارهاي بيهوده.

پرستاري دل

فرصتي كو كه
كنم فكر پرستاري دل          آخر عمر من و
اول بيماري دل

عندليبي به
چمن بود و زغم مي‌ناليد         گفتمش چيست
غمت گفت پرستاري دل

                                                                                      
(عاشق اصفهاني)

از خودش
نترسيد، از اسمش مي‌ترسد؟

روزي طلحك به
مسجد رفت. واعظ بالاي منبر مي‌گفت:

هر كه نام
آدم و حوا را بنويسد و توي خانه خودش آويزان كند، شيطان هرگز به خانه‌اش وارد نمي‌شود!

در اين وقت
طلحك از پاي منبر برخاست و خطاب به واعظ گفت:

مولانا!
شيطان در بهشت نترسيد بنزد ايشان رفت و آنها را فريفت، چگونه مي‌شود كه در خانه ما
از اسم ايشان بپرهيزد؟!

ارزش حكومت

عبدالله بن
عباس گويد: وقتي اميرالمؤمنين(ع) به جنگ جمل مي‌رفت، در ذي قار بر آن حضرت وارد
شدم، ديدم كفش پاره خود را وصله مي‌زند.

حضرت از من
پرسيد: ارزش اين نعلين نزد شما چقدر است؟

گفتم: هيچ ارزش
ندارد.

فرمود: به
خدا قسم اين نعلين در نظر من با ارزش‌تر است از حكومت كردن بر شما مگر آنكه حقي را
بر پا نمايم يا باطلي ار از سر مردم دفع كنم.

دل خون
شد….

دل خون شد و
سر رشته اين راز نيافت              جز غصه
زانجام و ز آغاز نيافت

مرغ دل من
زآشيان دور افتاد                           اي
بس كه طپيد و آشيان باز نيافت

                                                                                        
(عطار نيشابوري)

لقمه‌هاي
طولاني!

شخصي با
بخيلي دوست بود. روزي به او گفت: چه علت دارد با اين همه دوستي و رفاقت، يك روز
مرا مهمان نمي‌كني.

بخيل گفت: به
جهت آنكه از قوه اشتهاي تو باخبرم، هنوز لقمه به دهانت نرسيده، لقمه ديگر بر مي‌داري!

گفت: مرا
مهمان كن، شرط مي‌كنم كه در ميان هر دو لقمه، دو ركعت نماز بجاي آورم!

كشمكش ميان
من و دل

ز بس به زلف
تو دل بر سر دل افتاده است  گذار شانه بر آن
طره، مشكل افتاده است

ز فرقه بازي
احزاب دل در آن سر زلف         چه كشمكش كه
ميان من و دل افتاده است

                                                                                                
(عارف قزويني)

امام
خميني(ره):

«مسأله دخالت
در سياست در رأس تعليمات انبياست… بايد ما اين سد عدم دخالت در سياست را
بشكنيم…». (صحيفه نور، ج 15، ص 146 و 147)

 

/

گرايشهاي نامرئي به سوي غرب

ارزشهاي
اسلام و انقلاب را پاسداري كنيم

حجةالاسلام و
المسلمين محمد تقي رهبر

گرايشهاي
نامرئي به سوي غرب

دگرگوني در
حيات فكري ملت‌ها بصورت دفعي اتفاق نمي‌افتد، بلكه عوامل مختلف اجتماعي، فرهنگي،
اقتصادي، سياسي و نظامي دست به دست هم مي‌دهند و يا بصورت فردي عمل كرده و سبب
تحولات مي‌شوند و انديشه و عمل ملتي را استحاله مي‌كنند. اگر سياستگذاران يك نظام
ژرف‌انديشان دلسوز و نهادهاي فرهنگي و راهنمايان فكري بويژه رهبران مذهبي و همژنين
افراد و واحدهاي اجتماعي هشيار نباشند بدون ترديد، آگاهانه و يا ناخودآگاه در
فرهنگ بيگانه هضم شده و بطور تدريجي استحاله مي‌شوند.

از اين رو
شناخت كانالهاي نفوذ بيگانه در زمينه‌هاي ياد شده (اقتصادي، سياسي و فرهنگي) از
ضرورت‌هاي اجتناب‌ناپذيري است كه غفلت از آن جامعه را از سنت‌ها و ارزشهايش جدا
ساخته و در كام امواج جبهه مهاجم فرو مي‌برد و به بردگي و اسارت مي‌كشاند، بويژه
آنكه دشمن زخم خورده باشد و از خاكريزهايش در صحنه نبرد بحكم اجبار به عقب رانده
شده و در صدد يافتن فرصتي براي پاتك باشد.

امروز سرنوشت
ما با غرب بويژه سردمدار استكبار غربي، آمريكاي جهانخوار چنين است. در رهگذر
انقلاب اسلامي، غرب سلطه‌گر و بويژه شيطان بزرگ تحقير شد و پايگاهي را در ميهن
اسلامي ما از دست داد و در حقيقت مطمئن‌ترين نقطه جغرافيائي استراتژيك را باخت و
با پايان يافتن جنگ سرد ميان شرق و غرب و فروپاشي ماركسيسم، رؤياي رهبري جهان در
نظم نوين آمريكائي با ظهور اسلامي انقلابي با آشفتگي روبرو است كه دولتمردان
آمريكائي را، راحت نمي‌گذارد و بارها بدين مطلب اعتراف كرده و رسانه‌هايشان اعلام
نموده‌اند.

بوش رئيس
جمهوري سابق آمريكا گفته بود: خطر ايران براي منافع غرب و آمريكا از خطر بمب‌هاي
هسته‌اي بيشتر است.

چندي پيش
«دانيل بابيس» رئيس انجمن سياست خارجي آمريكا طي سخناني در كنفرانس استانبول تركيه
با تشريح سياست خارجي آمريكا در برابر انقلاب اسلامي ايران گفته بود: بايد اعتراف
كنيم كه ما براي افكار ديني و مذهبي حسابي پيش از انقلاب اسلامي باز نكرده بوديم
ولي از اين پس براي ما آمريكائي‌ها ضروري است كه زمينه‌اي جهت مطالعات و تحقيق
پيرامون مذهب فراهم نمائيم چرا كه ما ناگزيريم كه آگاه و بيدار باشيم…

نامبرده با
تشريح انديشه‌هاي امام راحل(ره) اضافه كرد: «اينان حكومت و آقائي اسلام را در سر
مي‌پرورند بعبارت ديگر با عملي شدن اين حكومت مسلمين در نظر دارند بر سراسر جهان
حكومت نمايند».

روزنامه
اينديپندنت در مورد حمايت ايران از مسئله فلسطين چنين نوشت:

«پس از سقوط
شوروي اكنون تنها ايران است كه مي‌تواند مأوي و پناه گروههاي مخالف آمريكا در
خاورميانه شمرده شود. جا دارد آمريكا به گذشته روابط خود با ايران  بينديشد، زيرا اين كشور در موارد متعدد جمهوري
اسلامي ايران را دست كم گرفته و نتايج آن را ديده است».

روزنامه لوس
آنجلس تايمز نوشت:

كابوس ايران
ارثيه‌اي است كه رؤساي جمهوري آمريكا براي يكديگر باقي مي‌گذارند.

فيگار و چاپ
پاريس نوشت:

«ايران
تهديدي است براي فرداي آمريكا».

اين روزنامه
به كلينتون توصيه مي‌كند حضور مستمر خود را در خليج فارس حفظ كند و همزمان تبليغات
خود را با دستاويز حقوق بشر عليه ايران ادامه دهد.

همچنين
واشنگتن تايمز مي‌نويسد:

«گرايش
مسلمانان به فرهنگ پايدار اصول‌گرائي نمايانگر احساسات ضد غربي در جهان اسلام است».

به گزارش اين
نشريه آمريكايي: مشاوران كلينتون در حال بررسي طرح‌هائي براي مقابله جدي با
ايرانند!!

اعترافات از
اين دست در رسانه‌هاي امپرياليسي بسيار است كه از مفصل آن مجملي گفتيم. و اينها
همه طبيعي است اينها نشانگر عمق وحشتي است كه غرب از اسلامگرائي نوين پس ازانقلاب
اسلامي و به قول آنها «اصولگرائي» براي منافع نامشروع و سلطه اهريمني خود بر جهان
دارد و بايد هم چنين باشد. زيرا حضرت امام راحل رهبر كبير امت اسلامي طرحي را براي
حاكميت اسلام درافكند و ضربه‌اي را براي هميشه بر پيكر استكبار جهاني به سردمداري
آمريكا فرود آورد كه آمريكا و ساير قدرتهاي غربي از آثار پايدارش در طول تاريخ در
امان نخواهند بود و همانگونه كه حضرت امام در بخشي از پيام تاريخي خود به مسلمانان
جهان اعلام داشتند:

«مسلمانان
جهان همراه نظام جمهوري اسلامي ايران عزم خود را جزم كنند تا دندانهاي آمريكا را
در دهانش خرد كنند و نظاره‌گر شكوفائي گل آزادي و توحيد و امامت جهاني نبي اكرم
باشند».

«مسلمانان از
هياهو و طبل تو خالي تبليغات ظالمانه نهراسند كه كاخها و قدرتهاي نظامي و سياسي
استكبار جهاني همانند لانه عنكبوت سست و در حال فرو ريختن است».

                                                                                 (فرياد
برائت- مرداد 1366)

اين سياست
خدشه ناپذير نظام ماست كه حضرت امام(ره) ترسيم فرمود و مقام معظم رهبري نيز بارها
بر آن تأكيد فرموده‌اند از جمله اينكه:

«ملت‌ها از
سلطه پنجه‌هاي خونين استكبار به جان آمده‌اند با آگاهي ملت اين سلطه جهنمي بايد از
يمان برداشته شود تا ملت‌ها بر سرنوشت خود حاكم باشند. بي شك قدرت آمريكا از بين
رفتني است و كساني كه به آن چشم دوخته‌اند دچار توهم و بدفهمي هستند». (19/7/70)

به طور
خلاصه، اين استراتژي و سياست هرگز قابل تغيير نيست و هيچكس حق تخلف از آن را
نخواهد داشت. زشتي و پليدي آمريكا در سطح جهاني و رسوائيهايش در گوشه و كنار جهان
حتي پس از خارج شدن اتحاد جماهير شوروي از صحنه رقابت قدرت و داعيه طلايه‌داري نظم
نوين از سوي شيطان بزرگ، تا بدانجاست كه افول ستاره اقبال آمريكا را نشان مي‌دهد و
براي مثال شكستهاي مفتضحانه ارتش آمريكا حتي در كشور محرومي چون سومالي و هائيتي،
و ديگر نقاط جهان و در صحنه‌هاي سياسي و حتي اقتصادي است و بدين ترتيب نزديك شدن
به چنين عفريت جهنمي براي بي آبروئي يك نظام كافي است.

رابطه با
آمريكا حتي در مرحله خواب و خيال به مفهوم بي ارزش تلقي كردن ارزشها و مفاهيم
اسلامي و انقلابي و شكسته شدن صلابت و ابهت قدرت ملتي است كه حركت طوفان‌زايش خواب
از چشم جهانخواران ربوده و بارقه اميد را در دل مستضعفان جهان بر افروخته است.

براي امت
اسلامي ما هيچ چيز نفرت بارتر از حتي تفوه به ايجاد رابطه با آمريكا نيست چرا كه
مي‌داند آنكه در اين رابطه زيان مي‌كند اسلام است و مسلمين جز خاطره تلخ از اين
غول جهانخوار ندارند، و آمريكا مي‌خواهد با هر تلاشي كه شده كشور و ملت و نظام ما
را ملكوك و آلوده كند و ارزشهايش را مخدوش سازد و ابزار آن همان ايجاد ارتباط است
و يا جلب تمايل ايران است كه بارها در جهت آن تلاش كرده و توفيقي حاصل نكرده است.
لذا آنكس كه رابطه با آمريكا را حتي به صورت يك فرضيه مطرح كند چيزي جز بدنامي از
نظر نسل انقلابي ما براي خود به ارمغان نياورده، اين تنفر و انزجار تا بدان جاست
كه حتي اگر صنايع آمريكائي مثلاً در فروشگاه يا نمايشگاهي در ايران عرضه شود خشم و
تنفر عموم را بر مي‌انگيزد. به عنوان مثال خلاصه اشاره‌اي گزارش گونه را از برخورد
امت ما با عرضه چند نمونه از كالاهاي آمريكائي در نوزدهمين نمايشگاه بين المللي
بازرگاني در تهران از يكي از جرايد مي‌نگريم:

«در مقابل
ساختمان “مينا” اين گرانترين فضاي نمايشگاهي، اتومبيل‌هاي آمريكائي
كاديلاك، شورلت، بليذر، كه عمدتاً توليدات شركت جنرال موتورز آمريكا مي‌باشند به
نمايش گذاشته شده‌اند. در داخل ساختمان مينا نيز تعدادي شركت ايراني، توليدات
آمريكا را به نمايش گذاشته بودند. به عنوان مثال توليدات شركت يخچال سازي آدميرال
آمريكا و… و بر سر در غرفه “بهي” با افتخار جمله (ساخت: يو. اس آ.) را
نوشته بودند. مسئول غرفه در پاسخ به اين سئوال بازديد كنندگان كه كالاها را از كجا
وارد مي‌كنيد گفت: مستقيماً از آمريكا وارد مي‌كنيم! و يك شركت ديگر ايراني كه
واردكننده كالاهاي ديگر آمريكائي بود در توجيه اين مسئله گفت: عدم جلوگيري از
واردات كالاهاي آمريكائي ما را به وارد كردن اين كالاها راغب كرده است ضمن اينكه
مسئولان نمايشگاه هم نسبت به آمريكائي بودن كالاها حساسيتي نشان نمي‌دادند».
(كيهان 18/7/72)

خوب، نبايد
از اين جريان به سادگي گذشت و بايد مسئولين نمايشگاه و امور بازرگاني پاسخ دهند:

چه كساني
عاملان حضور كمپانيهاي آمريكائي در نمايشگاه بين المللي تهران هستند؟

آيا باز شدن
پاي شركتها و كمپانيهاي آمريكائي در كشور ما جاي پائي براي نفوذ اقتصادي و تدريجاً‌
گسترش آن به ساير زمينه‌ها (فرهنگي و سياسي) نيست؟

آيا اين حركت
گامهاي نخستين به منظور زدودن تنفر عمومي و استحياش ملت ما از رابطه با آمريكا نمي‌باشد؟

عرضه و نمايش
كالاي آمريكائي آنهم از نوع اتومبيل‌هائي كه ويژه اشراف و رفاه‌طلبان است به معني
بازگشت تدريجي و علني اشرافيت و ليبراليسم غربي آنهم از نوع آمريكائيش تلقي نمي‌شود؟

آيا اينها
سنگ محكي نيست از سوي برگزار كنندگان نمايشگاه كه حساسيت و افكار عمومي را نسبت به
رابطه- فعلاً‌ اقتصادي- با آمريكا را به آزمايش نهاده و محك بزنند؟ و آيا… و
آيا؟

اگر ساده‌انديشي
را كنار نهاده و واقع بينانه بنگريم چنين برمي‌آيد كه نوعي حركت نامرئي به سوي غرب
و آمريكا از سوي برخي جريانها در قالبهاي مختلف به چشم مي‌خورد كه جاده صاف كن راه
نفوذ و جاي پاباز كردن براي اين دشمنان شناخته شده اسلام و انقلاب است كه هرگز با
اصول و ارزشهاي انقلابي ما سازگار نبوده و افكار عمومي آنرا به شدت محكوم مي‌كند و
همانگونه كه در خطبه‌هاي نماز جمعه تهران نيز مطرح شد عاملينش افشا مي‌شوند.

ما فراموش
كرده‌ايم كه رخنه در ميان يك ملت در صحنه اخلاق و فرهنگ، يعني همان چيزي كه امروزه
به نام تهاجم فرهنگي موسوم است، همواره مستقيم نيست، اگر درها و دروازه‌ها را باز
كنيم و حساسيت‌ها را بزدائيم و يا از دست بدهيم و با عنوان روابط اقتصادي و
بازرگاني و امثال آن كانال نفوذ بيگانه را به طور رسمي بگشائيم آيا جاده تهاجم را
هموار نساخته‌ايم؟

كساني كه از
اين نمايشگاه و مانند آن ديدن كرده دقيقاً شيوه عمل را پياده كردن انديشه
ليبراليستي و كنار زدن قيد و بندها و مجال عرضه فرهنگ مصرف به ويژه از نوع غربي آن
و فضائي براي ترويج الگوي تجمل و حتي پشت پا زدن به اخلاق اسلامي و نمايش مد و
لباس و آرايش و زيبائي تلقي كرده كه آن را مي‌توان در سيماي اكثر بازديدكنندگان
پسر و دختر نيز تماشا كرد و از زبان اهل نظر شنيد.

گرچه اين
گونه نمايشگاهها خالي از نقاط مثبت در جهت صنعت و فن و ارائه كارآمدهاي تكنيكي
داخلي و زدودن تا حدودي فضاي تبليغاتي بيگانه نيست تو ما نيز از آن غفلت نداريم،
اما از نقاط منفي و ضعفهاي آن بايد پيشگيري كرد كه تبادل به صورت تهاجم در نيايد و
بازار عرضه كالاي تجاري وسيله تبليغات و سلطه غربي و اعاده نفوذ اجنبي نباشد و به
اصطلاح غرب و آمريكا از بازا آشفته سوء استفاه نكنند و آن را وسيله نفوذ قرار
ندهند و بيگانه گرائي گريبان خوديها را نگيرد و عرضه كالاهاي خارجي زمينه توليدات
داخلي را مختل نكند كه از اين ناحيه ضربه ديگري نيز خورده باشيم.

به اميد آنكه
كارگزاران امور و برنامه ريزان به اين نكته توجه كنند كه سخن در اينجا فراوان است.

واي بر حال
كسي كه….

پيامبر گرامي
اسلام(ص):

«ويل لمن
تزكيه الناس مخافة شره، ويل لمن أطيع مخافة جوره، ويل لمن أكرم مخافة شره» (مجموعه
ورام- ج 2- ص 115)

واي بر حال
كسي كه از ترس شرش تمجيد مي‌شود، واي بر حال كسي كه از خوف ستمگريش مورد اطاعت
باشد، والي بر حال كسي كه از ترس آزارش او را احترام كنند.

 

 

 

/

پرسشها و پاسخها

پرسشها و
پاسخها

اعجاز شب
ولادت پيامبر(ص)

حجة الاسلام
و المسلمين سيد مرتضي مُهري

سئوال:

شما هميشه
حديث عجيب مي‌نويسيد و
مردك آن را هم در پاروقي نمي‌نويسيد وقتي هم كه تحقيق مي‌كنيم مي‌بينيم حديث
ضعيف است. وقايع شب ولادت حضرت محمد(ص) در شماره 141 شهريور ماه را كه نوشته‌ايد آيا همه
موثق هستند؟ و همچنين خبر (سجده كردن درختان حضرت محمد(ص) را) مربوط به مهر 70 و
خبر خاموش شدن آتشكده فارس و ريختن چند كنگره از طاق كسري. آيا در همه تاريخهاي
معتبر امده؟ اين خبر در قديميترين مأخذ آن تاريخ يعقوبي آمده كه يعقوبي هم براي خبر
خود سندي ذكر نكرده و در اول كتاب خود هم نوشته روايات مورد اختلاف زياد است و ما
همه را ضبط كرديم يعني خود يعقوبي هم به قطعيت آن گواهي نداده است. يا مثلاً خبر
نوري كه به آسمان بلند شده است از كدام كتاب است؟ آيا مثل خبر مجله مهرماه 70 است
كه وقتي از علماي رجال حوزه مشهد مي‌پرسيم خبر سجده كردن درختان در زمان عبور حضرت
محمد(ص) در چه درجه‌اي است مي‌گويند در سلسله راويان آن‌
«سهل بن زياد» است كه مورد وثوق نيست. خوب اگر مورد وثوق نيست چرا مي‌نويسيد؟
حتماً مي‌گوئيد نظر
علماي رجال متفاوت است. حال نمي‌شود شما احاديثي را كه ظاهراً ضعيف است
ننويسيد. چه مي‌شود اگر
اخبار معتبر را بنويسيد و مدرك آن را هم در پاورقي ذكر كنيد. با عرض معذرت بسيار و
تشكر فراوان. (سرخس- مجيد امينيان- 31/6/72)

****

پاسخ:

بسم الله
الرحمن الرحيم

براي روشن
شدن مطلب لازم است به چند نكته توجه نمائيد:

نكته اول:

در ميان
رواياتي كه معجزات شب ولادت حضرت رسول(ص) وارد شده است، رواياتي كه از نظر سند بر
اساس نظر مشهور علماي رجال معتبر است، وجود دارد كه در اينجا به بعضي از آنها
اشاره مي‌كنيم:

كليني
رحمةالله عليه در روضه كافي ص 300 حديثي نقل كرده است كه همه راويان سند آن از نظر
علم رجال معتبرند: علي بن ابراهيم، پدرش ابراهيم بن هاشم، احمد بن محمد، كه منظور
بزنطي است و از اصحاب اجماع[1]
است، أبان بن عثمان كه او نيز از اصحاب اجماع است، ابوبصير كه يا اسدي است و يا
مرادي و هر دو از بزرگان اصحاب امام باقر و امام صادق(ع) و هر كدام را جماعتي از
اصحاب اجماع دانسته‌اند. و روايت از امام باقر(ع) است و مضمون اين
روايت چنين است كه در شب ولادت حضرت رسول(ص) مردي از اهل كتاب بر مجلسي از سران
قريش وارد شد و پرسيد كه: آيا در ميان شما امشب پسري متولد شده است؟ گفتند: نه. و
سپس متوجه شدند كه در خانه عبدالله بن عبدالمطلب آن شب پسري متولد شده است و چون
به آنجا آمدند، مادر آن حضرت گفت: فرزندم متولد شد نه آن گونه كه ديگران به دنيا
مي‌آيند، او خود
دستان خود را بر زمين نهاد و سر به آسمان بلند كرد و از او نوري ساطع شد كه من از
آن كاخهاي بصرا(شهري در شام) را ديدم و هاتفي را شنيدم كه مي‌گفت او سيد و
سالار امت است….تا آخر حديث.

همچنين در
همان كتاب ص 302 حديث 460 نيز آمده است كه سند آن از نظر بسياري از علما معتبر و
مورد اطمينان است و در آن حديث نيز آمده است كه فاطمة بنت اسد مادر
اميرالمؤمنني(ع) هنگام ولادت حضرت رسول(ص) حاضر بود و نوري را از آن حضرت مشاهده
كرد كه مشرق و مغرب را روشن ساخت. و جز اينها نيز هست كه نياز به تحقيق وسيعتري
دارد.

نكته دوم:

هميشه لازم
نيست روايت را از نظر سند جداگانه مورد بررسي قرار دهيم. در بسياري از موارد از
نقلهاي مختلف در كتابهاي مختلف به سندهاي مختلف، انسان اطمينان پيدا مي‌كند كه خبر
مطابق با واقع است. و اصولاً در مسائل مربوط به زندگي معمولي مردم همين‌گونه با
اخبار برخورد مي‌كنند و
حوادثي كه نقل مي‌شود با
ملاحظه شواهد و مؤيدات و كثرت و تعدد نقل و اختلاف مصادر نقل مورد بررسي قرار مي‌دهند. اخبار
معجزات شب ولادت حضرت رسول(ص) بصورت اجمالي از اين قبيل است. ممكن است تك تك آن
حوادث كه نقل مي‌شود سند
معتبري نداشته باشد ولي در مجموع آن قدر به نقلهاي مختلف به دست ما رسيده است كه
قابل تشكيك نيست.

اخباري كه در
اين باره در بحار الانوار جلد 15 از صفحه 254 تا 329 از كتب مختلف شيعه و سني نقل
كرده است، حداقل در بعضي از آن معجزات موجب قطع به صحت خبر است. گذشته از اين كه
بعضي از آن روايات امكان اعتماد بر سند آنها به تنهايي نيز هست مانند روايت نهم در
صفحه 257 كه از امالي صدوق نقل شده است و بر اساس آن روايت امام صادق(ع) بسياري از
اين معجزات را ذكر فرموده‌اند:

منع ابليس از
استراق سمع از آسمانها، و زدن شياطين با سنگهاي آسماني، و سرنگون شدن بتها، و لرزش
ايوان انوشيروان و فروريختن چهارده كنگره از آن، و خشكيدن درياچه ساوه، و طغيان
رود سماوه، و خاموش شدن آتشكده فارس، و سرنگون شدن تخت پادشاهان، و باطل شدن سحر
جادوگران، و غيبگوئي كاهنان و اموري ديگر.

خبر مربوط به
نور شب ولادت در اكثر كتب سيره و تاريخ شيعه و سني به سندهاي مختلف نقل شده است و
همچنين در بسياري از آنها خبر ايوان انوشيروان و آتشكده پارس و امثال آن نقل شده
است. مراجعه كنيد به تاريخ طبري، و سيره ابن هشام و تاريخ ابن اثير و سيره حلبي، و
كتب ديگر.

نكته سوم:

دقت در رجال
سند روايت در جاي لازم است كه يك حكم شرعي عملاً بر آن مترتب مي‌شود. ولي در
مسائل تاريخي، صحت و سقم روايت چندان ارتباطي به سند آن ندارد گرچه بي تأثير نيست
ولي بيشتر با ديگر شواهد تاريخي، بايد مورد بررسي قرار گيرد و اين نه به دليل عدم
اهميت به تاريخ است بلكه به اين دليل است كه آن چه در استنباط حكم شرعي معتبر است
حجت شرعي است و فقيه قبل از استنباط فقهي، مبناي خود را در آن چه معيار حجيت خبر
است، مشخص مي‌كند و بر
اساس آن معيار در جستجوي حجت شرعي در ميان انواع مختلف خبر كاوش مي‌كند. البته
اين جدا از مواردي است كه به دليل شواهد خارجي و داخلي، علم يا اطمينان به صحت يك
خبر يا واقعيت داشتن يك حكم شرعي، به دست مي‌آيد. ولي در
بررسي مسائل تاريخي، حجت شرعي نياز نيست بلكه مطابقت با شواهد مسلم تاريخي لازم
است، مگر در جايي كه بر يك امر تاريخ يك حكم شرعي مترتب باشد. البته گاهي تاريخ در
اعتقاد و انتخاب مذهب و دين مؤثر است كه در آنجا فقط شواهد قطعي و حصول اطمينان به
كار مي‌آيد.

نكته چهارم:

نه همه
اخباري كه سند آنها معتبر است، راست است و نه همه اخباري كه سند آنها معتبر نيست
دروغ است. و اين مسأله بسيار روشن است. زيرا وقتي مي‌گوئيم سند يك
خبر، معتبر است يعني كساني كه آن را نقل كرده اند افراد شناخته شده‌اي هستند و
از حال و وضع آنها معلوم است كه دروغ نمي‌گويند. ولي فاصله
زماني زياد و دخالت فهمها و استنباطها، حصول اطمينان را مشكل مي‌كند چه رسد
به قطع و يقين. فقط در مسائل فقهي دست يابي به حجت ممكن است ميسر شود و در مسائل
تاريخي جزء انبوه شواهد قرار مي‌گيرد. و از سوي ديگر خبر غير معتبر يعني افراد
ناقل آن شناخته شده نيتسند يا متهم به كذب و افترا هستند يا از دقت و حافظه خوب
برخوردار نيستند يا افراد خوش بيني هستند كه همه را خوب مي‌دانند و از
هر كس خبر نقل مي‌كنند و امثال
اين اشكالها. ولي بدون شك اين اشكال‌ها موجب نمي‌شود كه انسان
بطور قطع بگويد كه خبر او دروغ است بلكه در اكثر موارد مي‌تواند مؤيد
يا شاهد براي اثبات مطلبي باشد.

نكته پنجم:

اخباري كه
بعيد به نظر مي‌رسد و غير
قابل قبول است، نبايد فوراً آن را تكذيب كنيم، بلكه بايد از اهل نظر و متخصصان در
حديث بپرسيم شايد براي آن توجيهي داشته باشند. و حتي اگر هيچ كس نتوانست آن را
توجيه كند باز هم نبايد تكذيب شود بلكه بايد كنار گذاشته شود و احتمال صدق آن باقي
است. در روايت است كه اگر حديثي از ما به شما رسيد و معناي آن را ندانستيد(يا قابل
توجيه نبود) براي خود ما برگردانيد تا توضيح دهيم. البته در اين زمان ارجاع اخبار
به ائمه(ع) ممكن نيست؛‌طبعاً بايد ابتدا از اهل فن كمك بخواهيم و اگر
توجيهي پيدا نشد آن را كنار مي‌گذاريم تا زمان ظهور امام زمان(عج).

نكته ششم:

معجزات حضرت
رسول(ص)در طول حيات بسيار فراوان است و بسياري از آنها قطعي و غيرقابل ترديد است
ولي بعضي از چيزهايي كه نقل شده است، گذشته از ضعف سند اگر توجيهي نداشته باشد،
ظاهر آن مشكل است. مثلاً روايتي كه نوشته‌ايد در سند آن سهل بن
زياد است مربوط به اينكه آن حضرت سايه نداشت و بر هر درخت و سنگي عبور مي‌كرد سجده مي‌كردند. البته
گذشته از سهل بن زياد چند راوي مجهول در سند است و گذشته از آن سند منتهي مي‌شود به سلام
بن ابي حفصه كه از منحرفان و گمراهان و دروغگويان است و روايات بسياري در مذمت او
وارد شده است گرچه روايت در اصول كافي ص 442 آمده است. از سند كه بگذريم اصل اين
مطلب كه درخت براي آن حضرت سجده كند كاملاً قابل قبول است و در نهج البلاغه نيز
آمده است كه به فرمان آن حضرت درختي از جاي خود حركت كرد و آمد نزد آن حضرت و به
رسالت شهادت داد و باز به امر او به جاي خود بازگشت. و اين معجزه را پيامبر به
درخواست مشركان قريش انجام داد. و همچنين تسبيح گفتن سنگريزه در دست آن حضرت از
معجزاتي است كه در تواريخ سني و شيعه به نقلهاي مختلف رسيده است. و خلاصه اصل اين
گونه معجزات هيچگونه استبعادي ندارد بلكه بعضي از آنها قطعي و مسلم است ولي آن چه
در اين روايت مشكل به نظر مي‌رسد اين كه ظاهر آن اين است كه هميشه آن حضرت
سايه نداشته اند و هميشه سنگها و درختان براي آن حضرت سجده مي‌كرده‌اند. اگر
چنين چيزي راست باشد نبايد در يك يا دو روايت آمده باشد زيرا يك چنين مطلبي كه
دائماً اين حالت استثنايي و عجيب براي آن حضرت باشد هزاران نفر بايد آن را ديده و
نقل كرده باشند و بايد يك امر قطعي و روشني به حساب بيايد. روي اين اساس اين مطلب
به نظر ضعيف و نادرست مي‌آيد ولي اگر آن را افراد زيادي نقل مي‌كردند، قبول
آن بسيار ساده بود و هيچ مشكلي نداشت.

مؤمن كيست؟

امام محمد
باقر(ع):

«انماالمؤمن
الذي اذا رضي لم يدخله رضاه في اثم و لا باطل، و اذا سخط يخرجه من قول الحق، و
الذي اذا قدر لم يخرجه قدرته الي التعدي الي ما ليس له بحق». (بحارالانوار- ج
15-94)

مؤمن كسي است
كه در هنگام خشنودي، آلوده بگناه و اعمال نادرست نگردد، و در موقع خشم و غضب از
مرز حق و حقيقت خارج نشود و در روز قدرت، تعدي و تجاوز ننمايد و بر خلاف حق عمل
نكند.

 



[1] – منظور از اصحاب اجماع، كساني هستند كه درباره آنها گفته شده
است: اجماع شيعه بر قبول و پذيرش روايات آنها است.

/

ملاكهاي حق و باطل

جاودانگي راه
امام

حجة الاسلام
و المسلمين اسدالله بيات

ملاكهاي حق و
باطل

در شماره
گذشته دو ملاك از ملاكهاي روشن و مشخص حق و باطل ارائه داده شد كه توجه بدانها
براي تمام افراد ضرورت دارد. در اين بحث، سومين ملاك از ملاكهاي حق و باطل را مورد
بررسي قرار مي‌دهيم:

ج: دولتها و
حكومتها معمولاً اگرچه در تمامي موارد مايل نخواهند بود، مقدمات ضعف و ناتواني و
سقوط خويش را با دست خود فراهم نمايند، مطمئناً آنان در صدد تثبيت و تحكيم پايه‌هاي حكومت
خويش هم بوده و خواهند بود، ليكن بعلت بعضي از غفلتها و ندانم كاريها و اجحافها و
اشتباهات، دست بكارهائي مي‌زنند بر خلاف نظرهاي اوليه و بدوي آنان بجاي
اينكه پايه‌هاي حكومت
خود را محكم سازند بعكس متزلزل كرده و مقدمات سقوط و سرنگوني را فراهم مي‌نمايند. در
حكومت اسلام هدف اصلي و اساسي از حكومت اجزاء عدالت و پياده شدن احكام الهي و
تأمين سعادت و رفاه عمومي و همگاني مي‌باشد. و در يك كلمه: هدف از حكومت اسلامي
احياء حقيقت و دفاع از حريم حق و فضيلت و آزادگي و كرامتهاي انساني در سراسر جهان
مي‌باشد؛ بهمين
دليل در اين حكومت گرايش دولت مردان بر ضعفاء و مستضعفان بيشتر بچشم مي‌خورد و دفاع
از آنان در سرلوحه برنامه‌هاي آنان مي‌باشد. اگر
روزي گرايش دولت مردان برفاه و تجمل گرايي و اشرافيت و اسراف، صورت پذيرد و
مستضعفان جامعه، در انزوا قرار گيرند و برنامه‌ريزيها و
موضع‌گيري‌ها و سياست
گذاريها به نفع سرمايه‌داران و مرفهين صورت يابد، از همان لحظه،
حكومت بتدريج مشروعيت و حقانيت خود را از دست داده و مردمي نخواهد بود و دولت
اسلامي بحساب نتوان آورد و دفاع و حمايت از آن نوع حكومت از وظايف مسلمانان نمي‌باشد. و لذا
امام(ره) مي‌فرمايد:

«و به عيان
مي‌بينند رژيم
فعلي با جان ودل در خدمت خلق و مستمندان هستند».

آري! حكومت اسلامي،
حكومت مردمي و حكومت مستضعفين است و امكانات عمومي و انفال بايد در خدمت آنان و
براي رفع استضعاف آنان بكار گرفته شده و مورد استفاده قرار گيرد. توجيه و نصيحت
مشفقانه حضرت امام براي نوجوانان و جوانان داخل و خارج هم همان است كه از راه
برگردند و با محرومين جامعه كه با جان و دل به جمهوري اسلامي خدمت مي‌كنند، متحد
شوند و براي ايران مستقل و آزاد فعاليت نمايند تا كشور و ملت از شر مخالفان نجات
پيدا كنند و همه با هم به زندگي شرافتمندانه ادامه دهند.

سپس امام
پدرانه آنان را مورد خطاب قرار داده و مي‌فرمايد:

«تا چه وقت و
براي چه گوش به فرمان اشخاصي هستيد كه جز به نفع شخصي خود فكر نمي‌كنند و در
آغوش و پناه ابرقدرتها با ملت خود در ستيز هستند و شما را فداي مقاصد شوم و قدرت
طلبي خويش مي‌نمايند شما
در اين سالهاي پيروزي انقلاب ديديد كه ادعاهاي آنان با رفتار و عملشان مخالف است و
ادعاها فقط براي فريب جوانان صاف دل است و مي‌دانيد كه شما
قدرتي در مقابل سيل خروشان ملت نداريد و كارهايتان جز بضرر خودتان و تباهي عمرتان
نتيجه‌اي ندارد. من
تكليف خود را كه هدايت است اداء كردم و اميد است به اين نصيحت كه پس از مرگ من
بشما مي‌رسد و شائبه
قدرت طلبي در آن نيست گوش فرا دهيد و خودرا از عذاب اليم الهي نجات دهيد. خداوند
منان شما را هدايت فرمايد و صراط مستقيم را بشما بنمايد».

كسي كه در
متن زندگي علمي و سياسي و سلوكي حضرت امام(ره) قرار گيرد و با دقت در آن به مطالعه
بپردازد به روشني خواهد ديد تنها چيزيكه در تمام اين مراحل، برجسته‌تر از همه
خود را نشان مي‌دهد و از
درخشندگي خاصي بر خوردار است، بينش توحيدي و الهي ويژه‌اي است كه
ايشان دارند. انسان اين بينش را در تمام سخنان و رهنمودهاي امام مي‌بيند و تمام
تحليلها كه قبل از پيروزي انقلاب اسلامي و در اوان انقلاب و پس از آن از اوضاع
جهاني و دنياي غرب و شرق و از داخل كشور ارائه داده‌اند، روي
همين ديدگاه و بينش بوقوع پيوسته و از آن نشئت گرفته است. اگر از سقوط شاه و
سرنگوني نظام شاهنشاهي دوهزار و پانصد ساله خبر داده است و امت خود را اميدوار
كرده و بآنها نويد تحقق نظام اسلامي و الهي را داده است،‌با توجه
بهمان ديد و بينش بوده است و اگر از نابودي اسرائيل غاصب سخن گفته است و امت اسلام
را بصورت متحد و منسجم به سوي وحدت خوانده و آنها را بسوي مبارزه بي امان با كفر
جهاني و اسرائيل غاصب و غارتگر خوانده است، از همين بينش نشئت مي‌گيرد و اگر
با رئيس جمهوري وقت آمريكا(كارتر) برخورد كرده و با قاطعيت فرموده است تو
منفورترين چهره در نزد ملت بوده و هستي، و مطمئناً ملت آمريكا اين دوره به تو رأي
نخواهد داد از همين بينش نشئت مي‌گيرد.

از همه اينها
بالاتر و مهمتر، پيش‌بيني دقيق و حتمي بود كه درباره سوسياليسم
فرمودند و نمايندگاني را به اردوگاه ماركسيسم جهاني اعزام كردند و رهبري وقت
سوسياليسم شرق را از افول دوران حاكميت الحاد و فلسفه ماديت و ماترياليستي خبر
دادند و هشدارهاي لازم را بآنان ارائه كردند و با رقت و رأفت الهي و اسلامي منشأ خلأ
و پوچي آن مكتب را شناختند و شناساندند و فرمودند:

«مشكل در اين
است كه مالكيت خصوصي را امضاء كرديد و يا باعمالي مانند اين دست زديد اگرچه خود
اينها هم داراي اشكالات و خللها بوده است،‌بلكه مشكل اصلي شما
در اين است كه بشر و بشريت را از هويت اصلي خود و فطرت لايزال الهي دور ساختيد و
معنويت و سر منشأ آنها توحيد را از وي گرفتند و تنها نجات شما در اين است كه
دوباره بفطرت برگرديد و هويت مسخ شده خود را پيدا كنيد و به سوي خداي خويش كه از
وي به وجود آمده‌ايد برگرديد
و عقل و منطق را بكار گيريد و در آغوش انبياء الهي و عارفان خدائي كه تنها تضمين
كننده سعادت بشر است قرار گرفته و با هدايت آنان راه فراموش شده را پيدا كنيد و در
اين مسير از افكار بلند ملاصدرا و بوعلي و محي الدين عربي و امثال آنان مدد بگيريد
تا بيشتر به حقانيت سخنان ما و پوچي فلسفي و فكري سوسياليزم واقف گرديد و كوركورانه
از آن حمايت و دفاع ننمائيد»

جالب اين است
مانند همين توصيه‌ها را به
هواداران و طرفداران چپ كه در داخل كشور قرار دارند و بطور مطلق و يك جانبه از آن
قدرتها به حمايت برمي‌خيزند و از طربق رابطها خط مشي خود را از
بيرون دريافت كرده و طبق استراتژي آنان تنظيم مي‌نمايند، بعمل
آورده و هشدارها و راهنمائيهاي لازم و ضروري را كرده است و از عواقب خطرناك اين
نوع اعمال و حمايتهاي كور و بي هدف بيم داده و زيانهاي آن را گوشزد فرموده است و
رسالت خود را مانند تمام رهبران آسماني و الهي كه هدايت و ارشاد انسانها است در
تمام زمينه‌ها درباره
همه ملت و همه گروهها و احزاب و هواداران آنها بنحو احسن انجام داده است و آنان را
از نابودي و متلاشي شدن اين اردوگاه مطلع ساخته و خبر داده است.

اين نوع
تحليل در زماني رخ داده است كه دنيا بصورت دو قطبي اداره مي‌شد و از نظم
نوين جهاني امروز خبري نبود و امپرياليزم شرق با رهبر اتحاد جماهير شوروي سابق
بقوت و توان در بيش از نيمي از عالم حكومت داشت و كشورهاي كوچك دنيا يا پيروي از
بلوك غرب مي‌كردند و يا
تابع بلوك شرق. در چنين شرايطي كه در دنيا حاكم بود و انقلاب اسلامي با تمام
مشكلات دست و پنجه نرم مي‌كرد و گردنه‌ها را يكي پس
از ديگري پشت سر، مي‌گذاشت و امت اسلام در برابر كوه‌هاي موانع و
مضايق و مشكلات قرار داشتند، امام مرتبط با جهان غيب و ملهم از ناحيه خداي عالم
اينگونه از آينده خبر مي‌دهد و مسائل جهاني را اينگونه ترسيم مي‌نمايد.
مطمئناً بدون اتكاء و ارتباط تنگاتنگ با عالم پشت پرده و دنياي ماوراء طبيعت، اين
نوع تحليلها و پيش‌بيني‌ها امكان
نداشت و اگر بعمل مي‌آمد و بوقوع مي‌پيوست بصورت
يك امر خرافي و پوچ تلقي مي‌گشت و از صحت لازم برخوردار نبود؛ لذا با كمال
صراحت و قاطعيت مي‌توان گفت:
آنچه كه در همه زواياي زندگي و فكري حضرت امام حاكم بود و محوريت اصلي را نسبت به
مسائل و موضوعات بعهده داشت، ايمان خالص و ديدگاه الهي و بينش توحيدي صرف و خالص
بود كه در عمق وجودي ايشان ريشه دوانده بود و همه هستي او را در برابر اراده حضرت
حق تسخير كرده بود و همه چيز را از آن دانسته و غير او را باطل و هيچ مي شناخت.
عبارت حضرت امام را ملاحظه كنيد:

«وصيت من به
چپ گرايان مثل كمونيستها و چريكهاي فدايي خلق و ديگر گروههاي متمايل به چپ آن است
كه شماها بدون بررسي صحيح از مكتبها و مكتب اسلام نزد كساني كه از مكتبها و خصوص
اسلام اطلاع صحيح دارند با چه انگيزه خودتان را راضي كرديد به مكتبي كه امروز در
دنيا شكست خورده رو آوريد و چه شده كه دل خود را به چند ايسم كه محتواي آن پيش اهل
تحقيق پوچ است خوش كرده‌ايد و شما را چه انگيزه‌اي وادار
كرده كه مي‌خواهيد كشور
خود را به دامن شوروي يا چين بكشيد و با ملت خود به اسم توده دوستي به جنگ برخاسته
يا به توطئه‌هائي باري
نفع اجنبي بضد كشور خود و توده‌هاي ستمديده دست زديد؟ شما مي‌بينيد كه از
اول پيدايش كمونيسم، مدعيان آن ديكتاتورترين و قدرت طلب و انحصار طلب ترين
حكومتهاي جهان بوده و هستند. چه ملتهائي زير دست و پاي شوروي مدعي طرفدار توده‌ها خرد شدند
و از هستي ساقط گرديدند. ملت روسيه مسلمانان و غير مسلمانان تا كنون در زير فشار
ديكتاتوري حزب كمونيست دست و پا مي‌زنند و از هرگونه آزادي محروم و در اختناق
بالاتر از اختناقهاي ديكتاتوري جهان بسر مي‌برند.

استالين كه
يكي از چهره‌هاي باصطلاح
درخشان حزب بود ورود و خروجش را و تشريفات آن و اشرافيت او را ديديم. اكنون كه شما
فريب خوردگان در عشق آن رژيم جان مي‌دهيد مردم مظلوم شوروي و ديگر اقمار او چون
افغانستان از ستمگريهاي آنان جان مي‌سپارند و آن گاه شما كه مدعي طرفداري از خلق
هستيد بر اين خلق محروم در هر جا كه دستتان رسيده چه جناياتي انجام داديد و با
اهالي شريف آمل كه آنان را بغلط طرفدار پروپا قرص خود معرفي مي كرديد و عده بسياري
را به فريب به جنگ مردم و دولت فرستاديد و بكشتن داديد. چه جنايتها كه نكرديد. و
شما طرفدار خلق محروم مي خواهيد خلق مظلوم و محروم ايران را بدست ديكتاتوري شوروي
دهيد و چنين خيانتي را با سرپوش فدايي خلق و طرفدار محرومين در حال اجراء هستيد
منتهي حزب توده و رفقاي آن با توطئه و زير ماسك طرفداري از جمهوري اسلامي و ديگر
گروهها با اسلحه و ترور و انفجار».

پس دامنه
دعوت و هدايت و ارشاد را گسترده تر كرده و همه آنها را كه مدعي طرفداري از شرق
هستند و يا آناني كه آمريكائي هستند و كمونيست آمريكائي هستند و يا گروههاي ديگري
كه تحت عناوين و ايسمهاي ديگر فعاليت كرده و جلو بازسازي كشور را مي گيرند، مورد
خطاب قرار داده و مي فرمايد:

«من به شما
احزاب و گروهها چه آنانكه به چپ گرايي معروف- گرچه بعض شواهد و قرائن دلالت دراد
كه اينان كمونيست آمريكائي هستند- و چه آنان كه از غرب ارتزاق مي كنند و الهام مي
گيرند و چه آنها كه با اسم خودمختاري و طرفداري از كرد و بلوچ دست باسلحه برده و
مردم محروم كردستان و ديگر جاها را از هستي ساقط نموده و مانع از خدمتهاي فرهنگي و
بهداشتي و اقتصادي و بازسازي دولت جمهوري در آن استانها مي شوند مثل حزب دموكرات و
كومله، وصيت مي كنم كه به ملت با پيوندند و تا كنون تجربه كرده اند كه كاري جز
بدبخت كردن اهالي آن مناطق نكرده اند و نمي‌توانند بكنند. پس
مصلحت خود و ملت خود و مناطق خود آن است كه با دولت تشريك مساعي نموده و از ياغي
گري و خدمت به و مطمئن باشند كه اسلام براي آنان هم از قطب جنايتكار غرب و هم از
قطب ديكتاتور شرق بهتر است و آرزوهاي انساني خلق را بهتر انجام مي‌دهد».

آري! ايشان
به حقانيت راهي كه آغاز كرده است، ايمان راسخ دارد و يك ذره در آن احتمال خطا و
اشتباه نمي‌دهد و تنها
راه سعادت بشر را در همين خط سير مي‌داند كه ادامه راه انبياء است و را ه انبياء
راه اسلام و تسليم شدن در برابر اراده[1]
حق و ادامه مبارزه با ظلم و ستم و طاغوت تا حاكميت كملة الله[2]
و رفع فتنه از جهان هستي[3]مي‌باشد و براي
پويندگان آن راه مقصدي بلندتر و والاتر از رضوان اكبر الهي مطرح نبوده و براي نيل
بغير آن خود و عمر خويش را تباه نمي‌سازند و كام خويش جز با شربت شيرين مشاهده
جمال دوست و وصال يار آشنا نمي‌نمايند. هر جا لب بسخن باز كنند سخن دوست به
ميان مي‌آورند و هر
جا سكوت كنند در غم فراق معشوق فرو مي‌روند و لذا در مسير وصال يار، سرهاي خود را در
طبق اخلاص گذاشته و با فرق شكافته شده و با خون خود رنگين كرده و در وادي معرفت و
حضور سر مستي خويش را در عشق و فناء و فدا، قهرماني خويش را به ظهور مي‌رسانند و در
راه رضاي او هر چه باو برسد و هر نوع نگرانيها وي را مورد هدف قرار دهد همه آنها
را با جان و دل خريداري كرده و از عمق جانش پذيرا مي‌گردند. اگر
در ميدان نبرد و جنگ بسر برند در ياد او سخن مي ‌گويند و از
او مدد ميجويند و اگر در كنج زندان بسر برند در خلوت يار سخن مي‌رانند و اگر
در سنگر كار و كوشش و فعاليت بگذرانند در عشق او بكار و كوشش خويش ادامه مي‌دهند و هر جا
مي‌روند و از هر
كسي سخن به زبان مي‌آورند و در هر محيطي قرار مي ‌گيرنددر فكر
و ياد محبوب و معشوق خود هستند و با او زنده‌اند. و براي
آنها غرب و شرق مطرح نيست؛ هر دو از همديگر بدتر بوده و حجاب از راه حق و حقيقت مي‌باشند و
تمايل و گرايش بهر كدام از آنها نوعي كفر و انحراف از اسلام و راه انبياء بحساب مي‌آيد.

اگر انسانها
آزادي مي‌خواهند در
سايه اسلام راستين است نه در سايه غرب و يا شرق. آنچه كه تا كنون امت اسلام را
بذلت كشانده است و آنان را در حالت افول و سقوط قرار داده است، همين است كه از
اعتصام بحبل الله و وحدت متكي باسلام و عدم گرايش بقدرتهاي باطل جهاني دست برداشته
و خود را وابسته به يكي از آن دو بلوك قرار داده‌اند و دست
نياز به سوي آنان دراز كرده ‌اند و تنها راه رهائي و نجاتشان در اين است كه
از آغوش آنان بيرون آيند و د ردامن اسلام و قرآن قرار گيرند و سيل خورشان حرت
اسلامي را بوجود آورند تا از چنگال ظالمان و مستكبران عالم نجات يابند.

در ادامه مي‌فرمايد:

«و وصيت من
بگروههاي مسلمان كه از روي اشتباه به غرب و احياناً به شرق تمايل نشان مي‌دهند و از
منافقان كه اكنون خيانتشان معلوم شد گاهي طرفداري مي‌كردند و  به مخالفان بدخواهان اسلام از روي خطا و اشتباه
گاهي لعن مي‌كردند و طعن
مي‌زدند آن است
كه بر سر اشتباه خود پافشاري نكنند و با شهامت اسلامي به خطاي خود اعتراف و با
دولت و مجلس و ملت مظلوم براي رضاي خداوند هم صدا و هم مسير شده و اين مستضعفان
تاريخ را از شر مستكبران نجات دهيد و كلام مرحوم مدرس آن روحاني متعهد پاك سيرت و
پاك انديشه را به خاطر بسپريد كه در مجلس افسرده آن روز گفت اكنون كه بايد از بين
برويم چرا با دست خود برويم. من هم امروز بياد آن شهيد راه خدا به شما برادران
مؤمن عرض مي‌كنم اگر ما
با دست جنايتكار آمريكا و شوروي از صفحه روزگار محو شويم و با خون سرخ شرافتمندانه
با خداي خويش ملاقات كنيم بهتر از آن است كه در زير پرچم ارتس سرخ شرق و سياه غرب
زندگي اشرافي مرفه داشته باشيم. و اين سيره و طريقه انبياء عظام و ائمه مسلمين و
بزرگان دين مبين بوده است و ما بايد از آن تبعيد كنيم و بايد به خود بباورانيم كه
اگر يك ملت بخواهند بدون وابستگيها زندگي كنند مي‌توانند و
قدرتمندان جهان بر يك ملت نمي‌توانند خلاف ايده آنان را تحميل كنند. از
افغانستان عبرت بايد گرفت با آنكه دولت غاصب و احزاب چپي با شوروي بوده و هستند تا
كنون نتوانسته‌اند توده‌هاي مردم را
سركوب نمايند. علاوه بر اين اكنون ملتهاي محروم جهان بيدار شده‌اند و طولي
نخواهد كشيد كه اين بيداري‌ها به قيام و نهضت و انقلاب انجاميده و خود را
از تحت سلطه ستمگران مستكبر نجات خواهند داد و شما مسلمانان پايبند به ارزشهاي
اسلامي مي‌بينيد كه
جدائي و انقطاع از شرق و غرب بركات خود را دارد نشان مي‌دهد و مغزهاي
متفكر بومي بكار افتاده و به سوي خودكفائي پيشروي مي‌كند و آنچه
كارشناسان خائن غربي و شرقي براي ملت ما محال جلوه مي‌دادند امروز
بطور چشم‌گيري با دست
و فكر ملت انجام گرفته و انشاءالله تعالي در دراز مدت انجام خواهد گرفت و صد افسوس
كه اين انقلاب دير تحقق پيدا كرد و لااقل در اول سلطنت جابرانه كثيف محمدرضا تحقق
نيافت و اگر شده بود ايران غارت زده غير از اين ايران بود». ادامه دارد

 



[1] – آل عمران- آيه 85.

/

حقوق متقابل مردم و رهبري

قسمت سي و
هشتم

مباني رهبري
در اسلام

حجة الاسلام
و المسلمين محمدي ري شهري

حقوق متقابل
مردم و رهبري

در پايان
مقاله گذشته اشاره شد كه از نظر اسلام حقوق رهبري سياسي جامعه نه تنها با حقوق
مردم در تضاد نيست بلكه حقوق رهبري در گرو اداء حقوق مردم توسط رهبر است و در اين
زمينه سخني از امام علي(ع) مورد استناد قرار گرفت و اينك سخني ديگر از آن امام
بزرگ كه مدعاي مذكور را تأييد مي‌كند:

«حق علي
الامام أن يحكم بما انزل الله و أن يؤدي الامانة فاذا فعل فحق علي الناس أن يسمعوا
له و أن يطيعوا و أن يجيبوا اذا دعوا».[1]

بر امام لازم
است كه طبق آنچه خداوند فرود فرستاده حكومت كند و امانتي را كه خداوند به او سپرده
است ادا كند، هرگاه چنين كرد بر مردم واجب است سخنش را بپذيرند و فرمانش را اطاعت
كنندو به خواسته‌هاي او پاسخ
مثبت دهند.

در اين سخن،
نه تنها حق رهبر در گرو اداء حقوق مردم گذاشته شده بلكه حق امامت و ولايت و رهبري
به عنوان حق امانتداري مطرح گرديده است.

در اينجا به
اين نكته بسيار مهم در زمينه مباني رهبري در اسلام مي‌رسيم كه
اصولاً حق حكومت در اسلام در واقع چيزي  جز
حق ارائه نوعي خدمت به جامعه نيست و رهبر خادم مردم است نه مالك آنها و به تعبير
پيامبر گرامي اسلام(ص):

«سيد القوم
خادمهم»[2].

آقاي مردم،
خادم آنها است.

بر اين مبنا
در فرهنگ اسلام زمامداري و رهبري به عنوان امانت داري، نگهباني و خدمتگذاري مردم و
زمامدار به عنوان امين، راعي، و اجير مردم شناخته مي‌شود.

رهبري
امانتداري است

قرآن كريم
قبل از اينكه حق رهبري و لزوم اطاعت مردم از رهبران جامعه اسلامي را مطرح كند، بر
حق مردم به عنوان وجوب امانتداري رهبران الهي تأكيد مي‌نمايد:

«ان الله
يأمركم أن تؤدوا الامانات الي اهلها و اذا حكمتم بين الناس أن تحكموا بالعدل»[3].

خداوند به
شما دستور مي‌دهد كه
امانتها را به صاحبانشان أدا كنيد و هنگامي كه در ميان مردم داوري مي‌كنيد به
عدالت داوري كنيد.

مرحوم طبرسي
در تفسير مجمع البيان در توضيح اين آيه كريمه مي‌فرمايد:

«در معناي
اين آيه چند قول است:

1-   
مقصود مطلق امانتها
است: الهي و غير الهي، مالي و غير مالي.

2-   
مخاطب آيه زمامداران
است، و خداوند با تعبير وجوب اداء امانت به زمامداران دستور داده كه حقوق مردم را
رعايت كنند.

مؤيد
اين معنا اين است كه پس از اين آيه بلافاصله مي‌فرمايد:

«يا
ايها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و اولي الامر منكم».

اي
اهل ايمان بر شما لازم است كه از خدا و رسول و زمامداران خود اطاعت كنيد.

در
آيه پيش، حقوق مردم و در اين آيه متقابلاً حقوق زمامداران يادآوري شده است. از
ائمه(ع) روايت است كه از اين دو آيه يكي مال ما است «يعني حقوق ما بر مردم را بيان
مي‌كند» و يكي
مال شما است «يعني حقوق مردم بر ما را بيان مي‌كند».

امام
باقر(ع) فرمود: اداء نماز و زكات و روزه و حج از جمله امانات اس، از جمله امانات
اين است كه به زمامداران دستور داده شوده كه صدقات و غير آنها را و از آنچه مربوط
به حقوق مردم مي‌شود» تقسيم
نمايند[4].

معلي
بن خنيس گويد از امام صادق(ع) درباره آيه «ان الله يأمركم أن تؤدوا الامانات الي
اهلها» توضيح خواستم حضرت فرمود:

«علي
الامام أن يدفع ما عنده الي الامام الذي بعده و أمرت الائمة بالعدل و أمر الناس أن
يتبعوهم»[5]

مقصود
اين است كه بر امام لازم است كه آنچه نزد اوست را به امام پس از خود واگذار نمايد
و نيز به امامان دستور داده كه به عدالت رفتار كنند و همچنين به مردم دستور داده
كه از امامان خود تبعيت نمايند.

بنابراين
رهبري و حكومت بر مردم، از ديدگاه اسلام، امانتداري است و هركس در نظام اسلامي
كاري را بعهده گرفته در حقيقت بخشي از بار امانت الهي را بر دوش گرفته است و هركس
از مقام و موقعيت و قدرت بيشتري برخوردار است بار امانت او سنگين‌تر است.

امام
علي(ع) در نامه‌اي به اشعث
بن قيس فرماندار خود در آذربايجان در زمينه امانت بودن قدرت در نظام اسلامي چنين
مي‌نويسد:

«و
ان عملك ليس لك بطعمة و لكنه في عنقك امانة و انت مسترعي لمن فوقك. ليس لك أن
تفتات في رعيه»[6]

فرمانداري
براي تو وسيله آب و نان نيست! بلكه امانتي است بر گردنت نهاده شده. درواقع تو
نگهبان حقوق مردم ازطرف مافوق خود هستي، حق نداري در مورد كساني كه حافظ حقوق آنها
هستي با استبداد رفتار كني. جز با احتياط و اطمينان به كاري دست مزن. اموال خدا در
اختيار توست و تو يكي از خزانه‌داران او هستي تا اين امانت را به من بسپاري و
اميد است كه من رئيس بدي براي تو نباشم!

و
در نامه 41 از نهج البلاغه امام خطاب به يكي از فرمانداران خود كه پولهاي بيت
المال را برداشته و به حجاز برده و مشغول خوشگذراني گرديده چنين مي‌نويسد:

«اما
بعد، فاني كنت اشركتك في امانتي، و جعلتك شعاري و بطانتي و لم يكن رجل اوثق منك في
نفسي لمواساتي و موازرتي و اداء الامانة الي… فاتق الله واردد الي هؤلاء القوم
اموالهم، فانك ان لم تفعل ثم امكنني الله منك لا عذرن الله فيك و لا ضربنك بسيفي
الذي ما ضربت به احداً الا دخل النار».

من
تو را در امانتم شريك خود داشتم و از هر كس به خويش نزديكتر پنداشتم، ‌از ميان
خاندان و خويشاوندانم مطمئن تر از تو نيافتم. پس از خدا بيم دار و مالهاي اين مردم
را باز سپار، و اگر نكني و خدا مرا امكان دست يابي بر تو دهد، چنان با تو برخورد
كنم كه عذرخواه من گردد، و با شمشيرم كه هيچ كس را با آن نزدم جز كه به آتش درآمد،
تو را خواهم زد!

رهبري
نگهباني است

دومين
عنواني كه مي تواند مبين ديدگاه اسلام در زمينه جايگاه حقوقي مردم در نظام اسلامي
باشد، تعبير «نگهبان» در تبيين جايگاه رهبري و امامت است.

احاديث
اسلامي در بسياري از موارد امام را به عنوان «راعي» و مردم را به عنوان «رعيت» مي‌نامند.

مفهوم
واقعي اين دو واژه در عربي، درست عكس معنايي است كه در زبان فارسي از آنها تداعي
مي‌گردد، در
فارسي اين كلمات نظام ارباب و رعيتي را تداعي مي‌كند يعني
نظامي كه حقوق مردم به كام اربابان و خداوندان زمين فرو مي‌رود.

اين
استعمال از باب نام‌گذاري اشياء به نام اضداد آنها و استفاده از
كلمات مقدس در مفاهيم و مقاصد نامقدس است.

مفهوم
واقعي «راعي» عبارت است از «نگهبان» و «رعيت» به معناي كساني است كه مورد حفظ و
حراست و نگهباني قرار مي‌گيرند.

در
حديث است كه پيامبر اسلام(ص) فرمود:

«كلكم
راع و كلكم مسئول عن رعيته و الامام راع و هو مسئول عن رعيته».[7]

همه
شما نگهبان هستيد و همگي مسئول پاسداري از حوزه مأموريت خويش، و امام نگهبان است و
مسئول حراست از حقوق مردم!

در
اين سخن پيامبر اسلام(ص) ابتدا لزوم پاسداري از حقوق ديگران به عنوان يك اصل كلي و
عام طرح كرده كه در نظام اسلامي همه بايد حافظ حقوق و منافع همه باشند. و بر اين
مبنا هركس حوزه نگهباني او گسترده‌تر باشد مسئوليت او بيشتر و سنگين‌تر است. و
لذا بلافاصله مسئوليت زمامدار را در زمينه حفظ حقوق مردم متذكر مي‌شود، و پس از
آن مسئوليت شوهر در حفظ حقوق همسر و فرزندان و نيز مسئوليت زن در پاسداري از حقوق
شوهر و فرزندان را يادآور مي‌گردد.[8]

بنابراين
همه احاديثي كه رهبر را «راعي» و مردم را «رعيت» مي‌نامند بر اين
نكته بسيار مهم حقوقي تأكيد دارند كه حق ولايت و امامت و رهبري در واقع رعايت و
پاسداري از حقوق مردم است، و نه حق بهره‌كشي از آنها در جهت
اميال و خواسته‌هاي زمامدار.

در
اين رابطه حديثي از پيامبر اسلام(ص) روايت شده كه فرمود:

«لا
اوتيتكم شيئاً و لا امنعكموه ان انا الا خازن اصنع حيث امرت»[9]

من
شخصاً نه چيزي به شما مي‌دهم و نه منع مي‌كنم چيزي را،
من همانا خزانه دارم همان گونه كه به من دستور داده شده عمل مي‌كنم.

خزانه
دار حافظ و نگهبان اموال ديگران است. پيامبر اسلام در اين سخن خود را به عنوان
خزان و كسي كه از طرف خداوند متعال مأموريت حفظ اموال مردم را دارد معرفي مي‌كند و ولايت
خويش را تنها در حوزه مأموريت الهي خود مطرح مي‌نمايد و نه
حوزه خواسته‌هاي شخصي
خود.

رهبري
خدمتگذاري است

يكي
ديگر از عناويني كه بيانگر ديدگاه اسلام در زمينه حقوق مردم در نظام اسلامي است
عنوان «اجير» است. پيامبر اسلام(ص) در اين باره فرمود:

«ألا
و اني انا ابوكم الا و اني انا مولاكم ألا و اني انا أجيركم»[10]

آگاه
باشيد كه همانان من پدر شما هستم! آگاه باشيد كه همانا من زمامدار شما هستم! آگاه
باشيد كه همانا من اجير شما هستم!

در
اين سخن پيامبر اسلام با همان تأكيد كه خود را به عنوان پدر مهربان و زمامدار
تواناي جامعه اسلامي اعلام مي‌كند، خويشتن را اجير مردم مسلمان نيز معرفي مي‌نمايد!

 اجير به معناي كسي است كه در مقابل ارائه خدمتي
به مردم از آنها حقوقي دريافت مي‌كند.

اين
كه پيامبر خود را به عنوان اجير معرفي مي‌كند و در آغاز حديث
مذكور نفرين مي‌فرستد بر كسي
كه حقوق رسالت و رهبري او را مورد تجاوز قرار دهد، اشاره به آياتي است كه در آنها
حقوق پيامبر اسلام مورد تأكيد قرار گرفته است.[11]

و
خلاصه كلام اين كه پيامبر اسلام و همه پيامبران و رهبران الهي خدمتگذاراني هستند
كه انتظار هيچ گونه حقوق و مزد مادي از مردم ندارند، تنها چيزي را كه به عنوان مزد
و حقوق از مردم طلب مي‌كنند پياده كردن برنامه‌هاي حياتبخش
آنها و راه‌يابي به سوي
كمال مطلق است:

«قل
ما اسألكم عليه من اجر الا من شاء أن يتخذ الي ربه سبيلاً»[12]

بگو
من مزدي از شما نمي‌خواهم، مگر اين كه كسي خواسته باشد راهي به
سوي پروردگار خود انتخاب كند.

بنابراين
در نظام اسلامي رهبر خدمتگذاري است كه حقوقش سودي مادي براي شخص او در بر ندارد،
او از قدرت و امكاناتي كه در اختيار دارد نه تنها به نفع شخصي خود استفاده نمي‌كند بلكه
كمتر از ديگران از لذائذ مادي برخوردار مي‌گردد، او از توانايي
خود تنها به عنوان امين و نگهبان و اجير مردم استفاده مي‌نمايد.

و
افزونتر اين كه در نظام اسلامي حقوق رهبري نيز حقوق مردم است و درواقع رهبر
خدمتگذاري است بي مزد و منت و اجيري است بدون حقوق!

«قل ما
سألتكم من اجر فهو لكم ان اجري الا علي الله»[13]

بگو مزدي كه
از شما خواستم براي شما است و مزد من فقط بر خداست.

بر اين اساس،
امام راحل(ره) به حقوق مردم در نظام اسلامي اعتقاد و اعتراف داشت، و خود را مكرر
به عنوان خادم مردم معرفي نمود، و در وصيتنامه سياسي الهي خود به طور كامل از اين
اعتقاد پرده برداشت و با اين جملات زيبا و عميق از مردم عذر قصور و تقصير خواست:

از خداي
رحمان و رحيم مي‌خواهم كه
عذرم را در كوتاهي خدمت و قصور و تقصيرها بپذيرد و از ملت اميدوارم كه عذرم را در
كوتاهي‌ها و قصورها
و تقصيرها بپذيرد و با قدرت و تصميم و اراده به پيش بروند و بدانند كه با رفتن يك
خدمتگذار در سد آهنين ملت خللي حاصل نخواهد شد كه خدمتگذاراني بالا و والاتر در
خدمتند.

و اين است
يكي از مهم‌ترين رازهاي
عشق مردم مظلوم و مقاوم ايران اسلامي به امام عزيز خود…

باري، با
عنايت به شرحي كه درباره جايگاه حقوق مردم در نظام اسلامي گذشت اگر كسي تصور كند
كه ولايت مطلقه فقيه بدين معنا است كه اسلام به زمامدار جامعه اسلامي اجازه داده
هر كاري كه دلش مي‌خواهد انجام
دهد و به صورت يك ديكتاتور مذهبي حقوق مردم را مورد تجاوز قرار دهد، دچار خطاي
بزرگي است، و اگر اين پندار را به ديگران منتقل نمايد مرتكب بزرگترين خيانت به
اسلام و انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي و ولايت فقيه شده است.

آنچه در اين
سلسله مقالات در زمينه اعتقاد رهبري به حقوق مردم از ديدگاه اسلام آمد به روشني
نشان مي‌دهد كه هيچ
حكومتي مردمي‌تر از حكومت
اسلمي نيست، و ولايت مطلقه فقيه، ولايت فقيه و ولايت اسلام است. بدين معنا كه ولي
فقيه در نظام اسلامي اختيار مطلق دارد كه به آنچه قانون اسلام و حكم خداوند متعال
است عمل كند، نه آنچه را كه مي‌خواهد و منافع شخصي او ايجاب مي‌كند. ادامه
دارد

 

 



[1] – كنز العمال، حديث 14313.

/

شرح زیارت امین الله علیه السلام

شرح زيارت
امين الله (ع)

قسمت دهم

آيت الله
محمدي گيلاني

* منهاج وصول
بولايةالله تعالي، همين احكام و عبادات است كه صور ملكوتي مي‌شوند.

* اكثر مردم
از عبادات، ظاهري مي‌يابند و از اسرار باطن آن بيخبرند.

* انجماد بر
ظواهر از همان عصر صحابه محترم، فريضه امر به معروف و نهي از منكر را منزوي كرد.

* حديث
«تقاعد در فتنه» دست آويز راحت طلبها گرديد مانند حديث «والله لا يخرج احد منا قبل
خروج القائم…» كه دست آويز طائفه‌اي از متقاعدين عصر ما گرديد.

* معناي فناي
في الله.

* نماز رأس
همه عباداتست ولي هنگامي بعضي از اسرار آن قرة العين اصحاب قلوب، نصيب نماز گزار
مي‌شود كه از
تصرف شيطان محفوظ باشد…

حاصل مقاله
پيشين اين بود كه منهج وصول به ولاية الله تعالي كه همان امانت معروضه است ولاية
الله تعالي تشريعي است، او تبارك و تعالي با تشريع احكام و عبادات، اهل ايمان را
از ظلمات هواي نفس و شقاوت جهل، مي‌رهاند و به نور سعادت مي‌كشاند و با
الزام به عقائد حقه، آنان را در معيت انبياء و صديقان و شهداء و صالحان (ص) در دار
السلام عند ربهم اقامت مي‌بخشد. اين احكام اگر چه وضعي و اعتباري است،
ولي بهمراه انقياد ناشي از عقائد حقه، پديدآور طاعت خدا و رسول است و سازنده و
تنظيم كننده باطن و جان و دل است، و استعداد شكل گيري صور ملكوت اعلا را به روح و
ضمير مي‌بخشد.

مثل اين
احكام مثل حركات و افعال رياضت بدني و ورزشي است كه مربي بدن ساز در حوزه تربيت
بدن، با محاسبه متناسب، وضع مي‌نمايد، و با فرمان پياپي افراد تحت فرمان خويش
را به انجام آن حركات واميدارد و بدينوسيله بدنهاي آنها را در جهت مطلوب ورزيده مي‌كند و اذهان
آنان را از كوري و ابهام نجات مي‌دهد.

اگرچه حركات
و افعال ورزشي، در نظر بي خبران از اسرار ورزش، بازي‌اي بيش نيست
ولي خبره از اسرار ورزش، اين حركات را يك عمل جد و ارزشمندي مي‌بينند كه در
باطن، نظام و استحكام و مقاومت به ورزشكار مي‌بخشد و
سلامتي و شادابي او را بيمه مي‌كند و داروي بسياري از دردهاي او است كه مردم
ساده‌انديش از اين
اسرار بي خبرند.

اين چنين
است، اسرار احكام  و عبادات كه اكثر مردم
از آن غافلند، فقط ظواهري را درك مي‌كنند و از صور ملكوتي آن غافلند. قال الله
تعالي:

«يعلمون
ظاهراً من الحياة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون». (سوره روم آيه 7)

–        
مردم، بظاهري از حيات
دنيا علم دارند، ولي از صورت اخروي آن غافلند.

و در كثيري
از آيات كريمه، ظاهربيني و نمودزدگي را بازيچه و بازدارنده از سعادت حقيقي اعلام
فرموده:

«و ما هذه
الحياة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخرة لهي الحيوان لو كانوا يعلمون».
(عنكبوت- آيه 64)

–        
اين ظواهر حيات دنيا
جز بازدارنده و بازيچه‌اي نيست، و دار آخرت است كه سراسر آن حيات
حقيقي است، اي كاش كه مردم مي‌دانستند.

نمودزدگي و
ظاهربيني در اين باب قصه درازي دارد و مجال آن نيست كه گره اين زلف باز و قصه دراز
شود، و در تاريخ اسلام، نمودزدگيهائي كه رخ داده چند نمونه‌اي ذكر شود.

اي دريغا:

شد در ره
شكوه ما با سر گيسوي تو باز     شام وصل است
بسي كوته و اين قصه دراز

بلي ظاهربيني
توأمان با عافيت طلبي، عمده منشأ مصائب وارده بر اسلام است، و انجماد بر ظواهر
بعضي از آثار كه مستمسك بعضي از راحت طلبان گرديد و با وسوسه آنها فريضه «امر
بمعروف و نهي از منكر» كه «تقام بها الفرائض» مظلوم و مجروح شد و اهل انجماد و وسوسه
از همان عصر صحابه وزر آن را بر كاهل خويش گرفتند و نظاره گر فتنه شدند و بحديث
«ستكون فتن ألاثم تكون فتنة القاعد فيها خير من الماشي…» (صحيح مسلم بشرح النووي
ج 18 ص 9-10) تمسك جستند. و براي تقاعد خويش آن را مجوز آوردند و مضحك‌تر، صحابي
محترم سعد بن ابي وقاص مي‌گفت:

«لا اقاتل
حتي تأتوني بسيف له عينان و لسان فيقول: هذا، مؤمن، و هذا، كافر» (سير اعلام
النبلاء ج 1 ص 118)

و در اين
انقلاب اسلامي بي نظير بوسيله امام راحل (ره) ديديم كه طائفه‌اي از عافيت
طلبها براي توجيه تقاعد خويش و كشاندن مردم مؤمن بيدار شده، به قعود چگونه بمثل
روايت مرفوعه ربعي از امام زين العابدين(ع) تمسك ميجستند كه امام(ع) فرموده:

«و الله ال
يخرج احد منا قبل خروج القادم الاكان مثله كمثل فرخ طار من وكره قبل ان يستوي
جناحاه فاخذه الصبيان فعبثوا به». (ج 11 وسائل الشيعه ص 36)

–        
بخدا سوگند خروج نمي‌كند كسي از
ما قبل خروج قائم مگر آنكه مثل او مثل جوجه‌اي است كه پيش از
استحكام پروبالش از آشيانه خويش پرواز كرده و اسير دست كودكان گرديده ببازيچه‌اش گرفته‌اند.

آيا مراد
امام زين العابدين از اين كلام كه ظاهر آن تخطئه است، يك معناي عامي است؟ يا يك
مقصود خاصي است كه فقط عموميت آن در همان وجهه خاص است؟

اگر معناي
عام باشد، لازم مي‌آيد «و
العياذ بالله» قيام پدرش سيد الشهداء (ع) را نيز تخطئه كرده باشد؟ پس منظور آنحضرت
معناي خاصي است و آن عبارتست، از قيام با غير اهل اگر چه بنام اهلبيت (ع) باشد كه
اسير دست بازيگران شدن است بلي:

وصف رخساره
خورشيد ز خفاش مپرس              كه در آن آينه صاحب نظران حيرانند

باري اطاعت
از اوامر الهي، باطن را منقلب مي‌كند و نفس، صورت انقياد بخود مي‌گيرد و
عبوديت باطن نفس مي‌شود كه كنه آن ربوبيت است كه مراد از آن فناء
في الله است.

زيرا حقيقت
طاعت، مطابقت عمل، با مراد آمر است، و از مؤمن مطيع آنچه كه در ظرف اطاعت و
فرمانبرداري، صادر مي‌شود، از آن جهت است كه خواسته آمر و محبوب او
است و بعبارتي: علم عبد مطيع به فعل مأموريه كه در وي اراده انجام آن را باعث شده،
درواقع، علم مزبور به مراد و محبوب آمر تعلق گرفته و فقط خواسته و اراده مولا است
كه او را فاعل مأموريه نموده است، پس بديهي است كه منشأ صدور فعل در حقيقت اراده و
محبت آمر است و اراده عبد مطيع، منبعث از اراده مولا است و از اين روي، فاني در
اراده مولا است و چون اراده ناگزير فناء ذاتي اجمالي را مستلزم است.

معنيا منهج
بودن احكام و عبادات همين است كه نهاية، فوز به ولاية الله كه همان امانت معروضه
است، حاصل مي‌گردد، و
اسفار اربعه اهل سلوك، مرجع و مآلش همين است.

اما برادرم،
خواهرم، آنچه كه گفتم، مشروط است به اين كه منهج مزبور را با شروط و آدابش به
پيمائيم مثلاً صلوة كه رأس عمه عباداتست و مقام جامعيت دارد، و در ميان طاعات و
عبادات هيچ يك بمرتبه آن نمي‌رسد، و معجوني است جامع و متكفل سعادت بشر در
همه مواقف و منازل اخروي. و قبولي آن مستلزم قبولي جميع اعمال است و چنانكه ابدان
داراي غذاي متناسب با احوال و اطوار خود هستند و بدينوسيله رشد و نمو مي‌كنند، قلوب و
ارواح نيز غذايشان معارف و طاعاتست و سرآمد همه طاعتها نماز است و هنگامي آثار و
اسرار آن قرة العين اهل معرفت و اصحاب قلوب براي نمازگزار حاصل مي‌شود كه علاوه
بر تحصيل آداب ظاهري و آداب قلبي، آن را بطور كلي از تصرف شياطين محافظت كند چه
ممكن است طائفه از آداب قلبي مثل خشوع و طمأنينه حاصل باشد، ولي از طريق أنانيت
مورد تصرف شيطان واقع شود و اين غذاي روحاني مسموم شود، و اثري معكوس بخشد، مانند
غذاي جسماني كه در صورت مسموميت اثرش معكوس است و از اين رو است كه قرآن كريم بعد
از «الذين هم في صلوتهم خاشعون» (المؤمنون- آيه 2) فرموده: «الذين هم علي صلواتهم
يحافظون» (المؤمنون- آيه 9) كه اشاره به جميع مراتب حفظ است كه اهم مراتب آن، حفظ
از تصرف شيطان است، زيرا اگر اين غذاي روحاني از تصرف اين عدو مبين محفوظ نباشد و
دست پليدش در تهيه آن داخل باشد، آن غذاي روحاني و هر غذاي روحاني چناني موجب
هلاكت است:

«ويل للمصلين
الذين هم عن صلوتهم ساهون» (الماعون- 5)

چه عرفائي كه
غذاي مسموم عرفان، و چه حكمائي كه غذاي زهرآلود حكمت، و چه فقهائي كه غذاي فقه
شيطاني خوردند كه سوكمندانه در سلك شياطين و چارپايان و درندگان، منسلك گرديدند!
ادامه دارد

 

 

/

شجره طوبي

تفسير سوره
رعد

شجره طوبي

آيت الله
جوادي آملي

قسمت هفتاد و
يكم

«الذين آمنوا
و عملوالصالحات طوبي لهم وحسن مآب». (سوره رعد- آيه 29)

–        
آنان كه ايمان  آوردند و اعمال صالح داشتند خوشا به حال آنان و
چه نيكو بازگشتي دراند.

اين آيه از
دو بخش تشكيل شده: بخش اول اينكه ايمان و عمل صالح باعث تأمين سعادت است. بخش دوم
راجع به پاداش مؤمنين است كه اين نيز به دو قسمت تقسيم شده:

1-   
آب و مرجع نيكو براي
مؤمنين است.

2-   
مؤمنين داراي طوبي
هستند.

بنابراين،
اكنون بحث درباره طوبي و حسن مآب است و چون حسن مآب، روشن‌تر است؛
قبلاً در اين باره بحث مي‌كنيم.

حسن مآب

قرآن كريم،‌
مآب و مرجع همگان را خداي سبحان مي‌داند ولي برخي مآب خوب و برخي مآب بد دارند.

در سوره
مباركه (ص) در چند مورد به مآب برخورد مي‌كنيم:

آيه اول
درباره حضرت داود(ع) است كه پس از مطرح كردن سرگذشت حضرت داود، مي‌فرمايد:

«و ان له
عندنا لزلفي و حسن مآب»[1]
او نزد ما داراي درجه والاست و بازگشت او نيكو است.

در آيه 40
سوره (ص) نيز همين عبارت را درباره حضرت سليمان نقل مي‌كند.

پس از آن،
درباره متقين- به طور جامع- پس از نامبردن عده‌اي از انبياء
مي‌فرمايد:

«هذا ذكر و
ان للمتقين لحسن مآب»[2]
و اين آيه ديگر اختصاص به يكي از اولياي الهي ندارد، بلكه همه تقواپيشگان را در بر
مي‌گيرد.

شر مآب

همين بازگشت،
وقتي نسبت به تبهكاران و طاغيان داده مي‌شود، «شر مآب» مي‌شود. مي‌فرمايد:

«هذا، و ان
للطاغين لشر مآب»[3]
و همانا طاغيان و متجاوزان، بازگشتي بد در پيش دارند.

بنابراين،
تمام افراد، بازگشت و مرجع و معادي دارند ولي در اين بازگشت، يكسان نيستند، بلكه
افراد نيك و مؤمن، بازگشتي نيك و خير دارند و بدكاران و فاسدان، بازگشتي بد در
انتظارشان است.

طوبي چيست؟

طوبي صفت است
براي موصوفي محذوف كه ممكن است آن موصوف زندگي، عاقبت و يا شجره و مانند آن باشد.
طوبي، صفت تفضيلي است براي موصوفي محذوف. و طوبي مؤنث اطيب است يعني پاكيزه‌تر و طيب‌تر.

حيات طيب را
قرآن كريم مخصوص مؤمنين با عمل صالح مي‌داند. در يك بخش از
قرآن مي‌فرمايد كه
اگر شما به نداي پيامبر(ص)، جواب مثبت دهيد، دعوت او شما را زنده مي‌كند:

«يا ايها
الذين آمنوا الستجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم»[4]
اي مؤمنان! وقتي خدا و پيامبرش شما را به امري فرا خواندند، آن امر را اجابت كنيد
كه آن شما را زنده مي‌كند.

حيات طيبه

در اين آيه
ملاحظه مي‌كنيد كه اول
سخن از خدا و پيغمبر با هم است ولي بعداً فعل را به صورت مفرد مي‌آورد و بجاي
«دعوا»، «دعا» مي‌فرمايد، زيرا
دعوت پيامبر جز دعوت خدا نيست. او همان سخن و پيام خدا را مي‌رساند. و اما
اين زنده كردن به چه معني است؟

قرآن كريم
اين حيات را تبيين كرده است و فرموده است به اينكه حياتي كه ما در اثر استجابت
مؤمنين با عمل صالح، به آنها مي‌دهيم، آن حيات طيبه است. حال آيا اين حيات
نيكو و طيب در دنيا است يا در آخرت؟ آيا خداي سبحان، زندگي مؤمنين را طيب مي‌كند يعني وضع
موجود زندگي را تميز و طيب مي‌كند يا اينكه به اينها ابتداءً يك زندگي و
حيات طيبه‌اي مي‌بخشد؟

آنچه در سوره
انفال فرمود، وعده به اصل حيات است:

«استجابت اين
ندا، انسان را زنده مي‌كند». در سوره «يس» خبر از اين مي‌دهد كه
پيامبر(ص)، انذار مي‌كند و مي‌ترساند كساني
را كه داراي حيات مي‌باشند:

«لينذر من
كان حياً و يحق القول علي الكافرين»[5]
زنده است كه مي‌ترسد نه
مرده! پس آنها كه اين نداي خدا و پيامبر را شنيدند، زنده‌اند. سئوال
اين است كه آيا اين زندگي، همان زندگي صوري است يا مصداق ديگري دارد؟

در سوره نحل
مي‌فرمايد:

«من عمل
صالحاً من ذكر او انثي و هو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة و لنجزينهم أجرهم بأحسن ما
كانوا تعملون»[6]
هر كس ايمان و عمل صالح داشت (هم حسن فاعلي و هم حسن فعلي) چه مرد بود و چه زن، به
تحقيق كه ما او را احيا مي‌كنيم به حياتي طيب و نيكو.

يعني قبلاً
او اين حيات را نداشت؛ الان حيات به او مي‌دهيم.

نفرمود: ما
حيات او را پاكيزه و طيب مي‌كنيم بلكه فرمود: به او حيات طيب مي‌دهيم. چرا؟
چون حيات دنيا قابل تطييب و پاكيزه شدن نيست. اينجا جاي طوبي نيست. اصلاً وقتي كه
دنيا را براي ما توصيف مي‌كنند، آن را مرداري معرفي مي‌نمايند كه
سگها به جانش افتاده‌اند.

«الدنيا جيفة
و طالبها كلاب»- دنياطلبان مانند سگ‌ها به جان هم مي‌افتند و دنيا
را براي خود مي‌خواهند.

تازه بهترين
مقام دنيا، مقام خلافت است كه خلافت با همه طراوتش به اندازه يك نعل وصله زده، در
نظر حضرت امير(ع) ارزش نداشت.

پس اين كه
فرمود: ما به مؤمني كه عمل صالح انجام مي‌دهد، حيات طيب مي‌دهيم، يعني
چه، آيا يعني به او مقام مي‌دهيم؟ او از همه مقام‌ها گريزان
است. آيا اين حيات طيبه مال است؟ او از همه مال‌ها و وسائل
زندگي گريزان است مگر بقدر ضرورت از آن استفاده مي‌كند.

پس حيات
طيبه، چيز ديگري است.

در روايت
آمده است كه روزي عمار ياسر در محضر حضرت امير(ع)، آه بلندي كشيد، حضرت فرمود:

براي چه آه
مي‌كشي؟ اگر اين
آه براي آخرت است، بسيار خوب؛ اما اگر براي دنيا است، من دنيا را برايت تشريح كنم
تا بداني دنيا چاي آن نيست كه اگر كسي نداشت آه بكشد.

بهترين
غذاهاي دنيا عسل مصفا است و بهترين پوشاك دنيا پرنيان و ابريشم است و اين هر دو
محصول دو كرم است، هم آن عسل را يك كرم( يك حشره) توليد مي‌كند و هم اين
ابريشم را. تو براي اينكه به دسترنج يك كرم نرسيدي آه مي‌كشي؟ يعني به
داشتن توليدات دو كرم مي‌خواهي افتخار كني.

اگر حيات
طيبه همان خوردن و پوشيدن است كه حضرت آن را مشخص كرد و اگر رياست هم هست كه حضرت
در پاسخ ابن عباس، آن را از يك لنگه نعلين وصله زده كمتر دانست. پس معلوم مي‌شود حيات
طيبه در نيا نيست. و اين حيات طيبه، يك حيات ابتدائي است كه اگر كسي از آن
برخوردار بود، زنده است و گرنه مرده است.

اين حيات
امني است كه هيچ نگراني و رنج در آن راه ندارد.

«لا لغو فيها
و لا تأثيم»[7]
در چنين موطني نه انسان به حريم كسي تعدي مي‌كند نه ديگري
به حق او تجاوز مي‌كند. نه غم
در آن وجود دارد و نه آسيب و نه باطل.

و چنين حياتي
گوارا است كه انسان از بيرون آسيب نبيند و از درون هم آسيبي به او نرسد. آيا در
دنيا ممكن است انسان از دورن و بيرون، آسيب نبيند؟ يا اينكه دائماً گرفتار نگراني‌ها است؛ از
درون يك سلسله غم و اندوه و از بيرون امراض و اسقام و درگيري‌ها و ساير
گرفتاريها. اما در آن زندگي و حيات طيبه، نه خوف و نه ترس، نه لغو و نه باطل، نه
گرفتاري و نه مرض، وجود ندارد و هيچ آسيبي به انسان نمي‌رسد.

طوبي لهم:
يعني حيات طيبه و طوبي را روايات معصومين بيان كرده است كه مقداري از اين روايات،
در تفسير شريف نورالثقلين در جلد دوم از صفحه 502 به بعد آمده است.

* حديث اول:

رسول اكرم(ص)
در جريان معراج، شجره طوبي را- در ضمن حديثي طولاني- چنين معرفي مي‌فرمايد:

«دخلت الجنة
و اذاً شجرة لو أرسل طائر في أصلها مادارها سبعمائة عام»- وارد بهشت شدم، درختي را
ديدم كه اگر پرنده از پاي آن درخت به پرواز در آيد و هفتصد سال هم پرواز كند، نمي‌تواند به
بالاي آن درخت برسد.

«و ليس في
الجنة منزل الا و فيها شجر منها»- در بهشت هيچ منزلي نيست جز اينكه از اين درخت در
آن وجود دارد. در برخي از روايات آمده است:

«الا و فيه
غصن منها»- شاخه‌اي از اين
درخت در آن منازل هست. ولي در اين روايات شجر آمده است.

«فقلت ما هذه
يا جبرئيل؟ فقال هذه شجرة طوبي. قال الله تعالي: طوبي لهم و حسن مآب»[8]
پرسيدم از جبرئيل كه اين چه درختي است؟ گفت: اين درخت طوبي است، كه خداي متعال مي‌فرمايد: طوبي
براي آنان و بازگشتي نيكو.

در بعضي از
روايات آمده است كه حضرت جبرئيل(ع) از همان درخت، ميوه‌اي به من داد
و من تناول كردم.

* حديث دوم:

طوبي درخت
اميرالمؤمنين(ع)

عن ابي
عبدالله (ع) قال: طوبي شجرة في الجنة في دار امير المؤمنين(ع) و ليس أحد و ليس أحد
من شيعته الا و في داره غصن من أغصانها و ورقة من أوراقها، تستظل عنها أمة من
الامم»[9]

امام صادق(ع)
فرمود:

طوبي درختي
است در بهشت، در منزل حضرت امير(ع) و هيچ يك از شيعيانش نيست جز اينكه شاخه‌اي از شاخه‌ها و برگه‌اي از برگه‌هاي اين درخت
در منزلش وجود دارد كه در سايه هر برگه‌اي افراد يك امت مي‌توانند
بنشينند و سايه بگيرند.

* حديث سوم:

امام رضا(ع)
از پدرانش، از امام حسين(ع) نقل مي‌كند كه فرمود:

«قال رسول
الله(ص): يا علي! أنت المظلوم بعدي و أنت صاحب شجرة طوبي في الجنة، اصلها في دارك
و أغصانها في دار شيعتك و محبيك»- رسول خدا(ص) فرمود:

يا علي! تو
پس ازمن مظلوم هستي و تو صاحب درخت طوبي در بهشتي كه اصل آن درخت در منزل تو است و
شاخه‌هايش در
منازل شيعيان و علاقمندانت مي‌باشد.

* حديث چهارم

امام كاظم(ع)
نقل مي‌كند كه:

«سئل رسول
الله(ص) عن طوبي. قال: شجرة أصلها في داري و فرعها علي اهل الجنة. ثم سئل عنها مرة
أخري؟ فقال: في دار علي(ع). فقيل له في ذلك؟ فقال: ان داري و دار علي في الجنة
بمكان واحد».

از رسول
خدا(ص) از درخت طوبي پرسيده شد. حضرت فرمود:

درختي است كه
اصل آن در منزل من- در بهشت- است و شاخه‌هايش بر اهل بهشت
تقسيم شده است. بار ديگر از حضرت سئوال شد، حضرت فرمود: اصل آن درخت، در منزل
علي(ع) است. از علت اختلاف دو حديث پرسيده شد، حضرت فرمود: منزل من و منزل علي در
بهشت، در يك جا قرار دارد.

در سوره
مباركه ابراهيم مي‌فرمايد:

«مثل كلمة
طيبة كشجرة طيبة أصلها ثابت و فرعها في السماء»[10]
مثل يك كلام نيكو مانند درخت طيبه و نيكويي است كه اصلش ثابت و فرعش در آسمان است.

اين هم نمونه
شجره طوبي است. يعني حقيقت انسان مؤمن مانند درختي است كه اصلش ثابت باشد و فرعش
در آسمان و همواره ميوه مي‌دهد.

«تؤتي أكلها
كل حين باذن ربها» اين انسان مؤمن كه خود مانند شجره طوي است، داراي شجره طوبي هم
خواهد بود. ادامه دارد

 

 



[1] – سوره ص- آيه 25.

/

فاطمه، نور خدا

«فرا
رسيدن شهادت صديقه كبري فاطمه زهرا(س) را تسليت عرض مي‌كنيم»

فاطمه، نور
خدا

هفتم آبان
امسال مصادف است با سيزدهم جمادي الاولي كه به قولي شهادت حضرت زهرا(س) در اين روز
از سال 11 هجري رخ داده است. در تاريخ وفات حضرت زهرا اختلاف است همچنانكه در جاي
قبر مقدسش اختلاف وجود دارد. بهر حال در اختلاف تاريخ وفات، رازي نهفته است و آن
اينكه حداقل دو بار در سال آن هم در هر بار سه روز به نام «فاطميه»، و گاهي 10 روز
مجالس عزاي آن حضرت برگزار مي‌گردد و سخنرانان و مداحان از فضائل و مناقب
زهراي اطهر (س) سخن مي‌گويند و اين روزها فضاي كشور اسلاميمان به عطر
گل محمدي عطرآگين و روح‌افزا مي‌گردد، و در
تكرار ياد از تنها يادگار پيامبر بزرگ اسلام(ص)، بي گمان فوايد بي شماري نهفته
است، چه اينكه حضرت زهرا نه تنها الگوي براي زنان مسلمان كه بهترين الگوي براي زن
و مرد مسلمان است. او نه تنها برترين زن بر روي زمين كه پس از پدر و همسرش برترين
انسان كامل است.

در روايتي
امام صادق(ع) مي‌فرمايد:

«لفاطمة (س)
تسعة أسماء عندالله عزوجل: فاطمه و الصديقه و المباركه و الطاهرة و الزكيه و
الراضية و المرضية و المحدثة والزهراء… ثم قال: لولا أن اميرالمؤمنين(ع) تزوجها
لما كان لها كفو الي يوم القيامة علي وجه الارض آدم فمن دونه».

حضرت زهرا(س)
نه نام نزد خداي عزوجل دارد: فاطمه، صديقه، مباركه، طاهره، زكيه، راضيه، مرضيه،
محدثه و زهرا.

سپس حضرت
فرمود: اگر نه اين بود كه اميرالمؤمنين(ع) با آن حضرت ازدواج كرد، هر آينه تا روز
قيامت بر روي زمين كسب كفو و همطراز زهرا پيدا نمي‌شد از آدم تا
هر كه پس از او باشد.

اين روايت
دلالت دارد بر اينكه حضرت زهرا مقامش از مقام تمام مردان و زنان بالاتر است.

بالاتر از
اين، درباره صديقه كبري از امام صادق(ع) روايتي نقل شده است كه مقام آن حضرت را به
عرش برين مي‌رساند و نورش
را از نور الهي مستمد مي‌داند. جابر از امام صادق(ع) مي‌پرسد: چرا
فاطمه زهرا را زهرا مي‌نامند؟

حضرت پاسخ مي‌دهد:

«لان الله
عزوجل خلقها من نور عظمته، فلما أَشرقت أضاءت السموات و الارض بنورها و غشيت أبصار
الملائكة و خرت الملائكة ساجدين و قالوا: الهنا و سيدنا ما هذا النور؟ فأوحي الله
اليهم هذا نور من نوري و أسكنته في سمائي، خلقته من عظمتي، أخرجه من صلب نبي من
أنبيائي أفضله علي جميع الانبياء و أخرج من ذلك النور، ائمة يقومون بأمري يهدون
الي حقي و أجعلهم خلفائي في أرضي بعد انقضاء وحيي».

خداوند عزوجل
زهرا را زهرا ناميد زيرا او را از نور عظمتش آفريد؛ پس وقتي درخشان شد، آسمان‌ها و زمين را
با نورش، روشن و منور ساخت و ديدگان فرشتگان از آن نور خيره شده به سجده افتادند و
عرضه داشند: بار خدايا! اي پروردگار و سرور ما! اين ديگر چه نوري است؟ خداوند به
آنان وحي فرمود كه اين نوري از نور خودم است،‌آن را در
آسمانم جايگزين نمودم و از عظمتم آفريدم، سپس آن را از صلب پيامبري از پيامبرانم
كه بر تمام انبيا برتري دارد، بيرون مي‌آورم و از آن نور
اماماني خارج مي‌شوند كه به
امر من قيام مي‌كنند و مردم
را به سوي من فرا مي‌خوانند و آنان را پس از تمام شدن مدت وحيم،
جانشينان خود در زمين قرار دادم.

مرحوم مجلسي
اين روايت جالب و زيبا را در بحار از علل الشرايع نقل كرده است و در مصباح الانوار
نيز مانند همين روايت از امام باقر(ع) نقل شده است.

نور وجود
فاطمه كه از نور عظمت الهي آفريده شده بود تا قيام قيامت درخشندگي و روشنائي دارد؛
فقط ديدگان پاك آسمان نشينان را مي‌خواهد تا آن را ببينند و در برابرش سر تعظيم
فرود ‌آورند. و اين
همان نوري است كه وقتي زهرا در محراب عبادت در پيشگاه حضرت ذوالجلال مي‌ايستاد، به
فراز آسمان‌ها بالا مي‌رفت و اهل
آسمان از آن نور روشنائي كسب مي‌كردند چنانكه اهل زمين از ستارگان آسمان
روشنائي فرا مي‌گيرند. و لذا
در اسماء حضرت چنين آمده است كه در آسمان او را «النورية السماويه» مي‌نامند.

در روايت
مفصلي كه ارشاد القلوب از حضرت رسول اكرم(ص) نقل كرده است، پس از بحث از خلقت نور
خود حضرت و اميرالمؤمنين(ع)، سخن از نور فاطمه به ميام مي‌آيد كه حضرت
رسول مي‌فرمايد:

«…. فخلق
نور فاطمة الزهرا يومئذ كالقنديل و علقه في قرط العرش فزهرت السماوات السبع و
الارضون السبع، من اجل ذلك سميت فاطمة بالزهراء. و كانت الملائكة تسبح الله و
تقدسه، فقال الله: و عزتي  جلالي لا جعلن
ثواب تسبيحكم و تقديسكم الي يوم القيامة لمحبي هذه المرأة و أبيها و بعلها و
بنيها».

… و خداوند
در آن روز نور فاطمه زهرا را مانند قنديلي آفريد و در گوشواره عرش آويزان كرد پس
هفت آسمان و هفت زمين را روشن ساخت. از اين روي فاطمه را زهرا ناميدند. و پيوسته
فرشتگان خدا را تسبيح و تقديس مي‌كردند. پس خداوند به آنان فرمود: به عزت و
جلالم سوگند، ثواب تسبيح و تقديستان را تا روز رستاخيز به دوستداران اين زن و پدرش
و همسرش و فرزندانش قرار مي‌دهم.

درباره
فاطمه، اين محبوبه خدا و اين محرم حرم لاهوت و مصباح درخشان مشكات نبوت و محور
مستحكم افلاك امامت؛ اين انسيه حورا و سرچشمه اسرار حقايق و قبله اهل نيايش و مادر
جانشينان خداوند بر روي زمين، چه مي‌توان گفت كه رسول اكرم، سيد و سرور كائنات
درباره‌اش مي‌فرمايد:

«هي بضعة مني
و هي قلبي الذي بين جنبي، فمن آذاها فق آذاني، و من آذاني فقد آذي الله».

–        
فاطمه پاره تن من
است. فاطمه قلب ميان دو پهلوي من است، پس هركه او را اذيت كند، مرا اذيت كرده و هر
كه مرا اذيت كند، خدا را اذيت كرده است.

«يا
فاطمة من صلي عليك غفر الله له و الحقه بي حيث كنت في الجنة»

اي فاطمه! هر
كه بر تو درود بفرستد، خداوند او را مي‌آمرزد و او را با من
در بهشت، ملحق مي‌سازد.

و آنگاه كه
آيه «انما يريدالله…» نازل شده بود، تا هشت ماه حضرت رسول هرگاه به مسجد براي
نماز ظهر مي‌خواست برود،
به در خانه فاطمه مي‌آمد و مي‌فرمود:

«السلام
عليكم اهل البيت و رحمة الله و بركاته الصلاة، انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس
أهل البيت و يطهركم تطهيراً».

سلام و درود
و رحمت و بركات خداوند بر شما اهل بيت باد. وقت نماز است. همانا خداوند مي‌خواهد شما
اهل بيت را از هر رجس و پليدي دور سازد و پاك و طاهر نمايد.

«يا فاطمه،
ان الله يغضب لغضبك و يرضي لرضاك».

اي فاطمه!
خداوند از خشم تو به خشم مي‌آيد و از خشنودي تو خشنود مي‌شود.

حال بايد ديد
چرا فاطمه را آنچنان خشمگين كردند كه از آنان روي برگرداند و پس از هر نماز- به
تواتر احاديث فريقين- آنان را نفرين مي‌كرد! همان‌ها كه او را
اذيت كردند، شكنجه‌اش نمودند تا
محسنش سقط شد و بيش از چند صباحي پس از پدر بزرگوارش زنده نبود و سرانجام در سن
جواني به شهادت رسيد و خداوند چه معامله‌اي با آنان خواهد
كرد.

بار خدايا!
ما را توشه‌اي جز ولايت
زهراي اطهر و امامان معصوم (ع) و تبري از دشمنانشان نيست، ما را جزء محبان و
ارادتمندان حضرتش قرار ده و اين تولي را در نامه اعمالمان ثبت فرما. آمين رب
العالمين

به حساب
خويشتن برسيد

حضرت علي(ع):

« من حاسب
نفسه ربح و من غفل عنها خسر» (نهج البلاغه- كلمه 199)

هر كس به
حساب نفس خويش برسد سود مي‌برد و هر كس از اين وظيفه غفلت نمايد زيان مي‌بيند.

 

 

/

سخنان معصومين

سخنان
معصومين

بد گماني

* رسول
اكرم(ص):

«اياكم و
الظن فان الظن اكذب الحديث». (بحارالانوار- ج75 – ص 194)

زنهار از
بدگماني كه همانا بدگماني بدترين دروغ است.

* رسول
اكرم(ص):

«من أساء
بأخيه الظن فقد أساء بربه. ان الله تعالي يقول: [اجتنبوا كثيراً من الظن]». (كنز
العمال- حديث 7587)

هر كه به
برادر مؤمنش سوء ظن پيدا كند، به پروردگارش سوء ظن پيدا كرده است خداوند مي‌فرمايد:
«بپرهيزيد از بسياري گمان‌ها».

* رسول
اكرم(ص):

«اياكم و
الظن فان الظن اكذب و كونوا اخوانا في الله كما امركم الله تتنافروا و لا تجسوا و
لا تتفاحشوا و لا يغتب بعضكم بعضاً و لا تتباغوا و لا تتباغضوا…» (بحارالانوار-
ج 75- ص 252)

زنهار از
گمان بد چرا كه گمان بد از هر دورغي دروغ‌تر است و همانا در
راه خدا با هم برادر باشيد چنانكه خدايتان امر فرمود و از هم جدا نشويد و بر
يكديگر جاسوسي نكنيد و به يكديگر ناسزا نگوئيد و يكديگر را غيبت نكنيد و به هم ظلم
ننمائيد و كينه ميان شما رخنه نكند.

*
اميرالمؤمنين(ع):

«ان الجبن و
البخل و الحرص غرائز شتي يجمعها سوء الظن بالله». (نهج البلاغه- كتاب 53)

ترس، بخل و
آز، غريزه‌ها و خصلت‌هاي گوناگون
است كه بدگماني به خداوند همه آنها را در بر دارد.

* امير
المؤمنين(ع):

«سوء الظن
يفسد الامور و يبعث علي الشرور». (غرر الحكم)

بدگماني
كارها را به تباهي مي‌كشاند و باعث نزاع‌ها و كشمكش‌ها مي‌گردد.

* امير
المؤمنين(ع):

«الرجل السوء
لا يظن بأحد خيراً لانه لا يراه الا بوصف نفسه». (غررالحكم)

آدم بد به
كسي گمان خوب نمي‌برد چرا كه
همه را مانند خويش مي‌بيند.

*
اميرالمؤمنين(ع):

«اطرحوا سوء
الظن بينكم فان الله عزوجل نهي عن ذلك». (بحار الانوار- ج 75- ص 194)

بدگماني را
از ميان خود برداريد كه همانا خواي عزوجل از‌آن نهي كرده
است.

*
اميرالمؤمنين(ع):

«ان البخل و
الجور و الحرص غرائز شتي يجمعها سوء الظن بالله كمونها في الاشرار». (بحار
الانوار- ج 77- ص 243)

بخل، ستم و
آز، غريزه‌هاي مختلفي
هستند كه سوء ظن به خداوند آنها را يك جا در بر مي‌گيرد و مركز
اين سوء ظن، نفوس بدخواهان و اشرار است.

*
اميرالمؤمنين(ع):

«اياك أن
تسيء الظن فان سوء الظن يفسد العبادة» (غرر الحكم)

بپرهيز از
بدگماني چرا كه بدگماني عبادت را نابود مي‌كند.

* امير
المؤمنين(ع):

«مجالسة
الاشرار تورث سوء الظن بالاخيار». (بحارالانوار- ج 77- ص 368)

همنشيني بدان
موجب بدگماني به نيكان است.

* امير
المؤمنين(ع):

«لا يغلبن
عليك سوء الظن فانه لا يدع بينك و بين صديق صفحاً». (بحارالانوار- ج 77- ص 209)

بدگماني بر
تو هرگز چيره نشود چرا  كه ديگر هيچ صلح و
صفائي بين تو و هيچ دوستي باقي نمي‌گذارد.

 

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنيهائي
از قرآن

حقيقت تقوا

«يا ايها
الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون». (سوره آل عمران-
آيه 102)

اي مؤمنان!
تقواي الهي داشته باشيد چنانكه شايسته تقوا است و هرگز نميريد جز اينكه مسلمان
باشيد.

تقواي الهي
داشته باشيد به اين معني است كه در تمام امور، اطاعت كنيد تا اينكه از عذاب و خشم
الهي رهائي يابيد. تقوا بمعناي پرهيزكاري است و تقواي از خدا بمعناي اين است كه
ملكه‌اي در درون
انسان پديد آيد كه او را از گناهان باز دارد، و اين حالت، مطلبي استثنائي و غير
ممكن نيست چرا كه اگر انسان واقعاً از عذاب خدا بترسد، قطعاً كاري كه مستوجب آن
عذاب است هر چند كم، انجام نمي‌دهد و در تمام حالات پيوسته به ياد خدا است.
در اينجا خداوند مؤمنين را وادار به تقواي شايسته و حقيقي مي‌كند. يعني
فقط لقلقه لسان نباشد يا اينكه اطاعت در اموري دون اموري ديگر نباشد، بلكه انسان
در تمام حالات تقواي الهي داشته باشد، و آنچنان كه از آيات و روايات استفاده مي‌شود، تقواي
واقعي محقق نمي‌شود جز با
تحقق چهار خصلت:

1-   
اطاعت اوامر و
دستورهاي خدا كه در اطاعت بي چون و چرا از احكام شرع مقدس اسلام محقق مي‌گردد.

2-   
باز داشتن نفس از هر
گناه و نافرماني و تمرد و معصيت.

3-   
شكر و سپاس خداوند بر
نعمت‌ها.

4-   
صبر و بردباري در
بلاها و آزمايش‌هاي الهي.

در هر صورت
تقواي واقعي و شايسته به اين معني است كه انسان عبوديت محض را دارا باشد و بدون
ارتكاب گناه، در تمام حالات- چه در سراء و چه در ضراء- اوامر الهي را با جان و دل
پذيرا بوده و اطاعت كند و از ياد خدا آني غفلت نورزد. اين بالاترين و والاترين
مقام انساني است كه بايد ما همواره تلاش كنيم خود را به آن مرحله بالا- به اندازه
توانمان- برسانيم و از خود خداوند استمداد بطلبيم كه ما را در اين راه ياري بخشد.
«اهدنا الصراط المستقيم». اين همان صراط راستين تقوا است، تقواي واقعي و حقيقي كه
اگر انسان در آن مسير قرار گرفت، همراه با راستگويان خواهد شد و «كونوا مع
الصادقين» و خداوند از او راضي و خشنود خواهد شد.

پر واضح است
كه اينچنين اطاعت محضي كه هيچ گناه در آن راه نداشته باشد، ويژه واحدي از مردم است
و ويژه اولياي مخلص خدا است ولي بهر حال هر كس بايد به اندازه توانش، تقوا داشته
باشد كه در هر حال اگر مرگ فرا رسد، او در حال ايمان و تسليم در برابر حضرت حق
باشد. در آيه 16 سوره تغابن آمده است:

«فاتقوالله
ما استطعتم»- تا انازه‌اي كه مي‌توانيد تقوا
داشته باشيد.

ولي اگر كسي
بخواهد به درجات والاي اوليا و برگزيدگان خدا برسد، بايد حق تقوا را ادا كند و
تقواي شايسته‌اي داشته
باشد.

در آخرين
فراز از آيه مي‌فرمايد: «و
لا تموتن الا و انتم مسلمون»- و هرگز از دنيا نرويد جز در حالي كه مسلمان هستيد.
بهرحال، مرگ اختياري نيست و هيچ كس نمي‌داند چه وقت اجلش فرا
مي‌رسد. در
روايتي آمده است كه حضرت رسول(ص)- به اين مضمون- فرمود: من يقين ندارم كه اگر پلك
چشمم باز شد، وقت كنم كه آن را بر هم بگذارم. يعني اگر مرگ فرا رسد، هيچ مهلتي به
انسان نمي‌دهد! پس بايد
كاري كنيم كه در هر حال آماده مردن باشيم.

گفته‌اند: يكي از
علما كه در حال نوشتن بود، از او سئوال شد: اگر الان به تو خبر بدهند تا سه روز
ديگر از دنيا مي‌روي، چه كار
مي‌كني؟

فرمود: همين
كاري كه الان دارم انجام مي‌دهم. يعني انسان بايد تمام تكاليف و واجباتش
را انجام داده باشد و جز تكليف و وظيفه، به كاري دست نزند تا اگر مرگش فرا رسيد،
مستوجب بخشش و غفران الهي باشد. «رضي الله عنهم و رضوا عنه» هم خداوند از آنها
راضي و هم آنها از خدا راضي‌اند. اين هم پاداش كساني است كه تقواي الهي
داشته و در حال ايمان و اسلام از دنيا رفته‌اند.

 

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني
ثابت و استوار از آغاز تا پايان

 

غربزدائي

«ما امروز
قبل از هر چيز وظيفه داريم تبليغات چند صد ساله اجانب و عمال استعمار را خنثي
كنيم. كارشناسان استعمار با كمال تزوير و حيله، با اسم اسلام دوستي و شرق‌شناسي پرده‌هاي ضخيمي بر
چهره نوراني اسلام كشيده و اسلام را با معماري‌ها  نقاشي‌ها، ابنيه عاليه و
هنرهاي زيبا معرفي نموده و حكومت‌هاي جائرانه ضد اسلام اموي و عباسي و عثماني
را به اسم خلافت اسلامي به جامعه‌ها تحويل داده‌اند و چهره
واقعي اسلام را در پشت اين پرده‌ها پنهان نگاه داشته، به طوري كه امروز مشكل است
ما بتوانيم حكومت اسلام و تشكيلات اساسي و سياسي و اقتصادي و اجتماعي آن را بر
جوامع بشري حتي مسلمين بفهمانيم. بايد كوشش كرد و پرده از تبليغات مسموم چند صد
ساله اجانب برداشت». (10/3/1349)

«فرهنگ ما را
طوري كردند كه ما هم چيزمان الان عوض شده، غربي شده، وقتي هم حرف مي‌زنيم حرفمان
غربي است، وقتي اسم خيابان مي‌گذاريم، اسم خيابان‌هاي غرب را
مي‌گذاريم، اسم
اشخاص غربي را مي‌گذاريم،
خيابان روزولت، خيابان كندي، خيابان كذا. اينها غربزدگي است. در تمام اروپا بگرديد
يك خيابان محمدرضا پيدا نمي‌كنيد، يك خيابان نادر پيدا نمي‌كنيد، خيابان‌هايمان هم
خيابان غربي است، تعارف‌هايمان هم تعارف غربي است، آداب و معاشرتمان
هم، با هم معاشرت غربي است، همه چيز، ما يك وابستگي روحي پيدا كرديم، اين وابستگي
روحي از همه چيزها براي ما بدتر است.» (8/3/1358)

«تا اين ملت
از اين غربزدگي بيرون نيايد استقلال پيدا نمي‌كند… تا
اين خانم‌ها (شما را
نمي‌گويم شما
توده هستيد، آن خانم‌ها را مي گويم) تا اينها توجهشان به اين است
كه فلان چيز يابد، فلان مد از غرب به اينحا بيايد،‌فلان زينت
بايد از آنجا به اينجا سرايت بكند، تا يك چيزي آنجا پيدا مي‌شود اينجا هم
تفليد مي‌كنند، تا از
اين تقليد بيرون نيائيد نمي‌توانيد آدم باشيد و نه مي‌توانيد مستقل
باشيد، اگر بخواهيد مستقل باشيد، اگر بخواهيد شما را به اينكه يك ملتي هستيد
بشاسند و بشويد يك ملت، از اين تقليد غرب بايد دست برداريد. تا در اين تقليد
هستيد، آرزوي استقلال را نكنيد». (17/6/1358)

«اشخاصي كه
با قلم و قدم خودشان غربي فكر مي‌كردند و دعوت به غرب مي‌كردند، به
خودب يايند و دعوت بكنند به آن چيزهائي كه ما داريم. ما همه چيز داريم، فرهنگ ما،
فرهنگ غني است، مملكت ما، مملكت غني است، منتها نگذاشتند كه اين امور تحقق پيدا
بكند». (29/6/1358)

«ما بايد قطع
رابطه اقتصادي، رابطه فرهنگي از خارج بكنيم، فرهنگ از خود ما بايد باشد اقتصاد هم
از خود ما بايد باشد، تا اين بنا در توده‌ها نباشد و تا اين
مغزي كه انگلي است و استعماري است عوض نشود و باورمان نيايد كه ما هم آدم هستيم،
نمي‌توانيم استقلال
پيدا كنيم». (21/9/1358)

« ما الان
بنا داريم كه مثل غرب نباشيم و بنا داريم وابسته نباشيم و بنا داريم مستقل باشيم و
آزاد باشيم و الان مي‌بينيد كه آنهائي كه، ملت‌هايي كه تحت
تأثير تبليغات آمريكا و شوروي و ساير اذناب آنها واقع نشدند، همه آنها به اعجاب و
عظمت به شما نگاه مي‌كنند». (16/10/1359)

«اگر دستمان
را از شرق و غرب كوتاه كنيم و خودمان مشغول فعاليت بشويم، ياد بگيريم لكن بعد از
ياد گرفتن خودمان كار بكنيم، نرويم سراغ اينكه بنشينيم تا حتي يك گليمي هم كه مي‌خواهيم، يك
پتوئي هم كه مي‌خواهيم
ازآنجا بياورند، يك تفنگي هم كه مي‌خواهيم از آنجا بياورند. اگر ما به اين معنا
توجه كنيم و بيدار بشويم، دنبال بيداري، اراده پيش مي‌آيد كه ما
بخواهيم كه خودمان وسائل زندگي اجتماعي خودمان را فراهم كنيم با كوشش خودمان، بايد
كارهاي خودمان را انجام بدهيم، مدتي مي‌گذرد و ما خودمان
صنعتگر خواهيم شد. آنهائي كه اين صنعت‌هاي بزرگ را درست كردند، آنها هم انسان‌هائي يك سرو
دو گوشي هستند كه مثل ساير انسان‌ها، منتها قبل از ما بيدار شدند و ما را خواب
كردند». (29/10/1359)

 

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(غربزگرائی)

دانستنیهایی ازقرآن(حقیقت تقوا)

سخنان معصومین(بدگمانی)

فاطمه نور خدا

شجره طوبی                                                       
آیت الله جوادی آملی

شرح زیارت امین الله علیه السلام                                 آیت
الله محمدی گیلانی

حقوق متقابل مردم و رهبری                                      حجة
السلام و المسلمین محمدی ری شهری

ملاکهای حق و باطل                                              حجة الاسلام  والمسلمین اسدالله بیات

پرسشها وپاسخها(اعجاز شب ولادت پیامبر(ص))             حجة الاسلام و المسلمین سیدمرتضی مهری

گرایشهای نامرئی به سوی غرب                                حجة الاسلام و
المسلمین محمدتقی رهبر

گفته ها و نوشته ها

تحلیل پدیده های سیاسی                                         سید موسی میرمدرس

13آبان روز عزت اسلام و ذلت شیطان

اخطار به مشتاقان رابطه با آمریکا                             محسن محمدی معین

آذربایجان،مرزو بوم شیعیان مظلوم                           غلامرضا گلی زواره

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

رهنمودها

مقام معظم
رهبري حضرت آيت الله خامنه‌اي:

* جايگزين
کردن فرهنگ بيگانه به جاي فرهنگ عمومي مردم و نيز حمله به ارزش‌هاي نظام جمهوري
اسلامي و باورها و اعتقادات ملت مسلمان ايران دو محور اساسي و مهم در تهاجم فرهنگي
دشمن محسوب مي شود و براي مقابله با آن ايجاد سنگرهاي فرهنگي و نيز بهره گرفتن از
توان تمامي افراد مستعد اين کشور اقدامي ضروري است زيرا مقابله با تهاجم فرهنگي به
قشر خاصي محدود نمي شود.

* ايران
سرآمد فرهنگ جهان اسلام است. مهمترين و برجسته ترين کتابهاي ادبي و فلسفي و حتي
فقه و حديث  را ايرانيان نوشته‌اند. لذا
امروز بايد به فرهنگ خودي اهميت بدهيم و حرکت پرشتاب خويش را بر اساس بازگشت به
خويشتن آغاز کنيم.

* عنصر عزيز
و بي همتاي بسيج نقطه روشن عشق و محبت ماست. نهضت اسلامي را آغاز مردمي بوده و
دفاع ما در جنگ تحميلي نيز دفاعي مردمي محسوب مي شد و مشکلات امروز کشور نيز بدست
همين مردم قابل حل است. لذا وجود عنصر مردمي در نظام جمهوري اسلامي ايران يک عنصر
بنيادين به شمار مي رود و نيروي دفاع کننده و رزمنده اي که از ميان مردم بر مي
خيزد سرمايه ارزشمند و پراهميتي براي جمهوري اسلامي ايران خواهد بود.

* نظام
جمهوري اسلامي ايران در مسايل مختلف متکي به نيروي بسيج است و بر همين اساس بسيجي
ها بايد آموزش و سازماندهي خود را تقويت و مستحکم کنند و آن را باري خود يک ارزش
بدانند. 8/5/1372

* بسيج يک
ذخيره تمام نشدني براي انقلاب اسلامي است و اين ذخيره بايد روز به روز فزوني
بيشتري يابد.

* کساني که
مسئوليتي را در هر بخشي از کشور پذيرفته اند بايد دقيقاً مجري سياستهاي مشخص نظام
باشند و مسئوليت خود را در جهت همان سياست ها پيش برند.

* سستي، سهل
انگاري و کار را به دست حوادث و قضا و قدر سپردن، اولين بلائي است که يک مدير را
از صلاحيت کافي و لازم ساقط مي کندف لذا جدي بودن در کار و آیام نداشتن براي انجام
آن و نيز احساس مسئوليت براي اصل مسئوليت و وظيفه،‌لازمه کفايت براي مسئوليت پذيري
است.

* مدير خوب
کسي از که هر کاري را پس از عهده دار شدن آن با رعايت اصول اخلاقي صحيح انجام مي
دهد و با رسوخ فساد و عمل غير اخلاقي و ناصحيح مبارزه مي کند و مسئولين کشور در
تمامي رده ها بايد با دقت به اين مهم توجه کنند و بدانند که رسوخ و نفوذ فساد در
دوران بازسازي خطري جدي و فلج کننده است و بايد مراقب باشند که به وادي فساد مالي
و کاري کشانده نشوند.

* اسلام روش
و مسلک روشن درباب مسائل اقتصادي دارد که اساس آن مبتني بر رفاه عمومي و عدالت
اجتماعي است و برنامه ريزان کشور نيز بايد بر اساس همين هدف برنامه ريزي کنند.

* آئين اسلام
از مهمترين ارکان فرهنگ ملي ماست. امروز ملت ايران پس از گذشت چهارده قرن افتخار
مي کند که فرهنگ، زبان و عادات اوبا اسلام آميخته شده است. آداب، سنن و فرهنگ
اسلامي جزء فرهنگ ماست و در اين مسأله براي ما ملي بودن عين اسلامي بودن است و
هرگز در مقابل يکديگر قرار ندارند. 12/5/1372

* جمهوري
اسلامي ايران ثابت کرده است که در جنگ پيشقدم نمي شود زيرا اسلام پيام آور صلح و
دوستي است اما نظام اسلامي و ملت سرفراز ما و نيز بسيجيان شجاع اين مرز و بوم
زورگويي و اجحاف را نيز از هر قدرتي که باشد تحمل نمي کند و سردمداران کشورهاي
استعمارگر که مي خواهند ايران را مورد تهديد قرار دهند بايد از بسيجيان درس گرفته
باشند و بدانند که ملت ايران تهديد پذير نيست. 8/5/1372

 

 

 

/

بسيج مظلوم

 

از ميان نامه
ها

بسيج مظلوم

«…
بايد اصول اوليه انقلابي بودن اسلامي را و بسيجي بودن شايسته را درس داد و امروز
بايد اصول بسيجي و قوانين و مقررات آن و ازهمه مهمتر روحيه بسيجي از گذشته هاي دور
تا امروز جمع آوري و تدوين و کتاب بسيج تأليف شود و به فرزندان و جوانان امروز درس
داده شود تافردا همه بتوانيم جلوي تهاجم و شبيه خون دشمن را بگيريم و انقلابمان را
حفظ کنيم. نبايد گذاشت که ديگران که در اکثريت مي باشند با بسيج بيگانه باشند،
امروز فصل انجمنهاي اسلامي تمام شد و بايد جامعه اسلامي را بپا کنيم.»

امروز اگر
بسيجيان مظلومندف اگر مسأله امر به معروف و نهي از منکر انجام نمي گيرد، اگر بي
حجابي و بد حجابي افزايش يافته، فساد از همه گونه آن رواج يافته، پول و پارتي
ورشوه کارساز شده، اعتياد بلاي خانمانسوز شده و قاچاق مواد مخدر همچون سرطان همه
اعضاء جامعه را فرا گرفته، بسياري از ارزشهاي انقلاب مسخ شده، همه به خاطر اين است
که ما به فکر پرورش بسيجي نبوديم و به بسيجيان ديروز همه آنقدر کم توجه کرديم که
يا منزوي شدند يا خانه نشين و يا پشت پا زدند به همه چيز و رفتند و اگر ما ديروز
از ارائه پرورش روحيه بسيجي دست برنداشته بوديم، امروز براي مقابله با ماهواره پر
سرو صدائي آمريکا فقط بستن پيچ تلويزيون را داشتيم و بس، ولي فردا چه خواهيم کرد،
من نمي دانم.

نتيجه اينکه
اگر شما و ديگر مسئولان از دست بدحجابي و اعتياد و قاچاق از رشوه و پارتي‌ بازي
وهمه اين ضد ارزشها دلي پر درد داريد بسيجيان علاوه بر آنها از دست بعضي مسئولين
دلي بيشتر از آن پر درد دارند چون شما کار پرورش روحيه بسيجي را وحزب الهي بودن را
از همان اواخر جنژ و دفاع متوقف کرديد و فقط نام و تشريفاتي براي آن باقي گذاشتند
و حتي امروز همه از پرورش اين روحيات براي فردا غافليد.

اگر به
دختران در مدارس درس حجاب داده شود بي حجابي ريشه کن مي‌شود. اگر به پسران درس حيا
و حيثيت بدهيد چشم  چراني و دختربازي نابود
مي ‌شود. اگر دينداري و عزت نفس تدريس شود رشوه و پارتي بازي نابود مي شود.

آخرين مطلب
اينکه بايد آموزش و پرورش و آموزش عالي را بسيجي وار تدريس کرد. در يک کلام بگوئيم
بايد کتاب بسيج را درس داد و اين تنها راه حفظ بقاء انقلاب تا ظهور دولت حضرت مهدي
است.  اصفهان- روستاي افجان (ح- ر- س)

 

/

نگاهي به رويدادها

اخبار ايران
و جهان

نگاهي به
رويدادها

جهان اسلام

* دادگاه
الجزاير 7 مسلمان انقلابي را به مرگ محکوم کرد.

* يک ژنرال و
دو پليس در مصر عليا به دست اسلامگرايان به هلاکت رسيدند. 17/5/1372

* 22 هزار
اسير مسلمان در اردوگاه وحشتناک کرواتها زنداني هستند. 23/5/1372

* محاکمه 53
مسلمان انقلابي مصر در دادگاه نظامي قاهره آغاز شد. 25/5/1372

* آيت الله
العظمي سيد عبدالاعلي سبزواري از مراجع بزرگ در نجف اشرف به طرز مشکوک دار فاني را
وداع گفت. 27/5/1372

*نئوفاشيست‌ها،
مسجد شيعيان پاکستاني را در سوئد به آتش کشيدند. 28/5/1372

* درگيري
خونين ميان اعضاي نهضت فقه جعفري و وهابيون پاکستان 11 کشته بر جاي
گذاشت.30/5/1372

* دولت
انگليس با تأمين بودجه يک مدرسه اسلامي در لندن مخالفت کرد. 31/5/1372

* حمله افراد
ناشناس به مقر منافقين در بغداد 18 کشته وزخمي بر جاي گذاشت. 1/6/1372

* 160 تن از شيعيان
شهر «کلکته» پاکستان به دست نيروهاي پليس بازداشت شدند. 2/6/1372

* 50 افسر و
درجه‌دار عراقي به اتهام همدستي با مقاومت اسلامي اعدام شدند. 3/6/1372

* مسلمانان
چين خواستار اعدام نويسنده يک کتاب توهين آميز به مقدسات اسلامي شدند. 11/6/1372

* وزير کشور
مصر: مبارزه عليه اسلام گرايان را تشديد مي‌کنيم. 15/6/1372

* آمريکا
رسماً مسلمانان بوسني را براي پذيرش طرح تجزيه تحت فشار قرار داد. 16/6/1372

 

اخبار داخلي

* دومين
زيردريائي جمهوري اسلامي ايران وارد بندرعباس شد. 17/5/1372

* طي يک
عمليات گسترده در کرمان، 500 کيلوگرم مواد مخدر کشف و 13 نفر از اشرار کشته و 20
نفر دستگير شدند. 19/5/1372

* پيکر مطهر
300 شهيد دفاع مقدس در تهران تشييع شد. 23/5/1372

* مجلس به
تمامي وزراء پيشنهادي کابينه جديد رئيس جمهور به جز اقتصاد و دارائي رأي اعتماد
داد. 27/5/1372

* رئيس
جمهور: امر به معروف و نهي از منکر بايد به همه اقشار جامعه اعم از
مسئولان،کارگزاران و مردم تعميم يابد.

* مأموران
امنيتي عراق، «مهدي حسيني» ديپلمات ايراني را در بغداد مورد ضرب و شتم قرار دادند.

* آمريکا
کشور چک را در دو هفته اخير تحت فشار گذاشته تا از فروش تکنولوژي مدرن و پيشرفته
به ايران خودداري کند.

* خريد گندم
مازاد بر احتياج کشاورزان به بيش از 4 ميليون تن رسيد. 2/6/1372

* خط
کشتيراني ايراني به بنادر شرقي آفريقا افتتاح شد.

* سپرده هاي
ايران در بانکهاي خارجي از مرز 5 ميليارد دلار فراتر رفت. 3/6/1372

* خطوط توليد
دو نوع سواري با ظرفيت 50 هزار اتومبيل در سال آغاز به کار کرد.

* بزرگترين
کارخانه داروسازي خاورميانه در بروجرد آغاز به کار کرد.

* کشتي گيران
دلاور ايران در مسابقات آزاد جهان در کانادا، دو مدال طلا و يک مدال نقره را تصاحب
کردند. 6/6/1372

* بزرگترين
دانشکده متالورژي خاورميانه در تهران افتتاح شد. 7/6/1372

* اولين سري
جرثقيل‌هاي توليدي ماشين‌سازي اراک به فرانسه صادر شد.8/6/1372

* دومين معدن
طلاي کشور درزنجان کشف شد. 9/6/1372

* فاز اول
پالايشگاه اراک با ظرفيت 150 هزار شبکه در روز افتتاح شد. 11/6/1372

* 10 تن
داروي احتکار شده در ايلام کشف شد. 13/6/1372

* جمهوري
اسلامي ايران، سازش ساف با رژيم صهيونيستي را شديداً محکوم کرد.

* دفتر
خبرگزاري جمهوري اسلامي ايران در «بعلبک» لبنان گشايش يافت. 16/6/1372

 

اخبار خارجي

* مجلس
نمايندگان آمريکا با 218 رأي موافق در مقابل 216 رأي مخالف به طرح اقتصادي
«کلينتون» رأي داد! 16/5/1372

* آمريکا و
روسيه بدهکارترين کشورها به سازمان ملل متحد هستند!

* سازمانهاي
حقوق بشر شديداً از عملکرد نيروهاي سازمان ملل در سومالي انتقاد کردند. 17/5/1372

* کاردار
سفارت آمريکا در گرجستان به هلاکت رسيد.

* هزاران
کودک سومالياي توسط رژيم صهيونيستي ربوده و به فلسطين اشغالي منتقل شدند.

* به دستور
ارباب يکي از روستاهاي شمال هند يک دختر چهارساله در برابر يکي از خدايان هندو
قرباني شد. 19/5/1372

* رزمناوهاي
آمريکا به بهانه حرکت يک کشتي چيني به سوي ايران، آن را به آبهاي بين المللي
برگرداندند. 20/5/1372

* گلوله
باران کابل 7 کشتهو 12 زخمي بر جاي گذاشت.

* «مصطفي
تابيت» افسر جنايتکار مراکشي به جرم تجاوز به صدها زن و دختر اعدام شد.

* کويت و
رژيم صهيونيستي يک قراردادنفتي امضا کردند.

* جبهه عمل
مالزي کالاي آمريکايي را تحريم کرد. 21/5/1372

* ترکيه و
رژيم صهيونيستي براي مقابله با حرکت‌هاي اسلامي در منطقه، قرارداد امنيتي امضا
کردند.

* ارتش
نيجريه به دليل اعتراض به باطل اعلام شدن نتيجه انتخابات رياست جمهوري به وسيله
دولت اين کشور، به حال آماده باش کامل درآمد. 23/5/1372

* هفته نامه
ساندي تايمز: سازمان ملل به علت فساد و سوء مديريت، سالي 405 ميليون دلار هدر مي‌دهد.

* روزنامه
«الجمهوريه» يمن: کمکهاي غذائي آمريکا به يمن فاسد بوده است. 25/5/1372

* بمباران
شديد مناطق کردنشين جنوب شرقي ترکيه توسط ارتش اين کشور 300 کشته بر جاي گذاشت.

* آمريکا حکم
اخراج شيخ عبدالرحمن را تأييد کرد.

* مبارک براي
ديدار با قذافي به کويت رفت. 28/5/1372

* ترور
نافرجام وزير کشور مصر 18 کشته و مجروح بر جاي گذاشت.

* شوراي
امنيت سازمان ملل خواستار عقب نشيني نيروهاي ارمني از مناطق اشغال شده در جمهوري
آذربايجان شد.

* آمريکا،
سودان را در فهرست کشورهاي «حامي تروريسم» قرار داد. 28/5/1372

* بر اساس
طرح تجزيه نمايندگان جامعه اروپا و سازمان ملل، مناطق اشغالي در اختيار صربها و
کرواتها باقي خواهد ماند.30/5/1372

* معاون رئيس
جمهور روسيه و دادستان مسکو بجرم فساد و رشوه‌خواري دستگير شدند.

* 48 روستاي
جمهوري آذربايجان در جنوب قره باغ به اشغال نيروهاي ارمنستان درآمد. 31/5/1372

* «قاصدي
مرباح» نخست وزير سابق الجزاير توسط افراد ناشناس به هلاکت رسيد.

* دولت مبارک
20 خرابکار اسرائيلي را از مصر اخراج کرد.

* ده ها هزار
نفر از مردم سودان عليه آمريکا دست به تظاهرات زدند.

* نمايندگان
مجلس کويت با سياست تسليحاتي اين کشور مخالفت کردند. 1/6/1372

* صدها واحد
مسکوني ساکنين هورهاي جنوب عراق بر اثر آتش توپخانه صدام ويران شد.

* شهر فيضولي
در جنوب قره باغ به اشغال متجاوزان ارمني درآمد.

* سفراي عراق
در کانادا و تونس به انگليس پناهنده شدند.

* با انجام
يک کودتاي نافرجام در کره شمالي 18 افسر ارشد اعدام شدند.

* کشتي چيني
براي بازرسي راهي بنادر عربستان شد. 30/6/1372

* شوراي
امنيت با صدور قطعنامه اي خواستار برقراري آتش بس در سراسر بوسني شد.

* شوراي
امنيت با صدور قطعنامه هاي 837 و 814 بر شناسائي و دستگيري «عيديد» به عنوان عامل
قتل سربازان سازمان ملل تأکيد کرد. 4/6/1372

* فرمانده
نيروي زميني ارتش آمريکا بخاطر دزدي از فروشگاه،‌از سمت خود معلق شد.

* آمريکا از
گسترش زبان فارسي در تاجيکستان ابراز نگراني و نارضايتي کرد.

* گورباچف:
غرب به آخر خط رسيده و نمي‌تواند چيز جديدي براي بشريت عرضه کند.

* نبرد خونين
ميان طرفداران رباني و حکمتيار در قندهار 200 کشته برجاي گذاشت. 6/6/1372

* تلاش
آمريکا و ترکيه براي بازگرداندن «ايلچي بيگ» به باکو با شکست مواجه شد.

* شورش در
زندان «ابوزعبل» قاهره 88 کشته و مجروح بجا گذاشت.

* رژيم صدام
100 زنداني را تيرباران کرد.

* کليساي
ارتدوکس يونان، به سرکرده صرب‌هاي بوسني نشان افتخار داد!

* صدام خروج
افسران ارتش از عراق را ممنوع کرد. 9/6/1372

* مردان مسلح
ناشناس به مقر نيروهاي آمريکائي در کويت حمله کردند. 10/6/1372

* مذاکرات
صلح« بوسني» در ژنو به بن بست رسيد. 11/6/1372

* هفت سرباز
نيجره‌اي سازمان ملل در سومالي کشته شدند.

* تاچر: غرب
صلاحيت ندارد به ديگران درس دمکراسي و حقوق بشر بدهد.

* بدنبال
اشتباه آمريکا نسبت به بازرسي از کشتي حامل کالا براي ايران، چين از آمريکا خواست
که عذرخواهي کند و غرامت بپردازد. 16/6/1372

/

آذربايجان جمهوري مجروح

آذربايجان

جمهوري مجروح

غلامرضا گلي
زواره

* نگاهي به
قفقاز

قفقاز (qafqaz)
كه در مدراك اسلامي به صورت قبق ضبط گرديده، ناحيه‌اي است نسبتاً كوهستاني كه از
بندر آناپا (Anapa)
بر ساحل درياي سياه تا شبه جزيره آبشوران بر ساحل غربي درياي مازندران به طول 1200
كيلومتر كشيده شده است. برخي اين ناحيه را حد فاصل بين اروپا و آسيا تلقي نموده‌اند.

اين منطقه از
دشتهي كوبان و ترك در شمال تا مرزهاي تركيه و جمهوري اسلامي ايران در جنوب گسترش
يافته و به معناي وسيعتر 4 منطقه را شامل مي‌شود كه دو بخش آن ناهموار و كوهستاني
بوده و دو قسمت ديگر نسبتاً هموار و جلگه‌اي مي‌باشد.

جمهوريهاي
داغستان، چچن اينگوش، گرجستان ارمنستان و آذربايجان در اين قلمرو جغرافيايي واقع
است.

مردم قفقاز
از لحاظ تعداد، طوايف و اقوام گوناگون از متنوعترين گروههاي انساني به شمار مي‌روند
و آنان را به 4 گروه زباني شامل: مردمان نخستين قفقاز، هند و اروپائي، ترك زبان و
سامي زبان، تقسيم مي‌كنند مذهب اكثريت اين اقوام اسلام و مسيحيت است.

در مناطق
اران و شروان از گذشته اقوام ايراني ساكن بوده‌اند كه بعدها با تركهاي مهاجر
امتزاج يافته‌اند. مهاجرين يوناني قرنها قبل از ميلاد در اين نقاط بويژه در اطراف
سواحل درياي سياه استقرار يافته‌اند. امپراتوريهاي ايران و روم و نيز مسلمانان در
قرون مختلف اين مناطق را در اختيار داشته‌اند.

مغولها و
تيموريان قلمرو مزبور را چندين بار مورد تاخت و تاز و هجوم وحشيانه قرار داده و به
قتل و غارت اهالي پرداخته‌اند.

بعد از
تيموريان دو دولت عثماني و صفوي بر سر تصاحب نقاط مزبور با يكديگر در ستيز و جدال
بوده‌اند. روسها بيشتر از زمان پطر كبير تجاوز خود را به اين نواحي آغاز كرده‌اند.[1]

قلمرو وي را
كه اكنون به اذربايجان موسوم است، مؤلفان باستان مانند استرابون و بطلميوس مطابق
سرزمين آلبانيا و آلبان مي‌دانند كه در منابع ارمني به صورت الونك (Alvan-k)
آمده است.

بار تولد
محقق روسي عقيده دارد كه در عهد اسلامي و در مأخذ جغرافي دانان مسلمانان اين نام
به صورت «الران» و «اران» آمده است.[2]

دكتر عنايت
الله رضا- پروفسور ايراني- عقيده دارد كه ميان آذربايجان ايران و اران نزديكي‌هايي
وجود داشته ولي هرگز به معناي يكي بودن اين دو سرزمين نمي‌باشد و مرز شمالي
آذربايجان را رودارس ذكر كرده‌اند، چنانچه در جلد نخست دائرة المعارف روسي چاپ
1890 م (صفحات 212 و 213) به اين نكته اشاره شده است.[3]

* مشخصات
جغرافيايي جمهوري آذربايجان

اين سرزمين
بخشي از منطقه قفقاز است كه مساحتي بالغ بر 86600 كيلومتر مربع دارد. از شمال شرقي
به جمهوري خودمختار داغستان، از شمال غربي و در امتداد رود آلزن به جمهوري گرجستان
و از مغرب به جمهوري ارمنستان محدود مي‌باشد.

بخشي از
رودخانه ارس مرز مشترك آذربايجان با جمهوري اسلامي ايران مي‌باشد. در شرق داراي خط
ساحلي به طول 800 كيلومتر با درياي خزر مي‌باشد كه چنين موقعيتي، آذربايجان را به
صورت منطقه‌اي استراتژيك درآورده است.

استالين
جنايتكار بدليل خصومت شديدي كه با مسلمانان اين مرز و بوم داشت و براي آنكه موجي
از تشنج را بر اين منطقه حاكم نمايد، بخشي از خاك جمهوري آذربايجان يعني نخجوان را
به وسيله مناطق مگري و زنگزور ارمنستان تفكيك نمود و در واقع بخشي از خاك
آذربايجان را به وسعت 5500 كيلومترمربع و حدود 300000 نفر سكنه تحت عنوان «جمهوري
خودمختار نخجوان» در داخل قلمرو ارمنستان قرار داد، اين منطقه با تركيه حدود 11
كيلومتر مرز مشترك دارد و از جنوب با استان آذربايجان غربي ايران همسايه است. از
سوي ديگر، ناحيه كوهستاني ناگورنورقره باغ(Nagorno- karabakh)را
به مركزيت استپاناكرت  (Stepanakert) با
وسعتي بالغ بر 4400 كيلومتر مربع و حدود دويست هزار نفر سكنه كه اغلب ارمني هستند
در خاك جمهوري آذربايجان به صورت منطقه‌اي خودمختار قرار داد، ناحيه‌اي كه به دليل
اكثريت ارمني و برخي دلايل تاريخي مورد ادعاي ارضي ارمنستان قرار داشت و بعدها به
عنوان مركز درگيريهاي قومي درآمد و اكنون به دليل تهاجم گسترده ارتش ارمنستان به
جمهوري مظلوم آذربايجان (به بهانه تصرف اين قلمرو) اوضاع ناگواري براي آذربايجان
بوجود آورده كه منطقه را تحت تأثير قرار داده است.

رود كورا
تقريباً آذربايجان را به دو بخش شمالي و جنوبي تقسيم مي‌كند، رود ارس پس از پيوستن
به رود كورا به درياي خزر مي‌ريزد.

به لحاظ پستي
و بلندي، آذربايجان از 3 بخش كوهستاني شمالي (قفقاز) جلگه كورا و كوهستاني در جنوب
غربي و غرب تشكيل شده است. در نقاط كوهستاني زمستانهاي سرد و تابستانهاي معتدل
حاكم است ولي در جلگه‌ها، تابستانها گرم و خشك بوده و ميزان بارندگي ناچيز مي‌باشد.
آب و هواي نخجوان- بخش دور افتاده اين جمهوري- نيمه خشك مي‌باشد.

درياچه يوري
كه بر اثر احداث سد بزرگ بر روي رود يوري بوجود آمده، در شمال غربي اين سرزمين
واقع است. اذربايجان 63 شهر و 122 شهرك دارد و مركز حكومت آن شهر «باكو» است كه
بزرگترين و فعالترين بندر درياچه خزر محسوب مي‌شود. باكو يكي از شهرهاي كهن جهان
است كه قدمتي زياد دارد، نام قديمي آن بادكوبه است زيرا به دليل مجاورت با دريا،
طوفانهاي دريايي آن را مورد هجوم قرار مي‌داده است. بخش قديمي آن كه تا قرن نوزدهم،
مسكوني بود اكنون با دژها و باروها و برجهاي زيبايش درخشندگي خاصي دارد. «حاج زين
العابدين شيرواني» كه خود اهل اين ديار است مي‌نويسد: «بادكوبه بندري است مشهور از
شهر شماخي، سه مرحله دور از اقليم پنجم آن را بادكوبه نيز گويند چه بيشتر اوقات در
آن خاك باد، كم نمي‌گردد و گاهي چنان مي‌وزد كه عمارات و حيوانات آنجا را نقصان
فاحش مي‌رساند بنابراين خانه‌هاي آنجا از سنگ تراشيده طرح انداخته و سطح بام و
عمارات را به قير اندوده؛ ساخته‌اند».[4]

در اين شهر
بيش از 22 موزه و نمايشگاه ديده مي‌شود كه در آنها آثاري از قرون قبل از ميلاد تا
زمان حاضر به معرض نمايش گذارده شده است.

متروي باكو
با طول  26 كيلومتر و 16 ايستگاه در
خاورميانه اول و در آسيا پس از ژاپن در درجه دوم اهميت قرار دارد، 70% نقل و
انتقالات شهري در باكو توسط مترو صورت مي‌گيرد. همچنين اولين راه آهن برقي در اين
شهر احداث گرديده است.

گرچه باكو
بدليل قرار گرفتن در محل تلاقي راههاي مهم تجاري ايران، روسيه، قفقاز و آسياي
مركزي، موقع سوق الجيشي داشته است، ولي با پيدايش منابع غني نفت در آن (از ابتداي
قرن بيستم) باكو به صورت يكي از مراكز مهم صنعتي درآمد و كارخانجات متعددي در آن
تأسيس گرديد.[5]

* آذربايجان
در گذر تاريخ

آذربايجان در
آثار كهن فارسي به معناي آذربادگان و در فارسي ميانه آتورپاتكان (Aturpatakan)
مي‌باشد. اين سرزمين از عصر حجر مسكوني بوده است. ابتدا مادها (از اواخر قرن هشتم
ق.م) و سپس از اواسط قرن ششم ق.م سلسله هخامنشي بر اين سرزمين حكومت كردند. وقتي
اسكندر رد سال 358 ق.م امپراتوري ايران را در هم شكست يكي از دست نشاندگان او كه
آتروپات نام داشت، استقلال خود را در اين ناحيه اعلام نمود.

در اوايل قرن
سوم بعد از ميلاد، بخش اعظم اين منطقه به تصرف دولت ساساني درآمد و يكي از مرزبانان
به حكومت اين ناحيه گماشته شد و تا هنگام فتح اين سرزمين توسط مسلمانان جزء قلمرو
امپراتوري ساساني باقي ماند.[6]

بين سالهاي
18 تا 22 هجري يكي از سرداران مسلمان كه «حذيفه بن يمان» نام داشت از نهاوند روي
آورد و آذربايجان را به تصرف خويش درآورد، سپاهيان ديگري نيز از شهر «زور» به سوي
اين ناحيه عزيمت نمودند. به رغم قيامهاي مزدكي و بابك خرمدين، مردم آذربايجان در
مدتي كمتر از يك قرن، بتدريج اسلام را به عنوان آئين خود پذيرفتند. حكمران اين
منطقه از سوي خليفه مسلمين برگزيده مي‌شد و حضرت علي(ع) طي نامه‌اي كه در نهج البلاغه
ضبط است به عامل وقت آذربايجان- اشعث بن قيس- تذكراتي را در خصوص وظايف وي و رعايت
عدالت در امور اقتصادي توصيه مي‌فرمايد.[7]
در اين عصر اكثريت قاطع مردم آذربايجان، فارسي زبان بودن و اعراب مهاجر در سكنه
بومي مستحيل شدند. ولي موج مهاجين مغولستان و قبايل ترك كه در اوايل قرن هفتم در
آذربايجان بتدريج ظاهر شدند، در زبان و فرهنگ مردم دگرگوني آشكاري پديد آورد و
بخصوص با تاخت و تاز سلجوقيان و قوم آغوز، اكثريت مردم اين ناحيه در طول قرن
يازدهم ميلادي ترك زبان شدند و تا قبل از حمله مغول بخشي از سرزمين‌هاي خراجگزار
پادشاهان ايران- بويژه سلجوقيان- محسوب مي‌شد «شروانشاهيان» سلسله‌اي محلي در برخي
از نقاط اين ديار به حكمروايي مشغول بودند.

در اين قرون
بسياري از شهرهاي بزرگ و مهم شرق جزو آذربايجان بوده‌اند كه از آن جمله مي‌توان
گنجه، نخجوان، باكو و شكي را نام برد. در اين اعصار سرزمين آذربايجان به خاطر
فرهنگ غني، ادبيات، انواع هنرهاي ظريفه، وجود ادبا و دانشوران عاليقدر همچون:
نظامي گنجوي، خاقاني شرواني و .. از شهرت ويژه‌اي برخوردار بود. به رغم هجوم سيل
آساي تركها و رواج زبان و فرهنگ تركي در اين سامان، زبان دانشوران، سخنوران و رجال
نامي و حتي زبان دربار حكام ترك تبار، فارسي بود.[8]

دو جناح مغول
شامل اردوي زرين در شمال و ايلخانيان در جنوب، براي تصاحب آذربايجان با يكديگر به
رقابت برخاستند كه در اين راه موفقيتي بدست نياوردند و سرانجام در سال 1383م
تيمور، بخش جنوبي آن را فتح نمود و شمال آذربايجان به دست شروانشاهان رد بند
افتاد. با مرگ تيمور در سال 1405 م شروانشاه ابراهيم موفق شد طي مدت كوتاهي هر دو
نيمه آذربايجان را با يكديگر متحد نمايد كه اين جريان ادامه نيافت و شمال آن
همچنان در اختيار حكمرانان محلي (شروانشاهيان) باقي ماند و جنوب ابتدا به دست
سلسله قراقويونلو و سپس آق قويونلو افتاد.

شاه اسماعيل
صفوي به سال 907 هـ.ق (1502 م) مركز حكومت آق قويونلو را به تصرف خود درآورد و
بدين گونه مناطق اران و آذربايجان تحت پرچم صفويه و تشيع قرار گرفت. دولت عثماني
در راستاي رقابتي كه با ايران داشت چندين بار به نواحي شمالي و جنوبي رودخانه ارس
لشكر كشيد، ولي سرانجام شاه عباس صفوي اين هجومها را خنثي نمود و حاكميت ايران را
بر قلمرو ياد شده، تثبيت كرد.

چون بنا به
استراتژي پطركبير مبني بر دسترسي به آبهاي گرم خليج فارس؛ آذربايجان، دروازه
خاورميانه به حساب مي‌آمد، روسها در دوران صفويه، تهاجم خود را به سرزمين
آذربايجان آغاز نمودند كه با ايجاد ضعف و فتور در پادشاهان صفوي اين حملات شدت و
حدت افزونتري يافت و منجر به آن شد كه روسها بين سالهاي 1722 و 1723 م دربند و
باکو را اشغال کنند و دولت عثماني هم از اين تشنج سياسي بهره گرفته و بي درنگ
تفليس، ايروان،‌ نخجوان و گنجه را به تصرف خود درآورد. پيمان قسطنطنيه که به سال
1724 م تنظيم گرديد سلطه عثماني را به گرجستان، شيروان و آذربايجان رسميت بخشيد و
اشغال نواحي درياي خزر را توسط روسها پذيرفت.

با اقتدار
دولت ايران در عصر نادرشاه افشار، اين دو اشغالگر با شکست مواجه شده و منطقه را
ترک نمودند و پس از مرگ وي و ظاهر شدن سستي در نظام حکومتي ايران، حکمرانان محلي و
خوانين منطقه خود را تحت حمايت روسها قرار داند که با تنبيه اين افراد توسط آقا
محمد خان قاجار و لشکرکشي وي به قفقاز؛ روسها فرار را به قرار ترجيح دادند.

پس از نه سال
جنگهاي ايران و روس که بر سر تثبيت حاکميت بر شهرهاي قفقاز در فراسوي ارس صورت
گرفت و منجر به شکست نظامي ايران در عصر قاجاريه گرديد، در روستاي گلستان در
پيرامون قره باغ در 29 شوال 1288 هـ.ق (12 اکتبر 1813 م) از سوي «نيکلاي رد يشچوف»
نماينده امپراتور روسيه و ميرزا ابوالحسن خان شيرازي نماينده فتحعلي شاه قاجار،
عهدنامه‌اي امضا شد که به موجب آن منطقه آذربايجان، گرجستان و ارمنستان از ايران
جدا و به قلمرو روسيه منضم گرديد. اين قرارداد ذلت بار و ننگين زخمي عميق و نگراني
شديدي را متوجه مردم مسلمان ايران نمود و براي ملتي که به اجبار جزو قلمرو روس
شدند، ناگواريهايي را پديد آورد که در آثار ادبي و فرهنگي خود آن را بروز دادند.

پانزده سال
بعد عهدنامه ترکمن چاي جانشين عهدنامه گلستان گرديد،[9]
عهدنامه ترکمن چاي پس از جنگ 5/1 ساله ايران و روس که به شکست ايران منجر شد با
ميانجيگري سرجان ماکدونالد وزير مختار انگليس در پنجم شعبان 1243هـ.ق (10 فوريه
1828 م) در روستاي ترکمن چاي از توابع تبريز بين عباس ميرزا نايب السلطنه ايران و
ژنرال پاسکويچ فرمانده سپاه روس در قفقاز به امضا رسيد که به موجب فصل سوم اين
عهدنامه، دولت ايران تمام منطقه ايران و نخجوان را به دولت روسيه واگذار نمود.[10]
در سالهاي بعد روسها جزيره آشوراده و چند جزيره کوچک اطراف آن را براي پايگاه
ناويان و کارگران کشتي‌هاي خود تصرف نمودند و اجازه آن را از حاج ميرزا آقاسي
گرفتند.

عده‌اي از
مسلمانان شيعه که در آغاز امر به ماندن و زيستن در قلمرو اشغالي روس رضا نشدند و
از آن سوي رود ارس بدين سو کوچيدند و در نقاط گوناگون ايران به صورت پراکنده زندگي
مي‌کردند در محل گره رود عراق عجم به سرپرستي يوسف خان گرجي شهر نوساز «سلطان آباد
عراق»- اراک کنوني- را پي افکندند و از آنجا به اصفهان، تهران و همدان پراکنده
شدند.[11]

بعد از اين
جريان، رودخانه ارس از شرق مدار 48 درجه و بخشي از طالش تا درياي خزر، مرز دو کشور
خوانده شد. و سرزمينهاي ضميمه شده به روسيه تا زمان انقلاب اکتبر 1917 م اين کشور،
همچنان بخشي از امپراتوري روسيه محسوب مي‌گرديد که با به هم خوردن امپراتوري
عثماني، ترکهاي جوان- که در ترکيه به حاکميت رسيده بودند- قواي روسيه را از نواحي
تحت اشغال بيرون رانده و بخشي از مناطق قفقاز را تصرف نمودند. ترک زبانان  قفقاز در باکو جمهوري کوچکي پديد آورده و آن را
جمهوري آذربايجان ناميدند و در 26 ماه مه 1918 م استقلال آن را اعلام کردند. از
سويي با شکست ترکيه عثماني در جنگ اول جهاني، نيروهاي انگليسي وارد باکو شده و تا
مارس 1920 م در اين منطقه ماندند. با اشغال باکو توسط قواي انگليس و نيروهاي ديگر
متفقين (فرانسه و آمريکا) اين کشورها «مساواتيها» را به عنوان نمايندگان حکومت
قانوني آذربايجان، به رسميت شاختند. حکومت «مساواتي‌ها» با بلشويکها درگير شدند و
پس از نبردي نابرابر پارتيزانهاي بلشويک کليه ساختمانهاي اداري و ايستگاه راه آهن
باکو را اشغال در 28 آوريل 1920 م جمهوري شوروي سوسياليستي آذربايجان مستقل را
اعلام مي‌دارند.[12]

با گذشت دو
سال از اتحاد آذربايجان، ارمنستان و گرجستان جمهوري سوسياليستي فدراتيو ماوراء
قفقاز تأسيس گرديد ولي در 5 دسامبر 1936 م اين سه جمهوري از هم جدا شده و هر يک به
صورت جمهوري جداگانه‌اي در آمدند.

با روي کار
آمدن گورباچف و اصلاحات سياسي وي، بر شدت مخالفت مردم مسلمان آذربايجان با حکومت
کمونيستي افزوده شد و با دخالت‌هاي خونين شوروي در باکو و شهيد نمودن صدها نفر از
شيعيان اين مرز و بوم، آخرين رشته‌هاي مشروعيت رژيم مارکسيستي از هم گسست و شکست
کودتاي 1991 م و شتاب جريان فروپاشي شوروي شرايط مناسب را براي اعلام استقلال
آذربايجان فراهم آورد.[13]

* ويژگي‌هاي
انساني و فرهنگي

مردم
آذربايجان از نقطه نظر نژادي ترکيبي از اقوام اورارتوها و آريايي‌ها هستند که با
مهاجرت وسيع غزها، با آنان امتزاج يافته و تحت تأثير سيل مهاجرين، زبان ترکي را
برگزيده‌اند که با زبانهاي ترکي آسياي مرکزي تفاوتهايي داشت. بنابراين مردم
آذربايجان از نقطه نظر نژادي و ريشه‌هاي زباني و حتي مذهب با سکنه ترکيه متفاوتند،
اما برخي پژوهشگران غربي با انگيزه‌هاي سياسي سعي مي‌کنند حتي عنوان تحقيقات خود
را به گونه‌اي برگزينند که حاوي بار سياسي- فکري باشد. خانم «Audrelyl.
Altsdadt» که در حال حاضر در دانشگاه ماساچوست آمريکا به تدريس تاريخ مشغول
مي باشد کتابي نوشته تحت عنوان «ترکهاي آذربايجان»[14]
که روح حاکم بر نوشته‌هايش سياسي بوده و به گروهي از محققين علوم اجتماعي تعلق
دارد که حامي ترکيه هستند. آقاي مارک سارويان (Marksaroyan)
استاد دانشکده علوم سياسي هاروارد نيز در مقاله خود مي‌کوشد تا با انگيزه‌اي سياسي
مردم آذربايجان را به ترکهاي ترکيه پيوند دهد و مي‌گويد: «آذربايجاني‌ها چون ترک
هستند به ترکيه تعلق دارند».

علاوه بر
اکثريت (90%) آذربايجاني در اين جمهوري، اقليتي طالشي، لزگي، کرد، آوار، ارمني،
روسي و اوکرايني زندگي مي‌کنند. زبان مردم آذري است که داراي 4 گويش عمده است که
از ميان آنها گويشهاي باکو و شماخي اساس ادبيات جديد آذربايجان را تشکيل مي‌دهند.
زبان تدريس اکثر مدارس اين جمهوري آذربايجاني مي‌باشد.

آذربايجان
5/7 ميليون نفر سکنه دارد که حدود 75% آنان شيعه و بقيه سني حنفي هستند، اقليتي
ارمني و يهودي نيز در اين سرزمين زندگي مي‌کنند. اهل تشيع  تسنن مساجد جامع جداگانه دارند.

مسجد تازه
پير از آن شيعيان مي‌باشد که در سال 1914 م به همت خانم نباته نامي ساخته شده و به
مسجد گوهرشاد مشهد شباهت دارد،‌[15]
در محراب اين مسجد که در شبستان مرتفع آن واقع شده است اسامي جل جلاله، محمد رسول
الله و علي ولي الله درخشندگي خاصي دارد.

در اطراف اين
مسجد اداره روحانيت قفقاز و ماوراي آن و نيز حجره‌هاي علوم ديني واقع شده است.
کلاسهاي آموزش قرآن و جلسات بحثهاي سياسي و مذهبي در اين مکان رونق فزاينده‌اي
دارد. بقيه مساجد آذربايجان که تعداد آنها به 46 باب بالغ مي‌گردد از سوي مسجد
تازه پير باکو رهبري مي‌شوند.

با آنکه در
دوران سلطه مارکسيست‌ها مردم شيعه آذربايجان تحت فشارها و شکنجه هاي سختي بوده‌اند  و حتي برخي ظواهر اسلامي را از زندگي آنان
زدوده‌اند ولي هويت اسلامي در اين سرزمين همچنان جوشان و پوياست و به انقلاب
اسلامي ايران علاقه دراند. فرهنگ اسلامي و بويژه شيعي در انجام فرايض و بجاي آوردن
شعاير اسلامي تجلي يافته و از تولد تا مرگ در زندگي مردم رسوخ دارد، آنان با وجود
خشونت‌هاي شديد اعتقادات اصيل خود را حفظ نموده و در دوران اختناق مراسم سوگواري
براي سالار شهيدان را برگزار مي‌نمودند.

در شهرهاي
گنجه، ناردلان، بيزونا و باکو اماکن مقدسي وجود دارد که در نزد اهالي از احترام
ويژه‌اي برخوردار است و به هنگام سلطه کمونيست‌ها اين مراکز به عنوان پايگاههاي
مهم ديني مردم به شمار مي‌رفته است.[16]
در حوالي باکو قدمگاهي وجود دارد که مي‌گويند منتسب به حضرت علي(ع) است و مسجدي به
اين نام بنا نهاده‌اند.

در سال 1369
حدود 73119 فقره ازدواج و 14040 فقره طلاق در اين جمهوري به ثبت رسيده است. 99%
اهالي باسوادند و آموزش تا پايان مقطع دبيرستان اجباري و کليه مراحل تحصيلي از
جمله دوران تحصيلات دانشگاهي رايگان مي‌باشد.

در حال حاضر
علاوه برحدود 4500 مدرسه روزانه که 5/1 ميليون دانش آموز دارند، 77 دبيرستان حرفه‌اي
و تخصصي و 18 دانشکده و مؤسسه عالي آموزشي نيز در سطح جمهوري آذربايجان فعاليت
دارند که حدود صد هزار دانشجو در رشته‌هاي گوناگون، مشغول فراگيري دانشهاي مربوطه
مي‌باشند.

نخستين نشريه
مستقل آذربايجان «برزگر» نام داشت که از سال 1875 و تا 1877م در باکو به چاپ مي‌رسيد
و هم اکنون  141 روزنامه در اين جمهوري
انتشار مي‌يابد که 112 روزنامه به زبان آذري است.

همچنين 123
مجله و نشريه ادواري که 71 جلد آن به زبان آذري است در آذربايجان منتشر مي‌شود. در
سال 1369 حدود 829 عنوان کتاب در آذربايجان انتشار يافت و در وضع کنوني مجموع 4600
کتابخانه مستقر در اين جمهوري 5/45 ميليون جلد کتاب و مجله را محافظت کرده و در
اختيار علاقه‌مندان قرار مي‌دهند.

در 124 موزه
اين سرزمين آثار تاريخي، ادبي و هنري گذشتگان نگهداري مي‌شودو 19 تئاتر حرفه‌اي در
اين جمهوري، فعاليت هنري دارند.

حدود 27500
پزشک در 744 بيمارستان و 1800 کلينيک مشغول درمان بيماران اين سامان مي‌باشند.
ادامه دارد

 

 



[1] –  دائرة المعارف فارسي
جلد دوم، دکتر غلامحسين مصاحب.

/

اخطار امام براي بقاي انقلاب و نظام

اخطار امام
براي بقاي انقلاب و نظام

قسمت اول

محسن محمدي
معين

«و سكنتم في
مساكن الذين ظلموا انفسهم و تبين لكم كيف فعلنا بهم و ضربنا لكم الامثال* و قد
مكروا مكرهم و عندالله مكرهم و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال». (سوره ابراهيم-
آيات 45-46)

كدام خطرها
بقاي انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي ايران را تهديد مي‌كند؟

پاسخ به اين
سئوال مهم و اساسي در اين برهه از زمان، كه از يكسو سياستهاي پنجساله آينده در
قالب فصول مختلف برنامه پنجساله دوم توسعه اقتصادي در دستور كار قواي مجريه و
مقننه كشور قرار دارد و از سوي ديگر فشارهاي اقتصادي و معيشتي جاري مردم را نسبت
به اتخاذ شيوه‌هاي اجرايي برخي مسئولين منتقد و معترض ساخته است، از اهميتي بسزا
برخوردار مي‌باشد و عدم پاسخگويي به اين پرسش و يا ارائه پاسخهاي ناصحيح و ناصواب
به آن،‌ سياستگزاران و طراحان برنامه مذكور را دچار خطا و اشتباه خواهد ساخت و
بديهي است كه اشتباه در يك برنامه بلند مدت، داراي تبعاتي چه بسا جبران ناپذير
باشد و بر دلسوزان و نيروهاي مؤمن به انقلاب است كه با هشدارهاي و تذكرات به موقع،
راه‌كارها و سياستگزاريهاي مغاير با اصول و معيارهاي بنيادين نظام و انقلاب را
نشان دهند. آنچه كه در اين ميان به شكل بارزي ايفاي نقش مي‌كند چگونگي جوابگويي به
سئوال فوق الذكر است كه واقعاً چه عاملي و يا عواملي را خطري جدي براي ابقاء بقاي
انقلاب اسلامي مي‌دانيم و آن را تهديدي در زمينه مخدوش گشتن ارزشها و در نتيجه از
بين رفتن استوانه‌هاي نگهدارنده نظام اسلامي‌مان قلمداد مي‌كنيم؟

آنچه در اين
مقال تقديم مي‌گردد و انشاءالله در شماره‌هاي بعدي پاسدار اسلام به آن پرداخته مي‌شود
پاسخي به اين سئوال از ديدگاه نگارنده اين سطور است كه قبل از پرداختن به پاسخ
پرسش مذكور، سعي دارد شاهد طرح شدن اين قبيل پرسشها در دستگاههاي تبليغات عمومي و
ميزگردها و نشستهاي كارشناسي كشور باش تا مردم در جريان سرنوشت خويش قرار گيرند.

آياتي كه در
صدر اين نوشتار ذكر گرديده همچون ديگر آيات نوراني قرآن كريم عبرت‌آميز و هشدار
دهنده است گويي كه آن يگانه خالق هستي بر متوليان حكومت فعلي در ايران اسلامي و بر
مسئولين اين نظام مي‌فرمايد كه:

«و سكنتم في
مساكن الذين ظلموا انفسهم…»

«و شما بوديد
كه در منازل ستمگران پيش از خود مسكن گزيديد و حال آنكه مشاهده كرديد كه عاقبت ما
چه برسر آنها آورديم و براي شما سرگذشت آنها را مثل آورديم و آن ستمكاران،
بزرگترين مكر و مهمترين سياست خود را بكار بردند ولي چه سود كه پيش خداوند مكر
آنها هيچ است هر چند به مكر خود كوهها را از جاي بركنند».

به راستي
مفسر و تبيين كننده معاني حقيقي قرآن كريم و روايات ائمه اطهار(ع) در اين عصر آيا
بجز شخصيت بي نظيري است كه خود عامل و مجري احكام و اوامر الهي بوده و در عمل به
جهانيان اثبات شده كه او به جز رضاي حق به هيچ چيز نمي انديشيده است؟ به يقين
خميني كبير (ره) آن شخصيتي است كه با بنيان گذاري اين انقلاب و نظام و در دست
داشتن سكان هدايت مسئولين و مردم در يك دهه پرآشوب و فتنهف به همه ما راز و رمزهاي
بقاي اين نظام و انقلاب را تعليم فرمود و تمامي گفته‌هايش را با عمل محك زد و صحت
آنها را بارها و بارها اثبات نمود و برماست كه به هنگام طرح و پاسخگويي به سئوالات
استراتژيك در مورد وضع كنوني عالم و چگونگي ايفاي نقش انقلاب اسلامي و نظام جمهوري
اسلامي ايران در چنين دنياي و نيز نحوه اداره كشور و شيوه زندگي و برخورد مسئولين
و مردم، صادقانه و به دور از هرگونه تحريف و تأويل به رأي به سراغ صحف نوراني به
يادگار مانده از آن معمار انقلاب اسلامي و احيا كننده اسلام ناب محمدي(ص) برويم و
با پذيرفتن تمامي ابعاد و زواياي تفكر امام خميني(ره) به سراغ جملات ايشان رفته و
به قصد راهيابي و نه توجيه سياستها و برنامه‌هاي غلط خود، از آن كسب فيض نمائيم.
لذا بايد ببينيم در پاسخ به اين سئوالات اساسي، امام چه مسائلي را موجب نگراني و
خطر براي بقاي انقلاب و نظام مي‌دانند:

1-   
خطر مهلك عدم تحقق
عدالت اجتماعي

اين خطر شايد
اصلي‌ترين خطرها و ريشه‌اي ترين آنها در بي هويتي و از ميان برداشتن محتواي حقيقي
انقلاب و نظام، هم از نقطه نظر سياست داخلي و هم از ديد جهانيان، باشد. آنهمه آيات
و روايات در زمينه عدالت اجتماعي و آن ميزان تنذيرهايي كه به پيشوايان حق در خصوص
عدم برقراري عدالت در جامعه داده شده كه مشخص كننده ديدگاه مكتب حيات بخش اسلام
ناب محمدي(ص) در اين باره است كه: «العدل اساس الملك» و از اين سوي، امام راحلمان
كه در غالب سخنرانيها و پيامهاي نوراني خويش وجوه مختلف ايجاد عدالت را براي كارگزاران
نظام اسلامي نشان مي‌دادند و همه مشكلاتي را كه جهانخواران خصوصاً آمريكا براي
انقلاب اسلامي و نظام،  ايجاد مي‌نمايد را،
تاوان و بهاي حركت در ميسر عدالت مي‌دانستند:

«اسلام
اقتضاء كرده كه براي ايجاد عدالت ايستادگي كنيم پس گله‌اي نداريم كه چون قيام كرده‌ايم
تاوان بدهيم. پيامبران هم تاوان پس دادند». (امام خميني(ره)- 24/5/1366)

و مقتضيات
حركت در چنين مسيري را نيز بدين صورت تبيين فرموده‌اند:

«از آن جا كه
محروميت زدايي، عقيده و راه و رسم زندگي ماست، جهانخواران در اين مورد هم ما را
آرام نگذاشته‌اند… و بدون شك جهانخواران به همان ميزان كه از شهادت طلبي و ساير
ارزشهاي ايثارگرانه ملت ما واهمه دارند، از گرايش و روح اقتصاد اسلام به طرف حمايت
از پابرهنگان در هراسند و مسلم هر قدر كشور ما به طرف فقرزدايي و دفاع از محرومان
حركت كند، اميد جهانخواران از ما منقطع و گرايش ملتهاي جهان به اسلام زيادتر مي‌شود».
(امام خميني(ره)- 6/5/1366)

و در همين
زمينه، مقام معظم رهبري، حضرت آيت الله خامنه‌اي نيز مي‌فرمايند:

«رفاه،
سعادت، خوشي، صلح و امنيت براي يك ملت تنها در سايه ايمان به خدا و حاكميت ارزشهاي
الهي تأمين مي‌شود. ابرقدرت‌ها هم اين حقايق را در ملت ما ديدند و ايستادگي ملت ما
را ملاحظه كردند و لذا از شما عصباني هستند و ملتهاي ضعيف هم به شما نگاه مي‌كنند
و از شما درس مي‌آموزند. (مقام معظم رهبري- 30/3/1370)

اوامر و
رهنمودهاي امام و مقام معظم رهبري در اين زمينه فراوان است و بيش از اين نيازي
نيست به ذكر ديدگاهشان در خصوص نحوه حركت استراتژيك انقلاب اسلامي و نظام جمهوري
اسلامي ايران در تحقق عدالت اجتماعي و خطرات مهلكي كه تداوم سياستهاي پر از تبعيض
و ظالمانه رژيم شاهنشاهي و عميق‌تر ساختن شكاف ميان طبقات فقير و غني در جامعه
براي نظام ما بهمراه دارد.

آيا بازگشت
به سياستهاي اقتصاد سرمايه‌داري كه قبل از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران اجرا مي‌شد
و يكي از علل قيام مردم ما بر عليه رژيم منحط و طاغوتي پهلوي و سلسله ستمشاهي،
همان سياستهاي منحط و ظالمانه بوده است حركتي انقلاب سوز و نظام برانداز نيست؟

آيا وقتي
مردم ما با همان سياستها و برنامه‌هاي پر از تبعيض مواجه مي‌گردند نسبت به نظام چه
احساسي در آنها ايجاد مي‌شود؟

وقتي مشاهده
مي‌كنند از صدا و سيما همان تبليغات تجارتي اقتصاد سرمايه‌داري به صورت آگهي و خبر
و گزارش به شكلي دائمي و زننده، تكرار مي‌گرد، وقتي در و ديوار شهر را شهرداري با
تلاش شبانه روزي و با استفاده از نيروهاي جوان و كارآمد، به محل عرضه آگهي‌هاي
تبليغاتي اجناس و محصولات آمريكايي و غربي و لوكس و تجملاتي مبدل ساخته و روزنامه‌ها
و مجلات نيز به رقابتي عجيب در زمينه درج آگهي‌هاي مذكور مبادرت ورزيده و در اين
مسابقه مراعات هيچگونه ملاحظه‌اي را نمي‌نمايند- به گونه‌اي كه اين مسأله به صورت
يك اصل مشترك، پذيرفته شده حتي در بين جريانات و جناحهاي سياسي كشور كه صاحب
تريبون و يا روزنامه هستند، در آمده است- و وقتي مشاهده مي‌كنند رژه انواع و اقسام
مدلهاي اتومبيل‌هاي خارجي لوكس و «يكبار مصرف» در خيابانها و كوچه‌هاي شهرها را كه
اقليتي سرمايه‌دار مرفه را كبين آن هستند و در مرئي و منظر اكثريتي محروم و مستضعف
«و يا به قول امروزي‌ها قشر آسيب‌پذير» كه بيشترين زحمات استواري نظام ما را بر
دوش كشيده و متحمل شده و مي‌شوند، به خودنمايي مشغولند.

حتي تصور
تصوير فوق الذكر قلب و جان عاشقان انقلاب اسلامي را مي‌سوزاند چه رسد به اينكه اين
تصويري از «يكي از همين روزهاي» خودمان است كه بايد زنگ خطر را شنيد خطر بزرگ
ايجاد احساس يأس مردم. بهتر است اين زنگ خطر و اخطار را از بيان امام خميني(ره)
بشنويم كه فرمودند:

«اين نمي‌شود
كه همان مسائل زمان طاغوت حالا هم اجرا بشود. يك دسته آن بالاها بنشينند و مرفه و
هر چه بخواهند هرزگي بكنند، يك دسته هم اين زاغه‌نشين‌ها… اين نمي‌شود، اين عملي
نيست. من اخطار كردم، اين يك خطري براي مردم هست. اگر خداي نخواسته جمهوري اسلامي
نتواند جبران كند اين مسائل اقتصادي را كه اول مرتبه زندگي مردم است و مردم مأيوس
بشوند از اينكه اسلام هم براي آنها بتواند در اينجا كاري انجام بدهد، اگر در اين
محيط يك انفجار حاصل بشود، ديگر نه من و نه شما و نه هيچكس، نه روحانيت و نه اسلام
نمي‌تواند جلويش را بگيرد. انفجار اگر در زمان طاغوت حاصل مي‌شد ماها مي‌توانستيم
با نصيحت،‌ با موعظه، با امر، مهارش كنيم، اما اگر انفجار در متن اسلام حاصل بشود
و مردم با يأس از جمهوري اسلامي منفجر بشوند، ديگر قابل مهار نيست».

(امام
خميني(ره)- 2/8/1358)

اعتقاد داشتن
به چنين خطري، سياستي پيشگيرانه را به شكلي همه جانبه طلب مي‌كند كه اصلي‌ترين
محور اين سياست پيشگيرانه در وهله اول جلوگيري از ايجاد يأس در ميان مدافعات حقيقي
انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي است. بايد بدانيم كه اگر به اين مسأله اعتقاد و
يا توجه نداشته باشيم به صورت طبيعي انفجاري كه امام خطر آن را هشدار داده و اخطار
كرده‌اند اتفاق خواهد افتاد. سخن در اين باب بسيار است كه تفصيل آن به فرصتي ديگر
موكول مي‌گردد اما اجمالاً در يك جمعبندي كوتاه از اين مقال، طرح وجود يكي از جنبه‌هاي
پر مخاطره در بقا و ابقاي انقلاب و نظام بود كه اجراي سياستها و برنامه‌هاي اقتصاد
سرمايه‌داري و عدم توجه به عدالت اجتماعي مطرح شده در متن اسلام ناب محمدي(ص) مي‌باشد.

انشاءالله
تعالي در شماره آتي به يكي ديگر از اين جنبه‌ها و خطرات پرداخته مي‌شود. ادامه
دارد

اندازه سخاوت

امام حسن
عسكري(ع):

«ان للسخاء
مقداراً فان زاد عليه فهو سرف و للحزم مقداراً فان زاد عليه فهو جبن و للاقتصاد
مقداراً فان زاد عليه فهو بخل و للشجاعة مقداراً فان زاد عليه فهو تهور».
(بحارالانوار- ج17، ص 218)

جود و سخا
اندازه‌اي دارد كه اگر از آن تجاوز كند اسراف مي‌شود، احتياط و محكم كاري اندازه‌اي
دارد كه اگر از حدش فزونتر شد ترس خواهد بود، صرفه‌جويي و اعتدال در صرف مال
اندازه‌اي دارد، كه اگر از آن بيشتر شود بخل است و شجاعت و دليري اندازه‌اي دارد
كه اگر از حدش بگذر تهور و بي باكي خواهد بود.

 

 

/

تحليل پديده‌هاي سياسي

تحليل پديده‌هاي
سياسي

مقام معظم
رهبري:

«تحليل سياسي
به شکل صحيح و پروراننده ذهن، يک چيز بسيار مهمي است. ذهن بايد پروريده شود. دوران
دشوار هر انقلاب، آن دوراني است که حق و باطل در او ممزوح بشود». (27/6/1370)

قسمت چهارم

سيد موسي مير
مدرس

يادآوري:

در قسمت سوم
اين گفت و گو، آشنايي با تحليل سياسي، در چهار قسمت (عمومي، منطقه‌اي، تخصصي،‌ فوق
تخصصي) از نظر گذشت، آنگاه به تبيين و توضيح پاره‌اي از مفاهيم و اصطلاحهاي کاربري
مانند: تجزيه و تحليل، تحليل سياسي و شم سياسي، پرداخته شد. و اينک ادامه بحث
مفاهيم:

***

د: توجيه
سياسي

توجيه از نظر
لغت به معناي روي کسي يا چيزي را به سويي برگرداندن و نيز «توضيح دادن مطلبي» يا
«روي آوردن بسوي چيزي»، به کار رفته است.[1]

اما در عرف
تحليل سياست، مي‌توان توجيه را در برابر تحليل بکار برد؛ در اين صورت تحليل عبارت
است از: فن و هنري که انسان خالي الذهن و بدون پيش داوري قبلي به بررسي يک حادثه و
رخداد مي‌پردازد؛ در حالي که در توجيه ممکن است شخص به دنبال کشف حقيقت نباشد،
بلکه واقعه و حادثه‌اي که محقق شده، سعي در جهت دادن افکار به سوي آن داشته باشد و
چه بسا شخص تحليل گر نيز در صحت و سقم آن جريان، دچار ترديد بوده يا ترديد در عدم
صحت آن نداشته باشد.

معمولاً
بسياري از گروهکهاي سياسي از همين شيوه در کاناليزه کردن سمپاتها و هوادارانشان
بهره مي‌جويند. بنابراين،‌توجيه داراي دو جنبه است، چرا که احتمال مي رود در مقام
تبيين مطلب، بدون پيشداوري به کار رود، همانگونه که ممکن است به معناي تشريح و
توضيح يک امر، با قالبها و چارچوبهاي از پيش تعيين شده باشد- مانند تحليل
رويدادهاي سياسي، و اتفاقاً در هر دو مورد، تحليل گر يا به سخن بهتر، توجيه‌گر،
خود را ملزم به ارائه دليل مي‌بيند.

توجيه گري به
معناي دوم،‌اصولاً روشي اپورتونيستي است که عمدتاً توسط اعضاي گروهکهاي سياسي و
بعضاً عناصري که پيرو اصول مشخصي در سياست نيستند و- به اصطلاح- هرهري مذهب و
آفتاب پرست صفتند، و يا پيوسته مايلند خود را با حاکميت وقت،‌هماهنگ سازند، به کرا
مي‌رود؛ في المثل فلان زمامدار در فلان مقطع، تز خاصي ارائه مي‌دهد، اين گروه به
توجيه آن مي‌پردازند، و در برهه اي ديگر، زمامدار ديگر، دکتريني؟ برخلاف حاکم اول
مطرح مي‌کند، بازآنان توجيه‌گر تز دوم خواهند بود و همينطور!

هـ- رخداد
سياسي

همان واقعه
يا رويدادي است که گاه به تنهايي، عوامل مؤثر در آن مورد تجزيه و تحليل قرار مي‌گيرند.
و چه بسا به عنوان يکي از فاکتورها و عوامل پديدآورنده جريان ديگر نيز مورد
ارزيابي قرار گيرد.

و- تحليل
سياسي ديني

تحليل سياسي
ديني يا تحليل ديني از سياست، از مقولاتي است که براي برخي، غريب مي‌نمايد. اينان
برمي‌آشوبند که نمي‌شود پسوند ديني به هر چيزي چسباند، سياست مانند: رياضيات و
آمار،‌ فيزيک و شيمي و … است و اسلامي و غير اسلامي بر نمي‌تابد.

سياست بسان
هر علم ديگري، داراي روش و قانونمندي خاص خود است.

تقريباً همه
کساني که از معرفت ديني کم مايه يا بي بهره‌اند،‌ چنين تلقي‌اي از علوم دارند،‌
البته پاره‌اي از علوم چنين است که مي‌گويند، ولي برخي ديگر مانند سياست، مديريت،
اقتصاد- نظام و سياستهاي اقتصادي؛ و نه علم اقتصاد- و غيره به واسطه مسائل و
موضوعات و اهداف و برنامه‌ها، قابليت تقسيم به اسلامي و غير اسلامي را دارند.[2]

بنابراين
واقعيت اين است که دين سارا و ناب، همانسان که در عرصه قبض و بسط تئوريک خود،
داراي معيارهاي دروني ديني است، در حوزه تحليل رخدادهاي سياسي- اجتماعي،‌ نيز
داراي ملاکهاي ديني است.

پوشيده نماند
که دين جهت گيريهاي کلي را عموماً تبيين مي‌کند و از سوي ديگر، به فراگيري دانشهاي
جديد و تجربه‌هاي تاريخ بشري نيز فرمان داده است، که «في التجارب علم مستأنف»[3]
و «کل معونة تحتاج الي التجارب».[4]

مسأله دانش
پژوهي- گرچه در سخت‌ترين شرايط- و استفاده از تجارب علمي ديگران، از آغاز تولد
اسلام، ‌توسط رهبر عالم بشريت، به عنوان يکي از محورهاي استراتژي فرهنگي اسلام، ‌اعلام
گرديده است؛ «اطلبوا العلم و لو بالصين».

باري، ‌اصولاً
سيستم تفکر سياسي پيشنهادي شريعت، در دو قلمرو ديني و فراديني است، مراد از
معيارهاي فراديني، به معناي برتر از دين نيست، بل متد و روشي است که در گذر زمان و
حرکت تاريخ به عيار تجربه آزموده شده و اينک فراروي بشريت قرار دارد. به ديگر سخن،
آگاهي يافتن از دستاورد تحقيقات دانشمندان علوم سياسي.

اما منظور از
معيارهاي ديني، محورهايي است که آگاهي و فهم رويدادها، به دارا بودن آن ويژگيها
بستگي تام دارد، و سرچشمه اين ملاکها، فقط دين است. مانند: تقوا، شکر، کفر، بدا،
غيب و شهود و سنتهاي الهي.

از ديدگاه
قرآن، «کفر» سبب محروميت از شناخت و معرفت است- حتي آگاهيهاي حسي «ختم الله علي
قلوبهم و علي سمعهم و علي ابصارهم غشاوة»؛[5]
خداوند، بر قلبها و گوشهاي کافران، مهر نهاده، و بر ديدگانشان پرده‌هاي غفلت است.

«و جعلنا علي
قلوبهم اکنة ان يفقهوه و في آذانهم و قراً»؛[6]
بر دلهايشان پرده نهاده‌ايم که فهم نتوانند کرد، و در گوشهايشان- از شنيدن سخن حق-
سنگيني است.

کسي که کفر
ورزد، فاقد شناخت حسي و قلبي خواهد شد،‌از اين رو، اندوخته‌هاي علمي وي هم در اين
عرصه، کارساز نخواهد بود ودر اين رهگذر، جان او، مانند استخر لجن آلودي مي‌ماند که
افزودن گلاب (معارف) بر آن، نيز نه تنها معطرش نمي‌سازد، بل حديث تعفن مي‌کند.

اساساً قلب
در فرهنگ قرآن، يکي ابزار شناخت به شمار مي‌رود، از اين جهت پيوسته، توصيه به
تزکيه نفس و روشنايي قلب و صفاي باطن شده است.

«قد افلح من
زکيها»[7]
رستگار شد، کسي که قلب خود را از آلودگيها پاک نگهداشت.

«و الذين
جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا»؛[8]
آنان که در راه ما کوشش کنند، ما راه خود را به روي آنها مي‌گشاييم.

«ربنا لا تزغ
قلوبنا بعد اذ هديتنا»؛[9]
پروردگارا، پس از آن که ما را هدايت کردي، دلهايمان را منحرف مساز.

تقوا و پرهيز
از محرمات ديني، که ثمره تزکيه و خودسازي است،‌به روشني از معيارهاي تحليل و فهم
حوادث معرفي شده است.

«يا ايها
الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لکم فرقاناً…»؛[10]
اي ايمان آورندگان، اگر تقوا پيشه کنيد، خداوند نور و هدايتي ارزانيتان خواهد
داشت، تا قدرت تشخيص داشته باشيد.

مفسران«فرقان»
را به عياري دروني (هدايت و نور)، تعبير نموده‌اند که صاحب آن، توان ارزيابي و فهم
جرياني را خواهد داشت.[11]

«مخرجا» در
آيه «من يتق الله يجعل له مخرجا»[12]،
نيز هماهنگ با «فرقان» است، همان سان که «يسراً» در «من يتق الله يجعل له من امره
يسراً»[13]
چنين است. و به اين مفهوم است که تقواپيشگان، در بحرانها و آشوبهاي گمراه کننده،
قدرت تشخيص و ابزار رهايي از مشکلات را دارا هستند.

حضرت امام
خميني(ره) که «نه تنها فرهنگ و ارزشهاي اسلامي را به ايران باز گرداند، بلکه اين
پيرمرد با اراده، سردمداران کاخ سفيد را به پشت کيسه‌هاي شن و سنگرهاي بتوني کشاند
و جنبش تغيير در نظام شوروي را تسريع بخشيد»[14]
و «تنها رهبري بود که براي اولين بار نداي مرگ بر امريکا و شوروي را مطرح و از آن
دفاع کرد»[15] و
«آمريکا را بارها با ناتواني مواجه ساخت و در اين مورد به آمريکا درس داد و دو
رئيس جمهور اسبق آمريکا را به نااميدي روبرو ساخت».[16]
سر و رمز و موفقيت اين مرد بزرگ، افزون بر اطلاعات و دانشهاي گسترده و هوش و شم
سياسي بسيار قوي، در متقي بودن او نهفته است و اين همان سخن بلند پايه اسوه بزرگ
زنان عالم،‌ حضرت فاطمه(س) است که مي‌فرمايد:

«المؤمن ينظر
بنور الله تعالي»[17]

يکي از عوامل
انحراف گروهکهاي سياسي و رهبران آنها، بطور قطع، ناشي از عدم رضايت تقوا و کوشش در
تزکيه نفس است؛ يعني همانگونه که عدم بينش و آگاهيهاي سياسي، از موانع فهم درست
رخدادهاي سياسي است، نداشتن تقوا و عمل زدگي نيز چنين است. اين که برخي از سران
گروهکها و يا عناصر مسأله دار سياسي پس از دستگيري و زندان، بي تقوايي و عمل زدگي
را از عوامل منحرف تشکيلاتي خود دانسته‌اند، سخني از سر تحقيق و بيان يک واقعيت
انکار ناپذير است.

بعضي از
گروهکهايي که اخيراً به نام مخالفت با آمريکا، قدرت انقلاب اسلامي را «به يک شوخي
و شعار تو خالي» تعبير مي‌نمايند، نه تنها با معيارهاي ديني بيگانه‌اند، بلکه از
درک صحيح سياسي نيز عاجزند و سرنوشت سياسي آنان بهترين گواه است که نه علم سياست
دارند و نه هنر آن را!

اگر جمهوري
اسلامي آن سان است که اينان مي‌انگارند و ضعيف، پس اين همه توطئه براي چيست؟ يک
ينظام ضعيف که اين هم کينه جويي نمي طلبد، تا کارتر- رئيس جمهور اسبق آمريکا- رژيم
اسلامي امام را بزرگترين دشمن آمريکا بداند و پس از 14 سال از آن ماجرا، وزير امور
خارجه «بيل کلينتون» همان سخن را تکرار کند! و صهيونيستها از رژيم اسلامي به عنوان
زلزله تعبير کنند!

عنصر شکر نيز
از ديگر معيارهاست. «لئن شکرتم لا زيدنکم»؛[18]
اگر شاکر باشيد،‌ سعه وجودي شما را افزون مي‌کنيم، و توسعه در وجود به مفهوم
افزايش آگاهيها و معرفتهاي قلبي و شناختهاي حسي، هر دو تواند بود.

مسأله بدا- و
اعتقاد به اين که عالم وجود مسخر ذات باري است و چه بسا حوادثي که بر خلاف پيش‌بيني
و پيش فرض ما، دگرگون مي‌شوند و چه بسيار رخدادهايي که امکان وقوع دارند و ما
برخلاف آن انديشيده‌ايم- از ديگر ملاکهاست. اعتقاد به بدا در واقع، باور داشت عالم
غيب و شهود است، از اين رو برانيد چنين دريافتي، اين است که هيچ گاه نمي‌توان در
معادلات سياسي به طور قطعي حکم کرد.

بايد
خاطرنشان کرد که تحليل سياسي ديني، تنها يک بحث تئوريک صرف نيست، بل در بعد نظري و
علمي توأمان کار است. معيارهاي ديني، ديد انسان را نسبت به مباحث خردو کلان سياست
دگرگون مي‌کند؛‌در اين نگرش مسأله احزاب، حکومت، دولت، ملت، سرزمين، قدرت سياسي،
سياست داخلي، سياست خارجي و حتي حقوق بين المللي در قالبهاي ديگري ارائه و تحليل
مي‌شوند.

در تحليل
ديني از سياست، قدرت لزوماً به مفهومي که «هارولد لاسول»، «ارگانسکي»، «ژزژودل»،
«رمون آرون» و «موريس دوورژه» به کار برده اند نيست، و اصولاً موضوع سياست قدرت يا
قدرت سياسي مورد نظر امثال «بوريکو» نمي‌باشد.

متأسفانه
بايد اذعان کرد که تاکنون مباحث کلان سياست، از ديدگاه اسلام‌، تدوين نيافتهو اگر
روزي اين فرصتدست دهد تا مباني تئوريک انديشه‌هاي امام خميني- که برگرفته از اسلام
ناب است- در عرصه سياست، به درستي تبيين و با انديشه‌ فلاسفه سياسي بزرگ دنيا
مقايسه شود. معلوم خواهد شد که پيشوايان ديني ما، سخن برتر را گفته‌اند.

فلاسفه غرب
با پذيرش تئوري «قدرت فساد مي‌آورد» سياست را به فساد و تباهي کشانده‌اند؛ در  حاليکه دين، سياست را ابزار هدايت و تعالي
انسان مي‌داند و پيداست که اين ديدگاهها، تأثير مستقيم، در عمل سياسي فرد دارند!
ادامه دارد

 



[1] – فرهنگ معين، ج1، ص 1162.

/

بازار کار بين المللي- بهره‌کشي نوين

شمال- جنوب

مهندس محمد
باقريان

بازار کار
بين المللي- بهره‌کشي نوين

اشاره:

در نوبت‌هاي
پيشين با استناد به گزارش توسعه انساني سال 1992 برنامه توسعه سازمان ملل متحد
تصويري از شکاف فاجعه‌آميز اقتصادي- اجتماعي رو به افزايش بين شمال (کشورهاي
صنعتي) و جنوب (کشورهاي در حال توسعه) و تبيين شرايطي که منجر به کاهش مستمر سهم
مشارکت و ميزان دسترسي کشورهاي جنوب به بازارهاي چهارگانه بين المللي کار- سرمايه-
تکنولوژي و کالا و خدمات تجاري مي‌گردد ارائه گرديد.

شرايطي که
کشورهاي در حال توسعه را چنين گرفتار کرده است بيان کننده اين واقعيت تلخ است که
کشورهاي شمال تحت عنوان توسعه و آباداني جنوب و در قالب توصيه‌هاي نهادهاي باصطلاح
بين المللي و در پوشش نيات بظاهر خيرخواهانه سيل محصولات خود را به سوي کشورهاي
جنوب سرازير مي‌نمايند و با در هم ريختن الگوهاي مصرف آنان،‌جامعه‌اي مصرفي و بي در
و دروازه و مفتون دنياي غرب را شکل مي دهند و کمبود منابع آنان را با انواع و
اقسام وام‌ها و اعتبارات بين المللي پر نموده و سرانجام آنان را در چرخه شوم اسارت
بار قرضه‌هاي جهاني گرفتار مي‌نمايند.

در اين نوبت
به پيامدهاي وحشتناک اين روند در بازار بين المللي کار مي‌پردازيم تا معلوم گردد
چگونه اصلي‌ترين سرمايه‌هاي کشورهاي جنوب يعني نيروي انساني ماهر و متخصصين آنان
که عصاره و شيره جان ملت‌هاي محرومشان هستند به راحتي تحت شرايط درهاي باز، تعادل
با بازار جهاني، رقابت آزاد و قانون عرضه و تقاضا و … در به اصطلاح بازار خريدار
بالا و پائين و دست چين مي‌شوند و مفتون مدينه فاضله غرب! به اسبان ارابه گردونه
صنعتي کشورهاي شمال تبديل گشته و فکر و دلشان دلخوش به اين سراب که در جادهاي
اسفالته آنها را مي‌دوانند! و علوفه  آنان
تأمين و عامل از اصل و ريشه و تعهد خود به بيگاري بزرگ تاريخ معاصر جهان باصطلاح
متمدن تن در مي‌دهند. و چه ظلم عظيمي است که بر جهان امروز مي‌رود.

انسان-
کالائي دوپا

حاکم شدن
الگوهاي مصرف غربي در کشورهاي جنوب آنهم براي طبقه‌اي خاص و به عباراتي کارگزاران
نظام سرمايه‌داري بين المللي که عمدتاً عملکردشان دلالي و رونق بخشيدن به بازارهاي
کشورهاي شمال و تسهيل خروج منابع و سرمايه‌هاي ملي به ارزانترين قيمت ممکن مي‌باشد
از يکطرف و معرفي چشم اندازي دلفريب از دنياي رفاه و مصرف زده غرب پيش چشمان حسرت
زده ملل عقب نگهداشته جنوب بهمراه هجوم عظيم تبليغات رسانه‌هاي داخلي و بين المللي
باعث مي‌گردد که رفته رفته در اذهان اين جوامع آرمانهاي ملي و ارزشهاي اعتقادي جاي
خود را به منطق جديدي بسپارد. منطق بازار آزاد و عرضه و تقاضا. به همه تفهيم مي‌کنند
که به هر کيفيتي مي‌تواني کالاي خود را اعم از توليد وسيله يا خدمتي و يا حتي هويت
خود را در يک بازار بفروش رساني- قيمت را بازار تعيين مي‌کند و شرايط بازار همانست
که شمال تعيين کرده است. اگر کشور داراي اقتصادي تک محصولي است اجباراً آن را از
بازارهاي از بيش پرداخته شمال بايستي به قيمتي ارزان و تحت اهرمهاي فشار اقتصادي
نظير قرضه‌هاي بين المللي و يا ابزارهاي مشابه اي بفروش رساند و اگر داراي موقعيتي
خاص سياسي جغرافيائي است که مطمح نظر جهانخواران قرار گرفته تحت شرايط باصطلاح بين
المللي و براي تأمين کمبود منابع جهت پاسخگوئي به شکاف ايجاد شده بين سطح زندگي
واقعي مردم و توقع و الگوي مصرفي حاکم شده ناچاراً حاکم شده ناچاراً بايستي به ثمن
بخس بفروش رساند.

اگر نيروي
انساني ارزاني وجود دارد به بازارهاي باصطلاح خريدار عرضه تا شايد از بخشي از فشار
توقعات ايجاد شده بکاهد و خلاصه منطق عرضه و تقاضا اذهان را چنان آماده مي‌سازد که
هر کس فارغ از اينکه به کجا تعلق دارد،‌از کجا آورده است و چه تعهدي دارد را قانع
مي‌سازد که مي تواني در اين بازارها خود راعرضه کني. درآمدي کسب کني وگذران
عمرنمائي و اين منطق در همه جا تبليغ مي‌شود. آزادي در همه چيز و نهايتاً بدنبال
اين منطق، کالاهاي صنعتي مصرف غربي و بالاخره کالاهاي فرهنگي ازراه مي‌رسند. بدون
هيچ ممانعتي و از درهاي باز باز و اين چنين حرکت نيروي انساني از داخل به خارج
آغاز و رفته رفته اوج مي‌گيرد و نيروي کار سنگيني تربيت شده و براي توسعه‌اي ملي
تجهيز گرديده‌اند آرام آرام با مقايسه‌اي بين سطح زندگي در داخل. افق گشاده پيش
رويشان و يا با منطق عرضه خود به هر بازاري که بيشتر مي‌خرد به کالاهاي دوپا!
تبديل مي‌شوند که خودباخته راهي شمال مي‌گردند و البته خويشتن خويش را جا مي
گذارند:

بازار بين
المللي کار- بهره کشي نوين

تقويت بنيان‌هاي
نظام سرمايه‌داري بين المللي در سه ده اخير به روندهاي استثمار ملل محروم و
کشورهاي جنوب آهنگي شتابان و تصاعدي داده است و روز به روز جلوه‌هائي تازه از اين
بندهاي اسارت پنهان بر انديشمندان و نهايتاً جامعه جهاني آشکار مي‌گردد. در اين
ميان رسانه هاي گروهي جوامع شمال تحت سلطه چنين قدرتهائي در توجيه منطق بازار،
سرمايه و زور مي کوشند و در اين روياروئي نابرابر که اسم آن را به اصطلاح بازار
بين المللي گزارده اند با موضعي حق به جانب هر آنچه که مي‌توانند انجام مي‌دهند و
اسم آن را قدرت رقابت، قدرت انتخاب خريدار و امثال آن مي‌گذارند.

آمار گزارش
توسعه انساني 1992 سازمان ملل نشان مي‌دهد که طي سه دهه گذشته (1990-1960) حداقل
35 (سي و پنج ميليون نفر) از نيروي آماده بکار ماهر و متخصص جنوب در کشورهاي شمال
سکونت گزيده‌اندو هر ساله حداقل يک و نيم ميليون نفر به اين تعداد اضافه مي‌شوند
آمار مذکور غير از بيست ميليون نفر نيروي کار کارمزدي و قراردادي است که در نظام
اقتصادي شمال به فعاليت مشغولند.

گزارش مذکور
نشان مي‌دهد که طي سي سال گذشته روند پذيرش مهاجر در کشورهاي شمال بگونه‌اي دگرگون
گرديده است که امروزه 82% (هشتاد و دو درصد) از مهاجران به کشورهاي آمريکا،
استراليا وکانادا را نيروي آماده به کار کشورهاي جنوب تشکيل مي‌دهند. اين تغيير
ترکيب جمعيتي باعث گرديده که قوانين مهاجرپذيري از کشورهاي جنوب تغيير پيدا نمايد
ودر جهت استثمار نيروي کار جنوب تا جائي پيش رود که علاوه بر اعمال انواع تبعيض‌ها
در تأمين اجتماعي، مسکن، دستمزد و اختصاص کارهاي پست، خطرناک و زيان‌آور به
مهاجرين (که مردم شمال امروز از انجام آن اکراه دارند)، تا شرائط پذيرش را به گونه
اي تنظيم نمايند که متخصصين نيروي کار و زبده و ماهر را دست چين و حتي آوردن بخشي
از سرمايه نقدي را الزام آور گردانند و چه تأسف بار است که در جنوب اين تحقير، تبعيض
و بهره‌کشي امري عادي تلقي  و واکنشي را بر
نمي‌انگيزد!.. و البته تحت منطق رايج اقتصادي اگر چنين انسانهائي براي آباداني
شمال تربيت گردند عين جهان وطني! و عين تمدن! است و چه باک که سرمايه ملت‌هاي چشم
اميد بسته به اين نيروها بر باد رود که خدمت! همه جا خدمت است! و و اين چنين ملت‌ها
بي هويت مي‌شوند و روز به روز فربهي شمال به دست جنوب افزون مي گردد وجامعه مترفين
جهاني حق بجانب تر تسمه از گرده جنوب مي‌کشد و با تبختر از اينکه او را به عنوان
انسان درجه دو و سه مي پذيرد احساس رفتاري انساني! مي کند و حتي در قالب توجيهات
اقتصادي اجتماعي، اين استثمار وحشتناک را موجب توسعه جنوب قلمداد مي نمايد.

خون روي
جنوب- خونبهاي سراب

سه دهه تجربه
شمال در تاراج سرمايه‌هاي اصلي توسعه جنوب، امروزه از طريق قوانين و مقررات مهاجرت
در کشورهاي صنعتي شرايطي را فراهم کرده است که در کنار تأمين نيروي کار ساده و
ماهر براي کارهاي پست و سخت و زيان‌آور به هزينه ملل محروم و کشورهاي در حال توسعه
زبده‌ترين نيروهاي متخصص را براي گردش چرخ‌هاي صنعت خويش غربال مي‌نمايد.

آمار سازمان
ملل نشان مي‌دهد که هر ساله صدها هزار نفر از نيروهاي متخصص کشورهاي جنوب به اميد
دريافت دستمزد بيشتر و بهره‌گيري باصطلاح بهتر از تخصص خود عازم کشوهاي شمال مي‌گردند.
طي سالهاي 90-1960 تنها دو کشور کانادا و آمريکا بيش از يک ميليون نيروي متخصص را
از کشورهاي جنوب جذب کرده‌اند.

براي نمونه کشور
فيليپين در سال 1970 بالغ بر 12% از کادر متخصص خود را در مهاجرت به آمريکا و در
سال 1987 کشور سودان بيش از 17% از نيروي پزشک و داندانپزشک، 20% از هيئت علمي
دانشگاهي و 30% از مهندسان و 45% از متخصصين و تکنسين‌هاي خود را و کشور غنا در
سال 1980 بيش از 60% از پزشکان خويش را و در مجموع قاره آفريقا در سال 1978 حدود
يک سوم نيروي کار ماهر و متخصص خود را از کف داده است.

بررسيهاي
کارشناسان نشان مي‌دهد که اصولاً سيستم آموزش عالي آمريکا وابسته به اين نوع
نيروهاست بگونه‌اي که در سال 1985 تقريباً نيمي از استادياران انستيتوهاي مهندسي
را افراد زير 35 سال خارجي تشکيل مي‌داده‌اند و پديده‌هائي از اين دست در ساير
حوزه‌ها در ديگر کشورهاي صنعتي نظير ژاپن، کانادا و استراليا نيز کم و بيشتر
برقرار مي‌باشد.

با نگاهي به
آمار فوق مشاهده مي‌گردد که چگونه در حالي که کشورهاي جنوب با صرف سرمايه‌گذاريهاي
سنگيني اقدام به تربيت کادر متخصص مي‌نمايد ولي همچنان دچار فقط و تزوير مي‌گردند.
در روند وحشتناکي که ايجاد گرديده آنچنان توان اينگونه کشورها رو به تحليل مي‌گذارد
که حتي در نظام آموزشي خود نيز دچار کمبود کادر مي‌گردند. نظام آموزشي که ساخته و
پرداخته شمال است و بديهي است چنين نظامي با روشها، مضامين و بالاخره يک نظام
کاملاً غربي نيروهائي که تربيت مي کند عمدتاً به لحاظ توسعه نيافتگي کشورها با
کمبود فرصت‌هاي شغلي در داخل روبرو گرديده و در جستجوي جائي هستند که آموخته هاي
خود را عرضه کنند و حال آنکه در هرم نيروي انساني چنين کشورهائي جاي تخصص‌ها و
سطوح مهارت بسياري خالي است که چنين نظاماتي ابداً پاسخگوي آن نمي‌باشد.

تلخي اين
حقايق وقتي بيشتر آشکار مي‌گردد که به عواقب عدم مشارکت اين نيروها در توسعه ملي
پرداخته شود. نيروهائي که هر يک مي‌توانند در متن يک جامعه بومي و در راستاي
محروميت زدائي و شکوفائي اقتصادي اجتماعي کشور کارآفريني نمايند. اين اثرات جداي
از سرمايه گذاري مستقيمي است که روي نيروي متخصص انجام مي‌گيرد که همراه با نيروي
کار خارج و در کنارش حجم عظيمي از تجربه و مهارت و تحصيل نيز از اين گونه کشورها
رخت بر مي بندند.

در اين زمينه
دفتر خدمات تحقيقاتي کنگره آمريکا در سال 72- 1971 هزينه سرمايه گذاري مستقيم
سرانه يک نيروي کار ماهر را 20000 (بيست هزار دلار) برآورد نموده است که عليرغم
تخمين پائين آن مي‌توان محاسبه نمود که چه خسارت جبران‌ناپذيري به اين کشورها وارد
مي‌گردد. و چنين تحليل و خون روي وحشتناکي چگونه توسعه اقتصادي اجتماعي آنها را به
نابودي مي کشاند. گفتني است که در برخي گزارشات به درآمدهاي اينگونه نيروها و وجوه
ارسالي براي کشورهاي متبوع آنها اشاره مي‌شود که البته همگي اين گزارشات معترفند
که نوعاً اين منابع صرف سرمايه‌گذاري و مصرف در فعاليت‌هاي غير ضرور اقتصادي و
واردات کالاهاي لوکس و تجملي مي‌گردد و صد البته با منطق اقتصادي آزاد بالاخره به
تقاضائي پاسخ مي‌گويد هر چند اين تقاضا يک شکم سير را انباشته تر کند و يا کاخ
عنصر بي دردي را مجلل‌تر!! حال بايد پرسيد دولتمردان جنوب با چه توجيهي آغوش به
روي چنين فضائي گشودهاند و چگونه مردم و سرزمين خود را بي دفاع در معرض تبليغات
زهرآگين چنين سرابي رها مي‌کنند.

چرخه فقر
انساني يا اضمحلال توان توسعه

آمار سازمان
ملل حاکي از آنست که نيروي بيکار و آماده بکاري نزديک به 750 ميليون نفر در
کشورهاي جنوب به سر مي‌برند که سالي 38 ميلوين نفر به آن اضافه مي‌گردد. اين نيروي
عظيم در انهاي دهه 1990 قريب به يک ميليارد نفر برآورد مي‌گردد. در مقابل اين نيرو
فشار ناشي از فقدان فرصت‌هاي شغلي کافي و فقر ناشي از توسعه نيافتگي از يکطرف و
کشش تقاضاي دنياي غرب از سوئي ديگر قرار گرفته است. اتخاذ سياست‌هاي نگاه به
بيرون، درهاي باز، منطق بازار آزاد و بالاخره عمل به توصيه‌هاي شمال براي توصعه
اقتصادي- اجتماعي باعث  سستي فرهنگ ملي و
آزاد سازي نيروي متخصص و ماهر کشر از هر نوع تعهد و تعلق گرديده و در مقابل پيروي
از قانون عرضه و تقاضا و دل سپردن به سراب زندگي بهتر در شمال جايگزين آن مي‌گردد.
شکاف شمال جنوب و چنين فضائي زمينه ترغيب و خروج نيروي انساني را فراهم مي‌سازد.
سرمايه گذاري‌هاي انجام گرفته روي نيروي کارآمد توسعه به اين گونه خارج مي‌شود و
در نتيجه توان جايگزيني و توسعه کشور روز به روز تحليل مي‌رود. اين نقصان موجب عقب
افتادگي بيشتر و عقب ماندگي بيشتر شکاف جنوب- شمال را زيادتر و شکاف بيشتر نااميدي
بيشتر نيروهاي انساني و هجوم بيشتر را براي خروج موجب مي گردد. و اين چرخه همچنان
تکرار مي‌شود تا از کشورهاي جنوب ويرانه‌اي بر جاي گذارد. و اين يکي ديگر از چرخه
هاي شوم تحميلي بر جنوب است که در قالب عبارات ديگر در ادبيات بين المللي بازارکار
و به شکلي ديگر نمايش داده مي‌شود.

عجبا! که
کارشناسان سازمان ملل فرياد مي‌کنند که اگر جريان آزاد نيروي کار برقرار شود! و
مقررات مهاجرت کشورهاي شمال اصلاح گردد از خسارتي بالغ بر 250 ميليون دلار به
کشورهاي جنوب جلوگيري مي‌کند و مي‌بينيد که باز از قدرتهاي صنعتي خواسته مي‌شود که
تو رابه خدا! بيائيد  از نتايج بازار آزاد
خودساخته و دست آوردهاي آن به خاطر بازار آزاد! و کمک به ضعفا دست برداريد! و از
آن طرف جنوب را در انتظار برقراري شرايط بازار آزاد آزاد همچنان در رسيدن به سراب
مي‌دوانند تا کي از پا افتد و به او وعده‌هاي ديگر مي‌دهند، تکنولوژي!، رمز توسعه
شما جنوبي‌ها دانش برتر است که نزد ماست که انشاءالله در فرصتي ديگ)ـر بدان مي‌پردازيم.       ادامه دارد

 

 

/

گفته ها و نوشته ها

گفته‌ها و
نوشته‌ها

طبقات مردم

زرارة بن
اوفي گويد: بر حضرت سجاد(ع) وارد شدم. حضرت فرمود:

اي زراره!
مردم زمان ما بر شش طبقه‌اند. شير و گرگ و روباه و سگ و خوک و گوسفند.

1-   
شير صفتان پادشاهان
دنيايند که هر يک مي‌خواهد بر ديگري چيره شود و ديگران بر او تسلطي نداشته باشند.

2-   
گرگ صفتان بازرگانان
شما هستند که به هنگام خريد، کالا را بدگوئي و نکوهش مي‌کنند و به هنگام فروش، از
کالا ستايش و تعريف مي‌نمايند.

3-   
رو به صفتان همين
افراد عوام فريبند که از رهگذر دين، نام مي‌خورند و در دل، آنچه را که بر زبان مي‌رانند،‌باور
ندارند.

4-   
سگ صفتان همان افرادي
هستند که با سخن گفتن خود، همچون سگ بر مردم پارس مي‌کنند و به خاطر نيش زبان،
مردم- ناچار- آنان را احترام مي‌کنند.

5-   
خوک صفتان همان
نامردان بي غيرت‌اند که به هر پليدي و کار زشتي تن در مي‌دهند.

6-   
و اما گوسفند صفتان،
مؤمنيني هستند که پشمهايشان کنده مي‌شود و گوشتهايشان خورده مي‌شود و استخوان‌هايشان
شکسته مي‌شود. از چنين گوسفند بيچاره‌اي در ميان شير و گرگ و روباه و سگ و خوک، چه
ساخته است؟

قدر قرآن

قدر قرآن
بقدري عظيم است که رب العزه ده نام از نامهاي خويش را بر آن نهاد:

1-   
عزيز: «و انه لکتاب
عزيز».

2-   
حکيم: «تلک آيات
الکتاب الحکيم».

3-   
مهيمن:‌«و مهيمناً
عليه».

4-   
حق: «فأما الذين
آمنوا فيعلمون انه الحق من ربهم».

5-   
نور: «و اتبعوا النور
الذي أنزل معه».

6-   
مجيد:‌«بل هو قرآن
مجيد».

7-   
مبين: «تلک آيات
الکتاب المبين».

8-   
کريم: «انه لقرآن
کريم».

9-   
عظيم:«و القرآن
العظيم».

10-                      
احسن: خداي تبارک و
تعالي خود را احسن الخالقين گفت و قرآن را «احسن الحديث» «الله انزل احسن الحديث»
آنگه خود را گفت:«ليس کمثله شيء» و قرآن را گفت: «لايأتون بمثله».

دل بردي و
جان مي‌رقصيد

دم بدم از تو
غمي مي‌رسد و من شادم              بند بر
بند من افزايد و من آزدم

عيد قربان من
آن دم که فداي تو شوم                        عيد
نوروز که آئي به مبارکبادم

ياد آن روز
که دل بردي و جان مي‌رقصيد             کاش
صد جان دگر بر سر آن مي‌دادم

                                                                                              
(فيض کاشاني)

صلوات ناقص

چندين بار
تذکر داده‌ايم که پس از نام مبارک پيامبر بايد صلوات کامل فرستاد نه صلوات ناقص و
ابتر با اين حال غالباً در راديو و تلويزيون مي‌شنويم که پس از نام حضرت، بجاي
«صلي الله عليه و آله» صلوات الله عليه مي‌گويند و حضرت را از اهل بيتش جدا مي‌کنند
و اين صلوات در لسان عترت، صلوات ابتر خوانده شده است. بايد بيشتر دقت شود و پس از
نام حضرت،‌حتماً صلي الله عليه و آله يا «صلوات الله عليه و آله» گفته شود تا
پيامبر و اهل بيت عليهم السلام از ما راضي شوند.

تکرار تاريخ

وقتي مروان
حمار، آخرين خليفه اموي، ابراهيم برادر سفاح را حبس نمود، خواهر ابراهيم نزد زن
مروان رفت، تا شفاعت برادرش را نزد شوهرش بکند. زن مروان بدو گفت: زنان را به امور
سلطنتي چه! و دستور داد بيرونش کردند.

هنگامي که
روزگار از بني اميه برگشت و بيشترشان هلاک شدند، زن مروان با چادر و جامه‌هاي ژنده
و پاره نزد خيزران مادر هارون آمده به شفاعت برادرش التماس نمود. اتفاقاً خواهر
ابراهيم نشسته بود، به او گفت: به خاطر داري روزي به شفاعت برادرم نزد تو آمدم،
مرا با خواري و ذلت از در راندي؟ و بالاخره هم شوهرت برادر مرا کشت.

زن مروان بر
او خنديد و گفت: ما از آنچه کرديم چه نصيبمان شد که شما هم همان روش را پيش گرفته‌ايد؟!

با تو مضايقه
نخواهد کرد

شخصي در
مجلسي که مذمت حجاج ملعون و ظلم او مي‌کردند، به طلاق زن خويش سوگند خورد که حجاج
دوزخي است. برخي از مردم او را ملامت کردند که چون حقيقت حال  معلوم نيست و حکم بر عاقبت و خاتمت است، چرا تو
اين عبارت را بر زبان آوردي؟! و جمعي نادانان جزم کردند که زن بر او طلاق شد چرا
که سوگند بر غيب خورد.

آن مرد ملول
شد و نزد عمرو بن عبيد آمد که از فقيهان زمانش بود و قصه را پيش او باز گفت. عمرو
گفت: زن خود را نگاه دار، که اگر خداي تعالي حجاج را با آن ظلم و ستم‌ها که درگردن
اواست، بيامرزد و به دوزخ نفرستد، با تو نيز به اين يک گناه مضايقه نخواهد کرد.

غلط ننويسيد

يکي از
غلطهاي مشهور نوشتن نامهاي غلط افراد است. مثلاً نام مبارک زکريا را همواره
«ذکريا» با ذال مي‌نويسند و اين اشتباه است. لقب مبارک امام عسکري (ع) نيز که بر
بسياري از افراد به عنوان تبرک گذاشته مي‌شود به اشتباه عسگري مي‌نويسند در حاليکه
عسگري بي معني است و غلط است و بايد تصحيح شود. يک نفر که لقبش «مشکات» بود وقتي
آن را بر کاغذ آورد چنين نوشت «مشکوة» به او گفتم: مگر داري قرآن مي‌خواني که
«مشکوة» مي‌نويسي. نام تو  در فارسي مشکات
است. تعجب کرد و گفت: الان بيش از دويست سال است که اين نام بر خاندان ما هست و تا
هنوز اينطور ننوشته‌ايم!!

 

 

/

توجه و حضور قلب در نماز

توجه
و حضور قلب در نماز

حجة
الاسلام و المسلمين سيد مرتضي مهري

سئوال:
توجه و حضور قلب در نماز به چه معني است؟ و چگونه مي توان آن را به دست آورد؟ و
آيا نماز بدون حضور قبل باطل است با توجه به اين که معمولاً انسان نمي تواند در
تمام وقت نماز، خضوع و خشوع خود رانگه دارد؟ (قم- م.م)

خضوع
و خشوع

جواب:
منظور از حضور قلب در نماز اين است که انسان متوجه گفته هاي خود باشد و معاني آنها
را درک کند و چنين نباشد که بطور خودکار الفاظي را بدون توجه به معني بخواند و
افعالي را که در اثر کثرت تکرار براي او عادي شده است، بدون توجه انجام دهد و
همچنين ملتفت باشد که در برابر خداوند عالم ايستاده است و با او راز و نياز مي
کند. پس بايد قلب را از عظمت و جلالت او پر کند و از هر چه جز اواست خالي نمايد.

حضور
قلب و توجه به خداوند متعال و خشوع و خضوع، روح نماز است. و نماز بدون آن ارزش
واقعي خود را ندارد، هر چند صورت عمل صحيح باشد.

خداوند
در اولين آيه سوره مؤمنون مي فرمايد:

«قد
افلح المؤمنون الذين هم في صلاتهم خاشعون»- رستگار شدند مؤمناني که در نماز خاشع‌اند.
و خشوع عبارت است از تذلل و خاکساري. اگر انسان در حال نماز توجه به عظمت مقام
ربوبي داشته باشد و ملتفت اين معني باشد که نماز، عبارت از «حضور خاصي» در پيشگاه
احديت است؛ پيشگاه خالق و پروردگار عالم که هر آن چه در عالم است پرتوي از نور او
است؛ اگر انسان اين احساس را داشته باشد، طبيعي است که تذلل و خاکساري و احساس
حقارت و ذلت و کوچکي و ناچيزي در قلب او پيدا مي شود و به تناسب آن احساس و آن
ايمان و درک، احساس تذلل هم، تکامل مي يابد، تا آنجا که خود را چيزي نمي بيند( با
وجودش زمن آواز نيايد که منم).

حضور
خاص

اين
که گفتيم «حضور خاص» زيرا هميشه انسان و همه چيز در پيشگاه خداوند حاضر است و
عالم، محضر خداوند است. فرقي که بين حال نماز و ساير حالات است فقط در جهت احساس
انسان است.

مؤمن
با تکبيرة الاحرام توجه به غير خدا را بر خود حرام مي کند و صرفاً تمام شعور و
احساس خود را متوجه مقام ربوبيت مي سازد و اين روح نماز است و بدون آن، نماز
هيچگونه تأثير مثبتي در جان انسان ندارد. و شايد اقامه نماز که در قرآن بر آن
تأکيد فراوان شده است به همين معني باشد.

اقامه
نماز

در
اکثر مواردي که در قرآن کريم امر به نماز شده است به لفظ «اقيموالصلاة» است و
همچنين در موراد تمجيد از نمازگزاران اکثراً نمي فرمايد «المصلين» يا «يصلون» بلکه
مي فرمايد:«المقيمين الصلاة» يا «يقيمون الصلاة». و در روايت است که نمازگزاران
بسيارند ولي برپادارندگان نماز اندک اند. گرچه ممکن است منظور از به پا داشتن
نماز، سعي در ترويج نماز در جامعه يا استمرار و ادامه نماز يا محافظت بر همه اجزاء
و شرايط آن باشد ولي اين احتمال قوي است که منظور از اقامه نماز، رعايت توجه و
خشوع در آن باشد که بدون آن، نماز فقط يک عمل بي روح و بي تأثير است. حتي اگر
شرايط صحت نماز کاملاً رعايت شده باشد. حضرت ابراهيم خليل (ع) در دعاي خود عرض مي
کند: «رب اجعلني مقيم الصلاة و من ذريتي» (سوره ابراهيم- آيه 40)

معلوم
مي شود اقامه نماز خيلي مهمتر از اصل نماز است که ابراهيم خليل الرحمن با آن مقام
قربي که داشت و با آن همه نماز و عبادتي که داشت،‌از خدا توفيق اقامه نماز براي
خود و ذريه خود مي خواهد. و خداوند در اولين دستور و فرمان نبوت حضرت موسي(ع) مي
فرمايد: «و أقم الصلاة لذکري»- براي اينکه ياد من محقق شود نماز را بر پاي دار.
اين آيه نيز گوياي اين حقيقت است که ميان اقامه نماز و ياد خداوند رابطه علت و
معلول است.

آثار
مهم نماز

نماز
آثار مهمي در روح و جان انسان دارد. نماز مايه تقرب به خداوند است: «الصلاة قربان
کلي تقي»- نماز انسان را از زشتي‌ها باز مي دارد. «ان الصلاة تنهي عن الفحشاء و
المنکر» اگر ما در خود مي بينيم که نمازهاي ما اين آثار را ندارد به همين دليل است
که نماز ما جسدي است بي روح. از يک مرده آثار حيات را خواستن بيهوده است.

و
اگر مختصر اثري از تکامل و تعالي روح، در خود مي بينيم، معلول همان يک مقدار توجه
و خشوعي است که احياناً در اثناء نماز به ما دست مي دهد. و آن هم از لطف خداوند
است. و در روايت است که از نماز انسان آن مقدار به حساب مي‌آيد که در آن توجه  اقبال وجود دارد.

اثر
تمرکز حواس

بنابراين
مطلوب اصلي و نهائي در نماز تمرکز حواس و مشاعر و توجه کامل با تمام احساس از اول
تکبيرة الاحرام تا آخر نماز به سوي ذات مقدس خداوند و روي برتافتن از هر چه جز او
است مي باشد. و اين کمال مطلوب بجز براي اولياي خدا ميسر نمي شود. اصولاً تمرکز
حواس در يک نقطه مشخص بطوري که ذهن توجه به غير آن نقطه نکند حتي براي چند لحظه
کوتاه حتي کمتر از يک دقيقه کاري بسيار مشکل و دشوار است و شايد سرآمد رياضتها و
ورزشهاي رواني انسان باشد. و اگر کسي بر اين امر براي مدت چند دقيقه دست يابد،
قدرت رواني او اعجاز آميز مي شود و برکارهاي معجزه آسايي قادر مي شود. گفته مي شود
که اکثر مرتاضاني که کارهاي شگفت آوري انجام مي دهند، از اين نکته استفاده کرده
اند. مي گويند: ذهن انسان مانند مرغي است بسيار پرتحرک که هرگز؛ بر شاخه اي
استقرار نمي يابد و مرتب از شاخه اي به شاخه ديگر مي پرد و اگر انسان موفق شود اين
مرغ را در کنترل خويش در آورد و براي چند لحظه او را بر شاخه اي ثابت نگه دارد، از
نيروي رواني فوق العاده اي برخوردار خواهد بود.

حال
اگر آن نقطه که ذهن را به آن مشغول داري و از غير آن بازداري محور هستي و جان هستي
و حقيقت هستي باشد و تو اين مرغ ذهن را با نهايت خلوص و خشوع و خضوع و از سر عشق و
پاکبازي، اسير آن زيبايي مطلق کرده باشي و چند دقيقه‌اي بر اين حال باقي بماني و
روي از او برنتابي، واضح است که تکامل و تعالي روح به اوج خود مي رسد و انسان
بالاترين مدارج کمال را مي پيمايد. و اين معراج تنها نصيب پيامبران اولوالعزم و
اولياي خاص خداوند است. ولي ديگر بندگان خدا نيز هر کس به مقدار پيمانه خود از اين
خوان احسان بهره اي مي برد. بايد انسان بخت خويش را بيازمايد و نهايت تلاش و سعي
صادقانه داشته باشد و براي هر روز بهتر شدن و بر اخلاص و معرفت خود افزودن کوشش
نمايد تا به مقدار قابليت خويش از آن تعالي و تکامل بهره اي نصيبش شود.

توجه
و حضور قلب درنماز

و
اما اين که چگونه مي توان به اين توجه و حضور قلب و خشوع و تذلل دست يافت؟ اين
مطلبي است که بسيار از آن سئوال مي شود و 
مطلوبي است که همه در پي آن اند و «دست ما کوتاه و خرما بر نخيل». همانگونه
که از مطالب گذشته معلوم شد، توقع اين که از اول تا آخر نماز همچنان توجه  حضور قلب مستمر باشد گرچه بايد براي همه، مطلوب
اصلي و نهايي باشد ولي نبايد آن چنان توقع داشته باشيم که اگر از آن باز مانديم
بکلي مأيوس شويم. آن نهايت مطلوب بالاترين قله کمال در نماز است. در عين حال که
نظر به قله داريم به هر مقدار که رسيديم غنيمت است. بنابراين سعي مؤمن بايد اين
باشد که در نماز تا مي تواند تمام توجه خود را به خداوند معطوف دارد و به هر مقدار
که به اين هدف نزديک شود خوب است.

براي
دست يابي به اين هدف والا رعايت نکات زير مؤثر است:

نماز
اول وقت

1-   
نماز را در اول وقت
خواندن: تأخير نماز به معناي کم اهميت دادن به نماز و مهمتر شمردن کارهاي روزمره
زندگي است. مخصوصاً کساني که برنامه کار خود را طوري تنظيم کرده اند که هر روز
نماز آنها به تأخير مي افتد، اينها حتماً بايد در برنامه خودتجديد نظر کنند و آن
را تغيير دهند. اذان که گفته مي شود دعوت خداوند است براي نماز و چه لطف و مهرباني
در اين دعوت نهفته است که آن عظمت بيکران اين انسان حقير و مخلوق ضعيف را براي
ملاقات و مناجات دعوت مي فرمايد. و چه بيچاره و بدبخت است اين انساني که تجارت و
کار بلکه لهو و سرگرمي و بازي را (که همه کار دنيا بازي است) بر پذيرش اين دعوت
پرشکوه ترجيح مي دهد. نماز براي يک مؤمن خداشناس، اصل برنامه زندگي است و همه
کارهاي ديگر در حاشيه است. اصولاً هدف از خلقت انسان عبادت است: «و ما خلقت الجن و
الانس الا ليعبدون» و اوج عبادت نماز است. و لذا خداشناسان واقعي همه مسائل زندگي
را مقدمه نماز و عبادت قرار مي دهند. خواب و خوراک وهمه لذتهاي دنيا را به عنوان
مقدمه اي براي هر چه بهتر نماز را بر پا داشتن مي دانند. بنابراين نه تنها نماز
مهمترين عمل انسان است بلکه تنها عمل اصيل انسان نماز است و هر آنچه انجام مي دهد
بايد در راه نماز باشد.

بهر حال نماز
را در اول وقت خواندن دليل اهميت دادن به نماز است گرچه تأخير نماز از اول وقت در
مواردي بجا است که تفصيلاً در بعضي رساله‌هاي عمليه آمده است: مانند تأخير براي
رسيدن به نماز جماعت يا خواندن نماز در مسجد يا مکان مقدسي مانند مشاهد مشرفه
(عتبات) يا تأخير براي رفع موانع توجه و حضور قلب. ممکن است انسان در اول وقت در
يک موقعيت خاصي باشد که نتواند توجه و حضور قلب را به دست آورد، مثلاً گرسنه يا
تشنه است يا دچار نگراني و اضطراب است يا مسافر است و عجله دارد و امثال آن، در
اينگونه موارد، تأخير بهتر است.

خلاصه يکي از
عوامل تحصيل حضور قلب، بي گمان رعايت وقت مناسب است. در حالات معمولي، مناسب‌ترين
وقت، اول وقت نماز است که انسان به اين ملاقات با شکوه، دعوت مي شود و در  حالات غير معمولي و اضطراري، مناسب ترين وقت
همان وقتي است که بهتر انسان مي تواند حضور قلب و توجه داشته باشد و خود بايد آن
را به حسب اختلاف حالات، تشخيص دهد.

خواندن نماز
در جاي مناسب

2-   
نماز را در جاي مناسب
خواندن: همان گونه که وقت مناسب در حصول توجه و حضور قلب موثر است، جا و مکان
مناسب نيز مؤثر است. و لذا در اصل شريعت و در هر شريعتي، براي نماز، جاي خاصي در
نظر گرفته شده است. گرچه در شريعت اسلام- بر خلاف شرايع ديگر- براي اينکه سختگيري
نشود، نماز در هر جا پذيرفته است ولي نماز در مسجد، بسيار مورد تأکيد قرار گرفته
است. و شايد يک دليل ديگر براي مقيد نبودن نماز در شريعت آخرين، به مسجدو جايگاه
خاص، اين باشد که انسان در اثر تکامل فکري و معنوي، مي‌ تواند در هر جا آن حضور
قلب لازم را به دست آورد، گرچه مشکل است. ولي در شرايع پيشين که هنوز انسان در
کلاسهاي ابتدايي بود، مؤمنمکلف بود براي نماز در معبد و جايگاه مخصوص، حاضر شود،
تا ازتوجه کافي- که روح نماز است- برخوردار گردد.

بهرحال، حضور
در جاي مخصوص نماز مانند مسجد يا نماز خانه و در هر جايي که انسان، بيشتر احساس
نزديکي به خدا را مي‌کند و کمتر به ياد دنيا و زخارف و زينتهاي آن مي‌افتد، براي
به دست آوردن حالت توجه و حضور قلب، مؤثر است مانند مشاهد مشرفه معصومين و
امامزادگان (ع) و جاهايي که مؤمنين و صالحين، درآن تجمع مي‌کنند و آواز راز و نياز
بلنداست. و همچنين نماز در بيابان و در زير آسمان، ويژگي خاصي دارد و لذا در بعضي
از موارد، دستور داده شده است که نماز را در بيابان يا زير آسمان بخوانند مانند
نمازعيد و نماز استسقاء و روز عرفه. و هر چه آن مکان، مقدس‌تر و از نظر احساس
انسان، به ياد خدا نزديکتر باشد، مؤثرتر و لذا ثوابش بيشتر است. از همين جا است که
نماز در مسجدالحرام و در کنار کعبه معظمه از ساير مساجد، ثوابش بيشتر است زيرا
توجه در آن مکان، متمرکزتر است. و به همين دليل، نهي شده است که مساجد را به طلا و
زخارف دنيا مزين کنند.

انسان بايد
در مسجدبه ياد عظمت خداوند باشد نه به ياد زينتهاي آن. گرچه دنيا و هر چه در آن
است پرتوي از قدرت خداوند است ولي معمولاً نگاه ما به آنها از اين ديدگاه نيست.
متأسفانه امروز بيشتر تلاش مسجد سازان بر عظمت ساختمان و زيبايي آن است و اين امر
گذشته از اينکه با ارزشهاي اسلامي و دستورات شرع مقدس در تضاد است، از نظر فقهي
گاهي دچار اشکال مي‌شود، بخصوص در مواردي که با پول بيت المال يا موقوفات ساخته مي‌شود
مانند مشاهد مشرفه.

اين مطلب
نياز به بحث مفصل و مستقلي دارد ولي آن چه مسلم است اين است که زرق و برق روز
افزون مساجد اگر افراد بيشتري را هم جذب کند براي تماشاي ساختمان است نه براي توجه
به خدا و حال آنک هدف اصلي از ساختن مسجد تمرکز بيشتر حواس در راستاي توجه خالصانه
به خداوند و نفي التفاتو توجه به غير او است بخصوص اگر آن غير منافات با توجه به
خداوند داشته باشد. حتي اگر انسان در خانه نماز مي‌خواند بهتر است جاي بخصوصي را
ويژه نمازگزاردن قرار دهد که در آنجا از عکس و زينتهاي ديواري و تلويزيون خبري نباشد
و حتي المقدور از فريادها و سرو صداي کودکان هم دور باشد تا انسان بتواند بيشتر
حواس خود را متمرکز نمايد و از توجه به غير خدا در امان باشد.

در انتخاب جا
براي نماز، گذشته از آن چه گفته شد، در روايات و کتب فقهي شرايطي ذکر شده است که
بعضي از آنها به منظور حفظ توجه و خشوع است. مثلاً فرموده‌اند روبروي کتاب يا
قرآني که باز است و انسان را به خود مشغول مي‌کند و هر خط و نقشي که توجه انسان را
به خود جلب مي‌نمايد، نماز کراهت دارد. و همچنين روبروي مجسمه بلکه در جايي که
مجسمه وجود دارد و روبروي آتش و چراغ و مواردي از اين قبيل، همه اينها نشانه اين
است که در انتخاب جا يکي از مهمترين شرايط همين است که بايد جاي نماز به گونه‌اي
باشد که توجه انسان را از خدا به چيز ديگري منعطف نسازد و او را به خود مشغول
نکند. همچنين فرموده‌اند اگر نمازگزار در جايي باشد که روبروي او فقط ديوار باشدو
انسان يا غير آن عبود نکند، خوب است و اگر چنين نيست و طوري است که در معرض عبود
افراد است، بهتر اين است که حايلي جلوي خود قرار دهد، ولي اين حايل لازم نيست مانع
از ديدن باشد. کافي است يک مشت خاک يا يک تسبيح يا چوب و حتي يک خط که با دست خود
مي‌کشد باشد. از اينجا معلوم مي‌شود که ايجاد اين حايل فقط يک رمز است که انسان آن
را علامت انقطاع خود از غير خداوند قرار مي‌دهد و همه نماز، رمز و اشاره است به
حقايق مربوط به ارتباط انسان به خالقش و انقطاع او از غير خدا. و از اين دستور نيز
معلوم مي‌شود بهتر همان است که جلوي انسان ديوار باشدو اين خود علاوه بر اعلام
انقطاع، تمرکز ذهن را نگه مي‌دارد، البته اگر ديوار خود داراي نقش و نگارهاي مشغول
کننده نباشد، مانند نقش و نگارها و برشهاي سنگ مرمر که در بعضي مساجد و مشاهد
مشرفه مشاهده مي‌شود!

رعايت آداب و
سنن نماز

3-   
رعايت آداب و شئون
مستحب نمازگزار: نماز شرايط واجبي دارد که بايد رعايت شود و آداب مستحبي دارد که
بهتر است رعايت شود. شرايط واجب آن مربوط است به وقت و جاي نماز و لباس نمازگزار و
حالت شخصي او و آداب مستحب هم در همه اينها وجود دارد در رابطه باوقت و جاي نماز
مختصراً به آن اشاره شد. در رابطه با لباس نمازگزار هم علاوه بر شرايط مانند غصبي
نبودن و پاک بودن و حرير و طلا نبودن براي مرد، آداب مستحبي است که رعايت آنها در
ايجاد حالت خاص بندگي مؤثر است: مثلاً مستحب است در حال نماز، انسان با لباس سنگين
و موقر بادش و بخصوص ذکر شده است که با عباو عمامه باشد و لباس از پنبه يا کتان
باشد و سفيد باشد و تميزترين ‌لباسهاي خود را بپوشد و عطر استعمال کند و مکروه است
که لباس نمازگزار داراي عکس انسان يا حيوان باشد يا آلوده (کثيف) باشد. و شرايط
ديگر که در رساله‌هي عمليه آمده است. اينگونه آمادگيها که لازم است قبل از شروع
نماز مورد توجه قرار بگيرد انسان را متوجه اهميت نماز مي کند و از حالت غفلت وبي
توجهي خارج مي‌سازد کسي که براي نماز جاي مخصوص، لباس مخصوص، سجاده يا فرش مخصوص
دارد و قبل از شروع نماز علاوه بر وضو و طهارت از مسواک و عطر و شانه استفاده مي
کندو خود را آماده ملاقات با خالق و پروردگار خويش مي نمايد، طبيعي است که در حال
نماز هم حداکثر توجه خودرا نگه مي‌دارد؛ بر خلاف کسي که با همان لباس آلوده کار و
در هر جاي نامناسب و حالت و وضعيت نامناسب و درآخرين وقت نماز فقط به عنوان انجام
که وظيفه شرعي که به آن عادت کرده است، رو به قبله مي‌ايستد! چنين کسي هرگز اهميت
نماز را درک نمي‌کند و از آن لذت نمي‌برد.

در وضعيت
انسان در  حالات مختلف نماز نيز آدابي است
که رعايت آنها در حفظ تمرکز حواس بسيار مؤثر است. مثلاً در حال قيام مستحب است
دستهاي خود را در حالي که انگشتان به هم چسبيده‌اند بر رانهاي خود بچسباند و ستون
فقرات را راست نگه دارد و پاها را موازي يکديگر روبه قبله به فاصله 10 الي 20 سانت
قرار دهد و ديده بر موضع سجده خودداشته باشد و هرگز چشم بهاين سوي و آن سوي
نگرداند و درحالت خشوع و خضوع همچون برده گنهکار و مقصر در پيشگاه آقا و مولاي خود
باشد. و در حال رکوع مستحب است پشت را کاملاً صاف و مستقيم نگه دارد و گردن را نيز
موازي با پشت کشيده باشدو ديده بر ميان دو پاي خود داشته باشد تا به جاهاي ديگر
توجه او جلب نشود و در حال تشهد نيز مستحب است که نگاهش به دامنش باشد. اين محدوديت
نگاه و تقيد به آن تأثير فراواني در تمرکز حواس و عدم پراکندگي آن دارد. و جز
اينها آداب و مستحبات فراواني است که رعايت آنها وضعيت ويژه‌اي براي نماز گزار
بوجود مي آورد که او را متوجه اهميت نماز مي‌سازد ودر طول نماز، احساس حضور در
پيشگاه معبود را به او تلقين مي‌کند.

توجه به
معاني اذکار و الفاظ نماز

اذان و اقامه
نيز در ايجاد اين حالت مخصوص اثر فراواني دارند. شايد خيلي از افراد از تکرار اين
اذکار و جملات تعجب کنند که اين چه فايده‌اي دارد؟! غافل از اينکه هدف از اين
تکرارها تلقين انسان است همان تلقيني که اثر رواني فوق العاده آن اکنون ثابت شده
است ودر معالجه بيماريهاي رواني و جسمي اثر عجيب دارد. بخشي از اذان و اقامه را
ذکر، تشکيل مي‌دهد. تکبير و شهادت به وحدانيت و رسالت و در آخر هم تکبير و تهليل،
اينها انسان رامتوجه حالت حضور ويژه او در بارگاه معبود مي‌سازد. و بخش ديگري از
اذان واقامه دعوت به نماز است: «حي علي الصلوة، حي عل الفلاح، حي علي خير العمل».
بشتابيد به سوي نماز، بشتابيد به سوي رستگاري، بشتابيد به سوي بهترين کار. اين
جملات هرگاه با صداي بلند گفته مي شود مانند اذان اعلام،‌دعوت مردم است به سوي
نماز ولي آن گاه که انسان براي خود اينها را تکرار مي‌کند، ظاهراً بازگو کردن دعوت
خداوند است. گويا خداوند در وقت نماز انسان را با اين جملات مي‌خواند و انسان آنها
را تکرار مي کند و به خود تلقين مي‌کند که تو از سوي آفريدگار جهان به اين ملاقات
با شکوه دعوت شده‌اي، پس قدر خود را بدان. و شايد به همين دليل در يکي از اذکار
مستحب قبل از تکبيرة الاحرام «لبيک و سعديک» آمده است که به معناي پاسخ مثبت به
دعوت خداوند است. بهرحال توجه به معاني و مفاهيم اين الفاظ و اذکار روح انسان را
جلا مي‌دهد و نماز را در مذاق او شيرين مي‌سازد و او را به مدارج عالي کمال مي‌رساند.
و اما نماز بدون درک اين مفاهيم و همچنين معاني ساير اذکار و آيات، ارزشي به جز يک
اسقاط تکليف ندارد و انسان را به هدف و غايت اصلي خلقت نمي‌رساند.

علاوه بر
اينها طمأنينه و وقار و آرامش و به آرامي خواندن اذکار تا حدودي لازم و واجب و
زائد بر آن مستحب است، اما مقدار واجب از طمأنينه اين است که انسان تا در وضعيت
خاصي که ذکر در آن وارد شده است آرام نگيرد و استقرار نيابد نبايد ذکر را بخواند و
اگر قبل از آن خواند بايد اعاده کند. مثلاً ذکر رکوع و سجود و تشهد و قرائت و حتي
اذکار مستحبه مانند تکبيرات بعد يا قبل از رکوع و سجود، بايد در آرامش و استقرار
کامل باشد و اگر هنوز به رکوع نرسيده، مقداري از ذکر واجب را بگويد يا بخشي از آن
را در حال برخاستن بگويد نماز باطل است و بايد مقدار واجب ذکر در حال استقرار گفته
شود و همچنين سجود و ساير حالات. و اما طمأنينه و آرامش مستحب اين است که بيش از
اين، وقار و آرامش را رعايت نمايد و اذکار را با تأني و تأمل و دقت بخواند، نه دقت
در خود لفظ گرچه آن هم لازم است به اين معني که لازم است الفاظ از مخارج صحيح ادا
شود به نحوي که اگر عرب زباني بشوند حرف را تشخيص دهد ولي منظور از دقت در خواندن
آيات و اذکار تأمل در معاني آنها است. مثلاً آن جا که مي‌گويد: «اياک نعبد و اياک
نستعين» توجه کامل به معناي عميق آن داشته باشد ما فقط تو را مي‌پرستيم و فقط از
تو کمک مي‌خواهيم. و دراين حال تأمل کند که آيا واقعاً‌ چنين است؟! آيا ديگري را
جز خدا پشت و پناه خود نمي‌داند؟ آيا هواي نفس را نمي‌پرستد؟ آيا پول و شهوت و
دنيا را نمي‌پرستد؟ خلاصه در نمام حالات نماز و خواندن اذکار معاني آنها را دقت
کندو بدون عجله و با آرامش و توجه تام بخواند. اين گونه نماز است که انسان را رشد
و تعالي مي‌دهد.

در اينجا
مناسب است سخني از امام خميني، معلم بزرگ نماز و عبادت «قدس الله روحه» را
بياوريم. ايشان در مقدمه ششم از مقدمات نماز در تحرير الوسيله مطلبي دارند که
ترجمه تقريبي آن چنين است:

«سزاوار است
نمازگزار حضور قلب و توجه را در تمام گفته‌ها و افعال نماز رعايت کند زيرا آن
مقدار از نماز انسان مورد قبول است که در آن توجه باشد. و معناي توجه اين است که
انسان التفات کامل داشته باشد و گفته‌هاي خود را با دقت مورد توجه قرار دهد.
ونهايت توجه در اين امر  داشته باشد که در
حضور حضرت معبود جل جلاله ايستاده است و عظمت وجلالت و هيبت مقام ربوبي را در قلب
خود جاي دهد. و دل را از آنچه جز او است خالي نمايد و خود را در پيشگاه با عظمت
مالک واقعي جهان هستي ببيند در حالي که با او مناجات مي‌کند و او را به اين
گفتارها مي‌خواند و اگر چنين حالتي را به خود تلقين نمايد هيبتي عظيم در قلب خود
احساس مي‌کندو خود را در اداي حق خداوند مقصر و گناهکار مي بيند و از او در دل
هراس بر مي‌دارد و سپس رحمت وگستردگي لطف و عنايت او را ملاحظه مي‌کند و اميد به
ثواب و قرب او در دلش پيدا مي‌شود؛ پس حالتي ميان ترس و اميد براي او حاصل مي‌گردد
و اين صفت نمازگزاران کامل است و براي آن درجات متفاوتي است که هرکس به حسب درجه
معرفت و تعبد به آن دست مي‌يابد. و سزاوار است که نمازگزار خضوع و خشوع و آرامش و
وقار داشتهباشد و لباس خوب بپوشد و خود را تميز و معطر نمايد و مسواک کند و موي را
شانه کند. و سزاوار است نماز را در حالي بخواند که گويي با آن وداع مي کند و گويا
آخرين نماز او است پس توبه و استغفار کند و در پيشگاه خداوند همچون برده حقيري در
پيشگاه مولاي خود بايستد و سعي کند که در گفته «اياک نعبد و اياک نستعين» راستگو
باشد، نه اينکه هواي نفس را بپرستد و از ديگري بجز خداوند کمک بخواهد. و سزاوار
است که از آن چه مانع قبول نماز است حذر و اجتناب نمايد و از عجب و خودبيني و حسد
و کبر و خودبزرگ بيني و غيبت و ندادن حقوق مالي واجب مانند زکات و ساير آن چه مانع
قبول عمل است خودداري کند».

از خداوند
توفيق علم و عمل در راه تحصيل رضاي او را مي‌خواهيم.

نتيجه قناعت

حضرت علي(ع):

«من اقتصر
علي بلغة الکفاف فقد انتظم الراحة». (نهج البلاغه- کلمه 363)

هر کس به
درآمدي که به کفاف زندگيش رسا باشد اکتفا کند از پريشان فکري رهيده و بدينوسيله
آسايش خاطر خود را مرتب ساخته است.

 

 

/

آزادي و اهميت آن از ديدگاه اسلام و امام

جاودانگي
راه امام

حجة
الاسلام و المسلمين اسدالله بيات

آزادي
و اهميت آن از ديدگاه اسلام و امام

در
ادامه بحث آزادي از ديدگاه اسلام و امام، و پس از بررسي وظائف مردم حزب الله در
دفاع از مصالح اسلام و تبيين محدوده آزادي مشروع و قانوني؛ قسمتي از وصيتنامه حضرت
امام(ره) را که در آن پدرانه و دلسوزانه، به گروه‌هاي انحرافي و گروهکهاي منافقين
و… پند و اندرز داده و آنان را از عواقب وخيم مخالفت و ضديت با جمهوري اسلامي و
ملت مسلمان، چه در دنيا و چه در آخرت، بر حذر داشته است، مورد بررسي قرار مي‌دهيم:

***

پس
از آنکه حضرت امام (ره) مطالب سودمند و اساسي خويش را درباره وظايف جوانان و مردم
حزب الله بيان کردند و دفاع از مصالح اسلام و امت اسلام را از وظايف همگان دانستند
و محدوده آزادي مشروع و قانوني را مشخص فرمودند، مانند پيامبران الهي و ديگر
مصلحان بشري- از موضع دلسوزي و پدري- گروهها و گروهکهاي مخالف نظام اسلامي و الهي
را مورد خطاب و نصيحت قرار داده و از عواقب مخالفت آنان را برحذر فرموده است.
ايشان در اين پند و اندرز نه از موضع حاکميت و قدرت و صاحب اقتدار بودن وارد شده
است که آنان را مورد تهديد قرار دهد و از طريق اعدام و شکنجه و قلع و قمع که سيره
مستبدان جهان مي‌باشد آنان را بترساند و نه از موضع تطميع و ترغيب و وعده‌هاي
ظاهري و دنيائي وارد شده است زيرا ايشان حکومت را هدف نمي‌داند و حکومت را براي
اجراء حق و عدالت و دفاع از حقوق عامه مردم، ضروري و مفيد مي‌شناسد و اگر از حکومت
چنين انتظار نباشد و حاکميت توان اجراء عدالت و حاکميت احکام الهي را بدست نياورد،
فاقد هر نوع اعتبار بوده و از قابليت دفاع و حمايت ساقط مي گردد. به همين دليل
ايشان با مخالفان نظام الهي از موضع ارشاد و پند و هدايت برخورد کرده و آنان را به
طور منطقي و علمي و تحليلي با واقعيتها آشنا ساخته و بدرون حقيقت گراي خودشان
ارجاع مي‌نمايد و از آنان مي‌خواهد زنخيرهاي تقليد کورکورانه را پاره کرده و دگم و
بسته با مسائل برخورد ننمايند، و از عقل و خرد و استدلال و منطق تبعيت کنند و
واقعيتها را آنطور که هست ببينند نه آنطور که با تبليغات دروغين و اغراق آميز به
خوردشان مي‌دهند.

حرفهاي
دشمنان ملت و انقلاب و اسلام را بطور در بسته و سربسته قبول نکنند بلکه اهداف و
مقاصد پشت پرده آنان را از لابلاي سخنان و مطالبشان بدست آورده و بخوانند و با اين
ديد و تحليل به مسائل جهاني و سياسي و انقلابي نگاه کنند. در اين صورت است که آنان
مي‌توانند در نوع برخورد و موضع گيريشان در برابر اسلام و امتهاي اسلامي تجديد نظر
کرده و به حقيقت نزديک شوند و از حرکتهاي کور ومخالفتهاي بي حاصل دست بردارند.

سخنان
حضرت امام(ره) را ملاحظه کنيد:

ن-
نصيحت و وصيت من به گروهها و گروهکها و اشخاصي که در ضديت با ملت و جمهوري اسلامي
و اسلام فعاليت مي کنند، اول به سران آنان در خارج و داخل، آن است که تجربه طولاني
به هر راهي که اقدام کرديد و به هر توطئه‌اي که دست زديد و به هر کشور و مقامي که
توسل پيدا کرديد، به شماها که خود را عالم و عاقل مي‌دانيد بايد آموخته باشد که
مسير يک ملت فداکار را نمي‌شود با دست زدن به ترور و انفجار و بمب و دروغ
پردازيهاي بي سرو پا و غير حساب شده منحرف کردو هرگز هيچ حکومت و دولتي را نمي‌توان
با اين شيوه‌هاي غير انساني و غير منطقي ساقط نمود، بويژه ملتي مثل ايران را که از
بچه هاي خردسالش تا پيرزنها و پيرمردهاي بزرگ سالش، در راه هدف و جمهوري اسلامي و
قرآن و مذهب جانفشاني و فداکاري مي‌کنند. شماها که مي‌دانيد (و اگر ندانيد بسيار
ساده لوحانه فکر مي‌کنيد) که ملت با شما نيست و ارتش با شماها دشمن است و اگر فرض
بکنيد با شما بودند و دوست شما بودند، حرکات ناشيانه شما و جناياتي که با تحريک
شما رخ داد آنان را از شما جدا کرد و جز دشمن تراشي کار ديگري نتوانستند بکنيد. من
وصيت خيرخواهانه در اين آخر عمر به شما مي‌کنم که اولاً با اين ملت طاغوت زده رنج
کشيده که پس از دو هزار و پانصدسال ستمشاهي با فدا دادن بهترين فرزندان و جوانانش
خود را از زير بار ستم جنايتکاراني همچون 
رژيم پهلوي و جهانخواران شرق و غرب نجات داده به جنگ و ستيز برخاسته ايد
چطور وجدان يک انسان هر چه پليد باشد راضي مي شود براي احتمال رسيدن به يک مقام
باميهن خود و ملت خود اينگونه رفتار کند و به کوچک و بزرگ آنها رحم نکند. من به
شما نصيحت مي‌کنم دست از اين کارهاي بي فايده و غير عاقلانه برداريد و گول
جهانخواران را نخوريد و در هر جا هستيد اگر به جنايتي دست نزديد به ميهن خود و
دامن و دامن اسلام و ملت از شما انشاءالله مي‌گذرند و اگر دست به جنايتي زديد که
حکم خداوند تکليف شما را معين کرده، باز از نيمه راه برگشته و توبه کنيد و اگر شهامت
داريد تن به مجازات داده و با اين عمل خود را از عذاب اليم خداوند نجات دهيد و الا
در هر جا هستيد عمر خود را بيش از اين هدر ندهيد و به کار ديگر مشغول شويد که صلاح
در آن است.

حضرت
امام(ره) خود را به حق مصداق «العلماء ورثة الانبياء»[1]
مي‌داند و نقش علما را هديات انسانها و نجات دادن آنان از ضلالت و گمراهيها مي‌داند.
و لذا نگران هلاک شدن و افتادن آنان به دام اردوگاههاي قدرت باطل جهاني و غارت
گران بين المللي مي باشد و از عواقب اين نوع غفلتها و بي اطلاعيها، هواداران و
طرفداران گروهکها را بيم داده و مي ترساند و از افشاگري و برملا ساختن چهره زشت و
خشن و منافقانه رهبرانشان کوتاهي نکرده و نشان مي ‌دهد که آنان سر در آخور شياطين
شرق و يا غرب قرار داشته و با هدايت و اغواي آنان دست به اين نوع کارها مي زنند و
دامنشان را با خون برادران و صالحان امت اسلام آلوده مي سازند و از سادگي و بي
آلايشي و بي اطلاعي جوانان و نوجوانان، سوء استفاده کرده و به سوي نابودي و سقوط
مي کشانند و به نام دفاع از مردم و مخلق بزرگترين و خطرناکترين ستم و ظلم را بر
خلق خدا روا مي داند، لذا مي فرمايد:

«
و بعد به هواداران داخلي و خارجي آنان وصيت مي کنم که با چه انگيزه جواني خود را
براي آنان که اکنون ثابت است که براي قدرتمندان جهان خوار خدمت مي کنند و از نقشه
هاي آنان پيروي مي کنند و ندانسته به دام آنها افتاده اند به هدر مي دهد و با ملت
خود در راه چه کسي جفا مي کند، شما بازي خوردگان دست آنها هستيد و اگر در ايران
هستيد به عيان مشاهده مي کنيد که توده هاي ميليوني به جمهوري اسلامي وفادار و براي
آن فداکارند و به عيان مي بينيد که حکومت و رژيم فعلي با جان و دل در خدمت خلق و
مستمندان هستندو آنان که به دروغ  ادعاي
خلقي بودن و مجاهد و فدايي براي خلق مي کنند با خلق خدا به دشمني برخاسته و شما
پسران و دختران ساده دل را براي مقاصد خود و مقاصد يکي از دو قطب جهانخوار به بازي
گرفته و خود يا در خارج در آغوش يکي از دو قطب جنايتکار به خوش گذاراني مشغول و يا
در داخل به خانه هاي مجلل تيمي بازندگي اشرافي نظير منازل جنايتکاراني بدبخت به
جنايت خود ادامه مي دهند و شما جوانان را به کام مرگ مي فرستند».

ملاکهاي
حق و باطل در نظر حضرت امام(ره)

حضرت
امام (ره) براي اينکه انسانهاي مفتون و گول خورده را به خود آورد وآنها را وادار
به فکر  تأمل نمايد و از آن حالت غفلت و
خواب خرگوشي بيدارشان سازد، ملاکهائي را در اختيار قرار مي دهد که براي همگان مفيد
و سودمند است و بي اعتنائي و بي توجهي نسبت به آنها براي همگان مضر است. به ترتيب
به آنها اشارت کرده و روي تک تک آنها تأکيد مي نمائيم:

الف:
وابستگي و تعلق به يکي از قدرتهاي بزرگ جهاني

يکي
از ملاکهاي روشن و مشخص بطلان و ناحقي يک فکر و ايده و انسانهائي است که طرفداري
از آن فکر و ايده مي نمايد. ايشان طبق شيوه و روش تمام پيامبران الهي با صراحت
کامل مي فرمايد:

«ميان
حق و باطل فاصله اي نبوده و بعد از حق چيزي [2]
جز ضلالت و گمراهي و بطلان موجود نمي باشد و آنچه که از خدا است حق است و
آنچه  که از غير خدا است ضلالت و بطلان است
اگر انسان از افکار و انديشه‌هائي پيروي نمايد از واردات غرب و يا شرق و يا اذناب
آنان به حساب آيد و با آن افکار و انديشه ها بخواهند نسل بشري را ارتزاق نموده و
به آنان خوراک فکري دهند عايدي جزي تباهي و نابودي نخواهند داشت و به همين جهت
باصالت افکار  انديشه هائي معتقد است که از
متن مردم و فطرت خدادادي آنان نشئت گرفته و ريشه در اصل نظام خلقت و آفرينش داشته
باشد و در درون انسانها ريشه داشته و «اصلها ثابت و فرعها في السماء»[3]
باشد و اين همان فرهنگ غني و جامع اسلام است و اگر انسانهايي يافته شدند و به جاي
اينکه از فرهنگ خودشان دفاع کنند و باصالتهاي خود تکيه زنند، از ديگران سخن به
ميان آورند و مروج فرهنگ پوچ و انحرافي ديگران گردند و در واقع مقلد غربيان و يا
شرقيان شوند در بطلانشان هيچ سند و مدرکي جز همين وابستگي نياز ندارد و خود اين
معني نوعي ملاک حق و باطل به حساب مي آيد و هر نوع وابستگي به ديگران در هر زمينه
موجب استحکام و حقانيت آن شيء ويا شخص خواهد بود.

ب-
از جمله ملاکهاي حقانيت و درستي يک نظام و يا رژيم و حکومت اين است که تکيه گاهي
جز خواست و اراده مردم نداشته باشد.

اگر
رژيمي در خدمت مردم قرار گرفت و قدرت خود را از آنان دريافت کرد و مردم با ميل و
علاقه قدرت خودشان را به آنان تفويض و اعطاء کردند و حکومت هم با خدمت صادقانه
ارتباط و پيوند خودشان را با تک تک مردم بمنصه ظهور رساند، خود اين نشاندهنده
حقانيت و درستي آن حکومت و نظام است. امام اعتقادش اين است که اگر مردم وفاداري
خودشان را به حکومت نشان دادند و حکومت هم در خدمت آنان قرار گرفت، اين حکومت
مردمي بوده و مشروعيت دارد و چون پايگاه مطمئن مردمي دارد، قدرتهاي بيروني هم توان
سقوط و سرنگوني آن را نخواهند داشت. ادامه دارد

 

 



[1] – کافي ج 1- باب ثواب العالم و المتعلم ص 24.

/

اعتقاد به حقوق مردم

قسمت سي و
هشتم

مباني رهبري
در اسلام

حجة الاسلام
و المسلمين محمدي ري شهري

اعتقاد به
حقوق مردم

براي تبيين
نقش اعتقاد و اعتراف رهبر به حقوق مردم، در امامت و رهبري از ديدگاه اسلام،‌ عنايت
به چند مقدمه ضروري است:

الف: نياز
رهبري به اعتماد و رضايت مردم

جلب رضايت و
اعتماد مردم يکي از مقدمات اوليه امامت و يکي از اساسي‌ترين شرايط فعليت رهبري
است، اين مقدمه بديهي است و نيازي به توضيح بيشتر ندارد، طبيعي است که رهبر تا
حمايت مردم را همراه نداشته باشد عملاً قدرت رهبري ندارد. و حمايت مردم در گرو
اعتماد و رضايت آنها است.

ب: رابطه
رضايت مردم و نيازهاي آنها

رضايت و
حمايت مردم از رهبري رابطه مستقيم با توان رهبري در تأمين نيازهاي آنان دارد،
رهبري مي‌تواند رضايت عامه را جلب نمايد که توان تأمين نيازهاي آنها را داشته
باشد، هر چند توان رهبري در تأمين نيازهاي مردم بيشتر باشد، قدرت رهبري او بيشتر
است.

ج: نيازهاي
انسان در حوائج مادي خلاصه نمي‌شود

مهمترين نکته
که در باب رابطه نيازهاي عمومي و رضايت آنها براي مديران جامعه قابل توجه است اين
است که نيازها و احتياجات انسان در حوائج مادي خلاصه نمي‌شود يک حيوان را مي‌توان
با سير کردن شکمش راضي نمود ولي يک انسان را نمي‌توان.

به همان
اندازه که عوامل مادي در جلب رضايت مردم مؤثر است، عوامل رواني و معنوي نيز مي‌تواند
مؤثر باشد، بلکه گاه عوامل رواني به مراتب بيش از عوامل مادي تأثير دارد.

حکومتها ممکن
است از نظر تأمين حوائج مادي مردم يکسان عمل کنند، در عين حال از نظر جلب و تحصيل
رضايت عمومي يکسان نتيجه نگيرند، بدان جهت که يکي از حوائج رواني اجتماع را بر مي‌آورد
وديگري بر نمي‌آورد.[1]

يکي از
مسائلي که تحليل گران قدرتهاي استکباري در تحليل آن مانده‌اند، مسأله رضايت اکثريت
قاطع مردم ايران از نظام جمهوري اسلامي و علاقه اعجاب انگيز آنها به رهبري اين
نظام الهي است.

دشمنان
انقلاب اسلامي تصور مي‌کردند که فشارهاي نظامي، اقتصادي، سياسي و تهاجم گسترده
تبليغاتي، رضايت و حمايت مردم را از اين نظام خواهند کاست و بالأخره ظرف مدت چند
ماه و حداکثر چند سال انقلاب اسلامي از پا خواهد افتاد، در نهايت برخي از سران
گروهکهاي سياسي مخالف داخلي مي‌گفتند که اين نظام، قبايي است که جز بر اندام
بنيانگذار آن راست نخواهد آمد.

تشييع جنازه
ده ميليوني امام با آن شور و عشق وصف ناپذير دوست و دشمن را شگفت زده کرد و به
روشني اثبات نمود که آنهمه فشارهاي مادي ذره‌اي از علاقه مردم به امام و نظامي که
او بنيان نهاده نکاسته است.

امروز نيز
تکرار مکرر صحنه‌هاي فراموش نشدني ورود امام راحل به ايران در سال 57، در استقبال
شورانگيز مردم مناطق مختلف کشور از خلف صالح او بهترين سند ادامه حمايت و رضايت
مردم از نظام اسلامي و رهبري آن عليرغم همه فشارهاي مادي است.

ترديدي نيست
که عامل اصلي اين حمايت و رضايت، مادي نيست. با اندکي تأمل مشخص مي‌شود که انسان
داراي يک سلسله نيازهاي رواني است که اگر رهبري آن نيازها را کشف کند و به آنها
پاسخ مثبت بدهد بيش از تأمين نيازهاي مادي مي‌تواند در کسب رضايت و حمايت عمومي
مؤثر باشد.

د: عوامل
رواني حمايت مردم

همان طور که
انسان داراي نيازهاي مختلف جسماني است، داراي نيازهاي گوناگون رواني نيز هست،
عوامل رواني حمايت مردم از رهبري به اندازه تعداد نيازهاي رواني آنها متعدد است و
ما اکنون در صدد استقصاء و تبيين همه اين عوامل نيستيم، آنچه در اين فصل درصدد
تبيين و تفسير آن هستيم يکي از عوامل مهم رواني است که اسلام بسيار به آن اهميت
داده است و آن عبارت است از اعتقاد و اعتراف رهبر به حقوق مردم.

هـ: رهبر
خادم است يا مخدوم؟

يکي از عوامل
رواني بسيار مهم که حمايت و رضايت مردم از رهبري قوياً به آن بستگي دارد. اعتقاد و
ديدگاه رهبر در زمينه حقوق سياسي و اجتماعي مردم است. اعتقاد او اين است که او
حاکم مطلق و صاحب اختيار بي چون و چراست و مردم همگي خدمتگزار شخص او هستند. يا
معتقد است که رهبر به عنوان وکيل و امين و نماينده مردم و خادم آنها است؟!

يکي از
چيزهايي که رضايت عموم بدان بستگي دارد اين است که حکومت با چه ديده‌اي به توده
مردم و به خودش نگاه مي‌کند، با اين چشم که آنها برده و مملوک و خود، مالک و صاحب
اختيار است؟ و يا با اين چشم که آنها صاحب حقند و او خود تنها وکيل و امين و
نماينده است؟ در صورت اول هر خدمتي انجام دهد از نوع تيماري است که مالک يک حيوان
براي حيوان خويش انجام مي‌دهد و در صورت دوم از نوع خدمتي است که يک امين صالح
انجام مي‌دهدف اعتراف حکومت به حقوق واقعي مردم و احتراز از هر نوع عملي که مشعر
بر نفي حاکميت آنها باشد، از شرايط اوليه جلب رضا و اطمينان آنان است.

استاد شهيد
مطهري رضوان الله تعالي عليه در يک تحليل عالمانه يکي از علل عمده گرايش به
ماديگري را در قرون جديد اين انديشه خطرناک و گمراه کننده مي‌داند که مسئوليت در
برابر خدا مستلزم عدم مسئوليت در برابر خلق و حق الله جانشين حق الناس است و حق
حاکميت ملي مساوي است با بي خدايي؟

در قرون
جديد، چنانکه مي‌دانيم نهضتي بر ضد مذهب در اروپا برپا شد و کم وبيش دامنه‌اش به
بيرون دنياي مسيحيت کشيده شد. گرايش اين نهضت به طرف ماديگري بود. وقتي که علل و
ريشه‌هاي اين امر را جستجو مي‌کنيم مي‌بينيم يکي از آنها نارسايي مفاهيم کليسايي،
از نظر حقوق سياسي است، ارباب کليسا و همچنين برخي فيلسوفان اروپايي، نوعي پيوند
تصنعي ميان اعتقاد به خدا از يک طرف و سلب حقوق سياسي و تثبيت حکومتهاي استبدادي
از طرف ديگر، برقرار کردند. طبعاً نوعي ارتباط مثبت ميان دموکراسي و حکومت مردم بر
مردم و بي خدايي فرض شد.

چنين فرض شد
که يا بايد خدا را بپذيريم وحق حکومت را از طرف او تفويض شده به افراد معيني که
هيچ نوع امتياز روشني ندارند تلقي کنيم و يا خدا را نفي کنيم تا بتوانيم خود را ذي
حق بدانيم.

از نظر
روانشناسي مذهبي، يکي از موجبات عقبگرد مذهبي، اين است که اولياء مذهب ميان مذهب و
يک نياز طبيعي، تضاد برقرار کنند،‌مخصوصاً هنگامي که آن نياز در سطح افکار عمومي
ظاهر شود درست در مرحله‌اي که استبدادها و اختناقها در اروپا به اوج خود رسيده بود
و مردم تشنه اين انديشه بودند که حق حاکميت از آن مردم است، کليسا يا طرفداران
کليسا و يا با اتکاء به افکار کليسا، اين فکر عرضه شد که مردم در زمينه حکومت، فقط
تکليف و وظيفه دارند نه حق، همين کافي بود که تشنگاه آزادي و دموکراسي و حکومت را
بر ضد کليسا، بلکه بر ضد دين و خدا به طور کلي برانگيزد. اين طرز تفکر هم در غرب و
هم در شرق ريشه اي بسيار قديمي دارد.[2]

بر
اساس اين تفکر خطرناک مردم هيچ گونه حقي بر امام و رهبر ندارند و ولايت و رهبري
ديني مساوي است با سلب حقوق سياسي و اجتماعي مردم و در يک جمله رهبر مخدوم است و
مردم همگي خادم! بديهي است حکومتي که بر مبناي اين فلسفه حرکت کند فاقد پشتوانه
مردمي است و رهبري که اعتقاد او درباره حقوق مردم اين باشد از رضايت و حمايت مردم
برخوردار نخواهد بود. با عنايت به اين مقدمات اکنون به تبيين ديدگاه اسلام در
زمينه نقش اعتقاد رهبر به حقوق مردم در رهبري مي‌پردازيم:

حقوق
متقابل مردم و رهبري

از
نظر اسلام نه تنها رهبري سياسي جامعه در چارچوب اين آئين منافات با حقوق مردم
ندارد، بلکه حق رهبري سياسي مردم در گرو اداء حقوق آنها از سوي رهبر است و مردم در
صورتي موظف به اطاعت و حمايت از رهبر هستند که حقوق آنها در نظامي که او آن را
رهبري مي‌کند رعايت گردد.

امام
علي(ع) در اين زمينه چنين فرموده:

«اما
بعد فقد جعل الله لي عليکم حقاً بولاية امرکم و لکم علي من الحق مثل الذي لي
عليکم، فالحق اوسع الاشياء في التواصف و اضيقها في التناصف لا يجري لاحد الا جري
عليه و ال يجري عليه الا جري له».

خداوند براي من به موجب اينکه ولي امر و
زمامدار شما هستم حقي بر شما قرار داده است و براي شما نيز بر من همان اندازه حق
قائل است که از من بر شما. بنابراين حق داراي وسيع‌ترين ميدانها در مقام گفتار و
تنگ‌ترين ميدانها در مقام کردار و انصاف دادن است، حق به سود کسي جريان نمي يابد
مگر آن که به زيان او نيز جاري مي‌گردد، و بر زيان کسي جاري نمي‌شود مگر اينکه به
سود اوجريان يابد پيدا خواهد نمود[3]
ادامه دارد



[1] – سيري در نهج البلاغه- ص 118.

/

شرح زیارت امین الله علیه السلام

شرح
زيارت امين الله (ع)

قسمت
نهم

آيت
الله محمدي گيلاني

*
چرا بار امانتي را که آسمان نتوانست تحمل کند بر کاهل اين انسان نتوانست تحمل کند
بر کاهل اين انسان ظلوم و جهول نهادند؟ پاسخ اين سئوال آن است که اگر چه ظلم و جهل
ملاک توبيخ و عتاب است ولي همين دو  امر خود
مصحح تحميل بار امانت بر کاهل انسانند. زيرا به ظلم و جهل کسي متصف مي‌شود که قابل
اتصاف به عدل و علم است، و آن انسان است که علم و عقائد حقه و عدل و صلاح عمل به
«ولايت الله» فائز مي‌شود.

*
انقسام ولايت به تشريعي و تکويني

*
ولايت الله تشريعي، و گستره آن بوسيله تشريع احکام.

*
ترتب همه مقامات اخروي بر اطاعت از احکام الله.

با
تصديق به اينکه مرداد به امانت معروضه، ولايت الهي است که غايت اخيره از تشريع
شرايع حقه است،اين سئوال مطرح شد:

چرا
خداي حکيم عليم، بار امانتي را که آسمانها و زمين 
کوهها از حمل آن اباء داشتند، بر انسان، اين موجود ظلوم و جهول، تحميل
نمودند. و مثل حمل انسان اين امانت را مثل مجنوني است که به خاطر فقدان شعور،
منشور امارت قطري را پذيرا مي گردد!

پاسخ
اين سئوال عويص اين است که: ظلم و جهل در انسان گرچه ملاک توبيخ و عتاب است ولي
عين همين دو امر است که حمل امانت و ولايت را بر کاهل انسان، تصحيح و توجيه مي‌نمايد
زيرا اتصاف به ظلم و جهل هنگامي صحيح است که شخص متصف به اين دو وصف،‌ قابل اتصاف
به عدل و علم باشد، و موجوداتي که قابل اتصاف به عدل و علم نيستند به مقابلات آنها
که ظلم و جهل است نيز متصف نمي‌شوند، مثلا جبال، به ظلم و جهل، متصف نمي‌گردند و
صحيح نيست که گفته شود: کوه ظالم يا جاهل، و راز عدم صحت آن، اين است که شأنيت
اتصاف به عدل و علم را ندارد، و همچنين آسمانها و زمين که به ظلم و جهل متصف  نمي‌شوند، چون شأنيت اتصاف به عدل و علم را
ندارند، به خلاف انسان که به ظلوم و جهول، متصف گرديده، چون قابليت اتصاف به عدل و
علم را دارد.

و
امانت معروضه در آيه کريمه که همان ولاية الله تعال و کمال صفت عبوديت است تحصيل
تحصيل آن فقط به علم بالله تعالي و عمل صالح است و عمل صالح، عدل است،‌ و اتصاف به
اين دو صفت يعني علم و عدل فقط در طوق آن کسي است که شأنيت ظلم و جهل را دارد، و
انسان است که ذاتاً ظلوم و جهول است پس فقط، او است که توان حمل اين بار امانت را
دارد.

پس
معني دو ‌آيه مربوط به امانت معروضه، به وجهي نظير معني آيات سورة «التين» است:
«لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم، ثم رددناه اسفل سافلين، الا الذين آمنوا و
عملوا الصالحات فلهم اجر غير ممنون» (آيه 4-6)

–        
ما انسان را در
نيکوتر قوامي آفريديم، آنگاه او را فروتر از همه فروتران گردانيديم مگر آنان که
ايمان آوردند و اعمال صالحه انجام دادند که پاداشي بي پايان دارند.

و بنابراين،‌
عرض امانت يعني عرض ولايت الهيه و استکمال به حقائق دين حق علماً  وعملاً و عرض آن بر آسمانها و زمين و جبال،
يعني اعتبار آن بالقياس باستعداد آنها و معني اباء و اشفاق آنها، فقدان استعداد و
صلاحيت آنها است و حمل انسان اين بار امانت را يعني صلاحيت داشتن و مستعد بودنش
براي امانتداري با ضعف و صغر حجمش در قبال آسمانها و زمين و کوهها و معني ظلومي و
جهولي وي، همانا وخامت عاقبت اين ايمان است اگر خيانت ورزد.

و به معناي
دقيق‌تر: لوح ضمير انسان بحسب فطرت اصلي، خالي از عدل و علم است ولي پذيراي اتصاف
به آنها است و در ظرف افاضه علم و عدل، ممکن است از حضيض ظلم و جهل، به اوج علم و
عدل ارتقاء يابد- چنانکه پذيراي مقابلات آنها است و ممکن است به اسفل سافلين، ساقط
گردد- و از اين بيان روشن شد که اطلاق ظلوم و جهول بر انسان در آيه کريمه باعتبار
شأنيت وي در تلبس به اين اوصاف است.

آراء و اقوالي
از مفسرين در اين باره است که مشتمل بر جهاتي از ضعف و وهن است که با مراجعه با
آنچه تقديم شد، ضعف و سستي آن آراء و اقوال روشن مي‌شود.

در کافي شريف
در تفسير «انا عرضنا الامانة» از امام صادق(ع) آمده است که فرمودند: «هي ولاية
امير المؤمنين(ع)».

مراد امام(ع)
به اين تعبير انحصار ولاية الله به امير المؤمنين(ع) نيست بلکه مراد، بيان مصداق
روشن آن است يعني نخستين فاتح و باب ولاية الله تعالي در اين امت اميرالمؤمين (ع)
است.

و مراد به
ولاية الله تعالي چنانکه قبلاً اشاره کرديم، آن است که انسان بواسطه مجاهدت و
اخلاص در عبادت به آن مرتبه‌اي از قرب الهي فائز مي‌شود که خدايتعالي متولي همه
امور و شئونش مي‌گردد اين است بيان حضرت استاد طباطبائي (ره) در ذيل آيه امانت
الميزان ج 16.

ولاية الله
تعالي

تتبع در
موارد استعمال لفظ «ولايت» در محاورات، اطمينان مي‌آورد که معناي اصلي آن، قرب و
نزديکي است.

بديهي است که
آدمي پس از الهام به وضع الفاظ در مقابل معاني و ايجاد پديده زبان به معناي لغت،
طبعاً لفظ را براي معني محسوس وضع مي‌کردند، زيرا امور محسوسه اقدم در شناختند،
سپس به مرور ايام با ارتقاء به درک معاني غير محسوسه، از الفاظ موضوعه برابر امور
محسوسه، بگونه‌اي استفاده مي‌کردند و در معاني غير محسوسه استعمال مي‌نمودند.

و همانطور که
حاجت به تفهيم و اعلان مقاصد، منشأ الهام وضع الفاظ براي معاني گرديد، همان نياز و
حاجت منشأ الهام اختراع خط و کتابت شد که بدين وسيله با کساني سخن مي‌گويد  که از نظر زمان و مکان از همديگر دورند ولي با
خط و کتابت مقاصد همديگر را تفهيم و تبادل مي‌نمايند اين همه برکات در شئون
گوناگون پديد آمده و مي‌آيد.

و از اين روي
لفظ «ولايت» نيز ابتدءاً موضوع له آن قرب امور محسوسه به يکديگر بوده به وضع يا به
عنايتي از عنايات در امرو غير محسوسه مانند محبت و نصرت و تولي امور و نظائر اينها
استعمال گرديده است و معني قرب در همه مشتقات و موارد استعمال آن جاري است.

 النهاية قرب در امور غير محسوسه گاهي قرب حقيقي
است، مانند قرب نفس به قوايش و گاهي قرب اعتباري است، مانند قرب ولي صغار به امور
صغار، و قرب ولي فقيه نسبت به امور و شئوني که در سرپرستي او است و بنابراين،
ولايت در امور غير محسوسه، به دو قسم منقسم مي‌شود:

1-   
ولايت تکويني و
حقيقي.

2-   
ولايت اعتباري و
تشريعي.

و اين هر دو
ولايت براي خدايتعالي ثابت است.

ولايةالله
تشريعي

همه مؤمنان و
پيروان شرائع حقه الهيه در حوزه ولاية الله تعالي تشريعي داخلند و اين خداي عليم و
حکيم است که به عنايت خويش با تشريع احکام و عبادات، متولي امور سعادت آفرين اهل
ايمان است که بدينوسيله آنان را از ظلمات شقاوت ميرهاند و بانوار سعادت لقاءالله
مي‌کشاند، و با الزام علوم و عقائد حقه و صلاح عمل و مکارم اخلاق در جوار پيمبران
(ص) عند مليک مقتدر، خلود و جاودانگي به آنان مي‌بخشد.

ولايت به اين
معني يعني به مفهوم تشريعي آن، در قرآن ممجيد متکرراً براي خداوند متعال اثبات
شدهاست و از آن جمله است آيه کريمه:

«الله ولي
الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور، و الذين کفروا اوليائهم الطاغوت*
يخرجونهم من النور الي الظلمات اولئک اصحاب النار هم فيها خالدون». (البقرة/257)

–        
خداي تعالي و سرپرست
مؤمنانست،‌ آنان را از تاريکي‌ها به نور بدر مي‌آورد و آنهائي که کافرند، ولي آنان
طاغوت است که آنها را از نور به تاريکي‌ها بدر مي‌آورد، اينها اهل آتشند و در آن
جاويدانند.

ولاية الله
تشريعي چنانکه گفتيم، سرپرستي و تدبير و تصرف در امور اهل ايمان است که از طريق
وضع احکام صورت مي پذيرد، و احکام از اوامر و نواهي بهمراه انقياد ناشي از
اعتقادات حقه، منشأ اراده امتثال از فرامين خدا و رسول مي گردد، و احکام اگر چه،
اعتباري، هستند ولي سعادتهاي حقيقي انسان بر مرحله همين اعتباريات و اعمال ارادي
ناشي از آنها مترتب مي‌شود، و کافي است براي گواهي بر اين مدعا آيه «و من يطع الله
و الرسول فاولئک مع الذين أنعم الله عليهم في النبيين و الصديقين و الشهداء و
الصالحين و حسن اولئک رفيقاً». (النساء/ 69)

–        
و هر کس که خدا و
رسول را اطاعت کند، پس آنان با آنهائي هستند که خدايتعالي به آنان نعمت بخشيده و
آنان عبارتند از: پيمبران و صديقان و شهداء و صالحان و چه نيکو است مرافقت با
آنها.

آيه شريفه
دلالت روشني دارد بر اينکه نعمت مرافقت و لحوق به اين طوائف چهارگانه منعم عليهم،
مترتب بر طاعت خدا و رسول است.

و نعمت
مرافقت با اطاعت و امتثال مزبور نسبت دارد، بديهي است که ارتباط و نسبت بين دو
چيز، موجب نوعي اتحاد و يگانگي بين آنها است. و به ناچار طرفين ربط از سنخ حقايقند
و نه از امور اعتباري، و بنابراين، در وراء اين احکام اعتباري حقائقي است که اين
جزاء مغبوط يعني مرافقت و منادمت با طوائف مذکور صلوات الله عليهم،‌ مرتبط است و
طرفين ربط و نسبت از حقائق مي‌باشند و نه از اعتباريات.

و بعبارتي
روشن تر: احکام ديني به انواع مختلفش اگرچه وضعي و اعتباري است و جز در ظرف اعتبار
وجود ندارد، ولي همين‌ها اراده سازند و قائد مؤمن به سعادت حقيقي مي باشند و نظامي
با توسيط عمل در باطن و ضمير مؤمن مطيع فراهم مي‌آورند که همان صور ملکوتي است و
عبادت را صورت باطن نفس مي‌گردانند و چون نماز مثلا صورت ملکوت نفس شود: «تنهي عن
الفحشاء و المنکر» مي‌گردد و گرنه «لم تزدد من الله الا بعداً» و به اسفل سافلين
نگونسار مي‌شود:

«ويل للمصلين
الذين هم عن صلوتهم ساهون».

در وسائل از
امام صادق(ع) روايت مي‌کند: «من صلي الصلوات المفروضا في اول وقتها و اقام حدودها
رفعها الملک الي السماء بيضاء نقية تقول: حفظک الله کما حفظتني استود عتني ملکاً
کريماً و من صلاها بعد وقتها من غير علة و لم يقم حدودها  رفعها الملک سوداء مظلمة و هم تهتف به: ضيعک
الله کما ضيعتني و لا رعاک الله کما لم ترعني».

(الجزؤ 17 من
الباب 3 من ابواب المواقيت)

–        
کسي که نمازهاي واجب
را در اول وقت انجام دهد و حدود آنها را حفظ کند، فرشته آنها را سفيد و پاکيزه
بالابرد، نماز بنماز گزار مي‌گويد: خدا حفظت کند همانگونه که حفظم کردي مرا به
فرشته بزرگواري سپردي، و کسي که نمازها را بدون جهت، تأخير اندازد و حدود آنها را
حفظ نکند فرشته آنها را بالا برد، سياه و تاريک و آن نماز به نمازگزار بانگ زند:
ضايعم کردي خدا ضايعت کند و رعايتم نکردي، خدا رعايتت نکند.

اين حديث
شريف تصريح مي‌کند به اينکه نماز داراي صورت غيبيه ملکوتيه است يا سپيد و پاکيزه،
يا سياه و تاريک، و مضافاً بر اين، دلالت مي کند بر حيات نماز و اينکه آن،
نمازگزار را دعاء يا نفرين مي‌کند، و اخبار و آثار و آيات در اين باب بسياري است.

و يکي از
حکمت‌هاي تکرار عبادات و توصيه اکيد بر اکثار ذکر همين است که با تکرار و اکثار
عبادات و اذکار باطن نفس و قلب از آنها متأثر گردد و نقش عبادات و اذکار را به خود
مي‌گيرد و رفته رفته عبادت و ذکر الله تعالي صورت جوهري براي آن شود و  فائز به طمأنينه گردد.                                         ادامه
دارد

 

 

/

ايمان و عمل صالح

تفسير سوره
رعد

ايمان و عمل
صالح

قسمت هفتادم

آيت الله
جوادي آملي

«الذين آمنوا
و عملوا الصالحات طوبي لهم و حسن مآب». (سوره رعد- آيه 29)

–        
آنان که ايمان آوردند
و اعمال صالحه داشتند، بشارت باد به آنان و چه بازگشت خوبي دارند.

***

بحث
در اين آيه کريمه، در دو باب خلاصه مي‌شد. مقام اول مربوط به صدر آيه بود که رسيدن
به مقام سعادت و طوبي را با دو امر مقيد کرد:

1-   
ايمان 2- عمل صالح.

قسمت دوم،
تفسير طوبي و حسن مآب است. مقصود از طوبي چيست؟ و بازگشت حسن به چه بازگشتي گفته
مي‌شود؟

انضمام حسن
فعلي با حسن فاعلي

در قسمت اول،
طبق بحث قبل، قرآن کريم پاداش حسنه را ذکر مي‌کندف همواره مقيد مي کند که بايد
حسنه از يک مؤمن صادر شود.

يعني حسن
فعلي به انضمام حسن فاعلي، زمينه سعادت است. اگر کسي مؤمن بود و عمل صالح انجام
داد، از جهنم رهائي مي‌يابد و به بهشت برين مي‌رسد، زيرا اين مرکب، عامل نجات است
و اگر يکي از اجزاء آن مرکب منتفي شد، خود مرکب و نتيجه‌اش منتفي مي‌شود.

از اينکه مي‌فرمايد،
دو امر در سعادت بايد سهيم باشند، استفاده مي شود که ايمان و عمل صالح هر دو
مؤثرند اما اين چنين نيست که عمل صالح و ايمان در عرض هم باشند. ايمان که به حسن
فاعلي و اعتقاد بر مي گردد مربوط به اصول دين است و عمل صالح که به حسن فعلي بر مي
گردد، مربوط به فروع دين است.

اگر عمل صالح
بود و ايمان نبود، اصلاً شخص اهل بهشت نيست ولي اگر ايمان بود و عمل صالح نبود، يا
اصلاً نمي سوزد يا سرانجام به بهشت مي رود، با توضيحي که به عرض مي رسد:

ايمان و عمل
صالح در عرض يکديگر نيستند

اگر کافري با
طوع و رغبت و تحقيق ايمان آورد، و قبل از اينکه کاري انجام بدهد از دنيا رفت، هرگز
آسيبي نمي‌بيند و اهل بهشت است: چرا؟ براي اينکه پس از تحقيق و بررسي ايمان آورد
ولي فرصت انجام اعمال صالحه را پيدا نکرد. خداي سبحان از تمام سيئات او مي گذرد
زيرا اسلام همه را جبران مي کند. اين يک قاعده فقهي است که «الاسلام يجب ما قلبه»
يعني اگر کافري مسلمان شد، لازم نيست نمازهاي نخوانده را قضا کند يا خمس و زکات‌هاي
ادا نشده را بپردازد. و اما اگر در  زمان
کفر، داد و ستد کرد و بدهکار شد، اينطور نيست که پس از مسلمان شدن،ديگر نبايد دينش
را ادا کند! اين مانند زکات نيست چرا که زکات را اسلام آورده است اما مالي را که
از ديگران به عنوان امانت به او سپرده شده يا قرض کرده، اين را که اسلام نياورده
است بلکه بر مبناي عقل و گفته عقلا، بايد پرداخت شود و اسلام هم روي آن صحه گذاشته
و امضا کرده است.

بنابراين،
چنين نيست که ايمان و عمل صالح دو رکن در عرض يکديگر باشند. اما ايمان آنچنان
اصالت دارد که ممکن نيست خداوند کاري را از غير مؤمن بپذيرد.

پس اگر کسي
مؤمن بود و موفق به عمل صالح نشد، اهل بهشت خواهد بود. و اگر مؤمن بود و جزء کساني
بود که عمل صالح را با اعمال سيئه مخلوط کرده اند «خلطوا عملاً صالحاً و آخر
سيئاً»،[1]
او هم سرانجام، مشمول رحمت حق خواهد شد و مخلد در جهنم نيست. ولي اگر ايمان نبود،
هرگز انسان به بهشت نمي رود چرا که کفر، تمام کارهاي خير گذشته را مي سوزاند و هم
مانع پذيرش اعمال بعدي است.

کفر، اعمال
خير را  حبط مي کند

اين مطلب به
عنوان يک اصل در قران کريم مطرح است که شرک وکفر هم اعمال خير گذشته را حبط مي
کنند و هم نمي گذارند اعمال آينده، مورد قبول واقع شود زيرا زمينه، زمينه آتش است.
بذر را در درون آتش گذاشتن، هرگز سبز نمي شود و اين به معناي «حبط» است که در
قرآن، فراوان ذکر شده است.

در سوره
محمد(ص) مي خوانيم:

«ذلک بأنهم
کرهوا ما انزل الله فأحبط أعمالهم»[2]
چون اينها کافر شدند و دين خدا را نپذيرفتند، خداوند اعمالشان را باطل مي کند و از
بين مي برد.

در آيه 28
همين سوره نيز مي خوانيم:

«ذلک بأنهم
اتبعوا ما اسخط الله و کرهوا رضوانه فأحبط أعمالهم»- اينها چون به آن اصول اوليه
معتقد نبودند و آنچه را که خداوند خوش ندارد پيروي کردند و از رضوان و خشنودي خدا
روي برگرداندند، خداوند اعمالشان را حبط ونابود کرد.

مسئله حبط
عمل در لسان آيات فراوان آمده است تا جائي که اختصاص به هيچ کس ندارد و حتي در
مورد انبيا نيز چنين آمده است:

«ولو أشرکوا
لحبط عنهم ما کانوا يعملون»[3]
و اگر مشرک شدند، تمام اعمال آنها باطل مي شود. و حتي در مورد شخص رسول اکرم(ص)
آمده است که:

«لئن أشرکت
لي

حبطنک عملک»[4]
و اگر تو مشرک شوي، به تحقيق که تمام اعمالت بر باد مي رود. و در سوره مائده نيز
آمده است:

«و من يکفر
بالايمان فقد حبط عمله و هو في الاخرة من الخاسرين»[5]
و اگر کسي کفر ورزيد، بي گمان عملش نابود شده و در آخرت جزء زيانکاران است.

چرا کفر مانع
قبولي اعمال است؟

و اما
استدلالي که در قرآن کريم در اين زمينه دارد که کفر و شرک چگونه مانع قبولي اعمال
است: در اين زمينه يک سلسله لسان اثباتي دارد. مي فرمايد:

«انما يتقبل
الله من المتقين»[6]
خداوند فقط از تقوا پيشگان مي پيذيرد. «انما» مفيد حصر است يعني عمل بدون تقوا به
هيچ وجه مقبول نيست، بلکه اين آيه مي رساند که قبول، به تقوي متکي است. پس اگر
تقوي ضعيف بود، قبول ضعيف است و اگر تقوي کامل بود، قبول کامل است. قبول کامل متکي
به تقواي کامل است. و نازلترين درجه تقوا همان ايمان است که بايد باشد.

در آيات 53
به بعد سوره توبه مي فرمايد که اينها هر کار خيري انجام بدهند، از آنها قبول نمي
شود زيرا ايمان ندارند. در آن طايفه از آيات مي فرمود که ايمان و عمل صالح باعث
رفتن به بهشت است و در طايفه ديگر مي‌فرمود که خداوند فقط از متقين مي‌پذيرد. ولي
در اينحا لسانش نفي مستدل است که مي‌فرمايد: هرگز از کفار و منافقين قبول نمي‌کنيم
زيرا عمل از دل برنخاسته است و چون کار از دل برنخيزد، مورد قبول قرار نمي‌گيرد.

«قل أنفقوا
طوعاً أو کرهاً لن يتقبل منکم»- بگو اي پيامبر، چه با ميل انفاق کنيد يا با کراهت
و زور (مانند منافقين) هرگز از شما قبول نمي‌شود. چرا؟ علت را خودش بيان مي‌فرمايد:

«انکم کنتم
قوماً فاسقين»- براي اينکه شما گروه تبهکاران بوديد. اين فسق نه تنها در عمل است،
بلکه در اعتقاد هم هست زيرا خدا از مسلمان فاسق قبول مي‌کند اما از فاسق به معناي
کافر و مشرک، قبول نمي‌کند.[7]

با
اعتقاد پاک، عمل بالا مي‌رود

در
آيه بعد همين مطلب را مي‌آورد که:

«و
ما منعهم أن تقبل منهم نفقاتهم الا أنهم کفروا بالله و برسوله»- مانع قبولي اعمال
آنان خود آنها است. اينکه ما قبول نمي‌کنيم انفاقهايشان را براي اين است که کفر
آنان، مانع قبولي اعمالشان است. چون آنان به خدا و پيامبر کافر هستند، لذا
اعمالشان بي ارزش است.

عملي
که از جان بر نخيزد، عمل بي روح است و اينچنين عملي را خداوند نمي‌پذيرد. عمل بي
روح شايد براي دنيا خوب باشد، اما براي آخرت هرگز فايده‌اي ندارد. پس عدم قبولي
خداوند، منشأش کفر آنها است. اگر مسلمان شوند، خدا قبول مي‌کند. پس عمل لياقت
ندارد که مورد قبول واقع نمي‌شود.

در
سوره فاطر بيان کرده است که اين عمل‌ها بالا نمي‌رود و قدرت بالا رفتن ندارد براي
اينکه مي‌فرمايد:

«اليه
يصعد الکلم الطيب و العمل الصالح يرفعه»[8]
اعتقادات پاک بالا مي‌رود و عمل صالح در رفع و بالا بردن آنها کمک مي‌کند.

بنابراين،
اگر عمل، صعود نداشته باشد، فرشتگان تقصيري ندارند که آن را بالا نمي‌برند. کفر و
خبث آن انسانها است که باعث بالا نرفتن عملشان مي‌شود. البته ممکن است نتيجه
اعمالشان را در دنيا ببينند. آن کسي که عمل صالح انحام داده و ايمان ندارد،‌شايد
به خاطر ارضاء خواست خودش يا براي مشهور شدن يا به خيال خود براي آسايش وجدانش
کاري را انجام داده است، همه اين منافع در دنيا برايش فراهم مي‌شود چون د ردنيا
کار کرده و نفعش را هم در مي‌يابد ولي در آخرت خبري نيست.

اين
منافقين نماز هم اگر بخوانند پذيرفته نمي‌شود چرا که معتقد به نماز نيستند و لذا
با بي حالتي و کسالت نماز مي‌خوانند هر چند ظاهرشان بانشاط است.

«و
لا يأتون الصلاة الا و هم کسالي و لا ينفقون الا و هم کارهون»- و نماز را نمي‌خوانند
جز با حالت کسالت و خمودي وانفاق نمي کنند جز با اکراه و اجبار.

در
نتيجه مي‌فرمايد: اينها چند صباحي در دنيا لذت خواهند برد ولي در آخرت به عذابي
دردناک گرفتار مي‌شوند.

درباره
منافقين مي‌فرمايد: «فلا تعجبک اموالهم و لا اولادهم، انما يريد الله ليعذبهم بها
في الحياة الدنيا و تزهق انفسهم و هم کافرون»- اگر وضع مالي اين منافقين خوب شد و
اگر اولاد فراواني پيدا کردند، خدا مي‌خواهد با اين اموال و اولاد، آنان را در
دنيا عذاب کند. آنها تلاش مي‌کنند که اموال و اولاد خود را حفظ کنند ولي مايه عذاب
برايشان خواهد بود و کافر از دنيا خواهد رفت.

نتيجه
غرامت دادن و غنيمت گرفتن مؤمن

ولي
اگر کسي مؤمن بود و عمل صالح داشت، همه جزئيات او را مي‌نويسند. آنجا که غرامت مي‌دهد،
به عنوان صالح مي‌نويسند و آنجا هم که غنيمت مي‌برد، به عنوان عمل صالح مي‌نويسند.
کافر يا منافق آنجا که خدمت مي‌کند نمي‌نويسند ولي مؤمن حتي در جائي که بهره مي‌گيرد
و غنيمت مي‌برد هم به عنوان عمل صالح مي‌نويسند.

در
آيات قبل ملاحظه فرموديد که مي‌فرمايد: شما- کفار- هر خدمتي هم بکنيد، مقبول خدا
نيست. اما در همين سوره توبه مي‌فرمايد:

رزمنده‌ها
چه غرامت بدهند و چه غنيمت بگيرند، جزو عمل صالح آنها است. چه عقب نشيني بکنند و
چه پيشروي بنمايند، عمل صالح است. چه تير بزنتد، چه تير بخورند، عمل صالح است.
اينطور نيست که ثواب يک شهيد، خيلي بيش از ثواب يک رزمنده فاتح باشد. بايد ديد
معرفت چه اندازه است؟ خلوص و رشد اسلامي چقدر است؟ گاهي ثواب يک فاتح از يک شهيد
بيشتر است. او که معرفتش بيشتر و احياء اسلام بدستش قوي‌تر است، و در نتيجه ثوابش
هم بيشتر است.

درباره
رزمندگان مي‌فرمايد: «… ذلک بانهم لا يصيبهم ظمأ و لا مخمصة في سبيل الله»[9]
هيچ تشنگي و خستگي و کار دشواري به رزمندگان اسلام که در راه خدا جهاد مي‌کنند،
نمي‌رسد.

اين
«في سبيل الله» است که به آنها بها مي‌دهد. اينجا است که خستگي و مشکلات و غرامت
دادن آسان مي‌شود.

و
از آن سوي هر وقت تپه‌اي را فتح مي‌کنند، بالاي کوهي مي‌روند، وارد خاک دشمن مي‌شوند،
جائي قدم مي‌گذارند که دشمن را خشمگين مي‌کند، چيزي از آنها نصيبشان مي‌شود و
بالاخره با فتح و پيروزي و غنيمت، پيشروي مي‌کنند، همه اينها برايشان عمل صالح
نوشته مي‌شود.

«و
لا يطءون موطئاً يغيظ الکفار و لا ينالون من عدو نيلاً الا کتب به عمل صالح».

چطور
است که هم خداوند به غرامت دادن آنها پاداش مي‌دهد و هم به غنيمت گرفتنشان؟ براي
اينکه «في سبيل الله» عمل مي‌کنند و براي خدا تحمل خستگي، تشنگي و مشکلات مي‌نمايند.
و خداوند هرگز کار نيکوکاران را ضايع نميکند. «ان الله لا يضيع اجر المحسنين».

اين
مربوط به افرادي که در جبهه و در خط مقدم کار مي‌کنند و سنگرنشينان اسلام هستند. و
اما افراد پشت جبهه و مردم ديگر. آنها که به جبهه کمک مي‌کنند و به رزمندگان انفاق
مي‌کنند، چه انفاق مالي و چه انفاق علمي مانند آموزش احکام اسلامي و توضيح آيات و
روايات، همه اينان را خداوند پاداش خير مي‌دهد.

پس
هر که در راه خدا و در راه احياي دين خدا، گامي بر دارد، انفاقي مي‌کند چه انفاق
مالي و چه انفاق علمي، چه کم و چه زياد، خداي سبحان آن را به عنوان عمل صالح مي‌نويسد:

«ليجزيهم
الله احسن ما کانوا يعملون»[10]
خداوند پاداش کارهاي خوب آنان را مي‌دهد.

اگر
خداي سبحان بخواهد با مؤمنين رفتار کند، همه اعمالشان را به قيمت چند عمل خوبشان
حساب مي‌کند. اين معناي احسان الهي است. اگر در بين ده عمل او، يک عملش برجسته
بود، بقيه را هم به اندازه همان عمل برجسته‌اش پاداش مي‌دهد. تا انسان در چه راهي
قدم بردارد و چه نيتي بکند؛‌آنجا است که بهترين و برجسته ترين عملش را الگو قرار
مي‌دهد و روي آن پاداشش مي‌دهد.  
والحمدلله رب العالمين

                                                                                              
ادامه دارد

 

ضرر
خودپسندي

حضرت
علي(ع):

«الاعجاب
يمنع الازدياد». (بحار الانوار- ج 16، ص 57)

خودپسندي
مانع افزايش کمال معنوي و سد راه رشد انساني است.

 



[1] – سوره توبه- آيه 102.

/

رهنمودهاي مهم رهبر انقلاب به هيأت دولت و کارگزاران نظام

رهنمودهاي
مهم رهبر انقلاب

به
هيأت دولت و کارگزاران نظام

بسم
الله الرحمن الرحيم

اولاً‌
لازم است به برادران عزيرمان به خاطر شروع مسئوليت جديد و بسيار مهم تبريک عرض
کنم. اگر چه وقتي انسان اين چهره‌هاي نوراني وزراي جمهوري اسلامي را مشاهده مي‌کند
و نگاهي به طهارت و تقوا و خداترسي و دين باوري آنها مي‌کند احساس مي‌کند که اين
تبريک را بايد به مردم گفت که بحمدالله مسئوليني معتقد، متدين، علاقمند به کار،
عاشق به خدمت دارند و اميدواريم که اين دولت کريمه‌اي که در دعاي افتتاح مي‌خوانيم
و آن را از خداي متعال درخواست مي‌کنيم.

لازم
است که تجليل شايسته خودمان را نسبت به شهداي گرانقدر دولت جمهوري اسلامي شهيد
رجايي و شهيد باهنر همينجا عرض بکنيم و همين طور بقيه شهداي عزيزي که در طول 14-15
سال با قبول مسئوليتهاي بزرگ خودشان را در معرض خطرات عظيمي قرار دادند و به شرف
شهادت هم نائل آمدند. خداوند انشاءالله درجات آنها را عالي کند و آنها را با اوليا
محشور کند. و البته سپاس بزرگتر و تجليل بيشتر از روح مطهر امام بزرگوارمان هست که
اين راه را ايشان باز کرد. اين فرصت را ايشان به همت بزرگ آن مرد بود که به همه
بخشيد  که بتواند هر کسي به قدر تواناي
خودش و شوق و علاقه خودش به مردم و جمهوري اسلامي خدمت کند.

بعضي
از برادران وزرائي که در دورره قبل بودند و ما در سالهاي ديگر در هفته دولت آنها
را زيارت مي‌کرديم در جمع شما نيستند و  در
اين کابينه حضور ندارند. بنده تکليف خودم مي‌دانم که از زحمات آن آقايان و برادران
عزيز هم تشکر کنم که حقاً و انصافاً هر کدام از آنها به سهم خودشان در آن صحنه‌اي
که مسئوليت‌شان بود، تلاشهاي فراواني کردند. کار زيادي کردند و  خداوند انشاءالله از آنها قبول بکند.

آنچه
که براي بنده و شما آقايان که اين توفيق را پيدا کرديم که بتوانيم به مردم خدمت
بکنيم و هميشه بايد مطرح باشد به نظر من همين مسأله خدمت است. ما فرق جمهوري
اسلامي ايران را با ديگر دستگاههايي که در دنيا، مادي هستند و مبتني بر يک فکر
الهي نيستند، عمدتاً در زمينه مسائل انساني در همين يک نقطه مي‌دانيم که در جمهوري
اسلامي وزير و مسئولين و رئيس جمهور و مدير در هر سطحي که هست، نيت اصلي‌اش اين
است که به مردم خدمت کند و به اشاعه فکر الهي کمک کند و آن حيات طيبه و شايسته‌اي
که خداي متعال براي انسانها مقرر فرمودهاست. اصل اين است برخوردهاي شخصي، هدف
نيست. مدير براي خودکار نمي‌کند. واقعاً هستند در مديران ما کساني که اگر انسان
نگاه بکند در طول فعاليتهاي روزانه اينها، مي‌بيند در دوره سال شايد يک بار، دوبار
هم اينها براي خودشان کاري نمي‌کنند. يعني فرصت نمي‌کنند که به خودشان برسند و
مسائل شخصي خودشان را حتي دنبال کنند و غالباً خيلي از مسائل شخصي اينها مي‌ماند.
وقت، فکر، همت اينها صرف خدمات به مردم است. اين، آن خواسته اصلي است و شما آقايان
اين نکته را بايد يک لحظه از نظر دور نداريد که هدف خدمت کردن است. البته خدمت
تعابير مختلفي دارد. هر کسي ممکن است يک چيزي را خدمت بداند. ما يک ديدگاه و فکر و
مکتبي داريم که اساس اين نظام بر او بنا شده است و آن مکتب اسلام است. آن تفکر
الهي و توحيدي است. آن همان فکري است که اين توده‌هاي عظيم ملت به خاطر آن،‌ حاضر
شدند جوانان خودشان را بدهند و در راه خدا از همه چيز خودشان بگذرند و پشت سرشان
را نگاه نکنند. اين است خدمت يعني آنکه در راه حرکت بکنيم که اين راه خودش متضمن
خدمت به مردم است. اين، آن اصل مسأله است که ما، در هر لحظه‌اي بايد به ياد اين
باشيم. البته شما معتقد به اين معنا هستيد، عامل به اين معنا هستيد، سالک اين راه
هستيد.

منتها
انسان فراموشکار است.

اينکه
ما عرض مي‌کنيم براي خاطر اين است که انسان به تذکره و دائماً به توجه دادن احتياج
دارد. همه محتاجند. ما بزرگاني را از اهل سلوک، اخلاق، سلوک اخلاقي مي‌شناسيم که
اينها به کساني مي‌گفتند که بنشين و من را نصيحت کن. براي خاطر اينکه انسان به
نصيحت، تذکر احتياج دارد. شما بايد دائماً خودتان را متذکر بمانيد. به روايات
اخلاقي مراجعه کنيد. به کتب اخلاقي مراجعه کنيد.

آنچه
را که در فضيلت خدمت به مردم است، بخوانيد و آن چيزي که فلسفه حکومت را در اسلام
مشخص مي‌کنند. اصلاً معناي حکومت چيست؟ معنايش اين است که حقي را احقاق کند، عدل
را برپا بدارد، که اميرالمؤمنين(ع)  در آن
صحبتي که معروف است و همه شنيده‌ايد که فرمودند اين حکومت به قدر اين کفش و يا بند
اين کفش براي من ارزش ندارد، بعد فرمودند: «الا ان اقيم حقاً» مگر اينکه من حقي را
اقامه کنم. در اين راه انسان هر چه که بکشد و هر چه زحمت تحمل بکند و هر چه اضافه
کار کند و هرچه شب،‌ بي‌خوابي بکشد و هر چه محروميت از آن چيزهايي که بطور معمول
افراد جامعه دارد تحمل بکند، حقش است،‌ جا دارد. يعني انسان در اين صورت ضرر نکرده
است که باز اميرالمؤمنين (ع) در يکي از خطبه‌ها هست که مي‌فرمايد:

حاضرم
در راه اينکه اقامه حقي بکنم و ابطال باطلي بکنم، بر روي خارهاي سخت کشانده شوم.

به
هر حال اين، آن چيزي است که مبناي کار ماست و بايستي توجه داشته باشيد. من البته
وقتي که در اين زمينه‌ها با دوستان و برادران مسئول و مديران کشور صحبت مي‌کنم، با
توجه به اينکه من اغلب شما را از نزديک مي‌شناسم، حالا شايد معدودي باشند که از
نزديک مثلاً ارتباط کاري نداشتيم، با اغلب شما، من در طول اين سالهاي متمادي از
نزديک همکاري و آشنايي داشتم و مي‌دانم که شما وضع فکرتان و کارتان چه جوري است و
به حسنات شماها بيش از شايد ساير مردم آشنا هستم.

عمده
تأکيد من بر روي گزينش همکاران است. من اين را مکرر عرض کردم، باز هم عرض مي‌کنم،
به اين نکته بايد توجه کنيد. گاهي مي‌شود که يک مديري در آن مجموعه کاري خود،
طبعاً به افرادي تکيه مي‌کند و يک مدير نمي‌تواند همه کارها را شخصاً انجام بدهدف
ناگزير کساني با اختياراتي در اين مجموعه هستند.

گاهي
مي‌بينيد اينها در يک صراط و راه ديگري حرکت مي‌کنند.

اولين
ثمره تلخي که خواهد داد، اين است که کار اين مدير را لنگ مي‌گذارند. حالا بعد هم
کشور ضرر مي‌بيند، اهداف ضرر مي‌بيند، مردم ضرر مي‌بينند، اما اولين مشکلي که
بوجود مي‌آيد اين است که خود اين مدير مي‌بيند کارش پيش نمي‌رود براي خاطر اينکه
به انسانهايي تکيه کرده که اهل نيستند. در محيط وزارتخانه بايستي آن کساني را آورد
که به اين راه و هدف از بن دندان معتقد باشد. اين شرط اول است. براي خاطر اينکه
اگر از بن دندان معتقد نباشد، اگر توانايي و کارداني در خدمت اين راهي که شما براي
آن تلاش مي‌کنيد، به کار نخواهد افتاد. و اين چيز طبيعي است. بايد معتقد باشد و
بحمدالله بعد از 14-15 سال از انقلاب، ديگر آن دعواي تعهد، تخصصي که اول انقلاب
بود، ديگر وجود ندارد. معني ندارد که آيا تعهد، يا تخصص: نخير، هم تعهد و هم تخصص.
زيرا که مديران خوبي بحمدالله تربيت شدند، شخصيت‌هاي برجسته‌اي هستند.

ما
اگر الان چنانچه واقعاً بخواهيم مديران برجسته‌اي در سطح وزير در اين افراد انقلابي
خودمان پيدا کنيم تعداد بي‌شماري را مي‌توانيم پيدا بکنيم. جمهوري اسلامي ايران
واقعاً از اين لحاظ مشکلي ندارد و من قبول ندرام که ما دچار کمبود مدير در سطوح
بالا هستيم.

ممکن
است در سطوح متوسط اينجور باشد. در اين سطوح بالا، بحمدالله مديران خوبي الان
داريم و مي‌توانيد از افراد مؤمن و معتقد استفاده کنيد و من اينجور مي‌خواهم تعبير
کنم و اين تعبير حاکي وگويا است. در محيط وزارتخانه آن جو حزب اللهي را غالب کنيد.
با همان بار معنايي که کلمه حزب اللهي دارد. آدمهاي متدين در سرنوشت تشکيلات حاکم
باشند. البته در سطوح مختلف، انسان مي‌تواند از همه کساني که اندک چيزي بلدند و
خودشان با ماهم عقيده نيستند و مي گويند که هم عقيده نيستند و مي گويند که هم
عقيده نيستيم، مي‌تواند آدم از اينها استفاده کند.

حرفي
نيست. بنده مي‌شناسم در بخش‌هاي مختلف کشور قسمتهايي را که آن مديري که آنجا در آن
قمست کار و خدمت مي‌کند، حالا يا مدير در سطوح پايين يا يک کارشناس و متخصص،
اعتقادي هم به راه و انقلاب ما ندارد، اما خودش را در خدمت اين مديريت و يا
تشکيلات و وزارتخانه و يا اداره قرار داده است. به اين شکل مي‌توانيد از خدمات
افراد استفاده کنيد، اما آنهايي که تعيين کننده هستند و راه را مشخص مي‌کنند و
بخصوص در سطوح بالاي مديريت و نيز در سطوح کارشناسي‌هايي که خط دهنده هستند،
افرادي را بايد انتخاب کنيد که اينها، آن روحيه انقلابي و اسلامي عميق را داشته
باشند. اين اساس کار است که اگر شد به اعتقاد بنده تمام اين هدفهايي که شما براي
خودتان مشخص گرديد در برنامه هايتان آورديد، در سخنراني‌ها و بيانات خود اظهار
کرديد، تحقق مي‌پذيرد.

ما
بحمدالله چيزي کم نداريم. من هيچ اعتقادي به اين معنا ندارم که جمهوري اسلامي از
برآوردن آن خواسته انقلاب که تشکيل يک جامعه بر اساس عدالت اجتماعي و رفاه عمومي
است، ناتوان است. نه، من به هيچ وجه به اين اعتقاد ندارم و اينکه ما در اين قضيه
نياز به تکيه به ديگران داريم، اصلاً اعتقادي ندارم. البته مراوده با ديگران،
استفاده از ديگران، همکاري با ديگران، داد و ستد با ديگران، هميشه خوب است. در همه
سطوح خوب است با حدود و ثغوري که قانون و تدبير مديران بالا و سياستهاي کشور مشخص
مي‌کند لکن تکيه نه. اتکا و استناد و ناتواني بدون او، نه. نخير، من به چنين چيزي
اعتقاد ندارم و اساس هم در همين کار و اداره تشکيلات کشور همين است که بارها هم
تکرار شده است، عدالت اجتماعي، ديدي که شما در تمام آثار ديني که شما نگاه مي‌کنيد،
هدف و غايت براي حرکت جامعه اسلامي تشکيل جامعه عادله است. راجع به امام زمان(عج)
اين همه اثر هست در اغلب اينها گفته مي‌شود که اين بزرگوار تشريف بياورند تا اينکه
جهان را پر از عدل بکند. بيش از آن چيزي که گفته شده پر از دين حق بکند، گفته شده
پر از عدالت بکند. يعني آن چيزي که در درجه اول مطرح است، عدالت است که بايد انجام
بگيرد. همانطور که جناب آقاي هاشمي اشاره کردند که من هم واقعاً از آرزوهايم يکي
اين است نگاه به مناطق محروم کشور و طبقات مستضعف کشور و آن مناطقي که مورد بي
مهري دستگاههاي طاغوتي در گذشته قرار گرفتند. اين از جمله کارهاي بسيار لازم و
واجب است که انشاءالله اين را آقايان در هر جايي که هستند، چه در کارهاي اقتصادي،
فني، علمي و فني، اين چيزها را انشاءالله دنبال بکنند، هماني خواهد بود که مردم و مجلس
شوراي اسلامي از شما متوقع هستند.

البته
توصيه‌ام که اگر چه توصيه نمي‌خواهد و بحمدالله اينجوري هست و لکن تأکيداً عرص مي‌کنيم
همکاري با قواي قضائيه مقننه هست که بسياري اساسي و مهم مي‌باشد. همکاري و روش
مهربانانه‌اي که در اين برهه اخير بوده و بحمدالله اين معنا بوده است. قوه قضائيه
فعال و با تلاش است و مشغول خدمات با ارزشي است. قوه مقننه با احساس مسئوليت، با
دلسوزي در مسائل حرکت مي‌کند. شما هم که بحمدالله دولت برگزيده مردم و نمايندگان
مردم هستيد و اين همکاري انشاءالله اميدواريم که به بهترين شکلي انجام بگيرد و
ادامه پيدا کند.

بله،
سياستها هم همانطور که اشاره شد، ما انشاءالله يک چيزي را پيشنهاد خواهيم کرد.
البته آن چيزي که از طرف مسئولين ارائه شده، آن به عنوان سياستها نيست، به عنوان
برنامه کلي و آن تعبير قانون اساسي نيست لکن آن چيزي که ارائه خواهيم کرد
انشاءالله همان چيزي خواهد بود که به عنوان سياستها بر آن صدق بکند که آن چارچوب
کلي خواهد بود انشاءالله براي برنامه ريزيهاي کلان که شما در آستانه برنامه مردم
قرار داريد انشاءالله که اين حرکت و قدم بزرگ را هم بتوانيد به بهترين وجهي شما
برداري و آن را پيش ببريد. انشاءالله که خداوند شما را موفق بدارد. بنده دعا مي‌کنم
آقايان را و بخصوص آقاي هاشمي را که خوب واقعاً اين مسئوليت سنگين بر دوش ايشان
است. ايشان هم حقيقتاً جزو صلحاي زمان ما هستند خدا را شکر مي کنيم که اين مسئوليت
به دست کسي مثل ايشان است. بنده بخصوص با نام و پيوسته، ايشان را دعا مي‌کنم و
همچنين آقايان مسئولين، شما و ديگران را و اميدوارم که مشمول توجهات ولي عصر
ارواحناله الفداء باشيد.

مشمول
دعوت زاکيه آن بزرگوار باشيد و بتوانيد اين بار سنگيني را که بر دوش داريد به
بهترين وجهي انشاءالله آن را به سر منزل برسانيد.

 
                                                            والسلام
عليکم و رحمة الله  4/6/1372

/

ولادت يازدهمين اختر ولايت حضرت امام حسن عسکري(ع)

ولادت
يازدهمين اختر ولايت

حضرت
امام حسن عسکري(ع)

هشتم
ربيع الثاني مصادف است به خجسته روز ولادت با سعادت يازدهمين اختر تابناک امامت و
ولايت، حضرت امام حسن عسکري(ع) که در سال 232 هجري قمري در مدينه منوره، اين اتفاق
مبارک افتاد و زمين و آسمان از رخساره منيرش، روشن و منور شد.

در
تاريخ ولادت امام يازدهم(ع) اختلاف کرده‌اند، برخي آن را چهارم و برخي دهم ربيع
الثاني ذکر کرده‌اند ولي اشهر همان روز هشتم است.

شيخ
حر عملي قدس سره به همين اختلاف اشاره کرده و در ارجوزه خود چنين سروده است:

مولده
شهر ربيع الاخر                 و ذاک في اليوم
الشريف العاشر

في
يوم الاثنين و قيل الرابع          و قيل في
الثامن و هم شايع

نام
ناميش: حسن.

کنيه‌اش:
ابو محمد.

القاب
مبارکش: الزکي، العسکري، ابن الرضا، هادي و سراج.

نقش
خاتمش: «سبحان من له مقاليد السموات و الارض»- منزه باد کسي که کليدهاي آسمان‌ها و
زمين در دست او است.

نام
مادرش: سوسن و يا حديث مي‌باشد و او را «ام ولد» مي‌ناميدند.

امام
عسکري(ع) 23 سال همراه با پدربزرگوارش امام هادي(ع) زندگي کرد و پس از رحلت پدر،
فقط 6 سال مدت امامتش بود که سرانجام در 29 سالگي در سر من رأي يا سامرا به شهادت
رسيد و در کنار پدرش به خاک سپرده شد.

از
روايات گوناگون چنين به دست مي‌آيد که بيشتر اوقات عمر شريفش را در زندان‌هاي بني
العباس و غالباً همراه با شکنجه و اذيت و آزار آنان به سر مي‌ّرده است و حتي حضرت
از بسياري شيعيان هم تقيه مي کرده و خود را از آنان پنهان مي‌نموده است مگر از خواص
شيعيان و شايد به خاطر نگهداري خود آنها را گزند مأمورين پليد بني عباس بوده است.
بهر حال بيشتر تماس‌هاي حضرت با اصحابش، از راه نامه بوده است که نامه رسان‌ها با
ترفندهاي مخصوص نامه‌هاي حضرت را با شيعيان رد و بدل مي‌کردند.

عيسي
به صبيح مي‌گويد: وقتي ما را به زندان افکندند، امام عسکري(ع) رابه زندان آوردند و
مدتي در خدمت حضرت در زندان بوديم و از وجود مقدسش استفاده مي‌کرديم. روزي از حضرت
پرسيدم: آيا فرزندي داريد؟

حضرت
فرمود: الان فرزند ندارم ولي به زودي خداوند فرزندي به من عطا خواهد کرد که زمين
را پر از عدل وداد مي‌نمايد.

علامه
مجلسي از عاصم کوفي نقل کرده است که مي‌گويد: بر حضرت عسکري (ع) وارد شدم. حضرت
مرا بر بساطي نشاند که بسياري از پيامبران برآن نشسته بودند و آثار گامهايشان را
به من نشان داد. من دست امام را بوسيدم، سپس بر آن بساط نيز بوسه زدم و عرض کردم:

من
بسيار ناراحتم که نمي‌توانم شما را ياري دهم و نصرت کنم. ولي در دل خود محبت و
دوستي شما را دارم و همواره از دشمنانتان بيزاري مي‌جويم و آنان را لعن و نفرين مي‌کنم.
آيا اين براي من کافي است؟

حضرت
فرمود: پدرم از جدم از رسول خدا(ص) روايت کرده است که هر که ناتوان شده از نصرت ما
اهل بيت ولي در خلوت دشمنانمان را لعن و نفرين کند، خداوند صدايش را به تمام
فرشتگان ابلاغ نمايد. پس هرگاه يکي از شما لعن کند يکي از دشمنان ما را، ملائکه آن
لعن و نفرين را بالا ببرند و لعنت کنند کسي را که لعنت نکند او را. و هرگاه صداي
لعنت شما به فرشتگان برسد، آنها براي شما استغفار کنند و بگويند:

«اللهم
صل علي روح عبدک هذا الذي بذل في نصرة اولياوه جهده، ولو قدر علي اکثر من ذلک
لفعل»- بار الها، روح و روان اين بنده‌ات را شاد کن و بر او درود فرست چرا که او
تمام توان خود را در نصرت اوليايت به کار برد و اگر بيشتر از اين مي‌توانست، حتماً
انجام مي‌داد.

آنگاه
از سوي حق تعالي ندا مي‌رسد که اي ملائکه‌ام! من دعاي شما را در حق اين بنده‌ام
استجابت کردم و بر روح او و روح ابرار صلوات فرستادم و او را از مصطفين و
برگزيدگان قرار دادم.

امام
عسکري(ع) در يکي از نامه‌هاي طولانيش که به اسحاق بن اسماعيل نوشته و مطالب مهمي را
در آن يادآور شده است و نسبت به برخي اعمال شيعيان به شدت گله کرده است درباره
خودشان چنين مي‌فرمايد:

«…
مابه حمد خدا و لطف او، اهل بيتي هستيم که نسبت به شيعيانمان بسيار مهربانيم و از
پيوستگي نعمت‌ها و الطاف الهي بر آنان و احسانش بر آنها، خرسند و مسرور مي‌شويم و
به هر نعمتي که خداوند به آنان عطا مي‌فرمايد، سپاس و شکر مي‌گوئيم. و همانا
خداوند حق را بر شما و کساني که مانند شما، هستند تمام کرده و تکميل نموده و آنان
را نيز مانند شما رحم کرده و به همان هدايتي که شما را راهنمائي کرده، هدايت نموده
است.

خداي
را حمد وسپاس به هر مقدار که سپاسگزاران تا ابدالدهر او را حمد گويند، از آن همه
نعمت که بر تو ارزاني داشت و تو را از هلاکت رهانيد و همان راه سختي که در پيش است
بر تو هموار نمود. به خدا قسم راهي بس دشوار و سخت در پيش است که امرش مشکل و
پيمودنش سخت و بلايش بزرگ و عذابش طولاني است و همواره ذکرش در تمام کتابهاي
آسماني از آغاز تا کنون آمده است… و شما غافليد از بازگشت به سوي او.

پس
دور باد کسي که از اطاعت خدايش امتناع ورزد و نصيحتهاي اوليايش را ناشنيده بگيرد.
و همانا خداي عزوجل شما را امر کرده است که او را اطاعت کنيد و پيامبرش را اطاعت
نمائيد و همچنين شما را امر فرموده است به اطاعت اولي الامر عليهم السلام. پس خدا
کندک ه اين کوتاهيتان را در اطاعت از ولي امرتان بر شما ببخشايد.

هان!
چقدر اسنان نسبت به پروردگار کريم و گراميش، مغرور است. من از خدا مي‌خواهم که
دعايم را در مورد شما به استجابت برساند و امورتان را به دست من اصلاح فرمايد زيرا
خود فرموده است:

«يوم
ندعو کل اناس بامامهم»- روزي که هر ملتي را با امام و پيشوايشان، محشور مي‌کنيم.

و
فرموده است: «و کذلک جعلناکم امة وسطاً لتکونوا شهداء علي الناس و يکون الرسول
عليکم شهيداً»- ما شما را امتي ميانه‌رو قرار داديم تا گواه بر مردم باشيد و
پيامبر بر شما گواه باشد.

و
فرموده است: «کنتم خير امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر»- شما
بهترين امت‌ها بوديد چراکه امر به کارهاي خير و نيکوکاري مي‌کنيد و از منکرات و
بدي‌ها آنان را باز مي‌داريد…

ضمن
فرا رسيدن عيد مبارک ولادت آن امام همام، از خداي بزرگ ملتمسانه استدعا مي‌کنيم ما
را جزء مواليان و پيروان راستينشان قرار دهد و قلب آزرده‌شان را از ما امت گنهکار،
راضي و خشنود گرداند و در ظهور فرزند عزيزش تعجيل فرمايد تا هر چه زودتر از ظالمان
و ستمگران به امامان و امتشان انتقام بگيرد. آمين رب العالمين

 

 

/

سخنان معصومين

سخنان
معصومين

فضيلت سکوت و
کم حرفي

·       
رسول اکرم(ص):

«علي العاقل أن يکون بصيراً بزمانه… حافظاً للسانه، فان من حسب
کلامه من عمله، قل کلامه الا فيما يعنيه». (معاني الاخبار- ص 234)

بر
خردمند است که دانا به اوضاع زمانش باشد… و زبان خود را نگه دارد زيرا هر که سخنش
را جزء عملش به حساب آورد، بي گمان حرف نمي‌زند جز در موارد ضرورت.

·       
رسول اکرم(ص):

«عليک بطول الصمت فانه مطردة للشيطان، و عون لک علي امر دينک».
(خصال صدوق- ج2- ص 104)

بر
تو باد به سکوت طولاني (کم حرف) زيرا سکوت، شيطان را فراري مي‌دهد و تو را در امر
دينت ياري مي‌بخشد.

·       
رسول اکرم(ص):

«راحة الانسان في حفظ اللسان». (بحار الانوار- ج 68- ص 286)

آرامش
انسان در نگهداري زبان است.

·       
رسول اکرم(ص):

«لا يستقيم ايمان عبد حتي يستقيم قلبه و لا يستقيم قلبه حتي يستقيم
لسانه». (جامع الاخبار- ص 109)

ايمان
هيچ بنده‌اي پابرجا نمي‌شود تا قلبش پايدار نشود و قلبش پايدار نشود تا زبانش
پايدار نگردد.

·       
اميرالمؤمنين(ع):

«من کثر کلامه کثر خطاؤه، و من کثر خطاؤه قل حياؤه، و من قل حياؤه
قل ورعه، و من قل ورعه مات قلبه، و من مات قلبه دخل النار». (نهج البلاغه-
ج2-ص227)

هر
که سخنش بسيار گردد، اشتباهش افزوده شود و هر که بسيار اشتباه کند، حيايش کاسته
شود و هر که حيايش کم شو پارسائيش کم شود و هر که پارسائيش کم گردد، قلبش بميرد و
هرکه قلبش بميرد، به دوزخ رود.

·       
اميرالمؤمنين (ع):

«اذا تم العقل، نقص الکلام». (نهج البلاغه- ج2-ص 157)

هرگاه
عقل کامل گردد، سخن کم شود.

·       
اميرالمؤمنين(ع):

«المرء مخبوء تحت لسانه، فزن کلامک و اعرضه علي العقل و المعرفة،
فان کان لله و في الله فتکلم به و ان کان في غير ذلک فالسکوت خير منه».
(بحارالانوار- ج 68- ص 285)

انسان
زير زبانش نهفته است؛ پس سخنت را بسنج و آن را بر عقل و شناخت عرضه دار اگر آن را
يافتي که براي خدا و در راه خدا است، به آن سخن گوي و اگر ديدي در راه ديگري است
چه بسا سکوت بهتر از آن باشد.

·       
اميرالمؤمنين(ع):

«طوبي لمن أنفق الفضل من ماله و امسک الفضل من کلامه».
(بحارالانوار- ج 68- ص 283)

خوشا
به حال کسي که زيادي اموالش را انفاق کندو زيادي سخنش را باز دارد.

·       
امام صادق(ع):

«السکوت راحة للعقل». (امالي صدوق- ص 264)

سکوت
آرامش عقل است.

·       
امام صادق(ع):

«لايزال العبد المؤمن يکتب محسناً مادام ساکتاً، فاذا تکلم کتب
محسناً او مسيئاً». (خصال صدوق- ج1- ص 11)

پيوسته
بنده مؤمن، نيکوکار نوشته مي‌شود مادا که ساکت است، پس اگر سخن بگويد يا نيکوکار
نوشته مي‌شود يا بدکار.

·       
امام رضا(ع):

«ان الصمت باب من ابواب الحکمة. ان الصمت يکسب المحبة و هو دليل
علي الخير». (قرب الاسناد- ص 216)

همانا سکوت بابي از ابواب بهشت است.
سکوت، محبت مي‌آورد و راهنماي خير است.

/

دانستنيهائي از قرآن

دانستنيهائي
از قرآن

نکوهش شديد
رباخواري

«يا ايها
الذين آمنوا لاتأکلوا الرّبا أضعافاً مضاعفه و اتقوا الله لعلم تفلحون». (سوره آل
عمران-آيه 130)

اي مؤمنان
ربا را چند برابر نخوريد و تقواي الهي داشته باشيد، شايد رستگار شويد.

يکي از
پليدترين مفاسد اجتماعي که اگر در جامعه اي رواج پيدا کند، تر و خشک را مي سوزاند
و زندگي را تيره و سياه مي کند و ايمان را ازدلها مي ربايد و فقر را چند برابر مي
کند و باعث هزاران فساد ديگر مي شود ربا يعني سود پول است. اگر ربا در جامعه اي
پديد آمد، برکت از آن جامعه رخت بر مي بندد و عذاب الهي به صورت بلاهاي روزمره و
بيماريهاي صعب العلاج نازل مي شود و پايبندي به احکام دين از بين مي رود و نور
ايمان از رخساره ها زدوده مي شود و آلودگي روحي و راني، فضاي جامعه را در برمي
گيرد.

آنقدر که اين
مفسده در قرآن مورد نکوهش قرار گرفته، شايد هيچ خصلتي چنين نکوهش نشده است. در آيه
275 از سوره بقره مي فرمايد:

«الذين
يأکلون الربا لا يقومون الا کما يقوم الذي يتخطبه الشيطان من المس»- آنان که
رباخوارند، بر نمي خيزند جز مانند کسي که بر اثر تماس شياطين، ديوانه شده و نمي
تواند تعادل خود را نگهدارد.

درآيه بعدي
پس از تأکيد بر حرمت ربا و ابطال زغم رباخواران که ربا نيز يک نوع خريد و فروش بيش
نيست! تأکيد مي فرمايد که هرچه از ربا پس انداز شود، در دنيا نابود مي شود و از
بين مي رود و در آخرت نيز با رباخواران، مانند کافران ناسپاس برخورد مي شود.

«يمحق الله
الربا و يربي الصدقات و الله لا يحب کل کفار أثيم»- خداوند ربا را نابود مي سازد و
صدقات را افزايش و برکت مي دهد و همانا خداوند هيچ کافر ناسپاسي را دوست نمي دارد.

توجه کنيد که
در مقابل نابودي ربا، بحث از افزايش و برکت صدقه دادن است. و بي گمان وام دادن و
مشکل يک مؤمني را برطرف کردن، از راه حلال و شرعي، بسيار اجر و ثواب دارد که در
اين زمينه روايات زيادي وارده شده و فعلاً مورد بحث نيست.

اما بحث
درباره کلاه شرعيهائي است که رباخواران از خدا بي خبر براي مشروع جلوه دادن کار
خود، روي آن مي گذارند و با ترفندهاي مختلف، بدهکار بيچاره را تحت سخت ترين شرايط
قرار مي دهند و با اين حال با کمال پرروئي نام خرديو فلروش روي آن مي گذارند.
قطعاً ذرّه اي از ايمان در وجود چنين کساني يافت نمي شود هرچند به صورت ظاهر اهل
نماز و مسجد و تسبيح! باشند. اين تاجران رباخوار همواره سرمايه دارتر مي شوند و در
مقابل، طبقات ضعيف جامعه، مستضعف تر شده و به تحليل مي روند؛ هرچند اين سرمايه ها
که با اشک ديده محرومان و خون دل يتيمان، تهيه شده است، معمولاً پودر مي شود و جز
وزر و وبال و حرت بر صاحبش، چيزي عايد او نمي گردد.

وانگهي با
شيوع رباخواري در جامعه، سرمايه‌ها در مسيرهاي غلط و انحرافي مي‌افتد و پايه‌هاي
اقتصاد جامعه متزلزل مي‌گردد، گذشتهاز اينکه منشأ بسياري از دشمني‌ها و کدورت‌ها و
جنگهاي طبقاتي و سرانجام جنايت‌ها و آدم‌کشي‌ها و دزدي‌ها و غارت‌ها مي‌گردد.

در مقابل،
کساني که براي رضاي خدا و براي خدمت به جامعه و مستضعفين، بر آنها انفاق مي‌کنند و
مشکلاتشان را رفع مي‌نمايند و يا با دادن وامهاي مشروع و غير ربوي، نيازهاي افراد
را بر طرف مي‌سازند، گذشته از اينکه مورد رضايت و خشنودي حضرت حقتعالي قرار مي‌گيرند؛
با محبت و عواطف جامعه نيز مواجه مي‌گردند و مايه تسلي خاطرها و ايجاد محبت و الفت
در ميان خانواده‌ها و باعث آرامش خاطر و روان انسانها خواهند بود، و در آن حالت،
خداوند نيز  به آنها برکت بيشتري عطا مي‌فرمايد
و صلح و صفا را در ميان آنان مستدام مي‌دارد و مشکلاتشان را رفع مي‌کند و
دعاهايشان را مقرون اجابت قرار مي‌دهد.

به اميد
اينکه هر چه زودتر، رباخواري از جامعه اسلامي ما زدوده شود و معاملات ربوي با
معاملات شرعي تعويض گردد تا ما نيز از برکت و رحمت و لطف و عنايت خداوند منان بهره‌مند
گرديم. ان شاءالله تعالي

 

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني
ثابت و استوار از آغاز تا پايان

 

راديو و
تلويزيون

«راديو و
تلويزيون از تمام رسانه‌هائي که هست حساستر است، راديو و تلويزيون مي‌تواند يک
مملکت را اصلاح کند و مي‌تواند به فساد بکشد، اين را نه روزنامه مي‌تواند، نه
سينما مي‌تواند، نه تئاتر مي‌تواند، نه تبليغات لفظي که در منابر است مي‌تواند،
براي اينکه اينها همه شعاعشان محدود است. راديو شعاعش مثل تلويزيون است لکن فقط
سمعي است. تلويزيون، هم سمعي است و هم بصري. تبليغات تلويزيون مي‌تواند از راه سمع
مردم را يا تربيت کند يا منهدم کند». (28/4/1358)

«راديو و تلويزيون
را تبديلش کنيد به يک راديو و تلويزيون آموزنده، موسيقي را حذف کنيد. نترسيد از
اينکه به شما بگويوند که کهنه پرست شديد. باشد ما کهنه پرستيم. از اين نترسيد.
همين کلمات نقشه است براي اينکه شماها را از کار جدي عقب بزنند. اينکه مي‌گويند که
اگر چنانچه موسيقي را راديو نباشد، آنها مي‌روند از جاي ديگر موسيقي را مي‌گيرند،
بگذار بگيرند از جاهاي ديگر، شما عجالتاً آلوده نباشيد، آنها کم کم بر مي‌گردند به
اينجا. اين عذر نيست که اگر موسيقي نباشد در راديو، آنها مي‌روند از جاي ديگر
موسيقي مي‌گيرند. حالا اگر جاي ديگر مي‌گيرند ما بايد به آنها موسيقي بدهيم؟!! ما
بايد خيانت بکنيم؟! موسيقي خيانت است به يک مملکتي، خيانت است به جوان‌هاي ما، اين
موسيقي را حذفش کنيد بکلي عوض آن يک چيزي بگذاريد آموزنده باشد، کم کم مردم را و
جوان‌ها را عادت به آموزندگي بدهيد، از آن عادث خبيثي که داشتند برگردانيد».
(30/4/1358)

«ما اگر اين
دستگاه که بايد دستگاه آموزنده باشد، يک دستگاهي باشد که آن تباهي‌ها، آن چيزهائي
که جوان‌هاي ما را به تباهي کشيد و مي‌کشد حذف بشود، به جاي آن آموزندگي باشد،
امور اخلاقي باشد، امور فرهنگي باشد، چيزهائي که به درد جوان‌هاي ما مي‌خورد و
جوان‌هاي ما را تربيت مي‌کند… اين اگر آموزنده باشد، همه ملت را برايش آموزندگي
دارد و اگر خداي نخواسته انحراف داشته باشد، همه ملت را به انحراف مي‌کشد. ما مي‌خواهيم
که راديو و تلويزيونمان که پيشتر در خدمت طاغوت بود، حالا در خدمت خدا باشد، در
خدمت اسلام باشد و اسلام مي‌خواهد که همه مسائل جدي باشد، مسائل مملکتي مسائل جدي
باشد، مسائل روحي مسائل جدي باشد. جد است در آن، حتي در اين امور تفريحي هم در
اسلام يک جوري است که باز در آن جد پيدا مي‌شود.» (18/6/1358)

«راديو
تلويزيون بايد مستقل و آزاد باشند و همه گونه انتقاد را با کمال بي طرفي منتشر
سازند تا بار ديگر شاهد راديو تلويزيون زمان شاه مخلوع نگرديم. راديو تلويزيون
بايد از عناصر طرفدار شاه و يا منحرف پاکسازي شود.» (1/1/1359)

«بايد راديو
و تلويزيون مربي جوان‌هاي ما،‌ مربي مردم کشور باشد، نه اينکه مطالبي در آن گفته
شود که مخالف وضعيت کشور است، مخالف با مصلحت کشور است و جوان‌هاي ما را جوبي بار
مي‌آورند که براي خودشان نباشند، براي ديگران باشند… يکي از موارد و بنگاه‌هائي
که در اين مطلب خيلي کوشش مي‌کرد راديو و تلويزيون بود که اول از پخش کردن چيزهائي
که مخدرات خودش بود، اين موسيقي‌ها همه مخدر هستند، يعني جوان‌هاي ما را، جواني که
عادت به موسيقي کرد ديگر نمي‌تواند کار انجام بدهد، ديگر نمي‌تواند قاطع باشد
راديو و تلويزيون تقريباً اکثر اوقات جوان‌هاي ما را به گوش کردن اينطور چيزها وا
مي‌داشت. از طريق چشم جوان‌هاي ما را فاسد مي‌کردند، زن‌هاي کذا و کذا را پشت
تلويزيون نمايش دادند و جوان‌ها از اين راه فاسد مي‌شدند و همه مقصد اين بود که در
ايران يک قوه فعاله‌اي که بتواند در مقابل دشمنان اسلام و ايران که هستند بايستد،
نباشد تا هر کاري که دلشان مي‌خواهد بکنند. اين راديو و تلويزيون بايد متحول
شود… و همين طور بايد فيلم‌هائي که در راديو و تلويزيون بايد متحول شود… و
همين طور بايد فيلم‌هائي که در راديو و تلويزيون نمايش داده مي‌شود آموزنده باشد،
فيلم‌هائي باشد ولو از خود ايران درست کنند، آموزنده باشد يا فيلم‌هائي که از خارج
مي‌آيد درست تفتيش بشود که چنين نباشد. آنها ممکن است با شيطنت فيلم‌هائي را به
ايران بفرستند که بخواهند جامعه ما را فاسد کنند. بايد وضع آنجا درست و اسلامي
بشود، روي مصالح و مقصد کشور باشد، در خدمت خود کشور باشد، نه در خدمت ديگران».
(31/2/1359)

 

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(رادیو و تلویزیون)

دانستنیهایی ازقرآن(نکوهش شدید رباخواری)

سخنان معصومین(فضیلت سکوت و کم حرفی)

ولادت یازدهمین اختر ولایت حضرت امام حسن
عسگری(ع)

رهنمودهای مهم رهبر انقلاب به هیات دولت و
کارگزاران نظام

ایمان و عمل صالح                                               
آیت الله جوادی آملی

شرح زیارت امین الله علیه السلام                                 آیت
الله محمدی گیلانی

اعتقاد به حقوق مردم                                              
حجة السلام و المسلمین محمدی ری شهری

آزادی و اهمیت آن ازدیدگاه اسلام و امام                       حجة الاسلام  والمسلمین اسدالله بیات

توجه و حضور قلب در نماز                                     حجة
الاسلام و المسلمین سیدمرتضی مهری

گفته ها و نوشته ها

بازار کار بین المللی_بهره کشی نوین                          مهندس محمد باقریان

تحلیل پدیده های سیاسی                                         سید موسی میرمدرس

اخطار امام برای بقای انقلاب و نظام                          محسن محمدی معین

آذربایجان جمهوری مجروح                                     غلامرضا گلی زواره

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

بسیج مظلوم

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

رهنمودها

مقام
معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي:

·       
دولتمردان جمهوري
اسلامي بايد قدر اين فداکاري مردم و حضور آنها در صحنه را بدانند. مبادا مسئولين
بخشهاي مختلف کشور در تحليل خود اشتباه کنند. خيال کنند که مردم که در انتخابات با
اين وسعت شرکت کردند از يکايک کارهاي مسئولين خشنودند. اين جور نيست. مردم انقلاب
را دوست دارند، امام را دوست دارند… بايد مسئولين حواسشان را جمع کنند. 26/3/72

·       
جوانان ما براي
برپايي حکومت عدل اسلامي و حفظ آن بود که مجاهدتها کردند و به درجه رفيع شهادت
نائل آمدند. از اين رو همه بخشهاي نظام عظيم جمهوري اسلامي، مسئول و موظفند تا
طوري عمل وحرکت کنند که اين حکومت رنگ و بوي علوي پيدا کند و هدف و جهت گيريهايش
منطبق با جهت گيريهاي اميرمؤمنان علي(ع) باشد. 29/3/72

·       
همه تلاشها بايد در
جهت تفهيم اين مهم به مردم باشد که هدف از امر به معروف و نهي از منکر ضديت با
سلطه ناصالحان و بدان است و ترويج اين واجب الهي در جامعه مانع از تسلط آنان خواهد
شد و براي اين منظور بايد با بهره گرفتن از درک و بينش عميق ديني و سياسي منکرات
خطرناک، شناسائي شده و به مردم معرفي شود.

·       
امر و نهي گفتاري و
زباني در ميان مردم تحقق پيدا کند. زيرا اين مسأله مرحله اي مهم در امر به معروف و
نهي از منکر در جامعه اسلامي محسوب مي شود و تأثير آن حتي از جهاد نيز بالاتر و
بيشتر است. 31/3/72

·       
انسان هاي مادي، بي
معنويت و به دور از حقيقت بي وفا و بي صداقت و ناآشنا با رحم و مروت و دوستي و
همکاري تربيت يافته در نظام هاي جابر و طاغوتي هستند و انقلاب در يک جامعه با هدف
از بين بردن رذائل اخلاقي و تربيت صحيح آحاد مردم صورت مي گيرد زيرا بدون اين مهم
تأمين عدالت اجتماعي که يک اصل و هدف ولا محسوب مي شود ممکن نخواهد بود.

·       
رفتار آمريکائي ها با
ملتها، فقدان انسانيت، مروت و انصاف را در آنها تأييد مي کند نظام آمريکا که امروز
براي تحت فشار قرار دادن جمهوري اسلامي ايران به انواع و اقسام روش هاي خباثت آميز
و شيطاني توسل جسته است يک نظام ضد اخلاقي است. 23/4/72

·       
بايد امنيت، حيثيت و
آبروي اين ملت در تمامي ابعاد حفظ شود و هنر بزرگ نيروهاي انتظامي اين است که با
عوامل دشمن که با بر آشفتن محيط امن زندگي مردم، شکستن حريم خلوت امن خانواده ها و
نفوذ کردن در حصار مقدس و عفت عمومي ملت مي خواهند نظم عمومي جامعه را بر هم زنند
بشدت برخورد کند و به وظيفه خود دقيقاً عمل کندو اين خدمتگزاري به حق مايه افتخار
و مباهات است. 26/4/72

·       
حاميان صهيونيست هاي
خشن و بي اعتنا به موازين انساني که فريبگرانه دعوي حمايت از حقوق بشر مي کنند ولي
در مقابل اين حرکات ضد بشري جز سکوتي رضايت آميز و تشويق کننده، نشان نمي دهند اين
معنا بايد همه کساني را که براي سامان امور خود چشم به سردمداران دولت آمريکا و
ديگر حاميان اسرائيل دوخته اند به خود آورد. 4/5/72

·       
فلسطين خونين و لبنان
مظلوم مظهر ظلم و ستم استکبار جهاني هستند، رژيم صهيونيستي تحت حمايت آمريکا مردم
بي دفاع فلسطين و لبنان را هدف تهاجم وحشيانه خود قرار داده است و لذا ما بدون هيچ
ترديدي ادعاي آمريکا را در طرفداري از حقوق بشر حرکتي وقيحانه و شرم آور مي دانيم.
5/5/72

·       
مسئولين بايد
انسانهاي پاک، امين، دلسوز، صميمي و مردم دوست را انتخاب بکنند. ما نبايد مردم را
با کسي مواجه کنيم که براي مردم يا کار مردم، ارزشي قائل نباشد و به فکر خودش
باشد… مسئولين مسئوليت را براي بهره دنيايي خودشان نخواهند، مسئولين اين نظام
بايد دندان لذائذ بي شماري را بکنند. از خيلي لذت ها بايد بگذرند. 26/3/72

 

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهي به
رويدادها

جهان اسلام

·       
پليس الجزائر 47
مبارز مسلمان را در جنوب اين کشور بازداشت کرد.

·       
سلمان رشدي: من و
عزيز نسين هر دو در يک جبهه عليه اصولگرايي اسلامي مي جنگيم.

·       
سازمان ملل: اعطاي
کمکهاي غذايي به بوسني مشروط به تسليم مسلمانان در برابر طرح تجزيه است.

·       
نخست وزير انگليس: تا
تجزيه بوسني و انهدام آن بعنوان امکان يک کشور اسلامي (که در اروپا تحمل نخواهد
شد) به پيروي از سياست تحريم تسليحاتي ادامه خواهيم داد. 20/4/72

·       
رژيم صهيونيستي
خواستار دخالت آمريکا در جنوب لبنان شد.

·       
سازمان ملل براي
تحميل طرح تجزيه بوسني، کمکهاي دارويي و غذايي به اين جمهوري را قطع کرد.

·       
17 مسلمان کشميري توسط نيروهاي امنيتي هند به
شهادت رسيدند.

·       
وزير خارجه بوسني:
تجاوزات وحشيانه صربها به بوسني تا کنون 200 هزار کشته و 5/1 ميليون آواره بجا
گذاشته است.

·       
مسلمانان انقلابي
الجزاير يک ارتش اسلامي تشکيل دادند. 21/4/72

·       
11 اسير لبناني در بازداشتگاه صهيونيستي خيام
واقع در بخش اشغالي در نتيجه اعمال شکنجه دژخيمان صهيونيستي به شهادت رسيدند.

·       
واتيکان نسبت به رشد
اسلام گرايي در سومالي هشدار داد. 24/4/72

·       
رژيم مصر 5 مسلمان
انقلابي ديگر را اعدام کرد.

·       
رژيم صهيونيستي 3 روحاني
مسلمان را از جنوب لبنان ربود. 26/4/72

·       
رژيم جنايتکار
صهيونيستي سه دختر در روستاي «ارنون» در جنوب لبنان را ربود!

·       
آمريکا يک فلسطيني را
پس از ربودن از نيجريه براي محاکمه به واشنگتن منتقل کرد.

·       
روسيه با تشکيل يک
نيروي ويژه، رسماً براي سرکوب مسلمانان تاجيکستان وارد عمل شد.

·       
توپخانه روسها، شمال
افغانستان را زير آتش گرفت. راديو کابل شمار تلفات را بيش را يکصد کشته و مجروح
اعلام کرد. 27/4/72

·       
مواضع صهيونيستها در
جنوب لبنان هدف 8 موشک انقلابيون مسلمان قرار گرفت. 31/4/72

·       
نيروهاي ارمني پس از
اشغال شهر «آقدام»، شهر فضولي را به محاصره خود در آوردند.

·       
هواپيماهاي ارتش
اسرائيل چند نوبت مواضع ارتش سوريه در شرق لبنان را بمباران کردند. اين حملات که
شامل تهاجم هوايي، دريايي و زميني بود از سال 1985 تا کنون بي سابقه بوده است.

·       
رژيم عربستان سه
اسلام گراي مصري تحت تعقيب را به مقامات قاهره تحويل داد. 4/5/72

·       
مبارزان مسلمان
کشميري 17 تن از افراد پليس هند را ربودند.

·       
سربازان آمريکائي يک
مسجد و يک بيمارستان را در «موگاديشو» ويران کردند. 7/5/72

·       
آمريکا و مصر براي
سرکوب حرکتهاي اسلامي کميته مشترک تشکيل دادند.

·       
با هماهنگي هاي انجام
شده بين ايران، سوريه، لبنان و مقاومت دلاورانه حزب الله لبنان، حملات وحشيانه ريم
صهيونيستي به جنوب لبنان پايان يافت.

·       
نتيجه 7 روز تجاوز
اسرائيل به لبنان؛ 570 کشته و زخمي و نيم ميليون آواراه اعلام گرديد.

·       
مردم سومالي با شعار
«الله اکبر» و «با شيطان مقابله کنيد و اسلام را نجات دهيد» عليه آمريکا تظاهرات
کردند. 10/5/72

·       
چريکهاي هندي آموزش
ديده در اسرائيل، به منظور سرکوب مبارزان کشميري وارد جامو و کشمير شدند.

·       
رژيم مصر کنترل 154
مسجد در استان اسيوط را به دست گرفت. 11/5/72

·       
نيروهاي امنيتي هند
تظاهرات مسلمانان «سرينگر» را به خاک و خون کشيدند. 13/5/72

اخبار
داخلي

·       
اولين عمل پيوند قلب
در تهران نيز انجام شد. 19/4/72

·       
آمريکا از ورود دانش
آموزان ايراني براي شرکت در المپياد فيزيک جلوگيري کرد.

·       
مدير گروه برنامه هاي
ويژه صدا و سيما بدليل عدم همکاري مسئولين صدا و سيما  با نيروهاي متعهد و معتقد به انقلاب از سمت خود
کناره گيري کرد. 23/4/72

·       
ورزشکاران جانباز
جمهوري اسلامي ايران با کسب 35 مدال طلا و 22 نقره و 4 برنز مقام نايب قهرماني
اولين دوره بازيهاي معلولين جنگي جهان را کسب کردند.

·       
طي سال 71 بيش از
1000 روستا از نعمت برق بهره مند شدند. 26/4/72

·       
3 تن مرفين به ارزش 6 ميليارد تومان در کوير
اصفهان کشف شد.

·       
فاز اول پالايشگاه
اراک مورد بهره برداري قرار گرفت.

·       
ايراني ها هر سال 35
ميليارد ريال سيگار دود مي کنند!! 29/4/72

·       
بزرگترين کارخانه
توليد اکسيد منيزيم کشور در بيرجند مورد بهره برداري قرارگرفت.

·       
«علي بهارلو» جوانترين خلبان ايراني در 12
سالگي در شيراز پرواز کرد.

·       
3182 تن از حورنشينان جنوب عراق تا کنون به
جمهوري اسلامي ايران پناهنده شدند. 30/4/72

·       
تيم کشتي آزاد جوانان
اميد ايران براي اولين بار جام قهرماني جهان را در آتن تصاحب کرد.

·       
همکاري منافقين با
آمريکا موجب به هلاکت رسيدن 7 مرد و زن منافق توسط ارتشيان عراق شد. 31/4/72

·       
برنامه پنجساله دوم
توسط رئيس جمهور، تقديم رهبر معظم انقلاب شد. 2/5/72

·       
مقام معظم رهبري در
ميان استقبال پرشکوه مردم آذربايجان وارد تبريز شدند. 5/5/72

·       
تيم کشتي فرنگي جمهوري
اسلامي ايران با 5 مدال طلا و 3 نقره و 2 برنز قهرمان رقابتهاي ناشنوايان جهان شد.

·       
تيم کشتي آزاد
ناشنوايان ايران با کسب 6 مدال طلا، 2 نقره و يک برنز بر سکوي قهرماني جهان
ايستاد.

·       
خريد گندم از
کشاورزان به 3 ميليون و 300 هزار تن رسيد.

·       
مرکز خدمات کشاورزي
جهاد سازندگي در استان شرق نيل سودان افتتاح شد. 6/5/72

·       
شمار دانش آموزان
کشور به 17 ميليون و 650 هزار نفر رسيد.

·       
رهبر انقلاب حکم آقاي
هاشمي رفسنجاني را براي دور جديد رياست جمهوري تنفيذ کردند.

·       
وزير اموري فرهنگي
مراکش با پيامي از ملک حسن دوم براي آقاي هاشمي رفسنجاني وارد تهران شد. 12/5/72

·       
کاروان کمکهاي انسان
دوستانه ايران عازم جمهوري آذربايجان شد. 14/5/72

اخبار
خارجي

·       
پالمان مسکو با صدور
قطعنامه اي، شهر «سواستويل» متعلق به اکراين را ضميمه خاک روسيه کرد.

·       
ميتران: اوضاع انفجار
آميز جهان سوم، از هر تهديد هسته اي خطرناک تر است. 19/4/72

·       
تظاهرات عليه ديدار
کلينتون از کره جنوبي 70 زخمي بر جاي گذاشت.

·       
عربستان، عراق را به
تحريکات مرزي متهم کرد.

·       
در 6 ماهه اول سال
جاري ميلادي 7100 شرکت آلماني ورشکسته شدند. 21/4/72

·       
عرفات، رسماً مذاکرات
محرمانه فلسطينيها و مقامات رژيم صهيونيستي به منظور شکست بن بست مذاکرات سازش
خاورميانه را تأييد کرد.

·       
تهاجم هليکوپترهاي
نظامي آمريکا به مردم سومالي 70 کشته بجا گذاشت. 22/4/72

·       
کشاورزان هندي يک
شرکت کشاورزي آمريکا را مورد تهاجم قرار داده 
و تخريب کردند.

·       
زلزله اي با قدرت 8/7
ريشتر در «هوکايدو» ژاپن 82 کشته و 152 
ناپديد بجا گذاشت. 23/4/72

·       
آمريکا با اعزام
نيروهاي ايراني حافظ صلح به بوسني مخالفت کرد.

·       
يک مادر فقير هندي در
ايالات بنگال غربي به خاطر تأمين معاش خود حاضر شد پسر سه ماهه اش را به 10 دلار
به فروش برساند!

·       
کماندوهاي آمريکائي
براي حمايت از «شواردنادزه» به گرجستان اعزام شدند. 24/4/72

·       
پارلمان اروپا حمله
ماه گذشته آمريکا به بغداد را محکوم کرد.

·       
13 هزار کارمند شرکت «پراکتر اندگميل» آمريکا
بدنبال افزايش مشکلات اقتصادي اخراج شدند.

·       
نيروهاي کويتي،
آمريکائي و انگليسي مانور دريائي مشترک در 30 کيلومترري ساخل عراق آغاز کردند.

·       
پس از چندين ماه بن
بست سياسي در پاکستان، غلام اسحاق خان رئيس جمهور و نواز شريف نخست وزير آن
کشور  استعفا دادند.

·       
نقش رژيم صهيونيستي
در بمب گذاريهاي اخير مصر توسط منابع آگاه مصري فاش شد. 27/4/72

·       
حزب ليبرال دمکرات
ژاپن پس از 38 سال برتري، در انتخابات پارلماني اين کشور ناکام ماند.

·       
پطروس غالي، دبير کل
سازمان ملل رسماً از جنايات آمريکا در سومالي حمايت کرد.

·       
نيروهاي رژيم صدام
مناطق شمال و جنوب عراق را مورد حمله قرار دادند. 28/4/72

·       
بارندگي و سيل در
آمريکا 10 ميليارد دلار خسارت بجا گذاشت.

·       
مردان مسلح سوماليائي،
فرودگاه سازمان ملل را در «موگاديشو» مورد حمله قرار دادند. 29/4/72

·       
«سيهانوک» تحت فشار آمريکا، مجبور به قطع
گفتگوهاي صلح با خمرخاي سرخ شد.

·       
هشت مقام سازمان ملل
در رابطه با سوء استفاده مالي از کار بر کنار شدند. 31/4/72

·       
آمريکا براي دستگيري
«رمزي احمد يوسف» يکي از متهمان بمب گذاري در ساختمان مرکز تجارت جهاني مبلغ 2
ميليون دلار جايزه تعيين کرد.

·       
راديومسکو: روسيه
بدليل فشار آمريکا براي جلوگيري از نفوذ ايران در تاجيکستان در اين کشور دخالت
کرده است.

·       
الياسون معاون دبير
کل سازمان ملل: بودجه و پولي که سازمان ملل در سومالي صرف عمليات نظامي مي کند
حداقل ده برابر بودجه کمکهاي انساني است. 2/5/72

·       
کلينتون: از تمام
توان خود بار تحميل محدوديتهاي تجاري عليه ايران استفاده مي کند.

·       
واشنگتن پست: سياست
آمريکا در مسئله بوسني مايه شرمساري است.

·       
آمريکا بهبود روابط
با سودان را مشروط به قطع مناسبات خارطوم با تهران دانست.

·       
سودان درخواست آمريکا
براي قطع رابطه با ايران را رد کرد. 3/5/72

·       
آمريکا آمادگي خود را
براي گفتگوهاي مستقيم با ايران بدون اعلام پيش شرط از سوي ايران اعلام کرد. 7/5/72

 

 

/

جمهوري خودمختار و مسلمان نشين

جمهوري
خودمختار و مسلمان نشين

قراقالپاق

غلامرضا گلي
زواره

* ماوراء
النهر کجا است؟

ماوراءالنهر
سرزميني بوده در شمال رود جيحون بين دو رود سيحون و جيحون که در مدت 5 قرن يکي از
مهمترين مراکز تمدن اسلامي بوده و تا دوره قاجاريه تابع حکومت مرکزي ايران بشمار
مي رفته است. اين سرزمين بنا به اظهارات «احمد بن ابي يعقوب» در کتاب «البلدان» که
از جمله منابع جغرايائي قرن سوم هجري مي باشد، جزء خراسان بزرگ محسوب مي شده است و
بلاذري و ابن فقيه نيز خراسان را به چهار بخش تقسيم کرده و ماوراء النهر را جزء آن
قلمداد نموده اند. در کتاب «حدود العالم من المشرق الي المغرب» که به سال 372 هجري
تأليف شده، ماوراءالنهر جزئي از خراسان به شمال مي رفته است، مؤلف گمنان اين کتاب
در توصيف اين سرزمين مي نويسد: «ناحيتي است عظيم و آبادان و بسيار نعمت و در
ترکستان و مردماني اند تيرانداز و پاک دين…»[1]
اصطخري در کتاب «المسالک و الممالک» خود که آن را در نيمه قرن چهارم تأليف نموده،
ماوراء النهر را حد شمالي خراسان مي داند و به تعريف آن مي پردازد: «… و ماوراء
النهر از همه اقليم ها پر نعمت تر است در دايره اسلام و مردم ماوراء النهر در خير
راغب باشند، و مردماني بي بد و با سلامت و بي غايله و دست گشاده باشند و بيشتر
باشند، و مردماني بي بد و با سلامت و بي غايله و دست گشاده باشند و بيشتر راد طبع
و شيرمرد و سلاح دوست بوند….»[2]ابو
عبدالله محمد بن احمد مقدسي در اثر مشهور خود «احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم»
(مربوط به قرن چهارم هجري) مي نويسد:« ابو زيد خاوران را سه بخش قلمداد کرده:
خراسان، سگستان، و ماوراء النهر، ولي من آن را يک بخش در دو سوي روي جيحون خوانده
هر يک را بنام پايه گذارش ناميده ام…»[3]«ابوريحان
بيروني»، خوارزم و سغد را مربوط به ماورء النهر مي داند.[4]
«حمدالله مستوفي» ماوراء النهر را از اقليم چهارم دانسته و بيساري از مناطقي را که
اکنون جزء ازبکستان و تاجيکستان مي‌باشد تحت اين قلمرو آورده است؛ وي اضافه مي
کند: «اهل ماوراء النهر غريب دوست و صاحب مروت باشند و در آن ملک بقرب بيست هزار
ديه و مزرعه بوده و در اکثرش مردم سپاهي و مسلح بوده اند و از کثرت مخالفت با کفار
هر کس را با سلاح و زره لازم بوده است».[5]

بنابراين
ماوراءالنهر يکي از نواحي مهم جهان اسلام است که در نشر و گسترش و توسعه فرهنگ
اسلامي نقش مهمي را ايفا نموده است، سوابق تاريخي، وجود دانشوران و مواريث عظيم
فرهنگي اين ادعا را تأييد مي‌نمايد. در دوران اسلامي و بخصوص بعد از قرن چهارم،
هرگاه سخني از اين سرزمين به ميان آمده، نواحي آن سوي جيحون را شامل مي‌شده که در
زبان فارسي دري به «وارزرود» معروف بوده است. «لسترنج» عقيده دارد، اين رود مرز
اقوام فارسي زبان و ترک زبان يعني ايران و توران بود،[6]
در دائرة المعارف روسيه تزاري که فرهنگ آنسيکلوپديک (Encylopedeic)
نام  دارد ذيل نام ماوراءالنهر آمده: «در
اوايل اسلام به رود نهر مي گفتند و نام ماوراءالنهر به سرزميني گفته مي شد که به
ايران تعلق داشت و از آمودريا تا سير دريا امتداد داشت و اعراب به آن ماوراءالنهر
مي‌گفتند». بعدها و در دومين دائرةالمعارف بزرگ شوروي که در سال 1957 ميلادي
انتشار يافته، نواحي مذکور آسياي ميانه نام مي گيرد و بخشي از سرزمين آسيايي اتحاد
شوروي قلمداد مي گردد.

ماوراءالنهر
در عصر هخامنشيان تحت حاکميت ايران قرار گرفت، در اوايل قرن پنجم ميلادي هونهايا
هپتاليان با منقرض نمودن کوشانيان بر اين منطقه استيلا يافتند و بدين گونه براي
اولين بار ماوراءالنهر تحت حکومت اقوام ترک واقع شد. مسلمانان در دهه ششم هجري بر
اين ناحيه نفوذ يافتند و فتح نهايي ماوراءالنهر در سال 85 هجري زا سوي «قتيبة بن
مسلم» صورت پذيرفت. اسلام در اين نقاط بتدريج گسترش يافت و حتي اهالي آن با ترکان
کشورهاي دورتر، نبرد مي نمودند و در قرون بعد بسياري از اهالي اين سامان در فتوحات
اسلامي حضور داشتند.

در نيمه قرن
چهارم هجري گروهي از غزهاي ترک ساکن در ماوراءالنهر که تعداد آنان بسيار زياد بود،
اسلام آوردند و دولت قراخانيان را تشکيل دادند، البته اين افراد نخست مطيع
سامانيان بودند ولي با پيدايش ضعف و فتور در آنان، در اواخر قرن چهارم بر
ماوراءالنهر مسلط گرديدند، اين قوم با قدرت يافتن سلجوقيان، تحت انقياد آنان قرار
گرفتند. مغولها از قرن هفتم به اين ناحيه يورش بردند و به ويراني و نهب و غارت اين
سرزمين پرداختند ولي در قرن هشتم هجري افراد يکي از طوايف که آميزه‌اي از ترک و
مغول بودند، تحت رياست خان ازبک، اسلام آوردند و سپس گروهي ديگر از مغولان از جمله
اردوي زرين، توسط آنان مسلمان شدند. در عصر تيمور سرزمين مذکور رونق زمان سامانيان
را باز يافت، بعد از مغولها در قرن شانزدهم ميلادي ازبکها روي کار آمدندو از قرن
هيجدهم با پيدايش سستي در اداره ماوراءالنهر،‌ اين سرزمين به سه ناحيه بخارا، خيوه
و خوقند (فرغانه) تقسيم شد که در قرن نوزدهم به تصرف روسها درآمد.

* نگاهي به
سرزمين خوارزم

قلمرو فعلي
جمهور قراقالپاق را که در شمال غربي ازبکستان و جنوب درياچه آرال واقع گرديده
تقريباً مي توان با خوارزم سابق که يکي از مراکز مهم فرهنگي و از کانونهاي ارزشمند
اسلامي است، برابر دانست و لذا لازم است قبل از آشنايي با اين واحد سياسي گذري
داشته باشيم بر گذشته پرفراز و نشيب اين قلمرو تحت عنوان: خوارزم

خوارزم (Xanazm)
ناحيه اي است از ايران قديم که در شمال و مغرب آن سرزمين غزان و در جنوب و مشرق آن
خراسان و ماوراءالنهر قرار داشته و شهرهاي بزرگ آن در قسمت شمالي رود جيحون بوده
است. اصطخري و ابن حوقل اين ناحيه را از خراسان و ماوراءالنهر جدا مي دانند و تنها
«ابن حوقل» در يک جا از کتاب صورة الارض خود اين ناحيه را جزء ماوراءالنهر قلمداد
مي نمايد. جيهاني مي نويسد: «خوارزم نام اقليمي است از خراسان،جداگانه است ا
زماوراء النهر گرداگرد آن بيابان است و جانب شمال آن غزانند»[7]
مؤلف «حدود العالم من المشرق و المغرب» آن را از ماوراءالنهر مي داند و مردمان آن
را سلحشور معرفي مي کند. مقدسي مي گويد: «خوارزم: خورده اي است در دو سوي جيحون،
قصبه بزرگ آن در سمت هيطل و قصبه ديگر آن در سمت خراسان»[8]
اصطخري، خوارزم را اقليمي جدا از خراسان مي داند که گرداگرد آن را بيابان فرا
گرفته است و مي افزايد: خوارزم شهري پر نعمت است و مردمانش معروف و اهل مروت
باشند.[9]

در باب وجه
تسميه خوارزم مي گويند چون در اين ناحيه کيخسرو بر شيده به آساني غالب گرديد و وي
را کشت و از سويي «خوار» در زبان فارسي قديم به معناي آسان است پس خوارزم (سرزمين
رزم آسان) معروف شده که بعدها حرف مکرر(ر) حذف شده است و گروهي ديگر عقيده دارند
چون «ماهي» در زبان محلي خوارزم به معناي خوار مي باشد و هيزم يعني رزم. گروهي از
مغضوبين پادشاهي در جواب استفسار از حالشان مي گويند: ما ماهي داريم و هيزم. يعني:
ماهي را بريان کرده و توسط هيزم سرخ مي کنيم و مي خوريم و لذا اين ناحيه به
«خوارزم» معروف شده و با حذف (ر) مکرر به خوارزم مشهور شده است.[10]

ابوريحان
بيروني تاريخ آغاز بناي خوارزم را 980 سال پيش از اسکندر مي داند[11]
و بنا به گفته م. دياکونوف روسي اين ايالت در زمان جانشينان کوروش تحت قلمرو
هخامنشيان بوده است.[12]
اين سلسله در قرن پنجم ق.م سرزمين خوارزم را از دست داده اند و از اين تاريخ تا
زمان اسکندر، تاريخ خوارزم روشن نمي باشد و حتي پس از اسکندر تا قرن هشتم ميلادي
اطلاعات دقيقي در خصوص اين سرزمين در دسترس نيست، با اين حال خوارزم از گذشته هاي
دور و قبل از اسلام داراي تمدن بوده و اواخر قرن اول هجري در صحنه سياست تاريخ
اسلام ظاهر گرديد و تحت استيلاي اسلام در آمد. خوارزم در ازمنه گذشته از نواحي پهناور
و مهمي بوده که توابع زيادي داشته است. «کاث» (kath)
از شهرهاي مهم خوارزم محسوب مي شده به گونه اي که مرکز بزرگ آن بوده است. ابن
بطوطه که خود اين آبادي را ديده، کاث را تنها شهر بين خوارزم و بخارا مي داند.
مؤلف «حدود العالم» آن را بارگاه ترکان  و
ترکستان و ماوراءالنهر معرفي مي کند. مقدسي در معرفي آن مي گويد: «گرانمايه است،
دانشمندان، اديبان، خيرات و بازرگاني دارد» کاث رفته رفته رو به ويراني نهاد به
گونه اي که مردم خوارزم در حوالي آن، شهر جرجانيه را بنا نمودند که گرگانج مشهور
بود و بعدها آن را «اورگنج» ناميدند، در اواخر قرن اول هجري که خوارزم به تصرف
سپاهيان اسلام در آمد، استوارترين شهرهاي آن «فيل» نام داشت که اعراب آن را منصوره
ناميدند.[13]

خوارزم از
ديرباز مرکز علم و دانش و فرهنگ بوده و عده قابل توجهي از مشاهير جهان اسلام را در
دامن خود پرورش داده است. در باب توجه به دانش در اين ناحيه مقدسي مي گويد:
«خوارزميان اهل دريافت و دانش و فقه و هنر و ادب هستند، کمتر با امامي در فقه و
ادب و قرآن برخوردم که شاگردي خوارزمي نداشت که بر او پيشي گرفته بود». يکي از
مشاهير معروف جهان اسلام و ا زدانشوران شهير ايراني که منسوب به خوارزم است،
«ابوريحان بيروني» مي باشد. اين فيلسوف و رياضي دان ايراني که صاحب تأليفات عديده
مي باشد، در سال 360 هجري در بيرون- قلعه اي از توابع خوارزم- بدنيا آمده و به سال
440 هجري در غزنه وفات نموده است. يکي از بخش ها و نيز شهري را در جمهوري
قراقالپاق (کاراکالپک) بنام ابوريحان بيروني، ناميده اند.[14]
زمخشري که استاد تفسير، حديث، نحو و لغت و علوم بلاغي مي باشد و در عصر خود مورد
احترام فضلا و علما بوده و به سبب اقامت در مجاورت خانه کعبه به جارالله مشهور
شده، منسوب به «زمخشر» از توابع خوارزم است. ولادت وي در سلا 467 هجري و وفاتش به
سال 538 هجري اتفاق افتاده است. جمال الدين محمد بن عباس خوارزمي مکني به ابوبکر
از ادباي مشهور که در زمان خود، مورد توجه دانشمندان بوده، از مشاهير اين ديار
است. رسائل وي در ادبيات عرب امتياز ويژه اي دارد.

محمد بن موسي
مکني به ابوعبدالله، رياضيدان، ستاره شناس، جغرافيدان و مورخ ايراني که يکي از
بزرگترين دانشمندان مسلمان و بزرگترين عالم زمان خود بود، زادگاهش خوارزم است. وي
موفق شد علم جبر را از حساب جدا کند و معادلات درجه دوم را به طريق هندسي حل نمود
و کتاب حسابش که اصل عربي آن مفقود شده توسط «ادلاردباثي»در قرن دوازده ميلادي به
لاتين ترجمه شده و اين اولين کتابي است که به اروپا وارد شده و در طول چندين قرن
مرجع و منبع معتبري براي علماي رياضي بوده و در معرفي حساب مسلمين به اروپائيان،
تأثير مهمي داشته است.[15]
مزار برخي از عرفا و دانشوران ايراني نيز در خوارزم واقع مي باشد مثل مزار امام
فخر رازي، مزار نجم الدين کبري و مزار خواجه علي رامتيني. زبان شناس معروف اواخر
قرن ششم و اوايل قرن هفتم هجري يعني ابوالفتح ناصر مطرزي خوارزمي (538-610 هجري)
در خوارزم بدنيا آمده و وفاتش در اين ديار اتفاق افتاده است.

* از خانات
خيوه تا تشکيل جمهوري قراقالپاق

خيوه (xirac-e)
يا خيوگ (ايچان کاله) که اعراب بدان «خيوق» مي گويند، شهري است در بخش جنوبي
خوارزم، اين شهر پس از ويراني اورگنج رو به آباداني نهاد تا جائي که در همه ولايت
خوارزم جايي معمورتر از آن وجود نداشت. مقدسي مي نويسد: «خيوه بر لبه خيابان،
دلباز کنار انهار است. جامعي آباد دارد».

آرمينيوس
وامبري(vembery
Armin) مي گويد: شهر دو قسمت دارد، خيوه اصلي و قلعه با محوطه مخصوصش که
چهار دروازه دارد، محله ها در داخل قلعه واقعند.[16]
ياقوت حموي در کتاب «المعجم البلدان» ضمن آنکه از قلعه خيوه اسم مي برد اضافه مي
کند که در قرن هفتم، اهالي آن، مذهب شافعي داشته اند، در صورتي که تمام شهرهاي
ديگر بر مذهب حنفي بوده اند. رضا قلي خان هدايت در معرفي خيوه مي نويسد:‌ »خيوه
قلعه اي از قلاع خمسه خوارزم محسوب مي شد. بعد از خرابي اورگنج روي در آباداني نهاده.
در همه خوارزم از خيوه، معمورتري نيست. مساجد و مدارس و عمارات عاليه در آن ساخته
اند. شهري است که حصار آن در کمال متانت است».[17]

بنابراين
خيوه از جمله آباديهاي متعدد خوارزم بوده که در زمان سرکردگان ازبک بعد از دوره
اميرتيمور رفته رفته اورگنج را تحت الشعاع قرار داد و کرسي خوارزم شد و تدريجاً
اسم خوارزم بر آن اطلاق گرديد.[18]
و برخي محققان، خيوه و خوارزم را يکي پنداشته اند؛ چنانکه دکتر محمد معين مي گويد:
«خوارزم يا خيوه سرزميني است در مجراي سفلاي آمودريا و از قديم در تمدن آسياي
مرکزي مؤثر بوده است».[19]
از قرن هيجدهم ميلادي با سست شدن حاکميت مرکزي ماوراءالنهر و تجزيه اين سرزمين در
ساحل جنوبي درياچه آرال که معادل جمهوري قره قالپاق فعلي است، خان نشين خيوه پديد
آمد.

ايلبارس خان
حاکم اين ناحيه به هنگام توقف نادر در هندوستان در سرحدات سرخس و ابيورد تاخت و
تاز کرده بود که نادرشاه براي سرکوبي وي روانه اين سامان گرديد و در 24 شعبان 1153
هجري قمري مطابق با 14 نوامبر 1740 ميلادي نادر به نيروهاي وي، شکست سختي وارد
ساخت و ايلبارس خان به همراه 20 تن از اطرافيانش به دستور وي کشته شدند. پس از آن
نادر بنابر سياستي که داشت 4000 نفر ازبک را ملتزم اردوي خويش نمود و اسيران روس
را که در خيوه بودند، آزاد نمود. بعد از آن نيز شورشهاي ديگري در خيوه رخ داد که
توسط نادر سرکوب شدند.[20]

اولين ارتباط
روسها با خيوه (سرزمين کنوني قراقالپاق) مربوط به اواسط قرن شانزدهم ميلادي مي
شود. در سال 1669 ميلادي از بندر روسي آستراخان واقع در ساحل درياي خزر يک
اشرافزاده روسي بنام «ايوان فدوتف» از سوي روسها به خيوه اعزام گرديد. در سال 1700
که شاه نياز، امير خيوه- که درگير جنگهاي فئودالي بود- از پطر کبير تقاضاي حمايت
نمود و اين مسئله توجه روسيه را نسبت به خيوه افزون ساخت و براي پاسخ دادن به
تقاضاي ياد شده در سال 1717 م لشکري تحت فرماندهي «بکويوچ چرکاسکي» به سوي خيوه
حرکت کرد اما خيوه اي ها به روسها توجهي ننموده و به بهانه فراهم کردن محل کافي
براي اسکان آنان، روسها را به واحدهاي کوچک تقسيم نموده و به قتل عام آنان
پرداختند، آنهايي که فرار کردند نيز غالباً در بيابانها به هلاکت رسيدند. در سال
1839 م «ژنرال پرووسکي» مأموريت يافت که به خيوه رفته و اميري فرمانبرتر را بر آن
سرزمين بگمارد، امتيازات تجاري بدست آورده و زندانيان روسي را آزاد کند، ولي با
وجود 6000 نيروي نظامي اعزام شده، نتوانست به خيوه برسد و پس از کشته شدن متجاوز
از هزار نفر از سربازانش و از دست دادن تقريباً تمامي شترهايش، به روسيه مراجعت
نمود.

شکست روسيه
در جنگ کريمه در سال 1855 م روسها را بر آن داشت که براي احياي غرور ملي و نظامي
خود و نيز کسب منافع تجاري به سه خان نشين ترکستان- که خان نشين خيوه بخشي از آن
بود- حمله کند ولي گرچه در بخارا و خوقند به پيروزيهايي دست يافتند، خيوه که توسط
بيابانهاي خشک احاطه مي گرديد از دسترس روسها بر کنار مانده بود و بر خلاف آنکه
وزارت امور خارجه روسيه طي بيانيه اي اعلام کرده بود که تمايلي به تصاحب خيوه
ندارد، در سال 1873 م «ژنرال کافمن» با بي توجهي به اين بيانيه، به سوي خيوه عزيمت
نمود و خان اين ناحيه را وادار نمودکه قيموميت روسيه را بپذيرد. در همان زمان
سربازان روسيه از جانب بندر کراسنودسک- که آنرا در سال 1869 م در ساحل شرقي درياي
خزر بنا کرده بودند- وارد علم شده و خيوه را تحت انقايد روسيه در آوردند و بدين
ترتيب هر سه خان نشين، دست نشانده روسيه گرديد.

در سال 1918
ميلادي و پس از انقلاب اکتبر، اسفنديار خان که دست نشانده قديمي روسها در خيوه
بود، توسط يکي از دشمنان خود يعني «جنيدخان» از حکومت بر کنار شد و جنيد يکي از
حاميان خود را بر تخت نشاند و پس از چندي رهبران چپ گراي خيوه را که عليه حکومت
توطئه مي کردند، اعدام نمود. در اين ميان تاشکند احساس نمود که لازم است پيماني با
جنيد خان مبني بر به رسميت شناختن خيوه به امضا برساند، هيأت نمايندگي اعزامي
شوروي به خيوه، در ظاهر تحت سرپرستي يک افسر قديمي ترک به نام محمد کاظم بيک بود
اما سرپرست واقعي آن را يک کمونيست روسي بنام «خريستوفروف» (khristorof)
بعهده داشت که علاوه بر مسئوليت رسمي خود در هيأت، به تبليغات و تحريکاتي بر عليه
جنيدخان مشغول بود تا آنکه به دست افراد جنيد خان به هلاکت رسيد.

پس از آنکه
شوروي از جنگ داخلي نجات يافت، تصميم گرفت مرزهاي مطمئن تري براي خيوه مشخص کند که
در تعقيب چنين سياستي، سربازان شوروي در 25 دسامبر 1919 ميلادي تحت رهبري: «گ. ب
اسکالوف» از مرزهاي خيوه گذشتند که پس از چندي قوش محمد خان که بر عليه جنيد خان
دست به قيامي زده بود به آنان پيوست و جنيد خان پس از يک ماه مقاومت و پايداري به
همراه 400 نفر از يارانش به صحراي قراقوم متواري شد که حاکم قانوني خيوه و دست
نشانده جنيد يعني سيد عبدالله به وضع جديد تن در داد. ولي در فوريه 1920 م از کار
بر کنار شد و به جاي او يک کميته انقلابي طرفدار شوروي روي کار آمد و تلاش جنيدخان
در باز پس گيري خيوه مؤثر واقع نشد و خيوه که تحت نظارت جمهوري خلق خوارزم بود،
تغيير نام داد و جمهوري خلق خوارزم با روسيه شوروي پيمان وحدت امضا کرد و بدين
گونه دولت تازه تأسيس خوارزم از راديکالهاي جوان ميهن پرست خيوه، بوجود آمد.

در 14 مارس
1921 م دولت خيوه ايهاي جوان از کار بر کنار شد و تصفيه حزبي آغاز گرديد و نام آن
از جمهوري خلق به جمهوري شوروي تغيير کرد. برانداختن دولت خيوه مقاومت مسلمانان را
عليه شورويها در بخارا تشديد نمود. در ژانويه 1924 م جنيدخان با سپاهي بسيار قوي
به خيوه حمله کرد. اما به سختي شکست خورد که اين آخرين عمليات گسترده باسماچيها در
آسياي مرکزي بود.[21]
سرانجام در 16 فوريه 1925 م جمهوري خودمختار قراقالپاق به صورت يک منطقه خودمختار
تشکيل و از سال 1932 م به صورت جمهوري خود مختار در آمد.[22]

قراقالپاق در
آغاز جزء جمهوري خودمختار قزاق شد( در آن زمان قزاقستان بخشي از جمهوري فدارتيو
روسيه محسوب مي شد) و پس از ارتقاء به جمهوري، از قزاقستان جدا گرديد ولي همچنان
جزء جمهوري فدارتيو روسيه باقي ماند. جمهوي خودمختار قراقالپاق در پنجم دسامبر
1936 م به ازبکستان پيوست و اکنون نيز چنين وضعي را دارد.

* شناخت
جغرافيائي جمهوري خودمختار قراقالپاق

قراقالپاق با
مساحتي بالغ بر 165000 کيلومترمربع در جنوب درياچه آرال (خوارزم سابق) واقع شده
است. درياچه مذکور با 63800 کيلومتر مربع وسعت بدليل شرايط منفي منطقه اي از قبيل
خشکي هوا، تبخير زياد و ريخته شدن فاضلابهاي شيميايي در آن و استفاده بيش از حد آن
در آبياري اراضي زير کشت پنبه، در حال خشک شدن است. در صورت وقع اين پديده
مورفولوژيکي، مشکلات و دشواريهاي عظيمي براي منطقه پديد مي آيد که خود خسارات
جبران ناپذيري را در پي دارد. رودخانه آمودريا (جيحون) به طول 2530 کيلومتر که از
کوههاي تيان شان سرچشمه مي گيرد پس از مشروب نمودن ترکمنستان، ازبکستان و قراقالپاق
از ساحل جنوبي به درياچه آرال مي ريزد، همچنين رودخانه سير دريا در جمهوري
قزاقستان وارد درياچه آرال مي شود.[23]

قراقالپاق از
شرق با ازبکستان، از شمال و غرب با قزاقستان و از جنوب با ترکمنستان مرز مشترک
دارد. بدليل عبور نوار بياباني از آن، اکثر خاک اين سرزمين را صحراي سوزان و کويري
تشکيل مي دهد و نقاط شرقي آن توسط ريگزارها و شنزارهاي قزل قوم (خاک سياه) احاطه
شده است. آب و هواي گرم و خشک دارد و رطوبت نسبي آن با وجود قرار گرفتن در ساحل
درياچه آرال و جاري بودن رودخانه ها در آن، ناچيز است.

مرکز حکومت
آن «نوکوس» است که در حال حاضر حدود 150 هزار نفر سکنه دارد. قراقالپاق 9 شهر و 13
شهرک دارد. قراقالپاق در سال 1979 ميلادي قريب به يک ميليون نفر سکنه داشت که در
حال حاضر جمعيت آن به 1300000 نفر بالغ مي گردد. 93% طوايف گوناگون قراقالپاق در
اين جمهوري اسکان يافته اند و 7% بقيه در ازبکستان و ساير جمهوريهاي آسياي ميانه
پراکنده اند، تعدادي از آنان در کشور افغانستان بسر مي برند و 75% قراقالپاقها در
نقاط روستايي و 25% بقيه در مراکز شهري سکونت دارند. غير از قراقالپاقها اقوام
ازبک، قزاق، ترکمن، تاتار، روس و… در اين جمهوري زندگي مي کنند. با وجود ويژگي
هاي قومي و سنت هاي عشايري و اختصاصات شغلي (کشاورزي و دامداري) طبق آمارهاي جديد،
اکثريت مردم اين جمهوري باسوادند و اين در حالي است که به سال 1926م تنها 5/1%
آنان از نعمت سواد بهره مند بودند.

قراقالپاقها
اختلاطي از فارس زبانان منطقه آرال و اقوام مهاجر ترک زبان آغوز و پچنگ مي
باشند  که در قرن ششم قبل از ميلاد به
نواحي غربي آسياي ميانه راه يافتند.

پچنگ ها (pecheneG)
از اقوام ترک هستند که در ميان رودخانه اهي ولگا و اورال زير فرمان خزران بسر مي
بردند و بنا به نوشته ابن رسته در کتاب الاعلاق النفيسه خزران هر سال براي وصول
ماليات، آنان را در معرض تاخت و تاز قرار مي دادند. در اواخر قرن نهم ميلادي گروهي
از ترکان آغوز که همسايگان آنان بودند، پچنگ ها را به عقب راندن آنان که آواره شده
بودن به سوي مغرب از دون گذشته و به قلمرو مجارها يورش بردند. که در اين هجون
مجارها متحمل شکست سختي شدند.[24]

قراقالپاق ها
در قرن يازدهم ميلادي در فتوحات سلاجقه به سوي جنوب و غرب شرکت نمودند. ولي اکثر
آنان در حوالي درياچه آرال باقي ماندند. مشخص نيست که از چه زماني اين قوم به
قراقالپاق معروف شدند  ولي معناي اين لفظ
کلاه سياه است و به معناي قومي مي باشد که با امير خيوه اتحاد بسته اند تا امير از
آنان در برابر قبايل قبچاق حمايت نمايد. طايفه مزبور در قرن شانزدهم بتدريج نام
قراقالپاق را به خود گرفت و به صورت گروه مستقلي در بخش سفلاي سير دريا استقرار
يافت. آرمينيوس وامبري مي گويد: قره قالپاق ها در ساحل آنطرف رود جيحون در مقابل
«گرلن ورو» به شمال تا نزديکي «قونگرات» مسکن دارند و جنگهاي وسيعي در دسترسشان
قرار دارد و بکار دامپروري مشغولند.[25]رضا
قلي خان هدايت سواران قراقالپاق را با لباسها و کلاههاي عجيب در گرگانج از توابع
خوارزم سابق ديده است.

در اوايل قرن
هفدهم قلموقها که بودايي مذهب بودند در اراضي بخش جنوبي ولگا استقرار يافتند. آنها
د رسال 1603 ميلادي خيوه را غارت نمودند و به کشتار افراد قراقالپاق پرداختند، دور
ديگري از يورشهاي وحشيانه آنان در فاصله سالهاي 1723 تا 1725 ميلادي بوقوع پيوست
که ضمن آن به همراه اويراتها با تاخت و تازهاي خود مصيبت هاي بزرگي براي طوايف
مستقر در آسياي ميانه بوجود آوردند. هول و هراس بر جاي مانده از يورش آنان چنان
بود که خاطره خونين جنايات مغول را از اذهان برد. اين اقوام در داستانهاي
قراقالپاقها به صورت کافر دشمنان اسلام معرفي و توصيف شده اند.

مردم
قراقالپاق حاکميت خيوه را به سهولت نپذيرفتند و سالهاي متوالي قيام کردند که
مهمترين آنان قيام سال 1827 م است که طي ان شهر قونگرات را به تصرف خود در آوردند،
در قيام باسماچيان که بر عليه روسها صورت گرفت، مبارزين و روشنفکران قراقالپاق
حضور فعال و چشمگير داشتند. «آچيل توقسابه» که فردي شجاع بود و موفق شد روشنفکران
ولايت خود را دور خويش جمع کند، در دسته آچيل بيگ مربوط به تشکيلات مبارزاتي
سمرقند حضور داشت، اين فرد از مبارزين مشهور قراقالپاق به شمار مي رفت.[26]

* زبان و
فرهنگ

زبان اين قوم
قراقالپاقي است که به گروه زبانهاي ترکي مرکزي تعلق دارد که به زبانهاي نوگاي و
قزاق نزديک است زبان مکتوب آنان در سال 1925 م ابداع شد که واژگان آن غالباً قبچاق
(قپچاق) است ولي مخلوطي از واژگان عربي و فارسي در آن ديده مي شود. در اين زبان
واژه هاي چيني و روسي نيز قابل مشاهده است. زبان امور اداري، بازرگاني و اقدامات
رسمي ازبکي و روسي مي باشد. برنامه هاي راديو تلويزيون آن به زبانهاي قراقالپاق،
روسي، ازبک و ترکمن پخش مي شود. روزنامه ها و نشريات و جزواتي که در اين سرزمين
انتشار مي يابد غالباً به زبانهاي محلي و روسي مي باشد.[27]

قراقالپاقها
مسلمان و سني مذهبند و پيرو مکتب حنفي مي باشند، آنان بين قرون دهم تا سيزدهم
ميلادي، اسلام را به عنوان آيين خود برگزيده‌اند، اين قوم به عنوان پرهيزگاراني
متعصب مشهورند و مسلک هاي اهل تصوف در بين آنان رواج زايد الوصفي دارد، مهمترين
طريقت رايج در اين منطقه که حامي فراواني دارد، کبرويه است يعني طريقه نجم الدين
کبري. مسلک ياد شده به طرز کاملاً‌ آشکاري تحت تأثير مکتب تشيع قرار دارد.

احمد بن عمر
بن محمد خوفي خوارزمي مکني به ابو الجناب و ملقب به نجم الدين و طامة الکبري و
معروف به شيخ نجم الدين کبري مؤسس سلسله کبرويه مي باشد که از مشاهير عرفا و اکابر
صوفيان قرن ششم و هفتم هجري به شمار مي رود. نجم الدين رازي، سعدالدين حموي، سيف
الدين باخزري و..  از شاگردان وي بوده اند.

وي به هنگام
هجوم مغولها در دفاع از شهر اورگنج سهمي بزرگ داشت و دراين واقعه به سال 618 هجري
به قتل رسيد. بنا به عقيده ابن بطوطه تربت وي در نزديکي اورگنج زيارتگاه عموم مردم
بود، اما اکنون مزارش ناپيداست ولي برخي عقيده دارند مقبره اش رد نزديکي خيوه قرار
دارد.

منابع معدني
اين جمهوري عبارتند از: ذخاير نمک معمولي، نمک گلوبريت، نفت، گاز طبيعي، فلزات غير
آهني نادر، ميکا، گرافيت و انواع سنگهاي ساختماني. مهمترين محصول زراعي آن پنبه
است، به دامداري بويژه پرورش گوسفند براي تهيه پوست آستراخاني توجه مي شود،
ماهيگيري، شکار، تهيه خزکرموش و پرورش کرم ابريشم از ديگر فعاليتهاي مردمان اين
سامان است، صنايع پنبه پاک کني، توليد مصالح ساختماني و صنايع سبک در اين سرزمين
رواج دارد.

 



[1]
حدود العالم من المشرق الي المغرب، صفحات 105 و 106.

/

تحليل پديده هاي سياسي

تحليل پديده
هاي سياسي

قسمت سوم

سيد موسي
ميرمدرس

يادآوري:

در قسمت دوم
اين مقال، کاربرد مفهوم سياست از چهار بعد؛ الف- لغت، ب- ادبيات فارسي، ج- از
ديدگاه سياست شناسان دنياي کنوني، د- از نظر دانشمندان علوم اسلامي،‌مورد بررسي
قرار گرفت، و پس از آن به نقد و بررسي اجمالي ديدگاههاي ياد شده، پرداخته شد.

در ضمن به
علت طولاني بودن عنوان بحث، از اين پس به جاي «دانشها و روشهاي کاربردي در تحليل
پديده هاي سياسي» از عنوان «تحليل پديده هاي سياسي» بهره خواهيم برد.

***

مردم و سياست

هنگامي که
سخن از «دانشها و روشهاي کاربردي در تحليل پديده هاي سياسي» به ميان مي آيد، چه
بسا برخي چنين پندارند که چه حاجت به اين مباحث است، ما خود بسياري از رويدادها را
تجزيه و تحليل مي کنيم و اين مطالب را نيز نياموخته و اتفاقاً مواردي هم سراغ
داريم که مدعيان تحليل سياست، به خطا رفته و ما بر صواب بوده ايم!

افزون بر آن،
قلمرر گسترده دانشها و روشهاي ياد شده، خود معضلي است که بسياري از مردم، فرصت
تعليم و تعلم آن را ندارند و عملاً اين نوع تلقي از تحليل رويدادهاي سياسي، سياست
را به طبقه اي خاص، اختصاص خواهد داد، و مانع از سياسي شدن مردم مي شود؛ در حالي
که هدف از اين سلسله مباحث، آموزش سياسي عامه شهروندان است. و اين دو امر، به نظر،
ناهماهنگ و متهافتند!

در پاسخ اين
انگاره، بايد گفت: موضوعهاي سياسي، برخي بسيط و ساده اند، و پاره اي پيچيده و
مرکب. آنچه نوع مردم، در دريافت آن دچار مشکل نيستند، مباحث بخش اول است؛ في المثل
مردم بر اساس معيارهايي مانند، «هماهنگي با استراتژي و تاکتيکهاي رهبري»،‌«حفظ
مصالح اسلام و انقلاب»، «ملاحظه گذشته و ارزيابي حال افراد و گروهها»و…، مي
توانند درباره جريانهاي سياسي کشور، موضع بگيرند و روند برخي از امور را تأييد يا
رد کنند. و البته در اين گونه موارد ما نيز فهم سياسي مردم را مي ستاييم؛ ولي بايد
بايد توجه داشت که هدف از طرح اين مباحث (دانشها و روشهاي ياد شده) به فعليت
رساندن استعدادهاي بالقوه کساني است که توان تحليل رخدادهاي جهان سياست را دارا
هستند.

در اين نوع
مباحث از دو زاويه ديني و فراديني به ارزيابي مسائل سياسي پرداخته مي شود؛ در
حاليکه در دنياي کنوني سياسي شناسان عمدةً از پارمترهاي مادي بهره مي گيرند؛ اما
محورهاي معنوي که در تحليل سياستها، نقش فراوان دارند؛ چون تقوا، بدا، شکر و کفر و
[1]
مطمح نظر آنها نيست و سر خطايشان در بعضي موارد، برخاسته از محدوديتهاي عرصه تفکر
سياسي آنهاست.

اين قلم بر
اين باور است که همه مردم، داراي بينش سياسي هستند؛  اما در برخي، اين نور تحليل، کم سو و در پاره
اي،‌پر حرارت و توان است. و نبايد ترديد داشته که به هر ميزان دانش سياسي انسان،
افزون شود و مهارت و تجربه در بکارگيري روشهاي سياسي، کسب کند، قدرت بيشتري براي
درک و تحليل رخدادهاي عالم سياست، خواهد داشت. و اين خطاست که کساني به حداقل فهم
و دانش سياسي اکتفا کنند.

سياست در
جهان امروز، مبارزه است، بسان مبارزه دو رزمي کار که بايد چشم در چشم هم بدوزند و
در قبال حمله هاي حريف از خود دفاع کنند، و پس از شناسايي نقطه ضعفهاي حريف، بر او
بتازند و امتياز گيرند. وعالم، ميدان اين مبارزه است و کشورها، رزمي کاران اين
عرصه اند. و اگر تو بر اصول مبارزه واقف نباشي، ديگران آگاه خواهند گشت و اگر نقطه
ضعفها را نشناسي، دشمن ضعفهايت را دستاويز قرار خواهد داد و بناچار در اين
هماوردگاه، هر ملتي سياست پيشه تر است، موفق تر!

جوان و سياست

و از اين جا
مي توان فهميد که مطالعه در سياست، براي جوانان ضرورتي تر از نان شب است؛ چه اين
که آينده هر کشوري را، «قدرت ملي» آن رقم مي زند، و عالي ترين شکل «قدرت ملي»،
«قدرت سياسي» است و کمال «قدرت سياسي»، در سياسي بودن نسل جوان است. از اين رو، مي
توان به درصد خيانت کساني که مبلغ «سياست گريزي» نسل جوان هستند، اطلاع يافت.

جوان به
تزکيه و خودسازي، نياز فوري دارد؛ چرا که تکامل يک جامعه، به ترويج و فراگيري بعد معنوي
و الهي، بستگي تام دارد!

جوان محتاج
به تعلم و دانش آموزي است؛ چه اين که «هويت فرهنگي» انسان و جامعه، با ميزان دانش
و آگاهي او، سنجيده مي شود!

جوان به ورزش
نياز مبرم دارد، زيرا ساختار جسماني توانمند و قدرت رزمي او، جز از اين راه بدست
نمي ‌آيد، و «قدرت ملي» پيوندي وثيق با توان رزمي نسل جوان دارد!

جوان بايد
سياست دان و سياست شناس گردد؛ زيرا سياست، قدرت استخدام همه علوم را داراست، سياست
مي تواند «دين» بسازد و «مذهب» خلق کند- آن سان که وهابيت و بهائيت و امثال آندو
را بوجود آورد- و معنويت را نيز قبضه کند، پس اگر جوانان، مي خواهند کشوري مستقل و
پيشرو و جامعه اي ايده آل و نمونه داشته باشند، اگر مي خواهند در آينده، مورد
سرزنش فرزندان خود قرار نگيرند، اگر مي خواهند علم و دينشان، و جسم و روانشان در
استخدام بيگانگان در نيايد،‌بايد سياست را بسيار مهم بشمرند و بدان روي خوش نشان
دهند. جوان اهل مبارزه است و طالب کمال، و بدون سياست- گرچه معنويت باشد- به پرنده
اي يک بال مي ماند که در حسرت پرواز- در عرصه کمال- خواهد سوخت!

فرهنگ و
سياست

از آنچه
گذشت، مي توان به يکي از اساسي ترين انگيزه ها و اهداف تهاجم (شبيخون) فرهنگي
دشمن، دست يافت!

شما سيماي
جواني را که در معرض تهاجم فرهنگي است، ترسيم کنيد، ببينيد کسي که شامگاه تا پاسي
از شب را با ديدن مناظر شهوت انگيز و جادوگري و غيره در فيلمهاي ويدئويي سپري مي
کند، و با اعصابي ناآرام به رختخواب مي رود و با تصويري از آنچه ديده است، چشم بر
هم مي بندد، و فردا هم با رواني پريشان و مغزي خسته، رهسپار محل تحصيل يا کرا مي
شود، چه ميزان مي تواند کار مفيد ارائه دهد؟ و مگر نه اين است که هدف وي از همان
مقدار کار، نيز به دست آوردن دست مايه اي است تا بدنبال «کاروان مدپرستان تقليد
گرا»، از اين سوي به آن سوي بدود، و تازه با هزاران رنج و محنت آگاه که به وصال مد
مورد علاقه اش رسيد، مصيبت از نو آغاز مي شود!

زيرا مدل
لباس يا کفش و کلاه عوض گشته و همچنان بايد اين انسان مسخ شده در پي قافله
مدپرستان بدود، با اين وصف،‌ چنين عنصري خودباخته، کي فرصت پرداختن به سياست و
سرنوشت جامعه اش را خواهد داشت؟

بنابراين اگر
نبود، ره آورد تهاجم فرهنگي، مگر «سياست گريزي» نسل جوان،[2]با
روا بود که دشمنان اسلام و بشريت ميلياردها دلار براي آن هزينه کنند، تا نفت
خاورميانه، و طلا و اورانيوم و مس آفريقا و آمريکاي لاتين و…. را به تاراج ببرند
و جوانان را به کژ راهه ها بکشانند.

باري پس از
بررسي انگاره مذکور، به موضوع سخن مي پردازيم.

1-   
اقسام تحليل سياسي

اقسام تحليل
سياسي عبارتند از: الف- تحليل سياسي عمومي، ب- منطقه اي، ج- تخصصي، د- فوق تخصصي.

الف: تحليل
سياسي عمومي

عبارت است از
درک پديده هاي سياسي و کشف ارتباط تسلسلي حوادث، براي عامه مردم، تا صرف نظر از
جنبه تخصصي برخي از مسائل سياسي، مردم به عنوان عناصر تشکيل دهنده يک کشور و نيز
به عنوان بخشي از جهان بدانند در چه جايگاهي قرار دارند؟ چه کساني بر آنها حکومت
مي کنند؟ مسير سياستها در چه کانالهايي هدايت مي شود؟ دوستان و دشمنانشان چه کساني
هستند؟ تا از اين رهگذر در تعيين سرنوشت خويش سهيم گردند و بر تئوري جدايي دين از
سياست و اين که سياست اختصاص به عده اي از ما بهتران دارد و هرچه آنان بخواهند،
همان خواهد شد، خط بطلان بکشند!

ب: تحليل
سياسي منطقه اي

مرحله اي
بالاتر از تحليل سياسي عمومي است که البته قابل گسترش در سطح جامعه نيست ولي تمام
کساني که بر حسب وظيفه شغلي خود از حوادث جهاني تأثيرپذير هستند، ناچارند به اين
مرحله قدم بگذارند و حداقل درباره يکي از مناطق مورد نظر که به وظيفه و مشغله آنان
ارتباط دارد، آن قدر مطالعه و تحقيق کنند تا در تحليل سياسي منطقه اي صاحب نظر
شوند. نظاميان، معلمان علوم اجتماعي، اقتصاد دانان، دست اندرکاران رسانه هاي
گروهي، بازرگانان، مسئولان اجرايي کشور و نيز ملبغان ديني لازم است که به سلک تحليل
گران سياسي منطقه اي در آيند، تا ضمن موفقيت در انجام وظيفه، خدمات آنان، نتايج
مفيدتري به بار آورد.

در تحليل
سياسي منطقه اي، علاوه بر مسائل کلي تحليل سياسي عمومي، معلومات مربوط به نقطه
مورد نظر ژرفتر و سطح کلي آشنايي با مسائل منطقه به مراتب افزونتر از ساير نقاط
است. في المثل منطقه خاورميانه، آفريقاي شمالي، آفريقاي سياه، شبه قاره هند، جنوب
شرقي آسيا، اروپا، مسائل آمريکاي لاتين، ايالات متحده آمريکا، حوزه خليج فارس
وغيره، از مناطقي هستند که در چهارچوب تحليل سياسي منطقه اي، قرار مي گيرند.

ج: تحليل
سياسي تخصصي

اين نوع
تحليل، بيشتر جنبه حرفه اي يافته استو معمولاً کساني بدان مي پردازدند که شغلشان
هم در همين رشته است و در خدمت دولت براي ارائه اين امر، قرار گرفته اند، مانند
متخصصان مسائل مغرب عربي، فلسطين، کويت، لبنان، سوريه و… و چون تأمين مواد اوليه
و خوراک مورد نياز اين گونه تحليل گران از طريق مجاري معمولي ميسر نيست، بناچار
براي دسترسي به منابع تحقيق و تحليل، چاره اي جز آن وجود ندارد که در خدمت دولتها
به کار اشتغال داشته باشند.

د: تحليل
سياسي فوق تخصصي

تحليل گراني
از اين قبيل، در مسائل بسيار محدود، به طور عميق وارد مي شوند و کارشان بيشتر به
صورت امور اطلاعاتي- جاسوسي و ضد جاسوسي انجام مي گيرد و چون منابع مورد حاجت
آنان، جز از طريق سازمانهاي اطلاعاتي دولتي بدست نمي آيد، لاجرم بايد در خدمت
دولتها قرار گيرند. در مثل شناخت هيأت حاکمه روسيه، شناخت مسائل کاخ سفيد، روابط
جمهوري خواهان و دموکراتها و … از نمونه کارهايي است که در حوزه تحليل گري سياسي
فوق تخصصي جاي دارد.[3]

2-   
آشنايي با مفاهيم
تحليل

مفاهيم واژه
ها و اصطلاحهاي سياسي، زبان انتقال و نيز دريافت تحليل هستند و چون تعدادي از
اينها از الفاظ مشترک و يا مبهم اند، بنابراين شناخت معاني آنها در عرف سياست و
تحليل سياسي ضروري مي نمايد.

الف: تجزيه و
تحليل

تجزيه، به
معناي بررسي جداگانه عناصر و عوامل مؤثر در پديده، و تحليل به مفهوم کشف روابط و
ارتباط ارگانيک و قانون منديهاي ميان آن عناصر و عومل نقش آفرين است.

ب: تحليل
سياسي

انسان با
دارا بودن معلومات و دانش کافي و تجربه لازم همراه با«شم» خدادادي، داراي ملکه اي
نفساني مي شود که قادر است با درک صحيح پديده ها وجريانهاي سياسي و کشف ارتباط
تسلسلي و متقابل حوادث، به ارزيابي مسائل پرداخته و نتيجه مطلوب را اخذ نمايد.
عملياتي را که انسان با به کارگيري اين قوه انجام مي دهد، مي توان فن- يا مخلوطي
از علم و فن- تحليل سياسي ناميد.[4]

ج: شم سياسي

شم و قوه اي
است که تحليل گر را در درک حقايق رخدادها و امور سياسي، آن گونه که هست ياري مي
دهد. روشن است که بينش (شم)، بدون داشتن مقدمات و دانش تحليل از کارايي مفيد
برخوردار نخواهد بود. ادامه دارد

 

 



[1]
نقش اين امور، در تحليل رخدادهاي سياسي، در مباحث آينده از نظر خواهد گذشت.