30دسامبر/16

مقدمه‏اى بر دفاع مقدس

شهرام مهدوى مطلق

 

رویدادها در تاریخ ، هرچه از زمان وقوع آنها بگذرد ، کم رنگ‏تر مى‏شوند، تا جایى که به سایه روشنى از یک خاطره یا حادثه تلخ یا شیرین در ذهن‏ها تبدیل مى‏گردند. در این میان جنگ که مخرب‏ترین رخ داد بشرى است و عواقب تخریبى و ویرانى نامطلوبى را در ابعاد وسیع به دنبال دارد، از عمده‏ترین محورهاى بررسى تاریخ است که همیشه سعى بر فراموشى آن و خصوصاً براى نسل‏هاى بعد مى‏باشد . چرا که هرگاه سه واژه (ج) ، (ن)، (گ) کنار هم قرار گیرند جز تباهى و تنفر چیزى به ذهن متبادر نمى‏شود و از این روست که جنگ‏ها همیشه داراى چهره‏اى کریه و مبغوض بوده‏اند ، اما این‏که چرا میان همه این جنگ و گریزهاى بشرى که بیشتر عمر بشریت را نیز در برگرفته است، فقط یکى دو تا از آنها در تاریخ ماندگار و مقدّس شده‏اند، و اصلاً مگر در همه جنگ‏ها دفاع نبوده است ولى چرا فقط تعداد انگشت شمارى از این دفاع‏ها دارای ارزش و قداست شده است؟ چرا حادثه عاشورا که با خون تک‏تک یاران امام حسین (ع) پایان یافت به حماسه‏اى مقدّس تبدیل شده که در صدر ارزشهاى انسانى و اسلامى قرار گرفته است؟ چرا در قرون معاصر جنگ تحمیلى حزب بعث عراق به پشتیبانى استکبار جهانى با تمام ساز و برگهاى لازمش ، علیه ملت ایران با تمام ویرانى‏ها و تخریبها و قتل عام‏هایش که جان رشیدترین جوانان این ملت را گرفت، اکنونبراى ملت ما و همه ملتهاى آزادیخواه داراى ارزش و قداست شده است؟ و این‏که چرا فرهنگ ایجادى در دفاع مقدّس متأثر از ترسیم کننده استراتژى فرهنگى ، سیاسى و امنیتى و . … جمهورى اسلامى و همه ملت‏هاى آزاده و مظلوم و اسلامى شده است؟ یا چرا عالى‏ترین مقام دینى زمان، آن را نعمت مى‏خواند؟ مگر دفاع کردن خود نوعى جنگیدن نیست، چرا بعضى دفاع‏ها مقدّس مى‏شوند و داراى ارزش و فرهنگ مقدّس مى‏شوند؟ پاسخ به این سؤالاتنه در حد بضاعت حقیر است و نه در حد ظرفیت این نوشتار، ضمن این‏که تبیین مباحث مربوط به حوزه‏هاى تخصصى و فنى جنگ تحمیلى تا حدود زیادى مغفول مانده که رسالت اصلى آن متوجه فرماندهان و طراحان جنگ است و از این مقوله جداست.اما غفلت از واکاوى و تبیین و ترویج فرهنگ عمومى ایجاد شده در دفاع مقدس نیاز مبرم جامعه بوده که متوجه همه کسانى است که در این وادى داراى نظر و اندیشه‏اند . اما قدر مسلم این است که مقدمه ورود به پاسخ این چرایى‏ها به تبیین این موضوع برمى‏گردد که آنچه جنگ‏ها را از هم متمایز مى‏کند و تعداد بسیار معدودى از این جنگ‏ها را در خاطره‏ها ماندگار مى‏کند ؛ این است که ببینیم اصل جنگ چه بوده و رزمندگان آن چه کسانى هستند و براى چه هدفى مى‏جنگند و در پى کدام مقصود مى‏روند .تک تک این عوامل در این‏که جنگ و قضاوتهاى بعد از آن چگونه است تأثیر مستقیم دارند. براى مثال اگر جنگى بین دوجبهه حق و باطل هم باشد و در جبهه حق بین فرمانده و یا رزمندگان ناخالصى‏هایى وجود داشته باشد و یا حتى فرمانده جنگ معصوم همباشد، اما در بین رزمندگان رگه‏هاى دنیاخواهى و نافرمانى باشد و یا رزمندگان و فرماندهان با صداقت باشند ، اما نیّت‏هاى دنیاخواهى و کشورگشایى هرچند اندک هم؛ وجود داشته باشد؛ این جنگ و یا حتى دفاع، ماندگار و قداست آن به مراتب کم است، هرچند که در عبرت آموزى مؤثّر است . از صدر اسلام تا کنون نیز جنگ‌ها و دفاع‏هایى از ملت‏هاى مسلمان صورت گرفته که بدلیل وجود حتى اندک ناخالصى‏هایى در لشکریان اسلام عرصه را بر رزمندگان جان برکف اسلام تنگ و سپاه اسلام را با مشقت‏هایى روبرو کرده است که در بعضى موارد سرنوشت امّت اسلام را به ناخوشایندى تغییر داده است. اُحُد نمونه‏اى از دنیا خواهى، خندق مصداقى از ترس و واهمه، صفّین مستندى از نافرمانى و تشخیص غلط عدّه‏اى در لشکریان اسلام است که هرکدام خسران زیادى را متوجه سپاه اسلام نموده است. علاوه بر اینها جنگهاى بعضى از خلفاى اسلامى به قصد کشورگشایى و با نیّت‏هایى دنیایى نیز نمونه دیگرى هستند که به سرعت از خاطره‏ها محو شده‏اند و تاریخ وقوع آنها چندان مشخص نیست. اما حادثه عاشورا با تمام جزییات ریز و درشت هر روز چون تابلویى زیبا رو در روى هر انسان متفکر و مؤمنى قرار مى‏گیرد و هرچه زمان مى‏گذرد تازه‏تر است. راز این جاودانگى ، جزء پاکى و بى آلایشى و خلوص نیّت تک تک افراد و در عین حال مظلومیت محض یاران حسین(ع) چیست؟ و چه مى‏تواند باشد؟ بعد از عاشورا نزدیکترین واقعه به آن دفاع مقدّس مى‏باشد که مظلومیت ملت و هجوم بى امان دشمن مغرور و خیره سر و فرماندهى پیامبرگونه امام و بى آلایشى رزمندگان اسلام و اهداف و نیّت‏ها مبیّن این ادعا است. مگر اینگونه نبود که در ۳۱ شهریور ۵۹ در حالى‏که مردم ایران در خانه‏هاى خود نشسته بودند غرش هواپیماهاى جنگى عراق بر فراز تهران و چند شهر دیگر کشورمان آغاز رسمى جنگ را اعلام مى کند، جنگى که به سرعت به پیش مى‏تازد و تانکها شهرها و روستاهاى مرزى را در جنوب و غرب در نوردیده و گلوله‏هاى سرخ بر قلب کودکان و زنان و مردان بى‏گناه و بى‏دفاع نشانه مى‏رود. در زمان اندکى دود ویرانى در مناطق اشغالى بلند مى‏شود. مردم عادى بخصوص زنان و کودکان شهرها و روستاها مظلومانه به اسارت مى‏روند و یا دسته جمعى به قتل مى‏رسند. هجوم بى امان گرگ سیاهى و شب علیه تمامیّت این مرز و بوم به شدّت ادامه دارد، همه در تعجبند که شب از خورشید روشنگر چه مى خواهد؟. در این طرف ارتش منسجمى براى دفاع از کیان وطن نیست. دشمن همه چیز را به کام خود مى‏بیند، رئیس خودخواه و خیره سر عراق مى‏خواهد هفته دیگر در اهواز و یا تهران با خبرنگاران نشست خبرى داشته باشد. از طرف دیگر براى ملّت ما این یک نبرد معمولى بین افراد دو کشور بر سر مسائل فى مابین نیست؛ بلکه در گیرى نظامى دو ایدئولوژى دو مکتب اعتقادى حاکم بر دو نظام متفاوت است؛ مضاف بر آن ژئوپلتیک عراق به هر حاکم خیره سرى، حاکمیت بر اروند رود را گوشزد مى‏کند و این موضوع بهترین بهانه شروع جنگ شده است اما واقعیت چیز دیگرى است. حزب اسلام ستیز بعث؛ اسلام انقلابى ایران را که مى‏رود تا سراسر منطقه را تحت نفوذ خود در آورد، تحمّل نمى‏کند و شخصیت معیوب حاکمان وقت عراق فرصت مناسبى براى تحریک استکبار جهت مقابله همه جانبه با انقلاب ملت ایران است، ارتجاع منطقه جهت ترمیم پوسیدگى خود و فرار به جلو پشت سر حزب بعث و به عنوان جناح وارد معرکه مى‏شوند بطورى که در کنفرانس طایف سران عرب به صدام اعلام مى‏کنند که تا صداى یک شیعه بلند است ما آرام و قرار نداریم، جنگ از تو سلاح و آدم از ما. آمریکا پس از شکست در تلاش‏هاى قبلى‏اش براى سرنگونى نظام اسلامى، از طریق موج ترورها و جریان ائتلافى منافقین و بنى صدر، شروع یک جنگ تمام عیار علیه جمهورى اسلامى را در دستور کار قرار داده است و حزب بعث را بهترین مجرى این سیاست مى‏داند، شواهد، حکایت از توافق پشت پرده بین المللى و در حقیقت بین دول بلوک شرق و غرب در حمایت از صدام دارد و آن را تا سطح یک قدرت بالا مى‏برند و شکست‏هاى پى در پى او به سرعت جبران و خسارت وارده پرداخت مى‏گردد. واقعیت انقلاب اسلامى و مظلومیت و برحق بودن آن و ظلم حاکم بر جهان براى بسیارى از کشورهاى منطقه و جهان و همه ملت‏ها قابل درک است اما فضاى سنگین و وحشتناک ایجاد شده، جرأت اظهار نظر را به کسى نمى‏دهد. اگرچه ترسیم آن فضا و مظلومیت ملت ایران و رزمندگان اسلام، نه تنها براى بنده ناممکن است بلکه تا کنون از عهده هیچ کسى برنیامده و در واقع ترسیم آن هم ناممکن است، اما همین اندازه شاید بتواند گوشه‏اى از مظلومیت رزمندگان را به تصویر بکشد و عمده‏ترین چیزى که در این تقابل و رویارویى رخ مى‏نماید، همین مظلومیت و تنهایى ملت ایران در این نبرد نابرابر است و مهم‏تر از آن تفاوت فاحش بین ماهیت و مضمون و مقصود دو اردوگاه مى‏باشد. اردوگاه بعثیون به فرماندهى کفر جهانى و شیطان بزرگ با هدف سرنگونى یک ملت و ازبین بردن یک مکتب نورانى و در یک کلام محونمودن اسلام ناب محمدى(ص) و حداقل راضى شدن به اسلام‏هاى ساختگى خویش (اسلام آمریکایى ، اسلام سرمایه دارى ، اسلام مرفهین بى‏درد، اسلام زالو صفتان و اسلام طالبانى) و براى رسییدن به منافع شخصى و گروهى و چپاول سرمایه‏هاى انسانى و مادى و … سربازان آن اردوگاه شب تا به صبح را در معصیت سپرى مى‏کردند و صبح به جنگ علیه دین خدا مى‏پرداختند. اما اردوگاه رزمندگان اسلام به فرماندهى عالى‏ترین مقام دینى زمان و احیاگر اسلام ناب محمدى(ص) که بیش از آن‏که به جسم‏ها فرمان دهد بر دلها فرماندهى مى‏کرد، و با هدف اصلاح و هدایت امّت اسلامى و پاسدارى از آرمانهاى الهى و انجام فرمان خدا و صرفاً براساس آموزه‏هاى ناب قرآنى و با رزمندگانى شهادت طلب که شب تا به صبح را در دعا و نیایش و مناجات و قرآن سپرى مى‏کردند به طورى که حضرت امام با دید الهى خویش ۲۲ بهمن ۶۲ براى اولین‏بار واژه دفاع مقدس را به کار مى‏برد. بر این اساس است که حماسه ۸ سال ملت ایران به دفاعى مقدس تبدیل شد که دوست و دشمن را به تحسین واداشته است. آرى این همه شور و شوق و پیروزى و حماسه و شکوفایى تعجب بر انگیز جوانان انقلابى در بحبوبه جنگ ۸ ساله که به هیچ بیان و قلم و هنرى قابل وصف نیست و على رغم این‏که ناگفته‏هاى بسیارى هم دارد ولى تاریخ در مقابل آن زانو زده است، نمى از واقعه روز عاشوراى ۶۱ هجرى است .آرى تنها پرتوآن حادثه بى‏نظیر هشت و یا نه ساعته ۱۴۰۰ سال پیش، با عبور از میان قرون متمادىکه روز به روز تازه‏تر و داغ خیزتر است هشت سال جنگشبانه روزى کفر بر این ملت را ضمانت نمود و پیروز گرداند. حال این حماسه ۸ سالهو شگفت انگیز قرن؛ خود حلقه‏اى بزرگ از سلسله حلقه‏هاى مبارزه حق و باطل است که تا پایان و رفع فتنه از جهان ادامه خواهد داشت هرچند صحنه‏ها عوض شود اما رزمندگان اسلام امروز، آماده‏تر و مجهزتر به فرمان رهبر خویش و ولى امر مسلمین همچنان بر قله خاکریزها و گردنه‏هاى حساس نظام اعم از نظامى و سیاسى و امنیتى و اجتماعى ، فرهنگى و … با هوشیارى کامل ایستاده‏اند و با دیدى به پهناى تاریخ، احد را به خاطر دارند که پشت خاکریزهاىروبرو دشمن قوى‏تر از دیروز نقشه مى‏کشد. همه اینها مقدمه‏اى بود بر دفاع مقدس تا تو نانى به کف آرى و به غفلت نخورى.

30دسامبر/16

نگاهی به رویدادها

 

اخبار جهان اسلام

فریاد تظاهرکنندگان اردنى: کالاهاى اسرائیلى و آمریکایى را تحریم کنید.

(۸۸/۴/۱۶)

در پى جنایت تروریستى در آلمان نازى، تشییع پیکر شهیده حجاب)مروه شربینى( بر دوش مردم مسلمان مصر صورت گرفت.

۱۰۰۰ کشته و زخمى در ناآرامى‏هاى استان مسلمان نشین چین بجاماند. در این درگیرى‏ها که همچنان ادامه دارد بیش از ۱۴۰۰ نفر بازداشت شدند.

(۸۸/۴/۱۷)

۷۶ شهید و ۱۹۲ مجروح در انفجارهاى عراق به جا ماند.

دولت چین مساجد سین کیانگ را به روى نمازگزاران بست.(۸۸/۴/۲۰)

اعتراضات جهانى به سرکوب مسلمانان در چین گسترش یافت.(۸۸/۴/۲۱)

مراجع تقلید و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم: جهان اسلام از حقوق مسلمانان چین دفاع کنند.(۸۸/۴/۲۲)

سران ۱۱۸ کشور عدم تعهد امروز در شرم الشیخ گردهم مى‏آیند.

(۸۸/۴/۲۴)

انفجار بمب در هتل‏هاى جاکارتا ۹ کشته و ۵۰ زخمى به جاى گذاشت.

(۸۸/۴/۲۷)

فردا خانه خدا با گلاب ناب کاشان معطر مى‏شود.

خبرگزارى فرانسه مرحله جدید طرح توسعه‏طلبى اسرائیل با خرید اراضى در اردن توسط صهیونیست‏ها را فاش کرد.

(۸۸/۴/۳۱)

۲۱ کشته و ۱۲۰ مجروح در سلسله انفجارهاى بغداد به جا ماند.

افشاگرى کارشناسان مصرى: وهابیون با هزینه میلیاردى عربستان تروریست تربیت مى‏کنند.(۸۸/۵/۱)

رئیس پارلمان رژیم صهیونیستى، اردن را جزیى از اسرائیل بزرگ دانست!

(۸۸/۵/۴)

سید حسن نصراللّه: در صورت تهاجم جدید اسرائیل، تل آویو را موشکباران خواهیم کرد.(۸۸/۵/۵)

نیروهاى عراقى بر اردوگاه اشرف تسلّط کامل یافته و اخراج منافقین آغاز شد.

(۸۸/۵/۸)

تروریست‏ها در عراق، نمازگزاران را به خاک و خون کشیدند.(۸۸/۵/۱۰)

رژیم صهیونسیتى از استقرار موشک‏هاى حزب اللّه در لبنان ابراز نگرانى کرد.

(۸۸/۵/۱۲)

تلویزیون رژیم صهیونیستى: متن سخنرانى محمود عباس در کنگره فتح را کنسول آمریکا ویرایش کرده است.

(۸۸/۵/۱۵)

 

 

اخبار داخلى

رهبر انقلاب: دوست را به خاطر خطا دشمن ندانید و دشمن معاند را دوست نگیرید.

گزارش رسانه‏هاى منطقه از پشت پرده اغتشاشات اخیر: آشوب‏هاى تهران را “سیا” مدیریت مى‏کرد.(۸۸/۴/۱۶)

احمدى نژاد: دولت دهم با ترکیب جدید اهداف خود را دنبال مى‏کند. ما نیاز به تجدید آرایش تیم دولت داریم.

(۸۸/۴/۱۸)

تشییع نمادین شهیده حجاب)مروه شربینى( در خیابان‏هاى تهران پس از پایان نماز جمعه انجام شد.

(۸۸/۴/۲۰)

درخواست دانشجویان از دولت در اعتراض به جنایت دستگاه قضایى و پلیس نژاد پرست ” در سدن” سفارت آلمان را تعطیل کنید.

(۸۸/۴/۲۱)

متکى به هنگام استقبال از ۵ دیپلمات آزاد شده: آمریکا را تحت پیگرد قضایى قرار مى‏دهیم.(۸۸/۴/۲۲)

دیپلمات‏هاى آزاد شده: ۳۰ سال هم طول مى‏کشید به آمریکا امتیاز نمى‏دادیم.

لس آنجلس تایمز: آشوب‏هاى تهران، آمریکا را فریب داد.(۸۸/۴/۲۳)

نشریه فارین پالیس فاش کرد: کمک مالى “بنیاد ملى دموکراسى” به اصلاح طلبان براى راه اندازى کودتاى مخملى.

(۸۸/۴/۲۴)

هواپیماى مسافربرى کاسپین با شماره پرواز ۷۹۰۸ در مسیر تهران – ایروان سقوط کرد و تمام مسافران آن کشته شدند.

وزیر اطلاعات: نقش برخى سیاسیون در آشوب‏هاى اخیر محرز شده است.

(۸۸/۴/۲۵)

نخستین نیروگاه بیوگاز خاورمیانه در مشهد افتتاح شد.

در خطبه‏هاى نماز جمعه تهران، پیشنادهاى آیت اللّه‌هاشمى رفسنجانى براى حل مشکلات سیاسى کشور مطرح شد.(۸۸/۴/۲۷)

سید حسن نصراللّه: ما پیگیر پرونده ۴ دیپلمات ربوده شده ایرانى هستیم.

(۸۸/۴/۲۸)

رهبر انقلاب: دعوت کننده به ناامنى در هر مقامى منفور ملت است.

رهبر انقلاب: نخبگان مراقب باشند، زیرا در امتحان عظیمى قرار گرفته‏اند.

ابوترابى نایت رئیس مجلس: نظر مقام معظم رهبرى براى کنار گذاشتن مشایى کتباً به رئیس جمهور ابلاغ شده است.

احمدى نژاد: مشایى معاون اول مى‏ماند!

(۸۸/۴/۳۰)

تروریست‏ها در عراق، کاروان زائران ایرانى را به رگبار بستند.

آیت اللّه مکارم شیرازى: تصدّى مشایى مشروعیت ندارد. خطاى صورت گرفته زودتر اصلاح شود.

(۸۸/۵/۱)

متن دستور رهبر انقلاب درباره عزل مشایى خطاب به رئیس جمهور منتشر شد.

نمایندگان مجلس خبرگان: مناصب نظام بدون تبعیت از رهبرى مشروعیت ندارد.

در سانحه هوایى فرودگاه مشهد ۳۶ نفر کشته و زخمى شدند.

(۸۸/۵/۳)

رهبر انقلاب: قضایاى چند روز اخیر نباید وسیله‏اى براى اختلاف شود.

(۸۸/۵/۴)

بیانیه ۲۰۵ نماینده مجلس: خدمت به مردم بدون ولایت پذیرى ممکن نیست.

سناى آمریکا براى حمایت از آشوبگران ۵۰ میلیون دلار دیگر اختصاص داد.

احمدى نژاد در اقدامى ناگهانى محسنى اژه‏اى – وزیر اطلاعات – و چند وزیر دیگر را بر کنار کرد.

احمد توکلى: اقدام احمدى نژاد غیر عاقلانه است.

آیت اللّه‌هاشمى رفسنجانى: اگر انقلاب و نظام زیر سؤال برود، اصلاح آن مشکل است.(۸۸/۵/۵)

دکتر ولایتى: رهبرى مقابل خواسته‏هاى غیرقانونى با قدرت ایستاده است.

رئیس قوه قضائیه دستور تعیین تکلیف زندانیان حوادث اخیر ظرف یک هفته را صادر کرد.(۸۸/۵/۶)

در یازدهمین نشست علمى و تخصصى دفاع مقدّس، تجلیل از فرماندهى بى‏نظیر آقاى‌هاشمى رفسنجانى و شهید صیاد شیرازى در عملیات مرصاد صورت گرفت.

مجلس به فوریت ایجاد ۳ وزارتخانه جدید رأى داد.(۸۸/۵/۷)

فرمانده سپاه محمّد رسول اللّه)ص(: ۹ بسیجى در حوادث بعد از انتخابات شهید شدند.

وزیر رفاه شایعه کاهش حقوق بازنشستگان را تکذیب کرد.

(۸۸/۵/۸)

آیت اللّه جنتى در خطبه‏هاى نماز جمعه تهران به عزل و نصب‏هاى اخیر اعتراض کرد.

رئیس جمهور: دشمنان سوء استفاده نکنند، رابطه من با رهبر انقلاب اعتقادى است.(۸۸/۵/۱۰)

دادگاه رسیدگى به اتهامات جمعى از فعالان سیاسى و گروهى از متهمان حوادث اخیر برگزار شد.

سکوت حیرت آور مسؤولان درباره خروج ۱۸/۵ میلیارد دلار ارز و طلاى یک تاجر ایرانى در داخل این کشور توسط مقامات ترکیه را با آب و تاب نقل مى‏کنند، در صورتى که در ایران سکوت حیرت آورى حاکم است و مسؤولان در قبال این خروج هنگفت سرمایه از کشور سکوت کرده‏اند.(۸۸/۵/۱۱)

محسن رضایى در نامه‏اى به رئیس قوه قضائیه: دادگاه افراد خود سر و قانون شکن را هم برگزار کنید.(۸۸/۵/۱۲)

رهبر انقلاب در مراسم تنفیذ حکم رئیس جمهور: با مسجد ضرار نمى‏توان مردم را فریب داد.

از سوى گمرک ایران انتقال ۱۸/۵ میلیارد دلار پول و طلا به خارج تکذیب شد.

رهبر انقلاب: اعتماد مردم سرمایه اصلى نظام است، مسؤولان با رفتار خود آنرا افزایش دهند.(۸۸/۵/۱۳)

ایران و عمان براى توسعه همکارى‏هاى اقتصادى و امنیتى توافق کردن.

رهبر انقلاب در دیدار سلطان قابوس پادشاه عمان: آمریکا و برخى کشورهاى مداخله‏گر خارجى دائماً ناامنى و سوءظن را به منطقه تزریق مى‏کنند.(۸۸/۵/۱۴)

رئیس جمهور در مراسم تحلیف تأکید کرد: اخم یا لبخند غرب براى ملت ایران اهمیتى ندارد.

دولت عراق درخواست پناهندگى اعضاى گروهک منافقین را رد کرد.

(۸۸/۵/۱۵)

 

 

اخبار خارجى

وزیر امور خارجه زیر ساخت‏هاى رژیم صهیونیستى خطاب به کشورهاى غربى: صبح ایران را تحریم مى‏کنید! شب قرارداد تجارى مى‏بندید.

(۸۸/۴/۱۷)

۸۰۰۰ شرکت ژاپنى ورشکست شد.

اوباما: آمریکا به هیچ وجه به اسرائیل اجازه حمله به ایران نداده است.

(۸۸/۴/۱۸)

برژینسکى: به نفع آمریکا نیست در امور داخلى ایران مداخله کند.

۱۵ نظامى انگلیسى در افغانستان به هلاکت رسیدند.(۸۸/۴/۲۱)

اوباما: روزهاى سختى براى آمریکا در افغانستان در پیش است.

(۸۸/۴/۲۲)

در اعتراض به سیاست‏هاى سارکوزى شورش در فرانسه اتفاق افتاد. ۳۱۷ خودرو در آتش سوخت.

۳۰ نظامى ناتو در افغانستان بر اثر سقوط هلى کوپتر کشته شدند.

(۸۸/۴/۲۴)

۱۲ هزار کارمند پست در شهرهاى انگلیس اعتصاب کردند.

(۸۸/۴/۲۵)

۱۸ نظامى اشغالگر در سرنگونى ۴ جنگنده هلى کوپتر در افغانستان به هلاکت رسیدند.(۸۸/۴/۳۰)

۹۰۰۰ شیشه حاوى ویروس‏هاى خطرناک از آزمایشگاه میکروبى پنتاگون به سرقت رفت. اینجا محل صدور ویروس‏هاى خطرناک به دنیاست.

(۸۸/۴/۳۱)

۵ بانک دیگر آمریکایى ورشکسته و تعطیل شد.(۸۸/۵/۱۱)

بحران مالى سراسر ایالت متحده را فرا گرفت ۴۸ ایالت آمریاک در وضعیت قرمز.

(۸۸/۵/۱۴)

 

30دسامبر/16

بهبود روش‏ها در مصرف از نگاه اسلام

حجهالاسلام اصغر‌هادوى کاشانى

 

مقدمه

هنگامى که مصرف کننده درآمدى کسب مى‏کند بخشى از آن را مصرف مى‏کند و بخش دیگر را به عنوان پس انداز کنار مى‏گذارد که در یک اقتصاد غربى بخش غیر مصرفى باید سرمایه گذارى شود و در اقتصاد اسلامى افزون بر این دو بخش قسمتى هم به انفاق اختصاص داده مى‏شود.

در پس این مفهوم ساده درباره مصرف مکاتب اقتصادى گوناگونى وجود دارند که مصرف افراد ریشه در این دیدگاهها دارد کسانى که بر این باورند خداوند پس از خلق جهان ارتباطى با هستى ندارد و انسان را موجودى رها شده به حال خویش مى‏دانند که هر درآمدى را به هر مقدار در هر جهتى مى‏تواند به مصرف برساند. یا کسى که اصالت را به انسان مى‏دهد و از بین فرد و جامعه براى فرد ارزش ویژه‏اى در نظر مى‏گیرد نمى‏تواند فکر جامعه و همنوعان خویش باشد. اسلام که از خلقت انسان هدف خاصى دارد و غایت زندگى او را کمال نهایى مى‏داند ارتباط او را با خدا همیشگى مى‏داند و براى تمام عمر او برنامه دارد و الگوى مصرف او را به گونه‏اى طراحى کرده است که ضمن رضایتمندى شخصى به فکر جامعه و خویشان باشد و به اسراف و اتراف گرفتار نشود و تا جاى ممکن به بیگانه تکیه نکند.

این نوشتار برگرفته از کتاب و سنت است که الگوى مصرف یک فرد مسلمان را پیشنهاد مى‏دهد.

 

تشویق به مصرف

تفکر انحرافى در صدر اسلام گروهى را بر آن داشت که از دنیا کناه گیرند و لذّت‏هاى آن را بر خویش حرام کنند ریشه این دیدگاه از مسیحیت گرفته شده بود و قرار بود به عنوان آموزه اسلامى در بین مسلمین رایج شود. ابن مسعود مى‏گوید: بر پیامبر داخل شدم، فرمود: ابن مسعود کسانى که قبل از شما بودند با هم اختلاف کردند و بر هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند. گروهى که به دین عیسى دعوت نمایند به شهرهاى دیگر رفتند و رهبانیت را پیشه خود ساختند اینان همان کسانى بودند که خداوند درباره آنها مى‏فرماید:

“و رهبانیه ابتدعوها ما کتبناها علیهم”۱

آن گاه پیامبر فرمود: کسانى که به من ایمان آورده و مرا تصدیق نموده و از من تبعیت کردند در واقع رهبانیت را رعایت کرده‏اند و در غیر این صورت هلاک شدند.

بهره‏گیرى از دنیا استفاده از لذّات مشروع و مصرف کالاها و خدمات مى‏تواند علاوه بر تنعّم شخصى باعث رونق واحدهاى تولیدى و اشتغال و کارآفرینى باشد اگر بهره‏گیرى از دنیا و مواهب آن در دستور کار نباشد توجیهى براى خلقت دنیا هم وجود ندارد.

لذا خود رسول خدا و پیشوایان دین نیز مصرف را بر خود حرام نمى‏کردند و مثل بقیه مردم مى‏خوردند و مى‏آشامیدند و لذّت مى‏بردند در روایت سعید بن عاص از پیامبر(ص) نقل مى‏کند که حضرت به عثمان فرمود: “خداوند به جاى رهبانیت، دین حق و آسان گیر را به من عطا کرده است پس اگر از ما هستى آنچه را ما انجام مى‏دهیم انجام بده”.۲

در قرآن آمده است:

“یا بنى آدم خذوا زینتکم عند کل مسجد و کلوا واشربوا و لا تسرفوا انّه لایحبّ المسرفین”۳

اى فرزندان آدم زینت خود را هنگام رفتن به مسجد با خود ببرید و از نعمت‏هاى الهى بخورید و بیاشامید ولى اسراف نکنید که خداوند مسرفان را دوست ندارد.

خداوند متعالى بنى آدم را به برداشتن زینت خود به هنگام رفتن به مسیر امر کرده است به این معنى که از زینت‏هاى خود استفاده کنند. زینت، پوشش زیبا است و آنچه با آن مزیّن مى‏شوند را زینت مى‏نامند مانند: لباس زیبا، زیور آلات و امثال آن.۴

البته بعضى بر این باورند که زینت در آیه علاوه بر زینت جسمانى به زینت‏هاى معنوى نیز اشاره دارد.۵

در آیه دیگرى مى‏خوانیم:

“بگو: چه کسى زینت‏هاى الهى را که براى بندگان خود آفریده و روزى‏هاى طیّب را حرام کرده است؟”۶

علامه طباطبایى در ذیل آیه مى‏نویسد:

“آیه شریفه با استفهام انکارى این نکته را مى‏رساند که اباحه زینت و طیّبات از رزق از جمله امورى است که جاى شک و شبهه در آن نیست حکم فطرى و عقلى است که شرع هم آن را امضا کرده است”.۷

خداوند زینت‌هایى را مطرح مى‏کند که براى بندگانش پدید آورده و با الهام فطرى به آنان گوشزد کرده است و فطرت، فقط چیزهایى را که انسان به او نیاز دارد الهام مى‏کند هیچ دلیلى بر مباح بودن چیزى بهتر از نیاز به آن نیست که خداوند با تعبیه قوا بین انسان و اشیاء رابطه برقرار کرده است.۸

در آیه دیگرى مى‏خوانیم:

“و ما لکم الّا تأکلوا مما ذکر اسم اللّه علیه”.۹

چرا از چیزهایى که نام خدا بر آن برده شده نمى‏خورید؟

دنباله همین آیه یکى از قیود مصرف و موانع که حرام بودن است، ذکر شده است: “و قد فصّل لکم ما حرّم علیکم”. نتیجه این مى‏شود که لسان آیات به گونه‏اى است که علاوه بر جواز نوعى ترغیب و تشویق به مصرف از آنها فهمیده مى‏شود.

ارزش‏هاى حاکم بر مصرف

عقاید، باورها، رفتارها و اخلاق که التزام یا عمل به آنها از نظر اسلام مطلوب است و فرد را در مسیر تکامل یارى مى‏رساند و این ارزش‏ها منحصر در واجبات و محرمات نسبت احکام و آدابى مانند توجه به خدا، رسول و معاد، رعایت تقوا، ترک گناهان و شک در مصرف مى‏توانند مصرف انسان را جهت دهى کنند.

الف – ارزش‏هاى اعتقادى

آیات و روایات فراوانى وجود دارد که تأکید مى‏کنند خداوند انواع غذاها و میوه‏ها و نوشیدنى‏ها را آفریده و در اختیار بشر قرار داده است تا انسان شناخت و آگاهى بیشترى یابد و فرمان خدا را اطاعت کند و شکر او را به جا آورد “فلینظر الانسان الى طعامه انا صببنا الماء صبّا ثم شققنا الأرض شقاً فانبتنا فیها حبّا و عنباً و قضبا و زیتوناً و نخلا و حدائق غلبا و فاکهه و ابّا متاعاً لکم و لانعامکم.”۱۰

انسان باید به غذاى خویش بنگرد ما آب فراوان از آسمان فرو ریختیم سپس زمین را از هم شکافتیم و در آن دانه‏هاى فراوانى رویانیدیم و انگور و سبزى بسیار و زیتون و نخل فراوان و باغ‏هاى پر درخت و میوه و چراگاه تا وسیله‏اى براى بهره‏گیرى شما و چارپایانتان باشد.

این مضمون در جاهاى دیگر قرآن هم آمده است.۱۱ و وجه مشترک همه آنها این است که انسان همواره باید آفریننده این نعمت‏ها، خدا را حاضر و ناظر ببیند و شکرگزار این همه نعمت باشد و براى اینکه جلوى ناسپاسى را بگیرد مى‏فرماید: “قتل الانسان ما اکفره”۱۲ مرگ بر این انسان چقدر کافر و ناسپاس است.

علاوه بر آیاتى که نشان دهنده نزول نعمت‏هاى الهى بر انسان است آیاتى هم وجود دارد که تعبیر به “رزق” در آنها آمده است و اینکه قبض و بسط این روزى هم به دست خداست.۱۳

 

ب – ارزش‏هاى رفتارى

  1. برنامه ریزى

با برنامه ریزى در همه زمینه‏هاى اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى، در سطح خرد و کلان مى‏توان به بهره‏ورى بیشتر از زمان و هزینه‏ها دست یافت انسان با برنامه انسان با کارنامه است و انسان بى برنامه فاقد کارنامه است و انسان فاقد کارنامه برج مراقبت زندگى ندارد و زندگى را با “آرزوها” و “شاید” و “اى کاش” مى‏گذراند اقدام به برنامه ریزى از مصادیق بارز تدبیر و تقدیر در امور معیشتى است که بیش از ثروت در رفاه و آسایش انسان مؤثّر است و عدم برخوردارى از این خصلت گاهى موجب مى‏گردد که برخى در بینوایان از ثروتمندان، اسرافکارتر شمرده شوند در روایتى از امام صادق(ع) آمده که مى‏فرماید:

“رب فقیر اسرف من غنى فقلت:کیف یکون الفقیر اسرف من الغنىّ؟ فقال: انّ الغنى ینفق مما اوتى و الفقیر ینفق من غیر ما اوتى.”۱۴

بسا فقیرى که از توانگر اسرافکارتر باشد گفتم: چگونه چنین چیزى ممکن است؟ فرمود: توانگر از آن چه به وى عطا شد، خرج مى‏کند ولى فقیر خرج مى‏کند بدون آنکه به وى عطا شده باشد.

آگر شخصى برنامه‏ریزى براى مصرف داشته باشد، رفتار مصرفى خود را تابع سطح درآمد جارى نمى‏داند بلکه به فرصت‏هاى مصرفى بلندمدت یا دائمى ارتباط مى‏دهد.

“فریدمن” که خود مبتکر این نظریه است مثال مناسبى را ارائه مى‏دهد که در آن شخصى درآمد خود را فقط یک بار در هفته در روزهاى جمعه، دریافت مى‏کند از وى انتظار نمى‏رود کل مصرف خود را در روزى که درآمد دریافت مى‏شود متمرکز کند و مصرف او در روزهاى دیگر صفر باشد.۱۵

نظریه درآمد دائمى  IncomePermanent توانسته است جایگاه ویژه‏اى در مباحث اقتصادى داشته باشد و مى‏توان از آن نتیجه گرفت که از آداب مصرف،پس‏انداز اضافه بر نیاز براى فردایى است که انسان توان کار و تلاش ندارد.

 

  1. پس انداز

یکى از ارزش‏هاى اخلاقى که باید در مصرف رعایت گردد پس انداز کردن بخشى از مالى است که دست آمده است در واقع یک نوع مصرف منفى و پس انداز مثبت است که شرع ما نیز به آن سفارش کرده است. این پس‏انداز نوعى آرامش روانى براى انسان فراهم مى‏آورد۱۶ و ارمغان آن سخاوتمندى است.۱۷

افزون بر اینها مى‏توان با این پس انداز سرمایه‏گذارى کند امروزه در اقتصادهاى موفقSI است یعنى آنچه پس انداز مى‏شود باید سرمایه‏گذارى گردد علاوه بر آرامش خاطر فردا، ارزش افزوده هم براى مال انسان به وجود مى‏آید.

محمد بن عذافر از پدرش نقل مى‏کند که امام صادق(ع) به پدر او ۱۷۰۰ دینار داد و به او فرمود:با آن بازرگانى کن. سپس فرمود: “بدان که مرا به سود آن رغبتى نیست هرچند که سود، خواستنى است. امّا من دوست مى‏دارم که خداوند بزرگ مرا در حالى ببیند که به بهره‏هاى آفریده او روى مى‏آورم.”

پدرم گفت: “با آن صددینار براى وى سود کسب کردم. سپس به دیدار وى رفتم و به او گفتم: با آن، برایت صددینار سود کسب کردم. او از این خبر بسیار خرسند شد و مرا فرمود: آن را در سرمایه من قرار ده”.۱۸

 

  1. انفاق

همانطورى که در مقدمه اشاره شد در اقتصاد غیر اسلامى درآمد یا مصرف مى‏شود و یا پس انداز مى‏گردد(Y)C+S) که پس از انداز هم سرمایه‏گذارى مى‏شود ولى در نگاه اسلامى افزون بر این دو، بخشى از درآمد انفاق مى‏شود و به عنوان یک جز به نام انفاق هم اضافه مى‏گردد فرض کنید اسم آنرا “f” بگذاریم آنگاه معادله به این صورت در مى‏آید: (Y)C+S+f)

در نظر لغت شناسان انفاق به معناى از دست دادن مال۱۹ و به معناى تمام شدن دارایى یا توشه خود را از دست دادن هم آمده است۲۰ واژه‏هاى نفاق و منافق هم از همین ماده‏اند زیرا منافق از ایمان خارج شده یا ایمان را از قلبش خارج مى‏سازد. برخى مفسران آن را چنین تعریف کرده‏اند:

انفاق خارج ساختن چیزى از ملک خود و به ملک دیگرى درآوردن است اگر از ملک خود خارج ساخته و به ملک دیگرى وارد نکند انفاق نامیده نمى‏شود درباره انفاق و رابطه آن با کنز و انفاق واجب و مستحب اختلاف شیعه و سنى مباحث فراوانى وجود دارد که آنها را وا مى‏نهیم آنچه هدف از این نوشتار است. تأکید فراوان آیات و روایات درباره این موضوع است.۲۱

انفاق در آیات قرآن، نشانه ایمان،۲۲ نشانه تقوا، صفات درستکاران و نیکوکاران،۲۳ همراه نماز،۲۴وسیله تقرّب نامیده شده است درباره کیفیت انفاق هم قرآن کریم از انفاق به صورت قرض الحسنه به خداوند نام مى‏برد که براى خشنودى خداوند پرداخت مى‏شود و این کیفیت زمانى به اوج مى‏رسد که “لوجه اللّه” و “على حبه” باشد افزون بر آن انفاق باید از طیبات باشد که مفسران براى “طیب” سه معنى ذکر کرده‏اند:حلال، مال خوب، با کیفیت.۲۵

خداوند متعال درباره کیفیت مال انفاق مى‏فرماید: باید از طیبات باشد نه از خبیث یعنى مالى که با رغبت آن را بگیرد نه با کراهت.

“یا ایّها الّذین آمنوا انفقوا من طیبات ما کسبتم و مما اخرجنا لکم من الارض و لا تیمموا الخبیث منه تنفقون ولستم بآخذیه الّا أن تغمضوا فیه و اعلموا انّ اللّه غنى حمید”۲۶

اى کسانى که ایمان آورده‏اید و از آن چه از زمین براى شما خارج ساخته‏ایم(از منبع و معادن و درختان و گیاهان) انفاق کنید و براى انفاق به سراغ قسمت‏هاى ناپاک نروید در حالى که خود شما (هنگام پذیرش اموال) حاضر نیستید آن‏ها را بپذیرید مگر از روى اغماض و کراهت و بدانید خداوند، بى نیاز و شایسته ستایش است.

از امام صادق(ع) نقل شده این آیه درباره جمعى نازل شد که ثروت‌هایى از راه رباخوارى در زمان جاهلیت جمع آورى کرده بودند و از آن در راه خدا انفاق مى‏کردند. خداوند آنها را از این کار نهى کرد و دستور داد از اموال پاک و حلال انفاق کنند و از امام على(ع) نقل شده که فرمود: آیه درباره کسانى نازل شده که هنگام انفاق خرماى خشک و نامرغوب خوب مخلوط مى‏کردند به آنها دستور داده شد از این کار بپرهیزید.۲۷

از برخى آیات هم فهمیده مى‏شود که انفاق باید مال مورد علاقه باشد۲۸ و در زمان تنگدستى جامعه این کار انجام شود.

این انفاق وقتى صورت گیرد باید به زینت ایمان آراسته باشد و منت و اذیتى هم در کار نباشد.

“الّذین ینفقون اموالهم فى سبیل اللّه ثم لایتبعون ما انفقوا منّا و لا اذاً لهم اجرهم عند ربهم ولاخوف علیهم ولاهم یحزنون”۲۹

کسانى که اموال خود را در راه خدا انفاق مى‏کنند سپس به دنبال انفاقى که کرده‏اند منّت نمى‏گذارند و آزارى نمى‏رسانند پاداش آنها نزد پروردگارشان محفوظ است و نه ترسى دارند و نه غمگین مى‏شوند.

اگر این انفاق آلوده با کفر و نفاق۳۰ و ریا۳۱ و اکراه۳۲ ومنّت و اذیّت باشد پذیرفته نیست. و آثار اخلاقى و اجتماعى و اقتصادى محسوسى در جامعه بر جاى خواهد گذاشت.

در بعد اجتماعى مى‏توان گفت اگر انفاق فراموش شود و ثروت‏ها در یک قطب اجتماعى جمع شود اکثریتى محروم و بینوا پدید مى‏آید و دیرى نخواهد گذشت که انفجار عظیم در اجتماع به وجود مى‏آید که نفوس و اموال سرمایه‏داران در آتش این انقلاب خواهد سوخت۳۳ و از نگاه اقتصادى با افزایش تعداد فقرا، قدرت خرید جامعه کاهش مى‏یابد و با کاهش تقاضا تولید کل متأثر مى‏گردد افزون بر این بهره‏ورى کاهش و مفاسد اجتماعى و نا امنى افزایش مى‏یابند که بر تولید تأثیر مى‏گذارند.

 

وقتى از منظر اجتماعى و اقتصادى ترک انفاق آثار سوء خود را نشان داد بر اخلاق جامعه اثر مستقیم خواهد گذاشت ضمن آنکه ترک انفاق به معناى عدم توکّل بر خداوند است با این توضیح که همه امور به دست خداوند قادر متعال است. اگر او اراده کند برکت در دارایى فرد پدید مى‏آید او همان و ازدیاد نعمت همان، خداوند در قرآن وعده داده و ممکن است از راه عادى حتى با شیوه‏هاى غیر معمولى عملى شود آن چه مسلّم مى‏باشد تخلّف ناپذیرى این وعده است “اگر انفاق در راه خدا و کسب رضایت او باشد رشد و نمو از لوازم حتمى آن است و تخلّف‏ناپذیر است.”۳۴

 

  1. پرهیز از اسراف

اسراف به معناى فاسد کردن است زیرا از ماده سرفه گرفته شده است و سرفه در واژه عرب به کرمى که درخت و تنه را مى‏خورد و فاسد مى‏کند گفته مى‏شود.۳۵

این واژه گاهى درباره مخارج به کار مى‏رود و معناى آن تخصیص درآمد بر چیزى بیش از حد متعارف است و گاهى درباره مصرف استفاده مى‏شود و به معناى استفاده نادرست و ناقص از یک کالاى مصرفى است ولى بیشتر موارد در معناى اول به کار مى‏رود.

اسراف از گناهان بزرگ است که قرآن کریم در ۲۳ مورد با لحن شدیدى آن را محکوم کرده است.

 

“ولاتسرفوا انه لایحب المسرفین”۳۶

هرگز اسراف نکنید که خداوند اسراف کاران را دوست نمى‏دارد.

گفتنى است که اسراف مفهومى نسبى است و بستگى به اشخاص، درآمدها و نیازها دارد قبلاً هم گذشت که سماعه از امام صادق(ع) نقل مى‏کند:

“چه بسا فقیرى که اسراف کارتر از غنى باشد، گفتم: چگونه ممکن است که فقیر اسراف کارتر از غنى باشد فرمود: چون که غنى از آنچه دارد و فقیر از آنچه که ندارد خرج مى‏کند”.۳۷

وقتى کالایى بدون اسراف، تهیه شود به هنگام استفاده از آن هم محدودیت‌هایى وجود دارد یکى محدودیت کمّى است که به معناى هدر دادن کالاست که اجتماعى به آن نیازمند است در حدیثى از امام صادق(ع) نقل شده است:

“اسراف مبغوض خداوند است حتى دور انداختن هسته، چون که به درد چیزى مى‏خورد و دور ریختن زیادى آبى که خورده‏اى.”۳۸

“امام کاظم(ع) وقتى دید بعضى از غلامان میوه ناقص خورده را دور مى‏اندازند با ناراحتى فرمود: اگر شما به آن نیاز ندارید مردم به آن محتاجند آن را به نیازمندان بخورانید”.۳۹

محدودیت دیگر، محدودیت کیفى است یعنى انسان کالاهایى را در غیر مورد مناسب خودش مصرف کند در روایتى از امام صادق(ع) آمده است: “کم‏ترین درجه اسراف این است که لباس میهمانى را هنگام کار بپوشى”.۴۰

 

 

  1. ساده زیستى

مناسبات اجتماعى، شغل‏ها، جایگاه افراد اقتضائات مختلف دارد که باید زندگى بر اساس فرهنگ متعارف و رایج زمان باشد اما تعداد کمى از افراد جامعه این شرایط را دارند در یک منحنى توزیع نرمال درصد بسیار ناچیزى از افراد وجود دارد که شرایط شغلى آنها اقتضا دارد گونه‏اى متفاوت از دیگران باشند امّا اکثریت جامعه را افرادى تشکیل مى‏دهند که مى‏توانند با زندگى ساده‏اى به گذران امور بپردازند.

در روایتى از امام صادق(ع) آمده است:

“المؤمن حسن المعونه خفیف المؤنه جیّد التدبیر لمعیشته”۴۱ مؤمن نیکبار است و سبکبار و گذران زندگى‏اش را خوب تدبیر مى‏کند.

 

  1. پرهیز از اتلاف مال

حفظ و نگهدارى مال بهتر از مصرف بیهوده آن است گاهى سپردن مال به دست بعضى افراد جامعه موجب تلف شدن مال است و قرآن کریم از قرار دادن اموال در اختیار افراد سفیه و نابالغ نهى کرده و مى‏فرماید: “ولاتؤتوا السّفهاء اموالکم التى جعل اللّه لکم قیاماً”۴۲

 

  1. پرهیز از اتراف

مترف کسى است که در فراخى نعمت به سر مى‏برد و از لذّت‏هاى دنیوى و امکانات مصرفى زیاد بهره‏مند است.۴۳ قرآن این صفت زشت را مورد نکوهش قرار داده است:

“و چون بخواهیم شهرى را هلاک کنیم خوشگذرانانش را وا مى‏داریم تا در آن به انحراف و فساد بپردازند و در نتیجه عذاب بر آن شهر لازم گردد پس آن را یکسره زیر و رو کنیم.”۴۴

پیامبر اکرم(ص) امّت خویش را از لذت جویى افراطى شدیداً نهى فرموده مترفین را بدترین قشر اجتماع معرفى کرده‏اند که همه فتنه‏ها به سوى آنان باز مى‏گردد حرمت اتراف از تمایزات اساسى مکتب اقتصادى اسلام با مکتب سرمایه دارى است از دیدگاه اسلام، مصرف گرایى و افسار گسیختگى در تأمین لذّت‏هاى حیوانى به شدّت محکوم است و به همین دلیل تخصیص درآمد در مورد نیازهاى مشروع و امکانات مصرفى نباید با سطح زندگى عموم مردم تفاوت فاحشى داشته باشد به گونه‏اى که از نظر عرف زندگى اشرافى و مترفانه محسوب شود و در واقع اتراف نیز نوعى اسراف است با این تفاوت که اسراف به معناى زیاده‏روى یک مورد معین از مخارج زندگى است ولى اتراف زیاده روى در تنظیم سطح زندگى و گذشتن از حد مورد قبول زندگى اجتماعى است از این رو حرمت اسراف، دلیل دیگرى بر حرمت اتراف خواهد بود.

البته پرهیز از اتراف به معناى سخت گرفتن در زندگى نیست باید اقتضاى زمان را در نظر گرفت، کارى که موجب انگشت‏نما شدن باشد در فرهنگ اسلامى پسندیده نیست اگر وضعیت عمومى جامعه به گونه‏اى است که بیشتر مردم در تنگدستى هستند نباید تظاهر به تجمّل نمود سیره امامان ما نیز اینگونه بوده است که انگشت نما نمى‏شدند در روایتى امام صادق(ع) در پاسخ کسیکه به او ایراد مى‏گیرد چرا بر خلاف سیره جدّش امام على(ع) که از لباس ارزان و درشت استفاده مى‏کرد ایشان از لباس نو و نرم استفاده مى‏نماید؟ مى‏فرماید: على(ع) در زمانى از آن نوع لباس استفاده مى‏کرد که در فرهنگ عمومى زشت نبود و اگر در زمان ما چنین لباسى مى‏پوشید انگشت نما مى‏شد. بنابراین بهترین لباس در هر زمان لباسى است که در آن زمان معمولاً مردم از آن استفاده مى‏کنند.۴۵

 

  1. پرهیز از پیروى بیگانه

تقسیم بندى کشورها به شمال و جنوب، جهان اول و جهان سومى موجب شده است جنوبى‏ها بازار مصرف کشورهاى شمال باشند مواد اولیه از کشورهاى جنوب به شمال مى‏رود و کالاهاى مصرفى ساخته شده و با قیمت گزاف و با فرهنگ بیگانه به کشورهاى فقیر بر مى‏گردد.

هم تقلید فرهنگى در اینجا وجود دارد و هم زیان اقتصادى که آثار فرهنگى به مراتب خطرناک‏تر از آثار اقتصادى است. در حدیثى از امام باقر(ع) آمده است: “خداوند به یکى از پیامبران وحى فرمود که به قومش بگوید همچون دشمنان خدا لباس نپوشند مثل آنان خوراک نخورند و به شکل ایشان در نیایند که در این حال همچون آنان دشمن خدا خواهند بود”.۴۶

 

  1. مصرف در حد رفاه نسبى

نیازهاى انسان از ضرورت آغاز مى‏شود و کفایت و رفاه، مراحل بعدى آن هستند مرتبه نخست نیاز، نیاز انسان به امکانات اولیه ضرورى است یعنى چیزهایى که بدون آن ادامه زندگى امکان‏پذیر نیست و یا با مشکل جدى روبرو است و کمتر از آن موجب فقر انسان مى‏شود.

مرتبه دوم نیاز، نیاز انسان به امکاناتى است که براى ادامه یک زندگى متوسط اعم از نیازهاى اقتصادى، علمى و فرهنگى کافى است.

مرتبه سوم نیاز، نیاز انسان به امکاناتى است که افزون بر برخوردارى از یک زندگى متوسط، رفاه و آسایش او را نیز در حد معقول و منطقى تأمین نماید.

گفتنى است که هر چند آن چه در روایات اسلامى بر آن تأکید شده تأمین نیازهاى زندگى در حد کفاف و برخوردارى از یک زندگى متوسط است امّا برخوردارى از رفاه نسبى با میانه‏روى در مصرف منافاتى ندارد و حتى در بعضى روایات هم به آن اشاره شده است.۴۷ در روایتى آمده است که اسحاق بن عمار مى‏گوید به امام صادق(ع) عرض کردم: آیا مؤمن مى‏تواند ده پیراهن داشته باشد؟ حضرت فرمود: آرى. عرض کردم بیست پیراهن چه؟ فرمود:آرى (اشکال ندارد) عرض کردم: سى تا چه؟ فرمود: این اسراف نیست، اسراف آن است که لباس بیرونت (میهمانى‏ات) را لباس کار و دم دستى قرار دهى.۴۸

بنابراین آنچه در اسلام، اسراف و غیرمجاز شمرده شده مصرف بیش از حد رفاه نسبى است. امّا تا اندازه‏اى رفاه مورد قبول است و فقط نباید به حد “اتراف” برسد چون این خصلت خطرناک در واقع زمینه‏ساز انواع گناهان و آلودگى‏هاى فردى و اجتماعى است در روایت امام على(ع) درباره خطر افراط در رفاه‏طلبى مى‏فرماید: “از سر مستى‏هاى نعمت بترسید و از سختى‏هاى خشم و انتقام خدا حذر کنید”.۴۹

رفاه‏طلبى، لذّت جویى، هواپرستى، خوشگذرانى و تجمّل گرایى چنان انسان را سرمست مى‏کند که نه تنها براى مسایل انسانى و اخلاقى ارزشى قایل نمى‏شود بلکه در مقابل کسانى که مردم را به ارزش‏هاى انسانى و اخلاقى دعوت مى‏کنند به مخالفت بر مى‏خیزد و از این رو در همه اعصار مترفین در صف مقدّم مخالفان پیامبران الهى بودند در قرآن آمده است: “و (ما) در هیچ شهرى هشدار دهنده‏اى نفرستادیم جز آنکه خوشگذرانان آنها گفتند:” ما به آنچه شما بدان فرستاده شده‏اید کافریم” و گفتند:”ما دارایى و فرزندانمان از همه بیشتر است و ما عذاب نخواهیم شد.”۵۰

 

از این رو براى پیشگیرى از خطرى که مترفین در طول تاریخ گرفتار آن شدند، اجتناب از رفاه‏طلبى و تجمّل گرایى ضرورى است. پیامبر(ص) فرمود: “ایّاک و التنعم فانّ عباد اللّه لیسوا بالمتنّعمین.”۵۱

 

  1. توسعه بر خانواده

خانواده به عنوان کوچکترین جامعه مى‏تواند نقش مؤثرى در تربیت صحیح کل جامعه باشد تنگدستى – نیاز آرزوهاى برآورده نشده، شعله‏هاى خاموش ناشده نیاز، مشاهدات محدود ناشى از سیر و سیاحت، آثار سوء تربیتى به این رکن مهم اجتماعى مى‏گذارد. خانواده‏اى این چنین از شادابى لازم برخوردار نیست و رویشى ندارد و مانع طراوت اجتماع مى‏شود، بسیارى از بزهکارى‏ها ریشه در فقر و نیاز خانواده‏ها دارد گاهى آنکه بار تکفّل خانواده را به دوش مى‏کشد خود فقیر و ناتوان است در آنجا سخنى نیست و حتى هستند خانواده‌هایى که با عزّت نفس چنان زندگى مى‏کنند که نادانان آنان را ثروتمند و غنى مى‏پندارند.

مشکل آنجاست که سرپرست خانوار توانمند است و یا از اعتبار اجتماعى برخوردار است ولى برخانواده تنگ مى‏گیرد اسلام سفارش کرده در تأمین نیازهاى خانواده گشاده دست باشید، در روایتى از امام سجاد(ع) آمده است:

“ارضاکم عند اللّه اسبغکم على عیاله”.۵۲ خشنودترین شما نزد خداوند کسى است که خانواده خود را بیشتر در رفاه قرار بدهد و در روایتى دیگر امام رضا(ع) مى‏فرماید:

 

“صاحب النعمه یجب علیه التوسعه على عیاله”.۵۳

بر آن که از نعمت برخوردار است واجب است بر خانواده‏اش گشاده دستى کند.

 

جمع بندى

آنچه گذشت نوعى اخلاق مصرف بود که برخاسته از دیدگاه اسلام درباره رابطه انسان و خدا بود بى تردید انسانى که در مکتب توحیدى تعریف مى‏شود و به سوى کمال نهایى گام بر مى‏دارد الگوى مصرفش را از همین دیدگاه انتخاب مى‏کند اگر چنین رفتارى داشته باشد نه به فقر و تهیدستى گرفتار مى‏شود و نه در سراب تنعّم و تجمّل غوطه ور مى‏شود بلکه در حد کفاف و گاهى هم به رفاه نسبى مى‏رسد و خویشتنى آسوده دارد و خانواده‏اش با اینگونه رفتار مصرفى و ترجیحاتى که دارد به عنوان رکن جامعه، خانواده‏اى و الهى داراى تربیت الهى مى‏شود. جامعه‏اى که از این خانوارها شکل بگیرد تکیه بر بیگانه ندارد و در دام الگوهاى مصرف چند ملیتى گرفتار نمى‏شود و شعار lessepaire(بگذار مرزها آزاد باشند) به خاموشى مى‏گراید و امّت اسلامى در داخل مرزهاى خود به خودکفایى و بى‏نیازى از بیگانه مى‏رسد.

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. مجمع البیان، ج ۹، ص ۲۴۳، و معجم الاوسط طهرانى، ۴۴۷۹/۳۷۷/۴٫
  2. کنزالعمال، ۵۴۱۹٫
  3. سوره اعراف، آیه ۳۱٫
  4. التبیان، ج ۴، ص ۳۸۶٫
  5. تفسیر نمونه، ج ۶، ص ۱۴۷٫
  6. سوره اعراف، آیه ۳۲٫
  7. ترجمه المیزان، ج ۸، ص ۹۹٫
  8. همان، ۸۰٫
  9. سوره انعام، آیه ۱۱۹٫
  10. سوره عبس، آیه ۲۴ – ۳۲٫
  11. و براى نمونه بنگرید به سجده، ۲۷ ؛نحل، ۱۰ و ۱۱ و ۶۶ تا ۸۰ ۶۹ و ۵ ۸۱ تا ۸، یس، ۳۳ و ۳۴ و ۸۰و ۴۱ و ۴۲٫
  12. براى نمونه بنگرید به: ذاریات، ۵۸ ؛ هود، ۶ ؛ عنکبوت، ۶۰؛ سبأ، ۲۴؛ یونس، ۳۱؛ ملک، ۲۱؛ نحل، ۶۴٫
  13. سوره عبس، آیه ۱۷٫
  14. الکافى، ج ۳، ص ۵۶۲، ح ۱۱٫
  15. اقتصاد کلان،ص ۲۶۶٫
  16. الکافى، ج ۴ ح ۵ و تحف العقول، ص ۴۴۲٫
  17. همان، ج ۵، ص ۹۱ ح ۲٫
  18. الکافى، ج ۵، ص ۷۶، ح ۱۲ و ص ۷۷، ح ۱۶٫
  19. مفردات راغب، ص ۵۲۳ و مجمع البیان، ج ۱، ص ۲۸۸٫
  20. تفسیر قرطبى، ج ۱، ص ۱۷۷٫
  21. تبیان، ج ۲، ص ۱۵۱٫
  22. انفال، ۴ – ۲ ؛ سجده، ۱۶ – ۱۵؛ حجرات، ۱۵ ؛ توبه، ۸۸؛ قصص، ۵۴ ۵۲ ؛ نساء ۳۹؛ شورى، ۳۸ – ۳۶٫
  23. بقره، ۲ – ۳، آل عمران، ۱۳۴ – ۱۳۳؛ لیل، ۱۷ – ۱۸؛ بقره ۱۷۷؛ ذاریات، ۱۵ – ۱۹ ؛آل عمران، ۱۵ – ۱۷؛ حج ۳۴-۳۵٫
  24. سوره بقره، آیه ۳ و ۲۵۴٫
  25. تفسیر فخر رازى، ج ۷، ص ۵۴٫
  26. سوره بقره، آیه ۲۶۷٫
  27. مجمع البیان، ج ۱، ص ۳۹۷ و تفسیر نمونه، ج ۲، ص ۱۲۴٫
  28. سوره آل عمران، آیه ۹۲، انسان، آیه ۸ – ۹، بقره، آیه ۱۷۷٫
  29. سوره بقره، آیه ۲۶۲٫
  30. سوره توبه، آیه ۵۳ – ۵۴٫
  31. سوره نساء، آیه ۳۸ – ۳۹٫
  32. سوره توبه، آیه ۵۴٫
  33. تفسیر نمونه، ج ۲، ص ۲۱٫
  34. ترجمه تفسیر المیزان، ج ۲، ص ۴۰۶٫
  35. تفسیر المنار، ج ۶، ص ۳۵۱٫
  36. سوره انعام، آیه ۱۴۱ و بنگرید به شعرا، ۱۵۱، موسى، ۲۸، فرقان،۶۶٫
  37. الکافى، ج ۳، ص ۵۶۲، ح ۱۱٫
  38. الکافى، ج ۴، ص ۵۲، ح ۲٫
  39. المحاسن، ص ۴۴۱٫
  40. مکارم الاخلاق، ص ۱۱۸٫
  41. الکافى، ج ۲، ص ۲۴۱، ح ۳۸٫
  42. سوره نساء، آیه ۵٫
  43. النهایه، ج ۲، ص ۱۸۷، سوره اسراء، آیه ۱۶ و قصص، آیه ۵۸٫
  44. تنبیه الخواطر، ج ۱، ص ۱۷۸، مسند ابن حنبل، ج ۸، ص ۱۵۷٫
  45. الکافى، ج ۴، ص ۳۲، ح ۱٫
  46. تهذیب الاحکام، ج ۶، ص ۱۷۲، ح ۳۳۲٫
  47. بحارالانوار، ج ۸۴، ص ۳۰۰٫
  48. الکافى، ج ۲، ص ۴۴۱، ح ۴٫
  49. نهج البلاغه، خطبه ۵٫
  50. سوره سبأ، آیات ۳۴ و ۳۵٫
  51. مسند ابن حنبل، ج ۸، ص ۲۵۸، ح ۲۲۱۶۶٫
  52. الکافى، ج ۴، ص ۱۱ ؛ من لایحضره الفقیه، ج ۴، ص ۴۵۸، ح۵۸۸۴٫
  53. الکافى، ج ۴، ص ۱۱، ح ۵٫

 

30دسامبر/16

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى

 

پدیده بدیع، جذاب و تأمل برانگیز مردمسالارى دینى که مبیّن ترکیب شگفت آور حضور پرشور و جدى مردم در انتخابات و توجّه و اهتمام همزمان آنان به معیارهاى اسلامى و الهى است پاسخى جدى به نیازهاى امروز جامعه بشرى به شمار مى‏آید.

در پرتو انقلاب عظیم ملت، حضور مردم در صحنه و خشوع در مقابل احکام الهى، حقیقت واحدى به نام جمهورى اسلامى را شکل داده‏اند.

جمهوریت و اسلامیت دو عنصر جدا از یکدیگر نیستند چرا که تکیه به مردم و احترام به خواست و رأى آنان، در دل اسلامیت و اتکاى به احکام الهى قرار دارد.

برگزارى حدود ۳۰ انتخابات با حضور گرایشهاى گوناگون سیاسى در ۳۰ سال اخیر و انتخاب اصل نظام، قانون اساسى و مدیریتهاى اساسى کشور، با رأى مردم، نشان دهنده ظرفیت عظیمى است که اکثر ناظران بیرونى، حتى اگر غرضى نداشته باشند در درک و فهم آن ناتوان بوده‏اند.

در این سالها در بخشى از مدیریتها و عملکردهاى آنان گاه زاویه‌هایى با مبانى نظام دیده شده است اما انقلاب با هضم درونى این موارد عملاً آنها را در مسیر گسترش تواناییهاى خود به کار گرفته و با افزایش ظرفیت و تجربه خود، با قدرت بیشتر به راه خود ادامه داده است.

به فضل الهى و هوشیارى مردم و مسؤولان این حقیقت مصونیت بخش، همواره حفظ خواهد شد.

برخى در سالهاى پس از انقلاب منتظر بوده‏اند که نظام اسلامى کهنه شود و از چشم مردم بیفتند اما انتخابات اخیر و شکسته شدن نصابهاى جهانى حضور ملتها در انتخابات، این حقیقت روشن را نشان داد که نظام اسلامى پس از ۳۰ سال در جلب اعتماد مردم و بسیج آنها موفق‏تر و قدرتمندتر شده است و این حقیقت ناب نباید با برخى قضایاى حاشیه‏اى انتخابات از نظرها دور بماند.

باز بودن عرصه براى به صحنه آمدن و گفتگو و بحث گرایشهاى گوناگون، نشان اعتماد به نفس نظام اسلامى و اعتماد نظام به ملت بود.

مردم نیز متقابلاً به نظام اعتماد کردند و با ریختن آراى عظیم خود به صندوقها، توجه و اقبال ملت به نظام منتخب خود را اثبات کردند، و این واقعیت نشان مى‏دهد کسانیکه از بى اعتمادى مردم حرف مى‏زنند اگر از روى غرض ورزى نباشد از روى غفلت است.

اعتماد مردم سرمایه اصلى نظام است و از همه مسؤولان و دست اندرکاران بخشهاى مختلف انتظار جدى داریم که با رفتار خود، این اعتماد گرانقدر به طور مستمر افزایش دهند.

دل افسرده و ناامید وارد عرصه انتخابات نمى‏شود و حضور پرشور جوانان و دیگر قشرها در پاى صندوقهاى رأى نشان دهنده امیدى است که درباره آینده در جامعه وجود دارد.

حوادث انتخابات جداً به ما هشدار مى‏دهد که دشمن همیشه در کمین است و غفلت از ضربات احتمالى او حتى در بهترین شرایط، بسیار خطرناک است.

تجربه مهم انتخابات ۲۲ خرداد این است که اگر در عرصه سیاسى و اجتماعى به یکدیگر بدبین باشیم و به چشم دشمن به هم نگاه کنیم و اگر فکر بصیرت نداشته باشیم، از سوى دشمنان حقیقى ضربه مى‏خوریم.

آحاد ملت، همه مسؤولان صاحبان گرایشهاى متخلف سیاسى، دلبستگان به کشور و نظام، همه و همه باید به معناى واقعى بیدار و هوشیار باشند که البته ملت خوشبختانه هوشیار بود و نگذاشت دشمن در فضاى غبار آلود به اهداف خود برسد.

دشمن بداند که با چه ملت و نظامى روبروست و تصوّر نکند با کارهاى پیش پا افتاده مى‏تواند ملت را به زانو درآورد.

دشمنان در این خیال نباشند که با تقلید مغلوط از حضور عظیم مردم در انقلاب پرشکوه ۱۳۵۷ و در یکى کاریکاتور از آن حرکت عظیم، مى‏توانند به نظام اسلامى ضربه بزنند چرا که این نظام مقتدر و ریشه دار با این کارها شکست نخواهد خورد.

با مسجد ضرار و تقلید از امام بزرگوارى که از عمق دل و جان غرق قرآن بود نمى‏توان این مردم آگاه را فریب داد چرا که دل این ملت، به نور ایمان روشن است.

بسیارى از مردم، جوانان،نخبگان بر اساس احساس وظیفه، ایمان و صداقت در این انتخابات شرکت کردند و بعد هم تسلیم قانون بودند که اینها برندگان این امتحان بزرگ هستند.

این انتخابات برخى خواص را مردود کرد و برخى جوانان هم که با صداقت و سلامت وارد میدان شده بودند در مواردى اشتباه کردند.

رئیس جمهور محترم که از جانب ملت با رأى بالا و نصابى بى نظیر به این مسؤولیت مهم گماشته شده است و همکاران او در دولت آینده باید با قدرشناسى از اسلام و ایمان ملت همه توان و تلاش خود را براى خدمت به مردم و پیشبرد اهداف انقلابى به کار گیرند.

دولتى که تشکیل خواهد شد باید با برنامه ریزى و تکیه بر قانون، این سرفصلها را عملیاتى و اجرا کند.۱۳۸۸/۵/۱۳

 

 

 

“امام خمینى ثابت و استوار از آغاز تا پایان”

خاطره تلخ ۱۷ شهریور ۵۷

 

خاطره تلخ ۱۷ شهریور ۵۷ و خاطره تلخ روزهاى بزرگى که بر امّت گذشت، میوه شیرین سرنگونى کاخ‏هاى استبداد و استکبار و جایگزینى پرچم جمهورى عدل اسلامى را به بار آورد. مگرنه آن است که دستور آموزنده “کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا” باید سرمشق امت اسلامى باشد، قیام همگانى در هر روز و در هر سرزمین عاشورا قیام عدالتخواهان با عددى قلیل و ایمانى و عشقى بزرگ در مقابل ستمگران کاخ نشین و مستکبران غارتگر بود و دستور آن است که این برنامه سرلوحه زندگى امّت در هر روز و در هر سرزمین باشد.۵۸/۶/۱۷

۱۷ شهریور ۵۷ از ایام اللّه است که ملت شریف ایران یاد آن را زنده نگه مى‏دارد. ملت بزرگ ایران، روزهایى چون هفده شهریور در نهضت خود داشت و بحمداللّه با تمام مشکلات و تقدیم شهداى ارجمند به اسلام عزیز و کشور و با فداکارى‏هاى طاقت فرسا از میدان جهاد سرافراز و پیروزمند بیرون آمد و آن کار، جهانیان را به خود جلب نمود. دشمنان ما گمان مى‏کردند با توطئه‏هاى فرسایشى مى‏توانند نهضت اسلامى و انقلاب شکوهمند این ملت شهید پرور را به سردى و سستى سوق دهند، غافل از آنکه قیامى که براى خداست و نهضتى که بر اساس معنویت و عقیده است، عقب نشینى نخواهد کرد. ملت ما اکنون به شهادت و فداکارى خو گرفته است و از هیچ دشمنى و هیچ قدرتى و هیچ توطئه‏اى هراس ندارد.

ملت عزیز ما آن روز که جز مشت خالى و خون پاک هیچ نداشت، بر قدرت‏هاى عظیم شیطانى با فریاد اللّه اکبر غلبه کرد و امروز بحمداللّه تعالى جوانانى رزمنده از خواهران و برادران دارد که با تعلیمات نظامى در سرتاسر کشور قدرت تفکّر را از دشمنان ایران و اسلام سلب و با اعتماد به قدرت الهى و فداکارى در راه اسلام بر همه مشکلات و همه قدرت‏هاى شیطانى غلبه خواهد کرد. ملتى که ۱۷ شهریور روز نوید پیروزى خون، جمعه سیاه روزى رژیم را با افتخار و پیروزى پشت سر گذاشته است، از این محاصرات اقتصادى و نظامى باک ندارد، آنان باک دارند که اقتصاد را زیر بنا و شکم را قبله گاه و دنیا را مقصد و مقصود مى‏دانند.۵۹/۶/۱۷

سالروز هفدهم شهریور که گزارشگر جنایات شاهنشاهى ضد انسانى و اسلامى است و از ایام اللّه و نشانگر مقاومت و شجاعت و ایستادگى ملت در مقابل ستمگران و جنایتکاران است، در خاطره ملت مبارز ایران زنده است و زنده خواهد بود.

ملت شجاع و رزمنده ایران در آن روز و روزهاى اختناق و جنایت به دست دژخیمان شاه مطرود، نشان داد که تا رسیدن به هدف‏هاى انسانى – اسلامى خود چون سدى آهنین ایستاده و از قتل عام‏ها و کشتارهاى وحشیانه دستجمعى هراس به خود راه نداده و راه خود را شجاعانه ادامه مى‏دهد. از هفدهم شهریور تا… افتخارآمیز آن، هرگز سستى و فتورى در اراده آهنین ملت انقلابى ایران حاصل نشده، بلکه هر واقعه و فاجعه‏اى او را مصمم‏تر و منسجم‏تر مى‏کند.

۱۷ شهریور باید درسى باشد براى کوردلانى که گمان کرده‏اند با به شهادت رساندن چند نفر از سران متعهد کشور، مى‏توانند سد عظیم مسلمانان نیرومند و شجاع را بشکنند. ملتى را که پانزدهم خرداد و هفدهم شهریور و ایام دیگر را پشت سر نهاده است و چون سیلى خروشان موانع را هرچه بزرگ باشد از سر راه خود برداشته و درهم پیچیده است، نمى‏شود با کارهاى بزدلانه که جز از شکست خورده‏ها و مأیوس‏ها و مطرودها صادر نمى‏شود ارعاب کرد و این دریاى متلاطم را از خروشیدن و به پیش رفتن بازداشت.۶۰/۶/۱۷

تذکر به ایام اللّه که خداوند متعال به آن امر فرموده است، انسان ساز است. قضایایى که در ایام اللّه رخ داده است، براى تاریخ و انسان‏ها در طول تاریخ آموزنده و بیدار کننده است. حوادث بزرگ تاریخ که قرآن مجید هم از بعض از آنها یاد کرده است، سرمشقى پر برکت براى ساختن جامعه‏ها و اشخاص و جامعه عصر ما که عصر انقلاب است و در کشور ایران که کشور انقلاب و شاهد بسیارى از حوادث بزرگ است که باید آنها را ایام اللّه محسوب کنیم و به ذکر آنها و تذکر آن ایّام بپردازیم که براى ملت قهرمان و مجاهدان سلحشور، درس انقلاب است.۶۱/۶/۱۷

30دسامبر/16

سخنان معصومین

 

“من اطلق ناظره اتعب حاضره، من تتابعت لحظاته، دامت حسراته” (جامع الاخبار، ص ۹۳)

هر که دیده‏اش را رها سازد، آرامش خود را بر باد داده است، هر که پى در پى (به حرام) نگاه کند، پشیمانیش پیوسته و ادامه دار خواهد بود.

 

× “انّ اللّه اخفى سخطه فى معصیته، فلا تستصغرنّ شیئاً من معصیته، فربّما وافق سخطه و انت لاتعلم”

(خصال صدوق، ج ۱، ص ۹۹)

همانا خداوند غضبش را در نافرمانیش، پنهان کرده است، پس زنهار که هیچ معصیتى را کوچک مشمارى زیرا ممکن است همان معصیت کوچک، با سخط الهى سازش داشته باشد و تو آن را ندانى.

 

× “انتظروا الفرج و لاتیأسوا من روح اللّه، فانّ احبّ الاعمال الى اللّه عزّ و جلّ انتظار الفرج … و المنتظر للفرج کالمتشحط بدمه فى سبیل اللّه.” (بحارالانوار،ج ۵۲، ص ۱۳۲)

انتظار فرج بکشید و از رحمت خدا ناامید نگردید، زیرا محبوبترین اعمال نزد خداى عزّ و جلّ، انتظار فرج است. و همانا منتظران فرج مانند شهیدانى هستند که در راه خدا در خون خود مى‏غلتند.

 

× “اقرب العباد الى اللّه تعالى اقولهم للحقّ و ان کان علیه، واعملهم بالحقّ و ان کان فیه کرهه.” (غررالحکم)

نزدیکترین بندگان به خداى تعالى کسى است که بیشتر از دیگران، حق مى‏گوید هرچند علیه خودش باشد و بیش از آنها به حق عمل مى‏کند هرچند او را خوش نیاید.

 

× “لن تتصل بالخالق، حتّى تنقطع عن المخلوق.”

(غررالحکم)

هرگز به خالق نمى‏رسى، تا این که از مخلوق دل ببرى.

 

 

 

 

 

× “… و لیس شى‏ءٌ ادعى الى تغییر نعمه اللّه و تعجیل نقمته من اقامهٍ على ظلمٍ، فانّ اللّه یسمع دعوه المضطهدین، و هو للظّالمین بالمرصاد.” (نهج البلاغه، کتاب ۵۳)

و هیچ چیز در از دست رفتن نعمت الهى و زود به خشم آوردن او، مؤثرتر از ظلم بندگان نیست، زیرا خداوند دعاى ستمدیدگان را مى‏شنود و او در کمین ستمگران نشسته است.

 

× “ما انعم اللّه على عبدٍ نعمه فظلم فیها، الّا کان حقیقاً ان یزیلها عنه “ (غررالحکم، ج ۲، روایت ۲۶۷)

خداوند هیچ نعمتى را بر بنده‏اى ارزانى نداشته که در آن ظلم کند، جز این که سزاوار باشد که آن نعمت را از او بگیرد.

 

× “و ایم اللّه ما کان قومٌ قطّ فى غضّ نعمه من عیش فزال عنهم الّا بذنوبٍ اجترحوها، لانّ اللّه لیس بظلّامٍ للعبید”

(نهج البلاغه، خطبه ۱۷۸)

بخدا قسم، هرگز خداوند نعمتى را از قومى نمى‏گیرد جز به سبب گناهانى که مرتکب شوند زیرا خداوند به بندگانش ستم نمى‏کند.

 

× “من توکّل على اللّه، ذلّت له الصّعاب و تسهّلت علیه الاسباب “

(غررالحکم)

هر که به خدا توکل کند دشواریها براى او هموار گردد و وسائل فراهم شود.

 

× “من وثق باللّه اراه السرور، و من توکّل علیه کفاه الامور”

(بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۱۵۱)

هر که به خدا اطمینان کند، خداوند او را شاد و خرّم نماید و هرکه بر او توکّل کند، نیازهایش را بر طرف سازد.

 

× “انتقم من حرصک بالقنوع کما تنتقم من عدوّک بالقصاص”

(غررالحکم)

از آز بوسیله قناعت انتقام گیر همچنان که از دشمنت با قصاص انتقام مى‏گیرى.

 

× “لن یستکمل العبد حقیقه الایمان حتى یؤثر دینه على شهوته، و لن یهلک حتى یؤثر شهوته على دینه”

(بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۸۱)

هرگز بنده‏اى به حقیقت ایمان دست نمى‏یابد تا این که دینش را بر شهوت و هواى نفسش برترى و ترجیح دهد، و هرگز هلاک نمى‏شود جز اینکه شهوتش را بر دینش برترى دهد.

 

30دسامبر/16

نگاهى گذرا به فلسفه ریاست شوهر بر خانواده

عسکرى اسلامپورکریمى

 

خانواده به عنوان اوّلین و بنیادى‏ترین تشکّل در جامعه، نیاز به مسؤول یا سرپرست دارد. هر تشکّل و اجتماعى که فاقد مقام مسؤول یا سرپرست باشد، نابسامانى و هرج و مرج، از عوارضى حتمى و اجتناب‏پذیر آن است.

اینک باید دید از نظر مصلحت این واحد بنیادى جامعه، مسؤولیت را به چه کسى باید واگذار کرد، مرد؟ زن؟ هر دو؟

بدون تردید رهبرى و سرپرستى دسته جمعى، که زن و مرد مشترکاً آن را به عهده بگیرند، مفهومى ندارد، بلکه در واقع به معناى فقدان مسؤول و سرپرست در چنین تشکّل بنیادى جامعه است.

به تجربه ثابت شده است که وجود دو رهبر و سرپرست در یک سازمان، از نداشتن رئیس، زیان بخش‏تر است و کشورى که دو فرمانرواى مستقل دارد، همیشه هرج و مرج و بى‏نظمى در آن حکمفرماست. گذشته از بى‏نظمى امور، اگر میان پدر و مادر بر سر ریاست خانه اختلاف و کشمکش باشد، طبق نظر کارشناسان، فرزندانى که در چنین خانه‏اى تربیت مى‏شوند، دچار عقده‏هاى روحى و اختلال عواطف خواهند شد.

با توجه به اشکالات بالا، تردیدى نیست که مسؤولیت و ریاست امور خانواده را باید به عهده مرد یا زن گذاشت و بازهم جاى گفتگو نیست که مرد از نظر ساختمان جسمى و روحى براى قبول چنین مسؤولیتى، آمادگى بیشترى دارد.

مؤیّد این نظر (ریاست مرد)، تصدیق دانشمندان و کارشناسان خبیر است که مى‏گویند: زن از نظر عواطف، بر مرد برترى دارد و مرد از نظر فکر و اندیشه و چون در اداره امور به نیروى تعقّل و تفکّر احتیاج بیشترى است، عقل سلیم حکم مى‏کند که بار سنگین و پر مسؤولیت اداره خانواده را باید بر عهده مرد نهاد.

نظر قانونگذار اسلام نیز، همان حکم فطرت است. قرآن کریم در اینجا تصریح مى‏کند که مقام سرپرستى باید به مرد داده شود. اشتباه نشود منظور از این تعبیر، استبداد، اجحاف و تعدّى نیست، بلکه این موقعیت به خاطر وجود خصوصیاتى در مرد است مانند ترجیح قدرت تفکّر او بر نیروى عاطفه و احساسات(بر عکس زن که از نیروى عواطف بیشترى بهره‏مند است) و دیگرى داشتن بنیه و نیروى جسمى بیشتر، که با اوّلى بتواند بیندیشد و نقشه طرح کند و با دومى بتواند از حریم خانواده دفاع کند.

ریاست شوهر در مسائلى که مربوط به اداره خانواده است، هم شرعى است و هم قانونى، بر اساس قانون مدنى جمهورى اسلامى ایران، پس از انعقاد قرارداد نکاح، هر یک از زوجین حقوق و تکالیفى در مقابل یکدیگر پیدا خواهند نمود.۱ و در مادّه ۱۱۰۵ به صراحت، ریاست بر خانواده را از ویژگى‏ها و مسؤولیت‏هاى شوهر بیان کرده است.۲

قرآن کریم به صراحت، ریاست بر خانواده را از خصایص شوهر بیان کرده است: “الرّجال قوّامون على النّساء بما فضّل اللّه بعضهم على بعضٍ و بما أنفقوا من أموالهم…”۳

مردان سرپرست زنان هستند، به خاطر برترى‏هایى که خداوند براى بعضى نسبت به بعضى دیگر قرار داده است و به خاطر نفقه‏اى که از اموالشان به زنان مى‏پردازند.

خداوند متعال در آیه فوق، حقّ ریاست بر خانواده و سرپرستى و تدبیر امور خانواده را به دلیل برترى‏هاى طبیعى جنس مرد، به او سپرده است و در مقابل، مرد مکلّف شده است که مخارج و هزینه زندگى مشترک را تأمین نماید. آیه یاد شده بعد از آن که اصل سرپرستى و ریاست شوهر را بیان مى‏کند، به حکمت یا علّت این امتیاز و حق اشاره مى‏کند و مى‏فرماید: “بما فضّل اللّه بعضهم على بعضٍ” این سرپرستى به خاطر تفاوت‌هایى است که خداوند از نظر آفرینش روى مصلحت نوع بشر، میان آنها قرار داده است. و بلافاصله در مقابل چنین حقّى، تکلیفى را به عهده شوهر قرار مى‏دهد و مى‏فرماید: “و بما أنفقوا أموالهم” این سرپرستى به خاطر تعهداتى است که مردان در مورد انفاق کردن و پرداخت‏هاى مالى در برابر زنان و خانواده به عهده دارند.

باید توجه داشت که این برترى جنس مرد بر زن در ریاست و اداره خانواده، از حیث وزن انسانى و اجتماعى او نیست، بلکه بر اساس مصلحت اجتماعى و از باب خاصیت‏هاى طبیعى و فطرى زن و مرد است. قرآن کریم هیچ نقشى براى جنسیّت، در برترى و کرامت انسانى، قائل نشده است. زن و مرد به خاطر زن بودن یا مرد بودن، بر دیگرى امتیاز ندارد و هر دو از نظر آفریدگار جهان، انسانند و از حقوقى برخوردار. قرآن کریم مى‏فرماید:

“یا أیّها الناس انّا خلقناکم مّن ذکرٍ و انثى و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ أکرمکم عند اللّه اتقاکم…”۴ در این آیه، ابتدا به اجتماع کوچک و بنیادین، شامل زن و مرد و ظهور، تناسل، اشاره شده و پس از آن، بناى اجتماعات بزرگتر را که از تیره‏ها، قبیله‏ها و طایفه‏ها به وجود مى‏آید، بیان شده است. در آخر آیه نیز روشن مى‏شود که اسلام به هیچ یک از برترى‏هاى ظاهرى، که تنها در زندگى مادّى سودمند است، اعتنایى ندارد و برترى به معنى کرامت و فضیلت، که اسلام به آن اهمیّت مى‏دهد، فقط “پرهیزگارى” است هرکجا باشد (در زن یا مرد یا ملت‏ها).

علّامه طباطبایى(ره) در تفسیر آیه “الرّجال قوّامون…” چنین آورده است: “خداوند متعال در کتاب کریمش بیان کرده که مردم همگى و بدون استثناء، چه مردان و چه زنان، شاخه‌هایى از تنه یک درختند و اجزا و ابعاضى هستند براى طبیعت واحده بشریت و مجتمع در تشکیل یافتن، محتاج به همه این اجزاست. همان مقدار که محتاج جنس مردان است، محتاج جنس زنان خواهد بود، همچنان که فرمود: “بعضکم من بعض” (همه از همید). این حکم عمومى، منافات با این معنا ندارد که هر یک از دو طایفه زن و مرد خصلتى مختص به خود داشته باشد، مثلاً نوع مردان، داراى شدّت و قوّت باشند و نوع زنان، داراى رقّت و عاطفه. چون طبیعت انسانیت هم در حیات تکوینى و هم اجتماعى‏اش نیازمند به ابراز شدّت و اظهار قدرت و هم محتاج به اظهار مودّت و رحممت است… این دو خصلت، دو مظهر از مظاهر جذب و دفع عمومى در مجتمع بشرى است، روى این حساب، دو طایفه مرد و زن از نظر وزن و از نظر اثر وجودى با هم متعادلند، همچنان که افراد طایفه مردان با هم اختلافى در شؤون طبیعى و اجتماعى دارند…سپس مى‏توان گفت بلکه باید گفت که این است آن حکمى که از ذوق مجتمع سالم و دور از افراط و تفریط منبعث مى‏شود. از ذوق مجتمعى که طبق سنّت فطرت تشکیل شده، عمل مى‏کند و از آن منحرف نمى‏شود.”۵

اما روایات وارده در این باب فراوان است که به عنوان نمونه، چند روایت ذکر مى‏شود:

امام باقر(ع) نقل مى‏کند:

زنى خدمت پیامبر(ص) رسید و گفت: حقّ شوهر بر زن چیست؟ پیامبر(ص) فرمودند: “از مرد اطاعت کند و عصیان نکند…بدون اجازه او روزه (مستحبى نگیرد….)۶ بدون اذن شوهر از منزل خارج نشود.”۷

 

روایت دیگرى – که هم به سند کلینى و هم صدوق، داراى سند معترى است – از امام باقر (ع) نقل کرده‏اند که فرمود:

زنى نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: اى فرستاده خداوند! حقّ شوهر بر زن چیست؟ فرمود: “…از خانه‏اش بیرون نرود، مگر با اجازه شوهرش و اگر بى اجازه او بیرون رود، فرشتگان آسمان، فرشتگان زمین، فرشتگان خشم و فرشتگان مهر و رحمت، او را نفرین کنند، تا به خانه‏اش برگردد…”۸

رسول اکرم(ص) فرمود:

“کلّکم راعٍ و کلّکم مسؤول فالامام راعٍ و الرّجل راعٍ على اهله و هو مسؤولٌ و المرأه راعیهٌ على بیت زوجها و على ولده فکلّکم مسؤول عن رعیّه”۹ همه شما به سهم خود، سرپرست و نگهبان هستید و همگى نسبت به آنچه عهده‏دار شده‏اید، مسؤولید، زمامدار و امام مسؤولیت ملت، مرد مسؤول خانواده و زن مسؤول امور منزل و فرزندان است و هر کس به اندازه ریاستى که دارد، مسؤول و به انجام وظایفى که خداوند به عهده‏اش گذاشته، موظّف است.

بنابراین، اصل اعطاى ریاست خانواده به شوهر، از دیدگاه قرآن و روایات، جاى تردید نیست. سرپرستى مرد نسبت به خانواده در تمام کشورهاى جهان مورد قبول بوده و زنان اندیشمند نیز از این امر، خشنودند.

طبق مادّه ۲۱۴ قانون جدید فرانسه ریاست، قوّامیت و سرپرستى خانه به عهده مرد است و در قوانین و نظامات ملل و نحل دیگر نیز از لحاظ قانون یا عمل چنین است.۱۰

حال که به فلسفه ریاست شوهر بر خانواده پى‏بردیم، در این بخش از گفتار به حدود این ریاست مى‏پردازیم.

 

حدود ریاست شوهر

ریاست شوهر بر خانواده، به هیچ وجه استبداد یا تحکّم و یا به زعم بعضى، اختیار مالکانه نیست، بلکه به تعبیر یکى از حقوقدانان عرب: “ریاست شوهر، یک سلطه حکیمانه ادارى است نه استبدادى.”۱۱

علّامه طباطبایى – دانشمند و مفسّر بزرگ اسلامى – در تفسیرى از آیه “فلاجناح علیکم فیما فعلن فى انفسهنّ بالمعروف”۱۲ مى‏فرماید:

“همچنین قیّومیت (ریاست) مرد بر زنش بر این نیست که سلب آزادى از اراده زن و تصرّفاتش در آنچه مالک آن است، بکند و معناى قیّومیت مرد این نیست که استقلال زن را در حفظ حقوق فردى و اجتماعى او در دفاع از منافعش سلب کند. پس زن همچنان استقلال و آزادى خود را دارد و هم مى‏تواند حقوق فردى و اجتماعى خود را حفظ کند و هم مى‏تواند از آن دفاع نماید و هم مى‏تواند براى رسیدن به این هدف‏هایش به مقدّماتى که او را به هدف‌هایش مى‏رساند، متوسّل شود.”۱۳

از این رو، زنان تا آن حد موظّف به اطاعت از شوهر هستند که مربوط به حقوق همسران است و هرگز مردان، حقّ دخالت در اموال و درآمدهاى اقتصادى زنان را ندارند – آن طورى که در حقوق اروپایى قبل از قرن بیستم وجود داشته است – و حتى وظیفه رسیدگى به کارهاى شخصى شوهر، اعم از تهیه غذا یا شستن لباس و غیره را نیز ندارند، نه این که چنین وظیفه ندارد، بلکه در امور شخصى زن، شوهر موظّف است در صورت نیاز و متعارف بودن آن، براى او خادم بگیرد. بدین جهت، موضوع ریاست شوهر و اطاعت زن از او، محدود مى‏شود به خروج زن از منزل و اشتغال او به کارهایى که به تشخیص شوهر به عنوان سرپرست و مسؤول این جامعه، آن را به مصلحت نداند.

 

و یا به نظر برخى از فقیهان خروج از منزل شوهر در صورتى بر زوجه ممنوع است که با حقّ شوهر منافات داشته باشد.۱۴

اما با وجود این، کسانى که در پى حذف هرگونه سرپرستى در این جامعه کوچک و بنیادى هستند، چنین مى‏گویند: “کسب اجازه زن از شوهر براى خروج از خانه…جنبه تصریحى و آمرانه نداشته، بلکه ارشادى و غیر مستقیم بوده است.”۱۵

علاوه بر این که نویسنده محترم هیچ استنادى براى کلام خود ارائه ننموده است، لزوم کسب اجازه زن از شوهر براى خروج از منزل، در روایات متعدّدى به صراحت بیان شده و آن را در زمره حقوق شوهر دانسته است. این نویسنده در فراز دیگرى از کلام خود مى‏نویسد:

“بر پایه نظرهاى فقهى که عقل و مقتضیات اجتماعى و عامل زمان و مکان در شکل یابى آن لحاظ شده است… خروج از منزل بدون اجازه شوهر حداکثر به ناشزگى زن مى‏انجامد که مجازان زن ناشزه محرومیت از دریافت نفقه است… در نتیجه ممنوع الخروج شدن زنان از سوى شوهران، مبناى شرعى ندارد…اجبار زن به تمکین، فاقد دلیل شرعى است.”۱۶

 

پاسخ:

علاوه بر این که چنین ادّعایى نیز بدون مستند شرعى مى‏باشد، هیچ یک از فقهاى عظام این نظریه را نپذیرفته‏اند. گذشته از این که به طور ابتدایى چنین اجازه‏اى به زن داده نشده است، حتى در صورت تخلّف شوهر از وظایف خود در پرداخت نفقه، زن حق ندارد خود را از اطاعت شوهر خارج کند، بلکه فقط مى‏تواند شوهر را از طریق مراجع قضایى ملزم به پرداخت نفقه نماید و حاکم مى‏تواند او را تعزیر کند یا تقاضاى طلاق نماید، امّا هرگز مجاز نیست خود را از تمکین خارج نماید.۱۷

 

شایان ذکر است تعهداتى که هر یک از زوجین در اثر قرارداد ازدواج بر عهده مى‏گیرند، جنبه اعتبارى ندارد که زن بتواند به اختیار خود از آن سرباز زند. لازمه چنین تفسیرى از حقوق و تعهدات، این است که شوهر نیز بتواند به طور اختیارى از دادن نفقه و…امتناع کند و در مقابل به زن گفته مى‏شود که مى‏توانى خود را از اطاعت شوهر خارج نمایى و به تعهدات خود عمل نکنى، پر واضح است که چنین برداشتى، موجب ظلم‏هاى فراوانى در حقّ زنان خواهد شد.

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. قانون مدنى جمهورى اسلامى ایران، ج ۲ در اشخاص، فصل هشتم، در حقوق و تکالیف زوجین نسبت به یکدیگر، ماده ۱۱۰۲ “همین که نکاح به طور صحت واقع شد، روابط زوجیت بین طرفین موجود و حقوق و تکالیف زوجین در مقابل همدیگر برقرار مى‏شود.”
  2. همان، ماده ۱۱۰۵٫
  3. سوره نساء، آیه ۳۴٫
  4. سوره حجرات، آیه ۱۳٫
  5. تفسیر المیزان، ج ۴، ص ۴۰۵ و ۴۰۶، سید محمد حسین طباطبایى، ترجمه سید محمد باقر همدانى، دفتر تبلیغات اسلامى، قم ۱۳۶۳٫
  6. مکارم الاخلاق، ج ۱، ص ۴۰۸٫” فى حق الزوج على المرأه” مراد اجازه در روزه مستحبى است که زن، روزه مستحبّى نمى‏تواند بگیرد البته اگر با حق شوهر منافات داشته باشد و نتواند با وجود صائم بودن اتیان وظیفه کند.
  7. وسایل الشیعه الى تحصیل مسایل الشریعه، ج ۱۴، باب ۷۹، از ابواب مقدمات نکاح، محمد بن حسن حرّ عاملى، داراحیاء التراث العربى، بیروت.
  8. همان، ص ۱۱۱٫
  9. صحیح بخارى، ج ۳، باب نکاح.
  10. حقوق زن در اسلام و جهان، ص ۱۳۴٫
  11. المسلمه فى العالم المعاصر، وهبه الزحیلى، ص ۸۲، دارالفکر، دمشق، چاپ اول، ۱۴۲۰ ق.
  12. سوره بقره، آیه ۲۳۴٫
  13. المیزان فى تفسیر القرآن، ج ۴، ص ۵۴۴٫
  14. منهاج الصالحین (المعاملات) سید ابوالقاسم خوئى، ص ۲۸۹، نشر مدینه العلم.
  15. ماهنامه زنان، مهر انگیزکار، شماره ۴۴، ص ۲۱، تیر ۱۳۷۷٫

۱۶٫جواهر الکلام فى شرح شرایع الاسلام، ج ۳۱، ص ۲۰۷ “اذا ظهر من الزوج النشوز بمنع الحاکم حقوقها الواجبه من قسم و نفقه و نحوها فلها المطالبه بها و وعظها ایاه، و الّا رفعت امرها الى الحاکم و کان للحاکم الزامه بها و لیس لها هجره و لا ضربه، کما صرح به غیر واحد مرسلین له اسال المسلمات…ان عرف الحاکم…و امره بفعل ما یجب فان نفع و الّا عزّره بما یراه.”

 

30دسامبر/16

هشدارهاى اجتماعى

 

حجهالاسلام ابوالقاسم یعقوبى

 

قال على(ع): “علیکم بالتّواصل و التّباذل و ایّاکم و التّدابر و التّقاطع؛۱ بر شما باد به پیوندهاى محبّت و دوستى (آنها را محکم دارید) و بذل و بخشش را فراموش نکنید و از قهر و بى مهرى و قطع رابطه بپرهیزید. (کینه و کدورت را از جان و جامعه‏تان دور سازید.)

در این فراز ار کلام مولا هم سخن از هدایت است و هم هشدار، هدایت به سمت و سوى گسترش محبّت‏ها، دوستى‏ها، پیوندها و ارتباطات گرم و سازنده و رعایت حقوق برادرى در جامعه دینى و هشدار نسبت به جدایى‏ها، قهرها، هجران‏ها و موضع گیریهاى سوزنده و برخوردهاى ویرانگر و قطع ارتباط انسانى و اسلامى. در نتیجه پاشیدن بذر کینه و کدورت در فضاى جامعه دینى.

آنچه از معارف دینى و فرهنگ قرآن و اهل بیت(ع) به دست مى‏آید آن است که فضاى حاکم بر جامعه دینى فضایى است سرشار از دگردوستى، گشاده‏دستى، مهرورزى، خیرخواهى، خوش بینى و ارتباط و اتصال تنگاتنگ دلها و جانها با یکدیگر و در یک کلام فضاى ترسیم شده از سوى قرآن و پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) فضاى برادرى و اخوّت است و همگان وظیفه دارند در رویش و گسترش این چنین فضایى گام بردارند و از هر چیزى که بخواهد این فضا را کدر کند و آن را کدورت و کینه و بدخواهى و بدگمانى تیره و تار سازد مبارزه نمایند.

مضمون سخن فوق از امام على(ع) به عنوان آخرین پیامهاى آن حضرت در آستانه شهادت و در قالب (وصیتنامه) نیز همین است که همه همت‏ها، انگیزه‏ها، نیّت‏ها، موضعگیریها، عملکردها باید بسیج شوند تا چنین فضایى بیافرینند و آن را روز به روز گسترش دهند و با هرچه به عنوان آسیب بخواهد این بناى مستحکم برادرى و فضاى معطر و آغشته به اخوت دینى را مکدّر سازد برخورد نمایند. قرآن کریم در این زمینه ضمن ترسیم برادرى دینى نسبت به آسیبهاى آن نیز هشدارهایى داده است که توجه به آن در جامعه دینى سرنوشت ساز است:

“انّما المؤمنون اخوه فأصلحوا بین اخویکم، واتقوا اللّه لعلّکم ترحمون. یا ایّها الّذین آمنوا لایسخر قوم عن قوم عسى ان یکونوا خیراً منهم و لا نساء من نساء عسى ان یکنّ خیراً منهنّ و لا تلمزوا انفسکم، ولاتنابزوا بالألقاب بئس الأسم الفسوق بعد الأیمان، ومن لم یتب فاولئک هم الظالمون”۲ مؤمنان برادر یکدیگرند، پس دو برادر را صلح و آشتى دهید و تقواى الهى پیشه کنید باشد که مشمول رحمت او شوید اى کسانیکه ایمان آورده‏اید! نباید گروهى از مردان شما گروه دیگر را مسخره کند، و نه زنانى زنان دیگر را مسخره کنند، شاید آنان بهتر از اینان باشند. و یکدیگر را مورد طعن و عیبجویى قرار ندهید، و با القاب زشت و ناپسند یکدیگر را یاد نکنید، بسیار بد است که به کسى پس از ایمان نام کفرآمیز بگذارید، و آنها که توبه نکنند (و از این اعمال دست برندارند) ظالم و ستمگرند.

خداوند در ادامه آیات پیشین به آنچه ممکن است حریم و حرمت برادرى را بشکند و به یکپارچگى و همگرایى دلها صدمه جبران‏ناپذیر وارد سازد و شکافهاى اجتماعى را عمیق و خلأهاى آن را گسترش دهد به عنوان هشدار مى‏فرماید:

“یا ایّها الذین آمنوا اجتنبوا کثیراً من الظنّ انّ بعض الظن اثم و لا تجسّسوا و لا یغتب بعضکم بعضا ایحبّ احدکم ان یأکل لحم اخیه میتاً فکرهتموه و اتّقوااللّه انّ اللّه تواب رحیم.”۳

اى کسانى که ایمان آورده‏اید، از بسیارى از گمانها بپرهیزید چرا که بعضى از گمانها گناه است، (و هرگز در کار دیگران) تجسّس نکنید، و هیچ یک از شما دیگرى را غیبت نکند آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟!(به یقین) همه شما از این امر کراهت دارید، و تقواى الهى، پیشه کنید که خداوند بسیار توبه‏پذیر و مهربان است.

در آیات فوق به یکى از شعارهاى اساسى و ریشه‏دار اسلامى یعنى (اخوت دینى) اشاره شده است، بنابراین اصل مهم و بنیادى، همه مسلمانان به حکم یک خانواده‏اند و به منزله خواهر و برادر یکدیگر بشمار مى‏روند. خیر و خوبى را براى یکدیگر مى‏طلبند و از شرّ و بدى نسبت به یکدیگر گریزانند، در شادى و سرور یکدیگر مسرورند و در غم و رنج و مصیبت با هم شریکند. قلبهایشان کانون مهر و محبّت است، دستهایشان فرشته رحمت و گامهایشان گسترش دهنده الفت، آنچه براى خود مى‏پسندند براى برادران و خواهران ایمانى نیز مى‏پسندند، و آنچه براى خود نمى‏پسندند براى آنان نیز نمى‏پسندند. دوستى و محبّت و اخوت را پاسدارى مى‏کنند و از آن چه این پیوند و برادرى را سست مى‏سازد دورى و پرهیز مى‏کنند.

 

آسیب‏شناسى برادرى

قرآن مجید در سوره “حجرات” ضمن ترسیم و تحکیم اصل برادرى و اخوت دینى به آفتها و آسیب‏هاى آن نیز پرداخته و جامعه ایمانى را نسبت به ایجاد و گسترش آنها هشدار داده است:

۱- مسخره کردن و تحقیر نمودن.

۲- عیبجویى و مورد طعن قرار دادن.

۳- نام و لقب زشت به یکدیگر دادن.

۴- بدگمانى و سوء ظن داشتن.

۵ – تجسّس و در کار دیگران دخالت کردن.

۶- غیبت و پشت سر یکدیگر بد گفتن.

این گونه گفتار و رفتار تار و پود جامعه دینى را از هم مى‏گسلد و رشته مهر و محبّت و اخوت را پاره مى‏کند و از درون جامعه را ویران و نابود مى‏سازد.

در جامعه‏اى که ارزشهاى دینى حاکم است باید امنیّت کامل و همه جانبه اجتماعى برقرار باشد و سرمایه‏هاى چهارگانه انسانها که عبارت است از: مال و جان، ناموس و آبروى آنها باید محفوظ و مصون باشد. دستورات شش گانه‏اى که در آیات فوق بیان شد اگر عملى شود از هر نظر جامعه دینى بیمه خواهد شد و بى اعتنایى به آنها پایه‏هاى امنیت اجتماعى را متزلزل خواهد کرد.

گزیده سخن آن که: جامعه‏اى مشمول (رحمت) و عنایت الهى مى‏گردد که حریم حرمت بندگان او رعایت شود. روحیه اعتماد و خوش بینى در آن تقویت و گسترش یابد، بدگویى، بدبینى، بدخواهى از آن جامعه رخت بربندد، عفو و گذشت از لغزشها و اشتباهات فرهنگ گردد و پیوند اجتماعى روز به روز پررنگ‏تر و مستحکمتر شود.

پشتوانه این حرکت را “تقوا” تشکیل مى‏دهد: تقواى گفتارى، تقواى سیاسى، تقواى عملى، تقواى مالى و حقوقى، از این رو خداوند متعال در کنار دعوت به برادرى دستور به رعایت تقوا مى‏دهد و از هرچه بى تقوایى است و ممکن است به جان و مال و ناموس و آبروى دیگران صدمه وارد سازد نهى مى‏کند و به شدّت آن را مورد نکوهش قرار مى‏دهد و کسانى را که همواره بر طبل اختلافات و پراکنده سازى دلها مى‏کوبند به عنوان “ظالم” و ستمگر معرفى مى‏نماید.

“تقوا” همان احساس مسؤولیت و تعهدى است که بر اثر رسوخ ایمان در دل پیدا مى‏شود و او را از هرگونه فسق و فجور و گناه باز مى‏دارد و به نیکى و پاکى و عدالت دعوت مى‏کند.

 

 

برادرى دینى و جلوه‏هاى آن

قرآن و اسلام به مسأله “اخوت فى اللّه” و برادرى دینى اهمیّت مى‏دهند و از این که انسان خداپرست در فردیّت زندگى کند و با هیچ کس ارتباط نداشته باشد، نکوهش مى‏کنند و از سوى دیگر کدورت زدایى و نداشتن غلّ و حقد و کینه را از صفات بهشتیان مى‏داند و همگان را به آن فرا مى‏خواند:

“و نزعنا ما فى صدورهم من غلٍّ اخواناً على سررٍ متقابلین”۴ هرچه غلّ و غش و کدورت از جان آنها بیرون کشیده‏ایم برادروار( و در نهایت صفا و صمیمت) در مقابل یکدیگر مى‏نشینند و لذّت مى‏برند.

آرى مؤمنانى که در دنیا ریشه کینه‏ها و کدورت‏ها را سوزانده‏اند و بذر دگر دوستى و محبت نسبت به برادران دینى را پاشیده‏اند در قیامت از ثمرات آن برخوردار مى‏شوند، شعار و دعاى این گونه مؤمنان خداباور و معاد شناس این است که:

“ربنا اغفرلنا و لأخواننا الّذین سبقونا بالأیمان و لا تجعل فى قلوبنا غلّاً للذین آمنوا ربّنا انک رؤف رحیم”۵

پروردگارا ما و برادران دینى که در ایمان بر ما سبقت گرفته‏اند را بیامرز و در دلهاى ما کوچکترین کدورتى نسبت به اهل ایمان قرار مده. تو رئوف و مهربان هستى.

خواهى که شود دلت چو آیینه

ده چیز برون کن از درون سینه

حرص و حسد و شرک و حرام و غیبت

بخل و غضب و کبر و ریا و کینه

اگر این صفات رذیله ریشه در جان آدمى داشته باشد همین دنیا جهنم او خواهد بود قرآن کریم “تخاصم”۶ جهنمیان را ترسیم کرده است، بعضى آنان در جهنم هم از یکدیگر نفرت دارند و به لعن و طرد و نفرین یکدیگر مى‏پردازند. معلوم مى‏شود جامعه‏اى جهنمى جامعه است که همواره به طرد و حذف و لعن و تحقیر یکدیگر مى‏پردازند و در برابر، جامعه بهشتى آن جامعه‏اى است که بر محور برادرى، محبّت، ایثار، همدردى، همکارى، همیارى، هم‏گرایى حرکت مى‏کنند و جاذبه را در حد اعلاء و دافعه را در حد ضرورت قرار مى‏دهند، اصل را بر جذب دلها و جانها و نزدیک ساختن مواضع خدمت قرار مى‏دهند و قانون گریزان را با خیرخواهى قانون‏پذیر مى‏سازند و براى افزودن عضوى به اعضاى جامعه دینى و سربازان ولایت، تمام تلاش خود را به کار مى‏گیرند، در ادامه این نوشتار نگاهى خواهیم داشت به زیرساختها و مؤلّفه‏هاى اخوت دینى در فرهنگاسلامى:

 

همه کارها بر محوریت “خدا”

فرق بنیادین و اساسى جامعه دینى با جامعه غیر دینى این است که در جامعه دینى تمام کارها بر محور “عبودیت”۷ و خداباورى شکل مى‏گیرد، و در جامعه غیر دینى همه تلاشها بر “منیّت”۸ وخودخواهى استوار است. جامعه‏اى که بر مبناى خداباورى ساخته و پرداخته شده همه ارزشهاى آن بر محوریت “اللّه” و قربهً الى اللّه نمود پیدا مى‏کند آنچه از این قالب و شاخصه بیرون باشد ارزش و قیمتى ندارد، این نکته را در ترسیم جامعه دینى بر اساس اخوت دینى و الهى از زبان امام على(ع) مى‏توان آموخت:

“تبتنى الأخوه فى اللّه على التّناصح فى اللّه، و التّباذل فى اللّه، و التّعاون على طاعه اللّه، و التّناهى عن معاصى اللّه، و التّناصر فى اللّه و اخلاص المحبه.”۹

برادرى الهى بر چند چیز استوار است:

– خیرخواهى دو طرف به انگیزه الهى

– بخشش و کمک رسانى به خاطر خدا

– همکارى در مسیر پیروى فرمان خدا براى خدا

– بازداشتن یکدیگر از گناهان به خاطر خدا

– یارى کردن همدیگر براى خدا و دوستى خالصانه براى خدا

از این کلام نورانى این نکات زیبا را مى‏توان دریافت کرد:

  1. خلل‏پذیر بود هربنا که مى‏بینى

بجز بناى محبّت که خالى از خلل است

اگر دوستى و محبّت بر اساس بندگى و اطاعت خدا باشد این برج و بارو هرگز آسیب نمى‏بیند و همواره مستحکم و استوار مى‏ماند.

همه کسانى که خود را بنده خدا مى‏دانند باید سهم خود را در ساخت و برپایى این دژ الهى بپردازند تا (اخوت فى اللّه) به عنوان دژى پولادین در برابر جامعه استکبارى قدراست کند و راست قامتانى بلند همّت تربیت شوند تا با غیرت دینى جلو غارتگران بین المللى را بگیرند.

  1. نصحیت و خیرخواهى و انتقاد سالم

از مقدّمات جامعه دینى این است که بر اساس اخوت الهى شکل گرفته است، این ویژگى دوسویه است یعنى همه باید ناصح امین و ناظر رحیم باشند کژى‏ها و کج سلیقه گیها را با نقد منصفانه راست کنند و انتقاد را با انتقام اشتباه نگیرند، اردوکشى‏هاى سیاسى و خیابانى انتقام از نظام و خون شهداست نه انتقاد و اعتراض به عملکردهاى احیاناً نادرست و قابل جبران.

  1. بذل و بخشش و آقایى و کرامت جلوه دیگرى از اخوت دینى است باید فرهنگ “تواصل و تباذل” را نهادینه کرد و از هرچه که بوى “تدابر و تقاطع” بدهد پرهیز کرد. نخبگان جامعه باید بدانند که وظیفه آنها وصل است نه فصل، هر قلم و اقدام و سخن و پیام و اعلامیه‏اى که دلهاى مؤمنان را از هم دور سازد و جبهه حق را در برابر جبهه باطل و استکبار جهانى تضعفیف کند به گونه‏اى قطع کردن ارتباط جبهه حق با یکدیگر و تقویت جبهه معاند و مخالف نظام است از این رو باید همگان به ویژه نخبگان بکوشند با تواصل و تباذل تار و پود جامعه دینى را استوارى بخشند و از موریانه اختلاف و نزاع که از درون جامعه را متلاشى و پوک مى‏سازد جلوگیرى نمایند.

 

  1. مرحله بعدى آن است که تعاون بر برّ و همکارى و بر کارهاى نیک و بر اساس رضا و خشنودى پروردگار باید، شعار همه کسانى باشد که مى‏خواهند زیر پرچم اسلام و بر اساس اخوت دینى زیستى شایسته و حیاتى طیّبه داشته باشند.

 

اخوّت و انصاف

برادرى دینى فرصتى است که باید آن را مغتنم شمرد(من اخى فى اللّه غنم)۱۰ آنکه قدرت جذب برادر دینى را ندارد خیرى در زندگى ندارد(من لااخاً له لاخیر فیه)۱۱ عاجزترین و ناتوانترین انسانها کسى است که مهارت جذب دوست و برادر دینى ندارد و ناتوانتر از او کسى است که به کوچکترین بهانه دوست خوب و برادر دینى‏اش را از دست بدهد.

در این جا اشاره‏اى گذرا به عوامل دست یابى به برادر دینى و نیز عوامل از دست دادن آن خواهیم داشت:

از لابلاى سخنان اهل بیت(ع) مى‏توان عوامل دوست‏یابى و جذب دلهاى دیگران بسوى خود را این گونه برشمرد:

 

انصاف

على(ع) “مع الأنصاف تدوم الأخوه”۱۲ رعایت انصاف عامل تداوم برادرى است.

رعایت حق و حقوق برادرى و کم نگذاشتن از حقوق آنان و نیز ستم نکردن به آنان از عوامل پایدارى برادرى است.

على(ع) فرمود: “ایّاک ان تغفل عن حق أخیک اتّکالاً على واجب حقّک علیه فأنّ لأخیک علیک من الحق مثل الّذى لک علیه”۱۳ از غفلت کردن رعایت حق برادر دینى به بهانه این که بر او حق دارى، دورى کن، زیرا او را بر تو نیز حقى است مانند حقى که تو بر او دارى.

انصاف آن است که به بهانه دوستى حق برادرت را ضایع نسازى و سرمایه اعتمادى که بین تو و او هست را سست نسازى.

 

به رخ نکشیدن بدیها

با هرکه طرح دوستى و برادرى افکندى در کنار نقطه‏هاى قوّت و مثبت‏ها شاید نقطه‏هاى منفى و ضعف نیز در او باشد، اخلاق اسلامى اقتضا مى‏کند که لغزشها و موارد اشتباه او را به روى او نیاورى و او را سرزنش نکنى چرا که این شیوه عامل ادامه دوستى و اخوت است.

على(ع) فرمود: “تناس مساوى الأخوان تستدم ودّهم”۱۴ فراموش کردن بدیهاى دوستان عامل تداوم دوستى است.

البته این نکته با نصیحت کردن او در خلوت و یادآورى برخى رفتارهاى نادرست او منافات ندارد چنانکه در روایت آمده است:

“ثمره الأخوه حفظ الغیب و اهداء العیب”۱۵

 

دید و بازدیدها

رفت و آمدها، دید وبازدیدها گردو غبار کدورت‏ها و کینه‏ها را مى‏شوید، زیارت خویشان و همسایگان و برادران دینى در فرهنگ دینى بسیار سفارش شده است، این دیدارها یکى از عوامل پایدارى و دوام اخوت و برادرى است.

على(ع) مى‏فرماید: “حسن الّلقاء یزید فى تأکّد الأخاء”۱۶ ملاقاتهاى زیبا مایه ریشه دار شدن برادرى است.

گاهى یک برخورد همراه با خوشرویى دام دوستى و برادرى مى‏شود و مانند آهن ربا دل و جان طرف را مى‏رباید و رام مى‏سازد، على(ع) فرمود: “البشاشه جباله المودّه”۱۷ خوشرویى دام دوستى است.

گرم گرفتن و احوال یکدیگر را پرسیدن همراه با چهره باز و خندان و شاد، باران بهارى را مانند است که همراه خود لطافت و نشاط و سرسبزى را به دنبال دارد. همیشه با پول و مال نمى‏توان دل‏ها را رام کرد گاهى لبخند محبت‏آمیز و چهره گشوده معجزه مى‏کند و تحوّل مى‏آفریند و تداوم آن محبّت و دوستى را عمق و ژرفا مى‏بخشد.

 

عوامل دفع

بسیارى از گفتارها و رفتارهاى دوستان و برادران دینى باعث مى‏شود که حوزه دفع و دافعه را گسترش مى‏دهد و یاران و همراهان را یکى پس از دیگرى از او مى‏گیرد و تنها مى‏ماند.

در این بخش از نوشتار به سرفصلهایى از آن عوامل اشاره مى‏کنیم:

 

بد زبانى

زبان از ابزار آفرینش محبت و دوستى است با این نعمت خدادادى مى‏توان قهرها را به مهر و فصل‏ها را به وصل تبدیل کرد، زبان گرم و نرم و خوش‏گویى و خوش سخنى جاذبه آفرین است و در برابر بد زبانى، گفتار نامناسب، ادبیات نارسا و نازیبا دوستان و برادران را از اطراف انسان دور مى‏سازد و فرارى مى‏دهد.

امام على(ع) فرمود:

“سوء المنطق یزرى بالقدر و یفسد الأخوّه”۱۸ گفتار نامناسب قدر و منزلت گوینده آن را کم مى‏کند و بناى اخوت را تباه مى‏سازد.

آن حضرت فرمود: “و ایّاک و المستهجن من الکلام فأنه یحبس علیک اللّئام و ینفّر عنک الکرام”۱۹ از سخن زشت پرهیز کن زیرا کلام زشت و ناروا انسانهاى پست مرتبه را دور تو گرد مى‏آورد و انسانهاى بلند مرتبه را از تو مى‏رماند.

 

ترک صله و احسان

صله رحم نداشتن و احسان نکردن به تدریج پایه‏هاى دوستى و اخوت را سست مى‏سازد. همدردى مالى با برادران دینى بذر محبت را در دل آنان مى‏پاشد. بى تفاوتى و بى‏دردى در مقابل گرفتاریهاى مالى و اجتماعى آنان زمینه‏هاى دورى و جدایى را فراهم مى‏سازد.

على(ع) فرمود: “ایّاک و الجفاء فأنّه یفسد الأخاء”۲۰

از ترک صله و احسان بپرهیز زیرا این کار اخوت را تباه مى‏سازد.

 

سخن چینى

اخوت دینى ثمره‏اش کدورت زدایى و کینه شویى است. فلسفه این که پیامبر اسلام(ص) در مدینه پس از احداث مسجد به طرح اخوت دینى و گسترش آن در بین مسلمانان پرداخت آن بود که دلهاى از هم جدا بهم نزدیک شود و انرژیهاى پراکنده متراکم گردد تا در برابر دشمن مشترک همتها بسیج گردد و مانع‏ها برطرف شود.

آنچه که این رشته محبّت بین برادران دینى را تضعیف و سست سازد امرى ناپسند و محکوم و مورد نکوهش است، نمامى و سخن چینى یکى از عوامل پراکندگى دلها و جدایى انگیزه‏هاى مؤمنان مى‏گردد از این رو در فرهنگ دینى به شدّت از آن نهى شده و مورد نکوهش قرار گرفته است. امام على(ع) فرمود: “ایّاک و النّمیمه فأنّها تزرع الضغینه و تبعد عن اللّه و عن النّاس.”۲۱ از سخن چینى پرهیز کن زیرا این خصلت نازیبا و زشت بذر کینه و کدورت را مى‏پاشد و آدمى را از خدا و مردم دور مى‏سازد.

انسان نمّام نه جایگاه و منزلتى پیش خدا دارد و نه ارج و قدرى پیش مردم، انسان گرفتار این خصلت منفى چهره‏اى منفور از خود مى‏سازد که هیچکس به او اعتماد نمى‏کند و افزون بر آن او را عامل اعتماد سوزى در جامعه مى‏شمارند.

خلاصه این بخش از نوشتار آن شد که تمام تلاش دین و رهبران دینى آن است که فرهنگ برادرى در جامعه دینى تقویت و بالنده شود و رویش رشد پیدا کند و فرهنگ کینه و کدورت نسبت به یکدیگر از جامعه رخت بربندد به گونه‏اى که همه مسلمانان همدیگر را تا سر حد برادرى و خواهرى دوست بدارند و از هرگونه عامل جدایى جلوگیرى نمایند.

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه ۴۷٫
  2. سوره حجرات، آیه ۱۰ – ۱۱٫
  3. همان، آیه ۱۲٫
  4. سوره حجر، آیه ۴۷٫
  5. سوره حشر، آیه ۱۰٫
  6. سوره ص، آیه ۶۴٫
  7. سوره نحل، آیه ۳۶٫
  8. سوره مؤمنون، آیه ۴۶٫
  9. شرح غررالحکم، آمدى، چاپ دانشگاه، ج ۳، ص ۲۹۹٫
  10. همان، ج ۵، ص ۱۵۹٫
  11. همان.
  12. همان، ج ۶، ص ۱۲۰٫
  13. همان، ج ۲، ص ۳۰۱٫
  14. همان،ج ۳،ص ۳۱۹٫
  15. همان، ص ۳۳۰٫
  16. همان، مدرک، ج ۶، ص ۳۸۶٫
  17. نهج البلاغه، حکمت ۶٫
  18. غررالحکم، ج ۴، ص ۱۴۴٫
  19. همان،ج ۲، ص ۳۱۴٫
  20. همان،ج ۲، ص ۲۹۶٫
  21. همان.

 

30دسامبر/16

امامان و امر به معروف و نهى از منکر

حجهالاسلام و المسلمین سید احمد خاتمى

 

از فرازهاى جامعه کبیره که به معرفى امامان مى‏پردازد جمله “امرتم بالمعروف و نهیتم عن المنکر” شما امر به معروف و نهى از منکر کردید. این فراز نیز در بسیارى از زیارتهاى امامان آمده است گویا این مشخصه هماند “اقمتم الصلوه و آتیتم الزکوه” از ویژگیهاى برجسته امامان است.

 

حوزه بحث امر به معروف و نهى از منکر

امر به معروف و نهى از منکر از مباحثى است که در حوزه‏هاى مختلف معارف اسلامى مطرح است از سوئى در فقه به عنوان کتاب “الامر بالمعروف و النهى عن المنکر” مطرح است که در آن ابعاد مختلف این مسئله از نگاه فقهى دنبال مى‏شود. از سوى دیگر در علم کلام نیز این بحث مطرح است خواجه نصیرالدین طوسى در تجرید و علامه حلّى در شرح آن این بحث را از نگاه کلامى دنبال کرده است. در علم اخلاق نیز این بحث جایگاه خود را دارد، مرحوم علامه ملامهدى نراقى در جامع السعادات و فرزندش در معراج السعاده به تفصیل این بحث را از نگاه اخلاقى و اینکه چگونه باید امر به معروف و نهى از منکر کرد مطرح نموده است.

 

معناى معروف و منکر

واژه معروف هر کار نیکى است که علاوه بر نیکى آن، انجام دهنده‏اش آنرا به وصف نیکى بشناسد یا توسط دیگرى باین عنوان شناسانده شود و به عبارت دیگر معروف به معنى چیزى است که عقل و فطرت پاک آنرا به نیکى بشناسد. ابن اثیر مى‏گوید: “المعروف اسم جامع لکل ما عرف من طاعه اللّه و التقرّب الیه و الاحسان الى النّاس”۱ معروف اسم جامعى است براى هر چیز شناخته شده همانند اطاعت خداوند، تقرّب به او و احسان به مردم.

واژه منکر هر کار بدى است که انجام دهنده آن خودش آنرا با این وصف بدى بشناسد و یا توسط دیگرى شناسانده شود. بعبارت دیگر منکر آن است که عقل و فطرت پاک آنرا به نیکى نشناسد بلکه آنرا کار بد بشناسد.

 

مصادیق معروف و منکر در قرآن

برخى از مصادیق معروف‏ها و منکرها در آیات قبل و بعد ۱۱۰ آل عمران که مربوط به امر به معروف و نهى از منکر است آمده است بعنوان نمونه ایمان، تلاوت قرآن، اندیشیدن و تفکر، جهاد، شهادت در راه خدا، عدالت، استقامت در راه خدا، رابطه و حفظ مرزهاى اسلامى از تهاجم دشمنان، صدق، تقیّه، دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان خدا، اتحاد و برادرى و…از مصادیق معروف ذکر شده است.

و کفر، قتل پیامبران، گناه، نفاق و دوروئى، دوستى با کافران، اصرار بر گناه، سستى و بى حالى، ظلم و ستم، کرنش در برابر دشمن، اطاعت از کفار، کشمکش و نزاع، فرار از جهاد، خیانت، بخل، رضایت به ظلم و گناه، فروختن دین و حق به دنیا، فتنه‏گرى حسد، بازیچه قرار دادن دین، دروغگویى، فساد حاکمان، قطع رحم، و…و…از مصادیق منکر یاد شده است.۲

 

امر به معروف و نهى از منکر امامان

سخن اینست که مراد از اینکه شما امر به معروف و نهى از منکر کردید چیست مگر غیر امامان اهل این فریضه نبودند؟

پاسخ اینست که “امر به معروف و نهى از منکر” بسى فراتر از یک امر به معروف و نهى از منکر معمولى بود آنها با گفتار و رفتار خود فرهنگ امر به معروف و نهى از منکر را نهادینه کردند. تأکید فراوان امامان بر این فریضه بود که نگذاشت این دو واجب از یادها برود. صدها روایتى که در مجامع روائى درباره این فریضه است سند این سخن است.

بعنوان نمونه برخى از روایاتى که امامان اهمیّت این فریضه را تبیین کرده‏اند ذکر مى‏کنیم:

۱- امام باقر(ع) فرمود: “…انّ الامر بالمعروف و النهى عن المنکر سبیل الانبیاء و منهاج الصلحاء بها تقام الفرائض و تأمن المذاهب و تحلّ المکاسب و تردّ المظالم و تعمر الارض و ینتصف من الأعداء و یستقیم الامر…”۳ امر به معروف و نهى از منکر راه پیامبران و شیوه صالحان و فریضه بزرگ است و در پرتو آن سایر فرائض و واجبات برپا مى‏گردد و راهها امن مى‏شود و تجارت و کاسبى مردم حلال گشته و هرگونه ظلم و جور برچیده شود و زمین آباد مى‏گردد و از دشمنان انتقام گرفته مى‏شود و همه کارها روبراه مى‏گردد.

۲- امر معروف و نهى از منکر بحدى مهم است که تارک نهى از منکر را حضرت نبى اکرم(ص) مؤمن بى دین مى‏نامد:

“عن النبى(ص) انّ اللّه عزّ و جلّ لیبغض المؤمن الضعیف الّذى لادین له فقیل و ما المؤمن الضعیف الّذى لادین له قال الّذى لاینهى عن المنکر”۴ خداوند دشمن مى‏دارد مؤمن ضعیفى را که دین ندارد، شخصى پرسید مؤمن ضعیف بى دین کیست؟ حضرت فرمود: آن کس که نهى از منکر نمى‏کند.

۳- در روایتى از حضرت امام باقر(ع) رسیده است:

“اوحى اللّه الى شعیب النبى انى معذب من قومک مئه الف اربعین الفاً من شرارهم و ستین الفاً من خیارهم فقال یا ربّ هؤلاء الاشرار فما بال الخیار؟ فاوحى اللّه عزّ و جلّ الیه داهنوا اهل المعاصى و لم یغبضوا لغضبى”۵

خداوند به حضرت شعیب پیامبر وحى کرد من صدهزار نفر از قوم ترا عذاب و به هلاکت مى‏رسانم چهل هزار نفر بدان آنها را و شصت هزار نفر از نیکانشان را شعیب عرض کرد بارالها بدان سزاوارند خوبان چرا؟ خداوند به او وحى کرد از این رو که نیکان مماشات و سازشکارى کردند و براى خاطر خشم من خشمناک نشده‏اند.

این روایات بخشى از انبوه روایاتى است که امامان(ع) در این عرصه فرمودند. اینها خود فرهنگ سازى است.

این یعنى “امرتم بالمعروف و نهیتم عن المنکر”.

 

برترین معروفها و بدترین منکرها

نکته دیگر در باب امر به معروف و نهى از منکر و امامان اینست معروفهایى که امامان در پى تحقق آن بودند برترین معروفها و منکرهایى که امامان با آنان مقابله کردند بدترین منکرها بودند. آرمان بلند امامان تشکیل نظام اسلامى بود. نظام اسلامى ما در همه معروفهاست که در گلستان آن گلهاى معروف‏هاى گوناگون مى‏روید، حضرت امام صادق(ع) در روایتى که ولایتها(رهبرى‏ها) را بر دو قسم مى‏نماید یکى رهبرى‏هاى حلال و دیگرى حرام. و مى‏فرماید که ولایت والى عدل حلال است و مورد تأیید و کمک او هم چنین است.

سپس مى‏فرماید: “…وذلک انّ فى ولایه والى العدل و ولاته احیاء کلّ حلّ و کلّ عدل و امامه کلّ ظلم و جور و فساد فلذلک کان الساعى فى تقویه سلطانه و المعین له على ولایته ساعیاً الى طاعه اللّه مقویا لدینه”۶

این از آن روست که در ولایت والى عادل و کارگزارش هر حق و عدلى زنده مى‏شود و هر ستم و جور و فسادى کشته مى‏شود و از این رهگذر کسى که در تقویت حکومت او بکوشد و در فرمانروایى دستیارش باشد کوشنده در راه طاعت خدا ونیرو بخش دین اوست.

حکومت و نظام اسلامى تحقق عملى توحید و احکام دین است بر این اساس است که برترین معروف است. و هر یک از امامان که زمینه بدست گرفتن حکومت را مى‏دیدند، آنرا به دست مى‏گرفتند و اقتدار خویش را در راستاى تحقق احکام دین به کار مى‏گرفتند به عنوان نمونه وقتى امیرمؤمنان دید مردم به سراغ حضرت آمدند، و زمینه تشکیل حکومت فراهم شده است، آنرا به عهده گرفت و با کمال قوّت به حکومت دارى پرداخت خود مى‏فرماید: “اما والّذى فلق الحبه و برء النسمه لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء الّایقارّوا على کظه ظالم و لاسغب مظلوم لاسقیت حبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکأس اولها”۷ آگاه باشید به خدایى که دانه را شکافته و انسان را آفریده سوگند اگر به خاطر حضور حاضران (توده‏هاى مشتاق بیعت کننده) و اتمام حجت بر من بخاطر وجود یار و یاور نبود و نیز به خاطر عهد و پیمانى که خداوند از دانشمندان و علماى هر امت گرفته که در برابر پرخورى ستمگر و گرسنگى ستمدیده و مظلوم سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر پشتش مى‏افکندم (و رهایش مى‏نمودم) و آخرش را به جام اولینش سیراب مى‏کردم.

مولى على(ع) به صحنه آمد و تمام همتش را جزم کرد تا احکام نورانى دین را تحقق بخشد که این برترین معروف است فرمود: “اللّهم انک تعلم انه لم یکن الّذى کان منّا منافسه فى سلطان ولا التماس شى‏ء من فضول الحطام و لکن لنرد المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک فیأمن المظلومون من عبادک و تقام المعطله من حدودک”۸ بار خدایا تو مى‏دانى که مبارزات و جهادمان بخاطر اشتیاق به قدرت و حکومت و فراچنگ آوردن ثروت نبود بلکه تا نشانه‏ها و پرچم دینت را برافرازیم و ظلم و تجاوز را در شهرهایت از همگان بزدائیم تا بندگان ستمدیده امنیت و پناه گیرند و قوانین تعطیل شده‏ات اجرا شود.

آنها امر به معروف کردند و در این حوزه به قلّه نظر داشتند، آنها نهى از منکر کردند و به مبارزه با بدترین منکر که حکومت جور است پرداختند و تمامى امامان در این سنگر مقدّس قرار داشتند “حکومت جور” مادر منکرات است که بستر بسیارى از ناهنجاریهاى شرعى و اخلاقى است. حضرت امام صادق(ع) پس از آنکه همکارى با حکومتهاى جور را حرام اعلام مى‏کند، مى‏فرماید: “و ذلک ان فى ولایه الوالى الجائر دوس الحق کلّه و احیاء الباطل کلّه و اظهار الظلم و الجور و الفساد و ابطال الکتب و قتل الانبیاء و المؤمنین و هدم المساجد و تبدیل سنه اللّه و شرائعه…”۹

دلیل آن اینست که در حکومت حاکم جائر حق به کلى پامال مى‏گردد و باطل به کلى زنده مى‏گردد و ظلم و جور و فساد اشکار شده و کتابهاى آسمانى ابطال گشته و کشتار پیامبران و مؤمنان صورت گرفته و مساجد ویران شده و سنت‏ها و قوانین خداوند تغییر مى‏یابد.

حضرت مولى على(ع) یکى از دلائل خود را براى بدست گرفتن حکومت این مى‏داند که او نگران سرکار آمدن نابخردان و گناهکاران است که این خود بستر بسیارى از گناهان است. فرمود: “ولکننى آسى ان یلى امر هذه الامه سفهاءها و فجارها فیتخذوا مال اللّه دولاً و عباده خولاً و الصالحین حرباً و الفاسقین خربا”۱۰ لکن از این اندوهناکم که نابخردان و تبهکاران این امت حکومت را بدست آورند آنگاه مال خدا را دست بدست بگردانند و بندگان او را به بردگى کشند و با نیکوکاران در جنگ و با فاسقان همراه باشند. سالار شهیدان ابى عبداللّه الحسین(ع) که در منشور جاویدش در وصیت به برادرش محمد بن حنفیه مى‏نویسد: “ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر…”۱۱ مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منکر نمایم.

حکومت یزیدى را بدترین منکر مى‏داند که با حاکمیت آن اساس اسلام آسیب مى‏بیند “و على الاسلام السلام اذا بلیت الامه براع مثل یزید”۱۲ اینک باید فاتحه اسلام را خواند که مسلمانان به فرمانروایى مثل یزید گرفتار شده‏اند. پس شاید بتوان یکى از جهاتى که امامان را به عنوان آمر به معروف و ناهى از منکر مى‏شناسیم این باشد که این ویژگى آنان است که آنان در پى تحقق برترین معروف و مبارزه با بدترین منکر بودند.

 

امامان و منکرهاى دیگر

اینک سؤالى مطرح است و آن اینست که آیا امامان در عرصه‏هایى جزئى امر به معروف و نهى از منکر داشتند یا نه برخى مدعى اند که امامان در موارد جزئى نهى از منکر نداشتند و کسانى را که در برابر منکر بدحجابى و بى حجابى موضع مى‏گیرند مورد نکوهش قرار مى‏دهند.

پاسخ اینست که معناى اهتمام امامان به مبارزه با بدترین منکران این نیست که در برابر دیگر منکرات ساکت بودند. چرا که هر منکرى را باید نهى کرد به عنوان نمونه:

الف: در سیره امیرمؤمنان على(ع) آورده‏اند که حضرت هر روز اول صبح به بازار مى‏رفت و با صداى بلند مى‏فرمود: “یا معشر التجار اتقوااللّه” اى گروه تجاغر تقوا پیشه کنید. بازاریان که مى‏فهمیدند مولى به بازار آمده است دست از کار کشیده مستمع نصایح از جان برآمده مولى که مصداق بارز امر به معروف و نهى از منکر است مى‏شدند حضرت مى‏فرمود: “..جانبوا الکذب، و تجافوا عن الظلم، وانصفوا المظلومین و لاتقربوا الربوا و اوفوا الکیل و المیزان و لاتبخسوا الناس اشیاءهم و لاتعتوا فى الارض مفسدین…”۱۳ از دروغ دورى گزینید، از ظلم کناره بگیرید، با مظلومان منصفانه رفتار کنید، به ربا نزدیک نشوید، حق پیمانه و وزن را ادا کنید و از اموال مردم چیزى نکاهید و در زمین به فساد نکوشید.

ب: نیز آمده است: “کان على(ع) یأتى السوق فیقول یا اهل السوق اتقوا اللّه و ایاکم و الحلف فانه ینفق السلعه و یمحق البرکه فان التاجر فاجر الا من اخذ الحق و اعطاه السلام علیکم”۱۴ امیرمؤمنان على(ع) به بازار مى‏آمد و مى‏فرمود بازاریان تقوا پیشه کنید از قسم بپرهیزید که کالا را از بین برده و برکت را محو مى‏کند همانا تاجرى که “حق مدار” نبوده جز حق نگیرد،، جز حق ندهد، فاجر و گناهکار است.

ج – نیز آورده‏اند مولى به بازار مى‏آمد و سراغ اصناف مختلف رفته و منکرهاى شغل آنها را تذکر مى‏داد و به آنها مى‏گفت از آن کناره گزینند.۱۵

این نمونه‏ها کافى است براى اثبات این مدعا که مولى على(ع) همانگونه که در پى مبارزه با منکرات بزرگ بوده از منکرات دیگر نیز غفلت نداشته است.

 

شیوه امر به معروف و نهى از منکر

دیگر نکته در “امرتم بالمعروف و نهیتم عن المنکر” آن است که این انوار تابناک الهى با گفتار و رفتار خود علاوه بر آنکه امر به معروف و نهى از منکر مى‏کردند شیوه انجام این فریضه را هم آموزش دادند.

امامان(ع) با گفتار و رفتار خود بر امورى در امر به معروف و نهى از منکر تأکید داشتند.

۱- امر به معروف خود باید با شیوه معروف باشد به عبارت دیگر نباید امر به معروف و نهى از منکر با شیوه منکر باشد حضرت نبى اکرم(ص) فرمود: “من کان آمراً بمعروف فلیکن امره ذلک بمعروف”.۱۶

آن کس که امر به معروف مى‏کند باید خود امرش به صورت معروف باشد. آورده‏اند که “عمر شبى در مدینه مشغول تجسس بود آواز مردى را از خانه‏اى شنید از دیوار بالا رفت و دید ساقى و ساغر هر دو جمعند، عمر گفت اى دشمن خدا گمان کردى که خدا گناه تو را مى‏پوشاند آن مرد گفت: عجله نکن! اگر من یک گناه کردم تو سه گناه کردى ۱- خداى فرمود: “لاتجسسوا” تو تجسس کردى ۲- خداى فرمود “وأتوا البیوت من ابوابها” در خانه‏ها از در وارد شوید تو بر دیوار شدى و مرا نگریستى ۳- خداى فرمود:” لاتدخلوا بیوتاً غیر بیوتکم حتى تستأنسوا و تسلّموا على اهلها”۱۷بر غیر خانه خود وارد نشوید مگر انس بگیرید و بر اهلش سلام کنید تو بدان عمل نکردى. عمر شرمنده شد و از او دست برداشت.”۱۸

۲- سفارش مى‏کردند امر به معروف و نهى از منکر باید همراه با رفق باشد. پیامبراکرم(ص) مبلّغى را جهت تبلیغ بین قومش فرستاد باو سفارش کرد: “علیک بالرفق و القول السدید لاتک فظاً و لاغلیظاً و لا مستکبراً و لا حسوداً”۱۹

بر تو باد به رفق و گفتار مستند و مستدل، خشونت در گفتار نداشته باش، سنگدل مباش، مستکبر و حسود نیز مباش.

در چندین روایت از نبى اکرم(ص) است که مبلغین را که مى‏فرستادند چنین سفارش مى‏کردند که:

“ادعوا الناس و بشرا و لا تنفراً و یسراً و لا تعسرا”۲۰ مردم را دعوت به دین کرده بشارت دهید و ایجاد نفرت نکنید، آسان بگیرید و سخت گیریهاى بى جا نداشته باشید.

رفق و نرمى در دعوت به حق شیوه پیامبر اکرم(ص) و معصومین(ع) بوده است. در تاریخ پیامبر آمده است:

“جوانى خدمت پیامبر آمده عرض کرد: اى پیامبر خدا آیا به من اجازه مى‏دهى زنا کنم؟ با گفتن این سخن فریاد مردم بلند شد و از گوشه و کنار به او اعتراض کردند ولى پیامبر(ص) با خونسردى و ملایمت فرمود نزدیک بیا جوان نزدیک آمد و در برابر پیامبر نشست حضرت با محبت از او پرسید آیا دوست دارى با مادر تو چنین کنند. گفت: نه فدایت شوم. فرمود: همینطور مردم راضى نیستند با مادرانشان چنین شود.

آیا دوست دارى با دختر تو چنین کنند. گفت: نه فدایت شوم؟ فرمود: همینطور مردم درباره دخترانشان راضى نیستند.

فرمود: بگو ببینم آیا براى خواهرت مى‏پسندى؟

جوان مجدداً انکار کرد. (و از درخواست خود به کلى پشیمان شد.) پیامبر دست بر سینه او گذاشت و در حق او دعا کرد عرض نمود خدایا قلب او را پاک گردان و گناه او را ببخش و دامان او را از آلودگى به بى‏عفتى نگهدار از آن به بعد منفورترین کار نزد این جوان زنا بود.”۲۱

امر به معروف و نهى از منکر اهل بیت این چنین است.

۳- اهل بیت آموختند که امر به معروف و نهى از منکر باید همراه با ادب باشد. گنهکار بیمار است باید بیمارى روحى‏اش را درمان کرد نباید با اهانت بر بیمارى‏اش افزود. امر به معروف و نهى از منکر امامان در نهایت ادب بود.

در روایتى آمده است که “حضرت امام حسن و امام حسین(ع) پیرمردى را در حال وضو دیدند پیرمرد به خوبى وضو، نمى‏گرفت حسن(ع) و حسین(ع) براى راهنمایى پیرمرد به نزد وى رفتند و از او خواستند که وضوى هر دو آنان را ببیند و بگوید وضوى کدام یک از آنها بهتر است هر دو بزرگوار وضویى نیکو ساختند و پیرمرد که وضوى درست آنان را مى‏دید گریست و به اشتباه خود پى برد و به آنها گفت هر دو خوب وضو مى‏گیرید و این پیرمرد ناتوان است که درست وضو نمى‏گیرد ولى به برکت مهربانى شما با امت جدتان امروز وضو گرفتن را از شما آموختم.”۲۲

در سیره امامان برخورد مهرآمیز همراه با متانت با هتاکانى که بى ادبانه با آنان برخورد مى‏کردند نمونه‏هاى فراوان دارد که شیفتگان اهل بیت کم و بیش شنیده یا خوانده‏اند.

۴- از نکات مهم در امر به معروف و نهى از منکر اهل بیت(ع) توصیه آنان به “دعوت عملى” به معروفهاست و خود در خط مقدّم عمل به معروف بودند. از حضرت امیرمؤمنان على(ع) نقل شده است که: “من نصب نفسه للناس اماماً فلیبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره و لیکن تأدیبه بسیرته قبل تأدیبه بلسانه و معلّم نفسه و مؤدبها احق بالاجلال من معلم الناس و مؤدبهم”.۲۳

کسى که خود را در مقام پیشوایى و امامت مردم قرار مى‏دهد باید پیش از آنکه به تعلیم دیگران بپردازد به تعلیم خویش بپردازد و باید تأدیب کردن او به عملش پیش از تأدیب دیگران به زبانش باشد که معلم و ادب کننده خویش به اقدام سزاوارتر است از کسى که معلّم و مربى مردم است. حضرت امام صادق(ع) فرمود: “کونوا دعاه للناس بالخیر بغیر السنتکم لیروا منکم الاجتهاد و الصدق و الورع.”۲۴

مردم را بدون زبان (بلکه با عمل خویش) به سوى خوبى فراخوانید تا از شما سخت کوشى در راه دین و صداقت و خداترسى را ببینند. در روایت دیگر آمده است: “کونوا دعاه الناس باعمالکم و لاتکونوا دعاه الناس بالسنتکم” مردم را با اعمالتان به سوى خدا بخوانید نه (تنها) با گفتارتان.روایت در این زمینه فراوان است بهمین مقدار بسنده مى‏کنیم.۲۵

سیره عملى امامان نیز همین بوده است و مواردى که منحرفان از رفتار عملى امامان به راه صلاح و سداد کشانده شدند اگر بیش از گفتارشان نباشد کمتر قطعاً نیست. امیرمؤمنان على(ع) فرمود: “ایها الناس انّى و اللّه ما احثکم على طاعه الّا و اسبقکم الیها و لاانهاکم عن معصیه الّا و اتناهى قبلکم عنها”۲۶ اى مردم به خدا سوگند من شما را به هیچ طاعتى ترغیب نمى‏کنم مگر اینکه خودم پیش از شما به آن عمل مى‏نمایم و شما را از هیچ معصیتى باز نمى‏دارم مگر اینکه خودم پیش از شما از آن دورى مى‏جویم.

گرچه از شرایط لازم براى امر به معروف و نهى از منکر عامل بودن شخص آمر و ناهى محسوب نمى‏شود همانگونه که در کلام رسول خدا نقل شده است “مروا بالمعروف و ان لم تفعلوه و انهوا عن المنکر و ان لم تجتنبوه کلّه”۲۷ امر به معروف و نهى از منکر کنید هرچند خودتان به آن عمل نکرده باشید و نهى از منکر کنید هرچند از تمام منکرات اجتناب نکرده باشید.

ولى بى تردید اگر گوینده خود عامل به آنچه مى‏گوید باشد تأثیر کلام او فوق العاده خواهد بود.

وقتى مردم مى‏دیدند پیامبر در میدان جنگ، خود در خط مقدّم است در عبادت پیشگام است، در دگر دوستى اولین است قهراً این رفتار، محبت پیامبر را به عمق دلها مى‏برد.

وقتى مردم مى‏دیدند که اگر مولى على(ع) مردم را دعوت به زهد و اعراض از دنیا مى‏کند خود سرآمد زاهدان روزگار است مواعظ دلنشین او بر دلها مى‏نشست تا آنجا که همام در پى این مواعظ دلنشین جان به جان آفرین تسلیم مى‏کند.

“فصعق همام صعقه کانت نفسه فیها” هنگامى که سخن امام به اینجا رسید ناگهان همام غش کرد و بى هوش شد و در آن حالت روح از کالبدش مفارقت کرده به لقاء اللّه پیوست.

آنگاه مولى على(ع) فرمود: “اما واللّه لقد کنت اخافها علیه ثم قال هکذا تصنع المواعظ البالغه باهلها”۲۸ آگاه باشید بخدا قسم من از این حادثه هراس داشتم سپس فرمود پند و اندرزهاى رسا با اهلش چنین مى‏کند.

سلام بر امامان که امر به معروف و نهى از منکر کردند. در پى تحقق برترین معروفها و مبارزه با بدترین منکرها بودند و با گفتار و رفتار خود شیوه صحیح امر به معروف و نهى از منکر را آموختند.

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. نهایه ابن اثیر، ج ۳، ص ۲۱۶٫
  2. الامر بالمعروف و النهى عن المنکر از آیه اللّه نورى، ص۴۲ تا ۴۷ و ترجمه آن توسط مرحوم محمد اشتهاردى، از ص ۸۱ تا ۹۰٫
  3. فروع کافى، ج ۵، ص ۵۵٫
  4. وسائل الشیعه، کتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنکر، باب ۱٫
  5. فروع کافى، ج ۵، ص ۵۵٫
  6. تحف العقول، ص ۲۳۲٫
  7. نهج البلاغه خطبه سوم شقشقیه.
  8. نهج البلاغه، خطبه ۱۳۱٫
  9. تحف العقول، ص ۲۳۲٫
  10. نهج البلاغه، نامه ۶۲٫
  11. مقتل خوارزمى، ج ۱، ص ۱۸۸٫
  12. مقتل خوارزمى، ج ۱، ص ۱۸۵٫
  13. فروع کافى، ج ۵، ص ۱۵۱٫
  14. الغارات، ج ۱، ص ۱۱۰٫
  15. دعائم الاسلام، ج ۲، ص ۵۳۸٫
  16. التبلیغ فى الکتاب و السنته، ص ۱۳۲٫
  17. سوره نور، آیه ۲۷٫
  18. الدرالمنثور، ج ۶، ص ۹۳٫
  19. بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۱۰۴، ح ۴٫
  20. صحیح مسلم، ج ۳، ص ۱۳۵۸، ح ۶٫
  21. المناقب ابن شهر آشوب، ج ۳، ص ۴۰۰٫
  22. نهج البلاغه، کلمه قصار، ص ۷۳٫
  23. اصول کافى، ج ۲، ص ۱۰۵٫
  24. قرب الاسناد، ص ۷۷٫
  25. در این زمینه مراجعه کنید به کتاب “التبلیغ فى الکتاب و السنه از ص ۱۴۰ تا ۱۴۶ و از ص ۲۱۷ تا ۲۳۲٫
  26. نهج البلاغه، خطبه ۱۷۵٫
  27. میزان الحکمه، ج ۶، ح ۱۲۷۷۶٫
  28. نهج البلاغه، خطبه ۱۹۳٫
30دسامبر/16

فهرست

دانستنیهایى از قرآن ۴

پیام مقام معظم رهبرى به مناسبت جنایت هولناک صهیونیستها در غزه۵

تجلى تولى و تبرى در زیارت عاشورا        حجهالاسلام والمسلمین محمدرضا مصطفى‏پور۶

آیه تطهیر، برهان عصمت امامان حجهالاسلام والمسلمین سیداحمد خاتمى۱۰

تمدن غرب در سراشیبى سقوط۲             حجهالاسلام والمسلمین محمدتقى رهبر۱۳

ریزش‏ها و رویش‏هاى انقلاب اسلامى۱۶

سه هشدار بنیادى                    حجهالاسلام والمسلمین یعقوبى۱۹

پاسخ به اهم شبهات عزاداراى                حجهالاسلام سیدجواد حسینى۲۲

احیاى فرهنگ شهادت دستاورد کلیدى                 حجهالاسلام والمسلمین محمدحسن رحیمیان۲۶

شناخت صلابت و اقتدار اسلام به برکت انقلاب اسلامى       غلامرضا گلى‏زواره۳۰

پرسش و پاسخ‏هایى در باره مهدویت۳۵

درآمدى بر آسیب‏شناسى دین انقلاب اسلامى                     اسماعیل نساجى‏زواره۳۸

پارسایى و دیندارى بانوان، از طلوع اسلام تا انقلاب اسلامى              زهرا نساجى‏زواره۴۲

نگاهى به رویدادها۴۸

30دسامبر/16

شناخت صلابت و اقتدار اسلام به برکت انقلاب اسلامى

غلامرضا گلى زواره

 

در گستره پژوهشگران و نظریه پردازان

پیروزى انقلاب اسلامى در ایران موجب گسترش بحث‏هاى جدّى‏تر در مطالعات اسلام‏شناسى و شیعه پژوهى در غرب گردیده است. فرهنگستان فنون وادبیات آمریکا در سال ۱۳۶۶ ش طرحى گسترده را در این زمینه موضوع بررسى‏ها و تحقیقات خود قرار داد که سه هزار نفر از ملیّت‏هاى گوناگون با آن همکارى مى‏کنند، پژوهشگران برجسته‏اى از دانشگاه‏هاى‌هاروارد،برینستون و کلمبیا در زمره آنان مى‏باشند، هدف از این طرح که تاکنون مجلداتى از آن منتشر شده است، کمک به ارتقاى سطح آگاهى سیاستمداران آمریکایى به نقش مذهب در جهان است از جمله مباحثى که در این طرح عنوان گردیده برخى موضوعات ذیل مى‏باشد:

۱- وجوه اشتراک و افتراق انقلاب اسلامى با سایر انقلاب‏هایى که در جهان صورت گرفته چه مى‏باشد.

۲- بررسى‏هاى تکنیکى درباره این تحوّل همچون نحوه بسیج توده‏ها، سازماندهى تظاهرات در شهرها، ارتباط میان عناصر انقلابى و نیز نحوه برخورد رژیم استبدادى با این امور.

۳- تأثیر انقلاب اسلامى بر روى بحث‌هایى که تحت عنوان فاندامنتالیزم (اصالت گرایى و بازگشت به ریشه‏ها  Fundamentalism مطرح است. بحث درباره این که اصول گرایى شیعه چه ویژگى‌هایى دارد، آیا نوستالژیک است یا واقع گرا، سنتى است یا رو به آینده دارد و اصولاً انقلاب‌هایى که از باورهاى دینى سرچشمه مى‏گیرند چه مشخصاتى دارند.

۴- تأثیر انقلاب اسلامى بر جامعه‏شناسى دین، قبلاً امیل دورکیم و ماکس‏وبر گفته بودند جوامع در سیر عقلانى شدن عناصر اسطوره‏اى و رمز آلود را به حاشیه مى‏رانند و تدریجاً آن‏ها را حذف مى‏کنند با وقوع انقلاب در ایران چنین دیدگاهى متزلزل گردید زیرا این پدیده ثابت کرد جوامع نه تنها در مسیر سکولار شدن گام نمى‏نهند بلکه آنها که در ابتدا سکولار بوده‏اند به امر قدسى باز مى‏گردند.

در بحث‏هاى مربوط به جامعه‏شناسى غربى‏ها مکرّر از انقلاب اسلامى به عنوان یک شاخص و سمبل حرکتى در بازگشت به معنویت و مذهب یاد کردند.۱

نویسندگان غربى که به تحلیل و بررسى درباره انقلاب اسلامى پرداخته‏اند گرچه در مجموع نکات جالبى را در این ارتباط گوشزد نموده‏اند ولى به دلیل اندیشه‏هاى سکولاریستىو انسان محورى‏هاى خود و عدم شناخت جامعه ایران و نیز جوامع اسلامى در بخش‌هایى از آثار خویش، حقایق را به گونه‏اى مطرح کرده‏اند که با واقعیت‏هاى تاریخى و سیاسى انقلاب اسلامى تطبیق نمى‏کند. آنان از تک ساحت بودن فرهنگ غربى متأثر بوده‏اند و به همین دلیل ملاک سنجش صحت یا نادرستى یک جریانى را مسایل معیشتى و اقتصادى تلقى کرده‏اند، آنان دانسته‏هاى خود را درباره روحانیّت مسیحى به عنوان پیش فرض در پژوهش‏هاى خویش دخالت داده و تصوّر کرده‏اند علما و روحانیت شیعى وضعى مشابه آنان را دارد، مورد دیگرى که این تحقیقات را مورد تأمّل قرار مى‏دهد این است که برخى مطالب را بدون ذکر مأخذ معتبر و مستند درج نموده‏اند یا آن که به منابع دست دوم و سوم استناد نموده و نیز احتمال دخالت دیدگاه‏هاى سیاسى، گروهى و حزبى مؤلّفان منابع مزبور را در نوشته‏هاى آنان، در نظر نگرفته‏اند، در برخى از نوشته‏هاى غربیان که به انقلاب اسلامى ایران اختصاص یافته است، مطالب مضحک و خنده دارى هم دیده مى‏شود”بورس مورلیش” در مقاله‏اى تحت عنوان: “خمینى مخفى” در بیان عواملى که تأثیر عمیقى بر شخصیت رهبر کبیر انقلاب گذاشته است یادآور مى‏شود شهادت امام حسن مجتبى(ع) توسط سمّ بر روحیه امام خمینى تا بدانجا اثر نهاده است که عنوان مسموم سازى بسامدى بالایى در سخنرانى‏ها و نوشته‏هاى ایشان دارد، به عنوان نمونه رهبر انقلاب تأکید مى‏کرد فرهنگ غربى افکار ملت‏هاى جهان سوم را مسموم مى‏کند و موسیقى غربى اخلاق جوانان ایرانى را مسموم مى‏سازد، هم چنین آمریکا را جرثومه‏اى زهرآلود مى‏دانستند.۲

کریستیان برومبرژه ایران شناس فرانسوى در مقاله‏اى با عنوان اسلام و انقلاب در ایران با روشى مردم شناسانه به سراغ انقلاب اسلامى رفته و سعى در تجزیه و تحلیل آن دارد، که البته رهیافت او فرهنگى است و سعى دارد تشیع و نمادهاى شیعى را محورهاى اصلى تحلیل‏هاى خود قرار دهد، او مى‏گوید پنج خصوصیت این مذهب را انقلابى جلوه مى‏دهد و باعث مى‏شود در حرکت‏هاى سیاسى اجتماعى به بزرگى انقلاب اسلامى ایران اثر گذار باشد: استقلال مالى علماى شیعه، استقلال سیاسى آنان، توان تشکیلاتى و سازماندهى حوزه‏هاى علمیّه، اصل امامت و استمرار آن در اصل فقاهت، زنده نگه داشتن کربلا و نمادهاى جاودانه آن که مورد اخیرش از همه در پیروزى انقلاب ایران اثر گذارتر بوده است.

ژان پى یردگارد در مقاله “قم شناسان در نزد آیت اللّه‏ها” سه نکته برجسته را در انقلاب ایران مورد تحلیل قرار مى‏دهد: وحدت تمامى قشرهاى مردم، اسلامى بودن همراه با شهادت‏طلبى و موضوع کشتارها و ترورهاى بعد از پیروزى انقلاب اسلامى ایران، وى یادآور مى‏شود جامعه ایران در آستانه انقلاب به اقلیّت غرب گرا و اکثریت مسلمان و معتقد به فرهنگ دینى تقسیم مى‏گردید. این جمع کثیر نه تنها تحت سلطه گروهى اندک بودند بلکه توسط آنان تحقیر هم مى‏شدند، براى بیرون آمدن از این وضع نامطلوب غالب مردم امام خمینى را در مقام رهبر و اسلام را به منزله راه حل انتخاب کردند که خود امام از میان این اکثریت برخاسته بود و به زبانى سخن مى‏گفت که قاطبه مردم آن را درک مى‏کردند، زبان نمادها و حماسه‏هاى کربلا شالوده اصلى فرهنگ عموم مردم را تشکیل مى‏داد.

“الیویه روا” در مقام یک ایران شناس فرانسوى در مقاله تشیع و انقلاب ثابت مى‏کند که چگونه تشیع به عامل اصلى انقلاب در ایران تبدیل گردید.۳

میشل فوکوى فرانسوى در سال‏هاى قبل از انقلاب در کنار ژان پل سارتر نامه‏ها و اعلامیه‏هاى تندى علیه رژیم استبدادى شاه و به طرفدارى از مردم ایران صادر مى‏کرد که در پاى اکثر آن‏ها امضاى فوکو به چشم مى‏خورد. او که عمرى را به بد بینى نسبت به جنبش‏هاى آزادى بخش و انقلاب‏هاى جهانى گذرانیده بود در پاییز سال ۱۳۵۷ به عنوان روزنامه نگار به ایران آمد و تحوّلات انقلاب را دنبال کرد.

دو چیز در حرکت انقلابى مردم ایران فوکو را شدیداً مجذوب خود ساخت: طراوت و منحصر به فرد بودنش، در بررسى‏هاى غربى پیرامون انقلاب اسلامى فوکو روش واقع گرایانه و بدون پیش فرض‏هاى غربى دارد. از منظر او، این انقلاب نخستین قیام فرامدرن عصر حاضر و اولین خیزش بزرگ علیه نظام‏هاى زمینى بود. فوکو سریعاً به این نتیجه رسید که با پدیده‏اى غیر معمولى و خارق العاده روبرو گردیده است که پى آمدش فراى مرزهاى ایران، به سطح جهانى مى‏رسد، به اعتقاد او این اولین جنبش بر ضد نظم جهانى است. به نظر فوکو هدف انقلاب مزبور نه عادى سازى اشکال قدرت نظیر سایر انقلاب‏هاى جهان بلکه نفى رادیکال گذشته در جهت آینده‏اى دور است. این انقلاب مى‏خواهد به اسلام دوران پیامبر برگردد و به پیش برود. رمز موفقیت انقلاب در اراده جمعى علیه نظام شاهنشاهى و تظاهرات چند میلیونى و اعتصاب عمومى آن بود. آن چه به انقلاب جاذبه و زیبایى مى‏بخشد تعاملى است میان کل مردم و دولت تهدید کننده آن‏ها.۴

یورگن‌هابرماس فیلسوف مشهور آلمانى که به ایران هم آمده بود مى‏گوید: این انقلاب با جنبش‏هایى که حول روابط تولید و مبارزات طبقاتى فعالند تفاوت دارد. زیرا مسئله اصلى آن فقر فرهنگى، روند عقلانیت یک بعدى و استحاله حیات است و طى آن کوشش مى‏گردد که چگونه مى‏توان از اشکال تهدید شده زندگى دفاع نمود و به تجدید حیات پرداخت، او مى‏افزاید در انقلاب ایران جوانب مثبت دینى و شعور مذهبى و نقش روانکاوانه آن و ساماندهى به اخلاق اجتماعى و ارتباطى و تأثیر این عوامل بر تحوّلات سیاسى، بوروکراتیک و سرمایه دارى قابل مشاهده مى‏باشد.۵

رابرت کالسون، نویسنده برجسته کانادایى که خود را فردى غربى و غیر مسلمان نامیده است از انقلاب ایران به عنوان یک معجزه یاد کرده و گفته است: این شگفت‏انگیز مى‏باشد که یک انقلاب مکتبى و الهى بتواند در جهان امروز، این گونه تحقق یابد و در جهت استقرار عدالت پیش رود. اصالت و اخلاص ناشى از این تحوّل در سطح وسیع در میان مردم به چشم مى‏خورد. از آن جا که این قیام یک بارقه الهى است از درک تمام ابعادش ناتوان مى‏باشم ولى محتوایش را درک کرده‏ام و مى‏کوشم درباره‏اش بیشتر تحقیق کنم و آن را در جهان منعکس نمایم تا قدرت‏ها دریابند که چه بخواهند و چه نخواهند این انقلاب دائمى است و ما از آن الهام مى‏گیریم.۶

جان فوران جامعه شناس آمریکایى آثارى چند درباره تحوّلات خاورمیانه، ایران و انقلاب دارد که مهم‏ترین آنها کتاب “مقاومت شکننده” مى‏باشد، او در بررسى‏هاى خود پیش فرض‏هاى غربى را نمایان ساخته و مى‏گوید تصوّر یک اسلام همگن به عنوان تنها علّت رویدادهاى انقلاب ایران تصوّر نادرستى است زیرا چندگانگى و تنوّع فرهنگ سیاسى بر حوادث آن سایه افکنده است.۷

پرواند آبراهامیان فصل واپسین کتاب “ایران بین دو انقلاب” خود را به بررسى‏هایى درباره انقلاب اسلامى ایران اختصاص مى‏دهد، او گرچه در ارائه مطالب متنوّع کتابش را در خور توجّه قرار داده است امّا یک سونگرى ایشان و استناد به منابع دست دوم و جهت دار، موجبات خدشه دار گردیدن بخش‌هایى از مطالب کتاب را بوجود آورده و در برخى اظهار نظرها دچار چنان خطایى گردیده که به تحریفى آشکار انجامیده است با این حال اعتراف مى‏کند: انقلاب اسلامى در رخدادهاى تاریخ جهان امروز از این نظر بى‏همتاست که نه یک گروه اجتماعى جدید مجهز به احزاب سیاسى و ایدئولوژى‏هاى غیر مذهبى بلکه روحانیتى سنتى مسلّح به منبر مساجد و مدعى حق الهى را براى نظارت بر همه شؤون دنیوى به قدرت رسانید.۸

پروفسور حامد الگار در سال ۱۹۸۰ م چهار سخنرانى در موسسه اسلامى لندن ایراد کرده بود که در همین کانون به صورت کتابى، انتشار یافت و در همان ایام به فارسى هم ترجمه شد، این کتاب متضمّن پیش گفتارى است کوتاه و در عوض مقدمه‏اى مبسوط از دکتر کلیم صدیقى مدیر مؤسسه اسلامى لندن تحت عنوان مرحله‏اى جدید در نهضت اسلامى که طى آن ضمن توضیحى پیرامون وضع امّت اسلامى قبل از ظهور انقلاب اسلامى و این که تا آن زمان این جامعه راهبر و طلایه دارى نداشته است، از این انقلاب به عنوان تجدید مطلع وحدت جهانى امّت اسلام یاد و تجلیل مى‏کند. وى مى‏افزاید انقلاب مزبور یک حادثه نیست بلکه زنجیره‏اى از جریانى پویا و مداوم است و نمى‏تواند دفعتاً و سریعاً پایان یابد. زمانى طولانى و شاید یک نسل یا بیشتر لازم است تا این قیام به صورت معیار درآید.۹

حامد الگار که سنّى مذهب است علاوه بر شناخت و درک عمیقى که از انقلاب اسلامى ایران دارد هم دلى محسوس و احیاناً ژرفى با این حرکت دینى، از خود بروز مى‏دهد، قبلاً از او کتابى تحت عنوان نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت به فارسى ترجمه شد. او در سخنرانى سوم خود مى‏گوید: هرچند بنابر یک سنت دیرینه انقلاب به طور کلّى توسط علماى شیعه و در رأس آنان امام خمینى رهبرى گردیده است، مع هذا نباید این حقیقت را از نظر دور داشت که اندیشه و آثار (بعضى روشنفکران) بود که بخش وسیعى از اقشار جوان و تحصیل کرده ایران را آماده ساخت تا رهبرى آیت اللّه خمینى را پذیرا شده و با خلوص و شهامت از آن پیروى کنند.۱۰ او خاطر نشان مى‏نماید بدون هیچ شک و شبهه‏اى باید گفت آن چه در ایران رخ داده است غیر مترقبه‏ترین و در عین حال مسرّت بخش‏ترین پیروزى امّت اسلامى در قرن حاضر است.۱۱

گى روشه در کتاب خود “تغییرات اجتماعى” مى‏نویسد: انقلاب اسلامى، انقلابى مذهبى بود که در انقلاب‏هاى این جهان نوین، انقلابى آفرید. به گفته گى روشه انقلاب‏هاى رایج نوین هرگز نمى‏تواند در چهارچوب مفاهیم مذهبى بگنجد. ایدئولوژى انقلابى جدید مفاهیمى را که مذاهب منحصر به صورت رمز و اشاره ماوراءطبیعى به کار برده‏اند، تغییر داده و آن‏ها را به جهان مادى منتقل ساخته است.۱۲

جان ال اسپوزیتو درباره این حرکت سترگ شیعى ایران گفته است: ایران نخستین انقلاب سیاسى اسلامى موفق را به جهان عرضه کرد و مسلمانان سراسر جهان از ثمره آن که همانا اوج گرفتن مفهوم هویت اسلام، بازگشت اقتدار مسلمانان در جهانى که تحت سلطه ابرقدرت‏هاست محظوظ شدند، ایران آماده بود تا اصول خود را در کشور خویش و جهان خارج از آن تبلیغ کند.۱۳

کتاب “انقلاب ایران ایدئولوژى و نمادپردازى”۱۴ توسط بارى روزن نگاشته در پنج فصل تنظیم شده است، وى تحلیل‏هاى خاص در مورد این تحوّل را در سه محور پى مى‏گیرد:

الف: انقلاب ایران سنتى بوده و در این رویکرد مباحث ضد مدرن تعریف و بازکاوى مى‏شود.

ب: این حرکت سنتى گذار براى رسیدن به گفتمان مدرن مى‏باشد.

ج: تحوّلات انقلاب را مى‏توان در چهارچوب تفکّرات مدرن هم ارزیابى نمود، در نهایت به گونه‏اى انقلاب را تحلیل مى‏کند که با مبانى شکل‏گیرى جریان نوخواهى در ایران هم سو باشد: براى تحلیل صحیح انقلاب باید آن را نوگرا و برخاسته از آموزه‏هاى نوگرایى بدانیم و نه تحوّلى در مبناى سنّت.

چارچوب نظرى دفرترو درباره انقلاب اسلامى را غالباً مى‏توان رد کتاب انقلاب اسلامى از چشم انداز نظرى جستجو نمود، این کتاب در واقع دو فصل از کتاب جنبش‏هاى انقلابى اثر جیمز دفرترو مى‏باشد که توسط خانم مشیرزاده ترجمه و مرکز بازشناسى اسلام و ایران و مؤسسه فرهنگ، هنر و ارتباطات در سال ۱۳۷۹ آن را به چاپ رسانیده است، این متفکّر کوشش دارد در تحلیل‏هاى خود مسایل انقلاب را به گونه‏اى بررسى نماید که راه رشد و توسعه را منتهى به مدرنیسم غربى بداند، او رشد فزاینده درآمدهاى نفتى، افزایش انتظار مردم از سطح زندگى خود، رشد سریع نوسازى که با جدیت از سوى شاه دنبال مى‏شد و در جامعه آن روز ایران ظرفیت لازم براى آن وجود نداشت، به همراه شخصیت کاریزماتیک رهبرى، انگیزه‏هاى احساسى و عاطفى را از علل وقوع انقلاب ذکر مى‏کند و در مجموع جنبه‏هاى مادى و معنوى مؤثِّ در این حرکت را یکسان معرفىمى‏نماید.

کتاب معروف خانم اسکاچپول با نام “دولت‏ها و انقلاب اجتماعى”۱۵ نام دارد که در سال ۱۹۷۲ م انتشار یافت، وى نماینده مشهور تئورى ساخت گرایى در تبیین انقلاب‏هاى جهان است. او در این اثر با تأکید بر سه ویژگى مهم رئوس اندیشه خود را ترسیم مى‏نماید. اسکاچپول به نیکى در مى‏یابد که پتانسیل اصلى فرهنگ مقاوم و مبارز در انقلاب ایران از حماسه حسینى سرچشمه مى‏گیرد. آن چه براى این محقق حائز اهمیّت جلوه مى‏کند توان ایدئولوژى اسلام خصوص تشیع در متّحد کردن تمام ایرانیان حتى در خارج از مرزها مى‏باشد، به اعتقاد وى رهبرى سازش ناپذیر موفق گردید یک کانال بومى براى ابراز اپوزیسیون مشترک علیه شاه بوجود آورد به گونه‏اى که حتى ایرانیان غیر مذهبى مى‏توانستند تحت چنین لوایى گرد آیند زیرا همه آنان مى‏توانستند در ماجراى عاشورا جنبه الهام بخش شهادت و فداکارى براى مبارزه با اختناق و ستم بیابند.۱۶

خانم سربرنى محمدى کتابى نوشته است تحت عنوان “انقلاب بزرگ و رسانه‏هاى کوچک” در این اثر استفاده نیروهاى انقلابى از امکانات ناچیز همچون نوار کاست، اعلامیه‏ها و شعارهاى دیوار در مقابل رژیمى که تمام ابزارها و وسایل تبلیغاتى و ارتباطى را در دست دارد مورد بحث قرار گرفته است.۱۷

خانم نیکى آر کدى استاد دانشگاه و محقق آمریکایى کتابى تحت عنوان “ریشه‏هاى انقلاب ایران”۱۸ در یک مقدمه و نه فصل به رشته تحریر درآورده است، وى قبلاً کتابى تحت عنوان تحریم تنباکو در ایران نگاشته که توسط شاهرخ قائم مقامى آن را به زبان فارسى برگردانیده است، ناگفته نماند که علاوه بر کتاب “ریشه‏هاى انقلاب اسلامى” وى دو اثر دیگر درباره این پدیده شگفت به رشته تحریر درآورده است: “مطالعه تطبیقى انقلاب‏هاى ایران” ترجمه فردین قریشى، مندرج در نشریه متین، سال اول، شماره اول، سال ۱۳۷۷ ش و نیز “چرایى انقلابى شدن ایران” ترجمه فردین قریشى، مندرج در همان مجله، سال اول، ش دوم و سوم، سال ۱۳۷۸ش.

نیکى.آر.کدى در آخرین نوشته خود درباره انقلاب ایران اساساً حرکت‏ها و جنبش‏هاى ایرانیان را مبارزه‏اى تحت سیطره و هژمونى غرب و تحت مرکزیت غرب مُدرن و صرفاً در جهت مقابله با امپریالیسم دانسته و معتقد است پس از انقلاب به ویژه بعد از دوم خرداد ۱۳۷۶ این مبارزه در قالب نوخواهى و رسیدن به دولت مُدرن ادامه یافت و اکنون این مقاومت استمرار دارد امّا این تحلیل وى از انقلاب اسلامى و مبارزات مردم مسلمان ایران کاملاً نادرست است چرا که ستیز مردم با کانون غرب و در جهت مرکز زدایى از غرب مُدرن بود و با پیروزى خود به این هدف بزرگ رسید و توانست بنیادهاى فکرى غرب از مُدرن تا پست مدرن را به چالش بکشاند. بررسى تحلیلى کدى درباره این انقلاب نشان مى‏دهد حاکمیت روش‏ها و پیش فرض‏هاى غربى باعث شده است که وى چنین حرکتى را که مسیر تاریخ و بشریت را تغییر داد از سطح یک انقلاب الهى به سطح یکانقلاب انسانى تنزّل دهد و در حقیقت پیام اصلى آن را که نفى حاکمیت مادى و تثبیت حاکمیت خداوند بود نادیده بگیرد و یا از درک آن عاجز بماند. با این حال اعتراف مى‏نماید: در خارج از ایران هیچ حکومتى وجود ندارد که بر پایه جنبش اسلامى مردم باور، به قدرت رسیده باشد و بسیارى از اهداف آن جنبش را تحقق بخشیده باشد.۱۹

کلربریر و پیربلانشه کتابى تحت عنوان “ایران: انقلابى به نام خدا” نوشته‏اند اگرچه در این نوشتار اشتباهات تاریخى و خطاهاى تحلیلى به چشم مى‏خورد اما مؤلّفان به واقعیت‌هایى جالب اشاره کرده‏اند. کلربریر مى‏گوید: موج اعتراض مذهبى براى آن که استقرار بیابد و شاه را مورد اعتراض قرار دهد ضمن استناد به مفاهیم اسلامى که به قرن‏ها قبل برمى‏گردد در عین حال مطالبه عدالت اجتماعى را که به نظر مى‏آید در جهت فکر یا اقدام ترقّى باشد پیش مى‏کشد پى‏یر بلانشه هم یادآور مى‏شود: آن چه مرا حیرت زده کرده، سر برداشتن تمامى یک ملّت است که همه فریاد مى‏زدند مرگ بر شاه، در این تظاهرات بین مبانى مذهبى، عمل حقوق همگانى و اقدام دسته جمعى رابطه‏اى دیده مى‏شد. مشکلات اقتصادى ایران در آن هنگام آن چنان نبود که بر اثر آن میلیون‏ها نفر به خیابان‏ها بریزند و سینه برهنه با مسلسل‏ها مواجه گردند.۲۰

 

تحقیر استکبار

پیروزى انقلاب اسلامى تحوّلاتى اساسى در موقعیت و استراتژى آمریکا در منطقه بوجود آورد افزون بر سقوط یک متحد، بر اثر این خیزش اسلامى، آمریکا ایستگاههاى فوق العاده مهم استراق سمع الکترونیک خود را از دست داد. با انحلال دو مرکز مراقبت استراتژیکى آمریکا در بهشهر و کنگان موقعیت این کشور در کنترل فعالیت‏هاى اتمى شوروى سابق و تحرکات نظامى آن در شمال ایران کاملاً تضعیف شد و این امر حتى در تصویب قرارداد تجدید سلاح‏هاى استراتژیک با شوروى(سالت ۲) از طرف سناى آمریکا مشکلاتى پدید آورد.۲۱

وظیفه عمده کمیته ضد براندازى سنتو تنظیم و توزیع اطلاعات در مورد فعالیت‏هاى شوروى در منطقه و تهیه برنامه‌هایى براى نبردهاى چریکى در صورت تجاوز این کشور بود. با خروج ایران از پیمان مزبور و متعاقب آن، خروج پاکستان، این سازمان نظامى سیاسى به طور کامل فرو ریخت و از این رو سقوط شاه و پیروزى انقلاب ضربه‏اى قاطع بر سیاست سدّ نفوذ نظامى آمریکا علیه اتحاد شوروى وارد نمود و منافع حیاتى ایالات متحده را در منطقه با چالش جدّى روبرو ساخت.۲۲

دکترین نیکسون در سال ۱۹۶۹ م در جزیره گوام اعلام گردید، بر اساس این دیدگاه آمریکا براى حفاظت از منافع خویش به قدرت‏هاى منطقه‏اى کمک مى‏کرد و منطقه خلیج فارس مناسب‏ترین مکان براى به اجرا درآوردن این نظریه بود و ایران مهم‏ترین پایگاه استراتژیک به شمار مى‏رفت با سقوط دیکتاتورى حاکم بر ایران که جانشین طبیعى قدرت رو به زوال انگلستان در خلیج فارس محسوب مى‏گردید بر استراتژى آمریکا در این ناحیه سوق الجیشى اثر منفى گذاشت، یکى از مقامات آمریکا اعتراف کرده بود: سقوط شاه نشانه فرو ریختگى بناى استراتژى ما در خلیج فارس گردید، استراتژى که ما آن را بر قدرت اقتصادى و سیاسى عربستان و نیروى نظامى و سیاسى ایران پایه‏ریزى کرده بودیم، با محو رکن ایران نمى‏توانست ایفاى نفش کند.۲۳

پیروزى انقلاب به اعتبار آمریکا در منطقه لطماتى شدید وارد ساخت، اشغال سفارت آمریکا در تهران و دستگیرى عوامل این لانه جاسوسى در حقیقت افول اراده سیاسى این ابرقدرت را بروز داد و حرمت و اعتبارش را درهم شکست و این وضع چنان بحران زا شد که حتى رژیم‏هاى مرتجع منطقه وابستگى خود به آمریکا را امرى منفى و سست کننده پایه‏هاى حکومت خود تلقى کردند.۲۴

به دنبال آن حکّام منطقه احساس خطر کردند و نگران عوارض خطرناک‏تر این انقلاب و وقوع جنبش‌هایى در قلمرو خود گردیدند، از این رو به منظور مقابله با خطراتى که منافع ابرقدرت‏ها و وابستگان آنان را در منطقه تهدید مى‏کرد تئورى هلال بحران تدوین گردید و با اتخاذ سیاست جدید نیروهاى واکنش سریع شکل گرفت تا نیازهاى مهم آمریکا در منطقه را همچون مقابله با انقلاب اسلامى، جلوگیرى از گسترش نفوذ شوروى، حمایت از دوستان ایالات متحده آمریکا را تأمین نماید. علاوه بر این، پایگاههاى نظامى آمریکا در کشورهاى خاورمیانه گسترش یافت و شوراى همکارى خلیج فارس به عنوان ستونى براى سد بستن در برابر قدرت ایران در سال ۱۹۸۱ م مطرح گردید و سرانجام به گفته ویلیام لیمن، مفسّر برنامه فرونت لاین، براى مهار توفان انقلاب اسلامى، جنگ تحمیلى را علیه ایران به راه انداختند.

تسخیر لانه جاسوسى، شکست توطئه کودتاى نظامى در طبس، فاش گردیدن کودتاى نوژه، جهانى گردیدن شعار مرگ بر آمریکا، خنثى سازى محاصره‏هاى اقتصادى، ایستادگى در برابر حضور نظامى نامشروع ناوگان آمریکا در خلیج فارس و حمله موشکى به هواپیماى مسافربرى ایران در خلیج فارس ابهت پوشالى آمریکا را درهم شکست و به قول امام خمینى ابرقدرت‏ها بر اثر این انقلاب الهى به خاک مذلّت کشانیده شدند، در واکنش به این تحقیرها، آمریکا کوشید با تهدید و هراس افکنى مردم مبارز ایران را نگران نماید امّا امام در ۱۷ آبان ۱۳۵۸ فرمود: “آمریکا هیچ غلطى نمى‏تواند بکند، نترسید، آمریکا عاجزتر از این است که در ایران دخالت نظامى کند.”۲۵

 

انقلاب اسلامى از چهره کریه استکبار به سرکردگى آمریکا پرده برداشت، آمریکا خود را به دروغ مدعى دموکراسى و دفاع از حقوق بشر بود که انقلاب این تزویر و نفاق را افشا کرد و سیطره مطبوعات و رسانه‏هاى تبلیغى نتوانست مانع این روند گردد، کشتار جوانان انقلابى ایران توسط رژیم شاه با حمایت و تأیید آمریکا، حمایت از تروریست‏ها و گروهک‏هاى محارب با نظام اسلامى ایران و پناه دادن به آنان، به راه افتادن جنگ تحمیلى عراق علیه ایران با برخودارى از پشتیبانى سیاسى، اطلاعاتى، نظامى و اقتصادى آمریکا و کشورهاى غربى و موشک باران شهرها و روستاهاى ایران، استفاده از بمب‏هاى شیمیایى و دیگر حوادث که مجال پرداختن به آن‏ها نمى‏باشد نمونه‏هایى بارز از سیماى ضد بشرى آمریکا و غربى‏ها بود.

بنابراین با وقوع انقلاب اسلامى در یکى از حساس‏ترین نقاط جهان همچون زلزله‏اى ارودگاه آرام استکبار را به تزلزل واداشت و براى اولین بار یک کشور اسلامى با اکثریت شیعه به طور شگفت انگیزى ابرقدرت‏ها را به مبارزه طلبید و به منافع گوناگون آنان خسارت وارد کرد و خواب تحلیل گران و نظریه پردازان آنان را آشفته ساخت زیرا آنان که معیارهاى تجربى و مادى را اساس بررسى‏هاى خود قرار داده بودند از پیش بینى این حادثه، شناخت ماهیت و شیوه‏هاى موفقیت آن عاجز ماندند و به تعبیر امام خمینى از اراده الهى بى‏خبر بودند. سازمان CIA(سیا) پس از ارزیابى‏هاى لازم در مرداد ۱۳۵۷ ش اعلام کرد ایران در وضع انقلابى یا حتى آستانه یک خیزش قرار ندارد و تشکیلات اطلاعاتى CIA در تحلیل‏هاى خود در ششم مهر ۱۳۵۷ اظهار امیدوارى کرد:انتظار مى‏رود که شاه تا ده سال دیگر به طور فعّال زمام قدرت را در دست داشته باشد.۲۶

بر اساس اسناد بدست آمده از لانه جاسوسى مقام‏هاى اطلاعاتى و سیاسى آمریکا عقیده داشتند: انقلاب اسلامى و حوادث پس از آن ما را نابود کرد و نیروهایمان را پراکنده ساخت و سازمان و روش‏هاى ما را به هیچ و پوچ مبدّل ساخت.۲۷

کشیش انگلیسى به نام پال هنت که در دوران انقلاب اسلامى در اصفهان به سر مى‏برد در خاطرات خود گفته است: ما هرگز باور نمى‏کردیم ایران در آستانه یک انقلاب قرار گرفته است.۲۸

برترى انقلاب اسلامى در تقابل با فرهنگ الحادى و مادى غرب یکى از عوامل کینه توزى‏هاى استکبار علیه این نهضت دینى و مردمى مى‏باشد. یکى از نویسندگان آمریکایى که مدتى ریاست مرکز اطلاعات خاورمیانه‏اى کاخ سفید را عهده‏دار بود در مقاله‏اى نوشته است: زمانى این خطر بزرگ براى غربى‏ها از جنبه‏هاى تهدید نظامى مطرح بود اما امروز انقلاب اسلامى به عنوان یک حرکت فرهنگى زیر بناى فکرى و عقیدتى دنیاى غرب را تهدید مى‏کند.۲۹

انقلاب اسلامى برخلاف روبرو بودن با نقشه‏هاى گوناگون، ضمن غلبه بر بحران‏هاى درونى و درهم شکستن توطئه‏هاى خارجى به کانون اصلى الهام بخشى به آزادگان جهان تبدیل گردیده است و این که امواج معنوى انقلاب کانون ترویج الحاد و کفر را نشانه گرفته استکبار را در بهت و حیرت فرو برده است چرا که سبب گردیده در اعماق تاریکى‏هاى غرب ارزش‏هاى دینى و آرمان‏هاى مذهبى به پرتو افشانى و فروغ آفرینى بپردازند. دکتر غیاث الدین صدیقى رئیس پارلمان مسلمانان انگلیس مى‏گوید: غرب نگران این مسئله است که صف گسترده طالبین رسمیّت دین در اروپا و آمریکا به تدریج موجب سرنگونى تمدّن غربى شود.۳۰ افزایش جاذبه انقلاب اسلامى در میان جوامع غربى، مسیحى و یهودى نیز هراس استکبار را روز افزون ساخته است. یکى از شهروندان آمریکایى با نوشتن نامه‏اى به نماینده وقت جمهورى اسلامى در سازمان ملل به بیان احساسات خود در قبال جمهورى اسلامى ایران پرداخته و یادآور گردیده است:در میان ما آمریکایى‏ها افراد بسیارى هستند که نحوه مدیریت جمهورى اسلامى ایران را که در کنترل آزادى‏هاى به حد و حصر فردى، که منشأ فساد در ایالات متحده است، مورد ستایش قرار مى‏دهند.۳۱

یکى از اسقف‏ها طى سخنانى درگوادالپ (در آمریکاى لاتین) گفت: در غرب ایمان واقعى وجود ندارد، مردم منطقه به ما اعتمادى ندارند، دست اندرکاران جمهورى اسلامى ایمان واقعى دارند و موفق شده‏اند ایمان را با سیاست و کشوردارى توأم کنند، از این طریق مى‏توان پرچم مبارزه با مفاسد و انحراف را پیش گرفت.۳۲

تا قبل از پیروزى انقلاب اسلامى، کشور ایران در سطح جهان و بین الملل نقش تعیین کننده‏اى نداشت و در معادلات سیاسى جهانى به آن اعتنایى نمى‏گردید ولى به برکت پیروزى انقلاب به عزّت و عظمت چشمگیرى دست یافت و از کشورى ضعیف و بى‏تأثیر به قدرتى تأثیرگذار در تصمیم‏گیرى‏هاى جهانى مبدّل گشت، نقش ایران در پرتحرّک گردیدن خیزش‏هاى جهانى، مخالفت ایران با سازش‏هاى خیانت‏آمیز به حقوق مردم فلسطین، به زانو درآوردن ابرقدرت‏ها برهم زدن نظام دو قطبى، سرنگون نمودن رژیمى استبدادى که از طرف ابرقدرت‏ها در تمامى عرصه‏ها حمایت مى‏گردید و سربلند بیرون آمدن در دفاع مقدّس، افشاى ادّعاهاى کاذب منادیان حقوق بشر و مروّجان دروغین دموکراسى، موجب شده است که ابرقدرت‏ها پى به اقتدار انقلاب اسلامى برده و این حقیقت را پذیرفته‏اند که ایران در سطح جهانى بسیار با نفوذ بوده و نقشى تأثیر گذار و تعیین کننده دارد و این ویژه را نمى‏توان انکار کرد.

برخى مشاوران سیاسى نظام حاکم بر آمریکا لب به اعتراف گشوده‏اند و گفته‏اند: انقلاب اسلامى یک حقیقت تاریخى است و باید یک ایران مستقل و از نظر اقتصادى و نظامى با ثبات را باور داشت. از این جهت و به دلیل پیمودن قلّه‏هاى عظمت است که امام خمینى فرموده‏اند: “من با اطمینان مى‏گویم، اسلام ابرقدرت‏ها را به خاک مذّلت مى‏نشاند. اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدوده خود را یکى پس از دیگرى بر طرف و سنگرهاى کلیدى جهان را فتح خواهد کرد.”۳۳

و در وصیت نامه سیاسى الهى خویش نوشته‏اند:

“کدام افتخارى بالاتر و والاتر از این که آمریکا با همه ادعاهایش و همه ساز و برگ‏هاى جنگیش و آن همه دولت‏هاى سرسپرده‏اش و به دست داشتن ثروت‏هاى بى پایان ملّت‏هاى مظلوم عقب افتاده و در دست داشتن تمام رسانه‏هاى گروهى در مقابل ملّت غیور ایران و کشور حضرت بقیه اللّه ارواحنا لمقدمه الفداء چنان وامانده و رسوا شده که نمى‏داند به که متوسل شود و رو به هر کس مى‏کند جواب رد مى‏شنود و این نیست جز به مددهاى غیبى حضرت بارى تعالى….که ملت‏ها را بویژه ملت ایران اسلامى را بیدار نموده و از ظلمات ستم شاهى به نور اسلام هدایت نمود…”

 

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. انقلاب اسلامى در گستره نظام بین الملل، ص ۶۵ – ۶۷٫
  2. امام خمینى در پژوهش‏هاى غربى، مجلّه حضور، ش ۱۸، ص ۱۷۵٫
  3. روزنامه اطلاعات، ۱۳۷۹/۸/۱۶، ش ۲۲۰۵۳، ص ۷٫
  4. انقلاب اسلامى در گستره نظام بین الملل، ص ۴۵ – ۴۶، روزنامه اطلاعات، سه شنبه ۱۳۸۱/۳/۷، ش ۲۲۴۹۲، عصر اندیشه (ویژه نامه نشریه پرتو)، خرداد ۱۳۸۵، ص ۱۴٫
  5. روزنامه اطلاعات ش ۲۲۴۹۲٫
  6. انقلاب اسلامى در چشم انداز دیگران، ص ۵۸ – ۵۹٫
  7. بنگرید به کتاب “مقاومت شکننده”، چاپ چهارم، ترجمه احمد تدین.
  8. ایران بین دو انقلاب، یروند ابراهامیان، ترجمه کاظم فیروزمند و دیگران، ص ۴۸۹٫
  9. انقلاب اسلامى در ایران، حامد الگار، ترجمه مرتضى اسعدى و حسن چیذرى، ص ۱۲٫
  10. همان، ص ۹۷٫
  11. همان، ص ۱۵۱٫
  12. گى روشه، تغییرات اجتماعى، ص ۲۳۶٫
  13. انقلاب ایران و بازتاب جهانى آن، جان. ال اسپوزیتو، ص۴۹٫
  14. این کتاب توسط سیاوش مریدى ترجمه و مرکز بازشناسى اسلام و ایران آن را چاپ کرده است.
  15. این کتاب با ترجمه سید مجید روئین تن در سال ۱۳۷۶ توسط انتشارات سروش منتشر شده است.
  16. حکومت تحصیل دار و اسلام شیعه در انقلاب ایران، ترجمه محسن امین زاده، ص ۲۰۴ – ۲۰۵ مندرج در کتاب رهیافت‏هاى نظرى به انقلاب اسلامى، قم، معارف، چاپ دوم، ۱۳۷۹٫
  17. انقلاب اسلامى در گستره نظام بین الملل، ص ۶۲٫
  18. این کتاب با ترجمه عبدالرحیم گواهى توسط انتشارات قلم در سال ۱۳۶۹ ش به طبع رسیده است.
  19. احیاى مجدد اسلام در گذشته و حال با تأکید بر ایران، ص۴۵٫
  20. ایران انقلاب به نام خدا، ترجمه قاسم ضعوى، ص ۲۵۸ ،۲۵۷ ،۲۵۵ ،۲۵۳٫
  21. توطئه در ایران، سایروس ونس و برژینسکى، ترجمه محمود مشرقى، ص ۵۶٫
  22. نک: دیکتاتورى و توسعه سرمایه دارى در ایران، ترجمه فضل اللّه نیک آئین.
  23. انقلاب اسلامى در گستره نظام بین الملل، ص ۱۸۶ – ۱۸۷، رویارویى انقلاب اسلامى ایران و آمریکا، جمیله کدیور، ص ۱۵۸ – ۱۶۰٫
  24. توطئه در ایران، ص ۵۷٫
  25. در جستجوى راه از کلام امام، دفتر چهاردهم، ص ۴۵۵٫
  26. کارتر و سقوط شاه روایت دست اول، بابک آدین و ناصر ایرانى، ص ۳۷٫
  27. اسناد لانه جاسوسى، ج ۳، ص ۹۴٫
  28. کشیش‏هاى انگلیسى در دوران انقلاب اسلامى، پال هنت، ترجمه ابوترابیان، ص ۲۳٫
  29. ماهنامه امید انقلاب، ش ۲۲۲٫
  30. فصلنامه حضور، ش ۱۷، پاییز ۱۳۷۵، ص ۱۸ – ۱۹٫
  31. ماهنامه صبح، ش ۷۰، خرداد ۱۳۷۶٫
  32. عصر امام خمینى، ص ۳۶۹ – ۳۷۰٫
  33. فریاد برائت (پیام به حجاج بیت اللّه الحرام)، ص ۱۳٫
30دسامبر/16

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى

 

انحراف عمیقى که تنها حدود ۵۰ سال پس از رحلت نبى اکرم(ص) با روى کار آمدن یزید فاسق و فاجر روى داد، از چشم مردم و خواص آن دوران پنهان ماند اما امام حسین(ع)، با قیام پرشکوه، بیدار کننده و تکان دهنده خود و ارائه نسخه‏اى عملى، به بشریت آموخت که درک و فهم توطئه‏هاى پنهان، “عکس العمل به موقع، شجاعانه و فداکارانه در مقابل آنها” و پرداختن بهاى لازم براى شکستن آن توطئه‏ها، وظیفه سنگین و تاریخى ملتهاى بیدار و هوشیار است که درس امروز ما و امت اسلامى از عاشورا نیز همین است.

باطن و هدف اصلى دستگاه استکبار از جنایات اسرائیل در غزه، نابودى کامل عنصر مقاومت در منطقه و سیطره بر خاورمیانه “لبریز ثروت و منافع گوناگون ” است که ملتها و دولتهاى مسلمان باید این هدف پنهان را درک کنند و در مقابل آن، عکس العمل مناسب انجام دهند.

آن خواب آشفته تعبیر نشد و شجاعت، بیدارى و فداکارى جوانان مؤمن لبنان، تو دهنى محکمى به آمریکا و اسرائیل و همه حامیان و پیروان آنان زد.

همانگونه که آنان اذعان مى‏کنند ایران اسلامى، به برکت بیدارى و هوشیارى مردم، در چشم ملتهاى منطقه به پیکره‏اى عظیم، پرشکوه و امید بخش، براى مقاومت و پیروزى تبدیل شده است و سلطه طلبان اکنون براى نابود کردن این مقاومت، دولت مظلوم، مردمى و منتخب حماس را بعنوان هدف تجاوزات خود انتخاب کرده‏اند.

اگر دشمنان اسلام در این مرحله موفق شوند، مطمئناً دست از سرخاورمیانه بر نمى‏دارند و کشورهاى اسلامى حول و حوش آن منطقه که از کمک به فلسطین خوددارى مى‏کنند باید تبعات خطرناک اشتباه امروز خود را درک کنند.

در مسئله غزه به ویژه از جوانان مؤمن و پرشورى که با حضور در فرودگاهها و مناطق دیگر، خواهان رفتن به غزه شدند تشکر مى‏کنم اما باید توجه کرد در این عرصه دست ما بسته است.

بهرحال همه بدانند جمهورى اسلامى همانگونه که تا کنون از هیچ کمکى به مردم مظلوم فلسطین دریغ نکرده از این پس نیز هر کارى لازم باشد در این زمینه انجام خواهد داد.

باید با ادامه فشارهاى سیاسى و مردمى، دشمن را وادار به عقب نشینى کرد.

کودکان بى‏پناه و زنان مظلوم غزه هر روز مثل برگ خزان روى زمین مى‏ریزند اما هیچ صدایى از سازمان ملل، دیگر سازمانهاى مدعى حقوق بشر و دولتهاى غربى از جمله دولتهاى اروپایى بلند نمى‏شود و این واقعیت تلخ، نشان دهنده دروغگویى، ریا و فریب کارى سازمانها و دولتهاى مدعى دفاع از حقوق بشر است.

این افراد حتماً در پیشگاه خدا، پاسخگوى همراهى با جنایتکاران خواهند بود امّا خوشبختانه در ایران اسلامى، همراهى قاطع ملت و دولت به حمایت تحسین برانگیز از مظلومان فلسطینى منجر شده است.

حتى اگر دشمن، خداى ناکرده یکایک مبارزان حماس و مجاهدان فلسطینى را که با عزم و اراده قاطعانه در حال مقاومت هستند از پاى درآورد، مسئله فلسطین با این فاجعه آفرینى‏ها از بین نمى‏رود و بدون شک فلسطین با تکیه بر تجربیات، بسیار بسیار قوى‏تر از گذشته، در مقابل دشمن قامت برمى‏افرازد و سرانجام بر آن پیروز خواهد شد.

پایدارى این ملت بزرگ، بر مواضع ظلم ستیزانه خود رضایت الهى و خرسندى امام و شهدا را در بر دارد و انشاء اللّه در پرتو پشتیبانى ملتها و ادامه مجاهدتها، همه ملتهاى مسلمان پیروزى را در آینده‏اى نه چندان دور جشن خواهند گرفت.۱۳۸۷/۱۰/۲۱

 

امام خمینى ثابت و استوار

فلسطین مظلوم

 

من در طى سالیان دراز، خطر اسرائیل غاصب را گوشزد مسلمین نمودم که اکنون این روزها به حملات وحشیانه خود به برادران و خواهران فلسطینى شدت بخشیده است…. و به قصد نابودى مبارزان فلسطینى پیاپى خانه و کاشانه‏شان را بمباران مى‏کند. من از عموم مسلمانان جهان و دولت‏هاى اسلامى مى‏خواهم که براى کوتاه کردن دست این غاصب و پشتیبانان آن به هم بپیوندند.۱۳۵۸/۵/۱۶

کشورهاى اسلامى باید در مقابل اسرائیل اشغالگر که اکثر گرفتاریهاى کشورهاى اسلامى به دست آن است موضع خصمانه داشته باشند و با تمام نیرو از آرمان فلسطینى و لبنان عزیز دفاع کنند. کشورهاى اسلامى باید از سازمان‏هاى آزادیبخش سراسر جهان دفاع کنند ما توطئه مصر و آمریکا و اسرائیل را براى درهم کوبیدن نهضت بزرگ مردم مبارز فلسطین شدیداً محکوم مى‏کنیم.

این مسلمینى که باید همه دولت‌هایشان و ملت‌هایشان دست به دست هم بدهند و مهاجمین به اسلام را، صهیونیسم را که مهاجم به اسلام است و دشمن سرسخت اسلام است و در صدد این است که یکى بعد از دیگرى کشورهایى را از شماها بگیرد، به جاى اینکه همه با هم متحد بشوید و این جرثومه فساد و سرطان را از بلاد مسلمین بیرون کنید و پاک کنید، باهم مى‏نشینید یا صحبت مى‏کنید، یا صحبتى مى‏کنید که به نفع آنهاست…

چه داعى دارید که شما که از اسرائیل اینطور توهین مى‏بینید، اینطور اهانت مى‏کند، اینطور حیثیت شما را پایمال مى‏کند…

یک همچو جرثومه فسادى را شما باید با اتفاق خودتان از بین بردارید اگر از بین بر ندارید، این یک ماده سرطانى است که سرایت مى‏کند به جاهاى دیگر، اکتفا به جولان نمى‏کند، رأى آنها این است که اسرائیل از همه نژادها بالاتر است و از فرات تا نیل هم مال اوست و همه این جاها باید برگردد به اسرائیل و شما نشستید سر یک امور جزئى… دعوا مى‏کنید.

گرفتارى با دست همه مسلمین باید حل بشود و تا اتحاد بین همه مسلمین نشود، این گرفتارى‏ها هست. این یک گرفتارى عمومى است براى همه مسلمین، یک گرفتارى هم گرفتارى براى همه جهان است، همه مستضعفان جهان،این گرفتارى به اضافه همه گرفتارى‏ها زیر سر آمریکا و…است. اگر آمریکا پشتیبانى از اسرائیل نمى‏کرد، اسرائیل مى‏توانست فلسطین را غصب کند؟ مى‏توانست ادعا کند که جولان مال ماست و آن را براى خودشان ثبت کند؟ اگر آمریکا نبود و این قدرت شیطانى نبود، اینهمه فساد در بلاد مسلمین حاصل مى‏شد؟ اینهمه خونریزى‏هایى که در بلاد مسلمین مى‏شود با تحریکات آمریکاست.۱۳۶۰/۱۱/۲

اسرائیل از نظر اسلام و مسلمین و تمامى موازین بین المللى غاصب و متجاوز است، و ما کمترین اهمال و سستى را در پایان دادن به تجاوزات او جایز نمى‏دانیم.

کسانى که از اسرائیل حمایت مى‏کنند باید بدانند که افعى گزنده را در حمایت خود قوى مى‏کنند.

از اسرائیل این دشمن اسلام و عرب جانبدارى نکنید، که این افعى افسرده اگر دستش برسد بر صغیر و کبیر شما رحم نمى‏کند.

بر همه آزادیخواهان جهان است که با ملت اسلام همصدا شده، تجاوزات غیر انسانى اسرائیل را محکومنمایند.

من به جمیع دول اسلام، و مسلمین جهان در هرجا هستند اعلام مى‏کنم که ملت عزیز شیعه از اسرائیل و عمّال اسرائیل متنفرند، و از دولتهایى که با اسرائیل سازش مى‏کنند متنفّر و منزجرند.

این ماده فساد که در قلب ممالک اسلامى، با پشتیبانى دول بزرگ جایگزین شده است و ریشه‏هاى فسادش هر روز ممالک اسلامى را تهدید مى‏کند، باید با همت ممالک اسلامى و ملل بزرگ اسلام ریشه کن شود.

(کلمات قصار)

30دسامبر/16

دانستنیهایی از قرآن

 

“یا معشر الجن و الانس ألم یأتکم رسل منکم یقصون علیکم آیاتى و ینذرونکم لقاء یومکم هذا قالوا شهدنا على أنفسنا و غرّتهم الحیاه الدنیا و شهدوا على أنفسهم أنهم کانوا کافرین”

(سوره أنعام،آیه ۱۳۰)

 

اى گروه پریان و انسانها آیا پیامبرانى از خودتان براى شما نیامدند که آیات مرا برایتان بیان کنند و شما را از دیدار چنین روزى بترسانند گفتند بر زیان خود گواهى مى دهیم، همانا زندگى دنیا آنان را فریب داد و بر نفس خود شهادت دادند که آنان کافر بوده‏اند.

معشر: از عدد عشر یعنى ده گرفته شده و گویند این تمام عدد است و مقصود همه خلایق مى‏باشد چه از جنس جن باشند و چه از جنس انس. از این روى است که به قیامت یوم الجمع مى‏گویند، زیرا در آن روز تمام جنیان وانسیان در یک جا جمع مى‏شوند.

به هر حال این خطاب الهى قطعا به کافران و عاصیان از انس و جن مى شود. شاید برخى پندارند که این سخن تنها به کفار ابلاغ مى‏شود، چنان که در بسیارى از تفاسیر آمده است ولى گمان نمى‏رود که تنها کفار مخاطَب این آیه باشند، زیرا مسلمانان عاصى و گنهکار نیز شامل مى‏شود. مگر این آیات الهى فقط بر کفار نازل شده است؟ یا مگر مسلمانان همگى به این آیات محکم آسمانى عمل مى‏کنند؟ بى گمان آنان که این آیات را دیدند و مطالعه کردند و بر آنها تلاوت شد، همه در برابر آنها مسئولیت دارند.پس اگر کسى آیات خدا را شنید و به آنها پشت کرد، یا به آنها عمل نکرد در برابر خداوند باید پاسخگو باشد. چون در آن جهان مجال دروغ گفتن و حقایق را پنهان کردن نیست، لذا کافران و متمردان بر علیه خود شهادت مى‏دهند و اقرار مى‏کنند که: آرى، خداوندا! آیات تو را دیدیم و عبرت نگرفتیم. آیات تو توسط پیامبران و رسولانت رسید ولى به آنها پشت کردیم. و خداوند در این آیه مبارکه علت عصیان و سرپیچى آنان را وابستگى شدید به دنیا مى‏داند که چون اینان مغرور به زرق و برق دنیا شدند. لذا از آیات خدا دورى گزیدند و در برابر پیامبران الهى ایستادند تا جائى که پیامبران را به قتل رساندند و یا آنکه با آنان رفتار بسیار بدى انجام دادند. مگر رسول خدا و برترین انسان روى زمین نمى فرماید: “ماأوذى نبى مثل ما أوذیت” که در این سخن شیوا هم ثابت مى‏شود که تمام پیامبران اذیت و آزار شدند و هم ثابت مى‏شود که بیشترین اذیت و شکنجه، مربوط به خود خاتم الانبیا صلى الله علیه و آله است که حضرت اقرار مى‏کند هیچ یک از پیامبران مانند من اذیت نشدند.

دلیل دیگرى که ثابت مى‏کند مخاطبین آیه منحصر به کفار نمى‏شود، همین است که علت پشت پا زدن مردم را به آیات، فریفته شدن دنیا به مى‏داند. زیرا کفار بیشتر از روى لجاجت و عناد و یا تکبر به مقابله با رسولان بر مى‏خواستند. یعنى نه تنها به خاطر وابستگى به دنیا تمرد و نافرمانى مى‏کردند بلکه حاضر به کرنش و خضوع در برابر پروردگار خود نمى‏شدند و همین تکبر که شیطان را از رحمت خدا – براى همیشه – دور ساخت، آنان را به چنین ظلمى به خویشتن واداشت. ولى در این آیه بحث از دنیاپرستى است که چون آیات الهى آنان را از لهو ولعب دور مى‏سازد و از پیروى هواى نفس منع مى‏کند که نمى توانند به آمال و آرزوهاى دنیوى خود برسند، لذا سرپیچى مى‏کنند و با رسولان خدا درگیر مى‏شوند و پیکارمى کنند.

نکته دیگرى که در آیه وجود دارد و ممکن است براى بسیارى از تلاوت کنندگان سؤال برانگیز باشد این است که خطاب به جن و انس شده است که همانا از جنس شما براى شما رسولانى فرستادیم، در حالى که همه مى‏دانند رسولان فقط از جنس انسیان بودند و ربطى به پریان نداشتند. البته آنچه مسلم است و از آیات سوره جن نیز معلوم مى‏شود این است که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله قطعا براى انس و جن آمده و مبعوث شده است که همه جن و انس را به سوى خدا فراخواند و از عاقبت امر بترساند و نه از قرآن و نه از سنت ثابت نمى شود که خداوند از جنس جن نیز پیامبرانى فرستاده است بلکه همه پیامبران براى جن و انس مبعوث شده‏اند و همه آنان از جنس انس بوده‏اند. بنابراین در اینجا که مى فرماید رسل منکم لازم نیست مقصود این باشد که از جنس هر یک از شما دو گروه پیامبرانى آمده‏اند زیرا وقتى خطاب به دو گروه است، در ادبیات عرب مى‏توان خطاب کلى باشد و غرض یک طایفه یا اینکه خطاب به هر دو گروه باشد و مقصود اغلب آنها باشد. زیرا معلوم است که انس غلبه بر جن دارند از حیث کثرتو همچنین امور دیگرى باعث مى‏شود که خطاب به نوعى باشد و انواع دیگر را نیز شامل شود. مثلا اگر چندین زن باشند و تنها یک مرد میان آنان باشد خطاب به آنها به صورت مذکرشود هرچند غلبه براى جنس اناث باشد. براى مثال تغلیب در قرآن آمده است: “یخرج منهما اللؤلؤ و المرجان” یعنى از درون دریاها و رودها دُر و مرجان به دست مى‏آید، در حالى که میدانیم دُر و لؤلؤ و همچنین مرجان فقط از دریاها و آبهاى شور استخراج مى‏شود. ولى در اینجا چون بحث از هر دو آب بود، لذا چنین فرمود. یا اینکه کسى مى‏گوید: اکلت التمر و اللبن یعنى خرما و دوغ را خوردم با اینکه خرما را مى‏خورند و دوغ را مى‏نوشند ولى هر دو را در هم ادغام مى‏کند و به یک خطاب مى‏آورد.

در این آین مبارکه نیز خطاب به هر دو نوع است، ولى غرض از “منکم” فقط انسیان است. البته ناگفته نماند که ممکن است بلکه قطعى است که رسولان خصوصا اولواالعزم از میان خود جنیان و پریان، نمایندگى داشتند که مطالب را به همنوعان خود برسانند چنانکه از روایات نیز ظاهرمى شود.

نکته دیگر اینکه خداوند کسى را عقاب نمى کند مگر آنکه حجت را بر او کامل گرداند و اصلا تکلیف انسانها به انجام عبادتهاى مخصوص مستلزم این است که براى آنها رسولان و نمایندگانى از سوى خدا بیایند و آیات خدا را براى آنها بیان کنند، در غیر این صورت اصلا تکلیف محقق نمى شود. در زمان ما نیز که پیرو خانم الانبیا صلى الله علیه و آله هستیم هم کتاب الهى حکمفرما است و هم حجت خدا روحى فداه در میان ما هست. هرچند از دیدار رخ دلربایش محرومیم و حجت بر ما تمام است که بحمد الله وکلاى عام حضرتش پیوسته ما را با آیات الهى آشنا مى‏کنند و در این دوران تکنولوژى و پیشرفت چیزى بر کسى مخفى نمانده است و آنچه باعث دورى مردم از خدا و آیات او مى‏شود تنها و تنها دنیاپرستى و وابستگى شدید به مادیات است که امید است شیعیان أمیرالمؤمنین علیه‏السلام خود را با معنویات بیشتر مأنوس کنند و از مادیات تنهابه اندازه ضرورت استفاده کنند تا ان شاء الله همراه با شفاعت امامان و موالى خود، از رحمت بى پایان پروردگارشان بهره‏مند گردند. آمین رب العالمین.

 

30دسامبر/16

تمدن غرب در سراشیبى سقوط ۲

حجهالاسلام و المسلمین محمد تقى رهبر

 

در مقاله پیشین گفتیم تمدّن غرب به دلائلى در سراشیبى سقوط قرار گرفته و آثار و نشانه‏هاى این افول را کما بیش مشاهده مى‏کنیم. البته این مایه شگفتى نیست که این تمدن که شاخصه اصلى‏اش ارتقاى علمى و جهش فناورى و رشد چشمگیر تکنولوژى است، رو به افول و سقوط باشد و یا این نگاه را ساده اندیشى بنامیم که چگونه این تمدّن بزرگ و غول آسا رو به سقوط برود؟! تاریخ بشر در بستر خود شاهد سقوط تمدّن‏هاى بزرگى بوده که در روزگاران گذشته پرچمدار بوده و اکنون آثارشان در ویرانه‏ها دفن شده و بیش و کم از زیر خاک سر بیرون مى‏آورد. آشوریها، کلدانیها ،اشکانیان، ساسانیان، سلجوقیان و… و تبارها و نژادها و رژیم‏هاى حاکم در گذشته به نسبت شرائط زمانشان کم قدرت‏تر از رژیم‏هاى قدرتمند کنونى نبوده‏اند، اما امروز از آنان جز افسانه‏اى درهم شکسته باقى نمانده و سنگ‏هاى حجّارى شده و کاسه و کوزه‏هاى شکسته تفسیرى است بر کاخهاى جبروت آن کاخ نشینان که تأمّل در تاریخ زندگى آنان و عبرت گرفتن از آن مى‏تواند چراغ راه آینده انسان‏ها باشد. از اینرو قرآن کریم بخشى از آیات خود را به ترسیم سرگذشت پیشینیان اختصاص داده، با این هدف که انسان‏ها به وضع موجود مطمئن نباشند و خط مشى خود را بگونه‏اى انتخاب کنند که بدفرجامى حاصل آن نباشد.

 

علل و عوامل سقوط تمدن‏ها

نکته مهم در این مقال بررسى علل و عواملى است که سقوط تمدّن‏ها را در پى دارد و نیز عواملى که موجب ثبات و بقاى آن مى‏گردد. هر چند تفصیل بیان این عوامل از حوصله این مقال بیرون است اما به اختصار مى‏توان گفت: اگر یک تمدّن و فرهنگ با فطرت آدمیان که فطرت خدائى است همسوئى داشت، اگر ایمان و عقل و منطق را که شالوده فکر آدمیان است اساس تمدّن و فرهنگ ساخت، اگر عطوفت و مهر را مبناى عمل با آحاد تحت حاکمیت قرار داد، اگر تمام ارکان قدرت را عاریتى و امانتى دانست که آفریدگار جهان به آنان سپرده است، بى تردید شانس ماندگارى براى چنین تمدّنى به واقعیت نزدیک‏تر خواهد بود چرا که به نص صریح قرآن آنچه براى خیر بشریت نقش دارد در زمین مى‏ماند “و اما ما ینفع النّاس فیمکث فى الارض”(سوره رعد آیه ۱۷) قرآن کریم باطل را به کف‏هاى روى آب و حق را به آب و جواهرات تشبیه مى‏کند که یکى در معرض فنا قرار دارد و دیگرى داراى خصلت ماندگارى است، چرا که حق براى انسان‏ها سودمند و مایه خیر بشریت است.

ناگفته پیداست که این ماندگارى فرهنگ و تمدن براى پویندگان حق به معناى بقاى تخت و تاج و ابنیه و آثار نیست، چرا که عناصر مادى در آزمایشگاه طبیعت فرسوده و متلاشى مى‏گردد و به فرض ماندن تمدّن و فرهنگ، چیزى فراتر از اینهاست. بلکه معناى ماندگارى فرهنگ حق و تمدّن منطبق با فطرت آدمیان، ماندن فکر و اندیشه، معنویت و مفاهیم و جریان انسان ساز و فضیلت پرور است همانگونه که انبیاء بزرگ و رهبران آسمانى و ایده و آرمان الهى‏شان در قالب دین و آیین ماندگار شده است.

در حالیکه از نمرود و فرعون و قیصر و کسرى جز بدنامى و بدفرجامى اثرى نیست. نام ابراهیم و موسى و عیسى و محمد(صلوات اللّه علیهم) بر تارک تمدّن‏ها مى‏درخشد و تا از فرهنگ و معنویت اثرى هست نام و یاد این طلایه داران توحید تداعى مى‏شود. اینها قافله سالاران فرهنگ آسمانى بودند که موهبت و مائده آسمانى را به زمین آورده و جهان مرده را روح و حیات بخشیده‏اند. این است معناى ماندگارى حق…و اگر در تاریخ پرماجراى اسلام جز بدنامى از معاویه و یزید و مروان و‌هارون و مأمون و منصور باقى نمانده براى اینست که اینها بنام اسلام و آیین حق، پرچمدار باطل وگمراهى و ستم و استبداد بوده و فرهنگ قیصر و کسرى را پاسدارى مى‏کردند. اگر از اینها کاخ‏هاى سبز و سرخ و هزار و یک شب بغداد مانده باشد این تمدّن و فرهنگ اسلام نیست، حقیقت فرهنگ و تمدّن اسلامى را در مکتب عدل و امامت امیرمؤمنان على علیه السلام و وارثان ولایت و پرچمداران فرهنگ و انقلاب و ستم ستیزى چون مکتب امام صادق(ع) و قیام عاشوراى حسینى(ع) و ادامه این فرهنگ را در تداوم رهبرى دینى باید جستجو کرد.

خلاصه آنکه جلوه‏هاى تمدن و فرهنگ را به جاى آنکه در ابنیه و آثار و حجارى و تذهیب جستجو کنیم – هر چند اینها نیز آثار هنرى هنرمندان تاریخ است – بیش از آن فرهنگ و تمدّن را در اندیشه و دانش و عملگرایى اخلاقى و حق جویى و نوع دوستى و خیررسانى باید کاوید.

 

دموکراسى غربى یا تروریسم دولتى!

نکته دیگر درباره تمدّن غربى نوع دموکراسى و تفسیرى است که از این واژه مى‏کند. هرگاه غربى‏ها قصد تصرّف کشورى را به منظور اجراى سیاستهاى سرکوب و سلطه گرانه خود مى‏کنند، پرچم دموکراسى را بر مى‏دارند! و با این عنوان به دخالت سیاسى، نظامى و قتل و غارت و شکنجه‏هاى قرون وسطائى دست مى‏زنند. نمونه این سیاست را در اشغال عراق و افغانستان دیدیم و دیگر موارد که مردم جنایات صدام سفّاک و دیکتاتور را از یاد برده و آرزو مى‏کنند صدام مانده بود و آمریکا نمى‏آمد! با اینهمه بوش در آخرین روزهاى ننگین ریاست تروریستى خود در عراق از دموکراسى دم زد که پاسخ خود را از مردم عراق و آن خبرنگار قهرمان دریافت کرد. نمونه دیگر آن قتل عام مردم مظلوم غزه و ددمنشى رژیم اشغالگر است و زشت‏ترین چهره‏اش که با طراحى آمریکا و حمایت دولتهاى غربى و عربى بدنام صورت گرفت و بى‏شرمانه‏ترین سخن اظهارات بوش بود که حماس را مقصّر اعلام کرد و وزیر خارجه‏اش با وقاحت تمام گفت: جنگ ما جنگ ارزشهاست! آرى، ارزش و حقوق بشر و دموکراسى در تفسیر غربى و آمریکایى آن، یعنى یک ملت را از حقوق اولیه و آب و غذا و دارو و اظهار عقیده و انتخاب سرنوشت محروم کردن و اهریمن درنده‏اى چون اسراییل را در جنایت‌هایش سلاح و تجهیزات دادن و این حوادث هرچند بسیار تلخ است اما درسهاى آموزنده‏اى به ملتها مى‏دهد یعنى بیش از پیش نظام ارزشى غرب و وابستگان به آمریکا و دولتهاى خود فروخته عربى را شناساند.

 

گذشته و آینده سلطه غربى‏ها

بر این اساس است که مى‏گوییم تمدّن غربى رو به افول است. چرا که در این تمدّن نه تنها از ارزشهاى فرهنگى و اخلاق و معنویت و مفاهیم آسمانى خبر و اثر نیست بلکه این تمدّن به محو ارزشهاى متعالى و حقوق انسانى کمربسته و غرور علمى و روح استکبار اهریمن این تمدّن را در نوردیده است. از آن تاریخ که فناورى و تکنولوژى و دانش مادى، غربى‏ها را در جهان مطرح کرد (که البته نباید فراموش بکنیم که این انقلاب علمى و صنعتى چنانکه در مقاله پیشین اشاره کردیم از علوم و دانشمندان اسلامى مایه گرفته است) متعاقب آن غرور و سرکشى غرب آغاز شد و سلطه استکبارى بر کشورها کلید خورد و دراین سو و آن سوى جهان به گشت و گذار پرداختند تا منابع ثروت را در جاى جاى جهان کشف کنند و به غارت و چپاول آن بپردازند و مقدمه این چپاول سلطه سیاسى و یا سلطه نظامى و مزدور گمارى در رأس حاکمیت کشورهاى تحت سلطه بود که تاریخ پرماجراى این سلطه را با رنجنامه ملت‏هاى کشورهاى تحت ستم در مجالى دیگر باید به گفتگو نهاد.

در همین شرائطى که این قلم در دست نگارش است جنایات غربى‏ها به سردمدارى آمریکا در کشورها از جمله کشورهاى اسلامى همچون عراق، افغانستان، فلسطین اشغالى و غزه قهرمان و مظلوم و زخم خورده به جائى رسیده که مردم جهان جنایات آیشمین و هیتلر را فراموش کرده‏اند. همه اینها جلوه‏هاى تمدّن غربى و حقوق بشر آمریکایى است، هرچند همانگونه که قبلاً گفتیم جایگاه تمدّن غربى به موجب عملکرد سردمداران استکبار جهانى امروزه به نازل‏ترین مرتبه رسیده و روز به روز تنفر و انزجار جهانى از عملکرد این دولت‏ها و بیش از همه دولت خودکامه و متجاوز آمریکا به چشم مى‏خورد.

 

بوسه وداع و انتفاضه کفش!!

نمونه این را در برخورد ملتها در تظاهرات علیه سیاستهاى رئیس جمهور در حال احتضار آمریکا بوش مى‏بینیم. کار به جایى رسیده که خبرنگار عراقى الزیدى خبرنگار تلویزیون عراق این عنصر جنایتکار و سفّاک تاریخ را در یک جلسه مطبوعاتى در عراق با لنگه کفش‏هاى خود هدف مى‏گیرد و هنگامى که این سفّاک از دموکراسى در عراق حرف مى‏زند، به نیابت ملّت عراق کفش‏هاى خود را از پاى درآورده و به دهان بوش پرتاب مى‏کند و مى‏گوید: “این بوسه وداع ایست اى سگ!” که این پاسخ تاریخى براى این خبرنگار آزاد به عنوان یک سند ثبت مى‏گردد و بدون تردید اگر مراقبت‏هاى امنیتى و حفاظت و ترس نبود میلیون‏ها انسان دیگر دهان بوش را با لنگه کفش مى‏کوبیدند. اینست پاسخ تحقیرآمیز براى سران خودکامه و سلطه‏گر غرب چه آمریکا، چه انگلیس و یا هر متجاوز دیگر که در شرائطى که بدترین جنایات ضد بشرى و قرون وسطایى در غزه و عراق و افغانستان و زندان‏ها و شکنجه‏گاه‏هاى ابوغریب و گوانتانامو بدست این تبهکاران اتفاق مى‏افتد بازهم این بى شرم‏ها از حقوق بشر و دموکراسى سخن مى‏گویند؟! و البته بیدارى ملتها و توده‏ها از عراق و افغانستان و لبنان فراتر رفته و طشت رسوایى استعمارگران از بام فلک افتاده است. تصویر حقارت‏آمیز رئیس جمهور محتضر آمریکا و بازتاب جهانى آن در حافظه‏ها مى‏ماند و جا دارد که رژیم جدید آمریکا از این ماجرا درس بگیرد و تغییرى در استراتژى سیاسى خود در تعامل با کشورها بدهد. زیرا دوره سلطه گرى و سلطه پذیرى به پایان رسیده است. هر چند بعید بنظر مى‏رسد جریان استکبارى شیطان بزرگ و لابى صهیونیستى چنین مجالى را به کسى بدهد و بدیهى است که ایران اسلامى در این تغییر و تحوّلات چشم به راه هیچگونه تغییرى نیست، چرا که گذشته عملکرد دموکرات‏ها را فراموش نمى‏کند.

بارى چالش‏هاى تمدن غربى تنها در مبانى سیاسى و عملکرد استکبارى نیست و بُعد انسانى و اخلاقى و خانوادگى و اقتصادى غرب در بدترین شرایط قرار دارد که در فرصت دیگر بدان خواهیم پرداخت و این مطلبى است که نویسندگان و ارباب قلم باید بدان بپردازند و تمدّن غرب را به چالش بکشند.

 

اصول خدشه ناپذیرى نظام اسلامى

اصولاً خط مشى سیاسى و زیربناى ایدئولوژیکى جمهورى اسلامى ایران این نیست که به یک قدرت خارجى متکى باشد و هر جریان سیاسى یا جناحى که دست به سوى بیگانه دراز کند و پیام آن نوعى امیدوارى به بیگانه باشد از نظر ملت ما مطرود و منفور است. البته ایران اسلامى با رسالت هدایتگرى که براى مردم دیگر جهان دارد، امکان ندارد پیام صلح جویانه و منشور هدایتگرى براى اقطاب قدرت داشته باشد که این هرگز به معناى اتکا و امیدوارى به بیگانه نیست و این متفاوت با جریانهاى سیاسى است که از هم اکنون در آستانه انتخابات ریاست جمهورى کشورمان نوعى داد و ستند به بیگانه دارند و سردمداران کاخ سفید مستقیم و غیر مستقیم از آنها حمایت مى‏کنند. جریانهاى سیاسى داخل کشور به خوبى مى‏دانند که ملت کوچکترین گذشتى درباره کسانى که لبخند به بیگانه بزنند و یا چشم به راه حمایت آنان باشند (ندارد و) این از اصول سیاست‏هاى خدشه‏ناپذیر نظام اسلامى است که احدى حق ندارد از این خط قرمز عبور کند. ملّت بزرگ ما با همه مشکلاتى که طى سالها پیش روى داشته حاضر است هرگونه فشار و محرومیتى را تحمّل کند و چون سالار شهیدان فریاد بزند: “هیهات منّا الذلّه” و این روزها که حماسه عاشوراى حسینى(ع) در خاطره‏ها تجدید مى‏شود خط مشى سالار شهیدان و استقامت آن بزرگ امام مجاهد در برابر دشمنان مى‏بایست الگو و سرمشق همه باشد که آزمایش امروز ما در برابر یزیدیان زمان مقاومت در برابر شیطان بزرگ و فشارهاى استکبارى و زیاده خواهان جهانى است.

اعم از تحریم اقتصادى یا تهدید نظامى که البته نخ نما شده و براى مردم ما جز مسخره مفهومى ندارد و در این خصوص توصیه اینست که اندیشه‏هاى امام راحل و معمار انقلاب اسلامى خمینى کبیر – سلام اللّه علیه – بار دیگر بازنگرى شود که کدام جریان در راستاى اندیشه‏هاى آن بزرگ گام برمى‏دارد و کدام جریان روى برتافته است؟!

 

جشن سى سالگى نظام و چشم‏انداز آن

در بهمن ماه سال جارى انقلاب اسلامى ایران سى ساله مى‏شود. نظام اسلامى به دلیل مبانى و اصول پایدار خود که نفى سلطه بیگانه از شاخصه‏هاى بارز آن است، طى این سالها زیر رگبار تبلیغات و تهدیدات و جنگ و تحریم و توطئه‏هاى فرهنگى و اقتصادى امواج سهمگین را از سر گذرانده و اینک مى‏توان گفت این درخت تناور ریشه دوانده و به ثمر بخشى رسیده هرچند مشکلات پیش روى کم نبوده است. هر اندازه فشار افزایش یافته، ریشه نظام اسلامى استوارتر شده است درست مانند میخى که هر اندازه بر آن بکوبند استوارتر مى‏گردد. از چهار سوى جهان نگاه مردم عالم به سوى انقلاب اسلامى دوخته و در حال الگوگیرى از آن مى‏باشند. یکى از برکات این نهضت عظیم، به چالش کشیده شدن نظام سلطه جهانى و تابوى ایالات متحده و شکست اسطوره شکست ناپذیرى رژیم صهیونیستى و فروپاشى اقتدار زورمدارانه آمریکا است که داعیه دار کدخدائى دهکده جهان و بازیگر عرصه سیاسى بین المللى است.

در این روزها که قدرت در آمریکا جابجا مى‏شود به نوشته واشنگتن پست: “بوش با پذیرش شکست از ایران، کاخ سفید را ترک مى‏کند” اعترافات از این دست را فراوان مى‏بینیم و به یکى دو مورد محدود نمى‏شود. اینها براى یک ملت از بند رهیده، دست آورد کمى نیست، اگر قدر این عطیّه الهى و موهبت آسمانى را بدانیم و در پاسدارى از آن لحظه‏اى کوتاهى نکنیم.

افزون بر این سپاس این نعمت اینست که چهره زیبا از این انقلاب در عمل نشان دهیم چه در عملکرد داخلى و تعامل با مردم فداکار و صبورمان در سیستم مدیریت‏ها و تکریم آحاد ملت که به فرموده حضرت امام ولى نعمت ما هستند و چه در تعامل با زیاده خواهى‏هاى خارجى و پایدارى در برابر فشارها، درست همانگونه که قرآن مى‏آموزد: “اشداء على الکفار رحماء بینهم؛ در برابر کفار سرسخت و نسبت به یکدیگر مهربان “

 

خطر استحاله انقلاب را جدى بگیریم

هر انقلابى علاوه بر تهاجمات بیرونى از درون نیز با یک خطر جدى روبرو است و آن خطر استحاله است. فراموش نکردیم که پس از رحلت نبى اکرم(ص) آیین نوپاى اسلام دستخوش چه تحوّلاتى شد و امامت حق با دسیسه سیاست بازان چگونه منزوى گردید و عدل امامت بالأخره سر از بیدادگرى خلافت و سلطه باقى مانده‏هاى کفر و نفاق چون امویان و عباسیان سردرآورد و چه خسارتهاى عظیمى بر بشریت تاریخ از این جریان‏هاى انحرافى وارد آمد و اگر نبود مکتب راستین امامت و ولایت که در میان انبوه تاریکى‏ها و بدعت‏ها و تحریف‏ها و زورمداریها، از خانه اهلبیت پیامبر درخشید و حق و باطل را تفکیک کرد معلوم نیست چه بر سر اسلام مى‏آمد و اگر قرار بود مردم اسلام را در قصرهاى شام و بغداد و حکومت یزیدیان جستجو کنند، باید فاتحه اسلام خوانده مى‏شد، چنانکه حضرت سید الشهدا(ع) فرمود: “و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید” این ماجرا در هر زمان قابل تکرار شدن است. انقلاب اسلامى نیز که برآمده از نهضت حسینى(ع) و مکتب علوى(ع) و فرهنگ جعفرى(ع) است امروزه با این خطر روبرو است که آنرا باید جدى گرفت و با تمام وجود در پاسدارى از فرهنگ انقلاب استقامت ورزید و بهاى آن را باید پرداخت، زیرا دشمنان بیرونى و ستون پنجم داخلى همان توطئه را دنبال مى‏کنند که به تدریج انقلاب را از مسیرش منحرف سازد و البته با چراغ خاموش و به نام انقلاب به استحاله آن بپردازند چنانکه با مشروطیت چنین کردند…

عناصر بنیادین نظام بویژه حاکمیت و تک تک آنان که دل در گرو ارزشها و دست آوردن خون شهداء دارند باید مراقب باشند انقلاب استحاله نشود و نامحرمان زمان امور را بدست نگیرند.

مطلب دیگر: نوع عملکردها است که باید بر اساس منطق و مصلحت و بدور از خطا و اشتباه و غفلت و بى خیالى باشد. حفظ نظام که امام راحل آن را اهم واجبات برشمارند به عملکرد درست و جبران کاستى‏ها و اصلاح نابسامانیها و پرهیز از اختلافات و دنیاگرایى و خودستائیها و تعصّبات جناحى و خطى و تمسّک به ریسمان خدا و عمل خالص و نصیحت پذیرى و اهتمام به حل مشکلات جامعه و جلب اعتماد و امنیّت افکار عمومى و سوژه ندادن به بدخواهان است و در این فرآیند مسؤولان امر در صف مقدم تکلیف اند. مع الأسف مواردى به چشم مى‏خورد که برخى مسؤولان فراموش کرده‏اند در چه شرائطى قرار دارند، اوضاع جهان و توطئه دشمنان را نادیده گرفته و با پاره‏اى از اشتباهات دست مى‏یازند و به اصل مشورت و تفاهم چندان پایبند نیستند که هرچند این‏ها گناه کبیره نیست ولى بازتاب آن بیش از گناه کبیره است.

هر عملى و اقدامى که به تضعیف نظام و سست کردن پایه‏هاى اعتماد مردم مى‏انجامد نه تنها در پیشگاه ملت منفور است، در محکمه عدل الهى نابخشودنى است. نظام اسلامى پس از چهارده قرن که بر تاریخ اسلام گذشته و امروز در عرصه جهان درخشیده برآمده از قرن‏ها مجاهده و درد و رنج میلیون‏ها انسان پاک باخته‏اى که چوبه‏هاى دار و زندان‏هاى مخوف و زنده به گور شدن را پذیرفتند تا فرهنگ متعالى ولایت را به نسل‏هاى بعدى بسپارند و امروزه ما وارثان این فرهنگ و میراث طلایه داران ایمان و ایثار و شهادت هستیم که در قالب یک حکومت مستقل اسلامى براى ما فراهم آمده است، لذا حق نداریم کوچکترین اشتباه و سهل انگارى و کج اندیشى و انحراف از حق را مرتکب شویم با توجه به این مسؤولیت خطیر شایستگى رسالت اسلامى و امامت دیگر ملّتها را خواهیم داشت. از خداوند بزرگ در این مسیر دشوار و آزمایش سخت کمک مى‏طلبیم.

 

 

30دسامبر/16

پیام مقام معظم رهبرى حضرت آیت اللّه العظمى خامنه‏اى مدظلّه العالى به مناسبت جنایت هولناک صهیونیستها در غزه

 

بسم اللّه الرحمن الرحیم

انا للّه و انا الیه الراجعون

جنایت هولناک رژیم صهیونیستى در غزه و قتل عام صدها مرد و زن و کودک مظلوم، بار دیگر چهره خونخوار گرگهاى صهیونیست را از پشت پرده تزویر سالهاى اخیر بیرون آورد و خطر حضور این کافر حربى را در قلب سرزمینهاى امّت اسلام، به غافلان و مسامحه کاران گوشزد کرد مصیبت این حادثه هولناک براى هر مسلمان بلکه براى هر انسان با وجدان و با شرف در هر نقطه جهان بسى گران و کوبنده است، ولى مصیبت بزرگتر سکوت تشویق‏آمیز برخى دولتهاى عربى و مدعى مسلمانى است چه مصیبتى از این بالاتر که دولتهاى مسلمان که باید در برابر تجاوز رژیم غاصب و کافر و محارب، از مردم مظلوم غزه حمایت مى‏کردند، رفتارى پیشه کنند که مقامات جنایتکار صهیونیست، گستاخانه آنها را هماهنگ و موافق با این فاجعه آفرینى بزرگ معرفى کنند؟

سران این کشورها چه جوابى در برابر رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله خواهند داشت؟ چه جوابى به ملت‏هاى خود که یقیناً عزادار این فاجعه‏اند خواهند داد؟ به یقین امروز دل مردم مصر و اردن و سایر کشورهاى اسلامى از این کشتار، پس از آن محاصره طولانى غذائى و داروئى لبالب از خون است.

دولت جنایتکار بوش در واپسین روزهاى حکمرانى ننگین خود با همدستى در این جنایت بزرگ، رژیم آمریکا را بیش از پیش روسیاه کرد و پرونده جرائم خود را به عنوان جنایتکار جنگى قطورتر ساخت. دولتهاى اروپایى با بى تفاوتى و شاید همراهى خود در این فاجعه بزرگ، یکبار دیگر دروغ بودن ادعاهاى طرفدارى از حقوق بشر را ثابت کردند و شرکت خود در جبهه ضدیت با اسلام و مسلمین را نشان دادند. اکنون سؤال من از علماء و روحانیون جهان عرب و رؤساى ازهر مصر این است که آیا هنگام آن نرسیده است که براى اسلام و مسلمین احساس خطر کنید؟ آیا هنگام آن نرسیده است که به واجب نهى از منکر و کلمه حق عند امام جائر عمل کنید؟

آیا عرصه دیگرى براى عریان‏تر از آنچه در غزه و فلسطین در جریان است در همدستى کفار حربى با منافقان امت براى سرکوب مسلمانان لازم است، تا شما احساس تکلیف کنید؟

سؤال من از رسانه‏ها و روشنفکران جهان اسلام و بویژه جهان عرب آن است که تا چه هنگام به مسؤولیت رسانه‏اى و روشنفکرى خود بى‏تفاوت خواهید ماند؟ آیا سازمانهاى حقوق بشر رسواى غرب و شوراى باصطلاح امنیت سازمان ملل بیش از این هم ممکن است رسوا شوند؟

همه مجاهدان فلسطین و همه مؤمنان دنیاى اسلام به هر نحو ممکن موظف به دفاع از زنان و کودکان و مردم بى دفاع غزه‏اند و هر کس در این دفاع مشروع و مقدّس کشته شود شهید است و امید آن خواهد داشت که در صف شهداى بدر و احد در محضر رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله محشور شود.

سازمان کنفرانس اسلامى باید در این شرایط حساس به وظیفه تاریخى خود عمل کند و جبهه یکپارچه‏اى به دور از ملاحظه کارى و انفعال، در برابر رژیم صیهونیستى تشکیل دهد. باید رژیم صهیونیستى به وسیله دولتهاى مسلمان مجازات شود. سران آن رژیم غاصب باید به جرم این جنایت و نیز محاصره طولانى مدت، شخصاً محاکمه و مجازات شوند.

ملتهاى مسلمان میتوانند با عزم راسخ خود این مطالبات را تحقق بخشند و وظیفه سیاستمداران و علما و روشنفکران در این برهه بسى سنگین‏تر از دیگران است.

اینجانب به مناسبت فاجعه غزه روز دوشنبه را عزاى عمومى اعلام مى‏کنم و مسؤولان کشور را به اداى وظائف خود در این حادثه غم‏انگیز فرا مى‏خوانم.

و سیعلم الّذین ظلموا اىّ منقلب ینقلبون.

سید على خامنه‏اى

۱۳۸۷/۱۰/۸

۲۹/ ذى الحجه الحرام/۱۴۲۹

30دسامبر/16

پرسش و پاسخ‌هایى درباره مهدویت

 

 

۱- آیا دین یهود و یهودیان، ظهور منجى آخرالزمان را قبول دارند؟

در کتاب تورات و ملحقات آن، بشارات زیادى درباره آمدن موعود و ظهور مصلحى جهانى در آخرالزمان آمده است که به قسمتى از آن اشاره مى‏شود:

الف: بشارت ظهور در زبور داوود

در بیش از ۳۵ بخش از مزامیر صد و پنجاه گانه، نوید ظهور آن موعود امم و منجى عالم موجود است:

زیرا که شریران منقطع مى‏شوند؛ امّا متوکلان به خداوند، وارث زمین خواهند بود، چون که بازوهاى شریران شکسته مى‏شود و خداوند، صدیقان را تکیه گاه است. خداوند، روزهاى صالحان را مى‏داند و میراث ایشان ابدى خواهد بود. صدیقان، وارث زمین شده، ابداً در آن ساکن خواهند شد، امّا عاصیان، عاقبت، مستأصل و عاقبت، شریران، منقطع خواهند شد.۱

از دریا تا دریا و از نهر تا به اقصا زمین، سلطنت خواهد کرد.

تمامى ملوک، با او کرنش خواهند کرد و تمامى امم او را بندگى خواهند کرد، زیرا، فقیر را وقتى که فریاد مى‏کند و مسکین که نصرت کننده ندارد، خلاصى خواهد داد. و به ذلیل و محتاج، ترحم خواهد فرمود و جان‏هاى مسکینان را نجات خواهد داد.۲

قوم‏ها را به انصاف داورى خواهد کرد. آسمان شادى کند و زمین مسرور گردد.۳

ب: بشارت ظهور در کتاب اشعیاى نبى

در بخشى از کتاب، خداوند، قریب الوقوع بودن تحقّق عدالت خویش را وعده مى‏دهد و مؤمنان را به اجراى عدالت فرا مى‏خواند و مى‏گوید: انصاف را نگاه بدارید، عدالت را جارى کنید، زیرا که آمدن نجات من و منکشف شدن عدالت من، نزدیک است.۴

آن گاه، انصاف، در بیابان، ساکن خواهد شد و عدالت، در بوستان مقیم خواهد گردید و عمل عدالت سلامتى و نتیجه عدالت، آرامى و اطمینان خاطر خواهد بود تا ابدالآباد. و قوم من، در مسکن، سلامتى و در مساکن مطمئن و در منزل‏هاى آرامى، ساکن خواهند شد.۵

ج: بشارت ظهور در کتاب زکریاى نبى

در آن روز، یهوه(خدا) بر تمامى زمین پادشاه خواهد بود و در آن روز، یهوه واحد خواهد بود و اسم او واحد.۶

د: بشارت ظهور در کتاب دانیال نبى

امیر عظیمى که براى پسران قوم تو ایستاده، خواهد برخاست و چنان زمان تنگى خواهد شد که از حینى که امتى به وجود آمده است تا امروز، نبوده و در آن زمان، هر یک از قوم تو که در دفتر مکتوب یاد شود، رستگار خواهد شد و بسیارى از آنانى که در خاک زمین خوابیده‏اند، بیدار خواهند شد، امّا اینان به جهت حیات جاودانى و آنان به جهت خجالت و حقارت جاودانى. و حکیمان، مثل روشنایى افلاک خواهند درخشید و آنانى که بسیارى را به راه عدالت رهبرى مى‏کنند، مانند ستارگان خواهند بود تا ابد الآباد. امّا تو اى دانیال! کلام را مخفى دار و کتاب را تا زمان آخر، مهر کن. بسیارى به سرعت تردد خواهند کرد و علم افزوده خواهد گردید خوشا به حال آن که انتظار کشد!۷

ه: بشارت ظهور در کتاب حبقوق نبى

اگر چه تأخیر نماید، برایش منتظر باش، زیرا که البته خواهد آمد و درنگ نخواهد کرد، بلکه جمیع امت‏ها را نزد خود جمع مى‏کند.۸

  1. دیدگاه انجیل و مسیحیان درباره موعود چیست؟

نام کتاب مقدّس مسیحیان، انجیل است که به دست چهار نفر جمع آورى شده و به نام نویسندگان آن مشهور گشته است. انجیل کنونى مشتمل بر چهار انجیل متّى، مرقس، لوقا و یوحنا است. اینک، متن برخى از آن بشارت‏ها را که در انجیل آمده است، مى‏آوریم:

الف: متى

و فوراً بعد از مصیبت آن ایام، آفتاب، تاریک گردد و ماه، نور خود را ندهد و ستارگان از آسمان فرو ریزند و قوت‏هاى افلاک، متزلزل گردد. آن گاه علامت پسر انسان در آسمان پدیدار گردد و در آن وقت، جمیع طوایف زمین، سینه زنى کنند و پسر انسان را ببینند که بر ابرهاى آسمان، با قوت و جلال عظیمى مى‏آید.۹

ب: انجیل مرقس

عیسى، خطاب به حواریون گفت: “زنهار کسى شما را گمراه نکند، زیرا که بسیارى به نام من آمده، خواهند گفت که من هستم و بسیارى را گمراه خواهند کرد، امّا چون جنگ‏ها و اخبار جنگ‏ها را بشنوید، مضطرب مشوید، زیرا وقوع این حوادث، ضرورى است، لیکن انتها، هنوز نیست، زیرا امتى بر امتى و مملکتى بر مملکتى خواهند برخاست و زلزله‏ها در جاى‏ها، حادث خواهد شد و اغتشاش‏ها پدید مى‏آید و این‏ها، ابتداى دردها مى‏باشد، لیکن شما از براى خود احتیاط کنید.

ولى از آن روز و ساعت، غیر از پدر، هیچ کس اطلاع ندارد، نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم.پس بیدار شده و دعا کنید، زیرا نمى‏دانید آن وقت کى مى‏شود در شام یا نصف شب یا بانگ خروس یا صبح. مبادا ناگهان آمده، شما را خفته یابد.”۱۰

ج: انجیل لوقا

و کمرهاى خود را ببندید، چراغ‏هاى خود را افروخته بدارید. خوشا به حال آن غلامان که آقاى ایشان چون آید، ایشان را بیدار یابد. پس شما نیز مستعد باشید، زیرا در ساعتى که گمان نمى‏برید، پسر انسان مى‏آید.۱۱

د. انجیل یوحنا

و بدو قدرت بخشیده است که داورى هم بکند، زیرا پسر انسان است. از این تعجب نکنید، زیرا، ساعتى مى‏آید که در آن، جمع کسانى که در قبورند، آواز او را خواهند شنید و بیرون خواهند آمد.۱۲

لازم ذکر است در انجیل و ملحقات آن، هشتاد بار کلمه “پسر انسان” آمده است که فقط سى مورد آن، با حضرت عیسى مسیح قابل تطبیق است امّا پنجاه مورد دیگر، از نجات دهنده‏اى سخن مى‏گوید که در آخرالزمان و پایان روزگار ظهور خواهد کرد.۱۳

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. کتاب مزامیر، مزمور ۳۷، بندهاى ۳۸ – ۹٫
  2. همان، مزمور، ۷۲٫
  3. همان.
  4. کتاب اشعیاى نبى، باب ۵۹٫
  5. همان، باب ۳۲٫
  6. کتاب زکریاى نبى، باب ۱۴٫
  7. کتاب دانیال نبى، باب ۱۲٫
  8. کتاب حبقوق نبى، فصل ۲، بندهاى ۳٫
  9. انجیل متى، باب ۲۴٫
  10. انجیل مرقس، باب ۱۳٫
  11. انجیل لوقا، باب ۱۲٫
  12. انجیل یوحنا، باب ۵٫
  13. مستر‌هاکس آمریکایى، قاموس کتاب مقدّس، به نقل از کتاب ظهور حضرت مهدى(عج) از دیدگاه اسلام و مذاهب و ملل جهان، نوشته سید اسداللّه‌هاشمى شهیدى.
30دسامبر/16

تجلّى تولّى و تبرّى در زیارت عاشورا

 

حجهالاسلام و المسلمین محمدرضا مصطفى پور

 

آفرینش انسان بر فطرت

۱- خداى سبحان انسان را با ویژگى فطرت آفریده است، فطرتى که اساس آن عشق به کمال مطلق و خیر و سعادت و تنفر از نقص و انزجار از شر و شقاوت است، ویژگى که همگانى و تغییرناپذیر است. یعنى اصل این فطرت در همه انسان‏ها وجود دارد. گرچه ممکن است در تشخیص مصداق کمال مطلق یا نقص گرفتار خطا و اشتباه شوند. به همین منظور خداى سبحان دین را که همگام و هماهنگ با فطرت است در اختیار آدمى قرار داده و از او خواسته است تا تمام توجهش را متوجّه دین هماهنگ با فطرت کند و با استفاده از آن در علم و عمل خود را به کمال مطلق نائل و از نقص مصون بدارد “فاقم وجهک للدّین حنیفاً فطرت اللّه التى فطر النّاس علیها لاتبدیل لخلق اللّه ذلک الدین القیم ولکنّ اکثر الناس لایعلمون؛۱ پس روى خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن، این فطرتى است که خداى سبحان انسان‏ها را بر آن آفریده، دگرگونى در آفرینش الهى نیست، این است آیین استوار، ولى اکثر مردم نمى‏دانند.”

خدا کمال مطلق و طاغوت نقص و شر

۲- براى این که انسان‏ها در مسیر فطرت گام بردارند و از خطا در تشخیص مصداق کمال مطلق و نقص و شقاوت مصونیّت پیدا کنند خداى سبحان در میان هر امّتى پیامبر برانگیخته تا حجت بر آن‏ها تمام شود و مصداق واقعى کمال مطلق را شناخته و راه رسیدن به آن را بیابند و همچنین مصداق نقص را شناخته و راه مصونیت از آن را بیابند.

“ولقد بعثنا فى کلّ امّه رسولا ان اعبدواللّه و اجتنبوا الطاغوت فمنهم من هدى اللّه و منهم من حقّت علیه الضلاله فسیروا فى الارض فانظروا کیف کان عاقبه المکذّبین؛۲ ما در هر امّتى رسول فرستادیم که خداى یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید، خداى متعال گروهى را هدایت کرد و گروهى ضلالت و گمراهى دامنشان را گرفت، پس در روى زمین سیر کنید و ببینید عاقبت تکذیب کنندگان چگونه بود.”

اساس دعوت همه انبیاء دعوت به توحید و پرستش خداى یگانه و دورى از طاغوت و مبارزه با اوست. زیرا اگر پایه‏هاى توحید محکم نشود و طاغوت‏ها از جوامع انسانى و محیط افکار طرد نگردد هیچ برنامه اصلاحى قابل پیاده شدن نخواهد بود. اگر آدمیان بدانند کمال مطلق خداست و راه رسیدن به کمال مطلق عبادت و سر سپردگى و تسلیم شدن در برابر خداست و نقص، طاغوت است و راه مصونیت از آن اجتناب از طاغوت و مبارزه با اوست و با این آگاهى این رهنمود انبیاء را انتخاب کنند به طور طبیعى عشق به کمال در او شکوفا مى‏شود ولى اگر از این نعمت استفاده نکنند دچار گمراهى مى‏گردد. زیرا دسته اول از مقدّمات هدایت را که همانا عبارت از عقل و فطرت و فرستادن انبیاء و ارائه آیات تکوینى و تشریعى خداست تا تصمیم‏گیرى آزادانه، پذیرفته و به سر مقصود رسیده‏اند و دسته دوم با لجاجت و خیره سرى و استکبار و غرور از پذیرش مقدّمات هدایت سرباز زده و خود را به طاغوت و باطل نزدیک کرده و در نتیجه گرفتار ضلالت و گمراهى شده و از مقصود دورمانده‏اند.

در پایان آیه نیز براى بیدار کردن گمراهان و تقویت روحیه هدایت یافتگان این دستور عمومى را صادر کرده که در روى زمین سیر کنند و آثار گذشتگان را که بر روى زمین و در دل خاک نهفته است بررسى کنند و بیابند، سرانجام کار کسانى که آیات خدا را تکذیب کردند به کجا کشیده است.

انسانى که به منظور آموختن درس و عبرت‏گیرى از گذشتگان در زمین سیر مى‏کند هم با ظالمان و ستمگران و اهل باطل و آثار آن‏ها روبرو مى‏شود و هم با پاکان و نیکان و اهل توحید و آثار آنان مواجه مى‏گردد به طور طبیعى انسان بیدار با مشاهده نتایج اعمال ظالمان و اهل باطل، از باطل و ستم و انحراف اجتناب مى‏کند و با دیدار آثار نیکان و پاکان، خود را به نیکى و پاکى مى‏آراید.

 

نکوداشت نیکان به مقتضاى فطرت

۳- گرامى داشت انسان‏هاى شایسته و فرهیخته و تأثیر گذار و نقش آفرین و مصلحان تاریخ و زنده نگهداشتن نام و یاد آنان در تمام جوامع بشرى رواج دارد. جوامع با تعظیم صاحبان کمال و علم و دانش و بزرگداشت مقام آنان از آن‏ها تجلیل به عمل مى‏آورند. باید توجه داشت که تجلیل و تعظیم بزرگان و صاحبان کمال ریشه در کمال دوستى انسان و گرایش فطرى او به کمال دارد و چون هر کسى با سائقه فطرى الهى به مال عشق مى‏ورزد در برابر انسانهاى کامل و صالح ستایش کرده و در ساحت او کرنش مى‏کند و این ستایش و کرنش در برابر انسان‏هاى کامل چه زنده و مرده تفاوتى نمى‏کند.

چنان چه آدمیان در برابر فرهیختگان و صاحبان کمال ستایش و کرنش مى‏کنند نسبت به انسان‏هاى طالح و آلوده و ستمگر حالت نکوهش داشته و او را مذمّت کرده و طرد مى‏کنند.

 

زیارت مصداقى از بزرگداشت افتخار آفرینان

۴- زیارت پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت آن حضرت که در روایات فراوانى تأکید شده است علاوه بر پیوند وثیق بین زائر و مزور نکوداشت عظمت و مقام آن‏ها و به انگیزه عشق به کمال و کمال خواهى است که در این جا به بیان دو روایت اکتفا مى‏شود.

امام حسن مجتبى(ع) فرمود: من به پیامبر خدا عرض کردم پاداش کسى که به زیارت تو اقدام کند چه خواهد بود؟ پیامبر اکرم(ص) فرمود:”من زارنى او زاراباک اوزارک اوزار اخاک کان حقاً علىّ ان ازوره یوم القیامه حتّى اخلّصه من ذنوبه؛۳ کسى که مرا یا پدرت را یا تو را یا برادرت را زیارت کند بر من لازم است که در روز قیامت با او دیدار کرده و او را از گناهانش رها سازم.”

امام حسین(ع) نیز خطاب به پیامبر عرض مى‏کند، کسى که به زیارت ما مى‏پردازد چه پاداشى براى اوست؟ فرمود:”یابنىّ من زارنى حیّا او میتاً و من زار اباک حیّاً او میتاً و من زار اخاک حیّاً و میتاً و من زارک حیّا و میتاً کان علىّ ان ازوره یوم القیامه و اخلصه من ذنوبه و ادخله الجنّه؛۴ فرزندم، کسى که در حال حیات و زندگى یا مرگ مرا و پدرت و برادرت و خودت را زیارت کند بر من است که او را در روز قیامت زیارت کنم و او را از گناهان نجاتش دهم و وارد بهشتش سازم.”

 

۵ – یکى از امامانى که به زیارت او تأکید شده زیارت امام حسین(ع) است که در برخى روایات گفته شده اگر کسى قبر حسین(ع) را در کنار فرات زیارت کند مانند کسى است که خدا را فوق عرشش زیارت کرده باشد و یا اگر کسى آن حضرت را با معرفت و شناخت حقش زیارت کند خداى سبحان او را در اعلى علیین قرار دهد و اگر کسى قبر حسین(ع) را در حالى که به حقش معرفت دارد زیارت کند خداى سبحان گناهان گذشته و آینده‏اش را مى‏بخشد.۵

و یکى از زیاراتى که بر خواندن آن و مداومت بر آن تأکید شده زیارت روز عاشوراى امام حسین(ع) است.

امام باقر(ع) فرمود: اگر کسى در روز عاشورا از نزدیک امام حسین را با چشم گریان زیارت کند خداى سبحان به او پاداش دو هزار حج و دو هزار عمره و دوهزار شرکت در جهاد که در رکاب پیامبر خدا(ص) و ائمه اطهار(ع) باشد اعطا مى‏کند. از آن حضرت سؤال شد اگر کسى امکان حضور در کربلا و حرم مطهر آن حضرت را در روز عاشورا نداشته باشد و از راه دور بخواهد آن حضرت را زیارت کند تکلیف چیست؟ حضرت فرمود: پیش از ظهر در جاى بلندى بایست و پس از اشاره به سوى مرقد آن حضرت بر او سلام کن و بر ستمگران و کشندگان او لعن و نفرین بفرست، آنگاه دو رکعت نماز زیارت بخوان و هرچه مى‏توانى بر مصیبت او گریه کن و خاندانت را نیز بر این عمل وادار ساز، و در خانه مصیبت آن حضرت را اقامه کن سپس فرمود: هر که این کار را انجام دهد من ضمانت مى‏کنم که خداى سبحان پاداش یاد شده را به او بدهد. پس از بیان مطالب به بیان اصل زیارت مى‏پردازد.۶

این زیارت با سلام و درود بر امام حسین(ع) به عنوان فرزند پیامبر خدا و امیرالمؤمنین و سرور اوصیاء و فاطمه زهراء سرور زنان عالم و سلام و درود بر او به عنوان خون خدا و فرزند خون خدا و یگانه روزگار و سلام بر کسانى که در آستانه او عاشقانه ایثار و فداکارى کردند آغاز مى‏شود. و با بیان مصائب او و عظمت آن مصائب مطالب ادامه پیدا مى‏کند پس از آن به لعن و نفرین ظالمان مى‏پردازد و مطالب فراوانى در آن بیان مى‏کند.

 

ظهور تولّى و تبرّى در زیارت عاشورا

از تأکید بر زیارت امام حسین به گونه کلّى و زیارت آن حضرت در روز عاشورا و خواندن زیارت عاشورا در همه ایام استفاده مى‏شود که یکى از نکات مورد توجه تجلّى و ظهور تولّى و تبرّى در زندگى شیعیان و پیروان اهل بیت رسول اللّه(ص) است، در زیارت عاشورا تولّى و اظهار ولایت و پذیرش آن به خوبى آشکار است و همچنین تبرّى و اظهار برائت و انزجار از ظالمان و ستمگران و کسانى که آن‏ها را به شهادت رساندند.

حال به فرازهایى از این زیارت اشاره مى‏شود.

 

فرازهایى که گویاى تولّى است در چند بند بیان مى‏شود

الف: در فراز اول که با سلام و درود بر آن حضرت آغاز مى‏شود و زائر مى‏گوید:سلام برتو اى اباعبداللّه، سلام بر تو اى فرزند رسول خدا، سلام بر تو اى فرزند امیرالمؤمنین و سرور اوصیاء، سلام بر تو اى فرزند فاطمه سرور زنان جهان، سلام بر تو اى خون خدا و فرزند خون خدا و یگانه روزگار، سلام بر تو و جان‏هاى پاکى که در آستانه تو فرود آمدند، سلام الهى بر همه شما در همیشه زمان، تا هنگامى که من زنده‏ام و روز و شب پایدار باقى است.

اى اباعبداللّه، بى تردید مصیبت تو بسیار سخت و تحمّل آن بر همه انسان‏هاى مسلمان بسى دشوار است نه تنها بر موجودات زمینى بلکه دیدن آن صحنه‏هاى دلخراش و جانکاه براى ساکنان آسمان‏ها نیز سنگین بود.

ب: یا ابا عبداللّه انى سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم الى یوم القیامه؛ اى حسین، اى ابا عبداللّه، بى شک تا روز رستاخیز بر این عقیده استوار مى‏مانم که در کنار یاران شما بوده و در جبهه همرزمان شما باشم.

ج: بابى انت و امى، لقد عظم مصابى بک فاسئل اللّه الّذى اکرم مقامک و اکرمنى بک، ان یرزقنى طلب ثارک مع امام منصور من اهل بیت محمد(ص) اللهم اجعلنى عندک وجیها بالحسین (ع) فى الدّنیا و الآخره.

پدر و مادرم فداى تو باد، تحمّل مصیبت تو بسیار سخت است، از خدایى که منزلت کریمانه‏اى به تو بخشید و مرا در سایه آشنایى با تو گرامى داشت مشتاقانه خواستارم در رکاب پیشواى پیروزى از خاندان نبوى(ص) که به هدف خونخواهى تو برمى‏خیزد، توفیق حضور داشته باشم.

بار خدایا مرا در پرتو الطاف سالار شهیدان در دنیا و آخرت جزو رو سفیدان و آبرومندان درگاهت قرار ده.

در فراز بعدى زائر راه تقرّب به خدا و پیامبر خدا و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را ولایت و محبت امام حسین(ع) و بیزارى از دشمنان آن‏ها مى‏داند.

 

فرازهایى که به بیان تبرّى مى‏پردازد

الف: در مجموع این زیارت تبرّى به صورت لعن و نفرین نسبت به کسانى که اساس ظلم و ستم را بنیان نهادند بیان مى‏شود. از جمله مى‏فرماید: فلعن اللّه امّه اسّست اساس الظلم و الجور علیکم اهل البیت و لعن اللّه امّه دفعتکم عن مقامکم و ازالتکم عن مراتبکم الّتى رتّبکم اللّه فیها و لعن اللّه امّه قتلکتم و لعن اللّه الممهدین لهم بالتمکین من قتالکم، برئت الى اللّه والیکم منهم و من اشیاعهم و اتباعهم و اولیائهم.

لعنت خداوند بر کسانى که اساس ظلم بر شما خاندان نبوى را بنیان نهادند، لعنت خدا بر نامسلمانانى که منزلت خدادادى شما را نادیده گرفتند و شما را از جایگاه امامت بیرون راندند و خلافت الهى شما را به یغما بردند.

 

لعنت خدا بر کسانى که بر اثر ترس و جهالت و سفاهت به طاغوت زمان پیوستند و زمینه کشتار شما را فراهم ساختند، از همه این افراد و کسانى که سبب شیوع و گسترش تفکر اموى شدند و گروهى که به جاى پذیرش ولایت الهى ولایت طاغوت را پذیرفتند و افرادى که طوق بندگى و پیروى بى چون و چراى آنان را به گردن آویختند از همگى آنان گسسته، به خدا و خاندان پاک شما مى‏پیوندم.

در فراز بعدى مصادیق ظالمان را متذکر شده و از افرادى چون آل زیاد و آل مروان و همه فرزندان امیه و ابن مرجانه (ابن زیاد) و عمر بن سعد و شمر یاد مى‏کند که ملعون هستند و در پایان این فراز مى‏گوید: نه تنها این افراد مورد لعن و نفرین خدایند بلکه کسانى که مقدّمات پیکار با حسین(ع) را فراهم ساختند مورد لعن قرار داده و فرمود:و لعن اللّه امّه اسرجت و الجمت و تنقّبت لقتالک یعنى لعنت خدا بر سپاهیانى که با آماده سازى مقدمات و ساخت زین و لگام براى اسب‏هاى جنگى و پوشیدن نقاب زمینه کشتار شما را فراهم کردند.

ب: در یک فراز اظهار برائت و انزجار مى‏کند از کسانى که پایه گذار ستم بر اهل بیت و شیعیان آن‏ها بودند و از خدا مى‏خواهد که این اظهار برائت را روزى آنان قرار دهد و در شعار ویژه‏اى که گفته شد صد بار آن را بگویید، به صورت کلى مى‏گوید: اللهم العن اوّل ظالم ظلم حق محمّد و آل محمّد و آخر تابع له على ذلک اللّهم العن العصابه الّتى جاهدت الحسین و شایعت و بایعت و تابعت على قتله اللّهم العنهم جمیعاً؛ خدایا نخستین ستمگر بر اهل بیت پیامبر و همه پیروانش را لعنت کن گروهى که به جنگ با امام حسین(ع) برخاستند و آنان که سپاهیان جهالت و سفاهت را بدرقه کردند و کسانى که به این جنایت هولناک رضایت دادند، افکار آنان را پسندیدند و به کردار آنان شادمان شدند، خدایا همگى آنان را لعنت کن از مجموعه این زیارت چند مطلب استفاده مى‏شود.

 

اول: تقرّب به خدا از راه دوستى و ولاء امام حسین(ع) و اهل بیت به طور کلّى و دوستى و موالات دوستان آن‏ها و برائت و انزجار از ظالمان و ستمگران و پیروان و دوستان و زمینه سازان گسترش تفکّر ستم و ستمگرى حاصل مى‏شود.

بنابراین کسانى که تنها با ابراز محبّت و دوستى و پیوند با آن‏ها به خواهند به مقامات معنوى نائل شوند پندارى بیش نیست بلکه این ولایت و دوستى باید ملازم با برائت و انزجار از ظالمان و دوستان آن‏ها نیز باشد.

دوم: برائت تنها به این نیست که آدمى از ظالمان و ستمگران اعراض کند بلکه باید با اظهار تبرّى از آن و هر کسى که به گونه‏اى با ظلم و ستم همراه است نیز ملازم باشد از این رو کسانى که مستقیماً به اهل بیت ستم کرده‏اند یا ستمگران را یارى نمودند و یا به ستم بر آنان راضى باشند هر سه گروه در ستم سهیم اند و تبرّى و انزجار از آن‏ها نیز لازم است.

سوم از زیارت عاشورا استفاده مى‏شود که برائت از ظالمان و ستمگران به این است که آن‏ها را مورد لعن قرار دهند. در واقع این گروه از رحمت و مغفرت خدا محرومند چنان که ملاحظه مى‏شود که در قرآن گروه‌هایى چون ظالمان۷،دروغ گویان،۸ کافران،۹ و کسانى که حق را کتمان کرده‏اند.۱۰ مورد لعن خداى سبحان قرار گرفتند و بلکه برخى علاوه بر لعن خدا، مورد لعن لعن کنندگان نیز قرار گرفتند، خواه فرشتگان باشند یا مؤمنان یا هر کسى، بنابراین اگر در زیارت عاشورا کسانى که به پیامبر و اهل بیت آن حضرت ستم کرده‏اند، مورد لعن قرار گرفتند باید توجه داشت که این مطلب ریشه قرآنى دارد.

چهارم: زائرى که زیارت عاشورا را قرائت مى‏کند خواسته‏هایى دارد که از جمله آن خواسته‏ها این است که خداى سبحان حیاتش و مماتش و زندگى و مرگش را زندگى و مرگ پیامبر و اهل بیت آن حضرت قرار دهد و مى‏گوید: اللّهم اجعلنى فى مقامى هذا ممّن تناله منک صلوات و رحمه و مغفره، اللّهم اجعل محیاى محیا محمّد و آل محمّد و مماتى ممات محمّد و آل محمّد؛ خدایا مرا در این جایگاهى که هستم از کسانى قرار ده که از درود و تحیّت، لطف و رحمت و عفو و مغفرت تو بهره‏مند باشد. خدایا زندگى و مرگ مرا با حیات و ممات پیامبر و اهل بیتش همگون قرار ده، در این فراز زائر مى‏گوید: زندگى پیامبر و اهل بیت آن حضرت زندگى همراه با انس با خدا و عزّت و طهارت و در واقع زندگى پاکیزه وحیات طیّب بوده است به من نیز همان زندگى را اعطاء کن و مرگى ده که در آن عزّت و با عشق به لقاى الهى باشد. چنان که مرگ آن‏ها نیز مرگبا عزّت و همراه با عشق به لقاء الهى بوده است.

زیرا معیار حیات پاکیزه و زندگى سعادتمندانه چیزى جز همراهى و هماهنگى با آن بزرگواران نیست آن‏ها هستند که اسوه و الگوى آدمیان هستند، بنابراین انسانى که مى‏خواهد زندگى و مرگ سعادتمندانه داشته باشد باید الگوهاى زندگى و مرگ سعادتمندانه را که معصومین علیهم السلام هستند بشناسد و با ابعاد زندگى آن‏ها آشنایى پیدا و در عمل نیز در همه ابعاد زندگى از آن‏ها پیروى نماید. در این صورت است که مرگ او و حیات او مرگ و حیات سعادتمندانه خواهد شد.

 

چگونگى دریافت درود و رحمت الهى

در قسمت آغاز این فراز زائر از خدا مى‏خواهد که در جایگاهى که قرار دارد از کسانى قرار دهد که به او درود و رحمت و مغفرت اعطاء مى‏گردد. قرآن کریم راه آن را به ما توجّه داده از جمله در سوره بقره فرمود:”و بشّر الصابرین الّذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا للّه و انا الیه راجعون، اولئک علیهم صلوات من ربّهم و رحمه و اولئک هم المهتدون.”۱۱

و بشارت ده به صبر پیشگان، آن‏ها که هرگاه مصیبتى به ایشان مى‏رسد مى‏گویند: ما از خدائیم و به سوى او باز مى‏گردیم این‏ها همان‏ها هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آن‏ها هدایت یافتگانند چنان چه پیامبر و ائمه معصومین(ع) از ویژگى صبر و استقامت برخوردارند و به همین دلیل مشمول درود و رحمت خدا قرار گرفتند. انسان مسلمان نیز باید با صبر و ایستادگى در برابر گناهان ونسبت به اطاعت الهى و در برابر مصائب و رویدادهاى تلخ از درود خاص الهى و رحمت حق بهره‏مند شوند.

 

اسباب مغفرت الهى

و اگر بخواهند از مغفرت الهى برخوردار باشند باید از راه‏هاى گوناگون از جمله تحصیل تقواى الهى و پروا پیشگى به مغفرت الهى نائل شوند:”یا ایها الّذین آمنوا اتّقوا اللّه یجعل لکم فرقاناً و یکفّر عنکم سیئاتکم و یغفرلکم؛۱۲ اى کسانى که ایمان آورده‏اید از مخالفت خدا پرهیز کنید براى شما وسیله‏اى جهت جدا ساختن حق از باطل قرار مى‏دهد و گناهانتان را مى‏پوشاند و شما را مورد مغفرت و آمرزش قرار مى‏دهد.”

از جمله امورى که سبب برخوردارى از مغفرت الهى مى‏شود، دوستى خدا همراه با پیروى از پیامبر است:” قل ان کنتم تحبّون اللّه فاتبعونى یحببکم اللّه و یغفرلکم ذنوبکم؛۱۳ بگو اگر خدا را دوست مى‏دارید از من پیروى کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد.”

یکى از امورى که باعث مغفرت الهى مى‏شود، گفتن سخن حق و درست و منطقى است: “یا ایّها الّذین آمنوا اتقوا اللّه و قولوا قولاً سدیداً یصلح لکم اعمالکم و یغفرلکم ذنوبکم؛۱۴ اى کسانى که ایمان آورده‏اید تقواى الهى پیشه کنید و سخن حق بگویید تا خدا کارشما را اصلاح کند و گناهانتان را بیامرزد.”

 

نتیجه گیرى

آن چه که در این مقاله تحت عنوان ظهور و تجلّى و تبرّى در زیارت عاشورا مورد بررسى قرار گرفته است روشن مى‏شود که:

اولاً: آدمى بر فطرت الهى آفریده شده است که به مقتضاى آن فطرت الهى به کمال عشق مى‏ورزد و از نقص و شرّ گریزان است.

ثانیاً: به مقتضاى این گرایش فطرى انسان به خداى سبحان که کمال مطلق است عشق مى‏ورزد و به تبع آن به هرچه که وجهه الهى داشته باشد از جمله به اولیاء الهى و انسان‏هاى کامل نیز عشق مى‏ورزد و چون به آن‏ها عشق مى‏ورزد به دیدار آن‏ها مى‏رود و به زیارت آنها مى‏پردازد تا از این راه، هم عشق و محبّت خود را به آن‏ها نشان دهد و هم از راه باطل و انحراف فاصله بگیرد.

ثالثاً: یکى از زیارت‌هایى که محبّان اهل بیت به آن ترغیب شدند زیارت عاشورا است که خطاب به سید الشهداء حسین بن على(ع) خوانده مى‏شود که محتواى این زیارت از سویى تجلّى و ظهور تولّى و اظهار محبت نسبت به اولیاء حق و پیامبر و اهل بیت پیامبر است که با درود با امام حسین(ع) آغاز مى‏شود و از سوى دیگر تبلور تبرّى و اظهار انزجار نسبت به ظالمان و ستمگران و همراهان آنان و کسانى که به آن تمسّک مى‏کنند و به ظلم آن‏ها راضیند نیز مى‏باشد که با توجه به تأکید بر مداومت بر آن انسان این درس را از مکتب فکرى امام دریافت مى‏کند که باید با ستم و ستمگران مبارزه کند.

رابعاً: انسان زائر با اظهار تولّى و تبرّى با توجه به معرفتى که نسبت به حق امام حسین(ع) پیدا مى‏کند در مقام دعا از خداى سبحان درخواست مى‏کند که زندگى او زندگى پیامبر و اهل بیت او و مرگ او مرگ پیامبر و اهل بیت او باشد یعنى زندگى که در آن توحید و اخلاق و ارزش‏هاى انسانى و عشق به خدا جلوه کند و مرگ او نیز با عشق به لقاء الهى و توأم با عزّت و ارجمندى بوده و با مغفرت و آمرزش الهى در درگاه حق حضور یابد.

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. سوره روم، آیه ۳٫
  2. سوره نحل، آیه ۳۵٫
  3. ثواب الاعمال، صدوق، ص ۱۰۷٫
  4. همان، ص ۱۰۸٫
  5. همان، ص ۱۱۰ به بعد.
  6. بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۲۹۱ – ۲۹۰٫
  7. سوره اعراف، آیه ۴۴٫
  8. سوره آل عمران، آیه ۶۱٫
  9. سوره بقره، آیه ۸۹٫
  10. سوره بقره، آیه ۱۵۹٫
  11. همان، آیات ۱۵۷ – ۱۵۵٫
  12. سوره انفال، آیه ۲۹٫
  13. سوره آل عمران، آیه ۳۱٫
  14. سوره احزاب، آیه ۷۱٫
30دسامبر/16

آیه تطهیر برهان عصمت امامان

حجهالاسلام و المسلمین سید احمد خاتمى

 

“شرح زیارت جامعه کبیره” به عنوان عمیق‏ترین متن امام‏شناسى ناب شیعى محور بحث ما بود. در شماره قبل به مناسبت ایام محرم و عاشوراى حسینى بحثى پیرامون مبانى عزادارى مطرح کردیم و اینک مباحث شرح زیارت جامعه کبیره را پى مى‏گیریم.

 

راهنمایان به صراط خداوند

“و ادلّاء على صراطه؛ سلام بر شما امامان معصوم که خداوند شما را به عنوان راهنمایان راهش برگزید.”

“ادلّا” جمع دلیل به معناى راهنماست.

“صراط” به معناى هر راهى نیست بلکه به معناى بزرگراه است. لکن الزاماً به معناى بزرگراهى که به سوى سعادت رهنمون گردد نیست زیرا که در قرآن صراط جحیم هم آمده است:

“فاهدوهم الى صراط الجحیم؛۱ پس به راه جهنم هدایتشان کنید.”(کسانى را که به واسطه شرک و عناد و کفر ستم کرده‏اند.)

اما راه سعادت بیشتر در قرآن با تعبیر “مستقیم” آمده است. و به صراحت راه بندگى خداوند به عنوان “صراط مستقیم” معرفى شده است: “انّ اللّه ربّى و ربّکم فاعبدوه هذا صراط مستقیم؛۲ همانا خداوند ربّ من و شماست او را عبادت کنید که این صراط مستقیم است.”

“و ان اعبدونى هذا صراط مستقیم؛۳ و فقط مرا بپرستید که این راه مستقیم است.”

تجلّى این صراط مستقیم در بین بندگان، نبى اکرم(ص) و امامان معصوم‏اند “واتبعون هذا صراط مستقیم؛۴از من تبعیت کنید که این راه مستقیم است.” آن کس که تمسّک به آنان کند در حقیقت رهرو صراط مستقیم شده است بر این اساس است که در روایات فراوانى امامان، خود صراط مستقیم معرفى شده‏اند.

در روایتى از حضرت امام صادق(ع) در ذیل آیه شریفه: “اهدنا الصراط المستقیم” آمده است که “هو علىٌّ و معرفته؛۵صراط مستقیم على(ع) و معرفت اوست.”

در روایتى از حضرت امام باقر(ع) آمده است: “نحن صراط اللّه المستقیم؛۶ ما صراط مستقیم خدائیم.”

هم خود صراط مستقیم و هم با بیانات و رهنمودهاى خود مردم را به صراط مستقیم هدایت مى‏کنند.

در روایتى از حضرت امام باقر(ع) رسیده است که:

“معنى علىٌّ صراط اللّه انّه الصراط الى اللّه کما یقال فلان باب السطان اذا کان یوصل به الیه ثم انّ الصّراط هو الّذى علیه علىٌ؛۷ معناى آنکه على صراط خداست اینست که اوست که انسانها را به خدا هدایت مى‏کند آنچنان که گفته مى‏شود فلانى باب سلطان است یعنى از این طریق مردم به سلطان مى‏رسند، سپس (بدانید) که صراط حق همان است که مولى على(ع) بر آن است.”

با این توضیح معناى “ادلّاء على صراطه” روشن شد که راه سعادت آن راهى است که امامان علیهم السلام علمدار آنند. در تمامى عرصه‏ها باید این معیار را مدّ نظر داشت. در عرصه فردى و سیر و سلوک الى اللّه، مسیرى مسیر عرفان ناب که جلودار آن اهل بیت علیهم السلام باشند و رهنمود و دستورالعمل، همان است که این راهنمایان الهى ترسیم کرده‏اند، در عرصه سیاسى و اجتماعى و…و… نقشه راه همان است که آنان ترسیم کرده‏اند و غیر آن بیراهه است.

 

عصمت امامان

“عصمکم اللّه من الزلل و آمنکم من الفتن و طهّرکم من الدّنس و اذهب عنکم الرجس و طهرّکم تطهیرا؛ خداوند شما را از لغزشها مصون داشت و از فتنه‏ها در امانتان داشت و از آلودگى‏ها پاکتان گردانید و از هرگونه پلیدى شما را پاک نمود، پاک نمودنى!”.

“عصم” از ریشه عصمت به معناى حفظ همراه با دفع است.

“زلل” به معناى خطا و لغزش است در اصل به معناى رها شدن غیر ارادى پا(لغزیدن) و زلل است، آب گوارا را زلال مى‏نامند چون در پشت زبان انسان مى‏لغزد و پایین مى‏رود بر خلاف آب غیرگوارا که در دهان مى‏ماند و فرو نمى‏رود. “زلّه” لغزشى با معصیت شقاوت است چون در لغزش قصد گناه نیست اما در معصیت مرتکب آن از اول به قصد آن وارد مى‏شود بر خلاف لغزش.۸

“آمنکم از ریشه “امن” ایمن ساختن است.

“فتن” جمع فتنه است ریشه این لغت به معناى چیزى است که روشن کننده هویت است. قرار دادن طلا در کوره تا طلاى خوب و خالص از ناخالص شناخته شود. بهمین مناسبت است که ابوفارس فتنه را به معناى ابتلاء و امتحان گرفته است.۹ زیرا که با آن هویت و حقیقت انسان روشن مى‏شود این واژه در قرآن در معانى ذیل به کار رفته است:

۱- آزمایش و امتحان “احسب النّاس ان یترکوا ان یقولوا آمنّا و هم لایفتنون؛۱۰ مردم مى‏پندارند همین که گفتند ایمان آوردیم کافى است و آزمایش نمى‏شوند.”

۲- فریب دادن ” یا بنى آدم لایفتننکم الشیطان؛۱۱ اى فرزندان آدم شیطان فریبتان ندهد.”

۳- بلا و عذاب “واتقوا فتنه لاتصیبنّ الّذین ظلموا منکم خاصه؛۱۲ از عذابى بترسید که به ستمگران تنها اختصاص ندارد.”(ترو خشکش همه با هم بسوزد”

۴- شرک و بت پرستى و سد راه مؤمنان “و قاتلوهم حتى لاتکون فتنه و یکون الدین کلّه لله…؛۱۳ با آنها بجنگید تا شرک و بت پرستى باقى نماند و دین مخصوص خدا گردد.”

۵ – اضلال و گمراهى “و من یرد اللّه فتنته فلن تملک له من اللّه شیئا؛۱۴ و هر کس را که خداوند گمراه سازد براى او در قبال خداوند کارى نتوانى کرد.”

۶- سوختن در آتش مانند “یوم هم على النّار یفتنون؛۱۵ قیامت آن روزى است که آنها را بر آتش مى‏سوزانند.”

“طهرکم” بمعناى پاکى از آلودگى است هم بر طهارت ظاهرى به کار رفته “وثیابک فطهر؛۱۶ و لباسهایت را پاکیزه ساز” هم در طهارت معنوى “لم یرد اللّه ان یطهر قلوبهم؛۱۷ آنها یند کسانى که خداوند نخواسته دلهایشان را پاک کند…”.

“دنس” نطقه مقابل طهارت است بمعناى چرک و آلودگى ظاهرى یا معنوى.

“رجس” بمعناى پلید و آلوده است چه آلودگى ظاهرى و چه آلودگى معنوى. در قرآن کریم در هر دو نوع به کار رفته است. اما رجس ظاهرى “…الّا ان یکون میته او دماً مسفوحاً اولحم خنزیر فانه رجس…؛۱۸٫٫٫مگر آنکه مردار باشد یا خونى که از بدن حیوان بیرون ریخته و یا گوشت خوک که اینها همه پلیدند..”

در این آیه “دم مسفوح” مصداق پلیدى ظاهرى است و “میته و لحم خنزیر” مصداق پلیدى معنوى است. در اکثر موارد در قرآن رجس در پلیدى معنوى به کار رفته است به عنوان نمونه:

در آیه ۹۰ سوره مائده شراب و قمار “رجس” نامیده شده است:

“یا ایّها الّذین آمنوا انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلّکم تفلحون؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید جز این نیست که شراب و قمار و بت‏هاى نصب شده (عبادت آنها، قربانى براى آنها وخوردن گوشت آن قربانى) و تیرهاى قرعه قمار نجس و پلید و از اختراعات شیطان است پس از آنها دورى کنید شاید رستگار شوید.”

روشن است که شراب و قمار پلیدى معنوى است. پلیدى ظاهرى نیست که هر کس به طبع انسانى‏اش از آن اجتناب نماید مثل خون.

در آیه ۹۵ سوره توبه منافقان رجس نامیده شدند:

“…فاعرضوا عنهم انهم رجس…؛ از آنها اعراض کنید زیرا آنها پلیدند و ناپاک.”

نیز در سوره توبه آیه ۱۲۵ “و اما الّذین فى قلوبهم مرض فزادتهم رجساً الى رجسهم…؛ اما کسانى که در دلهاى آنها بیمارى (شرک و کفر و نفاق) است پلیدى بر پلیدى آنها افزود و مردند در حالى که کافر بودند.”

تردیدى نیست که این پلیدى، پلیدى معنوى است نه پلیدى ظاهرى، در آیه ۳۰ سوره حج بت پرستى رجس نامیده شده است: “…فاجتنبوا الرجس من الاوثان…؛ پس از پلیدى که عبارت از بتهاست اجتناب کنید…”

“آیه تطهیر” از جمله ادله عصمت امامان سلام اللّه علیهم اجمعین است ما در گذشته در ذیل کلمه، “المعصومون” از عصمت بحث کرده‏ایم. در اینجا بحثمان را متمرکز در آیه تطهیر مى‏نماییم.

 

آیه تطهیر برهان عصمت امامان

“…انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً؛۱۹ خداوند فقط مى‏خواهد پلیدى و گناه را از شما اهلبیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد.”

این آیه شریفه از دلائل قرآنى عصمت اهلبیت عصمت و طهارت است، مبانى این دلیل عبارتند از:

رجس چیست؟

الف: مقصود از رجس هر نوع گناه و خلاف است اعم از شرک و غیره و گناه کبیره و صغیره.

از مصادیق بارز “رجس” در آیه قطعاً هرگونه گناه است چه گناه کبیره و چه صغیره نه تنها شرک و گناهان کبیره زیرا هیچ دلیلى بر این تخصیص نیست. در این آیه پلیدى به طور مطلق با الف و لام جنس “الرجس” را از اهل بیت علیهم السلام نفى کرده است و این یعنى عصمت و اگر مقصود نفى مرتبه‏اى از “رجس” مانند گناه کبیره بود نفى رجس به صورت نفى “جنس” و تأکید آن با جمله لیطهرکم” مناسب نبود.

کدام اراده؟

ب: مقصود از اراده در جمله انما یرید اللّه اراده تکوینى است نه تشریعى یعنى خداوند ازاله رجس را انجام مى‏دهد نه اینکه آنرا از اهل بیت مى‏خواهد.

 

اراده تکوینى خداوند تخلف‏ناپذیر است:

“انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون؛۲۰ فرمان او جز این نیست که هرگاه هستى چیزى را بخواهد به آن فرمان مى‏دهد باش و آن نیز موجود مى‏گردد.”

خداوند اراده این پاکى را در مورد اهل بیت علیهم السلام نموده و این افتخارى است براى اهل بیت. اما اراده تشریعى خداوند مبنى بر پاکى و آوردن واجبات و ترک محرمات اختصاصى به اهل بیت ندارد همه باید در پى پاکى باشند. نشان آنکه این اراده تکوینى است اینست که اراده خداوند بر فعل خویش “اذهاب رجس” و “تطهیر” تعلّق گرفته نه بر فعل دیگرى و این لحن جز با اراده تکوینى سازگار نیست. این اراده با واژه انّما که دال بر حصر است آمده و هدف مورد نظر افاضه عصمت فقط بر اهل بیت علیهم السلام مى‏باشد.

 

اهل بیت کیانند

ج: اهل بیت (ع) کیانند؟ طبق روایات فراوانى که از شیعه و اهل سنت رسیده است اهل البیت عبارتند از پیامبر اکرم(ص) امیرمؤمنان على(ع) حضرت زهرا سلام اللّه علیها و حضرت امام حسن و حضرت امام حسین (ع).

این روایات را مى‏توان در چند عنوان مطرح کرد:

۱- روایاتى که از خود همسران پیامبر نقل شده که هنگامى که پیامبر سخن از این آیه شریفه مى‏گفت ما از او سؤال کردیم که جزء آن هستیم؟ حضرت فرمود شما خوبید اما مشمول این آیه نیستید.۲۱

۲- روایات بسیار فراوانى در مورد حدیث کساء به طور اجمال وارد شده که از همه آنها استفاده مى‏شود که پیامبر(ص)، على(ع) و فاطمه سلام اللّه علیها و حسن(ع) و حسین(ع) را فراخواند پیامبر عبائى بر آنان افکند و فرمود خداوندا اینها خاندان منند رجس و آلودگى را از آنها دور کن در این هنگام آیه تطهیر نازل گردید.۲۲

۳- در روایات فراوانى آمده است که بعد از نزول آیه فوق پیامبر(ص) به مدّت شش ماه هنگامى که براى نماز صبح از کنار خانه فاطمه مى‏گذشت صدا مى‏زد: “الصلوه یا اهل البیت انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً؛)۲۳( هنگام نماز است اى اهل بیت، خداوند مى‏خواهد پلیدى را از شما اهلبیت دور کند و شما را پاک سازد.”

۴- در روایات متعددى که مى‏توان آنها را متواتر نامید از ابوسعید خدرى صحابى معروف نقل شده که به صراحت گواهى مى‏دهد این تنها درباره همان پنج تن نازل شده است.۲۴

این روایات به قدرى زیاد است که جاى تردید باقى نمى‏گذارد در احقاق الحق بیش از هفتاد منبع از منابع معروف اهل سنت گردآورى شده است.۲۵

طبرى در تفسیر خود هفده حدیث در این زمینه آورده است.۲۶

جلال الدین سیوطى چهارده حدیث در این‏باره آورده است.۲۷

آنها سند این احادیث را به ابوسعید خدرى، انس بن مالک، ابواسحق وائله بن اصقع، ابوهریره، ابوالحمرا، سعد بن وقاص، على بن الحسین، عائشه و… رسانده که سند شش حدیث به‏ام سلمه منتهى مى‏گردد نویسنده کتاب شواهد التنزیل که از علماى معروف اهل سنت است بیش از ۱۳۰ حدیث در این زمینه نقل کرده است.۲۸

سید‌هاشم بحرانى از علماى بزرگ شیعه در کتاب غایه المرام ۴۱ حدیث از کتابهاى اهل سنّت و سى و چهار حدیث از کتابهاى شیعه آورده است.۲۹

همو در کتاب تفسیر برهان شصت و پنج حدیث در این زمینه آورده است.۳۰

شیخ عبد على عروسى هویزى در تفسیر نورالثقلین بیست و پنج حدیث در این زمینه آورده است.۳۱

در کتاب احقاق الحق بیش از هزار منبع از منابیع شیعه براى این حدیث بیان شده است.۳۲

 

اهل‏بیت از نگاه صحابه

نگاه اصحاب پیامبر اکرم(ص) که حضرت را درک کردند نگاهى جز این نبود که مراد از اهل بیت فقط خمسه طیبه طاهره‏اند شاهد این مطلب روایاتى است که در این زمینه نقل کرده‏اند به عنوان نمونه:

۳ روایت در این زمینه از ابوسعید خدرى رسیده است.۳۳

۲ روایت از جابر بن عبداللّه انصارى رسیده است.۳۴

۵ روایت در این زمینه از عبداللّه بن عباس رسیده است.۳۵

و روایات دیگرى از ابوبرزه، ابوالحمراء، ابولیلى انصارى، انس بن مالک، براء بن عازب، ثوبان، زید بن ارقم، زینب بنت ابى سلمه، سعد بن ابى وقاص، صبیح مولى ام سلمه، عبداللّه بن جعفر، عمر بن ابى سلمه، وائله بن اصقع و… رسیده است.۳۶

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. سوره صافات، آیه ۲۳٫
  2. سوره آل عمران، آیه ۵۱٫
  3. سوره یس، آیه ۶۱٫
  4. سوره زخرف، آیه ۶۱٫
  5. تفسیر مرآه الانوار، ص ۲۱۲، که به عنوان جلد اول تفسیر برهان چاپ شده است.
  6. همان.
  7. همان.
  8. ادب فناء مقربان، ج ۵، ص ۱۳ و ۱۴٫
  9. مقائیس اللّغه، ج ۴، ص ۴۷۲، کلمه “فتن”.
  10. سوره عنکبوت، آیه ۲٫
  11. سوره اعراف، آیه ۲۷٫
  12. سوره انفال، آیه ۲۵٫
  13. همان، آیه ۳۹٫
  14. سوره مائده، آیه ۴۱٫
  15. سوره ذاریات، آیه ۱۳٫
  16. سوره مدثر،آیه ۴٫
  17. سوره مائده،آیه ۴۱٫
  18. سوره انعام، آیه ۱۴۵٫
  19. سوره احزاب، آیه ۳۳٫
  20. سوره یس،آیه ۸۳٫
  21. مجمع البیان، ج ۸، ص ۲۵۷٫ شواهد التنزیل، ج ۲، ص ۵۶٫
  22. شواهد التنزیل، ج ۲، ص ۵۲ و ینابیع الموده، ج ۳، ص ۳۶۸ و امالى شیخ طوسى، ص ۵۶۴٫
  23. اسد الغابه، ج ۶، ص ۷۴٫شواهد التنزیل، ج ۲، ص ۷۴؛ امالى شیخ طوسى، ص ۵۶۵؛ ینابیع المودّه، ج ۳، ص ۳۸۳، امالى شیخ صدوق، ص ۱۲۴٫
  24. شواهد التنزیل، ج ۲، ص ۲۱ به بعد. الدرالمنثور، ج ۶، ص ۶۰۴٫ نیز در رابطه با روایات مراجعه کنید به “اهل البیت فى الکتاب و السنه، از ص ۴۳ تا ۷۱٫
  25. احقاق الحق، ج ۲، و پاورقیهاى آن.
  26. تفسیر طبرى، ج ۲، ص ۷۵٫
  27. تفسیر الدرالمنثور، ج ۵، ص ۱۹۸ و ۱۹۹٫
  28. شواهد التنزیل، ج ۲، از ص ۱۰ تا ص ۱۹۲٫
  29. غایه المرام، ص ۲۸۷ تا ۲۹۲٫
  30. تفسیر برهان، ج ۳، ص ۳۰۹ تا ۳۲۵٫
  31. تفسیر نورالثقلین، ج ۴، ص ۲۷۰ تا ۲۷۷٫
  32. احقاق الحق، ج ۲٫
  33. تفسیر طبرى، ج ۱۲، جزء ۶/۲۲٫ تاریخ بغداد، ج ۱۰، ص ۲۷۸، شواهد التنزیل، ج ۲، ص ۲۸٫
  34. مجمع البیان، ج ۸، ص ۵۶۰؛ شواهد التنزیل، ج ۲، ص ۲۸٫
  35. المستدرک على الصحیحین، ج ۲، ص ۱۴۳، مسند احمد بن حنبل، ج ۱، ص ۷۰۸؛ شواهد التنزیل، ج ۵۰ ۲؛ من لایحضره الفقیه، ج ۴، ص ۱۷۹٫
  36. رجوع کنید به کتاب اهل البیت فى الکتاب و السنه، ص ۴۳ تا ۵۵ تحت عنوان اصحاب النبى(ص) و معنى اهل البیت.
30دسامبر/16

احیاى فرهنگ شهادت دستاورد کلیدى

 

حجهالاسلام و المسلمین محمد حسن رحیمیان

 

در مکتب توحید، آن چیزى داراى ارزش و ماندگارى است که در راه خدا و براى خدا شکل گیرد. هر مقدار از عمر انسان که براى خدا صرف شود. هر کارى که براى خدا انجام گیرد، مالى که در این راه هزینه شود. از ارزش واقعى و ماندگارى برخوردار است و در این راستا هرچه انجام کارى براى خدا سخت‏تر و نیت خالص‏تر باشد ارزش و اثر آن بیشتر است. بنابراین هرگونه اهتمام و تلاش در راه خدا مصداق جهاد فى سبیل اللّه است.

در این مکتب، از خود گذشتگى در راه خدا و دفاع از حق در بالاترین حد، ارزشگذارى شده است و فرهنگ ایثارگرى و شهادت‏طلبى در متن اسلام از درخشش و ویژگى برجسته‏اى برخوردار است.

دستاورد اساسى حضرت امام خمینى در رهبرى انقلاب اسلامى، احیاء اسلام ناب محمّدى(ص) و مهمترین ویژگى آن احیاء فرهنگ شهادت و ایثارگرى بود. با مرورى گذرا در فرایند نهضت امام خمینى و قوام نظام اسلامى به خوبى مى‏توان دریافت که اگر فرهنگ شهادت‏طلبى و ایثارگرى نبود، نه انقلاب به پیروزى مى‏رسید و نه نظام اسلامى دوام مى‏یافت، همانگونه که در صدر اسلام نیز اگر این ویژگى نبود نه اسلام شکل گرفته بود و نه دوام مى‏یافت.

بنابراین موضوع شهادت و ایثارگرى سکه پربهایى است که در یک روى آن باید والاترین ارزشهاى الهى را مشاهده کرد و در روى دیگر آن دستاوردها و آثار و برکات بى بدیل را.

شهید در لغت به معنى گواه، حاضر، ناظر و… و در اصطلاح دینى به کسى اطلاق مى‏شود که با انتخاب آگاهانه، و بر اساس حجت شرعى، در راه خدا به شهادت مى‏رسد و در قانون اساسنامه بنیاد شهید انقلاب اسلامى این گونه تعریف شده است، “شهید به کسى گفته مى‏شود که جان خود را در راه انقلاب اسلامى و حفظ دستاوردهاى آن یا دفاع از کیان جمهورى اسلامى در مقابل تهدیدات و تجاوزات دشمن و عوامل ضد انقلاب و اشرار نثار نموده یا مى‏نماید.”

 

شهادت قلّه کمال

شهادت از برترین واژه‏هاى فرهنگ اسلامى و از مقدّس‏ترین مفاهیم معارف الهى است. شهادت اوج کمال انسان است، آنگاه که‏انسان تمام هستى خود را یکجا نثار معبود مى‏کند و قطره وجودش به دریاى بیکران هستى مطلق مى‏پیوندد.

رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود:

“فوق کلّ ذى برٍّ برٌّ حتى یقتل فى سبیل اللّه، فاذا قُتِلَ فى سبیل اللّه فلیس فوقه برّ؛۱ بالاتر از هر خیر و نیکى، خیر و نیکى وجود دارد تا انسان در راه خدا کشته شود که بالاتر از کشته شدن در راه خدا، خیر و نیکى یافت نشود.”

همچنین پیغمبر اکرم(ص) فرمود: “اشرف الموت قتل الشهاده؛۲ شهادت برترین مرگ‏ها است.”

و نیز از آن حضرت نقل شده که فرمود: “لوددت انّى اُقتَل فى سَبیل اللّه، ثمّ احیا ثمّ اُقتَل ثمَّ اُحیا ثم اقتل ثمّ اُقتَل؛۳ دوست دارم در راه خدا کشته شوم(نه یک بار و دو بار که) بارها کشته شوم و زنده شوم و باز هم کشته شوم.”

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در مقام دعا و درخواست از خداوند متعال عرضه مى‏دارد: “نسأل اللّه منازل الشّهداء؛۴ از خداوند جایگاه شهیدان را طلب مى‏کنم.”

 

مقام شهید

شهید مصداق عینى شهادت است ه با انتخاب آگاهانه و در کمال خلوص، هستى خود را یکجا به آفریدگار جهان تقدیم مى‏کند و به سرچشمه بقا و حیات، پیوند مى‏یابد.

درک مقام شهید از توان و ظرفیت فهم ما خارج است و تنها منبع وحى الهى است که شمه‏اى از این مقام را براى ما بازگو فرموده است: “ولاتقولوا لِمَن یُقتَلُ فى سَبیل اللّه اَموات بل احیاء ولکن لاتشعرون؛۵ براى کسانى که در راه خدا کشته مى‏شوند نگویید مردگانند (کلمه اموات را درباره شهدا به کار نبرید) بلکه آنها زنده‏اند، لکن شما درک نمى‏کنید.”

این آیه ضمن آن که بر زنده بودن شهدا تأکید مى‏ورزد، درک این مقام را از حیطه شعور و فهم بشر در این دنیا خارج مى‏شمارد. در حالى که در آیه فوق از به کار بردن تعبیر اموات در مورد شهدا نهى مى‏کند، در آیه‏اى دیگر از پندار مرده بودن آنان نیز نهى فرموده است که نه فقط به زبان نگویید آنها مرده‏اند بلکه به دل نیز راه ندهید.

“ولا تحسبنَّ الّذین قُتِلوا فى سَبیل اللّه امواتاً بل احیاءٌ عند ربّهم یرزقون؛۶ کسانى را که در راه خدا کشته شده‏اند مرده مى‏پندارید، بلکه زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند.”

امام خمینى(قدّس سرّه) در این زمینه مى‏فرماید: “اگر نبود در شأن و عظمت شهداى معظم فى سبیل اللّه جز این آیه کریمه، که با قلم قدرت غیب بر قلب مبارک نورانى سید رسل صلى اللّه علیه و آله و سلّم نگاشته و پس از تنزل مراحلى به ما خاکیان صورت کتبى آن رسیده است، کافى بود که قلمهاى ملکوتى و مُلکى شکسته شود و قلبهاى ماوراى اصفیاءاللّه از جولان در حول آن فرو بسته شود. ما خاکیان محجوب یا افلاکیان چه دانیم که این “ارتزاق عند الرّب شهدا” چى است. چه بسا مقامى باشد که خاص مقربان درگاه او جلّ و علا و وارستگان از خود و ملک هستى باشد، پس مثل من وابسته به علائق و وامانده از حقایق چه گویم و چه نویسم، که خاموشى بهتر و شکستن قلم اولى است.”۷

امام خمینى همچنین پیرامون نکاتى از همین آیه مى‏فرماید: “در این آیه کریمه بحث در زندگى پس از حیات دنیا نیست که در آن عالم همه مخلوقات داراى نفس انسانى به اختلاف مراتب از زندگى حیوانى و مادون حیوانى تا زندگى انسانى و مافوق آن زنده هستند، بلکه شرف بزرگ شهداى در راه حق، “حیات عند الرّب” و ورود در “ضیافه اللّه” است.

این حیات و این ضیافت را با قلمهاى شکسته‏اى مثل قلم من نمى‏توان توصیف و تحلیل کرد، این حیات و این روزى غیر از زندگى در بهشت و روزى در آن است. این لقاء اللّه و ضیافه اللّه مى‏باشد. آیا این همان نیست که براى صاحبان نفس مطمئنه وارد است “فادخلى فى عبادى و ادخلى جنّتى” که فرد بارز آن سید شهیدان سلام اللّه علیه است.”۸

“از شهدا که نمى‏شود چیزى گفت. شهدا شمع محفل دوستانند. شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادى وصولشان “عند ربّهم یرزقون”اند، و از “نفوس مطمئنه‏اى” هستند که مورد خطاب “فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى” پروردگارند. اینجا صحبت از عشق است و عشق؛ و قلم در ترسیمش بر خود مى‏شکافد.”۹

درباره مقام شهید احادیث بسیارى از معصومین علیهم السلام نقل شده است که در اینجا به مواردى از آنها اشاره مى‏شود.

حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام فرمود:

“ان اللّه کتب القتل على قومٍ و الموت على آخرین و کلّ آتیهٌ منیّتُه کما کَتبَ اللّه لَه فَطوبى للمجاهدین فى سبیل اللّه و المقتولین فى طاعته؛۱۰ خداوند براى گروهى کشته شدن و براى گروهى دیگر مرگ را مقرر فرموده است و هر کدام به اجل مقرر خود به آنگونه که خدا مقدّر فرموده مى‏رسند. پس خوشا به حال مجاهدان در راه خدا و کشتگان در راه اطاعتش.”

امام زین العابدین علیه السلام از قول جدش رسول اللّه(ص) مى‏فرمود:

“ما من قطرهٍ احبُّ الى اللّه عزّ و جلّ من قطره دمٍ فى سبیل اللّه؛۱۱ هیچ قطره‏اى در پیشگاه خداوند محبوب‏تر از قطره خونى که در راه خدا ریخته مى‏شود، نیست.”

از پیغمبر اکرم(ص) نقل شده که فرمود:

“…و اول من یدخل الجنه شهید؛۱۲ اول کسى که وارد بهشت مى‏شود، شهید است.”

امام صادق علیه السلام از طریق پدرانش از جدش رسول اللّه(ص) نقل فرموده:

“ثلاثه یشفعون الى اللّه یوم القیامه فیفشَفِّعُهم الانبیاء ثم العلماء ثمّ الشهداء؛۱۳ سه گروه روز قیامت شفاعت مى‏کنند و شفاعت آنان مورد پذیرش خداوند قرار مى‏گیرد:انبیاء، علما، و شهداء.”

همچنین از پیغمبراکرم(ص) نقل شده که فرمود:”یشفع الشهید فى سبعین فى اهله؛۱۴ شهید هفتاد نفر از بستگان خود را شفاعت مى‏کند.”

امام خمینى درباره شفاعت مى‏فرماید: “جلوه شفاعت شافعان در این عالم، هدایت، آنها است و در آن عالم، باطن هدایت شفاعت است. تو از هدایت اگر بى‏بهره شدى از شفاعت بى بهره‏اى و بهر قدر هدایت شوى شفاعت شوى.”۱۵

با توجه به معنى شفاعت و رابطه آن با هدایت در این دنیا و نقشى که شهدا در امتداد انبیاء و علماء براى هدایت مردم ایفا مى‏کنند، جایگاه رفیع شهدا را مى‏توان دریافت. اگر در حدیث اخیر سخن از شفاعت هفتاد نفر از اهل شهید آمده است اولاً کلمه هفتاد ظاهراً اشاره به کثرت است و وسعت دائره شفاعت شوندگان در آخرت وابسته به دائره هدایت شوندگان از شهادت شهید در این دنیا است و ممکن است شهادت شهیدى مانند امام حسین علیه السلام منشأ هدایت میلیون‏ها میلیون انسان در این دنیا و شفاعت آنان در آخرت شود. ثانیاً به کاربردن تعبیر اهل در حدیث مزبور اشاره به اهلیت شفاعت شوندگان دارد که با نظر امام خمینى مبنى بر تطابق بین ظاهر و باطن شفاعت همسو مى‏باشد. آن چنانکه شفاعت حضرت نوح در مورد پسرش به درگاه خداوند پذیرفته نشد به دلیل آن که در فرهنگ قرآن “انه لیس من اهلک؛)۱۶( او اهل حضرت نوح نبود!”

 

وظیفه جامعه نسبت به شهید

از آنجا که شهید براى خدا و در راه خدا، هستى خود را براى نجات و سعادت جامعه فدا مى‏نماید، هر چند پاداش اصلى خود را از خداوند دریافت مى‏کند، اما بنابر حکم عقل، جامعه نیز به لحاظ حقى که شهید بر گردن آنان دارد. مدیون شهید است و باید با تمام وجود دَین خود را در قبال شهید ایفاء نماید.

زنده نگهداشتن یاد و نام شهید و بزرگداشت زمان و مکان شهادت و مدفن او و الگوسازى از شخصیت و سیره زندگى و حماسه ایثارگرانه شهید، بخشى از وظائف جامعه نسبت به شهید مى‏باشد.

این نکته افزودنى است که فایده انجام این نوع وظائف عمدتاً به خود مردم باز مى‏گردد و در حقیقت این ما هستیم که نیازمند شهدا هستیم نه آن که شهدا نیازمند بزرگداشت ما باشند. اجر و مقامى که شهدا نزد پروردگارشان دارند با بزرگداشت یا غفلت مردم از آنان کم و زیاد نمى‏شود. بزرگداشت و تکریم شهید در جامعه یعنى بزرگداشت و تکریم فرهنگ شهادت و تمام نیکى‏ها و ترویج روحیه ایثارگرى و فداکارى براى ارزشها و دفاع از جامعه و سرزمین اسلامى. فرهنگ و روحیه‏اى که قوام و بقاء جامعه و نظام و سرزمین اسلامى، همواره نیازمند به آن مى‏باشد. و این مطلبى است که تمام ملل و کشورها در چارچوب جهان بینى و ارزشهاى خود به منظور حفظ استقلال و دفاع از موجودیتشان در برابر بیگانگان و مهاجمان مورد توجه و اهتمام جدى آنان قرار دارد.

 

منزلت خانواده شهید

خانواده شهید از جهات مختلف، داراى مقام و منزلت ویژه‏اى در پیشگاه خداوند و در نظام و جامعه اسلامى مى‏باشد. پدر و مادر شهید با توجه به این که معمولاً بیشترین نقش را در تربیت شهید ایفاء و با داشتن بیشترین علاقه به فرزند خود او را تقدیم خدا کرده‏اند از ارزش والایى برخوردار مى‏باشند. والدین، مخصوصاً مادر، بطور طبیعى آنچنان علاقه‏اى به فرزند خود دارند که عادتاً براى حفظ فرزندشان حاضرند همه چیز خود را فداى او کنند و مى‏توان گفت والدین، فرزند خود را از جان خود بیشتر دوست مى‏دارند. این بیت از شعر سعدى بهترین توصیف حالت بدرقه والدین به هنگام عزیمت فرزندانشان به سوى جبهه است.

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعى سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم مى‏رود

بنابر این والدین مخصوصاً آنانى که با طیب خاطر و بر اساس اعتقادشان فرزندانشان را از زیر قرآن عبور داده و بعد از شهادت آنان نیز صبورانه، رضایت خود را در برابر تقدیر الهى ابراز و از این که خداوند این افتخار را نصیب آنها فرموده خود را سربلند و مفتخر مى‏بینند، شاهدان عینى فرهنگ شهادت و ایثار و ره یافتگان وصال حقند.

همسر شهید نیز که افتخار همزیستى با شهید را داشته و شریک زندگى و پشتیبان و سرپرست خود را به ظاهر از دست داده و بار نگهدارى و تربیت فرزندان شهید و مسؤولیت حفظ کرامت و عظمت شهید را در جامعه به دوش گرفته، به همراه فرزندان شهید به عنوان یادگاران شهید که نزدیکترین نسبت و انتساب را به او دارند، منزلت و جایگاه برجسته‏اى را نزد خداوند و مردم دارند.

مجموعاً مى‏توان گفت مشابه همان فاصله‏اى که شهید و مقتول فى سبیل اللّه نسبت به مقتولین در مسیر طاغوت دارد. بین خانواده آنها نیز وجود دارد و نمودى از این تفاوت و فاصله را در مقایسه بین خانواده‏هاى شهداى ایران و بازماندگان مقتولین جنگ‏ها در بسیارى از کشورهاى دیگر مى‏توان به دست آورد. در حالى که بازماندگان مقتولین آن جنگ‏ها بعد از جنگ به عوامل عمده نارضایتى و بحرانهاى اجتماع و اخلاقى تبدیل مى‏شوند و ما شاهدیم خانواده‏هاى شهداى انقلاب اسلامى همچون خاندان شهداى کربلا ادامه دهندگان راه شهدا و از پشتیبانان اصلى نظام و ارزشهاى اسلامى هستند بگونه‏اى که میزان حمایت از آرمان شهدا در خانواده شهدا بیشتر از سایر اقشار است و به همین ترتیب خانواده‏هایى که دو شهید تقدیم اسلام کرده‏اند نسبت به یک شهیدى‏ها، و چند شهیدى داده‏ها نسبت به دو شهید داده‏ها، التزام و پیوند محکم‏ترى با شهدا و راه آنان دارند و نویسنده خود بارها شاهد بود مادرى که تصویر سه شهید خود را در دست داشت و به زیارت امام راحل نائل مى‏شد – به جاى اظهار تأثر از شهادت فرزندانش، قهرمانانه اصرار داشت که امام دعا کند او هم توفیق شهادت در راه خدا را پیدا کند!

به این ترتیب خانواده شهید از دو جهت شایسته تکریم و تجلیل و خدمت مى‏باشند:

اولاً به دلیل اهلیت و شایستگى اکتسابى و نقشى که در همراهى و همسوئى با شهید ایفاء مى‏کنند و ثانیاً بخاطر انتسابى که با شهید دارند و در سایه دَینى که جامعه به شهید دارد بخشى از تکریم و تعظیم شهید در احترام و تجلیل از خانواده و اهل بیت او تجلّى مى‏یابد و مسأله تکریم خانواده شهید و تقدیم خدمات لازم به آنان نه تنها به عنوان یک کار مطلوب بلکه یک وظیفه همگانى براى جامعه و نظام اسلامى به حساب مى‏آید.

این مطلب را نیز با سخنى از امام راحل که جلوه‏اى از نگرش اسلام درباره این قشر والامقام است مى‏آرائیم: “سلام و درود بر شما پدران و مادران، همسران، فرزندان و بازماندگان شهدا که از بهترین عزیزان خود، در راه بهترین هدف که اسلام عزیز است، بزرگوارانه گذشته‏اید و در امر دفاع از دین خدا، آنچنان صبر و مقاومت نشان داده‏اید که رشادت و استقامت یاران سید شهیدان حضرت امام حسین – علیه السلام – را در خاطره جهانیان تجدید مى‏کردید.”۱۷

 

منزلت بى مانند ایثارگران در مکتب وحى

آیات فراوان قرآن و احادیث بسیار زیاد معصومین علیهم‏السلام پیرامون رزمندگان راه خدا بیانگر جایگاه رفیع و بى نظیر آنان است. براى نمونه این آیه را مرور مى‏کنیم:

“انّ اللّه اشترى من المؤمنین انفسهم و اموالهم، بانَّ لَهُمُ الجَنَّهَ، یُقاتِلُونَ فى سبیل اللّهِ، فَیقتلون و یقتلون، وعداً علیه حقّاً فى التّوریه و الأنجیل و القرآن، و من اوفى بعهده من اللّهِ، فاستبشروا ببیعکم الّذى بایعتُم بِهِ، وَ ذلِکَ هُوَ الَفوز العظیم؛۱۸ همانا خدا(مشترى) از مؤمنان( بایع) جان، مالشان (مثمن) را به بهاى بهشت (ثمن) خریدارى کرد. آنان در راه خدا مى‏جنگند و مى‏کشند و کشته مى‏شوند. این در تورات و انجیل و قرآن وعده حقى بر عهده خداست و چه کسى از خدا بر عهدخویش وفادارتر است؟ پس به این معامله‏اى که با خدا کرده‏اید

شاد باشید و این همان کامیابى بزرگ است”

این جلوه‏اى از منزلت والاى رزمندگان راه خداست بکشند یا کشته شوند و آنگاه که جان خویش را در جبهه فدا کنند یا بعد از مجروح شدن و تحمّل مشقتها و درد بسیار که خود پاداشى بزرگ دارد در اثر جراحات و جانبازى به شهادت برسند و یا آن که در اسارت، شکنجه و آزار مضاعف دشمن را به جان بخرند و به مقام آزادگى برسند. همگى برخوردار از این فضیلت والا هستند و آنگاه که رزمنده‏اى جان بر کف، در اثر جراحتهاى جنگ به مقام جانبازى نائل شود و همزمان در اسارت سخت‏ترین رنجها و دردها را تحمّل کند و در اثر جراحتهاى جانکاه جبهه به مقام شهادت رسد با برخوردارى از چهار عنوان: رزمنده، آزاده، جانباز و شهید در اوج این قلّه رفیع جاى مى‏گیرد.

دقت در آیه مذکور و ملاحظه ویژگیهاى مشترى، بایع، ثمن و مثمن که به عنوان یک پیمان از سوى خدا مطرح شده و سند آن را نیز بزرگترین کتابهاى آسمانى یعنى تورات و انجیل و قرآن قرار داده و بر وفاى بر این عهد تأکید نموده و آن را فوز عظیم دانسته است، افقهاى شگفت انگیزى را به روى انسان مى‏گشاید.

در اینجا مرورى بر آمار شهداء، جانبازان و آزادگان و اشاره به پاره‏اى از ویژگى‏هاى آنان مى‏تواند دستمایه‏اى براى تحلیلهاى گوناگون باشد.

مجموع شهدایى که در بنیاد شهید انقلاب اسلامى داراى پرونده هستند ۲۱۹/۰۰۰ نفر مى‏باشند که از این رقم حدود ۲۰/۰۰۰ نفر در درگیرى با شرارتهاى ضد انقلاب و ترورهاى منافقین به شهادت رسیده‏اند.

و افرادى که در درگیریهاى مستقیم دفاع مقدس شهید شده‏اند ۱۷۲/۰۰۰ نفر و شهداى بمبارانهاى دشمن ۱۶/۰۰۰ نفر مى‏باشند و به این ترتیب جمع شهداى جنگ تحمیلى به ۱۸۸/۰۰۰ نفر مى‏رسد.

برخلاف شایعه پراکنى‏هاى بیگانگان که رقم شهداى جمهورى اسلامى را چندین برابر واقعیت، بزرگ نمایى مى‏کردند و به منظور القاء ناتوانى در مدیریت جنگ و تضعیف روحیه مردم، بهره‏گیرى از امواج انسانى را به جاى مدیریت و تکنولوژى دامن مى‏زدند.

رقم ۱۸۸/۰۰۰ در مقایسه با کشته‏هاى عراق در جنگ علیرغم همه برخورداریها و پشتیبانى‏هاى جهان استکبار از ارتش عراق از جمله نکات مهمى است که باید از ابعاد گوناگون مورد بررسى قرار گیرد.

یادآورى مى‏شود مشابه این تفاوت را در رقم ۴۲/۱۷۵ اسراى ایران در قبال ۷۰/۰۰۰ نفر اسیر عراق شاهد هستیم که باید مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد.

در مورد شهدا به چند نکته اشاره مى‏کنیم:

بیشترین شهید دفاع مقدّس را در سال ۱۳۶۵ داشته‏ایم با ۴۱/۰۰۰ شهید.

سن ۷۲% از شهدا (یعنى حدود ۱۵۵/۰۰۰نفر) بین ۱۶ تا ۲۵ سال (یعنى نوجوان و جوان)

بیشترین تعداد شهید از جهت سن شهداى ۲۰ ساله مى‏باشند با تعداد ۳۰/۰۰۰ نفر.

در جنگ تحمیلى به طور میانگین از هر ۲۳۰ نفر جمعیت کشور یک نفر به شهادت رسیده است. در این میان استان اصفهان از هر ۱۴۴ نفر یک نفر و قم از هر ۱۴۸ نفر یک نفر و استان سمنان هر ۱۵۵ نفر یک نفر به شهادت رسیده‏اند و دارنده رتبه اول تا سوم در کشور مى‏باشند.

در میان اقشار جامعه روحانیت بیش از ده برابر میانگین کل جامعه به شهادت رسیده‏اند و بیش از ۵ برابر میانگین جامعه شهید داده‏اند (یعنى فرزندانشان به شهادت رسیده‏اند).

شهداى مؤنث بیش از ۶/۴۰۰ نفر و نزدیک به ۳% کل شهدا مى‏باشند.

حدود ۵۶/۰۰۰ نفر از شهدا متأهل و بقیه مجرد بوده‏اند این نکته که اکثریت قاطع شهدا مجرد بوده‏اند و در بین متأهلین، آنان که فرزندان کمترى داشته‏اند نسبت بیشترى را دارا هستند و در کنار این نکته حدود ۹۷% شهدا به قشر مستضعف تعلّق دارند مى‏تواند این نتیجه را بدهد که هر که سبکبارتر بوده است سبکبال‏تر به معراج شهادت پرواز کرده است. این نکته را نیز باید یادآور شد که اکثریت شهداء از پایگاه مسجد و سنگر نماز جمعه و جماعت به جبهه عزیمت کرده‏اند و بر اساس تحقیقى که روى وصیت نامه شهداء انجام یافته انگیزه اصلى آنها در پیمودن راه شهادت به ترتیب الگوگیرى از نهضت حسینى و پیروى از امام خمینى و دفاع از اسلام مورد تأکید قرار گرفته است و به این ترتیب نتیجه مى‏گیریم که با سبکبارى از تعلّقات زندگى مادى به همراه انگیزه نیرومند ایمان به مبدأ و معاد و عشق و پیروى از جایگاه امامت و ولایت، روحیه شهادت‏طلبى به فعلیت و شکوفائى مى‏رسد.

و اما آمار جانبازان دفاع مقدّس با درصدهاى مربوطه به این ترتیب مى‏باشد:

زیر ۲۱۹/۵۰۰%۲۵

تا ۱۵۱/۸۰۰%۵۰

تا ۱۹/۷۰۰% ۷۰

۷/۵۰۰%۷۰

و از میان ۴۲/۱۷۵ آزاده ۲۱/۰۰۰ نفر آنها جانباز هم هستند که در ارقام فوق ملحوظ شده است. نکات فراوان دیگرى در این زمینه وجود دارد که در فرصت مناسب باید مطرح و مورد بررسى قرار گیرد.

 

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. وسائل الشیعه، ج ۱۱، ص ۱۰، ح ۲۱٫
  2. بحارالانوار، ج ۶۷، ص ۸، ح ۴٫
  3. صحیح بخارى، ج ۴، ص ۲۱٫
  4. نهج البلاغه، خطبه ۲۳٫
  5. سوره بقره، آیه ۱۵۴٫
  6. سوره آل عمران، آیه ۱۶۹٫
  7. صحیفه امام، ج ۲۰، ص ۶۵/۵/۲۰ ،۱۰۱٫
  8. همان، ج ۱۸، ص ۶۲/۱۱/۱۹ ،۳۲۵٫
  9. صحیفه امام، ج ۲۱، ص ۶۷/۷/۱ ،۱۴۷٫
  10. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج ۳، ص ۱۸۳٫
  11. وسائل الشیعه، ج ۱۱، ص ۸، ح ۱۱٫
  12. بحارالانوار، ج ۶۶،ص ۳۹۳،ح ۷۵٫
  13. همان، ج ۹۷، ص ۱۴، ح ۲۴٫
  14. کنزالعمال، ج ۴، ص ۴۰۱، ح ۱۱۱۱۹٫
  15. کلمات قصار امام خمینى، صفحه ۴۵، چاپ اول.

۱۶٫سوره هود، آیه ۴۶٫

  1. صحیفه امام، جلد ۱۷، ص ۱۳۶۱/۸/۲۵ ،۹۵٫
  2. سوره توبه، آیه ۱۱۱٫
30دسامبر/16

هشدارهاى اجتماعى۱۳

سه هشدار بنیادى

 

۱ – کبر و خودبینى

حجهالاسلام ابوالقاسم یعقوبى

 

قال رسول اللّه(ص): “اِیّاکم والکبر فانّ ابلیس حمله الکبر على ان لا یسجد لآدم و ایّاکم و الحرص فأنّ آدم حمله الحرص على ان تأکل من الشّجره و ایّاکم و الحسد فأنّ بنى آدم انّما قتل احدهما صاحبه حسداً فهنّ اصل کلّ خطیئه؛)۱(رسولخدا(ص) فرمود: از تکبر دورى گزینید چه این که کبر شیطان را وادار کرد که بر آدم سجده نکند(وحال آن که دستور خدا بود) و از حرص و آز دورى کنید زیرا همین صفت باعث شد که آدم از میوه درخت (ممنوعه) بهره گیرد. و از حسد بپرهیزید که علت کشتن یکى از فرزندان آدم دیگرى را حسد بود. و (بدانید) که این سه ریشه و اساس هر خطا و گناهى است.

پیامبر اکرم(ص) در این حدیث نورانى امت خویش را از سه چیز نهى کرده و به آنان نسبت به این سه هشدار داده است:

۱- کبر

۲- حرص

۳- حسد

جالب آن است که نمونه‏هاى عینى و واقعى که گرفتار این سه صفت ناپسند شدند نیز در این سخن ترسیم شده است.

شاید بتوان از این حدیث یک نکته تربیتى را پیش از تشریح و توضیح آن دریافت کرد و آن این است که:

بهترین روش تربیت و مؤثرترین روش واداشت و بازداشت مردم به صفات نیک و بد، از راه الگو دهى و نمادها است.

یک مربى تربیتى اگر در لابلاى آموزش فضیلتها و نهى از رذیلتها به نمونه‏هاى عینى آن نیز اشاره کند هم در نفوس متربى زودتر تأثیر مى‏گذارد و هم ماندگارتر و ماندنى‏تر خواهد بود.

زیرا بشر بسیارى از معقولاتش را از راه محسوسات به دست مى‏آورد و راز داستانها و مَثَلهاى قرآن نیز همین است که انسانها از راه مطالعه در زندگى الگوها و اسوه‏هاى نیک و حسنه، راه کمال را پیش گیرند و پیش روند و با درس‏گیرى از الگوهاى منفى از رذائل و رفتارهاى نادرست دورى گزیده و از سرنوشت آنان درس عبرت بگیرند.

در این کلام نورانى مربى و معلم بشریت، جامعه بشرى را نسبت به سه آسیب بزرگ و بنیادى هشدار مى‏دهد و از آنان مى‏خواهد که با توجه به نمونه‏هاى عینى و عملى یاد شده یعنى سرنوشت ابلیس با آن سابقه طولانى در عبادت و آدم با آن مقام والاى بندگى و نبوّت، و نیز فرزندان آدم با آن جایگاه و موقعیت، عبرت بگیرند و از این صفات منفى و لغزنده بسوى سقوط و نابودى، پرهیز کنند و فضاى روح و جان خود را از ظلمت کبر و تاریکى حرص و آتش حسد پاک نگهدارند.

 

کبر و استکبار

بزرگان اخلاق در تعریف تکبّر و فرق آن با عجب گفته‏اند:

“و آن عبارت است از حالتى که خود را بالاتر از دیگرى بیند و اعتقاد برترى خود را بر غیر داشته باشد و فرق آن با عُجب آن است که آدمى خود را شخصى داند و خود پسند باشد اگرچه پاى کسى در میان نباشد، ولى در کبر باید پاى غیر نیز در میان آید تا خود را از آن برتر داند و بالاتر ببیند.”۲

به دیگر سخن تکبّر از سه عنصر تشکیل مى‏شود:

“نخست آن که براى خود جایگاهى مى‏بیند و مقامى قائل است.

دوم آن که براى دیگرى نیز مقامى ترسیم مى‏کند و در نظر مى‏گیرد.

در مرحله سوم مقام خود را به رخ دیگران مى‏کشد و خود را بالاتر و برتر از آنان مى‏بیند و بر این کار خوشنود و خوشحال مى‏گردد.”۳

در حقیقت سرزمین وجود انسان متکبر مانند میدان پر از مین است، این مین‏ها عبارت از همان “منیّت” اوست، مین “خود محورى”، خودخواهى، خودبرتر بینى، برترى جویى، فخر فروشى، و مانند آن.

اگر آدمى در مکتب الهى و در مدرسه پیامبران درس “عبودیّت” نگیرد و آن را در صفحه جان و جامعه‏اش جارى نسازد، گرفتار مین‏هاى منیّت مى‏گردد که هر آن احتمال انفجار آن هست.

فلسفه این که اگر همه پیامبران در یک زمان زندگى مى‏کردند با هم اختلافى نداشتند همین است که آنان به مقام عبدیّت و عبودیّت راه یافته‏اند، در آن مقام منیّت‏ها و منى‏ها رخت بر مى‏بندد و همه خود را بنده خدایى مى‏بینند که شایسته کبریایى و بزرگى است و غیر او چیزى و کسى نیست.

همه هرچه هستند از او کمترند

که با هستى‏اش نام هستى برند

و علت این که جبهه استکبار همواره در برابر خط رسالت و امامت موضع گرفته و گرد و غبار راه مى‏اندازد و هیاهو مى‏کند و جولان مى‏دهد، همین است که روح انسان مستکبر شکل گرفته از این است که همواره خود را بزرگ مى‏شمارد و دیگران را کوچک مى‏بیند و حاضر نیست حقیقت را بپذیرد و زیر بار واقعیتهاى زندگى برود.

 

انگیزه‏هاى تکبّر

اسباب و عواملى که باعث مى‏شود انسان روحیه تکبّر و استکبار داشته باشد چند چیز است:

۱- علم و دانش

۲- عمل و کارکرد نیک

۳- نسب و خانواده

۴- زیبایى جسمى

۵ – قوت بدنى

۶- مال و ثروت

۷- فزونى یاران و یاوران

  1. چه بسا دانشمندانى که علم آنها “حجاب اکبر” مى‏شود. به جاى آن که علم آن‏ها نردبان کمال و معرفت گردد وسیله غرور و فخر آنها بر دیگران مى‏شود و آنان را به وادى سقوط و ذلّت مى‏کشاند، پیامبر اکرم(ص) فرمود: “آفه العلم النّسیان؛۴ آفت علم فراموشى است.”

یک لحظه بیندیش اگر خداوند آنچه را داده از تو بگیرد چه خواهى کرد؟ پس به اندوخته‏هاى علمى خود مغرور مباش.

  1. برخى بر اثر انجام یک عمل نیک و انجام عبادت چنین احساسى در آن‏ها به وجود مى‏آید که گویى خود را یک سرو گردن از دیگران بالاتر مى‏پندارند و باید دیگران آنان را احترام ویژه کنند و از آنها تعریف و تمجید نمایند. به دیگر سخن کارهاى خوب خود را به رخ دیگران مى‏کشند و عبادت خود را منّتى بر دیگران به شمار مى‏آورند و دیگران را بشمار نمى‏آورند، رسولخدا(ص) درباره این گونه افراد فرمود: “کفى بالمرء شرّاً ان یحقّر اخاه المسلم؛۵ براى انسان این بدى و بدبختى کافى است که برادر مسلمانش را خوار و ضعیف سازد.”
  2. برخى از مردم به حسب و نسب عالى خود مى‏نازند، این که در یک خانواده شریف و معروف به دنیا آمده‏اند، از این که در بیت علم و تقوا مى‏زیند آن را براى خود امتیازى مى‏بینند و به رخ دیگران مى‏کشند، در حالى که از دیدگاه دین و آموزه‏هاى دینى حسب و نسب معیار و ملاک برترى نیست و هیچکس بر دیگرى جز به تقوا و انسانیت برترى ندارد. رسولخدا(ص) این گونه نگاه را آسیب اجتماعى مؤمن دانسته و فرمود: “آفه الحسب الفخر؛۶ آفت بزرگ زادگى فخر فروشى است.”
  3. چهارمین چیزى که ممکن است اسباب تکبّر و تفاخر گردد “جمال و زیبایى” و حسن ظاهر است، برخى از انسانها که از قد و قامت رعنا و زیبا برخوردارند و اندام موزون و متناسب دارند به جاى آن که از خالق و آفریننده خویش یاد کنند و شکرگزار او باشند به مخلوقى مانند خود تفرعن مى‏فروشند و دیگران را که فاقد چنین نعمتى هستند و از درجه زیبایى کمترى برخوردارند مورد سرزنش و نکوهش قرار مى‏دهند و این آفتى است که پیامبر(ص) نسبت به آن هشدار داده‏اند: “آفه الجمال الخیلاء؛۷ آفت زیبایى تکبّر است.”

البته این روحیه در بین زنان شدت و شهرت بیشترى دارد. چه این که به تعبیر مولاى مؤمنان على(ع): “انّ النّساء همّهنّ زینه الحیاه الدّنیا؛۸ به درستى که زنان همّتشان آرایش زندگى دنیاست.”

ولى همه باید بدانند که زینت و زیبایى پایدار نیست، ممکن است یک حادثه کوچک باعث شود که چهره زیبا و اندام موزون تبدیل به قیافه‏اى وحشتناک و غیر قابل تحمّل گردد.

  1. پنجمین سبب از اسباب تکبر بهره مندى از مال و ثروت فراوان است، ثروت اندوزان و سرمایه دارانى که از سرمایه انسانى بى‏بهره‏اند به پول و مال و منال خود مى‏بالند و دیگران را به این وسیله به چیزى نمى‏انگارند، خانه‏هاى مجلّل و مرکب‏هاى مدرن خود را وسیله تفاخر و تکبّر قرار مى‏دهند و گاه مؤمنان فقیر را با تعبیرهایى از قبیل این که خرج یک روزه من به اندازه تمام دارایى توست، تحقیر مى‏کنند این گونه کسان غافلند از این که اگر مال و ثروت مایه آبرومندى و عزّت بود امروز نام قارون‏ها به عنوان یک مظهر فزون خواهى و تکاثر مورد ملامت قرار نمى‏گرفت و ضرب المثل در حرص و آز نبود.

قرآن عاقبت قارون را که به فرمان خدا زمین او را در کام خویش فرو برد، درس عبرتى براى همه ثروتمندان از خدا بى خبر قرار داده و هشدار داده است که: “الهکم التّکاثر؛۹ افزون‏طلبى (و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته (واز خدا غافل ساخته است).”

  1. عامل ششم در پیدایش تکبّر در برخوردهاى اجتماعى، بهره مندى از قدرت و نیروى جسمانى با موقعیت سیاسى و اجتماعى است. کسانى که به هر دلیل به قدرت دست یافته‏اند و برو بیایى براى خود دارند، در این گیرو دار خود را گم کرده و به این ظواهر فریبنده دل مى‏بندند گاهى تبختر و خود بزرگ بینى در آنان به حدّى مى‏رسد که خودشان را خدا و یا سایه خدا مى‏پندارند(انا ربّکم الأعلى – السّلطان ظلّ اللّه) اما اگر معناى سایه خدا را درک مى‏کردند از این حالت منفى و تنفرآمیز خود بر مى‏گشتند، زیرا سایه همواره تابع صاحب سایه است، وقتى شاخه‏هاى درخت به حرکت در مى‏آید سایه هم متحرّک دیده مى‏شود، هنگامى که درخت و شاخه‌هایش ثابت و آرام است سایه هم ثابت به نظر مى‏رسد.

کسى که مى‏گوید من سایه خدایم باید مطیع و فرمانبردار او باشد و تابع حرکات و سکنات صاحب سایه باشد.

و گرنه ادّعاى او ادّعایى پوچ و بى اساس و برخاسته از یک خود فریبى و مردم فریبى است.

  1. هفتمین و آخرین عاملى که ممکن است آدمى را به درد بى درمان و نابود کننده تکبّر گرفتار سازد، فزونى یاران و مددکاران و کثرت پیروان و مریدان و اطرافیان است.

ممکن است عالمى به کثرث شاگردان و شیخ قبیله‏اى به وسیله زیادى اقوام و پادشاهى به وسیله لشکریان انبوه، و مُرادى به وسیله زیادى مریدان گرفتار این حالت زشت و ناپسند تکبّر قرار گیرند.

لکن اگر دیده بصیرت باشد و به جاى خود بینى، خدابینى بر وجود آدمى پرتو افکند همه این وسایل غرور و کبر تبدیل به وسیله کمال و سعادت مى‏گردد و آدمى را از فرش به عرش و از ملک به ملکوت به پرواز در مى‏آورد:

بزرگان نکردند در خود نگاه

خدابینى از خویشتن بین مخواه

 

فروتنى و تواضع

نقطه مقابل تکبّر و خودخواهى تواضع و فروتنى است، مطرح کردن بحث تکبّر بدون اشاره به موضوع تواضع ناقص و ناتمام است از این رو اشاره‏اى کوتاه به این صفت زیباى اخلاقى که آثار اجتماعى فراوان دارد نیز خواهیم داشت.

در روایات دینى و آیات قرآنى هم این دو در مقابل هم مطرح شده‏اند: “اذلّه على المؤمنین اعزّه على الکافرین؛۱۰ ذلّت و عزّت را قرآن در برابر هم قرار داده و على(ع) مى‏فرماید: “ضادو الکبر بالتواضع؛۱۱به وسیله تواضع با تکبّر مقابله کنید”

در جاى دیگر قرآن یکى از ویژگیهاى “بندگان شایسته خدا را” تواضع بر شمرده و مى‏فرماید: “و عبادالرّحمن الّذین یمشون على الأرض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً؛۱۲ بندگان خاص خداوند رحمان کسانى هستند که با آرامش و بى تکبّر بر زمین راه مى‏روند و هرگاه که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند) به آنها سلام مى‏گویند(و با بزرگوارى و کرامت از کنار آنان مى‏گذرند).”

در ساحت و صحنه اجتماع تواضع ثمرات و نتایج فراوانى دارد، زیرا انسان متواضع مانند درخت پر ثمره‏اى است که در دسترس همگان قرار مى‏گیرد.

سر فرو مى‏آورد هر شاخه از بارآورى

مى‏کند افتادگى انسان اگر دانا شود

درخت‏هاى انار، هلو و مرکبات آن چنان فروتنند که بچه‏هاى کم سن و سال هم به آنها دسترسى دارند، برخلاف برخى درختان میوه دار و یا بى ثمر که به آسانى نمى‏توان به شاخ و برگهاى آنها دست یافت.

مؤمن باید آنچنان زندگى کند که به درد همه برسد، امکان دسترسى به او آسان باشد و برقرارى ارتباط با او دست انداز نداشته باشد، از این رو در روایات اسلامى مى‏خوانیم:

“بخفض الجناح تنتظم الأمور؛۱۳ با تواضع و محبّت کارها نظم و سامان مى‏یابد.”

بویژه مدیران و مسؤلان باید از این ویژگى رفتارى در حد اعلى برخوردار باشند تا بتوانند براى ارباب رجوع گره‏گشایى کنند.

کسیکه در برج عاج زندگى مى‏کند و از متن جامعه گریزان است نمى‏تواند ادعاى رهبرى و اداره اجتماع را داشته باشد، روشنفکرانى که اُتو کشیده و پرستیژى زندگى مى‏کنند در جامعه دینى جایگاهى ندارند. زیرا در جامعه دینى (خفض جناح) یکى از نشانه‏هاى انسان خدوم و خادم اجتماع است و آنکه از این نعمت بى‏بهره است شایستگى اداره امور مردم و پذیرفتن مدیریت و مسؤلیت را ندارد کوتاه سخن آن که: یکى از هشدارهاى اجتماعى جدى که آیات و روایات نسبت به آن با شدّت و کثرت اشاره کرده‏اند و مردم را از آن بازداشته‏اند رواج روحیه تکبّر و خودخواهى در جامعه دینى است و در برابر یکى از خصلتهایى که بر گسترش آن تأکید شده است، روحیه فروتنى و تواضع در ساحت اجتماع و در ارتباط با دیگران است.

حدیثى که در اول این فصل از پیامبر بزگوار اسلام(ص) عنوان کردیم داراى سه هشدار بزرگ اجتماعى بود که به بخش اول آن اشارت کردیم و ادامه آن را در بخشهاى بعدى نوشتار دنبال خواهیم کرد.

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. نهج الفصاحه، شماره ۹۳۱٫
  2. معراج السعاده، نراقى، ص ۲۶۸٫
  3. اخلاق در قرآن، آیه اللّه مکارم شیرازى، ج ۲، ص ۴۳٫
  4. میزان الحکمه، ج ۱، مترجم، ص ۱۷۸٫
  5. نهج الفصاحه، شماره ۲۱۶۶٫
  6. میزان الحکمه، ج ۱، ص ۱۷۸٫
  7. همان.
  8. نهج البلاغه، خطبه ۱۵۳٫
  9. سوره تکاثر، آیه ۱٫
  10. سوره مائده، آیه ۵۳٫
  11. تصنیف غررالحکم، حدیث ۵۱۴۸٫
  12. سوره فرقان، آیه ۶۳٫
  13. غررالحکم، حدیث ۴۳۰۲٫
30دسامبر/16

نگاهی به رویدادها

 

اخبار جهان اسلام

 

نیروهاى امنیتى مصر ۶۰ عضو اخوان‏المسلمین را بازداشت کردند.

شهرک نشینان صهیونیست با حمایت نظامیان اشغالگر به فلسطینى‏هاى بى دفاع وحشیانه یورش بردند.(۸۷/۹/۱۶)

تظاهر کنندگان عراقى: اعتراض‏هاى ما همه پرسى علیه قراداد امنیتى است.(۸۷/۹/۱۷)

پرتاب کفش‏هاى خبرنگار عراقى، تیتر یک رسانه‏هاى جهان شد. سیلى مردم عراق بر گوش بوش آدمکش فرود آمد.

هنیه:محاصره غزه محبوبیت حماس را افزایش داد.(۸۷/۹/۲۶)

تظاهرات ضد آمریکایى در حمایت از خبرنگار عراقى گسترش جهانى یافت.

اعتراف دانشکده جنگ آمریکا:حزب اللّه لبنان بهتر از هر کشور عربى با اسرائیل جنگید.

با تعطیل شدن نانوایى‏ها در غزه، قحطى و مرگ مردم غزه را تهدید مى‏کند.(۸۷/۹/۳۰)

ورود خبرنگاران با کفش ممنوع!

طرح صلح ملا عمر را پادشاه عربستان به کرزاى داد.

منتظرالزیدى: از پرتاب کفش‏هایم به شیطان بزرگ پشیمان نیستم.(۸۷/۱۰/۱)

حمایت مالى عربستان از مخالفان حزب اللّه در انتخابات پارلمانى لبنان لو رفت.

(۸۷/۱۰/۲)

کرزاى: ناتو از آدمکش‏ها براى کشتار غیرنظامیان استفاده مى‏کنند.

هزاران فرانسوى اقدامات ضد اسلامى در این کشور را محکوم کردند.

منتظر الزیدى خبرنگار عراقى:مرا با برق و سیگار شکنجه کردند. هرگز از بوش عذرخواهى نمى‏کنم.(۸۷/۱۰/۳)

تظاهرات میلیونى در بغداد به حمایت از خبرنگار عراقى صورت گرفت.(۸۷/۱۰/۴)

واکنش جهانى و منطقه‏اى به احتمال مذاکرات مستقیم سوریه و اسراییل ابراز شد.

جهاد اسلامى:امیدواریم این اقدام سوریه موجب نقض منافع ملت فلسطین نشود.

حزب اللّه لبنان فاش کرد: برخى رژیم‏هاى عرب بر محاصره غزه اصرار دارند.

(۸۷/۱۰/۵)

۲ شرط اسد براى مذاکره با تل‏آویو پایان اشغال جولان و نظارت آمریکا اعلام شد.

وزیر جنگ رژیم صهیونیستى: غزه را ویران مى‏کنیم.(۸۷/۱۰/۷)

حزب اللّه لبنان: مقاومت را از امام حسین)ع( آموخته‏ایم.

جهان اسلام در انتظار انتقام، روز آتش و خون در غزه سران عرب مرده‏اند؟!

تروریستها ۷۶ نفر را در کاظمین به خاک و خون کشیدند.(۸۷/۱۰/۸)

همبستگى بى سابقه جهانى با مردم غزه مفتى عربستان:صهیونیست‏ها را بکشید.

(۸۷/۱۰/۹)

سید حسن نصراللّه خواستار قیام ملت مصر در برابر رژیم قاهره شد.

در اعتراض به همدستى قاهره با صهیونیست‏ها در فاجعه غزه، “مبارک سرنگون باد” فریاد سراسر مردم مصر بود.

(۸۷/۱۰/۱۰)

روزنامه صهیونیستى جروزالم پست: خطاى جنگ ۲۰۰۶ را تکرار کردیم، شکست در غزه حتمى است.

وزیر خارجه رژیم صهیونیستى:ما در غزه فقط به نظامیان حمله مى‏کنیم!(۸۷/۱۰/۱۱)

لوس آنجلس تایمز: پیروز جنگ غزه حماس و ایران است.

انزجار جهانى از صهیونیست‏ها و سران سازشکار عرب اعلام شد. وحشت مبارک از کودتا و تصفیه گسترده در ارتش مصر صورت گرفت.(۸۷/۱۰/۱۲)

نیروهاى عراقى کنترل امنیتى منطقه سبز و فرودگاه‏هاى بغداد و بصره را بر عهده گرفتند.

اولمرت: بمباران غزه، خواست سران عرب است.

سید حسن نصراللّه: نتیجه جنگ در غزه شکست اسراییل خواهد بود.(۸۷/۱۰/۱۴)

سید حسن نصراللّه: غزه شکست نمى‏خورد، حتى با خیانت سران عرب.

حملات موشکى حماس به ۷ شهر اسرائیل و اعتراف آمریکا و آلمان به استیصال رژیم صهیونیستى اعلام شد.(۸۷/۱۰/۱۵)

 

اخبار داخلى

 

۲۲۰ مصوبه، ره آورد دومین سفر هیئت دولت به آذربایجان شرقى است.

آیت اللّه‌هاشمى رفسنجانى: خانه نشین کردن نیروهاى با تجربه از اشتباهات بزرگ است.

(۸۷/۹/۱۶)

وزارت نفت: زمستان امسال قطعى گار نداریم.

احمدى نژاد در دیدار رئیس جمهور اکوادور: روابط ایران و اکوادور نوپا ولى در حال گسترش مى‏باشد.(۸۷/۹/۱۷)

رهبر انقلاب در پیام به کنگره عظیم حج: افق پیش روى امت اسلامى از همیشه روشن‏تر است.(۸۷/۹/۱۸)

آیت اللّه‌هاشمى رفسنجانى در خطبه‏هاى نماز عید قربان: برخى سران بى وجدان عرب در فاجعه غزه مقصرند.

رویانیان، میزان سهمیه بندى بنزین هیچ تغییرى نمى‏کند.(۸۷/۹/۲۰)

ایران به تجهیزات منحرف کننده موشک‏هاى ضد تانک دست یافت.(۸۷/۹/۲۱)

بازگشت حجاج به کشور از امروز آغاز شد.

(۸۷/۹/۲۳)

در نامه خزاعى به دبیر کل سازمان ملل مطرح شد؛ ایران خواستار مداخله فورى سازمان ملل براى جلوگیرى از جنایات رژیم صهیونیستى در غزه شد.(۸۷/۹/۲۴)

رهبر انقلاب: کار مملکت با آمدن شاه سلطان حسین‏ها تمام است.

رهبر انقلاب در اجتماع پرشور دانشجویان دانشگاه علم و صنعت: جنبش دانشجویى باید عدالتخواه و ضد استکبارى باشد.

(۸۷/۹/۲۵)

رهبر انقلاب: تفرقه افکنى علیه شیعه و سنى در یک مرکز واحد سازماندهى مى‏شود.

(۸۷/۹/۳۰)

آیت اللّه‌هاشمى رفسنجانى: وارد کردن اعراب به موضوع هسته ایران توطئه‏اى جدید است.

رئیس مجلس در همایش ملى ۳۰ سال انقلاب اسلامى: زمانه‏اى نیست که با آزمون و خطا جلو برویم.

نمایشگاه دستاوردهاى ۳۰ ساله وزارت علوم در تهران گشایش یافت.

عضو شوراى مرکزى حزب مشارکت: برخى اصلاح طلبان میرحسین موسوى را به خاتمى ترجیح مى‏دهند.(۸۷/۱۰/۲)

نخست وزیر مالزى در ایران: سرمایه گذارى در ایران را افزایش مى‏دهیم.

وزارت نفت موظف به دوگانه سوز کردن ۳۰۰ هزار دستگاه خودرو شد.(۸۷/۱۰/۳)

رئیس جمهور در اجلاس پایانى ارائه کرد. ۶ پیشنهاد ایران روى میز وزیران اکو درتهران قرار گرفت.(۸۷/۱۰/۴)

دانشجویان بسیجى در حمایت از آزادى خبرنگار عراقى، آدمک بوش را کفش باران کردند.

پرداخت نقدى یارانه‏ها منتفى شد.

(۸۷/۱۰/۵)

احمدى نژاد: شجاعت و مقاومت ملت ایران ثمره عاشوراست.

مشکل اصلى آمریکا از زبان جان بولتون: ایرانى‏ها مثل ما دنیا طلب نیستند، بازدارندگى بى معنى است.

رئیس مجلس شوراى اسلامى: طرح تحوّل اقتصادى دولت باید اصلاح شود.

(۸۷/۱۰/۷)

موسوى خویینى‏ها: اصلاح طلبان دیدگاههاى میر حسین را قبول ندارند.

وزیر نیرو: ایران نیروگاه خورشیدى ساخت.

رسیدگى به ۸۴ پرونده میلیاردى در ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادى انجام شد.

(۸۷/۱۰/۸)

حکم تاریخى رهبر انقلاب براى مقابله با کافران حربى: هر کس در دفاع از مردم غزه کشته شود شهید است.

روحانى مجاهد، آیت اللّه جمى به لقاء اللّه پیوست.(۸۷/۱۰/۹)

رئیس جمهور، لایحه تحوّل اقتصادى را امروز به مجلس تقدیم مى‏کند.

(۸۷/۱۰/۱۰)

مجلس یک فوریت لایحه هدفمند کردن یارانه‏ها را تصویب کرد.

دانشجویان: براى شهادت آماده‏ایم ما را به غزه اعزام کنید.(۸۷/۱۰/۱۱)

خروش سراسرى ملت ایران در دفاع از مردم غزه سرداده شد.(۸۷/۱۰/۱۴)

ادامه تحصن دانشجویان در فرودگاه‏ها براى اعزام به غزه برقرار است.

 

اخبار خارجى

 

جزئیات جلسه محرمانه ملک عبداللّه و شیمون پرز در نیویورک فاش شد. جلسه موسوم به کنفرانس ادیان که چند هفته قبل در نیویورک برگزار شد در حقیقت چیزى جز نوعى پوشش براى برگزارى نشست محرمانه میان مقامات سعودى و رژیم غاصب صهیونیستى نبوده است.(۸۷/۹/۱۷)

شوراى امنیت براى بررسى فاجعه بمبئى تشکیل جلسه داد.

شورش‏هاى خیابانى علیه عملکرد پلیس، سراسر یونان را فرا گرفت.(۸۷/۹/۲۰)

تازه‏ترین اعتراف کاخ سفید، رایس: اشغال عراق خطاى استراتژیک بوش بود.

اکثر مردم آلمان هولوکاست را ساختگى مى‏دانند.(۸۷/۹/۲۱)

تایمز: منابع مالى طالبان را غرب تأمین مى‏کند.

بحران مالى، غرب را آماده انفجار کرد. آشوب‏هاى خیابانى، آمریکا و ۲۰ کشور اروپایى را فرا گرفت.(۸۷/۹/۲۳)

لیبى پس از ۴۰ سال صاحب قانون اساسى شد.(۸۷/۹/۲۴)

کارتر: اسرائیل به روند صلح در منطقه پایبند نیست.(۸۷/۹/۲۵)

تحقیر بوش در عراق بازتاب جهانى داشت. الجزیره: لنگه کفش خبرنگار عراقى به بوش نخورد، امّا همه سفر او را تحت تأثیر قرار داد.

(۸۷/۹/۲۶)

رایس: تنها راه تغییر رژیم ایران حمایت از جامعه مدنى و نیروهاى دموکراسى خواه است.(۸۷/۱۰/۱)

رژیم صهیونیستى از فروش سیستم موشکى اس – ۳۰۰ روسیه به ایران ابراز نگرانى شدید کرد.

تشدید جنگ نرم با آغاز دولت اوباما، بودجه ۷۰۰ میلیون دلارى آمریکا براى کودتاى رسانه‏اى در کشورهاى مستقل ارائه شد.

(۸۷/۱۰/۳)

نظامیان پاکستان و هند به حال آماده باش کامل درآمدند.

بشار اسد احتمال مذاکره مستقیم با تل آویو را بعید ندانست.(۸۷/۱۰/۴)

لس آنجلس تایمز: محاکمه بوش کافى نیست، ساختار باید عوض شد.(۸۷/۱۰/۵)

تحلیلگر روسى: سال ۲۰۰۹ شاهد جنگ داخلى در آمریکا خواهیم بود.(۸۷/۱۰/۱۱)

30دسامبر/16

نکته‏هایى اخلاقى از کلمات امام خمینى ۲ (سلام الله علیه) قسمت دوم

 

یاسر جهانى پور

 

 

نکته ۸: توجه به عزّ ربوبیّت و ذلّ عبودیت

استاد الهى ما فرماید: توجه به عزّ ربوبیت و ذلّ عبودیت یکى از منازل مهمّه سالک است که قوّت سلوک هرکس به مقدار قوّت این نظر است بلکه کمال و نقص انسانیت تابع کمال و نقص این امراست.۱

شرح: این منزل یکى از منازل مهم سلوک به شمار مى‏رود زیرا توجه به ذلّ عبودیت باعث تقویت خضوع و فروتنى در برابر خالق مى‏شود و این خود باعث تقویت ملکه رضا و تسلیم مى‏گردد که نهایت آن حال محو و نابودى سالک در ذات احدیت است. انسان وقتى خود را مملوک خدا مى‏بیند و همه شئون خود را از خدا مى‏بیند و هرگونه استقلالى را از خود نفى مى‏کند، خود را به تمام معنى عبد و بنده خدا مى‏یابد و خدا را مالک مطلق و حقیقى خویش مى‏بیند در این صورت است که وى به وظیفه بندگى قیام مى‏کند و در مسیر عبودیت الهى گام بر مى‏دارد. روح عبادت چیزى نیست جز اینکه انسان خود را به مملوکیت خدا در آورد و در تمام اعمال اختیارى تبعیت از خواست و رضاى مولاى خویش کند. بنابراین عبادت خدا و بندگى او جز این نیست که انسان خود را در پیشگاه الهى چیزى به حساب نیاورد و خویشتن را به تمام معنى در مملوکیت خدا در آورد.از این رو لازمه بندگى تابع بودن مطلق است.

هر اندازه انسان بیشتر به وابستگى و مملوکیت و بنده بودن خود التفات و توجه پیدا کند و هرچه بیشتر به وظیفه بندگى که همانا اطاعت محض از ربّ و مولاست قیام کند به همان اندازه در مسیر نزدیکى به خدا به پیشرفتهاى بیشترى نائل مى‏آید. بنابراین مهمترین اثرى که از این توجه نسبت به خود و خداى خود براى انسان حاصل مى شود فروپاشى غرور و منیّت و انانیت و خودبینى است که بزرگترین و مهمترین عامل و مانع در دورى و بعد انسان از قرب و جوار حقتعالى است. به همین خاطر است که حضرت امام مى‏فرمایند: هرچه نظر انیّت و انانیّت در انسان غالب باشد از کمال انسانیت دور و از مقام قرب ربوبیّت مهجور است و حجاب خودبینى از جمیع حجب ضخیم‏تر و ظلمانى‏تر است و خرق این حجاب ازتمام حجب مشکلتر و خرق همه حجب را مقدمه است بلکه مفتاح مفاتیح غیب و شهادت خرق این حجاب است،۲ این توجه به خود شامل دو امر است یااینکه انسان عملى که انجام مى‏دهد آن را از خود ببیند و براى خود در انجام آن استقلالى قائل باشد و یا این است که دائم توجه و وجهه باطنش به تهذیب ظواهر و معطوف به شهوات و لذات و نفسانیات بوده باشد. حضرت امیرالمؤمنین که از قهرمانان وادى عبودیت حقتعالى است در بیانى گوهربار مى‏فرمایند: “الهى کفى بى عزاً ان تکون لک عبداً و کفى بى فخراًان اکون لى رباً”۳ پروردگارا این عزت براى من بس که بنده تو باشم و این افتخار براى من بس که تو رب ومالک من باشى.امام خمینى مى‏فرمایند: باز تذکر مى‏دهم که در هر حال به خود امیدى نداشته باشد که غیر از حقتعالى از کسى کارى بر نمى‏آید و از خود حق تعالى با تضرّعو زارى توفیق بخواه که تو را در این مجاهده اعانت فرماید تا بلکه ان شاءاللّه غالب آیى.۴

 

نتیجه عبودیت حقیقى

“قال الصادق(ع): العبودیه جوهره کنهها الرّبوبیّه”.۵ وقتى انسان به وظیفه بندگى عمل کند و به تمام معنى خود را در مملوکیت خدا در آورد و دل را تسلیم حق کند در این صورت خداوند نیز او را به بندگى مى‏پذیرد و به این مقام مفتخر مى‏کند؛پس از وصول سالک به مقام فنا که عبارت از عبودیت کامل است، خداوند به مرتبه ولایت خود در چنین بنده‏اى تصرّف مى‏کند و در نتیجه بنده‏اى که به فنا رسیده و ذات او در ذات حق فانى شده است به ولایت خدا در عالم تصرّف کرده و به ربوبیّت حق در عالم ربوبیّت دارد.به همین خاطراست که حقتعالى در قرآن کریم هدف خلقت جن وانس را، عبادت بیان کرده است. “و ما خلقت الجنّ والانس الّا لیعبدون”۶ زیرا که تنها با عبادت حقیقى است که مى‏توان به جوار قرب و رحمت خداوند رسید.

امام مى فرمایند: کسى که با قدم عبودیت سیر کند و داغ ذلت بندگى را در ناصیه خود گذارد وصول به عزّ ربوبیّت پیدا کند.۷ در هر حال عبودیت و عبادت حقیقى زمانى براى سالک دست مى‏دهد که هیچ منفعت طلبى و هواى نفسى در آن نباشد. حتى اگر عبادت براى دورى از دوزخ و یا رسیدن به بهشت باشد، نزد عرفا عبادت واقعى تلقى نمى‏شود. زیرا که در مسلک عرفا اینگونه عبادت نیز از روى هواخواهى و منفعت طلبى است و در نظر اولیاء الله این نوع عبادت نوعى شرک محسوب شده و جز دورى از خدا براى عابد نتیجه‏اى نخواهد داشت. کما این که امام خمینى(ره) مى‏فرمایند: تا رسوم عبودیت و غیریت و انانیت باقى است و عابد و معبود و عبادت و اخلاص و دین در کار است شوب به غیریّت و انانیّت است و این شرک است پیش ارباب معرفت.۸

 

نکته ۹: توجه به حضور خداوند

مؤمن آن کسى است که قلبش حضور حق و احاطه قوى آن ذات مقدّس را دریافته باشد و عظمت و جلال او را وجدان کرده باشد.۹

در باب حقیقت ایمان و شرایط آن از دیر باز گفت و گوهاى دامنه دارى در میان پیروان مکاتب الهى به ویژه متکلّمان مسلمان صورت گرفته است، در قرآن کریم و روایات که دو منبع اصلى اخلاق اسلامى‏اند در بیان اهمیّت و جایگاه ایمان گفته‏هاى فراوانى وجود دارد. در بیان منزلت و جایگاه رفیع ایمان همین بس که پیامبر در نصایح خود به ابوذر غفارى مى‏فرماید: اى ابوذر، هیچ چیز در نزد خداوند محبوب‏تر از ایمان به او و خوددارى از آنچه نهى مى‏کند نیست.۱۰ و نیز امام صادق(ع) در توصیف منزلت و جایگاه مؤمن مى‏فرماید: هرگاه حجاب از چشمان مردم برداشته شود و به وصل میان خداوند و بنده مؤمن او نظر کنند، هر آینه گردن‏هاى آنان در مقابل مؤمنان خاضع، امور مؤمنان براى آنها سهل و اطاعت از ایشان برایشان نرم و لطیف خواهد شد.۱۱

 

نکته: مراتب ایمان

باید دانست که حقیقت ایمان داراى مراتب و درجات و قابل نقصان وکاهش است.پس از آنکه فرد اسلام آورده و شهادتین را به زبان جارى کرد چون حقیقت شهادتین رابه قلب خود برساند داخل در ایمان اصغر که پایین‏ترین مراتب ایمان است شده است. همچنان که حقتعالى در وصف گروهى که از حد اسلام زبانى خارج نشده و به ایمان نرسیده‏اند مى‏فرماید: “قل لم تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا”۱۲ چون بنده از حد ایمان قلبى خارج شده و به ایمان بااعضا و جوارح روى آورد داخل در ایمان اکبر، و چون ایمان را به روح و جان خود رسانید به ایمان کبرى رسیده است. بنابراین به همه این افراد مؤمن مى‏گویند منتهى با احتساب درجات بطورى که از روایات و آیات معلوم مى شود، عوامل بسیارى در کاهش یا افزایش ایمان در انسان مؤثرند؛ به عنوان مثال خداوند در سوره انفال آیه ۲ مى‏فرماید: مؤمنان آن کسانى هستند که چون یاد خدا شود، دلهایشانبلرزد و چون آیات او بر ایشان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید و بر پروردگار خود توکل کنند.

امام صادق به یکى از پیروان خود فرمود: اى عبدالعزیز به راستى ایمان ده درجه است به مانند نردبان که بایست پله پله از آن بالا رفت.پس کسى که داراى دو درجه از ایمان است به آنکه داراى یک درجه از ایمان است نباید بگوید تو را ایمانى نیست و همینطور تا به دهمى برسد و آن را که در درجه پایین‏تر از توست نباید ساقط از ایمانش پندارى که اگر چنین باشد آنکه در درجه بالاتر از توست مى‏بایست تو را ساقط از ایمان پندارد.۱۳

انسان مؤمن چون به درجه فناى فى الله رسید و ذات خود و ذوات همه عالم را نابود و فانى در ذات حقتعالى دید، خدا را همه جا مشاهده کرده و احاطه و قدرت و علم و سایر اسماء و صفات او را در همه جاى این عالم به عینه مشاهده خواهد کرد. نتیجه این شهود که همانا عبارت اخراى وصول به مرتبه حق الیقین است همان است که نه تنها از این بنده گناهى سر نمى‏زند، که حتى فکر گناه هم نخواهد کرد زیرا چنین کسى از آنهایى است که دائم (چه ایستاده، چه نشسته، چه خوابیده) به یاد خدابوده و هر لحظه بر ایمانشان افزوده مى شود، بنابراین مؤمن واقعى کسى است که احاطه پروردگار را با تمام وجود احساس کرده و در نتیجه هیچگاه نافرمانى مولاى خود را نکند.

 

آثار و فواید ایمان

از مهمترین فواید و آثار ایمان که خداوند براى مؤمنان بیان کرده و در قرآن به آنها اشاره فرموده مى‏توان به موارد زیر اشاره کرد:

۱- آرامش روحى: “هوالذى انزل السکینه فى قلوب المؤمنین لیزدادوا ایماناً مع ایمانهم”.۱۴

۲- روشن بینى وتشخیص حق ازباطل: “یا ایّها الذین آمنوا ان تتقوالله یجعل لکم فرقاناً”.۱۵

۳- برکات دنیوى: “ولو انّ اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الأرض.”۱۶

۴- محبوبیت دربین مردم: “انّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن وداً.”۱۷

۵ – فلاح و رستگارى اخروى: “یا ایّها الذین آمنوا هل ادلّکم على تجاره تنجیکم من عذاب الیم تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبیل اللّه باموالکم وانفسکم ذلکم خیرلکم ان کنتم تعلمون”۱۸

امام مى‏فرمایند: ایمان فقط این نیست که ما اعتقاد داشته باشیم که خدایى هست و پیغمبرى هست وچه..،نه ایمان یک مسئله‏اى بالاتر از این است این معانى را که انسان ادراک کرده به عقلش، باید با مجاهدت به قلبش برساند که قلبش آگاه بشود، بیابد مطلب را.خیلى چیزهاست که انسان به برهان مى داند که فلان قضیه فلان طور است یا فلان طورنیست لکن چون ایمان نیامده است تأثیر نمى‏کند مثلاً نوع مردم این طور هستند که در یک شب تاریکى اگر یک مرده‏اى در محلى باشد پیش او مى‏ترسند بخوابند و همه عقیده‏شان هم این است که مرده هیچ اثرى ندارد هیچ کارى از او نمى‏آید عقلشان مى‏گوید که این مرده است. لکن این مطلب به قلب نرسیده این فرق مابین ادراک عقلى و ایمان است. اگر مسأله عقلى را قلبش نفهمیده باشد، باورش نیامده باشد آن مسأله عقلى تأثیرش کم است.ایمان عبارت ازاین است که آن مسائلى را که شما با عقلتان ادراک کرده‏اید آن مسائل را قلبتان هم به آن آگاه شود، باورش بیاید، این محتاج به یک مجاهده‏اى است تا به قلب، شما بفهمید.۱۹

 

نکته ۱۰: تعریف دنیا

مقصود از دنیا هر چیزى است که انسان را از حقتعالى به خود مشغول کند.۲۰

با توجه به کلمات بزرگان دنیا و آخرت در نقطه مقابل هم قرار دارند.انسان به طور کلى اعمال خود را یا براى دنیا انجام مى‏دهد و یا براى آخرت و به عبارت دیگر انسان در قلب خود یا محبت دنیا دارد و یا محبت آخرت. همچنان که پیغمبر فرمود: “حبّ الدنیا و حب اللّه لا یجتمعان فى قلب ابداً.”۲۱

باید توجه داشت که دنیا به زمین و آسمان و درخت و خوراک و پوشاک و امثال آن اطلاق نمى شود. این همه از نعم الهى و از مظاهر رحمت و قدرت اوست. دنیا چیزى است که انسان را از خدا منقطع و از یاد او غافل گرداند، یعنى هر چیزى که انسان مستقلاً به آن توجه کند و میل و گرایش و علاقه‏اى به آن پیدا کند و این میل و گرایش در عرض توجه به خدا قرار گیرد؛ حال این توجه یا از امور دنیوى است و یا حتى مى‏تواند از امور اخروى باشد که با اهداف دنیا طلبانه انجام مى‏گیرد. اگر توجه نفس به امور دنیوى رو به فزونى گیرد رفته رفته بر غفلت او از خدا افزوده مى‏شود تا آنجا که دیگر مجالى براى توجه به ذات مقدس حقتعالى باقى نمى ماند.

 

نکته۱۱: توکّل

عامه موحدین حقتعالى را خالق مبادى امور و کلیّات جواهر و عناصر اشیاء مى‏دانند و تصرّف او را محدود مى‏دانند و احاطه ربوبیّت را قائل نیستند، اینها به حسب لقله لسان گاهى میگویند مقدّر امور حق است…ولى صاحب این مقام نیستند، نه علماً و نه ایماناً و نه شهوداً و وجداناً. این دسته از مردم در امور دنیا به هیچ وجه اعتماد به حق نکنند و جز به اسباب ظاهره و مؤثرات کونیه به چیز دیگر متشبث نشوند و اگر در ضمن گاهى توجهى به حق کنند و از او مقصدى طلبند یا از روى تقلید است یا از روى احتیاط…طایفه دوم اشخاصى هستند که یا با برهان یا با نقل معتقد شدند و تصدیق کردند که حقتعالى مقدر امور است و مسبب اسباب و مؤثر در دار وجود و قدرت و تصرّف او محدود به حدى نیست اینها در مقام عقل توکّل به حق دارند…از این جهت خود را متوکّل دانند و دلیل بر لزوم توکّل نیز اقامه کنند… . یکى آنکه حقتعالى عالم به احتیاج عباد است یکى آنکه قدرت دارد به رفع احتیاجات یکى آنکه بخل در ذات مقدّسش نیست یکى آنکه رحمت و شفقت بر بندگان دارد. پس لازم است توکّل کردن بر عالم قادر غیر بخیل رحیم بر بندگان…این طایفه به مرتبه ایمان نرسیده و از این جهت در امور متزلزلند…طایفه سوم آنان‏اند که تصرّف حق را در موجودات به قلوب رسانده و قلوب آنها ایمان آورده به اینکه مقدّر امور حقتعالى و سلطان و مالک اشیاء اوست و با قلم عقل در الواح دلها ارکان توکّل را رسانده‏اند اینها صاحب مقام توکّل هستند ولى این طایفه هم در مراتب ایمان و درجات آن بسیار مختلفند تا به درجه اطمینان و کمال برسد که آن وقت درجه کامله توکّل در قلوب آنها ظاهر شود و تعلّق و دلبستگى اسباب پیدا نکنند.۲۲

“قال اللّه تعالى: الّذین صبروا و على ربّهم یتوکّلون”۲۳

صاحب منازل السائرین مى‏فرماید: توکّل واگذار نمودن تمام امور است به صاحب آن و اعتماد نمودن بر وکالت اوست و بعضى گفته‏اند: “التوکّل على اللّه انقطاع العبد فى جمیع مایأمله من المخلوقین؛۲۴ یعنى توکّل بر خدا، بریدن بنده است تمام آرزوهاى خود را از مخلوق و پیوستن به حق است از آنها.”

به بیانى دیگر توکّل، اعتماد و اطمینان قلبى انسان به خداوند در همه امور خویش و بیزارى از هر قدرتى غیر از او و نتیجه کارها را به او واگذار کردن است. تحقق این حالت در انسان متوقف است. بر تحقق چند حالت: اول: ایمان به اینکه خداوند بر سختى‏ها و مصائب و دشواریهاى بنده آگاه است و به همه آنها علم دارد. دوم: ایمان به اینکه خداوند در برآوردن حاجات بنده قادر بوده و محتاج به غیر خود نیست. سوم: ایمان به اینکه، هیچ قدرت و قوّتى جدا از قدرت خداوند در کار عالم و آدم اثر گذار نیست و همه علل و اسباب مقهور قدرت الهى‏اند و تحت اراده او عمل مى‏کنند که خود در واقع مرتبه‏اى از مراتب توحید است و بالأخره اعتقاد به اینکه خداوند هر وقت خود صلاح بداند، در رفع مشکل و برآوردن حاجت بنده اراده خواهد فرمود پس اساس و ریشه توکّل، توحید است و جز با حصول توحید شکل نمى‏گیرد. با احتساب این امور انسان متوکّل و مؤمن هرگاه قصد انجام کارى را نمود و اسباب و ابزار عادى آن را نیز فراهم کرد، مى‏داند که تنها سبب مستقل در تدبیر امور خداوند است و هیچگونه اصالت و استقلالى براى خود و اسباب و عللى که به کار مى‏گیرد قائل نیست. پس بر خداوند توکّل مى‏کند. بنابراین توکّل در این مقام عبارت است از نفى انتساب امور به انسان یا اسباب و علل طبیعى و ارجاع اصالت و استقلال به خداوند است.۲۵

 

درجات توکل

برخى انسانها توکّل را از حد زبان نگذرانده و در مقام قلب قدرت خدا را محدود مى‏دانند. برخى در حد عقل و به مقام برهان ادراک کرده‏اند که خالق و مبدأ امور خداوند است و توکلشان در همین حدّ است. به فرموده امام توکّل براى این دو گروه ثابت نمى‏شود. اما آنانکه برهان عقلى را با معارف شهودى آمیخته و به عالم قلب و روح رسانده‏اند داراى مراتب متفاوت توکّل هستند. اولین درجه توکّل این گروه به خداوند، همانند اعتماد انسان است به وکیلى که براى انجام کارهایش بر مى‏انگیزد. این مرتبه توکّل براى کسانى است که در مرحله اول از سلوک الى اللّه هستند. در این حالت بیشتر توجه سالک معطوف است به این نکته که اصل توکل را درست و صواب در خود داشته باشد و در واقع التفات بیشتر فرد به عنوان وکالت است، یعنى نه خود را مى‏بیند و نه وکیل خود را. هنگامیکه سالک سفر اول را تمام کرده و داخل در سفر دوم شدو به مقام فنا رسید، از اصل توکّل غافل شده و در خود وکیل یعنى حقتعالى فانى و مستهلک است. اما عالى‏ترین درجه توکل براى کسانى است که به مقام بقا رسیده و حالتشان ملکه صحو بعد محو و تمکین است، این گروه که جماعت اندکى از سلّاک الى اللّه را شامل است هم التفات به اصل توکّل دارند، هم وکیل و هم به خود.

یکى از نکات مهم این است که توکّل یکى از منازل ارفع و بلند سالکان الى اللّه است. پیش از این گفتیم که کسى مى‏تواند متوکّل باشد که چهار مرحله ایمان را قبل از آن، گذرانده باشد آنگاه مى‏تواند خود را اهل توکّل بنامد. به این لحاظ مى‏گوییم توکّل داراى جایگاه بلندى است که خداوند متوکلین را چنین معرفى کرده است.

  1. توکل را یکى از صفات مؤمنان معرفى کرده و متوکّل را مؤمن مى‏نامد. از آن جمله در موارد اشاره مى‏فرماید: “و على اللّه فلیتوکّل المؤمنون.”۲۶
  2. حقتعالى متوکّل را دوست داشته و به او عشق مى‏ورزد و به عبارت دیگر متوکّل محبوب خداست. “ان اللّه یحب المتوکّلین.”۲۷
  3. بر طبق نص قرآن، شیطان بر کسانى که بر خدا توکّل کرده و به او ایمان دارند هیچ تسلطى نداشته و در آنها راهى براى نفوذ ندارد. این به آن خاطر است که متوکّل به لحاظ آنکه در هر کارى به حقتعالى امید دارد پس در همه حال به یاد خداست و بر کسى که دائم الذکر است شیطان راه نفوذى ندارد. “انّه لیس له سلطان على الّذین آمنوا و على ربّهم یتوکّلون.”۲۸
  4. بر طبق فرمایش حق در قرآن (البته در گفتار خداوند هیچ کذب و دروغ و خلف وعده‏اى نیست) هر کس در هر کارى بر خدا توکّل کند و امور خود را به حق واگذارد خداوند او را کفایت مى‏فرماید: “و من یتوکّل على اللّه فهو حسبه ان اللّه بالغ امره.”۲۹

چند حدیث: پیامبر فرمود: “هر کس مایل است پرهیزگارترین و نیرومندترین مردم باشد باید بر خدا توکّل کند”۳۰ و نیز فرمود: “کسى که به خدا تمسّک جوید خدا او را نجات دهد و هیچ شیطانى به او ضرر نرساند.”۳۱

امام على(ع) فرمود: “هر که بر خدا توکّل کند سختى‏ها بر او آسان شود.”۳۲

حضرت على بن الحسین(ع) فرمود: روزى بیرون شدم تا به دیوارى رسیدم و بر آن تکیه دادم. ناگاه مردى که دو جامه سفید بر تن داشت پیدا شد و در رویم نگریست. پس گفت: اى على بن الحسین چه شده است که تو را اندوهگین مى‏بینم؟ آیا اندوهت براى دنیاست که روزى خدا براى نیکوکار و بدکار آماده است. گفتم: براى دنیا اندوهگین نیستم زیرا آنچه تو میگویى درست است. گفت: پس براى آخرت است؟ که وعده‏اى درست و سلطانى قاهر نسبت به آن حکم مى‏فرماید.گفتم: براى آنهم اندوه ندارم زیرا چنان است که میگویى. گفت: اندوهت پس براى چیست؟ گفتم: از فتنه عبداللّه بن زبیر و وضعى که مردم دارند مى‏ترسم. او خندید و گفت: اى على بن الحسین آیا دیده‏اى کسى به درگاه خدا دعا کند و مستجاب نشود؟ گفتم: نه. گفت: آیا دیده‏اى کسى بر خدا توکّل کند و خدا کارگزاریش نکند؟ گفتم: نه. گفت: آیا دیده‏اى کسى از خدا چیزى بخواهد و به او ندهد؟ گفتم: نه. پس از نظرم غایب شد.۳۳

حسن به جهم از امام رضا(ع) سؤال کرد:فداى تو شوم حد توکّل چیست؟ فرمود: از احدى غیر از خدا نترسى. و پیغمبر فرمود: کسى که دوست دارد با تقواترین مردم نزد خدا باشد پس توکّل بر خداکند.۳۴

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. پرواز در ملکوت، ج ۱، ص ۴۵٫
  2. همان.
  3. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج ۷۷، ص ۴۰٫
  4. چهل حدیث، ص ۱۲٫
  5. شرح الاسماء، الحسنى، ملاهادى سبزوارى، ص ۵٫
  6. سوره ذاریات، آیه ۵۶٫
  7. آداب الصلاه، ص ۸٫
  8. چهل حدیث، ص ۳۲۹٫
  9. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص ۹۲٫
  10. امالى، شیخ طوسى، ص ۵۳۱، ح ۱۱۶۲٫
  11. کافى، ج ۸، ص ۳۶۵، ح ۵۵۶٫
  12. سوره حجرات، آیه ۱۴٫
  13. خصال، شیخ صدوق، ص ۴۴۷، ح ۴۸٫
  14. سوره فتح، آیه ۴٫
  15. سوره انفال، آیه ۲۹٫
  16. سوره اعراف، آیه ۹۶٫
  17. سوره مریم، ص ۹۶٫
  18. سوره صف، آیات ۱۰ و ۱۱٫
  19. صحیفه نور، ج ۱۱، ص ۸۱ و ۸۲٫
  20. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص ۳۰۰٫
  21. تنبیه الخواطر، ورام بن ابى فراس، ص ۳۶۲٫
  22. چهل حدیث امام خمینى، ص ۲۱۵ و ۲۱۶٫
  23. سوره نحل،آیه ۴۲٫
  24. چهل حدیث، ص ۲۱۴٫
  25. ر.ک المیزان علامه طباطبایى، ج ۱۱، ص ۲۱۶ و ۲۱۷٫
  26. سوره آل عمران، آیه ۱۲۲٫
  27. همان، آیه ۱۵۹٫
  28. سوره نحل، آیه ۹۹٫
  29. سوره طلاق، آیه ۳٫
  30. مستدرک الوسایل، محدث نورى، ج ۲، ص ۲۸۸٫
  31. همان.
  32. غررالحکم، ص ۲۵۳٫
  33. اصول کافى، مرحوم کلینى، ترجمه سید جواد مصطفوى، انتشارات اسلامیه، ج ۲،باب توکل.
  34. روضه الواعظین، فتال نیشابورى، انتشارات رضى، ج ۲، ص ۴۲۵٫
30دسامبر/16

درآمدى بر آسیب‏شناسى انقلاب اسلامى

 

اسماعیل نساجى زواره

 

آغازین سخن

انقلاب اسلامى ایران حماسه‏اى است بى همتا که نماد و مظهر اسلام گرایى در عصر حاضر به شمار مى‏آید. این نهضت یک حرکت بنیادین بود که به رهبرى امام راحل(ره) و با اتّحاد و انسجام همه اقشار ملّت در بیست و دوم بهمن سال ۱۳۵۷ به پیروزى رسید و تأثیر شگرف خود را در منطقه و بر جهان برجاى گذاشت.

هر چند این انقلاب پس از گذشتن سه دهه با یارى خداوند متعال و تدبیر و دوراندیشى رهبر فرزانه و اندیشمند، حضرت آیت اللّه العظمى خامنه‏اى (دامت توفیقاته) و مسؤولان دلسوز و حمایت مردم هم چنان پاینده و توفنده مسیر الهى خود را ادامه مى‏دهد، امّا هنوز که هنوز است دستاوردها و آرمان‏هاى آن از سوى دشمنان داخلى و خارجى مورد تهاجم قرار مى‏گیرد و اصل این حرکت الهى – انسانى را با آسیب‏هایى روبرو مى‏سازد که شناخت آن‏ها به منظور آموزش سیاسى ملى مخصوصاً براى نسل جوان امرى است لازم و ضرورى.

نگارنده سعى دارد که در این نوشتار با رویکرد سیاسى به بیان مهم‏ترین عوامل و متغیّرهایى که این انقلاب را از درون و برون تهدید مى‏کند، بپردازد. امید است که در سال نوآورى و شکوفایى موجب آگاهى و بیدارى حامیان این نهضت و پیروان راستین راه ولایت قرار گیرد.

 

رخنه دشمن در نسل جوان

اولین عامل آسیب‏زا در حوزه آرمان‏هاى انقلاب اسلامى رخنه دشمن در نسل جوان است. دشمن براى دور ساختن جوانان از انقلاب اسلامى و دستاوردهاى آن از انواع راه‏ها و شیوه‏ها استفاده مى‏کند. جوانان آینده سازان کشور هستند و اگر تربیت انقلابى شوند و باورهاى دینى را در قلب پاک خویش بپرورانند،‌هادیان سیاسى جامعه خواهند بود.

شور و نشاط نسل سوم انقلاب وقتى با فرهنگ پاک و پویاى اسلام عجین شد، آن گه به بار خواهد نشست و همگان از ثمرات آن بهره‏مند خواهند گردید. دشمنان اسلام این نکته را خوب مى‏دانند، از این رو آرمان‏هاى انقلابى را مورد هجمه قرار مى‏دهند و مى‏کوشند از هر طریق اعتقادات مذهبى و فرهنگ انقلابى را در وجود جوانان سست و کم رنگ کنند. مقام معظم رهبرى این توطئه شوم را این چنین گوشزد مى‏نمایند: یکى از راه‏هاى تهاجم فرهنگى این بود که سعى کنند جوانان مؤمن را از پاى بندى‏هاى متعصبانه به ایمان منصرف کنند، مانند همان کارى که در قرن‏هاى گذشته در آندلس کردند، جوان‏ها را ریختند در عالم فساد، شهوت رانى و مى‏گسارى. این کارها در حال حاضر دارد انجام مى‏گیرد.۱

 

استراتژى نفوذ دشمن در عموم مردم

استراتژى نفوذ یکى از مهم‏ترین برنامه‏هاى دشمن براى از بین بردن وحدت و همبستگى ملى و سرد کردن مردم از ادامه راه خود و کمرنگ شدن مشارکت عمومى آنان در مسائل اجتماعى و سیاسى انقلاب مى‏باشد، زیرا فروپاشى و استحاله یک نظام پس از از بین رفتن همبستگى ملّى و مشارکت عمومى کارى آسان خواهد بود.

یکى از عناصر فراماسونر و ضد انقلاب در جلسه کلوپ روتارى از شاخه‏هاى شبکه فراماسونرى تصریح مى‏کند که باید از فکر کودتاى مستقیم و سرنگونى منصرف شد و باید از طریق فشارهاى بین المللى و فعالیت‏هاى علمى و فرهنگى، زمینه حضور در ایران و نفوذ در پایگاه‏هاى استراتژیک نظام را فراهم نمود و از این طریق ایران را وادار به تعدیل در اهداف و خواسته‌هایش کرد.

بدیهى است که وادار کردن ایران به تعدیل در اهداف و خواسته‏هاى خود امکان‏پذیر نیست، مگر این که وحدت و انسجام ملّى را از بین ببرند، بنابراین هدف نهایى نفوذ دشمن در میان مردم به دست گرفتن قدرت توسط نامحرمان و غیر خودى‌هاست که سرانجام جز بازگشت مجدّد آمریکا و سیطره او بر منافع ایران اسلامى نیست که پیامد آن ایجاد تفرقه در جامعه و اختلاف اندازى میان مسؤولان و مردم است، بنابراین بر مردم و مسؤولان لازم است که مرز میان خودى و غیر خودى‏ها را مشخص کنند و در شناخت ترفندهاى دشمنان و مبارزه جدّى با آنان در جهت تقویت همبستگى ملّى گام‏هاى اساسى بردارند.۲

 

فرار مغزها

عدم برنامه ریزى همه جانبه براى جلوگیرى از مهاجرت تحصیل کردگان و متخصصان و نیز مشخص نبودن مرزهاى تعهّد و تخصّص موجب ظهور پدیده شوم فرار مغزها به کشورهاى دیگر جهان مى‏شود. این معضل موجب کندى و پیشرفت امور اجتماعى و توسعه همه جانبه مى‏گردد. در کشورهایى که برنامه ریزى جامعه اشتغال و آموزش وجود ندارد و سازمان‏هاى آموزشى اقدام به ارائه آموزش غیر متناسب با بازار کار مى‏کنند، تقاضاى کاذب براى آموزش به وجود مى‏آید و در یک دوره زمانى جامعه با پدیده آموزش اضافى مواجه مى‏گردد، یعنى نه تنها به قدر نیاز جامعه به تربیت متخصصان نمى‏پردازد، بلکه به مراتب میزان پرورش و تربیت نخبگان جامعه بیش از حد نیاز است. علاوه بر این که هیچ برنامه‏اى براى جذب آنان وجود ندارد، این فرایند سرمایه گذارى منابع محدود را از روش بهینه منحرف کرده و على رغم صرف هزینه زیاد، هیچ فرصت شغلى جدیدى به وجود نمى‏آورد و بیکارى فارغ التحصیلان و مهاجرت متخصّصان به خارج و سرانجام فرار مغزها را به دنبال دارد. این پدیده از یک سو انقلاب اسلامى را از توانایى‏هاى افراد متخصص محروم مى‏کند و از سوى دیگر ابزارى در دست دشمنان خواهد شد که علیه دستاوردها و آرمان‏هاى انقلاب اسلامى جوّسازى کنند.

 

رخنه فرصت طلبان

یکى دیگر از عوامل آسیب‏زا در پیکره انقلاب اسلامى نفوذ افراد فرصت طلب است. شهید آیت اللّه مطهرى سیر رخنه و نفوذ در نهضت‏ها را این چنین بیان مى‏کند. “رخنه و نفوذ افراد فرصت طلب در درون یک نهضت از آفت‏هاى بزرگ آن نهضت است. وظیفه بزرگ رهبران اصلى این است که راه نفوذ و رخنه این گونه افراد را سد نمایند. هر نهضتى مادام که مراحل دشوار اولیه را طى مى‏کند، سنگینى آن بر دوش افراد مؤمن، مخلص و فداکار است، اما همین که نهضت به بار نشست و یا لااقل نشانه‏هاى بار دادن آن آشکار گشت و شکوفه‏هاى آن درخت، هویدا شد، سر و کلّه افراد فرصت طلب پیدا مى‏شود. روز به روز که از دشوارى‏ها کاسته مى‏شود و موعد چیدن ثمره نزدیک مى‏گردد، فرصت طلبان محکم‏تر و پرشورتر پاى عَلَم نهضت سینه مى‏زنند تا آن جا که تدریجاً انقلابیّون مؤمن و فداکار اولیه را از میدان به در مى‏کنند. این جریان تا آن جا کلیّت پیدا کرده که مى‏گویند انقلاب فرزند خور است. گویى خاصیت انقلاب این است که همین که به نتیجه رسید، فرزندان خود را یک یک نابود مى‏سازد، ولى انقلاب فرزند خور نیست. غفلت از نفوذ و رخنه فرصت طلبان است که فاجعه به بار مى‏آورد. جاى دورى نمى‏رویم، انقلاب مشروطیّت ایران را چه کسانى به ثمر رساندند؟ و پس از به ثمر رساندن چه چهره‏هایى پست‏ها و مقامات را اشغال کردند؟ و نتیجه نهایى چه شد؟ سردار ملى‏ها و سالار ملّى‏ها و سایر قهرمانان آزادى خواه به گوشه‏اى پرتاب شدند و به فراموشى سپرده شدند و عاقبت با گرسنگى و در گمنامى مردند، امّا فلان الدوله‏ها که تا دیروز زیر پرچم استبداد با انقلابیون مى‏جنگیدند و طناب به گردن مشروطه خواهان مى‏انداختند، به مقام صدارت رسیدند و نتیجه نهایى استبدادى شد به صورت مشروطیّت.”۳

واکاوى‏هاى تاریخى نشان مى‏دهد که فرصت‏طلبى تأثیر شوم خود را در مسئله امامت و ولایت نشان داده است.

فرصت طلبان بودند که در سقیفه بنى ساعده جمع شدند و عموم مردم هم انقلابى را که پیامبر(ص) ۲۳ سال براى آن زحمت کشیده بود، فراموش کردند و پشت به ولایت نمودند که نتیجه آن خانه نشینى اولین امام معصوم و ۲۵ سال سکوت بود. اگر مردم به امامت و ولایت اعتقاد راسخ داشتند، اجتماع سقیفه تشکیل نمى‏گردید و دیگران روى کار نمى‏آمدند.

امروزه فرصت طلبان و بیگانگان در صدد هستند که این انقلاب اسلامى را به دست نااهلان و افراد ناصالح بسپارند، امّا خوشبختانه در سایه رهبرى حکیمانه رهبر اندیشمند انقلاب حضرت آیت اللّه العظمى خامنه‏اى (دامت توفیقاته) و در پرتو رهنمودهاى گهربار ایشان کلیّه حیله‏ها و ترفندهاى آنان نقش بر آب مى‏شود و اتّحاد و انسجام مردم هر روز بیش‏تر مى‏شود و جامعه مسیر پویایى و بالندگى را در ابعاد بالاترى طى مى‏کند و این چیزى نیست جز پیروى مردم از ولایت فقیه و آرمان‏هاى انقلاب اسلامى.

 

مسؤولیت گریزى

قدرت سیاسى هر کشورى بیش از هر چیز به میزان مشارکت مردم در مسائل اجتماعى و سیاسى وابسته است، یعنى هرچه حمایت و مشارکت مردم در این گونه مسائل بیش‏تر باشد، این فرآیند بیان گر کارآمدى بیشتر نظام است و به قول بنیان گذار جمهورى اسلامى ایران حضرت امام خمینى (ره): “اگر مردم پشتیبان یک حکومت باشند، این حکومت سقوط ندارد. اگر یک ملت پشتیبان یک رژیم باشند، آن رژیم از بین نخواهد رفت.”۴ بنابراین در جامعه اسلامى مشارکت و حمایت مردمى از عوامل مهم تثبیت پایه‏هاى انقلاب است و بى‏تفاوتى آنان نسبت به اهداف و آرمان‏هاى انقلاب از بزرگترین آفت‏ها و آسیب‏هایى است که مى‏تواند پایه‏هاى این نهضت سى ساله را متزلزل سازد، از این رو مى‏توان گفت که مسؤولیت‏شناسى و انجام تکالیف اجتماعى، زمینه ساز نوعى ترقى در عرصه‏هاى زندگى است، در حالى که مسؤولیّت گریزى و بى اعتنایى به وظایف موجب رکود دستاوردهاى این نهضت و کشاندن جامعه به ورطه هلاکت مى‏باشد.

 

تضعیف رهبرى و ولایت فقیه

یکى از راهبردهاى دشمن براى ضربه زدن به این انقلاب عظیم، تضعیف رهبرى و کم اهمیّت جلوه دادن جایگاه آن است و مقابله با اصل ولایت فقیه از شگردهاى دشمنان داخلى و خارجى این انقلاب است، در هر حالى که جامعه آرمانى اسلام جامعه‏اى است پویا و بالنده که در رأس هرم حاکمیّت آن و در بالاترین ساختار حکومتى اش امام معصوم قرار دارد. این جامعه الهى – انسانى ویژگى‏هاى خاصى دارد که مهم‏ترین مؤلّفه آن اعتقاد و التزام به فرآیند ولایت فقیه در گفتمان نظرى و اجرایى است.

مسئله ولایت فقیه از سنخ مسائل کلامى و اعتقادى است که خداوند بر اساس ضرورت حفظ نظام اجتماعى بشر و وجوب هدایت جوامع بشرى همان منصب امامت و ولایت پیشوایان معصوم را براى ولى فقیه واجد شرایط رهبرى در عصر غیبت قرار داده است، با این تفاوت که در زمان غیبت دیگر نصب خاص وجود ندارد، بلکه ولى فقیه به واسطه امام عصر منصوب از ناحیه خداست، لذا مردم باید در تمام شؤون زندگى مطیع دستورات سازنده و کارآمد آن مقام باشند و علاوه بر التزام عملى نسبت به فرامین رهبرى، باید به اصل موضوع ولایت هم اعتقاد قلبى داشته باشند، به طورى که اگر کسى اوامر ولى فقیه واجد شرایط را عمداً و عالماً رد و انکار کند، مصداق این حدیث امام صادق(ع) مى‏شود که فرمودند: “رد و انکار حکم حاکم اسلامى رد و انکار ماست و رد و انکار ما رد خداوند است که به منزله خروج از گستره دین خداست.”۵

بنابراین از منظر روایات معصومین(ع) و آیات قرآن کریم ولایت از اساسى‏ترین آموزه‏هاى مکتب حیات بخش اسلام است که در ابعاد مختلف زندگى شیعیان مخلص نقش بنیادین دارد و ولایت روح اسلام است و اعتقاد به آن به جامعه معنویت و پویایى مى‏بخشد و انگیزه افراد را در زمینه شکوفایى و بالندگى چند برابر مى‏کند، لذا تا زمانى که مردم مسلمان به مسئله ولایت اعتقاد درونى و راسخ داشته باشند، این انقلاب محکم و استوار روى پاى خود مى‏ایستد و کرامت انسان‏هاى متدیّن را در سایه حکومت اسلامى تضمین مى‏کند و تا زمانى که به اصل ولایت فقیه خدشه‏اى وارد نشود، براندازى این انقلاب غیر ممکن خواهد بود.

 

فرهنگ سازى منفعل

مکتب حیات بخش اسلام فرهنگ جامعه الهى را پدیده‏اى فعّال معرفى مى‏کند که در آن تغییر و تحوّل قابل پیش بینى است و مى‏توان آن را به سوى اهدف مورد نظر هدایت نمود.

پیامبر گرامى اسلام(ص) پس از سال‏ها مقاومت، فرهنگ اسلام ناب را احیاء نمود و امامان معصوم(ع) براى پویایى و حفظ آن رنج‏ها و مصیبت‏هاى فراوانى را تحمّل نمودند. رهبر کبیر انقلاب اسلامى حضرت امام خمینى(ره) نیز با شناخت صحیح فرهنگ اسلام ناب، سال‏ها مقاومت کردند تا انقلاب عظیم فرهنگى در عرصه‏هاى ارزشى، هنجارى و رفتارى کشور به وجود آمد. چیزى که با فداکارى و ایثار این ملّت تاکنون به دست ما رسیده است همان فرهنگ فعّال است که بقاى آن به هوشیارى افراد در تمام عرصه‏هاى فردى و اجتماعى نیازمند است، ولى جاى بسى تأسّف است که بعضى از متولیان فرهنگى با دیدگاه منفعلانه به مسائل فرهنگى کشور مى‏نگرند و همواره از آرمان‏ها و ارزش‏هاى انقلاب و اسلام عقب نشینى مى‏کنند.۶

چنین نگرشى نه تنها بستر مناسبى را براى حملات ضد فرهنگى دشمن و بعضى از خواسته‏هاى نامشروع ضد انقلابیّون فراهم مى‏سازد، بلکه در دراز مدّت موجب حذف فرهنگ خودى مى‏گردد و ارزش‏هاى اصیل انقلاب را آسیب‏پذیر مى‏سازد، به طورى که به جاى جهش فرهنگى مثبت و انتقال درست فرهنگ به نسل آینده، تضاد فرهنگى را در جامعه به وجود مى‏آورد. در این‏باره مقام معظّم رهبرى مى‏فرمایند: “بنده بارها مکرّر تأکید کرده‏ام که باید شکل نظام و روح و محتواى نظام را از اسلام بگیریم نه از مکاتب بیگانه، فرهنگ‏هایى که خواسته‏اند حرف و فکر و راه آن‏ها رایج شود.”۷

 

غرب زدگى

از دیگر عوامل آسیب زا که در حوزه فرهنگ به پایه‏هاى این انقلاب الهى آسیب‏هاى جدّى و جبران ناپذیرى را وارد مى‏سازد، غرب زدگى و تأثیر پذیرى از اندیشه‏هاى غربى است.

غرب از یک سو تهاجم فرهنگى خود را توسط عوامل خارجى براى دور کردن نسل جوان از آرمان‏ها و ارزش‏هاى اصیل انقلاب اسلامى آغاز نموده و از سوى دیگر عوامل داخلى وابسته خود را براى بستر سازى مناسب در جهت نفوذ بیش‏تر ارزش‏هاى غربى بسیج کرده است. غرب زدگى گرایشى است که در آن علاقه‏مندى زیاد به غرب وجود دارد و اقتباس فرهنگ غربى نه از روى شناخت، بلکه کورکورانه و لجام گسیخته مى‏باشد و این تمایل در کلیه شؤونات زندگى فرد دخالت دارد.

پیروى از این جریان منجر به از خود بیگانگى مى‏شود که در آن شخصیّت و هویّت اسلامى وجود ندارد.۸ از خود بیگانگى نقطه مقابل اعتماد به نفس است، از نظر اجتماعى – سیاسى، ایجاد روحیه اعتماد به نفس و تکیه بر خود مى‏تواند در حفظ هویت و استقلال جامعه مؤثر باشد. اولین قدم براى خود اتّکایى حفظ روحیه پایدارى است، امّا فرهنگ استکبارى همواره به جوانان ما القا مى‏کند که هرچه دارید از صدقه سر غرب است که به دنبال آن روحیه خوداتّکایى را در افراد جامعه مى‏کُشد و حسّ تسلیم و خود کم بینى افراد را افزایش مى‏دهد و در نهایت با پیروى کورکورانه و روحیه مغلوب، جامعه مبتلا به تمایلات غربى خواهد شد.۹ از مهم‏ترین عوامل غرب زدگى که زمینه‏هاى جذب جوانان و بى‏هویّتى آنان را در پى دارد، عامل فرهنگى و فرهنگ پذیرى است. فرهنگ دایره گسترده‏اى دارد که در مطالعات جامعه شناختى از آن به بعد مادى و معنوى تعبیر مى‏شود. بعد مادى فرهنگ در حقیقت همان ابزار و وسایل نفوذ ارزش‏هاست و بعد دیگر آن همان ویژگى‏هاى رفتارى و عقیدتى اکتسابى اعضاى یک جامعه خاص مى‏باشد. غرب زدگى تنها بعد مادى قضیّه نیست که بتوان از ورود آن به کشورمان جلوگیرى کنیم، بلکه غرب با استفاده از فناورى و ابزار نوین صنعتى، هنجارها و ارزش‏هاى خود را به جامعه ایران اسلامى القا مى‏کند، به طورى که در بعضى از محافل علمى و آموزشى این ارزش‏هاى غیر اسلامى به صورت ناخودآگاه از سوى عدّه‏اى از محقّقان و دانشجویان پذیرفته و نشر داده مى‏شود و جایگزین هنجارها و ارزش‏هاى راستین اسلامى مى‏شود و در نهایت این پدیده، نسل سوم انقلاب را از مسیر اصلى انقلاب اسلامى منحرف مى‏گرداند.

 

تحریف ریشه‏هاى انقلاب

سرچشمه پیروزى انقلاب اسلامى را در جوشش خون‌هایى باید دید که نهال نوپاى این نهضت را در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ آبیارى کرد. آشنایى با چگونگى شکل‏گیرى چنین قیام خونینى براى نسل جوانى که پوینده راه ولایت است، از هر جهت حائز اهمیّت است. از مهم‏ترین ترفندها و حیله‌هایى که از سوى دشمنان به کار گرفته شده و هنوز هم ادامه دارد، مطرح کردن عوامل کم اهمیّت و بزرگ نمایى عناصر بى‏ارزش و جریان‏هاى ساختگى در حاشیه قیام خونین ۱۵ خرداد است که به منظور تضعیف عظمت و شکوه آن قیام تاریخى و حماسه بى نظیر دوران معاصر صورت مى‏گیرد. کسانى که چنین ترفندهایى را به کار مى‏بندند، مطالعات دقیق و تحقیقات عمیقى درباره ریشه‏هاى انقلاب انجام داده‏اند تا با کوچک نمایى ریشه‏هاى این نهضت الهى مانع بروز هرگونه شور حماسى جدید و ادامه هیجان حق طلبانه و پى‏گیرى اقدام حسینى در آینده شوند.۱۰

 

ضعف مدیریت مدیران

آخرین عامل آسیب‏زا و آفت درونى انقلاب که در این نوشتار بدان اشاره مى‏شود، ضعف مدیریّت مدیران است. در فرآیند مدیریت اسلامى کشور یکى از مهم‏ترین نکات در خور تأمّل انتخاب شایسته‏ترین افراد براى مسؤولیت‏هاى سالم در نهادهاى مختلف انقلاب است تا از یک سو اشتباهات و انحرافات احتمالى جامعه به حداقل برسد و از سوى دیگر انقلاب مسیر تداوم خود را حفظ کند وقتى انقلابى بر اساس آرمان‏هاى الهى شکل بگیرد و به پیروزى برسد، امّا نهادهایش بر اساس افکار و ایدئولوژى مادى و غیر مذهبى اداره شود، بى تردید در بخش مدیریت آسیب‏هاى جبران ناپذیرى را متحمّل خواهد شد.

مهم‏ترین عاملى که مدیران را از مسیر اصلى انقلاب منحرف مى‏سازد، جدایى میان مسؤولین و مردم است. امام على(ع) در سیره خود همواره کارگزاران و مسؤولین حکومتى را نسبت به این آسیب مهم هشدار مى‏داد و به آنان مى‏فرمود که میان خود و عموم مردم نباید هیچ گونه فاصله و مانعى قرار دهید. آن حضرت در عهدنامه خود به مالک اشتر چنین مى‏فرماید: “هیچ گاه خود را به مدّت طولانى از مردم پنهان مکن، زیرا دور بودن زمامداران از چشم مردم خود موجب نوعى محدودیّت و بى اطلّاعى نسبت به کارهاى مملکت است. پنهان شدن زمامداران آگاهى آنان را نسبت به بسیارى از مسائل از بین مى‏برد. در نتیجه بزرگ نزد آنان کوچک و کوچک نزد آنان بزرگ مى‏شود و نیز کار نیک زشت و کار زشت زیبا جلوه داده مى‏شود و حق با باطل آمیخته مى‏گردد.”۱۱

مولاى پرهیزکاران در سیره رفتارى خود مدیران و کارگزاران را به توجه بیش‏تر به قشر محروم جامعه و تأمین خواسته‏هاى آنان توصیه نموده است. آن حضرت باز به مالک اشتر مى‏فرماید: “مبادا سرمستى حکومت تو را از رسیدگى به محرومان باز دارد که هرگز انجام کارهاى فراوان و مهم عذرى براى ترک مسؤولیّت‏هاى کوچک‏تر نخواهد بود. همواره در فکر مشکلات آنان باش و از آنان روى برمگردان. امور کسانى از فقرا را رسیدگى کن که به ظاهر به چشم نمى‏آیند و دیگران این قشر را کوچک مى‏شمارند و کم‏تر به تو دسترسى دارند”.۱۲

بنابراین بى‏توجهى به مستضعفان و عنایت به ثروتمندان و فقدان عدالت اجتماعى زمینه را براى کم رنگ شدن آرمان‏هاى انقلاب مساعد مى‏کند. پس مدیران در جامعه اسلامى علاوه بر تأمین نیازهاى اولیه محرومان باید براى استرداد حقوق از دست رفته آنان اقدام نمایند تا انقلاب اسلامى در حوزه مدیریت دچار آسیب نگردد.

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. از بیانات مقام معظّم رهبرى، روزنامه جمهورى اسلامى، ۱۳۷۲/۵/۲۲٫
  2. ماهنامه معرفت، شماره ۹۴، مهرماه ۱۳۸۴، ص ۹۰٫
  3. نهضت اسلامى در صد ساله اخیر، شهید مطهرى، ص ۹۶ – ۹۹٫
  4. صحیفه نور، ج ۸، ص ۲۰۳٫
  5. وسائل الشیعه، حر عاملى، ج ۱۱، ص ۹۹٫
  6. روزنامه جام جم، ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۱٫
  7. روزنامه کیهان، ۲۱ آبان ۱۳۸۱٫
  8. جامعه‏شناسى غرب گرایى، على محمد تقوى، ج ۱ و ۲، ص۲۰٫
  9. بررسى پدیده غرب زدگى جوانان پس از انقلاب اسلامى، حمید مکارم شیرازى، ص ۵۹٫
  10. جرعه جارى “براندازى انقلاب اسلامى ایران”، مصطفى میر سلیم، ص ۲۳۱٫
  11. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، نامه ۵۳، ص ۵۸۴٫
  12. همان، ص ۵۸۲٫
30دسامبر/16

پارسایى و پایدارى بانوان از طلوع اسلام تا انقلاب اسلامى

زهرا نساجى

 

تکریم پسندیده

پروردگار متعال براى رسیدن انسانها به مقاصد عالى و سعادت ابدى قوانین استوار و متقنى مطابق با نیازهاى درونى و شرایط فطرى آنها توسط برگزیدگان خویش ابلاغ کرد و مسیر هدایت را براى تمامى انسانها هموار نمود، ولى تعداد بسیارى به جاى روى آوردن به چشمه پاکى و حقیقت و حظّ از نسیم فرحناک معنوى در گرداب‏هاى نفسانى و هیجانات شهوانى گرفتار شده و ظلم و تعدّى به حقوق دیگر انسانها که بنابر کرامت ذاتى مورد احترام خالق هستى بودند را سر لوحه عمل خویش قرار دادند.

نمونه بارز جامعه‏اى که آتش جهل و خرافه در آن زبانه مى‏کشید و نشاط فکرى و روحى از آن رخت بر بسته بود و سایه ظلم و اختناق در جاى جاى آن به چشم مى‏خورد و مردم از ابتدایى‏ترین حقوق خویش محروم بودند، عصر بعثت بود. در این بین زنان بیش از مردان مورد اذیت و آزار قرار مى‏گرفتند و حقشان تضییع مى‏شد.

با تابش آذرخش حیات پاک نبوى و طلوع پرفروغ اسلام در ظلمتکده زر و زور و تزویر، انسانها به کرامت حقیقى خود واقف شده و هویت انسانى زن نیز همچون مردان گرامى داشته شد و بر یکسان بودن جوهره وجودى زن و مرد و بهره‏گیرى از حقوق واقعى تأکید گردید. پیام آسمانى “انا خلقناکم من ذکرٍ و انثى”۱ خلقت این دو موجود را یکسان دانست و زن را بر خلاف تصوّر جامعه مرده جاهلى داراى سرشتى ملکوتى، نفخه الهى و فطرتى پاک معرفى نمود. و به او حق حیات اجتماعى، مالکیت مشارکت در فعالیت‏هاى متناسب با مقتضیات زیستى و عاطفى داد. و زن و مرد را در زمینه ساز بودن تکامل یکدیگر به مثابه لباسى دانست که به حفظ آبرو، حیثیت و پوشیدگى از ناروائى و زشتى‏ها مى‏انجامد.

در آئین احمدى ارج نهادن به مقام زن چنان گسترده و عمیق است که در کلام وحى از او به عنوان اسوه برتر یاد شده است: “ضرب اللّه مثلاً للذین آمنوا امرأه فرعون”۲ و قابل توجه اینکه در رسیدن به مقامات عالى انسانى چون ایمان، صبر، یقین و حیات طیب، زنان را همانند مردان دانسته و تفاوتى بین آنها قائل نگردیده و پاداش عمل صالح و زندگى برتر را برایشان نوید داده است: “من عمل صالحاً من ذکر اوانثى و هو مؤمن فلنحیینه حیاه طیبه”۳ در کنار این مقامات، زن در نقش همسرى و مادرى والاترین و شریف‏ترین مسؤولیت‏ها را هماهنگ با آفرینش خود عهده دار مى‏باشد و موجودى منحصر به فرد است که توان تربیت شخصیت‏هاى برجسته‏اى را دارد که در پرتو خصائل و رفتار نیکشان جوامع بسیارى، راه سعادت مى‏یابند و به ترقى، عدالت اجتماعى و کمال واقعى مى‏رسند.

 

اسوه‏هاى شایسته

بدون شک وجود مطهر حضرت فاطمه زهرا(س) پسندیده‏ترین چهره زن در تاریخ اسلام و بشریت است، رسول خدا(ص) او را سرور زنان عالم نامید، که با اعمال و رفتارش حقیقت و ماهیت یک زن متعالى و رشد یافته در بستر ایمان و فراخناى تعالیم الهى را متبلور مى‏سازد. امام خمینى مى‏فرماید: “به منظور حفظ اعتبار عظیم زنان، همه باید به آن گوهر یکتا و بى همتاى زنان، حضرت فاطمه زهرا(س) اقتدا کنند.”۴

و دلیل این اقتدا و رهیابى را چنین بازگو مى‏نمایند که: “معنویات و جلوه‏هاى الهى جلوه‏هاى جبروتى، جلوه‏هاى ملکى و ناب سوتى همه در این موجود (یعنى حضرت فاطمه زهرا(س)) مجتمع است.”۵

افتخارى از این بالاتر نیست که استمرار ذرّیه پیامبر اکرم(ص) از وجود یک زن سرچشمه مى‏گیرد و بر نگرش و تفکر جاهلانى که زن را کالایى بى ارزش جهت بهره‏کشى و بیکارى و یا وسیله‏اى براى منافع خویش مى‏دانستند مهر باطل مى‏زند. در سنت و سیره محمّدى(ص) که برگرفته از تعالیم قرآنى و هدایت گستر الهى است نه تنها براى حضرت زهرا(س) با ویژگى‏هاى یک زن نمونه، بلکه براى تمامى بانوانى که با پاکى، درستى، عفت و حجاب و شعار و شعور دیندارى زندگى مى‏کنند. منزلتى والا و احترامى ویژه قائل مى‏شود. شخصیت‌هایى چون حضرت مریم(س) خدیجه، آسیه همسر فرعون و‌هاجر آن بانوى موحد، از این تبارند. در اجراى بخشى از مناسک حج که مطابق با سنت پیامبر برگزار مى‏گردد، نه تنها بانوان، بلکه مردان به این الگوى استقامت، بندگى و اخلاص اقتدا مى‏کنند و همانند او هفت بار سعى بین صفا و مروه را مى‏پیمایند و در تواضعبه آستان حق صفاى ایمان را مى‏چشند.طواف بر گرد خانه خدا بدون دور زدن حجر اسماعیل بنابر نظر اکثریت علماء باطل است و آن محلى است که‌هاجر و فرزندش در آن زندگى و سپس دفن شده‏اند.

حضور دلیرانه و صبورانه حضرت زینب(س) در حادثه کربلا، جلوه یک زن در مقام ایمان، مقاومت و دفاع از حقوق مظلومان را به نمایش مى‏گذارد، وى پس از شهادت امام حسین(ع) نه تنها منزوى و منفعل نشد بلکه رسالت آن حضرت را به عالى‏ترین شکل به انجام رساند و با بیانات و حرکات کوبنده، دشمن را مفتضح و رسوا نمود و پتکى محکم بر پیکر بى رمق و مرده آن نابخردان سست ایمان فرود آورد تا جایى که امام سجاد(ع) او را “عالمه غیر معلمه؛ داناى نیاموخته” نامید.۶

شجاعت و شکیبایى حضرت زینب(س) سبب گردید زنان همراهش در صحنه نبرد بهترین نقش‏ها را آفریدند و در راه همدلى و همسویى با پیام و رسالت آن بانو لحظه‏اى تمرد، کوتاهى و نقصى را بوجود نیاوردند.

مادر وهب از جمله حماسه سازان آن دوران است، وقتى فرزندش رودرروى لشکر ستم مى‏ایستد او را به مبارزه تشویق مى‏کند و مى‏گوید: تا در مقابل امام حسین(ع) کشته نگردى از تو راضى نمى‏شوم و در پایان جنگ که دشمن سر او را از بدن جدا کرده بسوى خیمه پرتاب مى‏کند مادر سر را برداشته مى‏بوسد و به میدان مى‏اندازد و بیان مى‏دارد: آنچه در راه خدا دادم پس نمى‏گیرم.۷

بعد از آنکه قاصد امام حسین(ع) زهیربن قین را که نزدیکى چادر آن حضرت مستقر شده بود فراخواند، وى از رفتن امتناع کرد، همسرش که شاهد ماجرا بود او را ندا داد که: فرزند رسول خدا(ص) تو را دعوت کرده اجابتش نمى‏کنى؟ تأثیر کلام این زن سبب شد زهیر از جا برخاسته و به محضر امام شرفیاب شود و جزء یاران آن حضرت درآمده و به فیض شهادت نائل گردد.

امام خمینى با دلالت بر این شواهد مى‏فرماید: “زن یکتا موجودى است که مى‏تواند از دامن خود افرادى به جامعه تحویل دهد که از برکاتشان یک جامعه، بلکه جامعه‏ها به استقامت و ارزشهاى والاى انسانى کشیده شوند.”۸٫ سرّ این نکته آن است که عواطف بانوان با جاذبه‏هاى به موقع در قوى نمودن روحیه مردان و تشجیع آنها براى حضور در صحنه‏هاى اجتماعى، سیاسى و حماسى بسیار مؤثّر است و با رأفت زنان که جلوه‏اى از رحمت الهى مى‏باشد چه بسیار خشونت‏هاى نابجا در خانواده و جامعه تعدیل گشته و از بروز عواقب ناخوشایند، رکود و کندى در کار جلوگیرى مى‏شود. امام خمینى رهبر نهضت اسلامى ایران، زنان را عناصرى فعّال که توانایى انجام کارهاى بزرگ دارند معرفى کرده و نقش رهبرى، هدایتگرى و پیروزى را در حوزه تلاش آنان مى‏داند: “بانوان ایران و بانوان قم و سایر بلاد، در این پیروزى(انقلاب اسلامى) پیشقدم هستند، آنها مردان را تشجیع کردند. مردان ما مرهون شجاعت‏هاى زنهاى شیر دل هستند.”۹

 

استقامت بى‏نظیر

زن در ایران اگرچه در تمامى صحنه‏ها پابه پاى مردان حضور نداشت، امّا به گواه تاریخ بر خلاف زنان غربى از نعمت مالکیت، ارث و بسیارى از حقوق دیگر بهره‏مند بود و از ارکان مهم نظام خانواده به حساب مى‏آمد. زنان مسلمان ایرانى به صورت پیدا و نهان در هر زمانى که احساس کردند اصلاحات اجتماعى به آنها نیاز دارد و یا حضورشان گره‏اى از مشکلات جامعه را مى‏گشاید، جسورانه پا به میدان گذاشتند و در پیروى از نداى حق‏طلبى رهبران دینى از هیچ کوششى دریغ نورزیدند. حضور اجتماعى زنان مسلمان قبل از انقلاب مشروطه، در نهضت تنباکو از نقاط برجسته مشارکت آنان در عکس العمل‏هاى ملى و مذهبى بود. در پى مخالفت علماء و مردم نسبت به قرارداد ننگین تنباکو در دوران سلطنت ناصرالدین شاه وقتى خبر رسید که میرزاى آشتیانى از معترضین به قرارداد فوق و حمایت کنندگان از فتواى میرزاى شیرازى تحت فشار واقع شده و شاه از او خواسته است که یا در ملأ عام قلیان بکشد و یا از ایران خارج شود و به عتبات برود، زنان همگام با مردان بر ضد حکومت تظاهرات مى‏کنند و جمعى از آنان در سنگلج، محل استقرار میرزاى آشتیانى جمع مى‏شوند و با اعلام حمایت از تداوم مبارزه حتى بدون حمایت مردان اقدام به بستن بازار مى‏کنند و در تبریز نیز زنان در مخالفت با قرارداد شاه همراه مردان به پا مى‏خیزند و بازار شهر به علامت اعتراض بسته مى‏شود و بیش از بیست هزار نفر مسلح به شاه تلگراف مى‏زنند که زیر بار قرار داد نخواهند رفت. پس از چند روز که از بسته شدن بازار مى‏گذرد مأموران دولتى به زور و تهدید و وعده و پاداش بازاریان را مجبور به بازکردن مغاره‏هاى خود مى‏کنند. اما چند ساعت پس از این اتفاق دسته‏اى از زنان به زور اسلحه بازار را مى‏بندند. و از صحنه دور مى‏شوند تا از تعرض مأموران در امان باشند.

زنان پادشاه در پى فتواى تحریم تنباکو از سوى میرزاى شیرازى دست به اقدام زده و با شکستن قلیان‏ها از شاه خواستند به تقاضاى علما پاسخ مثبت دهد و بیش از این استقلال کشور و آبروى دولت را به خطر نیندازد.۱۰

با ورود جدى فرهنگ غرب خصوصاً در آستانه انقلاب مشروطه وضعیت زنان نیز تحت تأثیر قرار گرفت. اول از نقطه نظر حضور فعّال و مؤثر آنها در اجتماعات و دوم مشارکت‏هاى نیمه سرّى قشرى از زنان متعهد و انقلابى که سبب تعجّب مخالفان و بیدارى بیشتر مردان شد که عزم آنها در مبارزه کمتر از بانوان بود. به عنوان مثال: وقتى که ستارخان سردار ملى در آذربایجان علیه ظلم و ستم قاجارها و نفوذ بیگانگان قیام کرد، در میان افرادى که به حمایت از وى کشته شده بودند پیکر بیست زن مشروطه خواه بدست آمد که با پوشش مردانه در مبارزات شرکت نموده بودند.۱۱

بعد از واقعه تحصن مشروطه خواهان در سفارت انگلیس زنان معترض، اجتماعات متعددى را در خیابانهاى تهران ترتیب دادند و در اعتراض به کشته شدن نخستین شهید مشروطه که طلبه‏اى به نام سید عبدالحمید بود هیجانات خود را بروز داده و با حضور به موقع در معابر و خیابان‏ها انقلابیون را علیه حکومت تشویق کردند.۱۲

جالب اینکه زنان با شنیدن خبر تبعید علماى طرفدار مشروطه و مخالف شاه، اطراف کالسکه مظفرالدین شاه که از یک مهمانى مى‏آمد جمع شدند و با فریاد و گریه و زارى گفتند: “ما رهبران دین را مى‏خواهیم، ما مسلمان هستیم، حکم مجتهدان را واجب الاطاعه مى‏دانیم. تمام امور ما به دست آقایون بوده و هست. چطور راضى شویم علما را نفى بلد و تبعید نمایند. اى شاه مسلمان بفرما:رؤساى مسلمانان را احترام کنند. اى حاکم مسلمان براى اهل اسلام ذلّت نخواهید، اى پادشاه اهل اسلام، وقتى روس و انگلیس با تو از در جنگ درآیند ملت ایران به حکم آقایان با این متجاوزان جهاد مى‏کنند.”۱۳

تلاشها و خدمات ارزنده جمعى از زنان ایرانى در جهت تحقق انقلاب مشروطه در قالب انجمن‏هاى نیمه سرى، ستایش بعضى خارجیان از جمله اقتصاددان معروف “مورگان شوستر” که مدتى را در ایران زندگى کرده بود را برانگیخت زیرا زنان به ناتوانى عناصر سازش کار و محافظه کار اگرچه از حامیان مجلس بودند اذعان داشتند و همچنین در حمایت از کالاهاى بومى و عدم خرید منسوجات اروپایى و تأسیس بانک ملى مشارکت کردند. آنها ضمن تحریم اجناس بیگانه از مردم خواستند لباس‏هاى قبلى خود را بپوشند و به تولید پارچه و لباس داخلى امیدوار باشند. علاوه بر موارد یاد شده وقتى مظفرالدین شاه فرمان مشروطیت را امضاء کرد، مجلس تقاضاى زنى را منتشر کرد که خواستار حمایت رسمى از آموزش زنان و مشارکت اجتماعى ایشان شده بود و از دولت تقاضاى دقت و توجه بیشترى به مدارس دخترانه را داشتند و در نهایت به شیوه‏اى خلاقانه به تأسیس و اداره مدارس زنانه، مراکز بهداشتى و درمانى و کانون‏هایى براى نگهدارى و تربیت کودکان بى سرپرست بدون انتظار پاسخ شنیدن از کارگزاران وقت اقدام کردند.۱۴

در دوران اختناق رضاخانى، وى با حربه کشف حجاب سعى در محو ارزشهاى ملى و هویت دینى مردم داشت لذا فرمان داد زنها چادر را ترک کنند و در مجامع عمومى و خارج از منزل بدون حجاب ظاهر شوند. و اگر آنها با لباس‏هاى بلند و روسرى به سر، به کوچه و خیابان بیایند با زور روسرى را از سرشان برداشته و آن را پاره کنند. زنان در مقابل این اعمال پایدارى نموده و حتى ماندن در خانه را به بى حجابى در انظار نامحرمان ترجیح دادند. یکى از ناظران در این باره مى‏گوید: پاسبانان همچون لشکر مغول متعرض زنان مى‏شدند و چادر از سرشان برمى‏داشتند و یا آن را پاره مى‏کردند.

بسیارى از زنان آبستن از خوف چنین وحشى گرى‏ها بچه‏هاى خود را سقط مى‏کردند و عدّه‏اى هم سکته نموده بودند.۱۵ مقاومت مردم، علماء و مردان و زنان با غیرت در رویداد ننگین کشف حجاب در تمام نقاط ایران سبب رسوایى رژیم رضاخان شد و به فرموده امام خمینى: “آنچنان بانوان پایدارى کردند که مشت به دهان آنها زدند، در تهران و سایر شهرستان‏ها هم اکثریت زن‏ها با آن مخالفت کردند و تو دهنى زدند.”۱۶

د رمشهد مردم و روحانیان در مسجد گوهرشاد اجتماع کردند و علیه این یورش فرهنگى معترض گردیدند، مقاومت و دفاع زنان از آرمانهاى مذهبى در این قیام منجر به شهادت ده‏ها نفر از آنان توسط نیروهاى مسلح سرلشکر ایرج مطبوعى بود که غریبانه و شبانه در بیابان‏هاى اطراف مشهد دفن شدند.۱۷

 

سراب آزادى

در طول سالیان متمادى، همان گونه که بسیارى از توصیه‏ها و دستورات الهى توسط حاکمان ظالم به بوته فراموشى سپرده شد، احکام مربوط به احیاى ارزش زن و کرامتها و استعدادهاى ذاتى او در معرض غفلت و گاه تحریف واقع گردید. و در سده‏هاى اخیر به اسف انگیزترین وضع خود رسید. مکاتب و جوامع گوناگون به حقوق راستین و جایگاه واقعى زنان توجهى نکردند و با نقشه‏ها و برنامه‏هاى حساب شده عزّت کریمانه و توانمندى‏هاى گرانمایه به همراه لیاقت‏هاى درونى را از زنان سلب کردند. گرچه در مواردى آتش انقلاب و اعتراض علیه چنین افکارى از زیر خاکستر مظلومیت آنها شعله کشید اما به نتایج موفقیت‏آمیزى دست نیافت. زیرا دعوت‏هاى فریبنده و اغوا کننده غرب در جوامع اسلامى نشر پیدا کرد و شعار تساوى حقوق زن و مرد و اعلام رفع تبعیض از زنان همه جا را پر کرد. و متأسفانه با همکارى سرسپردگان داخلى و پیروى جمعى که این نواها را عامل رهایى از تحقیر و عقب ماندگى مى‏دانستند نقشه‏هاى بیگانگان تا حدى به ثمر نشست. ولى در عمل ثابت شد که این حرکتها چیزى جز محو ارزشهاى والا و به تحلیل بردن گوهر عفاف و حجاب و خودباختگى و وابستگى فرهنگى و اخلاقى حاصلى بدنبال نداشت.

شعار آزادى دروغین و ویران ساز، در سرزمین‏هایى که اکثریت آنان مسلمان بودند چنان گسترشى یافت که برخى زنهاى مسلمان نیز به دام این نیرنگ افتادند و غبار ابتذال بر هویت اصیل و راستین آنها نشست و جایگاه مادرى، تربیت اولاد و نقش آفرینى در کنار مردان بر علیه ظلم و ستم، آنان را از اوج عزّت به حضیض ذلّت کشاند و اندک، اندک رسومات اجتماعى اقوام مختلف با شریعت درآمیخت و زنان را به انزوا کشاند و یا تعدادى به مراکزى که متناسب با خصوصیات روحى و اخلاقى آنان نبود روى آوردند. در این راستا روابط عاطفى برخاسته از طبیعت انسانى و آسایش بخش این قشر از جامعه تحت الشعاع تبلیغات کاذب قرار گرفت و مناسباتشان با دیگر اعضاى خانواده دچار تنش شد و به اقرار گردانندگان برنامه‏هاى آزادى زنان در غرب، پیامدهاى تیره‏اى را به همراه داشت.

“جریر گریز” از رهبران گرایش‏هاى ضد تبعیض زنان در غرب مى‏گوید: به گفته‏اى، آزادى زن و به آزاد شدن مرد از تعهدات خانوادگى نسبت به همسر و فرزندان به ویژه در تأمین هزینه‏هاى خانواده منجر شده است. مرد امروز، زندگى بدون مسؤولیت مى‏طلبد و زنان را با مشکلات اقتصادى تنها گذاشته است. “به گونه‏اى که امروز تأنیث فقر در جهان غرب به مسئله بحث برانگیز تبدیل شده است. زندگى مشترک بدون ازدواج به مردان این فرصت را مى‏دهد که با رها کردن زندگى، زن را با مشکلات ناشى از حضانت طفل که به موجب قانون به زن واگذار شده است تنها رها سازد.”۱۸

متأسفانه با تلاشهاى مثبت گروهى بیداردل در جوامع مسلمان جهت مبارزه و شکوفایى استعدادهاى ملى و مذهبى باز گروهى در پى تحولاتى از نوع غربى بودند، زیرا تنها راه سعادت را الگو بردارى از جهان به اصطلاح متجدد فرنگى و رهایى از مظاهر سنتى مى‏دانستند. به همین دلیل در اواخر سلطنت قاجار، جنبشهایى توسط تعدادى از زنها بوجود آمد که با هدایت فرزندان و همسران تحصیل کرده در غرب تأثیر پذیرى آنها را از فرهنگ غرب دوچندان کرد و پیروى بعضى از زنان روشنفکر ایرانى از زنان متجدّد غرب در ابتدا به تشکیل کلاسهاى دخترانه به سبک جدید، انتشار مجلات و بعضاً تشکیل انجمن‏هاى زنان محدود مى‏شد. تا اینکه با به قدرت رسیدن خاندان پهلوى فصل تازه‏اى در تاریخ زنان ایران گشوده شد و بى هویتى حاکمان بر سرنوشت این کشور چهره پنهان خود را آشکار نمود و تا مدتها سبب عقب ماندگى و گسیختگى فرهنگ و عزّت و اقتدار ملّت، خصوصاً قشر زنان شد. کشف حجاب در سال ۱۳۱۷ که به بهانه آزاد کردن نیمى از نیروهاى انسانى جامعه تحقق یافت. نقطه آغازى بود که تأثیر بسزائى در شکل‏گیرى برداشت‏هاى منفى در ذهنیت جامعه مسلمان ایرانى گذاشت و بدنبال آن با طرح لایحه انجمن‏هاى ایالتى و ولایتى در دوره محمد رضاشاه حق زنان را مانند مردان در رأى دادن و رأى‏گیرى مساوى دانسته و بهانه‏اى براى حضور مفسده‏انگیز و مبتذل زنان بوجود آوردند. علماء و خصوصاً حضرت امام خمینى(ره) در آن زمان به مخالفت با لایحه مذکوربرخاست و بیان داشت، نقشه‏هاى پشت پرده رژیم به منظور فساد زنان و مردان کشیده شده و هدف آزادى زنان نیست.

 

احیاى هویت

امام خمینى آن وارث راستین اجداد طاهرینش به احیاى کرامت و شخصیت زن مسلمان همّت گماشت. امام نیک مى‏دانست پیرایه‏هاى بى اساس بسته شده به اسلام و حقوق زن از یک طرف و بى اطلاعى بانوان از دیگر سو، سبب تحمیل افکار نادرست و القاء تبلیغات منحرف بر این قشر شده است. در سخنرانى‏ها و مصاحبه‏ها و حتى نامه‏ها سعى در نشان دادن چهره واقعى زن و بیدار شدن شخصیّت گم شده وى نمود و ایشان تأکید داشتند که “در نظام اسلامى زن همان حقوقى را دارد که مرد دارد، حق تحصیل، حق کار، حق مالکیت، حق رأى دادن، حق رأى گرفتن، در تمامى جهاتى که مرد حق دارد زن هم حق دارد… اسلام خواسته است که زن و مرد حیثیت انسانیشان محفوظ باشد. اسلام خواسته است که زن ملعبه دست مرد نباشد”.۱۹

در همان زمان ایشان بیان داشتند که: “زنان از نظر اسلام، نقس حسّاسى در بناى جامعه اسلامى دارند و اسلام زن را تا حدّى ارتقاء مى‏دهد که او بتواند مقام انسانى خود را در جامعه بازیابد و از حد شى‏ء بودن بیرون بیاید و متناسب با چنین رشدى است که مى‏تواند در ساختمان حکومت اسلامى مسؤولیت‏هایى را به عهده بگیرد”.۲۰

نظر امام خمینى به عنوان رهبر و مقتداى جامعه دینى برگرفته از عمق معارف الهى و عنایت همه جانبه مکتب اسلام نسبت به زن بود. وجه بارزى که مکاتب غربى و بعضاً انسان‏هاى مسخ شده از تبلیغات گمراه کننده آنان براى زنان قائل مى‏شدند. حالت مصرف گرائى، استفاده تبلیغاتى و برداشت دون از شأن آنها بود. امام نقش زن را فراتر از یک انسان دنیا زده با ویژگى‏هاى سطحى مادى مى‏دانست به این سبب مى‏فرمود: “نقش بانوان در عالم از ویژگى‏هاى خاصّى برخوردار است. صلاح و فساد یک جامعه از صلاح و فساد زنان در آن جامعه سرچشمه مى‏گیرد. زن نقش بزرگى در اجتماع دارد، زن مظهر تحقق آمال بشر است.”۲۱

امام در صدد بود بر اساس سنت رسول اکرم(ص) به زن نگریسته شود یعنى علاوه بر پذیرش مسئولیت مادرى و همسرى از دیگر توانائیهایش بهره ببرد. تأکید ایشان بر این بود که زنان هم، باید همانند مردان به اسلام خدمت کنند و به اندازه وسعشان در صحنه باشند. خانم مرضیه حدیده‏چى(دباغ) مى‏گوید: وقتى در نجف خدمت امام رسیدم از تکلیف خود سؤال کردم فرمودند: “بمانید تا انقلاب پیروز شود. همه با هم بر مى‏گردیم. چون سؤال کردم که آیا اجازه مى‏دهید در کنار خواهران و برادران فلسطینى با غاصبان بجنگم؟ فرمودند: هرکجا ببینید براى اسلام مفید است و مى‏توانید خدمت بکنید تکلیف است.”۲۲

در اندیشه امام خمینى، زن صاحب رأى مستقل است و حق تعیین سرنوشت و دخالت در عرصه زندگى را دارد و از اینکه مجبور به اطاعت محض و تبعیت بى‏چون و چراى دیگران باشد نهى شده است. امام مى‏فرماید: “ما مى‏خواهیم زن به مقام والاى انسانیت برسد. زن باید در سرنوشت خودش دخالت داشته باشد.”۲۳ و در جاى دیگر ضمن یادآورى مسؤولیت پذیرى آنها گوشزد مى‏نماید: “اگر زنهاى انسان ساز از ملّت‏ها گرفته شوند ملتها به شکست و انحطاط مبدّل خواهند شد.”۲۴

در این میان زنانى که طالب تغییر شرایط حاکم بر سرنوشتشان و رهایى از قید بندگى و رسیدن به جایگاه واقعى خویش هستند باید، اولاً: در جهت کسب دیدگاههاى صحیح درباره سرشت و خلقت الهى زن بکوشند و ثانیاً: مسؤولیت حقیقى زن در کانون خانواده و اجتماع را بپذیرند و در نقش یک بانوى مسلمان و آگاه به تعالیم دینى انجام وظیفه کنند. و ضمن دورى از تعلقات مادى و کم ارزش، موجب اقتخار خود و جامعه گردند و مصداق کلام امام گردند که فرمود: “ما مفتخریم که بانوان… با آزادى شجاعانه خود بر مبناى ایمان از محرومیت‌هایى که توطئه دشمنان و با آشنایى دوستان نسبت به احکام اسلام و مقاصد قرآن بر آنها بلکه بر اسلام و مسلمانان تحمیل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قید خرافاتى که دشمنان براى منافع خود به دست نادانان….به وجود آمده بودند خارج نموده‏اند.”۲۵

 

حضور در عرصه‏هاى سیاسى اجتماعى

افق روشن انقلاب اسلامى که با رشادت‏هاى مردان و زنان مسلمان و رهبرى بى نظیر امام خمینى(ره) از پس ابرهاى تیره و تار ظالمانه طاغوت متجلّى گردید. از پشتوانه محکم اعتقادى ملتى برخوردار بود که در شریانهاى حیاتشان عشق به اسلام و شور مکتب موج مى‏زد. اگرچه در دوره‌هایى از تاریخ استعمارگران براى مسخ ارزشهاى والاى انسانى و غفلت از هویت ملى و مذهبى جامعه ایرانى با انواع ترفندها و نقشه‏ها و صرف هزینه‏هاى بسیار کوشیدند تا اعتقادات مردم خصوصاً زنان را سست نمایند. امّا به تلاش و همّت باغبان دلسوز انقلاب برنامه‏هاشان بى‏ثمر ماند و حداقل در سرزمین ایران به مقصود نهایى خود نائل نگشتند.

مبارزه فعالانه زنان در جنبش انقلابى سال ۵۷ که با تأثیر از آموزه‏هاى دینى، قیام عاشورایى و رهبرى الهى صورت پذیرفت را باید پدیده‏اى چشمگیر در تاریخ معاصر ایران دانست. آنها با حضور در میدان مبارزه علیه طاغوت‌هاجر وار، اسماعیل‏هاى خود را به مذبح آوردند و بدون هیچ گونه دلبستگى و ترسى آنها را فداى مکتب و رهبر نمودند.

در شب دوازدهم محرم ۱۳۸۳ مطابق با ۱۵ خرداد ۴۲ دژخیمان به منزل امام خمینى حمله‏بردند و ایشان را دستگیر کردند. هنوز صبح نشده بود که خبر دستگیرى رهبر، همه مردم را نگران و هیجان زده کرد و عدّه‏اى از علماء و مردم به منظور اعتراض به این عمل راهى صحن مطهر حضرت معصومه(س) شدند. براى نخستین بار در نهضت امام خمینى زنان با ایمان در کنار مردان در حالى که بسیارى از آنان کودکان خردسال خود را به بغل گرفته بودند به جمع تظاهر کنندگان پیوستند. جمعیت از زن و مرد به خیابان‏ها ریختند و با شعار حمایت از امام خمینى علیه رژیم طاغوت لعن و نفرین فرستادند. هنوز تظاهر کنندگان بیش از دویست متر از صحن مطهر فاصله نگرفته بودند که با یورش عوامل خونخوار روبرو گشتند و هدف گلوله واقع شدند. امّا آنان بدون اعتنا به آتشى که بر سر آنها مى‏بارید، قهرمانانه به پیش رفتند و دلیرانه از سینه فریاد خشم برآوردند. این مقاومت ظلم ستیز با بجا گذاشتن کشته‏ها و زخمى‏ها، بعد از حدود ده ساعت درهم شکسته شد و شهر قم به صورت ماتمکده‏اى که با یورش دشمن ویران گردیده در تاریکى وحشت زایى فرو رفت، زنان زیادى در این حادثه در خون خود غلطیدند و گروهى بى سرپرست شده، برادر و فرزندشان به شهادت رسید، گویى عاشورا دوباره برپا گردیده است.۲۶

این شهامت و پایدارى را در مقاطع دیگر نهضت اسلامى به طور گسترده شاهد و ناظریم.

برخى از افراد از تهران و قم براى امام در نجف پیام دادند خواهرانى که در تظاهرات شرکت مى‏کنند ممکن است دستگیر شوند و هتک حرمت گردند و شکنجه ببینند و با این دلایل انتظار داشتند امام زنها را از حضور در صحنه معاف کند، در حالى که ایشان از این طرز فکر عصبانى شده بودند بر مشارکت همه جانبه زنان در نهضت تأکید کرده و حرکت سیاسى بدون حضور آنها را توأم با نقص و کاستى دانسته و فرمودند: “خانمها دوش به دوش مردان و در کنار آقایان در تمامى مراحل شرکت داشته باشند و هیچ کس حق ندارد که تفوهى نسبت به مسأله جدا کردن خانمها از حرکت‏هاى سیاسى و اجتماعى و فرهنگى داشته باشد.”۲۷

حضور سیاسى، اجتماعى زنان در صحنه‏هاى انقلاب که بدنبال احیاء هویت آنان از سوى رهبر نهضت به وقوع پیوست چنان بود که نویسندگان و تحلیل گران خارجى نیز نتوانستند آن را پنهان کنند و بى تفاوت از کنارش بگذرند. خانم “فانى اوچوآ، ُجوا” مى‏گوید: به طور یقین زنان ایران اولین کسانى بودند که علیه مرد سابق سلطنت یعنى “شاه” جلو آمدند. اولین کسانى بودند که دریافتند اگر آنها ابتدا و قبل از مردان اقدام نکنند همه چیز از دست مى‏رود. آنها با سرعتى فوق العاده ملاحظه کردند. اگر سلسله پهلوى را نابود نمى‏کردند، خانواده، میهن، و سنتهاى هزار ساله‏شان نابود مى‏شد. به همین دلیل همین زنان ایرانى بودند که نه تنها شوهران و فرزندان خود را براى رفتن به خیابانها جهت اعتراض علیه رژیم سلطنتى برانگیختند، بلکه آنها در حالى که فریاد مى‏زدند: “اللّه اکبر” به خیابانها و میادین بزرگ و کوچک شهرهاى اینکشور رفتند. و خیلى زودتر از آنکه مردان آگاه شوند که مى‏بایست “روح حسین” را مجسّم کنند، زن ایرانى اولین کسى بود که دریافت هر یک از آنها روح “زینب” است در جنگ علیه معاویه ستمکار و گناهکار از خاندان امیه.۲۸

 

پشتوانه ارزشمند

امام بر این باور بود، زنان در حرکت‏هاى سیاسى و اجتماعى که منجر به سقوط رژیم ستمشاهى گردید و استکبار جهانى را به هراس انداخت نقش بسیار ارزنده‏اى داشتند “شما بانوان در ایران ثابت کردید که در پیشاپیش این نهضت قدم برداشتید، شما سهم بزرگى در نهضت اسلامى ما دارید. شما در آینده براى مملکت ما پشتوانه هستید. در دامن شما مردان و بانوان بزرگ تربیت مى‏شوند. شما ملت شریف دیدید که زنهاى محترم ایران پیش از مردان به میدان رفته و سد عظیم شاهنشاهى را درهم شکستند. و ما همه مرهون قیام و اقدام آنها هستیم.”۲۹

امام در مصاحبه با نماینده مجله عربى “القومى العربى” از نقش زنان در مبارزات این گونه یاد مى‏کنند: “در تظاهرات خیابان، زنان ما بچه‏هاى خردسال خود را به سینه فشرده، بدون ترس از تانک و توپ و مسلسل به میدان مبارزه آمده‏اند. جلسات سیاسى اى که زنان در شهرهاى مختلف برپا مى‏کنند کم نیست. آنان نقش بسیار ارزنده‏اى در مبارزات ما ایفا کرده‏اند. مادران شجاع فرزندان اسلام خاطره جانبازى و رشادت زنان قهرمان را در طول تاریخ زنده کرده‏اند. درچه تاریخى این چنین زنانى را سراغ دارید و در چه کشور.”۳۰

و در سخنرانى ایشان که در مدرسه فیضیه که به سال ۱۳۵۷ ه.ش صورت گرفته است این حقایق درباره زنان مطرح شده است. “شما خواهران عزیز و شجاع دوشادوش مردان، پیروزى را براى اسلام بیمه کردید… شما زنان دلیر در این پیروزى پیشقدم بودید و هستید. شما مردان را تشجیع کردید، ما همگى مرهون شجاعت‏هاى شما زنان شیردل هستیم…عنایتى که اسلام به زنان دارد بیشتر از عنایتى است که به مردان دارد. در این نهضت زنان حق بیشترى از مردان دارند.”

همسر امام – بانو خدیجه ثقفى – در گفتگویى چنین گفته‏اند: نقشى که زنان در این انقلاب عهده دار گشتند و اجرا کردند به قدرى درخشان و احترام‏انگیز بود که بدون اغراق باید بگویم براى من باور کردنى نبود. نظم و ترتیبشان در صفوف فشرده و انضباطى که از یک روح بزرگ و مؤمن به انقلاب سرچشمه مى‏گرفت به قدرى پر عظمت و شگفت‏انگیز بود که اصلاً به تصوّر درنمى‏آید. من به خودم اجازه نمى‏دهم نسبت به این بانوان عزیز و با شرفى که با شرکت فعّال خود در انقلاب در عین اینکه دین خود را به کشور و مردم آن ادا کردند موجب سربلندى و سرافرازى نسوان در جنبشهاى انقلابى و رهایى بخش نیز شدند، دلسوزى کنم یا براى آینده آنان نگران باشم، بانوان در این انقلاب آن چنان شخصیتى که از خود نشان دادند…که ما را تا ابد نسبت به سرنوشت مردم این کشور مطمئن ساخته‏اند.۳۱

در انقلاب ایران زنان با تشویق امام به صحنه مبارزه آمدند. نه تنها در عصر انقلاب بلکه در دوره بازسازى، به طور کلّى در همه عرصه‌هایى که جامعه براى ترقى، پیشرفت، عدالت و ثبات اجتماعى تلاش مى‏کند دخالت مستقیم زنان را مشاهده مى‏کنیم. چنانچه با تعمق در فرمایشات بنیانگذار جمهورى اسلامى بنگریم درمى یابیم ایشان مکرّر بر نقش و حضور زن در صحنه تأکید داشتند و این موضع‏گیرى نه بر سر اتفاق و نه تاکتیک براى پیروزى انقلاب بود، بلکه عقیده مسلّم ایشان و حکایت از آن داشت که نقش زنان در انقلاب برتر از مردان است و این قشر را پیشرو نهضت اسلامى مى‏دانست و مى‏فرمود: “این پیروزى را قبل از آنکه از مردان داشته باشیم از بانوان داریم.”

 

تأثیر تابناک

درخشش پرفروغ انقلاب اسلامى بسیارى از مردمان جهان و خصوصاً بانوان را به خود جلب نموده و امروز در نقاط پیشرفته و به اصطلاح متمدّن جهان، زنان حسرت آزادى و آزادگى را به دل دارند که اسلام به آنها عطا نموده است و از امتیازات دروغین روى گردان هستند.

در انگلستان و فرانسه تأثیر انقلاب اسلامى را در برگزارى مراسم راهپیمایى به مناسبت ایام اللّه و اعتراض به سیاست جهانى استکبار و نیز انتشار کتب، جزوات مذهبى و مانند آن مى‏بینیم که حداقل نیمى از این تلاشها مربوط به خواهران است. تعداد زیادى از بانوان بعد از انقلاب از آمریکا به ایران آمده و جذب آرمانهاى اسلامى شده‏اند. عشق به انقلاب اسلامى در برخى بانوان آمریکایى چنان است که در سال ۱۳۶۶ ه.ش، شصت و شش نفر از آنان که بعد از انقلاب اسلامى مسلمان شده‏اند به ایران آمدند و از وزیر آموزش و پرورش وقت خواستند که اجازه دهد بچه‏هاى آنان در مدارس ایران درس بخوانند زیرا بدآموزى‏هاى منحط فرهنگ غرب را به روشنى مشاهده کرده بودند.۳۲

خانم فانى اچوآ اهل کشور کلمبیا در مقاله‏اى که در کنگره بین المللى نقش زنان از دیدگاه امام خمینى در سال ۱۳۷۸ ارائه داده چنین مى‏نگارد: به عنوان یک زن و یک خبرنگار، انقلابات پیچیده جهان را مطالعه نمودم انقلاب ایران یک شگفتى عجیب بود. نیمکره غربى ما تنها از انقلاب فرانسه و انقلاب آمریکا به عنوان اوج سمبل انقلابى ایده آل مدح و ستایش کرده است. گرچه در این انقلابها منکر عظمت پیشرفت سیاسى و اجتماعى نیستم، اما زنان نقش آفرین در این انقلاب‏ها میادین را پر مى‏کردند و آشوبگران بزرگى بودند تا حرکت را به نام خود رقم بزنند. مثلاً در انقلاب فرانسه تمام دنیا از “شارلوت دلاکوردیاره” به عنوان بزرگترین زن فعّال در کانون اتحاد کشور نام مى‏برند و یا در کشور خودم کلمبیا که به افتخار “آنتونیا سانتوس”و “پولیکارپاسالاباریتا” چهره‏هاى برجسته از استقلال ملى ما در جنگ علیه اسپانیول در قرن هیجده و نوزده مجسمه‌هایى برپا کردند. امّا با این همه هیچ یک از زنان غربى به مجامع انقلابى راه نیافتند، نه کرسى، نه سخنى و نه حتى حق رأى، در آنجا مردان حضور داشتند و زنها فقط فریاد مى‏زدند و اغتشاش مى‏کردند، امّا قدرت و نقش زن ایرانى کمّى و کیفى است. کمّى از آن جهت که بعد از بیست سال از انقلاب، زنان به چند کرسى دست یافته و حتى به معاونت رئیس جمهور انتخاب مى‏شوند و نقش کیفى آنان، اینکه زن کسى است که اخلاق عمومى و خصوصى این جامعه را اداره مى‏نماید، روح و معنویاتش تمامى رشته‏هاى روزانه زندگى این جامعه را پیش مى‏برد.۳۳

وى که قدرت انقلابى زنان ایران را حقیقتى بزرگ و پنهان براى غرب دانسته مى‏گوید: “در مقابل چشمان حیرت زده دنیاى غرب، جامعه ایرانى یک خانواده مردسالار و سرباز متعلّق به دوران قبایل عرب بیابان نشین و افسانه‏اى سنتى از نسل سام نیست، این جامعه یک خانواده زن سالار واقعى است. کسانى که در “چادر” عنصر پیروى و تبعیت زنان ایرانى را دیده‏اند اشتباه مى‏کنند. بر عکس از این چادر است که با فرهنگ خود بر دنیا تسلّط مى‏یابند. زنان، کسانى هستند که تمام حرکت‏هاى زندگى خانوادگى را کنترل مى‏نمایند و موتور واقعى انقلاب بوده و هستند.”۳۴

این نویسنده با برداشت از کلام امام خمینى که فرمود: این پیروزى را بیش از مردان از بانوان کسب کردیم، نوشته است یکى از عناصر مهمى که امام خمینى را براى کسب پیروزى به حرکت درآورد نیروى حرکت و جنبش عجیب و فوق العاده‏اى بود که بر جامعه ایرانى تسلّط داشت و دارد، نیروى فوق العاده‏اى که امروزه نه خارجیان و نه خود ایرانیان آن را در نمى‏یابند یعنى نیروى روحى، روانى و جامعه‏شناسى که زن ایرانى دارا مى‏باشد.۳۵

امام خمینى که دائماً از فعالیتها و جنبش‏هاى انقلابى زنان تجلیل مى‏نماید تأثیر موقعیت آنان را از اسلام مى‏داند و بیان مى‏دارد: “اسلام زن را به جایگاهى ارتقا مى‏دهد که مى‏تواند دوباره موقعیت انسانى خود را در جامعه انتقال بدهد. بنابراین او باید از اینکه تنها یک شى‏ء باشد رهایى پیدا کند و براى ارتقاء به چنین پایگاهى، زنان مى‏توانند مسؤولیت‏ها را در چهارچوب حکومت اسلامى انجام دهند”.۳۶

خانم اشراقى، دختر امام نیز از پیشرفت حضور زنان بعد از انقلاب اسلامى چنین مى‏گوید: “با ظهور انقلاب تغییرات عمده‏اى در مورد زنان اتفاق افتاد. زن به ارزش و موقعیت والاى خود به عنوان یک زن دست یافت و دوباره شخصیّت خالص و با ارزش خود را به عنوان یک مسلمان پیدا کرد. بعد از انقلاب، زن رسماً نه به حساب زن بودن، بلکه به حساب یک بشر شناخته شد… امروزه مى‏بینیم که تعداد قابل ملاحظه‏اى از اندیشمندان را زنان جامعه تشکیل مى‏دهند. آنها کاملاً با عقاید و اصول اسلام آشنا شده و همزمان از نیازهاى عصر ما و ملزومات جامعه شان آگاه هستند، آنها از دانش مذهبى و نیز علوم جدید برخوردارند.”۳۷

و در نهایت از تأثیرات انقلاب بر وضعیت زنان مسلمان ایران دفاع دلیرانه و پشتیبانى شرافتمندانه آنان در طول ۸ سال جنگ تحمیلى از مکتب و رهبر بود و به گفته یکى از تحلیل گران خارجى: یکى از صفحات بسیار حیرت‏انگیز، تاریخ زن در تمام اعصار است، زیرا مادران، همسران و خواهران بودند که مردان را به دفاع از ملّت و اسلام، بیشتر برانگیختند.۳۸

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. سوره حجرات، آیه ۱۳٫
  2. سوره تحریم، آیه ۱۱٫
  3. سوره نحل، آیه ۹۷٫
  4. صحیفه نور، ج ۱۹، ص ۲۷۹٫
  5. همان، ج ۶، ص ۱۸۵٫
  6. نفس المهموم، ص ۲۱۷٫
  7. نقش زنان در تاریخ عاشورا، على قائمى، ص ۶۲٫
  8. صحیفه نور، ج ۱۶، ص ۱۹۲٫
  9. همان، ج ۶، ص ۲۹۹٫
  10. گلشن ابرار، ج ۸، ص ۱۴۰٫
  11. مشارکت سیاسى زنان در ایران، نسرین مصفا، ص ۱۰۹٫
  12. همان.
  13. تاریخ بیدارى ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانى، ص ۳۰۰٫
  14. انجمن‏هاى نیمه سرى زنان در نهضت مشروطه، ترجمه جواد یوسفى، ص ۱۰ – ۱۷٫
  15. تاریخ شفاهى انقلاب اسلامى، غلامرضا کرباسچى، ص ۲۵۷٫
  16. در جستجوى راه از کلام امام خمینى دفتر سوم (زن)، ص ۴۵٫
  17. زن و حضور تاریخى، ص ۱۵٫
  18. یزدانى عباس و جندقى، بهروز(مترجم) فمینیسم و دانشهاى فمینیستى، دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، ص ۱۳۸٫
  19. مجله ۱۵ خرداد، خرداد و تیر ۷۰، ش ۲، ص ۳۳ – ۳۴٫
  20. همان.
  21. صحیفه نور، ج ۷، ص ۳۴۱٫
  22. پابه پاى آفتاب، امیر رضا ستوده، ج ۱، ص ۲۰۴ و ۲۰۳٫
  23. صحیفه نور، ج ۶، ص ۱۸۶٫
  24. همان، ص ۱۸۲٫
  25. صحیفه نور، ج ۲۱، ص ۳۹۸٫
  26. همگام با خورشید، اسماعیل فردوسى پور، ص ۱۰۸ – ۱۰۹٫
  27. پا به پاى آفتاب، ج ۱، ص ۱۵۶٫
  28. مجموعه مقالات کنگره بین المللى جایگاه و نقش زن از دیدگاه امام خمینى، ج ۲، مهر ۷۸، ص ۱۸۰٫
  29. مجله پیام انقلاب، ص ۱۶٫
  30. مجله راه زینب، شماره ۳۸، ص ۶٫
  31. همان، ص ۱۴٫
  32. روزنامه رسالت، ش ۷۸/۷/۱۸ ،۳۹۷۹٫
  33. مجموعه مقالات کنگره…ص ۱۸۲ و ۱۷۶٫
  34. همان، ص ۱۷۹٫
  35. همان.
  36. الگوى زن اصیل و آزاد در عصر انقلاب، محمد تقى حشمت الواعظین، ص ۲۲۳٫
  37. زن روز، ش ۱۶۴۳، ص ۴۲ – ۴۴٫
  38. همان.
30دسامبر/16

پاسخ به اهمّ شبهات عزادارى

حجهالاسلام سید جواد حسینى

 

درس آزادى به دنیا داد رفتار حسین

بذر همت در جهان افشاند، افکار حسین

گرندارى دین به عالم، لااقل آزاده باش

این کلام نغز مى‏باشد زگفتار حسین

مرگ با عزّت زعیش در مذلّت بهتر است

نغمه‏اى مى‏باشد از لعل درربار حسین

حادثه تلخ و جان سوز شهادت سالار شهیدان حسین بن على(ع) و یاران با وفاى او در سال ۶۱ هجرى قمرى باعث شد عزادارى به صورت فرهنگ و مکتبى در جامعه اسلامى خصوصاً تشیّع بروز و ظهور نماید، و قلب‏ها و سرزمین‏ها را در نوردد، و همچنان در قلب تاریخ و جان و دل ملّت‏ها به پیش رود و آثار تحوّلات شگرفى را در بشریت ایجاد نماید، و صَفِ حق جویان و حقیقت طلبان را در مقابل ستمگران و ظالمان همواره تقویت نموده سرپا نگهدارد.

به موازات پیشرفت این مکتب و فرهنگ در طول تاریخ، شبهاتى پیرامون عزادارى بر اهل‏بیت(ع) یا از طرف دشمنان و یا از سوى مذاهب مختلف و یا از سوى اذهان حقیقت جو و حقیقت یاب مطرح بوده و هست که حَلِّ این شبهات و اشکالات در هر عصرى مى‏تواند به نوعى به رشد و بالندگى این مکتب کمک و یارى رساند.

آنچه پیش رو دارید پاسخ به اهمّ شبهاتى است که در این عصر و زمان مطرح است. امید که روح بلند سرور شهیدان ما را در ارائه صحیح و محکم پاسخ‏ها یارى رساند. انشاء اللّه.

 

پرسش ۱- آیا پرسش و مطرح کردن شبهات عزادارى امر معقول و مطلوبى است؟

هم سؤال از علم خیزد هم جواب

همچنانکه خار و گُل از خاک و آب

در پاسخ باید گفت پیشرفت “جامعه” و “فرهنگ” آن در گرو پرسش‏هاى حقیقت جویانه و پاسخ‏هاى عاقلانه و عمیق آن است به همین جهت پیشوایان دینى، خصوصاً امامان معصوم(ع) سخت بر امر پرسش و سؤال نمودن تأکید و پافشارى نموده‏اند.

از جمله امام باقر(ع) از پیامبر اکرم(ص) نقل نموده است که فرموده است: “العلم خزائن و مفتاحها السّؤال فاسئلوا یرحمکم اللّه فانّه یؤجر فیه اربعه السّائل و المعلّم و المستمع و المجیب لهم؛۱ علم گنیجنه‌هایى است و کلید آن پرسش است پس سؤال کنید! خدا شما را مورد رحمتش قرار دهد، زیرا پرسش باعث مى‏شود، چهار کس اجر برد، پرسشگر، معلّم، شنونده و کسى که جواب مى‏دهد.”

لذا از طرح شبهات و نقد و انتقاد نباید ترسید چرا که شبهات و پاسخ آن “بنیان‏هاى معرفتى انسان را به مسائل اسلامى و مؤلّفه‏هاى فرهنگ تقویت مى‏کند و نباید فراموش کرد که در پرتو این پشتوانه نظرى، ایمان آدمى نیز تعالى مى‏یابد، زیرا ایمان بر پایه معرفت و خردورزى شکل مى‏گیرد. از این رو اگر توجیه و تبیین موجّهى از عزادارى ارائه گردد، (و شبهات مطرح شده برطرف شود) پایه‏هاى باور جوانان و نسل معاصر نسبت به این موضوع تقویت خواهد شد.”۲

 

پرسش ۲- آیا عزادارى ریشه قرآنى دارد؟ و یا فقط در فرهنگ تشیّع ریشه دارد؟

در پاسخ این شبهه باید گفت عزادارى ریشه قرآنى نیز دارد و آیات عدیده‏اى بر این امر دلالت دارد که به نمونه‌هایى اشاره مى‏شود:

الف: سوگوارى یعقوب در فراق یوسف

با این که یوسف فقط مفقود الاثر بود و مرگ او حتمى نبود، یعقوب، پیامبر الهى و پدر بزرگوار او آنچنان در فراق او گریه کرد که نابینا شد. چنان که در قرآن کریم مى‏خوانیم “و قال یا اسفى على یوسف و ابیضّت عیناه من الحزن فهو کظیمٌ؛۳ و گفت: اى اندوه (بر فراق) یوسف و چشمان او از اندوه سفید شد امّا خشم خود را فرو مى‏برد.”

آن قدر گریه کرد که برادران یوسف از حزن و اندوه پدر به ستوه آمدند و گفتند: “تاللّه تفتؤا تذکر یوسف حتّى تکون حرضاً او تکون من الهالکین؛۴ به خدا قسم تو آن قدر یاد یوسف مى‏کنى تا در آستانه مرگ قرارگیرى یا هلاک گردى.” او در جواب گفت: “انّما اشکوا بثّى و حزنى الى اللّه و اعلم من اللّه ما لاتعلمون؛۵ من غم و اندوهم را تنها به خدا مى‏گویم (و شکایت نزد او مى‏برم) و از خدا چیزهایى مى‏دانم که شما نمى‏دانید.”

این آیات بخوبى گریه طولانى حضرت یعقوب را منعکس مى‏کند و زمخشرى نیز روایت کرده است که حضرت یوسف از جبرئیل مدت اندوه و گریه پدر را جویا شد؟ پاسخ داد: هفتاد سال به طول انجامید و درباره پاداش گریه او سؤال کرد: پاسخ داد: گریه او پاداش برابر هفتاد شهید را داشت.۶

طبرى از حسن بصرى نقل نموده که “از هنگامى که حضرت یوسف از نزد پدر بیرون رفت تا زمانى که مراجعه کرد هشتاد سال طول کشید و در این مدّت همواره اندوه قلبى او را فرا گرفته بود و گریه مى‏کرد تا بینایى خود را از دست داد،” و حسن بصرى گفته است: “در آن روزگار در روى زمین خلیفه‏اى بزرگوارتر از حضرت یعقوب در پیشگاه خداوند متعال وجود نداشت.”۷

از آیه فوق و روایات نقل شده بخوبى استفاده مى‏شود: گریه و اندوه در سوگ عزیزان، سالیان درازى هم طول بکشد مانعى ندارد. به این جهت است که حضرت سجاد(ع) در پاسخ کسانى که به گریه‏هاى شدید و طولانى آن حضرت در سوگ پدر بزرگوارش اعتراض مى‏کردند، فرمود: “مگر شما از گریه و عزادارى یعقوب اطلاع ندارید؟ او سالیان طولانى در فراق یوسف گریست تا بینایى خود را از دست داد، در صورتى که فرزندش حیات داشت و تنها از جلو چشمانش ناپدید شده بود. امّا من با چشمان خود دیدم که پدرم و ۱۷ تن از اهل بیت پیامبر(ص) را شهید کردند و سرشان را از تن جدا نمودند.”۸

 

ب: تعظیم شعائر الهى

قرآن کریم مى‏فرماید: “و من یعظّم شعائر اللّه فانّها من تقوى القلوب؛۹ و هر کس شعائر الهى را بزرگ دارد این کار نشانه تقواى دلهاست.”

یکى از علماى اهل سنّت مى‏نویسد: “شعائر جمع شعیر( یا شعیره) به معناى علامت است و هرچه که از دیدن آن خدا به یاد آید، شعائر خداست، و شعائر اللّه اختصاص به صفا و مروه ندارد.” چنانکه از دهلوى نقل شده است که “…محبّت شعایر اللّه عبارت است از محبّت قرآن و پیامبر و کعبه، بلکه هر چیز که به خدا منتسب باشد حتى اولیاى خدا.”۱۰

مرحوم علّامه طباطبایى مى‏نویسد: “شعایر عبارت است از نشانه‌هایى که انسان را به سوى خدا راهنمایى مى‏کند و منحصر به صفا و مروه و مانند آن نمى‏شود بنابراین هر نشانه‏اى اکه انسان را به یاد خدا بیندازد تعظیم آن موجب تقواى الهى مى‏گردد و تمام نشانه‏ها را در بر مى‏گیرد.”۱۱

و عزاداریها بهترین مصداق شعائر الهى است چرا که در آنجا قرآن خوانده مى‏شود و مسائل دینى مطرح مى‏گردد، مردم به یاد خدا و قیامت مى‏افتند و در هجران و شهادت اولیاء خدا گریه مى‏کنند.

 

ج: عزادارى فریاد مظلومان و ستمدیدگان

“لا یحبّ اللّه الجهر بالسّوء من القول الّا من ظلم؛۱۲ خداوند متعال فریاد زدن به بدگویى را دوست ندارد جز براى کسانى که مورد ستم قرار گرفته‏اند.”

راستى چه کسى مظلومتر از آل محمد(ص) خصوصاً امامان شیعه و شهداى کربلا سراغ دارید، گریه بر شهداى کربلا، و مظلومیّت امامان فریاد علیه همه ستمگران است حتى ستمگران این زمان.

 

د: عزادارى اظهار مودّت به اهل بیت(ع)

در قرآن کریم مى‏خوانیم: “قل لااسئلکم علیه اجراً الّا المودّه فى القربى؛۱۳ بگو اجرى بر رسالتم از شما نمى‏خواهم مگر دوستى بستگانم را”. دوستى نشانه‌هایى دارد یکى از آنها این است که در شادى اهل بیت شاد و در ماتم آنها اندوهناک باشد.

و امام رضا(ع) نیز فرمود: “اى پسر شبیب ان سرّک ان تکون معنا فى الدّرجات العلى من الجنان فاحزن لحزننا و افرح لفرحنا و علیک بولایتنا فلو انّ رجلاً تولّى حجراً لحشره اللّه معه یوم القیامه؛۱۴ اگر دوست مى‏دارى که همنشین ما در بهشت برین باشى، در غم و اندوه ما اندوهناک و در شادى ما شادمان باش و ولایت ما را بپذیر، چه آن که اگر کسى سنگى را دوست بدارد روز قیامت با آن محشور مى‏گردد.”

بر اساس همین اصل بود که در کوفه و شام برخى از آنانى که به اهلبیت و اسرا بَد مى‏گفتند وقتى متوجّه شدند که این‏ها اقرباى پیامبر(ص) مى‏باشند گریه و زارى مى‏کردند و از این راه مودّت خویش را اظهار مى‏نمودند. چنان که در گزارش جانسوز مسلم گچکار از کوفه این معنى بخوبى منعکس شده است.۱۵ و همچنین در داستان آن پیرمرد شامى که در ابتدا خطاب به امام سجاد(ع) و همراهان گفت: حمد و سپاس خداوندى را که شما را کشت و مغلوب کرد و مردم شهرها را از وجود شما راحت نمود و امیرمؤمنان یزید را بر شما پیروز گردانید.”

آنگاه که امام سجاد(ع) خود را معرّفى نمود و فرمود: “بخدا سوگند بدون شک ما همان خاندان رسول خدا(ص) هستیم و بحق جدّمان سوگند که ما همان خاندان مى‏باشیم.” پیرمرد پس از شناخت آنها گریه کرد و عمّامه خود را از شدّت ناراحتى از سر گرفت و به زمین انداخت و سپس رو به آسمان نمود و گفت: “خدایا ما در پیشگاه تو از دشمنان آل محمد بیزارى مى‏جوئیم….”۱۶

 

پرسش ۳- آیا در گفتار و رفتار پیامبر اکرم(ص) جایى دیده شده که در سوگ عزیزان خود و یا دیگران عزادارى نموده باشد؟!

این شبهه را بیشتر وهابیّون و سلفى‏ها و هم مسلکان آنها دامن مى‏زنند براى روشن شدن حقیقت امر ما نمونه‏هایى را از منابع اهل سنّت ارائه مى‏کنیم که رسول خدا(ص) در موارد و مواضع متعدد عزادارى و سوگوارى نموده‏اند.

در ابتدا به این نکته اشاره کنیم که قرآن کریم صریحاً مى‏فرماید: “ما آتاکم الرّسول فخذوه و مانهاکم عنه فانتهوه؛۱۷ آنچه رسول آورده بگیرید و از آنچه نهى کرده دورى کنید.” آوردن رسول شامل آیات قرآنى، گفتار، رفتار و تقریر آن حضرت مى‏شود چنان که در آیه دیگر مى‏فرماید: “لقد کان لکم فى رسول اللّه اسوهٌ حسنه؛۱۸ به راستى در اقتدا به رسول خدا سرمشق و الگوى نیکویى است.”

 

نمونه‏هایى از سخنان و سیره رسول خدا(ص)

الف: عزادارى در سوگ شهداى احد و عمویش حمزه:

ابن مسعود مى‏گوید: “ما راینا رسول اللّه(ص) باکیاً اشدّ من بکائه على حمزه وضعه فى القبله ثمّ وقف على جنازته و انتحب حتّى نشق یقول: یا عمّ رسول اللّه!و اسد اللّه! و اسد رسول اللّه! یا حمزه! یا فاعل الخیرات یا حمزه! یا کاشف الکربات یا ذاب، یا مانع عن وجه رسول اللّه!؛۱۹ رسول خدا در شهادت حمزه به گونه‏اى به شدّت گریست که مانند آن را از آن حضرت ندیده بودیم، جنازه او را در قبله نهاد آنگاه ایستاد و با صداى بلند گریه سر داد تا این که بیهوش شد و پس از آن فرمود: اى عموى رسول خدا! اى شیر خدا و شیر رسول خدا! اى حمزه، اى انجام دهنده کار خیر، اى حمزه، اى برطرف کننده سختیها از پیامبر، اى کسیکه دشمن را از برابر رسول خدا دور کرده، وجود او را نگهدارى نمودى.”

واقدى مى‏گوید: وقتى صفیه خواهر حمزه کنار جنازه او آمد. نزد پیامبر نشست هرگاه صفیه گریه مى‏کرد آن حضرت نیز گریه مى‏کردند، هرگاه با صداى بلند گریه مى‏کرد آن حضرت نیز با صداى بلند مى‏گریستند و هرگاه حضرت فاطمه گریه مى‏کرد آن حضرت نیز گریه مى‏کردند.”۲۰

محمد طبرى مى‏نویسد: “پیامبر از کنار خانه دو گروه از انصار به نام بنى عبدالاشهل و بنى ظفر گذشتند که بر شهیدان احد گریه و عزادارى مى‏کردند، چشمان مبارکش پر از اشک شد و آنگاه فرمود:”لکن حمزه لابواکى له؛ حمزه گریه کننده ندارد.” سعد بن معاذ و سید بن خضیر که از یاران آن حضرت بودند در هنگام بازگشت به خانه‏اى از بنى عبدالاشهل دستور دادند جلسه گریه و عزادارى را رها ساخته و خانه حمزه بروند و براى عموى پیامبر گریه و عزادارى کنند.”۲۱

ابن عبدالبر مى‏گوید: “سخن پیامبر – لکن حمزه لابواکى له – به گونه‏اى تأثیر گذاشت که از آن پس هیچ خانمى بر مرده خود گریه نمى‏کرد جز آنکه در آغاز بر حمزه و آنگاه بر عزیز خود گریه مى‏کرد.”۲۲

این روایات و گزارش‏ها نشان مى‏دهد که گریه و عزادارى بر شهداى راه خدا موضوعیّت دارد، و باید یاد و نام آنها گرامى داشته شود. ابن هشام مى‏نویسد: پس از حادثه احد شعراى فراوانى براى شهیدان بویژه سالار شهیدان حمزه مرثیه سرودند، مانند حسّان بن ثابت۲۳ کعب بن مالک،۲۴ عبداللّه بن رواحه، ضراربن خطاب، صفیه خواهر حمزه.۲۵

 

ب: عزادارى در سوگ شهادت جعفر

انس بن مالک مى‏گوید: “پیش از آنکه خبر شهادت فرماندهان سپاه در جنگ تبوک نشر یابد پیامبر اکرم(ص) فرمود: زید، جعفر و عبداللّه رواحه شهید شده‏اند. آنگاه فرمود: فرماندهى جنگ را در آغاز زیدبن حارثه بر عهده داشت، پس از شهادت ایشان جعفر بن ابى طالب پرچم را برافراشت تا به شهادت رسید، آنگاه عبداللّه امیر سپاه شد وى نیز شهید شد. پس از آن چشمان مبارکش پر از اشک شد و گریست”.۲۶

اسما همسر جعفر مى‏گوید: رسول خدا فرمود: اى اسما! فرزندان جعفر کجا هستند؟ من فرزندان او را خدمت آن حضرت آوردم، حضرت آنها را در آغوش کشید و مورد نوازش قرار داد سپس چشمان مبارک آن حضرت پر از اشک شد و گریه کرد. عرض کردم گویا از جعفر خبرى به شما رسیده است؟ فرمود: آرى امروز به شهادت رسید.۲۷

 

ج: سعد بن عباده

سعد بن عباده رییس قبیله خزرج در حال بى‏هوشى بود، حضرت فرمودند: تمام کرده است آنگاه پیامبر گریست و همراهان حضرت نیز گریه کردند، برخى به آن حضرت اعتراض کردند، حضرت فرمودند: “آیا نمى‏دانید که خداوند کسى را به خاطر اشک چشم و اندوه قلبى عذاب نمى‏کند؟ آنگاه حضرت به زبانشان اشاره کردند و فرمودند: تنها زبان انسان است که باعث عذاب مى‏گردد (بخاطر کفرگویى) مگر آن که خدا بنده‏اش را مورد رحمت قرار دهد و عذاب نکند.”۲۸

 

د گریه در مرگ فرزندش ابراهیم

انس بن مالک مى‏گوید: بر پیامبر وارد شدیم در حالى که ابراهیم (فرزندش) در حال جان دادن بود دیدم که پیامبر(ص) اشک مى‏ریخت و گریه مى‏کرد: عبدالرحمان گفت: یا رسول اللّه شما چرا گریه مى‏کنید؟ آن حضرت فرمودند: این گریه رحمت است و اضافه کردند چشم مى‏گرید و قلب از شدّت اندوه مى‏سوزد، ولى سخنى که بر خلاف رضاى حق باشد بر زبان نمى‏گویم. سپس فرمود: “و انّا بفراقک یا ابراهیم لمحزونون؛۲۹ اى ابراهیم ما در فراق تو محزون و اندوهگین هستیم.”

در نقل جابر آمده که عبدالرحمان بن عوف وقتى عرض کرد شما از گریه نهى فرموده‏اید چرا گریه مى‏کنید؟ فرمود: من از گریه جلوگیرى نکردم، بلکه از دو گونه فریاد منع کردم که معمولاً افراد احمق و فاجر از خود سر مى‏دهند، یکى از فریاد و صدا در هنگام مصیبت همراه با خراشیدن صورت و پاره کردن گریبان و دیگرى از صدایى (که در مجالس جشن و سرور مانند ناله) شیطان (بلند مى‏شود).”۳۰

 

ه. گریه در فراق دخترش

انس مى‏گوید: “یکى از دختران پیامبر(ص) در مدینه از دنیا رفت در مراسم تشییع و دفن او حضور داشتیم، دیدیم که چشمان مبارک رسول خدا(ص) در کنار قبر دخترش پر از اشک بود و گریه کرد.”۳۱

 

و گریه کنار قبر مادرش آمنه

بعد از فراگیر شدن رسالت، حضرت کنار قبر مادرش آمنه رفته آنچنان گریه کردند که همراهان نیز به گریه افتادند. ابوهریره نقل کرده است که “زار النبى قبر امّه فبکى و بکى من حوله؛۳۲ نبى قبر مادرش را زیارت کرد پس گریه کرد و اطرافیان نیز گریه کردند.”

 

ز: گریه در مرگ عثمان بن مظعون

یکى از یاران بسیار خوب پیامبر عثمان بن مظعون بود. وقتى از دنیا رفت پیامبر در سوگ او گریست. عایشه مى‏گوید: رسول خدا(ص) عثمان بن مظعون را در حالى که فوت کرده بود بوسید و گریه کرد و در تعبیر دیگر آمده که اشک از چشمان مبارکش جارى بود.”۳۳

 

پرسش ۴- آیا درست است که پیامبر اکرم(ص) قبل از شهادت امام حسین(ع) براى او گریه و عزادارى نموده است؟

در جواب این پرسش نیز سعى مى‏کنیم از منابع اهل سنّت استفاده بریم که آن حضرت قبل از شهادت امام حسین(ع) به حال او گریه کرده‏اند، تا به امّت اسلام تعلیم دهد که بر این فرزندش سوگوارى و عزادارى نمایند.

 

الف: هنگام ولادت

بیهقى نقل نموده که اسما بنت عمیس به على بن الحسین(ع) گفت: “من در ولادت حسن و حسین قابله جده‏ات فاطمه(س) بودم وقتى حسین به دنیا آمد، رسول خدا به سراغ من آمد و فرمود: اى اسما فرزندم را بیاور، حسین را در پارچه سفیدى قنداق کرده به دست آن حضرت دادم و در گوش راست اذان و در گوش چپ ایشان اقامه گفتند، آنگاه او را در دامن خود گذاشتند وگریستند! عرض کردم پدر و مادرم فدایت، چرا گریه مى‏کنید؟ فرمود: بر این پسرم! گفتم او که هم اکنون متولد شده است. فرمود: اى اسماء پسرم را گروه ستمگران خواهند کشت. خداوند شفاعتم را به ایشان نرساند! آنگاه فرمود: اى اسماء این مطلب را براى فاطمه مگو چون تازه بچّه دار شده است.”۳۴ با اینکه در مراسم ولادت رسم بر این است که شادى مى‏کنند ولى براى اوّلین بار در تولّد نوزادى عزادارى شد.

 

ب: خواب ام الفضل و گریه حضرت

ام الفضل مى‏گوید: “به محضر رسول خدا(ص) وارد شدم و عرض کردم دیشب خواب ناراحت کننده‏اى دیدم، حضرت فرمودند: خوابت را نقل کن. عرض کردم: خواب دیدم گویا قطعه‏اى از بدن مبارک شما جدا و در دامن من گذاشته شد، حضرت فرمود: خواب خوب دیده‏اى، از فاطمه(س) فرزندى به دنیا مى‏آید و در دامن تو رشد مى‏کند چندى بعد فاطمه حسین را به دنیا آورد و همان گونه که رسول خدا فرموده بود (اتفاق افتاد).

روزى بر آن حضرت وارد شدم، حسین را در دامن خود نشاند و چشمانش پر اشک شده و گریست. عرض کردم پدرم و مادرم به قربانت اى رسول خدا! شما را چه شده است؟ فرمود: اتانى جبرئیل علیه الصلوه والسلام فاخبرنى انّ امّتى ستقتل ابنى فقلت هذا؟ فقال نعم واتانى تربه من تربته حمراءٌ؛ جبرئیل نزدم آمد و خبر داد که امّتم فرزندم حسین را به قتل مى‏رسانند گفتم: این فرزند را؟ فرمودند: آرى، سپس خاک را به من دادند و این خاک همان خاکى بود که سالیان بعد حسین بر روى آن به شهادت رسید.”۳۵

 

ج: سوگوارى در منزل ام سلمه

ام سلمه مى‏گوید: “حسن و حسین(ع) در جلو پیامبر(ص) در خانه من مشغول بازى بودند، جبرییل نازل شد و گفت: اى محمّد! امّت تو فرزندت حسین را شهید خواهند کرد آنگاه رسول خدا(ص) گریست، سپس حسین را در آغوش گرفته و به سینه چسباند و فرمود: “ودیعهٌ عندک هذه التربه و قال رسول اللّه(ص) یا ام سلمه اذا تحولت هذه التربه دماً فاعلمى انّ ابنى قد قتل؛۳۶ این تربت در نزد تو امانت باشد خاک را بوسیدند و فرمودند ام سلمه، هرگاه این تربت رنگ خون به خود گرفت، بدان که فرزندم حسین به شهادت رسیده است.”

 

و: گریه رسول خدا در منزل عایشه

عایشه مى‏گوید: “روزى جبرییل بر رسول خدا(ص) نازل و به آن حضرت وحى نمود، حسین نزد پیامبر(ص) وارد شد و از شانه و پشت آن جناب بالا مى‏رفت و بازى مى‏کرد. جبرییل گفت: اى محمد! به زودى امّت تو فتنه مى‏کنند و این فرزند کوچک تو را پس از تو خواهند کشت، آنگاه جبرییل دست برد و خاک سفید رنگى آورد و گفت: فرزندت در این سرزمین کشته مى‏شود، نام آن طف است! پس از آنکه جبرییل از نزد رسول خدا(ص) رفت، آن حضرت در حالى که خاک را در دست داشت و گریه مى‏کرد بر گروهى از یارانش که ابوبکر، عمر، على، حذیفه، عمار و ابوذر در بین آنها حضور داشتند وارد شدند و فرمودند: جبرییل به من خبر داده است که فرزندم حسین پس از من در سرزمینى به نام طف کشته مى‏شود و این خاک را به من نشان داده که محل شهادت و قبر او در این خاک خواهد بود.”۳۷

 

ه. سوگوارى در منزل زینب

حافظ ابویعلى از زینب دختر جحش روایت مى‏کند “در یکى از روزهایى که رسول خدا(ص) در منزل من بود. امام حسین که تازه راه مى‏رفت وارد اتاق رسول خدا (ص) شد او را گرفتم. فرمودند: رهایش کن او را رها کردم آنگاه وضو گرفته و به نماز ایستادند و همچنان او را در آغوش داشتند هرگاه به رکوع مى‏رفتند او را بر زمین مى‏نهادند. پس از نماز نشستند و گریستند. عرض کردم: یا رسول اللّه امروز موضوعى از شما مشاهده کردم که تا کنون مثل آن را ندیده بودم، فرمودند: جبرییل آمد و خبر داد که امّتم این کودک را مى‏کشند، به جبرییل گفتم: تربت او را به من نشان ده جبرییل خاک سرخ رنگى برایم آورد.”۳۸

 

و سوگوارى در منزل على(ع)

ابوالحسن عبیدى عقیقى از امام على(ع) نقل نمود که “رسول خدا براى دیدار به منزل ما آمدند…بعد از صرف غذا دست آن حضرت را شستم و او دست بر سر و صورت و محاسن خود کشیدند، سپس رو به قبله دست به دعا برداشتند و با چشمانى اشکبار سه بار خود را به زمین انداختند. نتوانستم سبب را جویا شوم در این میان حسین از پشت آن حضرت بالا رفت، مجدداً رسول خدا گریستند، حسین گفت: پدرجان از شما حرکتى دیدم که نظیر آن را تاکنون ندیده بودم! رسول خدا فرمودند: فرزندم! از دیدار شما مسرّتى یافتم که تاکنون این طور خوشحال نشده بودم امّا جبرییل حبیبم بر من نازل و مرا از کشته شدن تو آگاه نمود و قتلگاه شما پراکنده خواهد بود. این خبر مرا بسیار اندوهگین ساخت از خداوند متعال براى شما خواستار خیر و خوبى شدم.”۳۹

 

ز سوگوارى اصحاب همراه رسول خدا(ص)

در روایت آمده است که امام حسین(ع) کودکى دوساله بود. پیامبر(ص) براى سفرى آماده گردیدند در همان گامهاى نخستین ناگهان توقف نموده و فرمودند: هم اکنون جبرییل مرا از سرزمینى آگاه نمود که در کنار شط فرات قرار دارد و نامش کربلا است، حسین فرزند فاطمه در آن سرزمین به شهادت مى‏رسد. از قاتل او جویا شدند؟ فرمود: مردى است که نامش یزید مى‏باشد که فرزندم را به قتل مى‏رساند و هم اکنون محل کشته شدن و دفن حسین را با چشم خود مى‏نگرم. آنگاه پیامبر(ص) با حالت غمگینى و ناراحت از سفر برگشتند و سفر را ناتمام گذاشتند. پس از پایان یافتن سخنان، دست راست را بر سر حسن و دست چپ را بر سر حسین گذاشت سپس دست را به سوى بالا بلند نمود و فرمود: بارالها! محمد بنده و پیامبر توست و این دو، پاکان اهل بیت و برگزیدگان ذریّه من و اصل و ریشه من هستند این دو را در میان امّتم به جانشینى خود مى‏گذارم “اللّهم فبارک له فى قتله و اجعله من سادات الشهداء…؛ خدایا شهادت را براى حسین مبارک گردان و او را سرور شهیدان قرار ده، خدایا براى قاتل و خوارکننده‏اش برکتى قرار مده.”

زمانى که سخنان حضرت به اینجا رسید صداى مردم حاضر در مسجد به گریه بلند شد، حضرت فرمود:اتبکون ولاتنصرونه؟ آیا براى او گریه مى‏کنید و او را یارى نمى‏کنید؟ پس از آن از مسجد خارج شد و بعد از لحظاتى در حالى که رنگشان متغیّر و چهره‏شان برافروخته بود به مسجد بازگشتند و با چشمان گریان فرمود: “اى مردم دو گوهر گرانبها در میان شما بر جاى مى‏گذارم، کتاب خدا و عترتم که آمیخته با آب حیاتم و ثمره وجودم مى‏باشند. این دو از هم جدا نخواهند شد تا هنگامى که کنار حوض کوثر بر من وارد شوند و من در مورد اهل بیتم از شما چیزى جز دوستى آنان نمى‏خواهم و این چیزى است که پروردگارم به من دستور فرموده است. پس مواظب باشید که در روز قیامت در کنار کوثر شما را ملاقات نکنم در حالى که با اهل بیتم دشمنى نموده و بر آنان ستم کرده باشید.”۴۰

نزول مکرر جبرییل بر پیامبراکرم(ص) نشان دهنده اهمیّت عزادارى بر امام حسین(ع) است و این که این مسئله را هم متوجّه شوند.

 

پرسش ۵ – فلسفه عزادارى بر اهل بیت خصوصاً امام و فواید آن چیست؟

۱- اظهار مودّت و دوستى اهل بیت(ع)

قرآن کریم۴۱ و روایات، دوستى خاندان رسالت و اهل بیت را واجب شمرده است و یکى از مهمترین لوازم دوستى اظهار همدردى و هم دلى با آنان است.۴۲

 

۲- انسان سازى

عزادارى آگاهانه و عاشقانه اثرش این است که فضائل و مناقب و آرمان‏هاى فردى که براى او عزادارى مى‏شود به عزاداران منتقل مى‏گردد و در واقع آن فرد یا افراد به عنوان الگویى کامل در بین جامعه مطرح مى‏شود. و الگوگیرى باعث سهولت پیمودن راه هدایت و رسیدن به قلّه سعادت مى‏شود: قرآن کریم در مورد اقتدا به پیامبر اکرم(ص) فرمود: “ولکم فى رسول اللّه اسوهٌ حسنهٌ؛۴۳ براى شما در (رفتار) رسول خدا الگوى نیکویى است.”

بعد از رسول اکرم(ص) اسوه‏هاى امّت همان امامان معصوم(ع) همانهایى که در راه دین خدا مسموم شدند و یا به شهادت رسیدند مى‏باشند، و یکى از آن اسوه‏ها سرور شهیدان حسین بن على(ع) است.

خود آن بزرگوار در نامه‏اى به سلیمان بن صرد خزاعى و مسیّب و…نوشت: “فلکم فى ّ اسوهٌ؛۴۴ براى شما در رفتار من الگو است.”

و در عزاداریهاست که اوصاف سازنده الگو تبیین و ترویج مى‏شود.

 

۳- جامعه سازى

هنگامى که مجلس عزادارى عامل انسان سازى و فردسازى شد تغییرات و اصلاحات درونى انسان به عرصه جامعه نیز کشیده مى‏شود و جامعه را نیز مى‏سازد و آرمان و اهداف والاى اهل بیت بر جامعه حکم فرما مى‏شود، به عنوان نمونه اگر به بیانات، سخنان و شعارهاى عاشورا دقّت کنیم بخوبى مى‏توان عناصر انسان ساز و جامعه و فرهنگ ساز را مشاهده نمود، مواردى همچون:

عبادت و بندگى، ایثار و فداکارى، شجاعت، توکّل، صبر، امر به معروف و نهى از منکر، حرمت بیعت با افرادى چون یزید، شهادت‏طلبى، خدامحورى، ذلّت ناپذیرى و…مى‏توان نام برد.۴۵

 

۴- نوعى اعتراض به ظالمان زمان و حمایت از مظلومان جهان. به همین جهت در جریان انقلاب در شبهاى عاشورا یک مرتبه عزادارى تبدیل به شعار علیه نظام طاغوت شد که:

شب عاشوراست امشب

پهلوى رسوا است امشب

 

۵ – عامل تقویت حسّ عدالت خواهى و انتقام جویى از ستمگران

این درسى است که بخوبى امامان خصوصاً حسین بن على(ع) به جامعه بشرى داد، و شیعیان به خوبى به آن حضرت اقتدا نمودند، لذا در طول تاریخ اسلام همیشه فرد یا افرادى از شیعیان براى عدالت و انتقام از ستمگران زمان خویش قیام نمودند، که نمونه آن را مى‏توان قیام توابین و شیعیان کوفه، قیام مختار، قیام زید بن على، شهداى فخ و دیگر انقلابهاى شیعه دانست.

 

۶- زمینه ساز اجتماع و ارتباط شیعیان با همدیگر در مسیر دفاع از حق

به همین جهت در طول تاریخ، عزادارى‏ها مورد نهى و نفرت ستمگران بوده است و تلاش کرده‏اند که جلو عزاداریها را بگیرند. و حتى در این زمان ابرقدرتهاى دوران، به آن اندازه که از عزاداریها ترس دارند از مسائل دیگر بیم ندارند.

 

 

پرسش ۶- چرا عزادارى سایر امامان مانند عزادارى امام حسین(ع) نیست؟

این به دلیل گستره کمى و کیفى واقعه عاشورا است. وضعیّت خاص جهان و مسلمانان آن عصر، حالات حاکمان مسلمان و ظلم‏هاى فراوان آنان، دربند کشیده شدن انسانیت و آزادى و تحقیر امت اسلامى، سلب امنیّت، تشدید ظلم علیه شیعیان، فراموشى آموزه‏هاى دینى همچون امر به معروف و نهى از منکر، شیوع بدعت‏ها و ورود آنها در حوزه دین، فراموشى اخلاق اسلامى و انسانى و… از یک سو و موقعیّت ویژه اباعبداللّه از جهت مظلومیّت و تنهایى، کیفیّت برخورد مسلمانان به ظاهر دوست با حضرت،

دوستانش بیوفا و دشمنانش بى امان

با کدامین سرکند، مشکل، دوتا دارد حسین

نوع جنگ و برخورد نامناسب با آن حضرت، اصحاب و اهل و عیال، آموزه‏ها و درس‏هاى متنوع تربیتى، اجتماعى، سیاسى، فرهنگى جریان عاشورا خصوصاً کلمات امام حسین(ع) همه و همه شکل خاص و ویژه‏اى به این حادثه داده است تا در طول زمان ابعاد گوناگون و پیچیده و ژرف و عمیق آن، موضوعات و مسائل فراوانى را براى تحقیق و پژوهش پیش روى محققان گذارد.۴۶ و این حادثه بیشتر مطرح شود به همین جهت است که رسول اکرم(ص)، امیرمؤمنان على(ع)، حضرت زهرا(س)، امام حسن مجتبى(ع)، و امامان، پس از اباعبداللّه(ع) سخت برعزادراى و زنده نگهداشتن نام امام حسین(ع) تأکید نموده‏اند، و عملاً خود آن بزرگواران نیز یاد و نام حسین(ع) را گرامى مى‏داشتند و در مناسبت‏ها از او یاد مى‏کردند و براى او عزادارى و سوگوارى مى‏نمودند.۴۷

باز هم به جهت همین نکته است که امام حسن مجتبى(ع) در آخرین لحظات عمر خویش که برادرش حسین(ع) براى او گریه مى‏کرد، فرمود: “لایوم کیومک یا اباعبداللّه؛۴۸ روزى بسان روز تو اى حسین(سخت و دردناک) نیست.” و این جمله از امام صادق(ع) نیز نقل شده است.

از همه مهم‏تر داستان عاشورا و عزادارى و سوگوارى براى آن به گونه‏اى است که یاد و نام همه امامان زنده مى‏شود، و در واقع مکتب اهلبیت زنده مى‏گردد.

لذا امام صادق(ع) فرمود: “فضیل آیا مجالس عزا برپا مى‏کنید و از اهل بیت و آنچه بر آنان گذشته سخن به میان مى‏آورید؟ فضیل عرض کرد: آرى قربانت گردم. امام فرمود: این گونه مجالس را دوست دارم “فاحیوا امرنا یا فضیل” پس امر ما را زنده گردانید که هر کس امر ما را زنده کند مورد لطف و مرحمت خدا قرار مى‏گیرد(اى) فضیل هر کس از ما یاد کند یا نزد او از ما یاد کنند و به اندازه بال مگسى اشک بریزد خدا گناهانش را مى‏آمرزد اگر چه بیش از کف دریا باشد.”۴۹

اى نخل دین قوى شده از جان نثاریت

قربان آن بصیرت و آن هوشیاریت

سر سبز باغ دین، تو زخونت نموده‏اى

قربان باغبانى و آن آبیاریست

تن زیر بار ذلّت و پستى نداده‏اى

صد مرحبا به استقامت و آن پایداریت۵۰

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. اعلام الهدایه، المجمع العالمى لاهل البیت، چاپ اول، ۱۴۲۲ ق، ج ۷، ص ۱۵۵، حلیه الاولیاء، ج ۳، ص ۱۸۳٫
  2. پرسش و پاسخ‏هاى برگزیده، ویژه محرّم، شماره ۱۳، گروه مؤلّفان، مفاله محمد رضا کاشفى، نشر معارف، ۱۳۸۴، ص ۱۶۵٫
  3. سوره یوسف، آیه ۸۴٫
  4. سوره یوسف، آیه ۸۵٫
  5. همان،آیه ۸۶٫
  6. زمخشرى تفسیر کشاف،بیروت دارالکتاب العربى، ج ۲، ص ۴۹۷؛ تفسیر کبیر فخر رازى، ج ۱۸،ص ۱۹۳٫
  7. همان، ،۲٫
  8. وسائل الشیعه، حرّ عاملى، بیروت، داراحیاء التراث، ج ۲، ص ۹۲۳ باب جواز البکاء على المیّت؛ مناقب آل ابى طالب، على بن شهر آشوب.
  9. سوره حج، آیه ۳۲٫
  10. حجهالبالغه، شاه ولى اللّه دهلوى، ص ۶۹، الاصول الاربعه فى تردید الوهابیّه، صاحب جان هندى حنفى، ص ۳۰٫
  11. علّامه طباطبایى، تفسیر المیزان، دارالکتب الاسلامیه، ج ۱، ص ۴۱۴، ذیل آیه ۱۶۵ بقره.
  12. سوره نساء، آیه ۱۴۸٫
  13. سوره شورى، آیه ۲۳٫
  14. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بیروت، داراحیاء التراث العربى، ج ۴۴، ص ۲۸۷ باب ثواب البکاء على مصیبه الحسین(ع).
  15. بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۱۵ – ۱۱۴٫
  16. ر.ک:ترجمه لهوف، سید بن طاووس، ص ۱۷۸ – ۱۷۶٫
  17. سوره حشر، آیه ۷٫
  18. سوره احزاب، آیه ۲۱٫
  19. سیره الحلبیّه، حلبى، ج ۲، ص ۶۰، منتخب کنزل العمال، ج ۲، ص ۴۰، المستدرک على الصحیحین، حاکم نیشابورى، کتاب الجنائز، ج ۱، ص ۳۸۱، و ر.ک وسائل الشیعه، همان، ج ۲، ص ۹۲۴٫
  20. مغازى، واقدى، ج ۱، ص ۳۱۷ – ۳۱۵٫
  21. تاریخ طبرى، محمد بن جریر طبرى، حوادث سنه سوّم هجرى، جنگ احد، ج ۲، ص ۲۷٫
  22. الاستیعاب، عبداللّه محمد بن عبداللّه قرطبى، ج ۱، ص ۴۲۶؛ مسند، احمد حنبل، ج ۲، ص ۴۰٫
  23. سیره النبویّه، ابن هشام، ج ۳، ص ۱۵۹٫
  24. همان، ص ۱۶۶٫
  25. همان، ص ۱۷۳ – ۱۶۷٫
  26. صحیح بخارى، ج ۴، باب ۷۸۹، فضائل اصحاب النبى فى غزوه التبوک، فتح البارى ج ۸، ص ۴۱۳٫
  27. طبقات ابن سعد، باب تسمیه النساء المسلمات المبایعات، ج ۸، ص ۲۸۲٫
  28. جامع الاصول فى الاحادیث الرسول، محمد بن اثیر جزرى، ج ۱۱، ص ۱۰۱ شماره ۸۵۷۳، صحیح بخارى، ج ۳، ص ۱۴۰، باب البکاء عند المریض.
  29. صحیح بخارى، باب ۸۲۸، ص ۱۵۸، فتح البارى، ج ۳، ص ۱۳۵٫
  30. ولکن نهیت عن صوتین احمقین فاجرین صوت خمش وجوه وشق جیوب” جامع الاصول، همان ج ۱۱، ص ۱۰۵ شماره ۸۵۷۷، ترمذى گفته این حسن و صحیح است.
  31. صحیح بخارى، ج ۱، باب ۸۱۷، کتاب الجنائز، ح ۱۲۰۱٫
  32. مسند احمد حنبل، ج ۲، ص ۴۴۱٫
  33. جامع الاصول، همان، ج ۱۱، ص ۹۵، شماره ۸۵۶۶٫
  34. مقتل، ابوالمؤیّد خوارزمى، ج ۱، فصل ششم در فضائل حسنین، ص ۸۸ ؛ ذخائر العقبى محب الدین طبرى، ص ۱۱۹، باب ۹٫
  35. مستدرک على الصحیحین، کتاب معرفه الصحابه، ج ۳، ص ۱۷۶؛ کنزالعمّال، ج ۱۲، ص ۱۲۳، ح ۳۴۳۰۰؛ المنتظم، ج ۵، ص ۷۸، ج ۶، ص ۳۸۶٫
  36. مجمع الزوائد، نورالدین هیثمى، ج ۹، ص ۱۸۹، باب مناقب الحسین، ذخائر العقبى، باب ذکر رؤیا ام سلمه، ص ۱۴۷، مسند احمد حنبل، ج ۳، ص ۲۶۵٫
  37. الصواعق المحرقه، ابن حجر، فصل سوم فى الاحادیث الوارده فى بعض اهل البیت، ص ۱۹۲، اعلام النبوه، ماوردى، ص ۸۳، مقتل خوارزمى، ج ۱، ص ۱۵۹٫
  38. مجمع الزواید، ابوبکر هیثمى، باب مناقب حسین بن على، ج ۹، ص ۱۸۸، کنزالعمّال، همان، ج ۶، ص ۲۲۳٫
  39. مقتل خوارزمى، فصل چهاردهم، ج ۲، ص ۱۶۷٫
  40. مقتل ابن جوزى، ج ۱، ص ۱۶۴٫
  41. سوره شورى، آیه ۴۲٫
  42. این بخش را در ذیل پرسش عزادارى در قرآن و آیه مودت توضیح داده شده.
  43. سوره احزاب،آیه ۲۱٫
  44. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، داراحیاء التراث العربى، ج ۴۴، ص ۳۸۱٫
  45. ر.ک: فرهنگ عاشورا، ص ۲۷۱ – ۲۶۸؛ پرسش‏ها و پاسخ‏ها، ج ۱۳، نشر معارف، ص ۱۶۸ – ۱۶۷٫
  46. ر ک: پاسخ‏ها و پرسش‏ها، ص ۱۷۹ – ۱۷۸؛ با حسین، نفس مطمئنه، ص ۱۸ – ۵٫
  47. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۵ ،۲۴۳ ،۲۲۳، ص ۲۹۳ ،۲۹۱ ،۲۸۲ ،۲۸۱، و….
  48. شیخ صدوق، امالى، ص ۷۷٫
  49. همان، ص ۲۸۹ – ۲۸۲٫
  50. آیه اللّه حاج آقا على صافى گلپایگانى، راز دل، ص ۵۷۶٫

 

30دسامبر/16

پاى صحبت‏هاى حجهالاسلام و المسلمین محمد حسن رحیمیان

یکى از یاران امام خمینى(ره) بزرگ رهبر انقلاب اسلامى

 

 

یکى از نزدیکان و یاران امام خمینى(ره) با بیان اینکه یاران حضرت امام را نباید فقط در افرادى که از جهت مکان و زمان به آن حضرت نزدیک بودند، منحصر کنیم، گفت: ریزش‏هاى نزدیکان امام(ره) مخصوص بعد از رحلت ایشان نیست.

در خیابان آیت الله طالقانى شاید تنها ساختمانى که هنوز سبک و سیاقش رابه شکل سال‌هاى ابتدایى انقلاب حفظ ظاهر کرده، ساختمان ۱۱ طبقه‏اى است که بر بلنداى آن به بزرگى دل‏هاى شهدا، عبارت “السلام علیک یا ابا عبدالله” نقش بسته است.

طبقه دهم ساختمان بنیاد شهید انقلاب اسلامى، جایى است که به ملاقات حجهالاسلام و المسلمین محمد حسن رحیمیان، از مسئولان دفتر امام(ره) و نماینده ولى فقیه در بنیاد شهید و امور ایثار گران مى رویم.

“رحیمیان” اما نامى آشنا براى اهل فرهنگ است.

از تاسیس و اداره اولین نشریه انقلاب با نام “پاسدار اسلام” و طراحىآثار هنرى انقلاب در زمان رژیم سفاک پهلوى تا تدوین و تألیف کتب “اخلاق و تربیت اسلامى” مورد استفاده در دانشگاه‌ها، ایشان را از زمره شخصیت‏هاى مؤثّر در عرصه فرهنگ کشور قرار داده است.

ملاقات و هم صحبت شدن با حاج آقا رحیمیان، در اتاق ساده و خودمانى دفتر نمایندگى ولى فقیه در بنیاد شهید، فرصت مغتنمى است که ضمن آشنایى بیشتر با دیدگاه‏هاى ایشان، سؤالاتمان را نیز از این همراه امام (ره) بپرسیم.

 

شبکه خبر دانشجو: باتوجه به اینکه شما از نزدیکترین اشخاص به حضرت امام بوده‏اید، مى خواهیم نظر شما را درباره توصیف یاران و نزدیکان حضرت امام(ره) و دلایل ریزش‏هایى که در این مجموعه اتفاق افتاده است، بدانیم.

رحیمیان: یاران حضرت امام را نباید فقط در افرادى که از جهت مکان و زمان به آن حضرت نزدیک بودند، منحصر کنیم.؛ در زمان حیات حضرت امام میلیون‏ها زن و مرد در ایران و خارج ایران، یاران پاکباخته امام بودند که چه بسا حتى براى یک بار هم امام را از نزدیک ندیده بودند و هزاران نفر از همین افراد در راه آرمان‏هاى امام به شهادت رسیدند و با خون خود طومار بلند عشق به امام را امضاء کردند و اینان یقیناً خالص ترین یاران و نزدیکترین افراد به حضرت امام بودند و اینان بودند که نقش اصلى را در پیشبرد اهداف امام ایفا کردند و بیشترین علاقه و عشق متقابل را حضرت امام به همین افراد داشت.

اگر حقیر و امثال من به بوسیدن دست امام افتخار مى‏کنیم، ولى حضرت امام به بوسه زدن بر دست و بازوى کسانى افتخار مى‏کرد که بسیارى از آنها از نظر مکانى صدها فرسنگ با امام فاصله داشتند.

سند مکتوب این مطلب موجود است؛ امام اهل مجامله و تعارف غیرواقعى نبود، به مناسبت یکى از اعیاد به درخواست یکى از برادران جبهه، تصویرى از امام را براى امضاء به محضر امام بردم و عرض کردم مى خواهند این عکس را تکثیر و به رزمندگان هدیه کنند و در حالى که چیزى بیشتر از امضاء مورد انتظار نبود، حضرت امام عکس را گرفتند و در کنار آن نوشتند: …اینجانب دست و بازوى شما را مى بوسم.

نکته مهم دیگر اینکه یاران پاکباخته حضرت امام فراتر از زمان و بعد از حیات ایشان هم رویش داشته و میلیون‏ها جوان و نوجوان از نسل بعد از امام و میلیون‌ها مردمى که در سراسر جهان همچون مردم لبنان و فلسطین و … در طول ۲۰ سال گذشته در زمره عاشقان امام درآمدند نشان رویش مداوم یاران و پیروان راه امام است.

وقتى که این واقعیت را مدنظر قرار دهیم و آن را با صدر اسلام و بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص) که عموم جامعه دچار انحراف شده و در راهى که آنحضرت طى ۲۳ سال ترسیم کرده بود، عقب گرد کردند و فقط تعدادى کمتر از انگشتان دست در راه حق پایدار ماندند، مقایسه کنیم به این فرموده امام که مردم عصر حاضر را از مردم صدر اسلام برتر دانستند، پى مى بریم و متوجه مى شویم که درست در عصر حاضر بر عکس صدر اسلام آنهایى که دچار انحراف و ارتداد شدند به نسبت جمعیت امروز بسیار اندک هستند؛ امروز شاهد هستیم که جامعه اسلامى به راه امام و میراث اصلى آن حضرت یعنى ولایت فقیه و نظام جمهورى اسلامى وفادار و استوار مانده‏اند.

 

شبکه خبر دانشجو: آنچه را بیان کردید کاملاً واقعیت دارد و مورد قبول است، اما به هرحال هر چند اندک همانطور که شما هم اذعان کردید ریزش‏هایى را هم بعد از رحلت امام شاهد بودیم؛ دلیل این ریزش‌ها به نظر شما چیست؟

رحیمیان: اولاً ریزش‏ها مخصوص بعد از رحلت امام نیست و بعد از پیروزى انقلاب و در زمان خود امام هم ریزش‏هایى داشتیم؛ نمونه‏اش شیخ على تهرانى که از نزدیک‏ترین و شیفته‏ترین یاران و شاگردان امام بود؛ وى کارش به آنجا کشید که در رادیوى بغداد زشت‏ترین و فجیع‏ترین دشنام‏ها و هتاکى‏ها را نسبت به حضرت امام مرتکب شد که هرگز بعد از رحلت امام چنین نمونه‏اى را با این خصوصیات نداشتیم.

ثانیاً با ملاحظه ویژگى‏هاى بشر، گویى درصدى از ریزش یک واقعیت غیرقابل انکار است؛ تکرار داستان انحراف همسر حضرت لوط و همسر و فرزند حضرت نوح که پیامبر معصوم و اولواالعزم بود و بازگو کردن فرجام سیاه و ننگین بلعمباعورا، سامرى و قارون که از قوم حضرت موسى(ع) بودند، در قرآن و داستان ارتداد غم انگیز طلحه و زبیر که از چهره‏هاى درخشان در میان اصحاب رسول الله(ص) محسوب مى شدند و ماجراى عبرت آموز شمر بن ذى الجوشن که از سربازى در رکاب امیرالمؤمنین(ع) به بریدن سر امام حسین(ع) در کربلا سقوط کرد و هزاران نمونه دیگر در تاریخ اسلام مى تواند روند ریزش‌ها را در عصر ما هم ترسیم کند.

 

شبکه خبر دانشجو: به هرحال دلیل یا دلایل این ریزش‌ها به نظر شما چیست؟

رحیمیان: بنده ترجیح مى دهم دلیل این ریزش‏ها را در قرآن و سخن خدا که آفریدگار انسان است و آگاه به اعماق و لایه‏هاى درونى و پشت پرده وجود انسان است، جستجو کنم.

قرآن مجید در قالب داستان بلعم باعورا، سامرى و قارون که هرکدام نماد یکى از طیف‏هاى نخبه جامعه بودند، ریشه انحطاط و سقوط آنها را بیان فرموده است.

بلعم باعورا نماد عالمان بلندپایه دینى است که در پایان راه تمام شئون معنوى را از دست مى دهد و لباس روحانیت از او کنده مى شود و سرانجام چهره باطنى او را قرآن به سگ تشبیه مى‏کند!

سامرى نیز هنرمندى تیزهوش است که هم با چشمان تیزبین خود در قرابت با رسول حق به پاره‏اى از اسرار پى مى‏برد و هم با ابزار هنر راه تزویر را پیش گرفته و با استفاده از رسوبات جاهلیت جامعه و در مدتى کوتاه افکار عمومى را به خود جلب مى‏کند و به کودتاى فرهنگى اعتقادى دست مى‏یازد و بنابراین حضرت موسى(ع) سخت ترین برخورد را با سامرى به کار مى گیرد و گوساله زرین او را آتش مى زند و خاکستر آن را به دریا مى‏ریزد و داستان ثروت اندوزى و سرمایه دارى قارون نیز با فرو رفتن قارون و ثروتش در زمین به فرمان خداوند پایان مى پذیرد.

به هر حال در اینجا درصدد بازگو کردن فرجام این سه نماد نیستیم؛ آنچه در این مناسبت باید مورد توجه قرار دهیم این است که اولاً داستان بلعم باعورا و سامرى و قارون داستانى تکرار پذیر براى انسان‏ها، بخصوص در امت پیامبر آخرالزمان است؛ چرا که منظور قرآن از ذکر این داستان‌ها صرفاً بیان یک داستان تاریخ گذشته نیست، بلکه داستان قابل تکرار در زندگى بشر است، ثانیاً مهم آن است که باید در آیات قرآن تدبر کنیم تا ریشه این انحراف‌ها و سقوطها را بشناسیم تا خود را از گرفتار شدن در این راه‏هاى بدفرجام صیانت کنیم.

اگر در آیات ۱۷۵ و ۱۷۶ سوره اعراف تأمّل کنیم، مى‏بینیم که بلعم باعورا به مقامى بسیار بلند صعود کرده بود، در تفاسیر آمده است که به اسم اعظم دست یافته و مستجاب الدعوه بود و همچنان مى توانست به مقامى رفیع‏تر برسد، اما دو عامل باعث مى شود تا به عمق درّه هلاکت سقوط کند؛ اول چسبیدن به دنیا و فرو رفتن در مادیات و دوم پیروى از هواى نفس!

تأثیر ریشه‏اى این دو عامل در ایجاد انواع گناهان و انحرافات و اینکه براى انسان‌ها حتى در بالاترین مراتب مجاهدت و روحانیت امکان گرفتار شدن در دام دنیا طلبى و هواى نفس وجود دارد، مطلب مهمى است که همه ما باید با تأمّل و تدبر در آیات و روایات معصومین(ع) به طور عمیق آگاه شویم و با بهره‏گیرى از شیوه‏هایى که معصومین(ع) بیان کرده‏اند خود را از این دو دام مهلک مصون داریم.

ضمناً باید توجه داشت که چسبیدن به دنیا فقط مال دنیا نیست، بلکه جاه طلبى، مقام پرستى، خودبینى و هر نوع دلبستگى و وابستگى که در عرض و معارض با خداپرستى باشد را شامل مى‏شود.

در اینجا براى اینکه مطلب روشن‏تر شود، لازم است آیات ۲۵ تا ۳۱ سوره محمد(ص) را مورد دقت قرار دهیم.

در این آیات سخن از ارتداد و عقب‏گرد است آن هم بعد از روشن شدن هدایت الهى؛ ارتداد و عقبگرد مى تواند مراتبى داشته باشد؛ ارتداد از اعتقاد به خدا، ارتداد از نبوت حضرت رسول(ص)، ارتداد از امامت و ولایت ائمه اطهار(ع).

در شرایط حاضر نیز ممکن است کسى در دوره‏اى از زندگى خود به امام و درستى راه و خط امام رسیده باشد و روزگارى دیگر عقبگرد کند و دچار ارتداد از خط امام و انقلاب شود؛ یک روز در خط مقدم جبهه جنگیده باشد و روز دیگر ضد جبهه و دفاع مقدس و رزمندگان شود، یک روزى از دیوار سفارتآمریکا بالا رود و روزگارى دیگر، کار آن روز را تخطئه کند و خواستار معذرت از آمریکا گردد و قس علیهذا… به هرحال در آیه ۲۵ علّت این عقبگرد را تسویلات و فریب‌هاى شیطان معرفى مى‏کند؛ توضیح آن که تسویلات و فریب‌هاى شیطان، دامى است که شیطان براى همه مى گستراند، حال باید دید که چه کسانى در این دام مى‏افتند و چه کسانى مى رهند؟! اگر تسویلات و فریب‏هاى شیطان را به چنگکى تشبیه کنیم وقتى که این چنگک به جان انسان مى افتد، آن کسانى که دل آنها با ایمان به خدا و پیوند با ولایت حق و عبادت خدا صیقل یافته باشد، شیطان نمى‏تواند بر دل صاف و صیقلى گیر بدهد و آن را به چنگ آورد، ولى آن کس که بر صفحه دل او صخره‏هایى از هواى نفس نشسته باشد و گرفتار گره‏هایى از دنیاطلبى و مادیگرایى باشد، آن چنگک به راحتى بر آن دل گیر مى‏کند و آن را به چنگ تسویلات شیطان مى اندازد.

بنابراین در آیه بعد یعنى آیه ۲۶ از لایه دوم ماجراى ارتداد پرده برمى‏دارد و مى فرماید ماجرا از این قرار است که اینانبا عبور از مرز تولّى حق و تبرّى از اهل باطل با کسانى ارتباط برقرار مى‏کنند که دین و احکام الهى براى آنان ناخوشایند است: “ذلک بانّهم قالوا للّذین کرهوُا ما انزلَ اللهُ” این همنشینى و گفتمان کم کم به همدلى و تمایل به آنان مى انجامد تا جائى که براى جلب نظر و عنایت آنان به طرف خود اعلام مى‏دارند در پاره‏اى از امور از شما اطاعت خواهیم کرد: “سَنُطیعکم فى بعض الامرِ” و روشن است که سرسپردگى در پاره‏اى از امور نقطه آغاز عبور از مرز حق و باطل است که تدریجاً به سرسپردگى کامل به آن سوى مرزها مى‏انجامد، در آیات بعد خداوندى که بر اسرار همگان آگاه است از مجازات سخت آنان و حبط و نابودى اعمال صالح گذشته شان و رسوایى آنان در همین دنیا سخن مى‏گوید.

البته باید توجه داشت که شیطان منحصر در ابلیس و شیاطین جن نیست، شیاطین انس و انسان نماهائى که نقش ابلیس را ایفاء مى‏کنند کم نیستند.

خدا رحمت کند شهید محمد منتظرى را که شیاطین را به میکروب تشبیه مى‏کرد و مى‏گفت: میکروب‏ها با چغندر و شلغم کمتر کار دارند، اما با تجمع و تمرکز روى گوشت لخم، آن را خیلى زود فاسد و گندیده مى‏کنند.

وى مى‏گفت: دستگاه‏هاى جاسوسى دشمن به جاى این که روى تک تک افراد عادى جامعه کار کنند که هزینه بالا و بازدهى کم دارد، کانون‏ها، پایگاه‏ها و اشخاصى که شعاع تأثیرگذارى گسترده‏اى در جامعه دارند، نظیر احزاب، بیوت و دفاتر شخصیت‌هاى دینى، اجتماعى و سیاسى را مورد هدف قرار مى‏دهند و سعى مى‏کنند در لایه‏هاى پیرامونى آنها نفوذ کنند.

حضرت امام هم درباره بیوت و اطرافیان، سفارش‏هاى حساسى داشتند و نسبت به بعضى از شخصیت‏هاى مطرح هم راه نجات او را در تصفیه بیت و دفتر او و قطع رابطه با لیبرال‏ها مورد تأکید قرار دادند و امروز هم شاهد هستیم عمده کسانى که ۱۸۰ درجه تغییر جهت داده‏اند و از تندترین مواضع و شعارهاى دهه اول انقلاب در جهت معکوس قرار گرفته‏اند و از بالا رفتن دیوار لانه جاسوسى آمریکا به معذرتخواهى از آمریکا سقوط کرده‏اند، یکى از مشخصه‏هاى آنان همین رابطه با لیبرال‏ها و پیوند تدریجى با غرب زده‏ها است.

از میان آیات فراوان قرآن در ریشه‏یابى همین موضوع، بخصوص نقش هم نشین آیات ۲۷ و ۲۸ و ۲۹ سوره فرقان را باید با دقت تدبّر کرد و در این مجال فقط ترجمه آن را مرور مى کنیم: “روزى که ظالم دو دست خویش را از شدت حسرت و پشیمانى گاز مى گیرد و مى گوید اى کاش با پیامبر راهى پیش مى‏گرفتم، اى واى بر من کاش فلانى! را دوست خود گرفتم، حقیقتاً که مرا از یاد خدا،قرآنپس از آن که برایم آمده بود، دور ساخت و شیطان همواره خوارکننده انسان است.”

سخن درباره کسى نیست که از پشت کوه آمده و از همه چیز بى‏خبر است، بلکه درباره کسى است که حجت بر او تمام شده و اسلام ناب در دسترس او قرار گرفته، اما همنشین، او را گمراه کرده و به بیراهه کشانده است و این همنشین در نقش شیطان او را به درّه خذلان ساقط کرده است و این یعنى معادله همنشین شیطان صفت که نتیجه آن دورى از ذکر و پیامد این، گمراهى است.

حال دو آیه دیگر را در کنار این آیات مورد تأمّل قرار مى دهیم: آیات ۳۶ و ۳۷ سوره زخرف: “و هرکس از یادخداوند رحمان، رویگردان شود شیطانىرا بر او مى گماریم که همدم او شود و قطعاً آن شیطان‌ها، ایشان را از راهخداباز مى دارند، ولى آنها مى‏پندارند که هدایت یافتگانند!”

خلاصه آن که مهمترین عوامل ارتداد و عقبگرد عبارتند از دلبستگى به دنیا با همه مظاهرش که: “حبُّ الدنیا رأس کلّ خطیئه”، پیروى از هواى نفس و همنشین شیطان صفتى که با القائات و تسویلات خود انسان را از یاد خدا و اسلام ناب دور مى‏کند و… هر یک از این سه عامل مى تواند انسان را از راه خدا منحرف کند تا چه رسد به افرادى که هم دلبستگى به دنیا از قبیل مال، منال، شهرت، مقام، جاه و … دارند و هم اسیر هواهاى نفسانى هستند و هم همنشین با اهل ضلالت از قبیل یهود و نصارى و دلبستگان و وابستگان به آنها.

بررسى مطلوب این مبحث از منظر قرآن مجید و روایات معصومین(ع) در یک مصاحبه و یک مقال نمى گنجد، امید که اهل فضل این موضوع را به تفصیل به جامعه اسلامى ارائه دهند. انشاءالله.

(این مصاحبه توسط شبکه خبر دانشجو انجام شده که براى استفاده بهتر از آن به چاپ آن مبادرت نمودیم)

 

30دسامبر/16

فهرست

دانستنیهایى از قرآن ۴

سخنان معصومان ۵

وفاء به عهد و پیمان     آیهالله جوادى آملى۶

امامان، پرچمداران هدایت         حجهالاسلام والمسلمین سیداحمد خاتمى۱۰

ااااااااا            حجهالاسلام والمسلمین رهبر۱۲

حج ابراهیمى و نگاهى به نظر امام راحل و مقام معظم رهبرى حجهالاسلام سید جواد حسینى۱۵

یادداشت‏ها و خاطراتى از امام خمینى(قده)                         حجهالاسلام والمسلمین محمدحسن رحیمیان۱۹

غدیر و اکمال دین۲۲

خاطرات و گفتنى‏هایى از یک عمر جهاد مؤمنانه در گفتگو با دکتر عباس شیبانى۲۶

سیماى درخشان امام على(ع) از منظر دیگران         عسکرى اسلامپور کریمى۳۱

پرسش و پاسخ‏هایى در باره مهدویت۳۶

پنجره‏اى به آسمان      حجهالاسلام والمسلمین اصغر‌هادوى۳۷

غروب سپیده‏گشا(تأثیر شهادت حاج‏آقا مصطفى خمینى در گسترش…)               غلامرضا گلى‏زواره۳۸

مقام علمى – سیاسى امام جواد(ع)           اسماعیل نساجى‏زواره۴۴

نگاهى به رویدادها۴۸

30دسامبر/16

اعتمادمردم را حفظ کنیم

 

 

درآمد:

خلوص و ساده‏زیستى دکتر شیبانى امری است که دوست و دشمن بر آن اتفاق نظر دارند. او کمتر سخن مى‏گوید و مرد میدان مبارزه و عمل صالح است و این گفتگو را نیز به دشوارى پذیرفت، با این همه جملات کوتاه و موجز او برخاسته از صداقت و شفقتى مؤمنانه است که چون همیشه به کلام او تأثیر و اعتبارى خاص مى‏بخشد.

 

علایق سیاسى شما از چه مقطعى بروز کرد؟

من از دوره نهضت ملى شدن نفت به سیاست علاقمند شدم و مانند بسیارى از جوانان آن دوره، به رفع سلطه انگلیس علاقمند بودم و اخبار و رویدادها را پیگیرى مى‏کردم. در آن زمان دانشجوى دانشکده فنى دانشگاه تهران بودم و بعدها به دانشکده پزشکى رفتم. ما در آن مقطع طرفدار دولت دکتر مصدق بودیم. البته جبهه ملى در دانشگاه فعالیت موثّرى نداشت و اکثر فعّالین دانشگاه توده‏اى بودند و در راه ملى شدن نفت، بسیار سنگ‏اندازى مى‏کردند.

 

مذهبیون از چه زمانى به شکل محسوس وارد فعّالیت‏هاى سیاسى آن دوره شدند؟

من فکر مى‏کنم وقتى که آیت‏الله کاشانى از تبعید برگشتند و با آن استقبال گسترده روبرو شدند، فعالیت‏هاى سیاسیون مذهبى دوباره به راه افتاد. پیشکسوت مبارزین مذهبى در آن مقطع بالطبع مرحوم آیت‏الله کاشانى بودند که با دکتر مصدق همکارى مى‏کردند و توانستند گروه زیادى از مردم متدین را بسیج کنند. البته نقش فدائیان اسلام و شخص شهید نوّاب صفوى را به عنوان یک گروه مبارز اسلامى با هدف کاملاً مشخص نمى‏توان نادیده گرفت، اما اینها با فکر مسلط و مشترک بین رهبران نهضت، اختلافاتى داشتند. مرحوم کاشانى و دکتر مصدق در اولویت دادن به بیرون راندن انگلیس، با هم توافق داشتند، حتى یکى از خویشاوندان ما نقل مى‏کرد که با عده‏اى از بانوان، خدمت آیت الله کاشانى رفتیم و گفتیم: “آقا! چرا حکومت اسلامى را پیاده نمى‏کنید؟” مرحوم کاشانى گفتند: “ما فعلاً با انگلیس در جنگ هستیم و هیچ کار دیگرى هم نمى‏کنیم.”، یعنى حتى مرحوم کاشانى هم معتقد بودند که در آن برهه نمى‏شود حکومت اسلامى را تشکیل داد، ضمن اینکه درآن مقطع، فرهنگ دینى چندان قوى‏اى هم وجود نداشت و شرایط مثل شرایط منتهى به پیروزى انقلاب نبود.

 

نقش فدائیان اسلام را در به ثمر رساندن نهضت ملى چقدر مؤثر مى‏دانید؟

واقعیت این است که مجموعه حامیان نهضت ملى و به‏طور طبیعى طرفداران و اطرافیان دکتر مصدق از فعالیت‏های فدائیان اسلام، بسیار بهره بردند و اگر آنها با رزم‏آرا برخورد نمى‏کردند، دکتر مصدق به‏هیچ وجه نخست‏وزیر نمى‏شد. مرحوم نواب خدمات زیادى کرد و افرادى که در این سال‏ها آنها را به خشونت‏طلبى و امثالهم متهم مى‏کنند، یا توجهى به دیکتاتورى شاه و نفوذ بیگانگان در شرایط آن روز جامعهندارند و یا عمداً تاریخ را تحریف مى‏کنند. شهید نواب بیان بسیار نافذ و جذبه فوق‏العاده‏اى داشت و بسیار هم ساده‏زیست بود. آقاى طالقانى بعدها برای ما نقل مى‏کرد که وقتى نواب مى‏خواست براى شرکت در مؤتمر اسلامى برود، نزد من آمد و گفت: “پسر عمو! من مى‏خواهم به مسافرت بروم و عبایم را به خشکشوئى داده‏ام. شما عبایت را به من قرض بده و بعد برو عباى مرا از خشکشوئى بگیر.” زندگى بسیار ساده و در عین حال شخصیت بسیار مؤثرى داشت.

 

تحلیل شما از زمینه‏هاى وقوع ۲۸ مرداد چیست؟

من فکر مى‏کنم اختلافى که بین رهبران نهضت پیش آمد و ضعفى که از این ناحیه بر نهضت تحمیل شد، موجب شد که مردم واقعاً متحیّر شوند و مدیریت مناسب و واحدى براى نهضت ملى نفت وجود نداشته باشد. بین ۲۵ تا ۲۸ مرداد توده‏اى‏ها در خیابان فردوسى راه مى‏افتادند و شعار جمهورى دموکراتیک سر مى‏دادند و مردم از ترس اینکه توده‏اى‏ها حاکم شوند، سکوت کرده بودند. واقعیت این است که مردم در روز ۲۸ مرداد متحیّر بودند و اصلاً نمى‏دانستند چه باید بکنند و طبعاً شاه و امریکائى‏ها در چنین فضائى توانستند دو باره قدرت را قبضه کنند.

 

شما بعد از ۲۸ مرداد در گروه نهضت مقاومت ملى فعال بودید. به‏طور مشخص در آنجا چه فعّالیت‏هائى را انجام مى‏دادید؟

من به عنوان دانشجوى طرفدار نهضت مقاومت فعالیت مى‏کردم و اعلامیه وجزوه مى‏دادیم و نشریه راه مصدق را منتشر مى‏کردیم. در همان مقطع بود که استادان دانشگاه و مرحوم فیروزآبادى، جزوه‏اى علیه کنسرسیوم منتشر کردند. البته نهضت مقاومت در میان مردم موثر نبود و پایگاه مهمى هم نداشت، گهگاه اعلامیه‏ها و شب‏نامه‏هائى مى‏داد که اینها با پول خودمان ودر منزل من تکثیر مى‏شدند. در ابتدا همه نیروهاى چپ و مذهبى به نهضت مقاومت آمدند- البته مقصودم از چپ، بیشتر سوسیالیست‏ها هستند- ولى به‏تدریج چپى‏ها و لائیک‏ها و ناسیونالیست‏ها و لیبرال‏هاى غیرمذهبى، همه کنار کشیدند و تنها مذهبى‏ها باقى ماندند؛ البته همان طور که اشاره کردم در آن مقطع حرف ما چندان خریدار نداشت و نهضت مقاومت فقط یک عده مخاطب خاص داشت.

 

بعد از بى‏فروغ شدن چراغ نهضت ملى، شما نهضت آزادى را تشکیل دادید. علت این امر چه بود و شما چه نقشى در تشکیل، توسعه و تداوم فعالیت‏هاى نهضت داشتید؟

هدف این بود که مذهبى‏هاى باقیمانده از نهضت مقاومت ملى یک هویّت جدیدى براى خود دست و پا کنند و یک تشکیلات قوى‏ترى را راه بیندازند. من هم، عضو شوراى مرکزى نهضت بودم و هم عضو هیئت مؤسّس و هم مسئول کمیته دانشجوئى نهضت. موسسان اولیه سازمان مجاهدین که با منافقین بعدى خیلى تفاوت داشتند، جزو همین کمیته بودند. اینها وقتى با ما کار مى‏کردند، آدم‏هاى مذهبى و زحمتکشى بودند، معتقد به دین بودند، ولى اطلاعات عمیق نداشتند. البته به این نکته هم اشاره کنم که هدف از تشکیل نهضت آزادى، انشعاب از جبهه ملى و اعتراض به آن نبود، بلکه مى‏خواستیم با وجهه مذهبى‏ترى در داخل جبهه فعالیت کنیم، منتهى در عمل موفق به انجام چنین کارى نشدیم. خود جبهه ملى‏ها هم اعتقادشان این بود که شما بروید و گروهى را تشکیل بدهید و علناً بگوئید چه کسانى هستید تا ما بدانیم با چه فکرى روبرو هستیم. این بود که زمینه تشکیل نهضت آزادى فراهم شد.

 

ما امروز با چهره‏هائى مواجه هستیم که داعیه‏دار نهضت آزادى هستند و از پیشینهونام مؤسسین اولیه نهضت استفاده ابزارى مى‏کنند. این افراد در مقطع تأسیس، چقدر در نضج‏گیرى این حرکت نقش داشتند؟

این افراد در آن زمان در تشکیل نهضت دخیل نبودند. آقاى یزدى در آمریکا با نهضت همکارى مى‏کرد، ولى هیچ وقت عضو شوراى نهضت نبود. آقاى صبّاغیان هم با دکتر سامى همکارى مى‏کرد. آقاى معین‏فر هم نبود و با انجمن مهندسین همکارى مى‏کرد و در مسائل سیاسى،فعال نبود. آقاى دکتر یداللّه سحابى، پدر آقاى مهندس سحابى، از مؤسسین بود، ولى خودش را یادم نیست که از اعضاى مرکزیت بوده باشد، اما جزو نهضت آزادى بود که بعداً جدا شد و جزو منتقدین مهندس بازرگان شد. به هر حال اغلب کسانى که با عنوان نیروهاى ملى – مذهبى، یک چیزهائى را امضا مى کنند، در آن زمان، ناشناخته بودند و یا در ردیف دو و سه بودند و در مبارزات هم خیلى جدى نبودند.

 

هم‏اکنون در تبلیغات نهضت آزادى به کرات از آیت‏اللّه طالقانى، نام برده مى‏شود. ایشان چه نقشى در نهضت داشت و در این تشکل، چقدر فعال بود؟

بعد از تشکیل نهضت، مرحوم آقاى آسید رضاى زنجانى و آقاى طالقانى از ایجاد این تشکیلات سیاسى دینى براى مبارزه، حمایت کردند و اعلامیه دادند، اما آقاى طالقانى در مورد شاه و سلطنت، دیدگاه بسیار رادیکالى داشت. او از نظر سیاسى و مبارزه، بسیار تندتر و فعال‏تر از مهندس بازرگان بود. البته ایشان فعالیت تشکیلاتى نمى‏کرد و چندان هم در چهارچوب تشکیلات نهضت آزادى عمل نمى‏کرد. به قول امروزى‏ها، ایشان فراتر از گروه‏ها بود. مسجد ایشان، عملاً پایگاه اغلب کسانى بود که به وضع موجود، اعتراض داشتند و به مبارزه علاقمند بودند. یادم هست که در مسجد ایشان عکس شاه نبود. بعد از مدتى ماموران رژیم آمدند و براى نصب عکس، فشار زیادى آوردند و نهایتاً عکس را کنار کفشدارى زدند! رژیم پس از مدتى متوجهشد که چه خبطى کرده است.

 

نهضت آزادى پس از تشکیل تا چه حد توانست با جریانى که از سال ۴۰ شروع شد، همراهى کند؟

واقعیت این است که اگر فضاى باز سیاسى وجود داشت و نهضت مى‏توانست در حد یک اعلامیه سیاسى و اظهارنظر کارى بکند، این کار را مى‏کرد، اما به هیچ‏وجه قدرت ایجاد انسجام و وحدت را در میان مردم نداشت، چون چنین نفوذی نداشت. با ظهور امام و رویداد ۱۵ خرداد، نهضت آزادى و گروه‏هائى از این دست، به حاشیه رفتند. با توجه به ایده‏هاى امام و نتایجى که از حرکتش مى‏دیدیم و ایمان وسیع و بى نظیر مردم به ایشان و جامعیت و صداقت او را که بزرگترین انقلاب مردمى را بوجود آورد مشاهده مى‏کردیم، براى من که خودم در تأسیس نهضت آزادى دست داشتم مسجّل شد که دیگر تاریخ مصرف نهضت آزادى تمام شده و نهضت از مردم عادى هم عقب مانده و دوران همه آن گروه‏هاى سابق ملّى و مذهبى و چپ و لیبرال منقضى شده است. رسیدیم به این که همه گروهها و تلاش‏هاى قبلى ناقص و معیوب بوده و امام صحیح مى‏گوید. امام از جایگاه یک مرجع تقلید و فقیهى بزرگ، توانست نیروهاى پراکنده را به یک انقلاب بزرگ تبدیل کند. در سال‏هاى بعد هم که با مؤسسین نهضت، در زندان بودیم و طبیعتاً در زندان نمى‏شد فعالیت خاصى کرد.

 

بخشى از نقش‏آفرینى جناب‏عالى مربوط است به دادگاه سران نهضت آزادى در سال ۴۲٫ چه شد که این دادگاه توانست درحد خود بر جریان مبارزات تاثیر بگذارد و مورد توجه افرادى که انگیزه مبارزاتى داشتند، قرار بگیرد؟

به نظر من، دستگاه مى‏دانست که ما یک گروه مذهبى هستیم و حرف حسابى هم داریم و محکم هم سر حرفمان ایستاده‏ایم. آنها نمى‏توانستند منکر اعتقاد و شیوه و طرز فکر ما بشوند، بالطبع دفاعیات ما هم محکم بود. البته آن دادگاه هم محدودیت‏هاى خودش را داشت. اولاً افراد زیادى نمى‏توانستند در آن شرکت کنند و حرف‏ها درست منتقل نمى‏شد، اما با این همه به‏طور نسبى، دست کم مستمعینى که ازاقشار علاقمند به مبارزه، در دادگاه شرکت مى‏کردند حرف‏ها را به بیرون منتقل مى‏نمودند.

 

البته در رفتارهاى رهبران نهضت در دادگاه، تفاوت‏هائى وجود داشت. مرحوم آقاى طالقانى مطلقاً دفاع نمى‏کردند، اما مهندس بازرگان دفاع و شخص شما گهگاه صحبت و اعتراض مى‏کردید. دلیل این تفاوت چه بود؟

آقاى طالقانى دادگاه را براى محاکمه خودش، صالح نمى‏دانست. به هر حال ایشان از علما بود و اعتقاد داشت که این دادگاه اساساً صلاحیت ندارد که او را محاکمه کند و لذا سکوت مى‏کرد، اما از این نظر با ایشان تفاوت داشتیم و مى‏خواستیم حرف‏هاى خودمان را به صراحت بزنیم. جریان دادگاه را هم مصنوعى مى‏دانستیم و معتقد بودیم رأى‏ها از قبل صادر شده‏اند، از این نظر به این نتیجه رسیدیم که این دادگاه براى بیان حرف‏ها و اعتقاداتمان فرصت خوبى است.

 

شما مدت‏هاى مدید، چه قبل و چه بعد از سال ۴۲ در زندان بودید. برنامه شما در زندان چه بود؟

همان طور که گفتید من قبل از سال ۴۲ در جریان نهضت مقاومت ملى سابقه دستگیرى و زندان داشتم. در دادگاه ۴۲ به۶ سال و بعد از آن هم در دادگاه بعدى به پنج سال زندان محکوم شدم. زندان۶ ساله که از سال ۴۲ شروع شد، به مفهوم واقعى کلمه براى ما یک دانشگاه بود. ما را به زندان قصر برده بودند و تمام افرادى که آنجا بودند، به تناسب سوادشان تدریس مى‏کردند. فکر مى‏کنم جمع بسیار خوب و سازنده‏اى بود. خود من در آنجا فرانسه درس مى‏دادم و در عین حال در کلاس‏هائى که دیگران تدریس مى‏کردند، شرکت مى‏کردم. ما در آنجا بیشتر مطالعه مى‏کردیم، البته بخشى از کتاب حیات و هدفدارى، تألیف روویر را در آنجا ترجمه و بخشى از آن را هم تدریس مى‏کردم. این کتاب نوشته یک پزشک مذهبى بود و مى‏خواست نشان بدهد که علم با مذهب، هماهنگ هست. او در لابلاى تحقیقات پزشکى، شواهد مذهبى هم آورده بود و ما فکر کردیم که موضوع این کتاب با آنچه که ما در صدد ترویج آن هستیم، کاملاً هماهنگ است، لذا من آن را ترجمه کردم و شرکت انتشار هم بعدها چاپ کرد. این جمع بسیار جمع سازنده‏اى بود و به همین علت پس از مدتى، عدّه‏اى از ما را به برازجان تبعید کردند؛ البته آقاى طالقانى را در همان زندان شماره ۴ قصر نگه داشتندو براى اینکه ایشان را اذیت کنند، عدّه‏اى از زندانیان عمومى و عادى را هم کنار ایشان آورده بودند که البته آنها پس از مدتى به جاى اینکه مزاحم ایشان بشوند، تحت تأثیر اخلاق و رفتار ایشان قرار گرفته و خدمتکارشان شده بودند! بخشى از این مسئله هم به روحیه مذهبى زندانیان عادی برمى‏گشت. به هر حال آنها هم ریشه‏ها و علائق مذهبى داشتند و طبیعى بود که جذب کسى مثل آقاى طالقانى بشوند. در مجموع من وقتى از آن جمع صمیمى زندان بیرون مى‏آمدم، ناراحت مى‏شدم، نه اینکه از زندانى بودن ناراحت باشم.

 

آیا در آن مقطع پیش‏بینى مى‏کردید که انقلاب موجب تأسیس چنین نظامى بشود و به این پیروزى‏ها برسد؟

مسلماً این چیزى را که اتفاق افتاد، هرگز پیش‏بینى نمى‏کردیم. حداکثر چیزى که احتمال مى‏دادیم ایجاد فضائى بود که آدم‏هائى مثل ما بتوانند حرفشان را بزنند و چون صداقت داشتیم و فضا هم تا حدودى تغییر کرده بود، فکر مى‏کردیم شروع نهضت و این جریانات موجب خواهد شد که دیگر خیلى ما را اذیت نکنند. هیچ کس تصور نمى‏کرد که نظامى بر پایه اسلام و با این سرعت تأسیس شود.

 

چه خاطراتى از امام دارید؟

تا قبل از انقلاب و در دوران مبارزه که با امام رابطه نزدیکى نداشتم، چون اولاً ایشان در تبعید بودند و ما هم که در زندان بودیم. البته مطالب ایشان طبعاً مورد قبول ما همه بود و در همه انگیزه ایجاد مى‏کرد. بعد از انقلاب، من وزیر کشاورزى امام شدم، به این ترتیب که عضو شوراى انقلاب بودم و مرحوم شهید بهشتى هم فهرستى از وزراى پیشنهادى را تهیه کرده و خدمت امام برده و نام مرا هم به عنوان وزیر کشاورزى ذکر کرده بود. امام به دلیل اعتمادى که به شهید بهشتى داشتند، آن فهرست را تأیید کردند.

بعدها هم به تناسب مسئولیت‏هائى که داشتیم، خدمت امام مى‏رسیدیم. خاطره جالبى که از ایشان دارم این است که یک بار در زمان ریاست جمهورى آقاى بنى‏صدر قرار بود در شوراى امنیت، به پرونده ایران رسیدگى شود. در جلسه‏اى که خدمت امام بودیم، بنى‏صدر اعلام کرد که مایل است به شوراى امنیت برود و از ایران دفاع کند. امام مخالفت کردند و گفتند: “شما مى‏روید به آنجا و به شما یک محکومیت رسمى مى‏دهند و برمى‏گردید. رفتن به آنجا فایده‏اى ندارد و فقط شکست دیگرى عاید ما مى‏شود.” بعد هم با جدیت ادامه دادند: “اگر هواپیماى شما از اینجا بلند شود و برود، من خواهم گفت که این هواپیما از ما نیست”.

 

یک مقدار هم به زندگى شخصى شما بپردازیم. شما یکى از نمادهاى ساده‏زیستى در میان مسئولین هستید و خوشبختانه بر خلاف برخى که منش دیگرى را در پیش گرفتند، همچنان بر این شیوه رفتار مى‏کنید. چه شد که توانستید این حالت را همچنان در خود حفظ کنید؟

من همیشه زندگى ساده‏اى داشته‏ام و دنبال تغییر این وضع هم نبوده‏ام. با توجه به آنچه که از بزرگان دین و مواعظ اخلاقى آنها نقل مى‏شود سعى کردم این گونه زندگى کنم و خدا هم کمک کرد.

 

از مصادیق ساده‏زیستى شما تردد در سطح شهر و حضور در میان مردم است. از واکنش‏هاى مردم چه خاطراتى دارید؟

بعضى‏ها تعجب مى‏کنند که من مثلاً سوار مترو مى‏شوم و سر کار مى‏روم و یا تنها در خیابان تردد مى‏کنم. البته من خودم را کسى نمى‏دانم که رفتارم با مردم تفاوتى داشته باشد. گاهى مردم مى‏آیند و مشکلاتشان را بیان مى‏کنند و طبعاً چون امکانات زیادى ندارم، چندان کارى نمى‏توانم برایشان انجام بدهم، ولى همین نفس ساده‏زیستى مسئولان مى‏تواند به مردم براى تحمّل مشکلات کمک کند.

شما در دو دوره اخیر با رأى بالائى به عضویت در شوراى شهر تهران انتخاب شدید. در این دو دوره، شورا با اتخاذ شیوه‏هاى متفاوتى نسبت به دوره اول، توانست منشأ تحولات مهمى در سطح کشور بشود. به نظر شما، رمز موفقیت شورا در این دو دوره چه بود؟

من البته کارى ندارم که چرا شوراى اول، موفقیت یا موقعیتى پیدا نکرد، اما مسلماً شوراى دوم، بیشتر مورد تأیید مردم قرار گرفت و برنامه‏ها و حرف‏هاى آن را هم بیشتر پذیرفتند. افرادى در شوراى دوم بودند که مردم به آنها اعتماد بیشترى داشتند و طبعاً بیشتر هم همکارى کردند. من معتقدم در این سى سال به همان میزانى که توانسته‏ایم اعتماد مردم را جلب کنیم، به همان میزان هم موفق‏تر بوده‏ایم. در تمام جاهائى که نظام توانسته اعتماد مردم را جلب کند، موفق عمل کرده است و هر جا که موفق نبوده‏ایم، قطعاً در این زمینه نقص داشته‏ایم و مسلماً رمز ادامه موفقیت‏ها و گسترش آنها هم همین است.

 

در سال‏هاى اخیر بخشى از وقت شما صرف بنیاد امام مهدى(عج) مى‏شود. چه شد که این بنیاد را تأسیس کردید و تا به حال چه فعالیت‏هائى داشتید؟

طبیعى است که ما شیعیان اعتقاد به مصلح داریم و باید با فعالیت‏هاى فرهنگى و تلاش‏هاى برنامه‏ریزى شده، زمینه فرهنگى ظهور را در میان مردم تقویت کنیم. عدّه‏اى با این انگیزه جمع شدند و اسم ما را هم در آن لیست گذاشتند و بنده هم به عنوان پادو در خدمتشان هستم. بحمداللّه بنیاد فعالیت‏هاى زیادى را انجام داده است. بنا شد ما براى مراکزى که به‏نوعى منتسب به امام زمان(عج) هستند، کمک‏هائى داشته باشیم. در اطراف جمکران توانستیم یک زائرسرا در مساحتى بالغ بر ۱۸۰ هزار متر زیربنا، براى ۵۰۰ تن زن و مرد که بتوانند به شکل جداگانه اسکان پیدا کنند، بسازیم و خوشبختانه حدود یک سال و نیم است که آنجا فعّال شده و زائران مرتباً بهآنجا مراجعه مى‏کنند. نشریات و کتب خوبى داشتیم که در حد خودش بازخوردهاى خوبى در جامعه داشته است. البته آنچه که انجام شده در حد مقدورات مؤسسه بوده.

 

شما از فعالان عرصه پزشکى کشور بوده و از چند و چون پیشرفت‏هاى پزشکى هم اطلاعات خوبى دارید. بر اساس شواهد و قرائن، پزشکى ایران از جایگاه خوبى برخوردار بوده و بیش از پیش مورد اعتماد مردم قرار گرفته است. به نظر شما علت چیست؟

علت این است که ما از نظر دانش پزشکى، پزشکان بسیار توانمندى داریم که اگر خود را بالاتر از اطباى خارجى ندانند، کمتر هم نمى‏بینند و حق هم دارند، در کارهاى خودشان خیلى موفق هستند و پیشرفت کرده‏اند؛ منتهى در زمینه تجهیزات پزشکى کاستى‏هائى داریم که در سال‏هاى گذشته سعى شده برطرف شود و دستگاه‏هاى لازم به ایران آورده شوند. البته من قبول دارم که هنوز براى بعضى از بیمارى‏ها هزینه درمان، خیلى بالاست، ولى در توان درمان کاستى نداریم، به ویژه با استعدادهائى که در میان پزشکان جوان وجود دارد، منتهى در میان مردم ما ذهنیتى هست که تصور مى‏کنند پزشکان خارجى توانمندتر از پزشکان ایرانى هستند که به هیچ‏وجه این طور نیست و با یک آمار ساده از معالجه بیمارى‏هاى شایع، مى‏توان متوجه واقعیت شد.

 

برنامه روزانه شما چیست؟

بعد از نماز صبح و صرف صبحانه، به محل هیئت امناى صرفه‏جوئى ارزى در معالجه بیماران مى‏روم که نهاد تعریف شده و مصوبى است برای جلوگیرى از خروج بیمارانى که در داخل کشور امکان معالجه مطلوب آنها فراهم است. البته ما در مورد عمده بیمارى‏هاى شایع، توان معالجه بیماران را داریم، منتهى ابزار معالجه برخى از بیمارى‏ها هنوز گران است، مثلاً کسانى که مشکل شنوائى دارند، به وسیله دستگاه حلزونى‏شکلى، شنوائى خود را به دست مى‏آورند. ما این دستگاه را وارد کرده‏ایم، ولى هر کسى که بخواهد آن را تهیه کند، باید حدود ۱۵ میلیون تومان هزینه کند. به هر حال جلسه ما از ساعت۵/۶ تا ۸ هست، بعد مى‏آیم بنیاد امام مهدى(عج) و به فعالیت‏هاى اینجا مى‏پردازم. جلسات شوراى شهر هم که یکشنبه و سه‏شنبه است و از اینجا مى‏روم و در آن شرکت مى‏کنم.

 

ورزش هم مى‏کنید؟

به معناى مصطلحش نه، اما پیاده‏روى زیاد دارم و بخشى از مسافت‏هاى کارى را پیاده طى مى‏کنم، البته ماشینى هست که گاهى مى‏آید و مرا مى‏برد، ولى اگر نباشد، با اتوبوس و مترو مى‏روم. ورزش من منحصر به همین پیاده‏روى است.

از اینکه پذیراى این گفتگو شدید، بسیار متشکریم.

30دسامبر/16

پرسش و پاسخ‌هایى درباره مهدویت

 

 

اساس و بنیان حرکت و نهضت حضرت مهدى(عج) آیا بر پایه معجزه است یا روندى عادى و طبیعى مانند انقلاب‏هاى دیگر جهان داد؟

 

نهضت جهانى امام مهدى(عج) را به دو گونه مى‏توان تفسیر کرد، الف: تفسیرى اعجازآمیز و مافوق طبیعى ب: تفسیرى عادى و در چارچوب نوامیس طبیعت که از سوى خداوند، بر هستى حکم مى‏راند.

بر اساس تفسیر نخست که گاه از آن، با عنوان “نظریه حصولى بودن ظهور” یاد مى‏شود، نهضت امام مهدى (عج) پدیده‏اى است که با اراده مستقیم الهى و به کمک عوامل غیبى آغاز مى‏شود و به انجام مى‏رسد و اقبال و ادبار مردم و نیز توجه و تلاش یا غفلت و سستى آن‏ها، هیچ تأثیرى در تقدیم یا تأخیر این حادثه بزرگ ندارد. اما طبق دیدگاه دوم که با عنوان “نظریه تحصیلى بودن ظهور” شناخته مى‏شود، حرکت جهانى آن حضرت، روالى عادى و طبیعى دارد و از این رو نیازمند فراهم شدن بسترها و شرایط، توسط توده مردم است. از میان این دو دیدگاه، دیدگاه دوم، به طریق صواب، نزدیک‏تر است، چرا که دیدگاه نخست، از اشکالات متعددى برخوردار است که در ادامه، پاره‏اى از آن‏ها را به اختصار خواهیم گفت:

  1. اعتقاد به اعجازآمیز بودن نهضت امام مهدى(ع) اعتقادى بر خلاف اصل و روال طبیعى است. اصولاً در جهان هستى که جهان اسباب و مسببات است، هیچ پدیده عادى اى را نمى‏توان نشان کرد که بدون اسباب و علل عادى، تحقق یافته باشد، براى نمونه، براى سیر شدن، باید غذا میل کرد و براى سیراب شدن باید آب نوشید. همچنان که براى تحصیل یک گیاه باید دانه‏اش را کاشت و نهال آن را پرورش داد و آب و نور کافى را برایش فراهم کرد. این توقع که گرسنگى و تشنگى، بدون خوردن غذا و نوشیدن آب، بر طرف شود یا بدون فراهم کردن شرایط رشد یک نهال، آن نهال به بار نشیند، توقع بى جایى است، چرا که به تعبیر امام صادق(ع):

“أبى اللّه ان یجرى الاشیاء الا بأسبابها؛۱ خداوند، ابا دارد از این که پدیده‏ها را جز به واسطه اسباب، تحقق بخشد.”

بر این اساس، طبیعتاً نهضت امام مهدى(عج) نیز مشمول همین قانون خواهد بود و اگر کسى مدعى باشد که این مهم، با دخالت عوامل فوق طبیعى و بدون فراهم شدن بسترهاى عادى، شکل خواهد گرفت، باید بر مدعاى خود دلیلى قاطع اقامه کند.

  1. این دیدگاه با محتواى پاره‏اى از آیات قرآن کریم نیز ناسازگار است، براى نمونه آیه شریف: “انّ اللّه لایغیّر ما بقومٍ حتّى یغیّروا ما بانفسهم”۲ به روشنى تغییر سرنوشت جوامع را از رهگذر تحوّلاتى مى‏داند که مى‏بایست در درون آن جوامع شکل گیرد. به تعبیر دیگر، سنت الهى بر این است که سرنوشت جوامع، نه با دخالت عوامل غیبى و نامرئى،که بر اساس شایستگى و لیاقت‏هاى خود آن‏ها رقم بخورد. تغییرى که در آخر الزمان به دست امام مهدى(عج) در عالم انسانى تحقق خواهد یافت نیز مصداقى از آیه مورد اشاره است؛ از این رو، براى ایجاد چنین تحوّلى که از نظر وسعت و عمق، بى‏نظیر است، نباید منتظر دخالت عوامل فوق طبیعى نشست، بلکه مى‏بایست در توده مردم، زمینه چنین تحوّلى شکل بگیرد.
  2. سومین اشکالى که به دیدگاه نخست وارد است این است که: اگر ما به اعجازى بودن حرکت امام مهدى(عج) معتقد باشیم، براى این سؤال اساسى که چرا غیبت آن حضرت، صدها سال به طول انجامیده است، پاسخى نخواهیم داشت، چون اگر بنا است کار آن بزرگوار، به وسیله اعجاز به سامان برسد، بسیار منطقى است که بپرسیم چرا این اعجاز، صدها سال به تأخیر افتاده است؟! حال که قرار نیست براى ساخته شدن دنیایى سرشار از خوبى‏ها و تهى از رنج‏ها و حرمان‏ها، در مردم تحوّلى به وجود آید و به رشد و بلوغ برسند و این مهم، تنها به یک اشاره خداوند توانا و به امدادهاى غیبى، شدنى است، چرا این اشاره خداوندى، قرن‏ها به تأخیر افتاده است و از همان نخست کارها به سامان نرسید؟!

دیدگاه دوم به سادگى به این سؤال پاسخ مى‏دهد که اگر ظهور، فرایندى است عادى، براى تحققش نیز باید مردم مهیا شوند و شرایط و زمینه‏هاى آن را فراهم کنند و چون تاکنون چنین نکرده‏اند، ظهور نیز به تأخیر افتاده است.

از آنچه گذشت، روشن شد که دیدگاه درست، همان نظریه دوم است؛ البته تذکر این نکته ضرورى است که عادى دانستن نهضت امام مهدى(عج) به معناى نفى امدادهاى غیبى نیست، چرا که بى گمان، آن حضرت از آغاز تا سرانجام حرکت الهى خود، به وسیله امدادهاى ویژه الهى، تأیید و مساعدت خواهند شد و این موضوع، از روایات متعددى به دست مى‏آید.

همچنان که نهضت پیامبر گرامى اسلام(ص) نیز پدیده‏اى کاملاً عادى و طبیعى به شمار مى‏رود؛ با وجود آن که دست غیبى خداوند، همواره یاریگر بود. در آیه ۱۲۴ سوره آل عمران، آمده است: “…الن یکفیکم ان یمدّکم ربّکم بثلاثه آلافٍ من الملائکه منزلین؛ آیا این شما را کفایت نمى‏کند که خدا، سه هزار فرشته به یارى شما فرو فرستد؟”

لزوم تأیید حرکت‏هاى الهى، توسط امدادهاى غیبى و عوامل فوق طبیعى خود، یکى از قوانین حاکم بر هستى است. خداوند، اراده کرده است افراد یا اجتماعاتى را که با نیاتى زلال در مسیر کمال، گام بر مى‏دارند، در شرائط بحرانى با نیروهاى پیدا و پنهان خود یارى کند، از این رو نمى‏توان به استناد احادیثى که از تأیید شدن امام مهدى به وسیله فرشتگان و سایر نیروهاى فوق طبیعى سخن مى‏گویند، غیر عادى و معجزه آسا بودن نهضت آن حضرت را برداشت کرد؛ چرا که این احادیث، ناظر به موارد خاصى و جزئى اند. تفاوت، بسیار است میان این که نهضت امام مهدى(عج) را از اساس معجزه گر تفسیر کنیم یا این که معتقد باشیم جریان انقلاب جهانى آن حضرت از روال عادى و طبیعى برخوردار است و امدادهاى غیبى در موارد خاص، آن را تأیید مى‏کنند.

(با همکارى واحد پرسش و پاسخ مرکز تخصّصى مهدویت)

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. شیخ کلینى، کافى، ج ۱، ص ۱۸۳٫
  2. سوره رعد، آیه ۱۱٫

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پنجره‏اى به آسمان

حجهالاسلام و المسلمین اصغر‌هادوى

 

کمک به دیگران

“الم یعلموا ان اللّه هو یقبل التوبه عن عباده و یأخذ الصدقات ان اللّه هو التواب الرحیم.”(توبه، آیه ۱۰۴)

از این آیه فهمیده مى‏شود:

۱- خداوند صدقه را خودش مى‏گیرد.

۲- صدقه هم مانند توبه انسان را پاک مى‏کند.

۳- صدقه را خداوند قبل از فقیر مى‏گیرد.

۴- بعضى معتقدند از آیه فهمیده مى‏شود شرط قبولى صدقه۳ توبه است چون در آیه، توبه مقدّم شده است.۴

در اصول کافى آمده است: خداوند فرموده من براى هر چیز وکیلى قرار داده‏ام جز صدقه که خودم با دست خود مى‏گیرم حتى شخصى که یک دانه خرما یا نصف خرما را صدقه مى‏دهد من آن را تربیت مى‏کنم، مانند کسى که بچه خویش را تربیت مى‏کند، در نتیجه آن یک دانه و نصف دانه در روز قیامت مى‏آید و به اندازه کوه احد یا بزرگتر از آن جلوه مى‏کند.۵

در احوالات علّامه طباطبائى آمده است: هنگامى که صدقه مى‏داد دست خود را پایین دست فقیر مى‏گرفت و مى‏فرمود:چون خداوند صدقه را مى‏گیرد و دست او بالاى دست‌هاست. پس با احترام ویژه‏اى دست خود را پایین دست فقیر قرار مى‏داد.

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. تفسیر نمونه، ج ۸، ص ۱۲۱٫
  2. تفسیر بیان السعاده، ج ۲، ص ۲۷۸٫
  3. تفسیر احسن الحدیث، ج ۴، ص ۳۰۴٫

 

30دسامبر/16

امامان پرچمداران هدایت

حجهالاسلام و المسلمین سید احمد خاتمى

 

“در آستان امامان” مجموعه مقالاتى است پیرامون “شرح زیارت جامعه کبیره” عمیق‏ترین متن امام‏شناسى ناب شیعى فرازهائى در مقالات گذشته تقدیم شد و اینک به شرح سه فراز دیگر مى‏پردازیم:

“و اعلاماً فى عباده”

و شما را نشانه‌هایى براى بندگان خود قرار داد.

اعلام واژه اعلام “جمع علم” به معناى نشانه است، به اسم اشخاص هم که “عَلَم” گفته مى‏شود از آن جهت است که نمایاننده شخص معین است.

امامان نشانه براى تمامى فضائل‏اند. آنچه خوبان همه دارند، این انوار تابناک یکجا دارند، لیکن برجسته‏ترین فضائل که با هدف خلقت گره خورده “عبودیت” است. امامان علمدار و پرچمدار این فضیلت بزرگ‏اند در مسیر عبودیت و بندگى که همان صراط مستقیم است، نمى‏شود بدون دلیل راه رفت، این دلیل امامان هستند همان که در فراز “اعلام التقى” بحث شد. و در روایتى آمده است: “انّ اللّه عزّ و جلّ نصب علیاً علماً بینه و بین خلقه فمن عرفه کان مؤمناً و من انکره کان کافراً و من جهله کان ضالاً و من نصب معه شیئاً کان مشرکاً و من جاء بولایته دخل الجنه؛۱ خداوند على را پرچم هدایتى بین خود و آفریدگانش قرار داده است، پس هر کس او را با این ویژگى بشناسد و بدان ملتزم باشد مؤمن است و هر کس که انکارش کند کافر است و هر کس او را نشناسد جاهل است و هر کس دیگرى را در این جایگه ببیند مشرک است و هر کس ولایتاو را همراه خود بیاورد داخل بهشت مى‏شود.”

بر این اساس در مسیر بندگى باید زیر پرچم اینها حرکت کرد تا سالم به مقصد رسید و گرنه تضمینى براى رسیدن به مقصد نیست.

طى این مرحله بى همرهى خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر گمراهى

تعبیر “عَلَم” براى اسلام۲ و براى پیامبر اکرم(ص)۳ و براى کعبه۴ و براى قرآن۵ نیز به کار رفته است. در این فراز امامان هم به عنوان “علم” معرّفى شده‏اند این گویاى آن است که اگر کسى بخواهد تمام اسلام را مجسّم در یک انسان ببیند آن انسان امام معصوم(ع) است. او تجلّى اسلام و قرآن و پیامبراکرم(ص) است.

 

نور افشانى امامان

“و مناراً فى بلاده”

او شما را کانون نور افشانى در بلادش قرار داده است.

“منار” جمع مناره از ریشه نور است، به جایى گفته مى‏شود که چراغ را بر آن مى‏گذارند۶ در این واژه نور افشانى کردن، راه نشان دادن مورد عنایت است.

آنها نور افشان زندگى بشرند. بدون آنان، بدون رهنمودهاى آنان، بدون اسوه قرار دادن آنان، زندگى حرکت در ظلمت است.

اعراض از راه و مکتب آنان اعراض از یاد خداست که آنان به چیزى جز خدا دعوت نمى‏کنند، این اعراض کورى است، این اعراض ظلمت است، تجسّم آن در قیامت اینست که “و نحشره یوم القیامه اعمى”۷ روز قیامت او را “اعمى” کور محشور مى‏کنیم. این “عمى” همان تجسّم کورى دنیاست. در حیات و ممات، آنان نور افشان بلادند، حیاتشان مملوّ از نور افشانى معنویت است، گفتارشان، رفتارشان، سکوتشان، نگاهشان و…و… همه و همه روشنگرى و هدایت است و بعد از شهادت آنها هم قبورشان کانون نور افشانى و معنویت است.

سالک راه حق بیا نور هدى زما طلب

نور بصیرت از در عترت مصطفى طلب

دم بدمم بگوش هوش مى‏فکنندم این سروش

معرفت ار طلب کنى از برکات ما طلب

مفلس بى نوا بیا از در ما ببر نوا

صاحب مدعا بیا از در ما دعا طلب

واژه”مناراً فى بلاده” با “اعلاما لعباده” متفاوت است چون “عَلَم” ممکن است چراغ نداشته باشد، لذا مناراً آمد که امامان پرچم چراغ دارند و همانند ستاره‏اى درخشان در تاریکى‏هاى شب و ظلمتهاى گمراه کننده آن به رهپویان راه را مى‏نمایند.

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه‏اى برون آ اى کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار این بیابان وین راه بى نهایت

اینراه را نهایت صورت کجا توان بست

کش صدهزار منزل بیش از در هدایت

گفتنى است امامان براى همه نورافشانند، لکن بهره‏ور این نور آنانند که پرده‏ها را کنار زده راه ورودى نور فراهم مى‏کنند همانند خورشید، خورشید یکسان مى‏تابد اما کسانى از نور این خورشید بهره‏مند مى‏شوند که بر اطاق خود پرده نکشیده باشند و الّا نور نفوذ نخواهد کرد. از این رهگذر پاسخ به این سؤال روشن مى‏شود که چگونه قرآن خود را مایه هدایت همگان معرّفى کرده “هدىً للناس”۸ مایه هدایت مردم است در عین حال مى‏فرماید: “هدىً للمتّقین”۹ یعنى بهره‏مندى از این کتاب مخصوص اهل تقوى است.

واژه نور در قرآن و روایات

نور در قرآن و روایات در معانى ذیل به کار رفته است:

۱- خداوند متعال

اصل و اساس نور در قرآن کریم ذات مقدّس ربوبى است.

“اللّه نور السموات و الارض…؛۱۰ خداوند نور آسمانها و زمین است.” برخى گفته‏اند معناى آن اینست که او هدایت کننده است، برخى نور را به معناى روشن کننده دانسته‏اند و برخى به معناى زینت بخش معنى کرده‏اند. تردیدى نیست که این تشبیه است ولى تشبیهى بسیار گویا. نمى‏توان تشبیهى گویاتر از این یافت،نور زیباترین و لطیف‏ترین موجودات در جهان ماده است و سرچشمه همه زیبائیها و لطافتهاست.

نور بالاترین سرعت را در جهان مادّه دارد.

نور وسیله تبیین اجسام و مشاهده موجودات مختلف این جهان است، هم ظاهراست و هم مُظهر (ظاهر کننده).

نور آفتاب که مهم‏ترین نور در دنیاى ماست پرورش دهنده گلها و گیاهان، بلکه رمز بقاى همه موجودات زنده است و ممکن نیست موجودى بدون استفاده از نور (بطور مستقیم یا غیر مستقیم) زنده بماند.

امروز ثابت شده تمام رنگهایى را که ما مى‏بینیم نتیجه تابش نور آفتاب یا نورهاى مشابه آن است و گرنه موجودات در تاریکى مطلق رنگى ندارند.

تمام انرژى‏هاى موجود در محیط ما (به جز انرژى اتمى) همه از نور آفتاب سرچشمه مى‏گیرد، حرکت بادها، ریزش باران، حرکت نهرها، سیل‏ها، آبشارها بالأخره حرکت همه موجودات زنده با کمى دقت به نور آفتاب منتهى مى‏شود.

نور آفتاب نابود کننده انواع میکروبها و موجودات موذى است و اگر تابش اشعه این نور پر برکت نبود کره زمین تبدیل به بیمارستانى بزرگ مى‏شد که همه ساکنانش با مرگ دست به گریبان بودند.

به این ترتیب به این باور مى‏رسیم که گویاترین تشبیه به ذات خداوند “واژه نور” است، موارد دیگر استعمال نور در قرآن و روایات عبارتند از:

۲- قرآن کریم

“قد جاءکم من اللّه نور و کتاب مبین”۱۱ از سوى خداوند نور و کتاب آشکارى براى شما آمد.

۳- ایمان

“اللّه ولى الّذین آمنوا یخرجهم من الظّلمات الى النّور؛۱۲ خداوند ولىّ کسانى است که ایمان آورده‏اند آنها را از ظلمتهاى شرک و کفر به سوى نور ایمان رهبرى مى‏کند.”

۴- هدایت الهى و روشن بینى

“او من کان میتاً فاحییناه و جعلنا له نوراً یمشى به فى النّاس کمن مثله فى الظّلمات لیس بخارج منها”۱۳

آیا کسى که مرده بوده است و ما او را زنده کردیم و نور هدایتى براى او قرار دادیم که در پرتو آن بتواند در میان مردم راه برود همانند کسى است که در تاریکى باشد و هرگز از آن خارج نگردد.

۵ – آیین اسلام

“یأبى اللّه الّا ان یتم نوره و لو کره الکافرون؛۱۴ خداوند ابا دارد جز این که نور اسلام را کامل کند هرچند کافران نخواهند.”

۶- شخص پیامبر(ص)

“…و داعیا الى اللّه باذنه و سراجاً منیراً؛۱۵٫٫٫ما تو را دعوت کننده به سوى خداوند به اذن و فرمان او قرار دادیم و چراغى نور بخش.”

۷- علم و دانش

“العلم نور یقذفه اللّه فى قلب من یشاء؛۱۶ علم نورى است که خداوند بر قلب هر کس که بخواهد مى‏افکند.”

۸ – امامان معصوم هم نورند

در همین زیارت جامعه مى‏خوانیم: “و انتم نور الاخیار و هداه الابرار؛۱۷ شما نور خوبان و هدایت کننده نیکوکاران هستید.”

از مصادیق بارز این گفتار خداى سبحان “یجعل لکم نوراً تمشون به”۱۸امام معصوم است که خط مشى سالکان کوى حقیقت را ترسیم و کیفیت پیمودن آن را تبیین و نحوه اجراى آن را با صحابت گام به گام خود تحقیق مى‏نماید. در روایات عترت نیز با این مصداق تصریح شده و فرموده‏اند، مصداق نور، امام معصومى است که مردم به او اقتداء کنند.۱۹

حضرت مولى على(ع) خود را چنین معرفى مى‏کند:

“وانى لمن قوم لاتأخذهم فى اللّه لومه لائم سیماهم سیماء الصّدیقین و کلامهم کلام الابرار، عمّار اللّیل و منار النهار؛۲۰ من از کسانى هستم که در راه خدا از هیچ ملامتى هراس ندارند، از کسانى که سیمایشان سیماى صدّیقان و گفتارشان گفتار نیکان است، از کسانى که شبها را با عبادت آباد مى‏کنند و در طریق هدایت مردم روشن بخشى راهنمایند.”

“و ادلّاء على صراطه؛ خداوند شما را راهنمایان بر صراط خویش پسندید.”

 

واژه صراط

صراط مشتق از صرط است سرط یعنى بلعیدن سریع، به راه روشن و وسیع از آن جهت که روندگان بسیارى را در خود جا مى‏دهد صراط گفته شده است.۲۱

“صراط مستقیم” در قرآن یکى است “سبل” راههایى است که انسان را به این صراط مى‏رساند.

“صراط مستقیم” در قرآن گره خورده به راهنماى آن یعنى نبى اکرم(ص) و فرزندان معصومش که تداوم بخش شخصیت حقوقى آن پیامبر بزرگند مى‏باشد و در حقیقت علم و نشانه صراط مستقیم راهى است که این گلهاى بى خار جهان هستى در رأس آن باشند.

“و انک لتدعوهم الى صراط مستقیم؛۲۲ و همانا تو آنها را به صراط مستقیم مى‏خوانى.”

“…و انک لتهدى الى صراط مستقیم صراط اللّه…؛۲۳ و همانا تو هدایت به صراط مستقیم مى‏کنى، صراطى که راه خدا است…”

روشن است که اینجا پیامبر اکرم(ص) به عنوان شخصیت حقوقى مطرح است این شخصیت حقوقى مردنى نیست بعد از پیامبر منتقل به امامان معصوم مى‏گردد. شخصیت حقیقى است که مردنى است.

بنابراین همانگونه که پیامبر اکرم(ص) دلیل و راهنماى صراط مستقیم است امامان معصوم هم همین نقش را دارند.

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. اصول کافى، ج ۱، ص ۴۳۷٫
  2. نهج البلاغه، خطبه ۱۶۱٫
  3. همان، خطبه ۲٫
  4. همان، خطبه ۱۹۶٫
  5. صحیفه سجادیه، دعاى ۴۲٫
  6. العین، ج ۳، ص ۱۸۵۱٫
  7. سوره طه، آیه ۱۲۴٫
  8. سوره بقره، آیه ۱۸۵٫
  9. همان،آیه ۲٫
  10. سوره نور، آیه ۳۵٫
  11. سوره مائده، آیه ۱۵ نیز بنگرید اعراف، آیه ۱۵۷٫
  12. سوره بقره، آیه ۲۵۷٫
  13. سوره انعام، آیه ۱۲۲٫
  14. سوره توبه، آیه ۳۲٫
  15. سوره احزاب، آیه ۴۶٫
  16. مصباح الشریعه، ص ۱۶٫
  17. ر.ک: تفسیر نمونه، ج ۱۴، از ص ۵۰۲ تا ۵۰۸٫
  18. سوره حدید، آیه ۲۸٫
  19. تفسیر نورالثقلین، ج ۵، ص ۲۵۳ و ۲۵۴٫
  20. نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲٫
  21. مجمع البیان، ج ۲ – ۱، ص ۱۰۳، ترتیب العین، ج ۲، ص ۸۱۲٫
  22. سوره مؤمنون، آیه ۷۳٫
  23. سوره شورى، آیه ۵۳ – ۵۲٫
30دسامبر/16

سخنان معصومین

 

 

“مَن رَضِىَ عن نَفسِه کَتُر اَلسّاخِطُونَ عَلَیه”.

(بحارالانوار، ج ۷۲، ص ۳۱۶)

کسى که از خود راضى باشد، ناراضیان او بسیار خواهند بود.

 

“لَولا مَن یَبقى بَعدَ غَیبه قائِمُکُم مِنَ العُلَماءِ الدّاعین اِلَیهِ، وَالّدالِّینَ عَلَیهِ، وَالذّابیّنَ عَن دینِهِ بِحُجَجِ اللّهِ، و المُنقِذینَ لِلضُّعَفاءِ مِن عِبادِ اللّهِ مِن شِباکِ اِبلیسَ و مَرَدَتِه، لَما بَقِىَ اَحَدُ اِلّا اِرتَدَّ عَن دینِ اللّهِ. وَ لکِنَّهُم یمسِکُونَ اَزِمَّهَ قُلُوبِ ضُعَفاءِ الشّیعهِ کَما یُمسِکُ صاحِب السَّفینَهِ سُکّانَها، اُولئِکَ هُمُ الاَفضَلُونَ عِندَ اللّهِ عَزَّ و جَلَّ.”

(بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۱۵۶)

اگر نه این بود که پس از غیبت قائم آل محمّد(ص) برخى از علما وجود دارند که به سوى او دعوت مى‏کنند و مردم را به حضرتش سوق مى‏دهند و از دینش با استدلالهاى الهى حمایت مى‏کنند و ضعیفان از بندگان خدا را از افتادن در دام ابلیس و یارانش، رهایى مى‏بخشند پس به تحقیق هیچ کس نمى‏ماند جز این که از دین خدا بر مى‏گشت.ولى آن عالمان زمام قلوب ضعفاى شیعه را مى‏گیرند همانگونه که ناخداى کشتى، سکّان و فرمان کشتى را مى‏گیرد. پس آنها نزد خداى عزّ و جلّ از همه برترند.

 

“لَوسَلَکَ النّاسُ وادِیاً وَ شُعَباً، لَسَلَکتُ وادِىَ رَجُلٍ عَبَدَاللّهَ وَحدَهُ خالِصاً مُخلِصاً.”.

(تفسیر منسوب به امام عسکرى علیه السلام، ص ۱۸۷ ،۳۲۹)

اگر مردم راهها و گردنه‏هاى گوناگونى را بپیمایند، من راه کسى را دنبال مى‏کنم که تنها خداوند را در حال پاکى و صداقت بپرستد.

 

“اِنَّ اللّهَ جَعَلَ الدُّنیا دارَ بَلوى وَالآخِرَهَ دارَ عُقبى و جَعَلَ بَلوىَ الدُّنیا لِثَوابِ الآخِرَهِ سَبَباً وَ ثَوابَ الآخِرهِ مِن بَلوى الدُّنیا عِوَضاً.” (بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۳۶۵)

خداوند دنیا را سراى امتحان قرار داد و آخرت را جاى مجازات، و بلایاى دنیا را موجب ثواب آخرت کرد و پاداش آخرت را عوض از سختى‏هاى دنیا.

 

“مُلاقاتُ الاِخوانِ نَشرَهً وَ تَلقیحُ العَقلِ وَ اِن کانَ نَزاراً قَلیلاً.”

(بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۳۵۳)

دیدار برادران سبب انبساط خاطر و بارورى اندیشه است. هر چند کوتاه و اندک باشد.

 

“اِنَّ لِلّهِ بُقاعَاً یُحِبُّ اَن یُدعا فیها فَیَستَجیبُ لِمَن دَعاهُ، وَ الحَیرُ مِنها.”

(تحف العقول، ص ۵۱۰)

خدا را بقعه‏هایى است که دوست دارد در آنها به درگاه او دعا شود و او به اجابت برساند، و حائر امام حسین علیه السلام یکى از آنهاست.

 

“مَنِ اتَقَى اللّهَ یُتَّقى، وَ مَن اَطاعَ اللّهَ یُطاعُ، وَ مَن اَطاع الخالِقَ لَم یُبالِ سَخَطَ المَخلُوقینَ، وَ مَن اَسَخَطَ الخالق فَلیَیَقَن اَن یُحِلَّ بِه سَخَطُ المَخلُوقین.” (تحف العقول، ص ۵۱۰)

هر که از خدا بپرهیزد از او بپرهیزند و هر که خدا را اطاعت کند، اطاعت شود و هر که مطیع خداست باک از خشم مخلوق ندارد و ان کس که خدا را به خشم آورد یقین داشته باشد که به خشم مخلوق دچار خواهد شد.

 

30دسامبر/16

سیماى درخشان امام على(ع) از منظر دیگران آخرین قسمت

 

عسکرى اسلامپورکریمى

 

 

معاویه بن ابى‏سفیان

معاویه از بزرگترین دشمنان امام على(ع) است، و پیوسته در کنار پدرش (ابوسفیان) با مسلمانان جنگیده، و سرانجام در “فتح مکه” که سال هشتم هجرت بود، به ناچار “اسلام” را پذیرفت، ولى در باطن “کفر” خود را حفظ نمود.۱

مخالفتهاى آشکار و پنهان معاویه و عمّال وى، و طغیانهاى بى‏حدّ و حساب آنان در برابر امام على(ع) زبانزد خاصّ و عام است، و کسى نیست که این واقعیّت را انکار نماید. دشمنى معاویه نسبت به امام على(ع) از حدّ فزون است، به گونه‏اى که دشمنى‏هاى او نسبت به امام على(ع) و یارانش در مقایسه با عداوتها و ظلمهاى پدرش ابوسفیان نسبت به پیامبر اکرم(ص) و مسلمانان بیشتر بوده است.

مگر “معاویه” و دارو دسته‏اش هشتاد سال بر ضدّ امام على(ع) قیام نکردند؟ مگر آنان در منابر رسمى و نمازجمعه‏ها بر سبّ و ناسزاگویى مولا على(ع) بسیج نشدند؟

مگر سرمایه‏ها و دراهم و دنانیر “بنى‏امیّه” براى نابود کردن فضایل و مناقب امیرالمؤمنین به کار گرفته نشد؟

مگر معاویه نبود که در مقابل امام على(ع) صف‏آرایى کرده و جنگید، و سرانجام، مسلمانان را نیز فریب داد، و باحیله و نیرنگ به مسند خلافت نشست ومردم را از حکومت صالحان محروم گردانید؟

سخن کوتاه این که: با تمام تلاشهاى پلید و بسیج دولتى، و مزدور کردن مبلغان خودفروش و … سرانجام نتوانستند بر مراد خویش نایل آیند، بلکه گاه و بى‏گاه خود نیز مجبور مى‏شدند لب به اعتراف گشوده و فضایل مولى‏الموحدین على(ع) را بازگو کنند، زیرا حقیقت سرانجام پیروز است. با مراجعه و مطالعه در منابع اصیل شیعه و سنّى، درمى‏یابیم که حتّى دشمنان درجه یک آن امام همام در مواضع متعدد در مورد عظمت شخصیّت و کمال و فضایل آن حضرت سخنها گفته‏اند؛ از معاویه اعترافات مهم وقابل توجّهى در مورد عظمت شخصیت و فضایل مولى‏الموحدین على(ع) نقل شدهاست.

در اینجا به اختصار و از باب نمونه به ذکر برخى از اعترافات معاویه، طرفداران، عمّال و کارگزاران وى و برخى دیگر از مخالفان آن حضرت مى‏پردازیم.

معاویه در نامه‏اى به امام على (ع) نوشت: “به جانم سوگند که من منکر فضایل اسلامى و خویشاوندى تو با رسول خدا(ص) نیستم.”

همچنین معاویه به ابوهریره گفت: “گمان نمى‏کنم که من براى زمامدارى، از على شایسته‏تر باشم.”۲

معاویه روزى به وزیر و مشاورش (عمرو بن عاص) گفت: “سوگند به خدا من حتماً مى‏دانم که اگر على(ع) را بکشم، مستحقّ آتش دوزخ خواهم شد، و چنانچه او مرا در این جنگ (صفّین) بکشد، باز هم من در آتش خواهم بود! “عمروبن عاص” پرسید: پس چرا با على مى‏جنگى؟ معاویه گفت: پادشاهى نازاست!!”۳

روزى محصن ضَبى بر معاویه وارد شد، معاویه از او پرسید: از کجا مى‏آیى؟ او (براى چاپلوسى) گفت: از نزد بخیل‏ترین مردم، على بن ابیطالب! معاویه بانگ برآورد و گفت: “واى بر تو، چگونه على را بخیل‏ترین مردم مى‏نامى در حالى که اگر یک خانه پر از طلا و یک خانه پر از نقره داشت، طلاها را پیشتر از نقره‏ها به بینوایان مى‏داد و به طلا و نقره مى‏گفت: اى طلاى زرد و اى نقره سفید! (بروید) و غیر على را فریب دهید. آیا متعرض من مى‏شوى یا مرا تشویق مى‏کنى و مى‏فریبى؟ هرگز، فریب تو را نمى‏خورم، به تحقیق که تو را سه طلاقه کردم که دیگر رجوعى در آن نیست.”۴

ابن ابى الحدید معتزلى شارح نهج‏البلاغه مى‏نویسد: “هنگامى که جاسوسان معاویه اعزام مالک اشتر توسط امام على(ع) به مصر را به او گزارش دادند و او مأمور مالیاتى “قلزم” را با وعده معافیت از پرداخت مالیاتهاى موجود و مالیاتهایى که بعداً جمع آورى مى‏کند وادار نمود تا مالک اشتر را قبل از رسیدن به مرکز استاندارى مصر بکشد. او هم با تظاهر به دوستى على(ع) مالک را با عسل مسموم مورد پذیرایى قرار داد و او را شهید کرد و عهد نامه‏اش را که در حقیقت اساس‏نامه حکومت اسلامى تنظیم شده از ناحیه امام امیرمؤمنان(ع) و در اختیار وى براى اجراى عملى آن در مصر بود عیناً براى معاویه فرستاد. معاویه وقتى که این اساس‏نامه را مطالعه و بررسى کرد، آن را سرشار از علم و برخوردار از عالى‏ترین فرازهاى قانونى و نقش سرنوشت‏ساز کشوردارى یافت؛ بهت زده شد و حالت تعجب و حرص بر پى‏گیرى و نگهدارى آن نوشته از وى نمایان گردید.

ولید بن عقبه که حاضر در مجلس بود، پیشنهاد سوزاندن اساس‏نامه و دیگر نامه‏هاى ارسالى از مالک و على(ع) را مطرح کرد. معاویه گفت: بس است، تند مرو که رأى قابل قبولى ندارى. ولید گفت: آیا رأى صحیح این باشد که اعلام شود چنین اثرى به دست آمده، تا مردم بدانند احادیث و نوشته‏هاى ابوتراب على(ع) نزد تو است و تو از آن بهره بردارى علمى و حکومتى مى کنى؟

معاویه گفت: “واى برتو، آیا دستور مى‏دهى یک اثر علمى همانند این اسناد را به آتش کشم؟ به خدا سوگند علمى جامع‏تر و حکیمانه‏تر از این آثار و نوشته‏ها به گوشم نرسیده است.”

ولید گفت: اگر این چنین از مقام علمى و قضایى على(ع) به شگفت آمده‏اى، پس از چه رو به جنگ و کشتار با وى برخاسته‏اى؟ معاویه بعد از قدرى بگو مگو درباره زمامداران قبل از امیرالمؤمنین، على(ع)، و سکوت گفت: “بگذارید من در عهدنامه مالک اشتر تأمّل و بررسى نمایم، زیرا من نه علمى را خوانده و برخورد کرده‏ام که جامع‏تر و حکیمانه‏تر از آن باشد و اثرى دیده‏ام که از حیث اشاره به آداب قضایا، احکام و سیاست این چنین پر مایه و پر محتوا باشد.”

مرحوم۵ شیخ عباس قمى در منتهى الآمال مى‏نویسد: معاویه بن ابى‏سفیان گفت: “به خدا قسم راه فصاحت و بلاغت را بر قریش کسى غیر از على(ع) نگشوده و قانون سخن را کسى غیر از او تعلیم نکرده است.”۶

جریر از مغیره نقل مى‏کند: “زمانى که على(ع) به شهادت رسید، معاویه خواب بود، او را بیدار کردند و خبر شهادت آن حضرت به وى رساندند. معاویه برخاست، نشست و سپس شروع به گریه کرد و گفت: “انا لله و انا الیه راجعون” زن وى فاخته هم از خواب بیدار شد و گفت: تو دیروز بر على(ع) طعن مى‏زدى و در حق وى ناسزا مى‏گفتى و امروز براى او گریه مى‏کنى؟

معاویه گفت: واى بر تو! من گریه مى‏کنم بر کسى که مردم از علم، حلم و بردبارى‏اش محروم شدند. واى بر تو اى فاخته، آنچه از علم و فضل و سوابق او از بین رفت تو نمى‏دانى.”۷

 

عمرو بن عاص

عمرو بن عاص، اشعارى در مدح و عظمت امام على سرود و براى معاویه فرستاد که ترجمه بخشى از آن چنین است:

“سفارش‏هاى رسول خدا(ص) را در مورد على(ع) فراوان شنیدیم، پیامبر(ص) در روز غدیر خُمّ بالاى منبر رفت و ولایت على(ع) را اعلام کرد، در حالى که همه همراهان آن حضرت حاضر بودند که (پیامبر) امیرىِ مؤمنان را از طرف خدا به على(ع) بخشید، در حالى که خوب امیر و جانشینى (براى پیامبر) بود.”۸

در تاریخ آمده روزى معاویه، دشمن سرسخت امام على(ع) به اتفاق فرزند نابکارش یزید، و عمرو بن عاص نشسته بود؛ در این هنگام شخصى از مصر هدیه نفیسى (قالیچه نفیسى) آورد و به معاویه اهداء کرد. معاویه در آن روز پیشنهاد عجیبى به یزید و عمرو بن عاص کرد، گفت: “هر یک از ما یک بیت شعر در شأن على(ع) بگوئیم و شعر هر کدام از ما، اگر از نظر ظاهر و معنى، جالب و زیبا بود، این هدیه مال او باشد.”

یزید و عمروبن عاص پیشنهاد معاویه را پذیرفتند.

معاویه گفت:

خَیرُالوَرى مِن بَعد احمد حَیدَرٌ

و النّاسُ ارضٌ و الوصىُّ سَماءٌ

یعنى: “بهترین مردم بعد از پیامبر(ص)، حیدر است؛ زیرا تمام مردم به منزله زمین هستند و على(ع) به مثابه آسمان است، و هر چه برکت از زمین به دست مى‏آید از آسمان است؛ زیرا اگر آسمان نبارد و آفتاب به زمین نتابد…هرگز از زمین چیزى روییده نخواهد شد و حقاً شعر خوبى انشاد کرده است.”

عمروبن عاص در مقابل او گفت:

و هُو الَّذی شَهِدَ العدُوُّ بفضله

و الفَضلُ ما شَهِدَت به الاعداءُ

یعنى: “على(ع) کسى است که مثل معاویه دشمن او، او را ستایش و تمجید مى کند، و فضیلت آن است که دشمن بگوید: پس على(ع) کسى است که دوست و دشمن اعتراف به فضل او دارند و او را ستایش مى‏کنند.”

یزید گفت:

کَمَلیحَهٍ شَهِدَت بِها ضَرّائُها

و الحُسنُ ما شَهِدَت به ضَرّاءُ

یعنى: “على (ع) همچون بانوى زیبا روى و نمکینى است که هووهاى او، به نیکى و بزرگوارى او گواهى دهند، زیبایى آن است که هووها به آن گواهى دهند.”

به هر حال شعر عمرو بن عاص از نظر شیوایى عبارت، برنده تشخیص داده شد، و آن هدیه، نصیب او گردید.۹

در مناقب خوارزمى آمده است که معاویه براى مقابله با امام على(ع)، جهّال شام و عناصر فرومایه را فریفت، و دنیاطلبان را با مال و مقام خریدارى کرد، درباره شیوه مبارزه با امام على(ع) با مشاورانش به رایزنى پرداخت. برادرش (عقبه) گفت: اى معاویه! این کار بزرگى است که جز با عمرو بن عاص که داهیه زمان و مکّار دوران است سامان نگیرد. مردم شام نیز نسبت به او گرایشى دارند. معاویه گفت: به خدا راست گفتى، اما او از دوستداران على است، مى‏ترسم دعوتم را اجابت نکند.

عقبه گفت: او را با مالو مقام تطمیع کن.

معاویه نامه‏اى به عمرو بن عاص نوشت و در آن نامه از مظلومیت عثمان سخن گفت و خود را خلیفه عثمان خواند که قصد خون‏خواهى او را دارد و على(ع) او را به قتل وى متهم کرد که معاویه در صدد جنگ با اوست.

عمرو بن عاص نامه معاویه را خواند و در پاسخ او نوشت: نامه تو را خواندم و در آن تأمّل کردم. مرا دعوت کرده‏اى که از اسلام شانه خالى کنم و با تو در گمراهى جسورانه‏ات همراه شوم و در باطل، یاور تو باشم و به روى على(ع) شمشیر بکشم، در حالى که او برادر رسول خدا، وصىّ او، ادا کننده دین او، عمل کننده به وعده‏هاى او، همسر دختر اوکه سیده زنان اهل بهشت استو پدر دو سبط گرامى حسن و حسین، آقایان جوانان اهل بهشت است. چنین چیزى هرگز روا نباشد…

ابوالحسن، برادر رسول خدا و وصىّ او را، به بغى و حسد بر عثمان متهم ساختى و او را محرّک قتل عثمان شمردى که این ادّعا دروغ و تهمت است. واى بر تو اى معاویه! آیا مى‏دانى که ابوالحسن در محضر پیامبر جانفشانى کرد، در بستر او آرمید، به اسلام سبقت گرفت و براى خدا هجرت نمود و پیامبر خدا درباره او فرمود: “او از من است و من از او هستم.”

و در روز غدیر خُم گفت: “مَن کنتُ مولاهُ فَعَلىٌّ مولاهُ، اللّهُم والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداهُ، و انصُر مَن نَصَرهُ و اخذُل مَن خَذَلَهُ” و در روز خیبر درباره او گفت: “فردا پرچم را به دست کسى مى‏دهم که او خدا و رسول را دوست دارد، و خدا و رسول او را دوست دارند.” و در آن روز که مرغى بریان شده در محضر پیامبر حاضر بود و از خدا خواست که بهترین مخلوقش را بفرستد تا با او هم غذا شود، على آمد، و در غزوه بنى‏نضیر فرمود: “علىٌّ قاتلُ الفجَرهِ و امامُ البَررهِ و مَنصورُ مَن نَصَرهُ، مخذولٌ مَن خذلهُ؛ على(ع) قاتل فاجران، و امام ابرار است هر که یاریش کند منصور است، و هر که دست از یاریش بردارد مخذول است.”

درباره او گفت: “على امامکم بعدى؛ على (ع) پس از من پیشوای شما است.” و براى من و تو و خویشاوندانش تأکید فرمود که: من در میان شما دو چیز گرانسنگ را مى‏گذارم: کتاب خدا و عترتم. فرمود: “أنا مدینه العلم و علىٌّ بابها” و تو خود مى‏دانى ای معاویه! که آیاتى در فضیلت او رسیده که درباره هیچ‏کس نرسیده است؛ مانند آیات “یُوفُونَ بِالنَّذْرِ…”)۱۰ و “إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ.”۱۱ و “أَفَمَن کَانَ عَلَى بَیِّنَهٍ مِّن رَّبِّهِ وَیَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ.”۱۲ و “مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْه.”۱۳ و “…قُل لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاّ الْمَوَدَّهَ فِى الْقُرْبَى.”۱۴ سپس به ذکر روایاتى چند از پیامبر اکرم(ص) در فضایل امیرالمؤمنین پرداخت و در خاتمه نامه نوشت: اى معاویه! این پاسخ نامه تو! نامه‏اى است که اگرکسى عقل یا دین داشته باشد، فزیب آن را نمى‏خوردى والسلام.

معاویه نامه عمرو بن عاص را گرفت و مطابق آن بار دیگر مال و ریاست را بر او عرضه داشت، اشعارى براى او نوشت و باز هم عمرو بن عاص با اشعارى پاسخ منفى داد. مجدداً معاویه نامه‏ای نوشت و منشور ولایت مصر را همراه نامه براى او فرستاد همین‏جا عمرو بن عاص به فکر فرو رفت که چه کند! شب را با بى‏خوابى سپری کرد، در حالى که اشعاری مى‏سرود. همین که صبح شد غلامش “وردان” را که مرد خردمندى بود طلبید و با وى به رایزنى پرداخت. وردان گفت: اگر با على (ع) باشى، آخرت دارى، امّا دنیا ندارى و همین براى تو مى‏ماند، و اگر به معاویه روى آوردى، دنیا دارى، امّا از آخرت محرومى. تو مى‏دانى که دنیا برایت باقى نمى‏ماند. حال بیندیش که کدام یک را انتخاب مى‏کنى؟!

عمرو بن عاص لبخندى زد و اشعارى سرود بدین مضمون: وردان با هوشمندى حقیقت را بیان کرد، امّا حرص و عشق به دنیا مرا رها نمى‏سازد! ازاین‏رو با آگاهى به عواقب امر، دنیا را برمى‏گزینم؛ این بگفت، و رهسپار شام شد.

پسرش عبدالله و غلامش وردان، او را منع کردند و همین که به دو راهى شام و عراق رسیدند، وردان گفت: این راه عراق و راه آخرت است و آن راه، راه شام و راه دنیا! به کدامین راه خواهى پیمود؟ گفت: راه شام را.۱۵ به این ترتیب عمرو بن عاص دین به دنیا فروش، به عنوان یک همکار و مشاور نیرنگ‏باز در خدمت معاویه درآمد.

 

مروان حکم

“مروان بن حکم” در سالهای نخست هجرت پیامبر اکرم(ص) به دنیا آمد، و همراه پدرش “حکم بن ابى‏العاص” به طائف تبعید شد، او هنوز به دنیا نیامده بود، که پیامبر اسلام(ص) او را در “صلب پدر” لعنت کرد.

وى که پس از یزید بن معاویه به خلافت رسید، با امام سجاد(ع) روبرو شد و گفت: هیچ کس از مسلمانان بیش از على(ع) از عثمان طرفدارى نکرد و مانع کشتن او نشد.

امام سجاد(ع) فرمود: “پس چرا بر منابر دشنامش مى‏دهید؟” مروان گفت: کار ریاست و سلطنت ما جز به این‏گونه استوار نمى‏شود.”۱۶

 

فضایل امام على(ع) از زبان خواهر عمرو بن عبدودّ

در جنگ خندق نبرد سختى بین حضرت على(ع) و عمرو بن عبدودّ از شجاعان عرب در گرفت. در نبرد طولانى و سخت، عمرو فرصتى پیدا کرد و شمشیر خود را بر سر امیرالمؤمنین(ع) فرود آورد، به آن حضرت جراحتى رسانید، حضرت چون شیر زخم‏خورده شمشیری بر پای او زد و پای او را قطع کرد و عمرو، به زمین افتاد، حضرت بر سینه‏اش نشست، عمرو گفت: “یا على قد جلستَ منّى مجلساً عظیماً؛ اى على در جاى بزرگى نشستى.” آن‏گاه چون مرا کشتى جامه از تن من باز مکن، حضرت فرمود: این کار بر من خیلى آسان است.

ابن ابى‏الحدید و دیگران گفته‏اند: چون امیرالمؤمنین(ع) از عمرو ضربت خورد چون شیر خشمناک بر عمرو شتافت و با شمشیر سر پلیدش را از تن جدا کرد و بانگ تکبیر برآورد، مسلمانان از صدای تکبیر على(ع) دانستند که عمرو کشته شد. پس رسول خدا(ص) فرمود: “ضربت على(ع) در روز خندق بهتر است از عبادت جنّ و انس تا روز قیامت.”

خواهر عمرو، وقتى بر سر جنازه برادرش آمد، برخلاف رسم آن زمان ملاحظه کرد که جنازه برادر “مثله” نشده، وزره عمرو را که مثل آن در عرب پیدا نمى‏شد با سایر اسلحه و لباسهایش به غارت نرفته است. گفت: “ماقتله الاّ کریم؛ برادر مرا نکشته است، مگر مردى کریم”.

سپس از قاتل برادرش پرسید، کیست کشنده برادر من؟ جواب دادند: شمشیر خدا و شیر اسلام “على بن ابى‏طالب”.

خواهر عمرو اشعارى سرود که ترجمه دو بیت آن چنین است: “اگر برادرم را جز على، شخص دیگر کشته بود، تمام عمرم را با گریه و زاری مى‏گذراندم. ولى کشنده برادرم در جهان نظیری ندارد!! از سوى دیگر پدر او در شرافت و فضیلت مهتر و سرور مردم بود.”۱۷

نکته شایان توجّه این که زنان از نظر عواطف و احساسات بر مردان برترى دارند، و روشن است که هنگام قتل و مرگ برادر چه غوغایى برپا مى‏کنند، آنهم چون “عمرو بن عبدودّى” که برابر هزار مرد جنگى به حساب مى‏آمد! ولى بزرگواری و شخصیّت بى‏نظیر على(ع) تمام این پیش‏بینى‏ها را مغلوب ساخت و خواهر وى را به مدیحه‏سرایى و ثناگویى واداشت!! آرى على مردى است که کافران و اهل‏کتاب در برابر عدالت و عظمت او پیشانى ادب بر خاک زیر پایش مى‏سایند!!

 

نتیجه سخن

این همه اعترافها و گواهى‏ها بر حقانیت مولى‏الوحدین، امام على(ع)، از جانب خلفاى سه گانه و دیگران بیانگر چیست؟ وقتى که خلفا اقرار مى‏کنند که او “اعلم الناس”، “افقه فى دین الله”، “اقضى اهل المدینه” است؛ آن‏گاه اظهار مى‏کنند: بدون او قادر بر حلّ مشکلى نیستند۱۸ آن‏گاه که او را مولاى خود و مولاى هر مؤمن و مؤمنه‏اى مى‏دانند و اعتراف به صدور حدیث منزلت و حدیث غدیر مى کنند، و آنجا که در قضاوت بین مردم و بیان حکم الهى اشتباه مى‏کنند و امیرالمؤمنین، على بن ابى‏طالب(ع) آنها را به اشتباهشان آگاه مى‏کند و از خطایى که کرده‏اند بازمى‏دارد؛ و آن‏گاه که على(ع) را در مناظره یهود و نصارى به کمک مى‏طلبند و خود قادر به پاسخگویى نیستند؛ همه این اعترافها گواه چیست؟ آیا براستى بر طبق اسلام به خلافت رسیده و بر اساس شریعت اسلام حکم کرده‏اند؟ اگر حدیث ثقلین مى‏گوید: با تمسّک به اهل‏بیت و قرآن‏کریم هرگز گمراه نمى‏شوید، چگونه این حدیث را کنار گذاشته و به غیر اهل‏بیت عصمت و طهارت تمسّک بجوئیم؟ آیا مى‏توانیم هم به روش “خلیفه ثانى” باشیم که گفت: کتاب خدا ما را کافى است؛ و هم در روش پیامبر اعظم اسلام(ص) قرار بگیریم که فرمودند: “کتاب خدا، با عترت سبب هدایت و نجات شماست؛ إن تمسّکتم بهما لن تضلُّوا أبداً”

آیا نجات امّت اسلام در روش و بیان رسول خدا(ص) است که قرآن درباره او فرمود: “و ماینطق عن الهوى إن هو إلاّ وحىٌ یوحى…”؛۱۹ یا در روش خلیفه دوم که در بسیارى از موارد گفت: “لولا علىٌّ لهلک عمر” و نیز گفت: “أعوذ بالله من معضله لا على بها” و نیز گفت: “علىٌّ اقضانا”؟

با توجه به مطالب یادشده، ما به حکم عقل و برهان معرفت و عبودیت، و حدیث ثقلین و منزلت، و حدیث سفینه و… به کسى تمسّک مى‏جوییم و ولایت کسى را بر گردن مى‏نهیم که پیامبر اعظم(ص) از طریق وحى او را عِدل قرآن‏کریم قرار داده و تمسّک به او را مایه نجات و هدایت بشریت دانسته، و خلفاى سه‏گانه خود را با نبود او از اداره امور مملکتى و قضاوت بین مسلمانان و پاسخگویى در برابر دیگران عاجز مى‏دانستند.

هدف نویسنده از آوردن کلمات اندیشمندان اهل‏سنت و اندیشمندان غیر شیعى، براى تبیین و نشان دادن بزرگى شخصیت آن امام همام نبوده است؛ زیرا شخصیت على(ع) احتیاج به استمداد از گفتارها و افکار دیگران ندارد و عظمت خود ساخته آن بزرگوار به هیچ‏گونه پشتوانه‏اى نیازمند نیست. وجود امام على(ع) چون وجود عقل است که هر چیز باید بدو سنجیده شود، و ارج و قابلیت هر پدیده به پایگاه عالى او منتهى گردد و او را تنها باید به خود و فروغ ذات خود شناخت. این شخصیت، این انسان، که آیینه صفات خداوندى است، به هیچ معرّفى جز نشان دادن شخصیتش با بیان ارزشهایى که خدا و رسولش براى وى بیان کرده‏اند، نیازمند نیست. على(ع) را با کدام گفتار و افکار مى‏توان سنجید. على اقیانوس بیکرانه‏اى است که دست یافتن بر اعماق ذخایر و گنجینه‏هاى فضیلت و دانشش کار هیچ شناور و غوّاصى نیست. امّا در عین حال ما انسانهاى خاکى که خود را شیعه و تابع آن حضرت مى‏دانیم، باید بکوشیم که در پیمودن راه زندگى، این انسان مقدّس را که همه دقایق عمرش را با درخشان‏ترین برنامه به پایان برده است درست بشناسیم، تا او و طرز اندیشه و عمل او در روح و روان ما تجسّم یابد و ما را دایم به پیروى و اقتداى به او وادار کند، و فضایلش برای ما سرچشمه تولید فضایل باشد؛ براین اساس در این نوشتار مختصر خواسته‏ایم که به سوى این آقیانوس بیکران با وسایل گوناگون راه یابیم، و در پى بردن به این موجود شگفت‏انگیز و معمای خلقت، از نیروى فکرى دیگران استمداد جوییم و به وسیله رشته‏های تابنده افکار با این خاور تابناک بیشتر آشنا شویم. در این‏گونه نظرها، که بسیارى از گذشتگان و معاصران از مذاهب مختلف درباره آن امام همام اظهار شده است تنها عظمت و سرافرازى براى صاحبان این نظرهاست که توانسته‏اند هر یک در حد امکان خود، این روح بى‏کران را بشناسند و این فروغ پایدار را با چشم بصیرت خویش بنگرند و به این شعاع آسمانى با دیده اعجاب و حقیقت شناسى خیره شوند، و با نورافکن عقل و احساسات، مردى نورانى را در خلال تاریخى تاریک و پر حوادث جستجو کنند، تاریخ به وسائل گوناگون دست مى‏زد تا شاید بتواند از گسترش این فروغ تابان بکاهد و در برابر آن ابرهاى تیره و پوشاننده‏ای به وجود آورد. امّا تلألؤ شگفت‏آور حقیقت به پهن شدن و نفوذ خود ادامه داد و اندیشه‏هاى بلند انسانهاى آزاد و روشنفکر را به خود جلب کرد، تا در ظلمات تاریخ سرچشمه حیات فضایل و بخشنده بقای انسانیت را بیابند. براین اساس، دوستداران و ارادتمندان آن حضرت، به شکل‏های مختلف خاکسارى خویش را نسبت به آستان مقدس و گرامى‏اش اظهار داشته‏اند و قطعاً قطره‏ای از دریاى بیکران کرامات و فضایل آن امام همام را دریافت و بیان کرده‏اند، تا از منظرى دیگر بر آن حضرت بنگریم و آن بزرگوار را از زبان دیگران مورد بررسى قرار دهیم.

خوش تر آن باشد که وصف دلبران

گفته آید در حدیث دیگران

در فراز پایانى این نوشتار، به برخى از گفته‏ها و اعترافات دشمنان آن حضرت اشاره شد؛ بیان این سخنان و اعترافات، ماهیّت مخالفان و دشمنان آن حضرت را براى همگان روشن مى‏نماید؛ زیرا هر انسان عاقل و صاحب خرد، خطاب به دشمنانى چون معاویه خواهد گفت: اگر على(ع) چنین بود، چرا در مورد آن حضرت آن گونه رفتار کردید؟ آیا این‏گونه رفتار با ولىّ خدا، نشانه آلودگى در دنیا و هواپرستى نیست؟ همچنین دستاورد دیگر این‏گونه مطالب، این است که: طرفداران و عمّال و کارگزاران شجره ملعونه بنى‏امیّه و دیگر دشمنان آن حضرت، با وجود بغض و کینه‏اى که نسبت به آن امام همام در ضمیر خبیث خویش داشتند، در مواضع متعددی به عظمت و کمال آن امام بزرگوار اعتراف کرده‏اند.

سخن آخر: از آنچه ذکر شد، به روشنى درمى‏یابیم که فضایل و مناقب امیرالمؤمنین(ع) از لا به لاى پرده‏هاى ضخیم تاریکى عبور نموده و شرق و غرب عالم را پر کرده است، در حقیقت مى‏توان این مسئله را جزء خوارق عادات زندگى آن امام همام بر شمرد و آن را مصداق روشن آیه شریفه: “یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ”۲۰ آنها مى‏خواهند نور خدا را با دهان‏هاى خود خاموش سازند، ولى خدا نور خود را کامل مى‏کند، هر چند کافران خوش نداشته باشند.

على نور خداست و نور خدا خاموش شدنى نیست و اگر تمام عالم جمع شوند نمى‏توانند آن را خاموش کنند. بسیار تلاش کردند و مى‏کنند تا نور او را خاموش کنند، امّا روز به روز، این نور پر فروغ‏تر شد و مى‏شود، تا جایى که دشمنان قسم خورده حضرتش به آن اعتراف نمودند. “الفضل ما شهدت به الاعداء؛ فضیلت آن است که دشمنان بر آن گواهى دهند.”

و آخر دعوانا أن الحمد لله ربّ العالمین

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. ابن ابى‏الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱۵، ص ۱۱۴ و ۱۷۴٫
  2. محمد ابراهیم سراج، امام على (ع)، خورشید بى‏غروب، ص۳۴۵٫
  3. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج ۳۳، ص ۵۰٫
  4. محمد ابراهیم سراج، امام على(ع)، خورشید بى‏غروب، ص ۳۴۵٫
  5. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۶،ص ۷۲ – ۷۴٫
  6. شیخ عباس قمى، منتهى الامال، ج ۱،ص ۲۵۲،نشر پیام آزادى، تهران، چاپ اول،۱۳۷۹ ش.
  7. شیخ الاسلام، ابراهیم بن محمد حموینى، فرائدالسمطین، ج ۱، ص ۳۷۲ – ۳۷۳، چاپ اول، مؤسسه المحمودى للطباعه و النشر، بیروت، ۱۴۰۰ ق.
  8. ابن عساکر، ترجمه الامام على بن ابى‏طالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج۲، ص ۸۹٫
  9. حکایتهاى شنیدنى، ج ۴،ص ۳۶٫
  10. سوره انسان،آیه ۷٫
  11. سوره مائده، آیه ۵۵٫
  12. سوره هود،آیه ۱۷٫
  13. سوره احزاب،آیه ۲۳٫
  14. سوره شورى،آیه ۲۳٫
  15. مناقب خوارزمى، ص ۱۲۹ – ۱۳۰٫
  16. محمد ابراهیم سراج، امام على (ع)، خورشید بى‏غروب، ص۳۵۲٫
  17. ابن ابى الحدیده شرح نهج البلاغه، ج ۱،ص ۲۰ – ۲۱٫
  18. چنان کهدر منابع اصیل اسلامى شیعه و سنى آمده است که: هرگاه مشکل علمى و قضایى براى هر یک از خلفا در دوران خلافتشان پیش مى‏آمد به آن امام همام مراجعه مى‏کردند. درباره خلیفه دوم آمده است که وى بارها به عجز خود و دانش و فضل بیکران امام على(ع) اعتراف نموده است که مرحوم علامه امینى در “الغدیر” ۷۳ مورد از اعترافهاى وى (خلیفه دوم) را به طور مستند ثبت کرده است. ( به عنوان نمونه ر.ک: مسند احمد، ج ۲،ص ۳۵۲ صواعق المحرقه، ص ۷۶ ریاض النضره، ج ۲،ص ۱۹۴،ص ۲۴۴ ،۱۹۸ – ۱۹۷؛ تذکره الخواص، ص ۸۷ ،۸۸ ،۸۵ ؛ مناقب خوارزمى، ص ۶۰ ،۵۸ ،۴۸ ؛ تاریخ ابن عساکر، ج ۲،ص ۳۲۵ تاریخ ابن کثیر، ج ۷، ص ۳۵۹ ؛طبقات ابن سعد، ۸۶۰ -۴۶۱ – ۴۵۹ و دیگر منابع اصیل اهل‏سنت…).
  19. سوره نجم، آیه ۴ و ۳٫
  20. سوره صف، آیه ۸٫
30دسامبر/16

غدیر و اکمال دین

 

غدیر در یک نگاه

“غدیر” در لغت به تالاب و آبگیر گفته مى‏شود که آب باران و سیل در آن جمع مى‏شود۱ و “غدیر خم” آبگیرى است بین مکه و مدینه در ناحیه “جُحفه” واقع در دو میلى جحفه که چشمه‏اى در آن مى‏ریخته و ماجراى ابلاغ ولایت على(ع) در آنجا واقع شده است.۲

در آخرین سال عمر پیامبراکرم(ص) مراسم حجهالوداع با شکوه هرچه تمام‏تر با حضور پیامبر(ص) به پایان رسید. قلبها در‌هاله‏اى از نور و معنویت فرو رفته و لذّت معنوى این عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعکاس داشت.

یاران پیامبر(ص) که عدد آنها را ۹۰ تا ۱۲۴ هزار نوشته‏اند، از خوشحالى درک این فیض و سعادت بزرگ، در پوست نمى‏گنجیدند. این مجموعه تنها از مردم مدینه نبود، بلکه مسلمانان نقاط مختلف جریره عربستان براى کسب این افتخار تاریخى بزرگ، حضرت را همراهى مى‏کردند.

بعد از پایان مراسم، در روز پنج شنبه سال دهم هجرت کاروان به سرزمین جحفه و بیابان خشک و سوزان غدیر خم رسید. این نقطه در واقع چهار راهى است که مردم سرزمین حجاز را از هم جدا مى‏کند، راهى به سوى مدینه در شمال، راهى به سوى عراق در شرق، راهى به سوى غرب و سرزمین مصر و راهى به سوى سرزمین یمن در جنوب پیش مى‏رود و در همین جا بود که مى‏بایست آخرین خاطره و مهم‏ترین فصل این سفر بزرگ انجام پذیرد.

خورشید از نصف النهار گذشت و مؤذّن پیامبراکرم(ص) با صداى اللّه اکبر، مردم را به نماز ظهر دعوت کرد و مردم به سرعت آماده نماز شدند، ولى داغى هوا به قدرى زیاد بود که عدّه‏اى مجبور شدند که قسمتى از عباى خود را به زیر پا و طرف دیگر آن را به روى خود بیفکنند.

بعد از پایان نماز، پیامبر اکرم(ص) بر فراز منبرى از جهاز شتر قرار گرفت تا پیام مهمّ و تازه الهى را به مردم برساند.

آن حضرت بعد از حمد و ثناى الهى و گرفتن اعتراف از مردم بر انجام امر رسالت وتبلیغ آن و بیان حدیث ثقلین و…

دستعلى(ع) را بالا برد و فرمود: “من کنت مولاه فعلىٌّ مولاه؛هر کس من مولا(و رهبر) او هستم، على مولا (و رهبر) اوست.” و این سخن را سه بار و به گفته برخى از راویان حدیث، چهار بار تکرار کرد و به دنبال آن آیه “اکمال” نازل شد و مراسم بیعت با امیر مؤمنان(ع) به عنوان ولى و جانشین پیامبر اکرم(ص) انجام گرفت.۳

 

آیه اکمال

“الیوم یئس الّذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دیناً؛۴ امروز کافران از دین شما ناامید شده‏اند. بنابراین، از آنها نترسید و از من بترسید. امروز دین شما را کامل و نعمتم را براى شما تمام کردم و راضى شدم که اسلام براى شما دین و آیین باشد.”

 

شرح واژه‏هاى آیه

“یوم” در چهار معنا استعمال شده است:

  1. مدّت زمانى که از طلوع فجر آغاز و به غروب خورشید ختم مى‏شود. بنابراین معناى یوم در مقابل لیل است مانند: “یوم سبتهم”۵ و “فعدّهٌ من أیّام اخر”۶٫
  2. به معناى مجموع شبانه روز، مانند نماز یومیّه.
  3. به معناى عصر، روزگار و برهه‏اى از زمان، همچون: “تلک الایّام نداولها بین النّاس”.۷
  4. به معناى مرحله، چنان که درباره خلقت آسمان و زمان فرمود: “فى ستّه أیّام”.۸

الف و لام “الیوم” در آیه اکمال، براى عهد است و اشاره به روز معیّن و مشخّصى دارد که نزد گوینده و شنونده معلوم است. بدین ترتیب، واژه “الیوم” به معناى امروز در مقابل دیروز و فردا مى‏باشد و “الیوم” دوم تأکید و تکرار آن براى اهمیت آن روز بزرگ است.

“تمام” شدن یک چیز بدین معنى است که به جایى برسد که تمام اجزاى آن بدان ملحق شود و احتیاج به چیز دیگرى نداشته باشد، در حالى که ناقص، به اشیاى خارج از خودش احتیاج دارد.۹

“کمال” شى‏ء به این است که به جایى برسد که غرض از آن شى‏ء حاصل شود.۱۰

“دین” در لغت به معناى خضوع و انقیاد در برابر برنامه و مقررات معین است۱۱ و در اینجا بر مجموعه احکام و معارفى اطلاق شده که از جانب خداى سبحان نازل گشته تا برنامه زندگى بندگان او باشد.

اسناد اکمال به دین نشان مى‏دهد که چیزى به این مجموعه اضافه شده است ولیکن از سنخ سایر اضافات نیست، بلکه از امورى است که تغییر اساسى در دین ایجاد کرده و آن را از جهت عمودى پیش برده است.

ذکر کلمه “لَکُم” براى اشاره به این است که در اکمال دین، منفعت و مصلحت مکلّف ملاحظه شده است.

 

نعمت مطلق و مشروط

نعمت بیانگر نوع خاصى از برخوردارى و خوشگوارى است که گاهى مشروط است، مانند تمام موجودات هستى که در خدمت انسان اند تا در مسیر سعادت از آنها استفاده کند و چنانچه در این مسیر قرار گرفت، نعمت است و گرنه نقمت است، ولى ولایت الهى و ولایت اولیاى او، نعمت مطلق است که همیشه نعمت است و هرگز نقمت نخواهد شد؛ زیرا اگر این نعمت براى کسى وجود داشته باشد، حتماً مایه تقرّب و بلکه عین تقرّب است.۱۲

اضافه “نعمت” به ضمیر متکلّم “ى” که به خدا بر مى‏گردد، حکایت از شرافت این نعمت مى‏کند. “رضیت” از ماده “رضى” است و آن به معناى موافقت و تمایل داشتن نسبت به چیزى است و مفسّران آن را به معناى اختیار و برگزیدن دانسته‏اند.۱۳

“اسلام” از ریشه “سلم” مقابل خصومت و به معناى موافقت شدید ظاهرى و باطنى است، به گونه‏اى که هیچ اختلافى وجود نداشته باشد.۱۴

 

“الیوم” کدام روز است؟

آنچه از آیه استفاده مى‏شود، این است که در یکى از روزهاى صدر اسلام حادثه‏اى عظیم رخ داد که قرآن کریم ویژگیهاى ذیل را براى آن ذکر مى‏کند:

  1. امید تمام دشمنان را که براى نابودى اسلام دندان طمع تیز کرده بودند، به یأس مبدّل کرد: “یئس الّذین کفروا”.
  2. افزون بر تبدیل شدن امیدشان به یأس، آن چنان زمینه فعالیت آنها را خنثى کرد که ترس مسلمانان را از آنان بى جهت دانست: “فلاتخشوهم”.
  3. امکان داشت که مسلمانان با پشت پا زدن و نادیده گرفتن آن نعمت بزرگ، کفران نعمت کنند و زمینه غضب الهى و بازگشت سلطه کفار را فراهم و امید تازه‏اى در آنان ایجاد کنند. از این رو، براى پیشگیرى از این مسئله فرمود: “واخشون”.
  4. پیشرفتى کیفى (کمال) در دین الهى ایجاد کرد و مایه تکامل آن گردید: “اکملت لکم دینکم”.
  5. پیشرفت کمّى (تمامیّت) در نعمت مطلق الهى (ولایت) ایجاد کرد و آن را به مراحل پایانى رساند: “اتممت علیکم نعمتى”.
  6. در مرحله ابلاغ نیز خدا راضى شد تا اسلام دین ابدى مردم گردد: “رضیت لکم الاسلام دیناً”.۱۵

پس باید روزى را در تاریخ اسلام پیدا کرد که این خصوصیات شش گانه را داشته باشد.

روزهاى برجسته‏اى که در تاریخ اسلام وجود دارد و ممکن است همان روز معین باشد، عبارت است از:

  1. روز تولد پیغمبر اکرم(ص) که هر چند سر فصل مهمى در تاریخ بشر بود و موجب حوادث مهمّى شد، لیکن هیچ یک از خصوصیات اکمال دین، اتمام نعمت، یأس دشمنان و… در آن وجود نداشت و با تاریخ نزول آیه هم سازگارى ندارد.
  2. روز مبعث، چنان که ممکن است مراد از “والعصر” عصر بعثت باشد. این هم نمى‏تواند مراد باشد، زیرا بعثت حادثه‏اى بود که فقط على(ع) و خدیجه(س) از آن باخبر شدند و کافران از آن حادثه عظیم مطّلع نشدند تا ناامید شوند. افزون بر این، در آن روز دین کامل نشده بود.
  3. “یوم الانذار” و روز اعلام عمومى دعوت از ناحیه پیامبراکرم(ص) در سال سوم هجرت. این هم نمى‏تواند مقصود باشد، زیرا اعلان عمومى، نه تنها موجبات یأس سران شرک را فراهم نکرد، بلکه طمع آنان را به نابودى اسلام برانگیخت، گذشته از این، بخش ناچیزى از دین تا آن روز ابلاغ شده بود و تا رسیدن به مرحله کمال فاصله فراوانى داشت.
  4. روز هجرت از مکه و نجات از آزار مشرکان. این روز نیز مدّ نظر نیست، چرا که اوّلاً هجرت بر اثر هراس از آزار و اذیت مشرکان مکه صورت گرفت. پس موجب ناامیدى کافران نشده بود و ثانیاً روز هجرت روز کمال دین نبود.
  5. روز ورود به مدینه و تشکیل حکومت اسلامى. این هم نمى‏تواند مقصود باشد، چرا که این روز مایه یأس مشرکان نشد. نشانه‏اش جنگ بدر و احد و خندق است که مشرکان خودشان را به مدینه رساندند. افزون بر این، بسیارى از آیات پس از آن روز نازل شده است.
  6. روز فتح مکه، این هم نمى‏تواند مدّ نظر باشد، زیرا اوّلاً بسیارى از احکام و آیات پس از فتح – که در سال هشتم هجرى اتفاق افتاد – نازل شد. پس دین در این روز کامل نشده بود، ثانیاً فتح مکه نیز مایه یأس کامل نشده بود؛ به دلیل اینکه به پیمانهاى عدم تعرّض پایبند بودند و به سنت جاهلى خود نیز – مانند برهنه حج کردن زنها – عمل مى‏کردند. به قول امیرمؤمنان (ع)“اسلام نیاورده‏اند، بلکه (اظهار اسلام کرده‏اند و) اجباراً تسلیم شده بودند و کفرشان را پنهان مى‏داشتند. پس آن گاه که یاران(وعِدّه و عُدّه) فراهم شد، علیه اسلام آشکار کردند.۱۶

و ثالثاً تاریخ نزول این سوره مدّتها بعد از فتح مکّه بوده است.

  1. روز نزول آیات اوّل سوره برائت و اعلام آن در سال نهم هجرت.

این هم نمى‏تواند مراد باشد؛ زیرا اگرچه اعلام برائت، مشرکان مکه و حتى مشرکان و بت پرستان حجاز را تحت فشار قرار داد، ولى در آیه مى‏فرماید: همه کافران، یعنى مشرکان مکه، یهودیها، نصرانیها، امپراطور قدرتمند ایران و روم و…مأیوس شدند.

همچنین دین نیز در آن روز به کمال خودش نرسیده بود. افزون بر آن سوره برائت مدّتها قبل از نزول این سوره بوده است.

  1. روز عرفه، یعنى نهم ذى الحجه سال دهم هجرت که اسلام به اوج شکوفایى خود رسیده بود و بسیارى از مسلمانان مراسم عبادى حج را همراه رسول خدا(ص) به جا آوردند. محور اصلى تفاسیر عامّه در آیه اکمال، همین احتمال است و مدّعى هستند که این آیه در سرزمین عرفات نازل شده است ؛ ولى با دقت، روشن مى‏شود که این روز نیز منظور نیست، زیرا در این روز حادثه قابل توجهى پیش نیامد تا موجب یأس کفار و تکمیل دین باشد.یأس مشرکان قریش در ماجراى فتح مکه حاصل شد و یأس مشرکان حجاز هنگام نزول آیات برائت و اعلام آن توسط امیرمؤمنان(ع) در سال نهم هجرى اتفاق افتاد، امّا بقیّه کفار اعم از یهود، نصارى، مجوس، و… در آن روز یعنى روز عرفه سال دهم هجرى هنوز امیدوار بودند.

علاوه بر این، وقوع چنین حجّى با حضور پیامبر اکرم(ص) موجب کمال حج است و هرگز موجب کمال دین نمى‏شود، هر چند در روز عرفه هنوز اعمال حج هم تمام نشده بود.

همچنین پیغمبر اکرم(ص) حدود هشتاد روز بعد از روز عرفه حجه الوداع در قید حیات بود و برخى از احکام و آیات در این مدّت نازل شد. بدین جهت، روز عرفه، دین به حدّ کمال خود نرسیده بود.۱۷

 

احتمال معقول

شایان توجه است که منافقان و مشرکان لجوج همواره از طرق مختلف تلاش مى‏کردند جلوى تبلیغات پیامبراکرم(ص) را بگیرند. آنان از طریق تهمت و افترا، محاصره اقتصادى و اخراج از مکّه کارشکنى کردند و در مدینه نیز منافقان بارها در جنگهاى رسول خدا(ص) با مشرکان سرپیچى کردند و با مشرکان روابط مرموز سیاسى – اطلاعاتى برقرار کردند و عقاید مردم را به بازى گرفتند، امّا هیچ یک به نتیجه نرسید.

در کنار این توطئه‏ها، پیوسته به مرگ آن حضرت دل بسته بودند و مى‏گفتند: “او پادشاهى همانند سایر پادشاهان است که با مرگ او تمام ادعاهایش فراموش خواهد شد؛ زیرا فرزند پسر ندارد تا بعد از او راهش را ادامه دهد. به همین علّت، او را “ابتر” و بلاعقب و بى دنباله مى‏نامیدند.”۱۸ که سوره کوثر در ردّ این نسبت نازل شد.

زمخشرى با اشاره به این ماجرا مى‏گوید: “کانوا یقولون انّ محمداً صنّورٌ اذا مات مات ذکره؛۱۹ آنان مى‏گفتند: به راستى محمد صنور(فرد ضعیف، ذلیل، بدون اهل و دنباله و بى یار و یاور) است که با مرگش یاد او مى‏میرد.”

شکى نیست که نه تنها ملک و سلطنت با مرگ مَلِکو سلطان مى‏میرد، بلکه دین، آیین و قانون نیز هرچند کامل، عادلانه و حق باشد، با مرگ آورنده آن با تهدید مواجه مى‏شود، زیرا با مرور ایّام و حوادث، نیازهاى جدیدى پیش مى‏آید که پاسخ گویى به آنها و تطبیق آن حوادث بر خطوط کلّى دین و اصول قانون از عهده هر کسى بر نمى‏آید.

اگر براى دین و قانون، متولّى مشخص و معین وجود داشته باشد، در کوران حوادث و بحران اجتماعى محفوظ مى‏ماند؛ خواه آن فرد مشخص شده باشد یا اینکه به بیان شرایط و معیارهاى شایستگى وى اکتفا شده باشد، ولى اگر متولّى معین نشده باشد و دین بدون متولّى بماند، حتى از جانب هواداران در معرض تهدید است و با افزوده شدن دشمن بیگانه، خطر بسیار جدّى‏تر خواهد بود.

بنابراین، انتظار و تحلیل دشمنان قسم خورده نسبت به نابودى و از هم پاشیدگى دین اسلام با مرگ پیامبر اکرم(ص) انتظارى طبیعى و تحلیلى مطابق با سنّت اجتماعى بوده است.

بدین ترتیب، اگر با تعیین جانشینى براى پیغمبر اکرم(ص) رهبرى دینى از فرد حقیقى با عنوان و حقیقت “عصمت” منتقل مى‏شد، نتایج زیر به دست مى‏آمد:

  1. تمام نقشه‏هاى دشمنان نقش بر آب مى‏شد و آخرین امیدشان به یأس مبدّل مى‏گشت.
  2. تغییر کیفى و پیشرفت عمودى در دین حاصل مى‏شد و سبب تکامل آن مى‏گردید؛ زیرا دین، متولّى و مفسّر رسمى پیدا مى‏کرد و از تحریف محفوظ مانده، با دفاع جانانه از آن موجبات استقامت دین در مقابل بیگانه را فراهم مى‏کرد. از آنجا که این حکم، از سنخ سایر احکام نیست، نزول احکام و آیات دیگر در باقى مانده عمر پیغمبر اکرم(ص) منافاتى با اکمال دین پیدا نمى‏کرد.
  3. نعمت ولایت الهى که در ولایت پیغمبر اکرم(ص) تبلور یافته بود، با جعل ولایت براى جانشینان آن حضرت به اتمام مى‏رسید.
  4. در چنین شرایطى ترسیدن مسلمانان از دسیسه‏هاى دشمنان بى جهت بود.
  5. اسلام با داشتن چنین متولّیانى مى‏توانست دین برگزیده الهى براى جامعه بشرى براى همیشه تاریخ باشد.
  6. باید از خدا ترسید و در پذیرش یا ردّ چنین متولّیان و جانشینانى حبّ و بغضهاى شخصى را دخالت نداد.۲۰

بنابراین، تمام خصوصیّتهاى شش گانه‏اى که در آیه مطرح شده است، با تعیین جانشینى براى آن حضرت حاصل مى‏گردید.

بدین ترتیب، اگر “الیوم” مصداقى در تاریخ اسلام داشته باشد. که با توجه به اخبار، آیه کریمه، قطعاً چنین مصداقى وجود دارد…روزى جز هیجده ذى الحجه سال دهم هجرى که در آن روز پیغمبر اکرم(ص) به دستور خداى سبحان على(ع) را به جانشینى خود نصب کرد، نخواهد بود.

این همان احتمالى است که تمام مفسّران شیعه در کتب خود آورده‏اند و روایات متعددى از طریق فریقین آن را تأیید مى‏کند و با محتویات آیه کاملاً سازگار است.

آرى، روز غدیرخم روزى است که پیامبر اکرم(ص) امیر مؤمنان على(ع) را رسماً براى جانشینى خود تعیین کرد و کفار در امواجى از یأس فرو رفتند، چرا که مشاهده کردند مردى چون على(ع) که از نظر علم و تقوا و قدرت و عدالت بعد از پیامبر اکرم(ص) در میان مسلمانان بى نظیر بود، به عنوان جانشینى پیامبر خدا(ص) انتخاب شد و از مردم براى او بیعت گرفته شد و یأس و نومیدى نسبت به آینده اسلام آنها را فرا گرفت ؛ زیرا فهمیدند با تعیین ولایت، اسلام آیینى ریشه دار و ماندگار گشت و با تعیین متولّى و مفسّرى چون على(ع) و فرزندان معصومش بعد از او، اسلام کامل شد و نعمت به نهایت رسید.

 

روایات مؤیّده

روایات فراوانى از طرق معروف اهل سنّت و شیعه نقل شده است که به صراحت بیان مى‏کنند که آیه اکمال در روز غدیر خم و به دنبال ابلاغ ولایت على(ع) نازل گردید. در ادامه به نمونه‌هایى اشاره مى‏شود:

  1. حافظ ابو نعیم اصفهانى در کتاب “ما نزل من القرآن فى علىٍ(ع)” از ابوسعید خدرى (صحابى معروف) نقل کرده که پیامبر(ص) در غدیر خم على(ع) را به عنوان ولایت به مردم معرفى کرد و مردم متفرق نشده بودند که آیه “الیوم اکملت لکم…”نازل شد. در این هنگام، پیامبر اکرم(ص) فرمود: “اللّه اکبر على اکمال الدّین و اتمام النّعمه و رضى الرّبّ برسالتى و بالولایه لعلىّ (ع) من بعدى ثم قال من کنت مولاه فعلىّ مولاه…؛۲۱ اللّه اکبر بر کامل شدن دین و تمام شدن نعمت و خشنودى خداوند از رسالت من و ولایت على(ع) بعد از من. سپس فرمود: هر کس من مولاى اویم، على(ع) مولاى اوست. خداوندا! آن کس که او را دوست بدارد، دوست بدار و آن کس که او را دشمن دارد، دشمن بدار! هر کس که او را یارى کند، یارى‏اش کن و هر کس دست از یاریش برداشت، دست از او بردار!”
  2. جلال الدین سیوطى این گونه نقل کرده است: “لمّا نصب رسول اللّه(ص) علیّاً یوم غدیر خمٍّ فنادى له بالولایه هبط جبرئیل علیه بهذه الآیه (الیوم اکملت لکم دینکم؛۲۲ وقتى که پیامبر خدا(ص) در روز غدیر خم على بن ابى طالب(ع) را به جانشینى خود نصب کرد و به ولایت او ندا داد، جبرئیل با آیه “امروز دین شما را کامل کردم…” بر آن حضرت نازل شد.”
  3. امام باقر(ع) فرمود: “آخر فریضهٍ انزلها اللّه تعالى الولایه ثمّ لم ینزل بعدها فریضهً ثمّ نزّل (الیوم اکملت لکم دینکم) بکراع الغمیم؛۲۳ آخرین فریضه‏اى که خداى تعالى نازل کرد، ولایت بود که پس از آن فریضه‏اى را نازل نکرد. آن گاه آیه (الیوم اکملت لکم دینکم) را در منطقه کراع الغمیم (نام وادى بین مکه و مدینه که در حوالى جحفه واقع شده و ماجراى غدیر در آن اتفاق افتاده است.) نازل کرد.”

و به طور کلّى، در کتاب الغدیر شانزده روایت در این زمینه، ودر تفسیر برهان و نور الثقلین ده روایت از طرق مختلف نقل شده که این آیه درباره على(ع) و در روز غدیر خم نازل گردیده است.۲۴

مرحوم علامه سید شرف الدین مى‏نویسد: “نزول این آیه در روز غدیر در روایات صحیحى از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل شده و اهل سنّت، شش حدیث با اسناد مختلف از پیامبر(ص) در این زمینه نقل کرده‏اند که صراحت در نزول آیه در این جریان دارد.”۲۵

بحث را با قسمتى از اشعار “غدیریه” آقاى سازگار به پایان مى‏بریم:

پیام نور به لبهاى پیک وحى خداست

بخوان سرود ولایت که عید اهل ولاست

غدیر، عید خدا، عید احمد، عید على

غدیر عید نیایش غدیر عید دعاست

غدیر سلسله‏دار کمال دین تا حشر

غدیر آینه دار على ولى اللّه است

غدیر حاصل تبلیغ انبیا همه عمر

غدیر میوه توحید اولیاء همه جاست

غدیر هدیه نور از خدا به پیغمبر(ص)

غدیر نقش ولاى على به سینه ماست

غدیر یک سند زنده یک حقیقت محض

غدیر خاطره‏اى جاودانه و زیباست

غدیر صفحه تاریخ وال من والاه

غدیر آیه توبیخ عاد من عاداست

هنوز لاله اکملت دینکم روید

هنوز طوطى اتممت نعمتى گویاست

هنوز خواجه لولاک را نداست بلند

که هر که را که پیمبر منم على مولاست

چنان که من همگان را به نفس اولایم

على وصىّ من از نفس او به او اولاست۲۶

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. فرهنگ معین، ج ۲، ص ۲۳۹۳٫
  2. همان، ج ۶، ص ۱۲۴۴؛ التحقیق، علامه مصطفوى، چاپ اعتماد، ۱۳۸۵، مرکز نشر آثار علامه مصطفوى ج، ص ۱۳۹٫
  3. ر.ک: ترجمه الغدیر علامه امینى، احمد امینى، نجفى، تهران، چاپ دوم، ۱۳۷۲ ش، ج ۱، ص ۳۴ – ۲۹؛ تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۰ ش، ج ۵، ص ۱۱ – ۸٫
  4. سوره مائده، آیه ۳٫
  5. سوره اعراف، آیه ۱۶۳٫
  6. سوره بقره، آیه ۱۸۴:”پس تعدادى از روزهاى دیگر.”
  7. سوره آل عمران، آیه ۱۴۰، “و ما این روزها را بین مردم مى‏گردانیم.”
  8. سوره اعراف، آیه ۵۴،”در شش روز”.
  9. المفردات راغب اصفهانى، دفتر نشر الکتاب، ص ۷۶ – ۷۵٫
  10. همان، ص ۴۴۱٫
  11. ظهور ولایت در صحنه غدیر، محمد صفایى،نشر اسراء، ۱۳۸۰ش، ص ۴۷٫
  12. همان، ص ۵۲٫
  13. الکشاف، محمود زمخشرى، بیروت، دارالکتاب، ج ۱، ص ۶۰۵٫
  14. التحقیق، همان، ج ۵، ص ۲۲۸٫
  15. تفسیر المیزان، علامه طباطبایى، دارالکتب الاسلامیه، چهارم ۱۳۶۲ ج ۵، ص ۱۸۵ – ۱۸۴٫
  16. نهج البلاغه، نامه ۱۶٫
  17. ر.ک: ظهور ولایت در صحنه غدیر، ص ۷۷ – ۶۳، تفسیر نمونه، ج ۴، ص ۲۶۴ – ۲۶۳؛ تفسیر المیزان، همان، ص ۱۸۵ – ۱۸۳٫
  18. تفسیر المیزان، همان، ص ۱۸۵٫
  19. الکشاف، ج ۴، ص ۸۰۸، ذیل آیه ۱ سوره کوثر.
  20. ظهور ولایت در صحنه غدیر، ص ۸۷ – ۸۴، با تلخیص؛ المیزان، همان، ج ۵، ص ۱۹۰ – ۱۸۵٫
  21. فرائد السمطین، محمد جوینى، بیروت، مؤسسه المحمودى، ۱۳۹۸ ق، ج ۱، ص ۷۸، ح ۴۶ و ۴۷؛ الغدیر، علامه امینى، تهران، دارالکتب السلامیه، ج ۱، ص ۲۳۰٫
  22. درالمنثور، سیوطى، ج ۳، ص ۱۹؛ ر.ک: الغدیر، ص ۲۳۲ – ۲۳۱٫
  23. نورالثقلین، جوینى، ج ۱، ص ۵۸۸٫
  24. الغدیر، ص ۲۳۷۲۳۰، تفسیر برهان، ج ۱،ذیل آیه ۳ مائده، به نقل از: تفسیر نمونه، ج ۴، ص ۲۶۷٫
  25. المراجعات، سید شرف الدین چاپ چهارم، ص ۳۸٫
  26. نخل میثم، غلامرضا سازگار(میثم)، قم، نشر حق بین، ۱۳۷۶ ش، ص ۶۸ – ۶۷٫
30دسامبر/16

غروب سپیده گشا

غلامرضا گلى زواره

 

آذرخشى در کویر ستم

اوج فعالیت‏هاى مبارزان مذهبى و شروع یک دوران تازه در حیات گروههاى سیاسى ارزشى و پیرو امام خمینى از موقعى است که خبر رسید سید مصطفى خمینى به مرگى ناگهانى و مشکوک در نجف در گذشته است، رژیم پهلوى که همچون سال‏هاى گذشته مانع انتشار آگهى‏هاى تسلیت و ترحیم این چنینى مى‏شد، نتوانست جلو انتشار آگهى‏ها را بگیرد ناگهان ستون جراید و نشریات از آگهى‏هاى سوگ و ماتم به مناسبت شهادت آقا مصطفى پُر شد و در اطلاعیه‌هایى علما و روحانیان ضمن تسلیت خبر از برگزارى مراسم مى‏دادند.

رژیم به دست و پا افتاده بود که جلو چنین مجالس و محافلى را بگیرد و یا حداقل از سیاسى شدن آن‏ها جلوگیرى کند. چرا که این مراسم اقشار و جمعیت‏هاى مبارز و ضد استبدادى را متشکل و هم جهت مى‏نمود و به بهانه تشکیل مجلس ترحیم سخنران‏هاى مخالف شاه به افشاگرى مى‏پرداختند، گویى فریادى در گوش همگان زمزمه مى‏کرد کسى که مى‏تواند پرچم مبارزه علیه ستم و استکبار را بر دوش گیرد پدر حاج آقا مصطفى مى‏باشد شخصیت مبارزى که سال‏ها در تبعید، رهبرى مبارزات را بر عهده داشته و هیچ حادثه‏اى او را از این مسیر درست باز نمى‏دارد حتى شهادت فرزند ارشد و مشاور و بازوى توانایش، چنان که ترجیع بند پاسخ او به تلگراف‏هاى تسلیتى که از سراسر جهان به سوى نجف سرازیر شده بود این بود: این مصیبت در مقابل مصیبتى که توسط شاه و پدرش بر فرزندان مسلمان ایران رفته ناچیز است.۱

سى و شش ساعت بعد از شهادت مصطفى این دستورالعمل به مراکز ساواک از مرکز ارسال گردید: سید مصطفى خمینى فرزند ارشد روح اللّه خمینى در اثر سکته قلبى(؟!) در عراق فوت نموده است و چون از جانب روحانیون مجالس ختمى به این مناسبت برگزار خواهد شد پیش بینى لازم معمول و چنانچه این مجالس بطور ساده برگزار شود بلامانع (است) وعاظ و سخنرانان فقط درباره متوفى صحبت و حساسیتى درباره خود خمینى نشان داده نشود؛ ولى در صورتى که علیه مصالح کشور مطالبى عنوان و یا در خارج از محیط مجالس عناصرى دست به تحریکات یا تظاهراتى دست بزنند شهربانى محل با تدابیر لازم از این اقدامات جلوگیرى به عمل آورد. رئیس اداه کل سوم ساواک، ثابتى، که این فرمان را صادر کرد پیش بینى نمى‏کرد که مراسم ختم حاج آقا مصطفى این قدر گسترده است و بعد از گزارشاتى که ازانعقاد این مجالس در قم و جاهاى دیگر بهاین اداره رسید، چنین دستور العملى را صادرکرد.۲

بر خلاف تهدیدها و ارعاب‏هاى ساواک و شهربانى مراسم بزرگداشت سید مصطفى خمینى از اول آبان ۱۳۵۶ تا اربعین شهادت او به طور پیوسته در تهران و شهرستان‏ها تداوم یافت، از گزارش‏هاى ساواک بر مى‏آید که در قم، تهران، اصفهان، شیراز، یزد، همدان، تبریز، مراغه، ارومیه، اراک، کاشان، سمنان، گرمسار، قزوین، کرج، خرم آباد، خمین، زاهدان، بهشهر، بهبهان، اهواز، آبادان، خرمشهر و…مراسمى برگزار گردیده است و حتى در برخى شهرها چون قم گاهى در یک روز چندین مجلس منعقد مى‏گردید، در تهران در روز پنجم آبان ۱۳۵۶ در بازار(مسجد جامع) در میدان شوش( مسجد وفا) و در تجریش(مسجد همّت) مراسم ترحیمى برگزار شده بود. در این برنامه‏ها گویندگان مذهبى و روحانیان مبارز با بهره‏گیرى از فرصت بدست آمده در تشریح و بیان راه و اندیشه امام و نمایاندن هرچه افزون‏تر ماهیت ضد اسلامى رژیم شاه و برانگیختن مردم علیه هیأت حاکمه داد سخن دادند و با آوردن نام امام خمینى که آفریننده حماسه‏ها و خیزش‏ها و مقاومت‌هاست سیماى جامعه را متحوّل ساختند و با مطرح شدن نام و یاد آن رهبر دور از وطن، شور و شوق تازه‏اى در دل‏ها پدید آوردند.۳

در کشورهاى دیگر نیز از جمله عراق، عربستان، پاکستان، افغانستان، کویت، بحرین، قطر، انگلستان، اروپا، آمریکا، کانادا هند، سوئد، سوریه، لبنان، و…. مجالس عزادارى و در بعضى جاها تظاهرات صورت گرفت و سیل تسلیت‏ها از نقاط گوناگون جهان به طرف نجف سرازیر گردید.۴

شهادت حاج آقا مصطفى و تشکیل جلسات فاتحه و روشنگرى شاگردان امام و بر ملا شدن جنایات شاه حضور معنوى امام را در میان اقشار جامعه در پى داشت. امام از این موقعیت استثنایى به نفع انقلاب بهره‏برد و اقشار مردم را براى یک مبارزه‏اى سخت بسیج کرد. از همان ابتداى کار عوامل ساواک و برخى مرتجعین وابسته به رژیم احساس خطر کردند و هشدارهایى دادند، منابع ساواک این گونه گزارش داده‏اند:

نظریه اطرافیان شریعتمدارى در مورد برقرارى مجالس ترحیم(شهید) مصطفى خمینى: صبح امروز هشتم آبان ۱۳۵۶ با حاج ابوالفضل مشکینى صحبت مى‏کردیم نامبرده از این که روحانیون و آیات (عظام) و هم چنین بازاریان این قدر مجلس فاتحه براى سید مصطفى خمینى گرفته بودند اظهار نگرانى کرده و اظهار مى‏داشت این طور که اطرافیان و طرفداران (آیت اللّه) خمینى شروع به تبلیغات براى وى کرده‏اند نمى‏دانم در آینده تکلیف سایر مراجع چه مى‏شود…کار ما(دستگاه شریعتمدارى) که از اوّل روى برنامه صحیح بود الآن از دست رفته و بهم ریخته(است) محصّلین علوم دینیّه از اطراف آقاى شریعتمدارى رنجیده شده و دنبال بهانه مى‏گردند که از دیگرى تبلیغ کنند. ضمناً آقاى (ابوالفضل) مشکینى از وعّاظ و منبرى‏ها هم خیلى ناراحت بود که چطور نام (امام خمینى) را با القاب ذکر مى‏کنند ولى نام سایر مراجع را این طور نمى‏برند. نظریهیکشنبه: با توجه به صداقت منبع، گزارش صحیح است.۵

 

تلاش‏هاى سیاسى در قالب مجالس ترحیم

اولین مجلس فاتحه‏اى که براى حاج آقا مصطفى در قم برگزار شد، در مسجد اعظم بود که به دلیل وجود جوّ رعب و وحشت حتى اسمى از آن شهید و پدرش برده نشد، حتى اعلامیه‏اى که در آن مجلس فاتحه اعلام شده بود نام فرزند امام را با عبارت (حاج سید مصطفى موسوى) ذکر کرده بود، کمتر کسى جرأت منبر رفتن و سخنرانى در این گونه مجالس را داشت.۶ حجهالاسلام و المسلمین محمد مهدى اکبرزاده مى‏گوید: یادم مى‏آید یکى از دوستان طلبه در گوشه ضلع شرقى مسجد عبا را بر سر کشید و بعد با صداى بلند براى یاد بود و طلب مغفرت آن علامه شهید از مردم صلوات گرفت و آن گاه با صراحت نام امام را برد و گویا مجلس منتظر شنیدن نام رهبر بود، ناگهان صداى گریه شدید از جمعیت برخاست و همه به یاد غربت آن بزرگ مرد که سال‏ها نامش در مرکز فقاهت شیعه در خفا برده مى‏شد، گریستند، فراموش نمى‏کنم که یکى از منبرى‏هاى قم وقتى مى‏خواست مسئله‏اى را ار رساله حضرت امام بازگو کند مى‏گفت: آن که اسمش بر وزن کلینى است.۷

امّا اولین بار در مجلس فاتحه‏اى که از سوى آیت اللّه گلپایگانى برپا گردید، حجهالاسلام و المسلمین سید محمد آل طه بر فراز منبر درباره زندگى حاج آقا مصطفى سخنرانى کرد و رسماً نام زندگى امام و فرزندش را بر سر زبان‏ها انداخت، در این مراسم و مجالس مشابهى که بعداً برگزار شد مردم هنگام شنیدن نام رهبر با هیجان و صداى بلند صلوات مى‏فرستادند و بدین وسیله از امام تجلیل و احساسات خود را درباره او ابراز مى‏کردند.۸

این مجلس بسیار با شکوه و مکان برگزارى پر از جمعیت بود،علاوه بر سه شبستان بزرگ مسجد اعظم دو صحن بزرگ حرم تا میدان بزرگ جلوى فیضیه از حاضران در مجلس ترحیم موج مى‏زد، مأموران ساواک با لباس شخصى در میان مردم مراقب اوضاع بودند، دم در مسجد برخى از اعضاى بیت امام و نیز فرزندان آیت اللّه گلپایگانى به عنوان صاحب عزا ایستاده بودند، افراد مشغول تلاوت قرآن از روى جزوات بودند و نوار قرآن از طریق بلندگو پخش مى‏شد. آیت اللّه بنى فضل مى‏گوید: در این اوضاع و احوال شیخ صادق خلخالى از دم در وارد مسجد شد و از لابلاى جمعیت فشرده خودش را به منبر رسانید ضبط صوت را خاموش کرد و میکروفن را بدست گرفت و چند دقیقه‏اى از حضرت امام با القاب و عناوین یاد کرد و افزود: در این ایام فرزند مرجع بزرگ جهان تشیع به شهادت رسیده است، وقتى او پس از مقدمه چینى نام امام را بر زبان آورد مردم یک دل و یک صدا صلوات فرستادند و شعار درود بر خمینى سر دادند، در همین ایام مجلس دیگرى در مسجد اعظم منعقد شد که این بار حجهالاسلام و المسلمین محمد عبایى خراسانى بر مبنر رفت و با شجاعتى ستودنى در بخشى از سخنان خود از رژیم ستم شاهى انتقاد کرد.۹

در گزارش‏هاى ساواک آمده است: در پایان مجلس ختمى که توسط آیت اللّه گلپایگانى در مسجد اعظم قم بعد از نماز مغرب امشب (اول آبان ۱۳۵۶) منعقد گردیده بود بطور پراکنده از جانب تعدادى معدود از طلّاب طرفدار(امام) خمینى با ذکر شعار درود بر خمینى نظم مسجد بهم خورده و شرکت کنندگان که تعداد آنان متجاوز از ۶۰۰۰ نفر بودند مسجد را سریعاً ترک(کردند) و در این بین اعلامیه پلى کپى شده تحت عنوان بپاخیزید که روشنفکران بپاخاستند به امضاى روحانیون قم، کنفدراسیون دانشجویان ایران در محوطه مسجد توزیع که فوراً به وسیله مأمورین انتظامى جمع آورى گردید. در این مجلس آیات مقیم قم منجمله گلپایگانى(بانى مجلس)، شریعتمدارى، مرعشى نجفى، مرتضى حائرى(پدزن متوفى) و سایر آیات و روحانیون دیگر شرکت داشتند و نیز اعلام گردید که فردا صبح در همین مسجد مجلس دیگرى از ناحیه گلپایگانى و بعد از نماز مغرب روز دوم آبان در حسینیه نجفى از طرف آیت اللّه مرعشى نجفى مجلس ختم منعقد خواهد شد.۱۰

در سند دیگرى از مدارک ساواک مى‏خوانیم؛ موضوع:برگزارى مجلس ترحیم به مناسبت فوت مصطفى خمینى وسیله مدرسین. از ساعت هشت صبح روز جمعه ۶ آبان ۱۳۵۶ به مناسبت درگذشت مصطفى خمینى مجلس ترحیمى از طرف مدرسین حوزه علمیه در مسجد اعظم برقرار گردید، در این مجلس از ساعت هشت الى نه و سى و پنج دقیقه تلاوت قرآن بود، سپس شیخ صادق خلخالى پشت میکروفن قرار گرفت. جمعیت حاضر در جلسه را به آرامش و سکوت دعوت کرد و ضمناً اعلام کرد که مجالس بعدى در تهران در مسجد جامع و مسجد ارک برپا مى‏گردد. پس از آن شیخ ابوالقاسم خزعلى پیرامون نقش روحانیّت در دنیا صحبت کرده، اظهار داشت عدّه‏اى از افراد کوتاه فکر مى‏گویند دین از سیاست جداست ولى این طور نیست، دو اصل مهم قانون اساسى مربوط به مراجع فقیه است….مردم مى‏خواهند که مرجع بزرگ به وطن بازگردد و در خاتمه آزادى آیت اللّه قمى را که در کرج است خواستار شد، بعد از خزعلى شیخ مهدى ربانى رانکوهى صحبت کرد. او خیلى تند و پر حرارت گفت وظیفه وزارت امور خارجه یکى این است که اگر یکى از اتباع ایران در یک کشور خارجى فوت نماید باید در مورد علت مرگ او رسیدگى شود که چه شده که از دنیا رفته است. چرا وزارت امور خارجه در مورد فوت حاج آقا مصطفى خمینى تحقیق نکرده و اگر تحقیق کرده چرا در روزنامه‏ها درج نشده است….

نظریه شنبه: جمعیت امروز حدود بیست هزار نفر بود و دانشجویان هم در محل زیاد به چشم مى‏خوردند ولى مجلس شدید تحت کنترل بود. جلو درب مسجد هم عدّه‏اى از مدرسین به اسامى محمد على گرامى،شیخ محمد یزدى، صادق خلخالى، شیخ مهدى ربانى رانکوهى، یوسف صانعى، یحیى انصارى و شهاب الدین اشراقى ایستاده بودند.۱۱

منابع تاریخى و شواهد زنده دیگر گفته‏اند: این مجلس که به مناسبت شب هفت مرحوم آقا مصطفى در صبح جمعه ۱۴ ذیقعده از طرف حوزه علمیه قم در مسجد اعظم منعقد شد حدود پنجاه هزار نفر شرکت کننده داشت و تمامى مراجع عظام، مدرسین، فضلاى حوزه، طلاب، دانشجویان، دانش‏آموزان، بازاریان و کسبه قم و تهران و سایر شهرستان‏ها حضور داشتند و با این که ساواک سعى داشت از وسعت دامنه مجالس و سخنان سخنوران دینى جلوگیرى به عمل آورد سه تن از فضلاى حوزه، آقایان حجج اسلام خزعلى، خلخالى و ربانى املشى به منبر رفتند و درباره آن فقید سعید و شخصیت امام سخنرانى کردند، در مجالس دیگر آقایان عبدوس و معادى خواه و برقعى در همین زمینه بیاناتى ابراز داشتند.۱۲

عصر روز جمعه ۱۴ ذیقعده ۱۳۹۷ از طرف عموم بازرگانان و اصناف بازار قم اعلام عزا شد، بازار قم و تمامى فرعى‏هاى آن مفروش گردید و هنگام شروع مجلس تمام بازار، مسجد حسین آباد، مسجد مسگرها و مسجد ملاجعفر که در بازار واقع شده‏اند و تمام کاروانسراها و تیمچه‏ها از جمعیت موج مى‏زد و حتى در جلو ورودى‏هاى بازار جمعیت ایستاده بودند. چنین مجلس باشکوهى از نطر کیفیت و کمیّت در تاریخ شهرستان قم بى سابقه بوده است، زیرا اصولاً در بازار براى کسى مجلس منعقد نمى‏شده و ثانیاً تاکنون قم چنین جمعیتى به خود ندیده بود، گفته‏اند بین هفتاد تا یکصدهزار نفر بوده‏اند، در این مجلس سخنور شجاع حجهالاسلام و المسلمین عبدوس(عبددوست) نطق مهیج و سازنده‏اى ایراد کرد و در ضمن سخنرانى که یک ساعت به طول انجامید این قطعه شعر را خواند و خواسته مردم را بازگو کرد:

اَلا اى آیه اللّه خمینى

گل سرخ گلستان حسینى

اگرچه در نجف تبعید هستى

یگانه مرجع تقلید هستى

خاندان شهید سید مصطفى خمینى به منظور تشکر و قدردانى از مردم، حوزه علمیه، علما و مراجع عظام و درخواست شروع درس‏ها در مسجد اعظم مجلس بزرگى تشکیل دادند که حدود سى هزار نفر شرکت کردند و آقایان برقعى و معادى خواه سخن گفتند.۱۳

روز یازدهم آذر ۱۳۵۶ مطابق ۱۹ ذیحجه ۱۳۹۷ مراسم چهلم مرحوم ایت اللّه سید مصطفى خمینى از سوى حوزه علمیه قم با سخنرانى آقایان حجج اسلام ربانى املشى، صادق خلخالى، و محمّد جواد حجتى کرمانى برگزار گردید. رژیم پنج تن از روحانیونى که در اربعین سید مصطفى خمینى در تهران و قم سخنرانى کرده بودند تبعید کرد امّا تلاش او به جایى نرسید، مرگ مشکوک فرزند ارشد امام اتفاقى بود که چهل روز سوگوارى ملت ایران را در پى داشت، تحلیل که ساواک از عکس العمل مردم در برابر این رویداد نشان گر اثر گذارى بسیار عمیق در میان اقشار گوناگون مى‏باشد: اکثر شرکت کنندگان در این مراسم و مجالس شعارهایى برله خمینى و علیه دستگاه داده و همه دست به دعا بودند که یک بار دیگر خمینى به ایران مراجعت کند. از طرفى در بعضى از محافل بازار و بین مردم عادى چنین شایع شده که مصطفى خمینى را مانند على شریعتى در خارج از ایران به وسیله دستگاه به قتل رسانیده‏اند، روى هم رفته مرگ مصطفى خمینى در بالا بردن شأن و وجهه پدرش بین قاطبه مردم مؤثر بوده است.

استقبال مردم در تجلیل از آیت اللّه حاج آقا مصطفى چنان رژیم را به خشم آورد که شاه را ناگزیر کرد دست به حرکتى احمقانه بزند و دستور داد مقاله‏اى وهن‏انگیز نسبت به امام خمینى تهیه و در ۱۷ دى ماه ۱۳۵۶ در روزنامه اطلاعات منتشر نمایند. مردم که در چهل روز علیه رژیم پهلوى به مانورهاى سیاسى دست زده بودند و خشم و نفرت خویش را از دستگاه استبداد نشان داده بودند این بار نیز با خشمى افزون‏تر بپا خاستند. ابتدا حوزه علمیه قم در نوزده دى ماه دست به تظاهراتى با شکوه زد که منجر به خاک و خون کشیدن مردم گردید و قیامى باشکوه را بوجود آورد، اربعین‏هاى در پى از همین حرکت منشأ گرفت و در سراسر ایران استمرار یافت و سرانجام رژیم شاهنشاهى را به ستوه آورد و نظام جمهورى اسلامى را به بار آورد.۱۴

 

توفان در تهران

به محض رسیدن خبر شهادت آیت اللّه سید مصطفى خمینى به تهران، محافل روحانى و سایر قشرهاى مردم مسلمان ضمن ابراز تأثر و تأسّف شدید مجالس ختم متعدد و پرشکوهى برگزار کردند. اوّلین مجلس ختم از طرف جامعه روحانیت و علماى تهران در مسجد جامع تهران برگزار شد. سه آگهى که در جراید هم به چاپ رسید با امضاى آیت اللّه حاج میرزا محمد ثقفى جدّ مادرى حاج آقا مصطفى، خطیب دانشور محمد تقى فلسفى و جمعى از علماى تهران مردم را براى شرکت در این مجالس ترحیم فرا خواند. در مجلس مزبور کثیرى از روحانیان و دیگر اقشار حضور داشتند، حتى از شهرستان‏هاى دور و نزدیک طلّاب علوم دینى و جوانان دانشگاهى موفق شدند در این مراسم شرکت کنند، تمام مسیر بازار آهنگران تا مسجد جامع و قسمتى از خیابان بوذر جمهرى را مأمورین بى سیم به دست اعم از افسر و درجه دار و غیره اشغال کرده بودند و لحظه به لحظه گزارش مى‏دادند، آیت اللّه طاهرى اصفهانى بر فراز منبر رفت و در بهت و سکوت و تأثّر فوق العاده عموم حضّار سخن گفت. هر بار که نام امام خمینى را وى مى‏برد غریو صلوات پیاپى آن جمعیت فشرده لرزه بر اندام بیگانه پرستان مى‏انداخت.۱۵

صدها نفر از قشرهاى روحانى، دانشگاهى و بازارى و غیره چندین آگهى را جهت برگزارى مجلس ختم دیگرى در مسجد ارک تهران امضاء کرده و در سطح تهران پخش نمودند و همه را براى شرکت در آن مجلس دعوت کردند، در ذیل این اعلامیه‏ها امضاى شخصیت‌هایى چون آیت اللّه مطهرى، شهید دکتر بهشتى، دکتر مفتح، دکتر باهنر، سید ابوالفضل موسوى زنجانى، مهندس مهدى بازرگان، محمد تقى شریعتى مزینانى، دکتر کاظم سامى، فخرالدین حجازى، احمد صدر حاج سید جوادى، سید محمود طالقانى و…دیده مى‏شد، امضاء کنندگان غالباً روحانى، پزشک، مهندس، استاد دانشگاه، دانشجو و بازاریانى بودند که بارها به زندان افتاده یا تبعید شده و مورد تعقیب و تحت نظر ساواک بودند.

در مجلس مسجد ارک هزاران نفر از قشرهاى مختلف مردم شرکت کردند و دکتر حسن روحانى به تفصیل سخن گفت و از امام خمینى و نقش مؤثر او در بیدارى جوامع اسلامى و مبارزاتش با استبداد و استعمار سخن گفت و شخصیت علمى حاج آقا مصطفى را مورد تحلیلو تکریم قرار داد، در مجلس عملاً با امامخمینى به عنوان رهبرى اصلى قیام تجدید عهدشد.۱۶

در این میان کوشش مهندس بازرگان قابل توجه بود که از یک طرف در پى آن بود مجلس ختم هرچه باشکوه‏تر برگزار گردد و از سوى دیگر تمامى چهره‏هاى مذهبى و سیاسى در این برنامه مشارکت کنند. وى در این باره نوشته است: مجلس ختم حاج سید مصطفى خمینى که با دعوت مشترک نیروهاى گوناگون اسلامى منعقد گردید و مسجد ارک در عمر چندین ساله خود چنین جمعیتى را به خود ندیده بود. وى در جاى دیگر گفته است: در آبان ماه سال ۱۳۵۶ که فرزند امام حاج آقا سید مصطفى خمینى در عراق وفات یافته یا شهید شده بود و ساواک نهایت مراقبت و ممانعت را از تظاهرات مخالفین به کار مى‏برد مجلس ختمى در مسجد ارک برقرار شده که تا آن زمان نه مسجد ارک چنین هجوم جمعیت را به خود دیده و نه چنان اعلامیه دعوتى با امضاى روشنفکران، روحانیون و بازاریان به صورت یک جا منتشر شده بود توفیق در این امر کار آسانى نبوده و اگر شهید مطهرىو مهدوى کنى وساطت نمى‏کردند آقایانى باعث تردید و تفکیک شده بودند. دعوت نامه جامع که با اسامى بدون القاب و عناوین و به ترتیب الفبا صادر گردید، بسیار پر معنى بود و آن مجلس با شکوه با چنان صاحب مجلس‏ها، مظهرى از تجمّع کلیّه قشرها در نارضایتى و مخالفت با دستگاه و تمایل به وحدت در عمل به رهبرى آیت اللّه خمینى شد.۱۷

مرحوم شیخ احمد کافى (واعظ معروف) در مهدیه تهران مراسمى به مناسبت شهادت حاج آقا مصطفى خمینى منعقد نمود که شیخ ابوالقاسم اسلامى در این مجلس سخنرانى نمود.۱۸

در یکى از اسناد ساواک مى‏خوانیم: تاریخ ۱۳۵۶/۸/۱۵ – موضوع: مجلس مصطفى خمینى، روز سه شنبه ۱۳۵۶/۸/۱۰ مجلس ختمى به مناسبت فوت مصطفى خمینى با شرکت حدود ۱۸۰۰ نفر در مسجد امام حسین واقع در میدان فوزیه برگزار گردید که از این عدّه حدود ۱۵۰ نفر روحانى از جمله (حجهالاسلام) فلسفى در مجلس شرکت داشتند، سید عبدالرضا حجازى به منبر رفت و حدود یک ساعت سخنرانیش تمام تعریف و تمجید از آیت اللّه خمینى بود و به محض آوردن نام خمینى جمعیت صلوات مى‏فرستادند و در خاتمه منبرش گفت: حضرت آیت اللّه خمینى به زودى به ایران مراجعت خواهند نمود.۱۹

در سند دیگرى آمده است: تاریخ ۱۳۵۶/۹/۲ موضوع: اظهارات فروهر: داریوش فروهر ضمن مذاکره با یکى از دوستانش در تاریخ ۱۳۵۶/۸/۲۳ در دفترش اظهار داشته که قرار است مجلس ختمى در شب عید غدیر مورخه ۱۳۵۶/۹/۸ در مسجد ابوالفضل رباط کریم و یکى دیگر از مساجد تهران به مناسبت چهلمین روز درگذشت مصطفى خمینى برگزار گردد. وى هم چنین اضافه کرده به همین مناسبت در روز عید غدیر مجلس ختم مصطفى خمینى در مسجد اعظم قم برگزار خواهد شد. نظریه شنبه: احتمالاً مراسم ختم در مسجد دیگر غیر از ابوالفضل توسط مهدى عراقى و مرتضى تجریشى برگزار خواهد شد.۲۰

اهواز و شیراز مى‏خروشد

در شهرستان‏هاى دیگر هم مراسم ختم و مجلس ترحیم حاج آقا مصطفى با شکوه خاصى برگزار گردید مجلس بزرگداشت آن شهید از سوى روحانیون اهواز در مسجد جامع این شهر منعقد گردید که طى آن حجهالاسلام والمسلمین دوانى سخنرانى کرد، در آبادان نیز مجلس برپا شد که حجهالاسلام و المسلمین جمى سخنران آن بود و پس از پایان مراسم، مردم به تظاهرات پرداختند و با پلیس درگیر شدند.۲۱ این مراسم در روز سیزدهم آبان سال ۱۳۵۶ انجام پذیرفت.

در شیراز در دوم آبان ۱۳۵۶ در مسجد مولا واقع در خیابان کریم خان زند حوالى بازار وکیل از طرف روحانیت شیراز مجلس ترحیمى به عنوان مرحوم حاج آقا مصطفى و یکى از فرزندان آیت اللّه بروجردى برگزار شد. سخنران مجلس سید مهدى دستغیب پسر عمو و برادر همسر شهید دستغیب بود که از خطباى معروف این منطقه به شمار مى‏آمد، ایشان گرچه سخنرانى مبسوطى همراه با روشنگرى‏ها و افشاگرى‏هایى داشت اما با صراحت نامى از حاج آقا مصطفى نبرد که سید على اصغر دستغیب از پایین منبر به وى یادآور شد ضرورت دارد به مردم گوشزد گردد که مجلس ترحیم براى کیست. او در حالى که تقریباً بر جاى خود نیم خیز بود چند جمله‏اى بیان کرد از جمله: مجلس به نام سید جلیل القدر فرزند آیت اللّه بروجردى و فرزند آیت اللّه خمینى است.۲۲ در یکى از گزارش‏هاى ساواک آمده است: ساعت ۶ بعد از ظهر روز مذکور به تدریج دستجات مختلف کسبه، ادارى، دانشجو، فرهنگیان، بازارى، طلاب و روحانیون به مسجد آمدند، بعد از اقامه نماز جماعت در مسجد مولا سایر امام جماعت‏هاى مساجد دیگر هم که نماز را در مسجد خودشان برگزار کرده بودند، به تدریج در این مجلس شرکت کردند. هنگامى که آقاى حاج سید عبدالحسین دستغیب در جلو و عدّه‏اى از عقب ایشان مى‏آمدند. حاضرین در صحن مسجد مولا صلوات بلند فرستادند. در این مجلس عموم روحانیون، وعّاظ و طلّاب شیراز، شرکت کردند. داخل شبستان و صحن مسجد و محوطه‏هاى اطراف تمام از جمعیت پر شده بود، بعد از نماز جماعت چند دقیقه قرآن مجید تلاوت شد، بعد از آن یک نفر با صداى بلند غزلى از ملک الشعراى بهار تحت “از ملک ادب نام گذاران همه رفتند” خواند، سپس آقاى سید مهدى دستغیب به منبر رفت بعد از خواندن خطبه اظهار داشت که امشب مصادف با ولادت با سعادت حضرت رضا(ع) است هم در مناقب ایشان سخن مى‏گوئیم و هم ذکرىاز رحلت فرزندان دو مرجع تقلید یعنى فرزند آیت اللّه بروجردى و هم فرزند آیت اللّه خمینى در نجف اشرف….در این اثنا یکى از مستمعین یادداشتى به ایشان داد، او در بین سخنانش گفت:افرادى که با امام دشمنى نمودند بر افتادند و از بین رفتند و گفت: با آل على هر که در افتاد برافتاد. در این موقع مستمعین همه با هم چند مرتبه بلند گفتند: با آل على هر که در افتاد برافتاد… در این موقع مجلس پایان یافت و مردم شروع به بیرون رفتن نمودند در جلو درب شعار دادند: “درود بر خمینى، سلام بر خمینى” در این حال درب مسجد توسط مأمورین شهربانى بسته شد، عدّه‏اى بیرون و بقیه هم داخل صحن مسجد بودند زنانى که از شبستان بیرون مى‏آمدند وقتى دیدند مأمورین در جلو مسجد عدّه‏اى را کتک مى‏زنند شعار دادند: مرگ بر شاه، مردم مى‏گفتند عمداً درب مسجد را بستند که ارتباط جمعیت داخل مسجد با جمعیتى که در حال حرکتبودند و شعار مى‏دادند قطع شود لیکن همین کار موجب شد که بیشتر تحریک شوند و شعار زیاد داده شود…حدود ساعت نه بعد از ظهر این مراسم پایان یافت و مردم متفرق شدند، نکات جالب این که عموم روحانیون در صحن مسجد ایستادند و آقاى شیخ بهاء الدین محلاتى و مجدالدین محلاتى در جلو و بقیه براى اداى احترام پشت سر آن‏ها از مسجد خارج شدند.۲۳

براى شب پنج شنبه ۱۳۵۶/۸/۵ از مردم خواسته شد در نماز جماعت، خواندن دعاى کمیل و نیز مجلس سوگوارى در مسجد جامع شیراز شرکت کنند.۲۴

از آن پس تدارک مجلس چهلم مرحوم حاج آقا مصطفى دیده مى‏شد و از آیت اللّه محمد على گرامى براى سخنرانى دعوت به عمل آمد که او پذیرفت و در مجلس که در مسجد عتیق برگزار شده بود سخنرانى کرد، جمعیت زیادى در فلکه شاهچراغ و در صحن امامزاده و نیز صحن و شبستان مسجد گرد آمده بودند و نیروهاى شهربانى هم حضور فعال داشتند، پس از چندى نوار سخنرانى دکتر حسن روحانى که در مجلس چهلم حاج آقا مصطفى در تهران ایراد نموده بود به شیراز رسید و چون آیت اللّه دستغیب به آن گوش داد خیلى شادمان گردید و براى این خطیب مبارز دعا کرد، با توجه به همین سخنرانى از دکتر روحانى دعوت به عمل آمد تا در سوم آذر به شیراز بیاید و او هم قبول کرد امّا چون روز موعود فرا رسید: از سید اطلاعیه‏اى با خط درشت بدین مضمون در مسجد الرضا(ع) که مقرر گردید در آن جا سخنرانى کند، نصب شده بود: چون آقاى دکتر حسن روحانى از حضور در سخنرانى معذور بوده است، مجلس برگزار نمى‏شود، اطلاعیه را مأموران ساواک بدون امضا و به نحوى نوشته بودند که گویى دست اندرکاران مسجد و مجلس آن را اعلام کرده‏اند.۲۵

 

ادامه مراسم در شهرهاى دیگر

با مختصر فضاى باز سیاسى اندکى از فشار و اختناق کاسته شد، جلسات هفتگى روضه خوانى در منزل آیت اللّه قاضى طباطبایى که در واقع جلسات سیاسى و مذهبى بود در تبریز گسترده شد، به طورى که شرکت کنندگان آن هر هفته افزایش مى‏یافتند، گرچه هنوز در کنترل شدید بودند، اول آبان سال ۱۳۵۶ خبر شهادت فرزند رهبر دور از وطن نهضت، تبریز را متوجه یاد و نام امام خمینى کرد، این حادثه شهید قاضى را به شدت متأثر و ناراحت ساخت، محمد باقر صدرى، از نزدیکان آیت اللّه قاضى گفته است، ایشان با شنیدن چنین خبرى گفت: اگر یکى از فرزندان من و یا تمامى آنان در مى‏گذشتند این چنین ناراحت نمى‏شدم که از رحلت آقا مصطفى دلگیر شدم.

آیت اللّه قاضى و مریدان امام در تکاپو بودند که به هر نحو ممکن با تأسّى از مجلس ختم آیت اللّه مصطفى خمینى، در مسجد ارک تهران، مجلس بزرگداشت و تجلیلى براى ایشان برگزار کنند.۲۶ حجهالاسلام و المسلمین سید احمد حسینى همدانى در خاطراتى گفته است: آیت اللّه قاضى، اولین شهید محراب، براى مراسمى که به همین مناسبت منعقد کرده بود از من دعوت کرد تا به تبریز بروم و در آن مراسم صحبت کنم، علماى این دیار هم اطلاعیه آقا مصطفى را تهیه نموده بودند، شهید قاضى نخست حجهالاسلام فلسفى را دعوت کرد ولى چون او ممنوع المنبر بود نمى‏توانست این برنامه را به اجرا درآورد، با این وضع من قبول کردم که به تبریز بروم البته مرحوم فلسفى به آن شهید زنگ زده بود که فلانى یعنى حسینى بیاید ولى براى رعایت احترام خودتان او را دعوت کنید.۲۷ مراسم در مسجد آیت اللّه بادکوبه‏اى و با مجلس دارى مرحوم حاج مهدی فهیمى از ساعت چهار الى شش بعدازظهر منعقد شد، جمیعت موج مى‏زد، پلیس هم اطراف آن را به محاصره در آورده بود. او قریب یک ساعت در خصوص مسایل مذهبى و اظهار تأسف از درگذشت حاج آقا مصطفى و در تجلیل از مقام علمى و فقهى ایشان صحبت کرد. او چندین مرتبه نام امام را بر زبان جارى کرد و مردم هم صلوات مى‏فرستادند، در همین حین مبارزان اعلامیه‏هایى بر ضد رژیم توزیع کردند و در پى این اقدام چندتن از دانشجویان شب هنگام در کوى ولى عصر به اتهام این اقدام دستگیر شدند.۲۸

همان شب حجهالاسلام حسینى همدانى را از منزل شهید قاضى با لباس مبدّل روانه تهران کردند، در سال ۱۳۵۷ که ایشان دستگیر شد یکى از مواردى که برایش مطرح کردند دست داشتن در قیام ۲۹ بهمن سال ۱۳۵۶ تبریز بود، آنها به وى گفته بودند ریشه این قیام همان مجلس ترحیم حاج آقا مصطفى بود که شما در آن سخنرانى نموده و مردم را تحریک کرده بودید.۲۹

آیت اللّه قاضى با پیک ویژه در نامه‏اى شهادت حاج سید مصطفى را به محضر امام تسلیت گفت متن نامه آن شهید موجود نمى‏باشد ولى پاسخ حضرت امام در کتابخانه شهید قاضى موجود است و به شرح ذیل مى‏باشد: بسمه تعالى ۱۶ ذى حجه س۱۳۹۷ (آذر ۱۳۵۶) به عرض عالى مى‏رساند مرقومه شریف که در این حادثه از عواطف کریمه حاکى بود، موجب تشکر گردید. سلامت و سعادت جناب عالى را خواستار است و چون گفته شده است که از سایر آقایان یا بعضى، اظهار هم دردى شده است. مستدعى است امر نمایید به آقایان محترم عرض تشکر این جانب را ابلاغ نمایند و چون معلوم نیست چه اشخاصى تلگراف کرده یا نامه نوشته‏اند که نرسید، از عرض تفصیلى معذرت مى‏خواهم، از جناب عالى امید دعاى خیر دارم. والسلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته، روح اللّه الموسوى الخمینى.۳۰

از ساعت ۹ الى ۱۱ صبح روز دوشنبه دوم آبان ۱۳۵۶ مجلس ترحیمى از طرف سید مهدى یثربى در مسجد علمیّه خیابان شاه عباس کاشان برقرار شد، بعد از ظهر همان روز در مسجد سلیمانى بازار به همین مناسبت مجلس ترحیم تشکیل گردید، بانى این مجلس حاج محمد رسول زاده بود، شیخ جعفر صبورى، سید رضا علم الهدى و سید مهدى مکى جلو درب مسجد به عنوان عزادار ایستاده بودند، سخنران حجهالاسلام فرخى بود که این ضایعه را به روحانیت و امام خمینى تسلیت گفت که حاضران سه مرتبه صلوات فرستادند سپس وى درباره علم و تقواى خاندان امام خمینى مطالبى بیان کرد و به تجلیل و تمجید رهبر نهضت و فرزند شهیدش پرداخت.۳۱

میزرا جواد تهرانى به آیت اللّه سید على خامنه‏اى خبر داد که حاج آقا مصطفى در نجف در گذشته است و این ماجرا به صورت تلفنى به اکثر مردم مشهد اطلاع داده شد، مقام معظم رهبرى با شرکت عباس واعظ طبسى، شیخ غلامرضا محامى و بعضى دیگر جلسه‏اى تشکیل مى‏دهند و تصمیم مى‏گیرند مجلس ترحیم بگیرند، روز بعد مجلس ختمى توسط آیت اللّه شیرازى در مسجد ملاهاشم برگزار و افراد فوق در این مراسم حضور یافتند اما پلیس از ورود‌هاشمى نژاد به مسجد جلوگیرى به عمل آورد.۳۲

ادامه دارد

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. از سید ضیاء تا بختیار(دولت‏هاى ایران از سوم اسفند ۱۲۹۹ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷) مسعود بهنود، تهران، مؤلف چاپ دوم ۱۳۶۸، ص ۵۰۸ – ۵۱۰٫
  2. انقلاب اسلامى به روایت اسناد ساواک، تدوین مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطلاعات، تهران، سروش، چاپ اول ۱۳۷۶، ص ۲٫
  3. مجله ۱۵ خرداد، ش ۱۵ و ۱۶ ،تابستان و پاییز ۱۳۷۳، ص ۱۳۲٫
  4. گلشن ابرار، ج ۲، ص ۷۸۳ – ۷۸۴٫
  5. از ایران به ایران، ج دوم، ص ۷۳ – ۷۴٫
  6. هفت هزار روز تاریخ ایران، ج ۲، ص ۷۴۳٫
  7. حماسه نوزده دى قم، ص ۳۱ – ۳۲٫
  8. هفت هزار روز تاریخ ایران و انقلاب اسلامى، ج دوم، ص ۷۴۳٫
  9. خاطرات آیت اللّه بنى فضل، ص ۱۹۰ – ۱۹۱٫
  10. انقلاب اسلامى به روایت اسناد ساواک، همان، ص ۳٫
  11. یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب بیست و یکم(شرح مبارزات آیت اللّه محمد مهدى ربانى املشى، تهران، مرکز اسناد تاریخى وزارت اطلاعات، چاپ اول ۱۳۸۰، ص ۱۲۸ – ۱۲۹)
  12. شهیدى دیگر از روحانیت، گروهى از نویسندگان، بى نا، بى تا، ص ۹۳ – ۹۴، نهضت روحانیون ایران، على دوانى، ج ۵ و ۶، ص ۵۲۶٫
  13. شهیدى دیگر از روحانیت، ص ۹۴ – ۹۶٫
  14. ستاره صبح انقلاب، روح اللّه حسینیان، ص ۱۱۲ -۱۱۴، هفت هزار روز تاریخ ایران، ج ۲، ص ۷۶۲٫
  15. هفت هزار روز تاریخ ایران و انقلاب اسلامى، ج دوم، ص ۷۴۳، نهضت روحانیون ایران، ج ۵ و ۶، ص ۵۲۰ – ۵۲۱٫
  16. نهضت روحانیون ایران، ج ۵ و ۶، ص ۵۲۱ – ۵۲۴، گلشن ابرار، ج دوم، ص ۷۸۴، انقلاب اسلامى ریشه‏ها و چالش‏ها، حسن روحانى، تهران، مرکز پژوهش‏هاى مجلس شوراى اسلامى، چاپ اول ۱۳۷۶، ص ۳۸۹ – ۳۹۱٫
  17. سیرى در زندگى، آثار و افکار مهندس مهدى بازرگان، قسمت دوم در تکاپوى آزادى، حسن یوسفى اشکورى زیر نظر بنیاد فرهنگى مهندس مهدى بازرگان، تهران، قلم چاپ اول، ۱۳۷۹، ص ۲۵ – ۲۷٫
  18. جریان‏ها و سازمان‏هاى مذهبى سیاسى ایران، ص ۷۳۰٫
  19. زبان گویاى اسلام(حجهالاسلام فلسفى)، تدوین مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطلاعات، چاپ اول ۱۳۷۸، ص ۶۱۶٫
  20. یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب دوازدهم (پیش کسوت انقلاب شهید حاج مهدى عراقى)، تهران، همان، ص ۲۷۰).
  21. هفت هزار روز تاریخ ایران، ج ۲، ص ۷۴۶٫
  22. خاطرات سید على اصغر دستغیب، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول ۱۳۷۸، ص ۳۵ – ۳۶٫
  23. یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب دهم (نفس مطمئنه شهید آیت اللّه سید عبدالحسین دستغیب، تدوین مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطلاعات، چاپ اول، خرداد ۱۳۷۸، ص ۵۰۹ – ۵۱۱٫
  24. انقلاب اسلامى به روایت اسناد ساواک، تدوین مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطلاعات، چاپ اول ۱۳۷۶، ص ۱۲٫
  25. خاطرات حجهالاسلام سید على اصغر دستغیب، ص ۳۶٫
  26. زندگى و مبارزات آیت اللّه قاضى طباطبایى، رحیم نیک بخت و صمد اسماعیل زاده، ص ۲۷۸٫
  27. خاطرات حجهالاسلام حسینى همدانى، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول، ۱۳۸۲، ص ۱۲۰ – ۱۲۳٫
  28. انقلاب اسلامى به روایت اسناد ساواک، تهران، وزارت اطلاعات، چاپ اول ۱۳۷۶، ص ۹۱، جلوه محراب، همان ناشر، چاپ اول ۱۳۷۸، ص ۴۱۲٫
  29. نشریه دعوت، سال دوم، ش ۳۰ ،۲۷ بهمن ۱۳۸۵٫
  30. زندگى و مبارزات آیت اللّه قاضى طباطبایى، ص ۲۷۸ – ۲۷۹٫
  31. انقلاب اسلامى به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطلاعات، تهران، سروش، چاپ اول ۱۳۷۶، ص ۱۴٫
  32. همان، ص ۱۹٫
30دسامبر/16

مقام علمى – سیاسى امام جواد (علیه السلام)

اسماعیل نساجى زواره

 

آغازین سخن

مطالعه سیره و زندگى ائمه اطهار(ع) و توجه به تلاش‏هاى علمى و سیاسى آنان نشان مى‏دهد که آن بزرگواران چشمه‏هاى جوشان معرفت و گنجینه‏هاى علوم الهى هستند که چون چراغى پرفروغ و خاموش نشدنى در وادى جهل و ظلمت پرتوافشانى مى‏کنند،به طورى که در عرصه علم و دانش تاریکى را از بین برده و در حوزه سیاست امید حق ستیزان را نومید مى‏سازند.

امام جواد(ع) همانند دیگر امامان معصوم(ع) داراى کمالات علمى و اندیشه‏هاى سیاسى در مرتبه اعلى است که بعد از شهادت پدر بزرگوارش، در کودکى، امامت و رهبرى شیعیان را به عهده گرفت و به رغم مشکلات حادّ جامعه مسلمین نقش شایسته‏اى در راه گسترش دانش و فرهنگ حیات بخش اسلام ایفا نمود.

مقاله‏اى که از نظر خوانندگان عزیز مى‏گذرد گامى است در بیان تلاش‏هاى علمى و سیاسى آن گوهر نبوى. امید است که ره توشه‏اى باشد براى پویندگان راه امامت و ولایت.

 

فضاى سیاسى و اجتماعى

امام جواد(ع) در دوره‏اى امامت خویش را آغاز کرد که به رغم اقتدار شیعیان، عرصه سیاسى و اجتماعى جامعه گرفتار چالش‏هاى عمیق عقیدتى و درگیرى‏هاى مختلف شده بود.

دوران امامت آن حضرت با خلافت دو نفر از خلفاى ستم پیشه عباسى (مأمون و معتصم) مقارن بود.

مأمون به دلیل این که با قتل امام رضا(ع) دچار بدنامى و تزلزل شده بود، صلاح نمى‏دید که بیش از آن به آزار امام جواد(ع) بپردازد. هم چنین به دلیل قدرت شیعیان در آن روزگار تمام سعى خود را بر آرام نگه داشتن اوضاع مصروف مى‏داشت، لذا به منظور دست یابى به چنین هدفى ناچار شد آن حضرت را مانند پدرش امام رضا(ع) در قدرت سهیم کند. امام ولایتعهدى را قبول کرد، مشروط بر این که هرگز در کارى دخالت نکند و این امر مشروع بودن حکومت خلیفه را با سؤال روبه رو مى‏کرد. امام جواد با گذاشتن شروطى مبنى بر دخالت نکردن در امور، عملاً ناچار شدن خود را به پذیرش ولایتعهدى به نمایش گذاشت و نقشه خلیفه را که با این هدف درصدد کسب مشروعیّت بود، ناکام گذاشت.

مسأله مخاطره آمیزى که در این مقطع حسّاس شیعیان را تهدید مى‏کرد، قدرت گرفتن و پیشرفت “مذهب معتزله” بود. مکتب اعتزال در آن زمان رواج و رونق بسیارى گرفته بود و حکومت وقت از طرفداران آن بسیار حمایت مى‏کرد. آنان دستورات ومطالب دینى را به عقل خویش عرضه مى‏نمودند و آن چه را که عقلشان صریحاً تأیید مى‏کرد، مى‏پذیرفتند و بقیّه را انکار مى‏کردند و چون نیل به مقام امامت در سنین خردسالى با عقل ظاهر بینشان سازگار نبود، پرسش‏هاى دشوار و پیچیده‏اى را مطرح مى‏کردند تا به پندار خویش حضرت جواد(ع) را در میدان رقابت علمى و سیاسى شکست دهند. امّا آن امام با پاسخ‏هاى قاطع و استدلال‏هاى قوى از این مناظره‏ها سربلند بیرون آمد و هرگونه تردید در مورد امامت خویش را از بین برد و اصل امامت را تثبیت نمود و نشان داد که برخوردارى از منصب الهى در خردسالى هیچ مشکلى ندارد.

از دیگر مسائل مطرح در این عصر، تهاجم عقیدتى و نیرنگ بازى‏هاى دو خلیفه ملعون عباسى(مأمون و معتصم) با مردم بود. به گواهى تاریخ مأمون مکّارترین و منافق‏ترین خلیفه عباسى بود که براى کسب پیروزى نهایى و قطعى بر اندیشه شیعه بسیار کوشید و هدف نهایى وى از تشکیل مناظره با امامان شیعه شکست ایشان و در نهایت سقوط مذهب تشیّع بود، زیرا او مى‏خواست براى همیشه ستاره تشیّع افول کند و بزرگ‏ترین مانع در برابر حاکمان غاصب و ستمگر از میان برداشته شود، امّا در چنین عصرى امام محمد تقى(ع) قاطعانه و با اقتدار الهى تمام در برابر انحرافات، مسامحه‏ها، توهین‏ها و دیگر مکرهاى خلفاى باطل ایستاد و از حقانیّت دین اسلام و شیعیان دفاع کرد.۱ ایشان به رغم محدودیّت‏هاى موجود از سوى دستگاه خلافت، از طریق نصب وکلا و نمایندگان، ارتباط خود را با شیعیان حفظ مى‏کرد. در سراسر قلمرو حکومت مأمون و معتصم آن حضرت کارگزارانى را اعزام مى‏کرد و با فعالیّت‏هاى سیاسى گسترده از تجزیه نیروهاى شیعه جلوگیرى مى‏نمود.

از جمله: آن بزرگوار به وکلاى خود اجازه مى‏داد که به درون دستگاه خلافت نفوذ کرده و مناصب حسّاس حکومتى را در دست بگیرند. هم چنین برخى از کارگزاران امام نیز به عنوان حاکم شهرها منصوب شدند و همه امور را با دقّت تحت نظر داشتند.۲ در دوران امامت امام نهم بعضى از انحرافات عقیدتى مطرح بود که ریشه در دوران‏هاى قبل داشت، ولى آن بزرگوار به مناسبت‏هایى با این انحرافات برخورد مى‏کرد و با اعلام موضع خویش، نظر حق و صائب را بیان مى‏نمود و مردم را از باورهاى ناصحیح و غلط باز مى‏داشت.

امام جواد(ع) در برابر فرقه‌هایى که در دوران امامتش وجود داشت، شیعیان را راهنمایى مى‏کرد. یکى از این فرقه‏ها “اهل حدیث” بود که مجسّمى مذهب بوده و خدا را جسم مى‏پنداشتند. امام درباره آنان به شیعیان مى‏فرمود:

که اجازه ندارند پشت سر هر کسى که خدا را جسم مى‏داند، نمازگزارده و به او زکات بپردازند.۳

“واقفیّه” یکى دیگر از فرقه‏هاى موجود انشعابى از شیعه بود که به صورت معضلى بزرگ در مقابل شیعیان مطرح شده بود؛ آنان کسانى بودند که پس از شهادت امام کاظم(ع) بر آن حضرت توقّف کرده و امامت فرزندش على بن موسى الرضا(ع) را نپذیرفتند.

“زیدیه” نیز فرقه‏اى بود منشعب از شیعه که طعن آنان بر امامان معصوم(ع)، سبب موضع‏گیرى تند ائمه در برابر این گروه شد، چنانکه در روایتى از امام جواد(ع) واقفیّه و زیدیّه مصداق آیه: “وجوهٌ یومئذٍ خاشعهٌ عاملهٌ ناصبه”۴ خوانده شدند و در ردیف ناصبى‏ها قرار گرفتند.۵

 

منزلت علمى

با این که مناصب الهى وابسته به سن خاص نیست و خداوند مقام نبوّت را در کودکى به بعضى از پیامبران اعطا نموده، ولى با این حال امامت پیشواى نهم و مقام علمى او نه تنها از طرف مخالفان مورد تردید جدّى واقع شد، بلکه افراد عادّى از شیعیان و برخى از بزرگان و علماى شیعه نیز در این مسئله گفت و گو داشتند و در واقع این قضیّه به صورت یک معضل اعتقادى درآمده بود.

“ابن رستم طبرى” از دانشمندان قرن چهارم مى‏نویسد: “زمانى که سن امام جواد(ع) به شش سال و چند ماه رسید، مأمون پدرش امام رضا(ع) را به شهادت رساند و شیعیان در حیرت و سرگردانى فرو رفتند و در میان مردم اختلاف نظر پدید آمد و سن ابوجعفر را کم شمردند و شیعیان در سایر شهرها متحیّر شدند.”۶ به همین جهت شیعیان اجتماعاتى تشکیل دادند و دیدارهایى با آن حضرت به عمل آوردند و به منظور آزمایش و حصول اطمینان از این که داراى علم امامت است، پرسش‏هایى را مطرح کردند و هنگامى که پاسخ‏هاى قاطع و روشن دریافت نمودند، مقام علمى آن بزرگوار را باور کردند و آرامش یافتند.

با طرح پرسش‏هایى از امام جواد(ع) نه تنها عظمت علمى آن حضرت در نزد شیعیان به اثبات رسید، بلکه علماى مذاهب دیگر این عظمت علمى را باور کردند. از جمله:

“ابن حجر هیثمى” مى‏نویسد: “مأمون او را به دامادى انتخاب کرد، زیرا با وجود سن کم از نظر علم و آگاهى و حلم بر همه دانشمندان برترى داشت.”۷

هم چنین دانشمندان دیگرى که به مقام علمى و والاى آن حضرت اعتراف نموده‏اند، عبارتند از: احمد بن خطیب بغدادى (متوفاى ۴۶۳ ق) یحیى بن اکثم (متوفاى ۲۴۲ ق)، عزالدّین ابن اثیر جوزى(متوفاى ۶۳۰ ق)، ابن تیمیه حرّانى دمشقى (متوفاى ۷۵۸ ق) ابن عماد حنبلى دمشقى (متوفاى ۱۰۸۹ ق) و دانشمندان دیگر…

از زیباترین و جالب‏ترین جلوه‏هاى علم و فضل امام نهم “بازخوانى اندیشه‏ها” مى‏باشد. قاسم بن عبدالرحمان مى‏گوید: به مذهب زیدیّه گرایش داشتم که به شهر بغداد سفر کردم.

مدّتى در آنجا بودم. روزى در یکى از خیابان‏هاى آن شهر، مردم را دیدم که با شور و شوق در جنب و جوش هستند. بعضى مى‏دوند و برخى سعى مى‏کنند تا خود را به نقاط بلند برسانند.

بعضى نیز ایستاده و به نقطه‏اى خیره شده‏اند، پرسیدم: مگر چه شده؟ گفتند: ابن الرضا(ع) مى‏آید.

من هم ایستادم و به نظاره پرداختم حضرت سوار بر مرکب به سوى ما مى‏آمد. همان طور که به او نگاه مى‏کردم، با خودم گفتم:خداوند گروه امامیه را از رحمت خود دور کند.

آنان معتقدند که پروردگار سبحان، اطاعت از این جوان را بر مردم واجب گردانیده است. همین که این به ذهنم خطور کرد، حضرت خطاب به من این آیه را تلاوت کرد: “فقالوا ابشراً منّا واحدا نتّبعه انّا اذاً لفى ضلالٍ و سعر؛۸ قوم ثمود گفتند: آیا ما از بشرى از جنس خود پیروى کنیم؟ اگر چنین کنیم، در گمراهى و جنون خواهیم بود. در این هنگام با خود گفتم: مثل این که او ساحر است و از دل من خبر مى‏دهد. بار دیگر حضرت خطاب به من این آیه شریفه را تلاوت کرد: “أالقى الذّکر علیه من بیننا بل هو کذّاب اسرٌ؛۹ آیا تنها به او وحى نازل شده است؟ نه او آدم بسیار دروغگو و خود پسند است.”

وقتى دیدم آن حضرت از اندیشه‏هاى قلبى من خبر مى‏دهد، اعتقادم به آن بزرگوار کامل شد و از مذهب زیدیه دست برداشتم و به امامت ایشان اقرار کردم و اعتراف نمودم که او حجّت خدا بر مردم است.۱۰

 

تربیت شاگردان

در دوره امام جواد(ع) تا زمان امام حسن عسگرى(ع) به دلیل فشارهاى سیاسى و کنترل شدید فعالیّت‏هاى آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعالیّت‏هاى علمى آن بزرگواران بسیار محدود بود، هر چند از علم وسیعى برخوردار بودند.

پیشواى نهم شیعیان با توجه به این که در سن جوانى به شهادت رسید، در عمر کوتاه و با برکت خویش علاوه بر انجام وظایف سنگین رهبرى امّت، به تربیت شاگردانى که بتوانند پیام آسمانى خاندان نبوّت و امامت را به نسل بعدى منتقل سازند، توجه خاص داشت.

دانشمندان علم رجال و تراجم تعداد اصحاب و شاگردان امام محمد تقى(ع) را یک صدو ده نفر ذکر کرده‏اند.۱۱بیست و شش نفر از آنان مجموعاً هفتاد و هشت اثر نوشته‏اند که یکى از آنان “على بن مهزیار” است با تألیف سى و پنج اثر. دیگرى “محمد بن عبداللّه بن مهران” است که داراى هفت اثر مى‏باشد و سومى “معاویه بن حکیم” با هفت اثر.۱۲

یکى از اصحاب امام جواد(ع) حضرت عبدالعظیم حسنى(ع) است که مقدار قابل توجهى حدیث از امام نقل کرده است.۱۳

از دیگر چهره‏هاى برجسته و درخشان از بین شاگردان و راویان آن حضرت مى‏توان از “احمد بن محمد بن نصر بزنطى”، “زکریا بن آدم”، “حسین بن سعید اهوازى” و “احمد بن محمد بن خالد برقى” که هر کدام در صحنه‏هاى علمى و فقهى وزنه‏اى خاص به شمار مى‏رفتند، نام برد. قابل ذکر است که روایت کنندگان از امام جواد(ع) منحصر به راویان و محدّثان شیعه نمى‏باشند، بلکه محدّثان و دانشمندان اهل تسنّن نیز معارف و حقایقى از اسلام را از آن حضرت نقل کرده‏اند، از جمله: “خطیب بغدادى” احادیثى با سند خود از آن بزرگوار نقل کرده است.۱۴ هم چنین “ابوبکر احمد بن ثابت” و “ابواسحاق ثعلبى” در کتب تاریخ و تفسیر خویش روایاتى از آن امام نقل کرده‏اند.۱۵

نکته قابل دقت در روایات رسیده از امام جواد(ع) تنوّع روایات در موضوعات مختلف و مورد نیاز آن زمان بوده است که به عنواننمونه به این موضوعات مى‏توان اشاره کرد:

  1. توحید و بسیارى از شبهاتى که در این زمینه در آن زمان مطرح بوده است.۱۶
  2. تفسیر قرآن، تأویل و بیان بطون آیات.
  3. روایات فقهى در باب نماز، زکات، حج و…
  4. بیان فلسفه و علل احکام.

 

مناظره‏هاى علمى

دولت عباسى به منظور درهم شکستن چهره علمى امامان(ع) و زیر سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان، جلسات مناظره و گفت‏وگوى علمى تشکیل مى‏داد. البته با این کار عباسیان نه تنها به مقصود خویش نمى‏رسیدند، بلکه موجب رسوایى و فضاحت خود مى‏شدند.

از آن‏جا که امام جواد(ع) نخستین امامى بود که در خردسالى به منصب امامت رسید، آن حضرت مناظرات و گفت و گوهایى داشته است که برخى از آن‏ها بسیار مهم و مفید بوده است.

راز برپایى آن مناظرات این بود که از یک طرف امامت آن امام به خاطر کمى سن براى بسیارى از شیعیان کاملاً ثابت نشده بود، از این رو براى اطمینان خاطر و به عنوان آزمایش، سؤالات فراوانى از ایشان مى‏کردند. از طرف دیگر مکتب اعتزال و افراطى گرى در بهره‏ورى از عقل رونق یافته بود و حکومت وقت نیز از آنان پشتیبانى مى‏کرد، لذا این گروه سؤالات عقلى دشوارى مطرح مى‏کردند تا به پندار خامشان حضرت را در میدان رقابت علمى شکست دهند، ولى در همه این مناظرات، امام جواد(ع) با علم امامت که ناشى از علم خداوندى است، با پاسخ‏هاى قاطع هرگونه شک و تردید را در مورد امامت خود از بین برد. به همین جهت است که بعد از ایشان در دوران امامت امام‌هادى(ع) که در کودکى به امامت رسید، مشکلى ایجاد نشد و براى همه روشن شده بود که خردسالى مانع منصب امامت نمى‏شود.

مناظره آن بزرگوار با “یحیى بن اکثرم” و “ابن ابى داود” و غلبه بر آن دو از این نمونه مناظرات است.۱۷

 

پاسدار حریم وحى

نهمین امام شیعیان بر این باور بود که آیات الهى باید در سطح جامعه فراگیر شود و تمام مسلمانان در گفتار و رفتار و استدلال‏هاى روزمره خود از قرآن و معارف بلند آن بهره گیرند. به همین جهت سعى مى‏کرد که در گفت و گوها و معاشرت و برخورد با مردم از آیات قرآن استفاده کند.

امام جواد(ع) به عنوان پاسدار حریم وحى از تفسیرهاى نابه‏جا و غیر عقلانى آیات قرآن جلوگیرى کرده و علما و دانشمندان را به سوى فهم صحیح آیات راهنمایى مى‏کرد.

روزى در مجلس معتصم برخى از دانشمندان به آیه‏اى استناد کرده و یک حکم شرعى صادر نمودند. امام که در آن جلسه حضور داشت، خطاى آنان را گوشزد نمود و تفسیر صحیح را براى حاضرین بیان کرد. “محمد بن مسعود عیاشى سمرقندى” در تفسیر خود ماجراى آن مجلس را چینین آورده است: در زمان معتصم عباسى عوامل خلیفه، عدّه‏اى دزد را دستگیر کرده و از مرکز خلافت در مورد چگونگى مجازات آنان خواستار دستور بودند.

خلیفه در مورد این حادثه حساس مجلس مشورتى تشکیل داد و از دانشمندان عصر، کیفیّت اجراى حدّ شرعى را در مورد آنان خواستار شد. آنان گفتند: قرآن در این مورد بهترین راه کار است، آن جا مى‏فرماید: “انّما جزاء الّذین یحاربون اللّه و رسوله و یسعون فى الارض فساداً ان یقتّلوا او یصلّبوا او تقطّع ایدیهم و ارجلهم من خلافٍ اوینفوا من الارض…؛۱۸ کیفر کسانى که با خدا و پیامبرش به جنگ بر مى‏خیزند و در روى زمین در اشاعه فساد تلاش مى‏کنند، این است که اعدام شوند یا به دار آویخته شوند یا دست و پاى آنان بر عکس یکدیگر قطع شود و یا این که از سرزمین خود تبعید گردند.”

آنان به خلیفه پیشنهاد کردند طبق این آیه یکى از کیفرهاى فوق را در مورد تبهکاران انتخاب کند. معتصم عباسى در همان جلسه از امام نیز نظر خواست. آن حضرت اول از اظهار نظر خوددارى کرد، امّا وقتى که با اصرار خلیفه مواجه شد، نظر خود را چنین اعلام کرد: ایشان در استدلال به آیه خطا کردند. استنباط حکم شرعى از این آیه دقت بیش‏ترى مى‏طلبد و باید تمام جوانب مسأله در نظر گرفته شود و نسبت به جرم‏هاى مختلف کیفرها فرق مى‏کند؛ زیرا این مسأله صورت‏هاى مختلف و احکام جداگانه دارد:

۱- اگر این راهزنان فقط راه را نا امن کرده‏اند، و نه کسى را کشته و نه مالى را به غارت برده‏اند، مجازات آنان فقط حبس است و این همان معنى “نفى الارض” است.

۲- اگر راه را نا امن کرده و افراد بى‏گناهى را کشته‏اند، امّا به مال دیگران تجاوز نکرده‏اند، مجازات آنان اعدام است.

۳- اگر امنیّت را از راه‏هاى عمومى سلب کرده، انسان‏هاى بى گناه را کشته و مال مردم را نیز به غارت برده‏اند، کیفر آنان باید سخت‏تر باشد، یعنى اول دست و پایشان را به عکس هم دیگر قطع مى‏کنند، سپس به دار مجازات آویخته مى‏شوند. معتصم این نظریه را پسندید و به عامل خود دستور داد که طبق نظر امام جواد(ع) عمل کند.۱۹

 

استدلال به قرآن

مسئله امامت حضرت جواد(ع) در خردسالى، در عصر امامت خود ایشان نیز مطرح بود،لذا این مسئله را از خود ان حضرت مى‏پرسند.

مرحوم کلینى مى‏نویسد: شخصى محضر امام جواد(ع) شرف یاب شد و گفت: یابن رسول اللّه! عدّه‏اى از مردم نسبت به موقعیت امامت شما شبهه ایجاد مى‏کنند. حضرت در پاسخ چنین فرمود: خداوند متعال به حضرت داود(ع) وحى کرد که فرزندش سلیمان(ع) را جانشین خود قرار دهد، با این که سلیمان کودکى خردسال بود.

این موضوع را برخى از دانشمندان بنى اسرائیل نپذیرفتند و در اذهان مردم شک و شبهه ایجاد کردند، به همین جهت خداوند به حضرت داود(ع) وحى کرد که عصا و چوب دستى اعتراض کنندگان و سلیمان(ع) را بگیر و هر کدام را با علامتى مشخص کن که از چه کسى است؟ سپس آن‏ها را شبانگاه در جایى پنهان نما. فرداى آن روز به همراه صاحبان آن‏ها بروید و چوب دستى‏ها را بردارید. چوب دستى هر کس سبز شده باشد، همان شخص جانشین و حجّت بر حق خدا خواهد بود.

همگى این پیشنهاد را پذیرفتند و چون به مرحله اجرا درآوردند، عصاى حضرت سلیمان(ع) سبز شده بود. پس از آن همه افراد پذیرفتند که او حجّت و پیامبر خداست.۲۰

“على بن اسباط” یکى از یاران امام محمد تقى(ع) مى‏گوید: روزى به محضر آن حضرت رسیدم در حالى که در مورد امامت ایشان در خردسالى شک و تردید داشتم. در همان لحظه امام در برابر من نشست و فرمود:خداوند درباره امامت حجّت آورده، همان طورى که درباره نبوت حجّت آورده است. قرآن کریم درباره حضرت یحیى(ع) مى‏فرماید: “…و آتیناه الحکم صبیّاً؛۲۱ ما به یحیى در کودکى فرمان نبوت دادیم.” و درباره حضرت یوسف(ع) مى‏فرماید: “و لمّا بلغ اشدّه آتیناه حکماً و علماً…؛۲۲ هنگامى که به حدّ رشد رسید، به او حکم نبوّت و دانش دادیم” بنابراین همان گونه که ممکن است خداوند علم و حکمت را در سن چهل سالگى به شخصى عنایت کند، ممکن است همان حکمت رادر دوران کودکى نیز عطا کند.۲۳

 

احادیث و کلمات قصار

در منابع تشیّع و تسنّن از امام محمد تقى(ع) بیش از دویست و بیست حدیث در زمینه‏هاى مختلف فقهى، اخلاقى و اجتماعى به ما رسیده است. شایان ذکر است که تعداد یک صد و بیست نفر، احادیث صادره از آن حضرت را روایت کرده‏اند.

از این مقدار حدیث که از آن بزرگوار نقل شده مى‏توان به عظمت علمى و احاطه ایشان بر مسائل فقهى، تفسیرى، عقیدتى و نیز دعا و مناجات پى برد، چنان که در لابلاى کلمات قصار زیبایى که از آن حضرت برجاى مانده، کمالات اخلاقى ایشان به خوبى نمایان است.

بخشى از کلمات قصار امام را “ابن صبّاغ مالکى” در کتاب “الفصول المهمّه” آورده است. همین طور در کتاب “تحف العقول” و مصادر دیگر نیز این نوع کلمات فراوان یافت مى‏شود. هم چنین بخش عمده روایات فقهى امام را باید در نامه‏هایى که در پاسخ به بلاد مختلف اسلامى فرستاده‏اند، جست و جو کرد.۲۴ حسن ختام این نوشتار را با حدیثى زیبا و با برکت از آن امام همام زینت مى‏دهیم که فرمود: “ثلاث خصالٍ تجتلب بهنّ المحبّه؛الانصاف فى المعاشره و المواساه فى الشدّه و الانطواع و الرّجوع على قلبٍ سلیمٍ؛۲۵ با سه چیز مى‏توان محبت دیگران را جلب نمود: انصاف داشتن در برخوردها، همدردى با دیگران در سختى‏ها و راحتى‏ها و داشتن قلب سلیم.” امید است که این حدیث و سایر احادیث نورانى آن حضرت مشعل‏هاى فروزانى باشد در دهکده ظلمانى جهان امروز و چراغ‌هایى در کوره راه‏هاى دشوار زندگى.

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج ۵۰، ص ۷۴٫
  2. تاریخ غیبت، امام دوازدهم، حسین جاسم، ترجمه سید محمد نقى، آیت اللّهى، ص ۷۸ – ۷۹٫
  3. التوحید، شیخ صدوق، ص ۱۰۱٫
  4. سوره غاشیه، آیات ۲ – ۳٫
  5. حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه، رسول جعفریان، ص ۴۹۰٫
  6. دلایل الامامه، محمد بن جریر طبرى، ص ۲۰۴٫
  7. الصواعق المحرقه، ابن حجر هیثمى، ص ۲۰۵٫
  8. سوره قمر، آیه ۲۴٫
  9. همان، آیه ۲۵٫
  10. منتخب میزان الحکمه، محمد محمدى رى شهرى، ص ۵۱٫
  11. نک: رجال طوسى، ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، ص ۳۹۷ – ۴۰۹٫
  12. نک: سیر حدیث در اسلام، سید احمد میرخانى، ص ۲۶۶ – ۲۷۸٫
  13. حیات فکرى و سیاسى امامان شعیه(ع)، ص ۴۹۱٫
  14. اعیان الشیعه، سید محسن امین، ج ۲، ص ۳۵٫
  15. مناقب آل ابى طالب، ابن شهرآشوب مازندرانى، ج ۴، ص ۳۸۴٫
  16. التوحید، ص ۸۲٫
  17. نک: حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه(ع)، ص ۴۸۲ – ۴۸۶٫
  18. سوره مائده، آیه ۳۳٫
  19. تفسیر عیاشى، محمد بن مسعود عیاشى، ج ۱، ص ۳۱۵٫
  20. اصول کافى، محمد بن یعقوب کلینى، ج ۱، ص ۳۸۳٫
  21. سوره مریم، آیه ۱۲٫
  22. سوره یوسف، آیه ۲۲٫
  23. اصول کافى، ج ۱، ص ۳۸۴٫
  24. حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه(ع)، ص ۴۸۹ – ۴۹۰٫
  25. کشف الغمّه فى معرفه الائمه، على بن عیسى اربلى، ج ۲، ص ۳۴۹٫
30دسامبر/16

نگاهی به رویدادها

 

 

اخبار جهان اسلام

 

گزارش رسمى ارتش آمریکا: حزب اللّه بسیار قوى‏تر از ارتش‏هاى عربى است.(۸۷/۷/۱۶)

روزنامه یدیعوت آحارونوت: لبنانى‏ها همه نصراللّه، ایرانى‏ها همه احمدى نژاد و فلسطینى‏ها همه خالد مشعل هستند.

(۸۷/۷/۱۷)

در یک اقدام انتقامجویانه، مسلمانان پاکستان ۷۰ نفر از نیروهاى طالبان را به هلاکت رساندند.(۸۷/۷/۲۱)

آیت اللّه سیستانى خطاب به نورى مالکى: از آمریکا نترسید، توافقنامه امنیتى را امضاء نکنید.

درگیرى با صهیونیست‏ها در سرزمین‏هاى اشغالى گسترش یافت.(۸۷/۷/۲۲)

غرب و طالبان براى گسترش تروریسم در منطقه توافق کردند.(۸۷/۷/۲۷)

در تظاهرات کم نظیر علیه اشغالگران، مردم عراق: با شیطان هم پیمان نمى‏شویم.

(۸۷/۷/۲۸)

تجاوز هوایى آمریکا به سوریه ۸ کشته و ۱۵ مجروح بر جاى گذاشت.(۸۷/۸/۷)

معاون طالبانى: براى امضاى توافقنامه، تسلیم باج خواهى‏هاى واشنگتن نمى‏شویم.

آیت اللّه سیستانى از نقض حاکمیت عراق در توافقنامه امنیتى آمریکا ابراز نگرانى کرد.

(۸۷/۸/۹)

حزب اللّه: آمریکا بلاى خاورمیانه است، شیعیان و اهل سنت متحد شوند.

آیت اللّه سیستانى ادعاى موافقت با توافقنامه امنیتى را رد کرد.(۸۷/۸/۱۱)

بغداد: جزئیات توافقنامه امنیتى را در اختیار همسایگان عراق مى‏گذاریم.(۸۷/۸/۱۳)

در عراق اعلام شد آیت اللّه سیستانى براى موافقت با قرارداد امنیتى ۴ شرط قرار داده است. شفاف بودن متن قرارداد، اجماع ملى در پذیرش آن، تصویب پارلمان و داشتن بندهایى براى تضمین استقلال عراق ۴ شرط مورد نظر است.(۸۷/۸/۱۴)

 

اخبار داخلى

احمدى نژاد در مراسم تودیع و معارفه رئیس کل بانک مرکزى: مظاهرى ۶ بار استعفا داد بالأخره پذیرفتم.

برج ملى میلاد افتتاح شد.(۸۷/۷/۱۶)

با رهگیرى جنگده‏هاى ایران، هواپیماى حامل ژنرال آمریکایى مجبور به فرود شد.

 

 

 

 

 

 

 

لاریجانى در دیدار مشهدانى: سیاست ایران حمایت از صلح و پیشرفت در عراق است.

(۸۷/۷/۱۷)

پورمحمدى رئیس سازمان بازرسى کشور: هیچ امکان نظارتى در کشور وجود ندارد.

(۸۷/۷/۱۸)

کشتى ایرانى – دیانت که ۳۱ شهریور ماه در آب‏هاى سومالى ربوده شده بود صبح دیروز آزاد شد.

اجراى قانون مالیات بر ارزش افزوده براى ۲ ماه متوقف شد.

پاسخ لاریجانى به احمدى نژاد: ورود مجلس به موضوعات کشور دخالت در قوه مجریه نیست. طرح تحوّل اقتصادى تورم خیز است و مردم هم نگران تورم هستند.(۸۷/۷/۲۰)

توصیه روزنامه صهیونیستى‌هاآرتص به سران غرب: دستور ندهید، ایران زیربار نمى‏رود.

لاریجانى: حافظ، معارف بلند را با زیباترین زبان هنرى بیان کرده است.

کارشناسان: بر خلاف جوّسازى‏ها، مالیات بر ارزش افزوده به نفع مردم است.

قالیباف شهردار تهران: ترافیک شدید روزهاى اخیر تهران نتیجه ناهمانگى دستگاههاى مختلف است.(۸۷/۷/۲۱)

آیت اللّه‌هاشمى رفسنجانى در دیدار کوفى عنان دبیرکل سابق سازمان ملل: اشغالگران ناامنى را در منطقه افزایش داده‏اند.

(۸۷/۷/۲۲)

رهبر انقلاب: حباب حاکمیت پول در غرب شکسته شد. فریادهاى اضمحلال مکتب لیبرال دمکراسى غرب به گوش مى‏رسد.

افزایش ۵۰ % حقوق بازنشستگان کشورى واریز شد.(۸۷/۷/۲۳)

رهبر انقلاب در دیدار چندتن از شخصیت‏هاى سیاسى – مذهبى بین المللى: حرف و نصیحت کافى نیست، براى عدالت قیام کنید.(۸۷/۷/۲۴)

احمدى نژاد با تأکید بر ضرورت تحوّل اقتصادى: مصرف روزانه انرژى بیش از میزان تولید نفت کشور است.

پس از ۳۰ سال نخستین هواپیماى مسافربرى ایران در بغداد به زمین نشست.

(۸۷/۷/۲۵)

دولت براى عمران و آبادانى گیلان ۲۰۰ مصوبه داشت.(۸۷/۷/۲۷)

نوجوانان ایران بر سکوى قهرمانى فوتبال آسیا ایستادند.

رهبر انقلاب از خدمات برجسته مرحوم آیت اللّه محمد حسن قدیرى تجلیل کرد.

(۸۷/۷/۲۸)

رهبر معظم انقلاب در دانشگاه افسرى ارتش: اقتدار امروز ایران در سراسر تاریخ بى نظیر است.

لایحه پیشنهادى دولت به مجلس براى آزادسازى قیمت آب، برق، انرژى و سوخت تقدیم شد.(۸۷/۷/۲۹)

حزب اعتماد ملى: خاتمى نمى‏آید، باید روى کروبى اجماع کرد.

احمدى‏نژاد در انتظار جشن برابرى صادرات و واردات هستیم.(۸۷/۷/۳۰)

با توافق روسیه، ایران و قطر در تهران، تشکیل اوپک گازى کلید خورد.

بزرگترین پروژه گازى کشور با حضور رئیس جمهور در عسلویه به بهره بردارى رسید.

(۸۷/۸/۱)

نوجوانان والیبال ایران قهرمان آسیا و جهانى شدند.(۸۷/۸/۲)

طاهره صفارزاده، شاعر و مترجم قرآن کریم دارفانى را وداع گفت و براى همیشه قلم را زمین گذاشت.(۸۷/۸/۵)

رهبر انقلاب در پیام به نشست اتحادیه انجمن‏هاى اسلامى دانشجویان در اروپا: اقتدار ایران در گرو جوانان اندیشه ورز است.

(۸۷/۸/۶)

وزیر نیرو: بهاى آب و برق امسال افزایش نمى‏یابد.

نمایندگان اصولگرا به کردان استعفا قبل از استیضاح را توصیه کردند.

اعتراف برنز پس از ۲۷ سال مسؤولیت در وزارت خارجه آمریکا: به جاى ایران خود را منزوى کرده‏ایم.(۸۷/۸/۷)

قیمت آهن در بازار ۵۰ درصد کاهش یافت.

(۸۷/۸/۸)

هشدار رهبر انقلاب به جریان‏هاى سیاسى کشور: در زمین طراحى شده دشمن بازى نکنید.

رهبر انقلاب: اختلاف ایران و آمریکا ریشه‏اى و فراتر از مسائل سیاسى است.(۸۷/۸/۹)

داوودى در قزاقستان پیشنهاد ایران در تشکیل کلوپ انرژى به سازمان شانگهاى را مطرح کرد.(۸۷/۸/۱۱)

احمدى نژاد در پایان جلسه هیأت دولت: در جلسه استیضاح کردان شرکت نمى‏کنم، استیضاح قانونى نیست.

فرزندان شاهد و ایثارگر حرم حضرت معصومه(س) را گلباران کردند.

عباسى مدیر کل دفتر دولت در مجلس از مجلس و دولت اخراج شد.(۸۷/۸/۱۳)

نمایندگان اصولگرا: استیضاح کردان، قانونى و کمک به دولت است.

قیمت سوخت CNG خودروها دو برابر شد.

دیروز سالروز تسخیر لانه جاسوسى و روزجهانى مبارزه با استکبار، فریاد مرگ بر آمریکا در سراسر ایران اسلامى طنین انداز شد.(۸۷/۸/۱۴)

نمایندگان مجلس به استیضاح کردان رأى مثبت دادند. وزارت کشور در انتظار وزیر جدید.(۸۷/۸/۱۵)

 

اخبار خارجى

اعتراف رایس: مشکلات آمریکا در عراق فراتر از تصورات ما بود.(۸۷/۷/۱۷)

قطعنامه مقابله با دزدى دریایى در سومالى به تصویب شوراى امنیت رسید.

(۸۷/۷/۱۸)

حامد کرزى به طالبان پیشنهاد تقسیم قدرت داد.(۸۷/۷/۲۲)

سفارت سوریه در بغداد پس از ۲۹ سال بازگشایى شد.(۸۷/۷/۲۴)

اعتصاب سراسرى ایتالیا را فلج کرد.

سران اتحادیه اروپا در بروکسل: آمریکا باید از رهبرى سیستم مالى جهان کنار گذاشته شود.

(۸۷/۷/۲۷)

ژاپن در یک انتخاب فرمایشى عضو غیر دائم شوراى امنیت شد.(۸۷/۷/۲۸)

مشاور نیکسون: امپریالیسم آمریکا هم مثل شوروى فرو مى‏پاشد.(۸۷/۷/۲۹)

سفیر روسیه در کابل: واشنگتن اشتباه ما را در افغانستان تکرار مى‏کند.

(۸۷/۸/۱)

کاخ سفید با اوج‏گیرى بحران مالى: کلافه شده‏ایم.

پاکستان قبایل را علیه شبه نظامیان طالبان مسلح مى‏کند.(۸۷/۸/۵)

تظاهرات ۲/۵ میلیون نفرى در خیابان‏هاى رم علیه سیاست‏هاى دولت برلوسکنى انجام شد.(۸۷/۸/۶)

با بروز بن بست در توافقنامه واشنگتن – بغداد، رایس امروز سراسیمه به عراق مى‏رود.

(۸۷/۸/۷)

باکو و ایروان براى حل بحران قره باغ در مسکو به توافق رسیدند.

(۸۷/۸/۱۴)

رئیس جمهور پاکستان به فرستادگان کاخ سفید کارت زرد داد.

ترور نخست وزیر ترکیه نافرجام ماند.

(۸۷/۸/۱۵)

 

30دسامبر/16

وفاء به عهد و پیمان

آیه اللّه جوادى آملى

تهیه و تدوین: حجهالاسلام و المسلمین محمدرضا مصطفى پور

 

مقدمه

سرمایه واژه آشنایى است که همه انسان‏ها مفهوم آن را مى‏دانند اما باید دانست که سرمایه داراى معناى گسترده است. فقط بر مال و ثروت و پول و دارایى سرمایه اطلاق نمى‏شود. بلکه در این سرمایه اقتصادى از سرمایه انسانى نیز سخن به میان مى‏آید و بالاتر از آن، توانایى‏ها، استعدادها و علاقه‏ها و بینش‏هاى یک فرد و تفکر و اندیشه‏هاى او از مصادیق سرمایه به حساب مى‏آید.

یکى از سرمایه‏هاى مهم هر جامعه‏اى که از مؤلّفه‏هاى مهم و مؤثر و اساسى در توسعه و ثبات آن جامعه محسوب مى‏شود سرمایه اجتماعى است. سرمایه اجتماعى آن قدر مهم است که توسعه اقتصادى و سیاسى و فرهنگى در پرتو او تحقق پیدا مى‏کند تا آن جا که مى‏توان گفت سرمایه انسانى ابزارى براى رسیدن به سرمایه اجتماعى شمرده مى‏شود، گاه از این سرمایه به ثروت نامرئى و پنهان یاد مى‏شود، سرمایه اجتماعى مجموعه منابعى است که در ذات روابط خانوادگى و در سازمان‏هاى اجتماعى جامعه وجود دارد و بر رشد شناختى و یا اجتماعى افراد مؤثر است و یا سرمایه اجتماعى عبارت است از ارزش آن جنبه از ساختار اجتماعى که به عنوان منبعى در اختیار افراد و اعضاء قرار مى‏گیرد تا بتواند به اهداف و منافع خود دست یابد و برخى آن را مجموعه‏اى از مفاهیمى مانند اعتماد، هنجارها و شبکه مى‏دانند که موجب ایجاد ارتباط و مشارکت بهینه اعضاى یک اجتماع مى‏شود و در نهایت منافع متقابل آن‏ها را تأمین مى‏کند. با توجه به این تعاریف مى‏توان گفت سرمایه اجتماعى را مى‏توان اعتماد و هنجارهاى اجتماعى دانست که در یک شبکه ارتباط اجتماعى وجود دارد که منشأ عمل متقابل اجتماعى مى‏گردد.

مجموعه آن چه که محتواى سرمایه اجتماعى را تشکیل مى‏دهد عبارت است از: ۱- اعتماد به کسانى که در زندگى اجتماعى با آن‏ها در ارتباط هستیم.۲- مشارکت اجتماعى با حضور در فعالیت‏هاى سیاسى و نظارت و انتقاد در رفتار سیاسى افراد. ۳- اتحاد و همبستگى بین افراد جامعه. ۴- احساس تعهّد و مسئولیّت پذیرى. ۵ – قانونمدارى ۶-وجدان کارى و انضباط اجتماعى. ۷-صداقت و راستگویى و راست کردارى ۸ -احترام متقابل افراد ۹- امانت دارى. ۱۰- روحیه فداکارى و ایثارگرى در افراد جامعه و مواردى مانند آن.

ناگفته نماند این مجموعه‏اى که بر شمرده شد ممکن است برخى در برخى تأثیر داشته باشند از باب مثال مهمترین بُعد سرمایه اجتماعى اعتماد است که با عواملى چون صداقت، امانت دارى و عمل به وعده و پاى بندى به تعهدها و پیمان‏ها تثبیت مى‏شود.

با توجه به این که اعتماد متقابل افراد اجتماع نسبت به یکدیگر یکى از مهمترین سرمایه‏هاى یک اجتماع است و همین مؤلّفه است که جامعه را از صورت آحاد پراکنده بیرون مى‏آورد و همچون رشته‏هاى زنجیر آن‏ها را بهم پیوند مى‏دهد و پشتوانه فعالیت‏هاى هماهنگ اجتماعى و همکارى در سطح وسیع مى‏گردد.

اسلام به عنوان دین جامع، مسلمانان را به امورى فراخوانده است تا با عمل به آن، اعتماد متقابل را در جامعه تقویت و تحکیم نموده و همبستگى اجتماعى را پایدار سازند که از جمله از آن امور وفاى به عهد و پاى بندى به قرار دادهاست.

 

مؤمنان و لزوم وفاى به عهد

در قرآن کریم در آیات گوناگونى مؤمنان را به این اصل حیاتى در جلب اعتماد اجتماعى توجه داده است گاهى در جایى که مؤمنان را به رستگارى مى‏ستاید یکى از ویژگى‏هاى آن‏ها را رعایت عهد و پیمان مى‏داند و مى‏فرماید: “قد افلح المؤمنون…و الذین هم لاماناتهم و عهدهم راعون؛۱ مؤمنان رستگار شدند آن‏ها کارهاى فراوانى انجام مى‏دهند که از جمله آن رعایت امانت‏ها و عهد است. یعنى آن‏ها امانت‏ها و عهد خود را رعایت مى‏کنند. در سوره معارج نیز هنگام بر شمردن ویژگى‏هاى نمازگزاران، رعایت امانت‏ها و عهد را نیز از جمله آن‏ها مى‏داند “و الّذین هم لاماناتهم و عهدهم راعون”۲

در سوره بقره نیز هنگام بیان ویژگى‏هاى برّ ونیکى ونیکان مى‏فرماید: “والموفون بعهدهم اذا عاهدوا”۳ یکى از ویژگى‏هاى نیکان آن است که آن‏ها به هنگامى که پیمان مى‏بندند به آن وفا مى‏کنند.

به لحاظ این که وفاى به عهد و پیمان از عوامل مهم اعتماد متقابل اجتماعى و در نتیجه از عوامل مهم سرمایه اجتماعى است. در روایات آمده است که رعایت عهد و پیمان و وفاء به آن نسبت به همه لازم است خواه طرف مقابل مسلمان باشد یا کافر و نیکوکار باشد یا بدکار. امام باقر(ع) فرمود: “ثلاث لم یجعل اللّه عزّ و جلّ لاحد فیهن رخصه:اداء الامانه الى البرّ و الفاجر والوفاء بالعهد للبرّ و الفاجر و برّالوالدین برّین کانا او فاجرین؛۴ سه چیز است که خداى سبحان اجازه ترک آن را به کسى نداده است: ۱- اداء امانت نسبت به نیکوکار و بدکار ۲- وفاء به عهد و پیمان نسبت به نیکوکار و بدکار ۳- نیکى به پدر و مادر چه نیکوکار باشند چه بدکار.”

پیامبر گرامى اسلام(ص) نیز فرمود: “من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیف اذا عهد؛۵ کسى که به خدا و روز قیامت اعتقاد دارد باید به عهد و پیمان خود وفا کند.”

در سوره اسراء نیز خطاب به مؤمنان فرمود: “و اوفوا بالعهد انّ العهد کان مسؤولاً؛۶ و به عهد و پیمان خود وفا کنید که از عهد سؤال مى‏شود.” سؤال از عهد را مفسران به گونه‏هاى مختلف تفسیر کرده‏اند ولى روشن‏ترین وجه آن است که از خود وفاء به عهد سؤال مى‏کنند یعنى آدمیان در مقابل عهد و پیمان مسؤولند که آن را وفاء کنند و اگر کسى به آن وفاء نکرده باز مسؤول است که چرا به آن وفا نکرده است.

در سوره مبارکه مائده به ایمان آورده‏ها فرمود: “یا ایّهاالّذین آمنوا اوفوا بالعقود احلّت لکم بهیمه الانعام الّا ما یتلى علیکم غیر محلّى الصید و انتم حرم انّ اللّه یحکم ما یرید؛۷ اى کسانى که ایمان آورده‏اید به پیمان‏ها (و قراردادها) وفا کنید چهارپایان براى شما حلال شده است مگر آن چه بر شما خوانده مى‏شود و استنثناء خواهد شد، و به هنگام احرام صید را حلال نشمرید خداوند هرچه بخواهد در مصلحت باشد، حکم مى‏کند.”

در این آیه مؤمنان را مخاطب قرار داده و از آن‏ها خواسته است که به پیمان‏ها و قراردادها وفا کنند و در واقع با این خطاب به مؤمنان گوش زد مى‏کند که ایمان تو مى‏طلبد به پیمانى که دارى وفادار باشى و اگر مى‏خواستى ایمانت به کمال برسد و مؤمن راستین باشى باید این دستور را به کارگیرى، علاوه بر این وجه، جهت دیگر در خطاب است و آن این که خطاب “اى مؤمنان” از سوى خدا شیرینى و لذتى را در مؤمن ایجاد مى‏کند که رنج این تکلیف و مسؤولیت را از ایشان مى‏زداید. از این رو امام صادق(ع) فرمود: “لذّه ما فى الندا ازال تعب العباده والعناء؛۸ لذت موجود در ندا و خطاب الهى رنج و سختى عبادت و اطاعت را زایل مى‏کند.”

زیرا آدم مؤمن خود را مخاطب خدایى مى‏داند که کامل و کمال مطلق و جمال و جلال مطلق و دارنده همه اسماء حسنا و زیبایى‏ها است که انسانى را که تمام وجود و فقر و نیاز و وابستگى است و از خود چیزى ندارد شایستگى آن را پیدا کرده مخاطب او شود. و به او فرمان دهد و از او تکلیف وظیفه‏اى طلب کند.

 

معناى عقد

“عقد” در آیه به معناى(معقود) یعنى پیمان است. گرچه عقد در لغت آن چیزى است که بشر در کارهاى روزانه خود در امور محسوس به کار مى‏برد مانند گره زدن با طناب اما همین عمل در امور معنوى نیز به کار مى‏رود مانند پیمان‌هایى که میان انسان‏ها برقرار مى‏شود.

نسبت عقد و عهد عموم وخصوص مطلق است هر عقدى عهد است ولى هر عهدى عقد نیست.

 

وفاء به عهد از احکام بین‏المللى اسلام

قرآن کریم بر وفا به عقد و عهد تکیه مى‏کند و آن را از برنامه‏هاى بین المللى خود مى‏داند. هرگاه انسان عقدى مى‏بندد خواه با شخص یا دولتى چه مؤمن و مسلمان یا کافر، این عقد واجب “الاطاعه و واجب الوفاء” و نقض آن حرام است. از این رو قرآن به مؤمنان دستور مى‏دهد به عقد و عهدى که با مشرکان بسته‏اند وفادار باشند. “کیف یکون للمشرکین عهد عند اللّه و عند رسوله الّا الّذین عاهدتم عند المسجد الحرام فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم؛۹ چگونه براى مشرکان پیمانى نزد خدا و رسول او خواهد بود (در حالى که آن‏ها همواره آماده شکستن پیمان شما هستند) مگر کسانى که نزد مسجد الحرام با آنان پیمان بستید (و پیمان خود را محترم شمردند) تا زمانى که در برابر شما وفادار باشند شما نیز وفادارى کنید.”.

اما اگر سر گردگان آن‏ها پیمان شکنى کردند با آنها ستیز کنید: “و ان نکثوا ایمانهم من بعد عهدهم وطعنوا فى دینکم فقاتلوا ائمه الفکر انّهم لاایمان لهم؛۱۰ و اگر پیمان‏هاى خود را پس از عهد بشکنند و آیین شما را مورد طعن قرار دهند با پیشوایان کفر پیکار کنید چرا که آن‏ها پیمانى ندارند.”

 

اقسام عهد و پیمان

عهد و پیمان داراى اقسامى است:

۱- عهد با خدا که عقد توحید است یعنى انسان با خدا میثاق و پیمان مى‏بندد که او را به یکتایى و یگانگى بشناسد و فقط در برابر او عبادت کند و از او – پیروى نماید و از غیر او چه شیطان باشد، چه انسان باشد یا هواى نفس باشد – اطاعت ننماید. از این رو قرآن در سوره یس فرمود: “الم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لاتعبدوا الشیطان انه لکم عدوّ مبین و ان اعبدونى هذا صراط مستقیم؛۱۱ آیا با شما عهد نکردم اى فرزندان آدم که شیطان را نپرستید که او براى شما دشمن آشکارى است و این که مرا بپرستید که راه مستقیم این است.”

در لزوم وفاء به عهد الهى فرمود: “و اوفوا بعهد اللّه اذا عاهدتم ولاتنقضوا الایمان بعد توکیدها و قد جعلتم اللّه علیکم کفیلا؛۱۲ هنگامى که با خدا عهد بستید به عهد با خدا وفا کنید و سوگندها را بعد از محکم ساختن نشکنید در حالى که خدا را کفیل و ضامن بر سوگند خود قرار داده‏اید.”

۲- عهد با رسول خدا که همان عهد نبوت با رسول خدا است.

۳- عهد با اولیاء خدا که همان عقد ولایت با آن‌هاست.

در این سه قسم آدمى باید با پیمانى که به خدا و پیامبر و اهل بیت او منعقد کرده است وفاءکند.

۴- عهد با مردم: انسان هر نوع تعهد و قراردادى که با مردم منعقد مى‏کند باید به آن وفاء کند که ممکن است این عهد در قالب معاملات و دادوستد انجام شود که وفاء به آن در چارچوب همان قرار داد لازم الوفاء است از باب مثال اگر معامله‏اى انجام شد و خرید و فروشى به وقوع پیوست، خریدار باید پول را پرداخت کند و فروشنده نیز باید کالا را تحویل دهد و اگر تعهدات از نوع اخلاقى باشد در آن جا نیز به لحاظ این که آن تعهد محترم است لازم الوفاء است و گرنه آدمى از نیل به کمال و فضائل اخلاقى و مقامات عالیه انسانى باز مى‏ماند.

 

پیمان شکنى زورمندان

تحلیل قرآن درباره وفاء به عهد و عقد آن است که عدّه‏اى قدرت‏مند و قدرت مدار به عهدشان وفا نمى‏کنند و این سرّ فتنه عالم است، انسان نمى‏تواند زندگى کند. چنان که دولت‏ها باید به ناچار با دولت‏هاى دیگر تعامل مالى یا حقوقى داشته باشند و این بدون عقد و عهد تحقق پیدا نمى‏کند و اگر به تعهد عمل نشود و هر قدرتمند عقدش را زیر پاگذارد نمى‏توان مسالمت‏آمیز زندگى کرد. بر این اساس است که احترام به عقود و قرار داد متقابل واجب و لازم است و اگر قدرتمندى با اتکاء به قدرت خود در رابطه با ملت‏هاى ضعیف تنها به منافع خود بیاندیشد و با اندک بهانه‏اى پیمان شکنى کند نمى‏توان نظمى در جهان برقرار کرد و با امنیت و آرامش به زندگى ادامه داد. از این رو لازم است همه آدمیان بر اساس این قانون بین المللى به عقد و عهد پاى بند بوده و به منافع همگان فکر کنند تا ثبات و امنیت برقرار و ادامه زندگى میسور باشد.

۵ – عهد با خویشتن: عهدهایى که انسان به هنگام تهذیب نفس و خودسازى و در طریق تکامل صفات نیک و اعمال صالحه با خودش منعقد مى‏کند، یعنى انسان با خود تعهد مى‏کند که هر روز جز در مسیر طاعت حق گام بر ندارد و از گناهان بپرهیزد و این عهد با خویشتن همان است که علماى اخلاق و عرفان از آن به مشارطه و مراقبه و محاسبه یاد مى‏کنند که آدمى پیوسته با خود شرط مى‏کند هر روز چه کارهایى را انجام دهد و از چه کارهایى پرهیز کند و در طول روز مراقب و نگهبان خویش باشد که به این تعهد عمل کند و شامگاهان با محاسبه و حسابرسى از خویشتن و بررسى اعمال روزانه خود کاستى‏هاى خود را شناخته و با توجه به آن با توبه به جبران آن اقدام کند و در صورت مثبت بودن اعمال به ستایش خداى سبحان بپردازد.

 

شهداء وفا کنندگان به عهد الهى

در قرآن کریم آمده است که مجاهدان با خدا پیمان مى‏بندند که با حضور در جبهه‏هاى نبرد از دین خدا دفاع کنند، عدّه‏اى صادقانه بر این عهد پاى بندند و تا پاى شهادت پیش مى‏روند و عدّه‏اى در انتظارند و عدّه‏اى پیمان شکنى مى‏کنند، قرآن کریم در سوره احزاب در این خصوص مى‏فرماید: “من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلا؛۱۳ در میان مؤمنان مردانى هستند که بر سر عهدى که با خدا بستند صادقانه ایستاده‏اند و بعضى پیمان خود را به آخر بردند و در راه او شربت شهادت نوشیدند و بعضى دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلى در عهد و پیمان خود نداده‏اند.”

و درباره آن‌هایى که پیمان شکنى کرده‏اند مى‏گوید: “ولقدکانوا عاهدوا اللّه من قبل لایولّون الادبار و کان عهد اللّه مسؤولا؛۱۴ آن‏ها پیش از این با خدا عهد کرده بودند که پشت به دشمن نکنند و عهد الهى مورد سؤال قرار خواهد گرفت (و در برابر آن مسؤولند.)

بر اساس این دو آیه مؤمنان واقعى بر عهد خود با خدا و پیامبر پاى بندند اما منافقان یا فاسقان نه تنها بر عهد خود پاى بند نیستند بلکه نقض عهد کرده و پیمان شکنى مى‏کنند.

 

وفاى به عهد از اوصاف الهى

خداى سبحان داراى اسماء حسنا و صفات جمال و کمال فراوانى است که از جمله آن اوصاف (وفىّ) یعنى وفا کننده به عهد است از این رو در سوره توبه فرمود: خداى سبحان با مؤمنان معامله‏اى مى‏کند و از آن‏ها جان و اموالشان را مى‏خرد و در برابر به آنان بهشت مى‏دهد. سپس مى‏فرماید: “وعداً علیه حقاً فى التوراه و الانجیل و القرآن و من اوفى بعهده من الله؛۱۵ این وعده حقى است بر او که در قرآن و تورات و انجیل آن را بیان کرده و چه کسى از خدا به عهدش وفادارتر است.”

بر این اساس انسانى که بعهد خودش وفاء مى‏کند مظهر مشیت خدا است و در جاى دیگرى فرمود: “واوفوا بعهدى اوف بعهدکم؛۱۶ به پیمانى که با من بسته‏اید وفا کنید تا من نیز به پیمان شما وفا کنم.” آدمى باید که به پیمانى که با خدا بسته وفادار باشد که نتیجه آن وفاء عهد از سوى خداست.

 

انبیاء الهى الگوى وفاء به عهد

پیامبران الهى و اولیاء خداى سبحان از وفا کنندگان به عهد الهى هستند انسان‏ها نیز باید با اسوه قرار دادن آن‏ها به عهد و پیمان پاى بند باشند. قرآن کریم یکى از مصادیق و اسوه‏هاى وفا به عهد را ابراهیم خلیل الرحمن معرفى کرده است و فرمود: “و ابراهیم الّذى و فّى؛۱۷ و ابراهیمى که به عهد خود وفاء کرده و وظیفه خود را به طور کامل ادا کرد.”

از حضرت اسماعیل نیز به (صادق الوعد) یاد کرد و فرمود: “واذکر فى الکتاب اسماعیل انه کان صادق الوعد و کان رسولاً نبیاً؛۱۸ و در این کتاب از اسماعیل یاد کن که او در وعده‏هایش صادق و رسول و پیامبرى بزرگ بود.”

ذکر حضرت ابراهیم و اسماعیل به عنوان وفاء کنندگان به عهد و صادق بودن در وعده از باب مثال است، در واقع همه انبیاء الهى از این وصف مهم بهره‏مندند و مؤمنان باید در وفاء به پیمان به آن‏ها اقتداء کرده و آن‏ها را اسوه خود قرار دهند.

 

ابعاد عهد و پیمان و وفاء به آن

عهد و عقد داراى ابعاد مختلفى است هم داراى بعد فقهى و حقوقى است و هم داراى بعد اخلاقى، در فقه و حقوق از عهد و عقد از جهت لزوم و جواز و از جهت امکان فسخ و عدم آن و همچنین از این جهت که با چه کسانى مى‏شود پیمان بست و با چه کسى نمى‏توان پیمان بست بحث مى‏شود که به تفصیل در فقه و حقوق مورد بررسى قرار مى‏گیرد.

اما از جنبه اخلاقى، از معاهده و پیمان از آن جهت بحث مى‏شود که داراى ارزش معنوى است و موجب کمال نفس مى‏گردد و به لحاظ اجتماعى موجب تحکیم پیوندهاى اجتماعى و تقویت اعتماد عمومى مى‏گردد.

 

وفاى به عهد در روایات

در احادیث و روایات در زمینه وفا به عهد تعبیرات بسیار جالبى به کار رفته که به برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود.

۱- پیامبر اسلام(ص) فرمود: “لادین لمن لاعهد له؛۱۹ کسى که پاى بند به عهد و پیمان خود نیست دین ندارد.”

بر اساس این حدیث دین و دین دارى در پاى بندى به عمل به پیمان‌هاست چه پیمان خالق با انسان و چه پیمان مخلوق با مخلوق و امیرالمؤمنین (ع) فرمود: “اصل الدین اداء الامانه و الوفاء بالعهود؛۲۰ اصل دین دارى در اداء امانت و وفا دارى به پیمان است.”

۲- حضرت امیر(ع) در فرمانش به مالک اشتر بر مسأله وفاى به عهد در برابر هر کس و هر گروه تأکید مى‏کند و مى‏فرماید: “و ان عقدت بینک و بین عدوّک عقده او البسته منک ذمّه فحط عهدک بالوفاء وارع ذمتک بالامانه واجعل نفسک جنّه دون ما اعطیت فانه لیس من فرائض اللّه شى‏ء النّاس اشدّ علیه اجتماعاً مع تفرق اهوائهم و تشتّت آرائهم من تعظیم الوفاء بالعهود و قد لزم ذلک المشرکون فیما بینهم دون المسلمین لما استوبلوا من عواقب الغدر؛۲۱ اگر بین تو و دشمنت پیمانى بسته شد و یا تعهد پناه دادن را به او داده‏اى جامه وفا را بر عهد خویش بپوشان و تعهدات خود را محترم بشمار و جان خویش را سپر تعهدات خود قرار ده، زیرا هیچیک از فرائض الهى نیست که همچون وفاى به عهد و پیمان مردم با تمام اختلافاتى که دارند نسبت به آن این چنین اتفاق نظر داشته باشند،

حتى مشرکان زمان جاهلیت علاوه بر مسلمانان آن را مراعات مى‏کردند. زیرا عواقب پیمان شکنى را آزموده بودند.”

۳- امام على(ع) در حدیث دیگرى فرمود: “انّ العهود قلائد فى الاعناق الى یوم القیامه فمن وصلها وصله الله و من نقضها خذله اللّه؛۲۲ عهد و پیمان طوقى بر گردن انسان‌هاست تا روز قیامت، کسى که آن را پیوند دهد و به آن وفا کند خداوند پیوند او را برقرار سازد و کسى که آن را بشکند خداوند او را به حال خود رها مى‏سازد.”

 

در حدیث دیگرى امام على(ع) فرمود: “اشرف الخلائق الوفاء؛۲۳بهترین آفریده‏ها و یا بهترین خلق و خوى وفاى به عهد و پیمان است.”

و در روایتى پیامبر اکرم(ص) فرمود: پیمان شکنى موجب تسلّط دشمنان مى‏شود: “اذا نقضوا العهد سلّط اللّه علیهم عدوّهم؛۲۴ هنگامى که مردمى پیمان شکنى کنند خداى سبحان دشمنانشان را بر آنان مسلّط مى‏سازد.”

 

آثار فردى و اجتماعى وفاى به عهد

در ضمن بحث‏هاى گذشته روشن شد که پاى بندى به عهد و پیمان چه آثار و عواقب و پى آمدهایى براى فرد و جامعه دارد اما در عین حال برخى از آن‏ها به صورت فهرست وار بیان مى‏شود:

۱- حفظ اعتماد اجتماعى و تحکیم آن به عنوان یکى از مؤلفه‏هاى سرمایه اجتماعى در پرتو عهد و پیمان و عمل به آن.

۲- حافظ شخصیت و بزرگى چنان که حضرت امیر(ع) فرمود: “الوفا حصن السؤدد؛۲۵ وفاء به عهد قلعه و دژ محکم بزرگى و شخصیت است.”

۳- ورود به بهشت: در برخى روایات یکى از عوامل تضمین بهشت را وفاء به عهد و پیمان ذکر کرده است.

۴- نشانه و دلیل ایمان: على علیه السلام فرمود: “من دلایل الایمان الوفاء بالعهد؛ یکى از نشانه‏هاى ایمان وفاء به عهد است.”

 

منشأ وفادارى و پیمان شکنى

آن چه که زمینه ساز پیدایش فضائل و رذایل در انسان است امورى است که مى‏توان سر چشمه فضائل را آگاهى از آن و نتایج آن و همچنین ایمان به خدا و قیامت دانست و سرچشمه رذایل را جهل و نادانى و هواى نفس و دنیاگرایى و حاکمیت شیطان و به طور کلى کفر و بى ایمانى و نفاق دانست زیرا، انسانى که براى منفعت عاجل دنیا پیمان شکنى مى‏کند و خدا و سعادت جاودانه را به فراموشى مى‏سپارد به طور طبیعى پیمان را زیر پا مى‏گذارد و امّا انسانى که از عواقب اعمال و کارها با اطلاع و پیوسته خود را در محضر خدا مى‏داند و مى‏داند که ابدیتى در پیش دارد که سعادت واقعى او را تشکیل مى‏دهد به طور کلى به فضائل و از جمله به عهد الهى پاى بند خواهد بود.

 

نتیجه گیرى

از مجموعه مباحث مطروحه استفاده مى‏شود که یکى از برنامه‏هاى مهم مؤمنان وفادارى به تعهدات و پیمان‏ها است که شامل عمل به تعهدى که انسان با خدا و پیامبر و ائمه معصومین و مردم خویشتن دارد مى‏گردد و اگر انسانى به انواع تعهدات و از جمله تعهّد به مردم پاى بند باشد نتیجه آن از نظر فردى حفظ شخصیت و حفظ محبت الهى و از نظر اجتماعى حفظ اعتماد و در نتیجه تعاون و همکارى همگانى خواهد بود بنابراین بر مؤمنان لازم است به این برنامه الهى پاى بند بوده تا در پرتو آن سعادت جاودانه و اعتماد اجتماعى و شخصیت واقعى خود را حفظ کنند.

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. سوره مؤمنون، آیه ۸٫
  2. سوره معارج، آیه ۳۲٫
  3. سوره بقره، آیه ۱۷۷٫
  4. اصول کافى، ج ۲، ص ۱۶۲٫
  5. همان، ص ۳۶۴٫
  6. سوره اسراء، آیه ۳۴٫
  7. سوره مائده، آیه ۱٫
  8. مجمع البیان، ج ۱، ص ۴۹۰٫
  9. سوره توبه، آیه ۷٫
  10. همان، آیه ۱۲٫
  11. سوره یاس، آیه ۶۰ – ۶۱٫
  12. سوره نحل، آیه ۹۱٫
  13. سوره احزاب، آیه ۲۳٫
  14. همان، آیه ۱۵٫
  15. سوره توبه، آیه ۱۱۱٫
  16. سوره بقره، آیه ۴۰٫
  17. سوره نجم، آیه ۳۷٫
  18. سوره مریم، آیه ۵۴٫
  19. بحارالانوار، ج ۶۹، ص ۱۹۸٫
  20. غررالحکم، حدیث ۱۷۶۲٫
  21. نهج البلاغه، نامه ۵۳٫
  22. غررالحکم، حدیث ۳۶۵۰٫
  23. همان، حدیث ۲۸۵۹٫
  24. بحارالانوار، ج ۹۷، ص ۴۶٫
  25. غررالحکم، حدیث ۱۰۴۴٫
30دسامبر/16

تمدن غرب در سراشیبى سقوط

حجهالاسلام و المسلمین محمد تقى رهبر

 

تاریخ بشر آمیزه‏اى است از شکل‏گیرى، شکوه تمدن‏ها و سقوط تمدن‏ها. این شکوه یا سقوط هرگز بى علت و بدون دلیل و تصادفى نبوده است. چرا که تصادف و اتفاق را دلائل فلسفى و عقلى رد مى‏کند و آن را ناشى از جهل به اسباب و غفلت از عوامل مى‏داند، بنابراین براى هر پدیده یا حادثه‏اى علل و عواملى را جستجو باید کرد. از دیدگاه قرآن کریم و جامعه‏شناسى دینى هم نه تنها براى شکوه یا سقوط تمدن‏ها دلائل و عوامل روشنى بیان شده است، بلکه به عبرت گرفتن انسان‏ها از حوادث تاریخى اصرار مى‏ورزد و از سرنوشت گذشتگان آیینه‏اى مى‏سازد تا انسان‏ها بتوانند سرنوشت خود را با آن معیارها به نظاره بنشینند، درس زندگى بیاموزند و موضع درست اتخاذ کنند.

بخش عظیمى از آیات قرآن کریم تاریخ و حوادث تاریخى و تصویرگرى است از سقوط یا شکوه تمدن‏هاى کهن. قرآن هر حادثه‏اى از این حوادث را ترسیم مى‏کند به تفکّر و تأمّل در آنها فرا مى‏خواند و به نیکوترین وجه بهره بردارى مکتبى و تربیتى و اجتماعى مى‏نماید. از باب مثال داستان شیرین و زیبا و پر حادثه یوسف صدیق. درسهاى اخلاقى و سیاسى و اقتصادى و… را بیان مى‏کند و در پایان متذکر مى‏شود که: در داستانهاى عنوان شده عبرت‏ها و آموزه‏هائى براى خردمندان است. “لقد کان فى قصصهم عبره لاولى الالباب”.۱

همانگونه که در داستانهاى جباران از جمله فراعنه مصر و سرکشى و طغیان و استکبار آنان را باز مى‏گوید و سرنوشت آنها را در تابلوى روشن تاریخ ارائه مى‏دهد و آن را مایه اعتبار و بیدارى براى آیندگان و حاکمان قرار مى‏دهد تا بنگرند پیشینیان آنها به کدامین سرنوشت رهسپار شدند. و تمام سرمایه قدرت و مقام و جاه و لذّت ورفاه را نهادند و رفتند و به عنوان مجرمان تاریخ در کام هلاکتوامواج نیل فرو رفتند و از آنجا رهسپار دوزخ شدند. “…کمترکوا من جنّات و عیون وزروع و مقام کریم و نعمه کانوافیها فاکهین کذلک و اورثناها قوماً آخرین فما بکت علیهمالسماء و الارض و ما کانوا منظرین. و لقد نجّینا بنى اسرائیل من العذاب المهین. من فرعون انّه کان عالیا منالمسرفین”.۲

چه بسیار باغ‏ها و چشمه سارها و کشتزارها و جاه و مقام و نعمت‏هاى لذت بخش که در آغوش آن خوش و خرّم بودند به جاى نهادند و ما آنرا در اختیار اقوام دیگر نهادیم. نه آسمان بر آنها گریست و نه زمین و به آنان مهلت داده نشد و فرزندان یعقوب (کهمستضعفان آن زمان بودند) را از عذاب ذلّت بار نجات دادیم،ازچنگال فرعون که سر به طغیان برداشته بود و از اسرافکاران بود.

 

سنت جاریه خداوندى

نمونه‏هاى دیگرى از این دست در قرآن فراوان است که سنّت الهى را براى مستکبران بیان مى‏کند.

و ناگفته پیداست که سنت‏هاى خداوند در جهان و سرنوشت انسان‏ها فراگیر و تغییرناپذیر است و به زمان خاص و نسلى به خصوص اختصاص ندارد. “ولن تجد لسنه اللّه تبدیلا”.

یکى از مباحث بسیار جالب قرآنى بحث استکبار و استضعاف است که سر فصل‏هاى مهمى را در تاریخ و انسان‏شناسى و جامعه‏شناسى ارائه مى‏دهد. آیات کریمه این بحث، سرنوشت مستکبران و مستضعفان و عوامل آن پدیده شوم اجتماعى حیات بشرى را به شیوه آموزنده و عبرت‏انگیز بیان مى‏کند که براى هر عصر و نسل راهگشاست و به ستمدیدگان تاریخ مى‏آموزد چه کنند تا زنجیر استکبار و استعمار را پاره کنند و وراثت زمین را در دست گیرند.۳

این کتاب آسمانى ضمن بحثهاى تاریخى این مبحث، تأکید مى‏کند که این سنت لایتغیر الهى است که سرنوشت نکبت بارى را براى مستکبران و طاغیان رقم زند و مستضعفان در بند را برهاند و بر سرنوشت خویش حاکم گرداند که این نیز قوانین و قواعد خاص خود را دارد. و البته فرق نمى‏کند که روحیه استکبارى در کدامین نسل ریشه بدواند. یعنى ممکن است قومى در عصر و زمانى در زمره مستضعفان باشند که خداوند آنان را نجات بخشیده، اما همین قوم مستضعف وقتى به قدرت رسیدند در صف مستکبران درآیند و پایان کارشان همان باشد که دیگر مستکبران پیشین!

و براى این مطلب مثالى از یهودیان مى‏توان آورد و خصومتهاى آن‏ها با پیامبران خدا و امروز جریان صهیونیسم.

 

مستکبران و جباران قرن

غربى‏ها با در دست داشتن تکنولوژى روز و رشد سریع علمى در پهنه گیتى سر به طغیان برآوردند هرچند نباید از یاد ببریم که دانش غرب میراث همین مسلمین است که روزى از پر شکوه‏ترین تمدن‏ها برخوردار بودند و نمونه آن را در عصرهاى نخستین و میانى امت اسلام مى‏توان دید، هر چند این تمدن دیرى نپایید و حکّام و فرمانروایان بى کفایت به اصطلاح مسلمان لیاقت پاسدارى از این تمدن را نداشتند و به نام حاکم مسلمین وارث تخت و تاج قیصرى و کسروى شدند و سرمایه گرانسنگ اسلامى را به رایگان به دشمنان اسلام سپردند و به جاى اینکه در اندیشه حراست و نگهبانى این میراث ارزشمند باشند تمام هم خود را مصروف به عیاشى و پاسدارى از تخت و تاج شاهانه نمودند و بر امت اسلام آمد آنچه آمد.

در این ماجرا تمدن و فرهنگ اسلام جاى خود را عوض کرد و به مغرب زمین ره سپرد و البته عنصر معنوى اسلام همچنان غریب و منزوى ماند نه در دربار خلفا و سلاطین جایى داشت و نه در غرب که نخواستند معارف اسلامى جایگزین خرافه پرستى کلیسایى باشد. تفصیل این ماجرا را در کتاب‏هایى باید خواند که خود غربى‏ها و شرق شناسان نگاشته‏اند و بدان اعتراف کرده‏اند.

بارى سخن از طغیانگرى غرب بود، غرب با کینه دیرینه صلیبى که از اسلام داشت پا از گلیم خود فراتر کشید و اندیشه سلطه بر شرق را در سر پروراند چرا که مشرق زمین و از جمله خاورمیانه با موقعیت استراتژیک و ذخائر عظیم نفتى و معادن زرخیر لقمه چربى براى غرب چپاول گر بود. از زمان صفویه به این طرف جریان سلطه جویى غرب بر شرق و تسلّط بر منابع نفتى را بخوبى مشاهده مى‏کنیم. در آغاز پرتقالیها راهى خاورمیانه شدند و بعد از آن انگلیسى‏ها و متعاقب آن آمریکاییها و در کشورهاى دیگر اسلامى نیز فرانسوى‏ها، آلمان‏ها و در بخشى دیگر روس‏ها و… اینهمه ثمره بى شخصیتى شاهان و شاهزادگان حاکم بر مسلمین بود که امروزه نیز این ماجرا در بسیارى از کشورهاى تحت سلطه ادامه دارد. و مایه شرمندگى است که کشورهاى اسلامى نیز از این جریان ذلّت بار مصون نمانده و در حالیکه ملّتهاى دربند در خاورمیانه و لبنان، فلسطین و عراق و افغانستان و آمریکاى لاتین و برخى کشورهاى آفریقایى و غربى بیدار شده و برآنند تا زنجیر سلطه امپریالیسم را پاره کنند شاهان و حاکمان خود فروخته که نفس کشیدن خود را مدیون حمایت سلطه‏گران مى‏دانند همچنان گردن ذلّت در برابر خارجى‏ها و بیگانگان آن طرف دنیا فرود آورده و بى تردید سیه رویى و عاقبت ننگین همانند رضاخان، محمد رضا، و صدام و… در انتظار آنان خواهد بود. و اینست فرجام روى گردانى از ملت‏ها و دل سپردن به دشمنان مردم که تا بدانند ابزار بى اراده در برابر بیگانگان نباشند زیرا آنها را نگاه مى‏دارند و همینکه از کار افتادند به ذباله دانشان مى‏اندازند!

 

نگاهى به سرنوشت آمریکا و اروپا

پس از فروپاشى نظام سوسیالیستى شوروى و پایان جنگ سرد، آمریکا داعیه دارى سلطه بى منازع بر جهان را ساز کرد، به این سو وآنسو لشکر کشى کرد که نمونه آخر آن افغانستان و عراق بود و در همین حال که انقلاب اسلامى را تنها سد راه خود مى‏دانست از هر گونه توطئه‏اى براى درهم شکستن مقاومت ملت ما فروگذار نکرد. جنایات این غول جهانخوار در عراق و افغانستان چهره زشت حاکمان کاخ سفید را بیش از پیش بر ملا کرد، جنایات بوش و همدستانش مردم را به یاد آیشمن و هیتلر و سفاکان دیگر تاریخ آورد اینها در قالب حقوق بشر و آزادسازى! نسبت به مردم این سرزمین‏ها زشت‏ترین چهره توحش را از خود نشان دادند.عملکرد نومحافظه کاران با سیاست و روحیه جنگ‏طلبى روز به روز جهانیان را به ماهیت این رژیم آگاهى داد، تنفر و انزجار از سیاستهاى رژیم آمریکا نه تنها در کشورهاى دیگر بلکه در خود آمریکا به خیابان‏ها کشاندهشد. حمایت این رژیم از رژیم غاصب صهیونیستى با آن جنایات نفرت‏انگیز فصل دیگرى از عملکرد کاخ سفید بود اینها و نظائر آن با حمایت اروپاییها از انگلیس گرفته تا فرانسه و آلمان و…صورت مى‏گرفت، دامن اروپا را نیز گرفت. انقلاب اسلامى و پایان دادن به سلطه بیگانه در جمهورى اسلامى ایران درس‏آموز سایر ملتهاى دربند که با تکیه بر توان ملى و اعتقاد به خدا مى‏توان رو در روى مستکبران ایستاد تا وعده خداوندى به حاکمیت مستضعفان محقق گردد، هرچند پیمودن این راه دراز مجاهدات مستمر، هزینه کلان و زمان طولانى را طلب مى‏کند و مجاهدان راه خدا نباید خستگى به خود راه دهند.

نبرد ۳۳ روزه حزب اللّه با رژیم اشغالگر به جهانیان درس بزرگى داد که یک جمعیت محدود و منسجم و مؤمن با تکیه به خداوند و توان معنوى مى‏تواند ارتش اسغالگر را زمین‏گیر کند و به فضیحت جهانى بکشاند که دیگر افسانه شکست ناپذیرى خود را زمزمه نکنند. همین اواخر بود که دولت اولمرت سقوط کرد در حالیکه مى‏گفت: افسانه اسراییل بزرگ خیالى بیش نیست و اگر این رژیم بتواند خود را نگهدارد هنر کرده است! بارى وعده الهى حق است که فرمود: “انّا من المجرمین منتقمون” بى شک خدا انتقام خونهایى که از بندگان مستضعف خدا بر زمین ریخته شده و آه و ناله رنج دیدگان را در شکنجه گاه‏ها خواهد گرفت. تاریخ بشر حکایت شداد و ضحاک و فرعون و آتیلا و هیتلر و استالین را از یاد نمى‏برد، سرنوشت حاکمان پیشین و روزهاى آخرشان آنچنان ذلّت بار و ننگین است که براى همه عبرت‏انگیز است. آنها باید غرامت غرور و استکبار وطغیانگریهاى خود را به رأى العین بپردازند و دیگران نیز عبرت گیرند هرچند به فرموده امیرالمؤمنین(ع)“وسائل عبرت بسیار است اما عبرت‏گیر کم است.”

در هر حال آمریکا و حاکمان کاخ سفید امروزه در سراشیبى و افول اقتدار خود قرار دارند، امروزه نباید از کنار این حادثه بى تفاوت گذشت. بوش که ماه‏هاى آخر ریاست جمهورى خود را مى‏گذراند امروز در بدترین شرائط کاخ سفید را ترک مى‏کند. هر چند به خواست خداوند خواهیم دید که بدتر از این نیز خواهد شد. به اعتراف رسانه‏هاى آمریکایى و نظر سنجى‏ها تاریخ ریاست جمهورى آمریکا منفورتر از بوش ثبت نکرده است. هر چند سیاستهاى دولتهاى آمریکایى همواره برپایه تجاوز و سلطه بوده و این سیاست استراتژیک ایالات متحده است که تغییر نمى‏کند هرچند چهره‏ها، شیوه‏ها و روش‏ها متفاوت است و به همین دلیل هرگز به تغییر دولتهاى این رژیم نباید دل بست و مواضع اصولى ما باید بر اساس همان مبانى استوارى باشد که طى سالها تحکیم شده و امام راحل پى افکند و رهبر نظام و دولتمردان متعهد ما دنبال مى‏کنند.

 

 

چالش‏هاى اقتصادى غرب

چالش‏هاى بزرگ غرب بویژه آمریکا بحرانهاى اقتصادى است که تاکنون سابقه نداشته است، این بحران براى غربى‏ها که همه چیزشان اقتصاد و ثروت مى‏باشد سنگین است.

آمریکا که همه دنیا را به غارت برده و مى‏برد امروزه با بحران مالى بى‏نظیرى روبرو است، ورشکستگى بانکهاى بزرگ، بحران بورس، درخواست هفتصد میلیارد دلار از کنگره براى حل مشکلات اقتصادى در آمریکا بحران کمى نیست. این بحران به اروپا نیز سرایت کرده و بى تردید به این زودى‏ها قابل جبران نیست. حقا که وعده الهى حق است که مى‏فرماید: “فلما نسوا ماذکروا به فتحنا علیهم ابواب کل شى‏ء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذ ناهم بغته فاذا هم مبلسون. فقطع دابر القوم الذین ظلموا و الحمدللّه رب العالمین.”۴

آنگاه که تذکرات آسمانى را به فراموشى سپردند همه درها را به روى آنان گشودیم تا بدان سرمست شدند، پس ناگهان آنان را به انتقام گرفتیم و از همه چیز ناامید و درمانده شدند پس پشت ستمگران شکست و ستایش خداى جهانیان را.”

یکى از مصادیق این آیه حاکمان تبهکار ایالات متحده‏اند که در اوج رفاه و سرمستى طعم تلخ شکست را چشیده و انشاءاللّه بیش از این خواهند چشید. جالب آنکه آیه کریمه فوق حمد خداى جهان آفرین را مى‏آموزد که مردم مستضعف از شکستهاى مستکبران خرسند باشند و مرگ آن حاکمان را جشن بگیرند و خداى را ستایش و ثنا گویند که تحقق وعده خویش را به آنان نمود و همین جا از سخن تاریخى معمار انقلاب اسلامى امام خمینى (سلام اللّه علیه) یاد کنیم که فرمود: “من با اطمینان مى‏گویم که اسلام ستمگران را به خاک مذلّت خواهد نشاند.”

آرى قرن آینده قرن اسلام است، قرنى که ایدلوژیهاى ورشکسته و مکتب‏هاى ساخته دست بشر با بن بست روبرو شده و انسانهاى دربند، نجات بخشى را انتظار مى‏کشد و زمینه ساز آن نهضت عالمیگر همانا توجه به اسلام و ناامیدى از مکتب‏ها و آیین‌هایى است که چون سراب مى‏آیند ومى روند و تشنه کامان را سیراب نمى‏کنند و آتش و خون براى بشر به ارمغان مى‏آورند. و اینک رسالتداران اسلام اند و مسؤولیت هدایت بشر و ابلاغ رسالت الهى در گفتار و کردار و اطمینان به وعده الهى و بى اعتنایى به فشارها و تحریم‏ها و تهدیدها “و ما النصر الا من عند اللّه”.

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. سوره یوسف،آیه ۱۱۱٫
  2. سوره دخان، آیات ۲۵ تا ۳۱٫
  3. بنگرید: کتاب استضعاف و استکبار از دیدگاه قرآن.از نویسنده این مقال.
  4. سوره انعام، آیات ۴۴ و ۴۵٫
30دسامبر/16

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى

 

حج بهترین فرصت براى غلبه بر جدایى‏هاى طبیعى و تصنعى در میان مسلمانان، و یکسان سازى دل‏ها، نیّت‏ها و عزم‏ها در دنیاى اسلام است.

مسلمانان در ایام چند روزه اعمال حج، از بسیارى از امور رایج و معمولى زندگى که وسایل غفلت، انحطاط و تفاخر مادى و ظاهرى است دورى مى‏گزینند و وارد یک فضاى بیکران معنوى مى‏شوند و این در واقع تمرینى عملى براى جدایى از دلبستگى‏هاى دنیایى و انقطاع الى اللّه است.

در این سفر باید هر دغدغه‏اى که مانع استفاده زائر از این فرصت گرانبها مى‏شود بر طرف شود اما این به معناى ایجاد زمینه سفرى تفریحى نیست زیرا حج سفرى معنوى است که باید همزمان با جسم و جان انجام گیرد.

وظیفه شما آگاه کردن زائران ایرانى و غیر ایرانى از این فرصت بى نظیر و ترغیب آنان به مغتنم شمردن آناست.

امت اسلامى به دلیل تکثر قومیت‏ها، نژادها، فرهنگ‏ها و سلیقه‏ها همواره در معرض برخى جدایى‏هاى طبیعى، در کنار جدایى‏هاى تصنعى تحمیلى است، بنابراین حج فرصت بزرگى براى مسلمانان است تا این جدایى‏ها را التیام بخشند.

همه باید هوشیار و مراقب باشند تا از این فرصت وحدت، زمینه‏اى براى اختلاف و تفرقه ایجاد نشود.

حج فرصتى مناسب براى تبیین واقعیت و حقایق شیوا و زیباى جمهورى اسلامى براى مسلمانان است.

این مظلومیت به دلیل انواع اتهام‏ها و دروغ‏هاى فرقه‏اى، فکرى، سیاسى و اجرایى به جمهورى اسلامى است که باید در ایام حج، معارف نظام اسلامى و واقعیت‏هاى آن براى مسلمانان تبیین شود.

در کشورهاى اسلامى و حتى در مناطق مختلف دنیا که مسلمانان حضور دارند، دل بسیارى از مسلمانان لبریز از محبت به جمهورى اسلامى، امام خمینى(ره) و ملت بزرگ ایران است، اما دشمنان سعى مى‏کنند این نظام را به دشمنى با مذاهب مختلف اسلامى متهم کنند، که این تحریف‏ها باید براى مسلمانان تبیین شود.

بسیارى از مسلمانان به دلایل مختلف از اظهار صریح این نارضایى محرومند اما جمهورى اسلامى ایران در واقع منبرى بزرگ، آزاد و جهانى است که حرف دل مسلمانان را با صداى رسا اعلام مى‏کند و علت دشمنى آمریکا با این نظام همین است.

ملت ایران ملتى مؤمن، صادق و با عزم راسخ است و همان ملتى است که این انقلاب عظیم را به پیروزى رساند و سى سال با قدرت از نظام اسلامى دفاع کرد.

این دستاوردهاى نظام اسلامى، به راحتى محقق نشده است که عدّه‏اى بخواهند به دلیل اغراض شخصى و دشمنى با دولت، در اصل نظام خدشه وارد کنند.

این فضاى بى بند و بارى در حرف زدن و اظهار نظر علیه دولت، مسائلى نیست که خداوند به آسانى از آنهابگذرد.

تفضلات و رحمت الهى تا زمانى است که ما مراقب گفتار،رفتار و عملکرد خود باشیم زیرا خداوند با ما خویشاوندى ندارد.

برخى کارها و ظلم‏ها، فتنه‏اى به پا مى‏کند که دامن همه، اعم از ظالم و غیر ظالم را مى‏گیرد بنابراین همه باید مراقب اظهار نظرها، تبلیغات و اقدامات خود باشند.

 

 

امام خمینى ثابت و استوار

عید قربان

 

مبارک باد عید سعید قربان بر جمیع مسلمانان جهان و بر امت پیامبر عظیم الشأن، مبارک باد این عید بزرگ اسلامى بر مستضعفین جهان که در مقابل مستکبرین و اولیاء طاغوت قیام نمودند.

آنروز مبارک است براى اسلام و ملت‏هاى اسلامى که دست ستمگران و خون آشامان از کشورهاى اسلامى کوتاه شود و آن روز مبارک است براى ملت شریف ما که جمهورى اسلامى به تمام معنا در کشور اسلامى پیاده شود و احکام مترقى اسلام به جاى احکام ضد انسانى برقرار گردد.۵۹/۷/۲۷

فرا رسیدن عید بزرگ اسلامى قربان را به همه مسلمین تبریک عرض مى‏کنم. عیدى که انسان‏هاى آگاه را به یاد قربانگاه ابراهیمى مى‏اندازد، قربانگاهى که درس فداکارى و جهاد را در راه خداى بزرگ – را – به فرزندان آدم و اصفیاء و اولیاى خدا مى‏دهد. عمق جنبه‏هاى توحیدى و سیاسى این عمل را جز انبیاى عظام و اولیاء کرام علیهم الصلوه والسلام و خاصه عباداللّه کس دیگرى نمى‏تواند ادراک کند. این پدر توحید و بت شکن جهان به ما و همه انسان‏ها آموخت که قربانى در راه خدا پیش از آنکه جنبه توحیدى و عبادى داشته باشد جنبه‏هاى سیاسى و ارزش‏هاى اجتماعى دارد. به ما و همه آموخت که عزیزترین ثمره حیات خود را در راه خدا بدهید و عید بگیرید. خود و عزیزان را فدا کنید و دین خدا را و عدل الهى را برپا نمایید. به همه ما ذریه آدم فهماند که مکه و منى قربانگاه عاشقان است و اینجا محل نشر توحید ونفى شرک،که دلبستگى به جان و عزیزان نیز شرک است. به فرزندان آدم درس آموزنده جهاد در راه حق را داد که از این مکان عظیم نیز فداکارى و از خود گذشتن را به جهانیان ابلاغ کنید. به جهانیان بگوئید در راه حق و اقامه عدل الهى و کوتاه کردن دست مشرکان زمان باید سر از پا نشناخت و از هر چیزى حتى مثل اسمعیل ذبیح اللّه گذشت که حق جاودانه شود. این بت شکن و فرزند عزیزش بت شکن دیگر سید انبیاء محمد مصطفى صلى اللّه علیه و آله و سلم به بشریت آموختند که بت‏ها هرچه هست باید شکسته شود.

کعبه که ام القرى است و آنچه از آن بسط پیدا کرده تا آخرین نقطه زمین، تا آخرین روز جهان باید از لوث بت‏ها تطهیر شود. بت هرچه باشد، چه هیاکل و چه خورشید، چه ماده و چه حیوان و انسان و چه بتى بدتر و خطرناکتر از طاغوت‏هاى در طول تاریخ از زمان آدم صفى اللّه تا ابراهیم خلیل اللّه تا محمد حبیب اللّه صلى اللّه علیهم و آلهم اجمعین تا آخر الزمان که بت شکن آخر، از کعبه نداى توحید سر دهد. مگر ابرقدرت‏هاى زمان ما و بت‏هاى بزرگ نیستند که جهانیان را به اطاعت و کرنش و پرستش خود مى‏خوانند و با زور و زر و تزویر، خود را به آنان تحمیل مى‏نمایند؟ کعبه معظمه یکتا مرکز شکستن این بت‏هاست. ابراهیم خلیل در اول زمان و حبیب خدا و فرزند عزیزش مهدى موعود روحى فداه در آخر الزمان از کعبه نداى توحید سر دادند و مى‏دهند…

مهدى منتظر در لسان ادیان و به اتفاق مسلمین از کعبه ندا سر مى‏دهد و بشریت را به توحید مى‏خواند. همه فریادها را از کعبه و مکه سر مى‏دهند و ما باید از آنها تبعیت کنیم و نداى توحید کلمه و کلمه توحید را از آن مکان مقدّس سردهیم و با فریادها و دعوت‏ها وتظلم‏ها و افشاگرى‏ها و اجتماعات زنده و کوبنده در مجمع مسلمین در مکه مکرمه بت‏ها را بشکنیم و شیاطین را که در رأس آنها شیطان بزرگ است در عقبات رَمى کنیم و طرد نمائیم تا حج خلیل اللّه و حبیب اللّه و ولى اللّه مهدى عزیز را بجا آورده باشیم.۶۲/۶/۱۲

30دسامبر/16

یادداشتها و خاطراتى از امام خمینى قدّس سرّه

حجهالاسلام و المسلمین محمد حسن رحیمیان

 

عشق بدون مرز

امام رهبر و مرجع کلّ شیعیان و پیشواى جهان اسلام بود این نوع رهبرى و مرجعیت، مرز جغرافیایى ندارد، تفاوتى بین پیرو و مقلّد امام در لبنان یا عراق یا هند و پاکستان و بحرین و نیست همان گونه که در این عرصه فرقى بین شیرازى و تبریزى و اصفهانى و…نیست. امروز مرجعیت مقام معظم رهبرى نیز همین طور است. همانطور که شهید و خانواده شهید ایرانى، لبنانى و فلسطینى براى امام یعنى براى اسلام و انقلاب اسلامى فرقى ندارند به همین جهت مردم و شخصیتها و رهبران دینى و انقلابى دیگر کشورها، همچون مردم ایران به ملاقات و دست بوسى امام نائل مى‏شدند.

موارد این ملاقاتها زیاد بود که عمده آنها در صحیفه امام ذکر شده است بعض از موارد هم ذکر نشده است مثل ملاقات امام جمعه مسجد الاقصى که به محضر امام رسید و رسماً با امام بیعت کرد. شیخ سعید شعبان رهبر حرکت توحید اسلامى که مرکزیت آن در طرابلس لبنان بود مکرر به محضر امام رسید. مرحوم شهید دکتر فتحى شقاقى عاشقانه به خدمت امام مى‏رسید و با زیارت روح اللّه جان مى‏گرفت.

شهید علامه عارف حسینى هم با امام ملاقاتى عاشقانه داشت و دیدیم که حضرت امام با همان منطقى که براى شهداى بزرگ ایران اعلامیه دادند براى شهید عارف حسینى نیز آن اعلامیه حماسى را دادند.

شهید سید عباس موسوى دبیر کل سابق حزب اللّه لبنان و جناب آقاى سید حسن نصراللّه و همچنین دیگر اعضاى شوراى مرکزى حزب اللّه مکرراً به محضر امام شرفیاب شدند و همین ملاقاتها بود که شالوده مقاومت و پایدارى حزب اللّه را در مقابل صهیونیستهاى اشغالگر راسخ و تزلزل‏ناپذیر مى‏کرد.

در مورد اجازات امور حسبیه هم فرقى بین داخل و خارج وجود نداشت و ندارد. صدور اجازه امور حسبیه معیارهایى دارد که به هیچوجه مرزهاى جغرافیایى در آن دخیل نیست. هر شخصى که آن معیارها را داشته باشد و براى مراجع تقلید شخصاً یا با گواهى دو نفرعادل توثیق و اثبات شود براى او اجازه نامه صادر مى‏شود. برهمین اساس جناب حجت الاسلام و المسلمین سید حسن نصراللّه (حفظه‏اللّه) که واقعاً ثمره شجره طیبه روح اللّه و نور چشم مقام معظم رهبرى و بازوى قدرتمند اسلام است از جمله اولین روحانیان لبنانى است که در دوره جوانى و شاید بتوان گفت نوجوانى با تعبیر و عنوان حجت الاسلام از امام اجازه امور حسبیه دریافت کرد. امام در آن سالها عنوان حجت الاسلام را براى مراجع فعلى در مکتوباتشان به کار مى‏بردند! نکته جالب این که حضرت امام عموماً در اجازاتشان یک سوم وجوهات را اجازه مى‏دادند که صاحب اجازه در محل مصرف کند و بقیه را باید به دفتر ارسال مى‏کردند اما در اجازه آقاى سید حسن نصراللّه و مرحوم شهید سید عباس موسوى و دیگر اعضاى شوراى حزب اللّه تا نصف را در اجازه مکتوبشان اجازه داده بودند و در یک موقعیتى که حضرت امام تمام اجازاتى که بیشتر از یک سوم را اجازه داده بودند لغو کردند آقاى سید حسن نصراللّه و روحانیون حزب اللّه را استثناء کردند.

 

جناب حجت الاسلام و المسلمین سید حسن نصراللّه (حفظه اللّه) که واقعاً ثمره شجره طیبه روح اللّه و نور چشم مقام معظم رهبرى و بازوى قدرتمند اسلام است از جمله اولین روحانیان لبنانى است که در دوره جوانى و شاید بتوان گفت نوجوانى با تعبیر و عنوان حجت الاسلام از امام اجازه امور حسبیه دریافت کرد.

عنایت ویژه امام، برکت صندوق بیت المال

در طول این مدت که آقاى سید حسن نصراللّه و دیگر وکلاى امام در لبنان طبق اجازه امام بخشى از وجوهات را براى امام مى‏فرستادند بدون استنثناء این بخش را هم که براى امام مى‏فرستادند مورد به مورد با پیشنهاد حقیر اجازه دادند که به حزب اللّه مرجوع شود و توسط جناب حجت الاسلام سید عیسى طباطبائى که مرتب به ایران رفت و آمد داشت مرجوعى را براى این بزرگواران مى‏فرستادم و با تجمیع این مرجوعیها بود که صندوق بیت المال در لبنان شکل گرفت و تا کنون بالاترین خدمات فرهنگى و اجتماعى را براى شیعیان و محرومان لبنان ارائه کرده است و در واقع نه با پول ایرانیها بلکه با وجوهاتى که خود شیعیان لبنان به امام پرداخت مى‏کردند برکات بسیارى براى اسلام و مسلمانان حاصل شد.

از جمله این برکات نقشى بود که این صندوق در شکل‏گیرى و تأسیس ایستگاه تلویزیونى المنار داشت که داستان نقش فوق العاده این شبکه در رساندن پیام انقلاب و مقاومت به جهانیان بحث جداگانه‏اى را مى‏طلبد.

 

المنار یکى دیگر از برکات امام

جرقه تأسیس شبکه تلویزیونى المنار در دفتر امام زده شد یک روز که چند نفر از شخصیتهاى حزب اللّه بعد از دست بوسى امام در اتاق حقیر مشغول صحبت بودیم از وجود دهها شبکه تلویزیونى در لبنان صحبت شد و بنده سؤال کردم آیا شیعیان هم شبکه تلویزیونى دارند؟ آنها جواب دادند: نه! و همین سؤال و جواب شروع کار بود چند ماه بعد که امام رحلت کرده بود و حقیر به عنوان قائم مقام در بنیادشهید خدمت مى‏کردم موضوع را پیگیرى کردم و با اختصاص مبلغى که از طرق مختلف تهیه کردیم کار تأسیس شبکه تلویزیونى توسط بنیاد شهید لبنان و با تلاش آقاى سید عباس طباطبایى شروع شد. در آن زمان جنگهاى داخلى لبنان هم در نقطه اوج بود و به همین جهت استودیوى تلویزیون در زیر زمین یک برج مسکونى بلند مرتبه با کمترین امکانات راه انداز شد و فرستنده آن هم در بالاى مناره مسجد رسول اعظم که در محوطه بیمارستان رسول اعظم(ص)متعلق به بنیاد شهید است نصب شد و به همین مناسبت شبکه به نام المنار نامیده شد و به این ترتیب محدوده ضاحیه و بیروت زیر پوشش این شبکه قرار گرفت، سال بعد ضمن سفرى که به لبنان داشتم طى مذاکره‏اى که با مرحوم شهید سید عباس موسوى داشتم تصمیم گرفتیم براى توسعه این شبکه حزب اللّه را به طور ۵۰% شریک کنیم و آنها هم با سرمایه گذارى خود شبکه را به کل لبنان توسعه دهند که این کار به نحو احسن انجام شد و مدیریت شبکه را هم به حزب اللّه واگذار کردیم و در مرحله بعد تمام سهام شبکه به حزب اللّه واگذار شد تا با تمرکز مدیریت امکان توسعه بیشتر آن فراهم شود و با استفاده از سیستم ماهواره به کل جهان برسد که بحمداللّه با توانمندى حزب اللّه این کار انجام شد و الآن علیرغم همه کارشکنیهاى غربیها و مزدورانشان این شبکه خارى است در چشم دشمنان و محبوب‏ترین صداى حق است براى همه عرب زبانان شیعه و مسلمان در سراسر جهان.

 

ملاقات استثنایى!

به مناسبت ۱۵ شعبان ملاقات امام در حسینیه جماران برقرار بود در آن روز جمعى از افراد حزب اللّه لبنان هم قرار بود در این مراسم به ملاقات امام نائل شوند اما به دلیل مشکلى که در مسیر براى آنها پیش آمده بود زمانى به جماران رسیدند که ملاقات تمام شده بود و امام به محل سکونت خود رفته بودند و به دنبال انجام کارهاى دیگرشان. ضمناً حضرت امام تا بعد از ماه رمضان قرار ملاقات عمومى نداشتند و لبنانیها هم باید یکى دو روز بعد به لبنان بر مى‏گشتند لذا از این که تا جماران آمده بودند و توفیق زیارت امام را نیافته بودند به شدت متأثّر و ناراحت بودند. ایشان ملتمسانه از اینجانب درخواست کردند اقدامى کنم اما نزدیک ظهر بود و مسلّم بود که هیچگاه امام در یک روز آن هم بعد ازظهر دوباره براى ملاقات بیرون نمى‏آیند با این حال براى اسقاط تکلیف موضوع را به حضرت امام منتقل کردم و ناباورانه امام پذیرفتند و تا آنجا که به یاد دارم براى اولین و آخرین بار بعد ازظهر آن روز مجدداً بیرون آمدند و این برادران به توفیق زیارت امام دست یافتند، آنان با این دیدار صمیمانه و خاص صدچندان خوشحال شدند چرا که بعد از آن نومیدى و تأثر شدید در قبل از ظهر، به جاى حسینیه و همراه با انبوه جمعیت، امام را در جمع اختصاصى و معدود خودشان از نزدیک زیارت کردند و عنایت ویژه امام را در پذیرفتن آنان در یک دیدار استثنایى دریافتند و خاطره‏اى جاودانه براى آنان شکل گرفت.

 

نکته صحیح این است که مسلمین باید با هم متحد باشند و شما که از علماء و دانشمندان هستید ممکن است با روحانیون اهل سنت تماس بگیرید که ایران نمى‏خواهد بین مسلمین خلاف ایجاد کند و نه تعدّى کند.

 

سخنان امام در ملاقات با شیخ اسعد التمیمى

مورد دیگر ملاقات آقاى شیخ اسعد بیوض التمیمى امام جماعت سابق مسجدالاقصى و از چهره‏هاى جهادى فلسطین با حضرت امام در سال ۱۳۶۱ بود این نوع ملاقاتها همانند ملاقات شهید فتحى شقاقى رهبر جهاد اسلامى فلسطین به دلیل آن که در آن شرائط انعکاس خبرى داشت، ضبط و ثبت نمى‏شد و به همین جهت در صحیفه امام نیز ذکر نشده است.

شیخ اسعد بیوض التمیمى آمده بود تا ضمن زیارت امام، با امام بیعت کند. حضرت امام بعد از صحبت‏هاى شیخ اسعد و اعلام بیعت، سخنانى را ایراد کردند که هرچند ضبط نشد اما فى المجلس عمدتاً یادداشت شد. متن سخنان یادداشت شده حضرت امام به شرح ذیل است.

بسم اللّه الرحمن الرحیم

من از شما تشکر مى‏کنم که تشریف آوردید به ایران تا از نزدیک با هم ملاقات کنیم و آنچه بر مسلمین مى‏گذرد در میان بگذاریم. آنچه که بر مسلمین مى‏گذرد با دست سلاطین خود مسلمین است. سلاطینى که به واسطه دنیا و به خاطر رسیدن به یک حظ دنیایى از اسلام رو برگردانده‏اند گرچه ادعا مى‏کنند که مسلمانند آنچه بر مسلمین مى‏گذرد بلاواسطه از اینها و مع الواسطه از قدرتهاى بزرگ امثال آمریکا و شوروى است.

مسلمین تا از اختلافاتى که بین شان است دست برندارند، دستهاى مرموز دولتهاى قدرتمند مى‏توانند به خواسته‏هاى خودشان دست پیدا کنند. شما مى‏دانید بعد از این که ایران قیام کرد و شاه مقبور را از اینجا بیرون کرد با شعار آزادى، استقلال، جمهورى اسلامى این کار را انجام داد و لازال این شعار در بین مردم ایران از اطفال و شیوخ در همه جا رواج دارد و آرزوى ما این است که اسلام قدرت صدر اسلام را پیدا بکند انشاء اللّه و بر همه دولتهاى کفر غلبهکند.

ما باید کوشش کنیم در وحدت مسلمین و آنهائى که از وحدت مسلمین جلوگیرى مى‏کنند یا نفاق مى‏کنند منزوى کنیم. شما مى‏دانید بعضى از روحانیون اهل سنت که نباید اسم روحانى بر آنها گذاشت از اول پیروزى، براى رسیدن آمریکا به اهدافش نسبت به جمهورى اسلامى شروع به سم پاشى کردند. صدام که آمریکا وادار کرد به ایران حمله کند براى ایران نبود. او فهمید که اگر این جمهورى اسلامى با این محتواى اسلامى به سایر بلاد سرایت کند، دست آنها از شرق به کلى قطع مى‏شود. لهذا اشخاصى که آنها در چنگال شان دارند چه از روحانیون و چه از رؤساى جمهور و سلاطین به جنگ با ما وادار کردند و این دو سال تمام که ما مشغول دفاع از حریم اسلام بودیم هیچ یک از دولتهاى اسلامى به ما کمک نکردند و اکثر دولتهاى اسلامى به او کمک کردند. اسلحه دادند، پول دادند و حتى افراد فرستادند و این نبود جز این که ما اسلام مى‏خواهیم.

طوائف مسلمین و مذاهب اسلامى در آنچه که مشترکند که اصول است مثل کتاب، سنت، قبله و…با هم باشند و اگر نباشند کفار غلبه مى‏کنند بر آنها، مع‏الأسف بسیارى از دولتهاى اسلامى و بعضى از روحانیون اهل سنت و کمى از روحانیون ما درصدد بودند که بین مسلمین تفرقه بیندازند و به بهانه این که ایرانیها مسلم نیستند و مجوسند، ما را سرکوب کنند.

 

با تجمیع این مرجوعیها بود که صندوق بیت المال در لبنان شکل گرفت و تا کنون بالاترین خدمات فرهنگى و اجتماعى را براى شیعیان و محرومان لبنان ارائه کرده است و در واقع نه با پول ایرانیها بلکه با وجوهاتى که خود شیعیان لبنان به امام پرداخت مى‏کردند برکات بسیارى براى اسلام و مسلمانان حاصل شد.

 

 

تمام گروههاى تبلیغاتى و رسانه‏هاى گروهى به ما حمله مى‏کنند. یکى دروغى که صدام مى‏گوید آن را چند برابر مى‏کنند و بازگو مى‏کنند. از توطئه‏هاى آنها این است که مى‏گویند اگر عراق به دست ایران بیفتد یا این که ایران بر عراق غلبه کند حکومت شیعه پیش مى‏آید. از اول قرار ما این بود که به اسلام عمل کنیم و تفرقه که خلاف نص قرآن است ایجاد نکنیم. ما مى‏خواهیم تمام مسلمین استقلال داشته باشند و دست کفار از ممالک اسلامى قطع بشود و هر ملتى در هر کشورى که هست حکومت مستقل داشته باشد…

امیدوارم که با جدیت افرادى مثل شما این آمال تحقق پیدا کند و هیچ وقت مأیوس از خداوند تعالى نیستید و نیستیم. خداوند مى‏تواند عده قلیلى را بر قدرتهاى بزرگ غلبه دهد. چنانچه دیدید ملت ایران با نداشتن ساز و برگ جنگى و با این که همه چیز در دست آمریکا و شاه بود، با ایمان به خدا به پیروزى رسید و صدام با همه ساز و برگى که براى او تهیه شده شود… نتوانست در ایران یک قدم موفق شود و بعد از چندى از ایران بیرونش کردند.

گرچه در بعضى از نقاط هنوز هستند….

نکته صحیح این است که مسلمین باید با هم متحد باشند و شما که از علماء و دانشمندان هستید ممکن است با روحانیون اهل سنت تماس بگیرید که ایران نمى‏خواهد بین مسلمین خلاف ایجاد کند و نه تعدّى کند.

ما که در اینجا نشستیم هیچ وقت هجوم نکردیم به عراق الآن هم براى دفاع وارد عراق شده‏ایم چون که از راه دور به شهرهاى ما با توپ حمله مى‏کنند و اطفال و شیوخ ما را مى‏کشند. ما مجبوریم براى دفاع از اسلام و مسلمین پیش برویم ولى یک وجب از خاک عراق و یا دولتهاى دیگر را نمى‏خواهیم.

از خدا توفیق شما را مى‏خواهیم در هرجا که هستید قواى خود را تقویت کنید و خدا فرج مى‏رساند و نترسید از مقهور شدن چون که هرچه براى اسلام است شکست ندارد. ما براى اسلام مى‏میریم و یا پیروز مى‏شویم، ما باکى از مردن نداریم، ما براى اسلام خدمت مى‏کنیم، شما جدیت کنید عامّه مردم را بیدار کنید. همه گرفتاریها از حکومتها است. آنها یا باید سر عقل بیایند و کنار بروند یا ملتها آنها را کنار بزنند تا رژیم اسلامى داشته باشند، من توفیق شما را خواستارم. والسلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته.

 

30دسامبر/16

حج ابراهیمى و نگاهى به نظر امام راحل و مقام معظم رهبرى

حجهالاسلام سید جواد حسینى

 

ابراهیم در میان انبیاء و رسولان جایگاه ویژه و خاصى دارد تا آنجا که خداوند متعال در قرآن کریم ۶۹ بار نام او را در ۲۵ سوره بیان و منعکس نموده است و اوصاف برجسته او را در قرآن متذکر شده است و او را به عنوان الگوى انسانها و مؤمنین معرّفى نموده است.

 

چرا حج ابراهیمى؟

عنوان مقاله و شهرت این عنوان بر سر زبانها و بنانها این پرسش را به ذهن مى‏آورد که چرا باید گفت “حج ابراهیمى” و چرا حج، به حج آدمى، حج موسائى، حج عیسوى، حج صالحى و حج محمّدى و…معروف نشده است؟ با این که حج قبل از حضرت آدم انجام مى‏گرفت و انبیاء به حج مشرف شده‏اند.

امام صادق(ع) مى‏فرماید: “چون آدم در انجام حج خود به منا رسید، فرشتگان به دیدار او آمدند گفتند: اى آدم! حجّت قبول، بدان که دو هزار سال قبل از تو این خانه طواف شده و بر آن حج گزارده شده است.”۱

و همچنین در جواب زراره فرمود: “آیا انتظار دارى درباره خانه‏اى که دوهزار سال قبل از آدم حج گزارده شده در چهل سال احکامش گفته شود؟۲ ولى در زمین اوّلین انسان و نخستین پیامبرى که حج نموده است آدم ابوالبشر است طبق روایتى حضرت آدم هزار بار به طواف کعبه آمده و هفتصد حج تمتع و سیصد عمره انجام داده است.”۳

و همچنین دیگر پیامبران نیز به حج خانه خدا رفته‏اند: زراره از امام باقر(ع) درباره زیارت خانه خدا قبل از بعثت رسول خدا مى‏پرسد، حضرت مى‏فرماید: “مردم پیش‏تر هم حج مى‏گذاردند و ما به شما خبر مى‏دهیم که آدم،نوح و سلیمان همراه با جن و انس و پرندگان حج خانه خدا انجام دادند، موسى سوار بر شترى سرخ حج گزارد، در حالى که “لبّیک لبّیک” مى‏گفت.”۴

ابن عباس، صحابى پیامبر خدا(ص) مى‏گوید:با پیامبر(ص) از جایى عبور کردیم از حضرت پرسیدم: این کدام وادى است، ایشان فرمود: وادى عسفان، سپس فرمود: “هود و صالح سوار بر شترهاى سرخ بودند که زمام آنها لیف خرما بود و پوشش آنها عبا و ردایشان راه راه بود. بر این وادى گذشتند در حالى که لبّیک مى‏گفتند حج بیت العتیق مى‏کردند.”۵

خضر که آب حیات نوشیده و هنوز زنده است هر سال در حج حضور مى‏یابد و در عرفات به دعاى مؤمنان آمین مى‏گوید.۶ و کشتى حضرت نوح(ع) در آن زمان که زمین غرق شد، مأموریت یافت تا به دور خانه خدا بچرخد و در هنگام بازگشت هم طواف نسا نمود و سعى مروه و صفا انجام داد پس در وادى جودى استقرار یافت.۷

در مسجد خیف هفتصد پیامبر خدا نماز خواندند، در میان رکن و مقام هفتصد رسول الهى خفته‏اند. همراه با موسى(ع) هفتاد پیامبر از بنى اسرائیل لبّیک گفتند، در یک کلام تمام انبیاء به این سفر عاشقانه رفته‏اند، و پایان بخش همه، ختم انبیاء رسول خاتم است که “لبّیک ذاالمعارج” گفت و معراج خود را تکمیل نمود و در پایان عمر حجهالوداع را به جاى آورد.۸ امام خمینى(ره) مى‏گوید: “و از نکاتى که حجاج محترم باید به آن توجه کنند، این که مکّه معظمه و مشاهد مشرفه آینه حوادث بزرگ انبیاء و اسلام و رسالت پیامبر اکرم است، جاى جاى این سرزمین محل نزول و اجلال انبیاء بزرگ و جبرئیل و یادآور رنج‏ها و مصیبت‏هاى چندین ساله است…”۹ امّا با همه این برنامه‏ها حج، بنام حج ابراهیمى شهرت یافته، چرا و راز این مطلب چیست؟

 

اوصاف ابراهیم(ع)

در جواب باید گفت شاید راز این قضیّه این باشد که ابراهیم(ع) بانى و تعمیر کننده کعبه است و از اوصافى برخوردار است که کمتر پیامبرى این اوصاف را دارا بوده است، در قرآن به اوصاف متعددى از حضرت ابراهیم اشاره شده است که به اهمّ آنها اشاره مى‏شود:

۱- ابراهیم یک امّت بود “انّ ابراهیم کان امّهً”.۱۰

۲- ابراهیم اوّل مسلمان بود. “انا اوّل المسلمین ؛ من نخستین مسلمانم.”۱۱

۳- ابراهیم باریافته به مقام امامت بود: “انى جاعلک للناس اماما”.۱۲

۴- پیروز شده در امتحان الهى “واذ ابتلى ابراهیم ربّه بکلماتٍ فاتّمهن؛۱۳ هنگامى که خداوند ابراهیم را با وسائل گوناگونى آزمود و او (بخوبى) از عهده این آزمایش‏ها برآمد.”

۵ – ابراهیم خادم خانه خدا “ان طهّرا بیتى للطائفین؛خانه‏ام را براى طواف کنندگان پاک کنید.”۱۴

و هم فرمود: “وطهر بیتى للطائفین و القائمین؛۱۵ خانه‏ام را براى طواف کنندگان و نمازگزاران پاک کن.”

۶- ابراهیم بنیان گزار و معمار کعبه “و اذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت؛۱۶ هنگامى که ابراهیم ستون‏هاى خانه خدا را بالا برد.”

۷- ابراهیم تسلیم محض فرمان الهى: “قال له ربّه اسلم قال اسلمت لربّ العالمین؛۱۷ در آن زمان که پروردگارش به او گفت: اسلام بیاور! گفت: در برابر پروردگار جهانیان تسلیم شدم.”

۸ – ابراهیم محبوب خدا است “و اتّخذ اللّه ابراهیم خلیلاً؛۱۸ خدا!ابراهیم را دوست خود قرار داد.”

۹- ابراهیم حلیم و بردبار بود “انّ ابراهیم لحلیمٌ اوّاه منیب؛۱۹ به راستىکه ابراهیم، بردبار و دلسوز و بازگشت کننده(به سوى خدا) بود.

۱۰- ابراهیم بت شکن بود “و تاللّه لاکیدنّ اصنامکم… فجعلهم جذاذاً الّا کبیراً لهم؛۲۰ به خدا سوگند در غیاب شما نقشه‏اى براى نابودى بت‌هایتان مى‏کشم، سرانجام همه آنها جز بزرگشان را قطعه قطعه کرد.”

۱۱- نخستین مجرى برائت از مشرکین: “انّنى برى‏ءٌ ممّا تشرکون؛۲۱ به راستى که من از شریک‏هایى که شما (براى خدا) مى‏سازید بیزارم.”

۱۲- سرد شدن آتش در برابر ابراهیم به فرمان الهى: “قلنا یا نار کونى برداً و سلاماً على ابراهیم؛۲۲ گفتیم اى آتش! برابر ابراهیم سرد و سالم باش.”

۱۳- قربانى کردن فرزند: “فلمّا اسلما و تلّه للجبین؛۲۳ پس هر دو (ابراهیم و اسماعیل) تسلیم فرمان خدا شدند و او را به پیشانى (جهت قربانى) بیفکند.”

۱۴- دریافت کننده سلام ویژه الهى “سلامٌ على ابراهیم؛۲۴ سلام بر ابراهیم.”

۱۵- هجرت براى خدا “و اعتزلکم و ما تدعون من دون اللّه؛۲۵ و از شما و آنچه غیر خدا مى‏خوانید کناره مى‏گیرم.”

۱۶- مهمان نواز و با سخاوت “هل اتاک حدیث ضعیف ابراهیم المکرمین؛۲۶ آیا خبر مهمان‏هاى بزرگوار ابراهیم به تو رسیده است.”

۱۷- رهیافته به ملکوت آسمانها و زمین “و کذلک نرى ابراهیم ملکوت السّماوات و الارض و لیکون من الموقنین؛۲۷ و این چنین، ملکوت آسمان‏ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا از اهل یقین باشد.”

۱۸ – شاکر و سپاسگزار الهى: “شاکراً لانعمه؛۲۸ شکرگزار نعمت‏هاى پروردگار بود.”

۱۹- صادق و راستگو بود “واذکر فى الکتاب ابراهیم انّه کان صدّیقاً نبیّاً؛۲۹ در این کتاب ابراهیم را یاد کن، که او بسیار راستگو و پیامبر (خدا) بود.”

۲۰- وفا کننده به پیمان‏هاى الهى “و ابراهیم الّذى وفى؛۳۰ همان کسى که وظیفه خود را به طور کلّى وفا و ادا کرد.

۲۱- حنیف و مسلم یا مقام ویژه “ما کان ابراهیم یهودیّاً و لانصرانیاً ولکن کان حنیفاً مسلماً؛۳۱ ابراهیم نه یهودى بود و نه نصرانى، بلکه موحّدى خالص و مسلمان بود.”

۲۲- توکل و اعتماد بر خدا “اعتماد من تنها به آن خدایى است که مرا آفریده و به راه راستم هدایت کرد، چون گرسنه شوم سیر و چون تشنه شوم سیرابم مى‏گرداند و چون بیمار شوم، شفایم مى‏بخشد، او کسى است که مرا مى‏میراند و سپس زنده مى‏کند و او کسى است که امید دارم گناهم را در روز جزا ببخشد.”۳۲

۲۳- کلیم اللّه بودن “و اذ قال ابراهیم ربّ…قال و من کفر؛۳۳ هنگامى که ابراهیم عرض کرد: پروردگارا… خداوند در پاسخ فرمود: کسى که کافر شده بهره کمى خواهیم داد.”

۲۴- مطیع فرمان خدا “قانتاً للّه؛۳۴ ابراهیم مطیع فرمان خدا بود.”

۲۵ – الگوى خوبان، بخاطر اوصاف فوق خدا ابراهیم را الگوى مؤمنان دانسته و مى‏فرماید: “قد کانت لکم اسوه حسنهً فى ابراهیم؛۳۵ براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهیم وجود داشت” مجموع اوصاف پیش گفته و غیر آن مى‏تواند عاملى باشد براى اینکه حج کامل، بنام حج ابراهیمى معروف گردد.

 

زنده نگهداشتن حج ابراهیمى در فرهنگ دینى

علاوه بر بیان اوصاف ابراهیم در منابع دینى تلاش شده به هر نحوى یاد و نام ابراهیم زنده بماند و تک تک رفتارهاى او به عنوان عمل واجب و یا سنّت، ماندگار شده است. و از ساده‏ترین قرار دادها گرفته تا مهم‏ترین آن، در موقع حج، به نام حج، تنظیم شده است به نمونه‏هایى در این باره توجّه شود.

۱- حج مبناى اجاره

در جریان اجاره و استیجار موسى و شعیب در قرآن کریم مى‏خوانیم: “على ان تأجرنى ثمانى حججٍ؛۳۶ هشت حج، اجیر من هستى” هشت سال را به صورت هشت “حج” یاد کرده‏اند. نفرمود: تو اجیر من باش، مدّت اجاره هشت سال است، بلکه فرمود: مدت اجاره هشت حج است چون سالى یک بار گزارده مى‏شود و هر حجّى نشانه یک سال است. این ساده‏ترین قراردادى است که با نام “حج”۳۷ یادگار حضرت ابراهیم همراه است.

۲- قرارداد خدا با موسى در ایّام حج: وقتى موساى کلیم به مقام والاى نبوت بار یافت خداوند سبحان مى‏خواست بهترین و مهم‏ترین قرارها را با پیامبر خود تنظیم کند، زیرا انتخاب مدّت قرار، به عهده متکلّم است نه بر عهده کلیم خدا. ذات اقدس الهى به موساى کلیم فرمود: تو مهمان چهل شبه من مى‏باشى، امّا در مراسم حج “و واعدنا موسى ثلاثین لیلهً و اتممناها بعشرٍ فتم میقات ربّه اربعین لیلهً؛۳۸ ما به موسى وعده سى شبه دادیم (که تا سى شب میهمان ما باشد) سپس این سى شب را با ده شب دیگر تکمیل نمودیم (و وعده دادیم که ده شب گذشته از آن سى شب میهمان ما باشد.) پس میقات و موساى (کلیم) با خداى (سبحان) چهل شبه تمام شد.”

این قرار اربعین از آغاز ذى قعده شروع شد و تا دهم ذیحجّه به طول انجامید که مهم‏ترین مراسم حج و زیارت در این اربعین است و بهترین فرصت براى چلّه‏گیرى همین چهل روز مى‏باشد.۳۹

۳- براى نورانى شدن مردم ایّام حج را یادآورى کنید.

درباره موساى کلیم در نورانى کردن مردم در قرآن کریم مى‏خوانیم: “و لقد ارسلنا موسى بآیاتنا ان اخرج قومک من الظّلمات الى النّور و ذکّرهم بایّام اللّه؛۴۰ براستى ما موسى را با آیات خود فرستادیم(و به او گفتیم) قومت را از تاریکى به نور خارج کن و ایّام اللّه (یعنى ایام حج) را به یاد آنها بیاور.”

۴- مکه مسکن ابراهیم

قرآن کریم این مسئله را یادآور مى‏شود که مکّه محل سکونت ابراهیم(ع) فرزند و همسرش بوده و از زبان او نقل مى‏کند که “ربّنا انّى اسکنت من ذرّیّتى بوادٍ غیر ذى زرعٍ عند بیتک المحرّم ربّنا لیقیموا الصّلوه…؛۴۱ اى پروردگار ما، برخى از فرزندانم را به وادى اى بدون کشت و زراعت نزدیک خانه گرامى تو جاى دادم. تا نماز بگزارند.” هدف ابراهیم از اقامه در مکه عبادت و برپائى نماز بوده است و تذکر قرآن این جریان را به این جهت است که مردم در جاى جاى مکّه به یاد ابراهیم و رفتارهاى او و بنیانگذارى او باشند.

۵ – مقام ابراهیم از آیات بیّنات

“فیه آیاتٌ بیّناتٌ مقام ابراهیم و من دخله کان آمناً؛۴۲ در آن آیات و معجزات روشنى است (از جمله) مقام ابراهیم و کسى که داخل آن شود در امنیّت است.”

از امام صادق(ع) سؤال شد؟ “ما هذه الآیات البیّنات؟” فرمود:”مقام ابراهیم حیث قام على الحجر فاثرت فیه قدماه، والحجر الاسود و منزل اسماعیل؛۴۳ این آیات و نشانه‏ها چیست؟ فرمود:مقام ابراهیم زمانى که بر سنگ ایستاد (براى بالا بردن دیوار خانه خدا) پس جاى دو پاى او در آن ماند، و (دیگرى) حجرالاسود و (سومى) منزل و حجر اسماعیل است.”

قرآن این آیات را متذکر مى‏شود تا همچنان یاد ابراهیم و حج ابراهیمى در ذهن‏ها زنده بماند.

۶- نماز در مقام ابراهیم

از آنجا که ابراهیم “امام ناس”۴۴ است و الگوى حسنه مؤمنان۴۵ است لذا تک تک اعمال او در حج به عنوان سنّت واجب و یا مستحب مورد سفارش قرار گرفته است تا حج ابراهیمى همچنان زنده بماند. لذا خداوند براى زنده ماندن مقام ابراهیم مى‏فرماید: “و اذ جعلنا البیت مثابهً للنّاس و امناً و اتّخذوا من مقام ابراهیم مصلّى…؛۴۶ و (به خاطر بیاورید) هنگامى که خانه کعبه را محل بازگشت و مرکز امن و امان براى مردم قرار دادیم، و (براى تجدید خاطره) از مقام ابراهیم، عبادتگاهى براى خود انتخاب کنید.”

لذا از نظر اسلامى خواندن دو رکعت نماز طواف پشت مقام ابراهیم(ع) واجب شمرده شده تا یاد و خاطره ابراهیم و حج ابراهیمى در ذهنها زنده بماند.

۷- سعى ابراهیم

همین طور سعى ابراهیم(ع) سنتى براى یکى از مناسک و ارکان حج شد. و تمام حج گزاران در طول تاریخ به این سنّت عمل و تأسّى به سیره ابراهیم کرده‏اند، ابراهیم(ع) سنّت گزار است، زیرا خود تمامى سنن الهى را پذیرفته و بر اساس آن عمل کرده است، پس باید سعى ابراهیمى داشت و همچون ابراهیم(ع) میان دو قطب حج یعنى صفا و مروه هفت بار رفت و برگشت سعى ابراهیم(ع) مسیرى به سوى روشنایى است، آینه‏اى که در آن انسان خویشتن واقعى را مى‏بیند، سعى ابراهیم(ع) خلوتى با خویشتن گمشده است. این سعى آمیزه‏اى زیبا از عشق است و عرفان، سعى ابراهیم(ع) از جنس نور و سرور است، تلاشى از سنخ شعور و حضور است.۴۷

چو مرغى سوى مسعى پر کشیدم

زمروه تا صفا چندى دویدم

در اوج تشنگى از ماده رستم

کنار زمزم و صفا رسیدم

و در روایات نیز سخت بر عظمت ایام حج تکیه شده است و تلاش شده که حج ابراهیمى همیشه زنده بماند.

۱- پیامبر اکرم(ص) فرمود: “ما من ایّام ازکى عند اللّه سبحانه و تعالى و لا اعظم اجراً من خیرٍ فى عشر الاضحى؛۴۸ هیچ زمانى به عظمت دهه اول ذیحجه و ازکى از آن نمى‏باشد.” و در حدیث دیگر فرمود: “ما من ایّامٍ العمل الصّالح فیها احبّ الى اللّه عزّ و جلّ من ایّام العشر؛۴۹ هیچ زمانى عمل محبوبتر در نزد خداوند از ایام ده روز (ذى حجّه) نیست.” لذا تأکید شده است که هیچگاه حج تعطیل نشود.

حضرت صادق(ع) فرمود: “اگر مردم حج را تعطیل کردند بر امام و پیشوا لازم است که آن‌ها را مجبور بر انجام حج نمایند، زیرا “فانّ هذا البیت انّما وضع للحج” این خانه براى حج بنا شده است. پس اگر فقیر بودند از بیت المال به آنها جهت انجام حج کمک شود.۵۰

 

نشانه‏هاى حج ابراهیمى

مقام معظم رهبرى در پیام خود مى‏گوید: “پروردگارا! به امام و قائد راحل ما آن عبد صالح..نصیب وافر به روح پاک او عاید فرما! و آرزوى بزرگ او را که همانا قیام “حج ابراهیمى” و بهره بردارى امّت اسلامى از این مراسم عظیم الهى است جامه عمل بپوشان.”۵۱

آیه اللّه جوادى آملى مى‏گوید: حضرت امام راحل (قدّس سرّه) کارى را که ابراهیم خلیل انجام داد، احیا کرده است. ما در چهره زیارت نامه بسیارى از اولیاى الهى مى‏خوانیم که: “اشهد انّک قد اقمت الصّلاه و آتیت الزکاه؛ من شهادت مى‏دهم که تو نماز و زکات را بپا داشته و زنده کردى.”

 

حضرت امام امّت (قدّس سرّه) گذشته از اینکه بخش‏هاى عبادى را اقامه کرد “حج” را نیز اقامه کرد. “اقامه حج” غیر از “حج کردن” است، چه اینکه اقامه نماز غیر از نماز خواندن است. لذا مى‏توان در حرم حضرت امام راحل (قده) صریحاً گفت که: “اشهد انّک قد اقمت الحج؛۵۲ من شهادت مى‏دهم که تو حج را بپا داشتى و کارى را که خلیل الرحمن(ع) انجام داد. تو زنده کردى.”

حال باید دید حج ابراهیمى چه نشانه‌هایى دارد که در کلام امام و رهبرى بر آن تأکید شده و چگونه این حج در این دوران اقامه شده است.

۱- برائت و تبرّى از مشرکین

حضرت ابراهیم خود از شرک مبرّا بود لذا قرآن کریم صریحاً مى‏فرماید: “و لم یک من المشرکین؛۵۳ ابراهیم از زمره مشرکان نبود.” و در آیه دیگر مى‏خوانیم “و ما کان من المشرکین؛۵۴ ابراهیم از زمره مشرکان نبود” لذا در همان دوران ابتداى جوانى از مشرکان تبرّى جست و بت‏ها را درهم شکست “به خدا سوگند در غیاب شما نقشه‏اى براى نابودى بت‏هایتان مى‏کشم! سرانجام همه آنها را جز بت بزرگشان قطعه قطعه کرد.”۵۵ امام راحل (قدّه) مى‏گوید: “کعبه معظمه یکتا مرکز شکستن این بت‏هاست. ابراهیم خلیل در اول زمان و حبیب خدا و فرزند عزیزش مهدى موعود روحى فداه در آخر الزمان از کعبه نداى توحید سر دادند و مى‏دهند.”۵۶

 

و آنگاه که مبعوث به رسالت گردید، و خانه خدا را بنا و تعمیر نمود مأمور شد که اوّلاً خانه را تطهیر نمایند چنان که خداوند متعال مى‏فرماید: “و عهدنا الى ابراهیم و اسماعیل ان طهّرا بیتى للطّائفین و العاکفین والرّکع السّجود؛۵۷ و ما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که خانه مرا براى طواف کنندگان و مجاوران و رکوع کنندگان و سجده کنندگان، پاک و پاکیزه کنید.”“این بتهایى که در این جا هست یا مى‏خواهند نصب کنند، بردارید. اینجا “معبد الهى” است. جاى بتها، بت پرستى، بت سازان و بت فروشان نیست، این خانه باید تطهیر شود و در این محدوده شرک و مشرک راه پیدا نکند”.۵۸ و در آیه دیگر مى‏خوانیم: “واذ بوّأنا لابراهیم مکان البیت ان لاتشرک بى شیئاً و طهّر بیتى للطّائفین و القائمین و الرّکع السّجود؛۵۹ (به خاطر بیاور) زمانى را که جاى خانه “کعبه” را براى ابراهیم آماده ساختیم تا خانه رابنا کنند و به او گفتیم: چیزى را همتاى من قرار مده، و خانه‏ام را براى طواف کنندگان و قیام کنندگان و رکوع کنندگان و سجود کنندگان پاک ساز” تطهیر چون اطلاق دارد شامل خالص شدن براى عبادت، خالى از بت و بت پرستى، طهارت از حدث اکبر، طهارت از خبث طهارت بنیانى، یعنى بنابر اساس تقوا، و طهارت از بوى بد باشد و چون متعلق تطهیر ذکر نشده است، دلالت بر شمول همه این امور را دارد۶۰ بارزترین مصداق پاکى و تطهیر مى‏تواند، تطهیر از شرک باشد.

امام راحل مى‏گوید: “و طهر بیتى للطّائفین…؛۶۱ این تطهیر از همه ارجاس است که بالاترین آنها شرک است که در صدر آیه کریمه است.”

مقام معظم رهبرى مى‏گوید: “حج مظهر توحید و کعبه خانه توحید است این که در آیات کریمه مربوط به حج بارها از ذکر اللّه سخن رفته، نشانه آن است که در این خانه و به برکت آن باید هر عامل غیر خدا از صحنه ذهن و عمل مسلمین زدوده شود و بساط انواع شرک از زندگى آنان برچیده شود. در این محیط محور و مرکز هر حرکتى خداست و طواف و سعى و رمى و وقوف و دیگر شعائر اللّه حج هر یک به نحوى نمایش انجذاب به “اللّه” و طرد و نفى و برائت از “انداد اللّه” است.”۶۲

بعد از این که حضرت ابراهیم(ع) خانه را تطهیر مى‏کند مأمور مى‏شود که مردم را به حج دعوت کند “و اذّن فى النّاس بالحجّ یأتوک رجالاً و على کلّ ضامرٍ یأتین من کلّ فجّ عمیق؛۶۳ و مردم را دعوت عمومى به حج کن، تا پیاده و سواره بر مرکبهاى لاغر از هر راه دورى به سوى تو بیایند.” این ندا همان است که در اسلام هم مطرح شده است که هر کس مستطیع است باید مکه برود “و للّه على النّاس حجّ البیت من استطاع الیه سبیلاً؛۶۴ و براى خدا بر مردم است که آهنگ خانه(او) کنند، آنها که توانایى رفتن به سوى آن را دارند.”

گذشت زمان دوباره خانه خدا را به بت پرستى و شرک آلوده نمود، تا آن زمان که حضرت ختمى مرتبت فرزند ابراهیم خلیل مأمور شد که اعلان کند تا خانه خدا از شرک و آلودگى پاک شود و برائت از مشرکین اعلان گردد. “براءهٌ من اللّه و رسوله الى الّذین عاهدتم من المشرکین فسیحوا فى الارض اربعه اشهر و اعلموا انّکم غیر معجزى اللّه و انّ اللّه مخزى الکافرین؛۶۵ (این اعلان) بیزارى از سوى خدا و پیامبر او، به کسانى از مشرکان است که با آنها عهد بسته‏اید! با این حا ل، چهار ماه (مهلت دارید که آزادانه) در زمین سیر کنید و بدانید شما نمى‏توانید خدا را ناتوان سازید، خداوند خوار کننده کافران است.”

در این آیات با دو تعبیر از مشرکان اعلام برائت شده است “براءه من اللّه” و “انّ اللّه برى‏ء من المشرکین” مرحوم علّامه طباطبایى مى‏نویسد: این آیات در صدد تشریع محض برائت نیست، بلکه متضمن انشاء حکم و قضاء به برائت از مشرکان است.

چرا که خداوند در اینجا پیامبر را نیز شریک در حکم نموده است و اگر تشریع محض بود تنها به خود نسبت مى‏داد، چنان که مى‏فرماید: “ولایشرک فى حکمه احداً”۶۶ امّا در جایى که حکم به معناى ولایت، سیاست و داورى باشد به پیامبر(ص) نسبت داده مى‏شود. و قضا در اینجا به معناى رفع امان از مشرکانى است که پیشتر با آنها عهد بسته بود.۶۷

به عبارت دیگر تشریک پیامبر(ص) در این برنامه براى این است که بیان کند این مسأله تنها یک توصیه و سفارش نیست بلکه سیاست کاربردى و عملى است و باید مجرى اصلى حکومت آن را به اجرا، بگذارد و لذا به دنبال آن عمل گردید.

محدثان، مفسّران و مورخان شیعه۶۸ و سنّى۶۹ نقل کرده‏اند که پیامبر(ص) ابتدا ابوبکر را براى ابلاغ پیام برائت مأمور نمود. سپس على(ع) را در پى فرستاد و به وى دستور داد تا پیام را از وى گرفته و خود اعلام نماید. و سرّ آن این بود که جبرییل(ع) بر پیامبر نازل شد و گفت: این برنامه را خود یا یک کسى که مانند تو مى‏باشد اعلام کند. و على(ع) طبق آیه مباهله به منزله جان نبىّ است “انفسنا و انفسکم”.۷۰

حسکانى با نقل چهل روایت مى‏نویسد: پیام رسان برائت على بن ابى طالب(ع) بوده است. از جمله از انس بن مالک نقل مى‏کند که “انّ رسول اللّه(ص) بعث ببراءه مع ابى بکرٍ الى اهل مکّه، فلمّا بلغ ذاالحلیفه بعث الیه فردّه و قال لایذهب به الّا رجلٌ من اهل بیتى، فبوث علیاً؛۷۱ به راستى رسول خدا ابوبکر را با (آیات) برائت به سوى اهل مکّه فرستاد سپس هنگامى که به ذوالحلیفه رسید او را برگرداند و فرمود: نباید این (آیات) را ببرد مگر مردى از اهلبیتم پس على(ع) را فرستاد.”

علاوه بر آیات برائت موادى در بیانیه برائت گنجانده شده بود از جمله:

۱- لغو پیمان مشرکان.

۲- عدم حق شرکت در مراسم حج در سال آینده.

۳- ممنوع بودن ورود مشرکان به خانه خدا.

۴- ممنوع بودن طواف به صورت عریان.۷۲

بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص) حج اقامه نشد هرچند مردم به حج مى‏رفتند، تا زمان على(ع)“در زمان حکومت حضرت على(ع) حج اقامه شد شاید سر اینکه در زیارت نامه معصومین(ع) همواره “اشهد انّک قد اقمت الصّلاه و آتیت الزکاه” آمده نه بیش از آن، این است که در دست آنان قدرت حکومتى نبوده، تا حج را “اقامه” کنند.

حضرت امام مجتبى(ع) بیش از بیست بار پیاده به مکّه رفت، ولى نگذاشتند او حج را اقامه کند، چه اینکه سایر ائمه معصومین(ع) پیاده یا سواره حج مى‏کردند ولى حج را اقامه نکردند. امّا ابن عباس که شاگرد حضرت على بن ابى طالب(ع) است به دستور آن حضرت موفق شد که حج را اقامه کند.۷۳ آنگاه که حضرت على(ع) عهده دار حکومت شد، نامه‏اى براى قثم ابن عباس، نماینده رسمى خود در مکّه نوشت “یابن عباس! اقم للنّاس الحجّ و ذکّرهم بایّام اللّه؛ ابن عباس! حج را اقامه و مردم را به “ایّام اللّه” متذکر کن.”۷۴ادامه دارد

 

پى‏نوشت‏ها:

  1. فروع کافى، کلینى، تهران، دارالکتب الاسلامیّه، تحقیق على اکبر غفارى، ج ۴، ص ۱۹۴٫
  2. من لایحضره الفقیه، صدوق، قم، مؤسسهالنشر الاسلامى، ج ۲، ص ۳۰۶٫
  3. همان، ج ۲، ص ۱۴۷٫
  4. تفسیر عیاشى، تحقیق، رسول محلاتى، تهران المکتبه للعلمیّه، ۱۳۸۰ ه.ق، ج ۱، ص ۱۸۶، ح ۹۶٫
  5. فروع کافى، همان، ج ۴، ص ۲۰۵، روایت ۴٫
  6. اسرار عرفانى حج، محمد تقى فعّالى، نشر مشعر، ۱۳۸۶، اول، ص ۲۱۲٫
  7. فروع کافى، ج ۴، ص ۲۱۲٫
  8. حج در کلام امام خمینى، مؤسسه نشر آثار امام خمینى، ۱۳۷۲، ص ۱۳٫
  9. ر.ک اسرار عرفانى حج، ص ۲۱۱ – ۲۱۲٫
  10. سوره نحل، آیه ۱۲۰٫
  11. سوره انعام، آیه ۱۶۲ و ۱۶۳٫
  12. سوره بقره، آیه ۱۲۴٫
  13. همان.
  14. سوره بقره، آیه ۱۲۵٫
  15. سوره حج، آیه ۲۶٫
  16. سوره بقره، آیه ۱۲۷٫
  17. همان، آیه ۱۳۱٫
  18. سوره نساء، آیه ۱۲۵٫
  19. سوره هود، آیه ۷۵٫
  20. سوره انبیاء، آیه ۵۸ – ۵۷٫
  21. سوره انعام، آیه ۷۸٫
  22. سوره انبیاء، آیه ۶٫
  23. سوره صافات، آیه ۱۰۹٫
  24. همان.
  25. سوره مریم، آیه ۴۸٫
  26. سوره ذاریات، آیه ۲۴٫
  27. سوره انعام، آیه ۷۵٫
  28. سوره نحل، آیه ۱۲۱٫
  29. سوره مریم، آیه ۴۱٫
  30. سوره نجم، آیه ۳۷٫
  31. سوره آل عمران، آیه ۶۷٫
  32. سوره شعرا، آیه ۸۲ – ۷۸٫
  33. سوره بقره، آیه ۱۲۶٫
  34. سوره نحل، آیه ۱۲۰٫
  35. سوره ممتحنه، آیه ۴٫
  36. قصص، آیه ۲۷٫
  37. ر.ک: بنیان مرصوص امام خمینى(قده) جوادى آملى، نشر اسوه، ۱۳۷۵، ص ۲۶۲٫
  38. سوره اعراف، آیه ۱۴۲٫
  39. بنیان مرصوص، همان، ص ۲۶۳٫
  40. سوره ابراهیم، آیه ۵٫
  41. همان، ۳۷٫
  42. سوره آل عمران، آیه ۹۷٫
  43. نورالثقلین حویزى، قم، المطبعه العلمیّه، ج ۱، ص ۳۶۶٫
  44. سوره بقره، آیه.
  45. سوره ممتحنه، آیه ۴٫
  46. سوره بقره، آیه ۱۲۵٫
  47. ر.ک اسرار عرفانى حج، همان، ص ۳۲۹٫
  48. وسائل الشیعه، حر عاملى، مؤسسه الوفاء، ج ۲۲۱ ،۱۰٫
  49. همان.
  50. نهج البلاغه، فیص الاسلام، نامه ۶۷، ص ۱۰۶۳٫
  51. پیام مقام معظم رهبرى، ۱۳۷۰/۳/۲۶ به نقل از حج در کلام و پیام امام خمینى (قده) ص ۳٫
  52. بنیان مرصوص، جوادى آملى، ص ۲۷۲ – ۲۷۱٫
  53. سوره نحل، آیه ۱۲۰٫
  54. همان، آیه ۱۲۳٫
  55. سوره انبیاء، آیه ۵۸ – ۵۷٫
  56. سوره حج در پیام و کلام امام خمینى، ص ۱۴٫
  57. سوره بقره، آیه ۱۲۵٫
  58. بنیان مرصوص امام خمینى، جوادى آملى، همان، ص ۲۷۲٫
  59. سوره حج، آیه ۲۶٫
  60. درسنامه تفسیر آیات حج، حوزه نمایندگى ولى فقیه در امور حج، درالحدیث ۱۳۸۶، ص ۲۵۹٫
  61. حج در کلام و پیام امام خمینى (قده) ص ۱۴٫
  62. پیام مقام معظم رهبرى به حجاج، ۶۲/۳/۰۷۳۱، http://www.shareh.com.
  63. سوره حج، آیه ۲۷٫
  64. سوره آل عمران، آیه ۹۷٫
  65. سوره توبه، آیه ۱ و ۲٫
  66. سوره کهف، آیه ۲۶٫
  67. تفسیر المیزان، علّامه طباطبائى، قم، جامعه مدرسین، ج ۹، ص ۱۴۷٫
  68. تبیان، طوسى، ج ۵، ص ۱۶۹؛ مجمع البیان، طبرسى، ج ۳، ص ۳٫فیض کاشانى، تفسیر صافى، ج ۳، ص ۳۷۱، کنزالدقائق، مشهدى، ج ۵، ص ۳۹۱؛ برهان بحرانى، ج ۲، ص ۱۰۱٫
  69. ر.ک: سنن نسائى، ج ۵، ص ۳۷۴، قندوزى ینابیع المودّه، ص ۲۱۸؛ الجامع الاحکام، قرطبى، ج ۸، ص ۶۷، رشید رضا، تفسیر منار، ج ۱۰، ص ۱۵۹٫
  70. سوره آل عمران، آیه ۶۱٫
  71. شواهد التنزیل، حاکم حسکانى، تحقیق محمودى، وزارت ارشاد اسلامى، ۱۴۱۱، ج ۲، ص ۳۰۵٫
  72. تفسیر المیزان، علّامه طباطبائى، ج ۹، ص ۱۹۶و تفسیر آیات حج، ص ۲۴۰٫
  73. بنیان مرصوص امام خمینى (قدر)، ص ۲۷۰٫
  74. نهج البلاغه فیض الاسلام، نامه ۶۷، ص ۱۰۶۷٫

 

30دسامبر/16

انتظار بشر از دین

آیه الله جوادى آملى

نگارش و تدوین: حجهالاسلام والمسلمین محمد رضا مصطفى پور

 

ویژگى‏هاى توسعه از منظر دین

در فرهنگ دین، توسعه ویژگى‏هایى دارد و آن‏ها عبارتند از:

۱- در فرهنگ دین توسعه به معنى اسراف و اتراف و رفاه‏زدگى و مانند آن نیست. قرآن همه این‏ها را مذموم مى‏داند، مسرفین و مترفین و مرفّهین را نکوهش کرده است، کسانى را که فقط به فکر توسعه شخصى اند، چنین معرفى مى‏کند که: “أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ”۱ گروهى در فکر خودشانند “یَأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الانْعَامُ”۲ و مى‏خورند هم چنان که چهارپایان مى‏خورند، کسانى را که به فکر زراندوزى‏اند، نکوهش کرده و فرمود: “الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّهَ وَلاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ”۳ و فرمود: “وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا”۴ مال را به علاقه شدید دوست دارید. یعنى حبّ فراوان و زیاد و شدّت علاقه به مال نکوهش شده است، بخل و شحّ نکوهش شده است و فرمود: “وَأُحْضِرَتِ الأَنفُسُ الشُّحَّ”۵ بخل و بى‏گذشت بودن در نفوس حضور و غلبه دارد: “وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ”۶ و هر کس از بخل نفس خود مصون ماند، ایشانند که رستگارانند.

شحّ و بخل شدید در نهان خانه بشر لانه کرده و دشمن خانگى او است و اگر کسى از این دشمن درون برهد به مقصد مى‏رسد و اهل فلاح خواهد بود. بنابراین توسعه به معنى رفاه‏طلبى و مسرفانه زندگى کردن نکوهیده است و بازگشت این تحلیل و بررسى به این است که توسعه در تولید آرى، اما در مصرف نه. زیرا باید قناعت پیشه کرد. در تولید هرچه پر تلاش‏تر، موفق‏تر و در هر مصرف هر چه قانع‏تر راحت‏تر. وبه عبارت دیگر: در تولید حریص بودن ممدوح است ولى در مصرف، حریص نبودن. بلکه راه قناعت را پیش گرفتن ستایش شده است.

۲- محور همه مسائل از دیدگاه قرآن، عقل و علم است، از جمله مسائلى که باید بر محور عقل باشد، توسعه است، وقتى که عقل محور شد، هم دستور مهر معاطفى به مورد، مى‏دهد و هم دستور قهر انتقامى به جا. از باب مثال در بخش حقوقى و کیفرى – در عین حال که رحمت را امضا مى‏کند و عاطفه را مى‏ستاید و “رُحَمَاء بَیْنَهُمْ”۷ مى‏فرماید: اگر مرد یا زنى، تن به تبه کارى داده هنگام اجراء حد آگاهانه و عاقلانه حضور پیدا کنید “وَلا تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَهٌ فِی دِینِ اللَّهِ”۸ از این بیان معلوم مى‏شود که اگر خدا، انسان‏هاى مسلمان را تحت عنوان “رُحَمَاء بَیْنَهُمْ” مى‏ستاید، معیار و رحمت عقلى است نه رحمت عاطفى. پس آنچه که واضح است این است که آن چه که باید بر همه شئون زندگى نورافکن بوده، و اشراف داشته باشد عقل است نه عاطفه.

اگر کسى توسعه مطلوب را به رفاه‏طلبى و اتراف و اسراف تفسیر کند، چنین شخصى در واقع سرمایه دارى غرب را اسوه توسعه اقتصادى قرار مى‏دهد و حال این که این تفسیر باطل و ناصواب است و آن چه اسوه و الگو است، نظام عقلانى است که اسلام آن را ترویج کرده است که انسان در تولید بر محور عقل فعالیت کند و در محور مصرف هم بر محور عقل مصرف کند.

قرآن عظمت اقتصاد و تأثیر مال را در جامعه مشخص کرده و مال را خیر و به منزله ستون فقرات جامعه معرفى کرد و در پرتو آن مشخص نمود که عاقل کیست: “وَلاَ تُؤْتُواْ السُّفَهَاء أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیَاماً”۹ مال مایه قوام جامعه است، جامعه تهى دست، قدرت قیام و قوام ندارد. اگر جامعه‏اى فقیر باشد، قدرت ایستادن ندارد. مال سبب قوام است. مال در جامعه مثل جریان خون در شرائین و رگ‏هاست. اگر خون در بعضى از رگ‏ها جارى نشود، موجب فلج شدن آن عضو مى‏شود. مال هم باید در همه شرائین جامعه جریان داشته باشد. در سوره حشر فرمود: مال را طورى باید توزیع کرد که فقط در دست توانگران تداول نشود: “کَىْ لا یَکُونَ دُولَهً بَیْنَ الاغْنِیَاء مِنکُمْ”۱۰ در نظام سرمایه دارى ثروت‏هاى کلان و سنگین در دست گروه خاصى است، آنهایى که در دنیا داد و ستدهاى مهم را انجام مى‏دهند، محدودند، به طورى که گاه ممکن است شرکت‏ها و تراست‏ها، کشتى‏ها یا هواپیماهاى متعددى را خریدارى کرده و بفروشند. ولى قرآن مال را به منزله خون در پیکر جامعه مى‏داند و باید در تمام عروق جامعه جریان داشته باشد و چون مال مایه قوام جامعه است، نباید سفیهانه فراهم کرد و سفیهانه مصرف نمود.

انسان که از راه رشوه یا ربا و بدون تولید صحیح و کسب حلال، مالى به دست آورد، سفیه است، و کسى که مال رااز راه صحیح فراهم مى‏کند، ولى در مصرف اسراف و اتراف دارد، سفیه است.

معیار عقل و سفاهت اطاعت از خدا و تخلف از فرمان خداست، آن که مطیع فرمان خداست نیکوسرشت و عاقل است و آن که مخالف فرمان خداست، سفیه است. قرآن فرمود: مال را به دست سفیهان ندهید و معیار سفاهت افراد را هم مشخص کرده است و فرمود: “وَمَن یَرْغَبُ عَن مِّلَّهِ إِبْرَاهِیمَ إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ”۱۱ کسى که از ملت و دین ابراهیم خلیل(ع) فاصله گرفت، سفیه است، تبه کاران سفیهند، اهل اسراف و اتراف سفیهند.

بنابراین چون مال مایه قوام و حیات بخش جامعه است، نباید آن را در اختیار سفیهان قرار داد و سفیه هم کسى است که تخلف از فرمان خدا داشته باشد، با ضمّ صغرى و کبرى در استدلال نتیجه مى‏گیریم، مسرف و رفاه طلب سفیه است ومال را نباید در اختیارآنان قرارداد. پس توسعه به معناى فراهم کردن مال از راه حرام یا زراندوزى، یا صرف مال براى رفاه‏طلبى و مسرفانه نیست.

۳- در قرآن جمع آورى مال به خاطر تفاخر نکوهش شده است و فرمود: عده‏اى تلاششان این است که طورى زندگى کنند که زندگى آن‏ها چشم گیر بوده و از برجستگى برخوردار باشند: “کَمْ أَهْلَکْنَا قَبْلَهُم مِّن قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثًا وَرِئْیًا”۱۲ عده‏اى که پیش از شما بودند و از سرمایه و مجالس و زندگى چشمگیر برخوردار بودند، ما آن‏ها را هلاک کردیم و در سوره نحل فرمود: “أَن تَکُونَ أُمَّهٌ هِىَ أَرْبَى مِنْ أُمَّهٍ”۱۳ عده‏اى تلاش مى‏کنند که امت و کشورشان برجسته‏تر از کشور دیگر باشد، این هم مذموم است. زیرا تفاخر است، ولى اگر توسعه و جمع مال براى این باشد که اولاً نیاز خود را برطرف کند و ثانیاً نیاز دیگران را مرتفع سازد، ممدوح است.

به عبارت دیگر توسعه بر دو قسم است:

۱- توسعه ممدوح: که انسان براى رفع نیاز خود و جامعه تلاش کند که این نوع تلاش کوثر است و پسندیده.

۲- توسعه مذموم: یعنى توسعه‏اى که به منظور افزایش ثروت باشد، این نوع توسعه، تکاثر است و مذموم، و به تعبیر قرآن حبّ جمّ و جمع‏آورى اموال است، زیرا چنین کسانى “جَمَعَ مَالا وَعَدَّدَهُ × یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ”۱۴ یعنى کسى که اموال خود را مى‏شمارد،خیال مى‏کند که مال و اعتبارات بانکى او را جاودانه نگه مى‏دارد. بنابراین توسعه اقتصادى به معناى افزایش سرمایه براساس خودمحورى و تکاثر مذموم و راه شیطان است، اما توسعه اقتصادى و داشتن کارخانجات ومزرعه و امکانات مادّى به منظور رفع نیاز نیازمندان محبوب و مطلوب دین است،آن چه که نامطلوب است، حرص است و احتکار.

امام باقر(ع) فرمود: “مثل الحریص على الدّنیا کمثل دوده القزّ کلّما أزدادت من القزّ على نفسها لفّاً کان أبعد لها من الخروج حتى تموت غمّاً”۱۵ داستان حریص نسبت به دنیا داستان کرم ابریشم است که دائماً در خود مى‏تند که خودش را دفن کند، چون محصول کرم ابریشم جز این نیست که دور خود مى‏تند و خود را خفه مى‏کند و قبل از هر چیزى خودش مى‏میرد و محصولش را دیگرى استفاده مى‏کند، انسان حریص که کارش پرکردن شکم باشد، انسانیت خود را به حیوانیت تبدیل کرده است. در بیانات نورانى امیرالمؤمنین(ع) آمده است که “لاتجتمع الفطنه والبطنه”۱۶ فطانت و هوشمندى با پرخورى جمع نمى‏شود.

۴- توسعه ممدوح با رقابت قابل جمع است زیرا توسعه ممدوح، یعنى تلاش و کوشش بیشتر براى تولید بیشتر، مستلزم رقابت است، تا از این طریق ثروت را تحصیل کرده و در نتیجه نیاز انسان‏هاى بیشترى را مرتفع سازد.

رقابت در اسلام مورد ستایش است زیرا تا رقابت نباشد، بازار صنعت و کشاورزى و دامدارى رونق پیدا نمى‏کند. اگرچه رقابت باید زیر نظر عقل تنظیم و اداره شود، نه زیر مجموعه شهوت و غرائز. زیرا رقابت دو قسم است: ۱- رقابت براساس شهوت و غضب و به عبارت دیگر: رقابت عاطفى و حیوانى یعنى رقابتى که سبب مال دارتر شدن باشد، نکوهیده است.

۲- رقابت عاقلانه، یعنى انسان طورى تولید کند که فرآورده‏هاى صنعتى او دو عنصر محورى اتقان و ظرافت را داشته باشد و درصدد تحقیر، تخریب، اضرار دیگران نباشد و کسى را نرنجاند و تضعیف نکند.

قرآن رقابتى را که وسیله جمع مال و چشمگیر شدن باشد، مذموم مى‏داند. از این رو در جریان قارون مى‏گوید: “فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ” وقتى به آن چه که داشت بر قومش ظاهر شد،افراد عادى که او را دیدند مرعوب شدند و گفتند: “یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِىَ قَارُونُ”۱۷ اى کاش ما هم مثل او زینت و زیور و جلال و شکوه ظاهرى داشتیم، ولى آن‌هایى که از خردمندان و فرزانگان بودند گفتند: “وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِّمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا”۱۸ واى بر شما این زر و زیور که مایه فخر انسانى نیست، به سراغ چیزى بروید که دوام داشته باشد. از این رو رقابت اگر در محدوده عقل و محورهاى عقلى باشد قرآن کاملاً آن را ستوده و دستور سرعت و سبقت در آن را داده است و همیشه سبقت بعد از سرعت است و سرعت بعد از حرکت. جامعه ایستا، فاقد حرکت و سرعت است “وَسَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَهٍ مِّن رَّبِّکُمْ”۱۹ وبعد از سرعت مى‏فرماید: “فَاسْتَبِقُواْ الْخَیْرَاتِ”۲۰ وقتى سبقت گرفتید، باید به فکر افتادگان باشید و آن‏ها را دریابید: “وَاجْعَلْنَالِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا”۲۱ پس سبقت گرفتن فرع هجرت و حرکت و سرعت است که همه آن‏ها باید زیرمجموعه معرفت عقلى باشد، در غیر این صورت سفاهت است و خروج از عقل، و در نتیجه مذموم.

 

۵ – رقابت ممدوح با تعاون آمیخته است

چنان که گفته شد: اصل رقابت مقبول دین است، ولى معناى رقابت این نیست که رقیب خود را نابود کند و از بین ببرد، بلکه رقابت ممدوح این است که کسى از دیگران سبقت بگیرد، ولى با وجود این تعاون و همکارى را از یاد نبرد، به دیگران کمک کند و این کمک و تعاون هم باید بر محور عقل باشد نه عاطفه.زیرا در اسلام هیچ برنامه‏اى عاطفى محض نیست، بلکه عاطفه و رأفت وخیال و وهم، باید تحت سرپرستى عقل عملى و نظرى قرار گیرد. از این رو اگر مسلمانى بخواهد تعاون داشته باشد، باید عاقلانه برخورد کند و به عبارت دیگر: تعاون از اصول ارزشى اسلام است که تحت پوشش عقل اداره شود. از این رو تعاون عاقلانه با ارائه طریق کارشناسانه براى تولید است که انسان دیگران را با خود همراه کرده و همگان درجهت رشدو تعالى جامعه حرکت کنند. بنابراین توسعه متوقف بر رقابت است و رقابت هم بر محور عقل خواهد بود.

 

۶- رقابت همیشگى است نه موقّت

آیا براساس تفکر مادى بشر مى‏تواند، براى همیشه رقابت کند یا خیر؟ زیرا خیلى از افراد هستند وقتى که پیر شدند قدرت خوردن و خوابیدن ندارند و گاهى انسان به مرحله‏اى مى‏رسد که انگیزه‏اى براى تولید ندارد و در نتیجه رقابت هم از بین خواهد رفت، چون انگیزه رقابت مادّى بود.

اما براساس تفکر الهى انسان همیشه براى رقابت انگیزه دارد زیرا اصل کار، خیر است، تولید براى تأمین نیازجامعه انسانى خیر است و رقیبان از لحاظ ملاک، مشمول آیه “وَفِی ذَلِکَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ”۲۲ خواهند بود. زیرا در این نعمت‏ها مشتاقان باید بر یکدیگر پیشى گیرند.

منافسه همان مراقبت است، انسانى که به دنبال شى‏ء نفیس مى‏رود، این کار نفس گیر، است انسانى که تلاش مى‏کند و در تلاش به نفَس مى‏افتد، این کار را منافسه مى‏گویند، بنابراین اگرانگیزه الهى باشد، انسان تا آخرین لحظه‏اى که زنده است به دنبال تولید است و اما اگر انگیزه اسراف و اتراف و رفاه‏طلبى باشد، انسان در بعضى مقاطع عمر این انگیزه را ندارد.

بنابراین دین نه تنها مانع توسعه و مخالف توسعه نیست بلکه آن را امضا مى‏کند و یکى از عوامل توسعه را رقابت مى‏داند. البته به شرط این که اولاً رقابت از جهت اندیشه، عقلى باشد و ثانیاً به انگیزه انسانى و الهى باشد که در این صورت همیشگى نیز خواهد بود.

 

توسعه و طول امل

گاهى سؤال مى‏شود: اگر دین با توسعه موافق است و توسعه هم برنامه ریزى مى‏طلبد و برنامه ریزى برنامه میان مدّت و دراز مدت دارد، پس چرا اسلام از حرص و طول امل و تکاثر و مانند آن نهى کرده است، در حالى که این نواهى با برنامه ریزى کلان و دراز مدت منافات دارد؟

پاسخ این سؤال با توجه به بحث‏هاى گذشته،روشن است. بیان مطلب این که دین ما را به کوثر دعوت مى‏کند وکوثر ممدوح است و از تکاثر باز مى‏دارد و آن را مذموم مى‏داند. اگر انسان براى منافع شخصى خود تلاش کند حرص است و حرص از تکاثر است و مذموم، یعنى اگر انسان براى مصالح فردى خود تولید کند، تا براى خودش اندوخته نماید، این حبّ جمّ و جمع است و مذموم، اما اگر کوثر باشد نه تکاثر. یعنى تمام همتش این باشد که نظام اسلامى و امت مسلمان و جامعه اسلامى را از هر جهت بى‏نیاز سازد و به اصطلاح، او را به خودکفایى برساند، این کلان نگرى و برنامه ریزى دراز مدت کوثر است و مطلوب.

على بن ابى‏طالب (ع) که بشر را از طول امل باز مى‏دارد، خود در مدت زندگى برنامه ریزى داشتند، حضرت از یک طرف فرمود: “ان أخوف ما أخاف علیکم اثنان، اتباع الهوى وطول الامل”۲۳ و از طرف دیگر مى‏بینیم، وقتى بارى بر شتر حمل مى‏کند، شخصى از حضرتش سؤال کرد، بار شتر چیست؟ فرمود: یک صد هزار درخت خرما، سائل عرض کرد: یک صد هزار درخت خرما روى شتر جایش نمى‏شود، فرمود: این‏ها هسته‏هاى فراوانى است که بعد از کاشتن در مزرعه یکصدهزار درخت خرما مى‏شود.۲۴ همین على(ع) در دوّمین روز خلافت روى منبر نشست و انگشت‏هاى دستشان را درهم نهاد و سپس فرمود: مردم ببینید من دستم به بیت‏المال دراز نمى‏شود تا آن درخت‏هاى خرما نیاز مرا برطرف مى‏کند. وقتى دست من به بیت المال دراز نشود، دست دیگران را نیز از بیت‏المال کوتاه خواهم کرد.

بنابراین طول امل اگر منشأ تکاثر شود مذموم است، و اگر منشأ کوثر باشد ممدوح است و به عبارت دیگر: نهى از طول امل مانع تکاثر است نه مانع برنامه ریزى در جهت تأمین نیازهاى امّت اسلامى، که کوثر و ممدوح است. و ناظر به همین حقیقت است که امام هفتم(ع) فرمود: “اعمل لدنیاک کانّک تعیش ابداً واعمل لآخرتک کانک تموت غدا”۲۵ براى دنیایت طورى عمل کن که گویا براى همیشه مى‏خواهى زندگى کنى و براى آخرتت به گونه‏اى عمل کن که گویا فردا مى‏خواهى بمیرى.

 

پى نوشت‏ها :

۱ . آل عمران، آیه۱۵۴٫

۲ . محمد، ۱۲٫

۳ . توبه، ۹٫

۴ . فجر، ۲۰٫

۵ . نساء، ۱۲۸٫

۶ . حشر، ۹؛ تغابن، ۱۶٫

۷ . فتح، ۲۹٫

۸ . نور، ۲٫

۹ . نساء، ۵٫

۱۰ . حشر، ۷٫

۱۱ . بقره، ۱۳۰٫

۱۲ . مریم ،۷۴٫

۱۳ . نحل، ۹۲٫

۱۴ . همزه، ۲ و ۳٫

۱۵ . بحارالانوار، ج۷۰، ص۲۳ و ۶۸؛ اصول کافى، ج۲؛ ح۷، ص۳۱۶٫

۱۶ . غرر الحکم، ج۶، شماره ۱۰۵۷۲، ص۳۷۰٫

۱۷ . قصص، ۷۹٫

۱۸ . همان، ۸۰٫

۱۹ . آل عمران، ۱۳۳٫

۲۰ . مائده، ۴۸٫

۲۱ . فرقان، ۷۴٫

۲۲ . مطففین، ۶۲٫

۲۳ . نهج البلاغه، خطبه ۲۸ تا ۴۴٫

۲۴ . بحارالانوار، ج۴۱، حدیث ۳، ص۳۲٫

۲۵ . من لایحضره الفقیه، ج۳ باب المعایش والمطالب، حدیث۴، ص۹۳٫

30دسامبر/16

پاسخ به پرسش‏ها

 

پیوند عرفان و فقه، و رابطه آنها با تکنولوژى

۱ – سؤال: آیا عرفان و فقه رابطه دارند؟ و یا دو مقوله‏اى از هم جدا هستند؟ و رابطه آنها را با پیشرفت‏هاى شگفت‏انگیز صنعتى چگونه مى‏توان تبیین نمود؟

× پاسخ:

منظور از فقه، معنى اصطلاحى آن یعنى احکام شرع از وجوب، حرمت، کراهت، مستحب و مباح است، که مجتهدین این احکام را از ادلّه شرعى یعنى قرآن، سنّت (قول و فعل و تأیید امام معصوم) به دست مى‏آورند، و هدف از احکام شرع، نجات انسان‏ها از منجلاب گمراهى و انحراف و سقوط، به سوى کمالات و تعالى انسانى است. و در حقیقت احکام شرع نردبانى براى ترقى انسان‏ها و وصول آنها به سعادت ابدى است.

و منظور از عرفان، سیر و سلوک درونى و معنوى است که انسان را به مقام ذات پاک خدا نزدیک مى‏کند، و آثار درخشان آن در عمل انسان به عنوان اخلاق نیک اسلامى آشکار مى‏گردد، بنابراین عرفان و فقه، هر دو، پل و اهرم و وسیله‏اى براى رسیدن به کمال هستند، و این دو یک هدف را تعقیب و تکمیل مى‏کنند، و دو کشتى نجات براى وصول به ساحل نجات مى‏باشند، نتیجه این که عرفان مثبت و صحیح، پیوند تنگاتنگ با فقه دارد، چنان که فقه نیز یار نزدیک عرفان است، هر دو دو یار تکمیل کننده یکدیگر هستند.

حال اگر هر چیز مثبتى در خدمت این صراط قرار گیرد، و به عنوان ابزار نیک براى حرکت به سوى تکامل باشد، قطعاً با عرفان و فقه، هماهنگى و هم سویى خواهد داشت، اینجاست که به رابطه عرفان و فقه با صنعت و تکنولوژى پى مى‏بریم. به عبارت روشن‏تر، صنعت اگر مثبت بود و در خدمت تکامل بشر درآمد، وسیله‏اى براى سرعت بخشیدن و تقویت انسان در صراط عرفان و فقه خواهد شد، مانند این که وسیله کامپیوتر، مى‏تواند انسان را در پیشرفت‏هاى عرفانى و فقهى کمک کند، و راه‏هاى وصول را آسان‏تر نماید. و یا مانند ابزار صنعتى که در علوم پزشکى و روان‏شناسى مورد استفاده قرار مى‏گیرند، و موجب سلامتى انسان مى‏شوند، در این صورت، صنعت وتکنولوژى وسیله مثبت و سازنده‏اى براى انسان در مسیر تکامل خواهد شد، بنابراین رابطه عرفان و فقه با تکنولوژى، بسیار نزدیک است، ولى اگر از تکنولوژى، وسیله‏اى مخرّب و ویرانگر بسازیم، و به جاى استفاده صحیح، از آن سوء استفاده شود، و آلت دست مستکبران براى سرکوبى و استثمار مستضعفان گردد، قطعاً عرفان و فقه، نه تنها رابطه‏اى با تکنولوژى ندارند، بلکه ضد آن هستند، و براى هر کدام هدفى جداى از هم و متضاد را دنبال مى‏کنند.

به طور کلّى در اسلام علم غیر نافع، یا علمى که وسیله‏اى بر خلاف عقل گردد، و محصولى سودمند و عقلانى نداشته باشد، علم منفى است، چنان که امیرمؤمنان على(ع) فرمود: “مَنْ زادَ علمُهُ عَلى عَقلِه کان و بالاً عَلیهِ؛ کسى که علمش بر عقلش طغیان کند، همان علم مایه وزر و وبال براى او خواهد شد.”۱

نیز فرمود: “العلمُ علمان؛ مطبوعٌ و مسموعٌ، و لا ینفعُ المسموع اذا لم‏یکن المطبوعُ؛ علم و دانش بر دو گونه است، فطرى (و هماهنگ با سرشت الهى انسان) و شنیدنى (و اکتسابى مانند علم صنعت و…) دانش شنیدنى سودى نخواهد داشت مگر آن که با دانش فطرى، هماهنگ باشد.”۲

کوتاه سخن آن که صنعت همچون نردبان، وسیله ارتقاء به پشت بام است، گاهى از آن براى ساختن پشت بام و برف روبى آن استفاده مى‏شود، و گاهى دزد از آن براى دزدى خانه استفاده مى‏نماید، در صورت اول با علم و عرفان رابطه دارد و در صورت دوم تضاد دارد.

 

چرا دختران زودتر به تکلیف مى‏رسند؟

۲ – سؤال: مى‏دانیم که پسران پس از تمام شدن پانزده سال، و دختران پس از پایان نُه سال به حد بلوغ و تکلیف مى‏رسند، و فاصله تکلیف این دو، شش سال است، چرا آن همه فاصله؟ و اگر فرضاً استعداد و آمادگى دختران براى زودرسى تکلیفشان، بیشتر از پسران باشد، این تفاوت را مى‏توان با فاصله دو سه سال هماهنگ کرد، نه شش سال، از سوى دیگر تکلیف براى دختر نُه ساله، سنگین و طاقت فرسا است، مانند روزه گرفتن او به ویژه در فصل تابستان و طولانى بودن مدت ساعات روز، و با توجه به این که آیین اسلام، دین سهل و آسان است، آیا با چنین تکلیفى سازش دارد؟

× پاسخ: باید توجه داشت که در تکلیف پسران، تنها تمام شدن پانزده سال، نشانه فرا رسیدن تکلیف نیست، بلکه یکى از دو علامت دیگر نیز دلیل آن است، مانند احتلام، یا روییدن موى درشت بالاى عورت، بنابراین ممکن است پسرى مثلاً در ۱۲ یا ۱۳ سالگى به حد تکلیف برسد.

اما زودرس بودن تکلیف دختران، به عقیده محققان اسلامى از این رو است که دختران از نظر ساختارى آسیب‏پذیر از پسران هستند، به همین دلیل در روایات متعدد از پیامبر(ص) و امامان(ع) نقل شده که زن عورت است، یعنى بى‏حفاظ و آسیب‏پذیر است. از جمله رسول خدا(ص) فرمود: “المرئه عورهٌ فاذا أخرجت استشرفها الشیطان؛ زن موجود آسیب‏پذیر است، وقتى که از خانه خارج شد، شیطان او را احاطه مى‏کند، و او در معرض نفوذ شیطان قرار مى‏گیرد.” ۳

چیزى که آسیب پذیرى آن معلوم باشد، مانند شیشه نسبت به سنگ، باید در حفظ آن بیشتر کوشید، بانوان چون آسیب پذیرترند، خداوند زودتر آنها را محدود به موازین تکلیف کرده، تا آنها در پرتو نگهبان تکلیف، در حفظ عفت و رفتار خود، زودتر از خود مراقبت کنند، و مورد آسیب قرار نگیرند، بنابراین تکلیف زودرس آنها به نفع آنها است. و در مورد سؤال دیگر در این راستا، که مثلاً دختر ده ساله چگونه در فصل تابستان روزه بگیرد؟ پاسخش روشن است وآن این که وجوب تکلیف بستگى به توان دارد، چنین دخترى روزه مى‏گیرد، هرگاه در فشار سخت قرار گرفت و به اصطلاح در عسر و حرج افتاد، مى‏تواند روزه خود را در حدى که رفع فشار شود، افطار نماید. و در سایر تکالیف نیز همین برنامه براى او برقرار است.

 

 

معنى صُلْب و ترائب

۳ – سؤال: در قرآن مى‏خوانیم: “خُلِقَ مِن مَّاء دَافِقٍ × یَخْرُجُ مِن بَیْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ؛ انسان از آب جهنده آفریده شده است، که آن آب از بین پشت و سینه‏ها خارج مى‏گردد.”۴ در بعضى از ترجمه‏هاى معروف قرآن آمده: از بین پشت مردان و سینه زنان خارج مى‏شود، منظور از صلب و ترائب چیست؟ و کدام ترجمه صحیح است؟

× پاسخ: صلب در لغت به معنى پشت است، و ترائب جمع تربیه، بنابر مشهور از میان علماى لغت به معنى استخوان‏هاى سینه است، همانجا که گردنبند روى آن قرار مى‏گیرد۵ نیز براى ترائب معانى دیگرى بیان نموده‏اند، از جمله این که ترائب یعنى پیش روى انسان در مقابل صلب که به معنى پشت است، و نیز به معنى چهاردنده از طرف راست و چهار دنده از طرف چپ است. در این که منظور از صلب و ترائب در آیه مذکور چیست، مطالب گوناگونى گفته شده است، این که بعضى آن را به معنى پشت پدر و سینه مادر ترجمه کرده‏اند بى‏اشکال نیست، زیرا آب جهنده از سینه مادر عبور نمى‏کند، مناسب‏ترین اقوال این است که صلب به معنى پشت مرد، و ترائب به معنى پیش روى او است، چرا که آب نطفه مرد از میان این دو خارج مى‏شود. قول دیگرى نیز وجود دارد که مى‏توان آن را برگزید، و آن این که نطفه مرد در حقیقت از تمام اجزاى بدن مرد گرفته مى‏شود، از این رو هنگام خروج، همراه هیجان کلّى بدن و سپس سستى همه بدن است، بنابراین صلب و ترائب، اشاره به تمام پشت و تمام پیش روى انسان است، و نیز گفته شده عمده‏ترین پیدایش نطفه مرد، نخاع شوکى است، که در پشت مرد و سپس قلب و کبد است، و همین سبب شده که محل عبور نطفه، بین صلب و ترائب معرفى شده است، به هر حال شرکت دادن زن در این تعبیر (صلب و ترائب) صحیح نیست.۶

 

پى نوشت‏ها:

۱ . غرر الحکم، میزان الحکمه، ج۶، ص۵۲۶٫

۲ . نهج البلاغه، حکمت ۳۳۸٫

۳ . سنن ترمذى، ج۳، ص۲۷؛ نظیر این مطلب در امالى شیخ طوسى، ج۲، ص۲۷۶، و بحار ج۱۰۳، ص۲۵۲ آمده است.

۴ . طارق، ۶ و ۷٫

۵ . لسان العرب ابن منظور، واژه ترب.

۶ . براى توضیح بیشتر به تفسیر نمونه، ج۲۶، صفحه ۳۶۷ – ۳۶۴ مراجعه فرمایید.

 

 

30دسامبر/16

حکمت‏هاى دهگانه لقمان (ع)(۴ و ۵)

 

حجهالاسلام والمسلمین محمدمحمدى اشتهاردى

 

چهارمین و پنجمین حکمت لقمان مسأله امر به معروف ونهى از منکر است، چنان که از زبان او خطاب به پسرش مى‏خوانیم:

“… وأمر بالمعروف وانه عن المنکر؛ پسرم! امر به معروف ونهى از منکر کن”۱ این دستور، از دستورهاى بسیار مهم است که براى توضیح آن، نظر شما را به مطالب زیر جلب مى‏کنیم:

 

معنى معروف و منکر و اقسام و مراحل آن

واژه معروف در اصل هر کار نیکى است، که علاوه بر نیکى، انجام دهنده‏اش آن را به این وصف بشناسد، یا توسط دیگرى به این عنوان شناسانده شود. بعضى گفته‏اند: “معروف یعنى شناخته شده، چرا که فطرت پاک انسانى با آن آشنا است، و ضد آن منکر است که به معنى ناشناخته مى‏باشد. بهترین راه براى شناخت معروف و نیکى، مراجعه به شرع مقدس است، که همان عقل خارجى است. چنان که عقل در نهاد انسان، شرع داخلى است، بنابراین، هر چیزى را که شارع مقدس اسلام به آن امر کرد، و مسلمانان را به انجام آن ترغیب نمود، همان معروف است. روى این حساب ما در شناخت معروف، باید به دستورهاى واجب یا مستحب دین اسلام مراجعه کنیم. ونیکى آن را از نظر دین احراز نماییم.

و در قرآن و روایات صدها و هزارها مصداق معروف ذکر شده است، مانند: ایمان، تلاوت قرآن، تفکر و اندیشیدن، توکل و اعتماد بر خدا، صبر و شکیبایى، پرهیزکارى، پیروى از خدا و رسول، پیشى گرفتن براى تحصیل علم و کارهاى نیک، انفاق، فرو بردن خشم، عفو و بخشش، احسان و نیکى، اطمینان به صحت وعده‏ها، توبه، سیر در زمین و توجه و عبرت‏گیرى، جهاد و پیکار، شهادت در راه خدا، عدالت، شکر خدا، دعا کردن، استقامت وایستادگى، بردبارى، خوش اخلاقى، مشورت، آموزش قرآن ودانش، صراحت و قاطعیت در بیان حق، تحمل آسیب‏ها و گرفتارى‏ها، ذکر خدا، نماز، روزه، حج، هجرت، استقامت در راه حق، مرابطه و مرزدارى، صدقه و راستى، امانت دارى، تقیه در موارد خود، دوستى با دوستان خدا، و دشمنى با دشمنان خدا، وفاى به عهد، عفّت، شجاعت، سخاوت، دوستى و اتحاد با شایستگان، قیام و انقلاب براى تحقق آرمان‏هاى مقدس، عمل صالح، یارى دین، آمادگى براى دفاع از حق، استفاده بهینه از وقت، دعا و مناجات، رازدارى، حساب گرى، خشنودى به رضاى خدا، آشکار ساختن حق، گمان نیک، دفاع از مظلوم، صله رحم، نیکى به پدر و مادر، نیکى به همسایه، ادب در برابر استاد، حق‏شناسى، تدبّر در قرآن، اخلاص، یاد مرگ و معاد، تلاوت قرآن، قرض الحسنه دادن، یارى کردن مؤمن، وساطت براى تحقق ازدواج بین زن و مرد و…

اما واژه مُنْکَر، در اصل به معنى کار بدى است که همان کار، حرام یا زشت و مکروه مى‏باشد، که از نظر فطرت، ناشناخته، و غریب و ناهماهنگ است.

بنابراین نهى ازمنکر بر دو گونه است: نهى از منکر واجب، نسبت به کارهاى حرام، و نهى از منکر مستحب نسبت به کارهاى مکروه. امر به معروف نیز بر دو گونه است: امر به معروف واجب نسبت به واجبات، و امر به معروف مستحب نسبت به مستحبات.

حضرت امام خمینى قدّس سرّه الشریف در این راستا مى‏فرماید:

“آنچه عقلاً یا شرعاً واجب است، امر به آن واجب است و آنچه از نظر عقل زشت است و از نظر شرع حرام است، نهى از آن، واجب است، و آنچه مستحب است، امر به آن مستحب بوده، و آنچه مکروه است، نهى از آن، مستحب مى‏باشد.”۲

مصداق‏هاى منکر بسیار است، مانند:

کفر، قتل نفس، گناه، جهل و نادانى، دوستى با نااهلان، ضعف اراده، اصرار بر گناه، سستى و بى‏حالى، اندوه بیجا، ظلم و ستم، اطاعت از کافران، کشمکش و نزاع با مؤمنان، توجه به تبلیغات باطل، راضى شدن به ظلم، کتمان حق، فروختن دین و حق به دنیا، حب تعریف بدون عمل، گمان بد، دروغ، خیانت، غیبت، عهدشکنى، انکار غیب، نمّامى، زخم زبان، تهمت، ترس از کفّار و منافقان، سازش با بیگانگان سلطه گر، انفاق در راه باطل، تقویت و امضاى ناحق، فتنه جویى، بدعت گذارى، حسد، تکبر، حرص، تبهکارى، بازداشت مردم از راه حق، قطع رحم، بى‏احترامى به پدر و مادر، ترسو بودن، عدم تدبّر در قرآن، مخالفت با پیامبر(ص)، ریاکارى، پشت به دین کردن و…

براساس دلایل شرعى، از قرآن و سنّت و اجماع و عقل در موارد عادى، وجوب امر به معروف و نهى از منکر، بستگى به چهار شرط دارد که عبارتند از: دانستن معروف و منکر، به این که از نظر شرع، نیک و مورد پسند، یا بد و ناپسند است، ۲- احتمال تأثیر ۳- اصرار طرف مقابل در ترک معروف و انجام گناه ۴- امر به معروف و نهى از منکر موجب ضرر جانى یا ناموسى به امر به معروف ونهى از منکر کننده یا مؤمن دیگر نشود. ولى در مواردى که اساس اسلام در خطر است، در آنجا وجوب امر به معروف و نهى از منکر نیاز به این شرایط ندارد، و باید به آن اقدام کرد، گرچه باعث کشتن و یا زیان‏هاى خطرناک دیگر مى‏شود، مانند امر به معروف ونهى از منکر حضرت امام حسین (ع) که منجر به ماجراى کربلا و شهادت او و یارانش، واسارت عزیزانش گردید.

مسأله مهم دیگر که در کتب فقهى به طور مبسوط بیان شده، مراحل امر به معروف و نهى از منکر است، که باید آن را دانست، و براساس آن عمل کرد، مانند: امر به معروف و نهى از منکر با قلب، سپس با زبان، سپس با عمل، و هر کدام از این مراحل داراى درجاتى، و تا هدف به وسیله درجه پایین‏تر محقق مى‏شود،نوبت به درجه بعدى نمى‏رسد. بر همین اساس امر به معروف و نهى از منکر، داراى شکل‏هاى گوناگون از نرمش، خشونت، استدلال، مجادله نیک، و برخوردهاى مختلف دیگر مى‏باشد، باید روش‏هاى بهتر و اثر بخش‏تر را شناخت، و با همان روش‏ها امر به معروف و نهى از منکر کرد، تا نتیجه‏بخش گردد.

 

نگاهى به آیات قرآن و روایات

نظر به این که امر به معروف و نهى از منکر، اهمیت به سزایى در به سازى و پاک سازى جامعه و فرد دارد، قرآن که یک کتاب کامل انسان سازى است، به آن اهمیت فراوان داده، و پیروانش را به توجه نظرى و عملى به این دو فریضه بزرگ و سرنوشت ساز فراخوانده است. در قرآن گاهى به آن تشویق و ترغیب شده، وگاهى به سرنوشت شوم ترک آن پرداخته شده، و در موردى، آن را براى واجدین شرایط الزامى نموده و از ویژگى لازم مؤمنان برشمرده است و… در قرآن بیش از ده مورد سخن از امر به معروف و نهى از منکر به میان آمده۳ و باید توجه داشت که دو فریضه امر به معروف و نهى از منکر، همچون نماز بر زن و مرد واجب است، و در این جهت فرقى بین زن و مرد نیست.۴

در روایات اسلامى نیز به مسأله امر به معروف و نهى از منکر، اهمیت فراوان داده شده، و آن را از مهم‏ترین دستورهاى الهى برشمرده است. این روایات را مى‏توان به پنج گروه تقسیم کرد:

۱- روایاتى که بیانگر وجوب و لزوم امر به معروف و نهى از منکر است و بر آن تأکید شدید نموده ۲- روایاتى که حاکى از هشدار شدید بر ترک کننده آن است ۳- روایاتى که به اهمیت فوق العاده آن اشاره مى‏کند ۴- روایاتى که مراحل آن را بیان مى‏نماید ۵- روایاتى که آثار درخشان آن را تبیین مى‏کند، که در اینجا براى هر کدام، از این پنج گروه، در میان ده‏ها حدیث به ذکر یک روایت مى‏پردازیم:

امام باقر(ع) فرمود: “ویلٌ لقومٍ لا یدینون الله بالامر بالمعروف، والنهى عن المنکر؛ واى به حال ملّتى که امر به معروف و نهى از منکر را روش دینى خود قرار نمى‏دهد و در اعتقاد به این دو تسلیم خدا نمى‏شود.”۵

امیرمؤمنان على(ع) فرمود:”فانّ الله سبحانه لم یلعن القرن الماضى بین ایدیکم الاّ لترکهم الامر بالمعروف والنّهى عن المنکر؛ خداوند متعال پیشینیان را از رحمت خود دور نساخت، مگر به خاطر این که امر به معروف و نهى از منکر را ترک کردند.”۶

نیز فرمود: “و انّ الامر بالمعروف والنّهى عن المنکر لخلقان من خلق الله سبحانه، و انّهما لایقرّبان من اجلٍ، و لاینقصان من رزقٍ؛ امر به معروف و نهى از منکر، دو صفت از صفات خدا هستند، این دو قطعاً، نه مرگ انسان را نزدیک مى‏کنند و نه از رزق انسان مى‏کاهند.”۷

و در عبارت دیگر مى‏فرماید: “گروهى از مردم با دست (عمل) و زبان و قلب، به مبارزه با منکرات برمى‏خیزند، آنها همه خصلت‏هاى نیک را در خود جمع کرده‏اند، گروهى دیگر تنها با زبان و قلب نهى از منکر مى‏کنند، این‏ها به دو خصلت نیک تمسک کرده‏اند، و یکى را از دست داده‏اند، گروهى دیگر تنها با قلبشان مبارزه مى‏کنند، اما مبارزه با دست و زبان را ترک کرده‏اند، این گروه بهترین خصلت‏ها را از این سه ترک نموده و تنها یکى را گرفته‏اند، و گروهى دیگر نه به زبان و نه با دست و نه با قلب نهى از منکر مى‏کنند: “فذلک میّت الاحیاء، اینها در حقیقت مردگانى در میان زندگان هستند”. آنگاه فرمود: “و ما اعمالُ البرّ کلّها والجهاد فى سبیل الله عند الامر بالمعروف والنهى عن المنکر الاّ کنفثهٍ فى بحرٍ لجىّ؛ و همه کارهاى نیک و جهاد در راه خدا در مقایسه با امر به معروف و نهى از منکر همچون قطره‏اى است (مقدار آبى است که با یک دمیدن در دهان جمع شود) در مقابل دریاى پهناور.”۸

و در مورد آثار درخشان این دو فریضه الهى، امام باقر(ع) در ضمن گفتارى فرمود: “… بها تقام الفرائض و تأمن المذاهب، و تحلّ المکاسب، و تردّ المظالم، وتعمر الارض و ینتصف من الاعداء و یستقیم الامر؛ در پرتو امر به معروف و نهى از منکر، سایر فرایض و واجبات برپا مى‏گردد، و راه‏ها امن مى‏شود، و تجارت و کاسبى مردم، حلال گشته، وهرگونه ظلم و جور برچیده شده، و زمین آباد مى‏گردد، و از دشمنان، انتقام گرفته گشته، و همه کارها رو به راه مى‏شود.”۹

 

نظارت عمومى ومسأله آزادى

دستور امر به معروف و نهى از منکر، جامع‏ترین برنامه براى اصلاح جامعه، و مبارزه با فساد، و استقرار عدالت همه جانبه، ونیکى‏ها و ارزش‏ها است، این دستور اختصاص به گروه خاصى ندارد، بلکه همه در حدود توان خود، به انجام آن موظّف هستند، بنابراین این دو فریضه، یک نوع نظارت همگانى و ملّى براى حفظ کشتى جامعه از غرق، و رساندن آن به ساحل نجات است، و چنین کارى از نظر عقل، تدبیر، سیاست، و تمدن صحیح، کار بسیار شایسته و بجا است، و همانند نظارت عمومى در برنامه‏هاى پزشکى است که موجب پیش‏گیرى از بیمارى‏ها، و زدودن هرگونه بیمارى، و نگهدارى سلامت جامعه از خطرها مى‏باشد.

بعضى از مدعیان آزادى، که کلمه مقدس آزادى را به غلط معنى مى‏کنند، مى‏گویند: بین امر به معروف و نهى از منکر با آزادى، تضاد وجود دارد، آیا به راستى چنین است؟

آزادى در همه فرهنگ‏ها حد و حدود و خط قرمزى دارد، هیچ کس نیست که آزادى مطلق را روا بداند، آزادى تا آنجا محترم است که موجب انحراف و سقوط جامعه و هرج و مرج و بى‏بندوبارى نشود. آزادى معقول یعنى رفع موانع رشد و کمال، براى حرکت سالم به سوى تکامل است، موانع کمال همان دست اندازهایى است که باید با امر به معروف و نهى از منکر، و نظارت عمومى، برطرف گردد، و راه براى حرکت به سوى کمال صاف شود، بنابراین امر به معروف و نهى از منکر مکمّل و یار تقویت کننده آزادى صحیح است. نظیر این شبهه در عصر پیامبراکرم(ص) نیز این شبهه القاء شد، پیامبر اکرم(ص) با ذکر مثالى روشن به آن پاسخ داده، فرمود: “اجتماع ما بسان یک کشتى است، سرنشینان کشتى تا آنجا آزادند که موجب هلاکت دیگران نشوند، هرگاه مسافرى از این آزادى سوء استفاده کند و بخواهد با میخ یا تیشه‏اى کشتى را سوراخ نماید، همه مسافران با شدّت به او اعتراض نموده و از او جلوگیرى مى‏نمایند، و با نهى از منکر خود، کشتى و سرنشینانش را از خطر حفظ مى‏نمایند.” این کار یک موضوع کاملاً عقلانى و فطرى الزامى است، و ضد آن قطعاً دیوانگى و خودکشى است، آیا آزادى به انسان اجازه مى‏دهد که خودکشى کند یا دیوانگى نماید؟

مثال دیگر این که: افراد اجتماع همچون اعضاء یک پیکرند، اگر در پیکر انسانى، غدّه چرکینى پدیدار شد و در حال گسترش بود، هرگاه جرّاح متخصص آن غده چرکین را با جراحى بیرون آورد، مى‏توان گفت کارى خلاف آزادى نموده است، با توجه به این که او با این کار سایر اعضاء را از خطر آن غدّه نجات داده است.۱۰

نکته قابل توجه این که در مسأله امر به معروف و نهى از منکر، در اسلام تعبیر امر و نهى شده، یعنى باید دخالت کرد و به طور جدى فرهنگ‏هاى باطل را از بین برد، و فرهنگ نیک الهى را جایگزین آن نمود.

 

پاسخ به دو سؤال قرآنى

در قرآن، گاهى آیاتى دیده مى‏شود که گویى با مسأله امر به معروف و نهى از منکر، تضاد دارند:

۱ – مثلاً در آیه ۱۰۵ سوره مائده مى‏خوانیم: “یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید، مراقب خودتان باشید، وقتى که شما هدایت یافتید، گمراهى گمراه شدگان به شما زیانى نمى‏رساند.” گرچه ظاهر این آیه بیانگر آن است که هر کسى باید به اصلاح خود بپردازد، در این صورت گمراهى گمراهان به او زیانى نمى‏رساند، بنابراین امر به معروف ونهى از منکر دیگران منتفى است. پاسخ آن که با توجه به آیات قبل و بعد از این آیه روشن مى‏شود که این مورد مربوط به کافران لجوج و منافقان کوردل است، و این آیه ناظر به موارد علم به عدم تأثیر امر به معروف و نهى از منکر است، که در این صورت این دو فریضه واجب نیستند، و یا این که آیه مى‏گوید: پس از امر به معروف و نهى از منکر، اگر کافران و منافقان نپذیرفتند، شما اگر خود را پاک نگهدارید، گمراهى آنها به شما زیانى نمى‏رساند.

۲- آیه دیگر این که بعضى از شبهه افکنان مى‏گویند: قرآن مى‏فرماید: “وَلاَ تُلْقُواْ بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَهِ؛ و خود را با دست‏هاى خود به هلاکت نیفکنید.”۱۱ ظاهر این آیه این است که انسان باید جان خود را حفظ کند، و خود را به هلاکت نیفکند، ولى در بعضى از مراحل امر به معروف و نهى از منکر، خطر و ضرر وجود دارد، بنابراین در آن مورد نباید امر به معروف و نهى از منکر کرد.

پاسخ این که: اولاً با توجه به صدر و ذیل آیه و شأن نزول آن، به دست مى‏آید که آیه مربوط به انفاق در راه خدا است، در آیات قبل سخن از جهاد با دشمن به میان آمده، منظور از این آیه این است که براى فراهم نمودن مقدمات جهاد، انفاق کنید، و با انفاق نکردن، و یا اسراف در انفاق، خود را به هلاکت نیندازید، و مى‏توان گفت منظور از آن نهى از افراط و تفریط در هر چیزى از جمله انفاق است، اما آیات و روایاتى که مى‏گوید: در راه نهى از منکر، خود را به زحمت و مشقت بیندازید، و با تحمل سختى‏ها، این فریضه الهى را ترک نکنید، در چنین کارى هلاکتى وجود ندارد، بلکه موجب پاداش‏هاى سرشار الهى و حتى سعادت شهادت خواهد شد، آیا شهادت هلاکت است؟ به عبارت دیگر در مسأله قانون اهم و مهم، باید مهم را فداى اهم کرد، تحمل ضرر جزیى و زودگذر در برابر کسب منفعت بزرگ و همیشگى، هرگز هلاکت نخواهد بود. براى تکمیل این بحث و بررسى، نظر شما را به داستان جالب زیر جلب مى‏کنیم:

روایت شده: اسلم بن ابى عمران گوید: ما در قسطنطنیه (اسلامبول فعلى در ترکیه) بودیم، عقبه بن عامر با مردم مصر حضور داشتند، و فضاله بن عبید با مردم شام در آنجا بودند، لشگر عظیمى از روم براى جنگ با مسلمین، به میدان تاختند، ما بى‏درنگ صف‏هاى خود را براى مقابله با آنها منظّم کردیم، در این میان یکى از مسلمانان به قلب لشگر روم یورش برد، جمعى از مسلمین فریاد زدند: “این مرد با دست خود خود را به هلاکت افکند” (با این که در قرآن از چنین کارى نهى شده است) ابوایّوب انصارى، صحابى معروف پیامبر(ص) برخاست و گفت: اى مردم! شما این آیه “وَلاَ تُلْقُواْ بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَهِ” را پیش خود تأویل و تفسیر به رأى مى‏کنید، این آیه درباره ما گروه انصار نازل شده است، آنجا که وقتى خداوند دینش را پیروز کرد، و حامیان دین بسیار شدند، بعضى از ما محرمانه به یکدیگر مى‏گفتیم اموال ما به هدر رفت، و خداوند متعال اسلام را پیروز نمود و طرفداران اسلام بسیار شدند، اگر ما اموالمان را براى خود نگه مى‏داشتیم اکنون از آن استفاده مى‏کردیم، در رد گفتار ما این آیه نازل شد: “وَأَنفِقُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ تُلْقُواْ بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَهِ؛ و در راه خدا انفاق کنید، و خود را با دست خود به هلاکت نیفکنید.” بنابراین منظور از هلاکت، نگهدارى اموال واصلاح آن براى خود و ترک انفاق در راه جنگ با دشمن است.۱۲

 

 

لقمان و مسأله امر به معروف و نهى از منکر

از ویژگى‏هاى سیره درخشان لقمان این بود که به مسأله امر به معروف و نهى از منکر، اهمیّت بسیار مى‏داد، همواره مردم را با نصایح حکیمانه و پرجاذبه خود به سوى راه هدایت فرا مى‏خواند، و از انحرافات برحذر مى‏داشت، از این رو بسیارى از نصایح او در کتاب‏هاى آسمانى و در زبان اولیاى خدا، نسل به نسل نقل شده، و دین گرایان دنیا در هر عصر و مکان با اندرزهاى عمیق او آشنا هستند، او بسیار موعظه مى‏کرد، و لطیف سخن مى‏گفت، از مثال‏هاى جالب و روشن براى فهم معانى استفاده مى‏کرد، و مسأله هدایت گرى در سرلوحه برنامه هر روز و شب او بود. هم خود در عرصه‏هاى مختلف به امر به معروف و نهى از منکر مى‏پرداخت، و هم سفارش مى‏کرد که به این فریضه بزرگ اهمیت بدهند، چنان که به پسرش نیز این سفارش مهم را نمود.

 

پى نوشت‏ها:

۱ . سوره لقمان، ۱۷٫

۲ . تحریرالوسیله، ج۲،ص۴۶۳٫

۳ . مانند آیه ۳ سوره عصر، آیه مورد بحث (لقمان -۱۷(، آیه ۱۹۹ و ۱۵۷ اعراف، آیه۱۶۳ و ۱۶۶ همین سوره، آیه ۱۰۴ و ۱۱۰ و ۱۱۳ و ۱۱۴ آل عمران، آیه ۴۱ حج، آیه۷۱ توبه و ۱۱۱ و ۱۱۲ همین سوره.

۴ . چنان که در آیه ۷۱ توبه به این مطلب تصریح شده است.

۵ . وسائل الشیعه،ج۱۱، ص۳۹۲٫

۶ . نهج البلاغه، خطبه۱۹۲٫

۷ . همان، خطبه۱۵۶٫

۸ . همان، حکمت۳۷۴٫

۹ . وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۳۹۵٫

۱۰ . این مسأله همان است که در قرآن مى‏خوانیم: “وَاتَّقُواْ فِتْنَهً لاَّ تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنکُمْ خَآصَّهً؛ از بلاهایى بترسید وبرحذر باشید که هنگامى که وارد شد، تنها دامنگیر گنهکاران نمى‏شود، بلکه گنهکار و بى‏گناه در دامن آن مى‏سوزند.” (انفال – ۲۵)

۱۱ . بقره، ۱۹۵٫

۱۲ . تفسیر الدّر المنثور، طبق نقل تفسیر المیزان، ج۷، ذیل آیه ۱۹۵ بقره.

30دسامبر/16

“امام خمینى ثابت و استوار از آغاز تا پایان”

 

(غفلت نباید بشود از این نصرى که خداى تبارک و تعالى، نصرتى که خداى تبارک و تعالى نصیب ما کرد، از اینکه آنى که باید مقابل ما بایستد، به ما ملحق شد. آن شبى که مى‏خواستند اینها کودتا بکنند، ما تهران بودیم و یک شب بنا بود کودتا بکنند، به ما هم اطلاع دادند حتى آمدند اصرار هم بعضى کردند که شما از این خانه بیائید بیرون، گفتم نه، همین جا هستم. آن شبى که اینها مى‏خواستند کودتا بکنند و بناى آنها، بعدها ما فهمیدیم که بناى آنها بر این بوده است که هر کس احتمال بدهند که چه باشد بکشند، از بین ببرند و اعلام کردند حکومت نظامى روز را که روز هم نباید بیرون بیائید، خدا خواست که شکسته شد، من هیچ فکر نمى‏کردم که این روى چیست، بعد به من گفتند کودتاست، فکر نمى‏کردم که این حکومت نظامى را براى چه دارند تأسیس مى‏کنند، ما براى این که یک مقابله‏اى با آنها کرده باشیم، گفتیم به این اعتنا نکنید به اینها، بعد معلوم شد که این را خدا خود پیش آورده که این نقشه‏اى که اینها کشیدند که حکومت نظامى روز درست بکنند و تمام خیابان‏ها را بگیرند و تمام قدرت‏هایشان را در اینجاها مجهّز کنند و با هر چیزى که دارند در خیابان‏ها نصب کنند، کودتا کنند و بساط را تمام کنند، مردم آمدند خنثى کردند، مردم ریختند بیرون و خنثى کردند، اینها یک چیزهایى بود که ایجاد کرده بودند یک کسى نسبت به شما یا نسبت به کس دیگر بدهد، همه از اوست، همه چیز از اوست، تا روحیه شما توجه به آن مبدأ قدرت دارد پیروزید، از آن منفصل نشوید، از این مبدأ قدرت منفصل نشوید، اتصالتان را زیاد بکنید به مبدأ قدرت.) ۵۸/ ۹ /۲۵

(مرحوم قرنى به من گفت که سه ساعت و نیم، غلبه کرد ملت بر رژیم، یعنى آن وقتى که آنها کودتا مى‏خواستند بکنند در تهران ما بودیم و آنها بنا داشتند کودتا بکنند و جلویش گفتند روز هم باید بیرون نیائید، حکومت نظامى را روز قرار دادند. آن حکومت نظامى روز را خدا خواست که شکسته شد. آنها به من بعد گفتند که اینها بنا داشتند که کودتا بکنند و خیابان‏ها را وقتى که مردم نیستند، خیابان‏ها را همه را بگیرند و شبش کودتا بکنند، مردم که ریختند در خیابان‏ها این طرحى که داشتند خنثى شد و ایشان مى‏گفت که آن که جنگ بین ملت و دولت واقع شد و رژیم واقع شد، سه ساعت و نیم بود.) ۵۸/ ۱۰ / ۱۷

(سالروز پیروزى انقلاب عظیم ایران را به مستضعفین جهان و مسلمانان عموماً و ملت شریف و شجاع ایران تبریک عرض مى‏کنم. در چنین روز فرخنده‏اى حق بر باطل و جنود رحمانى بر اولیاء شیطان و حزب الله بر طاغوت و طاغوتیان غلبه نمود و حکومت عدل اسلامى مستقر گردید و دست انتقام حق از آستین ملت رزمنده ایران بیرون آمد و نصرت اعجازآمیز اسلام بر کفر تحقق یافت. در چنین روز مسعودى همبستگى قشرهاى ملت دلیر روزافزون و ارتش و سایر قواى انتظامى وفادارى خود را به اسلام و ایران نشان دادند و میهن خود را از شر طاغوت‏هاى زمان که در رأس آنان دولت آمریکاست رهائى بخشیدند.

درود بر چنین ملت زنده و هوشیار و آفرین بر قواى انتظامى و سپاه پاسداران انقلاب اسلامى. جاوید باد پرچم پرافتخار الله‏اکبر که رمز پیروزى معجزه آساى ملت بزرگ ایران است… ما گرچه شهداى گرانمایه و جوانان برومندى را از دست دادیم و برادران و خواهران معلول و ناقص العضو به جاى گذاشتیم، شهدایى که نور انقلابمان و خواهران و برادران معلولى که سرمایه انقلاب اسلامى ما هستند و از احترام خاصى در میان ملت قدرشناس ما برخوردارند ولى در عوض ملتى بزرگ را نجات دادیم و چنگال گرگان آدمخوار، وحشیان به صورت آدمى را از شریان حیات امتى عظیم الشأن قطع کردیم و با خواست خداوند و اراده مصمم ملت عزیز تا ابد صحنه میهن اسلامى خود را از لوث وجود جنایتکاران بى‏فرهنگ و خیانتکاران غارتگر پاک و در تحت لواى پربرکت الله اکبر براى هم میهنان خود آزادى و استقلال را تأمین نمودیم.)

۵۸/ ۱۱ /۲۲

(روز ۲۲ بهمن روزى بود که ارتش و ملت به هم پیوستند و روزى بود که ارتش از طاغوت به الله برگشت و با تکبیر و پشتیبانى امت بر طاغوت غلبه کرد و این معنا باید سرمشق ما باشد در تمام زندگى، که اگر یک ملتى همه قشرهایش با هم بودند و یکپارچه بودند هیچ قدرتى نمى‏تواند در مقابل آنها ایستادگى کند و آسیبى به آنها برسد… در ۲۲ بهمن ثابت شد که ملتى یکپارچه، ملتى که مقصدشان یک مقصد الهى است نه مقصدشان یک مقصد مادى صرفاً و همه شان با هم یکصدا هستند، یک مقصد هستند، نمى‏توانند که بر این ملت غلبه کنند و دیدند که ملت غلبه کرد بر همه آنها.)

۵۹/ ۱۱ /۲۴

 

رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى

 

“هر کس در هر جایى به خدمت به نظام و کشور و مردم اشتغال دارد، باید مباهات کند و توفیق و کمک الهى را بطلبد و به معناى حقیقى کلمه شکرگزار نعمت بزرگ الهى باشد که امروز با برافراشته شدن پرچم اسلام، خداى متعال بر مردم این کشور منّت گذاشته و این نعمتها را به آنها بخشیده است، خدمت کردن به مردم، حقیقتاً نعمت بزرگى است.

مسأله حج از این جهت یک مسأله حساس و مهم و باعظمت است که کمک مى‏کند تا مردم بتوانند از این واجب عظیم الهى به معناى حقیقى کلمه استفاده کنند.

اگر حج، آن طورى که طبیعت این واجب اقتضا مى‏کند، تحقق پیدا کند، بسیارى از مشکلات مسلمان‏ها حل خواهد شد. حج، حامل معنویت و وحدت و آگاهى و معرفت است، اینها براى ملت‏هاى اسلامى چیز کمى نیست.

امروز فلسطین با سبعانه‏ترین روش‏ها لگدکوب مى‏شود و مردم فلسطین در سخت‏ترین روزهاى ممکن براى یک ملت، دارند روزگار مى‏گذرانند. دنیاى اسلام با همه امکاناتى که دارد، با وجود میل و علاقه‏یى که بسیارى از مردم جهان اسلام براى کمک دارند، عملا کمکى به این قضیه نمى‏شود، این خیلى دردناک است، با نصیحت نمى‏شود رژیم صهیونیستى را وادار کرد تا ظلم نکند، پنجاه سال است که این ظلم ادامه دارد و این روزها به اوج خود رسیده است. جوانها و نوجوانها و زنها و فرزندها و خانه‏ها و خانواده‏ها در کوچه‏ها و خیابانها با تانکها و اسلحه‏هاى مرگبار روبه رو شوند و بى‏هیچ ملاحظه‏یى این طور سرکوب شوند، اینها چیز کمى نیست؟!

حج مى‏تواند دنیاى اسلام را متوجه مسؤولیت سنگین خود کند. حج مى‏تواند این معرفت را به ملتهاى اسلامى بدهد که حضور در صحنه و داشتن موضع قاطع در این قضیه، با منافع خود آنها پیوستگى دارد. بعضى خیال مى‏کنند حمایت از مردم فلسطین، خارج از منافع ملى کشورهاست، این اشتباه خیلى بزرگى است. وقتى یک ملت مسلمان به ملت‏هاى دیگر متکى نباشد و از طرف آن‏ها حمایت نشود، این گونه راحت در معرض تطاول دشمن قرار مى‏گیرد. اگر دنیاى اسلام متحد بود، یک ملت این طور مظلوم نمى‏شد. این قضیه ممکن است براى ملت‏هاى مسلمان دیگر هم پیش بیاید، کما این که دیدید در مواردى براى ملت‏ها پیش آمده است. همبستگى اسلامى، براى دشمنان جهان اسلام و دشمنان ملت‏هاى این منطقه وغارتگران بین‏المللى، کار را مشکل مى‏کند و اجازه نمى‏دهد آنها طبق میل خود، هر طور خواستند و انتخاب کردند و مصلحت دیدند، به یک کشور و ملت اسلامى تعرض کنند. پس حمایت عمومى دنیاى اسلام از ملت فلسطین، در حقیقت حمایت دنیاى اسلام از یک یک کشورهاى مسلمان است، این ضامن و حامل منفعت همه آنهاست؛ این چیز کمى نیست. حج، این معرفت و وحدت و عزم و تصمیم را به آنها مى‏دهد.

تا وقتى یک ملت در حصار استبداد یک حکومت وابسته و فاسد و ضد مردم و ضد فرهنگ و دین قرار دارد، هیچ چیز زیبا و مطلوبى که زندگى آنها را از لحاظ مادى و معنوى اعتلاء ببخشد و پیش ببرد، نمى‏تواند در بین آنها پا بگیرد.

وقتى ملت، بیدار و هشیار و متحد باشد و معرفت و آگاهى لازم را کسب کرده باشد؛ وقتى مسؤولان در خدمت منافع مردم باشند و خالصانه و مخلصانه و مجدانه و پیگیر، به دنبال این باشند که اهداف عالیه این انقلاب و نظام را برآورده کنند و مردم را از این هدفها برخوردار کنند، آنگاه هیچ دشمنى نمى‏تواند مقاصد شوم خود را در این کشور پیاده کند.

البته دستهایى هم سعى مى‏کنند نگذارند، این که ما اصرار مى‏کنیم باید با فساد و سوء استفاده مالى و اقتصادى با جدیت برخورد شود، به خاطر همین است؛ چون اگر دستهاى سودجو بتوانند فساد اقتصادى را در میان مسؤولان رایج کنند، ضربه‏اى به آن کشور مى‏خورد که با هیچ چیز جبران نمى‏شود. لذا عرض کرده‏ایم، باز هم تکرار مى‏کنیم: مبارزه با فساد، یک جهاد واقعى و البته کار بسیار دشوارى است. اگر این جهاد بزرگ بخواهد موفق شود و پیش برود – که انشاءالله به فضل الهى و به پشتیبانى شما مردم، این کار خواهد شد – یک شرط مهم و اصلى آن این است که همه مسؤولان کشور با یکدیگر همدل و شریک باشند. البته رؤساى قوا بحمدالله در این کار همکارى و همدلى مى‏کنند؛ اما در همه سطوح، مسؤولان کشور و قواى سه‏گانه باید در این راه با یکدیگر همکارى کنند و عزم جدّى نشان دهند.

هر کدام از قوا در این زمینه سهمى دارند وباید نقش خود را ایفا کنند.

البته مواظب باشند تمایلات و احساسات و بازیهاى سیاسى و خطى و جناحى و غیره – که دشمنان از این که این چیزها در بین مسؤولان ما رواج پیدا کند، خوشحال مى‏شوند – به میان نیاید؛ جلوى حق را نگیرد و مانع دیدن و نظر کردن و فهمیدن چشم‏ها نشود، بلکه باید بینظرانه و براى خدا عمل شود. اگر این طور شد، به مملکت سود خواهد رسید.

من شک ندارم، کسانى که نمى‏خواهند این کشور به سامان اسلامى خود برسد، سعى مى‏کنند جلوى این حرکت را بگیرند. البته مسؤولان ما خوشبختانه قاطع و عازم و جازمند، اما ممکن است آن افراد، گرفتارى و جنجال درست کنند. این نکته را هم به همه ملت عزیزمان عرض مى‏کنم: مواظب و مراقب باشید، مبادا با ایجاد یک جنجال در گوشه‏اى، این حرکت عظیم را تحت‏الشعاع قرار دهند و به دست فراموشى بسپارند، اینها هوشیارى ملت عزیز ما را مى‏طلبد.”

۸۰ / ۱۰ / ۴

 

 

 

 

 

 

 

30دسامبر/16

تماشاى تزکیه

غلامرضا گلى زواره

 

عنایات و کرامات

یک بار آیه الله سید جمال الدین گلپایگانى در مسیر سیر و سلوک حالتى پیدا کرده بود که خود آن را صحیح نمى‏دانست و هرچه به حرم مطهر حضرت على(ع) مشرّف مى‏گردید و تقاضاى گشایش مى‏نمود سودى نمى‏بخشید، پس تصمیم گرفت به کاظمین برود و چنین کرد و به حرم مقدس امام کاظم رفت و سر خود را درمقابل ضریح گذاشت و آنقدر گریست که آب اشک چشمش بر روى سنگ‏هاى مرمر جارى شد، زیرا آن موقع فرش‏هاى جلو ضریح را برداشته بودند، خودش این ماجرا را چنین نقل کرده است:

هنوز سر از زمین برنداشته بودم که حضرت شفاعت فرمودند و حالم عوض شد و فهمیدم که من کیستم؟ و به اندازه پر کاهى قدرت ندارم، آنچه هست از آن خدا مى‏باشد و نفس من روزنه‏اى و نشانه‏اى از ظهور آن نور على الاطلاق و قادر و قدرت دهنده است، در این حال برخاستم و زیارت و نماز را به جاى آوردم و به نجف برگشتم تا یکبار که به حرم امیرمؤمنان(ع) مشرّف شدم در وقت مراجعت به منزل، در میان کوچه حالتى دست داد که از وصف خارج است و قریب ده دقیقه سر به دیوار گذاردم و قدرت بر حرکت نداشتم این یک حالى بود که حضرت على(ع) مرحمت فرمودند و از حال حاصله در حرم امام هفتم عالى‏تر و دقیق‏تر بود و آن حال مقدمه حصول این حال بود. این‏ها شواهد زنده‏اى است از شفاعت آن سروران و امامان، ولى باید محکم گرفت و دست برنداشت و مانند آقا سید جمال الدین سر مسکنت و مذلت در آستانشان فرود آورد تا دستى از غیب برون آید و کارى کند:

جز تو ره قبله نخواهیم یافت

گر ننوازى تو که خواهد نواخت

چاره ما ساز که بى‏یاوریم

گر تو برانى به که رو آوریم۱

آیه الله گلپایگانى گفته است: روزى نشسته بودم، ناگاه وارد باغى شدم که بسیار باشکوه بود، درخت‏هاى بسیار باطراوت و خرّم و نسیم‏هاى جانفزا داشت من وارد آن شدم و به وسط باغ رفتم، دیدم حوض بسیار بزرگى مملو از آب زلال آنجاست به نحوى که ریگ‏هاى کف آن دیده مى‏شد، حوریان بهشتى بر لبه این حوض نشسته بودند و یکى از آنان که زیباتر و بزرگتر از همه بود و ریاست آنان را به عهده داشت سرودى مى‏خواند و دیگران با هم آن را تکرار مى‏کردند و خطاب به حضرت حق مى‏گفتند به چه جهت قوم عاد، ثمود و فرعونیان را هلاک کرد من که وارد شدم دیدم اینها با من نامحرمند لذا یک دور که پیرامون آن حوض بزرگ حرکت کردم از همان راهى که آمده بودم به بیرون باغ رهسپار شدم، مرحوم آیه الله سید جمال الدین گلپایگانى شاگردى مؤمن و پرورش یافته مکتب قرآن و عترت بود ولى چون این مکاشفه قبل از وصول به مقام کمال روحى براى ایشان رخ داده است و در سرّ وجود ایشان موضوع هلاکت اقوام مذکور به دست عوامل غیبى کاملاً حل نشده بود لذا در عالم ملکوت به صورت اعتراض حوریه‏هاى بهشتى تجلى نمود وگرنه در عالم معنا و تجرّد اعتراضى نمى‏باشد و تمام موجودات اهل ملأ اعلى در تسبیح و تقدیس وجود و صفات و افعال حضرت احدیت هستند و این که آن زنان بهشتى بر وى نامحرم بوده یک بشارت روحى است که از این منزل که محل شبهه و اعتراض است عبور خواهد نمود و به منزلگاه تسبیح و تقدیس مطلق خواهد رسید چنانکه در مکاشفاتى که در اواخر عمر براى ایشان حاصل شده است این معنى به خوبى مشهود مى‏باشد.۲

یکى از دوستان آن فقیه عارف نقل کرده است در یکى از سال‏ها مى‏خواستم براى انجام فریضه حج به مکه مکرّمه مشرّف شوم به همین دلیل براى خداحافظى خدمت حضرت آقاى سید جمال الدین گلپایگانى رسیدم و چون پس از دیدار خواستم محضر ایشان را ترک کنم، فرمود آقا من وقوف اضطرارى نهارى مشعر را کافى مى‏دانم!

من شگفت زده شدم و با خود نجوا کردم: من که مقلّد ایشان نمى‏باشم پس برایم این عبارت چه خاصیتى دارد!

در هر حال به سفر حج رفتم و روز عید قربان پس از رمى جمره وقتى به داخل چادر برگشتم جوانى آشفته و مضطرب وارد گردید و با ناراحتى گفت: همه اعمالم تباه گردید زیرا من همین الآن به مشعر رسیدم وقوف به آن را درک نکردم. پرسیدم: از چه کسى تقلید مى‏کنى؟ گفت: از آیه الله سید جمال الدین گلپایگانى، گفتم اشکالى ندارد، اعمالت درست است، او با تعجب گفت: از هر کس پرسیدم جواب داد اعمالت باطل است، به او گفتم نگران نباش قبل از آمدن به مکّه در خدمت ایشان بودم و شنیدم که فرمودند: من وقوف اضطرارى نهارى مشعر را کافى مى‏دانم. فهمیدم که آن مرد خدا با عوالم غیب در ارتباط است و از آنچه دیگران نمى‏دانند خبر مى‏دهد.۳

تماس و معاشرت با نیکان و ابرار و کسانى که زیاد به یاد خدا مى‏باشند و نیز اجتناب از مصاحبت با اهل غفلت و معصیت نقش مهمى در روح انسان دارد و اهل معنا باطن این حالت را درک مى‏کنند، آیه الله سید جمال الدین گلپایگانى در مواعظى که براى طلاّب و اهل فضل داشت بر تقوا و عدم مجالست با اهل فسق و فجور و اهل غفلت تأکید مى‏نمود و مى‏فرمود: در استادى که انتخاب مى‏کنید دقیق باشید زیرا همان طور که حرف مى‏زند و درس مى‏گوید روحیاتش هم منتقل مى‏شود، ایشان بسیار به زیارت اهل قبور مى‏رفت، یکى از فضلا وقتى این روش را از وى دیده بود با خود گفته بود: این آقا مثل این که کار مهمترى ندارد، مرجع تقلید است و این همه مشکلات، وقت و بى‏وقت به وادى‏السلام مى‏رود، روزى همین آقا به منزل ایشان مى‏رود آقا آهسته در گوشش مى‏گوید: ما به وادى السلام مى‏رویم تا مبتلا به فلان و فلان نشویم و اشاره مى‏کند به امراض روحى وى که بدانها مبتلا بوده است. یک روز ظهر (در یک روز گرم تابستانى) مرحوم آقاجمال راهى این قبرستان مى‏شود، آقایى از اهل علم و تقوا را مشاهده مى‏کند و به همراه ایشان به راه خود ادامه مى‏دهد، از شهر که خارج مى‏شوند احساس مى‏کند که در عمودى از هواى خنک، لطیف و معطر قرار گرفته‏اند، روش این عالم عابد این بوده که وقتى به وادى السلام نجف مى‏رسیده ابتدا بر سر قبر بزرگان معرفت و معنویت از جمله مرحوم آیه الله حاج میرزا على آقا قاضى طباطبایى مى‏رفته و بعد در مکانى که هیچ قبرى نبوده مى‏نشسته و فاتحه و دعا مى‏خوانده است. به هر حال از وادى‏السلام که برمى‏گردند باز همان هواى خنک و لطیف و باصفا با ایشان بوده تا اینکه به نجف مى‏رسند و با شخصى برخورد مى‏کنند، بعد از سلام و علیک و احوالپرسى که بسیار کوتاه و زودگذر بوده، احساس مى‏کنند که آن هواى بالطافت و نسیم فرحزاد دیگر وجود ندارد، پس خطاب به یکى از همراهان مى‏گوید: دیدى چگونه تماس‏هاى نامناسب اثر خود را مى‏گذارد بنابراین معاشرت وتماس با افراد براى شخص مؤمن و پرهیزگار نقش مهمى دارد.۴

آیه الله حاج شیخ حیدر على محقّق خاطرنشان ساخته است مرحوم آقا سید جمال الدین گلپایگانى به مناسبتى برایم نقل فرمودند: شبى عده زیادى از بستگان که براى زیارت به نجف اشرف آمده بودند به منزل ما وارد شدند آنان شام نخورده بودند و ما هم در منزل چیزى نداشتیم! براى تهیه غذا از منزل بیرون آمدم اما مشاهده کردم تمام مغازه‏ها بسته است، عبا را بر سر کشیدم و به سوى حرم مطهّر حضرت على(ع) رفتم دیدم مغازه‏هاى اطراف حرم هم باز نمى‏باشند، متحیّر بودم که چه کنم، گفتم: خدایا این‏ها زائران حضرت امیر(ع) هستند و از بستگان من به شمار مى‏روند، در این حال که چنین التجایى را با خودم زمزمه مى‏کردم ناگهان ملاحظه نمودم مغازه‏اى در آن طرف جایى که ایستاده بودم، باز است حال آنکه قبلاً در این مکان چنین مغازه‏اى وجود نداشت و من هم آن را ندیده بودم. چند گام به سوى مغازه رفتم، یک وقت متوجه شدم که مغازه‏دار سلام کرد و گفت: چه مى‏خواهى؟ آنچه مورد نیازم بود به او گفتم، تمامى آنچه را که مى‏خواستم آماده نمود و تحویلم داد، قرار شد پول آنها را بعد بپردازم. چند قدمى که آمدم و برگشتم و به عقب نگریستم، دیدم نه مغازه‏اى هست و نه کسى آنجا مى‏باشد.

وى براى همین شاگردش خود نقل کرده بود: یک وقتى بسیار بدهکار شده بودم، مدتى به حرم حضرت امیر(ع) مى‏رفتم و براى پرداخت قرضهایم دعا مى‏کردم ولى گشایشى حاصل نمى‏گردید، روزى به همسرم گفتم: شما بروید حرم و براى رفع این گرفتارى به دعا بپردازید شاید خداوند مى‏خواهد دعاى شما را اجابت کند. ایشان به حرم مولا على(ع) رفت و پس از مدتى با پاى برهنه و حالتى توأم با ناراحتى برگشت و گفت: کفشهایم را هم از دست دادم! به شدت ناراحت شدم، از جا برخاستم و عبا را بر سر کشیدم و به حرم نخستین امام مشرّف شدم، مختصرى زیارتنامه خواندم و شروع به عرض حال نمودم و از حضرت خواستم از مشکلم گره‏گشایى کند، از حرم بیرون آمدم، درِ حرم، شخص ناشناسى پول زیادى به من داد، مقدار این پول به حدّى بود که تمامى قرضهایم را با آن پرداخت کردم و تا مدتى هم، براى مخارج روزانه، از این مبلغ قابل توجه استفاده مى‏کردم.۵

آقا جمال گلپایگانى به آن درجه از حالت مکاشفات معنوى رسیده بود که به قول حاج آقا رحیم ارباب، عالم ارواح برایش آشکار شده بود و با آنان که در عالم برزخ بسر مى‏بردند تکلّم مى‏نمود.۶ به علاوه ایشان داراى چشم برزخى هم بود و باطن افراد را مى‏دید. یک بار خودش گفته بود: وقتى از اصفهان به نجف اشرف مشرّف شدم تا مدتى مردم را به صورت برزخى خودشان،بر حسب اعمال بد و گناهانى که داشتند، یعنى به صورت وحوش، حیوانات و شیطان‏ها مى‏دیدم تا آن که از کثرت این مشاهدات ملول شدم یک روز که به حرم اولین فروغ امامت رفتم از امیرمؤمنان(ع) خواستم که این حال را از من بگیرد، زیرا طاقت استمرار چنین روندى را ندارم، حضرت به خواسته‏ام پاسخ مثبت داد و این حالت از من گرفته شد و از آن پس مردم را به حال عادى مى‏دیدم.۷

 

محضر پرفیض

آیه الله گلپایگانى در نجف اشرف حوزه درسى داشت، محضر وى به دلیل کمالات علمى و عرفانیش بسیار پربار، آموزنده و بیدارکننده بود و کاروانى از مشاهیر معاصر موفق گردیدند از چشمه اندیشه و جویبار معنویتش برخوردار شوند و اندرزهاى ارزنده‏اش را که از دلى مشحون از ایمان و تقوا و اخلاص برمى‏خاست آویزه گوش خویش فرا دهند و بدین وسیله ضمن خودسازى و تهذیب نفس و نیز هدایت افراد جامعه، توشه‏اى پرتوان براى آخرت خود تدارک ببینند و نامى نیک بر جاى نهند، در ذیل اجمالاً به برخى شاگردان این فقیه عارف اشاره مى‏گردد:

۱- آیه الله فیاض: این فقیه و عالم سخت کوش پس از آن که دوران مقدماتى و سطح تحصیلات حوزوى را در سده (خمینى شهر) و اصفهان به پایان رسانید در سال ۱۳۶۴ ه.ق عازم نجف گردید و از استادانى چون مرحوم آیهالله سیدعبدالهادى شیرازى و آیه الله شیخ محمد کاظم شیرازى، آیه الله سیدمحمود شاهرودى و آیهالله حکیم استفاده برد. مرحوم آیهالله گلپایگانى که در این زمان خارج فقه واصول تدریس مى‏کرد، از بزرگانى بود که آیه الله فیاض محضرش را درک کرد. وى در مصاحبه‏اى مى‏گوید: آیهالله گلپایگانى شاگرد کم داشت، اهل ریاضت، تهذیب نفس و اخلاق بود، لذا تأثیر نفسش بسیار فوق العاده بود و شاگردان از ایشان بهره‏ها مى‏بردند. وقتى خواستم از نجف برگردم، فرمود: مى‏روى ولى پشیمان مى‏شوى، گفتم: برمى‏گردم، فرمود: معلوم نیست. اتفاقاً همین طور شد و نادم شدم زیرا فقه و اصول نجف قوى‏تر بود و در این دیار مقدس به درس و بحث بهتر مى‏رسیدیم اما چون مادرم با من بود، اصرار داشت که آب و هواى نجف به من نمى‏سازد لذا مجبور شدم که برگردم.۸ وقتى از ایشان سؤال شد که کدامیک از استادان در شخصیت و رشد شما بیشتر مؤثر بوده‏اند، جواب داده بود در نجف همان مرحوم آیه الله سیّد جمال الدین گلپایگانى بود و در اصفهان هم پسران مرحوم کرباسى بزرگ۹ (آیهالله محمد ابراهیم کرباسى).

۲- آیه الله حاج شیخ محمد حسن عالم نجف آبادى (متوفى ۱۳۸۴ ه.ق): نامبرده از مدرسین و دانشوران اصفهان به شمار مى‏رود که مورد وثوق و احترام کلیه اقشار جامعه بود و در اصفهان نزد مرحوم آیه الله سید محمد باقر درچه‏اى ، آخوند کاشى و جهانگیر خان قشقایى درس خوانده بود. مردى مهذّب، زاهد، خوش اخلاق و مهربان بود و به آنچه مى‏گفت عمل مى‏کرد، با وجود آن که مجتهدى برجسته بود و از علماى اصفهان محسوب مى‏گردید به منبر مى‏رفت و مردم را موعظه مى‏نمود و آنقدر کلامش جاذبه داشت که شخصیت‏هاى مهم اصفهان از بیاناتش استفاده مى‏کردند. روزى در مدرسه جدّه بزرگ واقع در بازار اصفهان به منبر رفت در حالى که حاج آقا رحیم ارباب و حاج میرزاعلى آقا شیرازى در آن مجلس حاضر بودند، حاج شیخ محمد حسن حاضران را به تقوا و صیانت نفس دعوت نمود و از قیامت و حساب بندگان و اوضاع برزخ و معاد سخن گفت، در این میان حاج میرزا على آقا شیرازى (استاد آیه الله مرتضى مطهرى)که خود در وعظ و خطابه مهارت ویژه‏اى داشت و کارش موعظه بود به شدت منقلب شد و همراه با حاج آقا رحیم ارباب اشک مى‏ریخت حالت خاص این دو عالم به قدرى جالب بود که حاضران را به شدت تحت تأثیر قرار داد و صفاى ملکوتى آن را بالا برد. ولى سهم امام (خمس) مصرف نمى‏کرد و با وجود آن که استادش آیه الله گلپایگانى از نجف برایش نامه نوشت و در آن خاطر نشان ساخت شما از جانب من اجازه دارید و مأذون هستید که سهم امام را تملک نمایید ولى ایشان باز هم از مصرف خمس اجتناب مى‏نمود.۱۰

۳- آیه الله حاج شیخ حسنعلى نجابت شیرازى: این مرد بزرگ به حق مصداق اولیاء الله بود یعنى کسى که به حق، عمرش را در راه اعتلاى حق و تربیت موحدین گذرانید، آن مرحوم با راستى و درستى و به منظور جلب رضایت خداوند نسبت به خانواده، دوستان و اقوام ارادت نشان مى‏داد و در مسایل زندگى دیگران را بر خود مقدّم مى‏داشت، خداوند به وى این لطف را مى‏کند که در نجف اشرف با آیهالله سید على قاضى آشنا شود و آن عارف نامدار وقتى زمینه‏هاى مستعد را در مزرعه جان این شاگردش دید به تربیت معنوى او همت گماشت به قسمى که به اذعان برخى شاگردان آیهالله قاضى در جذب وى از دیگران گوى سبقت را ربود آیه الله نجابت این افتخار را داشت که سالها خدمت این عالم ربانى تلمّذ کند، با ارتحال آیهالله قاضى به خدمت آیهالله سیدجمال گلپایگانى مى‏رود و تحت پرورشهاى پرمایه او روح و روان خویش را صفا مى‏دهد بعد در ایران محضر آیهالله محمد جواد انصارى را مغتنم مى‏شمارد.۱۱

۴- حاج شیخ مرتضى انصارى: فرزند میرزا محمد جعفر و از نوادگان شیخ مرتضى انصارى معروف، نامبرده ادبیات عرب را در خدمت والدش آموخت و در نجف اشرف از حوزه درسى آیات عظام سید محمود شاهرودى و سید محسن حکیم و سید ابوالقاسم خوئى مستفیض شد و موفق گردید علاوه بر خوشه‏چینى از خرمن فضل آیهالله گلپایگانى اجازه نقل روایت را از وى دریافت دارد.۱۲

۵- آیه الله سید مرتضى حسینى فیروزآبادى: وى پس از تکمیل علوم پایه یعنى فراگیرى رسائل، مکاسب و کفایه از استادانى چون حاج میرزا على ایروانى، حاج شیخ میرزا ابوالحسن مشکینى، حاج سید ابوالحسن اصفهانى و حاج شیخ محمد کاظم شیرازى بهره‏هاى فراوان برد و مدتى به درس آیهالله کمپانى حاضر شد و در معقول و منقول کسب فیض کرد و از محضر عارف عالیقدر حاج سید على قاضى طباطبایى و آیهالله سید جمال الدین گلپایگانى مراحل اخلاق وعرفان را به نحو احسن و شیوه‏اى عالى کسب کرد.۱۳

۶ – آیه الله سید عباس حسینى کاشانى: ایشان در خاطره‏اى گفته است در نجف اشرف سه سال در درس آقاجمال گلپایگانى حاضر شدم، تقریرات مبحث ترتّب از بحث خارج اصول ایشان را نوشتم که به طبع رسیده است، بحث فروع علم اجمالى را از دروس ایشان تقریر کرده‏ام و از او اجازه اجتهاد دریافت نموده‏ام.۱۴

۷ – علاّمه محمد تقى جعفرى: علاّمه جعفرى در نجف در اصول فقه خارج مقالات آقاضیاء الدین عراقى را خدمت آقامیرزا حسن یزدى آموخت و نزد آقا صدرا قفقازى علوم عقلى را فراگرفت و به مدت یازده سال در علم اصول شاگرد آیهالله خویى بود، فقیه عارف و حکیم الهى شیخ مرتضى طالقانى حدود هیجده‏سال این حکیم را در مباحث عرفانى به فیض رسانید و از لحاظ اخلاقى و فضایل انسانى بر وى تأثیر شدید و سازنده گذاشت، آیه الله جعفرى براى دریافت گوهرهاى گرانبهاى عرفان از افاضات آیهالله سید جمال الدین گلپایگانى بهره‏هاى وافى برد و حالات شگفت این مرد در تکوین شخصیت وى تعیین کننده بود.۱۵

۸- آیه الله حاج شیخ حسن صافى اصفهانى: وى با بهره‏اى که از محضر عالمان بویژه استوانه‏هاى حوزه نجف اشرف برد و پرتوى که از خورشید جمال آیه الله گلپایگانى گرفت محضرى پربار و نکته‏هایى راه گشا داشت، خودش مى‏گوید در نجف اشرف استاد اخلاقم آیه الله گلپایگانى بود: ایشان از مراجع بودند… جلساتى داشتند که ما استفاده‏هاى اخلاقى مى‏بردیم، او سخت تحت تأثیر افکار و مواعظ آیه الله گلپایگانى بود و همواره با علاقه زیادى از این فقیه عارف سخن مى‏گفت.۱۶

 

۹- آیه الله حاج شیخ محمد حسین کلباسى: این عالم بزرگوار در سن هفده سالگى به نجف اشرف رفت و فقه و اصول را در حد سطح نزد حضرات آیات سید میرزا آغا اصطهباناتى، شیخ عبدالحسین رشتى، سید ابوتراب خوانسارى، شیخ محمد جواد بلاغى، سید حسین بادکوبه‏اى و شیخ مرتضى طالقانى آموخت و پس از آن به درس خارج آیات عظام سید ابوالحسن اصفهانى و آقاضیاءالدین عراقى حاضر شده و بهره‏هاى فراوان برد و پس از سالیان متمادى به اصفهان بازگشت و نزد آیه الله سید محمد نجف آبادى و آیهالله سید محمد صادق خاتون آبادى به فراگیرى فقه اشتغال یافت وپس از مدتى به عتبات مراجعت نمود و در این مرتبه به محضر آیه الله سیدجمال الدین گلپایگانى راه یافت و علاوه بر تکمیل آموخته‌هایش در فقه و اصول نزد وى از حالات عرفانى و ملکات اخلاقى این استادش تأثیر پذیرفت، به همین دلیل ضمن پرداختن به کارهاى علمى و تألیف کتب، به آداب، اوراد و ادعیه، دائم الذِّکر بود و بر اثر روى آوردن به حالات معنوى، محضرى خوش و مکارمى نیکو داشت.۱۷

 

۱۰ – آیه الله حاج شیخ محمد على احمدیان نجف آبادى: وى پس از به پایان رسانیدن تحصیلات مقدمات و سطح در نجف آباد، اصفهان و قم در سال ۱۳۶۰ ه.ق عازم بیت الله الحرام و زیارت عتبات گردید و در بازگشت در نجف اشرف براى ادامه تحصیل رحل اقامت افکند و باقى مانده سطوح مکاسب، رسائل، کفایهالاصول را نزد مرحوم آیهالله شیخ عبدالحسین رشتى به پایان رسانید، پس از آن به درس آیات عظام سید عبدالهادى شیرازى، سید جمال الدین گلپایگانى، میرزا باقر زنجانى و سید ابوالقاسم خویى رفت و از محضر پرفیض آنان توشه برگرفت و در کنار آن به تدریس سطوح، تألیف و تحقیق دست یازید، به سال ۱۲۹۳ ه.ق به ایران آمد و در قم تألیف و تدریس را برگزید و تا پایان عمر این تلاش نامبرده استمرار داشت.۱۸

 

۱۱- آیه الله حاج سید ضیاء الدین اصفهانى: این محقق مبارز دروس سطح را از محضر اساتیدى چون شیخ محمود مفید وشیخ محمد رضا کلباسى محظوظ گردید و علاوه بر فراگیرى علوم دینى به کارهاى اجتماعى و سیاسى دست زد، انتشار هفته نامه “نداى دین” در شهر اصفهان و مبارزه با بهائیان و پیوستن به جرگه فدائیان اسلام و حمایت از آنان در خطّه اصفهان از جمله کوششهاى تبلیغى و مبارزاتى اوست که بر اثر همین مجاهدت‏ها مورد پیگرد و تعقیب دستگاه ستم قرار گرفت و در سال ۱۳۶۸ه.ق مجبور به مهاجرت به عتبات عالیه گردید، وى در حوزه نجف شخصیت‏هایى چون آیه الله سید محسن حکیم، آیهالله سید عبدالهادى شیرازى و آیهالله سید جمال الدین گلپایگانى را درک کرد و از این بزرگان موفق به دریافت اجازه علمى و روایتى گردید و بر اثر تماس دایم با شیخ آقا بزرگ تهرانى به نگارش و پژوهش روى آورد.۱۹

 

۱۲ – آیه الله حاج شیخ حیدرعلى محقق: ایشان ادبیات را نزد میرزا محمد على فرقانى، آقا شیخ محمدباقر قمشه‏اى و آقاشیخ محمد على عالمى فراگرفت، قوانین را خدمت شیخ محمد خراسانى، شیخ محمد حسن عالم، شرح لمعه را از محضر آقاشیخ على یزدى و رسائل را پیش سید مرتضى خراسانى آموخت، در کفایه آقاسیدمهدى درچه‏اى و سید محمد نجف آبادى از اساتید وى بودند. اساتید درس خارج وى در اصفهان آقاشیخ محمد رضا نجفى آل علامه و سید على نجف آبادى هستند و مدتى هم در قم از محضر آیات عظام سید محمد تقى خوانسارى و سید محمد حجت کوه کمرى بهره‏مند گشته‏اند، در نجف اشرف درس خارج فقه و اصول را نزد آیات عظام میرزا ابراهیم اصطهباناتى، سید محمود شاهرودى، شیخ محمد کاظم شیرازى و آقاسید جمال‏الدین گلپایگانى پى گرفت، آیه الله محقق خاطر نشان ساخته است مرحوم آیهالله گلپایگانى عصرها در منزل بحث فقهى داشت که بنده هم در این درس شرکت مى‏کردم، زهد و تقوایش شهرت داشت و کراماتى هم از وى دیده‏اند و خاطراتى هم از این حالات او دارم.۲۰

علاوه بر این شخصیت‏ها گروهى از فضلاى اهل نجف و نیز افرادى نامور از لبنان و نیز فرزندان فاضلش از حوزه درسى و نیز پرتوهاى عرفانیش بهره برده‏اند و اکثراً به درجه اجتهاد رسیده‏اند.

 

در روضه رضوان

آیه الله آقاسید جمال الدین گلپایگانى در اواخر عمر علاوه بر مواجه گشتن با گرفتارى‏هاى زیاد دچار کسالت شدید قلبى و نیز ناراحتى در برخى اعضاء و جوارح گردید و مدت‏ها به بیمارى تورّم پروستات مبتلا بود، سرانجام این اسوه وارستگى پس از تحمل دردهاى طاقت فرسا با کوله بارى از تقوا، زهد و فضایل عالى اخلاقى در تاریخ نوزدهم محرم سال ۱۳۷۷ ه.ق از جهان فانى رخت بربست و به سراى باقى شتافت۲۱ پیکر پاکش را پس از تشییع جنازه‏اى باشکوه به وادى السلام(در نجف) انتقال دادند و چون در این قبرستان جاى مناسبى غیر همان مکانى که ایشان مى‏نشستند و فاتحه مى‏خواندند پیدا نمى‏کنند از این روى در این مکان بدنش را دفن مى‏کنند.۲۲ یکى از شاگردانش (آیه الله سید عباس حسینى کاشانى) که طبع شعر داشت دو بیت شعر سرود که آن را بر روى سنگ قبرش نوشتند.۲۳

آن فقیه نیکو خصال پنج برادر داشت: آیهالله سید محمد على گلپایگانى که از شاگردان میرزا حبیب الله رشتى بود و کتابى در اصول فقه نگاشت و در سال ۱۳۱۲ ه.ق رحلت نمود. آیه الله سید جعفر گلپایگانى، آیه الله سید ابراهیم گلپایگانى، آیه الله سید میرزا گلپایگانى که از زهّاد و پارسایان و سید محمد گلپایگانى.

از آیه الله سید جمال الدین گلپایگانى هفت فرزند شامل چهار پسر و سه دختر باقى ماند، پسران:

۱- آیه الله سید محمد جمال‌هاشمى: از فضلا و ادیبان معروف عراق بود، او به سال ۱۳۲۲ ه.ق دیده به جهان گشود، ادبیات و سطح را نزد پدر آموخت و در درس آیهالله سید ابوالحسن اصفهانى، آیهالله آقاضیاءالدین عراقى و آیهالله کمپانى و برخى دیگر از مشاهیر نجف حضور یافت تا به مقام اجتهاد رسید. هم چنین وى از خواص آیهالله سید محسن حکیم بود، سید محمد از ذوق ادبى و توانایى در سرودن شعر برخوردار گشت و از شعراى زبردست عتبات عالیات به شمار مى‏رفت و دیوان شعرش از این استعدادش حکایت مى‏کند، آثارى چون فاطمهالزهرا(س)، الادب الجدید، اصول الدین الاسلامى و الامام المنتظر، مشهورترین تألیفات اوست، سید محمد در نجف رحلت کرد و در کنار قبر پدرش در وادى السلام این شهر دفن گردید.۲۴

۲- آیه الله حاج سید احمد گلپایگانى: وى به سال ۱۳۳۴ ه.ق در نجف به دنیا آمد و از پدر و آیه الله سید ابوالحسن اصفهانى بهره گرفت ودر سال ۱۳۷۱ ه.ق به تهران آمد و به تدریس و اقامه نماز جماعت مبادرت نمود، نامبرده داراى کمالات معنوى بود و در این حالات از پدر پارسایش نشانه داشت، او از علماى طراز اول تهران به شمار مى‏رفت که در سال ۱۴۱۲ ه.ق در این شهر دار فانى را وداع گفت، پیکرش را به قم انتقال داده، و در جوار بارگاه مقدس حضرت فاطمه معصومه(س) دفن کردند.

۳- آیه الله حاج سید على گلپایگانى: که در قید حیات بوده و در سن کهولت به سر مى‏برد و ساکن تهران است.

۴- حاج سید حسین گلپایگانى: ساکن تهران و از اصناف و بازاریان این دیار مى‏باشد.۲۵

 

پى نوشت‏ها :

۱ . معادشناسى، ج۹، ص۱۰۷ – ۱۰۶٫

۲ . همان، ج۱، ص۱۴۵ – ۱۴۳٫

۳ . دو عارف سالک، محمد جواد نورمحمدى، ص۵۸ – ۵۷؛ مجله حوزه شماره ۶۵، ص۴۲٫

۴ . مجله حوزه شماره ۶۵، مصاحبه با آیه الله صافى اصفهانى، ص۴۴ – ۴۳، ضمناً این ماجرا را آقاى شیخ سیف الله نورمحمدى به نقل از حاج آقا معین شیرازى بیان کرده است (دو عارف سالک، ۵۸(

۵ . مجله حوزه شماره ۵۳، ص۵۰ – ۴۹؛ مردان علم در میدان عمل، ج۳، ص۱۷۷ – ۱۷۶٫

۶ . بنا به اظهارات حاج شیخ سیف الله نورمحمدى، نک: ناگفته‏هاى عارفان، ص۲۰۹٫

۷ . معادشناسى، ج۱، ص۱۴۲؛ دیدار با ابرار، ج۷۵، ص۸۸؛ غوّاص اقیانوس اندیشه، ص۴۹٫

۸ . برگرفته از مصاحبه مجله حوزه با آیهالله فیاض، مجله حوزه، شماره ۱۸، ص۲۹٫

۹ . همان مأخذ ص۳۵٫

۱۰ . ناصح صالح، از نگارنده، ص۲۱۱-۲۱۲، عارف بالله و حکیم فرزانه آیه الله حاج على محمد نجف آبادى، محمد جواد نورمحمدى، ص ۶۹ – ۷۰؛ زندگانى جهانگیر خان قشقایى، مهدى قرقانى، ص۱۵۲ – ۱۵۳٫

۱۱ . صراط الحق، آیه الله حاج سید محمد‌هاشم دستغیب، ص۲۶ و ۶۴، ناگفته‏هاى عارفان، ص۲۸ و ۴۴٫

۱۲ . زندگانى وشخصیت شیخ انصارى، ص۴۵۴ – ۴۵۵٫

۱۳ . ستارگان حرم، گروهى از نویسندگان، ج۵، ص۱۷۵٫

۱۴ . اظهارات آیه الله سید عباس کاشانى در تاریخ ۲۱ فروردین ۱۳۷۸ نک: ناگفته‏هاى عارفان ص۱۹۶٫

۱۵ . غوّاص اقیانوس اندیشه، ص۴۸٫

۱۶ . در کوى بى‏نشان‏ها، مصطفى کرمى نژاد، ص۱۱۴، مجله حوزه، شماره۶۵، ص۴۲ – ۴۳؛ مجله آینه پژوهش، سال ششم، شماره ۳۴ و ۹۵٫

۱۷ . مجله آینه پژوهش، سال هشتم، شماره ۴۶، ص۹۹٫

۱۸ . همان، شماره ۴۳، ص۱۱۳٫

۱۹ . همان، سال دهم، شماره۵۶ – ۵۵، ص۱۹۵٫

۲۰ . مجله حوزه، شماره ۵۳، ص ۴۵ – ۴۶٫

۲۱ . در کتاب زندگینامه رجال و مشاهیر ایران (ج۵، ص۳۲۸( تاریخ ارتحالش ۱۳۷۹ ه.ق نوشته شده که درست نمى‏باشد.

۲۲ . مجله حوزه، شماره ۶۵، ص۴۴٫

۲۳ . ناگفته‏هاى عارفان، ص۱۹۷٫

۲۴ . زندگانى و شخصیت شیخ انصارى، ص۴۵۵؛ ناگفته‏هاى عارفان، ص۱۹۶، یادداشت‏هاى علیمراد کیانى.

۲۵ . ناگفته‏هاى عارفان، ص۱۹۶ و نیز مطالب دست نویس آقاى کیانى.

30دسامبر/16

دیدگاه‌هاى غرب، پس از ۱۱ سپتامبر

 

زمین لرزه اى که ۱۱ سپتامبرگذشته نیویورک و آمریکا را به شدت لرزاند و آمریکا را گیج و مبهوت ساخت، همچنان آثار منفى آن روز به روز روشن تر مى‏شود و دراثر تبلیغات مسموم صهیونیسم بین الملل و گستاخیهاى بى حدود دولت استکبارى آمریکا، اکنون اسلام و مسلمین در قفس اتهام قرار گرفته و حتى فرصت دفاع از خود را نیز ندارند، و این اتهام از محدوده حادثه ۱۱ سپتامبر فراتر رفته و هر انسان مسلمانى را محکوم مى‏کند، و آنچه در این میان، انسان را بسیار شگفت زده مى‏کند این سکوت مرگبارى است که بر کشورهاى عربى و اسلامى سایه افکنده و به دیگران مى‏فهماند که این امت،تهى از احساس شده و حتى نیروى خشم نیز از او گرفته شده است. و بدینسان شهوت استکبار را بیشتر مى‏سازد و آنان را جرأتى افزونتر مى‏بخشد که هر کشور عربى اسلامى را آماج حمله‌هاى خود قرار دهند و هیچ نیاز به بهانه و پوزش هم ندارند! آرى ! قطعاً این وضعیت ذلت بار امت اسلامى، دشمنان قسم خورده مسلمانان را وادار مى‏سازد که کشورهاى بیشترى را مورد هجوم خود قرار دهند و براى بمباران کردن کشورهاى عربى و اسلامى نیاز به هیچ عذر و بهانه اى نداشته باشند. در شماره ویژه مجله نیوزویک (دسامبر ۲۰۰۱- فوریه ۲۰۰۲) دو مقاله از دو پژوهشگر سیاسى معروف چاپ شده است که این وضعیت دردناک را مورد بحث قرار مى‏دهد. نخستین مقاله از سیاستمدار و نویسنده سرشناس به نام “ساموئیل‌هانتگون” و تحت عنوان “دوران جنگهاى مسلمانان” است و مقاله دوم از پژوهشگرى است که دست کمى از نوسینده اول ندارد و نامش “فرانسیس فوکویاما” است و مقاله اش تحت عنوان انگیزه‏شان، جهان کنونى است مى باشد و هر دو مقاله نیاز به نقد و بررسى و پاسخ دارد ولى اکنون جاى آن همه بحث نیست. آنچه در دید اول در هر دو مقاله به چشم مى‏خورد، برخوردهاى نزدیک و همفکرى هر دو نویسنده و اندیشه کلى آن دو بلکه بیشتر نویسندگان غربى معاصر مى‏باشد. و بهرحال این دو مقاله در مجموع هیچ کمکى به گفتگوى صادقانه و دعوت به صلح و صفا نمى کند بلکه داراى عبارتهاى مغرضانه اى است که تفرقه و اختلاف میان شرق و غرب را بیشتر مى‏سازد و درها را براى نبرد تمدن‌ها و کشمکش فرهنگها مى‏گشاید که بى گمان هیچ طرفى خواهان چنین وضعیتى نمى‏باشد، ولى این عبارتهاى ناهنجار و سخنان تندى که فرهنگ اسلامى و مدنیت شرق را تحت سئوال‏برد، قطعاً فاصله میان تمدن‌ها را بیشتر ساخته و مردم آن دیار را نسبت به مسلمانان بدبین تر مى‏سازد، بویژه آنکه مجله نیوزویک یکى از پرتیراژترین نشریه‌هاى دنیا است که در سراسر جهان پخش و منتشر مى شود.

‌هانتگتون دوران حاضر را دوران جنگهاى مسلمانان نامگذارى مى‏کند ولى مقاله فوکویاما با تیتر (انگیزه شان جهان معاصر است) مسلمانان را دشمن معرفى مى‏کند و چنین وانمود مى‏سازد که اینان در جنگ و جدالى بى پایان با سایر امت‌ها و ملت‌ها قرار دارند. و به این عنوان، تیتر دیگرى اضافه مى‏کند و در آن چنین توضیح مى‏دهد که: دشمن حقیقى ملت‌ها، مسلمانان اصول گرا هستند که تحمل تنوع کیش‌ها و مخالفت دیگران را ندارند و اینان فاشیست‌هاى این زمان‏اند و باید ما با آنها در ستیز باشیم و به جنگ بى توقف براى بر اندازى و نابودى آنها بپردازیم. و هر چندگاهى از عبارتهائى استفاده مى کند که عمومیت به آن نبخشد و همه را مورد هجوم قرار ندهد ولى ناگهان باز مى‏گردد و هشدار مى‏دهد که خطر اصلى، اسلام است و مسلمانان از محدوده تروریسم هم فراتر هستند و خطرشان براى ما جدى است و باید سعى در نابودى آنها کنیم. و اضافه مى‏کند: دریاى فاشیسم اسلامى که تروریستهاى مسلمان در آن شناگرند، جبهه گیرى ایدئولوژیکى را تشکیل مى‏دهد که در برخى از گوشه‌هایش، خطرش از کمونیسم هم بدتر است ! سپس از بحث تروریسم خارج مى‏شود و دقیق ترین مسائل فرهنگى امت اسلامى را زیر سؤال مى‏برد و پس از نتیجه گیرى اعلام مى‏کند که: باید جامعه اسلامى مشخص کند که یا حاضر است با فرهنگ نوین، صلح و سازش برقرار کند و لیبرالیسم را مورد تأیید قرار دهد و بر آزادى مطلق (بى بند و بارى) صحه بگذارد یا خیر ؟ و سپس به یکى از درسهاى کتاب تعلیمات دینى کلاس دهم مدارس عربستان اشاره مى‏کند که در آنجا آمده است: باید مسلمانان نسبت به یکدیگر محبت و مهربانى داشته باشند و کفار را دشمنان خود بدانند. و مى‏گوید که مسلمانان این عقیده را نه تنها در خاور میانه مورد عمل قرار مى‏دهند که حتى در ایالات متحده آمریکا نیز به مرحله اجرا گذارده و مى‏گذارند.

کافى است که چنین سخنانى کینه و دشمنى خواننده را نسبت به تمام مسلمانان افزایش بخشد. البته این نتیجه، نتیجه گیرى غلط از یک آیه قرآنى است که مى‏فرماید: “المؤمنون بعضهم اولیاء بعض” یا آیه اى که مى‏فرماید: “… اشداء على الکفار رحماء بینهم” و این نیاز به تفسیر و توضیح دارد و بدون بررسى شأن نزول و آیات قبل و بعد و مقایسه با سایر آیات قرآن، هرگز قابل تفسیر و فهم،آن هم براى یک کافرى که از متن قرآن و سنت پیامبر (ص) و احادیث ائمه معصومین(ع) بى خبر است، نمى باشد.

و اما ساموئیل‌هانگتون، بر عکس، اشاره به مسائل سیاسى مى‏کند و اعلام مى‏دارد که سیاستهاى غربى بویژه سیاست دولت آمریکا و سلطه آن در بیشترین سالهاى قرن بیستم، باعث شده است که اعراب و مسلمانان نسبت به آمریکا و غرب نا امید شده و حالت عکس العملى درآنان ایجاد شود و امپریالیزم غربى را دشمن حقیقى خود بدانند. و همچنین این را نتیجه سیاستهاى جدید آمریکا در منطقه بویژه در رابطه با عملیات نظامى در عراق و ارتباط تنگاتنگ با اسرائیل مى‏داند. در پایان مقاله اش به حقیقتى مهم اشاره مى‏کند و آمریکا را هشدار مى‏دهد و مى گوید: هر چه آمریکا و هم پیمانانش، نیروى نظامى را علیه دشمنانشان طولانى تر و گسترده تر کنند، عکس العمل‌هاى اسلامى افزونتر و شدیدتر مى‏شود و چنانچه که حوادث ۱۱ سپتامبر، وحدت در میان غربى‌ها ایجاد کرد، حمله طولانى غرب علیه اسلام، وحدت در میان مسلمانان افزونتر خواهد کرد . آنچه لازم به توضیح است دو مطلب مى‏باشد:

۱- تعددى فرهنگى که جزئى از گفتگوى تمدن‌ها است و دعوت به پیوند و رابطه میان ملت‌ها مى‏کند، کمترین اقتضاهایش این است که خصوصیتها و ویژگیهاى فرهنگى هر ملتى مورد احترام قرار گیرد که آن را مى‏توان استقلال فرهنگى ملت‌ها نامید، اما اینکه فرهنگى را محکوم کنند، تنها به خاطر اینکه با فرهنگ کشور قدرتمندتر یا پولدارتر یا نیرومندتر تفاوت و اختلاف دارد، پیوند میان ملت‌ها را نابود مى‏سازد و راه را براى هیمنه و سلطه فرهنگى دیگران مى‏گشاید ؛ از این روى، هرگونه دخالت نارواى فرهنگى کشورهاى قدرتمند در فرهنگهاى اسلامى باید محکوم شود و بر کشورهاى اسلامى و عربى لازم است که جلوى این گونه دخالت‌هاى بیگانگان را بگیرند تا راه را بر استعمار گران فرهنگى ببندند، و اگر چنین نکنند قطعاً راه را براى دیگر نفوذهاى بیگانگان مى‏گشایند و ایدئولوژى فرهنگى با مصالح و منافع سیاسى و اقتصادى آمیخته‏شود که دیگر هیچ تردیدى در محکوم کردن آن نیست و باید از سوى جهان اسلام و سازمان‌هاى بین المللى اسلامى مورد انتقاد شدید قرار گیرد. و شاید جناب فوکویاما و یا‌هانتگتون و دیگر پژوهشگران چه رسد به سیاستمداران و حاکمان غربى ندانند که چندین سال است انقلابى فرهنگى در درون جامعه‌هاى اسلامى به وقوع پیوسته و دعوتى اصیل براى اصلاح امور فرهنگى و آموزشى در جریان است و روزانه بر یاران و انصار این دعوت افزوده مى‏شود، و بى گمان این انقلاب فرهنگى ما را به سوى خود سوق مى‏دهد تا به اختیار خویش آن را بپذیریم و ضرورتش را درک کنیم تا در نتیجه قیام ونهضتى اسلامى در تمام جوانب رخ دهد و مسلمانان اصالت خود را دریابند و دنباله رو فرهنگهاى کژ بیگانه نروند که اساس هر نهضت و تحولى در کشورها و میان امت‌هاى گوناگون، انقلاب فرهنگى است چنانکه در انقلاب اسلامى ایران به رهبرى امام خمینى‏قدّس‏سرّه دیده شد و اگر آن حرکت فکرى و فرهنگى امام در طول پانزده سال پس از قیام ۱۵ خرداد نبود، بى گمان این انقلاب مبارک به وقوع نمى پیوست.

۲- و اما مطلب دیگرى که لازم به تذکر است و با آن مقاله ام را پایان مى‏دهم این است که باید ملتهاى مسلمان قیام کنند و موقعیت خود را اعلام نمایند و اگر کارهاى تروریستى را محکوم مى‏کنند به خاطر اصالت فرهنگى باشد نه براى چاپلوسى و تملق نسبت به مستکبران و قدرتهاى بزرگ و براى خشنودى و رضایت خاطر آنان ! و ما اعلام مى‏کنیم که لازم است تظاهرات و راه پیمائیهائى مردمى در سراسر کشورهاى اسلامى بر پا شود که با درک مسئولیت و اهمیت موضوع، شعارها و پیامهایى را به دنیا ابلاغ کنند که درک غلط غربى‌ها را نسبت به فرهنگ اسلامى اصلاح سازد. در نتیجه تناقض گویى‌هاى غرب را نسبت به اسلام پاسخ گوید و از دشمنى و کینه غربى‌ها نسبت به مسلمین بکاهد. باید به دنیا اعلام شود که ما با ملت‌ها هرگز دشمنى نداریم و اسلام، دین تسامح و بخشش و عفو و مهربانى است ولى با ظالمان و سرکشان در ستیز است و همواره یار و یاور مظلومان مى‏باشد. باید به غرب فهماند که اگر ما با سیاست آمریکا مخالفیم، به خاطر این است که آمریکا حقوق انسان را – که به دروغ از آن پشتیبانى مى‏کند – قبول ندارد و با اینکه مى‏بیند اسرائیل غاصب، روزانه مسلمانان فلسطینى را – که صاحبان اصلى این آب و خاک هستند – قتل عام مى‏کند و کودکان بى گناه را بى رحمانه به خاک و خون مى‏کشد و خانه‌ها و چادرهاى ستمدیدگان و آوارگان فلسطینى را بر سرشان ویران مى‏سازد و رهبران نهضت فلسطین را ناجوانمردانه در گوشه و کنار ترور مى‏کند، با این حال به آن متجاوزان خون آشام که الگوى بارز تروریسم دولتى هستند بى وقفه کمک مى‏کند و بر جنایات بى شمار اسرائیل صحه مى‏گذارد ولى در مقابل، تنها به خاطر اینکه احتمال مى‏دهد در یک کشور مظلوم اسلامى، یک تروریست مخالف آمریکا وجود دارد، تمام آن کشور را زیر آتش بمبهاى هفت تنى و نه تنى، نابود مى‏سازد و ملت بیچاره افغان را قلع و قمع مى‏کند. باید با شعارهاى صلح آمیز از دنیا بخواهیم که وجدان بشر کجا رفته است ؟ مقررات سازمان ملل چرا اجرا نمى شود ؟ حق وتو چه صیغه اى است و چه معنى دارد ؟ آمریکا چرا ملتها را اهانت مى کند و سازمان ملل را بازیچه دست خود قرار مى‏دهد ؟ باید به دنیا بفهمانیم که شهداى فلسطینى قربانى تروریسم دولتى هستند نه متجاوزگر و نه تروریست. باید جهانیان بدانند که آمریکا یکه تاز حمله به مظلومان و مستضعفان شده و نام آن را – فریبکارانه – دفاع از آزادى گذاشته است. پس اگر منافع آمریکا در سراسر جهان مورد هجوم قرار بگیرد، عکس العمل طبیعى مستضعفان مظلوم است، نه تروریسم ! باید دنیا بداند که حق وتوى آمریکاى استعمارگر، بزرگترین ظلم و ستم به ملت فلسطین و اهانت به تمام مسلمین است و چهره آمریکا را در جهان، زشت و قبیح مى‏سازد. اگر سازمان ملل وجدان بیدار دارد و وابسته به ابرقدرت آمریکا نیست و حقوق انسان را مى‏پذیرد، باید هرچه زودتر قطعنامه اى علیه تجاوزهاى آمریکا صادر کند و جهان را از شر این جنایتکاران بین‏المللى برهاند. و السلام.

30دسامبر/16

سپیده‏اى که از افق ایمان بردمید

غلامرضا گلى زواره

 

بارقه‏اى الهى

در آن هنگامه نگران کننده‏اى که تباهى و تیرگى، سرمایه‏هاى فکرى، توانایى‏هاى درونى و هویت اصیل انسان‏ها را به سوى باتلاق ذلت و مرداب متعفن حقارت مى‏کشانید و استکبار جهانى براى حفظ قدرت دروغین و طمع‏هاى فناپذیر خویش محرومان صالح و مظلومین بى‏پناه را در‌هاله مخرّب و آشفته‏اى از تمامى مواهب واقعى محروم کرده بود، ناگهان از نور ربوبى،۱ سراج منیر محمدى، مشکات درخشان علوى و مصباح هدایت حسینى پرتوى پرتابش در سیماى پرصلابت امام خمینى(قدّس سرّه) تابیدن گرفت و سپس بارقه نور، امید، طراوت و شکوفایى سرزمین ایران را منوّر ساخت و به ستیز با ستم و سیاهى شتافت و درخشندگى خود را به مرزهاى جغرافیایى این قلمرو محدود ننمود و با تلألؤ بى‏کرانش،کران تا کران جهان را پرفروغ ساخت به نحوى که مسلمانان جهان عزّت و بیدارى و استقامت را در آغوش گرفتند و مستضعفین جهان براى محو آثار بیداد مصمم گردیدند.

به همین دلیل مى‏توان انقلاب اسلامى ایران را به یقین نقطه عطفى در تاریخ حرکت‏هاى تأثیرگذار و تحوّل آفرین جهان و به ویژه عالم اسلام به شمار آورد و بر جایگاه استثنایى آن در این عرصه تأکید نمود و به این حرکت اصیل و ارزشى با پیروزى خود تحلیل گران مسایل سیاسى جهانى را در‌هاله‏اى از تحیّر فروبرد و ابرقدرت‏ها را شگفت زده نمود بر این تصور باطل که اسلام را نمى‏توان به عنوان مکتبى حرکت‏آفرین و نیروبخش محسوب کرد خط بطلان کشید و الگوى تمام عیار براى اشخاصى شد که مشتاق حقیقت، تشنه هدایت و طالب آزادى هستند.

این که امت مسلمان از پس قرن‏هاى متمادى سرماى استخوان سوز ستم و سال‏ها خزان و پژمردگى و زمستان شوم غفلت، بهار رویش استقلال و هویت و اصالت را نظاره‏گر بودند مدیون شخصیتى بى‏بدیل است که از یک سو چون جویبارى از چشمه پربهره قرآن و عترت منشأ گرفته و به اقیانوس اهل بیت(ع) اتصال دارد و از دیگر سو تبلور شکوهمند علمایى است که در طول اعصار و قرون متمادى هماره با سلاح قلم، قدم، بیان و اندیشه تا ایثار جان، از حریم دیانت و شرافت تشیّع پاسدارى کرده‏اند و بر بالاى دار، زیر تیغ، در میدان نبرد و رویاروى، در مَدْرَس و محراب، ردّ خون گلگون آنان امضاى استقامت و پایدارى‏شان بوده است. روح اللّه آن باغبان نستوهى است که از صولت بهارى بوستان فضیلت و گلهاى معطّر کمالات و خرّمى و سرسبزى باغ شرف و عزّت صیانت نمود و با رهنمودهاى ارزنده و آموزنده‏اش دلسوزان جامعه را هشدار داد که این فضای معطر معنوى را پاس دارند و آن را از آفت‏هاى تفرقه و توطئه مصون نموده و علف‏هاى هرز و آفات مسموم را از پیرامون این بوستان بپراکنند، کم نبودند و نیستند عطش زدگان بیابان هجرانى که مشتاق و پرهیجان، پیاده، سواره، کفن پوش و هروله کنان به دیدار آن روح قدسى آمدند تا جرعه‌هایى جانبخش از جویبار جاویدانش بنوشند و تشنگى شررافکن سالیان دراز را فرو بنشانند و غبار تیرگى‏ها را از دل بتکانند، آمدند تا سیره نبوى، جمال علوى و صلابت حسینى را در صورت روح اللهى او مشاهده کنند، کلامش را بنوشند و از پولاد کلمات او چون آتشفشان بخروشند و خرمن خائنان و منافقان و مشرکان را بر باد دهند، “روح الله” با بانگ بیدارباش پیوسته خویش مردم را در آگاهى نگاه داشت، منبع و سرچشمه سخنانش تنها جام آبى نبود تا به مرطوب نمودن لب و کام اکتفا کند بلکه چشمه همیشه جارى اسلام بود که تمامى جگرسوختگان قرون و اعصار را حتى در فراسوى مرزهاى کشورها سیراب کرد، آبشخور زلال حق جویى بود که تشنگى سراب زدگان تاریخ را فرونشاند، آن حقیقت همیشه زنده مشعلدار فروغى فروزان بود که خداوند آن را برافروخت و بدیهى است که نور ایزدى را هیچ توفان و خدعه‏اى نمى‏تواند خاموش کند.۲

بدون شک انقلاب اسلامى به عنوان بزرگترین رویداد تاریخ معاصر تبلور خشم و خروش ملت مسلمان و متدیّن ایران بر علیه استبداد دست نشانده استکبار بود و این حرکت مقدّس به منظور کسب هویت انسانى، استقلال و احیاى ارزشهاى اسلامى به وقوع پیوست و با فداکارى و مجاهدت امت قهرمان ایران و به برکت خون هزاران شهید و رهبرى خردمند و وارسته پیروزى را در آغوش گرفت و به رغم تمامى فشارها و تنگناها به رشد و شکوفایى خود ادامه داد و مردم متدیّن ایران با تکیه بر تعالیم اسلامى، هدایت و رهبرى امام خمینى براى حفظ و تداوم این هدیه الهى سخاوتمندانه از تمامى وجود خویش سرمایه‏گذارى نمودند و توطئه‏هاى دشمنان را خنثى کردند، هنوز هم مخالفان معنویت و انسانیت با ترفندها و حیله‏هاى گوناگون مى‏کوشند این نهضت اصیل را مخدوش کنند و آن را به زانو درآورند اما واقعیت این است که انقلاب اسلامى به عنوان پرچمدار نهضت جهانى اسلام جاى خود را در میان مسلمانان و آزادى خواهان جهان بازکرده و خیانت دشمنان قادر نخواهد بود از این اقتدار و عظمت بکاهد.

 

ارمغانى غیبى

انقلاب اسلامى به دلیل جنبه الهى آن به گونه‏اى شکل یافت که دشمن از درک صحیح آن عاجز ماند و براى مقابله با آن راههایى را برگزید که اثر معکوس داشت، این نکته مهم چه قبل از پیروزى و پس از آن دیده مى‏شود، در واقع نقشه‌هایى که براى مسدود کردن راه حرکت عظیم امت اسلامى ایران به اجرا گذاشته شد نه تنها مانعى در این طریق پدید نیاورد بلکه موجب شد که گام نهادن مردم مسلمان به سوى اهداف اسلامى، سریع‏تر از قبل صورت پذیرد و قدم‏هاى مهم‏تر و استوارترى در این راه برداشته شود، بى‏جهت نیست که استکبار جهانى از هراس این تحول عظیم و سرایت آن به دیگر نقاط جهان در کابوسى وحشتناک قرار گرفته است. امام خمینى (قدّس سرّه) این حقیقت را چنین تشریح نموده‏اند: “… این کوردلان که از نصرت خداوند غافل بوده و وعده‏هاى الهى را نمى‏توانند باور کنند و انقلاب اسلامى را چون سایر انقلابات بلکه ناچیزتر مى‏دانستند و با دید مادّى و محاسبات غلط به این پدیده الهى مى‏نگرند و از ارزش‏هاى انسانى و حجم قدرت ایمان و تحولى که به خواست خداوند قادر در ملت انقلابى ایران پیدا شده خبرى ندارند و ارزش‏ها را با دیده‏هاى مادى خود خلاصه در سلطه‏جویى و استضعاف ملت‏هاى زیر ستم مى‏کنند ناچار، گرفتارى‏هاى پس از انقلاب ایران و توطئه‏هاى همه جانبه قدرت‏هاى بزرگ و کوچک آنان را به این نتیجه رسانده بود که جمهورى اسلامى پس از چند ماه سرنگون خواهد شد و امریکا با عوامل داخلى خود بر اریکه قدرت خواهد نشست و درست این انگیزه بود که گروهک‏هاى داخلى و عوامل جهانخواران خارجى را به مقابله با اسلام و جمهورى اسلامى برانگیخت تا خود و هواداران بازیخورده خود را به دامى مبتلا کنند که راه مفرّى جز تسلیم یا تباهى نداشته باشند…”

امام تأکید مى‏فرمایند: “ملتى که براى خدا و نصرت احکام آسمانى او و نجات مظلومان و محرومان قیام نموده است نصرت خداوند را با خود دارد” اما نکته‏اى اساسى را یادآور شده‏اند: “نصرت حق تعالى از کشور اسلامى ما و هر کشور اسلامى مشروط است به نصرت دادن کشور و کشورها به دین مبین اسلام و احکام مترقّى آن که نصرت مظلومان و محرومان جامعه را نیز در بردارد و ما اگر حق را نصرت ننمائیم نباید در انتظار نصرت خدا باشیم”۳

آن ابراهیم زمان که بت جاهلیت قرن بیستم را درهم کوبید در فراز یکى از بیانات خویش خاطر نشان فرموده‏اند:

“ما عقب ماندگان و حیرت زدگان و آن سالکان و چلّه نشینان و آن عالمان و نکته سنجان و آن متفکران و اسلام شناسان و… همه با چه معیار این معما را حل و این مسأله را تحلیل مى‏کنند که از جامعه مسمومى که در هر گوشه آن عفونت رژیم ستم شاهى فضا را مسموم نموده بود، مراکز تعلیم و تربیتش از کودکستان تا دانشگاهش مسموم و بدتر از مسموم و فضاى حاکم بر سر تا سر کشور مسموم که هر یک براى مسموم نمودن جوانان و به فساد کشاندن آنان عاملى فعّال بود و نونهالان تازه جوان ما در یک چنین محیطى به جوانى و رشد رسیده بود که به حسب موازین و عادات باید سرشار از مسمومیت و فساد اخلاق و عقیدت باشند که اگر معلم و مربّى اخلاق و مهذب نفوس بخواهد تنها یکى از آنها را با صرف سال‏هاى طولانى متحول گرداند میسّر نگردد، چگونه در ظرف سال‏هاى معدود از بطن این جامعه و انقلاب که خود نیز اگر معیارهاى عادى را حسب کنیم باید کمک به فساد کند یک همچو جوانان سرشار از معرفت الله و سراپا عاشق لقاءالله و با تمام وجود داوطلب براى شهادت و جان نثار براى اسلام… بسازد؟ جز دست غیبى و دستگیرى الهى و تصرف ربوبى به چه میزان و معیارى مى‏توان تحلیل این معما کرد…”۴

و در سخنانى دیگر چنین دُرّ افشانى کرده‏اند: “… روى موازین مادى، روى موازین عادى باید با یک یورش، ما از بین رفته باشیم لکن قدرت ایمان، پشتیبانى خداى تبارک و تعالى، اتکال به ]حضرت[ ولى عصر(س) شما را پیروز کرد، برادران من از یاد نبرید این رمز پیروزى را، این وحدت کلمه‏اى که در تمام اقشار پیدا شد، معجزه بود، کسى نمى‏تواند این را ایجاد کند، این امر الهى بود…”۵ به اعتقاد حضرت امام خمینى تحولات منجر به پیروزى انقلاب اسلامى و حوادث پس از آن یک عنایت الهى و حرکت غیبى است: “… این دست غیب است که این تحوّلات را در کشور ما ایجاد کرده است، اگر گمان کنید که تمام بشر و تمام قواى انسانى جمع بشوند و بتوانند یک قلب را تحویل و تحوّل بدهند هرگز نخواهد شد. این خداست که در یک شب کأنّه قلب‏هاى این ملت را متحوّل کرد و تمام این ملت را در مقابل آن قدرت‏هاى بسیار عظیم شیطانى به ایستادگى واداشت و دست همه قدرت‏ها را از کشور شما کوتاه کرد…”۶

امام غلبه امت مسلمان ایران را بر استبداد و هراس خصم یک امر الهى مى‏داند: “اگر یارى خدا نبود چطور همین ملت با همین وضع (هراس حتى از یک پاسبان) یک دفعه ریختند بیرون گفتند: ما اصلاً سلطنت نمى‏خواهیم. این نصرت‏هاى خداست… اینها را ]دشمنان را [خداى تبارک و تعالى منصرف کرد و یک رُعبى در دلشان انداخت… ترسیدند، یعنى یک قدرت بزرگ شیطانى از یک ملت بى‏ساز و برگ ترسید و نتوانست مقاومت بکند.”۷ امام فرمودند: “من وقتى در پاریس مى‏شنیدم که در تمام قراء و قصبات ایران در تمام اقشار ملت، زن و مرد و بزرگ و کوچک، دبستانى و دبیرستانى و دانشگاهى، روحانى عالیقدر و سایر طبقات همه با هم یک مطلب را مى‏گفتند، آنجا فهمیدم که دست غیب در کار است.۸

در تأیید این مطلب شهید آیهالله مرتضى مطهرى گفته است: حضرت امام در پاریس در پاسخ کسانى که توصیه به کُند کردن حرکت نهضت به دلیل خسته شدن مردم و یا نپذیرفتن شوراى سلطنت و ملاقات با بختیار مى‏کردند، مى‏فرمودند: من دست خدا را در این نهضت مى‏بینم و مطمئنم که پیروز مى‏شویم منتها زمان آن را نمى‏دانم.۹

مقام معظم رهبرى، حضرت آیه الله العظمى خامنه‏اى، در بیانى متذکر شده‏اند: امام بزرگوار فرمودند و بنده خودم هم در این دوران مسؤولیت‏هاى مختلف تجربه کردم همواره در شدائد دست قدرت الهى به ما کمک کرده است.۱۰

شهید دکتر محمد جواد باهنر گوشزد مى‏نماید که انقلاب اسلامى که یکى از درخشان‏ترین صفحات تاریخ اسلام است که بعد از ظهور خودِ اسلام و موج آغازین آن کمتر نظیر دارد از اسلام الهام گرفت و ما روى این مسئله ایستادیم و باید هم بایستیم، ایشان مى‏افزاید: خیلى تلاش کردند که در همان جریان انقلاب اسلامى با ایسم‏ها و مکتب‏هاى دیگر، با منحرف کردن جاده، با نوعى زیر بار رفتن و تا مرحله‏اى از انقلاب را پذیرفتن و سازش کردن و تسلیم شدن، انقلاب را منحرف کنند، آنقدر چهره‏هاى ناباب از همان درون بر سر راه انقلاب اسلامى پیدا شدند که باز مى‏خواستند در همان موج خشماگینش آن را متوقف کنند، منحرف سازند و کم فروغ نمایند، ولى منبع حرکت آن چنان قدرت داشت و رهبرى آنچنان عظیم بود که در برابر این موج‏هاى مخالف و انحرافى و سازشکار مقاومت مى‏کرد… به نظر مى‏رسد اسلام با تمام ذخایر و قدرتش به میدان آمد و توانست سنگر طاغوت را درهم بریزد و انقلاب را پیروز کند.۱۱

برخى گفته‏اند که فساد رژیم شاه و شرایط بین المللى به پیروزى انقلاب اسلامى کمک کرده‏اند ولى در جواب این گونه افراد باید گفت که شرایط مادى، سیاسى و اقتصادى ایران و قدرت نظام حکومت پهلوى برخلاف قیام امت مسلمان بودند، نظام استبداد به قول شاه مخلوع در آستانه دروازه قدرت تمدن بزرگ قرار داشت! استکبار شرق و غرب و عمّال آنها در سطوح مختلف ارزى با تمامى توان و تجهیزات حمایت مى‏کردند، ساواک جهنمى با همکارى سازمان جاسوسى سیا و موساد بر تمامى مسایل و جریانات مسلط بود، رژیم سیاسى در طول چندین دهه، حکومت خود را براى سلطه‏اى قوى‏تر مهیا ساخته و کلیه امکانات دستگاههاى دولتى و حتى مؤسسات بین المللى در تمامى سطوح در اختیار رژیم پهلوى و قدرت‏هاى حامى وى بودند، درآمد هنگفت نفت و گاز به منظور گسترش قدرت این تشکیلات، امکانات بى‏سابقه‏اى را در اختیارش قرار مى‏داد، استعمار جهانى و شاه معدوم، چنان به قدرت خود مغرور بودند که سازمان سیا تنها چند ماه قبل از پیروزى انقلاب اسلامى در یک گزارش رسمى اعلام کرد: هیچ گونه خطرى منافع امریکا و حکومت پهلوى را در ایران تهدید نمى‏کند و شاه حداقل براى ده سال آینده بر اریکه سلطنت ایران تکیه خواهد داشت! وزیر خارجه وقت انگلستان – دیوید اون David Owen در بحبوحه نهضت اسلامى به حمایت انگلستان از شاه ایران تکیه نمود و به وى نوید داد: انقلاب ایران خطرى جدى نمى‏باشد، این موارد و حقایق مشابه، از آن حکایت دارد که استبداد و قدرت‏هاى جهانى در زمان بروز و اوج انقلاب اسلامى براى خنثى نمودن تلاش‏هاى مبارزان مسلمان ایرانى به رهبرى امام خمینى با یکدیگر در حداکثر همکارى بودند و در اوج قدرت سیاسى و نظامى براى حفاظت از تشکیلات طاغوتى حاکم بر مردم ایران تلاش مى‏نمودند و این عنایت الهى و قدرت اسلامى و حرکت معنوى بود که زمینه‏هاى پیروزى انقلاب اسلامى را فراهم ساخت.

نخست وزیر وقت چین، هواکوفنگ در اوج قیام مقدّس ایران در تهران با شاه دیدار کرد و روز بعد از فاجعه مشهور “جمعه سیاه” (۱۷ شهریور ۱۳۵۷) حمایت خود را از حکومت پهلوى اعلام داشت و نفرت خویش را از قیام مردمى اعلام کرد. با این وصف تنها انقلابیون ایران بودند که در شرایط نامساعد به سر مى‏بردند و از هیچ گونه امکاناتى جز لطف حق، همبستگى امّت و رهبرى قاطع برخوردار نبودند، از نظر تبلیغاتى نیز رسانه‏هاى جهانى مى‏کوشیدند که شاه را به عنوان فردى مترقى معرفى کنند و به جهان اعلام نمایند ایران جزیره آرامش، صلح و ثبات است، از سوى دیگر این گونه بوقهاى تبلیغاتى وابسته به استکبار، کلیه امکانات خود را در جهت ایجاد خدشه در انقلاب اسلامى و رهبرى آن بکار مى‏گرفتند و سعى آنان بر این بود که مسلمانان و محرومان جهان از عظمت، وسعت و عمق نهضت اسلامى ایران بى‏اطلاع باشند یا آن که با وارونه جلوه دادن حقایق، چنین حرکت مهمى را ناچیز و خنثى و بى‏خاصیت معرفى کنند.۱۲

در درون تشکیلات نظام فاسد پهلوى، طیف وسیعى از اعضاى خاندان سلطنت، بلند پایگان دربار، وزیران، نمایندگان دو مجلس (سنا و شوراى ملى)، افسران ارتش، قضات بلندپایه، دیپلماتهاى ارشد و سایر مقامات عالى رتبه، استانداران، صاحبان صنایع سرشناس و متنفذان محلى مواضع رسمى قدرت را در اختیار داشتند، این موقعیت افراد در شبکه وسیع حمایت‏ها، وابستگى‏ها، دسته بندى‏ها و سایر تقسیمات گروهى میزان قدرت واقعى آنان را تضمین مى‏کرد و چنین اشخاصى را قادر مى‏ساخت که بر توزیع و تخصیص مواضع اقتدار اعمال نفوذ کنند.۱۳ قدرت مرکزى به اینها اعتماد مى‏کرد و براى کسب اخبار و اطلاعات به آنان مراجعه مى‏نمود. هم چنین نخبگان قدرت کانال‏هاى دسترسى به گروههاى مختلف اجتماعى به شمار مى‏آمدند و مى‏توانستند هرگونه آشفتگى و اختلال را در روال حکومت پهلوى شناسایى کرده و خنثى نمایند، وضعیت عمومى نخبگان مذکور حاکى از این بود که اینان به هیچ مقامى به جز شاه پاى بند و وفادار نبودند و اگر رأس هرم را در حال فروپاشى مى‏دیدند به راحتى از صحنه سیاست عقب نشینى مى‏کردند و در حالى که این افراد حتى در بحبوحه قیام اسلامى نسبت به موقعیت خود و قدرت مرکزى احساس ناامنى نکردند و حیات سیاسى خود را تا آخرین لحظات حفظ کردند و نفوذ خویش را نیرومند تلقى نمودند و به عنوان قدرت‏هاى پشت صحنه از طریق روش‏هاى شخصى کنترل اوضاع را به تصور باطل خویش در اختیار داشتند۱۴ که ناگهان توفان انقلاب خرمن اقتدارشان را بر باد فنا داد و همه را به سوى دره هلاکت فروکشانید و این حقیقت نیز بر جنبه الهى بودن نهضت ایران صحّه مى‏گذارد.

 

 

ریشه در اعماق ارزش‏ها

انقلاب اسلامى در صبح پیروزى با سیلى از تبلیغات ناامید کننده مخالفان روبرو گردید و عوامل جبهه دشمن یکصدا گفتند، آفتاب این حرکت ماندگار نیست، اما انقلابى که ریشه در ارزش‏هاى معنوى دارد و به اعماق قلوب مردمان مشتاق حق نفوذ کرده قادر است سخت‏ترین بحران‏ها را پشت سر بگذراند و از پس این ناگوارى‏ها بر استحکام و استوارى خویش بیفزاید و البته رمز این موفقیت آن است که زیربناى فرهنگى دارد و به رغم پاره‏اى از مدعیان روشنفکرى، مردم گرایى و اسلام نمایى به فرمایش امام خمینى: این تحولى که در ایران پیدا شده است اصلاً نظیر ندارد، در تمام دنیا یک همچو انقلابى بى‏سابقه است.۱۵ و به تعبیر شهید دکتر محمد جواد باهنر نیروى محرّک درون انقلاب آن روح و ایمان مذهبى و شرایط دینى بود و این حرکت عمیقاً صبغه فرهنگى داشت، اما در عین اسلامى بودن مردمى و همگانى است، میلیون‏ها انسان از بطن و بستر جامعه و از زوایاى روستاها و از دل کارخانه‏ها و از درون دانشگاهها و از همه جاى این سرزمین با روح اسلامى بپا خاستند، انقلابى با روح و محتواى اعتقادى که متعلق به امت مسلمان است و وارث آن هم آنان مى‏باشند.۱۶

برومبروژه ایران شناس فرانسوى در مقاله‏اى با عنوان اسلام و انقلاب در ایران، سعى در تجزیه و تحلیل این حرکت مقدس دارد و رهیافت او فرهنگى است و به اعتقاد وى تشیّع نیروى محرکه انقلاب اسلامى بوده است. به باور وى، پنج خصوصیت در مذهب شیعه وجود داشت که توان انقلابى گرى و هدایت حرکت انقلابى به بزرگى و عظمت انقلاب اسلامى در ایران داد: استقلال مالى علماى شیعه، استقلال سیاسى آنان، توان تشکیلاتى و سازماندهى حوزه‏هاى علمیه، اصل امامت و استمرار آن در اصل فقاهت و سرانجام زنده نگه داشتن کربلا و نمادهاى جاودانه آن.

ژان پى‏یردیگار قوم شناس اهل فرانسه که روش‏هاى مردم شناسانه را براى تبیین انقلاب اسلامى ایران در پیش مى‏گیرد در تحلیل‏هاى خود به مسایل مذهبى تأکید مى‏کند و یادآور مى‏شود اسلامیت انقلاب ایران را نیز بایستى در شکافى جستجو کرد که در آستانه انقلاب جامعه ایران را به اقلیتى غرب گرا و غرب زده از یک طرف و اکثریت مسلمان تقسیم مى‏کرد، اکثریتى که با فرهنگ دینى مأنوس بودند و باورهاى مذهبى در سنت‏ها، روابط اجتماعى و اعمال و رفتار آنان حضورى عمیق و ریشه دار داشت اما این خیل کثیر مسلمان نه تنها تحت سلطه آن اقلیت بودند بلکه توسط آنان تحقیر مى‏شدند که براى بیرون آمدن از چنین شرایط نامطلوبى امام را در مقام رهبر و اسلام را به منزله محتواى این حرکت و روح نهضت انتخاب کردند که خود امام خمینى از میان همان اکثریت برخاسته بود و به زبانى سخن مى‏گفت که اکثریت آن را درک مى‏کردند یعنى زبان تشیّع که نمادها و اسوه‏هاى عاشورایى شالوده اصلى آن را تشکیل مى‏داد.۱۷

در واقع مردم ایران نشان دادند که سعادت واقعى در این نیست که همچون خس و خاشاکى با هر باد ملایمى به این سو و آن طرف رفت بلکه با عشق و ارادتى که به مکتب تشیّع داشتند، همچون کوهى استوار در مقابل هرگونه تندباد حوادث مقاومت کردند و ثابت نمودند که هیچ چیز جز با اراده‏اى محکم به دست آمدنى نمى‏باشد و براى قیام و انقلاب باید ایمان و اعتقاد داشت و با این باور اصیل حقانیت خویش را به تمام جهانیان ثابت کردند. آنچه که موجب انهدام سیطره طاغوتیان و پیروزى ملت قهرمان ایران گردید خشم مقدس و متحد این ملت و عشق و اتحاد ملتى بود که با تکیه بر محور ارزشهاى اصیل اسلامى حرکت کرد و همچون مشعلى فرا راه تمامى مبارزات رهایى بخش جهان قرار گرفتند، مردم ایران ثابت کردند که جامعه‏اى که بر سر محور دین، رهبرى و مردم استوار باشد هیچگاه زوال نمى‏پذیرد چرا که جنبش‏هاى اسلامى و مردمانى مسلمان در طول تاریخ درخشیدند اما همه آنان به دلیل فاصله گرفتن از فضایل و مکارم و محرومیت از رهبر، بصیر و آگاه همچون شهاب زود فروغ بخشیدند اما به سرعت خاموش شدند. شهید آیه الله مطهرى خاطر نشان مى‏نماید: “عامل تعیین کننده‏اى که توانست همه طبقات را بطور هماهنگ در مسیر واحدى منقلب بکند جریحه دار شدن عواطف اسلامى این مردم بود، مردم مى‏دیدند مقررات اسلامى، عملاً چگونه دارد نقض مى‏گردد.

به قول یکى از اساتید ادبا، که در تاریخ دوره مغول تخصص دارد، در بررسى تاریخ مغول آدم مى‏بیند که مغولان همه جا را ویران کردند، اما مردم نمى‏گویند ایران از دست رفت، بلکه همه جا مى‏گویند: اسلام از بین رفت، یعنى براى مردم، ایمان عزیزتر از وطن بود، و این از جمله مواردى است که براى غربى‏ها فهمش دشوار و شاید غیر ممکن باشد، در همین انقلاب خودمان شاهد بودید که با وجود همه فشارها و تعدّى‏ها آن کبریتى که آتش به خرمن انقلاب انداخت، مقاله‏اى بود که علیه رهبر مذهبى محبوب مردم نوشته شده بود و اما از نظر ریشه، ریشه این نهضت را در جریان‏هاى نیم قرن اخیر کشور از نظر تصادم آن جریان‏ها با روح اسلامى این جامعه باید جستجو کرد، در نیم قرن اخیر جریان‌هایى رخ داده که بر ضد اهداف عالیه اسلامى و در جهت مخالفت آرمان‏هاى مصلحان صد ساله اخیر بوده و هست و طبعاً نمى‏توانست براى همیشه از طرف جامعه ما بدون عکس العمل بماند.”۱۸

 

سنت مستمر سقوط باطل و تداوم حق

شهید باهنر نیز اعتقادات دینى را از مؤثرترین علل و عوامل پیروزى انقلاب اسلامى مى‏داند و مى‏افزاید: محتوا و خمیر مایه و عصاره انقلاب از نظر فکر و ایدئولوژى اسلام اصیل بود، اسلامى که در قرآن ارائه شده و در متون صحیح و معتبر و سنت پیامبر و امامان ارائه شده است ما این انقلاب را مرهون اسلام راستین هستیم که برایمان تبیین شد و اکنون بعد از پیروزى یکى از بزرگترین وظایفمان حمایت و پاسدارى از اسلام است.۱۹ بنابراین انقلاب اسلامى ایران یک پدیده مستقل و مجزّا از کل حرکت اسلامى نمى‏باشد و استمرار نهضتى است که در صدر اسلام آغاز گردید و همواره در طول چهارده قرن تداوم داشته است و به اعتبارى با خصوصیتى مذهبى براى تأمین اهداف والاى جامعه اسلامى پدید آمده است و به همین دلیل پویا، جهانى، عمومى، همه جانبه، عمیق ضد استبدادى و ضد استثمارى هم مى‏باشد و مى‏تواند در فکر، اندیشه و اعماق قلوب انسان‏هاى تشنه معرفت تأثیرگذار باشد و تحول آفرینى کند و در حقیقت از طریق تزکیه و جهاد نفسانى، درونِ افراد را چنان تغییر مى‏دهد که به سوى خیر و صلاح، ایثار و فداکارى گرایش یابند و همه با احساس مسؤولیت در جهت محو عواملى که در رشد و شکوفایى معنوى جامعه خدشه ایجاد مى‏کند تلاش کنند و اجازه ندهند این حرکت مقدس از مسیر اصیل و راستین خود منحرف گردد، آگاهى دقیق به ما این توانایى را مى‏دهد که آفت‏هاى این قیام را شناسایى کرده و در جهت محو آنها اقدام کنیم، عالم بودن به زمان موجب مى‏شود که حوادث تیره و تاریک زمان، امر را بر ما مشتبه نکند و لذا در روایات اسلامى آمده است: “العالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس؛۲۰ یعنى کسى که به زمان خود آگاه باشد امورى که موجب اشتباه مى‏شود بر او هجوم نمى‏آورد، انقلاب اسلامى چون براساس میزان حق مسیر خود را پیمود و توانست باطل را در هر شکلى که ظهور کرد نابود کند، و این سنت شکست‏ناپذیر و غیر قابل زوال الهى است که هیچ قدرت و حرکتى در برابر حق توان مقاومت ندارد و قیام وقتى حق است که زیربناى آن اعتقاد عمیق به معارف الهى باشد۲۱ در غیر این صورت هدف، امور فناپذیر خواهد بود، هم چنین لازم است نسبت به این سنّت لایتغیّر الهى آگاهى داشت که قیام براى حکومت حق در برابر هیچ باطلى سازش نمى‏کند و در برابر آن تسلیم نمى‏شود و به هیچ باطلى مجال نمى‏دهد و ضمن آن که ریشه‏هاى حرکت‏هاى کهنه ضد حق را مى‏کند مانع جوانه زدن باطل‏هاى نو و تازه مى‏شود.

قرآن مى‏فرماید: “قُلْ جَاء الْحَقُّ وَمَا یُبْدِءُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ”۲۲ بگو حق فراز آمد و باطل باز نیاید و توان بازگشت آن وجود نخواهد داشت و اگر برخى فسادهاى گذشته یا تباهى‏هاى جدیدى مشاهده شود باید متوجه بود که در پیمودن مسیر حق مشکلى پیش آمده است زیرا حقیقت گذشته از این که جنبه اثبات دارد، موقعیت خود را تثبیت مى‏کند از جنبه نفى هم برخوردار است و لذا هرگونه باطلى را مى‏زداید و از بین مى‏برد و اگر نتواند این روند را ادامه دهد باید در حق بودن آن شک کرد، قرآن کریم ضمن آن که حق را پیروز و باطل را رفتنى مى‏داند نحوه تقابل این دو و رمز پیروزى حق را مشخص مى‏کند: “وَقُلْ جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا”۲۳، “بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ”۲۴ پس اگر جامعه‏اى که قیام کرده، حق را بر باطل چیره نکند و با قدرت حق، باطلى را براى همیشه سرکوب نکند، امور باطل به زندگى کاذب و ویران گر خود ادامه مى‏دهند و مانع تداوم انقلاب مى‏شوند، پس نباید از توطئه‏هاى گوناگون که به شکل‏هاى نوینى خود را آشکار مى‏نمایند غافل یا نسبت به آنها بى‏تفاوت بود، افراد جامعه اسلامى با پیگیرى هدف مقدس اسلامى باید از پراکندگى پرهیز کنند و دل‏ها و جان‏ها را به هم نزدیک نمایند و ضمن تمسّک به قرآن و عترت انسجام خویش را حفظ کنند و براى پیمودن مسیر حق تا رسیدن به مقصدى کمال آفرین و عزت بخش، از راهنمایى‏ها، رهنمودها، توصیه‏ها و هشدارهاى رهبرى پیروى کنند زیرا این امور هم راه را روشن مى‏نماید هم مقصد را آشکار مى‏کند و ما را در نیل به اهداف مقدس یارى نموده و از انحراف، گمراهى و ناکامى در نرسیدن به هدف باز مى‏دارد: موضع قرآن کریم در تبیین این اصل استوار مشخص است “وَإِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا”۲۵ (اگر شما بازگردید ما هم باز مى‏گردیم) و این که فرموده است: “وَإِن تَعُودُواْ نَعُدْ”۲۶ (اگر بازگردید باز مى‏گردیم)، امت مسلمان ایران به دلیل اعتقاد به توحید با رهبرى امام خمینى توانست جاهلیت ستم شاهى را نابود و منکوب سازد: “فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُواْ وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ”۲۷ (پس سپاس خداوند جهانیان را که ریشه ستمکاران برکنده شد) و اگر جامعه از مسیر حق اعراض کند فیض پیروزمندى دگرگون مى‏شود و این از سنن تغییرناپذیر الهى است و استمرار چنین سیرى و انسجام و هماهنگى اجتماع به صورت امام و امت تبلور مى‏یابد و پیروى از فرامین مقام معظم رهبرى به ما کمک مى‏کند که در فائق آمدن به موانع، آفات و علف‏هاى هرز انقلاب اسلامى استوار باشیم و چنانچه پیروزى این نهضت براساس مکتب و رهنمودهاى رهبرى انقلاب حضرت امام خمینى عملى گردید حفظ دستاوردهاى آن نیز بر همین اساس خواهد بود و غفلت از زیربناى قیام و انحراف از هدایت‏هاى رهبرى زمینه شکست و انهدام کاخ رفیع قسط و عدل را فراهم مى‏سازد.۲۸

ادامه دارد

 

 

 

پى نوشت‏ها:

۱ . اشاره است به آیه “اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّىٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَهٍ مُّبَارَکَهٍ زَیْتُونِهٍ لَّا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِى‏ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاء وَیَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَىْ‏ءٍ عَلِیمٌ” (سوره نور، آیه۳۵(

۲ . برگرفته‏اى است از آیه “یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ”(سوره صف، آیات۸-۹)

۳ . طلایه‏هاى فجر (مجموع پیام‏ها و بیانات امام خمینى به مناسبت دهمین سالگرد پیروزى انقلاب اسلامى) ص۴۹ – ۵۰٫

۴ . از پیام امام خمینى در تاریخ دهم فروردین ماه سال ۱۳۶۰، مجله حضور، بهار ۱۳۷۶، شماره ۱۹، ص۲۱٫

۵ . از بیانات امام خمینى در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۳۵۷، روزنامه اطلاعات، شماره ۲۲۱۲۲٫

۶ . از سخنرانى امام خمینى در سوم آذر ۱۳۶۰، همان مأخذ.

۷ . صحیفه نور، ج۹، ص۲۴۸ – ۲۴۹٫

۸ . سیماى زن در کلام امام خمینى، ص۶۱٫

۹ . فرازهاى فروزان، از نگارنده، ص۳۳۹ – ۳۴۰٫

۱۰ . فصلنامه حضور، شماره۲۰، ص۵؛ مأخذ قبل، ص۳۴۱٫

۱۱ . مباحثى پیرامون فرهنگ انقلاب اسلامى، دکتر محمد جواد باهنر، ص۳۲ – ۳۳٫

۱۲ . اسلام انقلابى و انقلاب اسلامى، دکتر ابوالفضل عزّتى، ص۱۲۱ – ۱۲۲٫

۱۳ . نک: بحران دموکراسى در ایران، فخرالدین عظیمى، تهران، البرز، چاپ اول، ۱۳۷۲، ص۳۷٫

۱۴ . روزنامه کیهان، شماره ۱۶۱۵۰، ص۷٫

۱۵ . از بیانات امام در جمع هیأت دولت، مجله پیام انقلاب، سال دوم، شماره ۲۶، ص۶٫

۱۶ . مباحثى پیرامون انقلاب اسلامى، ص۵۴ – ۵۵٫

۱۷ . بررسى پنج مقاله از ایران شناسان مشهور فرانسوى، روزنامه اطلاعات، شماره ۲۲۰۵۳، ص۷٫

۱۸ . شناخت انقلاب اسلامى از دیدگاه استاد شهید مطهرى، ص۹۸ – ۹۷

۱۹ . فرهنگ انقلاب اسلامى، ص۳۶٫

۲۰ . بحارالانوار، ج۷۵، ص۲۶۹، روایت۱۰۹، اصول کافى، ج۱، باب العقل والجهل، ص۲۶٫

۲۱ . قرآن مى‏فرماید: و کلمه الله هى العلیا (سوره توبه، آیه۴۰): کلمه خداست که همواره غالب و والاست.

۲۲ . سبأ، ۴۹٫

۲۳ . اسرا، ۸۱٫

۲۴ . انبیاء، ۱۸٫

۲۵ . اسرا، ۸٫

۲۶ . انفال، ۱۹٫

۲۷ . انعام، ۴۵٫

۲۸ . بنیان مرصوص امام خمینى در بیان و بنان حضرت آیهالله جوادى آملى، ص۲۵٫

30دسامبر/16

سخنان معصومین

 

جواد الائمّه علیه السلام:

“مَن أطاعَ هَواهُ أعطى عدوّهُ مُناهُ”

کسى که از هواى نفس خود اطاعت کند آرزوى دشمن خویش را برآورده است.

(سفینهالبحار، هوى، ص۷۲۸)

 

جواد الائمّه علیه السلام:

“توسّدِ الصّبر واعتقِ الفقر وارفَض الشّهوات و خالِفِ الهَوى واعلم انّک لَنْ‏تَخلو من عین اللّه فانظر کیف تکون”

صبر را تکیه گاه خود کن و فقر را در آغوش گیر، شهوات را دور افکن و با هواى نفس مبارزه کن و بدان که از دید الهى نهان نمى‏گردى پس بنگر که چگونه‏اى!

(بحار، ج۷۸، ص۳۵۸)

 

امام على علیه السلام:

“اَعجز النّاسِ مَنْ عَجَزَ عن إصلاح نفسه”

ناتوانترین مردم کسى است که از اصلاح خود ناتوان باشد.

(غرر الحکم)

 

امام على علیه السلام:

“واعلموا انّ الجهاد الاکبر جهادُ النّفس فاشتغلوا بجهاد أنفسکم تسعدوا وارفضوا القال والقیل تسلموا واکثروا ذکر الله تغنموا و کونوا عباد الله اخواناً تَسعدوا لدیهِ بالنّعیم المُقیم”

و بدانید که بزرگترین جهاد، جهاد با نفس امّاره است پس آماده شوید و به جهاد با نفس خود بپردازید تا به سعادت ابدى برسید و قیل و قال را ترک کنید و حرف و گفت و گو را به دور ریزید تا به ساحل سلامت برسید و خدا را بسیار یاد کنید تا به ذکر خدا غنیمت یابید و اى بندگان خدا با هم برادر ایمانى باشید تا نزد خدا در بهشت نعیم جاودانى به سعادت برسید.

(شرح غرر الحکم، ج۶، ص۴۶۹)

 

امام على علیه السلام:

“مَنْ غلب عقلُه هواهُ افلح، و مَنْ غلب هواه عقْلَهُ إفتضح”

کسى که عقلش بر هواى نفس غالب باشد به رستگارى و سعادت نائل مى‏شود، و آن کس که عقلش مغلوب تمایلات نفسانیش باشد، سرانجام رسوا و مفتضح مى‏گردد.

(مستدرک، ج۲، ص۲۸۷)

 

امام على علیه السلام:

“مَنْ لم یجهد نفسه فی صغره لم یَنْبُل فى کِبَرِه”

کسى که در کوچکى با خواهش‏هاى نفسانى مجاهده نکرده باشد، در بزرگى به مقام فضل و شایستگى نائل نمى‏شود.

(غرر الحکم، ص۶۴۵)

 

امام على علیه السلام:

“مَنْ لم یُهذّب نفسه فضحهُ سوءُ العادَه”

کسى که روان خود را از ناپاکى‏هاى اخلاق تطهیر ننماید، عادات ناپسندیده‏اش او را رسوا خواهد ساخت.

(غرر الحکم، ص۷۱۹)

 

امام على علیه السلام:

“مَنْ لم یتدارک نفسه باصلاحها اعضل داءه و اعیى شفاءه و عَدِمَ الطّبیب”

کسى که به اصلاح نفس خویش نپردازد و هر چه زودتر خود را درمان ننماید بیمارى‏اش تشدید مى‏شود و علاجش سخت مى‏گردد و فاقد طبیب معالج خواهد شد.

(مستدرک، ج۲، ص۳۱۰)

 

امام على علیه السلام:

“طوبى لمن غلب نفسه و لم تغلبه و ملک هواه و لم تملکه”

سعادتمند کسى است که همواره بر نفس خود غالب باشد و نفسش بر او مسلّط نگردد، او مالک هوى و تمایلات خود باشد و هواى نفس بر وى حکومت نکند.

(فهرست غرر، ص۴۲۷)

 

امام على علیه السلام:

“انّ من احبّ عباداللّه الیه عبداً اعانه الله على نفسه فاستشعر الحزن و تجلبَبَ الخوف فزهر مصباح الهُدى فی قلبه… فهو من معادن دینه و أوتاد أرضه”

همانا محبوبترین بنده نزد خدا بنده‏اى است که خدا او را در پیکار نفس یار است، بنده‏اى که از درون، اندوهش شعار است و از برون، ترسان و بى‏قرار، چراغ هدایت در دلش روشن است… پس او گوهرهاى دین را کان است و کوهى است که زمین بدو از لغزش در امان است.

(نهج البلاغه، خطبه۸۷)

 

امام على علیه السلام:

“انّ المجاهد نفسه على طاعه الله و عن معاصیه عند اللّه سبحانه بمنزلهِ برّ شهید”

هر که با نفس خود در راه اطاعت از خدا و دورى از گناهان پیکار کند، جهاد چنین فردى نزد خداوند سبحان، به منزله شهید است.

(غرر الحکم، ج۱، ص۲۲۶)

30دسامبر/16

شرح دعاى کمیل قسمت چهارم

حجهالاسلام والمسلمین حسین انصاریان

 

 

۷ – “یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ خَلْقًا مِن بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُمَاتٍ ثَلاثٍ”۱

خدا شما را در شکم‏هاى مادرانتان مى‏آفریند، آفرینشى بعد از آفرینش دیگر در سه تاریکى.

به تدریج سه پرده جنین را در بر مى‏گیرد، این پرده‏ها عبارتند از: ۱- پرده آم نیوس ۲- پرده کوریون ۳- پرده آل لان توئید.

آم نیوس پرده‏اى است که از نمو سطح خارجى جنین حاصل مى‏شود و از اطراف توسعه پیدا مى‏کند تا فضائى به نام حفره آم‏نیوس در پشت جنین به وجود مى‏آورد و آنگاه در حفره آم‏نیوس مایع زلالى پدید مى‏آید.

پرده کوریون خارج از پرده آم‏نیوس قرار دارد، و به کمک آن، جنین محفوظ مى‏ماند.

پرده آل لان توئید در ناحیه شکمى جنین است و مربوط به لوله‌هاضمه آن بوده به جذب غذا کمک مى‏کند، این پرده‏ها نمى‏گذارند از ناحیه هوا، نور، آب، باد، و ضربات وارده زیانى به جنین وارد آید و در فاصله میان پرده آم‏نیوس و جنین مایعى وجود دارد که هرگاه ضربه‏اى به شکم وارد شود، این ضربه به مایع منتقل مى‏گردد و در آن خنثى و مستهلک مى‏شود.

این است رحمت واسعه حق که همه چیز را فراگرفته، و گوشه‏اى از آثارش در اوضاع و احوال جنین لمس مى‏شود.

۸ – “ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ”۲

پس از پایان صورت بندى جنین که خود دنیاى شگفت انگیزى از قدرت خداست، و هنوز بسیارى از حقایق آن به صورت اسرارآمیز مانده، و تاکنون ابزارهاى علمى، و افکار قویم به کشف آن دسترسى پیدا نکرده‏اند، مرحله دمیدن روح مى‏رسد که خود از عجایب بسیار پیچیده است.

حضرت حق به رحمت و اراده‏اش تحوّل شگفت انگیزترى در جنین پدید مى‏آورد، یعنى جان در او مى‏دمد و جنین مرده را زنده مى‏کند!!

از این پس جنین تعلیم مى‏گیرد که انگشت خود را در دهان بگذارد، و به همین خاطر است که نوزاد بلافاصله پس از تولد مى‏تواند پستان مادر را بمکد!

۹ – “وَاللّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ”۳

خدا شما را از شکم‏هاى مادرانتان بیرون آورد.

داستان تولد نوزاد یکى از شگفت انگیزترین حوادثى است که در دستگاه آفرینش اتفاق مى‏افتد، جنین که ۹ ماه تمام در سکوت و تاریکى، و گرماى مطبوع رحم زندگى کرده، اینک به اراده خدا، و در سایه رحمت حق وارد محیطى جدید که قابل مقایسه با محیط قبل نیست مى‏شود و براى اینکه بتواند خود را با محیط جدید وفق دهد و هماهنگ کند رحمت الهیّه همه نوع استعداد و نیروى لازم را به او بخشیده. او از رحم مادر که داراى حرارتى به میزان ۳۷ درجه است وارد محیطى که حرارتش کمتر یا بیشتر است مى‏شود ولى خود را با محیط جدید هماهنگ مى‏کند، چگونگى این هماهنگى از معماهاى علم طب است، از تاریکى قدم به روشنایى مى‏گذارد، و نور خیره کننده دنیاى جدید را با چشمان کوچک و لطیفش تحمل مى‏کند، از محیطى مرطوب و لزج به محیطى خشک مى‏آید و خود را با خشکى محیط بلافاصله وفق مى‏دهد، تا پیش از ولادت از راه ناف تغذیه مى‏کرد. اینک با دهان غذا مى‏خورد و بدون واسطه از هوا تنفس مى‏کند!۴

اینهاست جلوه‏هاى رحمت واسعه حق که همه چیز را فرا گرفته، و در این مقام است که انسان باید با تمام وجود به شکر نعمت‏هاى بى‏شمار حضرت دوست برخیزد، و با تضرّع و زارى و ذلّت و مسکنت و زبان حال و قال براى تکمیل سفره مادى و معنویش بگوید:

اللهم انى اسئلک برحمتک التى وسعت کل شى‏ء

لازم است به گوشه‏اى دیگر، و پرده‏اى عجیب‏تر از رحمت واسعه الهیه نسبت به انسان نظر اندازیم، شاید حجاب غفلت را از آئینه دل ما بردارد، و جان ما را به نورانیّتش نورانى کند، و سبب شوق بیشتر در باطن ما به سوى عبادتى خالص گردد، و نفرت ما را از گناه و معصیت تا جائى که به ما مصونیّت بخشد افزون کند.

ماشین مغز انسان از نظر علم حیرت انگیزترین ماشین‏هاست، و وظائفى را انجام مى‏دهد که پرقدرت‏ترین ماشین‏هاى ساخته بشرى از انجام آن ناتوان است.

یکى از وظائف مغز، ثبت و ضبط وقایع گوناگون است که نیروى حافظه را تشکیل مى‏دهد، حافظه انسانى فقط به قسمت کوچکى از مغز ارتباط دارد، براى نشان دادن قدرت حافظه مثالى آورده‏اند: فرض کنیم مردى پنجاه سال از عمرش گذشته باشد، بخواهد خاطرات خود را بدون کم و زیاد بنویسد، براى درج این خاطرات معادل ۱۶۰ میلیون نسخه روزنامه به قطع بزرگ که در بیست صفحه، و سراسر با حروف ریز چاپ شده باشد نیاز خواهد بود، مکانیسم به یادآوردن خاطرات گذشته از بسیارى از جهات مانند نوارهاى ضبط صوت است فرقى که دارد این است که نیروى برق نوارهاى مغز از اعصاب بدن تأمین مى‏شود و هیچ گونه احتیاجى به چرخیدن ندارد.

مطابق حساب دقیق، اگر بخواهند ماشینى بسازند که کم و بیش کار یک مغز انسانى را انجام دهد، بایستى دستگاهى دوبرابر بزرگترین ساختمان‏هاى جهان تهیه کنند، و براى تهیه نیروى برق آن تمام برق حاصله از بزرگترین آبشار جهانى را به آن اختصاص دهند، و چون ناگزیر لامپ‏هاى الکترونى و سیم‏هاى این ماشین گرم مى‏شود،باید تمام آب آن آبشار براى خنک کردن آن گراگرد ماشین بگردد! و با این همه کار ماشین اختراعى نخواهد توانست تمام وظائف مغز یک انسان معمولى را از نظر تفکر و اندیشه انجام دهد.

فرمان مکیدن شیر از پستان مادر، از مغز کودک به دو لب صادر مى‏شود، و کودک با خاطرى آرام و بدون اشتباه از شیر مادر تغذیه مى‏کند.

در پیکر مادر یک کارخانه شیمیائى اتوماتیک وجود دارد، که خون را به صورت یک غذاى بسیار لطیف و سودمند و گوارا تبدیل مى‏کند، که براى تغذیه نوزاد و دستگاه گوارش وى مناسب است.

فرآورده پرارزش این کارخانه در مخزنى به نام پستان جمع مى‏شود، و از نوک پستان به وسیله مکیدن نوزاد بیرون مى‏آید و جزء بدن وى درمى‏آید.

اندازه حجم نوک پستان با اندازه دهان بچه تناسب دارد، نوک پستان داراى سوراخ‏هاى بسیار ریزى است که به وسیله مکیدن کودک باز شده و به طور معمول خودبخود بسته مى‏شود، تا شیر به هدر نرود.

پس از آن که جنین در رحم مادر قدم مى‏گذارد کارخانه شیرسازى سر از خواب برمى‏دارد و کم کم شروع به کار مى‏کند، هر چه جنین رشد کند فعالیت این کارخانه رو به افزایش مى‏رود، تا در وقت ولادت شیرى که با مزاج نوزاد سازگار باشد آماده شود.

پس از ولادت، هر چه کودک بزرگتر شود و دستگاه گوارش وى نیرومندتر گردد این کارخانه در محصول خود تغییراتى مى‏دهد!

این حقایق شگفت‏انگیز و واقعیات حیرت آور، و فعل و انفعالات و تغییر و تحوّلات که همه و همه در راه بهره‏ورى انسان انجام مى‏گیرد، جز جلوه رحمت خدا، و مهر بى‏پایان او، و رأفت و لطف فراگیرش چیز دیگرى است؟!!

این انسان است که با دقت و تأمّل، و تفکّر و اندیشه در این امور بهت آور، باید در راه سپاسگزارى از حضرت محبوب قدم بگذارد و هر لحظه براى جلب فیوضات بیشتر و بخصوص فیوضات معنوى دست گدائى به پیشگاه او بردارد و با همه وجود بگوید:

اللهمّ انّى اسئلک برحمتک التى وسعت کلّ شى‏ء

ریه‏ها که دستگاه تنفسى انسان است در یک دوره زندگى معتدل در حدود ۵۰۰ میلیون بار عملیات قبض و بسط را انجام مى‏دهند.

در جهاز تنفس صدها هزار غدّه وجود دارد که از آن مایعى چسبنده ترشح مى‏شود، که ذرّات زیان دارى که در گرد و خاک وجود دارد، و همراه نفس داخل بدن مى‏شوند جذب مى‏کند.

اگر این مایع نبود، ذرّات مزبور در ظرف چند لحظه لوله‏هاى تنفس را مى‏بستند و منجر به مرگ مى‏شد.

در لوله‏هاى تنفس موهاى بسیار باریکى وجود دارد که آنجا را پیوسته تمیز و پاکیزه مى‏کنند.

این موها در ظرف یک ثانیه ۱۲ بار تمام لوله‏ها را جاروب مى‏کنند و ذرّات زیان بخش را به جهاز‌هاضمه مى‏رسانند، در آنجا تأثیر خود را از دست مى‏دهند.

لوله‏هاى تنفس ۷۵۰ میلیون کیسه‏هاى ریوى را به هواى تصفیه شده مى‏رسانند که در کربن و اکسید خون به اکسیژن حیات بخش تبدیل مى‏شود.

دستگاه تنفس با این حجم کوچک و کار عظیم، و فعل و انفعال حیرت‏آور یکى از اجزاء کل شى‏ء است که رحمت الهیّه آن را فراگرفته و به آن احاطه کامل دارد.

پوست بدن داراى سوراخ‏هاى بسیار ریز و ذرّه‏بینى است که مقدارى از تنفس انسان به وسیله آن‏ها انجام مى‏شود.

اگر این سوراخها بسته شود انسان زنده نمى‏ماند، پوست داراى غدّه‌هائى است که ایجاد عرق مى‏کنند، و آن را از بدن بیرون مى‏دهند تا حرارت بدن همیشه منظم باشد و بالا نرود.

پوست داراى غدّه‏هاى روغنى است، تا پیوسته موها را و خود پوست را تازه و نرم نگاهدارند. پوست در برابر حمله میکروب‏هاى خارجى خط دفاعى کشور بدن است.

پوست سم‌هایى که در بدن پیدا مى‏شود به وسیله عرق دفع مى‏کند، و در این کار به کلیه‏ها کمک مى‏دهد.

پوست از بیرون آمدن مایع‏هاى سودمند بدن جلوگیرى مى‏کند، پوست مرکز حسّ لامسه است همان حسّى که سردى، گرمى، زبرى، صافى، شلى، سفتى، کلفتى و نازکى اجسام را به ما گزارش مى‏دهد.

پوست جسمى است که رحمت خدا او را فراگرفته، و اگر اتصال به رحمت خدا نداشت این همه فعل و انفعال سودمند در جهت حیات انسان در آن انجام نمى‏گرفت.

اى که درد مرا تویى درمان

اى که راه مرا تویى پایان

کمر خدمتت به دل بستم

هر چه گویى به جان برم فرمان

داده‏ام تن به خدمت تو به دل

داده‏ام دل به طاعت تو به جان

هر چه خواهى بیار بر سر من

یک دمم از درت ولیک مران

به خیال تو زنده است این سر

به هواى تو زنده است این جان

گرنه در سر خیال تست مقیم

ورنه در جان هواى تست روان

نیستم من به جز تن بى‏سر

نیستم غیر قالب بى‏جان

نه جهان خواهم و نه جان جانا

هم جهان فیض را تویى هم جان

خداى تعالى هنگامى که پیکر انسان را آفرید، از باب محبّت و لطف و رأفت و رحمتش، در برابر دشمنان مهاجم یعنى میکروبها و بیمارى‏ها پنج خط دفاعى براى وى قرار داد.

۱- پوست: که سرتاسر بدن را مانند قلعه‏اى فراگرفته.

۲- بافت‏هاى لنفاوى: و آنها عبارتند از بافت‏هاى پنبه مانندى که زیر پوست بدن قرار دارند و کِرِم رنگ مى‏باشند و گاهى تغییر رنگ مى‏دهند.

این بافت‏ها در بعضى نقاط بدن ضخیم و در بعضى نقاط دیگر نازک مى‏باشند، اگر دشمن از پوست گذشت با مقاومت نسج‏هاى لنفاوى روبرو مى‏شود.

۳- پرده‏هاى مخاط: پرده مخاط عبارت از پرده‏اى است که پاره‏اى از اعضاء را احاطه کرده است، و رنگ آن متناسب با خود عضو مى‏باشد.

بعضى از اعضا مانند قلب داراى دو پرده مخاط مى‏باشند: یکى پرده‏اى که بیرون قلب را احاطه کرده است، و آن را مخاط خارجى نامند، دیگر آن که در درون قلب است و آن را مخاط داخلى گویند، پرده مخاط وظیفه‏اش دفاع از عضو است.

۴- ترشى معده: اگر دشمن از خطوط مقدم دفاعى بدن گذشت و به درون معده راه یافت، ترشى معده او را نابود مى‏کند.

۵- گویچه‏هاى سپید: آنها موجودات کروى شکلى هستند که با میکروب‏هاى خبیثى که از خطوط دفاعى بدن گذشته‏اند و داخل خون شده‏اند به جنگ برمى‏خیزند تا همگى را به دیار نیستى رهسپار کنند، نکته قابل توجه اینکه این گویچه‏هاى سپید با میکروبهاى پاک و طیّبى که وارد کشور بدن مى‏شوند همه گونه مساعدت مى‏کنند.۵

مگر نه این است که رحمت الهیّه و رأفت رحمانیّه همه اینها را فراگرفته، که اینگونه بشر را از حوادث و آفات دهر حفظ مى‏کنند، و او را در مسیر حیات با فعل و انفعالات خود یارى مى‏دهند، به راستى انسان چه اندازه مورد رحمت خداست، رحمتى که ظاهر و باطن و ذرّه ذرّه وجود او را فراگرفته و یک لحظه او را تنها نمى‏گذارد؟!

اللهمّ انّى اسئلک برحمتک التى وسعت کلّ شى‏ء

 

گیاهان و منافع شگفت‏انگیز آنها

شماره گیاهان، و عدد نباتات، و فعل و انفعالات آنها، و ویتامین‌هایى که در خود دارند، و نقشى که در بقاء حیات و در زندگى انسانها به عهده دارند، کسى جز خدا که به وجودآورنده آنهاست نمى‏داند، از آنجا که نباتات و گیاهان جزیى از کل شى‏ء است و رحمت الهیّه ظاهر و باطن همه آنها را فراگرفته به گوشه‏اى از وجود آنها و نقشى که در خیمه حیات براى بقاء حیات به عهده دارند اشاره مى‏شود.

در هوا مقدارى محدود گاز اکسیژن موجود است، اکسیژن مادّه‏اى است حیاتى که حرارت غریزى بدن انسانها و حیوانات و همه جانداران به آن بستگى دارد، و زندگى انسان و حیوان بدون آن ممکن نخواهد بود.

هنگام نفس کشیدن مقدارى اکسیژن وارد ریه‏ها مى‏شود، و با خون ترکیب مى‏گردد، دستگاه پخش خون آن را به تمام قسمت‏هاى بدن مى‏رساند.

اکسیژن، غذا را در سلول‏هاى گوناگون بدن با حرارتى ضعیف آهسته و آرام مى‏سوزاند و حرارت غریزى را به وجود مى‏آورد، در اثر احتراق غذا گازهاى زهرآگین به نام کربونیک ایجاد مى‏شود، این گاز در بازگشت مجدد خون به ریه‏ها با خون داخل آنها شده و از راه تنفّس بیرون رفته جزء هوا مى‏شود.

کار همه جانداران همین است که اکسیژن هوا را مى‏گیرند و گاز کربونیک تحویل مى‏دهند.

در اینجا پرسشى پیش مى‏آید که چرا اکسیژن هوا تمام نمى‏شود، چون اندازه‏اش محدود و مقدارش معیّن بوده، و آن مقدار در اثر تنفس میلیاردها انسان و میلیاردها جاندار دیگر در هزاران سال باید تمام شده باشد.

هر فردى از انسان در ۲۴ ساعت در ضمن تنفس به طور معمول ۲۵۰ گرم کربن خالص از ریه بیرون مى‏دهد، اگر مجموع افراد بشر را فرضاً سه میلیارد بدانیم در ظرف یک سال، دویست و هفتاد وسه میلیون و هفتصد و پنجاه هزار تن کربونیک که گازى سمّى است تولید مى‏کنند، تقریباً برابر همین مقدار را جانوران در ضمن تنفّس ایجاد مى‏کنند.

آیا این گاز سمّى که دم بدم به طور تصاعد افزوده مى‏شود به کجا مى‏رود؟

اگر در هوا موجود است بایستى تعادلش با اکسیژن به هم بخورد زیرا اکسیژن پیوسته در حال کم شدن و کربن در حال افزایش است.

پس چرا انسان‏ها و جانداران همگى زنده مانده‏اند، و به کام مرگ نیفتاده‏اند؟!

پاسخ این است که رحمت الهیّه این مشکل را به آسانى حل کرده، و با آسانترین راه انسانها و جانداران را از خطر مرگبار این گاز نجات داده.

او سلسله‏اى بر موجودات زنده این جهان افزوده که شماره‏اش براى کسى معلوم نیست.

او تنفّس کننده‏هاى زنده دیگرى را ایجاد کرده که تنفس آنها درست بر خلاف نفس کشیدن جانداران است.

آنها وقتى نفس مى‏کشند کربن را از هوا مى‏گیرند و اکسیژن تحویل مى‏دهند، در نتیجه تعادل را میان این دو گاز هوا برقرار مى‏کنند.

این موجودات زنده خدمتگزار، سلسله گیاهان هستند، گیاه کربن را در تنه خود نگاه مى‏دارد، و اکسیژن را در هوا ارسال مى‏کند، بخش مهم وجود گیاهان از همین کربن است، گیاه عمل کربن‏گیرى را از هوا به وسیله برگهاى خود انجام مى‏دهد!

براساس آیات قرآن، و کلام ملکوتى امام عاشقان امیرمؤمنان در دعاى کمیل رحمت الهیّه هر برگى را فراگرفته که این گونه بساط حیات را از خطر نابودى حفظ مى‏کند، و آثار رحمت فراگیر حضرت حق در سبزینه، تنه، شاخ و برگ، و شکوفه‏ها و گل‏هاى گیاهان با چشم سر قابل مشاهده است، آن که نمى‏بیند بیمار است، و آن که مشاهده نمى‏کند دچار سرطان جهل و غفلت است. انسان با عقل و شعور خدا داده از انواع سبزیجات و حبوبات و میوه‏جات براى سلامت بدن، و رفع گرسنگى و لذّت بردن، و ادامه حیات استفاده مى‏کند، و این مجموعه در کارگاه عظیم بدن او به آنچه که مورد نیاز بدن است از قبیل: رنگ، استخوان، پوست، عصب، پى، رگ، خون، مو، ناخن، انرژى، حرارت و… به سبب رحمت الهى تبدیل مى‏شود.

چشم دل باز کن که جان بینى

آنچه نادیدنى است آن بینى

گر به اقلیم عشق رو آرى

همه آفاق گلستان بینى

آنچه بینى دلت همان خواهد

آنچه خواهد دلت همان بینى

بى سر و پا گداى آنجا را

سر به ملک جهان گران بینى

هم در آن پا برهنه جمعى را

پاى بر فرق فرقدان بینى

هم در آن سر برهنه قومى را

بر سر از عرش سایبان بینى

دل هر ذرّه‏اى که بشکافى

آفتابیش در میان بینى

هرچه دارى اگر به عشق دهى

کافرم گر جُوى زیان بینى

جان گدازى اگر به آتش عشق

عشق را کیمیاى جان بینى

از مضیق جهات درگذرى

وسعت ملک لامکان بینى

آنچه نشنیده گوش آن شنوى

آنچه نادیده چشم آن بینى

تا بجایى رساندت که یکى

از جهان و جهانیان بینى

با یکى عشق ورز از دل و جان

تا به عین الیقین عیان بینى

که یکى هست و نیست هیچ جز او

وحده لا اله الاّ هو

 

حشرات و حیوانات و نقش آنها در حیات و هستى

از شماره حشرات، و حیوانات، و جانوران خشکى و دریا و پرندگان و خزندگان و منافع عظیم وجود آنها در عالم هستى کسى جز خالق آنها که رحمتش ظاهر و باطن هر یک از آنها را فراگرفته آگاهى ندارد.

رحمت فراگیر او نسبت به همه آنها سبب شده، که آثار بسیار عظیمى از وجودشان آشکار شود، و در این عرصه سودگیرى انسان از آنها جایگاه خاصى دارد.

درخت میوه هم نر است و هم ماده، هم گرده دارد که مانند نطفه مرد است و هم تخمک که نشانه مادگى اوست. اگر گرده این درخت میوه، به تخمک آن درخت هم جنس خود نرسد، و اگر گرده آن به تخمک این نرسد هیچ کدام بار نمى‏دهند.

درختان که راه نمى‏روند تا با یکدیگر هم آغوش شوند، باد هم در همه جا نیست، حضرت رحمن پرندگانى بسیار ریز به وجود آورده که موسوم به حشراتند. آنان این وظیفه را با بهترین طرز انجام مى‏دهند.

گرده این را به تخمک آن و گرده آن را به تخمک این مى‏رسانند.

شگفتى اینجاست که این مأمورین زبردست اشتباه نمى‏کنند، گرده سیب را به تخمک هلو، و گرده زردآلو را به تخمک خربزه نمى‏رسانند، بلکه سیب را به سیب، و هلو را به هلو تلقیح مى‏کنند، عجیب‏تر این که درختان هم به این حشرات پاداش مى‏دهند. و آن قندى است که در نهاد این درختان براى آن مأموران قرار داده شده، آنها قند شیرین را مى‏خورند و داماد را به عروس مى‏رسانند تا فرزندانشان را به بشر، آرى به بشر تحویل دهند، ولى بشر از این همه مهر و از این لطف و رحمت قدردانى نمى‏کند!

شیر در پستان مادر، در گروه پستانداران براى غذاى نوزاد آماده شده.

دانشوران علوم طبیعى که مى‏گویند: هر چیزى در طبیعت به اندازه احتیاج موجود مى‏باشد سخنى است درست.

آرى در حیوانات پستاندار، شیر در پستان مادران به اندازه نیاز نوزادان نهاده شده، حتى شماره پستان‏هاى مادر با شماره نوزادهاى آنها تناسب مستقیم دارد.

“ولى رحمت فراگیر الهى که همه چیز را فراگرفته” از این قانون کلّى که در همه پستانداران جارى است گاو و گوسفند را مستثنى کرده.

ماده گاوها بیشتر از مقدار نیاز نوزادشان شیر دارند، میش‏ها و بزها نیز شیرشان بیشتر از نیاز برّه‏ها و بزغاله‏هاست چرا؟ چون شیر گاو و گوسفند نه تنها غذاى نوزادان و شیرخواران آنهاست، بلکه غذاى بشر هم مى‏باشد.

شیر گاو براى نوزادان بشر، غذاست، براى شیرخواران بشر، غذاست، براى کودکان بشر، غذاست، براى بشرهاى تکامل یافته، غذاست، براى بشرهاى در حال رشد، غذاست، براى بیماران بشر، غذاست.

فراورده‏هاى شیرى یکى از بزرگ‏ترین احتیاجات غذایى بشر را تأمین مى‏کند، ماده گاوها یکى از کارخانجات سازنده محصولات غذایى براى بشر مى‏باشند.۶

گیاه شناسان مى‏گویند: بیشتر گلها در سر تا سر روز شیره ندارند، بلکه در وقت معیّنى از روز شیره مى‏دهند، و زمان شیره‏دهى آنها از سه ساعت تجاوز نمى‏کند، گلها شیره خود را همگى در یک وقت عرضه نمى‏کنند، پاره‏اى در صبحگاه، برخى هنگام ظهر، و دسته‏اى بعد از ظهر شیره خود را در معرض قرار مى‏دهند.

زنبور عسل گیاه شناس است و وقت شناس، گلها را مى‏شناسد و ساعت شیردهى هر گلى را مى‏داند، در همان وقت به سراغ آن گل مى‏رود تا شیره‏اش را بمکد نه زودتر از آن وقت به سراغ گل مى‏رود نه دیرتر.۷

سپس شیره گل را در کارگاه وجود خود تبدیل به ماده‏اى شیرین، مصفّى، خوشمزه، انرژى بخش و خوشرنگ مى‏کند که در تمام مواد غذایى جهان بى‏نظیر و از فاسد شدن مصون است، و علاوه بر همه اینها به فرموده قرآن براى انسانها جنبه درمان از بیماریها دارد “فیه شفاء للناس”.

در رابطه با زنبور و زندگى این موجود شگفت‏انگیز صدها کتاب نوشته شده، که هر ورقش نشانگر رحمت فراگیر حق نسبت به همه شئون این موجود به ظاهر کوچک ولى بسیار بزرگ است. از آغاز پیدایش جهان تاکنون حیوانى را سراغ ندارید که وجودش صد در صد به سود بشر، و هیچ گونه زیانى از ناحیه آن به بشر نرسیده باشد.

بشر از پشم، شاخ، پوست، گوشت، استخوان، خون، روده، کبد، شش، کلیه و کود گوسفند بهره مى‏برد.

گوسفند بشر را نمى‏گزد، دندان نمى‏گیرد، پاره نمى‏کند، لگد نمى‏زند، سر تا پاى وجودش خدمتگزارى به انسان است و بس. گوسفندان سه گروهند: پشمى، گوشتى، شیرى.

سودمندترین ارمغان گوسفندهاى پشمى براى بشر پشم آنهاست.

ارزشمندترین هدیه گوسفندهاى گوشتى براى بشر گوشت آنهاست که شکم بشر را سیر مى‏کند و از گزند گرسنگى محفوظش مى‏دارد.

ارجمندترین سوغات گوسفندهاى شیرى براى بشر شیر آنهاست، شیر گوسفند براى بشر غذاست، دواست، آب است، شیر سودمندترین نوشیدنى است که تاکنون در دسترس بشر قرار گرفته است.

خوراک طبیعى این سه گروه یکى است، ولى در گروهى تبدیل به پشمى چون حریر، و در گروه دوم تبدیل به گوشت، و در گروه سوم تبدیل به شیر مى‏شود.

انسان با پشم پشمى انواع نخ‏ها و لباس‏ها را به وجود مى‏آورد، و از گوشت گوشتى خوراک‏هاى گوناگون مى‏سازد، و از شیر شیردهنده‏اش انواع مواد بسیار مفید لبنى را فراهم مى‏کند.

گوسفند یک جزء ناچیز از “کل شى‏ء” است، رحمت الهى او را فراگرفته، جلوه آثار رحمت حق در این موجود به اندازه‏اى است که توضیح وتفسیرش کتاب‏ها نیاز دارد!!

اللهم انى اسئلک برحمتک التى وسعت کل شى‏ء

 

پانوشت‌ها:

۱) زمر، آیه۶٫

۲) مؤمنون، آیه۱۵٫

۳) نحل، آیه۷۸٫

۴) گذشته و آینده جهان، با تلخیص و تصرف ص ۵۱- ۷۰٫

۵) نشانه‌هایى از او، ۸۸ – ۱۳۳٫

۶) نشانه‌هایى از او، ج۱، ص۱۷۴٫

۷) نشانه‌هایى از او، ج۲، ص۹۲٫

30دسامبر/16

کتابهای رسیده از بوستان کتاب

 

سیماى خوشبختى، حمید رسایى

واژه‏هاى اخلاقى از اصول کافى، ابراهیم پیشوایى ملایرى

اندیشه سیاسى خواجه نصیرالدین طوسى، مرتضى یوسفى راد

اندیشه سیاسى فیض کاشانى ،على خالقى

سکولاریزم در مسیحیت و اسلام، محمد حسن قدردان قراملکى

اندیشه سیاسى محقق حلّى، روح الله شریعتى

اندیشه سیاسى محقق کرکى، سید محمد على حسینى زاده

کلمه علیا درتوقیفیّت اسماء آیه الله حسن زاده آملى

راه قرآن، آیه الله سید رضا صدر

جزیره خضراء افسانه یا واقعیت، ابوالفضل طریقه دار

سپیده امید، سید حسین اسحاقى

مبانى نهضت احیاى فکر دینى، محمد جواد صاحبى

جامعه‏شناسى سیاسى افغانستان، سید عبدالقیّوم سجادى

درآمدى بر سیاست خارجى جمهورى اسلامى ایران، دکتر بیژن ایزدى

هزار و یک کلمه، آیه الله حسن زاده آملى

شبنم سرخ، محمد حسین فکور

سعد السعود للنفوس، سید بن طاووس

قواعد کلّى استنباط جلد سوم، شهید سید محمد باقر صدر، ترجمه و شرح رضا اسلامى

چشم اندازى به حکومت مهدى(عج)، نجم الدین طبسى

روض الجنان، ج۲، شهید ثانى

آیین تزکیه، محمد حسن رحیمیان و محمد تقى رهبر

بررسى تاریخى و فقهى خمس، عبدالرحمن انصارى

اندیشه سیاسى اخوان الصفا، على فریدونى

اندیشه سیاسى اخوان الصفا، محسن مهاجرنیا

مدیریت اسلامى، محمد حسن نبوى

نگاهى نو به حکومت دینى، سید مسعود معصومى

شرح خطبه حضرت زهرا(س)، ج۲، سید عزالدین حسینى زنجانى

اخلاق معاشرت، جواد محدّثى

اسرار الصلوه یا معراج عشق، مهدى سمندرى

پدیده‏شناسى فقر و توسعه جلدهاى ۱-۲-۳-۴

اربع رسائل کلامیّه

نقش قبائل یمنى در حمایت از اهل بیت، اصغر منتظرالقائم

کشف الغطاء، کاشف الغطاء

روش خودسازى، فریده مصطفوى، فاطمه جعفرى، صدیقه معصومى

 

 

 

30دسامبر/16

گفته‏ها و نوشته‌ها

بزرگى در چیست؟

 

آورده‏اند که دانشمندى نزد امیرى رفت. امیر درباره او فروتنى بسیار نمود و او را در جایگاه خود نشاند و به سخنان او نیز گوش فرا داد، چون بازگشت نیز نهایت فروتنى را در حق او بجاى آورد. یکى از حاضران گفت: هر که مانند امیر فروتنى کند از وى نترسند و از هیبت او بدین سبب کم مى‏شود. امیر فرمود: هیبتى که به واسطه فروتنى کاستى پذیرد، آن هیبت شایسته نابودى است.

هر که خود را بزرگ مى‏داند

به یقین جاهل دَنى باشد

بیش اندر کمى بود دایم

برترى در فروتنى باشد

(جوامع الحکایت محمد عوفى)

 

واى بر تو، واى بر ما

قاضى بخارا چنین حکایت کند که وقتى در سمرقند به سوى خانه خان مى‏رفتم ناگاه در راه یکى از عالمان سمرقند پیش من آمد. گفت به نزد خان مى‏روى؟ گفتم: آرى. گفت پیغام من به او برسان و بگوى که آنچه به دست کسان تو مى‏رود، یا مى‏دانى یا نمى‏دانى اگر مى‏دانى و خاموشى واى بر تو و اگر نمى‏دانى واى بر ما، که ما را سلطانى است که از حال مردم خود خبر ندارد.

(جوامع الحکایت محمد عوفى)

 

شب خدا

صاحب کمالى مى‏گفت: آن گاه که مى‏بینم شب در پیش است، به خود مى‏گویم که با پروردگار تنها خواهم ماند. و آن گاه که مى‏بینم صبحدم نزدیک است، از فرط ناخوشنودى دیدار کسانى که مرا از خداوند باز مى‏دارند اندوهناک مى‏شوم.

(کشکول بهایى، ص۱۱)

 

 

قافله رفته

مجنونى را که از گورستان مى‏آمد، پرسیدند: از کجا مى‏آئى؟ گفت: از نزد این قافله فرود آمده. گفتند: از ایشان چه پرسیدى؟ گفت: پرسیدمشان کى براه افتادید؟ گفتند: آن گاه که شما پیش آمدید!

(کشکول بهایى، ص۱۱)

 

 

یاران شیطان

شیطان لعین گفته هر گاه من از بنى‏آدم سه خصلت بینم مرا کافى است و زیاده از آن نمى‏خواهم:

اول آن که خود را در میان خلق برگزیند و غرور و تکبر به خود راه دهد و مردم را بدکردار داند، این چنین کسانى یاران و هواداران و تابعان منند و من از ایشان راضیم.

دوم عمل بد کند و آن را سهل بداند و گناهان خود را فراموش کند و از آن پروا نکند! این‏ها هم یاران منند.

سوم عمل خودش به نظرش خوش نماید و خودپسند باشد و مردم را خوار و حقیر شمارد، این طایفه هم هواداران منند.

(جامع التمثیل، ص۱۶۵)

 

در تنهایى

به راهبى گفتند: چه چیز باعث شد تو بتوانى بر تنهایى صبر کنى؟

گفت: من تنها نیستم! زیرا خداوند همنشین من است، هر زمان بخواهم او با من صحبت کند، قرآن مى‏خوانم، و اگر بخواهم من با او حرف بزنم نماز مى‏خوانم.

(المحجهالبیضاء، ج۴، ص۱۲)

 

سَکرات آسان

شیخ صدوق(ره) از حضرت صادق(ع) روایت کرده که فرمود: هر که بخواهد که حق تعالى بر او آسان کند سکرات مرگ را، پس باید صله ارحام و خویشان خود کند و به پدر و مادر خود نیکى و احسان نماید، پس هرگاه چنین کند خداوند بر او آسان کند دشواریهاى مرگ را، و هرگز در حیات، فقر به او نرسد.

(بحار، ج۷۴، ص۶۶)

 

 

روا کردن حاجت مؤمن

امام صادق(ع) فرمود: در نیکى رساندن به برادران خود، با یکدیگر مسابقه گذارید و اهل نیکى باشید، زیرا بهشت داراى درى است به نام معروف ]نیکى و احسان[ و جز کسى که در زندگى دنیا نیکى کرده، داخل آن نشود.

(اصول کافى، باب قضاء حاجه المؤمن، ح۱۰)

 

 

بندگان خدا در زمین

امام موسى کاظم(ع) فرمود: همانا براى خدا در زمین بندگانى است که براى حاجات مردم کوشش مى‏کنند، اینان روز قیامت در امانند و هر که به مؤمنى شادى رساند، خداوند روز قیامت دلش را شاد سازد.

(کافى، باب السعى فى حاجه المؤمن، ح۲)

 

 

نشانه‏هاى اهل تقوى

امام على(ع) مى‏فرمود: اهل تقوى نشانه‌هایى دارند که با آنان شناخته مى‏شوند ]از جمله:[ راستگویى، امانت دارى، وفاى به عهد و پیمان، اهل فخر فروشى و بخل نبودن، صله رحم بجا آوردن، ترحّم بر بیچارگان، فرمانبردارى کم از زمان، گسترش کار خیر، خوش اخلاقى، بُردبارى بسیار، پیروى از دانش در آنچه که موجب تقرّب به درگاه خداست. خوشا به حالشان و نیکو باد فرجامشان!

(بحار، ج۹۷، ص۲۸۹)

 

 

شماتت

امام صادق(ع) فرمود: در گرفتارى برادر ]دینى[ خود اظهار شادى و شماتت مکن تا ]در نتیجه عمل بَدِ تو[ خداوند به او ترحّم کند و آن گرفتارى را به سوىِ تو بگرداند. و فرمود: هر کس به مصیبتى که به برادر ]دینى‏اش[ رسیده شادکام شود، از دنیا نرود تا خودش گرفتار شود.

(اصول کافى، باب الشماته، ح۱)

30دسامبر/16

ماه در محاق

 

 

 

 

غلامرضا گلى زواره

 

تیر تهمت

با این وجود در برخى منابع از سوى برخى نویسندگان معاصر، این شخصیت مورد مذمت قرار گرفته و تلاش‏هاى صادقانه او را مورد تأمّل قرار داده‏اند، ملک الشعراى بهار ضمن آن که میرزا کوچک خان را مردى مذهبى مى‏داند که براى آزادى ایران از استبداد و استعمار تلاش مى‏کرد به وى تهمت تجزیه‏طلبى زده و نوشته است: از حرکات میرزا و کلنل محمد تقى خان پسیان پیدا بود که قصدشان ایجاد حکومت مرکزى صالح نبوده، بلکه به همان ولایاتى که در کف داشته‏اند قانع بوده‏اند. ۱

در جاى دیگر مى‏نویسد: بدبختى از هر طرف روى آورد، بغداد سقوط کرد، پلیس جنوب به وجود آمد، خراسان از طرف سپاه انگلیس اشغال گردید، از این جهت هم طغیان میرزا کوچک خان در گیلان و خیابانى در آذربایجان و ماشاءالله خان و سایر یاغیان در کاشان و اصفهان و عملیات واسموس و دشتستانیان دولت مرکزى را ضعیف ساخت.۲ خواننده محترم ملاحظه مى‏فرمائید که قیام شخصیت‌هایى چون کوچک جنگلى، شیخ محمد خیابانى از سوى ملک الشعراى بهار در ردیف یاغى‏گرى ماشاءالله خان کاشى و تجاوزات قواى انگلیسى به شمار آمده و تلاشهاى این بزرگمردان براى رهایى ایران از یوغ استبداد و استکبار، بدبختى تلقى گردیده است. احمد کسروى اظهار داشته است: نیروهاى جنگلى به رهبرى کوچک خان آشوب و آسیب سختى در کشور پدید آوردند، وى اضافه مى‏کند: میرزا کوچک خان و همراهان او راهى مشخص نداشتند و به همین دلیل کارهاى آنان نابسامان درمى‏آمد و دلیل این ادعا را این مى‏داند که جنگلى‏ها به اسم نبرد با بیگانگان ابزار دست گروهى بیگانه شدند زیرا براى دشمنى با انگلستان با دولت آلمان و قواى عثمانى اتحاد پیدا کردند و در میان خود سرکرده اتریشى داشتند و دولت‏هاى مذکور از خصومت اینان با روس و انگلیس سود مى‏بردند، و این موضوع مى‏رساند که مردان کوتاه بین و ساده‏اى هستند و از دوراندیشى و شناختن سود و زیان کشور بى‏بهره‏اند و چنین کارهایى از نیک نامى آنان مى‏کاست. کسروى در ادامه، جنگ وثوق الدوله با نیروهاى جنگلى را موجّه جلوه مى‏دهد: با آن حالى که پیش آمده بود مى‏بایست کار آنان یکسره گردد، آنان نیز کشورى در میان کشور پدید آورده و مایه گرفتارى دولت مى‏بودند.۳ در حالى که افسران اتریشى، آلمانى و عثمانى که در جنگل همکارى مى‏کردند اسیرانى بودند که از روسیه فرار و به جنگل پناهنده شده بودند و شکى نیست که رد درخواست پناهندگى آنان دور از جوانمردى محسوب مى‏شد۴ و چنانچه اشاره کردیم میرزا کوچک خان از امکانات پیش آمده استفاده مى‏کرد ولى بیگانه را بیگانه مى‏دانست، هر کشورى مى‏خواهد باشد و این نگرش را تا آخر با حفظ رسومات دینى و تبعیت از مذهب پى گرفت.

سید مهدى خان فرخ (معتصم السلطنه) که بخشى از مأموریتش از سوى دولت مرکزى در رشت با سمت کار گذار صورت گرفته است مطالب مذمت گونه‏اى در مورد نهضت جنگل آورده و یادآور شده است: من جنگلى‏ها را متوجه کردم که کمیته جنگل و جنگلى‏ها در مقابل دولت انگلیس از پشه در مقابل فیل هزاران بار کوچکتر و بى‏اهمیت ترند، وى مى‏افزاید: از خارج مخصوصاً تهران اشخاص هوچى، جاه طلب و شیاد(قیام) جنگل را با تبلیغ اهمیت داده و آن را چندین بار بیش از آنچه بوده‏اند جلوه مى‏دادند یکى از این اشخاص دکتر ابوالقاسم خان از اهالى لاهیجان است که مدتى مبلّغ بهایى‏ها بود و ادعا مى‏کرد که در فرانسه تحصیل طبّ مى‏کرده است این شخص از جاسوس‏هاى سفارت انگلیس بود، در ادامه نامبرده جنگلى‏ها را انسان‌هایى ترسو دانسته که در مقابل انگلیسى‏ها اقدامى نکردند.۵ نوشته‏هاى وى در خصوص ابوالقاسم لاهیجى کذب محض است و برحسب منابع مستند دیگر نامبرده هیچ گاه دعوى تحصیل طب نمى‏کرد و مبلّغ فرقه ضاله بهائیت نبوده است، و برعکس انسانى مسلمان، صاحب بصیرت و مطلع از جریانات سیاسى بود، فردى آزادى خواه صریح اللهجه به شمار مى‏رفت و طالب خودستایى نبود و در هیچ منبعى او به عنوان جاسوس انگلستان معرفى نشده است،۶ روح متکبرانه این وابسته استبداد موجب شده که در خاطرات خود بگوید میرزا کوچک خان و همراهانش که از اعضاء هیأت اتحاد اسلام بودند ناگهان بى‏دین از آب درآمدند، با تمامى این بدگویى‏هاى آمیخته به کذب او نتوانست این حقیقت را منکر شود که قائد نهضت جنگل مردى دلیر و بى‏طمع بوده است و نیروهاى میرزا کوچک خان مردانى شریف بوده و انگیزه‏اى جز آزادى خواهى نداشتند.۷

سرپرسى سایکس از میرزا کوچک خان به عنوان عامل سپهدار رشتى نام مى‏برد و مدعى است برگشت میرزا به گیلان به منظور ادامه عمل پرسود یعنى به اسارت گرفتن ایرانیان ثروتمند و نگاهداشتن آنها براى پرداخت خون بها یا باج سبیل بوده است و مى‏نویسد حکومت ایران در مقابل جنبش جنگل ناتوان بود و اگر اقدامات بریتانیاى کبیر نبود احتمال مى‏رفت سلطنت را منقرض کند.۸ این در حالى است که ژنرال دنسترویل فرمانده قواى انگلیس مى‏گوید: پروگرام نهضت جنگل حاوى همان افکار و اصول و مرام‏هاى مبتذل و غیرقابل تحمل مى‏باشد من جمله آزادى، مساوات، اخوت، ایران مال ایرانیان و دورپار خارجى، تصریح سایر مواد نتیجه ندارد زیرا همان اندازه که کذب محض است به همان نسبت هم زیاد مى‏باشد دنیا از این مرام‏ها به ستوه آمده است.۹ گویا اگر شعار میرزا کوچک خان این بود که ایران مستعمر انگلستان است چنین برنامه‏اى به مذاق این ژنرال انگلیسى خوش مى‏آمد.

حبیب الله مختارى – فرزند کریم خان مختار السلطنه – که رئیس شهربانى معروف رضاخان در مشهد در ایام قتل مدرّس بود، از جمله حامیان رضاخان به شمار مى‏رود که از جمهورى ساختگى او هم دفاع کرد.۱۰ وى در اثرى که به رشته تحریر درآورده، نوشته است: صفحات رشت، لاهیجان، مازندران و گرگان را میرزا کوچک خان و جمعى از اشرار و اعوان او شروع به چپاول وغارت کردند.۱۱ در صورتى که جنگلى‏ها به هیچ عنوان به گرگان نرفتند و متهم ساختن آنان به چپاول و غارت از اغراض نویسنده حکایت دارد و میرزا و یارانش درجهت اصلاح جامعه ایرانى به سوى استقلال و قطع نمودن دست ایادى استکبارى گام برمى‏داشتند، نهضتى که با قواى روس و انگلیس و عوامل دولت مستبد مرکزى به مقابله برخاست هدفى جز طرد مداخلات نامشروع و خانه تکانى و برانداختن کاخ ستم و نیل به حقوق راستین جامعه ایران و ساختن ایرانى رها از یوغ غارتگران نداشت، با این وصف متهم نمودن افراد آن را به یاغیگرى و نیرنگ مقرون به انصاف نیست و تلاش توأم مشقت آنان دفاع از حق محسوب مى‏گردد، البته از طاغوتى چون رضاخان بعید نیست که حرکت میرزا کوچک خان را نوعى اخلال در نظم تلقى کند و اگر وى از این قیام تعریف یا حمایتى مى‏کرد شک در درستى اهداف و مقاصد آن طبیعى بود. رضاخان و همفکرانش در برابر مخالفان اصلاحات به بى‏نظمى کشور اشاره مى‏کرد و حادثه جنگل، قیام کوچک خان و جمهورى گیلان و تلاشهاى مبارزاتى شهید شیخ محمد خیابانى را به عنوان مصداق‏هاى شرارت و طغیان مطرح مى‏نمود و چنین قیام‏هاى مقدسى را در ردیف قساوت‏ها، غارتگرى‏ها و سفاکى‏هاى رضاخان جوزدانى، نایب حسین کاشى و سایر راهزنان قلمداد مى‏کرد و مى‏گفت: این گونه بلواها و فتنه‏ها باید خاموش شود تا راه اصلاحات هموار گردد!۱۲

چقدر دور از حقیقت است که میرزا کوچک خانى که داراى ملکات اخلاقى است و مدام قرآن مجید همراهش داشت به بازویش بسته بود و نسبت به رهبران دینى علاقه‏اى شدید تا حد مودّتى توأم با معرفت و با تأسى به سیره و زندگى آن بزرگان داشت به عنوان فردى دل بسته به سیم و زر و در اندیشه جمع کردن ثروت و خریدن املاک مردم و غارتگر و مُخلّ آرامش مردم معرفى گردد!

در مجله اسپار تاکوس – چاپ پاریس – ضمن یادداشت‌هایى که از کشور مکزیک براى آن فرستاده شده، عنوان گردیده است که از آثار فعالیت کمونیزم به سال ۱۹۱۹ میلادى در آسیا پیدایش دسته‏اى در شمال ایران به رهبرى روس‏ها بود که نفوذشان را در گیلان و مازندران مستقر ساخته و در شماره اول مجله کمونیست بین المللى از آنان حمایت شده است و اضافه مى‏کند ریاست اسمى این نهضت با میرزا کوچک خان بود امّا نهضت را روس‏ها اداره مى‏کردند ولى نویسنده در ادامه رشته مطلب را عرض مى‏کند و مى‏گوید میرزا کوچک خان مردى صدیق و باوفا است و یک ایرانى عمیق، متفکر به شمار مى‏رود اما آنها که پیرامونش بودند و دعوى همکاریش را داشتند نیمى سرسپرده روس‏ها و نیم دیگر سر سپرده انگلیس‏ها بودند. در حالى که نهضت جنگل قبل از وقوع انقلاب روسیه به وجود آمد.۱۳ اسناد صحیح و روشن که به امضاى میرزا کوچک خان جنگلى و خطاب به میرزا صادق خان کوچکى فرمانده گروه جنگلیان در فومن است گروهى را که مى‏گویند میرزا کوچک خان بلشویک بوده باطل مى‏کند و اصولاً مردى مانند وى که اساس عقاید و نظریاتش بر مسلمانى و اجراى مقررات دین اسلام و دشمنى سرسخت با خارجیان مهاجم و ارتش‏هاى روسیه تزارى و بریتانیا و عمّال این دو دولت استعمارى در ایران بود، هیچ گاه حتى یک بار خود را کمونیست نخواند و چنین اتهامى بر وى خطایى فاحش و کذب است.۱۴

البته از سرلشکر سابق محمد حسن اخوى که به گفته ارتشبد سابق، حسین فردوست، مغز متفکر باند سرلشکر ارفع و طراح عملیات کودتاى ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ ه.ق انتظارى نیست که در مجله فارسى زبان “ره آورد” چاپ لوس آنجلس امریکا بنویسد:

“بلشویک‏ها در شمال استقلال ایران را تهدید مى‏کردند و امیر مؤید سوادکوهى در مازندران و میرزا کوچک خان جنگلى در گیلان با این نیرو همکارى مى‏نمودند، مهاجرین قفقازى و عده‏اى از اهالى فریب خورده محل تحت حمایت آن ارتش بیگانه جمهورى کمونیستى را در گیلان ایجاد کردند و قصد خود را به توسعه قلمرو خویش در تمام ایران اعلام نمودند.” و بعد مى‏افزاید در چنین شرایطى همه در انتظار یک منجى بودند که ژنرال آیرونساید راه کودتاى رضاخان را هموار ساخت. از آن سوى حامیان نظام کمونیستى شوروى میرزا کوچک خان را متهم کرده‏اند که از مرام توده‏هاى خلق نفرت داشته است میرزا کوچک خان بر حسب گرایش‌هاى مذهبى حرکات مشکوک احسان الله خان را به تندروى و افراطگرى او نسبت داد، تقى شاهین از این انتسابات برآشفت و نوشت کوچک خان در تلاش بود تا با ایجاد اختلاف در بین سران جنبش (حامیان کمونیسم) و یا لکه دار کردن آنها از طریق بهتان بافى و افترازنى آنان را کنار بزند و هم چنان مغرضانه به تکریم سردار محیى خائن و احسان الله خان و تکذیب سردار مظلوم جنگل پرداخت و نوشت: او ]میرزا کوچک خان[ چشم دیدن نزدیکى احسان الله خان نسبت به کمونیست‏ها و فداکارى وى در راه مبارزه ]؟! [را نداشت. بطور کلى کوچک خان علاقه‏اى به منافع توده‏هاى خلق نداشت، او شخصى بود خرافاتى، عوام، سالوس و مقام پرست]؟!![ که نمى‏توانست خود را از تأثیر زمین داران بزرگ ]؟!![ و روحانیون مرتجع ]؟!![ برحذر دارد. احسان الله خانِ (حامى کمونیست) اعتقادى به کوچک‏خان نداشت او به تزلزل و سازشکارى کوچک خان وقوف داشته و بارها شاهد تغییرات موضع‏گیرى‏هاى سیاسى او بوده است.۱۵

ابوالقاسم لاهوتى در مدتى که در ترکیه به حالت تبعید به سر مى‏برد افکار کمونیسم را قبول کرد و با این طرز تفکر به مخالفت با روحانیت پرداخت، کودتایى که در تهران وسیله رضاخان به عمل آمد وسیله تحریک او شد و هوس کودتا و فرماندهى کل قوا و فتح تهران و تشکیل جمهورى کرده بود، لاهوتى در خصوص مخالفت کمونیست‏ها و این که تصمیم گرفته بودند میرزا کوچک خان را ترور کنند اشعارى سروده که با واقعیت مطابقت ندارد ولى از این سروده‏ها مى‏توان به اختلاف عقیده بین حامیان کمونیسم و میرزاى متدین پى برد و فهمید که آنان چه نفرتى از وى داشته‏اند، وى در این اشعار نسبت‌هایى غرض‏آمیز به سردار جنگل داده که با شخصیت و اخلاقش موافق نیست: او را متهم کرده که از همراهى با رنجبران ابا داشته و براى احراز مقام کار مى‏کند و با اعتراف به یک تشکیلات پنهانى متعلق به حیدر عمر اوغلى معتقد است که میرزا او را زندانى و بعداً تیرباران کرد در صورتى که خلاف حقیقت است و قبل از اطلاع رهبر قیام جنگل او به دست مجاهدین کشته شد.۱۶

شخصى به نام س. ع. آذرى که ظاهراً تمایلات سوسیالیستى داشته است مى‏نویسد: نهضتى را که میرزا در رشت و جنگل ایجاد نمود به الوان مختلف رنگ‏پذیر شد… میرزا به مشورت عقیده نداشت رفته رفته استبداد رأى بر سایر صفاتش چیره شد، سخنان رفقاى صمیمى و باوفاى خود]؟![ را به هیچ مى‏گرفت کم کم غرور و خودسرى بر وجودش مستولى گردید تا سرانجام به ارتکاب قتل بى‏رحمانه حیدرخان عمو اوغلى مجاهد و دموکرات معروف شیرازه کار از دستش بیرون شد و در کوههاى طالش و خلخال از سرما سیاه گردید.۱۷

اظهارات این نویسنده که آمیخته به دروغ، اغراق و عارى از منطق و بدون مدرک و سند است خود مى‏تواند این واقعیت را به اثبات برساند که میرزا نه تنها به سوى بلشویک‏ها و هواداران آنها تمایلى نداشته بلکه به خاطر مخالفت با آنها این گونه در محاق مظلومیت و آماج تهمت و ملامت قرار گرفته است.

اسماعیل رائین میرزا کوچک خان و اطرافیانش را متهم کرده است که سیاستمدارانى ورزیده نبودند و مکتب انقلابى ندیده بودند و نتوانستند پایه صحیح یک نهضت انقلابى را بگذارند.۱۸ اما همین شخص در جاى دیگر مى‏نویسد: مجموعه اسناد آقاى شریفیان که همه را بى‏دریغ در اختیارم گذارده است… نشان دهنده این است که سازمان ادارى و نظامى جنگل بر پایه صحیح بنیاد شده بود و او در مراقبت از مهمانان ناخوانده (بلشویکان قفقازى و ارتش سرخ) دقت فراوان بکار مى‏برده است.۱۹

از نامه‏اى که میرزا کوچک خان در جواب نامه یک افسر قزاق روسى مستخدم ارتش ایران و رئیس قزاقخانه در تهران نوشته میزان شخصیت، عقاید و علو فکر و همت او تشخیص داده مى‏شود:

“… بنده به کلمات عقل فریبانه اعضاء و اتباع این دولت که منفور ملت‏اند فریفته نخواهم شد، از این پیش‏تر نمایندگان دولت انگلیس با وعده‏اى که به سایرین دادند و به یکبارگى قباله مالکیت ایران را گرفته، تکلیفم کردند، تسلیم نشدم مرا تهدید یا تطمیع از وصول به مقصودم باز نخواهد داشت وجدانم به من امر مى‏کند در استخلاص مولد و موطنم که گرفتار چنگال قهاریت اجنبى کوشش کنم… در قانون اسلام مدوّن است که کفّار وقتى به ممالک اسلامى مسلط شوند مسلمین باید به مدافعه برخیزند ولى دولت انگلیس فریاد مى‏کند من اسلام و انصاف نمى‏دانم باید دول ضعیفه را اسیر آز و کشته مقصود مشئوم خود سازم…”۲۰

این که ادعا شده میرزا کوچک خان از سیاستى قاطع پیروى نمى‏کرد و پاره‏اى از نویسندگان عدم قاطعیت او را معلول زمینه‏هاى تربیتى، اجتماعى و سوابق تحصیلى و احیاناً معتقدات محافظه کارانه او تلقى مى‏کنند۲۱ نیز با حقیقت تطبیق نمى‏کند و نویسنده‏اى که چنین نظرى دارد، چند سطر بعد، خود چنین تحلیلى را نقض مى‏نماید و مى‏نویسد: “در چهارم ژوئن ۱۹۲۰ میلادى جنگلى‏ها تشکیل حکومت انقلابى را تحت ریاست میرزا کوچک خان اعلام داشتند ولى چندى نگذشت که اختلاف نظرهاى شدیدى بین میرزا و بعضى از همراهان چپ‏گراى او پیش آمد بروز این اختلاف نظر، امرى کاملاً طبیعى و قابل انتظار بود چرا که بین طرز تفکر و روحیه و معتقدات رهبران گروههاى متشکله ائتلاف تفاوت‏ها و حتى تضادهاى آشکارى به چشم مى‏خورد… موضع میرزا کوچک خان و پیروانش بیشتر خصلت ضد استعمارى و ضد استبدادى و جنبه عدالت خواهى و تساوى‏طلبى بر اندیشه مذهبى داشت.۲۲ بدیهى است این گونه موضع‏گیرى بر علیه بیگانگان و حتى رفتار ستمگرانه دولت مرکزى و نیز حتى اختلاف در اندیشه و عمل با همکاران خود از سوى میرزا کوچک خان نمى‏تواند محافظه کارانه باشد و اگر اتخاذ این روش سیاسى معادل قاطعیت نمى‏باشد پس میرزا باید چه شیوه‏اى را پى مى‏گرفت؟ یکى از همکاران میرزاکوچک خان که بعدها بر سر اصول و معتقدات میرزا از وى فاصله گرفت و بر ضدش شورید مى‏گوید میرزا در مذاکرات و مانند آن به من تأکید مى‏کرد: خواهش مى‏کنم سطحى و سرسرى تصمیمى اتخاذ نکنى آن طورى که لازم است عمیقانه در این موضوع فکر کرده آن وقت تصمیم بگیریم.۲۳ نامه کوچک خان به رشیدالممالک خلخالى که از متحدین او بود و بعد به ارتش سرخ شوروى پیوست و با قواى بلشویک همراه شد نیز از قاطعیت و صلابت و موضع صریح این روحانى مبارز حکایت دارد: آقاى رشید الممالک مسلم است که پایه احساسات و تصورات شما مبنى بر شهوت‏رانى و جاه‏طلبى و ضعیف‏کشى و دشمن پَرورى است در این صورت هیچ وقت ایرادات ما، منطق ما و ادله ما، آتش حرص و آز و لهیب و تنعم التذاذ شما را منتفى نخواهد ساخت…۲۴

 

پى نوشت‏ها :

۱ . تاریخ مختصر احزاب سیاسى، ملک الشعراى بهار، ج۱، ص…

۲ . همان، ص۲۸٫

۳ . تاریخ هیجده سال آذربایجان، احمد کسروى، ص۸۱۲-۸۱۵٫

۴ . سردار جنگل، ص۴۴۰٫

۵ . مجله اطلاعات هفتگى، شماره ۵۲۴، سال یازدهم، اول شهریور ۱۳۳۰ ه.ش

۶ . سردار جنگل، ص۴۳۸ – ۴۳۹٫

۷ . مصاحبه با مهدى فرخ، مجله سپید و سیاه، شماره ۶۰۷، دهم اردیبهشت ۱۳۴۴ و نیز شماره ۶۰۸٫

۸ . تاریخ ایران، سرپرسى سایکس، ترجمه محمد تقى فخر داعى، ج۲، ص۷۴۹ و ۷۸۴٫

۹ . امپریالیزم انگلیس در ایران و قفقاز، دلسترویل، ص۴۱٫

۱۰ . شهید مدرس ماه مجلس، ص۲۰۵ – ۲۰۶٫

۱۱ . تاریخ بیدارى ایرانیان، حبیب الله مختارى، ص۱۵۱٫

۱۲ . علل سقوط رضا شاه، نعمت الله قاضى (شکیب)، ص۱۶۶ – ۱۶۷٫

۱۳ . سردار جنگل، ص۵ و ۴۵۴٫

۱۴ . قیام جنگل، ص۳۴- ۳۵٫

۱۵ . ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، ج۲، ص۱۷۱٫

۱۶ . رقابت روسیه و انگلیس در ایران، ص۱۲۸ و ۱۹۰ به نقل از دیوان لاهوتى، چاپ مسکو، سال ۱۹۴۶ میلادى، ص۲۸٫

۱۷ . سردار جنگل، ص۴۳۳ – ۴۳۴؛ به نقل از کتاب بیرنگ، س. ع. آذرى.

۱۸ . مقدمه اسماعیل رائین بر یادداشت‏هاى میرزا اسماعیل جنگلى، ص۸٫

۱۹ . همان مقدمه، ص۳۷٫

۲۰ . رقابت روسیه و انگلیس در ایران، ص۶۹٫

۲۱ . پژوهشى درباره گیلان و تاریخ اجتماعى و اقتصادى آن (سرزمین میرزا کوچک خان)، دکتر احمد کتابى، ص۱۲۵ – ۱۲۶٫

۲۲ . همان، ص۱۲۶ – ۱۲۷٫

۲۳ . رقابت روسیه و انگلیس در ایران، ص۱۰۶٫

۲۴ . قیام جنگل ص۲۳۶٫

30دسامبر/16

در آستان امامان علیهم السلام

تنظیم ونگارش: حسین پسندیده

 

اشاره :

مدتى نسبتاً طولانى این افتخار را داشتم که بر سر سفره روحبخش سیره علوى بودیم و مولا عنایت کرد توانستیم در حد توان اندکمان از این سفره لذیذ بهره‏مند شویم.

اینک با پایان یافتن آن سلسله مباحث، بحثى جدید پیش رو داریم که عنوان آن “در آستان امامان علیهم السلام” مى‏باشد. در این مباحث برآنیم تا با الهام از زیارت جامع، ارزشمند و پرمحتواى جامعه، خوشه‏اى از درخت پربار معرفت امامان(ع) برچینیم.

“معرفت امامان” یک وظیفه حتمى و تردیدناپذیر هر دین باور است و بى‏تردید در این باب متنى کامل‏تر از زیارت جامعه نیست، در این زیارت به بیش از دویست و پنجاه ویژگى از ویژگیهاى امامان(ع) اشاره شده است.

مباحثى که پیش روى شماست تقریرى فشرده از سلسله دروسى است که در سال جارى (۱۳۸۰) روزهاى پنجشنبه در مدرسه فیضیه قم در محضر طلاّب حوزه علمیه قم داشته‏ام و هم چنان ادامه دارد این مباحث توسط برادر عزیز جناب ثقه الاسلام حسین پسندیده تدوین شده است.

امید که این برگ سبز شایسته تقدیم به محضر عاشقان ولایت باشد. انشاء الله.

سید احمد خاتمى

 

زیارت امامان (ع)

مدخل

امامت از دیدگاه شیعه، اصلى است پیوند خورده با نبوّت که تداوم وجودى نبوّت در آن تجسّم یافته است. مکتب اسلام خاتم الادیان است و پیامبر آن خاتم النبیین و تضمین کننده این خاتمیت، مسأله امامت است که همچنان تداوم بخش راه نبوّت است.

براین اساس باید به این اصل که اصل کاربردى در دیدگاه ماست، بهاء ویژه داده شود. تأکید فراوانى که در روایات در باب امام‏شناسى وارد شده است، از این رهگذر است، که اشاره به برخى از آنها مفید است.

الف: از یکى از صادقین علیهما السلام نقل شده است که فرمود: “لایکون العبد مؤمناً حتى یعرف الله و رسوله و الائمه کلّهم و امام زمانه، و یردّ الیه و یسلّم له، ثم قال: کیف یعرف الآخر و هو یجهل الاول؟!”۱ بنده مؤمن نخواهد شد مگر آن که خدا و رسولش و همه ائمه و امام زمانش را بشناسد و در امورش به امام زمان(عج) رجوع کند و تسلیمش باشد، سپس فرمود: چگونه ممکن است کسى امام خود را که امام زمان اوست بشناسد و امام اول را نشناسد (از این جهت همه امامان را باید شناخت)

شناخت امامان هم به دو صورت است:

یکى شناخت شناسنامه‏اى، که عبارت است از اطلاعاتى از قبیل: نام امام، نام پدر، همسر یا همسران، عدد اولاد، تاریخ ولادت، تاریخ شهادت و… این معرفت مفید است ولى نجات بخش نیست.

دیگرى معرفت نجات بخش است که از دو قسمت تشکیل شده است :

اول شناخت جایگاه امامان عندالله و نقش آنان در جهان هستى.

و دوم شناخت سیره اهل بیت علیهم السلام.

بحث ما در این مجال درباره قسمت اوّل این معرفت است که امامان و جایگاه والاى آنان را بشناسیم و در این راستا باید خود اهل بیت جایگاهشان را بیان کنند، چرا که بهترین معرّف آنان کسى جز خودشان نیست. آنچنان که در باب معرفت خداوند هم بهترین معرفت، معرفتى است که از ناحیه خود او باشد، فلذا در دعاى شریف ابوحمزه‏ثمالى این گونه بیان کرده است: “بک عرفتک و أنت دللتنى علیک و دعوتنی إلیک” از راه خودت تو را شناختم و تو مرا به خودت راهنمایى کردى و به سوى خودت خواندى.

براى تأمین این هدف زیارت شریف جامعه جایگاهى ویژه و والا داشته و مى‏توان گفت که بهترین و جامع‏ترین متن امام‏شناسى است.

این متن از امام‌هادى(ع) روایت شده است. از آنجا که این متن به عنوان زیارت جامعه است، ابتدا بحثى پیرامون زیارت تقدیم مى‏کنیم سپس به شرح متن آن مى‏پردازیم.

 

معناى زیارت

معناى زیارت، آنچنان که از مجموع آیات و روایات استفاده مى‏شود، این است که زیارت ارتباط روح‌هاست، همانطور که لقاء ارتباط جسم‏هاست. ممکن است چنین معنایى از لغت “زیارت” استفاده نشود ولى استعمال زیارت به خصوص در لسان پیامبر(ص) و امامان(ع) در این معناست.

مهم‏ترین قرینه در این رابطه زیارات از راه دور براى ائمه(ع) است و زیارت از راه دور چیزى جز ارتباط روحى نیست. بنابراین تعریف جامع از زیارت اینکه: زیارت عبارت است از ارتباط روحى با معصوم(ع).

آدابى هم که نقل شده گامى است براى ایجاد این ارتباط. اینکه گفته شده قبل از زیارت، وضو وغسل انجام دهید، سخن از طهارت جسم و روح است، اینکه گفته شده با آرامش و وقار به زیارت بروید، در جهت زمینه سازى ارتباط روحى با معصومین سلام الله علیهم اجمعین است.

 

مبانى زیارت

مبانى اعتقادى زیارت چیست؟

اگر آن مبانى شناخته شود زیارت تأثیر فزون‏ترى خواهد گذاشت و زائر با بصیرت بیشترى به زیارت محبوب خود خواهد پرداخت.

اولین و اساسى‏ترین مبناى زیارت، عشق به خداوند است. این که این همه انسان‏ها در جهان آمده‏اند و رفته‏اند، ولى تنها تعداد معدودى مورد توجّه، محبت و عشق قلب‏هاى سلیم قرار گرفته‏اند، نشأت گرفته از عشق اینان به خداوند است چرا که حبِّ محبوب و محبّ خدا، حبّ خداست. اینکه عشق به پیامبر(ص) و ائمه(ع) قلعه دلها را تسخیر کرده و دلهاى عاشق به گردشان طواف مى‏کنند همین جهت است، چرا که اینها عباد صالح خدا بودند. عشق به پیامبرى که بنده اوست “أشهد ان محمداً عبده و رسوله”، عشق به امیرالمؤمنین على بن ابى‏طالب(ع) که در عزت و سرافرازیش همین بس که بنده اوست “إلهى کفى بی عزّاً أن أکون لک عبداً”.

پس اولین مبناى زیارت، عشق به خداست و بدون آن زیارت بى‏معناست و از حدّ سیاحت فراتر نمى‏رود. فلذا عاشق خداست که هر ساله رنج سفر به بارگاه ملکوتى امام رضا(ع) را هموار مى‏کند و هر دم در شوق زیارت حرمین و عتبات عالیات مى‏سوزد، ولى آن کس که سیاحت مى‏کند این مکان‏ها برایش یک بار جاذبه دارد و بس. اما زائران آستان مقدّس امامان پیوسته به یاد آنها بوده و آرزوى زیارت تربت پاکشان را دارند.

دومین مبناى زیارت ابراز مودّت به اهل بیت است که مزد رسالت است: “قُل لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَى”۲ موده فى القربى مزد رسالت است و رفتن به زیارت اهل بیت در حقیقت اداء این دین است، دینى که در قبال رسالت بر گردن مسلمانان است. جایگاه این مودّت قلب است. امر قلبى نمود و بروز مى‏خواهد و یکى از جلوه‏هاى نمودِ مودّت زیارت است. در حقیقت کسى که به زیارت آل الله مى‏رود، مودّت قلبى خود را ابراز مى‏کند.

از دیگر جلوه‏هاى ابراز مودّت، که اشاره به آن خالى از لطف نیست، شاد بودن در شادى اهل بیت و محزون بودن در غم ایشان است.

از دیگرراههاى ابراز مودت، نامگذارى نام اهل بیت، بر فرزندان است. نامگذارى نشان از علاقه است لذا در بین طاغوتى‏ها، نام‏هاى طاغوتى بازار گرمى دارد. مثلاً در آگهى‏هاى تسلیت، گاهى امضا کنندگان همه داراى اسم‏هاى غربى هستند که مى‏فهماند این شخص حال و هواى دیگرى داشته است و گاهى هر چه هست، نام پیامبر(ص) و بچه‏هاى پیامبر(ع) است که نشان دهنده ارادت این شخص به اهل‏بیت است. از روایات استفاده مى‏شود که اهل بیت دوست داشتند در هر خانه‏اى نام پیامبر و اهل بیت(ع) وجود داشته باشد. بعضى مى‏گویند اسم پدرم یا مادرم یا خواهرم یا برادرم چنان بوده و حال زیبا نیست که نام پسرم را و یا دخترم را همین بگذارم، در حالى که سیره امامان اینگونه نبوده است.

امام سجاد(ع) مى‏فرماید: روزى در مدینه، مروان مرا دید و پرسید اسمت چیست؟

گفتم: على.

پرسید نام برادرت چیست؟

گفتم: على.

پرسید نام برادر دیگرت چیست؟.

گفتم: على!

مروان گفت: على و على، چرا همه را پدرت به اسم على نامگذارى کرده است؟!

سپس به خدمت پدر بزرگوارم (سیدالشهدا) رفتم و جریان را نقل کردم، که پدرم فرمودند: واى بر مروان! اگر صد پسر براى من متولد شود، دوست دارم هیچ نامى جز على برایشان قرار ندهم.۳

به هر حال مودّت فى القربى مزد رسالت است و زیارت اداء این دین است.

سومین مبناى زیارت، اعتقاد به حیات پیامبر(ص) و ائمه(ع) است. ما معتقدیم امامان و پیامبر(ص) زنده‏اند و حیاتى معنادارتر از حیات مادى دارند، وقتى شهدا زنده هستند “وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ”۴ پیامبر(ص) و حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها و امامان معصوم علیهم السلام امام شهیدانند.

بعضى “بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ” را به معناى زنده یادى و زنده بودن خاطراتشان معنا کرده‏اند که:

سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز

مرده آن است که نامش به نکوئى نبرند

این گرچه قابل انکار نیست، ولى حیات شهیدان فوق این است، حیاتى را که قرآن مطرح مى‏کند حیاتى واقعى‏تر از این حیات مادى است. منتهى ما محبوس چهارچوبه طبیعتیم و آن حیات مافوق را نمى‏فهمیم. به جهت همین اعتقاد است که در اذن دخول ائمه(ع) مى‏گوئیم: “أشهد انّک تسمع کلامی و تردّ سلامی” شهادت مى‏دهم که کلامم را مى‏شنوى و سلامم را پاسخ مى‏دهى.

این ابراز اعتقاد به حیات ائمه(ع) است. لذا در روایات فراوان وارد شده است که زیارت بعد از موت ائمه(ع) مانند زیارت زمان حیات است.

 

نقش زیارت

تأثیر و نقش زیارت در زندگى فردى و اجتماعى را مى‏توان در سه حوزه تربیت، سیاست و معرفت تبیین کرد.

الف: نقش تربیتى زیارت:

تربیت نیاز به دو رکن اساسى دارد:

اول: برنامه.

دوم: الگو.

این که چگونه، با چه راهکارهایى و طبق چه الگویى یک نظام تربیتى داشته باشیم، قرآن و سنّت، برنامه تربیتى را مطرح کرده‏اند و ائمه(ع) الگوى تربیتى اسلام هستند، و زیارت آنان باعث توجه به این الگوهاست، البته هر کس به اندازه فهم خودش الگو مى‏گیرد.

یکى امام رضا(ع) را به عنوان ضامن آهو و امام رئوف مى‏شناسد و به همین اندازه براى او جنبه الگویى دارد، دیگرى نکات اخلاقى زندگى امام در نظرش پیوسته جلوه دارد، تواضع امام، گذشت امام، ساده زیستى امام و… دیگرى معارف امام رضا(ع) را مى‏فهمد و دیگرى به باور ولایت تکوینى ائمه(ع) مى‏رسد و… هر چه سطح معرفت بالاتر بیاید، الگو پررنگ‏تر مى‏شود.

آن اصل ثابتى که در همه زیارت‌هاست، الگو بودن اهل بیت(ع) است. اگر بخواهیم یکجا تمام اخلاق اسلامى، رابطه درست با خدا، رابطه درست با مردم، رابطه درست با نفس و… را ببینیم، باید اهل بیت را مدّ نظر گرفت، چرا که آنچه خوبان همه دارند این گلهاى جهان هستى به تنهایى دارند. پس زیارت در حقیقت یک کلاس اخلاق است.

 

ب: نقش سیاسى زیارت:

زیارت، اعلان بیعت با آرمان امامان(ع) است. در کمتر زیارتى است که مضامینى مانند این مضامین نباشد: “انّى سلمٌ لمن سالمکم و حربٌ لمن حاربکم و ولىّ لمن والاکم و عدوٌّ لمن عاداکم”۵ قرینه نقش پررنگ سیاسى زیارت امامان، برخورد خلفاى جبّار با آن است. گنبد و بارگاه أبى‏عبدالله(ع) چه تأثیرى دارد که متوکّل مى‏گوید: تربت ابى‏عبدالله(ع) را ویران کنید و شخم بزنید؟!۶

تأثیرش این است که هر که به زیارت ابى‏عبدالله(ع) مى‏آید سرتاپایش ضد ظلم و طغیان مى‏شود و تجسّم ظلم و طغیان متوکّل عباسى است، پس برخورد مى‏کند.

در تاریخ نقل شده است که متوکل آوازه خوان‏هائى داشت که مجالس عیش او را گرم مى‏کردند! یکبار پرسید سرپرست آوازه خوان‏ها کجاست؟ گفتند: به زیارت سیدالشهدا رفته است.

گفت: عجب! در دستگاه ما و زیارت سیدالشهدا! آن هم سرپرست آوازه خوان‏ها!!

بلافاصله دستور مى‏دهد آن تربت را ویران کنند و هر کس به زیارت سیدالشهدا مى‏رود، او را به زندان انفرادى بیندازند.

 

ج: نقش معرفتى زیارت:

بهترین راهى که اهل بیت (ع) براى معرفت خودشان برگزیده‏اند، زیارت‏هاى مأثوره است.

زیارت‏هاى مأثوره را نباید فقط به قصد ثواب خواند، گرچه ثواب فراوان دارد، بلکه باید با این دید به زیارت‏نامه‏ها نگاه کرد که این‏ها (البته زیارتنامه‏هاى مأثوره) متون امام‏شناسى هستند.

زیارتنامه‏ها دو دسته هستند:

یک دسته زیارت نامه‌هایى که براساس کلیّات، توسط علما انشاء شده است.

صاحب جواهر(ره) در آخر بحث “حج”، کلیاتى دارد که هر کدام از اولیاى خدا را خواستید زیارت کنید، به این صورت زیارت کنید.

براساس آن کلیات، زیارتنامه‌هایى تهیه مى‏شود و غالب زیارت امزاده‏ها – بجز اندکى – اقتباس از آن است.

دسته دوم: زیارت‌هایى است که خود ائمه(ع) انشاء کرده‏اند مانند: زیارت امین الله، زیارت عاشورا، زیارت اربعین و دیگر زیارت‏هاى معتبر.

فلذا براى معرفى نهضت سیدالشهدا(ع) هم، هیچ متنى جامع‏تر از زیارت نامه‏ها نیست.

جامع‏ترین متن حسین‏شناسى، همین زیارت عاشورا و زیارت اربعین است. با این زیارات اهداف سیدالشهدا، دشمنان سیدالشهدا و دوستان سیدالشهدا را مى‏توان شناخت.

بنابراین زیارت و زیارتنامه‏ها کانون معرفت اهل بیت(ع) هستند و زیارت جامعه از کاملترین آنها است.

 

شبهات پیرامون زیارت

وهّابیت به تبع “ابن تیمیه” زیارت را شرک تلقّى کرده‏اند و مى‏گویند کسى که به زیارت پیامبران و امامان(ع) مى‏رود گویا آنها را مى‏پرستد و تعدادى روایات جعلى هم نقل کرده‏اند و از این طریق قصدى جز اغواگرى ندارند.

پاسخ اجمالى اینکه، استدلال اینها بدین شکل است: زیارت پرستش است و پرستش غیر خدا ممنوع و شرک است، پس زیارت ممنوع و شرک است، در حالى که در مقدمه اول این قیاس مغالطه‏اى صورت گرفته و آن برابرى زیارت و پرستش است که شیعه به هیچ نحوى به آن معتقد نیست. زیارت تنها ابراز عشق و علاقه است و حتى مورد تأکید شخص پیامبر(ص) هم بوده است.

مرحوم علامه امینى در کتاب گرانقدر “الغدیر”، ۲۲ حدیث از ۱۸۶ کتاب و منبع اهل سنّت، نقل مى‏کند که پیامبر خود به زیارت ترغیب فرموده‏اند مانند:

عن عبدالله بن عمر مرفوعاً عن النبی(ص): “من زار قبری وجبت له شفاعتی”۷ هر کس قبرم را زیارت کند، شفاعتش بر من واجب مى‏شود.

عن ابى هریره مرفوعاً عن النبى(ص): “من زارنى بعد موتى فکانّما زارنى و اناحىّ و من زارنى کنت له شهیداً و شفیعاً یوم القیامه”۸ آن کس که بعد از مرگم مرا زیارت کند، آنچنان است که در زمان حیاتم مرا زیارت کرده است و آن کس که مرا زیارت کند، من گواه و شفیع او در قیامت خواهم بود.

ایشان ۴۲ گفتار هم از علماى اهل سنّت، در باب مشروعیّت زیارت نقل مى‏کند که به ۲ مورد اشاره مى‏شود:

قال القاضی عیاض المالکى(المتوفى۵۴۴(: “و زیاره قبره(ص) سنه مجمع علیها، و فضیله مرغّب فیها”۹ قاضى عیاض مالکى گفته است: زیارت قبر پیامبر(ص) سنتى است که بر جوازش همه متفق بوده و فضیلتى مورد ترغیب است.

قال ابن هبیره (المتوفى ۵۶۰): “اتفق المالک والشافعى و ابوحنیفه و احمد بن حنبل، على انّ زیاره النبى(ص) مستحبه”۱۰ ابن هبیره گفته است امامان فقهى اهل سنت مالک و شافعى و ابوحنیفه و احمد بن حنبل همه متفق اند که زیارت پیامبر(ص) مستحب است.

پس از بیان این مقدّمات، مقتضى است بحث درباره زیارت جامعه را آغاز کنیم و البته قبل از بررسى متن آن، بررسى سند آن الزامى است.

 

سند زیارت جامعه

زیارت جامعه در کتب روایى و منابع حدیثى فراوانى نقل شده است که از اهمّ آن‏ها مى‏توان به این موارد اشاره کرد:

۱- من لایحضره الفقیه، باب ما یجزى من القول عند زیاره جمیع الائمه(ع)، ج۲، ص۶۰۹، ح۳۲۱۳٫

۲- تهذیب الاحکام، باب زیارت جامعه لسائر الشهداء على اصحابها السلام، ج۶، ص۹۵، ح۱٫

۳ – وسائل الشیعه، باب استحباب الغسل لزیاره امیرالمؤمنین علیه السلام، ج۱۴، ص۳۹۰، ح۱۹۴۴۵٫

۴- مستدرک الوسائل، باب نوادر مایتعلق بابواب المزار، ج۱۰، ص۴۱۷، ح۱۲۲۷۴٫

۵- بحارالانوار، ج۹۹، ص۱۲۷٫

۶ – عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۲۷۲٫

سندى که مرحوم شیخ در کتاب من لایحضره الفقیه آورده است به این شکل است:

“روى محمد بن اسماعیل البرمکى قال: حدثنا موسى بن عبدالله النخعى قال قلت لعلى بن محمد علیه السلام…”

اما محمد بن اسماعیل برمکى، درباره‏اش دو نظریه موجود است. در رجال نجاشى با این تعبیر از او یاد شده است “کان ثقهً مستقیماً”، او مورد اطمینان و پیرو مکتب اهل بیت(ع) بوده است.

لکن در رجال ابن الغضائرى او را ضعیف شمرده است.

در رجال ابن داود پس از بیان این دو نظریه مى‏گوید: “والثقه ارجح” مرحوم علامه هم در این مورد پس از بیان اختلاف در شأن او، توثیقش را ترجیح مى‏دهد. مرحوم حضرت آیه الله خویى(قده) به ذکر اسم او کفایت کرده است.

اما در مورد موسى بن عبدالله نخعى، تقریباً در هیچ کتاب رجالى در موردش توضیح داده نشده است. مرحوم خوئى هم فقط نام او را آورده است.

نکته‏اى که باید متذکر شد اینکه در توثیق روایات نباید تنها به سند اکتفا کرد، بلکه در کنار سند، محتوا و متن را هم باید دید. اگر در موردى سند ضعیف باشد، امّا متن محکم و متقن باشد، به طورى که جز از عهده معصوم برنیاید، آن روایت اخذ کردنى است. چنانچه در سند صحیفه سجادیه راوى (موسى بن متوکل بن‌هارون) ثقه نیست ولى این ضرر به جایگاه صحیفه نمى‏زند، زیرا مضمون بلند صحیفه به گونه‏اى است که جز امام معصوم(ع) کسى عُرضه انشاء آن را ندارد و ما یقین داریم از امام سجاد(ع) است. فلذا در سند “زیارت جامعه” هم اگر خدشه کنند که از موسى بن عبدالله نخعى اسمى در کتب رجال نیامده و مجهول است، متن بلند زیارت جامعه، گویاى صدور آن از معصوم است.

بنابراین تردیدى در انتساب آن به امام‌هادى(ع) نیست، و این روایت، که به علّت مضامین بلند و جامع، کاملترین متن امام‏شناسى است، مستند، محکم و متقن است.

ادامه دارد

 

پى نوشت‏ها :

۱) الکافى، ج۱، باب معرفه الامام والرد الیه، ح۲، ص۱۸۰٫

۲) شورى، ۲۲٫

۳) الکافى، ج۶، ص۱۹، ح۷؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۱۱٫

۴) آل عمران، ۱۶۹٫

۵) زیارت پر فیض عاشورا.

۶) مقاتل الطالبین، ص۳۹۵٫

۷) الغدیر، باب زیاره المشاهد المشرفه، ج۵، ص۱۴۳٫

۸) الغدیر، باب زیاره المشاهد المشرفه، ج۵، ص۱۵۶٫

۹) همان، ص۱۶۶، به نقل از الشفاء بتعریف حقوق المصطفى، ج۲، ص۱۹۴٫

۱۰) همان، ص۱۶۷، به نقل از المدخل لابن الحاج، ج۱، ص۲۵۶٫

30دسامبر/16

مدیریت منابع انسانى از دیدگاه امام على علیه السلام

امیر حمزه مهرابى

 

بسم الله الرحمن الرحیم

“چکیده”

عملکرد سازمان حاصل تعامل سه منبع (فیزیکى، مالى و انسانى) است. منابع فیزیکى و مالى، خود بخود باعث تولید نمى‏شوند، بلکه این امر زمانى حادث مى‏شود که عنصر انسانى وارد عمل شود هرچند کمتر از یک قرن و نیم از توجه به منابع انسانى به شکل علمى وتخصصى نمى‏گذرد، ولى توجه به انسان به عنوان منبعى ارزشمند، از قدیم الایام در سیره انبیاء و تمدن‏هاى باستانى متداول بوده است. بسیارى از دانشمندان غربى مدعى هستند که طرح مدیریت منابع انسانى، از ضروریات صنعتى شدن جامعه و تشکیل سازمان‏هاى عظیم تولیدى مى‏باشد اما در این مقاله نشان داده شده است که چهارده قرن پیش مدیریت منابع انسانى حتى به شکل تخصصى و علمى آن در قول و فعل امیر مؤمنان (ع) و سایر معصومین علیهم السلام متجلى شده است بگونه‏اى که تمامى فرایند مدیریت منابع انسانى از اقیانوس علم و معرفت این بزرگان قابل بازیابى است. با این فرض این نوشته در ۸ بخش به شرح زیر تنظیم و براى هر بخش زیر مجموعه‏هایى معرفى شده است:

بخش اول شامل مقدمه و تعریف و تاریخچه و سپس بخش‏هاى تجزیه و تحلیل و شرح شغل، برنامه‏ریزى نیروى انسانى، کارمند یابى و گزینش، آموزش، ارزشیابى عملکرد، سیستم حقوق و پاداش، انضباط و اصلاح رفتار کارکنان و بازنشستگى.

در پایان ترجمه حدیثى از امام على (ع) نیز به عنوان ماحصل این گفتار به نکته دانان و سخن سنجان هدیه مى‏شود. آنجا که مى‏فرماید: (پس مقدار رنج هر یک را در نظر دار و رنج یکى را به حساب دیگرى مگذار و در پاداش او به اندازه رنجى که دیده و زحمتى که کشیده کوتاهى مکن، مبادا بزرگى کسى موجب شود که رنج اندک او را بزرگ شمارى و فرودى رتبه فردى سبب شود کوشش سترگ وى را خوار به حساب آورى.)”نهج البلاغه، نامه ۳۵”

 

“فهرست عناوین”

 

عنوان صفحه

چکیده

مقدمه ۱

مفهوم مدیریت منابع انسانى ۲

تاریخچه مدیریت منابع انسانى ۳

“بخش اول”

تجزیه و تحلیل و شرح شغل

ضرورت شرح شغل ۶

فواید طراحى شغل ۶

شرایط احراز شغل ۷

روشهاى تجزیه و تحلیل و طراحى شغل ۸

واگذارى هر شغل به اهلش ۹

“بخش دوّم”

برنامه ریزى نیروى انسانى

اهمیت برنامه ریزى ۱۰

فواید برنامه ریزى ۱۱

لوازم برنامه‏ریزى ۱۲

“بخش سوم”

کارمندیابى و گزینش

ضرورت گزینش ۱۳

معیارهاى گزینش ۱۴

روش نقل و انتقالات کارکنان ۱۶

“بخش چهام”

آموزش

ضرورت آموزش ۱۸

آموزش و افزایش کارایى ۱۹

آموزش قبل از اشتغال به کار ۲۰

“بخش پنجم”

ارزشیابى عملکرد

ضرورت ارزیابى عملکرد ۲۱

صفات ارزیاب ۲۲

هدف ارزشیابى ۲۲

معیارهاى عمومى ارزیابى عملکرد ۲۳

انواع ارزیابى ۲۳

ارزیابى غیر ضرورى ۲۴

ضرورت محرمانه بودن پرونده ارزیابى ۲۴

“بخش ششم”

حقوق و دستمزد و پاداش

– تعیین میزان حقوق و دستمزد قبل از بکارگیرى ۲۶

– زمان پرداخت حقوق و دستمزد ۲۶

– معیارهاى پرداخت مزد ۲۷

– فواید بکارگیرى نظام حقوقى صحیح ۲۹

– ضرورت پرداخت پاداشهاى غیر نقدى: ۳۰

بخش هفتم

انضباط و اصلاح رفتار کارکنان

– ضرورت اعمال تشویق و تنبیه ۳۱

– ترجیح تشویق بر تنبیه ۳۱

– پرهیز از افراط در تشویق و تنبیه ۳۲

“بخش هشتم”

بازنشستگى

– پرداخت مستمرى به بازنشستگان ۳۳

– استفاده از تجربیات بازنشستگان ۳۴

منابع و مأخذ ۳۵

 

مقدمه:

فرهنگ اسلام سرشار از بهترین شیوه‏ها و روشهاى پیشرفته مدیریت است. قدرت و تأثیر این مدیریت عالى بوده که در عصر پیامبر اکرم (ص) و دوران ائمه اطهار (ع) از جامعه‏اى فقیر و ناتوان که گرفتار جنگهاى قومى و قبیله‏اى بر سر مسائل و مفاخر بى ارزش بودند، جامعه‏اى نوین و متعالى ساخت،به طورى که در مدت کوتاهى توانست بر بزرگترین امپراتورى‏هاى زمان خود پیروز گردیده، خود حکومت و تمدن عظیمى را پى‏ریزى نماید.

بهترین روش‏ها و دستورات اداره و هدایت انسان‏ها، در گفتار و کردار پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار(ع) گرد آمده است و هرکس بنا به بضاعت خویش از این خرمن گوهربار، خوشه‏اى چیده است. کتابهایى چون سیاست نامه خواجه نظام الملک، نصیحت الملوک غزالى، قابوسنامه امیر عنصرالمعالى، چهار مقاله نظامى عروضى، شاهنامه فردوسى، گلستان و بوستان سعدى و… هریک متأثر از ارشادات معصومین (ع) به روش‏هاى هدایت انسان‏ها و آیین اداره ملک و مملکت اشاراتى

نموده‏اند. عنصر المعالى در قابوسنامه مى‏نویسد:

“شغل را به سزاوار شغل ده، و کسى که نه مستحق شغل باشد وى را مفرماى، چنانکه کسى شرابدارى را شاید، فرّاشى مفرماى و آنکه خزینه دارى را شاید، حاجبى مده و…”۱

و سعدى علیه الرحمه مى‏فرماید:

ندهد هوشمند روشن رأى

به فرومایه کارهاى خطیر

بوریاباف اگرچه بافنده است

نبرندش به کارگاه حریر

و مولوى نیز در این زمینه مى‏فرماید:

هرکسى را بهر کارى ساختنتد

میل آن را در دلش انداختند

دست و پا بى‏میل جنبان کى شود؟

خار و خس بى‏آب و بادى کى رود؟

گویا این بزرگان کارشناسان امور مدیریتى بوده‏اند که وظیفه اصلى آنها نگارش شرح شغل و طراحى و برنامه ریزى نیروى انسانى بوده است.اما این نمى‏تواند باشد جز نتیجه تلمذشان از محضر شریف معصومین (ع)

ما نیز برآنیم تا در باب “مدیریت منابع انسانى” از گلستان کلام امیر المؤمنین (ع) گلى برچینیم تا رایحه دل‏انگیز آن راهگشاى مشتاقان تعالى انسان‏ها وجامعه اسلامیمان باشد. در ابتداى امر کام جان را به کلام بزرگ رهبر و مدیر تاریخ، امام على(ع)، معطر مى‏سازیم که فرمودند:

“التّلطّف فى الحیله اجدى من الوسیله”۲ (ظرافت و دقت در برنامه‏ریزى بهتر از امکانات و وسیله است.)

در صفحات آتى کوشیده‏ایم از میان صدها حدیث و روایت جمع‏آورى شده، معدود بیانات گلچین شده‏اى که بیشتر به بحث ما مربوط مى‏شود، تقدیم نماییم.

 

مفهوم مدیریت منابع انسانى

(مدیریت منابع انسانى)۳ اصطلاحى نسبتاً جدید است که از دهه ۱۹۷۰م به بعد مطرح گردیده است. صاحب‏نظران مدیریت در بیان مسائل انسانى سازمان از واژه‏هاى مختلفى مانند، “کارگزینى”،”اداره امور کارکنان”، “مدیریت نیروى انسانى”،” روابط صنعتى”، “مدیریت اداره امور کارکنان و منابع انسانى” استفاده نموده‏اند.

از سوى صاحب‏نظران، براى این اصطلاح تعاریف زیادى ارئه شده است که ما به اقتضاى بحث، به ارائه دو تعریف از این تعریف‏ها بسنده مى‏کنیم.

دکتر اسفندیار سعادت مى‏نویسد:”مدیریت منابع انسانى را شناسایى، انتخاب، استخدام، تربیت و پرورش نیروى انسانى به منظور نیل به اهداف سازمان تعریف کرده‏اند و منظور از منابع انسانى یک سازمان، تمام افرادى است که در سطوح مختلف سازمان مشغول به کارند”.۴

دکتر سیدجوادین به نقل از درانا و تیچى۵ بعنوان جدیدترین تعریف از مدیریت منابع انسانى مى‏نویسد، “مدیریت اداره کارکنان و منابع انسانى عبارت است از، شناسایى اهمیت نیروى کار سازمان بعنوان یک عنصر حیاتى در کسب اهداف سازمانى و استفاده چندگانه در فعالیت‏ها و کارکردهاى منابع انسانى به گونه‏اى که به طور مؤثر و منصفانه‏اى منافع فردى کارکنان، سازمان و جامعه را تضمین نماید.”۶

 

وظایف مدیریت منابع انسانى:

هر چند در تعریف اول، به نحوى به وظایف مدیریت منابع انسانى اشاره شده است ولى براى تصریح و تأکید بیشتر بطور جداگانه به آنها اشاره مى‏کنیم. شایان ذکر است که فصل بندى این تحقیق نیز بر اساس وظایف مندرج در کتاب دکتر سعادت صورت گرفته است که عبارتند از:

۱- تجزیه و تحلیل و شرح شغل

۲- برنامه‏ریزى نیروى انسانى

۴- فرایند آموزش

۵- ارزشیابى عملکرد

۶- حقوق و دستمزد و پاداش

۷- انضباط و اصلاح رفتار کارکنان

۸- بازنشستگى

تاریخچه مدیریت منابع انسانى

 

اداره نیروى انسانى از قدیمى‏ترین مباحث بشرى است زیرا از آن روزى که انسان حیات یافت و در زمین به تشکیل خانواده و اجتماعات اولیه همت گمارد، اندیشه اداره افراد خانواده و یا جوامع اولیّه در ذهن او مطرح بوده است. واحدهاى کوچک انسان اولیّه مانند خانواده، قبیله و… گرچه داراى سادگى ویژه‏اى بودند و پیچیدگى جوامع امروزى را نداشتند، امّا به یک نفر اداره کننده که دیگران از قدرت فکرى، جسمى، بیانى، سنى و رفتارى او متأثر باشند و ارشادات او را پذیرا باشند، نیازمند بوده‏اند.

به فرموده مرحوم علامه‏طباطبایى (ره): “اولین کسانى که به طور گسترده آدمیان را به اجتماع دعوت کرده و به طور مستقل به حفظ اجتماع و اداره انسان‏ها توجه داشتند، پیغمبران بودند.”۷

در حقیقت دعوت به اتحاد در اجتماع و برنامه ریزى اداره امور انسان‏ها براى اولین مرتبه از حضرت نوح (ع) که داراى کتاب و شریعت بوده شروع و آنگاه حضرت ابراهیم (ع) و پس از آن حضرت موسى (ع) و حضرت عیسى (ع) به طور دامنه‏دارترى عهده‏دار این راه شدند. اما باید گفت اسلام تنها دینى است که با صراحت و به طور همه جانبه، اداره جامعه انسانى را پایه و بنیان گذاشت و براى همه شئون اجتماع بشر برنامه‏ریزى کرد. شخص پیامبر اسلام (ص) علاوه بر نقش رسالت، به عنوان حاکم و مدیر و فرمانده‏اى توانمند توانست در کمترین مدت و با حداقل ضایعات به موفقیتهاى بزرگى دست یافته و از جهت اداره انسانى، آنچنان توانا عمل نمودند که از یک جامعه نیمه وحشى، تمدنى بزرگ را بوجود آوردند و از قبایل پراکنده عرب توانستند امتى بزرگ را تشکیل دهند. با برپایى حکومت پنجساله علوى در گستره وسیعى از دنیاى آن روز، الگویى عینى از حاکمیت الهى مجسم گردید.

البته در جوامع قدیم نیز رشحاتى از توجه به اداره نیروى انسانى وجود داشته است.”در رم باستان مدیران امور کارکنان موظف بودند که افراد مستعد را براى گلادیاتورى جذب نمایند، آنها را به درستى انتخاب نموده و تحت آموزش قرار دهند و وظایف آنها را مشخص نمایند. حتى نوعى سیستم ارزیابى عملکرد و پاداش را پیش‏بینى کرده بودند که ضعیف‏ترین آدم یا آدم‏هایى فاقد تمایل، را برانگیزانند.”۸

ایرانیان باستان نیز جهت اداره انسانى به نکات عمده‏اى جهت رعایت روابط انسانى، رعایت عدالت در کار، آشناسازى کارکنان به وظایف و استفاده بهینه از زمان، اشاره داشته‏اند چنان که گزنفون مى‏نویسد:

“تأکید به استفاده از طرح جا و مکان، مطالعه زمان و حرکت توسط کورش پادشاه هخامنشى، اصولى بوده‏اند که او را در اداره کشور بزرگ ایران و ارتش نیرومندش یارى مى‏داد.”۹

در زمان ساسانیان، تشکیلات ادارى انسجام بیشترى داشته تا آنجا که براى اداره امور مختلف، تشکیلات و افرادى خاص به آن اختصاص داشته‏اند. آثار به جا مانده از مصر باستان نیز حاکى از اعمال دقیق و پیچیده اداره امور کارگران مى‏باشد.

على اى حال، هر چند فعالیت‏هاى امور کارکنان ریشه در دوران باستان دارد و بشر همیشه با نوعى انتخاب، گزینش، ارزشیابى، جبران خدمات و… روبرو بوده است اما در حقیقت از اواخر قرن نوردهم و اوایل قرن بیستم است که نخستین نشانه‏هاى رسمى مدیریت منابع انسانى به صورت تخصصى، در مدیریت مطرح گردید. ویژگى این برهه تاریخى، انقلاب صنعتى و هجوم کارگران به سوى کارگاه‏ها و کارخانه‏هاست. اما با مکانیزه شدن وسیع تولید، ماشین آلات و ابزار نسبت به نیروى انسانى، اهمیت بیشترى یافتند و نقش کارگران در سطح مراقبت و یا راه‏اندازى ماشین‏ها محدود شد. عدم اطمینان از داشتن شغل دائمى، مشکل بالا رفتن سن،

احساس فقدان امنیت، عدم تأمین اقتصادى و ابهام در سرنوشت بازنشستگان و… همگى موجب نگرانى روز افزون کارگران گردید.

این فرایند موجب نارضایتى کارکنان و شکل‏گیرى جنبش‏هاى کارگرى شد که این‏ها نیز به نوبه خود کشمکش بین کارفرمایان و کارگران را به دنبال داشت. این رویدادها، مدیران را بر آن داشت تا به جستجوى شیوه‏هاى جدیدتر و کارآمدترى براى اداره امور کارکنان خود، بپردازند.

بکارگیرى توصیه‏هاى مدیریت علمى تیلور۱۰ در کوتاه مدت به آرامش نسبى کارخانه‏ها و افزایش بازدهى آنها کمک کرد ولى نگاه ماشینى به انسان و عدم توجه به جنبه‏هاى انسانى و انگیزشى کارکنان، موجبات ناخشنودى کارگران را فراهم ساخت و اتحادیه‏هاى کارگرى به شکل منسجم‏تر و فعالتر عرض‏اندام کردند.

براى خنثى کردن این تلاشها، کارفرمایان توجه بیشترى به امور رفاهى کارکنان معطوف داشتند. به موازات این عطف توجه، تلاش براى افزایش بهره‏ورى منجر به انجام تحقیقاتى در کارخانه‌هارثورن۱۱ گردید. تلاشى که به نهضت روابط انسانى معروف گشت.

التون مایو۱۲ از تحقیقاتش نتیجه گرفت که ایجاد روابط انسانى میان کارگران و سرپرستان و توجه به نیازهاى اجتماعى و روحى کارکنان، عامل مهم و تعیین کننده در افزایش تولید و کارآیى کارکنان محسوب مى‏شود. به دنبال ارائه دیدگاه‏هاى “سیستمى” و “نظریه‏هاى اقتضایى” نگرش سازمان‏ها و مدیران عالى نسبت به نیروى کار دگرگون شده و کارکنان سازمان، از تعریف کهنه و نارساى دوره پس از انقلاب صنعتى رها شده و با تعریف تازه “منابع پر ارزش” شناخته مى‏شوند.

هم اکنون سازمان‏هاى صنعتى، بازرگانى و حتى خدماتى، بیش از پیش براى بالا بردن میزان بهره‏ورى به افزایش توان تخصصى، رضایت و دلبستگى منابع انسانى خود، روى آورده‏اند و بهره‏ورى را با بهبود بخشیدن به کیفیت زندگى کارکنان مربوط ساخته‏اند.

نکته قابل توجه این است که غرب با آن همه ادعا فقط چند دهه است که رسیدگى به امور کارکنان را مورد توجه قرار داده است (آن هم نه به احترام انسانیت انسان، بلکه به هدف بهره‏کشى هرچه بیشتر از او) اما دین مبین اسلام بیش از چهارده قرن قبل، عالى‏ترین توجه و انسانى‏ترین عنایت را به ساحت انسان روا داشته است.

در اینجا ما به عنوان نمونه‏اى از تکریم انسان توسط رهبران دین اسلام به نکاتى از مدیریت منابع انسانى، از دیدگاه امیرالمؤمنین (ع) اشاره مى‏کنیم و در محدود مواردى نیز از سخنان سایر معصومین (ع) بعنوان اینکه کلهم نورٌ واحد، بهره خواهیم برد.

 

بخش اول

تجزیه و تحلیل و شرح شغل

ضرورت شرح شغل

قال امیرالمؤمنین (ع):واجعل لکلّ انسانٍ منْ خدمک عملاً تأخذ به فانّه احرى الاّ یتواکلوا فى خدمتک”۱۳

(براى هریک از زیر دستان و کارکنان خود شغل و وظیفه‏اى خاص و مشخص تعیین کن، تا او را نسبت به همان کار موأخذه و بازپرسى کنى، زیرا این روش سزاوارتر است، تا اینکه کارهایت را به یکدیگر وا نگذارند.)

از این روایت بخوبى مشخص مى‏شود که بایستى براى هر یک از نیروهاى زیر دست یک کار مشخص همراه با حدود و ثغور آن تعیین کرد تا هم فرد بداند چه وظیفه‏اى براى وى در نظر گرفته شده است و هم مدیر بتواند نظارت خود را اعمال نماید. بدیهى است در صورت عدم واگذارى وظیفه‏اى خاص به فرد معین، تشویق و تنبیه میسر نخواهد شد، تمیز خادم و خائن از یکدیگر امکان‏پذیر نیست، مدیر نیز قادر نخواهد بود، میزان دستیابى به اهداف را پیش‏بینى نماید و در صورت بروز کاستى و اهمال در انجام وظیفه، هر یک از کارکنان تقصیر را به گردن دیگرى مى‏اندازد. این حالت مى‏تواند به یک بحران اساسى در سازمان تبدیل شود چرا که کارها و وظایف معطل مى‏ماند، متخلفین شناسایى و تنبیه نمى‏شوند، کارکنان فعّال و موفق مورد شناسایى و تقدیر قرار نمى‏گیرند و پس از مدتى این کارکنان از تلاش و دلسوزى دست مى‏کشند و در نتیجه کل سازمان با رکود و کم کارى روبرو گشته و احیاناً با ورشکستگى مواجه خواهد شد.

 

فواید طراحى شغل

با توجه به حدیث فوق، تفکیک وظایف و واگذارى آن به فردى معین مى‏تواند فواید زیادى به دنبال داشته باشد که نتیجه فورى و بلا واسطه آن عبارتند از:

  1. تأخُذُ بِهِ: یعنى امکان مؤاخذه و بازپرسى و ارزیابى عملکرد شاغل را فراهم مى‏کند بافراهم شدن این امکان، اقدامات و تبعات بعدى نیز فراهم مى‏شود مثل تذکر و توجیه و هدایت و اصلاح معایب و…
  2. اَحرى الاّ یتواکَلُوا فى خدمتک: یعنى روشى شایسته است تا افراد انجام امور و وظایف را به همدیگر محول نکنند. احاله کارها به همدیگر و منتظر یکدیگر ماندن و انداختن مسئولیت یک کار به گردن دیگرى، حداقل پیامد آن، به زمین ماندن کار و عدم اجراى فرامین و دستورات است و این حالت شایسته یک سازمان فعال و پویا و در خور یک مدیر موفق نیست.

 

شرایط احراز شغل

قال امام على (ع):”واجعل لراس کلّ امرٍ من امورک راساً منهم لا یقهره کبیرها ولا یتشتّت علیه کثیرها”۱۴

(براى هر یک از مشاغل و امور خود، فردى را بگمار که کارهاى سنگین و زیاد، او را درمانده نسازد و کثرت کارها او را پریشان و خسته نکند.)

از این روایت از منظر مدیریت منابع انسانى نکات بسیار مفید و حائز اهمیتى را مى‏توان برداشت کرد.

  1. واگذارى مسئولیت هر یک از مشاغل به فرد خاص

تا مسئولیت سرپرستى آن را به عهده داشته باشد و در قبال آن پاسخگو باشد. بر اساس بخشى از حدیث که

مى‏فرماید: “واجعل لراس کل امر من امورک راساً”، ضرورت تقسیم کار و سازماندهى مشاغل نیز مستفاد مى‏گردد.

 

  1. تناسب و همسنخى شاغل با شغل

سفارش حضرت این است که فردى باید سرپرست شود که علاوه بر دارابودن ویژگى‏هاى عمومى شرایط احراز شغل، در مقابل عظمت و کثرت کارها عاجز نشده و قادر به احاطه و تسلط بر امور باشد.

  1. تفکیک صحیح شغل

برداشت دیگرى نیز از این روایت مى‏توان داشت. و آن این است مشاغل باید بگونه‏اى تقسیم گردد که یک فرد معمولى قادر به انجام صحیح آن باشد یعنى نه آنقدر زیاد سخت باشد که فرد از انجام آن عاجز باشد “لایقهره کبیرها” و نه اینکه شغل اینقدر متنوع و گسترده باشد که فرد دچار تشتت و سر در گمى بشود “لا یتشتت علیه کثیرها”.

 

روشهاى تجزیه و تحلیل و طراحى شغل

از سوى محققین و متفکرین علم مدیریت بویژه مدیریت منابع انسانى، روشهاى متعددى براى تجزیه و تحلیل شغل پیشنهاد شده است که غالباً روشهایى مثل: مشاهده مستقیم، مصاحبه، پرسشنامه، مصاحبه گروهى،نشست با متخصصان، ثبت وقایع، پرسشنامه و تجزیه و تحلیل سِمَت را پیشنهاد مى‏کنند. ولى بسیار جالب است که بدانیم روش واقعى‏تر و دقیق‏ترى از سوى پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد(ص) پیشنهاد شده است که مى‏توان آن را: (روش مشارکتى تجزیه و تحلیل شغل) نامید. به این حدیث توجه فرمایید که چگونه پیامبر اسلام (ص) براى درک و تشخیص شرایط شغل، شخصاً آستین‏ها را بالا مى‏زدند و با شاغل در انجام کار شرکت مى‏کردند، حتى سفارش مى‏کردند در حضور من نحوه و کیفیت انجام شغلتان را تغییر ندهید و بخاطر حضور من تندتر یا کندتر فعالیت نکنید تا حضرتش در جریان شیوه انجام کار بطور واقعى قرار گیرند.

عن ابى عبدالله (ع): قال: فى کتاب رسول اللّه: اذا استعملتم ما ملکت ایمانکم فى شى یشق علیهم فاعملوا معهم فیه.۱۵ (امام صادق علیه السلام فرمود: در نوشته‏اى از پیامبر(ص) آمده است که ایشان فرمودند: وقتى بنده خود را به کار بستید در چیزى که شاق و سنگین است با ایشان در آن کار کنید.)

به تجربه ثابت شده است که محققین و مدیرانى که از نزدیک و به طور مستقیم در جریان انجام کار نبوده‏اند درک صحیح و واقعى از آن شغل ندارند و هر فرد بنا به تجربه شخصى خود، یک شغل را مهمتر و یا سخت‏تر مى‏داند. اگر طراح شغل بجاى بررسى غیر مستقیم، مستقیماً به تجربه آن کار بپردازد در طراحى شغل بهتر مى‏تواند واقعیات را منعکس کند.

در ادامه این حدیث امام جعفر صادق (ع) مى‏فرماید: “وقال و ان کان ابى لیأمرهم فیقول کما انتم”۱۶ (و به تحقیق پدرم به کارگران فرمان مى‏داد و مى‏گفت: چنان باشید که هستید.) یعنى طبق روال طبیعى به کارتان ادامه دهید و تلاش زیادتر نکنید.

فیأتى فینظر: گاهى نیز مى‏رفت و کارشان را از نزدیک مى‏دید. چنانکه ملاحظه شد امام جعفر صادق (ع) مى‏فرماید: علاوه بر توصیه به کارگران مبنى بر عدم تلاش بیشتر در حضور ایشان، عنایت داشتند که از نزدیک زحمات آنان را مشاهده نمایند که در حقیقت همان روش “مشاهده مستقیم” است.

 

واگذارى هر شغل به اهلش

“قال رسول اللّه (ص): اذا اسدى الامر الى غیر اهله، فانتظر الساعه”۱۷

(هنگامى که کارها به دست غیر اهلش سپرده شود، منتظر پایان کار “قیامت” باش)

در خصوص واگذارى هر شغل به فرد مناسب آن شغل سفارشات زیادى در متون اسلامى مشاهده مى‏شود و آیات قرآن نیز در این خصوص نازل شده است از جمله آیه معروف “لا ینال عهدى الظالمین” که چون بررسى آیات قرآنى مورد بحث ما نیست از آن مى‏گذریم. این حدیث بخوبى نتایج واگذارى یک شغل به غیر اهلش را مجسم کرده است. در آنجا که مى‏فرماید: (اگر چنین کارى صورت گیرد، منتظر برپایى قیامت باشید.)

این تعبیر حاکى از شدت نتایج سوء این عمل است و کنایه از بهم ریختگى امور، فشل شدن روند کار و بروز نابسامانى در امور است. اگر ما حالت طبیعت و انسانها به هنگام برپا شدن قیامت را مجسم کنیم (فرار مادر از طفل، حالت مستى پیدا کردن مردم، جابجا شدن فاصله زمین و خورشید و…) به وضعیت جامعه یا سازمانى که مشاغل آن به افراد نااهلش سپرده شود، پى خواهیم برد.

 

“بخش دوّم”

برنامه ریزى نیروى انسانى

برنامه‏ریزى و آینده‏نگرى از جمله وظایف بسیار مهم همه مدیران از جمله وظیفه مدیران منابع انسانى است. در کلام معصومین (ع) نیز به این امر توجه خاص مبذول شده است تا حدى که بقاء و دوام حکومتها و سازمان‏ها منوط به وجود برنامه ریزى و آینده‏نگرى قلمداد شده است.

 

اهمیت برنامه ریزى

قال على (ع): “امارات الدّول انشاء الحیل”۱۸

(بقاى مناصب و دولت‏ها مربوط به برنامه‏ریزى و چاره اندیشى در امور مى‏باشد.)

با عنایت به این حدیث به این نتیجه مى‏رسیم که برنامه‏ریزى و چاره‏اندیشى اساس بقاء و دوام سازمان است و چون از جمله ارکان مهم یک سازمان بلکه مهمترین رکن سازمان، نیروى انسانى است، برنامه‏ریزى نیروى انسانى از مهمترین وظایف مدیران است.

قال امام على(ع): “المؤمنون هم الّذین عرفوا ما امامهم”۱۹

(مؤمنان کسانى هستند که آینده را مى‏شناسند(آینده‏نگرى دارند.)

برنامه ریزى چون ناظر به آینده است پس شناخت اهداف و برنامه‏هاى آتى و نیازهاى سازمان به نیروى انسانى در آینده و چگونگى تأمین و یا کاهش آن، برنامه ریزى محسوب مى‏گردد.

در حدیث دیگرى پیامبر اسلام (ع) ضرورت و اهمیت برنامه‏ریزى را به ابن‏مسعود گوشزد مى‏کند و او را از انجام فعالیت بدون برنامه‏ریزى شده بر حذر مى‏دارد.

عن رسول الله (ص):

“یابن مسعود اذا عملت عملاً فاعمل بعلمٍ و عقلٍ و ایّاک ان تعمل عملاً بغیر تدبیرٍ و علمٍ”۲۰

(پیامبر به ابن‏مسعود مى‏فرمایند: هرگاه کارى را انجام دادى، از روى علم و عقل انجام بده و بر حذر باش از اینکه کارى را بدون برنامه‏ریزى و آگاهى انجام دهى.)

 

فواید برنامه ریزى

برنامه‏ریزى داراى فواید زیادى است که ما در اینجا با توجه به بضاعت علمى اندک خویش و رعایت اختصار در این مقال، به چند نمونه از آن اشاره مى‏کنیم.

الف. پیشگیرى از پشیمانى:

قال امیرالمؤمنین (ع): “التّدبیر قبل العمل یؤمنک من النّدم”۲۱

(برنامه‏ریزى و آینده نگرى قبل از شروع کار تو را از پشیمانى ایمن مى‏سازد.)

قبل از شروع عملیات مدیران فرصت دارند تا همه جوانب کار را بررسى نمایند و حوادث احتمالى را پیش‏بینى نمایند. این پیش‏بین‏هاست که فرد را از ندامت و پشیمانى مصون نگه مى‏دارد.

ب. استفاده بهینه از امکانات:

قال امام على(ع): “التّلطّف فى الحیله اجدى من الوسیله”۲۲

(ظرافت و دقت در برنامه‏ریزى بهتر از امکانات است.)

کسانى که داراى توان برنامه‏ریزى هستند، در موارد بسیارى قادرند با امکانات ناچیز کارهاى بزرگى را به انجام رسانند در حالى که مدیران بى‏برنامه، با امکانات بسیار وسیع‏تر به چنین موفقیتى نائل نمى‏شوند.

ج. برنامه‏ریزى حلال مشکلات:

عن على (ع): “من قعد عن حیلته اقامته الشّدائد”۲۳

(کسى که چاره‏اندیشى را رها کند، با شدائد و مشکلات درگیر خواهد شد.)

کسانى که بدون برنامه‏ریزى کارى را شروع مى‏کنند، چون اشکالات احتمالى را از قبل پیش‏بینى نکرده‏اند و براى آن راه حل مناسبى نیاندیشیده‏اند، هر روز حادثه‏اى فرا رویشان رخ مى‏نماید اینان همیشه در دنیایى از مشکلات غوطه‏ور و از گرفتارى و مشغله زیاد شکایت دارند.

 

لوازم برنامه‏ریزى

الف. اعتقاد به امکان حل مشکل:

قال رسول اللّه(ص): “لکلّ شى‏ءٍ حیله”۲۴ (براى هر چیزى چاره‏اى وجود دارد.)

در برنامه‏ریزى باید ناامیدى و یأس را از فکر دور داشت و معتقد بود که هر مشکلى راه‏حلى دارد.

ب. استفاده از روند گذشته:

قال على (ع): “من قلّت تجربته خدع، من کثرت تجربته قلّت غرّته”۲۵

(کسى که تجربه‏اش کم باشد، فریب خواهد خورد و کسى که تجربه‏اش زیاد باشد لغزشهایش کم است.)

ج. تفکر و اندیشیدن:

قال على (ع): “الحیله فایده الفکر”۲۶ (چاره اندیشى فایده فکر مى‏باشد.)

تلاش انسان وقتى مثمر ثمر خواهد بود که مبتنى بر مبانى نظرى و فکرى باشد. فعالیت‏ها و برنامه‏هاى بدون تفکر، نتیجه‏اى جز شکست و حرمان در انتظارش نیست.

 

“بخش سوم”

کارمندیابى و گزینش

بخش عمده‏اى از موفقیت سازمان و مدیران بستگى به افرادى دارد که در سازمان به کار اشتغال دارند. همان طور که مدیر باید توانایى اداره سازمان را داشته باشد، افراد و کارکنان نیز باید شایستگى و توانایى انجام کارها را براساس اهداف سازمان داشته باشند، در غیر این صورت اهداف سازمان تحقق نمى‏پذیرد. بر این اساس گزینش و انتخاب کارکنان شایسته حساسترین وظیفه مدیر منابع انسانى را تشکیل مى‏دهد.

 

ضرورت گزینش

“ثمّ انظر فى امور عّمالک فاستعملهم اختباراً و لاّ تولیهم محاباه و اثرهً فانّهما جماعٌ من شعب الجور و الخیانه”۲۷

(پس در کار انتخاب عاملان خود بیندیش و تنها پس از آزمون و امتحان، آنها را به کار بگمار و از روى هوا و هوس و بدون توجه به نظر دیگران به کارشان مگیر چرا که این عمل ترکیبى از اجزاء ظلم و جور و خیانت است.)

این حدیث به ما گوشزد مى‏کند که به کارگیرى و استخدام کارکنان بدون طى‏کردن مراحل گزینش و بدون توجه به تحقیقات و بررسى سوابق، نوعى خیانت است.

قال ابو عبدالله (ع): “من اتخذ اخاً من غیر اختبارٍ الجأه الاضطرارٍ الى مرا فقه الاشرارٍ”۲۸

(هرکس برادرى را بدون آزمون و امتحان اختیار کند، به حکم اضطرار ناگزیر از رفاقت با بدان گردد.)

دراین حدیث علاوه بر بیان ضرورت آزمون و امتحان براى گزینش، پیامد آن نیز بیان شده است یعنى اگر سازمانى بدون انجام مراحل گزینشى اقدام به استخدام نیرویى کرد، در صورت نامناسب بودن آن نیرو، بالاجبار سازمان بایستى تا پایان بازنشستگى مشکلات این فرد را تحمل کند.

 

معیارهاى گزینش

در اغلب کتب مدیریت منابع انسانى، به هنگام گزینش سفارش مى‏شود به غیر از علم و تخصص، معیارهاى دیگرى مثل: سابقه، وضعیت خانوادگى، حسب و نسب، جنس و نژاد و… نبایستى مورد ملاحظه قرار گیرد ولى در متون اسلامى در موارد زیادى سفارش شده است که در گزینش‏ها ویژگى‏هایى مثل: سابقه، صلاحیت خانوادگى، ایمان و اخلاص و… مورد توجه و عنایت قرار گیرد. در اینجا به بعضى از مواردى که کمتر در کتب اخلاقى بدان پرداخته شده است، اشاره مى‏کنیم.معیارهاى معرفى شده را مى‏توان در دوبخش دسته بندى کرد:

الف. معیارهاى عمومى گزینش:

حضرت على (ع) به مالک اشتر مى‏فرماید:

“ثم الصق بذوى المرؤات والاحساب و اهل البیوتات الصالحه و السوابق الحسنه”۲۹

(پس به سراغ کسانى برو که از خانواده‏هاى اصیل، نجیب، باشخصیت، مؤمن، صالح و خوش سابقه باشند.)

پس اصالت و نجابت خانوادگى و ایمان و سابقه فرد در گزینشها بایستى مورد توجه قرار گیرد. حضرت امیر در جاى دیگر این نامه مى‏فرماید: “و توخّ منهم اهل التّجربه و الحیاء”۳۰ (و از میان آنها افرادى که با تجربه‏تر و پاکتر (باحیاتر) هستند برگزین.)

در اینجا به دو ویژگى لازم یعنى “تجربه” و “حیاء” نیز اشاره شده است که مى‏توان تجربه کارى را از معیارهاى اختصاصى و حیاء را از معیارهاى عمومى گزینش محسوب کرد.

قال على (ع): “والقدم فى الاسلام المتقدمه” (و کسانى را برگزین که در اسلام پیشگامترند.)

و در بیان علت این امر مى‏فرماید:

“فانّهم اکرم اخلاقاً و اصلح اعراصاً و اقلّ فى المطامع اشراقاً و ابلغ فى عواقب الامور نظراً”۳۱

(زیرا اخلاق آنها بهتر و خانواده آنها پاکتر و همچنین کم طمع‏تر و در سنجش عواقب کارها بیناترند.)

البته در خصوص معیارهاى عمومى گزینش روایات بسیار زیادى وجود دارد از جمله در یکى از خطبه‏هاى نهج البلاغه معروف به خطبه همام، صفات و ویژگى‏هاى زیادى تکرار شده است که به دلیل اشتراک این صفات با مباحث غیر مدیریتى و محدودیت این مقاله، از ذکر آنها پرهیز مى‏شود.

ب. معیارهاى اختصاصى گزینش:

داشتن “تجربه” و “تخصص” و “کاردانى” و… از جمله معیارهایى است که بکرات مورد تأکید معصومین (ع) قرار گرفته است چنانچه حضرت امیرالمؤمنین على (ع) مى‏فرماید:

“ولا تقبّلنّ فى استعمال عمّالک و امرائک شفاعهً الاّ شفاعه الکفائه و الامانه”۳۲

(در به کارگیرى و استخدام عاملان و مسئولین هیچ شفاعتى (معیارى) غیر از شفاعت کاردانى و تخصص و امانت‏دارى آنها را نپذیر.)

حضرت امیر(ع) در این گفتار علاوه بر بیان معیار اختصاصى گزینش‏ها به یک نکته اساسى و مبتلابه همه جوامع در همه اعصار اشاره فرموده‏اند و آن عدم پذیرش واسطه‏هاست. پذیرش توصیه از این و آن و تقدم رابطه بر ضابطه و ترجیح سفارش بر شایستگى و کفایت، پدیده شومى است که در صورت رواج پیدا کردن در نظام ادارى، موجب ناکارآمدى آن گشته و با بحران مشروعیت مواجه مى‏گردد.

برخوردارى از”علم” و “تجربه” نیز جزء شرایطى است که مورد سفارش واقع شده است.

قال على (ع): “العقل غریزهٌ تزید بالعلم والتّجارب”۳۳ (عقل غریزه‏اى است که با آگاهى و تجربه افزایش مى‏یابد.)

“عقل” با آن همه شأن و منزلتى که براى آن ذکر مى‏شود، باز هم براى تقویت تکاملش به علم و تجربه نیازمند است.

قال رسول الله (ص): “رأى الرجل على قدر تجربتهه”۳۴ (اندیشه هر فرد به میزان تجربه او بستگى دارد.)

چنانچه ملاحظه مى‏شود اینقدر که روى “تجربه” تأکید شده است کمتر روى “سنوات خدمتى” تکیه شده است. چرا که بسیار هستند کسانى که سال‏هاى سال در محلى خدمت مى‏کنند ولى تلاشى براى افزایش تجربه و

توان و کارایى خویش به عمل نمى‏آورند و برعکس افرادى هستند که در همان سال‏هاى اولیه خدمت، با تلاش و کوشش و کسب علم و تجربه – در مقایسه با پیران آن سازمان – به درجات بالایى از کارایى و اثر بخشى دست مى‏یابند. از این رو در کلام حضرت به این نکته ظریف توجه و به جاى “سنوات خدمت” بر “تجربه” تأکید شده است.البته نباید سنوات خدمتى را با سابقه خوب و تقدم در مسلمانى اشتباه گرفت. سنوات خدمتى را مى‏توان جزء معیارهاى اختصاصى دانست و سابقه تشرف به اسلام از معیارهاى عمومى گزینش محسوب مى‏گردند.

روش نقل و انتقالات کارکنان

در فرایند برنامه‏ریزى نیروى انسانى ممکن است ضرورت ایجاب کند قبل از اقدام به کارمندیابى و انتخاب و گزینش کارمندان جدید، جابجایى‏ها و نقل و انتقالاتى در میان نیروهاى موجود صورت گیرد. این موضوع نیز از دید مبارک حضرت على(ع) پنهان نمانده و توسط افعال هدایت‏گر و بیانات راه‏گشاى خویش، سرمشق روشنى را ارائه فرموده‏اند.

الف. شیوه جابجایى نیروها:

گاه شرایطى پیش مى‏آید که فردى در سازمان بایستى جابجا شود. بدیهى است اگر این جابجایى همراه با ارتقاء و ترفیع باشد، مشکلى ایجاد نخواهد کرد بلکه موجب شادى فرد نیز فراهم مى‏شود. البته رعایت ضوابط و احراز شایستگى ارتقاء را نباید از نظر دور داشت ولى اگر جابجایى همراه با ارتقاء نباشد، غالباً مشکلاتى را در پى خواهد داشت. حضرت على (ع) این تصمیم را در مورد “عمربن ابوسلمه محزونى” به کار برد. اما این اقدام را با چنان ظرافتى به انجام رساندند که مى‏تواند الگوى مناسبى براى همه مدیران منابع انسانى باشد.

حضرت امیر(ع) پس از عزل وى و معرفى فرد دیگرى بجاى ایشان در نامه‏اى خطاب به عمربن ابوسلمه فرماندار بحرین مى‏نویسند:

“من نعمان ابن عجلان زرقى را فرماندار بحرین قرار دادم و اختیار تو را از فرماندارى آن برگرفتم بدون اینکه این کار براى تو مذمت یا ملامت در بر داشته باشد. چرا که تو زمامدارى را به نیکى انجام دادى و حق امانت را ادا نمودى. بنابر این بسوى ما حرکت کن بى آنکه مورد سؤ ظن یا ملامت یا متهم و گنهکار باشى.

زیرا من تصمیم گرفته‏ام به سوى ستمگران اهل شام حرکت کنم و دوست دارم تو با من باشى. چرا که تو از کسانى هستى که من در جهاد با دشمن و بر پا داشتن ستونهاى دین از آنها استعانت مى‏جویم، انشاءالله.”۳۵

آرى آن حضرت ضمن برکنارى فرد، چون مسلمان متعهد و خوبى است با جملاتى بسیار زیبا او را تأیید نموده و آبرویش را حفظ مى‏کند. پس از اینکه فردى با رعایت احترام از کار برکنار گردید، نباید به طور کلى او را رها کرد و از سختیها و مشکلات فراوانى که براى او رخ مى‏دهد کاملاً غافل بود.

امیرالمؤمنین على (ع) در مورد دیگرى نیز پس از آنکه “محمد بن ابى بکر” را از ولایت مصر برمى‏دارند، طى نامه‏اى از او دلجویى مى‏نمایند:

“به من خبر رسیده که از فرستاده مالک اشتر به سوى فرمانداریت دلگیر شده‏اى ولى این کار را من نه به این جهت انجام دادم که تو در تلاش و کوششت سستى ورزیده‏اى و یا براى این باشد که جدیّت بیشترى به خرج دهى. اگر چه آنچه را که در اختیارت قرار داشت، گرفتم ولى تو را والى جایى قرار دادم که هزینه آن بر تو آسان‏تر و حکومت آن برایت جالبتر است.”۳۶

این نحوه برخورد حضرت نشان مى‏دهد که بایستى ضمن دلجوئى از فرد، دلایل این اقدام نیز بیان شود، تا نسبت به این نقل و انتقالات توجیه گردد.

ب. ضرورت انتقال یا اخراج:

بعضى از افراد با حرکات، سخنان و رفتار صحیح به مجموعه روحیه بخشیده، نشاط کارى افراد را بالا مى‏برند. در مقابل عده‏اى با برخوردهاى یأس‏آمیز و بزرگ جلوه دادن کاستیها و ضعفها، افراد را نسبت به کار آینده دلسرد کرده، غبارى از یأس و ناامیدى بر سر و روى مجموعه مى‏پاشند به نحوى که افراد دلسوز و پرتلاش هم از کار خود دلسرد مى‏شوند و از حرکت باز مى‏ایستند. نحوه برخورد با چنین افرادى که با انجام اقدامات هدایتى، انگیزشى و آموزشى اصلاح نمى‏شوند، در این حدیث بخوبى روشن شده است:

قال على (ع): “فانّ المتکاره مغیبه خیر من مشهده و قعوده اغنى من تهوضیه”۳۷

(سست عنصران ناراضى، نبودشان بهتر از حضور آنان است و نشستن آنان بهتر از قیامشان مى‏باشد.)

تأثیر مضّر این افراد در سازمان موضوعى است که ضرورت اقدام لازم از سوى مدیران ذیربط ایجاب مى‏کند. این افراد اگر حقوقشان را به طور کامل دریافت دارند و در محیط کار حاضر نشوند، براى سازمان سودمندتر از وجود آنان در بین کارکنان مى‏باشد. لذا انتقال، بازنشستگى و یا اخراج، تنها راه باقیمانده خواهد بود.

 

“بخش چهارم”

آموزش

یکى از مهمترین وظایف مدیریت منابع انسانى، تهیه و اجراى برنامه‏هاى آموزشى و تعلیمات شغلى کارکنان به منظور افزایش میزان مهارتها و کارآیى آنان در سازمان مى‏باشد.تعلیمات شغلى براى کارکنان مى‏بایستى بلافاصله پس از انتخاب افراد و قبل از اشتغال بکار و تصدى مسئولیتى خاص، به اجرا درآید. ضرورت این امر در فرازهاى مختلفى از فرمایشات هدایت‏گر معصومین به چشم مى‏خورد که به ذکر احادیث و روایاتى محدود و مرتبط با بحث اکتفا مى‏کنیم.

 

ضرورت آموزش

امام على (ع) در بیان ضرورت آموزش براى عمّال و کارکنان مى‏فرماید:

فانّ العامل بغیر علمٍ کالسّائر على غیر طریقٍ، فلا یزیده بعده عن الطریق الواضح الاّ بعداً من حاجته. والعامل بالعلم کالسائر على الطریق الواضح۳۸

(کسى که بدون علم و آگاهى به کارى مى‏پردازد مثل کسى است که به بیراهه مى‏رود، که هرچه راه مى‏رود از مسیر و هدف اصلى دورتر مى‏شود. اما کسى که با علم و دانش عمل مى‏کند همچون رهروى است که در راهى مشخص و واضح حرکت مى‏کند.)

امام صادق (ع) در حدیثى قریب به همین مضمون مى‏فرماید:

“العامل على غیر بصیرهٍ کالسّائر على غیر الطریق لاتزیده سرعه السیر عن الطریق الاّ بعداً”۳۹

(کسى که بدون بصیرت و آگاهى کارى را انجام مى‏دهد، همانند کسى است که از بیراهه سیر مى‏کند که هر قدر سریعتر مى‏رود از مقصد دورتر مى‏شود.)

در این دو حدیث شریف علاوه بر بیان ضرورت آموزش، تبعات سوء بکارگیرى کارمندان بدون فراگیرى آموزشهاى لازم نیز به ما گوشزد شده است. از تشبیهى که حضرت بکار برده‏اند مى‏توان، دورى و فاصله گرفتن از هدف، اتلاف وقت، و عمر و امکانات و سرخودگى و نارضایتى و… از جمله تبعات اشتغال بکار نیروى آموزش ندیده دانست.

اى بسا تیز طبع کاهل کوش

که شد از کاهلى سفال فروش

واى بسا کوردل که از “تعلیم”

گشت قاضى القضات هفت اقلیم

 

آموزش و افزایش کارایى

پیامبر عظیم الشأن اسلام نیز در این خصوص مى‏فرماید:

“انّ قلیل العمل مع العلم کثیر و کثیر العمل مع الجهل قلیل”۴۰

(عمل اندک اگر با علم و آگاهى همراه باشد (نتایج) زیادى دارد ولى کسى که کارهاى زیادى انجام مى‏دهد ولى نسبت به کارش جهل دارد، قلیل الفایده است.)

چنانچه ملاحظه مى‏شود، علم و آگاهى موجب افزایش بهره‏ورى مى‏گردد اگرچه به ظاهر فعالیت کمى صورت مى‏گیرد در حالى که زحمت زیاد و تلاش فراوان اگر با آموزش و تعلیمات مهارتى همراه نباشد، نتایج کمى به بار خواهد آورد.

همچنین امام موسى بن جعفر(ع) خطاب به هشام بن الحکم در ارزیابى عمل عالم و فرد آمورش دیده در مقایسه با فرد جاهل و آموزش ندیده مى‏فرماید:

“قلیل العمل من العالم مقبول مضاعف و کثیرالعمل من اهل الهوى و الجهل مردود”۴۱

امام مى‏فرماید: (عملکرد اندک از عالم دوچندان مقبول است ولى عمل بسیار از جاهل و اهل هوى و هوس پذیرفته نیست.)

جالب توجه است که در حدیث قبل عمل جاهل اندک شمرده شده بود ولى در این حدیث حتى عمل زیاد و پر مشقّت جاهل اصلاً بحساب آورده نمى‏شود. کاّنه هیچ عملى انجام نداده است در حالى که فرد تعلیم دیده، عمل عالمانه و اندک وى تأثیرى به مراتب بیشتر بر جاى مى‏گذارد.

در نگاه حضرت امیر مؤمنان (ع) ارزش علم و آموزش چنان والاست که معیار ارزیابى انسانیت انسان قلمداد مى‏شود. که مى‏فرماید:

“قیمه کل امرءٍ ما یعلم” (ارزش هر انسانى به اندازه علم اوست.)

با این تعبیر مى‏توان نتیجه گرفت، وظیفه آموزش و تعلیم مهارتها مهمترین واصلى‏ترین وظایف مدیریت منابع انسانى است و اگر این وظیفه بخوبى صورت گیرد، مى‏توان به عملکرد مثبت فرد در سازمان و ثمربخش بودن حضور وى در سازمان تا حدود زیادى مطمئن بود. نتیجه دیگرى که مى‏توان از این حدیث گرفت این است که در امر ارزیابى کارکنان بهتر است بجاى لحاظ کردن سوابق خدمتى فرد، به میزان تجربه و علم و مهارت وى توجه کرد، حتى این ملاک اخیر، برتر و مهمتر از حجم کار و فعالیت کارکنان مى‏باشد.

 

آموزش قبل از اشتغال به کار

ضرورت برگزارى دوره‏هاى آموزشى قبل از اشتغال بکار کارکنان، موضوعى است که مى‏توان از سیره عملى و احادیث معصومین استنتاج نمود. احادیث ذکر شده در بخش قبل علاوه بر اثبات ضرورت آموزش، همگى دلالت بر این دارند که فرآیند تعلیم بایستى قبل از عمل صورت گرفته باشد تا عمل کننده در همان ابتداى کار دچار خطا نشود. همچنین ریاضتها و عبادتهاى پیامبر اسلام در غار حراء قبل از بعثت مى‏تواند یکى از الگوهاى

عملى این فرایند باشد. اما چون منابع تحقیق ما محدود به احادیث و روایات است لذا از ذکر سیره عملى و و حوادث تاریخى و آیات قرآن صرف نظر مى‏کنیم و در این خصوص بسنده مى‏کنیم به حدیثى از امام جعفر صادق (ع) که فرمودند: “ما بعث اللّه نبیاً و قد رعى الغنم”۴۲

(هیچ پیامبرى مبعوث نشد مگر اینکه قبلاً یکدوره شبانى را گذرانده بود.)

یکى از دوره‏هاى آموزش مهارتها، “تعلیم در محیط نمونه” است که کارورز در محیطى با شرایط مشابه به محیط اصلى کار، مشغول آموزش و کسب تجربه مى‏گردد که از جمله آموزشهاى بسیار مفید و مؤثر، محسوب مى‏شود. اشتغال انبیاء به شغل چوپانى شباهت زیادى به دوره‏هاى تعلیم در “محیط نمونه” دارد.

 

“بخش پنجم”

ارزشیابى عملکرد

ضرورت ارزیابى عملکرد

یکى از حساس‏ترین و پیچیده‏ترین وظایف مدیریت منابع انسانى، فرایند ارزشیابى است. از این جهت “حساس” است که همراه با نوعى قضاوت و داورى مى‏باشد و این امر مى‏تواند موجب افزایش انگیزه کارکنان و یا تخریب روحیّه و افت کارآیى آنان شود و از این بابت “پیچیده” است که دسترسى به شاخصهاى عینى و معیار صحیح ارزیابى براى اکثر فعالیتهاى غیر یدى و محصولات غیر قابل شمارش، غالباً مشکل و بعیدوالوصول مى‏نماید.

در بیان حساسیت امر ارزشیابى و حسابرسى همین بس که خداوند تبارک و تعالى این عمل را صرفاً به خود اختصاص داده‏اند (علیک البلاغ و علینا الحساب) اما بیان این ویژگى براى فرایند ارزیابى، مدیر را از پرداختن به این وظیفه معاف نمى‏کند و از ضرورت انجام آن نمى‏کاهد.

چنانکه مولاى متقیان امیر مؤمنان مى‏فرماید:

“ثمّ تفقّد اعمالهم و ابعث العیون من اهل الصّدق والوفاء علیهم، فانّ تعاهدک فى السّر لامورهم حدوه لهم، على استعمال الامانه و الرّفق بالرّعیّه”۴۳

(سپس اعمال زیردستان و کارمندان را مورد ارزیابى قرار بده و مأمورانى را براى نظارت بر کارمندان خود بگمار، از کسانى که راستگو و با وفا باشند تا حقایق را دقیقاً به تو اطلاع دهند، زیرا بازرسى مداوم و پنهانى سبب مى‏شود که به امانت دارى و مدارا کردن به مردم ترغیب شوند.)

در این حدیث حضرت ضمن تأکید بر ضرورت ارزیابى و تعیین کردن فردى که داراى صفات وفا دارى و درستکارى باشد، فواید این امر مهم را نیز برشمرده است. این عمل موجب “رعایت امانتدارى” و “مدارا” با مردم و زیردستان مى‏شود.

 

صفات ارزیاب

در حدیث فوق حضرت امیر (ع) پس از بیان ضرورت ارزیابى عملکرد افراد، براى مأمورین ارزشیابى صفاتى را ذکر مى‏فرمایند، “وابعث العیون من اهل الصدق والوفاء” بر این اساس یک ارزیاب بایستى داراى ویژگى “صداقت” در عمل و گفتار و “وفادارى” به مسئول و قوانین و ضوابط باشد. همچنین در روایتى از امام رضا(ع) نقل شده است که فرموده‏اند:

“کان رسول الله (ص) اذا بعث جیشاً، بعث معه من ثقاته من یتجسّس له خبره”۴۴

(پیامبر اسلام (ص) همواره هنگامى که لشکریان را براى جنگ اعزام مى‏نمود، فردى مورد اعتماد به همراه او مى‏فرستادند که از او به آن حضرت خبر برساند.)

صفت مورد تأکید امام رضا (ع) در مورد ارزیاب، “وثاقت” است که به نظر مى‏رسد در حدیث قبلى که از حضرت امیر(ع) نقل شد، ویژگى فرد ثقه، با بیان دو صفت “راستگویى” و “وفادارى” به خوبى توضیح داده شده است.

امّا در خصوص صفت “راستگویى” باید گفت، افرادى که براى گزارش دادن کارها و چگونگى عملکرد

کارکنان انتخاب مى‏شوند، باید راستگو باشند زیرا اگر در گزارشهایى که ارائه مى‏شود، غلّو شود و یا مطالب از آنچه هست، خفیف‏تر جلوه داده شود، در هر دو صورت مشکلات زیادى به بار خواهد آورد. آنان باید بطور دقیق عین آنچه را که واقع مى‏شود گزارش کنند و در ترسیم حالات و نقل کلمات با دقت تمام عمل کنند.

ویژگى “وفادارى” نیز یکى از مسائل مهم در ارزیابى است زیرا اگر فردى وفادار نباشد، ممکن است اسرار افراد و سازمان را افشاء کند، توسط افراد مورد ارزیابى تطمیع شود و با ارائه گزارشات غلط، مدیران و مسئولین را فریب داده و به واکنشهاى نامناسب وادار کند.

 

هدف ارزشیابى

در کتب مدیریت منابع انسانى، اهدافى را براى ارزیابى و نظارت بر مى‏شمارند که عبارتند از:

۱- اطمینان از اجراى دقیق برنامه‏ها

۲- اطمینان از تحقق اهداف

۳- آگاه شدن از نتایج اهداف

۴- فراهم شده امکان کنترل و اصلاح انحرافات

با امعان نظر در فرمایشات حضرت امیر (ع) در حدیث قبلى که بر ضرورت وجود ارزیاب و ویژگى‏هاى آن اشاره شده بود، بر نتایج فرآیند ارزیابى نیز تصریح شده بود. آنجا که فرموده بودند: “على استعمال الأمانه والرّفق بالرّعیه” یعنى با این عمل کارکنان و مسئولین تشویق به امانت دارى مى‏شوند، در اینجا امانت دارى منحصر به امور مالى نیست بلکه بر همه شئون ادارى مثل اجراى فرامین، رعایت ضوابط و مقررات، تمرکز بر اهداف اصلى و عمومى و… قابل تعمیم است. به علاوه تشویق به توجه به مردم و مراجعین نیز در کنار فعالیت‏هاى سازمانى، نقطه‏اى است که مى‏تواند از نتایج و به تعبیر بهتر از اهداف ارزیابى باشد.

موضوع در خور توجه این است که در منابع اسلامى تأکید بیشترى بر اصلاح رفتار و هدایت و راهنمایى کارکنان شده است. و تعابیرى مثل “لعلهم یرشدون” و “لعلهم یذکرون” و “لعلهم یرجعون” و “لعلهم یضرعون” و… حاکى از عنایت اسلام به هدایت و بازگشت و اصلاح رفتار، نامطلوب و تشویق عملکرد مثبت

و… مى‏باشد. در حالى که در دیدگاه نظریه کلاسیک مدیریت، غالباً توجه به نکات منفى مى‏شود و هدف اصلى و اولیه آن مچ‏گیرى و تنبیه متخلفین مى‏باشد.

 

معیارهاى عمومى ارزیابى عملکرد

مرکز بررسیها و مطالعات استراتژیک ادارى با شرح و تفسیر خطبه همام از حضرت على (ع) این معیارها را استخراج کرده است که در اینجا به دلیل پرهیز از اطاله کلام به ذکر عناوین آن اکتفا مى‏کنیم و علاقمندان را به خطبه زیبا و خواندنى همام در نهج البلاغه ارجاع مى‏دهیم. معیارهاى استخراج شده عبارتند از:

“عمل صالح – تضعیع نکردن آنچه برعهده اوست – کم بودن خطا و لغزش – کار به جا و به موقع شامل حضور به موقع در کار – انجام وظیفه‏اى که بر عهده اوست – نپرداختن به کارهاى خارج از محدوده وظایف در صورت زیان رساندن به وظایف اصلى – پرهیز از اسراف و زیاده روى در مصرف لوازم کار – سخت کوشى و…”۴۵

 

 

 

انواع ارزیابى

– نظرخواهى از همکاران و زیردستان:

براى ارزیابى عملکرد کارکنان راههاى زیادى پیشنهاد شده است و همه این راهها مفید و مکمل همدیگر هستند. در نامه ۳۵ نهج البلاغه به یکى از این روش‏ها اشاره شده است که شاید یکى از مهمترین راه‏ها باشد آنجا که حضرت امیر(ع) مى‏فرماید:

“انّما یستدل على الصالحین بما یجرى اللّه لهم على السن عباده”۴۶

(بدان که افراد شایسته را از طریق آنچه خداوند بر زبان بندگانش جارى مى‏سازد مى‏توان شناخت.)

از این روایت مى‏توان چنین استنباط کرد که آنچه دیگران در مورد یک فرد مى‏گویند، نمى‏تواند بى‏جهت باشد و اینگونه نیست که یک مجموعه‏اى طبق طرحى از پیش تعیین شده در مورد فردى نظرات مثبت یا منفى اظهار نمایند لذا نظرات دیگر بندگان خدا (همکاران و زیر دستان) تا حد زیادى مى‏تواند قرین صحت باشد.

البته خاطر نکته دانان مستحضر است که در اینجا بر اشتهار به خیر و نیکى (لهم) تأکید شده است نه بر شایعات و اخبار کذب (علیهم) که صرف بر سر زبان افتادن نمى‏تواند مورد استناد واقع شود.

همچنین روش “ارزیابى از خود” نیز مورد عنایت و توجه اسلام مى‏باشد و سفارشات زیادى مبنى بر “حاسبوا قبل ان تحاسبوا” در دست است که این روش شاید در دیدگاه‏هاى دیگر مدیریتى چندان مورد توجه نباشد ولى در فرهنگ اسلامى این روش از اعتبار و کارایى بالایى برخوردار است.

 

ارزیابى غیر ضرورى

در سطور گذشته نوشتیم که امر ارزیابى مسئله‏اى ضرورى و نصب و تعیین فردى بعنوان ارزیاب لازم است. اما باید دانست که این افراد حوزه اختیارات محدود و معینى دارند و بایستى حریم‏هایى را محفوظ نگه دارند.

امیر مؤمنان على (ع) مى‏فرماید: “ اقیلوا ذوى المروءات عثراتهم”۴۷(از لغزش‏هاى مردم نیک چشم پوشى کنید.)

پیامبر عظیم الشأن اسلام (ص) نیز در این خصوص مى‏فرماید:

“لا تطلبوا عثرات المؤمنین فانّ من تتبّع عثرات اخیه تتبّع اللّه عثراته و من تتبّع اللّه عثراته یفضحه ولو فى جوف بیته”۴۸

(لغزش‏هاى مؤمنین را دنبال نکنید، همانا کسى که به دنبال لغزشهاى برادران دینى خود رود خداوند لغزش‏هایش را دنبال مى‏کند و کسى که خداوند لغزش‏هایش را دنبال کند، آبرویش را خواهد ریخت، ولو در درون خانه خودش)

همان گونه که ملاحظه کردید این روایات بر اساس آیه “ولا تجسسوا ولا یغتب بعضکم بعضاً”۴۹ از تجسس در امور خصوصى افراد نهى فرموده‏اند و این عمل را موجب عقوبت معرفى مى‏کند. اما روایاتى که بر لزوم ارزیابى و گماردن مأمور ارزیاب دلالت دارد، تجسس در امورى را شامل مى‏شود که مربوط به مسئولیت‏هاى اجتماعى و سازمانى و حیطه کارى افراد است ولى پیگیرى امور شخصى، امرى مذموم و موجب فتنه و سلب آرامش و آسایش مى‏گردد.

 

ضرورت محرمانه بودن پرونده ارزیابى

یکى از مسایلى که باید مدیران منابع انسانى به آن توجه داشته باشند، حفظ اسرار زیر دستان است. افرادى که در پست مدیریت قرار مى‏گیرند از مسایل سرّى کارکنان مطلع مى‏شوند، این مدیران باید خطاها و تخلفات افراد را محرمانه تلقى کرده و از افشاى آن خوددارى نمایند.

در این باره امیر مؤمنان (ع) مى‏فرماید:

“فانّ فى النّاس عیوباً، الوالى احقّ من سترها، فلاتکشفنّ عمّا غاب عنک منها، فانّما علیک تطهیر ما ظهر

لک و اللّه یحکم على ما غاب عنک. فاستر العوره مااستطعت، یستراللّه منک ما تحبّ ستره من رعیتک”۵۰

(مردم عیوبى دارند که رهبر امت در پنهان داشتن آن از همه سزاوارتر است پس مبادا آنچه بر تو پنهان است آشکار گردانى و آنچه که هویداست بپوشانى که داورى در آنچه از تو پنهان است با خداى جهان مى‏باشد. پس هرچه مى‏توانى زشتى‏ها را بپوشان تا آن را که دوست دارى بر رعیت پوشیده ماند، خداوند بر تو بپوشاند.)

همچنین امام زین العابدین (ع) مى‏فرماید:

“من کفّ عن اعراض المسلمین اقال اللّه عثرته یوم القیامه”۵۱

(کسى که آبروى مسلمانان را حفظ نمود، خداوند روز قیامت لغزش‏هایش را از او دور مى‏گرداند.)

پیامبر اسلام (ص) نیز فرموده‏اند که:

“الاّ و من سمع فاحشهً فافشاها فهو کالذّى اتاها”۵۲

(بدانید کسى که گناهى راشنید و جایى نقل کرد، مثل کسى است که آن گناه را مرتکب شده است.)

و امام صادق (ع) مى‏فرماید:

“من قال فى مؤمنٍ مارأت عیناه و سمعت اذناه کان من الذّین قال اللّه (انّ‏الذّین یحبّون ان تشیع الفاحشه فى الذّین امنوا لهم عذاب الیم فى‏الدنیا و الاخره)”۵۳

(کسى که بگوید درباره مؤمنى آنچه را که از گناهان او دیده و یا شنیده است از زمره کسانى است که خداوند در باره آنان مى‏فرماید: کسانى که دوست دارند زشتى‏ها در میان مردم با ایمان شیوع پیدا کند، عذاب دردناکى براى آنها در دنیا و آخرت است.)

 

“بخش ششم”

حقوق و دستمزد و پاداش

قبل از ذکر احادیث و روایات مربوط به حقوق و دستمزد، شاید مفید باشد به تفاوت بین این مفاهیم بپردازیم.

حقوق: پرداخت مبلغ ثابتى در مقابل انجام خدمت است که به طور ماهانه محاسبه مى‏شود.

دستمزد: پرداخت مبلغ متغیرى است که مبناى محاسبه آن، ساعت خدمت یا قطعه کارى مى‏باشد.

پاداش: مزایاى فوق العاده‏اى است که علاوه بر حقوق یا دستمزد در مقابل کار فوق العاده و در سطحى بالاتر از عملکرد عادى پرداخت مى‏گردد.۵۴ اما عده‏اى پاداش را اعم از حقوق و دستمزد مى‏دانند و تقسیماتى مثل درونى – بیرونى و… براى آن قائلند.۵۵

 

– تعیین میزان حقوق و دستمزد قبل از بکارگیرى

از پیامبر بزرگوار اسلام (ص) منقول است که فرمودند:

“اذا استأجر احدکم اجیراً فلیعلمه اجره”۵۶

(وقتى یکى از شما کسى را بکارى مى‏گمارد بایستى مقدار مزدش را به او بگوید.)

امام صادق (ع) نیز به نقل از پدر بزرگوار خویش مى‏فرماید:

“نهى رسول اللّه (ص) ان یستعمل اجیر حتى یعلم ما اجرته”۵۷

(پیامبر اسلام (ص) از بکارگیرى اشخاص قبل از معین شدن اجرت آنان نهى فرمودند.)

بر اساس این فرمایشات، ضرورى است میزان اجرت افراد قبل از شروع به کار مشخص شود تا فرد در صورت مایل بودن و رضایت قلبى همکارى کند و گرنه منصرف شود، نه اینکه شخص را براى مدتى بکار گرفته شود و در پایان مبلغى به وى پرداخت شود که مورد رضایتش نیست و انتظار دریافت مزد بیشترى داشته است. در کتاب شریف تهذیب از پیامبر اسلام (ص) آمده است:

“من کان یؤمن باللّه و الیوم الاخر فلا یستعملّن اجیراً حتى یعلمه ما اجروه”۵۸

(کسى که به خداوند و روز جزاء ایمان دارد، کارگرى را به کار نمى‏گیرد مگر آنکه از قبل مزدش را تعیین کرده و به او بگوید.)

 

– زمان پرداخت حقوق و دستمزد

روانشناسان ثابت کرده‏اند که پاسخ وقتى بهترین تأثیر را دارد که بلافاصله بعد از عمل دریافت شود و هرچه زمان دریافت پاسخ طولانى‏تر شود از تأثیر تقویت کنندگى آن کاسته خواهد شد. پانزده قرن پیش این نکته ظریف و ثمربخش مورد تأکید اولیاء دین اسلام بوده است چنانکه یکى از اصحاب امام صادق (ع) به نام شعیب مى‏گوید:

“تکارینا لابى عبداللّه (ع) قوماً یعملون فى بستان له و کان اجلهم الى العصر، فلّما فرغوا قال لمعتب: اعطهم اجورهم قبل ان یجفّ عرقهم”۵۹

(عده‏اى را براى امام صادق (ع) کرایه کردیم تا در بستانى که از حضرت بود، کار کنند و مدت کارشان تا عصر بود، چون از کار فارغ شدند، امام (ع) به معتب فرمود، قبل از آنکه عرق آنان خشک شود حقوقشان را بپرداز.)

 

– معیارهاى پرداخت مزد

نداشتن معیار و ضابطه براى پرداخت حقوق و دستمزد به همان اندازه غیر عادلانه است که ضایع کردن حقوق کارکنان، بر این اساس سفارش شده است دستمزدها بر اساس ملاک‏هاى مرضى الطرفین پرداخت گردد تا تأثیر مثبت آن موجبات رضایت شاغل و افزایش کارآیى سازمان را فراهم نماید. بنظر مى‏رسد یکى از علل عدم کارآیى ادارات دولتى، پرداخت مساوى حقوق ماهیانه به همه کارمندان باشد. چه آنهایى که مشتاقانه خدمت مى‏کنند و چه آنهایى که به اهمال کارى مى‏پردازند در حالى حضرت امیر (ع) این نابغه مدیریت مى‏فرماید: “لاثواب لمن لاعمل‏له”۶۰ شاید اگر همین یک دستور را در ادارات دولتى به کار ببندیم بسیارى از مشکلات سیستم ادارى ما حل شود. اما ملاک‏هایى که براى پرداخت مزد سفارش شده است عبارتند از:

 

 

 

– داشتن عملکرد مثبت

حضرت على (ع) مى‏فرماید: “و لکل على الوالى حق بقدر ما یصلح”۶۱

(براى هریک از زیر دستان بر مافوق خود حقى است به اندازه‏اى که کارها را اصلاح مى‏کند.)

در اینجا به میزان ساعت کار و یا حجم کار انجام شده اشاره‏اى نشده است بلکه حق کارکنان بستگى به میزان بهبودى است که در کار ایجاد مى‏کنند که از آن بعنوان برخوردارى از عملکرد مفید و مثبت یا “اثربخش” یاد مى‏شود.

 

– سختى کار

ملاک دیگرى که مى‏تواند پایه پرداخت مزد باشد، مشقت و سختى کار است که این حدیث مى‏تواند بخوبى بیانگر این موضوع باشد. امیر مؤمنان (ع) مى‏فرماید:

“على قدر البلاء یکون الجزاء”۶۲

(جزاء و پاداش (هر فرد یا هر کار) به مقدار سختى و مشقت آن است.)

همچنین در بخش دیگرى از فرمایشات حضرت على (ع) این موضوع به وضوح و روشنى بیشترى بیان شده است آنجا که مى‏فرماید:

“ثم اعرف لکل امرى‏ءٍ منهم ماابلى، و لا تضمّنّ بلاء امرى‏ءٍ الى غیره و لا تقصرنّ به دون غایه بلائه و لا یدعونّک شرف امرى‏ءٍ الى ان تعظم من بلائه ما کان صغیراً و لا ضعه امرى‏ءٍ الى ان تستصغر من بلائه ما کان عظیماً”۶۳

مى‏فرماید: (نیز مقدر رنج هر یک را در نظر دار و رنج یکى را به حساب دیگرى مگذار و در پاداش او به اندازه رنجى که دیده و زحمتى که کشیده کوتاهى مکن، مبادا بزرگى کسى موجب شود که رنج اندک او را بزرگ شمارى و فرودى رتبه فردى سبب شود کوشش سترگ وى را خوار به حساب آورى.)

اى کاش مجال شرح و بسط این حدیث گرانقدر فراهم بود و مى‏توانستیم نکات بسیار دقیق آن را برمى شمردیم. واقعاً غلو نیست اگر بگوییم تنها همین ارشادات کافى است که یک مدیر بعنوان دستورالعمل طراحى سیستم پرداخت حقوق و دستمزد آن را بکار گیرد.(توصیه حقیر این است که یک بار دیگر این حدیث گهربار را مرور کنید.)

 

 

– میزان نیاز شاغل

تناسب حقوق و دستمزد با میزان نیاز شاغل، نکته‏اى است که غالباً در طراحى سیستم حقوق و دستمزد مورد غفلت واقع مى‏شود. البته غرض از میزان نیاز صرفاً حجم احتیاجات و مقدار نیازمندى فرد نیست بلکه مهمتر از آن شأن و منزلت عرفى و اجتماعى و یا به تعبیر امروزى، رتبه و جایگاهى است که فرد در سلسله مراتب نیازها، از آن برخوردار است (مازلو این نیازها را در هفت رتبه طبقه بندى کرده است.)

در این خصوص امام باقر (ع) به عنوان یک سنت کلى مى‏فرماید:

“المعونه تنزل من السّماء على قدر المؤونه”۶۴

(خداوند تبارک وتعالى، مخارج( کمک) را به اندازه هزینه لازم نازل مى‏کند.)

 

– نوع کار و تخصص

یکى از ملاک‏هاى دیگرى که مى‏بایست در میزان پرداخت حقوق و پاداش مدنظر باشد، نوع کار و تخصص افراد است. این ملاک را مى‏توان از شیوه تقسیم غنائم بین رزمندگان اسلام از سوى پیامبر عظیم الشأن (ص) بازیابى کرد، امام صادق علیه السلام مى‏فرماید:

“کان رسول الله (ص) یجعل للفارس ثلاثه اسهم وللراجل سهماً۶۵

(رسول خدا (ص) براى سواره نظام سه سهم و براى پیاده نظام یک سهم از غنایم قرار مى‏داد.)

البته مى‏توان این افزایش سهم را مربوط به افزایش کارایى یا بکارگیرى سرمایه بیشتر نیز دانست

 

– فواید بکارگیرى نظام حقوقى صحیح

اگر یک سیستم حقوقى صحیح طراحى و اجرا شود علاوه بر حفظ و نگهدارى کارکنان مى‏تواند موجب افزایش کارآیى، بروز ابتکار و خلاقیت، ازدیاد انگیزه و شوق خدمت گشته و مانع بسیارى از ناهنجارى‏هاى احتمالى در سازمان گردد. در این حدیث به تعدادى از این پیامدها اشاره شده است.

امیر مؤمنان حضرت على (ع) مى‏فرماید: “ثمّ‏اسبغ علیهم الارزاق فانّ ذلک قوّه لهم على استصلاح أنفسهم و غنى لّهم عن تناول ما تحت ایدیهم و حجه علیهم ان خالفوا امرک او شلموا أمانتک “۶۶

(پس جیره و مواجبشان را به اندازه کافى بده که این کار آنان را به اصلاح و بهبود (اخلاق و عمل) خویش توانا مى‏سازد و از خوردن آنچه در اختیار اوست (از بیت المال مردم) بى نیاز مى‏گرداند و حجت و دلیل است بر علیه آنها اگر فرمانت را اطاعت نکنند یا در امانت خیانت نمایند.)

فواید ذکر شده در این حدیث که بر پرداخت صحیح حقوق مترتب است عبارتند از:

  1. فراهم شدن امکان اصلاح و بهبود عملکرد کارکنان از جانب خودشان
  2. مصون ماندن از استفاده غیر قانونى از بیت المال
  3. پرهیز از چشم داشت به مال دیگران یا اخذ رشوه
  4. وجود جواز تنبیه و معاقبه از سوى مسئول در مورد کارکنان متخلف
  5. وجود حجت شرعى مبنى بر برخورد با خیانت‏کاران

 

– ضرورت پرداخت پاداشهاى غیر نقدى:

با پیشرفت صنعت و گسترش سازمان‏ها و ضرورت توجه و عنایت بیشتر به مسائل انسانى کارکنان، ارائه خدمات گوناگون به کارکنان رواج یافته است.بطورى که سازمان‏ها براى حفظ و نگهدارى پرسنل خود مجبورند علاوه بر حقوق، امتیازات و پاداش‏هاى دیگرى مثل منازل سازمانى، بیمه درمانى، سرویس ایاب و ذهاب و… به شاغلین ارائه نمایند. اما جالب است بدانیم این خدمات در صدر اسلام نه بر اساس ضرورت و بخاطر حفظ موجودیت سازمان و تداوم سود سرمایه‏دار بلکه به منظور رعایت اصول اسلامى و انسانى ،مورد سفارش اولیاء دین بوده است. منقول است که پیامبر اسلام (ص) فرمودند:

“من ولىّ لنا عملاً و لیس له منزل فلیتّخد منزلاً اولیست له زوجه فلیتخّد زوجهً او لیس له خادم فلیتخد خادماً او لیست له دابهٌ فلیتّخذ دابهً”۶۷

(کسیکه براى ما به امرى اشتغال دارد، اگر منزل ندارد، پس باید براى او منزلى تهیه کرد، اگر زن ندارد، براى او همسرى برگزیده شود و اگر خادم ندارد مى‏تواند خادمى را بکار گیرد و اگر مرکب و سوارى ندارد، مرکبى را برگزیند.)

 

 

 

 

“بخش هفتم”

انضباط و اصلاح رفتار کارکنان

ضرورت اِعمال تشویق و تنبیه

تشویق و تنبیه، پاداش یا سزاى اعمال انسان است. باید در مقابل خدماتى که کارکنان ارائه مى‏دهند یا ضعفها و سستى‏هایى که از خودشان مى‏دهند، عکس‏العمل مناسب نشان داده شود. نباید در برابر خوب‏ها و بدها و خوبى‏ها و بدى‏ها، یکسان و بى‏تفاوت بود، زیرا این بى تفاوتى سبب ایجاد ضعف در افراد خوب و سستى بیشتر در افراد ضعیف مى‏گردد.

چنانکه حضرت على (ع) در این مورد مى‏فرمایند:

“ولا تکوننّ المحسن و المسى‏ء عندک بمنزلهٍ سواءٍ فانّ فى ذلک تزهیداً لاهل الاحسان فى الاحسان و تدریباً لأهل الأساءه على الاساءه و الزم کلاً منهم ما الزم نفسه”۶۸

(هرگز نباید افراد نیکوکار و بدکار در نظرت مساوى باشند، زیرا این کار سبب مى‏شود که افراد نیکوکار در نیکى‏هایش بى رغبت شود و بدکاران در عمل بدشان تشویق گردند، هر کدام از این‏ها را مطابق کارشان پاداش بده.)

و نیز مى‏فرماید:”ازجر المسى‏ء بثواب المحسن”۶۹ (خطاکاران را با پاداش دادن به نیکوکاران تنبیه کن.)

 

ترجیح تشویق بر تنبیه

مقدم داشتن تشویق بر تنبیه به کرّات مورد تأکید اولیاء دین اسلام قرار گرفته است در قرآن کریم نیز اغلب جاها صفات “بشیر” بر صفات “نذیر” تقدم دارد. در روایت پیشین نیز مشاهده فرمودید که سفارش شده است که با تشویق نیکوکاران، بدکاران راتنبیه کنید!!

حضرت امیر (ع) در نامه‏اش به مالک به شکل واضح‏ترى به این روش توصیه مى‏فرمایند:

“فافسح فى امالهم و واصل فى حسن الثناء علیهم و تعدید ما ابلى ذووالبلاء منهم فان کثره الذّکر لحسن افعالهم تهزّ الشجاع و تحرّض النا کل ان شاء الله تعالى”۷۰

(آرزوهاى آنها را برآورده ساز و با تحسین و حق شناسى، خویشتن را با مأمورین درستکار خود مرتبط کن، خدمات صادقانه آنان را به زبان بیاور و صریحاً قدردانى نما، زیرا تحسین و حقشناسى، مردان شجاع را در راه نیکوکارى تهییج مى‏کند و مسامحه کاران را بخواست خدا به جنبش و حرکت وا مى‏دارد.)

 

– پرهیز از افراط در تشویق و تنبیه

رعایت اعتدال در هر امرى پسندیده است. هر چند گفته شد که اعمال تشویق و تنبیه در مورد زیر دستان ضرورى است ولى یک مدیر توانا مى‏داند چگونه و چه وقت از این ابزار قوى و مؤثر در جهت اصلاح رفتار و ایجاد انگیزه و افزایش کارایى استفاده نماید.

امام على (ع) مى‏فرماید:

“ایّاک ان تکرار العتب فان ذلک یغرى بالذّنب و یهون بالعتب”۷۱

(از توبیخ و تنبیه مکرر پرهیز کن چرا که تکرار سرزنش، گناهکار را در اعمال ناپسندش جرى و جسور مى‏کند بعلاوه ملامت را بى‏اثر مى‏سازد.)

پیامبر عظیم الشأن اسلام (ص) مى‏فرمایند:

“الافراط فى الملامه تشّب نیران اللجاج”۷۲

(زیاده‏روى در ملامت و سرزنش، آتش عناد و لجاجت را مشتعل مى‏کند)

افراط در تنبیه علاوه بر ایجاد کدورت و نارضایتى در فرد تنبیه شده، موجب نقض غرض گشته و هدف اصلى که اصلاح رفتار است در پى خواهد داشت.

نکته جالب توجه اینکه، نه تنها افراط در تنبیه نکوهیده است بلکه افراط در تشویق و ستایش بیجا نیز پسندیده نیست چنانکه حضرت على علیه السلام مى‏فرماید:

“الثّناء باکثر من الاستحقاق ملقٌ و التقصیر عن الاستحقاق عىٌ او حسد”۷۳

(ثنا گفتن و تمجیدبیش‏ازحد شایستگى و لیاقت، تملق و چاپلوسى است و کمتر از حد لازم ناشى از عجز یا حسد است.)

 

“بخش هشتم”

بازنشستگى

برنامه‏ریزى براى بازنشستگان علاوه بر اینکه موضوعى انسانى و اخلاقى است، مى‏تواند تأثیر بسیار مثبتى بر سازمان داشته باشد. نحوه برخورد با بازنشستگان سازمان انعکاسى مستقیم در روحیه و رفتار کارکنان فعلى سازمان دارد چرا که آنان آینده خویش در چهره بازنشستگان امروز مشاهده مى‏کنند. برخوردارى این افراد از حمایت‏هاى مادى و معنوى سازمان متبوع، انتظارى است بحق ومقبول.

در وسایل الشیعه از محمدبن ابى حمزه منقول است که حضرت على (ع) با مشاهده یک پیرمرد از کار افتاده نصرانى، دستور مى‏دهد مستمرى او از بیت‏المال پرداخت شود.

 

– پرداخت مستمرى به بازنشستگان

محمدبن ابى حمزه قال:

“مرّ امیرالمؤمنین (ع) بشیخ مکفوف کبیر، یسأل فقال امیرالمؤمنین: ماهذا؟! قالوا: یا امیرالمؤمنین، نصرانىٌ فقال: استعملتموه حتى اذا کبر و عجز منعتموه؟!!.. انفقوا علیه من بیت المال”۷۴

(محمدبن حمزه مى‏گوید: روزى امیرالمؤمنین (ع) بر پیرمرد از کار افتاده‏اى گذر مى‏کرد حضرت سؤال کرده فرمودند: این کیست؟ جواب دادند یا امیر المؤمنین، یک پیرمرد نصرانى است. حضرت فرمودند: از وى کار کشیدید تا آنکه پیر و عاجز گشت آنگاه او را رها کردید؟! از بیت المال به او نفقه بدهید.)

موضوع پرداخت حقوق از کارافتادگى در قرن بیستم شاید امرى عادى باشد ولى در آن زمان، صدور چنین دستورالعملى جز از تربیت شدگان مکتب اسلام، محال بوده است.

 

– استفاده از تجربیات بازنشستگان

آنچه بیشتر از حمایت‏هاى مالى مى‏تواند موجب دلگرمى و مسرّت پیران و بازنشستگان گردد، ایجاد احساس مشارکت و مفید بودن در آنان است. مدیران منابع انسانى مى‏توانند با تدارک برنامه‌هایى خاص این احساس را در پیران بوجود آورند، علاوه بر این از تجربیات ذیقیمت آنان در جهت بهبود وضع سازمان بهره‏بردارى نمایند.

چنانکه حضرت على (ع) مى‏فرماید:

 

“رأى الشّیخ احبّ الىّ من جلد الغلام”۷۵

(اندیشه پیرمردان نزد من دوست داشتنى‏تر از سرعت عمل جوانان است.)

و در جاى دیگر فرموده‏اند:

 

“رأى الشّیخ احبّ من حیله الشّباب”۷۶

(رأى و نظر پیر، دوست داشتنى‏تر از چاره اندیشى جوان است.)

با این دیدگاه، مدیران نبایستى صرفاً از روى ترحم و دلسوزى به ارتباط با بازنشسته‏ها مبادرت ورزند بلکه واقعاً آنان را مؤثر و مفید براى سازمان قلمداد کرده از فکر و نظر آنان استفاده نمایند و تا پایان عمر با این افراد ارتباطى فعال و پویا برقرار نمایند. والسلام

 

پانوشت‌ها:

۱) صاحب الزمانى، ناصرالدین – دیباچه‏اى بر رهبرى – ص ۴۲ به نقل از قابوسنامه، باب چهل و دو

۲) بحار – جلد ۶۸ – صفحه ۳۳۸

۳) Human Resource Managment

۴) اسفندیار سعادت – مدیریت منابع انسانى – انتشارات سمت – ۱۳۷۰ – صفحه ۱

۵) M . A . Deranna and N . Tichy

۶) سیدجوادین، سیدرضا- برنامه ریزى نیروى انسانى – دانشکده مدیریت دانشگاه تهران – ۱۳۷۳ – ص ۴۰

۷) سید محمد حسین طباطبایى – روابط اجتماعى در اسلام – ۱۳۵۹- صفحه ۸

۸) سید رضا سید جوادین- مدیریت منابع انسانى، جزوه فتوکپى دانشگاه – تهران، ص ۳۴

۹) کمال پرهیزکار – مدیریت منابع انسانى و اداره امور استخدامى – ۱۳۷۵ – انتشارات دیدار صفحه ۴۰

۰۱) Taylor Frederick

۱۱) Houthornr

۲۱) Elton Mayo

۱۳) نهج البلاغه – بخش نامه‏ها – نامه ۵۳

۱۴) نهج البلاغه – نامه ۵۳

۱۵) بحارالانوار – جلد ۷۴ – صفحه ۱۴۲

۱۶) همان منبع – ادامه حدیث قبل

۱۷) نهج الفصاحه – صفحه ۳۲۸

۱۸) بحارالانوار – جلد ۷۱ – صفحه ۲۵

۱۹) میزان الحکمه – جلد ۲ – صفحه ۵۵۱

۲۰) بحارالانوار – جلد ۷۴ – صفحه ۱۱۰

۲۱) میزان الحکمه – جلد ۲ – صفحه ۵۵۱

۲۲) بحارالانوار – جلد ۶۸ – صفحه ۳۳۸

۲۳) میزان الحکمه – جلد ۲ – صفحه ۲۵ و ۵۵۱

۲۴) میزان الحکمه – جلد۲ – صفحه ۲۵ و ۵۵۱

۲۵) میزان الحکمه – جلد۲ – صفحه ۲۵ و ۵۵۱

۲۶) میزان الحکمه – جلد ۲ – صفحه ۲۵ و ۵۵۱

۲۷) نهج البلاغه – نامه ۵۳ – فراز ۴۳

۲۸) اصول کافى – جلد ۴ – صفحه ۸۹

۲۹) نهج البلاغه – نامه ۵۳

۳۰) نهج البلاغه – نامه ۵۳

۳۱) نهج البلاغه – نامه ۵۳

۳۲) غررالحکم و دررالکلم – صفحه ۲۲۸

۳۳) غررالحکم و دررالکلم/ جلد۲/ صفحه ۳۲

۳۴) نهج الفصاحه – صفحه ۴۲۱

۳۵) نهج البلاغه – نامه ۴۲

۳۶) نهج البلاغه – نامه ۳۴

۳۷) میزان الحکمه – جلد ۶ – صفحه ۷۴

۳۸) نهج البلاغه – خطبه ۱۵۴

۳۹) اصول کافى – جلد ۱ – صفحه ۳۴

۴۰) نهج الفصاحه – صفحه ۱۷۶

۴۱) اصول کافى – ج ۱ – صفحه ۲۰

۴۲) اصول کافى – جلد ۳ – صفحه ۳۱۱

۴۳) نهج البلاغه – بخش نامه‏ها – نامه ۵۳

۴۴) وسایل الشیعه – ج ۱۱ – صفحه ۴۴

۴۵) کتاب بررسى‏ها و مطالعات استراتژیک ادارى – صفحه ۱۷ و ۱۸

۴۶) نهج البلاغه – بخش نامه‏ها – نامه ۵۳

۴۷) نهج البلاغه – حکمت ۲۰

۴۸) اصول کافى – جلد ۴ – صفحه ۴۸

۴۹) قرآن – سوره حجرات – آیه ۱۲

۵۰) نهج البلاغه – بخش نامه‏ها – نامه ۵۳

۵۱) بحارالانوار – ج ۷۵ – صفحه ۲۵۶

۵۲) همان منبع – صفحه ۱۱۳

۵۳) همان منبع – جلد ۷۲ – صفحه ۲۱۳

۵۴) سعادت – اسفندیار – مدیریت منابع انسانى – صفحات ۲۵۳ و ۲۷۲

۵۵) استاد دکتر انصارى – جزوه درسى کلاس

۵۶) نهج الفصاحه – حدیث شماره ۱۷۴ – صفحه ۳۳

۵۷) وسایل الشیعه – جلد ۳ – صفحه ۲۴۶

۵۸) تهذیب – جلد ۷ – صفحه ۱۹۷

۵۹) وسایل الشیعه – جلد ۳ – صفحه ۲۴۶

۶۰) نهج البلاغه – کلمات قصار

۶۱) نهج البلاغه – بخش نامه‏ها – نامه ۵۳

۶۲) غررالحکم – ج ۳ – صفحه ۳۱۴

۶۳) نهج البلاغه – بخش نامه‏ها – نامه ۵۳

۶۴) من لا یحضره الفقیه – جلد۳ – شماره ۳۶۱۳

۶۵) وسایل الشیعه – جلد ۱۱ – صفحه ۷۹

۶۶) نهج البلاغه – بخش نامه‏ها – نامه ۵۳

۶۷) قرشى – باقر شریف – نظام الحکم و الاداره فى الاسلام – صفحه ۳۰۸

۶۸) نهج البلاغه – بخش نامه‏ها – نامه ۵۳

۶۹) نهج البلاغه – بخش حکمتها – حکمت ۱۷۷

۷۰) نهج الباغه – بخش نامه‏ها – نامه ۵۳

۷۱) نهج البلاغه – کلمات قصار – شماره ۳۲۵

۷۲) تحف العقول – صفحه ۸۴

۷۳) غرر الحکم – صفحه ۲۷۸

۷۴) وسایل الشیعه – جلد ۱۱ – صفحه ۴۹

۷۵) میزان الحکمه – جلد ۴ – صفحه ۴۰

۷۶) منبع پیشین – همان صفحه

30دسامبر/16

منشور نامه در قالب بخشنامه

اصغر بابایى ساخمرسى

 

در حکومت دینى، هم قانون باید مصون باشد و هم کارگزاران نظام. اگر کارگزاران نظام، عادل باشند، قانون را از وجود کسبى و لفظى به عینى و خارجى مبدّل مى‏کند. و وجود عینى و خارجى قانون است که شکل نظام دینى را حلّ مى‏کند، نه وجود ذهنى و لفظى.

اگر در نظام دینى، مشکلات هست که هست؛ باید دید مشکل چیست و از آن کیست؟

در حکومت دینى، مشکل از مجریان است نه از قانون. امام على(ع) طى یک بخشنامه عملى حکومتى، مى‏فرمایند مشکل جامعه دینى آن است که آنچه را خدا و پیامبرش دشمن مى‏دارند، دوست مى‏دارند، و آنچه را خدا و پیامبرش کوچک شمارند، بزرگ مى‏دارند.۱

در تمام اعصار و امصار، حکومت دینى با نداشتن و یا کمبود نیروى انسانى قوىّ و متخصص متعهد مواجه بود. سلمان گونه‏ها و رجایى‏ها، همیشه در حکومت دینى انگشت شمار بودند. حکومت اسلامى به دنبال حکومت آرمانى است؛ از این جهت کارگزاران نظامش باید آرمان‏خواه باشند و شایستگى براى این منصب بزرگ را داشته باشند، وگرنه هر کس بخواهد در حد “رفع تکلیف” در بدنه نظام اسلامى، سهیم باشد، براى همیشه حکومت دینى و جامعه اسلامى، عینى و کاربردى نخواهد گشت و تحقق خارجى پیدا نخواهد کرد.

این نوشتار، ترجمه و توضیح مختصر یکى از “منشورنامه”هاى امام صادق است که در قالب یک “بخشنامه حکومتى” براى یکى از کارگزاران نظام حکومت عباسى، به نام عبدالله نجاشى که از جمله شیعیانى بود که در دستگاه منصور دوانیقى، صاحب منصب بود، نوشته شد. این بخشنامه به درخواست خود عبدالله نجاشى صادر شد و داراى مضامین بسیار بلند است که عمل به آن، براى کارگزاران نظام اسلامى و جامعه دینى بسیار ضرورى است.

در این بخشنامه، امام صادق(ع) به امور مهمّى از جمله امور مالى، مسائل اخلاقى، خدمت به خلق، ارزش و منزلت مقام مؤمن و… اشاره دارد که در ترجمه به صورت دسته بندى بیان مى‏گردد.

 

مقدمه منشور

عبدالله بن سلیمان نوفلى مى‏گوید: من محضر امام صادق(ع) نشسته بودم. عبدالله نجاشى که هم شیعه بود و هم جزء کارگزاران حکومت عباسى – سلطان جور – بود و در آن دستگاه حکومتى، سِمتى داشت؛ نامه‏اى به امام صادق(ع) نوشت و در آن نامه درخواست کرد که امام صادق(ع) برایش دستور العمل حکومتى صادر کند و راهکارى را به وى نشان دهد. عبدالله ابن سلیمان نوفلى مى‏گوید: من نشسته بودم. خدمتکار و پیک عبدالله نجاشى بر امام صادق(ع) وارد شد. نامه عبدالله نجاشى را به امام صادق(ع) داد. امام نامه را گشود و مطالعه کرد. سطر اول نامه، نام خداوند مهرگستر نوشته بود. بعد عرض کرد: من مبتلاء شدم به این پُست و سمت، شما بخشنامه و دستورالعملى صادر فرمایید که عمل به آن مرا به خدا نزدیک سازد.

در رابطه با امور مالى مانند مالیات و زکات چه کار کنم. در امور اجتماعى و ارتباطات چه کنم. با حکومت وقت چگونه رفتار نمایم. با ارباب رجوع چگونه برخورد نمایم و…

عبدالله بن سلیمان نوفلى مى‏گوید: من محضر امام صادق(ع) بودم. امام جوابى مرقوم فرمودند. نوشتند: بسم الله الرحمن الرحیم. ولایت همه امور در دست خداوند منّان است. نماینده و فرستاده شما، این نامه را به من رساند. من این نامه را خواندم. از تمام خواسته‏هاى شما باخبر شدم که شما مسؤولیت و سمتى را در اهواز پذیرفتنى. از آن جهت که شیعه ما هستى، من از جهتى مسرور و خرسند گشتم و از جهت دیگر متأثر و متأسف۲

بار دیگر ما به قصّه آمدیم

ما از آن غصّه برون خود کَى شدیم

گر بجهل آییم آن زندان اوست

ور بعلم آییم آن ایوان اوست

ور بخواب آییم مستان وییم

ور ببیدارى بدستان وییم

ور بگرییم ابر پر زرق وییم

وربخندیم آن زمان برق وییم

ور بخشم و جنگ عکس اوست

ور بصلح و عذر عکس مهر اوست

ما کییم اندر جهان پیچ پیچ

چون الف، او خود چه دارد هیچ هیچ ۳

 

خرسندى و ناخرسندى

اما مسرور شدن امام(ع)

من امیدوارم خداوند به وسیله تو آن شیعه‌هایى که خوار و ذلیل گشته‏اند، عزیز گردند.

آنهایى که پوشاک ندارند، به وسیله تو زمینه‏هاى پوشش و پوشاک آنها فراهم گردد.

آنهایى که ضعیف هستند، به وسیله تو آنها را تقویت کند.

آنهایى که در معرض آتش شهوت مخالفین هستند، خداوند به وسیله تو آن آتش را خاموش کند.

نکته:

از کلام امام صادق(ع) برمى‏آید که شیعیان در حکومت عباسى (۶۴۰ – ۱۳۲) هم، از آتش شهوت مخالفین و غیره مى‏سوختند و از حقوق ابتدایى بى‏بهره بودند. ذلیل و حقیر به حساب مى‏آمدند. فقیر و مستمند محسوب مى‏شدند. در حکومت‏هاى جور و ستم، به فقیر حقیرانه نگاه مى‏کنند. بلى نزد آدم‏هاى مفت‏خور و رانت‏خور، خوبى‏هاى آدم‏هاى فقیر هم حقیر شمرده مى‏شود! دین و باورهاى انسان فقیر را حقیر مى‏شمارند. حرف حسابش را چرند مى‏خوانند. هنرش را نادیده مى‏گیرند… اما خون بازى، فرقه سازى، انسان کُشى‏هاى خود را زیبا مى‏بینند.

 

امّا آنهایى که باعث ناخوشایندى من است

مى‏ترسم یکى از شیعیان ما کار مشروعى داشته باشد و تو بشنوى و بدانى، ولى کارى در آن مورد انجام ندهى و یا نتوانى انجام دهى؛ که از آن به بعد بوى بهشت را استشمام نخواهى کرد و رنگ “حظیره القدس” و بهشت را نخواهى دید.

نکته:

این بخش از بخشنامه امام صادق(ع) بسیار آموزنده است. از معناى پنهان این کلام امام که فرمود: اگر کارگزار و کارمند شیعه در حکومت عباسى به درخواست و نیازهاى مشروع شیعیان پاسخ نگوید، بوى بهشت به مشامش نمى‏رسد و رنگ بهشت را نمى‏بیند، بدست مى‏آید، اگر در حکومت دینى، کارگزاران شیعه به تقاضا و نیازهاى مردمى که شیعه هستند و براى اصل نظام و دفاع از وطن و ولایت، از همه چیز گذشتند؛ پاسخ مثبت ندهند و یا از وجدان کارى برخوردار نباشند، با چه مسئله و مسؤولیتى مواجه خواهند بود. این بخش از بخشنامه امام صادق(ع)، تفسیر زیباى آیه قرآن است که خداوند مى‏فرمایند: “به بهشت در نمى‏آیند مگر این که شتر از سوراخ سوزن درآید.”۴

آنهایى که در حدّ “رفع تکلیف” هم براى نظام مقدّس جمهورى اسلامى کار نمى‏کنند چه جوابى دارند؟

 

اوصاف سلبى و نبایدها

امیدوارم به این بخشنامه عمل کنى، که اگر چنین کنى از خطرها در امان بمانى، در این بخشنامه، سعى مى‏کنم در بیان خواسته‏هاى شما، بسیار خالصانه سخن بگویم چرا؟ چون من جزء اولین کسانى هستم که باید به حدیث جدّم پیامبر اسلام(ص) عمل کنم. آن حدیث این است که:

اگر کسى برادر دینى اش با او مشورت کرد و او رأى ناب را ارائه نکرد، خداوند عقل و خرد را از او مى‏گیرد. (عقل و اندیشه و علم را نباید احتکار کرد.)

بدان در این مشورتى که با من داشتى، چنان رأى ناب را بکار بندم که اگر به آن عمل کنى از بسیارى از بلایا و خطرها خلاص شوى، از این جهت:

از ریختن خون بپرهیز و خونریزى مکن.

از اذیت کردن اولیاء الهى خوددارى کن.

با رعیت و توده مردم با مدارا برخورد نما و در این جهت سینه‏اى فراتر از ستاره‏ها داشته باش.

حسن معاشرت و برخورد نیکو داشته باش. منتها نه آنقدر نرم خوى باش که در تو احساس ضعف کنند و مدیریت تو را زیر سؤال ببرند و نه آنقدر خشن و تندخوى باش که تو را قسىّ القلب معرفى کنند. آنجایى که سخن از عدل و احسانت است با رأفت برخورد نما، آنجایى که اجراى حدود الهى است مقتدرانه عمل بکن.

با حکومت هم، با مدارا برخورد نما.

با کارگزاران و فرستادگان منصور دوانیقى – حکومت وقت – هم بامدارا برخورد نما.

اهل رتق و فتق باش، یعنى آنجایى که بى‏جهت باز بود ببند و آنجایى که بى‏جهت بسته بود باز بگذار و اصلاحات ریشه‏اى به وجود آور.

با سخن چین‏ها و نمّام‏ها به هیچ وجه رابطه برقرار مکن.

مواظب باش احدى خودشان را به شما نچسبانند.

آنهایى که کارشان سخن چینى و نمّامى است، اگر آمدند پیش تو و توبه هم کردند، عذرشان را نپذیر.

اگر گفتند ما به جاى سخن چینى و نمّامى، خدمت بزرگى کردیم و این را به جاى توبه و کفّاره ما بپذیر، باورت نشود. اگر قبول کنى مورد مذمت و انتقام خداوند قرار مى‏گیرى و خداوند پرده‏ها را مى‏درد و رازها را آشکار مى‏کند. برخى از اقوام اهل جنوب اهل مکرند. و از پدرم نقل شد که امیرالمؤمنین(ع) فرمود: ایمان ابداً در قلب یهودى و قبیله خوز اهواز استقرار پیدا نمى‏کند.

 

اوصاف ایجابى و بایدها

اما مسایل اخلاقى: اینکه فرمودى با چه کسى رفاقت کنم، با چه کسى رفت و آمد کنم، اسرارم را با چه کسى در میان بگذارم و…

در این صورت فرد مورد نظر باید:

آزموده باشد و قلبش امتحان به تقوا داده باشد.

شیعه امین باشد.

با شما موافق و هم عقیده باشد.

موافق و مخالف را از هم تجربه بکن و آنها را بشناس. اگر اینها را اهل رشد یافتى، مى‏توانى با آنها رفاقت کنى. رفت و آمد نمایى و اسرارت را با آنها در میان بگذارى.

 

اما در مورد مسائل مالى و مال دارى

اگر درهمى را “فى غیر ذات الله” بخشیدى و هزینه کردى.

و اگر خلعتى را بخشیدى.

و اگر مرکوبى را “فى غیر ذات الله” در اختیار افرادى مانند شاعر، مضحک و یا طنازى قرار مى‏دهى تا مدّاحى کنند، بخندانند و یا مزاح کنند، و… خلاصه اگر بودجه‏اى را براى جشن واره‏ها، تئاتر، میزگردها و… هزینه کردى، بودجه‏اى را هم “فى ذات الله مانند کلاس قرآن، تبلیغ احکام و دین، ساخت بناهاى مذهبى و… اختصاص بده و در این جهت هزینه کن.

جایزه‏ها، عطایا و خلعت‏ها را در واقع باید بدهى به:

۱ – قُوّاد (فرماندهان) ۲- رُسُل (رزمندگان) ۳- اَجناد (لشکریان) ۴- اصحاب رسائل (صاحبان قلم) ۵- اصحاب شُرَط (خط شکنان و پیش مرگان) ۶- اصحاب اخماس.

اصحاب اخماس، عبارتند از: ۱- قائد – پیش مرگ و خط شکن ۲- قلب لشکر ۳- میمنه – راست ۴- میسره – چپ ۵- ساقه یعنى پشت سر .

اصحاب اخماس نحوه تقسیم رزمندگان در جنگ‏هاى اسلامى از جمله کربلا بود. خلاصه جوایز، عطایا و خلعت‏ها را باید به اینهایى که زحمتکشان جامعه هستند، بدهى.

 

اما در مصارف شخصى:

در مصارف شخصى مانند خیرات، زکات فطره، صدقه، حج، آب و آبخور، لباسى که مى‏خواهى با آن نماز بخوانى و به جایى برسى، هدیه‏اى که تو را به سوى خدا و رسولش هدایت کند؛ همه اینها، چه هزینه‏هاى عمومى و چه هزینه‏هاى شخصى، باید “اطیب کسبک” باشد، یعنى باید پاکترین درآمدها را در پاکترین جاها هزینه کرد. بلکه تمام درآمدها و هزینه‏ها باید پاک باشد.

نکته:

اصل “اطیب کسبک”۵ همان اصل “از کجا آورده‏اى؟!” است که در منابع و مبانى دینى فراوان دیده مى‏شود.

على(ع) در یکى از بخشنامه‏هاى عملى و حکومتى، به این اصل اساسى اشاره مى‏کنند، مى‏فرمایند:

“به خدا که این جامه پشمین خود را چندان پینه کردم که از پینه کننده شرمسارى بردم. یکى به من گفت: “آن را دور نمى‏افکنى؟” گفتم: از من دور شو که: صبحگاهان رهروان شب ستایش مى‏شوند.”۶

یعنى تو را باید دور انداخت. چرا پیراهن کهنه را. جوجه را آخر پاییز مى‏شمارند! صبح قیامت دمیده شود، معلوم مى‏شود چه کسى پیروز است و چه کسى به حق.

این زمین را گر نبودى چشم جان

از چه قارون را فرو خورد آنچنان۷

اى خرد بر کش تو پرّ و بالها

سوره بر خوان “زلزلت زلزالها”۸

امام على (ع) در یک بخشنامه حکومتى به پنج اصل اجتماعى اشاره مى‏کنند، مى‏فرمایند:

۱- وظیفه همه ما تلاش و کوشش است.

۲- اگر انسان مشکلى پیدا کرد، چیزى از او فوت نشده است.

۳- اگر از زندگى مرفهانه‏اى برخوردار گشت، بین خود و خداى خود احساس سرافکندگى کند.

۴- در برخورد با مستمندان، ادب دینى را رعایت کند.

۵- به مترفین و مرفهین نباید با دیده جلال نگاه کرد.۹

اصل ۱۴۲ قانون اساسى هم به اصل “از کجا آورده‏اى؟” اشاره دارد. آمده: “دارایى رهبر، رئیس جمهور، معاونان رئیس جمهور، وزیران و همسران و فرزندان آنان قبل و بعد از خدمت، توسط رئیس قوه قضائیه رسیدگى مى‏شود که بر خلاف حق، افزایش نیافته باشد.”

در ادامه منشور، امام صادق (ع) مى‏فرمایند:

یا عبدالله نجاشى، تمام تلاش را بکار گیر تا انبارها را اندوخته و انباشته از طلا و نقره نکنى. اگر چنین کنى و از بیت المال ذخیره سازى مشمول این آیه قرار مى‏گیرى که مى‏فرماید:

“آنان که به جاى انفاق کردن در راه خدا، طلا و نقره را مى‏اندوزند به عذاب دردناک بشارتشان ده.”۱۰

هیچ کمکى را کوچک نشمار. اگر یک حبّه قند، یک عدد خرما یا یک لقمه طعام به فقیر بدهى، عذاب و خشم خدا را از شما دور مى‏سازد.

حدیثى از جدّم پیامبر اکرم(ص) نقل شده که فرمود: کسى که سیر بخوابد، در حالى که همسایه‏اش گرسنه باشد، به خدا و روز قیامت ایمان ندارد. گفتند: یا رسول الله، وضع مالى ما طورى نیست که بتوانیم به مستمندان کمک کنیم. حضرت فرمود: غذاى زیادى خودتان را، خرماى زیادى خودتان را، روزى زیادى خودتان را، لباسهاى کهنه تان را، لباسهاى زیادى خودتان را هم بدهید، خداوند به وسیله این کمک‏ها، غضب الهى را دور مى‏سازد و آتش غضب الهى را خاموش مى‏کند.

آن که درویش خدا شد بى‏ریا

بود دلبند رضاى کبریا

لیک درویشى که بسته غیر شد

او حقیر و ابله و بى‏خیر شد۱۱

دو دست لباس دارید، یکى را به دیگرى بدهید. بخشى از طعام و خوراکى خودتان را به دیگرى بدهید. خلاصه هر چه دارید، نصف نمایید.

سپس فرمود: شما رابه بى‏پایه بودن و سستى دنیا مطّلع مى‏سازم و داشتن مال دنیا شرف نیست. دنیا به گذشتگان و تابعینشان که با دنیا گذشتند، شرافت نبخشید. پس از آن حدیث زُهد امیرالمؤمنین(ع) را در مورد دنیا و سه طلاقه کردن آن ذکر کرد. آنگاه فرمود: آنچه در این منشور و بخشنامه به شما نصیحت کردم، عمل کنى، امیدوارم خداوند گناهان و لغزشهاى تو را ولو به سنگینى وزن کوه و امواج دریا باشد، به قدرت خود ببخشد و دور نماید.

 

ارزش خدمت به مردم در حکومت دینى

اما مقام و منزلت مؤمن:

یا عبدالله نجاشى، از ترساندن مؤمن بپرهیز. چونکه از جدّم على بن ابى‏طالب حدیثى نقل شد که فرمود: اگر کسى به مؤمن طورى نگاه کند که آن نگاه وحشتناک و هراسناک باشد، خداوند روز قیامتى که هیچ سایه‏اى نیست مگر سایه خداوند، او را مى‏ترساند و گوشت و جسد و جمیع اعضایش را به صورت ذرّه و حباب محشور مى‏سازد تا او را به جایى که باید، وارد سازد. به دنبال آن مى‏فرماید: از جدّم پیامبر اکرم(ص) حدیثى به ما رسید که فرمود: اگر کسى مؤمن اندوهناک و افسرده‏اى را پناه دهد، خداوند او را روز قیامت که سایه‏اى نیست، جز سایه خداوند، پناه دهد و او را از روزى که وحشت و اندوه بزرگ و دگرگونى‏هاى سخت در آن رخ دهد، امان دهد و ایمن سازد. و کسى که حاجت و نیاز برادر مؤمنش را برآورده کند، خداوند بسیارى از حاجت‏هاى او را برآورده سازد که یکى از آنها بهشت است. و کسى که برادر مؤمن عریانش را بپوشاند، خداوند او را با پارچه‏هاى ابریشمى نازک و یا ضخیم برّاق بهشتى مى‏پوشاند.۱۲

و تا زمانى که داخل آن پوشش است، رضایت خداوند از وى برداشته نمى‏شود. و کسى که برادر گرسنه‏اش را سیر کند، خداوند او را از غذاهاى پاک بهشتى سیر کند.۱۳ و کسى که تشنه‏اى را سیراب کند، خداوند او را از شراب خالص مهر شده بهشتى سیراب سازد.۱۴ و کسى که به برادر دینى اش خدمت نماید، خداوند توسط جوانان بهشتى از آنها خدمت به عمل آورد و آنها را با اولیاء الهى جاى دهد.۱۵ و کسى که برادر دینى اش با پایش حمل کند، خداوند او را بر ناقه‏هاى بهشتى سوار کند. و روز قیامت ملائکه‏هاى مقرّب به خاطر او مباهات کنند. و کسى که زنى را به ازدواج برادر مؤمن اش درآورد و الفت بگیرد با او و بازوانش را تقویت کند و به واسطه او آرام گیرد، خداوند حورالعین۱۶ را به ازدواج او درآورد و مأنوس و همنشین کند او را با کسى که محبوب کرد او را نزد صدیقین و اهل بیت پیامبرش و مأنوس و همنشین کند او را با برادرش و آنها را با او. و کسى که در حکومت سلطان جور برادر دینى اش را یارى نماید، خداوند او را اجازه عبور از صراط دهد و هنگامى که تمام قدمها بر آن لرزان باشد، یارى کند. کسى که بدون هیچ توقع و بدون هیچ نیازى به زیارت برادر دینى اش برود، نامش جزء زوّار خداوند نوشته مى‏شود و شایسته است بر این که خداوند زائرش را اکرام کند.

یا عبدالله نجاشى، از جدّم پیامبراکرم(ص) حدیثى به ما رسیده، فرمود:

اى مردم، کسى که با زبان اظهار ایمان کند، ولى قلباً باور ندارد، مؤمن نیست، پس لغزش‏هاى مؤمنین را مورد پرس و جو قرار ندهید، اگر کسى لغزش مؤمنى را مورد پرس و جو قرار دهد، خداوند روز قیامت، لغزشهایش را مورد پرس و جو قرار دهد. و او را در درون خانه‏اش مفتضح و بى‏آبرو نماید. هم چنین پدرم از جدّم على(ع) روایت کرد، فرمود: خداوند از مؤمنین پیمان گرفت که در گفتارش کسى را تصدیق نکند، و در مورد دشمن او را از سر انصاف وارد نشود. با این کار خشمش درمان نیابد مگر اینکه خود سرانه مفتضح و بى‏آبرو گردد. چون هر مؤمنى صاحب افساد است. و این کار به خاطر آن است که هدف دنیایى کوتاه است و راحتى آخرت طولانى و جاودانه. هم چنین خداوند بر یک چیزهاى از مؤمن پیمان گرفت، کمترین چیزى که علیه او است این است که بغى و حسد کسى را به زبان بیاورد.

شیطان همیشه درصدد گمراه کردن است… خلاصه مؤمن در محاصره مشکلات و خونریزیهاى گرگ صفتان است.

 

مقام مؤمن

از جدم پیامبر اکرم(ص) حدیثى – قدسى – نقل شده که فرمود: جبرئیل بر من نازل شد، سپس گفت: اى محمد به حق، خداوند براى شما سلام رساند و فرمود: نام مؤمن را از یکى از نامهاى خود مشتق ساختم۱۷ و او را مؤمن نام نهادم. پس “فالمؤمن منّى و أنا منه”۱۸ یعنى مؤمن از من – الله – است و من از او. کسى که مؤمنى را سبک بشمارد به تحقیق با من خدا به محاربه و جنگ برخاسته.

یا عبدالله نجاشى، از جدّم پیامبر(ص) حدیثى به ما رسید که روزى فرمود: یا علىّ احدى را نگاه نکن مگر آنکه اول به باطن و درون او نگاه کنى. اگر باطن و نیّت نیکویى داشت، به تحقیق خداوند عزّوجل، دوستارش را خوار و ذلیل نکند ولى اگر باطنش پلید باشد، خداوند دوستارش را در ردیف خودش قرار دهد…

یا عبدالله نجاشى، باز حدیثى از جدم به ما رسید، فرمود: نازلترین درجه کفر آن است که مردى حرفى از برادرش بشنود و آن را حفظ کند تا علیه او بکار گیرد و قصد مفتضح نمودن او را داشته باشد. در این صورت، آنها از خوبى هیچ بهره‏اى ندارند.

یا عبدالله، هم چنین حدیثى از جدّم على(ع) به ما رسید، فرمود: کسى در مورد مؤمنى گفت: چشمانش ندید، و گوشهایش نشنید، و }تازه{ مفتضحش نکند و مردانگى‏اش را نابود نسازد، مشتمل این آیه قرار مى‏گیرد که خداوند فرمود:

“براى آنهایى که مایلند فحشا در میان مؤمنان شیوع یابد در دنیا و آخرت عذاب دردناکى است، خداوند مى‏داند و شما نمى‏دانید.”۱۹

یا عبدالله نجاشى، از على(ع) حدیثى به ما رسید، فرمود:

کسى که حرفى را از برادر مؤمنش نقل کند، و قصد عیب جویى و نابود کردن مردانگى اش را داشته باشد، خداوند به خاطر لغزشهایش، او را نابود سازد تا این که بیرون بیاید از آن چیزهایى که گفت و حال آن که ابداً از آن بند بیرون نمى‏آید و رها نمى‏شود یعنى خداوند او را به خاطر این خطاها، به بند مى‏کشد و او هرگز از آن بند آزاد نمى‏شود. و کسى که بر برادر دینى اش، “ادخال سرور” نمود. و کسى که اهل بیت و ولایت را شاد و مسرور نماید، به تحقیق پیامبر اکرم را مسرور و شاد ساخت و کسى که بر پیامبر اکرم “ادخال سرور” نماید، به تحقیق خداوند مهرگستر را مسرور نمود. و کسى که خداوند مهرگستر را مسرور نماید، سزاوار است بر خداوند عزوجل، که وى را به بهشت داخل نماید.

در پایان شما را به تقواى الهى سفارش مى‏نمایم، و به ایثار در اطاعت از خدا، و چنگ زدن به ریسمان خدا، سفارش مى‏نمایم. پس کسى که به ریسمان خدا چنگ زند۲۰، به تحقیق به سوى “صراط مستقیم” هدایت شده است. پس از خدا بترس. این وصیت خداوند عزّوجل است به سوى بندگانش. و از مردم عمل به غیر از این وصیت، پذیرفته نمى‏شود، و خداوند غیر از این وصیت، چیزى را بزرگ نمى‏شمارد و بدان مردم به چیزى سفارش نشده‏اند که بزرگتر از “تقواى الهى” باشد. و این را اهل‏بیت(ع) هم به ما سفارش و وصیت کردند، اگر توانستى، چیزى که فردا تو را زیر سؤال مى‏برد، انجام نده.

 

تهذّب یا تکسّب؟

مقام مؤمن آنقدر والا و متعالى است که خداوند در حدیث قدسى مى‏فرمایند:

“المؤمن منّى و انا منه یعنى مؤمن از من است و من از او” هر کس به مؤمن اهانت کند، با من خدا به محاربه و جنگ برخاسته است.

خدمت در چنین جامعه‏اى، عبادت بزرگ محسوب مى‏شود، تمام کارها باید با خلوص نیّت انجام پذیرد. هر کس در حدّ “رفع تکلیف” کار و خدمت بکند، حقوقى که دریافت مى‏دارد حلال است، ولى از ثواب عبادى بدون عمل بى‏بهره و محروم مى‏گردد. در حکومت دینى، باید زندگى کریمانه براى همه، فراهم باشد. اسلام با فقر اقتصادى شدیداً مخالف است. على(ع) مى‏فرمایند: “لو تمثّل لى الفقر رجلاً لقتلته” اگر فقرا شبیه یک مرد بیابم، او را نابود مى‏سازم و از پاى درمى‏آورم.

فقرزدایى، وظیفه بزرگ حکومت اسلامى است. اسلام اجازه نمى‏دهد حتى سگى تشنه یا گرسنه بماند. اگر کسى چاهى را براى سیراب کردن سگان وقف نماید از ثواب و پاداش بزرگى بهره‏مند مى‏شود. در اسلام، در باب وقف، بابى تحت عنوان “وقف حیوانات” وجود دارد…

آیا با وجود این، شایسته است با زندگى مردم و آبروى آنها سبک برخورد شود. اگر اهانت به مؤمن، محاربه خداست، چطور برخى از مطبوعات “کاسبکارانه” به مدح و ذمّ یکدیگر مشغولند۲۱ و نسبت به همدیگر مشکوک؟ مگر مدح و ذمّ بى‏مورد و ریختن آبروى مؤمن حرام نیست؟

مدح تعریفست و تخریق حجاب

فارغست از شرح و تعریف آفتاب

مادح خورشید مدّاح خودست

که دو چشمم روشن و نامُرْمَدست

ذمّ خورشید جهان ذمّ خودست

که دو چشمم کور و تاریک و بدست۲۲

البته مناظره علمى و گفتگوى فرهنگى، ممدوح است، منتها باید خدامحورانه باشد نه هوامدارانه.

اگر محور مناظرات، گفتگو، مدح و ذمّ و نقد و نقادى هوامدارانه باشد، سر از محاربه با خدا بیرون مى‏آورد. مرزبندیهاى کور در جامعه دینى و حکومت اسلامى، بسیار نارواست. تواصى دولت و ملت باید “بالصبر و بالحق” باشد. خلاصه توحید دژ امنیت است، اگر همه، بر محور آن بچرخند، امنیت ملّى، وحدت ملّى، اقتدار ملّى، انضباط مالى، انضباط اجتماعى و وجدان کارى، بیمه مى‏گردند و ضمانت اجراى خوبى پیدا مى‏کنند. در جامعه دینى تکسّب هم باید توأم با تهذّب باشد، وگرنه، تکسب مکّارانه و موزیانه، کار هر گبر و ببر مى‏باشد.

 

پى نوشت‏ها :

۱ . نهج البلاغه، خ۱۶۰٫

۲ . وسایل الشیعه، ج۱۲، باب۴۹، از ابواب ما یکتسب به، ص۱۵۰، اصل منشور.

۳ . مثنوى معنوى، دفتر اوّل، ابیات ۱۱۴ – ۱۱۰۹٫

۴ . اعراف، ۴۰٫

۵ . اصل ۱۴۲ قانون اساسى به این نکته اشاره دارد.

۶ . نهج البلاغه، خ۱۶۰٫

۷ . مثنوى معنوى، دفتر چهارم، بیت ۲۴۱۷٫

۸ . همان، بیت ۲۴۲۰٫

۹ . نهج البلاغه، خ۱۶۰٫

۱۰ . توبه، ۴۹٫

۱۱ . مثنوى معنوى، دفتر اوّل، ص۱۶۹٫

۱۲ . کهف، ۳۱٫

۱۳ . قریش، ۳٫

۱۴ . مطففین، ۲۵٫

۱۵ . واقعه، ۱۷٫

۱۶ . واقعه، ۲۲٫

۱۷ . حشر، ۲۴٫

۱۸ . حدیث قدسى.

۱۹ . نور، ۱۹٫

۲۰ . آل عمران، ۱۰۳٫

۲۱ . از درس خارج فقه آیت الله جوادى آملى، نوار شماره‏هاى ۳۴۷-۳۵۰ بهره گرفته شد. سال ۱۳۸۰، آبان ماه.

۲۲ . مثنوى معنوى، دفتر ۵، ابیات ۸ – ۱۰٫

30دسامبر/16

یادها و خاطره‏ها

حجهالاسلام والمسلمین محمد حسن رحیمیان

 

 

دعاى توسل در مسجد بالاسر

بعد از دستگیرى و تبعید حضرت امام(ره) به ترکیه، تا مدّتى شب‏ها بعد از نماز مغرب و عشاء، جلسات دعاى توسّل براى سلامتى و آزادى امام در رواق بالاى سر حضرت معصومه(س) برگزار مى‏گردید و در راستاى احیاى مجدّد اسلام ناب و با پیروى از شیوه امام سجّاد(ع) بعد از حادثه دلخراش عاشورا، این جلسات در قالب دعا و گریه و با محتوایى سیاسى، عبادى، برگهایى زیبا از تاریخ مبارزه با ستم و طاغوت را رقم مى‏زد.

به ویژه هنگامى که در دعاى توسّل نوبت به حضرت موسى بن جعفر(ع) مى‏رسید و ذکر مصائب و زندان‏ها و هجران‏هاى آن حضرت به میان مى‏آمد، یاد امام و مظلومیتش را تداعى مى‏کرد و شعله عشق و سوز هجران را در دل شیفتگان پاکباخته‏اش – که تا آن زمان از او بى‏خبر بودند – برافروخته‏تر مى‏کرد و همهمه ناله‏ها و‌هاى‏هاى گریه‏ها بود که به رساترین شعار تبدیل مى‏شد و همه رهگذران و زائران حضرت معصومه(س) را به خود جذب مى‏کرد.

و آنگاه که نوبت به نام حضرت مهدى(عج) مى‏رسید، حجهالاسلام شیخ رضا مطلبى یکى از بهترین مجریانى که برنامه دعاى توسّل را با عرض ارادت و شکایت به محضر امام زمان(ع) ادامه مى‏داد و اشعارى را با صداى خوبش مى‏خواند که هرچند مخاطب آن امام غایب بود، ولى در آن شرایط با نائب غایب او نیز منطبق بود:

ما را به جهان بى‏گل روى تو صفا نیست

زیرا که جهان جسم و تو چون “روح” روانى

پوشیده ز خفّاش بود چشمه خورشید

با آن که منوّر ز رخش گشته جهانى

یعقوب صفت منتظر دیدن رویت

تا کى رسد از یوسف گم گشته نشانى

و بدین سان باز هم سوز فراق، جمع پریشان را مى‏گداخت و زبان حال هر یک این بود که:

سینه را طوفان غم درهم شکست

کشتى دل در میان خون نشست

و بالاخره زمینه براى پایانى شورانگیز فراهم مى‏شد که در ختم دعا، دین و سیاست و تولّى و تبرّى به عنوان دو روى یک سکّه به هم مى‏آمیخت و دعاها براى سلامتى و پیروزى امام و نهضت، و نفرین‏هاى کوبنده و صریح علیه نظام ستمشاهى همراه با طنین “آمین”هاى محکم، عرصه را بر مزدوران سفّاک شاه خائن تنگ مى‏کرد و بدین‏گونه مسجد “بالاى سر” در این مقطع به یکى از میدان‏هاى ستیز بین حق و باطل درآمده بود. از یک سو سربازان امام زمان(عج) با حربه گریه و دعا و از دیگر سو مزدوران طاغوت با سرنیزه و باتوم که براى جلوگیرى و برهم زدن جلسه دعا حتى از تجاوز به حریم حرم حضرت معصومه(س) ابا نمى‏کردند و در چند نوبت این تهاجم وحشیانه تا صحن مطهر کشیده شد و تعداد زیادى را نیز دستگیر و زندانى کردند که ففط در یک نوبت آن ۱۸ نفر دستگیر و روانه زندان شدند.

سرانجام بعد از چندى مأمورین رژیم، با پیشگیرى از تجمّع مردم موفق شدند این جلسات را تعطیل کنند، ولى از آن پس، جلسه دعا به صورت مخفیانه و دوره‏اى، در منازل طلاّب ادامه یافت و ضمن دعاى توسّل، سخنرانى‏هاى استاد بزرگوار و عارف وارسته انصارى شیرازى که همه در توصیف امام بود، معنویت ویژه‏اى به جلسات مى‏داد تا آنجا که برخى از طلاّب پاى صحبت ایشان از شدّت گریه بیهوش مى‏شدند.

در یکى از شب‏هاى دعاى توسّل، در مسجد بالاسر، آقاى ناطق نورى روضه بسیار خوبى خواند و در اثناء آن ضمن دعا براى امام مطالب کوبنده‏اى علیه رژیم و شاه بیان کرد به گونه‏اى که مأمورین تاب نیاوردند و براى دستگیرى ایشان به طرف جمعیت حمله کردند، ولى ایشان فوراً روى زمین نشست (جمعیت در آن حال، ایستاده بودند) و بلافاصله عمامه مشکى به جاى عمامه سفید روى سرش گذاشته شد و عینکى هم به چشم زد و در حالى که مأمورین، جلسه را براى دستگیرى وى به هم زده و سراسیمه براى دستگیرى در میان جمعیت در جست و جوى ایشان بودند، آقاى ناطق به حالتى طبیعى به طرف صحن کوچک راه افتاد و چند نفرى، با هم از طریق مسجد اعظم عبور کردیم و از درى که به طرف پل قرار دارد به مدرسه حجتیه رفتیم.

 

شعار براى امام و دستگیرى

در همین ایام برخى از طلاب هرگاه تجمعى را در مسجد اعظم یا صحن حضرت معصومه(س) مى‏یافتند، مترصد بودند تا در فرصتى مناسب با اوج صداى بلند براى سلامتى امام از جمعیت صلوات بگیرند و معمولاً این جمله را به کار مى‏بردند: “براى سلامتى و پیروزى زعیم اعظم مرجع تقلید شیعیان حضرت آیه الله العظمى خمینى صلوات” و مردم نیز با تمام فریاد و محکم صلوات مى‏فرستادند. البته از همان اوائل نهضت هرگاه روى منابر و به هر مناسبتى در مجالس نام امام برده مى‏شد، مردم متفاوت از شرائط عادى با صداى بسیار بلند و قوى صلوات مى‏فرستادند. به گونه‏اى که این صلوات‏ها و میزان بلندى و محکمى آن به یکى از شعارهاى کوبنده تبدیل شده بود.

حقیر هم کوچکترین همین افرادى بودم که در جلسات مختلف مى‏رفتم و با صداى بلند براى سلامتى امام صلوات مى‏گرفتم. یک روز در صحن کوچک حضرت معصومه(س) مراسم و تجمعى بود و اینجانب چند بار شعار صلوات دادم و بلافاصله به طرف مدرسه فیضیه فرار کردم و ساعتى بعد از اطمینان از آرام شدن وضعیت به اتفاق آقاى سید مرتضى موسوى اصفهانى مجدداً از فیضیه خارج شدیم، هنوز در آستانه در و پیاده‏رو بودیم که دوست همراهم گفت اوضاع خطرناک است. برگردیم داخل. ممکن است ساواکى‏ها تو را دیده باشند که شعار دادى و اتفاقاً در همان لحظه یکى از مأمورانى که سبیل‏هاى زردى داشت و او را مى‏شناختیم، متوجه شدیم در کنار ما ایستاده و همان جمله را شنید، و بلافاصله مچ دستم را گرفت. دوست همراهم دست پاچه و مضطرب و ناراحت شد ولى کار از کار گذشته بود.

وضعیت خاصى در سطح میدان آستانه بود. کامیون‏هاى پر از کماندوهاى مسلح و سپر به دست در ضلع شمالى میدان ایستاده بودند، افسران و فرماندهان بلند پایه پلیس و شهربانى در کنار کیوسک وسط میدان مراقب اوضاع بودند، و فضا آکنده از رُعب و وحشت بود و گویى مردم در انتظار حادثه جدیدى بودند، با دستگیرى اینجانب و حرکت به طرف مرکز میدان نگاه مردم از اطراف متوجه این دستگیرى شد، یکى از افسران از بقیه جدا و مرا تحویل گرفت و با هم وارد کیوسک شدیم. افسر مزبور شروع کرد به سؤال کردن:

– اهل کجائى؟

– اصفهان!

– کجاى اصفهان؟

– بخش ۵!

– بخش ۵ که جواب نشد، درست جواب بده کدام محل؟

– فکر کردم شما از محلات آنجا اطلاع نداشته باشى!

– کارت نباشد درست جواب بده.

– دستگرد خیار

– آیا سروان الشریف را مى‏شناسى؟

– مى‏شناسم، از بستگان ما است!

در حالى که هیچ گونه امیدى نداشتم، و در عین حال به خاطر همراه داشتن عکس و اعلامیه در جیبم در هراس بودم که با تفتیش بیشتر لو بروم، بین خوف و رجا پاسخ مى‏دادم و او ادامه داد:

– تو صحن شعار دادى؟

– نه، اصلاً در صحن نبودم.

من الآن از فیضیه خارج مى‏شدم و در حالى که ژست خشنى به خود گرفته بود آرام گفت: مى‏دانم چه کرده‏اى اما سلام مرا به سروان الشریف برسان او دوست من است! و در ادامه و به گونه‏اى که صداى او را همکارانش از بیرون بشنوند با فریاد گفت قسم مى‏خورى که شعار نداده‏اى؟

گفتم: بله و گفت پس برو برو بیرون دیگر نبینمت!

 

بازداشت در زندان شهربانى

متعاقب یکى از همین مراسم که شعارهاى زیادى در صحن براى امام داده شد و درگیرى پیش آمد چند نفر از دوستان دستگیر شدند و آنها را به زندان شهربانى در خیابان باجک بردند، حقیر با آن که در آن مراسم بودم بدون توجه به این که ممکن است خودم هم شناسائى شده باشم، به عنوان ابراز حمایت از دستگیرشدگان اول شب به همراه مرحوم شهید حجهالاسلام شیخ مصطفى انصارى به در شهربانى رفتیم و به مأمور نگهبان ورودى گفتیم دوستان ما را دستگیر کرده‏اند آمده‏ایم که اگر پتو یا لباس و غذا لازم دارند، براى آنها بیاوریم، در همین اثناء یک سید روحانى دیگر که اهل همدان بود، و نان سنگک در دست به طرف خانه‏اش عازم بود وقتى ما را آنجا دید ایستاد و جویاى مطلب ما بود که در همان لحظه در بزرگ را باز کردند و اتومبیلى خارج شد، ظاهراً رئیس شهربانى بود.

شیشه را پایین کشید و گفت چه کار دارید؟ ما همان جمله را تکرار کردیم و او مأمورى را صدا زد و چیزى به او گفت و رفت. مأمور ما را به همراه سید همدانى به داخل هدایت کرد و سید هر چه گفت من کار خاصى ندارم، مصرانه او را هم آورد و ما در حالى که گمان مى‏کردیم دنبال درخواست ما هستند، بعد از چند دقیقه متوجه شدیم که در بازداشت هستیم!

علیرغم ناراحتى شدید سید، به خاطر انتظار خانواده‏اش، هر سه نفر را بدون بازجویى روانه زندان کردند. وضع زندان بسیار بد بود، تنگى جا و سرما بسیار آزار دهنده بود. در آنجا خبرى از دوستان نبود، آنها را جاى دیگر برده بودند، اما در مرحله نهایى کار همه دستگیرشدگان را به اتاقى آوردند و یکى از مسئولین مربوطه سخنان مبسوطى مبنى بر موعظه و هدایت ما ایراد کرد از جمله این که شما پدر و مادر دارید و بعضى زن و فرزند هم دارید، سزاوار نیست با این کارهایتان موجب آزار آنها شوید، بهتر است دنبال درس خواندن و زندگى خودتان باشید و خود را با این دعواها قاطى نکنید، این قضایا بالاخره بین آقاى خمینى و… حل مى‏شود ولى رنج و گرفتاریش براى شما و خانواده‏تان مى‏ماند و…. اما نهضت امام کار خود را کرده بود و این مغالطه‏ها دیگر نمى‏توانست هیچ گونه تأثیرى بر پیروانش بگذارد.

زمستان سال ۱۳۴۳، باز هم با قم بدون امام، بسیار سرد و غم‏انگیز بود، اما یکى از شبهاى سرد آن سال فیضیه شاهد صحنه شورانگیز و پرحرارتى بود.

 

نصب عکس امام بالاى کتابخانه

طلبه‏اى به نام آقاى منصوریان خراسانى از مشهد به قم آمد که نقاش زبردستى بود، بزرگترین تصویرى که از امام تا آن زمان تهیه شد، عکسى بود که ایشان از چهره امام کشید و خط زیر آن را نیز حقیر نوشتم. عکس را قاب کردیم و در انتظار فرصت مناسب براى نصب، چند روزى در حجره نگهداشتیم در آن روزها حجره ما به یک زیارتگاه تبدیل شده بود، دوستان مثنى و فرادى براى زیارت عکس امام از نزدیک مى‏آمدند و بعضاً هم عکاس مى‏آوردند براى این که در کنار تصویر امام عکس یادگارى بگیرند.

سرانجام شب موعود فرا رسید، بعد از بسته شدن در مدرسه و اطمینان از خالى بودن مدرسه از اغیار اقدامات براى نصب تابلوى عکس امام در بالاى پیشانى کتابخانه معروف فیضیه آغاز شد.

چند نردبان قراضه را با تکه‏هاى طناب به هم بستیم اما وضعیت لرزان نردبان‏ها کشش کافى براى بالارفتن روى آن را نداشت لذا طناب دیگرى را از بالاى بام به پایین آویزان و از زیر بغل دور کمر شخصى که داوطلب بالارفتن از نردبان بود، گره زدیم و در حالى که دو نفر از روى پشت بام او را بالا مى‏کشیدند از نردبانهاى به هم پیوسته بالا رفت، میخ‏هاى بزرگى که باید زیر عکس را نگهدارد زده شد و با آماده شدن جاى عکس تابلو نیز با طناب به بالا کشیده شد و به بهترین وجه ممکن و با محکم کارى نصب گردید.

انجام مراحل کار تقریباً تا نزدیک صبح طول کشید. دهها نفر از طلاب مشتاقانه در حال کمک یا تماشاى صحنه بودند و با پیشرفت کار از خوشحالى در پوست خود نمى‏گنجیدند و آن چنان فضاى فیضیه از شادى و شوخى و نشاط لبریز بود که هرگز جائى براى احساس سرماى پرسوز آن شب و بى‏خوابىِ تا سحر باقى نمانده بود.

در شرائطى که عکس‏هاى امام از هر جا برچیده شده بود این عکس که تا آن زمان بزرگترین عکس امام بود، آن هم در فیضیه که محور توجه و آمد و شد مردم بود روشنى بخش دیده‏ها و دلهاى دوستان و خار چشم رژیم و عوامل آن بود.

ماجراى محاصره مدرسه فیضیه و به کارگیرى نیروهاى ژاندارمرى، شهربانى و ساواک و با تجهیزات گوناگون در فصل تعطیلى حوزه و برداشتن عکس امام در جلد ۲ کتاب نهضت امام خمینى ذکر شده است.

لازم به یادآورى است که عموم آنچه از بیت امام و جاهاى دیگر غارت شده بود، بعد از انقلاب در مرکز ساواک و امثال آن کشف گردید ولى هیچ گونه اثرى از تابلو عکس مزبور تا آن جا که حقیر اطلاع دارم به دست نیامد.

 

لیله الضرب و تجمّع در منزل آقاى شریعتمدارى

مراسمى در مسجد اعظم به مناسبت فوت یکى از علماء برگزار بود، به محض تمام شدن سخنرانى آقاى جهانتاب در وسط زیر گنبد بلند شد و با صداى رسا براى سلامتى امام شعار صلوات سر داد، هنوز جمله او تمام نشده بود که شیخ غلامرضا که از اطرافیان اصلى آقاى شریعتمدارى بود و در کنار ایشان در سمت راست ورودى گنبد نشسته بود، با صداى بلند با لهجه خاص خود فریاد زد بزنیدش! و بلافاصله افرادى که انگار از قبل براى برخورد با شعار براى امام پیش بینى کرده بودند با مشت و لگد به آقاى جهانتاب حمله و صداى او را قطع کردند اما بعد از چند لحظه طرفداران امام وارد صحنه شده و معادله را عوض کردند و ایادى شیخ غلامرضا، مغلوب و فرارى شدند و در همین اثناء آقاى شریعتمدارى‏نیز جلسه را ترک کرده بود. خشم و نفرت، تمام وجود طلاب طرفدار امام و نهضت را پر کرده بود از این که افرادى روحانى نما به دستور کسى که مرتبط با رژیم بود و زیر سایه انتساب به آقاى شریعتمدارى، نقش رسمى عوامل و کماندوهاى شاه را در برخورد با شعار براى امام ایفاء کردند و آن آقا هم بدون هیچ عکس العملى جلسه را ترک کرده بود! با تمام شدن جلسه و فرار ضاربین تصمیم گرفتیم به عنوان اعتراض و پى‏گیرى موضوع به منزل آقاى شریعتمدارى برویم، در حال خروج از مسجد از درى که به طرف پل (روبروى بلوار) بود در کنار سقاخانه‏اى که در راهروى خروجى مسجد قرار داشت مأمورین شهربانى ایستاده بودند و افسر فرمانده آنها خوشحال از این که این بار درگیرى بین طلاب با مأمورین رژیم به درگیرى بین طلاب با خودشان تبدیل شده در حالى که نظاره گر صحنه بود این جمله دعا را مى‏خواند: “اللهم اشغل الظالمین بالظالمین واجعلنا بینهم سالمین غانمین”!

به هر حال به صورت راهپیمایى به خانه آقاى شریعتمدارى رفتیم. منزل از جمعیت طلاب معترض پر شد و تا روز بعد مسأله ادامه یافت، همه خواستار پاسخگویى و اخراج شیخ غلامرضا از بیت ایشان بودیم. سرانجام بعد از این که براى آنها معلوم شد، طلاب دست بردار نیستند و بدون رسیدن به نتیجه‏اى پراکنده نمى‏شوند، آقاى شریعتمدارى بیرون آمد. یکى از اطرافیان در مقابله با تعرض طلاب از داخل دالانى که به اندرونى منتهى مى‏شد فریاد زد: شیخ غلامرضا عزیز روحانیت است. متعرضین به طرف او حمله ور شدند و بلافاصله به طرف اندرونى مخفى شد و با سخنان آقاى شریعتمدارى و قول بررسى و… جمعیت پراکنده شدند و البته معلوم بود که شیخ غلامرضا آنچنان به بیت مزبور گره خورده بود که جداشدنى نبود ولى آنچه اقدام شد، تأثیر خود را در نشان دادن اقتدار و همبستگى طلاب در قبال نهضت به جاى گذاشت.

 

کلیشه عکس امام روى مداد پاک کن

با آغاز نهضت و درخشش و محبوبیت حضرت امام، چهره ملکوتى ایشان بر صفحه دلها نقشى پایدار یافت و عکس و تصویر سیماى نورانیشان زینت بخش کوى و برزن و بزم یاران شد ولى بعد از دستگیرى امام، رژیم تلاشى گسترده را براى محو آثار و تصاویر و نام امام آغاز کرد و متقابلاً عکس و نام امام به یکى از مهم‏ترین شعارهاى نهضت تبدیل شد. دستگاههاى اطلاعاتى و پلیسى ستمشاهى تمام چاپخانه‏ها و عکاسى‏ها را به منظور جلوگیرى از چاپ عکس و آثار امام تحت کنترل شدید قرار دادند و عکس‏هاى موجود نیز در همه جا به وسیله عناصر رژیم برچیده مى‏شد. در این شرایط خداوند متعال، حقیر را براى نشر تصویر امام به روشى دیگر رهنمون شد و با توجه به عدم دسترسى به امکانات فنى پیشرفته به ساختن کلیشه تصویر امام به شیوه ذیل توفیق یافتم.

با توجه به این که مهارت چندانى در نقاشى صورت نداشتم با استفاده از عکس طبیعى امام، روى عکس را به همانگونه که بود، با خودنویس رنگ‏آمیزى کرده و مداد پاک کنى را با همان اندازه بعد از نم زدن روى عکس مى‏چسباندم و بعد از جدا کردن، عکس امام روى پاک‏کن منعکس شده بود، سپس با نوک تیغ قسمتهایى که باید سفید باشد را حک مى‏کردم و بدین گونه کلیشه نسبتاً مطلوب از عکس امام تهیه و با استفاده از استامپ به آسانى عکس‏ها تکثیر مى‏شد و البته روى دیوار گچى و سیمان صیقل شده و رنگ روغنى خیلى خوب منعکس و محو کردن آن بسیار مشکل بود.

با تکرار و تعدد ساخت این کلیشه‏ها کم کم مهارت یافتم لکن مشکل اصلى نداشتن پاک کن بزرگ و پول خرید آن بود که وقتى مرحوم آیه الله ربانى شیرازى اطلاع یافت به اتفاق به بزرگترین لوازم‏التحریر فروشى قم رفتیم و تمام پاک کنهاى موجود را خریده و در اختیارم قرار داد و تدریجاً در اختفاء و به گونه‏اى که حتى نزدیکترین دوستانم مطلع نشوند، آنها را به کلیشه تبدیل و جهت بهره بردارى و توزیع بین شهرستان‏ها به ایشان تحویل مى‏دادم و بدینوسیله در سطح کشور تصویر حضرت امام بر در و دیوار و حتى روى اسکناس‏ها و پرچم‏ها نقش بست و متأسفانه در برخى شهرستان‏ها افرادى نیز در این رابطه دستگیر و شکنجه شدند، که یکى از آنها حجهالاسلام آقاى نجفى کرمانشاهى بود که در یک شب در کرمانشاه بر تمام پرچم‌هایى که عوامل رژیم به مناسبت سالگرد یکى از جشن‏هاى رژیم در سطح شهر نصب کرده بودند با استفاده از یکى از همین مهرها عکس امام زده بود و روز بعد مجبور شدند تمام پرچم‏ها را عوض کنند و شب بعد که دوباره براى تکرار زدن کلیشه امام دست به کار شده بود دستگیر گردید.

 

عکس امام روى کیوسک پلیس

نمونه‏اى جالب از استفاده از این روش، این بود که در عصر یک روز بحرانى در قم که دهها کماندوى مسلح و سپر به دست سایه‏اى از رُعب و وحشت در میدان آستانه گسترده بودند و کیوسک وسط میدان مقر افسران و فرماندهان انتظامى و امنیتى بود، با مهارت و در یک لحظه به هنگام عبور از کنار کیوسک با همین کلیشه که چند لحظه قبل در دالان مدرسه فیضیه آن را با زدن روى استامپ آماده کرده بودم، دیواره کیوسک را به عکس امام مزیّن کردم و بعد از چند دقیقه که مأمورین متوجه شدند، جمعیت ناظر بودند که افسران با چه تلاطمى تلاش مى‏کردند تا با آب و مواد شوینده، تصویر را محو کنند.

در همان ایام در یک شب در فرصتى مناسب، که شبستان‏هاى مسجد اعظم تقریباً خالى بود، تمام ستون‏هاى شبستان را با عکس امام مزیّن کردم، به هر ستون چهار عکس از چهار سو و هم چنین روى درها و دیوار راهروهاى مسجد اعظم و برخى مساجد دیگر و در و دیوار مدرسه فیضیه را با صدها یا هزارها عکس امام آراستم، به گونه‏اى که در هر جا سخن از شیوه جدید عکس امام بود و حتى در یکى از سخنرانى‏هاى حجهالاسلام آقاى مروارید در مقام بیان عمق محبوبیت امام و ناتوانى رژیم از محو یاد و نام امام، از این کار تمجید فراوان کردند والبته تقریباً هیچ کس اطلاعى نداشت که چه کسى این اقدام را به عمل آورده است.

این کار ضمن آن که دل دوستان امام را مسرور کرده بود، اعصاب دشمنان و مأموران امنیتى شاه را به هم ریخته بود و تا آخر هم نتوانستند رد آن را پیدا کنند.

۱۳ مهرماه ۱۳۴۴ حضرت امام به همراه شهید حاج آقا مصطفى به تبعیدگاه دوم یعنى عراق منتقل شدند. با انتقال امام به عراق و استقرار در نجف اشرف، تشرّف به نجف به صورت بزرگ‏ترین آرزو برایم شکل گرفت، اما راه عراق بسته بود. سنّم کم بود، گرفتن گذرنامه غیرممکن و التزام به رضایت والدین براى مهاجرتى پرمخاطره و… این همه آن آرزوى رؤیایى را دست نیافتنى مى‏نمود.

ادامه دارد

 

30دسامبر/16

دانستنى‌هایى از قرآن

پیامبر، گواه بر امت‌ها

 

“و یوم نبعث فی کل أمه شهیدا علیهم من أنفسهم و جئنا بک شهیدا على هؤلاء، و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شی‏ء و هدى و رحمه و بشرى للمسلمین” (سوره نحل – آیه ۸۹)

به خاطر بیاورید روزى را که از هر امتى ، گواهى از میان خودشان بر آنها مبعوث مى گردانیم و تو را – اى محمد – گواه آنها قرار دادیم و همانا این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز است و عامل هدایت و مایه رحمت و بشارت براى مسلمانان است.

 

از این آیه در مى یابیم که خداوند در هر امتى یک نفر را انتخاب مى کند و بر مى گزیند تا در باره امت خویش گواهى دهد و ویژگى او در این است که انسانى است پاک و دور از خطا و گناه و مورد اعتماد و تصدیق امت.

این بعث و برانگیختن که در آیه ذکر شده آمده است غیر از مبعوث شدن و زنده شدن پس از مرگ است بلکه وقت آن پس از هنگام بعث اول و نفخ در صور است یعنى یکى از مراحل تحقیق و بازجوئى روز قیامت و صحراى محشر مى باشد . به هر حال پیامبر در آن روز هم گواه بر امتش است از روز رسالت تا روز نفخ صور زیرا او خاتم الأنبیا است و تمام مردم جهان امتش مى‏باشند و نه تنها بر ملت خود گواهى مى دهد که ظاهرا او گواه بر تمام امتهاى پیشین نیز مى‏باشد .

هر چند خداى تبارک و تعالى مى تواند خود مردم را به شهادت و گواهى علیه خودشان وادار سازد یا ملائکه و فرشتگان را امر به شهادت بر مردم کند که فلان شخص در فلان روز چه کارى را مرتکب شد و چه عملى از او سر زد و کسى را هم حق بازجوئى از پروردگار نیست . او مالک مطلق تمام جهان و جهانیان است و هیچ کس توانائى منازعه در ملک او را ندارد . با این حال خداوند یک نفر را که معصوم است و هیچ دروغ و خلافى از او سرنزده است وادار مى کند که به اعمال امت شهادت دهد . و از این آیه نیز مشخص مى شود که باید همیشه در میان مردم حجتى معصوم از سوى پروردگار وجود داشته باشد تا بر مردم عصر و زمان خود گواهى دهد و این یکى از ادله اثبات ضرورت وجود امام زمان در هر عصرى است که باید هم معصوم باشد و هم ناظر بر اعمال امت. در روایتهاى مکرر مى‏خوانیم که مثلا شب جمعه اعمال یک هفته امت در محضر امام وقت و ولی خدا قرار مى گیرد تا در جریان کار مردم باشد و روز قیامت به اذن خدا بر آنان گواهى دهد.

هؤلاء : در تفسیر هؤلاء دو احتمال وارد شده : یکى اینکه مقصود از هؤلاء امتهاى گذشته باشد یعنى انبیا و اوصیاى آنها باشند که شهادت بر اعمال امتهاى خود مى دهند و پیامبر گواه و شاهد بر آنان است . و بدین ترتیب – چنانکه عرض شد – پیامبر هم گواه بر امت خودش است و هم گواه بر امتهاى گذشته . دیگر آنکه مقصود ازهؤلاء ، شاهدان عملى باشد . شاهد عملى یعنى کسى که خود میزان حق و باطل است و خود الگوئى است براى تشخیص خوب از بد و خیر از شر که این شخص رسول خدا است و اوصیاى او . امامان و پیشوایان دین قطعا نیز جزء شهیدان شاهد بر ملت مى باشند . در آیه آمده است : و یوم ندعو کل اناس بامامهم – و روزى که دعوت مى کنیم هر امتى را با امامشان . و چون چنین کسى مى بایست برنامه زندگى در اختیار افراد قرار دهد تا دیگر براى کسى حجت و بهانه اى نماند ، لذا ملاحظه مى‏کنیم که فورا خداوند از قرآن یاد مى کند و مى فرماید که ما قرآن را مبین همه احکام و مسائل قرار دادیم و آن را براى هدایت و رحمت مردم فرستادیم و اصلا معناى حجت خدا همین است که او کسى مى باشد که خداوند به وجود او بر مردم احتجاج مى کند که من امام و پیشوا را براى شما تعیین کردم ، پس چرا از او تبعیت و پیروى نکردید.

تبیاناً لکل شی‏ء : تبیان از بیان گرفته شده است یعنى قرآن بیان کننده همه چیز است .

شاید برخى تصور کنند که از این آیه چنین مفهوم مى شود که در قرآن بیان تمام اشیاء مادى و معنوى ذکر شده ولى این سخن درستى نیست زیرا قرآن کتاب هدایت است نه کتاب شیمى و فیزیک یا دائره المعارف تمام علوم ، پس وقتى مى فرماید بیان هرچیز در قرآن است یعنى تمام امورى که براى رسیدن به هدایت لازم است در قرآن بیان شده است . البته ناگفته نماند که قرآن پیوسته انسانها را دعوت به فراگیرى علوم و دانشهاى مختلف کرده است و اشاراتى به برخى از مسائل بلکه تمام مسائل مهم دارد ولى تمام آن اشارات در محدوده توحید و خداشناسى و سرانجام براى ارشاد و راهنمائى مردم و سوق دادن آنها به سوى ایمان و عبادت مى باشد .

نکته دیگرى که لازم است اشاره شود اینکه ممکن است مسائل و علوم بسیار پیچیده و مهمى در قرآن باشد که از محدوده علم و ادراک ما خارج است و شاید به مرور زمان و پیشرفت بشر در علوم مختلف به برخى از آن نکات دست یابد. امام صادق علیه‏السلام در این زمینه مى فرماید : “ما من أمر یختلف فیه اثنان إلاّ و له أصل فی کتاب الله عزّوجلّ ولکن لا تبلغه عقول الرجال” تمام امورى که حتى دو نفر در آن اختلاف مى ورزند، اصل و اساسش در قرآن وارد شده ولى عقول و خردهاى مردم به آن نمى رسد . نفهمیدن ما هرگز مانع از آن نمى‏شود که در قرآن مسائل زیادى وجود داشته باشد بلکه امهات علوم و دانشها در آن باشد و ما به آنها پى نبریم.

این آیه چهار نکته را در باره قرآن، ذکر کرده است : ۱- بیانگر همه چیز . ۲- مایه هدایت مردم . ۳- وسیله رحمت آنان. ۴-بشارت براى مسلمانان .

آرى ! همینطور است . پس از علم و درک به اشیاء ، انسان هدایت مى یابد و خدا شناس مى شود و پس از هدایت شدن ، درهاى رحمت الهى بر رویش گشوده مى شود و آنجا است که بشارتش مى دهند به روضه رضوان و بهشت جاویدان.

30دسامبر/16

انتظار بشر از دین

آیه الله جوادى آملى

نگارش: و تدوین: حجهالاسلام والمسلمین محمد رضا مصطفى پور

 

تذکر:

مجموعه مقالاتى که تحت عنوان “انتظار بشر از دین” در این مجله به چاپ مى‏رسد، بعد از طرح اصل مسئله و بیان مبانى به راه‏هاى تبیین انتظار بشر از دین پرداخت.

پنجمین راهى که براى تبیین انتظار بشر مطرح شد، تبیین انتظار بشر از دین از طریق مراجعه به متون نقلى بوده است که تاکنون دو مقاله در این زمینه به چاپ رسیده است. لازم به تذکر است که مراد از تبیین انتظار بشر از دین از راه مراجعه به منبع نقلى دین، این است که اگر ما به کتاب و سنت مراجعه کنیم ملاحظه مى‏شود حقایق فراوانى را در رابطه با زندگى دنیوى و ابعاد اجتماعى، سیاسى و اقتصادى زندگى انسان بیان کرده است که مجتهد و دین پژوه مى‏تواند با مراجعه به آن نظام اجتماعى، سیاسى و اقتصادى دینى را از آن مجموعه استنباط کند و به جامعه ارائه نماید. در دو مقاله قبلى مسئله امنیت ملى و وحدت ملى و اقتدار ملى با توجه به متون دینى تبیین شده است و در ادامه آن مباحث، مسئله دین و توسعه با مراجعه به متون دینى در معرض دید صاحب نظران قرار مى‏گیرد.

 

دین و توسعه

اگر دین به همه انتظارات جامعه بشرى پاسخ مى‏گوید: آیا در زمینه توسعه و ابعاد و انواع آن، از قبیل توسعه اقتصادى، سیاسى، اجتماعى و فرهنگى هم، نظر دارد یا این که آن را به فرزانگان اجتماع واگذار کرده است؟ براى پاسخ به این سؤال و این که آیا توسعه با همه ابعادش در دین جایگاهى دارد یا نه؟ باید همه ابعاد دین را بررسى کنیم. زیرا دینى که داعیه جهان شمول دارد و همه افراد بشر را عائله مکتب خود مى‏داند، درباره توسعه هم باید نظرى جامع داشته باشد و اسلام هم خاتم ادیان و هم جهانى است و هم براى همه مردم در همه زمان‏ها – اعم از حاضر و غابر – و مکان‏ها – اعم از حاضر و بادى – پیام دارد و از جهات گوناگون نیازهاى بشرى را تشریح و اعلام مى‏دارد که: باید آن نیازها را تأمین کرد، پس دین درباره توسعه دستور دارد و حتى معیار حاجت را هم توسعه مى‏دهد.

بنابراین، اساس شناخت دین است و دین‏شناسى هم امر مشکلى است، زیرا دین داراى سه پایه و سه ضلع است که یک پایه آن در درون جان انسان و دو پایه آن در بیرون جان انسان قرار دارد و انسان باید خود را از خود تخلیه کند تا رکن درونى دین را بیابد و دو پایه بیرون را هم ببیند تا از مجموع آن‏ها بفهمد فتواى دین چیست؟ دو پایه‏اى که در بیرون جان انسان است، قرآن و عترت نام دارد و پایه‏اى که در درون انسان است، عقل و فطرت نام دارد و عقل و فطرت از براهین شرعى است. یعنى چیزى را که عقل به صورت قطعى فهمیده باشد، حجت شرعى است، به همین دلیل، دین مجموعه عقل و نقل است. از این رو هم چنان که فهم هندسه فضایى به دلیل سه بعدى آن نسبت به هندسه مسطّحه مشکل‏تر است، دین‏شناسى هم به این دلیل مشکل است که ما تاکنون تصور مى‏کردیم، تمام احکام دین در نقل، یعنى قرآن و عترت خلاصه مى‏شود، در حالى که عقل هم از منابع اثباتى قوى دین است.

براى دریافت رابطه دین و توسعه توجه به چند نکته ضرورى است.

نکته اوّل: توسعه اقتصادى یکى از شئون جامعه انسانى است و هیچ شأن و کارى در دین بدون حکم نیست، قهراً اگر توسعه فعلى از افعال انسان است و انسان درباره آن اندیشه و انگیزه دارد، دین باید در مورد آن حکمى خاص داشته باشد که توسعه یا واجب است یا مستحب است و یا حرام است و یا مباح؟ یعنى اگر سه حکم اول را نداشته، دین مى‏گوید: انسان آزاد است آن را انجام دهد یا انجام ندهد، یعنى حکم به اباحه مى‏کند.

نکته دوم: احکام دین دو قسم اند: ۱- احکام تأسیسى، یعنى احکامى که ابداع و اختراع آن به دست شارع است. ۲- احکام امضایى یعنى شارع روش عقلاء و راه عقلانى را تأیید و امضا مى‏کند، آنچه را عقل مى‏فهمد، شارع آن را امضاء کرده است و حکم امضایى شارع مانند حکم تأسیسى وى شرعى و حجت است. یعنى احکام دین منحصر در احکام تأسیسى نیست، بلکه احکام امضایى هم از دین است. از این رو گفتند: سنّت سه قسم است، قول معصوم و فعل معصوم و تقریر معصوم، و تقریر و امضاء صاحبان شریعت هم یا به فعل و عمل است و یا به قول است و یا به سکوت. بنابراین اگر صاحب شریعت با سکوت خود حکمى را امضاء کرده باشد، آن حکم دینى است و اگر دینى شد، پیروان دین آن را با صبغه دینى انجام مى‏دهند.

نکته سوم: دین از جهات گوناگون نه تنها مانع توسعه یا بى‏تفاوت نسبت به توسعه نیست؛ بلکه به توسعه تشویق کرده است و حتى خود توسعه را توسعه داده و از جهات فقهى و اخلاقى و اعتقادى توسعه را تصحیح کرده است.

 

تصحیح توسعه از نظر اعتقادى

به لحاظ این که مبناى همه کارها خداست و خدا همه چیزها را مى‏آفریند و نازل مى‏کند و سود و زیان انسان هم به دست خدایى است که این جهان را آفریده و آینده و حشر انسان به لقاءخداوند است باید همه کارها – چه در بعد اقتصادى و چه در بعد فرهنگى و آموزشى و چه در ابعاد دیگر – در جهت دستور و رضاى خدا باشد و انسان در همه کارها باید تقرب به خدا را هدف قرار داده و در همه کارها قصد قربت داشته باشد تا آن کارها جنبه عبادت پیدا کند و اگر کسى براى رضاى خدا در ابعاد مختلف تلاش و حرکت کند سعى مى‏کند مثلاً در علوم از بخش‏هاى مفید و سودمند آن استفاده کند و یا بخش‏هاى مفید آن را فراگیرد و در اقتصاد عادلانه رفتار نماید؛ یعنى تولیدش صحیح و توزیع آن عادلانه باشد.

 

تصحیح توسعه از جهت اخلاقى وفرهنگى

از جهت اخلاقى و فرهنگى دین جامعه بشرى را به گسترش قسط و عدل دعوت کرده و از تعدّى و تجاوز به حقوق دیگران بازداشته است و از طرفى او را به فراگیرى علم و تعلیم و تعلّم کاربردى و بهره بردارى صحیح از آن توصیه نموده است. به طورى که هیچ اخلاق یا علم ضرورى یا سودمند نیست مگر این که دین فراگیرى آن و عمل بر طبق آن را واجب یا مستحب دانسته است.

 

توسعه از نظر فقهى

فتواى فقهى این است: هرچه نیاز جامعه انسانى و بشرى است و فراهم کردن آن سودمند است، گاهى واجب عینى است و گاهى واجب کفایى است و به عبارت دیگر: هرچه که در سعادت انسان سهم مؤثرى دارد و جامعه انسانى بدون آن به زندگى کامل و سعادت مندانه راه نمى‏یابد، تأمین و تحصیل آن به نحو کفایى یا عینى واجب است. بعد از توجه به نکات فوق به سراغ متون نقلى دین مى‏رویم و با مطالعه آن مى‏بینیم، سند نقلى دین درباره توسعه اقتصادى مسائل فراوانى را مطرح کرده است که به نمونه‏هایى اشاره مى‏شود.

 

۱- توسعه بر واجب النفقه

مرحوم فیض در المحجه البیضاء نقل مى‏کند که پیامبر اکرم(ص) روزى با اصحاب نشسته بود، جوان رشید و نیرومندى از جلوى چشم آنان گذشت، اصحاب گفتند: “ویح هذا لو کان شبابه و جلده فى سبیل الله” اى کاش این جوان با این قدرت و جوانى که دارد در راه خدا قدم برمى‏داشت، وجود مبارک پیامبر(ص) فرمود: “لاتقولوا هذا فانّه ان کان یسعى على نفسه لیکفّها عن المسأله و یغنیها عن الناس فهو فى سبیل الله و ان کان یسعى على أبوین ضعیفین او ذریه ضعاف لیغنیهم و یکفیهم فهو فى سبیل الله و ان کان یسعى تفاخراً أو تکاثراً فهو فى سبیل الشّیطان”۱ این چنین نگوئید. راه خدا زیاد است اگر این شخص کوشش مى‏کند که نیازهاى خود را برطرف کند تا کلّ بر جامعه نباشد، این راه خداست و اگر به قصد تأمین معاش پدر و مادرش و یا به قصد تأمین نیاز ذریه‏اش کوشش مى‏نماید راه خداست ولى اگر به این قصد مى‏کوشد که بر حجم ثروت خود بیفزاید و تفاخر نماید، راه شیطان است.

با استفاده از این روایت روشن مى‏شود که توسعه نسبت به کسانى که واجب النفقه انسان هستند، لازم است. اما اگر بیشتر در متون دینى تفحص کنیم، مى‏یابیم که هر نیازمندى که در جامعه اسلامى زندگى مى‏کند تأمین آن‏ها بر امت اسلامى به عنوان واجب عینى یا کفایى لازم است. زیرا افراد زیادى تحت تکفّل انسان هستند. چنان که پیامبر اکرم(ص) فرمود: “کلّکم راع و کلّکم مسئول عن رعیته”.

 

۲ – نیازمند، واجب النفقه متمکّن

دین برخى افراد را واجب النفقه انسان مى‏داند، مثل همسر و فرزندان و پدر و مادر و گاهى هر نیازمندى را در جامعه اسلامى واجب النفقه کسانى مى‏داند که تمکّن تأمین دارند. اگر کسى از حال محرومى خبر دارد و دیگران از آن بى‏خبر هستند، تأمین هزینه او بر این شخص واجب عینى است و اگر چند متمکن از او آگاهند تأمین هزینه وى بر آنان واجب کفایى است و این پیام دوم دین است که قلمرو آن مسلمانان نیازمند است. از این رو رسول‏الله(ص) فرمود: “من اصبح لایهتمّ بامور المسلمین فلیس بمسلم”۲ اگر کسى صبح کرد و همتش این نبود که مسلمانان را از مشکلات برهاند، چنین کسى مسلمان نیست (در واقع روح اسلام را از دست داده است) مثلاً اگر فرد یا جامعه‏اى هم اطلاع دارند و هم متمکنند و مى‏توانند مسلمانان محروم و قحطى زده اتیوپى را از فقر و گرسنگى رها کرده و نجات دهند، باید این کار را انجام دهند.

 

۳- تأمین نیاز غیر مسلمان

از آن جایى که دین الهى یک پیام جامع‏ترى دارد، به لحاظ این که خود دین جهان شمول است، اگر نیازمندى چه مسلمان و چه غیر مسلمان از مسلمانان استمداد کند بر مسلمانان متمکن لازم است، براى نجات وى اقدام کنند. رسول خدا(ص) فرمود: “من سمع رجلاً ینادى یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم”۳ اگر کسى بشنود که مظلوم و محرومى در نزدیک یا در اقصى نقاط عالم مسلمانان را به کمک فرا مى‏خواند و جامعه اسلامى به کمک او نشتابد، چنین جامعه روح اسلام را ندارد، یعنى: کافر و غیر مسلمان اگر از مسلمانان کمک خواست و راهى هم براى تأمین خود ندارد و خود او هم مزاحم اسلام و مسلمانان نبوده و محارب و رهزن نیست، توطئه‏اى علیه اسلام و مسلمین ندارد، باید او را تأمین کرد و استمداد او را اجابت نمود.

 

۴- تأمین غیر انسان

پیام چهارمى که دین دارد این است که نیازمند چه انسان باشد و چه حیوان، باید براى رفع نیاز او تلاش کرد، حتى اگر حیوان غیر مزاحمى گرسنه یا تشنه باشد، باید براى رفع گرسنگى یا تشنگى او اقدام کرد و این پیام چهارم جامع‏تر از پیام‏هاى گذشته است که مى‏گوید: حیوان گرسنه یا تشنه را تأمین کن.

امام باقر(ع) فرمود: “انّ الله تبارک و تعالى یحبّ ابراد الکبد الحرّى و من سقى کبداً حرّى من بهیمه أو غیرها اظلّه الله یوم لا ظلّ الاظلّه”۴ خداوند ابراد و خنک کردن کبد داغ و سوزنده را دوست دارد. امام صادق(ع) فرمود: “افضل الصدقه ابراد کبد حرّى”۵ در این دو حدیث سخن از انسان نیست، سخن از کبد است، خواه کبد انسان و خواه کبد حیوان.

بنابراین دینى که مى‏گوید: آب دادن به حیوان تشنه حرام گوشت ثواب دارد، یا رفع تشنگى حیوان حلال گوشت اجر دارد، دید او فوق العاده وسیع است.

اگر فتواى دین این است که اگر مسلمانید، نگذارید در روى زمین کسى گرسنه یا تشنه بماند، پس هر که نفس مى‏کشد و مزاحم انسان و اسلام نیست، تحت تکفّل عمومى مسلمانان است و مسلمانان باید او را تأمین کنند.

بنابراین اصل کلّى این است که هر کس از مسلمانى یا کشور اسلامى استمداد کند، حتى اگر در دورترین نقطه‏هاى زمین باشد، چه کمک سیاسى بطلبد و چه کمک فکرى و فرهنگى و یا کمک اقتصادى و یا کمک نظامى، مسلمانان باید به کمک آن‏ها بشتابند و اگر نشتابند مسلمان واقعى نیستند و هرگز این مسلمان نمى‏تواند بگوید: من نمى‏توانستم زیرا این توان، توان و قدرت تحصیلى است، نه حصولى، یعنى مسلمان باید آن را در همه ابعاد فراهم کند تا بتواند عملاً اقدام نماید.

اگر کسى بگوید: من نمى‏دانستم و نمى‏توانستم، از او مى‏پرسند چرا یاد نگرفتى و توانا نشدى و هرگز علم یا قدرت اقتصادى، خود به خود نصیب کسى نمى‏شود، بلکه شرائط آن تحصیلى است و باید فراهم شود.

تذکر: لزوم کمک نظامى و مانند آن مى‏تواند در صورت میثاق محلّى یا منطقه‏اى یا بین المللى مشروط و محدود باشد، زیرا رعایت تعهّد نیز از احکام حتمى اسلام است.

 

توسعه فرهنگى و دین

۱- دین به فراگیرى علوم سودمند دستور مى‏دهد، حتى اگر لازم باشد براى فراگیرى آن به دورترین نقاط عالم سفر کرد و از این رو پیامبر اسلام(ص) فرمود: “اطلبوا العلم ولو بالصّین”۶ و این علم عام است و شامل علوم مختلف انسانى، تجربى، ریاضى و… مى‏شود.

۲- از آن جایى که باید علم را فرا گرفت، حتى اگر در دورترین نقاط عالم باشد، لازمه آن این است که باید به زبان آن‏ها آگاه بود، باید به آئین و آداب سفر و فرهنگ آن مردم آشنا بود.

۳- همواره رتبه تعلیم قبل از تعلّم است زیرا علم قبل از جهل است یعنى: اگر دین تعلّم را بر جاهلان واجب کرده است، در مرتبه قبل تعلیم و آموزش را بر عالمان واجب نموده است. چون علم قبل از جهل است. امام صادق(ع) فرمود: “قرأت فى کتاب على (ع) انّ الله لم یأخذ على الجهّال عهداً بطلب العلم حتى أخذ على العلماء عهداً ببذل العلم للجهّال لانّ العلم کان قبل الجهل”۷ خدا از هیچ قومى پیمان نگرفت که عالم بشوند، مگر این که از خردمندان آنان پیمان گرفته است و بر آن‏ها تکلیف کرده است که جاهلان را درس بدهند و علم بیاموزند چون علم قبل از جهل بوده است.

بنابراین همان طور که تعلّم بر جاهلان واجب است تعلیم بر معلمان و عالمان واجب. چون میثاق و تعهد دو جانبه است، همان طورى که از جاهلان تعهّد گرفته شد که یاد بگیرند از عالمان تعهد گرفته که علم را بیاموزند.

۴- مطلب دیگرى که از روایت لزوم فراگیرى علم حتى در نقاط دور دست، استفاده مى‏شود، این است که علاوه بر آشنایى به زبان و فرهنگ و آداب و رسوم آنان، بر مسلمانان لازم است براى توسعه فرهنگى با ملت‏هاى دیگر تبادل فرهنگى و تعاطى علمى داشته باشند.

مطلبى که توجه به آن لازم است این است که اگر شخص و یا کشورى خواست، توسعه فرهنگى و اقتصادى داشته باشد، نباید سنت‏هاى صحیح خود را از دست بدهد و تابع سنت‏هاى دیگران گردد، بلکه باید سنت‏هاى اصیل را شکوفا کند.

به هر حال اگر سنتى از عقل و میثاق الهى وفطرت دینى برخاست، باید آن را شکوفا کرد و اگر چیزى در برابر عقل و فطرت بود، باید آن را زدود و راه توسعه هم، شکوفایى عقل وفطرت و میثاق الهى است.

۵ – از آن جهت که اسلام، سرآمد مکتب‏ها است: الاسلام یعلو و لایعلى علیه”۸ امت اسلامى موظف است در توسعه فرهنگى بعد از فراگیرى مبادى تعلیم، ملت‏هاى دیگر را از ره‏آورد وحى الهى باخبر کند و جهانى را از نوآورى‏هاى قرآن و عترت که آخرین پیام را براى بشریت آورده‏اند، مطلع گرداند و این اصل حاکم بر تمام ابعاد توسعه است.

 

توسعه سیاسى و اجتماعى

چنان که گفته شد: دین اسلام، دین جهانى است، دین جهانى مى‏گوید: با کسانى که با دین مخالفت و محاربتى ندارند، مى‏توانید زندگى مسالمت‏آمیز داشته باشید از این رو قرآن کریم مى‏فرماید: “لا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُم مِّن دِیَارِکُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ”۹ خدا نهى نمى‏کند که شما با کسانى که در صدد براندازى نظام اسلامى نبودند، درصدد محاربت با نظام اسلام نبودند، در فکر تضعیف یا تبعید شما نبوده و با شما کارى نداشتند، با آن‏ها زندگى مسالمت‏آمیز داشته باشید.

بنابراین کسى که شاک متفحّص است و هنوز دین براى او روشن نشده، مى‏توان با او براساس قسط و عدل رابطه برقرار کرد. البته اگر کسى سدّ راه و خار مسیر بود، و خود و دیگران را از راه الهى صدّ نمود، حساب جدایى دارد.

 

پى نوشت‏ها :

۱ – المحجه البیضاء، ج۳، ص۱۴۰ ؛ احیاء العلوم، ج۲؛ کتاب آداب الکلب و الهاش، باب اول، ص۶۱٫

۲ – اصول کافى، ج۲، حدیث۱، ص۱۶۳٫

۳ – همان، حدیث۵، ص۱۶۴٫

۴ – فروع کافى، ج۴، حدیث۶، ص۵۸٫

۵ – همان، حدیث۲، ص۵۷٫

۶ – بحارالانوار، ج۱، ص۱۸۰ ،۱۷۷٫

۷ – اصول کافى، ج۱، باب بذل العلم، ص۴۱٫

۸ – ممتحنه، آیه۸٫

۹ – آل عمران، آیه۱۵۴٫

30دسامبر/16

پاسخ به پرسش‏ها

 

عالم ذر چیست؟

۱ – سؤال: یکى از موضوعات اسلامى که از آیه ۱۷۳ اعراف سرچشمه گرفته، عالم ذر است، بعضى از تفسیرهاى غلط باعث شده که بعضى مى‏گویند: هرچه ما در عالم ذر گفته‏ایم، ناگزیر همان را دنبال مى‏کنیم، بنابراین ما محکوم به جبر هستیم، اگر چنین نیست پس عالم ذر یعنى چه؟ و اگر در عالم ذر همه ما به سؤال خدا در مورد ربوبیت و یکتاپرستى، جواب مثبت دادیم، پس وجود این همه کافران و منکران چیست؟

پاسخ: جواب این سؤال به سه سؤال تقسیم مى‏شود۱، با توجه به چند مطلب زیر مى‏یابیم:

۱- در قرآن چنین مى‏خوانیم:

“وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ؛ به خاطر بیاور زمانى را که پروردگارت از صلب و پشت فرزندان آدم(ع) ذریّه آنها را برگرفت و آنها را بر خویش به گواهى طلبید (و فرمود:) آیا من پروردگار شما نیستم؟ همه آنها در پاسخ گفتند: آرى گواهى مى‏دهیم. (چرا خدا چنین کرد؟) براى این که در روز رستاخیز نگویید ما از این غافل بودیم.”۲

این آیه بیانگر همان عالم ذر است که گاهى از آن به عالم الست تعبیر مى‏شود. در تفسیر این آیه مطالب مختلفى گفته شده، و روایاتى که در ذیل آیه نیز آمده مختلف و مبهم است. در میان گفتار، آنچه صحیح‏تر به نظر مى‏رسد این که منظور از عالم ذر، عالم فطرت و استعدادها است که خداوند با زبان حال و به تعبیر علمى با زبان تکوین از فطرت انسان‏ها پرسید: آیا من پروردگار شما نیستم، همه در پاسخ گفتند: آرى تو پروردگار ما هستى. و این سؤال وجواب اختصاص به زمان آدم(ع) ندارد، بلکه تا پایان دنیا ادامه دارد. به عبارت دیگر ذر به معنى موجودات ریز مثل مولکول‏ها و یا مورچه‏هاى بسیار ریز است، نظر به این که فرزندان آدم به صورت نطفه از صلب پدران به رحم مادران انتقال مى‏یابند، و در آن هنگام ذرّاتى بیش نیستند، خداوند استعداد و آمادگى توحید را به آنها داده است، و این سرّ الهى را به صورت یک حسّ درون ذاتى در نهاد و فطرت آنها نهاده است، و هم چنین در عقل و خردشان به صورت یک حقیقت خود آگاه به ودیعه گذارده است.

بنابراین همه انسان‏ها از نظر فطرت سالم و دست نخورده، به یکتایى خدا، اقرار دارند، و همین راز نهانى و تکوینى حجت قوى الهى براى کافران در قیامت است، که مگر شما از نظر فطرى آماده پذیرش ربوبیّت من نبودید، پس چرا کافر شدید؟ آنها در پاسخ درمانده مى‏شوند، و نمى‏توانند در پاسخ بگویند که ما از چنین حجت باطنى بى‏خبر و غافل بودیم. با این بیان شبهه جبر برطرف خواهد شد، زیرا فطرت سالم انسان خواهان حق و خداجو است، خواه انسان کافر و منکر خدا شود، خواه مؤمن باشد. بنابراین فطرت عامل مجبور کننده نیست، بلکه راهنما و چراغ راه است.

چنان که قرآن مى‏فرماید: “فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ‏حَنِیفًا فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا؛ روى خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن، این فطرتى است که خداوند انسان‏ها را بر آن آفریده است.”۳

توضیح این که فطرت یا وجدان آگاه درونى گوهرى درخشان در باطن انسان است که شیشه شفافى اطراف آن را فراگرفته است، و آن در پشت آن شیشه حقایق را مشاهده مى‏کند و درمى‏یابد، مشروط به این که آن شیشه به پرده تبدیل نشود، و یا گرد و غبار و آلودگى‏ها روى آن شیشه را تیره و تار نسازند، این که مى‏بینیم بسیارى از انسان‏ها کافر و منکر هستند، از این رو است که گرد و غبار گناه و انحراف، پرده‏اى بر روى فطرت آنها افکنده، و یا شیشه شفاف روى آن را، آلوده و تیره و سیاه نموده است، از این رو همان کافران وقتى که مثلاً در میان کشتى یا هواپیما باشند و حادثه خطرناکى رخ دهد، و پرده غرورشان شکافته گردد، فطرت آنها خود را نشان داده و آنها از درون متوجه خدایى مى‏شوند تا آنها را نجات بخشد، آنها در این وقت وجود حجت باطن (فطرت) را احساس مى‏کنند، این حجت باطن در همه انسان‏ها وجود دارد، و با زبان حال به نداى خداوند که آیا من پروردگار شما نیستم؟ پاسخ مثبت داده و گفته است آرى، نتیجه این که منکران نمى‏توانند در روز قیامت، انحراف خود را به محیط آلوده و همنشین بد و عوامل دیگر نسبت دهند، چرا که به آنها گفته مى‏شود، همواره در درون ذات تو گوهرى به نام فطرت شعله ور بود، و تو مى‏توانستى در پرتو نور آن به راه هدایت گام نهى، چرا آن را خاموش کرد، یا پرده و شیشه تاریک بر سر آن افکندى؟! و چرا به پیمان فطرت وفا دار نماندى.

در بعضى از روایات اسلامى نیز عالم ذر به همین پیمان فطرى معنى شده از جمله: عبدالله بن سنان مى‏گوید از امام صادق(ع) پرسیدم فطرت الهى (که در قرآن آیه۳۰ روم آمده) چیست؟ در پاسخ فرمود: “هى الاسلامُ فطرهم اللهُ حینَ اخذ میثاقهم على التوحید، قال: الستُ بربّکم، و فیه المؤمن والکافر؛ فطرت همان اسلام است که خداوند آن را در نهاد انسان سرشته، در آن هنگام که از آنها پیمان بر توحید گرفت و فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ مؤمن و کافر در این جهت (که داراى فطرت الهى‏اند و با زبان حال و استعداد) جواب مثبت به خدا داده‏اند شریک مى‏باشند.”۴

مسأله زبان حال در گفتگوهاى روزانه بشر در هر زبانى، فراوان است، مثلاً مى‏گوییم: “رنگ رخساره خبر مى‏دهد از سرّ درون” یا مى‏گوییم: “چشمان به هم ریخته او مى‏گوید دیشب به خواب نرفته است” یا در زبان عربى گفته مى‏شود: “سل الارض من شقّ أنها رک، و غرس اشجارک و اینع ثمارک، فان لم تجبک حواراً اجابتک اعتباراً؛ از زمین بپرس چه کسى راه نهرهاى تو را گشود، و درختانت را غرس کرد، و میوه‌هایت را رسیده نمود؟ اگر به زبان قال به تو پاسخ نگوید به زبان حال پاسخ خواهد داد.”

 

فرق بین عرفان و اخلاق چیست؟

۲ – سؤال: با توجه به این که عرفان و اخلاق، معمولاً با هم عنوان مى‏شوند، و گاهى جداگانه، آیا این دو با هم فرق دارند، یا یکى هستند؟

پاسخ: اخلاق جمع خُلق یا خُلُق در اصل به معنى خوى، سیرت، نهاد و اوصاف درونى است که آثار آن به بیرون سرایت مى‏کند و در رفتار و گفتار انسان آشکار مى‏شود، و گاهى عوامل بیرونى در آن اثر دارند، و به طور کلى عوامل درونى و بیرون، تأثیر متقابل نسبت به همدیگر دارند. اخلاق در اسلام به معنى خودسازى است، که براساس دو پایه تهذیب (پاک سازى) و علم و کمال (ارزش‏ها) پى ریزى شده و داراى ابعاد گوناگونى است، مانند: اخلاق معنوى، فرهنگى، فردى، اجتماعى، اقتصادى، نظامى ، سیاسى و…

و گاهى اخلاق را به اخلاق روحى و اخلاق عملى تقسیم مى‏کنند که اولى به صفات روحى نظارت دارد و دومى ناظر به رفتار انسانى مى‏باشد.

اما عرفان، بیشتر به معارف الهى مى‏نگرد، و آن هم نه از طریق علم و استدلال، بلکه از طریق شهود باطنى و درونى، یعنى قلب انسان بر اثر سیر و سلوک آن چنان نورانى مى‏شود که دیده حقیقت بینش گشوده مى‏گردد، و پرده‏هاى حجاب را برطرف مى‏سازد.

به عبارت روشن‏تر سیر و سلوک درونى که نوعى عرفان است، انسان را روز به روز به ذات پاک خدا نزدیک‏تر مى‏کند، حجاب‏ها را کنار مى‏زند، و راه را براى وصول به حق هموار مى‏سازد. و سیر وسلوک برونى، همان اخلاق است که موجب تهذیب نفوس و ارتقاء در راستاى کمالات مى‏شود.

نتیجه این که رابطه تنگاتنگ بین عرفان و اخلاق وجود دارد و هر کدام مکمّل و یاور یکدیگرند، اخلاق منهاى عرفان صحیح و مثبت، اخلاق کامل نیست، عرفان منهاى اخلاق، عرفان راستین نخواهد بود. عرفان نظرى راه و چاه، و عوامل ارتقاء و سقوط را نشان مى‏دهد، و روح انسان را براى پذیرش آن آماده مى‏سازد، و عرفان عملى، همان هدایت‏هاى عرفانى نظرى را در جهان عمل آشکار مى‏کند، و به پاک سازى و به سازى عینیّت مى‏بخشد. از جهتى مى‏توان گفت عرفان مثبت مقدمه و نردبان وصول به اخلاق کامل انسانى است، و چراغ راه او است، و راه را براى حرکت اخلاقى صاف مى‏کند، و از جهت دیگر مى‏توان گفت که اخلاق نیک، عرفان را در مسیر خود مى‏افکند، و پشتیبان و پشتوانه خوبى براى وصول به عرفان است. و نیز مى‏توان گفت که عرفان داراى مراحلى است، چنان که اخلاق نیز داراى مراحلى است، و مرحله‏هاى هر کدام از یکدیگر جدا است، و در مجموع تکمیل کننده همدیگرند، مانند دو پر و بال براى پرنده که به کمک هم به پرواز درمى‏آید؟ بودن یکى بدون دیگرى، ناقص بوده و مانع پرواز است.

 

دویدن در رکاب افراد، نکوهیده است یا پسندیده؟

۳- سؤال در نهج البلاغه آمده: امیرمؤمنان على(ع) در مسیر کوفه به جبهه صفین به شهر انبار رسید، در آنجا کدخداها و سران شهر به عنوان احترام به امام، از مرکب‏هاى خود پیاده شدند، و مطابق رسمى که نسبت به شاهان داشتند، به سرعت به سوى على(ع) شتافتند، و در پیشاپیش او شروع به دویدن کردند. امام على(ع) به آنها رو کرد و فرمود: “این کار شما چه معنى دارد؟” آنها در پاسخ گفتند: “این رسمى است که ما به وسیله آن، زمامداران خود را احترام مى‏کنیم.” امام على(ع) فرمود: “سوگند به خدا، زمامداران شما از این کار سودى نمى‏برند، و شما خود را با این کار به مشقت و سختى مى‏اندازید و در آخرت بدبخت خواهید بود، چقدر زیانبار است مشقّتى که در دنبالش کیفر الهى باشد، و چقدر سودمند است آرامشى که در پرتو آن دورى از عذاب الهى باشد.”۵

اینک این سؤال در اینجا مطرح مى‏شود که دویدن در رکاب شخصیت‏ها و ابراز احساسات نمودن با توجه به این فرموده امیرمؤمنان على(ع) نکوهیده است یا پسندیده؟

پاسخ: ابراز احساسات پاک با حرکات مختلف، بدون آمیختن آن به کارهاى حرام، از مصادیق یارى و پشتیبانى است، وروشن است که چنین پشتیبانى از شخصیت‏هاى الهى و سودمند، که وجودشان مایه برکت و سرچشمه نیکى‏ها و پیروزى حق بر باطل است لازم و از بهترین کارها است، به ویژه در مواردى که موجب تقویت دین، و تضعیف دشمن مى‏گردد. باید با سر دادن شعار و ابراز احساسات به عناوین مختلف، از آنها حمایت کرد. چنان که در ماجراى استقبال مردم مدینه از پیامبر اسلام(ص) در ماجراى هجرت آن حضرت از مکه به مدینه، شبیه این ابراز احساسات و اظهار وفادارى بود، و در جنگ‏ها در برابر دشمنان نیز چنین بوده، از جمله در جنگ اُحد، پیامبر(ص) به مسلمانان دستور داد با فریاد بلند و حرکات مخصوص، در برابر شعار باطل دشمن بگویند “الله اعلى و اجل؛ خدا بالاتر و ارجمندتر است”۶

و در فتح مکّه، مسلمانان اطراف پیامبر(ص) را با شور و شوق احاطه کرده و آب وضوى آن حضرت را به عنوان تبرک مى‏گرفتند، و به این وسیله بینى دشمن را به خاک مى‏مالیدند.۷و موارد دیگر.

آنچه که مذموم و نکوهیده است، حرکات ذلت بار و کرنش‏هاى خوار کننده است، و در مورد حضرت على(ع) چنان که از قرائن پیدا است، حرکات سران شهر انبار مشابه حرکات آنها در برابر شاهان ساسانى، ذلّت بار و آمیخته با اظهار عجز بوده، حضرت على(ع) از چنین کارى نهى کرده است، ولى اگر ابراز احساسات از این قالب خارج شود، و جنبه شکوه دادن به حق، و سرکوبى دشمن و تقویت قلوب مؤمنان داشته باشد، نه تنها عیب نیست بلکه پسندیده و سودمند است.

توضیح بیشتر این که: موارد، مختلف است، نیت‏ها، انگیزه‏ها و اهداف نیز به اعمال شکل مى‏دهند، به عنوان مثال، ابو دُجانه انصارى، در یکى از جنگ‏هاى صدر اسلام، غرق در اسلحه، در مقابل دشمن با شکوه و سرافرازى خاصى قدم مى‏زد، رسول خدا(ص) او را با این وضع دید، به او فرمود: “خداوند متعال این گونه راه رفتن را دشمن دارد، مگر در میدان جنگ در مقابل دشمن.”۸

بنابراین کیفیت و چگونگى‏ها و مکان‏ها، در تعیین حکم، نقش به سزایى دارد.

 

پى نوشت‏ها:

۱ – عالم ذر چیست؟ ۲- آیا مسأله پیمان ذر موجب جبر نیست؟ ۳- اگر همه انسان‏ها پاسخ مثبت به نداى الهى دادند، پس وجود کافران را چگونه توجیه مى‏کنید؟

۲ – اعراف، ۷۳٫

۳ – روم، ۳۰٫

۴ – تفسیر نورالثقلین، ج۲، ص۹۵٫

۵ – نهج البلاغه، حکمت ۳۷٫

۶ – بحار، ج۲۰، ص۲۳٫

۷ – همان، ج۱۷، ص۲۹٫

۸ – اُسد الغابه، ج۲؛ وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۹٫

30دسامبر/16

تماشاى تزکیه

غلامرضا گلى زواره

 

قافله فقاهت در عرصه سیاست

در جنگ جهانى اول دولت انگلیس دست دولت عثمانى را از عراق کوتاه کرد و شخصى به نام ویلسون انگلیسى را به حکومت این سرزمین تعیین نمود، مسلمانان عراق دست به قیام زدند و بر این حرکت اعتراض نمودند، دولت انگلیس ناچار شد یک حکومت ائتلافى مرکّب از افراد تبعه انگلستان و عراقى تشکیل دهد و از مردم خواستند که ضمن یک انتخابات عمومى، یک حاکم انگلیسى را براى ریاست دولت عراق انتخاب کنند، اما فتواى مراجع بزرگ شیعه و از جمله میرزا محمد تقى شیرازى مبنى بر این که غیر مسلمان نمى‏تواند حاکم یک کشور اسلامى شود مردم عراق را به قیام وادار کرد و در چند شهر عراق تظاهرات دامنه دارى صورت گرفت، ولى با سرکوب اشغال گران موج خشم مردم فرو نشست، با این وجود وقتى قواى مهاجم ثبات قدم علماى شیعه را مشاهده کردند ناگزیر تصمیم گرفتند حاکمى که به ظاهر مورد تأیید شیعیان و سنّى باشد براى عراق تعیین کنند و امیرفیصل را که اهل حجاز بود براى سلطنت برگزیدند، در سال ۱۳۴۱ ه.ق ملک فیصل که قصد انجام انتخابات و تأسیس مجلس شوراى ملى را داشت از فعالیت‏هاى انتخاباتى عالمان شیعه سخت به زحمت افتاد، چون مراجع تقلید و فقها بر این باور بودند در این حرکت نسبت به شیعیان که دو سوم ملت عراق را تشکیل مى‏دهد توجه بیشترى شود اما ملک فیصل زیر بار این واقعیت مسلّم نمى‏رفت. لذا آیه الله شیخ مهدى خالصى که از علماى بزرگ عراق و مقیم کاظمین بود حکم تحریم انتخابات را صادر نمود که آیه الله نائینى و آیه الله سید ابوالحسن اصفهانى آن را با امضاى خود تأیید کردند و در اثر این امضاء قیام عراق شکل جدّى به خود گرفت و دولت عراق تصمیم گرفت علماى طراز اول و سرشناس را که در این نهضت مؤثر بودند به ایران تبعید کند. در اواخر سال ۱۳۴۱ ه.ق تحت اقدامات و پوشش‏هاى نظامى، آیه الله نائینى، آیه الله اصفهانى، آیه الله خالصى، آقاسید جمال الدین گلپایگانى، سید حسن تهامى بیرجندى، آقا سید حسن بحرالعلوم، آقا شیخ اسدالله زنجانى و جمع دیگرى از بستگان آیه الله نائینى به جنوب ایران تبعید و اخراج گردیدند. مردم متدیّن و مبارز ایران وقتى خبر ورود علما و مراجع را دریافتند در شهرهاى قصرشیرین، کرمانشاه، همدان و قم استقبال عظیمى از قافله فضیلت به عمل آوردند، آیه الله نائینى به همراه آقا سید جمال گلپایگانى و جمعى از شاگردان برجسته خود مدتى در کرمانشاه اقامت گزید و سپس وارد قم گردید و در مدت توقف ده ماهه خویش در این شهر مقدس به تدریس و امامت جماعت اشتغال ورزید، قریب یک سال پس از تبعید مراجع (در سال ۱۳۴۲ ه.ق) ملک فیصل تحت فشار مردم عراق توسط نمایندگان خود از این علما عذرخواهى کرد و درخواست بازگشت مجدد آنان را به عراق نمود، علما نیز براى خالى نگذاشتن حوزه نجف و رهبرى مبارزات مردم این سامان تصمیم به مراجعت گرفتند.۱

 

مقامات علمى

سید جمال الدین گلپایگانى براى تطهیر درون و پالایش اندیشه در شهر مقدس نجف با جستجوهایى که قبلاً انجام داده بود و توصیه‏هایى که اساتید اصفهان نموده بودند از درس اخلاق عارفى ستوده خصال و زاهدى دانشور بهره بُرد و در واقع قبل از هر چیز نیاز به چنین استفاضه‏اى معنوى را در خویشتن احساس کرد، استاد نخستین او که سید جواد نام داشت و اهل کربلا بود غیر از مقامات علمى در فضایل و مکارم نیز توفیق‏هایى به دست آورده بود و مى‏گفت اگر از عالم بالا به من اجازه دهند بر سر معابر چهار پایه مى‏گذارم و بر روى آن مى‏ایستم و مردم را به توحید فرامى‏خوانم، گرچه وى شخص گمنامى به شمار مى‏رفت و مایل بود در‌هاله‏اى از عزلت بسر برد، اما موجبات اشتهار شاگردش سید جمال الدین گلپایگانى را در طریق مسایل ذوقى و عرفانى پدید آورد، واپسین استاد گلپایگانى نیز رتبه علمى و توانایى فکرى وى را چنان ارتقا داد و قدرت تجزیه و تحلیل مباحث علمى را در او چنان عمق بخشید که سید جمال الدین را به مقام والاى مرجع تقلید رسانید و در علم و عمل زبانزد خاص و عام گردید و از جهت عظمت و مقام معرفتى و تهذیب نفس در زمره افراد انگشت شمار آمد.۲

معاشرت با شخصیت‏هاى وارسته نیز در ترسیم سیماى علمى و عرفانى این فقیه فرزانه دخالت داشت، او در درس استادان نجف با این چهره‏ها مأنوس گردید که از جمله آنان آیات گرام سید محمود حسینى شاهرودى، علامه طباطبایى، سید محمد حجت کوه کمرى و میرزاهاشم آملى مى‏باشند.

شیخ مرتضى حائرى نقل نموده است که مرحوم آقا سید جمال‏الدین گلپایگانى گفتند با حاج شیخ عبدالکریم حائرى در عراق مأنوس بودیم، موقعى که ایشان مى‏خواستند به ایران بیایند و در ترن سامرا همسفرش بودیم به ایشان گفتم شما از کسانى هستید که بعد از مرحوم میرزاى شیرازى مشار بالبنان مى‏باشید چرا به ایران مى‏روید، گفتند نمى‏خواهم مرجع شوم مى‏خواهم بروم ایران اگر از دستم برآید خدمتى به اسلام و مسلمانان بکنم، بعد به ارجاع احتیاط زیاد مرحوم میرزا ایشان مرجع شدند.۳ این در حالى است که خود آیه الله گلپایگانى مقام بلند مرتبه‏اى در فقه و اصول به دست آورده بود به نحوى که چنین شایستگى علمى و لیاقت‌هایى که بر اثر زهد و عبادت کسب کرده بود او را در ردیف مراجع تقلید و رهبران حوزه علمیه نجف اشرف قرار داد.۴ بدین گونه او که در یک خاندان علمى ارزشمندى درخشید، گوى سبقت را از اجداد خویش ربود و به مقام علمى والایى دست یافت و علاوه بر ترویج معارف قرآن و تشیّع و صیانت از موازین شرعى به فرازین قله معنویت دست یافت.۵

آیه الله سید عباس حسینى کاشانى نکات جالبى در خصوص این شخصیت مطرح کرده است:

مرحوم آقاجمال گلپایگانى یک اعجوبه‏اى بود، در همه ابعاد در مرتبه بالایى قرار داشت، سیماى نورانى و حالت معنوى بسیار لطیفى داشت، آقاى فرید گلپایگانى در خدمت ایشان بوده‏اند، یک موقوفه‏اى در عراق بود و آن وقت آیه الله بروجردى مرجع مطلق وقت بود، متولّى موقوفه براى ایشان نوشته بود این موقوفه در اختیار شماست و به هر نحوى که صلاح مى‏دانید عمل کنید آیه الله بروجردى در پاسخ به وى نوشته بود الآن مرجع مطلق زمان ما آقا سید جمال گلپایگانى است و وجوهات را باید به ایشان تحویل داد.۶ آیه الله گلپایگانى با وجود مقام مرجعیت و این که شیعیان زیادى در مسایل فقهى و شرع از او پیروى مى‏کردند به هنگام اظهار نظر در خصوص مسایلى که از ایشان سؤال مى‏کردند احترام اساتید خود را داشتند و مى‏کوشیدند به تأیید پاسخ این بزرگواران اکتفا کنند. اهالى بصره و توابع آن از مرحوم آیه الله العظمى شیخ محمد حسین نائینى مرجع مشهور شیعیان جهان، استفتایى راجع به هیئت عزا و زنجیرزنى و آنچه مربوط به سوگوارى براى خامس آل عبا بود نمودند که ایشان بطور مفصل دیدگاه خویش را در این خصوص ارائه داد و چون نظیر این استفتا از آیه الله سید جمال الدین گلپایگانى شده بود و نیز فتواى محکم و متین آیه الله نائینى به محضرش عرضه شد در ذیل آن نوشت: آنچه را که شیخ و استاد ما آیهالله نائینى در این ورقه مرقوم فرموده‏اند صحیح است و مطابق رأى اینجانب مى‏باشد.۷ وى به منظور حفاظت از میراث علمى استادان خود بسیارى از تقریرات آنان را در زمینه فقه و اصول به نگارش۸ درآورد و در این حرکت علمى ذوق، ابتکار و قدرت فکرى خویش را در ضبط نظرات آن بزرگان بروز داد، آثار تألیف شده توسط این فقیه عالى مقام به شرح ذیل مى‏باشند:

۱- الاجتهاد والتقلید۲ ۹- اجتماع امر و نهى۳ ۱۰- جواز البقاء على تقلید المیّت ۴- کتابى در صلوه ۵- قاعده فراغ والتجاوز ۶- تقریرات درس آخوند خراسانى، نائینى و میرزا محمد تقى شیرازى ۷- التّرتب ۸-رساله عملیه ۹ – رساله لاضرر و لا ضرار ۱۰ – حدیث رفع ۱۱ – رساله منجزات المریض ۱۲ – یک دوره اصول فقه که یک مجلّد آن از آغاز اصول تا واجب نفسى به طبع رسیده است ۱۳ – دیوانى در اشعار مذهبى و عرفانى که به زبان فارسى و عربى سروده است ۱۴ – الغیبه و چند مسئله فقهى ۱۵ – وصایا ۱۶ – رساله‏اى در اجاره ۱۷ – رساله‏اى در طهارت.۱۱

 

درخت معنویت

آیه الله گلپایگانى در علم و عمل زبانزد خاص و عام بود و از جهت کرامت مقام و نفس پاک، مورد تصدیق اهل معرفت و تقوا مى‏باشد، وى در مراقبت از نفس و اجتناب از امیال مقام برجسته‏اى را در میان اقران خویش به دست آورد.۱۲

علامه و متفکر شهید آیه الله مرتضى مطهرى وارستگى وى را چنین وصف کرده است: “مرحوم آقاى سید جمال گلپایگانى (رضوان الله علیه) یکى از مراجع تقلید عصر حاضر بودند که حدود پانزده سال پیش تهران هم آمدند…۱۳ من در تهران خدمت ایشان رسیده بودم و قبلاً هم البته مى‏شناختم مردى بود که از اوایل جوانى که در اصفهان تحصیل مى‏کرده است]اهل تقوا بوده [و افرادى که در جوانى با این مرد محشور بوده‏اند او را به تقوا و معنویّت و صفا و پاکى مى‏شناختند و اصلاً وارد این دنیا ]معنویت [بود و شاید مسیرش هم این نبود که بیاید درس بخواند و روزى مرجع و رئیس بشود. این حرف‏ها در کارش نبود و تا آخر عمر به این پیمان خودش باقى بود. به طور قطع و یقین آثار فوق‏العاده‏اى در ایشان دیده مى‏شد.۱۴

آیه الله سید محمد حسین حسینى تهرانى که در مدت هفت سال اقامت در نجف اشرف هفته‏اى یک یا دو بار به منزل این مرد پرهیزکار مى‏رفت و از نزدیک با ایشان انس و الفت داشت در ذکر حالات آیه الله گلپایگانى مى‏نویسد: “ایشان از علماء و مراجع تقلید عالیقدر نجف اشرف بودند و از شاگردان برجسته آیه الله نائینى و در علمیّت و عملیّت زبانزد خاص بود و از جهت عظمت قدر و کرامت مقام براى احدى جاى تردید نبود.۱۵ ایشان از مردان پاک و منزه و در عین حال داراى روابط معنوى و باطنى با حضرت حق متعال بودند، مردى متین و استوار و مراقب و مى‏توان او را جمال السالکین الى الله تعالى نام برد؛ اعمال او اسوه و الگوى صبر و تحمل و ایثار و زهد و مراقبت و سعه نفس ودانش قوى بود حقّاً سیماى او نمونه ظاهر و بارزى از علماى راستین و مشایخ طایفه حقه مذهب جعفریه بود و آئینه و آیتى از سیر و سلوک ائمه طاهرین (سلام الله علیهم اجمعین) و یادآورنده خدا و عالم آخرت بود…”۱۶ وى در جاى دیگر خاطر نشان مى‏نماید آنچه از اهم امور است تدریس و تربیت طلاب به دروس تزکیه و تهذیب اخلاق عملى است که آنها را با حقیقت اسلام، نبوت، معاد، ولایت و قرآن آشنا مى‏کند و بالاخره انسانیت را به آدمى مى‏نمایاند و متأسفانه در نجف اشرف این دروس نه تنها طالب نداشت بلکه منع مى‏گردید، درس اخلاق و مجمع تفسیر و بیان معارف نبود سید جمال بود و بس و او هم وقتى به نماز مى‏آمد عبا بر سر مى‏کشید و از این معانى او نیز کسى خبر نداشت وگرنه او را از نجف بیرون مى‏کردند برخى از کتاب فروشها که خرید و فروش کتب حکمت و فلسفه را به نظر برخى از افراد حرام مى‏دانستند اگر احیاناً در ضمن مجموعه خریدى که مى‏نمودند “اسفار” ملاصدرا و یا “منظومه” سبزوارى دیده مى‏شد آن را با انبر برمى‏داشتند تا دستشان نجس نگردد! در این صورت ضرورى مى‏نمود که کسى چون سید جمال گلپایگانى که مى‏خواست به دنبال معارف الهى و حکمت‏هاى معنوى برود راه تقیه را پیش گیرد و اگر خواستار آن است که شبى در مسجد کوفه یا سهله بیتوته داشته باشد مخفیانه و به دور از انظار تنگ نظران تُنک مایه و چشمان اغیار عمل کند تا مورد سوء ظن قرار نگیرد۱۷ والبته به دست آوردن حقایق ملکوتى به این آسانى هم براى این شخصیت به دست نیامد، رنج‏ها کشید، مصیبت‏ها دید و مشکلات زیادى را تحمل کرد تا این گوهر گرانبها را یافت و بعد آن را در مخزن قلب خویش آن چنان نگهدارى کرد که از گزند آفات و سارقان شیطانى مصون بماند.

صرف نظر از مقام فقاهت و مرجعیت و نفوذ اجتماعى سیاسى ملاک عظمت این مرد تجلیّات الهى است که در راه طولانى و پرمشقت جهاد اکبر او را به سر حدّ یک عارف الهى درآورد و در مقام و منزلت تمکین نشانده است. حقیقت مقام عرفان به ذات احدیّت خدا را او با تزکیه و تقوا و عبادت براى خویش محقق گردانید.

آیه الله شیخ حیدر على محقق که محضر این عالم وارسته را درک کرده است، مى‏گوید آقا سید جمال گلپایگانى در زهد و تقوا معروف بود، اهل ریاضت بود و کراماتى هم داشت.۱۸

در کتب شرح حال هم او را به عنوان مجتهدى محقق، فقیه اصولى، مفسّرى محدث و آیتى بارع، و زاهدى خاشع و خدادوست معرفى کرده‏اند و افزوده‏اند در اصول فقه، علم حدیث، رجال، شعر و ادبیات تبحّر داشت و در اطاعت و بندگى و اخلاص در عبادت به مراتبى از کمال که در شأن عباد صالحین و وارثان انبیاست دست یافت، وجودى سراسر خضوع و خشوع و در نهایت زهد و تقوا که در انجام فرائض، نوافل و مستحبات مراقبتى کامل و در هنگام راز و نیاز با معبود اشتیاقى وافر داشت و از این مسیر به کرامات و مشاهدات معنوى و بصیرت ملکوتى رسید.۱۹

از صداى مناجات و گریه ایشان همسایگان حکایت‏ها دارند، دائم کتاب صحیفه سجادیه در مقابل این انسان با ورع در اتاق خلوت بود و همین که از مطالعه فارغ مى‏گشت به خواندن آن مشغول مى‏گشت، آهش سوزان، اشکش روان و سخنش مؤثر و دلى سوخته داشت، منزلش در محلّه حُوَیش نجف بود و در اتاق کوچکى در بالاخانه به سر مى‏برد و اوقاتش اغلب در آنجا با عبادت، تهجد و دعا مى‏گذشت، نسبت به چنین مردان راستین خدا باید گفت عاش سعیداً و مات سعیداً زیرا تمناى حرکت به سوى حق و رفع حجاب‏هاى ظلمانى و نورانى و پیوستن به لقاء الله از جمیع جهات و ادراک مقام فنا اولین برنامه او بود، دعاى “اللهمّ ارزقنا التجافى عن دار الغرور والانابه الى دار الخلود و الاستعداد للموت قبل نزوله”۲۰ که حضرت امام زین العابدین(ع) در سجده تکرار مى‏فرمودند نه تنها ورد زبانش بلکه حال نفس و تحقق و شهود دل تابناک و ضمیر منورش بود، از مناجات خمس عشر حضرت سیدالساجدین بسیار لذت مى‏برد و به هنگام خواندن آن مشعوف مى‏گشت، آن را در حافظه داشت و خصوصاً به مناجات مریدین (مناجات هشتم) بیشتر عشق مى‏ورزید. گرفتارى‏ها و شدائد زیادى را تحمل کرد و در این اواخر بیمارى قلبى و اختلال در پروستات به وى روى آورد و با وجود جراحى، دردش التیام نیافت و به بستر بیمارى افتاده بود براى امرار معاش شخصى و تأمین نیازهاى برخى طلاّب قرضش خیلى زیاده شده بود، خانه مسکونى خود را که نیاز مبرمى به آن داشت به مبلغ چهارصد دینار عراقى به رهن گذاشت تا بتواند هزینه عمل جراحى یکى از خویشاوندان کم بضاعتش را تأمین کند، از جهات مشکلات داخلى منزل، بسیار در ناراحتى و شدائد بسر مى‏برد و تنگ‏نظران نیز لحظه‏اى او را آسوده نمى‏گذاشتند با وجود این همه ناملایمات و در حالى که از شدت کسالت بر خود مى‏پیچید و روى تخت بیمارى خوابیده بود در عالمى از سرور و نشاط ادعیه صحیفه سجادیه را مى‏خواند و اشک شوق مى‏ریخت و در حالتى بود که گویى از شدت انس با خداى متعال در پوست نمى‏گنجد ومى‏خواهد به پرواز درآید. آیه الله سید محمد حسین حسینى تهرانى مى‏گوید یک روز که در اوج این گرفتارى‏ها (از قبیل بیمارى، جراحى، تنهایى، ناملایم بودن وضع داخلى، هواى گرم و قرض فراوان و گرو گرفتن خانه‏اش) بسر مى‏برد به دیدنش رفتم. گفت: بنشین، تو که از حالم خبر دارى، گفتم: آرى سپس با یک تبسّم ملیحى فرمود: من خوشم، خوش، کسى که از معارف الهى و ارتباط با حق و شناخت خداوند محروم است نه دنیا دارد و نه آخرت.۲۱

اى درِ تو مقصد و مقصود ما

وى رخ تو شاهد و مشهود ما

نقد غمت مایه هر شادیى

بندگیت به زهر آزادگى

کوى تو بزم دل شیداى ماست

مسکن ما منزل ما جاى ماست

عشق تو مکنون ضمیر من است

خاک سراى تو سریر من است

اى غمت از شادى احباب به

دردِ تو از داروى اصحاب به

کوى غمت سینه سیناى من

روشنى دیده بیناى من

آیه الله سید جمال الدین گلپایگانى با وجود پیمودن طریق معنویت و رسیدن به مقامات عرفانى و حقایق روحانى از جامعه جدا نگردید وبا مردم دمساز بود و نسبت به امورات سیاسى وفرهنگى آنان اظهار همدردى مى‏کرد و در پى چاره جویى در جهت رفع نابسامانى‏ها و معضلات جامعه اسلامى بود، وى به منظور رسالتى که در نگهدارى و پاسدارى از کیان دین و عزّت مسلمانان داشت از موضع‏گیرى در برابر تجاوز قواى استعمار به سرزمین‏هاى اسلامى از جمله عراق، لیبى و ایران غافل نماند و همراه با علماى نجف و اساتید خود با مردم مظلوم این کشورها همدردى نمود و انزجار و تنفّر خویش را از هجوم به نقاطى که محل استقرار مسلمین بود اعلام داشت و به دلیل حضور در متن قیام مردم عراق و مبارزه با مهاجمان انگلیسى و اعراض از برنامه‏هاى افراد دست نشانده آنان در زمره علمایى قرار گرفت که به ایران تبعید شدند.

جان گشاید سوى بالا بال‏ها

در زده تن در زمین چنگال‌ها

 

مشاهدات شگفت

بر اثر مراقبت‏هاى قوى و محاسبه نفس جان این فقیه فرزانه با عالم غیب ارتباط پیدا کرد و آنچه را که دیگران از مشاهده آن ناتوان بودند به صورتى جالب برایش آشکار مى‏گردید، رسوخ او در علوم و معارف قدسى و دوام در حضور و مراقبت موجب انصراف او از امور فناپذیر و اقبالش به سوى حقایق گردید:

تا شب جان یافت دلم واشد و بشکافت دلم

اطلس نو یافت دلم دشمن این ژنده شدم

این گونه حالت‏هاى غیبى و بصیرت‏هاى باطنى که براى امثال آقا سید جمال الدین گلپایگانى روى داده است بیانگر این حقیقت مى‏باشد که انسان نباید منکر قواى روحى و استعداد خارق العاده نهفته در درون آدمى بشود و نیز نباید جهان دیگرى را که از نظر ظاهرى قابل مشاهده نمى‏باشد انکار کند و نیز باید متوجه یک نکته دیگرى هم بود و آن این است که تقوا، عبادت و ورزش‏هاى معنوى یک نوع توفیق غیبى در انسان پدید مى‏آورد و راههایى را به رویش مى‏گشاید که نه در حالت عادى چنین حالتى امکان‏پذیر است و نه افرادى که این راه را نپیموده‏اند قادرند به آن دست یابند قرآن مى‏فرماید: “إن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّکُمْ فُرْقَاناً”۲۲ یعنى اگر پروا پیشه کنید خداوند قدرت تمییز در شما قرار مى‏دهد که بتوانید امورى را بشناسید که دیگران از معرفت نسبت به آن عاجزند، خاطر نشان مى‏گردد که آیه الله گلپایگانى که این راه را درنوردید با الهام پذیرى از قرآن و عترت به مقصد رسید یعنى ضمن تلاش در امور معنوى و صفاى روح به زندگى عادى آدمیان توجه داشت و اجازه نداد مسؤولیت اجتماعى و وظیفه شرعى وى در برابر برادران مسلمان، در این راه، ذبح گردد و فراست ناشى از تزکیه را با تدبیر و ژرف اندیشه در حوادث جارى و مقتضیات زمان و آگاهى به امور سیاسى و اجتماعى تلفیق کرد.

آقا سید جمال الدین گلپایگانى با وجود آن که اهل تقیّه و کتمان بود در عین حال از حالات غیبى که برایش روى داده بود براى برخى از خواص و افراد مورد موثق، پرده برمى‏داشت، آیه الله سید محمد حسین حسینى تهرانى مى‏گوید: هر وقت به خدمتش مشرّف مى‏شدم و از واردات و مکاشفات و یا از حالات و مقامات بیانى داشت به محض آن که احساس صداى پا از پله‏ها مى‏نمود جمله را قطع مى‏کرد و به بحث علمى و فقهى مشغول مى‏شد، مى‏فرمود: من در دوران جوانى که در اصفهان بودم نزد دو استاد بزرگ مرحوم آخوند کاشى و جهانگیرخان درس اخلاق و سیر و سلوک مى‏آموختم و آنها مربّى من بودند به من دستور داده بودند که شب‏هاى پنج شنبه و جمعه بروم بیرون اصفهان و در قبرستان تخت فولاد قدرى تفکّر کنم در عالم مرگ و ارواح و مقدارى هم عبادت کنم و صبح برگردم. عادتم این بود که در این شب‏ها به میزان یکى دو ساعت در بین مقابر حرکت مى‏کردم و تفکر مى‏نمودم و پس از استراحت براى نماز شب برمى‏خاستم و نماز صبح را مى‏خواندم و پس ازآن به اصفهان مى‏آمدم، در یکى از شب‏هاى سرد زمستان که در یکى از حجرات رفتم تا دستمال خود را باز کرده و غذایى بخورم، ناگهان در مقبره را زدند تا جنازه‏اى را که از بستگان صاحب مقبره بود آنجا بگذارند و شخص قارى قرآن که متصدّى مقبره بود مشغول تلاوت شود و آنها صبح بیایند و جنازه را دفن کنند. آن جماعت رفتند و قارى مشغول خواندن قرآن بود، همین که دستمال را باز کردم و خواستم چیزى بخورم مشاهده کردم ملائکه عذاب آمدند و مشغول مجازات تازه درگذشته شدند، چنان گرزهاى آتشین بر سر او مى‏زدند که آتش به آسمان زبان مى‏کشید و فریادهایى از این مرده برمى‏خاست که گویى تمام این قبرستان بزرگ را متزلزل مى‏کرد، نمى‏دانم اهل چه معصیتى بود؟ و ابداً قارى قرآن اطلاع نداشت، من از دیدن این وضع از حال رفتم، بدنم لرزید، رنگم پرید و به صاحب مقبره اشاره مى‏کردم که در را باز کن من مى‏خواهم بروم ولى او متوجه نمى‏شد، هرچه مى‏خواستم بگویم زبانم قفل شده و حرکت نمى‏کرد، هرچه مى‏خواستم به او بفهمانم که طاقت ماندن ندارم او درک نمى‏کرد و مى‏گفت بیرون برف زیادى آمده و احتمال دارد گرگ پاره‏ات کند به ناچار خود را به در مقبره کشانیدم، او هم در را گشود و من بیرون آمدم و تا اصفهان با آن که فاصله زیاد نبود بسیار به سختى آمدم و چندین بار به زمین خوردم، به حجره‏ام آمدم و یک هفته مریض بودم و مرحوم آخوند کاشى و جهانگیرخان قشقایى براى استمالت، درمان و عیادت مى‏آمدند و به من دوا مى‏دادند و جهانگیرخان براى من کباب باد مى‏زد و به زور به حلقم فرو مى‏برد تا کم کم قدرى قوّت گرفتم.۲۳

این عارف عالى مقام در جاى دیگر یادآور شده است: یک روز هوا گرم بود رفتم به قبرستان وادى السلام نجف براى فاتحه اهل قبور و ارواح مؤمنین، چون هوا بسیار گرم بود رفتم در زیر سقفى که بر سر دیوارى روى قبرى زده بودند، نشستم، عمامه را برداشته و عبا را کنار زدم که قدرى استراحت نموده و برگردم، در این حال دیدم جماعتى از مردگان با لباس‏هاى پاره و مندرس و وضعى بسیار کثیف به سویم آمدند و از من طلب شفاعت کردند که وضع بدى داریم تو از خدا بخواه ما را عفو کند، این مردگان شیوخى از عرب بودند که در دنیا زندگى توأم با کبر و غرور داشتند و قبورشان در اطراف همان جایى بود که من نشسته بودم، من به ایشان پرخاش کردم و گفتم: هر چه در دنیا به شما گفتند از این وضع و رفتار دست بردارید گوش نکردید و حالا که کار از کار گذشته خواستار بخشش هستید، بروید اى مستکبران!۲۴

متفکّر شهید آیه الله مطهرى مى‏گوید: یک آقا لطف الله هست گلپایگانى، الآن از فضلاى قم است و مرد خوبى است، این قصه را ایشان براى من نقل کرد، بعد از پسر مرحوم آقا سید جمال ]الدین گلپایگانى[ هم پرسیدم، گفت که آقا خودش هم نقل کرد. قضیه این بود که مرحوم آقا ضیاء الدین عراقى که از مراجع نجف بود، فوت کرد آن وقت ما قم بودیم، یک سال قبل از فوت آقا سید ابوالحسن]اصفهانى [بود و از نظر تدریس و علمیّت حوزه نجف را مرحوم آقاضیاء و مرحوم آقاشیخ محمد حسین اصفهانى معروف به کمپانى اداره مى‏کردند، ]وى [استاد ]علامه[ طباطبایى بود. غیر از مقام علمیّت در معنویت هم مرد فوق العاده‏اى بوده، از آن اشخاصى بوده که نمونه سلف صالح بود. مى‏گفتند گاهى در عبادت لیله الرکوع و لیله السجود داشت یعنى گاهى یک شب تا صبح در رکوع بود و گاهى یک شب تا صبح در سجود بود، با این که به کارهاى علمى اش مى‏رسید وقتى هم به عبادت مى‏پرداخت یک چنین کسى بود که آقاى طباطبایى خودمان قصه‏ها و حکایت‏ها از ایشان دارند و حتى خواب‏هاى خیلى فوق العاده از این استاد بزرگوارش دارد.

مرحوم آقاضیاء فوت کرد و آقا شیخ محمد حسین باقى ماند، بعد از یک هفته ]وى[… از دنیا رفت… مرحوم آقا سید جمال در حالى که نماز شب مى‏خواند و در قنوت ]نماز[ وتر مکاشفه مى‏کند، مرحوم آقاضیاء را مى‏بیند که دارد مى‏آید و از او یا خود ایشان مى‏پرسد یا مى‏پرسند کجا مى‏روى؟ مى‏گوید آقا شیخ محمد حسین فوت کرده مى‏روم براى تشییع جنازه‏اش بعد مرحوم آقا سید جمال مى‏فرستد که بروید ببینید خبرى هست؟ مى‏روند مى‏بینند ایشان سکته کرده]است[. بعد من از پسرش آقا سید احمد قضیه را پرسیدم گفتم که من چنین قضیه‏اى شنیده‏ام، گفت اتفاقاً من خودم آن شب آنجا بودم و کسى که آقا مأمور کرد من بودم…۲۵

شرح حال نگار معاصر – محمد شریف رازى – مى‏نویسد: آیه الله حاج سید مصطفى صفایى خراسانى، به نقل از آیه الله سید محمد‌هاشم گلپایگانى فرمودند که شب رحلت آیه الله کمپانى، پدرم آیه الله سید جمال گلپایگانى مرا صدا زد و فرمود پسرم الآن آقاضیاء الدین عراقى آمد و گفت آیه الله کمپانى پیش ما آمد وى مى‏افزاید از آیه الله حاج سید رضى شیرازى از نوادگان میرزاى شیرازى معروف شنیدم که مى‏فرمود: آقا سید جمال گلپایگانى در مراسم تشییع پیکر مرحوم کمپانى فرمودند: دیشب در قنوت نماز وتر دیدم که مرحوم آقاضیاءالدین عراقى دست آیه الله کمپانى را گرفته و به اتفاق به منزل آیه الله میرزا مهدى کفایى (فرزند آخوند خراسانى) رفتند و عجیب این که پس از یک هفته مرحوم کفایى نیز جهان را بدرود گفت.۲۶

 

عنایات و کرامات

یک بار آیه الله سید جمال الدین گلپایگانى در مسیر سیر و سلوک حالتى پیدا کرده بود که خود آن را صحیح نمى‏دانست و هرچه به حرم مطهر حضرت على(ع) مشرّف مى‏گردید و تقاضاى گشایش مى‏نمود سودى نمى‏بخشید، پس تصمیم گرفت به کاظمین برود و چنین کرد و به حرم مقدس امام کاظم رفت و سر خود را درمقابل ضریح گذاشت و آنقدر گریست که آب اشک چشمش بر روى سنگ‏هاى مرمر جارى شد، زیرا آن موقع فرش‏هاى جلو ضریح را برداشته بودند، خودش این ماجرا را چنین نقل کرده است:

هنوز سر از زمین برنداشته بودم که حضرت شفاعت فرمودند و حالم عوض شد و فهمیدم که من کیستم؟ و به اندازه پر کاهى قدرت ندارم، آنچه هست از آن خدا مى‏باشد و نفس من روزنه‏اى و نشانه‏اى از ظهور آن نور على الاطلاق و قادر و قدرت دهنده است، در این حال برخاستم و زیارت و نماز را به جاى آوردم و به نجف برگشتم تا یکبار که به حرم امیرمؤمنان(ع) مشرّف شدم در وقت مراجعت به منزل، در میان کوچه حالتى دست داد که از وصف خارج است و قریب ده دقیقه سر به دیوار گذاردم و قدرت بر حرکت نداشتم این یک حالى بود که حضرت على(ع) مرحمت فرمودند و از حال حاصله در حرم امام هفتم عالى‏تر و دقیق‏تر بود و آن حال مقدمه حصول این حال بود. این‏ها شواهد زنده‏اى است از شفاعت آن سروران و امامان ولى باید محکم گرفت و دست برنداشت و مانند آقا سید جمال الدین سر مسکنت و مذلت در آستانشان فرود آورد تا دستى از غیب برون آید و کارى کند:

جز تو ره قبله نخواهیم یافت

گر ننوازى تو که خواهد نواخت

چاره ما ساز که بى‏یاوریم

گر تو برانى به که رو آوریم۲۷

آیه الله گلپایگانى گفته است: روزى نشسته بودم، ناگاه وارد باغى شدم که بسیار باشکوه بود، درخت‏هاى بسیار باطراوت و خرّم و نسیم‏هاى جانفزا داشت من وارد آن شدم و به وسط باغ رفتم، دیدم حوض بسیار بزرگى مملو از آب زلال آنجاست به نحوى که ریگ‏هاى کف آن دیده مى‏شد، حوریان بهشتى بر لبه این حوض نشسته بودند و یکى از آنان که زیباتر و بزرگتر از همه بود و ریاست آنان را به عهده داشت سرودى مى‏خواند و دیگران با هم آن را تکرار مى‏کردند و خطاب به حضرت حق مى‏گفتند به چه جهت قوم عاد، ثمود و فرعونیان را هلاک کرد من که وارد شدم دیدم اینها با من نامحرمند لذا یک دور که پیرامون آن حوض بزرگ حرکت کردم از همان راهى که آمده بودم به بیرون باغ رهسپار شدم، مرحوم آیه الله سید جمال الدین گلپایگانى شاگردى مؤمن و پرورش یافته مکتب قرآن و عترت بود ولى چون این مکاشفه قبل از وصول به مقام کمال روحى براى ایشان رخ داده است و در سرّ وجود ایشان موضوع هلاکت اقوام مذکور به دست عوامل غیبى کاملاً حل نشده بود لذا در عالم ملکوت به صورت اعتراض حوریه‏هاى بهشتى تجلى نمود وگرنه در عالم معنا و تجرّد اعتراضى نمى‏باشد و تمام موجودات اهل ملأ اعلى در تسبیح و تقدیس وجود و صفات و افعال حضرت احدیت هستند و این که آن زنان بهشتى بر وى نامحرم بوده یک بشارت روحى است که از این منزل که محل شبهه و اعتراض است عبور خواهد نمود و به منزلگاه تسبیح و تقدیس مطلق خواهد رسید چنانکه در مکاشفاتى که در اواخر عمر براى ایشان حاصل شده است این معنى به خوبى مشهود مى‏باشد.۲۸

یکى از دوستان آن فقیه عارف نقل کرده است در یکى از سال‏ها مى‏خواستم براى انجام فریضه حج به مکه مکرّمه مشرّف شوم به همین دلیل براى خداحافظى خدمت حضرت آقاى سید جمال الدین گلپایگانى رسیدم و چون پس از دیدار خواستم محضر ایشان را ترک کنم، فرمود آقا من وقوف اضطرارى نهارى مشعر را کافى مى‏دانم!

من شگفت زده شدم و با خود نجوا کردم: من که مقلّد ایشان نمى‏باشم پس برایم این عبارت چه خاصیتى دارد!

در هر حال به سفر حج رفتم و روز عید قربان پس از رمى جمره وقتى به داخل چادر برگشتم جوانى آشفته و مضطرب وارد گردید و با ناراحتى گفت: همه اعمالم تباه گردید زیرا من همین الآن به مشعر رسیدم وقوف به آن را درک نکردم. پرسیدم: از چه کسى تقلید مى‏کنى؟ گفت: از آیه الله سید جمال الدین گلپایگانى، گفتم اشکالى ندارد، اعمالت درست است، او با تعجب گفت: از هر کس پرسیدم جواب داد اعمالت باطل است، به او گفتم نگران نباش قبل از آمدن به مکّه در خدمت ایشان بودم و شنیدم که فرمودند: من وقوف اضطرارى نهارى مشعر را کافى مى‏دانم. فهمیدم که آن مرد خدا با عوالم غیب در ارتباط است و از آنچه دیگران نمى‏دانند خبر مى‏دهد.۲۹

تماس و معاشرت با نیکان و ابرار و کسانى که زیاد به یاد خدا مى‏باشند و نیز اجتناب از مصاحبت با اهل غفلت و معصیت نقش مهمى در روح انسان دارد و اهل معنا باطن این حالت را درک مى‏کنند، آیه الله سید جمال الدین گلپایگانى در مواعظى که بر طلاّب و اهل فضل داشت بر تقوا و عدم مجالست با اهل فسق و فجور و اهل غفلت تأکید مى‏نمود و مى‏فرمود: در استادى که انتخاب مى‏کنید دقیق باشید زیرا همان طور که حرف مى‏زند و درس مى‏گوید روحیاتش هم منتقل مى‏شود، ایشان بسیار به زیارت اهل قبور مى‏رفت، یکى از فضلا وقتى این روش را از وى دیده بود با خود گفته بود: این آقا مثل این که کار مهمترى ندارد، مرجع تقلید است و این همه مشکلات، وقت و بى‏وقت به وادى‏السلام مى‏رود، روزى همین آقا به منزل ایشان مى‏رود آقا آهسته در گوشش مى‏گوید: ما به وادى السلام مى‏رویم تا مبتلا به فلان و فلان نشویم و اشاره مى‏کند به امراض روحى وى که بدانها مبتلا بوده است. یک روز ظهر (در یک روز گرم تابستانى) مرحوم آقاجمال راهى این قبرستان مى‏شود، آقایى از اهل علم و تقوا را مشاهده مى‏کند و به همراه ایشان به راه خود ادامه مى‏دهد، از شهر که خارج مى‏شوند احساس مى‏کند که در عمودى از هواى خنک، لطیف و معطر قرار گرفته‏اند، روش این عالم عابد این بوده که وقتى به وادى السلام نجف مى‏رسیده ابتدا بر سر قبر بزرگان معرفت و معنویت از جمله مرحوم آیه الله حاج میرزا على آقا قاضى طباطبایى مى‏رفته و بعد در مکانى که هیچ قبرى نبوده مى‏نشسته و فاتحه و دعا مى‏خوانده است. به هر حال از وادى‏السلام که برمى‏گردند باز همان هواى خنک و لطیف و باصفا با ایشان بوده تا اینکه به نجف مى‏رسند و با شخصى برخورد مى‏کنند، بعد از سلام و علیک و احوالپرسى که بسیار کوتاه و زودگذر بوده، احساس مى‏کنند که آن هواى بالطافت و نسیم فرحزاد دیگر وجود ندارد، پس خطاب به یکى از همراهان مى‏گوید: دیدى چگونه تماس‏هاى نامناسب اثر خود را مى‏گذارد بنابراین معاشرت وتماس با افراد براى شخص مؤمن و پرهیزگار نقش مهمى دارد.۳۰

آیه الله حاج شیخ حیدر على محقّق خاطرنشان ساخته است مرحوم آقا سید جمال الدین گلپایگانى به مناسبتى برایم نقل فرمودند: شبى عده زیادى از بستگان که براى زیارت به نجف اشرف آمده بودند به منزل ما وارد شدند آنان شام نخورده بودند و ما هم در منزل چیزى نداشتیم! براى تهیه غذا از منزل بیرون آمدم اما مشاهده کردم تمام مغازه‏ها بسته است، عبا را بر سر کشیدم و به سوى حرم مطهّر حضرت على(ع) رفتم دیدم مغازه‏هاى اطراف حرم هم باز نمى‏باشند، متحیّر بودم که چه کنم، گفتم: خدایا این‏ها زائران حضرت امیر(ع) هستند و از بستگان من به شمار مى‏روند، در این حال که چنین التجایى را با خودم زمزمه مى‏کردم ناگهان ملاحظه نمودم مغازه‏اى در آن طرف جایى که ایستاده بودم، باز است حال آنکه قبلاً در این مکان چنین مغازه‏اى وجود نداشت و من هم آن را ندیده بودم. چند گام به سوى مغازه رفتم، یک وقت متوجه شدم که مغازدار سلام کرد و گفت: چه مى‏خواهى؟ آنچه مورد نیازم بود به او گفتم، تمامى آنچه را که مى‏خواستم آماده نمود و تحویلم داد، قرار شد پول آنها را بعد بپردازم. چند قدمى که آمدم و برگشتم و به عقب نگریستم، دیدم نه مغازه‏اى هست و نه کسى آنجا مى‏باشد.

وى براى همین شاگردش خود نقل کرده بود: یک وقتى بسیار بدهکار شده بودم، مدتى به حرم حضرت امیر(ع) مى‏رفتم و براى پرداخت قرضهایم دعا مى‏کردم ولى گشایشى حاصل نمى‏گردید، روزى به همسرم گفتم: شما بروید حرم و براى رفع این گرفتارى به دعا بپردازید شاید خداوند مى‏خواهد دعاى شما را اجابت کند. ایشان به حرم مولا على(ع) رفت و پس از مدتى با پاى برهنه و حالتى توأم با ناراحتى برگشت و گفت: کفشهایم را هم از دست دادم! به شدت ناراحت شدم، از جا برخاستم و عبا را بر سر کشیدم و به حرم نخستین امام مشرّف شدم، مختصرى زیارتنامه خواندم و شروع به عرض حال نمودم و از حضرت خواستم از مشکلم گره‏گشایى کند، از حرم بیرون آمدم، درِ حرم، شخص ناشناسى پول زیادى به من داد، مقدار این پول به حدّى بود که تمامى قرضهایم را با آن پرداخت کردم و تا مدتى هم، براى مخارج روزانه، از این مبلغ قابل توجه استفاده مى‏کردم.۳۱

آقا جمال گلپایگانى به آن درجه از حالت مکاشفات معنوى رسیده بود که به قول حاج آقا رحیم ارباب، عالم ارواح برایش آشکار شده بود و با آنان که در عالم برزخ بسر مى‏بردند تکلّم مى‏نمود.۳۲ به علاوه ایشان داراى چشم برزخى هم بود و باطن افراد را مى‏دید. یک بار خودش گفته بود: وقتى از اصفهان به نجف اشرف مشرّف شدم تا مدتى مردم را به صورت برزخى خودشان،بر حسب اعمال بد و گناهانى که داشتند، یعنى به صورت وحوش، حیوانات و شیطان‏ها مى‏دیدم تا آن که از کثرت این مشاهدات ملول شدم یک روز که به حرم اولین فروغ امامت رفتم از امیرمؤمنان(ع) خواستم که این حال را از من بگیرد، زیرا طاقت استمرار چنین روندى را ندارم، حضرت به خواسته‏ام پاسخ مثبت داد و این حالت از من گرفته شد و از آن پس مردم را به حال عادى مى‏دیدم.۳۳

 

پى نوشت‏ها :

۱ . در خصوص انقلاب عراق و نقش علماى شیعه نگاه کنید: لمحات اجتماعیه من تاریخ العراق الحدیث، ج۳، موسوعه العتبات المقدسه، ج۶ و ج۹؛ الثوره العراقیه الکبرى، عبدالرزاق الحسنى؛ نگاهى به تاریخ انقلاب اسلامى ۱۹۲۰ (میلادى) عراق، محمد صادق تهرانى؛ عالمان شیعه رویاروى استعمار، سلیم الحسنى، ترجمه محمد‌هادى پاسخواه؛ حماسه جاوید، محسن حیدرى؛ مسایل مرزى ایران و عراق و تأثیر آن در مناسبات دو کشور، دکتر آزرمیدخت مشایخ فریدنى؛ محمد مهدى خالصى، خصم استعمار، محمد اصغرى نژاد ؛ نهضت شیعیان در انقلاب اسلامى عراق، عبدالله فهد نفیسى، ترجمه کاظم چایچیان.

۲ . میرزاى نائینى نداى بیدارى، ص۸۹ – ۸۷٫

۳ . آیه الله مؤسس، على کریمى جهرمى، ص۱۰۸٫

۴ . معجم رجال الفکر والادب خلال الف عام.

۵ . ریشه‏ها و جلوه‏هاى تشیّع وحوزه علمیه اصفهان در طول تاریخ، مرگى در نور، ص۱۲۷، میر سید حجت موحد ابطحى، اصفهان، دفتر تبلیغات المهدى (۱۴۱۸ ه.ق) ج۲، ص۵۸۳٫

۶ . ناگفته‏هاى عارفان، ص۱۹۷ – ۱۹۶٫

۷ . الدعاه الحسینیه، آیه الله شیخ محمد على نخجوانى، ص۱۱۰، عزادارى از دیدگاه مرجعیت شیعه، على ربّانى خلخالى، ص۵۹٫

۸ . زندگانى و شخصیت شیخ انصارى، ص۴۵۵، پاورقى.

۹ و ۱۰ . این دو اثر تحت عنوان الرسائل به سال ۱۳۷۰ ه.ق در مطبعه حیدریه نجف چاپ شده است.

۱۱ . معجم رجال الفکر والادب خلال الف عام، ص۳۸۵؛ از کلینى تا خمینى، ص۴۱۵؛ زندگینامه رجال و مشاهیر ایران، ج۵، ص۳۲۸٫

۱۲ . غوّاص اقیانوس اندیشه، از نگارنده، ص۴۹٫

۱۳ . زمان این اظهارات سال ۱۳۴۸ ه.ش بوده است.

۱۴ . نبوت (مباحثات جلسات بحث و انتقاد انجمن اسلامى پزشکان) شهید مرتضى مطهرى، ص۱۹۲٫

۱۵ . معادشناسى، علامه سید محمد حسین حسینى تهرانى، ج۱، ص۱۳۸٫

۱۶ . همان، ج ۹، ص۱۰۳ – ۱۰۲٫

۱۷ . روح مجرد، همان مؤلف، ص۶۳۶ – ۶۳۵٫

۱۸ . مجله حوزه، شماره ۵۳، ص۴۹٫

۱۹ . از کلینى تا خمینى، ص۴۱۵ – ۴۱۴٫

۲۰ . یعنى: پروردگارا به ما روزى کن که پهلو از این خانه غرور دنیا خالى کنیم و به سوى سراى جاوید با جدیّت دل دهیم و استعداد مرگ را قبل از رسیدن آن به ما عنایت فرما.

۲۱ . معادشناسى، ج۹، ص۱۰۶ – ۱۰۴٫

۲۲ . انفال / ۲۹٫

۲۳ . معادشناسى، ج۱، ص۱۴۲ – ۱۴۱؛ کرامات علما، عبدالرّحمن باقرزاده بابلى، ص۱۷۴ – ۱۷۳؛ کرامات معنوى سید عباس موسوى مطلق، مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینى، ج۴، ص۳۹۱ – ۳۹۰٫

۲۴ . معادشناسى، ج۱، ص۱۴۳؛ همان، ج۲، ص۲۹۵؛ کرامات علماء، ص۱۷۵٫

۲۵ . نبوت، ص۱۹۳ – ۱۹۲٫

۲۶ . کرامات صالحین، محمد شریف رازى، ص۲۶۸و نیز بنگرید به کتاب توحید علمى و غیبى، آیه الله سید محمد حسین حسینى تهرانى، ص۲۸؛ فریادگر توحید، ص۸۴؛ کرامات علما، ص۱۷۶ و ص۱۱۹ – ۱۱۸٫

۲۷ . معادشناسى، ج۹، ص۱۰۶ – ۱۰۷٫

۲۸ . همان، ج۱، ص۱۴۵ – ۱۴۳٫

۲۹ . دو عارف سالک، محمد جواد نورمحمدى، ص۵۸ – ۵۷؛ مجله حوزه شماره ۶۵، ص۴۲٫

۳۰ . مجله حوزه شماره ۶۵، مصاحبه با آیه الله صافى اصفهانى، ص۴۴ – ۴۳، ضمناً این ماجرا را آقاى شیخ سیف الله نورمحمدى به نقل از حاج آقا معین شیرازى بیان کرده است (دو عارف سالک، ۵۸)

۳۱ . مجله حوزه شماره ۵۳، ص۵۰ – ۴۹؛ مردان علم در میدان عمل، ج۳، ص۱۷۷ – ۱۷۶٫

۳۲ . بنا به اظهارات حاج شیخ سیف الله نورمحمدى، نک: ناگفته‏هاى عارفان، ص۲۰۹٫

۳۳ . معادشناسى، ج۱، ص۱۴۲؛ دیدار با ابرار، ج۷۵، ص۸۸؛ غوّاص اقیانوس اندیشه، ص۴۹٫

 

30دسامبر/16

حکمت‏هاى دهگانه لقمان در قرآن (۳)

حجهالاسلام والمسلمین محمد محمدى اشتهاردى

 

لقمان سومین نصیحت خود به پسرش را این گونه بیان مى‏کند: “یَا بُنَىَّ أَقِمِ الصَّلاهَ؛ اى پسر جان! نماز را برپا دار.”۱ دو نصیحت قبل پیرامون خداشناسى و مبدء و معاد و حساب رسى بود، لقمان پس از بیان پایه‏هاى دین، یعنى مسأله خداشناسى و معاد و توجه به حساب و کتاب قیامت، به ذکر مهم‏ترین برنامه عملى که نگهبان فکرى و عملى مبدء و معاد و حساب رسى است یعنى مسأله نماز پرداخته، آن هم نه انجام نماز، بلکه اقامه و برپا داشتن نماز مى‏پردازد. چرا که نماز در وقت‏هاى مختلف شبانه روزى مهم‏ترین وسیله پیوند انسان با خالق است، و در پرتو خداشناسى، انسان را به یاد معاد و روز جزا “مَلِکِ یَوْمِ الدِّینِ” مى‏اندازد و تلقین و تمرین همیشگى صراط مستقیم و توجه و حساب‏گرى در این رابطه مى‏باشد. پیرامون نماز، مسایل گوناگونى مطرح مى‏شود و قابل بحث است، ولى نکته مهمى که لقمان به آن توجه نموده مسأله اقامه نماز است، اقامه در اصل از واژه قیام گرفته شده، و بیان‏گر این مطلب است که نماز را نباید طوطى‏وار انجام داد و به صورت یک عبادت خشک و یک عادت فردى و عادى پنداشت، بلکه باید مفاهیم آن را در روح و روان و در متن زندگى فردى و اجتماعى استوار ساخت، و پرچم نماز را همواره به اهتزاز درآورد. بنابراین شایسته است نظر شما را به سه مطلب پیرامون نماز جلب کنیم:

۱- اهمیت نماز

نماز به قدرى اهمیت دارد که براى نشان دادن اهمیت آن، در اسلام با تعبیرات مختلف و معنى دار از آن یاد شده است.

گاهى به عنوان عمود و عماد دین معرفى شده، چنان که امام باقر(ع) فرمود: “الصلاه عمود الدین؛ نماز ستون دین است”۲ و پیامبر(ص) فرمود: “الصلاه عماد الدین؛ نماز تکیه گاه دین است.”۳

لقمان در یکى از اندرزهاى خود به پسرش، این مطلب را چنین تبیین مى‏کند: “یا بنىّ اقم الصلاه فانّما مثلها فى دین الله کمثل عمود فسطاط؛ اى پسرم! نماز را برپا دار، چرا که مَثَل نماز نسبت به دین خدا مانند ستون خیمه است، اگر ستون خیمه، استوار و پابرجا باشد، طناب‏ها و میخ‏ها و سایه‏اش، استوار مى‏ماند، ولى اگر ستون شکسته شد یا افتاد، میخ‏ها و طناب‏ها و سایه خیمه، فایده‏اى نخواهد داشت.”۴

و گاهى نماز به عنوان برترین عمل معرفى شده است، چنان که امام صادق (ع) فرمود: “ما اعلم شیئاً بعد المعرفه افضل من هذه الصّلوه؛ بعد از خداشناسى، هیچ چیزى را برتر از این نماز نمى‏دانم.”۵

و زمانى از نماز به عنوان بهترین موضوع (برترین برنامه‏اى که از طرف خدا وضع، و قرار داده شده) یاد شده، چنان که در روایت آمده، ابوذر به پیامبر(ص) عرض کرد: نماز چیست؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: “خیر موضوعٍ؛ نماز بهترین موضوع است.”۶

و گاهى از نماز به عنوان سر و صورت اسلام یاد شده، چنان که پیامبر(ص) فرمود: “لیکن اکثر همّک الصّلاه فانّها رأس الاسلام؛ باید بیشترین همت و اهتمام تو به نماز باشد، چرا که نماز سرچشمه اسلام است.”۷

و امام صادق(ع) فرمود: “براى هر چیزى صورتى هست و صورت دین اسلام، نماز است.”۸

تعبیرات دیگرى نیز در روایات اسلامى از زبان معصومین(ع) شده مانند این که: نماز معراج مؤمن است، نماز تقرّب بخش مؤمن به خدا است، نماز مایه خشنودى خدا است، نماز خیرالعمل است، نماز محبوب دل پیامبر(ص) و نور چشم او است، نماز نهر شستشوگر آلودگى‏ها است، نماز کفّاره گناهان است. قبولى اعمال بستگى به قبولى نماز دارد، نماز نخستین موضوعى است که از آن در قیامت سؤال مى‏شود و…

از اهمیت نماز این که کهن‏ترین برنامه عبادى است که از آغاز خلقت بشر وجود داشته است، و تاکنون وجود دارد. منظور این است که اصل نماز وجود داشته، گرچه چگونگى آن در عصرهاى مختلف تفاوت داشته است.

ابراهیم خلیل قهرمان توحید، پس از آن که اسماعیل و مادر او را در مکه (که آن وقت بیابان بى‏آب و علف بود) گذاشت، در مقام دعا گفت: “پروردگارا من بعضى از فرزندانم را در سرزمین بى‏آب و علف در کنار خانه‏اى که حرم تو است ساکن ساختم؛ “لِیُقِیمُواْ الصَّلاَهَ؛ تا نماز را برپا دارند.”۹

و در مورد دیگر پس از سپاسگزارى از درگاه الهى که در سن پیرى، اسحاق و اسماعیل را به او عنایت فرموده، چنین دعا مى‏کند: “رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاَهِ وَمِن ذُرِّیَّتِی؛ پروردگارا! مرا برپا کننده نماز قرار ده و از فرزندانم نیز چنین فرما.”۱۰

چنان که ملاحظه مى‏کنید، ابراهیم(ع) در میان خواسته‏هاى بسیار، نخستین خواسته‏اش برپادارى نماز است.

نیز خداوند در مقام تمجید اسماعیل (ع) مى‏فرماید: “وَکَانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاهِ؛ اسماعیل همواره خانواده‏اش را به نماز فرمان مى‏داد.”۱۱

حضرت عیسى(ع) وقتى که در گهواره لب به سخن گشود، پس از بیان عبودیت و نبوت خود، سخن از نماز به میان آورده و مى‏گوید: “وَأَوْصَانِی بِالصَّلاهِ؛ خداوند مرا به نماز توصیه فرمود.”۱۲

کوتاه سخن آن که نماز با اهمیت‏ترین دستورى است که خداوند به بشر داده است، و بالاترین اطاعت الهى است تا آنجا که امام صادق(ع) فرمود: “انّ طاعه الله خدمته فى الارض، فلیس شى‏ء من خدمته یعدل الصلاه؛ اطاعت خدا یعنى خدمت الهى در زمین، و پاداش و عظمت هیچ خدمتى نسبت به خدا، با نماز برابرى نمى‏کند.”۱۳

جالب این که در سیره درخشان پیامبر(ص) آمده: در سال نهم هجرت، طایفه “طَىّ” به نمایندگى از قبیله “طائف” در مدینه به حضور رسول خدا(ص) رسیدند، پس از مذاکره حاضر شدند تسلیم گردند مشروط بر این که آن حضرت آنها را از نماز معاف دارد، پیامبر(ص) با کمال قاطعیت این پیش نهاد را رد کرد و فرمود: “لا خیر فى دین لا صلوه معه؛ دینى که در آن نماز نباشد، خیر و برکت ندارد.”۱۴

این نیز در جاى خود با توجه به موقعیت حسّاس، بیانگر اهمیت نماز از دیدگاه اسلام و پیامبر اسلام(ص) است.

 

۲- توجه به فلسفه و آثار نماز

قبلاً ذکر شد که آنچه مهم است اقامه و برپادارى نماز است، این تعبیر بیانگر آن است که در نماز باید قیام و انگیزش و جهش فردى و اجتماعى باشد، خداوند چنین نمازى را نماز مقبول و حقیقى مى‏داند، و اگر نماز آن همه اهمیت دارد، در صورتى است که واقعاً ستون و نگهبان دین شود، معراج مؤمن در ملکوت اعلى گردد، و تکیه محکم براى رفع و دفع نگرانى‏ها شود، چنین نمازى داراى شرایط صحت و کمال است، بنابراین نماز کامل را باید از آثار آن جستجو کرد، آداب و اسرار آن را دانست، و از مکتب عالى نماز آموخت و در زندگى شکوفا کرد، هدف اسکلت نماز نیست بلکه روح و باطن نماز است، اکتفا به قیام و قعود ظاهرى، پوست نماز است، ولى مغز نمازقیام و خیزش باطنى نماز است، ما وقتى که در رابطه با نماز به قرآن و روایات نگاه مى‏کنیم مى‏بینیم به فلسفه و رازهاى نماز تصریح و اشاره کرده‏اند، مى‏فهمیم که نماز کامل به خاطر آن فلسفه و رازها است. مثلاً در قرآن مى‏خوانیم:

“وَأَقِمِ الصَّلاهَ إِنَّ الصَّلاهَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنکَرِ وَلَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ؛ نماز را برپا دار که نماز انسان را از زشتى‏ها و گناه باز مى‏دارد، و ذکر و یاد خدا از آن هم بالاتر و برتر است.”۱۵

و در آیه دیگر مى‏خوانیم: “وَأَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْرِی؛ نماز را براى یاد من به پا دار.”۱۶

بنابراین راز بزرگ نماز نهادینه کردن یاد خدا در روح و روان است، که همین یاد خدا موجب پیوند و رابطه با خدا، و سرچشمه پاک سازى و اکتساب ارزش‏ها و کمالات است. چنین نماز انسان را از زشتى‏ها و گناهان باز مى‏دارد، و از آن بالاتر یاد خدا را که موجب کسب ارزش‏ها است در وجود انسان شکوفا و آشکار مى‏سازد. یاد خدا موجب آرامش و رفع دغدغه‏ها و تنش‏ها است، یاد خدا در حقیقت یاد پاداش‏ها وکیفرها، و یاد خودسازى و بازسازى و به سازى است.

براساس قرآن، انسان غافل، در خسران است، و کیفر چنین کسى زندگى سخت و ناگوار در دنیا، و کورى در آخرت خواهد شد.۱۷ نماز که موجب یاد خدا است این آثار شوم را از زندگى انسان مى‏شوید، انسان را به جاى خسران، خوشبخت، و به جاى کورى، بینا مى‏کند.

یکى از غرائز منفى وجود انسان حریص بودن او است که منشأ انواع گناهان و انحرافات و دورى از فیوضات معنوى و ملکوتى مى‏گردد، نماز صحیح داراى خاصیتى است که هلوعیّت و حرص انسان را نابود مى‏کند، و این سنگ مانع سر راه تکامل را از مسیر حرکت او برمى‏دارد. چنان که قرآن مى‏فرماید: “انسان، هلوع و حریص آفریده شده، هنگامى که بدى به او رسد، بى‏تابى مى‏کند، و وقتى که خوبى به او برسد مانع دیگران مى‏شود، مگر نمازگزاران، آنان که نمازها را مرتب انجام مى‏دهند.”۱۸

محمد بن سنان مى‏گوید: مسائلى از حضرت امام رضا(ع) (از جمله درباره فلسفه نماز) پرسیدم، حضرت رضا(ع) در مورد فلسفه و آثار نماز چنین فرمود: علت تشریع نماز آن است که :

۱- به ربوبیت خدا اقرار کنى. ۲- شریک و همتا را از ذات پاک خدا دور سازى. ۳- با کمال کوچکى و بیچارگى و نهایت تواضع در پیشگاه خدا بایستى. ۴- به گناهان خود اعتراف کرده و تقاضاى بخشش نمایى. ۵ – همه روز براى تعظیم پروردگار، پیشانى خود را به زمین بگذارى. ۶- همواره هشیار و در یاد خدا باشى به طورى که گرد وغبار فراموش کارى و غفلت و غرور و مستى از صفحه دلت زدوده شود. ۷ – در نهایت خشوع خواهان افزایش مواهب دین و دنیا از درگاه الهى گردى. ۸- مداومت در ذکر خدا در پرتو نماز، موجب فراموش نکردن آفریدگار مدبّر خواهد شد، و همین یاد خدا انسان را از سرکشى و غرور باز مى‏دارد، و او را از گناهان و هرگونه فساد دور مى‏سازد.”۱۹

با توجه به این آثار درخشان است که رسول اکرم(ص) فرمود: “الصلوه حصنٌ من سطوات الشیطان؛ نماز دژ محکمى در برابر یورش‏هاى شیطانى است.”۲۰

در حالات عالم ربّانى شیخ عبدالله شوشترى (متوفاى ۱۰۲۱ ه.ق) از علماى برجسته عصر علامه مجلسى مى‏نویسند: براى اقامه نماز جمعه وارد مسجد شد، بسیار پریشان بود، زیرا فرزندش دچار بیمارى سختى بود، او به عنوان امام جمعه مشغول نماز جمعه شد، هنگامى که سوره منافقون را (در رکعت دوم بعد از حمد) خواند به این آیه )۹ منافقون) رسید: “یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَلا أَوْلادُکُمْ عَن ذِکْرِ اللَّهِ؛ اى افراد با ایمان! اموال و فرزندانتان، شما را از یاد خدا غافل نکند.”

چندین بار همین آیه را تکرار کرد (با توجه به این که تکرار آیات قرآن در وقت وسیع در نماز جایز است) بعد از نماز بعضى از همراهان از علت این تکرار سؤال کردند، فرمود: “فرزندم بر اثر بیمارى سخت بسترى است، من هنگامى که به این آیه رسیدم، به یاد فرزندم افتادم، و با تکرار آن به مبارزه با نفس خود برخاستم، آن چنان با یاد خدا (که در این آیه آمده) یاد دیگران را از دلم زدودم که فرض کردم فرزندم مرده و جنازه‏اش در برابر من است، و من از خدا غافل نیستم، آن گاه بود که دیگر آیه را تکرار نکردم.۲۱

 

۳- تأملى بیش‏تر در اسرار و قبولى نماز

از مسائل مهمى که در همه عبادات به ویژه نماز، قطعاً باید مورد توجه قرار گیرد، مسأله قبولى نماز است، قبولى نماز همان شرط کمال نماز است، و اندازه قبولى نماز بستگى به اندازه تأثیر نماز در پاک‏سازى و به‏سازى دارد، قرآن به طور کلى مى‏فرماید: “إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ؛ قطعاً خداوند آن اعمالى را مى‏پذیرد که از افراد پرهیزکار سر زند.”۲۲ یعنى اعمال گناه آلود، پذیرفته نمى‏شود.

امام صادق(ع) در یک سخن هشدار دهنده‏اى مى‏فرماید: “گاه پنجاه سال از زندگى انسانى مى‏گذرد، ولى خداوند حتى یک نماز او را قبول نمى‏کند، چه چیزى سخت‏تر از این؟” سپس فرمود: “لایقبلُ الا الحسن فکیفَ ما یستخفّ به؛ قبول نمى‏شود مگر عمل نیک و شایسته، پس چگونه قبول گردد عملى که با سبکى و حقارت انجام گردد؟”۲۳

ممکن است در اینجا سؤال شود که از کجا بفهمیم نماز ما قبول شده یا نه؟ پاسخ به این سؤال این است که باید به تأثیرگذارى نماز در پاک سازى توجه کرد، به هر اندازه که تأثیر گذارده، قبول شده است. بر همین اساس امام صادق(ع) فرمود: “کسى که دوست دارد بداند که نمازش در پیشگاه خداوند قبول شده یا نه، باید بنگرد که آیا نمازش، او را از زشتى‏ها و گناهان بازداشته است؟ به همان مقدار که بازداشته، نمازش قبول مى‏شود.”۲۴

نتیجه این که ما در همه اعمال و در نماز باید به قبولى و پذیرش آن فکر کنیم، وگرنه سعى ما باطل و بى‏محتوا خواهد شد. به عنوان مثال شخصى هندوانه بزرگ خریدارى مى‏کند، و پول گزافى براى آن مى‏دهد، همه هدفش این است که قرمز و شیرین باشد، حال اگر آن را برید و کال درآمد، قبول نشده، و سعى و سرمایه‏اش تلف شده، و تازه باید زحمت بکشد تا آن هندوانه سنگین را ببرد و به زباله‏دانى بریزد.

نظر را نغز کن تا نغز بینى

گذر از پوست کن تا مغز بینى

 

نقش خشوع و حضور قلب در قبولى نماز

مى‏پرسند: چه کنیم که نماز ما قبول درگاه الهى گردد؟ پاسخ آن که: باید شرایط صحت نماز از شرایط مقدماتى و مقارن نماز را رعایت کرد، و نیز از شرایط کمال نیز بهره جست، شرایط کمال عبارتند از: ۱- ولایت ۲- خشوع و حضور قلب ۳- تفکر و تعمّق در محتواى نماز ۴- نماز در مکان مقدس ۵- مُهر نماز (که اگر از تربت امام حسین(ع) باشد، اثر بخش است) ۶- نماز در اول وقت ۷- گریه از خوف خدا در نماز ۸- رعایت آداب نماز ۹- کسب شیرینى ذکر خدا ۱۰- تصمیم‏گیرى براى پرهیز از هرگونه گناه ۱۱ – نگهدارى قلب از هرگونه شوایب ریا و ناخالصى ۱۲ – بریدگى از تعلقات دنیا و پیوستگى به خدا.

در میان این شرایط، مسأله خشوع و حضور قلب، نقش بیشترى دارد، گرچه شرایط دیگر تقویت کننده خشوع و حضور قلب هستند.

مهم این است که چه کنیم تا حضور قلب و خشوع در نماز را رعایت کنیم!

محقق بزرگ فیض کاشانى در اینجا مثالى زده است، مى‏گوید: اگر مردى یا بانویى غذاى شیرین بخورد، و بقایاى آن شیرینى در دهانش باشد، و هنوز دهان را نشسته، مشغول نماز شود، در این میان یک مگس سراغ دهان او مى‏آید، او با دست یا با تکان دادن سر، مگس را رد مى‏کند، در لغت عرب به مگس “ذباب” مى‏گویند. این کلمه از دو واژه ذُبّ و آب گرفته شده، یعنى او را رد کرد، ولى بازگشت، مگس چنین صفتى دارد که وقتى او را رد مى‏کنى حریص‏تر مى‏شود، به علاوه با چند مگس دیگر باز مى‏گردد، این شخص نمازگزار در همه رکعات نمازش به مگس پراکنى مشغول است، بعد مى‏گوید این چه نمازى شد، که در مگس پراکنى صرف گردید؟! به او باید گفت: این مگس‏ها تعلّقات دنیا است، دهان تو بر اثر بقایاى آن شیرینى، همان طمع و دلبستگى به دنیا است، چرا دهانت را نشستى، تا آن تعلّقات دست از جان تو بردارند؟ در نتیجه بتوانى نماز با خشوع و با حضور قلب بخوانى. بنابراین اگر نمازگزار بتواند خود را از دلبستگى‏هاى دنیا و مادیت آزاد کند، راه را براى کسب حضور قلب و خشوع در نماز صاف نموده است. البته مراقبت در حفظ حضور قلب نیز براى نگهدارى این صفت بسیار اثربخش است. در آغاز مقدارى از نماز را با حضور قلب بخواند، کم کم مراقبت خود را بیشتر کند و با تقویت آن در سایه تمرین ادامه دهد، امید آن است که در این راستا به توفیقات سرشارى نایل گردد.

 

 

بى‏اعتنایى امام زمان به نماز جماعت بى‏حضور قلب

براى تکمیل در رابطه با حضور قلب، نظر شما را به ماجراى زیباى زیر که منسوب به حضرت ولى عصر(عج)است جلب مى‏کنیم: آیت الله شیخ جعفر نجفى از علماى ربّانى و عارفان واصل و پارسایان برجسته بود، همه او را به پاکى و تقواى فوق العاده مى‏شناختند تا آن جا که عالم وارسته و موثّق سید مرتضى نجفى گوید: “من سال‏ها با آیت الله شیخ جعفر، در سفر و حضر همنشین بوده و مراوده داشتم، از نظر دینى حتى یک بار لغزش از او ندیدم. همین عالم وارسته از آیت الله شیخ جعفر نجفى نقل کرد که گفت: روزى با جماعتى در مسجد کوفه بودیم، یکى از علماى برجسته نجف اشرف که مورد احترام شدید مردم بود، در آنجا حضور داشت، وقت نماز مغرب فرا رسید، آن عالم برجسته نجفى به محراب مسجد رفت و آماده براى اقامه نماز جماعت شد،مؤذّن اذان مى‏گفت، عده‏اى مشغول وضو گرفتن بودند و عده‏اى وضو گرفته بودند و در صف اول و… نشسته بودند تا نماز شروع شود، در حیاط مسجد کوفه از ناحیه مرقد مطهر‌هانى بن عروه(ره) از قنات مخروبه‏اى اندکى آب جارى بود، ولى در گودى قرار داشت و محل آن به طورى تنگ بود که جز یک نفر نمى‏توانست در آنجا وضو بگیرد، من به آنجا رفتم تا وضو بگیرم دیدم شخصى نورانى و شکوهمند در آنجا نشسته و با کمال وقار و طمأنینه وضو مى‏گیرد، من عجله داشتم، که او زودتر وضویش را تمام کند و نوبت به من برسد، تا وضو بسازم و به نماز جماعت برسم، ولى دیدم آن شخص نورانى همچنان مثل کوه در آنجا ایستاده، و گویى اعتنا به نماز جماعت ندارد و نمى‏خواهد در جماعت مسجد کوفه که به وسیله شیخ بزرگ نجفى اقامه مى‏شود، شرکت نماید، سرانجام طاقت نیاوردم و به آن شخص نورانى گفتم: “مگر شما اراده شرکت در نماز جماعت ندارید؟” با این سخن مى‏خواستم در وضو گرفتن شتاب کند. فرمود: نه. گفتم: چرا؟ فرمود: “لانه الشیخ الدُّخینى؛ زیرا آن شیخ (که امام جماعت مسجد کوفه شده) شیخ وابسته به ارزن است.” من سخن آن شخص نورانى را نفهمیدم، ندانستم که از این جمله چه منظورى دارد؟ توقف کردم تا وضویش تمام شد، و از آن محل وضو بیرون آمد و رفت، و دیگر او را ندیدم. به آن محل وضو رفتم و وضو ساختم و سپس به مسجد رفته نماز خواندم، و پس از نماز و رفتن مردم، در حالى که شکوه آن شخص نورانى سراسر قلبم را فراگرفته بود، نزد امام جماعت مسجد رفتم، و آنچه را که از آن شخص نورانى شنیده و دیده بودم براى او تعریف کردم، امام جماعت با شنیدن گفتارم منقلب شد و در غم و اندوه جانکاه فرو رفت، آنگاه رو به من کرد و فرمود: “شما حضرت حجت (عج) را دیده‏اید، ولى او را نشناخته‏اید، او از چیزى خبر داده که هیچ کس جز خدا به آن خبر ندارد، بدان که من امسال مقدارى ارزن در کنار آب خیز رحبه کوفه کاشته‏ام، محل زراعت به خاطر رفت و آمد اعراب بادیه، در خطر است، (و احتمال زیاد دارد آنها، زراعت مرا حیف و میل کنند) اکنون وقتى که براى نماز جماعت برخاستم و مشغول نماز شدم، فکرم متوجه ارزن‏ها شد که سرانجام آنها چه مى‏شود؟ در ظاهر نماز مى‏خواندم ولى در باطن فکر و روحم در مزرعه سیر مى‏کرد، از این رو آن آقا (حضرت حجت عج) فرمود: من پشت سر این آقایى که حضور قلب ندارد و دل به ارزن‏ها بسته، نماز نمى‏خوانم.۲۵

 

پى نوشت‏ها:

۱ – لقمان، آیه۱۷٫

۲ – محدّث کلینى، فروع کافى، ج۳، ص۲۶۶٫

۳ – کنزالعمال، حدیث۱۸۸۶۹٫

۴ – علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۸۲، ص۲۲۷٫

۵ – فروع کافى، ج۳، ص۲۶۴٫

۶ – بحار، ج۷۷، ص۷۰٫

۷ – همان، ص۱۲۷٫

۸ – بحار، ج۸۲، ص۳۱۰٫

۹ – ابراهیم، آیه۳۷٫

۱۰ – همان، آیه۴۰٫

۱۱ – مریم، آیه۵۵٫

۱۲ – همان، آیه۳۱٫

۱۳ – بحار، ج۸۲، ص۲۱۹٫

۱۴ – سیره حلبى، ج۳، ص۲۴۳٫

۱۵ – عنکبوت، آیه۴۵٫

۱۶ – طه، آیه۱۴٫

۱۷ – منافقون، آیه۹؛ طه آیه۲۴٫

۱۸ – معارج آیات ۱۹ تا ۲۴٫

۱۹ – وسائل الشیعه، ج۳، ص۴٫

۲۰ – شرح غرر آقاجمال، ج۲، ص۱۶۶٫

۲۱ – سفینهالبحار، ج۲، ص۱۳۱٫

۲۲ – مائده، آیه۲۷٫

۲۳ – فروع کافى، ج۳، ص۲۶۹٫

۲۴ – علامه طبرسى، مجمع البیان، ج۸، ص۲۸۵٫

۲۵ – علامه حاج شیخ على یزدى، الزام الناصب، نشر حق‏بین قم، ج۲، ص۶۳ و ۶۴٫

30دسامبر/16

“امام خمینى ثابت و استوار از آغاز تا پایان”

 

(من تلخى این کشف حجابى که اینها کردند و اسمشان را بعداً آزاد زنان و آزادمردان، پسر رضاخان گذاشت من تلخى‏اش باز در ذائقه‏ام هست. شما نمى‏دانید چه کردند با این زن‌هاى محترمه و چه کردند با همه قشرها. الزام مى‏کردند هم تجار را، هم کسبه جزء را، هم روحانیت را، هر جا زورشان مى‏رسید به این که مجلس بگیرید و زن‌هاتان را بیاورید در مجلس، بیاورید در مجلس عمومى، آن وقت اگر اینها تخلّف مى‏کردند، کتک دنبالش بود، حرف دنبالش بود، همه چیزها و حرف‏ها بود و اینها مى‏خواستند زن را وسیله قرار بدهند از براى این که سرگرمى حاصل شود براى جوان‏ها و در کارهاى اساسى اصلاً وارد نشود. طریق‏هاى مختلفى اینها داشتند براى اینکه این جوان‏هاى ما را، این دانشگاهى‏هاى ما را، همه این قشرها را نگذارند به فکر خودشان بیفتند و به فکر مملکتشان بیفتند. از آن طرف همین مسأله کشف حجاب با آن فضاحتى که اینها کردند و با آن رفتارى که با زن‏هاى محترمه کردند و با آن رفتارى که با روحانیون کردند در این مسائل که حتى به مرحوم آقاى کاشانى آمدند تکلیف کردند که شما باید وارد بشوید در این مجلس. ) ۵۹ / ۶ /۱۹

(نقشه این بود که این قشر مؤثر که از دامن آنها زنان و مردان مؤثر تربیت مى‏شود، طورى کنند که اطفال خودشان را از دامن‏هاى خودشان برانند و در جاهاى دیگرى که اطفال در آن جا جمع مى‏شوند انباشته کنند، و شما را از مِهر مادرى و آن‏ها را از سرپرستى مادرانشان جدا کنند که نتوانند این افرادى که باید در دامن‏هاى شما تربیت بشوند، از شما جدا بشوند و نتوانند براى کشور خودشان و براى اسلام عزیز عمل کنند، نقشه این بود که با توطئه کشف حجاب مفتضح در زمان قلدر نافهم رضاخان این قشر عزیز را که جامعه را باید بسازند تبدیل کنند به یک قشرى که فاسد کنند جامعه را، و این نقشه نه اختصاص به شما بانوان داشت، بلکه جوانان مرد را هم همین طور بکشانند به مراکز فساد و آن طور که مى‏خواهند آن‏ها را تربیت کنند، که اگر چنانچه کشورشان به دست هر کس بیفتد بى‏تفاوت باشند یا مؤیّد. اگر این نهضت و انقلاب اسلامى هیچ نداشت، جز این تحوّلى که در بانوان و جوانان ما پیدا شد، این یک امرى بود که کافى بود، براى کشور ما. اینهایى که در گوشه و کنار به گوش اشخاص مى‏خوانند، که این انقلاب کارى انجام نداد، این‌ها اشخاصى هستند که این تحوّلى که در شما پیدا شده است چون مضرّ به حال آنها و قدرت‌هاى چپاول‏گر است، این را چیزى حساب نکنند و با تبلیغات سوئشان بخواهند به شما بباورانند، باور بیاورند که چیزى نشده است…

نقش زن در جامعه بالاتر از نقش مرد است، براى این که زنان، بانوان علاوه بر این که خودشان یک قشر فعال در همه ابعاد هستند، قشرهاى فعال را در دامن خودشان تربیت مى‏کنند ، خدمت مادر به جامعه از خدمت معلّم بالاتر است، و از خدمت همه کس بالاتر است و این امرى است که انبیاء مى‏خواستند و مى‏خواستند که بانوان قشرى باشند که همه آنها تربیت کنند جامعه را، و شیر زنان و شیرمردانى به جامعه تقدیم کنند…

امروز ارزش، ارزشِ انسانى است، ارزشِ اخلاقى است، ارزش انسانى است، که به واسطه همین تحوّل در قشر بانوان، دیگر آن‏هایى که با آرایش‏هاى فاسد و لباس‏هاى فاخر مى‏خواستند فخرفروشى کنند، در بین جامعه نسوان ما محکوم‏اند و خجالت زده‏اند…

این تحوّل، یک تحولى است که بالاترین تحوّل است در جامعه، جامعه ما از بانوان زمان یعنى بعضى بانوان زمان محمد رضا و رضا برگشتند به یک بانوانى که زینب گونه شدند و تابع فاطمه.

آن روز تابع آرایش اروپایى بودند، و باید از اروپا طرح لباس بیاید، امروز تابع مکتب هستند و آن چه اسلام بپسندند مقبول است و این یک تحوّلى است که بالاترین تحوّلات است در جامعه ما، نگه دارید این تحوّل را، توجه کنید به این که دست‏هاى فاسد و قلم‏هاى فاسد و گفتارهاى فاسد، شما را به اغفال نکشاند و شما را برنگرداند به حال سابق؛ این راه را شما ادامه بدهید و توده‏هاى میلیونى مردان ما هم، ادامه بدهند و مى‏دهند؛ و توده‏هاى میلیونى بانوان ما هم ادامه بدهند و مى‏دهند، و هیچ توجه به صحبت‏ها و قلم‏ها و سخنرانى‌هایى که مى‏شود نکنید، و خودتان مستقل فکر کنید و تابع افکار دیگران نباشید و خودتان براى کشور خودتان کوشش کنید که مفید باشید و شما هدایت کنید مردان را ، و هدایت کنید و نصیحت کنید دولتمردان را، شما مادران خوبى براى اطفال باشید و ناصحان خوبى براى جامعه.) ۵۹ / ۱۲ /۲۵

 

رهنمودهاى مقام معظّم رهبرى

 

“جا دارد همه ما از دوستانى که چه در قوه مجریه، چه در قوه مقننه ، چه در قوه قضاییه، چه در نیروهاى مسلح و چه در بخش‌هاى گوناگون و نهادهاى مختلف، هر کدام به نحوى با برانگیختگى از احساس وظیفه، دارند تلاش مى‏کنند، متشکر باشیم. ان شاء الله این تلاشها مورد قبول الهى قرار بگیرد. دوستانى هم که این زحمات را کشیدند و این قدمها را برداشتند، بدانند که آنچه کرده اند، بخشى از وظیفه بزرگى است که بر عهده داشته‏اند. همه ما و شما باید باز هم تلاش کنیم، امروز رسالت بزرگى در دستان ما قرار گرفته است؛ این هم یکى از تصادف‏ها و اتفاق‏هاى تاریخ است که ما این مسؤولیت‏ها را عهده‏دار شده‏ایم. مسؤولیت‏ها خیلى سنگین است؛ باید خود را تا سطح این مسؤولیت‏ها بالا بکشانیم.

ما در وادى ایمان حرکت نمى‏کردیم. بله، در دلمان ایمان داشتیم؛ در عمل شخصى‏مان هم عمل مى‏کردیم؛ اما مجراى زندگى همه – از جمله ما – مجراى ایمان نبود؛ مجراى کفر و جهالت و طغیان و طاغوتیگرى بود؛ که لازمه هر نظام غیر دینى و غیر الهى و غیر ایمانى، همین است. در فضاى نظام غیر دینى، انسان اگر خیلى هنر بکند، فقط مى‏تواند به وظایف فردى خود عمل کند، که آن وظایف فردى دینى هم در آن شرایط تأثیر لازم را نمى‏گذارد؛ یعنى آن تعالى و نورانیت لازم را به وجود نمى‏آورد؛ بخش مهمى از آن هدر مى‏رود – طبیعى است که فضاى محیط بر انسان، با محتویات ذهن انسان اصطکاکى دارد – و بخشى از آن اثر مى‏کند؛ این حداکثر چیزى است که در نظامى که دین حاکمیت ندارد و مجارى امور در دست دین خدا و قانون الهى نیست، گیر انسان مى‏آید. اما آن جایى که این فضا در اختیار دین است، همه آن چه که انسان از قوا و نیروها در اختیار دارد، مى‏تواند – نمى‏گویم حتماً مى‏شود – در جهت تکامل و تعالى او به کار افتد؛ چون زمینه و فضا آماده است. البته اگر کوتاهى کردیم، قصور ورزیدیم، به کم قانع شدیم و موانعى که در سر راه قرار دارد، جلوى ما را گرفت، آن گاه همان هم گیر ما نمى‏آید. آنچه که در این راه لازم است ، استقامت است.

ان الذین قالوا ربنا الله ثمّ استقاموا تتنزل علیهم الملائکه الاّ تخافوا و لاتحزنوا؛ کسانى که پایدارى و استقامت ورزیدند، فرشتگان بر آن‌ها نازل مى‏شوند؛ یعنى در همین حال حیات دنیویشان، با ملکوت اعلى ارتباط پیدا مى‏کنند؛ یعنى از لحاظ روحى و فکرى و روانى ، یک ذخیره تمام نشدنى پیدا مى‏کنند و هیچ خوف و بیم و اندوهى بر آن‏ها سایه نخواهد افکند. بیم در مقابل خطرهایى است که ممکن است در این راه انسان را تهدید کند. وقتى انسان ترس نداشت، جرى تر و با قدرت بیشتر و روحیه بهتر در این راه پیش مى‏رود وبه هدف نزدیکتر مى‏شود. انسان وقتى حزن و اندوه ندارد، به خاطر این است که چیزى را از دست نمى‏دهد. اولاً موفقیت‌هاى این راه زیاد است؛ ثانیاً اگر انسان چیزى را هم از دست بدهد، چون در راه وظیفه و انجام تکلیف الهى است، وجدانش آسوده است؛ مثل خانواده‏هاى شهدا که بچه‌هاى آنها شهید شده اند و داغ دیده‏اند، اما در عین حال دلهاشان شاد است؛ این‌ها فرق دارند با کسانى که این حادثه براى آنها بر اثر غیر شهادت پیش آمده است.”

۸۰ / ۹ / ۲

 

 

 

 

 

 

30دسامبر/16

دانستنیهایی از قرآن

 

“وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَهً أَوْ ظَلَمُواْ أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُواْ اللّهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ وَمَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَلَمْ یُصِرُّواْ عَلَى مَا فَعَلُواْ وَهُمْ یَعْلَمُونَ × أُوْلَئِکَ جَزَآؤُهُم مَّغْفِرَهٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ”

(سوره آل عمران – آیات ۱۳۵ و ۱۳۶ )

و آنان که کار زشت و گناه کبیره اى مرتکب شوند و یا به خویشتن ستم روا دارند، همانا اگر خدا را یاد کنند و براى گناهانشان از او طلب آمرزش کنند – و کیست جز خدا که گناهان را بیامرزد – و اصرار و پا فشارى بر گناه خود نکنند در حالى که آگاه هستند، پاداششان آمرزش از سوى پروردگارشان است و بوستانهائى که از زیرش جویهاى روان جارى است، در آن جاودانه اند و چه نیکو است پاداش کارکنندگان.

فاحشه: هر عمل زشت و قبیحى را فاحشه نامند هرچند بیشتر اطلاق بر زنا مى شود ولى چون در این آیه در کنار فاحشه، واژه ظلم به نفس آمده است، ممکن است فاحشه بر هر گناه کبیره اى اطلاق شود در حالى که ظلم به نفس اشاره به گناهان صغیره باشد.

فاحشه در قرآن مجید در مواردى مختلف به کاربرده شده مثلا در مورد شرک نیز این کلمه استعمال شده است.

در سوره اعراف مى فرماید:

“وَإِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَهً قَالُواْ وَجَدْنَا عَلَیْهَا آبَاءنَا” و اگر مرتکب شرک به خدا شوند مى گویند ما پدران خود را بر این عمل یافتیم.

و در جاى دیگرى اطلاق بر زنا شده است، مى فرماید:

“وَاللاَّتِی یَأْتِینَ الْفَاحِشَهَ مِن نِّسَآئِکُمْ فَاسْتَشْهِدُواْ عَلَیْهِنَّ أَرْبَعهً مِّنکُمْ” آن زنانى از شما که عمل قبیح زنا را مرتکب مى شوند، چهار نفر از خودتان را بر آنان گواه و شاهد بگیرید.

و ممکن است در این آیه کلمه فاحشه اشاره به تجاوز به حق دیگران باشد اعم از زنا یا قتل یا سرقت و یا هر گناه دیگرى که تجاوز به حق دیگران است و اثرش به غیر منتقل مى شود که در مقابل آن ظلم به نفس یاد شده و آن گناهى است که اثرش فقط به شخص گناه کننده مى رسد، حال چه گناه کبیره باشد و چه صغیره.

نکته دیگرى که در این زمینه وجود دارد این است که اصرار بر گناه هرچند کوچک باشد آن را در جمله گناهان بزرگ قرار مى دهد.

ذَکَرُواْ اللّهَ: بى گمان ذکر و یاد خدا بهترین وسیله آمرزش و بازگشت به سوى معبود است ولى معنایش این نیست که تنها استغفار زبانى، گناه را بکلى مى پوشاند بلکه مقصود همواره به یاد خدا بودن و غفلت نکردن از اوست که عالم همه محضر الهى است و انسان باید پیوسته خدا را ناظر و حاضر بر اعمال و گفتار و کردار خود بداند و بدینسان در او ملکه اى ایجاد مى شود که او را از گناه کردن باز مى دارد.

البته استغفار لفظى هم خوب و هم مؤثر است ولى باید توأم باشد با استغفار قلبى و درونى یعنى چنانکه در زبان استغفار مى کند اصرار بر گناه و عصیان پروردگار نداشته باشد. و در این نیز اشاره به آن شده و فرموده است: ولم یصروا على ما فعلوا و هم یعلمون آگاهانه اصرار بر گناه نورزند. اینجا است که اگر انسان در ضمن اصرار بر گناه خدا را نیز یاد کند، نه تنها اثر ندارد بلکه شاید توهین به مقام قدس الهى باشد و در آن صورت، گناهش بزرگتر و کیفرش افزونتر است. پس تنها لقلقه زبان کافى نیست، بلکه حضور قلب و عدم اصرار بر گناه، لازمه آمرزش آن است.

در تفسیر عیاشى از امام باقر علیه السلام روایت شده که در ذیل جمله “و لم یصروا على ما فعلوا” فرمود: “الإصرار أن یذنب الذنب فلا یستغفر الله و لا یحدث نفسه بتوبه فذلک الإصرار” – اصرار معنایش این است که انسان، گناهى را مرتکب شود، نه از خدا طلب آمرزش کند و نه نفس خود را ملامت نماید و آن را وادار به توبه کند.

در مورد گناهان صغیره از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: هیچ گناهى هرقدر هم کوچک باشد، در صورت اصرار بر انجامش، صغیره نیست و هیچ گناهى در صورت استغفار و طلب آمرزش از خداوند، کبیره نیست.

در تفسیر الدر المنثور از ابوسعید خدرى نقل شده که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: ابلیس به خداوند عرض کرد: به عزتت قسم که تا وجود دارم، نسل آدم را تا زنده اند، به گمراهى وا مى دارم و به ضلالت سوق مى دهم.

خداوند در جواب او فرمود: به عزتم سوگند که مادام آنان از من طلب مغفرت و آمرزش مى کنند، من هم آنها را مى آمرزم.

در کتاب مجالس از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: وقتى این آیه مبارکه نازل شد، ابلیس بر فراز یکى از کوههاى مکه به نام “جبل ثور” بالا رفت و فرزندان و شاگردان خودرا صدا کرد. وقتى آنان گردآمدند و پرسیدند که از آنها چه مى خواهد، گفت: این آیه نازل شده، خواستم ببینم کدام یک از شما مى تواند آن را خنثى نماید.

یکى از عفریت‌ها برخاست و گفت: من حریف آن هستم. ابلیس گفت: نه، تو توانائى آن را ندارى ! دیگرى برخاست، بازهم ابلیس او را سر جایش نشاند، تا آنکه عفریتى به نام “وسواس خناس ی‏برخاست و گفت: من آن را خنثى مى کنم و بر آن توانائى دارم. پرسید: چگونه؟ گفت: من به فرزندان آدم وعده مى دهم و تشنه گناهان مى کنم تا آن را به جاى آورند، پس از آن، توبه و استغفار را از یادشان مى برم تا فرصت توبه پیدا نکنند.

ابلیس گفت: آرى ! تو به حق توانائى آن را دارى و بدینسان مأموریتش داد که تا روز موعود همچنان به کار خود ادامه دهد. واضح است که تنها کسانى گرفتار وسواس خناس مى شوند که تسلیم او گردند و با او همکارى کنند و از او اطاعت نمایند ولى مردان با ایمان و هشیار که کاملا مراقب اوضاع و احوال خود هستند و خدا را پیوسته ناظر بر کردار و رفتار خویش مى دانند و هر گاه از روى جهالت گناهانى از آنان سر زد بلا فاصله به درگاه خداوند غفار روى مى آورند و با راز و نیاز و استغفار و مناجات و اظهار پشیمانى و ندامت گناه خود را مى شویند و قلبشان را از تاریکى گناه پاک مى سازند، اینان اند که پاداششان از سوى خداوند مهربان – بى گمان – مغفرت و رسیدن به بهشت برین است که رودهاى روان در زیر آن جارى است و خوشا به حال عاملان و کار نیکوکنان نه افراد تنبل که حتى از استغفار نیز شانه خالى مى کنند و از خداى خود غفلت مى ورزند.

خداوند ما را جزء استغفار کنندگان قرار دهد آمین‏رب العالمین.

 

 

 

 

30دسامبر/16

در حسرت اخلاق سیاسى

حجهالاسلام والمسلمین محمد تقى رهبر

 

سخن را با یکى از جملات گرانسنگ حضرت سید الساجدین(ع) در دعاى مکارم الاخلاق آغاز کنیم:

“اللهم صل على محمد و آل محمد و لاترفعنى فى الناس درجه الا حططنى عند نفسى مثلها و لا تحدث لى عزّاً ظاهراً الاّ احدثت لى ذلّه باطنه عند نفسى بقدرها”

بارخدایا! بر محمد(ص) و خاندان محمد درود فرست و درنظر مردم براى من درجه‏اى را بالا مبر مگر آن که به همان مقدار در نفس خودم فرود آورى و براى من عزت ظاهرى پدید نیاور مگر آن که به همان اندازه در نفس خودم ذلت باطنى پدید آورى.”

سخنى را نیز از پیر مرادمان امام راحل، معمار اندیشه اسلامى عصر بنگریم: “خدا نکند انسان پیش از آن که خود را بسازد جامعه به او روى آورد و در میان مردم نفوذ و شخصیتى پیدا کند که خود را گم مى‏کند، خود را مى‏بازد.”

و نیز گفتارى را از مقام معظم رهبرى که اخیراً با مسئولین نظام فرمودند ملاحظه کنیم: “ما مسئولان باید خود را بسازیم مرتب با خود کلنجار برویم، یکدیگر را به حق وصیت کنیم، یکدیگر را ارشاد کنیم، مثل آئینه در مقابل یکدیگر عیوبمان را صادقانه به یکدیگر نشان دهیم، بنا را بر رفع عیب بگذاریم و خود را روز به روز بهتر کنیم… اگر نماینده مجلسیم، اگر عضو دولتیم، اگر از مسئولان قضائى هستیم، اگر روحانى هستیم، هر کجا قرار داریم اولین و مهمترین وظیفه را اصلاح کار خود بدانیم… ما اگر خود را اصلاح کردیم جامعه را اصلاح کرده‏ایم.”

هرچند نگارنده این مقال خود را کوچکتر از آن مى‏داند که با مسئولین نظام در مقوله اخلاق سیاسى سخنى بگوید اما به مصداق کلام گهربار پیامبر گرامى: “والنصیحه لائمه المسلمین” که تذکر خیراندیشانه به مسئولان را از وظائف مسلمانان برشمرده و کوتاهى از انجام آن را نوعى غش و غل دانسته‏اند لازم مى‏داند مقدارى بى‏تعارف و با صراحت حرف بزند. سخن با آن عده از مسئولان، نمایندگان و کارگزاران است که به مسئولیت خویش به درستى عنایت ندارند، شرائط زمان را نادیده گرفته و به اخلاق سیاسى بى‏توجه‏اند، سر به زیر انداخته هرچه بر زبانشان آمد مى‏گویند و هر چه مى‏خواهند مى‏کنند و غافل از آنند که گفتارشان چه پى آمدهاى منفى دارد و اعمالشان چه بازتابى در جامعه به جاى مى‏گذارد، پشت تریبون‏ها قرار مى‏گیرند و نسنجیده سخن مى‏گویند و توجه ندارند که به آبروى نظام لطمه مى‏زنند، دشمنان را شاد مى‏کنند، خوراک تبلیغاتى براى رسانه‏هاى صهیونیستى و استکبارى فراهم مى‏آورند، فرصتى را که ملت به آنها داده و باید در خدمت دین و کشور و ملت خرج کنند تلف نموده و به جر و بحث‏هاى سیاسى و جناحى و تشنج آفرینى دامن مى‏زنند و تازه طلبکار هم هستند و توقع دارند زیر لواى مصونیت سیاسى فراتر از قانون و مصلحت عمل کنند و مدعى نداشته باشند و مورد اعتراض و تعقیب قرار نگیرند.

پاره‏اى دیگر دلباختگان دنیا نیز در پست‏هاى سیاسى با اغتنام فرصت سرگرم دنیا و ثروت و تجارت و موافقت اصولى و امثال آن مى‏باشند و گذشته از اشکالات شرعى یا قانونى مسئله، جوّ افکار عمومى را مسموم مى‏کنند و برخى با اطرافیانشان سرگرم این مسائل‏اند و در نتیجه، چندین آقازاده انگشت شمار زیر سؤال سوء استفاده قرار مى‏گیرند و حیثیت نوع روحانیت و قداست بیوت عالمان وارسته و مسئولان شایسته را در معرض اتهام قرار مى‏دهند… اینها مسائلى است که این روزها به رسانه‏هاى داخل و خارج کشیده شده و بخواهیم یا نخواهیم بر سر زبان‏ها افتاده و زهر آن به افکار و عقائد پاشیده شده است. هر دو موضوع از افراد مورد اشاره، واقعاً تأسف و تأثر دارد چه آنها که در دام مسائل مادى و مالى و سوء استفاده و امثال آن افتاده‏اند و چه آنان که حدود و ثغور سخن گفتن و آیین و نقد و نظر و تعامل سیاسى را نشناخته و با سخنرانى‏ها و مصاحبه‏ها و نوشته‏ها جوّ را متشنج مى‏کنند و یا کسانى که با تصفیه حساب‏هاى جناحى و تخریب دیگران از محور حق و عدل فراتر رفته‏اند، هر کدام از اینها به نوعى به آرمان‏هاى نظام ستم مى‏کنند و حقوق این ملت را نادیده مى‏گیرند.

با توجه به موارد فوق الذّکر چند نکته را یادآور مى‏شویم.

 

حساب اکثریت مسئولین جدا است

۱- اکثر کارگزاران نظام در رده‏ها گوناگون و نهادهاى مختلف بویژه در سطوح عالى مسئولیت، افرادى هستند دلسوز، وارسته وظیفه‏شناس، که با نیّت خالص کمر به خدمت نظام اسلامى بسته و از آلودگى‏هاى نفسانى و دنیوى و عقده‏ها و گرایش‏هاى حزبى و جناحى پیراسته‏اند و بدون شک آن بزرگواران موضوع این مقال نیستند و ستم بزرگى است آنان را در ردیف دیگران قرار دادن و با تعبیر کلى و عمومى درباره آنان سخن گفتن. ولى جاى بسى تأسف است که برخى داورى‏هاى مغرضانه و یا عجولانه بى‏گناه و گنهکار را یکسان مى‏نگرد و خشک و تر را به یک آتش مى‏سوزاند که جفایى است غیر قابل بخشش. قرآن کریم خاطر نشان مى‏سازد: “أَفَمَن کَانَ مُؤْمِنًا کَمَن کَانَ فَاسِقًا لا یَسْتَوُونَ”۱ آیا کسى که ایمان (واقعى) دارد مانند کسى است که به راه فسق مى‏رود؟ اینها مساوى نیستند.

امیرالمؤمنین(ع) در منشور حکومتى خود به مالک اشتر خاطر نشان مى‏سازد: “و لایکونن المحسن والمسى‏ء عندک بمنزله سواء فان فى ذلک تزهیداً لاهل الاحسان فى الاحسان و تدریباً لاهل الا سائه على الا سائه و الزم کلا منهم ما الزم نفسه”۲ نیکوکار و تبهکار در نظرت یکسان نباشد که این امر سبب شود نیکوکاران در کار نیک خود سرد و بى‏رغبت شوند و تبهکاران در عمل زشت خود تشویق گردند. بلکه با هر کس مطابق کارش عمل کن و پاداش مناسب بده.

 

۲- گزینش‏ها و ارزش گذارى‏ها!

این دستورالعمل سیاست و مدیریت در اسلام و مکتب علوى است. اما جاى تأسف و نگرانى این است که خلاف این عمل شود و افراد فرصت طلب خود را خدوم و مخلص جلوه دهند و مسئولان بالاتر را فریب دهند و آنها که نه سابقه‏اى درخشان در اسلام و انقلاب داشته و نه عملکردى در خور ستایش در حال حاضر دارند به دلیل سلیقه‏هاى شخصى و خوش آمدن‏هاى جناحى، پست‏ها را بگیرند و چون موریانه پایه‏هاى نظام را بخورند و در صورت لزوم مورد حمایت هم قرار گیرند!

و در مقابل افراد خدوم، با سابقه و شناخته شده به دلیل حساب‏هاى غلط سیاسى و جناحى تصفیه شوند و یا به بازى گرفته نشوند و نظام از آنان بهره نگیرد چرا که اهل تملق و چاپلوسى نیستند و نمى‏توانند رنگ عوض کنند و هنر نفوذ و فریبکارى را نمى‏دانند! متأسفانه پیکره نظام مدیریت از این ضعف و عیب اساسى مصون نیست و بسیارى از انتخاب‏ها و انتصاب‏ها تحت تأثیر همان عوامل نفسانى و سلیقه‏اى و خطى و نقش‏هاى هنرى نفوذى‌هاست که باید در این خط مشى بازنگرى شود و در مدیریت و ساز و کار سیاسى و اجتماعى معیارهاى اسلامى و منطقى مدّ نظر قرار گیرد نه سیاست‏هاى خطى و گروهى. و ملاحظات گروهى و جناحى، جاى حق و عدل را نگیرد و جبهه‏بندى‏ها واقعیت را لوث نکند تا جامعه آرامش نفس پیدا کند و به اجراى عدالت وبرخورد با سوء استفاده‏ها امیدوار گردد و آبروى کلى نظام با اعمال گروهى خاص خدشه‏دار نشود. در این خصوص سیره نبوى و علوى بهترین اسوه و سرمشق براى دستگاه‏هاى قضائى و اجرایى کشور است. در عهد نبى اکرم(ص) زنى از قبیله‏اى نام و نشان دار دست به سرقت مى‏زند، پیامبر دستور اجراى حد مى‏دهد و هنگامى که واسطه‏ها مى‏آیند تا با چانه زدن جلو اجراى حد شرعى را بگیرند، پیامبر در پاسخ آنها جمله معروف خود را مى‏گوید که: “به خدا اگر دخترم فاطمه(س) نیز دست به سرقت بزند، دستش را قطع مى‏کنم” این همان دستى است که رسول خدا بوسه مى‏زند، چرا که تقوا و ایمان و قداست از آن مى‏بارد اما اگر – به فرض محال – از آن خطایى سر زند، از کیفر معاف نمى‏گردد.

همچنان از قاطعیت امیر مؤمنان(ع) در اجراى عدالت بدون تبعیض، داستان‏ها و حدیث‏هاى فراوانى است که بر همگان روشن است.

 

ماجراى آقازاده‏ها !

یکى از سوژه‌هایى که این روزها به نشریات کشیده شده و بهره بردارى تبلیغاتى از آن مى‏شود، عنوان آقازاده‏ها و سوء استفاده‏هاست طرح این عنوان – گذشته از کیفیت و صحت و سقم آن – با کلیت و عموم و بهره بردارى تبلیغى وتخریبى از این موضوع از شیطنت‏هاى برخى نویسندگان و جوّسازى علیه مسئولان بویژه روحانیون است.

و این خود ستم دیگرى است که افراد بى‏گناه بسیارى در ردیف دیگران قرار گیرند و جوّ عمومى آلوده شود.

هزاران تن آقازاده‏گان هستند که با سادگى و عفت نفس و ریاضت زندگى مى‏کنند و از حریم اتهام مصون‏اند و در پى مال و منال نیستند، اما هیچ گاه از نقاط مثبت و ارزشى آنها سخنى به میان نمى‏آید، اما هرگاه چند مورد انگشت شمار به هر شکل مورد اتهام قرار گیرند غوغا سالارى است که به راه مى‏افتد. جاى آن دارد که آقازاده‏ها مصالح مسئولان و پدران روحانى خود و خانواده‏هاى علم و فقاهت و قداست حریم روحانیت را پاس دارند و از مظان اتهام خود را مصون دارند و به بازتاب عمل خود و مسئولیت خدایى و اجتماعى خود بیندیشند که این نابخشودنى است، افرادى که خود باید الگو و اسوه دیگران باشند، به پاره‏اى اعمال دور از شئونات دست یازند و به جاى توجه به معنویات و میراث علمى و فقهى، به دنیاى دون خود را آلوده کنند و از این رهگذر لطمه به حیثیت اجتماعى بیوتات علم وارد سازند.

و در هر حال برخورد عادلانه و قاطع با رانت خوارى و سوء استفاده در هر کجا که باشد شرط اجراى حق و عدل است.

 

۳- تفرقه افکنان

موضوع دیگرى که این روزها نقل مجالس و سوژه جرائد و خوراک تبلیغاتى رسانه‏هاى دشمن است، اظهارات تفرقه افکنانه و موضعگیرى‏هاى خصمانه پاره‏اى افراد رو در روى یکدیگر است. اگر به صدد ریشه‏یابى این موضوع باشیم به این نتیجه خواهیم رسید که عامل اصلى اختلافات هواهاى نفسانى است علاج این امر در آغاز بازگشت به مبانى اخلاقى و تعهدات ایمانى است. حقیقت این است که همه ما انسان‏ها به درس اخلاق و تهذیب و تزکیه نفس نیاز داریم. و این مراقبت بطور دائم لازم و ضرورى است. داستان “ایاز” وزیر سلطان محمود معروف است. این وزیر خردمند پوستینى داشت از عهد شبانى خود، که آن را در اطاقى نهاده بود و همه روزه به آن اطاق مى‏رفت و چندى به تماشاى پوستین مى‏نشست، سعایت کنندگان نزد سلطان رفته و از گنجینه‏ها و دفینه‏هاى ایاز در آن اطاق سخن گفتند! و هنگامى که سلطان از ماجرا پرسید، ایاز پاسخ داد: آنگاه که غرور وزارت مرا وسوسه مى‏کند به سراغ این پوستین مى‏روم و غرور نفس را با آن علاج مى‏کنم با خود مى‏گویم: “اى ایاز آن پوستین را یاد آر”

مسئولان امر در نظام اسلامى به خاطر بیاورند که کجا بودند و به کجا رسیدند؟ و این به برکت اسلام و حضور ملت مسلمان و خون پاک شهیدانى است که در راه تحکیم نظام اسلامى سرمایه‏گذارى کردند. آنها که در هویزه و چزابه و کردستان و خوزستان و دشت‏ها و قله‏ها مرگ سرخ را پذیرا شدند، و پس از سالها استخوان‏هاى پاکشان را براى پدران و مادران و فرزندان و خانواده‏هایشان به ارمغان مى‏آورند، صدها هزار شهید و اسیر و معلول به کام مرگ رفتند و گوهر والاى آزادى و حق و عدل را از کام اهریمنان بین المللى بیرون کشیدند و این گوهر والا ارزان به دست نیامده است تا ارزان از دست داده شود. این وارثان قدرناشناس که این روزها به گونه‏هاى مختلف با ارزش‏ها بازى مى‏کنند و خود را صاحب همه چیز مى‏دانند و به تعدادى آراء مردمى تکیه مى‏کنند و از مردم سالارى حرف مى‏زنند، و همه چیز را با آن توجیه مى‏کنند، باید فکر کنند که این مردم سالارى در کدام سرزمین روئیده و از کدامین آب تغذیه شده و چه ثمراتى باید به بار آورد و این آقایان کدام بهره را در این مشارکت داشته‏اند؟ که امروزه در شطرنج سیاست بر سر آن سودا مى‏کنند؟!

این آقایان یا خانم‏هاى جوان! که نه از روز حاکمیت طاغوت و شکنجه‌هایش خبر دارند و نه از روزهاى جنگ و مصیبت‌هایش و سایه نشینانى‏اند تازه به دوران رسیده، باید بدانند صاحبان این انقلاب نیستند و دست آوردهاى انقلاب را نباید فداى منافع و مطامع خود یا دیگران کنند، حال اگر این مسئولیت را نشناسند و خود را اصلاح نکنند، ناگزیر باید به علاج دیگرى تن دهند. سخن مقام معظم رهبرى شایان تأمّل است: “ما مجبوریم کسانى را که نمى‏گذارند وفاق به وجود بیاید به گونه‏اى علاج کنیم” و امید مى‏رود این افراد راه اول را بپذیرند و از تشنج آفرینى دست بردارند تا نوبت به علاج نهایى نرسد و در هر حال شیطنت‏ها و تفرقه افکنى‏ها را دیگر مجال تحمل نیست، و اگر نصیحت‏هاى مشفقانه موثر نیفتد علاج نهایى را باید پذیرفت.

 

پی‌نوشتها:

۱) سجده، ۱۸٫

۲) نهج البلاغه، نامه۵۳٫

30دسامبر/16

ره توشه سالکان کوى حق

اسماعیل نسّاجى زواره

 

خداى سبحان در ماجراى خلقت انسان، خطاب به ملائکه فرمود: “إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِن طِینٍ × فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ”۱؛ یعنى اى فرشتگان! به درستى من اراده کردم که بشرى را از گِل بیافرینم، پس آن هنگام که او را به حدّ تسویه و تعادل درآوردم و از روح خود در او دمیدم، در برابر او سجده کنید و سر تعظیم فرود آورید.

در آیه دیگر نیز مى‏فرماید: “وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ”؛۲ من جن و انسان را به خاطر عبادت آفریدم.

از این آیات شریفه و دیگر آیاتى که درباره خلقت انسان نازل شده است، دو نکته اساسى و مهم استنباط مى‏شود:

اوّل آن که انسان معجونى است از فطرت الهى و طبیعت مادّى؛ موجودى است طبیعى و مجرّد که طبیعتش به خاک وابسته است و فطرتش به ماوراى طبیعت.

دوّم آن که هدف غایى و نهایى از خلقت او، عبادت و تقرّب عبودى به درگاه خداست و این تقرّب همان ولایت الهى نسبت به بنده‏اش مى‏باشد. خداى سبحان تمامى آنچه که مایه سعادت دنیوى و اخروى انسان است، در اختیار او قرار داده است و آن عبارت است از انواع نعمت.۳

 

چیستى نعمت

در منطق قرآن کریم، آنچه براى حواس ظاهرى یا باطنى و قواى ادراکى یا تحریکى انسان گوارا و ملایم باشد، “نعمت” نامیده مى‏شود.۴ همه پدیده‏ها از آن نظر که در نظام کلّى تدبیر الهى قرار گرفته و به هم متصل و مربوطند و اجزاى آن‏ها سازگار و ملایم با یکدیگرند، نعمت هستند.

قرآن کریم تمام نعمت‏هاى جهان هستى را از جانب خدا مى‏داند: “وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَهٍ فَمِنَ اللّهِ”۵ و آن را غیر قابل شمارش معرفى مى‏کند: “وَإِن تَعُدُّواْ نِعْمَهَ اللّهِ لاَ تُحْصُوهَا”۶ و آن را به خاطر انسان مى‏خواهد؛ زیرا تنها انسان است که با عقل خود نافع را از ضارّ تشخیص مى‏دهد؛ از نافع خوشش مى‏آید و از آن متنعّم مى‏شود و از ضارّ بدش مى‏آید و آن را ملایم و سازگار با طبع خویش نمى‏بیند.۷

 

گونه گونى نعمت‏ها

هر نعمتى رحمتى است از ناحیه خدا به خلقش، امّا بعضى از آن‏ها در رحمت بودنش اسباب هستى و وجودى واسطه است که آن‏ها را از نعمت‏هاى مادى و ظاهرى مى‏نامند، مثل اکثر نعمت‏ها در طبیعت؛ و بعضى از آن‏ها بدون اسباب و واسطه وجودى، رحمت است که آن‏ها را نعمت‏هاى باطنى و معنوى مى‏نامند از قبیل نبوّت، ولایت، عقل و…۸ آنچه در انسان نقد و بالفعل است و از آغاز ولادتش با اوست، همان گل و طبیعت اوست؛ یعنى بدن و دستگاه جذب و دفع و قوه شهوت و غضب است که از عالم ماده و طبیعت گرفته شده است۹ وخداوند مطابق میل و خواسته این بُعد، انواع نعمت‏هاى مادى و ظاهرى را در اختیار انسان قرار داده است، امّا فطرت او که از طبیعت و ماده جداست و سر سپرده خداوند است، مانند طبیعت او بالفعل نیست، بلکه وجودى است بالقوه۱۰ که خداوند با ارسال پیامبران و راهنمایى آن‏ها جهت بیدار شدن این گوهر و گنجینه مدفون در خاک و گل، انواع نعمت‏هاى باطنى و معنوى را در اختیار انسان گذاشته است که شناخت این نعمت‏ها به طریق عاقلانه و خداپسندانه، وى را به غایت مطلوبش مى‏رساند و استعال آن‏ها به طور دلخواه و بدون هدف، عامل گمراهى است و این خود معصیت است، زیرا خداوند حکم کرده است که انسان به سوى معبودش برمى‏گردد تا از عملش بازخواست نماید و به حساب اعمالش برسد و بر طبق آن جزایش دهد و عمل بنده همان استعال و استفاده از نعمت‏هاى الهى است. ۱۱

اگر خداوند انسان را به خاطر نعمت‌هایى که به او ارزانى داشته است، مورد بازخواست قرار مى‏دهد، از این جهت نیست که آن نعمت‏ها مثلاً گوشت، آب، نان و… بوده، بلکه از این جهت از آن‏ها پرسش مى‏شود که خداى تعالى آن‏ها را آفریده تا استفاده از آن‏ها در طریق کمال بشر و رسیدنش به مقام قرب عبودى، واسطه و وسیله باشد، و بشر را دعوت کرده است که از نعمت‏ها به عنوان شکر بهره ببرد و طورى استفاده کند که استعال آن‏ها شکر شمرده شود نه کفران.۱۲

 

نعمت مطلوب

عامل هدایت انسان، برخوردارى از نعمت‏هاى معنوى و باطنى است که همان توفیقات الهى و زمینه‏هاى سعادت انسان است که خداوند به سالکان راهش ارزانى داشته است. پیمودن راه سعادت بدون نعمت‏هاى معنوى الهى امکان‏پذیر نیست. نعمت‏هاى مادى و ظاهرى، انسان را به خود مشغول مى‏سازد و گاه ابزار خدمت به دین وگاهى عامل گمراهى و گاهى فتنه و یا عذاب الهى مى‏شود. در نتیجه این گونه نعمت راهزن است، نه راهگشا و نمى‏تواند دستمایه سلوک به سوى خدا و حرکت در مسیر صراط مستقیم باشد۱۳ زیرا:

۱- نعمت‏هاى مادى و ظاهرى زینت زندگى دنیاست: “الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَهُ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا”۱۴

۲ – کاربرد و استفاده از نعمت‏هاى ظاهرى به زندگى دنیا منحصر است و هیچ گونه نفعى در آخرت به انسان نمى‏رساند: “یَوْمَ لاَ یَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ”۱۵

۳- متنعّمان و برخورداران از نعمت‏هاى باطنى، پیامبران، صدّیقان، شهیدان و صالحان هستند و غالب آنان از نعمت‏هاى ظاهرى بى‏بهره بوده‏اند۱۶ و همین نعمت‏هاى باطنى بوده است که آن‏ها را در صراط مستقیم ثابت قدم نگه داشته است.

۴- متنعّمان و برخورداران از نعمت‏هاى ظاهرى، بیشتر افراد زورمدار و زرمدار بوده و هستند که زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح مى‏دهند و قرآن کریم مى‏فرماید که با آن‏ها پیکار شود: “فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیَاهَ الدُّنْیَا بِالآخِرَهِ”۱۷

۵ – نعمت‏هاى ظاهرى انسان را گرفتار تمنّیات و آرزوهاى دور و دراز مى‏کند.

۶ – نعمت‏هاى ظاهرى اگر همراه با نعمت‏هاى باطنى و توفیقات الهى نباشد، عامل گمراهى از یک سو، و تحریک شهوت و غضب از سوى دیگر مى‏شود. قرآن کریم راز طغیان گروهى از کافران را برخوردارى از مال و فرزند مى‏داند:

“أَن کَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِینَ × إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِ آیَاتُنَا قَالوا أَسَاطِیرُ الأَوَّلِینَ”۱۸، و حضرت على(ع) مى‏فرمایند: “نسألُ الله سبحانَهُ انْ یَجعلَنا و ایّاکُم ممّن لاتبطِرُهُ نعمَهٌ؛ از خداوند مى‏خواهیم که ما و شما را در برابر نعمت‏ها مغرور و سرمست سازد.” زیرا مغرور شدن و سرمست شدن به خاطر نعمت‏هاى ظاهرى، سبب مى‏شود که انسان از رفتن به سوى اعمال پسندیده محروم شود و نتواند با نعمت‏هاى فانى دنیا، نعمت‏هاى جاوید آخرت را خریدارى نماید.۱۹

و نیز مى‏فرماید: “فاتقوا سکراتِ النعمهِ واحذروا بوائقَ النقمه؛ از مستى‏هاى نعمت بپرهیزید و از سختى‏هاى عذاب الهى بترسید”۲۰ زیرا مستى نعمت، قواى تحریکى و ادراکى انسان را به اسراف و طغیان مى‏کشاند و تباه مى‏کند که در این صورت عذاب الهى را به دنبال دارد.

۷- نعمت‏هاى ظاهرى حبّ دنیا را به همراه دارد و حبّ دنیا یکى از عوامل مهم نفاق است و انسان را از ذکر خدا باز مى‏دارد:

“یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَلاَ أَوْلاَدُکُمْ عَن ذِکْرِ اللَّهِ” اموال و اولاد از مواهب الهى هستند، البته تا آنجا که از آن‏ها در راه خدا و براى نیل به سعادت کمک گرفته شود، اما اگر علاقه افراطى به آن‏ها سدى در میان انسان و خدا ایجاد کند، بزرگ‏ترین بلا محسوب مى‏شوند و سرانجام آن خسران و زیان است.۲۱

۸- نعمت‏هاى ظاهرى و مادى موجب تقویت حسّ “خود برتر بینى” در انسان مى‏شود:

“أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَرًا”۲۲ در سوره کهف صاحب آن دو باغ به دوستش روى مى‏کند و در گفتگویى با او چنین مى‏گوید: من از نظر ثروت از تو برترم و آبرو و شخصیت و عزّتم بیشتر و نفراتم فزونتر است، بنابراین هم نیروى انسانى فراوان در اختیار دارم و هم مال و ثروت هنگفت و هم نفوذ و موقعیت اجتماعى. تو در برابر من چه مى‏گویى؟ و چه حرف حسابى دارى؟!

کم کم این افکار در او اوج گرفت و به جایى رسید که دنیا را جاودان و مال و ثروت و حشمت خویش را ابدى پنداشت، غافل از این که فرمان الهى مبنى بر نابودى باغ‏ها و زراعت‏هاى او صادر شده است.۲۳

۹- نعمت‏هاى مادى محبت دروغین مى‏آورد و انسان را از محبت راستین غافل مى‏کند:

“إِنَّ هَؤُلاَء یُحِبُّونَ الْعَاجِلَهَ وَیَذَرُونَ وَرَاءهُمْ یَوْمًا ثَقِیلاً”۲۴

۱۰- نعمت‏هاى ظاهرى انسان را به روى برگرداندن از حق و رسیدن به مرحله استکبار مى‏کشاند: “وَإِذَآ أَنْعَمْنَا عَلَى الإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَى بِجَانِبِهِ”۲۵

۱۱ – نعمت‏هاى ظاهرى ابزار شیطنت است. شیطان براى فریب و اغواى انسان‏ها همین نعمت‏هاى ظاهرى را تزیین کرده است: “لأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ”۲۶

۱۲- قرآن کریم زینت‏هاى ظاهرى مانند باغ و بنا را مایه آرامش زمین مى‏داند و ابزار آزمایش انسان، نه مایه آراستگى انسان،و آن را ناپایدار معرفى مى‏کند: “إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأَرْضِ زِینَهً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً × وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَیْهَا صَعِیدًا جُرُزًا” ۲۷ زیرا هر یک از نعمت‏ها و مناصب دنیوى همان طورى که فصل خرّمى و بهار دارد، فصل پژمردگى و خزان هم دارد. پس زینت‏هاى ظاهرى، زینت زمین است و سرانجام نیز پژمرده (جرزاً) و به اجزاى زمین (صعیداً) تبدیل مى‏شود.۲۸

۱۳- خداوند در جایى که مخاطبان او توده مردم باشند ربوبیّت خویش را در قالب ذکر نعمت‏هاى ظاهرى بیان کرده است ؛ نعمت‏هایى که حیوانات نیز با انسان در بهره بردارى از آن‏ها شریکند و با تعبیرهاى لطیفى مانند: “مَتَاعًا لَّکُمْ وَلأَنْعَامِکُمْ”۲۹

یا “کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ”۳۰ از آن‏ها یاد مى‏کند، ولى در جایى که مخاطب خداوند مؤمنان هستند، ربوبیّت خود را در قالب ذکر نعمت‏هاى باطنى مانند ارسال رسل، انزال کتب، نبوت، ولایت و خلافت تبیین مى‏کند که انسان در این مرحله در ردیف فرشتگان قرار مى‏گیرد؛ چنانکه در آیه شریفه “شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکَهُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئِمَاً بِالْقِسْطِ”۳۱ که سخن از شهادت بر وحدانیّت حق است، انسان را در ردیف فرشتگان قرار داده است؛۳۲ بنابراین تنها نعمت‏هاى معنوى و باطنى است که سرنوشت انسان را در زندگى دنیا رقم مى‏زند و سالکان راه حق با متنعّم شدن از آن‏ها از اصحاب صراط مستقیم و صراط سوىّ شده و راهى باریک‏تر از مو و برنده‏تر از شمشیر را به آسانى طى مى‏کنند.

 

نمونه‌هایى از نعمت‏هاى باطنى

خداوند در قرآن کریم بخشى از نعمت‏هاى معنوى و باطنى را که به سالکان راهش و پیامبران، صدّیقان، شهیدان و صالحان، ارزانى داشته است بیان مى‏کند، مانند

الف) ولایت:

در قرآن کریم هر جا نعمت به طور مطلق ذکر شده، مراد از آن ولایت است، مانند: “الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی”۳۳ اکمال دین و اتمام نعمت در این آیه کریمه چیزى جز ولایت نیست. از این رو حضرت امام صادق(ع) در تبیین مصداقى از آیه کریمه “ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ”۳۴ فرمود: ما از مصادیق این نِعَم هستیم و در برخى روایات آمده است که خداوند برتر از آن است که از شما درباره آب و نان سؤال کند، بلکه از ولایت مى‏پرسد. ولایت نعمتى است که با وجود آن، همه نعمت‏ها در جایگاه خود مى‏نشینند و بدون آن به نقمت تبدیل مى‏شوند.۳۵

هم چنین در آیه “قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا”۳۶ منظور از انعام نعمت، همان ولایت الهى است و روى این حساب، این دو نفر از اولیاى خدا بوده و این خود شاهدى است که منظور از “خوف” در آیه، خوف و ترس از خداوند است، زیرا اولیاء الهى از غیر خدا نمى‏ترسند. “أَلا إِنَّ أَوْلِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ”۳۷

ب) قبول توبه:

در آیه “لَوْلاَ أَن تَدَارَکَهُ نِعْمَهٌ مِّن رَّبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاء وَهُوَ مَذْمُومٌ”۳۸ منظور این است که اگر نعمت توبه از طرف خداوند شامل حال حضرت یونس (ع) نمى‏شد و مافاتش را جبران نمى‏کرد، در بیابانى بدون سقف و گیاه افکنده مى‏شد؛ در حالى که به خاطر عملى که کرده بود، مذمّت هم مى‏شد.۳۹

ج) ارسال رسل:

در آیه “وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ اذْکُرُواْ نِعْمَهَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنبِیَاء”۴۰ عبارت “إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنبِیَاء”، اشاره به نعمت رسالت و فرستادن پیامبرانى براى نجات و هدایت بنى‏اسرائیل دارد.

د) نجات از مذلّت و خوارى:

“وَجَعَلَکُم مُّلُوکًا”۴۱ یعنى شما را مستقل کرد و از مذلّت و بردگى فراعنه و زورگویى ستمگران بیرون آورد.

 

ه) تأیید الهى:

خداى سبحان به عیساى مسیح(ع) مى‏فرماید: به یاد آور نعمتى را که بر تو و مادرت نازل کردم و آن نعمت، تأیید به وسیله روح القدس است: “یَا عِیسى ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتِی عَلَیْکَ وَعَلَى وَالِدَتِکَ إِذْ أَیَّدتُّکَ بِرُوحِ‏الْقُدُسِ”۴۲ همین نعمت منشأ معجزات و برکات فراوانى بود که از وجود حضرت مسیح(ع) به ظهور پیوست و آن حضرت درباره برکات وجودى خود مى‏فرماید: “وَجَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیْنَ مَا کُنتُ”۴۳

و) اتّحاد:

اختلاف و تشتّت در جامعه از عذاب‏ها و بلاهاى شکننده و وحدت از نعمت‏هاى الهى است: “وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْکُرُواْ نِعْمَهَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا”۴۴

 

ز) پیروزى در جنگ:

آیه “یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَهَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَاءتْکُمْ جُنُودٌ”۴۵ نشان مى‏دهد که این آیه بعد از پایان جنگ احزاب و گذشتن مقدارى از زمان نازل گردید و منظور از نعمت، همان پیروزى مؤمنان است و به مسلمانان اجازه داد آنچه را دیده بودند، در فکر خود مورد تحلیل قرار دهند تا تأثیر عمیق‏ترى ببخشد.۴۶

 

آثار نعمت‏هاى معنوى

گاهى قرآن کریم سخن از آثار نعمت‏هاى معنوى و باطنى دارد، مانند:

الف) دعوت به مبارزه:

دعوت به مبارزه در برابر جبّاران ناشى از نعمت‏هاى باطنى و خاصّ الهى است؛ هنگامى که حضرت موسى(ع) به بنى‏اسرائیل دستور مبارزه، مقاومت و فتح سرزمین مقدّس را داد، گروهى گفتند: ما توان مبارزه و مقابله را نداریم؛ تو و پروردگارت شهر را بگشایید تا ما به آن درآییم.

دو نفر از خداترسان قوم که مشمول لطف و نعمت خدا بودند، گفتند: بر خدا توکّل کنید و به دشمن هجوم آورید تا پیروز شوید: “قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا”۴۷ این آیه کریمه اشاره به این حقیقت دارد که عامل شهادت این دو در شوراندن مردم علیه ستمکاران، همان انعام الهى بوده است.

 

ب) رهایى از دوزخ:

پس از استقرار بهشتیان و دوزخیان در جایگاه‏هاى خود، یکى از بهشتیان ابتدا درباره سرنوشت همنشین خود که از منکران معاد بوده جویا مى‏شود و آنگاه خود به حال او اشراف مى‏یابد و چون او را در متن دوزخ مى‏یابد، به او مى‏گوید: به خدا سوگند نزدیک بود مرا به هلاکت برسانى و اگر نعمت پروردگارم نبود، من نیز در اثر همراهى با رفیق بد در صف احضار شدگان به دوزخ بودم: “وَلَوْلاَ نِعْمَهُ رَبِّی‏لَکُنتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ”۴۸

نعمتى که در قیامت انسان را از عذاب الهى حفظ مى‏کند، از نعمت‏هاى ظاهرى نیست؛ زیرا آن نعمت‏ها به جهنّمیان نیز عطا شده و همان نعم، باعث هلاکت آنان گردیده است. از این رو کسانى که در اثر معاشرت با رفیقان تبهکار بر خود یا دیگران ستم کرده‏اند، در آن روز از شدّت ندامت دست‏هاى خود را به دندان گزیده و مى‏گویند: اى کاش با دوستان ناباب معاشرت نداشته و در دنیا دوستى و هم سفرى پیامبر را براى خود برمى‏گزیدم.

طلب هدایت به راه نعمت یافتگان در آیه “صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ”۴۹ مسأله همراهى با پیامبران و نیکوکاران است، لذا کسانى که در دنیا اهل امل و عمل هدایت به صراط مستقیم نباشند، در جهان آخرت زبان به “یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً”۵۰ مى‏گشایند.۵۱

 

برترین نعمت

انسان براى رسیدن به کمال شایسته خویش، باید نخست بهترین و برترین نعمتى را که خداوند به وسیله پیامبرانش در اختیار وى قرار داده است، بشناسد. همه رسولان الهى براى تحقق این هدف تلاش نموده‏اند، رسول اکرم(ص)، خاتم پیامبران و کامل‏ترین خلیفه الهى است که به اوج این قله رفیع رسید و قرآن را از مقام لدن و لقاى حق براى انسان به ارمغان آورد؛ جایى که پاى هیچ انسان کاملى به آنجا نرسید و بال هیچ فرشته مقرّبى به آنجا گشوده نشد؛ به همین جهت، هدایت قرآن، کامل‏ترین نوع هدایت است و چون کامل‏ترین نوع هدایت براى انسان مى‏باشد، برترین نعمت الهى محسوب مى‏شود؛ زیرا خداى سبحان در سوره مبارکه “الرحمن” فهرستى از موجودات آفرینش و مجموعه‏اى از نعمت‏هاى خود را بیان مى‏کند و در صدر این سوره و پس از ذکر صفت “رحمانیّت”، سخن از تعلیم قرآن به انسان به میان مى‏آورد: “الرَّحْمَنُ × عَلَّمَ الْقُرْآنَ”۵۲ و بیان مى‏کند که انسان تنها در سایه تعلیم خداوند و دریافت و فهم قرآن، به کمال نهایى خویش مى‏رسد و تا قرآن نباشد، کسى به مقام انسانیّت راه پیدا نخواهد کرد.

برترین نعمت خداوند – قرآن کریم – “احسن الحدیث” نیز هست، یعنى بهترین سخن و زیباترین کلامى است که خداى سبحان نازل فرموده است، چه از نظر الفاظ عبارات و فصاحت و بلاغت و چه از نظر محتواى غنى و انسان سازش.

اگر کلامى بهتر و عمیق‏تر از قرآن کریم امکان مى‏داشت، یقیناً خداى سبحان آن را بر حضرت محمد(ص) نازل مى‏فرمود. اگر کلامى برتر از قرآن فرض شودو خداوند آن را به دست آخرین پیام آورش ندهد، منشأ آن یا ندانستن است یا نتوانستن و یا بخل ورزیدن، که همه این‏ها از صفات سلبیه است که ثبوت آن‏ها بر خداوند سبحان محال است، وجودى که علم، عین هستى محض اوست و جهلى در او راه ندارد.

از طرف دیگر، بخل و نبخشیدن از نقص و ضعف سرچشمه مى‏گیرد که کمال نامحدود خداوند، منزّه از آن است، بنابراین قرآن کریم بهترین پیام و کامل‏ترین ره آورد جاودانى و برترین نعمت الهى است و کلامى برتر از آن ممکن نخواهد بود.۵۳

 

سیرت سالکان متنعّم

قرآن کریم به منظور این که راه بهره ورى از نعمت‏ها را به انسان‏ها بیاموزد، سیرت و روش برخورداران از نعمت‏هاى الهى و نعمى که به آنان عطا شده است را بازگو مى‏کند. از این رو در تشریح سخنان حضرت موسى(ع) مى‏فرماید: “قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَىَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیرًا لِّلْمُجْرِمِینَ”۵۴ خداوندا! به پاس نعمتى که به من دادى، یاور تبهکاران و مجرمان نخواهم بود. حضرت موسى(ع) عدم پشتیبانى از مجرمان را مرهون نعمتى مى‏داند که خداى سبحان به او عطا کرده است و از آیه کریمه فوق استفاده مى‏شود که مجرمان و حامیان، از نعمت‏هاى باطنى الهى بهره‏اى ندارند.۵۵

 

عامل سلب نعمت

در منطق قرآن کریم، عامل سلب نعمت، کفر است و کفرکنندگان نعمت را با شدیدترین وجه تهدید فرموده است و مثلى کلى براى نعمت‏ها و عاقبت کفر به نعمت‏ها زده و مى‏فرماید: خداوند براى کسانى که ناسپاسى نعمت مى‏کنند، مثلى زده است که در منطقه‏اى در نهایت امن و راحتى زندگى مى‏کردند۵۶ و این آبادى آن چنان امنیّت داشت که ساکنانش با اطمینان در آن زندگى مى‏کردند و هرگز مجبور به مهاجرت و کوچ کردن نبودند و علاوه بر انواع نعمت و اطمینان، روزى‏هاى مورد نیازشان از هر مکانى به سوى آنان مى‏آمد: “یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن کُلِّ مَکَانٍ”۵۷ اما سرانجام این آبادى – یعنى ساکنانش – کفران نعمت کردند و خداوند لباس گرسنگى و ترس به خاطر اعمالشان بر اندام آن‏ها پوشانید.۵۸

این تعبیر اشاره به آن است که آن چنان قحطى و ناامنى آن‏ها را فراگرفت که گویى همچون لباس از هر سو آنان را احاطه نموده و بدنشان را لمس مى‏کرد. از سوى دیگر، این قحطى و ناامنى آن چنان براى آنان ملموس بود که گویى با زبان خود آن را مى‏چشیدند و این دلیل بر نهایت فلاکت و فقدان امنیت است که به علت کفران نعمت سراسر وجود زندگى انسان را پر مى‏کند و این هشدارى است به تمام انسان‏ها که هرگونه اسراف و تضییع نعم چه ظاهرى و چه باطنى در پیشگاه خدا جریمه سنگین دارد که کمترین مجازات آن سلب این مواهب است.۵۹

 

نقمت همان نعمت است

با این که تمام مخلوقات و پدیده‏ها براى انسان نعمت است، ولى با این وجود، خداوند پاره‏اى از آن‏ها را با اوصاف “شر”، “خسّت”، “لهو”، “لعب”، وصف‏هاى ناپسند دیگرى خوانده است، مثلاً مى‏فرماید: “وَمَا هَذِهِ الْحَیَاهُ الدُّنْیَا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ”۶۰ و باز مى‏فرماید: “لاَ یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ الَّذِینَ کَفَرُواْ فِی الْبِلاَدِ” ۶۱

این آیات دلیل بر آن است که چیزهایى که نعمت به شمار آمده است، تنها در صورتى نعمت است که با غرضى که خداوند از خلقت آن‏ها به خاطر انسان داشته موافق باشند، زیرا این نعمت‏ها بدین منظور آفریده شده است که از طرف خدا کمکى براى انسان باشد تا در راه سعادت حقیقى – که همان قرب به خدا بر اثر بندگى و فروتنى در برابر خداست – در آن‏ها تصرف کند. پس هر آنچه را انسان بدان منظور بجوید که به ساحت قرب خدا راه یابد، نعمت است و اگر قضیه به عکس شد، در حق همان شخص “نقمت” خواهد بود. پس پدیده‏ها به خودى خود هیچ طرفه هستند و به واسطه مشتمل بودن این اشیاء به روح عبودیت و بندگى و از آن نظر که تحت ولایت خداوند هستند نعمت است. لازمه این سخن آن است که بگوییم نعمت در حقیقت عبارت از ولایت و سرپرستى خداوند است و هر چیز در صورتى نعمت است که بر ولایت الهى مشتمل باشد. و لذا اگر بر ولایت شیطان مشتمل باشد، نقمت است.۶۲ به همین جهت، مى‏بینیم که خداوند عطایاى الهیه خود را نسبت به انسان “نعمت على الاطلاق” نخوانده، بلکه وقتى آن را نعمت خوانده که در طریق سعادت و به رنگ ولایت الهى درآمده و آدمى را به خدا نزدیک کند، اما اگر در طریق شقاوت و تحت ولایت شیطان قرار گیرد، نقمت و عذاب است نه نعمت. و آیات قرآن بر این معنى بسیار است.

آرى! نعمت وقتى نعمت است که به خدا منسوب گردد، زیرا خداوند خودش فضل و خیر است و جز فضل و خیر چیزى از ناحیه او افاضه نمى‏شود، اما اگر به کفران کننده خدا نسبت داده شود، براى انسان نقمت و عذاب خواهد بود، هم چنان که فرمود: “لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ”۶۳

و کوتاه سخن اینکه، اگر انسان تحت ولایت و دین خدا باشد، تمامى اسبابى که براى ادامه زندگى و رسیدن به سعادت بدان‏ها تمسک جوید، همه نعمت‏هاى الهى خواهد بود، ولى اگر همین شخص تحت ولایت شیطان باشد، عین آن نعمت‏ها برایش نقمت خواهد بود؛ هرچند که خداوند آن‏ها را نعمت آفریده است.۶۴ بنابراین استفاده از تمام نعمت‏ها – بخصوص نعمت‏هاى باطنى و ظاهرى – در زندگى دنیا به وجه احسن و در مسیر اصلى خود، نه تنها ضامن سعادت دنیوى متنعّمین است، بلکه مقدمه وصول به نعمت‏هاى باطنى و معنوى اخروى و عامل ترفیع مراتب آن‏ها در بهشت خواهد بود.

 

مراتب نعمت یافتگان

به استناد آیات ۷ – ۱۲ سوره واقعه: “وَکُنتُمْ أَزْوَاجًا ثَلاَثَهً × فَأَصْحَابُ الْمَیْمَنَهِ مَا أَصْحَابُ الْمَیْمَنَهِ × وَأَصْحَابُ الْمَشْأَمَهِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَهِ × وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ×أُوْلَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ × فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ”، در قیامت انسان‏ها به سه گروه تقسیم مى‏شوند: گروهى که کارشان با یمن و برکت توأم بوده، براى دیگران نیز مایه خیر و برکت هستند: “اصحاب میمنت”، گروهى که کارشان همواره با شومى و زشتى توأم است و افرادى شوم و نامیمون هستند: “اصحاب مشئمت”؛ و گروه سوم پیشتازان و پیشگامان در فضایل هستند که از مقرّبانند.

از این تقسیم، چنین برمى‏آید که افراد “منعمٌ علیهم” یعنى اصحاب میمنت و مقرّبان، نعمت یافتگانى هستند که در مرتبه واحدى نیستند؛ متوسطان از آنان که با توفیق خداوندى صراط مستقیم را پیموده‏اند، از اصحاب میمنت و با یمن و برکتند و ممتازان آن‏ها از مقرّبان و پیشگامان.

اگرچه این دو گروه هر دو از نعمت‏هاى خداوندى برخوردارند، اما مقرّبان از نعمت‏هاى خالص و اصحاب میمنت از نعمت‏هاى مشوب بهره‏مند هستند.۶۵

 

نعمت‏هاى ناب و مشوب

قرآن کریم در بیان نعمت‏هاى بهشتى که مخصوص سالکان کوى حق است، مى‏فرماید: در بهشت چشمه‏هاى فراوان و گوناگونى است، برخى خالص و برخى مشوب. چشمه‏هاى ناب و خالص مخصوص مقرّبان است و سهم دیگران آمیخته‏اى از آنهاست؛ جام شراب بهشتیان آمیخته زنجبیل است که بهره‏اى از “سلسبیل” دارد و سلسبیل چشمه‏اى بهشتى است برتر از زنجبیل. و چشمه‏هاى دیگرى که متوسطان از آن مى‏نوشند.

در جاى دیگر مى‏فرماید: “إِنَّ الأَبْرَارَ یَشْرَبُونَ مِن کَأْسٍ کَانَ مِزَاجُهَا کَافُورًا”۶۶ نوشیدنى ابرار از جامى آمیخته با قطراتى از چشمه کافور است، ولى شراب خالص کافورى فقط مخصوص مقرّبان است.

هم چنین مى‏فرماید: ابرار در میان نعمت‏هاى الهى غوطه‏ور هستند؛ آنان در حالى که بر تخت‏ها تکیه زده‏اند، نظاره‏گر نعمت‏هاى بهشتى‏اند. از رخسارشان طراوت و خرّمى نعیم بهشتى نمایان است. آنان را از شراب زلال دست نخورده سیراب مى‏کنند،۶۷ شراب طهورى که مانند شراب آلوده و شیطانى دنیا معصیت‏زاو جنون آفرین نیست، بلکه هوش، عقل، نشاط، عشق و صفا مى‏آفریند۶۸ و طالبان سبقت جوى باید در رسیدن به چنین نعمت نفیسى با یکدیگر به رقابت برخیزند و انفاس خود را براى نایل ساختن نفوس خویش به چنین کالاى نفیسى، به کار برند. شراب این جام، آمیزه‏اى است با قطراتى از “تسنیم” و تسنیم چشمه‏اى است که مقرّبان الهى از آن مى‏نوشند و هیچ یک از نوشیدنى‏هاى بهشتى به پاى آن نمى‏رسد و طبعاً تأثیرى که در روح و جان بهشتیان مى‏گذارد، از همه عالى‏تر و پرجاذبه‏تر و عمیق‏تر است و نشئه روحانى حاصل از آن غیر قابل توصیف مى‏باشد.۶۹ پس مقام مقرّبان بسى برتر از ابرار است، زیرا قطراتى از چشمه سار ویژه آنان را در جام ابرار مى‏ریزند و سالکى که هدایت به راه مقرّبان را مى‏طلبد، به تناسب مقام و مرتبه‏اش، از این نعمت‏هاى معنوى و روحانى برخوردار مى‏گردد.

 

پى نوشت‏ها :

۱ – سوره ص، آیات ۷۱ – ۷۲٫

۲ – سوره الذاریات، آیه۵۶٫

۳ – ترجمه المیزان، موسوى، ج۲۰، ص۸۱۱٫

۴ – تفسیر تسنیم، آیت الله جوادى آملى، ج۱، ص۵۲۱٫

۵ – سوره نحل، آیه۵۳٫

۶ – همان، آیه۵۲٫

۷ – المیزان، ج۱۱، ص۱۲۹٫

۸ – همان، ج۱۳، ص۵۷۹٫

۹ – تفسیر موضوعى قرآن در قرآن، آیت الله جوادى آملى، ج۱، ص۱۸۱ – ۱۸۲٫

۱۰ – همان، ص۱۸۲٫

۱۱ – المیزان، ج۲۰، ص۸۱۲٫

۱۲ – همان، ص۸۱۵٫

۱۳ – تسنیم، ج۱، ص۵۲۲٫

۱۴ – سوره کهف، آیه۴۶٫

۱۵ – سوره شعرا، آیه۸۸٫

۱۶ – تسنیم، ج۱، ص۵۲۲٫

۱۷ – سوره نساء، آیه۷۴٫

۱۸ – سوره قلم، آیات ۱۴ – ۱۵٫

۱۹ – نهج البلاغه، خطبه۶۴، بند۸٫

۲۰ – همان، خطبه۱۵۱، بند۴٫

۲۱ – تفسیر نمونه، ج۲۴، ص۱۷۲٫

۲۲ – سوره کهف، آیه۳۴٫

۲۳ – تفسیر نمونه، ج۱۲، ص۴۲۸٫

۲۴ – سوره انسان، آیه۲۷٫

۲۵ – سوره اسراء، آیه۸۳٫

۲۶ – سوره حجر، آیه۳۹٫

۲۷ – سوره کهف، آیه۷ – ۸٫

۲۸ – تسنیم، ج۲، ص ۵۲۸-۵۲۹٫

۲۹ – سوره عبس، آیه۳۲٫

۳۰ – سوره طه، آیه۵۴٫

۳۱ – سوره آل عمران، آیه۱۸٫

۳۲ – تسنیم، ج۲، ص۳۹۵-۳۹۶٫

۳۳ – سوره مائده، آیه۱۳٫

۳۴ – سوره تکاثر، آیه۸٫

۳۵ – تسنیم، ج۲، ص۵۳۱-۵۳۲٫

۳۶ – سوره مائد،ه آیه۲۳٫

۳۷ – سوره یونس، آیه۶۲٫

۳۸ – سوره قلم، آیه۴۱٫

۳۹ – المیزان، ج۲۰، ص۸۵٫

۴۰ – سوره مائده، آیه۲۰٫

۴۱ – همان.

۴۲ – همان ، آیه۳٫

۴۳ – سوره مریم، آیه۳۱٫

۴۴ – سوره آل عمران، آیه۱۰۳٫

۴۵ – سوره احزاب، آیه۹٫

۴۶ – تفسیر نمونه، ج۱۷، ص۲۱۸٫

۴۷ – سوره مائده، آیه۲۳٫

۴۸ – سوره صافات، آیه۵۷٫

۴۹ – سوره حمد، آیه۶٫

۵۰ – سوره فرقان، آیه۲۷٫

۵۱ – تفسیر نمونه، ج۱۷، ص۵۳۳ – ۵۳۴٫

۵۲ – سوره الرحمن، آیه۱۰۲٫

۵۳ – تفسیر موضوعى قرآن در قرآن، ج۱، ص۲۳ – ۲۴٫

۵۴ – سوره قصص، آیه۱۷٫

۵۵ – تسنیم، ج۱، ص۵۳۷٫

۵۶ – المیزان، ج۵، ص۲۷۷٫

۵۷ – سوره نحل، آیه۱۶٫

۵۸ – نمونه، ج۱۱، ص۴۲۹٫

۵۹ – همان، ص ۴۳۴ – ۴۳۵٫

۶۰ – سوره عنکبوت، آیه۶۴٫

۶۱ – سوره آل عمران، آیه۱۹۶٫

۶۲ – تفسیر المیزان، ج۵، ص۲۸٫

۶۳ – سوره ابراهیم ، آیه۷٫

۶۴ – تفسیر المیزان، ج۱۱، ص۱۲۹-۱۳۰٫

۶۵ – تسنیم، ج۱، ص۵۳۵-۵۳۶٫

۶۶ – سوره انسان، آیه۵٫

۶۷ – تسنیم، ج۱، ص۵۳۶-۵۳۷٫

۶۸ – تفسیر نمونه، ج۲۶، ص۲۷۹٫

۶۹ – همان، ص۲۷۸-۲۷۹٫

30دسامبر/16

سال رفتار علوى

 

“آنچه درباره آن بزرگوار ]على علیه السلام[ هرگز فراموش نشدنى است، عبارت است از برجستگیهاى عملى و رفتارى‏یى که در حکومت کوتاه امیرالمؤمنین در آن قلمرو وسیع اسلامى ظاهر شد و در تاریخ ماند.مقامات معنوى و خصوصیات رفتارى شخصى بى نظیر آن بزرگوار به جاى خود…، اما به گمان من آنچه از همه بالاتر است، سیره آن بزرگوار در حکومت است؛ جاى امتحان اساسى این جاست.قدرت در قبضه اختیار امیرالمؤمنین باشد؛ آن هم در آن رقعه عظیم حکومت؛ این رفتار بشدت بى نظیر و شگفتاور باید الگوى ما باشد…

در حال حاضر این الگو در مقابل ماست.آنچه که بیش از همه مورد توجه و نظرم هست، این است که ما امروز در نظام جمهورى اسلامى باید خود را به این الگو نزدیک کنیم؛ اگر این گونه شد، جامعه ایرانى ما و بر اثر آن سرتاسردنیاى اسلام و همه‏بشریت، از حکومت ما منتفع خواهد شد.باید همه سعى و تلاش ما این باشد که خود را به آن الگوها نزدیک کنیم.

حکومت امیرالمؤمنین در زمینه اقامه عدل، حمایت از مظلوم، مواجهه با ظالم وطرفدارى از حق در همه شرایط، الگویى است که باید از آن تبعیت شود؛ این کهنگى بردارهم نیست؛ در همه شرایط گوناگون علمى و اجتماعى دنیا، مى‏تواند براى خوشبختى و سعادت انسانها الگو باشد… ما مى‏خواهیم از جهتگیرى آن حکومت که تا ابد زنده است، تبعیت کنیم.دفاع از مظلوم، همیشه یک نقطه درخشان است؛ کنار نیامدن با ظالم، رشوه نپذیرفتن از زورمند و زرمند، پا فشردن بر حقیقت؛ اینها چیزهایى است که هیچ وقت در دنیا کهنه نمى شود.در شرایط و اوضاع و احوال گوناگون، اینها همیشه با ارزش است؛ ما اینها را باید دنبال کنیم؛ اصول اینهاست.این که مى‏گوییم حکومت اصولگرا، یعنى پیرو و پایبند به چنین ارزشهاى ماندگارى که هرگز کهنگى پذیر نیست….

البته ممکن است کسى بپرسد چرا اینها را با مردم در میان مى گذارید؛ بروید بخشنامه کنید تا مسؤولان حکومت رفتارشان را این گونه کنند؛ یا بروید مسؤولان را نصیحت کنید.اولا همه یا اغلب این چیزها بخشنامه یى و دستورى نیست؛ اینها مسائلى است که با ایمان و باور و دلبسته بودن به یک حقیقت و با عزم و اراده پولادین ناشى از ایمان تحقق پذیر است.البته آن چیزهایى که بخشنامه یى است، بخشنامه مى‏کنیم؛ آن چیزهایى که دستورى است، به مسؤولان دستور هم مى‏دهیم؛ اما دستور و بخشنامه، حل کننده همه چیز نیست.به مسؤولان نصیحت هم مى کنیم، اما این هم کافى نیست؛ این حقایق باید در جامعه به صورت عرف دربیاید و مطالبات جامعه را تشکیل دهد.در نظام جمهورى اسلامى مردم باید از مسؤولانشان مقابله با ظلم و ظالم و مفسد را بخواهند؛ باید معیارشان براى پذیرش یک حاکم و یک مسؤول بالا و والاى نظام، این چیزها باشد:مبارزه با ظلم، کنار نیامدن با ظالم، تسلیم نشدن در مقابل زورگویى، حفظ حرمت انسان و انسانیت، سعى در احقاق حق در همه قالبها و شکلها و میدانهایش؛ بنابر این من اینها را در محضر عام مردم مطرح‏کنم؛ کما این که خود امیرالمؤمنین هم همین بیانات را خطاب به مردم گفته است.نامه‌هاى آن بزرگوار اگرچه خطاب به اشخاص است، اما همه مطلع مى‏شدند؛ خطبه‌ها هم که در مقابل چشم مردم مطرح مى‏شد، نمونه‌هایى را ملاحظه کنید…

در آن نامه معروف به عثمان بن حنیف مى‏فرماید: “الا و ان لکل ماموم اماما یقتدى به و یستضى‏ء بنور علمه؛ هر مامومى امامى دارد که باید از دانش او استفاده و از نور او استضائه کند و به او اقتدا و از او پیروى نماید.بعد فرمود: “الا و انّ امامکم قداکتفى من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه. امیرالمؤمنین خوراک و لباس خود را که شبیه فقیرترین مردم آن روزگار بود، مطرح‏کند و مى‏گوید: من که امام شما هستم، این طورى دارم زندگى مى‏کنم. به عثمان بن حنیف مى فرماید شما نمى توانید مثل من زندگى کنید؛ یعنى این توقع هم وجود ندارد؛ ولکن اعینونى بورع و اجتهاد؛ اما از گناه پرهیز کنید و در راه رسیدن به این جا تلاش نمایید؛ این همان چیزى است که امروز امیرالمؤمنین به ما هم مى‏گوید: از آنچه خلاف و گناه و نامشروع است، پرهیز کنید و تلاش هم بکنید خود را نزدیک کنید؛ هرچه رسیدید و هرچه توانستید.

این پذیرفته نیست که ما جهتى را انتخاب کنیم که نقطه‏مقابل جهت امیرالمؤمنین باشد.او به سمت سختگیرى برخود مى‏رفت، اما هدف مسؤول عالى دولتى و حکومتى ما از قبول مسؤولیت و مأموریت، عمران و آباد کردن دنیاى خود باشد؛ این نمى سازد و ممکن نیست.من در سال گذشته هم در چنین ایامى عرض کردم، پذیرفته نیست که مأمور عالى رتبه نظام جمهورى اسلامى، مثل بقیه کاسبیها، مسؤولیت خود را یک کاسبى حساب کند….

مسؤولیتهاى والا در نظام جمهورى اسلامى، کاسبى و سرمایه نیست که انسان براى اداره دنیاى خود به دنبال آن برود.مسؤول نظام جمهورى اسلامى حق ندارد به اعیان و اشراف و پولدارها نگاه کند و زندگى خود را با آنها بسنجد، حق ندارد خود را با نظایر و اشباه خود در حکومتهاى طاغوتى بسنجد، بله، در دستگاههاى طاغوتى، یک وزیر، یک مدیر کل و یک رئیس، از زندگیهاى آن چنانى برخوردارند، اما هم الآن بیاییم و خود را با آنها بسنجیم و بگوییم ما هم وزیر و مدیریم!نه، در نظام اسلامى این طورى نیست.در نظام اسلامى، این مأموریت، طعمه نیست، یک مسؤولیت و یک خدمت و یک وظیفه برگردن انسان است، امیرالمؤمنین این را تعلیم مى‏دهد…

براى امیرالمؤمنین اجراى عدالت و دفاع از مظلوم و سرسختى با ظالم هر که مى‏خواهد، باشد، یعنى ظالم، هر که باشد و مظلوم، هر که باشد مهم بود…

براى امیرالمؤمنین فرقى نمى کند که این زنى که مورد تهاجم قرار گرفته، اهل کتاب است یهودیه است یا مسیحیه است یا مجوسیه است یا زن مسلمان است…

ما امروز وظیفه داریم در سالى که به عنوان «سال رفتار علوى» نامگذارى شده است، رفتار امیرالمؤمنین را دنبال کنیم.امروز اگر شعار مبارزه با فساد مالى و اقتصادى داده مى‏شود، هر کس پیرو امیرالمؤمنین است، باید از این شعار پیروى کند؛ هر کسى به معناى واقعى کلمه، دنبال صلاح و اصلاح است، باید دنبال این کار، حرکت کند.دستگاههاى مسؤول اعم از قوه‏قضاییه یا قوه مجریه یا قوه مقننه خود را موظف بدانند این شعار را تحقق ببخشند؛ نگذارند در حد یک شعار توخالى و یک لفاظى، باقى بماند.مبارزه با فساد، یکى از پایه‌هاى اصلى حکومت و نظام اسلامى است؛ این روش امیرالمؤمنین است…

آنچه که من فهمیده ام، این است که هیچ چیزى مردم را به قدر این خوشحال نمى کند که نظام جمهورى اسلامى در راه احقاق حق عامه مردم، با زورگوها و مفسدها و زیاده خواه‌ها و مفتخوارها مقابله کند.مجلس و دولت و قوه قضاییه هم وظیفه دارند و باید همه آنها دراین جهت حرکت کنند و به راه بیفتند.امروز خوشبختانه انسان اقداماتى را مشاهده مى‏کند؛ لیکن در گوشه و کنار، کسانى که باید همکارى کنند، گاهى کوتاهى‏کنند، که امیدواریم این کوتاهى ادامه پیدا نکند…

در مورد مساله فلسطین، آنچه که باید دنیاى اسلام را خیلى به خود متوجه کند، این است که بعد از قضایاى ۲۰ شهریور و حمله به مراکز امریکایى در نیویورک و واشنگتن و بعد از توجه مردم به آن قضایا و دنباله اش قضایاى افغانستان، غفلتى که از مساله فلسطین شد، باعث گردید رژیم صهیونیستى حداکثر سوءاستفاده را از این غفلت و بى توجهى بکند.رژیم صهیونیستى بعد از سختگیریهاى شدید و جنایتهاى پى درپى چند ماه اخیر، کار را به آن جا رسانده است که در شهرهاى فلسطینى، با وسایل جنگى و تانک وارد خانه‌هاى مردم فلسطین مى‏شود و بى محابا جنایت مى‏کند.صهیونیستها حداکثر سوء استفاده را از آن حوادث کردند.باید دنیاى اسلام متوجه شود و احساس مسؤولیت کند.

البته هیچ کس نمى تواند شرکت دولت امریکا را در مسؤولیت این جنایات انکار کند.امریکاییها با شعار مبارزه با تروریسم، آمدند به ملت افغانستان حمله کردند.در افغانستان چند نفر را به عنوان تروریست معرفى کردند؛ اما با ترور مردم فلسطین و حملات وحشیانه علیه آنها، نه فقط مخالفت نکردند؛ بلکه تایید هم کردند! واقعا براى مردم و افکار عمومى دنیا خیلى مایه‏عبرت است.

اینها چه مى‏گویند؟ چه طور رویشان مى‏شود دم از حقوق بشر و آزادى و حقوق ملتها بزنند؟! با ملتى در خانه خودش، این گونه رفتار خشن و سبعانه و بیرحمانه یى بشود؛ اما نه فقط مخالفتى صورت نگیرد، بلکه همراهى هم بشود! متاسفانه هم دولت امریکا و هم دولت انگلیس، در مقابل افکار عمومى، بسیار بد امتحان دادند.به نظر من مسؤولان امریکا، ملت امریکا را در تاریخ شرمنده کردند.مسؤولان انگلیس، ملت انگلیس را در تاریخ منفعل و شرمنده و خجالت زده کردند.اینها در راس حکومتها و ملتهایى قرار دارند و با این همه ادعا، در مقابل این جنایت عظیم بشرى حتى بى تفاوت نمى مانند؛ بلکه حمایت هم مى‏کنند!…

البته این تلاشها، گره کار صهیونیستها را باز نخواهد کرد؛ این هم معلوم باشد. الآن دولت صهیونیستى، آن چنان پادرگل و فرومانده در کار است که نمى داند چه کار کند.غصب و ظلم و زورگویى، عاقبت خوشى ندارد.همین چیزها باید براى دولت غاصب صهیونیستى پیش مى‏امد؛ روزهاى بدترى هم در پیش است.آنچه که آنها را خشمگین مى‏کند، همین انتفاضه است.همه زحمتها و تلاشها و تماسها و دوندگیهاى صهیونیستها و دولت امریکا و سیاستهاى آنها براى این است که بلکه بتوانند این انتفاضه را فرو بنشانند.

انتفاضه یعنى چه؟ یعنى قیام یک ملت براى احقاق حق خود؛ ملتى که سرزمینش را گرفته اند، خانه اش را گرفته اند، اموالش را گرفته اند، مزارعش را گرفته اند، تحقیرش کرده اند، در داخل کشور خود مثل یک اقلیت توسرى‏خور با او رفتارکنند.این ملت مدتى کوتاهى کرده است؛ اما الآن جوانهاى آن وارد میدان شده اند.در میدان مبارزه، این جوانها جرى شده اند و با سنگ به مبارزه یک ارتش تا دندان مسلح رفته اند؛ درعین حال آنها را عاجز کرده اند.رژیم صهیونیستى در این یک سال و چند ماه اخیر که انتفاضه مسجدالاقصى آغاز شده است، حقیقتا در کار خود درمانده است.همه سعى آنها این است که بتوانند این شعله مقدس و این قیام بحق را خاموش کنند؛ بنابراین به مردم فشار مى‏آورند.در این چند روز، بر مردم بیچاره فلسطین و مدارس کودکان، انواع و اقسام فشارها را وارد کرده اند.

همه وظیفه دارند؛ در درجه اول، دولتهاى اسلامى و مقدم بر همه، دولتهاى عرب وظیفه دارند… راه مقابله این است که از نیرو و ثروت و جمعیت عظیم و امکانات جهان اسلام و قدرت راى آن در مجامع بین المللى، براى دفاع از ملت فلسطین استفاده کنند؛ به صرف یک قطعنامه و دو کلمه حرف، اکتفا نکنند؛ امریکا را به قطع مناسبات گوناگون و به اتخاذ مواضع قاطع تهدید کنند و از رژیمهاى اروپایى بخواهند که وارد میدان شوند.

امروز براى اروپاییها و غربیها هم روز امتحان بزرگى است؛ باید امتحانشان را در دفاع از حقوق بشر و آزادى که این همه ادعایش را مى‏کنند پس بدهند…

من مطمئن هستم ان شاء الله… صهیونیستها روزبه روز نفسهاشان بیشتر به شماره خواهد افتاد. این قدرتمندیها، دلیل قدرت واقعى نیست. دولت غاصب، روزبه روز و بتدریج به پایان عمر ناشى از استبداد و زورگویى خود نزدیک مى‏شود و ان شاالله دنیاى اسلام آن روزى را خواهد دید که فلسطین به دست خود ملت فلسطین اداره بشود.

“… فرآیند تحقق هدفهاى اسلامى، یک فرآیند طولانى و البته دشوارى است؛ به طور نسبى انسان به آن اهداف نزدیک مى‏شود اما تحقق آنها خیلى طولانى است. قدم اول که پرهیجان تر و پرسروصداتر از همه است، ایجاد انقلاب اسلامى است؛ کار آسانى نبود؛ لیکن این آسانترین است. قدم بعدى، ترتب نظام اسلامى بر انقلاب اسلامى است؛ یعنى ایجاد نظام اسلامى، که گفتیم نظام اسلامى، یعنى هندسه عمومى جامعه، اسلامى بشود؛ که این هم شد. قدم بعدى که از اینها دشوارتر است ایجاد دولت اسلامى است. دولت نه به معناى هیأت وزیران؛ یعنى مجموعه کارگزاران حکومت؛ یعنى من و شما. ما باید به معناى واقعى کلمه، در درون این نظام اسلامى، اسلامى بشویم؛ این مشکل تر از مراحل قبلى است.

ما مسؤولان باید خود را بسازیم؛ مرتب با خود کلنجار برویم؛ یکدیگر را به حق وصیت کنیم؛ یکدیگر را ارشاد کنیم؛ مثل آینه یى در مقابل یکدیگر، عیوبمان را صادقانه به هم نشان دهیم؛ بنا را بر رفع عیب بگذاریم و خود را روزبه روز بهتر کنیم. هر کس هم که جدیدا مسؤولیت را برعهده مى‏گیرد، با این نیت و با این هدف مسؤولیت را قبول کند که مى‏خواهد براى خدمت به مردم، یک انسان صالح بشود؛ آنگاه مى‏شود تشکیل دولت اسلامى. قواى مقننه و قضاییه و مجریه و مسؤولان گوناگون ما باید بتوانند تا حد قابل قبولى خود را با این قالبها و معیارهاى دینى و اخلاقى اسلامى تطبیق دهند؛ این مرحله‏سوم است؛ ما الآن در این مرحله قرار گرفته ایم و باید دایم تلاش ما این باشد. اگر نماینده مجلسیم، اگر عضو دولتیم، اگر از مسؤولان قضایى هستیم، اگر روحانى هستیم، هر کجا قرار داریم، اولین و مهمترین وظیفه را اصلاح کار خود بدانیم؛ چون اصلاح شخص ما، صرفا اصلاح شخص نیست؛ ما منشأ اثریم و یک کلمه حرف و یک امضا و یک تصمیم گیرى من و شما در جامعه تأثیر مى‏گذارد. ما اگر خود را اصلاح کردیم، جامعه را اصلاح کرده ایم. دوره پیش از انقلاب گذشت که بعضیها فقط به خود مى‏پرداختند. ما آن وقت به آنها ایراد مى‏گرفتیم که به فکر جامعه و مردم هم باشید. گفت:

آن گلیم خویش به در مى‏برد ز موج

وین سعى مى‏کند که بگیرد

غریق را مى‏گفتیم به فکر غریقها هم باشید؛ فقط به فکر نجات خودتان نباشید. الآن آن زمان نیست؛ حالا من و شما اگر به فکر خودمان باشیم، به طور طبیعى غریقها را نجات داده ایم. اگر ما خود را اصلاح کنیم، جامعه اصلاح شده است. پس تشکیل دولت اسلامى، مرحله سوم است.

بعد از این مرحله، مرحله تلألؤ و تشعشع نظام اسلامى است؛ یعنى مرحله ایجاد کشور اسلامى. اگر این مرحله به وجود آمد، آنگاه براى مسلمانهاى عالم، الگو و اسوه مى‏شویم؛ “لتکونوا شهداء على الناس=. اگر توانستیم این مرحله را بسلامت طى کنیم که از همت مردان و زنان مؤمن، این چیزها اصلا بعید نیست آنگاه مرحله بعدى، ایجاد دنیاى اسلام است. ببینید، فرآیند تحقق نظام اسلامى، همین طور قدم به قدم به نتایج نهایى خود نزدیک مى‏شود. نمى شود توقع داشت که من و شما خود را اصلاح نکنیم؛ اما دنیا را اصلاح کرده باشیم یا کشور، اسلامى شود؛ نه، ما باید به خود بپردازیم. پس یکى از چیزهایى که ما لازم داریم، استقامت و پایدارى است. استقامت، یعنى مسیر و جهتگیرى را گم نکنیم و مرتب خطاها را اصلاح کنیم و از این که به ما بگویند خطا کرده اید، بدمان نیاید…

کارهاى بزرگى برعهده شماست؛ واقعا بارهاى سنگینى بر دوشتان قرار دارد؛ باید بتوانید این بارها را تحمل کنید. از اطراف دنیا فشارهاى سیاسى وارد مى‏شود و تبلیغات منفى از همه طرف دنیا هجوم مى‏آورد؛ علتش هم معلوم است؛ چون نظام، نظامى است که با قلدرهاى دنیا درافتاده است. وقتى نظامى شعار عدالت بدهد و با ظلم دربیفتد، یعنى با ظالمها درافتاده است. ظالمها چه کسانى هستند؟ همیشه قلدرهاى دنیا ظالمند؛ ظالمها هم همان قلدرها هستند. کمتر اتفاق مى‏افتد که آدمهاى ضعیف، ظالم بشوند؛ زورداران هستند که ظالم مى‏شوند؛ پس به طور طبیعى نظام اسلامى با اینها درمى افتد. این شبکه عظیم به هم پیوسته درهم تنیده بسیار فاسد سرمایه دارى جهانى که استکبار جهانى هم در حقیقت، همان است و اداره کننده سیاستهاى جهانى است دایم تبلیغات مى‏کند، حرف مى‏زند، جوّ مى‏سازد و افکار عمومى درست مى‏کند؛ بازتابهاى اینها مى‏اید تا به یکى یکى افرادرسد؛ به نماینده مجلس مى‏رسد، به مسؤولان قضایى مى‏رسد، به دولت مى‏رسد، به وزارت خارجه مى‏رسد، به بخشهاى مختلف مى رسد؛ ایستادگى در مقابل اینها، ذخیره لازم دارد؛ بد نیست که دوستان در مواردى این ذخیره را در خود به وجود آورند…

به نظر من آنچه که امروز جزو مشکلات اساسى ماست، اختلافات بى مبنا و بى پایه یى است که بین جمع علاقه مندان و کارکنان و خدمتگزاران نظام جمع خودى‏یى که متعلق به نظام است وجود دارد. معناى خودى این است؛ حالا عده یى از روى کج سلیقگى یا بدفهمى یا موذیگرى، بحث خودى و غیرخودى را با جناحهاى کشور تطبیق مى‏کنند، که خیلى حرف بى ربطى است؛ نه، همه جناحهاى انقلاب جزو مجموعه خودى کشورند. این مجموعه خودى باید با یکدیگر همراه و همدل باشند؛ البته معنایش این نیست که با هم اختلاف سلیقه نداشته باشند، با هم بحث طلبگى نکنند و با هم برخى از مناقشات را نداشته باشند؛ اما تظاهر کردن به این مناقشات و عمده کردن چیز کوچکى که مناقشه انگیز است، چیز بسیار بدى است؛ جلوى رحمت الهى را مى گیرد؛ مردم را که باید به شما امید و اطمینان داشته باشند تا دنبال شما حرکت کنند و از شما حمایت نمایند، از شما دلسرد و مایوس مى‏کند؛ و شاید از همه مهمتر یا در ردیف مهمترینها این است که شما را از کارتان باز مى‏دارد. خیلى از کارهایى که به نظر نشدنى مى‏آید، شدنى است؛ در صورتى که مسؤول، براى این کار متفرغ باشد. این اختلافات و دعواها نمى‏گذارد شما متفرغ باشید؛ وجود اینها در دولت، مجلس، قوه قضاییه، داخل یک قوه، بین دو قوه، چیز بسیار بدى است.

از جمله چیزهایى که بسیار بد است، این گونه اختلافهاست؛ اینها را باید علاج کنید. البته الآن بنده دوستانه و برادرانه عرض مى‏کنم و واقعا به عنوان نصیحت عرض مى‏کنم که اینها را علاج کنید؛ اما اگر آدم ببیند همه مى‏خواهند علاج کنند، ولى چند نفر نمى گذارند چهار نفر این جا، چهار نفر آن جا نمى گذارند مجبوریم کسانى را که نمى گذارند وفاق به وجود بیاید، به گونه یى علاج کنیم! خشم و شهوت خود را کنترل کنید؛ مراقب باشید با خشم و طمع نه قضاوت کنید، نه قانون بنویسید و نه تصمیم بگیرید. بدترین چیزها این است که انسان در حالت شدت مجذوبیت نسبت به چیزى بخصوص اگر آن چیز، مادى و شخصى باشد یا تحت تاثیر ترس و خشم و عصبانیت، بخواهد تصمیمى بگیرد؛ چیزى را امضا کند؛ قیام و قعودى بکند؛ قضاوتى بکند و حکمى صادر نماید ؛ این لغزش بزرگى است.

بیش از هر چیز، دو عنصر دایم به یاد شما باشد:یکى خدا، یکى مردم. اگر خدا و مردم در یاد من و شما باشند، خیلى از کارها درست خواهد شد. «مردم» هم که مى‏گوییم، نه به خاطر این که آنها را شریک خدا یا در عرض خدا قرار مى‏دهیم؛ بلکه به خاطر این که خود خدا گفته است باید براى مردم کار کنید و به فکر آنها باشید؛ این وظیفه و مسؤولیت ماست…=

“دنیاى اسلام از عید فطر به عنوان یک نقطه اتحاد، تنبّه و بازگشت به خود و خدا استفاده کند؛ این چیزى است که امروز دنیاى اسلام به آن نیازمند است. بعد از همه تحلیل‌ها و فراتر از همه سلسله علل و عوامل براى گرفتارى‌هایى که امروز دنیاى اسلام با آن مواجه است، انسان اساس را در تفرق مسلمین مشاهده مى‏کند.

مسلمین اگر با هم مجتمع باشند، دل آنها هم گرم خواهد شد و مرعوب دشمنان خود قرار نمى‏گیرند. هر کس که مرعوب قدرت‏هاى مسلط بین‏المللى است ، به خاطر این است که احساس تنهایى و بى‏پشتیبانى مى‏کند، اگر دولت و ملتى مرعوبند، علت، همین است؛ اگر افرادى مرعوبند، علت، همین است. اگر ملت‏ها و دولتهاى اسلامى به یکدیگر احساس دلگرمى کنند؛ دولتها ببینند که ملتهاشان پشت سر آنها ایستاده‏اند؛ ملتها ببینند که دولت‌ها عازم بر احقاق حقند؛ ملت‏ها ببینند که ملت‏هاى برادر، با آنها همدل و همصدایند؛ آن گاه رعبى که استکبار در دل‏هاى بعضى از ملت‏ها و رؤساى دولت‏ها انداخته است، دیگر جایى نخواهد داشت. اولین اثر اتحاد این است که انسان احساس قدرت مى‏کند. اولین اثر تفرق این است که باطن انسان را تُهى مى‏کند؛ «و تذهب ریحکم»؛ طراوت و نشاط یک انسان و یک ملت را از آنها مى‏گیرد. ما باید این درس را در درون کشور خود رعایت کنیم. همه آحاد ملت و بخصوص مسؤولین کشور باید نعمت وحدت و اتفاق و همدلى را – که خداى متعال آن را به ما ارزانى داشت – براى خود حفظ کنند و آن را به خطر نیندازند؛ «واذکروا نعمه الله علیکم اذ کنتم اعدءاً فالّف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا». برادرى، احساس همگامى و همدلى، نعمت بزرگ خداست . در داخل کشور، در صفوف مختلف مردم، در صفوف مسؤولان، در جمع سیاستمداران، در میان کسانى که حرف و جایگاه آنها در نظر مردم وقعى دارد، این احساس باید احساس مسلط باشد؛ بر تفرقها و مایه‌هاى تفرق غلبه کنند؛ به یکدیگر نزدیکتر بشوند؛ موارد جزیى اختلاف را در موارد کلى وحدت و اشتراک حل و هضم کنند؛ نه این که آن جزیى‏ها را عمده کنند و مشترکات بزرگ را ندیده بگیرند.

برادرى اسلامى ، علاقه به کشور، پرورش یافتن در دامان انقلاب، برخوردارى از نعمت بزرگ نظام اسلامى، دلسوزى نسبت به آینده، علاقه‏مندى به مردم؛ اینها مشترکات است و باید آنها را حفظ کرد؛ به خاطر اختلافات جزیى نباید به اینها خدشه وارد کرد؛ این براى ما یک فریضه و ضرورت است ؛ این فقط امرى نیست که «بهتر است» آن را مراعات کنیم؛ نه، «باید» آن را مراعات کنیم؛ هر کس مراعات نکند، به منافع کشور و مردم و به سرنوشت انقلاب ضربه زده است.

در سطح جهان اسلام هم همین طور است؛ دولتها باید با هم نزدیک شوند؛ باید احساس قدرت اسلامى به وجود بیاید. اگر استکبار بتواند تک تک دولتها وحکومت‌هاى اسلامى را با چیزهاى جزیى و با وعده‏هاى فریبگر از بدنه مجموعه دنیاى اسلام جدا کند، وضع همین چیزى مى‏شود که ملاحظه مى‏کنید؛ این وضع فلسطین است. مسأله فلسطین، شوخى و سرسرى نیست؛ امروز اساسى ترین مسأله ، دنیاى اسلام است و به سرنوشت غیر فلسطینى‌ها در سرتاسر دنیاى اسلام بستگى دارد. مسؤولان کشورهاى اسلامى خیال نکنند که اگر مردم فلسطین را در چنگال خونریز دشمنانشان رها کردند، اسرائیل پس از بلعیدن و هضم کردن آنها – که البته چنین چیزى هرگز پیش نخواهد آمد – دولتهاى مسلمان را راحت خواهد گذاشت. البته ملت فلسطین قوى و نیرومند است ؛ این را نشان داده است.

ملت فلسطین نشان داد که قدرت مقاومت دارد، و انگیزه‏ها در او عمیق است و بلاشک دندان‌هاى مهاجم خونریز سفاک را خواهد شکست و تا امروز هم با مقاومت و پایدارى خود، مشکل عظیم و لاینحلى را براى دولت جعلى و غاصب صهیونیستى به وجود آورده است که در طول پنجاه سال اخیر براى این دولت پیش نیامده بود.

فشارى که صهیونیست‌ها و پشتیبانان آنها بر مردم فلسطین – این مردم مظلوم و به ستوه آمده – وارد مى‏کنند ، به خاطر این است که حرکت و قیام آنها در چرخ و پر دستگاه استکبار و استعمار آن چنان قلوه سنگى انداخته است که همه محاسبات را به هم زده است. البته دنیاى اسلام به این مسأله باید با چشم جِد نگاه کند؛ آن را از نظر دور ندارد، وظیفه خود را در قبال آن بشناسد و به آن عمل کند؛ آنگاه کار با روش صحیح دنبال خواهد شد و ان‏شاءالله افق روشن خواهد شد…

30دسامبر/16

سخنان معصومین(ع)

 

حدیث قدسى:

“یا احمد لیس شى‏ءٌ من العباده أحبّ من الصُّمتِ والصّوم، فمن صام و لم یحفظ لسانه، کان کمن قام و لم یقرأ فی صلاته”

در شب معراج به پیامبر اکرم(ص) خطاب شد اى احمد نزد من در میان عبادات چیزى نیکوتر از سکوت و روزه نیست، پس اگر کسى روزه بگیرد ولى مراقب زبان خود نباشد، مانند کسى است که بى‏قرائت نماز گزارد.

(الجواهر السنیه، ص۱۵۷)

 

امام على علیه السلام:

“لاتجعلنّ ذرب لسانک على من انطقک و بلاغه قولک على من سدّدک”

تیزى زبانت را بر ضد کسى که تو را گویا کرده به کار مگیر و شیوایى گفتارت را بر ضد کسى که سخنورت نموده، صرف مکن.

نهج البلاغه حکمت ۴۱۱

 

امام على علیه السلام:

“لسان الانسان سیفٌ یخطرُ على جوارحه”

زبانِ آدمى شمشیرى است که به اعضاى خود آسیب مى‏رساند.

نثر الدرر ، ص۲۸۲

 

امام على علیه السلام:

“احفظ لسانک فانّ الکلمه اسیرهٌ فى وثاق الرجل ، فان أطلقها صار اسیراً فی وثاقها”

زبانت را حفظ کن، چون سخن در بند است که اثر رها شود او در بند آن گرفتار گردد.

کنزالفوائد ، ج۲، ص۱۴

 

امام على علیه السلام:

“المرءُ یعثر رجله فیبرأ و یعثر بلسانه فیقطع رأسه و لسانه”

مرد پایش مى‏لغزد اما (جراحتش) بهبودى مى‏یابد، ولى با زبان که بلغزد سر و زبانش بریده مى‏شود.

کنزالفوائد ، ج۲، ص۱۴

 

امام على علیه السلام:

“لو رأیت ما فى میزانک لختمت على لسانک”

اگر آنچه را که در ترازوى ]اعمال[ توست، مى‏دیدى بر زبانت مُهر مى‏زدى

ابن ابى الحدید ، ج۲، ص۳۱۶

 

امام على علیه السلام:

“لسانک ان اسکتّه انجاک ، و ان اطلقته ارداک”

زبانت را ساکت نگاهدارى تو را نجات دهد، و اگر رهایش سازى تو را پست گرداند.

غرر الحکم، ج۲، ص۱۶۸

 

امام على علیه السلام:

“یستدلّ على عقل کلّ امرى‏ء بما یجرى على لسانه”

به آنچه بر زبان مرد جارى مى‏گردد، بر خردمندیش استدلال مى‏شود.

غرر الحکم، ج۲، ص۳۷۵

 

امام على علیه السلام:

“عوّد لسانک لین الکلام و بذلَ السّلام یکثرُ محبّوک و یقلّ مبغضوک”

زبانت را به نرمگویى و سلام کردن به دیگران عادت دِهْ که دوستدارانت زیاد گردند و دشمنانت اندک.

(شرح غرر الحکم، ج۴، ص۳۲۹)

 

امام على علیه السلام:

“باللسان کُبّ اهل النّار فى النار”

دوزخیان را زبان در آتش افکنده.

(المواعظ العددیه)

 

امام على علیه السلام:

“باللسان اعطى اهل النور النور فاحفظوا السنتکم واشغلوها بذکر الله عزّوجلّ”

نوریان را زبان نورانى کرده، زبان را نگه دارید و به ذکر خدا مشغولش کنید.

(المواعظ العددیه)

 

امام على علیه السلام:

“سلامه الانسان فى حفظ اللسان، سکوت اللسان سلامه الانسان”

سلامت انسان در نگهدارى زبان است، خاموشى زبان سلامتى انسان است.

(المواعظ العددیه)

 

امام سجاد علیه السلام:

“القول الحسن یُثرى المال و ینمّى الرّزق و ینسى‏ء فى الاجل و یحبّب الى الاهل و یدخل الجنّه”

گفتار نیک دارایى را زیاد مى‏کند ، روزى را رشد مى‏دهد و اجل را به تأخیر مى‏اندازد و انسان را نزد خانواده محبوب مى‏گرداند و (شخص را) وارد بهشت مى‏کند.

(امالى صدوق، ص۱۲)

 

امام صادق علیه السلام:

“من عرف الله و عظّمه منع فاه من الکلام و بطنه من الطعام و عنّا نفسه بالصّیام والقیام”

آن کس که خدا را شناخت و او را باعظمت یاد کرد باید مواظب دهان خود باشد و هر حرفى را نزند شکم را با هر غذایى پُر نکند و کنار هر سفره‏اى ننشیند، عنان نفْس را با گرفتن روزه و خواندن نماز در دست گیرد.

(اربعین شیخ بهایى، ص۷۶، ح۲)

30دسامبر/16

شرح دعاى کمیل قسمت سوم

حجهالاسلام والمسلمین حسین انصاریان

 

“اللهم انّى اسئلک برحمتک التى وسعت کلّ شى‏ء؛ خدایا من از تو درخواست مى‏کنم به رحمتت که همه چیز را فرا گرفته”

هر یک از کلمات این جمله عرشى، کلام ملکوتى و گنجینه آسمانى، داراى رموز و اشارات و لطایف و اسرارى است که تا جایى که اقتضا دارد به شرح آن پرداخته مى‏شود.

اللهمّ: پایه و اصلش یا الله است، یا را حذف کرده‏اند و به جاى آن میم تشدیددار قرار داده‏اند، تا مرتبه عالى، برترى شأن و عظمت و بزرگى حق را بنمایانند، یعنى هم چنان که وجود مقدّسش، در مرتبه وجود بر همه موجودات تقدّم ازلى دارد و چیزى بر او پیشى نگرفته، سزاوار است در کلمه الله این حقیقت مراعات شود و آن را بر هر کلمه و حرفى مقدّم کرد، تا میان وجود حقیقى و وجود لفظى توافق به عمل آید، و فرقى در رعایت شأن، بین شأن حقیقى و لفظى باقى نماند.

دعاخوانى که حضرت الله را مورد توجه قرار مى‏دهد و وجود مقدّس او را ندا مى‏دهد و با زبان قال و حال اللهم مى‏گوید، باید بداند که اگر کشش و جاذبه و اذن و اجازه حضرت معشوق نبود، عاشق شیدا، قدرت یک کلمه سخن گفتن با معشوق را نداشت، و نیروى قدم نهادن در عرصه دعا براى او نبود، و زبان قالش لال، و پدید آمدن حالش محال بود.

زبان ندا دهنده حق، با اتصال به قدرت حق اللهم مى‏گوید، و لسان حال دعا خوان، با لطف و کرم او گشوده مى‏شود.

دعاخوان باید به این حقیقت آگاه باشد که تا خواست محبوب نبود، بیان درخواست خواهنده امکان نداشت، و تا اراده حضرتش در وجود عبد تجلّى نمى‏کرد، عبد براى دعا و طلب حاجت به پیشگاه او نمى‏رفت.

آرى، دعا تعلیم اوست، حیات وجود دعا خوان رشحه‏اى از امر اوست، زبان قال و لسان حال دعاخوان در دست اراده اوست، پس همه چیز از او و در سیطره مالکیت و قدرت اوست.

از خودى اى خدا نجاتم ده

زین محیط بلا نجاتم ده

یکدم از من مرا رهایى بخش

از غم ماسوا نجاتم ده

دلم از وحشت جهان بگرفت

زین دیار فنا نجاتم ده

نفْس امّاره قصد من دارد

از بلاى هوا نجاتم ده

“انى اسئلک” به معناى من است، ولى در اینجا به معناى منیّت که بویى از فرعونیت دارد نیست. من، در این فراز ملکوتى و بقیه جملات دعا، اشاره به من طبیعى، من عقلانى، من عالى، من وجودى، من علمى و من استقلالى ندارد. من، در این عرصه معنوى، به معناى فقر ذاتى، تهیدستى، نیازمندى، وخاکسارى است.

دعاخوان در این مقام، از من ذاتى خود، جز فقر و انکسار، ذلت و بیچارگى، تضرّع و زارى، خشوع و خضوع، مسکنت و خوارى نمى‏بیند، و از حضرت محبوب جز رحمت و کرامت، لطف و محبت، احسان و عدالت، عفو و مغفرت مشاهده نمى‏کند، به این خاطر دست سؤال که درخواست نیازمند از بى‏نیاز و گدایى و خواهش خاک نشینى ناچیز از مقامى بلند مرتبه و غنى بالذات است دراز مى‏کند و درخواست و سؤالش را با کمک گرفتن از رحمت واسعه او اظهار مى‏دارد.

“برحمتک التى وسعت کل شى‏ء” رحمت محبوب همه چیز را فراگرفته و به ظاهر و باطن همه چیز احاطه دارد.

این رحمت واسعه، فیض عامّ حضرت اوست که همه چیز را از برکت آن، از تاریکخانه نیستى به عرصه گاه نورانى هستى سفر داد و هر یک را در جایگاه خاص خودش مستقر کرد، و وسایل و ابزار نمو و رشد و تعالى و تربیت مادى و معنوى هر کدام را به فراخور قابلیت و لیاقت و ظرفیت و استعدادشان فراهم آورد و بدون ذرّه‏اى بخل در اختیارشان گذاشت.

در کتاب شریف “انیس اللیل” آمده۱: داستان و مثل فیض عام الهى، چون آفتاب است؛ از افق طلوع مى‏کند، بدون اینکه رساندن نورش را از چیزى دریغ ورزد و از بهره دادن به موجوداتى که در شعاعش بسر مى‏برند بخل کند، هنگام طلوعش، آنچه در عرصه تصرف نورش قرار دارد از وى به اندازه قابلیت و استعداد کسب نور مى‏کنند.

به همین صورت، همه موجودات غیبى و شهودى هم از بزرگ‏ترین آنها تا کوچک ترینش در احاطه این فیض عام و رحمت واسعه است، و هیچ چیز گرچه از نظر کوچکى با قوى‏ترین میکروسکوب‏ها هم دیده نشود از دایره احاطه رحمتش بیرون نیست و هر یک به اندازه استعداد و قابلیت خود و براساس عدالت و مصلحت او، از رحمت حضرتش نصیب مى‏برند، و در سایه آن رشد و نمو مى‏کنند و به کمال مادى و معنوى خود مى‏رسند.

از کران تا کران هستى، از غیب و شهود هستى، از ظاهر و باطن هستى، از بالا و پستى هستى، از عیان و نهان هستى همه و همه با تمام هویت وجود خود در دایره رحمت واسعه و فیض بى‏نهایت خالق هستى و رازق هستى و پروردگار هستى به سر مى‏برند و آنى از آنات و لحظه‏اى از لحظات، از این فیض جدا نیستند وقدرت جداشدن ندارند؛ وبه فرض هم که بتوانند لحظه‏اى جدا شوند، آثارى از آنان در کشور هستى بر جاى نمى‏ماند.

ایجاد موجودات، رزق مخلوقات، رشد و نمو نباتات، کمال جمادات، نزول آیات، ظهور بیّنات، بعثت پیامبران، هدایت گمراهان، راهنمایى گم گشتگان، حیات جانداران، پدید آمدن فرشتگان، زنده شدن مردگان، ثواب نیکوکاران، مکافات بدکاران، شایستگى مؤمنان، ذلّت کافران، برپا شدن قیامت، ظهور بهشت و دوزخ، آمرزیده شدن عاصیان از اهل ایمان، و آنچه که در هستى براى همه چیز از خیر و خوبى وجود دارد، شعاعى از فیض عام و رحمت واسعه حضرت حق است.

ما گدایان خیل سلطانیم

شهربند هواى جانانیم

بنده را نام خویشتن نبود

هرچه ما را لقب نهند آنیم

گر برانند ور ببخشایند

ره بجایى دیگر نمى‏دانیم

چون دل آرام مى‏زند شمشیر

سر ببازیم و رخ بگردانیم

دوستان در هواى صحبت یار

زر فشانند و ما سر افشانیم

تنگ چشمان نظر به میوه کنند

ما تماشا کنان بستانیم

هرچه گفتند جز حکایت دوست

در همه عمر از آن پشیمانیم

سعد یابى وجود صحبت یار

همه عالم به هیچ نستانیم

ترک جان عزیز بتوان کرد

ترک یار عزیز نتوانیم

فیض عام، عنایت بى‏نهایت، و رحمت واسعه حضرت حق از دسترس فهم ما و چشم انداز تأمّل ما بیرون است، مرغ اندیشه از پرواز در آن عرصه ممنوع، و شاهباز عقل از رسیدن به حقیقت آن محروم است.

شمارش کل شى‏ء، یا همه موجودات و مخلوقاتى که در سایه رحمت واسعه قرار دارند، و این حقیقت به نهان و آشکار آنها محیط است، گرچه همه درختان قلم شود، و تمام آبها مرکّب گردد، و فرشتگان و جن و انس نویسنده شوند امکان ندارد، بلکه شمارش اندکى از آنها هم براى این همه نویسنده مقدور نمى‏باشد!!

ما براى فهم نصیبى بسیار بسیار اندک از رحمت واسعه حق که همه موجودات را فراگرفته، لازم است به تماشاى امورى چند از هویّت و حیثیّت بعضى از مخلوقات مادى، و برخى از واقعیّات معنوى برخیزیم، شاید روح تشنه ما به جرعه‏اى از این دریاى بى‏نهایت دست یابد، و اندکى از آتش عطش خود را فرو نشاند، و جلوه‏اى از این خورشید معنوى را که لحظه به لحظه از افق وجود موجودات طلوع مى‏کند نظاره کنیم.

 

جهان هستى

ارزیابى جهان هستى که رحمت واسعه حق، ظاهر و باطن آن را فراگرفته از نظر طول و عرض و حجم، و تعداد موجوداتى که در آن به سر مى‏برند براى هیچ کس قابل اندازه‏گیرى و شمارش نیست.

ولى گوشه‏اى از این ساختمان را که انسان روى سیاره‏اى از آن براى مدتى اندک مهمان است، و از مواهب و نعمت‏هاى قرار داده شده در این سیّاره و آنچه از آسمان بر او نازل مى‏شود استفاده مى‏کند، مى‏توان با عینک دانش و بینش تماشا کرد، تا به اندازه ذرّه‏اى ناچیز معلوم شود فراگیرى رحمت واسعه حق چه معنا دارد، و چه حقیقت عظیم، و واقعیت حیران کننده و بهت آورى است؟!

همه چیز در جهان، از باکترى‏هاى ذرّه بینى، و ویروس‏هایى که از میکرون “یک هزارم میلیمتر” کوچکترند، تا ستارگان و کهکشان‏هایى که میلیون‏ها کیلومتر از ما دورند از اتم ساخته شده.

اتم‏ها به اندازه‏اى ریزند که با نیرومندترین میکروسکوب‏ها هم دیده نمى‏شوند.

در سر یک سنجاق ۵۵ میلیون میلیون میلیون اتم وجود دارد، اگر بتوانیم سر سنجاق را به اندازه یکى از عظیم‏ترین بناها بزرگ کنیم، هر اتم مانند مگسى است که روى یکى از ستون‏ها بخزد.

اتم‏ها، به رحمت حق از ترکیب سه ذرّه اصلى به نام‏هاى الکترون، پروتون، و نوترون آفریده شده‏اند، الکترون واحد الکتریسته منفى، پروتون واحد الکتریسته مثبت، و نوترون از جهت الکتریکى خنثى است.

پرتونها و نوترونها با هم هسته اتم را تشکیل مى‏دهند، الکترونها روى مدارى به دور هسته مى‏چرخند، به همان صورت که ماه دور زمین مى‏گردد.۲

اتم‏هاى بیرون از دایره شمار، مصالح ساختمان جهانند، این که ماده و مصالح ساختمان جهان چگونه پدید آمد، و آفرینش آنها به چه کیفیت صورت گرفت جز آفریدگار یکتا کسى بر آن آگاه نیست:

“مَا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلا خَلْقَ أَنفُسِهِمْ؛۳ ما انسان را شاهد آفرینش آسمان‏ها و زمین و آفرینش خودش قرار ندادیم”.

آنچه از نظر قرآن محقق است، و عموم دانشمندان بزرگ هم در کتاب‏هاى خود پس از تحقیقات فراوان علمى ثبت کرده‏اند، این مصالح عبارت بودند از ذرّات دود و گاز که در فضا سرگردان بودند، ولى چنان در پراکندگى به سر مى‏برند که به ندرت با یکدیگر تصادم مى‏کردند.

 

“ثم استوى الى السماء و هى دخان”:

سپس به آفرینش آسمان‏ها توجه فرمود، در حالى که توده‏اى

از دود بود، آنگاه با آفرینش ستارگان به تزیین آسمان پائین که نزدیک‏ترین آسمان به ماست پرداخت، به این ترتیب که میلیونها ذرّه و گاز به شکل ابرهاى عظیم به دور هم گرد آمدند، توده‏هاى ابر ذرّات را به سوى مرکز جذب مى‏کرد، و بالاخره توده انبوه ابر جمع مى‏شد و ذرّات آن به یکدیگر نزدیک مى‏گشت، این ذرّات به یکدیگر اصطکاک پیدا مى‏کرد، و گرما تولید مى‏شد، و گاهى در مرکز ابر گرما چنان شدّت مى‏یافت که توده را به تابش مى‏انداخت و فضاى تاریک را روشنى مى‏داد، سرانجام میلیونها توده ابر به صورت ستاره‏ها درآمدند و از آن پس در جهان تاریک نور پیدا شد، و آسمان دنیا به ستارگان زینت گرفت. در بیابان پهناور فضا ابرى بى‏شکل در همه جا به طور یک نواخت پخش شده بود، ذرّات ماده به هم مى‏خوردند، و با یکدیگر ترکیب مى‏شدند، ابر به دریاى متلاطم و خروشانى از گاز تبدیل مى‏شد و شروع به چرخیدن مى‏کرد، این دریاى دود و گاز هم چنان مى‏چرخید و مى‏غرید و مى‏خروشید، و تلاطم نامرئى خیز آبها و شکستن امواج نامرئى که هر یک به بزرگى اقلیمى بود در دل این دریا طغیان برمى‏انگیخت، موج‏ها به هم مى‏خوردند و بر هم مى‏لغزیدند و در دل هم فرو مى‏رفتند و به هم مى‏آمیختند.

در میان این دریاى جوشان طرحى مارپیچى از اثر چرخش مادّه دوارى پیدا شد.

این صفحه مدوّر و پهن با میانى برآمده و بازوانى که آهسته آهسته شکل مى‏گرفت در سپیده دم گیتى به پیدایش گرائید، این شکل مارپیچ که آن را کهکشان، یا راه شیرى مى‏نامند منظومه شمسى در یکى از بازوان آن قرار دارد.

پیدایش خورشید و منظومه آن در سایه رحمت حق و به قدرت او به این صورت بود که: در یکى از بازوان کهکشان طوفانى پرآشوب پدید آمد، و جریان تند گازها آنها را به گردش واداشت، و هم چنان که مى‏گردید به شکل فرفره‏اى پهن و عظیم درآمد و پاره‏هاى نورانى بر گرد آن روان شدند.

این فرفره عظیم در این کهکشان حیرت آور هم چنان مى‏چرخید تا این که کم کم گازها به مرکز آن کشیده شدند و در آن‏جا به صورت گوى عظیم و فروزانى تراکم یافت و سرانجام به صورت خورشید تجلى کرد:

“وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُورًا وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا”۴

در جهان، روشنى پدید آورد، و خورشید را چراغ فروزان قرار داد سپس پاره‏هاى گاز و غبارى که گرداگرد خورشید را‌هاله وار فرا گرفته بود از هم پاشید و هر پاره‏اى از آن به صورت گردابى درآمد، هر گرداب مسیرى جداگانه داشت و در آن مسیر به دور خورشید مى‏گردید، برخى نزدیک به خورشید و بعضى از خورشید دور بودند.

در گردابهاى نزدیک خورشید گرما، و در گرداب‏هاى دور دست سرما حاکم بود.

در هر گرداب ذرّات گاز و غبار پیوسته در گردش بود، از برخى ذرّات گاز بخار آب پدید مى‏آمد و مانند شبنم به روى ذرّات غبار مى‏نشست، و چون ذرّات غبار به هم مى‏رسیدند، رطوبت شبنم آنها را به یکدیگر مى‏چسباند و گاهى نیز به شکل پاره‏هاى یخ زده آب و گِل در مى‏آمدند.

در هر گرداب میلیونها از این پاره‏ها در گردش بودند، نیروى جاذبه آنها را به سوى یکدیگر مى‏کشید، این پاره‏ها به هم مى‏پیوستند و توده‏هاى بزرگتر مى‏ساختند و گوى عظیم و چرخانى پدید مى‏آوردند، این گوى عظیم با نیروى جاذبه‏اى که داشت پاره‏هاى پیرامون خود را به سوى خویش مى‏کشید و روز به روز بزرگتر مى‏شد و سرانجام این گوى به صورت زمین “به قدرت و رحمت خدا” پدیدار شد.

بعد سایر سیّارات نیز از گرداب‏ها رخ نمودند، هر سیّاره در مسیر خود گرد خورشید مى‏گردید عطارد از همه به خورشید نزدیک‏تر بود، و پس از آن زهره، زمین، و مریخ بودند. در آن سوى مریخ سیّاره‏هاى عظیم مشترى، زحل، اورانوس، و نپتون به دور خورشید گردش داشتند، و بسى دورتر از نپتون سیّاره پلوتو بود.۵

جهان همان اندازه بزرگ است که اتم کوچک است، بشر هرگز نخواهد توانست حدّ آن را ببیند، نور با سرعت باور نکردنى در هر ثانیه سیصد هزار کیلومتر حرکت مى‏کند، با وجود این سرعت، نزدیک‏ترین ستاره نورش چهار سال در راه است تا به ما برسد!!

تلسکوپ کوه پالومار کالیفرنیا که قطر آینه آن پنج متر است مى‏تواند ستارگانى را در فضا ببیند که نورشان پس از هزار میلیون سال به ما مى‏رسد!!

تعداد ستارگانى که اینک با تلسکوپ‏هاى نوین مى‏توانیم ببینیم به قدرى زیاد است که اگر صد سال تمام شب و روز به شمارش آنها بپردازیم و در هر ثانیه یک ستاره بشماریم پس از پایان این مدت هنوز همه آنها را نشمرده‏ایم.۶

کهکشان قرص عظیمى است که قسمت مرکزى آن ضخیم‏تر است، و لا اقل شامل هزار میلیون ستاره است، طول آن صد هزار سال نورى، و ضخامت آن در مرکز بیست هزار سال نورى است!

تا جایى که ما مى‏توانیم با بزرگترین دوربین‏هاى نجومى امروزى ببینیم در جهان احتمالاً صد وپنجاه میلیون کهکشان وجود دارد و فاصله متوسط بین دو کهکشان همسایه دو میلیون سال نورى است.۷

این مجموعه عظیم که گوشه‏اى از جهان ناشناخته است، و فقط به وسیله تلسکوپ‏هاى محدود رصد شده، و قسمت اعظم آن از دسترس دید تلسکوپ‏ها بیرون است، و هرگز طول و عرض و حجم و حدود آن به دست دانش نمى‏افتد و جز خالق آن از چگونگى و هویتش آگاه نیست بنا به گفته بصیر بى‏نظیر، آیت کبیر، صالح خبیر، حضرت امیر علیه السلام در احاطه رحمت حق است رحمتى که مایه ایجاد و رشد و نمو و رساندن خیر و دفع شر و زمینه شکل‏گیرى و نظام آن شد.

“اللهم انّى اسئلک برحمتک التى وسعت کلّ شى‏ء”

 

انسان شریف‏ترین میهمان جهان

به دنبال آراسته شدن خانه هستى، و نظام گرفتن جهان، و آماده شدن مواد لازم، و پهن شدن سفره کامل نعمت‏ها اراده حضرت محبوب بر این تعلق گرفت که از باب رحمت و مهربانیش، میهمانى شریف، و موجودى محترم، و مخلوقى مرکب از جسم و جان، و مغز و قلب، و فطرت و کرامت به عنوان خلیفه معنوى خود براى مدتى اندک در مهمانخانه جهان بر تخت تکلیف قرار دهد، تا با استفاده از همه نعمت‏ها که بر اثر فعالیت‏هاى مستمر عناصر هستى به وجود مى‏آید قدرت و انرژى کسب کند، و آن را هماهنگ با کتاب‏هاى آسمانى و هدایت انبیا و امامان در راه بندگى و عبادت خالق، و خدمت به مخلوق و هم نوع خود بکار گیرد، سپس از دالان مرگ وارد جهان دیگر شود و در آنجا براى ابد به مزد کوشش‏ها و تلاش‏هاى مثبتش از نعمت‏هاى بى‏پایان مادى و معنوى حق در بهشت عنبر سرشت بهره‏مند شده، جاودانه در سایه رحمت حق به سلامت و خوشى و سرور و شادمانى بماند.

اکنون به تماشاى آثار رحمت واسعه حق که از هر طرف، و از هر جهت، و از هر سو، ظاهر و باطن انسان را فراگرفته مى‏نشینیم.

قرآن مجید حیات جنینى انسان را به اطوار و مراحل مختلفى تقسیم کرده مى‏فرماید:

“وَقَدْ خَلَقَکُمْ أَطْوَارًا؛۸ خدا شما را در مراحل مختلفى آفرید.”

۱- “وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِن سُلالَهٍ مِّن طِینٍ؛۹ ما انسان را از عصاره و فرآورده‏هاى خاک آفریدیم.”

نطفه انسان مولود غذاهاى گوناگونى است که از نباتات و گوشت و لبنیات سرچشمه مى‏گیرد، حیوانات هم از نباتات تغذیه مى‏کنند، و نباتات هم از خاک مایه مى‏گیرند.

بنابراین نطفه انسان که بعداً به صورت انسانى درمى‏آید مولود خاک است، اکتشافات جدید هم نشان مى‏دهد عناصرى که زمین در بر دارد از قبیل: آهن، مس، کلسیم، ید و… عصاره آنها در انسان وجود دارد و انسان دائم به وسیله نباتات و حیوانات از عصاره‏هاى مواد خاکى تغذیه مى‏کند و به تولید مثل برمى‏خیزد.

۲- “هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْمَاء بَشَرًا؛۱۰ اوست که بشر را از آب آفرید.”

از نظر زیست شناسان انسان به اسفنجى مى‏ماند که او را آب فراگرفته، یک فرد ۷۰ کیلویى پنجاه لیتر آب دارد، و این نسبت ثابت است. اگر شخصى بیست درصد آب بدنش را از دست بدهد، دیگر سلامتى خود را باز نخواهد یافت.

آب یاخته‏هاى بدن انسان داراى مقدار زیادى پتاسیم مى‏باشد، و عملاً فاقد نمک است، ولى آب خارج از یاخته‏ها عملاً پتاسیم ندارد، بلکه داراى مقدار زیادى نمک است و این ترکیب آب خارج از یاخته‏ها جزء به جزء به آب دریایى شباهت دارد که میلیون‏ها سال قبل اولین اشکال حیات در آن شکل مى‏گرفت، و بعداً زمانى که موجودات آبى به خشکى روى آوردند، دریاى درون را نیز با خود آوردند، چون بدون آن زندگى براى آنها در خشکى ممکن نبود، آرى این است معجزه شگفت‏انگیز قرآن، که در صحرایى خشک و سوزان و بدون ابزار علمى، و در جامعه‏اى بى‏سواد، اعلام کرد: اوست که بشر را از آب آفرید.

 

۳ – “خَلَقَ الإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ؛۱۱ پروردگار انسان را از علق (کرمکى شبیه زالو) آفرید.”

علق در لغت کرمکى است که به دیواره رحم زن مى‏چسبد، و به معناى زالو و حیوان شناور خون خور نیز آمده است، امروزه وقتى اسپرماتوزئید را زیر میکروسکوپ مى‏گذارند، انبوه کثیرى کرمک‏هاى زنده شناور را مشاهده مى‏کنند، که این کرمک‏ها وقتى وارد رحم مى‏شوند مانند زالو به دیواره رحم مى‏چسبند.

اسپرماتوزئید در حدود چهار سانت مکعب است، که در هر سانتى صد تا دویست میلیون حیوان زنده شناور یافت مى‏شود، این حیوانات حیرت‏انگیز دسته جمعى به قصد رسیدن به اوول (سلول ماده) حرکت مى‏کنند.

تخمدان یک زن جوان تقریباً شامل ۳۰۰۰۰۰ هزار تخمک نارس است، ولى از همه اینها در حدود ۴۰۰ عددشان رسیده و بالغ مى‏شوند.

هنگام قاعدگى، تخمک، پس از ترک خوردن کیسه‏اى که محتوى آن است به روى دنباله‏هاى لوله کوتاهى که از تخمدان تا زهدان کشیده شده مى‏افتد، و با حرکت مژه‏هاى لرزان این لوله خود را به زهدان مى‏رساند، و به این ترتیب تخمدان خود را براى پذیرش اسپر نر آماده مى‏کند.

۴- “ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلالَهٍ مِّن مَّاء مَّهِینٍ؛۱۲ آن گاه خدا نسل بشر را از چکیده و خلاصه آب بى‏مقدار پدید آورد.”

اسپرها یعنى همان کرمک‏ها و به تعبیر قرآن مجید علق‏ها و یاخته‏هاى جنسى نر با ماده لزجى همراه نطفه مرد خود را به دهانه رحم مى‏رسانند و پس از رسیدن به داخل رحم ناگهان نبرد شگفتى میان آنان به وقوع مى‏پیوندد.

در این نبرد عجیب دویست میلیون اسپر شرکت دارند که با سرعت ۱۵ کیلومتر در ساعت براى تصرف تخمک زن به سوى آن حرکت مى‏کنند و طولى نمى‏کشد که اولین صفوف اسپرها به جدار تخمک مى‏رسند.

ناگهان هزاران کرمک معشوق خود تخمک را در آغوش گرفته و سر خود را به سینه وى مى‏گذارند، این عاشقان‏زار که دم‏هایشان به سرعت مى‏جنبد در زیر ذرّه بین به چمن‏زارى مى‏مانند که با وزش نسیم، موج مى‏زند و تا زمانى که یکى از کرمک‏ها نتواند خود را در آغوش تخمک فرو برد این عمل ادامه دارد.

هر اسپرى کوشش مى‏کند اولین نفرى باشد که به درون تخمک وارد مى‏گردد، تا این که اولین اسپر پوسته را مى‏شکافد و وارد تخمک مى‏شود و به محض ورود دُم کرمک قطع شده محل ورود متورم مى‏شود، در این هنگام پرتو پلاسماى تخمک نیز منقبض گشته، مایعى از خود خارج مى‏کند تا کرمک‏هاى دیگر نتوانند وارد آن شوند.

بنابراین از دویست میلیون اسپر تنها یک اسپر با تخمک مى‏آمیزد و انسان تولید مى‏شود، و چنانچه اراده حق و رحمت واسعه‏اش تعلق بگیرد دو یا سه اسپر وارد مى‏شود در این صورت در رحم زن دوقلو یا سه قلو پرورش مى‏یابد.

۵- “إِنَّا خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِن نُّطْفَهٍ أَمْشَاجٍ؛۱۳ ما انسان را از نطفه مخلوط پدید آوردیم.”

براى این که انسانى به وجود آید، ابتدا باید تخمک یعنى یاخته جنس ماده که یکى از کرمک‏ها را در بر گرفته وارد رحم شود، تخمک دانه سپیدى است که ۲۵۰ هزار بار از یاخته جنسى نر یعنى اسپر بزرگتر است، به این خاطر وقتى تخمک با سیل اسپر برخورد مى‏کند، یکى از آنها را در خود فرو مى‏برد و کرموزوم‏هاى سلول نر که تعدادشان به نصف تقلیل یافته با کرموزوم‏هاى سلول تخمک مى‏آمیزد و در نتیجه موجود تازه‏اى به نام سلول تخم پدید مى‏آید که در اصطلاح قرآن امشاج نامیده شده.

اگر بهترین وضع زندگى براى سلول نر و سلول ماده فراهم باشد، قادر به ادامه زندگى نیستند و به زودى مى‏میرند، مگر آن که با یکدیگر ترکیب شوند و سلول تخم یا به تعبیر قرآن امشاج را به وجود آورند.

پس از عمل لقاح سلول تخم شروع به تقسیم مى‏نماید، ابتدا به دو سپس به چهار، و هشت و… تقسیم مى‏شود، و به همین صورت بر اثر تقسیمات متوالى توده‏اى سلولى به وجود مى‏آید.

۶ – صورت بندى جنین

پس از تکمیل شدن سلول‏ها یعنى مصالح ساختمان جنین، انبوه کثیر سلول براى بناى پیکره انسان تحویل رحم داده مى‏شود، و در رحم ساختمان جنین آغاز مى‏گردد.

ابتدا این سلول‏هاى بى‏شمار به قدرت پروردگار و در سایه رحمت واسعه و مهربانیش از یکدیگر مجزّا شده هر کدام به جایگاه مخصوص خود روانه مى‏شوند، سلول‏هاى مغز، سلول‏هاى چشم، سلول‏هاى گوش، و…

همین طور هر یک ذرّات هم عضو خود را پیدا کرده تشکیل عضوى مى‏دهند، و به این ترتیب پیکر جنین به وسیله سلول‏ها ساخته و پرداخته و صورت بندى مى‏شود.

و به فرموده قرآن مجید:

“هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِىُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنَى”۱۴

او خداى به وجود آورنده انبوه سلول‏ها، و به اندازه قرار دهنده و جدا کننده سلول‏ها و پیکر ساز و شکل دهنده است.

گلوله کوچکى در طرف چپ جنین قرار دارد، منبع تغذیه جنین است، این گلوله که در خون شناور است عصاره غذا و آب و تنفس را که توسط دستگاه‏هاى گوارش و اکسیژن تهیه و وارد خون شده است گرفته و از راه ناف به بدن طفل منتقل مى‏کند.

این است رحمت واسعه الهیه که همه چیز را فرا گرفته، و آثارش در ذره ذره بناى خلقت از خورشید روشن‏تر است.

اللهم انى اسئلک برحمتک التى وسعت کل شى‏ء.

ادامه دارد.

پی‌نوشت‌ها:

۱) انیس اللیل ص۴۱٫

۲) افق دانش ص۱۱٫

۳) کهف آیه۵۱٫

۴) نوح، ۱۶٫

۵) گذشته و آینده جهان، ۲۰ – ۲۷٫

۶) افق دانش، ۸۹ – ۹۴٫

۷) افق دانش ۱۱۸٫

۸) نوح، ۱۴٫

۹) مؤمنون، ۵۷٫

۱۰) فرقان، ۵۷٫

۱۱) علق، ۲٫

۱۲) سجده، ۸٫

۱۳) دهر، ۳٫

۱۴) حشر، ۲۴٫

30دسامبر/16

على و اخلاق

مصطفى پاینده

 

تعریف اخلاق

اخلاق جمع خُلق است و خُلق عبارت از حالتى است در نفس که انسان را دعوت به عمل مى‏کند بدون فکر. مثلاً کسى که داراى خلق سخاوت است، آن خلق او را وادار به جود و انفاق مى‏کند، بدون آن که مقدماتى تشکیل دهد و مرجّحاتى فکر کند، گویى یکى از افعال طبیعیّه اوست مثل دیدن و شنیدن. و همین طور نفس عفیف که این صفت خلق آن شده است به طورى حفظ نفس کند که گویى یکى از افعال طبیعیه اوست. و تا نفس به واسطه ریاضت و تفکر و تکرّر به این مقام نرسد داراى خلق نشده است و کمال نفس حاصل نگردیده و بیم آن است که آن خلق و کمال زایل گردد… علماء اخلاق مى‏گویند: این حالت و خُلق گاهى در انسان طبیعى و گاهى از راه کسب و تربیت است.۱

 

تقسیمات اخلاق

اخلاق از جهات گوناگون قابل تقسیمات مختلف مى‏باشد و چه بسا هر دانشمند و عالمى آن را به گونه‏اى طبقه بندى نماید. از باب نمونه: اخلاق فردى، خانوادگى و اجتماعى یا اخلاق انقلابى و غیر انقلابى و یا اخلاق علمى و سیاسى و یا اخلاق عملى ونظرى.

ما در این مقاله همان تقسیم علماء اخلاق که در بالا به آن اشاره شد، مدّ نظر قرار مى‏دهیم و تنها از سیره عملى و کلمات گهربار امام على (ع) مدد مى‏گیریم.

 

فضایل اخلاقى

هر خوى و صفت نفسانى که باعث کارهاى نیک گردد، فضایل اخلاقى است، خواه جنبه فردى، خانوادگى و اجتماعى داشته باشد یا قلمرو آن سیاست و کشور دارى باشد.

امام على(ع) درباره فضایل اخلاقى چنین مى‏فرماید: “…فلیکن تعصبکم لمکارم الخصال و محامد الافعال و محاسن الامور التى تفاضلت فیها المجداء والنجداء…؛ اصرار و تعصب شما براى صفات شایسته و کارهاى پسندیده و امور خیر باشد، از آن خصال و کارهایى که بزرگان و دلیران به سبب آنها بر دیگران برترى و فضیلت مى‏جویند.”۲

فضایل اخلاقى در کلمات حضرت على(ع) به صورت تک واژه و جمله و یا شمارش آمده است و بیشتر از یک خُلق و ده خُلق است. ما یک نمونه از کلام‌هایى که مکارم اخلاق را در ده شماره بیان نموده است ذکر مى‏کنیم:

“مکارم الاخلاق عشر خصال: السخاء والحیاء والصدق و اداء الامانه والتواضع والغیره والشجاعه والحلم والصّبر والشکر.”۳ در این حدیث امام على(ع) ده مورد از فضایل اخلاقى را گوشزد نموده است: سخاوت، حیا، صداقت، امانتدارى، فروتنى، غیرت، شجاعت، بردبارى، شکیبایى و شکرگزارى.

نمونه‏هاى دیگرى از ارزش‏هاى اخلاقى در سخنان امام على (ع):

۱- تقوا

“التقى رئیس الاخلاق؛ تقواپیشگى ریشه و اصل اخلاق نیک است.”۴

۲- حُسن خلق

“… و اکرم الحسب حسن الخلق؛ خوش خلقى، گرامى‏ترین حسب براى انسان مى‏باشد.”۵

آن که به اخلاق نکو خُو گرفت

در دو جهان رتبه نیکو گرفت

خلق و خدایش همه دارند دوست

فعل نکو زاده خُلق نکوست۶

۳- احسان

“قیمهُ کلّ امرىٍ ما یحسنه؛ ارزش انسان به نیکى‌هایى است که انجام مى‏دهد.”۷

۴ – عفت

“ما المجاهد الشهید فى سبیل الله باعظم أجراً ممّن قدر فعفّ تکاد العفیف ان یکون ملکاً من الملائکه؛ مجاهدى که در راه خدا شهید مى‏گردد از شخصى که توانایى بر فحشا دارد ولى عفت مى‏ورزد و منزلت بیشتر ندارد و نزدیک است انسان پاکدامن به مقام فرشتگان برسد.”۸

۵ – عفو

“… واصفح مع الدّوله، تکن لک العاقبه؛ به هنگام قدرت داشتن، گذشت و عفو نما، عاقبت خوب از آنِ تو خواهد بود.”۹

۶ – رازدارى

“صدرُ العاقل، صندوق سرّه؛ سینه وقلب عاقل، گنجینه اسرار است.”۱۰

اگر دانش و دین تو راهست کیش

مگو تا توانى به کس راز خویش۱۱

۷ – وفادارى

“ایّها النّاس انّ الوفاء توامُ الصّدق… و ما یغدرُ من علم کیف المرجعُ و لقد اصبحنا فى زمان قد اتّخذ اکثر أهله الغدر کیساً و نسبهم اهل الجهل فیه الى حسن الحیله مالهم قاتلهم الله…؛ اى مردم، وفادارى با صداقت توأم است و کسى که به عاقبت و بازگشت خود نزد خدا آگاه باشد خیانت نمى‏کند. ما در زمانى زندگى مى‏کنیم که بیشتر مردم دغلکارى را فطانت و زیرکى مى‏دانند و جاهلان هم آنان را هوشیار و زرنگ مى‏شمارند، اینان را چه مى‏شود؟ خدا چنین افرادى را هلاک نماید.”۱۲

۸ – قناعت

“القناعه مالٌ لایفقد؛ قناعت و صرفه جویى مال و ثروتى است که تمام شدنى نیست.”۱۳

هر که قانع گشت از ذلّت برست

در مقام امن و آزادى نشست۱۴

۹ – کظم غیظ

“مکظوماً غیظه…؛ از صفات پسندیده متقین، فروبردن خشم است.”۱۵

۱۰ – تواضع

“… و مشیهم التواضع…؛ از اخلاق پارسایان، رفتار متواضعانه و توأم با فروتنى مى‏باشد.”۱۶

فروتن بود هر که دانا بود

به دانش بزرگ و توانا بود

۱۱ – وقار

“… فى الزّلازل وقورٌ…؛ از خصلت‏هاى نیک متقین، متانت و وقار در سختى‏ها است.”۱۷

۱۲ – عدالت

“… انّ افضل عباد الله عند الله امام عادلٌ…؛ از بهترین بندگان نزد خداوند، پیشوا و زمامدارى است که عدالتخواه و داراى خصلت عدل و انصاف باشد.”۱۸

اینها، نمونه‌هایى از فضایل اخلاقى بود که ما از زبان امام على(ع) نقل کردیم. بهترین مصداق و نمونه عینى این خصایل نیکو، شخص امام على (ع)است که شرح و بیان آن‏ها در این نوشتار نمى‏گنجد.

 

راه‏هاى کسب فضایل

۱- عزم

نخستین گام براى آراسته شدن به خصلت‏هاى پسندیده، عزم و اراده استوار است. علماى اخلاق اولین شرط براى جهاد نفس و پیمودن راه تکامل اخلاقى را تفکر دانسته‏اند و امام خمینى(ره) هم به آن اشاره نموده است.۱۹

اساتید عرفان و ارباب سیر و سلوک، قدم اول براى اصلاح نفس و حرکت به سوى کمال الهى را بیدارى و آگاهى شمرده‏اند.

کدام یک از این دو نظر فوق درست یا دقیق‏تر است؟

ما در این مقاله، درصدد داورى نیستیم و امکان دارد هر کدام از نظرات از جهتى صحیح باشد. ما در پى مدد گرفتن از سخنان امام على (ع) هستیم و اولین گام را عزم و تصمیم نوشتیم، گرچه در کلام امام به اول بودن اشاره شده و چه بسا با اول بودن تفکّر در تهذیب نفس هم سازگار باشد.

امام على (ع) به هنگام تلاوت “یَا أَیُّهَا الإِنسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ”۲۰ خطبه و کلام عمیقى دارند که ما ترجمه برخى جملات حضرت را نقل کرده و فراز مورد نظر خود را بیان مى‏کنیم:

… اى انسان چه چیز تو را به پروردگارت به غرور آورده و چه چیز تو را به تباه کردن خویش مأنوس ساخته؟ آیا درد تو را بهبودى یا خواب تو را بیدارى نیست؟

“… فتداو من داء الفتره فى قلبک بعزیمه و من کرى الغفله فى ناظرک بیقظه…؛ پس مداوا کن رنج سستى دل خود را با عزم و تلاش (در اطاعت) و خواب غفلت دیده‏ات را با بیدارى.”۲۱

در این بیان براى حرکت به سوى کمال انسانى و خدایى، عزیمت و یقظه (بیدارى) هر دو آمده است و هیچ تنافى با تفکّر ندارد. اگر کسى سؤال کند چه باید کرد تا بر اراده وعزم نمودن توانایى پیدا کنیم؟ آیا قبل از اراده و تصمیم موانعى در کار نیست؟

امام على (ع) دو مانع بزرگ براى اراده کردن و عزم اصلاح خود و کسب فضایل بیان مى‏نماید:

الف – پرخورى “لاتجمع عزیمه و ولیمه؛ اراده استوار باپرخورى جمع نمى‏گردد.”۲۲

ب – خواب “ما انقض النّوم لعزائم الیوم؛ چه بسیار از تصمیم‏هاى روز را خواب طولانى شب بشکند.”۲۳

بنابراین، قبل از اراده استوار باید از پُرخورى و پُرخوابى دست کشید تا بتوان براى عزم نمودن توفیق یافت.

پرسش دیگر!

اگر عزم و اراده گام اول براى آراسته شدن به خصلت‏هاى پسندیده مى‏باشد، براى چه چیزهایى باید تصمیم گرفت؟

امام خمینى(ره) مى‏فرماید: “عزمى که مناسب با این مقام است عبارت است از بناگذارى و تصمیم بر ترک معاصى و فعل واجبات…”۲۴

ما درباره ترک گناه که به گفته علماء اخلاق “تخلیه” است و تخلیه و پاک سازى روح از آلودگى گناه قبل از “تخلیه” و آراسته شدن به صفات نیکو مى‏باشد، در عنوان آخر این مقاله (مبارزه با رذایل) سخن خواهیم گفت و هم اکنون به راههاى دیگر کسب فضایل مى‏پردازیم.

۲- تفکّر

گرچه براى پیمودن راه تکامل انسانى، قبل از عزم و تصمیم باید اندیشید و چه بسا در اثر تفکر، انسان بیدار شود و براى سرنوشت خود تصمیم بگیرد اما پس از تصمیم هم باید فکر نمود و با چراغ عقل و اندیشه، ارزش‏هاى اخلاقى را شناخت و با معرفت کامل و تشخیص صحیح خوبى‏ها از بدى‏ها، راه کمال را طى نمود.

امام على (ع) مى‏فرماید: “رحم الله امراً تفکّر فاعتبر واعتبر فابصر؛ خدا رحمت کند کسى را که بیاندیشد و عبرت گیرد و در پرتو عبرت آموزى بینا گردد.”۲۵

روشن است که اندیشیدن در پدیده‏ها، سرگذشت‏ها و آیات آفاقى و انفسى اگر براى گذشتن از نشانه‏هاى ظاهرى و مشاهده حقایق الهى باشد عبرت آموز و راهگشا و ارزشمند خواهد بود، از امام فکرى را بیان نمودند که در پى آن پند آموزى و بصیرت باشد و چنین فکر و اندیشه‏اى از راههاى کسب فضیلت‏ها و ارزش‏ها خواهد بود.

 

قلمرو فکر و منابع تفکّر کدام است؟

الف – تاریخ

امام على (ع) در خطبه قاصعه پس از بیان حالات و سرگذشت اقوام مى‏فرماید: “فاذا تفکرتم فى تفاوت حالیهم فالزموا کلّ امر لزمت العزّه به شأنهم؛ و هر گاه در تفاوت دو حالت (نیک و بد گذشتگان) ایشان اندیشه نمودید، پس اختیار کنید هر کار و روشى را که به سبب آن عزیز و ارجمند گشتند.”۲۶

در این سخن قلمرو و تفکّر، تاریخ گذشتگان است که حضرت، اندیشیدن در احوال و فرجام امت‏ها را راهى به سوى کسب عزّت و کرامت شمرده‏اند.

ب – نفس

در خطبه دیگرى امام مى‏فرماید: “.. یفکر فیم افنى عمره و فیم اذهب دهره…؛ انسان در حال مرگ مى‏اندیشد که عمر خود را در چه چیز تباه ساخت و روزگار و فرصت‏هاى خود را چگونه از دست داد.”۲۷

در این کلام امام، حوزه فکر را، خویشتن و سرمایه عمر دانسته‏اند و به این حقیقت اشاره مى‏نمایند که انسان در وقت مرگ چنین مى‏اندیشد و حسرت مى‏خورد ومعلوم است که چنین فکرى در دوران زندگى عبرت‏آموز و راهگشا مى‏باشد و به هنگام جان کندن سودى نخواهد بخشید.

ج – آفرینش

قلمرو دیگرى در تفکر از قرآن خواندن على(ع) به دست مى‏آید که ما به آن اشاره مى‏کنیم:

حبّه عرنى و نوف بکالى شب را در صحن حیاط دارالاماره کوفه خوابیدند، بعد از نیمه شب دیدند امیر مؤمنان(ع) آهسته از داخل قصر به طرف صحن حیاط مى‏آید، اما با یک حالت غیر عادى، یک دهشت فوق العاده‏اى بر او مستولى است، قادر نیست تعادل خود را حفظ کند، دست خود را به دیوار تکیه داده و خم شده و با کمک دیوار قدم به قدم پیش مى‏آید و با خود آیات آخر سوره آل عمران را زمزمه مى‏نماید:

“إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لأُوْلِی الألْبَابِ × الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ”۲۸ همانا در آفرینش شگفت‏انگیز آسمان‏ها و زمین و در گردش منظم شب و روز نشانه‌هایى است بر صاحبدلان و خردمندان، آنان که خدا را در همه حال و همه وقت به یاد دارند، چه نشسته و چه ایستاده و چه به پهلو خوابیده، و درباره خلقت آسمان‏ها و زمین در اندیشه فرو مى‏روند، پروردگارا، تو منزّهى از هر نقصى، پس ما را از آتش کیفر خود حفظ فرما.۲۹

قلمرو فکر، در این آیه که امام در دل شب با خوف خدا تلاوت مى‏کرد، خلقت جهان و پدیده‏هاى آفرینش است و نتیجه آن یادِ خدا در همه حال که بیانگر راهگشا بودن اندیشه براى کسب فضیلت و ذکر خدا مى‏باشد.

ما بیانات امام على(ع) را درباره تفکر در این فراز کوتاه خلاصه مى‏کنیم، قلمرو و منابع تفکر هدفدار سه چیز است: تاریخ، نفس و آفرینش. اندیشیدن و مطالعه در این امور مى‏تواند براى انسان عبرت‏آموز و مایه کسب فضیلت‏هاى اخلاقى باشد.

۳- عبادت

یکى دیگر از راههاى کسب فضیلت‏هاى اخلاقى عبادت خداست. عبادت به همان صورت که خداوند فرموده و به شکل نماز و روزه، حج و زکات، خمس و… سفارش نموده است. البته، عبادت در مواردى واجب و در مواضعى مستحب مى‏باشد ولى هر کدام از آنها در ایجاد یا تقویت روحیات نیک اخلاقى نقش دارد.

امام على(ع) مى‏فرماید: “… و لا عباده کاداء الفرائض…؛ عبادتى همچون انجام واجبات در درجه اهمیت قرار ندارد.”۳۰

نمونه‌هایى از سخنان امام درباره نقش اخلاقى عبادتهاى واجب و مستحب:

الف – “الصلوه قربانُ کلّ تقىٍ؛ نماز موجب نزدیک شدن پارسایان به خدا و کمالات خداگونه است.”۳۱

ب – “والصیام ابتلاء لاخلاص الخلق؛ خداوند، روزه را براى آزمودن و پرورش دادن خلوص و پاکى در خلایق قرار داد و واجب نمود.”۳۲

ج – “… ما حرس الله عباده المؤمنین بالصلوات والزکوات و مجاهده الصیام… تسکیناً لاطرافهم و تخشیعاً لابصارهم و تخفیضاً لقلوبهم…؛ خداوند بندگان مؤمن خود را به وسیله نماز، زکات و روزه واجب حفظ مى‏نماید، همان نماز، زکات و روزه‏اى که مایه خضوع و خشوع اعضاء و جوارح و جان آدمى مى‏گردد.”۳۳

مهمترین اثر اخلاقى عبادت خداوند، پیدایش و تقویت خصلت خشوع و خضوع در برابر پروردگار است و اگر چنین روحیه ارزشمندى در انسان پدید آمد و آدمى خود را بنده خداوند دانست، قهراً در برابر بندگان خدا هم فروتن و متواضع مى‏گردد و به آنان خدمت خواهد کرد.

شخصى از انس بن مالک شنید که آیه “أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاء اللَّیْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا یَحْذَرُ الآخِرَه وَیَرْجُو رَحْمَهَ رَبِّهِ؛ کیست که در لحظه‏ها و تاریکى‏هاى شب، خضوع و سجود کرده و نماز مى‏خواند از آخرت هراس و به رحمت پروردگار خود امیدوار است.”۳۴ درباره على (ع) نازل شده است، لذا به محضر امام آمد تا از نزدیک عبادت‏هاى وى را ببیند.

این شخص مى‏گوید: هنگام نماز مغرب به مسجد آمدم و دیدم حضرت با یاران خود به نماز مغرب ایستاد، پس از نماز به تعقیبات تا هنگام عشاء مشغول بود. نماز عشاء را به جماعت خواند، آن گاه از مسجد خارج شد و به خانه رفت. من همراه حضرت رفتم و دیدم که حضرت تا طلوع فجر نماز مى‏خواند و قرآن تلاوت مى‏کرد، اذان صبح دوباره به مسجد آمد و تا صبح به نماز و تعقیبات اشتغال داشت.

آفتاب بالا آمد و مردم براى رفع نزاع پیش حضرت مى‏آمدند و رفت و آمد اشخاص متنازع تا ظهر ادامه داشت.

هنگام ظهر حضرت به مسجد آمد و تا عصر به نماز و تعقیبات پرداخت. پس از اقامه نماز عصر مراجعات مردم شروع گشت و تا غروب ادامه داشت. شخص مزبور مى‏گوید از خدمت حضرت خارج شدم و به خدا سوگند مى‏خورم که آیه فوق در حقّ على(ع) نازل شده است.۳۵

امام على (ع) مصداق کامل این سخن است که درباره صحابه کرام پیامبر اسلام(ص) بیان شده است: “زهّاد اللیل و اسد النهار” عابدان شب و شیران روز. خوى عبادت شبانه و خصلت بندگى خدا، پشتوانه روحیه مقاوم و خستگى‏ناپذیر در روز است که انسان را براى خدمت به خلق یارى مى‏دهد.

۴- تربیت خانوادگى

خانواده، یکى از عوامل مؤثر در تربیت انسان و آراسته شدن فرزندان به اخلاق نیک شمرده شده است.

حضرت على (ع) درباره نقش پدر که بزرگ خانواده است، چنین مى‏فرماید: “… و یُحسّن ادبه…؛ از حقوق فرزند بر پدر، این است که وى را خوب تربیت نماید و به روش‏ها و آداب نیک پرورش دهد.”۳۶

بدون تردید، تمام افراد خانواده در یکدیگر تأثیر داشته و مى‏توانند در تربیت اخلاقى افراد خانواده خود نقش داشته باشند و در این میان، نقش پدر و مادر برجسته و بسیار مهم است.

۵ – محاسبه

“عبادالله زنوا انفسکم من قبل ان توزنوا و حاسبوا من قبل أن تحاسبوا؛ امام على(ع) مى‏فرماید: بندگان خدا پیش از آن که اعمال شما را در ترازوى عدل الهى بسنجند خود را ارزیابى نمایید و قبل از آن که حسابرسى گردید خود را مورد محاسبه قرار دهید.”۳۷

علماى اخلاق براى رشد فضایل و اخلاق نیک عواملى از قبیل مشارطه و مراقبه و معاتبه را ذکر نموده‏اند و مرحوم شهید مطهرى در کتاب تعلیم و تربیت عوامل دیگرى هم چون محبّت، معاشرت با صالحان و کار را بر آنها افزوده است ولى ما اگر بخواهیم گفتار و رفتار مولاى متقیان را مد نظر قرار دهیم باید دنبال واژه‌هایى مانند محاسبه و تقوا برویم.

۶- تقوا

تقوا، مهمترین عامل کسب فضایل و ارزشها است و همانگونه که در شمارش فضایل از زبان امام آوردیم، رئیس و اساس اخلاق، تقوا مى‏باشد.

تقوا یعنى خود نگهدارى و روحیه مراقبت از افکار، صفات و اعمال خود، تقوا یعنى همواره به یاد خدا بودن و بر حذر بودن از گناه و هلاکت.

امام على (ع) مى‏فرماید: “و ایم الله… لاروضنّ نفسى ریاضه تهشّ معها الى القرص اذا قدرت الیه مطعوماً و تقنع بالملح مادوماً…؛۳۸ سوگند به خدا… خود را ریاضت مى‏دهم و تربیت مى‏کنم چنان تربیتى که نفس به قرص نانى (در وعده صبح و عصر) شاد گردد و در خورش آن به نمکى قناعت کند، و (از بسیارى گریه و در خوف خدا) کاسه چشم را به حال خود گذارم تا اشکهایش تهى شود.

این سخنان را امام در نامه‏اى بیان مى‏کند که به استاندار خود در بصره نوشته است و در همین نامه، مى‏نویسد که گرچه شما مثل من نمى‏توانید عمل کنید ولى با ورع و تقوا، کوشش و جهاد، عفّت و پاکدامنى، سداد و درستکارى یارى نمایید.

 

پى نوشت‏ها:

۱ – چهل حدیث، امام خمینى(ره)، ص۴۳۴٫

۲ – نهج البلاغه صبحى، خطبه ۱۹۲٫

۳ – نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ص۱۷۷٫ (نقل از تصنیف نهج البلاغه، ص۷۴۰(

۴ – نهج البلاغه صبحى، کلمات قصار، شماره ۴۱۰٫

۵ – همان، شماره ۳۸٫

۶ – سرخوش.

۷ – نهج البلاغه صبحى، کلمات قصار، شماره ۸۱٫

۸ – همان، شماره ۴۷۴٫

۹ – نهج البلاغه صبحى، نامه ۶۹٫

۱۰ – نهج البلاغه صبحى، کلمات قصار، شماره ۶٫

۱۱ – محمد بدائعى بلخى.

۱۲ – نهج البلاغه صبحى، خطبه ۴۱٫

۱۳ – نهج البلاغه صبحى، کلمات قصار، شماره ۵۷ و ۴۷۵٫

۱۴ – مولوى.

۱۵ – نهج البلاغه صبحى، خطبه ۱۹۳٫

۱۶ – همان.

۱۷ – همان.

۱۸ – همان، خطبه۱۶۴٫

۱۹ – چهل حدیث امام خمینى، ص۵٫

۲۰ – انفطار، آیه۶٫

۲۱ – نهج البلاغه فیض، ص۷۰۸، کلام۲۱۴٫

۲۲ – نهج البلاغه صبحى، خطبه ۲۴۱٫

۲۳ – نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره ۴۴۰٫

۲۴ – چهل حدیث امام خمینى(ره)، ص۷٫

۲۵ – نهج البلاغه صبحى، خطبه ۱۰۳٫

۲۶ – نهج البلاغه صبحى، خطبه ۱۹۲ و نهج البلاغه فیض، خطبه۲۴۳٫

۲۷ – همان، خطبه۱۰۹٫

۲۸ – سوره آل عمران، آیه۱۹۰٫

۲۹ – بحارالانوار، ج۴۱، ص۲۲ – داستان راستان ج۲، داستان۱۱۱٫

۳۰ – نهج البلاغه صبحى، کلمات قصار، شماره۱۱۳٫

۳۱ – نهج البلاغه صبحى، کلمات قصار، شماره۱۳۶٫

۳۲ – همان، شماره ۲۵۲٫

۳۳ – همان، خطبه۱۹۲٫

۳۴ – زمر، آیه۴۷٫

۳۵ – بحارالانوار، ج۴۱، ص۱۳٫

۳۶ – نهج البلاغه فیض، کلمات قصار، شماره۳۹۱٫

۳۷ – همان، خطبه۹۰٫

۳۸ – نهج البلاغه فیض، نامه‏ها، شماره۴۵٫

30دسامبر/16

گفته‏ها و نوشته‌ها

 

پوشش حرمت بخشیدن به زن

زن مسلمان، تجسّم حرمت و عفّت در جامعه است، حفظ پوشش به نوعى احترام گذاردن به زن و محفوظ نگهداشتن وى از نگاههاى شهوانى و حیوانى است. چنانچه زن، حدود را رعایت ننماید هر بیماردلى به او طمع نموده و با نگاه آلوده‏اش حریم زن را مى‏شکند. آن شخصیتى که باید سالم بماند و نسل سالم تربیت کند، تحت تأثیر دیدهاى آلوده به طرف شهوات سوق داده شده و در نتیجه هویّت واقعى‏اش را فراموش کرده در چنگال بیماردلان و هوسبازان، گرفتار مى‏آید و از منش انسانیش سقوط کرده و به غرقاب حیوانیّت فرو مى‏رود.

فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمود: بهترین زنان، زنى است که مردى را نبیند و مردى هم او را نبیند.

 

تحمّل مشکلات

على علیه السلام فرمود: “در برابر دوستانت برخى از مشکلات را بر خود هموار ساز و تحمّل کن، اگر قطع رابطه کرد تو قطع نکن، رابطه و مهربانى‏ها را تداوم بخش”.

(نهج البلاغه، نامه۳۱)

 

 

دوستى‏هاى پایدار

دوستان واقعى و صمیمى افرادى هستند که در وقت نیاز دوست، در انتظار بیان نیازش نمى‏مانند. امام سجاد علیه السلام از کسى که درباره دوستى خود با دیگران سخن مى‏گفت و از آن ستایش مى‏نمود پرسید: “آیا دوستى شما به جایى رسیده است که دست خود را در جیب یا کیسه یکدیگر کنید و به مقدار نیاز بدون اطلاع یکدیگر بردارید و بار دیگر آنچه را برداشته‏اید برگردانید؟ آن شخص عرض کرد: نه، حضرت فرمود: پس شما هنوز دوست کامل و واقعى نیستید.”

(کیف یکسب الاصدقاء، ص۱۹۹)

 

دو نوع سخاوت

آورده‏اند که روزى امام حسین از کنار جماعتى از کودکان گذشت که چیزى مى‏خوردند کودکان گفتند: اى امیر همراه ما باش و انگشت بر نمک زن. امام از اسب پایین آمد و با ایشان غذا خورد و به ایشان گفت: من با شما غذا خوردم اکنون شما نیز با من همراهى کنید و به خانه من آیید پس آن کودکان را به خانه برد و فرمود که بخشندگى ایشان بیشتر بود چرا که اول ایشان بخشش نمودند و دیگر آنکه آنچه داشتند پیش آوردند.

(جوامع الحکایات محمد عوفى)

 

دنیا و آخرت

از امیرى نقل کنند که پیش از آنکه به مقام فرمانروایى برسد روزى یک تاى اطلس براى وى آوردند و خواست که آن را براى خود بدوزد، هشتاد دینار آن را قیمت کردند آن را به دست بمالید گفت: درشت است و تن من تحمّل درشتى آن ندارد. چون بر تخت شاهى نشست بفرمود تا نایى از گلیم از بازار بیاوردند و گفتند بهاى آن شش درم است آن را نیز بمالید بعد گفت نرم است اگر این را بپوشم از رنج درویشان بى‏جامه که در حمایت من اند بى‏خبر مى‏مانم.

وزیر مى‏گوید: من او را از این تفاوت آشکار عجب داشتم. امیر در روى من تبسم کرد و گفت: بدان که مرا نفسى است شریف و همتى بلند دارم. هیچ درجه‏اى نیابم که به درجه بالاتر از آن کوشم، آن روز دنیا را خواهان بودم، و به دنبال آن بودم و امروز خواهان آخرتم و به دنبال آنم.

(جوامع الحکایات محمد عوفى)

نوشته خوب

شیخ صدوق از حضرت رسول اکرم(ص) نقل مى‏کند: هرگاه مؤمنى از دنیا رخت بربندد و تنها یک ورق از خود یادگار بگذارد که علمى در آن ثبت شده باشد در روز رستاخیز همین ورق به صورت مانع و پرده‏اى درخواهد آمد که میان آتش دوزخ و نویسنده آن حائل خواهد بود و در برابر هر حرفى که نوشته، شهرى به او عطا مى‏شود که از دنیا و محتویات آن وسیع‏تر باشد.

(امالى صدوق)

 

علم پیامبر و على

موسى بن عمران و خضر (ع) در کنار دریا ایستاده بودند مرغى آمد و با منقار خود قطره‏اى از آب دریا بلند کرد و به سمت مشرق انداخت و قطره دیگر بلند کرد و به سمت مغرب انداخت قطره‏اى به سمت آسمان و قطره‏اى به سمت پایین. موسى و خضر نفهمیدند معنى این کار چیست، به آنها فهماندند که علم اهل آسمانها و زمین، مشرق و مغرب عالم در برابر علمى که خداى تعالى به پیغمبر آخر زمان و وصى او داده مثل این قطره است و دریا.

(انوار نعمانیه، محدث جزایرى)

 

 

برکت صدقه

آورده‏اند که روزى عزرائیل در نزد حضرت داوود نشسته بود، جوانى با جمال و کمال نیز در آنجا حضور داشت آن حضرت از عزرائیل پرسید این جوان را چگونه مى‏بینى؟ گفت: این جمال را چه سود که بعد از هفت روز جان او را قبض خواهم کرد.

چون هفت روز گذشت، حضرت جوان را به سلامت دید چون از عزرائیل پرسید گفت: آن ساعت که از نزد شما رفت براى رضاى خدا صدقه به درویش داد و آن درویش در حق او دعا کرد که در عمر او برکت آرد، پس دعاى وى مستجاب شد و هر روز آن جوان به سالى مبدّل مى‏شود تا همنشین تو باشد از برکت آن صدقه.

(جامع التمثیل، ص۱۳۶)

 

زنى از بهشت

در حالات ام ایمن آمده که این زن کنیز آمنه مادر پیغمبر بود پس از فوت آن مجلله به رسول خدا رسید و رسول خدا او را آزاد کرد شوهر کرد، و پسرى به نام ایمن از او متولد شد، با این که آزاد شده بود باز خانه زهرا را رها نمى‏کرد و به عنوان یک کنیز خدمت دختر پیامبر بود، رسول خدا فرمود: هر که بخواهد با زنى از زنهاى بهشت ازدواج کند، ایمن را بگیرد. و بعد از شوهر اولش، زید بن حارث او را گرفت و اسامه بن زید هم از این مخدّره است.

(زندگانى فاطمه زهرا اثر شهید دستغیب، ۱۴۲)

 

 

دنیا و مردمان

 

ابوالربیع زاهد به داود طائى گفت: مرا پندى ده. گفت: از دنیا روزه بگیر و افطارت را آخرت نه. از مردمان نیز چونان بگریز که از شیر شرزه.

(کشکول بهایى)

 

نامه طبیبانه

طبیبى به جنگى، همراه پادشاه بود، هنگامى که پیروزى حاصل شد، شاه را نویسنده‏اى همراه نبود تا خبر بنویسد. از این رو طبیب را گفتند که نامه‏اى نویسد و وزیر را خبر پیروزى دهد. وى بنوشت: اما بعد با دشمن در حلقه‏اى چون دایره بیمارستان آن سان نزدیک بودیم که اگر آب دهانى مى‏انداختم به رگ فصد دستشان فرو مى‏افتاد. به اندازه جنبش یکى دو نبض که بگذشت، دشمن به بحرانى سخت دچار شد و تمامشان به سعادت تو، اى معتدل المزاج، هلاک شدند.

(کشکول، ص۲۸۳)

 

کوچک شمردن مؤمن

امام صادق علیه السلام فرمود: هر که مؤمنى را به خاطر ندارى و فقرش کوچک شمارد، خداوند در روز قیامت او را در برابر خلایق رسوا کند و به زشتى شهره سازد.

(اصول کافى، باب فى اذى المسلمین، ح۹)

 

دل آدمى

امام باقر علیه السلام فرمود: دلها سه گونه اند: دلِ وارونه، که هیچ خیرى را در خود جاى ندهد و آن دلِ کافر است. و دلى که در آن نقطه سیاهى است و خوبى و بدى در آن با هم در کشمکش باشند، پس هر کدام از آنها هم سنخ دل باشد بر دیگرى چیره گردد، و دلى باز و گشاده که در آن چراغهایى است تابناک و نورش تا روز رستاخیز خاموش نگردد و آن دلِ مؤمن است.

(اصول کافى، باب فى ظلمه قلب المنافق، ح۳)

 

دنیا

امام صادق(ع) فرمود:

در کتاب على (ع) آمده است که : حکایت دنیا، حکایت مار است که دست مالیدن به آن بسیار نرم و خوشایند است، در حالى که در درون زهر کشنده‏اى دارد، عاقل از آن بپرهیزد و کودک نادان بدان متمایل گردد.

(اصول کافى، باب ذمّ الدنیا، ح۲۲)

 

ذکر خدا

رسول خدا(ص) فرمود: هر که خدا را بسیار یاد کند، خدا او را دوست دارد و هر که خدا را بسیار یاد کند براى او دو برات ]منشور آزادى[ نوشته شود: یکى برات نجات از دوزخ و دیگرى برات رهایى از نفاق.

(اصول کافى، باب ذکر الله کثیراً، ح۲)

 

یاد خدا

امام صادق(ع) فرمود: هر که به سبب یاد من از درخواست چیزى از من غافل شود (به طورى که درخواست خود را فراموش کند) به او چیزى عطا کنم برتر از آنچه که به درخواست کننده از من عطا مى‏کنم.

(اصول کافى، باب الاشتغال بذکر الله، ح۱)

 

روا کردن حاجت مؤمن

امام صادق(ع) فرمود: در نیکى رساندن به برادران خود، با یکدیگر مسابقه گذارید و اهل نیکى باشید، زیرا بهشت داراى درى است به نام معروف ]نیکى و احسان[ و جز کسى که در زندگى دنیا نیکى کرده، داخل آن نشود.

(اصول کافى، باب قضاء حاجه المؤمن، ح۱۰)

 

30دسامبر/16

ماه در محاق

غلامرضا گلى زواره

 

فرازهایى از فداکارى

این روحانى مقاوم، بخش مهمى از بهترین اوقات زندگى خود را بر حسب وظیفه دینى و احساس مسؤولیت در برابر جامعه اسلامى ایران و حفظ حیثیت مسلمانان و تأمین امنیت و استقلال کشورى اسلامى و رهایى آن از شر اجانب به زحمت و مشقت گذرانید و متحمل صدمات زیادى گردید و در آخرین لحظات که غالب هم رزمان او از دست رفته بودند یکه و تنها با قواى طبیعت (سرماى شدید) مبارزه مى‏کرد، گرسنه، خسته و متحیّر نمى‏دانست چه بکند اما در همین شرایط آشفته وجدانش قبول نکرد دوست خود را که نیمه جانى داشت ترک کند و به تنهایى از آن محیط رعب آور دور شود، نیروى معنوى خاصى که از ایمانش منشأ مى‏گرفت حتى در آستانه مرگ هم او را از اقدام به یک عملى که اندکى از جوانمردى دور باشد منع مى‏کرد، ناچار پیکر دوستش را که رمقى داشت به دوش کشید و در سینه‏کش کوه آنقدر رفت تا به دلیل سرما و برودت هوا و خستگى مفرط از حرکت باز ماند و جسدش یخ بست،۱ آرى این مرد بزرگ به منظور پیگیرى مقاصد عالى، زندگانى شخصى را ناچیز شمرد و در برابر مشکلات مقاومت شگفت‏انگیزى از خود بروز داد، امتیاز وى به فداکاریش در راه استقلال کشورى اسلامى و مبارزه با بیگانگان منحصر نمى‏گردد و نکته‏اى مهمتر در زندگى این انسان مشاهده مى‏شود و آن این که با اعمال و رفتار خویش اخلاق اسلامى و سلوک مذهبى را ترویج مى‏کرد و مبلّغ نیکوکارى، راستى و درستى در عرصه عمل و ایجاد مناسبات با افراد بود و حتى بدترین و ناگوارترین شرایط نتوانست سد راه درست او شود، در سراسر عمرش با پاکدامنى و عفت زیست، همه وقت طالب حقیقت بود و به همین دلیل او مى‏تواند سرمشقى مفید و سازنده براى نسل جوان در استقامت، فداکارى و خوش خویى باشد. بى‏جهت نیست که اغلب مورّخان تاریخ معاصر او را مردى مقدس و آزادى خواهى پاکدل معرفى کرده‏اند. این مرد متین و باوفا مدام به یاران خویش توصیه مى‏کرد هرگز شرافت خود را در مقابله با متجاوزان لکه دار نسازید و از مرگ نهراسید که کشته شدن در مسیرى پاک و مقدس عین سعادت مى‏باشد.۲ ابهت مذهبى و میزان تقیّد میرزا کوچک خان به حدّى بود که اگر کسى هم مى‏خواست در جمعى که او حضور داشت در امور دینى خود اهمال ورزد و یا نسبت به عبادات و اعمال مذهبى خویش بى‏اعتنا باشد، هیبت وى به او چنین اجازه‏اى را نمى‏داد و اگر به چنین امورى تفوه مى‏کرد با عکس العمل شدید، خشن و خشم آلود کوچک خان مواجه مى‏گشت زیرا مى‏دانست که هیچ گاه به مغز میرزا خطور نمى‏یافت که مقررات دینى را تحت الشعاع افکار انقلابى قرار دهد و برخى افرادى که در جنبش جنگل همراهش بودند رسوم دینى و سنت‏هاى عبادى را در مقابل وى خواه از روى ترس و یا از جهت احترامى که نسبت به میرزا داشتند رعایت مى‏کردند اگرچه اعتقاد قلبى سستى داشتند.۳

میرزا کوچک خان هیچ صبغه‏اى جز دیانت نداشت و براساس چنین باورى مقصدش پیراستن ایران از اغیار وگسترش بسط عدالت و انصاف بین افراد جامعه بود و براى رسیدن به چنین منظورى حیاتى توأم با رنج و ناکامى‏ها را سپرى مى‏کرد، نه سرسبزى و خرّمى شمال کشور، منظره گل‏ها و سایر جلوه‏هاى زیباى طبیعت و نه امکانات گوناگون زندگى از قبیل خوراک، پوشاک و نه پول و مقام و شهرت هیچ یک برایش مفرّح نبود ابرهاى تیره استبداد و استکبار روح و روانش را در‌هاله‏اى از غم فرو برده بود و به همین دلیل آسودگى و آرامش خویش را جز در انتقام از دشمنان اسلام، طرد عناصر مزدور و خائن، مبارزه با ستم و خودسرى نمى‏یافت و در طول هفت سال نهضتى که ترتیب داد در عمل ثابت کرد که طالب راستى، پیروى از حق و عدالت و مشتاق رهایى محرومان و مظلومان از چنگال ستمگران مى‏باشد و به هیچ چیز دیگرى تمکین نمى‏کند و دیده روشن بین او هیچ نقطه‏اى جز عظمت ایران و احیاى هویت راستین اسلامى آن را مشاهده نمى‏نماید.

 

مبارزه با محرومیت‏هاى فرهنگى اجتماعى

میرزا کوچک خان به موازات مبارزه با عوامل مزاحم استقلال ایران در فکر رفع مشکلات فرهنگى و اجتماعى جامعه هم بود و علل عقب افتادگى‏ها را نتیجه ضعف فرهنگ مى‏دانست و آن اندازه که در خور امکانش بود به افتتاح مدارس پرداخت و سطح تعلیمات و معرفت عمومى را در حد توان خویش گسترش داد و عقیده داشت فراگیرى دانش در مدارس باید اجبارى و رایگان باشد تا تمامى فرزندان کشور بطور یکسان از مزایاى آن بهره ببرند و استعدادها پرورش یابد و این توفیق جز در سه سال آخر عمر نهضت جنگل به دست نیامد و دلیل آن گرفتارى سران قیام در دفع معاندین و خنثى کردن عملیات منافقین مى‏باشد.

ابراهیم فخرایى خاطر نشان مى‏نماید نهضت جنگل توانست علاوه بر تکمیل دبستان نصرت فومن چهار باب دبستان در صومعه سرا، شفت، کسماء، ماسوله تأسیس نماید و خدمتگزاران کهن و علاقه‏مندان به فرهنگ را به همکارى دعوت کند، دبیرستانى در آبادى کسماء هم احداث گردید که توسط مهاجمین طعمه حریق گردید.۴

یکى از نویسندگان معاصر یادآور شده است: نهضت جنگل اقداماتى جهت بهبود وضع بهداشت و فرهنگ مردم در نواحى تحت قلمرو خود به عمل آورد، مدارس جدیدى افتتاح شد که کودکان بدون پرداختن وجهى در آنها به تحصیل بپردازند، در روستاها شوراهاى آموزشى براى مبارزه با بیسوادى تشکیل شد، اقداماتى به منظور احداث خانه‏هاى کودکان به عمل آمد تا فرزندان مبارزان در آنها نگهدارى شوند.۵ میرزا احساس کرد براى پیشرفت امور لازم است وظایف را در امور مالى، داخلى، کشورى و لشکرى بین سران قیام جنگل تقسیم کند و هر یک از آنان را مأمور تشکیل کمیته‏اى به نام کمیته داخله، مالیه و غیره نمود و خود نیز شخصاً در گوراب زرمخ )۳۰ کیلومترى رشت) به ایجاد مدرسه نظام همت گماشت، بسیارى از جوانان که از نقاط گوناگون گیلان داوطلب خدمت بودند به این مکان آموزشى اعزام مى‏شدند و تحت سرپرستى افسران ایرانى به تحصیل مشغول مى‏گشتند. کمیته‏ها دستور یافتند براى تدارک لباس و لوازم وطنى مشغول کار شوند، در نتیجه تشویق صنعتگران محلى در مدت کمى چندین کارخانه و کارگاه دستى در حوزه فومن ایجاد گردید که در آنها کلاه، لباس، و سایر لوازم سربازى تدارک دیده مى‏شد، در بین آبادى‏ها جاده‏هاى اصلى و فرعى احداث گردید، این اقدامات فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى که با امنیت و تأمین آسایش اهالى توأم بود بسیارى از خیّرین را متوجه میرزا کوچک خان نمود و بسیارى از آنان آشکار وپنهان با وى ارتباط برقرار ساختند و از این زمان تشکیلات جنگل یکى از مراکز امید مردمان مسلمان گردید و پناهگاه اشخاصى شد که از مظالم بیگانگان یا عمّال آنان به ستوه آمده بودند و کوچک‏خان هم از این نیروها برحسب توانایى‏ها و مهارتهایشان در جهت پیشبرد مقاصد خویش استفاده مى‏کرد،۶ جنگ جهانى اول اثرات سوء خود را بر ایران آشکار کرد و فقر و درماندگانى ارمغان آن بود، مشاهده این وضع توأم با فلاکت دل میرزا را به درد آورد و برآشفته از عملکرد خائنینى که با مزدورى خویش دولت‏هاى بیگانه را در غارت امت اسلامى ایران مصمم‏تر کرده‏اند به دنبال چاره مى‏گشت که توانست به همت عده‏اى از یارانش مقدار زیادى برنج براى قحطى‏زدگان نواحى شمال و تهران فراهم آورد و مبالغى هرچند جزیى در اختیار افراد مستمند قرار دهد، خروارها برنجى که به همت سردار جنگل در اختیار درماندگان آن روزگار قرار گرفت و به نام “برنج کوچک خانى” مشهور شد، جان هزاران نفر را از مرگ حتمى نجات داد.

اصولاً میرزا کوچک خان با وجود آن که مى‏توانست در وطن خویش با امکانات مناسب زندگى خوبى داشته باشد به دلیل روى آوردن به مبارزه در نهایت عُسرت زیست و از این جهت درد فقیران و محرومان را به خوبى درک مى‏کرد، خودش نقل مى‏کند: روزى بسیار دلتنگ بودم و به سرنوشت مردم ایران مى‏اندیشیدم و رفتار برخى کوته نظران را که مدعى نجات ملت بودند مورد مطالعه قرار مى‏دادم که مرد بینوایى نزدم آمد و تقاضاى کمک کرد من که در این حال مفلس‏تر از او بودم و درب جیبم را تار عنکبوت گرفته و به اصطلاح معروف “بخیه به آب دوغ” مى‏زدم معذرت خواستم و کمک به او را به وقت دیگرى موکول کردم اما او سماجت نشان مى‏داد و پا بپایم مى‏آمد و گریبانم را رها نمى‏کرد. در جیب حتى دینارى پول نداشتم و به نحوه گذران زندگى خود فکر مى‏کردم، نه میل داشتم از کسى تقاضاى اعانت کنم و نه آهى در بساطم بود که دل او را خشنود نگه دارم، لیکن آن مرد دم به دم غوغا مى‏کرد و اصرار مى‏ورزید تا آن که خشم مرا برانگیخت.۷

برخى حقایق تاریخى مؤیّد آن است که مردم و میرزا کوچک خان روابط متقابل با یکدیگر داشته و اهالى شهر و روستاهاى شمال کشور در شرایطى سخت و ناگوار در حمایت از قواى نهضت جنگل اهتمام مى‏ورزیده‏اند، در ۱۶ شوال ۱۳۳۶ ه.ق انگلستان بخشى از قواى خود را مأمور نمود که از چند جهت به شهر رشت یورش برند، قواى جنگل پس از آن که کلیه خطوط و جاده‏هاى اطراف شهر را از دشمن پاک کرد به داخل رشت وارد گردید و در نبردهاى کوچه به کوچه ضربات سختى به مهاجمان وارد کردند، اما چون غالب آذوقه اهالى در انبارهاى دشمن بود مردم از فقدان برنج و گرانى آن در رنج بودند، برخى از امراض واگیردار در شهر شیوع یافت، نبردهاى چهار روزه بین نیروهاى انگلیس و مبارزان جنگلى فرصت استراحت و آرامش را از مردم سلب کرده بود، با همه این تلخ کامى‏ها و مرارت‏ها مردم بر سر راه مجاهدان ایستاده و به فراخور توانایى مادى خود، هدایایى تقدیم مى‏کردند، افراد دولتى و حتى محتکران محلى انبارهاى خود را به روى مردم گشودند، زنان و مردان انواع خوراکى‏ها را به دست گرفته و به محل استقرار فداکاران کوچک‏خان مى‏رسانیدند در این اوضاع و احوال انگلیسى‏ها از طریق هوا و زمین به بمباران و کشتن مردم بى‏دفاع مبادرت نمودند، برخى نقاط دستخوش حریق بود، جنگ در کوچه‏ها و گذرها جریان داشت، قحطى و بیمارى و کشتار مردم موجب شد که کوچک خان به نزاع با دشمنان در داخل شهر خاتمه دهد، بدین منظور به قواى خود فرمان داد که شهر را تخلیه کرده و به خطوط خود که نزدیک شهر بود برگردند.۸

 

از دیدگاه معاریف و محققان حوزوى

درباریانِ حیله گر، وقتى با مقاومت و صلابت میرزا کوچک خان مواجه گردیدند براى عقیم کردن فعالیت این روحانى سلحشور و جلوگیرى از حمایت روحانیت و افراد مذهبى از جنگلى‏ها، شایع کردند که میرزا و یارانش لامذهب و ماتریالیست بوده و جیره خواران گارد سرخ دولت شوروى هستند و اگر پیروز شوند اساس دیانت را از این کشور برمى‏اندازند! حامیان میرزا کوچک خان با مشاهده این نیرنگ به علماى شیعه مراجعه کرده و نظر آنان را در مورد کوچک خان جنگلى خواستار شدند و موفق شدند هدف ناپاک جیره خواران استعمار را نقش بر آب نمایند، یکى از این موارد سؤالى است که از شهید مدرّس درباره میرزا مى‏کنند که آن فقیه مجاهد و عالم عامل در جواب مى‏نویسد: “حقیر از آقاى میرزا کوچک خان و از اشخاصى که صمیمانه و صادقانه با ایشان هم آواز بودند نیت سوئى نسبت به دیانت و صلاح مملکت نفهمیدم بلکه جلوگیرى از دخالت خارجه و نفوذ سیاست آنها در گیلان عملیاتى بوده بس مقدس که بر هر مسلمانى لازم است.

خداوند همه ایرانیان را توفیق دهد که نیّت و عملیات آنها را تعقیب و تقلید نمایند پرواضح است که ضدیت و محاربه با همچه جمعیتى مساعدت با کفر و معاندت با اسلام است. جمادى الثانى ۱۳۳۸ ه.ق سید حسن المدرس۹٫

امام خمینى در دفاع از روحانیت مى‏فرمایند: “این قیام‌هایى که در این صد سال شده از کى بوده؟ این چند قیام در این صد سال، کى رأس این‏ها بوده؟ قیام تنباکو، مرحوم میرزا بود، قیام مشروطه از نجف، آقایان نجف، از ایران… این چند تا قیامى که ما شاهدش بودیم همه از علما بود… تبریز هم ]شهید شیخ محمد [خیابانى هم یکى از آقایان ]روحانى[ بود، بعد ]قیام[ جنگل هم بوده‏اند. عمده‏اش اینها بوده‏اند. پس این که مى‏گویند که “روحانیون دربارى اند یعنى براى دربار دارند کار مى‏کنند اینها کارى مى‏کنند که مردم را خواب کنند و دربار بچاپدشان” این حرف صحیح نیست.. این هم براى این بود که این قدرت را بشکنند، وقتى که این قدرت را شکستند، از آن طرف اسلام را در نظر مردم کوچک کردند، از این طرف روحانیون را در نظر مردم کوچک کردند. این دو قدرت را از ما گرفتند آن وقت هر کارى مى‏خواستند مى‏کنند…”۱۰

مقام معظم رهبرى حضرت آیه الله خامنه‏اى بر نقش علماء روحانیون در قیام‏ها و مجاهدت‏ها تأکید کرده و فرموده‏اند: “… اگر به مبارزات دوران مشروطه و بعد از مشروطه… و سپس مبارزات علماى سایر شهرها… نگاه کنید نقش تعیین کننده‏اى را مشاهده خواهید کرد… همین مجاهدت‏ها و از خودگذشتگى‏ها بود که یک ذخیره تمام نشدنى را پدید آورد…”۱۱

معظم له عوامل بوجود آورنده انقلاب اسلامى را در چند بخش مورد بررسى قرار داده و بخشى را مربوط به صد سال اخیر دانسته‏اند که طى آن تلاش‏هایى در مصاف با استعمار صورت گرفته است و افزوده‏اند: “شخصیت‏مان و ذهنیت مان و اراده کار و اقداممان به میزان قابل توجهى مربوط به آن گذشته‏ها است از ماجراى تنباکو و میرزاى شیرازى شروع بفرمائید و ماجراى جنگل و ماجراى مدرس و آیه الله کاشانى…”۱۲

آیه الله رضا استادى در خصوص نهضت‏هاى معاصر که به رهبرى روحانیت ترتیب داده شده‏اند این سؤال را مطرح کرده است که چرا اصل این قیام‏ها را عده‏اى از مورخان زیر سؤال برده‏اند و تا حدى نقاط ابهام در روند این حرکت‏هاى مذهبى سیاسى ایجاد کرده‏اند و بطورى که براى خوانندگان کم اطلاع یا بى‏اطلاع، این شک را پدید آورده‏اند که آیا اصلاً تلاش‏هاى مذکور صحیح، مفید و مشروع بوده‏اند یا خیر؟ و در واقع خواسته‏اند قداست قیام‏هاى صد ساله اخیر را یا از بین ببرند یا کم رنگ سازند، نهضتى که میرزا کوچک خان نیز ترتیب داد آماج تبلیغات مسموم و منفى و قضاوت‏هاى غیر واقعى قرار گرفت با این که کوشش وى براساس مقاصد اسلامى و قرآنى بوده است، راز این مطلب آن است که محققان متدین و مسلمان، ستیز علماى مسلمان و روحانیت را با استکبار و استبداد به رشته نگارش درنیاوردند و افرادى به ترسیم چهره‏هاى برجسته نهضت‏ها مبادرت نمودند که اندیشه و انگیزه و اهداف آنان آغشته به اغراض و نیّات سوء بود و از این جهت تحریف نمودن حقایق و وارونه جلوه دادن مسایل در آثارشان به چشم مى‏خورد، اگر هم عده‏اى متدین و خوش فکر تاریخ این قیام‏ها از جمله نهضت جنگل را به نگارش درآوردند به اقرار خودشان دچار خودسانسورى شدند و چون خیلى دیر به تألیف روى آوردند در این فاصله بسیارى از مطالب حذف و محو گردید، براساس اسناد معتبر میرزا کوچک خان یک مسلمان معتقد، یک روحانى مؤمن بوده و قیامش در راستاى قیام‌هایى است که منشأ دینى داشته است. ایشان در ادامه هفت سند را ذکر مى‏کند که مؤیّد ادعاى نامبرده در خصوص تدیّن میرزا کوچک خان است.۱۳

شرح حال نگار معاصر حجهالاسلام والمسلمین على دوانى مى‏نویسد: “پس از انقلاب مشروطیت ایران یکى از بزرگترین جنبش‏هایى که در مملکت (ایران) پدید آمد قیام میرزا کوچک خان بر ضد نابسامانى موجود و نجات مملکت از نفوذ بیگانگان بود، چیزى که در این نهضت جلب توجه مى‏کند این است که رهبرى انقلاب را یک روحانى جوان عهده دار بود. مرکز ثقل و مغز متفکر جنگل را هیأت اتحاد اسلام تشکیل مى‏داد که افرادش به استثناء چند نفر همه از علماء بودند شیخ بهاء الدین املشى، شیخ عبدالسلام، حاجى شیخ على حلقه سرى علم الهدى، سید عبدالوهاب صالح، حاج سید محمود روحانى (داماد ملا محمد حمامى روحانى مشهور گیلان) شیخ محمود کسمایى از اعضاء برجسته هیأت مزبور در قیام جنگل به رهبرى کوچک خان به شمار مى‏رفتند.۱۴

ایشان طى سخنانى در کنگره بزرگداشت روحانى مجاهد میرزا کوچک جنگلى خاطر نشان ساخت: میرزا کوچک خان یک طلبه روحانى مصمم بود که چون دید با این لباس نمى‏تواند در یک حرکت سیاسى حضور یابد لباس را کنار گذاشت و به نام اسلام و خدا و دین قیام کرد، در عظمت میرزا همین بس که دوست و دشمن او را مردى صادق، پاک و نجیب مى‏دانند زیرا مدام متوجه ذات مقدس حضرت حق بود، همیشه در تنهایى و موقعى که ناراحت مى‏شد دست به تسبیح مى‏برد و ذکر مى‏گفت و با خود زمزمه مى‏کرد: خدایا تو را شناختم، قیامم براى توست مصلحت چیست؟ این‏ها چون به یاد خدا بودند قیامشان ماند و باید بماند، وى به این نکته اشاره مى‏کند اگر نیروى نظامى میرزا کوچک خان روحانى انقلابى و قهرمان بزرگ با قدرت علمى و ولایت فقیه سید حسن مدرس و با نطق‏هاى آتشین شهید شیخ محمد خیابانى در هماهنگى کامل بود در آن موقع مى‏توانستند بساط استبداد و استکبار را برچینند.۱۵

آیه الله محفوظى سخنان خود را در اجلاسیه کنگره بزرگداشت میرزا کوچک خان با بحث درباره مظلومیت این روحانى شهید آغاز کرد و افزود این فرزند حوزه احساس وظیفه کرد که در مقابل ستم قیام کند و در چندین میدان مبارزات خود را ادامه داد، به دلیل تشابه آرمانى و علایق دینى حرکت انقلابى شهید خیابانى در تبریز و حرکت میرزا کوچک جنگلى در گیلان، هماهنگ شدند، اگر دعاوى پست شخصى بود هرگز به این کار رضا نمى‏دادند ولى چون حرکت اسلامى بود، آرمان پاک و خدایى بود و حرکتى در راه مصلحت ملت مسلمان ایران به شمار مى‏رفت به سوى هم دست دراز کردند آرى متحد جان‏هاى شیران خداست. میرزا کوچک خان، مسلمان آگاه و مجاهدى بود که با سابقه طلبگى و شناخت اسلام درصدد تشکیل سازمانى برآمد تا نفوذ بیگانگان را از کشور اسلامى ایران قطع کند و به نابسامانى‏هاى جامعه پایان بخشد و حق و عدالت را بر کرسى نشاند مردى که در هر مورد و مقام از تبلیغ مردم به پیروى از حق و عدالت و انسانیت فروگذار نمى‏کرد، میرزا در تمام مدت نهضت جنگل یک قدم برخلاف دیانت و حب وطن برنداشته و یک روشنفکر مذهبى بود یکى از سربازانش نقل کرده است: در جنگل‏هاى جواهرده گرسنه بودیم چیزى نداشتیم، مدتى غذا به ما نرسیده بود، رفتیم در این آبادى، دیدیم سه خمره است، خیال کردم در آن ماهى شور است چون این ظرف‏ها را براى درست کردن ماهى اختصاص داده‏اند اما وقتى درشان را باز کردیم دیدم مغز گردو و کشمش است، برداشتیم آوردیم و در میان سربازان تقسیم کردیم میرزا وقتى فهمید گفت: چرا مال مردم را بدون اجازه تصرف کردید؟!

عقیده دینى وى چنین بود آنگاه هم که مى‏خواهد براى خدا قیام کند، از هیچ چیز فروگذار نمى‏کند، جانش را در این راه مى‏گذارد، اول مسئله دینى، دوم اتحاد اسلام، سوم دست دراز کردن به سوى علماى مجاهدى که با او همفکر بودند، همسویى داشتند یعنى منطق آنها هم منطق امیرالمؤمنین (ع) بود میرزا در مقابل استبداد و استعمار همچون کره استوار ایستاد و نتوانست ستم به محرومین و تجاوز به یک سرزمین اسلامى را تحمل کند، به وعده‏ها و امتیازهاى سردمداران آن روز و حکام گیلان اعتنایى نکرد، میرزا را باید از مظلومیت بیرون آورد، مردى که دوستانش نقل کرده‏اند وقتى امام جمعه لیمنجول (در حوالى رودسر) به وى پیام داد که هدفت چیست و چه مى‏خواهى؟ در جواب یک کلمه گفت: نظر من پیاده شدن احکام فراموش شده اسلام است، میرزا با این عقیده قیام کرد حالا دیگران مى‏خواهند سوء استفاده کنند و چهره نورانى او را با آن اعلامیه‏ها و حرفهایش به خودشان ببندند، نمى‏توانند زیرا براى خدا قیام کرد: أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى.۱۶

 

در وصف مورخان و نویسندگان معاصر

على اکبر دهخدا که میرزا کوچک خان را در سنین جوانى دیده بود در یادداشت‏هاى خود مى‏نویسد: میرزا کوچک خان از مجاهدین گیلان و بى‏نهایت شجاع بود… اول بار که او را دیدم جوانى خوش قیافه به سن سى ساله مى‏نمود در نهایت درجه معتقد به دین اسلام و به همان حد نیز وطن پرست بود آن هم از راه این که ایران، وطن او، یک مملکت اسلامى است و دفاع از آن را واجب مى‏شمرد، نماز و روزه او هیچ وقت ترک نمى‏شد و هرگز در عمر خود شراب نخورد و هم چنین از دیگر محرمات دینى مجتنب بود، لباس عادى داشت، قانع و بى‏طمع بود، همیشه متفکر بود و بسیار کم تکلم مى‏کرد، اطاعت امر آزادى خواهان بى‏غرض و طمع را مثل واجب دینى مى‏شمرد و همان وقت که در جنگل بود با معدودى از آزادى خواهان تهران که به آنان اعتماد و اعتقاد داشت در کارهاى خود کتباً و به پیغام مشورت مى‏کرد لیکن پس از مشورت با آنان نیز فاصل استخاره بود و اگر استخاره مساعد نبود به گفته‏هاى ایشان عمل نمى‏کرد.۱۷

میرزا یحیى دولت آبادى در خاطرات خود این مبارز مسلمان را چنین وصف کرده است: میرزا کوچک خان یکى از مجاهدین گیلان است در این وقت سالش به ظاهر میان پنجاه و شصت است مردى است قوى بُنیه سیه چرده، موى سر و صورتش انبوه، داراى اخلاق نیکو و در عین صلح و سلامت خواهى سلحشور دوستدار عالم اسلامیت و طرفدار استقلال و آزادى ایران و مخالف حکومت‏هاى استبدادى خودى و بیگانه، این شخص قوه‏اى از مجاهدین فراهم آورده جنگل گیلان را اقامتگاه خود قرار داده به خیال خویش راه قشون کِشى روس را به ایران تنگ نموده است. این شخص بیشتر از مجمع اتحاد اسلام که در بادکوبه بوده تشویق مى‏شده، عثمانیان هم که طرفدار اتحاد اسلام هستند به وى توجه داشته‏اند آلمان‏ها هم در ضمن تحریکات که در ایران بر ضد روس و انگلیس مى‏کرده‏اند در تشجیع قوه جنگل نیز کوتاهى نداشته‏اند ولى میرزا کوچک خان با وجود استفاده نظامى که از آنها مى‏نموده است اسلامیت خود را از دست نمى‏داده، بیگانه را بیگانه مى‏دانسته است هر که بوده باشد چنان که روس‏ها مکرر خواستند او را تطمیع کرده به دام بیاورند و فریب آنها را نخورد.۱۸

وى در جاى دیگر مى‏نویسد: میرزا کوچک خان مردى پاکدامن بود و در طى انقلاب که حکومت ملى دچار مخاطره گشت این مرد باغیرت اردویى تشکیل داد و چند سال در مقابل تجاوزات خارجى و حوادث داخلى ایستادگى کرد، نه تطمیع او را از خیال خود بازداشت و نه تهدید.۱۹

عبدالله مستوفى سیماى این مرد را چنین معرفى کرده است: میرزا کوچک خان مرد مسلمان و متنسک بوده و در انقلابات چند ساله گیلان در ضمن جلوگیرى از تطاول قشون روس و انگلیس خدمت‏هاى ذیقیمتى به اهل ولایت خود کرده است. تقدیر چنین بوده که میرزا کوچک خان وارد سیاست شده و با اخلاق نیک جبلّى خود که از تعلیمات مذهبى پاک‏تر و صاف‏تر هم شده بود عده‏اى دور خود جمع کرده و مدت چهار پنج سال یک ناحیه مهم کشورى را از تعدّى و تجاوز خارجى حفظ کند… در مورد این مرد پاک که مساوات مسلمانى را در تمام کارهاى خود کاملاً رعایت مى‏کرده، و با افراد خود یک جور غذا مى‏خورده و یک جور لباس مى‏پوشیده و همواره فکرش این بوده که قدرتى را که روزگار برایش تدارک دیده است در راه خیر جامعه بکار اندازد ترحیم مى‏کند زیرا این مرد را شخص پاک و مسلمانِ بى‏آلایش بجا آورده‏ام، نامش زنده و جاوید باد.۲۰

دکتر مهدى ملک زاده، فرزند ملک المتکلمین، خاطر نشان مى‏نماید: میرزا کوچک خان به داشتن اراده، آزادمنشى، قوه استدلال و قدرت تفکر در میان طلاّب معروف بود (او) یکى از مجاهدین حقیقى و یک فرد مؤمن بود، سربازى آزاده بود و در هر مورد و مقام در تبلیغ مردم به پیروى از حق و عدالت و حقوق انسانیت فروگذار نمى‏کرد، پس از آن که در جرگه مجاهدین مشروطه خواه وارد شد از گرفتن جیره و مواجب خوددارى نمود.۲۱

منشور گرکانى که در خصوص سیاست خارجى شوروى در ایران و رقابت این دولت با انگلیسى‏ها تحقیقاتى به عمل آورده است، میرزا کوچک خان را چنین معرفى مى‏کند: یکى از آزادى خواهان واقعى و بامسلک که حقیقتاً براى نجات ملت ایران – نه براى جاه، مقام، هوس، وکالت و وزارت – از گیلان قیام کرده و همراه مجاهدین مشروطه‏طلب به تهران حمله و محمد على شاه مستبد را بیرون کردند میرزا کوچک خان جنگلى نام داشت این مرد در تهران مسجد محمودیه جنب خیابان سیروس به نام طلبه علوم قدیمه کسب علم مى‏کرد و به این جهت بسیار مقدّس و با وجدان بود.۲۲

احسان الله خان به دلیل اختلاف فکرى و عقیدتى از میرزا کوچک خان جدا شد و حتى با او جنگید با این وجود نتوانست واقعیتى مسلم را در خصوص شخصیت این مرد مقاوم مورد انکار قرار دهد و اقرار کرد: میرزا کوچک خان در شمال وجهه ملى داشت و یکى از مجاهدین شجاع، باشهامت و بسیار صالح بود که در تمام طول عمر و خدمتگزارى در راه انقلاب با داشتن آن همه اقتدار مرتکب هیچ گونه دزدى، اختلاس و استفاده شخصى نشده براى خودش یک شاهى هم برنداشت.۲۳ ژنرال دونسترویل هم که از دشمنان جدى میرزا کوچک خان بود و قوایش چندین بار با وى جنگیدند در خصوص این مجاهد مسلمان مى‏نویسد: نهضت جنگل از طرف میرزا کوچک خان انقلابى معروف که یک ایده آل با شرف و منصفى است تشکیل یافته (است) و در جاى دیگر مى‏گوید: امثال این مرد در ایران کمیاب است ولى راجع به طرز نگرش او چون بر علیه انگلستان است اظهار تنفر مى‏کند.۲۴

 

پى نوشت‏ها :

۱ – روزنامه ایران ما، ۱۱ آذر ۱۳۲۵ ه.ش شماره ۶۹۰٫

۲ – از مقاله شهید جنگل، روزنامه پُست ایران، اول آذر ۱۳۴۴ ه.ش، شماره ۳۶۲۴٫

۳ – سردار جنگل، ص۴۵۲٫

۴ – همان، ص۴۳ – ۴۲٫

۵ – فصولى از تاریخ مبارزات سیاسى و اجتماعى ایران، ص۲۳۷٫

۶ – قیام جنگل، ص۶۶٫

۷ – سردار جنگل، ص۴۲٫

۸ – قیام جنگل، ص۱۰۵٫

۹ – شهید مدرس ماه مجلس (از مجموعه دیدار با ابرار) از نگارنده، ص۱۲۷-۱۲۸، به نقل از یادداشت‏هاى میرزا اسماعیل جنگلى (خواهرزاده میرزا کوچک خان)، ص ۴۶ – ۴۷٫

۱۰ – صحیفه نور، ج۵، ص۶۳ – ۶۴٫

۱۱ – حدیث ولایت، ج۹، ص۱۰۰ – ۱۰۱٫

۱۲ – دیدگاه‏ها، حضرت آیت الله خامنه‏اى، تهیه و تنظیم انتشارات تشیّع قم، ص۲۵۴٫

۱۳ – اقتباس و مأخوذ از کتاب چهل مقاله، آیه الله رضا استادى، ص۶۶۳-۶۵۹٫

۱۴ – نهضت روحانیون در ایران، ج ۱ و ۲، على دوانى، ص۳۴۷-۳۵۵٫

۱۵ – سخنرانى‏هاى اجلاسیه کنگره بزرگداشت روحانى مجاهد میرزا کوچک جنگلى، گیلان آذر ۱۳۶۸، ص۹۱ -۸۸٫

۱۶ – برگرفته از بیانات آیه الله محفوظى در اجلاسیه بزرگداشت میرزا کوچک خان جنگلى (آذر ۱۳۶۸(

۱۷ – لغت نامه، على اکبر دهخدا، چاپ جدید، ج۱۲، ص۱۸۶۸۲٫

۱۸ – حیات یحیى، یحیى دولت آبادى، ج۴ ص۹۳ – ۹۴٫

۱۹ – همان، ص۲۷۷ – ۲۷۸٫

۲۰ – شرح زندگانى من، عبدالله مستوفى، ج۳، ص۳۶۴ – ۳۶۵٫

۲۱ – سردار جنگل، ص۴۴۵ – ۴۴۶؛ تاریخ تحولات سیاسى و روابط خارجى ایران، ج۲، دکتر سید جلال الدین مدنى، به نقل از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج۵، دکتر مهدى ملک زاده.

۲۲ – رقابت روسیه و انگلیس در ایران محمد على منشور گرکانى، به اهتمام محمد رفیعى مهرآبادى، ص۶۵٫

۲۳ – همان، ص۶۷٫

۲۴ – مأخذ پیشین به نقل از مجله فروغ، فروردین ۱۳۰۷ ه.ش.

30دسامبر/16

نگاهى به رویدادها

جهان اسلام

 

× نظامیان صهیونیست ۱۲ مبارز فلسطینى را ربودند.

(۸۰/۸ /۲۰)

× آدم ربایان اسرائیلى با یورش به یک روستا در نابلس ۴۵ شهروند فلسطینى را به مقصد نامعلومى بردند.

× پرونده ۲۱ عضو اخوان المسلمین با موافقت مبارک به دادگاه نظامى رفت.

(۸۰/۸ /۲۳)

× حزب الله پیشنهاد محرمانه واشنگتن را نپذیرفت.

× نماز جمعه ۱۰۰ هزار روزه‏دار فلسطینى در مسجدالاقصى برگزار شد.

× ۲۸ فلسطینى در یورش نظامیان صهیونیست شهید و زخمى شدند.

(۸۰/۸ /۲۶)

× ۲ مبارز فلسطینى در نوار غزه با گلوله صهیونیست‏ها به شهادت رسیدند.

(۸۰/۸ /۲۸)

× آمریکا از یمن خواستار ارسال اسامى امامان مساجد شد.

× ژنرال پاول: انتفاضه تروریسم است، و باید هر چه سریعتر متوقف شود.

(۸۰/۸ /۲۹)

× سفیر ایتالیا در عربستان به دین اسلام گروید.

(۸۰/۹ /۵)

× در دو عملیات شهادت طلبانه مبارزان فلسطینى در غزه و شمال اسرائیل ۵۵ صهیونیست کشته و مجروح شدند.

(۸۰/۹ /۷)

× خروج ۴۰۰ هزار صهیونیست از فلسطین اشغالى از بیم انتفاضه صورت گرفت.

(۸۰/۹ /۱۱)

× بازداشت مبارزان فلسطینى توسط تشکیلات خودگردان همچنان ادامه دارد.

× دستور آمریکا و اسرائیل به عرفات براى مهار انتفاضه ابلاغ شد.

(۸۰/۹ /۱۵)

 

داخلى

× رهبر انقلاب : اشرافیگرى نتیجه بى‏توجهى به اهداف نظام اسلامى است.

(۸۰/۸ /۱۶)

× روزنامه آلمانى با اشاره به استقبال پرشکوه مردم اصفهان از رهبر انقلاب: گویى مسیح)ع( ظهور کرده است.

× رئیس جمهور امروز عازم نیویورک شد.

(۸۰/۸ /۱۷)

× خاتمى در نیویورک: جهان از جنگ و خشونت خسته است.

× بوش : ایران براى آمریکا هنوز خطر فوق‏العاده است.

(۸۰/۸ /۱۹)

× خاتمى در مصاحبه با رسانه‏هاى آمریکایى: تا آمریکا ما را متهم مى‏کند هیچ گفت و گویى نخواهیم داشت.

× ۱۱۰ هزار رزم آور علوى، نماز امشب را به فرمانده کل قوا اقتدا مى‏کنند.

(۸۰/۸ /۲۰)

× رئیس جمهور در مصاحبه با سى ان ان: شعار “مرگ بر آمریکا” پاسخ ملت ایران به سیاست‏هاى خصمانه دولت آمریکاست.

(۸۰/۸ /۲۲)

× رئیس قوه قضائیه : به شکایات مردم علیه آمریکا رسیدگى مى‏شود.

(۸۰/۸ /۲۳)

× رهبر انقلاب از تبیین مواضع اصولى جمهورى اسلامى توسط رئیس جمهور در مجمع عمومى سازمان ملل ابراز رضایت کردند.

(۸۰/۸ /۲۴)

× فرمانده نیروى انتظامى: آنتن‏هاى ماهواره‏اى در سراسر کشور جمع آورى مى‏شود.

(۸۰/۸ /۲۶)

× مراسم معنوى انس با قرآن در حضور رهبر انقلاب برگزار شد.

× رئیس مجلس: مسؤولان وعده‏هاى داده شده به مردم را عملى کنند.

(۸۰/۸ /۲۸)

× رئیس سازمان امور مالیاتى کشور: قانون تخفیف مالیات حقوق بگیران امسال اجرا نمى‏شود.

(۸۰/۸ /۳۰)

× حجهالاسلام والمسلمین کروبى: شوراى نگهبان براى جلوگیرى از تکرار تجربه تلخ مشروطیت است.

(۸۰/۹ /۱)

× رژه حماسى ۵ میلیون بسیجى در سراسر کشور برگزار شد.

× هیأت دولت بررسى لایحه بودجه سال ۸۱ را آغاز کرد.

(۸۰/۹ /۵)

× نوسازى پالایشگاه آبادان آغاز شد.

(۸۰/۹ /۶)

× رهبر انقلاب در دیدار اعضاى هیأت دولت: مسؤولان با تلاش مضاعف مشکلات مردم را حل کنند.

× دادستان کل کشور: مانعى براى معرفى مجرمان اقتصادى نداریم اما دنبال آرامش هستیم. (۸۰/۹ /۸)

× جمعى از اساتید و رؤساى دانشگاهها با رهبر انقلاب دیدار کردند.

(۸۰/۹ /۱۲)

× معاون وزیر نیرو: برق را با کمک دولت و مجلس ۲۵ درصد گران مى‏کنیم.

(۸۰/۹ /۱۳)

× افطارى کودکان یتیم و بى‏سرپرست با رهبر انقلاب برگزار شد.

× مشاور استاندار فارس به اتهام اختلاس چند میلیارد تومانى دستگیر شد.

× سران سه قوه بر ادامه برخورد قاطع با رانت‏خواران و مفسدان اقتصادى تأکید کردند.

(۸۰/۹ /۱۴)

 

خارجى

 

× توسط هواپیماى آمریکایى بزرگترین بمب غیر هسته‏اى جهان بر سر مردم افغانستان ریخته شد.

(۸۰/۸ /۱۸)

× تاجیکستان ۳ پایگاه نظامى در اختیار پنتاگون گذاشت.

× دارایى‏هاى ۶۲ گروه و شخص هوادار سازمان بن‏لادن بلوکه شد.

(۸۰/۸ /۱۷)

× نمایندگان گرجستان یکى از مخالفان شواردنادزه را به ریاست مجلس برگزیدند.

(۸۰/۸ /۱۹)

× کلینتون به نقش آمریکا و اروپا در پرورش تروریسم بین المللى اعتراف کرد.

× دختر کلینتون تظاهرات ضد آمریکایى را برهم زد.

× جبهه متحد ۱۵ استان را از چنگ طالبان درآورد.

(۸۰/۸ /۲۰)

× هرات سقوط کرد.

× پیشروى نیروهاى مخالف طالبان براى تصرف کابل در حال انجام است.

× آمریکا کنفرانس منع آزمایش‏هاى هسته‏اى را تحریم کرد.

× دولت پاکستان محل استقرار سلاح‏هاى هسته‏اى خود را تغییر مى‏دهد.

(۸۰/۸ /۲۱)

× کابل سقوط کرد.

× کابوس مرگ پس از سقوط هواپیماى مسافربرى در یک منطقه مسکونى در نیویورک حاکم شد.

(۸۰/۸ /۲۲)

× یک روز پس از سرنگونى طالبان اوضاع افغانستان رو به آرامش است.

× جبهه متحد بر افغانستان مسلّط شد.

(۸۰/۸ /۲۳)

× دیک جنى: در جست و جوى بن لادن از افغانستان تا آفریقا و اروپا خواهیم بود.

× ربانى وارد کابل شد.

× دولت اسلامى افغانستان با اشغال نظامى این کشور توسط کشورهاى غربى مخالفت کرد.

(۸۰/۸ /۲۷)

× ۶۰ داوطلب چچنى عضو القاعده خود را در آمودریا غرق کردند و ۲۵ تن از نیروهاى طالبان با گلوله به زندگى خود خاتمه دادند.

(۸۰/۸ /۲۹)

× اجلاس لاهه خواستار کنار گذاشتن شخصیت‏هاى فاسد از مناصب دولتى شد.

× عربستان براى معرفى فهد به عنوان مرد صلح، ۵ میلیون پوند هزینه کرد.

(۸۰/۹ /۱)

× مشاور بوش: جمهورى اسلامى باید سرنگون شود.

× جبهه متحد افغانستان از سه محور به قندوز حمله کرد.

(۸۰/۹ /۳)

× گورباچف ریاست حزب جدید سوسیال دمکرات روسیه را بر عهده گرفت.

× ۶۰ اسرائیلى در ارتباط با انفجارهاى ۱۱ سپتامبر دستگیر شدند.

(۸۰/۹ /۴)

× آمریکا و انگلیس درصدد گسترش جنگ به کشورهاى دیگر هستند.

(۸۰/۹ /۵)

× بوش : بعد از افغانستان نوبت عراق است.

× بوش خطاب به مردم آمریکا : منتظر جنازه‏ها باشید.

(۸۰/۹ /۷)

× ناوهاى جنگى آمریکا در سواحل سومالى استقرار یافتند.

(۸۰/۹ /۸)

× جلسه ویژه آمریکا و اسرائیل براى براندازى در ایران در واشنگتن تشکیل شد.

(۸۰/۹ /۱۰)

× آمریکا و سازمان ملل بر اجلاس بُن براى تأمین نظرات غرب در حکومت آینده افغانستان فشار آوردند.

(۸۰/۹ /۱۱)

× رئیس “سیا” و ژنرال مشرف درباره تقویت همکارى‏هاى اطلاعاتى مذاکره کردند.

(۸۰/۹ /۱۲)

× اجلاس بن نخست وزیر افغانستان را تعیین کرد.

(۸۰/۹ /۱۴)

× مذاکره نخست وزیر جدید افغانستان با فرستادگان ملاعمر براى تسلیم مسالمت‏آمیز طالبان انجام شد.

× مقام آلمانى: انفجارهاى آمریکا را سازمان‏هاى امنیتى این کشور طراحى کردند.

× عامل ارسال نامه‏هاى آلوده به باکترى سیاه‏زخم دستگیر شد.

× دولت انتقالى از اول دى ماه اداره امور افغانستان را بر عهده مى‏گیرد.

 

30دسامبر/16

یادها و خاطره‌ها

حجهالاسلام والمسلمین محمد حسن رحیمیان

 

در استمرار نهضت

طرح انقلاب سفید! و لوایح شش گانه در اواخر دى ماه ۴۱ اعلام شد و در ششم بهمن بر خلاف قانون به رفراندوم گذاشته شد و امام با بینش الهى و ابعاد توطئه را دریافتند و با تمام توان در جهت افشاء و انهدام آن نهضت را با ابتکار عمل و اقتدار بیشتر از نهضت دو ماهه رهبرى کردند.

این بار نهضت، ابعاد گسترده‏ترى در سراسر کشور به خود گرفت در قم تظاهراتى به راه افتاد و مردم شعار مى‏دادند: “ما تابع قرآنیم، رفراندوم نمى‏خواهیم”.

به هر حال چون در این مجال بناى بازگو کردن کل تاریخ انقلاب نیست، مطالعه انبوه حوادث و قضایا را در این مقطع و مراحل بعد به کتابهاى تاریخ وامى‏گذاریم سخن را صرفاً در محدوده خاطرات و دریافتهاى شخصى خود پى مى‏گیریم.

در پایان سال ۱۳۴۱ براى نوروز ۴۲ به اصفهان رفتیم. بعد از چند روز خبر حمله مأمورین و کماندوهاى شاه به مدرسه فیضیه به اصفهان رسید و سپس مطلع شدم که حجره ما هم از دستبرد آنان مصون نمانده و همه چیز را غارت کرده و به آتش کشیده‏اند. در اولین فرصت به قم بازگشتم، فیضیه تا مدتى بسته بود، مدتى طول کشید تا توانستم به مدرسه راه پیدا کنم، اما مدرسه قابل سکونت نبود و براى مدتى از جهت سکونت سرگردان بودیم. حادثه حمله به مدرسه فیضیه که در دوم فروردین سال ۱۳۴۲ مصادف با سالروز شهادت امام صادق(ع) اتفاق افتاد نقطه عطفى در تاریخ نهضت و نشان دادن چهره زشت و سبعانه شاه بود، بغض و کینه نسبت به شاه و عوامل مزدورش صد چندان شد.

 

سخنرانى امام در روز عاشورا

با سخنرانى معروف امام در مدرسه فیضیه در عاشوراى سال ۱۳۸۳ قمرى مصادف با ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ که عمدتاً با لحنى صریح، قاطع و آتشین خطاب به شخص شاه بود، مبارزه به اوج خود رسید.

یکى از ویژگى‏هاى امام در طول نهضت و انقلاب این بود که نقاط و نکات اصلى تهاجم را از طریق خود دشمن کشف مى‏کرد و محور توجه و تهاجم قرار مى‏داد. در آن ایام و در آستانه ماه محرم، ساواک در سطحى وسیع و به هر طریق ممکن روحانیون را از سخن گفتن حول محورهاى ذیل به شدت برحذر مى‏داشت و توصیه مؤکّد مى‏کرد که:

۱- راجع شخص شاه و علیه او سخن گفته نشود.

۲ – در مورد اسرائیل چیزى نگویید.

۳ – گفته نشود اسلام در خطر است.

امام در سخنرانى عاشورا درست روى همین سه محور ایستاد و با تأکید صریح بر همین محورها، روشن کردند که باید به جاى پرداختن به شاخه‏ها، ریشه و اساس مورد توجه قرار گیرد.

تصور عظمت کار امام در این سخنرانى بدون آگاهى از شرائط خفقان مرگ آلود آن زمان و سلطه و هیمنه جهنمى شاه غیر ممکن است. امام با سخنان کوبنده‏اش به طور آشکار افسانه قدرت شکست‏ناپذیر و دست نایافتنى شاه را درهم شکست، از نقش جنایتکارانه اسرائیل در ایران و از عمق فاجعه و ابعاد توطئه علیه اسلام و خطر بزرگى که اسلام را تهدید مى‏کند پرده برداشت.

دستگیرى امام و داستان سرهنگ مولوى

نیمه شب ۱۲ محرم مصادف با ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ امام دستگیر شد و روز پانزده خرداد مردم در تهران و بسیارى شهرهاى دیگر قیام کردند و هزاران نفر به شهادت رسیدند و تا چندین روز عمده شهرها بازارها و مغازه‏هاى خیابان‏ها تعطیل و در اعتصاب به سر بردند.

تفصیل این سخنرانى و شرائط حاکم بر آن موقعیت و نتایج مترتب بر این سخنرانى تاریخى را به مطالعه کتاب‏هاى تاریخ وامى‏گذاریم ولى خاطره‏اى که مرحوم شهید آیه الله حاج آقامصطفى برایم نقل کرد را در اینجا یادآورى مى‏کنم.

سرهنگ مولوى فرمانده کماندوهاى شاه در مدرسه فیضیه و رئیس ساواک تهران بود، حضرت امام در سخنرانى فوق‏الذکر ضمن صحبت از ماجراى جنایت بار فیضیه وقتى مى‏خواستند از سرهنگ مولوى نام ببرند فرمودند:

“… آن مردک آمد در مدرسه فیضیه، حالا اسمش را نمى‏برم. آن وقت که دستور دادم گوش‌هایش را ببرند آن وقت اسمش را مى‏برم…”

با دستگیرى امام در ۱۵ خرداد مرحوم حاج آقا مصطفى (قدس سره) از حضرت امام نقل کرد که در همان ابتداى استقرار در زندان تهران، سرهنگ مولوى وارد شد و با همان ژست قلدر مآبانه و بى‏ادبانه‏اى که داشت، با لحن مسخره‏آمیزى گفت:

– آقا تازگى دستور نداده‏اید که گوش کسى را ببرند؟

او با این سخن خواسته بود که نیش زهرآگین خود را بزند و به خیال خودش، با این طعنه، روحیه امام را تضعیف کند. ولى امام(س) بعد از چند لحظه سکوت همراه با آرامش، سرشان را بلند مى‏کنند و با لحنى مطمئن و محکم مى‏فرمایند:

“هنوز دیر نشده است”.

در آن روزها انتظار مى‏رفت که سرهنگ با خوش رقصى‏ها و توانایى‏هایى که در رابطه با ساواک، از خود نشان مى‏داد، ارتقا یافته و احیاناً به مقام ریاست کل ساواک برسد، ولى دیرى نگذشت که همه چیز معکوس شد. سرهنگ به یکى از مناطق دورافتاده آذربایجان انتقال یافت و بعد از چندى شایع شد که در حادثه سقوط هلى کوپتر هلاک شده است. بدین گونه، بدون آن‏که خیلى دیر شود، در حقیقت گوش او بریده شد.

 

در شب آزادى

حضرت امام بعد از دستگیرى در شب ۱۵ خرداد و انتقال به تهران تا ۱۱ مرداد ۱۳۴۲ در زندان و در محوطه پادگان قصر و سپس پادگان عشرت آباد زندانى بودند و آن گاه به خانه‏اى در داودیه و بعد از چند روز به منزل آقاى روغنى در قیطریه منتقل کردند که تحت محاصره و محافظت شدید نیروهاى امنیتى قرار داشتند و منظور از حبس و حصر امام همین نکته است.

در ۱۵ فروردین ۴۳ به تهران سفر کردم و مهمترین مطلبى که جان و دلم را مشغول کرده بود این بود که راهى براى زیارت امام یا حتى دیوار خانه محل سکونت امام پیدا کنم اما با توجه به این که تا آن زمان نه جغرافیاى تهران را مى‏شناختم و نه آشنایى در تهران داشتم راه به جایى نبردم و شبانگاه بعد از زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) غریبانه و مأیوس به قم بازگشتم.

در مسیر بازگشت به قم تدریجاً آن چنان حال و هواى لذتبخش و سرورآمیزى قلب و روحم را فراگرفت که هرگز تا آن شب و آن ساعت برایم سابقه نداشت. پیش خود گمان کردم شاید این حالت به خاطر شرائط سنى )۱۴ سالگى) طرب انگیزى فروردین و اتوبوس نو و بسیار تمیزى که به دور از انتظار و سر راه و اتفاقى سر رسید و سوارم کرد باشد به هر حال شیرین‏ترین سفر تهران به قم (که ظاهراً دومین سفرم بود) را پشت سر گذاشتم و نزدیک ساعت ۱۱ شب وارد قم شدم. از همان اول شهر و خیابان تهران متوجه شدم وضع شهر به ساعت ۱۱ شب نمى‏خورد انگار اول شب است و همه جا شلوغ است. اتوبوس توقف کرد و سؤال شد چه خبر است؟ گفتند: امام آزاد شده است. امام آمده است! پریدم پایین شتابان خود رابه مدرسه فیضیه رساندم.

آن شب در قم غوغایى بود و بى‏گمان مدرسه فیضیه تا آن زمان غلغله شادى آن شب را به خود ندیده بود. همه تا صبح بیدار بودیم و اینجانب نیز مشغول نوشتن پلاکاردها، هوا همچنان تاریک بود که بى‏صبرانه پیچ و خم کوچه‏هاى محله یخچال قاضى را پشت سر گذاشتیم. سیل جمعیت تمام کوچه‏ها را در بر گرفته بود. عاشقان بیدل، در پى دیدار صاحبدل بودند و شیفتگان دلداده، در انتظار وصل دلدار لحظه شمارى مى‏کردند.

 

صبح آزادى و زیارت امام

طلوع آفتاب در صبحگاهان بهارى بسى روح افزا و نشاطانگیز است. اما پگاه روز ۱۶ فروردین ماه ۴۳ گویى صبح قیامت بود. صبحى در بهشت ابدى، صبحى در بهار زندگى جاودانه، و خورشیدى دیگر از فجر صادق در آسمان معنویت. باران طراوت بر دلهاى تفتیده از آتش هجر مى‏بارید و اشک شوق وصال از دیدگان جارى بود و لب‏ها جولانگاه قهقهه مستانه. و به قول دوست دیرینمان حجهالاسلام محمد حسین بهجتى (شفق) که اشعار شیوایى در توصیف آن روزها سروده بود:

گریه کند دیده ز شوق وصال

خنده کند لب ز سر وجد و حال

حضرت امام آن شب را در منزل روبروى منزلشان – که به نظرم مى‏آید آن وقت منزل دامادشان بود – بیتوته کرده بودند. لحظه‏ها در طپش انتظار به سنگینى مى‏گذشت و سرانجام زمان طلوع خورشید فرارسید. فریاد صلوات، غریو شادى و‌هاى‏هاى گریه درهم آمیخت، با آن که عرض کوچه کمتر از شش متر است، ولى سیل جمعیت و طوفان عشق، دایره تدبیر را درهم ریخت و مدتى طول کشید تا امام عرض کوچه را طى کردند و اوج هیجان در لحظه‏اى اتفاق افتاد که على رغم تلاش شدید مرحوم حاج آقامصطفى و آقاى “اخوى اردستانى” – که از طلاب قوى بنیه بود – براى مهار فشار جمعیت، در آستانه در و به هنگام فرود آمدن از پله‏ها صحنه‏اى نگران کننده و در عین حال بدیع رخ داد. عمامه از سر امام فرو افتاد و باز هم شیرینى و تلخى در اوج به هم آمیخت. تلخى آن که مبادا بر امام آسیبى برسد و شیرینى سر برهنه دیدن خورشید در صبح وصال. و این سرفصلی از دلپذیرترین بهار و رؤیایى‏ترین ایام روزگار ما بود.

 

جشن فیضیه

در آن ایام قم یکپارچه نور و سرور بود. جشن عظیم و تاریخى در مدرسه فیضیه با شرکت دهها هزار نفر از سرتاسر ایران که از برگ‏هاى زیباى تاریخ انقلاب است، برپا گردید. در این جشن، حجره ما که شماه ۲۶ را با خط درشت بالاى سر آن نوشته بودم، در کنار زاویه معروف “بالخیر” مرکز تهیه و توزیع هزاران کیسه نُقل بود و…

آیه الله خزعلى سخنران این مراسم بود اما ازدحام جمعیت هرگونه امکان سخن گفتن و شنیدن را سلب مى‏کرد. آقاى خزعلى در آغاز سخنرانى با شگردى بى‏نظیر جلسه را به آرامش و سکوت کشاند: الف، ب، پ، ت، ث… و همینطور الفباء را ادامه داد و جمعیت متلاطم همراه با امتداد الفباء، شگفت زده و در انتظار فهمیدن دلیل خواندن الفبا و تدریجاً آرام و ساکت شد و ایشان ضمن تسلط بر جلسه سخن را از اینجا آغاز کرد (قریب به این مضمون) که امام بعد از ده ماه ساعت ده شب آزاد شد ولى آزادى امام به معنى پایان کار نیست تازه ما در مرحله الفباى نهضت هستیم و در آغاز کار…

قطعنامه را نیز آقاى حجتى خواندند و بندهاى آن را با جمله “تکرار مى‏کنم” براى جلب توجه بیشتر تکرار مى‏کردند که بعد شنیدم وقتى ایشان را دستگیر کرده بودند مى‏زدند و مى‏گفتند: تکرار مى‏کنم!

دستگیرى و فرار در مراسم جشن

جشن‏ها تا هفته‏هاى متوالى ادامه داشت. جشن‌هایى که در مساجد و تکایا نمى‏گنجید و هر شب در یکى از خیابان‏هاى اصلى قم برپا مى‏شد و حضرت امام نیز شخصاً در برخى از آنها شرکت مى‏کردند. در یکى از شب‏ها که جشن باشکوهى در خیابان حدفاصل میدان شهید مطهرى و میدان شهید سعیدى برگزار شده بود، در پایان و بعد از سخنرانى جناب آقاى مروارید طبق برنامه قبلى تعدادى از اعلامیه – قطعنامه معروف – را پخش کردم و در همان حال دستگیر شدم. ولى با توجه به تراکم جمعیت و ریختن تتمّه اعلامیه‏ها از زیر عبا – که در آن شب به خاطر همین جهت بر دوش داشتم – جمعیت براى برداشتن آن‏ها هجوم آوردند و همین وضعیت زمینه را مساعد کرد تا ضمن دست پاچه شدن فرد ساواکى و بازگشت به پشت سر و توجه به انبوه اعلامیه‏ها در دست مردم، موفق شدم با یک مانور دستم را از دست ساواکى کشیده و با توجه به قد کوتاه متناسب با سن و سال آن ایام به سرعت در میان انبوه جمعیت محو شده و خلاصه ضمن پخش تمام اعلامیه‏ها فرار کنم.

عصر آن روز یکى از علاقمندان به امام که به نظرم از متدینین تهران بود در مدرسه فیضیه کارت چلوکباب على نقلى براى نذر سلامتى امام بین طلاب توزیع کرد، گرچه هیچگاه از این کارت‏ها که رایج بود براى خیرات اموات توزیع مى‏شد، خوشم نمى‏آمد و نمى‏گرفتم با آن که در آن شرائط بى‏پولى، رسیدن به چلوکباب یک رؤیا بود ولى این بار استثنائاً گرفتم چون به نام امام بود و بسیار هم خوشحال بودم که امشب بالاخره بعد از مدت‏ها غذاى خوشمزه! و در عین حال متبرک نصیبم شده است لذا وقتى دستگیر شدم اول چیزى که یادم آمد محروم شدن از چلوکباب! بود. اما به لطف خدا با آنچه پیش آمد که توانستم از دست ساواکى رها شوم بعد از چند دقیقه خود را به رستوران هتل بلوار “على نقلى” رساندم و چلوکباب آن شب برایم فراموش نشدنى شد.

 

30دسامبر/16

دانستنى‏هایى از قرآن

 

 

 

“انّما المؤمنون الذین آمنوا باللّه و رسوله ثم لم‏یرتابوا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم فی سبیل اللّه اولئک هم الصادقون”.

(حجرات – آیه۱۵)

همانا مؤمنان منحصرا آنهایى هستند که ایمان به خدا و رسولش آوردند و آن گاه شک و تردید به خود راه ندادند و با مال و جان خویش در راه خدا جهاد کردند. اینان به حق راستگویان‏اند.

نه هر که ادعا کرد مؤمن است راست مى‏گوید، بلکه راستگویان، تنها مؤمنانى هستند که پس از ایمان قلبى به خدا و رسولش، داراى سه خصلت باشند:

۱- در ایمان خود: هیچ شک و دودلى نداشته، بلکه پابرجا و مستحکم، در کشاکش روزگار و در سختى‏ها و محنت‏ها، با استقامت و پایدارى، ادامه دادند و راه رستگاران و صدّیقان را پیمودند. استقامت اولین و مهم‏ترین عامل ایمان و صدّیق بودن است. آنان که با یک آزمایش آسان از پاى درمى‏آیند و ایمان خود را مى‏بازند و از عقیده خویش دورى مى‏جویند و یا این که در ایمان و عقیده پایدار و پابرجا نمى‏مانند، هرگز نمى‏توانند ادعا کنند که جزء مؤمنین واقعى هستند. اصلاً ایمان با اسلام فرق دارد. اسلام با یک شهادتین بر زبان جارى کردن محقق مى‏شود ولى راه تا رسیدن به ایمان بسیار دور، سخت و دشوار است. “لاتقولوا آمنا ولکن قولوا اسلمنا و لمایدخل الإیمان فی قلوبکم” خداوند به بسیارى از اعراب که ادعاى ایمان مى‏کردند هشدار مى‏دهد که چنین ادعایى نکنید، بلکه تنها بگویید که ما مسلمانیم.

هر مسلمانى مؤمن نیست ولى هر مؤمنى مسلمان است. نخستین خصلتى که مؤمن را از مسلمان جدا مى‏سازد، استقامت در دین است و این به خدا شرط بسیار سختى است. پیامبر بزرگوار اسلام(ص) مى‏فرماید: “شیّبتنى سوره هود” سوره هود مرا پیر کرد. چرا؟ براى این که در این سوره آمده است: “فاستقم کما اُمرت” چنان که به تو دستور داده مى‏شود، استقامت داشته باش. وقتى رسول اکرم با آن عظمت و مقام از استقامت چنان تعبیرى دارد ما چه باید بگوییم؟

راستى که امر بسیار مشکل است. امتحان و آزمایش براى همه افراد وجود ندارد “لتبلونّ فی أموالکم و أنفسکم” همه شما حتى در اموال و جان‏هایتان آزمایش مى‏شوید. ولى آن کس که بتواند از آزمایش روسفید درآید و استقامت ورزد، او مرد میدان ایمان است و بس.

امام خمینى قدّس سرّه به حق ثابت کرد که در تمام مراحل سخت و دشوار زندگى، در سرّاء و ضرّاء، استقامت دارد، چنان استقامتى که کوه در برابرش سر تعظیم فرود مى‏آورد و انسان‏هاى با ایمانى که در راه او گام برداشتند و به حق پیرو او بودند، از همان استقامت و پایدارى برخوردار بودند؛ آنان که نلرزیدند و نترسیدند و با ایمانى راسخ و عزمى آهنین در مصاف دشمن به نبرد و پیکار پرداختند و کارزار کردند و سفید روى به احدى الحسنیین دست یافتند، نمونه‏هاى بارز چنان رادمردانى هستند که در آیه، راستگویان نامیده مى‏شوند. یعنى در پیمان خود راست گفتند و بر این پیمان پابرجا ماندند و پرچم توحید را تا امروز با ایثار از جان و مال برافراشتند و دمى از پاى ننشستند و ما هر چه داریم از آنان داریم و بس.

۲- جهاد با مال در راه خدا: عجیب است که جهاد با مال مقدم بر جهاد بدنى است. گویا گذشتن از مال و ایثار کردن و انفاق در راه خدا کارى است بس دشوار که هر کس نتواند از آن بگذرد. چه بسا افرادى که از خدا مى‏خواستند مال زیادى به آن‏ها عطا کند تا در راه او انفاق کنند ولى وقتى به آن رسیدند، سر باز زدند و زیر بار نرفتند و از انفاق کردن خوددارى نمودند. و اگر به آنان گفته شود از آن چه خدا به شما داده است در راه او انفاق کنید، به مؤمنان پاسخ مى‏دادند: آیا ما اطعام کنیم کسى را که اگر خداوند بخواهد او را اطعام مى‏کند؟! آرى! اینان همواره در ضلالت و گمراهى به سر مى‏برند. و بدتر از آنها کسانى هستند که خیال مى‏کنند این اموال را با زحمت و اندیشه خود به دست آورده‏اند مانند قارون. و چه بسیارند قارون‏ها!

۳- جهاد با جان: ایثار با جان بسیار ارزشمند و دشوار است. آن کس که از جانش مى‏گذرد یعنى از ارزشمندترین و گرانبهاترین عطایاى خدا براى خدا مى‏گذرد و لذا است که شهیدان سر سفره جاودانه الهى مهمان مى‏شوند و پس از مرگ ظاهرى، زندگان واقعى هستند که عند ربهم روزى مى‏جویند و از نعمت‏هاى بى‏پایان او برخوردارند. اینان در تمام ادوار تاریخ اندک بودند ولى در دوران خمینى بزرگ – به خاطر آن تربیت قرآنى امام – و با نفحات قدسیه او، عددشان بسیار زیاد بود و هم چنان این شهیدان همیشه زنده، شهید مى‏پرورانند و ایثارگر تحویل جامعه اسلامى مى‏دهند که این نیز در صفحه زرین خدمات همیشگى امام‏خمینى ثبت است و تا ابد نام نامیش را جاودانه نگه خواهد داشت.

 

 

 

 

30دسامبر/16

سخنان معصومین(ع)

امام على بن موسى الرضا علیه‏السلام

 

× رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم: “سَتُدْفَنُ بضعهٌ منّی بخراسان مازارَها مکروبٌ الاّ نَفَّسَ الله کربته و لامذنبٌ الاّ غفراللّه ذنوبه.”۱

پاره تن من در خراسان دفن خواهد شد، هیچ گرفتار و گنه‏کارى او را زیارت نکند جز این‏که خداوند گرفتارى او را برطرف سازد و گناهانش را ببخشاید.

× امام رضا علیه السلام: “انّ لکلّ امامٍ عهداً فی عُنُق اولیائه و شیعته و انّ من تمام الوفاء بالعهد و حُسْنِ الاداء زیاره قبورهم.”۲

هر امام و رهبرى، عهد و میثاقى بر پیروان و دوستدارانش دارد و همانا یکى از اعمالى که نمایانگر وفادارى و اداى میثاق است، زیارت آرامگاه آنان است.

× امام رضا علیه السلام: “اللهمّ انّک تعلم انّی مُکْرَهٌ مضطرّ فلا تؤاخذنى کما لم تؤاخذ عبدک و نبیّک یوسف حین وَقَع الى ولایه مِصر.”۳

بار خدایا تو مى‏دانى که من بر پذیرفتن ولایتعهدى مأمون مجبور و ناچارم پس مرا مؤاخذه مکن همان‏گونه که بنده و پیامبرت یوسف را به هنگام پذیرفتن حکومت مصر مؤاخذه نکردى.

× امام رضا علیه السلام: “قد علم الله کراهتى لذلک، فلمّا خُیّرْتُ بینَ قبول ذلک و بین القتل اخترتُ القبول على القتل.”۴

ریّان گوید: به حضرت رضا علیه‏السلام‏عرض کردم مردم مى‏گویند شما با این‏که اظهار بى‏رغبتى به دنیا مى‏کنید ولایتعهدى را پذیرفته‏اید؟ امام فرمود: خداوند خود مى‏داند که من این امر را ناپسند مى‏داشتم ولى چون بین پذیرش آن و مرگ مخیّر شدم، قبول آن را بر مرگ ترجیح دادم.

× امام رضا علیه السلام: “من زارنی على بعد داری و مزاری اتیته یوم القیامه فی ثلاثه مواطن حتّى اخلصه من اهوالها اذا تطایَرَتِ الْکُتُبُ یمیناً و شمالاً و عند الصّراط و عند المیزان.”۵

کسى که با دورى راه سرا و مزارم را زیارت کند، روز قیامت در سه جا ]براى دستگیرى[ نزد او خواهم آمد و او را از بیم و گرفتارى آن موقفها رهایى خواهم بخشید: هنگامى که نامه‏ها]ى اعمال [به راست و چپ پراکنده شود، نزد صراط و نزد میزان]هنگام سنجش اعمال[.

× امام رضا علیه السلام: “من زارنى و هو یعرِفُ ما اوجب الله تعالى من حقّی و طاعتى فاَنَا و آبائى شُفَعائُهُ یوم القیامه و مَنْ کُنّا شفعائُهُ نَجى.”۶

هر که مرا زیارت کند در حالى که حق و طاعت مرا که خدا بر او واجب کرده بشناسد، من و پدرانم در روز قیامت شفیع او هستیم و هر که ما شفیع وى باشیم نجات یابد.

× امام رضا علیه السلام: “انّى سأقْتَلُ بالسّم مظلوماً فمن زارنی عارفاً بحقّى… غفراللّه ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر.”۷

من به زودى مظلومانه با سمّ به قتل خواهم رسید. پس هر که با شناخت حق من زیارتم کند خداوند گناهان گذشته و آینده او را ببخشاید.

× امام رضا علیه السلام: “… و هذه البقعه روضهٌ من ریاض الجنّه و مختلف الملائکه لایزال فوجٌ ینزل من السماء و فوجٌ یَصْعَدُ الى أَنْ یُنْفَخَ فی الصور.”۸

این بارگاه بوستانى از بوستان‏هاى بهشت است، و محلّ آمد و شد فرشتگان آسمان، و همواره گروهى از ملائکه فرود مى‏آیند و گروهى بالا مى‏روند تا وقتى که در صور دمیده شود.

× امام رضا علیه السلام: “و قد اُکرهتُ واضْطُرِرْتُ کما اضطرّ یوسف و دانیال علیهماالسلام اذ قَبِلَ کلّ واحدٍ منهما الولایه مِنْ طاغیه زمانه، اللهمّ لا عهد الاّ عهدک و لا ولایه الاّ من قِبَلِکَ فوفّقنى لا قامه دینک و احیاء سنّه نبیّک… .”۹

من ]به این کار[ واداشته شدم و ناچار گشتم، چنان‏که یوسف و دانیال علیهما السلام مجبور شدند چه هر یک از آن دو، ولایت را از خود کامه زمان خویش پذیرفتند، خدایا پیمانى نیست مگر پیمان تو و ولایتى نیست مگر از سوى تو، پس مرا در بر پا داشتن دینت و زنده کردن سنّت پیامبرت توفیق رسان.

× امام رضا علیه السلام: “قد نهانى الله عزّوجلّ ان اُلقِىَ بِیَدى الى التهلکه فان کان الامر على هذا… اقْبَلُ ذلک على انّى لا اُولّى احداً و لا اعزلُ احداً و لا انْقُضُ رسماً و لا سنّهً.”۱۰

خداوند مرا بازداشته از این‏که خویش را با دست خود به نابودى افکنم، پس اگر قرار چنین است آن را مى‏پذیرم به شرط آن‏که نه کسى را به کار گمارم و نه کسى را از کار کنار گذارم و نه رسم و سنّتى را نقض کنم.

 

پى نوشت‏ها:

۱) عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۲۵۷٫

۲) بحار، ج۱۰۰، ص۱۱۶٫

۳) بحار، ج۴۹، ص۱۳۰٫

۴) عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۱۳۹٫

۵) وسائل، ج۱۰، ص۴۳۳٫

۶) همان، ج۵، ص۴۳۶٫

۷) همان، ج۱۰، ص۴۳۸٫

۸) بحار، ج۱۰۲، ص۴۴٫

۹) عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۹٫

۱۰) علل الشرایع، ج۱، ص۲۲۶٫

30دسامبر/16

صفات مؤمن

آیه الله عباس محفوظى

 

در حوزه ایمان که وارد مى‏شویم، معشوق حقیقى توجه ما را به خود جلب مى‏کند و ارتباط عاشق و معشوق شکل مى‏گیرد، در این میدان، تنها یک کشش است که ما را از دیگر جاذبه‏ها جدا مى‏کند و آن حب الله است. در این وادى وظیفه انسان مؤمن مشخص مى‏شود و آن این است که شخص با ایمان فقط و فقط باید به او بیندیشد و براى او قیام نماید و در راه او از هیچ کوششى دریغ نورزد. سعى و تلاش مؤمن در این است که قلب خود را از اغیار تهى نموده و صفات حق را در خود متجلّى سازد. در این صورت است که خدا چشم او مى‏شود تا با آن ببیند و گوش او مى‏شود تا با آن بشنود و زبان او مى‏شود تا با آن، سخن بگوید. در مسیرِ سیر و سلوک الى الله براى مؤمن مشکلات و مصائبى پیش مى‏آید، اما او صبر مى‏ورزد، ابلیس سر راه او مى‏نشیند تا او را از صراط مستقیم الهى باز بدارد، اما او متذکر حضرت حق است و وسوسه‏ها را از خود مى‏راند، آزمایش‏ها و امتحان‏هایى براى او به وجود مى‏آید که او با توکل، قناعت و صبر، پشت سر مى‏گذارد.

به هر جهت، انسان در مسیر ایمان و انجام عمل صالح به تدریح واجدِ صفات و خصوصیات ویژه‏اى مى‏شود که در این جا به برخى از آن صفات با استفاده از کتاب شریف کافى اشاره مى‏کنیم.

امام صادق (ع) مى‏فرماید: مؤمن را سزاوار است که داراى هشت خصلت باشد.

۱- “وقوراً عند الهزاهز”: هنگامى که سختى‏ها و ناملایمات پیش مى‏آید، باوقار است، زود از کوره در نمى‏رود، با متانت و اطمینان خاطر مى‏گذرد.

بعضى‏ها در برخورد با مشکلات توان صبر نداشته و زبان به اعتراض مى‏گشایند و دائم از این و آن بد مى‏گویند.

۲- “صبوراً عند البلاء”: هنگام بلا شکیبا هستند. هنگامى که بلا نازل مى‏شود، صابر است، حالا ممکن است این بلا، بلاى بدنى یا بلاى مالى باشد، یا مصیبتى که در آن پدر، مادر، اقوام از بین رفته باشند. در چنین موقعیتى هم باز کاسه صبرش لبریز نمى‏شود. در روایتى آمده است که صبر بر مصائب و مشکلات سیصد درجه، صبر بر طاعات و عبادات شش صد درجه و صبر بر گناهان نه صد درجه دارد.

۳- “شکوراً عند الرّخاء”: هنگام راحتى شاکر است، خدا را شکر مى‏کند. در موقع آسایش و راحتى زبان شکر مى‏گشاید.

۴- “قانعاً بما رزقه الله”: به آن‏چه خداوند روزیش کرده قانع و خرسند مى‏باشد. مى‏گوید خدا روزى داده و قانع است. قناعت از سرمایه انسان است. نگاه مى‏کند مى‏بیند هیچ ندارد، اما در عین حال به همین چیزى که خدا به او داده است قناعت کرده اکتفا مى‏کند.

شخصى پیش ابوذر آمده گفت: این پول را براى شما فرستاده‏اند.

ابوذر گفت: من امروز بى‏نیاز هستم و این پول را نمى‏خواهم.

گفت: نگاه کردم دیدم چیزى نیست مگر در زیر پالان حیوانش دو قرص نان است.

به ابوذر گفتم: من که چیزى از تو ندیدم که مى‏گویى بى‏نیاز هستم.

ابوذر گفت: در مقابل این نعمت که خداوند به من داده (دو قرص نان) شاکرم و قانع هستم. نگاه کنید با دو قرص نان مى‏فرماید بى‏نیاز هستم و روزى خود را از خدا گرفتم و نیازى به پول فرستاده شده ندارم، این قناعت سرمایه بزرگى است حالا کسى که قانع نیست و این سرمایه را ندارد، زبان به گلایه و بى‏صبرى باز مى‏کند و شکرگزار این همه نعمت و برکت که خداوند به آن‏ها داده نیستند.

۵- “لایظلم الاعداء”: به دشمن هم ظلم نمى‏کند.

انسان مؤمن به هیچ فردى ظلم و ستم نمى‏کند، او حق را مى‏بیند و طرف‏دار حق است. او تعدّى به دیگران را حتى اگر ظالم باشد روا نمى‏داند، او سعى مى‏کند انصاف را در همه موارد و اوقات رعایت نماید.

۶- “و لایتحامَلُ لِلأصدِقاء”: بارَش را بر دوستانش نیفکند، بارش را روى دوش دوستان خود نمى‏گذارد، آن جا به دشمن ظلم نمى‏کند، و در این جا هم سربار دوستان خود نمى‏باشد. کارهایى که مربوط به خود او است سعى مى‏کند مستقلاً آن را انجام دهد و در کارهایش اعتماد به نفس داشته و به خود متّکى است.

۷- “بَدَنُه مِنْهُ فى تَعَب”: جسمش از او در ناراحتى است، واقعاً بدنش در ناراحتى و رنج به سر مى‏برد.

خانمى به شوهرش مى‏گوید: دخترانمان دم بخت شده‏اند و خواستگار براى آن‏ها مى‏آید، آیا فکرى کرده‏اى؟

گفت: بله یک فکرى کرده‏ام.

همسرش گفت: چکار مى‏کنى؟

گفت: یک سال نماز استیجارى مى‏گیرم و تو هم یک ماه روزه استیجارى بگیر، بالاخره جهیزیه‏اى براى دخترمان درست مى‏کنیم. بدنه منه فى تعب.

۸- “امّا والناس منه فی راحه”: مردم از او در راحتى به سر مى‏برند، مردم از دست او راحت هستند و آزار او به آن‏ها نمى‏رسد. شخص مؤمن اگر بین جمعى حضور داشته باشد، آن جمع از حضور او خوشحال مى‏شوند و اگر از میان آن‏ها برود، ناراحتى و حزن، آن جمع را فرا مى‏گیرد.

واقعاً روایات و سخنان ائمه (علیهم‏السلام) همه نور هستند. “کلامهم نور”، اگر انسان بتواند خودش را در مقابل نور بگذارد و از آن استفاده کند، معنویت او را فرا مى‏گیرد.

انسان مؤمن بدنش را در تعب مى‏گذارد و مردم از دست او راحت مى‏باشند، در هنگام ناملایمات با وقار بوده و کاسه صبرش لبریز نمى‏شود. ما به هنگام هجوم مصائب و سختى‏ها نباید زبان به اعتراض بگشاییم و از فشارهاى زندگى به ستوه آییم. اگر ما صبور باشیم، مشکلات به زودى حل مى‏شود. اگر ما خودمان را بر بوته آزمایش قرار دهیم، مى‏بینیم که موقع دست به گریبان شدن با مشکلات ناتوان هستیم و ملکه صبر و حلم را نداریم. ما فقط زندگى را در راحتى و رفاه مى‏بینیم و در مادّیات به کم‏تر و پایین‏تر

از خود نگاه نمى‏کنیم. اگر ما بدانیم که همه اعمال ما گفتار ما، برخوردهاى ما، نگاه‏هاى ما در آخرت حاضرند، تحمل مشکلات بر ما آسان مى‏شود.

همه این‏ها در پرونده ما در آن جا ثبت و درج شده است. “و ما عملت من سوء…” وقتى از این جهان رفتى، از این دنیا رفتى و اعمال خود را مشاهده کردى، آن جا به التماس مى‏افتى، خدایا مرا برگردان، کمبود خیلى دارم، مرا برگردان تا جبران کنم.

“فمن یعمل مثقال ذرّهٍ خیراً یره × و من یعمل مثقال ذرّهٍ شرّاً یره” همه این‏ها ثبت و درج مى‏شود. این ترازو عدل الهى است. خودمان پرونده خویش را بخوانیم ببینیم در پرونده خودمان چه داریم. در آن‏ها چه ثبت شده است. با خودمان چه کرده‏ایم.

خدا امام خمینى(ره) را رحمت کند، همیشه چند نکته را مکرر تذکر مى‏داد. آقایان: شرّاً یَرَهُ؛ شر را مى‏بینید، خودش را مى‏بینید.

مواظب باشیم آلت دست شیطان و شیطان صفتان قرار نگیریم، شیطان ما را نگرداند و بازیچه او نشویم.

گفت: شیطان! این زنجیرها را که دارى، از این ریسمان‏ها کدام براى من است؟

شیطان گفت: تو نیاز به زنجیر و ریسمان ندارى! واقعاً با چه چیز ما را مى‏برد؟ ممکن است ما عرفان بخوانیم، فلسفه بخوانیم، اسفار و اشارات را بفهمیم، ولى در مقام عمل این معنا را “مثقال ذرّهٍ خیراً یَرَهُ”، واقعاً مى‏بینیم؟ حرفى که مى‏زنیم، تبلیغى که مى‏کنیم، اعمالى که انجام مى‏دهیم، مواظب باشیم که این‏ها، حساب و کتاب دارد.

حضرت امام(ره) مى‏فرمود، امام صادق فرمودند: در خیابان که راه مى‏روید، این خیابان مى‏گوید خدا رحمت کند امام صادق(ع) را که چنین شاگردى تربیت کرد. واقعاً اخلاق عملى روى دیگران اثر عمیق مى‏گذارد.

از سخنان ملاصدرا است که حکمت نظرى حاصل نشود مگر با حکمت عملى.

امام (ره) مى‏فرمود: نگاه کن ببین ما چقدر پایین هستیم چه کرده‏ایم، سطح خودمان را پایین آورده‏ایم که “أفلا ینظرون الى الابل کیف خلقت” به این شتر نگاه بکنیم که چگونه خلق شده است. ما باید به این آیات توجه زیادى کنیم.

شیخ انصارى، قاضى طباطبایى، شیخ محمد تقى آملى آن مردان زاهد عالم عارف فیلسوف آن‏ها زبان شاکر داشته و ذکرشان خدا بود، ما چى؟ کجا هستیم؟ چطور و با چه نحوه زندگى مى‏کرده‏اند و ما زندگى مى‏کنیم.

اعمال ما را آن جا حاضر مى‏کنند، اى کاش با فلانى دوست نمى‏شدم، فلانى را دوست خود قرار نمى‏دادم، اى کاش با فلان انسان خوب دوست بودم و از آن‏ها استفاده معنوى مى‏کردم و شکرگزار نعمت‏هاى خدا بودم.

 

30دسامبر/16

امام خمینى، اصول و ارزشها(۲)

در آینه وصیت نامه امام

حجه‏الاسلام والمسلمین محمد تقى رهبر

 

در این فضاى مسموم فرهنگى!

“وصیت این جانب به وزارت ارشاد در همه عصرها خصوصاً عصر حاضر که ویژگى خاص دارد، آن است که براى تبلیغ حق مقابل باطل و ارائه چهره حقیقى جمهورى اسلامى کوشش کنند. ما اکنون در این زمان که دست ابرقدرت‏ها را از کشور خود کوتاه کردیم مورد تهاجم تبلیغاتى تمام رسانه‌هاى گروهى وابسته به قدرت‏هاى بزرگ هستیم. چه دروغ‏ها و تهمت‏ها که گویندگان و نویسندگان وابسته به ابرقدرت‏ها به این جمهورى نوپا نزده و نمى‏زنند. مع الاسف، اکثر دولت‏هاى منطقه اسلامى که به حکم اسلام باید دست اخوت به ما بدهند به عداوت با ما و اسلام برخاسته‏اند و همه در خدمت جهان‏خواران از هر طرف به ما هجوم آورده‏اند و قدرت تبلیغى ما بسیار ضعیف و ناتوان است و مى‏دانید که امروزه، جهان روى تبلیغات مى‏چرخد و با کمال تأسف نویسندگانِ به اصطلاح روشنفکر که به سوى یکى از دو قطب گرایش دارند، به جاى آن‏که در فکر استقلال و آزادى کشور و ملت خود باشند، خودخواهى‏ها و فرصت‏طلبى‏ها و انحصارجویى‏ها به آنان مجال نمى‏دهد که لحظه‏اى تفکر نمایند و مصالح کشور و ملت خود را در نظر بگیرند.”

“وصیت نامه سیاسى الهى صحیفه نور، ج۲۱، ص۱۹۱”

×××

پیش از آن که به ابعاد مهم و سرنوشت ساز این بخش از وصیت نامه حضرت امام خمینى – سلام الله علیه – که منشور انقلاب اسلامى براى همه زمان‏ها و نسل‏ها است، بپردازیم، تأکید مجدد بر این نکته ضرورى است که در سال امام خمینى(ره) که یکصدمین سال ولادتش گرامى داشته مى‏شود، مهم‏ترین مسئولیت ما بازنگرى به اندیشه‏هاى والاى آن حضرت و تعهد عملى و تکیه بر خط مشى ترسیم شده، توسط آن بزرگ معمار اندیشه انقلاب اسلامى است؛ یعنى پاسدارى از آرمان‏هاى جاوید، خدشه‏ناپذیر اسلام و انقلاب و مبارزه با کژى‏ها و کج‏روى‏ها و افشاى چهره منافقانه مدعیانى است که اخیراً بال و پرگشوده و بزرگ‏ترین خطر براى نظام اسلامى‏اند. کوتاهى در این مسئولیت خیانتى است آشکار به اسلام و آرمان‏هاى حضرت امام و خون‏هاى پاک و مطهرى که به پاى درخت انقلاب اسلامى طى بیست سال و بیشتر نثار شده و مى‏شود، امّا اینک بازیچه فرصت طلبان قرار گرفته است. این کار قبل از هر چیز ایمان خالص و اعتقاد راسخ غیرت و حمیت و تقوا و طهارت نفس مى‏خواهد که اگر این شرط تحقق نیابد، ظاهرسازى‏ها و ریاکارى‏ها و فرصت‏طلبى‏ها سرابى است که تشنه کامان را سیراب نمى‏کند و نه تنها در این دنیا و در پیشگاه خدا و خلق مستوجب کیفر است که عقوبت اخروى را نیز همراه دارد. اینک، مرورى و توضیحى بر تذکرات بسیار مهم بنیان‏گذار انقلاب اسلامى در فراز وصیت نامه:

 

۱- وصیت به وزارت ارشاد

این وزارت یکى از نهادهاى پرمسئولیت فرهنگى و هنرى و تبلیغى و ارشادى کشور است، در کنار وزارت آموزش و پرورش و وزارت علوم و دیگر نهادهاى تبلیغى و سایر سازمان‏ها و یا وزارت‏خانه‏ها، چون صدا و سیما و وزارت خارجه و سازمان فرهنگ و ارتباطات و دفتر تبلیغات اسلامى و سازمان تبلیغات اسلامى، که هر کدام به نوعى در ساختار فضاى فرهنگى کشور براى داخل و خارج از کشور مسئولیت دارند و بدون تردید سالم‏سازى فضاى فرهنگى براى توده ملت و افکار و ناظران جهانى، هم‏دلى و هم‏سویى همه نهادهاى یاد شده، و مسئولیت شناسى مسئولان و دست‏اندرکاران ذى ربط را طلب مى‏کند. و بنابراین، تنها یک سازمان، نهاد یا وزارت خانه را نمى‏توان عهده‏دار کل مسئولیت فرهنگى تلقى کرد و در قانون و سخنان و در وصایاى حضرت امام و نیز تذکرات و رهنمودهاى مقام معظم رهبرى به تناسب مقام با هر یک از اعضاى خانواده فرهنگى و تبلیغى کشور وظائفى مطرح شده که توجه به آن‏ها، براى هر یک از مخاطبان ضرورى و سرنوشت ساز است.

بنابراین هرگاه سخن از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى به میان مى‏آید، به معناى توجه دادن تمام مسئولیت به سوى این وزارت‏خانه و رفع مسئولیت از دیگران نیست، در عین حال سنگینى و گستردگى کار این وزارت و مسئولیت آن در فضاسازى اجتماعى کشور و جهت‏دهى فرهنگ و هنر و مطبوعات و… حساسیت فراوانى را ایجاب کرده است، به ویژه با وضع نامطلوب و غیر قابل قبولى که اخیراً در فضاى فرهنگى و مطبوعاتى و هنرى کشور پیش آمده انتظارات و توقعاتى را در افکار عموم برانگیخته است و چنان‏که شاهدیم اعتراض حوزه‏ها و مراجع معظّم تقلید را نیز به همراه داشته است. که در نهایت به مجلس شوراى اسلامى در قالب بحث و استیضاح کشیده شده است.

در این گفتار، بر آن نیستیم که درباره این ماجرا موضع‏گیرى کنیم، چنان که معتقدیم نباید به شیوه پاره‏اى از جرائد فتنه‏انگیز، این گفت و شنودها را به مسائل جناحى و خطى ربط داد و آن را به عرصه زورآزمایى قدرت تبدیل کرد و درصدد تخلیه روانى و انتقام برآمد که نه تنها براى طرفین سودى ندارد، بلکه براى نظام و انقلاب ضربه‏اى است شکننده و این همان چیزى است که دشمنان ما مى‏خواهند و با انواع ابزارها و شیطنت‏ها روى آن سرمایه گذارى مى‏کنند و هوشیارى جناح‏ها مى‏تواند خنثى کننده این توطئه‏ها باشد.

حال فراتر از تفکر جناحى و با واقع‏نگرى باید گفت: آن‏چه در این‏جا اهمیت جدّى دارد، همان نکته‏اى است که حضرت امام – قدس سره – بر آن تأکید فرموده‏اند:

“وصیت این جانب به وزارت ارشاد در همه عصرها خصوصاً عصر حاضر که ویژگى خاص دارد آن است که براى تبلیغ حق مقابل باطل و ارائه چهره حقیقى جمهورى اسلامى کوشش کنند”.

دو نکته اساسى در این قسمت به چشم مى‏خورد: “تبلیغ حق مقابل باطل” “ارائه چهره حقیقى جمهورى اسلامى” در مقام تبلیغ حق آن چه در مرحله نخست اهمیت دارد، تشخیص حق است و آن گاه تبلیغ آن . معیار ما در تشخیص حق، کتاب خدا و سنت و سیره پیامبر و اهل بیت – علیهم السلام – و دیدگاه صاحب‏نظران دین و کارشناسان اسلام؛ یعنى فقهاى والا مقام است. حق یک امر نسبى نیست بلکه یک حقیقت ثابت است و آیین حق همان چیزى است که خداى حکیم براى رسول عظیم خود(ص) فرستاده: “هو الّذى أرسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدّین کلّه؛۱ اوست آن که پیامبر خود را با مشعل هدایت و آیین حق فرستاد تا آن را بر همه ادیان پیروز گرداند.”

اما آن چه از تاریخ مى‏دانیم بسیار اتفاق افتاده که باطل لباس حق، در بر کرده و هواهاى نفسانى در تشخیص حق و باطل دخالت کرده است، چنان که على – علیه‏السلام – فرمود: “برخى نام دانشمند دارند، اما عالم نیستند و مشتى جهل و نادانى و سخنان گمراه کننده از این جا و آن جا گرفته و با سخنان باطل براى مردم دام غرور و فریب گسترده‏اند. کتاب خدا را بر آراى خود تطبیق مى‏دهند و حق را به هوس‏ها و خواهش‏هاى دل تفسیر مى‏کنند.”۲

بدین ترتیب شخص باید مراقب باشد، حق بازیچه هواهاى این و آن قرار نگیرد و جو سازى و غوغاسالارى معیار شناخت حق وباطل نشود! ملاکهاى ما در شناخت مسائل سیاسى و اجتماعى نیز باید بر این اساس باشد، ما که در نماز و روزه و حج و زکات پیرو فقها هستیم، در مسائل اجتماعى – سیاسى چون آزادى و تساهل و تسامح و حلال و حرام و مانندآن نیز باید ملاک را رأى و فتواى فقیه آگاه به زمان و اسلام قرار دهیم و این نه استبداد و سلطنت فقیه است که برخى کج اندیشان گستاخ گفتند، بلکه ولایت دینى و حاکمیت الهى است که اساس این انقلاب بوده و براى همیشه خواهد بود و هرگاه این ملاک و معیار تحت الشعاع جوّسازى و غوغاسالارى رسانه‏اى قرار گیرد، همان لحظه است که زنگ خطر به صدا درآمده و مرگ انقلاب و نظام را ندا مى‏دهد و از همین‏جا مى‏توان به عمق توطئه گسترده‏اى دست یافت که از سوى دشمنان اسلام و نظام اخیراً با هم‏دستى عوامل خارج و داخل سازمان‏دهى شده و لبه تیز آن متوجه ارزش‏هاى مسلّم دینى و چهره‏هاى مقدس اسلامى گردیده است. مسئولان امر وکارگزاران امور فرهنگى و سیاسى باید بدانند حیات و هویت نظام اسلامى ما در فقاهت و ولایت نهفته و آن روز که این اصل بنیادین خدشه پذیرد، تمام آرمان‏ها بر باد رفته است و بنابراین از این عمود انقلاب؛ یعنى “فقاهت” و “ولایت” با تمام وجود باید حمایت کرد و هیچ چیز نمى‏تواند آن را متزلزل کند. بنابراین، اگر چند رنگین‏نامه که با خون و پول این ملت زجر دیده تغذیه مى‏شوند، بصدد آنند که با فضاسازى اجتماعى و غوغا سالارى به قول خودشان جامعه مدنى را از فقاهت جدا کنند و میان “جمهوریت” و “اسلامیت” جدایى بیندازند و اندیشه سکورالیسم و لائیک را به فضاى سیاسى ایران اسلامى بکشانند، کورخوانده و سخت در اشتباهند. کارگزاران امور فرهنگى و سیاسى نباید فریب اینان را بخورند و براى رضایت اینان که مشتى عناصر ورشکسته‏اند و روز حادثه به پشیزى نمى‏ارزند، از پشتیبانى ملت و حوزه‏هاى علمى و سنگرهاى اعتقادى خود را محروم کنند که تجارب گذشته براى خردمندان و خردورزان کافى است: “فاعتبروا یا اولى الابصار”.

لابه‏لاى برخى از این ورق‏پاره‏هاى رنگین که این روزها هم‏چون مار خوش خط و خال ظاهر شده‏اند، زهر هلاهل نهفته و شگفت آن‏که دغدغه آزادى بیش‏تر از این را دارند تا با سم‏پاشى و کینه‏توزى که خصلت فطرى نویسندگان این‏ها است همه چیز را دگرگون کنند، بر مقدسات اسلام بتازند و اگر فریادى به اعتراض برآورند آن را برچسب انحصارطلبى و سلب آزادى بزنند و برخى ساده‏دلان به تماشا ایستاده و به تیراژ میلیونى مطبوعات دل خوش دارند! بدون این که به محتوا و نتیجه و خط مشى و استراتژى و ترفندها و نیرنگ‏ها فکر کنند و بر ملاک‏ها و معیارهاى تعیین شده در نظام اسلامى و قانون اساسى براى آزادى مطبوعات توجه کافى داشته باشند.

به هر رو، حق باورانى که بار مسئولیت سنگینى را در این نظام به عهده گرفته‏اند، قبل از هر چیز باید به حق بیندیشند و داورى روز جزا را لحاظ کنند و به دور از حبّ و بغض‏ها و تصفیه حساب‏ها و با کیاست و فطانت که ویژگى مؤمنان است، توطئه دشمنان و عوامل دور و نزدیکشان را بخوانند و به معیارهاى دین و تذکرات کارشناسان دین تن در دهند و تا فرصت از دست نرفته پیوندشان را با اصول و ارزش‏هاى دینى مستحکم‏تر کنند و فریب هیاهوها و رسانه‏هاى امپریالیستى و صهیونیستى را نخورند و در یک سخن حق و باطل را خلط نکنند.

نکته دوم:

نکته دوم بخش یاد شده سخن امام راحل (ره) “ارائه چهره حقیقى جمهورى اسلامى” است. مى‏دانیم که پس از قرن‏ها فترت و محرومیت جهان اسلام، حکومت اسلامى، در عاصمه تشیّع، ایران عزیز پا به عرصه وجود نهاده است و اگر در همان قالب اصلى و به شیوه درست هدایت شود و به تدریج مسخ نگردد و به دست بدخواهان استحاله نشود و توطئه‏هاى خزنده و خودکامگى‏هاى فرهنگى مجال دهد، این حکومت در پرتو معارف عالیه آسمانى و قوانین راقیه اسلامى مى‏تواند، در صحنه بین‏المللى ظهورى قدرت‏مند داشته باشد، چنان که علائم آن را در سراسر قاره‏هاى جهان مشاهده مى‏کنیم و این همان چیزى است که قدرت‏هاى شیطانى و ایادى آنان از آن هراس دارند. اگر دولت فرانسه که مدعى دموکراسى و آزادى است از ورود چند دانش‏آموز محجّبه به مدارس مانع مى‏شود، و رژیم امریکایى لائیک ترکیه نیز به همین منوال دانش آموزان و دانشجویان و آموزگاران محجّبه را از فضاى فرهنگى دور مى‏کند و از ورود یک بانوى نماینده محجّبه به پارلمان جلوگیرى مى‏نماید، همه این‏ها از وحشت و هراس این رژیم‏ها از اسلام و اندیشه‏هاى انقلابى است، همان‏گونه که سران استکبار بارها به این مطلب تصریح کرده و هول و هراس خود را پنهان نداشته‏اند. چندى پیش رئیس انجمن سیاسى امریکا در خاورمیانه در یک کنفرانس که در استانبول برگزار شده بود گفت: “امکان ندارد که روزى امریکا با مسلمانان تندرو سازش کند، چرا که آنان نه تنها قصد عقب راندن ما را از خاورمیانه از جنبه نظامى دارند، بلکه دفع فرهنگى ما را نیز در سر مى‏پرورند.”۳

امروزه ملت‏هاى دربند جهان با صاعقه آسمانى که بر سر جنایت‏کاران فرو باریده و چشم انداز روشنى را در منظر محرومان گشوده است، از خواب بیدار شدند و چشم انتظار رهایى و نجات از قدرت‏هاى فاسد و سلطه‏گرند، و فجر پیروزى مستضعفان بر مستکبران را انتظار مى‏کشند.

به هر حال، این حقیقت براى غربى‏ها (اروپایى و امریکایى) محرز شده که جهان اسلام، بلکه جهان مستضعفان از خواب صدها ساله بیدار گشته و دیگر حاضر نیستند، سلطه استعمارى را تحمل کند و قهرمان این جنبش جهانى نیز از دید آنان کسى جز حضرت امام خمینى، و تداوم خط رهبرى حضرتش نیست و همه توطئه‏ها و شیطنت‏هایشان تاکنون بر سنگ خورده و بالاخره تمام توان خود را در صحنه فرهنگى و تبلیغى به کار گرفته‏اند و این ماییم که هدف پیکان هجمه و حمله ناجوانمردانه غرب در صحنه فرهنگ قرار گرفته‏ایم تا بدان جا که بخشى از مطبوعات داخلى؛ یعنى همان‏ها که عده‏اى سنگ دفاع از آزادى‏شان را بر سینه مى‏کوبند و اعتراضات جبهه حق و عالمان و آگاهان را نوعى سانسور و محدود ساختن آزادى مى‏دانند، علناً و بى‏پروا کارگزار اهداف پلید غربى‏ها شده و مى‏کوشند، چهره اسلام را مسخ کنند و بر ارزش‏ها بتازند تا ضد ارزش‏ها را احیا کنند و با گورکنى فراماسونرها آنان را سرمشق سازند و قهرمان سازى کنند تا قهرمانان اسلام و انقلاب را از خاطره‏ها، به ویژه نسل جوان که تجارب انقلاب را ندیده است دور سازند و نظام اسلامى را از آرمان‏هاى مقدسش جدا نمایند و با یک کودتاى خزنده فرهنگى زیر پاى اندیشه‏هاى انقلاب را که در متن اسلام ریشه دارد، خالى کنند و ارزش‏ها را بى‏رنگ سازند و با القاى خط فکرى سازش و تسلیم جاى پایى براى استکبار غربى، به ویژه امریکایى‏ها دست و پا کنند و از یک‏سو از درون بر ما ضربه زنند و از سوى دیگر چهره بیرونى و جهانى انقلاب اسلامى را که آرمان‏ساز ملل دربند است، مخدوش سازند و کشور و نظام ما را که دژ استوار امت و ام القراى جهان اسلام است از بُعد ارزش و اگر بتوانند در همه ابعاد درهم بکوبند تا “نه از تاک نشانى بماند و نه از تاکْ نشان”

این نقشه آخرین استکبار غربى و امپریالیسم خبرى تبلیغى صهیونیستى است که بدون کم‏ترین مبالغه در حال اجرا مى‏باشد و برخى جرائد داخلى کارگزارِ آن‏ها شده‏اند. حال در چنین فضایى کدام مسئولیت بالاتر از آن چه حضرت امام در وصیت نامه خود بدان تأکید فرموده‏اند که وظیفه همگان، به ویژه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى “ارائه چهره حقیقى جمهورى اسلامى است”. میدان این مسئولیت نیز عرصه فرهنگ، هنر، مطبوعات، و رسانه‏هاست (و البته صدا و سیما و مانند آن را نیز نباید از یاد برد) این توصیه امام راحل که خواست همیشگى ملت و علماى امت است با آن چه امروزه و طى سال‏هاى اخیر در فضاهاى مطبوعات و پاره‏اى جشنواره‏هاى هنرى مى‏گذرد ابداً همخوانى ندارد.

این فریاد اعتراض همه دلسوزان با ایمان نظام است که در محافل و مجالس و نوشتارها و بیانیه‏ها و توضیح خواستن‏ها عنوان مى‏شود و نباید آن را محصول حرکت‏هاى جناحى دانست. هر انسان آگاه و باوجدانى درک مى‏کند که حضور هنرمندان بیگانه در جشنواره‏هاى اخیر با آن وضع نامطلوب، حرکت بر ضد ارزش‏هاى اسلامى است! چه کسى باید به این‏ها پاسخ بگوید؟ جز کارگزاران فرهنگى کشور و وزارت ارشاد؟ و کدام قانون اجازه داده پاره مطبوعات، مبانى دینى و ارزش‏هاى اسلامى جلو چشم نسل انقلابى که پیکر پاره پاره عزیزانشان را به پاى این انقلاب در خون دیده‏اند، مورد هجوم قرار بدهند و گروهک‏هاى غیرقانونى قلم‏فرسایى کنند و برخى دیگر چهره‏هاى وابسته به رژیم معدوم پیشین را زنده سازند و پول و یارانه این ملت که زیر بار تورم و گرانى روز افزون به ستوه آمده است، در اختیار این عناصر بى‏تعهد قرار گیرد تا آشکارا و با غرور و افتخار بر ارزش‏هاى اسلامى بتازند و مسئولان امر نظارت شانه از زیر بار مسئولیت خالى کنند؟!

 

به کجا مى‏روید؟ به کعبه یا ترکستان؟!

آقایان مسئولان فرهنگى ! به خود آیید و از میان جمعى متملّق و حصارى که به دور شما کشیده‏اند، به میان خلق قدم بگذارید، میان همان مردمى که استخوان‏بندى کشور و نظام را تشکیل مى‏دهند و در فراز و نشیب همراه اسلام و انقلابند و همواره ایستاده‏اند. و شماها به برکت وجود اینان زنده‏اید و نان مى‏خورید و اگر اینان در عسرت‏اند شما بحمدالله در رفاه و آسایش‏اید! بیائید به اینان فکر کنید نه مشتى ورشکسته سیاسى و قلم به مزد بى‏حاصل که روز حادثه پاى گریز دارند و چهره عوض مى‏کنند و دلشان جاى دیگر است و دغدغه دین و مردم را ندارند.

این همه از آزادى شیوه غربى حرف نزنید. مگر کسى از شما سلب آزادى کرده است؟ پدیده مبارک آزادى را بیست سال پیش، انقلاب اسلامى به ملت مسلمان ما هدیه کرد و امروز میوه‏اش را گروهى نااهل برمى‏دارند!

نوجوانان وطن بستر زخاک و خون گرفتند

تا که در بر شاهد آزادى و قانون گرفتند

رایگان در پاى نامردان دراندازى ندانى

کاین همایون گوهر از کام نهنگان چون گرفتند

این پدیده ارزشمند را به لباس نامقدس و نامیمون غربى و بر وفق خواست ورشکستگان سیاسى و گروهکى آلوده نکنید. شما در فرانسه و ترکیه زندگى نمى‏کنید که با ملاک‏هاى غربى و لائیک به ارزش سنجى آزادى و مفاهیمى از آن قبیل، بپردازید! ولى‏نعمت شما مردمى هستند که بیش از ده سال است هنوز از فرزندان گمشده و یا دربند خود خبر ندارند و چشم کودکانشان به راه پدران مفقودالاثر و اسیر دوخته است. به حال این ملت فکر کنید و هزینه‌هایى که به پاى جشن‌هاى فرهنگ و هنر آن‏چنانى مى‏ریزید و صرف پذیرایى از میهمانان ناشناخته و جاسوسان غربى مى‏کنید و یا به مطبوعات بى‏تعهد و عمله استکبار یارانه مى‏دهید که نمک بخورند و نمکدان بشکنند، بخشى از آن را براى مستضعفان و ولى نعمت‏هایتان اختصاص دهید و آرامش روانى مردم را فراهم آورید و عقده‏هاى کودکان یتیم را بگشایید، راستى به کجا مى‏روید به کعبه یا ترکستان؟!

به هر حال در این آزمایش تاریخى، مسئولان فرهنگ و هنر کارى کنند که پیش ملت سربلند و نزد خدا سربلند باشند. چهره جمهورى اسلامى را آن گونه که هست، نه آن گونه که دلخواه گروهى بى‏تعهد است، جلوه دهند.

نکته سوم:

نکته سوم از سخن حضرت امام، اشاره به تهاجم تبلیغاتى و رسانه‏اى قدرت‏هاى بزرگ و دروغ‏ها و نارواهایى است که نثار جمهورى نوپاى اسلامى کرده و مى‏کنند و ضعف تبلیغات در برابر آن. در این خصوص، هرچند همه نهادهاى تبلیغى مسئولند، اما فراز پیشین سخن امام متوجه وزارت ارشاد است که باید با خلوص نیّت و امانت و صدق و قدرت و قاطعیت و براساس مبانى و اصول انقلاب و الهام گرفتن از رهنمود رهبران دین پاسخگوى حملات دشمنان باشد و به کارگزاران داخلى‏شان مجال آتش‏افروزى و فتنه‏انگیزى ندهد و این امر سیاست‏گذارى صحیح و حساب شده و منظم در تبلیغات و مقابله با نارواهاى دشمنان انقلاب را مى‏طلبد و چنان که اشاره کردیم در سال‏هاى اخیر و با سوء استفاده عناصر ناصالح از فرصت‏ها، یک هماهنگى دقیق میان رسانه‏هاى غربى (اروپایى و امریکایى و صهیونیستى) با گروهى از نویسندگان و گردانندگان مطبوعات داخلى به چشم مى‏خورد که هرگاه یک نداى مخالف نظام، از سویى بلند مى‏شود صداى دیگر آن در سوى دیگر مى‏پیچد و از داخل و خارج به ارزش‏ها و مقدسات هجمه مى‏شود و یأس آفرینى مى‏کند و این به قدرى واضح و روشن است که انکار آن گویى انکار بدیهیات است.

در چنین فضایى آگاهى، دلسوزى ، مسئولیت شناسى وزارت فرهنگ و ارشاد فوق العاده سرنوشت ساز است و به همین دلیل حضرت امام مسئولیت را متوجه این وزارت نموده‏اند. بدین ترتیب کم‏ترین تساهل و تسامح گناهى نابخشودنى و در پیشگاه خلق و خالق محکوم.

 

مطبوعات و نویسندگان وابسته

نکته چهارم:

و امّا نکته چهارم از فراز یاد شده وصیت امام راحل، ابراز تأسف آن بزرگوار از عملکرد نویسندگان به اصطلاح روشنفکر است که با گرایش به بیگانگان مصالح کشور را در نظر ندارند و اسیر خودخواهى‏ها شده و استقلال و آزادى کشور را به بازى گرفته‏اند. توجه داشته باشیم که مطبوعات و نویسندگان مورد اشاره در حیات حضرت امام بسیار محدود بود و و شاید آن رهبر روشن ضمیر، امروز مطبوعات و نویسندگان کذایى را مى‏دیده‏اند و گویا براى امروز ما هشدار داده و اعلام خطر فرموده‏اند. و در این جا نیز مسئولیت را متوجه وزارت فرهنگ و ارشاد کرده‏اند. فضاى مطبوعاتى کشور امروز، انصافاً آلوده و مسموم است و این همه سوء استفاده از آزادى است که لجام آن گسیخته شده است.

و شگفت آن که برخى از این نویسندگان مطبوعاتى از حماسه باشکوه دوم خرداد سخن مى‏گویند و سوء استفاده از این مجال، در حالى که اینان، نه به دوم خرداد اعتقادى دارند و نه به پانزده خرداد و نه هفده شهریور نه بیست و دوم بهمن. اینان با استفاده از سیاست ماکیاولى و پیراهن عثمان معاویه، بر موج‏ها مى‏نشینند و از آن جا که به هیچ چیز اعتقاد ندارند در پى صید ماهى مقصود خودند که جز ارضاى خاطر اربابان خارجى‏شان چیزى نیست.

در این مجال نیز مسئولیت ناظران مطبوعات و وزارت ارشاد بسیار سنگین است. آقایان که مکرر از آمار میلیونى و تیراژ مطبوعات با افتخار دم مى‏زنند، قدرى هم به ارزیابى بنشینند که این همه سرمایه ملى چه ره‏آورد فرهنگى به همراه دارد. چه کسانى قلم مى‏زنند و چه قلم‏هایى تشنج آفرینى مى‏کنند؟ به هر حال، امروز صیانت از اعتقادات مردم در برابر آفات تهاجم وظیفه شرعى و ملى همه صاحبان اندیشه از علما و مراجع عظام گرفته تا کارگزاران امور فرهنگى و قواى سه گانه و سایر کسانى است که مى‏توانند در عرصه فرهنگ حرکتى سودمند داشته باشند. بنابراین، هرگز نباید به غوغاسالارى مطبوعاتى و فشار تبلیغاتى وقعى گذاشت و مُهر سکوت بر لب زد و اگر مسئولان قانونى در وظیفه خود را در آیینه تساهل و تسامح ببینند، از رهبران اسلام پاسداران ارزش‏هاى انقلاب تکلیف ساقط نیست و آن چه براى علما و حوزه‏ها و مسلمانان دلسوز و صاحبان اندیشه و قلم و توده ملت اهمیت دارد، حفظ ارزش‏ها و حراست از آرمان‏هاى حضرت امام و پیمودن خط آن حضرت است که امروزه در مشى رهبرى انقلاب تبلور دارد و هرچه جز این باشد، محکوم به فنا است و آزمایش‏هاى گذشته تأییدى است بر این مدعا و آن چه در گذشته به تجربه رسید، بار دیگر آزمایش نکنند که “من جرّب المجرّب حلّت به الندامه”.  والسلام

پانوشتها:

۱ ) توبه (۹) آیه۳۳٫

۲ ) نهج البلاغه، خطبه ۸۷٫

۳ ) کیهان ۶۸ / ۱۰ / ۱۲٫

30دسامبر/16

قانون مندى حاکم بر سیره نظرى و عملى امام خمینى(ره)

 

افکار بلند و اندیشه‏هاى حضرت امام(ره) و عملکرد ایشان به‏گونه‏اى است که بیان ناقص ما نمى‏تواند آن چنان‏که هست این موضوع را تبیین کند. با وجود این، سعى مى‏کنم مطالب خود را به طور اجمال در حد توان بیان نمایم.

 

مدیریت و تصمیم‏گیرى

بحث نخست، تبیین کلّى ارتباط مدیریت با تصمیم‏گیرى است. اصولاً مدیریت انباشتى از تجربه‏هاى بشرى است که به تصمیم‏سازى و تصمیم‏گیرى مدیران براى تدبیر امور کمک مى‏کند. به تعبیرى مى‏توان مدیریت را مترادف با تصمیم‏گیرى دانست که هر لحظه مدیر با هدف گذارى، سازمان دهى، برنامه‏ریزى، نظارت و هم‏آهنگى، اعلام موضع مى‏کند که مدیران به طور معمول به آن اقدام مى‏کنند و تلاش بر این است که این تصمیم‏گیرى‏ها مدون، منضبط و مضبوط در اختیار جامعه بشرى قرار بگیرد.

امروزه از مدیریت به عنوان تکنولوژى طلایى روز یاد مى‏کنند؛ یعنى بالاترین نوع توان‏مندى که در اختیار بشر قرار گرفته تدبیر امور است. البته این توان‏مندى به طور مطلق در اختیار رب‏العالمین است. همه جوامع به اصطلاح صنعتى یا پیشرفته، امروز به این مهم دست یافته‏اند که راز توسعه منطبق با ارزش‏هاى خودشان را در ارتقاى توان‏مندى‏هاى مدیریت جست‏وجو کنند.

با این تعبیر، تلاش‏هایى که صورت گرفته در این جهت بوده که آیا در شیوه تصمیم‏گیرى حضرت امام(ره) قانون‏مندى خاصى حاکم بوده است؟ تصمیماتى همچون تدوین و تصویب قانون اساسى، توقف جنگ و یا انتخاب نام نظام جمهورى اسلامى که نزد همه مشهود است و تصمیمات خرد و کلانى که در حوزه شخصى گرفته شده، آیا از یک قانون مندى خاص پیروى مى‏کرده‏اند، یا خیر؟ در توضیحاتى که رائه خواهم کرد، تلاش این بوده که براى چنین تصمیم‏گیرى‏هایى در زبان و ادبیاتِ مدیریت، قانون‏مندىِ خاصى جست و جو شود و آن قانون‏مندى تحت عنوان یک نظریه و یک تئورى مطرح شود که نام بحث خود را “تئورىِ مدیریت بر مبناى اصول” مى‏گذارم.

به عنوان مثال اصرار بر تنظیم و تدوین و تصویب قانون اساسى از دیدِ ادبیات مدیریت، اولین کارى است که باید انجام شود تا نظام را هدف‏مند کند. این امر به طور کامل با چارچوب‏هاى نظرى مدیریت منطبق است و حاصل آن استقرارِ سریع ارکان نظام بود؛ یعنى سازمان‏دهى و تقسیم کار بین ارکان نظام و تأکید بر این‏که این ارکان در یک ارتباط منسجم عمل کنند. در بررسى تصمیمات حضرت امام(ره) شاهد تفاوت‏هایى با شیوه‏هاى تصمیم‏گیرى رایج در مدیریت هستیم. در ادبیاتِ رایجِ مدیریت این شیوه‏ها را تحت عنوان “نظامات تصمیم سازى” مى‏شناسند. در این تلاش این نظریه به طور تدریجى شکل گرفت که آیا مى‏توان در قالب ادبیاتِ رایجِ مدیریت این قانون‏مندى را تعریف و عرضه کرد؟ به همین منظور آن‏چه را که در این ده – دوازده سال تهیه و تدوین و سعى شده ارتباطشان با یکدیگر سنجیده شود، در قالب بیان مدیریتى امروز عرضه مى‏کنم.

نظریه‏هاى مدیریت را در قالب عناصرِ اساسىِ نظریه، اصل نظریه، فرض‏هایى که بر آن حاکم است و استنتاج قضایا از این نظریه ارائه خواهم کرد و سعى مى‏کنم به همین کیفیت این مطالب را دسته‏بندى کنم.

در این نظریه، چهار عنصر اساسى مورد توجه و عنایت قرار گرفته است:

۱- اصول و مبانى ارزشى (که در ادبیاتِ مدیریت کمتر به آن اشاره مى‏شود) یکى از عناصر اصلى که حضرت امام(ره) به اتکاى آن تصمیم‏گیرى‏هایش را اعلام مى‏کرد، اصول و مبانى ارزشى حاکم بر اسلام و وجود ایشان بود.

۲- شناخت موضوع، یعنى درکى مطابق با واقعیت و شناختى بسیار دقیق و عمیق از پدیده‏هاى خارجى و آن‏چه که در موردش تصمیم مى‏گیرند.

۳- علم مدیریت، یعنى مجموعه اطلاعات مدیریتى که انباشته شده و به علوم مدیریت رایج تبدیل شده است و یکى از عناصرى است که در تصمیم سازى و تصمیم‏گیرى به شدت مورد استفاده قرار مى‏گیرد.

۴- هنر مدیریت، به مفهوم توان به کارگیرى علم مدیریت. معمولاً هنر مدیریت را توان مدیر در به کارگیرى دانش مدیریت در صحنه عمل تعریف مى‏کنند و به تعبیرى اصول و مبانى و ارزش‏هاى مفاهیم مجرّد به کمک هنر مدیریت است که جنبه اجرایى پیدا مى‏کند و به سازمان، مقررات و رویه تبدیل مى‏شود.

ترکیب این چهار عامل، تصمیم‏گیرى را محقّق و ممکن مى‏کند؛ یعنى در واقع نوعى ماحصل تهیه و تدوین و جمع‏آورى این عوامل چهارگانه است که به صورت یک تصمیم نمایان مى‏شود. اصول را باید – نبایدها، جهت‏گیرى‏ها و محکمات دین مبین اسلام قرار دهیم؛ یعنى اصولى که منبعث و برخاسته از نظام ارزشى حاکم بر جمهورى اسلامى است. به تعبیر این باید – نبایدها و اصول ارزشى جوهره تصمیم‏هاى مدیریتى است که ما نام آن را “مدیریت بر مبناى اصول” مى‏گذاریم.

 

ارتباط مدیریت با اصول ارزشى

در باب مدیریت که مى‏گویند، جوهره مدیریت برنامه‏ریزى، جوهره برنامه‏ریزى هدف‏گذارى و جوهره هدف‏گذارى شناخت است. منتهى شما اگر از مجموعه‏اى که بر آن حکومت یا تصدى مى‏کنید یا حاکمیتى را اعمال مى‏کنید شناخت دقیق نداشته باشید نمى‏توانید اهداف معین و قابل وصولى را تعبیه کنید، تا هدف معین نشود، راه رسیدن به هدف روشن نمى‏شود. پس اگر شناخت ایجاد شد، سایر عوامل مدیریت هم به خدمت گرفته مى‏شود. حال ببینیم جوهره شناخت چیست که به آن هویّت مى‏دهد. مهم‏ترین عامل در شناخت، نظام ارزشى است؛ به تعبیر دیگر، وزن و اهمیت عوامل در شناختى که انسان پیدا مى‏کند، بستگى به این دارد که جهان‏بینى و شاکله ارزشى‏اش چگونه حکم مى‏کند. بنابراین خود شناخت، بدون نظام ارزشى هویّت ندارد و نمى‏تواند ما را به سوى تصمیم‏گیرى‏هاى خردمندانه و حکیمانه راهنمایى کند.

جایگاه علم مدیریت و نسبتش با اصول ارزشى چنان است که مدیر به استناد نظام ارزشى که براى خود قایل است، مقررات، قوانین، سازمان و وزن عواملى را که برایش مطرح است تعبیه و طراحى مى‏کند. نهایتاً مى‏توان این‏گونه تعبیر کرد که براى تحقّق اهداف، اصول و ارزش‏ها، ابزار اصلى، علم مدیریت است. علمى که مى‏تواند هدف و راهبرد مناسب ارائه دهد و چگونگى وضعیت سازمان، روش‏ها و مقررات را معلوم کند تا بتواند به هم‏آهنگى و تصمیم‏گیرى و ایجاد انگیزش برسد. به این ترتیب نسبت مدیران با علم مدیریت این‏گونه است که براى تولیدِ شیوه‏هاى تصمیم‏گیرى و نظم و نسق امور و مقرراتى که مورد نیاز است باید على‏القاعده به طرّاحىِ روش‏ها و شیوه‏ها دست بزند که در وراى این طراحى‏ها نظام ارزشى نهفته است.

به این ترتیب از دید ما، علم مدیریت ابزار اصلى تحقق ارزش‏ها، اصول و اهداف و سیاست‏هاى یک نظام است و خود منبعث از نظام ارزشى مدیر مى‏باشد و هنر مدیریت توان به کارگیرى این علم براى تحقق اصول و مبانى ارزش‏ها است و تصمیم‏گیرى، تجلّى هنر مدیریت در تلفیق اصول و مبانى با واقعیت‏هاى عینى است و استفاده از علوم مدیریت و هنر مدیریت در تلفیق با یکدیگر، مى‏تواند این موضوعات را در صحنه عمل به اجرا برساند.

با توجه به عواملى که برشمردیم اگر این نگاه را بپذیریم که جوهره مدیریت، تصمیم‏گیرى است و تصمیمات مبتنى بر نظام ارزشى‏ایى که جهت‏گیرى‏ها و سمت و سوها را مشخص مى‏کند در بطن تار و پود تکنولوژى مدیریت، که از چهار عامل: انسان، نرم‏افزار، سخت‏افزار و نیروى انسانى تشکیل شده، تجلى مى‏کند. با این کیفیت و با چنین نگاهى به بحث مدیریت، یعنى نظریه مدیریت بر مبناى اصول ارزشى، هر تصمیم و تدبیرى، به‏گونه‏اى عبادت تلقى مى‏شود. چون بشر در برابر مسائل اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى به طور مرتب باید موضع بگیرد، فرد مسلمان به استناد نظام ارزشى‏اش در تقابل با واقعیت‏ها باید تشخیص بدهد که آیا واقعیت‏ها را به یک نظام ارزشى حاکم کند یا نظام ارزشى را مبنا بگیرد و تصمیمش را اعلام کند. به این ترتیب هر تصمیم و تدبیرى، با توجه به پایه‏اى که براى اصول و مبانى ارزشى در این نظریه قایل شدیم، نوعى عبادت تلقى مى‏شود.

دوم این‏که حصول اطمینان از شناختِ موضوعى، امرى اساسى تلقى مى‏شود؛ یعنى بدون این‏که از پدیده‏ها و واقعیت‏هاى خارجى دریافت دقیق و صحیحى داشت نمى‏توان به اصول و مبانى اتکا کرد، از این رو شناخت پدیده‏ها و اعلام اصول و مبانى و مواضعى که مدیر ابراز مى‏کند، یک امر بسیار اساسى است.

سوم این‏که تصمیم‏گیرى امرى علمى محسوب مى‏شود. به این مفهوم که تجربیات تصمیم‏گیرى را باید تدوین و تنظیم کرد و آن‏ها را قابل اشاعه و استفاده نمود. علاوه بر این دو رکن، اگر بخواهیم اصول و مبانى به درستى محقق بشود، باید هم به واقعیت‏ها توجه کنیم و هم از علوم مدیریت بهره بگیریم. احراز توان‏مندى در مدیریت، امرى پیچیده و خطیر است؛ یعنى آگاهى از علم مدیریت کافى نیست بلکه باید توان به کارگیرى این علوم و تجربیات را در صحنه عمل نشان بدهیم که به آن “هنر مدیریت” مى‏گویند. نهایتاً این‏که اصول و ارزش‏ها جان مایه مدیریت و مدیریت، علت‏العلل تحقق ارزش‏ها و اصول است. با تعریفى که از علم مدیریت دادیم، مدیریت ضمن این‏که از ناحیه اصول ارزش‏ها متأثر شده و این اصول تنظیم، تبیین و تدوین شده و به روش‏ها و مقررات و آیین نامه‏ها و تکنیک‏هایى در مدیریت تبدیل گردیده، وسیله‏اى است براى تحقّق ارزش‏هاىِ مدّنظر مدیر یا نظام مدیریتى که در آن قرار گرفته است.

با عنایت به آثار و تبعاتى که این نگرش دارد نظریه‏اى را که تبیین شد در چهار فراز بیان مى‏کنیم.

اول این‏که این نظریه‏ها اعلام مى‏کند که تصمیمات و مدیریت هر فردِ مسلمان متأثر از چهار عامل زیر است:

۱- اصول و مبانى اعتقادى؛

۲- شناخت موضوع؛

۳- علوم مدیریت؛

۴- هنر و تجربه مدیریت.

به طور خلاصه، فرد مسلمان همواره بر مبناى اصول و در جهت تحقق آن‏ها از یک سو و توجه به شرایط مقتضیات حاکم از سوى دیگر با کمک دانش و تجربه مدیریت، تصمیم مى‏گیرد. هر اندازه درک از اصول و پاى‏بندى به آن‏ها قوى‏تر، شناخت شرایط و مقتضیات واقعى‏تر است. از سوى دیگر هر قدر بهره‏گیرى از علم و تجربه مدیریت افزون‏تر باشد، تصمیمات حکیمانه‏تر، کم هزینه‏تر و آثار و برکات آن ماندگارتر است.

در بحث‏هاى نظریات مدیریتى باید این نوع آثار و ادعاها را با بررسى تصمیمات اثبات کرد، ما در این زمینه مطالعاتى را انجام دادیم که به طور فشرده ارائه مى‏کنیم:

فرد مسلمان بر این اساس، به طور مستمر تلاش مى‏کند که با تجهیز درونى یعنى تهذیب و تزکیه، تعلیم و تربیت و تغییر و فراهم سازى شرایط بیرونى، در جهت پیاده شدن اصول و مبانى‏اش با محیط جدال مى‏کند تا آن را براى تحقّق اصولش آماده کند و تصمیمات حکیمانه‏ترى را اتخاذ نماید؛ یعنى تلاش مستمر براى تغییر درون و بیرون.

 

شیوه مدیریتى امام خمینى(ره)

شما مى‏توانید با این مدل، تصمیمات حضرت امام خمینى را چه در بُعد زندگى فردى و چه در بعد کلان اجتماعى تبیین کنید؛ مثلاً چهار عاملى را که اشاره کردم، یعنى تجربه و هنر مدیریت، علم مدیریت، اصول و مبانى و عامل شناخت از موضوع را در چند تصمیم ایشان در نظر بگیرید: اصرار ایشان بر تنظیم و تبیین و جارى شدن قانون اساسى نشان دهنده اشراف و آگاهى از منظر رهبرى یک نظام، به هدف‏مند کردن نظام بوده است؛ یعنى اولین کارى که در علم مدیریت باید صورت بگیرد این است که نظام را هدف‏مند کنید. تدوین قانون اساسى از این سنخ بوده است. وقتى که بحث اسمِ نظام حکومتى پیش آمد فرمودند: “جمهورى اسلامى، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد”. با این‏که تمام گروه‏هاى سیاسى، یک مسئله را به صورت دیرگى تعبیر و تفسیر مى‏کردند. ایشان به استناد شناخت و استنباطى که از خواست و نگرش مردم داشتند و با تکیه بر اصول و مبانى، بدون ذره‏اى تردید با آرامش کامل فرمودند: “جمهورى اسلامى”. این نشان مى‏دهد که امام از آن عوامل به خوبى بهره مى‏بردند و تصمیم مى‏گرفتند. شناخت از موضوع و اتکا به علم مدیریت در منظر رهبرى، اولین کارى است که نظام را هدف‏مند مى‏کند. از آن طرف، تکیه بر اصول و مبانى و توان به کارگیرى این‏که هدف چگونه با مجموعه شما هم‏آهنگ باشد. هرگاه ایشان اعلام موضوع و تصمیمى مى‏کردند، عقب‏تر یا جلوتر از مردم نبودند، بلکه دقیقاً در کنار آن‏ها بودند.

به این ترتیب مى‏بینید که هر چهار رکن در تصمیم ایشان در این موضوع تجلى مى‏کند. بعضى از تصمیمات امام ظاهراً ناهم‏آهنگ با مقتضیات محیط است، مثلاً حکم اعدام سلمان رشدى شاید از جمله این مسائل باشد. علت دیر هضمى این‏گونه تصمیمات این است که این تصمیمات در بُعد زمان معنا پیدا مى‏کند؛ یعنى بُعدِ تصمیم و عمقِ تصمیم ممکن است پنجاه سال، یک قرن یا چند نسل باشد. به علت محدودیت ذهن ما و دور بودن از آن نگاه و منظر این طور به نظر مى‏آید که ایشان بدون توجه به مقتضیات و شرایط زمان تصمیم گرفته‏اند. منتها چون تصمیم ایشان، تصمیم بلندى است با وجود گذشت سال‏ها هنوز از نظر ادبیاتِ مدیریت درک نشده است. اگر این زمان را کمى طولانى‏تر بکنید متوجه مى‏شوید که به مقتضیات هم توجه شده و در واقع بر مبناى اصولى و به اتکا مقتضیات، تصمیمى را اتخاذ کرده‏اند.

یکى دیگر از تصمیم‏گیرى‏هاى مهم امام، پذیرش قطعنامه است. کسانى که در کوران تصمیم‏گیرى حضرت امام بودند، خوب مى‏دانند که در بحث قطعنامه فى الواقع مدیریت کشور تصمیم مى‏گرفت و جلو مى‏رفت. روزى که آمدند و گفتند به این دلیل نمى‏توان جنگ را ادامه داد، امام تشخیص مصلحت دادند که با حفظ اصول این جا توقف مى‏کنیم. یعنى هیچ‏گاه از اصول دست برداشته نمى‏شود. در این مدل و در این تئورى، مدیریت بر مبناى اصول حاکم است، ولى اگر مقتضیات خوب شناسایى نشود، هزینه تصمیم بالاست. آن جا اگر این توان اجازه نمى‏دهد یا مقتضیات فراهم نیست یا درک از اصول و مبانى و واقعیات آن چنان‏که باید و شاید شفاف نیست، مدیر تصمیم مى‏گیرد و تشخیص مصلحت مى‏دهد. کما این‏که این مکانیزم در تمام نظام ادارى کشور بعد از چند سالى تعبیه شد.

تلاش‏هاى درونى و بیرونىِ امام، زبانزدِ همه است. ایشان على‏رغم قرار گرفتن در منصبِ امامت امت و رهبرى انقلابِ اسلامى در جهان امروز، در هیچ زمانى از تزکیه درون به عنوان یک امر اساسى واجب و مقدم بر هر کارى غفلت نکردند. بیت مکرم امام(ره) ادبیاتى در این زمینه تولید کرده که نشان مى‏دهد، عبادت، تزکیه و تهذیب، آن هم در آن مقام، جزء لاینفک خودسازى و تجهیز درون نزد ایشان امرى اساسى بوده است. از آن سو مطالعه مستمر و اطلاع روز به روز از وضعیت مردم دنیا از طریق رادیوها و روزنامه‏ها در چنین موقعیتى همواره یکى از اصول اساسى زندگى حضرت امام(ره) بوده است. ایشان برخى تصمیمات را على رغم اعتقاد به صحتش اعلام نکردند و منتظر فراهم آمدن شرایط شدند.

بررسى این موضوعات نشان مى‏دهد که خیلى از تصمیمات شاید از سال ۵۸ – ۵۹ در ذهن امام بوده، ولى هیچ موقع اعلام نکردند تا شرایط فراهم شد. این رفتارها حاکى از تبعیت تصمیمات ایشان از یک چنین مدلى است و در داخل این نظریه دو فرض اساسى وجود دارد: فرض اول این است که اعتقاد ما به دین مبین اسلام به عنوان کامل‏ترین و فطرى‏ترین دین و دستورها و اصول ثابتش براى انتخاب زندگى صحیح فردى و اجتماعى، در پشت این نظریه قرار دارد و فرض دوم، مدیریت و تدبیر امور فردى و اجتماعى است.

بى‏مناسب نیست که اشاره کنیم امروزه در دنیاى غرب از مدیریت فردى به عنوان خودِ مدیریتى استفاده مى‏شود؛ یعنى همان جهاد اکبر که از دیدگاه حضرت امام(ره) در آن چند مرحله باید طى شود: تفکر، عزم، مشارطه، مراقبه، محاسبه و تذکر. این‏ها را اگر به عنوان یک مدل تهذیب و تزکیه شخصى، هر روز و هر هفته به کار بگیرید، مدیریت فردى مى‏شود. کسى که نتواند خود را مدیریت کند از عهده مدیریت جامعه هم برنمى‏آید. به این ترتیب مدیریت و تدبیر امور اجتماعى و فردى با نگاه اعتقادى عین دین‏ورزى و عبادت حق تعالى است.

 

نتیجه

استنتاج‏هایى که از این قضیه مى‏توان کرد به صورت زیر است:

۱- اصول و مبانى اعتقادى پایه و چهارچوب اصلى و شکل دهنده سمت و سوى حرکت و جوهر تصمیمات هر فرد مسلمان است.

۲- اصول و مبانى اعتقادى، تعیین کننده وزن عوامل در شناخت پدیده است و به شناخت از پدیده هویت مى‏بخشد. یعنى شناخت‏هایى که امروزه در علوم مدیریت وجود دارد، فارغ از هویت‏هاى ارزشى، عوامل اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى را تعبیه مى‏کند که اگر به دنبال آن یک چهارچوب نظرى نباشد، این شناخت هویت ندارد.

۳- اصول و مبانى اعتقادى آفریننده علوم و فنون مدیریت براى تدبیر امور فردى و اجتماعى است.

۴- شناخت از موضوع و واقعیت‏ها در سرعت و شتاب حرکت به سمتِ تحقّق اصول و مبانى اعتقادى و شدت رعایت آن‏ها تأثیر مى‏گذارد؛ یعنى این‏که ما با چه سرعتى به سمت تحقق اصول حرکت کنیم تابع مقتضیات و شرایط عینى جامعه است. از اصول دست برنمى‏داریم، ولى اگر شرایط فراهم نباشد، بُعدِ زمانى تحققِ اصول و مبانى، طولانى‏تر مى‏شود. مهم این است که در راه باشیم و این نوع نظریه مى‏گوید با چنین اعتقاد و چنین نظامى حتماً به هدف مى‏رسیم.

۵- سرعت حاصل از مقتضیات و سمت و سو، تابع اصول مبانى است. درک و دریافت عمیق از اصول و پاى‏بندى به آن‏ها مقدم بر هر عامل دیگرى در تصمیمات اثر مى‏گذارد و به تصمیمات و اعلام مواضع شفافیت مى‏بخشد. هر تصمیم مدیریتى یک حرکت اعتقادى است. به این ترتیب، اصل بر تقدم اصول است نه تقدم واقعیت‏ها، که از آن به عمل‏گرایىِ رئالیستى تعبیر مى‏شود.

۶- نتیجه تصمیمات و سرعت رسیدن به دستاوردها فرع بر قضیه است و در واقع فرد مسلمان عمل به تکلیف مى‏نماید. اصلى که مکرّر از ناحیه حضرت امام(ره) بر آن تأکید مى‏شد، این بود که: “ما به تکلیف عمل مى‏کنیم”.

۷ – به لحاظ ورود خطا در برداشت از اصول و درک واقعیت‏ها آن طور که هستند، مجاهده مستمر فرد براى ارزیابى تصمیمات و چگونگى عملکرد عوامل چهارگانه ضرورى است. یعنى مدیرِ مسلمان در چنین نظریه‏اى هیچ گاه از عواقب تصمیم خود غفلت نمى‏کند و مرتب با آثارى که از این تصمیمات به او منعکس مى‏شود، یا علم خود را نسبت به واقعیت‏ها بالا مى‏برد یا علوم مدیریت را ارتقا مى‏دهد، یا اصول و مبانى‏اش را شفاف‏تر مى‏کند، یا تهذیب فردى و برداشت صحیح‏تر و یا تجربیات مدیریتى خود – که هنر مدیریت است – به آن‏ها جلا و غنا مى‏بخشد که بتواند در مرحله بعد با توان‏مندى بالاترى بر اساس این نظریه اقدام کند.

۸ – در جلا بخشیدن و کارآمد کردن الگوى تصمیم‏گیرى تجهیز فردى براى درک بهتر اصول و مبانى اعتقادى، فراگیرى علوم مدیریت و ارتقاى تجربه و هنر مدیریت و اشراف به زمان و مکان و در رأس همه تزکیه نفس ضامن موفقیت روزافزون فرد مسلمان است.

۹ – استفاده مکرر از این الگو توسط مدیران، استحکام مدیریت فردى، یعنى تقواى ساختارهاى حاکم به یک نظام در مقیاس فردى را “شاکله” مى‏گویند. اگر عملکرد فرد مثبت باشد، مى‏گویند فرد متقى است و با صداقت کار مى‏کند. استفاده مکرر از از این موضوع توسط مدیران به استحکام مدیریت فردى و مدیریت اجتماعى مى‏افزاید؛ یعنى یک سیستم خودش، خودش را تصحیح مى‏کند.

۱۰ – شفافیت اندازه‏گیرى عوامل مؤثر در الگو یعنى همان علوم و هنر مدیریت، اصول مبانى و شناخت واقعیت‏ها موجب تمیز دادن سریع این عوامل مى‏شود. مدیر اگر مدعى باشد که این الگو را دنبال مى‏کند مى‏توان در عملکرد اجتماعى و فردى‏اش صحت و سقم ادعایش را پیدا کرد.

۱۱ – راه توسعه علوم و مدیریت با ویژگى‏هاى اسلامى با به کارگیرى این الگو و به صورت تدریجى حاصل مى‏گردد.

۱۲- بهره‏گیرى از این الگو هزینه‏هاى مدیریت را در بلند مدت کاهش و بهره‏ورى نظام را افزون مى‏کند.

این نظریه که در قالب پیش فرض‏ها، عوامل اساسى ذى‏مدخل، آثار و نگرش حاکم به این عوامل و نهایتاً استنتاج‏هاى دوازده‏گانه‏اى که اشاره کردم و ما آن را “مدیریت بر مبناى اصول” مى‏نامیم، بر اساس ادبیاتِ مدیریتِ رایج، تبیین شده که بتوان در فضاى ادارى کشور به آن تمسک پیدا کرد.

 

سامان یابى نظام ادارى کشور

در انتهاى این بحث به لحاظ این‏که مسئولیت نظام ادارى کشور بر عهده بنده گذاشته شده، چند نتیجه‏گیرى براى نظام ادارى کشور مى‏توان از این بحث استخراج کرد که اگر نظام به آن اهتمام کند این کار تحقق‏پذیر و شدنى است:

۱- هدف توسعه، تحقق اصول ارزش‏هاى اسلامى است. لذا سیره عملى و نظرى حضرت امام(ره) و قانون‏مندى‏هاى حاکم بر آن ضامن موفقیت است.

۲- برنامه ریزى براى تربیت و تعلیم هدف‏مند مدیران در تمام عرصه‏ها اولویتِ اوّلِ نظام اسلامى است که در این هیجده سال بدین مهم همت نگاشته‏ایم.

۳- تبیین کاربردى روش‏هاى تصمیم‏گیرى براى مدیریت فردى و اجتماعى در تمام عرصه‏ها، همکارى سامان یافته دانشگاه، حوزه و مدیریت اجرایى را مى‏طلبد.

۴- لازمه بهره‏ورى و شایسته سالارى در نظام ادارى نهادمند شدن چهار عامل: تعهد، تخصص، دانش و هنر مدیریت و اشراف به موضوع در مراحل مختلف از اهمّ مسئولیت‏هاست.

اساس قضیه در این بحث به این برمى‏گردد که اگر اعتقاد ما در نظام اسلامى الگو قرار دادن حضرت امام – سلام الله علیه – است و از آن طرف هم مدبر العلوم خلقت و جهان هستى حق‏تعالى است و از طرفى دنیا نیز عملاً ثابت کرده که توسعه منابع انسانى محور توسعه است و مدیران به هنجار براى چنین نظامى اصل و اساس قضیه هستند و با عنایت به این‏که حدود بیست سال از انقلاب گذشته، نشان مى‏دهد که یکى از غفلت‏هاى اساسى و تاریخى ما بحث توسعه مدیریت بر مبناى اصول ارزش‏هاى اسلامى است که ان شاءالله با همتى که دولت و نظام مى‏کند آغازى براى دست‏یابى به چنین آرزوها و آرمان‏هایى باشد.

 

30دسامبر/16

قرب به خدا

آیهالله جوادى آملى

 

“یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ اِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُون × وَ لاتَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَاَنْسیهُمْ اَنْفُسَهُمْ اُولئکَ هُمُ الْفاسِقُون لایَسْتَوِى أَصْحابُ النَّار وَ أَصْحابُ الْجَنَّه أَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمُ الْفائِزُون”.۱

ترجمه:

اى کسانى که ایمان آورده‏اید، از خدا پروا دارید؛ و هر کسى باید بنگرد که براى فردا]ى‏خود[ از پیش چه فرستاده است و ]باز[ از خدا بترسید. در حقیقت خدا به آن چه مى‏کنید آگاه است. و چون کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و او ]نیز [آنان را دچار خودفراموشى کرد؛ آنان همان نافرمانان‏اند. دوزخیان با بهشتیان یکسان نیستند، بهشتیانند که کامیابانند”.

× × ×

گرچه همه دستورها براى تهذیب است ولى این آیات مبارکه ارتباط مستقیمى با تهذیب نفس دارد. هر خطرى که دیگران را به کام کشد در اثر نسیان نفس است، لذا فرمود: “یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ” آن گاه فرمود نظیر کسانى نباشید که خدا را فراموش کرده‏اند بلکه هم چون کسانى باشید که به یاد خدایند. اولیا به یاد خدایند و خدا هم به یاد آن‏هاست و آن‏ها را هم به یاد خودشان متذکر مى‏کند. کفار و منافقان از خدا غفلت کردند خدا هم آن‏ها را از خودشان اغفال کرده است. این‏که فرمود: “یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ” آن گاه فرمود: “وَ لاتَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ” یعنى مانند این گروه نباشید یعنى نظیر گروه دیگر باشید. این‏که فرمود: “لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه” یا درباره حضرت ابراهیم – سلام الله علیه – فرمود: او اسوه شماست یعنى مانند اینها باشید.

قرآن نمى‏فرماید خدا را فراموش نکنید که بشود یک دستورالعمل خشک و یک اصل کلى، بلکه مى‏فرماید: مانند آنان که خدا را فراموش کردند نباشید؛ یعنى عده‏اى بودند که خدا را فراموش کردند و به دام نفاق و کفر افتادند و به سرنوشتشان هم رسیدند. این، به اصطلاح همان بیان قاعده است به ذکر موردش که اکتفا به یک امر علمى محض. پس از این طرف هم کسانى هستند که به یاد خدایند و خدا هم به یاد آن‏هاست که فرمود: “فاذکرونى اذکرکم” و کسانى هستند که به یاد خدایند و خداوند آن‏ها را به یاد خود آن‏ها انداخته است که: الیوم هم “اشهدهم على انفسهم” هست. امروز هم کسانى هستند که خدا آن‏ها را به یاد خود آن‏ها انداخت و خود آن‏ها را نشان خودشان داد. نه این “وَ لاتَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَاَنْسیهُمْ اَنْفُسَهُم” تاریخ برمى‏دارد و نه آن “اشهدهم على انفسهم”. اینها قضایاى تاریخى نیست که در فلان سال شمسى یا قمرى یا میلادى اتفاق افتاده باشد، اگر کار مال روح است نسیان روح یا یاد روح منزّه از زمان و مکان است. آن‏ها که خودشان را فراموش مى‏کنند یا به یاد خودشان هستند این در افق زمان نیست. قهراً آن “اشهدهم على انفسهم” در یک جناح، و این “انسیهم انفسهم” در جناح دیگر است. این‏که به ما فرمود: “وَ لاتَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ” یعنى کونوا کالذین اشهدهم على انفسهم. امروز هم هستند کسانى که خدا آنها را نشان خودشان مى‏دهد و آنها خودشان را مى‏بینند؛ یعنى از راه خودشناسى به یاد حق مى‏رسند.

آیه ۱۰۵ سوره مائده، طبق بیان سیدنا الاستاد علامه طباطبائى – رضوان الله تعالى علیه – به منزله شرح این آیه است یعنى “یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم لایضرّکم من ضلّ اذا اهتدیتم” به منزله شرح این آیه است.

 

چهار نوع قرب در آیات قرآن

شما تقریباً این چهار دسته آیه را در قرآن کریم به یاد دارید که درباره این است که خدا به انسان نزدیک است، فقط با انسان سخن مى‏گوید:

دسته اول این است که شما دعا کنید خدا نزدیک است: “و اذا سألک عبادى عنّى فانّى قریبٌ أجیب دعوه الداع اذا دعانِ”۲ در همین آیه مبارکه هفت مورد خدا از خود به ضمیر متکلّم وحده یاد مى‏کند. آن قدر مسأله قرب خدا مطرح است که گرچه پیامبر – صلى الله علیه و آله و سلم – در سؤال واسطه است امّا در جواب، دیگر واسطه نیست، چون نفرمود: اذا سألک عبادى عنى فقل انّى قریبٌ بلکه فرمود: اگر از تو سؤال کردند من خودم جواب مى‏دهم براى این‏که من به تو از تو نزدیک ترم، به آن‏ها از آن‏ها نزدیک‏ترم، به سؤال از خودِ سؤال نزدیک‏ترم و امثال آن. نشانه قرب را در همین نحوه جواب فهماند، دیگر نفرمود تو در جواب آن‏ها بگو از تو سؤال مى‏کنند ولى من جواب مى‏دهم. این دسته اول آیات که فقط اصل قرب را مى‏فهماند.

دسته دوم آیات این است که در سوره مبارکه واقعه مى‏فرماید افراد و پرستارانى که در بالین محتضر هستند نگران‏اند، خدا مى‏فرماید: شما با این‏که به بیمار نزدیک‏اید من از شما به او نزدیک‏ترم: “و نحن اقرب الیه منکم ولکن لاتبصرون”۳ یعنى و هو یبصر امّا ولکنهم لاتبصرون یعنى نه این‏که نه شما مى‏بینید نه او مى‏بیند او الآن در یک حالى است که ما را خوب درک مى‏کند، ما را خوب مى‏شناسد، امّا شما نمى‏دانید که ما یعنى من با مأمورانم به این محتضر از شما که در بالین او هستید نزدیک‏ترم.

دسته سوم آیات که نزدیکى بیش‏تر را مى‏رساند همان است که در سوره مبارکه “ق” مشخص کرد و فرمود: “و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید”۴ در این نوع سوم سخن این نیست که خدا به ما از دیگران نزدیک‏تر است بلکه سخن بر این است که خدا به ما از آن رَگِ حیات ما نزدیک‏تر است.

نوع چهارم همان است که در سوره مبارکه انفال آمده است که خدا به ما از خود ما نزدیک‏تر است “واعلموا انّ الله یحول بین المرء و قلبه”.۵ خوب قلب ما همان حقیقت ماست، منظور این جرم مادى که هر انسان یا هر حیوانى دارد که نیست. این‏که خدا فرمود حرف ما را کسى درک مى‏کند که داراى قلب باشد: “لمن کان له قلب أو القى السمع و هو شهید”۶ کسى که داراى دل باشد حرف ما را درک مى‏کند منظور این قلب مادى که نیست خوب این قلب مادى را همه دارند و ممکن است قلب یک انسان منافق یا کافر را وقتى متخصص قلب معاینه مى‏کند بگوید این قلب سالم است، امّا قرآن درباره همین فرد مى‏فرماید: “فى قلوبهم مرض”۷ پس منظور قلب مادى نیست، قلب انسان همان روح انسان است، همان است که یا طیب و طاهر است یا معصیت‏کار که: “و من یکتمها فانّه آثم قلبه”۸ خوب، پس قلب ما همان حقیقت ماست چیز دیگر نیست در کریمه سوره انفال هم فرمود: “واعلموا انّ الله یحول بین المرء و قلبه” یعنى بین ما و خود ما احاطه حق حائل است پس چیزى براى خود ما نمى‏ماند.

 

علت نزدیکى انسان به خدا

اکنون این سؤال را مطرح مى‏کنیم که چرا قرآن اصرار دارد که خدا را به ما نزدیک معرفى کند؟ این براى چند نکته است:

  1. هرگونه شرک و ثنویت را از بین ببرد؛ یعنى دیگران که به دام شرک افتاده بودند مى‏گفتند که خدا حقیقتى است که ما به او دست رسى نداریم نه او را مى‏توانیم بشناسیم و نه بپرستیم، قهراً یک سلسله از موجودات مقدس را باید بپرستیم تا واسطه بین ما و او باشند که: “ما نعبدهم الاّ لیقرّبونا الى الله زلفى”۹ این بت‏ها را عبادت نمى‏کنیم مگر این‏که وسیله تقرّب باشند، ما را به خدا نزدیک بکنند.

این آیات فراوان که نمونه‏هاى قرب را مشخص کرد براى آن است که روى این توهّم خط بطلان بکشد که بین ما و خداى ما فاصله است و بت‏ها را باید پرستید تا آنها ما را به خدا نزدیک کنند این نیست، چون خدا به ما از خود ما نزدیک‏تر است از هر چیزى هم نزدیک‏تر است. روزى کسى به امام هفتم – سلام الله علیه – اعتراض کرد که مناسب نیست که شما امروز در محیط پرازدحام نماز مى‏خوانید؛ جایى نماز بخوانید که خلوت باشد، فرمود: کسى را که من عبادتش مى‏کنم به من از همه این‏ها نزدیک‏تر است. خوب این‏که در آیات و روایات آمده است براى آن است که کسى توهّم نکند خدا از ما دور است ما نیازى به بتها داریم معاذالله تا این بت‏ها ما را به خدا نزدیک بکنند. این معنا درباره غیر انسان نیست، چون تنها انسان است که بت‏پرست مى‏شود وگرنه غیر انسان هرچه هست موحّد است، آیه شریفه “له اسلم من فى السماوات والارض”۱۰ و “للّه یسجد ما فى السماوات و ما فى الارض”۱۱ و “للّه یسجد من فى السماوات والارض”۱۲ مسئله سجود مسئله اسلام مسئله طوع همگانى است که “اتینا طائعین”۱۳ سراسر جهان خلقت، مسلم، منقاد، مطیع ذات اقدس اله‏اند. “ان من شى‏ء الاّ یسبّح بحمده”۱۴ تسبیح انسان هم در صحابت تحمید است هم مسبّح حق‏اندو هم حامد حق‏اند چون بت‏پرستى در هیچ موجودى نیست فقط در انسان است، لذا خداوند سبحان این مراحل و آن چهار نوع قرب را فقط در مورد انسان ذکر کرده است.

  1. نکته دیگر آن است که گرچه سراسر جهان خدا را به عنوان معبود مى‏شناسند و براى او تسبیح و تقدیس مى‏کنند، امّا هیچ موجودى مثل انسان نمى‏تواند قرب خدا را درک کند همان‏طورى که در طرف نفى، انسانِ مشرک “على قلوبهم اکّنه”۱۵ است و از هر جمادى هم بدتر است: “فهى کالحجاره او اشدّ قسوه”۱۶، در طرف اثبات به جایى مى‏رسد که هیچ موجودى مثل انسان نیست، اگر هر موجودى اهل تسبیح و تحمید است، تسبیح و تحمید انسان حساب دیگرى دارد، اوست که اوّل مى‏تواند بفهمد خدا نزدیک است، در قدم دوّم مى‏تواند بفهمد که خدا به او از دیگران نزدیک‏تر است، در قدم سوّم مى‏تواند بفهمد که خدا به او از رگ گردنش به او نزدیک‏تر است و در قدم چهارم اگر کسى در آن جا پا نهاد مى‏فهمد که خدا به او از او نزدیک‏تر است، لذا این چهار نوع قرب، فقط براى انسان آمده است وگرنه آن آیات کلّى که “الرّحمن على العرش استوى”۱۷ و “انّه بکل شى‏ء محیط”۱۸ و “انّ الله بکلّ شى‏ء علیم”۱۹ و “لایعزب عنه مثقال ذرّهٍ فى السموات و لا فى الارض”۲۰ و هم‏چنین دعاى حضرت سجاد – سلام الله علیه – در صحیفه سجادیه که فرمود: “الدانى فى علوّه والعالى فى دنوّه”۲۱ شامل همه مى‏شود.

این انسان است که مى‏تواند این مراحل را طى کند لذا شما در مناجات شعبانیه مى‏بینید که فراز و فرود دارد، گاهى بالا مى‏رود و گاهى پایین مى‏آید، گاهى “منادى” است و زمانى “مناجات” است، وقتى سخن از “یا” و “ندا”ست و گاهى سخن از “نجوا”ست، گاهى انسان به قدرى نزدیک مى‏شود که دیگر سخن از ندا نیست به خودش اجازه نمى‏دهد که من ندا کنم، داد بزنم بگویم “اى خدا” “اى” را رها مى‏کند. در نماز و اذان و اقامه هم ببینید اول سخن از “اشهد ان لا اله الا الله” است، بعد دیگر سخن از “اشهد” نیست بلکه سخن از “لا اله الاّ الله” است، دیگر جایى نیست که انسان بگوید من شهادت به توحید مى‏دهم، بلکه مى‏گوید من موحّدم.

مناجات شعبانیه یک روش خوبى به انسان یاد مى‏دهد تا به جایى مى‏رسدکه اهل نجوى مى‏شود و با خدا مناجات مى‏کند.

بیان نورانى حضرت امیر در نهج البلاغه فرازى بالاتر از این را دارد و مى‏فرماید این‏ها کسانى هستند که: “ناجاهم فی فکرهم و کلّمهم فی ذات عقولهم”۲۲ دیگر به جایى مى‏رسند که حالا خدا با آنان مناجات مى‏کند، آن‏ها دیگر به خودشان اجازه حرف زدن نمى‏دهند، ادب محضر طورى آن‏ها را مى‏گیرد که حتى مناجات هم نمى‏کنند بلکه خدا با آن‏ها مناجات مى‏کند. جریان معراج از همین قبیل است که: “فاجاهم فى فکرهم و کلّمهم فی ذات عقولهم”.

فرازهاى دیگر این مناجات شعبانیه از “نجوا” برمى‏گردد به “ندا” که چه طور مى‏شود که اول “منادى” است بعد “مناجات” است بعد منادات است و امثال ذلک.

این انسان است که بالاخره مى‏تواند این راه‏ها را طى کند، راه‏هاى ابتدایى‏اش همان است که به ما آموختند. یکى از بیانات نورانى امام حسن عسکرى – سلام الله علیه – که از غرر روایات ماست، این است که فرمود: “ان الوصول الى الله سفر لایدرک الا بامتطاء اللیل من لم‏یُحسن ان یمنع لم یحسن ان یعطى”۲۳ انسان که مسافر است سفرش الى الله است این به لقاء الله مى‏رسد. در بحث‏هاى قبل ملاحظه فرمودید اگر کسى نرفت او را مى‏برند، منتهى با “خُذُوه فغلّوه ثم الجحیم صلُّوه”۲۴ مى‏برند چه بهتر که انسان خودش برود این چنین نیست که اسرار عالم بعد از مرگ براى کافران روشن نشود آن جا روشن مى‏شود، مى‏گویند: “ربّنا ابصرنا و سمعنا”۲۵ گرچه آن عمق معرفت در آن عالم هم روشن نمى‏شود “انّهم عن ربّهم یومئذٍ لمحجوبون”۲۶ ولى خیلى از اسرار براى دیگران روشن مى‏شود و اگر کسى نرفت او را مى‏برند، امّا با “خذوه فغلّوه” مى‏برند، از همان دالان برزخ یعنى مرگ با فشار مى‏برند تا نشانش بدهند و بعد بگوید “ربنا ابصرنا و سمعنا”. اما آنان که خودشان رفته‏اند در همان طلیعه برزخ به استقبال او مى‏آیند. تمام سختى در خصوص همین چند روزه است وگرنه در دالان برزخ در همین سوره مبارکه نحل دارد که فرشته‏ها براى هنگام قبض روح مؤمن به استقبال او مى‏آیند: “الّذین تتوفاهم الملائکه طیّبین”۲۷ آن‏ها که طیب و طاهرند فرشته‏ها در هنگام مرگ به استقبال آن‏ها مى‏آیند بعد مى‏گویند: “سلامٌ علیکم طبتم فادخلوها خالدین” درهاى بهشت را باز مى‏کنند مى‏گویند از هر درى که خواستى وارد شو.

این “سلام علکیم طبتم” این حال براى همان فرشته‏هاست که به استقبال محتضر مى‏آیند. دو قسمت از قرآن دو آیه دارد که درباره افرادى است که تبهکارند و به سختى مى‏میرند که: “والملائکه یضربون وجوههم و ادبارهم”۲۸ در هنگام مرگ به صورت و پشت آنان، محکم سیلى مى‏زنند این است که فشار مى‏بیند، این چنین نیست که اگر کسى ندید نشانش ندهند، بلکه با فشار نشان مى‏دهند، پس چه بهتر که انسان این راه را خودش طى کند. امام یازدهم – سلام الله علیه – فرمود: “ان الوصول الى الله” مى‏بینید سخن از یاد حق نیست سخن از خود حق است این چنین نیست که در سوره مجادله که فرمود: “استحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکر الله”۲۹ با این جا که فرمود: “لاتَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَاَنْسیهُمْ اَنْفُسَهُمْ” یک سیاق باشد یا آن‏جا که فرمود: “فاذکرونى اذکرکم” با آن‏جا که “واذکر ربک” که در پایان سوره اعراف است یک سیاق باشد این چنین نیست، به یک عده مى‏گویند: “اذکروا نعمتى التى انعمت علیکم”۳۰ به یاد مُنْعِم و ولى نعمت باشید، به عده‏اى هم مى‏گویند سخن از نعمت نباشد که به احترام نعمت به یاد من باشید، به یاد خود من باشید، اگر نعمتى هم از من به تو نرسد باز باید به یاد من باشى. این “فاذکرونى اذکرکم” غیر از “اذکروا نعمتى التى انعمت علیکم” است.

این جا هم آنانى که وصول الى الله دارند سفرشان از نماز شب شروع مى‏شود. ان الوصول الى الله سفرٌ لایدرک الا بامتطاء اللیل، امتطاء همان اخذ مطیّه است. “مطیّه” مرکب راهوار را مى‏گویند. اگر کسى یک مرکب راهوار خوبى بگیرد مى‏گویند “امتطى”، مطیّه خوبى گرفت، آن‏ها که قربانى‏هاى خوبى دارند در روز دهم در منى یا در موارد دیگر قربانیان و مطایاى آن‏هایند: “ضحایاهم مطایاهم”. خلاصه این‏ها در این سفر مرکب خوبى دارند. فرمود: شب، مرکب بسیار خوبى است، تنها یکى از کارهاى شب، نماز شب است، سبک بودن، کمتر غذا خوردن، کمتر خوابیدن، اینها مطایاى شب‏اند. این چنین نیست که کسى این راه را با فکر و بحثِ علمى بتواند طى کند، چون در علوم عقلى فقط ثابت مى‏شود که روح غیر از بدن و غیر از مزاج است و از جنس ماده نیست بلکه موجودى مجرّد است. این بحث‏هاى علمى و نظرى، مقدارى از راه را حلّ مى‏کنند، مباحث نظرى علم اخلاق هم گوشه‏اى را به انسان نشان مى‏دهد، آن‏چه که انسان را مى‏رساند سلوک عملى است.

فرمود: این راهى است که قدم اولش نماز شب خواندن است، اصلاً بدون نماز شب و بدون این‏که انسان براى خودِ شب برنامه‏اى داشته باشد شدنى نیست، این لسانش حصر است.

شب عاشورا حضرت سیدالشهدا – سلام الله علیه – فرمود: این لیل است فاتّخذوه جملاً چون سفر معمولاً سفر در شب بود در آن منطقه‏هاى گرمسیر، روز را استراحت مى‏کردند شب هنگام سفر بود مى‏فرماید این سفرهاى معنوى هم بدون مطیّه‏گیرى شب میسّر نیست.

حضرت، در ذیلش هم این جمله را دارد آن‏که نمى‏داند کجا منع کند نمى‏داند کجا ببخشد، خوب چه چیز را منع کند و چه چیز را اعطا نماید؟ حضرت امیر – سلام الله علیه – در کتاب شریف نهج‏البلاغه در یک بیانش مشخص فرمود که شما اگر بخواهید بخشش کنید و سخاوتمندانه کارى بکنید بین جسم و جانتان این بخشش را رعایت کنید؛ یعنى از جسم‏تان به جانتان بدهید، این را مى‏گویند سخا. در خطبه ۱۸۳ مى‏فرماید که: “فالله معشر العباد و انتم سالمون فى الصّحه قبل السُّقم و فى الفُسْحَهِ قبل الضّیق فاسعوا فى فکاک رقابکم من قبل ان تغلق رهائنها” این را که قرآن مشخص کرد فرمود: “کل نفسٍ بما کسبت رهینه”۳۱ “کل امرى‏ءٍ بما کسبت رهین”۳۲ فرمود که: این چنین نیست که شما آزاد باشید آزاده‏مردان گروه کمى هستند، اکثراً در رهن‏اند، بدهکار باید گرو بسپارد، اگر مال بدهکار باشد خانه و فرش را گرو مى‏سپارد امّا اگر در مسائل دینى بدهکار باشد این را که خانه و فرش از او قبول نمى‏کنند خود انسان را گرو مى‏گیرند. این‏که در بسیارى از ادعیه “فکّ رقاب” و “فکّ رقبتى” مخصوصاً در دعاهاى ماه مبارک رمضان آمده براى همین است، این فکّ رقبه، فکّ، مال رهن است فکُّ الرّهن از اصطلاحات رهن است، انسان تا بدهکار نباشد گرو نمى‏گذارد وقتى بدهکار شد خودش را گرو مى‏گیرند: “کلّ امرى‏ءٍ بما کسبت رهین”، “کل نفس بما کسبت رهینه” مگر آن‏ها که بدهکار نیستند: “الاّ اصحاب الیمین” اصحاب الیمین آزادند از آزاد کسى گرو نمى‏خواهد چون بدهکار نیست دیگران بدهکارند این دَیْن را اگر بدهکار در آن ظرف معیّن داد فکّ رهن کرد اگر بدهکار این دین را نداد این عین مرهونه مال مرتهن مى‏شود.

بالاخره این انسان که گرو است یا آزاد مى‏شود یا در بند اگر دین‏اش را پرداخت این رهن را فک مى‏کند و مى‏شود فک‏الرهن. این همان است که در دعاها آمده است: “فکّ رقابنا”، “فى فکاک رقبتى” اگر دین را نداد این رهن که یک ملک نیم بسته است اِغلا مى‏شود در مقابل فک. این جا حضرت فرمود: “فاسعوا فى فکاک رقابکم من قبل ان تغلق رهائنها” قبل از این‏که صاحب دین این رقبه شما را بگیرد شما آن را آزادش کنید. چگونه؟ “اَسْهِروا عیونکم” چشم‏هایتان را کم خواب کنید “واضمروا بطونکم” شکم‏ها را کمى لاغر کنید، روح را که امانت الهى است به جمع‏آورى زباله مشغول نکنید. انسانى که زیاد غذا مى‏خورد، روح آسمانى‏اش بالاخره مجبور مى‏شود بدنش را حفظ کند؛ یعنى تمام تلاش و کوشش او این است که زباله‏ها را جمع کند و دیگر فرصتى ندارد، تا مى‏رود آرام بگیرد دوباره به او غذا مى‏دهند.

حضرت در ادامه فرمود: جواد و بخشنده باشید، از جسم‏تان بگیرید و به جانتان بدهید؛ بخل نورزید که از جسمتان نگیرید به جانتان ندهید.

“فجودوا بها على انفسکم و لاتبخلوا بها عنها”.

بعد فرمود: خدایى که همه چیز را به شما داد دست قرض به سوى شما دراز کرد چه قدر لطیف و دوستانه با شما سخن گفت، آن گاه که فرمود: “کیست که به من قرض بدهد” تا به این جا رسید که فرمود: “فقد قال الله سبحانه ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم” و قال تعالى: “من ذا الذى یقرض الله قرضاً حسناً فیضاعفه له و له اجرٌ کریم”. آن گاه فرمود این دو تعبیر، تعبیر ذلیلانه نیست بلکه عزیزانه و لطیفانه است: “فلم یستنصرکم من ذلّ” نه چون ذلیل است از شما مدد خواست “ولم یستقرضکم من قُلٍّ” و نه چون ندارد از شما قرض خواست بلکه در حالى که همه خزائن زمین و آسمان از اوست و خودش هم بى‏نیاز است از شما قرض خواست: “و له جنود السّموات والارض و هو العزیز الحکیم و استقرضکم و له خزائن السماوات والارض و هو الغنى الحمید و انما اراد ان یبلوکم ایّکم احسن عملاً فبادروا باعمالکم”.

خوب حالا چه بشویم؟ کجا برویم؟ فرمود اگر این کارها را کردید: “تکونوا مع جیران الله فى داره” با همسایه‏هاى خدا فى دار الله هستید نه این‏که مى‏میرید بعد از مردن همسایه حق مى‏شوید (چون یکى از راه‏ها همان است آنهایى که در دنیا همسایه حق نشدند بالاخره آن جا مى‏شوند) اما نفرمود وقتى که مردید به آن مقام مى‏رسید بلکه فرمود: “تکونوا مع جیران الله فی داره” این “داره” غیر از “جناتٍ تجرى من تحتها الانهار” است، هر کسى به آن مقام “جنت اللقاء” رسید یقیناً این “جنات تجرى” را دارد و این جنات تجرى من تحتها الانهار” را داراست، اما بعضى که به این “جنات تجرى من تحتها الانهار” مى‏رسند آن مرحله “جنه اللقاء” را طالبند فرمود: “تکونوا مع جیران الله فی داره رافق بهم رسله و ازارهم ملائکته و اکرم اسماعهم ان تسمع حسیسَ نارٍ ابداً و صان اجسادهم ان تلقى لغوباً و نصباً ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء والله ذوالفضل العظیم اقول ما تسمعون والله المستعان على نفسى و انفسکم والله حسبنا و نعم الوکیل” هم لذت‏هاى روحانى را بیان فرمود و هم لذت‏هاى جسمانى را، جسد آن‏ها هرگز رنج نمى‏برد جان آنان همسایه خداست رفقاى با انبیا، این همان است که “و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدّیقین والشّهداء والصّالحین و حسن اولئک رفیقاً”۳۳ اینها رفقاى خوبى‏اند.

این چنین نیست که روح آنان حتماً باید این بدن را رها بکند تا رفقاى رسول اکرم و اهل بیت – علیهم‏السلام – باشند نه، در دنیا هم رفقاى آن‏هاست. اگر روح به این مقام رسید دیگر براى او دنیا و آخرت ندارد آن‏چه که مربوط به جسم است آن یک حساب و کتاب دیگرى دارد که فرمود جسم اینها در بهشت از هر گزندى مصون است، اما روح آنان هم “فی جنات و نهر”۳۴ و یا این‏که “عند ملیک مقتدر”۳۵ است.

در مقابلش آن گروه دیگرى بودند که “استحوذ علیهم الشیطان” بنابراین دو نکته هست که مرتب قرآن اصرار مى‏کند که خدا نزدیک است.

 

نقش شفاعت و توسّل در قرب به خدا

توسل فوایدى دارد، یکى از آن‏ها این است که پرده را کنار مى‏زند و حقایق را به ما نشان مى‏دهد، نه این‏که اولیا و انبیا و معصومان – علیهم‏السلام – بین ما و خداى ما هستند تا ما را به خدا نزدیک کنند، بلکه ما به برکت آنها خدا را مى‏بینیم. آیه شریفه “وابتغوا الیه الوسیله”۳۶ همه وسایل را شامل مى‏شود: هم وسایل عبادى، هم وسایل توسل، هم شفاعت و امثال آن. در تفسیر این آیه شریفه آمده است که: نماز، روزه، شفاعت اهل بیت، محبت اهل بیت، زیارت آنان، جهاد، حج و خلاصه همه عبادت‏هایى که دستور آن‏ها در دین آمده وسیله است. ما اگر بخواهیم به آیه “وابتغوا الیه الوسیله” تمسک کنیم و بگوییم که توسل خوب است، این تمسّک به عام در شبهه مصداقیه خود عام است که احدى تجویز نمى‏کند، “الوسیله ما هی” این را باید دلیل خارج بگوید و گفته است از نماز تا محبت اهل بیت و از محبت اهل‏بیت تا نماز وسیله‏اند.

این وسیله نه براى آن است که بین ما و بین خداى ما باشد بلکه این توسل براى آن است که این حجاب را بردارند تا آن کسى را که از رگ گردن هم به ما نزدیک‏تر است مشاهده کنیم، آن کسى که “واعلموا انّ الله یحول بین المرء و قلبه” را مشاهده کنیم.

این کار فقط از راه عمل به نفس و شناخت نفس و سیر در نفس ساخته است از چیزهاى دیگر بر نمى‏آید، انسان وقتى که در قلب خودش حضور ندارد چگونه مى‏تواند بیابد، اگر قلبش “فى حجاب” است “فى کنان” است چگونه ببیند، اگر قلبش اعماست “فَإِنَّهَا لاتَعْمَى الاَبْصارُ وَلکِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتی فی الصُّدُورِ”۳۷ چگونه ببیند. توسل کارش این است که این چشم را بینا مى‏کند وقتى انسان را بینا کرد مى‏بیند. نقش عبادت‏ها این است که انسان را بصیر مى‏کند وقتى انسان بصیر شد مى‏بیند وگرنه فاصله نیست. موجودات دیگر، این‏گونه نیستند بلکه فقط انسان چنین ویژگىِ ممتاز را داراست.

 

پى نوشت‏ها:

۱) حشر (۵۹) آیه۱۸ – ۲۰٫

۲) بقره(۲) آیه۱۸۶٫

۳) واقعه(۵۶) آیه۸۵٫

۴) ق(۵۰) آیه۱۶٫

۵) انفال (۸) آیه۲۴٫

۶) ق(۵۰) آیه۳۷٫

۷) بقره(۲) آیه۱۰٫

۸) همان، آیه۲۸۳٫

۹) زمر(۳۹) آیه۳٫

۱۰) آل عمران (۳) آیه۸۳٫

۱۱) نحل (۱۶) آیه۴۹٫

۱۲) رعد (۱۳) آیه۱۵٫

۱۳) فصّلت(۴۱) آیه۱۱٫

۱۴) اسراء (۱۷) آیه۴۴٫

۱۵) انعام(۶) آیه۲۵٫

۱۶) بقره(۲) آیه۷۴٫

۱۷) طه (۲۰) آیه۵٫

۱۸) فصلت(۴۱) آیه۵۴٫

۱۹) بقره (۲) آیه۲۳۱٫

۲۰) سبأ (۳۴) آیه۳٫

۲۱) دعاى ۴۷٫

۲۲) بحارالانوار، ج۷۵، ص۳۸۰٫

۲۳) خطبه۲۲۲٫

۲۴) الحاقه (۶۹) آیه۳۱٫

۲۵) سجده (۳۲) آیه۱۲٫

۲۶) مطففین (۸۳) آیه۱۵٫

۲۷) نحل (۱۶) آیه۳۲٫

۲۸) انفال(۸) آیه ۵۰؛ محمد”ص” (۴۷) آیه۲۷٫

۲۹) مجادله (۵۸) آیه۱۹٫

۳۰) بقره(۲) آیه۴۰٫

۳۱) مدثر (۷۴) آیه۳۸٫

۳۲) طور(۵۲) آیه۲۱٫

۳۳) نساء (۴) آیه ۶۹٫

۳۴) قمر(۵۴) آیه ۵۴٫

۳۵) همان.

۳۶) مائده (۵) آیه۳۵٫

۳۷) حج (۲۲) آیه۴۶٫

30دسامبر/16

گفته‏ها و نوشته‏ها

 

جوانمردى

چون بنى‏امیه از بنى‏عباس شکست خورد، یکى از فراریان ابراهیم بن سلیمان بن عبدالملک بود. که پس از مدتى که در منزلى نزدیک بیابان بسر برد به طور ناشناس به کوفه آمد و چون کسى را نمى‏شناخت به خانه‏اى وسیع سرزده وارد شد پس مردى برازنده با چند نفر غلام وارد خانه شدند و از او پرسیدند تو کیستى و چه کرده‏اى؟

گفت: پناه آورده‏ام و مدتى با بهترین وجه از او پذیرایى شد هر روز آن مرد با غلامان سواره بیرون مى‏رفتند و باز مى‏گشتند روزى پرسید چه گم کرده‏اید؟ مرد صاحب خانه گفت دنبال ابراهیم بن سلیمان مى‏گردم که پدرم را به سختى کشت. ابراهیم بدو گفت تو را حقى بزرگ بر من است و به پاس این حق گویم که من ابراهیم هستم. مرد گفت دروغ مى‏گویى. پس ابراهیم نشانه‏ها را گفت و مرد صاحب خانه یقین کرد پس سر به زیر انداخت و در فکر شد، پس گفت در پیشگاه خدا پدرم از تو انتقام خود را خواهد گرفت من کسى را که پناه داده‏ام نخواهم کشت و هزار دینار به ابراهیم عرضه داشت و گفت از این جا برو که تو را نکشم. ابراهیم از گرفتن پول خوددارى کرد و از آن جا خارج شد. (ثمره الاوراق)

 

مهربانى پروردگار

جوانى که آلوده به تمام معاصى بود مریض شد پس یکى از همسایگان خود را خواست و به او گفت همگان در زندگى از من به رنج بودند دوست ندارم بعد از مرگ من هم کسانى برنجند پس مرا در گوشه خانه‏ام دفن کنید. چون از دنیا رفت او را در خواب دیدند و پرسیدند با تو چه معامله شد؟ پس گفت ندا رسید بنده من تو را تنها گذاشتند ولى من تنهایت نمى‏گذارم. (انوار نعمانیه)

 

ضمانت رزق

روزى ابراهیم ادهم با لشکر خود براى خوردن نهار اطراق کردند پس مرغى از آسمان آمده و مقدارى از بزغاله بریان را از سفره برداشت و رفت سربازان او را تعقیب کردند تا این‏که در پشت کوهى به زمین نشست و دیدند که مردى را محکم بسته‏اند و مرغ با منقار خود کم کم به او از آن گوشت داد آن مرد را نزد ابراهیم آوردند و حکایت خود را گفت که عده‏اى سر راه بر من گرفتند و دست و پا بسته در آن جا افکندند و یک هفته است خداوند این مرغ را مأموریت داده که با منقارش به من آب و غذا مى‏دهد.

ابراهیم گریست و گفت: حال که خداوند ضامن روزى بندگان است چه حاجت به تکلف سلطنت. (روضات الجنات، ص۳۹)

 

آتش آخرت

در خانه‏اى که زین العابدین(ع) مشغول نماز بود، آتش اندر افتاد، دیگران بانگ کردند که آتش آتش. وى اما سر از سجده برنداشت تا آتش خاموش شد. یکى از نزدیکان وى را گفت: چه چیز تو را از این آتش غافل داشت؟

فرمود: آتش آخرت. (کشکول شیخ بهایى)

 

هراس از دعا

از سفیان بن عیینه نقل است که زین العابدین(ع) حج مى‏گذارد. زمانى که احرام پوشید رنگش به زردى گرائید و لرزه بر اندامش افتاد. تا آن حد که لبیک گفتن نتوانست. گفتندش چرا لبیک نگویى؟

گفت: ترسم از آن است که گوید: لا لبیک و لا سعدیک. (کشکول ص۶۳۵)

 

سختى در دل

عارفى گفت: سه چیز دل را سختى دهد. خندیدن بدون شگفتى، خوردن بدون گرسنگى، و سخن گفتن بدون نیاز.

(کشکول بهایى، ص۶۵۵)

 

سبب اندوه

یکى از شاگردان سقراط وى را پرسید: زچه رو هرگزت اندوهگین ندیده‏ام؟

گفت: از آن رو که چیزى را مالک نیستم که عدمش اندوهگینم کند. (کشکول بهایى، ص۶۵۸)

 

 

کدامیک شوم بودیم

یکى از شاهان ایران به عزم شکار بیرون شد. مردى یک چشم را دید و این معنى به فال بد گرفت و فرمان داد او را بزدند و به زندان افکندند.

از قضا آن روز شکارى بسیار بگرفت و دستور داد آن مرد را آزاد کنند.

مرد اجازه سخن گفتن خواست.

گفت: بگوى.

گفت: مرا بدیدى و بزدیم و به زندانم افکندى. تو را بدیدم، شکار بکردى و سالم بازگشتى! حال کدام یک از ما دو نفر بر دیگرى شوم بوده است؟

پادشاه بخندید و فرمان داد جایزه‏اش دهند.

(کشکول شیخ بهایى، ص۴۸۰)

 

پاداش بانوى مصیبت زده !

زنى هر سال پسر مى‏زایید ولى آن‏ها بعد از ۶ ماه مى‏مردند. آن زن گریه‏ها و ناله‏ها مى‏کرد ولى در عین حال شاکر بود تا این‏که تعداد پسرها به بیست رسید. شبى در عالم خواب، بهشت را دید و قصرى با شکوه را در آن جا مشاهده کرد که نام او به عنوان صاحب قصر حک شده بود. به او گفتند این قصر را به خاطر آن همه شکیبایى و صفا خداوند به تو داده است و هنگامى که پیش رفت تمام فرزندان خود را در آن جا مشاهده کرد و گفت خداوندا فرزندانم از جلو چشمان من غایب شده‏اند ولى در پیشگاه تو مفقود نیستند و همه حضور دارند.

(داستان‏هاى مثنوى، ج۲)

 

خشم خورى

هوشمندى از حضرت عیسى پرسید: در جهان هستى سخت‏تر از همه سختى‏ها چیست؟

حضرت فرمود: خشم خداوند که دوزخ از هیبت آن مى‏لرزد.

هوشمند پرسید پناهگاه و امان از خشم خدا در چیست؟

فرمود: فرونشاندن خشم.

(داستان‏هاى مثنوى، ج۳)

 

 

هویت‏هاى مختلف

روزى پیامبر به جبرئیل فرمود: مى‏خواهم صورتت را آن چنان‏که هست به من آشکار سازى. جبرئیل عرض کرد: اى پیامبر طاقت دیدار مرا ندارى. پیامبر اصرار ورزید که جبرئیل خود را بنمایاند. جبرئیل اندکى از هیبت خود را نشان داد. پیامبر با دیدن آن هیبت دگرگون شد.

جبرئیل پیامبر را بر آغوش کشید و گفت آن هیبت براى بیگانگان است من هویت دیگرى نیز دارم که سراسر مهر و محبت است. (داستان‏هاى مثنوى ج۳، ص۱۰۸)

 

 

 

حوصله پیامبرى

حضرت موسى مدتى چوپانى شعیب مى‏کرد. روزى گوسفندى از میان گله بیرون آمد و سر به بیابان گذاشت حضرت به دنبال آن گوسفند راه افتاد سرانجام شب شد و گوسفند به قدرى دوید که خسته شد و موسى او را گرفت گرد و غبار او را پاک نمود و او را نوازش کرد و حتى ذرّه‏اى خشم نکرد و به گوسفند مى‏گفت: گیرم به من رحم نکردى، چرا به خودت ستم نمودى. خداوند وقتى این صبر و تحمل موسى را دید به فرشتگانش فرمود: موسى شایسته مقام رهبرى است.

(داستان‏هاى مثنوى، ج۴، ص۱۱۴)

 

طلاى مرده

فردى به نام صدر جهان مردى سخاوتمند و بزرگوار بود و خانه‏اش پناهگاه درماندگان بود، ولى او تنها به کسانى بخشش مى‏کرد که سکوت کرده و سؤال نکنند.

فردى مى‏خواست از صدر جهان مالى به دست آورد، کفنى را نزد مُرده شوى برده و گفت مرا کفن کن و در سر راه صدر جهان بخوابان تا خیال کند من مُرده‏ام. مُرده شوى همین کار را کرد.

صدر جهان هنگام عبور از آن مرد چند دینار طلا روى آن مرده انداخت. مرد براى این‏که طلاها را مرده‏شوى برندارد دست برد تا طلاها را بردارد، در همین هنگام به صدر جهان گفت: دیدى چطور از تو طلا گرفتم؟!

صدر جهان گفت: آرى ولى اى آدم پست تا نمردى نتوانستى از ما طلا بگیرى (داستان‏هاى مثنوى، ج۴، ص۱۲۱)

 

دلیل دیوانگى

روزى جالینوس به دوستان خود گفت: مرا نزد فلان پزشک برید تا فلان دوا را بدهد و موجب درمان من شود.

دوستان گفتند: تو خود استاد و حکیم هستى و مى‏دانى که آن دوا براى درمان دیوانگى است تو که دیوانه نیستى!

جالینوس گفت: امروز دیوانه‏اى به من نگاه مى‏کرد و به من چشمک مى‏زد و آستین لباس مرا به عنوان دوستى چنان کشید که پاره شد، پس بین من و او اشتراکى پیدا شده، از ین رو دریافتم که باید معالجه شوم.

(داستان‏هاى مثنوى، ج۱، ص۱۲۵)

 

گذشت کودکى

جوانى در حلقه عشرت ما بود که در دلش از هیچ نوعى غم نیامدى روزگارى برآمد که اتفاق ملاقات نیافتاد. بعد از آن‏که دیدمش زن خواسته و فرزندان خاسته و بیخ نشاطش بریده و گل هوس پژمرده پرسیدمش چه‏گونه‏اى و چه حالتست؟

گفت: تا کودکان بیاوردم دگر کودکى نکردم.

(کلیات سعدى، ص۱۵۰)

 

جبران کردار

در عصر حضرت موسى حاکم ستمگرى زندگى مى‏کرد و هم‏چنین مرد صالحى. روزى نزد مرد صالح رفت تا او پارتى گردد و حاجت و مشکل او را از حاکم خواستار شود.

مرد صالح واسطه شد و مشکل حل شد. از قضا هر دوى آنان (مرد صالح و حاکم) در یک روز مُردند و مردم جمع شدند و جنازه حاکم را با تجلیل و احترام به خاک سپردند ولى به کلّى از جنازه مرد صالح فراموش کردند تا سه روز بعد که دیدند به صورت مرد صالح کرم افتاده. حضرت موسى در شگفت شد و علت را جویا شد و از خداوند دلیل آن را خواست که چطور او با این‏که صالح بود این چنین وضعى پیش آمد؟

خداوند گفت: آن حاکم به خاطر این‏که کار مؤمنى را راه انداخت آن احترام و برداشت مردم را در تشییع جنازه‏اش جبران کردم ولى براى این‏که آن مرد صالح از آن حاکم ستمگر تقاضایى کرد کرم‏ها را حاکم کردم که به صورت او بروند و او رابیازارند.

(بحار، ج۷۵، ص۳۷۳)

مأموریت فرشتگان

هنگامى که خداوند مى‏خواست بشر را براى آزمایش خیر و شرّ، بیافریند به جبرئیل فرمود: برو از زمین مقدارى خاک بیاور. جبرئیل مشتى خاک برداشت. خاک به عجز و لابه پرداخت و گفت: تو را به حرمت خداوند بى‏همتا، دست از من بردار و مرا در کشاکش بار سنگین مسئولیت تکلیف قرار مده. جبرئیل با دست خالى به محضر الهى بازگشت و جریان را گفت: که چون خاک مرا به نام تو سوگند داد.

شرمم آمد گشتم از نامت خجل

ورنه آسان است نقل مشت گِل

این بار خداوند میکائیل را مأمور این کار کرد، او نیز هم چون جبرئیل بازگشت. اسرافیل را نیز به مأموریت فرستاد او نیز دست خالى برگشت. خداوند این بار عزرائیل را فرستاد، خاک مانند قبل با دیدن عزرائیل ناله و فریاد کرد ولى عزرائیل گفت من مأمورم و معذور و بنده فرمان خدایم و مشتى از آن برداشت و به سوى خدا برد. خداوند به عزرائیل فرمود: تو را در قلمرو علم نورانیم، قابض ارواح انسان‏هاى برخاسته از خاک نمودم.

(داستان‏هاى مثنوى، ج۴، ص۱۸ و ۱۷)

 

امانت و درستکارى ایاز

سلطان محمود شخصى به نام ایاز را که غلام او بود بسیار دوست مى‏داشت و به هوش و صداقت او عشق مى‏ورزید.

ایاز، لباس و کفش دوران فقیرى خود را در حجره‏اى نگهداشته بود و هر روز به تنهایى به آن حجره مى‏رفت و به آن‏ها نگاه مى‏کرد که آن روزها را به یاد آورد و به مقام فعلى خود مغرور نگردد.

حسودان و سخن چینان به سلطان گفتند که ایاز مقدار هنگفتى طلا و نقره پنهان کرده و در حجره‏اى مخفى ساخته و هیچ کس را به آن حجره راه نمى‏دهد.

وقتى سلطان موضوع را بررسى نمود و به آن حجره راه یافتند جز پوستین و کفش چیزى دیگر نیافتند به صداقت و راستى ایاز بیش از پیش پى برد و او را بیش از گذشته مورد احترام و علاقه شایان خود قرار مى‏داد.

(داستان‏هاى مثنوى، ج۴، ص۲۱)

 

خواب خوش

سه نفر مسلمان یهودى و مسیحى با هم همسفر بودند تا این‏که شب براى استراحت جایى را سکنى گزیدند، صاحب منزل براى ایشان مقدارى حلوا آورد ولى چون آن سه نفر میلى نداشتند قرار گذاشتند که آن را صبحانه بخورند و گفتند که هر کس امشب خوابى خوب‏تر ببیند، حلوا از آن اوست.

هر سه خوابیدند، صبح هر کدام شروع به تعریف خواب خود کردند.

یهودى گفت: من دیشب در خواب همراه موسى(ع) به کوه طور رفتم.

مسیحى گفت: من همراه عیسى به آسمان چهارم عروج کردم.

فرد مسلمان گفت: من سرور سروران محمد مصطفى(ص) را دیدم که به من فرمود: یکى از رفقاى تو با موسى به کوه طور رفته و دیگرى با عیسى به آسمان چهارم رفته تو نیز برخیز و فوراً حلوا را بخور.

(داستان‏هاى مثنوى، ج۴، ص۹۴)

 

علامت پیامبرى

هنگامى که سلمان براى وصول به حضور پیامبر از ایران به مدینه رسید کاروانیان او را به عنوان برده گرفتند. سلمان در آن دوران براى آنان چوپانى مى‏کرد. روزى از روزها از فردى شنید که مردى به مدینه آمده و ادّعاى پیامبرى مى‏کند. سلمان از او خواست تا آن روز گوسفندان را او به صحرا برد و خود به مدینه رود. مرد قبول کرد.

سلمان مقدارى گوشت خرید و قدرى نان نزد پیامبر رفت.

پیامبر پرسید: این چیست؟

سلمان گفت: صدقه.

پیامبر فرمود: من از آن نمى‏خورم.

سلمان دیگر بار رفت و مقدارى گوشت و نان خرید و گفت: این هدیه است.

پیامبر از آن غذا خورد.

سلمان شنیده بود که پیامبر آخرالزمان صدقه را نمى‏پذیرد ولى هدیه را مى‏پذیرد و در قسمتى از شانه چپ او مهر نبوت است.

سلمان مى‏خواست به علامت سوم نیز برسد و هنگامى که این مهر نبوّت را بر شانه مبارک پیامبر دید، گفت: گواهى مى‏دهم که تو رسول خدا هستى.

(به نقل از نفس الرّحمان، ص۲۶)

30دسامبر/16

در راستاى خط امام

 

استاد سید محمد جواد مُهرى

در تاریخ تمدن بشرى همواره دو تمدن وجود داشته که تمام تمدن‏هاى موجود دوران‏هاى گذشته و حال در این دو تمدن، خلاصه و گنجانده مى‏شود.

این دو تمدن مفهوم زندگى را به معناى کلى به وجود مى‏آورد و فراتر از خود تاریخ وجود داشته و هر دو با هم درگیر بوده‏اند و به مبارزه پرداخته‏اند که گاهى این بر آن و گاهى آن بر این چیره مى‏شده، و علت این مبارزه در جوهر دو تمدن نهفته است. این دو تمدن عبارتند از: تمدن حق و تمدن باطل.

شاید برخى از این اصطلاح، شگفت زده شوند و اعتراض کنند که چگونه ممکن است باطل را تمدن خواند؟ ولى این یک حقیقت جبران ناپذیر است و هیچ وقت نمى‏توان بین این دو تمدن، آشتى و زندگى مسالمت‏آمیز برقرار کرد.

در امتداد تاریخ و پیش از تاریخ، این دو تمدن، پیوسته جولان‏ها و گیر و دارها و حکومت‏ها و نبردها داشته که گویا نگرشى است از نبرد جاودانه خیر و شر در اعماق درون انسانى؛ یکى انسان را به سوى خدا و فطرت توحیدى سوق مى‏دهد و دیگرى انسان را به سوى شیطان و غریزه مادى مى‏کشاند.

“و نفس و ما سوّاها فألهمها فجورها و تقواها”

و این دو حالت که ما آن‌ها را دو تمدن مى‏نامیم همواره از آغاز تا پایان زندگى با انسان‏ها بوده و در حال نبرد بى‏وقفه است تا روزى فرا رسد که خداوند بر مستضعفین منّت نهد و آنان را براى همیشه زیر سایه ولىّ اعظم خویش، حضرت مهدى – سلام الله علیه – از شر “باطل” برهاند و حق را چون صاعقه‏اى بنیان‏برانداز بر باطل با تمام قدرت و نیرویش افکند و آن را نابود و محو سازد “بل نقذف بالحق على الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق”.

 

 

پرچمدار تمدّن حق

و امام خمینى آن مرد همیشه جاودان تاریخ، از آغاز نهضت، پرچم تمدن حق و فطرت را بلند کرد و در راستاى خط پیامبران و امامان، به مبارزه آشتى ناپذیر با تمدن باطل پرداخت و با توکل بر خدا، توانست – بدون هیچ سلاحى جز سلاح پرصلابت ایمان – بر قدرت‏هاى تا دندان مسلح دوران خویش فایق و غالب آید و حکومت خدا و حق را بر کنگره‏هاى حکومت باطل و طاغوت بنیان گذارد. و این راز محبوبیت و جاودانگى امام است.

 

امتیاز امام بر سایر مصلحان

و آن چه امام را از سایر علما و بزرگان دین و مصلحان بشرى و خیرخواهان تاریخ ممیّز مى‏سازد این است که تمام مصلحان و رهبران بزرگ، هرچند خدمات ارزنده‏اى داشته‏اند و هرچند تا مراحل پیشرفته‏اى از مبارزه با باطل به پیش تاخته‏اند ولى هرگز نتوانستند هم چون صدیقان با استقامت و پایدارى به راه حق خویش تا آخر راه ادامه دهند، بلکه در میان راه یا در اواخر راه، به خاطر شدّت و خشونت تمدن مادّى و شیطانى، از پاى درآمدند. اینجا است که امام را از سایرین ممتاز مى‏سازد، زیرا در تمام مراحل لحظه‏اى درنگ نکرد و دمى باز نایستاد و آنى از مبارزه دورى نجست، بلکه هم چون اولیاى بزرگ الهى و پیامبران توحیدى در نهضت و حرکت خویش پابرجا و ثابت قدم، به پیش تاخت و توانست پیروزى واقعى را بر باطل در تاریخ بشریت به ثبت رساند و بى‏گمان اگر راهش را چنان که او دنبال مى‏کرد، ما نیز دنبال کنیم و پشت سر ولى فقیه زمان به مبارزه‏اى بى‏امان با طاغوت‏ها و طاغوتچه‏ها بپردازیم، همان پیروزى را به دست خواهیم آورد ولى اگر به جاى مبارزه با باطل، به مبارزه با خودى‏ها بپردازیم و به جاى درگیر شدن با قدرت‏هاى شیطانى با دوستان خویش! درگیر شویم، نه تنها به هدف امام نخواهیم رسید، بلکه خداى نخواسته آن پیروزى چشمگیرى که امام در نهضتش به ما ارمغان بخشید نیز از دست خواهد رفت و آن گاه جز ضرر و پشیمانى چیزى عایدمان نخواهد شد “یا حسره على العباد ما یأتیهم من رسول الاّ کانوا به یستهزؤون”

 

مبارزه با باطل در فرهنگ امام

به هر حال باز گردیم به سخن از امام، آن سلاله نبوت و عصاره ولایت، او که وارث نهضت‏هاى جاودانه ابراهیم بت‏شکن و موساى فرعون کش و عیساى مسیحا نفس است؛ او که از نیاى بزرگوارش حضرت محمد بن عبداللّه – صلّى الله علیه و آله – مجاهدت و مبارزه خستگى‏ناپذیر را تا فتح و پیروزى به ارث برده و على‏وار در میدان نبرد با باطل گام برداشته و حسین وار “حىّ على الجهاد” را سر داده تا تمدن باطل را بر باد دهد و انسان توحیدى را در سرزمین توحیدى، جانشین خدا سازد؛ او که راهش و روشش و منشش و تفکرش و نهضتش و حرکتش حسینى است، و یزیدیان در برابرش توان مقاومت نداشته‏اند از او سخن بگوییم. و در کوتاه‏ترین سخن ببینیم امام چگونه با باطل جنگید و چگونه مبارزه کرد تا پیروز شد؛ آن گاه او را در عمل – نه تنها در زبان – الگو و راهنما و راهبر خود سازیم تا باطل را به فضل الهى براندازیم.

مبارزه با باطل در فرهنگ امام خمینى، مبارزه در چند محور است:

۱- مبارزه با نفس:

مبارزه با نفس را حضرت رسول(ص) جهاد اکبر مى‏داند. بالاترین و ارزشمندترین جهاد و مبارزه، مبارزه با نفس خود انسان است. “اعدى عدوّک نفسک الّتی بین جنبیک”. این نفس امّاره است که با انسان همیشه همراه است و او را پیوسته به سوى باطل فرامى‏خواند و گاهى باطل را آن چنان حق جلوه مى‏دهد که جز صدّیقان، کسى نمى‏تواند از پى آن برآید و اگر کسى بخواهد در جبهه حق بر باطل پیروز شود (چه پیروزى ظاهرى و چه پیروزى حقیقى و دراز مدت هم چون پیروزى حسین(ع) بر یزید) باید قبل از هر چیز، با خویشتن خویش مبارزه کند؛ آن هم مبارزه‏اى بى‏تعارف!

این مبارزه اصل بر تمام مبارزه‏ها و پیکارها و جهادها است و تا در آن پیروز نشویم بر دشمنان داخلى و خارجى خویش پیروز نخواهیم شد.

امام در طول زندگى پربار خویش همیشه بر این امر تکیه داشته و مردم را از نفس خویش برحذر داشته است. آن روزى که اولین رییس جمهور روسیاه ایران به خدمتش رسید و مى‏خواست که امام ریاست جمهوریش را تصویب فرماید، امام همین نصیحت را به او کرد (گویا درون ناپاک او را خوانده بود و مى‏دانست که در باطنش چه باطلى نهفته است) و نفس را منشأ تمام بدى‏ها و آفت‏ها دانست ولى چه باید کرد که همواره پیام رسانان الهى، پیام خدا را بازگو مى‏کنند ولى کمتر گوش شنوا دارند! و حتى هنگام تصویب دومین ریاست جمهورى نیز امام، همین مطلب را تذکر داد و مبارزه با نفس را سرمنشأ تمام پیروزى‏ها دانست.

امام قدّس سرّه آن قدر که مردم را به مبارزه با نفس دعوت کرد به هیچ مطلب دیگرى دعوت نکرد، زیرا تا انسان نفس خود را لجام نکند و آن را زیر پا منکوب ننماید، به هیچ پیروزى دست نخواهد یافت. این راز وحشت غرب و شرق از امام است. در دوران جنگ روزنامه اشپیگل نوشت: “ما از آمریکا و دیگر غربى‏ها مى‏خواهیم تا خمینى زنده است، به ایران دست نزنند زیرا او داراى یک قدرت خارق العاده‏اى است که هنوز براى ما مشخص و مفهوم نیست”!!

همین طور است ! آن‌ها نمى‏توانند ایمان را که بالاترین قدرت خمینى بود با وسائل و دستگاه‏هاى مادّى، لمس کنند و آن چه ملموس نیست براى آنان محسوس نیز نمى‏باشد و هرگز نمى‏توانند به عمق این مطلب پى ببرند زیرا “فاقد الشى‏ء لایعطیه” کسى که خود چیزى را ندارد نمى‏تواند آن را به دیگران بخشد.

ما بر این باوریم که اگر همین یک نصیحت امام، به طور کامل و درست، در عمل اجرا شود، تمام مشکلات ما حل شده و بر اهریمن‏هاى ظاهرى و باطنى پیروز مى‏شویم و جمهورى اسلامى هم چنان با قدرت در میدان نبرد با باطل پیش مى‏رود و از آفات مصون مى‏ماند.

همین مبارزه با نفس است که مى‏تواند وحدت را در زیباترین جلوه‏هایش مجسم سازد و انسجام و هم پیوستگى را استحکام بیشتر بخشد. راستى اگر صد و بیست و چهار هزار پیامبر در یک مجلسى جلسه بگیرند و اجتماع کنند، ممکن است اختلافى میان آنان پدید آید؟

قطعاً نه!

چرا؟

براى این که آنان براى خود “انیّت” قائل نیستند و اصلاً خودى را در برابر خدا نمى‏بینند که با یکدیگر مرافعه و کشمکش داشته باشند. به خدا تمام درگیرى‏ها و مبارزه‏هاى ما به خاطر پیروى کردن از نفس امّاره است.

بیایید در این یادواره مهم و در دهمین سالگرد رحلت امام که مصادف با اربعین حسینى نیز مى‏باشد با نیاى امام “حضرت سیدالشهداء علیه السلام” پیمان ببندیم که از هرچه رنگ غیر خدایى دارد بپرهیزیم و با نفس خویش که شدیدترین دشمنان است پیکار کنیم.

۲- مبارزه با قدرت‌هاى متجاوز طاغوتى :

امام به ما آموخت که همیشه باید در برابر طاغوتان زمان به مبارزه و قیام پرداخت و این پرچم مقدس را تا رسیدن به احدى‏الحسنیین (یا پیروزى و یا شهادت) باید برافراشت و نگذاشت که بر زمین افتد. آنان که در میان راه بریدند و مبارزه را کنار گذاشتند، هرگز طعم شیرین پیروزى را نچشیدند و به آرمان خویش دست نیافتند.

امام در این زمینه مى‏فرماید:

“قیام شما در مقابل دیکتاتور اصلى که تمام شعائر ملى و مذهبى را زیر پا گذاشته، چون قیام امیرالمؤمنین در مقابل معاویه مى‏باشد که عمل بیش از اعمال آن دیکتاتور (محمد رضا شاه) مرتکب نشده بود”. )۵۷ / ۶ / ۲۳)

“امام مسلمین به ما آموخت که در حالى که ستمگر زمان بر مسلمین حکومت جابرانه مى‏کند، در مقابل او گرچه قواى شما ناهماهنگ باشد، بپاخیزید و استنکار کنید. اگر کیان اسلام را در خطر دیدید، فداکارى کنید و خون نثار نمایید.” )۵۷ / ۹ / ۱)

و سخن در این مقوله بسیار است که این خلاصه‏گویى گنجایش آن را ندارد همین بس که همه مى‏دانند امام از آن روز که نهضت را آغاز کرد با آن دیکتاتور سفاک جنگید و هم چنان با طاغوت‏ها و شیاطین بزرگ و کوچک مبارزه کرد تا پیروز شد. ما باید همیشه امام را در این مبارزه الگوى خود قرار دهیم و لحظه‏اى سستى و غفلت نکنیم که دشمن در کمین است و راه بس دراز است.

 

۳- مبارزه با شیطان بزرگ :

امام ، آمریکا را شیطان بزرگ مى‏داند و به حق چه سخن شیوایى است. این دیگر جاى بحث ندارد زیرا نشانه‏هاى شیطان بزرگ در هر کوى و برزنى و در هر شهر و دیارى و در میان هر ملت و دولتى نمایان است.

۴- مبارزه با متحجرها و مقدس نماها.

۵- مبارزه با جهل و بى‏سوادى.

۶- مبارزه با عوامل و دستیارهاى شیاطین بزرگ و قدرت‏هاى اهریمنى در داخل.

۷- مبارزه با فرهنگ وارداتى و تهاجم فرهنگى غرب.

۸- مبارزه با اسلام آمریکایى.

۹- مبارزه با دنیاگرایى و رفاه طلبى.

۱۰- مبارزه با هرچه که رنگ ضد خدایى دارد.

همه این موارد را فهرست‏وار یادآور شدیم وگرنه باید براى هر کدام صفحه‏اى بلکه صفحه‏هایى باز گشاییم و مطلب را با استدلال از بیانات و سخنان و اعلامیه‏هاى امام قدّس سرّه روشن کنیم، ولى خود مى‏دانیم که ملت رنجدیده و ستم کشیده ایران اسلامى، خط امام را به خوبى مى‏داند و از آن پیروى مى‏کند و با این مطالب بیش از ما آشنایى دارد و فقط ما آن‌ها را تذکر مى‏دهیم زیرا “انّ الذکرى تنفع المؤمنین”.

و اکنون بر ما است که تحت هر شرایطى عهده‏دار مسؤولیت مبارزه باشیم زیرا هرگاه لحظه‏اى از مبارزه باز ایستیم در مصاف دشمن قرار گرفته و مورد تهاجم تیرهاى آماده شده به سوى اسلام و قرآن و دشمنان قسم خورده اسلام خواهیم بود و قطعاً ملت مسلمان و مبارز ایران، یک لحظه استقلال و عزت خود را با هزار سال در ناز و نعمت، ولى وابسته به بیگانگان معاوضه نخواهد کرد.

یادى از ۱۵ خرداد

در پایان یادى هم از حماسه بلند ۱۵ خرداد کنیم، حماسه‏اى که با نثار خون هزاران شهید در ۱۵ خرداد ۴۲ ، تاریخ نهضت را آغاز نمود؛ نهضت مقدسى که قطعاً خون آن شهیدان و شهیدانى هم چون شهید سید محمد رضا سعیدى که در ۲۰ خرداد ۱۳۴۹ زیر شکنجه عمّال رژیم پهلوى با رهبرش پیمان خون بست و شهد شهادت را نوشید، آن را بارور ساخت و در ۲۲ بهمن ۵۷ به ثمر نشاند.

و چه جالب است که وقتى امام یاد از حماسه ۱۵ خرداد مى‏کند مبارزه با امریکا و نوکر دست نشانده‏اش و متحجرین و مقدّس مآب‏ها را در چند جمله خلاصه مى‏نماید که با یادآورى سخن امام هم یادى از ۱۵ خرداد مى‏کنیم و هم از این مبارزه خستگى‏ناپذیر امام، درس چگونه به پیروزى رسیدن را فرا مى‏گیریم.

امام در منشورش به روحانیت (۶۷ ۱۲/ / ۳) مى‏فرماید:

“اولین و مهم‏ترین فصل خونین مبارزه در عاشوراى پانزده خرداد رقم خورد. در پانزده خرداد ۴۲ مقابله با گلوله تفنگ و مسلسل شاه نبود، که اگر تنها این بود، مقابله را آسان مى‏نمود، بلکه علاوه بر آن، از داخل، جبهه خودى گلوله حیله و مقدس مآبى و تحجّر بود. گلوله زخم زبان و نفاق و دورویى بود که هزار بار بیش‏تر از باروت و سرب، جگر و جان را مى‏سوخت و مى‏درید.

در آن زمان روزى نبود که حادثه‏اى نباشد… امریکا و نوکرش پهلوى مى‏خواهند ریشه دیانت و اسلام را برکنند و عده‏اى روحانى مقدّس نماى ناآگاه یا بازى خورده و عده‏اى وابسته که چهره‏شان بعد از پیروزى روشن گشت، مسیر این خیانت بزرگ را هموار مى‏نمودند. آنقدر که اسلام از این مقدسین روحانى‏نما ضربه خورده است از هیچ قشر دیگرى نخورده است.”

و بى‏گمان بزرگداشت خاطره ۱۵ خرداد، چهره خطرناک این مقدس‏نماهاى احمق را برملا مى‏سازد و خطر این اندیشه خطرناک را بر حوزه فاش مى‏کند. آن قدر که امام عزیزمان از اینان وحشت داشتند، از هیچ قدرتى وحشت نداشتند. زیرا منافق بسیار خطرناک‏تر از کافر و دشمن ظاهرى است. این گرگان که لباس میش را در بر کرده بودند و با امام مى‏جنگیدند، به مراتب خطرشان سهمگین‏تر از امریکا و اسرائیل بود و اینقدر امام خون دل خورد و رنج کشید تا توانست چهره پلیدشان را برملا کند و غُل و زنجیرهایشان را درهم کوبد، همان غُل‏هایى که بر گردن مردم افکنده بودند و آنان را به اسلام امریکایى سوق مى‏دادند. امروز نیز رنگ و بوى آنان گه و بى‏گاه در حوزه به چشم مى‏خورد و باید روحانیون جوان و آگاه با دقت و هوشیارى از این مارهاى زهرآگین دورى جویند و خود را و دیگران را نجات دهند.

سخن را کوتاه مى‏کنیم و بر یک آرزوى امام تکیه مى‏نمائیم که همیشه به وحدت و هماهنگى پیروانش چشم دوخته بود. نگذارید روح امام از این همه آشفتگى‏ها و اختلاف‏ها که قطعاً نقشه دشمنان است آزرده شود و با هم در این اربعین حسینى و سال‏روز رحلت امام، با امام و رهبر خود تجدید عهد کنیم و پیمان ببندید که هرگز اختلاف فکرى مایه درگیرى و نزاع و پیکار شما با هم نشود و به جاى آن همه پرخاش، سر امریکا فریاد زنید که منشأ تمام مصیبت‏ها است و بر نفس امّاره داد بکشید که منشأ تمام بدى‏ها و شرهاست.

خداوند همه را هدایت کند و به راه امام که راه راستین حسین بن على سلام اللّه علیه است، رهنمون گرداند.

والسلام.

 

30دسامبر/16

مصاحبه با فرزند و همسر شهید، خانم دکتر لاله افتخارى

 

۷۸ / ۲ /۲۳

 

ضمن معرفى خود بفرمائید چه نسبتى با شهید دارید؟

– بسم الله الرحمن الرحیم ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریّاتنا قره اعین واجعلنا للمتّقین اماماً

با سلام به پیشگاه حضرت ولى عصر(عج) و با درود به نایب برحقّش حضرت آیه الله خامنه‏اى.

بنده لاله افتخارى هستم فرزند شهید محمد حسین افتخارى و همسر شهید محمد على عامریان.

از سابقه تحصیلى خود در زمان رژیم منحوس پهلوى و پس از انقلاب شکوهمند اسلامى بگوئید:

– بنده در زمان طاغوت در شهرستان شاهرود در خانوده‏اى مذهبى و اهل علم متولّد شدم و در همانجا به تحصیل علم پرداختم ولى بیشتر از دوره ابتدائى نتوانستم در آموزشگاههاى شهر خودمان شرکت کنم و با اینکه رتبه اول را به دست آورده بودم ولى به علت نامناسب بودن فضاى آموزشى مجبور به ترک تحصیل شدم مادرم فرمودند: اگر مى‏توانید رعایت اصول دینى و حفظ حجاب نمائید بروید و در همین مدارس درس بخوانید فقط باید در مقابل خداوند جواب داشته باشید و اختیار ادامه تحصیل را به خودم واگذار کردند، ولى خودم هرچه فکر کردم دیدم باید رضاى خدا را به دست آورم و چون در مدارس آن زمان خیلى سخت‏گیرى مى‏کردند و با اسلام مخالفت مى‏شد بنابراین تصمیم گرفتم تحصیلات کلاسیک را رها کنم و نزد مادربزرگوارم که به تدریس علوم حوزوى براى خانمها مشغول بود ادامه تحصیل دهم. مادرم در حال حاضر در حسینیه‏اى که به نام شهید افتخارى نامگذارى شده و پدر شهیدم آن را بنا و اداره مى‏کرد، مشغول تبلیغ و تدریس هستند. در این حسینیه به امور فرهنگى فرزندان شهدا از سال‏هاى اول انقلاب توسط پدر و مادرم پرداخته مى‏شد و هنوز هم ادامه دارد در سن ۱۶ سالگى به راهنمایى پدر و مادرم در حوزه علمیه سمنان به تدریس و حتى اداره آنجا مشغول شدم پس از چند ماه بر اثر مزاحمتها و اشکال‏تراشى‏هاى ساواک مجبور به بازگشت به شهر خودم شدم و یک سال قبل از انقلاب با همسرم ازدواج کردم و در زمان ازدواج هم شرط کردم که در صورت ایجاد شرایط مناسب تحصیل، اجازه ادامه تحصیل داشته باشم که خوشبختانه این شرط توسط خانواده همسرم پذیرفته و استقبال شد. در اوائل انقلاب هم به دلیل کوچکى فرزندان موفق به ادامه تحصیل نشدم چرا که براى من از همه چیز مهم‏تر تربیت صحیح فرزندان بود و هر موقع که احساس مى‏کردم و مى‏کنم که فرزندان نیاز به توجه بیشتر دارند مهمترین کارهاى خود را از جمله درس خواندن را تعطیل مى‏کنم.

بالاخره در سال ۶۸ موفق شدم در دوره متوسطه فارغ التحصیل شوم و در همان سال نیز در کنکور شرکت کردم و در رشته الهیات در شهر مشهد پذیرفته شدم (رتبه سوم رشته علوم انسانى سهمیه شاهد) و عملاً از سال ۶۹ این دوره را شروع و در سال ۷۳۵ با معدّل بالاى نوزده فارغ التحصیل شدم و رتبه اول کلیه گرایشهاى رشته الهیات را به دست آوردم و در همین سال براى کارشناسى ارشد شرکت کردم و بحمدالله بدون استفاده از سهمیه، رتبه اول علوم قرآن و حدیث دانشگاه تهران و تربیت مدرس را به دست آوردم. این دوره را هم در سه ترم فشرده با معدل بالاى ۱۹ به اتمام رساندم و در سال ۷۵ در دوره دکتراى همین رشته شرکت کردم و با رتبه اول قبول و در حال حاضر ترم پنجم این دوره را مى‏گذرانم و بحمدالله معدل همه این ترمها بالاى ۱۹ است.

پایان نامه دوره کارشناسى ارشد با عنوان “مفردات غریب القرآن” پایان نامه برگزیده اولین نمایشگاه دستاوردهاى علمى پژوهشى دانشجویان ممتاز بسیجى سراسر کشور شد.

در سال‏هاى ۷۵ و ۷۶ و ۷۷ در پنجمین و ششمین و هفتمین مجمع سراسرى طلاب و دانشجویان ممتاز شاهد و ایثارگر به عنوان دانشجوى برتر انتخاب شدم.

هم‏چنین در سال ۷۵ به عنوان دانشجوى نمونه شاهد دانشگاه تهران و در سال ۷۷ به عنوان دانشجوى نمونه کشورى برگزیده و لوح تقدیر از دست ریاست محترم جمهورى دریافت کردم.

نقش قرآن را در زندگى خود چگونه ارزیابى مى‏کنید؟

– احساس مى‏کنم که انسان هرچه گم شده داشته باشد در قرآن مى‏تواند پیدا کند و اگر انسان قرآن را با عشق و اخلاص و ذوق بخواند فکر مى‏کنم همان چیزى هست که ائمه علیهم‏السلام مى‏فرمایند که انسان وقتى با قرآن باشد هیچوقت احساس تنهایى نمى‏کند، احساس غربت نمى‏کند.

من فکر مى‏کنم انسان هم گم شده‏هایش را مى‏تواند در قرآن خواندن پیدا کند، به شرطى که باتوجه باشد و سعى کند زندگى خود را قرآنى کند آن طورى که خدا مى‏خواهد، مسلّم است هیچ کلامى بالاتر از کلام خدا و هیچ محبتى بالاتر از محبت خدا نیست بنابراین انسان با خواندن قرآن بى‏نیاز از دیگران مى‏شود.

فکر مى‏کنید حالا که با قرآن آشنا هستید و حتى تحصیلاتتان قرآنى است اگر چنین نبود زندگى شما چه فرقى با اکنون داشت؟

– آشنایى با قرآن و انس با قرآن براى انسان بهترین نعمت و سرمایه است اگر از نظر علمى به قرآن نزدیک نشده بودم شاید زمان‏هایى از زندگى‏ام به بطالت مى‏گذشت که الآن بحمدالله چنین نیست.

از فرزندانتان براى خوانندگان ما بگوئید:

– ۳ فرزند پسر دارم که پسر بزرگم حسین در رشته حقوق دانشگاه شهید بهشتى مشغول تحصیل هستند. فرزند دومم حسن در دوره پیش دانشگاهى مشغول هستند و فرزند کوچکم على در سال اول دبیرستان به تحصیل مشغول است که بحمدالله همگى از نظر تحصیلى موفق هستند.

من از هر سه فرزندم به خاطر تحمل زحماتى که به خاطر درس بنده داشتند تشکر مى‏کنم.

در مورد پدر شهیدتان کمى براى خوانندگان ما توضیح دهید:

ایشان علاوه بر واجبات، مستحبات خود را هم انجام مى‏دادند و از کارهاى مکروه پرهیز داشتند، شهید داروساز بود و بطور مستمر در جبهه‏ها حضور داشت. ایشان بسیار مقیّد به امر به معروف و نهى از منکر بود و سعى مى‏کرد این کار را با ظرافت‏هاى خاص خود انجام دهد تا تأثیرگذار باشد مثلاً وقتى مى‏دید خانمى براى خرید دارو مراجعه کرده است و حجاب مناسب ندارد، ۵۰% قیمت دارو را نمى‏گرفت و مى‏گفت این مقدار را تخفیف مى‏دهم تا بار دیگر که مراجعه مى‏کنى با حجاب کامل بیایى او همه جان و مال خود را در خدمت اسلام و مردم قرار داده بود.

پدرم در عملیات کربلاى چهار در حالى که همرزم همسرم بود به فیض عظماى شهادت نائل آمد.

از ویژگیهاى همسر شهیدتان محمد على عامریان بگوئید:

او در پشت جبهه در یک کارگاه شخصى به ساخت تانکرهاى مورد نیاز جبهه مى‏پرداخت و به این طریق به جبهه‏ها کمک مى‏کرد. از مهم‏ترین ویژگى‏هاى شهید، حُسن اخلاق و دستگیرى از درماندگان بود و به کظم غیظ شهرت داشتند. ایشان هرچه بیشتر به شهادت نزدیکتر مى‏شدند حالت خاصى در چهره‏شان محسوس بود.

و در حالى که خودشان با سکوت و حالت عادى مى‏گذراندند انسان درک مى‏کرد که بالاخره موقعیت خاصى دارد پیش مى‏آید. چندین بار ایشان براى جبهه ثبت نام کردند و ظاهراً با رفتن ایشان موافقت نشد که ایشان را با توجه به موقعیت کارى پشت جبهه، حضور ایشان را مؤثرتر مى‏دانستند و یا کمک‏هاى دیگر. این بار که ایشان به جبهه اعزام شدند به صورت غیر مترقبه اتفاق افتاد و ایشان گفتند که من باید بروم، به خاطر همین هم ایشان فرصت نوشتن وصیت نامه هم پیدا نکردند و وصیت نامه ایشان قطرات خونى بود که از ایشان باقى مانده بود و حتى مدارکى هم که مى‏خواستند ببرند بنده برایشان آماده کردم که عکس و حتى فرمى هم باید پر مى‏شد بنده پر کردم و فوراً هم به شهادت رسیدند در حالى که چند ماهى بود که عملیاتى انجام نشده بود فقط مى‏گفتند جبهه‏ها را پر کنید، ایشان مى‏گفتند با توجه به این همه مشکلات، من باید زمانى به جبهه بروم که (جداى همه مسئولیتهایم) مفید بتوانم واقع شوم و همان روزى که ایشان رفتند عملیات هم همان روز شروع شد کربلاى ۴ و ساعتى که ایشان موفّق به شرکت در عملیات شدند شاید یکى دو ساعت بعد به شهادت رسیدند که به خاطر همین موضوع ایشان فرصتى جهت نوشتن نامه یا وصیت نامه پیدا نکردند و حتى در قسمتى از فرم که برایشان پر کردم سؤالى شده بود که هدف شما از شرکت در جبهه و جنگ چیست من از ایشان سؤال کردم، ایشان گفتند: که شما مى‏دانید که همه نوع امکاناتى در پشت جبهه براى من وجود دارد و بحمدالله از نظر مادى و معنوى هیچ‏گونه کمبودى ندارم پس بنویسید فقط براى رضاى خدا و من هم نوشتم فقط براى رضا خدا و خوب واقعاً خودم هم مى‏دانستم که واقعاً همین هست. از خصوصیات دیگر ایشان این بود که ایشان به روحانیت شدیداً علاقه داشتند و حتى بارها مى‏گفتند که من آرزو داشتم که در لباس روحانیت بودم اما موقعیت‏هاى خاصى به وجود آمده بود که ایشان نتوانسته بودند در این رشته به تحصیل بپردازند ولى واقعاً در خدمت روحانیت بودند چه آن زمان که در خدمت روحانیونى بودند که جهت تبلیغ در برنامه‏هاى عزادارى دعوت مى‏شدند و واقعاً مخلصانه در خدمتشان بودند و از هیچ چیز برایشان دریغ نداشتند و به آنها عشق مى‏ورزیدند و سعى مى‏کردند که بیشترین دوستانشان از آن طبقه باشند.

به هر حال من احساس مى‏کنم که کوچکتر از آن هستم که پیامى بدهم، چون ما نتوانستیم واقعاً خودمان را بسازیم، نه سعادت این را داشتیم که آن طور از شهدا و الگوهایمان رنگ بگیریم و از ائمه اطهار علیهم‏السلام، ولى خوب به هر حال بهترین الگوها ائمه اطهار علیهم‏السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت زینب سلام الله علیها هستند که ما مى‏توانیم تا حدودى در جهت آنها حرکت کنیم ولى به عنوان یک مسلمان در وهله اول و در وهله دوم به عنوان فردى که منسوب به خانواده شهدا است وظیفه داریم که بیشترین تلاش‏مان را در راهى که واقعاً قرآنى باشد و واقعاً به عنوان یک مسلمان باعث بردن آبروى اسلام نباشد باید تلاش کنیم که نقش خودمان را در این راه ایفا کنیم. حالا این مى‏تواند در جاهاى مختلف صُوَرِ مختلفى داشته باشد و در هر جا یک حالتى داشته باشد؛ مثلاً در زندگى عادى، در رفتار و معاشرت انسان با همسایگان خودش باید طورى باشد که به عنوان فردى که مدعى اسلام است طورى نباشد که آنها از اسلام بى‏زار شوند بلکه باید به عکس، فکر کنند که بیشتر به آن طرف جذب شوند و در رفتارهاى اجتماعى دیگر در مراحل مختلف باید سعى کنیم که به مانند ائمه علیهم‏السلام باشیم و کارهایى را انجام دهیم که در شأن مسلمانى ما باشد.

و در حضور در کلاس‏ها هم من عقیده دارم که همه دانشجوها و فرزندان و خانواده‏هاى شهدا باید سعى کنند که منظم‏ترین دانشجویان باشند و خودم سعى کردم که منظم باشم و بیشترین تلاش را انجاام دهم در عین حال باید هوشیار هم باشیم که با جریانات انحرافى هم برخورد مناسب را داشته باشیم. و در کل باید مسلمانى باشیم که واقعاً مسلمان باشیم.

در خدمت فرزند بزرگوار شهید هستیم لطفاً بفرمائید چه نسبتى با شهید دارید و از خودتان و برادرهایتان بگویید که چه توفیقاتى در زندگى‏تان داشته‏اید و الآن چه کار مى‏کنید؟

– بسم الله الرحمن الرحیم. حسین عامریان هستم دانشجوى سال سوم حقوق دانشگاه شهید بهشتى. برادر کوچکتر از من پیش‏دانشگاهى هستند، برادر آخرى هم سال اول دبیرستان هستند.

خودتان الآن ترم چندم هستید؟

– من ترم ششم هستم.

یک مقدار از موفقیت‏هاى تحصیلى‏تان بفرمایید؛ نمراتتان به چه صورت بوده؟

– در دوران ابتدایى نمرات من نسبتاً خوب بود البته تا زمانى که متقارن با شهادت پدرم شد که بعد هم به راحتى توانستیم که خودمان را وفق بدهیم. راهنمایى هم که سال دوم و سوم را همراه با مادرمان به مشهد رفتیم و اوّل و دوم دبیرستان هم موفقیت‏هایى در مسابقات هم گاهاً داشتیم. از نظر اخلاقى هم که سه بار از دبیرستان و راهنمایى به عنوان نمونه اخلاق انتخاب شدم، سال سوم و چهارم هم که آمدیم تهران و در دبیرستان‏هاى عادى تهران ادامه تحصیل دادیم و همان سال ۷۵ که کنکور شرکت کردیم رتبه ۲۰۰ کنکور را آوردیم و رشته حقوق دانشگاه شهید بهشتى قبول شدم.

در کنار فعالیتهاى تحصیلى چه کارهایى مى‏کنید؟

– کار فوق العاده بیشتر مطالعات متفرقه و مباحثه علمى و سیاسى و مذهبى براى این‏که اطلاعات ما محدود به رشته خودمان نباشد و بتوانیم در زمینه‏هاى مختلف رشد پیدا کنیم از نظر زبان و کلاس‏هاى دیگر هم بهره‏مند شویم. فعالیت‏هایى هم در بسیج دانشگاه یا به صورت خیلى محدود با نهاد مقام معظم رهبرى داشتیم.

شما خودتان از پدرتان خاطره‏اى دارید؟

– من چیز زیادى یادم نمى‏آید چون سنّم کم بود.

از این‏که یک فرزند شهید هستید در سطح جامعه چه احساسى دارید؟

– از یک لحاظ افتخار مى‏کنیم که فرزند شهید هستیم و کسى که الگو به جامعه مى‏دهد وظیفه خودش را شناخته و به آن عمل کرده ولى از یک لحاظ هم یک بار سنگینى هست که بر دوش ما گذاشته شده و تکلیفى هست که واقعاً خیلى سخت است که ما با این عنوان باشیم و بخواهیم آن را حفظ کنیم و آن را ضایع نکنیم براى همین تکلیف بزرگ‏تر و سنگین‏ترى از دیگران بر دوش ما هست که باید زحمت و تلاش بیشترى داشته باشیم.

شما در موفقیت‏هاى تحصیلى‏تان نقش مادر را چگونه مى‏بینید؟

– آن‏چه که مسلّم است این است که ایشان در درس براى ما خیلى بیشتر از ما زحمت کشیدند خیلى به ما در مواقع مختلف کمک کردند حتى زمان امتحانهاى خودشان هم درس خودشان را نمى‏خواندند و به ما کمک مى‏کردند.

با توجه به وضعیت فعلى که در جامعه بحث جوان‏گرایى مطرح هست شما هم به هم سن و سال‏هاى خودتان به عنوان فرزند یک شهید به عنوان کسى که به هر حال مورد احترام هستید در این جامعه و به عنوان یک جوان ایده‏آل در نظام اسلامى دیده مى‏شوید چه پیامى به جوانهاى مختلف در طیف‏هاى مختلف فکرى و اجتماعى دارید؟

– من که خودم هنوز مشکل دارم که بدانم چه راهى را باید بپیمایم البته در راهمان شکى ندارم اما در روش هنوز مشکل دارم تجربه کافى ندارم، اما باید از خدا بخواهیم که وظیفه‏شان را به آنها نشان بدهد و یکى هم این‏که در راهشان موفقشان بدارد و این‏که همیشه باید خدا را در کارهایشان حاکم ببینند و بدانند که همیشه و همه جا باید با یاد خدا کارهایشان را انجام بدهند و براى خدا انجام بدهند و هرجا که احساس کنند که مخالف خواسته خداوند است عمل نکنند و در مسایل جامعه هم باید سعى کنند که راه دین را بپیمایند و راهى که اهل دین در آن مسیر قرار دارند که از همه مشخص‏ترشان مقام معظم رهبرى هستند که مسیر دین را مى‏پیمایند وقتى که مسیر دین را انسان مى‏پیماید هم دیانتش به منزل مى‏رسد هم سیاستش هم از نظر سیاسى رشد پیدا مى‏کند و به راه امن مى‏رسد هم از نظر تفکر دینى به طور خاص پیشرفت پیدا مى‏کند.

با تشکر از شما که وقتتان را در اختیار ما قرار دادید، امیدواریم خداوند به همه ما توفیق عنایت فرماید که از ادامه دهندگان راه آن عزیزان باشیم.

 

30دسامبر/16

مفاتیح ترنّم

 

یاد یار

شکستیم بى او

دیروز با ما کسى بود از ما به ما باوفاتر

آینه فطرت ما از ما به ما آشناتر

دیروز با ما کسى بود مانند خورشید، صادق

مانند باران صمیمى از باغ هم باصفاتر

بودیم و دیدیم او را گفت و شنودیم او را

رفتیم تا اوج با او از عطر گل‏ها رهاتر

مرغان پربسته بودیم، از یادمان رفته پرواز

پروازمان داد مردى از آسمان‏ها فراتر

امروز او نیست با ما مانند او کیست با ما؟

رفت و شکستیم بى او، از قلب او بیصداتر

فاطمه راکعى

 

نغمه عاشقان

دل همه شب زدیده‏ام مى‏طلبد نشانه‏ات

اى زده خلق عالمى حلقه به گرد خانه‏ات

بانگ بلند شادیم از دلِ آسمان گذشت

تا زدرم درآمدى با لب پر ترانه‏ات

مجمر تار سینه‏ام رنگ سحر گرفته است

از نفس گرامى و نغمه عاشقانه‏ات

خورده به روى دشمنان سیلى پر صلابتت

مانده به پشت حاسدان سرخىِ تازیانه‏ات

خیز که شور گریه کى راه به خواب مى‏دهد

تا که زداغ بى کسى سر بنَهم به شانه‏ات

در صف دل شکستگان قاصد صد بهانه‏ام

اى دل و جان خسته‏ام، قاصد بى‏نهانه‏ات

بهروز یاسمى

 

ستاره بى‏غروب

اى آفتاب شیفته یک نظاره ات

یعقوب من! غروب ندارد ستاره ات

زخم زبان شنیده اى از نابرادران؟

یوسف فداى آن جگر پاره پاره‏ات

اینک ببین که غرق گل بوسه مى‏شود

دیوارهاى ساده دارالاماره‏ات

فرداى دور اگر که سر از گور بر کنم

سر مى‏دهم هزار غزل در هزاره‏ات

باید دگر بخواب ببیند تو را زمین

آیا شود به خواب ببیند دوباره‏ات؟

علیرضا قزوه

 

 

یک آسمان نگاه

او سینه اى به وسعت دریا داشت

چشمى چو آفتاب، شکوفا داشت

در لحظه‏هاى خلسه و تنهایى

یک آسمان نگاه، تماشا داشت

چشمان او چو آینه روشن بود

دستان او کرامتِ دریا داشت

با خویش آیه آیه سخن مى‏گفت

در خویش سوره سوره سخن‏ها داشت

وارسته از حضیض تعلق بود

چون کوه بود و پشت به دنیا داشت

در راه شور و عشق قدم مى‏زد

جانى براى هدیه مهیّا داشت

چون لاله داغدار و جگر خون بود

در سینه‏هاى سوخته مأوا داشت

در عاشقى یگانه دوران بود

در دوستى طریقت مولا داشت

او در حصار واژه نمى‏گنجد

روحى بلند و عاشق و پویا داشت

ده سال در فراق به سر بردیم

مى‏ریخت خون زدیده، اگر، جا داشت

عباس براتى‏پور

 

یک گل و صد بهار

یاد آن روزى که بهمن گل به بار آورده بود

در زمستان نیز با خود نوبهار آورده بود

یاد باد آن دل تپیدن‏هاى مشتاقان یار

آن نقشیم کان زیبانگار آورده بود

عشق را، محو صد رشته جان در لعل نوشین بسته بود

حسن را صد چشم دل آینه دار آورده بود

منکران گفتند: با یک گل نمى‏گردد بهار

لیک ما دیدیم یک گل صد بهار آورده بود

شب پرستان را به کار خویش حیران کرده بود

آفتاب ما که صبحى بى‏غبار آورده بود

“ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود”

کان چنان باغ محبت گل به بار آورده بود

در نگاهش جلوه گل بود و با غوغاى عشق

در چمن هر گوشه‏اى را، صد هزار آورده بود

على هوشمند

 

شور اشک

مرا به دولت دیدار آن یگانه ببر

مرا به عشق، به عرفان، به جاودانه ببر

به پیچ و تاب سِرشکم سپار و خیزش موج

مرا به دیدن دریاى بیکرانه ببر

مرا به درک شب شور و شوق یارى کن

به سرزمین غزل‏هاى عارفانه ببر

شدم ملول از این غربت ملال انگیز

پرم زخواهشِ رفتن مرا به خانه ببر

مرا به وسعت سجاده‏هاى سبز دعا

به شور اشک و به شب‏هاى عاشقانه ببر

مرا به راز گل و شوق سبزه مهمان کن

مرا به دیدن باغى پر از جوانه ببر

به ذهن بال و پرم ذوق پرکشیدن سوخت

مدد رسان و مرا سوى آشیانه ببر

زننگ نام پشیمانم اى صداقت محض

مرا به منزل یاران بى‏نشانه ببر

سیاوش دیهیمى

 

یوسف محزون

آن دل که در این باغ بخندیم نداریم

آن سر که گلى را بپسندیم نداریم

ما باده‏کش کهنه سبوى دلِ خویشیم

حالى که بگوییم و بخندیم نداریم

چون یوسف محزون سر بازار زلیخا

شوقى که بپرسیم: به چندیم؟ نداریم

داریم دلى بسته به گیسوى حقیقت

آن دل که به زلف تو ببندیم نداریم

هرچند که کوریم به بینایى یعقوب

چشمى پى اشکى که فکندیم نداریم

جز میوه آزادگى اى دوست چو آن سرو

حاصل به خدا گرچه بلندیم نداریم

بعد از تو “رضا” را نبود سیر گل از درد

آن دل که در این باغ بخندیم نداریم

رضا پارسى پور

 

وقتى که نیستى

اى دوست، اى جاودانه مرد!

اى ماندنى ترین

یادت همیشه سبز

نامت همیشه در دلِ شیدائیان بلند

اى آیه‌هاى نور

در جارى کلام تو پیدا

اینک خداى را، لختى درنگ کن

با ما بگو، وقتى که نیستى

ما در کلام شعله به آتش کشیم دل

در شعله‌هاى یاد تو؟

یا در نگاهِ خسته دیروزت

ما در کدام شعله بسوزیم؟

اى داغ صد حدیث به دل برده در سکوت

با ما بگو شرح بلند آن غم پنهان خویش را

اى بهترین کلام، اى شعر ناب قرن

من در کدام واژه تو را میهمان کنم

من در کدام واژه بجویم نشانِ تو

من در کدام آینه

تصویر منعکس شده‏ات را پیدا کنم

شاید در قطره‌هاى اشک یتیمى

از یک شهید

شاید.

امیر فخر موسوى

 

با سلام

هر از چند گاهى دوستان و شاعرانِ ارجمندى از گوشه گوشه این سرزمینِ شعر خیز و ادب دوست، اشعارى جهت درج در صفحه “مفاتیح ترنم” ارسال مى‏دارند که پس از بررسى، چنان‏چه از نظر کارشناس صفحه قابل چاپ باشد، با حک و اصلاح آن را بر دیده منّت صفحه مفاتیح ترنم مى‏گذاریم. بار دیگر از عنایات شما کمال تشکر را داریم. و هم چنان در انتظار شعرهاى تازه شما چشم در راهیم.

شعرهاى شما رسید: سمیه اصفهانى، عبدالله ترابى، مرتضى نورمحمدى، پروانه منصورى، عباس احمدى.

 

 

 

 

30دسامبر/16

نگاهى به رویدادها

 

جهان اسلام

 

× جنایات صرب‏ها در کوزوو یک میلیون مسلمان را آواره کوه‏ها کرد. (۷۸/۱/۱۷)

× رژیم عراق ۴ روحانى را به اتهام قتل آیت‏الله صدر اعدام کرد. (۷۸/۱/۱۸)

× ۳ هزار مسلمان مبارز در کشمیر مفقود شده‏اند.

× صرب‏ها صدها مسجد در کوزوو را به آتش کشیدند. (۷۸/۱/۲۱)

× دادگاه نظامى مصر ۹ مسلمان را به اعدام محکوم کرد. (۷۸/۱/۳۰)

× اسلام‏گراهاى ترکیه در انتخابات شهردارى‏ها پیروز شدند. (۷۸/۲/۱)

× تعداد زیادى از مسلمانان کوزوو در حلقه محاصره صرب‏ها بر اثر گرسنگى و سرما جان خود را از دست دادند. (۷۸/۲/۲)

× افراد مسلح ناشناس در ایالت پنجاب به روى عزاداران حسینى آتش گشودند. (۷۸/۲/۴)

× نماینده محجبه ترکیه به خاطر مشروط شدن سوگند به برداشتن روسرى، پارلمان را ترک کرد. (۷۸/۲/۱۳)

× دمیرل: حجاب نشانه اصولگرایى اسلامى است ، دولت ترکیه آن را تحمل نمى‏کند.

× مروه کاواکچى: حاضر نیستم روسرى را بردارم. من نماینده مردم هستم و به مبارزه خود ادامه خواهم داد.

× سلیمان دمیرل: روسرى نماد جدید حرکت فرهنگى در ترکیه است. (۷۸/۲/۱۶)

 

داخلى

× رئیس جمهور: جهت گیرى برنامه‌هاى دولت خدمت به اقشار محروم جامعه است.

× رهبر انقلاب: دورى از هرگونه خودکامگى و استبداد رأى، مهم‏ترین ویژگى حکومت‏هاى الهى است.

× سفر آقاى خاتمى به فرانسه با توافق طرفین تحقق خواهد یافت. (۷۸/۱/۱۷)

× صحّت برگزارى انخابات شوراهاى اسلامى در ۶۸۸ شهر و ۹۹درصد روستاهاى کشور تأیید شد. (۷۸/۱/۱۹)

× تروریست‏ها، فرمانده شجاع جبهه‏ها، سرلشکر صیاد شیرازى را به شهادت رساندند.

(۷۸/۱/۲۱)

× دادگاه عالى لاهور حکم اعدام ۹ تن از عاملان شهادت اتباع ایرانى در پاکستان را تأیید کرد.

× رهبر انقلاب خواستار بررسى پیش‏نویس برنامه سوم توسط مجمع تشخیص مصلحت نظام شد. (۷۸/۱/۲۲)

× در پى شهادت صیاد شیرازى به دست منافقین، کاردار عراق صبح امروز به وزارت خارجه احضار شد.

× یک مقام مسئول شرکت دخانیات: سالانه بیش از ۴۰۰ میلیون دلار صرف واردات سیگار قاچاق مى‏شود.

× با حضور فرمانده کل قوا و مسئولین کشورى و لشکرى وداع جانسوز و باشکوه مردم با پیکر پاک امیر ارتش اسلام شهید سپهبد صیاد شیرازى برگزار شد. (۷۸/۱/۲۳)

× رئیس جمهور: دفاع از حقوق و مبارزات مردم فلسطین با انقلاب اسلامى ایران عجین شده است. (۷۸/۱/۲۴)

× با حضور رهبر انقلاب، رئیس جمهور و اقشار مختلف مردم، مراسم بزرگداشت شهید سپهبد صیاد شیرازى برگزار شد.

× اولین جلسه مجمع روحانیون در سال ۷۸ با حضور آقاى خاتمى برگزار شد. (۷۸/۱/۲۵)

× موشک پدافند هوایى “صیاد یک” با موفقیت آزمایش شد.

× رهبر انقلاب: دشمن درصدد است، اخلاص، غیرت دینى و احساس سربازى براى دین خدا را از ملت ما بگیرد.

× رئیس جمهور: اگر اسلام را مى‏خواهیم باید قانون اساسى را پیاده کنیم.

× ایران خواستار استرداد طراحان ترور شهید صیاد شیرازى توسط عراق شد. (۷۸/۱/۲۸)

× رئیس جمهور: وزارت اطلاعات را از ریشه‏هایى که موجب بروز قتل‏هاى اخیر شد پاک خواهم کرد. (۷۸/۱/۲۹)

× فرمانده کل قوا لوح سپهبدى شهید صیاد شیرازى را به فرزند وى اعطا کردند.

× رئیس جمهور: ارتش جمهورى اسلامى ایران، پشتوانه عظمت و اقتدار ملت و نظام است.

× وزیر امور خارجه: ایران در راستاى اعتمادسازى و مشارکت در امور منطقه حرکت مى‏کند.

× دکتر غلامحسین ابوالقاسمى فخرى استاد دانشگاه تبریز قرآن مجید را به زبان فرانسه ترجمه کرد. (۷۸/۱/۳۰)

× تقاضاى استیضاح وزیر ارشاد توسط ۳۱ نماینده تقدیم مجلس شد.

× محسن کدیور به اتهام تبلیغ علیه نظام و تشویش اذهان عمومى به ۱۸ ماه زندان محکوم شد.

(۷۸/۲/۱)

× رئیس جمهور: استیضاح حق نمایندگان است و ما به رأى مجلس احترام مى‏گذاریم.

(۷۸/۲/۲)

× سپاه پاسداران: ملت ایران هنوز هم امریکا را دشمن شماره یک خود مى‏داند.

× وزارت خارجه قطعنامه اخیر اتحادیه اروپا در مورد حقوق بشر در ایران را محکوم کرد.

(۷۸/۲/۵)

× فریاد “مرگ بر امریکا” در صحراى طبس طنین‏انداز شد. (۷۸/۲/۸)

× رهبر انقلاب: شوراها به رفع مشکلات مردم بپردازند و درگیر مناقشات سیاسى و جناحى نشوند.

× شوراهاى اسلامى شهر و روستا، امروز با پیام رهبر انقلاب و سخنان رئیس جمهور آغاز به کار مى‏کنند. (۷۸/۲/۹)

× جشنواره مطبوعات با حضور ۲۵ نشریات کشور آغاز به کار کرد.

× آیت الله‌هاشمى رفسنجانى: شوراهاى اسلامى از معارضه بپرهیزندو با همدلى به رفع مشکلات مردم بپردازند. (۷۸/۲/۱۱)

× با ۱۳۵ رأى موافق وزیر ارشاد از مجلس رأى اعتماد گرفت. (۷۸/۲/۱۲)

× رئیس جمهور: وزیر ارشاد با قوت به کار خود ادامه دهد و همه سعى کنیم از ضعف‏ها و کاستى‏ها بکاهیم.

× شایعه تغییرات در هیأت دولت تکذیب شد.

× رئیس سازمان قضایى نیروهاى مسلح: همه عوامل، مباشران و طراحان قتل‏هاى مشکوک شناسایى شده‏اند. (۷۸/۲/۱۳)

× رئیس جمهور دوازدهمین نمایشگاه بین‏المللى کتاب تهران را افتتاح کرد.

× توزیع کوپن‏هاى جدید از امروز در ۲۶ استان کشور آغاز شد.

× حجهالاسلام والمسلمین کروبى: اگر کسى ولایت فقیه را قبول نداشته باشد قانون اساسى را قبول ندارد. (۷۸/۲/۱۴)

× رهبر انقلاب در دیدار معاون دوم شوراى وزیران و وزیر دفاع عربستان: امکانات عظیم کشورهاى اسلامى باید براى حل مشکلات مسلمانان به کار گرفته شود.

× هلیکوپتر ایرانى شباویز به تولید انبوه رسید. (۷۸/۲/۱۵)

× کرباسچى به زندان رفت.

× رهبر انقلاب: مفهوم واقعى توسعه سیاسى و فرهنگى با روزنامه‏بازى و جنجال ایجاد نمى‏شود.

× نمایندگان زن مجلس برخورد دولت ترکیه با نماینده محجبه پارلمان این کشور را به شدت محکوم کردند.

× رئیس جمهور: تأیید جهانى پیشنهاد گفت‏وگوهاى تمدن‏ها نشان دهنده نیاز مبرم بشریت به تفاهم است. (۷۸/۲/۱۶)

 

خارجى

× لیبى دو مظنون بحران لاکربى را تحویل سازمان ملل داد. (۷۸/۱/۱۷)

× پارلمان اسکاتلند پس از ۳۰۰ سال وقفه آغاز به کار مى‏کند.

× ناتو آتش بس اعلام شده از یوگسلاوى را رد کرد. (۷۸/۱/۱۸)

× یک مورخ استرالیایى، به خاطر مخالفت با صهیونیسم، در آلمان دستگیر شد. (۷۸/۱/۲۱)

× یک مورخ لهستانى به اتهام انتشار مطالب ضد صهیونیستى در لهستان زندانى شد.

(۷۸/۱/۲۲)

× پاپ: بى‏بند و بارى، منفعت شخصى و ایمان سطحى، ویژگى کنونى جوامع غربى است.

× فرمانده گارد ریاست جمهورى نیجر، قدرت را به دست گرفت. (۷۸/۱/۲۳)

× در پایان یک محاکمه ۷۷ روزه، مرد شماره ۲ مالزى رسماً مجرم شناخته شد. (۷۸/۱/۲۵)

× انتخابات ریاست جمهورى الجزایر تنها با یک کاندیدا برگزار مى‏شود. (۷۸/۱/۲۶)

× دولت ائتلافى هند سقوط کرد.

× یوگسلاوى پیشنهاد صلح کوفى عنان را رد کرد.

× کاردار یوگسلاوى در ایران: بلگراد اجازه نخواهد داد کوزوو به استقلال دست یابد.

(۷۸/۱/۲۹)

× یلتسین: روسیه اجازه نمى‏دهد ناتو یوگسلاوى را تصرف کند. (۷۸/۱/۳۱)

× دادستان دادگاه امنیتى ترکیه خواستار اعدام اوجالان شد.

× دو دانش آموز امریکایى۲۳ نفر را در یک دبیرستان کشتند. (۷۸/۲/۱)

× سونیا گاندى مأمور تشکیل کابینه هند شد.

(۷۸/۲/۴)

× پارلمان هند منحل شد.

× عرفات تشکیل کشور مستقل فلسطین را اعلام نخواهد کرد. (۷۸/۲/۸)

× واشنگتن طرح ۶ ماده‏اى میلوسویچ براى حل بحران کوزوو را نپذیرفت.

× نمایندگان کنگره: کلینتون با مداخله نظامى در بالکان قوانین امریکا را نقض کرده است.

(۷۸/۲/۱۱)

× ناتو با ردّ پیشنهاد میلوسویچ حملات نظامى خود علیه یوگسلاوى را شدت بخشید.

(۷۸/۲/۱۲)

× اجویت براى تشکیل دولت ترکیه از دمیرل مجوز گرفت.

× کوفى عنان: آزادى مطبوعات ضامن سایر آزادى‏هاست. (۷۸/۲/۱۴)

× طرح استیضاح وزیر اوقاف کویت به انحلال مجلس این کشور انجامید.

× مهلت اجراى توافقنامه اسلو پایان یافت.

× نتانیاهو: از تشکیل کشور فلسطین جلوگیرى خواهم کرد.

(۷۸/۲/۱۵)

 

30دسامبر/16

ولایت فقیه و رد شبهه‏ها (۶)

 

 

حجهالاسلام والمسلمین محمد محمدى اشتهاردى

 

پیش سخن

ما معتقدیم دین راستین با سیاست صحیح با هم پیوندى ناگسستنى دارند و مکمّل یکدیگر در پیدایش جامعه ایده‏آلِ الهى است. دین منهاى سیاست؛ هم چون درخت بى‏آب است، و سیاست بدون دین همانند آب بى‏درخت مى‏باشد. استعمارگران همیشه به این نتیجه رسیده‏اند که بزرگ‏ترین دشمن آن‏ها، دین و آیین الهى است، لذا همواره مى‏کوشند تا دین را از ماهیّت خود تهى کنند، چنان‏که آیین مسیحیت را چنین کردند، و یا دین را در انزوا و در گوشه معابد، زندانى نمایند، و نگذارند وارد جامعه و عرصه سیاست گردد. به همین دلیل نظریّه جدایى دین و سیاست را در همه جا مطرح کردند، و آن را به عنوان قانونى قطعى تلقّى نمودند، به طورى که مردم غرب و غرب زده چنین نظریه‏اى را – که کاملاً سیاستى حساب شده و استعمارى است – باور نمودند.

با اوج‏گیرى انقلاب اسلامى و پیروزى آن در ایران، این نظریه با گسترش وسیعى از طرف استکبار جهانى و اذناب آن‏ها در همه جا و در داخل کشور، خودنمایى کرد، لیبرال‏ها و ملّى گراها در این راستا گوى سبقت را ربودند، و با ترفندها و دست آویزهاى گسترده، به جنگ با ولایت فقیه برخاستند، چرا که ولایت فقیه پرچم نیرومند حکومت دینى است،و ملتقاى دین و سیاست.

بنابراین، همه باید به این هشدار توجّه کنند که جدایى دین و سیاست، براى ضربه زدن به پیکر مقدس ولایت فقیه، و حکومت و حاکمیّت دینى در این راستا است. از این رو، باید با حمایت فکرى و عملى از اصل بالنده و افتخار آفرین ولایت فقیه، در برابر این نظریه واهى و شعار کور به مقابله پرداخته و نگذاشت دین اسلام نیز هم چون آیین مسیحیّت در انزوا و گوشه کلیسا قرار گیرد. در این فصل بر آن هستیم براى ردّ این شبهه و القاى شیطانى، به بررسى پیوند دین و سیاست، و ماهیّت این دو بپردازیم، با این اشاره به تبیین اصل مطلب باز مى‏گردیم:

 

توضیح عوامل جدایى دین از سیاست

یکى از محقّقان بزرگ مى‏نویسد: در کشورهاى غربى، شعار جدایى دین از سیاست، بسیار رایج است، و شاید به یک معنى جزء مسلّمات آن‏ها شده است. به همین دلیل از تشکیل حکومت اسلامى که دین و سیاست را به طور قاطع با هم پیوند مى‏زند، وحشت مى‏کنند و رنج مى‏برند، و این به دو دلیل است:

۱- آیینى که در جوامع غربى وجود دارد، آیین مسیحیت کنونى است، و مى‏دانیم که این آیین بر اثر تحریفات زیادى که با گذشت زمان در آن پدید آمده است، دین را به صورت یک مسأله کاملاً خصوصى و فردى و منحصر به رابطه خلق و خالق که تعلیمات آن منحصر به یک سلسله توصیه‏هاى اخلاقى مى‏شود، در آورده است، و کارى به مسائل اجتماعى و مخصوصاً مسائل سیاسى ندارد. فرق میان دین‏دار و غیر دین‏دار، در این جوامع آن است که فرد دین‏دار به یک سلسله مسائل اخلاقى پاى‏بند است، و هفته‏اى یک روز به کلیسا مى‏رود، و ساعتى به نیایش و مناجات مى‏پردازد، ولى افراد بى‏دین، تعهّد خاصّى نسبت به مسائل اخلاقى ندارند (هرچند گاهى به عنوان ارزش‏هاى انسانى نه دینى، براى آن احترام قائلند) و هرگز به کلیسا نمى‏روند.

۲- خاطره بسیار دردناکى که آن‏ها از حکومت ارباب کلیسا در قرون وسطى و دوران انگیزیسیون (تفتیش عقاید) دارند، سبب شده که براى همیشه دین را از سیاست جدا کنند.

توضیح این‏که: ارباب کلیسا، در قرون وسطى بر تمام شؤون سیاسى واجتماعى مردم اروپا مسلّط شدند، و پاپ‏ها با قدرت تمام بر کشورهاى این قارّه حکومت مى‏کردند، حکومتى که منتهى به استبداد و خودکامگى شدید شد، تا آن جا که در برابر نهضت علمى به پا خاستند، و هر فکر نو و پیشرفت علمى را به عنوان ضدّیت با مذهب درهم کوبیدند، محکمه‏هایى که بعداً به نام “انگیزیسیون” نامیده شد برپا کردند، و گروه‏هاى بى‏شمارى را به این محکمه کشاندند و محکوم کردند، بعضى را سر بریدند، و بعضى را زنده زنده در آتش سوزاندند یا محکوم به زندان نمودند که در میان آن‏ها جمعى از دانشمندان معروف علوم طبیعى بودند، تمام پادشاهان از آن‏ها حساب مى‏بردند، و فرمانشان براى آن‏ها مطاع بود، افزون بر این ثروت‏هاى سرشارى اندوختند، و زندگى تجمّلاتى عجیبى براى خود فراهم ساختند.

مجموعه این امور مردم را بر ضدّ آن‏ها شورانید، به ویژه علماى علوم طبیعى در برابر آن‏ها به سختى موضع گرفتند، و شعار جدایى دین از سیاست از یک سو، و تضاد علم و دین از سوى دیگر در همه جا سر داده شد، سپس با پیروزى این جناح، کلیسا و حاکمانش از صحنه اجتماع و حکومت، عقب رانده شدند، و تنها کشورى که از آن امپراطورى عظیم در دست ارباب کلیسا باقى مانده، همان کشور بسیار کوچک واتیکان است، که کم‏تر از یک کیلومتر مربّع مى‏باشد؛ یعنى به اندازه روستایى بسیار کوچک.

این‏ها همه تحوّلاتى بود که در اروپا، در آن شرایط خاص به وجود آمد. سپس گروهى که از کشورهاى اسلامى براى تحصیل یا کارهاى تجارى، یا سیاحت به فرنگ رفته بودند، این طرز فکر را به هنگام بازگشت به عنوان ارمغان غرب، به شرق اسلامى آوردند. که دین باید از سیاست جدا باشد، بى آن‏که تفاوت‏هاى عظیمى را که میان اسلام و مسیحیّت تحریف یافته وجود داشت درک کنند، و به تفاوت فرهنگ اسلامى حاکم بر این کشورها با فرهنگ کلیسا بیندیشند.

با کمال تأسّف بعضى از کشورهاى اسلامى، تسلیم این توطئه استعمارى و تبلیغاتى شدند، و آن را به عنوان یک اصل اساسى پذیرفتند، با توجّه به این‏که دولت‏هاى غربى که به خاطر حفظ منافع نامشروع خود، از قدرت حکومت اسلام، سخت بیم‏ناک بوده و هستند، این مسأله را سخت دنبال کردند و کشورهاى غرب زده‏اى همانند ترکیه، پیروى از این نظریه را سرلوحه کار خود قرار دادند، و حکومت لائیک بر اساس “سکولاریسم” (حکومت منهاى دین) را تشکیل دادند.۱

این در حالى بود که بعضى از کشورهاى اسلامى و امّت‏هاى بیدار مسلمان در برابر این توطئه ایستادند، توطئه‏هایى که مى‏خواست مسلمانان را از اسلام جدا سازد، و اسلام را بسان مسیحیّت امروز، به صورت یک رابطه ظاهرى و خصوصىِ خلق با خالق، بیگانه از اجتماع و سیاست درآورد.

به همین دلیل، هنگامى که انقلاب اسلامى ایران به ثمر رسید، و نخستین حکومت اسلامى انقلابى تشکیل شد، همگى در غرب انگشت حیرت بر دهان نهادند که مگر مى‏شود، مذهب زمام حکومت را به دست گیرد؟ و بعد از آن‏که دیدند این حکومت ریشه‏دار و با ثبات شد، براى این‏که در مرزهاى این کشور محدود بماند، و الگویى براى سایر کشورهاى اسلامى نشود، دست به تلاش‏هاى ویران‏گر زیادى زدند، که شرح آن هفتاد من کاغذ شود.

خوشبختانه بر اثر درایت و هوشمندى امام خمینى – قدّس سرّه – و یاران و پیروانش، آن توطئه‏ها نقش بر آب شد، و تفکّر تأسیس حکومت اسلامى در بسیارى از کشورهاى اسلامى در قارّه آسیا و آفریقا، به عنوان یک تفکّر زنده و نجات بخش درآمد، هرچند غربى‏ها و غرب زدگان در برابر آن به شدّت مقاومت مى‏کنند، و در این راه از هیچ کارى، از جمله انواع تهمت‏ها، برچسب‏ها، دروغ‏ها و تبلیغات مغرضانه و القاى شبهه‏ها، فروگذار نیستند.

استعمارگران غرب، در رأس آن‏ها استعمار پیر انگلیس براى رواج فرهنگ غرب و جداسازى دین از سیاست، سه عنصر فرومایه را هم زمان مأمور دین زدایى در کشورهاى ایران، ترکیه و افغانستان نمودند، این سه عنصر عبارت بودند از: ۱- رضاخان در ایران؛ ۲- امان الله خان در افغانستان؛ ۳- کمال آتاتورک در ترکیه، این سه نفر با پشتیبانى استعمارگران هر کدام ضربه شدیدى بر اسلام و جامعه اسلامى وارد کردند، کمال آتاتورک، در ترکیه بنیان‏گذار حکومت لائیک شد که هنوز این توطئه در ترکیه به شدّت ادامه دارد. امان اللّه خان دیکتاتور افغانستان براى حاکمیّت لائیک در این کشور، دست به کار شد، ولى در برابر مقاومت مسلمانان، کلوخش به سنگ خورد و چندان توفیقى نیافت. رضا خان در ایران با دیکتاتورى و کشت و کشتار و ترفندهاى دیگر براى براندازى دین، تلاش‏هاى مذبوحانه کرد، وگستاخى را به جایى رسانید که در کشور ایران عاصمه تشیّع، در روز هفدهم دى ماه سال ۱۳۱۴ شمسى، اعلام کشف حجاب اجبارى نمود، و در این خصوص پافشارى عجیبى کرد.۲

پس از او پسرش محمد رضا پهلوى، دست به کارهاى انحرافى فرهنگى براى اسلام زدایى و جاى گزینى فرهنگ غرب زد، و با انواع تبلیغات و ترفندها به مقابله با اسلام ناب پرداخت، بسیارى از علما و مجاهدان هوشمند را به خاک و خون کشید، ولى در برابر قیام و انقلاب عمیق و گسترده مردم به رهبرى امام خمینى – قدّس سرّه – شکست خورد و گریخت و سرانجام او و افکار استعماریش به زباله دان تاریخ افکنده شد. ولى غائله هنوز تمام نشده، غرب زدگان بى‏محتوا، هم چنان براى جدایى دین از سیاست تلاش مى‏کنند، تا آخرین تیرى را که در ترکش خود دارند به سوى پیکر مقدّس ولایت فقیه پرتاب کنند.

با این هشدار، نظر شما را به تبیین پیوند دین و سیاست، جلب مى‏کنیم:

معنى و مفهوم سیاست

واژه سیاست از نظر لغت از “ساس” و “سوس” گرفته شده و به معناى کشوردارى، اصلاح امور مردم، و اداره کردن کشور بر اساس قوانین و برنامه ریزى و تدابیر است، لغت شناس معروف طُریحى در فرهنگنامه مجمع البحرین مى‏نویسد: “السّیاسَهُ الْقِیامُ عَلَى الشّى‏ء بِما یُصْلِحُهُ؛ سیاست یعنى اقدام براى سامان دادن چیزى، به وسیله امورى که آن را اصلاح کند و سامان بخشد.”

و در ادامه این بحث مى‏نویسد: در وصف امامان معصوم(ع) گفته شده است: “اَنْتُمْ ساسَهُ الْعِبادِ؛ شما سیاست مداران بندگان خدا هستید.”

و نیز در شأن آن‏ها آمده: “الامامُ عارفٌ بِالسّیاسه؛ امام به امور سیاست آگاهى و شناخت دارد.”

سپس مى‏گوید: “امور دین و ملّت، از جانب خداوند به پیامبرش واگذار شد، “لِیَسُوسَ عِبادَهُ؛ تا آن پیامبر (ص) بندگان خدا را بر اساس سیاست خود تربیت و اصلاح کند.” و در پایان مى‏گوید: “پیامبران بنى‏اسرائیل، بنى‏اسرائیل را سیاست مى‏کردند، یعنى زمام امور رهبرى آن‏ها را همانند رؤسا و فرمان‏روایان به دست مى‏گرفتند، و شؤون زندگى آن‏ها را اداره و اصلاح و تدبیر مى‏نمودند.۳

در فرهنگ عمید آمده: “سیاست ؛ اصلاح امور خلق و اداره کردن کارهاى کشور، رعیّت دارى و مردم دارى است… سیاست‏مدار کسى است که در کارهاى سیاسى و امور مملکت‏دارى، بصیر و دانا و کار آزموده باشد.”۴

از مجموع گفتار دانشمندان پیرامون سیاست‏مدار آگاه و عادل چنین برمى‏آید که سیاست‏مدار کسى است که:

۱- توان اداره مملکت و مردم را داشته باشد؛

۲- هوشمند و آگاه بوده و مسائل گوناگون داخلى و خارجى کشور را بشناسد، دشمن‏شناس بوده و از عوامل پیشرفت‏ها آگاهى داشته باشد، و براى جلوگیرى از ضربه‏ها و زیان‏ها، پیش‏بینى عمیق نماید.

ناگفته پیدا است که زورمداران، به ویژه در دنیاى غرب، از واژه سیاست مانند واژه استعمار، سوء استفاده کرده، و زیر نقاب آن، به هرگونه تزویر، تحمیق، و به اسارت گرفتن انسان‏ها و غارت مى‏پردازند، بر همین اساس، سیاست در گذشته و حال داراى دو معنا خواهد شد:

۱- سیاست درست و حقیقى؛

۲- سیاست دروغین و مجازى. که گاهى از این دو گونگى به سیاست مثبت و منفى تعبیر مى‏شود.

سیاست صحیح، همان سیاست معقول و فراگیر است که بر اساس عدل و احسان و تدابیر باشد، و به دور از هرگونه تزویر و انحراف، به اداره امور مردم بپردازد. این همان سیاست است که پیوند ناگسستنى با دین ناب اسلام دارد، همان که در سر لوحه زندگى شهید آیه الله سید حسن مدرّس(ره) مى‏درخشد که گفت: “سیاست ما عین دیانت ما است، و دیانت ما عین سیاست ما است.”

در مقابل این‏گونه سیاست، سیاست منفى و ناصحیح قرار دارد که امروز سراسر جهان غرب را فراگرفته که بیش‏تر بر اساس تزویر، نیرنگ، و بر اساس منافع مادى نامشروع حکومت‏هاى خودکامه پى‏ریزى مى‏شود.

امام خمینى – قدّس سرّه – منادى و پرچم‏دار بزرگ پیوند دین و سیاست، به این دوگونگى تصریح کرده و پس از ارائه سیاست صحیح و آمیختگى آن با اسلام، مى‏فرماید: “.. این مطلب لازم است، بلکه فرض است که مردم را بیدار کنید، و به مردم بفهمانید این معنى را که این نغمه (جدایى دین از سیاست)اى که در همه ممالک اسلامى بلند است که علما نباید در سیاست دخالت کنند، این یک نقشه‏اى است مال ابرقدرت‏ها… به حرف این‏ها گوش ندهید، و بخوانید به گوش ملّت که ملت بفهمند این معنى را که این نغمه، نغمه‏اى است که مى‏خواهند علما را از سیاست بر کنار بزنند، و آن بکنند که در زمان‏هاى سابق بر ما گذشته است، بیدار باشیم و همه توجّه به این معنى داشته باشیم.”۵ و در گفتار دیگر مى‏فرماید: “سیاست براى روحانیّون و براى انبیاء و اولیاى خدا است… آیت الله کاشانى۶ در قلعه فلک الافلاک محبوس بود، رییس زندان آن جا، روزى در گفت و گو با آقاى کاشانى گفته بود: “شما چرا در سیاست دخالت مى‏کنید، سیاست شأن شما نیست…” ایشان (آقاى کاشانى) به او پاسخ داد: “تو خیلى خرى! اگر من دخالت در سیاست نکنم، کى دخالت بکند؟!”

امام خمینى – قدّس سرّه – در ادامه سخن فرمود: “مرا نزد رییس سازمان امنیّت (شاه در آن وقت که در قیطریه در حصر بودم) بردند، او در ضمن صحبت‏هایش گفت: “آقا! سیاست عبارت از دروغ‏گویى است، عبارت از خدعه است، عبارت از فریب است، عبارت از پدرسوختگى است، این را بگذارید براى ما، من به او گفتم: این سیاست مال شما است… البتّه این سیاست هیچ ربطى به سیاست اسلامى ندارد، امّا سیاست به معنى این‏که جامعه را ببرد و هدایت کند، به آن جایى که صلاح جامعه و صلاح افراد است، این در روایات ما براى نبىّ‏اکرم(ص) با لفظ سیاست ثابت شده است… در آن روایت هم هست که پیغمبر اکرم(ص) مبعوث شد که سیاست امّت را متکفّل باشد.”۷

این تقسیم بندى در مورد سیاست و کشوردارى در صدر اسلام نیز وجود داشته است، به عنوان مثال دشمنان پرکینه امیرمؤمنان على(ع) مى‏پنداشتند که معاویه سیاست‏مدارتر از حضرت على(ع) است، امیرمؤمنان على(ع) در پاسخ به این کژاندیشان کوردل فرمود:

“واللّهِ ما مُعاویهُ باَدهى مِنّى، ولکنَّهُ یغدِر و یفجُرُ، و لَولا کَراهیّهُ الغَدرِ لکُنْتُ مِنْ ادْهَى النّاسِ؛۸ سوگند به خدا، معاویه از من سیاست‏مدارتر نیست، ولى او نیرنگ مى‏زند و مرتکب گناه مى‏شود، اگر نیرنگ خصلت زشتى نبود، من سیاست‏مدارترین مردم بودم.”

دانشمند معروف اهل تسنن ابن ابى الحدید، پس از ذکر سخن فوق مى‏نویسد: “اگر سیاست به معنى تألیف قلوب ملّت، با هر نیرنگ، حیله، مجامله و تعطیل حدود الهى باشد، معاویه سیاست‏مدارتر از حضرت على(ع) بود، و اگر سیاست به معنى حقیقى‏اش؛ یعنى تدبیر امور بر اساس عدل و دستورهاى اسلام باشد – که هر مسلمانى باید پیرو چنین سیاستى باشد – حضرت على(ع) سیاست‏مدارتر بود.”۹

در روایات اسلامى نیز به گونه‏اى از سیاست تعریف شده که بیانگر دوگونگى سیاست است، به عنوان نمونه امام على(ع) مى‏فرماید: “جَمالُ السِّیاسَهِ العَدْلُ فِى الامْرَهِ وَالْعَفوُ مَعَ الْقُدرهِ؛۱۰ زیبایى سیاست، رعایت عدالت در رهبرى، و عفو هنگام قدرت است.”

و در سخن دیگر مى‏فرماید: “بئسَ السّیاسهُ الجَوْر؛۱۱ ستم‏کارى سیاست زشتى است.”

شخصى از امام حسن مجتبى(ع) پرسید: سیاست چیست؟ آن حضرت فرمود: “هِىَ أَنْ تُراعى حُقوقَ اللّهِ و حُقوقَ الاحیاء، و حُقوقَ الاَموات؛۱۲ سیاست، یعنى رعایت کنى حقوق خداوند و حقوق زندگان و حقوق مردگان را… .”

نتیجه این‏که سیاست بر دوگونه است، حقیقى و مجازى، خوب و بد، سیاست خوب و حقیقى پیوند ناگسستنى با اسلام دارد، و هرگز نمى‏توان اسلام را از چنین سیاستى جدا کرد، که در این صورت، اسلام را از درون تهى کرده‏ایم.

بر همین اساس ما بر این باور هستیم که همه پیامبران و امامان(ع) سیاست‏مدار بودند، اندیشه و برنامه آن‏ها در دو چیز خلاصه مى‏شد: ۱- طاغوت زدایى؛ ۲- تثبیت حکومت حق، و روشن است که چنین کارى عین سیاست است، این دو کار که آمیخته با سیاست حقیقى است در قرآن به عنوان سرلوحه برنامه پیامبران(ع) عنوان شده، چنان‏که مى‏خوانیم:

“و لقد بعثنا فى کلّ أمّهٍ رسولاً اَنِ اعبُدُوا اللّهَ واجْتَنبُوا الطّاغوتَ؛۱۳ ما در هر امّتى رسولى برانگیختیم که خداى یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید.”

امامان(ع) و مسأله سیاست

یکى از شواهد عینى و دلایل خلل‏ناپذیر در مورد پیوند محکم دین و سیاست این است که در بیش‏ترِ زوایاى زندگى امامان معصوم(ع) دخالت در سیاست دیده مى‏شود، آن‏ها مدّعى امامت و حاکمیّت بر مردم بودند، و در صورت وجود شرایط به تشکیل حکومت مى‏پرداختند، بیش‏تر آن‏ها در راه طاغوت زدایى به شهادت رسیدند، نهضت عظیم امام حسین(ع) نمونه کامل مبارزه با طاغوت است، حکومت پررنج پنج ساله حضرت على(ع) حاکى است که آن حضرت در رأس سیاست قرار داشت و آن را هدایت مى‏کرد، بر همین اساس، در زیارت جامعه کبیره که از امام‌هادى(ع) نقل شده، در وصف امامان(ع) مى‏گوییم: “السّلامُ علیکم یا اهل بیتَ النّبوَّه… وَساسَهَ العِبادِ، و ارکانَ البِلادِ؛۱۴ سلام بر شما اى خاندان رسالت و سیاست‏مداران بندگان خدا، و پایه‏هاى شهرها.”

از همه این‏ها بالاتر این‏که بیش‏تر ابواب احکام، و فقهى که از امامان معصوم(ع) به ما رسیده، مربوط به سیاست است، فقهاى ما کتب فقهى را به سه بخش تقسیم مى‏کنند: عبادات، معاملات، و سیاسات. عبادات همان رابطه معنوى خلق با خالق است، معاملات رابطه مردم با یکدیگر است، سیاسات رابطه مردم با حکومت مى‏باشد.

و اگر دقّت بیش‏تر شود، همان عبادات و معاملات نیز بدون حکومت و سیاست صحیح و نیرومند سامان نمى‏پذیرد؛ مثلاً حجّ، و نماز جمعه و نماز جماعت از عباداتى است که جنبه‏هاى سیاسى آن بسیار قوى است، معاملات و داد و ستدها نیز بدون محاکم و نظارت دقیق حکومت، قطعاً ناقص و نابه سامان خواهند شد، و سر از هرج و مرج و تورّم و تبعیض درمى‏آورند. بنابراین، جداسازى تعلیمات و برنامه‏هاى اسلامى از مسائل سیاسى، امرى غیرممکن است و شعارهایى که در غرب در مورد این جدایى داده مى‏شود، و از حلقوم غرب زدگان تراوش مى‏کند، کاملاً بى‏محتوا و فاقد ارزش است، چرا که پیوند دین صحیح با سیاست صحیح، همانند پیوند روح و جسم است، چرا که دین تنها قوانین فردى نیست، بلکه مجموعه‏اى از قوانین فردى، اجتماعى و سیاسى است، نتیجه این‏که؛ آنان که دین و سیاست را از هم جدا کرده‏اند یا مفهوم دین را نفهمیده‏اند و یا مفهوم سیاست را و یا هر دو را، چنان‏که حضرت امام خمینى – قدّس سرّه – در کتاب فقهى تحریرالوسیله در بحث نماز جمعه مى‏نویسد:

“فَمَن توهّمَ انَّ الدّینَ مُنفَکٌّ عَنِ السّیاسَهِ، فَهُوَ جاهِلٌ لَمْ‏یَعرِف الاسلامَ و لا السّیاسَهَ؛۱۵ آن کس که خیال کند دین از سیاست جدا است، او ناآگاهى است که نه اسلام را شناخته و نه سیاست را.”

 

چند فراز از سخنان امام خمینى درباره پیوند دین و سیاست

حضرت امام خمینى – قدّس سرّه – پرچم دار بزرگ پیوند ناگسستنى دین از سیاست در این مورد گفتار بسیار دارند، در این جا به عنوان حُسن ختام، نظر شما را به چند فراز از آن جلب مى‏کنیم:

امام خمینى (ره) با آن اندیشه و نگاه ژرفى که به مسائل و امور داشتند، در فرازى از یکى از خطابه‏هاى خود که در تاریخ ۱۳۴۳/۱/۲۱ ش ایراد شده مى‏فرماید: “واللّه اسلام تمامش سیاست است، اسلام را بد معرّفى کرده‏اند.”۱۶

و در سخن دیگر مى‏فرماید: “اسلام مکتبى است بر خلاف مکتب‏هاى غیر توحیدى، در تمام شؤون فردى، اجتماعى، مادّى، معنوى، فرهنگى، سیاسى و اقتصادى، دخالت و نظارت دارد، و از هیچ نکته ولو بسیار ناچیز… فروگذار نکرده است.”۱۷

“اسلام دینى است که احکام عبادیش سیاسى است، این جمعه، این خطبه‏هاى جمعه، آن عید، آن خطبه‏هاى عید، این اجتماع،این مکّه، این مشعر، این منى، این عرفات، همه‏اش مسائل سیاسى است.”

“نسبت اجتماعیات قرآن با آیات عبادى آن، نسبت صد به یک هم بیش‏تر است، از یک دوره کتاب حدیث که حدود پنجاه کتاب است و همه احکام اسلام را در بردارد، سه چهار کتاب مربوط به عبادات و وظایف انسان نسبت به پروردگار است، مقدارى از احکام مربوط به اخلاقیات است، بقیّه همه مربوط به اجتماعیّات، اقتصادیات، حقوق، سیاست و تدبیر جامعه است.”۱۸

“حکومت در نظر مجتهد واقعى، فلسفه و عملى تمامى فقه در تمامى زوایاى زندگى بشریّت است، حکومت نشان دهنده جنبه عملى فقه در برخورد با تمامى معضلات اجتماعى، سیاسى، نظامى و فرهنگى است… هدف اساسى این است که ما چگونه مى‏خواهیم اصول محکم فقه را در عمل فرد و جامعه پیاده کنیم؟! و براى معضلات جواب داشته باشیم؟ همه ترس استکبار از همین مسأله است که فقه و اجتهاد جنبه عینى و عملى پیدا کند.”۱۹

پى‏نوشت‏ها:

۱) آیه الله مکارم شیرازى و همکاران، پیام قرآن، ج۱۰، ص۶۶ – ۶۳٫

۲) دکتر على محمد نقوى، جامعه‏شناسى غربزدگى، ص۶۹ و ۸۴٫

۳) علاّمه شیخ فخرالدین طریحى، (وفات یافته سال ۱۰۸۵قمرى) مجمع البحرین، واژه سوس (چاپ جدید، ج۴، ص۷۸).

۴) حسن عمید، فرهنگ عمید، واژه سیاست.

۵) امام خمینى، صحیفه نور، ج۱۳، ص۲۱۹٫

۶) منظور، مرحوم آیه الله‏سید ابوالقاسم کاشانى، مجتهد مجاهد و برجسته است که در سال ۱۳۰۳ قمرى در تهران متولد شد، و در سال ۱۳۸۱ قمرى (۱۳۴۰ش) در ۷۸ سالگى در تهران رحلت کرد، مرقدش در کنار مرقد مطهّر حضرت عبدالعظیم(ع) در شهر رى است، آقاى کاشانى به خاطر مبارزه با رژیم پهلوى، در بهمن ماه ۱۳۲۷ش به وسیله آن رژیم، به قلعه فلک الافلاک خرم آباد تبعید شد، و پس از مدّتى از آن جا به لبنان تبعید گردید، سرانجام در ۲۰ خرداد ۱۳۲۹ ش به وطن بازگشت.

۷) امام خمینى، صحیفه نور، ج۱۳، ص۲۱۶ و ۲۱۷٫

۸) صبحى صالح، نهج البلاغه، خطبه۲۰۰٫

۹) ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱۰، ص۲۱۲ به بعد.

۱۰) غرر الحکم، ج۱، ص۳۷۴٫

۱۱) همان، ۳۴۱٫

۱۲) باقر شریف قرشى، حیاه الحسن، ج۱، ص۴۲٫

۱۳) نحل (۱۶) آیه۳۶٫

۱۴) شیخ عبّاس قمى، مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره، ص۹۵۵٫

۱۵) امام خمینى، تحریرالوسیله، ج۱، ص۲۳۴٫

۱۶) امام خمینى، صحیفه نور، ج۱۱، ص۶۵٫

۱۷) و ۱۸) همان.

۱۹) صحیفه نور، ج۲۱، ص۹۸٫

 

30دسامبر/16

ولایت فقیه و رد شبهه‏ها (۷)

حجهالاسلام والمسلمین محمد محمدى اشتهاردى

 

یکى از شاخصه‌هاى پر اهمیت در پیشرفت اسلام اخلاق نیک و کلام دلاویز و پرجاذبه پیامبر اکرم(ص) با انسان‏ها بود، این خُلق نیکو تا بدان حدّى بود که معروف شد سه چیز در پیشرفت اسلام نقش به سزایى داشت: ۱- اخلاق پیامبر(ص)؛ ۲ – شمشیر و مجاهدات حضرت على(ع)؛ ۳- انفاقِ ثروت حضرت خدیجه(س).

در قرآن مجید، به نقش اخلاق پیامبر(ص) در پیشرفت اسلام و جذب دل‏ها تصریح شده است، آن جا که مى‏خوانیم: “فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِى الاَمْرِ؛۱ اى رسول ما! به خاطر لطف و رحمتى که از جانب خدا، شامل حال تو شده، با مردم مهربان گشته‏اى، و اگر خشن و سنگدل بودى، مردم از دور تو پراکنده مى‏شدند، پس آن‏ها را ببخش، و براى آن‏ها طلب آمرزش کن، و در کارها با آن‏ها مشورت فرما.”

از این آیه استفاده مى‏شود که : ۱- نرمش و اخلاق نیک، یک هدیه الهى است، کسانى که نرمش ندارند، از این موهبت الهى محرومند؛ ۲- افراد سنگ‏دل و سخت‏گیر نمى‏توانند مردم‏دارى کنند، و به جذب نیروهاى انسانى بپردازند؛ ۳- رهبرى و مدیریّت صحیح با جذب و عطوفت همراه است؛ ۴- باید دست شکست خوردگان در جنگ و گنهکاران شرمنده را گرفت و جذب کرد (با توجّه به این که شأن نزول آیه مذکور در مورد ندامت فراریان مسلمان در جنگ اُحُد نازل شده است)؛ ۵- مشورت با مردم از خصلت‏هاى نیک و پیوند دهنده است که موجب انسجام مى‏گردد.

پیامبر اسلام(ص) علاوه بر این که ارزش‏هاى اخلاقى را بسیار ارج مى‏نهاد، خود در سیره عملى‏اش مجسّمه فضایل اخلاقى و ارزش‏هاى والاى انسانى بود، او در همه ابعاد زندگى با چهره‏اى شادان و کلامى دلاویز با حوادث برخورد مى‏کرد.

به عنوان مثال ، در تاریخ آمده است: در سال نهم هجرت هنگامى که قبیله سرکش طَىّ بر اثر حمله قهرمانانه سپاه اسلام شکست خوردند، عدى بن حاتم که از سرشناسان این قبیله بود به شام گریخت، ولى خواهر او که “سفانه” نام داشت به اسارت سپاه اسلام درآمد.

سفانه را همراه سایر اسیران به مدینه آوردند و آنان را در نزدیک درِ مسجد در خانه‏اى جاى دادند، روزى رسول خدا(ص) از آن اسیران دیدن کرد، سفانه از موقعیّت استفاده کرده و گفت: “یا مُحَمَّدُ هَلَکَ الْوالِدُ وَ غابَ الْوافِدُ فَاِنْ رَأَیْتَ اَنْ تُخَلِّى عَنِّى، وَ لاتَشْمِتْ بِى‏اَحْیاءَ الْعَرَبِ، فَاِنَّ اَبِى کان یفکّ الْعانِىَ، وَ یَحْفِظُ الْجارَ، وَ یُطْعِمُ الطَّعامَ، وَ یُفْشِى السَّلامَ، وَ یُعِینُ عَلى نَوائبِ الدَّهْرِ؛ اى محمّد! پدرم(حاتم) از دنیا رفت، و نگهبان و سرپرستم (عدى) ناپدید شد و فرار کرد، اگر صلاح بدانى مرا آزاد کن، و شماتت و بدگویى قبیله‏هاى عرب‏ها را از من دور ساز، همانا پدرم (حاتم) بردگان را آزاد مى‏ساخت، از همسایگان نگهبانى مى‏نمود، و به مردم غذا مى‏رسانید، و آشکارا سلام مى‏کرد، و در حوادث تلخ روزگار، مردم را یارى مى‏نمود.”

پیامبر اکرم(ص) که به ارزش‏هاى اخلاقى، احترام شایان مى‏نمود، به سفانه فرمود:

“یا جارِیَهُ هذِهِ صِفَهُ الْمُؤْمِنِینَ حَقّاً، لَوْ کانَ اَبُوکِ مُسْلِماً لَتَرَحَّمْنا عَلَیْهِ؛ اى دختر! این ویژگى‏هایى که برشمردى، از صفات مؤمنان راستین است، اگر پدرت مسلمان بود، ما او را مورد لطف و رحمت قرار مى‏دادیم.” آنگاه پیامبر(ص) به مسؤولین امر فرمود: “خَلُّوا عَنْها فَانّ اَباها کانَ یُحِبُّ مَکارِمَ الاَخْلاقِ؛ این دختر را به پاس احترامى که پدرش به ارزش‏هاى اخلاقى مى‏نمود، آزاد سازید.”

آن گاه پیامبر(ص) لباس نو به او پوشانید، و هزینه سفر به شام را در اختیار او گذاشت، و او را همراه افراد مورد اطمینان به شام نزد برادرش رهسپار کرد.۲

 

نمونه‌هایى از اخلاق پیامبر(ص)

در سیره عملى پیامبر(ص) صدها نمونه از اخلاق نیک و زیبا وجود دارد که هر کدام نشانگر قطره‏اى از اقیانوس عظیم حسن خلق آن حضرت است، همان گونه که خداوند با تعبیر “وَ اِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عظیم؛۳ و همانا تو اخلاق عظیم و برجسته‏اى دارى” به این مطلب اشاره فرموده است، نظر شما را به چند نمونه از آن‏ها جلب مى‏کنیم:

۱- عدى بن حاتم مى‏گوید: “هنگامى که خواهرم سفانه به اسارت سپاه اسلام درآمد و من به سوى شام گریختم، پس از مدتى خواهرم با کمال وقار و متانت به شام آمد و مرا در مورد این که گریخته‏ام و او را تنها گذاشتم سرزنش کرد، عذرخواهى کردم، پس از چند روزى از او که بانویى خردمند و هوشیار بود، پرسیدم: “این مرد (پیامبر اسلام) را چگونه دیدى؟” گفت: “سوگند به خدا او را رادمردى شکوهمند یافتم، سزاوار است که به او بپیوندى که در این صورت به جهانى از عزّت و عظمت پیوسته‏اى”

با خود گفتم به راستى که نظریّه صحیح همین است، به عنوان پذیرش اسلام، به مدینه سفر کردم، پیامبر(ص) در مسجد بود، در آن جا به محضرش رسیدم، سلام کردم، جواب سلامم را داد و پرسید: کیستى؟ عرض کردم عدى بن حاتم هستم، آن حضرت برخاست و مرا به سوى خانه‏اش برد، در مسیر راه با این که مرا به خانه مى‏برد، بانویى سالخورده و مستضعف با او دیدار کرد، اظهار نیاز نمود، پیامبر(ص) به مدتى طولانى در آنجا توقّف کرد و آن بانو را در مورد تأمین نیازهایش راهنمایى فرمود. با خود گفتم: “سوگند به خدا این شخص پادشاه نیست.” سپس از آن جا گذشتیم و به خانه رسول خدا(ص) وارد شدم، پیامبر(ص) از من استقبال و پذیرایى گرمى نمود، زیراندازى که از لیف خرما بود، نزدم آورد و به من فرمود: بر روى آن بنشین. گفتم: بلکه شما بر آن بنشینید. فرمود: نه، شما بر آن بنشین، خود آن حضرت بر روى زمین نشست، با خود گفتم: این نیز نشانه دیگر که آن حضرت، پادشاه نیست. سپس مطلبى از دینم را که راز پوشیده بود بیان فرمود، دریافتم که او بر رازها آگاهى دارد، و فهمیدم که پیامبر مرسل مى‏باشد، بیانات و پیشگوییها و مهربانى‏هایش مرا شیفته‏اش کرده و همانجا مسلمان شدم.”۴

۲- در جنگ خیبر که با حضور شخص پیامبر(ص) در سال هفتم هجرت رخ داد، پس از پیروزى سپاه اسلام بر سپاه کفر، جمعى از یهودیان به اسارت سپاه اسلام درآمدند، یکى از اسیران، صفیّه دختر حىّ بن اخْطب (دانشمند سرشناس یهود) بود. بلال حبشى، صفیّه را به همراه زنى دیگر به اسارت گرفت و آن‏ها را به حضور پیامبر(ص) آورد، ولى هنگام آوردن آن‏ها اصول اخلاقى را رعایت نکرد، و آن‌ها را از کنار جنازه‏هاى کشته‏شدگان یهود حرکت داد، صفیّه وقتى که پیکرهاى پاره پاره یهودیان را دید بسیار ناراحت شد و صورتش را خراشید، و خاک بر سر خود ریخت، و سخت گریه کرد. هنگامى که بلال آنها را نزد پیامبر(ص) آورد، پیامبر(ص) از صفیّه پرسید: “چرا صورتت را خراشیده‏اى و این گونه خاک آلود و افسرده هستى؟!”

صفیّه ماجراى عبورش از کنار جنازه‏ها را بیان کرد، رسول اکرم(ص) از رفتار غیر انسانى و خلاف اخلاق اسلامىِ بلال حبشى ناراحت شده و بلال را سرزنش کرده و فرمود: “اَنَزَعَتْ مِنْکَ الرَّحْمَهُ یا بَلالُ حَیْثُ تَمُرَّ بِامْرَأتَیْنِ عَلى قَتْلى رِجالِهِما؛۵ اى بلال! آیا مهر و محبّت و عاطفه از وجود تو رخت بربسته که آن‏ها را از کنار کشته‏شدگانشان عبور مى‏دهى؟! چرا بى‏رحمى کردى؟”

جالب این که پیامبر اکرم(ص) براى جبران رنج‏ها و ناراحتى‏هاى صفیّه، با او ازدواج کرد، سپس او را آزاد، و بار دیگر با پیش‏نهاد صفیه با او ازدواج نمود و به این ترتیب، ناراحتى‏هاى او را به طور کلّى از قلبش زدود.

۳- در ماجراى جنگ حُنین که در سال هشتم هجرت رخ داد، شَیماء دختر حلیمه که خواهر رضاعى پیامبر(ص) بود، با جمعى از دودمانش به اسارت سپاه اسلام درآمدند، پیامبر(ص) هنگامى که شیماء را در میان اسیران دید، به یاد محبّت‏هاى او و مادرش در دوران شیرخوارگى، احترام و محبّت شایانى به شیماء کرد. پیش روى او برخاست و عباى خود را بر زمین گستراند، و شیماء را روى آن نشانید، و با مهربانى مخصوصى از او احوال‏پرسى کرد، و به او امر فرمود: “تو همان هستى که در روزگار شیرخوارگى به من محبّت کردى…” (با این که از آن زمان حدود شصت سال گذشته بود) شیماء از پیامبر(ص) تقاضا کرد، تا اسیران طایفه‏اش را آزاد سازد، پیامبر(ص) به او فرمود: “من سهمیّه خودم را بخشیدم، و در مورد سهمیّه سایر مسلمانان، به تو پیشنهاد مى‏کنم که بعد از نماز ظهر برخیز و در حضور مسلمانان، بخشش مرا وسیله خود قرار بده تا آنها نیز سهمیّه خود را ببخشند.

شیماء همین کار را انجام داد، مسلمانان گفتند: “ما نیز به پیروى از پیامبر(ص) سهمیّه خود را بخشیدیم.”

سیره‏نویس معروف ابن هشام مى‏نویسد: “پیامبر(ص) به شیماء فرمود: اگر بخواهى با کمال محبّت و احترام، در نزد ما بمان و زندگى کن، و اگر دوست دارى تو را از نعمت‏ها بهره‏مند مى‏سازم و به سلامتى به سوى قوم خود بازگرد؟”

شیماء گفت: مى‏خواهم به سوى قوم خود بازگردم. پیامبر(ص) یک غلام و یک کنیز به او بخشید و این دو با هم ازدواج کردند، و به عنوان خدمتکار خانه شیماء به زندگى خود ادامه دادند.۶

۴- مهربانى‏و اخلاق نیکوى پیامبر(ص) در حدّى بود که امام صادق(ع) فرمود: روزى رسول خدا(ص) نماز ظهر را با جماعت خواند، مردم بسیارى به او اقتدا کردند، ولى آن‏ها ناگاه دیدند آن حضرت بر خلاف معمول دو رکعت آخر نماز را با شتاب تمام کرد (مردم از خود مى‏پرسیدند، به راستى چه حادثه مهمى رخ داده که پیامبر(ص) نمازش را با شتاب تمام کرد؟!) پس از نماز از پیامبر(ص) پرسیدند: “مگر چه شده؟ که شما این گونه نماز را (با حذف مستحبّات) به پایان بردى؟”

پیامبر(ص) در پاسخ فرمود: “اَما سَمِعْتُمْ صُراخَ الصَّبىّ؛ آیا شما صداى گریه کودک را نشنیدید؟”۷

معلوم شد که کودکى در چند قدمى محل نمازگزاران گریه مى‏کرده، و کسى نبود که او را آرام کند، صداى گریه او دل مهربان پیامبر(ص) را به درد آورد، از این رو نماز را با شتاب تمام کرد، تا کودک را از آن وضع بیرون آورده، و نوازش نماید.

۵- عبدالله بن سلام از یهودیان عصر پیامبر(ص) بود، عواملى از جمله جاذبه‏هاى اخلاق پیامبر(ص) موجب شد که اسلام را پذیرفت و رسماً در صف مسلمانان قرار گرفت، او دوستى از یهودیان به نام “زید بن شعبه” داشت، عبداللّه پس از پذیرش اسلام همواره زید را به اسلام دعوت مى‏کرد، و عظمت محتواى اسلام را براى او شرح مى‏داد بلکه به اسلام گرویده شود، ولى زید هم چنان بر یهودى بودن خود پافشارى مى‏کرد و مسلمان نمى‏شد، عبداللّه مى‏گوید: روزى به مسجدالنّبى رفتم ناگاه دیدم، زید در صف نماز مسلمانان نشسته و مسلمان شده است، بسیار خرسند شدم، نزدش رفتم و پرسیدم “علّت مسلمان شدنت چه بوده است؟”

زید گفت: تنها درِ خانه‏ام نشسته بودم و کتاب آسمانى تورات را مى‏خواندم، وقتى که به آیاتى که در مورد اوصاف محمّد(ص) بود رسیدم، با ژرف‏اندیشى آن را خواندم و ویژگى‌هاى محمّد(ص) را که در تورات آمده بود به خاطر سپردم، با خود گفتم بهتر آن است که نزد محمّد(ص) روم و او را بیازمایم، و بنگرم که آیا او داراى آن ویژگى‏ها که یکى از آنها “حلم و خویشتن‏دارى” بود هست یا نه؟ چند روز به محضرش رفتم، و همه حرکات و رفتار و گفتارش را تحت نظارت دقیق خود قرار دادم، همه آن ویژگى‏ها را در وجود او یافتم، با خود گفتم تنها یک ویژگى مانده است، باید در این مورد نیز به کند و کاو خود ادامه دهم، آن ویژگى حلم و خویشتن‏دارى او بود، چرا که در تورات خوانده بودم: “حلم محمّد(ص) بر خشم او غالب است، جاهلان هرچه به او جفا کنند، از او جز حلم و خویشتن‏دارى نبینند.”

روزى براى یافتن این نشانه از وجود آن حضرت، روانه مسجد شدم، دیدم عرب بادیه نشینى سوار بر شتر به آنجا آمد، وقتى که محمّد(ص) را دید، پیاده شد و گفت: “من از میان فلان قبیله به اینجا آمده‏ام، خشکسالى و قحطى باعث شده که همه گرفتار فقر و نادارى شده‏ایم، مردم آن قبیله مسلمان هستند، و آهى در بساط ندارند، وضع ناهنجار خود را به شما عرضه مى‏کنند، و امید آن را دارند که به آنها احسان کنى.”

محمّد(ص) به حضرت على(ع) فرمود: آیا از فلان وجوه چیزى نزد تو مانده است؟ حضرت على(ع) گفت: نه، پیامبر(ص) حیران و غمگین شد، همان دم من به محضرش رفتم عرض کردم اى رسول خدا! اگر بخواهى با تو خرید و فروش سَلَف کنم، اکنون فلان مبلغ به تو مى‏دهم تا هنگام فصل محصول، فلان مقدار خرما به من بدهى، آن حضرت پیشنهاد مرا پذیرفت، و معامله را انجام داد، پول را از من گرفت و به آن عرب بادیه‏نشین داد، من هم چنان در انتظار بودم تا این که هفت روز به فصل چیدن خرما مانده بود، در این ایّام روزى به صحرا رفتم، در آنجا محمّد(ص) را دیدم که در مراسم تشییع جنازه شخصى حرکت مى‏کرد، سپس در سایه درختى نشست و هر کدام از یارانش در گوشه‏اى نشستند، من گستاخانه نزد آن حضرت رفتم، و گریبانش را گرفتم و گفتم: “اى پسر ابوطالب!۸ من شما را خوب مى‏شناسم که مال مردم را مى‏گیرید و در بازگرداندن آن کوتاهى و سستى مى‏کنید، آیا مى‏دانى که چند روزى به آخر مدت مهلت بیشتر نمانده است؟”

من با کمال بى‏پروایى این گونه جاهلانه با آن حضرت رفتار کردم (با این که چند روزى به آخر مدّت مهلت باقى مانده بود) ناگاه از پشت سر آن حضرت، صداى خشنى شنیدم، عمر بن خطّاب را دیدم که شمشیرش را از نیام برکشیده ، به من رو کرد و گفت: “اى سگ! دور باش.”

عمر خواست با شمشیر به من حمله کند، محمّد(ص) از او جلوگیرى کرد و فرمود: “نیازى به این گونه پرخاش‏گرى نیست، باید او (زید) را به حلم و حوصله سفارش کرد، آن گاه به عمر فرمود: “برو از فلان خرما فلان مقدار به زید بده.”

عمر مرا همراه خود برد و حق مرا داد، به علاوه بیست پیمانه دیگر اضافه بر حقّم به من خرما داد.

گفتم: این زیادى چیست؟

گفت: چه کنم حلم محمّد(ص) موجب آن شده است، چون تو از نهیب و فریاد خشن من آزرده شدى، محمّد(ص) به من دستور داد این زیادى را به تو دهم، تا از تو دلجویى شود، و خوشنودى تو به دست آید.

هنگامى که آن اخلاق نیک و حلم عظیم محمّد(ص) را دیدم مجذوب اسلام و اخلاق زیباى محمّد(ص) شدم، و گواهى به یکتایى خدا، و رسالت محمّد(ص) دادم و در صف مسلمانان درآمدم.۹

این‌ها چند نمونه از سلوک اخلاقى پیامبر اسلام(ص) بود، که هر کدام چون آیینه اى شفّاف ما را به تماشاى جمال زیباى اخلاق نیک آن حضرت دعوت مى‏کند، و یکى از راز و رمزهاى مهم پیشرفت اسلام در صدر اسلام را که بسیار چشمگیر بود، به ما نشان مى‏دهد.

در فرازى از گفتار حضرت على(ع) در شأن اخلاق پیامبر(ص) چنین آمده: “رفتار پیامبر(ص) با همنشینانش چنین بود که دائماً خوش‏رو، خندان، نرم و ملایم بود، هرگز خشن، سنگدل، پرخاشگر، بدزبان، عیبجو و مدیحه‏گر نبود، هیچ کس از او مأیوس نمى‏شد، و هر کس به در خانه او مى‏آمد، نومید باز نمى‏گشت، سه چیز را از خود دور کرده بود؛ مجادله در سخن، پرگویى، و دخالت در کارى که به او مربوط نبود، او کسى را مذمّت نمى‏کرد، و از لغزش‏هاى پنهانى مردم جستجو نمى‏نمود، جز در مواردى که ثواب الهى دارد سخن نمى‏گفت، در موقع سخن گفتن به قدرى گفتارش نفوذ داشت که همه سکوت نموده و سراپا گوش مى‏شدند… .”۱۰

فرا رسیدن ماتم جانسوز رحلت کامل‏ترین انسان، حضرت ختمى مرتبت و شهادت سبط اکبرش حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام را در این روز و هم چنین شهادت امام على على بن موسى الرضا علیه السلام را در آخر این ماه به فرزند دلبندش حضرت ولىّ الله الاعظم ارواحنا فداه، مقام معظم رهبرى و به جهان بشریّت، و مسلمانان دنیا و شیعیان و به ویژه امّت پاسدار اسلام و پیروان اهل بیت عصمت و طهارت تسلیت عرض مى‏کنیم به این امید که ان‏شاءالله پیروى از ثقلین را سرلوحه اعمال خود قرار دهیم تا پیامبر و خداى پیامبر از ما خشنود و به شفاعت آن ذوات پاک در روز “وانفسا” نایل آییم.

 

پانوشت‌ها:

۱ ) آل عمران (۳) آیه۱۵۹٫

۲ ) سیره ابن هشام، ج۴، ص۲۲۵ و ۲۲۶، سید نعمت اللّه جزائرى، زُهَر الرّبیع، ص۸۹ (به طور اقتباس).

۳ ) قلم (۶۸) آیه۴٫

۴ ) سیره ابن هشام، ج۴، ص۲۲۶ و ۲۲۷، (به طور اقتباس)

۵ ) همان، ج۳، ص۳۵۰، علاّمه مجلسى، بحار، ج۲۲، ص۵٫

۶ ) همان، ج۴، ص۱۰۱٫

۷ ) محمّد بن یعقوب کلینى، فروع کافى، ج۶، ص۴۸٫

۸ ) نظر به اینکه ابوطالب مدّتى از پیامبر(ص) سرپرستى مى‏کرد، او را گاهى پسر ابوطالب مى‏خواندند.

۹ ) شرف النّبى، طبق نقل محمد عوفى جوامع الحکایات، به کوشش دکتر جعفر شعار، ص۱۸۲٫

۱۰ ) معانى الاخبار، ص۸۳٫

30دسامبر/16

“امام خمینى ثابت و استوار از آغاز تا پایان”

 

(من مصمم هستم که از پا ننشینم تا دستگاه فاسد را به جاى خود بنشانم و یا در پیشگاه مقدس حق تعالى با عذر وفود کنم. )(اردیبهشت ۱۳۴۲)

(… من از خداى تبارک و تعالى توفیق شما را مى‏خواهم. من از بیرون آمده‏ام که خدمت به شما بکنم. من خادم شما هستم، من خادم ملت شما هستم. من آمده‏ام که بزرگوارى شما را حفظ کنم. من آمده‏ام که دشمن‏هاى شما را زمین بزنم. من آمده‏ام که ملت را یک ملت مستقل کنم… و دست اجانب را از مملکت کوتاه کنم. من آمده‏ام رسوا کنم آنهایى را که با اسم ملیت و به اسم نمى‏دانم قانون اساسى، به اسم کذا مى‏خواهند مسائل را اوج بدهند.)

۵۷/۱۱/۶

(من با تمام قوا در خدمت شما هستم. من با تمام قوا در خدمت شما که خدمت به اسلام است این چند روز آخر عمر را مى‏گذرانم و از ملت انتظار دارم که با تمام قوا از اسلام و جمهورى اسلامى پاسدارى کنند. )۵۸/۱/۲۲

(… خمینى را اگر دار بزنند، تفاهم نخواهد کرد.

… من از آن آخوندها نیستم که در این جا بنشینم و تسبیح دست بگیرم! من پاپ نیستم که فقط روزهاى یکشنبه مراسمى انجام دهم و بقیه اوقات براى خودم سلطانى باشم و به امور دیگر کارى نداشته باشم! )۲۱/شعبان/۱۳۸۵

(این صداها هم که مى‏کنند، خمینى کذا، این‏ها هم بیخود است، بیهوده است، خمینى هیچ کاره است، کار دست یک قدرت بزرگى است که او انجام داد، آن است که کار دستش است. آن است که مى‏تواند یک جمعیت بى‏سلاح را بر یک قدرت بزرگ موفق کند و پیروز کند.)

۵۸/۱۰/۴

(… امیدوارم که خمینى از راه مستقیم اسلام که مبارزه با قدرت‌هاى ستم‏گر است، هیچ گاه منحرف نشود و براى به ثمر رساندن اهداف اسلام، از پاى ننشیند. )۵۹/۱/۱۶

(خمینى که آخرین روزهاى عمرش را مى‏گذراند، تمام امیدش به شما مردم سلحشور ایران است، به شما مردمى که به هیچ وجه تحت تأثیر اختلافات جزئى و کلى واقع نشده و ان شاء الله نمى‏شوید، شما مردمى که با تمام وجود، بر سر غرب و شرق جهانخوار شوریدید. شما عزیزانم، به امید خدا پیروزید. شما مردم دلیر و آگاه، سرمشقى هستید براى ملل زیر سلطه و باید بدانید در میدانى که قدم گذاشته‏اید، مواجه هستید با مشکلات بسیارى که تنها مقاومتتان، نجاتتان خواهد داد. به هیچ وجه ترس و بیم در خود راه ندهید، که مبارزات کوبنده‏تان نشان داده است که نمى‏دهید. متحد شوید که در سایه اتحاد، پیروزى‏تان بر ابرقدرتان حتمى است. )۵۹/۱۱/۱

(آمریکاى جهانخوار باید بداند که ملت عزیز و خمینى تا نابودى کامل منافعش او را راحت نخواهند گذاشت و تا قطع هر دو دست آن به مبارزه خدایى خود ادامه خواهند داد. )۶۰/۳/۱۶

 

 

 

 

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى حضرت آیه الله العظمى خامنه‏اى

 

(از نظر ما طرح و نشر افکار و نظرات مخالف در جامعه، که هیچ انگیزه خصمانه‏اى را دنبال نمى‏کند، مفید است، زیرا با مطرح شدن اندیشه غلط، اندیشه درست، جوشش و درخشش پیدا مى‏کند، مسایل گوناگون رشد و پرورش یافته و ذهن‏ها قوى مى‏شود. بنابراین نظام اسلامى مایل است که چنین افکار و نظراتى در حوزه‏هاى مختلف، منتشر شوند.

آثار هنرى که تأثیر ویرانگر اخلاقى به دنبال دارند، به هیچ وجه قابل پاسخگویى نیستند و باید با جدّیت تمام، مانع از انجام آن شد و این همان ممیزى واجب است. بنابراین دستگاه‏هاى نظام اسلامى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى و ناشرین، در جنجال علیه ممیزى و سانسور، باید مراقب باشند که هدف را گم نکنند.

بدیهى است که نظام انقلابى و اسلامى ایران با برخى از آزادى‏هاى ویرانگر، نظیر آزادى جنسى و آزادى در ارتکاب گناه، مخالف است و اجازه نمى‏دهد که نسل جوان کشور در معرض آثار مخرّب فرهنگى و هنرى مخالفین اسلامى قرار گیرد و از این طریق به گمراهى و فساد کشیده شود.

بنابراین حساسیت نظام نسبت به مسأله مطبوعات، کتاب و نشر، تنها از این جهت قابل بررسى است.

جنجال علیه نظارت استصوابى، یکى از مباحث بى‏مبنا و بى‏ریشه است که با هدف تضعیف شوراى نگهبان و نفوذ دادن عناصر مخالف با اسلام و امام و نظام در ارکان قانون‏گذارى کشور انجام مى‏شود، و این بلایى است که در یک دوره، بر سر علماى طراز اول آوردند و تصور مى‏کنند که امروز هم مى‏توانند همان بلا را بر سر شوراى نگهبان بیاورند، اما آنها در خطا و اشتباه به سر مى‏برند و به طور قطع و یقین چنین چیزى تحقق نخواهد یافت.

از جنجال‏ها و متهم شدن به ضدیت و آزادى نترسید و بدانید که اگر بالاترین نوع آزادى را بدهید، ولى اصول خود را حفظ کنید، تبلیغاتچى‏هاى دشمن باز هم شما را ضد آزادى معرفى خواهند کرد. از دشمن انتظارى نیست و نظام اسلامى، ممشاى صحیح، منطقى و خردمندانه خود را در برابر حرف دشمن، تغییر نخواهد داد.

این منطق درستى نیست که به بهانه پیشرفت تکنولوژى ماهواره‏اى در سال‏هاى آینده، ما از هم اکنون موانع قانونى را از میان برداریم. این خودباختگى است و به جاى این کار باید متناسب با پیشرفت تکنولوژى ماهواره‏اى، راه‏هاى جلوگیرى از نفوذ ماهواره را شناسایى کنیم و آن را به کار بندیم، بنابراین ممنوعیت استفاده از تصاویر ماهواره‏اى که مجلس شوراى اسلامى تصویب کرد، یک قانون کاملا درست و به جاست و به موازات آن باید وسایل لازم براى مصون‏سازى ذهن‏ها و افکار جوانان فراهم شود.

ملت ایران با مقاومت و ایستادگى خود توانست یک قدرت استکبارى مانند امریکا را بیست سال در پشت در نگهدارد و باز هم قادر است به استقامت متکى بر ایمان اسلامى خود ادامه دهد و دشمن را باز هم ناکام کند. )۷۸/۲/۲۹

 

30دسامبر/16

تشدید نگرانى از شمال

 

دکتر محمّد رضا حافظ نیا

 

مدتى است که بحث حضور رقباى جمهورى اسلامى ایران، در منطقه قفقاز، به ویژه جمهورى آذربایجان بالا گرفته است و نگرانى‏هایى را براى برخى از علاقه‏مندان به مسائل منطقه پدید آورده است. هرچند نشانه‏هایى از حضور نظامى رقبا در دست نیست، فرآیندهاى سیاسى و تحوّلات ژئوپلتیکى حاکى از آن است که در آینده احتمال بروز چنین پدیده‏اى دور از انتظار نیست.

موقعیت جغرافیایى قفقاز به‏گونه‏اى است که آن را از منظر قدرت‏هاى منطقه‏اى و جهانى، قابل رقابت ساخته است. در واقع پتانسیل کشش و قابلیتِ توجّه مداخله‏گران فرامنطقه‏اى و جهانى، در بطن مسائل منطقه قفقاز وجود دارد.

از نظر ژئوپلتیکى قفقاز ویژگى‏هاى خاصّى دارد که به طور عمده مى‏توان به موارد زیر اشاره کرد:

۱- سطح تماس زبانه‏هاى دو قلمرو بزرگ فرهنگى و دینى اسلام و شرق از یک سو و مسیحیت و غرب از سوى دیگر باعث شکل‏گیرى بالقوه رقابت محلّى بین هواداران بومى آن دو گردیده است. بحران قره باغ و کشمکش ارمنستان و آذربایجان، در همین راستا قابل توجیه است. همین طور بحران چچن، اینکوش، داغستان، انجازستان و اجارستان و جز این‏ها.

۲- ساختار طبیعى و انسانى گسیخته که باعث شده است، موزائیکى از اقوام، تیره‏ها، ادیان و گروه‏هاى انسانى ریز و درشت در کنار هم استقرار یابند و تحت شرایط خاصّ امکان دارد با همدیگر همزیستى و یا کشمکش داشته باشند.

۳- قرار گرفتن در کنار دو منطقه راهبُردى دریاى مازندران و دریاى سیاه از یک طرف و نیز قرار گرفتن در کنار رقباى امریکا، اسرائیل و غرب از سوى دیگر. بدین معنا که ایران؛ رقیب قدرت‏مند امریکا و غرب در سطح منطقه‏اى، و روسیه؛ رقیب قدرت‏مند امریکا در سطح جهانى، هر دو در مجاورت منطقه قفقاز قرار دارند، لذا از نظر امریکا این منطقه اهمیت ویژه‏اى پیدا کرده است و حضور و نفوذ آن در منطقه قفقاز، به ویژه دریاى مازندران مى‏تواند، علاوه بر دسترسى به حوضه نفتى این دریا، سبب گردد که بتواند جاى پایى براى اِعمال فشار بر روسیه و ایران پیدا کند.

۴- قفقاز، از حیث ژئواستراتژیک، اهمیت ویژه‏اى دارد. به همین منظور جزو لاینفک استراتژى نظامى و دفاعى روسیه محسوب مى‏شود. از سویى براى ایران نیز اهمیت دفاعى برجسته‏اى پیدا مى‏کند. قفقاز بر دشت‏هاى اوکراین و روسیه مشرف است. و بدین سبب، حضور رقباى قدرت‏مندى نظیر امریکا در منطقه، مى‏تواند امنیت روسیه و ایران را به خطر اندازد. بر این اساس روس‏ها در دو قرن اخیر همیشه به سمت جنوب سرازیر شده و قفقاز را در کنترل خود گرفتند و در قالب جنگ‏هاى ایران و روس و تحمیل قراردادهاى گلستان در سال ۱۸۱۳م. و ترکمنچاى در ۱۸۲۸م. این منطقه ژئواستراتژیک را از ایران جدا نمودند. جالب این‏که در جنگ جهانى دوم یکى از اهداف استراتژیک آلمان‏ها نیز تصرّف قفقاز بود که در این کار ناکام ماندند. اگر آلمان‏ها چنین توفیقى پیدا مى‏کردند، موازنه قدرت در جنگ جهانى دوّم را به نفع خود تغییر داده بودند.

اهمیّت ژئواستراتژیک قفقاز باعث شده است که فدراسیون روسیه پس از فروپاشى شوروى و تأسیس کشورهاى مستقل در منطقه قفقاز، تلاش نماید. در امور منطقه دخالت نموده و حضور نظامى خود را تثبیت نماید.

از آن جایى که روسیه نمى‏تواند آذربایجان را به دلیل خصومت‏هاى تاریخى بین آذرى‏ها و روس‏ها، با خود همراه کند. به ناچار به سوى ارمنستان کشیده شده و پیمان نظامى با آن منعقد و پایگاه نظامى در این کشور تأسیس کرده است.

(اظهارات وزیر دفاع روسیه در تاریخ ۱۳۷۸ / ۱ / ۲۶)

ویژگى‏هاى مزبور و نیز موارد دیگر که از بیان آن خوددارى مى‏شود، بر الگوى رفتارى کشورهاى منطقه، تحت تأثیر قدرت‏هاى مداخله‏گر جهانى و منطقه‏اى، تأثیر گذاشته است و نوعى رقابت جهانى را در سطح منطقه قفقاز شکل داده که با رقابت‏هاى محلّى در قفقاز پیوند خورده است؛ یعنى وجود اختلاف در روابط ارمنستان و آذربایجان بر سر مسئله قره باغ با رقابت بین امریکا و روسیه در دست اندازى به منطقه قفقاز هم سویى پیدا کرده و روس‏ها با ارامنه، و امریکایى‏ها با آذربایجانى‏ها ائتلاف پیدا کرده‏اند. آذربایجان از دید امریکا و غرب واجد ویژگى‏هایى است که نیاز منطقه‏اى و جهانى آن‏ها را برطرف مى‏کند و از نظر آذربایجان نیز نزدیکى به امریکا و غرب نیازهاى آن کشور را مرتفع مى‏سازد. در واقع، نیازهاى متقابل باعث شکل‏گیرى پیوندهاى جدید بین امریکا و غرب با آذربایجان شده است.

آذربایجان به دلایل زیر با امریکا، اسرائیل و ترکیه و کشورهاى دیگر احساس هم گرایى مى‏کند، زیرا:

۱- پس از کشمکش‏هاى زیاد با ارمنستان، بعد از استقلال، احساس کرد که در انزواى ژئوپلتیکى قرار گرفته است و به نحوى احساس تنهایى کرد، چرا که از شمال نگران تهدید روسیه، و از غرب در معرض تهاجم ارمنستان بود و از شرق با عارضه دریاى مازندران محدود شده و از جنوب؛ یعنى ایران نیز احساس مساعدت نمى‏کرد. ضمن این‏که سوء تفاهمى در دولت‏مردان آذربایجان و نیز مردم آن کشور پدید آمده بود که اولاً ایران در امر میانجى‏گرى در ارتباط با بحران قره باغ موفق نیست و ثانیاً جانب ارمنستان را گرفته و آذربایجان را تنها مى‏گذارد.

آذربایجانى‏ها به عنوان کشور مسلمان تازه رسته از قید روس‏ها، امید زیاد براى کمک در مقابل فشار ارامنه به ایران داشتند، ولى بعدها از ایران ناامید شدند و حتّى نوعى بدبینى پیدا کردند. این حالت احساس انزواى ژئوپلتیکى باعث شد که آذرى‏ها شرکاى استراتژیک خود را در ماوراى همسایگان خود جست و جو کنند و از بد حادثه به دامان کشورهایى افتادند که رقباى منطقه‏اى و جهانى ایران به حساب مى‏آیند. شاید در این‏جا، عدم درک صحیح موضوع و غفلت بخش سیاست خارجى ایران بر مسئله تأثیر گذاشته باشد و روند رانش آذربایجان را به سمت رقباى ایران تشدید کرده باشد که این فرضیه به طور قوى مطرح است.

۲- نیاز اقتصادى و تکنولوژیک آذربایجان براى بهره‏بردارى از منابع انرژى و سایر پتانسیل‏هاى اقتصادى و به عبارتى مزیّت‏هاى ژئو اکونومیک آن کشور، دلیل دیگر همگرایى آن کشور با امریکا و غربى‏ها است.

بدیهى است که بهره بردارى از منابع و ورود به بازارهاى جهانى، به مدیریت و سرمایه و تکنولوژى نیاز دارد و آذرى‏ها در توان ایران نمى‏دیدند که چنین نیازى را بتوانند مرتفع نمایند. بلکه برعکس رقباى ایران؛ یعنى ترکیه، اسرائیل و امریکا به راحتى چنین توانایى‏هایى را در اختیار داشتند.

رقباى منطقه‏اى و جهانى ایران؛ یعنى امریکا، اسرائیل و ترکیه نیز دنبال منافع زیر در منطقه قفقاز و آذربایجان بودند:

۱- دست یابى به منابع انرژى حوزه ژئوپلتیکى خزر، به عنوان دومین ذخیره جهانى و با ظرفیت احتمالى ۵۰ – ۲۰۰ میلیارد بشکه نفت و نیز ۵۷ تا ۱۰۰ میلیارد متر مکعب گاز؛

۲- بهره مندى از پتانسیل‏هاى اقتصادى و سرمایه گذارى در بخش کشاورزى، صنعت، گردش‏گرى و نیز بازار مصرف؛

۳- حضور و نفوذ در قلمرو نفوذ سنّتى شوروى و اعمال کنترل‏هاى لازم؛

۴- پیش‏گیرى از شکل‏گیرى دولت اسلامى و شیعى در آذربایجان؛

۵- نزدیکى به مرزهاى ایران و ایجاد امکانات اعمال فشار بر دولت ایران از سوى اسرائیل و امریکا.

ملاحظه مى‏شود که آذربایجان به لحاظ موقعیت جغرافیایى خود، از سوى رقباى ایران جلب توجه مى‏کند و نیازهاى متقابل آن‏ها باعث شکل‏گیرى پیوندهاى اقتصادى، فرهنگى، سیاسى و نظامى مى‏گردد. انعقاد قراردادهاى نفتى ده میلیارد دلارى با شرکت‏هاى امریکایى، تلاش براى انعقاد قراردادهاى حمل نفت و گاز، اعلام آمادگى آذربایجان براى فعالیت‏هاى شرکت‏هاى امریکایى و غربى با تلاش رئیس جمهور آن کشور در سفر به امریکا، ابراز خرسندى مقامات اسرائیل از توسعه روابط دوجانبه، به ویژه در بخش اقتصادى، تأکید مقامات امریکایى بر حمایت از آذربایجان و ضرورت گسترش روابط دوجانبه، سفرهاى متعدّد مقامات دو کشور، تلاش مقامات آذربایجان براى انعقاد قراردادهاى نظامى با ترکیه، امریکا، اسرائیل و ناتو با هدف ایجاد موازنه استراتژیک در منطقه، اعتراض ایران و روسیه به آذربایجان در رابطه با اجازه تأسیس پایگاه نظامى از سوى امریکا و ناتو در آن کشور، مواضع خصمانه برخى جناح‏هاى سیاسى، مطبوعاتى و اجتماعى علیه ایران در آذربایجان، ایجاد تضییقات و محدودیت‏ها بر سر راه فعالیت‏هاى اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى ایران در آن کشور و موارد متعدد دیگر جملگى از گرایش آذربایجان به سمت رقباى جمهورى اسلامى ایران حکایت دارد. البته این نکته باید مورد تحقیق و بررسى عملى قرار بگیرد که چرا: آذربایجانى که با شوق در آغاز استقلال خود به سوى ایران روى آورد امروزه چنین روى گردان شده و به سوى رقباى ایران کشیده شده است؟!

آیا الگوى رابطه سیاسى ایران در قفقاز و نوع مواضع آن نسبت به کشورهاى منطقه بر این امر اثر گذاشته است؟ آیا نگرانى‏هاى بى‏مورد در ارتباط با حساسیت‏هاى قومى از سوى دو طرف، بر آن اثر کرده است؟ یا عوامل دیگرى مؤثر بوده است، به هر حال کند و کاو حول این محور، نیاز به تحقیق علمى دارد. ولى آن‏چه که مسلّم است این است که ادامه این وضعیّت به واگرایى دو کشور، از همدیگر کمک مى‏نماید و این نگرانى را تشدید مى‏کند که آذربایجان از سوى رقباى منطقه‏اى و جهانى جمهورى اسلامى ایران مورد بهره بردارى علیه ایران قرار گیرد و با این وضع مسائل جدیدى را به شرح زیر در برابر ایران قرار مى‏دهد:

۱- تهدید امنیت ملّى ایران با استقرار پایگاه‏هاى جاسوسى و عملیاتى نظامى امریکا، ناتو، اسرائیل و ترکیه؛

۲- بهره بردارى رقباى ایران، به ویژه امریکا و اسرائیل از موقعیت جغرافیایى آذربایجان براى تولید و انتقال بحران (قومى، امنیتى، سیاسى، تبلیغى، فرهنگى و غیره) به داخل مرزهاى ایران؛

۳- ایجاد دگرگونى در موازنه منطقه‏اى به سود ترکیه و توسعه حوزه نفوذ آن به قلمروهاى ترک نشین، آسیاى مرکزى؛

۴- خنثى سازى پتانسیل ترانزیتى ایران، در مورد حمل نفت و مواد سوختى منطقه به بازارهاى جهانى؛

۵- توسعه تنش در حوزه ژئوپلتیکى خزر از قِبَل تأخیر در استقرار رژیم حقوقى و تعریف مرزهاى دریایى مشخص که مى‏تواند بر حساسیت‏ها بیفزاید و ملت‏هاى ساحلى آن را رو در روى یکدیگر قرار داده و این حوزه ژئوپلتیکى و ذخیره بزرگ سوختى را به عرصه کشمکش و نزاع نظامى تبدیل نماید.

بنابراین، على رغم شکل‏گیرى پیوندهاى آذربایجان با رقباى ایران و پدیدار شدن امکان مداخله آن‏ها، و نیز به عهده گرفتن تعهدات از سوى آن کشور در قبال دولت‏هاى مزبور لازم است جمهورى اسلامى ایران با استفاده از اهرم‏هاى فرهنگى، سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، جغرافیایى، منطقه‏اى و غیره نسبت به جذب آذربایجان و توقف رانش آن به دامن رقباى ایران اقدام کند که اگر بتواند “استراتژى توازن در سیاست خارجى آذربایجان” را به آن کشور بقبولاند توفیق زیادى به دست خواهد آورد.

30دسامبر/16

پاسخ به نامه‏ها

سؤال:

۱ – تیغ زدن صورت (ریش و سبیل) و کوتاه کردن با ماشین که مثل تیغ زدن باشد چه حکمى دارد؟

۲ – کف زدن و سوت زدن در مجالس مولودى و نیز دست زدن در مساجد چه حکمى دارد؟

۳ – اگر شخصى تعداد زیاد نماز قضا داشته باشد امّا نه تعداد آن را مى‏داند و نه ترتیب قضا شدن آن را، چه حکمى در مورد او صدق مى‏کند؟

۴ – این جانب از افرادى شنیده‏ام که خاک خالص کربلا (قتلگاه) در ظهر عاشورا هنگام اذان ظهر قرمز رنگ مى‏شود آیا این امر صحّت دارد؟

۵ – پوشیدن لباس و در کلّ خود را شبیه به کافران و مشرکان درآوردن چه حکمى دارد؟

۶ – اگر پدر خانواده و در کلّ نان‏آور خانواده راضى به دادن صدقه نباشد صدقه دادن اشکال دارد یا خیر؟

۷ – آیا اگر اسم خداوند را به زبان‏هاى غیر از عربى بنویسیم آیا آن‏ها نیز جزو اسماء متبرّکه قرار خواهند گرفت؟

۸ – اگر شخصى نام مبارک حضرت مهدى(عج) را بخواند یا بشنود آیا بر او واجب است که بلند شود یا خیر؟

۹ – تا چه ساعتى مى‏توان نماز مغرب و عشاء را به جا آورد؟

(تهران – حجت الله صفرنژاد)

پاسخ:

۱ – تراشیدن سبیل اشکال ندارد ولى تراشیدن ریش به احتیاط واجب جایز نیست.

۲ – حرام نیست ولى باید سعى شود در مراسم مذهبى جاى صلوات را نگیرد.

۳ – به مقدارى که یقین دارد فوت شده قضا کند و مقدار مشکوک لازم نیست و رعایت ترتیب لازم نیست به جز ترتیب بین ظهر و عصر یک روز و مغرب و عشاى یک روز.

۴ – صحّت ندارد.

۵ – مکروه است.

۶ – اگر پول پدر باشد بدون رضایت او جایز نیست و اگر پول شما باشد رضایت او شرط نیست.

۷ – آرى.

۸ – واجب نیست.

۹ – تا نصف شب و اگر نصف شب گذشت نماز را تا صبح بدون قصد ادا و قضا بخوانید.

سؤال:

۱- منظور از این که خداوند در قرآن فرموده است که هفت آسمان وجود دارد یعنى چه؟ آیا منظور هفت طبقه بودن آسمان است یا این طبقه‏بندى براساس فشار جوّى یا مسایل دیگر است؟

۲- حضرت على علیه السلام در یکى از جنگها تیرى به پاى مبارکش فرو رفت اطبّاى آن زمان براى این که تیر را از پاى حضرت بیرون آورند موفّق نشدند تا این که فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند که بگذارید در موقع نماز خواندن تیر را از پایش بیرون بیاورید چون به قدرى غرق در مناجات با خدا مى‏شود که به طور کلّى دنیا را حسّ نمى‏کند. در روایت دیگرى شنیدیم و خواندیم که حضرت در حال نماز انگشتر به فقیر مى‏بخشد سؤال این است که حضرت که غرق در مناجات با خدا مى‏شد چگونه متوجه فقیر شد و انگشتر خود را به او داد؟

(شهریار: اسماعیل نجفى)

پاسخ:

۱- از قرآن استفاده مى‏شود که مراد از هفت آسمان هفت عالم است و آن‏چه دیده مى‏شود و نمى‏شود از ستارگان و کهکشان‏هاى عظیم در این فضاى بیکران همه مربوط به عالم طبیعت است که آن را خداوند، آسمان پائین خوانده است و آسمان‏هاى دیگر همه خارج از حدود طبیعت است که انسان را یاراى دست‏یابى به آن‏ها با این دیده جهان‏بینى نیست.

۲- منظور از آن جمله بر فرض صحّت نقل که به صورت‏هاى مختلف هم نقل شده این است که آن حضرت در حال نماز درد کمترى احساس مى‏کند نه این که از آن چه در اطراف خود مى‏گذرد بى‏خبر خواهد بود.

سؤال:

۱- هنگام شستن چیز نجس مثل لباس در زیر شیر آب، آیا همان شستن و فشار دادن زیر شیر آب هنگام برطرف کردن عین نجاست کافى است یا این که باید پس از برطرف کردن عین نجاست آن شى‏ء را از زیر شیر آب بیرون آورده فشار دهیم تا غساله آن خارج شود؟

۲ – آیا نیم خورده کتاب یا دفتر و غیره که موش خورده نجس است؟

۳- مسّ بدون وضو اسامى غیر معصومین مثل رحمن، رحیم، مجید، عبدالرحمان، عبدالرحیم، اگرچه با نیّت الهى و علاقه به معصومین روى افراد گذاشته شده آیا اشکال دارد؟

(شاهین شهر: احمدى)

پاسخ:

۱- فشار دادن زیر آب پس از برطرف کردن عین نجاست کافى است.

۲- نجس نیست.

۳- مسّ اسم مجید، رحیم و رحمان اگر اسم انسان است اشکال ندارد، اگرچه نامگذارى رحمان صحیح نیست زیرا این نام مخصوص خداوند است و امّا مسّ اسم رحمان در عبدالرحمان و رحیم در عبدالرحیم و مانند آن بدون وضو جایز نیست.

×××

 

جدیدترین آثار مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم که به دفتر مجله اهداء شده است:

الاصفى فى تفسیر القرآن، الجزء الثانى، المولى محمد محسن الفیض الکاشانى؛ استقامت، آیه الله سید رضا صدر؛ شوق مادرانه، سید فضل الله میرشفیعى ؛ جوانان در طوفان غرایز، همّت سهراب‏پور؛ ملافتح الله اصفهانى، محمد على محمدى؛ با من حرف بزن، احمد پهلوانیان؛ بعد چهارم یا احساس عرفانى، همّت سُهراب پور؛ فقه سیاسى اسلام، ابوالفضل شکورى؛ بانوى نور، مریم بصیرى ؛ تربیت کودک در جهان امروز، دکتر احمد بهشتى ؛ ترجمه و شرح بدایه الحکمه علاّمه سید محمد حسین طباطبایى، على شیروانى؛ تجزیه و ترکیب و بلاغت قرآن، عبّاس ظهیرى.

30دسامبر/16

انسان در برابر دعوت الهى

آیه الله محمد تقى مصباح یزدى

 

“افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نورٍ من ربّه فویلٌ للقاسیه قلوبهم من ذکر الله”. (زمر، آیه۲۲)

“آیا کسى که خداى متعال سینه او را براى پذیرش اسلام گشاده و ]در نتیجه[ برخوردار از نورى از جانب پروردگارش مى‏باشد ]همانند فرد تاریک دل است [پس واى بر آنان که از سخت‏دلى یاد خدا نمى‏کنند.”

از این آیه شریفه استفاده مى‏شود که انسان در مقابل دعوت الهى که به وسیله انبیاى عظام به بشر ابلاغ شده دو حالت مختلف مى‏تواند داشته باشد: یکى آمادگى براى پذیرش و تسلیم بودن در مقابل حقّ که لازمه‏اش فروتنى، آرامش، خضوع در مقابل حق و تسلیم بودن در مقابل خداى متعال است.

دوم، حالت سرکشى، عدم انفعال، قساوت، سرسختى، مقاومت در مقابل حق، زیر بار حقّ نرفتن و سنگ دلى است.

کسانى که نور فطرت در دلشان روشن است وقتى سخن حقّى را مى‏شنوند با آغوش باز استقبال مى‏کنند و دلشان در مقابل سخن حق نرم مى‏شود، ولى افرادى که دل‏هاى‏شان به گناه آلوده شده در مقابل حقّ سرسختى نشان مى‏دهند با این که مى‏فهمند سخنى حق است ولى آن را نمى‏پذیرند.

از این دو دسته افراد آدمى، خداوند متعال یک دسته را ستایش مى‏کند و دسته دیگر را نکوهش کرده مى‏فرماید: واى بر چنین کسانى؟ در این مورد آیات متعدّدى در قرآن کریم هست به خصوص درباره بنى‏اسرائیل صفت قساوت قلب و سنگدلى نسبت داده شده درباره آن‏ها مى‏فرماید:

“ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِىَ کَالْحِجارَهِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَهً وَ اِنَّ مِنَ الْحِجارَهِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَنْهارُ وَ اِنَّ مِنْها لما یَشَقُّ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ اِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ.”

“سپس دل‏هایشان بعد از این ]واقعه[ سخت گردید، همانند سنگ یا سخت‏تر از آن، چرا که از برخى سنگ‏ها، جوى‏هایى بیرون مى‏زند و پاره‏اى از آن‏ها مى‏شکافد و آب از آن خارج مى‏شود و برخى از آن‏ها از بیم خدا فرو مى‏ریزد و خدا از آن چه مى‏کنید غافل نیست.”

درباره منافقین در سوره حدید مى‏فرماید که در روز قیامت وقتى با مؤمنین مواجه مى‏شوند مى‏بینند که مؤمنین داراى یک نورانیّتى هستند، در مسیرى که حرکت مى‏کنند راهشان روشن است، چهره‏هاى‏شان نورانى است. آن‏ها در تاریکى و سیاهى فرو رفته‏اند امّا مؤمنین را مى‏شناسند، چون در اجتماع با هم همسایه، رفیق، خویشاوند و همکار بودند، لذا از آن‏ها خواهش مى‏کنند که به ما توجّهى کنید: “اُنظُرونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ” صورتتان را به طرف ما برگردانید، به طرف ما نگاهى کنید، گوشه چشمى به ما کنید تا از نور شما استفاده کنیم. گویى در پشت سرِ آن‏ها قرار گرفته‏اند و مى‏بینند که از صورت مؤمنان نور مى‏بارد و جلوشان روشن است، از این رو تقاضا مى‏کنند که صورتتان را به طرف ما برگردانید تا از نور چهره شما استفاده کنیم: “قیل ارجعوا وراءکم فالتمسوا نوراً” به آنها مى‏گویند: از این جا نورى عاید شما نمى‏شود مى‏بایست در دنیا کارى کرده باشید که امروز از آثار نورانیش بهره‏مند باشید. اینها سؤال مى‏کنند ما همه با شما بودیم، با هم زندگى مى‏کردیم، محافلى که شما بودید ما هم بودیم چطور شد شما در نورانیّت و روشنایى و نعمت قرار دارید و ما محروم هستیم؟ جواب مى‏دهند که بله شما با ما بودید ولى دلتان با ما نبود. در ظاهر تظاهر کردید که مؤمن‏اید امّا دلتان با ما نبود، نسبت به حقایق اسلام شک داشتید، دلهایتان آلوده به گناه بود و قساوت آن را گرفته بود. امروز چوب آن قساوت و گناه را مى‏خورید. اگر مى‏خواستید امروز وضع مطلوبى داشته باشید باید در دنیا تکلیفتان را روشن مى‏کردید. حالا دیگر کار گذاشته است، امروز هر کس هر آن چه را که دنیا کاشته در این جا درو مى‏کند.

این گفت و گو که تمام شد دیوارى بین مؤمنین و منافقین به وجود مى‏آید. “فضرب بینهم بسورٍ له بابٌ باطنه فیه الرحمه و ظاهره من قبله العذاب” از یک طرف مؤمنین هستند داراى نورانیّت و معرفت و رحمت، پشت دیوار منافقین هستند معذّب به ظلمت باطنى خودشان.

منظور این بود که مؤمنین در قیامت به منافقین مى‏گویند علّت این که شما در این عالم از نعمت‏ها و رحمت الهى محروم شدید این است که دل‏هایتان را در این دنیا در اثر گناه، قساوت گرفته بود. قرآن کریم مى‏فرماید: فویلٌ للقاسیه قلوبهم من ذکر الله” واى بر آن کسانى که دل‏هایشان نسبت به یاد خدا قساوت دارد، هر چه نام خدا برده مى‏شود و از رحمت‏هاى الهى یاد مى‏شود گرایشى به رحمت خدا پیدا نمى‏کنند و در آنان شوقى نسبت به رحمت‏هاى الهى ایجاد نمى‏شود. دلشان همان لذّت‏هاى مادّى که در دنیا از آن‏ها بهره مى‏برند، خوش است. وقتى یادى از عذاب‏ها و کیفرهاى الهى مى‏شود باز دلشان نمى‏لرزد که مبادا ما هم مبتلا به چنین عذاب‏هایى بشویم. آن‌ها نه نسبت به رحمت الهى اشتیاقى پیدا مى‏کنند و نه نسبت به عذاب‏هاى الهى احساس خوف و خشیتى دارند. چنین افرادى سخن حق در دلشان اثر نمى‏کند، هدایت الهى شامل‏شان نمى‏شود، زیرا به دنبال منافع و لذّت‏هاى خودشان زندگى را سپرى مى‏کنند و در آخرت از نعمت‏ها و رحمت‏هاى الهى محروم‏اند.

خداى متعال بر ملّت عزیز ما منّت گذاشت و مردم ما را از آن قساوت‏ها و آلودگى‏ها نجات داد. کسانى که عمرى در اثر حکومت طاغوتیان، حکومت کسانى که یاد خدا را زنده نمى‏کردند، حکومت کسانى که جز شهوات و لذّت‏هاى مادّى به چیزى نمى‏اندیشیدند محیط فسادى فراهم کرده بودند که جوان‏ها را به کام خود فرو مى‏برد و اجازه نمى‏داد آن‌ها به سوى ارزش‏هاى بلند و مقامات عالى انسان عروج کنند بلکه آنان را در جهنّم شهوات مادّى غرق مى‏کردند.

خداى متعال بر مردم ما منّت گذاشت و کشور را از این منجلاب نجات داد، نور اسلام را در دل‏هاى همه تاباند و کسانى که مدّت‏ها در محیط فاسد زندگى مى‏کردند به برکت اسلام هدایت شده دست از گمراهى و فساد برداشتند و به جاى این که از دولت کفر و استکبار حمایت کنند حامى دولت حقّ شدند، انقلاب اسلامى را ترویج کردند و در جبهه‏هاى دفاع از میهن اسلامى جان و مال و هستى خود را مخلصانه در خدمت اسلام قرار دادند.

خداى متعال به چنین مردمى منّت گذاشت هم در این دنیا پیروزى و عزّت به آن‌ها عطا کرد و هم در آخرت بشارتِ رحمت‏هاى بى‏پایان و جاودان. در دنیا دیدیم که از چه ذلّتى نجات پیدا کردیم، مردم ما در خاطرشان هست که در نظام گذشته صاحب منصبان ما، شخصیّت‏هاى مهمّ ارتشى ما در مقابل یک مشاور امریکایى حکم یک نوکر را داشت، آن‌ها براى بهترین شخصیت‏هاى ما ارزشى قائل نبودند، امّا امروز مى‏بینند که حتّى جوانان بسیجى ما در مقابل بالاترین شخصیّت آن‌ها احساس قدرت و عظمت و شخصیت مى‏کنند و سرفرازانه به راه خود ادامه مى‏دهند.

خداوند سبحان، چنان عظمت روحى به این مردم عطا کرده که بالاترین شخصیت‏هاى جهان در مقابلشان بهایى ندارند. مردم ما این عظمت را در روح خود احساس مى‏کنند، بر زبان مى‏آورند و در عمل ظاهر مى‏کنند. این عظمتى است که در وجود هر فردى از افراد سپاه، ارتش، بسیج و دیگر آحاد ملت وجود دارد. امروز ملّت ما و ارتش ما در دنیا مورد احترام ملت‏ها و مورد احترام جهانیان است، حتّى بزرگ‏ترین دشمنان ما احترامى که نسبت به این ملّت دارند نمى‏توانند مخفى کنند. با تمام نیرو با ما مى‏جنگند امّا در دلشان احساس احترام مى‏کنند و بالاتر از همه آثار پیروزى جهانى است که براى ایده شما در عالم ظاهر مى‏شود.

آرى، این هدایت بزرگى بود که از جانب خداى متعال، این ملت را شامل شد و باران رحمتى بود که همه ناپاکى‏ها را شست‏وشو داد و این سرزمین را محل رفت و آمد فرشتگان حق قرار داد. باید قدر این نعمت بزرگ الهى را دانست و با همه وجود آن را پاسدارى کرد.

 

30دسامبر/16

امام على(ع) و مخالفان

حجهالاسلام والمسلمین سید احمد خاتمى

 

اشاره:

سخن، پیرامون سیره امام على(ع) در برخورد با مخالفان حکومت الهى حضرت است. بى‏تردید نمى‏توان حکومتى را یافت که مخالف نداشته باشد. بدون استثنا همه حکومت‏ها چه حق و چه باطل مخالف دارند. باید دریابیم که شیوه صحیح برخورد با مخالفانِ حکومت چیست و با کسانى که مبانى نظام را قبول ندارند، چگونه باید رفتار کرد؟

این شیوه را امام على(ع) به همه نظام‌هاى اسلامى آموخته است و حکومت حدوداً پنج ساله حضرت بهترین الگو را در این زمینه، عرضه کرده است.

 

اقسام مخالفان

مخالفان حکومت بر دو قسم اند:

۱- منتقدان که در چهارچوب پذیرفته شده نظام، انتقاد مى‏کنند و به سلاح متوسل نمى‏شوند و به اصطلاح با شیوه سیاسى به مبارزات خود ادامه مى‏دهند.

۲- معارضان؛ یعنى آنان که در برابر نظام اسلامى شورش مسلحانه مى‏کنند که به اصطلاحِ فقهى “باغى” محسوب مى‏شوند.

واضح است نحوه رفتار با این دو گروه متفاوت است.

شیوه‏اى که پیامبر اکرم (ص) و امامان(ع) در برخورد با گروه اول داشتند، اجازه اظهار نظر دادن به مخالفان و سپس روشنگرى آن‏ها بوده است.

با این‏که پیامبر(ص) و امام على (ع) معصوم بودند و حریم عصمت اقتضا مى‏کند که حتى معتقدان به نبوت و ولایت نقد هم نداشته باشند، ولى هرگز این انوار تابناک جلو انتقاد و اظهار نظر را نمى‏گرفتند و با سعه صدر و برخوردى توأم با مهر و محبت با منتقدان رفتار مى‏کردند.

مناسب است در اینجا به نمونه‏هایى از این رفتار، در سیره پیامبر اکرم(ص) و امام على (ع) اشاره کنیم:

۱- در غزوه حنین پیامبر سهمى از غنائم را به اقتضاى مصلحت، به نو مسلمانان اختصاص داد؛ سعد بن عباده و جمعى از انصار که از پیش‏قدمان و مجاهدان بودند زبان به اعتراض گشودند که چرا آن‏ها را بر ما ترجیح دادى؟ حضرت فرمود: همه معترضین در یک جا گرد آیند؛ آن گاه به سخن پرداخت و با بیانى شیوا و دلنشین آن‏ها را به موجبات این تبعیض و به اشتباه خودشان واقف نمود. چنان‏که همگى به گریه افتادند و پوزش خواستند.۱

۲- در همین جنگ مردى از قبیله بنى‏تمیم به نام حرقوص (که بعدها از سردمداران خوارج نهروان شد) اعتراض کرد و گفت: با عدالت رفتار کن! عمر بن خطّاب، از گستاخى او برآشفت و گفت اجازه بدهید من اکنون گردنش را بزنم! فرمود: نه، او را به حال خودش بگذار و رو به سوى او کرده با خون سردى فرمود: اگر من به عدالت رفتار نکنم پس چه کسى رفتار خواهد کرد.۲

۳- در صلح حدیبیه عمر بن خطّاب، در خصوص معاهده آن حضرت با قریش انتقاد مى‏نمود که چرا با شرائط غیر متساوى پیمان مى‏بندد. رسول اکرم با منطق و دلیل او را قانع ساخت.۳

۴- در سیره امام على(ع) نیز حضرت تا زمانى که مخالفانش دست به سلاح نبردند با کمال بزرگوارى برخورد کرد و نه تنها حقوقشان را قطع نکرد، بلکه اجازه اظهار نظر و برپایى اجتماعات نیز به آنان داد، با این‏که مى‏دانست طلحه و زبیر در زمره مخالفانند، آن‏ها را محدود نکرد و تا زمانى که در مدینه بودند، تلاش داشت با گفت و گو و موعظه آنان را از مخالفت باز دارد.

حضرت على(ع) با خوارج نیز چنین رفتار کرد.

“کثیر بن نمر” گوید: در نماز جمعه شرکت کرده بودم و مستمع خطبه‏هاى حضرت امام على (ع) بودم. در این هنگام مردى آمد و شعار خوارج را سر داد که “لا حکم الاّ الله”. سپس یکى دیگر از خوارج از جاى دیگر مسجد برخاست (با هماهنگى مى‏خواستند در نماز جمعه مولى اخلال ایجاد کنند) حضرت به آن‏ها فرمود: بنشینید! بله حکمى جز حکم خدا نیست ولکن این جمله‏اى است که از آن اراده باطل دارید (حکم یعنى قانون، قانونى بهتر از قانون خدا نیست ولکن خوارج آن را به معناى حاکم مى‏گرفتند) من هم منتظر حکم خدا در مورد شما هستم؛ سپس فرمود: “الا ان لکم عندى ثلاث خلال ما کنتم معنا؛ آگاه باشید تا با ما هستید (نه بر ما و مخالف مسلحانه) شما را از سه حق ممنوع نخواهم کرد:

“ان نمنعکم مساجدا لله ان یذکر فیها اسمه و لا نمنعکم فیئاً ما کانت ایدیکم معنا و لاتقاتلکم حتى تقاتلوا؛۴

۱- شما را از حضور در مسجد براى یاد خدا ممنوع نخواهیم کرد؛

۲- حقوقتان را مادامى که با ما هستید قطع نخواهیم ساخت؛

۳- تا وقتى که دست به سلاح نشدید با شما نخواهیم جنگید.

ثم اخذ فى خطبته…

سپس حضرت خطبه خود را ادامه داد.”

در سخنى دیگر آمده است که حضرت فرمود:

“ان سکتوا ترکناهم و ان تکلّموا حاججناهم و ان افسدوا قاتلناهم؛۵ اگر سکوت کنند، آنان را به حال خودشان واخواهیم گذاشت و اگر حاضر به گفت و گو باشند با آن‏ها گفت و گو و محاجّه خواهیم کرد و اگر افساد کنند با آنان خواهیم جنگید.”

و در سیره حضرت از این‏گونه رفتار فراوان است. نقل نمونه‏ها از حوصله این مقاله بیرون است.۶

آن‏چه در این جا گفتنى است آن است این حق “انتقاد” و مبارزه سیاسى تا وقتى است که بوى توطئه از آن به مشام نرسد. و دلیل آن تأکیداتى است که مولا در این زمینه دارد: “ما کنتم معنا”؛ تا وقتى با ما هستید؛ یعنى توطئه علیه اساس نظام ندارید.

“ان افسدوا قاتلناهم؛ اگر ایجاد افساد کنند با آنان مى‏جنگیم”.

و هرگز نباید توطئه را محدود به توطئه سیاسى یا نظامى کرد، بلکه هرگونه حرکتى که سرانجامش براندازى نظام اسلامى باشد، آن حرکت توطئه است و بى‏تردید هیچ نظامى، اجازه توطئه علیه کیان خود را به هیچ کس نمى‏دهد. و امروز بدون تردید خطر توطئه فرهنگى اگر بیش‏تر از توطئه سیاسى نظامى نباشد، قطعاً کم‏تر نیست، همان که مقام معظم رهبرى مدظله بارها و بارها بر خطر آن تأکید داشته و آن را شبیخون همه جانبه فرهنگى نامیده‏اند و نباید خطر “کودتاى فرهنگى” را کم‏تر از کودتاى نظامى تلقى کرد.

به مناسبت مسائل روز لازم است، بر این نکته تأکید کنم که دشمنان انقلاب اسلامى دریافته‏اند که در این کشور جایى براى کودتاى نظامى نیست و نیک دریافته‏اند که حرکاتِ نظامى آن چنانى به بسیج و انسجام بیش‏تر ملّت ما کمک مى‏کند. بر این اساس، به حرکتِ خزنده فرهنگى روى آورده‏اند؛ حرکتى که در نهایت دو هدف اساسى را دنبال مى‏کند:

۱- جمهورى منهاى دین؛

۲- جدا کردن مردم از نظام و رویارویى آن‏ها در برابر نظام اسلامى.

بى‏تردید این هدف در هر پوششى که صورت گیرد، خیانت است و توطئه چه در پوشش روزنامه یا مجله یا با هر نام دیگر.

آرى “انتقاد” معارضه محسوب نمى‏شود، به شرط آن‏که انتقاد باشد نه “انتقام”. انتقام از اسلام و قرآن و مقدسات!!

 

امام و مخالفان

با دقت در سیره امام على(ع) درمى‏یابیم که امام على(ع) با معارضان دوگونه برخورد داشته است:

۱- برخورد با سرانِ انحراف و گمراهى؛ آنان که با علم و آگاهى، جمعى را به وادى ضلالت کشاندند؛

۲- برخورد با زیر مجموعه، یا بدنه معارضان که نوعاً افرادى ناآگاه و غیر مغرض‏اند.

برخورد حضرت با گروه اول؛ ابتدا نصیحت و ارشاد و سپس برخورد قاطع انقلابى بوده است.

ولى برخورد حضرت با گروه دوّم ماهیتاً با گروه اول، متفاوت بوده است. تمام تلاش حضرت در سه نبردى که داشت این بود که بدنه اصلى مخالفان خویش را از سرِ آن جدا کند. بر این اساس است که:

۱- بر آگاه کردن آن‏ها از عمق توطئه تلاش فوق العاده داشت و شاهد آن خطبه‏هاى فراوانى است که حضرت پیش از جنگ جمل و نهروان و صفین ایراد کرده و به دوستان خویش نیز دستور داد که خطبه‏هاى آگاهى‏بخش ایراد کنند؛

۲- بر نصیحت و ارشاد آن‏ها نیز تأکید داشت؛

۳- در این مسیر، گاه حضرت مدتى جنگ را به تأخیر مى‏انداخت تا زمینه فکر و اندیشه در مخالفان پدید آمده و از طریق انحراف، به صراط مستقیم هدایت شوند به عنوان نمونه در تاریخ مى‏خوانیم:

پس از آن‏که حضرت امام على(ع) شریعه فرات را از دست اصحاب معاویه گرفت و اجازه استفاده از آب را به دوست و دشمن داد تا مدتى دست به جنگ نزد و پیامى هم بین او و معاویه رد و بدل نشد. البته این کار به خاطر این بود شاید اصحاب معاویه به سوى حق بازگردند. این سبب شد که بین عراقیان زمزمه درگرفت که چرا امام، فرمانِ جهاد صادر نمى‏کند؟ به امام گفتند ما نیامده‏ایم این جا وطن گزینیم. زنان و فرزندان خود را در کوفه گذارده و این جا آمده‏ایم که با سپاه معاویه و دشمن مبارزه کنیم.

حضرت فرمود: افراد لشگر چه مى‏گویند؟

پاسخ دادند: بعضى معتقدند از ترس کشته شدن، فرمان جنگ صادر نمى‏کند! و بعضى مى‏گویند در مبارزه و جنگ با شامیان تردید دارد. حضرت در پاسخ اینان فرمود:

“امّا قولکم احلّ ذلک کراهیه الموت فواللّه ما ابالى دخلت الى الموت أو خرج الموت الىّ؛ اما اینکه مى‏گویید آیا این تأخیر به خاطر ترس از مرگ است به خدا سوگند باک ندارم، من به سوى مرگ روم یا مرگ به سوى من آید!”

“و اما قولکم شکاً فی اهل الشام فواللّه ما دفعت الحرب یوماً الاّ و انا اطمع ان تلحق بى طائفه فتهتدى بى و تعشوا الى ضوئى و ذلک احبّ الىّ من ان اقتلها على ضلالها و ان کانت تبوء بآثامها؛ اما این‏که مى‏گویید در مبارزه با شامیان تردید داشته باشم، هرگز چنین نیست به خدا سوگند! حتى یک روز جنگ را به تأخیر نیانداختم مگر آن‏که امیدوار بودم، عدّه‏اى از آن‏ها به ما پیوسته و هدایت شوند و در لابه‏لاى تاریکى‏ها پرتوى از نور مرا ببینند و به سوى من آیند و این براى من از کشتار آنان در راه گمراهى بهتر است، گرچه در این صورت نیز به جرم گناهانشان گرفتار مى‏شوند.”۷

این شیوه الگویى است براى رفتار با مخالفان ناآگاه؛ آنان که مغرض و کینه توز نیستند.

در برخورد با گروه‏ها و گروهک‏هاى معارض باید اساس بر این باشد که انسان‏هاى فریب خورده را با رفتارى انسانى نجات داد و سپس به سرکوب آن‏ها پرداخت؛ گرچه اگر آگاهى بخشى مفید نیفتاد و فریب خوردگان هم چنان در جبهه معارض و مخالف ماندند، نظام مقدسى هم چون نظام امام على(ع) با آنان نیز برخورد مى‏کند و تقصیرى و سرزنشى متوجه نظام الهى او نیست، بلکه متوجه آنان است که “چندین چراغ دارند و بیراهه مى‏روند.” این جا است که این سخن زیباى حضرت امام خمینى(ره) مى‏تواند تفسیرى بر این سیره مولا باشد که:

“این مسئله که نظام در اهداف خود جدّى است و با هیچ کس شوخى ندارد و در صورت به خطر افتادن ارزش‏هاى اسلامى با هر کس در هر موقعیت قاطعانه برخورد مى‏نماید باید به عنوان یک اصل خدشه‏ناپذیر براى تمامى دست اندرکاران و مردم تبلیغ گردد.”۸

 

انگیزه مخالفان معاند

اما نحوه برخورد حضرت با سران انحراف بحثى است؛ مفصل و دراز دامن که به یارى خداوند در این سلسله مقالات پى خواهیم گرفت. آن‏چه به عنوان مدخلى در این زمینه گفتنى است، این است که عنصر جاه‏طلبى و دنیاپرستى، اساسى‏ترین انگیزه مخالفان و معارضان مولا على(ع) بود، زیرا که حکومت الهى امام على(ع) به تصریح دوستان و دشمنان، چیزى جز اجراى عدالت و احکام الهى را دنبال نمى‏کرد. تمام هدف مولا را این جمله خلاصه مى‏کند “… الاّ ان اقیم حقّاً أو ادفع باطلاً؛۹ براى من حکومت آن گاه ارزش دارد که بتوانم حقى را برپا داشته و باطلى را کنار بزنم پرواضح است که در حکومتى این چنین نورانى، خالص، الهى مخالفت‏ها و معارضه‏ها جز انگیزه مادّى و شیطانى ندارد.”

خود حضرت انگیزه مخالفان خویش را چنین بیان مى‏کند:

“فلمّا نهضت بالامر نکثت طائفه و مرقت اخرى و قسط آخرون کانّهم لم‏یسمعوا کلام الله یقول تلک الدار الآخره نجعلها للّذین لایریدون علواً فی الأرض و لا فساداً و العاقبه للمتقین بلى والله لقد سمعوها و دعوها ولکنهم حلیت الدنیا فى اعینهم و راقهم زبرجها؛۱۰ ولى هنگامى که قیام به امر خلافت کردم، جمعى پیمان خود را شکستند و گروهى سر از اطاعتم برتافتند و از دین خدا بیرون پریدند و دسته دیگرى راه ظلم و طغیان را پیش گرفتند گویى که آن‏ها این سخن خدا را نشنیده بودند که سراى آخرت را براى کسانى قرار مى‏دهیم که نه خواهان برترى‏جویى و استکبار روى زمین‏اند و نه طالب فساد و عاقبت نیک براى متقیان است.

آرى به خدا سوگند آن را شنیده بودند و خوب آن را حفظ داشتند، ولى زرق و برق دنیا چشمشان را خیره کرده و زینتش آن‏ها را فریفته بود.”

این سخن کوتاه عصاره تمام تحلیل‏هایى است که مى‏توان در مورد سه نبرد مولا على(ع) داشت و انگیزه مخالفان همان است که مولا فرمود: “دنیاپرستى”!

و متأسفانه این خطر همانند خوره‏اى به جان انقلاب بزرگ اسلامى پیامبر(ص) افتاد و آسیب‏هاى جبران ناپذیرى بر امت اسلام زد. “دنیا پرستى” اساسى‏ترین و مهم‏ترین عامل انحراف پس از پیامبر بزرگ اسلام بود.

اساسِ تمام چرخش‏ها از حق، فتنه‏ها، بحران‏ها همین رذیله است؛ همان که پیامبر اکرم(ص) آن را اصل و بنیان بر نافرمانى و سرآغاز گناهان نامید “حبّ الدنیا اصل کل معصیه و اول کل ذنب.”۱۱

همان که امام على(ع) آن را اساس فتنه‏ها و ریشه مشکلات خواند “حبّ الدنیا رأس الفتن و اصل المحن”.۱۲ “دنیا پرستى” خود را در پوشش “خودپرستى”، “مال پرستى”، “ریاست‏طلبى” و… نشان مى‏دهد.

و این مجموعه مهم‏ترین علل مخالفت‏ها با حق و جبهه‏گیرى‏ها در مقابل آن است به تعبیر امام على(ع) طلحه و زبیر و… دقیقاً مى‏دانستند حق با کیست؟ و جبهه حق کجاست. دنیاپرستى آن‏ها را به درگیرى با حضرت کشاند. و آفت دنیاپرستى تنها محدود در گرفتارى‏هاى، چندساله حکومت مولا و سرانجام شهادت خونین حضرت در محراب نیست، بلکه همین آفت کار را به آن جا رساند که فرزند عزیز همین امام، حسین بزرگ، حسین عزیز، حسین محبوب رسول الله(ص) نیز به شهادت رسید و سرانجام زمام امر حکومت اسلامى به دست یک مشت هرزه و فاسد افتاد.

اگر آن روز، دنیاپرستان به خود مى‏آمدند و دین را فداى دنیا نمى‏کردند بى‏تردید این حوادث دردناک اتفاق نمى‏افتاد و به تعبیر مقام معظم رهبرى:

“وقتى که خواص طرف دار حق در یک جامعه با اکثریت قاطعشان آن چنان مى‏شوند که دنیاى خودشان برایشان اهمیت پیدا مى‏کند، از ترس جان، از ترس از دست دادن مال و دادن مقام و پست، از ترس مفقود شدن و تنها ماندن حاضر مى‏شوند، حاکمیت باطل را قبول کنند و در مقابلِ باطل نمى‏ایستند و از حق طرف‏دارى نمى‏کنند و جانشان را به خطر نمى‏اندازند – وقتى این‏طور شد – اوّلش با شهادت حسین بن على(ع) با آن وضع آغاز مى‏شود و آخرش هم به بنى‏امیه و شاخه مروانى و بعد بنى‏عبّاس و بعد از بنى‏عباس هم سلسله سلاطین در دنیاى اسلام تا امروز مى‏رسد.”۱۳

آرى امان از دنیاپرستى! امان از هواپرستى!

پیامبر اکرم(ص) فرمود:

“ما عبد تحت السماء الله ابغض الى الله من الهوى؛۱۴ هرگز در زیر آسمان، معبودى مبغوض‏تر نزد خداوند، از هواى نفس نیست.”

بى‏تردید در این روایت مبالغه نیست، چرا که بتهاى معمولى موجوداتى بى‏خاصیت‏اند، ولى بت هوى و هوس و دنیاپرستى اغواکننده و سوق دهنده به سوى انواع گناه و انحراف است و نگرانى عمده پیامبر(ص) حاکمیت همین بت بود. در روایات فراوانى که مى‏توان ادعاى استفاضه آن‏ها را کرد. پیامبر(ص) بیش‏ترین نگرانى خویش را دو امر معرفى کرده است، یکى پیروى از هواى نفس و دیگرى آرزوهاى طولانى.

این عمده‏ترین انگیزه مخالفان امام على(ع) بود.

به یارى خداوند بر آنیم تا در سلسله مقالات آینده به تفصیل پیرامون سه جبهه مقابل حکومت مولى على(ع)؛ یعنى ناکثین، مارقین، قاسطین بحث کنیم، عبرت‏هاى آموزنده، در این رابطه را تقدیم داریم انشاءالله.

 

پى نوشت‏ها:

۱) امتاع الاسماع، ج۱، ص۴۳۱٫

۲) صحیح بخارى، ج۴، ص۲۰۰٫

۳) امتاع الاسماع، ج۱، ص۲۹۶٫

این سه مورد را مى‏توانید در کتاب محمد خاتم پیامبران ج۱، ص۴۰۸ و ۴۰۹ نیز ببینید.

۴) مصنف ابن ابى شیبه، ج۱۵، ص۳۲۷؛ کتاب الجمل، حدیث ۱۹۷۷۶؛ سنن بیهقى، ج۸، ص۱۸۴ و کتاب قتال اهل البغى باب القوم یظهرون رأى الخوارج.

۵) اخلاقیات امیرالمؤمنین(ع)، ص۳۰۰٫

۶) رجوع کنید به کتاب “اخلاقیات امیرالمؤمنین(ع)، فصل “الاعترافات بحق المعارضه”.

۷) نهج البلاغه، خطبه۵۵، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج۴، ص۱۳٫

۸) صحیفه نور، ج۲۱، ص۱۱۳٫

۹) نهج البلاغه، خطبه۳۳٫

۱۰) نهج البلاغه، خطبه۳٫

۱۱) مجموعه ورّام، ج۲، ص۱۲۲٫

۱۲) فهرست موضوعى غرر الحکم، ص۱۱۱٫

۱۳) بیانات مقام معظم رهبرى مدظله، در جمع فرماندهان لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) در ۷۵/۳/۲۰٫

۱۴) تفسیر قرطبى، ج۹، ص۵۹۸۷٫

 

 

30دسامبر/16

امام سجاد – علیه‏السلام – و عبادت

حسین باقر

ترجمه محمد مهدى رضایى

 

در بررسى اساسى‏ترین مظاهر زندگى امام سجاد(ع) به مواردى چون: ترک دنیا، کثرت عبادت، زهد نسبت به مال دنیا و خوشى‏هاى آن خواهیم رسید. ما از این مظاهر به “تعبد” و روى گردانى از دنیا، تعبیر مى‏کنیم.

“تعبد” در حیات پربرکت امام(ع) به‏گونه‏اى است که محتاج دلیل و نص تاریخى نیست. همین کافى است که بدانیم آن حضرت را “زین العابدین” و “سجاد” لقب دادند. در نظر علماى غیر شیعى، امام سجّاد(ع) عابدترین و زاهدترین فرد خود زمانه است که مانند خورشیدى بر تارک انسانیت مى‏درخشد و تاریخ او را در اعلا مرتبه مى‏ستاید.۱

براى معرفى عبادت امام(ع) به صورت زنده و شناساندن کیفیت و مقدار آن و بررسى حالاتى مانند ترس از خدا، زهد و موعظه که از لوازم عبادت امام بشمار مى‏آید، برخى از روایات را که متضمن این معنایند، یادآور مى‏شویم:

  1. ۱٫ از یکى از کنیزان امام(ع)، درباره عبادت آن جناب، سؤال کردند، او گفت: “آیا مختصر بگویم یا تفصیل بدهم” گفتند: “مختصر بگو” گفت: “هرگاه براى ایشان غذا مى‏بردم یا مى‏رفتم که رختخواب‏شان را پهن کنم، در حال نماز و عبادت مى‏دیدمشان. هر روز و شب هزار رکعت نماز مى‏خواند. پیشانى حضرت از زیادى سجده پینه بسته بود و مانند پوست زانوى شتر شده بود.”۲
  2. ۲٫ امام باقر – علیه‏السلام – عبادت پدر بزرگوارشان را چنین توصیف مى‏کند: “پدرم شب‏ها آن قدر نماز مى‏خواند که هنگام رفتن به رختخواب، از ناتوانى بر روى زمین خود را مى‏کشاند.”۳

روایاتى هم کیفیت عبادت امام – علیه‏السلام – را شرح داده‏اند:

گفته‏اند: امام(ع) در حال نماز، مانند چوب خشکى بى‏حرکت مى‏ایستاد، مگر این‏که باد لباس‏هاى ایشان را به حرکت درمى‏آورد. چون به نماز قامت مى‏بست، رنگ چهره‏اش متغیر مى‏شد و در حال سجده، آن قدر مى‏ماند که عرق از سر و روىِ مبارکش جارى مى‏شد. هنگام وضو گرفتن، از خوف خدا، رنگش مى‏پرید و این چنین خود را براى دیدار پروردگار آماده مى‏ساخت.۴

بعضى از دوست‏داران امام، با دیدن آن همه عبادت و سخت‏گیرى حضرت در تضرع و مناجات، خوف بر آنان را برمى‏داشت و از امام تقاضا مى‏کردند که از عبادت خود کم کند و اندکى مراعات حال خود را بنماید. دخترش فاطمه، روزى به صحابى جلیل القدر، جابر بن عبدالله انصارى، گفت که هر طور شده امام(ع) را قانع سازد از عبادتش بکاهد، تا خداى ناکرده صدمه‏اى به ایشان نرسد و به مریضى گرفتار نیاید. زیرا او تنها فرزند به جا مانده حسین(ع) و تنها حجت خدا، بر روى زمین است.

کیفیت عبادت امام، اختیار از کف حاضران مى‏ربود و دل آن‏ها را مى‏سوزاند. آن‏ها مى‏گریستند و مى‏ترسیدند که ضعف و ناتوانى، که بى‏سابقه نبود، کار دستِ امام بدهد. مى‏گوید، روزى امام باقر(ع) نزد پدر رفت و او را در نماز، به حالتى عجیب مشاهده کرد. حالتى که کسى را یاراى رسیدن به مرتبه آن نبود. رخسار امام(ع) از شدت شب زنده‏دارى زرد شده بود و چشمانش از گریه بسیار سرخ. در اثر سجده‏هاى طولانى، پیشانى مبارکش پینه بسته بود و بینى ایشان زخم شده بود و ساق پاها به کلى از کار افتاده بود. امام باقر(ع) گویند: وقتى پدرم را بدین حالت دیدم، نتوانستم تحمل کنم و گریستم.

همه کسانى که درباره امام سجاد(ع) کتابى نگاشته‏اند و این حالات را متعرض شده‏اند، کمتر به تفسیرى روشن و دقیق دراین‏باره دست زده‏اند. توضیح نداده‏اند که چرا در زندگى ائمه دیگر، عبادت را بدین صورت مشاهده نمى‏کنیم. البته این نویسندگان بى‏میل نیستند که عبادت را به‏گونه‏اى که در زندگى امام سجاد(ع) بروز یافته، دلیل برترى ایشان بدانند و کثرت تضرع و شب زنده‏دارى آن حضرت را، گواه عظمت مرتبه و امامت به شمار آرند.

بسنده کردن به این‏گونه تفاسیر نارس و عقیم، نشان از درک ناقصى دارد که با شأن و منزلت، و شخصیت امام(ع) سازگار نیست. عبادت را صرفاً یک فضیلت و ارزش قلمداد کردن، یعنى بررسى حیات و شخصیت ائمه – علیهم‏السلام – به صورتى غیر دقیق و غیر شیعى و رسیدن به فهمى نادرست و غیر واقعى.

اما معرفت شیعى که مبتنى بر اصول اعتقادى ماست، مجال گسترده‏ترى را براى بررسى نقش ائمه – علیهم‏السلام – و پى‏گیرى هدف‏هاى مشترک ایشان و بحث در وسایلى که براى رسیدن به این اهداف به کار گرفته‏اند، پیش روى ما مى‏گذارد.

این‏که چنین پدیده‏اى را بدین کیفیت در طول حیات ائمه پیش و بعد از امام سجاد(ع) نمى‏بینیم، ما را به این نتیجه مى‏رساند که عبادتِ آن گونه امام، حرکتى اصولى و وسیله‏اى کارآمد بود، تا در پرتو آن، اهداف بزرگى را که بر عهده داشت، تحقق ببخشد. نه امام حسن(ع) و نه امام صادق(ع) هیچ کدام، آن‏گونه که امام سجاد(ع) به عبادت مى‏پرداخت، نپرداختند، و حال آن‏که همه امامان – علیهم‏السلام – در رتبه و شأن، برابر و یکسان بوده‏اند.

کدام اوضاع و احوال، امام سجاد(ع) را به اتخاذِ چنین رویه‏اى مجبور مى‏ساخت و اهدافى که این رویه متضمن تحقق بخشیدن بدان‏ها بود، کدام است؟

براى این‏که خواننده بتواند ما را در فهم هر چه بهتر این پدیده همراهى کند و از ابعاد و مفاهیم و مضامینى که در آن پدیده هست، آگاهى یابد، ناچاریم که آن را از دیدگاه‏هاى مختلف بررسى کنیم و به همان نظرگاه معمول و واحد اکتفا نکنیم، زیرا به درک ناقص و نااستوار ما از جاى گاه حقیقى پدیده عبادت در حیات طیبه امام سجاد(ع) خواهد انجامید.

 

  1. بررسى حالت تعبّد همگام با مظاهر انسانى دیگر

تعبد، تنها جنبه قابل بررسى زندگى امام سجاد(ع) نیست. جنبه‏هاى ارزشمندى چون، آزاد کردن بردگان، بخشش و انفاق نیز در کنار تعبد وجود داشتند. در بحث از زندگى امام(ع)، باید این جنبه‏ها را کنار هم گذارد و از زاویه‏اى واحد بدان‏ها نگریست. این روش، ما را به لمس زیبایى تناسب بین آن‏ها و درک ضرورت ارتباطشان با یکدیگر مى‏رساند و فهم دقیق جوانب قدرت و تأثیرگذارى این پدیده‏ها را در فربهى و تکامل شخصیت، به ما ارزانى مى‏کند. آن وقت است که به چگونگى به کارگیرى این ابزار توسط امام(ع) و شیوه جمع کردن بین آن‏ها، – به عنوان یک صفت واحد – پى خواهیم برد.

در بررسى مشترک این پدیده‏ها، به خاطر وحدت انگیزه و هدف، نقش هر یک از این پدیده‏ها در تحقق بخشیدن به هدف‏هاى جزیى مختص به خود، انکارناپذیر است، اما مجموع این اهداف جزیى است که هدف عام و گسترده امام(ع) را شکل مى‏دهد و متبلور مى‏سازد.

 

  1. بررسى حالت تعبد از رهگذر توجه به اوضاع و احوال زمانِ امام(ع)

اوضاع سیاسى زمان امام سجاد(ع) مختص آن حضرت بود و با اوضاع سیاسى روزگار ائمه دیگر، تفاوت داشت. امام(ع) فرزند یک انقلابى بود که بر ضد حکومت اموى قیام کرده بود و در راه تصحیح افکار انحرافى آن زمان، شهادت را برگزیده بود.

سرزمین‏هاى اسلامى، در زمان امام(ع)، خاصه در دوره اول امامت، در تب تند اضطراب، هرج و مرج و ناامنى مى‏سوخت. دولت اموى در حال نابودى و فروپاشى بود و دولت زبیرى در حال شکل‏گیرى و سامان یافتن. البته دوره دوّم امامت حضرت(ع) بهتر از دوره اول نبود. جامعه اسلامى در چنگال کابوس وحشتناک و خفه کننده، و ظلم فاجعه آفرینى گرفتار شده بود که عَلَم آن را عبدالملک و والیان قسى القلب او یعنى حجّاج، خالد قسرى و بشیر بن مروان بر دوش مى‏کشیدند. هم‏چنین آن دوران، دوران تحولات اجتماعى بود که در پى فتوحات گسترده مسلمانان پدید آمد؛ فتوحاتى که حکّام را، بى‏آن‏که به مخاطرات کشور گشایى و آمیخته شدن مسلمین با کفار بیندیشند، به غنائم و خوشى‏هاى فتح سرگرم مى‏کرد.

در آن دوران، هم‏چنین سردمدارانِ فکرى و شخصیت‏هاى دینى، پا به عرصه اجتماع گذاردند و مردم را به تبعیت از خویش فراخواندند؛ کارى که در دوران زندگى امام حسن و امام حسین – علیهما السلام – هیچ کسى جرأت انجام آن را نداشت.

در کنار همه این امور، اعمالِ تبلیغاتى امویان، ضد اهل بیت و بنى‏هاشم، هم‏چنین کوشش حکومت در مسخ کردن چهره نورانى فرزندانِ رسول(ص)، کم کم به ثمر نشست و در دل مردم رسوخ نمود.

در این زمان بود که کار تحریف آغاز گشت و دستگاه اموى با خریدن فحّاشان و اجیر کردن راویان دروغ‏گو، به نیرنگ‏بازى و دسیسه با مسلمانان پرداخت.

همه این امور بود که دست به دست هم داد و چهره واقعى دوران حیات امام(ع) را شکل بخشید، لذا در بررسى پدیده تعبد ناچاریم اسباب، اهداف و نتایج آن را مورد توجه و دقت قرار دهیم.

 

  1. بررسى پدیده تعبد، با توجه به نقش امام(ع) و عمل هر یک از ائمه – علیهم السلام – در هر مرحله

نقش و عملکرد امام سجاد(ع) نشان دهنده نوعى انعطاف در سیره و عمل ائمه(ع) بود. دوره ائمه پیش از ایشان دوره جنگ سیاسى و مطالبه حکومت بود، اما دوره دوّم؛ یعنى دوره امام سجاد(ع) و بعد از او، دوره رهبرى فکرى و جدال بر محور این موضوع بود. حیات حضرت در ابتداى این دوره، ظهور یافت و طبیعتاً پدیده‏ها و تجلیات جدید و رفتار هم شأن آن را طلب مى‏کرد. رنگ و کیفیت این پدیده‏ها به فهم شیعه آن زمان، مقدار آگاهى و سطح فرهنگ آن‏ها و نوع ارتباطشان با هم بستگى داشت، چرا که شیعه، مجموعه‏اى بود از تمایلات عاطفى و جمعیتى که داراى اصول و مبانى است.

وظیفه ماست که به بررسى اهداف واقعى و برنامه‏هاى تبلیغى امام بپردازیم: اهدافى چون: پاسدارى از احکام اسلام و تبعیت امت از آن احکام، روشنگرى مسلمانان، پروردن علما و به وجود آوردن یک شخصیت نمونه و کامل. هم‏چنین باید به مقدار عنایت مردم و شیعیان به امام علیه‏السلام براى به عهده گرفتن رهبرى و ادامه رهبرى، توجه داشته باشیم.

در این مجال به بررسى پدیده تعبد در زندگى امام زین‏العابدین علیه‏السلام مى‏پردازیم تا به تفسیرى درست و روشن از آن و انگیزه‏هایى که امام را به انتخاب این روش، واداشت، برسیم.

 

عزلت امام و حالت تعبد

معروف است که امام سجاد(ع) به دور از کارهاى اجتماعى، اندیشه‏اى جز عبادت و روى گردانى از امور دنیا نداشته است. در این باره گفته‏اند: ایشان بیرون از مدینه، اتاقکى از مو براى خود ساخته بود و در آن جا به عبادت و تضرع به درگاه پروردگار مى‏پرداخت.۵

در بعضى از روایات علت انزوا و روى گردانى امام(ع) از فعالیت‏هاى اجتماعى، فرمان و امر الهى و خط مشى غیبى، ذکر شده است. به امام صادق(ع) نسبت داده‏اند که فرمود: على بن حسین(ع) بعد از شهادت پدرش، مُهرِ چهارمِ وصیت فرود آمده از جانب خدا را گشود. در آن نوشته بود: “سکوت کن و خاموش بنشین.”۶

جاى آن است که بپرسیم: به کدامین علت و انگیزه، امام سجاد(ع) به انزوا روى آورد و براى چه خداوند او را به سکوت و خاموشى فرمان داد و این‏که در امور اجتماعى و عامه و رهبرى آن‏ها وارد نشود؟! در پاسخ به این سؤال، به دو عامل مهم برمى‏خوریم که امام را به گزینش چنین زندگى‏اى – آن هم در میان مردم – وادار کرد:

اوّل: اوضاع و احوال سیاسى؛

دوّم: شفاف شدن عملِ مرحله‏اى امام(ع).

منظور از وضع سیاسى، سیاستى است که در زمان حیات امام سجاد(ع) جریان داشت و دو دوره داشت:

دوره اول که با حکومت یزید آغاز شد و ستیزه جویى و سخت‏گیرى را به نمایش گذارد. این دوره نُه سال اضطراب و جنگ بین امویان و زبیرى‏ها را بر سرِ حکومت، در پى داشت و انقلاب‏هاى شیعى متعددى را در عراق شاهد بود. دوره دوّم هم بعد از سیطره عبدالملک بر حکومت و ظلم و ستم او، و به کار گماردن والیان قسى القلب و خونریز بر امت مسلمان شروع شد.

امام(ع) فرزند مرد انقلابى‏اى چون حسین(ع) بود. همین امر او را از رهبران بنى‏هاشم و در صف دشمنان شماره یک امویان و داعیه داران حکومت، قرار مى‏داد. علاوه بر این، شورش‏هاى شیعى که در گوشه و کنار به وقوع مى‏پیوست، امام را به رهبرى خویش فرا مى‏خواندند. همه این‏ها عرصه را بر امام(ع) تنگ مى‏کرد و از خطرهاى بسیارى که در کمین او بود، برحذر مى‏داشت.۷

اما شفاف شدن عملکرد مرحله‏اى امام(ع): انتقال از مرحله جنگ با دولت حاکم – که روش ائمه پیشین بود – به مرحله آتش‏بس و فرصت یابى براى نشر علم و تربیت شیعیان و بالابردن سطح فرهنگ آن‏ها و رسوخ دادن مفاهیم اندیشه امامت در ذهن و زبان‏ها، همه نشان از انعطاف و نرمش بسیار در شیوه عمل ائمه داشت. این انعطاف به یک شخصیت بزرگ و عمل عمیق و ریشه‏دار احتیاج داشت تا مرز بین آثار مرحله اول را به وجود آورد و لوازم و مقدمات فعالیتِ مرحله دوّم را سازمان دهد.

قصد امام(ع) از روى کار آوردن مرحله دوّم این بود که مردم و شیعیان نوع برخورد با ائمه خود را، که بدان خو کرده بودند، کنار بگذارند و آن‏گونه با ایشان برخورد کنند که برخاسته از یک فهم و شعور اصولى باشد و نه عاطفى صرف.

انزواى حضرت، همان عملکرد فاصل بین دو مرحله و مرز ممیز آن بود. مرحله دوّم از آن جا آغاز شد که با روى کار آمدنِ روش‏هاى نو و وسایل جدید، ته مانده‏هاى مرحله دوّم تمامى پذیرفت و راه براى ائمه بعدى باز و هموار گردید.

بنابراین، مى‏توان ادعا کرد که امام سجاد(ع) به تدریج، دامن خود را برچید و انزوا را به گوشه‏اى نهاد و بعد از به ثمر نشستن آن روش و تحقق یافتن هدف‏ها، آرام آرام به کارهاى اجتماعى و فعالیت‏هاى هدف‏مند در بین صفوف جامعه اسلامى، روى خوش نشان داد. پس خانه‏اى که امام(ره) در بیرون مدینه، براى عبادت خود ساخته بود، به دوره اول زندگى حضرت تعلق داشت؛ یعنى به زمانى که از کربلا به مدینه مراجعت فرمود. این‏که امام(ع) تمام عمر خود را در آن خانه به عبادتِ صِرف، پرداخته باشد سخنى ناصواب است. بى‏شک این کار، با توجه به این‏که امام،‌هادىِ مردم و حجّت خداوند است، از ایشان بعید و با هدفِ امامت ناسازگار مى‏نماید.

گرچه امام(ع) از انزواى خود کاست و تدریجاً آن را به کنارى نهاد، امّا هیچ گاه با تمام وجود وارد جامعه نشد و خود را با فعالیت‏هاى اجتماعى آشتى نداد. او مانند انسانى زاهد و عابد، به دور از مسائل و مشغولیات دنیا، زندگى کرد و وقت خود را صرف موعظه مردم، رسیدگى به فقرا و برآوردن نیازهاى مردم، نمود. این‏که روش امام سجاد(ع) با دیگر ائمه(ع) سر از تناقض درآورد، غیر ممکن است. بنابراین بین دوره اول از زندگى امام و دوره دوّم فاصله‏اى که آن دو دوره را در برابر هم قرار دهد، وجود ندارد.

آن اوضاع و احوال و به تبعش آن انگیزه‏هاى خاص، امام(ع) را احاطه کرد و انزوا و نپرداختن به فعالیت‏هاى اجتماعى را پیش روى ایشان گذارد و طبیعى است که در چنین موقعیتى، شخص به آن‏چه محبوب و مرغوب اوست، روى مى‏آورد. امام(ع) نیز عبادت پروردگار و مناجات و تضرع با او را انتخاب نمود و خود را با نماز و روزه مشغول داشت. این حالت امام(ع)، با وضع ظاهرى و روحى امام کاظم(ع) و ائمه دیگرى که به زندان مى‏افتادند شباهت کامل دارد. آن‏ها به پاس این فرصت ناب، خدا را شاکر بودند و از موقعیت فراهم آمده، نهایت سود معنوى را مى‏بردند.

 

رهبرى امام و حالت تعبد

جنبه روحى مردم عابد و زاهد را به دوگونه مى‏توان تفسیر نمود:

گونه اول، روى کردِ روحى صحیح و اسلامى، که مورد توجه اسلام و اولیاى الهى است. کسى که در عبادت خود چنین سمت و سویى دارد، نور ایمان، روح تقوا، اخلاق اسلامى و روح جهادگرى در راه خدا، در او آشکار و نمایان است و زندگى دنیایى بین خصلت‏هاى او جدایى نمى‏اندازد. این انسان، هم مجاهد است، هم زاهد و عابد. هر که با او بنشیند خشنود برخیزد، حال آن‏که میلِ همنشینى هنوز در آن شخص باقى است و این همه از اثر بشاشتِ یقین و ایمان و گریه بر گناهان و تقصیرات، پدید آمده است.

اما روى کرد دوّم که از آن به روى کرد روحىِ منحرف (صوفیانه) یاد مى‏کنیم آن‏که چنین جهت‏گیرى را برمى‏گزیند، در فهم اسلام و مفاهیم آن، و درک شریعت محمدى، به کژ راهه خواهد رفت. او گرچه، بیشتر به عبادت متوجه است اما این عبادت در او کارگر نیست و چه بسیارند عابدان و زاهدان این چنین که زنگارهاى جاهلیت و ارزش‏هاى آن، از قلوبشان آویخته است و از شفافیت ایمان و طهارت روح در آن‏ها اثرى نیست. این گروه از مدعیان، اسلام را در همین حدّ فهمیده‏اند و آن را کافى دانسته‏اند. پس زندگى را رها کرده به عبادت سرگرم شده‏اند. و این همان انحراف و صوفیانه عبادت کردن است.

جهت‏گیرى اول – که اسلام نیز به آن سفارش کرده – فاصلِ عملکرد ائمه(ع) و وجه تمایز آن‏ها از دیگران است. روحیه امام و عبادت او، اجتماعى و عامه است. به‏گونه‏اى که همنشینى با امام، انس و الفت را به دنبال دارد و علاوه بر مردم که جذب ایشان مى‏شوند مخالفان نیز نوعى میل و کشش به آن حضرت، احساس مى‏کنند. لُبِّ مطلب این‏که، زهد و عبادت امامان(ع) هیچ تأثیر سوء و ناگوارى براى مردم به بار نمى‏آورد.

هر انسان مسلمان و با ایمان، در برخورد با صِنف اول از زاهدان و عابدان، و شنیدن سخنان ایشان، مهرشان را به دل مى‏گیرد و بزرگشان مى‏دارد. چرا که این گروه، نمونه‏اى صد درصد اسلامى، از یقین استوار و ایمان پابرجایند. حتى کسانى که از مسلمانى و التزامات روحى و عملى آن بویى نبرده‏اند، به انسان عابد، به این اعتبار که او شخصیتى قدرت‏مند و میل و رغبتى دیگرگون نسبت به دنیاى مادى دارد، احترام عمیق مى‏گذارند و از او تجلیل مى‏کنند.

از آن جا که خداوند در ذاتِ بشر تمایلات خیر و گرایش به خوبى‏ها را به ودیعت نهاده، هر انسانى، انسانِ زاهد و سالک الى‏اللّه را به دیده تکریم مى‏نگرد و از این احترام، به حبّ و تقرب و رابطه تعبیر مى‏کند و گاه، گرچه آن ارتباط را آشکار نمى‏سازد، ولى از رهگذر آن، با انسانِ متعبد، برخورد و سلوک مى‏کند.

این معنا را بیشتر ما، به تجربه دریافته‏ایم. اگر درباره یک انسان زاهد و عابد، مطالبى بشنویم که بوى بدگویى و ناسزا مى‏دهد، با دیدن آن شخص و مشاهده رفتار و گفتار او، حالتِ روحى ما به سرعت تغییر مى‏کند، و ما چاره‏اى جز دفاع از آبروى آن انسان و تکذیبِ شنیده‏هاى خود نخواهیم داشت.

براى نمونه، از سرگذشت حضرت کاظم(ع) و زندانبان او حکایتى بشنویم. روزى که امام(ع) را به زندان بردند، زندان‏بانى برایشان گماشتند تا مراقب حضرت و اوضاع زندان باشد. این شخص نسبت به امام(ع) بسیار جسور بود و در آزار و اذیت، سعى بلیغ مى‏کرد. روزها گذشت و زندان‏بان جز عبادت و نیک رفتارى امام(ع) چیزى مشاهده نکرد، دانست که آن‏چه درباره امام(ع) شنیده و نسبت‏هاى زشت و ناروایى که به ایشان داده‏اند، یک سره دروغ و بى‏اساس است. پس از کار خود کناره گرفت.

این اندک ثمره‏اى بود که بر زهد و عبادتِ بى‏پرده امام کاظم(ع) مترتب گشت، تا برسد به نتیجه برتر و مقصود اصلى ایشان. پیش از او، امام سجاد(ع) عیناً، همین روش را درباره عبادت خود، پى گرفته بود. عبادت روشمند امام(ع) با آن شکل خاص، مردم را بر آن مى‏داشت که او را بزرگ بدارند، قدرش را بدانند و با او هم دردى و هم فکرى کنند. امام(ع) این‏گونه، قلب بسیارى از مردم و شیعیان را صاحب شده بود.

حالت تعبد، به عنوان یک صفت بارز در امام، نظر مردم را جلب کرده بود و در نگاه آن‏ها امام شخصى بود، زاهد، روى گردان از متاع دنیا و لذات آن، که همّ خود را به عبادت و تضرع صرف مى‏کرد. در آن زمان، فرد دیگرى را نمى‏شد سراغ گرفت که مانند امام سجاد(ع) عمل کند و سخن بگوید. مردم این را مى‏دانستند و احترام و تکریمشان، رنگ تقدیس به خود مى‏گرفت و با گذشتِ روزها، ماه‏ها و سال‏ها، افزون هم مى‏شد. امام(ع) منحصر به فرد بود. مدام ذکر خدا مى‏گفت و پیوسته مى‏گریست. چنان از قیامت بیم داشت، گویى آن را پیش روى خود مى‏بیند.

سلوک عبادى حضرت، همواره با پدیده‏هاى دیگرى چون انفاق، دستگیرى از بیچارگان، انجام اعمال نیک و دوستى با مردم، توأم بود. اهل مدینه، به فضل و برترى امام(ع) بر دیگران معترف بودند و او را بر بسیارى از اطرافیانش که گاه مانند او عمل مى‏کردند و از بزرگانِ بنى‏هاشم بودند، ترجیح مى‏دادند.

در روایت است که شخصى به سعید بن مسیب گفت: “با تقوى‏تر از فلانى ندیدم.”

سعید گفت: “آیا، تا به حال على بن حسین را دیده‏اى؟”

گفت: “نه.”

گفت: “کسى را ندیدم که از او پرهیزگارتر و عابدتر باشد.”۸

زُهری، همصدا با بزرگان عصر خود، گفته است: “در میان بنى‏هاشم، کسى را برتر از على بن حسین(ع) نیافتم.”۹ این سخن هم از اوست که: “کسى از اهل این خاندان را نمى‏شناسم که شایسته‏تر از على بن حسین(ع) باشد.”۱۰

“حرب صحاف” از سعید، غلام حسن بن صالح نقل کرده است که گفت: “کسى را سراغ نداشتم که در ترس از خدا به مقام حسن بن صالح رسیده باشد، تا این‏که به مدینه رفتم و با على بن حسین(ع) آشنا شدم. او آن چنان از خوف خدا و آتش دوزخ بیمناک بود که گویى جهنم را تجربه کرده و چشیده است.”

خلاصه سخن این‏که تعبد، آنگونه که در زندگى امام(ع) چهره نمود، به بار نشست، رهبرى و زعامت حضرت را پایدار ساخت و امامت و قدسى بودن او را، به همگان ثابت نمود.

ادامه دارد

 

پى نوشت‏ها:

*) این مقاله، ترجمه یک فصل از این کتاب است: الامام السجاد، (محاوله لاکتشاف دور الامام الرابع فى الامه من خلال تشخیص المرحله و الاهداف والوسائل التى کان یعتمد علیها فى قیاده المسیره الاسلامیه المظفره)، حسین باقر، شماره ۹ از سلسله “کتاب قضایا الاسلامیه معاصره” حسین باقر از شاگردان شهید صدر مى‏باشد که درباره زندگانى امام سجاد(ع) فعالیت‏هاى فکرى و قلمى بسیار جالبى کرده است.

۱) شیخ عبدالحلیم، یکى از علماى الازهر، کتابى درباره امام سجاد(ع) نوشته که: (الامام زین العابدین، الرجل العابد الزاهد لاغیر) نام دارد.

۲) بحارالانوار، ج۴۶، باب ۵، ص ۶۷، ح۳۵٫

۳) همان، ص۹۹، ح ۸۷٫

۴) همان، ص۶۴ و ۶۵، ح۲۲ و ۲۳٫

۵) عبدالرزاق مقرم، الامام زین العابدین، ص ۴۲٫

۶) همان.

۷) عبدالهادى مختار در کتاب خود موسوم به “رساله الحقوق”، مى‏نویسد: امام زین العابدین(ع) در تمام مدتى که جنگ‏ها، فتنه‏ها و آشفتگى‏ها جریان داشت، یا در مسجد رسول خدا(ص) یا در حریم کعبه معتکف بود.

۸) کشف الغمه فى معرفه الائمه، ج۲، ص۸۰٫

۹) بحارالانوار، ج۴۶، باب۵، ص۶۷، ح۸۵٫

۱۰) همان.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

30دسامبر/16

امام خمینى “ره” در کلام شهیدان

“این وصیت نامه‏ها انسان را مى‏لرزاند و بیدار مى‏کند”

(امام خمینى‏قدس سره)

 

 

 

درود و سلام بى‏پایان بر نایب امام زمان امام خمینى، که با بیانات و اعمال خود اسلام را زنده کرد و همچون کوهى استوار در مقابل توطئه‌هاى دشمنان غربى و شرقى ایستادگى کرد. جانم فداى او که حکومت اسلام را احیا کرد و تا جایى که قدرت داشت سعى نمود قوانین اسلام را پیاده کند.

دانش آموز شهید حمید رضا رضایى – از تهران – محل شهادت شوش – تاریخ ۶۱ / ۱ / ۷

و حال سخنى با تو اى امام، اى کوه استوار، اى دریاى خروشان، اى مظهر مقاومت و تقوا، اى نمونه یک رهبر واقعى، اى نشانگر امامان، اى نایب مهدى(عج)، اى کسى که سخنت پشت تمامى ابرقدرتها را مى‏لرزاند، اى قلب مسلمانان جهان، اى مناجاتگر شبهاى جماران، اى امام، مظهر خضوع و تواضع، اى ولى فقیه، اى دادگر مظلومان، اى شیر بیشه پیکار، اى معنى صبر واقعى و خلاصه اى على زمانه، ما مى‏رویم و تو به جاى ما و تمامى شهداى اسلام حرم شریف امیرالمؤمنین و حسین(علیهماالسلام) را زیارت کن و در آن جا با مسلمین جهان نماز جمعه به پا دار.

دانش آموز شهید علیرضا فرخ – از تهران – محل شهادت پنجوین – تاریخ ۶۲/۸/۳۰

در واقع، امام رابطى است بین حضرت حق تعالى و مردم. و از خداوند متعال مى‏خواهم که همواره این ارتباط قوى و مستحکم و پایدار و پابرجا و با عزت و عظمت باقى بماند.

آموزگار شهید محمد غلامى چیمه، از تهران، محل شهادت شلمچه ، تاریخ ۶۵ / ۱۱ / ۸

به سوى نور دعوت کرد پس قدر این رهبر را بدانید و دست از یارى او برندارید، چون راه او راه پیامبران است، و هدفش اسلام مى‏باشد. امیدوارم که امام را تنها نگذارید و همیشه پشتیبان و پیرو ولایت فقیه باشید.

افسر شهید محسن کاظمى – از تهران، محل شهادت فکه، تاریخ۶۲/۱/۲۲

ما باید از امام خود پشتیبانى کنیم؛ امامى که قلب نازنینش براى اسلام و مردم مستضعف مى‏تپد، امامى که تمام مستضعفان دنیا چشم امید به او دوخته‏اند. ما باید از تفرقه دورى کنیم و از کسانى که در خط امام حرکت مى‏کنند پشتیبانى نماییم.

خیاط شهید اکبر طالبى – از تهران ، محل شهادت کرخه، تاریخ ۶۰ / ۷ / ۲۱

وجود امام در این زمان در میان ملت ما نعمتى است گرانبها، و بر همه کس واجب است که قدر این نعمت را بداند.

کارمند شهید حسن نور سعادت ، از تبریز، محل شهادت دشت عباس ، تاریخ ۶۱ / ۱ / ۳

باید شما حافظ ولایت و امام باشید و رهبر را همچون نگین انگشترى در دست، میان خود بگیرید.

دانش آموز شهید حسن تقى پور، از تهران، محل شهادت سقز، ۶۳ / ۲ / ۲۹

در همه حال ، گوش به فرمان رهبر کبیر انقلاب باشید تا بتوانید در زیر پرچم لا اله الاّ اللّه انقلابمان را به جهان صادر کنید. آرى اطاعت از امام یک امر واجب است.

دانش آموز شهید محمود تیشه‏دار، از تهران “کهن” ، محل شهادت فکه، تاریخ ۶۲ ۱/ / ۲۳

خمینى مى‏رود تا با شکستن این حصار ناپاکى، بشر را همانگونه که خداوند مقرر کرده است خلیفه و وارث زمین قرار دهد.

دانش آموز شهید محمد کنعانى، از خلخال، محل شهادت فکه، تاریخ۶۲ / ۱ / ۲۴

جهان کفر پیشه بداند که با شهادت مظلومانه ما، اگر چه امام غمگین مى‏شود، اما پیوسته براى رسیدن به اهداف عالیه اسلام (یعنى برافراشتن پرچم خون رنگ تشیع و سرنگونى پرچم کفر) امام ما مصمّم‏تر است.

طلبه شهید سید محمود میرنظام، از شهر رى، محل شهادت فکه، تاریخ ۶۱ / ۱۱ / ۱۹

تنها راه نجات اسلام و پیروزى نهایى انقلاب، پیروى همه جانبه از امام امت خمینى بت شکن است، و قرار گرفتن در خط امام، که همان خط اسلام اصیل محمد(ص) است.

نجار شهید داود جهانبخش نژاد، از شمیرانات، محل شهادت سومار، تاریخ ۶۱ / ۷ / ۹

تهیه و تنظیم: دفتر تحقیق‏ و پژوهش‏ بنیاد شهید انقلاب اسلامى

30دسامبر/16

امیرى از تبار عاشورائیان

 

سینه ستبر تاریخ مالامال از خاطراتِ حیات و ممات مردان مردى است که روحشان فراتر از زمان و عرصه فراخ زمین تنگ‏تر از قلب سرشار از عشقشان بوده است. عشق به یگانه هستى‏بخش که اشتیاق لقاءش آرام از جسم و جان آن‏ها گرفته و سر سودایى‏شان را هماره بر آستان داشته‏اند. امیر کم نظیر ارتش اسلام سپهبد على صیاد شیرازى یکى از این پر و بال سوختگان وصال نور است که لباس زیباى شهادت زیبنده قامتش و کمترین مزد اخلاص، فداکارى و ایثار و پروانگى اوست.

سردار سرافراز جبهه توحید و بسیجى آشناى جبهه‏هاى افتخار و شرف و نور، این سربردار همیشه بیدار و جهادگر عرصه‏هاى پیکار و شیر بیشه شجاعت و ایثار و عاشق بیقرار و اسوه اخلاص و استقامت با صدق و صفا، پس از عمرى جهاد خالصانه و جانبازى در خطوط مقدم دفاع از اسلام و ولایت ، با پیکر خونین و چهره رنگین و مخضوب به دیار معشوق شتافت و شهید شاهد جوار قرب حضرت حق گردید و اجر و پاداش آن همه اخلاص و ایثار را در همین دنیاى فانى نیز گرفت. تجلیل و گرامیداشت تمام برجستگان ملت و تقدیر امت اسلام در تشییع با شکوه و کم نظیر این سرباز فداکار اسلام گواه این مدعا است.

او عاشق دلسوخته اى بود که در گستره خونین جبهه‏هاى نبرد از کوههاى سر به فلک کشیده کردستان تا دشت‏هاى تفتیده خوزستان به جهاد و نماز و نیایش مى‏پرداخت و در جهاد اکبرش اوج بندگى خویش را به نمایش مى‏گذاشت. او صدف خود را شکسته بود تا درّ ناب وجودش با ذوب در حقیقت اسلام و ولایت ظهور یابد. ادوار زندگى سرشار از خدمتش، به حق نمونه‏اى مجسم در خدمتگزارى بر این طریق بود و براى نیل به مقصود دمى آرام نداشت. او فرماندهى متدیّن، جدّى، امیدوار، سخت‏کوش، شجاع و با اخلاص و الگویى کم‏نظیر و برتر در خدمتگزارى و وفادارى به نظام و عشق به ولایت بود. زندگى مشحون از مجاهدات بى‏وقفه او با شهادت به اکمال رسیده است چون که این هنر مردان خداست.

شهید صیاد شیرازى پس از پیام امام خمینى(ره) مبنى بر شناسایى نیروهاى مخلص ارتش طاغوت، شناخته شد و به خاطر توان بالاى سازماندهى‏اش مورد توجه حضرت امام و یاران انقلاب اسلامى قرار گرفت. وى در آن زمان با درجه ستوان یکم در اصفهان، استاد توپخانه بود که در همان شرایط به عنوان عنصرى حزب اللهى در جهت سازماندهى نظامیان انقلابى فعالیت خود را آغاز کرد و تلاش‏هاى وى پس از پیروزى انقلاب اسلامى در ساماندهى ارتش و ساختار نیروهاى مسلّح متجلّى شد.

این شهید سعید در بحبوحه غائله سال ۵۸ ضد انقلاب در کردستان به فرماندهى عملیات شمال غرب کشور برگزیده شد و در کنار دوستان سپاهى‏اش نیروى مشترکى را تشکیل داد و با اعزام به منطقه به نحو شایسته، امر پاکسازى منطقه غرب کشور را از لوث وجود اشرار ضد انقلاب به انجام رساند این در حالى بود که ایشان و بقیه سرداران مجبور بودند با دخالت‏ها و مشکل‏آفرینى‏هاى بنى‏صدر خائن نیز به نحوى مدبّرانه مقابله کنند.

در مهر ماه سال ۱۳۶۰ به پیشنهاد رئیس شوراى عالى دفاع از سوى امام خمینى(ره) به فرماندهى نیروى زمینى ارتش جمهورى اسلامى منصوب شد. در این منصب فرماندهى نیروهاى ارتش اسلام در عملیات‏هاى پیروزمند ثامن‏الائمه، طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس را بر عهده داشت. یاد فاتح بزرگ فتح المبین و بیت المقدس فراموش ناشدنى است چرا که فتح المبین و بیت المقدس از یاد نرفتنى است. عملیاتى که سرنوشت جبهه‌هاى اسلام را علیه کفر به پیروزى رقم زد و مسیر و روند جنگ تحمیلى را در مسیر پیروزى ارتش اسلام قرار داد.

ایشان در ۲۳ تیرماه ۱۳۶۵ طى حکمى از سوى حضرت امام خمینى(ره) به عضویت شوراى عالى دفاع منصوب شد. در متن حکم حضرت امام خطاب به آن بزرگمرد چنین آمده است:

“براى فعال کردن هرچه بیشتر و بهتر قواى مسلح کشور ضرورت دارد از تجربه اشخاصى که در متن مسایل جنگ بوده‏اند، استفاده هرچه بیشتر بشود، بدین سبب سرکار سرهنگ صیاد شیرازى و وزیر سپاه پاسداران انقلاب اسلامى را تا پایان جنگ به عضویت شوراى عالى دفاع منصوب مى‏نمایم.”

به دنبال مسئولیت خطیر شهید صیاد شیرازى در شوراى عالى دفاع، با درخواست رئیس شوراى عالى دفاع و موافقت حضرت امام خمینى(ره) در مرداد ماه سال ۱۳۶۵ ، مسئولیت فرماندهى نیروى زمینى ارتش به برادر دیگرى واگذار گردید. حضرت امام(ره) در حکم فرمانده جدید نیروى زمینى ارتش پیرامون خدمات آن شهید سرافراز چنین فرمودند: “با تقدیر از زحمت‏هاى طاقت فرساى سرکار سرهنگ صیاد شیرازى که با تعهد کامل به اسلام و جمهورى اسلامى در طول دفاع مقدس از هیچ‏گونه خدمتى به کشور اسلامى خوددارى نکرده و امید است در آینده نیز در هر مقامى باشد، موفق به ادامه خدمت‏هاى ارزنده خود شود.”

سپس در ۱۸ اردیبهشت ۱۳۶۶ به همراه تعدادى دیگر از فرماندهان ارتش با پیشنهاد رئیس شوراى عالى دفاع و موافقت امام خمینى(ره) به درجه سرتیپى ارتقاى مقام یافت.

آن شهید والامقام در مهرماه سال ۱۳۶۸ به درخواست رئیس ستاد فرماندهى کل نیروهاى مسلح و موافقت مقام معظم رهبرى و فرماندهى کل قوا به سمت معاونت بازرسى ستاد فرماندهى کل نیروهاى مسلح منصوب شد.

امیر شجاع سپاه اسلام در شهریور ماه سال ۱۳۷۲ با حکم فرماندهى معظم کل قوا به سمت جانشین رئیس ستاد کل نیروهاى مسلح منصوب گشت.

تیمسار سرتیپ صیاد شیرازى در ۱۶ فروردین ۱۳۷۸ همزمان با عید خجسته غدیر با حکم مقام معظم فرماندهى کل قوا به درجه سرلشگرى نایل آمد.

نقش او در ایجاد وحدت بین قواى مسلح کشور و نیروهاى توانمند دفاعى و مهار دشمن و حفظ تمامیت ارضى کشور و فتح جبهه‏هاى حق علیه باطل در عملیات‏هاى ثامن الائمه طریق‏القدس، فتح المبین، بیت المقدس و دیگر عملیات‏هاى پیروزمند تا مرصاد و دفاع از حدود و ثغور میهن عزیز اسلامى بر کسى پوشیده نیست. آرى دشمن زبون چنین عنصر برجسته و مؤثر و شخصیت کم نظیر و سرمایه عظیمى را از امّت اسلام گرفت و نظام را از گرمى وجودش بى‏بهره ساخت و کوردلان شب‏پرست، خناسان روزگار و پس مانده‏هاى زخم خورده مرصاد در صبح روز ۲۱ فروردین ۷۸، فاتح بزرگ فتح‏المبین و بیت‏المقدس و… را آماج تیرهاى حقد و کینه خود قرار دادند و قامت استوار امیر ارتش اسلام را به خاک افکندند. روح بلند و سرفرازش در آسمان‏ها پرکشید و به آرزوى دیرینه خویش که همانا شهادت در راه معبود و وصال معشوق بود نائل گشت.

بوسه بر تابوت حامل پیکر مطهّر آن شهید والا مقام توسط قلب تپنده امت اسلام، رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آیهالله العظمى خامنه‏اى (مدّظله العالى) اوج تجلیل از مقام شامخ این شهید عاشق و سردار عشق و تمام شهیدان گلگون کفن انقلاب اسلامى و دوران دفاع مقدس است که روزگارى نیز امام شهیدان، خمینى کبیر بر بازوان پرتوان و دشمن شکن آنان بوسه مى‏زد.

مقام معظم رهبرى در پیام مبارک خویش بدین مناسبت چنین فرمودند:

بسم الله الرحمن الرحیم

“من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلاً”

امیر سرافراز ارتش اسلام و سرباز صادق و فداکار دین و قرآن، نظامى مؤمن و پارسا و پرهیزکار، سپهبد على صیاد شیرازى امروز به دست منافقین مجرم و خونخوار و روسیاه به شهادت رسید. این نه اولین و نه آخرین بارى است که دلى نورانى و سرشار از عشق و ایمان و وفادارى به آرمان‏هاى بلند الهى، هدف تیر خشم و عناد و عصبیت از سوى زمره جنایتکار و فاسدى که ادامه حیات خود را در خدمتگزارى به دشمنان اسلام دانسته است. قرار مى‏گیرد و دست خائن خود فروخته‏اى، نهال ثمربخش انسان والایى را قطع مى‏کند.

او مانند دیگر مردان حق از روزى که قدم در راه انقلاب نهادند، همواره سر و جان خود را براى نثار در راه خدا بر روى دست داشتند.

سرزمین‏هاى داغ خوزستان و گردنه‌هاى برافراشته کردستان سال‌ها شاهد آمادگى و فداکارى این انسان پاک نهاد و مصمم و شجاع بوده و جبهه‏هاى دفاع مقدس صدها خاطره از رشادت و از خود گذشتگى او حفظ کرده است. خطر مرگ کوچک‏تر از آن است که بندگان صالح خدا را از راه او بازگرداند و عشق به منال دنیوى حقیرتر از آن است که در دل نورانى شایستگان جایى بیابد، کوردلان منافق بدانند که با این جنایت‏ها روز به روز نفرت ملت ایران از آنان بیشتر خواهد شد و خون مردان پاکدامن و پارسا هم چون صیاد شیرازى و شهید لاجوردى بدنامى و سیاهرویى آنان را در تاریخ و در دل این ملت همیشگى خواهد کرد. و سردمداران استکبار که با وجود لاف‏زنى‏هاى ضد تروریستى خود، به امید آن نشسته‏اند که تروریست‏هاى مزدورشان در ایران اسلامى با شهید کردن مردان استوار و مقاوم انقلاب، راه تسلط بر ایران اسلامى را هموار کنند. بدانند که خون شهیدان راه حق، ملّت مؤمن ما را راسخ‏تر و آشتى‏ناپذیرتر و مقاومتر مى‏سازد. رحمت و فضل بیکران الهى بر روح شهید عزیزمان على صیاد شیرازى و لعنت و نفرین خدا و فرشتگان و بندگان صالحش بر ایادى منفور و مطرود استکبار.

اینجانب شهادت این بنده برگزیده خدا را به ملت ایران به خصوص به یاران دفاع مقدس و ایثارگران جبهه‌هاى نور و حقیقت و به خانواده گرامى و فداکار و بازماندگان محترمش تبریک و تسلیت مى‏گویم و صمیمى‏ترین درود خود را بر روح پاک او و خون بناحق ریخته او نثار مى‏کنم.

والسلام على عبادالله الصالحین سید على خامنه اى

مقام محترم ریاست جمهورى اسلامى ایران حضرت حجهالاسلام والمسلمین سید محمد خاتمى نیز از جایگاه والاى آن شهید سعید تجلیل نموده و فرمودند:

بسم الله الرحمن الرحیم

انّا للّه و انّا الیه راجعون

شهید بزرگوار سپهبد صیاد شیرازى سردار فداکار اسلام و فرزند برومند ایران به دیدار معبود شتافت و پاداش فداکارى و خدمت صادقانه خود را دریافت کرد اما ملّت ، دولت و نیروهاى مسلح را داغدار کرد.

تاریخ دفاع مقدس سرشار از حماسه‏هاى ماندگار مردمى، قدرت فرماندهى و قابلیت و رشد و فداکارى و ایثار همه جانبه پاکباختگان مؤمن نظامى است.

سپهبد صیاد شیرازى از جمله این وارستگان فداکار و شجاع بود که شهادت به حق زیبنده و شایسته او بود.

بدون تردید ترور این فرزند برومند اسلام و ایران نیز هم چون حرکات زبونانه و ضد مردمى گذشته، حاصلى جز رسوایى عاملان آن نخواهد داشت و تلاش براى کشانیدن جامعه به خشونت و کند کردن روند اعتلا و عزت نظام جمهورى اسلامى و حاکمیت و اقتدار قانون در کشور پیشاپیش محکوم به شکست خواهد بود. بدیهى است پاسداران امنیت و ثبات کشور ان شاء الله هرچه زودتر جنایتکاران را شناسایى و به جزاى خیانتشان خواهند رساند.

من ، شهادت این سرباز شهید فداکار را به فرماندهى معظم کل قوا و به نیروهاى مسلح و ملت شریف ایران به خصوص خانواده معزز آن عزیز تسلیت مى‏گویم.

سید محمد خاتمى – رئیس جمهورى ایران

هم چنین حضرت حجهالاسلام والمسلمین جناب آقاى‌هاشمى رفسنجانى رئیس محترم مجمع تشخیص مصلحت نظام در پیام خود به مناسبت شهادت امیر سپهبد شهید صیاد شیرازى فرمودند:

 

بسمه تعالى

حادثه دلخراش و تاسف انگیز شهادت تیمسار سپهبد على صیاد شیرازى جانشین محترم ستاد کل نیروهاى مسلح به دست عوامل مزدور تروریست ، ضایعه‏اى دردناک و جانسوز براى کشور به ویژه نیروهاى مسلح جمهورى اسلامى ایران است.

شهید صیاد شیرازى همرزم دوران پرافتخار دفاع مقدس، فرماندهى لایق و سرافراز براى ارتش اسلام بود و در طول این دوران در کسوت یک بسیجى و یک فرمانده لایق نظامى، به حق نقشى مؤثر و تعیین کننده در عملیات‏ها و فرماندهى جنگ بر عهده داشت و پس از جنگ نیز با کوله‏بارى از اندوخته‏هاى علمى و تجربى خود، منشأ خدمات و برکات بسیارى براى نیروهاى مسلح جمهورى اسلامى بود و سرانجام به آرزوى دیرینه خود که همانا شهادت در راه معبود بود، رسید.

اینجانب این ضایعه اسف بار را به محضر فرماندهى کل قوا حضرت آیه الله خامنه‏اى، نیروهاى مسلح جمهورى اسلامى، مردم قدرشناس ایران و به ویژه به بازماندگان محترم این شهید عزیز تبریک و تسلیت مى‏گویم.

امید است با پیگیرى نیروهاى انتظامى و امنیتى کشور، عوامل مزدور و سرسپرده این عمل وحشیانه و غیرانسانى هرچه زودتر دستگیر و به سزاى جنایت هولناک خود برسند.

اکبر‌هاشمى رفسنجانى

رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام

××××

روح پیام‏هاى مذکور و دیگر پیام‏هایى که از سوى نهادها، ارگان‏ها و دیگر شخصیت‏هاى برجسته نظام بدین مناسبت صادر گردیده و تشییع شکوهمند و کم نظیر ملت قدر شناس ایران اسلامى از این سرباز جانباز اسلام حاکى از روحیه وحدت آفرین و مخلصانه آن عزیز سفرکرده خونین بال است که عمر پربرکت خویش را در راه اعتلاى اسلام و تداوم انقلاب اسلامى و پیروى از مقام شامخ ولایت سپرى نموده است. عاش سعیداً و مات سعیداً.

 

 

30دسامبر/16

باج سبیل به معاندین!

 

اگر قرار باشد که از برگزیدگان ۲۰ سال ادبیات داستانى پس از پیروزى انقلاب اسلامى تجلیل شود، قاعدتاً انتظار منطقى این است که این تجلیل در چارچوب اصول و معیارهاى اصیلى صورت پذیرد که انقلاب اسلامى به عنوان یک “تحول عمیق فرهنگى” به همراه داشته و دارد. انقلاب ما یک “هویت فرهنگى” برجسته دارد که آن را از تمامى نهضت‏هاى تاریخ معاصر متمایز مى‏کند و این یک نکته انکارناپذیر است که نادیده گرفتن آن اگر سهوى باشد، یک اشتباه نابخشودنى و اگر عمدى باشد، یک حرکت غیر قابل تحمل است.

باز هم اگر قرار باشد وزارت ارشاد اسلامى به بررسى ادبیات داستانى پس از پیروزى انقلاب اسلامى بپردازد، منطقاً انتظار مى‏رود که در چارچوب رسالت و “فلسفه وجودى” خود به این امر بپردازد که همانا تشویق و ترویج فرهنگ انقلابى و اسلامى است.

وزارت ارشاد اسلامى در یک اقدام تأمل برانگیز و قطعاً برنامه‏ریزى شده، به عده‏اى از معاندین و کسانى که خود و اثرشان سنخیتى با انقلاب نداشته و ندارند، به عنوان برگزیدگان ۲۰ سال ادبیات داستانى پس از پیروزى انقلاب اسلامى ، هدایایى به رسم “باج سبیل” تقدیم کرده است. اما براى آن که احیاناً اعتراضى متوجه اصل موضوع نباشد، به چند نفر از عناصر انقلابى، نیمه انقلابى و احیاناً غیر معاند هم هدایایى ارائه شده، تا آن که سرپوشى بر اصل مسأله باشد.

با این همه، تمامى شواهد و قرائن موجود نشان مى‏دهد که هدف و انگیزه اصلى، همان “باج سبیل به معاندین” بوده که از این تریبون براى “حساسیت زدایى” از جامعه نسبت به معاندین در قلمرو فرهنگى حداکثر استفاده ممکن صورت پذیرد و زمینه‏ها براى برداشتن قدم‏هاى بعدى و تطهیر کسانى فراهم شود که دست‏اندرکار احیاى یک تشکیلات مرده و بدنام در رژیم ستم‏شاهى هستند و براى این اقدام خود، حتى از بوق‏هاى تبلیغاتى و حمایت بیگانگان هم بى‏بهره نیستند.

وزارت ارشاد ادعا کرده که از میان ۲۰۰۰ اثر، این ۲۰ اثر را برگزیده و در هر مرحله داورى، اساساً بر روى اسامى نویسندگان حساسیتى نداشته و به خود اثر، بها داده است. اما آن چه به عنوان محصول این روند گزینش ادعائى، اعلام شده، چنین برداشتى را در ذهن‏ها تداعى نمى‏کند و نشان دهنده عدم حساسیت بر روى اسامى نبوده است.

مسأله این است که حتى اگر “انتخاب بهترین‏ها” مورد نظر مى‏بود، باز هم نتیجه کار به این صورتى که اعلام شده، نمى‏بود. به ویژه آن که “حذف معیارهاى ارزشى” و بدعت گذارى وزارت ارشاد براى یک “انتخاب لائیک”، جداً مورد سؤال است و بایستى وزارت ارشاد در این اقدام نادرست و غیر قابل توجیه خود، جوابگو باشد.

اگر قرار باشد که وزارت ارشاد با “حذف معیارهاى ارزشى” به انتخاب بهترین‏هاى ادبیات داستانى پس از پیروزى انقلاب اسلامى بپردازد، سؤال این است که آیا بازى خورده است یا سعى دارد کسى را بازى دهد؟ بدین ترتیب چه مناسبتى دارد که دوره ۲۰ ساله اخیر را با ویژگى “پس از پیروزى انقلاب اسلامى”، متمایز کنیم و با این دیدگاه، به بررسى و کنکاش در این دو دهه بپردازیم؟ و آیا ذکر این ویژگى براى “حساسیت زدایى” از جامعه نیست تا پیشاپیش، هرگونه اعتراضى را به تصور خود، خنثى کرده باشیم؟

بررسى این “فهرست فرمایشى” نشانگر آن است که به عکس ادعاى مسئولین این “گزینش پرابهام” دست کم در مورد گنجانیدن نام برخى عناصر معاند در صفحه فرهنگى در این فهرست، تعمدى در کار بوده و آن را بایستى در حد یک باج‏سبیل از موضع ضعف و چاپلوسى ارزیابى کرد و به حساب تداوم “سیاست تساهل و تسامح” وزارت ارشاد نسبت به ارزش‏ها گذاشت.

جاى تعجب است که “حذف معیارهاى ارزشى” با چنین صراحتى صورت گرفته و به عواقب ناخوشایند آن بر عرصه فرهنگ و ادب کشور، کوچک‏ترین توجهى نشده است . بدین ترتیب شاید “سلمان رشدى” دچار یک بدشانسى آشکار شده و اگر شناسنامه ایرانى داشت، اکنون محصول کارش بدون در نظر گرفتن هر معیار دیگرى، جزو این فهرست مى‏شد!

صرف نظر از این مسائل که اتفاقاً بسیار مهم و حیاتى هستند، آن چه اعلام شد، با هر معیارى که براى سنجش و گزینش منطقى، مورد نظر باشد، “بهترین‏ها” نبوده و نیست و قطعاً در جامعه ادبى کشور با اعتراضات جدى مواجه خواهد شد. ناگفته پیداست که وزارت ارشاد با این اقدام نسنجیده و غیرفرهنگى خود به “سیاسى کارى” روى آورده و حتى در این زمینه هم بدترین صورت ممکن براى سیاسى کارى را مد نظر قرار داده است.

این یک حرکت غیر اصولى و تأمل برانگیز است که “ارشاد” براى خوشایند چند عنصر معاند، تصور کند که مى‏تواند توى سر نیروهاى انقلابى و دلسوخته و توانمندى بزند که اگر محصولات فکرى آن‌ها با معیار صحیح و به دور از غرض‏ورزى و پیش‏داورى و سیاسى کارى، مورد ارزیابى قرار گیرد، قطعاً جزو “بهترین‏ها” قرار مى‏گیرند. “ارشاد” به عناصرى بها داده که حتى در رژیم ستم‏شاهى هم در قد و قواره قابل ذکرى نبوده‏اند تا رژیم ستم‏شاهى بخواهد در چارچوب یک “انتخاب لائیک” هم براى آن‏ها ارزشى قائل باشد ولى امروزه وزارت ارشاد، همان عناصر دست چندم را “حلوا حلوا” کرده است!

این عده اگر چه امروزه سعى دارند از طریق احیاى آن کانون بدنام که در دامان بیگانه شکل گرفته بود، به پاتوقى براى معارضه با نظام برسند، ولى این اقدام نسنجیده وزارت ارشاد، فقط این خاصیت را داشت که ابراى “حساسیت زدایى” از جامعه و تلاش براى تطهیر چهره‏هایى امید داد که هیچ سنخیتى با انقلاب و “فرهنگ مردمى” و هویت فرهنگى جامعه انقلابى امروز ما ندارد.

نکته ظریف و حیرت انگیز قضیه این است که معاندین، حتى به این اقدام وزارت ارشاد هم وقعى ننهادند و با ارسال “تقریراتى از موضع بالا” سعى کردند از این فرصت در راه احیاى آن کانون بدنام استفاده کنند.

این پدیده، نکته‏اى نیست که نویسندگان متعهد و کارآمدى که در طول این دوره ۲۰ ساله، در بستر فرهنگى این انقلاب، رشد کرده‏اند و استعدادهاى شگرف خود را شکوفا ساخته‏اند، بتوانند نسبت به آن بى‏تفاوت باشند و از کنار آن به سادگى بگذرند. وزارت ارشاد نباید تصور کند که در قلمرو فرهنگ و اندیشه، “فعال ما یشاء” است و مى‏تواند به دلخواه این و آن و یا حتى براى خوشایند بیگانگان، هر اقدام غیرقابل توجیهى را هم صورت دهد و به عواقب آن بى‏اعتنا باشد. دقیقاً به همین دلیل است که امروزه همه نیروهاى فرهنگى انقلاب که خوشبختانه کم هم نیستند، لازم است موضع صریح و روشن خود را در قبال این “تجدید نظر طلبى غیر اصولى” در وزارت ارشاد اعلام کنند و در عین حال وزارت ارشاد هم براى پاسخگویى و تصحیح موضع غیر منطقى خود که مقدمه حاکمیت معیارهاى لائیسم در فرهنگ کشور است، آماده نماید.

 

 

 

 

30دسامبر/16

پاسخ به نامه‏ها

 

سؤال:

وقتى خداوند صاحب اختیار مطلق و آفریننده همه است چگونه است که فردى مقرّب و خوب و فرد دیگرى دور و بد مى‏شود با آن‏که خداوند از حالات همه قبلاً خبر دارد؟

(مهریز یزد، على محمد، ز)

پاسخ:

خدا انسان را آفریده و به او اختیار داده است تا با انتخاب خود راه صحیح را بپیماید و ارزش انسان مقرّب در همین است که مى‏تواند او نیز راه بدکاران را در پیش گیرد، راهى که آسان و لذّتبخش است ولى انسان را از واقعیّت جهان بى‏خبر مى‏کند و گرفتار سیاهى و تاریکى مى‏نماید.

سؤال:

اگر کسى به قرآن قسم بخورد که کارى را انجام ندهد و بعداً خلاف آن قسم عمل کند و آن کار را انجام دهد آیا کفّاره قسم باید بدهد؟

(مشهد: س، م)

پاسخ:

قسم به قرآن کفّاره ندارد.

سؤال:

اینجانب همیشه اوّل ماه شوّال خمس خود را حساب و پرداخت مى‏نمایم، اگر در بین سال جنسى خریده باشم از جمله زمین که توسط تعاونى اداره به بنده واگذار شده و پول آن را پرداخت نمودم اکنون پس از دوازده سال شهردارى این زمین‏ها را فضاى سبز اعلام کرده و بنا شده پول آن را بدهد، اگر پول را داد آیا به این پول خمس تعلّق مى‏گیرد یا خیر؟

(مهرشهر کرج: ع، ا، د)

پاسخ:

اگر زمین را با پول خمس داده خریده‏اید اکنون پولى که معادل قیمت خرید است خمس ندارد ولى سود آن اگر تا اول شوّال آینده مصرف نشود خمس دارد و اگر با پول خمس نداده خریده‏اید به فتواى حضرت امام(ره) همین که پول به شما داده شد همه آن خمس دارد.

سؤال:

وام‏هایى که بانک‏ها در اختیار مردم قرار مى‏دهند شرط سود (بهره) در کارهایشان هست آیا ربا نمى‏باشد؟ و هم‏چنین افرادى پول‏هاى خود را به قصد دریافت سود (بهره) در بانک‏ها قرار مى‏دهند آیا سود دریافتى حکم ربا دارد یا خیر؟ (زنجان: محمد حسین، ر)

پاسخ:

پولى که بانک‏ها در اختیار مردم مى‏گذارند یا سودى که مى‏گیرند یا مى‏دهند اگر مسئولین و متصدّیان طبق مقررات بر اساس معامله شرعى رفتار کنند و آن معامله بر اساس فتواى مرجع تقلید شما واجد شرایط باشد اشکالى ندارد ولى دو مشکل در این زمینه هست یکى این‏که در بعضى موارد متصدیان رعایت مقررات را نمى‏کنند و پول را به عنوان وام مى‏پردازند یا مى‏گیرند و سود مى‏دهند یا مى‏گیرند و دوّم این‏که بعضى از این معاملات بر اساس بعضى فتاوى صحیح نیست و باید هر کس به مرجع تقلید خود مراجعه نماید.

سؤال:

اگر بهشت جاى نیکان است پس چگونه شیطان در بهشت به آدم و حوا گفت از این گندم بخورید؟ (خمینى شهر: س، ى، ف)

پاسخ:

بهشتى که آدم در آن بود غیر از بهشتى است که جزاى نیکوکاران است.

سؤال:

۱- آیا در وقت واجب نماز چنان چه قصد داشته باشیم براى امرى که طهارت لازم دارد، وضو بگیریم و فعلاً قصد خواندن نماز نداریم آیا این وضو اشکال دارد؟ و چنان چه این وضو باقى باشد مى‏توانیم با آن نماز واجبمان را بخوانیم؟

۲- در تمام فصول، وقت شرعى نماز واجب مغرب و عشاء تا چه ساعتى است؟ و چنان چه نماز مغرب و عشایمان بعد از وقت شرعى افتاد و به نیّت ما فى الذّمه خواندیم آیا قضا دارد یا نه؟

۳- منظور از لفظ جلاله فقط “الله” مى‏باشد؟

(شاهین شهر: احمدى)

پاسخ:

۱- اشکال ندارد و مى‏توانید با آن نماز بخوانید.

۲- تا نصف شب است و نماز مذکور قضا ندارد. و نصف شب در فصول مختلف تغییر مى‏کند و در این که شب تا طلوع فجر است یا آفتاب در میان مراجع اختلاف است.

۳- آرى.

سؤال:

۱- در سوره انعام آیه ۱۶۴ آمده است که: “هیچ کس بار گناه دیگرى را به دوش نمى‏گیرد” و در آیه سوره عنکبوت آمده است که: “آنها علاوه بر بار سنگین خود سنگینى بار دیگران را به دوش مى‏گیرند؟” تضادّ بین این دو چگونه توجیه مى‏شود؟

۲- در آیه۱۲۳ انعام آمده است که: “از بزرگان قوم برگزیدیم که مکر کنند در آن و مکر نمى‏کنند مگر بر خودشان” خداوند متعال خودش آن‏ها را برگزیده اگر مکرى و خدعه‏اى کنند چه تقصیرى دارند؟ زیرا خداوند متعال خودش آنها را از میان قبیله برگزیده که مکر کنند، مقصود چیست؟

(دیهوک: محمد حسین، آ)

پاسخ:

آیه‏اى که مى‏گوید: بارهاى خود را برمى‏دارند و بارهایى نیز بر آن بارها برمى‏دارند، منظور بار گناه کسانى است که گناهشان مسبب از گمراه کردن آنهاست، در عین حال از بار گناه آن‏ها چیزى کاسته نمى‏شود و گناه آنها بر دوش خود آنهاست و در واقع گمراه کنندگان دو گناه دارند: گناه خود و گناه گمراه کردن و این بارى است علاوه بر بار شخصى آن‏ها.

۲- معناى آیه برانگیختن آنهاست نه برگزیدن و برانگیختن آن‏ها به صورت طبیعى است زیرا اکابر مجرمین به طور طبیعى انگیزه‏هاى فساد در آن‏ها رشد و نموّ مى‏کند و هرگونه تأثیر طبیعى مستند به خداوند است، بلکه هرگونه تأثیر به طور مطلق مستند به اوست و به جز او چیزى در جهان مؤثّر نیست.

سؤال:

۱- فرق عالِم و علیم چیست؟

۲- آیا فرقى بین تفسیر موضوعى قرآن و تفسیر مسلسل آن به شیوه قرآن با قرآن وجود دارد؟

۳- تفاسیر قرآن تا چه حدّى مى‏توانند به انسان‏ها در فهم معارف قرآن یارى دهند؟

۴- سنّت املاء چیست؟

۵- چه تفاسیرى براى افراد مبتدى و چه تفاسیرى براى افرادى که مى‏خواهند تخصصى‏تر کار کنند خوب مى‏باشد؟

ضمناً اگر شماره‏هاى قبلى مجله به صورت سالنامه وجود داشته باشد قیمت آن‏ها را تعیین نمایید تا در مورد خریدارى آن‏ها اقدام کنم.

(اردبیل: محمود خدایى)

پاسخ:

۱- هر دو به معناى دانشمند است ولى در علیم مانند هر صفت مشبهه دیگر نکته‏اى است و آن این‏که دلالت بر ثبات و دوام این وصف دارد.

۲- تفسیر موضوعى این است که یک موضوع قرآنى را مطرح مى‏کند و آن‏چه آیات درباره آن آمده یا به نحوى به آن ارتباط دارد از این جهت مورد بررسى قرار مى‏دهد به خلاف تفسیر مسلسل که به ترتیب آیات بحث مى‏کند گرچه در تفسیر قرآن به قرآن براى فهم معناى آیه از سایر آیات استفاده مى‏کند ولى تمام آیات مربوط به آن را دقیقاً بررسى نمى‏نماید.

۳- هرگز انسان براى فهم دقیق معانى قرآن از تفاسیر بى‏نیاز نیست.

۴- یک معناى املاء مهلت دادن است.

۵- براى مبتدى تفسیر نمونه خوب است ولى محقّق باید تفاسیر مختلف را بررسى کند.

ضمناً قیمت سالنامه‏هاى موجود پاسدار اسلام به شرح ذیل است:

سال دوم ) ۵۰۰۰ ریال سال سوم ) ۵۰۰۰ ریال

سال چهارم ) ۵۰۰۰ ریال سال هفتم ) ۵۰۰۰ ریال

سال دهم ) ۵۰۰۰ ریال سال یازدهم ) ۵۰۰۰ ریال

سال دوازدهم ) ۵۰۰۰ ریال سال سیزدهم ) ۶۵۰۰ ریال

سال چهاردهم ) ۹۰۰۰ ریال سال پانزدهم ) ۱۰۰۰۰ ریال

سال شانزدهم ) ۱۳۰۰۰ ریال سال هفدهم ) ۱۵۰۰۰ ریال

× کرمان: برادر م – ا:

سخنرانى ایشان را نشنیده‏ایم تا اظهار نظر کنیم.

× کنگاور برادر… دانشجو:

پتو و تشک و همه چیزهایى که نوشته‏اید پاک است و شما بى‏جهت نگران شده‏اید و خود را آزار مى‏دهید فقط آن موضع از فرش که با کهنه تمیز کرده‏اید پاک نیست ولى نوار و ضبط و غیره همه پاک است.

× بوشهر بخش دلوار برادر اسماعیل، ق:

اگر فقیر و نیازمند باشید و قدرت کارکردن و تهیّه مؤونه زندگى نداشته باشید مى‏توانید مطالبه نفقه کنید و مادرتان به هر حال حقّ مطالبه نفقه و شکایت دارد.

× ساوه خواهر ا. ر:

۱- نقص‏هایى که ذکر کرده‏اید چندان اهمیّت ندارد و هنوز دیر نشده است نگران نباشید.

۲- اگر ملک مادر بوده است با رضایت سایر ورثه تصرّف شما اشکالى ندارد.

۳- استفاده از آن غذاها با رضایت اولیاى کودکان اشکال ندارد و ساکت کردن آن‏ها با فریاد اشکال ندارد.

× کرمانشاهان برادر ف مرادى:

۱- شکى نیست که معلم و مرشد و راهنماى روحانى بسیار مهم و ارزنده است ولى متأسفانه امروز آن هم در گوشه و کنار بسیار کم است و نمى‏توان به انتظار چنین برخوردى نشست هر کس به اندازه ظرفیّت خود باید تلاش کند و از چشمه‏سار معرفت (قرآن و حدیث) توشه بردارد و بر این اساس شما مى‏توانید از راه مطالعه کتاب‏هاى بزرگانى همچون حضرت امام، علامه طباطبایى و استاد مطهرى و دیگران سطح علمى خود را بالا ببرید و از نظر علمى علاوه بر دقّت در مسائل و احکام شرعى و به کار بستن آن‏ها، در جهات اخلاقى، آیات قرآن و احادیث و گفتار بزرگان را ملاک عمل قرار دهید.

۲- طبیعى است که آن‏چه در دنیا و حول و حوش ما است ما را به گناه دعوت مى‏کند و خداوند مى‏فرماید: “ما آن‏چه بر زمین آفریده‏ایم زینتى است که مایه ابتلا و آزمایش انسان است” و انسان باید با بودن در کنار این زیبایى‏ها و دعوت‏ها خود را از گناه نگه دارد و این امر امکان‏پذیر است ولى مشکل و هنر انسانِ با تقوا همین است.

۳- ازدواج بهترین وسیله براى کنترل انسان در برابر گناه است و علاوه بر جلوگیرى از انحرافات اخلاقى احساس مسئولیّت در شؤون زندگى به وجود مى‏آورد و این امر در تثبیت شخصیّت انسان بسیار مؤثّر است.

× اصفهان – برادر محمد رضا ملک محمد:

سؤال‏هاى خود را از دفتر مرجع خود بپرسید.

× تبریز برادر ت، الف، ن:

البتّه از نظر شرعى نه تنها اشکال ندارد بلکه ممکن است بسیار خوب و مناسب و خداپسند باشد ولى همان‏گونه که پدر و مادر شما گفته‏اند مشکلاتى بعداً به وجود خواهد آمد و سرزنش‏هایى از دور و نزدیک نثار شما خواهد شد و ممکن است پس از رکود این خروش جنسى آمیخته با عرفان و تقوا و سرد شدن این کانون، پشیمانى به وجود بیاید و موجب جدایى شود. اگر هم اکنون آینده را خوب و کاملاً روشن ملاحظه کنید و با همه مشکلات و پیچ و خم‏هایش آن را بپذیرید و تصمیم جدّى بر مبارزه داشته باشید به نظر مى‏رسد کارى بسیار خوب باشد در عین حال تا پدر و مادر را راضى نکرده‏اید بهتر است اقدامى نکنید.

×××

جدیدترین آثار مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم که به دفتر مجله اهداء شده است:

فلاح‏السائل‏ونجاح‏المسائل:سیدابن‏طاووس،تحقیق‏غلامحسین‏مجیدى.

درسنامه علوم قرآنى، حسین جوان آراسته آن‏چه یک جوان باید بداند، رضا فرهادیان. دهکده پرماجرا، محمد رزقى.

بوى خاک، منیژه آرمین. عاشورا در فقه، سید ضیاء مرتضوى فاطمه(س) گلواژه آفرینش، سید ضیاء مرتضوى. ابن حجّاج شاعر معروف قرن چهارم.

30دسامبر/16

تازه‏هاى علمى پژوهشى

 

استفاده از رادیو اکتیو براى تشخیص نارسایى‏هاى قلبى

براساس جدیدترین تحقیقات به عمل آمده تصویربردارى از قلب پس از انجام تمرینات ورزشى توام با استفاده از مواد رادیواکتیو مى‏تواند در تشخیص افراد در معرض خطر فزاینده مشکلات و نارسایى‏هاى قلبى مفید باشد.

مطالعات پیشین نشان داده بود افرادى که تست‏هاى استقامت ورزشى را با موفقیت انجام داده‏اند کمتر در معرض خطر ابتلا به مشکلات قلبى هستند.

اما در تحقیق منتشر شده در نشریه انجمن قلب امریکا موسوم به سیرکیولیشن circulation اعلام شد: محققان دریافتند تعدادى از افراد که قادرند براى مدت زمان طولانى تمرینات ورزشى انجام دهند نیز احتمال دارد که در معرض خطر فزاینده ابتلا به مشکلات قلبى باشند.

“سوفیا چاتزیانو” یکى از محققان گفت: ما از طریق به کارگیرى روش تصویرنگارى میوکاردیال پرفیوژن توانستیم افراد در معرض خطر نسبى ابتلا به حملات قلبى، مرگ ناگهانى یا نیازمند به انجام عمل جراحى باى پس یا انجام عمل آنژیوبلاستى با بالون براى باز کردن شریان‏هاى مسدود را شناسایى کنیم.

این گروه تحقیقاتى از دانشکده پزشکى بیلور و بیمارستان سن‏لوک، موسسه قلب تگزاس در هوستون، آزمایش‏هاى رابر روى ۳۸۸ نفر انجام دادند.

این گروه تحقیقاتى از بیماران خواست تا به مدت ۹ دقیقه بر روى تردمیل قدم بزنند. سپس محققان مواد رادیواکتیو را به بدن آن‏ها تزریق کردند تا میزان جریان خون به قلب را اندازه‏گیرى کنند.

این پزشکان سپس از یک اسکن قلب موسوم به تصویر رادیو ایزوتوپ براى مشاهده مکان و میزان رادیواکتیو که به قلب جریان مى‏یابد استفاده کردند.

محققان دریافتند که افراد داراى mpi غیر طبیعى در مقایسه با افراد داراى ذخیره طبیعى خون ۸ برابر احتمال داشت که ظرف یک سال و نیم به مشکلات قلبى دچار شوند حتى با وجود آن که قادر به انجام تمرینات ورزشى باشند.

تقریباً ۴ درصد افراد داراى ذخیره طبیعى خون طى این مدت فوت کردند، در حالیک ه در گروه داراى آزمایش طبیعى “ام پى‏اى mpi” هیچ کس فوت نکرد.

 

یک روش جدید براى مقابله با کمر دردهاى مزمن

محققان مى‏گویند: درد در قسمت تحتانى پشت که یکى از شایع‏ترین مشکلات در جوامع مدرن است را مى‏توان با ایجاد تحریک الکتریکى از طریق سوزن‏هایى که در عضلات و بافت نرم پشت قرار مى‏گیرند درمان کرد.

محققان مرکز پزشکى دانشگاه ساوت وسترن تگزاس در دالاس اعلام کردند: این روش تسکین موثر و کوتاه مدت را به همراه دارد و داراى تأثیر فزاینده‏اى است که مى‏تواند اثرات مفید طولانى مدت در بیمارانى داشته باشد که مدتهاست از درد پشت در قسمت پایین رنج مى‏برند.

این روش درمانى براى تحریک اعصاب حسى پیرامونى طراحى شده است.

این روش از طب سوزنى که گاهى اوقات در آن از الکتریسیته نیز استفاده مى‏شود متفاوت است. در این روش به جاى فروکردن سوزن در نقاط خاص، سوزن یا میل‏هایى در نقاطى که در طب غربى مشخص شده است انتهاى اعصاب در آن نقاط واقع شده است قرار مى‏گیرند. برخى مواقع و به طور اتفاقى ممکن است تعداد این نقاط متعدد باشد.

این روش بر روى بعضى از بیماران در یک گروه متشکل از ۶۰ نفر که از درد ناحیه پشت رنج مى‏بردند استفاده شد. سایر بیماران این گروه تحت درمان‏هاى متفاوت قرار گرفتند که از جمله آن‏ها قرار دادن گیره‏هاى الکترود در ناحیه پشت و هم‏چنین انجام تمرینات ورزشى بود.

براساس این تحقیق به کارگیرى این روش در مقایسه با سایر روش‏ها هم در تسکین کوتاه مدت درد و هم بهبود فعالیت‏هاى جسمى بسیار کارآمدتر است.

این روش هم چنین به میزان قابل ملاحظه‏اى در پیشرفت فعالیت جسمى، کیفیت خواب و احساس سلامت مؤثر است.

بیمارانى که تحت این روش درمانى جدید قرار گرفته‏اند از درد کمترى رنج مى‏بردند و میزان استفاده آن‏ها از داروهاى مسکن، روش متداول در درمان درد پشت، کاهش یافت.

 

شیوه تازه‏اى براى تشخیص به موقع سرطان ریه

پزشکان با استفاده از شیوه جدیدى که شامل شست‏وشوى سلول‏هاى کوچک سرطانى ریه در اندکى آب نمک است یک آزمایش جدید براى تشخیص سرطان ریه در مراحل اولیه و قبل از این که لاعلاج شود ابداع کرده‏اند.

دکتر استیون آهرنت از دانشکده پزشکى ویسکانسین در میلواکى و همکارانش طى مقاله‏اى در مجله “موسسه ملى سرطان” نوشتند: لازم است این آزمایش توسعه یابد اما فرضیه مطرح شده در این ارتباط کارساز است.

در حال حاضر هیچ روش مؤثرى براى شناسایى گروه‏هاى پرخطر در برابر سرطان ریه وجود ندارد و این در حالى است که سرطان ریه کشنده‏ترین سرطان در بین زنان و مردان امریکایى محسوب مى‏شود.

آدى گازدار و جان مینا از مرکز پزشکى دانشگاه تگزاس ساوت وسترن در دالاس طى مطلبى مى‏نویسند: با روش‏هاى استاندارد کنونى تشخیص و درمان کمتر از ۱۵ درصد بیماران مبتلا به سرطان ریه زنده مى‏مانند.

نظریه شناسایى مبتلایان با استفاده از آزمایش خلط و عکس‏بردارى مطرح شده است. چندین مطالعه نشان داده است این آزمایش‏ها به تشخیص سرطان در مراحل اولیه کمک مى‏کند اما شانس ادامه حیات بیمارانى که سرطان آن‏ها زودتر تشخیص داده شده بیشتر از بیمارانى که دیرتر تشخیص داده شده‏اند نیست.

زیرا سلول‏هاى کوچک سرطانى که با عکس‏بردارى یا دیگر شیوه‏هاى متعارف غیرقابل شناسایى هستند تا وقتى تشخیص داده مى‏شوند که گسترش یافته‏اند. و به خاطر گسترش سریع، سرطان ریه با سرطان سینه که با آزمایش به آسانى قابل شناسایى فرق دارد.

اما روش‏هاى مولکولى که سرطان را قبل از گسترش سلول‏هاى کوچک کشف مى‏کند به حل این مشکل کمک خواهد کرد.

محققان بیمارانى را که سرطان ریه سلول‏هاى کوچک در آن‏ها تشخیص داده شده مورد مطالعه قرار دادند. غدد سرطانى این بیماران برداشته شد و مجارى تنفسى‏شان در آب نمک فرو برده شد سپس سلول‏ها شست‏وشو داده شده تحت بررسى قرار گرفتند.

محققان تغییرات ژنتیکى مرتبط با سرطان را بررسى کردند. در بین ۵۰ بیمار، در ۴۳ تن تغییرات ژنتیکى مشاهده شد و در ۵۳ درصد یک تغییر خاص وجود داشت.

مطالعات تکمیلى براى تعیین اهمیت بالینى هر یک از این جهش‏ها یا تغییرات در بیمارانى که در معرض خطر بالاى ابتلا به سرطان ریه قرار دارند لازم است. این روش براى جایگزینى به جاى آزمایش‏هاى متعارف چندان مناسب نیست.

اما این فکر انگیزه‏اى براى پیشرفت‏هاى بیش‏تر فراهم خواهد کرد. براساس اعلام انجمن سرطان امریکا، سرطان ریه شایعترین نوع سرطان است.

بیش‏تر موارد در اثر استعمال دخانیات بروز مى‏کند و بیش از ۱۶۰ هزار امریکایى هر ساله در اثر این سرطان جان مى‏سپارند.

 

آسیب ناشى از بیمارى آلزایمر

به گفته محققان آسیب شناسى از بیمارى آلزایمر مدت‏ها پیش از آن که بیمار دچار هرگونه عوارضى گردد، آغاز مى‏شود.

این اولین تحقیق براى یافتن شواهدى از بیمارى آلزایمر پیش از تشخیص آن است و مى‏تواند روش‏هایى براى پیشگیرى از آسیب‏هاى غیرقابل جبران وارد آمده در اثر این بیمارى ارایه دهد.

یک متخصص عصب شناسى گفت: به منظور ارایه روش‏هاى درمانى واقعاً مؤثر باید در خصوص چگونگى پیشگیرى از آسیب‏هاى مغزى پیش از انباشته شدن در نقطه‏اى که در فعالیت ذهنى اختلال ایجاد مى‏کنند اطلاعاتى به دست آوریم.

در امریکا، ۴ میلیون نفر به این بیمارى مبتلا هستند. مشخصه آن ایجاد گره‏هایى در سلول‏هاى مغزى است که توسط پلاک‏ها به یکدیگر متصل شده‏اند.

این بیمارى را مى‏توان با آزمایش‏هاى به اصطلاح تشخیصى که میزان کارآیى فعالیت‏هاى فرد را تعیین مى‏کنند شناسایى کرد، اما چنین آزمایش‏هایى زمانى که علایم آلزایمر گسترش یافته است بیمارى را مشخص مى‏سازد. این آزمایش‏ها شامل تست‏هاى ساده حافظه است.

پزشکان در پى یافتن روشى براى تشخیص بیمارى در مراحل اولیه هستند تا با استفاده از داروها روند آسیب مغزى را کاهش دهند. محققان هم چنین در پى یافتن راههایى براى پیشگیرى از این بیمارى هستند.

دانشمندان آزمایشى را تهیه کردند که بیمارى را در مراحل اولیه تشخیص مى‏دهد.

پس از این که وضعیت ذهنى بیماران مشخص شد، این گروه از محققان هر یک از این افراد را تا زمان مرگ دنبال کردند و سپس با دقت بافت مغزى آنان را مورد بررسى قرار دادند.

پرایس و موریس در نشریه “نرولوژى” اعلام کردند: هر یک از ۶۲ داوطلب شرکت کننده در تحقیق حداقل چندین گره در مغزشان داشتند. تعداد این گره‏ها با افزایش سن به طور تصاعدى افزایش یافت.

پرایس گفت: به نظر مى‏رسد که این گره‏ها بخش طبیعى روند پیرى هستند.

وى افزود: اگرچه سلول‏هاى عصبى حاوى آن‏ها آشکارا بیمار هستند، اما تشکیل گره معمولاً کند است و بنابراین بر تعداد نسبتاً اندکى از سلول‏ها تأثیر مى‏گذارد. این امر به خودى خود مشکلات کمى را باعث مى‏شود.

زمانى که پرایس پلاک‏هاى آمیلوئیدى را که هم چنین مشخصه بیمارى آلزایمر هستند مورد بررسى قرار داد، دریافت ۷ نفر از ۳۹ بیمارى که هیچ علامت قابل تشخیص بالینى از زوال عقل را نشان ندادند داراى پلاک و تعداد غیرطبیعى از این گره‏ها بودند.

موریس گفت: حتى با روش‏هاى تشخیصى بسیار حساس به کار گرفته شده توسط ما، هیچ مدرکى از علایم حاکى از زوال عقل در این ۷ نفر مشاهده نشد. بنابراین ما فکر مى‏کنیم این افراد داراى بیمارى آلزایمر قبل از ظهور بودند.

سایر آزمایش‌هاى به عمل آمده توسط این گروه دانشمندان نشان داد که پلاک‏ها و گره‏ها در بروز بیمارى آلزایمر واکنش متقابل دارند و این امر بدان معناست که هر دو عامل در گسترش بیمارى مهم هستند.

به گفته محققان وجود این پلاک‏ها ظاهراً گسترش بیش‏تر گره‏ها را تسهیل مى‏کند.

محققان امیدوارند این تحقیق سازندگان دارو را ترغیب کند تا در جست و جوى ترکیباتى باشند که از تشکیل پلاک‏ها یا آسیب رساندن به سلول‏هاى عصبى پیشگیرى کند.

محققان مى‏گویند ما مى‏خواهیم ترکیبات در اسرع وقت تجویز شود تا پیشرفت بیمارى به تأخیر افتد و در نهایت از بروز عوارض جلوگیرى کند.

 

 

30دسامبر/16

“امام خمینى ثابت و استوار از آغاز تا پایان”

 

(نقش معلم در جامعه، نقش انبیاء است. انبیاء هم معلم بشر هستند، نقش بسیار حساس و مهمى است و مسؤولیت بسیار زیادى دارد. نقش مهمى است که همان نقش تربیت است که “اخراج من الظلمات الى النور” است آن‌هایى که “اللّه ولى الّذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور” همین سمت معلمى است. خداى تبارک و تعالى این سمت را به خودش نسبت مى‏دهد که خداى تبارک و تعالى، ولىّ مؤمنین است و آن‏ها را از ظلمات اخراج مى‏کند به سوى نور. معلم اول، خداى تبارک و تعالى است که اخراج مى‏کند مردم را از ظلمات به نور و به وسیله انبیاء و به وسیله وحى مردم را دعوت مى‏کند به نورانیّت، دعوت مى‏کند به کمال ، دعوت مى‏کند به عشق، دعوت مى‏کند به محبت، دعوت مى‏کند به مراتب کمالى که از براى انسان است. دنبال او انبیاء هستند که همان مکتب الهى را نشر مى‏دهند و آن‏ها هم شغلشان تعلیم است. معلمند، معلم بشرند، آن‏ها هم شغلشان این است که مردم را تربیت کنند و انسان را تربیت کنند که از مقام حیوانیت بالا برود و به مقام انسانیّت برسد.)۵۸/۵/۲۶

(شماها یک شغل بسیار شریفى دارید، یعنى شغل آدم‏سازى، یعنى شغل انبیا، همه انبیا از اول تا آخر یک کار داشتند و آن که آدم درست کنند، براى آدم سازى آمده بودند، براى هدایت آمده بودند. این شغل را الآن شما دارید که شغل انبیاست.)۵۸/۶/۲۷

(این جوان‏ها نفوسشان مستعد است از براى گرفتن هر چیزى که وارد بشود در نفوس، نفوس جوان‏ها یک آینه صیقلى است که باز از آن فطرت خودش جدا نشده است و این آینه همه چیز در آن نقش مى‏شود ببندد. اگر چنان چه معلم، یک معلمى باشد که دعوت به نور بکند، دعوت به صلاح بکند، دعوت به اسلام بکند، دعوت به اخلاق صالحه بکند، دعوت به ارزش‏هاى انسانى بکند، آن ارزش‏هایى که عندالله ارزش است، اگر معلم این کار را بکند، همان طورى که انبیا مردم را از ظلمات به نور مى‏کشانند، این معلم هم این بچه‏هارا از ظلمات به نور وارد مى‏کند و همین شغلى است که شغل انبیاست و اگر خداى نخواسته معلمى یا معلم‏هایى بر خلاف مسیر حق باشند، تربیت نشده باشند، تزکیه نشده باشند، برخلاف صراط مستقیم الهى باشند، این آینه‏هاى صیقلى که نفوس جوان‏هاى ماست، در آن همان تعلیمات اعوجاجى که در این خود معلم هست نقش مى‏بندد و او را رو به انحراف مى‏برد یا به طرف شرق و یا به طرف غرب.)۵۹/۱۰/۱۸

(باید توجه کنند که معلمانى که در این مدارس هستند و کسانى که در این مدارس تبلیغ مى‏کنند یا صحبت مى‏کنند اشخاصى باشند که صد در صد اسلامى و معتقد به احکام اسلام و عقائد اسلامى باشند که کسانى که پیش آن‏ها تربیت مى‏شود تربیت‏هاى اسلامى با تهذیب‏هاى اسلامى باشد و شما بدانید که اگر چنان‏چه عالِم، هر عالِمى باشد، تهذیب اسلامى پیدا نکرده است و اخلاق اسلامى پیدا نکند براى اسلام مضر است.)

(معلم‏هایى که انتخاب مى‏شوند در دانشگاه به خصوص و در سایر جاها معلم‏هاى متعهد باشند و معلم‏هایى‏باشند که نه فکر آن‏ها طرف شرق باشد و نه دست آن‏ها طرف غرب دراز باشد. اگر چنان چه در بین معلمین ما شرقى یا غربى باشد این کشور ما یا گرایش به شرق پیدا مى‏کند یا گرایش به غرب پیدا مى‏کند و از محتواى جمهورى اسلامى که شعارش نه شرقى و نه غربى است تهى مى‏شود.)

(منشأ تمام این بدبختى‏ها این اساتیدى بودند که متعهد نبودند و زیردست آن‏ها افرادى بیرون آمدند که آن افراد جامعه ما را به هلاکت رساندند و پیوند مملکت ما را و سران مملکت ما را با شرق یا با غرب متصل کردند. مهم‏تر چیزى که براى کشور ما لازم است تعهد اسلامى و تهذیب اسلامى است. )۵۹/۱۲/۱۰

 

 

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى حضرت آیه الله العظمى خامنه‏اى

 

(بدیهى است که با هر حقیقتى دشمنانى وجود دارند. من به شما عرض کنم، آن کسى که انتظار دارد در جاده اسفالته زندگى، بدون هیچ دست‏انداز، بدون هیچ معارض و خطر حرکت کند، انسان ساده لوحى است که بالاخره هم با سر خواهد غلتید و از پا در خواهد آمد. جاده زندگى، جاده دشوارى است؛ جاده پر پیچ و خمى است با هر قدم نزدیک‏تر شدن به اهداف والاى انسانى و الهى، مشکلات تازه‏اى، خطرهاى تازه‏اى، بعضى بزرگ‏تر از مشکلات قبل، بعضى مثل مشکلات قبل یا کوچک‏تر از آن‏ها، وجود دارد؛ لذا راه زندگى، راه بى‏دردسرى نیست؛ توقع بى‏دردسرى نباید داشت.

آن چه براى انسان ضرورت دارد، هشیارى و مراقبت و گم نکردن هدف و منحرف نشدن از راه و تصمیم و عزم قاطع بر رسیدن به اهداف است.

مراقب دشمن باشید؛ نه فقط دشمنى که از مرز حمله مى‏کند بلکه دشمنى که به مرزهاى درون وجود ما حمله مى‏کند، اراده ما را تضعیف مى‏کند، ایمان ما را تضعیف مى‏کند، عزم قاطع ما را بر کار کردن تضعیف مى‏کند، عمل ما را از خلوص و صفا خالى مى‏کند. دشمن حقیقى اینهاست، اگر ما توانستیم با این دشمن دست و پنجه نرم کنیم و بینى او را به خاک بمالیم، آن وقت در مقابل آن دشمن بیرونى دست ما پر است. آن کسى که در میدان جنگ دچار هزیمت مى‏شود، قبلاً در درون خود دچار هزیمت شده است. اگر در درون خود دچار هزیمت نشویم، در بیرون هیچ دشمنى نمى‏تواند ما را منهزم کند.

مراقب دشمنى باشند؛ چون عالم دیپلماسى و روابط بین‏الملل و مسایل جهانى، عالم صفا و صداقت که نیست. دشمن، همان عنصرى است که مى‏خواهد یک ملت و یک کشور را از ابزارهاى اقتدارش تهى‏دست کند. ابزارهاى اقتدار و عزت کنونى ملت ما چیست؟ ایمان، عزم راسخ الهى، کار براى خدا، احساس سربازى دین خدا، اینهاست که ملت ما را عزیز کرده است؛ اینهاست که انسان‏هاى پولادین به وجود آورده است و مى‏آورد و مى‏توانند مقابله کنند. دشمنان مى‏خواهند این خصوصیات را از جوانمردان و انسان‏هاى والاى کشور بگیرند.

هر بنایى پایه‏هایى دارد. یک ارتش بایستى آموزشش، انضباطش، تحقیقاتش، تسلیحاتش، سازندگیش، سازماندهیش – همین چیزهایى که لازم دارد – به اندازه وجود داشته باشد. گاهى ممکن است سختى‏ها و کمبودهایى پیش بیاید؛ دایمى و ابدى که نیست. ما یک کشور ثروتمندیم؛ حالا در اثر پاره‏اى عوارض، ممکن است در برهه‏اى از زمان، دولت‏هایى که هستند، نتوانند؛ مشکلاتى داشته باشند، کمبودهایى داشته باشند. بایستى با تکیه بر همان روحیه ابتکار و تصمیم و عزم، کمبودها و دوران‏هاى سخت را گذراند و خود را به دوران‏هاى بهتر رساند؛ که این کار بحمدالله در بخش‏ها و فصل‏هاى مهمى از فصول انقلاب ما انجام گرفته است؛ بعد از این هم انجام خواهد گرفت. )

۷۸/۱/۲۶

30دسامبر/16

دانستنى‌هایى از قرآن

چگونه عمل خواهید کرد؟

 

“قالوا أوذینا من قبل أن تأتینا و من بعد ما جئتنا، قال عسى ربّکم أن یهلک عدوّکم و یستخلفکم فی الأرض فینظر کیف تعملون.” (سوره اعراف، آیه۱۲۹)

(اصحاب حضرت موسى) گفتند: پیش از آن که تو به سوى ما بیایى و پس از آمدنت، اذیت و آزار دیده و مى‏بینیم؛ موسى گفت: امید است که پروردگارتان دشمنتان را به هلاکت برساند و شما را در زمین جانشین آن‏ها سازد تا ببینند چگونه عمل مى‏کنید؟!

پیروان حضرت موسى علیه و على نبینا و آله السلام به آن حضرت همواره اعتراض مى‏کردند که پیش از آمدن تو، ما تحت فشار و شکنجه بودیم و پیوسته از فرعونیان اذیت و آزار مى‏دیدیم و اکنون نیز که تو آمده‏اى و ما را رهبرى مى‏کنى، همان اذیت‏ها و شکنجه‏ها ادامه دارد و گویا پیشرفتى حاصل نشده است.

آن‏ها توقع داشتند تا حضرت موسى پیدا شد و قیام کرد، بدون درنگ فرعون و فرعونیان نابود شوند و حکومت به دست آن‏ها بیفتد و تمام آزارها برطرف گردد و زندگى روى خوش نشان دهد و رویدادهاى تلخ پایان پذیرد و تنگدستى و فقر از بین برود! ولى هرگز چنین نیست.

انسان باید در تمام مواقع زندگى، منتظر بلایا و حوادث نابهنگام و رخدادهاى تلخ و ناهموار باشد و با صبر و شکیبایى و مقاومت و استقامت و پایدارى بر آن‌ها فایق آید، نه این که چنین پندارد که پس از برطرف شدن سایه شوم فرعون و شاه ستمکار، دیگر خطرى و حادثه‏اى رخ نخواهد داد. حکومت حق باید با بلاها و حوادث همواره دست و پنجه نرم کند و هر آن منتظر باشد که دشمن ترسو و بزدل که در کمین نشسته و منتظر فرصت است، یورش برد و یا دزدانه صیّادى را صید کند، ولى صیادان باید مراقب باشند و هرگز دیدگان دشمن را به خواب نبینند. اما اگر روزى شهادت به آنان روى آورد نهراسند و نترسند و خود را به دوست بفروشند و با او معامله کنند.

به هر حال مردم دلیر و شجاع ایران زمین هرگز مانند بنى‏اسرائیل نبودند و چنان حالتى نداشتند و دانستند که پس از پیروزى انقلاب، مانند پیش از آن باید دست از پیکار با دشمن برندارند و هر آن منتظر حوادث باشند و با استقامت پیروزى را ادامه دهند. باید همیشه استقامت و شکیبایى را حفظ کرد و از مصیبت‏هاى وارده نهراسید و در برابر مشکلات – هرچند چون کوهى انباشته شده – خم به ابرو نیاورند، بلکه تلاش در برطرف سازى آن‌ها داشته باشند و با توکل بر خدا به پیش تازند.

هشدار دیگرى که در این آیه شریفه به چشم مى‏خورد، مربوط به مسئولین امر و پیش کسوتان امت و حکمفرمایان است.

خداوند ضمن این که به مؤمنین بشارت مى‏دهد که دشمنان شما را نابود خواهم ساخت و شما را جانشین آنان در زمین خواهم نمود و حکومت را به دست شما خواهم داد و این پیروزى – طبق سنّت بى‏چون و چراى الهى – محقق خواهد شد ولى هم نیاز به استقامت و پایدارى دارد و هم باید در بوته آزمایش قرار بگیرید، نکند که فردا حکومت به دست شما بیافتد و شما پس از به قدرت رسیدن، کارهاى خلاف ستمگران پیشین را تکرار کنید و دست به ظلم و تباهى بزنید.

خداوند با کلمه “عسى” در آیه شریفه به ما مى‏فهماند که پیروزى امکان‏پذیر است ولى شرایطى دارد. قطعاً پیروزى به دست خواهد آمد و از زیر یوغ ظلم و ستم فرعونیان آزاد خواهید شد ولى مواظب باشید که این نعمت الهى آسان به دست نیامده و در سایه پیکار و تلاش و ایثار و شهادت‏ها و شهامت‏ها و از خود گذشتگى‏ها، به شما رسیده است، پس ضمن محافظت و نگهدارى آن، باید مواظب باشید که ملت را چنان گذشته تحت فشار قرار ندهید؛ البته مردم نیز نباید چون بنى‏اسرائیل از هر کمبودى فریاد برآورند و صبر خود را از دست بدهند. همه با هم باید با وحدت و استقامت و توکل بر خدا، پیروزى به دست آمده را نگهداریم و راز پیروزى را هرگز فراموش نکنیم تا سرنوشت بنى‏اسرائیل نصیبمان نگردد و در زمره کافران نعمت قرار نگیریم.

30دسامبر/16

سال امام خمینى و اصول انقلاب

حجهالااسلام والمسلمین محمد تقى رهبر

 

“این انقلاب بدون نام امام خمینى در هیچ جاى جهان شناخته نیست”

“مقام معظم رهبرى آیه الله خامنه‏اى (مدّظله العالى)”

 

سال ۱۳۷۸ که از سوى رهبر گران‏قدر انقلاب “سال امام خمینى” – سلام الله علیه – نام گرفته و هم چنین صدمین سال تولد مبارک آن مصلح کبیر و مجدد قرن و طلایه دار اسلام ناب محمدى – صلى الله علیه و آله – گرامى داشته مى‏شود، تنها نباید به یادواره و بزرگداشت، شعار و تبلیغات بسنده کرد، بلکه بیش از هر چیز به آرمان‏هاى والا و اندیشه‏هاى عمیق و تابناک آن ابر مرد تاریخ معاصر اسلام باید اندیشید و نباید مجال داد تا غبار نسیان بر اندیشه‏هاى امام بنشیند. بنابراین با توجه به توصیه‏هاى آن بزرگ، باید به حفظ و حراست از اصول خدشه‏ناپذیر انقلاب اسلامى که به وسیله آن بنیانگذار سترگ تبیین و ترسیم شد، اهتمام ورزید؛ اصولى که جوهره این انقلاب عظیم الهى را تشکیل مى‏دهد و وفادارى به انقلاب و راه امام که مفهوم حقیقىِ آن جز بزرگداشت آن روح خدایى چیزى فراتر از این نیست.

و به طور خلاصه: پاسدارى از ارزش‏ها و دست آوردهایى که براى آن بهاى بسیار سنگینى پرداخته شده و خون پاک هزاران شهید پاک باخته به پاى آن ریخته شده، و نخستین وظیفه است. در سال “امام خمینى” باید از این ارزش‏ها و هدف‏ها با چنگ و دندان و تمام امکانات و به هر قیمت دفاع کرد؛ به توطئه‏گران سیاه‏دل و خناسان ظاهرساز و آنان که زیر لواى آزادى بیان و قلم و شعارهاى گمراه کننده دیگرى از این قبیل و جریان‏هاى انحرافى نو و کهنه و لیبرالیسم و ملى گرایى مى‏خواهند تیشه به ریشه این انقلاب بزنند و آرمان‏هاى حضرت امام(ره) را لوث کنند و مستقیم یا غیر مستقیم در خدمت بیگانه درآمده‏اند، نباید مجال داد و آن‏ها را بى‏رحمانه و بدون از دست دادن فرصت باید طرد و نفى کرد. آنان را؛ زیر هر نام و عنوان که باشند و با هر شعار و شکل و قیافه‏اى که ظاهر شوند، دستشان را کوتاه نمود؛ و این مسئولیتى است بر دوش دولت و ملت و همه کسانى که به دین و خدا و آخرت باور دارند، به ویژه آنان که با خون پاک عزیزانشان این شجره طیبه را آبیارى کرده‏اند و آنان که رنج‏هاى این انقلاب را به جان خریده‏اند.

در این لحظه‏هاى حساس که بیست سال از پیروزى انقلاب و شکل‏گیرى جمهورى اسلامى مى‏گذرد و دشمنان ما در توطئه‏هاى گوناگون خود، شکست خورده‏اند، در توطئه‏هاى زنجیره‏اى‏شان، توطئه جدیدى را آغاز کرده‏اند. ایجاد تفرقه میان نیروهاى وفادار به انقلاب و آرمان‏هاى امام و تضعیف مقام ولایت، و یا به سازش کشاندن نظام و هجوم بر مقدسات و منحرف ساختن خط استوار اسلام و مطرح ساختن شعارهاى ظاهر فریب و مسخ کننده است. مع‏الاسف برخى عناصر خودى را در این توطئه سهمگین و خطرناک به دام فریب انداخته و به بازى گرفته و از زمینه‏هاى نفسانى و یا ساده اندیشى و عدم هوشیارى برخى سوء استفاده کرده‏اند.

در چنین شرایط، هیچ فریضه‏اى بالاتر از وحدت و همدلى، هوشیارى و دشمن‏شناسى، گذشت و اخلاص، تمسک به حبل الله المتین و پاى فشردن بر آرمان‏هاى امام و اصول انقلاب و تمسک به ولایت فقیه؛ یعنى رکن رکین انقلاب بالاتر نیست. و این حقیقتى است که مسئولان نظام و توده ملت دریافته‏اند، هرچند پاره‏اى عناصر نسبت به آن کم توجهى کرده‏اند و به بهانه‏هاى ناچیز که برخاسته از هواى نفس یا کج فهمى است، عرصه به دشمنان داده‏اند.

 

در یک آزمایش تاریخى دیگر

سال‏هاى بعد از رحلت امام – قدس سره – صحنه آزمونى عظیم بوده و هم چنان براى وارثان این انقلاب خواهد بود که کدامین افراد با گامى استوار بر اصول و ارزش‏هاى بنیاد شده از سوى آن رهبر و مرجع بزرگ، پاى فشرده و دستخوش مطامع و خواسته‏هاى نفسانى نشده؛ حسادت و رقابت و سرخوردگى‏ها قدم‏هایشان را نلغزانده؛ خداى متعال را در نظر داشته؛ وجدان را فریب نداده و به امت بزرگ و ایثارگر خود دروغ نگفته و خالصاً لوجه الله در خدمت به دین خدا و میهن اسلامى و مردم باوفا بوده‏اند، آنان هرگز حاضر نشده‏اند، به خاطر خودکامگى‏هاى نفسانى خود یا رقیبان خود و اعمال تلافى جویانه تیشه به ریشه اسلام بزنند و به امت خیانت کنند و با دشمنان هم‏صدا شوند و بار مظلمه را براى روزِ داورى به دوش بکشند و با چهره‏اى شرم‏گین خدا را دیدار کنند.

این آزمون بزرگ، درست به امتحانى مى‏ماند که براى امت پس از رحلت خاتم الانبیاء – صلوات الله علیه و آله – پیش آمد. و چنان‏که صفحات گشوده تاریخ فراروى ما گواهى مى‏دهد، تشتت و تعصبات جاهلانه پشت پا زدن به توصیه‏هاى نبىّ معظّم(ص) به ویژه در مسأله ولایت و امامت و رودررویى فکرى و گروهى و قبیله‏اى و نژادى دست به دست هم داده و زمینه را براى بروز فتنه‏هایى فراهم کرد که تیره ابرهاى متراکم آن فضاى جامعه را گرفت و بر اسلام پوستین وارونه پوشانیده شد و حق و باطل مشتبه گردید و فاجعه شوم پیش آمد. بیش از چند دهه از رحلت پیامبر(ص) نگذشته بود که وارثان کفر جاهلى و نفاق بداندیش در کسوت اسلام بر اریکه قدرت و حاکمیت مسلمانان تکیه زدند و وارثان حقیقى اسلام را به عقب راندند و مؤمنان صادق را قلع و قمع کردند و ارزش‏ها را پایمال نمودند و کاخ‏هاى شام و بغداد و جنایات بى‏شمار تاریخ به دست کاخ نشینان پایه گذارى شد که هنوز هم پس از گذشت چهارده قرن دود آن به چشم مسلمانان مى‏رود و آتش آن اعماق قلوب پاک را مى‏سوزاند و در زیر فشار این مصیبت، حق و حقیقت چنان‏که باید کمر راست نکرده و شاهد جولانگرى باطل و ناحق بوده و مى‏باشد.

بارى، نقطه آغاز این تراژدى تاریخى چیزى جز هواى نفس و تفرقه و انتقام‏گیرى و خودخواهى نبود و بدون شک مظلمه آن تا به ابد دامن‏گیر کسانى است که آغازگر این فاجعه بودند یا آن‏ها که در برابر حق بى‏تفاوت نشستند و یا به خاطر از دست ندادن منافع مادى خود ترجیح دادند، عقده‏هاى درونى را بگشایند، هرچند به بهاى سنگین پایمال شدن حقیقت و ضعیف شدن جبهه حق باشد و به دنبال آن آتشى افروخته شود که خشک و تَر را بسوزاند و صغیر و کبیر و صالح و ناصالح را در کام فرو برد.

 

عبرت از تاریخ

تاریخ از این‏گونه سرگذشت‏ها فراوان داشته و نقطه شروع آن‏ها جرقه آتشى بوده که از کانون دل‏هاى بیمار جستن کرده و خرمن هستى انسان‏ها را به آتش کشیده است: “و ان لکم فى القرون السالفه لعبره”۱ و این‏ها درس عبرتى است براى دیگران که از آن تجارب تلخ درس بیاموزند. و نیز براى ما که امروزه در معرض چنین امتحانى قرار داریم.

مقطع تاریخى عصر ما نیز از همان مقاطع سرنوشت ساز است و اگر اندک غفلتى روا داریم، درست همان ماجرا بر سرمان خواهد آمد که بر دیگران رفت. اگر به هوش نباشیم و در فتنه‏ها حساسیت نشان ندهیم به سوى همان سرنوشتى رهسپار خواهیم شد که دیگران رفتند و آیندگان درباره ما همان‏گونه قضاوت خواهند کرد که ما امروزه درباره پیشینیان.

هرچند آگاهى امت مسلمان و صلاح اندیشان مؤمن و متعهد به خواست خداوند مجال چنین سرنوشتى را نمى‏دهد، اما در عین حال نباید غفلت کنیم و از حادثه بد خود را در امان بدانیم؛ چه از شر نفس نمى‏توان در امان بود. و دشمنان خونى ما نیز در کمین‏اند تا در مجال مناسب ضربه را وارد آورند و خدا سرنوشت ملتى را تغییر نمى‏دهد تا خود را تغییر دهند: “ان الله لایغیّر مابقوم حتى یغیّروا ما بانفسهم”.۲

 

سخنى با نیروهاى وفادار به انقلاب

در این جا سخن با جریان مخالف انقلاب و متظاهرین منافق نیست، سخن با جریان همسوى انقلاب است. برادران! اگر قرار است آرمان‏هاى انقلاب اسلامى و اندیشه‏هاى امام راحل پایدار بماند و اندک اندک به مسخ و تحریف و نابودى کشیده نشود و کشور به زیر سلطه ابرقدرت‏ها نرود باید دوباره بر سخنان و رهنمودهاى حضرت امام، درباره اصول انقلاب مرور کنیم و خط مشى آن پیشواى ژرف‏اندیش را الگوى عمل قرار دهیم. و رمز بقاى انقلاب از دیدگاه امام خمینى – قدس سره – را مورد توجه قرار دهیم. حضرتش در وصیت نامه سیاسى الهى خود به این مطلب پرداخته و مى‏فرماید:

“این‏جانب که نفس‏هاى آخر عمر را مى‏کشم به حسب وظیفه سطرى از آن‏چه در حفظ و بقاء این ودیعه الهى دخالت دارد و سطرى از موانع و خطرهایى که آن را تهدید مى‏کند براى نسل حاضر و نسل‏هاى آینده عرض مى‏کنم. بى‏تردید رمز بقاى انقلاب اسلامى همان رمز پیروزى است و رمز پیروزى را ملت مى‏داند و نسل‏هاى آینده در تاریخ خواهند خواند که دو رکن اصلى آن انگیزه الهى و مقصد عالى حکومت اسلامى و اجتماع ملت در سراسر کشور با وحدت کلمه براى همان انگیزه و مقصد. این‏جانب به همه نسل‏هاى حاضر و آینده وصیت مى‏کنم که اگر بخواهند اسلام و حکومت الله برقرار باشد و دست استعمار و استعمارگران خارج و داخل از کشورتان قطع شود این انگیزه الهى را که خداوند در قرآن کریم بر آن سفارش فرموده است از دست ندهید و در مقابل این انگیزه که رمز پیروزى و بقاء آن است، فراموشى هدف و تفرقه و اختلاف است.”۳

اکنون با توجه به دو عنصر اساسى پیروزى و بقاى انقلاب: “انگیزه الهى، و وحدت و همدلى” که بنیان‏گذار انقلاب حضرت امام خمینى – قدس سره – بر آن تکیه فرموده‏اند، پاره‏اى تذکرات را هرچند تلخ خاطر نشان مى‏سازیم:

 

به خدا و خلق دروغ نگوییم!

آن انگیزه الهى را برخى یاران امام که روزى تحت امر حضرتش بودند و مسئولیت‏هایى داشتند به دست فراموشى سپرده و دستخوش پاره‏اى مقاصد مادى و جناحى شده‏اند و هرچند براى خودشان باور کردنش دشوار است، اما گروه گرایى، خودمحورى، کینه توزى و لجبازى و قهر و آشتى‏ها و در نتیجه هم‏صدا شدن با دشمنان انقلاب، در گفتار و نوشتار و نشریه و روزنامه و سخنرانى و خطابه از مصادیق بارز این جریان است. شک نیست که هیچ یک از جناح‏هاى موجود عارى از خطا نیستند و اشتباهاتى داشته‏اند، اما این به معناى آن نیست که آن خطاها و اشتباهات را بزرگ کنند و خوراک تبلیغاتى براى دشمنان و رادیوهاى بیگانه و خبرگزارى‏هاى صهیونیستى فراهم سازند و به هر قیمت شده درصدد بر زمین زدن رقیب باشند!

و دلخوش باشند که این مصاحبه‏ها و مواضع منفى را رسانه‏هاى جهانى به گوش مردم مى‏رسانند! و این موجب تشفى دل‏هاى بیمارى باشد که حس خودخواهى و کینه و انتقام را ارضا مى‏کنند. برادران ما که برخى در سطح عالمان و برخى از مسئولان هستند با همه تیزهوشى و تجربه‏اى که دارند باید فهمیده باشند چرا رادیوهاى خارجى امثال امریکا و اسرائیل و انگلیس کوچکترین اظهار نظر منفى آن‏ها یا حرکت چند صد نفره فلان گروه مخالف خوان و مدعى انقلابى‏گرى را برخلاف مصالح نظام با بزرگ نمایى دنبال مى‏کنند و در بوق‏هاى تبلیغاتى و رسانه‏ها پخش مى‏کنند؟ این کدامین مصلحت است که رسانه‏هاى امپریالیستى و صهیونیستى به نفع انقلاب و اسلام و ملت ما تشخیص داده‏اند! که در انعکاس دادن آن آن همه سعى بلیغ دارند؟ مثلاً، چرا هرگاه یکى از این آقایان در خصوص مسئله ولایت فقیه نقطه نظر منفى هر چند ناچیز ابراز مى‏دارند این رسانه‏ها آن را بزرگ مى‏کنند و به عنوان نظریه یک جناح رادیکال و ضد سنتى از آن یاد مى‏کنند؟ آیا جز این است که مى‏خواهند عمود نظام را درهم بشکنند و امت را به جان یکدیگر بیندازند و نظام سلطه را تجدید کنند؟ چرا چند روزنامه داخلى که از دیدگاه توده ملت برخلاف خط امام حرکت مى‏کنند از دیدگان دشمنان ما آزاده و اصلاح‏طلب شناخته مى‏شوند و گردانندگان این نشریات باد در غبغب مى‏اندازند که رسانه‏هاى غربى و امپریالیستى سخن آنها را بازگو کرده‏اند و آگراندیسمان نموده‏اند؟! چرا وقتى پاره‏اى روزنامه‏هاى ضد انقلاب با خط مشى ضد اسلامى، از سوى دادگاه مطبوعات توقیف مى‏شوند و گردانندگانش تعقیب مى‏گردند رسانه‏هاى غربى اشک تمساح مى‏ریزند و برخى از عناصر خودى بر خلاف انتظار روزنامه دیگرى را با همان خط مشى، و با عنوان دیگرى جایگزین آن‏ها مى‏سازند؟ و همان مشتریان سابق را دور خود جمع مى‏کنند؟ چرا وقتى سخن فلان گروهک غیرقانونى که طرف‏دار رابطه با امریکا و لیبرالیسم بود، به میان مى‏آید برخى عناصر خودى که روزى نماینده امام بودند و مسئولیت‏هایى در دولت و مجلس داشتند اظهار نظر کرده و مى‏گویند: “این‏ها اگر بخواهند حرکت جدّى و قوى داشته باشند تا نشان دهند براى این نسل نیز کارآیى دارند، باید نامشان را عوض کنند!!”۴ گویى تغییر نام مى‏تواند ماهیت و مقاصد جمعیتى را تغییر دهد؟! آیا این است درک این‏ها از اندیشه‏هاى امام؟!

در حالى که اینان همان جمعیتى هستند که حضرت امام درباره‏شان فرمودند: “نهضت به اصطلاح آزادى طرف‏دار جدى وابستگى کشور ایران به امریکا است و در این باره از هیچ کوششى فروگذار نکرده است.” و “نهضت به اصطلاح آزادى صلاحیت براى هیچ امرى از امور دولتى یا قانون گذارى یا قضایى را ندارد.” و “نهضت آزادى و افراد آن از اسلام اطلاعى ندارند و با فقه اسلام آشنا نیستند”. “نتیجه آن‏که: نهضت به اصطلاح آزادى و افراد آن چون موجب گمراهى بسیارى از کسانى که بى‏اطلاع از مقاصد شوم آنان هستند مى‏گردند، باید با آنان برخورد قاطعانه شود و نباید رسمیت داشته باشند.”۵

چرا عناصرِ یاد شده خودى نتوانسته‏اند بفهمند به چه دلیل سران کنونى این گروهک منحله مواضع آن‏ها را در مورد چهارشنبه سورى که یک سنّت پوسیده زیان‏بار و خرافى در فرهنگ کهن این مرز و بوم است، خاطره آتش‏پرستى را تجدید مى‏کند و از این رو باید نفى و تقبیح شود، مورد ستایش قرار داده‏اند!

این عناصر باید فکر کنند، چرا برخى جریان‏هاى انحرافى و مشکوک و ناراضى‏هاى سیاسى در برخى امور اجتماعى پشت سر آن‏ها ایستادند و حمایت کردند؟ اگر این عناصر فکر مى‏کنند این موضع‏گیرى‏ها از روى ایمان و اعتقاد به روحانیت و وفادارى به اصول انقلاب است، سخت در اشتباه‏اند!

به طور خلاصه: آن انگیزه الهى که حضرت امام از آن یاد فرمودند. امروزه دستخوش خودخواهى‏ها شده است و اگر اخلاص عمل دستخوش نفس و شیطان قرار گرفت نور تشخیص و درک صحیح را از انسان مى‏گیرد و دوست و دشمن را نمى‏شناسد و مصداق “أفرایت من اتخذ الهه هواه و اضلّه الله على علم”۶ مى‏گردد.

به قول مولوى:

چشم باز و گوش باز و این عما

حیرتم از چشم بندى خدا

برادران گرامى! دیگر وقت آن نیست که ما دستخوش هواهاى نفسانى شویم و فریب وسوسه‏هاى شیطان و شیطان‏صفتان را بخوریم؛ و مقدرات اسلام و انقلاب و سرنوشت کشور و ملت را به انگیزه‏هاى نفسانى و “ما” و “من”ها پیوند دهیم. امروزه روزى است که به مشکلات مردم فکر کنیم، مردمى که همه دار و ندار خود را خالصانه به پاى اهداف انقلاب نثار کردند و امروزه آرامش نفس مى‏خواهند و توقعى جز اقل مایقنع ندارند و بالاتر از آن عزّت دین و میهن اسلامى را طلب مى‏کنند. از امام بیاموزیم که آن همه براى ملت تواضع کرد و خود را خدمت‏گزار کوچکى مى‏خواند و یک نوجوان فداکار شهید را متواضعانه رهبر قلمداد کرد. از على(ع) بیاموزیم که با همه محرومیت و حقانیت، مصلحت اسلام را بر احراز حکومت چند ساله ترجیح داد و خون دل‏ها را تحمل نمود تا اسلام بماند و شعار محمد – صلى الله علیه و آله – جاودانه شود و کفر جاهلى و نفاق اموى و توطئه چند ملیتى اساس دین را تهدید نکند، اگر رقیبان صحنه سیاسى حتى تا این‏جا به پیش روند و در چنان موقعیتى قرار بگیرند که امیرمؤمنان(ع) قرار گرفت، در این مرحله نیز الگوى عمل و سرمشق دارند تا چه رسد به این‏که همه برادران ما مؤمن به اسلام و به امامت‏اند و این شیاطین و دشمنان نیرنگ‏بازند که مى‏خواهند فتنه کنند و تفرقه بیفکنند و از آب گل آلوده صید خود را به دست آورند و هر دو جناح را نفى کنند و جریان ضد اسلام و انقلاب دیگرى که به هیچ یک از اصول پاى‏بند نباشد سر کار آورند. اگر قلب‏ها را پاک و پاکیزه و نیّت‏ها را خالص کردیم، مى‏توانیم با نور “فرقان” که نتیجه تقوا است حقایق را درک کنیم و آن گاه، چنان گذشت و فداکارى از خود نشان دهیم که از نام و عنوان و لوث شدن شخصیت خود حتى بگذریم.

ببینید امام در نامه تربیتى و عرفانى خود به فرزند فقیدش چه مى‏نویسد: “پسرم! چه خوب است به خود تلقین کنى و به باور خود بیاورى یک واقعیت را که مدح مداحان و ثناى ثناجویان چه بسا انسان را به هلاکت برساند و از تهذیب دور و دورتر سازد. تأثیر سوء ثناى جمیل در نفس آلوده ما مایه بدبختى‏ها و دورافتادگى‏ها از پیشگاه مقدس حق – جل و علا – براى ما ضعفاءالنفوس خواهد بود و شاید عیب جویى‏ها و شایعه پراکنى‏ها براى علاج معایب نفسانى ما سودمند باشد – که هست – همچون عمل جراحى دردناکى که موجب سلامت مریض شود…”۷ و در بخش دیگر این نامه مى‏خوانیم: “پسرم! براى ماها که از قافله ابرار عقب هستیم یک نکته دلپذیر است و آن چیزى است که به نظر من شاید در ساختن انسان که درصدد خود ساختن دخیل است، باید توجه کنیم که منشأ خوش‏آمد ما از مدح و ثناها و بد آمدنمان از انتقادها و شایعه افکنى‏ها حبّ نفس است که بزرگ‏ترین دام ابلیس لعین است. ماها میل داریم که دیگران ثناگوى ما باشند گرچه براى ما افعال ناشایست و خوبى‏هاى خیالى را صدچندان جلوه دهند و درهاى انتقاد – گرچه به حق – براى ما بسته باشد تا به صورت ثناگویى درآید.”۸

بارى انسان، به فرموده امام باید به جایى برسد که مدح و ذم و تأیید یا تضعیف در او تأثیرى نداشته باشد، بلکه بنگرد براى خدا چه کرده و آیا خالصاً لوجه الله حرکت مى‏کند یا نه؟ و البته این بدان معنا نیست که زبان به توهین و تحقیر و بدگویى و نارواها آلوده کنیم که ثمره آن برکندن ریشه دین و اساس انقلاب است آن گاه دیگران به تماشا بایستند و قهقهه شادى سر دهند و به قول سعدى:

او در من و من فتاده در او

خلق از پى ما دوان و خندان

انگشت تحیر جهانى

از گفت و شنود ما به دندان

حقیقت این است که همه ما به درس اخلاق و تهذیب نفس نیاز داریم تا اول بر نفس سلطه پیدا کنیم و جریان‏هاى مسموم ما را به دنبال خود نکشد و از ضعف‏هاى نفسانى ما دیگران سود نبرند و جاى آن دارد که به نامه‏ها و سخنان حضرت امام که بزرگ مربى نفوس نسل حاضر بود، مرورى مجدد کنیم و با دقت بخوانیم و آن نکته‏ها و داروهاى روح و روان را به اعماق جان خودمان نفوذ دهیم که علاج بسیارى از دردهمایمان در این است و با نهج‏البلاغه و حکمت‏هاى اهل بیت عصمت و معارف قرآن انس بگیریم که ره توشه خودسازى و علاج دردهاى بى‏درمان خواهد بود.

 

جناح‏ها آلت دست قرار نگیرند

امروزه همه جناح‏هایى که امام را قطب اندیشه و عمل خود مى‏دانند و دعوى‏دار پیروى خط امام و ولایت فقیه‏اند و به راستى به این صراط مستقیم ایمان و اعتقاد دارند – نه دیگران که از انقلاب سنگرى براى اهداف خود ساخته و ماسک ریا و تزویر بر چهره زده‏اند – قدرى تأمل کنند و “مثنى و فرادى” به تفکر بنشینند و به داورى وجدان و ایمان تن در دهند که آیا آن‏چه تاکنون انجام داده و حرف‏هایى که زده و مطالبى که نوشته‏اند و خط مشیى که برگزیده‏اند به راستى مرضىّ خداوند بزرگ و در راستاى خط امام بوده و در تحقّق آرمان‏هاى انقلاب حرکت کرده‏اند و یا بعضاً خود را فریب داده و ناخودآگاه به دام دشمن افتاده‏اند؟ آیا عملکرد آن‏ها دوستان انقلاب را امیدوار کرده یا دشمنان را شادمان ساخته است؟ آیا جریان‏هاى انحرافى با چه انگیزه‏اى از آن‏ها حمایت کرده‏اند؟ آیا چه نقص و ضعفى در آن‏ها دیده‏اند که دشمنان با شادمانى از گفتار و رفتارشان تمجید کرده‏اند؟ و یا به تحریک آن‏ها همّت گماشته‏اند؟

فکر کنند این مردم مظلوم و فداکار که سرمایه‏هاى اصلى این کشورند از موضع‏گیرى‏هاى آنان رنج نمى‏برند؟ آیا لیبرال‏ها و ورشکسته‏هاى سیاسى از وجود آنان و لباس مقدس روحانیت آنان بهره‏کِشى نمى‏کنند؟ آیا ابزار بى‏مزد و مواجب دشمنان قرار نگرفته‏اند؟

برادران! مشکل امروز مردم، سیاسى کارى و جناح‏بندى و توسعه به اصطلاح سیاسى و آزادى لجام گسیخته نیست، این‏ها مشکل دیگران است که بر مردم تحمیل مى‏شود. مسئولین ما که بحمدالله اکثرشان از حقوق کافى و فوق کفایت و خانه و اتومبیل و امکانات سفر داخل و خارج برخوردارند، خود را جاى مردمى بگذارند که با حقوق چهل، پنجاه هزار تومان در ماه و اجاره خانه دست به گریبانند و با عسرت و خون دل زندگى مى‏کنند و در هنگام حادثه هم این‏ها سپر حوادث‏اند. براى این مردم مفهوم جناح و خط و توسعه سیاسى و آزادى با آن مفهوم‏ها ارزشى ندارد. گرانى و تورم روزافزون بارى است بر گرده توده‏هاى محروم و نه آنان که همه چیز برایشان فراهم است. برادران اینها را ببنند و دست از لجاجت بردارند به فکر مشکلات مردم باشند، مجال ندهند این همه ورق پاره‏هاى رنگین آتش افروز نزاع‏هاى خطى باشند و یا به مقدسات این ملت توهین کنند و ارزش‏هاى اسلام را زیر سؤال ببرند و با سرافرازى خواهان آزادى! بیش‏تر باشند!

امروز لجام گسیختگى و وقاحت مطبوعاتى به حدى رسیده که به مقدسات اسلام و انقلاب اهانت مى‏کنند و برخى تبریک نوروزى خاندان پلید سلطنت سابق را در روزنامه‏هاى زنان منتشر مى‏کنند و یا چهره‏هاى منسوخ ملى‏گراى پیشین را زنده مى‏کنند و خودى‏ها نیز حمایت مى‏کنند و از بیت‏المال یارانه مطبوعاتى مى‏دهند، این‏ها زهرى است در کام این مردم مسلمان و رنجدیده ما و شما به جاى این‏که گلوى این عناصر فاسد را بفشارید و سر ضد انقلاب را به سنگ بزنید، علیه یکدیگر اعلام جنگ مى‏کنید!

زهى انصاف و خردمندى! بیایید با صفوف فشرده و وحدت کلمه در جبهه واحد به مصاف استکبار و عوامل استکبار برویم که از نقطه ضعف‏ها و اختلافات ما سوء استفاده مى‏کنند و ما غافلیم. به سخن امام(ره) در این باره گوش کنید که با نصیحت مشفقانه فرمود: “بین خودتان برادر باشید، حفظ کنید این برادرى را، با حفظ برادرى شما به این جا رسیدید و با حفظ برادرى باید جلو بروید. اگر خداى نخواسته خللى حاصل بشود در این برادرى چه در خود تهران، چه در خارج تهران، هرجا باشد، چه بین روحانیون چه بین مردم، چه بین جناح‏هایى که هستند اگر خداى نخواسته یک وقت واقع بشود، شکست همراه اوست. شما فکر این را بکنید که حافظ اسلامید نه حافظ خود. شما باید اسلام را حفظ بکنید، آن هم نه در زمان خود همان طورى که انبیاء عظام دنبال این بودند که بعد از خودشان تا آخر حافظ باشند. تکلیف است براى همه ما که ما این جمهورى را که به این جا رسیده است تا آخر حفظ کنیم. تا آخر حفظ کردن به این است که هر روز محکم کنیم برادرى خودمان را، سر اغراض جزئیه که زود مى‏گذرد لطمه‏اى خداى نخواسته به اسلام وارد نکنیم، لطمه‏اى به جمهورى اسلامى وارد نکنیم. اشکال اگر هست به من و دیگران اشکال را باید گفت لکن نباید تضعیف کرد دولت را، نباید تضعیف کرد قوه مقننه را، قوه قضائیه را، روحانیت را، این‏ها جرم است، این‏ها گناه نابخشودنى است.”۹

حضرت امام(ره) در بخش دیگرى از نامه‏هاى خود تصریح فرمودند:

“امروز که اصول احکام در دستبرد اجانب و نوکرهاى آن‏هاست، به جاى وحدت کلمه، این نحو تفرق و توهین بعضى از بعضى و تکفیر بعضى موجب کمال تأسف است و کاشف از عدم رشد جامعه است.”۱۰

کوتاه سخن این‏که: اگر مقلد امامیم، در این سال با خداى خود عهد کنیم، با وحدت کلمه و برادرى به راه امام بیش از پیش وفادار باشیم، نگذاریم ارزش‏هاى انقلاب کم رنگ شود. در مطبوعات و رسانه‏ها به رهنمودهاى امام تکیه کنیم، آن‏ها را بسط دهیم و احیا کنیم؛ در عمل به کار بندیم و با مشت محکم بر سینه کسانى بکوبیم که مى‏خواهند ملاک‏ها و ارزش‏هاى دیگرى را حاکم سازند. و هر روز نغمه ناهنجار تازه‏اى ساز مى‏کنند.

 

پى نوشت‏ها:

۱) نهج البلاغه، خطبه۱۸۳٫

۲) سوره رعد، آیه۱۳٫

۳) صحیفه نور، ج۲۱، ص۱۷۷ – ۱۷۶٫

۴) بنگرید. ارزش‏ها، مورخه ۷۷/۶/۱۶ نقل از توس سابق.

۵) صحیفه نور، ج۲۲، ص۳۸۴٫

۶) سوره جاثیه، آیه۴۵٫

۷) صحیفه نور، ج۲۱، ص۳۶۲٫

۸) همان.

۹) همان، ج۲۰، ص۵٫

۱۰) همان، ج۲۲، ص ۱۰۷٫