30دسامبر/16

امام خمینى، اصول و ارزشها(۲)

در آینه وصیت نامه امام

حجه‏الاسلام والمسلمین محمد تقى رهبر

 

در این فضاى مسموم فرهنگى!

“وصیت این جانب به وزارت ارشاد در همه عصرها خصوصاً عصر حاضر که ویژگى خاص دارد، آن است که براى تبلیغ حق مقابل باطل و ارائه چهره حقیقى جمهورى اسلامى کوشش کنند. ما اکنون در این زمان که دست ابرقدرت‏ها را از کشور خود کوتاه کردیم مورد تهاجم تبلیغاتى تمام رسانه‌هاى گروهى وابسته به قدرت‏هاى بزرگ هستیم. چه دروغ‏ها و تهمت‏ها که گویندگان و نویسندگان وابسته به ابرقدرت‏ها به این جمهورى نوپا نزده و نمى‏زنند. مع الاسف، اکثر دولت‏هاى منطقه اسلامى که به حکم اسلام باید دست اخوت به ما بدهند به عداوت با ما و اسلام برخاسته‏اند و همه در خدمت جهان‏خواران از هر طرف به ما هجوم آورده‏اند و قدرت تبلیغى ما بسیار ضعیف و ناتوان است و مى‏دانید که امروزه، جهان روى تبلیغات مى‏چرخد و با کمال تأسف نویسندگانِ به اصطلاح روشنفکر که به سوى یکى از دو قطب گرایش دارند، به جاى آن‏که در فکر استقلال و آزادى کشور و ملت خود باشند، خودخواهى‏ها و فرصت‏طلبى‏ها و انحصارجویى‏ها به آنان مجال نمى‏دهد که لحظه‏اى تفکر نمایند و مصالح کشور و ملت خود را در نظر بگیرند.”

“وصیت نامه سیاسى الهى صحیفه نور، ج۲۱، ص۱۹۱”

×××

پیش از آن که به ابعاد مهم و سرنوشت ساز این بخش از وصیت نامه حضرت امام خمینى – سلام الله علیه – که منشور انقلاب اسلامى براى همه زمان‏ها و نسل‏ها است، بپردازیم، تأکید مجدد بر این نکته ضرورى است که در سال امام خمینى(ره) که یکصدمین سال ولادتش گرامى داشته مى‏شود، مهم‏ترین مسئولیت ما بازنگرى به اندیشه‏هاى والاى آن حضرت و تعهد عملى و تکیه بر خط مشى ترسیم شده، توسط آن بزرگ معمار اندیشه انقلاب اسلامى است؛ یعنى پاسدارى از آرمان‏هاى جاوید، خدشه‏ناپذیر اسلام و انقلاب و مبارزه با کژى‏ها و کج‏روى‏ها و افشاى چهره منافقانه مدعیانى است که اخیراً بال و پرگشوده و بزرگ‏ترین خطر براى نظام اسلامى‏اند. کوتاهى در این مسئولیت خیانتى است آشکار به اسلام و آرمان‏هاى حضرت امام و خون‏هاى پاک و مطهرى که به پاى درخت انقلاب اسلامى طى بیست سال و بیشتر نثار شده و مى‏شود، امّا اینک بازیچه فرصت طلبان قرار گرفته است. این کار قبل از هر چیز ایمان خالص و اعتقاد راسخ غیرت و حمیت و تقوا و طهارت نفس مى‏خواهد که اگر این شرط تحقق نیابد، ظاهرسازى‏ها و ریاکارى‏ها و فرصت‏طلبى‏ها سرابى است که تشنه کامان را سیراب نمى‏کند و نه تنها در این دنیا و در پیشگاه خدا و خلق مستوجب کیفر است که عقوبت اخروى را نیز همراه دارد. اینک، مرورى و توضیحى بر تذکرات بسیار مهم بنیان‏گذار انقلاب اسلامى در فراز وصیت نامه:

 

۱- وصیت به وزارت ارشاد

این وزارت یکى از نهادهاى پرمسئولیت فرهنگى و هنرى و تبلیغى و ارشادى کشور است، در کنار وزارت آموزش و پرورش و وزارت علوم و دیگر نهادهاى تبلیغى و سایر سازمان‏ها و یا وزارت‏خانه‏ها، چون صدا و سیما و وزارت خارجه و سازمان فرهنگ و ارتباطات و دفتر تبلیغات اسلامى و سازمان تبلیغات اسلامى، که هر کدام به نوعى در ساختار فضاى فرهنگى کشور براى داخل و خارج از کشور مسئولیت دارند و بدون تردید سالم‏سازى فضاى فرهنگى براى توده ملت و افکار و ناظران جهانى، هم‏دلى و هم‏سویى همه نهادهاى یاد شده، و مسئولیت شناسى مسئولان و دست‏اندرکاران ذى ربط را طلب مى‏کند. و بنابراین، تنها یک سازمان، نهاد یا وزارت خانه را نمى‏توان عهده‏دار کل مسئولیت فرهنگى تلقى کرد و در قانون و سخنان و در وصایاى حضرت امام و نیز تذکرات و رهنمودهاى مقام معظم رهبرى به تناسب مقام با هر یک از اعضاى خانواده فرهنگى و تبلیغى کشور وظائفى مطرح شده که توجه به آن‏ها، براى هر یک از مخاطبان ضرورى و سرنوشت ساز است.

بنابراین هرگاه سخن از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى به میان مى‏آید، به معناى توجه دادن تمام مسئولیت به سوى این وزارت‏خانه و رفع مسئولیت از دیگران نیست، در عین حال سنگینى و گستردگى کار این وزارت و مسئولیت آن در فضاسازى اجتماعى کشور و جهت‏دهى فرهنگ و هنر و مطبوعات و… حساسیت فراوانى را ایجاب کرده است، به ویژه با وضع نامطلوب و غیر قابل قبولى که اخیراً در فضاى فرهنگى و مطبوعاتى و هنرى کشور پیش آمده انتظارات و توقعاتى را در افکار عموم برانگیخته است و چنان‏که شاهدیم اعتراض حوزه‏ها و مراجع معظّم تقلید را نیز به همراه داشته است. که در نهایت به مجلس شوراى اسلامى در قالب بحث و استیضاح کشیده شده است.

در این گفتار، بر آن نیستیم که درباره این ماجرا موضع‏گیرى کنیم، چنان که معتقدیم نباید به شیوه پاره‏اى از جرائد فتنه‏انگیز، این گفت و شنودها را به مسائل جناحى و خطى ربط داد و آن را به عرصه زورآزمایى قدرت تبدیل کرد و درصدد تخلیه روانى و انتقام برآمد که نه تنها براى طرفین سودى ندارد، بلکه براى نظام و انقلاب ضربه‏اى است شکننده و این همان چیزى است که دشمنان ما مى‏خواهند و با انواع ابزارها و شیطنت‏ها روى آن سرمایه گذارى مى‏کنند و هوشیارى جناح‏ها مى‏تواند خنثى کننده این توطئه‏ها باشد.

حال فراتر از تفکر جناحى و با واقع‏نگرى باید گفت: آن‏چه در این‏جا اهمیت جدّى دارد، همان نکته‏اى است که حضرت امام – قدس سره – بر آن تأکید فرموده‏اند:

“وصیت این جانب به وزارت ارشاد در همه عصرها خصوصاً عصر حاضر که ویژگى خاص دارد آن است که براى تبلیغ حق مقابل باطل و ارائه چهره حقیقى جمهورى اسلامى کوشش کنند”.

دو نکته اساسى در این قسمت به چشم مى‏خورد: “تبلیغ حق مقابل باطل” “ارائه چهره حقیقى جمهورى اسلامى” در مقام تبلیغ حق آن چه در مرحله نخست اهمیت دارد، تشخیص حق است و آن گاه تبلیغ آن . معیار ما در تشخیص حق، کتاب خدا و سنت و سیره پیامبر و اهل بیت – علیهم السلام – و دیدگاه صاحب‏نظران دین و کارشناسان اسلام؛ یعنى فقهاى والا مقام است. حق یک امر نسبى نیست بلکه یک حقیقت ثابت است و آیین حق همان چیزى است که خداى حکیم براى رسول عظیم خود(ص) فرستاده: “هو الّذى أرسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدّین کلّه؛۱ اوست آن که پیامبر خود را با مشعل هدایت و آیین حق فرستاد تا آن را بر همه ادیان پیروز گرداند.”

اما آن چه از تاریخ مى‏دانیم بسیار اتفاق افتاده که باطل لباس حق، در بر کرده و هواهاى نفسانى در تشخیص حق و باطل دخالت کرده است، چنان که على – علیه‏السلام – فرمود: “برخى نام دانشمند دارند، اما عالم نیستند و مشتى جهل و نادانى و سخنان گمراه کننده از این جا و آن جا گرفته و با سخنان باطل براى مردم دام غرور و فریب گسترده‏اند. کتاب خدا را بر آراى خود تطبیق مى‏دهند و حق را به هوس‏ها و خواهش‏هاى دل تفسیر مى‏کنند.”۲

بدین ترتیب شخص باید مراقب باشد، حق بازیچه هواهاى این و آن قرار نگیرد و جو سازى و غوغاسالارى معیار شناخت حق وباطل نشود! ملاکهاى ما در شناخت مسائل سیاسى و اجتماعى نیز باید بر این اساس باشد، ما که در نماز و روزه و حج و زکات پیرو فقها هستیم، در مسائل اجتماعى – سیاسى چون آزادى و تساهل و تسامح و حلال و حرام و مانندآن نیز باید ملاک را رأى و فتواى فقیه آگاه به زمان و اسلام قرار دهیم و این نه استبداد و سلطنت فقیه است که برخى کج اندیشان گستاخ گفتند، بلکه ولایت دینى و حاکمیت الهى است که اساس این انقلاب بوده و براى همیشه خواهد بود و هرگاه این ملاک و معیار تحت الشعاع جوّسازى و غوغاسالارى رسانه‏اى قرار گیرد، همان لحظه است که زنگ خطر به صدا درآمده و مرگ انقلاب و نظام را ندا مى‏دهد و از همین‏جا مى‏توان به عمق توطئه گسترده‏اى دست یافت که از سوى دشمنان اسلام و نظام اخیراً با هم‏دستى عوامل خارج و داخل سازمان‏دهى شده و لبه تیز آن متوجه ارزش‏هاى مسلّم دینى و چهره‏هاى مقدس اسلامى گردیده است. مسئولان امر وکارگزاران امور فرهنگى و سیاسى باید بدانند حیات و هویت نظام اسلامى ما در فقاهت و ولایت نهفته و آن روز که این اصل بنیادین خدشه پذیرد، تمام آرمان‏ها بر باد رفته است و بنابراین از این عمود انقلاب؛ یعنى “فقاهت” و “ولایت” با تمام وجود باید حمایت کرد و هیچ چیز نمى‏تواند آن را متزلزل کند. بنابراین، اگر چند رنگین‏نامه که با خون و پول این ملت زجر دیده تغذیه مى‏شوند، بصدد آنند که با فضاسازى اجتماعى و غوغا سالارى به قول خودشان جامعه مدنى را از فقاهت جدا کنند و میان “جمهوریت” و “اسلامیت” جدایى بیندازند و اندیشه سکورالیسم و لائیک را به فضاى سیاسى ایران اسلامى بکشانند، کورخوانده و سخت در اشتباهند. کارگزاران امور فرهنگى و سیاسى نباید فریب اینان را بخورند و براى رضایت اینان که مشتى عناصر ورشکسته‏اند و روز حادثه به پشیزى نمى‏ارزند، از پشتیبانى ملت و حوزه‏هاى علمى و سنگرهاى اعتقادى خود را محروم کنند که تجارب گذشته براى خردمندان و خردورزان کافى است: “فاعتبروا یا اولى الابصار”.

لابه‏لاى برخى از این ورق‏پاره‏هاى رنگین که این روزها هم‏چون مار خوش خط و خال ظاهر شده‏اند، زهر هلاهل نهفته و شگفت آن‏که دغدغه آزادى بیش‏تر از این را دارند تا با سم‏پاشى و کینه‏توزى که خصلت فطرى نویسندگان این‏ها است همه چیز را دگرگون کنند، بر مقدسات اسلام بتازند و اگر فریادى به اعتراض برآورند آن را برچسب انحصارطلبى و سلب آزادى بزنند و برخى ساده‏دلان به تماشا ایستاده و به تیراژ میلیونى مطبوعات دل خوش دارند! بدون این که به محتوا و نتیجه و خط مشى و استراتژى و ترفندها و نیرنگ‏ها فکر کنند و بر ملاک‏ها و معیارهاى تعیین شده در نظام اسلامى و قانون اساسى براى آزادى مطبوعات توجه کافى داشته باشند.

به هر رو، حق باورانى که بار مسئولیت سنگینى را در این نظام به عهده گرفته‏اند، قبل از هر چیز باید به حق بیندیشند و داورى روز جزا را لحاظ کنند و به دور از حبّ و بغض‏ها و تصفیه حساب‏ها و با کیاست و فطانت که ویژگى مؤمنان است، توطئه دشمنان و عوامل دور و نزدیکشان را بخوانند و به معیارهاى دین و تذکرات کارشناسان دین تن در دهند و تا فرصت از دست نرفته پیوندشان را با اصول و ارزش‏هاى دینى مستحکم‏تر کنند و فریب هیاهوها و رسانه‏هاى امپریالیستى و صهیونیستى را نخورند و در یک سخن حق و باطل را خلط نکنند.

نکته دوم:

نکته دوم بخش یاد شده سخن امام راحل (ره) “ارائه چهره حقیقى جمهورى اسلامى” است. مى‏دانیم که پس از قرن‏ها فترت و محرومیت جهان اسلام، حکومت اسلامى، در عاصمه تشیّع، ایران عزیز پا به عرصه وجود نهاده است و اگر در همان قالب اصلى و به شیوه درست هدایت شود و به تدریج مسخ نگردد و به دست بدخواهان استحاله نشود و توطئه‏هاى خزنده و خودکامگى‏هاى فرهنگى مجال دهد، این حکومت در پرتو معارف عالیه آسمانى و قوانین راقیه اسلامى مى‏تواند، در صحنه بین‏المللى ظهورى قدرت‏مند داشته باشد، چنان که علائم آن را در سراسر قاره‏هاى جهان مشاهده مى‏کنیم و این همان چیزى است که قدرت‏هاى شیطانى و ایادى آنان از آن هراس دارند. اگر دولت فرانسه که مدعى دموکراسى و آزادى است از ورود چند دانش‏آموز محجّبه به مدارس مانع مى‏شود، و رژیم امریکایى لائیک ترکیه نیز به همین منوال دانش آموزان و دانشجویان و آموزگاران محجّبه را از فضاى فرهنگى دور مى‏کند و از ورود یک بانوى نماینده محجّبه به پارلمان جلوگیرى مى‏نماید، همه این‏ها از وحشت و هراس این رژیم‏ها از اسلام و اندیشه‏هاى انقلابى است، همان‏گونه که سران استکبار بارها به این مطلب تصریح کرده و هول و هراس خود را پنهان نداشته‏اند. چندى پیش رئیس انجمن سیاسى امریکا در خاورمیانه در یک کنفرانس که در استانبول برگزار شده بود گفت: “امکان ندارد که روزى امریکا با مسلمانان تندرو سازش کند، چرا که آنان نه تنها قصد عقب راندن ما را از خاورمیانه از جنبه نظامى دارند، بلکه دفع فرهنگى ما را نیز در سر مى‏پرورند.”۳

امروزه ملت‏هاى دربند جهان با صاعقه آسمانى که بر سر جنایت‏کاران فرو باریده و چشم انداز روشنى را در منظر محرومان گشوده است، از خواب بیدار شدند و چشم انتظار رهایى و نجات از قدرت‏هاى فاسد و سلطه‏گرند، و فجر پیروزى مستضعفان بر مستکبران را انتظار مى‏کشند.

به هر حال، این حقیقت براى غربى‏ها (اروپایى و امریکایى) محرز شده که جهان اسلام، بلکه جهان مستضعفان از خواب صدها ساله بیدار گشته و دیگر حاضر نیستند، سلطه استعمارى را تحمل کند و قهرمان این جنبش جهانى نیز از دید آنان کسى جز حضرت امام خمینى، و تداوم خط رهبرى حضرتش نیست و همه توطئه‏ها و شیطنت‏هایشان تاکنون بر سنگ خورده و بالاخره تمام توان خود را در صحنه فرهنگى و تبلیغى به کار گرفته‏اند و این ماییم که هدف پیکان هجمه و حمله ناجوانمردانه غرب در صحنه فرهنگ قرار گرفته‏ایم تا بدان جا که بخشى از مطبوعات داخلى؛ یعنى همان‏ها که عده‏اى سنگ دفاع از آزادى‏شان را بر سینه مى‏کوبند و اعتراضات جبهه حق و عالمان و آگاهان را نوعى سانسور و محدود ساختن آزادى مى‏دانند، علناً و بى‏پروا کارگزار اهداف پلید غربى‏ها شده و مى‏کوشند، چهره اسلام را مسخ کنند و بر ارزش‏ها بتازند تا ضد ارزش‏ها را احیا کنند و با گورکنى فراماسونرها آنان را سرمشق سازند و قهرمان سازى کنند تا قهرمانان اسلام و انقلاب را از خاطره‏ها، به ویژه نسل جوان که تجارب انقلاب را ندیده است دور سازند و نظام اسلامى را از آرمان‏هاى مقدسش جدا نمایند و با یک کودتاى خزنده فرهنگى زیر پاى اندیشه‏هاى انقلاب را که در متن اسلام ریشه دارد، خالى کنند و ارزش‏ها را بى‏رنگ سازند و با القاى خط فکرى سازش و تسلیم جاى پایى براى استکبار غربى، به ویژه امریکایى‏ها دست و پا کنند و از یک‏سو از درون بر ما ضربه زنند و از سوى دیگر چهره بیرونى و جهانى انقلاب اسلامى را که آرمان‏ساز ملل دربند است، مخدوش سازند و کشور و نظام ما را که دژ استوار امت و ام القراى جهان اسلام است از بُعد ارزش و اگر بتوانند در همه ابعاد درهم بکوبند تا “نه از تاک نشانى بماند و نه از تاکْ نشان”

این نقشه آخرین استکبار غربى و امپریالیسم خبرى تبلیغى صهیونیستى است که بدون کم‏ترین مبالغه در حال اجرا مى‏باشد و برخى جرائد داخلى کارگزارِ آن‏ها شده‏اند. حال در چنین فضایى کدام مسئولیت بالاتر از آن چه حضرت امام در وصیت نامه خود بدان تأکید فرموده‏اند که وظیفه همگان، به ویژه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى “ارائه چهره حقیقى جمهورى اسلامى است”. میدان این مسئولیت نیز عرصه فرهنگ، هنر، مطبوعات، و رسانه‏هاست (و البته صدا و سیما و مانند آن را نیز نباید از یاد برد) این توصیه امام راحل که خواست همیشگى ملت و علماى امت است با آن چه امروزه و طى سال‏هاى اخیر در فضاهاى مطبوعات و پاره‏اى جشنواره‏هاى هنرى مى‏گذرد ابداً همخوانى ندارد.

این فریاد اعتراض همه دلسوزان با ایمان نظام است که در محافل و مجالس و نوشتارها و بیانیه‏ها و توضیح خواستن‏ها عنوان مى‏شود و نباید آن را محصول حرکت‏هاى جناحى دانست. هر انسان آگاه و باوجدانى درک مى‏کند که حضور هنرمندان بیگانه در جشنواره‏هاى اخیر با آن وضع نامطلوب، حرکت بر ضد ارزش‏هاى اسلامى است! چه کسى باید به این‏ها پاسخ بگوید؟ جز کارگزاران فرهنگى کشور و وزارت ارشاد؟ و کدام قانون اجازه داده پاره مطبوعات، مبانى دینى و ارزش‏هاى اسلامى جلو چشم نسل انقلابى که پیکر پاره پاره عزیزانشان را به پاى این انقلاب در خون دیده‏اند، مورد هجوم قرار بدهند و گروهک‏هاى غیرقانونى قلم‏فرسایى کنند و برخى دیگر چهره‏هاى وابسته به رژیم معدوم پیشین را زنده سازند و پول و یارانه این ملت که زیر بار تورم و گرانى روز افزون به ستوه آمده است، در اختیار این عناصر بى‏تعهد قرار گیرد تا آشکارا و با غرور و افتخار بر ارزش‏هاى اسلامى بتازند و مسئولان امر نظارت شانه از زیر بار مسئولیت خالى کنند؟!

 

به کجا مى‏روید؟ به کعبه یا ترکستان؟!

آقایان مسئولان فرهنگى ! به خود آیید و از میان جمعى متملّق و حصارى که به دور شما کشیده‏اند، به میان خلق قدم بگذارید، میان همان مردمى که استخوان‏بندى کشور و نظام را تشکیل مى‏دهند و در فراز و نشیب همراه اسلام و انقلابند و همواره ایستاده‏اند. و شماها به برکت وجود اینان زنده‏اید و نان مى‏خورید و اگر اینان در عسرت‏اند شما بحمدالله در رفاه و آسایش‏اید! بیائید به اینان فکر کنید نه مشتى ورشکسته سیاسى و قلم به مزد بى‏حاصل که روز حادثه پاى گریز دارند و چهره عوض مى‏کنند و دلشان جاى دیگر است و دغدغه دین و مردم را ندارند.

این همه از آزادى شیوه غربى حرف نزنید. مگر کسى از شما سلب آزادى کرده است؟ پدیده مبارک آزادى را بیست سال پیش، انقلاب اسلامى به ملت مسلمان ما هدیه کرد و امروز میوه‏اش را گروهى نااهل برمى‏دارند!

نوجوانان وطن بستر زخاک و خون گرفتند

تا که در بر شاهد آزادى و قانون گرفتند

رایگان در پاى نامردان دراندازى ندانى

کاین همایون گوهر از کام نهنگان چون گرفتند

این پدیده ارزشمند را به لباس نامقدس و نامیمون غربى و بر وفق خواست ورشکستگان سیاسى و گروهکى آلوده نکنید. شما در فرانسه و ترکیه زندگى نمى‏کنید که با ملاک‏هاى غربى و لائیک به ارزش سنجى آزادى و مفاهیمى از آن قبیل، بپردازید! ولى‏نعمت شما مردمى هستند که بیش از ده سال است هنوز از فرزندان گمشده و یا دربند خود خبر ندارند و چشم کودکانشان به راه پدران مفقودالاثر و اسیر دوخته است. به حال این ملت فکر کنید و هزینه‌هایى که به پاى جشن‌هاى فرهنگ و هنر آن‏چنانى مى‏ریزید و صرف پذیرایى از میهمانان ناشناخته و جاسوسان غربى مى‏کنید و یا به مطبوعات بى‏تعهد و عمله استکبار یارانه مى‏دهید که نمک بخورند و نمکدان بشکنند، بخشى از آن را براى مستضعفان و ولى نعمت‏هایتان اختصاص دهید و آرامش روانى مردم را فراهم آورید و عقده‏هاى کودکان یتیم را بگشایید، راستى به کجا مى‏روید به کعبه یا ترکستان؟!

به هر حال در این آزمایش تاریخى، مسئولان فرهنگ و هنر کارى کنند که پیش ملت سربلند و نزد خدا سربلند باشند. چهره جمهورى اسلامى را آن گونه که هست، نه آن گونه که دلخواه گروهى بى‏تعهد است، جلوه دهند.

نکته سوم:

نکته سوم از سخن حضرت امام، اشاره به تهاجم تبلیغاتى و رسانه‏اى قدرت‏هاى بزرگ و دروغ‏ها و نارواهایى است که نثار جمهورى نوپاى اسلامى کرده و مى‏کنند و ضعف تبلیغات در برابر آن. در این خصوص، هرچند همه نهادهاى تبلیغى مسئولند، اما فراز پیشین سخن امام متوجه وزارت ارشاد است که باید با خلوص نیّت و امانت و صدق و قدرت و قاطعیت و براساس مبانى و اصول انقلاب و الهام گرفتن از رهنمود رهبران دین پاسخگوى حملات دشمنان باشد و به کارگزاران داخلى‏شان مجال آتش‏افروزى و فتنه‏انگیزى ندهد و این امر سیاست‏گذارى صحیح و حساب شده و منظم در تبلیغات و مقابله با نارواهاى دشمنان انقلاب را مى‏طلبد و چنان که اشاره کردیم در سال‏هاى اخیر و با سوء استفاده عناصر ناصالح از فرصت‏ها، یک هماهنگى دقیق میان رسانه‏هاى غربى (اروپایى و امریکایى و صهیونیستى) با گروهى از نویسندگان و گردانندگان مطبوعات داخلى به چشم مى‏خورد که هرگاه یک نداى مخالف نظام، از سویى بلند مى‏شود صداى دیگر آن در سوى دیگر مى‏پیچد و از داخل و خارج به ارزش‏ها و مقدسات هجمه مى‏شود و یأس آفرینى مى‏کند و این به قدرى واضح و روشن است که انکار آن گویى انکار بدیهیات است.

در چنین فضایى آگاهى، دلسوزى ، مسئولیت شناسى وزارت فرهنگ و ارشاد فوق العاده سرنوشت ساز است و به همین دلیل حضرت امام مسئولیت را متوجه این وزارت نموده‏اند. بدین ترتیب کم‏ترین تساهل و تسامح گناهى نابخشودنى و در پیشگاه خلق و خالق محکوم.

 

مطبوعات و نویسندگان وابسته

نکته چهارم:

و امّا نکته چهارم از فراز یاد شده وصیت امام راحل، ابراز تأسف آن بزرگوار از عملکرد نویسندگان به اصطلاح روشنفکر است که با گرایش به بیگانگان مصالح کشور را در نظر ندارند و اسیر خودخواهى‏ها شده و استقلال و آزادى کشور را به بازى گرفته‏اند. توجه داشته باشیم که مطبوعات و نویسندگان مورد اشاره در حیات حضرت امام بسیار محدود بود و و شاید آن رهبر روشن ضمیر، امروز مطبوعات و نویسندگان کذایى را مى‏دیده‏اند و گویا براى امروز ما هشدار داده و اعلام خطر فرموده‏اند. و در این جا نیز مسئولیت را متوجه وزارت فرهنگ و ارشاد کرده‏اند. فضاى مطبوعاتى کشور امروز، انصافاً آلوده و مسموم است و این همه سوء استفاده از آزادى است که لجام آن گسیخته شده است.

و شگفت آن که برخى از این نویسندگان مطبوعاتى از حماسه باشکوه دوم خرداد سخن مى‏گویند و سوء استفاده از این مجال، در حالى که اینان، نه به دوم خرداد اعتقادى دارند و نه به پانزده خرداد و نه هفده شهریور نه بیست و دوم بهمن. اینان با استفاده از سیاست ماکیاولى و پیراهن عثمان معاویه، بر موج‏ها مى‏نشینند و از آن جا که به هیچ چیز اعتقاد ندارند در پى صید ماهى مقصود خودند که جز ارضاى خاطر اربابان خارجى‏شان چیزى نیست.

در این مجال نیز مسئولیت ناظران مطبوعات و وزارت ارشاد بسیار سنگین است. آقایان که مکرر از آمار میلیونى و تیراژ مطبوعات با افتخار دم مى‏زنند، قدرى هم به ارزیابى بنشینند که این همه سرمایه ملى چه ره‏آورد فرهنگى به همراه دارد. چه کسانى قلم مى‏زنند و چه قلم‏هایى تشنج آفرینى مى‏کنند؟ به هر حال، امروز صیانت از اعتقادات مردم در برابر آفات تهاجم وظیفه شرعى و ملى همه صاحبان اندیشه از علما و مراجع عظام گرفته تا کارگزاران امور فرهنگى و قواى سه گانه و سایر کسانى است که مى‏توانند در عرصه فرهنگ حرکتى سودمند داشته باشند. بنابراین، هرگز نباید به غوغاسالارى مطبوعاتى و فشار تبلیغاتى وقعى گذاشت و مُهر سکوت بر لب زد و اگر مسئولان قانونى در وظیفه خود را در آیینه تساهل و تسامح ببینند، از رهبران اسلام پاسداران ارزش‏هاى انقلاب تکلیف ساقط نیست و آن چه براى علما و حوزه‏ها و مسلمانان دلسوز و صاحبان اندیشه و قلم و توده ملت اهمیت دارد، حفظ ارزش‏ها و حراست از آرمان‏هاى حضرت امام و پیمودن خط آن حضرت است که امروزه در مشى رهبرى انقلاب تبلور دارد و هرچه جز این باشد، محکوم به فنا است و آزمایش‏هاى گذشته تأییدى است بر این مدعا و آن چه در گذشته به تجربه رسید، بار دیگر آزمایش نکنند که “من جرّب المجرّب حلّت به الندامه”.  والسلام

پانوشتها:

۱ ) توبه (۹) آیه۳۳٫

۲ ) نهج البلاغه، خطبه ۸۷٫

۳ ) کیهان ۶۸ / ۱۰ / ۱۲٫

30دسامبر/16

قانون مندى حاکم بر سیره نظرى و عملى امام خمینى(ره)

 

افکار بلند و اندیشه‏هاى حضرت امام(ره) و عملکرد ایشان به‏گونه‏اى است که بیان ناقص ما نمى‏تواند آن چنان‏که هست این موضوع را تبیین کند. با وجود این، سعى مى‏کنم مطالب خود را به طور اجمال در حد توان بیان نمایم.

 

مدیریت و تصمیم‏گیرى

بحث نخست، تبیین کلّى ارتباط مدیریت با تصمیم‏گیرى است. اصولاً مدیریت انباشتى از تجربه‏هاى بشرى است که به تصمیم‏سازى و تصمیم‏گیرى مدیران براى تدبیر امور کمک مى‏کند. به تعبیرى مى‏توان مدیریت را مترادف با تصمیم‏گیرى دانست که هر لحظه مدیر با هدف گذارى، سازمان دهى، برنامه‏ریزى، نظارت و هم‏آهنگى، اعلام موضع مى‏کند که مدیران به طور معمول به آن اقدام مى‏کنند و تلاش بر این است که این تصمیم‏گیرى‏ها مدون، منضبط و مضبوط در اختیار جامعه بشرى قرار بگیرد.

امروزه از مدیریت به عنوان تکنولوژى طلایى روز یاد مى‏کنند؛ یعنى بالاترین نوع توان‏مندى که در اختیار بشر قرار گرفته تدبیر امور است. البته این توان‏مندى به طور مطلق در اختیار رب‏العالمین است. همه جوامع به اصطلاح صنعتى یا پیشرفته، امروز به این مهم دست یافته‏اند که راز توسعه منطبق با ارزش‏هاى خودشان را در ارتقاى توان‏مندى‏هاى مدیریت جست‏وجو کنند.

با این تعبیر، تلاش‏هایى که صورت گرفته در این جهت بوده که آیا در شیوه تصمیم‏گیرى حضرت امام(ره) قانون‏مندى خاصى حاکم بوده است؟ تصمیماتى همچون تدوین و تصویب قانون اساسى، توقف جنگ و یا انتخاب نام نظام جمهورى اسلامى که نزد همه مشهود است و تصمیمات خرد و کلانى که در حوزه شخصى گرفته شده، آیا از یک قانون مندى خاص پیروى مى‏کرده‏اند، یا خیر؟ در توضیحاتى که رائه خواهم کرد، تلاش این بوده که براى چنین تصمیم‏گیرى‏هایى در زبان و ادبیاتِ مدیریت، قانون‏مندىِ خاصى جست و جو شود و آن قانون‏مندى تحت عنوان یک نظریه و یک تئورى مطرح شود که نام بحث خود را “تئورىِ مدیریت بر مبناى اصول” مى‏گذارم.

به عنوان مثال اصرار بر تنظیم و تدوین و تصویب قانون اساسى از دیدِ ادبیات مدیریت، اولین کارى است که باید انجام شود تا نظام را هدف‏مند کند. این امر به طور کامل با چارچوب‏هاى نظرى مدیریت منطبق است و حاصل آن استقرارِ سریع ارکان نظام بود؛ یعنى سازمان‏دهى و تقسیم کار بین ارکان نظام و تأکید بر این‏که این ارکان در یک ارتباط منسجم عمل کنند. در بررسى تصمیمات حضرت امام(ره) شاهد تفاوت‏هایى با شیوه‏هاى تصمیم‏گیرى رایج در مدیریت هستیم. در ادبیاتِ رایجِ مدیریت این شیوه‏ها را تحت عنوان “نظامات تصمیم سازى” مى‏شناسند. در این تلاش این نظریه به طور تدریجى شکل گرفت که آیا مى‏توان در قالب ادبیاتِ رایجِ مدیریت این قانون‏مندى را تعریف و عرضه کرد؟ به همین منظور آن‏چه را که در این ده – دوازده سال تهیه و تدوین و سعى شده ارتباطشان با یکدیگر سنجیده شود، در قالب بیان مدیریتى امروز عرضه مى‏کنم.

نظریه‏هاى مدیریت را در قالب عناصرِ اساسىِ نظریه، اصل نظریه، فرض‏هایى که بر آن حاکم است و استنتاج قضایا از این نظریه ارائه خواهم کرد و سعى مى‏کنم به همین کیفیت این مطالب را دسته‏بندى کنم.

در این نظریه، چهار عنصر اساسى مورد توجه و عنایت قرار گرفته است:

۱- اصول و مبانى ارزشى (که در ادبیاتِ مدیریت کمتر به آن اشاره مى‏شود) یکى از عناصر اصلى که حضرت امام(ره) به اتکاى آن تصمیم‏گیرى‏هایش را اعلام مى‏کرد، اصول و مبانى ارزشى حاکم بر اسلام و وجود ایشان بود.

۲- شناخت موضوع، یعنى درکى مطابق با واقعیت و شناختى بسیار دقیق و عمیق از پدیده‏هاى خارجى و آن‏چه که در موردش تصمیم مى‏گیرند.

۳- علم مدیریت، یعنى مجموعه اطلاعات مدیریتى که انباشته شده و به علوم مدیریت رایج تبدیل شده است و یکى از عناصرى است که در تصمیم سازى و تصمیم‏گیرى به شدت مورد استفاده قرار مى‏گیرد.

۴- هنر مدیریت، به مفهوم توان به کارگیرى علم مدیریت. معمولاً هنر مدیریت را توان مدیر در به کارگیرى دانش مدیریت در صحنه عمل تعریف مى‏کنند و به تعبیرى اصول و مبانى و ارزش‏هاى مفاهیم مجرّد به کمک هنر مدیریت است که جنبه اجرایى پیدا مى‏کند و به سازمان، مقررات و رویه تبدیل مى‏شود.

ترکیب این چهار عامل، تصمیم‏گیرى را محقّق و ممکن مى‏کند؛ یعنى در واقع نوعى ماحصل تهیه و تدوین و جمع‏آورى این عوامل چهارگانه است که به صورت یک تصمیم نمایان مى‏شود. اصول را باید – نبایدها، جهت‏گیرى‏ها و محکمات دین مبین اسلام قرار دهیم؛ یعنى اصولى که منبعث و برخاسته از نظام ارزشى حاکم بر جمهورى اسلامى است. به تعبیر این باید – نبایدها و اصول ارزشى جوهره تصمیم‏هاى مدیریتى است که ما نام آن را “مدیریت بر مبناى اصول” مى‏گذاریم.

 

ارتباط مدیریت با اصول ارزشى

در باب مدیریت که مى‏گویند، جوهره مدیریت برنامه‏ریزى، جوهره برنامه‏ریزى هدف‏گذارى و جوهره هدف‏گذارى شناخت است. منتهى شما اگر از مجموعه‏اى که بر آن حکومت یا تصدى مى‏کنید یا حاکمیتى را اعمال مى‏کنید شناخت دقیق نداشته باشید نمى‏توانید اهداف معین و قابل وصولى را تعبیه کنید، تا هدف معین نشود، راه رسیدن به هدف روشن نمى‏شود. پس اگر شناخت ایجاد شد، سایر عوامل مدیریت هم به خدمت گرفته مى‏شود. حال ببینیم جوهره شناخت چیست که به آن هویّت مى‏دهد. مهم‏ترین عامل در شناخت، نظام ارزشى است؛ به تعبیر دیگر، وزن و اهمیت عوامل در شناختى که انسان پیدا مى‏کند، بستگى به این دارد که جهان‏بینى و شاکله ارزشى‏اش چگونه حکم مى‏کند. بنابراین خود شناخت، بدون نظام ارزشى هویّت ندارد و نمى‏تواند ما را به سوى تصمیم‏گیرى‏هاى خردمندانه و حکیمانه راهنمایى کند.

جایگاه علم مدیریت و نسبتش با اصول ارزشى چنان است که مدیر به استناد نظام ارزشى که براى خود قایل است، مقررات، قوانین، سازمان و وزن عواملى را که برایش مطرح است تعبیه و طراحى مى‏کند. نهایتاً مى‏توان این‏گونه تعبیر کرد که براى تحقّق اهداف، اصول و ارزش‏ها، ابزار اصلى، علم مدیریت است. علمى که مى‏تواند هدف و راهبرد مناسب ارائه دهد و چگونگى وضعیت سازمان، روش‏ها و مقررات را معلوم کند تا بتواند به هم‏آهنگى و تصمیم‏گیرى و ایجاد انگیزش برسد. به این ترتیب نسبت مدیران با علم مدیریت این‏گونه است که براى تولیدِ شیوه‏هاى تصمیم‏گیرى و نظم و نسق امور و مقرراتى که مورد نیاز است باید على‏القاعده به طرّاحىِ روش‏ها و شیوه‏ها دست بزند که در وراى این طراحى‏ها نظام ارزشى نهفته است.

به این ترتیب از دید ما، علم مدیریت ابزار اصلى تحقق ارزش‏ها، اصول و اهداف و سیاست‏هاى یک نظام است و خود منبعث از نظام ارزشى مدیر مى‏باشد و هنر مدیریت توان به کارگیرى این علم براى تحقق اصول و مبانى ارزش‏ها است و تصمیم‏گیرى، تجلّى هنر مدیریت در تلفیق اصول و مبانى با واقعیت‏هاى عینى است و استفاده از علوم مدیریت و هنر مدیریت در تلفیق با یکدیگر، مى‏تواند این موضوعات را در صحنه عمل به اجرا برساند.

با توجه به عواملى که برشمردیم اگر این نگاه را بپذیریم که جوهره مدیریت، تصمیم‏گیرى است و تصمیمات مبتنى بر نظام ارزشى‏ایى که جهت‏گیرى‏ها و سمت و سوها را مشخص مى‏کند در بطن تار و پود تکنولوژى مدیریت، که از چهار عامل: انسان، نرم‏افزار، سخت‏افزار و نیروى انسانى تشکیل شده، تجلى مى‏کند. با این کیفیت و با چنین نگاهى به بحث مدیریت، یعنى نظریه مدیریت بر مبناى اصول ارزشى، هر تصمیم و تدبیرى، به‏گونه‏اى عبادت تلقى مى‏شود. چون بشر در برابر مسائل اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى به طور مرتب باید موضع بگیرد، فرد مسلمان به استناد نظام ارزشى‏اش در تقابل با واقعیت‏ها باید تشخیص بدهد که آیا واقعیت‏ها را به یک نظام ارزشى حاکم کند یا نظام ارزشى را مبنا بگیرد و تصمیمش را اعلام کند. به این ترتیب هر تصمیم و تدبیرى، با توجه به پایه‏اى که براى اصول و مبانى ارزشى در این نظریه قایل شدیم، نوعى عبادت تلقى مى‏شود.

دوم این‏که حصول اطمینان از شناختِ موضوعى، امرى اساسى تلقى مى‏شود؛ یعنى بدون این‏که از پدیده‏ها و واقعیت‏هاى خارجى دریافت دقیق و صحیحى داشت نمى‏توان به اصول و مبانى اتکا کرد، از این رو شناخت پدیده‏ها و اعلام اصول و مبانى و مواضعى که مدیر ابراز مى‏کند، یک امر بسیار اساسى است.

سوم این‏که تصمیم‏گیرى امرى علمى محسوب مى‏شود. به این مفهوم که تجربیات تصمیم‏گیرى را باید تدوین و تنظیم کرد و آن‏ها را قابل اشاعه و استفاده نمود. علاوه بر این دو رکن، اگر بخواهیم اصول و مبانى به درستى محقق بشود، باید هم به واقعیت‏ها توجه کنیم و هم از علوم مدیریت بهره بگیریم. احراز توان‏مندى در مدیریت، امرى پیچیده و خطیر است؛ یعنى آگاهى از علم مدیریت کافى نیست بلکه باید توان به کارگیرى این علوم و تجربیات را در صحنه عمل نشان بدهیم که به آن “هنر مدیریت” مى‏گویند. نهایتاً این‏که اصول و ارزش‏ها جان مایه مدیریت و مدیریت، علت‏العلل تحقق ارزش‏ها و اصول است. با تعریفى که از علم مدیریت دادیم، مدیریت ضمن این‏که از ناحیه اصول ارزش‏ها متأثر شده و این اصول تنظیم، تبیین و تدوین شده و به روش‏ها و مقررات و آیین نامه‏ها و تکنیک‏هایى در مدیریت تبدیل گردیده، وسیله‏اى است براى تحقّق ارزش‏هاىِ مدّنظر مدیر یا نظام مدیریتى که در آن قرار گرفته است.

با عنایت به آثار و تبعاتى که این نگرش دارد نظریه‏اى را که تبیین شد در چهار فراز بیان مى‏کنیم.

اول این‏که این نظریه‏ها اعلام مى‏کند که تصمیمات و مدیریت هر فردِ مسلمان متأثر از چهار عامل زیر است:

۱- اصول و مبانى اعتقادى؛

۲- شناخت موضوع؛

۳- علوم مدیریت؛

۴- هنر و تجربه مدیریت.

به طور خلاصه، فرد مسلمان همواره بر مبناى اصول و در جهت تحقق آن‏ها از یک سو و توجه به شرایط مقتضیات حاکم از سوى دیگر با کمک دانش و تجربه مدیریت، تصمیم مى‏گیرد. هر اندازه درک از اصول و پاى‏بندى به آن‏ها قوى‏تر، شناخت شرایط و مقتضیات واقعى‏تر است. از سوى دیگر هر قدر بهره‏گیرى از علم و تجربه مدیریت افزون‏تر باشد، تصمیمات حکیمانه‏تر، کم هزینه‏تر و آثار و برکات آن ماندگارتر است.

در بحث‏هاى نظریات مدیریتى باید این نوع آثار و ادعاها را با بررسى تصمیمات اثبات کرد، ما در این زمینه مطالعاتى را انجام دادیم که به طور فشرده ارائه مى‏کنیم:

فرد مسلمان بر این اساس، به طور مستمر تلاش مى‏کند که با تجهیز درونى یعنى تهذیب و تزکیه، تعلیم و تربیت و تغییر و فراهم سازى شرایط بیرونى، در جهت پیاده شدن اصول و مبانى‏اش با محیط جدال مى‏کند تا آن را براى تحقّق اصولش آماده کند و تصمیمات حکیمانه‏ترى را اتخاذ نماید؛ یعنى تلاش مستمر براى تغییر درون و بیرون.

 

شیوه مدیریتى امام خمینى(ره)

شما مى‏توانید با این مدل، تصمیمات حضرت امام خمینى را چه در بُعد زندگى فردى و چه در بعد کلان اجتماعى تبیین کنید؛ مثلاً چهار عاملى را که اشاره کردم، یعنى تجربه و هنر مدیریت، علم مدیریت، اصول و مبانى و عامل شناخت از موضوع را در چند تصمیم ایشان در نظر بگیرید: اصرار ایشان بر تنظیم و تبیین و جارى شدن قانون اساسى نشان دهنده اشراف و آگاهى از منظر رهبرى یک نظام، به هدف‏مند کردن نظام بوده است؛ یعنى اولین کارى که در علم مدیریت باید صورت بگیرد این است که نظام را هدف‏مند کنید. تدوین قانون اساسى از این سنخ بوده است. وقتى که بحث اسمِ نظام حکومتى پیش آمد فرمودند: “جمهورى اسلامى، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد”. با این‏که تمام گروه‏هاى سیاسى، یک مسئله را به صورت دیرگى تعبیر و تفسیر مى‏کردند. ایشان به استناد شناخت و استنباطى که از خواست و نگرش مردم داشتند و با تکیه بر اصول و مبانى، بدون ذره‏اى تردید با آرامش کامل فرمودند: “جمهورى اسلامى”. این نشان مى‏دهد که امام از آن عوامل به خوبى بهره مى‏بردند و تصمیم مى‏گرفتند. شناخت از موضوع و اتکا به علم مدیریت در منظر رهبرى، اولین کارى است که نظام را هدف‏مند مى‏کند. از آن طرف، تکیه بر اصول و مبانى و توان به کارگیرى این‏که هدف چگونه با مجموعه شما هم‏آهنگ باشد. هرگاه ایشان اعلام موضوع و تصمیمى مى‏کردند، عقب‏تر یا جلوتر از مردم نبودند، بلکه دقیقاً در کنار آن‏ها بودند.

به این ترتیب مى‏بینید که هر چهار رکن در تصمیم ایشان در این موضوع تجلى مى‏کند. بعضى از تصمیمات امام ظاهراً ناهم‏آهنگ با مقتضیات محیط است، مثلاً حکم اعدام سلمان رشدى شاید از جمله این مسائل باشد. علت دیر هضمى این‏گونه تصمیمات این است که این تصمیمات در بُعد زمان معنا پیدا مى‏کند؛ یعنى بُعدِ تصمیم و عمقِ تصمیم ممکن است پنجاه سال، یک قرن یا چند نسل باشد. به علت محدودیت ذهن ما و دور بودن از آن نگاه و منظر این طور به نظر مى‏آید که ایشان بدون توجه به مقتضیات و شرایط زمان تصمیم گرفته‏اند. منتها چون تصمیم ایشان، تصمیم بلندى است با وجود گذشت سال‏ها هنوز از نظر ادبیاتِ مدیریت درک نشده است. اگر این زمان را کمى طولانى‏تر بکنید متوجه مى‏شوید که به مقتضیات هم توجه شده و در واقع بر مبناى اصولى و به اتکا مقتضیات، تصمیمى را اتخاذ کرده‏اند.

یکى دیگر از تصمیم‏گیرى‏هاى مهم امام، پذیرش قطعنامه است. کسانى که در کوران تصمیم‏گیرى حضرت امام بودند، خوب مى‏دانند که در بحث قطعنامه فى الواقع مدیریت کشور تصمیم مى‏گرفت و جلو مى‏رفت. روزى که آمدند و گفتند به این دلیل نمى‏توان جنگ را ادامه داد، امام تشخیص مصلحت دادند که با حفظ اصول این جا توقف مى‏کنیم. یعنى هیچ‏گاه از اصول دست برداشته نمى‏شود. در این مدل و در این تئورى، مدیریت بر مبناى اصول حاکم است، ولى اگر مقتضیات خوب شناسایى نشود، هزینه تصمیم بالاست. آن جا اگر این توان اجازه نمى‏دهد یا مقتضیات فراهم نیست یا درک از اصول و مبانى و واقعیات آن چنان‏که باید و شاید شفاف نیست، مدیر تصمیم مى‏گیرد و تشخیص مصلحت مى‏دهد. کما این‏که این مکانیزم در تمام نظام ادارى کشور بعد از چند سالى تعبیه شد.

تلاش‏هاى درونى و بیرونىِ امام، زبانزدِ همه است. ایشان على‏رغم قرار گرفتن در منصبِ امامت امت و رهبرى انقلابِ اسلامى در جهان امروز، در هیچ زمانى از تزکیه درون به عنوان یک امر اساسى واجب و مقدم بر هر کارى غفلت نکردند. بیت مکرم امام(ره) ادبیاتى در این زمینه تولید کرده که نشان مى‏دهد، عبادت، تزکیه و تهذیب، آن هم در آن مقام، جزء لاینفک خودسازى و تجهیز درون نزد ایشان امرى اساسى بوده است. از آن سو مطالعه مستمر و اطلاع روز به روز از وضعیت مردم دنیا از طریق رادیوها و روزنامه‏ها در چنین موقعیتى همواره یکى از اصول اساسى زندگى حضرت امام(ره) بوده است. ایشان برخى تصمیمات را على رغم اعتقاد به صحتش اعلام نکردند و منتظر فراهم آمدن شرایط شدند.

بررسى این موضوعات نشان مى‏دهد که خیلى از تصمیمات شاید از سال ۵۸ – ۵۹ در ذهن امام بوده، ولى هیچ موقع اعلام نکردند تا شرایط فراهم شد. این رفتارها حاکى از تبعیت تصمیمات ایشان از یک چنین مدلى است و در داخل این نظریه دو فرض اساسى وجود دارد: فرض اول این است که اعتقاد ما به دین مبین اسلام به عنوان کامل‏ترین و فطرى‏ترین دین و دستورها و اصول ثابتش براى انتخاب زندگى صحیح فردى و اجتماعى، در پشت این نظریه قرار دارد و فرض دوم، مدیریت و تدبیر امور فردى و اجتماعى است.

بى‏مناسب نیست که اشاره کنیم امروزه در دنیاى غرب از مدیریت فردى به عنوان خودِ مدیریتى استفاده مى‏شود؛ یعنى همان جهاد اکبر که از دیدگاه حضرت امام(ره) در آن چند مرحله باید طى شود: تفکر، عزم، مشارطه، مراقبه، محاسبه و تذکر. این‏ها را اگر به عنوان یک مدل تهذیب و تزکیه شخصى، هر روز و هر هفته به کار بگیرید، مدیریت فردى مى‏شود. کسى که نتواند خود را مدیریت کند از عهده مدیریت جامعه هم برنمى‏آید. به این ترتیب مدیریت و تدبیر امور اجتماعى و فردى با نگاه اعتقادى عین دین‏ورزى و عبادت حق تعالى است.

 

نتیجه

استنتاج‏هایى که از این قضیه مى‏توان کرد به صورت زیر است:

۱- اصول و مبانى اعتقادى پایه و چهارچوب اصلى و شکل دهنده سمت و سوى حرکت و جوهر تصمیمات هر فرد مسلمان است.

۲- اصول و مبانى اعتقادى، تعیین کننده وزن عوامل در شناخت پدیده است و به شناخت از پدیده هویت مى‏بخشد. یعنى شناخت‏هایى که امروزه در علوم مدیریت وجود دارد، فارغ از هویت‏هاى ارزشى، عوامل اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى را تعبیه مى‏کند که اگر به دنبال آن یک چهارچوب نظرى نباشد، این شناخت هویت ندارد.

۳- اصول و مبانى اعتقادى آفریننده علوم و فنون مدیریت براى تدبیر امور فردى و اجتماعى است.

۴- شناخت از موضوع و واقعیت‏ها در سرعت و شتاب حرکت به سمتِ تحقّق اصول و مبانى اعتقادى و شدت رعایت آن‏ها تأثیر مى‏گذارد؛ یعنى این‏که ما با چه سرعتى به سمت تحقق اصول حرکت کنیم تابع مقتضیات و شرایط عینى جامعه است. از اصول دست برنمى‏داریم، ولى اگر شرایط فراهم نباشد، بُعدِ زمانى تحققِ اصول و مبانى، طولانى‏تر مى‏شود. مهم این است که در راه باشیم و این نوع نظریه مى‏گوید با چنین اعتقاد و چنین نظامى حتماً به هدف مى‏رسیم.

۵- سرعت حاصل از مقتضیات و سمت و سو، تابع اصول مبانى است. درک و دریافت عمیق از اصول و پاى‏بندى به آن‏ها مقدم بر هر عامل دیگرى در تصمیمات اثر مى‏گذارد و به تصمیمات و اعلام مواضع شفافیت مى‏بخشد. هر تصمیم مدیریتى یک حرکت اعتقادى است. به این ترتیب، اصل بر تقدم اصول است نه تقدم واقعیت‏ها، که از آن به عمل‏گرایىِ رئالیستى تعبیر مى‏شود.

۶- نتیجه تصمیمات و سرعت رسیدن به دستاوردها فرع بر قضیه است و در واقع فرد مسلمان عمل به تکلیف مى‏نماید. اصلى که مکرّر از ناحیه حضرت امام(ره) بر آن تأکید مى‏شد، این بود که: “ما به تکلیف عمل مى‏کنیم”.

۷ – به لحاظ ورود خطا در برداشت از اصول و درک واقعیت‏ها آن طور که هستند، مجاهده مستمر فرد براى ارزیابى تصمیمات و چگونگى عملکرد عوامل چهارگانه ضرورى است. یعنى مدیرِ مسلمان در چنین نظریه‏اى هیچ گاه از عواقب تصمیم خود غفلت نمى‏کند و مرتب با آثارى که از این تصمیمات به او منعکس مى‏شود، یا علم خود را نسبت به واقعیت‏ها بالا مى‏برد یا علوم مدیریت را ارتقا مى‏دهد، یا اصول و مبانى‏اش را شفاف‏تر مى‏کند، یا تهذیب فردى و برداشت صحیح‏تر و یا تجربیات مدیریتى خود – که هنر مدیریت است – به آن‏ها جلا و غنا مى‏بخشد که بتواند در مرحله بعد با توان‏مندى بالاترى بر اساس این نظریه اقدام کند.

۸ – در جلا بخشیدن و کارآمد کردن الگوى تصمیم‏گیرى تجهیز فردى براى درک بهتر اصول و مبانى اعتقادى، فراگیرى علوم مدیریت و ارتقاى تجربه و هنر مدیریت و اشراف به زمان و مکان و در رأس همه تزکیه نفس ضامن موفقیت روزافزون فرد مسلمان است.

۹ – استفاده مکرر از این الگو توسط مدیران، استحکام مدیریت فردى، یعنى تقواى ساختارهاى حاکم به یک نظام در مقیاس فردى را “شاکله” مى‏گویند. اگر عملکرد فرد مثبت باشد، مى‏گویند فرد متقى است و با صداقت کار مى‏کند. استفاده مکرر از از این موضوع توسط مدیران به استحکام مدیریت فردى و مدیریت اجتماعى مى‏افزاید؛ یعنى یک سیستم خودش، خودش را تصحیح مى‏کند.

۱۰ – شفافیت اندازه‏گیرى عوامل مؤثر در الگو یعنى همان علوم و هنر مدیریت، اصول مبانى و شناخت واقعیت‏ها موجب تمیز دادن سریع این عوامل مى‏شود. مدیر اگر مدعى باشد که این الگو را دنبال مى‏کند مى‏توان در عملکرد اجتماعى و فردى‏اش صحت و سقم ادعایش را پیدا کرد.

۱۱ – راه توسعه علوم و مدیریت با ویژگى‏هاى اسلامى با به کارگیرى این الگو و به صورت تدریجى حاصل مى‏گردد.

۱۲- بهره‏گیرى از این الگو هزینه‏هاى مدیریت را در بلند مدت کاهش و بهره‏ورى نظام را افزون مى‏کند.

این نظریه که در قالب پیش فرض‏ها، عوامل اساسى ذى‏مدخل، آثار و نگرش حاکم به این عوامل و نهایتاً استنتاج‏هاى دوازده‏گانه‏اى که اشاره کردم و ما آن را “مدیریت بر مبناى اصول” مى‏نامیم، بر اساس ادبیاتِ مدیریتِ رایج، تبیین شده که بتوان در فضاى ادارى کشور به آن تمسک پیدا کرد.

 

سامان یابى نظام ادارى کشور

در انتهاى این بحث به لحاظ این‏که مسئولیت نظام ادارى کشور بر عهده بنده گذاشته شده، چند نتیجه‏گیرى براى نظام ادارى کشور مى‏توان از این بحث استخراج کرد که اگر نظام به آن اهتمام کند این کار تحقق‏پذیر و شدنى است:

۱- هدف توسعه، تحقق اصول ارزش‏هاى اسلامى است. لذا سیره عملى و نظرى حضرت امام(ره) و قانون‏مندى‏هاى حاکم بر آن ضامن موفقیت است.

۲- برنامه ریزى براى تربیت و تعلیم هدف‏مند مدیران در تمام عرصه‏ها اولویتِ اوّلِ نظام اسلامى است که در این هیجده سال بدین مهم همت نگاشته‏ایم.

۳- تبیین کاربردى روش‏هاى تصمیم‏گیرى براى مدیریت فردى و اجتماعى در تمام عرصه‏ها، همکارى سامان یافته دانشگاه، حوزه و مدیریت اجرایى را مى‏طلبد.

۴- لازمه بهره‏ورى و شایسته سالارى در نظام ادارى نهادمند شدن چهار عامل: تعهد، تخصص، دانش و هنر مدیریت و اشراف به موضوع در مراحل مختلف از اهمّ مسئولیت‏هاست.

اساس قضیه در این بحث به این برمى‏گردد که اگر اعتقاد ما در نظام اسلامى الگو قرار دادن حضرت امام – سلام الله علیه – است و از آن طرف هم مدبر العلوم خلقت و جهان هستى حق‏تعالى است و از طرفى دنیا نیز عملاً ثابت کرده که توسعه منابع انسانى محور توسعه است و مدیران به هنجار براى چنین نظامى اصل و اساس قضیه هستند و با عنایت به این‏که حدود بیست سال از انقلاب گذشته، نشان مى‏دهد که یکى از غفلت‏هاى اساسى و تاریخى ما بحث توسعه مدیریت بر مبناى اصول ارزش‏هاى اسلامى است که ان شاءالله با همتى که دولت و نظام مى‏کند آغازى براى دست‏یابى به چنین آرزوها و آرمان‏هایى باشد.

 

30دسامبر/16

قرب به خدا

آیهالله جوادى آملى

 

“یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ اِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُون × وَ لاتَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَاَنْسیهُمْ اَنْفُسَهُمْ اُولئکَ هُمُ الْفاسِقُون لایَسْتَوِى أَصْحابُ النَّار وَ أَصْحابُ الْجَنَّه أَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمُ الْفائِزُون”.۱

ترجمه:

اى کسانى که ایمان آورده‏اید، از خدا پروا دارید؛ و هر کسى باید بنگرد که براى فردا]ى‏خود[ از پیش چه فرستاده است و ]باز[ از خدا بترسید. در حقیقت خدا به آن چه مى‏کنید آگاه است. و چون کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و او ]نیز [آنان را دچار خودفراموشى کرد؛ آنان همان نافرمانان‏اند. دوزخیان با بهشتیان یکسان نیستند، بهشتیانند که کامیابانند”.

× × ×

گرچه همه دستورها براى تهذیب است ولى این آیات مبارکه ارتباط مستقیمى با تهذیب نفس دارد. هر خطرى که دیگران را به کام کشد در اثر نسیان نفس است، لذا فرمود: “یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ” آن گاه فرمود نظیر کسانى نباشید که خدا را فراموش کرده‏اند بلکه هم چون کسانى باشید که به یاد خدایند. اولیا به یاد خدایند و خدا هم به یاد آن‏هاست و آن‏ها را هم به یاد خودشان متذکر مى‏کند. کفار و منافقان از خدا غفلت کردند خدا هم آن‏ها را از خودشان اغفال کرده است. این‏که فرمود: “یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ” آن گاه فرمود: “وَ لاتَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ” یعنى مانند این گروه نباشید یعنى نظیر گروه دیگر باشید. این‏که فرمود: “لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه” یا درباره حضرت ابراهیم – سلام الله علیه – فرمود: او اسوه شماست یعنى مانند اینها باشید.

قرآن نمى‏فرماید خدا را فراموش نکنید که بشود یک دستورالعمل خشک و یک اصل کلى، بلکه مى‏فرماید: مانند آنان که خدا را فراموش کردند نباشید؛ یعنى عده‏اى بودند که خدا را فراموش کردند و به دام نفاق و کفر افتادند و به سرنوشتشان هم رسیدند. این، به اصطلاح همان بیان قاعده است به ذکر موردش که اکتفا به یک امر علمى محض. پس از این طرف هم کسانى هستند که به یاد خدایند و خدا هم به یاد آن‏هاست که فرمود: “فاذکرونى اذکرکم” و کسانى هستند که به یاد خدایند و خداوند آن‏ها را به یاد خود آن‏ها انداخته است که: الیوم هم “اشهدهم على انفسهم” هست. امروز هم کسانى هستند که خدا آن‏ها را به یاد خود آن‏ها انداخت و خود آن‏ها را نشان خودشان داد. نه این “وَ لاتَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَاَنْسیهُمْ اَنْفُسَهُم” تاریخ برمى‏دارد و نه آن “اشهدهم على انفسهم”. اینها قضایاى تاریخى نیست که در فلان سال شمسى یا قمرى یا میلادى اتفاق افتاده باشد، اگر کار مال روح است نسیان روح یا یاد روح منزّه از زمان و مکان است. آن‏ها که خودشان را فراموش مى‏کنند یا به یاد خودشان هستند این در افق زمان نیست. قهراً آن “اشهدهم على انفسهم” در یک جناح، و این “انسیهم انفسهم” در جناح دیگر است. این‏که به ما فرمود: “وَ لاتَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ” یعنى کونوا کالذین اشهدهم على انفسهم. امروز هم هستند کسانى که خدا آنها را نشان خودشان مى‏دهد و آنها خودشان را مى‏بینند؛ یعنى از راه خودشناسى به یاد حق مى‏رسند.

آیه ۱۰۵ سوره مائده، طبق بیان سیدنا الاستاد علامه طباطبائى – رضوان الله تعالى علیه – به منزله شرح این آیه است یعنى “یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم لایضرّکم من ضلّ اذا اهتدیتم” به منزله شرح این آیه است.

 

چهار نوع قرب در آیات قرآن

شما تقریباً این چهار دسته آیه را در قرآن کریم به یاد دارید که درباره این است که خدا به انسان نزدیک است، فقط با انسان سخن مى‏گوید:

دسته اول این است که شما دعا کنید خدا نزدیک است: “و اذا سألک عبادى عنّى فانّى قریبٌ أجیب دعوه الداع اذا دعانِ”۲ در همین آیه مبارکه هفت مورد خدا از خود به ضمیر متکلّم وحده یاد مى‏کند. آن قدر مسأله قرب خدا مطرح است که گرچه پیامبر – صلى الله علیه و آله و سلم – در سؤال واسطه است امّا در جواب، دیگر واسطه نیست، چون نفرمود: اذا سألک عبادى عنى فقل انّى قریبٌ بلکه فرمود: اگر از تو سؤال کردند من خودم جواب مى‏دهم براى این‏که من به تو از تو نزدیک ترم، به آن‏ها از آن‏ها نزدیک‏ترم، به سؤال از خودِ سؤال نزدیک‏ترم و امثال آن. نشانه قرب را در همین نحوه جواب فهماند، دیگر نفرمود تو در جواب آن‏ها بگو از تو سؤال مى‏کنند ولى من جواب مى‏دهم. این دسته اول آیات که فقط اصل قرب را مى‏فهماند.

دسته دوم آیات این است که در سوره مبارکه واقعه مى‏فرماید افراد و پرستارانى که در بالین محتضر هستند نگران‏اند، خدا مى‏فرماید: شما با این‏که به بیمار نزدیک‏اید من از شما به او نزدیک‏ترم: “و نحن اقرب الیه منکم ولکن لاتبصرون”۳ یعنى و هو یبصر امّا ولکنهم لاتبصرون یعنى نه این‏که نه شما مى‏بینید نه او مى‏بیند او الآن در یک حالى است که ما را خوب درک مى‏کند، ما را خوب مى‏شناسد، امّا شما نمى‏دانید که ما یعنى من با مأمورانم به این محتضر از شما که در بالین او هستید نزدیک‏ترم.

دسته سوم آیات که نزدیکى بیش‏تر را مى‏رساند همان است که در سوره مبارکه “ق” مشخص کرد و فرمود: “و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید”۴ در این نوع سوم سخن این نیست که خدا به ما از دیگران نزدیک‏تر است بلکه سخن بر این است که خدا به ما از آن رَگِ حیات ما نزدیک‏تر است.

نوع چهارم همان است که در سوره مبارکه انفال آمده است که خدا به ما از خود ما نزدیک‏تر است “واعلموا انّ الله یحول بین المرء و قلبه”.۵ خوب قلب ما همان حقیقت ماست، منظور این جرم مادى که هر انسان یا هر حیوانى دارد که نیست. این‏که خدا فرمود حرف ما را کسى درک مى‏کند که داراى قلب باشد: “لمن کان له قلب أو القى السمع و هو شهید”۶ کسى که داراى دل باشد حرف ما را درک مى‏کند منظور این قلب مادى که نیست خوب این قلب مادى را همه دارند و ممکن است قلب یک انسان منافق یا کافر را وقتى متخصص قلب معاینه مى‏کند بگوید این قلب سالم است، امّا قرآن درباره همین فرد مى‏فرماید: “فى قلوبهم مرض”۷ پس منظور قلب مادى نیست، قلب انسان همان روح انسان است، همان است که یا طیب و طاهر است یا معصیت‏کار که: “و من یکتمها فانّه آثم قلبه”۸ خوب، پس قلب ما همان حقیقت ماست چیز دیگر نیست در کریمه سوره انفال هم فرمود: “واعلموا انّ الله یحول بین المرء و قلبه” یعنى بین ما و خود ما احاطه حق حائل است پس چیزى براى خود ما نمى‏ماند.

 

علت نزدیکى انسان به خدا

اکنون این سؤال را مطرح مى‏کنیم که چرا قرآن اصرار دارد که خدا را به ما نزدیک معرفى کند؟ این براى چند نکته است:

  1. هرگونه شرک و ثنویت را از بین ببرد؛ یعنى دیگران که به دام شرک افتاده بودند مى‏گفتند که خدا حقیقتى است که ما به او دست رسى نداریم نه او را مى‏توانیم بشناسیم و نه بپرستیم، قهراً یک سلسله از موجودات مقدس را باید بپرستیم تا واسطه بین ما و او باشند که: “ما نعبدهم الاّ لیقرّبونا الى الله زلفى”۹ این بت‏ها را عبادت نمى‏کنیم مگر این‏که وسیله تقرّب باشند، ما را به خدا نزدیک بکنند.

این آیات فراوان که نمونه‏هاى قرب را مشخص کرد براى آن است که روى این توهّم خط بطلان بکشد که بین ما و خداى ما فاصله است و بت‏ها را باید پرستید تا آنها ما را به خدا نزدیک کنند این نیست، چون خدا به ما از خود ما نزدیک‏تر است از هر چیزى هم نزدیک‏تر است. روزى کسى به امام هفتم – سلام الله علیه – اعتراض کرد که مناسب نیست که شما امروز در محیط پرازدحام نماز مى‏خوانید؛ جایى نماز بخوانید که خلوت باشد، فرمود: کسى را که من عبادتش مى‏کنم به من از همه این‏ها نزدیک‏تر است. خوب این‏که در آیات و روایات آمده است براى آن است که کسى توهّم نکند خدا از ما دور است ما نیازى به بتها داریم معاذالله تا این بت‏ها ما را به خدا نزدیک بکنند. این معنا درباره غیر انسان نیست، چون تنها انسان است که بت‏پرست مى‏شود وگرنه غیر انسان هرچه هست موحّد است، آیه شریفه “له اسلم من فى السماوات والارض”۱۰ و “للّه یسجد ما فى السماوات و ما فى الارض”۱۱ و “للّه یسجد من فى السماوات والارض”۱۲ مسئله سجود مسئله اسلام مسئله طوع همگانى است که “اتینا طائعین”۱۳ سراسر جهان خلقت، مسلم، منقاد، مطیع ذات اقدس اله‏اند. “ان من شى‏ء الاّ یسبّح بحمده”۱۴ تسبیح انسان هم در صحابت تحمید است هم مسبّح حق‏اندو هم حامد حق‏اند چون بت‏پرستى در هیچ موجودى نیست فقط در انسان است، لذا خداوند سبحان این مراحل و آن چهار نوع قرب را فقط در مورد انسان ذکر کرده است.

  1. نکته دیگر آن است که گرچه سراسر جهان خدا را به عنوان معبود مى‏شناسند و براى او تسبیح و تقدیس مى‏کنند، امّا هیچ موجودى مثل انسان نمى‏تواند قرب خدا را درک کند همان‏طورى که در طرف نفى، انسانِ مشرک “على قلوبهم اکّنه”۱۵ است و از هر جمادى هم بدتر است: “فهى کالحجاره او اشدّ قسوه”۱۶، در طرف اثبات به جایى مى‏رسد که هیچ موجودى مثل انسان نیست، اگر هر موجودى اهل تسبیح و تحمید است، تسبیح و تحمید انسان حساب دیگرى دارد، اوست که اوّل مى‏تواند بفهمد خدا نزدیک است، در قدم دوّم مى‏تواند بفهمد که خدا به او از دیگران نزدیک‏تر است، در قدم سوّم مى‏تواند بفهمد که خدا به او از رگ گردنش به او نزدیک‏تر است و در قدم چهارم اگر کسى در آن جا پا نهاد مى‏فهمد که خدا به او از او نزدیک‏تر است، لذا این چهار نوع قرب، فقط براى انسان آمده است وگرنه آن آیات کلّى که “الرّحمن على العرش استوى”۱۷ و “انّه بکل شى‏ء محیط”۱۸ و “انّ الله بکلّ شى‏ء علیم”۱۹ و “لایعزب عنه مثقال ذرّهٍ فى السموات و لا فى الارض”۲۰ و هم‏چنین دعاى حضرت سجاد – سلام الله علیه – در صحیفه سجادیه که فرمود: “الدانى فى علوّه والعالى فى دنوّه”۲۱ شامل همه مى‏شود.

این انسان است که مى‏تواند این مراحل را طى کند لذا شما در مناجات شعبانیه مى‏بینید که فراز و فرود دارد، گاهى بالا مى‏رود و گاهى پایین مى‏آید، گاهى “منادى” است و زمانى “مناجات” است، وقتى سخن از “یا” و “ندا”ست و گاهى سخن از “نجوا”ست، گاهى انسان به قدرى نزدیک مى‏شود که دیگر سخن از ندا نیست به خودش اجازه نمى‏دهد که من ندا کنم، داد بزنم بگویم “اى خدا” “اى” را رها مى‏کند. در نماز و اذان و اقامه هم ببینید اول سخن از “اشهد ان لا اله الا الله” است، بعد دیگر سخن از “اشهد” نیست بلکه سخن از “لا اله الاّ الله” است، دیگر جایى نیست که انسان بگوید من شهادت به توحید مى‏دهم، بلکه مى‏گوید من موحّدم.

مناجات شعبانیه یک روش خوبى به انسان یاد مى‏دهد تا به جایى مى‏رسدکه اهل نجوى مى‏شود و با خدا مناجات مى‏کند.

بیان نورانى حضرت امیر در نهج البلاغه فرازى بالاتر از این را دارد و مى‏فرماید این‏ها کسانى هستند که: “ناجاهم فی فکرهم و کلّمهم فی ذات عقولهم”۲۲ دیگر به جایى مى‏رسند که حالا خدا با آنان مناجات مى‏کند، آن‏ها دیگر به خودشان اجازه حرف زدن نمى‏دهند، ادب محضر طورى آن‏ها را مى‏گیرد که حتى مناجات هم نمى‏کنند بلکه خدا با آن‏ها مناجات مى‏کند. جریان معراج از همین قبیل است که: “فاجاهم فى فکرهم و کلّمهم فی ذات عقولهم”.

فرازهاى دیگر این مناجات شعبانیه از “نجوا” برمى‏گردد به “ندا” که چه طور مى‏شود که اول “منادى” است بعد “مناجات” است بعد منادات است و امثال ذلک.

این انسان است که بالاخره مى‏تواند این راه‏ها را طى کند، راه‏هاى ابتدایى‏اش همان است که به ما آموختند. یکى از بیانات نورانى امام حسن عسکرى – سلام الله علیه – که از غرر روایات ماست، این است که فرمود: “ان الوصول الى الله سفر لایدرک الا بامتطاء اللیل من لم‏یُحسن ان یمنع لم یحسن ان یعطى”۲۳ انسان که مسافر است سفرش الى الله است این به لقاء الله مى‏رسد. در بحث‏هاى قبل ملاحظه فرمودید اگر کسى نرفت او را مى‏برند، منتهى با “خُذُوه فغلّوه ثم الجحیم صلُّوه”۲۴ مى‏برند چه بهتر که انسان خودش برود این چنین نیست که اسرار عالم بعد از مرگ براى کافران روشن نشود آن جا روشن مى‏شود، مى‏گویند: “ربّنا ابصرنا و سمعنا”۲۵ گرچه آن عمق معرفت در آن عالم هم روشن نمى‏شود “انّهم عن ربّهم یومئذٍ لمحجوبون”۲۶ ولى خیلى از اسرار براى دیگران روشن مى‏شود و اگر کسى نرفت او را مى‏برند، امّا با “خذوه فغلّوه” مى‏برند، از همان دالان برزخ یعنى مرگ با فشار مى‏برند تا نشانش بدهند و بعد بگوید “ربنا ابصرنا و سمعنا”. اما آنان که خودشان رفته‏اند در همان طلیعه برزخ به استقبال او مى‏آیند. تمام سختى در خصوص همین چند روزه است وگرنه در دالان برزخ در همین سوره مبارکه نحل دارد که فرشته‏ها براى هنگام قبض روح مؤمن به استقبال او مى‏آیند: “الّذین تتوفاهم الملائکه طیّبین”۲۷ آن‏ها که طیب و طاهرند فرشته‏ها در هنگام مرگ به استقبال آن‏ها مى‏آیند بعد مى‏گویند: “سلامٌ علیکم طبتم فادخلوها خالدین” درهاى بهشت را باز مى‏کنند مى‏گویند از هر درى که خواستى وارد شو.

این “سلام علکیم طبتم” این حال براى همان فرشته‏هاست که به استقبال محتضر مى‏آیند. دو قسمت از قرآن دو آیه دارد که درباره افرادى است که تبهکارند و به سختى مى‏میرند که: “والملائکه یضربون وجوههم و ادبارهم”۲۸ در هنگام مرگ به صورت و پشت آنان، محکم سیلى مى‏زنند این است که فشار مى‏بیند، این چنین نیست که اگر کسى ندید نشانش ندهند، بلکه با فشار نشان مى‏دهند، پس چه بهتر که انسان این راه را خودش طى کند. امام یازدهم – سلام الله علیه – فرمود: “ان الوصول الى الله” مى‏بینید سخن از یاد حق نیست سخن از خود حق است این چنین نیست که در سوره مجادله که فرمود: “استحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکر الله”۲۹ با این جا که فرمود: “لاتَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَاَنْسیهُمْ اَنْفُسَهُمْ” یک سیاق باشد یا آن‏جا که فرمود: “فاذکرونى اذکرکم” با آن‏جا که “واذکر ربک” که در پایان سوره اعراف است یک سیاق باشد این چنین نیست، به یک عده مى‏گویند: “اذکروا نعمتى التى انعمت علیکم”۳۰ به یاد مُنْعِم و ولى نعمت باشید، به عده‏اى هم مى‏گویند سخن از نعمت نباشد که به احترام نعمت به یاد من باشید، به یاد خود من باشید، اگر نعمتى هم از من به تو نرسد باز باید به یاد من باشى. این “فاذکرونى اذکرکم” غیر از “اذکروا نعمتى التى انعمت علیکم” است.

این جا هم آنانى که وصول الى الله دارند سفرشان از نماز شب شروع مى‏شود. ان الوصول الى الله سفرٌ لایدرک الا بامتطاء اللیل، امتطاء همان اخذ مطیّه است. “مطیّه” مرکب راهوار را مى‏گویند. اگر کسى یک مرکب راهوار خوبى بگیرد مى‏گویند “امتطى”، مطیّه خوبى گرفت، آن‏ها که قربانى‏هاى خوبى دارند در روز دهم در منى یا در موارد دیگر قربانیان و مطایاى آن‏هایند: “ضحایاهم مطایاهم”. خلاصه این‏ها در این سفر مرکب خوبى دارند. فرمود: شب، مرکب بسیار خوبى است، تنها یکى از کارهاى شب، نماز شب است، سبک بودن، کمتر غذا خوردن، کمتر خوابیدن، اینها مطایاى شب‏اند. این چنین نیست که کسى این راه را با فکر و بحثِ علمى بتواند طى کند، چون در علوم عقلى فقط ثابت مى‏شود که روح غیر از بدن و غیر از مزاج است و از جنس ماده نیست بلکه موجودى مجرّد است. این بحث‏هاى علمى و نظرى، مقدارى از راه را حلّ مى‏کنند، مباحث نظرى علم اخلاق هم گوشه‏اى را به انسان نشان مى‏دهد، آن‏چه که انسان را مى‏رساند سلوک عملى است.

فرمود: این راهى است که قدم اولش نماز شب خواندن است، اصلاً بدون نماز شب و بدون این‏که انسان براى خودِ شب برنامه‏اى داشته باشد شدنى نیست، این لسانش حصر است.

شب عاشورا حضرت سیدالشهدا – سلام الله علیه – فرمود: این لیل است فاتّخذوه جملاً چون سفر معمولاً سفر در شب بود در آن منطقه‏هاى گرمسیر، روز را استراحت مى‏کردند شب هنگام سفر بود مى‏فرماید این سفرهاى معنوى هم بدون مطیّه‏گیرى شب میسّر نیست.

حضرت، در ذیلش هم این جمله را دارد آن‏که نمى‏داند کجا منع کند نمى‏داند کجا ببخشد، خوب چه چیز را منع کند و چه چیز را اعطا نماید؟ حضرت امیر – سلام الله علیه – در کتاب شریف نهج‏البلاغه در یک بیانش مشخص فرمود که شما اگر بخواهید بخشش کنید و سخاوتمندانه کارى بکنید بین جسم و جانتان این بخشش را رعایت کنید؛ یعنى از جسم‏تان به جانتان بدهید، این را مى‏گویند سخا. در خطبه ۱۸۳ مى‏فرماید که: “فالله معشر العباد و انتم سالمون فى الصّحه قبل السُّقم و فى الفُسْحَهِ قبل الضّیق فاسعوا فى فکاک رقابکم من قبل ان تغلق رهائنها” این را که قرآن مشخص کرد فرمود: “کل نفسٍ بما کسبت رهینه”۳۱ “کل امرى‏ءٍ بما کسبت رهین”۳۲ فرمود که: این چنین نیست که شما آزاد باشید آزاده‏مردان گروه کمى هستند، اکثراً در رهن‏اند، بدهکار باید گرو بسپارد، اگر مال بدهکار باشد خانه و فرش را گرو مى‏سپارد امّا اگر در مسائل دینى بدهکار باشد این را که خانه و فرش از او قبول نمى‏کنند خود انسان را گرو مى‏گیرند. این‏که در بسیارى از ادعیه “فکّ رقاب” و “فکّ رقبتى” مخصوصاً در دعاهاى ماه مبارک رمضان آمده براى همین است، این فکّ رقبه، فکّ، مال رهن است فکُّ الرّهن از اصطلاحات رهن است، انسان تا بدهکار نباشد گرو نمى‏گذارد وقتى بدهکار شد خودش را گرو مى‏گیرند: “کلّ امرى‏ءٍ بما کسبت رهین”، “کل نفس بما کسبت رهینه” مگر آن‏ها که بدهکار نیستند: “الاّ اصحاب الیمین” اصحاب الیمین آزادند از آزاد کسى گرو نمى‏خواهد چون بدهکار نیست دیگران بدهکارند این دَیْن را اگر بدهکار در آن ظرف معیّن داد فکّ رهن کرد اگر بدهکار این دین را نداد این عین مرهونه مال مرتهن مى‏شود.

بالاخره این انسان که گرو است یا آزاد مى‏شود یا در بند اگر دین‏اش را پرداخت این رهن را فک مى‏کند و مى‏شود فک‏الرهن. این همان است که در دعاها آمده است: “فکّ رقابنا”، “فى فکاک رقبتى” اگر دین را نداد این رهن که یک ملک نیم بسته است اِغلا مى‏شود در مقابل فک. این جا حضرت فرمود: “فاسعوا فى فکاک رقابکم من قبل ان تغلق رهائنها” قبل از این‏که صاحب دین این رقبه شما را بگیرد شما آن را آزادش کنید. چگونه؟ “اَسْهِروا عیونکم” چشم‏هایتان را کم خواب کنید “واضمروا بطونکم” شکم‏ها را کمى لاغر کنید، روح را که امانت الهى است به جمع‏آورى زباله مشغول نکنید. انسانى که زیاد غذا مى‏خورد، روح آسمانى‏اش بالاخره مجبور مى‏شود بدنش را حفظ کند؛ یعنى تمام تلاش و کوشش او این است که زباله‏ها را جمع کند و دیگر فرصتى ندارد، تا مى‏رود آرام بگیرد دوباره به او غذا مى‏دهند.

حضرت در ادامه فرمود: جواد و بخشنده باشید، از جسم‏تان بگیرید و به جانتان بدهید؛ بخل نورزید که از جسمتان نگیرید به جانتان ندهید.

“فجودوا بها على انفسکم و لاتبخلوا بها عنها”.

بعد فرمود: خدایى که همه چیز را به شما داد دست قرض به سوى شما دراز کرد چه قدر لطیف و دوستانه با شما سخن گفت، آن گاه که فرمود: “کیست که به من قرض بدهد” تا به این جا رسید که فرمود: “فقد قال الله سبحانه ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم” و قال تعالى: “من ذا الذى یقرض الله قرضاً حسناً فیضاعفه له و له اجرٌ کریم”. آن گاه فرمود این دو تعبیر، تعبیر ذلیلانه نیست بلکه عزیزانه و لطیفانه است: “فلم یستنصرکم من ذلّ” نه چون ذلیل است از شما مدد خواست “ولم یستقرضکم من قُلٍّ” و نه چون ندارد از شما قرض خواست بلکه در حالى که همه خزائن زمین و آسمان از اوست و خودش هم بى‏نیاز است از شما قرض خواست: “و له جنود السّموات والارض و هو العزیز الحکیم و استقرضکم و له خزائن السماوات والارض و هو الغنى الحمید و انما اراد ان یبلوکم ایّکم احسن عملاً فبادروا باعمالکم”.

خوب حالا چه بشویم؟ کجا برویم؟ فرمود اگر این کارها را کردید: “تکونوا مع جیران الله فى داره” با همسایه‏هاى خدا فى دار الله هستید نه این‏که مى‏میرید بعد از مردن همسایه حق مى‏شوید (چون یکى از راه‏ها همان است آنهایى که در دنیا همسایه حق نشدند بالاخره آن جا مى‏شوند) اما نفرمود وقتى که مردید به آن مقام مى‏رسید بلکه فرمود: “تکونوا مع جیران الله فی داره” این “داره” غیر از “جناتٍ تجرى من تحتها الانهار” است، هر کسى به آن مقام “جنت اللقاء” رسید یقیناً این “جنات تجرى” را دارد و این جنات تجرى من تحتها الانهار” را داراست، اما بعضى که به این “جنات تجرى من تحتها الانهار” مى‏رسند آن مرحله “جنه اللقاء” را طالبند فرمود: “تکونوا مع جیران الله فی داره رافق بهم رسله و ازارهم ملائکته و اکرم اسماعهم ان تسمع حسیسَ نارٍ ابداً و صان اجسادهم ان تلقى لغوباً و نصباً ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء والله ذوالفضل العظیم اقول ما تسمعون والله المستعان على نفسى و انفسکم والله حسبنا و نعم الوکیل” هم لذت‏هاى روحانى را بیان فرمود و هم لذت‏هاى جسمانى را، جسد آن‏ها هرگز رنج نمى‏برد جان آنان همسایه خداست رفقاى با انبیا، این همان است که “و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدّیقین والشّهداء والصّالحین و حسن اولئک رفیقاً”۳۳ اینها رفقاى خوبى‏اند.

این چنین نیست که روح آنان حتماً باید این بدن را رها بکند تا رفقاى رسول اکرم و اهل بیت – علیهم‏السلام – باشند نه، در دنیا هم رفقاى آن‏هاست. اگر روح به این مقام رسید دیگر براى او دنیا و آخرت ندارد آن‏چه که مربوط به جسم است آن یک حساب و کتاب دیگرى دارد که فرمود جسم اینها در بهشت از هر گزندى مصون است، اما روح آنان هم “فی جنات و نهر”۳۴ و یا این‏که “عند ملیک مقتدر”۳۵ است.

در مقابلش آن گروه دیگرى بودند که “استحوذ علیهم الشیطان” بنابراین دو نکته هست که مرتب قرآن اصرار مى‏کند که خدا نزدیک است.

 

نقش شفاعت و توسّل در قرب به خدا

توسل فوایدى دارد، یکى از آن‏ها این است که پرده را کنار مى‏زند و حقایق را به ما نشان مى‏دهد، نه این‏که اولیا و انبیا و معصومان – علیهم‏السلام – بین ما و خداى ما هستند تا ما را به خدا نزدیک کنند، بلکه ما به برکت آنها خدا را مى‏بینیم. آیه شریفه “وابتغوا الیه الوسیله”۳۶ همه وسایل را شامل مى‏شود: هم وسایل عبادى، هم وسایل توسل، هم شفاعت و امثال آن. در تفسیر این آیه شریفه آمده است که: نماز، روزه، شفاعت اهل بیت، محبت اهل بیت، زیارت آنان، جهاد، حج و خلاصه همه عبادت‏هایى که دستور آن‏ها در دین آمده وسیله است. ما اگر بخواهیم به آیه “وابتغوا الیه الوسیله” تمسک کنیم و بگوییم که توسل خوب است، این تمسّک به عام در شبهه مصداقیه خود عام است که احدى تجویز نمى‏کند، “الوسیله ما هی” این را باید دلیل خارج بگوید و گفته است از نماز تا محبت اهل بیت و از محبت اهل‏بیت تا نماز وسیله‏اند.

این وسیله نه براى آن است که بین ما و بین خداى ما باشد بلکه این توسل براى آن است که این حجاب را بردارند تا آن کسى را که از رگ گردن هم به ما نزدیک‏تر است مشاهده کنیم، آن کسى که “واعلموا انّ الله یحول بین المرء و قلبه” را مشاهده کنیم.

این کار فقط از راه عمل به نفس و شناخت نفس و سیر در نفس ساخته است از چیزهاى دیگر بر نمى‏آید، انسان وقتى که در قلب خودش حضور ندارد چگونه مى‏تواند بیابد، اگر قلبش “فى حجاب” است “فى کنان” است چگونه ببیند، اگر قلبش اعماست “فَإِنَّهَا لاتَعْمَى الاَبْصارُ وَلکِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتی فی الصُّدُورِ”۳۷ چگونه ببیند. توسل کارش این است که این چشم را بینا مى‏کند وقتى انسان را بینا کرد مى‏بیند. نقش عبادت‏ها این است که انسان را بصیر مى‏کند وقتى انسان بصیر شد مى‏بیند وگرنه فاصله نیست. موجودات دیگر، این‏گونه نیستند بلکه فقط انسان چنین ویژگىِ ممتاز را داراست.

 

پى نوشت‏ها:

۱) حشر (۵۹) آیه۱۸ – ۲۰٫

۲) بقره(۲) آیه۱۸۶٫

۳) واقعه(۵۶) آیه۸۵٫

۴) ق(۵۰) آیه۱۶٫

۵) انفال (۸) آیه۲۴٫

۶) ق(۵۰) آیه۳۷٫

۷) بقره(۲) آیه۱۰٫

۸) همان، آیه۲۸۳٫

۹) زمر(۳۹) آیه۳٫

۱۰) آل عمران (۳) آیه۸۳٫

۱۱) نحل (۱۶) آیه۴۹٫

۱۲) رعد (۱۳) آیه۱۵٫

۱۳) فصّلت(۴۱) آیه۱۱٫

۱۴) اسراء (۱۷) آیه۴۴٫

۱۵) انعام(۶) آیه۲۵٫

۱۶) بقره(۲) آیه۷۴٫

۱۷) طه (۲۰) آیه۵٫

۱۸) فصلت(۴۱) آیه۵۴٫

۱۹) بقره (۲) آیه۲۳۱٫

۲۰) سبأ (۳۴) آیه۳٫

۲۱) دعاى ۴۷٫

۲۲) بحارالانوار، ج۷۵، ص۳۸۰٫

۲۳) خطبه۲۲۲٫

۲۴) الحاقه (۶۹) آیه۳۱٫

۲۵) سجده (۳۲) آیه۱۲٫

۲۶) مطففین (۸۳) آیه۱۵٫

۲۷) نحل (۱۶) آیه۳۲٫

۲۸) انفال(۸) آیه ۵۰؛ محمد”ص” (۴۷) آیه۲۷٫

۲۹) مجادله (۵۸) آیه۱۹٫

۳۰) بقره(۲) آیه۴۰٫

۳۱) مدثر (۷۴) آیه۳۸٫

۳۲) طور(۵۲) آیه۲۱٫

۳۳) نساء (۴) آیه ۶۹٫

۳۴) قمر(۵۴) آیه ۵۴٫

۳۵) همان.

۳۶) مائده (۵) آیه۳۵٫

۳۷) حج (۲۲) آیه۴۶٫

30دسامبر/16

گفته‏ها و نوشته‏ها

 

جوانمردى

چون بنى‏امیه از بنى‏عباس شکست خورد، یکى از فراریان ابراهیم بن سلیمان بن عبدالملک بود. که پس از مدتى که در منزلى نزدیک بیابان بسر برد به طور ناشناس به کوفه آمد و چون کسى را نمى‏شناخت به خانه‏اى وسیع سرزده وارد شد پس مردى برازنده با چند نفر غلام وارد خانه شدند و از او پرسیدند تو کیستى و چه کرده‏اى؟

گفت: پناه آورده‏ام و مدتى با بهترین وجه از او پذیرایى شد هر روز آن مرد با غلامان سواره بیرون مى‏رفتند و باز مى‏گشتند روزى پرسید چه گم کرده‏اید؟ مرد صاحب خانه گفت دنبال ابراهیم بن سلیمان مى‏گردم که پدرم را به سختى کشت. ابراهیم بدو گفت تو را حقى بزرگ بر من است و به پاس این حق گویم که من ابراهیم هستم. مرد گفت دروغ مى‏گویى. پس ابراهیم نشانه‏ها را گفت و مرد صاحب خانه یقین کرد پس سر به زیر انداخت و در فکر شد، پس گفت در پیشگاه خدا پدرم از تو انتقام خود را خواهد گرفت من کسى را که پناه داده‏ام نخواهم کشت و هزار دینار به ابراهیم عرضه داشت و گفت از این جا برو که تو را نکشم. ابراهیم از گرفتن پول خوددارى کرد و از آن جا خارج شد. (ثمره الاوراق)

 

مهربانى پروردگار

جوانى که آلوده به تمام معاصى بود مریض شد پس یکى از همسایگان خود را خواست و به او گفت همگان در زندگى از من به رنج بودند دوست ندارم بعد از مرگ من هم کسانى برنجند پس مرا در گوشه خانه‏ام دفن کنید. چون از دنیا رفت او را در خواب دیدند و پرسیدند با تو چه معامله شد؟ پس گفت ندا رسید بنده من تو را تنها گذاشتند ولى من تنهایت نمى‏گذارم. (انوار نعمانیه)

 

ضمانت رزق

روزى ابراهیم ادهم با لشکر خود براى خوردن نهار اطراق کردند پس مرغى از آسمان آمده و مقدارى از بزغاله بریان را از سفره برداشت و رفت سربازان او را تعقیب کردند تا این‏که در پشت کوهى به زمین نشست و دیدند که مردى را محکم بسته‏اند و مرغ با منقار خود کم کم به او از آن گوشت داد آن مرد را نزد ابراهیم آوردند و حکایت خود را گفت که عده‏اى سر راه بر من گرفتند و دست و پا بسته در آن جا افکندند و یک هفته است خداوند این مرغ را مأموریت داده که با منقارش به من آب و غذا مى‏دهد.

ابراهیم گریست و گفت: حال که خداوند ضامن روزى بندگان است چه حاجت به تکلف سلطنت. (روضات الجنات، ص۳۹)

 

آتش آخرت

در خانه‏اى که زین العابدین(ع) مشغول نماز بود، آتش اندر افتاد، دیگران بانگ کردند که آتش آتش. وى اما سر از سجده برنداشت تا آتش خاموش شد. یکى از نزدیکان وى را گفت: چه چیز تو را از این آتش غافل داشت؟

فرمود: آتش آخرت. (کشکول شیخ بهایى)

 

هراس از دعا

از سفیان بن عیینه نقل است که زین العابدین(ع) حج مى‏گذارد. زمانى که احرام پوشید رنگش به زردى گرائید و لرزه بر اندامش افتاد. تا آن حد که لبیک گفتن نتوانست. گفتندش چرا لبیک نگویى؟

گفت: ترسم از آن است که گوید: لا لبیک و لا سعدیک. (کشکول ص۶۳۵)

 

سختى در دل

عارفى گفت: سه چیز دل را سختى دهد. خندیدن بدون شگفتى، خوردن بدون گرسنگى، و سخن گفتن بدون نیاز.

(کشکول بهایى، ص۶۵۵)

 

سبب اندوه

یکى از شاگردان سقراط وى را پرسید: زچه رو هرگزت اندوهگین ندیده‏ام؟

گفت: از آن رو که چیزى را مالک نیستم که عدمش اندوهگینم کند. (کشکول بهایى، ص۶۵۸)

 

 

کدامیک شوم بودیم

یکى از شاهان ایران به عزم شکار بیرون شد. مردى یک چشم را دید و این معنى به فال بد گرفت و فرمان داد او را بزدند و به زندان افکندند.

از قضا آن روز شکارى بسیار بگرفت و دستور داد آن مرد را آزاد کنند.

مرد اجازه سخن گفتن خواست.

گفت: بگوى.

گفت: مرا بدیدى و بزدیم و به زندانم افکندى. تو را بدیدم، شکار بکردى و سالم بازگشتى! حال کدام یک از ما دو نفر بر دیگرى شوم بوده است؟

پادشاه بخندید و فرمان داد جایزه‏اش دهند.

(کشکول شیخ بهایى، ص۴۸۰)

 

پاداش بانوى مصیبت زده !

زنى هر سال پسر مى‏زایید ولى آن‏ها بعد از ۶ ماه مى‏مردند. آن زن گریه‏ها و ناله‏ها مى‏کرد ولى در عین حال شاکر بود تا این‏که تعداد پسرها به بیست رسید. شبى در عالم خواب، بهشت را دید و قصرى با شکوه را در آن جا مشاهده کرد که نام او به عنوان صاحب قصر حک شده بود. به او گفتند این قصر را به خاطر آن همه شکیبایى و صفا خداوند به تو داده است و هنگامى که پیش رفت تمام فرزندان خود را در آن جا مشاهده کرد و گفت خداوندا فرزندانم از جلو چشمان من غایب شده‏اند ولى در پیشگاه تو مفقود نیستند و همه حضور دارند.

(داستان‏هاى مثنوى، ج۲)

 

خشم خورى

هوشمندى از حضرت عیسى پرسید: در جهان هستى سخت‏تر از همه سختى‏ها چیست؟

حضرت فرمود: خشم خداوند که دوزخ از هیبت آن مى‏لرزد.

هوشمند پرسید پناهگاه و امان از خشم خدا در چیست؟

فرمود: فرونشاندن خشم.

(داستان‏هاى مثنوى، ج۳)

 

 

هویت‏هاى مختلف

روزى پیامبر به جبرئیل فرمود: مى‏خواهم صورتت را آن چنان‏که هست به من آشکار سازى. جبرئیل عرض کرد: اى پیامبر طاقت دیدار مرا ندارى. پیامبر اصرار ورزید که جبرئیل خود را بنمایاند. جبرئیل اندکى از هیبت خود را نشان داد. پیامبر با دیدن آن هیبت دگرگون شد.

جبرئیل پیامبر را بر آغوش کشید و گفت آن هیبت براى بیگانگان است من هویت دیگرى نیز دارم که سراسر مهر و محبت است. (داستان‏هاى مثنوى ج۳، ص۱۰۸)

 

 

 

حوصله پیامبرى

حضرت موسى مدتى چوپانى شعیب مى‏کرد. روزى گوسفندى از میان گله بیرون آمد و سر به بیابان گذاشت حضرت به دنبال آن گوسفند راه افتاد سرانجام شب شد و گوسفند به قدرى دوید که خسته شد و موسى او را گرفت گرد و غبار او را پاک نمود و او را نوازش کرد و حتى ذرّه‏اى خشم نکرد و به گوسفند مى‏گفت: گیرم به من رحم نکردى، چرا به خودت ستم نمودى. خداوند وقتى این صبر و تحمل موسى را دید به فرشتگانش فرمود: موسى شایسته مقام رهبرى است.

(داستان‏هاى مثنوى، ج۴، ص۱۱۴)

 

طلاى مرده

فردى به نام صدر جهان مردى سخاوتمند و بزرگوار بود و خانه‏اش پناهگاه درماندگان بود، ولى او تنها به کسانى بخشش مى‏کرد که سکوت کرده و سؤال نکنند.

فردى مى‏خواست از صدر جهان مالى به دست آورد، کفنى را نزد مُرده شوى برده و گفت مرا کفن کن و در سر راه صدر جهان بخوابان تا خیال کند من مُرده‏ام. مُرده شوى همین کار را کرد.

صدر جهان هنگام عبور از آن مرد چند دینار طلا روى آن مرده انداخت. مرد براى این‏که طلاها را مرده‏شوى برندارد دست برد تا طلاها را بردارد، در همین هنگام به صدر جهان گفت: دیدى چطور از تو طلا گرفتم؟!

صدر جهان گفت: آرى ولى اى آدم پست تا نمردى نتوانستى از ما طلا بگیرى (داستان‏هاى مثنوى، ج۴، ص۱۲۱)

 

دلیل دیوانگى

روزى جالینوس به دوستان خود گفت: مرا نزد فلان پزشک برید تا فلان دوا را بدهد و موجب درمان من شود.

دوستان گفتند: تو خود استاد و حکیم هستى و مى‏دانى که آن دوا براى درمان دیوانگى است تو که دیوانه نیستى!

جالینوس گفت: امروز دیوانه‏اى به من نگاه مى‏کرد و به من چشمک مى‏زد و آستین لباس مرا به عنوان دوستى چنان کشید که پاره شد، پس بین من و او اشتراکى پیدا شده، از ین رو دریافتم که باید معالجه شوم.

(داستان‏هاى مثنوى، ج۱، ص۱۲۵)

 

گذشت کودکى

جوانى در حلقه عشرت ما بود که در دلش از هیچ نوعى غم نیامدى روزگارى برآمد که اتفاق ملاقات نیافتاد. بعد از آن‏که دیدمش زن خواسته و فرزندان خاسته و بیخ نشاطش بریده و گل هوس پژمرده پرسیدمش چه‏گونه‏اى و چه حالتست؟

گفت: تا کودکان بیاوردم دگر کودکى نکردم.

(کلیات سعدى، ص۱۵۰)

 

جبران کردار

در عصر حضرت موسى حاکم ستمگرى زندگى مى‏کرد و هم‏چنین مرد صالحى. روزى نزد مرد صالح رفت تا او پارتى گردد و حاجت و مشکل او را از حاکم خواستار شود.

مرد صالح واسطه شد و مشکل حل شد. از قضا هر دوى آنان (مرد صالح و حاکم) در یک روز مُردند و مردم جمع شدند و جنازه حاکم را با تجلیل و احترام به خاک سپردند ولى به کلّى از جنازه مرد صالح فراموش کردند تا سه روز بعد که دیدند به صورت مرد صالح کرم افتاده. حضرت موسى در شگفت شد و علت را جویا شد و از خداوند دلیل آن را خواست که چطور او با این‏که صالح بود این چنین وضعى پیش آمد؟

خداوند گفت: آن حاکم به خاطر این‏که کار مؤمنى را راه انداخت آن احترام و برداشت مردم را در تشییع جنازه‏اش جبران کردم ولى براى این‏که آن مرد صالح از آن حاکم ستمگر تقاضایى کرد کرم‏ها را حاکم کردم که به صورت او بروند و او رابیازارند.

(بحار، ج۷۵، ص۳۷۳)

مأموریت فرشتگان

هنگامى که خداوند مى‏خواست بشر را براى آزمایش خیر و شرّ، بیافریند به جبرئیل فرمود: برو از زمین مقدارى خاک بیاور. جبرئیل مشتى خاک برداشت. خاک به عجز و لابه پرداخت و گفت: تو را به حرمت خداوند بى‏همتا، دست از من بردار و مرا در کشاکش بار سنگین مسئولیت تکلیف قرار مده. جبرئیل با دست خالى به محضر الهى بازگشت و جریان را گفت: که چون خاک مرا به نام تو سوگند داد.

شرمم آمد گشتم از نامت خجل

ورنه آسان است نقل مشت گِل

این بار خداوند میکائیل را مأمور این کار کرد، او نیز هم چون جبرئیل بازگشت. اسرافیل را نیز به مأموریت فرستاد او نیز دست خالى برگشت. خداوند این بار عزرائیل را فرستاد، خاک مانند قبل با دیدن عزرائیل ناله و فریاد کرد ولى عزرائیل گفت من مأمورم و معذور و بنده فرمان خدایم و مشتى از آن برداشت و به سوى خدا برد. خداوند به عزرائیل فرمود: تو را در قلمرو علم نورانیم، قابض ارواح انسان‏هاى برخاسته از خاک نمودم.

(داستان‏هاى مثنوى، ج۴، ص۱۸ و ۱۷)

 

امانت و درستکارى ایاز

سلطان محمود شخصى به نام ایاز را که غلام او بود بسیار دوست مى‏داشت و به هوش و صداقت او عشق مى‏ورزید.

ایاز، لباس و کفش دوران فقیرى خود را در حجره‏اى نگهداشته بود و هر روز به تنهایى به آن حجره مى‏رفت و به آن‏ها نگاه مى‏کرد که آن روزها را به یاد آورد و به مقام فعلى خود مغرور نگردد.

حسودان و سخن چینان به سلطان گفتند که ایاز مقدار هنگفتى طلا و نقره پنهان کرده و در حجره‏اى مخفى ساخته و هیچ کس را به آن حجره راه نمى‏دهد.

وقتى سلطان موضوع را بررسى نمود و به آن حجره راه یافتند جز پوستین و کفش چیزى دیگر نیافتند به صداقت و راستى ایاز بیش از پیش پى برد و او را بیش از گذشته مورد احترام و علاقه شایان خود قرار مى‏داد.

(داستان‏هاى مثنوى، ج۴، ص۲۱)

 

خواب خوش

سه نفر مسلمان یهودى و مسیحى با هم همسفر بودند تا این‏که شب براى استراحت جایى را سکنى گزیدند، صاحب منزل براى ایشان مقدارى حلوا آورد ولى چون آن سه نفر میلى نداشتند قرار گذاشتند که آن را صبحانه بخورند و گفتند که هر کس امشب خوابى خوب‏تر ببیند، حلوا از آن اوست.

هر سه خوابیدند، صبح هر کدام شروع به تعریف خواب خود کردند.

یهودى گفت: من دیشب در خواب همراه موسى(ع) به کوه طور رفتم.

مسیحى گفت: من همراه عیسى به آسمان چهارم عروج کردم.

فرد مسلمان گفت: من سرور سروران محمد مصطفى(ص) را دیدم که به من فرمود: یکى از رفقاى تو با موسى به کوه طور رفته و دیگرى با عیسى به آسمان چهارم رفته تو نیز برخیز و فوراً حلوا را بخور.

(داستان‏هاى مثنوى، ج۴، ص۹۴)

 

علامت پیامبرى

هنگامى که سلمان براى وصول به حضور پیامبر از ایران به مدینه رسید کاروانیان او را به عنوان برده گرفتند. سلمان در آن دوران براى آنان چوپانى مى‏کرد. روزى از روزها از فردى شنید که مردى به مدینه آمده و ادّعاى پیامبرى مى‏کند. سلمان از او خواست تا آن روز گوسفندان را او به صحرا برد و خود به مدینه رود. مرد قبول کرد.

سلمان مقدارى گوشت خرید و قدرى نان نزد پیامبر رفت.

پیامبر پرسید: این چیست؟

سلمان گفت: صدقه.

پیامبر فرمود: من از آن نمى‏خورم.

سلمان دیگر بار رفت و مقدارى گوشت و نان خرید و گفت: این هدیه است.

پیامبر از آن غذا خورد.

سلمان شنیده بود که پیامبر آخرالزمان صدقه را نمى‏پذیرد ولى هدیه را مى‏پذیرد و در قسمتى از شانه چپ او مهر نبوت است.

سلمان مى‏خواست به علامت سوم نیز برسد و هنگامى که این مهر نبوّت را بر شانه مبارک پیامبر دید، گفت: گواهى مى‏دهم که تو رسول خدا هستى.

(به نقل از نفس الرّحمان، ص۲۶)

30دسامبر/16

در راستاى خط امام

 

استاد سید محمد جواد مُهرى

در تاریخ تمدن بشرى همواره دو تمدن وجود داشته که تمام تمدن‏هاى موجود دوران‏هاى گذشته و حال در این دو تمدن، خلاصه و گنجانده مى‏شود.

این دو تمدن مفهوم زندگى را به معناى کلى به وجود مى‏آورد و فراتر از خود تاریخ وجود داشته و هر دو با هم درگیر بوده‏اند و به مبارزه پرداخته‏اند که گاهى این بر آن و گاهى آن بر این چیره مى‏شده، و علت این مبارزه در جوهر دو تمدن نهفته است. این دو تمدن عبارتند از: تمدن حق و تمدن باطل.

شاید برخى از این اصطلاح، شگفت زده شوند و اعتراض کنند که چگونه ممکن است باطل را تمدن خواند؟ ولى این یک حقیقت جبران ناپذیر است و هیچ وقت نمى‏توان بین این دو تمدن، آشتى و زندگى مسالمت‏آمیز برقرار کرد.

در امتداد تاریخ و پیش از تاریخ، این دو تمدن، پیوسته جولان‏ها و گیر و دارها و حکومت‏ها و نبردها داشته که گویا نگرشى است از نبرد جاودانه خیر و شر در اعماق درون انسانى؛ یکى انسان را به سوى خدا و فطرت توحیدى سوق مى‏دهد و دیگرى انسان را به سوى شیطان و غریزه مادى مى‏کشاند.

“و نفس و ما سوّاها فألهمها فجورها و تقواها”

و این دو حالت که ما آن‌ها را دو تمدن مى‏نامیم همواره از آغاز تا پایان زندگى با انسان‏ها بوده و در حال نبرد بى‏وقفه است تا روزى فرا رسد که خداوند بر مستضعفین منّت نهد و آنان را براى همیشه زیر سایه ولىّ اعظم خویش، حضرت مهدى – سلام الله علیه – از شر “باطل” برهاند و حق را چون صاعقه‏اى بنیان‏برانداز بر باطل با تمام قدرت و نیرویش افکند و آن را نابود و محو سازد “بل نقذف بالحق على الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق”.

 

 

پرچمدار تمدّن حق

و امام خمینى آن مرد همیشه جاودان تاریخ، از آغاز نهضت، پرچم تمدن حق و فطرت را بلند کرد و در راستاى خط پیامبران و امامان، به مبارزه آشتى ناپذیر با تمدن باطل پرداخت و با توکل بر خدا، توانست – بدون هیچ سلاحى جز سلاح پرصلابت ایمان – بر قدرت‏هاى تا دندان مسلح دوران خویش فایق و غالب آید و حکومت خدا و حق را بر کنگره‏هاى حکومت باطل و طاغوت بنیان گذارد. و این راز محبوبیت و جاودانگى امام است.

 

امتیاز امام بر سایر مصلحان

و آن چه امام را از سایر علما و بزرگان دین و مصلحان بشرى و خیرخواهان تاریخ ممیّز مى‏سازد این است که تمام مصلحان و رهبران بزرگ، هرچند خدمات ارزنده‏اى داشته‏اند و هرچند تا مراحل پیشرفته‏اى از مبارزه با باطل به پیش تاخته‏اند ولى هرگز نتوانستند هم چون صدیقان با استقامت و پایدارى به راه حق خویش تا آخر راه ادامه دهند، بلکه در میان راه یا در اواخر راه، به خاطر شدّت و خشونت تمدن مادّى و شیطانى، از پاى درآمدند. اینجا است که امام را از سایرین ممتاز مى‏سازد، زیرا در تمام مراحل لحظه‏اى درنگ نکرد و دمى باز نایستاد و آنى از مبارزه دورى نجست، بلکه هم چون اولیاى بزرگ الهى و پیامبران توحیدى در نهضت و حرکت خویش پابرجا و ثابت قدم، به پیش تاخت و توانست پیروزى واقعى را بر باطل در تاریخ بشریت به ثبت رساند و بى‏گمان اگر راهش را چنان که او دنبال مى‏کرد، ما نیز دنبال کنیم و پشت سر ولى فقیه زمان به مبارزه‏اى بى‏امان با طاغوت‏ها و طاغوتچه‏ها بپردازیم، همان پیروزى را به دست خواهیم آورد ولى اگر به جاى مبارزه با باطل، به مبارزه با خودى‏ها بپردازیم و به جاى درگیر شدن با قدرت‏هاى شیطانى با دوستان خویش! درگیر شویم، نه تنها به هدف امام نخواهیم رسید، بلکه خداى نخواسته آن پیروزى چشمگیرى که امام در نهضتش به ما ارمغان بخشید نیز از دست خواهد رفت و آن گاه جز ضرر و پشیمانى چیزى عایدمان نخواهد شد “یا حسره على العباد ما یأتیهم من رسول الاّ کانوا به یستهزؤون”

 

مبارزه با باطل در فرهنگ امام

به هر حال باز گردیم به سخن از امام، آن سلاله نبوت و عصاره ولایت، او که وارث نهضت‏هاى جاودانه ابراهیم بت‏شکن و موساى فرعون کش و عیساى مسیحا نفس است؛ او که از نیاى بزرگوارش حضرت محمد بن عبداللّه – صلّى الله علیه و آله – مجاهدت و مبارزه خستگى‏ناپذیر را تا فتح و پیروزى به ارث برده و على‏وار در میدان نبرد با باطل گام برداشته و حسین وار “حىّ على الجهاد” را سر داده تا تمدن باطل را بر باد دهد و انسان توحیدى را در سرزمین توحیدى، جانشین خدا سازد؛ او که راهش و روشش و منشش و تفکرش و نهضتش و حرکتش حسینى است، و یزیدیان در برابرش توان مقاومت نداشته‏اند از او سخن بگوییم. و در کوتاه‏ترین سخن ببینیم امام چگونه با باطل جنگید و چگونه مبارزه کرد تا پیروز شد؛ آن گاه او را در عمل – نه تنها در زبان – الگو و راهنما و راهبر خود سازیم تا باطل را به فضل الهى براندازیم.

مبارزه با باطل در فرهنگ امام خمینى، مبارزه در چند محور است:

۱- مبارزه با نفس:

مبارزه با نفس را حضرت رسول(ص) جهاد اکبر مى‏داند. بالاترین و ارزشمندترین جهاد و مبارزه، مبارزه با نفس خود انسان است. “اعدى عدوّک نفسک الّتی بین جنبیک”. این نفس امّاره است که با انسان همیشه همراه است و او را پیوسته به سوى باطل فرامى‏خواند و گاهى باطل را آن چنان حق جلوه مى‏دهد که جز صدّیقان، کسى نمى‏تواند از پى آن برآید و اگر کسى بخواهد در جبهه حق بر باطل پیروز شود (چه پیروزى ظاهرى و چه پیروزى حقیقى و دراز مدت هم چون پیروزى حسین(ع) بر یزید) باید قبل از هر چیز، با خویشتن خویش مبارزه کند؛ آن هم مبارزه‏اى بى‏تعارف!

این مبارزه اصل بر تمام مبارزه‏ها و پیکارها و جهادها است و تا در آن پیروز نشویم بر دشمنان داخلى و خارجى خویش پیروز نخواهیم شد.

امام در طول زندگى پربار خویش همیشه بر این امر تکیه داشته و مردم را از نفس خویش برحذر داشته است. آن روزى که اولین رییس جمهور روسیاه ایران به خدمتش رسید و مى‏خواست که امام ریاست جمهوریش را تصویب فرماید، امام همین نصیحت را به او کرد (گویا درون ناپاک او را خوانده بود و مى‏دانست که در باطنش چه باطلى نهفته است) و نفس را منشأ تمام بدى‏ها و آفت‏ها دانست ولى چه باید کرد که همواره پیام رسانان الهى، پیام خدا را بازگو مى‏کنند ولى کمتر گوش شنوا دارند! و حتى هنگام تصویب دومین ریاست جمهورى نیز امام، همین مطلب را تذکر داد و مبارزه با نفس را سرمنشأ تمام پیروزى‏ها دانست.

امام قدّس سرّه آن قدر که مردم را به مبارزه با نفس دعوت کرد به هیچ مطلب دیگرى دعوت نکرد، زیرا تا انسان نفس خود را لجام نکند و آن را زیر پا منکوب ننماید، به هیچ پیروزى دست نخواهد یافت. این راز وحشت غرب و شرق از امام است. در دوران جنگ روزنامه اشپیگل نوشت: “ما از آمریکا و دیگر غربى‏ها مى‏خواهیم تا خمینى زنده است، به ایران دست نزنند زیرا او داراى یک قدرت خارق العاده‏اى است که هنوز براى ما مشخص و مفهوم نیست”!!

همین طور است ! آن‌ها نمى‏توانند ایمان را که بالاترین قدرت خمینى بود با وسائل و دستگاه‏هاى مادّى، لمس کنند و آن چه ملموس نیست براى آنان محسوس نیز نمى‏باشد و هرگز نمى‏توانند به عمق این مطلب پى ببرند زیرا “فاقد الشى‏ء لایعطیه” کسى که خود چیزى را ندارد نمى‏تواند آن را به دیگران بخشد.

ما بر این باوریم که اگر همین یک نصیحت امام، به طور کامل و درست، در عمل اجرا شود، تمام مشکلات ما حل شده و بر اهریمن‏هاى ظاهرى و باطنى پیروز مى‏شویم و جمهورى اسلامى هم چنان با قدرت در میدان نبرد با باطل پیش مى‏رود و از آفات مصون مى‏ماند.

همین مبارزه با نفس است که مى‏تواند وحدت را در زیباترین جلوه‏هایش مجسم سازد و انسجام و هم پیوستگى را استحکام بیشتر بخشد. راستى اگر صد و بیست و چهار هزار پیامبر در یک مجلسى جلسه بگیرند و اجتماع کنند، ممکن است اختلافى میان آنان پدید آید؟

قطعاً نه!

چرا؟

براى این که آنان براى خود “انیّت” قائل نیستند و اصلاً خودى را در برابر خدا نمى‏بینند که با یکدیگر مرافعه و کشمکش داشته باشند. به خدا تمام درگیرى‏ها و مبارزه‏هاى ما به خاطر پیروى کردن از نفس امّاره است.

بیایید در این یادواره مهم و در دهمین سالگرد رحلت امام که مصادف با اربعین حسینى نیز مى‏باشد با نیاى امام “حضرت سیدالشهداء علیه السلام” پیمان ببندیم که از هرچه رنگ غیر خدایى دارد بپرهیزیم و با نفس خویش که شدیدترین دشمنان است پیکار کنیم.

۲- مبارزه با قدرت‌هاى متجاوز طاغوتى :

امام به ما آموخت که همیشه باید در برابر طاغوتان زمان به مبارزه و قیام پرداخت و این پرچم مقدس را تا رسیدن به احدى‏الحسنیین (یا پیروزى و یا شهادت) باید برافراشت و نگذاشت که بر زمین افتد. آنان که در میان راه بریدند و مبارزه را کنار گذاشتند، هرگز طعم شیرین پیروزى را نچشیدند و به آرمان خویش دست نیافتند.

امام در این زمینه مى‏فرماید:

“قیام شما در مقابل دیکتاتور اصلى که تمام شعائر ملى و مذهبى را زیر پا گذاشته، چون قیام امیرالمؤمنین در مقابل معاویه مى‏باشد که عمل بیش از اعمال آن دیکتاتور (محمد رضا شاه) مرتکب نشده بود”. )۵۷ / ۶ / ۲۳)

“امام مسلمین به ما آموخت که در حالى که ستمگر زمان بر مسلمین حکومت جابرانه مى‏کند، در مقابل او گرچه قواى شما ناهماهنگ باشد، بپاخیزید و استنکار کنید. اگر کیان اسلام را در خطر دیدید، فداکارى کنید و خون نثار نمایید.” )۵۷ / ۹ / ۱)

و سخن در این مقوله بسیار است که این خلاصه‏گویى گنجایش آن را ندارد همین بس که همه مى‏دانند امام از آن روز که نهضت را آغاز کرد با آن دیکتاتور سفاک جنگید و هم چنان با طاغوت‏ها و شیاطین بزرگ و کوچک مبارزه کرد تا پیروز شد. ما باید همیشه امام را در این مبارزه الگوى خود قرار دهیم و لحظه‏اى سستى و غفلت نکنیم که دشمن در کمین است و راه بس دراز است.

 

۳- مبارزه با شیطان بزرگ :

امام ، آمریکا را شیطان بزرگ مى‏داند و به حق چه سخن شیوایى است. این دیگر جاى بحث ندارد زیرا نشانه‏هاى شیطان بزرگ در هر کوى و برزنى و در هر شهر و دیارى و در میان هر ملت و دولتى نمایان است.

۴- مبارزه با متحجرها و مقدس نماها.

۵- مبارزه با جهل و بى‏سوادى.

۶- مبارزه با عوامل و دستیارهاى شیاطین بزرگ و قدرت‏هاى اهریمنى در داخل.

۷- مبارزه با فرهنگ وارداتى و تهاجم فرهنگى غرب.

۸- مبارزه با اسلام آمریکایى.

۹- مبارزه با دنیاگرایى و رفاه طلبى.

۱۰- مبارزه با هرچه که رنگ ضد خدایى دارد.

همه این موارد را فهرست‏وار یادآور شدیم وگرنه باید براى هر کدام صفحه‏اى بلکه صفحه‏هایى باز گشاییم و مطلب را با استدلال از بیانات و سخنان و اعلامیه‏هاى امام قدّس سرّه روشن کنیم، ولى خود مى‏دانیم که ملت رنجدیده و ستم کشیده ایران اسلامى، خط امام را به خوبى مى‏داند و از آن پیروى مى‏کند و با این مطالب بیش از ما آشنایى دارد و فقط ما آن‌ها را تذکر مى‏دهیم زیرا “انّ الذکرى تنفع المؤمنین”.

و اکنون بر ما است که تحت هر شرایطى عهده‏دار مسؤولیت مبارزه باشیم زیرا هرگاه لحظه‏اى از مبارزه باز ایستیم در مصاف دشمن قرار گرفته و مورد تهاجم تیرهاى آماده شده به سوى اسلام و قرآن و دشمنان قسم خورده اسلام خواهیم بود و قطعاً ملت مسلمان و مبارز ایران، یک لحظه استقلال و عزت خود را با هزار سال در ناز و نعمت، ولى وابسته به بیگانگان معاوضه نخواهد کرد.

یادى از ۱۵ خرداد

در پایان یادى هم از حماسه بلند ۱۵ خرداد کنیم، حماسه‏اى که با نثار خون هزاران شهید در ۱۵ خرداد ۴۲ ، تاریخ نهضت را آغاز نمود؛ نهضت مقدسى که قطعاً خون آن شهیدان و شهیدانى هم چون شهید سید محمد رضا سعیدى که در ۲۰ خرداد ۱۳۴۹ زیر شکنجه عمّال رژیم پهلوى با رهبرش پیمان خون بست و شهد شهادت را نوشید، آن را بارور ساخت و در ۲۲ بهمن ۵۷ به ثمر نشاند.

و چه جالب است که وقتى امام یاد از حماسه ۱۵ خرداد مى‏کند مبارزه با امریکا و نوکر دست نشانده‏اش و متحجرین و مقدّس مآب‏ها را در چند جمله خلاصه مى‏نماید که با یادآورى سخن امام هم یادى از ۱۵ خرداد مى‏کنیم و هم از این مبارزه خستگى‏ناپذیر امام، درس چگونه به پیروزى رسیدن را فرا مى‏گیریم.

امام در منشورش به روحانیت (۶۷ ۱۲/ / ۳) مى‏فرماید:

“اولین و مهم‏ترین فصل خونین مبارزه در عاشوراى پانزده خرداد رقم خورد. در پانزده خرداد ۴۲ مقابله با گلوله تفنگ و مسلسل شاه نبود، که اگر تنها این بود، مقابله را آسان مى‏نمود، بلکه علاوه بر آن، از داخل، جبهه خودى گلوله حیله و مقدس مآبى و تحجّر بود. گلوله زخم زبان و نفاق و دورویى بود که هزار بار بیش‏تر از باروت و سرب، جگر و جان را مى‏سوخت و مى‏درید.

در آن زمان روزى نبود که حادثه‏اى نباشد… امریکا و نوکرش پهلوى مى‏خواهند ریشه دیانت و اسلام را برکنند و عده‏اى روحانى مقدّس نماى ناآگاه یا بازى خورده و عده‏اى وابسته که چهره‏شان بعد از پیروزى روشن گشت، مسیر این خیانت بزرگ را هموار مى‏نمودند. آنقدر که اسلام از این مقدسین روحانى‏نما ضربه خورده است از هیچ قشر دیگرى نخورده است.”

و بى‏گمان بزرگداشت خاطره ۱۵ خرداد، چهره خطرناک این مقدس‏نماهاى احمق را برملا مى‏سازد و خطر این اندیشه خطرناک را بر حوزه فاش مى‏کند. آن قدر که امام عزیزمان از اینان وحشت داشتند، از هیچ قدرتى وحشت نداشتند. زیرا منافق بسیار خطرناک‏تر از کافر و دشمن ظاهرى است. این گرگان که لباس میش را در بر کرده بودند و با امام مى‏جنگیدند، به مراتب خطرشان سهمگین‏تر از امریکا و اسرائیل بود و اینقدر امام خون دل خورد و رنج کشید تا توانست چهره پلیدشان را برملا کند و غُل و زنجیرهایشان را درهم کوبد، همان غُل‏هایى که بر گردن مردم افکنده بودند و آنان را به اسلام امریکایى سوق مى‏دادند. امروز نیز رنگ و بوى آنان گه و بى‏گاه در حوزه به چشم مى‏خورد و باید روحانیون جوان و آگاه با دقت و هوشیارى از این مارهاى زهرآگین دورى جویند و خود را و دیگران را نجات دهند.

سخن را کوتاه مى‏کنیم و بر یک آرزوى امام تکیه مى‏نمائیم که همیشه به وحدت و هماهنگى پیروانش چشم دوخته بود. نگذارید روح امام از این همه آشفتگى‏ها و اختلاف‏ها که قطعاً نقشه دشمنان است آزرده شود و با هم در این اربعین حسینى و سال‏روز رحلت امام، با امام و رهبر خود تجدید عهد کنیم و پیمان ببندید که هرگز اختلاف فکرى مایه درگیرى و نزاع و پیکار شما با هم نشود و به جاى آن همه پرخاش، سر امریکا فریاد زنید که منشأ تمام مصیبت‏ها است و بر نفس امّاره داد بکشید که منشأ تمام بدى‏ها و شرهاست.

خداوند همه را هدایت کند و به راه امام که راه راستین حسین بن على سلام اللّه علیه است، رهنمون گرداند.

والسلام.

 

30دسامبر/16

مصاحبه با فرزند و همسر شهید، خانم دکتر لاله افتخارى

 

۷۸ / ۲ /۲۳

 

ضمن معرفى خود بفرمائید چه نسبتى با شهید دارید؟

– بسم الله الرحمن الرحیم ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریّاتنا قره اعین واجعلنا للمتّقین اماماً

با سلام به پیشگاه حضرت ولى عصر(عج) و با درود به نایب برحقّش حضرت آیه الله خامنه‏اى.

بنده لاله افتخارى هستم فرزند شهید محمد حسین افتخارى و همسر شهید محمد على عامریان.

از سابقه تحصیلى خود در زمان رژیم منحوس پهلوى و پس از انقلاب شکوهمند اسلامى بگوئید:

– بنده در زمان طاغوت در شهرستان شاهرود در خانوده‏اى مذهبى و اهل علم متولّد شدم و در همانجا به تحصیل علم پرداختم ولى بیشتر از دوره ابتدائى نتوانستم در آموزشگاههاى شهر خودمان شرکت کنم و با اینکه رتبه اول را به دست آورده بودم ولى به علت نامناسب بودن فضاى آموزشى مجبور به ترک تحصیل شدم مادرم فرمودند: اگر مى‏توانید رعایت اصول دینى و حفظ حجاب نمائید بروید و در همین مدارس درس بخوانید فقط باید در مقابل خداوند جواب داشته باشید و اختیار ادامه تحصیل را به خودم واگذار کردند، ولى خودم هرچه فکر کردم دیدم باید رضاى خدا را به دست آورم و چون در مدارس آن زمان خیلى سخت‏گیرى مى‏کردند و با اسلام مخالفت مى‏شد بنابراین تصمیم گرفتم تحصیلات کلاسیک را رها کنم و نزد مادربزرگوارم که به تدریس علوم حوزوى براى خانمها مشغول بود ادامه تحصیل دهم. مادرم در حال حاضر در حسینیه‏اى که به نام شهید افتخارى نامگذارى شده و پدر شهیدم آن را بنا و اداره مى‏کرد، مشغول تبلیغ و تدریس هستند. در این حسینیه به امور فرهنگى فرزندان شهدا از سال‏هاى اول انقلاب توسط پدر و مادرم پرداخته مى‏شد و هنوز هم ادامه دارد در سن ۱۶ سالگى به راهنمایى پدر و مادرم در حوزه علمیه سمنان به تدریس و حتى اداره آنجا مشغول شدم پس از چند ماه بر اثر مزاحمتها و اشکال‏تراشى‏هاى ساواک مجبور به بازگشت به شهر خودم شدم و یک سال قبل از انقلاب با همسرم ازدواج کردم و در زمان ازدواج هم شرط کردم که در صورت ایجاد شرایط مناسب تحصیل، اجازه ادامه تحصیل داشته باشم که خوشبختانه این شرط توسط خانواده همسرم پذیرفته و استقبال شد. در اوائل انقلاب هم به دلیل کوچکى فرزندان موفق به ادامه تحصیل نشدم چرا که براى من از همه چیز مهم‏تر تربیت صحیح فرزندان بود و هر موقع که احساس مى‏کردم و مى‏کنم که فرزندان نیاز به توجه بیشتر دارند مهمترین کارهاى خود را از جمله درس خواندن را تعطیل مى‏کنم.

بالاخره در سال ۶۸ موفق شدم در دوره متوسطه فارغ التحصیل شوم و در همان سال نیز در کنکور شرکت کردم و در رشته الهیات در شهر مشهد پذیرفته شدم (رتبه سوم رشته علوم انسانى سهمیه شاهد) و عملاً از سال ۶۹ این دوره را شروع و در سال ۷۳۵ با معدّل بالاى نوزده فارغ التحصیل شدم و رتبه اول کلیه گرایشهاى رشته الهیات را به دست آوردم و در همین سال براى کارشناسى ارشد شرکت کردم و بحمدالله بدون استفاده از سهمیه، رتبه اول علوم قرآن و حدیث دانشگاه تهران و تربیت مدرس را به دست آوردم. این دوره را هم در سه ترم فشرده با معدل بالاى ۱۹ به اتمام رساندم و در سال ۷۵ در دوره دکتراى همین رشته شرکت کردم و با رتبه اول قبول و در حال حاضر ترم پنجم این دوره را مى‏گذرانم و بحمدالله معدل همه این ترمها بالاى ۱۹ است.

پایان نامه دوره کارشناسى ارشد با عنوان “مفردات غریب القرآن” پایان نامه برگزیده اولین نمایشگاه دستاوردهاى علمى پژوهشى دانشجویان ممتاز بسیجى سراسر کشور شد.

در سال‏هاى ۷۵ و ۷۶ و ۷۷ در پنجمین و ششمین و هفتمین مجمع سراسرى طلاب و دانشجویان ممتاز شاهد و ایثارگر به عنوان دانشجوى برتر انتخاب شدم.

هم‏چنین در سال ۷۵ به عنوان دانشجوى نمونه شاهد دانشگاه تهران و در سال ۷۷ به عنوان دانشجوى نمونه کشورى برگزیده و لوح تقدیر از دست ریاست محترم جمهورى دریافت کردم.

نقش قرآن را در زندگى خود چگونه ارزیابى مى‏کنید؟

– احساس مى‏کنم که انسان هرچه گم شده داشته باشد در قرآن مى‏تواند پیدا کند و اگر انسان قرآن را با عشق و اخلاص و ذوق بخواند فکر مى‏کنم همان چیزى هست که ائمه علیهم‏السلام مى‏فرمایند که انسان وقتى با قرآن باشد هیچوقت احساس تنهایى نمى‏کند، احساس غربت نمى‏کند.

من فکر مى‏کنم انسان هم گم شده‏هایش را مى‏تواند در قرآن خواندن پیدا کند، به شرطى که باتوجه باشد و سعى کند زندگى خود را قرآنى کند آن طورى که خدا مى‏خواهد، مسلّم است هیچ کلامى بالاتر از کلام خدا و هیچ محبتى بالاتر از محبت خدا نیست بنابراین انسان با خواندن قرآن بى‏نیاز از دیگران مى‏شود.

فکر مى‏کنید حالا که با قرآن آشنا هستید و حتى تحصیلاتتان قرآنى است اگر چنین نبود زندگى شما چه فرقى با اکنون داشت؟

– آشنایى با قرآن و انس با قرآن براى انسان بهترین نعمت و سرمایه است اگر از نظر علمى به قرآن نزدیک نشده بودم شاید زمان‏هایى از زندگى‏ام به بطالت مى‏گذشت که الآن بحمدالله چنین نیست.

از فرزندانتان براى خوانندگان ما بگوئید:

– ۳ فرزند پسر دارم که پسر بزرگم حسین در رشته حقوق دانشگاه شهید بهشتى مشغول تحصیل هستند. فرزند دومم حسن در دوره پیش دانشگاهى مشغول هستند و فرزند کوچکم على در سال اول دبیرستان به تحصیل مشغول است که بحمدالله همگى از نظر تحصیلى موفق هستند.

من از هر سه فرزندم به خاطر تحمل زحماتى که به خاطر درس بنده داشتند تشکر مى‏کنم.

در مورد پدر شهیدتان کمى براى خوانندگان ما توضیح دهید:

ایشان علاوه بر واجبات، مستحبات خود را هم انجام مى‏دادند و از کارهاى مکروه پرهیز داشتند، شهید داروساز بود و بطور مستمر در جبهه‏ها حضور داشت. ایشان بسیار مقیّد به امر به معروف و نهى از منکر بود و سعى مى‏کرد این کار را با ظرافت‏هاى خاص خود انجام دهد تا تأثیرگذار باشد مثلاً وقتى مى‏دید خانمى براى خرید دارو مراجعه کرده است و حجاب مناسب ندارد، ۵۰% قیمت دارو را نمى‏گرفت و مى‏گفت این مقدار را تخفیف مى‏دهم تا بار دیگر که مراجعه مى‏کنى با حجاب کامل بیایى او همه جان و مال خود را در خدمت اسلام و مردم قرار داده بود.

پدرم در عملیات کربلاى چهار در حالى که همرزم همسرم بود به فیض عظماى شهادت نائل آمد.

از ویژگیهاى همسر شهیدتان محمد على عامریان بگوئید:

او در پشت جبهه در یک کارگاه شخصى به ساخت تانکرهاى مورد نیاز جبهه مى‏پرداخت و به این طریق به جبهه‏ها کمک مى‏کرد. از مهم‏ترین ویژگى‏هاى شهید، حُسن اخلاق و دستگیرى از درماندگان بود و به کظم غیظ شهرت داشتند. ایشان هرچه بیشتر به شهادت نزدیکتر مى‏شدند حالت خاصى در چهره‏شان محسوس بود.

و در حالى که خودشان با سکوت و حالت عادى مى‏گذراندند انسان درک مى‏کرد که بالاخره موقعیت خاصى دارد پیش مى‏آید. چندین بار ایشان براى جبهه ثبت نام کردند و ظاهراً با رفتن ایشان موافقت نشد که ایشان را با توجه به موقعیت کارى پشت جبهه، حضور ایشان را مؤثرتر مى‏دانستند و یا کمک‏هاى دیگر. این بار که ایشان به جبهه اعزام شدند به صورت غیر مترقبه اتفاق افتاد و ایشان گفتند که من باید بروم، به خاطر همین هم ایشان فرصت نوشتن وصیت نامه هم پیدا نکردند و وصیت نامه ایشان قطرات خونى بود که از ایشان باقى مانده بود و حتى مدارکى هم که مى‏خواستند ببرند بنده برایشان آماده کردم که عکس و حتى فرمى هم باید پر مى‏شد بنده پر کردم و فوراً هم به شهادت رسیدند در حالى که چند ماهى بود که عملیاتى انجام نشده بود فقط مى‏گفتند جبهه‏ها را پر کنید، ایشان مى‏گفتند با توجه به این همه مشکلات، من باید زمانى به جبهه بروم که (جداى همه مسئولیتهایم) مفید بتوانم واقع شوم و همان روزى که ایشان رفتند عملیات هم همان روز شروع شد کربلاى ۴ و ساعتى که ایشان موفّق به شرکت در عملیات شدند شاید یکى دو ساعت بعد به شهادت رسیدند که به خاطر همین موضوع ایشان فرصتى جهت نوشتن نامه یا وصیت نامه پیدا نکردند و حتى در قسمتى از فرم که برایشان پر کردم سؤالى شده بود که هدف شما از شرکت در جبهه و جنگ چیست من از ایشان سؤال کردم، ایشان گفتند: که شما مى‏دانید که همه نوع امکاناتى در پشت جبهه براى من وجود دارد و بحمدالله از نظر مادى و معنوى هیچ‏گونه کمبودى ندارم پس بنویسید فقط براى رضاى خدا و من هم نوشتم فقط براى رضا خدا و خوب واقعاً خودم هم مى‏دانستم که واقعاً همین هست. از خصوصیات دیگر ایشان این بود که ایشان به روحانیت شدیداً علاقه داشتند و حتى بارها مى‏گفتند که من آرزو داشتم که در لباس روحانیت بودم اما موقعیت‏هاى خاصى به وجود آمده بود که ایشان نتوانسته بودند در این رشته به تحصیل بپردازند ولى واقعاً در خدمت روحانیت بودند چه آن زمان که در خدمت روحانیونى بودند که جهت تبلیغ در برنامه‏هاى عزادارى دعوت مى‏شدند و واقعاً مخلصانه در خدمتشان بودند و از هیچ چیز برایشان دریغ نداشتند و به آنها عشق مى‏ورزیدند و سعى مى‏کردند که بیشترین دوستانشان از آن طبقه باشند.

به هر حال من احساس مى‏کنم که کوچکتر از آن هستم که پیامى بدهم، چون ما نتوانستیم واقعاً خودمان را بسازیم، نه سعادت این را داشتیم که آن طور از شهدا و الگوهایمان رنگ بگیریم و از ائمه اطهار علیهم‏السلام، ولى خوب به هر حال بهترین الگوها ائمه اطهار علیهم‏السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت زینب سلام الله علیها هستند که ما مى‏توانیم تا حدودى در جهت آنها حرکت کنیم ولى به عنوان یک مسلمان در وهله اول و در وهله دوم به عنوان فردى که منسوب به خانواده شهدا است وظیفه داریم که بیشترین تلاش‏مان را در راهى که واقعاً قرآنى باشد و واقعاً به عنوان یک مسلمان باعث بردن آبروى اسلام نباشد باید تلاش کنیم که نقش خودمان را در این راه ایفا کنیم. حالا این مى‏تواند در جاهاى مختلف صُوَرِ مختلفى داشته باشد و در هر جا یک حالتى داشته باشد؛ مثلاً در زندگى عادى، در رفتار و معاشرت انسان با همسایگان خودش باید طورى باشد که به عنوان فردى که مدعى اسلام است طورى نباشد که آنها از اسلام بى‏زار شوند بلکه باید به عکس، فکر کنند که بیشتر به آن طرف جذب شوند و در رفتارهاى اجتماعى دیگر در مراحل مختلف باید سعى کنیم که به مانند ائمه علیهم‏السلام باشیم و کارهایى را انجام دهیم که در شأن مسلمانى ما باشد.

و در حضور در کلاس‏ها هم من عقیده دارم که همه دانشجوها و فرزندان و خانواده‏هاى شهدا باید سعى کنند که منظم‏ترین دانشجویان باشند و خودم سعى کردم که منظم باشم و بیشترین تلاش را انجاام دهم در عین حال باید هوشیار هم باشیم که با جریانات انحرافى هم برخورد مناسب را داشته باشیم. و در کل باید مسلمانى باشیم که واقعاً مسلمان باشیم.

در خدمت فرزند بزرگوار شهید هستیم لطفاً بفرمائید چه نسبتى با شهید دارید و از خودتان و برادرهایتان بگویید که چه توفیقاتى در زندگى‏تان داشته‏اید و الآن چه کار مى‏کنید؟

– بسم الله الرحمن الرحیم. حسین عامریان هستم دانشجوى سال سوم حقوق دانشگاه شهید بهشتى. برادر کوچکتر از من پیش‏دانشگاهى هستند، برادر آخرى هم سال اول دبیرستان هستند.

خودتان الآن ترم چندم هستید؟

– من ترم ششم هستم.

یک مقدار از موفقیت‏هاى تحصیلى‏تان بفرمایید؛ نمراتتان به چه صورت بوده؟

– در دوران ابتدایى نمرات من نسبتاً خوب بود البته تا زمانى که متقارن با شهادت پدرم شد که بعد هم به راحتى توانستیم که خودمان را وفق بدهیم. راهنمایى هم که سال دوم و سوم را همراه با مادرمان به مشهد رفتیم و اوّل و دوم دبیرستان هم موفقیت‏هایى در مسابقات هم گاهاً داشتیم. از نظر اخلاقى هم که سه بار از دبیرستان و راهنمایى به عنوان نمونه اخلاق انتخاب شدم، سال سوم و چهارم هم که آمدیم تهران و در دبیرستان‏هاى عادى تهران ادامه تحصیل دادیم و همان سال ۷۵ که کنکور شرکت کردیم رتبه ۲۰۰ کنکور را آوردیم و رشته حقوق دانشگاه شهید بهشتى قبول شدم.

در کنار فعالیتهاى تحصیلى چه کارهایى مى‏کنید؟

– کار فوق العاده بیشتر مطالعات متفرقه و مباحثه علمى و سیاسى و مذهبى براى این‏که اطلاعات ما محدود به رشته خودمان نباشد و بتوانیم در زمینه‏هاى مختلف رشد پیدا کنیم از نظر زبان و کلاس‏هاى دیگر هم بهره‏مند شویم. فعالیت‏هایى هم در بسیج دانشگاه یا به صورت خیلى محدود با نهاد مقام معظم رهبرى داشتیم.

شما خودتان از پدرتان خاطره‏اى دارید؟

– من چیز زیادى یادم نمى‏آید چون سنّم کم بود.

از این‏که یک فرزند شهید هستید در سطح جامعه چه احساسى دارید؟

– از یک لحاظ افتخار مى‏کنیم که فرزند شهید هستیم و کسى که الگو به جامعه مى‏دهد وظیفه خودش را شناخته و به آن عمل کرده ولى از یک لحاظ هم یک بار سنگینى هست که بر دوش ما گذاشته شده و تکلیفى هست که واقعاً خیلى سخت است که ما با این عنوان باشیم و بخواهیم آن را حفظ کنیم و آن را ضایع نکنیم براى همین تکلیف بزرگ‏تر و سنگین‏ترى از دیگران بر دوش ما هست که باید زحمت و تلاش بیشترى داشته باشیم.

شما در موفقیت‏هاى تحصیلى‏تان نقش مادر را چگونه مى‏بینید؟

– آن‏چه که مسلّم است این است که ایشان در درس براى ما خیلى بیشتر از ما زحمت کشیدند خیلى به ما در مواقع مختلف کمک کردند حتى زمان امتحانهاى خودشان هم درس خودشان را نمى‏خواندند و به ما کمک مى‏کردند.

با توجه به وضعیت فعلى که در جامعه بحث جوان‏گرایى مطرح هست شما هم به هم سن و سال‏هاى خودتان به عنوان فرزند یک شهید به عنوان کسى که به هر حال مورد احترام هستید در این جامعه و به عنوان یک جوان ایده‏آل در نظام اسلامى دیده مى‏شوید چه پیامى به جوانهاى مختلف در طیف‏هاى مختلف فکرى و اجتماعى دارید؟

– من که خودم هنوز مشکل دارم که بدانم چه راهى را باید بپیمایم البته در راهمان شکى ندارم اما در روش هنوز مشکل دارم تجربه کافى ندارم، اما باید از خدا بخواهیم که وظیفه‏شان را به آنها نشان بدهد و یکى هم این‏که در راهشان موفقشان بدارد و این‏که همیشه باید خدا را در کارهایشان حاکم ببینند و بدانند که همیشه و همه جا باید با یاد خدا کارهایشان را انجام بدهند و براى خدا انجام بدهند و هرجا که احساس کنند که مخالف خواسته خداوند است عمل نکنند و در مسایل جامعه هم باید سعى کنند که راه دین را بپیمایند و راهى که اهل دین در آن مسیر قرار دارند که از همه مشخص‏ترشان مقام معظم رهبرى هستند که مسیر دین را مى‏پیمایند وقتى که مسیر دین را انسان مى‏پیماید هم دیانتش به منزل مى‏رسد هم سیاستش هم از نظر سیاسى رشد پیدا مى‏کند و به راه امن مى‏رسد هم از نظر تفکر دینى به طور خاص پیشرفت پیدا مى‏کند.

با تشکر از شما که وقتتان را در اختیار ما قرار دادید، امیدواریم خداوند به همه ما توفیق عنایت فرماید که از ادامه دهندگان راه آن عزیزان باشیم.

 

30دسامبر/16

مفاتیح ترنّم

 

یاد یار

شکستیم بى او

دیروز با ما کسى بود از ما به ما باوفاتر

آینه فطرت ما از ما به ما آشناتر

دیروز با ما کسى بود مانند خورشید، صادق

مانند باران صمیمى از باغ هم باصفاتر

بودیم و دیدیم او را گفت و شنودیم او را

رفتیم تا اوج با او از عطر گل‏ها رهاتر

مرغان پربسته بودیم، از یادمان رفته پرواز

پروازمان داد مردى از آسمان‏ها فراتر

امروز او نیست با ما مانند او کیست با ما؟

رفت و شکستیم بى او، از قلب او بیصداتر

فاطمه راکعى

 

نغمه عاشقان

دل همه شب زدیده‏ام مى‏طلبد نشانه‏ات

اى زده خلق عالمى حلقه به گرد خانه‏ات

بانگ بلند شادیم از دلِ آسمان گذشت

تا زدرم درآمدى با لب پر ترانه‏ات

مجمر تار سینه‏ام رنگ سحر گرفته است

از نفس گرامى و نغمه عاشقانه‏ات

خورده به روى دشمنان سیلى پر صلابتت

مانده به پشت حاسدان سرخىِ تازیانه‏ات

خیز که شور گریه کى راه به خواب مى‏دهد

تا که زداغ بى کسى سر بنَهم به شانه‏ات

در صف دل شکستگان قاصد صد بهانه‏ام

اى دل و جان خسته‏ام، قاصد بى‏نهانه‏ات

بهروز یاسمى

 

ستاره بى‏غروب

اى آفتاب شیفته یک نظاره ات

یعقوب من! غروب ندارد ستاره ات

زخم زبان شنیده اى از نابرادران؟

یوسف فداى آن جگر پاره پاره‏ات

اینک ببین که غرق گل بوسه مى‏شود

دیوارهاى ساده دارالاماره‏ات

فرداى دور اگر که سر از گور بر کنم

سر مى‏دهم هزار غزل در هزاره‏ات

باید دگر بخواب ببیند تو را زمین

آیا شود به خواب ببیند دوباره‏ات؟

علیرضا قزوه

 

 

یک آسمان نگاه

او سینه اى به وسعت دریا داشت

چشمى چو آفتاب، شکوفا داشت

در لحظه‏هاى خلسه و تنهایى

یک آسمان نگاه، تماشا داشت

چشمان او چو آینه روشن بود

دستان او کرامتِ دریا داشت

با خویش آیه آیه سخن مى‏گفت

در خویش سوره سوره سخن‏ها داشت

وارسته از حضیض تعلق بود

چون کوه بود و پشت به دنیا داشت

در راه شور و عشق قدم مى‏زد

جانى براى هدیه مهیّا داشت

چون لاله داغدار و جگر خون بود

در سینه‏هاى سوخته مأوا داشت

در عاشقى یگانه دوران بود

در دوستى طریقت مولا داشت

او در حصار واژه نمى‏گنجد

روحى بلند و عاشق و پویا داشت

ده سال در فراق به سر بردیم

مى‏ریخت خون زدیده، اگر، جا داشت

عباس براتى‏پور

 

یک گل و صد بهار

یاد آن روزى که بهمن گل به بار آورده بود

در زمستان نیز با خود نوبهار آورده بود

یاد باد آن دل تپیدن‏هاى مشتاقان یار

آن نقشیم کان زیبانگار آورده بود

عشق را، محو صد رشته جان در لعل نوشین بسته بود

حسن را صد چشم دل آینه دار آورده بود

منکران گفتند: با یک گل نمى‏گردد بهار

لیک ما دیدیم یک گل صد بهار آورده بود

شب پرستان را به کار خویش حیران کرده بود

آفتاب ما که صبحى بى‏غبار آورده بود

“ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود”

کان چنان باغ محبت گل به بار آورده بود

در نگاهش جلوه گل بود و با غوغاى عشق

در چمن هر گوشه‏اى را، صد هزار آورده بود

على هوشمند

 

شور اشک

مرا به دولت دیدار آن یگانه ببر

مرا به عشق، به عرفان، به جاودانه ببر

به پیچ و تاب سِرشکم سپار و خیزش موج

مرا به دیدن دریاى بیکرانه ببر

مرا به درک شب شور و شوق یارى کن

به سرزمین غزل‏هاى عارفانه ببر

شدم ملول از این غربت ملال انگیز

پرم زخواهشِ رفتن مرا به خانه ببر

مرا به وسعت سجاده‏هاى سبز دعا

به شور اشک و به شب‏هاى عاشقانه ببر

مرا به راز گل و شوق سبزه مهمان کن

مرا به دیدن باغى پر از جوانه ببر

به ذهن بال و پرم ذوق پرکشیدن سوخت

مدد رسان و مرا سوى آشیانه ببر

زننگ نام پشیمانم اى صداقت محض

مرا به منزل یاران بى‏نشانه ببر

سیاوش دیهیمى

 

یوسف محزون

آن دل که در این باغ بخندیم نداریم

آن سر که گلى را بپسندیم نداریم

ما باده‏کش کهنه سبوى دلِ خویشیم

حالى که بگوییم و بخندیم نداریم

چون یوسف محزون سر بازار زلیخا

شوقى که بپرسیم: به چندیم؟ نداریم

داریم دلى بسته به گیسوى حقیقت

آن دل که به زلف تو ببندیم نداریم

هرچند که کوریم به بینایى یعقوب

چشمى پى اشکى که فکندیم نداریم

جز میوه آزادگى اى دوست چو آن سرو

حاصل به خدا گرچه بلندیم نداریم

بعد از تو “رضا” را نبود سیر گل از درد

آن دل که در این باغ بخندیم نداریم

رضا پارسى پور

 

وقتى که نیستى

اى دوست، اى جاودانه مرد!

اى ماندنى ترین

یادت همیشه سبز

نامت همیشه در دلِ شیدائیان بلند

اى آیه‌هاى نور

در جارى کلام تو پیدا

اینک خداى را، لختى درنگ کن

با ما بگو، وقتى که نیستى

ما در کلام شعله به آتش کشیم دل

در شعله‌هاى یاد تو؟

یا در نگاهِ خسته دیروزت

ما در کدام شعله بسوزیم؟

اى داغ صد حدیث به دل برده در سکوت

با ما بگو شرح بلند آن غم پنهان خویش را

اى بهترین کلام، اى شعر ناب قرن

من در کدام واژه تو را میهمان کنم

من در کدام واژه بجویم نشانِ تو

من در کدام آینه

تصویر منعکس شده‏ات را پیدا کنم

شاید در قطره‌هاى اشک یتیمى

از یک شهید

شاید.

امیر فخر موسوى

 

با سلام

هر از چند گاهى دوستان و شاعرانِ ارجمندى از گوشه گوشه این سرزمینِ شعر خیز و ادب دوست، اشعارى جهت درج در صفحه “مفاتیح ترنم” ارسال مى‏دارند که پس از بررسى، چنان‏چه از نظر کارشناس صفحه قابل چاپ باشد، با حک و اصلاح آن را بر دیده منّت صفحه مفاتیح ترنم مى‏گذاریم. بار دیگر از عنایات شما کمال تشکر را داریم. و هم چنان در انتظار شعرهاى تازه شما چشم در راهیم.

شعرهاى شما رسید: سمیه اصفهانى، عبدالله ترابى، مرتضى نورمحمدى، پروانه منصورى، عباس احمدى.

 

 

 

 

30دسامبر/16

نگاهى به رویدادها

 

جهان اسلام

 

× جنایات صرب‏ها در کوزوو یک میلیون مسلمان را آواره کوه‏ها کرد. (۷۸/۱/۱۷)

× رژیم عراق ۴ روحانى را به اتهام قتل آیت‏الله صدر اعدام کرد. (۷۸/۱/۱۸)

× ۳ هزار مسلمان مبارز در کشمیر مفقود شده‏اند.

× صرب‏ها صدها مسجد در کوزوو را به آتش کشیدند. (۷۸/۱/۲۱)

× دادگاه نظامى مصر ۹ مسلمان را به اعدام محکوم کرد. (۷۸/۱/۳۰)

× اسلام‏گراهاى ترکیه در انتخابات شهردارى‏ها پیروز شدند. (۷۸/۲/۱)

× تعداد زیادى از مسلمانان کوزوو در حلقه محاصره صرب‏ها بر اثر گرسنگى و سرما جان خود را از دست دادند. (۷۸/۲/۲)

× افراد مسلح ناشناس در ایالت پنجاب به روى عزاداران حسینى آتش گشودند. (۷۸/۲/۴)

× نماینده محجبه ترکیه به خاطر مشروط شدن سوگند به برداشتن روسرى، پارلمان را ترک کرد. (۷۸/۲/۱۳)

× دمیرل: حجاب نشانه اصولگرایى اسلامى است ، دولت ترکیه آن را تحمل نمى‏کند.

× مروه کاواکچى: حاضر نیستم روسرى را بردارم. من نماینده مردم هستم و به مبارزه خود ادامه خواهم داد.

× سلیمان دمیرل: روسرى نماد جدید حرکت فرهنگى در ترکیه است. (۷۸/۲/۱۶)

 

داخلى

× رئیس جمهور: جهت گیرى برنامه‌هاى دولت خدمت به اقشار محروم جامعه است.

× رهبر انقلاب: دورى از هرگونه خودکامگى و استبداد رأى، مهم‏ترین ویژگى حکومت‏هاى الهى است.

× سفر آقاى خاتمى به فرانسه با توافق طرفین تحقق خواهد یافت. (۷۸/۱/۱۷)

× صحّت برگزارى انخابات شوراهاى اسلامى در ۶۸۸ شهر و ۹۹درصد روستاهاى کشور تأیید شد. (۷۸/۱/۱۹)

× تروریست‏ها، فرمانده شجاع جبهه‏ها، سرلشکر صیاد شیرازى را به شهادت رساندند.

(۷۸/۱/۲۱)

× دادگاه عالى لاهور حکم اعدام ۹ تن از عاملان شهادت اتباع ایرانى در پاکستان را تأیید کرد.

× رهبر انقلاب خواستار بررسى پیش‏نویس برنامه سوم توسط مجمع تشخیص مصلحت نظام شد. (۷۸/۱/۲۲)

× در پى شهادت صیاد شیرازى به دست منافقین، کاردار عراق صبح امروز به وزارت خارجه احضار شد.

× یک مقام مسئول شرکت دخانیات: سالانه بیش از ۴۰۰ میلیون دلار صرف واردات سیگار قاچاق مى‏شود.

× با حضور فرمانده کل قوا و مسئولین کشورى و لشکرى وداع جانسوز و باشکوه مردم با پیکر پاک امیر ارتش اسلام شهید سپهبد صیاد شیرازى برگزار شد. (۷۸/۱/۲۳)

× رئیس جمهور: دفاع از حقوق و مبارزات مردم فلسطین با انقلاب اسلامى ایران عجین شده است. (۷۸/۱/۲۴)

× با حضور رهبر انقلاب، رئیس جمهور و اقشار مختلف مردم، مراسم بزرگداشت شهید سپهبد صیاد شیرازى برگزار شد.

× اولین جلسه مجمع روحانیون در سال ۷۸ با حضور آقاى خاتمى برگزار شد. (۷۸/۱/۲۵)

× موشک پدافند هوایى “صیاد یک” با موفقیت آزمایش شد.

× رهبر انقلاب: دشمن درصدد است، اخلاص، غیرت دینى و احساس سربازى براى دین خدا را از ملت ما بگیرد.

× رئیس جمهور: اگر اسلام را مى‏خواهیم باید قانون اساسى را پیاده کنیم.

× ایران خواستار استرداد طراحان ترور شهید صیاد شیرازى توسط عراق شد. (۷۸/۱/۲۸)

× رئیس جمهور: وزارت اطلاعات را از ریشه‏هایى که موجب بروز قتل‏هاى اخیر شد پاک خواهم کرد. (۷۸/۱/۲۹)

× فرمانده کل قوا لوح سپهبدى شهید صیاد شیرازى را به فرزند وى اعطا کردند.

× رئیس جمهور: ارتش جمهورى اسلامى ایران، پشتوانه عظمت و اقتدار ملت و نظام است.

× وزیر امور خارجه: ایران در راستاى اعتمادسازى و مشارکت در امور منطقه حرکت مى‏کند.

× دکتر غلامحسین ابوالقاسمى فخرى استاد دانشگاه تبریز قرآن مجید را به زبان فرانسه ترجمه کرد. (۷۸/۱/۳۰)

× تقاضاى استیضاح وزیر ارشاد توسط ۳۱ نماینده تقدیم مجلس شد.

× محسن کدیور به اتهام تبلیغ علیه نظام و تشویش اذهان عمومى به ۱۸ ماه زندان محکوم شد.

(۷۸/۲/۱)

× رئیس جمهور: استیضاح حق نمایندگان است و ما به رأى مجلس احترام مى‏گذاریم.

(۷۸/۲/۲)

× سپاه پاسداران: ملت ایران هنوز هم امریکا را دشمن شماره یک خود مى‏داند.

× وزارت خارجه قطعنامه اخیر اتحادیه اروپا در مورد حقوق بشر در ایران را محکوم کرد.

(۷۸/۲/۵)

× فریاد “مرگ بر امریکا” در صحراى طبس طنین‏انداز شد. (۷۸/۲/۸)

× رهبر انقلاب: شوراها به رفع مشکلات مردم بپردازند و درگیر مناقشات سیاسى و جناحى نشوند.

× شوراهاى اسلامى شهر و روستا، امروز با پیام رهبر انقلاب و سخنان رئیس جمهور آغاز به کار مى‏کنند. (۷۸/۲/۹)

× جشنواره مطبوعات با حضور ۲۵ نشریات کشور آغاز به کار کرد.

× آیت الله‌هاشمى رفسنجانى: شوراهاى اسلامى از معارضه بپرهیزندو با همدلى به رفع مشکلات مردم بپردازند. (۷۸/۲/۱۱)

× با ۱۳۵ رأى موافق وزیر ارشاد از مجلس رأى اعتماد گرفت. (۷۸/۲/۱۲)

× رئیس جمهور: وزیر ارشاد با قوت به کار خود ادامه دهد و همه سعى کنیم از ضعف‏ها و کاستى‏ها بکاهیم.

× شایعه تغییرات در هیأت دولت تکذیب شد.

× رئیس سازمان قضایى نیروهاى مسلح: همه عوامل، مباشران و طراحان قتل‏هاى مشکوک شناسایى شده‏اند. (۷۸/۲/۱۳)

× رئیس جمهور دوازدهمین نمایشگاه بین‏المللى کتاب تهران را افتتاح کرد.

× توزیع کوپن‏هاى جدید از امروز در ۲۶ استان کشور آغاز شد.

× حجهالاسلام والمسلمین کروبى: اگر کسى ولایت فقیه را قبول نداشته باشد قانون اساسى را قبول ندارد. (۷۸/۲/۱۴)

× رهبر انقلاب در دیدار معاون دوم شوراى وزیران و وزیر دفاع عربستان: امکانات عظیم کشورهاى اسلامى باید براى حل مشکلات مسلمانان به کار گرفته شود.

× هلیکوپتر ایرانى شباویز به تولید انبوه رسید. (۷۸/۲/۱۵)

× کرباسچى به زندان رفت.

× رهبر انقلاب: مفهوم واقعى توسعه سیاسى و فرهنگى با روزنامه‏بازى و جنجال ایجاد نمى‏شود.

× نمایندگان زن مجلس برخورد دولت ترکیه با نماینده محجبه پارلمان این کشور را به شدت محکوم کردند.

× رئیس جمهور: تأیید جهانى پیشنهاد گفت‏وگوهاى تمدن‏ها نشان دهنده نیاز مبرم بشریت به تفاهم است. (۷۸/۲/۱۶)

 

خارجى

× لیبى دو مظنون بحران لاکربى را تحویل سازمان ملل داد. (۷۸/۱/۱۷)

× پارلمان اسکاتلند پس از ۳۰۰ سال وقفه آغاز به کار مى‏کند.

× ناتو آتش بس اعلام شده از یوگسلاوى را رد کرد. (۷۸/۱/۱۸)

× یک مورخ استرالیایى، به خاطر مخالفت با صهیونیسم، در آلمان دستگیر شد. (۷۸/۱/۲۱)

× یک مورخ لهستانى به اتهام انتشار مطالب ضد صهیونیستى در لهستان زندانى شد.

(۷۸/۱/۲۲)

× پاپ: بى‏بند و بارى، منفعت شخصى و ایمان سطحى، ویژگى کنونى جوامع غربى است.

× فرمانده گارد ریاست جمهورى نیجر، قدرت را به دست گرفت. (۷۸/۱/۲۳)

× در پایان یک محاکمه ۷۷ روزه، مرد شماره ۲ مالزى رسماً مجرم شناخته شد. (۷۸/۱/۲۵)

× انتخابات ریاست جمهورى الجزایر تنها با یک کاندیدا برگزار مى‏شود. (۷۸/۱/۲۶)

× دولت ائتلافى هند سقوط کرد.

× یوگسلاوى پیشنهاد صلح کوفى عنان را رد کرد.

× کاردار یوگسلاوى در ایران: بلگراد اجازه نخواهد داد کوزوو به استقلال دست یابد.

(۷۸/۱/۲۹)

× یلتسین: روسیه اجازه نمى‏دهد ناتو یوگسلاوى را تصرف کند. (۷۸/۱/۳۱)

× دادستان دادگاه امنیتى ترکیه خواستار اعدام اوجالان شد.

× دو دانش آموز امریکایى۲۳ نفر را در یک دبیرستان کشتند. (۷۸/۲/۱)

× سونیا گاندى مأمور تشکیل کابینه هند شد.

(۷۸/۲/۴)

× پارلمان هند منحل شد.

× عرفات تشکیل کشور مستقل فلسطین را اعلام نخواهد کرد. (۷۸/۲/۸)

× واشنگتن طرح ۶ ماده‏اى میلوسویچ براى حل بحران کوزوو را نپذیرفت.

× نمایندگان کنگره: کلینتون با مداخله نظامى در بالکان قوانین امریکا را نقض کرده است.

(۷۸/۲/۱۱)

× ناتو با ردّ پیشنهاد میلوسویچ حملات نظامى خود علیه یوگسلاوى را شدت بخشید.

(۷۸/۲/۱۲)

× اجویت براى تشکیل دولت ترکیه از دمیرل مجوز گرفت.

× کوفى عنان: آزادى مطبوعات ضامن سایر آزادى‏هاست. (۷۸/۲/۱۴)

× طرح استیضاح وزیر اوقاف کویت به انحلال مجلس این کشور انجامید.

× مهلت اجراى توافقنامه اسلو پایان یافت.

× نتانیاهو: از تشکیل کشور فلسطین جلوگیرى خواهم کرد.

(۷۸/۲/۱۵)

 

30دسامبر/16

ولایت فقیه و رد شبهه‏ها (۶)

 

 

حجهالاسلام والمسلمین محمد محمدى اشتهاردى

 

پیش سخن

ما معتقدیم دین راستین با سیاست صحیح با هم پیوندى ناگسستنى دارند و مکمّل یکدیگر در پیدایش جامعه ایده‏آلِ الهى است. دین منهاى سیاست؛ هم چون درخت بى‏آب است، و سیاست بدون دین همانند آب بى‏درخت مى‏باشد. استعمارگران همیشه به این نتیجه رسیده‏اند که بزرگ‏ترین دشمن آن‏ها، دین و آیین الهى است، لذا همواره مى‏کوشند تا دین را از ماهیّت خود تهى کنند، چنان‏که آیین مسیحیت را چنین کردند، و یا دین را در انزوا و در گوشه معابد، زندانى نمایند، و نگذارند وارد جامعه و عرصه سیاست گردد. به همین دلیل نظریّه جدایى دین و سیاست را در همه جا مطرح کردند، و آن را به عنوان قانونى قطعى تلقّى نمودند، به طورى که مردم غرب و غرب زده چنین نظریه‏اى را – که کاملاً سیاستى حساب شده و استعمارى است – باور نمودند.

با اوج‏گیرى انقلاب اسلامى و پیروزى آن در ایران، این نظریه با گسترش وسیعى از طرف استکبار جهانى و اذناب آن‏ها در همه جا و در داخل کشور، خودنمایى کرد، لیبرال‏ها و ملّى گراها در این راستا گوى سبقت را ربودند، و با ترفندها و دست آویزهاى گسترده، به جنگ با ولایت فقیه برخاستند، چرا که ولایت فقیه پرچم نیرومند حکومت دینى است،و ملتقاى دین و سیاست.

بنابراین، همه باید به این هشدار توجّه کنند که جدایى دین و سیاست، براى ضربه زدن به پیکر مقدس ولایت فقیه، و حکومت و حاکمیّت دینى در این راستا است. از این رو، باید با حمایت فکرى و عملى از اصل بالنده و افتخار آفرین ولایت فقیه، در برابر این نظریه واهى و شعار کور به مقابله پرداخته و نگذاشت دین اسلام نیز هم چون آیین مسیحیّت در انزوا و گوشه کلیسا قرار گیرد. در این فصل بر آن هستیم براى ردّ این شبهه و القاى شیطانى، به بررسى پیوند دین و سیاست، و ماهیّت این دو بپردازیم، با این اشاره به تبیین اصل مطلب باز مى‏گردیم:

 

توضیح عوامل جدایى دین از سیاست

یکى از محقّقان بزرگ مى‏نویسد: در کشورهاى غربى، شعار جدایى دین از سیاست، بسیار رایج است، و شاید به یک معنى جزء مسلّمات آن‏ها شده است. به همین دلیل از تشکیل حکومت اسلامى که دین و سیاست را به طور قاطع با هم پیوند مى‏زند، وحشت مى‏کنند و رنج مى‏برند، و این به دو دلیل است:

۱- آیینى که در جوامع غربى وجود دارد، آیین مسیحیت کنونى است، و مى‏دانیم که این آیین بر اثر تحریفات زیادى که با گذشت زمان در آن پدید آمده است، دین را به صورت یک مسأله کاملاً خصوصى و فردى و منحصر به رابطه خلق و خالق که تعلیمات آن منحصر به یک سلسله توصیه‏هاى اخلاقى مى‏شود، در آورده است، و کارى به مسائل اجتماعى و مخصوصاً مسائل سیاسى ندارد. فرق میان دین‏دار و غیر دین‏دار، در این جوامع آن است که فرد دین‏دار به یک سلسله مسائل اخلاقى پاى‏بند است، و هفته‏اى یک روز به کلیسا مى‏رود، و ساعتى به نیایش و مناجات مى‏پردازد، ولى افراد بى‏دین، تعهّد خاصّى نسبت به مسائل اخلاقى ندارند (هرچند گاهى به عنوان ارزش‏هاى انسانى نه دینى، براى آن احترام قائلند) و هرگز به کلیسا نمى‏روند.

۲- خاطره بسیار دردناکى که آن‏ها از حکومت ارباب کلیسا در قرون وسطى و دوران انگیزیسیون (تفتیش عقاید) دارند، سبب شده که براى همیشه دین را از سیاست جدا کنند.

توضیح این‏که: ارباب کلیسا، در قرون وسطى بر تمام شؤون سیاسى واجتماعى مردم اروپا مسلّط شدند، و پاپ‏ها با قدرت تمام بر کشورهاى این قارّه حکومت مى‏کردند، حکومتى که منتهى به استبداد و خودکامگى شدید شد، تا آن جا که در برابر نهضت علمى به پا خاستند، و هر فکر نو و پیشرفت علمى را به عنوان ضدّیت با مذهب درهم کوبیدند، محکمه‏هایى که بعداً به نام “انگیزیسیون” نامیده شد برپا کردند، و گروه‏هاى بى‏شمارى را به این محکمه کشاندند و محکوم کردند، بعضى را سر بریدند، و بعضى را زنده زنده در آتش سوزاندند یا محکوم به زندان نمودند که در میان آن‏ها جمعى از دانشمندان معروف علوم طبیعى بودند، تمام پادشاهان از آن‏ها حساب مى‏بردند، و فرمانشان براى آن‏ها مطاع بود، افزون بر این ثروت‏هاى سرشارى اندوختند، و زندگى تجمّلاتى عجیبى براى خود فراهم ساختند.

مجموعه این امور مردم را بر ضدّ آن‏ها شورانید، به ویژه علماى علوم طبیعى در برابر آن‏ها به سختى موضع گرفتند، و شعار جدایى دین از سیاست از یک سو، و تضاد علم و دین از سوى دیگر در همه جا سر داده شد، سپس با پیروزى این جناح، کلیسا و حاکمانش از صحنه اجتماع و حکومت، عقب رانده شدند، و تنها کشورى که از آن امپراطورى عظیم در دست ارباب کلیسا باقى مانده، همان کشور بسیار کوچک واتیکان است، که کم‏تر از یک کیلومتر مربّع مى‏باشد؛ یعنى به اندازه روستایى بسیار کوچک.

این‏ها همه تحوّلاتى بود که در اروپا، در آن شرایط خاص به وجود آمد. سپس گروهى که از کشورهاى اسلامى براى تحصیل یا کارهاى تجارى، یا سیاحت به فرنگ رفته بودند، این طرز فکر را به هنگام بازگشت به عنوان ارمغان غرب، به شرق اسلامى آوردند. که دین باید از سیاست جدا باشد، بى آن‏که تفاوت‏هاى عظیمى را که میان اسلام و مسیحیّت تحریف یافته وجود داشت درک کنند، و به تفاوت فرهنگ اسلامى حاکم بر این کشورها با فرهنگ کلیسا بیندیشند.

با کمال تأسّف بعضى از کشورهاى اسلامى، تسلیم این توطئه استعمارى و تبلیغاتى شدند، و آن را به عنوان یک اصل اساسى پذیرفتند، با توجّه به این‏که دولت‏هاى غربى که به خاطر حفظ منافع نامشروع خود، از قدرت حکومت اسلام، سخت بیم‏ناک بوده و هستند، این مسأله را سخت دنبال کردند و کشورهاى غرب زده‏اى همانند ترکیه، پیروى از این نظریه را سرلوحه کار خود قرار دادند، و حکومت لائیک بر اساس “سکولاریسم” (حکومت منهاى دین) را تشکیل دادند.۱

این در حالى بود که بعضى از کشورهاى اسلامى و امّت‏هاى بیدار مسلمان در برابر این توطئه ایستادند، توطئه‏هایى که مى‏خواست مسلمانان را از اسلام جدا سازد، و اسلام را بسان مسیحیّت امروز، به صورت یک رابطه ظاهرى و خصوصىِ خلق با خالق، بیگانه از اجتماع و سیاست درآورد.

به همین دلیل، هنگامى که انقلاب اسلامى ایران به ثمر رسید، و نخستین حکومت اسلامى انقلابى تشکیل شد، همگى در غرب انگشت حیرت بر دهان نهادند که مگر مى‏شود، مذهب زمام حکومت را به دست گیرد؟ و بعد از آن‏که دیدند این حکومت ریشه‏دار و با ثبات شد، براى این‏که در مرزهاى این کشور محدود بماند، و الگویى براى سایر کشورهاى اسلامى نشود، دست به تلاش‏هاى ویران‏گر زیادى زدند، که شرح آن هفتاد من کاغذ شود.

خوشبختانه بر اثر درایت و هوشمندى امام خمینى – قدّس سرّه – و یاران و پیروانش، آن توطئه‏ها نقش بر آب شد، و تفکّر تأسیس حکومت اسلامى در بسیارى از کشورهاى اسلامى در قارّه آسیا و آفریقا، به عنوان یک تفکّر زنده و نجات بخش درآمد، هرچند غربى‏ها و غرب زدگان در برابر آن به شدّت مقاومت مى‏کنند، و در این راه از هیچ کارى، از جمله انواع تهمت‏ها، برچسب‏ها، دروغ‏ها و تبلیغات مغرضانه و القاى شبهه‏ها، فروگذار نیستند.

استعمارگران غرب، در رأس آن‏ها استعمار پیر انگلیس براى رواج فرهنگ غرب و جداسازى دین از سیاست، سه عنصر فرومایه را هم زمان مأمور دین زدایى در کشورهاى ایران، ترکیه و افغانستان نمودند، این سه عنصر عبارت بودند از: ۱- رضاخان در ایران؛ ۲- امان الله خان در افغانستان؛ ۳- کمال آتاتورک در ترکیه، این سه نفر با پشتیبانى استعمارگران هر کدام ضربه شدیدى بر اسلام و جامعه اسلامى وارد کردند، کمال آتاتورک، در ترکیه بنیان‏گذار حکومت لائیک شد که هنوز این توطئه در ترکیه به شدّت ادامه دارد. امان اللّه خان دیکتاتور افغانستان براى حاکمیّت لائیک در این کشور، دست به کار شد، ولى در برابر مقاومت مسلمانان، کلوخش به سنگ خورد و چندان توفیقى نیافت. رضا خان در ایران با دیکتاتورى و کشت و کشتار و ترفندهاى دیگر براى براندازى دین، تلاش‏هاى مذبوحانه کرد، وگستاخى را به جایى رسانید که در کشور ایران عاصمه تشیّع، در روز هفدهم دى ماه سال ۱۳۱۴ شمسى، اعلام کشف حجاب اجبارى نمود، و در این خصوص پافشارى عجیبى کرد.۲

پس از او پسرش محمد رضا پهلوى، دست به کارهاى انحرافى فرهنگى براى اسلام زدایى و جاى گزینى فرهنگ غرب زد، و با انواع تبلیغات و ترفندها به مقابله با اسلام ناب پرداخت، بسیارى از علما و مجاهدان هوشمند را به خاک و خون کشید، ولى در برابر قیام و انقلاب عمیق و گسترده مردم به رهبرى امام خمینى – قدّس سرّه – شکست خورد و گریخت و سرانجام او و افکار استعماریش به زباله دان تاریخ افکنده شد. ولى غائله هنوز تمام نشده، غرب زدگان بى‏محتوا، هم چنان براى جدایى دین از سیاست تلاش مى‏کنند، تا آخرین تیرى را که در ترکش خود دارند به سوى پیکر مقدّس ولایت فقیه پرتاب کنند.

با این هشدار، نظر شما را به تبیین پیوند دین و سیاست، جلب مى‏کنیم:

معنى و مفهوم سیاست

واژه سیاست از نظر لغت از “ساس” و “سوس” گرفته شده و به معناى کشوردارى، اصلاح امور مردم، و اداره کردن کشور بر اساس قوانین و برنامه ریزى و تدابیر است، لغت شناس معروف طُریحى در فرهنگنامه مجمع البحرین مى‏نویسد: “السّیاسَهُ الْقِیامُ عَلَى الشّى‏ء بِما یُصْلِحُهُ؛ سیاست یعنى اقدام براى سامان دادن چیزى، به وسیله امورى که آن را اصلاح کند و سامان بخشد.”

و در ادامه این بحث مى‏نویسد: در وصف امامان معصوم(ع) گفته شده است: “اَنْتُمْ ساسَهُ الْعِبادِ؛ شما سیاست مداران بندگان خدا هستید.”

و نیز در شأن آن‏ها آمده: “الامامُ عارفٌ بِالسّیاسه؛ امام به امور سیاست آگاهى و شناخت دارد.”

سپس مى‏گوید: “امور دین و ملّت، از جانب خداوند به پیامبرش واگذار شد، “لِیَسُوسَ عِبادَهُ؛ تا آن پیامبر (ص) بندگان خدا را بر اساس سیاست خود تربیت و اصلاح کند.” و در پایان مى‏گوید: “پیامبران بنى‏اسرائیل، بنى‏اسرائیل را سیاست مى‏کردند، یعنى زمام امور رهبرى آن‏ها را همانند رؤسا و فرمان‏روایان به دست مى‏گرفتند، و شؤون زندگى آن‏ها را اداره و اصلاح و تدبیر مى‏نمودند.۳

در فرهنگ عمید آمده: “سیاست ؛ اصلاح امور خلق و اداره کردن کارهاى کشور، رعیّت دارى و مردم دارى است… سیاست‏مدار کسى است که در کارهاى سیاسى و امور مملکت‏دارى، بصیر و دانا و کار آزموده باشد.”۴

از مجموع گفتار دانشمندان پیرامون سیاست‏مدار آگاه و عادل چنین برمى‏آید که سیاست‏مدار کسى است که:

۱- توان اداره مملکت و مردم را داشته باشد؛

۲- هوشمند و آگاه بوده و مسائل گوناگون داخلى و خارجى کشور را بشناسد، دشمن‏شناس بوده و از عوامل پیشرفت‏ها آگاهى داشته باشد، و براى جلوگیرى از ضربه‏ها و زیان‏ها، پیش‏بینى عمیق نماید.

ناگفته پیدا است که زورمداران، به ویژه در دنیاى غرب، از واژه سیاست مانند واژه استعمار، سوء استفاده کرده، و زیر نقاب آن، به هرگونه تزویر، تحمیق، و به اسارت گرفتن انسان‏ها و غارت مى‏پردازند، بر همین اساس، سیاست در گذشته و حال داراى دو معنا خواهد شد:

۱- سیاست درست و حقیقى؛

۲- سیاست دروغین و مجازى. که گاهى از این دو گونگى به سیاست مثبت و منفى تعبیر مى‏شود.

سیاست صحیح، همان سیاست معقول و فراگیر است که بر اساس عدل و احسان و تدابیر باشد، و به دور از هرگونه تزویر و انحراف، به اداره امور مردم بپردازد. این همان سیاست است که پیوند ناگسستنى با دین ناب اسلام دارد، همان که در سر لوحه زندگى شهید آیه الله سید حسن مدرّس(ره) مى‏درخشد که گفت: “سیاست ما عین دیانت ما است، و دیانت ما عین سیاست ما است.”

در مقابل این‏گونه سیاست، سیاست منفى و ناصحیح قرار دارد که امروز سراسر جهان غرب را فراگرفته که بیش‏تر بر اساس تزویر، نیرنگ، و بر اساس منافع مادى نامشروع حکومت‏هاى خودکامه پى‏ریزى مى‏شود.

امام خمینى – قدّس سرّه – منادى و پرچم‏دار بزرگ پیوند دین و سیاست، به این دوگونگى تصریح کرده و پس از ارائه سیاست صحیح و آمیختگى آن با اسلام، مى‏فرماید: “.. این مطلب لازم است، بلکه فرض است که مردم را بیدار کنید، و به مردم بفهمانید این معنى را که این نغمه (جدایى دین از سیاست)اى که در همه ممالک اسلامى بلند است که علما نباید در سیاست دخالت کنند، این یک نقشه‏اى است مال ابرقدرت‏ها… به حرف این‏ها گوش ندهید، و بخوانید به گوش ملّت که ملت بفهمند این معنى را که این نغمه، نغمه‏اى است که مى‏خواهند علما را از سیاست بر کنار بزنند، و آن بکنند که در زمان‏هاى سابق بر ما گذشته است، بیدار باشیم و همه توجّه به این معنى داشته باشیم.”۵ و در گفتار دیگر مى‏فرماید: “سیاست براى روحانیّون و براى انبیاء و اولیاى خدا است… آیت الله کاشانى۶ در قلعه فلک الافلاک محبوس بود، رییس زندان آن جا، روزى در گفت و گو با آقاى کاشانى گفته بود: “شما چرا در سیاست دخالت مى‏کنید، سیاست شأن شما نیست…” ایشان (آقاى کاشانى) به او پاسخ داد: “تو خیلى خرى! اگر من دخالت در سیاست نکنم، کى دخالت بکند؟!”

امام خمینى – قدّس سرّه – در ادامه سخن فرمود: “مرا نزد رییس سازمان امنیّت (شاه در آن وقت که در قیطریه در حصر بودم) بردند، او در ضمن صحبت‏هایش گفت: “آقا! سیاست عبارت از دروغ‏گویى است، عبارت از خدعه است، عبارت از فریب است، عبارت از پدرسوختگى است، این را بگذارید براى ما، من به او گفتم: این سیاست مال شما است… البتّه این سیاست هیچ ربطى به سیاست اسلامى ندارد، امّا سیاست به معنى این‏که جامعه را ببرد و هدایت کند، به آن جایى که صلاح جامعه و صلاح افراد است، این در روایات ما براى نبىّ‏اکرم(ص) با لفظ سیاست ثابت شده است… در آن روایت هم هست که پیغمبر اکرم(ص) مبعوث شد که سیاست امّت را متکفّل باشد.”۷

این تقسیم بندى در مورد سیاست و کشوردارى در صدر اسلام نیز وجود داشته است، به عنوان مثال دشمنان پرکینه امیرمؤمنان على(ع) مى‏پنداشتند که معاویه سیاست‏مدارتر از حضرت على(ع) است، امیرمؤمنان على(ع) در پاسخ به این کژاندیشان کوردل فرمود:

“واللّهِ ما مُعاویهُ باَدهى مِنّى، ولکنَّهُ یغدِر و یفجُرُ، و لَولا کَراهیّهُ الغَدرِ لکُنْتُ مِنْ ادْهَى النّاسِ؛۸ سوگند به خدا، معاویه از من سیاست‏مدارتر نیست، ولى او نیرنگ مى‏زند و مرتکب گناه مى‏شود، اگر نیرنگ خصلت زشتى نبود، من سیاست‏مدارترین مردم بودم.”

دانشمند معروف اهل تسنن ابن ابى الحدید، پس از ذکر سخن فوق مى‏نویسد: “اگر سیاست به معنى تألیف قلوب ملّت، با هر نیرنگ، حیله، مجامله و تعطیل حدود الهى باشد، معاویه سیاست‏مدارتر از حضرت على(ع) بود، و اگر سیاست به معنى حقیقى‏اش؛ یعنى تدبیر امور بر اساس عدل و دستورهاى اسلام باشد – که هر مسلمانى باید پیرو چنین سیاستى باشد – حضرت على(ع) سیاست‏مدارتر بود.”۹

در روایات اسلامى نیز به گونه‏اى از سیاست تعریف شده که بیانگر دوگونگى سیاست است، به عنوان نمونه امام على(ع) مى‏فرماید: “جَمالُ السِّیاسَهِ العَدْلُ فِى الامْرَهِ وَالْعَفوُ مَعَ الْقُدرهِ؛۱۰ زیبایى سیاست، رعایت عدالت در رهبرى، و عفو هنگام قدرت است.”

و در سخن دیگر مى‏فرماید: “بئسَ السّیاسهُ الجَوْر؛۱۱ ستم‏کارى سیاست زشتى است.”

شخصى از امام حسن مجتبى(ع) پرسید: سیاست چیست؟ آن حضرت فرمود: “هِىَ أَنْ تُراعى حُقوقَ اللّهِ و حُقوقَ الاحیاء، و حُقوقَ الاَموات؛۱۲ سیاست، یعنى رعایت کنى حقوق خداوند و حقوق زندگان و حقوق مردگان را… .”

نتیجه این‏که سیاست بر دوگونه است، حقیقى و مجازى، خوب و بد، سیاست خوب و حقیقى پیوند ناگسستنى با اسلام دارد، و هرگز نمى‏توان اسلام را از چنین سیاستى جدا کرد، که در این صورت، اسلام را از درون تهى کرده‏ایم.

بر همین اساس ما بر این باور هستیم که همه پیامبران و امامان(ع) سیاست‏مدار بودند، اندیشه و برنامه آن‏ها در دو چیز خلاصه مى‏شد: ۱- طاغوت زدایى؛ ۲- تثبیت حکومت حق، و روشن است که چنین کارى عین سیاست است، این دو کار که آمیخته با سیاست حقیقى است در قرآن به عنوان سرلوحه برنامه پیامبران(ع) عنوان شده، چنان‏که مى‏خوانیم:

“و لقد بعثنا فى کلّ أمّهٍ رسولاً اَنِ اعبُدُوا اللّهَ واجْتَنبُوا الطّاغوتَ؛۱۳ ما در هر امّتى رسولى برانگیختیم که خداى یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید.”

امامان(ع) و مسأله سیاست

یکى از شواهد عینى و دلایل خلل‏ناپذیر در مورد پیوند محکم دین و سیاست این است که در بیش‏ترِ زوایاى زندگى امامان معصوم(ع) دخالت در سیاست دیده مى‏شود، آن‏ها مدّعى امامت و حاکمیّت بر مردم بودند، و در صورت وجود شرایط به تشکیل حکومت مى‏پرداختند، بیش‏تر آن‏ها در راه طاغوت زدایى به شهادت رسیدند، نهضت عظیم امام حسین(ع) نمونه کامل مبارزه با طاغوت است، حکومت پررنج پنج ساله حضرت على(ع) حاکى است که آن حضرت در رأس سیاست قرار داشت و آن را هدایت مى‏کرد، بر همین اساس، در زیارت جامعه کبیره که از امام‌هادى(ع) نقل شده، در وصف امامان(ع) مى‏گوییم: “السّلامُ علیکم یا اهل بیتَ النّبوَّه… وَساسَهَ العِبادِ، و ارکانَ البِلادِ؛۱۴ سلام بر شما اى خاندان رسالت و سیاست‏مداران بندگان خدا، و پایه‏هاى شهرها.”

از همه این‏ها بالاتر این‏که بیش‏تر ابواب احکام، و فقهى که از امامان معصوم(ع) به ما رسیده، مربوط به سیاست است، فقهاى ما کتب فقهى را به سه بخش تقسیم مى‏کنند: عبادات، معاملات، و سیاسات. عبادات همان رابطه معنوى خلق با خالق است، معاملات رابطه مردم با یکدیگر است، سیاسات رابطه مردم با حکومت مى‏باشد.

و اگر دقّت بیش‏تر شود، همان عبادات و معاملات نیز بدون حکومت و سیاست صحیح و نیرومند سامان نمى‏پذیرد؛ مثلاً حجّ، و نماز جمعه و نماز جماعت از عباداتى است که جنبه‏هاى سیاسى آن بسیار قوى است، معاملات و داد و ستدها نیز بدون محاکم و نظارت دقیق حکومت، قطعاً ناقص و نابه سامان خواهند شد، و سر از هرج و مرج و تورّم و تبعیض درمى‏آورند. بنابراین، جداسازى تعلیمات و برنامه‏هاى اسلامى از مسائل سیاسى، امرى غیرممکن است و شعارهایى که در غرب در مورد این جدایى داده مى‏شود، و از حلقوم غرب زدگان تراوش مى‏کند، کاملاً بى‏محتوا و فاقد ارزش است، چرا که پیوند دین صحیح با سیاست صحیح، همانند پیوند روح و جسم است، چرا که دین تنها قوانین فردى نیست، بلکه مجموعه‏اى از قوانین فردى، اجتماعى و سیاسى است، نتیجه این‏که؛ آنان که دین و سیاست را از هم جدا کرده‏اند یا مفهوم دین را نفهمیده‏اند و یا مفهوم سیاست را و یا هر دو را، چنان‏که حضرت امام خمینى – قدّس سرّه – در کتاب فقهى تحریرالوسیله در بحث نماز جمعه مى‏نویسد:

“فَمَن توهّمَ انَّ الدّینَ مُنفَکٌّ عَنِ السّیاسَهِ، فَهُوَ جاهِلٌ لَمْ‏یَعرِف الاسلامَ و لا السّیاسَهَ؛۱۵ آن کس که خیال کند دین از سیاست جدا است، او ناآگاهى است که نه اسلام را شناخته و نه سیاست را.”

 

چند فراز از سخنان امام خمینى درباره پیوند دین و سیاست

حضرت امام خمینى – قدّس سرّه – پرچم دار بزرگ پیوند ناگسستنى دین از سیاست در این مورد گفتار بسیار دارند، در این جا به عنوان حُسن ختام، نظر شما را به چند فراز از آن جلب مى‏کنیم:

امام خمینى (ره) با آن اندیشه و نگاه ژرفى که به مسائل و امور داشتند، در فرازى از یکى از خطابه‏هاى خود که در تاریخ ۱۳۴۳/۱/۲۱ ش ایراد شده مى‏فرماید: “واللّه اسلام تمامش سیاست است، اسلام را بد معرّفى کرده‏اند.”۱۶

و در سخن دیگر مى‏فرماید: “اسلام مکتبى است بر خلاف مکتب‏هاى غیر توحیدى، در تمام شؤون فردى، اجتماعى، مادّى، معنوى، فرهنگى، سیاسى و اقتصادى، دخالت و نظارت دارد، و از هیچ نکته ولو بسیار ناچیز… فروگذار نکرده است.”۱۷

“اسلام دینى است که احکام عبادیش سیاسى است، این جمعه، این خطبه‏هاى جمعه، آن عید، آن خطبه‏هاى عید، این اجتماع،این مکّه، این مشعر، این منى، این عرفات، همه‏اش مسائل سیاسى است.”

“نسبت اجتماعیات قرآن با آیات عبادى آن، نسبت صد به یک هم بیش‏تر است، از یک دوره کتاب حدیث که حدود پنجاه کتاب است و همه احکام اسلام را در بردارد، سه چهار کتاب مربوط به عبادات و وظایف انسان نسبت به پروردگار است، مقدارى از احکام مربوط به اخلاقیات است، بقیّه همه مربوط به اجتماعیّات، اقتصادیات، حقوق، سیاست و تدبیر جامعه است.”۱۸

“حکومت در نظر مجتهد واقعى، فلسفه و عملى تمامى فقه در تمامى زوایاى زندگى بشریّت است، حکومت نشان دهنده جنبه عملى فقه در برخورد با تمامى معضلات اجتماعى، سیاسى، نظامى و فرهنگى است… هدف اساسى این است که ما چگونه مى‏خواهیم اصول محکم فقه را در عمل فرد و جامعه پیاده کنیم؟! و براى معضلات جواب داشته باشیم؟ همه ترس استکبار از همین مسأله است که فقه و اجتهاد جنبه عینى و عملى پیدا کند.”۱۹

پى‏نوشت‏ها:

۱) آیه الله مکارم شیرازى و همکاران، پیام قرآن، ج۱۰، ص۶۶ – ۶۳٫

۲) دکتر على محمد نقوى، جامعه‏شناسى غربزدگى، ص۶۹ و ۸۴٫

۳) علاّمه شیخ فخرالدین طریحى، (وفات یافته سال ۱۰۸۵قمرى) مجمع البحرین، واژه سوس (چاپ جدید، ج۴، ص۷۸).

۴) حسن عمید، فرهنگ عمید، واژه سیاست.

۵) امام خمینى، صحیفه نور، ج۱۳، ص۲۱۹٫

۶) منظور، مرحوم آیه الله‏سید ابوالقاسم کاشانى، مجتهد مجاهد و برجسته است که در سال ۱۳۰۳ قمرى در تهران متولد شد، و در سال ۱۳۸۱ قمرى (۱۳۴۰ش) در ۷۸ سالگى در تهران رحلت کرد، مرقدش در کنار مرقد مطهّر حضرت عبدالعظیم(ع) در شهر رى است، آقاى کاشانى به خاطر مبارزه با رژیم پهلوى، در بهمن ماه ۱۳۲۷ش به وسیله آن رژیم، به قلعه فلک الافلاک خرم آباد تبعید شد، و پس از مدّتى از آن جا به لبنان تبعید گردید، سرانجام در ۲۰ خرداد ۱۳۲۹ ش به وطن بازگشت.

۷) امام خمینى، صحیفه نور، ج۱۳، ص۲۱۶ و ۲۱۷٫

۸) صبحى صالح، نهج البلاغه، خطبه۲۰۰٫

۹) ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱۰، ص۲۱۲ به بعد.

۱۰) غرر الحکم، ج۱، ص۳۷۴٫

۱۱) همان، ۳۴۱٫

۱۲) باقر شریف قرشى، حیاه الحسن، ج۱، ص۴۲٫

۱۳) نحل (۱۶) آیه۳۶٫

۱۴) شیخ عبّاس قمى، مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره، ص۹۵۵٫

۱۵) امام خمینى، تحریرالوسیله، ج۱، ص۲۳۴٫

۱۶) امام خمینى، صحیفه نور، ج۱۱، ص۶۵٫

۱۷) و ۱۸) همان.

۱۹) صحیفه نور، ج۲۱، ص۹۸٫

 

30دسامبر/16

ولایت فقیه و رد شبهه‏ها (۷)

حجهالاسلام والمسلمین محمد محمدى اشتهاردى

 

یکى از شاخصه‌هاى پر اهمیت در پیشرفت اسلام اخلاق نیک و کلام دلاویز و پرجاذبه پیامبر اکرم(ص) با انسان‏ها بود، این خُلق نیکو تا بدان حدّى بود که معروف شد سه چیز در پیشرفت اسلام نقش به سزایى داشت: ۱- اخلاق پیامبر(ص)؛ ۲ – شمشیر و مجاهدات حضرت على(ع)؛ ۳- انفاقِ ثروت حضرت خدیجه(س).

در قرآن مجید، به نقش اخلاق پیامبر(ص) در پیشرفت اسلام و جذب دل‏ها تصریح شده است، آن جا که مى‏خوانیم: “فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِى الاَمْرِ؛۱ اى رسول ما! به خاطر لطف و رحمتى که از جانب خدا، شامل حال تو شده، با مردم مهربان گشته‏اى، و اگر خشن و سنگدل بودى، مردم از دور تو پراکنده مى‏شدند، پس آن‏ها را ببخش، و براى آن‏ها طلب آمرزش کن، و در کارها با آن‏ها مشورت فرما.”

از این آیه استفاده مى‏شود که : ۱- نرمش و اخلاق نیک، یک هدیه الهى است، کسانى که نرمش ندارند، از این موهبت الهى محرومند؛ ۲- افراد سنگ‏دل و سخت‏گیر نمى‏توانند مردم‏دارى کنند، و به جذب نیروهاى انسانى بپردازند؛ ۳- رهبرى و مدیریّت صحیح با جذب و عطوفت همراه است؛ ۴- باید دست شکست خوردگان در جنگ و گنهکاران شرمنده را گرفت و جذب کرد (با توجّه به این که شأن نزول آیه مذکور در مورد ندامت فراریان مسلمان در جنگ اُحُد نازل شده است)؛ ۵- مشورت با مردم از خصلت‏هاى نیک و پیوند دهنده است که موجب انسجام مى‏گردد.

پیامبر اسلام(ص) علاوه بر این که ارزش‏هاى اخلاقى را بسیار ارج مى‏نهاد، خود در سیره عملى‏اش مجسّمه فضایل اخلاقى و ارزش‏هاى والاى انسانى بود، او در همه ابعاد زندگى با چهره‏اى شادان و کلامى دلاویز با حوادث برخورد مى‏کرد.

به عنوان مثال ، در تاریخ آمده است: در سال نهم هجرت هنگامى که قبیله سرکش طَىّ بر اثر حمله قهرمانانه سپاه اسلام شکست خوردند، عدى بن حاتم که از سرشناسان این قبیله بود به شام گریخت، ولى خواهر او که “سفانه” نام داشت به اسارت سپاه اسلام درآمد.

سفانه را همراه سایر اسیران به مدینه آوردند و آنان را در نزدیک درِ مسجد در خانه‏اى جاى دادند، روزى رسول خدا(ص) از آن اسیران دیدن کرد، سفانه از موقعیّت استفاده کرده و گفت: “یا مُحَمَّدُ هَلَکَ الْوالِدُ وَ غابَ الْوافِدُ فَاِنْ رَأَیْتَ اَنْ تُخَلِّى عَنِّى، وَ لاتَشْمِتْ بِى‏اَحْیاءَ الْعَرَبِ، فَاِنَّ اَبِى کان یفکّ الْعانِىَ، وَ یَحْفِظُ الْجارَ، وَ یُطْعِمُ الطَّعامَ، وَ یُفْشِى السَّلامَ، وَ یُعِینُ عَلى نَوائبِ الدَّهْرِ؛ اى محمّد! پدرم(حاتم) از دنیا رفت، و نگهبان و سرپرستم (عدى) ناپدید شد و فرار کرد، اگر صلاح بدانى مرا آزاد کن، و شماتت و بدگویى قبیله‏هاى عرب‏ها را از من دور ساز، همانا پدرم (حاتم) بردگان را آزاد مى‏ساخت، از همسایگان نگهبانى مى‏نمود، و به مردم غذا مى‏رسانید، و آشکارا سلام مى‏کرد، و در حوادث تلخ روزگار، مردم را یارى مى‏نمود.”

پیامبر اکرم(ص) که به ارزش‏هاى اخلاقى، احترام شایان مى‏نمود، به سفانه فرمود:

“یا جارِیَهُ هذِهِ صِفَهُ الْمُؤْمِنِینَ حَقّاً، لَوْ کانَ اَبُوکِ مُسْلِماً لَتَرَحَّمْنا عَلَیْهِ؛ اى دختر! این ویژگى‏هایى که برشمردى، از صفات مؤمنان راستین است، اگر پدرت مسلمان بود، ما او را مورد لطف و رحمت قرار مى‏دادیم.” آنگاه پیامبر(ص) به مسؤولین امر فرمود: “خَلُّوا عَنْها فَانّ اَباها کانَ یُحِبُّ مَکارِمَ الاَخْلاقِ؛ این دختر را به پاس احترامى که پدرش به ارزش‏هاى اخلاقى مى‏نمود، آزاد سازید.”

آن گاه پیامبر(ص) لباس نو به او پوشانید، و هزینه سفر به شام را در اختیار او گذاشت، و او را همراه افراد مورد اطمینان به شام نزد برادرش رهسپار کرد.۲

 

نمونه‌هایى از اخلاق پیامبر(ص)

در سیره عملى پیامبر(ص) صدها نمونه از اخلاق نیک و زیبا وجود دارد که هر کدام نشانگر قطره‏اى از اقیانوس عظیم حسن خلق آن حضرت است، همان گونه که خداوند با تعبیر “وَ اِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عظیم؛۳ و همانا تو اخلاق عظیم و برجسته‏اى دارى” به این مطلب اشاره فرموده است، نظر شما را به چند نمونه از آن‏ها جلب مى‏کنیم:

۱- عدى بن حاتم مى‏گوید: “هنگامى که خواهرم سفانه به اسارت سپاه اسلام درآمد و من به سوى شام گریختم، پس از مدتى خواهرم با کمال وقار و متانت به شام آمد و مرا در مورد این که گریخته‏ام و او را تنها گذاشتم سرزنش کرد، عذرخواهى کردم، پس از چند روزى از او که بانویى خردمند و هوشیار بود، پرسیدم: “این مرد (پیامبر اسلام) را چگونه دیدى؟” گفت: “سوگند به خدا او را رادمردى شکوهمند یافتم، سزاوار است که به او بپیوندى که در این صورت به جهانى از عزّت و عظمت پیوسته‏اى”

با خود گفتم به راستى که نظریّه صحیح همین است، به عنوان پذیرش اسلام، به مدینه سفر کردم، پیامبر(ص) در مسجد بود، در آن جا به محضرش رسیدم، سلام کردم، جواب سلامم را داد و پرسید: کیستى؟ عرض کردم عدى بن حاتم هستم، آن حضرت برخاست و مرا به سوى خانه‏اش برد، در مسیر راه با این که مرا به خانه مى‏برد، بانویى سالخورده و مستضعف با او دیدار کرد، اظهار نیاز نمود، پیامبر(ص) به مدتى طولانى در آنجا توقّف کرد و آن بانو را در مورد تأمین نیازهایش راهنمایى فرمود. با خود گفتم: “سوگند به خدا این شخص پادشاه نیست.” سپس از آن جا گذشتیم و به خانه رسول خدا(ص) وارد شدم، پیامبر(ص) از من استقبال و پذیرایى گرمى نمود، زیراندازى که از لیف خرما بود، نزدم آورد و به من فرمود: بر روى آن بنشین. گفتم: بلکه شما بر آن بنشینید. فرمود: نه، شما بر آن بنشین، خود آن حضرت بر روى زمین نشست، با خود گفتم: این نیز نشانه دیگر که آن حضرت، پادشاه نیست. سپس مطلبى از دینم را که راز پوشیده بود بیان فرمود، دریافتم که او بر رازها آگاهى دارد، و فهمیدم که پیامبر مرسل مى‏باشد، بیانات و پیشگوییها و مهربانى‏هایش مرا شیفته‏اش کرده و همانجا مسلمان شدم.”۴

۲- در جنگ خیبر که با حضور شخص پیامبر(ص) در سال هفتم هجرت رخ داد، پس از پیروزى سپاه اسلام بر سپاه کفر، جمعى از یهودیان به اسارت سپاه اسلام درآمدند، یکى از اسیران، صفیّه دختر حىّ بن اخْطب (دانشمند سرشناس یهود) بود. بلال حبشى، صفیّه را به همراه زنى دیگر به اسارت گرفت و آن‏ها را به حضور پیامبر(ص) آورد، ولى هنگام آوردن آن‏ها اصول اخلاقى را رعایت نکرد، و آن‌ها را از کنار جنازه‏هاى کشته‏شدگان یهود حرکت داد، صفیّه وقتى که پیکرهاى پاره پاره یهودیان را دید بسیار ناراحت شد و صورتش را خراشید، و خاک بر سر خود ریخت، و سخت گریه کرد. هنگامى که بلال آنها را نزد پیامبر(ص) آورد، پیامبر(ص) از صفیّه پرسید: “چرا صورتت را خراشیده‏اى و این گونه خاک آلود و افسرده هستى؟!”

صفیّه ماجراى عبورش از کنار جنازه‏ها را بیان کرد، رسول اکرم(ص) از رفتار غیر انسانى و خلاف اخلاق اسلامىِ بلال حبشى ناراحت شده و بلال را سرزنش کرده و فرمود: “اَنَزَعَتْ مِنْکَ الرَّحْمَهُ یا بَلالُ حَیْثُ تَمُرَّ بِامْرَأتَیْنِ عَلى قَتْلى رِجالِهِما؛۵ اى بلال! آیا مهر و محبّت و عاطفه از وجود تو رخت بربسته که آن‏ها را از کنار کشته‏شدگانشان عبور مى‏دهى؟! چرا بى‏رحمى کردى؟”

جالب این که پیامبر اکرم(ص) براى جبران رنج‏ها و ناراحتى‏هاى صفیّه، با او ازدواج کرد، سپس او را آزاد، و بار دیگر با پیش‏نهاد صفیه با او ازدواج نمود و به این ترتیب، ناراحتى‏هاى او را به طور کلّى از قلبش زدود.

۳- در ماجراى جنگ حُنین که در سال هشتم هجرت رخ داد، شَیماء دختر حلیمه که خواهر رضاعى پیامبر(ص) بود، با جمعى از دودمانش به اسارت سپاه اسلام درآمدند، پیامبر(ص) هنگامى که شیماء را در میان اسیران دید، به یاد محبّت‏هاى او و مادرش در دوران شیرخوارگى، احترام و محبّت شایانى به شیماء کرد. پیش روى او برخاست و عباى خود را بر زمین گستراند، و شیماء را روى آن نشانید، و با مهربانى مخصوصى از او احوال‏پرسى کرد، و به او امر فرمود: “تو همان هستى که در روزگار شیرخوارگى به من محبّت کردى…” (با این که از آن زمان حدود شصت سال گذشته بود) شیماء از پیامبر(ص) تقاضا کرد، تا اسیران طایفه‏اش را آزاد سازد، پیامبر(ص) به او فرمود: “من سهمیّه خودم را بخشیدم، و در مورد سهمیّه سایر مسلمانان، به تو پیشنهاد مى‏کنم که بعد از نماز ظهر برخیز و در حضور مسلمانان، بخشش مرا وسیله خود قرار بده تا آنها نیز سهمیّه خود را ببخشند.

شیماء همین کار را انجام داد، مسلمانان گفتند: “ما نیز به پیروى از پیامبر(ص) سهمیّه خود را بخشیدیم.”

سیره‏نویس معروف ابن هشام مى‏نویسد: “پیامبر(ص) به شیماء فرمود: اگر بخواهى با کمال محبّت و احترام، در نزد ما بمان و زندگى کن، و اگر دوست دارى تو را از نعمت‏ها بهره‏مند مى‏سازم و به سلامتى به سوى قوم خود بازگرد؟”

شیماء گفت: مى‏خواهم به سوى قوم خود بازگردم. پیامبر(ص) یک غلام و یک کنیز به او بخشید و این دو با هم ازدواج کردند، و به عنوان خدمتکار خانه شیماء به زندگى خود ادامه دادند.۶

۴- مهربانى‏و اخلاق نیکوى پیامبر(ص) در حدّى بود که امام صادق(ع) فرمود: روزى رسول خدا(ص) نماز ظهر را با جماعت خواند، مردم بسیارى به او اقتدا کردند، ولى آن‏ها ناگاه دیدند آن حضرت بر خلاف معمول دو رکعت آخر نماز را با شتاب تمام کرد (مردم از خود مى‏پرسیدند، به راستى چه حادثه مهمى رخ داده که پیامبر(ص) نمازش را با شتاب تمام کرد؟!) پس از نماز از پیامبر(ص) پرسیدند: “مگر چه شده؟ که شما این گونه نماز را (با حذف مستحبّات) به پایان بردى؟”

پیامبر(ص) در پاسخ فرمود: “اَما سَمِعْتُمْ صُراخَ الصَّبىّ؛ آیا شما صداى گریه کودک را نشنیدید؟”۷

معلوم شد که کودکى در چند قدمى محل نمازگزاران گریه مى‏کرده، و کسى نبود که او را آرام کند، صداى گریه او دل مهربان پیامبر(ص) را به درد آورد، از این رو نماز را با شتاب تمام کرد، تا کودک را از آن وضع بیرون آورده، و نوازش نماید.

۵- عبدالله بن سلام از یهودیان عصر پیامبر(ص) بود، عواملى از جمله جاذبه‏هاى اخلاق پیامبر(ص) موجب شد که اسلام را پذیرفت و رسماً در صف مسلمانان قرار گرفت، او دوستى از یهودیان به نام “زید بن شعبه” داشت، عبداللّه پس از پذیرش اسلام همواره زید را به اسلام دعوت مى‏کرد، و عظمت محتواى اسلام را براى او شرح مى‏داد بلکه به اسلام گرویده شود، ولى زید هم چنان بر یهودى بودن خود پافشارى مى‏کرد و مسلمان نمى‏شد، عبداللّه مى‏گوید: روزى به مسجدالنّبى رفتم ناگاه دیدم، زید در صف نماز مسلمانان نشسته و مسلمان شده است، بسیار خرسند شدم، نزدش رفتم و پرسیدم “علّت مسلمان شدنت چه بوده است؟”

زید گفت: تنها درِ خانه‏ام نشسته بودم و کتاب آسمانى تورات را مى‏خواندم، وقتى که به آیاتى که در مورد اوصاف محمّد(ص) بود رسیدم، با ژرف‏اندیشى آن را خواندم و ویژگى‌هاى محمّد(ص) را که در تورات آمده بود به خاطر سپردم، با خود گفتم بهتر آن است که نزد محمّد(ص) روم و او را بیازمایم، و بنگرم که آیا او داراى آن ویژگى‏ها که یکى از آنها “حلم و خویشتن‏دارى” بود هست یا نه؟ چند روز به محضرش رفتم، و همه حرکات و رفتار و گفتارش را تحت نظارت دقیق خود قرار دادم، همه آن ویژگى‏ها را در وجود او یافتم، با خود گفتم تنها یک ویژگى مانده است، باید در این مورد نیز به کند و کاو خود ادامه دهم، آن ویژگى حلم و خویشتن‏دارى او بود، چرا که در تورات خوانده بودم: “حلم محمّد(ص) بر خشم او غالب است، جاهلان هرچه به او جفا کنند، از او جز حلم و خویشتن‏دارى نبینند.”

روزى براى یافتن این نشانه از وجود آن حضرت، روانه مسجد شدم، دیدم عرب بادیه نشینى سوار بر شتر به آنجا آمد، وقتى که محمّد(ص) را دید، پیاده شد و گفت: “من از میان فلان قبیله به اینجا آمده‏ام، خشکسالى و قحطى باعث شده که همه گرفتار فقر و نادارى شده‏ایم، مردم آن قبیله مسلمان هستند، و آهى در بساط ندارند، وضع ناهنجار خود را به شما عرضه مى‏کنند، و امید آن را دارند که به آنها احسان کنى.”

محمّد(ص) به حضرت على(ع) فرمود: آیا از فلان وجوه چیزى نزد تو مانده است؟ حضرت على(ع) گفت: نه، پیامبر(ص) حیران و غمگین شد، همان دم من به محضرش رفتم عرض کردم اى رسول خدا! اگر بخواهى با تو خرید و فروش سَلَف کنم، اکنون فلان مبلغ به تو مى‏دهم تا هنگام فصل محصول، فلان مقدار خرما به من بدهى، آن حضرت پیشنهاد مرا پذیرفت، و معامله را انجام داد، پول را از من گرفت و به آن عرب بادیه‏نشین داد، من هم چنان در انتظار بودم تا این که هفت روز به فصل چیدن خرما مانده بود، در این ایّام روزى به صحرا رفتم، در آنجا محمّد(ص) را دیدم که در مراسم تشییع جنازه شخصى حرکت مى‏کرد، سپس در سایه درختى نشست و هر کدام از یارانش در گوشه‏اى نشستند، من گستاخانه نزد آن حضرت رفتم، و گریبانش را گرفتم و گفتم: “اى پسر ابوطالب!۸ من شما را خوب مى‏شناسم که مال مردم را مى‏گیرید و در بازگرداندن آن کوتاهى و سستى مى‏کنید، آیا مى‏دانى که چند روزى به آخر مدت مهلت بیشتر نمانده است؟”

من با کمال بى‏پروایى این گونه جاهلانه با آن حضرت رفتار کردم (با این که چند روزى به آخر مدّت مهلت باقى مانده بود) ناگاه از پشت سر آن حضرت، صداى خشنى شنیدم، عمر بن خطّاب را دیدم که شمشیرش را از نیام برکشیده ، به من رو کرد و گفت: “اى سگ! دور باش.”

عمر خواست با شمشیر به من حمله کند، محمّد(ص) از او جلوگیرى کرد و فرمود: “نیازى به این گونه پرخاش‏گرى نیست، باید او (زید) را به حلم و حوصله سفارش کرد، آن گاه به عمر فرمود: “برو از فلان خرما فلان مقدار به زید بده.”

عمر مرا همراه خود برد و حق مرا داد، به علاوه بیست پیمانه دیگر اضافه بر حقّم به من خرما داد.

گفتم: این زیادى چیست؟

گفت: چه کنم حلم محمّد(ص) موجب آن شده است، چون تو از نهیب و فریاد خشن من آزرده شدى، محمّد(ص) به من دستور داد این زیادى را به تو دهم، تا از تو دلجویى شود، و خوشنودى تو به دست آید.

هنگامى که آن اخلاق نیک و حلم عظیم محمّد(ص) را دیدم مجذوب اسلام و اخلاق زیباى محمّد(ص) شدم، و گواهى به یکتایى خدا، و رسالت محمّد(ص) دادم و در صف مسلمانان درآمدم.۹

این‌ها چند نمونه از سلوک اخلاقى پیامبر اسلام(ص) بود، که هر کدام چون آیینه اى شفّاف ما را به تماشاى جمال زیباى اخلاق نیک آن حضرت دعوت مى‏کند، و یکى از راز و رمزهاى مهم پیشرفت اسلام در صدر اسلام را که بسیار چشمگیر بود، به ما نشان مى‏دهد.

در فرازى از گفتار حضرت على(ع) در شأن اخلاق پیامبر(ص) چنین آمده: “رفتار پیامبر(ص) با همنشینانش چنین بود که دائماً خوش‏رو، خندان، نرم و ملایم بود، هرگز خشن، سنگدل، پرخاشگر، بدزبان، عیبجو و مدیحه‏گر نبود، هیچ کس از او مأیوس نمى‏شد، و هر کس به در خانه او مى‏آمد، نومید باز نمى‏گشت، سه چیز را از خود دور کرده بود؛ مجادله در سخن، پرگویى، و دخالت در کارى که به او مربوط نبود، او کسى را مذمّت نمى‏کرد، و از لغزش‏هاى پنهانى مردم جستجو نمى‏نمود، جز در مواردى که ثواب الهى دارد سخن نمى‏گفت، در موقع سخن گفتن به قدرى گفتارش نفوذ داشت که همه سکوت نموده و سراپا گوش مى‏شدند… .”۱۰

فرا رسیدن ماتم جانسوز رحلت کامل‏ترین انسان، حضرت ختمى مرتبت و شهادت سبط اکبرش حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام را در این روز و هم چنین شهادت امام على على بن موسى الرضا علیه السلام را در آخر این ماه به فرزند دلبندش حضرت ولىّ الله الاعظم ارواحنا فداه، مقام معظم رهبرى و به جهان بشریّت، و مسلمانان دنیا و شیعیان و به ویژه امّت پاسدار اسلام و پیروان اهل بیت عصمت و طهارت تسلیت عرض مى‏کنیم به این امید که ان‏شاءالله پیروى از ثقلین را سرلوحه اعمال خود قرار دهیم تا پیامبر و خداى پیامبر از ما خشنود و به شفاعت آن ذوات پاک در روز “وانفسا” نایل آییم.

 

پانوشت‌ها:

۱ ) آل عمران (۳) آیه۱۵۹٫

۲ ) سیره ابن هشام، ج۴، ص۲۲۵ و ۲۲۶، سید نعمت اللّه جزائرى، زُهَر الرّبیع، ص۸۹ (به طور اقتباس).

۳ ) قلم (۶۸) آیه۴٫

۴ ) سیره ابن هشام، ج۴، ص۲۲۶ و ۲۲۷، (به طور اقتباس)

۵ ) همان، ج۳، ص۳۵۰، علاّمه مجلسى، بحار، ج۲۲، ص۵٫

۶ ) همان، ج۴، ص۱۰۱٫

۷ ) محمّد بن یعقوب کلینى، فروع کافى، ج۶، ص۴۸٫

۸ ) نظر به اینکه ابوطالب مدّتى از پیامبر(ص) سرپرستى مى‏کرد، او را گاهى پسر ابوطالب مى‏خواندند.

۹ ) شرف النّبى، طبق نقل محمد عوفى جوامع الحکایات، به کوشش دکتر جعفر شعار، ص۱۸۲٫

۱۰ ) معانى الاخبار، ص۸۳٫

30دسامبر/16

“امام خمینى ثابت و استوار از آغاز تا پایان”

 

(من مصمم هستم که از پا ننشینم تا دستگاه فاسد را به جاى خود بنشانم و یا در پیشگاه مقدس حق تعالى با عذر وفود کنم. )(اردیبهشت ۱۳۴۲)

(… من از خداى تبارک و تعالى توفیق شما را مى‏خواهم. من از بیرون آمده‏ام که خدمت به شما بکنم. من خادم شما هستم، من خادم ملت شما هستم. من آمده‏ام که بزرگوارى شما را حفظ کنم. من آمده‏ام که دشمن‏هاى شما را زمین بزنم. من آمده‏ام که ملت را یک ملت مستقل کنم… و دست اجانب را از مملکت کوتاه کنم. من آمده‏ام رسوا کنم آنهایى را که با اسم ملیت و به اسم نمى‏دانم قانون اساسى، به اسم کذا مى‏خواهند مسائل را اوج بدهند.)

۵۷/۱۱/۶

(من با تمام قوا در خدمت شما هستم. من با تمام قوا در خدمت شما که خدمت به اسلام است این چند روز آخر عمر را مى‏گذرانم و از ملت انتظار دارم که با تمام قوا از اسلام و جمهورى اسلامى پاسدارى کنند. )۵۸/۱/۲۲

(… خمینى را اگر دار بزنند، تفاهم نخواهد کرد.

… من از آن آخوندها نیستم که در این جا بنشینم و تسبیح دست بگیرم! من پاپ نیستم که فقط روزهاى یکشنبه مراسمى انجام دهم و بقیه اوقات براى خودم سلطانى باشم و به امور دیگر کارى نداشته باشم! )۲۱/شعبان/۱۳۸۵

(این صداها هم که مى‏کنند، خمینى کذا، این‏ها هم بیخود است، بیهوده است، خمینى هیچ کاره است، کار دست یک قدرت بزرگى است که او انجام داد، آن است که کار دستش است. آن است که مى‏تواند یک جمعیت بى‏سلاح را بر یک قدرت بزرگ موفق کند و پیروز کند.)

۵۸/۱۰/۴

(… امیدوارم که خمینى از راه مستقیم اسلام که مبارزه با قدرت‌هاى ستم‏گر است، هیچ گاه منحرف نشود و براى به ثمر رساندن اهداف اسلام، از پاى ننشیند. )۵۹/۱/۱۶

(خمینى که آخرین روزهاى عمرش را مى‏گذراند، تمام امیدش به شما مردم سلحشور ایران است، به شما مردمى که به هیچ وجه تحت تأثیر اختلافات جزئى و کلى واقع نشده و ان شاء الله نمى‏شوید، شما مردمى که با تمام وجود، بر سر غرب و شرق جهانخوار شوریدید. شما عزیزانم، به امید خدا پیروزید. شما مردم دلیر و آگاه، سرمشقى هستید براى ملل زیر سلطه و باید بدانید در میدانى که قدم گذاشته‏اید، مواجه هستید با مشکلات بسیارى که تنها مقاومتتان، نجاتتان خواهد داد. به هیچ وجه ترس و بیم در خود راه ندهید، که مبارزات کوبنده‏تان نشان داده است که نمى‏دهید. متحد شوید که در سایه اتحاد، پیروزى‏تان بر ابرقدرتان حتمى است. )۵۹/۱۱/۱

(آمریکاى جهانخوار باید بداند که ملت عزیز و خمینى تا نابودى کامل منافعش او را راحت نخواهند گذاشت و تا قطع هر دو دست آن به مبارزه خدایى خود ادامه خواهند داد. )۶۰/۳/۱۶

 

 

 

 

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى حضرت آیه الله العظمى خامنه‏اى

 

(از نظر ما طرح و نشر افکار و نظرات مخالف در جامعه، که هیچ انگیزه خصمانه‏اى را دنبال نمى‏کند، مفید است، زیرا با مطرح شدن اندیشه غلط، اندیشه درست، جوشش و درخشش پیدا مى‏کند، مسایل گوناگون رشد و پرورش یافته و ذهن‏ها قوى مى‏شود. بنابراین نظام اسلامى مایل است که چنین افکار و نظراتى در حوزه‏هاى مختلف، منتشر شوند.

آثار هنرى که تأثیر ویرانگر اخلاقى به دنبال دارند، به هیچ وجه قابل پاسخگویى نیستند و باید با جدّیت تمام، مانع از انجام آن شد و این همان ممیزى واجب است. بنابراین دستگاه‏هاى نظام اسلامى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى و ناشرین، در جنجال علیه ممیزى و سانسور، باید مراقب باشند که هدف را گم نکنند.

بدیهى است که نظام انقلابى و اسلامى ایران با برخى از آزادى‏هاى ویرانگر، نظیر آزادى جنسى و آزادى در ارتکاب گناه، مخالف است و اجازه نمى‏دهد که نسل جوان کشور در معرض آثار مخرّب فرهنگى و هنرى مخالفین اسلامى قرار گیرد و از این طریق به گمراهى و فساد کشیده شود.

بنابراین حساسیت نظام نسبت به مسأله مطبوعات، کتاب و نشر، تنها از این جهت قابل بررسى است.

جنجال علیه نظارت استصوابى، یکى از مباحث بى‏مبنا و بى‏ریشه است که با هدف تضعیف شوراى نگهبان و نفوذ دادن عناصر مخالف با اسلام و امام و نظام در ارکان قانون‏گذارى کشور انجام مى‏شود، و این بلایى است که در یک دوره، بر سر علماى طراز اول آوردند و تصور مى‏کنند که امروز هم مى‏توانند همان بلا را بر سر شوراى نگهبان بیاورند، اما آنها در خطا و اشتباه به سر مى‏برند و به طور قطع و یقین چنین چیزى تحقق نخواهد یافت.

از جنجال‏ها و متهم شدن به ضدیت و آزادى نترسید و بدانید که اگر بالاترین نوع آزادى را بدهید، ولى اصول خود را حفظ کنید، تبلیغاتچى‏هاى دشمن باز هم شما را ضد آزادى معرفى خواهند کرد. از دشمن انتظارى نیست و نظام اسلامى، ممشاى صحیح، منطقى و خردمندانه خود را در برابر حرف دشمن، تغییر نخواهد داد.

این منطق درستى نیست که به بهانه پیشرفت تکنولوژى ماهواره‏اى در سال‏هاى آینده، ما از هم اکنون موانع قانونى را از میان برداریم. این خودباختگى است و به جاى این کار باید متناسب با پیشرفت تکنولوژى ماهواره‏اى، راه‏هاى جلوگیرى از نفوذ ماهواره را شناسایى کنیم و آن را به کار بندیم، بنابراین ممنوعیت استفاده از تصاویر ماهواره‏اى که مجلس شوراى اسلامى تصویب کرد، یک قانون کاملا درست و به جاست و به موازات آن باید وسایل لازم براى مصون‏سازى ذهن‏ها و افکار جوانان فراهم شود.

ملت ایران با مقاومت و ایستادگى خود توانست یک قدرت استکبارى مانند امریکا را بیست سال در پشت در نگهدارد و باز هم قادر است به استقامت متکى بر ایمان اسلامى خود ادامه دهد و دشمن را باز هم ناکام کند. )۷۸/۲/۲۹

 

30دسامبر/16

تشدید نگرانى از شمال

 

دکتر محمّد رضا حافظ نیا

 

مدتى است که بحث حضور رقباى جمهورى اسلامى ایران، در منطقه قفقاز، به ویژه جمهورى آذربایجان بالا گرفته است و نگرانى‏هایى را براى برخى از علاقه‏مندان به مسائل منطقه پدید آورده است. هرچند نشانه‏هایى از حضور نظامى رقبا در دست نیست، فرآیندهاى سیاسى و تحوّلات ژئوپلتیکى حاکى از آن است که در آینده احتمال بروز چنین پدیده‏اى دور از انتظار نیست.

موقعیت جغرافیایى قفقاز به‏گونه‏اى است که آن را از منظر قدرت‏هاى منطقه‏اى و جهانى، قابل رقابت ساخته است. در واقع پتانسیل کشش و قابلیتِ توجّه مداخله‏گران فرامنطقه‏اى و جهانى، در بطن مسائل منطقه قفقاز وجود دارد.

از نظر ژئوپلتیکى قفقاز ویژگى‏هاى خاصّى دارد که به طور عمده مى‏توان به موارد زیر اشاره کرد:

۱- سطح تماس زبانه‏هاى دو قلمرو بزرگ فرهنگى و دینى اسلام و شرق از یک سو و مسیحیت و غرب از سوى دیگر باعث شکل‏گیرى بالقوه رقابت محلّى بین هواداران بومى آن دو گردیده است. بحران قره باغ و کشمکش ارمنستان و آذربایجان، در همین راستا قابل توجیه است. همین طور بحران چچن، اینکوش، داغستان، انجازستان و اجارستان و جز این‏ها.

۲- ساختار طبیعى و انسانى گسیخته که باعث شده است، موزائیکى از اقوام، تیره‏ها، ادیان و گروه‏هاى انسانى ریز و درشت در کنار هم استقرار یابند و تحت شرایط خاصّ امکان دارد با همدیگر همزیستى و یا کشمکش داشته باشند.

۳- قرار گرفتن در کنار دو منطقه راهبُردى دریاى مازندران و دریاى سیاه از یک طرف و نیز قرار گرفتن در کنار رقباى امریکا، اسرائیل و غرب از سوى دیگر. بدین معنا که ایران؛ رقیب قدرت‏مند امریکا و غرب در سطح منطقه‏اى، و روسیه؛ رقیب قدرت‏مند امریکا در سطح جهانى، هر دو در مجاورت منطقه قفقاز قرار دارند، لذا از نظر امریکا این منطقه اهمیت ویژه‏اى پیدا کرده است و حضور و نفوذ آن در منطقه قفقاز، به ویژه دریاى مازندران مى‏تواند، علاوه بر دسترسى به حوضه نفتى این دریا، سبب گردد که بتواند جاى پایى براى اِعمال فشار بر روسیه و ایران پیدا کند.

۴- قفقاز، از حیث ژئواستراتژیک، اهمیت ویژه‏اى دارد. به همین منظور جزو لاینفک استراتژى نظامى و دفاعى روسیه محسوب مى‏شود. از سویى براى ایران نیز اهمیت دفاعى برجسته‏اى پیدا مى‏کند. قفقاز بر دشت‏هاى اوکراین و روسیه مشرف است. و بدین سبب، حضور رقباى قدرت‏مندى نظیر امریکا در منطقه، مى‏تواند امنیت روسیه و ایران را به خطر اندازد. بر این اساس روس‏ها در دو قرن اخیر همیشه به سمت جنوب سرازیر شده و قفقاز را در کنترل خود گرفتند و در قالب جنگ‏هاى ایران و روس و تحمیل قراردادهاى گلستان در سال ۱۸۱۳م. و ترکمنچاى در ۱۸۲۸م. این منطقه ژئواستراتژیک را از ایران جدا نمودند. جالب این‏که در جنگ جهانى دوم یکى از اهداف استراتژیک آلمان‏ها نیز تصرّف قفقاز بود که در این کار ناکام ماندند. اگر آلمان‏ها چنین توفیقى پیدا مى‏کردند، موازنه قدرت در جنگ جهانى دوّم را به نفع خود تغییر داده بودند.

اهمیّت ژئواستراتژیک قفقاز باعث شده است که فدراسیون روسیه پس از فروپاشى شوروى و تأسیس کشورهاى مستقل در منطقه قفقاز، تلاش نماید. در امور منطقه دخالت نموده و حضور نظامى خود را تثبیت نماید.

از آن جایى که روسیه نمى‏تواند آذربایجان را به دلیل خصومت‏هاى تاریخى بین آذرى‏ها و روس‏ها، با خود همراه کند. به ناچار به سوى ارمنستان کشیده شده و پیمان نظامى با آن منعقد و پایگاه نظامى در این کشور تأسیس کرده است.

(اظهارات وزیر دفاع روسیه در تاریخ ۱۳۷۸ / ۱ / ۲۶)

ویژگى‏هاى مزبور و نیز موارد دیگر که از بیان آن خوددارى مى‏شود، بر الگوى رفتارى کشورهاى منطقه، تحت تأثیر قدرت‏هاى مداخله‏گر جهانى و منطقه‏اى، تأثیر گذاشته است و نوعى رقابت جهانى را در سطح منطقه قفقاز شکل داده که با رقابت‏هاى محلّى در قفقاز پیوند خورده است؛ یعنى وجود اختلاف در روابط ارمنستان و آذربایجان بر سر مسئله قره باغ با رقابت بین امریکا و روسیه در دست اندازى به منطقه قفقاز هم سویى پیدا کرده و روس‏ها با ارامنه، و امریکایى‏ها با آذربایجانى‏ها ائتلاف پیدا کرده‏اند. آذربایجان از دید امریکا و غرب واجد ویژگى‏هایى است که نیاز منطقه‏اى و جهانى آن‏ها را برطرف مى‏کند و از نظر آذربایجان نیز نزدیکى به امریکا و غرب نیازهاى آن کشور را مرتفع مى‏سازد. در واقع، نیازهاى متقابل باعث شکل‏گیرى پیوندهاى جدید بین امریکا و غرب با آذربایجان شده است.

آذربایجان به دلایل زیر با امریکا، اسرائیل و ترکیه و کشورهاى دیگر احساس هم گرایى مى‏کند، زیرا:

۱- پس از کشمکش‏هاى زیاد با ارمنستان، بعد از استقلال، احساس کرد که در انزواى ژئوپلتیکى قرار گرفته است و به نحوى احساس تنهایى کرد، چرا که از شمال نگران تهدید روسیه، و از غرب در معرض تهاجم ارمنستان بود و از شرق با عارضه دریاى مازندران محدود شده و از جنوب؛ یعنى ایران نیز احساس مساعدت نمى‏کرد. ضمن این‏که سوء تفاهمى در دولت‏مردان آذربایجان و نیز مردم آن کشور پدید آمده بود که اولاً ایران در امر میانجى‏گرى در ارتباط با بحران قره باغ موفق نیست و ثانیاً جانب ارمنستان را گرفته و آذربایجان را تنها مى‏گذارد.

آذربایجانى‏ها به عنوان کشور مسلمان تازه رسته از قید روس‏ها، امید زیاد براى کمک در مقابل فشار ارامنه به ایران داشتند، ولى بعدها از ایران ناامید شدند و حتّى نوعى بدبینى پیدا کردند. این حالت احساس انزواى ژئوپلتیکى باعث شد که آذرى‏ها شرکاى استراتژیک خود را در ماوراى همسایگان خود جست و جو کنند و از بد حادثه به دامان کشورهایى افتادند که رقباى منطقه‏اى و جهانى ایران به حساب مى‏آیند. شاید در این‏جا، عدم درک صحیح موضوع و غفلت بخش سیاست خارجى ایران بر مسئله تأثیر گذاشته باشد و روند رانش آذربایجان را به سمت رقباى ایران تشدید کرده باشد که این فرضیه به طور قوى مطرح است.

۲- نیاز اقتصادى و تکنولوژیک آذربایجان براى بهره‏بردارى از منابع انرژى و سایر پتانسیل‏هاى اقتصادى و به عبارتى مزیّت‏هاى ژئو اکونومیک آن کشور، دلیل دیگر همگرایى آن کشور با امریکا و غربى‏ها است.

بدیهى است که بهره بردارى از منابع و ورود به بازارهاى جهانى، به مدیریت و سرمایه و تکنولوژى نیاز دارد و آذرى‏ها در توان ایران نمى‏دیدند که چنین نیازى را بتوانند مرتفع نمایند. بلکه برعکس رقباى ایران؛ یعنى ترکیه، اسرائیل و امریکا به راحتى چنین توانایى‏هایى را در اختیار داشتند.

رقباى منطقه‏اى و جهانى ایران؛ یعنى امریکا، اسرائیل و ترکیه نیز دنبال منافع زیر در منطقه قفقاز و آذربایجان بودند:

۱- دست یابى به منابع انرژى حوزه ژئوپلتیکى خزر، به عنوان دومین ذخیره جهانى و با ظرفیت احتمالى ۵۰ – ۲۰۰ میلیارد بشکه نفت و نیز ۵۷ تا ۱۰۰ میلیارد متر مکعب گاز؛

۲- بهره مندى از پتانسیل‏هاى اقتصادى و سرمایه گذارى در بخش کشاورزى، صنعت، گردش‏گرى و نیز بازار مصرف؛

۳- حضور و نفوذ در قلمرو نفوذ سنّتى شوروى و اعمال کنترل‏هاى لازم؛

۴- پیش‏گیرى از شکل‏گیرى دولت اسلامى و شیعى در آذربایجان؛

۵- نزدیکى به مرزهاى ایران و ایجاد امکانات اعمال فشار بر دولت ایران از سوى اسرائیل و امریکا.

ملاحظه مى‏شود که آذربایجان به لحاظ موقعیت جغرافیایى خود، از سوى رقباى ایران جلب توجه مى‏کند و نیازهاى متقابل آن‏ها باعث شکل‏گیرى پیوندهاى اقتصادى، فرهنگى، سیاسى و نظامى مى‏گردد. انعقاد قراردادهاى نفتى ده میلیارد دلارى با شرکت‏هاى امریکایى، تلاش براى انعقاد قراردادهاى حمل نفت و گاز، اعلام آمادگى آذربایجان براى فعالیت‏هاى شرکت‏هاى امریکایى و غربى با تلاش رئیس جمهور آن کشور در سفر به امریکا، ابراز خرسندى مقامات اسرائیل از توسعه روابط دوجانبه، به ویژه در بخش اقتصادى، تأکید مقامات امریکایى بر حمایت از آذربایجان و ضرورت گسترش روابط دوجانبه، سفرهاى متعدّد مقامات دو کشور، تلاش مقامات آذربایجان براى انعقاد قراردادهاى نظامى با ترکیه، امریکا، اسرائیل و ناتو با هدف ایجاد موازنه استراتژیک در منطقه، اعتراض ایران و روسیه به آذربایجان در رابطه با اجازه تأسیس پایگاه نظامى از سوى امریکا و ناتو در آن کشور، مواضع خصمانه برخى جناح‏هاى سیاسى، مطبوعاتى و اجتماعى علیه ایران در آذربایجان، ایجاد تضییقات و محدودیت‏ها بر سر راه فعالیت‏هاى اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى ایران در آن کشور و موارد متعدد دیگر جملگى از گرایش آذربایجان به سمت رقباى جمهورى اسلامى ایران حکایت دارد. البته این نکته باید مورد تحقیق و بررسى عملى قرار بگیرد که چرا: آذربایجانى که با شوق در آغاز استقلال خود به سوى ایران روى آورد امروزه چنین روى گردان شده و به سوى رقباى ایران کشیده شده است؟!

آیا الگوى رابطه سیاسى ایران در قفقاز و نوع مواضع آن نسبت به کشورهاى منطقه بر این امر اثر گذاشته است؟ آیا نگرانى‏هاى بى‏مورد در ارتباط با حساسیت‏هاى قومى از سوى دو طرف، بر آن اثر کرده است؟ یا عوامل دیگرى مؤثر بوده است، به هر حال کند و کاو حول این محور، نیاز به تحقیق علمى دارد. ولى آن‏چه که مسلّم است این است که ادامه این وضعیّت به واگرایى دو کشور، از همدیگر کمک مى‏نماید و این نگرانى را تشدید مى‏کند که آذربایجان از سوى رقباى منطقه‏اى و جهانى جمهورى اسلامى ایران مورد بهره بردارى علیه ایران قرار گیرد و با این وضع مسائل جدیدى را به شرح زیر در برابر ایران قرار مى‏دهد:

۱- تهدید امنیت ملّى ایران با استقرار پایگاه‏هاى جاسوسى و عملیاتى نظامى امریکا، ناتو، اسرائیل و ترکیه؛

۲- بهره بردارى رقباى ایران، به ویژه امریکا و اسرائیل از موقعیت جغرافیایى آذربایجان براى تولید و انتقال بحران (قومى، امنیتى، سیاسى، تبلیغى، فرهنگى و غیره) به داخل مرزهاى ایران؛

۳- ایجاد دگرگونى در موازنه منطقه‏اى به سود ترکیه و توسعه حوزه نفوذ آن به قلمروهاى ترک نشین، آسیاى مرکزى؛

۴- خنثى سازى پتانسیل ترانزیتى ایران، در مورد حمل نفت و مواد سوختى منطقه به بازارهاى جهانى؛

۵- توسعه تنش در حوزه ژئوپلتیکى خزر از قِبَل تأخیر در استقرار رژیم حقوقى و تعریف مرزهاى دریایى مشخص که مى‏تواند بر حساسیت‏ها بیفزاید و ملت‏هاى ساحلى آن را رو در روى یکدیگر قرار داده و این حوزه ژئوپلتیکى و ذخیره بزرگ سوختى را به عرصه کشمکش و نزاع نظامى تبدیل نماید.

بنابراین، على رغم شکل‏گیرى پیوندهاى آذربایجان با رقباى ایران و پدیدار شدن امکان مداخله آن‏ها، و نیز به عهده گرفتن تعهدات از سوى آن کشور در قبال دولت‏هاى مزبور لازم است جمهورى اسلامى ایران با استفاده از اهرم‏هاى فرهنگى، سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، جغرافیایى، منطقه‏اى و غیره نسبت به جذب آذربایجان و توقف رانش آن به دامن رقباى ایران اقدام کند که اگر بتواند “استراتژى توازن در سیاست خارجى آذربایجان” را به آن کشور بقبولاند توفیق زیادى به دست خواهد آورد.

30دسامبر/16

پاسخ به نامه‏ها

سؤال:

۱ – تیغ زدن صورت (ریش و سبیل) و کوتاه کردن با ماشین که مثل تیغ زدن باشد چه حکمى دارد؟

۲ – کف زدن و سوت زدن در مجالس مولودى و نیز دست زدن در مساجد چه حکمى دارد؟

۳ – اگر شخصى تعداد زیاد نماز قضا داشته باشد امّا نه تعداد آن را مى‏داند و نه ترتیب قضا شدن آن را، چه حکمى در مورد او صدق مى‏کند؟

۴ – این جانب از افرادى شنیده‏ام که خاک خالص کربلا (قتلگاه) در ظهر عاشورا هنگام اذان ظهر قرمز رنگ مى‏شود آیا این امر صحّت دارد؟

۵ – پوشیدن لباس و در کلّ خود را شبیه به کافران و مشرکان درآوردن چه حکمى دارد؟

۶ – اگر پدر خانواده و در کلّ نان‏آور خانواده راضى به دادن صدقه نباشد صدقه دادن اشکال دارد یا خیر؟

۷ – آیا اگر اسم خداوند را به زبان‏هاى غیر از عربى بنویسیم آیا آن‏ها نیز جزو اسماء متبرّکه قرار خواهند گرفت؟

۸ – اگر شخصى نام مبارک حضرت مهدى(عج) را بخواند یا بشنود آیا بر او واجب است که بلند شود یا خیر؟

۹ – تا چه ساعتى مى‏توان نماز مغرب و عشاء را به جا آورد؟

(تهران – حجت الله صفرنژاد)

پاسخ:

۱ – تراشیدن سبیل اشکال ندارد ولى تراشیدن ریش به احتیاط واجب جایز نیست.

۲ – حرام نیست ولى باید سعى شود در مراسم مذهبى جاى صلوات را نگیرد.

۳ – به مقدارى که یقین دارد فوت شده قضا کند و مقدار مشکوک لازم نیست و رعایت ترتیب لازم نیست به جز ترتیب بین ظهر و عصر یک روز و مغرب و عشاى یک روز.

۴ – صحّت ندارد.

۵ – مکروه است.

۶ – اگر پول پدر باشد بدون رضایت او جایز نیست و اگر پول شما باشد رضایت او شرط نیست.

۷ – آرى.

۸ – واجب نیست.

۹ – تا نصف شب و اگر نصف شب گذشت نماز را تا صبح بدون قصد ادا و قضا بخوانید.

سؤال:

۱- منظور از این که خداوند در قرآن فرموده است که هفت آسمان وجود دارد یعنى چه؟ آیا منظور هفت طبقه بودن آسمان است یا این طبقه‏بندى براساس فشار جوّى یا مسایل دیگر است؟

۲- حضرت على علیه السلام در یکى از جنگها تیرى به پاى مبارکش فرو رفت اطبّاى آن زمان براى این که تیر را از پاى حضرت بیرون آورند موفّق نشدند تا این که فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند که بگذارید در موقع نماز خواندن تیر را از پایش بیرون بیاورید چون به قدرى غرق در مناجات با خدا مى‏شود که به طور کلّى دنیا را حسّ نمى‏کند. در روایت دیگرى شنیدیم و خواندیم که حضرت در حال نماز انگشتر به فقیر مى‏بخشد سؤال این است که حضرت که غرق در مناجات با خدا مى‏شد چگونه متوجه فقیر شد و انگشتر خود را به او داد؟

(شهریار: اسماعیل نجفى)

پاسخ:

۱- از قرآن استفاده مى‏شود که مراد از هفت آسمان هفت عالم است و آن‏چه دیده مى‏شود و نمى‏شود از ستارگان و کهکشان‏هاى عظیم در این فضاى بیکران همه مربوط به عالم طبیعت است که آن را خداوند، آسمان پائین خوانده است و آسمان‏هاى دیگر همه خارج از حدود طبیعت است که انسان را یاراى دست‏یابى به آن‏ها با این دیده جهان‏بینى نیست.

۲- منظور از آن جمله بر فرض صحّت نقل که به صورت‏هاى مختلف هم نقل شده این است که آن حضرت در حال نماز درد کمترى احساس مى‏کند نه این که از آن چه در اطراف خود مى‏گذرد بى‏خبر خواهد بود.

سؤال:

۱- هنگام شستن چیز نجس مثل لباس در زیر شیر آب، آیا همان شستن و فشار دادن زیر شیر آب هنگام برطرف کردن عین نجاست کافى است یا این که باید پس از برطرف کردن عین نجاست آن شى‏ء را از زیر شیر آب بیرون آورده فشار دهیم تا غساله آن خارج شود؟

۲ – آیا نیم خورده کتاب یا دفتر و غیره که موش خورده نجس است؟

۳- مسّ بدون وضو اسامى غیر معصومین مثل رحمن، رحیم، مجید، عبدالرحمان، عبدالرحیم، اگرچه با نیّت الهى و علاقه به معصومین روى افراد گذاشته شده آیا اشکال دارد؟

(شاهین شهر: احمدى)

پاسخ:

۱- فشار دادن زیر آب پس از برطرف کردن عین نجاست کافى است.

۲- نجس نیست.

۳- مسّ اسم مجید، رحیم و رحمان اگر اسم انسان است اشکال ندارد، اگرچه نامگذارى رحمان صحیح نیست زیرا این نام مخصوص خداوند است و امّا مسّ اسم رحمان در عبدالرحمان و رحیم در عبدالرحیم و مانند آن بدون وضو جایز نیست.

×××

 

جدیدترین آثار مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم که به دفتر مجله اهداء شده است:

الاصفى فى تفسیر القرآن، الجزء الثانى، المولى محمد محسن الفیض الکاشانى؛ استقامت، آیه الله سید رضا صدر؛ شوق مادرانه، سید فضل الله میرشفیعى ؛ جوانان در طوفان غرایز، همّت سهراب‏پور؛ ملافتح الله اصفهانى، محمد على محمدى؛ با من حرف بزن، احمد پهلوانیان؛ بعد چهارم یا احساس عرفانى، همّت سُهراب پور؛ فقه سیاسى اسلام، ابوالفضل شکورى؛ بانوى نور، مریم بصیرى ؛ تربیت کودک در جهان امروز، دکتر احمد بهشتى ؛ ترجمه و شرح بدایه الحکمه علاّمه سید محمد حسین طباطبایى، على شیروانى؛ تجزیه و ترکیب و بلاغت قرآن، عبّاس ظهیرى.

30دسامبر/16

انسان در برابر دعوت الهى

آیه الله محمد تقى مصباح یزدى

 

“افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نورٍ من ربّه فویلٌ للقاسیه قلوبهم من ذکر الله”. (زمر، آیه۲۲)

“آیا کسى که خداى متعال سینه او را براى پذیرش اسلام گشاده و ]در نتیجه[ برخوردار از نورى از جانب پروردگارش مى‏باشد ]همانند فرد تاریک دل است [پس واى بر آنان که از سخت‏دلى یاد خدا نمى‏کنند.”

از این آیه شریفه استفاده مى‏شود که انسان در مقابل دعوت الهى که به وسیله انبیاى عظام به بشر ابلاغ شده دو حالت مختلف مى‏تواند داشته باشد: یکى آمادگى براى پذیرش و تسلیم بودن در مقابل حقّ که لازمه‏اش فروتنى، آرامش، خضوع در مقابل حق و تسلیم بودن در مقابل خداى متعال است.

دوم، حالت سرکشى، عدم انفعال، قساوت، سرسختى، مقاومت در مقابل حق، زیر بار حقّ نرفتن و سنگ دلى است.

کسانى که نور فطرت در دلشان روشن است وقتى سخن حقّى را مى‏شنوند با آغوش باز استقبال مى‏کنند و دلشان در مقابل سخن حق نرم مى‏شود، ولى افرادى که دل‏هاى‏شان به گناه آلوده شده در مقابل حقّ سرسختى نشان مى‏دهند با این که مى‏فهمند سخنى حق است ولى آن را نمى‏پذیرند.

از این دو دسته افراد آدمى، خداوند متعال یک دسته را ستایش مى‏کند و دسته دیگر را نکوهش کرده مى‏فرماید: واى بر چنین کسانى؟ در این مورد آیات متعدّدى در قرآن کریم هست به خصوص درباره بنى‏اسرائیل صفت قساوت قلب و سنگدلى نسبت داده شده درباره آن‏ها مى‏فرماید:

“ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِىَ کَالْحِجارَهِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَهً وَ اِنَّ مِنَ الْحِجارَهِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَنْهارُ وَ اِنَّ مِنْها لما یَشَقُّ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ اِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ.”

“سپس دل‏هایشان بعد از این ]واقعه[ سخت گردید، همانند سنگ یا سخت‏تر از آن، چرا که از برخى سنگ‏ها، جوى‏هایى بیرون مى‏زند و پاره‏اى از آن‏ها مى‏شکافد و آب از آن خارج مى‏شود و برخى از آن‏ها از بیم خدا فرو مى‏ریزد و خدا از آن چه مى‏کنید غافل نیست.”

درباره منافقین در سوره حدید مى‏فرماید که در روز قیامت وقتى با مؤمنین مواجه مى‏شوند مى‏بینند که مؤمنین داراى یک نورانیّتى هستند، در مسیرى که حرکت مى‏کنند راهشان روشن است، چهره‏هاى‏شان نورانى است. آن‏ها در تاریکى و سیاهى فرو رفته‏اند امّا مؤمنین را مى‏شناسند، چون در اجتماع با هم همسایه، رفیق، خویشاوند و همکار بودند، لذا از آن‏ها خواهش مى‏کنند که به ما توجّهى کنید: “اُنظُرونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ” صورتتان را به طرف ما برگردانید، به طرف ما نگاهى کنید، گوشه چشمى به ما کنید تا از نور شما استفاده کنیم. گویى در پشت سرِ آن‏ها قرار گرفته‏اند و مى‏بینند که از صورت مؤمنان نور مى‏بارد و جلوشان روشن است، از این رو تقاضا مى‏کنند که صورتتان را به طرف ما برگردانید تا از نور چهره شما استفاده کنیم: “قیل ارجعوا وراءکم فالتمسوا نوراً” به آنها مى‏گویند: از این جا نورى عاید شما نمى‏شود مى‏بایست در دنیا کارى کرده باشید که امروز از آثار نورانیش بهره‏مند باشید. اینها سؤال مى‏کنند ما همه با شما بودیم، با هم زندگى مى‏کردیم، محافلى که شما بودید ما هم بودیم چطور شد شما در نورانیّت و روشنایى و نعمت قرار دارید و ما محروم هستیم؟ جواب مى‏دهند که بله شما با ما بودید ولى دلتان با ما نبود. در ظاهر تظاهر کردید که مؤمن‏اید امّا دلتان با ما نبود، نسبت به حقایق اسلام شک داشتید، دلهایتان آلوده به گناه بود و قساوت آن را گرفته بود. امروز چوب آن قساوت و گناه را مى‏خورید. اگر مى‏خواستید امروز وضع مطلوبى داشته باشید باید در دنیا تکلیفتان را روشن مى‏کردید. حالا دیگر کار گذاشته است، امروز هر کس هر آن چه را که دنیا کاشته در این جا درو مى‏کند.

این گفت و گو که تمام شد دیوارى بین مؤمنین و منافقین به وجود مى‏آید. “فضرب بینهم بسورٍ له بابٌ باطنه فیه الرحمه و ظاهره من قبله العذاب” از یک طرف مؤمنین هستند داراى نورانیّت و معرفت و رحمت، پشت دیوار منافقین هستند معذّب به ظلمت باطنى خودشان.

منظور این بود که مؤمنین در قیامت به منافقین مى‏گویند علّت این که شما در این عالم از نعمت‏ها و رحمت الهى محروم شدید این است که دل‏هایتان را در این دنیا در اثر گناه، قساوت گرفته بود. قرآن کریم مى‏فرماید: فویلٌ للقاسیه قلوبهم من ذکر الله” واى بر آن کسانى که دل‏هایشان نسبت به یاد خدا قساوت دارد، هر چه نام خدا برده مى‏شود و از رحمت‏هاى الهى یاد مى‏شود گرایشى به رحمت خدا پیدا نمى‏کنند و در آنان شوقى نسبت به رحمت‏هاى الهى ایجاد نمى‏شود. دلشان همان لذّت‏هاى مادّى که در دنیا از آن‏ها بهره مى‏برند، خوش است. وقتى یادى از عذاب‏ها و کیفرهاى الهى مى‏شود باز دلشان نمى‏لرزد که مبادا ما هم مبتلا به چنین عذاب‏هایى بشویم. آن‌ها نه نسبت به رحمت الهى اشتیاقى پیدا مى‏کنند و نه نسبت به عذاب‏هاى الهى احساس خوف و خشیتى دارند. چنین افرادى سخن حق در دلشان اثر نمى‏کند، هدایت الهى شامل‏شان نمى‏شود، زیرا به دنبال منافع و لذّت‏هاى خودشان زندگى را سپرى مى‏کنند و در آخرت از نعمت‏ها و رحمت‏هاى الهى محروم‏اند.

خداى متعال بر ملّت عزیز ما منّت گذاشت و مردم ما را از آن قساوت‏ها و آلودگى‏ها نجات داد. کسانى که عمرى در اثر حکومت طاغوتیان، حکومت کسانى که یاد خدا را زنده نمى‏کردند، حکومت کسانى که جز شهوات و لذّت‏هاى مادّى به چیزى نمى‏اندیشیدند محیط فسادى فراهم کرده بودند که جوان‏ها را به کام خود فرو مى‏برد و اجازه نمى‏داد آن‌ها به سوى ارزش‏هاى بلند و مقامات عالى انسان عروج کنند بلکه آنان را در جهنّم شهوات مادّى غرق مى‏کردند.

خداى متعال بر مردم ما منّت گذاشت و کشور را از این منجلاب نجات داد، نور اسلام را در دل‏هاى همه تاباند و کسانى که مدّت‏ها در محیط فاسد زندگى مى‏کردند به برکت اسلام هدایت شده دست از گمراهى و فساد برداشتند و به جاى این که از دولت کفر و استکبار حمایت کنند حامى دولت حقّ شدند، انقلاب اسلامى را ترویج کردند و در جبهه‏هاى دفاع از میهن اسلامى جان و مال و هستى خود را مخلصانه در خدمت اسلام قرار دادند.

خداى متعال به چنین مردمى منّت گذاشت هم در این دنیا پیروزى و عزّت به آن‌ها عطا کرد و هم در آخرت بشارتِ رحمت‏هاى بى‏پایان و جاودان. در دنیا دیدیم که از چه ذلّتى نجات پیدا کردیم، مردم ما در خاطرشان هست که در نظام گذشته صاحب منصبان ما، شخصیّت‏هاى مهمّ ارتشى ما در مقابل یک مشاور امریکایى حکم یک نوکر را داشت، آن‌ها براى بهترین شخصیت‏هاى ما ارزشى قائل نبودند، امّا امروز مى‏بینند که حتّى جوانان بسیجى ما در مقابل بالاترین شخصیّت آن‌ها احساس قدرت و عظمت و شخصیت مى‏کنند و سرفرازانه به راه خود ادامه مى‏دهند.

خداوند سبحان، چنان عظمت روحى به این مردم عطا کرده که بالاترین شخصیت‏هاى جهان در مقابلشان بهایى ندارند. مردم ما این عظمت را در روح خود احساس مى‏کنند، بر زبان مى‏آورند و در عمل ظاهر مى‏کنند. این عظمتى است که در وجود هر فردى از افراد سپاه، ارتش، بسیج و دیگر آحاد ملت وجود دارد. امروز ملّت ما و ارتش ما در دنیا مورد احترام ملت‏ها و مورد احترام جهانیان است، حتّى بزرگ‏ترین دشمنان ما احترامى که نسبت به این ملّت دارند نمى‏توانند مخفى کنند. با تمام نیرو با ما مى‏جنگند امّا در دلشان احساس احترام مى‏کنند و بالاتر از همه آثار پیروزى جهانى است که براى ایده شما در عالم ظاهر مى‏شود.

آرى، این هدایت بزرگى بود که از جانب خداى متعال، این ملت را شامل شد و باران رحمتى بود که همه ناپاکى‏ها را شست‏وشو داد و این سرزمین را محل رفت و آمد فرشتگان حق قرار داد. باید قدر این نعمت بزرگ الهى را دانست و با همه وجود آن را پاسدارى کرد.

 

30دسامبر/16

امام على(ع) و مخالفان

حجهالاسلام والمسلمین سید احمد خاتمى

 

اشاره:

سخن، پیرامون سیره امام على(ع) در برخورد با مخالفان حکومت الهى حضرت است. بى‏تردید نمى‏توان حکومتى را یافت که مخالف نداشته باشد. بدون استثنا همه حکومت‏ها چه حق و چه باطل مخالف دارند. باید دریابیم که شیوه صحیح برخورد با مخالفانِ حکومت چیست و با کسانى که مبانى نظام را قبول ندارند، چگونه باید رفتار کرد؟

این شیوه را امام على(ع) به همه نظام‌هاى اسلامى آموخته است و حکومت حدوداً پنج ساله حضرت بهترین الگو را در این زمینه، عرضه کرده است.

 

اقسام مخالفان

مخالفان حکومت بر دو قسم اند:

۱- منتقدان که در چهارچوب پذیرفته شده نظام، انتقاد مى‏کنند و به سلاح متوسل نمى‏شوند و به اصطلاح با شیوه سیاسى به مبارزات خود ادامه مى‏دهند.

۲- معارضان؛ یعنى آنان که در برابر نظام اسلامى شورش مسلحانه مى‏کنند که به اصطلاحِ فقهى “باغى” محسوب مى‏شوند.

واضح است نحوه رفتار با این دو گروه متفاوت است.

شیوه‏اى که پیامبر اکرم (ص) و امامان(ع) در برخورد با گروه اول داشتند، اجازه اظهار نظر دادن به مخالفان و سپس روشنگرى آن‏ها بوده است.

با این‏که پیامبر(ص) و امام على (ع) معصوم بودند و حریم عصمت اقتضا مى‏کند که حتى معتقدان به نبوت و ولایت نقد هم نداشته باشند، ولى هرگز این انوار تابناک جلو انتقاد و اظهار نظر را نمى‏گرفتند و با سعه صدر و برخوردى توأم با مهر و محبت با منتقدان رفتار مى‏کردند.

مناسب است در اینجا به نمونه‏هایى از این رفتار، در سیره پیامبر اکرم(ص) و امام على (ع) اشاره کنیم:

۱- در غزوه حنین پیامبر سهمى از غنائم را به اقتضاى مصلحت، به نو مسلمانان اختصاص داد؛ سعد بن عباده و جمعى از انصار که از پیش‏قدمان و مجاهدان بودند زبان به اعتراض گشودند که چرا آن‏ها را بر ما ترجیح دادى؟ حضرت فرمود: همه معترضین در یک جا گرد آیند؛ آن گاه به سخن پرداخت و با بیانى شیوا و دلنشین آن‏ها را به موجبات این تبعیض و به اشتباه خودشان واقف نمود. چنان‏که همگى به گریه افتادند و پوزش خواستند.۱

۲- در همین جنگ مردى از قبیله بنى‏تمیم به نام حرقوص (که بعدها از سردمداران خوارج نهروان شد) اعتراض کرد و گفت: با عدالت رفتار کن! عمر بن خطّاب، از گستاخى او برآشفت و گفت اجازه بدهید من اکنون گردنش را بزنم! فرمود: نه، او را به حال خودش بگذار و رو به سوى او کرده با خون سردى فرمود: اگر من به عدالت رفتار نکنم پس چه کسى رفتار خواهد کرد.۲

۳- در صلح حدیبیه عمر بن خطّاب، در خصوص معاهده آن حضرت با قریش انتقاد مى‏نمود که چرا با شرائط غیر متساوى پیمان مى‏بندد. رسول اکرم با منطق و دلیل او را قانع ساخت.۳

۴- در سیره امام على(ع) نیز حضرت تا زمانى که مخالفانش دست به سلاح نبردند با کمال بزرگوارى برخورد کرد و نه تنها حقوقشان را قطع نکرد، بلکه اجازه اظهار نظر و برپایى اجتماعات نیز به آنان داد، با این‏که مى‏دانست طلحه و زبیر در زمره مخالفانند، آن‏ها را محدود نکرد و تا زمانى که در مدینه بودند، تلاش داشت با گفت و گو و موعظه آنان را از مخالفت باز دارد.

حضرت على(ع) با خوارج نیز چنین رفتار کرد.

“کثیر بن نمر” گوید: در نماز جمعه شرکت کرده بودم و مستمع خطبه‏هاى حضرت امام على (ع) بودم. در این هنگام مردى آمد و شعار خوارج را سر داد که “لا حکم الاّ الله”. سپس یکى دیگر از خوارج از جاى دیگر مسجد برخاست (با هماهنگى مى‏خواستند در نماز جمعه مولى اخلال ایجاد کنند) حضرت به آن‏ها فرمود: بنشینید! بله حکمى جز حکم خدا نیست ولکن این جمله‏اى است که از آن اراده باطل دارید (حکم یعنى قانون، قانونى بهتر از قانون خدا نیست ولکن خوارج آن را به معناى حاکم مى‏گرفتند) من هم منتظر حکم خدا در مورد شما هستم؛ سپس فرمود: “الا ان لکم عندى ثلاث خلال ما کنتم معنا؛ آگاه باشید تا با ما هستید (نه بر ما و مخالف مسلحانه) شما را از سه حق ممنوع نخواهم کرد:

“ان نمنعکم مساجدا لله ان یذکر فیها اسمه و لا نمنعکم فیئاً ما کانت ایدیکم معنا و لاتقاتلکم حتى تقاتلوا؛۴

۱- شما را از حضور در مسجد براى یاد خدا ممنوع نخواهیم کرد؛

۲- حقوقتان را مادامى که با ما هستید قطع نخواهیم ساخت؛

۳- تا وقتى که دست به سلاح نشدید با شما نخواهیم جنگید.

ثم اخذ فى خطبته…

سپس حضرت خطبه خود را ادامه داد.”

در سخنى دیگر آمده است که حضرت فرمود:

“ان سکتوا ترکناهم و ان تکلّموا حاججناهم و ان افسدوا قاتلناهم؛۵ اگر سکوت کنند، آنان را به حال خودشان واخواهیم گذاشت و اگر حاضر به گفت و گو باشند با آن‏ها گفت و گو و محاجّه خواهیم کرد و اگر افساد کنند با آنان خواهیم جنگید.”

و در سیره حضرت از این‏گونه رفتار فراوان است. نقل نمونه‏ها از حوصله این مقاله بیرون است.۶

آن‏چه در این جا گفتنى است آن است این حق “انتقاد” و مبارزه سیاسى تا وقتى است که بوى توطئه از آن به مشام نرسد. و دلیل آن تأکیداتى است که مولا در این زمینه دارد: “ما کنتم معنا”؛ تا وقتى با ما هستید؛ یعنى توطئه علیه اساس نظام ندارید.

“ان افسدوا قاتلناهم؛ اگر ایجاد افساد کنند با آنان مى‏جنگیم”.

و هرگز نباید توطئه را محدود به توطئه سیاسى یا نظامى کرد، بلکه هرگونه حرکتى که سرانجامش براندازى نظام اسلامى باشد، آن حرکت توطئه است و بى‏تردید هیچ نظامى، اجازه توطئه علیه کیان خود را به هیچ کس نمى‏دهد. و امروز بدون تردید خطر توطئه فرهنگى اگر بیش‏تر از توطئه سیاسى نظامى نباشد، قطعاً کم‏تر نیست، همان که مقام معظم رهبرى مدظله بارها و بارها بر خطر آن تأکید داشته و آن را شبیخون همه جانبه فرهنگى نامیده‏اند و نباید خطر “کودتاى فرهنگى” را کم‏تر از کودتاى نظامى تلقى کرد.

به مناسبت مسائل روز لازم است، بر این نکته تأکید کنم که دشمنان انقلاب اسلامى دریافته‏اند که در این کشور جایى براى کودتاى نظامى نیست و نیک دریافته‏اند که حرکاتِ نظامى آن چنانى به بسیج و انسجام بیش‏تر ملّت ما کمک مى‏کند. بر این اساس، به حرکتِ خزنده فرهنگى روى آورده‏اند؛ حرکتى که در نهایت دو هدف اساسى را دنبال مى‏کند:

۱- جمهورى منهاى دین؛

۲- جدا کردن مردم از نظام و رویارویى آن‏ها در برابر نظام اسلامى.

بى‏تردید این هدف در هر پوششى که صورت گیرد، خیانت است و توطئه چه در پوشش روزنامه یا مجله یا با هر نام دیگر.

آرى “انتقاد” معارضه محسوب نمى‏شود، به شرط آن‏که انتقاد باشد نه “انتقام”. انتقام از اسلام و قرآن و مقدسات!!

 

امام و مخالفان

با دقت در سیره امام على(ع) درمى‏یابیم که امام على(ع) با معارضان دوگونه برخورد داشته است:

۱- برخورد با سرانِ انحراف و گمراهى؛ آنان که با علم و آگاهى، جمعى را به وادى ضلالت کشاندند؛

۲- برخورد با زیر مجموعه، یا بدنه معارضان که نوعاً افرادى ناآگاه و غیر مغرض‏اند.

برخورد حضرت با گروه اول؛ ابتدا نصیحت و ارشاد و سپس برخورد قاطع انقلابى بوده است.

ولى برخورد حضرت با گروه دوّم ماهیتاً با گروه اول، متفاوت بوده است. تمام تلاش حضرت در سه نبردى که داشت این بود که بدنه اصلى مخالفان خویش را از سرِ آن جدا کند. بر این اساس است که:

۱- بر آگاه کردن آن‏ها از عمق توطئه تلاش فوق العاده داشت و شاهد آن خطبه‏هاى فراوانى است که حضرت پیش از جنگ جمل و نهروان و صفین ایراد کرده و به دوستان خویش نیز دستور داد که خطبه‏هاى آگاهى‏بخش ایراد کنند؛

۲- بر نصیحت و ارشاد آن‏ها نیز تأکید داشت؛

۳- در این مسیر، گاه حضرت مدتى جنگ را به تأخیر مى‏انداخت تا زمینه فکر و اندیشه در مخالفان پدید آمده و از طریق انحراف، به صراط مستقیم هدایت شوند به عنوان نمونه در تاریخ مى‏خوانیم:

پس از آن‏که حضرت امام على(ع) شریعه فرات را از دست اصحاب معاویه گرفت و اجازه استفاده از آب را به دوست و دشمن داد تا مدتى دست به جنگ نزد و پیامى هم بین او و معاویه رد و بدل نشد. البته این کار به خاطر این بود شاید اصحاب معاویه به سوى حق بازگردند. این سبب شد که بین عراقیان زمزمه درگرفت که چرا امام، فرمانِ جهاد صادر نمى‏کند؟ به امام گفتند ما نیامده‏ایم این جا وطن گزینیم. زنان و فرزندان خود را در کوفه گذارده و این جا آمده‏ایم که با سپاه معاویه و دشمن مبارزه کنیم.

حضرت فرمود: افراد لشگر چه مى‏گویند؟

پاسخ دادند: بعضى معتقدند از ترس کشته شدن، فرمان جنگ صادر نمى‏کند! و بعضى مى‏گویند در مبارزه و جنگ با شامیان تردید دارد. حضرت در پاسخ اینان فرمود:

“امّا قولکم احلّ ذلک کراهیه الموت فواللّه ما ابالى دخلت الى الموت أو خرج الموت الىّ؛ اما اینکه مى‏گویید آیا این تأخیر به خاطر ترس از مرگ است به خدا سوگند باک ندارم، من به سوى مرگ روم یا مرگ به سوى من آید!”

“و اما قولکم شکاً فی اهل الشام فواللّه ما دفعت الحرب یوماً الاّ و انا اطمع ان تلحق بى طائفه فتهتدى بى و تعشوا الى ضوئى و ذلک احبّ الىّ من ان اقتلها على ضلالها و ان کانت تبوء بآثامها؛ اما این‏که مى‏گویید در مبارزه با شامیان تردید داشته باشم، هرگز چنین نیست به خدا سوگند! حتى یک روز جنگ را به تأخیر نیانداختم مگر آن‏که امیدوار بودم، عدّه‏اى از آن‏ها به ما پیوسته و هدایت شوند و در لابه‏لاى تاریکى‏ها پرتوى از نور مرا ببینند و به سوى من آیند و این براى من از کشتار آنان در راه گمراهى بهتر است، گرچه در این صورت نیز به جرم گناهانشان گرفتار مى‏شوند.”۷

این شیوه الگویى است براى رفتار با مخالفان ناآگاه؛ آنان که مغرض و کینه توز نیستند.

در برخورد با گروه‏ها و گروهک‏هاى معارض باید اساس بر این باشد که انسان‏هاى فریب خورده را با رفتارى انسانى نجات داد و سپس به سرکوب آن‏ها پرداخت؛ گرچه اگر آگاهى بخشى مفید نیفتاد و فریب خوردگان هم چنان در جبهه معارض و مخالف ماندند، نظام مقدسى هم چون نظام امام على(ع) با آنان نیز برخورد مى‏کند و تقصیرى و سرزنشى متوجه نظام الهى او نیست، بلکه متوجه آنان است که “چندین چراغ دارند و بیراهه مى‏روند.” این جا است که این سخن زیباى حضرت امام خمینى(ره) مى‏تواند تفسیرى بر این سیره مولا باشد که:

“این مسئله که نظام در اهداف خود جدّى است و با هیچ کس شوخى ندارد و در صورت به خطر افتادن ارزش‏هاى اسلامى با هر کس در هر موقعیت قاطعانه برخورد مى‏نماید باید به عنوان یک اصل خدشه‏ناپذیر براى تمامى دست اندرکاران و مردم تبلیغ گردد.”۸

 

انگیزه مخالفان معاند

اما نحوه برخورد حضرت با سران انحراف بحثى است؛ مفصل و دراز دامن که به یارى خداوند در این سلسله مقالات پى خواهیم گرفت. آن‏چه به عنوان مدخلى در این زمینه گفتنى است، این است که عنصر جاه‏طلبى و دنیاپرستى، اساسى‏ترین انگیزه مخالفان و معارضان مولا على(ع) بود، زیرا که حکومت الهى امام على(ع) به تصریح دوستان و دشمنان، چیزى جز اجراى عدالت و احکام الهى را دنبال نمى‏کرد. تمام هدف مولا را این جمله خلاصه مى‏کند “… الاّ ان اقیم حقّاً أو ادفع باطلاً؛۹ براى من حکومت آن گاه ارزش دارد که بتوانم حقى را برپا داشته و باطلى را کنار بزنم پرواضح است که در حکومتى این چنین نورانى، خالص، الهى مخالفت‏ها و معارضه‏ها جز انگیزه مادّى و شیطانى ندارد.”

خود حضرت انگیزه مخالفان خویش را چنین بیان مى‏کند:

“فلمّا نهضت بالامر نکثت طائفه و مرقت اخرى و قسط آخرون کانّهم لم‏یسمعوا کلام الله یقول تلک الدار الآخره نجعلها للّذین لایریدون علواً فی الأرض و لا فساداً و العاقبه للمتقین بلى والله لقد سمعوها و دعوها ولکنهم حلیت الدنیا فى اعینهم و راقهم زبرجها؛۱۰ ولى هنگامى که قیام به امر خلافت کردم، جمعى پیمان خود را شکستند و گروهى سر از اطاعتم برتافتند و از دین خدا بیرون پریدند و دسته دیگرى راه ظلم و طغیان را پیش گرفتند گویى که آن‏ها این سخن خدا را نشنیده بودند که سراى آخرت را براى کسانى قرار مى‏دهیم که نه خواهان برترى‏جویى و استکبار روى زمین‏اند و نه طالب فساد و عاقبت نیک براى متقیان است.

آرى به خدا سوگند آن را شنیده بودند و خوب آن را حفظ داشتند، ولى زرق و برق دنیا چشمشان را خیره کرده و زینتش آن‏ها را فریفته بود.”

این سخن کوتاه عصاره تمام تحلیل‏هایى است که مى‏توان در مورد سه نبرد مولا على(ع) داشت و انگیزه مخالفان همان است که مولا فرمود: “دنیاپرستى”!

و متأسفانه این خطر همانند خوره‏اى به جان انقلاب بزرگ اسلامى پیامبر(ص) افتاد و آسیب‏هاى جبران ناپذیرى بر امت اسلام زد. “دنیا پرستى” اساسى‏ترین و مهم‏ترین عامل انحراف پس از پیامبر بزرگ اسلام بود.

اساسِ تمام چرخش‏ها از حق، فتنه‏ها، بحران‏ها همین رذیله است؛ همان که پیامبر اکرم(ص) آن را اصل و بنیان بر نافرمانى و سرآغاز گناهان نامید “حبّ الدنیا اصل کل معصیه و اول کل ذنب.”۱۱

همان که امام على(ع) آن را اساس فتنه‏ها و ریشه مشکلات خواند “حبّ الدنیا رأس الفتن و اصل المحن”.۱۲ “دنیا پرستى” خود را در پوشش “خودپرستى”، “مال پرستى”، “ریاست‏طلبى” و… نشان مى‏دهد.

و این مجموعه مهم‏ترین علل مخالفت‏ها با حق و جبهه‏گیرى‏ها در مقابل آن است به تعبیر امام على(ع) طلحه و زبیر و… دقیقاً مى‏دانستند حق با کیست؟ و جبهه حق کجاست. دنیاپرستى آن‏ها را به درگیرى با حضرت کشاند. و آفت دنیاپرستى تنها محدود در گرفتارى‏هاى، چندساله حکومت مولا و سرانجام شهادت خونین حضرت در محراب نیست، بلکه همین آفت کار را به آن جا رساند که فرزند عزیز همین امام، حسین بزرگ، حسین عزیز، حسین محبوب رسول الله(ص) نیز به شهادت رسید و سرانجام زمام امر حکومت اسلامى به دست یک مشت هرزه و فاسد افتاد.

اگر آن روز، دنیاپرستان به خود مى‏آمدند و دین را فداى دنیا نمى‏کردند بى‏تردید این حوادث دردناک اتفاق نمى‏افتاد و به تعبیر مقام معظم رهبرى:

“وقتى که خواص طرف دار حق در یک جامعه با اکثریت قاطعشان آن چنان مى‏شوند که دنیاى خودشان برایشان اهمیت پیدا مى‏کند، از ترس جان، از ترس از دست دادن مال و دادن مقام و پست، از ترس مفقود شدن و تنها ماندن حاضر مى‏شوند، حاکمیت باطل را قبول کنند و در مقابلِ باطل نمى‏ایستند و از حق طرف‏دارى نمى‏کنند و جانشان را به خطر نمى‏اندازند – وقتى این‏طور شد – اوّلش با شهادت حسین بن على(ع) با آن وضع آغاز مى‏شود و آخرش هم به بنى‏امیه و شاخه مروانى و بعد بنى‏عبّاس و بعد از بنى‏عباس هم سلسله سلاطین در دنیاى اسلام تا امروز مى‏رسد.”۱۳

آرى امان از دنیاپرستى! امان از هواپرستى!

پیامبر اکرم(ص) فرمود:

“ما عبد تحت السماء الله ابغض الى الله من الهوى؛۱۴ هرگز در زیر آسمان، معبودى مبغوض‏تر نزد خداوند، از هواى نفس نیست.”

بى‏تردید در این روایت مبالغه نیست، چرا که بتهاى معمولى موجوداتى بى‏خاصیت‏اند، ولى بت هوى و هوس و دنیاپرستى اغواکننده و سوق دهنده به سوى انواع گناه و انحراف است و نگرانى عمده پیامبر(ص) حاکمیت همین بت بود. در روایات فراوانى که مى‏توان ادعاى استفاضه آن‏ها را کرد. پیامبر(ص) بیش‏ترین نگرانى خویش را دو امر معرفى کرده است، یکى پیروى از هواى نفس و دیگرى آرزوهاى طولانى.

این عمده‏ترین انگیزه مخالفان امام على(ع) بود.

به یارى خداوند بر آنیم تا در سلسله مقالات آینده به تفصیل پیرامون سه جبهه مقابل حکومت مولى على(ع)؛ یعنى ناکثین، مارقین، قاسطین بحث کنیم، عبرت‏هاى آموزنده، در این رابطه را تقدیم داریم انشاءالله.

 

پى نوشت‏ها:

۱) امتاع الاسماع، ج۱، ص۴۳۱٫

۲) صحیح بخارى، ج۴، ص۲۰۰٫

۳) امتاع الاسماع، ج۱، ص۲۹۶٫

این سه مورد را مى‏توانید در کتاب محمد خاتم پیامبران ج۱، ص۴۰۸ و ۴۰۹ نیز ببینید.

۴) مصنف ابن ابى شیبه، ج۱۵، ص۳۲۷؛ کتاب الجمل، حدیث ۱۹۷۷۶؛ سنن بیهقى، ج۸، ص۱۸۴ و کتاب قتال اهل البغى باب القوم یظهرون رأى الخوارج.

۵) اخلاقیات امیرالمؤمنین(ع)، ص۳۰۰٫

۶) رجوع کنید به کتاب “اخلاقیات امیرالمؤمنین(ع)، فصل “الاعترافات بحق المعارضه”.

۷) نهج البلاغه، خطبه۵۵، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج۴، ص۱۳٫

۸) صحیفه نور، ج۲۱، ص۱۱۳٫

۹) نهج البلاغه، خطبه۳۳٫

۱۰) نهج البلاغه، خطبه۳٫

۱۱) مجموعه ورّام، ج۲، ص۱۲۲٫

۱۲) فهرست موضوعى غرر الحکم، ص۱۱۱٫

۱۳) بیانات مقام معظم رهبرى مدظله، در جمع فرماندهان لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) در ۷۵/۳/۲۰٫

۱۴) تفسیر قرطبى، ج۹، ص۵۹۸۷٫

 

 

30دسامبر/16

امام سجاد – علیه‏السلام – و عبادت

حسین باقر

ترجمه محمد مهدى رضایى

 

در بررسى اساسى‏ترین مظاهر زندگى امام سجاد(ع) به مواردى چون: ترک دنیا، کثرت عبادت، زهد نسبت به مال دنیا و خوشى‏هاى آن خواهیم رسید. ما از این مظاهر به “تعبد” و روى گردانى از دنیا، تعبیر مى‏کنیم.

“تعبد” در حیات پربرکت امام(ع) به‏گونه‏اى است که محتاج دلیل و نص تاریخى نیست. همین کافى است که بدانیم آن حضرت را “زین العابدین” و “سجاد” لقب دادند. در نظر علماى غیر شیعى، امام سجّاد(ع) عابدترین و زاهدترین فرد خود زمانه است که مانند خورشیدى بر تارک انسانیت مى‏درخشد و تاریخ او را در اعلا مرتبه مى‏ستاید.۱

براى معرفى عبادت امام(ع) به صورت زنده و شناساندن کیفیت و مقدار آن و بررسى حالاتى مانند ترس از خدا، زهد و موعظه که از لوازم عبادت امام بشمار مى‏آید، برخى از روایات را که متضمن این معنایند، یادآور مى‏شویم:

  1. ۱٫ از یکى از کنیزان امام(ع)، درباره عبادت آن جناب، سؤال کردند، او گفت: “آیا مختصر بگویم یا تفصیل بدهم” گفتند: “مختصر بگو” گفت: “هرگاه براى ایشان غذا مى‏بردم یا مى‏رفتم که رختخواب‏شان را پهن کنم، در حال نماز و عبادت مى‏دیدمشان. هر روز و شب هزار رکعت نماز مى‏خواند. پیشانى حضرت از زیادى سجده پینه بسته بود و مانند پوست زانوى شتر شده بود.”۲
  2. ۲٫ امام باقر – علیه‏السلام – عبادت پدر بزرگوارشان را چنین توصیف مى‏کند: “پدرم شب‏ها آن قدر نماز مى‏خواند که هنگام رفتن به رختخواب، از ناتوانى بر روى زمین خود را مى‏کشاند.”۳

روایاتى هم کیفیت عبادت امام – علیه‏السلام – را شرح داده‏اند:

گفته‏اند: امام(ع) در حال نماز، مانند چوب خشکى بى‏حرکت مى‏ایستاد، مگر این‏که باد لباس‏هاى ایشان را به حرکت درمى‏آورد. چون به نماز قامت مى‏بست، رنگ چهره‏اش متغیر مى‏شد و در حال سجده، آن قدر مى‏ماند که عرق از سر و روىِ مبارکش جارى مى‏شد. هنگام وضو گرفتن، از خوف خدا، رنگش مى‏پرید و این چنین خود را براى دیدار پروردگار آماده مى‏ساخت.۴

بعضى از دوست‏داران امام، با دیدن آن همه عبادت و سخت‏گیرى حضرت در تضرع و مناجات، خوف بر آنان را برمى‏داشت و از امام تقاضا مى‏کردند که از عبادت خود کم کند و اندکى مراعات حال خود را بنماید. دخترش فاطمه، روزى به صحابى جلیل القدر، جابر بن عبدالله انصارى، گفت که هر طور شده امام(ع) را قانع سازد از عبادتش بکاهد، تا خداى ناکرده صدمه‏اى به ایشان نرسد و به مریضى گرفتار نیاید. زیرا او تنها فرزند به جا مانده حسین(ع) و تنها حجت خدا، بر روى زمین است.

کیفیت عبادت امام، اختیار از کف حاضران مى‏ربود و دل آن‏ها را مى‏سوزاند. آن‏ها مى‏گریستند و مى‏ترسیدند که ضعف و ناتوانى، که بى‏سابقه نبود، کار دستِ امام بدهد. مى‏گوید، روزى امام باقر(ع) نزد پدر رفت و او را در نماز، به حالتى عجیب مشاهده کرد. حالتى که کسى را یاراى رسیدن به مرتبه آن نبود. رخسار امام(ع) از شدت شب زنده‏دارى زرد شده بود و چشمانش از گریه بسیار سرخ. در اثر سجده‏هاى طولانى، پیشانى مبارکش پینه بسته بود و بینى ایشان زخم شده بود و ساق پاها به کلى از کار افتاده بود. امام باقر(ع) گویند: وقتى پدرم را بدین حالت دیدم، نتوانستم تحمل کنم و گریستم.

همه کسانى که درباره امام سجاد(ع) کتابى نگاشته‏اند و این حالات را متعرض شده‏اند، کمتر به تفسیرى روشن و دقیق دراین‏باره دست زده‏اند. توضیح نداده‏اند که چرا در زندگى ائمه دیگر، عبادت را بدین صورت مشاهده نمى‏کنیم. البته این نویسندگان بى‏میل نیستند که عبادت را به‏گونه‏اى که در زندگى امام سجاد(ع) بروز یافته، دلیل برترى ایشان بدانند و کثرت تضرع و شب زنده‏دارى آن حضرت را، گواه عظمت مرتبه و امامت به شمار آرند.

بسنده کردن به این‏گونه تفاسیر نارس و عقیم، نشان از درک ناقصى دارد که با شأن و منزلت، و شخصیت امام(ع) سازگار نیست. عبادت را صرفاً یک فضیلت و ارزش قلمداد کردن، یعنى بررسى حیات و شخصیت ائمه – علیهم‏السلام – به صورتى غیر دقیق و غیر شیعى و رسیدن به فهمى نادرست و غیر واقعى.

اما معرفت شیعى که مبتنى بر اصول اعتقادى ماست، مجال گسترده‏ترى را براى بررسى نقش ائمه – علیهم‏السلام – و پى‏گیرى هدف‏هاى مشترک ایشان و بحث در وسایلى که براى رسیدن به این اهداف به کار گرفته‏اند، پیش روى ما مى‏گذارد.

این‏که چنین پدیده‏اى را بدین کیفیت در طول حیات ائمه پیش و بعد از امام سجاد(ع) نمى‏بینیم، ما را به این نتیجه مى‏رساند که عبادتِ آن گونه امام، حرکتى اصولى و وسیله‏اى کارآمد بود، تا در پرتو آن، اهداف بزرگى را که بر عهده داشت، تحقق ببخشد. نه امام حسن(ع) و نه امام صادق(ع) هیچ کدام، آن‏گونه که امام سجاد(ع) به عبادت مى‏پرداخت، نپرداختند، و حال آن‏که همه امامان – علیهم‏السلام – در رتبه و شأن، برابر و یکسان بوده‏اند.

کدام اوضاع و احوال، امام سجاد(ع) را به اتخاذِ چنین رویه‏اى مجبور مى‏ساخت و اهدافى که این رویه متضمن تحقق بخشیدن بدان‏ها بود، کدام است؟

براى این‏که خواننده بتواند ما را در فهم هر چه بهتر این پدیده همراهى کند و از ابعاد و مفاهیم و مضامینى که در آن پدیده هست، آگاهى یابد، ناچاریم که آن را از دیدگاه‏هاى مختلف بررسى کنیم و به همان نظرگاه معمول و واحد اکتفا نکنیم، زیرا به درک ناقص و نااستوار ما از جاى گاه حقیقى پدیده عبادت در حیات طیبه امام سجاد(ع) خواهد انجامید.

 

  1. بررسى حالت تعبّد همگام با مظاهر انسانى دیگر

تعبد، تنها جنبه قابل بررسى زندگى امام سجاد(ع) نیست. جنبه‏هاى ارزشمندى چون، آزاد کردن بردگان، بخشش و انفاق نیز در کنار تعبد وجود داشتند. در بحث از زندگى امام(ع)، باید این جنبه‏ها را کنار هم گذارد و از زاویه‏اى واحد بدان‏ها نگریست. این روش، ما را به لمس زیبایى تناسب بین آن‏ها و درک ضرورت ارتباطشان با یکدیگر مى‏رساند و فهم دقیق جوانب قدرت و تأثیرگذارى این پدیده‏ها را در فربهى و تکامل شخصیت، به ما ارزانى مى‏کند. آن وقت است که به چگونگى به کارگیرى این ابزار توسط امام(ع) و شیوه جمع کردن بین آن‏ها، – به عنوان یک صفت واحد – پى خواهیم برد.

در بررسى مشترک این پدیده‏ها، به خاطر وحدت انگیزه و هدف، نقش هر یک از این پدیده‏ها در تحقق بخشیدن به هدف‏هاى جزیى مختص به خود، انکارناپذیر است، اما مجموع این اهداف جزیى است که هدف عام و گسترده امام(ع) را شکل مى‏دهد و متبلور مى‏سازد.

 

  1. بررسى حالت تعبد از رهگذر توجه به اوضاع و احوال زمانِ امام(ع)

اوضاع سیاسى زمان امام سجاد(ع) مختص آن حضرت بود و با اوضاع سیاسى روزگار ائمه دیگر، تفاوت داشت. امام(ع) فرزند یک انقلابى بود که بر ضد حکومت اموى قیام کرده بود و در راه تصحیح افکار انحرافى آن زمان، شهادت را برگزیده بود.

سرزمین‏هاى اسلامى، در زمان امام(ع)، خاصه در دوره اول امامت، در تب تند اضطراب، هرج و مرج و ناامنى مى‏سوخت. دولت اموى در حال نابودى و فروپاشى بود و دولت زبیرى در حال شکل‏گیرى و سامان یافتن. البته دوره دوّم امامت حضرت(ع) بهتر از دوره اول نبود. جامعه اسلامى در چنگال کابوس وحشتناک و خفه کننده، و ظلم فاجعه آفرینى گرفتار شده بود که عَلَم آن را عبدالملک و والیان قسى القلب او یعنى حجّاج، خالد قسرى و بشیر بن مروان بر دوش مى‏کشیدند. هم‏چنین آن دوران، دوران تحولات اجتماعى بود که در پى فتوحات گسترده مسلمانان پدید آمد؛ فتوحاتى که حکّام را، بى‏آن‏که به مخاطرات کشور گشایى و آمیخته شدن مسلمین با کفار بیندیشند، به غنائم و خوشى‏هاى فتح سرگرم مى‏کرد.

در آن دوران، هم‏چنین سردمدارانِ فکرى و شخصیت‏هاى دینى، پا به عرصه اجتماع گذاردند و مردم را به تبعیت از خویش فراخواندند؛ کارى که در دوران زندگى امام حسن و امام حسین – علیهما السلام – هیچ کسى جرأت انجام آن را نداشت.

در کنار همه این امور، اعمالِ تبلیغاتى امویان، ضد اهل بیت و بنى‏هاشم، هم‏چنین کوشش حکومت در مسخ کردن چهره نورانى فرزندانِ رسول(ص)، کم کم به ثمر نشست و در دل مردم رسوخ نمود.

در این زمان بود که کار تحریف آغاز گشت و دستگاه اموى با خریدن فحّاشان و اجیر کردن راویان دروغ‏گو، به نیرنگ‏بازى و دسیسه با مسلمانان پرداخت.

همه این امور بود که دست به دست هم داد و چهره واقعى دوران حیات امام(ع) را شکل بخشید، لذا در بررسى پدیده تعبد ناچاریم اسباب، اهداف و نتایج آن را مورد توجه و دقت قرار دهیم.

 

  1. بررسى پدیده تعبد، با توجه به نقش امام(ع) و عمل هر یک از ائمه – علیهم السلام – در هر مرحله

نقش و عملکرد امام سجاد(ع) نشان دهنده نوعى انعطاف در سیره و عمل ائمه(ع) بود. دوره ائمه پیش از ایشان دوره جنگ سیاسى و مطالبه حکومت بود، اما دوره دوّم؛ یعنى دوره امام سجاد(ع) و بعد از او، دوره رهبرى فکرى و جدال بر محور این موضوع بود. حیات حضرت در ابتداى این دوره، ظهور یافت و طبیعتاً پدیده‏ها و تجلیات جدید و رفتار هم شأن آن را طلب مى‏کرد. رنگ و کیفیت این پدیده‏ها به فهم شیعه آن زمان، مقدار آگاهى و سطح فرهنگ آن‏ها و نوع ارتباطشان با هم بستگى داشت، چرا که شیعه، مجموعه‏اى بود از تمایلات عاطفى و جمعیتى که داراى اصول و مبانى است.

وظیفه ماست که به بررسى اهداف واقعى و برنامه‏هاى تبلیغى امام بپردازیم: اهدافى چون: پاسدارى از احکام اسلام و تبعیت امت از آن احکام، روشنگرى مسلمانان، پروردن علما و به وجود آوردن یک شخصیت نمونه و کامل. هم‏چنین باید به مقدار عنایت مردم و شیعیان به امام علیه‏السلام براى به عهده گرفتن رهبرى و ادامه رهبرى، توجه داشته باشیم.

در این مجال به بررسى پدیده تعبد در زندگى امام زین‏العابدین علیه‏السلام مى‏پردازیم تا به تفسیرى درست و روشن از آن و انگیزه‏هایى که امام را به انتخاب این روش، واداشت، برسیم.

 

عزلت امام و حالت تعبد

معروف است که امام سجاد(ع) به دور از کارهاى اجتماعى، اندیشه‏اى جز عبادت و روى گردانى از امور دنیا نداشته است. در این باره گفته‏اند: ایشان بیرون از مدینه، اتاقکى از مو براى خود ساخته بود و در آن جا به عبادت و تضرع به درگاه پروردگار مى‏پرداخت.۵

در بعضى از روایات علت انزوا و روى گردانى امام(ع) از فعالیت‏هاى اجتماعى، فرمان و امر الهى و خط مشى غیبى، ذکر شده است. به امام صادق(ع) نسبت داده‏اند که فرمود: على بن حسین(ع) بعد از شهادت پدرش، مُهرِ چهارمِ وصیت فرود آمده از جانب خدا را گشود. در آن نوشته بود: “سکوت کن و خاموش بنشین.”۶

جاى آن است که بپرسیم: به کدامین علت و انگیزه، امام سجاد(ع) به انزوا روى آورد و براى چه خداوند او را به سکوت و خاموشى فرمان داد و این‏که در امور اجتماعى و عامه و رهبرى آن‏ها وارد نشود؟! در پاسخ به این سؤال، به دو عامل مهم برمى‏خوریم که امام را به گزینش چنین زندگى‏اى – آن هم در میان مردم – وادار کرد:

اوّل: اوضاع و احوال سیاسى؛

دوّم: شفاف شدن عملِ مرحله‏اى امام(ع).

منظور از وضع سیاسى، سیاستى است که در زمان حیات امام سجاد(ع) جریان داشت و دو دوره داشت:

دوره اول که با حکومت یزید آغاز شد و ستیزه جویى و سخت‏گیرى را به نمایش گذارد. این دوره نُه سال اضطراب و جنگ بین امویان و زبیرى‏ها را بر سرِ حکومت، در پى داشت و انقلاب‏هاى شیعى متعددى را در عراق شاهد بود. دوره دوّم هم بعد از سیطره عبدالملک بر حکومت و ظلم و ستم او، و به کار گماردن والیان قسى القلب و خونریز بر امت مسلمان شروع شد.

امام(ع) فرزند مرد انقلابى‏اى چون حسین(ع) بود. همین امر او را از رهبران بنى‏هاشم و در صف دشمنان شماره یک امویان و داعیه داران حکومت، قرار مى‏داد. علاوه بر این، شورش‏هاى شیعى که در گوشه و کنار به وقوع مى‏پیوست، امام را به رهبرى خویش فرا مى‏خواندند. همه این‏ها عرصه را بر امام(ع) تنگ مى‏کرد و از خطرهاى بسیارى که در کمین او بود، برحذر مى‏داشت.۷

اما شفاف شدن عملکرد مرحله‏اى امام(ع): انتقال از مرحله جنگ با دولت حاکم – که روش ائمه پیشین بود – به مرحله آتش‏بس و فرصت یابى براى نشر علم و تربیت شیعیان و بالابردن سطح فرهنگ آن‏ها و رسوخ دادن مفاهیم اندیشه امامت در ذهن و زبان‏ها، همه نشان از انعطاف و نرمش بسیار در شیوه عمل ائمه داشت. این انعطاف به یک شخصیت بزرگ و عمل عمیق و ریشه‏دار احتیاج داشت تا مرز بین آثار مرحله اول را به وجود آورد و لوازم و مقدمات فعالیتِ مرحله دوّم را سازمان دهد.

قصد امام(ع) از روى کار آوردن مرحله دوّم این بود که مردم و شیعیان نوع برخورد با ائمه خود را، که بدان خو کرده بودند، کنار بگذارند و آن‏گونه با ایشان برخورد کنند که برخاسته از یک فهم و شعور اصولى باشد و نه عاطفى صرف.

انزواى حضرت، همان عملکرد فاصل بین دو مرحله و مرز ممیز آن بود. مرحله دوّم از آن جا آغاز شد که با روى کار آمدنِ روش‏هاى نو و وسایل جدید، ته مانده‏هاى مرحله دوّم تمامى پذیرفت و راه براى ائمه بعدى باز و هموار گردید.

بنابراین، مى‏توان ادعا کرد که امام سجاد(ع) به تدریج، دامن خود را برچید و انزوا را به گوشه‏اى نهاد و بعد از به ثمر نشستن آن روش و تحقق یافتن هدف‏ها، آرام آرام به کارهاى اجتماعى و فعالیت‏هاى هدف‏مند در بین صفوف جامعه اسلامى، روى خوش نشان داد. پس خانه‏اى که امام(ره) در بیرون مدینه، براى عبادت خود ساخته بود، به دوره اول زندگى حضرت تعلق داشت؛ یعنى به زمانى که از کربلا به مدینه مراجعت فرمود. این‏که امام(ع) تمام عمر خود را در آن خانه به عبادتِ صِرف، پرداخته باشد سخنى ناصواب است. بى‏شک این کار، با توجه به این‏که امام،‌هادىِ مردم و حجّت خداوند است، از ایشان بعید و با هدفِ امامت ناسازگار مى‏نماید.

گرچه امام(ع) از انزواى خود کاست و تدریجاً آن را به کنارى نهاد، امّا هیچ گاه با تمام وجود وارد جامعه نشد و خود را با فعالیت‏هاى اجتماعى آشتى نداد. او مانند انسانى زاهد و عابد، به دور از مسائل و مشغولیات دنیا، زندگى کرد و وقت خود را صرف موعظه مردم، رسیدگى به فقرا و برآوردن نیازهاى مردم، نمود. این‏که روش امام سجاد(ع) با دیگر ائمه(ع) سر از تناقض درآورد، غیر ممکن است. بنابراین بین دوره اول از زندگى امام و دوره دوّم فاصله‏اى که آن دو دوره را در برابر هم قرار دهد، وجود ندارد.

آن اوضاع و احوال و به تبعش آن انگیزه‏هاى خاص، امام(ع) را احاطه کرد و انزوا و نپرداختن به فعالیت‏هاى اجتماعى را پیش روى ایشان گذارد و طبیعى است که در چنین موقعیتى، شخص به آن‏چه محبوب و مرغوب اوست، روى مى‏آورد. امام(ع) نیز عبادت پروردگار و مناجات و تضرع با او را انتخاب نمود و خود را با نماز و روزه مشغول داشت. این حالت امام(ع)، با وضع ظاهرى و روحى امام کاظم(ع) و ائمه دیگرى که به زندان مى‏افتادند شباهت کامل دارد. آن‏ها به پاس این فرصت ناب، خدا را شاکر بودند و از موقعیت فراهم آمده، نهایت سود معنوى را مى‏بردند.

 

رهبرى امام و حالت تعبد

جنبه روحى مردم عابد و زاهد را به دوگونه مى‏توان تفسیر نمود:

گونه اول، روى کردِ روحى صحیح و اسلامى، که مورد توجه اسلام و اولیاى الهى است. کسى که در عبادت خود چنین سمت و سویى دارد، نور ایمان، روح تقوا، اخلاق اسلامى و روح جهادگرى در راه خدا، در او آشکار و نمایان است و زندگى دنیایى بین خصلت‏هاى او جدایى نمى‏اندازد. این انسان، هم مجاهد است، هم زاهد و عابد. هر که با او بنشیند خشنود برخیزد، حال آن‏که میلِ همنشینى هنوز در آن شخص باقى است و این همه از اثر بشاشتِ یقین و ایمان و گریه بر گناهان و تقصیرات، پدید آمده است.

اما روى کرد دوّم که از آن به روى کرد روحىِ منحرف (صوفیانه) یاد مى‏کنیم آن‏که چنین جهت‏گیرى را برمى‏گزیند، در فهم اسلام و مفاهیم آن، و درک شریعت محمدى، به کژ راهه خواهد رفت. او گرچه، بیشتر به عبادت متوجه است اما این عبادت در او کارگر نیست و چه بسیارند عابدان و زاهدان این چنین که زنگارهاى جاهلیت و ارزش‏هاى آن، از قلوبشان آویخته است و از شفافیت ایمان و طهارت روح در آن‏ها اثرى نیست. این گروه از مدعیان، اسلام را در همین حدّ فهمیده‏اند و آن را کافى دانسته‏اند. پس زندگى را رها کرده به عبادت سرگرم شده‏اند. و این همان انحراف و صوفیانه عبادت کردن است.

جهت‏گیرى اول – که اسلام نیز به آن سفارش کرده – فاصلِ عملکرد ائمه(ع) و وجه تمایز آن‏ها از دیگران است. روحیه امام و عبادت او، اجتماعى و عامه است. به‏گونه‏اى که همنشینى با امام، انس و الفت را به دنبال دارد و علاوه بر مردم که جذب ایشان مى‏شوند مخالفان نیز نوعى میل و کشش به آن حضرت، احساس مى‏کنند. لُبِّ مطلب این‏که، زهد و عبادت امامان(ع) هیچ تأثیر سوء و ناگوارى براى مردم به بار نمى‏آورد.

هر انسان مسلمان و با ایمان، در برخورد با صِنف اول از زاهدان و عابدان، و شنیدن سخنان ایشان، مهرشان را به دل مى‏گیرد و بزرگشان مى‏دارد. چرا که این گروه، نمونه‏اى صد درصد اسلامى، از یقین استوار و ایمان پابرجایند. حتى کسانى که از مسلمانى و التزامات روحى و عملى آن بویى نبرده‏اند، به انسان عابد، به این اعتبار که او شخصیتى قدرت‏مند و میل و رغبتى دیگرگون نسبت به دنیاى مادى دارد، احترام عمیق مى‏گذارند و از او تجلیل مى‏کنند.

از آن جا که خداوند در ذاتِ بشر تمایلات خیر و گرایش به خوبى‏ها را به ودیعت نهاده، هر انسانى، انسانِ زاهد و سالک الى‏اللّه را به دیده تکریم مى‏نگرد و از این احترام، به حبّ و تقرب و رابطه تعبیر مى‏کند و گاه، گرچه آن ارتباط را آشکار نمى‏سازد، ولى از رهگذر آن، با انسانِ متعبد، برخورد و سلوک مى‏کند.

این معنا را بیشتر ما، به تجربه دریافته‏ایم. اگر درباره یک انسان زاهد و عابد، مطالبى بشنویم که بوى بدگویى و ناسزا مى‏دهد، با دیدن آن شخص و مشاهده رفتار و گفتار او، حالتِ روحى ما به سرعت تغییر مى‏کند، و ما چاره‏اى جز دفاع از آبروى آن انسان و تکذیبِ شنیده‏هاى خود نخواهیم داشت.

براى نمونه، از سرگذشت حضرت کاظم(ع) و زندانبان او حکایتى بشنویم. روزى که امام(ع) را به زندان بردند، زندان‏بانى برایشان گماشتند تا مراقب حضرت و اوضاع زندان باشد. این شخص نسبت به امام(ع) بسیار جسور بود و در آزار و اذیت، سعى بلیغ مى‏کرد. روزها گذشت و زندان‏بان جز عبادت و نیک رفتارى امام(ع) چیزى مشاهده نکرد، دانست که آن‏چه درباره امام(ع) شنیده و نسبت‏هاى زشت و ناروایى که به ایشان داده‏اند، یک سره دروغ و بى‏اساس است. پس از کار خود کناره گرفت.

این اندک ثمره‏اى بود که بر زهد و عبادتِ بى‏پرده امام کاظم(ع) مترتب گشت، تا برسد به نتیجه برتر و مقصود اصلى ایشان. پیش از او، امام سجاد(ع) عیناً، همین روش را درباره عبادت خود، پى گرفته بود. عبادت روشمند امام(ع) با آن شکل خاص، مردم را بر آن مى‏داشت که او را بزرگ بدارند، قدرش را بدانند و با او هم دردى و هم فکرى کنند. امام(ع) این‏گونه، قلب بسیارى از مردم و شیعیان را صاحب شده بود.

حالت تعبد، به عنوان یک صفت بارز در امام، نظر مردم را جلب کرده بود و در نگاه آن‏ها امام شخصى بود، زاهد، روى گردان از متاع دنیا و لذات آن، که همّ خود را به عبادت و تضرع صرف مى‏کرد. در آن زمان، فرد دیگرى را نمى‏شد سراغ گرفت که مانند امام سجاد(ع) عمل کند و سخن بگوید. مردم این را مى‏دانستند و احترام و تکریمشان، رنگ تقدیس به خود مى‏گرفت و با گذشتِ روزها، ماه‏ها و سال‏ها، افزون هم مى‏شد. امام(ع) منحصر به فرد بود. مدام ذکر خدا مى‏گفت و پیوسته مى‏گریست. چنان از قیامت بیم داشت، گویى آن را پیش روى خود مى‏بیند.

سلوک عبادى حضرت، همواره با پدیده‏هاى دیگرى چون انفاق، دستگیرى از بیچارگان، انجام اعمال نیک و دوستى با مردم، توأم بود. اهل مدینه، به فضل و برترى امام(ع) بر دیگران معترف بودند و او را بر بسیارى از اطرافیانش که گاه مانند او عمل مى‏کردند و از بزرگانِ بنى‏هاشم بودند، ترجیح مى‏دادند.

در روایت است که شخصى به سعید بن مسیب گفت: “با تقوى‏تر از فلانى ندیدم.”

سعید گفت: “آیا، تا به حال على بن حسین را دیده‏اى؟”

گفت: “نه.”

گفت: “کسى را ندیدم که از او پرهیزگارتر و عابدتر باشد.”۸

زُهری، همصدا با بزرگان عصر خود، گفته است: “در میان بنى‏هاشم، کسى را برتر از على بن حسین(ع) نیافتم.”۹ این سخن هم از اوست که: “کسى از اهل این خاندان را نمى‏شناسم که شایسته‏تر از على بن حسین(ع) باشد.”۱۰

“حرب صحاف” از سعید، غلام حسن بن صالح نقل کرده است که گفت: “کسى را سراغ نداشتم که در ترس از خدا به مقام حسن بن صالح رسیده باشد، تا این‏که به مدینه رفتم و با على بن حسین(ع) آشنا شدم. او آن چنان از خوف خدا و آتش دوزخ بیمناک بود که گویى جهنم را تجربه کرده و چشیده است.”

خلاصه سخن این‏که تعبد، آنگونه که در زندگى امام(ع) چهره نمود، به بار نشست، رهبرى و زعامت حضرت را پایدار ساخت و امامت و قدسى بودن او را، به همگان ثابت نمود.

ادامه دارد

 

پى نوشت‏ها:

*) این مقاله، ترجمه یک فصل از این کتاب است: الامام السجاد، (محاوله لاکتشاف دور الامام الرابع فى الامه من خلال تشخیص المرحله و الاهداف والوسائل التى کان یعتمد علیها فى قیاده المسیره الاسلامیه المظفره)، حسین باقر، شماره ۹ از سلسله “کتاب قضایا الاسلامیه معاصره” حسین باقر از شاگردان شهید صدر مى‏باشد که درباره زندگانى امام سجاد(ع) فعالیت‏هاى فکرى و قلمى بسیار جالبى کرده است.

۱) شیخ عبدالحلیم، یکى از علماى الازهر، کتابى درباره امام سجاد(ع) نوشته که: (الامام زین العابدین، الرجل العابد الزاهد لاغیر) نام دارد.

۲) بحارالانوار، ج۴۶، باب ۵، ص ۶۷، ح۳۵٫

۳) همان، ص۹۹، ح ۸۷٫

۴) همان، ص۶۴ و ۶۵، ح۲۲ و ۲۳٫

۵) عبدالرزاق مقرم، الامام زین العابدین، ص ۴۲٫

۶) همان.

۷) عبدالهادى مختار در کتاب خود موسوم به “رساله الحقوق”، مى‏نویسد: امام زین العابدین(ع) در تمام مدتى که جنگ‏ها، فتنه‏ها و آشفتگى‏ها جریان داشت، یا در مسجد رسول خدا(ص) یا در حریم کعبه معتکف بود.

۸) کشف الغمه فى معرفه الائمه، ج۲، ص۸۰٫

۹) بحارالانوار، ج۴۶، باب۵، ص۶۷، ح۸۵٫

۱۰) همان.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

30دسامبر/16

امام خمینى “ره” در کلام شهیدان

“این وصیت نامه‏ها انسان را مى‏لرزاند و بیدار مى‏کند”

(امام خمینى‏قدس سره)

 

 

 

درود و سلام بى‏پایان بر نایب امام زمان امام خمینى، که با بیانات و اعمال خود اسلام را زنده کرد و همچون کوهى استوار در مقابل توطئه‌هاى دشمنان غربى و شرقى ایستادگى کرد. جانم فداى او که حکومت اسلام را احیا کرد و تا جایى که قدرت داشت سعى نمود قوانین اسلام را پیاده کند.

دانش آموز شهید حمید رضا رضایى – از تهران – محل شهادت شوش – تاریخ ۶۱ / ۱ / ۷

و حال سخنى با تو اى امام، اى کوه استوار، اى دریاى خروشان، اى مظهر مقاومت و تقوا، اى نمونه یک رهبر واقعى، اى نشانگر امامان، اى نایب مهدى(عج)، اى کسى که سخنت پشت تمامى ابرقدرتها را مى‏لرزاند، اى قلب مسلمانان جهان، اى مناجاتگر شبهاى جماران، اى امام، مظهر خضوع و تواضع، اى ولى فقیه، اى دادگر مظلومان، اى شیر بیشه پیکار، اى معنى صبر واقعى و خلاصه اى على زمانه، ما مى‏رویم و تو به جاى ما و تمامى شهداى اسلام حرم شریف امیرالمؤمنین و حسین(علیهماالسلام) را زیارت کن و در آن جا با مسلمین جهان نماز جمعه به پا دار.

دانش آموز شهید علیرضا فرخ – از تهران – محل شهادت پنجوین – تاریخ ۶۲/۸/۳۰

در واقع، امام رابطى است بین حضرت حق تعالى و مردم. و از خداوند متعال مى‏خواهم که همواره این ارتباط قوى و مستحکم و پایدار و پابرجا و با عزت و عظمت باقى بماند.

آموزگار شهید محمد غلامى چیمه، از تهران، محل شهادت شلمچه ، تاریخ ۶۵ / ۱۱ / ۸

به سوى نور دعوت کرد پس قدر این رهبر را بدانید و دست از یارى او برندارید، چون راه او راه پیامبران است، و هدفش اسلام مى‏باشد. امیدوارم که امام را تنها نگذارید و همیشه پشتیبان و پیرو ولایت فقیه باشید.

افسر شهید محسن کاظمى – از تهران، محل شهادت فکه، تاریخ۶۲/۱/۲۲

ما باید از امام خود پشتیبانى کنیم؛ امامى که قلب نازنینش براى اسلام و مردم مستضعف مى‏تپد، امامى که تمام مستضعفان دنیا چشم امید به او دوخته‏اند. ما باید از تفرقه دورى کنیم و از کسانى که در خط امام حرکت مى‏کنند پشتیبانى نماییم.

خیاط شهید اکبر طالبى – از تهران ، محل شهادت کرخه، تاریخ ۶۰ / ۷ / ۲۱

وجود امام در این زمان در میان ملت ما نعمتى است گرانبها، و بر همه کس واجب است که قدر این نعمت را بداند.

کارمند شهید حسن نور سعادت ، از تبریز، محل شهادت دشت عباس ، تاریخ ۶۱ / ۱ / ۳

باید شما حافظ ولایت و امام باشید و رهبر را همچون نگین انگشترى در دست، میان خود بگیرید.

دانش آموز شهید حسن تقى پور، از تهران، محل شهادت سقز، ۶۳ / ۲ / ۲۹

در همه حال ، گوش به فرمان رهبر کبیر انقلاب باشید تا بتوانید در زیر پرچم لا اله الاّ اللّه انقلابمان را به جهان صادر کنید. آرى اطاعت از امام یک امر واجب است.

دانش آموز شهید محمود تیشه‏دار، از تهران “کهن” ، محل شهادت فکه، تاریخ ۶۲ ۱/ / ۲۳

خمینى مى‏رود تا با شکستن این حصار ناپاکى، بشر را همانگونه که خداوند مقرر کرده است خلیفه و وارث زمین قرار دهد.

دانش آموز شهید محمد کنعانى، از خلخال، محل شهادت فکه، تاریخ۶۲ / ۱ / ۲۴

جهان کفر پیشه بداند که با شهادت مظلومانه ما، اگر چه امام غمگین مى‏شود، اما پیوسته براى رسیدن به اهداف عالیه اسلام (یعنى برافراشتن پرچم خون رنگ تشیع و سرنگونى پرچم کفر) امام ما مصمّم‏تر است.

طلبه شهید سید محمود میرنظام، از شهر رى، محل شهادت فکه، تاریخ ۶۱ / ۱۱ / ۱۹

تنها راه نجات اسلام و پیروزى نهایى انقلاب، پیروى همه جانبه از امام امت خمینى بت شکن است، و قرار گرفتن در خط امام، که همان خط اسلام اصیل محمد(ص) است.

نجار شهید داود جهانبخش نژاد، از شمیرانات، محل شهادت سومار، تاریخ ۶۱ / ۷ / ۹

تهیه و تنظیم: دفتر تحقیق‏ و پژوهش‏ بنیاد شهید انقلاب اسلامى

30دسامبر/16

امیرى از تبار عاشورائیان

 

سینه ستبر تاریخ مالامال از خاطراتِ حیات و ممات مردان مردى است که روحشان فراتر از زمان و عرصه فراخ زمین تنگ‏تر از قلب سرشار از عشقشان بوده است. عشق به یگانه هستى‏بخش که اشتیاق لقاءش آرام از جسم و جان آن‏ها گرفته و سر سودایى‏شان را هماره بر آستان داشته‏اند. امیر کم نظیر ارتش اسلام سپهبد على صیاد شیرازى یکى از این پر و بال سوختگان وصال نور است که لباس زیباى شهادت زیبنده قامتش و کمترین مزد اخلاص، فداکارى و ایثار و پروانگى اوست.

سردار سرافراز جبهه توحید و بسیجى آشناى جبهه‏هاى افتخار و شرف و نور، این سربردار همیشه بیدار و جهادگر عرصه‏هاى پیکار و شیر بیشه شجاعت و ایثار و عاشق بیقرار و اسوه اخلاص و استقامت با صدق و صفا، پس از عمرى جهاد خالصانه و جانبازى در خطوط مقدم دفاع از اسلام و ولایت ، با پیکر خونین و چهره رنگین و مخضوب به دیار معشوق شتافت و شهید شاهد جوار قرب حضرت حق گردید و اجر و پاداش آن همه اخلاص و ایثار را در همین دنیاى فانى نیز گرفت. تجلیل و گرامیداشت تمام برجستگان ملت و تقدیر امت اسلام در تشییع با شکوه و کم نظیر این سرباز فداکار اسلام گواه این مدعا است.

او عاشق دلسوخته اى بود که در گستره خونین جبهه‏هاى نبرد از کوههاى سر به فلک کشیده کردستان تا دشت‏هاى تفتیده خوزستان به جهاد و نماز و نیایش مى‏پرداخت و در جهاد اکبرش اوج بندگى خویش را به نمایش مى‏گذاشت. او صدف خود را شکسته بود تا درّ ناب وجودش با ذوب در حقیقت اسلام و ولایت ظهور یابد. ادوار زندگى سرشار از خدمتش، به حق نمونه‏اى مجسم در خدمتگزارى بر این طریق بود و براى نیل به مقصود دمى آرام نداشت. او فرماندهى متدیّن، جدّى، امیدوار، سخت‏کوش، شجاع و با اخلاص و الگویى کم‏نظیر و برتر در خدمتگزارى و وفادارى به نظام و عشق به ولایت بود. زندگى مشحون از مجاهدات بى‏وقفه او با شهادت به اکمال رسیده است چون که این هنر مردان خداست.

شهید صیاد شیرازى پس از پیام امام خمینى(ره) مبنى بر شناسایى نیروهاى مخلص ارتش طاغوت، شناخته شد و به خاطر توان بالاى سازماندهى‏اش مورد توجه حضرت امام و یاران انقلاب اسلامى قرار گرفت. وى در آن زمان با درجه ستوان یکم در اصفهان، استاد توپخانه بود که در همان شرایط به عنوان عنصرى حزب اللهى در جهت سازماندهى نظامیان انقلابى فعالیت خود را آغاز کرد و تلاش‏هاى وى پس از پیروزى انقلاب اسلامى در ساماندهى ارتش و ساختار نیروهاى مسلّح متجلّى شد.

این شهید سعید در بحبوحه غائله سال ۵۸ ضد انقلاب در کردستان به فرماندهى عملیات شمال غرب کشور برگزیده شد و در کنار دوستان سپاهى‏اش نیروى مشترکى را تشکیل داد و با اعزام به منطقه به نحو شایسته، امر پاکسازى منطقه غرب کشور را از لوث وجود اشرار ضد انقلاب به انجام رساند این در حالى بود که ایشان و بقیه سرداران مجبور بودند با دخالت‏ها و مشکل‏آفرینى‏هاى بنى‏صدر خائن نیز به نحوى مدبّرانه مقابله کنند.

در مهر ماه سال ۱۳۶۰ به پیشنهاد رئیس شوراى عالى دفاع از سوى امام خمینى(ره) به فرماندهى نیروى زمینى ارتش جمهورى اسلامى منصوب شد. در این منصب فرماندهى نیروهاى ارتش اسلام در عملیات‏هاى پیروزمند ثامن‏الائمه، طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس را بر عهده داشت. یاد فاتح بزرگ فتح المبین و بیت المقدس فراموش ناشدنى است چرا که فتح المبین و بیت المقدس از یاد نرفتنى است. عملیاتى که سرنوشت جبهه‌هاى اسلام را علیه کفر به پیروزى رقم زد و مسیر و روند جنگ تحمیلى را در مسیر پیروزى ارتش اسلام قرار داد.

ایشان در ۲۳ تیرماه ۱۳۶۵ طى حکمى از سوى حضرت امام خمینى(ره) به عضویت شوراى عالى دفاع منصوب شد. در متن حکم حضرت امام خطاب به آن بزرگمرد چنین آمده است:

“براى فعال کردن هرچه بیشتر و بهتر قواى مسلح کشور ضرورت دارد از تجربه اشخاصى که در متن مسایل جنگ بوده‏اند، استفاده هرچه بیشتر بشود، بدین سبب سرکار سرهنگ صیاد شیرازى و وزیر سپاه پاسداران انقلاب اسلامى را تا پایان جنگ به عضویت شوراى عالى دفاع منصوب مى‏نمایم.”

به دنبال مسئولیت خطیر شهید صیاد شیرازى در شوراى عالى دفاع، با درخواست رئیس شوراى عالى دفاع و موافقت حضرت امام خمینى(ره) در مرداد ماه سال ۱۳۶۵ ، مسئولیت فرماندهى نیروى زمینى ارتش به برادر دیگرى واگذار گردید. حضرت امام(ره) در حکم فرمانده جدید نیروى زمینى ارتش پیرامون خدمات آن شهید سرافراز چنین فرمودند: “با تقدیر از زحمت‏هاى طاقت فرساى سرکار سرهنگ صیاد شیرازى که با تعهد کامل به اسلام و جمهورى اسلامى در طول دفاع مقدس از هیچ‏گونه خدمتى به کشور اسلامى خوددارى نکرده و امید است در آینده نیز در هر مقامى باشد، موفق به ادامه خدمت‏هاى ارزنده خود شود.”

سپس در ۱۸ اردیبهشت ۱۳۶۶ به همراه تعدادى دیگر از فرماندهان ارتش با پیشنهاد رئیس شوراى عالى دفاع و موافقت امام خمینى(ره) به درجه سرتیپى ارتقاى مقام یافت.

آن شهید والامقام در مهرماه سال ۱۳۶۸ به درخواست رئیس ستاد فرماندهى کل نیروهاى مسلح و موافقت مقام معظم رهبرى و فرماندهى کل قوا به سمت معاونت بازرسى ستاد فرماندهى کل نیروهاى مسلح منصوب شد.

امیر شجاع سپاه اسلام در شهریور ماه سال ۱۳۷۲ با حکم فرماندهى معظم کل قوا به سمت جانشین رئیس ستاد کل نیروهاى مسلح منصوب گشت.

تیمسار سرتیپ صیاد شیرازى در ۱۶ فروردین ۱۳۷۸ همزمان با عید خجسته غدیر با حکم مقام معظم فرماندهى کل قوا به درجه سرلشگرى نایل آمد.

نقش او در ایجاد وحدت بین قواى مسلح کشور و نیروهاى توانمند دفاعى و مهار دشمن و حفظ تمامیت ارضى کشور و فتح جبهه‏هاى حق علیه باطل در عملیات‏هاى ثامن الائمه طریق‏القدس، فتح المبین، بیت المقدس و دیگر عملیات‏هاى پیروزمند تا مرصاد و دفاع از حدود و ثغور میهن عزیز اسلامى بر کسى پوشیده نیست. آرى دشمن زبون چنین عنصر برجسته و مؤثر و شخصیت کم نظیر و سرمایه عظیمى را از امّت اسلام گرفت و نظام را از گرمى وجودش بى‏بهره ساخت و کوردلان شب‏پرست، خناسان روزگار و پس مانده‏هاى زخم خورده مرصاد در صبح روز ۲۱ فروردین ۷۸، فاتح بزرگ فتح‏المبین و بیت‏المقدس و… را آماج تیرهاى حقد و کینه خود قرار دادند و قامت استوار امیر ارتش اسلام را به خاک افکندند. روح بلند و سرفرازش در آسمان‏ها پرکشید و به آرزوى دیرینه خویش که همانا شهادت در راه معبود و وصال معشوق بود نائل گشت.

بوسه بر تابوت حامل پیکر مطهّر آن شهید والا مقام توسط قلب تپنده امت اسلام، رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آیهالله العظمى خامنه‏اى (مدّظله العالى) اوج تجلیل از مقام شامخ این شهید عاشق و سردار عشق و تمام شهیدان گلگون کفن انقلاب اسلامى و دوران دفاع مقدس است که روزگارى نیز امام شهیدان، خمینى کبیر بر بازوان پرتوان و دشمن شکن آنان بوسه مى‏زد.

مقام معظم رهبرى در پیام مبارک خویش بدین مناسبت چنین فرمودند:

بسم الله الرحمن الرحیم

“من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلاً”

امیر سرافراز ارتش اسلام و سرباز صادق و فداکار دین و قرآن، نظامى مؤمن و پارسا و پرهیزکار، سپهبد على صیاد شیرازى امروز به دست منافقین مجرم و خونخوار و روسیاه به شهادت رسید. این نه اولین و نه آخرین بارى است که دلى نورانى و سرشار از عشق و ایمان و وفادارى به آرمان‏هاى بلند الهى، هدف تیر خشم و عناد و عصبیت از سوى زمره جنایتکار و فاسدى که ادامه حیات خود را در خدمتگزارى به دشمنان اسلام دانسته است. قرار مى‏گیرد و دست خائن خود فروخته‏اى، نهال ثمربخش انسان والایى را قطع مى‏کند.

او مانند دیگر مردان حق از روزى که قدم در راه انقلاب نهادند، همواره سر و جان خود را براى نثار در راه خدا بر روى دست داشتند.

سرزمین‏هاى داغ خوزستان و گردنه‌هاى برافراشته کردستان سال‌ها شاهد آمادگى و فداکارى این انسان پاک نهاد و مصمم و شجاع بوده و جبهه‏هاى دفاع مقدس صدها خاطره از رشادت و از خود گذشتگى او حفظ کرده است. خطر مرگ کوچک‏تر از آن است که بندگان صالح خدا را از راه او بازگرداند و عشق به منال دنیوى حقیرتر از آن است که در دل نورانى شایستگان جایى بیابد، کوردلان منافق بدانند که با این جنایت‏ها روز به روز نفرت ملت ایران از آنان بیشتر خواهد شد و خون مردان پاکدامن و پارسا هم چون صیاد شیرازى و شهید لاجوردى بدنامى و سیاهرویى آنان را در تاریخ و در دل این ملت همیشگى خواهد کرد. و سردمداران استکبار که با وجود لاف‏زنى‏هاى ضد تروریستى خود، به امید آن نشسته‏اند که تروریست‏هاى مزدورشان در ایران اسلامى با شهید کردن مردان استوار و مقاوم انقلاب، راه تسلط بر ایران اسلامى را هموار کنند. بدانند که خون شهیدان راه حق، ملّت مؤمن ما را راسخ‏تر و آشتى‏ناپذیرتر و مقاومتر مى‏سازد. رحمت و فضل بیکران الهى بر روح شهید عزیزمان على صیاد شیرازى و لعنت و نفرین خدا و فرشتگان و بندگان صالحش بر ایادى منفور و مطرود استکبار.

اینجانب شهادت این بنده برگزیده خدا را به ملت ایران به خصوص به یاران دفاع مقدس و ایثارگران جبهه‌هاى نور و حقیقت و به خانواده گرامى و فداکار و بازماندگان محترمش تبریک و تسلیت مى‏گویم و صمیمى‏ترین درود خود را بر روح پاک او و خون بناحق ریخته او نثار مى‏کنم.

والسلام على عبادالله الصالحین سید على خامنه اى

مقام محترم ریاست جمهورى اسلامى ایران حضرت حجهالاسلام والمسلمین سید محمد خاتمى نیز از جایگاه والاى آن شهید سعید تجلیل نموده و فرمودند:

بسم الله الرحمن الرحیم

انّا للّه و انّا الیه راجعون

شهید بزرگوار سپهبد صیاد شیرازى سردار فداکار اسلام و فرزند برومند ایران به دیدار معبود شتافت و پاداش فداکارى و خدمت صادقانه خود را دریافت کرد اما ملّت ، دولت و نیروهاى مسلح را داغدار کرد.

تاریخ دفاع مقدس سرشار از حماسه‏هاى ماندگار مردمى، قدرت فرماندهى و قابلیت و رشد و فداکارى و ایثار همه جانبه پاکباختگان مؤمن نظامى است.

سپهبد صیاد شیرازى از جمله این وارستگان فداکار و شجاع بود که شهادت به حق زیبنده و شایسته او بود.

بدون تردید ترور این فرزند برومند اسلام و ایران نیز هم چون حرکات زبونانه و ضد مردمى گذشته، حاصلى جز رسوایى عاملان آن نخواهد داشت و تلاش براى کشانیدن جامعه به خشونت و کند کردن روند اعتلا و عزت نظام جمهورى اسلامى و حاکمیت و اقتدار قانون در کشور پیشاپیش محکوم به شکست خواهد بود. بدیهى است پاسداران امنیت و ثبات کشور ان شاء الله هرچه زودتر جنایتکاران را شناسایى و به جزاى خیانتشان خواهند رساند.

من ، شهادت این سرباز شهید فداکار را به فرماندهى معظم کل قوا و به نیروهاى مسلح و ملت شریف ایران به خصوص خانواده معزز آن عزیز تسلیت مى‏گویم.

سید محمد خاتمى – رئیس جمهورى ایران

هم چنین حضرت حجهالاسلام والمسلمین جناب آقاى‌هاشمى رفسنجانى رئیس محترم مجمع تشخیص مصلحت نظام در پیام خود به مناسبت شهادت امیر سپهبد شهید صیاد شیرازى فرمودند:

 

بسمه تعالى

حادثه دلخراش و تاسف انگیز شهادت تیمسار سپهبد على صیاد شیرازى جانشین محترم ستاد کل نیروهاى مسلح به دست عوامل مزدور تروریست ، ضایعه‏اى دردناک و جانسوز براى کشور به ویژه نیروهاى مسلح جمهورى اسلامى ایران است.

شهید صیاد شیرازى همرزم دوران پرافتخار دفاع مقدس، فرماندهى لایق و سرافراز براى ارتش اسلام بود و در طول این دوران در کسوت یک بسیجى و یک فرمانده لایق نظامى، به حق نقشى مؤثر و تعیین کننده در عملیات‏ها و فرماندهى جنگ بر عهده داشت و پس از جنگ نیز با کوله‏بارى از اندوخته‏هاى علمى و تجربى خود، منشأ خدمات و برکات بسیارى براى نیروهاى مسلح جمهورى اسلامى بود و سرانجام به آرزوى دیرینه خود که همانا شهادت در راه معبود بود، رسید.

اینجانب این ضایعه اسف بار را به محضر فرماندهى کل قوا حضرت آیه الله خامنه‏اى، نیروهاى مسلح جمهورى اسلامى، مردم قدرشناس ایران و به ویژه به بازماندگان محترم این شهید عزیز تبریک و تسلیت مى‏گویم.

امید است با پیگیرى نیروهاى انتظامى و امنیتى کشور، عوامل مزدور و سرسپرده این عمل وحشیانه و غیرانسانى هرچه زودتر دستگیر و به سزاى جنایت هولناک خود برسند.

اکبر‌هاشمى رفسنجانى

رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام

××××

روح پیام‏هاى مذکور و دیگر پیام‏هایى که از سوى نهادها، ارگان‏ها و دیگر شخصیت‏هاى برجسته نظام بدین مناسبت صادر گردیده و تشییع شکوهمند و کم نظیر ملت قدر شناس ایران اسلامى از این سرباز جانباز اسلام حاکى از روحیه وحدت آفرین و مخلصانه آن عزیز سفرکرده خونین بال است که عمر پربرکت خویش را در راه اعتلاى اسلام و تداوم انقلاب اسلامى و پیروى از مقام شامخ ولایت سپرى نموده است. عاش سعیداً و مات سعیداً.

 

 

30دسامبر/16

باج سبیل به معاندین!

 

اگر قرار باشد که از برگزیدگان ۲۰ سال ادبیات داستانى پس از پیروزى انقلاب اسلامى تجلیل شود، قاعدتاً انتظار منطقى این است که این تجلیل در چارچوب اصول و معیارهاى اصیلى صورت پذیرد که انقلاب اسلامى به عنوان یک “تحول عمیق فرهنگى” به همراه داشته و دارد. انقلاب ما یک “هویت فرهنگى” برجسته دارد که آن را از تمامى نهضت‏هاى تاریخ معاصر متمایز مى‏کند و این یک نکته انکارناپذیر است که نادیده گرفتن آن اگر سهوى باشد، یک اشتباه نابخشودنى و اگر عمدى باشد، یک حرکت غیر قابل تحمل است.

باز هم اگر قرار باشد وزارت ارشاد اسلامى به بررسى ادبیات داستانى پس از پیروزى انقلاب اسلامى بپردازد، منطقاً انتظار مى‏رود که در چارچوب رسالت و “فلسفه وجودى” خود به این امر بپردازد که همانا تشویق و ترویج فرهنگ انقلابى و اسلامى است.

وزارت ارشاد اسلامى در یک اقدام تأمل برانگیز و قطعاً برنامه‏ریزى شده، به عده‏اى از معاندین و کسانى که خود و اثرشان سنخیتى با انقلاب نداشته و ندارند، به عنوان برگزیدگان ۲۰ سال ادبیات داستانى پس از پیروزى انقلاب اسلامى ، هدایایى به رسم “باج سبیل” تقدیم کرده است. اما براى آن که احیاناً اعتراضى متوجه اصل موضوع نباشد، به چند نفر از عناصر انقلابى، نیمه انقلابى و احیاناً غیر معاند هم هدایایى ارائه شده، تا آن که سرپوشى بر اصل مسأله باشد.

با این همه، تمامى شواهد و قرائن موجود نشان مى‏دهد که هدف و انگیزه اصلى، همان “باج سبیل به معاندین” بوده که از این تریبون براى “حساسیت زدایى” از جامعه نسبت به معاندین در قلمرو فرهنگى حداکثر استفاده ممکن صورت پذیرد و زمینه‏ها براى برداشتن قدم‏هاى بعدى و تطهیر کسانى فراهم شود که دست‏اندرکار احیاى یک تشکیلات مرده و بدنام در رژیم ستم‏شاهى هستند و براى این اقدام خود، حتى از بوق‏هاى تبلیغاتى و حمایت بیگانگان هم بى‏بهره نیستند.

وزارت ارشاد ادعا کرده که از میان ۲۰۰۰ اثر، این ۲۰ اثر را برگزیده و در هر مرحله داورى، اساساً بر روى اسامى نویسندگان حساسیتى نداشته و به خود اثر، بها داده است. اما آن چه به عنوان محصول این روند گزینش ادعائى، اعلام شده، چنین برداشتى را در ذهن‏ها تداعى نمى‏کند و نشان دهنده عدم حساسیت بر روى اسامى نبوده است.

مسأله این است که حتى اگر “انتخاب بهترین‏ها” مورد نظر مى‏بود، باز هم نتیجه کار به این صورتى که اعلام شده، نمى‏بود. به ویژه آن که “حذف معیارهاى ارزشى” و بدعت گذارى وزارت ارشاد براى یک “انتخاب لائیک”، جداً مورد سؤال است و بایستى وزارت ارشاد در این اقدام نادرست و غیر قابل توجیه خود، جوابگو باشد.

اگر قرار باشد که وزارت ارشاد با “حذف معیارهاى ارزشى” به انتخاب بهترین‏هاى ادبیات داستانى پس از پیروزى انقلاب اسلامى بپردازد، سؤال این است که آیا بازى خورده است یا سعى دارد کسى را بازى دهد؟ بدین ترتیب چه مناسبتى دارد که دوره ۲۰ ساله اخیر را با ویژگى “پس از پیروزى انقلاب اسلامى”، متمایز کنیم و با این دیدگاه، به بررسى و کنکاش در این دو دهه بپردازیم؟ و آیا ذکر این ویژگى براى “حساسیت زدایى” از جامعه نیست تا پیشاپیش، هرگونه اعتراضى را به تصور خود، خنثى کرده باشیم؟

بررسى این “فهرست فرمایشى” نشانگر آن است که به عکس ادعاى مسئولین این “گزینش پرابهام” دست کم در مورد گنجانیدن نام برخى عناصر معاند در صفحه فرهنگى در این فهرست، تعمدى در کار بوده و آن را بایستى در حد یک باج‏سبیل از موضع ضعف و چاپلوسى ارزیابى کرد و به حساب تداوم “سیاست تساهل و تسامح” وزارت ارشاد نسبت به ارزش‏ها گذاشت.

جاى تعجب است که “حذف معیارهاى ارزشى” با چنین صراحتى صورت گرفته و به عواقب ناخوشایند آن بر عرصه فرهنگ و ادب کشور، کوچک‏ترین توجهى نشده است . بدین ترتیب شاید “سلمان رشدى” دچار یک بدشانسى آشکار شده و اگر شناسنامه ایرانى داشت، اکنون محصول کارش بدون در نظر گرفتن هر معیار دیگرى، جزو این فهرست مى‏شد!

صرف نظر از این مسائل که اتفاقاً بسیار مهم و حیاتى هستند، آن چه اعلام شد، با هر معیارى که براى سنجش و گزینش منطقى، مورد نظر باشد، “بهترین‏ها” نبوده و نیست و قطعاً در جامعه ادبى کشور با اعتراضات جدى مواجه خواهد شد. ناگفته پیداست که وزارت ارشاد با این اقدام نسنجیده و غیرفرهنگى خود به “سیاسى کارى” روى آورده و حتى در این زمینه هم بدترین صورت ممکن براى سیاسى کارى را مد نظر قرار داده است.

این یک حرکت غیر اصولى و تأمل برانگیز است که “ارشاد” براى خوشایند چند عنصر معاند، تصور کند که مى‏تواند توى سر نیروهاى انقلابى و دلسوخته و توانمندى بزند که اگر محصولات فکرى آن‌ها با معیار صحیح و به دور از غرض‏ورزى و پیش‏داورى و سیاسى کارى، مورد ارزیابى قرار گیرد، قطعاً جزو “بهترین‏ها” قرار مى‏گیرند. “ارشاد” به عناصرى بها داده که حتى در رژیم ستم‏شاهى هم در قد و قواره قابل ذکرى نبوده‏اند تا رژیم ستم‏شاهى بخواهد در چارچوب یک “انتخاب لائیک” هم براى آن‏ها ارزشى قائل باشد ولى امروزه وزارت ارشاد، همان عناصر دست چندم را “حلوا حلوا” کرده است!

این عده اگر چه امروزه سعى دارند از طریق احیاى آن کانون بدنام که در دامان بیگانه شکل گرفته بود، به پاتوقى براى معارضه با نظام برسند، ولى این اقدام نسنجیده وزارت ارشاد، فقط این خاصیت را داشت که ابراى “حساسیت زدایى” از جامعه و تلاش براى تطهیر چهره‏هایى امید داد که هیچ سنخیتى با انقلاب و “فرهنگ مردمى” و هویت فرهنگى جامعه انقلابى امروز ما ندارد.

نکته ظریف و حیرت انگیز قضیه این است که معاندین، حتى به این اقدام وزارت ارشاد هم وقعى ننهادند و با ارسال “تقریراتى از موضع بالا” سعى کردند از این فرصت در راه احیاى آن کانون بدنام استفاده کنند.

این پدیده، نکته‏اى نیست که نویسندگان متعهد و کارآمدى که در طول این دوره ۲۰ ساله، در بستر فرهنگى این انقلاب، رشد کرده‏اند و استعدادهاى شگرف خود را شکوفا ساخته‏اند، بتوانند نسبت به آن بى‏تفاوت باشند و از کنار آن به سادگى بگذرند. وزارت ارشاد نباید تصور کند که در قلمرو فرهنگ و اندیشه، “فعال ما یشاء” است و مى‏تواند به دلخواه این و آن و یا حتى براى خوشایند بیگانگان، هر اقدام غیرقابل توجیهى را هم صورت دهد و به عواقب آن بى‏اعتنا باشد. دقیقاً به همین دلیل است که امروزه همه نیروهاى فرهنگى انقلاب که خوشبختانه کم هم نیستند، لازم است موضع صریح و روشن خود را در قبال این “تجدید نظر طلبى غیر اصولى” در وزارت ارشاد اعلام کنند و در عین حال وزارت ارشاد هم براى پاسخگویى و تصحیح موضع غیر منطقى خود که مقدمه حاکمیت معیارهاى لائیسم در فرهنگ کشور است، آماده نماید.

 

 

 

 

30دسامبر/16

پاسخ به نامه‏ها

 

سؤال:

وقتى خداوند صاحب اختیار مطلق و آفریننده همه است چگونه است که فردى مقرّب و خوب و فرد دیگرى دور و بد مى‏شود با آن‏که خداوند از حالات همه قبلاً خبر دارد؟

(مهریز یزد، على محمد، ز)

پاسخ:

خدا انسان را آفریده و به او اختیار داده است تا با انتخاب خود راه صحیح را بپیماید و ارزش انسان مقرّب در همین است که مى‏تواند او نیز راه بدکاران را در پیش گیرد، راهى که آسان و لذّتبخش است ولى انسان را از واقعیّت جهان بى‏خبر مى‏کند و گرفتار سیاهى و تاریکى مى‏نماید.

سؤال:

اگر کسى به قرآن قسم بخورد که کارى را انجام ندهد و بعداً خلاف آن قسم عمل کند و آن کار را انجام دهد آیا کفّاره قسم باید بدهد؟

(مشهد: س، م)

پاسخ:

قسم به قرآن کفّاره ندارد.

سؤال:

اینجانب همیشه اوّل ماه شوّال خمس خود را حساب و پرداخت مى‏نمایم، اگر در بین سال جنسى خریده باشم از جمله زمین که توسط تعاونى اداره به بنده واگذار شده و پول آن را پرداخت نمودم اکنون پس از دوازده سال شهردارى این زمین‏ها را فضاى سبز اعلام کرده و بنا شده پول آن را بدهد، اگر پول را داد آیا به این پول خمس تعلّق مى‏گیرد یا خیر؟

(مهرشهر کرج: ع، ا، د)

پاسخ:

اگر زمین را با پول خمس داده خریده‏اید اکنون پولى که معادل قیمت خرید است خمس ندارد ولى سود آن اگر تا اول شوّال آینده مصرف نشود خمس دارد و اگر با پول خمس نداده خریده‏اید به فتواى حضرت امام(ره) همین که پول به شما داده شد همه آن خمس دارد.

سؤال:

وام‏هایى که بانک‏ها در اختیار مردم قرار مى‏دهند شرط سود (بهره) در کارهایشان هست آیا ربا نمى‏باشد؟ و هم‏چنین افرادى پول‏هاى خود را به قصد دریافت سود (بهره) در بانک‏ها قرار مى‏دهند آیا سود دریافتى حکم ربا دارد یا خیر؟ (زنجان: محمد حسین، ر)

پاسخ:

پولى که بانک‏ها در اختیار مردم مى‏گذارند یا سودى که مى‏گیرند یا مى‏دهند اگر مسئولین و متصدّیان طبق مقررات بر اساس معامله شرعى رفتار کنند و آن معامله بر اساس فتواى مرجع تقلید شما واجد شرایط باشد اشکالى ندارد ولى دو مشکل در این زمینه هست یکى این‏که در بعضى موارد متصدیان رعایت مقررات را نمى‏کنند و پول را به عنوان وام مى‏پردازند یا مى‏گیرند و سود مى‏دهند یا مى‏گیرند و دوّم این‏که بعضى از این معاملات بر اساس بعضى فتاوى صحیح نیست و باید هر کس به مرجع تقلید خود مراجعه نماید.

سؤال:

اگر بهشت جاى نیکان است پس چگونه شیطان در بهشت به آدم و حوا گفت از این گندم بخورید؟ (خمینى شهر: س، ى، ف)

پاسخ:

بهشتى که آدم در آن بود غیر از بهشتى است که جزاى نیکوکاران است.

سؤال:

۱- آیا در وقت واجب نماز چنان چه قصد داشته باشیم براى امرى که طهارت لازم دارد، وضو بگیریم و فعلاً قصد خواندن نماز نداریم آیا این وضو اشکال دارد؟ و چنان چه این وضو باقى باشد مى‏توانیم با آن نماز واجبمان را بخوانیم؟

۲- در تمام فصول، وقت شرعى نماز واجب مغرب و عشاء تا چه ساعتى است؟ و چنان چه نماز مغرب و عشایمان بعد از وقت شرعى افتاد و به نیّت ما فى الذّمه خواندیم آیا قضا دارد یا نه؟

۳- منظور از لفظ جلاله فقط “الله” مى‏باشد؟

(شاهین شهر: احمدى)

پاسخ:

۱- اشکال ندارد و مى‏توانید با آن نماز بخوانید.

۲- تا نصف شب است و نماز مذکور قضا ندارد. و نصف شب در فصول مختلف تغییر مى‏کند و در این که شب تا طلوع فجر است یا آفتاب در میان مراجع اختلاف است.

۳- آرى.

سؤال:

۱- در سوره انعام آیه ۱۶۴ آمده است که: “هیچ کس بار گناه دیگرى را به دوش نمى‏گیرد” و در آیه سوره عنکبوت آمده است که: “آنها علاوه بر بار سنگین خود سنگینى بار دیگران را به دوش مى‏گیرند؟” تضادّ بین این دو چگونه توجیه مى‏شود؟

۲- در آیه۱۲۳ انعام آمده است که: “از بزرگان قوم برگزیدیم که مکر کنند در آن و مکر نمى‏کنند مگر بر خودشان” خداوند متعال خودش آن‏ها را برگزیده اگر مکرى و خدعه‏اى کنند چه تقصیرى دارند؟ زیرا خداوند متعال خودش آنها را از میان قبیله برگزیده که مکر کنند، مقصود چیست؟

(دیهوک: محمد حسین، آ)

پاسخ:

آیه‏اى که مى‏گوید: بارهاى خود را برمى‏دارند و بارهایى نیز بر آن بارها برمى‏دارند، منظور بار گناه کسانى است که گناهشان مسبب از گمراه کردن آنهاست، در عین حال از بار گناه آن‏ها چیزى کاسته نمى‏شود و گناه آنها بر دوش خود آنهاست و در واقع گمراه کنندگان دو گناه دارند: گناه خود و گناه گمراه کردن و این بارى است علاوه بر بار شخصى آن‏ها.

۲- معناى آیه برانگیختن آنهاست نه برگزیدن و برانگیختن آن‏ها به صورت طبیعى است زیرا اکابر مجرمین به طور طبیعى انگیزه‏هاى فساد در آن‏ها رشد و نموّ مى‏کند و هرگونه تأثیر طبیعى مستند به خداوند است، بلکه هرگونه تأثیر به طور مطلق مستند به اوست و به جز او چیزى در جهان مؤثّر نیست.

سؤال:

۱- فرق عالِم و علیم چیست؟

۲- آیا فرقى بین تفسیر موضوعى قرآن و تفسیر مسلسل آن به شیوه قرآن با قرآن وجود دارد؟

۳- تفاسیر قرآن تا چه حدّى مى‏توانند به انسان‏ها در فهم معارف قرآن یارى دهند؟

۴- سنّت املاء چیست؟

۵- چه تفاسیرى براى افراد مبتدى و چه تفاسیرى براى افرادى که مى‏خواهند تخصصى‏تر کار کنند خوب مى‏باشد؟

ضمناً اگر شماره‏هاى قبلى مجله به صورت سالنامه وجود داشته باشد قیمت آن‏ها را تعیین نمایید تا در مورد خریدارى آن‏ها اقدام کنم.

(اردبیل: محمود خدایى)

پاسخ:

۱- هر دو به معناى دانشمند است ولى در علیم مانند هر صفت مشبهه دیگر نکته‏اى است و آن این‏که دلالت بر ثبات و دوام این وصف دارد.

۲- تفسیر موضوعى این است که یک موضوع قرآنى را مطرح مى‏کند و آن‏چه آیات درباره آن آمده یا به نحوى به آن ارتباط دارد از این جهت مورد بررسى قرار مى‏دهد به خلاف تفسیر مسلسل که به ترتیب آیات بحث مى‏کند گرچه در تفسیر قرآن به قرآن براى فهم معناى آیه از سایر آیات استفاده مى‏کند ولى تمام آیات مربوط به آن را دقیقاً بررسى نمى‏نماید.

۳- هرگز انسان براى فهم دقیق معانى قرآن از تفاسیر بى‏نیاز نیست.

۴- یک معناى املاء مهلت دادن است.

۵- براى مبتدى تفسیر نمونه خوب است ولى محقّق باید تفاسیر مختلف را بررسى کند.

ضمناً قیمت سالنامه‏هاى موجود پاسدار اسلام به شرح ذیل است:

سال دوم ) ۵۰۰۰ ریال سال سوم ) ۵۰۰۰ ریال

سال چهارم ) ۵۰۰۰ ریال سال هفتم ) ۵۰۰۰ ریال

سال دهم ) ۵۰۰۰ ریال سال یازدهم ) ۵۰۰۰ ریال

سال دوازدهم ) ۵۰۰۰ ریال سال سیزدهم ) ۶۵۰۰ ریال

سال چهاردهم ) ۹۰۰۰ ریال سال پانزدهم ) ۱۰۰۰۰ ریال

سال شانزدهم ) ۱۳۰۰۰ ریال سال هفدهم ) ۱۵۰۰۰ ریال

× کرمان: برادر م – ا:

سخنرانى ایشان را نشنیده‏ایم تا اظهار نظر کنیم.

× کنگاور برادر… دانشجو:

پتو و تشک و همه چیزهایى که نوشته‏اید پاک است و شما بى‏جهت نگران شده‏اید و خود را آزار مى‏دهید فقط آن موضع از فرش که با کهنه تمیز کرده‏اید پاک نیست ولى نوار و ضبط و غیره همه پاک است.

× بوشهر بخش دلوار برادر اسماعیل، ق:

اگر فقیر و نیازمند باشید و قدرت کارکردن و تهیّه مؤونه زندگى نداشته باشید مى‏توانید مطالبه نفقه کنید و مادرتان به هر حال حقّ مطالبه نفقه و شکایت دارد.

× ساوه خواهر ا. ر:

۱- نقص‏هایى که ذکر کرده‏اید چندان اهمیّت ندارد و هنوز دیر نشده است نگران نباشید.

۲- اگر ملک مادر بوده است با رضایت سایر ورثه تصرّف شما اشکالى ندارد.

۳- استفاده از آن غذاها با رضایت اولیاى کودکان اشکال ندارد و ساکت کردن آن‏ها با فریاد اشکال ندارد.

× کرمانشاهان برادر ف مرادى:

۱- شکى نیست که معلم و مرشد و راهنماى روحانى بسیار مهم و ارزنده است ولى متأسفانه امروز آن هم در گوشه و کنار بسیار کم است و نمى‏توان به انتظار چنین برخوردى نشست هر کس به اندازه ظرفیّت خود باید تلاش کند و از چشمه‏سار معرفت (قرآن و حدیث) توشه بردارد و بر این اساس شما مى‏توانید از راه مطالعه کتاب‏هاى بزرگانى همچون حضرت امام، علامه طباطبایى و استاد مطهرى و دیگران سطح علمى خود را بالا ببرید و از نظر علمى علاوه بر دقّت در مسائل و احکام شرعى و به کار بستن آن‏ها، در جهات اخلاقى، آیات قرآن و احادیث و گفتار بزرگان را ملاک عمل قرار دهید.

۲- طبیعى است که آن‏چه در دنیا و حول و حوش ما است ما را به گناه دعوت مى‏کند و خداوند مى‏فرماید: “ما آن‏چه بر زمین آفریده‏ایم زینتى است که مایه ابتلا و آزمایش انسان است” و انسان باید با بودن در کنار این زیبایى‏ها و دعوت‏ها خود را از گناه نگه دارد و این امر امکان‏پذیر است ولى مشکل و هنر انسانِ با تقوا همین است.

۳- ازدواج بهترین وسیله براى کنترل انسان در برابر گناه است و علاوه بر جلوگیرى از انحرافات اخلاقى احساس مسئولیّت در شؤون زندگى به وجود مى‏آورد و این امر در تثبیت شخصیّت انسان بسیار مؤثّر است.

× اصفهان – برادر محمد رضا ملک محمد:

سؤال‏هاى خود را از دفتر مرجع خود بپرسید.

× تبریز برادر ت، الف، ن:

البتّه از نظر شرعى نه تنها اشکال ندارد بلکه ممکن است بسیار خوب و مناسب و خداپسند باشد ولى همان‏گونه که پدر و مادر شما گفته‏اند مشکلاتى بعداً به وجود خواهد آمد و سرزنش‏هایى از دور و نزدیک نثار شما خواهد شد و ممکن است پس از رکود این خروش جنسى آمیخته با عرفان و تقوا و سرد شدن این کانون، پشیمانى به وجود بیاید و موجب جدایى شود. اگر هم اکنون آینده را خوب و کاملاً روشن ملاحظه کنید و با همه مشکلات و پیچ و خم‏هایش آن را بپذیرید و تصمیم جدّى بر مبارزه داشته باشید به نظر مى‏رسد کارى بسیار خوب باشد در عین حال تا پدر و مادر را راضى نکرده‏اید بهتر است اقدامى نکنید.

×××

جدیدترین آثار مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم که به دفتر مجله اهداء شده است:

فلاح‏السائل‏ونجاح‏المسائل:سیدابن‏طاووس،تحقیق‏غلامحسین‏مجیدى.

درسنامه علوم قرآنى، حسین جوان آراسته آن‏چه یک جوان باید بداند، رضا فرهادیان. دهکده پرماجرا، محمد رزقى.

بوى خاک، منیژه آرمین. عاشورا در فقه، سید ضیاء مرتضوى فاطمه(س) گلواژه آفرینش، سید ضیاء مرتضوى. ابن حجّاج شاعر معروف قرن چهارم.

30دسامبر/16

تازه‏هاى علمى پژوهشى

 

استفاده از رادیو اکتیو براى تشخیص نارسایى‏هاى قلبى

براساس جدیدترین تحقیقات به عمل آمده تصویربردارى از قلب پس از انجام تمرینات ورزشى توام با استفاده از مواد رادیواکتیو مى‏تواند در تشخیص افراد در معرض خطر فزاینده مشکلات و نارسایى‏هاى قلبى مفید باشد.

مطالعات پیشین نشان داده بود افرادى که تست‏هاى استقامت ورزشى را با موفقیت انجام داده‏اند کمتر در معرض خطر ابتلا به مشکلات قلبى هستند.

اما در تحقیق منتشر شده در نشریه انجمن قلب امریکا موسوم به سیرکیولیشن circulation اعلام شد: محققان دریافتند تعدادى از افراد که قادرند براى مدت زمان طولانى تمرینات ورزشى انجام دهند نیز احتمال دارد که در معرض خطر فزاینده ابتلا به مشکلات قلبى باشند.

“سوفیا چاتزیانو” یکى از محققان گفت: ما از طریق به کارگیرى روش تصویرنگارى میوکاردیال پرفیوژن توانستیم افراد در معرض خطر نسبى ابتلا به حملات قلبى، مرگ ناگهانى یا نیازمند به انجام عمل جراحى باى پس یا انجام عمل آنژیوبلاستى با بالون براى باز کردن شریان‏هاى مسدود را شناسایى کنیم.

این گروه تحقیقاتى از دانشکده پزشکى بیلور و بیمارستان سن‏لوک، موسسه قلب تگزاس در هوستون، آزمایش‏هاى رابر روى ۳۸۸ نفر انجام دادند.

این گروه تحقیقاتى از بیماران خواست تا به مدت ۹ دقیقه بر روى تردمیل قدم بزنند. سپس محققان مواد رادیواکتیو را به بدن آن‏ها تزریق کردند تا میزان جریان خون به قلب را اندازه‏گیرى کنند.

این پزشکان سپس از یک اسکن قلب موسوم به تصویر رادیو ایزوتوپ براى مشاهده مکان و میزان رادیواکتیو که به قلب جریان مى‏یابد استفاده کردند.

محققان دریافتند که افراد داراى mpi غیر طبیعى در مقایسه با افراد داراى ذخیره طبیعى خون ۸ برابر احتمال داشت که ظرف یک سال و نیم به مشکلات قلبى دچار شوند حتى با وجود آن که قادر به انجام تمرینات ورزشى باشند.

تقریباً ۴ درصد افراد داراى ذخیره طبیعى خون طى این مدت فوت کردند، در حالیک ه در گروه داراى آزمایش طبیعى “ام پى‏اى mpi” هیچ کس فوت نکرد.

 

یک روش جدید براى مقابله با کمر دردهاى مزمن

محققان مى‏گویند: درد در قسمت تحتانى پشت که یکى از شایع‏ترین مشکلات در جوامع مدرن است را مى‏توان با ایجاد تحریک الکتریکى از طریق سوزن‏هایى که در عضلات و بافت نرم پشت قرار مى‏گیرند درمان کرد.

محققان مرکز پزشکى دانشگاه ساوت وسترن تگزاس در دالاس اعلام کردند: این روش تسکین موثر و کوتاه مدت را به همراه دارد و داراى تأثیر فزاینده‏اى است که مى‏تواند اثرات مفید طولانى مدت در بیمارانى داشته باشد که مدتهاست از درد پشت در قسمت پایین رنج مى‏برند.

این روش درمانى براى تحریک اعصاب حسى پیرامونى طراحى شده است.

این روش از طب سوزنى که گاهى اوقات در آن از الکتریسیته نیز استفاده مى‏شود متفاوت است. در این روش به جاى فروکردن سوزن در نقاط خاص، سوزن یا میل‏هایى در نقاطى که در طب غربى مشخص شده است انتهاى اعصاب در آن نقاط واقع شده است قرار مى‏گیرند. برخى مواقع و به طور اتفاقى ممکن است تعداد این نقاط متعدد باشد.

این روش بر روى بعضى از بیماران در یک گروه متشکل از ۶۰ نفر که از درد ناحیه پشت رنج مى‏بردند استفاده شد. سایر بیماران این گروه تحت درمان‏هاى متفاوت قرار گرفتند که از جمله آن‏ها قرار دادن گیره‏هاى الکترود در ناحیه پشت و هم‏چنین انجام تمرینات ورزشى بود.

براساس این تحقیق به کارگیرى این روش در مقایسه با سایر روش‏ها هم در تسکین کوتاه مدت درد و هم بهبود فعالیت‏هاى جسمى بسیار کارآمدتر است.

این روش هم چنین به میزان قابل ملاحظه‏اى در پیشرفت فعالیت جسمى، کیفیت خواب و احساس سلامت مؤثر است.

بیمارانى که تحت این روش درمانى جدید قرار گرفته‏اند از درد کمترى رنج مى‏بردند و میزان استفاده آن‏ها از داروهاى مسکن، روش متداول در درمان درد پشت، کاهش یافت.

 

شیوه تازه‏اى براى تشخیص به موقع سرطان ریه

پزشکان با استفاده از شیوه جدیدى که شامل شست‏وشوى سلول‏هاى کوچک سرطانى ریه در اندکى آب نمک است یک آزمایش جدید براى تشخیص سرطان ریه در مراحل اولیه و قبل از این که لاعلاج شود ابداع کرده‏اند.

دکتر استیون آهرنت از دانشکده پزشکى ویسکانسین در میلواکى و همکارانش طى مقاله‏اى در مجله “موسسه ملى سرطان” نوشتند: لازم است این آزمایش توسعه یابد اما فرضیه مطرح شده در این ارتباط کارساز است.

در حال حاضر هیچ روش مؤثرى براى شناسایى گروه‏هاى پرخطر در برابر سرطان ریه وجود ندارد و این در حالى است که سرطان ریه کشنده‏ترین سرطان در بین زنان و مردان امریکایى محسوب مى‏شود.

آدى گازدار و جان مینا از مرکز پزشکى دانشگاه تگزاس ساوت وسترن در دالاس طى مطلبى مى‏نویسند: با روش‏هاى استاندارد کنونى تشخیص و درمان کمتر از ۱۵ درصد بیماران مبتلا به سرطان ریه زنده مى‏مانند.

نظریه شناسایى مبتلایان با استفاده از آزمایش خلط و عکس‏بردارى مطرح شده است. چندین مطالعه نشان داده است این آزمایش‏ها به تشخیص سرطان در مراحل اولیه کمک مى‏کند اما شانس ادامه حیات بیمارانى که سرطان آن‏ها زودتر تشخیص داده شده بیشتر از بیمارانى که دیرتر تشخیص داده شده‏اند نیست.

زیرا سلول‏هاى کوچک سرطانى که با عکس‏بردارى یا دیگر شیوه‏هاى متعارف غیرقابل شناسایى هستند تا وقتى تشخیص داده مى‏شوند که گسترش یافته‏اند. و به خاطر گسترش سریع، سرطان ریه با سرطان سینه که با آزمایش به آسانى قابل شناسایى فرق دارد.

اما روش‏هاى مولکولى که سرطان را قبل از گسترش سلول‏هاى کوچک کشف مى‏کند به حل این مشکل کمک خواهد کرد.

محققان بیمارانى را که سرطان ریه سلول‏هاى کوچک در آن‏ها تشخیص داده شده مورد مطالعه قرار دادند. غدد سرطانى این بیماران برداشته شد و مجارى تنفسى‏شان در آب نمک فرو برده شد سپس سلول‏ها شست‏وشو داده شده تحت بررسى قرار گرفتند.

محققان تغییرات ژنتیکى مرتبط با سرطان را بررسى کردند. در بین ۵۰ بیمار، در ۴۳ تن تغییرات ژنتیکى مشاهده شد و در ۵۳ درصد یک تغییر خاص وجود داشت.

مطالعات تکمیلى براى تعیین اهمیت بالینى هر یک از این جهش‏ها یا تغییرات در بیمارانى که در معرض خطر بالاى ابتلا به سرطان ریه قرار دارند لازم است. این روش براى جایگزینى به جاى آزمایش‏هاى متعارف چندان مناسب نیست.

اما این فکر انگیزه‏اى براى پیشرفت‏هاى بیش‏تر فراهم خواهد کرد. براساس اعلام انجمن سرطان امریکا، سرطان ریه شایعترین نوع سرطان است.

بیش‏تر موارد در اثر استعمال دخانیات بروز مى‏کند و بیش از ۱۶۰ هزار امریکایى هر ساله در اثر این سرطان جان مى‏سپارند.

 

آسیب ناشى از بیمارى آلزایمر

به گفته محققان آسیب شناسى از بیمارى آلزایمر مدت‏ها پیش از آن که بیمار دچار هرگونه عوارضى گردد، آغاز مى‏شود.

این اولین تحقیق براى یافتن شواهدى از بیمارى آلزایمر پیش از تشخیص آن است و مى‏تواند روش‏هایى براى پیشگیرى از آسیب‏هاى غیرقابل جبران وارد آمده در اثر این بیمارى ارایه دهد.

یک متخصص عصب شناسى گفت: به منظور ارایه روش‏هاى درمانى واقعاً مؤثر باید در خصوص چگونگى پیشگیرى از آسیب‏هاى مغزى پیش از انباشته شدن در نقطه‏اى که در فعالیت ذهنى اختلال ایجاد مى‏کنند اطلاعاتى به دست آوریم.

در امریکا، ۴ میلیون نفر به این بیمارى مبتلا هستند. مشخصه آن ایجاد گره‏هایى در سلول‏هاى مغزى است که توسط پلاک‏ها به یکدیگر متصل شده‏اند.

این بیمارى را مى‏توان با آزمایش‏هاى به اصطلاح تشخیصى که میزان کارآیى فعالیت‏هاى فرد را تعیین مى‏کنند شناسایى کرد، اما چنین آزمایش‏هایى زمانى که علایم آلزایمر گسترش یافته است بیمارى را مشخص مى‏سازد. این آزمایش‏ها شامل تست‏هاى ساده حافظه است.

پزشکان در پى یافتن روشى براى تشخیص بیمارى در مراحل اولیه هستند تا با استفاده از داروها روند آسیب مغزى را کاهش دهند. محققان هم چنین در پى یافتن راههایى براى پیشگیرى از این بیمارى هستند.

دانشمندان آزمایشى را تهیه کردند که بیمارى را در مراحل اولیه تشخیص مى‏دهد.

پس از این که وضعیت ذهنى بیماران مشخص شد، این گروه از محققان هر یک از این افراد را تا زمان مرگ دنبال کردند و سپس با دقت بافت مغزى آنان را مورد بررسى قرار دادند.

پرایس و موریس در نشریه “نرولوژى” اعلام کردند: هر یک از ۶۲ داوطلب شرکت کننده در تحقیق حداقل چندین گره در مغزشان داشتند. تعداد این گره‏ها با افزایش سن به طور تصاعدى افزایش یافت.

پرایس گفت: به نظر مى‏رسد که این گره‏ها بخش طبیعى روند پیرى هستند.

وى افزود: اگرچه سلول‏هاى عصبى حاوى آن‏ها آشکارا بیمار هستند، اما تشکیل گره معمولاً کند است و بنابراین بر تعداد نسبتاً اندکى از سلول‏ها تأثیر مى‏گذارد. این امر به خودى خود مشکلات کمى را باعث مى‏شود.

زمانى که پرایس پلاک‏هاى آمیلوئیدى را که هم چنین مشخصه بیمارى آلزایمر هستند مورد بررسى قرار داد، دریافت ۷ نفر از ۳۹ بیمارى که هیچ علامت قابل تشخیص بالینى از زوال عقل را نشان ندادند داراى پلاک و تعداد غیرطبیعى از این گره‏ها بودند.

موریس گفت: حتى با روش‏هاى تشخیصى بسیار حساس به کار گرفته شده توسط ما، هیچ مدرکى از علایم حاکى از زوال عقل در این ۷ نفر مشاهده نشد. بنابراین ما فکر مى‏کنیم این افراد داراى بیمارى آلزایمر قبل از ظهور بودند.

سایر آزمایش‌هاى به عمل آمده توسط این گروه دانشمندان نشان داد که پلاک‏ها و گره‏ها در بروز بیمارى آلزایمر واکنش متقابل دارند و این امر بدان معناست که هر دو عامل در گسترش بیمارى مهم هستند.

به گفته محققان وجود این پلاک‏ها ظاهراً گسترش بیش‏تر گره‏ها را تسهیل مى‏کند.

محققان امیدوارند این تحقیق سازندگان دارو را ترغیب کند تا در جست و جوى ترکیباتى باشند که از تشکیل پلاک‏ها یا آسیب رساندن به سلول‏هاى عصبى پیشگیرى کند.

محققان مى‏گویند ما مى‏خواهیم ترکیبات در اسرع وقت تجویز شود تا پیشرفت بیمارى به تأخیر افتد و در نهایت از بروز عوارض جلوگیرى کند.

 

 

30دسامبر/16

“امام خمینى ثابت و استوار از آغاز تا پایان”

 

(نقش معلم در جامعه، نقش انبیاء است. انبیاء هم معلم بشر هستند، نقش بسیار حساس و مهمى است و مسؤولیت بسیار زیادى دارد. نقش مهمى است که همان نقش تربیت است که “اخراج من الظلمات الى النور” است آن‌هایى که “اللّه ولى الّذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور” همین سمت معلمى است. خداى تبارک و تعالى این سمت را به خودش نسبت مى‏دهد که خداى تبارک و تعالى، ولىّ مؤمنین است و آن‏ها را از ظلمات اخراج مى‏کند به سوى نور. معلم اول، خداى تبارک و تعالى است که اخراج مى‏کند مردم را از ظلمات به نور و به وسیله انبیاء و به وسیله وحى مردم را دعوت مى‏کند به نورانیّت، دعوت مى‏کند به کمال ، دعوت مى‏کند به عشق، دعوت مى‏کند به محبت، دعوت مى‏کند به مراتب کمالى که از براى انسان است. دنبال او انبیاء هستند که همان مکتب الهى را نشر مى‏دهند و آن‏ها هم شغلشان تعلیم است. معلمند، معلم بشرند، آن‏ها هم شغلشان این است که مردم را تربیت کنند و انسان را تربیت کنند که از مقام حیوانیت بالا برود و به مقام انسانیّت برسد.)۵۸/۵/۲۶

(شماها یک شغل بسیار شریفى دارید، یعنى شغل آدم‏سازى، یعنى شغل انبیا، همه انبیا از اول تا آخر یک کار داشتند و آن که آدم درست کنند، براى آدم سازى آمده بودند، براى هدایت آمده بودند. این شغل را الآن شما دارید که شغل انبیاست.)۵۸/۶/۲۷

(این جوان‏ها نفوسشان مستعد است از براى گرفتن هر چیزى که وارد بشود در نفوس، نفوس جوان‏ها یک آینه صیقلى است که باز از آن فطرت خودش جدا نشده است و این آینه همه چیز در آن نقش مى‏شود ببندد. اگر چنان چه معلم، یک معلمى باشد که دعوت به نور بکند، دعوت به صلاح بکند، دعوت به اسلام بکند، دعوت به اخلاق صالحه بکند، دعوت به ارزش‏هاى انسانى بکند، آن ارزش‏هایى که عندالله ارزش است، اگر معلم این کار را بکند، همان طورى که انبیا مردم را از ظلمات به نور مى‏کشانند، این معلم هم این بچه‏هارا از ظلمات به نور وارد مى‏کند و همین شغلى است که شغل انبیاست و اگر خداى نخواسته معلمى یا معلم‏هایى بر خلاف مسیر حق باشند، تربیت نشده باشند، تزکیه نشده باشند، برخلاف صراط مستقیم الهى باشند، این آینه‏هاى صیقلى که نفوس جوان‏هاى ماست، در آن همان تعلیمات اعوجاجى که در این خود معلم هست نقش مى‏بندد و او را رو به انحراف مى‏برد یا به طرف شرق و یا به طرف غرب.)۵۹/۱۰/۱۸

(باید توجه کنند که معلمانى که در این مدارس هستند و کسانى که در این مدارس تبلیغ مى‏کنند یا صحبت مى‏کنند اشخاصى باشند که صد در صد اسلامى و معتقد به احکام اسلام و عقائد اسلامى باشند که کسانى که پیش آن‏ها تربیت مى‏شود تربیت‏هاى اسلامى با تهذیب‏هاى اسلامى باشد و شما بدانید که اگر چنان‏چه عالِم، هر عالِمى باشد، تهذیب اسلامى پیدا نکرده است و اخلاق اسلامى پیدا نکند براى اسلام مضر است.)

(معلم‏هایى که انتخاب مى‏شوند در دانشگاه به خصوص و در سایر جاها معلم‏هاى متعهد باشند و معلم‏هایى‏باشند که نه فکر آن‏ها طرف شرق باشد و نه دست آن‏ها طرف غرب دراز باشد. اگر چنان چه در بین معلمین ما شرقى یا غربى باشد این کشور ما یا گرایش به شرق پیدا مى‏کند یا گرایش به غرب پیدا مى‏کند و از محتواى جمهورى اسلامى که شعارش نه شرقى و نه غربى است تهى مى‏شود.)

(منشأ تمام این بدبختى‏ها این اساتیدى بودند که متعهد نبودند و زیردست آن‏ها افرادى بیرون آمدند که آن افراد جامعه ما را به هلاکت رساندند و پیوند مملکت ما را و سران مملکت ما را با شرق یا با غرب متصل کردند. مهم‏تر چیزى که براى کشور ما لازم است تعهد اسلامى و تهذیب اسلامى است. )۵۹/۱۲/۱۰

 

 

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى حضرت آیه الله العظمى خامنه‏اى

 

(بدیهى است که با هر حقیقتى دشمنانى وجود دارند. من به شما عرض کنم، آن کسى که انتظار دارد در جاده اسفالته زندگى، بدون هیچ دست‏انداز، بدون هیچ معارض و خطر حرکت کند، انسان ساده لوحى است که بالاخره هم با سر خواهد غلتید و از پا در خواهد آمد. جاده زندگى، جاده دشوارى است؛ جاده پر پیچ و خمى است با هر قدم نزدیک‏تر شدن به اهداف والاى انسانى و الهى، مشکلات تازه‏اى، خطرهاى تازه‏اى، بعضى بزرگ‏تر از مشکلات قبل، بعضى مثل مشکلات قبل یا کوچک‏تر از آن‏ها، وجود دارد؛ لذا راه زندگى، راه بى‏دردسرى نیست؛ توقع بى‏دردسرى نباید داشت.

آن چه براى انسان ضرورت دارد، هشیارى و مراقبت و گم نکردن هدف و منحرف نشدن از راه و تصمیم و عزم قاطع بر رسیدن به اهداف است.

مراقب دشمن باشید؛ نه فقط دشمنى که از مرز حمله مى‏کند بلکه دشمنى که به مرزهاى درون وجود ما حمله مى‏کند، اراده ما را تضعیف مى‏کند، ایمان ما را تضعیف مى‏کند، عزم قاطع ما را بر کار کردن تضعیف مى‏کند، عمل ما را از خلوص و صفا خالى مى‏کند. دشمن حقیقى اینهاست، اگر ما توانستیم با این دشمن دست و پنجه نرم کنیم و بینى او را به خاک بمالیم، آن وقت در مقابل آن دشمن بیرونى دست ما پر است. آن کسى که در میدان جنگ دچار هزیمت مى‏شود، قبلاً در درون خود دچار هزیمت شده است. اگر در درون خود دچار هزیمت نشویم، در بیرون هیچ دشمنى نمى‏تواند ما را منهزم کند.

مراقب دشمنى باشند؛ چون عالم دیپلماسى و روابط بین‏الملل و مسایل جهانى، عالم صفا و صداقت که نیست. دشمن، همان عنصرى است که مى‏خواهد یک ملت و یک کشور را از ابزارهاى اقتدارش تهى‏دست کند. ابزارهاى اقتدار و عزت کنونى ملت ما چیست؟ ایمان، عزم راسخ الهى، کار براى خدا، احساس سربازى دین خدا، اینهاست که ملت ما را عزیز کرده است؛ اینهاست که انسان‏هاى پولادین به وجود آورده است و مى‏آورد و مى‏توانند مقابله کنند. دشمنان مى‏خواهند این خصوصیات را از جوانمردان و انسان‏هاى والاى کشور بگیرند.

هر بنایى پایه‏هایى دارد. یک ارتش بایستى آموزشش، انضباطش، تحقیقاتش، تسلیحاتش، سازندگیش، سازماندهیش – همین چیزهایى که لازم دارد – به اندازه وجود داشته باشد. گاهى ممکن است سختى‏ها و کمبودهایى پیش بیاید؛ دایمى و ابدى که نیست. ما یک کشور ثروتمندیم؛ حالا در اثر پاره‏اى عوارض، ممکن است در برهه‏اى از زمان، دولت‏هایى که هستند، نتوانند؛ مشکلاتى داشته باشند، کمبودهایى داشته باشند. بایستى با تکیه بر همان روحیه ابتکار و تصمیم و عزم، کمبودها و دوران‏هاى سخت را گذراند و خود را به دوران‏هاى بهتر رساند؛ که این کار بحمدالله در بخش‏ها و فصل‏هاى مهمى از فصول انقلاب ما انجام گرفته است؛ بعد از این هم انجام خواهد گرفت. )

۷۸/۱/۲۶

30دسامبر/16

دانستنى‌هایى از قرآن

چگونه عمل خواهید کرد؟

 

“قالوا أوذینا من قبل أن تأتینا و من بعد ما جئتنا، قال عسى ربّکم أن یهلک عدوّکم و یستخلفکم فی الأرض فینظر کیف تعملون.” (سوره اعراف، آیه۱۲۹)

(اصحاب حضرت موسى) گفتند: پیش از آن که تو به سوى ما بیایى و پس از آمدنت، اذیت و آزار دیده و مى‏بینیم؛ موسى گفت: امید است که پروردگارتان دشمنتان را به هلاکت برساند و شما را در زمین جانشین آن‏ها سازد تا ببینند چگونه عمل مى‏کنید؟!

پیروان حضرت موسى علیه و على نبینا و آله السلام به آن حضرت همواره اعتراض مى‏کردند که پیش از آمدن تو، ما تحت فشار و شکنجه بودیم و پیوسته از فرعونیان اذیت و آزار مى‏دیدیم و اکنون نیز که تو آمده‏اى و ما را رهبرى مى‏کنى، همان اذیت‏ها و شکنجه‏ها ادامه دارد و گویا پیشرفتى حاصل نشده است.

آن‏ها توقع داشتند تا حضرت موسى پیدا شد و قیام کرد، بدون درنگ فرعون و فرعونیان نابود شوند و حکومت به دست آن‏ها بیفتد و تمام آزارها برطرف گردد و زندگى روى خوش نشان دهد و رویدادهاى تلخ پایان پذیرد و تنگدستى و فقر از بین برود! ولى هرگز چنین نیست.

انسان باید در تمام مواقع زندگى، منتظر بلایا و حوادث نابهنگام و رخدادهاى تلخ و ناهموار باشد و با صبر و شکیبایى و مقاومت و استقامت و پایدارى بر آن‌ها فایق آید، نه این که چنین پندارد که پس از برطرف شدن سایه شوم فرعون و شاه ستمکار، دیگر خطرى و حادثه‏اى رخ نخواهد داد. حکومت حق باید با بلاها و حوادث همواره دست و پنجه نرم کند و هر آن منتظر باشد که دشمن ترسو و بزدل که در کمین نشسته و منتظر فرصت است، یورش برد و یا دزدانه صیّادى را صید کند، ولى صیادان باید مراقب باشند و هرگز دیدگان دشمن را به خواب نبینند. اما اگر روزى شهادت به آنان روى آورد نهراسند و نترسند و خود را به دوست بفروشند و با او معامله کنند.

به هر حال مردم دلیر و شجاع ایران زمین هرگز مانند بنى‏اسرائیل نبودند و چنان حالتى نداشتند و دانستند که پس از پیروزى انقلاب، مانند پیش از آن باید دست از پیکار با دشمن برندارند و هر آن منتظر حوادث باشند و با استقامت پیروزى را ادامه دهند. باید همیشه استقامت و شکیبایى را حفظ کرد و از مصیبت‏هاى وارده نهراسید و در برابر مشکلات – هرچند چون کوهى انباشته شده – خم به ابرو نیاورند، بلکه تلاش در برطرف سازى آن‌ها داشته باشند و با توکل بر خدا به پیش تازند.

هشدار دیگرى که در این آیه شریفه به چشم مى‏خورد، مربوط به مسئولین امر و پیش کسوتان امت و حکمفرمایان است.

خداوند ضمن این که به مؤمنین بشارت مى‏دهد که دشمنان شما را نابود خواهم ساخت و شما را جانشین آنان در زمین خواهم نمود و حکومت را به دست شما خواهم داد و این پیروزى – طبق سنّت بى‏چون و چراى الهى – محقق خواهد شد ولى هم نیاز به استقامت و پایدارى دارد و هم باید در بوته آزمایش قرار بگیرید، نکند که فردا حکومت به دست شما بیافتد و شما پس از به قدرت رسیدن، کارهاى خلاف ستمگران پیشین را تکرار کنید و دست به ظلم و تباهى بزنید.

خداوند با کلمه “عسى” در آیه شریفه به ما مى‏فهماند که پیروزى امکان‏پذیر است ولى شرایطى دارد. قطعاً پیروزى به دست خواهد آمد و از زیر یوغ ظلم و ستم فرعونیان آزاد خواهید شد ولى مواظب باشید که این نعمت الهى آسان به دست نیامده و در سایه پیکار و تلاش و ایثار و شهادت‏ها و شهامت‏ها و از خود گذشتگى‏ها، به شما رسیده است، پس ضمن محافظت و نگهدارى آن، باید مواظب باشید که ملت را چنان گذشته تحت فشار قرار ندهید؛ البته مردم نیز نباید چون بنى‏اسرائیل از هر کمبودى فریاد برآورند و صبر خود را از دست بدهند. همه با هم باید با وحدت و استقامت و توکل بر خدا، پیروزى به دست آمده را نگهداریم و راز پیروزى را هرگز فراموش نکنیم تا سرنوشت بنى‏اسرائیل نصیبمان نگردد و در زمره کافران نعمت قرار نگیریم.

30دسامبر/16

سال امام خمینى و اصول انقلاب

حجهالااسلام والمسلمین محمد تقى رهبر

 

“این انقلاب بدون نام امام خمینى در هیچ جاى جهان شناخته نیست”

“مقام معظم رهبرى آیه الله خامنه‏اى (مدّظله العالى)”

 

سال ۱۳۷۸ که از سوى رهبر گران‏قدر انقلاب “سال امام خمینى” – سلام الله علیه – نام گرفته و هم چنین صدمین سال تولد مبارک آن مصلح کبیر و مجدد قرن و طلایه دار اسلام ناب محمدى – صلى الله علیه و آله – گرامى داشته مى‏شود، تنها نباید به یادواره و بزرگداشت، شعار و تبلیغات بسنده کرد، بلکه بیش از هر چیز به آرمان‏هاى والا و اندیشه‏هاى عمیق و تابناک آن ابر مرد تاریخ معاصر اسلام باید اندیشید و نباید مجال داد تا غبار نسیان بر اندیشه‏هاى امام بنشیند. بنابراین با توجه به توصیه‏هاى آن بزرگ، باید به حفظ و حراست از اصول خدشه‏ناپذیر انقلاب اسلامى که به وسیله آن بنیانگذار سترگ تبیین و ترسیم شد، اهتمام ورزید؛ اصولى که جوهره این انقلاب عظیم الهى را تشکیل مى‏دهد و وفادارى به انقلاب و راه امام که مفهوم حقیقىِ آن جز بزرگداشت آن روح خدایى چیزى فراتر از این نیست.

و به طور خلاصه: پاسدارى از ارزش‏ها و دست آوردهایى که براى آن بهاى بسیار سنگینى پرداخته شده و خون پاک هزاران شهید پاک باخته به پاى آن ریخته شده، و نخستین وظیفه است. در سال “امام خمینى” باید از این ارزش‏ها و هدف‏ها با چنگ و دندان و تمام امکانات و به هر قیمت دفاع کرد؛ به توطئه‏گران سیاه‏دل و خناسان ظاهرساز و آنان که زیر لواى آزادى بیان و قلم و شعارهاى گمراه کننده دیگرى از این قبیل و جریان‏هاى انحرافى نو و کهنه و لیبرالیسم و ملى گرایى مى‏خواهند تیشه به ریشه این انقلاب بزنند و آرمان‏هاى حضرت امام(ره) را لوث کنند و مستقیم یا غیر مستقیم در خدمت بیگانه درآمده‏اند، نباید مجال داد و آن‏ها را بى‏رحمانه و بدون از دست دادن فرصت باید طرد و نفى کرد. آنان را؛ زیر هر نام و عنوان که باشند و با هر شعار و شکل و قیافه‏اى که ظاهر شوند، دستشان را کوتاه نمود؛ و این مسئولیتى است بر دوش دولت و ملت و همه کسانى که به دین و خدا و آخرت باور دارند، به ویژه آنان که با خون پاک عزیزانشان این شجره طیبه را آبیارى کرده‏اند و آنان که رنج‏هاى این انقلاب را به جان خریده‏اند.

در این لحظه‏هاى حساس که بیست سال از پیروزى انقلاب و شکل‏گیرى جمهورى اسلامى مى‏گذرد و دشمنان ما در توطئه‏هاى گوناگون خود، شکست خورده‏اند، در توطئه‏هاى زنجیره‏اى‏شان، توطئه جدیدى را آغاز کرده‏اند. ایجاد تفرقه میان نیروهاى وفادار به انقلاب و آرمان‏هاى امام و تضعیف مقام ولایت، و یا به سازش کشاندن نظام و هجوم بر مقدسات و منحرف ساختن خط استوار اسلام و مطرح ساختن شعارهاى ظاهر فریب و مسخ کننده است. مع‏الاسف برخى عناصر خودى را در این توطئه سهمگین و خطرناک به دام فریب انداخته و به بازى گرفته و از زمینه‏هاى نفسانى و یا ساده اندیشى و عدم هوشیارى برخى سوء استفاده کرده‏اند.

در چنین شرایط، هیچ فریضه‏اى بالاتر از وحدت و همدلى، هوشیارى و دشمن‏شناسى، گذشت و اخلاص، تمسک به حبل الله المتین و پاى فشردن بر آرمان‏هاى امام و اصول انقلاب و تمسک به ولایت فقیه؛ یعنى رکن رکین انقلاب بالاتر نیست. و این حقیقتى است که مسئولان نظام و توده ملت دریافته‏اند، هرچند پاره‏اى عناصر نسبت به آن کم توجهى کرده‏اند و به بهانه‏هاى ناچیز که برخاسته از هواى نفس یا کج فهمى است، عرصه به دشمنان داده‏اند.

 

در یک آزمایش تاریخى دیگر

سال‏هاى بعد از رحلت امام – قدس سره – صحنه آزمونى عظیم بوده و هم چنان براى وارثان این انقلاب خواهد بود که کدامین افراد با گامى استوار بر اصول و ارزش‏هاى بنیاد شده از سوى آن رهبر و مرجع بزرگ، پاى فشرده و دستخوش مطامع و خواسته‏هاى نفسانى نشده؛ حسادت و رقابت و سرخوردگى‏ها قدم‏هایشان را نلغزانده؛ خداى متعال را در نظر داشته؛ وجدان را فریب نداده و به امت بزرگ و ایثارگر خود دروغ نگفته و خالصاً لوجه الله در خدمت به دین خدا و میهن اسلامى و مردم باوفا بوده‏اند، آنان هرگز حاضر نشده‏اند، به خاطر خودکامگى‏هاى نفسانى خود یا رقیبان خود و اعمال تلافى جویانه تیشه به ریشه اسلام بزنند و به امت خیانت کنند و با دشمنان هم‏صدا شوند و بار مظلمه را براى روزِ داورى به دوش بکشند و با چهره‏اى شرم‏گین خدا را دیدار کنند.

این آزمون بزرگ، درست به امتحانى مى‏ماند که براى امت پس از رحلت خاتم الانبیاء – صلوات الله علیه و آله – پیش آمد. و چنان‏که صفحات گشوده تاریخ فراروى ما گواهى مى‏دهد، تشتت و تعصبات جاهلانه پشت پا زدن به توصیه‏هاى نبىّ معظّم(ص) به ویژه در مسأله ولایت و امامت و رودررویى فکرى و گروهى و قبیله‏اى و نژادى دست به دست هم داده و زمینه را براى بروز فتنه‏هایى فراهم کرد که تیره ابرهاى متراکم آن فضاى جامعه را گرفت و بر اسلام پوستین وارونه پوشانیده شد و حق و باطل مشتبه گردید و فاجعه شوم پیش آمد. بیش از چند دهه از رحلت پیامبر(ص) نگذشته بود که وارثان کفر جاهلى و نفاق بداندیش در کسوت اسلام بر اریکه قدرت و حاکمیت مسلمانان تکیه زدند و وارثان حقیقى اسلام را به عقب راندند و مؤمنان صادق را قلع و قمع کردند و ارزش‏ها را پایمال نمودند و کاخ‏هاى شام و بغداد و جنایات بى‏شمار تاریخ به دست کاخ نشینان پایه گذارى شد که هنوز هم پس از گذشت چهارده قرن دود آن به چشم مسلمانان مى‏رود و آتش آن اعماق قلوب پاک را مى‏سوزاند و در زیر فشار این مصیبت، حق و حقیقت چنان‏که باید کمر راست نکرده و شاهد جولانگرى باطل و ناحق بوده و مى‏باشد.

بارى، نقطه آغاز این تراژدى تاریخى چیزى جز هواى نفس و تفرقه و انتقام‏گیرى و خودخواهى نبود و بدون شک مظلمه آن تا به ابد دامن‏گیر کسانى است که آغازگر این فاجعه بودند یا آن‏ها که در برابر حق بى‏تفاوت نشستند و یا به خاطر از دست ندادن منافع مادى خود ترجیح دادند، عقده‏هاى درونى را بگشایند، هرچند به بهاى سنگین پایمال شدن حقیقت و ضعیف شدن جبهه حق باشد و به دنبال آن آتشى افروخته شود که خشک و تَر را بسوزاند و صغیر و کبیر و صالح و ناصالح را در کام فرو برد.

 

عبرت از تاریخ

تاریخ از این‏گونه سرگذشت‏ها فراوان داشته و نقطه شروع آن‏ها جرقه آتشى بوده که از کانون دل‏هاى بیمار جستن کرده و خرمن هستى انسان‏ها را به آتش کشیده است: “و ان لکم فى القرون السالفه لعبره”۱ و این‏ها درس عبرتى است براى دیگران که از آن تجارب تلخ درس بیاموزند. و نیز براى ما که امروزه در معرض چنین امتحانى قرار داریم.

مقطع تاریخى عصر ما نیز از همان مقاطع سرنوشت ساز است و اگر اندک غفلتى روا داریم، درست همان ماجرا بر سرمان خواهد آمد که بر دیگران رفت. اگر به هوش نباشیم و در فتنه‏ها حساسیت نشان ندهیم به سوى همان سرنوشتى رهسپار خواهیم شد که دیگران رفتند و آیندگان درباره ما همان‏گونه قضاوت خواهند کرد که ما امروزه درباره پیشینیان.

هرچند آگاهى امت مسلمان و صلاح اندیشان مؤمن و متعهد به خواست خداوند مجال چنین سرنوشتى را نمى‏دهد، اما در عین حال نباید غفلت کنیم و از حادثه بد خود را در امان بدانیم؛ چه از شر نفس نمى‏توان در امان بود. و دشمنان خونى ما نیز در کمین‏اند تا در مجال مناسب ضربه را وارد آورند و خدا سرنوشت ملتى را تغییر نمى‏دهد تا خود را تغییر دهند: “ان الله لایغیّر مابقوم حتى یغیّروا ما بانفسهم”.۲

 

سخنى با نیروهاى وفادار به انقلاب

در این جا سخن با جریان مخالف انقلاب و متظاهرین منافق نیست، سخن با جریان همسوى انقلاب است. برادران! اگر قرار است آرمان‏هاى انقلاب اسلامى و اندیشه‏هاى امام راحل پایدار بماند و اندک اندک به مسخ و تحریف و نابودى کشیده نشود و کشور به زیر سلطه ابرقدرت‏ها نرود باید دوباره بر سخنان و رهنمودهاى حضرت امام، درباره اصول انقلاب مرور کنیم و خط مشى آن پیشواى ژرف‏اندیش را الگوى عمل قرار دهیم. و رمز بقاى انقلاب از دیدگاه امام خمینى – قدس سره – را مورد توجه قرار دهیم. حضرتش در وصیت نامه سیاسى الهى خود به این مطلب پرداخته و مى‏فرماید:

“این‏جانب که نفس‏هاى آخر عمر را مى‏کشم به حسب وظیفه سطرى از آن‏چه در حفظ و بقاء این ودیعه الهى دخالت دارد و سطرى از موانع و خطرهایى که آن را تهدید مى‏کند براى نسل حاضر و نسل‏هاى آینده عرض مى‏کنم. بى‏تردید رمز بقاى انقلاب اسلامى همان رمز پیروزى است و رمز پیروزى را ملت مى‏داند و نسل‏هاى آینده در تاریخ خواهند خواند که دو رکن اصلى آن انگیزه الهى و مقصد عالى حکومت اسلامى و اجتماع ملت در سراسر کشور با وحدت کلمه براى همان انگیزه و مقصد. این‏جانب به همه نسل‏هاى حاضر و آینده وصیت مى‏کنم که اگر بخواهند اسلام و حکومت الله برقرار باشد و دست استعمار و استعمارگران خارج و داخل از کشورتان قطع شود این انگیزه الهى را که خداوند در قرآن کریم بر آن سفارش فرموده است از دست ندهید و در مقابل این انگیزه که رمز پیروزى و بقاء آن است، فراموشى هدف و تفرقه و اختلاف است.”۳

اکنون با توجه به دو عنصر اساسى پیروزى و بقاى انقلاب: “انگیزه الهى، و وحدت و همدلى” که بنیان‏گذار انقلاب حضرت امام خمینى – قدس سره – بر آن تکیه فرموده‏اند، پاره‏اى تذکرات را هرچند تلخ خاطر نشان مى‏سازیم:

 

به خدا و خلق دروغ نگوییم!

آن انگیزه الهى را برخى یاران امام که روزى تحت امر حضرتش بودند و مسئولیت‏هایى داشتند به دست فراموشى سپرده و دستخوش پاره‏اى مقاصد مادى و جناحى شده‏اند و هرچند براى خودشان باور کردنش دشوار است، اما گروه گرایى، خودمحورى، کینه توزى و لجبازى و قهر و آشتى‏ها و در نتیجه هم‏صدا شدن با دشمنان انقلاب، در گفتار و نوشتار و نشریه و روزنامه و سخنرانى و خطابه از مصادیق بارز این جریان است. شک نیست که هیچ یک از جناح‏هاى موجود عارى از خطا نیستند و اشتباهاتى داشته‏اند، اما این به معناى آن نیست که آن خطاها و اشتباهات را بزرگ کنند و خوراک تبلیغاتى براى دشمنان و رادیوهاى بیگانه و خبرگزارى‏هاى صهیونیستى فراهم سازند و به هر قیمت شده درصدد بر زمین زدن رقیب باشند!

و دلخوش باشند که این مصاحبه‏ها و مواضع منفى را رسانه‏هاى جهانى به گوش مردم مى‏رسانند! و این موجب تشفى دل‏هاى بیمارى باشد که حس خودخواهى و کینه و انتقام را ارضا مى‏کنند. برادران ما که برخى در سطح عالمان و برخى از مسئولان هستند با همه تیزهوشى و تجربه‏اى که دارند باید فهمیده باشند چرا رادیوهاى خارجى امثال امریکا و اسرائیل و انگلیس کوچکترین اظهار نظر منفى آن‏ها یا حرکت چند صد نفره فلان گروه مخالف خوان و مدعى انقلابى‏گرى را برخلاف مصالح نظام با بزرگ نمایى دنبال مى‏کنند و در بوق‏هاى تبلیغاتى و رسانه‏ها پخش مى‏کنند؟ این کدامین مصلحت است که رسانه‏هاى امپریالیستى و صهیونیستى به نفع انقلاب و اسلام و ملت ما تشخیص داده‏اند! که در انعکاس دادن آن آن همه سعى بلیغ دارند؟ مثلاً، چرا هرگاه یکى از این آقایان در خصوص مسئله ولایت فقیه نقطه نظر منفى هر چند ناچیز ابراز مى‏دارند این رسانه‏ها آن را بزرگ مى‏کنند و به عنوان نظریه یک جناح رادیکال و ضد سنتى از آن یاد مى‏کنند؟ آیا جز این است که مى‏خواهند عمود نظام را درهم بشکنند و امت را به جان یکدیگر بیندازند و نظام سلطه را تجدید کنند؟ چرا چند روزنامه داخلى که از دیدگاه توده ملت برخلاف خط امام حرکت مى‏کنند از دیدگان دشمنان ما آزاده و اصلاح‏طلب شناخته مى‏شوند و گردانندگان این نشریات باد در غبغب مى‏اندازند که رسانه‏هاى غربى و امپریالیستى سخن آنها را بازگو کرده‏اند و آگراندیسمان نموده‏اند؟! چرا وقتى پاره‏اى روزنامه‏هاى ضد انقلاب با خط مشى ضد اسلامى، از سوى دادگاه مطبوعات توقیف مى‏شوند و گردانندگانش تعقیب مى‏گردند رسانه‏هاى غربى اشک تمساح مى‏ریزند و برخى از عناصر خودى بر خلاف انتظار روزنامه دیگرى را با همان خط مشى، و با عنوان دیگرى جایگزین آن‏ها مى‏سازند؟ و همان مشتریان سابق را دور خود جمع مى‏کنند؟ چرا وقتى سخن فلان گروهک غیرقانونى که طرف‏دار رابطه با امریکا و لیبرالیسم بود، به میان مى‏آید برخى عناصر خودى که روزى نماینده امام بودند و مسئولیت‏هایى در دولت و مجلس داشتند اظهار نظر کرده و مى‏گویند: “این‏ها اگر بخواهند حرکت جدّى و قوى داشته باشند تا نشان دهند براى این نسل نیز کارآیى دارند، باید نامشان را عوض کنند!!”۴ گویى تغییر نام مى‏تواند ماهیت و مقاصد جمعیتى را تغییر دهد؟! آیا این است درک این‏ها از اندیشه‏هاى امام؟!

در حالى که اینان همان جمعیتى هستند که حضرت امام درباره‏شان فرمودند: “نهضت به اصطلاح آزادى طرف‏دار جدى وابستگى کشور ایران به امریکا است و در این باره از هیچ کوششى فروگذار نکرده است.” و “نهضت به اصطلاح آزادى صلاحیت براى هیچ امرى از امور دولتى یا قانون گذارى یا قضایى را ندارد.” و “نهضت آزادى و افراد آن از اسلام اطلاعى ندارند و با فقه اسلام آشنا نیستند”. “نتیجه آن‏که: نهضت به اصطلاح آزادى و افراد آن چون موجب گمراهى بسیارى از کسانى که بى‏اطلاع از مقاصد شوم آنان هستند مى‏گردند، باید با آنان برخورد قاطعانه شود و نباید رسمیت داشته باشند.”۵

چرا عناصرِ یاد شده خودى نتوانسته‏اند بفهمند به چه دلیل سران کنونى این گروهک منحله مواضع آن‏ها را در مورد چهارشنبه سورى که یک سنّت پوسیده زیان‏بار و خرافى در فرهنگ کهن این مرز و بوم است، خاطره آتش‏پرستى را تجدید مى‏کند و از این رو باید نفى و تقبیح شود، مورد ستایش قرار داده‏اند!

این عناصر باید فکر کنند، چرا برخى جریان‏هاى انحرافى و مشکوک و ناراضى‏هاى سیاسى در برخى امور اجتماعى پشت سر آن‏ها ایستادند و حمایت کردند؟ اگر این عناصر فکر مى‏کنند این موضع‏گیرى‏ها از روى ایمان و اعتقاد به روحانیت و وفادارى به اصول انقلاب است، سخت در اشتباه‏اند!

به طور خلاصه: آن انگیزه الهى که حضرت امام از آن یاد فرمودند. امروزه دستخوش خودخواهى‏ها شده است و اگر اخلاص عمل دستخوش نفس و شیطان قرار گرفت نور تشخیص و درک صحیح را از انسان مى‏گیرد و دوست و دشمن را نمى‏شناسد و مصداق “أفرایت من اتخذ الهه هواه و اضلّه الله على علم”۶ مى‏گردد.

به قول مولوى:

چشم باز و گوش باز و این عما

حیرتم از چشم بندى خدا

برادران گرامى! دیگر وقت آن نیست که ما دستخوش هواهاى نفسانى شویم و فریب وسوسه‏هاى شیطان و شیطان‏صفتان را بخوریم؛ و مقدرات اسلام و انقلاب و سرنوشت کشور و ملت را به انگیزه‏هاى نفسانى و “ما” و “من”ها پیوند دهیم. امروزه روزى است که به مشکلات مردم فکر کنیم، مردمى که همه دار و ندار خود را خالصانه به پاى اهداف انقلاب نثار کردند و امروزه آرامش نفس مى‏خواهند و توقعى جز اقل مایقنع ندارند و بالاتر از آن عزّت دین و میهن اسلامى را طلب مى‏کنند. از امام بیاموزیم که آن همه براى ملت تواضع کرد و خود را خدمت‏گزار کوچکى مى‏خواند و یک نوجوان فداکار شهید را متواضعانه رهبر قلمداد کرد. از على(ع) بیاموزیم که با همه محرومیت و حقانیت، مصلحت اسلام را بر احراز حکومت چند ساله ترجیح داد و خون دل‏ها را تحمل نمود تا اسلام بماند و شعار محمد – صلى الله علیه و آله – جاودانه شود و کفر جاهلى و نفاق اموى و توطئه چند ملیتى اساس دین را تهدید نکند، اگر رقیبان صحنه سیاسى حتى تا این‏جا به پیش روند و در چنان موقعیتى قرار بگیرند که امیرمؤمنان(ع) قرار گرفت، در این مرحله نیز الگوى عمل و سرمشق دارند تا چه رسد به این‏که همه برادران ما مؤمن به اسلام و به امامت‏اند و این شیاطین و دشمنان نیرنگ‏بازند که مى‏خواهند فتنه کنند و تفرقه بیفکنند و از آب گل آلوده صید خود را به دست آورند و هر دو جناح را نفى کنند و جریان ضد اسلام و انقلاب دیگرى که به هیچ یک از اصول پاى‏بند نباشد سر کار آورند. اگر قلب‏ها را پاک و پاکیزه و نیّت‏ها را خالص کردیم، مى‏توانیم با نور “فرقان” که نتیجه تقوا است حقایق را درک کنیم و آن گاه، چنان گذشت و فداکارى از خود نشان دهیم که از نام و عنوان و لوث شدن شخصیت خود حتى بگذریم.

ببینید امام در نامه تربیتى و عرفانى خود به فرزند فقیدش چه مى‏نویسد: “پسرم! چه خوب است به خود تلقین کنى و به باور خود بیاورى یک واقعیت را که مدح مداحان و ثناى ثناجویان چه بسا انسان را به هلاکت برساند و از تهذیب دور و دورتر سازد. تأثیر سوء ثناى جمیل در نفس آلوده ما مایه بدبختى‏ها و دورافتادگى‏ها از پیشگاه مقدس حق – جل و علا – براى ما ضعفاءالنفوس خواهد بود و شاید عیب جویى‏ها و شایعه پراکنى‏ها براى علاج معایب نفسانى ما سودمند باشد – که هست – همچون عمل جراحى دردناکى که موجب سلامت مریض شود…”۷ و در بخش دیگر این نامه مى‏خوانیم: “پسرم! براى ماها که از قافله ابرار عقب هستیم یک نکته دلپذیر است و آن چیزى است که به نظر من شاید در ساختن انسان که درصدد خود ساختن دخیل است، باید توجه کنیم که منشأ خوش‏آمد ما از مدح و ثناها و بد آمدنمان از انتقادها و شایعه افکنى‏ها حبّ نفس است که بزرگ‏ترین دام ابلیس لعین است. ماها میل داریم که دیگران ثناگوى ما باشند گرچه براى ما افعال ناشایست و خوبى‏هاى خیالى را صدچندان جلوه دهند و درهاى انتقاد – گرچه به حق – براى ما بسته باشد تا به صورت ثناگویى درآید.”۸

بارى انسان، به فرموده امام باید به جایى برسد که مدح و ذم و تأیید یا تضعیف در او تأثیرى نداشته باشد، بلکه بنگرد براى خدا چه کرده و آیا خالصاً لوجه الله حرکت مى‏کند یا نه؟ و البته این بدان معنا نیست که زبان به توهین و تحقیر و بدگویى و نارواها آلوده کنیم که ثمره آن برکندن ریشه دین و اساس انقلاب است آن گاه دیگران به تماشا بایستند و قهقهه شادى سر دهند و به قول سعدى:

او در من و من فتاده در او

خلق از پى ما دوان و خندان

انگشت تحیر جهانى

از گفت و شنود ما به دندان

حقیقت این است که همه ما به درس اخلاق و تهذیب نفس نیاز داریم تا اول بر نفس سلطه پیدا کنیم و جریان‏هاى مسموم ما را به دنبال خود نکشد و از ضعف‏هاى نفسانى ما دیگران سود نبرند و جاى آن دارد که به نامه‏ها و سخنان حضرت امام که بزرگ مربى نفوس نسل حاضر بود، مرورى مجدد کنیم و با دقت بخوانیم و آن نکته‏ها و داروهاى روح و روان را به اعماق جان خودمان نفوذ دهیم که علاج بسیارى از دردهمایمان در این است و با نهج‏البلاغه و حکمت‏هاى اهل بیت عصمت و معارف قرآن انس بگیریم که ره توشه خودسازى و علاج دردهاى بى‏درمان خواهد بود.

 

جناح‏ها آلت دست قرار نگیرند

امروزه همه جناح‏هایى که امام را قطب اندیشه و عمل خود مى‏دانند و دعوى‏دار پیروى خط امام و ولایت فقیه‏اند و به راستى به این صراط مستقیم ایمان و اعتقاد دارند – نه دیگران که از انقلاب سنگرى براى اهداف خود ساخته و ماسک ریا و تزویر بر چهره زده‏اند – قدرى تأمل کنند و “مثنى و فرادى” به تفکر بنشینند و به داورى وجدان و ایمان تن در دهند که آیا آن‏چه تاکنون انجام داده و حرف‏هایى که زده و مطالبى که نوشته‏اند و خط مشیى که برگزیده‏اند به راستى مرضىّ خداوند بزرگ و در راستاى خط امام بوده و در تحقّق آرمان‏هاى انقلاب حرکت کرده‏اند و یا بعضاً خود را فریب داده و ناخودآگاه به دام دشمن افتاده‏اند؟ آیا عملکرد آن‏ها دوستان انقلاب را امیدوار کرده یا دشمنان را شادمان ساخته است؟ آیا جریان‏هاى انحرافى با چه انگیزه‏اى از آن‏ها حمایت کرده‏اند؟ آیا چه نقص و ضعفى در آن‏ها دیده‏اند که دشمنان با شادمانى از گفتار و رفتارشان تمجید کرده‏اند؟ و یا به تحریک آن‏ها همّت گماشته‏اند؟

فکر کنند این مردم مظلوم و فداکار که سرمایه‏هاى اصلى این کشورند از موضع‏گیرى‏هاى آنان رنج نمى‏برند؟ آیا لیبرال‏ها و ورشکسته‏هاى سیاسى از وجود آنان و لباس مقدس روحانیت آنان بهره‏کِشى نمى‏کنند؟ آیا ابزار بى‏مزد و مواجب دشمنان قرار نگرفته‏اند؟

برادران! مشکل امروز مردم، سیاسى کارى و جناح‏بندى و توسعه به اصطلاح سیاسى و آزادى لجام گسیخته نیست، این‏ها مشکل دیگران است که بر مردم تحمیل مى‏شود. مسئولین ما که بحمدالله اکثرشان از حقوق کافى و فوق کفایت و خانه و اتومبیل و امکانات سفر داخل و خارج برخوردارند، خود را جاى مردمى بگذارند که با حقوق چهل، پنجاه هزار تومان در ماه و اجاره خانه دست به گریبانند و با عسرت و خون دل زندگى مى‏کنند و در هنگام حادثه هم این‏ها سپر حوادث‏اند. براى این مردم مفهوم جناح و خط و توسعه سیاسى و آزادى با آن مفهوم‏ها ارزشى ندارد. گرانى و تورم روزافزون بارى است بر گرده توده‏هاى محروم و نه آنان که همه چیز برایشان فراهم است. برادران اینها را ببنند و دست از لجاجت بردارند به فکر مشکلات مردم باشند، مجال ندهند این همه ورق پاره‏هاى رنگین آتش افروز نزاع‏هاى خطى باشند و یا به مقدسات این ملت توهین کنند و ارزش‏هاى اسلام را زیر سؤال ببرند و با سرافرازى خواهان آزادى! بیش‏تر باشند!

امروز لجام گسیختگى و وقاحت مطبوعاتى به حدى رسیده که به مقدسات اسلام و انقلاب اهانت مى‏کنند و برخى تبریک نوروزى خاندان پلید سلطنت سابق را در روزنامه‏هاى زنان منتشر مى‏کنند و یا چهره‏هاى منسوخ ملى‏گراى پیشین را زنده مى‏کنند و خودى‏ها نیز حمایت مى‏کنند و از بیت‏المال یارانه مطبوعاتى مى‏دهند، این‏ها زهرى است در کام این مردم مسلمان و رنجدیده ما و شما به جاى این‏که گلوى این عناصر فاسد را بفشارید و سر ضد انقلاب را به سنگ بزنید، علیه یکدیگر اعلام جنگ مى‏کنید!

زهى انصاف و خردمندى! بیایید با صفوف فشرده و وحدت کلمه در جبهه واحد به مصاف استکبار و عوامل استکبار برویم که از نقطه ضعف‏ها و اختلافات ما سوء استفاده مى‏کنند و ما غافلیم. به سخن امام(ره) در این باره گوش کنید که با نصیحت مشفقانه فرمود: “بین خودتان برادر باشید، حفظ کنید این برادرى را، با حفظ برادرى شما به این جا رسیدید و با حفظ برادرى باید جلو بروید. اگر خداى نخواسته خللى حاصل بشود در این برادرى چه در خود تهران، چه در خارج تهران، هرجا باشد، چه بین روحانیون چه بین مردم، چه بین جناح‏هایى که هستند اگر خداى نخواسته یک وقت واقع بشود، شکست همراه اوست. شما فکر این را بکنید که حافظ اسلامید نه حافظ خود. شما باید اسلام را حفظ بکنید، آن هم نه در زمان خود همان طورى که انبیاء عظام دنبال این بودند که بعد از خودشان تا آخر حافظ باشند. تکلیف است براى همه ما که ما این جمهورى را که به این جا رسیده است تا آخر حفظ کنیم. تا آخر حفظ کردن به این است که هر روز محکم کنیم برادرى خودمان را، سر اغراض جزئیه که زود مى‏گذرد لطمه‏اى خداى نخواسته به اسلام وارد نکنیم، لطمه‏اى به جمهورى اسلامى وارد نکنیم. اشکال اگر هست به من و دیگران اشکال را باید گفت لکن نباید تضعیف کرد دولت را، نباید تضعیف کرد قوه مقننه را، قوه قضائیه را، روحانیت را، این‏ها جرم است، این‏ها گناه نابخشودنى است.”۹

حضرت امام(ره) در بخش دیگرى از نامه‏هاى خود تصریح فرمودند:

“امروز که اصول احکام در دستبرد اجانب و نوکرهاى آن‏هاست، به جاى وحدت کلمه، این نحو تفرق و توهین بعضى از بعضى و تکفیر بعضى موجب کمال تأسف است و کاشف از عدم رشد جامعه است.”۱۰

کوتاه سخن این‏که: اگر مقلد امامیم، در این سال با خداى خود عهد کنیم، با وحدت کلمه و برادرى به راه امام بیش از پیش وفادار باشیم، نگذاریم ارزش‏هاى انقلاب کم رنگ شود. در مطبوعات و رسانه‏ها به رهنمودهاى امام تکیه کنیم، آن‏ها را بسط دهیم و احیا کنیم؛ در عمل به کار بندیم و با مشت محکم بر سینه کسانى بکوبیم که مى‏خواهند ملاک‏ها و ارزش‏هاى دیگرى را حاکم سازند. و هر روز نغمه ناهنجار تازه‏اى ساز مى‏کنند.

 

پى نوشت‏ها:

۱) نهج البلاغه، خطبه۱۸۳٫

۲) سوره رعد، آیه۱۳٫

۳) صحیفه نور، ج۲۱، ص۱۷۷ – ۱۷۶٫

۴) بنگرید. ارزش‏ها، مورخه ۷۷/۶/۱۶ نقل از توس سابق.

۵) صحیفه نور، ج۲۲، ص۳۸۴٫

۶) سوره جاثیه، آیه۴۵٫

۷) صحیفه نور، ج۲۱، ص۳۶۲٫

۸) همان.

۹) همان، ج۲۰، ص۵٫

۱۰) همان، ج۲۲، ص ۱۰۷٫

30دسامبر/16

سخنان معصومین(ع)

حسین چراغ هدایت

 

× رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم: “والذى بعثنى بالحقّ نبیّاً انّ الحسین بن على فى السماء اکبر منه فى الارض و انّه لمکتوب عن یمین العرش مصباح الهدى و سفینه النجاه.”۱

سوگند به آن‏که مرا به حق به پیامبرى برانگیخت حسین بن على در آسمان بزرگتر از زمین است و در سمت راست عرش چنین نگاشته شده که حسین چراغ هدایت و کشتى نجات است.

× رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم: “انّ للحسین فى بواطن المؤمنین معرفه مکنونه.”۲

همانا دل‏هاى مؤمنان را با حسین (علیه السلام) آشنایى نهفته است.

× امام حسین علیه السلام: “انّ اللّه تعالى ما خلق العباد الاّ لیعرفوه فاذا عرفوه عبدوه فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عباده العباد.”۳

خداوند انسان‏ها را نیافرید مگر براى آن‏که او را بشناسند، و چون شناختند، او را بپرستند و آن گاه که وى را عبادت کردند، با عبادت او از بندگى بندگان بى‏نیاز شوند.

× امام حسین علیه السلام: “اما و الله لا اُجیبُهُم الى شى‏ء ممّا یریدون حتّى القَى الله و انا مُخضَّبٌ بدمی.”۴

‌هان! نسلها به هوش باشید، به خدا سوگند من به ذرّه‏اى از خواسته‏هاى بیدادگرانه و استبدادى آنان پاسخ مثبت نخواهم داد تا در حالى که به خون خویش رنگین شده باشم به دیدار آفریدگارم نایل آیم.

× امام حسین علیه السلام: “ألا ترون الى الحق لایُعمَل به و الى الباطل لایتناهى عنه… فانّى لا ارى الموت الاّ سعاده والحیاه مع الظّالمین الاّ برما.”۵

آیا نمى‏نگرید حق را که بدان عمل نمى‏گردد و باطل را که از آن دست برداشته نمى‏شود. همین است که من مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز رنج و افسردگى نمى‏بینم.

× امام حسین علیه السلام: “اللهم انّک تعلم انّه لم یکن ما کان منّا تنافساً فی سلطان و لا التماساً من فضول الحطام ولکن لنردّ المعالم من دینک…”۶

خدایا تو مى‏دانى که آن‏چه اتّفاق افتاد براى مسابقه در قدرت یا خواستن چیزى از متاع فانى این جهان نبود، بلکه همه بدان جهت بود که نشانه‏هاى دینت را بازگردانیم و در شهرهاى تو دست به اصلاحات زنیم تا بندگان ستمدیده‏ات ایمن شوند و احکام متروک دین تو دوباره به جریان افتد.

× امام حسین علیه السلام: “من طلب رضى الله بسخط النّاس کفاه اللّه امور النّاس و من طلب رضى الناس بسخط اللّه وکّله الله الى الناس والسلام.”۷

هر کس خشنودى خداوند را با خشم مردم به دست آورد، خداوند او را در امور آنان کفایت کند، و هر کس خشنودى مردم را با خشم خداوند به دست آورد، خداوند او را به مردم وامى‏گذارد والسلام.

× امام حسین علیه السلام: “صبراً بنى الکرام، فما الموت الاّ قنطرهً تعبُرُ بکم عَنِ البُؤسِ والضّرّاء الى الجنان الواسعه والنّعم الدّائمه.”۸

اى شریف زادگان! صبور و پایدار باشید، زیرا مرگ چیزى نیست مگر پُلى که شما را از رنج و ناگوارى دنیا به بهشت پهناور و نعمت‏هاى همیشگى مى‏رساند.

× امام حسین علیه السلام: “فلا مالاً بذلتموه و لانفساً خاطرتم بها للّذی خلقها و لاعشیره عادیتموها فى ذات اللّه، انتم تتمنّون على الله جنّته و مُجاوره رُسُلِه و اماناً من عذابه.”۹

شما که نه مالى در راه خدا داده‏اید، نه جانى در راه جان آفرین نثار کرده‏اید، و نه با قوم و قبیله‏اى براى خدا در افتاده‏اید، چگونه (با این آسایش‏طلبى‏ها) آرزوى بهشت و همنشینى پیامبران و امان از عذاب خدا را دارید.

× امام حسین علیه السلام: “فَلَعَمرى ما الامامُ الاّ الحاکم بالکتاب، القائم بالقسط الداین بدین الحقّ، الحابسُ نفسَهُ على ذات الله.”۱۰

به جانم سوگند، امام آن کسى است که بر اساس کتاب خدا حکم کند، دادگرى ورزد، پیرو دین حق باشد، و در راه طاعت خداوند نفس خود را مهار سازد.

× امام حسین علیه السلام: “لیس الموت فى سبیل العزّه الاّ حیاهً خالدهً و لیست الحیاه مع الذُّلِّ الاّ الموت الّذى لاحیاه معه.”۱۱

مرگ در راه رسیدن به عزّت، حیات جاویدان است و زندگى با ذلّت چیزى جز مرگ بدون (آثار) حیات نیست.

× امام رضا علیه السلام: “مَن کان یوم عاشورا یوم مصیبته و حزنه و بُکائه جعل الله عزّوجلّ یوم القیامه یوم فرحِه و سروره و قرّت بناعینُهُ.”۱۲

هر کس ‏روز عاشورا را روز مصیبت‏ و اندوه ‏و گریه خود بداند، خداوند روز قیامت را روز شادمانى و سرور او خواهد و چشمش به جمال ما روشن خواهد شد.

 

پى نوشت‏ها:

۱) سفینه البحار، ج۱، ص۲۵۷٫

۲) همان.

۳) همان، ج۲، ص۱۸۰٫

۴) مقتل الحسین، ص۲۹۳٫

۵) بحار، ج۴۴، ص۳۸۱٫

۶) تحف العقول، ص۱۷۲٫

۷) بحار، ج۷۸، ص۱۲۶٫

۸) بحار، ج۳، ص۱۳۴٫

۹) تحف العقول، ص۲۳۸٫

۱۰) ارشاد، ج۲، ص…

۱۱) ادب الحسین، ص۱۵۶٫

۱۲) بحار، ج۱۰۱، ص۱۰۲٫

 

30دسامبر/16

قاسم بن حسن (ع) اسوه نوجوانان

غلامرضا گلى زواره

 

× اشاره

حماسه خونین نورستگان وارسته‏اى چون قاسم بن حسن انسان‏ها را از لاک غفلت بیرون مى‏آورد و به آنان راه و رسم از خودگذشتگى و فداکارى مى‏آموزد و با ارج نهادن و زنده نگاه داشتن یاد مقدس چنین در خون خفتگان و پرتو افشانى نوجوانانى چون قاسم دل‏ها طراوت یافته و قلب‏ها جرعه‏هاى روان بخشى را دریافت مى‏کنند.

قاسم با این‏که در دشت کربلا هم چون نگینى در محاصره مخالفان و دشمنان دیانت قرار گرفت امّا با اراده‏اى آهنین و مصمم هم چون صلابت کوه زیر اشعه سوزان آفتاب کربلا با لب‏هاى تشنه و بدن زخم خورده ایستاد و شهادت را با آغوش باز پذیرفت تا زیر بار ذلّت و ستم نرود و کشته شدن با عزّت را از حلاوت شیرین‏ترین غذا یعنى عسل برتر دانست.

این روح با صلابت به نوجوانان درس فداکارى، معنویت و آزادى مى‏دهد و آشنایى با زندگى و مبارزاتش مى‏تواند الگویى براى نوجوانان تشنه ارزش‏ها باشد.

معرّفى قهرمانى که براى ارتقاى خوبى‏ها رنج توان فرسایى را متحمّل شد براى انسان‏هاى تشنه فضیلت چشمه آرامش را جارى خواهد ساخت. از سوى دیگر در روح و روان جوانان احساسات زودگذرى وجود دارد که باید آن‏ها را به نیکوترین وجه هدایت کرد و حسّ غرور و نشاطى که به طور فطرى و غریزى در وجودشان نهفته است به سوى اسوه‏هاى اصیل و قهرمانان میدان فضیلت معطوف داشت تا جاذبه تقوا و دیانت را به خوبى درک کنند و با روى آوردن به قلّه‏هاى کمال و کرامت از درّه‏هاى سقوط و مرداب‏هاى متعفّن رهایى یابند و از ظلم، جهل و هرگونه ناروایى تنفّر جویند.

 

× شمیم شکوفایى

رمله یا نُفَیله کنیز خوش خویى بود که در بیت حضرت امام حسن مجتبى(ع) روزگار مى‏گذرانید او بوى عطر معنویت را از این مکان استشمام مى‏کرد و خدا را شاکر بود که این لیاقت را به دست آورده که در چنین بوستان باصفایى به خدمت‏گزارى مشغول شود و در خانه ریحانه جهان، سیّد جوانان بهشت و دومین فروغ امامت چون پروانه مى‏چرخید. خلق و خوى آن امام همام، چون اشعه‏اى فروزان بر وى گرما و روشنایى مى‏بخشید. نفیله جزو آن کنیزانى بود که نمى‏خواست از خانه امام برود و چنین سعادتى را از دست بدهد، حتّى اگر آزادش هم مى‏کردند چنین تمایلى نداشت. او به این واقعیت رسیده بود که با وجود میزانى چون امام که پیش روى او است مى‏تواند جنبه‏هاى تقوا را از راه تزکیه درون به دست آورد و با استمداد از نصایح و اندرزهاى سودمند آقایش حضرت امام حسن مجتبى(ع) شالوده یک زندگى حقیقى را استوار نماید.

نفیله رفته رفته مسیر پارسایى را طى مى‏کرد و سازندگى خود را از طریق عبادت پى گرفت و سرانجام این افتخار را به دست آورد که به عنوان ام ولد (مادر فرزند) براى حضرت امام حسن(ع) پسرانى آورد که همه اهل رزم و حماسه آفرینى بودند و در قیام شکوه‏مند کربلا از خود رشادت‏هاى قابل تحسین بروز دادند.

نفیله در سال ۴۶ ه.ق و به نقلى در سال ۴۷ ه.ق باردار گردید و در یکى از شب‏هاى این سال که مدینه در آرامش شبانه سر بر بستر نهاده بود. درد زایمان بر تمام وجودش مستولى گردید تا آن‏که فجر صادق آغاز گشت و شب به سحرگاه دل‏پذیر روز دیگر پیوست. اینک نوزادى دیده به جهان گشود که سیمایش چون ماه شب چهاردهم مى‏درخشید. اشک شوق بر صورتش دوید و مادرانه به آن کودک خوش سیما نگریست. کودک را در قنداق سفیدى پیچیدند و در دامن حضرت امام حسن(ع) نهادند. آن حضرت وى را در آغوش کشید و در گوش راست او اذان و در گوش دیگرش اقامه گفت و در واقع با این سنّت وى را تقدیس نمود. در روز هفتم سر کودک را تراشیده و به وزن مویش نقره صدقه دادند. امام به یاد فرزند جدّش که قاسم نام داشت این کودک را قاسم نام نهاد و از آن تاریخ نفیله را ام قاسم۱ صدا مى‏زدند. این نام هم هویت کودک را روشن مى‏کرد و هم یادآور نخستین طفل رسول اکرم(ص) بود. قاسم از لحاظ سیما به پدر شباهت زیادى داشت و نیز کشیدگى قامت و حسن خلق امام را داشت. این کودک از همان ماه‏هاى نخستین ولادت با صداى فرح‏بخش پدر و نوازش‏هاى آن حضرت آشنا گردید و به تدریج رشد نمود و با اطرافیان انس و ارتباط برقرار کرد.

 

در فراق پدر

جعده دختر اشعث بن قیس – همسر امام حسن(ع) – با تحریکات معاویه و بر حسب خصومتى که با آن حضرت داشت. ماده سمّى را در ظرف شیر امام دوّم شیعیان ریخت و آن حضرت چون روزه‏اش را با این نوشیدنى گشود، حالش منقلب گشت و کوزه را بر کنارى نهاد و درد شدیدى در خود احساس کرد و به جعده فرمود: خدا تو را هلاک کند که مرا کشتى. سوگند به حق که پس از من بهره‏اى از اولاد و آسایش نصیبت نخواهد شد.۲

چون اهل خانه از این وضع باخبر شدند آشفته گردیدند. در این میان قاسم بیش از همه ناراحت بود و از این بابت لحظه‏اى قرار و آرام نداشت. تمام وجودش التماس به اطرافیان بود که پدرش را از آن وضع برهانند. امّا گویا آن سم خطرناک اثر خود را بخشیده بود و پس از خوردن زهر، امام متجاوز از یک ماه بر بستر بیمارى لحظات پرمشقتى را گذرانید و در آن شرایط ناگوار چون به امام عرض کردند: چرا به معالجه مبادرت نمى‏ورزى، فرمودند: مرگ درمانى ندارد و سپس به موعظه آنان اقدام فرمود. قاسم چون متوجه گردید که این بیمارى به شهادت والدش منجر خواهد گشت، در موجى از حزن و اندوه فرو رفت و گویى دنیا در نظرش تیره و تار گشت، آخر او تازه با پدر بزرگوارش انس برقرار کرده بود و جاى بوسه‏هاى آن حضرت را بر گونه‏هاى خویش حس مى‏کرد. گوهر گران بهایى را از دست مى‏داد. چرا ناراحت نباشد طفلى که از خو گرفتن به پدرش مدتى کوتاه مى‏گذرد، حق دارد از این وضع اسف‏انگیز اندوهگین باشد.

به تدریج نفس امام به شماره افتاد و گویا لحظات مفارقت فرا رسید. حضرت امام حسین(ع) خود را بر روى بستر برادر انداخت و گویا آن دو ستاره درخشان آسمان امامت آهسته با یکدیگر مطالبى مى‏فرمودند. قاسم در لابلاى گریه و زارى مراقب بود که از گفت و گوى پدر و عمو سر در بیاورد اگرچه متوجه مضمونى از آن عبارات نشد، ولى با حال و هواى کودکى چنین استنباط کرد که لحظات جدایى از پدر فرا رسیده و به زودى غبار یتیمى بر چهره‏اش خواهد نشست. حضرت امام حسن(ع) در فرازى از وصیت خویش به برادر فرمود: تو را سفارش مى‏کنم اى حسین(ع) به بازماندگان از خاندان و فرزندان که از خطا کارشان درگذرى و از نیکوکارانشان بپذیرى و براى آن‏ها جانشین و پدرى مهربان باشى…۳

برخى مورخان به این موضوع اشاره کردند که حضرت امام حسن(ع)، قاسم نورسته‏اش را وصیتى نمود و تعویذى بر بازویش بست و فرمود: هرگاه رنج و المى بر تو وارد شد آن را بازگشوده و قرائت نما و بر محتوایش عمل کن و از آن‏چه دستور داده شده پیروى نما.۴

با رحلت امام که در آخر صفر سال ۴۹ ه.ق روى داد، فریاد دردناک مصیبت از خاندان بنى‏هاشم برخاست و ضجّه و ناله‏هاى جگرسوز فرزندانش به آسمان رفت. قاسم خود را بر روى بدن امام انداخت و زنان و دختران بنى‏هاشم هرچه کوشیدند نتوانستند او را از پدرش جدا کنند او دست کوچک خود را برگونه‏هاى پدر مى‏کشید و در حالى که چهره‏اش با اشک مرطوب بود، مى‏گفت: مرا به که مى‏سپارى و قصد دارى به کجا بروى؟ امام حسین(ع) وى را از بدن برادر جدا کرد و فرمود: قاسم جان، گریه نکن. من به جاى پدرت هستم و چون فرزندانم عزیز مى‏باشى، امّا هم چنان غریو ناله کودک یتیم در فضا پراکنده مى‏شد. بر طفلى سه ساله بسیار گران است که پدر را ببیند و قادر نباشد با او سخن بگوید و امام دیگر نمى‏توانست او را در آغوش بگیرد و غرق در بوسه‏اش سازد، با دیدن بازى‏هاى کودکانه‏اش تبسم نماید و او را به جاهاى مختلف مدینه ببرد و با اصحاب و یارانش آشنا نماید. با رحلت امام پرونده همه این عواطف و ارتباطهاى سرشار از محبت و مودّت که با رایحه معنویت و نسیم فرحزاى روحانیت آمیخته بود، بسته گردید.

 

پرورش در بیت امامت

نفیله در این وضع حساس نمى‏توانست به‏گونه‏اى موضع بگیرد که قاسم احساس بى‏پدرى نکند و چنین نشانى روانش را مخدوش نکند، از این جهت کوشید تا قاسم با کودکان هم سن خود بیش از گذشته مأنوس شود و تلاش کرد تا این فرزندش نیکوروش و خوش‏خو به بار آید، زیرا وى فرزند امامى است که به شهادت رسیده و باید فضایل و ملکات او بر تقواى پدر و اصالت و شرف خانوادگى استوار باشد. او به خوبى مى‏دانست که محبت حقیقى به همسر شهیدش را مى‏توان در قالب ایجاد فضایل امام، در وجود نسل او بروز داد. قاسم باید به موقعیتى ارتقا یابد که بتواند از خود و خاندان خویش دفاع کند و در این راه لازم است جرأت او تقویت شود و چون نفیله به تنهایى از عهده وظایف محوّله در رابطه با تربیت این کودک بر نمى‏آمد، از عموى قاسم حضرت امام حسین(ع) استمداد طلبید. چون قاسم نیاز به وجودى داشت که بر اثر وابستگى به او در خود احساس عزّت و امنیت مى‏کرد. احساس تعلق به عمویش به خوبى مى‏توانست این نیاز را برطرف کند، به علاوه حضرت امام حسن(ع) در وصیت به برادرش تأکید نموده بود که سرپرستى و پرورش کودکانش را بپذیرد بدین‏گونه، در پى شهادت دومین امام، چهره حماسه آفرین سومین پیشوا به مأیوسان امید و به محرومان حرمت و به مظلومان نوید عدالت داد و این خورشید آسمان ولایت، وصىّ امام مجتبى(ع) گردید تا در کنار وظیفه سنگین امامت جامعه مسلمین و دفاع از جبهه حق و افشاى باطل، ولىّ فرزندان برادر باشد. حسین(ع) این مظهر عطوفت و چشمه جوشان صفا و مهربانى قاسم را چون فرزندش گرامى داشت و نیکوترین احترام‏ها را به او ارزانى نمود و از طرق گوناگون اسباب شادمانى وى را تأمین ساخت. به‏گونه‏اى که فقدان پدر بزرگوار او را بى‏تاب و نگران نسازد. قاسم نیز عمویش را عاشقانه دوست مى‏داشت و در تکریم آن فروغ امامت از هیچ‏گونه کوششى دریغ نمى‏کرد. با وجود رسالت بزرگ و حساس بودن زمان، حضرت امام حسین(ع) نسبت به فرزندان برادرش عنایت ویژه‏اى از خوش بروز مى‏داد و نهال‏هاى این بوستان را به شکوفایى واداشت. برنامه‏هاى تربیتى و دقت‏هاى پرورشى آن حضرت سبب گردید تا قاسم از همان دوران صباوت ارزش‏ها را تقدیس نموده و تمام وجودش را بارقه‏اى معنوى فراگیرد. بدین منوال قاسم که نشانه‏هایى از خصال نیکوى پدر بزرگوارش را دربرداشت برخى صفات برجسته اخلاقى را از محضر حیات‏بخش عمویش فرا گرفت و در خود بروز داد.

این فرزند دلیر اسلام که مبارزه با سیاهى و تباهى را از پدر فراگرفت، درس حماسه، فداکارى و ستم‏ستیزى را نزد عمویش آموخت و بر اساس تربیت‏هاى خانوادگى و شایستگى‏هاى ذاتى با وجود صِغَر سن توانست حق را از باطل تمیز دهد و چنین نگرشى وجودش را مشحون نفرت از پلیدى و شیفتگى نسبت به حقیقت ساخته بود. آن یادگار دومین خورشید تابناک تاریخ تشیّع ناظر فضیلت کشى و جهالت پرورى و اشاعه منکرات توسط امویان بود. بدین سان قاسم بن حسن(ع) دوران کودکى را تا رسیدن به سنین نوجوانى تحت مراقبت و تربیت سرشار از معنویت عمویش سپرى کرد و کسى پرورش او را عهده‏دار بود که از نظر زهد، تقوا و عبودیت، یگانه روزگار محسوب مى‏گشت و اُسوه پایدارى در برابر ستم و حمایت از حقانیت آیین نبوى به شمار مى‏رفت، شخصیت بى‏بدیلى که در وجودش هدف الهى و راز قدسى و پرتو علوى نهفته و شبستان سیاه بشرى را به‏گونه‏اى روشن کرده که این پرتو افکنى تا همیشه تاریخ استمرار دارد. قاسم جرعه‏هایى از فضایل این امام همام را به کام جان خویش ریخت و به عنوان نوجوانى پاک طینت و باصفا به مقتضاى تربیت در بیت امامت و اشتیاق به معرفت، مدینه فاضله‏اى را در کربلا پدید آورد.

 

عرصه ایثار

شب عاشورا است، اصحاب چون پروانه بر گرد وجود امام حسین(ع) حلقه زده‏اند. حضرت این آخرین شب را از لشکر عبیدالله بن زیاد فرصت گرفته است تا بر محمل نیاز بنشیند و با محبوب راز گوید. هم‏چنین بیعت را از اصحاب بر مى‏دارد و راه را براى انتخاب باز مى‏گذارد. زیرا شهادت عرصه عشقى عالى است و گام نهادن در آن اندیشه مى‏طلبد و در این وادى عقل راکب وجود است تا زمانى که او را به کرانه عشق برساند.

آن گاه باید پاى از آن بیرون کشید و دل به دریاى محبت سپرد و بلا را در عرصه عظیم‏ترین ابتلائات به جان خرید تا رخصت پرواز توان یافت. امام اصحاب را نزدیک خیمه‏اى جمع کرد و آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را براى آن‏ها بیان فرمود. با کمال اطمینان روحى و قدرت قلب با یاران خویش سخن گفت و به آنان تذکر داد که فردا روز فداکارى و شهادت است و اصرار مى‏ورزید که در رفتن یا ماندن مختارید و تأکید فرمود که چون شب درآید شما که یاران من هستید هر یک دست برادرى و فرزندى از آن من بگیرید و بروید. از این تاریکى شب بهره گیرید؛ زیرا مقصود این جماعت کینه‏توز من مى‏باشم و چون مرا یابند به شما تعرضى نرسانند.۵ همه خاموش بودند. چشم‏ها از وراى حصار پلک‏ها آرام و شرمسارانه سرک مى‏کشیدند و یک آسمان بهت، بر دل‏ها سنگینى مى‏کرد. مورخین گزارشى از رفتن اصحاب ننوشته‏اند و جز اظهار فداکارى و پایدارى از یاران امام چیزى نقل ننموده‏اند. و چون یاران و اصحاب بر آمادگى براى حماسه سازى و شهادت تأکید نمودند. امام سر برداشت و با آهنگى که گرمى و نرمى در آن آمیخته بود، به ترسیم حادثه بزرگ عاشورا پرداخت و فرمود هر کس مى‏ماند بداند فردا چیزى جز شهادت نیست.

قاسم بن حسن در این جمع نورانى حضور داشت از گفت و شنودهاى بین عمو و اصحابش بر خود مى‏بالید و شور و التهاب سراسر وجودش را فرا گرفت. با خود نجوا کرد. آیا من هم مشمول این وصال خواهم شد؟ امکان دارد چون نابالغ هستم مقصود امام نباشم. از جاى برخاست و از میان صفوف خدا دوستان و حق باوران گذشت زبانش به سختى او را یارى مى‏داد. رو به اباعبدالله علیه السلام کرده عرض کرد عموجانم آیا من هم در زمره کشته شدگان خواهم بود؟ همه چشم‏ها به طواف این قامت کوچک، امّا شکوه‏مند ایستاد. در سخن این نوجوان و یادگار ارزشمند دومین امام، نشانى از هراس و تشویش دیده نمى‏شد طنین شگفت و آهنگى عجیب بر سخنش حاکم بود. حضرت امام حسین(ع) اندکى سکوت نمود، امّا مگر مى‏شد بیش از این پرسش بزرگ و قاطع قاسم را بدون پاسخ گذاشت. از این جهت با سؤالى فرزند برادر را نخست امتحان فرمود و از وى پرسید مرگ در نظرت چگونه است. چشم‏ها لب‏هاى این نوجوان را کاوید، جان دادن در پیکار فردا شوخى نبود، امّا قاسم لحظات اضطراب و سکوت انتظار را شکست و عرض کرد: من مرگ را شیرین‏تر و گواراتر از شهد دلنشین و زندگى‏بخش مى‏بینم و زیباتر از گردن‏بندى که دختران را آذین مى‏بندد و اگر به من بگویید جزو شهیدان فردا هستم مژده‏اى داده‏اید که از شنیدن آن سراسر وجودم شور و نشاط مى‏گردد. امام، درنگى کرد و دیدگان خود را به رخسار روشن قاسم دوخت و چندین بار برادر را در آن چهره شکفته و شاداب مرور کرد و از درون شعله‏ورتر شد و فرمود: عموجان، فردا همه به شهادت خواهند رسید. دشمن را نشانى از عاطفه و ترحّم نمى‏باشد. آن شب آخرین شب زندگى قاسم بود. نُه روز از ماه محرّم مى‏گذشت. ماه دهمین شب رنگ پریده و نگران به تماشاى دشت نینوا مشغول بود. دورتر از خیام امام در محوطه پهناورى ستمگران اموى چون گرگ‏هاى وحشى خفته بودند تا بامداد روز عاشورا به ستیز با فرزند پیامبر و یارانش برخیزند و پنجه به خون جوانان بنى‏هاشم بیالایند. قاسم به خوبى این قوم را مى‏شناخت و از سست پیمانى و خیانت آنان نسبت به پدر و عمویش اطّلاع داشت. با خود زمزمه کرد: اى شقاوت پیشگان فردا در صحنه نبرد چون مور و ملخ شماها را بر روى هم مى‏ریزم. چون شیر غرّان بر شما یورش مى‏آورم و تار و مارتان مى‏کنم. بعد در گوشه‏اى نشست و به این سوى صحرا نگریست، یک دنیا صفا دید. یارانى را ملاحظه کرد که حق را شناخته و رضاى پروردگار را به صدق دل گردن نهاده بودند. آمده بودند تا در راه حق جان دهند و از امام خویش براى احیاى ارزش‏ها و زنده کردن سنّت رسول اللّه دفاع کنند.

رخصت رزم

منابع متعددى چون ارشاد شیخ مفید، ابصار العین مرحوم سماوى، سرائر ابن ادریس حلى و کتاب تاریخ طبرى، نخستین شهید‌هاشمى را على اکبر(ع) ذکر کرده‏اند. آن حضرت پس از آن‏که از پدر خویش اذن رزم گرفت به عرصه نبرد شتافت و هماورد طلبید و شمشیر در سپاه شب نهاد و جفاپیشگان را به خاک هلاکت افکند. صداى قاسم بود که در صحرا پیچید و پسر عمو را تشویق مى‏کرد. هر سیه روزى که با تیغ حضرت على اکبر بر زمین مى‏افتاد طنین تکبیر قاسم و دیگر جوانان‌هاشمى فضاى کربلا را پر مى‏کرد. سرانجام با ضربت یکى از اشقیا آن شبیه نبوّت و فرزند امامت به شهادت رسید. کشته شدن على اکبر، قاسم را بى‏طاقت نمود و دیگر موسم آن فرا رسیده بود که رخصت جهاد گیرد و در رکاب عمویش جان ناقابل خویش را فداى حقیقت کند. این زمان مقارن با وقتى بود که تمامى یاران امام و تنى چند از عزیزان و خاندانش شربت شهادت نوشیده بودند. از سوى دیگر، امام به فرزند برادر علاقه دارد و در اذن دادن به قاسم قدرى درنگ مى‏نماید و طبق روایات به وى فرمود: اى یادگار برادر، با حضور تو تسلّى مى‏جویم شاید امام از آن حیث که این نوجوان هنوز سن بلوغ را به طور کامل درک نکرده بود.۶ از رخصت دادن براى به میدان رفتن وى اکراه داشت.

قاسم که براى رفتن به میدان نبرد در پوست خود نمى‏گنجید از این وضع ناراحت شد و در گوشه‏اى نشست و با حالاتى از حزن و اندوه بناى گریستن نهاد. به ناگاه از جاى برخاست و برق نشاط از چشمانش هویدا شد، زیرا به یادش آمد که پدرش او را توصیه‏اى نموده و دعایى بر بازوى راستش بسته است و وى را تذکر داده که به هنگام تألم خاطر مى‏تواند با عمل بر محتویاتش از تأثرى که برایش رخ داده خود را برهاند. نوشته را باز کرد و بوسید و شتابان به سوى عموى خویش رسید و آن‏چه پدرش بر آن تأکید فرموده بود به عرض آن حضرت رسانید. چون امام توصیه برادر را مطالعه کرد به شدت منقلب شد و گریست،۷ و فرمود: آیا با پاى خود به سوى مرگ خواهى رفت؟ قاسم عرض کرد: چگونه چنین نباشد. روحم فدایتان و جانم نثار وجودتان.

 

تحریفى آشکار

در برخى منابع غیرمستند که متأسفانه عده‏اى بر آن‏ها اعتماد کرده و به پاره‏اى متون تاریخى و مقاتل کربلا راه یافته و مرثیه‏سرایان و تعزیه نویسان آن‏ها را مأخذ و منبع خویش قرار داده‏اند، آمده است: وقتى حضرت امام حسین(ع) از وصیت امام حسن(ع) نسبت به قاسم اطلاع یافت و آن را مشاهده فرمود خطاب به قاسم فرمود: من درباره تو نیز از پدرت وصیتى دارم و مى‏خواهم به آن جامه عمل بپوشانم و بدین‏گونه مقدمات عروسى حضرت قاسم با فاطمه دختر امام حسین(ع) در آن صحراى غم و پس از آن همه مصیبت فراهم آمد.

شگفت آن‏که طبق نقل این منابع مخدوش بر ماجراى ناکامى و داماد نشدن حضرت على اکبر(ع) خیلى تأکید شده است. ماجرا آن قدر شگفت‏انگیز جلوه مى‏نماید که قاسم مى‏گوید در حالى که پیکر شهیدان بنى‏هاشم پاره پاره گشته و بر زمین قرار گرفته است، راه انداختن بساط عیش و عروسى روا نمى‏باشد. جمع متضاد در این داستان مشاهده مى‏گردد، زیرا خواهرى که در سوگ شهادت برادر خود مى‏خروشد و ناله سر مى‏دهد در برابر پیکر غرق به خون حضرت على اکبر(ع) آماده عروسى مى‏گردد. نقل مى‏کنند علامه حاج شیخ جعفر شوشترى که از علماى طراز اول عصر خویش به شمار مى‏آمد از وضع شبیه خوانى به خاطر راه یافتن این‏گونه داستان‏هاى موهوم به آن ناراضى بود و از دست‏اندرکاران خواست موارد وهن‏انگیز و خرافى را از تعزیه‏ها حذف کنند و اگر این کارها میسر نمى‏باشد، حداقل از اجراى تعزیه عروسى قاسم که خیلى مستهجن است، جلوگیرى کنید.۸

علامه مجلسى مى‏نویسد: قصّه دامادى حضرت قاسم را در کتب معتبر ندیده‏ام، محدث نورى صاحب آثارى چون مستدرک‏الوسائل در اثر معروفى که پیرامون آداب اهل منبر به نگارش درآورده در این باره اظهار داشته است: از اخبار موهونه و کتب غیر معتمده که بزرگان علماى گذشته به آن‏ها اعتنا نکردند و مراجعه ننمودند… قصه زعفر جنى و عروسى قاسم است که هر دو در روضه کاشفى موجود است و قصه عروسى قبل از روضه، از عصر شیخ مفید تا تألیف کتاب فوق در هیچ کتابى دیده نشده است، چگونه مى‏شود قضیه‏اى به این عظمت و قصه‏اى چنین آشکار محقق و مضبوط باشد و به نظر تمام این جماعت نرسیده باشد.۹ مرحوم محدث قمى هم خاطر نشان نموده است. قصه دامادى قاسم در کربلا و تزویج فاطمه بنت الحسین براى او صحّت ندارد. به علاوه حضرت امام حسین(ع) را دو دختر بوده یکى حضرت سکینه(س) و دیگرى فاطمه(س) نام داشته است. اولى را سیدالشهداء(ع) به عقد ازدواج عبدالله درآورد که شوهرش در کربلا به شهادت رسید. و دومى همسر حسن مثنى است که در کربلا حاضر بود۱۰ شهید آیت الله قاضى طباطبائى داستان عروسى قاسم را فاقد اعتبار مى‏داند و مى‏افزاید علامه مامقانى در کتاب تنقیح‏المقال مى‏گوید: آن‏چه در کتاب منتخب طریحى از قصه تزویج قاسم نقل شده من و سایر اهل تتبع در کتاب‏هاى سیره، تاریخ و مقاتل با اعتبار بر آن اطلاع نیافتیم، بسیار دور از اعتبار است که چنین قضیه‏اى روز عاشورا با آن اوضاع و احوال و شدت بلایا اتفاق افتد. به نظر مى‏رسد که قصّه عروسى قاسم که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود اشتباه شده و داستان عروسى حسن مثنى بدین صورت در افواه اشتهار یافته است.۱۱

مقام معظم رهبرى حضرت آیه الله العظمى خامنه‏اى فرمودند: “نباید بوى ذلت و خاک‏سارى نسبت به ائمه(ع) و شجاعان کربلا در اشعار استشمام شود، بعضى از روضه‏هایى که خلاف واقعه است و مشکوک است، انسان باید حتى المقدور از خواندن آن‏ها خوددارى کند، براى مثال روضه دامادى حضرت قاسم(ع) چیزى است که قطعاً یا به احتمال زیاد ردّ آن ثابت شده است… دختر امام حسین(ع) به نام فاطمه مشخص است که چه کسى است. چند سال عمر کرده. چند فرزند داشته و پدرش هم مشخص بود. سادات ابن حسن هم مشخص هستند و چیز مبهمى در تاریخ وجود ندارد، حال بیاییم و پسر سیزده ساله امام حسن(ع) را در کربلا داماد کنیم. این چیزى است که غیر قابل قبول است…”۱۲

شهید آیت الله مرتضى مطهرى در این باره مى‏گوید: “… در همان گرماگرم روز عاشورا که مى‏دانید مجال نماز خواندن هم نبود، امام نماز خوف خواند و با عجله هم خواند، حتى دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند که امام بتواند این دو رکعت نماز خوف را بخواند… ولى گفته‏اند در همان وقت امام فرمود: حجله عروسى را بیندازید، من مى‏خواهم عروسى قاسم با یکى از دخترهایم را در این جا لااقل شبیه آن هم که شده ببینم! یکى از چیزهایى که از تعزیه خوان‏هاى ما هرگز جدا نمى‏شد عروسى قاسم نوکدخدا؛ یعنى نوداماد بود. در صورتى که این در هیچ کتابى از کتاب‏هاى تاریخى معتبر وجود ندارد.”۱۳

 

حکایت حماسه

قاسم بار دیگر اذن میدان خواست عمو را خطاب قرار داد و عرض کرد: پس از على اکبر(ع) تاب ماندنم نیست به جان بابا بگذارید بروم و بعد گریه به او مجال نداد سخنش کامل شود. چون نظر امام بر قاسم افتاد که گریستن آغاز کرده است از چشمان آن حضرت نیز اشک جارى شد و هر دو آن قدر گریستند تا حالت غش به آنان دست داد.۱۴ امام آغوش گشود بوى قاسم در کوچه رگ‏هاى عمو پیچید و با انتشار عطر قاسم عمویش به هوش آمد. بار دیگر قاسم رخصت نبرد با اشقیا را خواست و چون امام به وى اجازه نمى‏داد قاسم خود را بر روى دست و پاى حضرت انداخت و آن قدر بر دستان مبارک و پاهاى عمویش بوسه زد تا امام را راضى کرد.۱۵ از آن جا که قاسم به لحاظ اندام حالت کودکى را داشت، زره‏اى که متناسب با وى باشد در میان لباس‏هاى رزم نیافتند و جامه معمولى بر تن نمود، عمامه‏اى بر سر گذاشت و با بخشى از آن جلو صورت را پوشانید. قاسم در حالى که اشک بر دوگونه‏اش جارى بود، از خیمه بیرون آمد و جان برکف، سوار بر اسب گردید و رفت تا سینه خود را آماج پیکان دشمن نماید. حمید بن مسلم که راوى لشکر عمر سعد بود مى‏گوید: یک مرتبه بچه‏اى را دیدیم که سوار اسب شده و به سر خود به جاى کلاه خود، عمامه بسته است و به پایش چکمه‏اى نیست، کفش معمولى است و بند یکى از کفش‏ها باز بود و فراموش نمى‏کنم که پاى چپش بود، این نوجوان به قدرى زیبا بود که چون پاره‏اى از ماه به سوى ما مى‏آید. قاسم در حال آمدن اشک مى‏ریخت۱۶ قاسم در آن هنگامى که به تاختن در میدان مشغول بود، رجزى را خواند که متن آن را شاعرى به نظم درآورده است:

منم قاسم آن سرو باغ حسن

مهین سبط پیغمبر مؤتمن

حسین است این پادشاه وحید

که شد دستگیر گروه عنید

مثال اسیرى بود مرتهن

میان همه گروهى پُر فِتَن

بر این فرقه گمره پُرجفا

مباراد باران رحمت خدا۱۷

سپس قاسم بر آن لشکر مخالف بتاخت و با شمشیر برنده خویش با وجود خردسالى چنان کشتار کرد که بر حسب برخى روایات و نقل مقاتل مستند ۷۰ نفر را کشته است و گروهى از ستمگران را بدین منوال از مرکب حیات پیاده نمود و با صداى بلند گفت: به درستى که من قاسم هستم از نسل على(ع) به خدا سوگند که ما به پیامبر سزاوارتریم از شمر بن ذى الجوشن و یا از آن زاده زنا.۱۸ از شدت تشنگى و خستگى ضعف بر او غالب گردید و ناگزیر گشت به سوى خیمه‏گاه برود تا شاید جرعه آبى بیابد. که این کار میسّر نگردید و البته برخى نقل کرده‏اند که امام قاسم را از انگشتر خویش که در دهانش گذاشت سیراب نمود.۱۹

ارباب مقاتل نقل کرده‏اند که حمید بن مسلم گفته است: عمربن سعد بن نفیل ازدى اظهار داشت: سوگند به خداوند بر قاسم حمله مى‏کنم و خونش را بر زمین مى‏ریزم و بعد از این گفته این مرد شقى اسب برانگیخت و با شمشیرى فرق مبارک قاسم را شکافت. به دلیل این ضربت آن نوجوان بى‏طاقت گردید و از زین اسب بر زمین قرار گرفت و عمو را به کمک طلبید. امام حسین(ع) بدین سوى شتافت و شمشیر خویش را به سوى قاتل قاسم فرود آورد. آن ملعون دست خود را سپر کرد که تیغ دستش را از مرفق جدا ساخت. لشکریان ستم از هر طرف به سوى امام یورش آوردند تا شاید آن سفاک را از دست امام برهانند. حضرت مهاجمان را درهم فرو ریخت. گروه زیادى از آن‏ها در حال فرار عمر بن سعد (قاتل قاسم) را زیر سم اسبان له نمودند. البته گروهى از مورخین نوشته‏اند قاسم زیر سمّ ستوران پاره پاره گشت۲۰ و بدین‏گونه حضرت قاسم به شهادت رسید و امام حسین(ع) بدن غرقه در خون او را به سوى خیمه‏گاه انتقال داد. آرى دلاورى نوجوان و سلحشورى کوچک در سرزمین قهرمان‏پرور کربلا حماسه‏اى بزرگ و در خور ستایش آفرید و در دفاع از آرمان مقدس اسلام خون خویش را نثار کرد. باشد که مشتاقان معنویت از زندگى این نوجوان‌هاشمى درس گرفته و او را اسوه خویش قرار دهند.۲۱

 

پى نوشت‏ها:

۱) در برخى منابع نام مادر قاسم را رمله بنت شلیل بن عبدالله بجلى (برادر جریر بن عبدالله بجلى) نوشته‏اند اما در پاره‏اى مآخذ نفیله را رمله هم گفته‏اند و افزوده‏اند وى ام ولد بوده است. نک شرح الاخبار الجزء ثالث عشر فیمن قتل مع الحسین من اهل بیته، نعمان بن محمد، ص۱۹ و نیز نفس المهموم، مرحوم حاج شیخ عباس قمى، ص۱۴۷٫

۲) بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۵۴٫

۳) متن کامل این وصیت در مأخذ قبل ص۱۵۲ – ۱۵۱٫

۴) متن این تعویذ در کتاب زندگانى امام حسن مجتبى(ع)، عمادزاده اصفهانى، آمده است.

۵) الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۹۱؛ الفتوح، ابن اعثم کوفى، ص۸۹۶٫

۶) بحارالانوار، ج۴۵، ص۳۴٫

۷) روضه الشهدا، ملاحسین کاشفى، ص۳۲۱ و نیز این نکته در کتاب الخصایص الحسنیه مرحوم شوشترى آمده است.

۸) ارزیابى سوگوارى‏هاى نمایش، ص۱۲۸٫

۹) جلاء العیون، علامه مجلسى، ص۴۰۴٫

۱۰) لؤلؤ و مرجان، میرزا حسین نورى، ص۱۹۳٫

۱۱) منتهى الآمال، حاج شیخ عباس قمى، ج اول، ص۷۰٫

۱۲) تحقیق درباره اول اربعین حضرت سیدالشهدا، شهید قاضى طباطبایى، ص۶۸۶ – ۶۸۵٫

۱۳) مصائب امام حسین(ع)، تهیه کننده غلامعلى رجایى، ص۱۵٫

۱۴) حماسه حسینى، شهید مطهرى، ج اول، ص۲۸ – ۲۷٫

۱۵) نفس المهموم، ص۱۷۰٫

۱۶) بحارالانوار، ج۴۵، ص۳۴؛ مقتل الحسین، خوارزمى، ج۲، ص۲۷٫

۱۷) اعلام الورى، مرحوم طبرسى، ص۲۴۲؛ ارشاد شیخ مفید، ص۲۳۹؛ تاریخ طبرى، ج۷، ص۳۰۵۳٫

۱۸) یاقوت احمر، مشکوه السلطان، ص۴۲٫

۱۹) اکیل المصائب فى مصائب الاطایب، ص۱۹۱؛ فرسان الهیجاء، محلاتى، ج۲، ص۲۸٫

۲۰) فرسان الهیجا، ج۲، ص۲۹٫

۲۱) ابن اثیر در تاریخ خود (ج۵، ص۲۲۲۵) چنین نظرى دارد.

۲۲) مقتل قاسم را در این منابع مى‏توان ملاحظه نمود:

مقتل الحسین علامه مقرّم، ص۳۳۲؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۳۵؛ مقتل الحسین، خوارزمى، ج۲، ص۲۸؛ اللهوف، ص۲۸؛ اعلام الورى، ص۲۴۳؛ ارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۱۰۷؛ المختار من مقتل بحارالانوار، ص۱۳۶؛ مثیر الاحزان، ابن نماحلى، ص۶۹؛ مقاتل الطالبیّین، ص۱۲۷؛ ابصار العین، مرحوم سماوى، ص۱۰۱؛ نفس المهموم، ص۱۴۸؛ الفتوح، ابن اعثم، ص۹۰۶؛ کامل ابن اثیر، ج۵، ص۲۲۵۳ – ۲۲۵۲ و تاریخ طبرى، ج۷، ص۳۰۵۴٫

30دسامبر/16

قیام سیدالشهدا ، قیام براى اصلاح جامعه

 

 

 

 

استاد سید محمد جواد مُهرى

 

آن چه از سخنان دُرربار و موضع‏گیرى‏هاى امام‏حسین‏علیه‏السلام در طول نهضت بر مى‏آید، این است که قیام امام براى تحقق امر به معروف و نهى از منکر در جامعه اسلامى بوده و حضرت پیوسته بر این فریضه بسیار مهم که اصل و اساس تمام فرایض و واجبات است، در موارد و مواقع گوناگون، حتى در روز عاشورا، تأکید مى‏نماید.

علت این که امام حسین علیه السلام در دوران حکومت غاصبانه معاویه قیام نکرد با این که او نیز ستمگرى جنایتکار و تبهکارى فاسد و نالایق بود، بلکه اساس تمام زشتى‏ها و خیانت‏ها و انحراف‏ها شخص معاویه است و یزید تمام بدیها و فسادها را از پدر پلیدش ارث برده، شاید این باشد که معاویه با آن همه خباثت، مردى زیرک و فریبکار بود و به صورت ظاهر، دین را بازیچه قرار نمى‏داد و تجاهر به فسق و تباهى نمى‏نمود، هرچند براى نابودى دین نقشه‏ها مى‏کشید و با پیروان امیرالمؤمنین علیه‏السلام بدترین رفتارها را مى‏نمود.

روزى که معاویه به هلاکت رسید و فرزند خلفش یزید لعنهالله‏علیه بر اریکه قدرت تکیه زد و مقام والاى خلافت اسلامى را با زور سرنیزه اشغال نمود، همان برنامه سیاه و ننگین پدرش را ادامه داد و همان دیکتاتورى‏ها و ستمگرى‏ها و حق‏کشى‏ها را دنبال کرد، با این تفاوت که آشکارا با احکام اسلام بازى نمود و مرکز صدارت را مرکزى براى قماربازى، مى‏گسارى، انحرافات اخلاقى و تبهکارى قرار داد، و نه تنها خلافت را به بازى گرفت و پشت پا به احکام دین زد، بلکه اصل اسلام را به عنوان یک دین الهى منکر شد و رسالت پیامبر را زیر سؤال برد و بنى‏هاشم را حاکمانى سلطه‏جو معرفى کرد که چند صباحى آمدند و حکومت کردند و اینک نوبت به من رسیده که از حکومت و قدرت کام دل برگیرم، هرچه بادا باد و با اشعار معروفش وحى و نبوت و همه اصول اسلامى را علناً منکر شد و به مسخره گرفت.

لعبت‌هاشم بالملک فلا

خبر جاء و لا وحىٌ نزل

این جا دیگر جاى درنگ براى یک مرد الهى که وارث انبیا و اولیا است و سبط پیامبر و امام به حق است، نمى‏باشد. باید به سرعت قیام کرد تا آن همه رنج و محنت‏هاى نیاى بزرگوارش، پدر و مادر و برادر پاک و مطهّرش از بین نرود.

این جا دیگر جاى استراحت و سکوت و شانه از زیر بار مسئولیت خالى کردن نیست. باید قیام کرد و از اسلام و قرآن دفاع نمود چه مردم یاریش کنند و چه غدر کرده و بیعتش را بشکنند.

امروز روزى است که یزید ستمکار، بنیان و شالوده دین را مى‏خواهد از بیخ و بن بر کند و خون پاک شهیدانى که در راه احقاق حق ریخته شده و اسلام را آبیارى نموده، پایمال نماید. و چه کسى سزاوارتر از حسین که در برابر این تبهکار ملحد بایستد و قرآن و اسلام را حفظ کند و مسلمانان را از انحراف و به بى‏راهه رفتن نگه دارد.

از این روى در پاسخ والى مدینه که از حضرتش خواسته بود با یزید بیعت نماید، چنین فرمود:

“أیها الأمیر! إنّا أهل بیت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائکه، بنا فتح اللّه و بنا یختم، و یزید رجل شارب الخمر و قاتل النفس المحرّمه، معلن بالفسق، و مثلی لایبایع مثله ولکن تصبح و تصبحون و ننظر و تنظرون أیّنا أحقّ بالخلافه.”

ما اهل بیت پیامبر و کان رسالت هستیم. منزل ما فرودگاه فرشتگان است. خداوند از ما آغاز کرده و به ما ختم مى‏کند. و یزید مردى است مى‏خوار، قاتل نفس محترمه (بى‏گناهانى که خدا قتلشان را حرام دانسته)، تبهکار آشکار و شخصى مانند من هرگز با شخصى مانند او بیعت نمى‏کند، ولى به هر حال صبح بر ما و شما سر مى‏زند و به زودى مى‏بینید و مى‏بینیم چه کسى سزاوارتر به خلافت و جانشینى پیامبر است!

آرى! اگر حسین علیه السلام قیام نمى‏کرد و در برابر آن همه فساد و کژى، سکوت اختیار مى‏نمود، هرچند زندگى آرام و بى‏دغدغه‏اى داشت و شاید خیلى هم با عزت و احترام بود، ولى قطعاً سکوت او فرصتى زرّین به یزید و یزیدیان مى‏داد که نقشه‏هاى شوم شیطانى خود را اجرا کنند و به آمال و آرزوى دیرینه‏شان برسند و از اسلام اثرى نماند چنان چه پیوسته پدرش معاویه آرزو مى‏کرد روزى برسد که صداى شهادتین از مأذنه‏ها بلند نشود و نام مبارک رسول الله از زبان‏ها و نوشته‏ها برداشته شود.

این جا است که قیام حسین، اسلام را دگر بار زنده کرد و لذا پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى‏فرماید: “حسین منّی و أنا من حسین” – حسین از من است و من از حسینم. یعنى حسین ادامه دهنده راه وحى و زنده نگه دارنده اسلام و قرآن است.

چه خوش است سخن یار که در این زمینه مى‏فرماید:

“اگر عاشورا و فداکارى خاندان پیامبر نبود، بعثت و زحمات جان‏فرساى نبىّ اکرم را طاغوتیان آن زمان به نابودى کشانده بودند. و اگر عاشورا نبود، منطق جاهلیت ابوسفیانیان که مى‏خواستند قلم سرخ بر وحى و کتاب بکشند و یزید – یادگار عصر تاریک بت پرستى – که به گمان خود با کشتن و به شهادت کشیدن فرزندان وحى، امید داشت اساس اسلام را برچیند و با صراحت و اعلام “لاخبر جاء و لا وحی نزل” بنیاد حکومت الهى را برکند، نمى‏دانستیم به سر قرآن کریم و اسلام عزیز چه مى‏آمد؟ لکن اراده خداوند متعال بر آن بوده و هست که اسلام رهایى بخش و قرآن هدایت افروز را جاوید نگاه دارد و با خون شهیدانى چون فرزندان وحى احیا و پشتیبانى فرماید و از آسیب دهر نگه دارد، و حسین بن على آن عصاره نبوّت و یادگار ولایت را برانگیزد تا جان خود و عزیزانش را فداى عقیده خویش و امت معظم پیامبر اکرم نماید تا در امتداد تاریخ، خون پاک او بجوشد و دین خدا را آبیارى فرماید و از وحى و ره‏آوردهاى آن پاسدارى نماید”. (پیام امام ۶۰ / ۳ / ۱۶)

اکنون امام حسین علیه السلام مى‏خواهد قیام کند. از کجا باید آغاز کرد؟ آیا کافى است که در مدینه بماند و در محدوده کوچکى علیه دستگاه ستمگر یزید تبلیغات کند یا اینکه جاى دیگرى برود که بیش‏تر مجال تبلیغ و فعالیت دارد.

آرى! امام حسین علیه السلام، مکه را براى تبلیغ و حرکت علیه یزید اختیار کرد. در آن جاست که مسلمانان از هر شهر و روستا جمع مى‏شوند، گردهم مى‏آیند و از مسایل اسلام با خبر مى‏شوند. امام حسین هم که هیچ وسیله تبلیغاتى جز سخن گفتن ندارد، پس بهتر است در آن جا به فعالیت بپردازد و جهان اسلام را در جریان امور قرار دهد.

و سرانجام شب یکشنبه دو روز مانده به آخر ماه رجب همراه با برادران، فرزندان و فرزندان برادر و اهل‏بیتش، مدینه را به قصد مکه ترک مى‏کند. هنگام حرکت این آیه را زمزمه مى‏کند: “فخرج منها خائفاً یترقب قال ربّ نجّنی من القوم الظالمین”.

روز سوم شعبان وارد مکه مى‏شود. در منزل عباس بن عبدالمطلب فرود مى‏آید، اهل مکه که از جریان مسافرت امام خبردار مى‏شوند به دیدن حضرت مى‏آیند.

مردم مکه آگاه مى‏شوند که حضرت به عنوان اعتراض از مدینه هجرت کرده و به مکه آمده است. اخبار به شام مرکز حکومت یزید مى‏رسد و به زودى تقریباً تمام مردم در جریان امر قرار مى‏گیرند.

شخصیت‏هاى کوفه که خبردار مى‏شوند حسین به مکه آمده است، گردهم مى‏آیند و تصمیم مى‏گیرند که حسین را دعوت کنند که به کوفه – مرکز حکومت پدرش امیر المؤمنین – بیاید و قدرت را به دست بگیرد و با دولت ستم‏گر نبرد نماید.

امام حسین علیه السلام براى آزمایش، حضرت مسلم پسر عمو و سفیر عزیزش را به کوفه مى‏فرستد. پنج روز از ماه شوال گذشته که مسلم وارد کوفه مى‏شود. اشراف و اعیان قوم از او پذیرایى کرده، با کمال احترام و تقدیر از او استقبال مى‏کنند یزید که سخت از اوضاع سرگردان شده و به وحشت افتاده است فوراً از عبیداللّه بن زیاد – که والیش در بصره بود – مى‏خواهد که بى‏درنگ بصره را ترک و به کوفه وارد شود و با شدت، اوضاع را کنترل کند.

خلاصه از سویى مردم با مسلم بیعت مى‏کنند و از سویى دیگر، ابن زیاد مردم را به بیعت با یزید فرا مى‏خواند وتهدید مى‏کند که اگر کسى با مسلم کوچک‏ترین رفت و آمد و مراوده‏اى داشته باشد، فوراً کشته مى‏شود. کوفیان مسلم را رها مى‏کنند و ابن‏زیاد پس از چند روز درگیرى مسلم را به طور فجیعى به شهادت مى‏رساند.

از آن سوى امام حسین علیه السلام هشت روز از ذیحجه گذشته آماده ترک مکه مى‏شود. حج خودرا مبدل به عمره مفرده مى‏کند زیرا نمى‏خواهد حرمت خانه خدا با ریختن خونش، شکسته شود.

قبل از خروج از مکه، در میان مردم خطبه اى مى‏خواند که در آن خطبه به مردم مى‏فهماند او براى خدا قیام کرده و از مرگ هیچ هراسى ندارد، و مى‏بیند که به زودى خون خود و یارانش در سرزمین کربلا ریخته مى‏شود ولى راهى جز قیام نمانده است، پس هر که مى‏خواهد در راه اهل بیت ، جانش را نثار کند و با خدا معامله نماید و در روز رستاخیز روى سفید باشد، با او همراه شود چرا که او صبح عازم سفر است. رضاى خدا در رضایت اهل‏بیت است. این گوى و این میدان، بسم اللّه.

حسین در میان راه از مکه تا کربلا، هرجا رسیده است، سخن از فساد دستگاه حاکم گفته و امر به معروف نموده و از منکر نهى فرموده و مردم را به حرکت و قیام علیه حکومت غاصب و ستمگر دعوت نموده است. او پیوسته فریاد مى‏زند: “من مرگ در راه خدا را سعادت و زندگى را همراه با ستمگران، بدبختى و شقاوت مى‏دانم.” و فلسفه قیام خود را چنین اعلام مى‏فرمود:

“اى مردم! رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: هر که حاکم ستم‏گرى را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمانش را شکسته و با سنّت رسول خدا به مخالفت برخاسته و در بین بندگان خدا با ظلم و حق‏کشى، حکومت مى‏کند و علیه او در رفتار و گفتار، در قول و عمل قیام نکند، بجاست که خداوند او را با همان ستم‏گر محشور نماید.

اى مردم! اینان دست از اطاعت پروردگار برداشته‏اند و سر به فرمان شیطان نهاده‏اند و فساد و تباهى و ظلم را برملا کرده‏اند و حدود خدا را کنار زده‏اند و بیت‏المال مسلمین را به خود اختصاص داده‏اند و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام نموده‏اند…”

روز عاشورا نیز امام حسین خطبه خوانده و مردم را نصیحت کرده و از ریختن خونش برحذر داشته است و یزیدیان را براى همیشه رسوا و مفتضح ساخته است. در همان روز دو سخنرانى مهم ایراد کرده که در یکى از آن‏ها انگیزه قیامش را علناً اعلام کرده و فرموده است:

“هان! این زنا زاده فرزند زنا زاده ما را بین دو امر مخیّر کرده، یا پذیرش ذلّت و یا کشته شدن و هیهات منّا الذّله؛ ممکن نیست ذلت و خوارى را براى خود برگزینیم، نه خدا براى ما مى‏خواهد نه رسولش و نه مؤمنین مى‏پذیرند و نه دامن‏هاى پاکى که ما را در آغوش خود بزرگ کرده است. ما هرگز نمى‏پذیریم که اطاعت پست مردان بى‏شخصیت را برتر از مرگ جوانمردانه بدانیم. من با همین خاندان خویش و با یاران اندکم قیام مى‏کنم و بر خدا توکل مى‏نمایم و از شهادت هیچ هراسى ندارم”.

پس آن چه مسلم است این است که حسین علیه السلام در تمام مدت قیام و نهضت جاودانه‏اش، دمى از تبلیغ و امر به معروف فروگذار نکرده و غرض اصلى قیامش اصلاح امور جامعه بوده است که خود مى‏فرماید:

“من نه بیهوده و نه ستمگرانه قیام کردم و خروج نمودم بلکه غرض و هدفم اصلاح در میان امت جدم است”. ولى گاهى این اصلاح محقق نمى‏شود جز با فدا شدن و خون خود را نثار کردن که حسین هرگز از این امر ابا ندارد و نه تنها از خون خود و یارانش مى‏گذرد که در راه اسلام حاضر است اهل‏بیتش را نیز فدا کند:

ترکت الخلق طرا فى هواکا

و أیتمت العیال لکى اراکا

و لو قطعتنى فى الحب اربا

لماحن الفؤاد الى سواکا

حسین که جز خدا را نمى‏بیند، همه چیز را در راه رضاى محبوب نثار مى‏کند، حتى به اسارت خاندان عصمت و طهارت تن در مى‏دهد تا روى محبوب را ببیند.

زینب نیز همان خط را دنبال کرد و با صبر و شکیبایى و تحمل آن همه رنج و محنت بار برادر را به مقصد رساند و در تمام احوال نه تنها صابر بود که شاکر نیز بود و همه را چون در راه خدا مى‏دید، جز زیبایى نمى‏دید. “ما رأیت الاّ جمیلاً”.

به این امید که شیعیان راه و روش خود را از او و برادرش فرا گیرند. فرارسیدن ایام عاشورا را به تمام حسینیان تسلیت مى‏گوییم.

 

30دسامبر/16

کوزوو، فلسطین آلبانیایى

ترجمه: ف. مُهرى

 

مسأله کوزوو تنها یک فاجعه نیست بلکه فاجعه تنها صفحه‏اى از پرونده قضیه چند بعدى کوزوو مى‏باشد. کوزوو که مى‏توان آن را فلسطین آلبانیایى نامید، در طول تاریخ همواره شاهد صحنه‏هاى جنگ و خونریزى و غارت و نسل کشى بوده و متأسفانه بسیارى از مسلمانان از تاریخ و اهمیت آن چیزى نمى‏دانند و حتى برخى از وجود اسلام در این منطقه شگفت زده شده نمى‏توانند بفهمند که چگونه بسیارى از ساکنان این منطقه را مسلمانان تشکیل مى‏دهند. از این روى، در این جا تاریخ این سرزمین و چگونگى ورود اسلام به آن به طور خلاصه بررسى مى‏شود:

 

تاریخ ورود اسلام به کوزوو

قبایل آلبانیایى (منسوب به کوه‏هاى آلپ) از ۲۰۰۰ سال پیش از میلاد در منطقه‏هایى که شامل کوزوو و آلبانى امروزى مى‏شود (در ساحل مدیترانه) مستقر بودند. این قبایل به نژاد “الیریانى” منتسب بودند و به زبان لاتین که تا هنوز آثارى از آن باقى مانده، سخن مى‏گفتند. با مرور زمان، قبایلى که در بخش غربى بودند در آلبانى و قبایلى که در بخش شرقى بودند در قسمتى با اختلاف زیاد و مرزهاى جغرافیایى مشخص که بعدها کوزوو نامیده شد، سکنى گزیدند.

در زمانى که از استقرار آلبان‏ها در منطقه خود مى‏گذشت، قبایل صرب در وسط اروپا شمال رود دانوب، به وجود آمدند و براى اولین بار در قرن هفتم میلادى از این رود عبور کرده وارد قسمت جنوبى آن (بالکان) شدند؛ هنگامى که امپراتورى بیزانس “کنستانتین پروفر جینیوتوس” از آنان براى بیرون راندن دشمنان از منطقه درخواست کمک کرد. پس از آن صرب‏ها در منطقه “راشکا” که تاکنون جزء صربستان به شمار مى‏رود ساکن شدند. بنابراین، آن‏چه گفته مى‏شود که کوزوو مهد صرب است و صرب‏ها حقى روحى در این سرزمین دارند، افسانه‏اى دروغین بیش نیست که صرب‏ها آن را رواج داده‏اند و بسیارى نیز آن را باور کرده‏اند.

طى هشت قرن پس از ورود صرب‏ها به بالکان تا آغاز ورود عثمانى‏ها در نیمه قرن پانزدهم، اوضاع کوزوو به این‏گونه بود:

این سرزمین چهار قرن تابع امپراتورى بیزانس باقى ماند. پس از آن تحت تصرف بلغارها درآمد. آن گاه (در عهد پادشاه صرب استیفان نیمونیا) کوزوو مورد تهاجم صرب‏ها قرار گرفت تا این‏که ورود عثمانى‏ها به منطقه باعث شکست هیبت صرب‏ها شد و مملکت صربستان که شامل کوزوو نیز مى‏شد، به مدت پنج قرن به امپراتورى عثمانى ملحق شد. بنابراین اگر صرب‏ها به خاطر دو قرن حکومت بر کوزوو، حقى در آن داشته باشند، باید این حق به همین اندازه براى بلغارستان هم وجود داشته باشد؛ با این حساب ترکیه بیش از همه حق دارد چه، عثمانى‏ها پنج قرن نه تنها بر کوزوو بلکه بر تمام منطقه بالکان حکومت کردند.

یکى دیگر از دروغ‏هایى را که در تاریخ ثبت کرده‏اند، این است که اسلام را عثمانى‏ها با خود به بالکان آوردند. در حالى که حقایق تاریخى نشان مى‏دهد که اسلام پیش از ورود عثمانى‏ها، در منطقه وجود داشته است. در تاریخ ثبت شده که صربستان، پل میان شرق و غرب بوده، بازرگانان مسلمان کالاهاى خود را از شام به روم و ساحل اروپا مى‏بردند. حموى در معجم البلدان این‏گونه مى‏گوید که یکى از پادشاهان بلغار و برخى از نزدیکان او در زمان خلیفه عباسى، المقتدر باللّه، (قرن دهم میلادى) اسلام را پذیرفتند و نماینده‏اى نزد خلیفه فرستادند تا او را از این امر آگاه کند و براى آنان کسى بفرستد تا نماز و سایر امور دینى را به آنان آموزش دهد. هم‏چنین حموى در جاى دیگر کتاب خود یادآور مى‏شود که در اوایل قرن سیزدهم در حلب با گروهى از مسلمانان مجارستان ملاقات کرده است.

 

وفادارى به درندگى

صرب‏ها که شکست خود را در کوزوو فراموش نکرده بودند، هم چنان براى دست یافتن دوباره به آن و چیره شدن بر ثروت‏هاى طبیعى (مزارع کشاورزى و معادن) تلاش مى‏کردند. از این روى با استفاده از ضعف و ناتوانى عثمانى‏ها فرصت را غنیمت شمرده، با کمک بلغارها و یونانى‏ها به نبرد با عثمانى پرداختند. در سال ۱۹۱۲، هنگامى که به پیروزى دست یافتند، براى انتقام جویى، کشتارهاى وسیعى برپا کردند. البته انتقام تنها هدف آنان نبود بلکه هدف اصلى بیرون راندن مردم کوزوو و جاى گرفتن صرب‏ها در این ایالت بود.

در گزارشى که اسقف اعظم شهر “اسکوپیا” براى پاپ در واتیکان فرستاده بود، آمده است:

“در شهر “فریزاى” از مسلمانان بالاى پانزده سال، تنها سه نفر باقى مانده‏اند و اما ساکنان شهر “جیلان” على رغم تسلیم شدن این شهر، همگى کشته شده‏اند. شهر “جیاکوو” کاملاً خالى از مردم و شهر “بریزن” مانند سرزمین ارواح شده است… صرب‏ها در خانه‏ها را مى‏زنند و اگر مردى بیرون آید، بلافاصله با شلیک گلوله‏اى به مغزش، او را به قتل مى‏رسانند. به طورى که چهارصد مرد به این شیوه کشته شده‏اند. صرب‏ها جان و مال و ناموس مردم را نه تنها براى خود مباح کرده‏اند بلکه حتى فرماندهان عالى رتبه، آشکارا آن‏ها را به این اعمال وحشیانه امر مى‏کنند… با وجود تمام این جنایت‏ها، یکى از فرماندهان صرب به نام “بوجویانکوویچ” از آن‏هایى که جان سالم به در برده‏اند، خواسته است که پیام تشکرى به پادشاه صربستان “بلیتر” بفرستند که آن‏ها را از زیر سلطه عثمانى‏ها خارج ساخته است!”

صرب‏ها هیچ تغییر نکرده‏اند و هنوز به درندگى خود وفادارند و همان طور که واضح است تاریخ مصرف گزارش این اسقف کاتولیک – که ۸۶ سال پیش تدوین شده – تاکنون (سال ۹۹( به پایان نرسیده است!

از سال ۱۹۱۲ که کوزوو به اشغال صرب‏ها درآمد، آلبانیایى‏تبارها نیروى مقاومتى به فرماندهى “کاچاک” تشکیل دادند که صرب‏ها با حملات انتقامجویى هولناکى مانند سوزاندن زنده زنده مردم در شهرها و روستاها، به مقابله با فعالیت‏هاى آن پرداختند و در سال ۱۹۱۸ با خاموش شدن آتش جنگ جهانى اول رسماً برپایى دولت صرب، کروات، اسلونى اعلام شد که از سال ۱۹۲۹ آن را یوگوسلاوى نامگذارى کردند و نژاد اسلاو به وجود آمد. و با این‏که کوزوو در دولت جدید جزیى از صربستان به شمار مى‏رفت، اما با آلبانیایى تبارهاى کوزوو مانند سایر شهروندان رفتار نمى‏شد. در قانون تابعیت که در سال ۱۹۲۸ وضع شد این‏گونه آمده است: آلبانهایى که از سال ۱۹۱۳ در کوزوو زندگى مى‏کنند از نژاد اسلاو نیستند با این‏که در این مملکت زندگى مى‏کنند!

 

پاکسازى نژادى

از آن جا که آلبانها به عنوان شهروندان درجه دو معرفى شدند، آن‏ها را از تعلیم و کار در وزارتخانه‏ها و اداره‏هاى دولتى و هرگونه خدمات دیگر محروم نمودند. صرب‏ها به این بسنده نکردند و هم چنان به تغییر ترکیب ساکنان کوزوو ادامه دادند و با تشویق صرب‏ها به زندگى در کوزوو و تملیک خانه‏ها و محل‏هاى مسکونى، سعى در بیرون راندن مردم کوزوو و مهاجرت آنان به آلبانى و ترکیه مى‏کردند. هم زمان با این اقدامات عبارت “پاکسازى نژادى” را یکى از مستشاران نظامى ارتش یوگوسلاوى به نام “دراژه میهالوویچ” اختراع کرد. او و یارانش که از نژاد پرستان متعصب صرب بودند، با استفاده از این عبارت، صرب‏ها را به طرد مسلمانان از بوسنى و کوزوو تشویق مى‏کردند.

پس از شکست آلمان در جنگ جهانى دوم و عقب‏نشینى نیروهاى آن از یوگوسلاوى، حکومت جمهورى در این سرزمین تشکیل شد و “تیتو” کرواتى الاصل به عنوان اولین رئیس جمهور انتخاب شد. از آن زمان تا به حال، کوزوو چهار مرحله تاریخى را طى کرده است:

در مرحله اول که سه سال طول کشید )۱۹۴۵ تا ۱۹۴۸( مسلمانان از آزادى نسبى برخوردار شدند. عاملى که به این مسأله کمک کرد، بهتر شدن روابط یوگوسلاوى و آلبانى بود. کمونیست‏ها که در این دو کشور قدرت را در دست گرفته بودند، طرح ایجاد اتحاد فدرالى بین دو کشور را پیشنهاد کردند. ولى اختلافى که میان استالین (رهبر شوروى) و تیتو به وجود آمد، سبب تیرگى روابط یوگوسلاوى و آلبانى شد و طبق معمول مسلمانان اولین قربانیان این قضیه بودند که تمام راههاى ارتباطى به رویشان بسته و رؤیاى آن‏ها براى رابطه با مسلمانان کوزوو، نقش بر آب شد.

و به این ترتیب دومین مرحله از تاریخ کوزوو پس از جنگ جهانى دوم آغاز شد. این انسداد که مانند کابوسى سنگین براى مسلمانان بود، بیست سال )۱۹۶۸ – ۱۹۴۸( به طول انجامید. در این مرحله زمام امور در دست الکساندر رانکوویچ (یکى از سردمداران بزرگ کمونیسم) قرار گرفت. او سیاست استبداد و قلع و قمع را در پیش گرفت و همه مردم را به این وسیله زیر یوغ تسلیم درآورد. مصادره آزادى مردم، تفتیش عقاید، توقف رشد اقتصادى، فقر و بى‏سوادى حالت خفقان شدیدى به ویژه براى مسلمانان به وجود آورد.

مرحله سوم که از سال ۱۹۶۸ تا سال ۱۹۸۹ ادامه یافت، با برکنار شدن رانکوویچ و سقوط سیاست‏هاى او آغاز شد. در این مرحله، بار دیگر یک آزادى نسبى براى مسلمانان به وجود آمد و بر اساس تغییراتى در قانون اساسى، در کوزوو حکومت خودگردان تشکیل و نماینده مردم کوزوو مانند سایر جمهورى‏هاى اتحاد یوگوسلاوى وارد مجلس شد. رسانه‏هاى گروهى به زبان آلبانیایى و تدریس این زبان در مدارس و دانشگاهها از سایر امتیازاتى بود که در اختیار این ایالت قرار گرفت. علاوه بر این، مسلمانان توانستند به آسانى با ساختن مساجد و مؤسسات دینى علناً احکام اسلامى را اجرا نمایند. ولى در سال ۱۹۸۹ تمام این آزادى‏ها رو به افول گذاشت و کوزوو وارد سخت‏ترین مرحله خود شد که تاکنون نیز ادامه دارد.

در سال ۱۹۸۰ تیتو درگذشت و اتحاد جماهیر یوگوسلاوى از هم پاشیده شد. صرب‏هاى نژادپرست، سیاست‏هاى ددمنشانه خود را از سر گرفتند و به رهبرى “اسلوبودان میلوسوویچ” انقلابى در قانون اساسى به وجود آوردند که به موجب آن حق حکومت خودگردان از کوزوو باز پس گرفته شد و این منطقه به تابعیت صربستان درآمد. مدارس و دانشگاه‏هایى که به زبان آلبانیایى تدریس مى‏کردند، تعطیل و تمام کارگران مسلمان که در کارخانه‏هاى دولتى مشغول به کار بودند، از کار برکنار شدند و به طور خلاصه سیاست‏هاى حکومتى پاک کردن و از بین بردن تمام آثار و مظاهر آلبانیایى را در پیش گرفت. مجلس در برابر این اقدامات، طى یک جلسه غیر علنى در ۷ / ۹ / ۹۰ جمهورى کوزوو را مستقل اعلام کرد. پس از آن یک همه پرسى انجام شد که ۹۹% از آلبان‏ها در آن شرکت جسته ۷۴% از آنان به جمهوریت رأى آرى دادند. در ماه مه سال ۱۹۹۲ نیز با یک انتخاب محرمانه، ابراهیم روگووا را به عنوان رئیس جمهور انتخاب نمودند. دولت صربستان در مقابل، قلع و قمع و آواره کردن مردم و کشتارهاى دسته جمعى را به شدت افزایش داد و هزاران نفر آلبانیایى را به خاک و خون کشید.

و اما آن‏چه پس از آن رخ داد همه آن را مى‏دانند و هر روز از طریق رسانه‏هاى گروهى در جریان آن قرار مى‏گیرند.

30دسامبر/16

گفته‏ها و نوشته‏ها

 

جوانمردى

چون بنى‏امیه از بنى‏عباس شکست خورد، یکى از فراریان ابراهیم بن سلیمان بن عبدالملک بود. که پس از مدتى که در منزلى نزدیک بیابان بسر برد به طور ناشناس به کوفه آمد و چون کسى را نمى‏شناخت به خانه‏اى وسیع سرزده وارد شد پس مردى برازنده با چند نفر غلام وارد خانه شدند و از او پرسیدند تو کیستى و چه کرده‏اى؟

گفت: پناه آورده‏ام و مدتى با بهترین وجه از او پذیرایى شد هر روز آن مرد با غلامان سواره بیرون مى‏رفتند و باز مى‏گشتند روزى پرسید چه گم کرده‏اید؟ مرد صاحب خانه گفت دنبال ابراهیم بن سلیمان مى‏گردم که پدرم را به سختى کشت. ابراهیم بدو گفت تو را حقى بزرگ بر من است و به پاس این حق گویم که من ابراهیم هستم. مرد گفت دروغ مى‏گویى. پس ابراهیم نشانه‏ها را گفت و مرد صاحب خانه یقین کرد پس سر به زیر انداخت و در فکر شد، پس گفت در پیشگاه خدا پدرم از تو انتقام خود را خواهد گرفت من کسى را که پناه داده‏ام نخواهم کشت و هزار دینار به ابراهیم عرضه داشت و گفت از این جا برو که تو را نکشم. ابراهیم از گرفتن پول خوددارى کرد و از آن جا خارج شد. (ثمره الاوراق)

 

مهربانى پروردگار

جوانى که آلوده به تمام معاصى بود مریض شد پس یکى از همسایگان خود را خواست و به او گفت همگان در زندگى از من به رنج بودند دوست ندارم بعد از مرگ من هم کسانى برنجند پس مرا در گوشه خانه‏ام دفن کنید. چون از دنیا رفت او را در خواب دیدند و پرسیدند با تو چه معامله شد؟ پس گفت ندا رسید بنده من تو را تنها گذاشتند ولى من تنهایت نمى‏گذارم. (انوار نعمانیه)

ضمانت رزق

روزى ابراهیم ادهم با لشکر خود براى خوردن نهار اطراق کردند پس مرغى از آسمان آمده و مقدارى از بزغاله بریان را از سفره برداشت و رفت سربازان او را تعقیب کردند تا این‏که در پشت کوهى به زمین نشست و دیدند که مردى را محکم بسته‏اند و مرغ با منقار خود کم کم به او از آن گوشت داد آن مرد را نزد ابراهیم آوردند و حکایت خود را گفت که عده‏اى سر راه بر من گرفتند و دست و پا بسته در آن جا افکندند و یک هفته است خداوند این مرغ را مأموریت داده که با منقارش به من آب و غذا مى‏دهد.

ابراهیم گریست و گفت: حال که خداوند ضامن روزى بندگان است چه حاجت به تکلف سلطنت. (روضات والجنات، ص۳۹)

 

آتش آخرت

در خانه‏اى که زین العابدین(ع) مشغول نماز بود، آتش اندر افتاد، دیگران بانگ کردند که آتش آتش. وى اما سر از سجده برنداشت تا آتش خاموش شد. یکى از نزدیکان وى را گفت: چه چیز تو را از این آتش غافل داشت؟

فرمود: آتش آخرت. (کشکول شیخ بهایى)

هراس از دعا

از سفیان بن عیینه نقل است که زین العابدین حج مى‏گذارد. زمانى که احرام پوشید رنگش به زردى گرائید و لرزه بر اندامش افتاد. تا آن حد که لبیک گفتن نتوانست. گفتندش چرا لبیک نگویى؟

گفت: ترسم از آن است که گوید: لا لبیک و لا سعدیک. (کشکول ص۶۳۵)

 

بانگ رحمت و عذاب

عمر بن عبدالعزیز، به روزگار خلافت سلیمان بن عبدالملک، روزى همراه وى ایستاده بود. ناگاه بانگ رعدى برخاست. سلیمان چنان بترسید که سینه خویش به رحل مرکب خویش تکیه بداد، عمر گفت: این‏که بانگ رحمت اوست، بانگ عذابش چون است؟

 

بیمناکى از خداى

عارفى را گفتند: هرگاه تو را پرسند که آیا از خدا بیمناکى؟ ساکت مان. زیرا اگر گویى نه، کفر گفته باشى و اگر گویى آرى، دروغ گفته باشى.

 

حق دوستى

ابوسلیمان داروانى گفت: من هرگاه لقمه‏اى به دهان دوست خویش نهم، مزه‏اش را در دهان خویش احساس مى‏کنم.

کشکول ص۶۴۱)

 

سختى در دل

عارفى گفت: سه چیز دل را سختى دهد. خندیدن بدون شگفتى، خوردن بدون گرسنگى، و سخن گفتن بدون نیاز.

(کشکول بهایى، ص۶۵۵)

سبب اندوه

یکى از شاگردان سقراط وى را پرسید: زچه روز هرگزت اندوهگین ندیده‏ام؟

گفت: از آن رو که چیزى را مالک نیستم که عدمش اندوهگینم کند. (کشکول بهایى، ص۶۵۸)

 

 

کدامیک شوم بودیم

یکى از پادشاهان ایران به عزم شکار بیرون شد. مردى یک چشم را دید و این معنى به فال بد گرفت و فرمان داد او را بزدند و به زندان افکندند.

از قضا آن روز شکارى بسیار بگرفت و دستور داد آن مرد را آزاد کنند.

مرد اجازه سخن گفتن خواست.

گفت: بگوى.

گفت: مرا بدیدى و بزدیم و به زندانم افکندى. تو را بدیدم، شکار بکردى و سالم بازگشتى! حال کدام یک از ما دو نفر بر دیگرى شوم بوده است؟

پادشاه بخندید و فرمان داد جایزه‏اش دهند.

(کشکول شیخ بهایى، ص۴۸۰)

 

عیب دنیا

بزرگمهرى گفت: مهم‏ترین عیب دنیا آن است که آن‏چه آدمى در خور آن است، به اندازه به وى ندهند، یا کم‏تر دهد یا بیشتر.

هر مائده که دست ساز فلک است

یا بى نمک است یا سراسر نمک است

 

 

پاداش بانوى مصیبت زده !

زنى هر سال پسر مى‏زایید ولى آن‏ها بعد از ۶ ماه مى‏مردند. آن زن گریه‏ها و ناله‏ها مى‏کرد ولى در عین حال شاکر بود تا این‏که تعداد پسرها به بیست رسید. شبى در عالم خوب، بهشت را دید و قصرى با شکوه را در آن جا مشاهده کرد که نام او به عنوان صاحب قصر حکم شده بود. به او گفتند این قصر را به خاطر آن همه شکیبایى و صفا خداوند به تو داده است و هنگامى که پیش رفت تمام فرزندان خود را در آن جا مشاهده کرد و گفت خداوندا فرزندانم از جلو چشمان من غایب شده‏اند ولى در پیشگاه تو مفقود نیستند و همه حضور دارند.

(داستان‏هاى مثنوى، ج۲)

 

خشم خورى

هوشمندى از حضرت عیسى پرسید: در جهان هستى سخت‏تر از همه سختى‏ها چیست؟

حضرت فرمود: خشم خداوند که دوزخ از هیبت آن مى‏لرزد.

هوشمند پرسید پناهگاه و امان از خشم خدا در چیست؟

فرمود: فرونشاندن خشم.

(داستان‏هاى مثنوى، ج۳)

 

هویت‏هاى مختلف

روزى پیامبر به جبرئیل فرمود: مى‏خواهم صورتت را آن چنان‏که هست به من آشکار سازى. جبرئیل عرض کرد: اى پیامبر طاقت دیدار مرا ندارى. پیامبر اصرار ورزید که جبرئیل خود را بنمایاند. جبرئیل اندکى از هیبت خود را نشان داد. پیامبر با دیدن آن هیبت دگرگون شد.

جبرئیل پیامبر را بر آغوش کشید و گفت آن هیبت براى بیگانگان است من هویت دیگرى نیز دارم که سراسر مهر و محبت است. (داستان‏هاى مثنوى ج۳، ص۱۰۵)

 

بخیل نادان

سگى در حال جان کندن بود صاحبش بر بالینش اشک مى‏ریخت و زارى مى‏کرد در حالى که انبان پر از نان بر دوشش بود.

شخص پرسید؟ چرا ادمى مى‏میرد؟ آیا زخمى خورده؟ یا بیمارى گرفته؟

گفت: هیچ زخم و بیمارى ندارد بلکه دردش گرسنگى است!

گفت: پس چرا مقدارى از آن نان را به سگ نمى‏دهى که زنده بماند؟

او گفت: بر دلم روا نیست که نان را بدون پول به کسى بدهم، ولى اشک دیدگانم رایگان است.

(داستان‏هاى مثنوى، ج۳، ص۱۱۷)

 

کمال ریش

مرد عارفى از یک روحانى مسیحى پرسید: تو بزرگ‏تر هستى یا ریش تو؟

کشیش گفت: من قبل از ریش خودم متولّد شده‏ام و قبل از آن ریش مدت‏ها جهان را دیده‏ام.

عارف گفت: ریش تو از سیاهى به سفیدى برگشته، ولى هنوز خوى زشت تو برنگشته، پس واى بر حال تو.

(داستان‏هاى مثنوى، ج۴، ص۹۳)

 

حوصله پیامبرى

حضرت موسى مدتى چوپانى شعیب مى‏کرد. روزى گوسفندى از میان گله بیرون آمد و سر به بیابان گذاشت، حضرت به دنبال آن گوسفند راه افتاد سرانجا شب شد و گوسفند به قدرى دوید که خسته شد و موسى او را گرفت گرد و غبار او را پاک نمود و او را نوازش کرد و حتى ذرّه‏اى خشم نکرد و به گوسفندى مى‏گفت: گیرم به من رحم نکردى، چرا به خودت ستم نمودى.

خداوند وقتى این صبر و تحمل موسى را دید به فرشتگانش فرمود: موسى شایسته مقام رهبرى است.

(داستان‏هاى مثنوى، ج۴، ص۱۱۴)

30دسامبر/16

ماهیت بحران کوزوو و نگرانى از تداوم آن

دکتر محمد رضا حافظ نیا

 

اشاره:

شرق اروپا که به شبه جزیره بالکان مشهور است، داراى توپوگرافى پیچیده‏اى مرکب از رشته کوه‏ها، دره‏ها، بستر رودخانه‏ها، سواحل، خلیج‏ها، جزایر متعدد و جز این‏ها است که معروف‏ترین ارتفاعات به هم پیوسته را کوه‏هاى پیندوس، آلپ دنیارى و بالکان تشکیل مى‏دهد. چشم انداز توپوگرافیک پیچیده جنوب شرق اروپا که از گسیختگى برخوردار است بر سازمان فضایى، ترکیب انسانى و گروه‏هاى انسانى منطقه تأثیر گذاشته و موزائیکى از اقوام گوناگون را به نمایش درآورده که موجبات تعارض و کشمکش و نیز الگوهاى رفتار سیاسى را باعث گردیده است. گروه‏هاى قومى عمده این منطقه را یونانى‏ها، بلغارها، آلبانیایى‏ها، صرب‏ها، کروات‏ها، بوسنیائى‏ها و جز این‏ها تشکیل مى‏دهند.

از نظر تاریخى منطقه صربستان از سال ۱۳۸۹م جزو تیول امپراطورى ترک و عثمانى به حساب مى‏آمد، ولى مونته نگرو به صورت دولتى مستقل عمل مى‏کرد. در سال ۱۸۷۸م و بر اساس قرارداد برلین، صربستان به صورت یک پادشاهى جدید درآمد و پس از جنگ بالکان و در سال ۱۹۱۳م مقدونیه نیز به صربستان منضم گردید. پس از جنگ جهانى اوّل مجموعه‏هاى صربستان، کروواسى، اسلوونى، بوسنى و هرزگوین و مونته نگرو به هم پیوستند و به صورت یک کشور تحت عنوان یوگسلاوى اعلام موجودیت کرد. یوگسلاوى در سال ۱۹۴۱م توسط آلمان نازى اشغال نظامى شد که با مبارزه چریک‏ها و پارتیزان‏هاى یوگسلاو مواجه گردید. یکى از رهبران چریک‏ها به نام مارشال تیتو که با پشتیبانى روسیه و انگلیس مبارزات خود را ادامه مى‏داد، پس از خروج آلمان در سال ۱۹۴۵م موقعیت برجسته‏اى پیدا کرد. در تاریخ ۲۹ نوامبر ۱۹۴۵م جمهورى یوگسلاوى از سوى مجلس مؤسسان اعلام شد و تیتو یکى از رقباى قدرتمند خود به نام میخالویچ را در سال ۱۹۴۶م اعدام کرد و به صورت یک رهبر بلامعارض درآمد. در همین زمان و در تاریخ ۳۱ ژانویه ۱۹۴۶م کشور یوگسلاوى با توجه به ترکیبات قوى سرزمینى به صورت یک دولت فدرال درآمد، و به تدریج به اردوگاه شرق و شوروى گرایش پیدا کرد. اختلاف نظریات بین تیتو و استالین باعث استقلال نسبى تیتو شد به طورى که هم زمان از کمک‏هاى غرب و امریکا در زمینه‏هاى اقتصادى و سیاسى نیز بهره‏بردارى کرد.۱ تیتو به صورت رهبرى قدرتمند و به عنوان مظهر وحدت ملّى، توانست این مجموعه مرکب از حیث سرزمینى و جمعیتى و قومى را به هم پیوند داده و نوعى همزیستى مسالمت‏آمیز را در میان آن‏ها برقرار نماید. تیتو در ۴ مى۱۹۸۰ فوت کرد و با فوت او علّت بقاى جمهورى فدراتیو یوگسلاوى نیز از بین رفت. پس از او کشور در یک سیستم چرخشى به صورت شوراى ریاست جمهورى تا سال ۱۹۹۰م اداره مى‏شد. تا این زمان یوگسلاوى در دایره نفوذ و قلمرو ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک شوروى قرار داشت.

فروپاشى شوروى، زمینه را براى استقلال و آزادى کشورهاى پیرامونى، به ویژه یوگسلاوى فراهم کرد. فقدان کمونیسم و ساختار فراگیر جهان شرق از سویى، و نیز فقدان مظهر قدرت و وحدت ملّى در کشور چند پاره قومى یوگسلاوى از سوى دیگر، زمینه را براى واگرایى اقوام تشکیل دهنده ملت یوگسلاوى فراهم کرد و هر گروه قومى برخوردار از قلمرو جغرافیایى ویژه اقدام به جدایى گزینى از دولت مرکزى نمود. عامل فاصله جغرافیایى در فرآیند جداگزینى پاره‏هاى قومى – جغرافیایى ملت یوگسلاوى و استقلال از صرب‏ها نقش مهمى داشت؛ یعنى قلمروهاى قومى که دور از دسترس بلگراد و صربها بود و از طرفى داراى تجانس نسبى با قلمروهاى جغرافیایى پیرامون بودند به راحتى از آن جدا شدند و صرب‏ها امکان کنترل و برخورد با آن را به دلیل فاصله جغرافیایى زیاد نداشتند.

بر همین اساس، ایالت‏هاى اسلوونى و کرواسى که در غرب کشور قرار داشت و دور از بلگراد به عنوان قطب و کانون صرب‏ها بودند در ۲۵ جون ۱۹۹۱ استقلال خود را اعلام داشتند. در این فرآیند ایالت اسلوونى که دورترین ایالت یوگسلاوى از بلگراد بود، به راحتى جدا شد و کم‏ترین درگیرى را با صرب‏ها داشت. پس از آن کرواسى بود که نسبت به اسلوونى به صرب‏ها نزدیک‏تر بود و صرب‏ها نیز دسترسى کمى به آن داشتند، لذا جدایى کروواسى به همین اندازه با درگیرى و تنش با صرب‏ها و تحمل تلفات انسانى و اقتصادى تحقق یافت.

سومین ایالت که چسبیده به صربستان و قلمروهاى صرب‏نشین بوده و زبانه‏هاى صرب نشین نیز به درون آن رخنه کرده بودند، ایالت بوسنى و هرزگوین بود که خود موجود ترکیبى از کروات‏ها، صرب‏ها و اکثریت نسبى مسلمانان به حساب مى‏آمد. در فرآیند استقلال بوسنى و هرزگوین (۱۹۹۱م) تراژدى دردآور و خشن برخورد بین اقوام یاد شده تحقّق پیدا کرد، و استراتژى تصفیه نژادى و محدودسازى اقتدار مسلمانان بوسنى به بدترین و خشن‏ترین وجهى به اجرا درآمد که حیرت و نگرانى جهانیان را برانگیخت و از صرب‏ها چهره خونخوار و خشنى ترسیم نمود و رنج فراوان را متوجه مسلمانان منطقه کرد.

همزمان با این حوادث مقدونیه نیز در ۸ سپتامبر ۱۹۹۱ به دلیل فاصله زیاد از بلگراد و نیز مساعدت‏هاى بین المللى استقلال خود را به دست آورد.

بدین ترتیب از کشور یوگسلاوى چهار کشور جدید متولد شد که هر کدام منعکس کننده قلمرو قوم و فرهنگ خاصّى بودند. پنجمین کشور بازمانده، همان یوگسلاوى در قالب صربستان فعلى است که در سال ۱۹۹۲م با مونته نگرو فدراسیون جدیدى را پایه گذارى نمود.۲ که با در برگرفتن صربستان به عنوان قوم اکثریت ثقل سیاسى به سمت آن چرخید و رهبر صرب‏ها به نام اسلوبودان میلوسویچ توانست به عنوان رئیس جمهورى این بازمانده یوگسلاوى سابق انتخاب شود. او که تمایلات قوم‏گرایانه شدید صربى دارد با هرگونه اندیشه جدایى‏طلبى، با خشن‏ترین شکل ممکن برخورد مى‏نماید که براى نمونه فاجعه بوسنى و هرزگوین در گذشته و فاجعه کوزوو در شرایط کنونى را مى‏توان نام برد. کشور یوگسلاوى جدید (مرکب از صربستان و مونته نگرو) در حدود ۱۰/۵ میلیون نفر جمعیت دارد که ۶۳% آنها را صرب‏ها، ۱۴% را آلبانیایى‏ها و ۶% را مونته نگروها تشکیل مى‏دهد.

از حیث مذهبى و دینى نیز ۶۵% آن‏ها ارتودوکس، ۱۹% مسلمان و ۴% کاتولیک رومى مى‏باشند.۳ ایالت کوزوو در جنوب یوگسلاوى کنونى و در مجاورت کشور آلبانى از اکثریت آلبانیایى‏تبار و در عین حال مسلمان برخوردار است و بر این اساس میل چندانى به الحاق به صربستان را ندارد و تلاش نموده است خود را از یوگسلاوى جدا نموده و تشکیل دولت مستقلى را بدهد، ولى یوگسلاوى نیز این خواسته را نپذیرفته و بر آن مُهر تأیید نیز نزده است.

ایالت کوزوو، در جنوب کشور یوگسلاوى و در مجاورت آلبانى از اکثریت آلبانیایى تبار تشکیل مى‏شود که همین امر به تمایز آن‏ها نسبت به صرب‏ها و نیز تمایل آن‏ها نسبت به آلبانى کمک مى‏نماید. ایالت کوزوو داراى ۴۲۰۳ مایل مربع مساحت بوده و در حدود دو میلیون نفر جمعیّت داشته که اکثریت آن‏ها آلبانیایى هستند. این اکثریت، استقلال خود را از یوگسلاوى اعلام داشته است، ولى صربستان آن را به رسمیت نشناخته است.۴ از سویى دیگر تمایلات و تجانس‏هاى محلّى با کشور آلبانى و مقدونیه و غیره و نیز حمایت‏هاى بین المللى، به ویژه مغرب زمین اندیشه استقلال را در آن‏ها تقویت نموده است.۵ این فرآیند به بحرانى شدن مسئله و منطقه بالکان کمک نموده و نگرانى‏هاى زیادى را به وجود آورده است. اینک در این جا به دو نکته اساسى توجه مى‏گردد:

۱- ماهیت بحران کوزوو؛

۲- چشم انداز نگران کننده تداوم بحران کوزوو.

 

بحران کوزوو در یک نگاه

الف) ماهیت بحران کوزوو:

بحران کوزوو را باید در چارچوب تغییرات در ساختار قدرت جهانى و ناشى از شکل‏گیرى رقابت‏هاى جدید تحلیل نمود.

دولت امریکا با پایان جنگ سرد و فروپاشى شوروى سابق، به عنوان ابرقدرت رقیب آن، خود را در موقعیت ابرقدرتى در جهان یافت، و بر اساس همین تصوّر و تثبیت آن در اذهان جهانیان سعى کرد، از دو بحران منطقه‏اى یعنى خلیج فارس و بوسنى و هرزگوین در بالکان، بهره‏بردارى کند. تجاوز عراق به کویت در سال ۱۹۹۰ فرصت مناسبى براى امریکا بود تا بتواند یک ائتلاف بین المللى را سامان دهد. امریکا در دوره جدید نیاز داشت که براى اقدامات خود در عرصه بین المللى توجیه سیاسى و حقوقى لازم را داشته باشد. بنابراین، آزمایش و تست دو ابزار بین‏المللى و منطقه‏اى؛ یعنى سازمان ملل و ناتو ضرورى بود تا از کارآیى آن‏ها در جهت اهداف خود اطمینان حاصل نماید.

با جنگ خلیج فارس و بیرون راندن عراق از کویت سازمان ملل و کارآیى آن را آزمود و آن را وسیله‏اى موفق یافت، لذا سازمان ملل را از حاشیه مسائل بین المللى به متن آورد و اندام‏هاى آن به ویژه شوراى امنیت را به خوبى در خدمت اهداف خود و حلّ ناقص بحران خلیج فارس به کار گرفت. از سوى دیگر بحران بوسنى، به عنوان یک مسأله اروپایى جلوه داده شد و سعى گردید کارآیى ناتو در حلّ آن مورد بهره بردارى قرار گیرد که در این جا نیز با حلّ ناقص بحران توفیق خوبى نصیب امریکا شد. و على رغم این‏که ناتو مسئولیت و صلاحیت بین المللى براى حلّ بحران‏ها را نداشت، ولى با اراده قدرت مدارانه امریکا در این بحران به کار گرفته شد. میدان دارى و نقش محورى امریکا در برخورد با دو بحران مزبور موفقیت امریکا را در صحنه بین‏المللى تثبیت کرد.

از سویى دیگر وضعیت سیال ژئوپلیتیکى در ساختار قدرت جهانى و ظهور مدعیان جدید قدرت منطقه‏اى به صورت قدرت جهانى، الگوى تک قدرتى را به سمت الگوى چند قدرتى جهت مى‏داد. نگاه‏هاى توأم با سوء ظن ولى همراه با هدف ارتقاى موقعیت قدرت‏هاى جدید مدّعى در نظام بین الملل، پتانسیل تعارض‏هاى جدیدى را شکل داد. به نحوى که منجر به تجزیه ائتلاف‏هاى بین المللى گذشته به محوریت امریکا گردید. هرچند رفتار توأم با کبر و غرور دولت مردان امریکا در روابط خود با قدرت‏هاى بزرگ و کوچک منطقه‏اى و جهانى منزلت آن را نیز کاهش داد.۶

در نتیجه، همگرایى بین المللى در قالب سازمان ملل براى برخورد با بحران‏هاى بین المللى و منطقه‏اى دچار آسیب گردید. به طورى که در برخورد با بحران‏هاى عراق در سال ۱۹۹۸م تفاوت و تشتّت آراء بین اعضاء شوراى امنیّت بروز کرد و عدم کارایى سازمان ملل در برخورد با بحران‏ها در راستاى اهداف امریکا و سیادت آن بر جهان براى این کشور به اثبات رسید.

تحوّلات جدید، ساختار قدرت جهانى را پدید آورد که قدرت‏هاى نوظهور در جست و جوى موقعیت برتر بودند و روابط قدرت در دو سطح منطقه‏اى و جهانى شکل گرفت. در شرق آسیا و اقیانوس آرام چین، در جنوب آسیا هند، در اروپا فرانسه و آلمان، در امریکاى جنوبى برزیل و در اوراسیا کشور روسیه و در جنوب غرب آسیا ایران، داعیه قدرت داشته و به تدریج از امریکا فاصله گرفتند. البته ایران از همان ابتداى پیروزى انقلاب اسلامى با امریکا درگیرى شدید داشت که هنوز هم ادامه دارد. از طرفى دیگر جهان اسلام مرکب از ۵۲ کشور نیز سامان جدیدى به خود داده و در عرصه بین المللى فعال‏تر وارد عمل گردید.

بنابراین، امریکا در مقابل چنین تحولى سعى کرد، اولاً روابط خود را با قدرت‏هاى درجه دو در مناطق جغرافیایى مزبور بهبود بخشد؛ مثلاً در اروپا با انگلیس، در آسیاى شرقى با ژاپن، در جنوب آسیا با پاکستان، در جنوب غرب آسیا با عربستان سعودى، در امریکاى جنوبى با آرژانتین و در اوراسیا با اوکراین؛ ثانیاً، از بحران‏هاى منطقه‏اى مناسب در جهت تثبیت نقش محورى خود در مسائل بین المللى بهره بردارى نماید. در شرایط جدید بین روسیه و امریکا نیز رقابت‏ها ملموس‏تر شده و دو کشور مسایل بین‏المللى را به سوى شکل‏گیرى الگوى دوره جنگ سرد هدایت مى‏کردند. بنابراین، بحرانى باید مورد توجّه قرار مى‏گرفت که نه تنها قدرت‏هاى آسیایى نظیر هند، چین، روسیه و… در آن آن ادّعاى مداخله نداشته باشند، بلکه بتواند رقیب نوظهور؛ یعنى روسیه را وادار به عقب نشینى و پذیرش نقش محورى امریکا بنماید.

براین اساس، گزینه کوزوو در یوگسلاوى و شبه جزیره بالکان توجّه امریکا را جلب کرد، زیرا این گزینه هم در قلمرو ژئواستراتژیک شوروى سابق و روسیه امروز قرار داشت و پرداختن به آن به معنى پیدا کردن نفوذ و قدرت مانور در قلمرو ژئواستراتژیک و حریم امنیتى رقیب مدعى و نوظهور، یعنى روسیه بود؛ و هم این بحران در قلمرو قاره اروپا قرار داشت و مى‏توانست على رغم عدم صلاحیت ناتو، این تشکل نظامى منطقه‏اى را مورد بهره بردارى قرار دهد، زیرا سازمان ملل براى امریکا در مرحله جدید کارآیى نداشت، لذا نه تنها مورد توجّه قرار نگرفت، بلکه در بحران بالکان که حقیقتاً یک بحران امنیّتى بین‏المللى است و تنها سازمان ملل صلاحیت رسیدگى به آن را دارد، امریکا این سازمان بین المللى را بایکوت کرد، و آن را از پرداختن به این بحران برحذر داشت، تا آن جا که دبیر کل سازمان ملل متحد نه تنها خود را عنصرى زاید یافت، بلکه مجبور شد براى طرح پیشنهادى خود جهت حلّ بحران کوزوو به اتحادیه اروپا یعنى قرنیه سیاسى ناتو متوسّل شود!؟۷

امریکا در بحران بالکان تنها اهرم متشکل باقى‏مانده خود، یعنى ناتو را به میدان آورد و در مقابل حیرت جهانیان و على‏رغم مخالفت روس‏ها، چینى‏ها، کنفرانس اسلامى و غیر آن‏ها با قدرت و شدت به سرکوبى یوگسلاوى سابق پرداخت که هرچند تاکنون و على رغم این لشکرکشى گسترده توفیق مورد انتظار را کسب نکرده است، ولى هم چنان سعى بر حفظ و تثبیت موقعیت برتر خود در این بحران جهانى را دارد. حال چنان چه پیروزى ناتو به رهبرى امریکا در بحران بالکان تحقّق پیدا کند، موقعیت ابرقدرتى امریکا مجدداً در جهان بهبود خواهد یافت.

 

ب) چشم انداز نگران کننده تداوم بحران کوزوو

بحران بالکان روز به روز شدیدتر مى‏شود و فضاى جغرافیایى بیش‏ترى را متأثر مى‏کند. از سویى آوارگان بیش‏ترى را به کشورهاى پیرامونى و ماوراى پیرامون انتقال مى‏دهد. از سویى دیگر بار تخریب تأسیسات بیش‏ترى را در صربستان و یوگسلاوى و کشورهاى همجوار به همراه دارد. از طرفى دیگر احساس مشترک و سمپاتى و ابراز همدردى قومى و فرهنگى را در شرق اروپا و روسیه تشدید مى‏کند و موجبات نگرانى قوم‏اسلاو و هم‏کیشان ارتدوکس آن را فراهم مى‏کند که ادامه آن این قلمرو جغرافیایى را وادار به یک واکنش هماهنگ و ضد ناتو مى‏نماید. از سویى مسلمانان جهان را از هر دو طرف درگیر، دل‏گیر نموده و آن‏ها را به موضع‏گیرى واخواهد داشت، زیرا آن‏که در میان این بازى و جنگ قدرت نابود مى‏شود مردم آواره کوزوو هستند که اکثریت آن‏ها را مسلمانان تشکیل مى‏دهد که نوعى سمپاتى و همدردى اسلامى را در جهان به دنبال دارد.

از سویى دیگر، بحران مزبور نوعى زور آزمایى دو استراتژى و تلاش یکى براى گسترش قلمرو ژئواستراتژیک خود در قلمرو رقیب، و تلاش دیگرى براى بازدارندگى حریف از نفوذ به قلمرو خود تلقى مى‏شود و امریکا و روسیه که دو طرف این بازى را تشکیل خواهند داد در قالب طرح‏هاى جدیدى از توازن استراتژیک، متشکل خواهند شد. جلوه‏هاى این توازن را مى‏توان در شکل‏گیرى ائتلاف‏هاى جدید منطقه‏اى و جهانى، ساماندهى ارتش‏ها و قواى مسلّح و آماده سازى توان موشکى و نظایر آن جست‏وجو کرد که نشانه‏هاى این رفتارها از هم اکنون بروز نموده است. نظیر فشار دوماى روسیه و نخبگان اسلاوى و ارتدوکسى بر یلتسین و دولت روسیه در جهت حمایت از صرب‏ها و ورود به این بازى جنگ قدرت؛۸ لشکرکشى گسترده امریکا و ناتو در قالب نیروى هوایى و زمینى به منطقه بالکان و به دنبال آن استقرار نیرو؛۹ اعزام ناوهاى جنگى و اطلاعاتى روسیه به دریاى سیاه و مدیترانه؛۱۰ تهدیدات ضمنى روسیه‏در خصوص نشانه روى موشک‏هاى اتمى۱۱ به سوى اروپا و احتمال تغییر دکترین نظامى روسیه در صورت دخالت ناتو در یوگسلاوى و محکوم کردن تجاوز ناتو و امریکا به یوگسلاوى توسط یلتسین رئیس جمهور روسیه و انتقال لاشه هواپیماى مدرن ساقط شده امریکایى در یوگسلاوى به مسکو؛۱۲ و دست زدن به آزمایش موشکى در شرق دور سیبرى۱۳ و نظایر این‏گونه وقایع؛ هم‏چنین احتمال خطر گسترش جنگ به اطراف از دید روسیه؛ گسترش رایزنى‏هاى سیاسى و فعالیت‏هاى دیپلماتیک نظیر شکل‏گیرى ائتلاف سه جانبه روسیه، روسیه سفید و یوگسلاوى؛۱۴ مخالفت یونان با حمله ناتو به یوگسلاوى و خواستار آتش بس شدن آن،۱۵ پیش بینى چین و مخالفت آن کشور با ادامه جنگ بالکان و در عین حال اعلام آمادگى به ارتش خود براى مقابله با حوادث، پیشنهاد آلمان براى برگزارى اجلاس گروه هشت کشورهاى صنعتى۱۶، تلاش‏هاى دبیر کل سازمان ملل، اجلاس اتحادیه اروپا در بروکسل، نشست اضطرارى گروه تماس سازمان کنفرانس اسلامى به ریاست جمهورى اسلامى ایران و غیر آن.

مجموعه فعل و انفعالات مزبور حاکى از نگرانى کشورها و دولت‏هاى جهان است. گسترش جنگ به آلبانى۱۷ و مقدونیه و تداوم بحران مى‏تواند منجر به رویارویى بین المللى و تشکیل موازنه‏هاى استراتژیک و بروز خطر جنگ فراگیر جهانى شود. به ویژه این‏که تنها سازمان بین المللى مسؤول حفظ صلح بین‏المللى؛ یعنى سازمان ملل، به نظر مى‏رسد کارآیى خود را در حلّ این بحران از دست داده و مى‏دهد، و مکانیزم کنترل کننده رفتار منازعانه قدرت‏هاى درگیر لازم است که در غیبت نهاد قدرتمند و صلاحیت دارى چون سازمان ملل بعید است پدیدار شود و در صورت تداوم بحران و گسترش جغرافیایى آن، شوراى امنیّت سازمان ملل فاقد کارآیى خواهد شد زیرا بین اعضاى اصلى و دائمى آن خطر اختلاف وجود دارد.

پى نوشت‏ها:

۱ ) The world Almanac 1997 , New jersi , U.S.A , 1997, P.836.

۲ ) Ibid, P.836.

۳ ) Ibid.

۴ ) Ibid.

۵) رئیس جمهور امریکا، کلینتون، مخالفت خود را با استقلال کوزوو و تشکیل دولت مستقل اعلام داشت و دلیل آن را نداشتن عوامل و پیش نیازهاى لازم و نیز تهدید کشورهاى همسایه آن دانست. (اخبار ساعت ۱۴ سیماو ۹/۳۰ صداى جمهورى اسلامى ایران، جمعه۱۳۷۸ / ۱ / ۲۷).

۶ ) The New Dimension of power, Foreign Affairs, March and April 1999.

۷) سیماى جمهورى اسلامى ایران، سه شنبه ۱۳۷۸/۱/۲۴ برنامه خبر ساعت ۲۱٫

۸) همان، یک شنبه ۱۳۷۸/۱/۲۲ برنامه خبر ساعت ۲۱؛ دو شنبه ۱۳۷۸/۱/۲۴ برنامه خبر ساعت ۷ صبح.

۹) سه شنبه ۱۳۷۸/۱/۲۴ برنامه خبر ساعت ۲۱٫

۱۰) همان، پنج شنبه ۱۳۷۸/۱/۱۹ برنامه خبر ساعت ۲۱٫

۱۱) همان، جمعه ۱۳۷۸/۱/۲۰ برنامه خبر ساعت ۱۴ بعدازظهر.

۱۲) همان، جمعه۱۳۷۸/۱/۲۰ برنامه خبر ساعت ۲۱٫

۱۳) همان جمه ۱۳۷۸/۱/۲۰ برنامه خبر ساعت ۱۴٫

۱۴) روزنامه همشهرى مورّخ ۱۳۷۸ / ۱ / ۲۱ شماره ۱۸۰۰، ص۱۵٫

۱۵) همان.

۱۶) روزنامه همشهرى مورّخ ۱۳۷۸ / ۱ / ۲۲ شماره ۱۸۰۱، ص۱۵٫

۱۷) سیماى جمهورى اسلامى ایران، سه‏شنبه ۱۳۷۸/۱/۲۴، برنامه خبر ساعت ۲۱٫

××××

یادآورى:

اخبار رادیو و تلویزیون چون در دسترس مکتوب قرار ندارد، چندان سند دقیقى نیست.

 

30دسامبر/16

ماهیت و عوامل انقلاب اسلامى ایران و شرط تداوم آن از منظر استاد شهید مطهرى(ره)

رضا باقى زاده

 

مقدمه

از جمله پدیده‌هاى شگفت انگیز قرن حاضر وقوع انقلاب اسلامى ایران است انقلابى که ثمره آن نابودى حکومت ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهى و قطع دخالت اجانب در سرنوشت کشور و به دنبال آن تشکیل حکومت اسلامى به رهبرى امام خمینى(ره) بود.

با توجه به اهمیت آن ضرورت دارد که گذشته و آینده آن را مورد بررسى قرار دهیم. در این راستا کنکاش درباره دو موضوع حائز اهمیت است یکى ماهیت و عوامل انقلاب اسلامى ایران و دیگر شرائط حفظ و تداوم انقلاب.

از آن جایى که استاد شهید مرتضى مطهرى در مسائل گوناگون فکرى صاحب نظر بودند و اندیشه‏هاى او راهگشاى مشکلات فکرى جامعه اسلامى ما مى‏باشد همان گونه که حضرت امام رضوان الله تعالى علیه فرمودند: “او با قلمى روان و فکرى توانا در تحلیل مسائل اسلامى و توضیح حقایق فلسفى، با زبان مردم و بى‏قلق و اضطراب، به تعلیم و تربیت جامعه پرداخت. آثار قلم و زبان او بى‏استثنا آموزنده و روانبخش است”۱ و مقام معظم رهبرى لزوم استفاده از اندیشه‏هاى استاد را مورد تأکید قرار داده تا جایى که آثارآن بزرگوار را مبناى فکرى نظام جمهورى اسلامى ایران مى‏داند جا دارد در مورد انقلاب اسلامى ایران هم مرورى کنیم به آثار پربرکتى که آن بزرگوار از خود به یادگار گذاشته است. از این رو در این مقاله برآنیم تا ماهیت و عوامل انقلاب اسلامى ایران و شرط تداوم آن را از دیدگاه استاد شهید مطهرى بررسى کنیم. اما قبل از شروع بحث ذکر دو نکته خالى از فایده نیست.

 

نکته اول: انقلاب یعنى چه؟

کنکاش و بررسى درباره هر موضوعى ابتدا مى‏طلبد که تعریفى از آن ارائه دهیم از این رو این بحث را با تعریفى از انقلاب پى مى‏گیریم:

در تعریف انقلاب گفته‏اند: “انقلاب دگرگونى بنیادى در همه زمینه‏هاى اجتماعى، اخلاقى، اقتصادى، حقوقى و بویژه سیاسى است نسبت به آن چه پیش از انقلاب استوار و پابرجا بوده است و این دگرگونى‏ها همیشه با سرنگونى نظام سیاسى حاکم پیش مى‏آید و کمتر با آرامش همراه بوده و اغلب با کارهاى خشونت‏آمیز و ویرانگى و خونریزى‏ها همگام مى‏باشد.۲

استاد شهید مطهرى در تعریف انقلاب مى‏گوید: “انقلاب عبارت است از طغیان و عصیان مردم یک ناحیه و یا یک سرزمین علیه نظم حاکم موجود براى ایجاد نظمى مطلوب.۳

از این رو ایشان ریشه انقلاب را دو چیز مى‏داند: ۱- نارضایى و خشم از وضع موجود ۲- آرمان یک وضع مطلوب چه این که در هر انقلابى نفى و اثبات وجود دارد نفى وضع موجود و اثبات وضعیت مطلوب.

شاید برخى گمان کنند که کودتا نیز نوعى انقلاب است در حالى که استاد براى دفع این توهم مى‏گوید: “فرق انقلاب با کودتا این است که انقلاب ماهیت مردمى دارد به خلاف کودتا که یک اقلیت مسلح و مجهز به نیرو در مقابل حاکمیت قیام مى‏کند و وضع موجود را به هم مى‏زند.”۴

 

نکته دوم: ماهیت و عوامل انقلاب‌ها

از جمله سؤالات در مورد انقلاب‌ها این است که ماهیت و عوامل آن‌ها چیست؟ آیا انقلاب‌ها ریشه مادى دارند یا ممکن است برخى از آن‌ها خصلت انسانى نیز داشته باشند. در این باره چند نظریه وجود دارد:

عده‏اى معتقدند که همه انقلاب‏هاى اجتماعى عالم اگرچه در ظاهر ممکن است شکل‏هاى متفاوتى داشته باشد ولى روح و ماهیتشان یکى است و آن اقتصادى و مادى است به عبارت دیگر تمام انقلابها در واقع انقلاب‏هاى محرومان است علیه برخوردارها.

گروه دیگر بر این باورند که همه انقلاب‌ها ریشه مادى صرف ندارند. البته ممکن است ریشه پاره‏اى از انقلاب‏ها دو قطبى شدن جامعه از نظر اقتصادى و مادى باشد یک شاهد مثال در این مورد تعبیر حضرت امیر(ع) در خطبه‏اى که به مناسبت آغاز خلافت ایراد فرمود امام(ع) در این خطبه از سیرى و اشباع ظالم و گرسنه ماندن مظلوم نام مى‏برد یعنى دو قطبى شدن جامعه و تقسیم آن به معدودى افراد سیر و کثیرى افراد گرسنه.

ولى تقسیم جامعه از نظر اجتماعى و اقتصادى به دو قطب محروم و مرفه شرط ضرورى پیدایش انقلاب نیست. بسا ممکن است انقلابى خصلت انسانى محض داشته باشد و موقعى مى‏تواند انسانى باشد که ماهیتى آزادیخواهانه و ماهیتى سیاسى داشته باشد نه ماهیتى اقتصادى۵ شهید مطهرى براى انقلاب‏ها علاوه بر دو نوع ماهیتى که ذکر شد ماهیتى دیگر قائل است آن جا که مى‏گوید: “انقلاب مى‏تواند علاوه بر دو نوع ماهیت (مادى – خصلت انسانى محض) ماهیتى اعتقادى و ایدئولوژیک داشته باشد بدین معنا که مردمى که به یک مکتب ایمان و اعتقاد دارند و به ارزش‏هاى معنوى آن مکتب به شدت وابسته هستند وقتى مکتب خود را در معرض آسیب مى‏بینند و وقتى آن را آماج حمله‏هاى بنیان برافکن مى‏بینند خشمگین و ناراضى از آسیب‏هایى که بر پیکر مکتب وارد شده و در آرمان برقرارى مکتب به طور کامل و بى‏نقص دست به قیام مى‏زنند. انقلاب این مردم ربطى به سیر و گرسنه بودن شکمشان و یا ارتباطى با داشتن و یا نداشتن آزادى سیاسى ندارد.”۶

استاد با توجه به مطالب بالا عوامل ایجاد انقلاب را به سه دسته زیر تقسیم‏بندى مى‏کند:

۱- اقتصادى و مادى

که بالطبع آرمان چنین قیامى رسیدن به جامعه‏اى است که در آن از این شکاف‏هاى طبقاتى اثرى نباشد.

۲- وجود خصلت آزادیخواهانه در بشر.

انقلاب فرانسه به عنوان مثال از این نوع انقلاب‏هاست که مردم بیدار شده بودند و براى کسب آزادى انقلاب کردند.

۳- آرمانخواهى و عقیده طلبى

که انقلاب‏ها به اصطلاح ایدئولوژیک جنگ عقایدند.۷

 

ماهیت و عوامل انقلاب اسلامى ایران

انقلاب و نهضت ما با این پرسش روبروست که اساساً چه ماهیتى دارد؟ از بین آن ماهیت‏هاو عواملى که براى انقلاب‏ها ذکر کردیم انقلاب ما بر کدام یک از آنها تطبیق مى‏کند؟ آیا ماهیت طبقاتى دارد؟ یا ماهیت لیبرالیستى دارد؟ یا این که ماهیت ایدئولوژیکى و اعتقادى و اسلامى دارد؟ در این باره نیز چند نظریه وجود دارد.

عده‏اى که معتقدند همه انقلابها ماهیت مادى و طبقاتى دارد مى‏گویند: انقلاب ایران قیام محرومین علیه مرفهان بوده است.

عده اى دیگر که خود را مسلمان مى‏دانند و شبیه این دسته مى‏اندیشند سعى مى‏کنند به قضیه رنگ اسلامى بزنند مى‏گویند به حکم آیه “و نرید ان نمنّ على الّذین استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین…”۸ اسلام هم تاریخ را بر اساس دو قطبى شدن جامعه‏ها و جنگ استضعاف شده و پیروزى استضعاف شده بر استضعاف‏گر تفسیر مى‏کند.

استاد شهید در این جا به نکته‏اى اشاره مى‏کند که این گروه از آن غافل شده‏اند و آن نکته این است که “اسلام جهت‏گیرى نهضت‏هاى الهى را به سوى مستضعفان مى‏داند اما خواستگاه هر نهضت و انقلاب را صرفاً مستضعفان نمى‏داند اسلام نهضت پیامبران را به سود محرومان مى‏داند اما آن را منحصراً به دوش محرومان نمى‏داند. عدم درک این تفاوت منشأ بسیارى از اشتباهات شده است.”۹

این که چه عواملى در پیروزى انقلاب ما نقش داشت گروهى معتقد به تفسیر تک عاملى هستند در میان این گروه سه نظر مختلف وجود دارد عده‏اى عامل اقتصادى و مادى و عده‏اى آزادیخواهى و عده‏اى دیگر اعتقادى و معنوى.

اما گروه دیگر معتقدند که در تکوین و ایجاد این انقلاب هر سه عامل به صورت مستقل دخالت داشته‏اند.

استاد مى‏فرماید: “در کنار این نظرات نظر دیگرى وجود دارد که خود ما موافق آن هستیم و آن این که : انقلاب ایران به اعتراف بسیارى یک انقلاب مخصوص به خود است یعنى براى آن نظیرى در دنیا نمى‏توان پیدا کرد از نظر ما این انقلاب، اسلامى بوده است اما مقصود از اسلام تنها همان معنویتى که در ادیان به طور کلى و از جمله در اسلام وجود دارد نیست. و هم چنین اسلامى بودن فقط به معناى رواج مناسک مذهبى و آزاد بودن انجام عبادات و آداب شرعى نیست.

راز موفقیت نهضت ما نیز در این بوده است که نه تنها به عامل معنویت تکیه داشته است بلکه آن دو عامل دیگر – مادى و سیاسى – را نیز با اسلامى کردن محتواى آنها در خود قرار داده است به عنوان مثال مبارزه براى پرکردن شکاف‏هاى طبقاتى از تعالیم اساسى اسلام محسوب مى‏شود اما این مبارزه با معنویتى عمیق توأم و همراه است از سوى دیگر روح آزادى‏خواهى و حرمت در تمام دستورات اسلامى به چشم مى‏خورد. تقریباً از سنه بیست به بعد در ایران به وسیله یک عده از اسلام شناسان خوب و واقعى به مردم گفته شد که اسلام دین عدالت است اسلام با تبعیض‏هاى طبقاتى مخالف است. اسلام دین حریت و آزادى است و سایر خصوصیات اسلام را بیان کردند لذا رنگ اسلامى به خود گرفت و در ذهن مردم جایگزین شد. درست به دلیل جایگزینى این مفاهیم در ذهن توده بود که نهضت اخیر ما نهضتى شامل و همه‏گیر شد نهضت مشروطه یک نهضت شهرى بود نه روستایى اما در این نهضت، شهرى، روستایى، محروم و ثروتمند، کارگر و کشاورز، بازارى و غیر بازارى، روشنفکر و عامى، همه و همه شرکت کرده بودند و این به دلیل اسلامى بودن نهضت است.

موفقیت دیگر نهضت ما از بین بردن خودباختگى ملت ما در برابر غرب و شرق بود توانست به ملت بگوید که شما خود یک مکتب مستقل دارید مى‏توانید بر روى پاى خود بایستید و تنها به خود اتکا داشته باشید.”۱۰

چگونه مى‏توان ثابت کرد که انقلاب ما اسلامى بوده و هویت دیگرى نداشته است؟ یکى از راههاى شناخت انقلاب، بررسى کیفیت رهبرى آن انقلاب و نهضت است شهید مطهرى براى این که ثابت کند انقلاب ما اسلامى است از همین راه وارد شده است مى‏گوید:

امام خمینى که رهبرى نهضت را به عهده داشت رمز موفقیتش این بود که – علاوه بر خصوصیات فردى از قبیل شجاعت، صداقت، قاطعیت، روشن‏بینى و… که داشت – مبارزه را در قالب مفاهیم اسلامى به پیش برد. ایشان با ظلم مبارزه کرد ولى مبارزه با ظلم را با معیارهاى اسلامى مطرح کرد به عنوان مثال از طریق القاى این فکر که یک مسلمان نباید زیر بار ظلم برود.

از جمله اقدامات اساسى این رهبر، مخالفت جدى و دامنه‏دار با جدایى دین از سیاست بود البته شاید فضل تقدم در ین زمینه با سید جمال باشد. بنابراین با بررسى مسأله رهبرى و کیفیت و نحوه آن و با در نظر گرفتن این که در میان افراد زیادى که صلاحیت رهبرى داشتند کدام رهبر را انتخاب کردند و با بررسى و تحلیل مسیرى که این رهبر طى کرد و اهرم‏هایى که روى آن تکیه نمود و منطقى که به کار برد به این نتیجه روشن و آشکار مى‏رسیم که نهضت ما واقعاً یک نهضت اسلامى بوده است.۱۱

 

شرط تداوم انقلاب اسلامى ایران

برخى بر این باورند که خواست خدا بر این قرار گرفته که انقلاب تداوم پیدا خواهد کرد. در حالى که حفظ و تداوم انقلاب در گرو شرایطى است که در این جا به برخى از آن شرایط اشاره مى‏کنیم.

 

اول: اجراى عدالت در جامعه

از جمله شرایطى که تداوم انقلاب اسلامى ما در گرو آن است اجراى عدالت است و مسؤولین در این باره وظیفه سنگین‏ترى را به عهده دارند عدالتى که در یک روایت على(ع) آن را سر ایمان تشبیه کرده است آن جا که مى‏فرماید: “العدل رأس الایمان”۱۲ یعنى اگر ایمان را به سر تشبیه کنیم عدالت مانند سر آن پیکر است که اگر سر نباشد پیکر مرده است.

نقش عدالت تا آن پایه است که مایه قوام و موجودیت حکومت‏ها از جمله حکومت اسلامى ماست چه این که اگر در جامعه‏اى عدالت جارى نشد و حاکمان اسلامى سرلوحه کار خود را عدالت قرار ندهند در نتیجه ظلم در جامعه گسترانده شد بى‏گمان چنین حکومتى به فنا و نابودى کشیده خواهد شد. پیامبر اسلام(ص) در این باره فرمود: “حکومت‏ها ممکن است کافر باشند و دوام یابند و اما اگر ظالم باشند دوام نخواهند یافت.”۱۳

شهید مطهرى درباره اجراى عدالت در جامعه مى‏فرماید:

“در دولت اسلامى نباید به هیچ وجه ظلم و اجحافى به کسى بشود. از نظر منطق اسلام حتى اگرکسى هزاران نفر را کشته باشد و مجازات صد بار اعدام هم براى او کم باشد باز هم حقوقى دارد که آنها باید رعایت شوند در این زمینه ما بهترین سرمشق‏ها را از مکتب على(ع) مى‏آموزیم شما رفتار حضرت را با قاتلش ببینید دنیایى از انسانیت، رأفت و محبت در آن وجود دارد در مدتى که ابن ملجم در خانه حضرت اسیر بود کوچکترین بدرفتارى نسبت به او نشد حتى حضرت غذاى خود را براى زندانى فرستاد و سفارش کرد که مبادا زندانى گرسنه بماند. این چنین عدلى باید براى همه ما سرمشق باشد بى‏تردید وجود چنین ارزش‏هاست که مکتب را در طول هزار و چهارصد سال حفظ کرده و آن را شاداب و با طراوت نگاه داشته است.”۱۴

یکى از متفکران اسلامى در این باره چنین مى‏گوید:

“دو نشانه مهم براى شناخت جامعه اسلامى وجود دارد و آن دو نماز است و عدالت اگر در جامعه‏اى نماز در زندگى به وجه عام وجود نداشته باشد، بانگ اذان فروافتد، و مسجد و جماعت نباشد آن جامعه اسلامى نیست هم‏چنین عدالت اگر در جامعه حضور نداشته باشد و آثار عدالت در جامعه و شؤون حیاتى و اقتصادى و معیشتى افراد و خانواده‏ها “در همه قشرها” دیده نشود و در سیاست و مدیریت و قانون گذارى و قضاوت و برنامه‏ریزى و اجرا و در برخوردها و برخوردارى‏ها عدالت ملاک نباشد و در مسکن و بهداشت و تحصیل و کار و سفر و استراحت اصل عدالت اجرا نشود و امکانات در این زمینه‏ها در میان مردم تقسیم نگردد و مردم همه از شرایط و امکانات تزکیه و تعلیم (که هدف اصلى قرآن کریم است) برخوردار نباشند و تبعیض و تفاوت بیداد کند و… به یقین چنین جامعه‏اى اسلامى نیست.”۱۵

اجراى عدالت آثارى دارد که از جمله آن از بین رفتن فقر است چه این که فقر یکى از چیزهایى است که دوام انقلاب را تهدید مى‏کند. امام صادق(ع) مى‏فرماید: “ان الناس یستفنون اذا عدل بینهم”۱۶ به درستى که مردم اگر عدالتى در میان باشد همه بى‏نیاز خواهند گشت.”

رهبر معظم انقلاب حضرت آیه الله العظمى خامنه‏اى مى‏فرماید:

“مادامى که نتوانیم عدالت اسلامى را در کشور پیاده کنیم شاهد چهره کریه فقر در بخشى از جامعه خواهیم بود.”۱۷

 

دوم: احترام به آزادى‌ها

یکى از چیزهایى که نقش بسزایى در تداوم انقلاب اسلامى دارد احترام به آزادى‏هاست یعنى همه مردم در محدوده شرع و قانون آزاد بوده و فعالیت داشته باشند و از هیچ چیزى جز شرع و قانون هراسى نداشته باشند البته همه باید اصولى که در شرع و قانون مشخص شده بپذیرند و به آن احترام بگذارند.

شهید بزرگوار درباره اهمیت این اصل مى‏گوید:

“وظیفه حتمى همگى ما این است که به آزادى‌ها به معنى واقعى کلمه احترام بگذاریم زیرا اگر بنا شود حکومت جمهورى اسلامى زمینه اختناق را به وجود بیاورد قطعاً شکست خواهد خورد، چه این که اسلام دین آزادى است دینى که مروج آزادى براى همه افراد جامعه است در سوره دهر مى‏خوانیم: “انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً”۱۸ البته آزادى به معناى معقول هر کس مى‏باید فکر و بیان و قلمش آزاد باشد و تنها در چنین صورتى است که انقلاب اسلامى ما راه صحیح پیروزى را ادامه خواهد داد.”۱۹

ایشان در ادامه راه رشد اسلام را برخورد آراء و عقاید مى‏داند آن جا که مى‏فرماید: “اگر در جامعه ما محیط آزاد برخورد آراء و عقاید به وجود بیاید به طورى که صاحبان افکار مختلف بتوانند حرفهایشان را مطرح کنند و ما هم در مقابل آراء و نظرات خودمان را مطرح کنیم تنها در چنین زمینه سالمى خواهد بود که اسلام هرچه بیشتر رشد مى‏کند.”۲۰

آن گاه به خاطره‏اى اشاره مى‏کنند که آموزنده مى‏باشد مى‏گوید:

“چند سال پیش در دانشکده الهیات یکى از اساتید ماتریالیست بود به طور مرتب سر کلاس‏ها تبلیغات ماتریالیستى و ضد اسلامى مى‏کرد دانشجویان به این عمل اعتراض کردند و کم کم نوعى تشنج در دانشکده ایجاد شد من نامه‏اى به طور رسمى به دانشکده نوشتم و توضیح دادم که به عقیده من لازم است در همین جا که دانشکده الهیات است یک کرسى ماتریالیسم دیالکتیک تأسیس شود و استادى هم که وارد در این مسائل باشد و به ماتریالیسم دیالکتیک معتقد باشد تدریس این درس را عهده‏دار شود. این طریق صحیح برخورد با مسأله است و من با آن موافقم. اما این‏که فردى پنهانى و به صورت اغوا و اغفال بخواهد دانشجویان ساده و کم مطالعه را تحت تأثیر قرار دهد و برایشان تبلیغ کند این قابل قبول نیست بعد من به همان شخص هم چند بار پیشنهاد کردم که شما به عوض آن‏که حرفهایت را با چند دانشجوى بى‏اطلاع در میان بگذارى آنها را با من در میان بگذار و اگر هم مایل باشى مى‏توانیم این کار را در حضور دانشجویان انجام دهیم و به اصطلاح نوعى مناظره داشته باشیم حتى به او گفتم با این‏که من حاضر نیستم به هیچ قیمتى در رادیو صحبت کنم و یا در تلویزیون ظاهر شوم (این مربوط به حکومت طاغوت است) ولى براى این کار حاضرم در رادیو و یا تلویزیون با شما مناظره کنم… و به اعتقاد من تنها طریق درست برخورد با افکار مخالف همین است و الا اگر جلوى فکر را بخواهیم بگیریم اسلام و جمهورى اسلامى را شکست داده‏ایم.”۲۱

از این مطالب عالى که استاد شهید بیان نمودند و به آن سخت پاى‏بند بودند دو نکته مى‏شود استفاده کرد:

اول این‏که وقتى ایشان در مورد یک استاد مبلغ ماتریالیست اعتقاد دارد باید حرفهایش را بزند استفاده مى‏کنیم که امروز کسانى که افکارى غیر از فکر ما دارند نیز باید فرصتى پیدا کنند تا آراء و عقایدشان را در محیطى آرام بیان نمایند و نباید آنان را از نوشتن و سخن گفتن منع کنیم چه این‏که آن‏گونه که استاد اعلام آمادگى مى‏کند با استاد ماتریالیست مناظره کند و برایش مهم نیست در جمع دانشجویان باشد یا در رادیو و تلویزیون امروز هم باید کسانى این را اعلام آمادگى نمایند در شرایطى آماده براى طرفین با دگراندیشان مناظره کنند نه این‏که آن‏ها را از اظهار نظر منع کنیم.

دوم این‏که طبق نظر شهید مطهرى آن‏ها هم نباید صحبت‌هایشان را در هر جا و براى هر کس بگویند بلکه باید در جایى شبهه‏ها را بیان نمایند که دیگران هم فرصت پاسخگویى به آن‏ها را داشته باشند.

 

سوم: پیشگیرى از آفات انقلاب

هر پدیده‏اى در معرض آفت‏زدگى مى‏باشد و انقلاب نیز این‏گونه است از این رو جا دارد که در این رابطه تحقیق شده و آفت‏هایى که در کمین انقلاب اسلامى هست شناسایى و شناسانده شود تا از بروز هر آفتى جلوگیرى گردد. اگر ما در این زمینه موفق شویم به یقین مى‏توانیم اذعان کنیم که یکى از شرایط حفظ و تداوم انقلاب را فراهم آورده‏ایم. این‏که چگونه باید به آن‏ها پى ببریم در جواب باید گفت مراجعه به آراء و افکار متفکران و اندیشمندان اسلامى از جمله شهید مطهرى ما را به انواع آفت‏هایى که انقلاب را تهدید مى‏کند رهنمون مى‏سازد.

اما مهم‏تر این‏که مسؤول جلوگیرى آفات کیست؟

در یک کلام همه مسؤول هستند همه کسانى که به اعتلاى انقلاب اسلامى دل بسته‏اند و براى سربلندى آن تلاش مى‏کنند وظیفه دارند در حد توان خود براى جلوگیرى آن آفات اقدام نمایند اما در این زمینه مسئولین نظام خصوصاً رهبرى انقلاب نقش مهم‏ترى را ایفا مى‏کنند.

استاد شهید مطهرى در این باره مى‏گوید:

“وظیفه رهبرى نهضت است که از آفت زدگى پیشگیرى نماید و اگر احیاناً آفت نفوذ کرد با وسایلى که در اختیار دارد و یا باید در اختیار بگیرد آفت زدایى نماید.”۲۲

ایشان معتقد است عدم دخالت رهبرى در این زمینه باعث عقیم شدن نهضت است آن جا که مى‏گوید: “اگر رهبرى یک نهضت به آفت‏ها توجه نداشته باشد یا در آفت زدایى سهل‏انگارى نماید قطعاً آن نهضت عقیم یا تبدیل به ضد خود خواهد شد و اثر معکوس خواهد بخشید.”۲۳

در این جا مى‏پردازیم به برخى از آفت‏هایى که شهید مطهرى متذکر شده‏اند:

 

۱- نفوذ اندیشه‏هاى بیگانه

استاد نفوذ اندیشه‏هاى بیگانه را از دو طریق بیان مى‏کند:

الف: از طریق دشمنان

ایشان در این زمینه مى‏گوید: “هنگامى که یک نهضت اجتماعى اوج مى‏گیرد و جاذبه پیدا مى‏کند و مکتب‏هاى دیگر را تحت‏الشعاع قرار مى‏دهد پیروان مکتب‏هاى دیگر براى رخنه کردن در آن مکتب و پوسانیدن آن از درون، اندیشه‏هاى بیگانه را که با روح آن مکتب مغایر است وارد آن مکتب مى‏کنند و آن را از اثر مى‏اندازند یا کم اثر مى‏کنند آن گاه به عنوان مثال وارد کردن اسرائیلیات و مجوسیات و… را در صدر اسلام با مارک اسلام در حدیث و تفسیر و افکار و اندیشه‏هاى مسلمانان را یاد مى‏کند.”۲۴

ب: از طریق دوستان و پیروان

در این باره استاد مى‏گوید: گاهى پیروان خود مکتب به علت ناآشنایى درست با مکتب مجذوب یک سلسله نظرات و اندیشه‏هاى بیگانه مى‏گردند و آگاهانه یا ناآگاهانه رنگ مکتب مى‏دهند و عرضه مى‏نمایند. به عنوان مثال کسانى که در صدر اسلام جذب فلسفه یونانى و آداب و رسوم ایرانى و… شده بودند و آن‏ها را وارد اندیشه‏هاى اسلامى کردند.”۲۵

آن گاه در مورد انقلاب و نهضت خودمان مى‏گوید:

“وابستگان به مکتب‏هاى دیگر بالخصوص مکتب‏هاى ماتریالیستى اندیشه‏هاى بیگانه را با مارک اسلامى عرضه مى‏دارند و هم افرادى مسلمان اما ناآشنا به معارف اسلامى و شیفته مکتب‏هاى بیگانه به نام اسلام اخلاق، فلسفه تاریخ و فلسفه دین و… مى‏نویسند.”۲۶ امروز هم بعد از این‏که حدود ۲۰ سال از انقلاب ما مى‏گذرد همین خطر یعنى نفوذ اندیشه‏هاى بیگانه به شکلى دیگر انقلاب ما را تهدید مى‏کند. امروز اگرچه از طرفداران مکتب‏هاى ماتریالیستى به ظاهر خبرى نیست اما عده‏اى دیگر با چهره‏هایى نو مشغول هستند تا اندیشه‏هاى غربى را به‏گونه‏اى در بین جوانان کشور رواج دهند و این خطر بزرگى براى انقلاب است که اگر جلوگیرى نشود ارزش‏هاى اسلامى را به صورت جدى تهدید مى‏کند.

اما چه باید کرد؟ به عبارت دیگر راه جلوگیرى از آن چیست؟

برخى بر این باورند که باید از راه منع و تحریم وارد بشویم کتاب‏ها و مطبوعات را کنترل کنیم و کسانى که دگراندیش هستند آنان را از ورود به مراکز فرهنگى خصوصاً دانشگاه و در عرصه مطبوعات جلوگیرى کنیم و به مردم خصوصاً جوانان اعلام کنیم که حق ندارند هر مطلبى را بخوانند و از هر کس سخن بشنوند.

در حالى که با پیشرفت علم و تکنولوژى این راه اولاً امکان ندارد و ثانیاً مگر مى‏شود کسانى که تشنه فراگیرى معارف اسلامى هستند از نوشیدن آن به عذر این‏که دیگران آن را آلوده کرده‏اند منع کرد. شهید مطهرى نیز راه مبارزه با این خطر و آفت را تحریم و منع نمى‏داند ایشان مى‏گوید: “ما مسؤول هستیم ما به قدر کافى در زمینه‏هاى مختلف اسلامى کتاب به زبان روز عرضه نکرده‏ایم. اگر ما به قدر کافى آب زلال و گوارا عرضه کرده بودیم به سراغ آب‏هاى آلوده نمى‏رفتند. راه مبارزه، عرضه داشتن صحیح این مکتب در همه زمینه‏ها با زبان روز است.”۲۷

در ادامه استاد مسؤولیت اصلى این کار را با حوزه‏هاى علمیه مى‏داند مى‏گوید: “حوزه‏هاى علمیه باید کارهاى علمى و فکرى خود را دو برابر کنند باید بدانند اشتغال منحصر به فقه و اصول رسمى جوابگوى مشکلات نسل معاصر نیست.”۲۸

۲- تجددگرایى افراطى

استاد مطهرى درباره این آفت مى‏گوید: “برخى آن چنان عوام‏زده هستند که تنها معیارشان سلیقه عوام است که گذشته‏گراست و به حال و آینده کارى ندارد برخى که به مسائل روز توجه دارند و درباره آینده مى‏اندیشند متأسفانه از اسلام مایه مى‏گذارند سلیقه روز را معیار قرار مى‏دهند مثلاً مى‏گویند مهر نباید باشد چون زمان نمى‏پسندد، تعدد زوجات یادگار عهد بردگى زن است و…”۲۹

متأسفانه امروز هم شاهد این دو طرز تفکر هستیم در حالى که اسلام طرفدار اعتدال است و در مورد مسائل اسلامى باید مجتهدین آگاه به زمان اظهار نظر بکنند نه این‏که هر کس بیاید درباره مسائل اسلامى سخن بگوید.

۳- ناتمام گذاشتن

استاد شهید یکى از نقیصه‏هاى نهضت‏هاى اسلامى در صد ساله اخیر را در کناره‏گیرى روحانیت از رهبرى مى‏داند و معتقداست که روحانیت نهضت‏ها را تا مرحله پیروزى بر خصم ادامه داده و بعد از پیروزى کنار رفته لذا نتیجه زحمات آنان را دیگران احیاناً دشمنان برده‏اند آن گاه انقلاب عراق و انقلاب مشروطیت در ایران را مثال مى‏زند”۳۰

در انقلاب ما هم هیچ کس منکر نیست که روحانیت نقش اساسى را در پیروزى آن داشته است حضرت امام خمینى(ره) در این باره مى‏فرماید: “اسلام منهاى روحانیت یعنى هیچ و اصلاً روحانیون بودند که انقلاب اسلامى را شروع کردند و هر چیز کارشناس لازم دارد و کارشناس اسلام هم روحانیون هستند.”۳۱

و به یقین باید گفت آینده هم این نهضت نیاز به روحانیت دارد که اگر روحانیت از صحنه کنار رود به یقین انقلاب ما منحرف خواهد شد.

استاد در این باره مى‏گوید:

“انقلاب ایران اگر در آینده بخواهد به نتیجه برسد و هم چنان پیروزمندانه به پیش برود مى‏باید باز هم روى دوش روحانیون و روحانیت قرار داشته باشد اگر این پرچمدارى از دست روحانیت گرفته شود و به دست به اصطلاح روشنفکران بیفتد یک قرن که هیچ یک نسل بگذرد اسلام به کلى مسخ مى‏شود زیرا حاصل فرهنگ اصیل اسلامى در نهایت باز هم همین گروه روحانیون متعهد هستند.”۳۲

البته این تأکید استاد به حضور روحانیون در صحنه‏هاى انقلاب به آن معنا نیست که روحانیت تحت هر شرایطى مفید هستند بلکه خود ایشان در جاهاى مختلفى تصریح دارند نظام روحانیت باید اصلاح گردد.

ایشان مى‏گوید: “لازم است روحانیت را اصلاح کرد نه این‏که آن را از بین برد ثابت نگاه داشتن سازمان روحانیت در وضع فعلى نیز به انقراض آن منتهى خواهد شد این مطلب را حدود ده سال است که بارها و بارها تکرار کرده‏ام و گفته‏ام که روحانیت یک درخت آفت زده است و باید با آفت‏هایش مبارزه کرد…”۳۳

۴- رخنه فرصت طلبان

استاد مطهرى رخنه و نفوذ افراد فرصت طلب در درون یک نهضت را از آفت‏هاى بزرگ هر نهضت مى‏داند و وظیفه بزرگ رهبران اصلى نهضت را سد نمودن راه نفوذ و رخنه آن‏ها مى‏داند ایشان مى‏گوید:

“هر نهضت مادام که مراحل دشوار اولیه را طى مى‏کند سنگینى‏اش بر دوش افراد مؤمن مخلص فداکار است اما همین که به بار نشست یا لااقل نشانه‏هاى باردادن آشکار گشت و شکوفه‏هاى درخت هویدا شد سر و کله افراد فرصت طلب پیدا مى‏شود و روز به روز که از دشوارى‏ها کاسته مى‏شود و موعد چیدن ثمر نزدیک‏تر مى‏گردد فرصت طلبان محکم‏تر و پرشورتر پاى عَلَم نهضت سینه مى‏زنند تا آن جا که تدریجاً انقلابیون مؤمن و فداکاران اولیه را از میدان به در مى‏کنند. این جریان تا آن جا کلیت پیدا کرده که مى‏گویند “انقلاب فرزند خور است” گوئى خاصیت انقلاب این است که همین که به نتیجه رسید فرزندان خود را یک یک نابود مى‏سازد. ولى انقلاب فرزند خور نیست غفلت از نفوذ و رخنه فرصت طلبان است که فاجعه به بار مى‏آورد در صدر اسلام در دوره عثمان فرصت طلبان جاى شخصیت‏هاى مؤمن به اسلام را گرفتند “طرید”ها وزیر شدند و کعب الاحبارها مشاور و اما ابوذرها و عمارها به تبعیدگاه فرستاده شدند و یا در زیر لگد مچاله شدند!!”۳۴

پى نوشت‏ها:

۱) صحیفه نور، ج۱۴، ص۲۰۸٫

۲) مبانى سیاست، تألیف دکتر عبدالمجید ابوالمحمد، ص۳۶۴٫

۳) پیرامون انقلاب اسلامى، ص۲۹٫

۴) همان.

۵) پیرامون انقلاب اسلامى، ص۳۱ الى ۳۳٫

۶) همان، ص۳۳ و ۳۴٫

۷) پیرامون انقلاب اسلامى، ص۳۴ الى ۳۵٫

۸) قصص ، آیه۵٫

۹) پیرامون انقلاب اسلامى، ص۳۷٫

۱۰) پیرامون انقلاب اسلامى، از ص۴۰ الى ص۴۵ با تلخیص.

۱۱) همان، ص۵۱ و ۵۲٫

۱۲) غررالحکم ، ص۳۹٫

۱۳) تفسیر نمونه، ج۶، ص۳۰۲٫

۱۴) پیرامون انقلاب اسلامى، از ص۵۹ الى ص۶۱ با تلخیص.

۱۵) قیام جاودانه، محمد رضا حکیمى، ص۱۹۶ با تلخیص.

۱۶) کافى، ج۳، ص۵۶۸٫

۱۷) هفته نامه پیام دانشجو شنبه ۷۵/۷/۲۱٫

۱۸) انسان (۷۶) آیه۲٫

۱۹) پیرامون انقلاب اسلامى، ازص۶۲ با تلخیص.

۲۰) همان، ص۶۳٫

۲۱) پیرامون انقلاب اسلامى، ازص۶۳و ۶۴ با تلخیص.

۲۲) همان.

۲۳) نهضت‏هاى اسلامى در صد ساله اخیر، ص۸۹٫

۲۴) همان، ص۹۰ و ۹۱٫

۲۵) نهضت‏هاى اسلامى در صد ساله اخیر، ص۹۰٫

۲۶) همان، ص ۹۱٫

۲۷) نهضت‏هاى اسلامى در صد ساله اخیر، ص۹۲٫

۲۸) نهضت‏هاى اسلامى در صد ساله اخیر، ص۹۵٫

۲۹) همان، ص۹۳ و ۹۲٫

۳۰) همان، ص۹۶ و ۹۵٫

۳۱) انقلاب اسلامى و ریشه‏هاى آن، عمید زنجانى، ص۵۵٫

۳۲) پیرامون انقلاب اسلامى، ص۱۸۴٫

۳۳) همان.

۳۴) نهضت‏هاى اسلامى در صد ساله اخیر، ص۹۶ الى ۹۸٫

30دسامبر/16

مبارزه با نفس

آیه الله عباس محفوظى

 

قال الله تبارک و تعالى: “بل یرید الانسان لیفجر امامه × یسئل ایّان یوم القیامه × فاذا برق البصر”.

یکى از اصول دین ما، که شیعه و سنى به آن معتقدند، معاد است. معاد از ماده “عود” به معناى بازگشت گرفته شده است. انسان همان طور که از عالم دیگر به این دنیا آمد، دوباره باید به آن عالم برگردد. “انا لله و انا الیه راجعون”. ما از سوى خدا آمده‏ایم و به سوى او باز مى‏گردیم.

به تعبیر بوعلى سینا این نفس انسان در یک جاى گاه رفیعى قرار داشت و از آن جا به عالم ناسوت و ماده پایین آمد.

انسان، همین سر و پا و دست و کبد و کلیه و قلب و خوردن و خوابیدن نیست، بلکه روح الهى در انسان به او ارزش و اعتبار مى‏بخشد.

بر انسان چیزى حاکم است که به آن نفس مى‏گویند. این نفس و روح مدتى در این جسم خاکى انسان قرار مى‏گیرد و در پایان عمر دوباره، این نفس از بدن انسان خارج شده به مکان اولى و جاى گاه اصلى خود برمى‏گردد.

در قرآن هم به این معنا اشاره شده است. “یا ایها الذین آمنوا اتقواالله ولتنظر نفسٌ ما قدّمت لغدٍ” اى کسانى که ایمان آورده‏اید تقوا پیشه کنید؛ و هر کسى باید بنگرد که براى فردا]ى‏خود[ از پیش چه فرستاده است. انسان باید بیندیشد و ببیند که براى فرداى قیامت چه فرستاده است. روزى که همه نیازمندند و منتظر نتیجه اعمال خود مى‏باشند. اگر از این عالم چیزى براى آن عالم نفرستاده باشند، آن جا محتاج خواهند بود. “انتم الفقرا” این مارک فقیر بودن را به پیشانى انسان زده‏اند، انسان به غذا، مسکن، لباس و… نیازمند است و مى‏تواند این‏ها را برآورده سازد. ولى گاهى نیاز دارد که براى یک زندگانى همیشگى و جاودانه تلاش کند. دنیا، محل کسب و تلاش است، انسان تا مى‏تواند باید اعمال صالح و خوب در این دنیا انجام دهد. اگر ما در این جا تلاش و کوشش نکنیم در آن دنیا تهى‏دست و بى‏چاره خواهیم بود.

آخرت، محل تلاش نیست، آن جا، جاى نتیجه و جزا است. در آن دنیا نمى‏توانیم چیزى به دست آوریم، ما هر چه مى‏خواهیم باید از این دنیا به آن جا ببریم.

“کلّ نفس بما کسبت رهینه…” هرچه در این جهان عمل کرده‏اید آن جا مى‏یابید، خودت عمل خود را مى‏بینى.

اى انسان! آیا چیزى براى آن جا تهیه کرده‏اى؟ هرچه در این جهان مى‏اندوزى در آن جهان براى تو مفید خواهد بود، اگر چیزى فرستادى آن جا اندوخته مى‏شود و در آن عالم براى تو خواهد بود. این جا دست روى دست نگذارید تا آن جا بگویید “یا ویلنا” واى بر من. اى کاش من در دنیا با فلانى رفیق نمى‏شدم، با فلان کس رفاقت نمى‏کردم اى کاش به فکر فردا بودم، که امروز چنین گرفتار نمى‏شدم. رفقاى ناباب و بد، مرا به جاى بد کشاندند، آن رفقاى ناباب به داد من نمى‏رسند. آن جا راه فرارى نیست، نه پدر به داد انسان مى‏رسد، نه مادر، نه برادر، نه خواهر، نه دوست و نه رفیق. هر کس در آن روز به فکر خودش است. ما باید از زندگى ائمه (علیهم‏السلام) درس بگیریم. وقتى ما سراسر زندگى آن‏ها را مرور مى‏کنیم، مى‏بینیم که آن‏ها به فکر آخرت بودند و بیش‏تر تلاششان براى فرداى قیامت بود، شب‏هاى خود را به عبادت می‌گذراندند و هدفى جز جلب رضایت الهى نداشتند. سرور شهدا امام حسین(ع) شب عاشورامى‏فرماید: از سپاه دشمن امشب را مهلت بگیرید که با خدا مناجات کنیم، راز و نیاز عاشقانه با خدا داشته باشیم، در این شب عبادت کنیم. فرمودند: در شب عاشورا قرآنِ امام حسین و اصحاب امام حسین ۳۲ نفر را از لشکر یزید جدا کرد و به سوى خود جذب کرد.

“نوریان مر نوریان را طالب‏اند” آن‏ها که نور هستند، با عالم بالا ارتباط دارند، به خودشان مى‏کشند و جذب مى‏کنند. زهیر مى‏گوید در جریان کربلا هیچ دوست نداشتم چشم من بر چشم امام حسین(ع) بخورد، حرکت کردم، مى‏دانستم که امام حسین هم حرکت کرده و اما دلم مى‏خواست دور باشم، بیابان‏ها و صحراهاى عربستان و عراق آب ندارد، غالباً یک برکه‏اى است که همه قافله‏ها آن جا پایین مى‏آیند. این شخص مى‏گوید وقتى من با قافله خودم که به کوفه حرکت کردم دلم نمى‏خواست چشم من به چشمان امام حسین بیفتد، و قافله من به قافله امام حسین نزدیک بشود. امام حسین(ع) با اصحابش در یک مکانى نشسته بودند. امام حسین(ع) نگاهى به اطراف انداخت و خیمه‏اى را دید سؤال کرد این خیمه از آن کیست؟ اصحاب عرض کردند: یکى از سران و بزرگان و اشراف کوفه است. ما که حرکت کردیم او هم حرکت کرد. او قافله سالار آن کاروان است. امام فرمود: یک نفر برود به رئیس این کاروان بگوید که حسین بن على تو را مى‏خواند، آن آقا نشسته بود و با زن و بچه و غلام و… غذا مى‏خورد. این شخص مى‏گوید من تا خواستم لقمه را درون دهانم بگذارم یک دفعه دیدم با گفتن یا الله در خیمه بالا رفت و شخصى وارد شد و سلام کرد.

جواب سلام دادم. آن شخص گفت: زهیر! أجِبِ الحسین، اى زهیر، امام حسین را اجابت کن، او تو را مى‏خواند. زهیر مى‏گوید لقمه در دست من خشک شد، نتوانستم بالا و پایین بیاورم. همان طور ماندم و به فکر فرو رفتم که در این موقع همسرم رو به من کرد و گفت: زهیر امام حسین(ع) تو را مى‏خواند و تو اجابت نمى‏کنى.

زهیر مى‏گوید: لقمه را زمین گذاشتم و به سوى خیمه امام حسین(ع) حرکت کردم.

در تاریخ نقل نشده که بعد از ورود آن شخص به خیمه امام حسین(ع) چه سخنى رد و بدل شد. بعد از مدتى زهیر از خیمه بیرون آمد و به غلامان گفت: خیمه‏ها را جمع کنید. من دیگر حسینى شدم. این‏که یک عمر مى‏گفت زنده باد عثمان و بعد از کشته شدن عثمان مى‏گفت حق با عثمان بود. اما یک دفعه وقتى چشمش به چشم امام حسین(ع) افتاد دگرگون شد. چه شد نمى‏دانم: “نوریان مر نوریان را طالب‏اند” چطور آهن ربا، آهن را جذب مى‏کند، روح بلند سیدالشهدا(ع) زهیر را جذب کرد. آمد به همسرش گفت: خانم من میل ندارم از طرف من به تو صدمه برسد. من مى‏خواهم با امام حسین(ع) بروم. تو هم با فرزندان و غلامان به سوى کوفه برو و به زندگانى خود ادامه بده.

همسر زهیر مى‏گوید: زهیر من مى‏دانم تو بهشتى هستى. اما باید با من پیمان ببندى، فرداى قیامت وقتى مى‏خواهى وارد بهشت شوى، بدون من وارد نشوى.

زهیر گفت: چشم، اگر من بهشتى هستم و این راه، راه بهشتیان است من به تو قول مى‏دهم. زن زهیر گفت نه، به این اندازه اکتفا نمى‏کنم. دستش را گرفت و بیرون خیمه آمد گفت: خیمه را نگاه کن. باید به جان امام حسین(ع) قسم بخورى که فردا بدون من وارد بهشت نشوى.

زهیر گفت: به جان امام حسین(ع) به نام امام حسین به مادر و پدر حسین قسم که فرداى قیامت من بدون تو وارد بهشت نخواهم شد. امیرالمؤمنین(ع) در خطبه همام مى‏فرماید: مؤمن وقتى گوش فرا مى‏دهد صداى ضجه جهنمیان را مى‏شنود و در نعمت بودن بهشتیان را مشاهده مى‏کند. هم جهنمیان و هم بهشتیان را مى‏بیند.

جمعى از سرِ استهزا از سلمان پرسیدند: پدرت کیست؟ گفت: من ابتدا نطفه‏اى بى‏ارزش بودم، چون بعد از انعقاد این نطفه پدر و مادرم به خاطر آن، غسل نمودند، آخر مرا هم که نگاه بکنید یک مُردار بدبو مى‏شوم. اگر دو یا سه روز جنازه را بگذارند و دفن نکنند چه مى‏شود؟ چرا مى‏گویند مستحب است هرچه زودتر جنازه را دفن کنید. براى این‏که جنازه بو نگرفته و بد بو نشود.

انسان چه قدر به خود مغرور است. اى انسان با این وضعیتى که دارى چرا خدا را معصیت مى‏کنى؟ کمى فکر کن، تحوّلى در خودت ایجاد کن.

زهیر به مقامى رسید که صبح عاشورا نزد امام حسین(ع) آمد عرض کرد: یابن رسول الله اجازه دهید مقدارى مردم کوفه را موعظه کنم، آن‏ها مرا مى‏شناسند، شاید حرف من در دل آن‏ها اثر کند.

امام حسین(ع) نگاه به زهیر کرد و فرمود: زهیر! سخن گرم تو بر دل سرد این مردم اثر نمى‏کند، حالا چون اصرار دارى برو. زهیر وارد میدان شد که صحبت بکند. مردم کوفه شروع به هلهله کردند. زهیر آن‏ها را آرام کرد و گفت: شما را چه شده است؟ یکى گفت زهیر چه مى‏گویى؟ تو که تا دیروز با ما بودى، تو بودى که مى‏گفتى زنده باد عثمان. حالا چه شد که حرف‏هاى تازه مى‏زنى. زهیر گفت: اگر دیروز عثمانى بودم امروز حسینى هستم، باز هلهله سر دادند. زهیر مى‏گوید: ناگاه دستى بر شانه‏ام خورد، نگاه کردم دیدم امام حسین(ع) است، امام فرمود: زهیر تو براى آن‏ها قرآن و آیه و حدیث مى‏خوانى، در حالى که شیطان بر این مردم غالب شده است. آدم جانى حسود، دروغگو، آدم کش، بى‏عفت، چشم‏چران، خائن را مى‏بینى، شیطان… شیطان بر این افراد غلبه کرده است. اگر بتوانى شیطان را افسار بزنى به آن جا مى‏رسى که رسول گرامى اسلام(ص) مى‏فرماید: شیطان در دست من مسلمان شده است و نمى‏تواند بر من غلبه کند. هر کجا برود او در مشت من است. نه من تسلیم او و در مشت او. امام حسین(ع) آیه‏اى خواند و فرمود: زهیر این مردم شیطان بر آن‏ها غالب شده و یاد خدا را فراموش کرده‏اند.

چگونه امامان خود را شناخته‏اید. چگونه امام حسین را شناخته‏اید؟ بیایید متحول شوید.

مرحوم آیه الله سید ابوالحسن اصفهانى(ره) وقتى پسرش را شهید کردند آقا در نماز بود. آقا به جاى انتقام، قاتل را خواست و چند تومان پول هم به او داد و فرمود صلاح نیست که در این مملکت بمانى. او با این کار، شیطان و نفس اماره را در اختیار گرفت و نگذاشت شیطان بر او غالب شود. این شیطان کیست که در همه جا مى‏آید، در خانه، مدرسه، محل کار، تنهایى، جمع، کلاس درس. آیا مى‏توانیم این شیطان قدرتمند را مهار کنیم؟ بله. یوسف پیامبر عرض مى‏کند خدایا: تو مرا باید حفظ بکنى، تو باید مرا نگه دارى.

امام حسین(ع) شخصى را فرستاد سراغ عبیدالله، آن شخص گفت: حسین بن على(ع) تو را مى‏خواند. عبیدالله گفت: من از کوفه بیرون نیامدم مگر این‏که نه این طرفى باشم، نه آن طرفى. این موضوع را به امام(ع) خبر دادند. امام فرمود: ما مى‏رویم، امام رفت و با او صحبت کرد. فرمود: تو مرا مى‏شناسى بیا در لشگر من. عبیدالله نپذیرفت، حضرت به او فرمود: پس از این جا برو که من از جدّم شنیدم، کسى که صداى مظلومیت مرا بشنود و مرا یارى نکند، فرداى قیامت به روى در آتش جهنم مى‏افتد.

فاطمه بنت اسد، مادر حضرت على(ع)، هنگام فوت به پیامبر عرض مى‏کند: یا رسول الله، من از فشار قبر مى‏ترسم. حضرت على(ع) بعد از فوت مادر خدمت پیامبر(ص) مى‏آید و مى‏گوید مادرم از دنیا رفته است. پیامبر فرمود: او مادر من هم بود. آن گاه پیامبر(ص) لباس تن خود را به على(ع) داد که مادرش را در آن بپوشاند تا فشار قبر نداشته باشد.

در ماه مبارک رمضان، امام زین العابدین علیه‏السلام این دعا را (ابوحمزه‏ثمالى) را به ابى حمزه تعلیم فرمود که در سحر بخواند. در فرازهایى از این دعا آمده است:

“گریه مى‏کنم براى تاریکى قبرم، گریه مى‏کنم براى وحشت خودم در آن جا. گریه مى‏کنم به خاطر آن زمانى که از قبر برهنه بیرون مى‏آیم.”

اى جوان‏ها! شما که اهل دعاى ندبه، کمیل و توسل هستید به فکر آخرت و قیامت باشید. آن‏که قیامت را قبول ندارد، به خاطر این است که هر کارى را که مى‏خواهد بکند، جلویش باز باشد. روز قیامت چه روزى است؟ سؤال مى‏شود از پیامبر(ص) در مورد روز قیامت. آن‏چه به درد انسان مى‏خورد، عمل است. باید به فکر آن باشیم. آن قلب پاک و نورانى‏اى که سبب روشنى و نورانیت قبر شما شود. سعى کنید قرآن را بدون تفکر و تدبّر نخوانید. کم باشد، ولى در روح تو اثر کند.

روز قیامت چه روزى است؟ اى پیامبر به این امت من برسان که روز قیامت خواهد آمد، سؤال نکیر و منکر خواهد بود، هرچه در این دنیا انجام دهى در آن دنیا جلوى تو را مى‏گیرند. حق الله توبه دارد، ولى حق الناس را باید برگردانى. اگر مال مردم را خوردى، ربا خوردى، با مردم خوب برخورد نکردى، باید این‏ها را به مردم برگردانى. توبه کردن تنها کافى نیست.

یک جمله هم براى کوچک‏ترها بگویم. امام حسین(ع) در روز عاشورا بچه‏اى را دید که هنوز مکلّف نشده بود. آن بچه خدمت امام(ع) آمد و عرض کرد: آقا اجازه دهید که به میدان جنگ بروم. امام پرسید: فرزند چه کسى هستى، پدرت کیست؟ عرض کرد: من فرزند کسى هستم که الآن جنازه‏اش را از میدان، با بدنى پاره پاره آوردى. امام او را شناخت فرمود: فرزندم مادرت هم در کربلا است؟ گفت: بله، مادرم هم در کربلا حضور دارد. مادر من این کفن را بر من پوشانیده و مرا راهى جبهه حق کرده است و به من گفته، براى یارى امام حسین برو.

واقعاً عجیب است، چه قدرتى این بچه را به میدان جنگ مى‏فرستد؟

خدمت آیه الله بهجت بودیم، صحبت آقاى مامقانى شد فرمود: این اواخر این آقا شب‏ها سه ساعت رختخواب هم پهن نمى‏کرد. هشت سال تمام آقا شیخ عبدالله مامقانى رختخوابش پهن نشد.

ما کجا و آن‏ها کجا! امام حسین(ع) فرمود: فرزندم این لباس و شمشیر و کلاه مخصوص را چه کسى بر تن تو کرده است؟ عرض کرد: این‏ها را مادرم بر تن من کرده است. امام فرمود: فرزندم نزد مادرت برو، همین قدر که پدرت شهید شده بس است تو عصاى دست مادرت باش، تو هنوز مکلّف نشده‏اى. بچه برگشت، ولى چند لحظه بعد، صداى خانمى آمد و عرض کرد: السلام علیک یابن رسول الله، امام سربلند کرد، دید خانمى دست فرزند را گرفته، هر دو در حال گریه کردن هستند.

مادر عرض کرد: حسین جان، این قربانى من شایستگى ندارد؟ آن زن با نفس خود مبارزه کرده تا توانسته داغ شوهر و فرزند را تحمل کند. بله، نفس اژدها است، شجاعت، عفت، غیرت را مى‏خورد. این نفس، انسان را به معاصى کبیره مى‏اندازد، کاملاً باید مراقب بود.

عرض کرد: حسین جان نمى‏دانم انجام وظیفه کردم یا نه.

هزار نکته باریک‏تر زمو این جاست.

بچه به دست و پاى امام افتاد تا امام اجازه میدان رفتن داد. بچه به میدان رفت، مادرش ایستاد و فرزندش را نگاه کرد که روى اسب سوار شد. مى‏جنگد و در میدان رجز مى‏خواند. این بچه در مکتب حسینى رجز مى‏خواند. بچه فریاد زد امیر من حسین است. نگفت پدر من کیست مادرم کیست. این میوه دل پیامبر، نور دل و نور چشم پیامبر است. بچه، به دشمن حمله کرد، مادر کنار خیمه به نبرد فرزندش نگاه مى‏کند. مرحبا فرزندم روى مرا سفید کردى، مرا شاد کردى.

به امام عرض کرد: من به قیامت عقیده دارم مى‏دانم فرداى قیامت مادرت زهرا(س) مى‏آید. من نمى‏خواهم نزد مادرت شرمنده باشم اگر ببینم لیلا را که على اکبر را آورده، من نباید بچه خود را قربانى شما بکنم؟ این مادر در کدام دانش‏گاه درس خوانده دانش‏گاه حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س). این دانش‏گاه این‏گونه شاگرد تربیت مى‏کند.

مادر، یک وقت دید لشگریان دشمن، سربریده فرزندش را به طرف او پرتاب کردند.

مادر، در مقابل این عمل دشمن، سر فرزند را گرفت و بوسه‏اى بر آن زد و دوباره به طرف دشمن پرتاب کرد و گفت من این سر را براى خدا دادم.

اگر بتوانیم با نفسمان مبارزه کنیم، آن روز روسفید هستیم وگرنه شرمندگى در آن جا سودى ندارد.

30دسامبر/16

مرد میدان تقوا

غلامرضا گلى زواره

 

فقیه پرآوازه

دلا نزد کسى بنشین که او از دل خبر دارد

به زیر آن درختى رو که گل‏بُن‏هاى‏تر دارد

در این بازار عطاران مرو هر سو چه بیکاران

به دکان کسى بنشین که در دکان شکر دارد۱

آیه الله العظمى سید محمد باقر درچه‏اى، از طلایه داران کاروان فقه و اجتهاد است که سالیان متمادى پرتو افشانِ آسمان علم و تقوا در حوزه‏هاى علمیه اصفهان بوده است. او که اندیشه‏هایش بر پشتوانه ارزشمند قرآن، حدیث و اندوخته‏هاى علمى عالمان صالح سلف استوار بود، ریشه‏هاى نونهالان عصر خود را به رشته‏هاى محکم و گران مایه گذشتگان پیوند زد و این چنین جویبار باطراوت دانش را در باغ‏سار معرفت جارى ساخت.

او در زمره عالمانى بود که قلّه سر به فلک کشیده علم و عمل را درنوردید، از دنیا و متعلقاتش برید و بر ستیغ عرش ایمان و تقوا عروج نمود، در حالى که به آخرت، قیامت و معاد توجه داشت و تشنه وصال بود، درد آشناى محرومان به شمار مى‏رفت و نسبت به مردم عطوفتى زایدالوصف بروز مى‏داد.

این فقیه سترگ و عالم روشن ضمیر آن چنان جاذبه‏اى در حوزه درسى خود پدید آورد که مشتاقان دانش و تشنگان اندیشه‏هاى ناب را از اقصى نقاط کشور به سوى اصفهان کشانید تا محضرش را درک کنند و از خرمن فقاهتش خوشه‏ها بچینند.

به عنوان نمونه؛ آقا نجفى قوچانى وقتى پس از طى طریقى دور و دراز به اصفهان رسید، چون شمیم بوستان درچه‏اى بر مشامش رسید، خستگى راه را فراموش کرد و مصمم گردید تا به حوزه پرفیض این فقیه پرآوازه رهسپار شود.

 

موطن و خانواده

یکى از آبادى‏هاى نزدیک اصفهان که از توابع لنجان محسوب مى‏شود دُرچه نام دارد. البته این عنوان نام سه محل است: درچه عابد، درچه پیاز و درچه کلماران، که مقصود ما درچه پیاز مى‏باشد، از علما و فضلاى این دیار شخصیتى است به نام سید مرتضى، فرزند احمد فرزند مرتضى از احفاد میر لوحى سبزوارى اصفهانى،۲ نامبرده را فرزندانى بود که از آن جمله‏اند: آقا سید محمد حسین عالم زاهد و با ورع که در ۲۸ جمادى الثانى سال ۱۳۴۴ ه .ق وفات یافته و مزارش در تخت فولاد اصفهان نزدیک مقبره ملا اسماعیل خواجوئى است. آقا سید مهدى درچه‏اى از معاریف علما و مجتهدین و اکابر فقها و مدرسین. در اصفهان و نجف تحصیل نمود و پس از وصول به مقامات عالى به اصفهان مراجعت نمود و در مسجد نوبازار و مدرسه نیم‏آورد تدریس مى‏کرد. عده‏اى از فضلاى طلاب در درسش حاضر مى‏شدند، نامبرده که برادر کوچک‏تر آقا سید محمد باقر مورد بحث این نوشتار است در علم، تقوا، امانت و صداقت نسخه ثانى برادرش بود۳ و سعى مى‏کرد سیره اهل بیت را در زندگى خود عملى سازد. از جلوه‏هاى تقوا و زهد آن بزرگ مرد این است که در اوائل ایام قحطى سال ۱۳۳۵ تا ۱۳۳۷ ه .ق که با جنگ بین‏الملل اول مصادف بود، حدود ده بیست من آرد در خانه داشت و مى‏باید عائله سنگینى را امرار معاش کند، اما به محض آن‏که آثار گرانى نمودار شد، این میزان آردى را که در اختیارش بود فروخت و چون به او گفتند لازم بود احتیاط مى‏کردید و حتى مقدار دیگرى هم مى‏خریدید؛ جواب داد: ترسیدم شبهه احتکار داشته باشد، خدا بزرگ است.۴ و این شیوه از زندگى یادآور ماجرایى است که از حضرت امام صادق(ع) نقل کرده‏اند و گفته‏اند چون در زمان امام ششم شیعیان، در مدینه قیمت گندم و نان افزایش یافت، هر کسى مى‏کوشید گندم خود را ذخیره نماید، اما در این میان افراد تنگدستى هم بودند که باید آذوقه خود را از بازار تهیه کنند. امام صادق(ع) چون این وضع را دید به یکى از نزدیکان خود فرمود: آیا گندم در خانه داریم؟ او گفت: آرى؛ براى چندین ماه. امام فرمود: گندم‏ها را ببر به بازار بفروش و در اختیار مردم بگذار، وى که معتب نام داشت، گفت: اى فرزند پیامبر، گندم در مدینه نایاب است، اگر بفروشیم قادر نخواهیم بود آن را بخریم، امام فرمودند: همین است که گفتم، معتب این کار را کرد و از آن به بعد نان خانه امام صادق(ع) روزانه تهیه مى‏شد و امام صادق(ع) از این بابت شادمان گردید.

آیه الله سید مهدى درچه‏اى در اواخر عمر مجتهد اعلم و جامع‏الشرایط اصفهان گردید. سرانجام این مرد وارسته در روز جمعه دهم ربیع المولود سال ۱۳۶۴ ه .ق در حالى که بیش از نود سال از عمر مبارکش مى‏گذشت، از دنیا رخت بر بست و در تخت فولاد تکیه کازرونى اصفهان کنار برادرش به خاک سپرده شد.۵

 

کودکى و نوجوانى

پدر و اجداد آیه الله درچه‏اى همه از عالمان دین بودند. پدرش از واعظان وارسته و عالمان جلیل القدرى بود که جز خوبى از وى در یادها چیزى نقش نمى‏بندد. او بین مردم به علم و تقوا شهرت داشت. مادرش نیز بانویى صالحه و اهل فضیلت به شمار مى‏رفت و در خانواده‏اى اصیل رشد یافته بود، در چنین بوستان باطراوتى و به سال ۱۲۶۴ه .ق مقارن ۱۲۲۶ یا ۱۲۲۷ ه .ش گُلى روئیدن گرفت که او را سید محمد باقر نامیدند۶٫ دوران کودکى این غنچه نورسته در چنین فضاى معطر به رایحه خوبى و پرهیزگارى سپرى گشت. این کودک استعداد ذاتى، ذوق و شوق فطرى و هوش و فهم شایسته‏اى داشت و همین عامل موجب گردید که از نوجوانى با اشتیاق هرچه تمام‏تر به فراگیرى علوم و معارف اسلامى بپردازد. البته زندگى بى‏آلایش خانواده و روح قانع و محیط آرامى که از جنجال‏هاى زر، زور و تزویر دور بود، در معرفت‏اندوزى وى بسیار تأثیر داشت و موفق گردید در مدتى کوتاه درس‏هاى مقدماتى ادبیات، فقه، اصول و منطق را فراگیرد. در واقع وى از سیزده سالگى به تحصیل روى آورد و پس از آن‏که زیربناى فکرى خود را در رشته‏هایى از دانش دینى استحکام بخشید مهیاى آن گشت تا به محضر برخى از علماى اصفهان راه یابد و فقه و اصول را در سطوح متوسط و عالى بیاموزد.

 

استفاضه از استادان

در آن زمان محمد معروف به میرزا ابوالمعالى فرزند آیه الله حاج محمد ابراهیم کرباسى که فاضل متبحرى بود و به دقت فکرى و قدرت تتبع در آثار فقهى و اصولى شهره بود در اصفهان حوزه درسى داشت که مرحوم درچه‏اى این دریاى پرگوهر را غنیمت شمرد و با کمک چنین استاد متقى و فاضلى که فقیه اصولى رجالى بود، مرواریدهاى ارزش‏مندى از بحر فقاهت به دست آورد.

میرزا ابوالمعالى کرباسى (متولد ۱۲۴۷ ه .ق) پس از آن‏که در دامن پدر پارسایش به شکوفایى رسید، در اثر تعالیم آن پیر پرهیزگار از نام آوران عالم تشیّع گردید و پس از درک محضر پدر تحت تعلیم سید محمد شهشهانى (شاگرد والدش) قرار گرفت. آن گاه به خدمت میر سید حسن مدرس رسید و به رغم مشکلات زیاد به دلیل استعداد عالى و همّت والا در علم و تقوا فضایلى را کسب کرد. در حوزه درس، وى افرادى چون آیه الله میرزا محمد حسین نائینى تربیت شدند. این دانشور ستوده خصال آن قدر در مسائل فقهى جست‏وجوگر بود تا جایى که اگر در حمام یکى از نکات علمى در ذهنش منقش مى‏گشت به رخت کن مى‏آمد و آن را یادداشت مى‏کرد و دوباره به گرم‏خانه مى‏رفت، حتى اگر در دستش حنا بود از نوشتن دست برنمى‏داشت. آقانجفى قوچانى مى‏گوید کتاب بزرگى به طبع رسانید و قربه الى الله به طلاب رایگان داد و یکى را به من داده که کتاب مستقلى است در خصوص گفت و گوى علما در دلالت نهى بر فساد و تعیین مورد آن. درباره تدیّن وى گفته‏اند: به هنگام نماز عیال و فرزندان را از محل عبادت به جاى دیگرى انتقال مى‏داد که حواسش به ارتباط با خدا باشد. از این نام دار عرصه فقاهت آثارى در اصول و فقه به جاى مانده است. در چهارشنبه ۲۷ صفر ۱۳۱۵ه .ق وفاتش رخ داد و در تخت فولاد اصفهان در تکیه‏اى – به نام خودش – دفن گردید.۷

شخصیت دیگرى که مرحوم درچه‏اى فیض وجودش را درک کرد میرزا محمد حسن نجفى اصفهانى است. وى عالمى بزرگ و فقیهى نامور و در غایت زهد و تقوا بود و نزد خواص و عوام به تدیّن و تعهد اشتهار داشت. میرزاى شیرازى وى را فردى معتمد مى‏دانست و چون اهل اصفهان از آن مرجع عالى قدر سؤال کرده‏اند که به چه کسى رجوع کنند؟ فرموده‏اند به میرزا محمد حسن نجفى و جمعى از خواص، ایشان را مرجع تقلید خود مى‏دانستند، مورد اشاره امام جماعت مسجد ذوالفقار بود و عمر بابرکت خویش را صرف تحصیل، تدریس، تألیف و جواب استفتاءات نمود. تولدش را در سال ۱۲۳۷ه .ق ذکر کرده‏اند و وفاتش را به تاریخ روز پنج شنبه یازدهم ربیع الاول سال ۱۳۱۷ه .ق ضبط نموده‏اند. وى در نجف از زمره شاگردان آقا سید ابراهیم قزوینى صاحب ضوابط، شیخ مرتضى انصارى و میرزاى شیرازى بوده و خود در اصفهان عده زیادى را تربیت نموده است.۸ در ضمن آیهالله درچه‏اى از حوزه درسى میرزا محمد باقر چهارسوقى نیز استفاده کرد.۹

 

عزیمت به عتبات

طى این مرحله بى‏همرهى خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر گمراهى

(حافظ)

گرچه استادان اصفهان در فضل و تقوا اشتهار داشتند و مرحوم درچه‏اى پرتوهایى از این شعله‏هاى فروزان را بر ذهن و دل خود تابانید، ولى گویااو یک کشش درونى و تشنگى معنوى داشت که حوزه این دیار نمى‏توانست جواب‏گوى وى باشد و لذا عزم خود را جزم کرد خانواده، دوستان و اقارب را ترک گوید و به سوى عتبات عالیات راحل اقامت افکند و به قول حافظ:

حافظ اگر قدم زنى در ره خاندان به صدق

بدرقه رهت شود همت شحنه نجف

او براى زیارت بارگاه حضرت على(ع) و نوشیدن جرعه‏هایى جان‏بخش از دریاى ژرف فقه آل محمد راه پرمشقتى را پشت سر نهاد. البته رسیدن به نهر خروشان ولایت و همراهى دانشورى چون میرزا محمد حسین نائینى با وى تا حدودى سختى‏هاى مسیر را بر او، هموار مى‏نمود و آن اشتیاق درونى و عطش فکرى که براى دریافت فضایل و مکارم در وجودش نهفته بود، رنج راه را به فراموشى مى‏سپرد. سرانجام پس از تحمل مشکلاتى وافر بر کوچه‏هاى پرپیچ و خم نجف قدم گذاشت. نخست به همراه دوست دیرین خود (آیه الله نائینى) به سوى روضه مطهر حضرت امیرمؤمنان(ع) شتافت و دورى از بستگان و اقامت در شهرى غریب را با این شیرینى معنوى و لذتى روحانى جبران نمود. او گنبد و گلدسته‏هاى حرم با طراوت نخستین فروغ امامت را مى‏دید که چون نگینى نورانى بر انگشتر نجف نورافشانى مى‏کرد، چون خود را به مجاورت ضریح مطهر پدر ائمه اطهار(ع) رسانید پس از خواندن زیارت نامه و پاره‏اى ادعیه و بوسیدن ضریح آن پیشواى پرهیزگاران از روح قدسى امام خواست تا او را در مسیر زندگى موفق نماید و به وى این توفیق ارزانى شود که جاى پاى اهل تقوا و فضیلت قدم نهد و سیره امامان را در زندگى خویش تا حد توان پیاده کند.

او در کوچه‏هاى نجف که قدم مى‏زد شاهد شور و هیجان طلاب و جویندگان دانش بود که در مساجد و مدارس و رواق‏هاى حرم مطهر مشغول فراگیرى علوم اسلامى بودند و عطر دلاویز گلستان فقاهت توسط استادانى مشهور به زهد و تقوا در معابر شهر با رایحه روان بخش بارگاه نخستین رهبر عجین گشته و این چنین فضیلتى مضاعف در و دیوار را آذین بسته و معطر نموده بود.

در آن موقع، تنى چند از دانشوران شیعه حوزه نجف را گرمى و حرارت مى‏بخشیدند که یکى از این نامداران عرصه دیانت و فقاهت آیه الله میرزا حبیب الله رشتى بود که در سال ۱۲۳۴ه .ق در آبادى املش دیده به جهان گشود. وى که فرزند میرزا محمد على خان مى‏باشد، نخستین بار دروس مقدماتى را در منزل توسط یک معلم روحانى آموخت، پدرش که مردى صالح و اهل باطن و داراى صفاى قلب بود قبل از تولد این فرزند و بعد هم خواب‏هایى دید که همه مشعر بودند که این نوزاد، مردى عالم خواهد شد و لذا مورد توجه ویژه والدش قرار گرفت و به همین دلیل بعد از نشو و نما معلمى در منزل برایش فراهم کرد و چون هیجده بهار را پشت سر نهاد، او را راهى قزوین نمود. در این دیار از محضر مولا عبدالکریم ایروانى استفاضه کرد و با اهل و عیال رهسپار عراق شد و سه سال قبل از وفات صاحب جواهر به نجف اشرف رسید و درس او را درک کرد، پس از آن به جلسه درس شیخ مرتضى انصارى راه یافت و با کمال جدیت نزد او به تحصیل فقه و اصول پرداخت و با رحلت شیخ، امر تدریس در نجف به محقّق رشتى منتهى گردید و علمایى که بعد از وى به مقاماتى عالى نایل گردیدند اکثراً از شاگردان او بودند.۱۰

از جمله خصوصیات این دانشور که مرحوم درچه‏اى را سخت تحت تأثیر قرار داد دو نکته بود: یکى، تحقیقاتى عالى، بیانى رسا، افکارى نیکو و بکر و موشکافى‏هاى شگفت در هر مطلبى که وارد مى‏شد، و حق آن را کاملاً ادا مى‏کرد دیگر آن‏که در زهد و تقوا معروف بود و به زخارف و تعینات دنیوى دل نمى‏بست و در نهایت ورع زندگى مى‏کرد. وجوه شرعیه را قبول نمى‏نمود و اگر هم مقدارى مى‏پذیرفت به فقرا مى‏رسانید. در مستحبات مواظبت تام مى‏کرد و دائم الطهاره بود. این دو خصلت وى را مرحوم درچه‏اى نیز داشت و در روش درسى به این استادش تأسى نمود. چنان چه آقانجفى قوچانى در کتاب “سیاحت شرق” بدین مطلب اشاره دارد.

آیه الله سید محمد باقر درچه‏اى این توفیق را به دست آورد که به حوزه درسى یکى از رجال نامى اصول و از محققین این علم راه یابد و از فروغ اندیشه این فقیه زاهد و مرجع مهم شیعیان بهره‏مند گردد. شخصیت مورد نظر سید حسین کوه کمرى یا سید حسین ترک نام دارد که در کوه کمر متولد گردید و در آن جا نشو و نما نمود و به تبریز رفت و پس از آموختن مقدمات، سطوح را نزد میرزا احمد امام جمعه و فرزندش میرزا لطفعلى یاد گرفت و سپس به عراق آمد و مدتى در کربلا بر شریف العلما و صاحب ضوابط و شیخ محمد حسین صاحب فصول تلمّذ نمود و از آن جا رهسپار نجف اشرف گردید.

سید حسین در نجف از محضر شیخ على کاشف الغطا، صاحب جواهر و شیخ مرتضى انصارى استفاده برد و از او نقل شده که: چون به نجف آمد، در حوزه درسى شیخ على و صاحب جواهر حاضر مى‏شدم، در خلال این مدت روزى به مسجد عمران رفتم و دیدم شیخى در آن جا قوانین را درس مى‏گوید و من بیش از آن‏چه او را مى‏پنداشتم دیدم و از آن موقع در مجلس درس او حاضر گشتم.

وى در زمان مرجعیت شیخ مرتضى انصارى به فضل شهرت یافت و به مقامى عالى رسید و استاد از او تجلیل مى‏کرد و درس شیخ را براى عده زیادى تقریر مى‏نمود، شاگردان برجسته‏اى تربیت کرد و مردم قفقاز و آذربایجان و غالب شهرهاى ایران از او تقلید مى‏نمودند، سید حسین در سال ۱۲۹۱ ه .ق پس از بیمارى فلج دارفانى را وداع گفت و در منزل خویش واقع در محله عماره نجف نزدیک مقبره صاحب جواهر دفن گردید.۱۱

مدت اقامت سید محمد باقر درچه‏اى در نجف دوازده سال طول کشید و ضمن استفاضه از اساتیدى که به آنان اشاره گردید معلومات خود را نزد میرزاى شیرازى تکمیل نمود.

میرزاى شیرازى، پس از ارتحال شیخ انصارى به اصرار گروهى از مشتاقان فقه اهلبیت به ناچار مسؤولیت خطیر و منصب عظیم مرجعیت را مى‏پذیرد و در همان حال سوگند یاد مى‏کند که: هیچ گاه گمان نمى‏کردم مرجع شوم بدین سان تمام علماى نجف یک صدا مرجعیت وى را اعلام کرده و سر رشته تمام امور را به دستش مى‏سپارند. البته به نظر مى‏رسد مرحوم درچه‏اى در سامرا جلسات درس این مرجع عالى‏قدر را درک کرده است، رفتار این استاد با شاگردانش همچون رفتار پدرى رئوف و با عاطفه بود و چون توجه خاص یکى از شاگردان را به تعلقات معنوى مى‏دید، بى‏نهایت به او التفات مى‏نمود و مرحوم درچه‏اى از کسانى بود که مورد توجه میرزاى شیرازى قرار داشت و رفتار ویژه این استاد، نحوه تدریس و تربیت او موجب گردید که آیه الله درچه‏اى چون خورشیدى فروزان ظلمت‏ها را شکسته و گوشه‏اى از دنیا را به عطر جان بخش علم و درایت خویش معطر گرداند، دوست و هم‏سفر آیه الله درچه‏اى ؛ یعنى مرحوم آیه الله نائینى در اواخر عمر میرزاى شیرازى کاتب و نویسنده او بود، آن‏چه که براى شاگردانى چون سید محمد باقر درچه‏اى جالب بود این است که استادشان؛ یعنى میرزاى شیرازى سیاست را از دیانت جدا ندانست و با آن درجه تقوا و زهد به میدان سیاست آمد و در مقابل استعمار ایستاد و قدرت فتوا را در شکست دادن استکبار نشان داد.۱۲

 

مدرّس پرآوازه

آیه الله درچه‏اى پس از رسیدن به فرازین قله فقاهت و کسب فیض از استادان مقیم نجف این دیار را به قصد اصفهان ترک نمود و در سال ۱۳۰۳ه .ق به این دیار بازگشت و در مدرسه نیم‏آورد حوزه درسى تشکیل داد. این مکان را امیرمحمد مهدى معروف به حکیم الملک اردستانى (زنده در سال ۱۱۰۶ ه. ق) به نام زینب بیگم – همسرش – در سال ۱۱۱۷ه .ق و در عهد شاه سلطان حسین صفوى بنیان نهاد.۱۳

جاذبه معنوى مدرسانى چون آقا سید محمد باقر درچه‏اى موجب شد تا گروه کثیرى از طلاب به این مکان روى آورند، اما عواید موقوفات جایگاه یاد شده جواب‏گوى نیازهاى طلبه‏ها نبود، زیرا اوقاف آن را وقف‏خواران برده و خورده بودند و نه دولت قوتى داشت که بتواند جلو خودخواهى‏ها و خودسرى‏هاى موقوفه‏خواران را بگیرد و نه در وجود آنان عاملى از ایمان و تقوا بود که مانع اعمال ایشان گردد تنها در میان آنان مرحوم ملاعبدالکریم گزى استثنا بود که اگر وجوهاتى به وى داده مى‏شد یا عوائدى از اوقاف در تصرفش بود. به وسیله آن به درد دل طلاب مى‏رسید و متأسفانه دست وى نیز در این مورد گشاده نبود، زیرا زندگى زاهدانه و معیشت توأم با قناعت داشت و مى‏خواست طلاب چون خودش ساده زندگى کنند. مرحوم درچه‏اى که در فقاهت و تقوا فرزند معنوى مکتب اهل بیت عصمت و طهارت – علیهم السلام – بود، غیر از امام جماعت و تدریس و فتوا به امور دیگر از قبیل قضاوت و اخذ و اعطاى وجوهات شرعى مداخله نمى‏فرمود و چون نوبت تولیت به مرحوم میرزا محمد على اردستانى رسید – که مردى فاضل و بسیار فهمیده و سنجیده و از اخیار عصر خویش به شمار مى‏رفت – با اهتمام چند سال متوالى و نفوذ معنوى مرحوم درچه‏اى هرقدر توانست موقوفات از دست رفته را از گلوى مستأکله بیرون آورد و به تصرف وقف داد و از آن تاریخ به بعد سالیانه وجه مختصرى به طلاب داده مى‏شد.۱۴

آیه الله درچه‏اى به عنوان تنها مدرس فقه و اصول، در این مدرسه تدریس مى‏کرد و به اتفاق آخوند ملاعبدالکریم گزى به جلسات مدرسه نیم آورد حرارت مى‏بخشید، از اطراف و اکناف و شهرهاى دور و نزدیک طلاب به محضرش شتافته و از خرمن اندیشه‏اش خوشه‏ها مى‏چیدند.۱۵ وى چندین سال در مسجد نو نیز تدریس مى‏نمود و امام جماعت مسجد بازارچه را عهده‏دار بود. فضلا، محققین، صلحا و متعبدین فیض مجلس درس و وصف جماعت او را غنیمت دانسته به خدمتش شرفیاب مى‏شدند، چندین سال مى‏گذشت که در اصفهان در اصول فقه مدرسى چون او نیامده بود و در عصر خویش از تمامى مدرّسان این دیار برترى به هم رسانید و در زهد و تقوا نیز در بین اقران خود امتیازى خاص داشت.۱۶

حاج میرزا حسن خان جابر انصارى ملقب به صدر الادباء )۱۳۷۶ – ۱۲۸۷ه .ق) که محضر مرحوم درچه‏اى را درک کرده و خود از مورخان و مؤلفان نامدار اصفهان است۱۷ مى‏گوید: مرحوم درچه‏اى اصول دین را از توحید تا معاد به اجتهاد تدریس مى‏کرد و سى و هشت سال به افاضت و ریاضت به یک منوال مشغول بود و هیچ گاه درس را دقیقه‏اى تعطیل و تأخیر روا نداشته است.۱۸

استاد جلال الدین همایى که از فیض علمى و عملى و اخلاقى این استاد استفاده‏هاى زیادى برده، مى‏گوید: بر سر درس بودیم و استاد سخن مى‏پرداخت ناگهان مردى روستایى از اهل محل آقا در حاشیه مجلس درس پیدا شد و شروع کرد جویده جویده و به تمجمج مطالبى را عنوان کردن، ناگهان استاد سر خود را بلند کرد و گفت: والده مرحوم شده‏اند؟ خدا بیامرزدشان، مرد روستایى به اشاره سر پاسخ مثبت داد همه فهمیدند که استاد مادر خود را از دست داده است ولى درس هم چنان ادامه یافت. البته پس از ختم درس آقا رفت که به وظایف خود عمل کند.۱۹ آیه الله عبدالحسین طیب در باب جدیت و نظم مرحوم درچه‏اى مى‏گوید: یازده سال در درس خارج آقا سیدمحمد باقر درچه‏اى شرکت کردم، در تمامى این مدت فقط یک بار درس ایشان تعطیل شد که در آن هم چاره‏اى نبود، زیرا یک روز درس اول را گفته بود که خبر آوردند برادر شما آقا سید محمد حسین درچه‏اى فوت کرده است، آقا فرمود خدا رحمتش کند، خواست درس دوم را شروع کند که گفتند: آقا ایشان وصیت کرده است، شما بر جنازه‏اش نماز بگذارید، از این روى ناچار شدند و درس را تعطیل کردند، این پشتکارى و تلاش و بهره‏گیرى از لحظه‏ها و ساعات زندگى بسیار موجب عبرت است.۲۰

آقا نجفى قوچانى که در اصفهان به حوزه درسى مرحوم درچه‏اى حاضر شده بود، مى‏نویسد: “… آقا سید محمد باقر درچه‏اى که فقط فضلاى آن جا جهت درس ]او[ مى‏رفتند، منظور دنیاوى در اطراف آن آقا پیدا نمى‏شد و درس او را همه مى‏نوشتند. بعد از برهه‏اى که از قوانین فارغ بودیم به اصرار همان شیخ ]عبدالکریم گزى[ به درس خارج این آقا رفتیم یک درس اصول و یک درس فقه و… مى‏نوشتیم ولکن بسیار مشکل بود، چون از شاگردهاى حاج میرزا حبیب الله رشتى بود خیلى مفصل مى‏گفت: از ایراد اشکالات و وجوه عدیده بر رد هر یک و اِنْ قلت و قلت در بین که در وقت نوشتن گاهى یکى دو وجه فراموش مى‏شد… هر درسى را طرف صبح دو مرتبه تقریر مى‏کرد و طرف عصر باز یک مرتبه تقریر مى‏کرد که نصف شاگردها که فراموش کرده بودند که ما هم گاهى از آن‏ها بودیم طرف عصر به تقریر درس سیم مى‏رفتیم. به عبارت آخرى روزى سه مرتبه هر درسى را مکرر مى‏گفت و سه درس هم مى‏گفت… حتى فهرست رئوس مطالب درس را نیز خودش به کاغذ باطله مى‏نوشت، به زیر عبا مى‏گرفت، گاهى که ترتیب سخن از نظرش مى‏رفت نظر به آن فهرست مى‏نمود و بسیار هم زحمت مى‏کشید از مطالعه و فکر نمودن شب و روز…۲۱

آیه الله شیخ حیدر على محقق خاطر نشان نموده است با وجود آن‏که حاج میرزا على آقا شیرازى طبق اظهارات صریح خود درس‏هاى آخوند درچه‏اى را خوانده بود، خود را بى‏نیاز از شرکت در محفل علمى این فقیه عالى مقام نمى‏دید. روزى مرحوم درچه‏اى در جلسه درس مطالبى فقهى را بین شاگردانش مطرح نمود و خطاب به آنان گفت این مسئله را کجا دیده‏اید؟ همه مهر سکوت بر لب زده بودند، حاج میرزا على آقا شیرازى نیز در جلسه درس سخنى بر زبان نیاورد، ولى چون استادش به طرف حجره خودش رفت همراه ایشان به محل اقامت آیه الله درچه‏اى رفت و جاى آن مطلب و یا نشانى آن مسأله را به ایشان گفته بود. حاج سید محمد باقر درچه‏اى فرموده بود: شما که از این نکته و مأخذ آن با خبر بودى چرا نگفتى؟ حاجى جواب نداده و سکوت اختیار نموده بود، منظور آیه الله درچه‏اى به دلیل آن جاذبه علمى و تقوایى چنین فرزانگانى را مجذوب مباحث علمى خویش مى‏نمود.۲۲

اگر چیزى از آن فقیه بزرگوار مى‏پرسیدند و نمى‏دانست با صراحت اظهار مى‏داشت نمى‏دانم و این لفظ را بلند مى‏گفت تا شاگردان یاد بگیرند، اگر چیزى را نمى‏دانند از این‏که بگویند نمى‏دانم عارشان نیاید چنان چه مرحوم شیخ مرتضى انصارى هم با آن مقامات علمى این‏گونه بود.۲۳

 

 

مرجع تقلید پارسا و پرهیزگار

سید بزرگوار آیه الله سید اسماعیل صدر )۱۳۳۸ – ۱۲۵۸( پدر آیه الله سید صدرالدین صدر )۱۳۷۳ – ۱۲۹۹ه .ق) از مراجع تقلید جهان تشیّع به شمار مى‏رفت که در اواخر عمر به کاظمین مراجعت نمود و در آن مکان مقدس چشم از جهان فرو بست۲۴ با رحلت این عالم شیعى، مرجعیت تقلید مردمان اصفهان و برخى از نقاط کشور ایران به آیهالله العظمى سید محمد باقر درچه‏اى رسید و صاحب رساله بود. مهدى بامداد ضمن اشاره به شرح حال وى افزوده است: نویسنده این سطور چند ماهى که در اصفهان اقامت داشت، شنیدم اشخاص مطلع و بى‏غرض از درچه‏اى و ملاعبدالکریم گزى خیلى تعریف مى‏کردند و مى‏گفتند این دو نفر با دیگران تفاوت دارند.۲۵

مرحوم استاد سید جلال الدین همایى درباره استاد خود آیه الله درچه‏اى نوشته است: “… در سادگى و صفاى روح و بى‏اعتنایى به امور دنیوى گویى فرشته‏اى بود که از عرش به فرش فرود آمده و براى تربیت خلایق با ایشان هم‏نشین شده است، مکرر دیدم که سهم امام‏هاى کلان براى او آوردند و دینارى نپذیرفت با این‏که مى‏دانستم که بیش از چهار پنج شاهى پول سیاه نداشت. وقتى سبب مى‏پرسیدم مى‏فرمود: من فعلاً بحمدالله مقروض نیستم و خرجى فرداى خود را هم دارم و معلوم نیست که فردا و پس فردا چه پیش بیاید “و ما تدرى نفس ماذا تکسب غداً” بنابراین، اگر سهم امام را بپذیرم ممکن است حقوق فقرا تضییع شود. گاهى دیدم چهار صد پانصد تومان که به پول ما روزى چهار صد پانصد هزار تومان ]زمان نگارش مطالب همایى حداقل سه دهه قبل بوده است[ بود برایش سهم آوردند و بیش از چند ریال که مقروض بود قبول نکرد، اگر احیاناً لقمه‏اى شبهه‏ناک خورده بود، برفور انگشت در گلو مى‏کرد و همه را برمى‏آورد و این حالت را مخصوصاً خود یک بار به رأى‏العین دیدم، ماجرا از این قرار بود: یکى از بازرگانان ثروت‏مند آن بزرگوار را با چند تن از علما و طلاب دعوت کرده بود، سفره‏اى گسترده بود از غذاهاى متنوع با انواع تکلف و تنوّق. آن مرحوم به عادت همیشگى مقدار کمى غذا تناول کرد، پس از آن‏که دست و دهان‏ها شسته شد میزبان قباله‏اى را مشتمل بر مسئله‏اى که به فتواى سیّد حرام بود براى امضا حضور آن روحانى آورد. وى دانست که آن میهمانى مقدمه‏اى براى امضاى این سند بود و شبهه رشوه داشته است؛ رنگش تغییر کرد و تنش به لرزه افتاد و فرمود: من به تو چه بدى کرده بودم که این زقوم را به حلق من کردى؟ چرا این نوشته را پیش از ناهار نیاوردى تا دست به این غذا آلوده نکنم. پس آشفته حال برخاست و دوان دوان به مدرسه آمد و کنار باغچه مدرسه مقابل حجره‏اش نشست و با انگشت به حلق فرو کردن همه را استفراغ کردو پس از آن نفس راحتى کشید.۲۶ این ماجرا را مرحوم درچه‏اى از سیره حضرت على(ع) یاد گرفته و در زندگى خود پیاده نموده است. زیرا چنان چه مولى امیرمؤمنان(ع) در خطبه ۲۲۴ نهج البلاغه اشاره دارد، فردى به نام اشعث بن قیس برایش حلوا آورد. حلوایى خوش رنگ و بوو خوش طعم که بزاق دهان هر بیننده‏اى از دیدن آن ترشح مى‏گردید، اما زمام‏دارى که تسلیم فرمان نفس نیست و عقل را فرمانرواى خود مى‏داند چنان از دیدن آن متنفر مى‏شود که گویى حلوا را با آب دهان یا استفراغ مار تهیه کرده‏اند، حضرت مى‏پرسد: بخشش است یا صدقات یا زکات؟ اشعث مى‏گوید: هیچ کدام. بلکه هدیه است، امام پاسخ مى‏دهد: مادر بى‏فرزندت به عزایت بنشیند! آمده‏اى که از راه دین خدا با من نیرنگ کنى، آیا گرفتار خبط دماغ شده‏اى یا دیوانه‏اى یا هذیان مى‏گویى؟!

مرحوم همایى براى منوچهر قدسى بیان کرده است که وقتى یکى از شاگردان مُهر آقا را جعل کرده، استفاده یا سوء استفاده‏هایى نموده بود به دیگر شاگردان برخورده بود که فردى گستاخ با ازهد و اتقاى زمان چنان بى‏پروا رفتار کند به حکم غیرت و حالت جوانى با چند تن از طلاب مقیم مدرسه که در بین آنان یکى دو نفر از فرزندان خود آقا هم بودند، دست به دست داده و آن شاگرد بدکردار را به باد کتک گرفتیم، آقا از کم و کیف ماجرا آگاهى یافت. آن فرد را که احتمالاً احتیاج و فقر مالى او را به انحراف کشانیده بود خواست و شروع کرد به نصیحت نمودن و اما با ما که فکر مى‏کردیم در حمایت از آن مرجع عالى مقام کار مهمى کرده‏ایم، چه رفتارى نمود؟ شروع کرد به انتقاد نمودن و ملامت کردن که چه کسى به شماها اجازه ضرب و شتم داد؟ حالا بروید وضو بسازید و بیایید توبه کنید. به دستور عمل کردیم و در حجره خود آقا گرداگردش نشستیم و او شروع کرد با آهنگى که از اضطراب و هیجان مى‏لرزید صیغه توبه را شمرده شمرده جارى کردن و ما با او تکرار مى‏کردیم: استغفراللّه ربى و اتوب الیه.۲۷

حالات و رفتار این بزرگوار و مراتب زهد و قدس و تقواى کم مانند او همواره در تربیت اخلاقى طالب علمان مستعد تأثیرى شگرف و عظیم داشته و همایى از نوا در احوال این بزرگوار حکایت‏ها مى‏گفت، چنان‏که به مناسبت رحلت حضرت آیه الله العظمى حاج آقا سید حسین بروجردى وقتى همایى در مدرسه دارالفنون در جمع فرهنگیان آغاز سخن کرد. گفت: قبل از هر سخن من باید از سید محمد باقر درچه‏اى و مکتب او سخن بگویم تا بدانید حضرت آیه الله بروجردى از تربیت چه نادره مردانى فیض گرفته بود.۲۸

مرحوم درچه‏اى با وجود ساده زیستى نزد شاگردان و دیگر اقشار مردم از اقتدارى معنوى و ابهتى خاص برخوردار بود، طلاّب هراس داشتند که نزد ایشان سخن لغوى بگویند.۲۹ آن‏چه که رشد و شکوفایى شاگردان این عالم را در پى داشت اخلاص و صفا، عامل به علم، دقت در آداب و شرایع و متخلق بودن به اخلاق حسنه و نیز زندگى بى‏پیرایه و این موضوع موجب ارتقاى علمى و معنوى حوزه اصفهان بود و شخصیت‏هاى بزرگى دست پروردگان این شکوه روحانى بودند، چنین فضاى معطر به صداقت و پرهیزگارى به ترویج رفتارهاى شایسته کمک شایان توجهى مى‏نمود و افراد را از بیهوده‏گویى و برخى امور ناشایست باز مى‏داشت. یک روز به مرحوم درچه‏اى گفتند یکى از شاگردان در وضو سازى از خود وسواس نشان مى‏دهد ایشان گفته بود، آن فرد بیاید وضو بگیرد، بعد که در حضور استاد وضو گرفته بود، مرحوم درچه‏اى فرموده بود حالا نمازت را بخوان ببینم، او هم نماز ظهر و عصرش را اقامه نموده بود، چون نمازش خاتمه یافت طلبه‏ها گفتند: آقا ایشان مى‏رود وضویش را تکرار مى‏کند و نمازش را اعاده مى‏نماید، آیه الله درچه‏اى گفته بود: وى را در حجره نگه دارید تا آفتاب غروب کند و وسواس از سرش بیفتد.۳۰

مرحوم درچه‏اى، درآمدن به مدرسه و محل درس انضباط و نظم شگفتى داشت، هر چهارشنبه طرف عصر راهى درچه مى‏گردید و عصر جمعه مراجعت مى‏نمود، در چهار فصل سال حساب راه و رسیدن به مدرسه نیم آورد (محل اقامتش) را داشت که پاشنه عصا را در لحظه‏اى بر مدخل سنگ مدرسه مى‏کوبید و مى‏گفت: لاحول و لاقوه الا باللّه که درست بدون دقیقه‏اى کم و زیاد ساعت چهار بعد از ظهر را نشان مى‏داد.۳۱

آقا نجفى قوچانى در زندگى‏نامه خود نوشت خویش مى‏گوید: “در مدرسه نیم آورد منزل داشت، پنج شنبه‏ها و جمعه‏ها را به ]درچه پیاز [مى‏رفت، عصر جمعه نان و ماست تا آخر هفته را مى‏آورد به مدرسه و قند و چایى تا آخر هفته را نیز یک‏جا مى‏خرید و تا آخر هفته در مدرسه نیم آورد مثل سایر طلبه‏ها مى‏گذراند (زن و بچه‏اش در دُرچه که محل تولدش نیز بود، زندگى مى‏کردند) و محتاج به بازار نبود و اگر دو سه سیر گوشتى مى‏خواست طلبه به جهت او مى‏خرید و فقیرانه به سر مى‏برد و شب زنده‏دار بود و بسیار در درس و بحث خود زحمت مى‏کشید و چون مثل طلبه‏هاى فقیر گذرانش بود دو سه مرتبه در پنج شنبه و جمعه که به ده نمى‏رفت مهمانى کردیم و در همان حجره ما شب را مى‏ماند و مى‏خوابید و شوخ بود…”۳۲

جلال الدین همایى مى‏نویسد: در هنگام سلامت، غذایش بسیار ساده بود و نان خورش شام و ناهار او یا پیاز و سبزى بود یا دوغ یا سکنجبین.۳۳

محمد على معلم حبیب آبادى صاحب کتاب گران سنگ “مکارم الآثار” مى‏نویسد: سید محمد باقر صاحب عنوان از اجله اعیان اصفهان و در فن اصول سرآمد اقران خود بود و چندین سال در اصفهان در این علم محققانه تدریس مى‏نمود… در زهد و تقوا و اعراض از دنیا و کناره‏گیرى از مرافعات در میان علماى اصفهان امتیازى بیّن داشت، هفته‏اى دو شب در درچه و در اصفهان دو شب در خانه و سه شب در مدرسه مى‏ماند که یک عیال و منزل در درچه و یکى در اصفهان و منزلى نیز در مدرسه تهیه کرده بود و تا هنگام وفات از این قاعده تخلف ننمود.۳۴ گویند آیه الله درچه‏اى در قنوت نماز شب دعاى ابوحمزه ثمالى را با حالت ایستاده مى‏خواند.۳۵

این حالت از مراتب زهد، تهجّد و اخلاص و صفاى روحانى این عالم حکایت دارد.

شهید آیه اللّه مدرس از مرحوم درچه‏اى به عنوان سید بزرگوار و عالم عامل یاد مى‏کند و او را از لحاظ درجات تقوا و دیانت ستوده است.۳۶ سید مصلح الدین مهدوى، درچه‏اى را از اکابر علما و مجتهدین و اعاظم فقها و مدرسین معرفى کرده و حوزه درسى وى را در فقه و اصول از هر جهت ممتاز دانسته است.۳۷ استاد احمد فیاض آن مرحوم را به عنوان مرد بسیار نزیه، مواظب و اهل‏قدس و تقوا مى‏داند.۳۸ و محمد حسین ریاحى طى مقاله درچه‏اى را چنین تعریف نموده است: استوانه سترگ دانش و تقوا، اسوه فرزانگى و فرهیختگى و یکى از مبرزترین چهره‏هاى فقهى گذشته و یکى از مراجع معظم تقلید.۳۹

مؤلف کتاب احسن الودیعه آخرین فرد از شاگردان و راویان عمویش صاحب روضات الجنات را این فقیه بزرگوار دانسته و نوشته است: و از جمله علامه معاصر و عالم ماهر سید محمد باقر درچه‏اى اصفهانى، سیدى بزرگوار و زاهد و عابد بود، در این اواخر مرجعیت تقلید به او رسید.۴۰

 

پرورش یافتگان پرمایه

از سال ۱۳۰۳ ه .ق که مرحوم آیه الله درچه‏اى حوزه درسى فقه و اصول را در اصفهان تشکیل داد تا زمان وفاتش (سال ۱۳۴۲ ه .ق) که قریب سى و پنج سال طول کشید در مکتب این عالم وارسته اندیشمندانى صاحب نظر و فقیهانى پارسا و پرهیزگار تربیت شدند که اکثریت آنان خود منشأ تلاش‏هاى علمى و فرهنگى برجسته‏اى گردیدند و در صحنه‏هاى اجتماعى سیاسى اشتهارى خاص یافتند.

آقا نجفى قوچانى پس از آن‏که از سیزده سالگى به مدرسه طلاب قوچان آمد و از اساتید این مرکز استفاده نمود، مشاهده کرد این درس‏ها طبع بلند و عالى او را اقناع نمى‏کند لذا رهسپار اصفهان گردید و پس از طى مسیرى طولانى و تحمل دشوارى‏هاى زیاد در محضر آیه الله درچه‏اى زانوى فروتنى بر زمین زد و از این بوستان فقاهت گل‏هاى معطرى چید که مشام جانش با رایحه آن عطرآگین گشت وى پس از استفاده از کمالات علمى آیه الله درچه‏اى و مشاهده مقامات تقوایى این مرد پارسا عازم نجف گردید تا از درس آخوند خراسانى بهره‏مند گردد.۴۱

آیه الله شهید سید حسن مدرّس که مرد میدان مبارزه با استبداد و استعمار بود و آوازه‏اش در جهان اسلام فراگیر گشت، از مدت سیزده سالى که در اصفهان براى فراگیرى علوم دینى اقامت داشت مدت دو سال و سه ماه دوره خارج مباحث مهمى از علم اصول مانند مبحث استصحاب و بخشى از بحث دلیل انسداد و ظن در اصول دین و غیر این‏ها را نزد سید جلیل القدر عالم متقى آقا سید محمد باقر درچه‏اى فراگرفت او مى‏گوید در این مدت همه تقریرات دروس ایشان را مى‏نوشتم که جمعاً به نزدیک پانزده هزار بیت (سطر) بالغ مى‏گردید.۴۲

آیه الله العظمى حاج سید حسین بروجردى(۱۳۸۱ – ۱۲۹۲ ه .ق) از مراجع عظیم‏الشأن قرن اخیر پس از اتمام تحصیلات مقدماتى و به سال ۱۳۱۰ه .ق هیجده سالگى به اصفهان عزیمت نمود و در مدرسه صدر و حوزه گرم آن جا نزد استادان عالى به تحصیل علوم دینى پرداخت. پس از چهار سال پدر، او را به بروجرد احضار نمود و به تقاضاى والد مبنى بر ازدواج گردن نهاد و تشکیل خانواده داد و به سفارش پدر بار دیگر به اصفهان بازگشت و پنج سال در این شهر اقامت داشت. در این دوره تحصیلات عالیه خود را در فقه، اصول، کلام، فلسفه و… نزد دانشورانى چون آیه الله درچه‏اى، میرزا محمد تقى مدرس، میرزا ابوالمعالى کرباسى، آخوند کاشى و جهانگیرخان قشقایى تکمیل نمود.

دکتر على شیخ الاسلام پس از شرح مختصرى از شرف‏یابى خود خدمت آیه الله بروجردى مى‏گوید: آن زعیم بزرگوار فرمودند مرحوم حاج میرزا على اکبر شیخ الاسلام به من گفتند: چون شما به درس درچه‏اى مى‏روید و مرا مشاغل گوناگون مانع از حضور خدمت ایشان است خوش دارم هفته‏اى دوبار بعد از ظهرها به منزل تشریف بیاورید و تقریرات ایشان را برایم بگویید و من (آیهالله بروجردى) قبول کردم و قریب دو سال از آن تاریخ که در اصفهان اقامت داشتم به این کار ادامه دادم.۴۳

آیه الله بروجردى نیز هم چون مرحوم درچه‏اى وقتى در قم مشغول تدریس و رسیدگى به امور شرعى و اجتماعى شیعیان بود تلگرافى از بروجرد دریافت کرد که اخوى فوت نموده است اما ایشان به وطن بازنگشت و دستور داد، بعد از ظهر در مسجد بالاسر حرم حضرت فاطمه معصومه(س) مجلس ختمى برگزار کنند و بعد از این مراسم در همان روز جلسه درس برگزار شد بدون این‏که حتى یک روز تعطیل شود.۴۴ گویا تقدم جلسه علمى بر شرکت در تشییع جنازه ریشه روایى دارد، گفته مى‏شود مردى از انصار نزد رسول اکرم(ص) آمد و عرض کرد اى فرستاده الهى هرگاه جنازه‏اى و مجلس عالمى پیش آمده‏اند کدام یک در نزد شما محبوب‏ترند تا آن را اختیار کنم و حاضر گردم، خاتم رسولان فرمود: اگر براى تجهیز و دفن جنازه کسى هست، همانا که حضور مجلس عالم افضل از شرکت در مراسم تشییع هزار جنازه است.۴۵

آیه الله حاج میرزا على آقا شیرازى در زمره فضلاى جلیلى است که به حوزه درسى درچه‏اى راه یافت همان انسان وارسته‏اى که مواعظ نهج البلاغه در ژرفاى جانش نشسته و روحش با معنویت امیرمؤمنان پیوند خورده و با صحیفه علوى تنفس مى‏نمود، این حکیم حاذق که طبیب جسم و جان انسان‏ها بود با موعظه‏هاى دل‏نشین خود و تفسیر نهج البلاغه مردم را نصیحت مى‏نمود. افکار و نکته سنجى‏هاى بلیغ وى در علوم متداول آن زمان تحول آفرین بود و چون مبناى تدریس اخلاق را سخنان و مواعظ حضرت على(ع) قرار داد این تلاش وى آوازه‏اش را در کثیرى از شهرهاى ایران و حتى عتبات عالیات بلند نمود. حاج میرزا على آقا همچون استادش درچه‏اى جاذبه‏هاى آسمانى و حالات معنوى را بر وابستگى‏هاى دنیایى و تعلقات مادى برترى داد، هوى و هوس ریاست، مناظره و حتى جدال احسن را به دیگران تفویض کرد و خود سرگرم کشف حقایق معنوى گشت و اندیشمندان پرهیزگار و متفکرانى چون آیه الله شهید مرتضى مطهرى را تربیت نمود.۴۶

فقیه عارف و ادیب اهل معرفت آیه الله حاج آقا رحیم ارباب (۱۳۹۶ – ۱۲۹۷ ه .ق) نزد فقیهانى چون آیه الله درچه‏اى زانوى ادب بر زمین زد و پس از اتمام تحصیلات و طى مراحل علوم خود یکى از مجتهدین بارع و جامع در علوم عقلى و نقلى به شمار آمد، ذکاوت و تتبع وى در تدریس فقه و اصول و نیز مراتب تزکیه و تقوایش نشانى از استادش آیه الله درچه‏اى را با خود داشت، او اکثر متون عالى فقه را از حفظ نموده و در استحضار مسائل به کمال بود. خطبه‏هاى نهج البلاغه را حفظ کرده بود. حسن نیّت و خلوص از سراسر وجود مرحوم ارباب هویدا و اثر فروتنى در رفتار و حرکاتش مشهود بود، آیه الله ارباب لحظه‏اى از تهذیب نفس غفلت نورزید و در پیمودن طریق معنوى ثابت قدم بود و شاگردانى شایسته و فاضل در مکتب این نامدار عرصه حکمت و فقاهت تربیت شدند.۴۷

عالم زاهد و مجتهد وارسته آیه الله حاج شیخ محمد حسن عالم نجف آبادى (متوفى ۱۳۸۴ ه .ق) از شاگردان برجسته آیهالله درچه‏اى، آخوند کاشى و جهانگیرخان قشقایى به شمار مى‏رفت که خود در اصفهان در مدرسه جده کوچک به افاضه پرداخت و مخصوصاً در تدریس شرح لمعه استادى مسلّم محسوب مى‏گردید.۴۸ عالم نجف آبادى مرد بسیار پاک، منزه و اهل‏الله، زاهد و خوش اخلاق و مهربان بود و به آن‏چه مى‏گفت عمل مى‏کرد، با وجود آن‏که مجتهدى برجسته و از دانشمندان اصفهان بود برفراز منبر مى‏رفت و مردم را موعظه مى‏نمود، سهم امام(خمس) مصرف نمى‏کرد چون از لحاظ اجتهاد عقیده داشت تمام خمس باید به مصرف سادات برسد در صورتى که احتیاج داشته باشند ساده زیستى را پیشه نمود و در منزلى محقر زندگى مى‏کرد.۴۹

استاد جلال الدین همایى در مدرسه قدسیه مشغول تحصیل بود و چون مدرسه نیمآورد بر سر راه آن قرار داشت، وى همه روزه در رفتن به مدرسه مزبور از مدرسه نیمآورد عبور مى‏نمود. در این هنگام با سیماى برخى مدرسان آن خصوصاً آیه الله سید محمد باقر درچه‏اى آشنا شد و جاذبه روحانى و معنوى این مرد بزرگ موجب شد تا استاد همایى به تحصیل در مدرسه نیمآورد و فیض‏گیرى از محضر مرحوم درچه‏اى علاقه‏مند شود، خود درباره درک فیض محضر درچه‏اى چنین نوشته است: از همان اوائل ورود به مدرسه نیمآورد، خوشبختانه به محضر آیه الله العظمى مرحوم آسیدمحمد باقر درچه‏اى که مرجع تقلید بود و در حوزه درس خارجش جمع کثیرى از طلاب فاضل شاگردى مى‏کردند راه یافتم و اندک اندک چندان به وى نزدیک شدم که از اهل بیت او محسوب شدم. از سال ۱۳۳۱ ه .ق که حجره‏نشین رسمى آن مدرسه شدم تا سال ۱۳۴۲ ه .ق – سال وفات آن بزرگوار – ده دوازده سال متوالى ملازم خدمت او بودم و اکثر اوقات چاى اول شب و احیاناً پخت و پز را که مخصوص ایام کسالت بود من مباشرت مى‏کردم… وى در تربیت مذهبى و حل مشکلات علمى و دینى حقّ عظیمى بر گردن من دارد، دو سه سال آخر عمرش هم به درس تقریر اصول که عصرها در ایوان شمالى مدرسه تشکیل مى‏شد، مى‏نشستم، معمولاً در آغاز درس خطبه حمد و ثناى مختصرى با غزلى مى‏خواند. هنوز صداى عالمانه او که در مبحث قاعده تسلط و لاضرر و روایت تحف العقول بحث مى‏کرد در گوشم طنین‏انداز است. مقدارى از تقریرات درس او را هم نوشته بودم… لطف و اعتماد آن بزرگوار در حق بنده به حدى بود که این اواخر جواب استفتاهایى را که از او مى‏شد به من محوّل مى‏فرمود؛ یعنى آن‏چه را که فتواى خاصى در آن نداشت به خودم وامى‏گذاشت. البته همیشه بعد از نوشتن جواب استفتاء صورت نوشته را به دقت مى‏خواند و اگر نظرى در عبارت یا مطلب آن داشت به اصلاح مى‏آورد، جواب اکثر استفتاهایى که در اواخر عمر از او شده، به خط من است، مُهر اسم خود را که به هیچ کس حتى فرزندانش نمى‏داد به دست من مى‏سپرد تا پاى استفتاها و اسناد شرعى که اجازه مى‏فرمود بزنم…”۵۰

از دیگر پرورش یافتگان مکتب آیه الله درچه‏اى حکیم و فیلسوف زاهد ادیب حاج شیخ محمود مفید قابل ذکر است. او به حق وارث مکتب فلسفى صدرالمتألهین مى‏باشد و حدود چهل سال در مدرسه صدر به تدریس حکمت، فقه و اصول پرداخت و در این اواخر تدریس حکمت در اصفهان و بلکه ایران به ایشان منحصر بود و بر عموم حکما از لحاظ فقاهت تقدم داشت. از لحاظ فضایل اخلاقى، زهد، قناعت و اعراض از مردم و عدم توجه به اغنیاء فرد کم نظیرى به شمار مى‏رفت، او عمرى را به قناعت و در کمال وارستگى و در عین حال گمنامى بسر برد و به سال ۱۳۸۲ ه .ق رحلت نمود.۵۱

آیه الله العظمى سید ابوالحسن اصفهانى مراحل اولیه درس خارج آقایان آیه الله چهارسوقى و آیه الله میرزا ابوالمعالى کرباسى و نیز مرتبه عالى درس خارج آیه الله سید محمد باقر درچه‏اى و… را در همان اصفهان گذرانده است پس از درگذشت آیه الله میرزا محمد تقى شیرازى در سال ۱۳۳۸ و ارتحال شیخ الشریعه اصفهانى در سال ۱۳۳۹ ه .ق مرجعیت آیه الله میرزا حسین نائینى و آیه الله سید ابوالحسن اصفهانى در عالم تشیّع شهرت به هم رسانید تا این‏که در سال ۱۳۵۵ با رحلت آیه الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى در قم و آیه الله نائینى در نجف زعامت بلامنازع سیّد در اغلب بلاد اسلامى مسلم گردید. آیه الله اصفهانى ضمن پرداختن به امور علمى و اجتماعى از مبارزه با استعمار انگلیس غافل نبود و به همین دلیل ایشان را از عراق به ایران تبعید نمودند.۵۲

دیگر شاگردان آیه الله درچه‏اى عبارتند از: آیه الله حاج آقا حسین علوى )۱۴۰۹ – ۱۲۸۷ ه .ق)۵۳ آیه الله میر سید محمد مدرس (والد آیه الله سید حسن مدرس‌هاشمى فوت ۱۴۱۹ه .ق)،۵۴ سید محمد على ابطحى فرزند سید محمد حسینى، میرزا محمد باقر امامى (متوفى ۱۳۶۴ ه.ق)، میرزا مهدى بیدآبادى اصفهانى (فوت ۱۳۶۵ ه.ق)، حاج میرزا فتح الله امامى (متوفى ۱۳۷۷ ه.ق)، حاج ملا فرج الله دُرّى (متوفى ۱۳۸۲ه.ق) سید محمدحسن سدهى اصفهانى، حاج سید فخرالدین خوانسارى (متوفى ۱۳۴۸ ه.ق)، آقا شیخ على فقیه فریدنى (متوفى ۱۳۷۳ ه.ق)، آقا سید محمد حسین میردامادى سدهى (متوفى ۱۳۸۰ه.ق)، آیه الله حاج شیخ محمد حسن نجفى رفسنجانى (متوفى ۱۳۹۲ه.ق)، عبدالوهاب نصرآبادى (متوفى ۱۳۲۸ه.ق)، محمد همامى فرزند ملاحسن (متوفى ۱۳۵۹ه.ق)، محمد على یزدى (متوفى ۱۳۵۱ ه.ق)؛۵۵ آیه الله حاج سید جواد قمى، حاج شیخ محمد ابراهیم کرباسى نواده حاج شیخ محمد ابراهیم کرباسى معروف و هم نام او،۵۶ عبدالحسین قدسى، محمد حسن طالقانى،۵۷ آیه الله احمد فیاض فرزند مصطفى فروشانى۵۸ (متولد ۱۳۲۴ه.ق).

 

افول فروغ فقاهت

از مرحوم آیه الله درچه‏اى آثار متعددى در فقه و اصول به یادگار مانده که برخى از آن‏ها عبارت‏اند از: ۱- یک دوره فقه و اصول در شانزده مجلد؛ ۲- حاشیه بر متاجر مرحوم شیخ انصارى؛ ۳- حاشیه بر مناسک؛ ۴- رساله‏اى در جبر و تفویض؛ ۵- حواشى بر رساله عملیه؛ ۶- حاشیه بر اصول دین تألیف شیخ جعفر شوشترى؛ ۷- حاشیه بر مکاسب شیخ انصارى؛ ۸- رساله عملیه.۵۹

ضمناً آیه الله سید حسن چهارسوقى (متولد ۱۲۹۴ه.ق) کتابى دارد تحت عنوان تقریرات اصولیه که در واقع تقریر درس اصول آیه الله سید محمد باقر درچه‏اى است.۶۰

یک بار آیه الله درچه‏اى بر بستر بیمارى قرار گرفت. در آن زمان مرحوم محدث قمى به اصفهان سفر نمود و بر مرحوم درچه‏اى وارد شد. آن مرحوم جام دارویى در دست داشت به محض آن‏که حاج شیخ عباس قمى وارد شد، آیه الله درچه‏اى شادمان گردید و گفت آقا شیخ عباس خوب موقعى رسیدى، بیا دعایى بخوان و بر این دارو بدم تا شاید به برکت دعایتان شفا پیدا کنم و از بستر الم به جلسه درس بروم. مرحوم محدث قمى مى‏گوید: آقاى درچه‏اى، زبانم آلوده است و دعایى که از این دهان آغشته به گناه بیرون آید بى‏ثمر است ولى دست‏هایم گناه نکرده، بلکه از این انگشتانم هزاران حدیث در فضائل اهل بیت روى کاغذ نوشته شده است. حاضرم با انگشتانم دارو را هم بزنم. مرحوم درچه‏اى موافقت مى‏کند و این کار انجام مى‏گیرد و تا بیمار از آن دارو میل مى‏کند، شفا حاصل مى‏شود و بدین‏گونه آیه الله درچه‏اى از بیمارى رهایى مى‏یابد.۶۱

سید محمد باقر درچه‏اى بنابر عادت معهود خود که همیشه بعد از نماز ظهر چهارشنبه از اصفهان به درچه رفته، دو شب مانده و براى نماز ظهر جمعه به اصفهان مى‏آمد، چهارشنبه بیست و ششم ماه ربیع الاخر سال ۱۳۴۲ ه.ق نیز به درچه حرکت کرد و در آن جا در شب جمعه بیست و هشتم مطابق پانزدهم قوس ماه شمسى قبل از طلوع صبح به حمام رفت و ناگهان در خزانه آب بین الطلوعین بدون سابقه بیمارى خونى دچار سکته مغزى گردید و این عارضه منجر به وفات او شد نخست مردم گمان کردند حالت غش و بى‏هوشى عادى به وى دست داده است. از این رو، خبر به اصفهان داده و طبیبان حاذق و مشهور به عیادتش رفتند تا نسبت به معالجه ایشان اقدامات لازم را به عمل آورند، اما براى آنان معلوم گردید که مرجع تقلید شیعیان به دلیل ایجاد لخته خونى در عروق مغز در سن ۷۸ سالگى رحلت نموده است. در شب بیست و نهم ربیع الاخر خبر وفات این عالم ربانى در منطقه انتشار یافت، اهل اصفهان و روستاها و برخى آبادى‏هاى تابعه به درچه رفتند و روز بیست و نهم پیکر پاک این فقیه فرزانه را با شکوهى تمام و تشییعى توام با ابهت و عظمت و تشکیل دسته‏هاى سوگوار از درچه حرکت دادند. ازدحام جمعیت و شیعیان علاقه‏مند به علما و مراجع چنان انبوه بود که تقریباً از ابتدا تا انتهاى مشایعین حدود دو ساعت به طول مى‏کشید. هم‏چنین به علت شور و التهاب مردم و این‏که هر کسى مى‏خواست محض رسیدن به ثواب دوش خود را زیر تابوت حامل جنازه قرار دهد حدود غروبِ آفتاب پیکر آن عالم را به تخت فولاد اصفهان رسانیدند و در تکیه کازرونى پیش روى ملا عبدالکریم گزى دفن کردند.

روز آخر ربیع الثانى حاجى آقا نورالله در مسجد شاه (امام خمینى کنونى) براى او مجلس سوگوارى برپا نمود و آن چنان جمعیت انبوهى در این مجلس ترحیم شرکت نمودند که مى‏گفتند هیچ وقت میدان نقش جهان (امام کنونى) و مسجد مزبور چنان جمعیتى به خود ندیده است. در ظهر دوم جمادى الاول مجلس سوگوارى از آن جا برچیده و تا غروب روز سوم در مسجد نو به سوگ نشستند. این چند روز همه بازارها بسته و شوارع و طرق عمومى سیاه‏پوش و سایر آثار عزاداران آماده بود، بر سر قبرش در تخت فولاد نیز مراسم تعزیت و نوحه‏خوانى و ماتم سرایى برپا کرده بودند. چندین نفر از شاعران و ادیبان در تعزیت و تاریخ وفات وى قصائد و اشعارى جالب سرودند، از جمله حاج میرزا حسن خان جابر انصارى که در جایى از قناعت و اکتفاى مرحوم درچه‏اى به نانى و خورش مختصرى سخن گفته و خود محضر این فقیه را درک کرده، چنین سروده است:

جابرى پیر غم و با قد خم از این الم

خواست تاریخى رقم اشکش گذشت از آستین

از صف علم الیقین آمد یکى بیرون و گفت

باقر از علم الیقین شد جانب حق الیقین

محمد على معلم حبیب آبادى در آخر قصیده‏اى که سروده، چنین گفته است:

بیست و هشتم از ربیع دو یمین بد جمعه

در سما روح شریفش چون تن عیسى رفت

جمعى از سال وفاتش ز “معلم” پرسش

بنمودند که در خلد کى آن آقا رفت؟

داخل جمع یکى گشت و به تاریخش گفت

سید درچه‏اى افسوس که زین دنیا رفت۶۲

سید محمد باقر چند پسر داشت که همه در مدرسه نیمآورد تحصیل مى‏کردند، یکى از آنها سید ابوالعلى درچه‏اى است که عالم مسجد قطبیه بود و در هشتم جمادى الاول سال ۱۳۸۰ه.ق در راه مشهد درگذشت، جنازه‏اش را به اصفهان آوردند و دفن کردند. دیگرى سید ابوالمعالى است که در ششم ربیع‏الاول ۱۳۷۴ ه.ق در بیرون بقعه تکیه کازرونى دفن شد.۶۳ این دو برادر هر دو دامادهاى حاج آقا میرزا جمال الدین چهارسوقى بودند که به بیان مسائل و ترویج شریعت اشتغال داشتند و از هر یک اولاد و اعقابى باقى است. برادر دیگرشان آقا سید ابوالحسن از ائمه جماعت اصفهان و چهارمین آنها حاج سید احمد مرتضوى درچه‏اى است.۶۴ پس از فوت درچه‏اى امامت مسجد و تدریس مسجد نو به برادرش سید محمد مهدى درچه‏اى واگذار شد.۶۵

 

پى نوشت‏ها:

۱) شعر از شمس تبریزى است.

۲) نقباء البشر فى القرن الرابع عشر، جزء الاول، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ص۲۲۴٫

۳) تذکره القبور یا دانشمندان و بزرگان اصفهان، سید مصلح‏الدین مهدوى، ص۱۹۰٫

۴) کارنامه همایى، عبدالله نصرى، ص۴۷؛ همایى نامه، ص۲۱؛ سیماى فرزانگان، رضا مختارى، ص۳۶۹٫

۵) مدرس، تاریخ و سیاست، گروهى از نویسندگان، ص۶۵٫

۶) شرح حال رجال ایران، مهدى بامداد، ج۵، ص۲۱۸ و نیز کارنامه همایى، ص۴۵٫

۷) رجال اصفهان، ملا عبدالکریم گزى، ص۴۰، میرزاى نائینى نداى بیدارى، نورالدین على لو، ص۲۳ – ۲۲؛ سیاحت شرق یا زندگینامه آقانجفى قوچانى به قلم خودش، تصحیح رمضانعلى شاکرى، ص۱۷۷ – ۱۷۶؛ مجله حوزه سال نهم، شماره ۵۳، ص۵۷؛ نجوم السماء ،مرحوم کشمیرى، ج اول، ص۳۷۹؛ فرهنگ بزرگان اسلام و ایران، ص۶۲۱؛ تذکره القبور، سید مصلح الدین مهدوى، ص۱۰۸؛ ریحانه الادب، ج۸ – ۷، ص۲۶۹٫

۸) دانشمندان و سخن سرایان فارس، محمد حسین رکن زاده آدمیت، ج۲، ص۱۶۲؛ زندگانى حکیم جهانگیر قشقایى، مهدى قرقانى، ص۵۱؛ دانشمندان و بزرگان اصفهان، سید مصلح الدین مهدوى، ص۲۲۶٫

۹) مدرس تاریخ و سیاست، ص۶۶، به نقل از کتاب زندگانى آیه الله چهارسوقى، محمد على حبیب آبادى.

۱۰) زندگانى و شخصیت شیخ انصارى، حاج شیخ مرتضى انصارى، ص۲۶۲ – ۲۶۱؛ مجله نور علم، شماره مسلسل ۴۲، مقاله نجوم امت به قلم سید ابوالحسن مُطلّبى، اعیان‏الشیعه، ج۴، ص۵۶۰؛ نقباء البشر، ج اول، ص۳۵۷؛ ریحانه الادب، ج۲، ص۳۰۷؛ الاجازات الکبیره، ص۴۰۷٫

۱۱) زندگانى و شخصیت شیخ انصارى، ص۲۹۷ – ۲۹۶٫

۱۲) درباره میرزاى شیرازى بنگرید به کتاب: هدیه الرازى الى الامام المُجَدِّدِالشیرازى به قلم شیخ آقا بزرگ تهرانى و نیز کتاب میرزاى شیرازى (از سرى کتاب‏هاى دیدار با ابرار)، سید محمود مدنى.

۱۳) آتشکده اردستان، ابوالقاسم رفیعى مهرآبادى، ج سوم، ص۵۹۴٫

۱۴) نشریه معارف اسلامى، شماره هفتم، آبان ۱۳۴۷، ص۲۸ -۲۷٫

۱۵) شرح حال رجال ایران، ج۵، ص۲۱۸٫

۱۶) ناصح صالح (شرح حال حاج میرزا على آقا شیرازى)، به قلم نگارنده، ص۳۴ به نقل از زندگانى آیه الله چهارسوقى، ص۱۵۶ تا ۱۶۰٫

۱۷) درباره وى بنگرید به مجله وقف میراث جاویدان، سال پنجم، شماره ۱۹ و ۲۰، مقاله جمشید مظاهرى.

۱۸) مکارم الآثار، میرزا محمد على معلم حبیب آبادى، ج۵، ص۱۷۸۰ (پاورقى) به نقل از تاریخ اصفهان، میرزا حسن خان جابرى انصارى.

۱۹) مقدمه کتاب شعوبیه، به قلم منوچهر قدسى، ص۹۹٫

۲۰ )ارباب معرفت (یادنامه حکیم متالّه آیه الله حاج آقا رحیم ارباب)، مقاله محمد حسین ریاحى، ص۹۹ و نیز بنگرید به مجله حوزه، شماره مسلسل ۳۵، ص۵۵، مصاحبه با آیه الله حیدرعلى محقق.

۲۱) سیاحت شرق، ص۱۶۳٫

۲۲) ناصح صالح، ص۳۶٫

۲۳) سیماى فرزانگان، رضا مختارى، ص۳۱۲٫

۲۴) اعیان‏الشیعه، ج۳، ص۴۰۳؛ نقباء البشر، ج اول، ص۳۶۰؛ مجله نور علم، شماره هفتم، آذر ۱۳۶۳ مقاله نجوم امت.

۲۵) شرح حال رجال ایران، ج۵، ص۲۱۸ و نیز ج۳، ص۳۰۲٫

۲۶) همایى نامه (مجموعه مقالات) به کوشش و زیر نظر مهدى محقق، ص۱۸ – ۱۷؛ کارنامه همایى، ص۴۷ – ۴۶، سیماى فرزانگان، ص۴۳۷؛ مدرس، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامى ایران، ج۲، ص۳۱۵٫

۲۷) مقدمه کتاب شعوبیه، صفحه یکصد و یکصد و یک.

۲۸) همان مأخذ، صفحه ۶۷ و ۶۸٫

۲۹) مجله حوزه، شماره مسلسل ۱۸، ص۳۰٫

۳۰) مجله یاد، سال سوم، شماره دهم، بهار ۱۳۶۷، ص۴۳٫

۳۱) مقدمه کتاب شعوبیه، ص۱۰۰٫

۳۲) سیاحت شرق، ص۱۶۵ – ۱۶۴٫

۳۳) کارنامه همایى، ص۴۵٫

۳۴) نک: زندگانى آیه الله چهارسوقى، ص۱۶۰ – ۱۵۶٫

۳۵) سیماى فرزانگان، ص۲۲۸٫

۳۶) نک: زندگینامه تحصیلى خودنوشت شهید مدرس در مقدمه کتاب الرسائل الفقهیه.

۳۷) تذکره القبور یا دانشمندان و بزرگان اصفهان، سید مصلح‏الدین مهدوى، ص۱۹۱٫

۳۸) مجله حوزه، شماره۱۸، ص۲۷٫

۳۹) ارباب معرفت، ص۹۷٫

۴۰) احسن الودیعه فى تراجم مشاهیر مجتهدى الشیعه، سید محمد مهدى موسوى اصفهانى، ص۱۱۱٫

۴۱) زندگانى حکیم جهانگیرخان قشقایى، ص۱۵۹، به نقل از مردم‏شناسى قوچان، مجلد دوم.

۴۲) مدرس، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامى، ج۲، ص۳۰۸، مرد روزگاران، على مدرسى، ص۴۵٫

۴۳) خاندان شیخ الاسلام، سید مصلح الدین مهدوى.

۴۴) مجله حوزه، شماره۵۳، ص۵۶٫

۴۵) انسان و قرآن، علامه حسن زاده آملى، ص۵۸٫

۴۶) شرح حال این واعظ وارسته را در کتاب “ناصح صالح” به قلم نگارنده مطالعه فرمائید.

۴۷) درباره این عالم عامل بنگرید به کتاب ارباب معرفت به قلم تنى چند از دانشمندان.

۴۸) مجله کیهان فرهنگى، اسفند ۱۳۶۵، ص۳۸٫

۴۹) مجله پیام انقلاب، شماره مسلسل ۱۰۴، ص۱۶ و ۱۷٫

۵۰) همایى نامه، ص۱۸ – ۱۷٫

۵۱) زندگانى جهانگیرخان قشقایى، ص۱۷۸ – ۱۷۷، کیهان فرهنگى، اسفند ۶۵، ص۳۹٫

۵۲) نک: مجله نور علم، دوره سوم، شماره مسلسل ۲۸، ذیل نجوم امت، مقاله ناصر باقرى بیدهندى.

۵۳) فرزانه‏اى از خوانسار، حاج مرتضى علوى، ص۴۱٫

۵۴) آینه پژوهش، شماره ۵۱، ص۹۳٫

۵۵) زندگانى جهانگیرخان قشقایى، ص۱۹۴ ،۱۹۲ ،۱۹۱ ،۱۸۶ ،۱۵۹ ،۱۳۴ ،۱۲۲ ،۱۲۰ ،۱۱۸ ،۱۰۹ ،۱۰۱ ،۸۵ و ۱۹۵٫

۵۶) مدرس، تاریخ و سیاست، ص۶۷ و ۷۰٫

۵۷) زندگینامه رجال و مشاهیر ایران، حسن مرسلوند، جلد۴، ص۲۴۴، و جلد ۵، ص۱۵۹٫

۵۸) مجله حوزه، شماره۱۸، ص۳۰٫

۵۹)تذکره القبور، ص۱۹۱؛ شعوبیه (مقدمه کتاب) ص۹۹؛ مدرس تاریخ و سیاست، ص۶۴ و ۶۶؛ نقباء البشر، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج ۱، ص۲۲۴٫

۶۰) زندگانى آیه الله چهارسوقى، سید محمد على روضاتى.

۶۱) هستى‏شناسى و انسان‏شناسى، على متبحرى تهرانى، ص۱۳۸ – ۱۳۷٫

۶۲) زندگانى آیه الله چهارسوقى، ص۱۵۶٫

۶۳) تذکره القبور، ص۱۹۱٫

۶۴) مکارم الآثار، ج۵، ص۱۷۸۰، پاورقى.

۶۵) مدرس، تاریخ و سیاست، ص۶۹٫

30دسامبر/16

مفاتیح ترنّم

 

غزل عاشورا

شرمنده ام ، زبان دلم وا نمى‏شود

احساس لالِ من به تو گویا نمى‏شود

درمانده ام ز وصف تو اى سرخِ سرخِ سرخ

خون واژه اى به وصف تو پیدا نمى‏شود

مى‏خوانَمَت به نام و نمى‏دانمت هنوز

فهمیدنت نصیب دل ما نمى‏شود

در کربلا نبوده ام و مى‏کنم دعا

گردم شهید عشق تو، اما نمى‏شود

زینب، مگرد دشت پر از لاله را چنین

اى خواهرم، شهید تو پیدا نمى‏شود

آن سو ستاده بر خط خون ، ذوالجناح عشق

با من بیا به صحنه که فردا نمى‏شود

گنگم هنوز و کار دلم حسرت است و بس

شرمنده ام زبان دلم وا نمى‏شود

رضا اسماعیلى

 

چند رباعى:

باید دل خود به عشق پیوند زدن

دم از تو – تو اى خونِ خداوند – زدن

از تو ره و رسم عشق باید آموخت

وز “اصغرِ” تو به مرگ لبخند زدن

×××

چون دید به نوک نى سرش را خورشید

بر خاک، تن مطهرش را خورشید

آرام، حریر نور خود را گسترد

پوشاند برهنه پیکرش را خورشید

×××

از خویش تهى شد، ز تو پُر شد اى دوست

یک قطره نبود بیش و دُر شد اى دوست

آن سر که زشرمندگى افکند به زیر

اسباب سرافرازى “حُر” شد اى دوست

محمد على مجاهدى

گل‌هاى سرخ

کاش مى‏گشتم فداى دست تو

تا نمى‏دیدم عزاى دست تو

خیمه‌هاى ظهر عاشورا هنوز

تکیه دارد بر عصاى دست تو

از درخت سبز باغ مصطفى

تا فتاده شاخه‌هاى دست تو

اشک مى‏ریزد زچشم اهلِ دل

در عزاى غم فزاى دست تو

یک چمن گل‌هاى سرخ نینوا

سبز مى‏گردد به پاى دست تو

رود شد ، دریا شد ، اقیانوس شد

چشمه اى از ماجراى دست تو

مى‏شود آن سوى اقیانوس رفت

تا خدا با ناخداى دست تو

در شگفتم از توى اى خون خدا

چیست آیا خون بهاى دست تو

صادق رحمانى

 

داغ جاودانه

اى بهترین بهانه براى گریستن

وى داغ جاودانه براى گریستن

در راه بازگشت به خود عشق کاشته است

داغ تو را نشانه براى گریستن

شش سوى لاله مى‏دمد اى عشق باز کن

راهى از این میانه براى گریستن

در راه کربلاى تو هر لاله مى‏دهد

ما را به کف بهانه براى گریستن

آماده شو “فرید” به فتواى بازگشت

در خلوت شبانه براى گریستن

قادر طهماسبى (فرید)

ذوالجناح

جوشنى از زخم بر تن ، اشک افشان، ذوالجناح

مثل خورشیدى دمید از شرق میدان، ذوالجناح

انقلاب کربلا را تا کند پیغمبرى

یال‌ها تر کرد از خون شهیدان ذوالجناح

تا کنار خیمه‌هاى منتظر خود را کشاند

حلقه اى را دید گرد خویش گریان ذوالجناح

زینب آمد از خیام خویش بیرون، بى‏قرار

دید برگشته است بى‏صاحب زمیدان ذوالجناح

پرسش از حال برادر کرد، امّا در جواب

ریخت تنها از نگاهش خون غلتان ذوالجناح

رشته امیدشان را تا نبرّد ، شرمگین

اشک خود مى‏کرد از اطفال، پنهان ذوالجناح

کودکى پرسید بابا کو؟ جوابى چون نداشت

کرد یال خویش در پاسخ پریشان ذوالجناح

گاه مى‏سایید سُم بر سنگ، گاه از همدلى

نرم مى‏بویید روى و موى طفلان ذوالجناح

گیسوان خویش را آغشته با خون کرده بود

تا ببندد با حسین این گونه ، پیمان ذوالجناح

چون سر خورشید را بر نیزه دید از غم گذاشت

سر به کوه و دشت و صحرا و بیابان ذوالجناح

در فراقش آن قدر بر سنگ‌ها کوبید سر

تا سپرد آخر به رسم عاشقان، جان ذوالجناح

برده اند اسبان نجابت را همه از او به ارث

گرچه حیوان بود امّا داشت وجدان ذوالجناح

بود حیوان لیک تا آخر به میدان ایستاد

تا دهد درس فداکارى به انسان ذوالجناح

کاش من جاى تو مى‏بودم در آن ظهر غریب

اى غبار سم تو کُحل دو چشمان ذوالجناح

سید عبدالله حسینى

30دسامبر/16

نگاهى به رویدادها

 

جهان اسلام

× در پى شهادت آیه الله سید محمد صادق صدر توسط رژیم بغداد، تظاهرات اعتراض آمیز شهرهاى عراق را فرا گرفت. (۷۷/۱۲/۲)

× حزب فضیلت: با شکست نیروهاى غیر دینى، قدرت را در ترکیه به دست مى‏گیریم.

× در مناطق اشغالى جنوب لبنان، جوانان غیور لبنانى با یک حرکت خودجوش روستاى «ارنون» را از اشغال صهیونیست‏ها آزاد کردند.

(۷۷/۱۲/۹)

× مفتى مسلمانان استرالیا توسط رژیم مصر بازداشت شد.

× ۱۶ نفر به اتهام عضویت در سازمان حزب‏الله در ترکیه دستگیر شدند.

(۷۷/۱۲/۱۲)

× فرماندهان ارتش اسرائیل پیروزى بر حزب‏الله را ناممکن خواندند.

(۷۷/۱۲/۱۶)

× ۵۰۰ آموزگار محجبه در ترکیه از کار برکنار شدند. (۷۷/۱۲/۱۷)

× پلیس عربستان سعودى کتاب‏هاى قرآن و مناسک حج بعثه‏هاى مراجع عظام را توقیف کرد.

(۷۷/۱۲/۱۸)

× دادستان ترکیه براى ۲۸ مسلمان، تقاضاى حکم اعدام و زندان طویل‏المدت کرد.

(۷۷/۱۲/۲۵)

× توسعه طلبى ناتو و جنایات صربها صدها هزار مسلمان را در کوزوو آواره کرد.

× حملات ناتو موجب تشدید پاکسازى قومى مسلمانان در کوزوو شده است.

(۷۸/۱/۱۴)

 

 

داخلى

× با حضور رئیس جمهور منطقه ویژه انرژى بندر علویّه گشایش یافت.

× درى نجف آبادى اظهار نظر پیرامون نفوذ صهیونیست‏ها در وزارت اطلاعات را غیر مسئولانه خواند.

× دانش آموزان ایرانى مقام نخست مسابقات بین‏المللى قرآن را کسب کردند.

× نامزدهاى جبهه مشارکت ایران اسلامى با گرامیداشت یاد آیه الله طالقانى فعالیت خود را آغاز کردند. (۷۷/۱۲/۱)

× رئیس دادگاه مطبوعات ۵ عضو هیأت منصفه را به خاطر غیبت غیرموجه برکنار کرد.

× جمهورى اسلامى ایران خواستار تأمین حقوق و آزادى‏هاى مشروع آلبانى تبارهاى کوزوو توسط دولت بلگراد شد.

× هیأت مرکزى نظارت، صلاحیت کاندیداهاى اصلى جبهه دوم خرداد را رد کرد.

(۷۷/۱۲/۳)

× چهار متهم اصلى قتل‏هاى مشکوک دستگیر شدند.

× سازمان ملل ایران را هم چنان پیشتاز مبارزه با مواد مخدر اعلام کرد.

× توسط کمیته رفع اختلاف به اتفاق آرا، کلیه نامزدهاى گروهها و احزاب جبهه دوم خرداد تأیید شدند. (۷۷/۱۲/۴)

× رهبر انقلاب: مردم نامزدهاى کاردان، متدین و دلسوز را انتخاب کنند نه کسانى که دنبال نان، مقام و شهرتند.

× على یونسى وزیر اطلاعات شد.

× کشتى ۲۲ هزار تنى ایران – طباطبایى تحویل ناوگان دریایى کشور شد.

(۷۷/۱۲/۵)

× جمعى از مسئولان و دست اندرکاران نشریات دانشجویى با حضرت آیه الله خامنه‏اى دیدار کردند.

× رهبر انقلاب: کسانى را براى عضویت در شوراها انتخاب کنید که متدین، دلسوز و کارآمد باشند.

(۷۷/۱۲/۶)

× رهبر انقلاب: این کفران نعمت است که به بهانه ملایم ساختن دشمن از اسلام دست برداریم.

× انتخابات شوراهاى اسلامى در سراسر کشور برگزار شد.

(۷۷/۱۲/۸)

× محسن کدیور هفته گذشته به اتهام اهانت به امام و رهبرى و تبلیغ براى آقاى منتظرى به دادگاه ویژه روحانیت احضار شده بود.

× اعضاى شوراهاى اسلامى ۲۲۰ شهر و بسیارى از روستاهاى کشور معرفى شدند.

(۷۷/۱۲/۹)

× ۲۵ میلیون نفر در انتخابات شوراهاى اسلامى شرکت کردند.

(۷۷/۱۲/۱۰)

× رئیس جمهور: فارسى، زبان دوم جهان اسلام است.

(۷۷/۱۲/۱۱)

× آیه الله‌هاشمى رفسنجانى: افتخارات دوران دفاع مقدس مى‏تواند ایران را براى همیشه سرافراز نگهدارد.

(۷۷/۱۲/۱۲)

× رئیس جمهور نخستین کارخانه فولاد آلیاژى کشور را افتتاح کرد.

× رهبر انقلاب: زبان فارسى مروج اسلام و تمدن بشرى است.

× رئیس قوه قضاییه: مجازات تعیین شده براى کرباسچى کاهش نخواهد یافت.

(۷۷/۱۲/۱۳)

× مجتمع عظیم فولاد آلیاژى و خط آهن »اردکان – چادرملو« توسط رئیس جمهور افتتاح شد.

(۷۷/۱۲/۱۵)

× رئیس جمهور قطار برقى تهران – کرج را امروز افتتاح کرد.

(۷۷/۱۲/۱۶)

× ۴۷ عامل اخلال در نظام ارزى کشور به زندان و ۱۱ میلیارد تومان جریمه محکوم شدند.

× رئیس جمهور: همه ما وامدار مذهب و انقلابى هستیم که مبناى حق و شایستگى را تقوا مى‏داند نه جنسیت.

(۷۷/۱۲/۱۷)

× رئیس جمهور صبح امروز با بدرقه رسمى عازم ایتالیا شد تا مذاکرات فشرده خود را با سران رم آغاز کند.

(۷۷/۱۲/۱۸)

در پارلمان ایتالیا رئیس جمهور جهانیان را به صلح پایدار و عادلانه ، گفت و گو، مشارکت، همزیستى، عدالت و رعایت حرمت و حقوق انسان‏ها فرا خواند.

(۷۷/۱۲/۱۹)

× خاتمى: اروپا نباید سلمان رشدى را تشویق کند. فتواى امام مورد تأیید همه کشورهاى اسلامى است.

× ایران و ایتالیا سه یادداشت تفاهم و یک موافقتنامه اقتصادى امضا کردند.

(۷۷/۱۲/۲۰)

× مراسم سالگرد ارتحال حجت الاسلام حاج سید احمد خمینى با حضور رهبر انقلاب برگزار شد.

× رئیس جمهور در دیدار با پاپ: براى رسیدن به صلح پایدار باید بى‏عدالتى در جهان از بین برود.

× رئیس جمهور در دیدار با پاپ بر لزوم جلوگیرى از تبدیل قدس به مرکز نژادپرستى تأکید کرد.

× رئیس جمهور: ملت ما قربانى سیاست‏هاى غلط امریکا در ایران و خاورمیانه بوده است.

(۷۷/۱۲/۲۲)

× رهبر انقلاب: جبهه ضد اسلام براى جبران شکست تاریخى خود ارزش‏هاى دینى و نیروهاى مؤمن را هدف گرفته است.

× رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام از دست‏اندرکاران مجموعه تلویزیونى »مردان‏آنجلس« تقدیر کرد.

(۷۷/۱۲/۲۳)

× عامل ترور شهید لاجوردى اعدام شد.

× آیه الله یزدى: هیاهوى جناح‏ها و روزنامه‏هاى جدید هیچ تأثیرى بر عملکرد مستقل قوه قضائیه ندارد.

(۷۷/۱۲/۲۴)

× جمعى از نویسندگان ، نمایندگان مجلس و اقشار مختلف مردم به سیاست‏هاى وزارت ارشاد اعتراض کردند. (۷۷/۱۲/۲۵)

× ایران به ریاست کمیسیون مواد مخدر سازمان ملل انتخاب شد.

× با حضور رئیس جمهور راه آهن دو خطه تهران – قم و آزاد راه قم – کاشان به بهره بردارى رسید.

وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامى: مجلسى که به وزیر رأى اعتماد مى‏دهد حق دارد وزیر را استیضاح کند.

(۷۷/۱۲/۲۶)

× بى‏توجهى پاریس به آداب و شئون اسلامى و ملى ایران موجب تعویق سفر رئیس جمهور به فرانسه شد.

× مقام معظم رهبرى در نخستین روزهاى سال جدید بر مزار شهیدان منطقه شلمچه حضور یافتند.

× رئیس جمهور در پیام نوروزى: امیدوارم با همبستگى و همدلى سال خوبى را آغاز کنیم.

(۷۸/۱/۱۴)

× دیوان عالى کشور حکم ۲۵ سال زندان دو تروریست اقتصادى را تأیید کرد.

(۷۸/۱/۱۵)

 

خارجى

× پادشاه جدید اردن: من برادر اسرائیلى‏ها هستم.

(۷۷/۱۲/۱)

× مذاکرات موافقتنامه صلح کوزوو بدون حصول نتیجه پایان یافت.

(۷۷/۱۲/۲)

× بیانیه لاهور به امضاى سران هند و پاکستان رسید.

× کردهاى مقیم اروپا پرچم امریکا و اسرائیل را به آتش کشیدند.

× ضرب الاجل ناتو به صرب‏ها و آلبانى‏تبارهاى کوزوو فردا پایان مى‏یابد.

(۷۷/۱۲/۳)

× امریکا رژیم ترکیه را از خرید گاز ایران برحذر داشت. (۷۷/۱۲/۴)

× نتانیاهو هلاکت ۳ فرمانده نظامى اسرائیل در حمله حزب الله را دردناک خواند.

× مردم در خیابان‏هاى شهر ناصریه توسط مأموران صدام تیرباران مى‏شوند.

× بودجه حضور نظامى امریکا در خاورمیانه سالیانه ۵۰ میلیارد دلار است.

(۷۷/۱۲/۵)

× یک مقام امریکایى: احداث خط لوله انتقال نفت از طریق ایران بستگى به بهبود روابط تهران – واشنگتن دارد.

× ریچارد مورفى: بهبود روابط امریکا با ایران بستگى به موافقت اسرائیل دارد! (۷۷/۱۲/۸)

× جمعى از نمایندگان پارلمان مصر خواستار لغو پیمان کمپ دیوید شدند.

× جنگ سه هفته‏اى میان اریتره و اتیوپى بیش از ۲۰ هزار کشته و زخمى بر جاى گذاشت.

(۷۷/۱۲/۹)

× صلاحیت اربکان براى شرکت در انتخابات پارلمانى رد شد.

× فرمانده نیروهاى نظامى رژیم صهیونیستى در جنوب لبنان به هلاکت رسید. (۷۷/۱۲/۱۰)

× ژوسپن: اروپا باید در برابر تهاجم فرهنگى امریکا از خود دفاع کند.

× نخست وزیر هند خواستار حل اختلافات دهلى و اسلام‏آباد بر اساس نظریه گفت‏وگوهاى تمدن‏ها شد. (۷۷/۱۲/۱۱)

× شیراک اروپا را به ایجاد جهان چند قطبى و توازن در دو سوى آتلانتیک فراخواند.

(۷۷/۱۲/۱۲)

× حملات صرب‏ها هزاران تن از ساکنان کوزوو را در مرز مقدونیه آواره کرد.

× پ ک ک جمیل بیوک را به جانشینى اوجلان برگزید.

× رئیس مجلس نمایندگان ایتالیا سفر آقاى خاتمى را سنگ بناى روابط راهبردى و دائمى بین دو کشور خواند. (۷۷/۱۲/۱۳)

× اتحادیه اروپا علیه امریکا به سازمان تجارت جهانى شکایت کرد.

(۷۷/۱۲/۱۵)

× امیر بحرین چند دقیقه بعد از دیدار با وزیر جنگ امریکا جان سپرد.

× امیر جدید بحرین زمام امور را به دست گرفت. (۷۷/۱۲/۱۶)

× شبکه‌هاى خبرى، مرگ امیر بحرین را مشکوک اعلام کردند.

× وزیر دفاع امریکا بر تداوم حملات نظامى علیه عراق تأکید کرد.

(۷۷/۱۲/۱۷)

× ۱۴۴۰ تن از نیروهاى طالبان به جبهه نیروهاى متحد پیوستند.

× یک دیپلمات بلندپایه امریکا در گفت وگو با اکسپرس اعلام کرد: مأموریت دارم صدام را سرنگون کنم.

× امارات ۸ میلیارد دلار جنگ افزار از امریکا خریدارى مى‏کند.

(۷۷/۱۲/۱۸)

× گورباچف: غرب مرا فریب داد.

× ایتالیا و اسرائیل قرارداد نظامى امضاء کردند.

(۷۷/۱۲/۲۰)

× کلینتون بر ادامه تحریم اقتصادى ایران تأکید کرد.

× اتحادیه اروپا با پایتخت شدن بیت‏المقدس مخالفت کرد.

× دولت رژیم صهیونیستى موضع اتحادیه اروپا را تقبیح کرد. (۷۷/۱۲/۲۲)

× مجلس ملى کویت خرید اسلحه از امریکا را به حال تعلیق درآورد.

× رژیم صدام فرمانده عملیات اشغال کویت به همراه ۲۲ افسر عراقى را تیرباران کرد.

(۷۷/۱۲/۲۴)

× اجلاس ریاض با موضع‏گیرى علیه عراق به کار خود پایان داد.

× جنگنده‏هاى امریکایى ، شمال و جنوب عراق را بمباران کردند. (۷۷/۱۲/۲۵)

× اسرائیل از زمین و دریا به لبنان حمله کرد.

× مخالفت رئیس گروه طالبان با توافق عشق‏آباد روند صلح افغانستان را به خطر انداخت.

× بى‏نظیر بوتو: دولت پاکستان مشابه طالبان عمل مى‏کند. (۷۷/۱۲/۲۶)

× بمباران سنگین بلگراد و پل‏هاى دانوپ، جنگ ویرانگر در بالکان را تشدید کرد.

× مانور تحریک آمیز امارات و امریکا در آب‏هاى خلیج فارس آغاز شد.

× در آستانه ماه محرم کمیته ویژه مقابله با خشونت‏هاى فرقه‏اى در پاکستان تشکیل شد.

(۷۸/۱/۱۵)

 

 

 

30دسامبر/16

امام حسین و عاشورا در کلام شهیدان

“این وصیت نامه‏ها انسان را مى‏لرزاند و بیدار مى‏کند”

(امام خمینى‏قدس سره)

 

 

 

“حسین(ع) سرسلسله شیدائیان عشق است و شیدایى را به هر کسى نمى‏بخشند، شیدایى حق پاداش از خودگذشتگى است… شهدا کلیدداران کعبه شیدایى هستند و کعبه شیدایى کربلاست…

ما سرگردان‏هاى مدار نفس را چه مى‏رسد که از ستارگان کهکشان حسین بن على(ع) سخن بگوییم؟ ما را چه مى‏رسد که از ساکنان حریم قدس و شاهدان محفل انس سخن بگوییم.”

(شهید اهل قلم سید مرتضى آوینى)

“برادران بدانید که زندگى و شهادت پرافتخار امام حسین(ع) سرمشقى بود براى تمام جهانیان و نیک اندیشان، و ما مى‏کوشیم تا حیات و مرگ خویش را بر اساس ایده آن حضرت قرار دهیم.”

(شهید محمد رضا پورقدیرى)

“درود بر عاشقان زیارت کربلاى تو یا حسین! که عاشقانه در راه تو جان مى‏سپارند و به عشق این‏که بر خاک مى‏روم که دنباله‏رو خط سرخ اباعبدالله‏الحسین باشم. (شهید علیرضا زارع بجستانى)

“یا حسین، یا حسین، یا حسین آن قدر فریاد “هل من ناصر ینصرنى”ات نافذ بود و آن چنان تنهایى‏ات سر آن تفتیده دشت برهوت دامان را به آتش کشید که اکنون در لبیک به تو اى وارث رسولان همه سختى‏ها را با لذت ایثار بر دوش خواهیم کشید.” (شهید مجتبى طبرانى)

“ما وارثان خون حسین(ع) هستیم و ما را در مبارزه کردن با کفار هیچ ترس و واهمه‏اى نیست.” (شهید عبدالحسین رضایى)

“اى حسین، اکنون شهیدان بر ما شاهدند و توى اى سید شهیدان، قافله سالار این کاروان هستى، مرا، راه عشق نما و به این کاروان متصل فرما. اى بزرگ آموزگار شهادت، و اى دلسوخته شعله‏هاى سرکش عشق، به تو اقتدا کردم و تو شاهد باش که هم‏چون یاران تو به یارى‏ات برخاستم و نداى پرصدایت “هل من ناصر ینصرنى” تو را لبیک گفتم.”

(شهید زین العابدین عابدنیا)

“عاشورا، روزى که ظهرش نه هم چون ظهرهاى دیگر بود و آفتاب تابانش نه هم چون روزهاى دیگر، خورشید اشعه سوزانش را هم چون شعله‏هاى آتش بر زمین مى‏تابانید در صحراى نینوا، در کنار شط فرات خیمه‏گاه حسین(ع) در مقابل خرگاه یزید و یاران حسین(ع) در مقابل لشگریان یزید صف آرایى کرده‏اند و لحظه انتخاب فرا رسیده است.”

(شهید زین العابدین عابدنیا)

“ما در اسلام روزى تاریخى‏تر از عاشورا نداریم، به خاطر این‏که عاشورا سرمنشأ پیروزى‏هاى اسلام بود ما که در این زمان زندگى مى‏کنیم باید بدانیم که عاشورا را باید از یادهایمان نبریم و آیا چگونه مى‏شود از یاد برد روزى که تمام یاران حسین(ع) و حسین(ع) به شهادت رسیدند.”

(شهید محمد رضا خانزادى)

“… به میدان آزمایشى مى‏روى که در یک طرف کفر است با تمام امکانات و در طرف دیگر جوانان سلحشور با ایمان که براى حق مبارزه مى‏کنند، براى هدفشان و مکتبشان و وقتى این چنین مى‏اندیشى خود را در کنار همه آن‏ها و جزو یارانشان احساس مى‏کنى گویى در کنار حسین(ع) فریاد “هل من ناصر ینصرنى”اش را پاسخ گفته‏اى و دیگر برایت مرگ مفهومى ندارد، چه زیبا و باشکوه است این‏گونه زیستن و این‏گونه مردن.”

(شهید بهروز ابوحمزه)

“هر زمان خواستى گریه کنى براى امام حسین(ع) و فرزندان و اصحابش گریه کن، که این عزیزان خدا که بهتر و باوفاتر از آنان خلق نشده چگونه غریبانه تحت عنوان خارجى کشته شدند و بدن‏هاى پاکشان سه روز و دو شب روى زمین گرم کربلا ماند.” (شهید مسعود رستگار)

“باید کلمه عشق را در صحنه عاشورا یافت. چگونگى پیوستن و برگشتن عاشق به حضور معشوق، عشقى که دل را روانه بارى تعالى کرده و فکر دنیوى را سلب مى‏کند. حسین(ع) این عاشق بزرگ و مظهر عشق چگونگى این امر را به ما رهروان حق آموخت.”

(شهید سیف الله روستازاده)

“اى امام حسین(ع) اگرچه در کربلا نبوده‏ام که به نداى “هل من نار ینصرنى”ات جواب دهم ولى ببین که به نداى حق‏طلبانه فرزندت خمینى لبیک گفته و در کربلاى خوزستان جان‏فشانى مى‏کنم.”

(شهید مجید کریمى)

تهیه و تنظیم: دفتر تحقیق و پژوهش بنیاد شهید انقلاب اسلامى

30دسامبر/16

خودشناسى و خداشناسى

آیه الله جوادى آملى

 

“یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ اِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُون × وَ لاتَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَاَنْسیهُمْ اَنْفُسَهُمْ اُولئکَ هُمُ الْفاسِقُون”.۱

ترجمه:

اى کسانى که ایمان آورده‏اید، از خدا پروا دارید؛ و هر کسى باید بنگرد که براى فردا]ى خود[ از پیش چه فرستاده است و ]باز[ از خدا بترسید. در حقیقت خدا به آن چه مى‏کنید آگاه است. و چون کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و او ]نیز[ آنان را دچار خودفراموشى کرد؛ آنان همان نافرمانان‏اند”.

×××

 

پیش فرست انسان

خداوند سبحان براى این که انسان به سرنوشت منافقان و سایر کفّار مبتلا نشود فرمود اهل مراقبت و محاسبه باشید و ببینید براى فردا چه فرستاده‏اید؛ چه آن‌ها که اهل مراقبت و محاسبت‏اند براى فردا چه مى‏فرستند و چه کسانى که اهل نسیان و عصیان‏اند براى فردا چه مى‏فرستند، منتها قرآن کریم اعمال فاسد و طالح را پیش فرست نمى‏داند نه این که آن‌ها که اهل نسیان و عصیان‏اند براى فردا نفرستاده‏اند آن‏ها هم فرستاده‏اند ولى چیزى را فرستاده‏اند که به سود آن‌ها نیست. مثل این که دل‌هاى کافران را خالى مى‏داند و مى‏فرماید: “وافئدتهم هواء”۲ دل‏هاى این‌ها خالى است. در آیه دیگر مى‏فرماید: “ولکن من شرح بالکفر صدراً”۳ این کفار شرح صدر دارند هر معصیتى را مى‏پذیرند هر اخلاق فاسدى را مى‏پذیرند، گرچه از نظر معارف الهى شرح صدر ندارند ولى از نظر معاصى شرح صدر دارند، مع ذلک مى‏فرماید: “و افئدتهم هواء” دل‌هاى این‌ها تهى است هیچ چیزى در دل آن‌ها نیست با این که همه رقم معاصى در دل آن‌ها هست. پس این چنین نیست که اگر کسى خود را فراموش نکرد براى فرداى خود چیزى نمى‏فرستد، مى‏فرستد منتها به سود او نیست.

چون همه ابتلائات در اثر نسیان نفس است قرآن کریم ما را به آن اصل متذکر کرد فرمود به یاد خودتان باشید تا براى خودتان چیز بفرستید این یاد خود را در موارد فراوان ذکر کرده است، فرمود خود را اگر به عنوان آیت و علامت بشناسید خوب است و امّا اگر به عنوان این که چیزى هستید ببینید این غرور است و بسیار بد است.

در بحثهاى قبل ملاحظه فرمودید این “و اذ اخذ ربّک من بنى‏آدم”۴ یعنى متذکر این صحنه باشید این صحنه الآن هم هست منتها دیگران پیش از شما بودند و بیش از شما به این عمل کردند شما بعد از آنها آمدید وگرنه اصل این مسئله هست مثل این که خداى سبحان به رسولش – صلى الله علیه و آله و سلم – مى‏فرماید: “واذکر فى الکتاب ابراهیم”۵ “و اذکر فى الکتاب موسى”۶ نه یعنى قصه آن‏ها را بخوان یعنى سیره آن‌ها را بدان و عمل بکن روزى این سیره را ابراهیم عمل مى‏کرد و زمان دیگر موسى یک روز هم شما. متذکر این مسئله‏اى که هرگز از بین نمى‏رود باش “واذکر فى الکتاب ابراهیم انه کان صدّیقاً نبیّاً” پس سخن از قصه تاریخى نیست این “واذ” یعنى “واذکر” الآن به یاد آن صحنه باش. اگر کسى به یاد آن صحنه بود الآن مى‏تواند بگوید “بلى”. پس ما یک راهى داریم که هم اکنون هم مى‏توانیم بگوییم “بلى” و ربوبیت حق و عبودیت خود را بنگریم و بگوییم “بلى” آن راهش معرفت نفس است چرا؟ زیرا این “بلى” گفتن گرچه همه جا ممکن است امّا یک “بلى”اى است که با غفلت آمیخته است؛ یعنى اگر کسى درس و بحث بخواند و با براهین عقلى ثابت کند جهان خدایى دارد در همان کلاس درس که نشسته است مى‏گوید: “بلى” چون برهان عقلى اقامه شد که خدایى هست، امّا وقتى بیرون آمده است دیگر مى‏گوید: “لا”، در همان وسط کلاس درس و بحث که نشسته گرچه مى‏گوید: “بلى” و به یاد حق است، اما این ذکر و یاد حق است به حمل اولى و غفلت از حق است به حمل شایع، چون دائماً مى‏خواهد بگوید که من خوب تدریس و تقریر مى‏کنم اگر اشکالى در وسط درس شد سعى مى‏کند اشکال و مستشکل را درهم بکوبد، یا اگر قلم به دست گرفته و در حال نوشتن این مسائل هست مى‏خواهد بگوید من مستوفیاً تقریر مى‏کنم این اثبات خدا و یاد خدا و نام خداست به حمل اولى و غفلت از خداست به حمل شایع. مثل همین نمازهایى که ما مى‏خوانیم، در نماز کسى که رو به قبله ایستاده و نیّت قربه الى الله هم کرده این نیت به حمل اولى است و غفلت به حمل شایع یعنى “هذه نیّه و هذه لیست بنیّهٍ”.

نیت آن نیست که کسى بگوید من چهار رکعت نماز ظهر به جاى مى‏آورم نیّت آن انبعاثِ روح است؛ یعنى اگر مرغى از یک سکّویى پرواز کند مى‏گویند منبعث شد و طیران کرد، این حالت انبعاث را مى‏گویند نیّت، اگر مصلّى چنین حالى در او پیدا شد چون از این سکّوى پرش پرواز کرد و نیّت کرد آن گاه صلوه مى‏شود معراج مؤمن، وقتى به معراج رفت در این چهار رکعت در میان مردم نیست اما هنگامى که برمى‏گردد ادب ورود را رعایت مى‏کند؛ یعنى سلام مى‏کند و مى‏گوید: “سلام علیکم” ولى اگر کسى در جمع ما بود دیگر به ما نمى‏گوید “سلام علیکم”. بزرگانى که این معانى را یافته‏اند مى‏گویند ما در موقع گفتن “السلام علکیم” خجالت مى‏کشیم، مثل این که الآن در حضور یکدیگریم و خجالت مى‏کشیم که به هم بگوییم “سلام علیکم”. اگر کسى جداى از این جمع بود وقتى وارد جمع شد مى‏گوید “سلام علیکم” اما اگر کسى در بین مردم بود که نمى‏گوید سلام علیکم. نمازگزارى که حواسش از مسجد و دنیا و از اهل دنیا پرش نکرد این در میان مردم است، پس چطور به خود اجازه مى‏دهد که آخر نماز بگوید السلام علیکم و رحمه الله. پس نیت نماز به این معنا نیست که یک علم حصولى را از ذهن بگذرانیم بلکه آن انبعاث و پرش روح است و آن چه را که ما در نماز داریم این نیت است به حمل اولى و غفلت است به حمل شایع.

 

یاد حق و معرفت نفس

درباره یاد حق و معرفت نفس هم همین‏طور است این که به ما فرمود: “وَ لاتَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَاَنْسیهُمْ اَنْفُسَهُمْ” مانند کسى نباشید که خود را فراموش کرده است و خدا را هم فراموش کرده است؛ یعنى خدا او را انسا کرده است. گاهى انسان مى‏خواهد سخن از معرفت نفس به میان بیاورد و این معرفت نفس را با آن چه که در کتاب‏هاى عقلى نوشته‏اند مى‏خواهد مطرح کند؛ یعنى درصدد است تا ثابت کند روح مجرّد و قواى آن مجرداند، علم نفس به قواى خود حضورى است و خلاصه همه مسائلى که در کتاب‏هاى عقلى مطرح کرده‏اند بحث مى‏کند، مى‏نویسد و تقریر مى‏کند. همه این‏ها معرفت حصولى نفس است نه معرفت حضورى؛ یعنى معرفت نفسى نیست که به دنبالش معرفت رب باشد، این نوع معرفت گرچه لازم است ولى کافى نیست. این که قرآن مى‏فرماید: شما دو راه دارید و جمع هر دو راه میسّر است. در سوره ذاریات مى‏فرماید: “و فى الارض آیات للموقنین و فى انفسکم افلا تبصرون”۷ جهان خارج آیات الهى‏اند روح شما و خصایص روحى شما آیات نفسانى‏اند یا در سوره فصّلت مى‏فرماید “سنریهم آیاتنا فى الآفاق و فى انفسهم حتى یتبیّن لهم انّه الحقّ”۸ معلوم مى‏شود که دو تا راه هست که جمعش میسر است: یکى راه بیرونى و مشاهده آیات بیرون و دیگرى راه درونى و مشاهده آیات درونى. از امیرالمؤمنین – علیه السلام – نقل شده است که: “معرفه النفس انفع المعرفتین”. این معرفت نفس، که انفع المعرفتین است، یعنى همین راه‏هاى حصولى و استدلالى که در کتاب‏هاى عقلى آمده است اثبات بشود روح موجود است، روح غیر از مزاج است، روح غیر از بدن و غیر از ماده است، روح و قواى آن، مجرّد است. این‌ها در حقیقت اوست نه منم چون همه این‏ها مفاهیم کلى است و شخص ، شخص است، این یک برهان مفاهیم غایب است و شخص شاهد و حاضرِ این دو برهان. پس آن چه در ذهن ما مى‏گذرد ما نیستیم اوست لذا کاملاً صحیح است که ما از همه این مفاهیم به “هو” اشاره کنیم؛ یعنى اگر کسى مدت‏ها درباره تجرّد روح و روح‏شناسى بحث کرده مى‏تواند بگوید حتى کلمه “أنا” به حمل اولى “أنا” است ولى به حمل شایع “هو” است، مفهومى است در ذهن ما که اشاره مى‏کنیم آن، حقیقت انسان که این مفهوم من نیست، مضافاً به این که مفهوم “من” یک معناى عامى دارد که هر کس مى‏تواند بگوید من. این دو برهان نشان مى‏دهد که حقیقت “من” این مفهوم نیست: یکى این برهان که این مفهوم کلى است و من، شخص خارجى‏ام، دوم این که این مفاهیم، غایب‏اند و من شاهد و حاضرم، پس هیچ کدام از اینها “من” واقعى را به من نشان نمى‏دهند گرچه روزنه‏اى هست.

 

علم اخلاق و معرفت شناسى

اما علم اخلاق: علم اخلاق هم سرگذشت این است که چه چیزى فضیلت است و چه چیزى رذیلت، تقوا و فجور کدام است، ملکات از کجا حاصل مى‏شود، اعمال تا چه اندازه زمینه ملکات را فراهم مى‏کند. این‏ها بسیار خوب است و انسان در خلال این بحث‏هاى اخلاقى یک روح نزاهتى در او پیدا مى‏شود، اما هیچ کدام آن گره را نمى‏گشاید، چون همه این‏ها به حمل اولى معرفت نفس‏اند و به حمل شایع، بیگانه شناسى است. نه آن چه را که انسان در علم اخلاق درس و بحث مى‏گوید ملکات نفسانى خود آدم است نه آن چه را که در کتاب‏هاى عقلى به عنوان معرفت روح مى‏خواند، درونى‏ها با بیرونى‏ها یکى است؛ یعنى اگر کسى بحث عمیقى درباره گیاه شناسى کرد از نظم گیاه شناسى مى‏تواند پى به خدا ببرد، هم چنین اگر درباره انسان شناسى بحث کرد از نظم دستگاه انسان هم مى‏تواند پى به خدا ببرد، پس همان‏طورى که شناخت آثار گیاهى یک آیات آفاقى و بیرونى است، شناخت آیات انفسى هم علم حصولى و یک شناخت بیرونى است. نشانه‏اش این است که انسان در خلال درس وبحث مثل سایر بحث‏ها مى‏کوشد که خودش را نشان بدهد.

 

معرفت نفس و علم حضورى

پس آن معرفت نفسى که خدا مى‏فرماید که من انسان را به خودش نشان دادم و در آن نشان دادن هیچ کس “لا” نگفت همه‏اش گفت “بلى” آن چیست؟ آن راه، راه علم حصولى و استدلالى و درس اخلاق و توحید نیست، بلکه راه علم شهودى است. علم شهودى آن است که انسان با ذکر و یاد حق با درون خود کار کند نه با فکر یک انسانى که دارد غرق مى‏شود، چطور به فکر بدن خود هست و همه چیز را فراموش مى‏کند فقط مى‏خواهد خود را برهاند این حال، حال حضور است که از همه چیز غفلت مى‏کند. اگر شما از یک انسان غریق، ساده‏ترین مسائل ادبى را سؤال کنید یادش نیست، او در آن حال واقعاً نمى‏داند که فاعل، مرفوع است و یا مفعول منصوب، او در آن حال، ساده‏ترین و ابتدایى‏ترین مسائل ادبى از یادش مى‏رود، چون فقط خودش را مى‏خواهد. چون خود انسان ممکن نیست مستقل باشد اگر مستقل بود هرگز نیازى به جایى نداشت و ذاتاً وابسته است همان طورى که در بحث‌هاى قبل ملاحظه فرمودید وقتى ذاتاً وابسته شد آن حق سبحانه و تعالى قیّم و قیّوم اوست، درون و بیرون و اول و آخر او را فیض خدایى مى‏گیرد که “داخلٌ فى الاشیاء لا بالممازجه”. سخن از ذات حق نیست، چون در ذات حق احدى – حتى انبیا و اولیا(ع) – راه ندارند. این “لایدرکه بعد الهمم و لایناله غوص الفتن”۹ مخصوص افراد عادى نیست انبیا و اولیا را هم شامل مى‏شود، لذا درباره خدا انسان به هر درجه معرفت برسد باید با اعتراف ضمیمه کند. غیر خدا را مى‏شود شناخت اما درباره خدا انسان به هر اندازه که برسد معرفت را باید به علاوه اعتراف کند و بگوید: “ما عرفناک حق معرفتک” آن وقت مى‏ماند فیض خدا و ظهور خدا. این ظهور خدا درون و بیرون، اول و آخر و ظاهر و باطن شخص را گرفته آن وقت چیزى براى این شخص باقى نمى‏ماند. ممکن نیست کسى خود را با علم شهودى و علم حضورى بشناسد و “بلى” نگوید. این “داخلٌ فى الاشیاء” استثناپذیر هم که نیست این جمع مکسّر محلّى به الف و لام است آن فیض خدا در همه اشیا بدون این که چیزى را فروگذار کند ظهور کرده است، آن گاه صورت مرآتیه اگر خواست خودش را ببیند و حرف بزند چه مى‏گوید؟ منظور از مرآتى که در کتاب‏هاى عقلى و عرفانى مطرح مى‏شود آن مرآتى نیست که در بازار آینه فروشان است، مرآت در بازار آینه‏فروشان به همین شیشه‏اى که پشتش جیوه است و قطرى و قابى دارد و مکعب شکل است مى‏گویند و آینه مرآت، آن چه که مرآت حقیقى است یعنى ما به الرؤیه است آن صورتى است که در درون آینه است نه خود این شیشه و جیوه، آن مرآت یعنى ما به الرؤیه و آن مابه الرؤیه صاحب صورت را نشان مى‏دهد امّا خودش هیچ است. اگر آن مرآت بخواهد سخن بگوید و حرف بزند مى‏گوید من و تو یا مى‏گوید تو، نمى‏گوید من و تو، مى‏گوید تو، لذا در همان آیه‏اى که قبلاً تلاوت شد، دیدید که در آن مسئله پیمان‏گیرى، پیمان دو طرفه نیست” “و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظهورهم ذرّیتهم واشهدهم على انفسهم الست بربّکم قالوا بلى”، سخن از این نیست که من عبدم و تو ربى، سخن از این است که تو ربّى، سخن از توست نه من و تو. توى آینه هیچ چیز نیست این نور که مى‏تابد در آینه چون جرم شفاف است از آینه منعکس مى‏شود به یک شیئى برمى‏خورد ما آن شى‏ء را در این زاویه عطف مى‏بینیم وگرنه در درون آینه، بیرون آینه، اطراف آینه، هیچ چیزى نیست. و آینه غیر از سراب است، سراب دروغ مى‏گوید و صورت مرآتیه راست مى‏گوید. در عین حال، در آینه هیچ نیست.

مرحوم الهى قمشه‏اى – رضوان الله علیه – شعرى دارد به نام “نغمه حسینى”، که سرایش این شعر به خاطر نذرى بوده که ایشان کرده است، یکى از فرزندان مرحوم الهى به نام “حسین” در دوران خردسالى سخت بیمار شد و ایشان نذر کرد که اگر خداى سبحان این کودک را شفا دهد جریان حضرت سیدالشهدا – سلام الله علیه – را به نظم دربیاورد، این کودک دم مرگ با این نذر شفا پیدا کرد و ایشان جریان سیدالشهدا را به نظم درآوردند به نام “نغمه حسینى” که بسیار لطایف و معارف بلندى دارد، در آن‏جا درباره آخرین دقایق زندگى سیدالشهدا(ع) هنگامى که حضرت از اسب به زمین مى‏افتند، این مصراع را دارد که: “آینه بشکست و رخ یار دید” یعنى آن چه که در قیامت باید براى همه پیش بیاید براى این بزرگواران در این حالت پیش مى‏آید.

 

روایتى از امام صادق(ع)

در کتاب شریف “تحف العقول” در کلمات امام ششم – سلام الله علیه – سخنى از حضرت در وصف محبّت آمده که فرمود: محبین ما چند گروه‏اند. یکى از اصحاب به نام “سدیر” عرض مى‏کند: من در پنهان و آشکار از محبین شما هستم، امام مى‏فرماید: “انّ لمحبّینا فى السّر و العلانیه علامات یعرفون بها” دوستداران ما نشانه‏هایى دارند. آن مرد، عرض کرد: آن علائم و نشانه‏ها کدام است؟ حضرت فرمود: تلک خلال اوّلها انّهم عرفوا التوحید حق معرفته” یعنى آنان به مقدارى که براى بشر میسّر است، حق معرفت دارند.

روشن است که خداوند سبحان آن مقدارى که براى بشر میسر نیست از کسى نخواسته است. این که خداوند درباره عده‏اى مى‏فرماید: “و ما قدروا الله حق قدره”. معلوم مى‏شود که حضرت آن حق‏المعرفه‏اى که براى بشر مقدور است مى‏فرماید نه آن مقدارى که مقدور نیست. این دو مطلب در کنار هم در یک خطبه نهج‏البلاغه جمع شده است که: “لم یطلع العقول على تحدید صفته و لم یحجبها عن واجب معرفته” (خطبه ۴۹) هیچ عقلى را اجازه نداد که به کنه صفت حق راه پیدا کند و هیچ عقلى را هم از مقدار لازم معرفت محجوب نکرد آن مقدارى که واجب است راه باز است آن مقدارى که راه بسته است لازم نیست. در این جا فرمود: اولین‏اش آن است که اینها حق معرفت داشته باشند “عرفوا التوحید حق معرفته و احکموا علم توحیده والایمان بعد ذلک بما هو و ما صفته” علم التوحید را محکم و متقن بکند و به او ایمان بیاورد “ثم علموا حدود الایمان و حقائقه و شروطه و تأویله” اول خدا، بعد ایمان به خدا.

سدیر عرض کرد: ما مجالس شما را زیاد درک کرده‏ایم اما نشنیده‏ایم که شما ایمان را این گونه توصیف بکنید که اول انسان باید حق معرفت خدا را بشناسد، بعد حدود ایمان و حقایق ایمان و شرایط ایمان و تأویل ایمان را بداند. حضرت فرمود: “نعم یا سدیر لیس للسائل ان یسئل عن الایمان ما هو حتى یعلم الایمان بمن” نمى‏شود که کسى سؤال بکند که ایمان چیست؟ مگر این که اول سؤال بکند آن کسى که مى‏خواهد به او ایمان بیاورد کیست، تا بعداً معلوم بشود که ایمان به او چیست.

سدیر عرض کرد: اگر صلاح مى‏دانید آن چه را فرمودید تفسیر کنید. امام فرمود: “من زعم انّه یعرف الله بتوهّم القلوب فهو مشرک” اگر کسى خیال کرد که خدا چیزى است که در دل او آمده همین صورت وهمى خداست، و آن شخص، مشرک است، براى این که چیزى را که خدا نیست آن را خدا پنداشته است. “و من زعم انه یعرف الله بالاسم دون المعنى فقد اقرّ بالطعن لانّ الاسم محدث” با اسماى حسنى مى‏شناسد این به طعن بر خود اعتراف کرده است، چون اسما حادثند و خدا قدیم است آن مسمّى قدیم است و این اسماء حادث. “و من زعم انّه یعبد الاسم والمعنى فقد جعل مع الله شریکاً” اگر کسى این اسم را تصوّر کرد و گفت این الله را با آن معنا که این الله از آن حکایت مى‏کند من عبادت مى‏کنم این معبود او دو تا شد نه یکى. “و من زغم انه یعبد المعنى بالصفه لا بالادراک فقد احال على غائب” اگر کسى بگوید که من خدا را با همین اوصاف مى‏شناسم معلوم مى‏شود که یک امر غایبى را عبادت مى‏کند نه امر حاضرى را. “و من زعم انّه یعبد الصفه والموصوف فقد ابطل التوحید لانّ الصفه غیر الموصوف”۱۰ اگر کسى بگوید آن ذاتى که علیم و قدیر است، او قدیر مع الذات و علیم مع الذات را عبادت مى‏کند و موحّد نیست.

آن جمله اول که فرمود: “من زعم انه یعرف الله بتوهم القلوب فهو مشرک” سرّش این است که ما هر چیزى را که مى‏خواهیم بشناسیم دو نوع وجود دارد:

وجود خارجى و وجود ذهنى، وجود ذهنى‏اش راهنماى وجود خارجى است؛ مثلاً درخت یک وجودى دارد در خارج که میوه مى‏دهد و یک وجودى دارد در ذهن. ممکن است کسى در شناخت درخت اشتباه بکند ولى بالاخره بشر مى‏تواند درخت‏شناس خوبى باشد. این معناى درخت دو لباس دارد: لباس خارجى و لباس ذهنى، این صورت ذهنى عین صورت خارجى است. ماهیت و مفهومى که در ذهن است عین همان است که در خارج است. درخت، انسان، زمین ، آب و همه پدیده‏هاى دیگر از همین قبیل‏اند از همین رو آن چه که پیش شما آمده مى‏تواند شما را به خارج راهنمایى کند لذا قابل شناخت است، امّا ذات اقدس اله این چنین نیست؛ یعنى داراى دو وجود خارجى و ذهنى نیست و این گونه نیست که آن چه به ذهن ما آمده ما را به خارج راهنمایى کند. پس خدا را با چه بشناسیم خدا که – معاذ الله – مثل انسان یا سنگ و درخت که نیست یک معنا داشته باشد این معنا گاهى در خارج است و گاهى در ذهن و تفاوت در وجود است وگرنه معنا همان معناست این طور که نیست چون این چنین که باشد مى‏شود “له مثل” در حالى “لیس کمثله شى‏ء” شجر خارجى یک مثل دارد این مثل‏اش مى‏آید در ذهن ما آن چه که در ذهن ماست مثل آن است که در خارج است یا عین آن است که در خارج است این را مى‏شناسیم، امّا چیزى که به ذهن نمى‏آید منزّه از ماهیت است. پس ما آن را چگونه بشناسیم؟

ما باید از علم حصولى دست برداریم و به فکر لفظ و معنا و مفهوم و فکر نباشیم، خدا که عینیّت و واقعیت خارجى عین ذات اوست به ذهن کسى نمى‏آید وقتى به ذهن نیامد ما باید دست از فکر بکشیم چون نه او مفهوم است نه ماهیت، ما باید برویم در خدمتش و بیرون تا او را در جاى خودش بشناسیم نه او را به ذهن بیاوریم.

حال چگونه بیرون برویم؟ براى این که ما خودمان یک موجود بیرونى هستیم حقیقت‏مان یک موجود خارجى است، روح‏مان یک وجود خارجى است، علم شهودى ما یک وجود خارجى است، فیض خدا هم که در همه جا حضور دارد ما همین‏جا که نشسته‏ایم بدون این که فکر بکنیم اگر “اشهدهم على انفسهم” نصیب ما شد خود را مشاهده کردیم مى‏بینیم که قیّم ما و قیّوم ما فیضش در درون ما، اول ما، آخر ما بدون این که جایى براى ما بگذارد و بدون این که حلولى در ما بکند بدون این که با ما متحد بشود “داخلٌ مع کل شى‏ء لا بمقارنه”۱۱ قیّم ما اوست او را در آن جا مى‏یابیم، این است که “معرفه النفس انفع المعارف” است، این است که مى‏گوییم بلى، آن گاه اول خدا را مى‏شناسیم بعد خودمان را، فکر خودمان را و امثال ذلک.

حالا حضرت چه چیزى را استدلال مى‏کنند، مى‏فرماید: “و من زعم انّه یضیف الموصوف الى الصفه فقد صغّر بالکبیر” اگر کسى خیال کرد که خدا را با اوصاف مى‏توان شناخت، موصوف را به علاوه صفت مى‏شناسد، و عظیم را تحقیر کرده است صفت به خود او متکى است “و ما قدروا الله حقّ قدره”.

سپس سدیر عرض کرد: پس ما چگونه خدا را بشناسیم؟ حضرت فرمود: “باب البحث ممکن و طلب المخرج موجود” بحث راهش باز است شما اگر بخواهید بشناسید اول باید بدانید معروفتان کیست، اگر معروفتان غایب بود باید او را به وسیله صفات و علامت بشناسید، اگر معروفتان حاضر بود اول او را بشناسید بعد علامت او را بشناسید. این راه مشخصى است، اگر کسى پیش شما نیست و خواستید او را بشناسید با علامت به سراغش مى‏روید تا او را بشناسید اما اگر کسى پیش شما هست اول خودش را مى‏بینید بعد علامت و اوصافش را.

حضرت فرمود: “باب البحث ممکن و طلب المخرج موجود انّ معرفه عین الشاهد قبل صفته” این یک اصل کلى است “و معرفه صفه الغائب قبل عینه” این هم یک اصل کلى دیگر. ما دو اصل بیشتر نداریم شما اگر کسى را خواستید بشناسید او یا غایب است یا حاضر اگر غایب بود به وسیله علامتها او را مى‏شناسید اگر حاضر بود اول خودش را مى‏شناسید بعد نشانه‏ها و علامت او.

آن گاه پرسید: چگونه امکان دارد که انسان در شاهد، اول خودش را مى‏شناسد بعد صفت و علامتش را. حضرت فرمود: “تعرفه و تعلم علمه و تعرف نفسک به” او را مى‏شناسى بعد مى‏فهمى علیم است سپس خودت را با او مى‏شناسى.

اول او را و صفت او را مى‏شناسى، کار او را – او که یکى از کارهاى او خود تویى – مى‏شناسى، “تعرفه و تعلم علمه و تعرف نفسک به ولاتعرف نفسک بنفسک من نفسک”، خیال نکن که خودت را با خودت مى‏شناسى، الآن اگر این صورتِ موجود در آینه را ما به حرف دربیاوریم و بگوییم تو اگر بخواهى خود را بشناسى اولاً: تو که چیزى نیستى اگر بخواهى خود را ببینى به چه وسیله‏اى مى‏بینى، مى‏گوید این شخص و صاحب صورت باید بیاید جلوى من بایستد تا من باشم و خودم را بشناسم. اولاً: در آینه هیچ نیست، اگر هم صورت چیزى در آن باشد و بخواهد حرف بزند و ما بخواهیم از او سؤال کنیم که خودت را از چه راهى مى‏شناسى؟ مى‏گوید: اول آن شخص صاحب صورت باید باشد تا من نشانه او باشم و خودم را به وسیله او بشناسم.

 

استشهاد لطیف به داستان حضرت یوسف (ع)

بعد فرمود: و تعلم انّ ما فیه له و به” هر چه هم که مال این شى‏ء است مال حق است. آن وقت حضرت استشهاد کرد به آیه قرآنى “کما قالوا لیوسف انک لانت یوسف قال انا یوسف و هذا اخى” چه برداشت لطیفى حضرت از سوره یوسف مى‏کند، فرمود: برادران یوسف وقتى که او را به چاه انداختند مدت‏ها بود که دیگر از او غایب بودند و غفلت داشتندو خیال مى‏کردند که او نابود شده، اما وقتى او را دیدند پى بردند که او یوسف است، نه این که فهمیدند یوسفى موجود است به علامت‏ها طبق آن علامت بر او منطبق کردند و گفتند که یوسف تویى، در قرآن ندارد که آیا یوسف تویى؟ بلکه آمده است: تو یوسفى. ما شاید ده‏ها و صدها بار این آیه را خوانده‏ایم امّا آن طورى که حضرت استنباط مى‏کنند هرگز به یادمان نمى‏آید. حضرت مى‏فرماید: “انت” مقدمِّ بر “یوسف” است، خدا نمى‏فرماید یوسف تویى، گفتند تو یوسفى، چون یوسف اسم است از اسم پى به مسمّا نبردند از مسمّا پى به یوسف بردند، گفتند تو یوسفى، شاهد را اوّل مى‏شناسند بعد اوصاف او را، نه این که اول اوصاف را بشناسند و بعد او را به وسیله اوصاف بشناسند.

برادران یوسف با مشاهده خود او، او را شناختند و گفتند که: “انّک لانت یوسف” آن هم در معرفى و جواب نگفت یوسف منم، فرمود: من یوسفم، نفرمود آن یوسفى که گم کردید و دنبالش مى‏گشتید منم، مطلوب شما یوسف نیست بلکه منم، “انا یوسف نه یوسف انا”. من خودم مسمّایم و اسم را زنده نگه مى‏دارم نه این که اسم مرا احیا کند برادران او هم از مسمّا پى به اسم بردند، خود او هم در جواب اول مسمّا را گفت که مسمّا اسم را احیا مى‏کند فرمود: “انا یوسف” مرا ببین پى ببر که یوسفم، نه این که به دنبال یوسف بگردى اوصافش را بدانى و آن قیافه‏ها را بر من تطبیق بکنى و آن جمال‏ها را بدانى بعد تطبیق بکنى و بگویى یوسف تویى، نه، مرا که دیدى مى‏فهمى که یوسفم.

برادران یوسف گفتند: “انّک لانت یوسف قال: انا یوسف و هذا اخى” فرمود “فعرفوه به و لم یعرفوه بغیره و لااثبتوه من انفسهم بتوهم القلوب”۱۲ این‌ها یوسف را با استدلال‏ها و علامت‏ها و از طریق قیافه شناسى نشناختند بلکه از ذات او شناختند.

حضرت فرمود اگر شما اهل شهود باشید و خودتان را ببینید اوّل خدا را مشاهده مى‏کنید بعد خودتان را، اول خدا را مشاهده مى‏کنید بعد غیر را. این راه مخصوص ائمه – علیهم السلام – نبود بلکه شاگردانى هم که حضرت تربیت کرده است این گونه بوده‏اند، یکى از شاگردان آن بزرگوار “منصور بن حازم” است در کتاب شریف اصول کافى جلد اول، بابى هست به نام “انّه تعالى لایعرف الاّ به”، یعنى خدا را فقط باید از راه خدا شناخت.

روایت دیگرى در اول این باب از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل مى‏کند که : “اعرفوا الله بالله والرسول بالرساله و اولى الامر بالامر بالمعروف” خدا را با خدایى بشناسید، رسول را با رسالت بشناسید، اگر رسالت را شناختید رسول را مى‏شناسید و اگر خدایى را شناختید خدا را مى‏شناسید.

مرحوم کلینى معنایى براى این روایت مى‏آورد که البته معناى بلند علمى است، اما وقتى که انسان وارد آن بحثها مى‏شود مى‏بیند که بین آن معنایى که مرحوم کلینى کرده با آن معنایى که از روایت مى‏توان استفاده کرد فاصله فراوان است.

روایت سوم این باب که آخرین روایت هم هست از منصور بن حازم ، شاگرد خوب امام ششم – سلام الله علیه – است، او به امام ششم عرض کرد که “انّى ناظرت قوماً” من در علم توحید با عده‏اى مناظره کردم به آنها گفتم: “انّ الله جلّ جلاله اجلّ و اعزّ و اکرم من ان یعرف بخلقه” خدا عزیزتر و جلال‏تر و گرامى‏تر از آن است که با دلیل شناخته بشود “بل العباد یعرفون بالله” مردم را باید با خدا شناخت یکى از بندگان خود ماییم. آن گاه امام ششم فرمود: “رحمک الله”؛ خدا تو را رحمت کند، خوب حرف زدى.

آرى، این مکتب غنى اسلام و اهل بیت است که امثال منصور بن حازم مى‏پروراند که انسان مى‏گوید اول باید خدا را فهمید بعد خودش را، این بعد خودش را مثل همان است که صورت مرآتیه مى‏گوید اول صاحب صورت بعد من.

 

پى نوشت‌ها:

۱ ) سوره حشر (۵۹) آیه۱۸ – ۲۰٫

۲ ) سوره ابراهیم (۱۴) آیه۴۳٫

۳ ) سوره نحل(۱۶) آیه۱۰۶٫

۴ ) سوره اعراف (۷) آیه۱۷۲٫

۵ ) سوره مریم (۱۹) آیه۴۱٫

۶ ) همان آیه۵۱٫

۷ ) سوره ذاریات (۵۱) آیه ۲۰ – ۲۱٫

۸ ) سوره فصّلت (۴۱) آیه۵۳٫

۹ ) نهج البلاغه، خطبه۱٫

۱۰ ) تحف العقول، ص۲۴۱٫

۱۱ ) نهج البلاغه، خطبه۱٫

۱۲ ) تحف العقول، ص۲۴۲٫

 

 

30دسامبر/16

دشمن‏شناسى از دیدگاه امام على(ع)

حجهالاسلام والمسلمین سید احمد خاتمى

 

از مباحث مهم در سیره امام على(ع)، رفتار حضرت با دشمنان است. این بحث، هم از جهت دشمن‏شناسى و هم شیوه درست برخورد با دشمن را مى‏آموزاند. امام على(ع) با دشمنانى مواجه بود که پیامبر(ص) با این نوع دشمن مواجه نبود. پیامبر با کسانى مقابله کرد که با گفتار و رفتار خود زنده باد بت!! مى‏گفتند اما امام على(ع) با کسانى رو به رو بود که سابقه درخشانى در خدمت به اسلام داشتند! اهل عبادت و قرآن و شب زنده‏دارى بودند؛ با این همه از روح مکتب بى‏خبر بوده و همین امور، زمینه‏ساز مقابله آنان با حکومت عدالت‏گستر مولا على(ع) شد. امام على(ع) در حقیقت با نفاق پنهان مواجه بود و پرواضح است که برخورد با این دشمن به مراتب سخت‏تر از برخورد با کفر آشکار است. بر این اساس است که امام على(ع) برخورد با دشمنانى این چنین را از مفاخر خود برمى‏شمرد: “ایها الناس فانّى فقأت عین الفتنه و لم‏یکن لیجتریء علیها احدٌ غیرى بعد ان ماج غیهبها و اشتدّ کلبها؛۱ مردم! این من بودم که چشم فتنه را درآوردم و کسى جز من جرأت بر آن نداشت بعد از آن‏که امواج فتنه همه جا گسترده بود و‌هارى آن فزونى یافته بود.”

حکومت حدوداً پنج ساله امیرمؤمنان على(ع) با سه جریان مخالف مواجه بود:

۱- جاه طلبان و مقام پرستان که در خط مقدم بیعت کنندگان با مولا على(ع) بودند و امید آن داشتند که از این راه بتوانند به دنیایى آباد و مقام و ریاستى که در پى آن بودند برسند، اما پس از آن‏که امام على(ع) به حکومت رسید و ارزش‏هاى الهى را به جاى ارزش‏هاى پوسیده جاهلى نهاد، از حکومت حضرتش مأیوس شده و شروع به مخالفت با آن نموده و علیه حکومت اسلامى امام على(ع) شورش کردند نام این گروه در تاریخ اسلام “ناکثین” – پیمان شکنان – مى‏باشد.

۲- ظالمانى که از حکومت پیشین بهره‏ها مى‏بردند، دزدى‏ها و غارت‏گرى‏ها مى‏نمودند و از این راه اموال فراوانى به هم زده بودند و با سر کار آمدن حکومت عدل از این غارت‏گرى‏ها ممنوع گشته و به شدّت با ستم آنان مبارزه شد. نام این گروه در تاریخ اسلام “قاسطین” است.

“قسط” هم به معناى عدالت و هم به معناى ظلم و عدول از حق آمده است. راغب در مفردات مى‏گوید: “قسط به معنى سهم و نصیب است و هرگاه سهم و نصیب دیگرى گرفته شود، قسط به آن گفته مى‏شود و این مصداق ظلم است.۲

۳- کوته فکران و متحجرانى که فقط ظاهرى از دین را دیده بودند و حقیقت آن را نفهمیده بودند و به شدّت بر عقیده باطل خود استوار بودند. اینان نیز سرشورش بر حکومت مولا على(ع) برآوردند. نام این گروه “مارقین” است و نام دیگرشان خوارج که بعد از داستان حکمین، در صفّین بر ضد امام برخاستند و پرچم مخالفت را برافراشتند. این واژه، از ماده “مروق” به معناى پرش تیر از کمان است گویى آنها قبلاً در دایره حق بودند ولى به خاطر تحجر و نادانى و خودخواهى از مفاهیم اسلامى و تعلیمات آن به دور افتادند.

این سه جریان مخالف را پیامبر گرامى اسلام(ص) در سخنان خود به صراحت پیش‏بینى فرموده بود: ابو ایوب انصارى گوید: “امر رسول الله(ص) على بن ابى‏طالب(ع) بقتال الناکثین و القاسطین والمارقین؛۳ پیامبر اکرم(ص) به على(ع) دستور داد که با سه گروه ناکثین و قاسطین و مارقین پیکار کند.” خود حضرت نیز در خطبه شقشقیه با همین نام مخالفین خود را نام برده است:

“فلمّا نهضت بالامر نکثت طائفه و مرقت اخرى و قسط آخرون…؛۴ هنگامى که قیام به امر خلافت کردم جمعى پیمان خود را شکستند و گروهى به بهانه‏اى واهى سر از اطاعتم پیچیدند و از دین خدا بیرون پریدند و دسته دیگرى راه ظلم و طغیان را پیش گرفتند.”

تحلیل و بررسى عملکرد این سه جریان مخالف و موضع امام على(ع) در برابر آن‏ها؛ نقش ارزنده‏اى در آگاهى امت اسلامى ما از جریان‏هاى مخالف نظام و نیز الهام‏بخش نحوه برخورد با آنان خواهد بود.

به یارى خداوند، برآنیم که به تحلیل این سه جریان مخالف از دیدگاه مولا على(ع) بپردازیم. در این مقاله به عنوان مدخل، بحثى پیرامون دشمن‏شناسى از دیدگاه مولى تقدیم مى‏داریم.

 

دشمن‏شناسى

از اساسى‏ترین شرایط موفقیت در تمامى عرصه‏ها، شناخت دشمن است. در عرصه طبیعى، آدمى تا آن جا که دشمن را شناخته در دفع آن کوشیده و به موفقیت دست یافته است، ولى همین انسان ضربه‏هاى فراوانى از دشمن ناشناخته خود خورده است. به عنوان نمونه انسان از زمانى که دشمنى به نام میکرب را شناخت به آسانى توانست در پى دفع آن برآید و همو چون نتوانسته است سرطان را بشناسد هر روز قربانى‏هاى فراوانى در این عرصه مى‏دهد.

در عرصه مسائل سیاسى و اجتماعى نیز شناخت دشمن نقش مهم و کلیدى دارد.

بر این اساس است که بخش عظیمى از آیات قرآن مربوط به معرفى دشمن است، معرفى شیطان، دشمنان انبیاء، کفّار، مشرکان و منافقان و…

در روایتى از پیامبر گرامى اسلام(ص) مى‏خوانیم:

“الا و انّ اعقل الناس عبد عرف ربّه فاطاعه و عرف عدوّه فعصاه؛۵ آگاه باشید عاقل‏ترین مردم کسى است که خدایش را بشناسد و از او پیروى کند و دشمنش را نیز بشناسد و آن گاه نافرمانیش کند.”

و در حدیثى دیگر از پیامبر اکرم(ص) آمده است:

مردم اگر ده چیز را مى‏شناختند سعادت دنیا و آخرتشان تأمین مى‏شد یکى از آن‏ها شناخت ابلیس (دشمن) و یارانش مى‏باشد.۶

امام على(ع) در نهج البلاغه شناخت دشمن را رمز بینش مى‏داند: “واعلموا انکم لن تعرفوا الرشد حتى تعرفوا الّذى ترکه و لن تأخذوا بمیثاق الکتاب حتى تعرفوا الّذى نقضه و لن‏تمسّکوا به حتى تعرفوا الّذى نبذه…؛۷ و بدانید که رشد در نمى‏یابید مگر که رشد وانهادگان را بشناسید و هرگز به کتاب خدا چنگ نمى‏زنید، مگر که فرو فکننده آن را چنان‏که باید شناخته باشید.”

و خود بخش عظیمى از تلاش خویش را در دوره حکومت به افشاگرى چهره دشمنان خود پرداخت.

 

اقسام دشمن

از طرفى از سخنان حضرت استفاده مى‏شود که دشمن بر دو نوع است و دو نوع برخورد مى‏طلبد: ۱- دشمن آشکار؛ ۲- دشمن پنهان. از دیدگاه امام(ع) کم خطرترین دشمن، دشمنى است که دشمنى خود را آشکار کرده است: حضرت فرمود:

“اوهن الاعداء کیداً من اظهر عداوته؛۸ سست‏ترین دشمنان کسى است که عداوتش را آشکار ساخته است.”

“من اظهر عداوته قلّ کیده؛۹ آن کس که دشمنى‏اش را اظهار کرده توطئه و مکرش کم است.”

و خطرناک‏ترین دشمن دشمنى است که دشمنى‏اش را پنهان مى‏کند همان که قرآن کریم نامش را نفاق گذارده است.

امام على(ع) در این زمینه مى‏فرماید:

“شر الاعداء ابعدهم غوراً و اخفاهم مکیده؛۱۰ بدترین دشمنان کسى است که عمیق‏تر بوده و بیش‏تر کیدش را مخفى مى‏دارد.”

در سخنى دیگر فرمود: “اکبر الاعداء اخفاهم مکیده؛۱۱ بزرگ‏ترین دشمنان کسانى‏اند که حیله خود را بیش‏تر پنهان مى‏دارند.”

این دشمنى خطرناک‏ترین دشمنى‏ها است، و بدترین ضربه به مکتب از ناحیه اینان بوده است. امام على(ع) در این زمینه مى‏فرماید:

“انما اتاک بالحدیث أربعه رجال لیس لهم خامس: رجل منافق مظهر للایمان متصنّع بالاسلام لایتأثمّ و لایتحرّج یکذب على رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم متعمّداً فلو علم الناس انه منافق کاذب لم یقبلوا منه و لم‏یصدّقوا قوله ولکنّهم قالوا صاحب رسول الله(ص) راه و سمع منه و لقف عنه فیأخذون بقوله؛۱۲ افرادى که نقل حدیث مى‏کنند، چهار دسته‏اند و پنجمى نخواهد داشت: نخست منافقى که اظهار اسلام مى‏کند، نقاب اسلام را به چهره زده نه از گناه باکى دارد و نه از آن دورى مى‏کند و عمداً به پیامبر(ص) دروغ مى‏بندد. اگر مردم مى‏دانستند که این شخص منافق و دروغ‏گو است از او قبول نمى‏کردند و تصدیقش نمى‏نمودند، اما چون از واقعیت او آگاه نیستند مى‏گویند وى صحابه رسول خدا است پیامبر(ص) را دیده از او حدیث شنیده و مطالب را از او دریافت کرده است به همین دلیل به گفته‏اش ترتیب اثر مى‏دهند.”

 

هشیارى در برابر دشمن

از نکاتى که امام على(ع) در رابطه با دشمن بر آن تأکید دارد آن است که باید پیوسته هشیارى در برابر دشمن را حفظ کرد و هرگز نباید دشمن را کوچک شمرد: حضرت فرمود: “لاتستصغرنّ عدواً و ان ضعف؛۱۳ هرگز دشمن را کوچک مشمار، هرچند ضعیف باشد.”

دانى که چه گفت زال با رستم گُرد

دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد

نیز فرمود: “لاتأمن عدواً و ان شکر؛۱۴ از دشمن در امان نباش، هرچند از شما سپاس‏گزارى مى‏کند.”

باید پیوسته دشمن را زیر نظر داشت که اگر لحظه‏اى غفلت صورت گیرد، چه بسا ضربه‏هاى آسیب ناپذیرى از ناحیه دشمن وارد شود امام على(ع) فرمود:

“من نام عن عدوّه، انبهته المکائد؛۱۵ کسى که از دشمن غفلت کند، حیله‏ها و کیدهاى دشمن بیدارش خواهد ساخت.”

حضرت در عهدنامه بعد از آن‏که مالک را سفارش به پذیرش صلح شرافت مندانه مى‏کند مى‏فرماید:

“ولکن الحذر کلّ الحذر من عدوّک بعد صلحه فان العدوّ ربما قارب لیتغفل فخذ بالحزم واتهم فى ذلک حسن الظن؛۱۶ زنهار، زنهار سخت از دشمنت پس از پذیرش صلح برحذر باش، چرا که دشمن گاهى نزدیک مى‏شود که غافلگیر سازد. بنابراین دوراندیشى را به کار گیر و در این موارد خوش‏بینى را متهم کن!”

و حضرت از ویژگى‏هاى خویش را، همین هشیارى در برابر دشمن مى‏داند و مى‏فرماید:

“والله لا اکون کالضّبع تنام على طول اللدم حتى یصل الیها طالبها و یختلها راصدها؛۱۷ به خدا سوگند من هم چون کفتار نیستم که با ضربات آرام و ملایم در برابر لانه‏اش به خواب رود تا صیاد به او رسد و دشمنى که در کمین او است غافلگیرش کند (من غافلگیر نمى‏شوم).”

سخن مولا(ع) ضرب المثلى است پیرامون ساده‏لوحى و آن این است: کفتار حیوان ابلهى است و به آسانى مى‏توان آن را شکار کرد؛ به این ترتیب که صیاد آهسته با ته پاى خود یا قطعه سنگ یا چوب دستى به در لانه کفتار مى‏زند و او به خواب مى‏رود سپس او را به راحتى صید مى‏کند.

حضرت(ع) در برابر این پیشنهاد که از تعقیب طلحه و زبیر صرف نظر کند، سخن فوق را فرمود و به حق پیشنهاد فوق بسیار ساده لوحانه بود، چرا که نقشه این بود که آن‏ها بصره و سپس کوفه را در اختیار خود بگیرند و معاویه با آن‏ها بیعت کند و در شام از مردم نیز براى آنان بیعت بگیرد و به این ترتیب بخش‏هاى عمده جهان اسلام در اختیار جاه طلبانِ پیمان شکن قرار گیرد و تنها مدینه در دست على(ع) بماند.

امام على(ع) با آگاهى کامل از این توطئه به سرعت ابتکار عمل را در دست گرفت و نخستین توطئه و تلاش جدایى طلبان را در نطفه خاموش ساخت و به آسانى بصره و کوفه و تمام عراق را نجات داد.

این سخن امام على(ع) درس است به همه زمامداران و مسئولان کشورهاى اسلامى که براى مقابله با خطرات دشمن گاه روزها، بلکه ساعت‏ها و لحظه‏ها سرنوشت ساز است نباید فرصت را به سادگى از دست بدهند و تسلیم پیشنهادهاى سست عافیت طلبان گردند. امام(ع) افرادى که این لحظات حساس را از دست مى‏دهند به کفتار تشبیه کرده است.

این تشبیه از چند جهت قابل توجه است:

“کفتار” حضور دشمن را احساس مى‏کند، ولى با زمزمه‏هاى او به خواب مى‏رود؛ خوابى که منتهى به اسارت و مرگ او مى‏شود.

“کفتار” در خانه و لانه خود شکار مى‏شود.

“کفتار” حتى بدون کم‏ترین مقاومت در چنگال دشمن گرفتار مى‏گردد و به دام مى‏افتد.

کسانى که فرصت‏هاى زودگذر را با خوش باورى‏ها یا ضعف و سستى یا تردید و تأمل از دست مى‏دهند، هم چون کفتارند، به خواب مى‏روند و در خانه و لانه خود به دام مى‏افتند و مقاومتى نشان نمى‏دهند. این سخن بدان معنى نیست که بى‏مطالعه یا بدون مشورت و در نظر گرفتن تمام جوانب کار اقدام کنند، بلکه باید با مشاورانى شجاع و هوشیار مسائل را بررسى کرد و پیش از فوت وقت اقدام نمود.۱۸

 

پى نوشت‏ها:

۱) نهج البلاغه، خطبه ۹۳٫

۲) مفردات راغب، ذیل واژه قسط.

۳) مستدرک الصحیحین، ج۳، ص۱۳۹، چاپ دارالمعرفه؛ اسدالغابه، ج۴، ص۳۳ و تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۱۸۷، طبع دارالفکر.

۴) نهج البلاغه، خطبه ۳٫

۵) بحارالانوار، ج۷۷، ص۱۷۹ و الحیاه، ج۱، ص۳۶٫

۶) سفینه البحار، عرف.

۷) نهج البلاغه، خطبه ۱۴۷٫

۸) و ۹) فهرست غرر، ص۲۳۹ و ص۲۴۰ .

۱۰) فهرست غرر، ص۲۳۹٫

۱۱) مستدرک نهج البلاغه، ص۱۵۷٫

۱۲) نهج البلاغه، خطبه ۲۱۰٫

۱۳) و ۱۴) و ۱۵) فهرست غرر، ص۲۴۰٫

۱۶) نهج البلاغه، نامه۵۳٫

۱۷) نهج البلاغه، خطبه ۶٫

۱۸) پیام امام، ج۱، ص۴۵۶ و ۴۵۷٫

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

30دسامبر/16

ولایت فقیه و رد شبهه‏ها (۶)

بطلان نظریه جدایى دین از سیاست

حجهالاسلام والمسلمین محمد محمدى اشتهاردى

 

پیش سخن

ما معتقدیم دین راستین با سیاست صحیح با هم پیوندى ناگسستنى دارند و مکمّل یکدیگر در پیدایش جامعه ایده‏آلِ الهى است. دین منهاى سیاست؛ هم چون درخت بى‏آب است، و سیاست بدون دین همانند آب بى‏درخت مى‏باشد. استعمارگران همیشه به این نتیجه رسیده‏اند که بزرگ‏ترین دشمن آن‏ها، دین و آیین الهى است، لذا همواره مى‏کوشند تا دین را از ماهیّت خود تهى کنند، چنان‏که آیین مسیحیت را چنین کردند، و یا دین را در انزوا و در گوشه معابد، زندانى نمایند، و نگذارند وارد جامعه و عرصه سیاست گردد. به همین دلیل نظریّه جدایى دین و سیاست را در همه جا مطرح کردند، و آن را به عنوان قانونى قطعى تلقّى نمودند، به طورى که مردم غرب و غرب زده چنین نظریه‏اى را – که کاملاً سیاستى حساب شده و استعمارى است – باور نمودند.

با اوج‏گیرى انقلاب اسلامى و پیروزى آن در ایران، این نظریه با گسترش وسیعى از طرف استکبار جهانى و اذناب آن‏ها در همه جا و در داخل کشور، خودنمایى کرد، لیبرال‏ها و ملّى گراها در این راستا گوى سبقت را ربودند، و با ترفندها و دست آویزهاى گسترده، به جنگ با ولایت فقیه برخاستند، چرا که ولایت فقیه پرچم نیرومند حکومت دینى است،و ملتقاى دین و سیاست.

بنابراین، همه باید به این هشدار توجّه کنند که جدایى دین و سیاست، براى ضربه زدن به پیکر مقدس ولایت فقیه، و حکومت و حاکمیّت دینى در این راستا است. از این رو، باید با حمایت فکرى و عملى از اصل بالنده و افتخار آفرین ولایت فقیه، در برابر این نظریه واهى و شعار کور به مقابله پرداخته و نگذاشت دین اسلام نیز هم چون آیین مسیحیّت در انزوا و گوشه کلیسا قرار گیرد. در این فصل بر آن هستیم براى رد این شبهه و القاى شیطانى، به بررسى پیوند دین و سیاست، و ماهیّت این دو بپردازیم، با این اشاره به تبیین اصل مطلب باز مى‏گردیم:

 

توضیح عوامل جدایى دین از سیاست

یکى از محقّقان بزرگ مى‏نویسد: در کشورهاى غربى، شعار جدایى دین از سیاست، بسیار رایج است، و شاید به یک معنى جزء مسلّمات آن‏ها شده است. به همین دلیل از تشکیل حکومت اسلامى که دین و سیاست را به طور قاطع با هم پیوند مى‏زند، وحشت مى‏کنند و رنج مى‏برند، و این به دو دلیل است:

۱- آیینى که در جوامع غربى وجود دارد، آیین مسیحیت کنونى است، و مى‏دانیم که این آیین بر اثر تحریفات زیادى که با گذشت زمان در آن پدید آمده است، دین را به صورت یک مسأله کاملاً خصوصى و فردى و منحصر به رابطه خلق و خالق که تعلیمات آن منحصر به یک سلسله توصیه‏هاى اخلاقى مى‏شود، در آورده است، و کارى به مسائل اجتماعى و مخصوصاً مسائل سیاسى ندارد. فرق میان دین‏دار و غیر دین‏دار، در این جوامع آن است که فرد دین‏دار به یک سلسله مسائل اخلاقى پاى‏بند است، و هفته‏اى یک روز به کلیسا مى‏رود، و ساعتى به نیایش و مناجات مى‏پردازد، ولى افراد بى‏دین، تعهّد خاصّى نسبت به مسائل اخلاقى ندارند (هرچند گاهى به عنوان ارزش‏هاى انسانى نه دینى، براى آن احترام قائلند) و هرگز به کلیسا نمى‏روند.

۲- خاطره بسیار دردناکى که آن‏ها از حکومت ارباب کلیسا در قرون وسطى و دوران انگیزیسیون (تفتیش عقاید) دارند، سبب شده که براى همیشه دین را از سیاست جدا کنند.

توضیح این‏که: ارباب کلیسا، در قرون وسطى بر تمام شؤون سیاسى واجتماعى مردم اروپا مسلّط شدند، و پاپ‏ها با قدرت تمام بر کشورهاى این قارّه حکومت مى‏کردند، حکومتى که منتهى به استبداد و خودکامگى شدید شد، تا آن جا که در برابر نهضت علمى به پا خاستند، و هر فکر نو و پیشرفت علمى را به عنوان ضدّیت با مذهب درهم کوبیدند، محکمه‏هایى که بعداً به نام “انگیزیسیون” نامیده شد برپا کردند، و گروه‏هاى بى‏شمارى را به این محاکمه کشاندند و محکوم کردند، بعضى را سر بریدند، و بعضى را زنده زنده در آتش سوزاندند یا محکوم به زندان نمودند که در میان آن‏ها جمعى از دانشمندان معروف علوم طبیعى بودند، تمام پادشاهان از آن‏ها حساب مى‏بردند، و فرمانشان براى آن‏ها مطاع بود، افزون بر این ثروت‏هاى سرشارى اندوختند، و زندگى تجمّلاتى عجیبى براى خود فراهم ساختند.

مجموعه این امور مردم را بر ضدّ آن‏ها شورانید، به ویژه علماى علوم طبیعى در برابر آن‏ها به سختى موضع گرفتند، و شعار جدایى دین از سیاست از یک سو، و تضاد علم و دین از سوى دیگر در همه جا سر داده شد، سپس با پیروزى این جناح، کلیسا و حاکمانش از صحنه اجتماع و حکومت، عقب رانده شدند، و تنها کشورى که از آن امپراطورى عظیم در دست ارباب کلیسا باقى مانده، همان کشور بسیار کوچک واتیکان است، که کم‏تر از یک کیلومتر مربّع مى‏باشد؛ یعنى به اندازه روستایى بسیار کوچک.

این‏ها همه تحوّلاتى بود که در اروپا، در آن شرایط خاص به وجود آمد. سپس گروهى که از کشورهاى اسلامى براى تحصیل یا کارهاى تجارى، یا سیاحت به فرنگ رفته بودند، این طرز فکر را به هنگام بازگشت به عنوان ارمغان غرب، به شرق اسلامى آوردند. که دین باید از سیاست جدا باشد، بى آن‏که تفاوت‏هاى عظیمى را که میان اسلام و مسیحیّت تحریف یافته وجود داشت درک کنند، و به تفاوت‏هاى عظیمى که میان اسلام و مسیحیّت تحریف یافته وجود داشت درک کنند، و به تفاوت فرهنگ اسلامى حاکم بر این کشورها با فرهنگ کلیسا بیندیشند.

با کمال تأسّف بعضى از کشورهاى اسلامى، تسلیم این توطئه استعمارى و تبلیغاتى شدند، و آن را به عنوان یک اصل اساسى پذیرفتند، با توجّه به این‏که دولت‏هاى غربى که به خاطر حفظ منافع نامشروع خود، از قدرت حکومت اسلام، سخت بیم‏ناک بوده و هستند، این مسأله را سخت دنبال کردند و کشورهاى غرب زده‏اى همانند ترکیه، پیروى از این نظریه را سرلوحه کار خود قرار دادند، و حکومت لائیک بر اساس “سکولاریسم” (حکومت منهاى دین) را تشکیل دادند.

این در حالى بود که بعضى از کشورهاى اسلامى و امّت‏هاى بیدار مسلمان در برابر این توطئه ایستادند، توطئه‏هایى که مى‏خواست مسلمانان را از اسلام جدا سازد، و اسلام را بسان مسیحیت امروز، به صورت یک رابطه ظاهرى و خصوصىِ خلق با خالق، بیگانه از اجتماع و سیاست درآورد.

به همین دلیل، هنگامى که انقلاب اسلامى ایران به ثمر رسید، و نخستین حکومت اسلامى انقلابى تشکیل شد، همگى در غرب انگشت حیرت بر دهان نهادند که مگر مى‏شود، مذهب زمام حکومت را به دست گیرد؟ و بعد از آن‏که دیدند این حکومت ریشه‏دار و با ثبات شد، براى این‏که در مرزهاى این کشور محدود بماند، و الگویى براى سایر کشورهاى اسلامى نشود، دست به تلاش‏هاى ویران‏گر زیادى زدند، که شرح آن هفتاد من کاغذ شود.

خوشبختانه بر اثر درایت و هوشمندى امام خمینى – قدّس سرّه – و یاران و پیروانش، آن توطئه‏ها نقش بر آب شد، و تفکّر تأسیس حکومت اسلامى در بسیارى از کشورهاى اسلامى در قارّه آسیا و آفریقا، به عنوان یک تفکّر زنده و نجات بخش درآمد، هرچند غربى‏ها و غرب زدگان در برابر آن به شدّت مقاومت مى‏کنند، و در این راه از هیچ کارى، از جمله انواع تهمت‏ها، برچسب‏ها، دروغ‏ها و تبلیغات مغرضانه و القاى شبه‏ها، فروگذار نیستند.

استعمارگران غرب، در رأس آن‏ها استعمار پیر انگلیس براى رواج فرهنگ غرب و جداسازى دین از سیاست، سه عنصر فرومایه را هم زمان مأمور دین زدایى در کشورهاى ایران، ترکیه و افغانستان نمودند، این سه عنصر عبارت بودند از: ۱- رضاخان در ایران؛ ۲- امان الله خان در افغانستان؛ ۳- کمال آتاتورک در ترکیه، این سه نفر با پشتیبانى استعمارگران هر کدام ضربه شدیدى بر اسلام و جامعه اسلامى وارد کردند، کمال آتاتورک، در ترکیه بنیان‏گذار حکومت لائیک شد که هنوز این توطئه در ترکیه به شدّت ادامه دارد. امان اللّه خان دیکتاتور افغانستان براى حاکمیّت لائیک در این کشور، دست به کار شد، ولى در برابر مقاومت مسلمانان، کلوخش به سنگ خورد و چندان توفیقى نیافت. رضا خان در ایران با دیکتاتورى و کشت و کشتار و ترفندهاى دیگر براى براندازى دین، تلاش‏هاى مذبوحانه کرد، و وگستاخى را به جایى رسانید که در کشور ایران عاصمه تشیّع، در روز هفدهم دى ماه سال ۱۳۱۴ شمسى، اعلام کشف حجاب اجبارى نمود، و در این خصوص پافشارى عجیبى کرد.۱

پس از او پسرش محمد رضا پهلوى، دست به کارهاى انحرافى فرهنگى براى اسلام زدایى و جاى گزینى فرهنگ غرب زد، و با انواع تبلیغات و ترفندها به مقابله با اسلام ناب پرداخت، بسیارى از علما و مجاهدان هوشمند را به خاک و خون کشید، ولى در برابر قیام و انقلاب عمیق و گسترده مردم به رهبرى امام خمینى – قدّس سرّه – شکست خورد و گریخت و سرانجام او و افکار استعماریش به زباله دان تاریخ افکنده شد. ولى غائله هنوز تمام نشده، غرب زدگان بى‏محتوا هم چنان براى جدایى دین از سیاست تلاش مى‏کنند، تا آخرین تیرى را که در ترکش خود دارند به سوى پیکر مقدّس ولایت فقیه پرتاب کنند.

با این هشدار، نظر شما را به تبیین پیوند دین و سیاست، جلب مى‏کنیم:

معنى و مفهوم سیاست

واژه سیاست از نظر لغت از “ساس” و “سوس” گرفته شده و به معناى کشوردارى، اصلاح امور مردم، و اداره کردن کشور بر اساس قوانین و برنامه ریزى و تدابیر است، لغت شناس معروف طُریحى در فرهنگنامه مجمع البحرین مى‏نویسد: “السّیاسَهُ الْقِیامُ عَلَى الشَّیىْ‏ء بِما یُصْلِحُهُ؛ اقدام براى سامان دادن چیزى، به وسیله امورى که آن را اصلاح کند و سامان بخشد.”

و در ادامه این بحث مى‏نویسد: در وصف امامان معصوم(ع) گفته شده است: “اَنْتُمْ ساسَهُ الْعِبادِ؛ شما سیاست مداران بندگان خدا هستید.”

و نیز در شأن آن‏ها آمده: “الامامُ عارفٌ بِالسّیاسه؛ امام به امور سیاست آگاهى و شناخت دارد.”

سپس مى‏گوید: “امور دین و ملّت، از جانب خداوند به پیامبرش واگذار شد، “لیسوس عبادهُ؛ تا آن پیامبر (ص) بندگان خدا را بر اساس سیاست خود تربیت و اصلاح کند.” و در پایان مى‏گوید: “پیامبران بنى‏اسرائیل، بنى‏اسرائیل را سیاست مى‏کردند، یعنى زمام امور رهبرى آن‏ها را همانند رؤسا و فرمان‏روایان به دست مى‏گرفتند، و شؤون زندگى آن‏ها را اداره و اصلاح و تدبیر مى‏نمودند.۲

در فرهنگ عمید آمده: “سیاست ؛ اصلاح امور خلق و اداره کردن کارهاى کشور، رعیّت دارى و مردم دارى است… سیاست‏مدار کسى است که در کارهاى سیاسى و امور مملکت‏دارى، بصیر و دانا و کار آزموده باشد.”۳

از مجموع گفتار دانشمندان پیرامون سیاست‏مدار آگاه و عادل چنین برمى‏آید که سیاست‏مدار کسى است که:

۱- توان اداره مملکت و مردم را داشته باشد؛

۲- هوشمند و آگاه بوده و مسائلى گوناگون داخلى و خارجى کشور را بشناسد، دشمن‏شناس بوده و از عوامل پیشرفت‏ها آگاهى داشته باشد، و براى جلوگیرى از ضربه‏ها و زیان‏ها، پیش‏بینى عمیق نماید.

ناگفته پیدا است که زورمداران، به ویژه در دنیاى غرب، از واژه سیاست مانند واژه استعمار، سوء استفاده کرده، و زیر نقاب آن، به هرگونه تزویر تحمیق، و به اسارت گرفتن انسان‏ها و غارت مى‏پردازند، بر همین اساس، سیاست در گذشته و حال داراى دو معنا خواهد شد:

۱- سیاست درست و حقیقى؛

۲- سیاست دروغین و مجازى. که گاهى از این دو گونگى به سیاست مثبت و منفى تعبیر مى‏شود.

سیاست صحیح، همان سیاست معقول و فراگیر است که بر اساس عدل و احسان و تدابیر باشد، و به دور از هرگونه تزویر و انحراف، به اداره امور مردم بپردازد. این همان سیاست است که پیوند ناگسستنى با دین ناب اسلام دارد، همان که در سر لوحه زندگى شهید آیه الله سید حسن مدرّسى(ره) مى‏درخشد که گفت: “سیاست ما عین دیانت ما است، و دیانت ما عین سیاست ما است.”

در مقابل این‏گونه سیاست، سیاست منفى و ناصحیح قرار دارد که امروز سراسر جهان غرب را فراگرفته که بیش‏تر بر اساس تزویر، نیرنگ، و بر اساس منافع مادى حکومت‏هاى خودکامه پى‏ریزى مى‏شود.

امام خمینى – قدّس سرّه – منادى و پرچم‏دار بزرگ پیوند دین و سیاست، به این دوگونگى تصریح کرده و پس از ارائه سیاست صحیح و آمیختگى آن با اسلام، مى‏فرماید: “.. این مطلب لازم است، بلکه فرض است که مردم را بیدار کنید، و به مردم بفهمانید این معنى را که این نغمه (جدایى دین از سیاست)اى که در همه ممالک اسلامى بلند است که علما نباید در سیاست دخالت کنند، این یک نقشه‏اى است مال ابرقدرت‏ها… به حرف این‏ها گوش ندهید، و بخوانید گوش ملّت که ملت بفهمند این معنى را که این نغمه، نغمه‏اى است که مى‏خواهند علما را سیاست بر کنار بزنند، و آن بکنند که در زمان‏هاى سابق بر ما گذشته است، بیدار باشیم و همه توجّه به این معنى داشته باشیم.”۴ و در گفتار دیگر مى‏فرماید: “سیاست براى روحانیّون و براى انبیاء و اولیاى خدا است… آیت الله کاشانى۵ در قلعه فلک الافلاک محبوس بود، رییس زندان آن جا، روزى در گفت و گو با آقاى کاشانى گفته بود: “شما چرا در سیاست دخالت مى‏کنید، سیاست شأن شما نیست…” ایشان (آقاى کاشانى) به او پاسخ داد: “تو خیلى خرى! اگر من دخالت در سیاست نکنم، کى دخالت بکند؟!”

امام خمینى – قدّس سرّه – در ادامه سخن فرمود: “مرا نزد رییس سازمان امنیّت (شاه در آن وقت که در قیطریه در حصر بودم) بردند، او در ضمن صحبت‏هایش گفت: “آقا! سیاست عبارت از دروغ‏گویى است، عبارت از خدعه است، عبارت از فریب است، عبارت از پدرسوختگى است، این را بگذارید براى ما، من به او گفتم: این سیاست مال شما است… البتّه این سیاست هیچ ربطى به سیاست اسلامى ندارد، امّا سیاست به معنى این‏که جامعه را ببرد و هدایت کند، به آن جایى که صلاح جامعه و صلاح افراد است، این در روایات ما براى نبىّ‏اکرم(ص) با لفظ سیاست ثابت شده است… در آن روایت هم هست که پیغمبر اکرم(ص) مبعوث شد که سیاست امّت را متکفّل باشد.”۶

این تقسیم بندى در مورد سیاست و کشوردارى در صدر اسلام نیز وجود داشته است، به عنوان مثال دشمنان پرکینه امیرمؤمنان على(ع) مى‏پنداشتند که معاویه سیاست‏مدارتر از حضرت على(ع) است، امیرمؤمنان على(ع) در پاسخ به این کژاندیشان کوردل فرمود:

“واللّهِ ما مُعاویهُ باَدهى مِنّى، ولکنَّهُ یغدِرژ و یفجُرُ، و لَولا کَراهیّهُ الغَدرِ لکُنْتُ مِنْ ادْهَى النّاسِ؛۷ سوگند به خدا، معاویه از من سیاست‏مدارتر نیست، ولى او نیرنگ مى‏زند و مرتکب گناه مى‏شود، اگر نیرنگ خصلت زشتى نبود، من سیاست‏مدارترین مردم بودم.”

دانشمند معروف اهل تسنن ابن ابى الحدید، پس از ذکر سخن فوق مى‏نویسید: “اگر سیاست به معنى تألیف قلوب ملّت، با هر نیرنگ، حیله، مجامله و تعطیل حدود الهى باشد، معاویه سیاست‏مدارتر از حضرت على(ع) بود، و اگر سیاست به معنى حقیقى‏اش؛ یعنى تدبیر امور بر اساس عدل و دستورهاى اسلام باشد – که هر مسلمانى باید پیرو چنین سیاستى باشد – حضرت على(ع) سیاست‏مدارتر بود.”۸

در روایات اسلامى نیز به گونه‏اى از سیاست تعریف شده که بیانگر دوگونگى سیاست است، به عنوان نمونه امام على(ع) مى‏فرماید: “جَمالُ السیاسه العَدلُ فى الامرهِ والعفوُ معَ الْقُدرهِ؛۹ زیبایى سیاست، رعایت عدالت در رهبرى، و عفو هنگام قدرت است.”

و در سخن دیگر مى‏فرماید: “بئسَ السّیاسهُ الجَوْر؛۱۰ ستم‏کارى سیاست زشتى است.”

شخصى از امام حسن مجتبى(ع) پرسید: سیاست چیست؟ آن حضرت فرمود: “هِىَ أَنْ تُراعى حُقوق اللّهِ و حُقوقَ الاحیاء، و حُقوق الاَموات؛۱۱ سیاست، یعنى رعایت کنى حقوق خداوند و حقوق زندگان و حقوق مردگان را… .”

نتیجه این‏که سیاست بر دوگونه است، حقیقى و مجازى، خوب و بد، سیاست خوب و حقیقى پیوند ناگسستنى با اسلام دارد، و هرگز نمى‏توان اسلام را از چنین سیاستى جدا کرد، که در این صورت، اسلام را از درون تهى کرده‏ایم.

بر همین اساس ما بر این باور هستیم که همه پیامبران و امامان(ع) سیاست‏مدار بودند، اندیشه و برنامه آن‏ها در دو چیز خلاصه مى‏شد: ۱- طاغوت زدایى؛ ۲- تثبیت حکومت حق، و روشن است که چنین کارى عین سیاست است، این دو کار که آمیخته با سیاست حقیقى است در قرآن به عنوان سرلوحه برنامه پیامبران(ع) عنوان شده، چنان‏که مى‏خوانیم:

“و لقد بعثنا فى کلّ أمّهٍ رسولاً اَنِ اعبُدوا اللهَ واجْتَنبوا الطّاغوتَ؛۱۲ ما در هر امّتى رسولى برانگیختیم که خداى یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید.”

امامان(ع) و مسأله سیاست

یکى از شواهد عینى و دلایل خلل‏ناپذیر در مورد پیوند محکم دین و سیاست این است که در بیش‏تر زوایاى زندگى امامان معصوم(ع) دخالت در سیاست دیده مى‏شود، آن‏ها مدّعى امامت و حاکمیت بر مردم بودند، و در صورت وجود شرایط به تشکیل حکومت مى‏پرداختند، بیش‏تر آن‏ها در راه طاغوت زدایى به شهادت رسیدند، نهضت عظیم امام حسین(ع) نمونه کامل مبارزه با طاغوت است، حکومت پررنج پنج ساله حضرت على(ع) حاکى است که آن حضرت در رأس سیاست قرار داشت و آن را هدایت مى‏کرد، بر همین اساس، در زیارت جامعه کبیره که از امام‌هادى(ع) نقل شده، در وصف امامان(ع) مى‏گوییم: “السّلامُ علیکم یا اهل بیتَ النّبوه… اساسَه العِبادِ، و ارکانَ البِلادِ؛۱۳ سلام بر شما اى خاندان رسالت و سیاست‏مداران بندگان خدا، و پایه‏هاى شهرها.”

از همه این‏ها بالاتر این‏که بیش‏تر ابواب احکام، و فقهى که از امامان معصوم(ع) به ما رسیده، مربوط به سیاست است، فقهاى ما کتب فقهى را به سه بخش تقسیم مى‏کنند: عبادات، معاملات، و سیاسات. عبادات همان رابطه معنوى خلق با خالق است، معاملات رابطه مردم با یکدیگر است، سیاسات رابطه مردم با حکومت مى‏باشد.

و اگر دقّت بیش‏تر شود، همان عبادات و معاملات نیز بدون حکومت و سیاست صحیح و نیرومند سامان نمى‏پذیرد؛ مثلاً حجّ، و نماز جمعه و نماز جماعت از عباداتى است که جنبه‏هاى سیاسى آن بسیار قوى است، معاملات و داد و ستدها نیز بدون محاکم و نظارت دقیق حکومت، قطعاً ناقص و نابه سامان خواهند شد، و سر از هرج و مرج و تورّم و تبعیض درمى‏آورند. بنابراین، جداسازى تعلیمات و برنامه‏هاى اسلامى از مسائل سیاسى، امرى غیرممکن است و شعارهایى که در غرب در مورد این جدایى داده مى‏شود، و از حلقوم غرب زدگان تراوش مى‏کند، کاملاً بى‏محتوا و فاقد ارزش است، چرا که پیوند دین صحیح با سیاست صحیح، همانند پیوند روح و جسم است، چرا که دین تنها قوانین فردى نیست، بلکه مجموعه‏اى از قوانین فردى، اجتماعى و سیاسى است، نتیجه این‏که؛ آنان که دین و سیاست را از هم جدا کرده‏اند یا مفهوم دین را نفهمیده‏اند و یا مفهوم سیاست را و یا هر دو را، چنان‏که حضرت امام خمینى – قدّس سرّه – در کتاب فقهى تحریرالوسیله در بحث نماز جمعه مى‏نویسد:

“فَمَن توهّمَ انَّ الدّینَ مُنفَکٌّ عَنِ السّیاسهِ، فَهُوَ جاهِلٌ لَمْ‏یَعرِفِ الاسلامَ و لا السّیاسَهَ؛۱۴ آن کس که خیال کند دین از سیاست جدا است، او ناآگاهى است که نه اسلام را شناخته و نه سیاست را.”

 

چند فراز از سخنان امام خمینى درباره پیوند دین و سیاست

حضرت امام خمینى – قدّس سرّه – پرچم دار بزرگ پیوند ناگسستنى دین از سیاست گفتار بسیار دارند، در این جا به عنوان حُسن ختام، نظر شما را به چند فراز از آن جلب مى‏کنیم:

امام خمینى (ره) با آن اندیشه و نگاه ژرفى که به مسائل و امور داشتند، در فرازى از یکى از خطابه‏هاى خود که در تاریخ ۱۳۴۳/۱/۲۱ ش ایراد شده مى‏فرماید: “واللّه اسلام تمامش سیاست است، اسلام را بد معرّفى کرده‏اند.”۱۵

و در سخن دیگر مى‏فرماید: “اسلام مکتبى است بر خلاف مکتب‏هاى غیر توحیدى، در تمام شؤون فردى، اجتماعى، مادّى، معنوى، فرهنگى، سیاسى و اقتصادى، دخالت و نظارت دارد، و از هیچ نکته ولو بسیار ناچیز… فروگذار نکرده است.”۱۶

“اسلام دینى است که احکام عبادیش سیاسى است، این جمعه، این خطبه‏هاى جمعه، آن عید، آن خطبه‏هاى عید، این اجتماع،این مکّه، این مشعر، این منى، این عرفات، همه‏اش مسائل سیاسى است.”

“نسبت اجتماعیات قرآن با آیات عبادى آن، نسبت صد به یک هم بیش‏تر است، از یک دوره کتاب حدیث که حدود پنجاه کتاب است و همه احکام اسلام را در بردارد، سه چهار کتاب مربوط به عبادات و وظایف انسان نسبت به پروردگار است، مقدارى از احکام مربوط به اخلاقیات است، بقیّه همه مربوط به اجتماعیّات، اقتصادیات، حقوق، سیاست و تدبیر جامعه است.”۱۷

“حکومت در نظر مجتهد واقعى، فلسفه و عملى تمامى فقیه در تمامى زوایاى زندگى بشریّت است، حکومت نشان دهنده جنبه عملى فقه در برخورد با تمامى معضلات اجتماعى، سیاسى، نظامى و فرهنگى است… هدف اساسى این است که ما چگونه مى‏خواهیم اصول محکم فقه را در عمل فرد و جامعه پیاده کنیم؟! و براى معضلات جواب داشته باشیم؟ همه ترس استکبار از همین مسأله است که فقه و اجتهاد جنبه عینى و عملى پیدا کند.”۱۸

پى‏نوشت‏ها:

۱) آیه الله مکارم شیرازى و همکاران، پیام قرآن، ج۱۰، ص۶۶ – ۶۳٫

۲) دکتر على محمد نقوى، جامعه‏شناسى غربزدگى، ص۶۹ و ۸۴٫

۳) علاّمه شیخ فخرالدین طریحى، (وفات یافته سال ۱۰۸۵قمرى) مجمع البحرین، واژه سوس (چاپ جدید، ج۴، ص۷۸).

۴) حسن عمید، فرهنگ عمید، واژه سیاست.

۵) امام خمینى، صحیفه نور، ج۱۳، ص۲۱۹٫

۶) منظور، مرحوم آیه الله‏سید ابوالقاسم کاشانى، مجتهد مجاهد و برجسته است که در سال ۱۳۰۳ قمرى در تهران متولد شد، و در سال ۱۳۱۸ قمرى )۱۳۴۰ش) در ۷۸ سالگى در تهران رحلت کرد، مرقدش در کنار مرقد مطهّر حضرت عبدالعظیم(ع) در شهر رى است، آقاى کاشانى به خاطر مبارزه با رژیم پهلوى، در بهمن ماه ۱۳۲۷ش به وسیله آن رژیم، به قلعه ملک الافلاک خرم آباد تبعید شد، و پس از مدّتى از آن جا به لبنان تبعید گردید، سرانجام در ۲۰ خرداد ۱۳۲۹ ش به وطن بازگشت.

۷) امام خمینى، صحیفه نور، ج۱۳، ص۲۱۶ و ۲۱۷٫

۸) صبحى صالح، نهج البلاغه، خطبه۲۰۰٫

۹) ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱۰، ص۲۱۲ به بعد.

۱۰) غرر الحکم، ج۱، ص۳۷۴٫

۱۱) همان، ۳۴۱٫

۱۲) باقر شریفى، حیاه الحسن، ج۱، ص۴۲٫

۱۳) شیخ عبّاس قمى، مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره، ص۹۵۵٫

۱۴) امام خمینى، تحریرالوسیله، ج۱، ص۲۳۴٫

۱۵) امام خمینى، صحیفه نور، ج۱۳، ص۶۵٫

۱۶) همان.

۱۷) صحیفه نور، ج۲۱، ص۹۸٫

 

30دسامبر/16

“امام خمینى در کلام شهیدان”

“این وصیت نامه‏ها انسان را مى‏لرزاند و بیدار مى‏کند”

(امام خمینى‏قدس سره)

 

 

“مادر جان… اکنون همان صداى هل من ناصر ینصرنى از گلوى قلب تپنده ملت یعنى “حسین زمان” بیرون آمده و… این آرزوى شما بود که در رکاب حسین باشیم، ما آرزوى شما را برآورده خواهیم کرد.”(روحانى شهید محمد مهدى مازنى از: نوکنده)

 

“وجود امام خمینى و برکات آن را تنها کسانى مى‏توانند حقیقتاً درک کنند که در جست و جوى تاریخ تحول باطنى انسان‏هاى کره زمین که خاستگاه تحولات ظاهرى، اجتماعى و اقتصادى و سیاسى حیات او نیز هست، به تاریخ انبیاء رجوع مى‏کنند، هم آنانند که در وصف امام خمینى مى‏گویند: “او بت‏شکنى دیگر از تبار ابراهیم بود”.

(شهید سید مرتضى آوینى از: تهران)

 

“اى امام تو بودى که به اسلام جان دیگر دادى، به نماز و روزه‏ها و تمام عبادت‏ها جان و روح دیگرى دادى و روح حقیقى و واقعى را آوردى و به حق که براى نماز قیام کردى و به حق از براى امر به معروف و نهى از منکر قیام کردى.”

(شهید مرتضى چگینى از: تهران)

 

“حافظ ولایت فقیه باشیدو امام و رهبرمان را هم چون نگین انگشترى در میان خود نگه‏دارى کنید و در پشت سر امام حرکت کرده و او را تنها نگذارید که پیروزى شما به امید خدا نزدیک است.”

(دانشجوى شهید لطف الله فلاح اسلامى از: بهبهان)

 

“امروز که این راه را انتخاب کردم مى‏دانم به کجا مى‏روم و مى‏دانم چرا هیچ سؤالى و شکى در من نیست و آگاهانه فریاد حسین زمان امام خمینى را لبیک گفتم.”

(شهید عبدالرضا علیخانى از: آبادان)

 

“یادتان باشد که تمام آن چه ما آن را عزّت و قدرت مى‏نامیم از سوى خداست و واسطه آن در وهله اول امام زمان(عج)و بعد مجاهدت‏هاى این امام بزرگوار، بت‏شکن قرن، این اسوه شجاعت و صبر و دلیرى است.”(شهید محمود طیّبى از: اهواز)

 

“مى‏رویم تا خط امام بماند، خطى که از ابراهیم آغاز شده و در تداوم سرخ خویش با دست‏هاى پاک محمد و على به قلب پرشور امام امت رسید تا رنجبران زمین را از جور حکومت قابیلیان برهاند.”

(شهید مهدى رجب بیگى از: تهران)

 

“سلام و درود بر تو اى آزاد مرد، درود ما بر تو اى حامى مستضعفان، درود بر تو اى درهم شکننده بت‏ها و بتکده‏ها، سلام بر تو اى رهایى دهنده امت از قید استعمار، درود بى‏پایان ما بر تو اى خمینى، رهبر امت… .”

(طلبه شهید محمد جواد مهرجردى یزدى از: مهرجرد یزد)

 

“حرف امام خمینى عین قرآن است و قرآن در حرف امام خلاصه مى‏شود ، خونم که به زمین مى‏ریزد گوید: اى مسلمین: اطاعت از امام، اطاعت از امام، اطاعت از امام!.”

(طلبه شهید نورعلى محمدى نژاد از: بابل)

 

“من چگونه نداى هل من ناصر یادگار اباعبدالله الحسین(ع) امام خمینى و یادگاران سربازان سیدالشهدا(ع) را بشنوم و بى‏تفاوت باشم.”

(روحانى شهید غلامرضا على‏زاده از:بشرویه)

 

“دل بر نیروى خدا بستم، از نیرنگ اهریمن چه باک؟ راه ما راه خداست، مکتب ما دین خداست همراه ما رهبر ما روح خداست و به سوى تمام آنان که پیکارشان به راه خداست و ایثارشان براى حق خداست دست بیعت دراز مى‏کنیم.”

(بسیحى شهید على اصغر نوروزى از: تهران)

 

“مبادا تحت وسوسه‏هاى شیطان و استکبار دست از این عارف پیر و مجاهد تمامى سنگرهاى حق بردارید. مبادا از دستورات امام بى‏توجه رد شوید که فردایى نه چندان دور در مقابل شهداى عظیم الشأن این انقلاب باید پاسخگو باشید.”

(شهید دولت عابدى از: بجنورد)

 

“از ملت شهیدپرور ایران خواهانم که گوش به فرمان ابرمرد تاریخ، بت شکن زمان، خمینى کبیر باشند و تنها این مرد بزرگ را به پیشوایى و رهبرى قبول نمایند زیرا که قرآن کریم فرموده است: “أطیعواالله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم”“.(شهید گل محمد نعیمى از: بجنورد)

30دسامبر/16

این است معناى آزادى مطبوعات؟!

 

 

حجت الاسلام والمسلمین محمد تقى رهبر

 

پیش سخن

آزادى یکى از مواهب ارزش‏مندى است که آفریدگار جهان، بندگانى را بدان گرامى داشته و بدین وسیله رشد و کمال آن‏ها را در پرتو آزادى مقرّر فرموده و از بردگى و عبودیت دیگران رهانیده است.

پیامبر اکرم(ص) خود، پیام آور آزادى بود. او بشر را از قید خرافه و جهل و زنجیر جور و استبداد رهانید و به راه هدایت و رشد رهبرى فرمود. “و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التى کانت علیهم”۱ آزادى خواسته‏اى فطرى است و براى همه انسان‏ها از هر نژاد و تبار، شاید کلمه‏اى به شیرینى و زیبایى آزادى نباشد. با توجه به این خصلت فطرى که تعالیم شریعت نیز آن را شکوفا مى‏سازد امیرالمؤمنین(ع) مى‏فرماید: “لاتکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرّاً؛۲ بنده دیگرى مباش در حالى که خدایت آزاد آفریده است.”

بنابراین، پاسدارى از نعمت آزادى وظیفه هر انسانى است. کمال و رشد و شکوفایى استعدادهاى یک ملت در پرتو آزادى میسّر است و همان‏گونه که یک درخت براى رشد طبیعى خود به فضایى باز و شرایط مناسب نیاز دارد. انسان نیز براى رشد معنوى، عقلى، عاطفى، اجتماعى و اخلاقى خود به فضاى باز و آیین‏نامه‏اى خاص محتاج است که نام این فضاى باز آزادى است، و نام این آیین نامه دین.

در نهضت مقدس اسلامى، آزادى یکى از شعارهاى اصولى بود که ملت به جان آمده از استبداد ستم‏شاهى، فریاد مى‏کرد و همان گونه که مى‏دانیم براى به دست آوردن آن و به منظور شکستن غل و زنجیرهاى استعمارى بهاى بسیار سنگینى را پرداخت و هنوز هم مى‏پردازد و چاره‏اى جز این نبوده و نیست، زیرا براى به دست آوردن نعمت ارزش‏مندى چون آزادى و پاسدارى از آن، کسى که خواهان آن باشد، باید چنین بهایى را بپردازد.

 

مفهوم و محدوده آزادى

آن چه مهم است بیان مفهوم آزادى و اهداف و حدود و ثغور آن مى‏باشد. تعریف و تفسیر صحیح آزادى و بیان محدوده آن، مرزى است که آزادى مشروع و منطقى را از آزادى خلاف شرع و نامعقول و سوء استفاده‏هایى که از آن مى‏شود، جدا مى‏سازد. جان مطلب این جاست که: آزادى براى چه کسى؟ با چه ارزش و هدفى؟ و در چه محدوده‏اى؟ وگرنه داستان سعدى تداعى مى‏شود که مى‏گوید: شاعرى براى رئیس دزدان شعر مى‏گفت، همین که شعر خود را ایراد کرد، رئیس دزدان گفت: لباس او را از تن بیرون کرده و بیرونش کنند. بیچاره شاعر در هواى سرد زمستان با بدن برهنه در به در شد. سگ‏هاى ولگرد هم که در کوچه‏ها زوزه مى‏کشیدند، دور شاعر را گرفته، شاعر دست بر زمین برد که سنگ بردارد و از جان خود در برابر حمله سگ‏ها دفاع کند، دید سنگ‏ها در گل یخ زده است، بى‏اختیار فریاد برآورد: چه حرام زاده قوم‏اند این‏ها. سنگ را بسته و سگ را رها ساخته‏اند؟!

حقیقت این است که سرنوشت آزادى در بسیارى جوامع بشرى امروزه با چنین سرنوشت تلخى روبه‏روست. بنابراین، هرگاه چنین نعمتى براى ملت و کشورى فراهم گردید، باید آن ملت ارزش آن را بشناسند، از آن سوء استفاده نکنند و به شرایط آن قیام کنند. امیرالمؤمنین(ع) در کلمه‏اى بسیار ارزش‏مند مى‏فرماید: “من قام بشرایط الحرّیه اهل للعتق و من قصر عن احکام الحریه اعید الى الرق؛۳ آن کسى که به شرائط آزادى قیام کند، شایسته آزادى است و آن که از شرایط و احکام آزادى قاصر باشد و کوتاه بیاید بار دیگر به بردگى عودت داده شود و به بند اسارت افتد.”

جاى آن دارد که مسئولین امر به این سخن گران‏سنگ امام(ع) دقّت کنند. این آزادى چگونه به دست آمده است؟ و چه کسى آن را به دست آورده و با چه بهایى؟ بدون شک همان گونه که امام راحل – قدّس سرّه – مى‏فرمودند این شما نبودید که این آزادى را به دست آوردید، تا بتوانید به هر کس دلتان خواست بدهید، این مردم بودند که با هدیه کردن خون خود و فدا نمودن جوانان عزیزشان، شما را از حبس و تبعید به آغوش جامعه برگردانیدند و به جاه و جلال رسانیدند. البته آنها که حبس و تبعید دیدند، گروه دیگرى که حبس و تبعید را هم ندیده و وارث نعمت بادآورده انقلاب شدند! و لذا در خرج کردن آن دست و دل بازند و سخاوت‏مندانه به بذل و بخشش دست مى‏زنند و کمى به عقب سر نگاه نمى‏کند که پشتوانه این نعمت خدایى چه بوده است و چگونه باید به شرایط آن قیام کرد؟

 

آزادى در نظام ارزش‏ها

آزادى یک مفهوم مطلق و بدون قید و شرط نیست. هر جامعه و فرهنگى براى محدود ساختن آن قالب و معیارى دارد که در آن قالب و با آن معیار حدود آزادى را مشخص مى‏کند.

در نظام ارزشى ما که برگرفته از اسلام و مفاهیم ناب قرآنى است، آزادى مفهوم خاص خود را دارد؛ یعنى انسان آزادى عمل دارد، تا آن جا که برخلاف شرع و مصالح اسلامى و انسانى نباشد، چنان که در اصل بیست و چهارم قانون اساسى نیز تصریح شده است: “نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند، مگر آن که مخل به مبانى اسلام یا حقوق عامه باشد..”

در خصوص آزادى احزاب و جمعیت‏ها نیز اصل بیست و ششم مى‏گوید: “احزاب، جمعیت‏ها، انجمن‏هاى سیاسى و صنفى و انجمن‏هاى اسلامى یا اقلیت‏هاى دینى شناخته شده، آزادند مشروط به این که اصول استقلال، آزادى، وحدت ملّى، موازین اسلامى واساس جمهورى اسلامى را نقض نکنند..”

بنابراین، آزادى اگر خارج از این محدوده باشد به هیچ وجه قابل قبول نیست، در هیچ زمان و براى هیچ‏کس.

آزادى در جامعه اسلامى با آزادى در کشورهاى غیر اسلامى، به ویژه غربى و لیبرالیستى تفاوت ماهوى دارد. در امریکا و انگلیس، هم‏جنس‏بازان هم آزادى دارند و رسانه‏هاى غربى آن را تبلیغ مى‏کنند! و به ازاى این دلالى پول مى‏گیرند، از سوى دیگر در یک تناقض آشکار و در راستاى مصالح صهیونیستى اظهار نظر علمى و پژوهشى تحت سانسور شدید قرار مى‏گیرد! لجام گسیختگى به نام آزادى ترویج مى‏شود. نمونه آن محاکمه روژه گارودى فیلسوف مسلمان فرانسوى است که به جرم یک تحقیق تاریخى و زیر سؤال بردن افسانه‏هاى یهود در مورد شایعه قتل عام یهودیان و ۱/۵ میلیون را شش میلیون جلوه دادن تحت پیگرد قانونى قرار گرفته و به حکم دادگاه فرمایشى فرانسه و اعمال فشار صهیونیست‏ها به پرداخت جریمه محکوم مى‏شود که این لکّه ننگى است بر دامن محاکم غربى و فرانسوى مدعى آزادى!

این در حالى است که غربى‏ها از آزادى افسار گسیخته سلمان رشدىو اهانت‏هایى که به مقدّسات الهى و یک میلیارد و نیم مسلمان جهان نموده به دفاع برخاسته و حکم تاریخى و غیرقابل برگشت حضرت امام را در مورد “مهدور الدّم” بودن این مرتد نجس‏العین، منافى با آزادى و حقوق بشر مى‏دانند و بر سر آن بلوا مى‏کنند! حقّاً که این‏جاست جاى سخن سعدى که گفت: “چه حرام‏زاده قوم‏اند این‏ها سنگ را بسته و سگ را رها ساخته‏اند”!!

 

نظام ارزشى اسلام و آزادى

آزادى در فرهنگ غربى را به مجالى دیگر موکول مى‏کنیم، اینک سخن از آزادى درنظام ارزشى اسلامى است، همین مقدار باید قاطع و صریح بگوییم: آزادى با مفهوم غربى و لیبرالیستى الگوى مناسبى براى آزادى در کشور اسلامى و جامعه انقلابى ما نیست و احدى از فرزندان اسلام آن را نمى‏پذیرد. واژه آزادى در کشور ما با خون نوشته شده، خونى که از دل‏هاى پاک و قلب‏هاى عاشق حق و شیفتگان اسلام ناب محمدى(ص) و راهیان کوى حسینى(ع) بر زمین ریخته شده است و آزادى باید عرصه بالندگى این ایده و آرمان باشد.

قلمرو آزادى را تعالیم اسلام، اراده ملت فداکار، رهروان راه امام و مقام عظماى ولایت تعیین مى‏کند، نه افکار لیبرالیستى متأثر از فرهنگ غربى یا غیر غربى. آزادى باید همسو با خواست صدها هزار شهید و معلول و اسیر و خانواده‏هاى زجردیده‏اى باشد که هنوز هم به استقبال خیل شهیدان خود، هزار هزار مى‏روند تا با آنان عهد و میثاق بندند که به آرمان‏هاى آنها وفادار بمانند و از ارزش‏هاى اخلاقى و انسانى دفاع کنند و دست رد به سینه فرصت‏طلبانى بزنند که براى این نظام هیچ گونه سرمایه‏گذارى نکرده‏اند و امروزه بازیگر میدان شده‏اند. آرى، آزادى باید بر وفق خواست این ملت باشد نه تازه به دوران رسیده‏هاى نازپرورده، یا ورشکسته‏هاى سیاسى وابسته که پرونده آنها در لانه جاسوسى و در لیست کارگزاران استکبار جهانى و شیطان بزرگ موجود است. امروزه چهره منافقانه آن‏ها زینت بخش مطبوعات لیبرالیستى و روشنفکران غرب باور شده و براى خود در فضاى انقلابى‏و اسلامى کشور جاى پایى دست و پا مى‏کنند!

شگفتا! ما آزادى را با چه بهایى به دست آوردیم و امروزه چه کسانى از آن سوء استفاده مى‏کنند؟! ملت ما براى رهایى از یوغ استعمار و استبداد ستم‏شاهى بهاى سنگینى پرداخته که جز حاکمیت حق و عدل و استقلال و آزادى به مفهوم واقعى‏اش چیزى آن را جبران نمى‏کند و به چیزى جز آن رضا نمى‏دهد. ملت ما چنین بهاى سنگینى را داد تا خود حاکم بر سرنوشت خویش باشد، تا بتواند در سایه فرهنگ والاى اسلامى به مدارج کمال برسد و جامعه‏اى مستقل، متعالى و غیر وابسته بسازد، تا شاهد بالندگى نیروهاى انقلابى و زجر کشیده‏اى باشد که صاحبان و وارثان حقیقى این انقلابند و تا جان در کالبد دارند از ارزش‏هاى آن دفاع مى‏کنند، نه زاغ و زغن‏ها که پى هر فرصتى هستند و چون بوقلمون رنگ عوض مى‏کنند و با ژست هنرمندانه، خود را ملّى و حتى مذهبى! و انقلابى!! جلوه مى‏دهند.

 

نگاهى به فضاى مطبوعاتى کشور

یکى از عرصه‏هاى آزادى، آزادى قلم و مطبوعات و رسانه‏هاست که قانون، حدود آن را مشخص کرده است، اما متأسفانه گروهى از قلم به دست ها که عدد آنها کم نیست، امروزه از این فضاى باز سوء استفاده مى‏کنند و به نفع سرچشمه‏هاى فکرى دگران بهره مى‏گیرند که با اهداف و آرمان‏هاى انقلاب همخوانى ندارد. از یک سو لیبرال‏ها، روشنفکرها و شبه روشنفکرها و غرب‏زدگانو غرب باوران در مطبوعات کشور رخنه کرده و با سوء استفاده از نعمت آزادى قلم و با شیوه‏اى مرموز و ظاهراً بانزاکت و ادب سنجى! اندیشه‏هاى لیبرالیستى را ترویج مى‏کنند و چهره‏هاى ورشکسته را با سیماى مظلوم نمایانه مطرح مى‏سازند و صفحات بزرگ روزنامه‏ها را از حرف‏ها و بزرگ‏نمایى‏هاى آن پُر مى‏کنند و دامن متهمین را تطهیر مى‏نمایند و افکار عمومى “جامعه” را به نفع اینان جهت مى‏دهند. و یا نیش‏هاى زیرکانه آنها را نسبت به چهره‏هاى شناخته شده جامعه انقلابى عنوان مى‏سازند.

گروهى دیگر با نام “جوان” و مسائل جوانان براى نسل امروز کشور از چهره‏هاى فاسد غربى و دوجنسى‏ها چهره‏سازى مى‏کنند و هنر پیشگان غربى را به صورت قهرمانان فرهنگ و هنر! قالب مى‏زنند و افکار نسل جوان را در یک کودتاى خزنده تبلیغى به انحراف مى‏کشانند…

گروهى دیگر، که ورد زبانشان رابطه با امریکا و مذاکره با شیطان بزرگ است از این و آن نقل حکایت مى‏کنند تا چنین وانمود کنند که ما بدون رابطه با امریکا نمى‏توانیم روى پاى خود بایستیم و بالاخره باید همه ارزش‏هاى انقلاب را که چند دهه در قلوب مردم آزاده جهان جاى گرفته و ایران اسلامى را سمبل مقاومت و استقلال در برابر شیطان بزرگ و استکبار جهانى مى‏دانند، پایمال کنند و راه نفوذ دشمن را هموار سازند… .

گروهى دیگر با وقاحت تمام به مقدسات و احکام اسلامى نیشخند زده و آن را براى “جامعه” مدنى! امروز ناکافى تلقّى مى‏کنند، و به نام اسلام و آزادى قلم نقش کسروى‏ها را بازى مى‏کنند – که در مناسبتى دیگر چهره اینان به امت معرفى خواهد شد – تا خود تکلیف آن‏ها را روشن کنند.

گروه دیگر با مطرح کردن چهره‏هاى ورشکسته سیاسى و وابستگان رژیم پیشین سعى در خارج کردن آن‏ها از انزوا و مطرح ساختن افکار و اندیشه‏هاى آنها دارند وقلم‏هاى آنان را به خدمت گرفته‏اند. که در مطبوعات کشور حضور علمى و ادبى! داشته باشند. و برخى با زنده کردن ادبا و پیر شاعره‏هاى زمان طاغوت که مبتذل‏ترین اشعار را مى‏سرودند، براى آنها مصاحبه و گفت و شنود راه مى‏اندازند و صفحات مطبوعات را با سیماى اینان و یا سروده‏هایشان مى‏آرایند! آیا این گونه کارها یکى از مصادیق بارز نشر فساد و اخلال به مبانى اخلاقى و مصالح عامّه نیست که قانون اساسى آن را ممنوع اعلام مى‏کند؟ و جمعى از ارباب جرائد و مطبوعات امروزه به نام آزادى قلم و آزادى مطبوعات تعزیه گردان آن شده‏اند.

آیا این است رسالت مطبوعات؟ کارگزاران مطبوعاتى کشور نباید به خود ببالند که امروزه پانصد نشریه در کشور دارند و روزى چند میلیون نسخه به دست خوانندگان مى‏دهند، بلکه باید به ارزیابى این معضل بنشینند که دست آورد این همه نشریه و رنگین‏نامه که با پشتوانه حمایتى دولت و بیت المال منتشر مى‏شود چیست؟ و آیا مى‏توانند آنها را کنترل و هدایت کنند یا شیرازه کار از دست متصدیان امر بیرون مى‏رود و مطبوعات عرصه جولان افکار و اغراض و تاخت و تازهاى گوناگون مى‏شود و به جاى بالندگى فکرى و فرهنگى بچه گرگ در دامن مى‏پروریم!

حقیقت این است که دشمن خارجى در تهاجم فرهنگى جدید، جبهه‏نوینى را گشوده و این بار از طریق روزنامه‏نویس‏ها و مطبوعات و به دست عناصر معلول الحال یا مجهول الحال داخلى و گروه‏هاى ورشکسته سیاسى که تازه پر و بال گشوده‏اند، این نشریات با امکانات حمایتى، و ناسپاسى تمام، آزادى را از آن خود مى‏دانند و هر اشتباهى که مى‏خواهند مى‏کنند، و برخى از ساده‏اندیشان ما هم باورشان شده که چون آزادى حق عموم است، پس به این‏ها نیز میدان باید داد، ایده‏ها و اندیشه‏هاى خود را مطرح کنند! غافل از آن که اینان با اغراض آلوده خود افکار عمومى را جهت مى‏دهند و فضاى اندیشه را مسموم مى‏نمایند و روزى ما متوجه مى‏شویم چه بلایى بر سرمان آورده‏اند که عنان از دستمان بیرون رفته و فرصت طلبان اعتماد ملت را از ما و سنگرها را از وارثان حقیقى انقلاب گرفته باشند.

 

مسئولیت پاسداران ارزش‏هاى اسلام

در چنین فضایى که یکى از مصادیق ظهور بدعت و فساد در دین است، پاسداران سنگر فرهنگى اسلام، مخصوصاً عالمان دین و حوزه‏هاى علمى مسئولند. جناح‏هایى که در خط انقلابند و کشمکش‏هاى جناحى مجال نمى‏دهد به دشمن اصلى فکر کنند، مسئولیت دارند. امروز جاى آن دارد که نهیب حضرت امام(ره) را تکرار کنیم که: “علما به داد اسلام برسید”، میدان به اندیشه‏هایى ندهید که چون موریانه فرهنگ اسلام و انقلاب را مى‏خورند و بیایید به مجلات و روزنامه‏هاى روزى خواران سرى بزنید لابه‏لاى سطور این رنگین‏نامه‏ها را به دقت بخوانید و آن گاه به قضاوت بنشینید که ما وارثان فرهنگ انقلاب اسلامى آیا فریفته و گول خورده این تسامح و تساهل نیستیم که روشنفکر نمایان بر زبان مى‏رانند؟!

از سوى دیگر ناظران بر مطبوعات در وزارت ارشاد، اگر واقعاً ارزش‏هاى اسلامى را باور دارند و در خط انقلاب اسلامى عمل مى‏کنند، باید براى بررسى عملکرد مطبوعات کشور سرمایه‏گذارى کنند، خط و مرزى مشخص کنند، تعقیب و مجازات نمایند، ناظر بى‏طرف نباشند، از واژه آزادى نترسند، گول جوسازى‏ها را نخورند، مرعوب ورشکسته‏هاى سیاسى و حامیان برون‏مرزى آن‏ها نباشند و عرصه را به دست مغرضان فرصت‏طلبنسپارند، مسئولیت خدایى خود را فراموش نکنند، بدانند عملکرد اینان در پیشگاه عدل الهى و در محکمه تاریخ پیش روى ملت گشوده است و مردم آگاه ما در برابر لوث شدن ارزش‏هاى مقدس ساکت و آرام نخواهند نشست. به طور یقین اگر مردم به درستى بدانند در فضاى مطبوعات چه مى‏گذرد، و آن گاه از رسیدگى مسئولان امر مأیوس شوند، مانند همیشه خود وارد عمل خواهند شد و به مسئولیتشان عمل خواهند کرد. هم چنین در این میان نهادهاى فرهنگى تبلیغى کشور با سازمان طویل و عریض خود مسئولیت سنگین‏ترى دارند. مسئولیت این نهادها و سازمان‏ها نشر مجلات هنرى و ترویج مرز فلان فیلم سینمایى و فلان کارگردان و یا نشر شرح حال فلان هنرپیشه و ارائه چهره و زیبایى‏هاى یک هنرمند زن با عکس تمام رنگ با بودجه تبلیغات اسلامى نیست. یکى از مسئولیت‏هاى این نهادها این است که مطبوعات را کاملاً زیر نظر داشته باشند و با دقّت و وسواس نقد کنند، موارد تخلّف را به اطلاع مسئولین برسانند، در معرض دید ملّت و داورى عموم بگذارند و در حقیقت چشم ناظر تیزبین بر فضاى تبلیغى و مطبوعاتى کشور باشند و مراقب باشند خود در این دام نیفتند.

یک نهاد تبلیغى کارش فراتر از چاپ و نشر به شیوه صفى است و فراتر از نشر یک خبرنامه محرمانه است که روى میز مسئولین معمولاً مى‏ماند و هیچ کاربُردى ندارد.

آقایان علماء، مسئولین تبلیغى اسلام و رسالت‏داران فرهنگ و هنر، امروز مسئولیت شما سنگین است، آگاهى دادن به آحاد ملت و دفاع از احکام شریعت و افشاگرى فساد و بدعت، وظیفه شما و همه ماست. اگر مردم بدانند ارزش‏هاى دینى‏شان در خطر است خود راه چاره را بلد هستند و به انتظار ما و شما نمى‏نشینند. سعى کنیم از این آزمایش بزرگ، سیه روى بیرون نیاییم. هم چنین بر آحاد ملت مسلمان است تا آن چه در توان دارند در پاسدارى از ارزش‏هاى اسلام و انقلاب و ره‏آورد خون شهیدان، بذل و ایثار کنند و فریب شعار گمراه کننده تسامح و تساهل و تفسیر غلط واژه آزادى را نخورند که این خود فریبى دیگر، از فریب‏هاى بیگانه است که بر زبان خودى‏ها جارى است.

در این مجال به آن دسته از دست‏اندرکاران مطبوعات که به بى‏راهه و انحراف مى‏روند، باید هشدار داد که خود را با فضاى دینى، فکرى و فرهنگى جامعه اسلامى وفق دهند، شرایط حساس کشور و جهان و توطئه‏هاى دشمن را در نظر بگیرند، دست از بازى‏گرى بردارند، خط مشى خود را عوض کنند، آب بر آسیاب دشمن نریزند، که تعلل و بى‏توجهى به این هشدار بى‏تردید با عکس‏العمل مردمى و خشم امّت فداکار و شهید داده روبه‏رو خواهد شد که موارد دیگر آن را در گذشته دیده‏اند.

بر نویسندگان مسئول و متعهّد است نسبت به عملکرد انحرافى آن قشر بى‏تعهّد روزى‏خوار، حساس باشند و در افشاگرى منویات آنان دریغ نورزند که آزادى قلم و بیان، حقِ کسانى است که با شجاعت تمام از اصول اسلام و انقلاب و ارزش‏هاى آن و خواست توده ملت و مصالح کشور به دفاع برخیزند و در دفاع از حریم دین خدا از هیچ چیز هراسان نباشند.

“ولایخافون فى الله لومه لائم”

 

پى نوشت ها:

۱ ) اعراف آیه ۱۵۷

۲ ) نهج البلاغه، قصار.

۳ ) تصنیف غرر الحکم، ص۳۳۵٫

 

30دسامبر/16

پاسخ به نامه‏ها

 

 

سؤال:

۱- این که در پایان نماز جماعت معمولاً نمازگزاران با هم دست مى‏دهند و با لفظ »قبول باشد« براى قبولى نماز دعا مى‏کنند چه حکمى دارد؟ و آیا دست دادن بعد از نماز بدعت نیست؟

۲- اگر در نماز جماعت در یک صف چندین نفر که به سنّ بلوغ نرسیده‏اند کنار هم باشند آیا در نماز جماعت اشکالى به وجود مى‏آید؟

(بیرجند: علیرضا،ک)

پاسخ:

۱- دست دادن و دعا کردن به طور کلّى خوب است و وارد شده است. هر چند در این مورد مدرکى دیده نشده است.

۲- اگر بچّه‏ها ممیّز باشند ضرر ندارد مگر این که معلوم باشد نمازشان صحیح نیست.  و در این فرض هم اگر از جهتى دیگر اتصال باشد کافى است.

 

سؤال:

۱- من در کشور کانادا مشغول به تحصیل هستم، در کلاس چند دختر کانادایى و ایرانى وجود دارند که بدون حجاب با پسران کنار یکدیگر مى‏نشینند. آیا در این محیط جایز است به آنها نگاه کنیم یا خیر؟

۲- آیا مجاورت و یا دست دادن و دست زدن به دختران کانادا که اکثراً مسلمان نیستند چه حکمى دارد؟ نسبت به دختران ایرانى و مسلمان اگر بعداً  قصد ازدواج با یکى از آنها را داشته باشم چه حکمى دارد؟

۳- دختر خاله‏ام با یکى از پسران کانادایى دوست است آیا مى‏تواند با این پسر که مسلمان نیست ازدواج کند یا خیر؟

(کانادا – پسر ۱۶ ساله)

پاسخ:

۱- نسبت به زنان غیر مسلمان اگر نگاه همراه با لذّت و شهوت نباشد و ترس از وقوع حرام نباشد اشکال ندارد. و امّا نسبت به مسلمانان به فتواى حضرت امام – قدّس سرّه – جایز نیست. ولى مسأله اختلافى است شما مى‏توانید نظر مرجع خود را از دفتر ایشان بپرسید، ولى نگاه با شهوت و لذت یا خوف وقوع در گناه حتماً حرام است در هر دو مورد.

۲- مجاورت در کلاس چون طبعاً مستلزم برخورد و تماس و بدتر از آن است باید از آن اجتناب شود و امّا دست دادن و دست زدن به نامحرم به هیچ وجه جایز نیست مگر در مواقع ضرورت مانند معالجه. و قصد ازدواج در آینده اثرى ندارد مگر این که از هم اکنون با اجازه ولىّ دختر عقد خوانده شود.

۳- نمى‏تواند ازدواج کند مگر این که آن پسر مسلمان شود.

 

سؤال:

۱- در کلاس چهارم ابتدایى پرگارم را گُم کردم و بعد از آن پرگار دوستم را برداشتم و به پدر و مادرم گفتم پرگارم پیدا شده، پس از مدتها پشیمان شدم خواستم جبران کنم اما او شوهر کرده و رفته، قیمت پرگار آن زمان پنجاه تومان بود و از آن زمان تا به حال ناراحتم شما بگویید تکلیفم چیست؟

۲- امسال دیپلم گرفته‏ام و سخت در فکر رفتن به حوزه هستم امّا از شرائطش اطلاعى ندارم، راهنمائیم کنید.

(زرند ساوه: م، ص)

 

پاسخ:

۱- اگر او را مى‏توانید پیدا کنید هر چند رو در رو نباشد، مى‏توانید به وسیله نامه او را راضى کنید یا پول او را بدهید و باید در صورت امکان پرگارى مانند پرگار او بدهید و اگر نبود قیمتش را.

۲- ما اطلاع دقیقى از شرایط و وضعیت حوزه خواهران نداریم مى‏توانید با جامعه الزهراء مکاتبه کنید.

 

سؤال:

۱- در یکى از ادارات دولتى مشغول به کار هستم، هر وقت که روحانى اداره نیاید یکى از مدیران با تأکید چند نفر براى جماعت مى‏ایستد البته عده‏اى پشت سر او نماز نمى‏خوانند و کنارى به فرادى مى‏ایستند عده‏اى هم مصلحت اندیشى مى‏کنند در صف مى‏ایستند ولى نمازشان را خودشان مى‏خوانند آیا این موضوع باعث فاصله افتادن بین افرادى که اقتدا کرده‏اند نمى‏شود، تکلیف آقایان یا خانم‏هایى که صف آخر ایستاده‏اند چه مى‏شود؟

۲- بعضاً ملاحظه مى‏شود در سطح شهر بعضى از مسؤولین، مدیران، کارمندان، راننده‏ها با ماشین‏هاى دولتى زن و بچّه خود را سوار مى‏کنند و استفاده شخصى از بیت‏المال مى‏کنند، براى این کار چه کسى مجوّز باید بدهد؟

(با تشکر عبدالستار)

پاسخ:

۱- اگر طورى بایستند  که اتصال کسانى که اقتدا مى‏کنند قطع نشود اشکالى به وجود نمى‏آید ولى اگر مثلاً تمامى یک صف اقتدا نکنند صف پشت سر جماعتشان باطل است و نباید این افراد در جماعت اخلال کنند.

۲- اگر طبق مقررات مجاز نباشد هیچ کس حق ندارد اجازه بدهد.

 

سؤال:

۱- بازى کردن با پاسور (ورق) جهت سرگرمى و بدون انگیزه و هیچ گونه قید و شرطى چه حکمى دارد؟

۲- آیا تدریس دروس حوزوى به صورت پیام نور امکان دارد. اگر حوزه‏اى بدین صورت است و یا در دست اقدام است معرّفى فرمایید؟

۳- در مسح پاها در وضو اگر مقدارى از محلّ وضو گرفتن فاصله گرفتیم و بعد مسح پاها را انجام دادیم آیا وضو باطل مى‏شود؟

۴- اگر عمداً بر جنابت باقى ماندیم و بعد براى نماز یا رفتن به مسجد تیمّم بدل از غسل جنابت انجام دادیم چه حکمى دارد.

۵- گذاشتن انگشتر نقره در دست چپ چه حکمى دارد؟

۶- نگاه کردن به فیلم‏هاى ویدیویى که در آن گه گاهى زنان به صورت نیمه عریان ظاهر مى‏شوند و غیر مسلمان هستند چه حکمى دارد؟

۷- در بعضى از مجالس عروسى از نوار ترانه استفاده مى‏شود اوّلاً چه حکمى دارد، ثانیاً مهمانى که به عروسى رفته و صداى آن را مى‏شنود چه باید بکند؟

(دزفول: علیرضا، آ)

پاسخ:

۱- بازى با پاسور و سایر آلات قمار حتى بدون برد و باخت جایز نیست.

۲- از پیام نور حوزه  اطلاعى نداریم.

۳- در وضو لازم نیست در جاى اول باقى بمانید و مى‏توانید مثلاً مسح سر و پا را پس از مقدارى راه رفتن انجام دهید.

۴- با امکان غسل تیمم صحیح نیست.

۵- انگشتر در هر دستى باشد اشکال ندارد ولى بهتر است در دست راست باشد.

۶- اگر از فیلم‏هاى مبتذل باشد نگاه به آن جایز نیست و اگر معمولى باشد نگاه بدون شهوت جایز است.

۷- استفاده از آن حرام است و نشستن در چنین مجلسى نیز جایز نیست. البته به فتواى حضرت امام – قدس سره – غنا در مجلس عروسى زنانه به شرط آن که سخن باطل گفته نشود و مرد نشنود اشکال ندارد آن هم فقط هنگام زفاف یا مجلس قبل و بعد از آن.

 

 

سؤال:

۱- در مورد احترام به قرآن توضیحاتى بفرمایید، این درست است که روى قرآن نباید حتى یک ورق کاغذ گذاشته شود؟

۲- در مورد آیه »و جعلنا…« که در مجله ۱۹۴ در ماجراى شناور آورده شده آدرس آن را بفرمایید؟

۳- در مورد اثر جوهر یا خودکار روى دست آیا وضو با آن صحیح است؟

۴- آیا به کتاب‏هایى که ما در طول دوران دانشجویى خریدارى نموده‏ایم و یک ترم بیشتر از آن استفاده نکرده‏ایم خمس تعلق مى‏گیرد؟

(فریدون، ق،و)

پاسخ:

۱- آن چه که عرفاً هتک و توهین به قرآن شمرده شود جایز نیست و حدّ معیّنى در شرع ندارد به جز این که بدن بى‏وضو نباید با خط آن تماس پیدا کند و نجس کردن آن جایز نیست و اگر نجس شد باید تطهیر شود.

۲- آیه (وجعلنا) آیه ۹ سوره یس است و آن را در جایى مى‏خوانند که مى‏خواهند چیزى را از چشم دشمن مخفى کنند.

۳- هر چیزى را که احتمال بدهید مانع رسیدن آب به پوست است باید برطرف کنید. گفته مى‏شود جوهر خودکار چنین است.

۴- اگر دیگر به آن کتاب‏ها هیچ احتیاجى ندارید و مورد مطالعه و بازنگرى و استفاده نیست خمس دارد، مگر این که آن را با پول خمس داده یا پولى که خمس به آن تعلّق نمى‏گیرد خریده باشید.

 

سؤال:

۱- این که بعضى مى‏گویند على علیه السلام شب معراج پیش از پیامبر – صلى الله علیه و آله – در آسمان بوده‏اند آیا صحیح است؟

۲- این که خداوند مى‏فرماید که فلان صفت را خدا بر خودش فرض کرده آیا به این معناست که آن صفت قبل از آن وجود نداشته است؟

۳- آیا این روایت که: خدا لعنت کند یهود و نصارا را که قبرهاى اولیاء و بزرگانشان را مسجد قرار دادند، از رسول اکرم(ص) است؟

۴- آیا انسان مى‏تواند مالى را که پیدا کرده – با وجودى که صاحب مال را مى‏شناسد ولى نمى‏تواند با او روبرو شود – از طرف صاحبش صدقه بدهد؟

۵- این که مى‏گویند: دیدن فیلم‏هاى غیر اسلامى که بازیگران آن غیر مسلمان هستند ایرادى ندارد و در تلویزیون کشور اسلامیمان در این مدت زمان بعد از وفات امام به طور افراطى نشان مى‏دهند پس چرا ماهواره را ممنوع کرده‏اند؟

(آبیک: مؤمن على، ب)

پاسخ:

۱- این سخن که امیرالمؤمنین – سلام الله علیه  – پیش از پیامبر صلى الله علیه و آله به معراج رفته بود سخن غالیان است و دروغ و بى‏اساس است.

۲- این جمله به آن معناست که خداوند به مقتضاى آن صفت متعهد شده است و آن چه را خداوند متعهد شود حتمى است.

۳- آرى چنین روایتى آمده است.

۴- نمى‏تواند بلکه باید به خود او برگرداند.

۵- سعى بر این است که فیلم‏هایى که نشان داده مى‏شود مفسده‏انگیز نباشد و همه فیلم‏هاى خارجى مفسده ندارد. تازه آنها را هم با سانسور قسمت‏هایى از آن پخش مى‏کنند.

× کرج برادر یا خواهر: م، شهیدى نیا

سؤالات خود را از دفتر مرجعتان بپرسید.

× اهواز برادر: ف، ک، الف، م

۱- اگر پدر یا جدّ پدرى دارد باید با اجازه یکى از آنها باشد.

۲- مى‏تواند.

30دسامبر/16

تفسیر سوره حشر

 

دیدگاه‏هایى درباره مصارف فى‏ء

 

آیت الله جوادى آملى

 

“للفقراء المهاجرین الذین اخرجوامن دیارهم و اموالهم یبتغون فضلاً من الله و رضواناً و ینصرون الله و رسوله اولئک هم الصادقون × والذین تبوّؤا الدار والایمان من قبلهم یحبّون من هاجر الیهم و لایجدون فى صدورهم حاجهً ممّا اوتوا و یؤثرون على أنفسهم ولو کان بهم خصاصه و من یوق شُحَّ نفسه فاولئک هم المفلحون × والذین جاؤا من بعدهم یقولون ربّنا اغفرلنا ولاخواننا الّذین سبقونا بالایمان ولاتجعل فى قلوبنا غلاًّ للّذین آمنوا ربّنا انّک رؤفٌ رحیم.”۱

این اموال براى فقیران مهاجرانى است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شدند در حالى که فضل الهى و رضاى او را مى‏طلبند و خدا و رسولش را یارى مى‏کنند؛ و آنها راستگویانند!

و براى کسانى است که در این سرا ]سرزمین مدینه[ و در سراى ایمان پیش از مهاجران مسکن گزیدند و کسانى را که به سویشان هجرت کنند دوست مى‏دارند، و در دل خود نیازى به آن‏چه به مهاجران داده شده احساس نمى‏کنند و آن‏ها را بر خود مقدم مى‏دارند هرچند خودشان بسیار نیازمند باشند؛ کسانى که از بخل و حرص نفس خویش باز داشته شده‏اند رستگارانند!

(هم چنین) کسانى که بعد از آنها ]بعد از مهاجران و انصار[ آمدند و مى‏گویند: “پروردگارا! ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشى گرفتند بیامرز، و در دل‏هایمان حسد و کینه‏اى نسبت به مؤمنان قرار مده! پروردگارا، تو مهربان و رحیمى!”.

× × ×

اگر “ما افاء الله على رسوله من اهل القرى” خمس است این تقسیم صحیح است که “فللّه و للرسول و لذى القربى والیتامى والمساکین وابن السبیل” چون آیه خمس در سوره انفال همین سهام شش گانه را مشخّص کرد ولى سیاقش سیاق آیه فى‏ء و انفال است و با سیاق سازگار نیست. و اگر این سیاق را حفظ کردیم موضوع مربوط به انفال است انفال فقط مال خدا و پیامبر است و دیگر مالِ یتامى و مساکین و ابن السبیل نیست. چرا قرآن مصارف شش گانه خمس را اینجا بازگو کرده است؟

این اشکال، فقها را به زحمت انداخته و هر کدام راه حلّى را ارائه کرده‏اند.

مطلبى را که سیّدنا الاستاد، علامه طباطبائى – رضوان الله علیه – فرمودند و با آن از مفسران دیگر در تفسیر “للفقراء الهاجرین” جدا شدند این بود که سایر مفسّران نوعاً “للفقراء المهاجرین” را بدل براى ذى القربى یا یتامى و مساکین و ابن السبیل مى‏گرفتند ولى ایشان بدل براى ذى القربى و یتامى و مساکین و ابن السبیل نگرفتند بلکه بیان مصرف “لله” گرفتند که لله را به معناى “فى سبیل الله” معنا کردند، یعنى “ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله…” یعنى فى سبیل الله، چون باید در سبیل خدا مصرف بشود براى بیان سبیل خدا فرمود: “للفقراء المهاجرین” که این للفقراء بیان آن فى سبیل الله است نه بدل براى یتامى. این خلاصه فرمایش ایشان بود.

اثبات فرمایش ایشان از نظر فقهى کار آسانى نیست، زیرا “للّه” که در باب انفال و در باب خمس ذکر شد غیر از “فى سبیل الله” است که درباب زکات ذکر مى‏شود. در باب زکات، فى سبیل الله یکى از مصارف هشت گانه است و این جهت یکى از هشت سهم را مى‏برد. یعنى جهت فى سبیل الله صاحب سهم است، زکات را به هشت سهم تقسیم مى‏کنند یکى از سهام هشت گانه را “فى سبیل الله” مى‏برد.

امّا کلمه “للّه” که در انفال ذکر شد در کریمه “یسئلونک عن الانفال قل الانفال لله والرسول”۲ و هم چنین کلمه “الله” که در خمس ذکر شد که : “واعلموا انّما غنمتم من شى‏ء فأنّ للّه خمسه”۳ این “لله” غیر از “فى سبیل الله” است، چون در انفال و در خمس هر چه مالِ خداست به رسول مى‏رسد پیامبر دو سهم مى‏برد. این غیر از فى سبیل الله باب زکات است که پیغمبر – صلى الله علیه و آله و سلم – از این فى سبیل الله هیچ سهم نمى‏برد فقط متولّىِ تقسیم است، مثل این که مالى وقف باشد و متولى عهده‏دار حفظ و توزیع آن است، سهم بَرْ نیست. این للّه که در انفال و خمس ذکر شده سهم بَرْ است، غیر از فى سبیل الله است. در فى سبیل الله یعنى جهت سهم مى‏برد و رسول خدا متولّى حفظ و تقسیم این سهم است باید دریافت، حفظ و توزیع کند. پس فرق فقهى فراوانى است بین این که ما “للفقراء” را بدل براى “یتامى و مساکین” بگیریم یا بیان براى مصرف للّه بگیریم.

 

علت ذکر کلمه “الله” در مصارف فى‏ء

امامیه معتقد است: کلمه “الله” که در انفال و خمس ذکر شده براى تبرّک نیست بلکه یک سهمى است براى خدا، امّا برادران اهل سنّت مى‏گویند این کلمه فقط تبرکاً ذکر شده است. گرچه همه آسمان و زمین مِلْک و مُلکِ خداست و نام خدا همه جا مبارک است، اما ذکر آن فرق فقهى فراوانى دارد: اگر کلمه “الله” تبرّک باشد مال را باید پنج قسم کرد: دو قسم را به پیامبر و ذى‏القربى داد و سه قسم آن را به یتامى و مساکین و ابن سبیل. یعنى این ۲۰ درصد را باید به پنج قسم تقسیم کرد، هشت قسم را باید به رسول داد و دوازده قسم دیگر را – که ۳۵ است – به یتامى و مساکین و ابن سبیل. این نظر افرادى است که قائل به تخمیس هستند یعنى این خمس را باید تخمیس کند نه تسْدیس (شش سهم) که ما معتقدیم.

ما که مى‏گوییم این لام که براى بیان اختصاص است و تنها تبرّک نیست مى‏گوییم این خمس (۲۰%) را به شش قسم تقسیم مى‏کنند: ۳۶ آن مالِ رسول است و ۳۶ دیگر مال یتامى و مساکین و ابن سبیل. قهراً این ۲۰ درصد را به دو قسم تقسیم مى‏کنند: ده قسمش به رسول مى‏رسد و ده قسم دیگر به یتامى و مساکین و ابن سبیل. این فرق فراوان فقهى که آیا للّه تبرّک است یا واقعاً براى بیان سهم است.

اگر خداى سبحان در باب خمس یا انفال منظورش این بود که یکى از این سهام باید فى سبیل الله صرف شود آیه انفال و آیه خمس را هم نظیر آیه زکات ذکر مى‏کرد، در حالى که این چنین نیست.

در آیه زکات این چنین فرموده است: “انّما الصدقات للفقراء والمساکین والعاملین علیها و المؤلفه قلوبهم و فى الرقاب والغارمین و فى سبیل الله وابن السبیل فریضهً من الله والله علیم حکیم”۴ در این جا هیچ سهمى براى پیامبر نیست، پیامبر و امام – صلوات الله علیهما – متولّى هستند؛ یعنى همان طورى که متولّى موقوفه هیچ سهمى نمى‏برد و فقط عهده‏دار حفظ و توزیع مالِ موقوفه است درباره زکات امام و پیامبر – صلوات الله علیهما – متولّى در اخذ و توزیع هستند و هیچ سهمى نمى‏برند. ولى در آیه انفال و در آیه خمس مستقیماً این ها را صاحب سهم معرّفى کرد؛ در اوّلین آیه سوره انفال فرمود: “یسئلونک عن الانفال قل الانفال لله و الرسول”، در روایات ما هم نیامده است که: “ما کان للّه یُصْرَف فى سبیل الله”، بلکه آمده که: “ما للّه فهو للرسول”. اگر ما للّه یصرف فى سبیل الله بود، بیان سیدنا الاستاد تامّ است امّا “ما لله فهو للرسول” است نه این که “یصرف فى سبیل الله” رسول هر کجا که بخواهد آن را مصرف مى‏کند.

پس آیه انفال این است که “قل الانفال لله والرسول” چه این که آیه خمس هم – که آیه چهل و یکم همین سوره انفال است – این چنین است: “واعلموا انّما غنمتم من شى‏ء فانّ للّه خمسه و للرسول و لذى القربى” یعنى این خمس و این ۲۰ درصد شش قسم مى‏شود سه قسمش مالِ خدا و پیامبر و ذى‏القرباى او است و سه قسم بقیه مالِ یتامى و مساکین و ابن‏سبیل است که رسول – صلى الله علیه و آله و سلّم – و ذات اقدس اِله چه در انفال و چه در خمس سهمى دارند.

بنابراین اثبات فرمایش سیدنا الاستاد، علامه طباطبائى، کار آسانى نیست و چون این آیه از نظر مصرف شش قسم ذکر کرد اگر آیه کریمه سوره حشر را که مى‏فرماید: “ما افاء الله على رسوله من اهل القرى” این آیه بیان آیه قبل نباشد و وحدت سیاق نداشته باشد؛ یعنى آیه قبل مربوط به انفال باشد و آیه بعد مربوط به جنگ و غنیمت باشد یا باید تقیید کرد که۱۵ مالِ این‏ها است یا اگر همه را فرمودند در اینها صرف کنید این تفضّل است.

 

صداقت مهاجران و انصار

در این آیه شریفه، خداوند متعال شهادت به صداقت مهاجرین داد و فرمود: “للفقراء المهاجرین” که در راه خدا جهاد کردند و تبیعد شدند “اولئک هم‏الصادقون”.

برخى استشهاد کرده‏اند به این که چون اینها صادق‏اند و همین‏ها عدّه‏اى را در صدر اسلام به خلافت رساندند پس آن‏ها “خلیفهالله” هستند! در حالى که آیه در مقام بیانِ این مطلب نیست، چون فى المثل اگر یک مؤسسه آموزشى بگوید کسانى که از عهده امتحان برآمدند این‏ها راست گفتند؛ یعنى در درس خواندن راست گفته‏اند، واقعاً درس خوان هستند. این تناسب حکم و موضوع مى‏فهماند که این‏ها اگر گفتند ما محصّلیم در این ادّعا راست گفته‏اند نه این که اگر یک گزارشى هم دادند واقعاً راست باشد. مهاجران هم گفتند ما مؤمنیم، در ایمانشان راست گفته‏اند، اما معنایش این نیست که هر کس هر حرفى زد تا آخر تمام حرف‏هایش راست باشد.

درباره انصار، خداوند شهادت ضمنى به فلاح و رستگارى آنان داد، چون فرمود: “والّذین تبوّؤا الدار والایمان من قبلهم یحبّون من هاجر الیهم و لایجدون فى صدورهم حاجهً ممّا اوتوا و یؤثرون على انفسهم ولو کان بهم خصاصه و من یوق شُحّ نفسه فاولئک هم المفلحون” کسى که اهل تقوا و وقایه باشد؛ یعنى بین خود و بین بُخْل یک سپرى قرار بدهد که خطر بخل به او سرایت نکند، این شخص اهل فلاح است. درباره انصار فرمود این‏ها این خصوصیت را دارند که: “و یؤثرون على أنفسهم ولو کان بهم خصاصه” بعد کبراى کلّى را بیان کرد که هر کس این چنین باشد اهل فلاح است. پس شهادت ضمنى به فلاح انصار داد، هم چنان که شهادت صریح به صداقت مهاجرین داد.

انسان چگونه بین خود و خودش دیوار مى‏کشد، آن درد دیگرى است، چون “و من یوق شُحّ نفسه” یعنى باید اهل وقایه باشد سپر را هم که “مجنّه” و “وقایه” مى‏گویند به همین مناسبت است که وسیله تقوا و حفظ است و چون این شُحّ و بُخل جدا نیست و در درون جان آدم است چطور انسان باید مو شکاف باشد که بین خود و خواسته‏هایش یک سیم خاردارى بکشد آن یک راه دیگرى دارد. ممکن است انسان سپرى به دست بگیرد و از دشمن بیرونى برهد اما این سپر را اگر به درون ببرد و طورى جاسازى کند که بین خود و آن دشمن درونى بگذارد این خیلى جا باید باز کند و با زحمت این سپر را جاسازى نماید، چون “واحضرت الانفس الشُحّ”۵ این شُحّ در درون دل جا کرده و همان‏جا به تیراندازى مشغول است، چقدر در جهاد اکبر سخت است که انسان بین خود و دشمن درونى که درون جانش جاسازى شده و تیراندازى مى‏کند سپر بگذارد.

به هر حال، این آیه شهادت ضمنى به فلاح انصاریان مى‏دهد، و این کریمه “ولو کان بهم خصاصه” مصداق دارد به وسیله همین فداکارى انصار، گرچه اگر هیچ کدام از آن روایاتى – که بخشى از آن ها قبلاً بحث شد و بخشى را هم بعداً بحث مى‏کنیم – وارد نشدهبود که مثلاً یک مرد گرسنه‏اى آمد خدمت رسول الله – صلّى الله علیه و آله و سلّم – و عرض کرد من گرسنه‏ام مرا سیر کنید، حضرت فرمود: کیست که امشب این شخص را میهمان خود قرار دهد…

اگر هیچ کدام از این جریانات نبود و در تاریخ نیامده بود باز این آیه مصداق داشت، زیرا انصار در صدر اسلام در جریان فى‏ء بنى‏نضیر و امثال آن، فداکارى و ایثار کردند.

 

راه رسیدن به فلاح

ما در مقدّمه نماز و موارد دیگر مى‏گوییم “حىّ على الفلاح” فلاح را هم قرآن مشخّص کرده که اگر کسى از بُخلِ درون برهد به فلاح مى‏رسد. بین بُخل و شُحْ هم این فرق را گذاشته‏اند که “بخل” در مقام فعل است و “شُح” در مقام وصف، آن کس که کار سخاوت مندانه نکند این بخیل است ولى آن کس که نخواهد یک این چنین کارى بکند او شحیح است. شُحّْ صفت نفس است، بُخل صفت فعل. اگر این فرق درست باشد شُح بدتر از بخل است. به هر حال از این که در آیه دیگر فرمود: “واحضرت الانفس الشُحْ” نشان مى‏دهد که شُحْ یک امر نفسانى است، این که بخل هم نفسانى است یا فقط عمل جوارح است یک مطلبى است جدا، چون “من یوق شحّ نفسه” عده‏اى براى نجات از شُحّ شبى را تا صبح به سر مى‏بردند و دعا مى‏کردند که خدایا ما را از شُحِّ نفس بِرهان. در جوامع روایى ما از امام صادق – سلام الله علیه – نقل کرده‏اند که مردى دید حضرت صادق – سلام الله علیه -در طواف کعبه فقط همین جمله را مى‏گوید: “اللهمّ قِنى شُحَّ نفسى” این که ما مى‏گوییم “و قنا عذاب النّار”۶ قبلاً باید بگوییم: “قِنى مِنْ شُحِّ نفسى، قنى من الشرور والمعاصى”، وگرنه نجات از آتش را بدون نجات از مقدمات خواستن که روا نیست، ما مأموریم که بگوییم”و قنا من عذاب النّار”، این دعاى ماست که خدایا ما را از عذاب آتش حفظ کن. قبل از این که آن دعا را بخوانیم باید این دعاها را خوانده باشیم که: “خدایا ما را از معاصى که به عذابت منتهى مى‏کند محفوظ کن” وگرنه صرف درخواست نجات از عذاب بدون خواست نجات از سیّئات مى‏شود آرزو و هرگز کسى به آرزو نمى‏رسد: “لیست بامانیّکم و لا امانىّ اهل الکتاب من یعمل سوءاً یُجْزَ به”۷ اگر دین، دین عمل است نه دین آرزو، اگر کسى از خدا نخواهد که از سیئات نجات پیدا کند، فقط بخواهد از آتش نجات پیدا کند مى‏شود آرزو، و این را هم قرآن به عنوان اصل کلّى بیان کرد، و فرمود: ما هیچ امّتى را به صرف آرزو به مقصد نرسانده‏ایم و این تنها درباره شما نیست. همان طورى که از امام سجاد – سلام الله علیه – رسیده است که در دعاى شب بیست و هفتم ماه مبارک رمضان است که حضرت سجاد – سلام الله علیه – شبى را تا صبح با این دعا گذراند که: “اللهمّ ارزقنی التجافى عن دار الغرور والانابه الى دار الخلود والاستعداد للموت قبل حلول الفوت” آن ها گاهى هم شبى را با این دعا به سر مى‏بردند که : “اللهمّ قِنى شُحَّ نفسى”خدایا مرا از این بخل برهان اگر کسى از بخل رهایى یافت به فلاح و مقصد مى‏رسد.

رهایى از بخل در درجه اول به این است که انسان از مال حرام بپرهیزد، بعد کم کم از مال دوستى نجات پیدا کند “و تحبّون المال حُبّاً جَمّاً”، بعد به مقام ایثار برسد. این ها را مى‏گویند سیر و سلوک. این که همه ما مى‏خواهیم اهل معرفت و سیر و سلوک باشیم، گاهى دنبال بهانه مى‏گردیم که راه سیر و سلوک چیست؟ این‏ها راه سیر و سلوک است، خداوند متعال راه را مشخص کرده است، یک بار مى‏فرماید: “کلاّ و تحبّون المال حُبّاً جمّاً” “جَمّ” یعنى انبوه، یعنى فراوان، این را باید کم کرد. مال را فقط باید در حدّ ابزار تلقّى کرد نه بیش از آن، وقتى انسان از این حُبّ جمّ نجات پیدا کرد حرام و حلال براى او فرق مى‏کند. وقتى حرام و حلال براى او فرق کرد از شُحِّ نفس نجات پیدا مى‏کند. از این مجموعه بالاتر: “و یؤثرون على انفسهم ولو کان بهم خصاصه” این چنین نیست که انسان ذکرى بگوید و وِردى بخواند همه ذکر و ورد همین است، راه خیلى روشن است اما رفتن سخت است. این‏هامى‏شود منازل سالکین.

 

گروه سوم (والذینجاؤا من بعدهم)

غیر از مهاجر و انصار، گروه سومى هستند که بعداً به آن‏ها ملحق شدند: “والذین جاؤا من بعدهم یقولون ربّنا اغفرلنا ولاخواننا الّذین سبقونا بالایمان ولاتجعل فى قلوبنا غلاًّ للّذین آمنوا ربّنا انّک رؤفٌ رحیم” فرق این سه گروه مشخّص شد: مهاجرین ترک خانه و زندگى کردند و از همه چیز خود گذشتند، انصار بُخل زدایى کردند و تابعین کینه زدایى. منتها اگرچه این جمله سوم که عطف بر آن قبلى‏هاست به لسانِ اِخْبار بیان شد اما به داعى انشا الغا شدو فرمود: کسانى که بعداً مى‏آیند این چنین مى‏گویند، یعنى شما که بعداً آمدید این چنین بگویید. نه این که دارد خبر مى‏دهد بلکه این‏ها جمله خبریّه‏اى است که به داعیه انشا بیان شده است، و وصف مردان الهى را که ذکر مى‏کنند مى‏گوید این چنین باشید “قد افلح المؤمنون”، یعنى این چنین باشید. این‏ها همه جمله خبریّه است که به داعیه انشا الغا شده است، چون جنبه تربیتى دارد. فرمود: “والذین جاؤا من بعدهم، یقولون” مى‏گویند، یعنى بگویید: “ربّنا اغفرلنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان”، براى خود و براى گذشتگانى که راه را براى این‏ها باز کرده‏اند طلب مغفرت مى‏کنند و براى ارتباط خود نسبت به همه مؤمنین – چه گذشته و چه حال – کینه زدایى بکنند “ولاتجعل فى قلوبنا غلاًّ للذین آمنوا” چه گذشته و چه آینده، چه مؤمنین گذشته و چه مؤمنین حال، که این وصف بهشتیان است.

عدّه‏اى از مفسران اهل سنّت خواسته‏اند به این آیه استدلال کنند که این سه بخش، تقسیمِ مستوعب است؛ یعنى مهاجرین را، انصار را، والّذین جاؤا بعدهم را. این “والذین جاؤا بعدهم” هم شامل مهاجرین بعدى مى‏شود، هم شامل انصار بعدى و هم شامل ما که به آنان ایمان آوردیم، نه در ردیف مهاجرین هستیم نه در ردیف انصار، ولى دین خدا را یارى مى‏کنیم امّا انصار در مقابل مهاجر نیستیم، چون فرمود “والّذین جاؤا من بعدهم”، پس این سه آیه تقسیمش مستوعب است. هیچ کسى نیست که مسلمان باشد و مشمول این سه دسته نباشد. چون این، تقسیمِ مستوعب است و ما که بعداً آمده‏ایم نه جزو مهاجرین اوّلین هستیم و نه جزو انصار اوّلى هستیم بلکه جزو “والّذین جاؤا من بعدهم” خواهیم بود. تکلیف ما را هم این آیه مشخّص کرد، یکى از تکالیف ما این است که بگوییم: “ربّنا اغفرلنا”، دوّم: “ولاخواننا الذین سبقونا بالایمان”. پس ما مکلّفیم نسبت به مؤمنین گذشته، مخصوصاً مهاجران و انصارِ اوّلى، طلب مغفرت نماییم، نه این که آن‏ها را سَبّ کنیم. پس مى‏خواهند بگویند سبّ هیچ کدام از مهاجران و انصارى که در صدر اسلام بودند روا نیست.

اگر ما در قرآن همین سه آیه را مى‏داشتیم مى‏گفتیم این تقسیمِ مستوعب است، ولى قرآن کریم راجع به کسانى که درصدر اسلام بودند و هم چنین کسانى که بعداً به آن ها ملحق شد تقریباً پنج گروه را مى‏شمارد. این چنین نیست که همه کسانى که جزء مهاجرین یا انصار اول بودند خوب بودند، اگر عدّه‏اى منافقانه در بین مهاجران یا انصار به سر مى‏بُردند ما باید از آن‏ها تبرّى جوییم.

آیاتى که در سوره مبارکه توبه است، و از آیه صد شروع مى‏شود، در خور تأمّل است، این آیات تقریباً پنج گروه را مشخص کرده است: ۱ – “والسابقون الاوّلون من المهاجرین”، ۲- “والانصار”، ۳- “والّذین اتبعوهم باحسان”.

واوى که قبلاً در همین سوره توبه مطرح بود، واو “والذین یکنزون الذهب والفضه” همان حادثه‏اى که براى واو والّذین پیش آمد این جا هم براى واو “والذین اتّبعوهم” پیش آمده است و همان گونه که محافظان قرآن نگذاشتند آن واو دست بخورد این واو را هم نگذاشتند دست بخورد. این که مى‏گویند فلان مطلب نه یک واو کم است نه یک واو زیاد ظاهراً ناظر به همین قصه‏هاى تاریخى است.

از این سه گروه هم خدا راضى است و هم آن‏ها از خدا راضى‏اند: “رضى الله عنهم و رضوا عنه واعدّ لهم جنّاتٍ تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها ابداً ذلک الفوز العظیم”.

۴- منافقین “و ممّن حولکم من الاعراب منافقون و من اهل المدینه مردوا على النّفاق لاتعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرّتین ثمّ یردّون الى عذاب عظیم”، آن هایى که “مردوا على النّفاق” و متمرّد شدند بالاخره جزو همین گروهى بودند که در مدینه به سر مى‏بردند.

“مَرَدَ” یعنى تمرّد کرد، شیطان مارِدْ براى آن است که او متمرّد است. مَریدْ و مارِدْ یعنى متمرّد و سرکش. این متمرّدین در بین مهاجران و انصار و تابعین بودند، اما آن شرط را نداشته‏اند که “رضى الله عنهم و رضوا عنه” باشد یا “اتّبعوهم باحسان” باشد. منافقان در بین آن ها بودند، یا از اول ناسالم بودند یا بعداً متمرّد و منافق شدند.

پس این : “مردوا على النّفاق” مُخصّص کریمه “و یحبّون من هاجر الیهم”۸ مى‏شود. گرچه در آیه سوره حشر، که محلّ بحث است، از مردم مدینه به نیکى یاد مى‏کند و مى‏فرماید اینها “یحبّون من هاجر الیهم” امّا آن آیه سوره توبه مخصّص این آیه مى‏شود. این چنین نیست که همه مردانِ مدنى “یحبّون من هاجر الیهم” باشند بلکه فرمود: “و من اهل المدینه مردوا على النفاق لاتعلمهم نحن نعلمهم سنعذّبهم مرّتین”چرا این‏ها عذابشان دو برابر است؟ براى این که کارشکنى‏شان دو چندان بود، در شدیدترین وضعى که اسلام نیاز به کمک داشت کارشکنى کردند. پس در میان مسلمانان گروه مهاجران، انصار، تابعین و منافقین بودند.

۵ – پنجمین گروه این ها هستند که در آیه صد و دو آمده است: “و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملاً صالحاً و آخر سیّئاً عسى الله ان یتوب علیهم انّ الله غفورٌ رحیم” عدّه‏اى صددر صد خوب‏اند و دسته‏اى صد در صد بدند، گروهى هم هستند که “خلطوا عملاً صالحاً و آخر سیّئاً” مخلوط کرده‏اند بعضى از کارهاى ناصالح را با بعضى از کارهاى خوب. پس این چنین نیست که ما بگوییم هرچه در گذشته تاریخ بود انسان‏هاى وارسته بودند، آن‏ها را که “رضى الله عنهم و رضوا عنه” هستند سالم‏اند، ما براى آن‏ها طلب مغفرت مى‏کنیم و همین دعا و همین جمله را چه در قنوت و چه در غیر قنوت مى‏خوانیم که “ربّنا اغفرلنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان و لاتجعل فى قلوبنا غلاً للّذین آمنوا ربّنا انّک رؤف رحیم” اما این تمسّک به عام در شبهه مصداقیّه خود عام است. شما شک دارید که فلان شخص جزء این گروه هست یا جزء آن گروه نیست، با این که آیه ۱۰۲ – ۱۰۰ سوره توبه آن‏ها را پنج قسم کرده است.

پس این چنین نیست که هر کس رسول خدا – صلى الله علیه و آله و سلّم – را زیارت کرده و جزو اصحاب بوده وارسته باشد. از آن طرف هم در روایات فراوان آمده است که “ارتدّ الناس بعد النّبی” که البته این ارتداد، ارتداد ولایى است یعنى “ارتدّوا عن الولایه” نه ارتداد مُصطلح فقهى باشد که حکم فقهى هم به همراه داشته باشد.

“والّذین جاؤا من بعدهم” همه اینها عطف است بر آن مهاجرین یعنى للفقراء المهاجرین، فقرایى که از مهاجرین، انصار و کسانى که بعداً مى‏آیند.

درباره این کلمه “والّذین جاؤا من بعدهم یقولون ربّنا اغفرلنا ولاخواننا الّذین سبقونا بالایمان” احتمالى را “طبرى” مطرح کرده و آن این است که این “سبقونا” در مقابل “والذین تبوؤا الدار والایمان من قبلهم” باشد. فرمود به این که انصار زمینه و زمین ایمان را از هجرت مهاجرین فراهم کردند، پس قبل از این که مهاجرین بیایند، انصار در مدینه زمینه ایمان و زمین زندگى مؤمنان را فراهم کردند لذا فرمود: “والّذین تبوّؤا الدار والایمان من قبلهم” یعنى قبل از مهاجرین. آن گاه این “والذین جاؤا” یعنى مهاجرینى که بعداً آمدند و گفتند خدایا آن‏هایى که قبل از ما این زمینه را فراهم کردند، آن‏ها را بیامرز. این احتمال طبرى تام نیست و دلیل تامّى بر این حصر نیست، البتّه آن ها را هم شامل مى‏شود.ادامه دارد

 

پى نوشت ها:

۱ ) حشر (۵۹) آیه۹ -۱۰٫

۲ ) انفال (۸) آیه۱٫

۳ ) همان، آیه۴۱٫

۴ ) توبه (۹) آیه۶۰٫

۵ ) نساء (۴) آیه۱۲۸٫

۶ ) بقره(۲) آیه۲۰۱٫

۷ ) نساء(۴) آیه۱۲۳٫

۸ ) فجر (۸۹) آیه۲۰٫

۹ ) حشر (۵۹) آیه۹٫

 

30دسامبر/16

چه کسى فرمانرواى امریکاست

ترجمه از: دکتر محمد رضا حافظ نیا

 

این متن، ترجمه ملخص مقاله‏اى است که توسط محققین مجلّه Vanguard National در امریکا، ویرجینیاى غربى تهیه شده و در ۱۷ مارس ۱۹۹۸ از شبکه اینترنت گرفته شده است.

امروزه در جهان قدرتى بزرگ‏تر از چند نفرى که کنترل اخبار رسانه‏هاى عمومى امریکا را در دست دارند وجود ندارد. قدرت آن‏ها به درون هر خانه‏اى در امریکا مى‏رسد. آن‏ها قدرتى دارند که توانایى شکل دادن و قالب گیرى اندیشه و ذوق هر شهروند، اعم از پیر و جوان، غنى و فقیر، ساده یا باهوش را دارد.

رسانه‏هاى جمعى تصوّر ما از جهان را شکل داده و بر طرز تفکر ما از این تصورات تأثیر مى‏گذارند. اساساً آن چه را که ما درباره وقایع خارج از دایره آشنایى با همسایگى‏مان مى‏دانیم یا فکر مى‏کنیم، از طریق روزنامه‏ها، هفته‏نامه‏ها، مجلاّت، رادیو و تلویزیون به ما مى‏رسد.

روشى که در پوشش خبرها به کار مى‏رود، اقلامى که مورد تأکید قرار مى‏گیرد، واژگان منتخب گزارش‏گر، تُن صدا، واژه‏گزینى رئوس اخبار، انتخاب اشکال و تصاویر و نظایر آن تأثیر عمیقى بر شیوه تعبیر و تفسیر ما از آن چه مى‏بینیم و مى‏شنویم از خود به جا مى‏گذارد.

در رابطه با قالب گیرى افکار امریکایى‏ها، به عنوان نمونه مى‏توان رفتار و شیوه عمل رسانه‏ها را در رابطه با اخبار خاورمیانه مورد ملاحظه قرار داد. برخى از ویراستاران و یا مفسّران این رسانه‏ها به شکل برده‏وارى در ابراز عقایدشان از اسرائیل طرفدارى مى‏کنند در حالى که دیگران تقریباً بى‏طرف به نظر مى‏آیند. در این جا کسى جرأت ندارد که ابراز عقیده نماید که حکومت امریکا در منازعه اعراب و اسرائیل از طرف ناحقّ پشتیبانى مى‏نماید.

مثال دیگر رفتار رسانه‏ها درباره مسائل نژادى امریکاست. برخى از مفسرین به نظر مى‏رسد که در ارائه گزارش اخبار مربوط به نزاع نژادى بى‏غرض هستند، در حالى که عده دیگرى به طور احساساتى هوادار آن هستند. همه رسانه‏هاى کنترل شده شامل تلویزیون، رادیو، روزنامه‏ها، مجلاّت، کتاب‏ها، تصاویر متحرّک، جملگى با یک صدا صحبت مى‏کنند و هر یک دیگرى را تقویت مى‏نمایند و على رغمتفاوت در ظاهر آن‏ها، تفاوت عقیده واقعى وجود

ندارد. آنها منابع و سرچشمه حقایق جایگزین و یا افکار و آراء قابل دسترس براى توده‏هاى عظیم مردمى که ممکن است براى شکل دادن به عقایدشان در مقایسه با اربابان این گونه رسانه‏ها اجازه یابند را در اختیار ندارند.

هر زمانى که فردى به مشاهده تلویزیون عمومى یا محلّى که یا از طریق کابل‏ها یا دیش آنتن‏ها و یا از طریق ایستگاه‏ها، پخش مى‏شود مى‏پردازد یا زمانى که فردى به تماشاى فیلم یا صحنه‏اى در تئاتر و یا خانه مشغول مى‏شود و یا این که به رادیو و موسیقى ضبط شده گوش مى‏دهد و یا روزنامه، کتاب، مجلّه مطالعه مى‏نماید به احتمال زیاد اطلاعات یا سرگرمى‏هاى آن، به وسیله کمپانى‏هاى بزرگ رسانه‏اى تولید شده یا پخش مى‏گردد.

بزرگ‏ترین رسانه از این دست، شرکت والت دیسنى است که رئیس آن میخائیل ایسنر (Michael Eisner) مى‏باشد که

یک نفر کلیمى و یهودى است. امپراطورى والت دیسنى شامل چندین کمپانى تولید تلویزیونى است (تلویزیون والت دیسنى، تلویزیون تاچ استون(Touchstone)، تلویزیون بوئنا ویستا (Buend Vista) (، هم چنین شبکه کابلى آن ۱۴ میلیون مشترک داشته و دو شرکت تولید ویدیویى را نیز در بر دارد. همین‏طور در زمینه فیلم، گروه تصویرى والت دیسنى که به وسیله جوروت (Joe Roth) که یک یهودى است سرپرستى مى‏شود شامل بخش‏هاى تصویرى “تاچ استون”، هالیوود و کاروان مى‏باشد. والت دیسنىعلاوه بر آن سالیانه بیش از یک میلیارد دلار فروش کالاهایى نظیر کتاب، لباس، اسباب بازى بچّه‏ها را دارد.

سیستم کابلى A B C توسط یک نفر یهودى سرپرستى و اداره مى‏شود. این شرکت هم چنین کنترل شبکه تلویزیونى لایف‏تایم (Lifetime) و شبکه کابلى هنرهاو سرگرمى را نیز به عهده دارد. شبکه رادیویى A B Cنیز شامل ۱۱ ایستگاهAMو ده ایستگاه FM و بیش از ۳۴۰۰ واحد وابسته مى‏باشد.A B Cهم چنین هفت روزنامه و مؤسسات انتشاراتى دیگر را در اختیار دارد.

“تایم وارنر”(Time Warner) یکى از رسانه‏هاى بین‏المللى است که رئیس هیأت مدیره آن جرالد. ام. لِوینGerald.M.Levin  است که یک یهودى است. موسیقى وارنر که بزرگ‏ترین کمپانى ضبط جهان مى‏باشد به وسیله دانى گُلد برگ اداره مى‏شود که او نیز یهودى است. تایم‏وارنر علاوه بر شبکه کابلى و موسیقى به شکل وسیعى در زمینه تولید فیلم و انتشارات فعالیّت مى‏نماید. بخش انتشارات وارنر بزرگ‏ترین ناشر مجلّه‏اى در کشور است که سردبیر آن نورمن پیرلستاین (Norman Pearlstine) که یک نفر یهودى است مى‏باشد.

جرالد. ام لوین، ممکن است به زودى به عنوان مرد شماره یک بانفوذ در رسانه‏ها درآید، اگر قرار داد پیش بینى شده وى با سیستم سخن پراکنى تِرنر(Turner)کامل شود، تِرنر همان کسى است که بخت یارش بود و توانست یک شبکه موفقیت‏آمیز خبرى تلویزیون کابلى را بسازد که همانCNNاست. ترنر تعدادى از یهودى‏ها را براى موقعیت‏هاى کلیدى اجرایى در شبکه تلویزیونى CNN به استخدام درآورد. و اگر طرح‏ها و برنامه‏هاى لِوین تحقّق یابد او کارفرماى ترنر خواهد بود و با این حساب شبکه خبرى تحت کنترل کامل یهودیان درخواهد آمد.

ویاکُم )Viacom( که به وسیله سامنِر رِداستون (Sumner Redstone) سرپرستى مى‏شود سوّمین شرکت بزرگ رسانه‏اى در کشور است که درآمد سالیانه آن بیش از ۱۰ میلیارد دلار مى‏باشد. این مؤسسه که تولید کننده و توزیع کننده برنامه‏هاى تلویزیونى براى سه شبکه بزرگ است، داراى ۱۲ ایستگاه تلویزیونى و ۱۲ ایستگاه رادیویى است. این مؤسسه فیلم‏هایى با تصاویر بهتر و برتر تولید مى‏کند و سرپرست آن یک یهودى به نام شرى لانزنیگ(Sherry Lansing) است. این مؤسسه هم چنین شامل بخش انتشارات است که مؤسساتHallPrentice و Pocket Books وSchuster Simon and واحدهاى تابعه آن را تشکیل مى‏دهند. ویاکُمْ هم چنین در کار توزیع ویدیویى، سخن‏پراکنى ماهواره‏اى و بازى‏هاى ویدیویى فعالیت مى‏نماید و برنامه‏هاى کابلى را تولید و در برنامه Show time از طریق شبکه‏هاى تلویزیونى نظیر MTV، نیکلو دئون و غیره پخش مى‏کند که بینندگان جوان آن رو به افزایش هستند. شبکهMTVشبکه‏اى است که برنامه‏هاى ویدیویى ترکیبى نژادى “راک و رَپ” را به درون ۲۱۰ میلیون خانه در ۷۱ کشور جهان پمپ کرده و تأثیر فرهنگى زیادى به ویژه بر جوان‏ها و نوجوان‏ها از خود به‏جا مى‏گذارد.

ادامه دارد

30دسامبر/16

دانستنى‏هایى از قرآن

 

 

“للذین أحسنوا الحسنىو زیاده و لایرهق وجوههم قترٌ و لا ذلّه أولئک أصحاب الجنه هم فیها خالدون × والذین کسبوا السیئات جزاء سیئه بمثلها و ترهقهم ذلّه ما لهم من الله من عاصم کأنما أغشیت وجوههم قطعاً من اللیل مظلماً أولئک أصحاب النار هم فیها خالدون؛۱ براى آنان که کار نیک انجام مى‏دهند، پاداشى نیکو و بالاتر از آن خواهد بود و هم چنین – در روز قیامت – سیه روى نخواهند بود و گَرد خوارى بر رخسارشان دیده نخواهد شد، آنان اهل بهشت‏اند که در آن زندگى جاوید خواهند داشت.”

و اما بدکاران، در مقابل هر بدى، کیفرى به همان اندازه – نه بیش‏تر – برایشان خواهد بود، و با روى سیاه محشور خواهند شد و هیچ نگهدارنده‏اى ندارند که آنها را از خشم الهى نگه دارد، گویى قطعه‏هاى تاریک شب، رخسارشان را فراگرفته است؛ آنان اهل دوزخ‏اند که همیشهدر آن جا خواهند بود.

در این دو آیه بین نیکوکاران و بدکاران مقایسه‏اى جالب شده است:

نیکوکاران “ پاداش عمل + لطف اضافى – سیه رویى + بهشت جاویدان.

بدکاران “ کیفر عمل + سیه رویى و ظلمت + دوزخ جاویدان .

در این کلمه “زیاده” معلوم نیست چه لطف و فضل افزون‏ترى نهفته شده، چون هر جاى قرآن که از این لطف مضاعف یاد شده، مبهم آمده است؛ آیا همان رضوان الهى است که مى‏فرماید: “و رضوان من الله اکبر” یا چیز دیگرى است؟ آیا این زیادى، مادى است یا معنوى یا هر دو؟ درست معلوم نیست ولى آن چه مسلّم است، این است که انسان نیکوکار در برابر کار خیرش، نه تنها یک پاداش دریافت مى‏کند که ده پاداش، به اضافه آن لطف مضاعفى که خدا مى‏داند، چه بهره معنوى یا مادى است. در آیه‏اى دیگر کاملاً روشن است که خدا نمى‏خواهد آن لطف را بشکافد؛ شاید مغز مادى ما گنجایش دریافت آن را ندارد؛ مى‏فرماید: “فلاتعلم نفس ما أخفی لهم من قره اعین؛۲ هیچ کس نمى‏داند چه چشم روشنى براى آنان نگه داشته شده است.”

معلوم مى‏شود واقعاً، قدرت فکرى ما به آن اندازه نیست که بتوانیم آن همه فضل الهى را درک کنیم. پس باید تا توان داریم، در پى کار خیر باشیم، زیرا در آن جا نیاز بسیار است و آن روز را “یوم الحسره” گویند که هم خوبان و هم بدان حسرت مى‏خورند؛ خوبان که چرا بیش‏تر کار نکردند و بدان که چرا بدکار کردند.

به هر حال روشن است که این زیادى جداى از “ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین” است. در این آیه مى‏خوانیم: “لهم ما یشاؤون فیها و لدینا مزید؛ هر آن چه که مى‏خواهند در آن جا به آن‏ها داده خواهد شد و نزد ما چیز اضافه‏اى است.” یعنى چیزى از دل‏خواه شما کم نمى‏شود و به اندازه کارهاى خیرتان پاداش مى‏گیرید، ولى باز هم از لطف الهى، نعمت دیگرى براى شما پنهان شده است.

در آیه دیگرى مى‏خوانیم: “فأما الذین آمنوا و عملوا الصالحات فیوفّیهم أجورهم و یزیدهم من فضله؛۳ پس آنان که ایمان آوردند و عمل صالح داشتند، پاداششان کاملاً به آنها داده مى‏شود – بى آن که چیزى از آن کم شود – و خداوند از فضلش بر آن‏ها مى‏افزاید.”

راستى چقدر خداوند به ما لطف کرده و ما نمى‏دانیم. درباره بدکاران در قرآن، تکرار شده است که به اندازه کار بدشان – نه بیش‏تر – کیفر مى‏بینند: “جزاء سیئه بمثلها من العذاب” ولى کار خیر و عمل صالح، ده برابر پاداش دارد به اضافه همان لطفى که جز خدا، کسى نمى‏داند چیست. “من جاء بالحسنه فله عشر أمثالها و من جاء بالسیئه فلایجزى إلا مثلها.”۴

بیایید براى رسیدن به آن نعمت‏هاى جاویدان و دریافت جایزه بیش‏تر و نعمت ارزنده‏تر، در خیرات بر دیگران سبقت بگیریم و نگذاریم کار خیرى از ما فوت شود؛ چه رسد به این که – خداى نخواسته – اندیشه گناه و یا رفتار بدى را در سر بپرورانیم.

 

پى نوشت ها:

۱ ) سوره یونس آیات ۲۶ و ۲۷٫

۲ ) سوره سجده آیه۲۷٫

۳ ) سوره نساء آیه۱۷۳٫

۴ ) سوره انعام آیه۱۶۰٫

 

30دسامبر/16

رهنمودهاىمقام معظم رهبرى حضرت آیت الله العظمى خامنه‏اى

× استقامت حسینى آن جاست که وقتى که انسان هدف را شناخت و به عظمت آن پى برد، هر قیمتى را براى آن مى‏پردازد و استقامت امام نیز هنگامى معنا پیدا مى‏کند که صریحاً اعلام کرد اگر خمینى تنها باشد، باز هم خواهد ایستاد و همین استقامت است که مردم را به صحنه مى‏آورد، بى‏تفاوت‏ها را حساس مى‏کند و به ایمان‏ها استحکام مى‏بخشد. بنابراین ادامه راه حق بدون استقامت و مبارزه ممکن نخواهد بود.(۷۷ / ۲ / ۲۹)

× خصوصیات و ابعاد انقلاب اسلامى در موارد بسیارى با صدر اسلام شباهت دارد، اهداف، احکام و صنوف گوناگون دشمنان انقلاب اسلامى غالباً شبیه صدر اسلام است، بنابراین اگر آیات کریمه قرآن را با تدبّر مورد توجه قرار دهیم و از آن راهنمایى و درس بگیریم، قادر به علاج سریع تمامى مسائل روز و حوادث جارى کشور خواهیم بود.

× تبلیغات، یک جنگ است و هیچ عنصرِ بى‏رمق و به زانو درآمده‏اى هدف جنگ تبلیغاتى قرار نمى‏گیرد؛ زیرا چنین عنصر متزلزل و ناپایدارى براى دشمن، خطرى در بر ندارد؛ اما جنگ تبلیغاتى همه جانبه علیه مجموعه‏اى به اجرا درمى‏آید که عناصر مدافع و مهاجم آن قوى و نیرومند باشند، بنابراین تبلیغات گسترده و حجیم دشمن دلیلى بر عظمت، پایدارى و ماندگارى جمهورى اسلامى ایران است.

× اگر امروز اسلام در این کشور ضعیف شده بود و ایمان به اسلام و انقلاب در دل مردم وجود نداشت و اگر مردم از این نظام برگشته بودند و پایه‏هاى این نظام متزلزل شده بود دشمن این همه تبلیغات را علیه نظام اسلامى لازم نمى‏دید.

× تلاش مستمر و مخلصانه نیروهاى مذهبى و حضور آنان در مناصب و مسئولیت‏هاى گوناگون متضمّن قدرت ایران اسلامى است و به حمدالله رئیس جمهور، دولت و مسئولان کشور هیچ ادّعا و توقّعى ندارند، هیچ کیسه‏اى ندوخته‏اند و هیچ مال نیز نیندوخته‏اند و اینهاست که قدرت را در نظام اسلامى به وجود مى‏آورد.

شرکت سى میلیون نفر از مردم ایران در انتخابات ریاست جمهورى یک حماسه انقلابى و دینى بود که به اسلام و مسلمین آبرو داد و سد رفیعى را در برابر توطئه‏هاى دشمن ایجاد کرد.

× این پدیده عظیم، درخشان، شیرین، ذى‏قیمت، بى‏نظیر و بى‏سابقه تاریخ انقلاب اسلامى پاسخ به شعار نظام اسلامى و نشان دهنده اتحاد و اتفاق ملت ایران بود و همه ما باید شکرگزار نعمت‏هاى الهى باشیم.

× دشمن به شدت مشغول تهاجم فرهنگى است و این تهاجم گاهى با دست عنصر خودى غافل، بى‏توجه و فاقد بینش صحیح سیاسى انجام مى‏گیرد. آن چه هدف این تهاجم قرار مى‏گیرد دین و ایمان مردم است زیرا دشمن دریافته است که انقلاب، جنگ، نظام، دوران سازندگى و حماسه انتخابات ریاست جمهورى را ایمان مردم به نتیجه مطلوب رسانده است، بنابراین ایمان مردم یک هدف اصلى در مبارزه فرهنگى دشمن است.(۷۷ / ۲ / ۳۱)

 

 

 

 

 

 

 

«امام خمینى ثابت و استوار از آغاز تا پایان»

 

امام از زبان امام

 

خدا شاهد است مصطفاى من تنها آن نبود…، بلکه همه به خاک و خون کشیده‏هاى حادثه شوّال مصطفاهاى من بوده‏اند.

من این استقامت را و این فیض شهادت را که خداوند متعال نصیب فرزندانم فرمود به پدران و مادران و همه بستگانشان تبریک مى‏گویم و چنین کشته شدنى که افتخار دارد، بزرگ‏ترین آرزوى من است، و شاید نزدیک باشد.(۵۷/۶/۲۱)

من وقتى مطالعه روحیه مردان و زنان جوان از دست داده را مى‏کنم که شجاعانه در مقابل مصائب ایستادگى کرده و مى‏کنند، براى خود احساس شرمندگى مى‏کنم. من مى‏بایست با مصیبت‏هاى شما قدم به قدم همراه و آن چه شما دیده‏اید دیده باشم، مع الاسف نتوانستم در بین شما باشم و آن چه شما لمس کردید بکنم لکن از این راه دور چشمم به شما روشن و قلبم براى امت اسلامى مى‏طپد.(۵۷/۷/۱۴)

در نهضت اسلامى و خدمت به مردم مسلمان، مکان یا رنج در مکان مطرح نیست، آن‏چه مطرح است تکلیف است، صداى وجدان است. من هرچه بکنم و به سر من هرچه بیاید در مقابل شمایى که خون در راه آزادى و اسلام داده‏اید خجلم. آن‏چه مرا در این مکان رنج و دردآور دلخوش مى‏کند خدمت به شماست.(۵۷/۷/۲۰)

از ۱۵ خرداد تا حالا که آمدیم، خون دادیم یعنى شما خون دادید، من که نشسته‏اماین‏جا، من هم هیچ حقى ندارم، شماها خون دادید، شماها به میدان رفتید، شماها مبارزه کردید، ماها هیچ حقى نداریم. ما باید براى شما خدمت کنیم. خودمان نباید استفاده کنیم. نه استفاده عنوانى، خاک بر سر من که بخواهم استفاده عنوانى از شما بکنم، خاک بر سر من که بخواهم خون شما ریخته شود و من استفاده‏اش را ببرم.(۵۸/۳/۱۵)

کسى که الله اکبر سلاحش است، کسى که خداى تبارک و تعالى پشتیبان او هست، این دیگر احتیاج به این ندارد که یک نفر آدم باشد یا نباشد. بود و نبود یک نفر آدم هیچ تأثیرى در این نهضت اسلامى ملت ما ندارد و من دعا مى‏کنم که خداوند تبارک و تعالى قدرت و قوّه به شما عنایت کند و به شما مى‏گویم که از هیچ کس نترسید الاّ خدا و به هیچ کس امید نبندید الاّ خداى تبارک و تعالى.(۵۹/۶/۴)

خمینى که آخرین روزهاى عمرش را مى‏گذراند، تمام امیدش به شما مردم سلحشور ایران است، بهشما مردمى که به هیچ وجه تحت تأثیر اختلافات جزیى و کلّى واقع نشده و ان‏شاء الله نمى‏شوید، شما مردمى که با تمام وجود، بر سر غرب و شرق جهانخوار شوریدید. شما عزیزانم، به امید خدا پیروزید. شما مردم دلیر و آگاه، سرمشقى هستید براى ملل زیر سلطه و باید بدانید در میدانى که قدم گذاشته‏اید، مواجه هستید با مشکلات بسیارى که تنها مقاومتتان، نجاتتان خواهد داد. به هیچ وجه ترس و بیم در خود راه ندهید، که مبارزات کوبنده‏تان نشان داده است که نمى‏دهید. متّحد شوید که در سایه اتحاد، پیروزى‏تان بر ابرقدرتان حتمى است.(۵۹/۱۱/۱)

امریکاى جهان‏خوار باید بداند که ملت عزیز و خمینى تا نابودى کامل منافعش او را راحت نخواهند گذاشت و تا قطع هر دو دست آن به مبارزه خدایى خود ادامه خواهند داد. ملت ما همان گونه که نشان داده‏اند، تحمّل تمام کمبودها را براى حفظ شرف و آبروى خویش خواهد نمود. ملت مقاوم ما از روز اول مبارزه‏اش مى‏دانست که با تمام قدرت‏ها و ابرقدرت‏ها دست به گریبان است و باید بداند که تمام ایادى داخلى و خارجى قدرت‏ها و ابرقدرت‏ها خصوصاً امریکاى جنایت‏کار براى شکست ما از تمام امکاناتش استفاده خواهد نمود، ولى چاره چیست که کوه مصیبت‏ها در مقابل حیثیت اسلامى ایرانى ما چون کاهى است و مردم ما باید خود را آماده این درگیرى حسینى تا پیروزى کامل بنمایند، که مرگ سرخ به مراتب بهتر از زندگى سیاه است و ما امروز به انتظار شهادت نشسته‏ایم تا فردا فرزندانمان در مقابل کفر جهانى با سرافرازى بایستند وبار مسؤولیت استقلال واقعى را در تمامى ابعادش به دوش کشند و با افتخار پیام رهایى مستضعفین را در جهان سر دهند.(۶۰/۳/۱۶)

30دسامبر/16

ذِکْر؛ عاملِ مهمّ غفلت زدایى

 

آیت الله محمد تقى مصباح یزدى

 

بسم الله الرحمن الرحیم: “یا ایّها الانسان انّک کادح إلى ربّک کدحاً فملاقیه”.(انشقاق/ ۶)

ریشه اشتباهات و تنزّلات روحى و معنوى انسان از غفلت است. اگر آدمى به آن‏چه مى‏بایست توجّه مى‏کرد و از آن‏چه مى‏بایست قطع توجه کند مى‏برید، سقوط نمى‏کرد. قرآن کریم خاسرین و کسانى که حیات خود را به باد داده‏اند و به هلاکت ابدى مبتلا شده‏اند با “اولئک هم الغافلون” توصیف مى‏کند. منشأ خسران غفلت است.

 

توجه به سیر تکوینى و جبرى انسان

لازم‏ترین چیزى که مى‏بایست به آن توجّه کنیم، این است که این حیاتمان سفر است. این نشئه‏اى را که ترک مى‏کنیم و با آن آشنا هستیم داراى خاصیت حرکت و سیر است. ثبات و بقاء از ماهیّت این نشئه به دور است، بخواهیم یا نخواهیم در حال حرکتیم و ما را مى‏برند. این مرکب یک لحظه هم توقّف نمى‏کند. به تعبیر امیرالمؤمنین – صلوات الله علیه – ما را بر مرکب لیل و نهار زمان، سوار کرده‏اند و با شتاب به پیش مى‏رود. این حرکتى است تکوینى و چیزى است که خود به خود انجام مى‏گیرد: “یا ایّها الانسان انّک کادح الى ربّک کدحاً فملاقیه” منتهاى این سیر و مقصد این سیر هم الله تبارک و تعالى است، در دارى که اسمش “دارالخلد” و “دارالآخره” است، در مقابل این دارى که دار مجاز و دار عبور است. در ظرفى که اسمش “یوم القیامه”، “یوم التّلاقى”، “یوم اللقاء” و “یوم الآخره” است. پس در چنین مقصدى خواه ناخواه در حرکتیم. اگر به اصل حرکتمان توجّه داشته باشیم و از این معنا غافل نشویم اوّلین نتیجه آن این است که قدر عمر خود را مى‏دانیم و آن را بیهوده به باد نمى‏دهیم. مى‏دانیم که این لحظات در گذر است و دیگر بر نمى‏گردد. یک لحظه آن هم که گذشت دیگر بر نمى‏گردد. کسانى که از این معنا غافلند، درصدد بر مى‏آیند که این گذر عمر را نفهمند. اگر مى‏بینید که مردم دنیا دنبال سرگرمى‏هاى بیهوده‏اند براى همان غفلت است.

ما اگر بخواهیم غافل نباشیم باید قدر لحظات عمرمان را بدانیم و نگذاریم بیهوده بگذرند، نه این که خود را به چیزى سرگرم کنیم که نفهمیم چگونه گذشت. تعبیر دقیق‏تر این است که مردم دنیا از خودشان سیرند، نمى‏خواهند به خود بیندیشند، و به حقیقت خود توجّه کنند، بلکه توجّه خود را به چیزهاى دیگرى معطوف مى‏کنند، به صورتى که سرگرم شوند، و خود را فراموش کنند. حالا چرا انسان این چنین مى‏شود، جاى بحث زیاد دارد. اجمال مطلب این است که “نسوا الله فأنسیهم أنفسهم” به آن کسى که باید توجه کنند توجه نکردند، لذا به این آفت مبتلا شدند. اگر در جایى، و یا لحظه‏اى تنها باشند وحشت مى‏کنند اگر در خانه خود و در اتاق و جاى گرم و راحت و آسوده باشند وحشت مى‏کنند. از که؟ از خود. آن‏قدر آلوده هستند که از خود وحشت مى‏کنند. نمى‏فهمند که چرا وحشت مى‏کنند، لذا، در صدد برمى‏آیند که کسى را پیدا کنند و با او سرگرم شوند. اگر کسى را پیدا نکردند به چیز دیگرى خود را سرگرم مى‏کنند. این آفتى است که انسان به آن مبتلا مى‏شود. چرا آدم باید از خود وحشت کند؟ چون خود را نشناخته است.

به هر حال اوّلین چیزى که باید به آن توجّه کنیم این است که این عمر در گذر است و باقى نمى‏ماند و ما به سوى یک مقصدى که در آن جا توقّف خواهیم کرد روانیم و در آن جا خواهیم ماند.

 

نتایج توجّه به سیر تکوینى

اگر به این مطلب توجّه کردیم اوّلین اثر آن این است که قدر عمر خود را مى‏دانیم و آن را راحت به باد نمى‏دهیم و ارزان نمى‏فروشیم. دوّم این که سرنوشت ابدى ما مرهون همین عمر گذرا است. آن جایى که هرگز از آن خارج نمى‏شویم و گذرى ندارد. لازمه‏اش بقاو ابدیّت است. سرنوشتِ آن جا را در همین لحظات گذراى این جهانى باید تعیین کرد. اگر آن جا سعادتى هست، ابدى است و با هیچ مقیاسى قابل اندازه‏گیرى نیست. آن را باید با همین لحظات کوتاهى که در این جهان در اختیار ماست به دست بیاوریم.

بنابراین ارزش این عمر، ارزش آن نتیجه بى‏نهایتى است که بر آن مترتّب مى‏شود. درست است که گذرا و کوتاه است، امّا با همین لحظات کوتاه است که مى‏بایست آن سعادت ابدى را تهیّه کرد. و اگر کوتاهى کنیم با همین لحظات گذرا، شقاوت ابدى براى ما تثبیت خواهد شد. پس نه تنها دیگر از خود فرار نمى‏کنیم و به چیزهاى دیگر سرگرم نمى‏شویم که گذر عمر را نفهمیم، بلکه درصدد بر مى‏آییم که از هر لحظه عمر حدّاکثر استفاده را ببریم.

اما این که راهاستفاده بهتر چیست، تابع معرفت و علمى است که کسب مى‏کنیم و بفهمیم که در هر لحظه‏اى چه وظیفه‏اى داریم و خدااز ما چه مى‏خواهد و این جاست که علم ارزش پیدا مى‏کند. مخصوصاً علم دین و علم فقه. تا وظیفه خود را بفهمیم و بدانیم در هر لحظه چه باید کرد و کلاه بر سرمان نرود. به کار کم ارزشى مشغول نشویم که کارهاى ارزشمندتر از دستمان برود و روزى پشیمان شویم و حسرت بخوریم که اى کاش فلان لحظه را در فلان کار صرف نمى‏کردم، اى کاش به فلان سخن گوش نمى‏دادم، اى کاش به فلان منظره نگاه نمى‏کردم. هر قدر آدم بهتر بداند که چه باید بکند اگر درصدد باشد و تصمیم داشته باشد مى‏تواند انجام بدهد.

پس توجّه به این که این عمر، سازنده سعادت و یا شقاوت ابدى ماست باعث مى‏شود که قدر این عمر را بهتر بدانیم و سعى کنیم که حداکثر استفاده را از آن ببریم و به استفاده‏هاى کم قانع نشویم. چون قطعاً روزى پشیمان خواهیم شد. حتّى اگر به کارهاى مباح هم مشغول شویم روزى پشیمانخواهیم شد، چون تفاوت بسیارى بین کار مباح و کار مستحب و واجب، در تأثیرى که در سعادت ما دارد، هست. آن جا مى‏فهمیم که چه ضررهایى کرده‏ایم، چقدر اشتباه کردیم. دل به چیزهایى خوش کردیم که هیچ ارزشى نداشت. اگر واقعاً چیزى مباح باشد و هیچ عنوان مرجّحى بر او عارض نشود در نهایت عمرى داده‏ایم و هیچ چیز تحویل نگرفته‏ایم. آیا این ضرر نیست؟ هر لحظه‏اى را که به کار مباح و حلال پرداخته باشیم تازه ضرر کرده‏ایم و خسارت دیده‏ایم و سرمایه را باخته‏ایم؛ بدهکار نشده‏ایم اما چیزى هم به چنگ نیاورده‏ایم.

گوهر همه این توجّهات، توجّه به الله تبارک و تعالى است بر حَسَب تعبیرى که در آیات شریفه آمده است: “و ان الى ربّک منتهاها”(نازعات/۴۴)، “انّ الى ربّک الرجعى”(علق/ ۸)، “الا الى الله تصیر الأمور” (شورى/۵۳) آیاتى که لحنش این است که پایان کار ما رجوع الى‏الله است. با این دید که ما خود را در سفر مى‏بینیم او مقصد ما مى‏شود. گو این که “هو الأوّل والآخر والظاهر والباطن” این آن دیدى است که او را آخر مى‏بینیم. ما این سیر جبرى و تکوینى را به سوى این مقصد داریم.

 

توجه به سیر اختیارى انسان

از توجه به سیر تکوینى و جبرى انسان و نتایج آن سخن گفتیم، اما باید توجه کنیم که انسان، یک سیر اختیارى هم دارد. اگر به مسافر بودن خود و نیز مقصد خویش، که الله است، توجه کنیم آن گاه یک سیر اختیارى را شروع مى‏کنیم که مرکب آن زمان نیست، آن سیرى است در قلب و در اختیار شما. هر وقت مى‏خواهید حرکت مى‏کنید و هر وقت مى‏خواهید مى‏ایستید و هر وقت مى‏خواهید عقب گرد مى‏کنید. آن یک سیر عجیبى است. اختیار آن هم دست خودتان است که دل را متوجّه کدام طرف کنید. خداى متعال آن چنان قدرتى به انسان عطا کرده که بتواند فوراً مسیر آن را عوض کند. یک حرکتى است سریع که مى‏تواند به سوى بالا برود یا با سرعت خود را از قلّه کوه به انتهاى درّه پَرت نماید، هر دو در اختیار اوست، عروج کند یا سقوط. این سیر در اختیار او است. تعیین جهت آن هم در اختیار خودِ انسان است. تعیین جهت آن سیرِ تکوینى به دست ما نبود بلکه ما را جبراً به سوى مقصدى که مى‏بایست رفت، مى‏بردند، اما این سیر به اختیار ماست دل با اختیار ما حرکت مى‏کند به کدام طرف، الى الله یا الى الشیطان. چه قدر زمان مى‏خواهد، بسته به همّت است. سرعت این سیر بستگى به چه دارد؟ به شدّت توجّه. البته در ابتدا براى همه، سرعت بخشیدن به این سیر میسّر نیست. وقتى هم آدم آلوده به حجاب‏ها شود، زود تغییر جهت برایش میسّر نمى‏شود. براى او مشکلات پیش مى‏آید. ولى به هر حال هر کسى کم یا زیاد مى‏تواند به سیر خود سرعت ببخشد یا تغییر جهت بدهد از بالا به پایین یا از پایین به بالا، آرام حرکت کند یا سریع. این صددرصد تابع زمان نیست. ممکن است کسانى در لحظه‏اى آن قدر سیر کنند که کسان دیگرى سال‏ها نتوانند یا نخواهند، یا در یک لحظه آن قدر ممکن است سقوط کنند که براى همه کس آن جور سرعت سقوط میسّر نباشد. همه یک جور نمى‏توانند سقوط کنند. کسى که یک پله رفته بالا، وقتى سقوط مى‏کند به اندازه یک پله سقوط مى‏کند. اما آن‏هایى که به اوج رسیده‏اند ممکن است در یک لحظه از همان اوج به ته درّه سقوط کنند، لذا، خطر براى آن‏ها بیش‏تر است.

 

شدّتِ ذکر و توجّه

پس اگر ما توجّه کنیم مى‏توانیم از لحظات عمر خود و از حرکت ضرورى و جبرى خود براى حرکت اختیارى خود استفاده کنیم براى این که دل را هرچه بیش‏تر متوجّه خدا کنیم. یک وقت مسئله کثرت و کمیّت در توجّه مطرح است مخصوصاً در اذکار لفظى؛ مثلاً کسى یک مرتبه تسبیح مى‏گوید و کس دیگرى صد مرتبه. اما گاهى در توجّهات قلب، تنها کمیّت مطرح نیست، آن‏چه مهم‏تر است کیفیّت و شدّت و ضعف است: “اذکروا الله کذکرکم آباءکم أو اشدّ ذکراً”(بقره/۲۰۰)

“واذکروا الله کثیراً”(جمعه/۱۰)

ذکر یک مطلب است، اشدّ ذکراً مطلب دیگرى است. در امور عادى گاهى آدم توجّه‏اش به یک شى‏ء معطوف مى‏شود امّا یک توجه سطحى است و در عمق دلش اثر نمى‏گذارد زود هم قابل تغییر و انصراف است. فرض کنید در حال مطالعه هستید که بچه صدایتان مى‏کند، شما به او جواب مى‏دهید: بله، چون حواستان جمع مطالعه است توجّه کرده‏اید، صداى او را شنیده‏اید، جوابى هم داده‏اید، اما توجّه خیلى سطحى بود. گاهى آن چنان توجّه عمیق است که آدم را به کلّى از همه چیز دیگر غافل مى‏کند اگر داد هم بزند متوجّه نمى‏شود. آن شدّت توجه است. هنر انسان این است که بتواند توجّه شدید به خدا پیدا کند. البته همان توجّه ضعیف هم براى مثل بنده خیلى خوب است، خیلى هنر است. اگر همان هم ادامه داشته باشد، خیلى ارزش دارد. ولى باید سعى کنیم که توجّه شدّت داشته باشد. عمق داشته باشد، تنها یک توجّه سطحى نباشد. البته عموم مردم غیر از اولیا، که ما از حالشان درست خبر نداریم و نباید هم توقّع و انتظار داشته باشیم که درست مقام آن‏ها را درک کنیم، این‏جور هستند که در همه حالات نمى‏توانند توجّه عمیق داشته باشند. اگر بخواهند توجّه عمیقى به آن‏چه مى‏بایست پیدا کنند از کارهاى دیگر باز مى‏مانند و اگر دو رکعت نماز بخوانیم و هزار زحمت بکشیم، آخر آن توجّه حاصل نمى‏شود و به فرض این که لحظه‏اى چنین توجهى برایمان حاصل مى‏شود، از کارهاى دیگر ما را باز مى‏دارد. پس چه کنیم که در این حرکت ضرر نکنیم. خداى متعال برنامه‏اى براى انسان قرار داده که در شبانه روز لحظاتى را به این توجّهات اختصاص دهد. و خود را از همه چیز منصرف کند. اگر بتوانیم این کار را بکنیم و قدر این نعمت خدا را بدانیم که ما را راهنمایى کرده که چگونه در شبانه روز اوقات خود را تنظیم کنیم و چه کنیم تا توجّه‏مان به جانب او معطوف شود و قدر این نعمت خدا و راهنمایى او را بدانیم خداى متعال از لطف خود توفیق توجهات بیش‏تر به ما مرحمت مى‏کند. برخى از اولیاى خدا، هستند که البته ما آنها را نمى‏شناسیم و عقلمان هم نمى‏رسد ولى خزانه خدا خالى نیست خدا دوستانى داشته و دارد که اگر عامل غفلتى برایشان پیش بیاید، خدا نمى‏گذارد که آن‏ها غافل شوند. نمونه آن را عرض مى‏کنم:

در مورد حضرت یوسف – على نبیّنا و آله علیه السلام – که آن شرایط عجیب براى او پیش آمد که هر غیر معصومى باشد در آن شرایط به دام غفلت و دام شیطان مى‏افتد، مى‏فرماید: “ولقد همّت به وهمّ بها لولا ان رأى برهان ربّه” (یوسف/۲۴) نمى‏دانیم برهان ربّ چیست، امّا مى‏دانیم که خدا چیزى به او ارائه و نشان داد.

خدا تکلیف واجب‏ترى براى انسان معیّن کرده که در هیچ حالى ساقط نمى‏شود. اگر راست مى‏گوییم در آن لحظات سعى کنیم به خدا توجّه داشته باشیم. هر چه تحصیل علم برایمان واجب باشد نماز واجب از دوشمان برداشته نمى‏شود. اگر در جبهه جنگ هم باشیم، هرقدر اوضاع حادّ باشد، نماز ساقط نمى‏شود و به شکلى که ممکن است باید نماز را خواند. سعى کنیم از این فرصت نماز درست استفاده کنیم. نماز راشوخى نگیریم، بقیه کار پیش کش. باید سعى کنیم این چند لحظه‏اى را که در حال نماز واجب هستیم دلمان را از آن‏چه نباید در او باشد خالى کنیم و متوجّه کنیم به آن جایى که مى‏بایست متوجّه باشد. باید تصمیم بگیریم که هر کس به هر اندازه‏اى که مى‏تواند این کار را بکند. البته کسانى که مثل بنده باشند طاقت این که نماز خود را کاملاً با حضور قلب بخوانند، با قیاس به نفس که مى‏کنم، نمى‏توانند داشته باشند و کار مشکلى است، ولى اقلاً سعى کنیم لحظات بیش‏ترى از نماز را با حضور قلب باشیم، از قبل خود را آماده کنیم که در وقت نماز به کار دیگرى نپردازیم.

 

خلاصه

حاصل سخن این که خود و شما را توصیه کنم به این که سعى کنیم به مقام مقدّس الهى به هر اندازه‏اى که برایمان میسور است، پیدا کنیم. این که تنها اسمى از اسماى لفظى خدا را در ذهنمان بگذرانیم، توجّه حقیقى نیست. البته همین هم خوب است و سعى کنیم که آن را از دست ندهیم ولى باید دل متوجّه خدا باشد. سیر الى‏الله، سیر با زبان و با دست و پا نیست، بلکه با دل و قلب است، اگر اعمال دست و پا و زبان هم در او مؤثر باشد از آن جهتى است که مشتمل بر نیّت و با توجّه قلبى است. اصلِ سیر براى دل است. خدا در اعماق آسمان‏ها نیست که با سفینه فضاپیما به طرف او برویم، در اعماق دریاها هم نیست که با زیردریایى به طرف او برویم. خدا همه جا هست: “اینما تولّوا فثمّ وجه الله”. عمده این است که دل را به کدام طرف متوجّه کنیم. اگر بخواهیم هر جا و در هر حالى هستیم در حضور خداییم. مى‏دانید که در پست‏ترین جاها و در حیوانى‏ترین حال‏ها، در شرع مقدس اسلام، تأکید شده که به یاد خدا باشید. کثیف‏ترین جاها را که شما فرض کنید از آداب آن جا بسم‏الله گفتن و دعا خواندن است. در حیوانى‏ترین حالات، از آداب آن ذکر خدا است. ذکر خدا در هیچ جا عیب نیست. امّا سعى کنیم به اذکار لفظى اکتفا نکنیم. آن‏چه مهم است این است که دل متوجّه او باشد. انسانیّت انسان، شعور و آگاهى او است. آن وقتى ما در حرکت سریع‏تر هستیم که این توجّه قلبى در ما شدیدتر است. اگر توجّه‏مان به سوى خدا باشد هر قدر توجّه شدیدتر باشد سرعت سیر بیش‏تر است و بیشتر به پیش مى‏رویم. زمان و کمّیت دخالت زیادى ندارد. عمده این است که توجه عمیق داشته باشیم.

از جمله دام‏هاى بزرگ شیطان این است که کارى مى‏کنیم و مغرور شویم فریب کمّیت‏ها را نخوریم و از کیفیّت‏ها باز نمانیم. تازه آنهایى که از دام شیطان رهایى پیدا کرده‏اند و کارشان ریایى نیست و عبادت خالص هم انجام مى‏دهند؛ مثلاً از شب تا صبح شب زنده‏دارى کرده‏اند، در صورتى این شب زنده‏دارى باارزش است کهتوأم با توجّه باشد، اگر غفلت آمیز باشد خواب از آن بهتر است، چون حرکت حقیقى، حرکت آگاهانه است و آن چیزى است که انسانیت انسان به آن بستگى دارد، درک انسان و شعور او است وگرنه مسئله زمان زیاد مطرح نیست. البته اگر آن درک طولانى باشد طبعاً خیلى بهتر است. سعى کنیم توجّه ما عمق پیدا کند. آن‏چه مانع از عمق یافتن این توجّه است، دلبستگى به این دنیاست؛ یعنى کشش‏هایى که به طرف پایین در ما به وجود مى‏آید. اگر آن وقت به خدا هم توجّه کنیم، سطحى خواهد بود و این چیزى است که خداى متعال در وصف منافقین مى‏فرماید: “ولا یأتون الصلاه الاّ و هم کسالى” (توبه / ۵۴)، “یراءون الناس و لایذکرون الله الاّ قلیلاً” (نساء / ۱۴۲)

جا دارد خود را بیازماییم و ببینیم که ایمان ما چه اندازه عمق دارد، آلوده با نفاق است یا نه؟ یکى از معیارها همین آیه است. یکى از علائم نفاق این است که نماز را با کسالت، بى‏حالى، بى‏توجّهى و سرسرى مى‏خواند، و توجه دل در نماز کم است: “لایذکرون الله الاّ قلیلاً” (نساء/۱۴۲)

30دسامبر/16

راه امام جاودانه است

 

استاد سید محمد جواد مُهرى

 

در نبردگاه تاریخ، پیوسته حق و باطل در کشمکش و نزاع و هر یک با تلاشى مستمر، خواهان نابودى دیگرى بوده و مى‏خواسته‏اند خود را جایگزین دیگرى کنند. این حقیقت در طول تاریخ وجود داشته و فرهنگ‏هاى گوناگون بدان دچار بوده‏اند.

اگر در روزگارى نمرود حکومت باطل خود را پى‏ریزى مى‏نموده، ابراهیم‏خلیل در برابرش مردانه و تنها قیام کرده و تار و پود حکومتش را بر باد داده است و اگر در دورانى، فرعون الگوى باطل بوده، موسایى در برابرش قد عَلَم کرده که نمونه حق است.

اگر ابوسفیان، جاهلیت قبل از اسلام را با زور سر نیزه، به تصرف خود و قوم خود درآورده وبا ظلم و ستم و زنده به گور کردن دختران و استفاده از دست‏رنج دیگران و به برده کشیدن آزادگان و جنایت‏هاى بى‏شمار، مى‏خواسته باطل خود را برقرار سازد، محمد رسول خدا و پیام‏آور حق و جاودانه‏ترین سفیر الهى، در برابرش – با تحمل رنج‏ها و ظلم‏ها و مشقت‏هاى فزون از حد – جانانه ایستاده و مقاومت کرده و خط بطلان بر او و منش‏هاى ننگین جاهلیت آن زمان کشیده و حکومت الهى را برقرار و استوار ساخته است.

و اگر بنى امیه، در طول حکومتشان، خواسته‏اند انوار درخشان الهى را خاموش و بى‏فروغ سازند، و با نعره “لعبت هاشم بالملک، فلا خبر جاء و لا وحىٌ نزل” اسلام را به کلى ویران سازند و انتقام بدر و أحد را از مسلمانان بگیرند و نداى “الله اکبر” را از مأذنه‏ها بردارند، حسین بن على – علیه السلام – با یاران اندکش، عظیم‏ترین و جاودانه‏ترین نهضت تاریخ را برپا نموده و با نثار خون پاک خود و خون پاک فرزندان پیامبر و یاران باوفایش، حق را بر باطل چیره ساخته و امید امویان را به یأس و نومیدى مبدّل ساخته و جز ننگ و عار براى یزیدیان و مجد و کرامت و عظمت را براى حسینیان در بر نداشته که خون بر شمشیر پیروز شد و حسین بر یزید غلبه کرد و دوباره صحنه فتح مکه با چهره‏اى خونین و توسطآن که زبان على در کام داشت؛ یعنى “زینب” برقرار گشتو باز هم حسین پیروز شد و حق غلبه کرد و باطل بر باد رفت و نقشه‏هاى شوم یزیدیان نقش بر آب شد و بنى‏امیه با تمام یاورانشان در قهقراى تاریخ جاى گرفتند و عزّت و اقتدار اسلام – با نثار خون و با مظلومیت رهبر – مستحکم‏تر از گذشته نمایان گشت.

و چنین بوده است راه و رسم روزگار.

اگر عباسیان نیز با فریب و نیرنگ چند روزى، لباس خلافت را غاصبانه در بر کردند و بر مردم ناجوانمردانه حکومت راندند، هرگز نتوانستند قلوب مردم را تسخیر کنند که همواره خداجویان، دنباله‏رو خداشناسان واقعى بودند و خداشناسان و پیشوایان، مردم را پیوسته در این نبرد سهمگین، رهنمایى کرده و به سوى خدا دعوت مى‏نمودند.

و این سان گذشت و گذشت تا به دوران معاصر رسید. پهلوى، نمرود زمان در برابر خمینى، ابراهیم زمان قرار گرفت. نبرد با همان شدت و قدرت دوران پیامبر و امامان ادامه داشت تا سرانجام خمینى بر شاه پیروز شد و حق از پشت ابرهاى تاریک جلوه‏گر شد و دوباره خون بر شمشیر پیروز گشت، چرا که خمینى راه حسین و خط خونین عاشورا را دنبال کرد و با الهام از صحنه‏هاى پیروزمندانه کربلا، مسیر حرکت خون‏بار حسینى را در کربلاى ایران و در عاشوراى ۱۵ خرداد تا ۲۲ بهمن طى کرد و سرانجام، حکومت الهى را جایگزین حکومت دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهى نمود.

بى‏گمان بشر در طول زمان، رهبران بزرگو مصلحان خداجوى بى‏شمارى به خود دیده، ولى گویا بسیارى از آنان به درجه والاى اولیاى صالحین خدا نرسیدند و به مقام قرب نایل نشدند و یا به خاطر شرایط موجود نتوانستند در زمان خود انعطافى تاریخى بیافرینند که جهاد و نهضتشان، دگرگونى و تحوّلى در جهان پدید آورد، چنان که انبیا و اولیا و آن گونه بودند. گویا این هم سنت الهى است که چنین فتح و پیروزى به هر کس داده نمى‏شود، جز اولیاى خاص که مسیر انسانیت را تغییر دادند: “ان الجهاد باب من ابواب الجنه فتحه الله لخاصه أولیائه” همان‏ها که درهاى ملکوت بر ایشان گشوده شده بود و خمینى قطعاً از این اولیاى ویژه خدا بود.

او است که از ابراهیم، موسى، عیسى، محمد و امامان، میراث برده است و ویژگى‏هاى پیامبران و امامان را در دوران خود به خویش اختصاص داده است.

امام نداى مبارزه را سر مى‏دهد و با فریاد “الله اکبر”ش تمدّن توحیدى را احیا مى‏کند. امام با مشت گره کرده خویش رو در روى فرهنگ ستم‏شاهى و جولان باطل و ضدخدایى زمان مى‏ایستد، و امت او بار مسؤولیت را مفتخرانه بر دوش مى‏کشد و با خلافت الهى در روى زمین تجدید عهد مى‏کند، پس از آن که سال‏ها، بلکه قرن‏ها از افول آن گذشته بود.

امام با تیغ ایمان، تاریکى‏ها و ظلمت‏ها را مى‏شکافد و رسالت الهى را در عرصه فرهنگ‏هاى گوناگون عرضه مى‏کند و به تماشاى جهانیان مى‏گذارد که هان! فرهنگ معنوى الهى داراى ابعادى است که شما مادى‏گران زمان به آن پى نخواهید برد، ولى باید آن را بپذیرید، چرا که على‏رغم خواسته شما، محقّق شد.

و بدین سان بسیارى از دل‏هاى زنگار خورده و نفوس قفل شده به خود آمد و از خواب غفلت بیدار شد و به فطرت پاک خویش بازگشت تا تاریخ ذلّت و خوارى را کنار زند و فراتر از مسافت‏هاى مادّى، طىّ طریق کند و به انگیزه والاى امام پى ببرد و درهاى بسته شده آسمان‏ها را بر روى خویش بازگشاید و صراط مستقیم را تا پیروزى کامل بر نفس و شهوت‏هاى نفس دنبال نماید.

و امام هرگز سکوت نکرد. درون او شعله نورى پر فروغ بود که هیچ‏گاه به خاموشى نگرایید؛ حتى کم‏رنگ هم نشد.

امام به دنیا فهماند که دو راه در پیش است:

۱- راه مستضعفین؛ ۲- راه طاغوتو راه مستکبرین که پیوسته خون مستضعفان را مکیده و همه چیزشان را – حتى فرهنگشان را – به یغما برده است و اسلام نیز دو اسلام است: الف) اسلام محمدى؛ ب) اسلام امریکایى که اسیر هواها، عقب افتادگى‏ها، جاهلیت‏ها و بدعت‏ها است و اسلام محمدى را چنان‏که محمد(ص) پایه‏ریزى کرده بود به مردم فهماند و فاصله این دو اسلام را که فاصله حق و باطل است، نشان داد و دگر بار حق را از باطل جدا ساخت، و فهماند که اسلام شناسنامه‏اى کافى نیست، بلکه باید اسلامى را انتخاب کرد که حرکت‏زا و نهضت آفرین باشد: “فضل الله المجاهدین على القاعدین اجراً عظیماً”.

امام دو راه را خوب روشن کرد و راه خدا را از راه طاغوت مشخص ساخت و به مردم فهماند که اگر در صراط مستقیم حرکت کردند، الهى‏اند، چون صراط مستقیم، انسان را به خدا مى‏رساند و اگر الهى شدند، تمام اعمال و حرکات و سکنات و اندیشه‏هایشان الهى مى‏شود، ولى راه طاغوت راه ظلمات است: “والذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الى الظلمات” و راه طاغوت بى‏گمان، انسان را به هلاکت مى‏افکند، خواه به طرف راست باشد یا به طرف چپ: “الیمین والیسار مضلّه والطریق الوسطى هى الجاده”.

و این عین هدایت انبیا و کتاب‏هاى آسمانى و منذران الهى در طول تاریخ بوده است که مردم را در مسیر توحید قرار مى‏دادند تا سعادت‏مند شوند و از راه انحرافى “المغضوب علیهم” یا “ولا الضالین” نجات مى‏دادند تا در تاریکى‏ها به بیراهه نروند و امام کارى جز این نکرد و همین است سرّ محبوبیت او و راز جاودانگى‏اش.

امام ظلمت‏هاى دوران را دریافت و دید چگونه احساس‏ها و حواس مردم توسط این ظلمت‏ها رو به تباهى نهاده و خردها به ویرانى کشیده شده است.

امام آمد تا غفلت‏ها و جهالت‏ها را پس زند و راه خدا را براى ملت‏هاى دربند و مظلوم، روشن سازد و آنان را به سوى “الله” فراخواند و از “من” با تمام کشش‏ها و سرکشى‏هایش دور سازد و ریشه‏هاى فرهنگ مادیّت را بخشکاند و اسلام راستین را جایگزین ایده‏هاى غلط مادىّ سازد و قوانین زنده و تحرّک بخش و انسان‏ساز قرآن را در ایران و سپس در تمام جهان حکم‏فرما کند: “و یکون الدین کلّه لله”.

امام لواى سیر ارتقایى را به سوى تکامل برافراشت و به گم شدگان آموخت که باید در این مسیر بى‏وقفه به پیش روند تا به حق برسند و هیچ درنگ و توقّف در این راه روا ندارند: “یا ایها الانسان انّک کادحٌ إلى ربّک کدحاً فملاقیه” و کدح؛ یعنى سیر با مشقّت و دشوارى، که راه بهشت راهى مشقت‏بار است و بى‏رنج نمى‏توان به آن دست یافت: “نابرده رنج، گنجمیسّر نمى‏شود”.

امام به مردم فهماند که اگر روزانه ده بار “اهدنا الصراط المستقیم” مى‏گویند، باید بدانند که یک طرف صراط در دنیا و طرف دیگرش در آن قسمت از جهان – و به تعبیر امام – در مبدأ نور است و هر که جز این دعوتى دارد، دعوتش طاغوتى است نه الهى هرچند در قالب‏هاى اسلامى باشد. و معنایش این است که باید به سوى هدف غایى و نهایى در حرکت بود و توقّف، حتى براى یک دم، معنا ندارد که انبیا و اولیا تا دم آخر ایستادند و هرگز در جا نزدند و درنگ را جایز ندانستند و در مسیر مستقیم “لله” تا “الیه راجعون” حرکت کردند.

و ملت ایران – که به حق امام خود را شناخته بود – در این مسیر تکاملى تا پاى جان و فراتر از آن، حرکت کرد؛ حرکتى همگانى و جمعى و بدون درنگ که امید است این حرکت، هم‏چنان با شتابى افزون‏تر و در همان مسیر – بى‏انحراف به سوى راست و چپ – و بدون گرایش به ایسم‏ها و ایده‏هاى رنگارنگ مادّى، به پیش رود و ملت خداجوى براى نگهبانى و نگهدارى از این خط الهى، بدون ترس و واهمه از بوق‏هاى تبلیغاتى غرب و یاوه‏سرایى‏هاى مستکبران، به حرکت جمعى خود، با وحدت بیش‏تر ادامه دهد و رسالت الهى امام را تا انتقال حکومت به ولىّ الله الاعظم – ارواحنا فداه – به مقصد رساند و با پیروى و اطاعت از ولىّ امر مسلمین که الگوى بارز خط امام است،روح امام را شاد سازد. و هرچند مسؤولیت بس سهمگین است، ولى با وحدت و یک‏دلى و یگانگى – چنان روزهاى اول انقلاب – آسان و میسّر مى‏گردد.

نگذارید یاد و خط امام فراموش شود و از آن با تمام وجود دفاع و پشتیبانى کنید و مطمئن باشید که راه پیروزى، ادامه دادن به راه امام است و بس، چرا که این راه شما را به خط مستقیم “الى الله” مى‏رساند و از کژى‏ها و لغزش‏ها باز مى‏دارد تا در زمره “الذین أنعمت علیهم” قرار گیرید و از افتادن در خط ظلمانى طاغوت دور شوید.

سلام بر امام، و سلام بر وارثان امام و سلام بر پویندگان راه امام تا روز رستاخیز.

30دسامبر/16

زینب(س)؛ پیامبر عاشورا

 

حجت الاسلام والمسلمین محمد محمّدى اشتهاردى

 

به مناسبت ماه صفر ماه ابلاغ پیام شهیدان کربلا سرگذشت بانویى بزرگ و شکوهمند را پیش چشم مى‏آوریم که به راستى تکمیل کننده نهضت عاشورا و تبیین کننده ماهیّت آن نهضت بود، و در عین آن که بار سنگین فراق و اسارت را بر دوش مى‏کشید، در همه جا از فرصت استفاده کرد تا پیام و اهداف نهضت عظیم حسین(ع) را براى همه روشن کند، و به افشاگرىبر ضدّ ستمگران بپردازد، و به راستى شاعر در شأن او چقدر زیبا گفته:

“تا قلم لب بر مرکّب مى‏زند

بوسه بر جا پاى زینب مى‏زند

کربلا مى‏مُرد اگر زینب نبود

شیعه مى‏پژمرد اگر زینب نبود

اى زبان صدق و تصدیق و صفا

اوّلین بیمار چشمت مصطفى

عصمت زهرا عزیز مرتضى

در تو جارى رستخیز مرتضى

عصر عاشورا عَلَم در دست توست

کرسى و لوح و قلم در دست توست…”

حضرت زینب(س) چون قهرمانى وصف ناپذیر پس از عصر عاشورا کمر همّت بست تا در برابر انواع طوفان‏هاى شکننده حوادث، راست قامت باقى مانده، او این نهال نوپاى عاشورا را پرورش داد، آن را به کوفه و شام و مدینه و هر جاى دیگر که توانست با خود برد، و با هجرت‏ها و مجاهدات خستگى ناپذیرش به تربیت و رشد آن پرداخت.

بنابراین نهضت عاشورا ثمره مجاهدات امام حسین(ع) بود، و زینب پرورش دهنده این نهال، از این جهت که آن را بسیار عالى پرورانید، و بسیار جالب پیام‏هاى آن را به جهانیان ابلاغ فرمود:

شاید بر همین اساس بود که پیامبر(ص) ویژگى‏هاى زینب(س) را هم چون خدیجه کبرى(س) خواند، در آن هنگام که خبر ولادت حضرت زینب(س) را به پیامبر(ص) دادند، آن حضرت فرمود: “نوزاد را نزدم بیاورید”، وقتى که زینب(س) را به نزد او بردند، فرمود: “به حاضران و غایبان وصیت و سفارش مى‏کنم که احترام این دختر را پاس دارند، همانااین دختر شبیه حضرت خدیجه(س) است.”۱

در این تشبیه اسرارى عمیق نهفته است، و بیان کننده آن است که همان گونه که وجود پربرکت حضرت خدیجه(س) براى پیشرفت اسلام داراى آثار بسیار مبارک و کارساز بود، و هم چون مادرى، اسلام را پرورش داد و همه امکانات خود را براى پیشرفت اسلام با کمال ایثار نثار کرد. زینب(س) نیز این گونه به جا پاى جدّه‏اش خدیجه(س) پا نهاد، و از اسلام حمایت کرد، و نهضت عاشورا را که حادثه‏اى عظیم براى نجات اسلام از دستبرد ناپاکان بود، پروراند و همه امکاناتش را در این راه نثار نمود.

زینب(س) شخصیّتى است که پیامبر(ص) صبر کرد که نامگذارى او از جانب خداوند بزرگ صورت گیرد، جبرئیل نزد پیامبر(ص) آمد و عرض کرد: “خداوند به تو سلام مى‏رساند و مى‏فرماید: “نام این دختر را زینب بگذار، چرا که این نام را در لوح محفوظ نوشته‏ایم.”۲

واژه “زینب” از دو کلمه زَین و اَب، ترکیب یافته که به معناى زینت پدر است، این نام براى حضرت زینب(س) نشان دهنده آن است که روش و منش او، مایه زینت و سرافرازى پدرشحضرت على(ع) خواهد بود، در این مقایسه زیبا نیز به عظمت زینب(س) پى مى‏بریم، چرا که وجود پربرکت حضرت على(ع) یعنى یگانه حامى پیامبر(ص)، نخستین ایمان آورنده به اسلام و بزرگ‏ترین فداکار دین اسلام، در حدّى که گفتند: اسلام در آغاز به اخلاق پیامبر(ص) و شمشیر على(ع) و اموال انفاق شده خدیجه(س) پیشرفت نمود، بنابراین زینب(س) به قدرى به حضرت على(ع) نزدیک بود، که راهکارهاى زندگى‏اش، روش و منش امیرمؤمنان على(ع) را مى‏آراست، و موجب سرافرازى و سربلندى على(ع) بود.

 

عرفان زینب(س) در خردسالى

به گفته روان شناسان: “سه اصل در تکوین و تکامل شخصیت انسان، نقش اساسى دارد: ۱- وراثت ۲- تربیت ۳- محیط.”

این سه اصل به طور صحیح و کامل در پیدایش شخصیّت زینب(س) تأثیر داشت، همه ارزش‏ها را از پدر و مادرش على(ع) و فاطمه(س) به ارث برد، تحت نظر مستقیم این پدر و مادر نمونه پرورش یافت و در محیطى رشد کرد که کانون فضایل و صفا و صمیمیّت بود؛ در مدینه، در میان خاندان ممتاز نبوّت و شیفتگان مخلص این خاندان، بر همین اساس انوار درخشان انسانیّت و ارزش‏هاى والاى اسلامى و انسانى در وجود او شکوفا و بارور شد. بدین سبب، از همان خردسالى، به اصطلاح در یک شب، ره صد ساله را پیمود از این رو روایت شده، روزى حضرت على(ع) زینب را که در آن هنگام کودک خردسال بود در آغوش گرفت، در ضمن نوازش به زینب(س) فرمود: “بگو: دو”

زینب(س) سکوت کرد. على(ع) فرمود: دخترم چرا ساکت هستى؟ صحبت کن بگو: “دو”، زینب(س) با شیرین زبانى ویژه‏اى عرض کرد: “پدر عزیزم! زبانى که به گفتن “یک” حرکت و عادت نموده، چگونه کلمه دو بگوید؟” (منظور زینب(س) یکتایى خدا بود که تمام ذرّات وجودش به توحید الهى گواهى مى‏داد.)

حضرت على(ع) در پاسخ معنى‏دار زینب(س) خرسند شد، او را به سینه‏اش چسبانید و پیشانى‏اش را بوسید.

بار دیگر زینب(س) سؤالى مطرح کرد ، از پدر بزرگوارش پرسید: “پدر جان! آیا فرزندانت را دوست دارى؟” على(ع) فرمود: آرى، البته! چگونه شما را دوست نداشته باشم، با این که میوه دل من هستید؟”

زینب(س) (که متوجّه توحید افعالى خداوند بود) عرض کرد: پدر عزیزم! در دل دو دوست جمع نمى‏شود، دوستى خالص براى خدا است، لطف و مهربانى براى ما است.”۳

این بیان شیوا و پرمحتواى زینب(س) سخن حضرت على(ع) را توضیح داد، که دوستى ظاهرى همان مهربانى است، و دوستى حقیقى باید منحصر به خداى یکتا و بى‏همتا باشد. حضرت على(ع) با طرح این گونه سؤال‏ها، مقام ملکوتى زینب(س) را به دیگران معرّفى مى‏کرد. آرى بانویى که در کنار پنج تن آل عبا – علیهم السلام – رشد کرده، چرا چنین نباشد؟!

روزى میهمانى به خانه امیرمؤمنان على(ع) آمد، غذا در خانه نبود، حضرت على(ع) از فاطمه(س) پرسید: “آیا غذایى در خانه یافت مى‏شود؟” فاطمه(س) پاسخ داد: در خانه جز یک عدد نان نیست که آن را هم براى دخترم زینب(س) ذخیره کرده‏ام ]زینب(س) در این هنگام حدود پنج سال داشت [زینب(س) بیدار بود، سخن مادر را شنید و گفت: “نان مرا به میهمان بدهید، من صبر خواهم کرد.”۴

آرى از کودکى، آثار عظمت، صلابت و شکوه از چهره زینب(س) دیده مى‏شد، و همه چیز نشان مى‏داد که او در آینده بانویى بسیار ارجمند خواهد شد، به طورى که وجود با برکتش تجلى‏گاه جلوه‏هاى الهى خواهد گردید.

 

زینب (س) در آیینه عاشورا

در پیدایش و تکمیل نهضت و فرهنگ عاشورا، حضرت زینب(س) شریک امام حسین(ع) بود، که در مجموع مى‏توان گفت حضور و شرکتش در این نهضت عظیم، پس از امام حسین(ع) از همه بیش‏تر بود. او از مدینه تا مکّه و از آن جا تا سرزمین کربلا، و در ماجراى عاشورا، یار و یاور مخلص و پشتوانه نیرومند امام حسین(ع) بود، تا آن جا که دو نوجوانش محمّد و عون(ع) را در روز عاشورا فداى نهضت امام حسین(ع) کرد، وقتى امام حسین(ع) پیکر به خون تپیده این دو جوان را از میدان به کنار خیمه آورد، زینب(س) از خیمه بیرون نیامد، مبادا رنج امام حسین(ع) با دیدن زینب(س) افزون شود، ولى در مورد حضرت على اکبر(ع) از خیمه بیرون دوید و به استقبال جنازه پاره پاره او شتافت، و با برادرش همنوا گردید، و مطابق پاره‏اى از روایات، زینب(س) براى تسلّى خاطر امام حسین(ع) زودتر به بالین على اکبر(ع) رفت، هنگامى که امام حسین(ع) به قتل‏گاه رسید، نخست نگاهش به زینب(س) افتاد، و این تدبیر، در فرونشاندن شدّت ناراحتى امام حسین(ع) نقش به سزایى داشت.۵

“زن مگو مرد آفرین روزگار

زن مگو بنت الجلالاُخت الوقار

زن مگو خاک درش نقش جبین

زن مگو دست خدا در آستین…”

زینب(س) پس از عاشورا سه موضوع حسّاس را بر عهده گرفت و به خوبى آن را اجرا کرد:

۱- سرپرستى از بازماندگان شهیدان؛

۲- حمایت و نگهبانى از امام وقت، حضرت امام سجّاد(ع)؛

۳- ابلاغ پیام شهیدان به مردم.

خطبه‏هاى او در کوفه،در مجلس ابن زیاد، و خطبه غرّاى او در شام در مجلس یزید، و گفتار آتشین و عمیق او در هر کوى و برزن آن چنان جامع و قاطع بود که هم‏چون صاعقه‏اى خرمن هستى ستمگران را مى‏سوزاند و تار و پود زندگى پوشالى آن‏ها را از هم مى‏گسست، و بسان نورى درخشان بود که فرهنگ عاشورا را نشان مى‏داد، و مردم را به سوى اهداف و ارزش‏هاى حاکم بر عاشورا جذب مى‏کرد.

او در روز یازدهم محرّم وقتى که کنار بدن پاره پاره برادرش امام حسین(ع) آمد، آن بدن را با دستهایش اندکى بلند نمود و عرض کرد: “اِلهی تَقَبَّلْ مِنَّا هذَا الْقُرْبانَ؛۶ خدایا این قربانى را از ما بپذیر.”

و در روایتى دیگر آمده، عرض کرد: “اللهمّ تَقَبَّلْ مِنَّا هذَا قَلیلَ الْقُرْبانَ؛۷ خدایا! این قربانى اندک از ما بپذیر.”

این تعبیر نشان دهنده نهایت فروتنى و سپاسگزارى حضرت زینب(س) در پیشگاه خدا است، و در عین حال تیرى هم‏چون شهاب ثاقب بر قلب دشمن است که هان اى دشمنان سنگ‏دل هرگز نپندارید که ما خوار شده‏ایم، بلکه ما سرافراز هستیم، چرا که براى خدا قربانى داده‏ایم.

بر همین اساس، در مجلس ابن زیاد هنگامى که او از روى شماتت به زینب(س) گفت: “دیدى که خداوند با برادر و خاندانت چه کرد؟” زینب(س) در پاسخ فرمود: “ما رَأَیْتُ إلاّ جَمیلاً…؛ جز خوبى چیزى ندیدم، اینان افرادى بودند که خداوند مقام ارجمند شهادت را سرنوشتشان ساخت، از این رو داوطلبانه به آرامگاه‏هاى خود شتافتند، و به زودى خداوند بین آنان و تو جمع کند، تا تو را به محاکمه بکشند، اکنون بنگر در آن محاکمه چه کسى پیروز و چه کسى شکست خورده و درمانده است؟ مادرت به عزایت بنشیند، اى پسر مرجانه.”۸

 

بخش هایى از خطبه حضرت زینب(س) در کوفه

حضرت زینب(س) در کوفه دو خطبه خواند، حذیم بن شریک اسدى مى‏گوید: “به زینب(س) نگاه کردم، سوگند به خدا تا آن روز بانوى پوشیده و نجیبى را همانند او ندیده بودم که آن چنان شیوا، قاطع و شیرین سخن بگوید، گویى سخنانش از زبان حضرت على(ع) فرو مى‏بارید، به مردم اشاره کرد که ساکت باشید، با این اشاره نَفَس‏ها در سینه‏ها حبس شد، زنگ‏هایى که در گردن اسب‏ها و

استرها بود از حرکت باز ایستاد، آن گاه خطبه را با حمد و سپاس خدا و درود به پیامبر(ص) و خاندانش شروع کرد.”

آن چنان خطبه زینب(س) مردم را تحت تأثیر قرار داد که صداى گریه و شیون آنها بلند شد، آنها در ماتم عمیق فرو رفتند، حیران و بهت زده، اظهار پشیمانى مى‏کردند که چرا به یارى امام حسین(ع) نشتافته‏اند.

در بخشى از این خطبه چنین مى‏خوانیم: “یا اَهْلَ الْخَتَلِ وَالْغَدَرِ وَالْخَذَلِ أَتَبْکُون؟… اِنَّما مَثَلُکُمْ کَمَثَلِ الَّتی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّهٍ اَنْکاثَاً؛ اى نیرنگ‏بازان و بى‏وفایان و پراکندگان! آیا به حال ما گریه مى‏کنید؟… مَثَل شما مَثَل آن زنى است که به شدّت رشته‏هاى خود را پس از تابیدن باز مى‏کرد، شما نیز عهد شکنى کردید.”

و در فراز دیگر فرمود: “وَیْلَکُمْ یا اَهْلَ الْکُوفَهِ اَتَدْروُنَ اَىَّ کَبَدٍ لِرَسُولِ اللهِ فَرَیْتُمْ، وَ اَىَّ کَریمَهٍ لَهُ اَبْرَزْتُمْ…؟؛ اى مردم کوفه! واى بر شما، آیا مى‏دانید که چه جگرى از رسول خدا(ص) را بریدید؟ و چه افراد پوشیده از حجاب را از حرمش بیرون کشیدید؟ و چه خونى را از او ریختید؟ و چه احترامى را از او هتک کردید؟…. آیا براى شما شگفت‏آور است که آسمان براى این ماجرا خون ببارد؟ همانا شکنجه و عذاب جهان آخرت ننگین‏تر خواهد بود، و کسى شما را یارى نکند، و به مهلتى که به شما داده شده است بهره‏مند نخواهید شد…”

زینب(س) در قسمت آخر خطبه، براى مصائب جان‏سوز برادرش حسین(ع) اشعارى خواند و گریه کرد، در این حال به قدرى منقلب شد و پُراحساس مى‏گریست و سخن مى‏گفت که امام سجّاد(ع) او را این چنین تسلّى خاطر داد: “… وَ أَنْتِ بِحَمْدِاللّهِ عالِمَهٌ غَیْرُ مُعَلَّمَهٍ، فَهِمَهٌ غَیْرُ مُفَهَّمَهٍ…؛۹ تو به حمدالله دانشمند بدون استاد، و داناى خود ساخته هستى، بدان و تحمّل داشته باش که گریه و ناله، رفتگان را باز نمى‏گرداند.”

حضرت زینب(س) به سخن امام سجّاد احترام کرد و سکوت نمود.

 

گوشه‏هایى از خطبه زینب(س) در برابر یزید

در مجلس یزید، همه چیز در ظاهر به نفع یزید بود، امّا آن هنگام که زینب(س) خطبه خواند به راستى همه چیز را دگرگون کرد، و شام یزیدى را به شام غریبان تبدیل نمود، و هم چون صاعقه سوزان و رگبار شدید سرزنش بر همه زندگى ننگین یزید بود در این جا نظر شما را به چند بخش از آن خطبه جلب مى‏کنم:

“وَ کَیْفَ یُرْتَجى مُراقَبَهَ ابْنِ مَنْ لَفَظَ فُوهُ اَکْبادَ الاَزْکیاء، وَ نَبَتَ لَحْمُهُ مِنْ دِماء الشُّهَداء؛ به راستى چگونه توقّع و امید دل‏سوزى از پسر آن کسى باشد که دهانش جگر پاکان را جوید و بیرون انداخت و گوشتش از خون شهیدان رویید.”

یزید قبل از این خطبه افتخار کرده بود که از فرزندان خُنْدُف است، که با سیزده واسطه به او مى‏رسید، و خُنْدُف در عصر خود به عنوان بانوى خیراندیش معروف بود، زینب(س) در این مورد با یزید مقابله به مثل کرد گویى به او فرمود: به جدّه سیزدهم خود مناز، بلکه به جدّه نزدیک خود “هند” مادر معاویه را بنگر که در جنگ اُحُد جگر حضرت حمزه را درآورد و به دهان کشید و به خون آشامى معروف بود، چرا راه دور مى‏روى؟!بقیه در صفحه ۳۵

“فَوَاللّهِ ما فَرِیتَ اِلاَّ جِلْدَکَ، وَ لا جَزَرْتَ اِلاَّ لَحْمَکَ…؛ سوگند به خدا جز پوست خود را ندریدى، و جز گوشت خود را نبریدى، و قطعاً با همین بارى که از ریختن خون خاندان رسالت، و هتک حرمت آنان بر دوش دارى، نزد رسول خدا(ص) وارد مى‏گردى، در آن هنگام که خداوند همه را جمع مى‏کند، و حقّ آنان را باز مى‏گیرد.”

“حَسْبُکَ بِاللّهِ حاکِمَاً، وَ بِمُحَمَّدٍ خَصِیماً، وَ بِجبْرَئیلَ ظَهِیراً، وَ سَیَعْلَمُ مَنْ سَوَّلَ لَکَ وَ مَکَّنَکَ رِکابَ الْمُسْلِمینَ، بِئْسَ لِلظّالِمینَ بَدَلاً؛ و همین عذاب تو را بس که در دادگاه خدا، خداوند حاکم و داور است، و محمّد(ص) از جانب ما مدّعى ما است، و جبرئیل پشتیبان ما مى‏باشد، و به همین زودى آن کس که تو را فریب داد و بر گُرده مردم سوار کرد (یعنى معاویه) خواهد فهمید که براى ستمگران عوض بدى خواهد بود.”

“وَ لَئِنْ جَرَتْ عَلَىَّ الدَّواهِىُ مُخاطَبَتَکَ، اِنّی لاَسْتَصْغِرُ قَدْرَکَ؛ اگرچه حوادث روزگار مرا به سخن گفتن با تو کشانده، ولى ارزش تو از نظر من ناچیز است.”

“اَلا فَالْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ بِقَتْلِ حِزْبُ اللّهِ النُّجَباءِ بِحِزْبِ الشَّیْطانِ الطُّلَقاء؛ آگاه باش که مایه تعجّب و بسى شگفتى است که افراد باشخصیت از حزب خدا، در جنگ با افراد حزب شیطانى که بردگان آزاد شده هستند کشته مى‏شوند.”

“فَکِدْ کَیْدَکَ، وَاْسَع سَعْیَکَ، وَ ناصِبْ جُهْدَکَ، فَواللّهِ لاتَمْحُوا ذِکْرَنا وَ لاتُمِیتُ وَحْیَنا، وَ لاتُدْرِکُ اَمَدَنا…؛ هر نیرنگى خواهى بزن، و هر اقدامى که توانى بکن، و از هر کوششى دریغ منما، که سوگند به خدا نه مى‏توانى نام ما را محو کنى، و نه مى‏توانى وحى ما را خاموش کنى و به منتهاى مقام ما برسى، و هرگز نتوانى ننگ این ستم را از خود بزدایى، رأى تو سست، و شماره ایّام دولتت اندک است، و جمعیّت تو متلاشى و پراکنده شود، تا آن روز (قیامت) فرا رسد که منادى حق فریاد زند؛ آگاه باشید لعنت خدا بر ستمگران باد.”۱۰

خطبه حضرت زینب(س) به طور کلّى مجلس یزید، بلکه وضع شام را تغییر داد، و همه چیز را دگرگون ساخت، منطق قوى و نَفَس قدسى فوق العاده زینب(س) باعث شد که آن چنان رعب و وحشت در یزید و یزیدیان ایجاد گردید که یزید نتوانست شعله سخن را در ذهن زینب(س) خاموش سازد، چرا که مى‏دید مجلس و مجلسیان در چنبره کلام آتشین حضرت زینب(س) قرار گرفته است.

از آن پس، سیاست ظاهرى یزید عوض شد، او در ظاهر اظهار پشیمانى مى‏کرد، و گناه را به گردن ابن زیاد مى‏انداخت.۱۱

 

 

 

 

 

یزید دستور داد تا با نرمش و اخلاق نیک با اهل بیت امام حسین(ع) رفتار شود، و آنها را محترمانه به مدینه باز گردانند، و هودج‏هاى شترها را با پارچه‏هاى پرزرق و برق آراسته کنند، زینب(س) که از هوشیارىو قاطعیّت و تدبیر بالایى برخوردار بود، دریافت که یزید مى‏خواهد با این گونه ظاهرسازى، خون شهیدان را لوث کند، بى‏درنگ با قاطعیّت فرمود: “هودج‏ها را سیاه‏پوش کنید تا مردم بدانند که ما در سوگ شهادت فرزند زهرا(س) به سر مى‏بریم.” این سخن شور و هیجان شدیدى در مردم ایجاد کرد.۱۲

 

پى نوشت ها:

۱ ) عباسقلى خان سپهر، الطّراز المُذَهَّب، ص۴۴، شیخ ذبیح الله محلاّتى، ریاحین الشّریعه، ج۳، ص۳۸٫

۲ ) همان.

۳ ) آیت الله جزائرى، الخصائص الزینبیّه، ص۳۰۹٫

۴ ) شیخ ذبیح الله محلاتى، ریاحین الشریعه، ج۳، ص۶۴٫

۵ ) آیت الله جزائرى، الخصائص الزینبیّه، ص۳۵۱٫

۶ ) علاّمه سید عبدالرّزاق مقرّم، مقتل الحسین، ص۳۷۹٫

۷ ) علامه بیرجندى، کبریت الاحمر، ص۳۷۶٫

۸ ) علامه طبرسى، اعلام الورى، ص۲۴۷، کامل ابن اثیر، ج۴، ص۸۲٫

۹ ) علامه طبرسى، احتجاج، ج۲، ص۳۱، محدّث قمى، نفس‏المهموم، ص۲۱۵ و ۲۱۷٫

۱۰ ) سید بن طاووس، لهوف، ص۲۱۵ تا ۲۱۷، علامه طبرسى، احتجاج، ج۲، ص۳۴ و ۳۵٫

۱۱ ) عباسقلى خان سپهر، الطّراز المُذَهَّب، ص۸۰ و ۸۱٫

۱۲ ) همان مدرک، ص۴۸۰٫

 

30دسامبر/16

سیاست و حکومت در سیره امام سجاد(ع)

 

حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خاتمى

 

مدخل

امام سجاد – علیه‏السلام – و حضرت زینب – سلام الله علیها دو رکن اساسى نهضت سالار شهیدان، ابى عبدالله(ع) هستند که بى‏تردید دوام و بقاى نهضت حسینى مدیون فداکاریهاى آنهاست.

متاسفانه چهره قهرمانانه امام سجاد(ع) توسط بعضى از دوستان ناآگاه و دشمنان آگاه تحریف شده و از امام به عنوان چهره‏اى پیوسته بیمار و کنار از مسائل سیاسى !! ساخته‏اند. بى تردید این تلقى نسبت به ساحت مقدس این امام شجاع و خستگى‏ناپذیر ظلمى سترگ است !

زنده‏ترین دلیل مطلب خطبه‏هاى افشاگرانه امام سجاد(ع) در کوفه و شام و موضع سازش ناپذیر امام با ستمگران و برخورد خشمگینانه با عالمان دربارى است. در این زمینه در مجالى دیگر به تفصیل سخن گفته‏ایم. در این مقاله برآنیم شاهدى دیگر بر حضور فعال سیاسى امام(ع) در صحنه سیاسى آورده تا اندکى از حق آن امام مظلوم ادا شده باشد. بنابراین، موضع‏گیرى حضرت را در باره دو قیام گسترده‏اى را که در زمان وى صورت گرفت یعنى قیام توابین و قیام مختار به مخاطبان آشنا تقدیم مى‏کنیم:

از جمله مباحثى که در سیره سیاسى حضرت امام زین‏العابدین(ع) باید مورد توجه قرار گیرد. موضع امام(ع) در برابر قیام توابین و قیام مختار است. براى بررسى دقیق این موضوع باید چند نکته به عنوان تغذیه این بحث مورد توجه قرارگیرد:

 

مشروعیت قیام

۱- امامان شیعه(ع) پیوسته به شیعیان سفارش مى‏کردند، زیر هر علمى – که تحت عنوان قیام بلند شد – قرارنگیرید، بلکه ابتدا مشروعیت آن قیام را احراز کنید، آن گاه با آن همراه شوید که در غیر این صورت خونتان هدر خواهد شد و چنین تعلیل مى‏فرمودند که شما دو جان ندارید که با یکى تجربه کنید و با دیگرى زندگى !! یک جان بیش تر نیست:

“عن عیص بن القاسم قال سمعت اباعبدالله(ع) یقول علیکم بتقوى الله وحده لا شریک له و انظروا لانفسکم فوالله ان الرجل لیکون له الغنم فیها الراعى فاذا وجد رجلا هو اعلم بغنمه من الذى هو فیها یخرجه و یجى بذلک الرجل الذى هو اعلم بغنمه من الذى کان فیها و الله لو کانت لاحدکم نفسان یقاتل بواحده یجرب بها ثم کانت الاخرى باقیه یعمل على ما قد استبان لها و لکن له نفس واحده اذا ذهبت فقدوالله ذهبت التوبه فانتم احق ان تختاروا لانفسکم ان اتاکم آت منّا فانظروا على اىّ شى‏ء تخرجون و لاتقولوا خرج زید فان زیداً کان عالماً صدوقاً و لم‏یدعکم الى نفسه و انما دعاکم الى الرضا من آل محمد(ص) و لوظهر لوفى بما دعاکم الیه انما خرج الى سلطان مجتمع لینقضه؛۱ عیص بن قاسم گوید، امام صادق(ع) فرمود: بر شما باد به تقوا از خداوندى که شریکى براى او نیست و این که مراعات جان خود را بکنید. به خدا قسم اگر کسى گوسفندانى را به دست چوپانى بسپارد آن گاه چوپان بهترى بیابد چوپان قبلى را کنار زده، او را گزینش مى‏کند. به خدا قسم اگر شما دو جان مى‏داشتید که با یکى تجربه مى‏کردید و با دیگرى زندگى مانعى از بى‏احتیاطى نبود!! و لکن شما یک جان بیش تر ندارید که اگر بیهوده آن را از دست دهید دیگر زمینه‏اى براى توبه هم نخواهید داشت. پس سزاوار آن است که جانتان را هدر نداده (و زیر هر علمى قرار نگیرید) اگر کسى از ما دم زد و قیام کرد (زود تحت تاثیر قرار نگیرید) و ببینید، انگیزه چیست (و هر قیام گرى را به زید قیاس نکنید و) نگویید زید قیام کرد که (حساب او از دیگرانى که با انگیزه هاى غیرالهى قیام کردند جداست) زید عالم بود، راست گو بود و شما را دعوت به خود نمى‏کرد (او هرگز در پى حاکمیت و به مسند نشاندن خویش نبود بلکه) هدف زید تحصیل رضایت آل محمد بود و اگر پیروز مى‏شد به عهدش وفا کرده (و امامت را به امام حق مى‏سپرد) او قیام کرد تا هیمنه و قدرت سلطه گران غاصب را بشکند…”

از این روایت استفاده مى‏شود در زمان امام صادق – علیه‏السلام – فرصت طلبان فراوانى با سوء استفاده از محبوبیت فوق العاده اهل بیت و نام آتها در صدد به قدرت رسیدن خود بودند که نمونه بارز آن قیام بنى العباس بود. قیامى که انگیزه‏هاى جاه طلبانه از آغاز تا پایان آن موج مى‏زد! و متاسفانه گاه بعضى از دوستان و برخى از بستگان امام(ع) هم اغفال مى‏شدند و تحت تاثیر قرار مى‏گرفتند. سخن امام صادق(ع) این است که تحت تاثیر این فرصت طلب هاى شیاد قرار نگیرید و بیهوده جانتان را هدر نکنید و تا مشروعیت کامل قیامى برایتان محرز نشده در آن شرکت نجویید.

۲- از آن جا که بسیارى از قیام هاى دوره‏امام(ع)، قیام‏هاى مسلحانه و ضد طواغیت بود و مشى امامان، به ویژه امام سجاد (ع) واردنشدن در این قیام ها بوده است، ما براى آن که نظر امامان(ع) را در مورد این قیام‏ها دریابیم باید سراغ شواهد و قرائن برویم تا حقیقت را دریابیم، چه بسا در مسیر تحقیق گاه به مذمت امامى از قیام یا سردار قیام برخوریم، لکن این نمى‏تواند دلیل بر محکوم بودن آن قیام باشد، زیرا چه بسا امام بااین مذمت تنها مى‏خواسته ارتباط خود را با قیام تکذیب کند که این امرى کاملا طبیعى است. بنابر این قضاوت پیرامون قیام‏هاى دوران ائمه(ع) کار آسانى نیست، باید با حوصله، مجموع شواهد و قرائن را کنار هم گذارد تا به یک جمع بندى صحیح و منطبق با واقع رسید.

۳- مجموعه قیام‏هایى که در دوره‏هاى بعد از امام حسین(ع) صورت گرفته‏است بر دو نوع است: الف) قیام‏هایى که با اهداف و انگیزه هاى شیطانى و قدرت طلبى صورت گرفته‏است، هرچند در ظاهر دوستى اهل بیت(ع) ، بویژه خون خواهى سالار شهیدان حسین(ع) را یدک مى‏کشیدند. نمونه بارز و عینى این نوع قیام ها، قیام “بنى العبّاس” است. اینان هدفى جز رسیدن به حکومت نداشتند، لذا وقتى به قدرت رسیدند اگر نگوییم بیش از بنى امیه، لااقل بمانند آنها جنایت کردند و فرزندان فاطمه (س) را به شهادت رساندند.

۴- قیام هایى که با اهداف و انگیزه‏هاى الهى بود و تنها انگیزه مقدس ظلم ستیزى را دنبال مى‏کرد و در صورت پیروزى در قیام بدون تردید قدرت را به صاحب اصلى آن، یعنى امامان شیعه(ع) تحویل مى‏دادند.

نمونه بارز این قیام، قیام شهید، زیدبن على بن الحسین(ع) است که در نهایت قداست بود و شهید “زید” از معتقدین امامت امام صادق(ع) بود و اگر پیروز مى‏شد به تصریح امام صادق(ع) – لو ظفر لوفى – قدرت را به حضرت واگذار مى‏کرد.

امامان شیعه(ع) قیام هاى نوع اول را محکوم و قیام‏هاى نوع دوم را مورد تایید قرارمى‏دادند(البته نه به صورت علنى، بلکه نوعاً مخفیانه آنها را مورد تایید قرار مى‏دادند).

با توجه به این سه مقدمه اینک به بیان موضع امام سجاد(ع) پیرامون قیام توابین و قیام مختار مى‏پردازیم:

 

قیام توابین

سخنرانى‏هاى افشاگرانه حضرت امام سجاد(ع) و زینب کبرى، سبب شد که وجدان هاى خفته بیدار شده و انگیزه انتقام خواهى و خون خواهى در جان‏ها زنده شود. قیام توابین با همین انگیزه شروع شد. اولین جرقه‏هاى آن بلافاصله بعد از شهادت امام حسین(ع) درگرفت و به صورت علنى در سال ۶۵ ه.ق شروع شد.

 

ماهیت قیام توابین

این قیام انگیزه مقدس انتقام خواهى از خون سالار شهیدان را دنبال مى‏کرد. در قداست این انگیزه این جمله امام سجاد(ع) شاهد خوبى است که : به عمویش محمدبن حنفیه فرمود:

“یا عم لو ان عبداً زنجیّاً تعصب لنا اهل البیت لوجب على‏الناس موازرته …؛۲ عموجان اگر یک برده سیاهى هم به حمایت از مابرخاست باید مردم او را یارى کنند.”

ماهیت قیام‏ها را معمولاً از سه راه مى‏توان شناخت: ۱- بررسى چهره رهبرى نهضت ؛ ۲- سیماى همراهان ؛ ۳- شعارها.

رهبرى این نهضت را سلیمان بن صرد خزاعى به عهده داشت. از چهره‏هایى که قبل از فتح مکه مسلمان شده و با پیامبر اکرم همراه بودو بعد هم در رکاب مولى على(ع) در تمام جنگ هاى حضرت حضور داشته است.

“شهدالمشاهد کلّها مع على(ع) ؛۳ در تمام مشاهد باامام على(ع) بوده است.”

و او در ماجراى کربلا محبوس و در زندان ابن زیاد بوده است.

دیگر چهره‏هاى این قیام که مى‏توان آنها رااز سران نهضت، نامید، عبارت اند از:

۱- مسیب بن نجیبه فزارى ؛ ۲- عبدالله بن سعد نفیل ازدى؛ ۳- عبدالله بن واحد تمیمى ؛ ۴- رفاعهبن شدّاد.

آن چه در مجموع اظهارنظرهاى اینان دیده مى‏شود انگیزه مقدّس خون خواهى سالار شهیدان(ع) است و گفتار دیگر هواداران این قیام هم در همین راستا مى‏باشد.۴

شعارهاى این نهضت هم تماما شعارهاى خون خواهى سالار شهیدان بوده است.

 

به عنوان نمونه برخى از شعارهاى آنها را مى‏آوریم:

“لا کوفه نبغى و لا عراقا

لابل نرید الموت والعتاقا؛

نه کوفه را مى‏خواهیم و نه عراق را، بلکه مى‏خواهیم در راه خدا جان ببازیم و از عذاب رهایى یابیم.”

“یا رب انى تائب الیک

قد اتکلت سیدى علیک

پروردگارا به درگاهت توبه مى‏کنم و فقط اعتمادم بر تو است اى آقاى من!.”

اینها برخى از شعارهاى این نهضت است!۵

با توجه به این ویژگى‏ها این قیام مقدّس را “انتحار” نامیدن ، بى مهرى به ایثارگران و فداکاران است. انتحار یعنى چه؟ یعنى آن که قیام کنندگان هدف نداشتند ؛ که دروغ است. و اگر مقصود این است که هدفشان پیروزى نبود، مگر قیام مقدّس آن است که همیشه پیروزى در پى داشته باشد؟ قیام مقدّس آن است که در پى انجام وظیفه باشد و بدون تردید قیام این آزادمردان از سرِ سوز و احساس و مسئولیت و هدف اولیه آنها انتقام از خون یاران بوده است، هرچند اگر پیروز مى شدند، به چیزى کم‏تر از حکومت اهل بیت(ع) راضى نمى‏شدند.

 

امام سجاد(ع) و قیام توابین

با توجه به شرایط حسّاس و بحرانى و خفقانى دوره امام سجاد(ع) و موضع تقیه حضرت، توقع بیانى صریح از حضرت در حمایت از این قیام، نا به جاست و حتّى برعکس باید انتظار نکوهش را هم از امام داشت و لکن وقتى مجموع قرائن و شواهد را کنار هم مى‏گذاریم، تقریباً اطمینان به رضایت امام(ع) به این قیام پیدا مى‏کنیم.

۱- سلیمان بن صُرَد، یک فقیه مسلم بوده و او خوب مى‏دانسته که قیام بدون رضاى امام انتحار است، طبیعى است که بدون رضایت امام دست به این اقدام نزند.

۲- این قیام از سوى شیعیان اهل بیت مورد استقبال قرارگرفت

“فکان یجیبهم القوم بعدالقوم والنفر بعد النفر؛۶ گروه، گروه پاسخ مثبت مى‏دادند.”

بدون تردید این تحرکات از نظر امام، غایب نمانده و اگر نقد و نکوهشى بود ابراز مى‏داشت.

۳- همان گونه که در روایت امام سجاد(ع) دیدیم، امام تایید هر حرکتى که در حمایت از اهل بیت باشد واجب مى‏دانست و این قیام انگیزه‏اى جز حمایت از اهل بیت نداشت.

در آغاز این قیام سلیمان بن صرد، چنین ایراد خطابه کرد:

ما براى حسین(ع) نامه نوشتیم و دعوت کردیم.او آمد و از ما کمک خواست ما کمک نکردیم. نتیجه آن شد که فاسقان او را هدف تیرهاى خود ساختند و او راکشتند و بى شرمى رااز حد فزون کردند، حتى او را عریان ساختند، آگاه باشید، باید قیام کنید که خدا را به خشم آورده‏اید. نزد همسران و بچه هایتان برنگردید، مگر آن که خدا را راضى کنید.

“والله ما اظنه راضیا دون ان تناجزوا من قتله او تبیروا لاتهابوا الموت فوالله ما هابه امرئ قطّ الاذلّ؛۷ به خدا قسم گمان نمى‏کنم. او راضى شود، مگر آن که انتقام از قاتلان او بگیرد و یا کشته شوید، از مرگ نهراسید به خدا قسم هر کس از مرگ هراس به خود راه دهد ذلیل خواهد شد.”

بنگرید به این سخنان چگونه شور و حماسه و غیرت از آن مى‏بارد!! با این شواهد و قرائن، مى‏توان تأیید امام سجاد(ع) را دریافت. و در کتاب تشیع در مسیر تاریخ ادعا کرده است که امام سجاد(ع) مستقیماً با این قیام در ارتباط بوده۸، ولى شاهد عرضه نکرده است.

در پایان بحث از قیام توابین تذکر به این نکته لازم است که این انتقاد بر توابین وارد است که چرا به موقع از حق حمایت نکردند (ولى این اشکال بر سلیمان بن صرد وارد نیست، چرا که او به هنگام حادثه عاشورا زندان بوده است.) اگر این چهارهزار نفرى که در قیام توابین شرکت کردند، روز عاشورا به یارى امام حسین(ع) مى‏شتافتند، قطعاً تاریخ تغییر مسیر مى داد. در این مورد سخن مقام معظم رهبرى خواندنى است:

“… عوام متفرق شدند، ولى چرا آن خواص مؤمنى که اطراف مسلم بودند، متفرق شدند در بین آنها کسان خوبى بودند، بعداً بعضى از آنان در کربلا آمدند شهید شدند. اما این جا اشتباه کردند. البته آنهایى که در کربلا شهید شدند، کفاره اشتباهشان را دادند، اما از این ها کسانى بودند که به کربلا هم نیامدند نتوانستند بیایند توفیق پیدا نکردند! بعداً مجبور شدند جزو توابین بشوند، وقتى امام حسین کشته شد، وقتى فرزند پیغمبر از دست رفت. وقتى فاجعه اتفاق افتاد وقتى حرکت تاریخ به سمت سراشیب آغاز شد، دیگر چه فایده؟ به همین دلیل تعداد توابین در تاریخ چند برابر عده شهداى کربلاست. شهداى کربلا همه در یک روز کشته شدند؛ توابین هم در یک روز کشته شدند، اما شما ببینید اثرى که توابین در تاریخ گذاشتند یک هزارم اثرى که شهداى کربلا گذاشتند نیست. براى خاطر آن که اینها در وقت خود نیامدند کار را در لحظه خود انجام ندادند، دیر تصمیم گرفتند، دیر تشخیص دادند.”۹

 

قیام مختار

در رابطه با قیام مختار باید سه بحث مطرح شود:

۱- شخصیت مختار؛ ۲- ماهیت قیام مختار؛ ۳- ارتباط امام سجاد(ع) بااین قیام.

شخصیت مختار

از مجموع شواهد تاریخى استفاده مى‏شود، مختار چهره‏اى سیاسى و محبّ و شیفته اهل بیت عصمت و طهارت(ع) بوده و هر چند ممکن است، در مسیر عمل نقدهایى بر او وارد کنند، ولى در اصل نیّت و انگیزه والا و مقدّس مختار در انتقام گرفتن از خون شهداى کربلا بحثى نیست. او در یکى از سخنانش گفت:

اصلاً زندگى براى من گوارا نیست، مگر آن که انتقام خون سالار شهیدان را بگیرم.۱۰

و ماجراى منهال و سپاس گذارى مختار از این که نفرین امام سجاد(ع) در حق “حرمله” قاتل على‏اصغر به دست او تحقق پذیرفته، شاهد دیگرى بر ارادت مختار به اهل بیت است.۱۱

او انتقام خون شهیدان کربلا را گرفت و بااین کار دل اهل بیت را شاد کرد؛ تا قبل از این انتقام پیوسته اهل بیت داغ دار بودند.

در رابطه با مختار دو گروه روایت رسیده است: روایاتى که مختار را مى‏ستاید عمده این روایات از امام باقر(ع) است که فضاى نسبتاً باز سیاسى پدید آمده بوده است.

در روایتى آمده است: هیچ زن هاشمیه‏اى بعد از شهادت امام حسین(ع) موهایش را شانه و خضاب نکرد تا زمانى که مختار سر ابن زیاد را براى امام سجاد(ع) فرستاد. و هیچ روزى امام سجاد(ع) خوشحال تر از روزى که مختار سر ابن زیاد را براى امام سجاد(ع) فرستاد نبود. حضرت به شکرانه این خبر خوش یک بار شتر خرما صدقه داد. در روایات ما ستایش‏هاى فراوانى شده، از آنان که سبب شادى و خوشحالى مؤمنى شوند ! حال قضاوت کنید اجر و پاداش کسى را که دل امامى را شاد کند!!

در روایتى دیگر حضرت امام باقر(ع) فرمود: به مختار ناسزا نگویید چون او قاتلین ما را به سزاى عمل ننگین آنها نشاند و زن هاى بى‏شوهر ما را شوهر داد و در شرایط تنگدستى مختار ما را کمک کرد.

در روایتى آمده امام باقر(ع) در “منى” مشغول تراشیدن سر بود. دراین هنگام شخصى اجازه خواست و وارد شد و خواست دست امام(ع) را ببوسد امام(ع) پرسید تو کى هستى ؟ او گفت من پسر مختارم، امام باقر(ع) از او تجلیل کرد، سپس خدمت امام(ع) درد دل کرد که خیلى علیه پدرم سخن گفته مى‏شود. امام (ع) فرمود چه مى‏گویند؟ او گفت : مى‏گویند مختار کذّاب است. حضرت با ردّ این اتهام تجلیل شایسته اى از مختار کرد و خدمات او را برشمرد!۱۲

گروه دوم روایاتى است که مختار را مورد مذمت و نکوهش قرار مى‏دهد از جمله:

روایتى از حضرت امام صادق(ع) نقل شده که: کان المختار یکذّب على على‏بن الحسین(ع) مختار پیوسته به امام سجاد(ع) دروغ مى‏بسته است.

روایت دوم روایتى است که مى‏گوید امام سجاد(ع) هدایاى مختار را رد کرد.۱۳

در پاسخ این روایات دو نکته قابل ذکر است :

۱- این که سند این روایات ضعیف است، آن چنان که محققان فن اثبات کرده‏اند.۱۴

۲- در رابطه با شخصیتى که دشمنان اهل بیت را نابود کرده و خانه‏هاى آنها را ویران کرده و آنها را به اشدّ مجازات رسانده باید انتظار آن را داشت که دشمنانشان براى لکه دار کردن چهره آنها احادیث دروغین جعل کنند.

و شاهد ضعف این روایات تجلیل فوق العاده علماى شیعه از مختار است:

مرحوم علامه امینى (ره) در باره او مى‏گوید: “و قد اکبره و نزهه، العلماءالاعلام؛ علماء بزرگ از مختار تجلیل کرده و او را از اتهامات برى دانسته‏اند.” آن گاه نام ۲۱ کتاب از عالمان شیعه را ذکر مى‏کند که از او تجلیل کرده‏اند!۱۵

با توجه به آن چه گفته شد روشن مى‏شود که بسیارى از اتهاماتى که بر مختار وارد کرده‏اند، بى اساس است:

مى‏گویند مختار مدعى وحى بوده و مى‏گفته جبرئیل بر او نازل مى‏شود.۱۶ این اتهام، اتهامى است آن قدر واهى که زن جوان مرده را به خنده وامى‏دارد. مى‏گویند: او کیسانى و طرف دار امامت محمدبن حنفیه بوده است و معتقد بوده که او مهدى موعود است که غایب شده است. جواب این اتهام آن است که : اولاً، کیسانیه بعد از مرگ محمدبن حنفیه اعلام موجودیت کردند و مختار در زمان خود محمدبن حنفیه کشته شد.

ثانیاً، نه مختار قائل به امامت محمدبن حنفیه بود و نه خود محمدبن حنفیه قائل به امامت خودش، بلکه او به تصریح روایت امام صادق(ع) اقرار به امامت امام سجاد(ع) داشت “عن الصادق(ع) ما مات محمدبن حنفیه حتى اقرّ لعلى بن الحسین(ع).”۱۷

بلى محمد بن حنفیّه به نمایندگى از امام سجاد(ع) چهره معنوى و تقدس قیام مختار بوده است و مدرک آن را بیان خواهیم کرد. پس تهمت کیسانى گرى که متأسفانه بعضى نویسندگان معاصر۱۸ هم نوشته‏اند، بى اساس است. مى‏گویند: وقتى امام مجتبى(ع) در مدائن در خانه عموى مختار بسترى شد، مختار به عموى خود پیشنهاد کرد که امام حسن(ع) را به معاویه تحویل دهیم!

پاسخ این اتهام آن است که اولاً، سند روایت ضعیف است، چون مرسل است. ثانیاً، در روایتى آمده مختار به این وسیله مى‏خواسته عمویش را امتحان کند و اگر عمویش تصمیم مى‏گرفت که امام حسن(ع) را به معاویه تحویل دهد. اولین کسى که با او برخورد مى‏کرد مختار بود.۱۹

ثالثاً، ما قائل به عصمت مختار نیستیم، اگر فرضاً این پیشنهاد از مختار صادر شده باشد، یک اشتباه و لغزش بزرگ در برهه‏اى از عمر اوست، و این سبب نمى‏شود که ما او را به کلّى ضد اهل بیت بدانیم و بر فرض اگر چنان پیشنهادى از او صادر شده باشد، عملکرد بعدى مختار توبه عملى اوست.

مى‏گویند : مختار ابتدا به خوارج اعتقاد داشت و بعد زیدى شد و سپس به شیعه گرایش پیدا کرد!!

این نیز اتهامى بیش نیست، به ویژه آن که زیدیه سال ها بعد از مرگ مختار اعلان موجودیت کردند.

اینها برخى از اتهاماتى است که به مختار زده مى‏شود ونسبت به شخصیتى که کارى آن چنان بزرگ انجام داد، باید انتظار اتهاماتى بیش از این را هم داشت!!

 

ماهیت قیام مختار

آن چه از مجموع عملکرد قیام مختار استفاده مى‏شود، این است که او مى‏خواسته اقتدار پیدا کند تا در سایه آن انتقام خون قاتلین کربلا را بگیرد. او همکارى بسیار خوبى با حضرت مسلم بن عقیل سفیر امام حسین(ع) داشت و در زمان وقوع حادثه عاشورا در زندان بود.

و مشاهده جنایات ابن زیاد به ویژه بر نیزه کردن سرهاى شهدا اندیشه انتقام را در وجود او زنده کرد و بالاخره این انگیزه مقدّس رابه ظهور رساند و انتقام خوب و جانانه از جنایت کاران کربلا گرفت. آنها را کوچه به کوچه تعقیب کرد و از مخفى گاه ها به در آورد و به سزاى اعمالشان رساند. مختار مى‏کوشید حتى الامکان مقابله به مثل کند و همان گونه که جنایت کرده‏اند به سزاى اعمالشان برساند، آنها را که اسب بر بدن عزیز خدا حسین تاخته بودند، او هم اسب بر بدنشان تاخت، قطعه، قطعه کرد و آن گاه آنها را سوزاند.۲۰

نقل عملکرد مختار در مورد جنایتکاران کربلا به درازا مى‏کشد و از سبک اختصارى که در این مجموعه داریم بیرون است. لیکن شبهه‏اى که در این جا طرح مى‏شود این است که: مختار قاتلان امام حسین(ع)را “مثله” مى‏کرد، اعضایشان را مى‏برید و این کار حتى در جنگ با کفار ممنوع است. پیامبر اکرم (ص) فرمود: “ایاکم والمثله و لو بالکلب العقور!۲۱ از مثله کردن حتى نسبت به سگ هار بپرهیزید.”

نیز از سفارش هاى پیوسته پیامبر(ص) به رزمندگان قبل از آغاز جنگ این بود که “لاتمثلوا” دشمن را مثله نکنید.۲۲

پاسخ به این اشکال این است که : اولاً، همان گونه که گفتیم دفاع از مختار هرگز به معناى مطلق کردن او و مهر تأیید بر همه کارهاى او نیست. چه بسا بتوان این کار را از اشتباهات مختار حساب کرد.

ثانیاً، نهى از “مثله” در روایات به صورت مطلق نیست، بلکه در شرایط عادى است، ولى اگر وضعیت به گونه‏اى شد که چاره‏اى جز آن نبود، هم شرع و هم عقل اجازه چنین کارى را مى‏دهند.

خوشبختانه در روایتى هم که نهى از مثله و برخى از امور دیگر آمد یک استثنا دارد: “الاّ ان تضطرّوا الیها؛ مگر به اینها اضطرار پیدا کنید.”

چه مى‏دانیم شاید مختار در وضعیتى بود که براى زهره چشم گرفتن از دشمنان اهل بیت باید صاعقه وار عمل مى‏کرده و این گونه عمل کند. و به گفته بعضى از محققان “امروز وقتى ما داستان کشتار مختار پسر ابى عبیده ثقفى را مى‏خوانیم اگر سرى به کتاب هاى حقوقى زده باشیم، ممکن است چنان انتقامى را تا حدّى خشن بدانیم و بگوییم چرا چنان کردند؟ یکى را چون گوسفند سر بریدند. یکى را شکم پاره کردند. دیگرى را که تیرى به فرزندى از فرزندان حسین افکنده و آن جوان دست را سپر ساخته و تیر دست و پیشانى او را شکافته بود همان کیفر دادند، دیگرى را در دیگ روغن جوشان افکندند، دست و پاى آن یکى را به زمین دوختند و اسبان را از روى او گذراندند، چنان که نوشته‏اند در یک جا ۲۴۸تن که در قتل حسین و یاران او شریک بودند این گونه کیفرها چشاندند.

مااین داستانها را مى‏خوانیم در آن نوعى قساوت مى‏بینیم، اما باید دانست قضاوت مردم سیزده قرن بعد در باره کردار پیشینیان درست نیست. دیگر آن که چون خشم انقلاب زبانه زد معیارها دگرگون مى‏شود، انقلاب معمولا با خشم و قساوت همراه است، بلکه اگر خشم با انقلاب همراه نباشد، انقلاب نیست….”۲۳

 

ارتباط امام سجاد(ع) بااین قیام

نکته مهم و اساسى بحث ما این است که بدانیم آیا امام سجاد(ع) با این قیام در ارتباط بوده یا خیر؟

همان گونه که در مباحث گذشته آوردیم، انتظار این که بیان صریحى از امام سجاد(ع) به حمایت از قیام مختار در آن وضعیت خفقانى داشته باشیم انتظارى نابه جا و دور از واقعیت است. براین اساس ما باید به دنبال شواهد و قرائن در مورد رضایت امام(ع) به این قیام باشیم.

شواهد و قرائن نشان مى‏دهد که امام از این قیام راضى بوده است: اولاً، انقلابى هاى کوفه نزد محمدبن حنفیه آمدند و به او گفتند مختار قیام کرده است، نمى‏دانیم آیا این قیام مورد تایید است یا نه ؟ اگر مورد تایید است ماهم وارد شویم. او گفت: “قوموا بنا الى امامى و امامکم على بن الحسین؛ برخیزید نزد امام من و امامتان على بن الحسین برویم.” “فلما دخلوا علیه اخبر خبرهم الذى جاؤا لاجله؛ وقتى بر حضرت وارد شدند محمدبن حنفیه خدمت امام گزارش داد که اینان با چه هدفى آمده‏اند”.

حضرت فرمود: “یا عمّ لو ان عبداً زنجیاتعصب لنا اهل البیت لوجب على الناس موازرته و قد ولیّتکهذا الامر فاصنع ماشئت؛ عموجان ! اگر برده سیاهى به حمایت از ما برخاست بر مردم واجب است که او را کمک کنند و من مسئولیت این امر “ورود در قیام مختار را” به تو واگذار کردم هر گونه که خواستى عمل کن.”۲۴

از این متن استفاده مى‏شود که محمدبن حنفیه نماینده امام سجاد(ع) در این قیام بوده است. ثانیاً، پس از آن که مختار سر ابن زیاد را براى امام سجاد(ع) فرستاد و چشم امام به سر این جنایتکار افتاد حضرت در حق مختار دعا کرد و فرمود: “الحمدلله الذى ادرک لى ثارى من اعدائى و جزى المختار خیراً؛ خدا را شکر که خداوند انتقامم را از دشمنان گرفت، خداوند به مختار جزاى خیر دهد.” شیخ حسن صاحب معالم، در کتاب “التحریرالطاوس” مى‏گوید: علما ترحیم امام بر کسى را دلیل بر حسنش مى‏گیرند، تا چه رسد به امثال این تعابیر. با توجه به این دو شاهد مى‏توان حمایت امام سجاد(ع) از این قیام را فهمید و بر داشت کرد که این قیام با اذن امام(ع) بوده است. فقیه و رجالى بزرگ معاصر مرحوم آقاى خویى گوید:بقیه در صفحه ۳۵

“و یظهر من بعض الروایات ان هذا کان باذن خاص من السجاد(ع)؛۲۵از بعضى روایات استفاده مى‏شود که این قیام به اذن خاص امام سجاد(ع) بوده‏است.”

این کوتاه سخنى پیرامون امام سجاد(ع) و قیام توابین و مختار بود که به مناسبت ایام محرم و صفر تحریر شد. به یارى خداوند در مقاله آینده دنباله بحث از سیره امام على(ع) را پى خواهیم گرفت. انشاءا…

 

پى نوشت ها:

۱ ) وسایل‏الشیعه، ج ۱۵، ص ۵۰ (چاپ آل البیت) کتاب الجهاد، ابواب جهاد الله و باب ۱۳، حدیث ۱٫

۲ ) بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۳۴۷٫

۳ ) اعیان الشیعه، ج ۷، ص ۲۹۹٫

۴ ) تاریخ طبرى، ج ۷، ص ۴۹۷ و الفتوح، ابن‏اعثم، ج ۶، ص ۲۳۱٫

۵ ) بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۳۶۲٫

۶ ) مروج الذهب، ج۷۴ ،۳ .

۷ ) تاریخ طبرى، ج ۷، ص ۴۹

۸ ) تشیع در مسیر تاریخ، ص ۲۸۶٫

۹ ) بیانات مقام معظم رهبرى در ۷۵/۳/۲۰ در جمع فرماندهان لشکر ۲۷ حضرت رسول (نویسنده این سطور توفیق یافت تا به شرح این بیانات روشن‏گر بپردازد و مجموعه‏اى تحت عنوان “رسالت خواص” به چاپ رسید).

۱۰ ) کامل ابن اثیر، ج ۴، ص ۲۳۹٫

۱۱ ) بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۳۳۲و۳۳۳٫

۱۲ ) تنقیح المقال ؛ رجال مامقانى، ج ۳، کلمه مختار.

۱۳ ) معجم رجال الحدیث، ج ۱۸، ص ۹۶٫

۱۴ ) همان.

۱۵ ) الغدیر، ج ۲، ص ۳۴۳٫

۱۶ ) مسند احمد حنبل، ج ۵، ص ۲۲۳٫

۱۷ ) بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۸۱٫

۱۸ ) سیدجعفرشهیدى، تاریخ تحلیلى اسلام، ص ۲۰۱٫

۱۹ ) معجم رجال الحدیث، ج ۱۸، ص ۹۷٫

۲۰ ) بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۳۳۲و ص ۳۳۳٫

۲۱ ) بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۲۸۸ -۲۵۷٫

۲۲ ) بحارالانوار، ج ۱۹، ص ۱۷۷٫

۲۳ ) قیام حسین، دکتر شهیدى، ص ۱۹۳٫

۲۴ ) بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۳۶۵٫

۲۵ ) معجم رجال الحدیث، ج ۱۸،ص ۱۰۱٫

 

30دسامبر/16

علمى پژوهشى

 

استفاده از شیوه جدید لیزرى براى درمان سرطان

استفاده از نوع پیشرفته‏تر فن آورى لیزرى، بیماران مبتلا به سرطان لوزالمعده و پروستات را از جراحى‏هاى متعارف بى‏نیاز خواهد کرد.

در این فن آورى جدید، لیزر از طریق یک فیبرى بسیار ظریف به سمت غده سرطانى هدایت مى‏شود.

این سیستم توسط متخصصان مرکز ملى پزشکى لیزرى در مدرسه پزشکى کالج دانشگاهىلندن طراحى شده است.

در مرحله اول استفاده از این روش، یک داروى حساس در مقابل نور به داخل بدن بیمار تزریق مى‏شود. این نوع دارو توسط سلول‏هاى غده سرطانى و دیگر بافت‏هاى مختلف بدن جذب مى‏شود.

سه روز پس از تزریق این دارو، یک سوزن بسیار ظریف به داخل غذه سرطانى هدایت مى‏شود. این کار با استفاده از سیستم رایانه‏اى تصویربردارى (Computer Topography) انجام مى‏گیرد. سپس فیبرهاى مخصوص از داخل سوزن‏ها به داخل بافت سرطانى وارد مى‏شود.

با اندکى عقب کشیدن این سوزن، فیبر در تماس مستقیم با بافت سرطانى قرار خواهد گرفت.

عبور اشعه لیزر از فیبر، باعث فعال شدن داروى حساس در مقابل نور مى‏شود و به مرگ سلول‏هاى سرطانى مى‏انجامد.

پروفسور “استفن بوئین” مخترع اصلى این سیستم مى‏گوید تأثیرات سمى و نابودکننده بر بافت سرطانى در نتیجه ترکیب دارو و اشعه قرمز لیزر به وجود مى‏آید و این تأثیر تنها به سمت سلول‏هاى سرطانى هدایت شده است.

براى گرفتن نتیجه مثبت از این روش به سه عامل داروى حساس مقابل نور اشعه قرمز لیزر و اکسیژن نیاز است.

نتایج آزمایش‏هاى اولیّه با این روش نشان مى‏دهد بخش‏هاى بزرگ و اصلى توده سرطانى بدون نیاز به شیوه‏هاى دیگر به طور کامل نابود مى‏شود.

آمار مرگ و میر در سرطان‏هاى لوزالمعده بسیار زیاد است. براى این گونه بیماران میانگین شانس بقا ۵ تا ۶ ماه پس از تشخیص است. ۱۰ درصد از این بیماران تا یک سال پس از تشخیص اولیه زنده مى‏مانند و تنها ۲۰ درصد از آنها ۵ سال پس از تشخیص اولیه، هنوز در قید حیات هستند.

در اولین آزمایش انجام شده با این شیوه در لندن، از مجموع ۷ شرکت کننده در آن، ۶ نفرشان تا ۶ ماه پس از تشخیص هنوز در قید حیات هستند و طولانى‏ترین زمان بقاى پس از تشخیص ۱۵ ماه بوده است.

در بیماران سرطانى پروستات نیز، این روش در تشخیص‏هاى زودهنگام که هنوز علائم بیمارى دیده نمى‏شود و تنها آزمایش خون از بیمارى خبر مى‏دهد، مورد استفاده قرار گرفته است.

به نوشته هفته نامه ساندى تایمز، طراحان این سیستم اظهار امیدوارى مى‏کنند بتوان از آن در درمان انواع سرطان‏هاى دیگر نیز استفاده کرد.

این سیستم براى درمان در مواردى که سرطان سینه در مراحل اولیه آن قرار دارد نیز مورد استفاده قرار گیرد.

یک مورد دیگر استفاده از این شیوه درمانى، پس از عمل‏هاى جراحى غده‏هاى سرطانى است که بخش‏هاى کوچکى از بافت سرطانى هم چنان در بدن باقى مانده و مى‏توان آن را با لیزر نابود کرد.

 

واکسن سل مى‏تواند از بروز آسم پیشگیرى کند

یک واکسن ضد سل مى‏تواند کلید پیشگیرى از بروز آسم را که یکى از شایع‏ترین بیمارى‏هاى مزمن در جهان محسوب مى‏شود ارائه دهد.

 

پژوهشگران نیوزیلندى قبل از ارایه نتایج کشفیات خود در کنفرانسى که قرار است هفته آینده در میامى برگزار شود اعلام کردند این کشف به ارتباط میان واکسن سل و درمان آسم اشاره دارد.

پرفسور گراهام لوگراس از مؤسسه تحقیقات پزشکى مالاگان گفت این روش درمانى جدید است و مى‏تواند نحوه درمان آسم را تغییر دهد.

وى افزود: واکسن استاندارد “ب ث ژ” ضد سل بر روى موش‏هایى که به نوع خفیف آسم مبتلا بودند آزمایش شد. به نظر مى‏رسد که این واکسن باعث ایجاد واکنش‏هاى ایمنى براى کنترل علائم آسم مى‏شود.

وى گفت: این کشف مى‏تواند بر روى انسان موثر واقع شود و این تحقیقات باید توسط شرکت‏هاى داروسازى براى شناسایى عناصر فعال و بى‏خطر کردن آن براى انجام آزمایش‏ها مورد توجه قرار گیرد.

پروفسور ریچارد بیسلى استاد دانشکده پزشکى ولینگتون و از مدیران گروه تحقیقاتى آسم ولینگتوناز این مطالعه به عنوان مهم‏ترین تحقیقات جدید ستایش کرد.

وى افزود: به گمان من اهمیت این مطالعه در این است که نشان مى‏دهد امکان تهیه یک واکسن آسم که در پیشگیرى از ابتلا افراد به این بیمارى مفید واقع شود، وجود دارد.

پروفسور بیسلى گفت: شرکت‏هاى داروسازى در این ارتباط با موسسه ما همکارى دارند و این تحقیقات در ضمن با همکارى دانشمندان مرکز تحقیقات عفونى دانشگاه ورزبرگ آلمان انجام شده است.

وى در خاتمه گفت: با توجه به این که در حال حاضر دانشمندان درصدد تهیه انواع گوناگون واکسن آسم که براساس واکسن “ب ث ژ” ساخته مى‏شود هستند توجه محققان از سراسر جهان به این کشف معطوف خواهد شد.

 

پیوند مغز استخوان سبب رشد عضلات تازه مى‏شود

یک گروه از محققان بیولوژى مولکولى به شواهدى دست یافته‏اند که نشان مى‏دهد با استفاده از سلول‏هاى تازه مغز استخوان مى‏توان عضلات تحلیل رفته را مجدداً بازسازى کرد.

به گزارش خبرگزارى آلمان از واشنگتن و به نوشته نشریه “ساینس” این کشف براى افراد مبتلا به دیستروفى یا تحلیل عضلانى با اهمیت است.

محققان ایتالیایى در آزمایش‏هاى به عمل آمده بر روى موش‏ها نشان دادند سلول‏هاى مغز استخوان را مى‏توان به عضلات آسیب دیده وارد کرده و عضلات جدید به وجود آورد.

این تحقیق تئورى‏هاى موجود را مبنى بر این که عضلات براى ترمیم آسیب وارده منحصراً به سلول‏هاى منطقه‏اى وابسته هستند نقض مى‏کند.

به هر حال محققان بر این نکته اذعان دارند که تحقیقات بیشترى باید صورت گیرد تا مشخص شود پیوند سلول‏هاى مغز استخوان براى افراد مبتلا به دیستروفى عضلانى کارآیى دارد یا خیر.

یکى از فرضیه‏ها این است که کشف مذکور منجر به ارایه روش‏هاى درمانى شود کهدر آن مقادیر اندک از مغز استخوان را که نمونه‏هایى از ژن دیستروفى عضلانى به آن اضافه شده است بتوان اهدا کرد. سپس امکان تکثیر این سلول‏ها را فراهم آورده و مجدداً به بدن بیمار جایى که مى‏توانند عضلات سالم و جدید را رشد دهند تزریق شوند.

 

استفاده از شیوه جدید در درمان بیماران پیوندى

استفاده از یک فن آورى جدید در بیماران پیوندى، احتمالاً نیاز به داروهاى تضعیف کننده سیستم ایمنى را در این بیماران غیرضرورى خواهد کرد.

در حال حاضر پس از انجام عمل پیوند به منظور جلوگیرى از پس زده شدن عضو پیوندى، به بیمار داروهاى تضعیف کننده سیستم ایمنى داده مى‏شود تا پاسخ ایمنى در مقابل عضو خارجى بروز پیدا نکند.

این فن آورى جدید در مرحله اول براى بیماران دریافت کننده مغز استخوان مورد استفاده قرار گرفته است.

سلول‏هاى اولیه مغز استخوان پس از رشد به سلول‏هاى مختلف دستگاه ایمنى بدن تبدیل مى‏شوند.

یکى از روش‏هاى درمانى متعارف براى برخى از بیمارانى که از لوکیمیا و یا دیگر بیمارى‏هاى سلول‏هاى مغز استخوان رنج مى‏برند، نابود کردن این سلول‏ها توسط تشعشع و یا شیمى درمانى و سپس جانشین کردن این سلول‏ها با استفاده از سلول‏هاى سالم فرد اهداء کننده است.

مسأله مهم در این روند، مطابقت و همگون بودن سلول‏هاى پیوندى با سلول‏هاى بدن بیمار است. در غیر این صورت سلول‏هاى جدید مى‏توانند بدن بیمار را مورد حمله قرار دهند و بیمارى عضو پیوندى – علیه – بدن گیرنده (Graft-Versus-Host) بروز پیدا کند.

این مسأله زمانى رخ مى‏دهد که اختلاف زیادى میان برخى پروتئین‏هاى ویژه به نام انتى ژن اچ ال آAntygenHLA وجود داشته باشد. این پروتئین‏ها بر روى سطح سلول‏هاى بدن گیرنده و هم چنین دهنده وجود دارند.

آنتى ژن‏هاى “اچ ال آ” باعث تحریک پاسخ ایمنى بدن در مقابل بافت خارجى )پیوندى( مى‏شوند.

بیشتر افراد عضو پیوندى را از خواهر و یا برادر خود دریافت مى‏کنند که حداقل ۶ آنتى ژن “اچ ال آ” در میان آنها مشترک است. حتى در چنین حالتى نیز در ۴۰ درصد از افراد مشکل بیمارى عضو پیوندى – علیه- بدن گیرنده، بروز پیدا مى‏کند.

در مواردى که تعداد این پروتئین‏هاى مشترک کمتر از ۴ است، در ۸۰ درصد موارد مشکل پس زده شدن پدید مى‏آید.

یک محقق امریکایى به نام “سوزان ایلستاد” در فیلادلفیا با یک الترناتیو جدید به حل این مشکل اقدام کرده است.

بیمارى عضو پیوندى – علیه – بدن بیمار از طریق سلول‏هاى بالغ “تى”(T)که همراه با سلول‏هاى اولیه )استم‏سلStemCell) به بدن بیمار پیوند زده مى‏شود، به وجود مى‏آید.

“ایلستاد” روشى را ابداع کرده است که به تصویربردارى و شناسایى سلول‏هاى مختلف اقدام مى‏کند و هم زمان تعداد سلول‏هاى دیگرى که به نام )سلول‏هاى تسریع کننده Faciliting Cells) نام دارند افزایش مى‏دهد. این سلول‏ها به پیوند مغز استخوان به بیمار کمک مى‏کنند.

این فن آورى به توانایى شناسایى نشانه گذارهاى ملکولى در سطح سلول‏هاى تسریع کننده و سلول‏هاى “تى”، متکى است.

سال گذشته “ایلستاد” آزمایش کلینیکى این فن آورى بر روى ۲۵ داوطلب مبتلا به لوکیمیا که راه درمانى دیگرى نداشتند را آغاز کرد. در مجموع این تعداد بیمار، هیچ مورد پس زده شدن عضو پیوندى دیده نشد.

اگرچه اولین بیماران، بیمارى عضو پیوندى – علیه – بدن بیمار را بروز دادند، اما تقویت این روش درمانى با استفاده از فن‏آورى جداسازى، به حل مشکل کمک کرد.

قرار است آزمایش کلینیکى گسترده‏ترى در این زمینه انجام گیرد.

به دنبال این موفقیت، گروه “ایلستاد” تصمیم گرفت پیوند اعضاى دیگر مانند کبد و کلیه را مورد مطالعه قرار دهد.

آزمایش‏هاى حیوانى نشان مى‏دهد اگر پیوند عضو همراه با پیوند هم زمان سلول‏هاى مغز استخوان که از طریق روش “جداسازى” ایلستاد تهیه شده‏اند انجام گیرد، سیستم ایمنى بدن بیمار به عضو پیوندى حمله نخواهد کرد.

به نوشته مجله علمى نیوسانتیست، مقامات امریکایى به “ایلستاد” اجازه داده‏اند فن‏آورى جدید خود را بر روى تعدادى از بیماران پیوندى کبد و کلیه اجرا کنید.

 

 

30دسامبر/16

پاسدار اسلام

عقیدتى، فرهنگى، سیاسى، اجتماعى

سال هفدهم – شماره ۱۹۸

خرداد ۱۳۷۷ – صفرالمظفر ۱۴۱۸

۵۰ صفحه – تکشماره: ۱۰۰ تومان

اشتراک سالیانه: ۱۲۰۰ تومان

صاحب امتیاز: دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم

مدیر مسؤول: محمد حسن رحیمیان

امور فنى و صفحه‏آرایى: مجله پاسدار اسلام

طراح و گرافیست: طباطبایى

لیتوگرافى متن: مؤسسه چاپ الهادى

چاپ متن: چاپ دفتر تبلیغات اسلامى

 

@ @ @

توضیحات:

۱ – پاسدار اسلام از مقالات، اشعار، داستان‏ها و دیگر آثار شما استقبال مى‏کند.

۲ – فرستادن نسخه اصلى مطالب لازم است و در صورت ترجمه، ضمیمه ساختن متن ضرورى است.

۳ – مطالب رسیده باید پیش از این، چاپ نشده باشد.

۴ – مجله در ویرایش و تلخیص مقاله‏ها، مختار است.

۵ – آثار ارسالى، بازگردانده نمى‏شود.

۶ – بهره گرفتن از مطالب مجله – با یادآورى مأخذ – آزاد است.

@ @ @

دفتر مرکزى: قم خیابان شهدا – صندوق پستى ۳۷۱۸۵/۷۷۷ – تلفن ۷۴۲۱۶۳ – فاکس۷۴۲۱۶۲

شعبه تهران : خیابان انقلاب اسلامى – بین فلسطین و وصال

تلفن ۶۴۶۸۲۸۳ – حساب جارى ۶۰۰/۹ بانک ملت قم – شعبه آموزش و پرورش

 

 

پاداش خوبى و کیفر بدى۴

امام خمینى در کلام شهیدان۵

دیدگاه‏هایى در باره مصارف فى‏ء              آیهالله جوادى آملى۶

ذِکْر، عامل مهم غفلت زدایى                  آیهالله محمدتقى مصباح یزدى۱۰

سیاست و حکومت در سیره امام سجاد(ع)              حجهالاسلام والمسلمین سید احمد خاتمى۱۴

این است معناى آزادى مطبوعات؟!                      حجهالاسلام و المسلمین محمدتقى رهبر ۱۹

زینب(س) پیامبر عاشورا                                    حجهالاسلام و المسلمین محمد محمدى اشتهاردى۲۳

نهضت آزادى و مسأله فلسطین و آمریکا از دیدگاه               حجهالاسلام والمسلمین آقاى محتشمى۲۶

مفاتیح ترنّم۳۴

راه امام جاودانه است               استاد سید محمد جوادى مهرى۳۶

چه کسى فرمانرواى آمریک است                        دکتر محمدرضا حافظنیا۳۸

قدرت معنوى و قوت بدنى                      غلامرضا گلى‏زواره۴۰

گزارش‏هاى علمى پژوهشى۴۵

پاسخ به نامه‏ها۴۶

نگاهى به رویدادها۴۸

30دسامبر/16

قدرت معنوى و قوت بدنى

 

قسمت اوّل

غلامرضا گلى زواره

 

× گوهر جان

حقیقت هر انسانى را “گوهرى” گران‏بها تشکیل مى‏دهد که بدن “صدف” آن به شمار مى‏آید. در واقع روح و روان آدمى؛ همانند معنى در لفظ – نسبت به پیکرش – مى‏باشد، چنانچه حضرت على(ع) این تشبیه را به کار برده است و مى‏فرماید:

“الرُّوحُ فى الجسد کالمعنى فى اللفظ.”۱

از قرآن کریم چنین مستفاد مى‏گردد که “روح” قبلاً وجود داشته و بعد از این که “بدن” به رشد مورد نظر خود رسیده، این حقیقت به آن تعلق گرفته و اختصاص یافته است، چنان چه در این آیه مى‏خوانیم: “انّی خالق بشراً من طین فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحى فقعوا له ساجدین؛۲ (پروردگارت به فرشتگان گفت:) من بشرى را از گِل مى‏آفرینم، چون تمامش کردم و در آن از روح خود دمیدم همه سجده‏اش کنید.”

البته به تعبیر ملاصدراى شیرازى این مسئله بسیار شگرف و دشوارى است که چگونه یک مقوله مجرد و پدیده‏اى مادى با یکدیگر هم‏آهنگ مى‏شوند، روایتى نیز در منابع حدیثى آمده که مى‏فرماید: “خلق الله الارواح قبل الاجساد بالفى عام؛۳ خداوند پس از آفرینش حیوانات که تمامى دوران تکامل جسمى را دارند عبارت “فتبارک الله أحسن الخالقین”۴ را به کار نبرد، هم چنین با وجود آن که در خلقت فرشتگان کمال پاکى و طهارت دیده مى‏شود و سخن از روح محض است. صفت “احسن الخالقین” را نمى‏بینیم، معلوم مى‏شود هم‏آهنگى مجرّد با ماده و تنزّل یک حقیقت به عنوان روح و عجین گشتن با جسم موجب به کار رفتن تعبیر مزبور شده است و وقتى انسان آن سرمایه‏هاى معنوى را با داشتن حالات مادى و دنیایى و شهوانى که از وضع بدنى منشأ مى‏گیرد، به منظور تکامل و رسیدن به قله‏هاى شرافت، عزّت و کرامت به کار ببرد نیکوترین خلقت به شمار رفته و معلم فرشتگان خواهد بود، البته انسان‏هایى که با وجود برخوردارى از خرد و فرزانگى در جهت ارضاى امیال دنیایى مى‏کوشند و مصداق “کالأنعامِ بَلْ هُمْ أضل”۵ هستند مشمول بهترین خلائق قرار نخواهد گرفت. در واقع برخى بدن را به مرتبه روح ترقّى داده و آن را خادم روان نموده و بعضى روح را آن قدر تنزّل داده که این گوهر شیرین را خادم بدن کرده‏اند.

موضوع دیگر که از قرآن و روایات استنبا مى‏گردد؛ این است که: انسان در ارتباط با خداوند اصالت خویش را روشن مى‏کند و نمى‏توان این حالت را در هیچ شرایطى انکار کرد و یا چنین ارتباطى را تفکیک‏پذیر ساخت، خداوند به مصداق “اللّه نور السّموات والأرض”۶ نورى و فروغ سرمدى در جهان هستى است که موجودات به او وابسته‏اند و انسان باید مباهات کند که پرتوى از این نورانیت در وجودش دمیده شده است.

قوت و نیرومندى مختص خداوند است و در آیات متعددى قرآن “خدا” را قوى دانسته است: “عَلَّمهُ شدید القوى × ذو مرهٍ فَاسْتَوى؛۷ (خدا) آن کسى که قدرت شدیدى دارد، او (فرستاده‏اش) را آموزش داده، همان کس که توانایى فوق العاده و تسلط بر همه امور را داراست.”

“انَّ القوه للّهِ جمیعاً؛۸ تمامى قدرت و توانایى از آن پروردگار است.”

“أَوَ لَمْ یَروا أنّ اللّه الّذی خَلَقَهُمْ هُوَ اشدُّ منْهُمْ قُوَّهً؛۹ آیا آنان نفهمیدند خداوندى که خلقشان نموده از آنان بسیار قوى‏تر است.”

البته این قدرت هم توان معنوى و نیز تقویت قواى بدنى را در بر مى‏گیرد. بدین مفهوم که باید در مشکلات روانى و جسمانى نیروى پروردگار را در نظر داشته و ضمن دعاهایى به این قوت مطلق اعتراف نموده و از آن استمداد بطلبیم، در واقع باید به مددهاى غیبى ایمان داشت و متوجه این حقیقت بود که سر رشته تمام نیروها در دست خداست، قوت، هدایت و توان را از او بخواهیم: “ایّاک نعبد و ایّاک نستعین.”

حضرت على(ع) در دعاى کمیل این گونه ما را آموزش مى‏دهد: “یا ربّ یا ربّ یا ربّ، قوّ على خدمتک جوارحی واشدُد على العزیمه جوانحى و هَب لى الجد فى خشیتک والدوام فى الاتصال بخدمتک.”

آرى باید از خدا خواست که به اعضا و جوارح توان بدهد، ولى در راه خدمت به خودش. این که تأکید شده ذکر “لاحول و لاقوّه الا بالله” را بر زبان جارى سازیم بدین مفهوم است که نسبت به قدرت لایزال خداوند در غفلت قرار نگیریم و به غرور ناشى از جهالت مبتلا نشویم که در این صورت پروردگار ما را به حال خود رها خواهد نمود.

حضرت امام سجاد(ع) در بخشى از دعاى عافیت و شکر مى‏فرماید: “خدایا بر محمد و آلش رحمت فرست و مرا عافیتى بى‏نیاز کننده و شفا دهنده ببخش که از دسترس بیمارى‏ها بالاتر و در کشاکش عمر رو به فزونى باشد، عافیتى که در بدنم تولید سلامت کند. عافیت در دنیا و آخرت و انعام فرماى بر من به تندرستى و امنیت و سلامت دین و بدن و بصیرت قلب و پیشرفت در کار و بیم و هراس از تو و قدرت بر انجام طاعتى که مرا به آن فرمان داده‏اى و اجتناب از معصیتى که مرا از آن نهى فرموده‏اى.”۱۰

افرادى که در مسائل معنوى و کمال انسانى پیشرفت افزون‏ترى نموده‏اند، نسبت به دیگران داراى توانایى بالاترى بوده و حالات روحانى اجازه نمى‏دهد، ابرهاى تیره و تار مشکلات آسمان صاف و شفاف آنان را تیره و مکدّر سازد. دکتر “ام. اسکات” روان‏شناس اروپایى چه جالب به این واقعیت اعتراف مى‏نماید:

“معمولاً افرادى که از نظر معنوى لایق‏تر و برجسته‏تر و از نظر روانى سالم‏ترند بیش‏ترین درد و رنج و مشقت‏ها را در زندگى تحمل مى‏کنند، در حالى که افراد عادى چنین نیستند، رهبران بزرگ – زمانى که عاقل و سالم هستند – آن چنان فشارهاى روانى و مشقت‏هاى روحى را تحمّل مى‏کنند که براى افراد عادى ابداً قابل تحمّل نیست… .”۱۱

 

× معمار بدن

حقیقت هر انسانى روح روان اوست قرآن روح را به خداوند نسبت داده است: “قل الرّوح من أمر ربّی.”۱۲ بدن ابزار محض روح بوده، ولى تمام دردها، رنج‏ها، لذت‏ها و شادابى‏ها را روح درک مى‏کند، اگرچه احساس آن توسط قواى بدنى است، احساس رفع عطش، مربوط به روان است، اما جرعه جرعه نوشیدن آب را بدن انجام مى‏دهد ولى این گونه نیست که روح در بند تن باشد، بلکه بدن در قید روان خواهد بود به فرمایش حضرت آیه الله عبدالله جوادى آملى: “اگر روح قوى شد مى‏تواند ابزار قوى بسازد و اگر روح ضعیف بود توان ساختن ابزار قوى را ندارد… .”۱۳

عرفا و بزرگان ادبى در مورد نسبت بدن به روح این تمثیل را به کار برده‏اند: جسم هم چون حوضى است در مرکز نهرى روان و به دلیل وجود این جویبار مستمر هیچ گاه آب حوض خالى نمى‏شود! ولى صاحب منزل و حوض تصوّر مى‏کند آب حوض مربوط به خودش است و چند سالى است که به حال خود باقى مى‏باشد، مولوى در مثنوى مى‏گوید:

شد مبدّل آب این جو چند بار

عکس ماه و عکس اختر برقرار

انسان‏هاى کامل واقفند که بدن را روح مجرد مى‏سازد و معمار جسم روان است.۱۴ و به فرمایش آیه الله حسن زاده آملى، مردم از این که یک آهن ربا مقدارى براده آهن را جا به جا مى‏کند تعجب مى‏نمایند، اما از این که روح آدمى بدن شصت یا هفتاد کیلویى را جابه جا مى‏نمایدو به این سوو آن طرف مى‏برد، اظهار شگفتى نمى‏کنند!

علامه سید محمد حسین طباطبائى(ره) اظهار داشته است انسان از این که داراى بدنى مى‏باشد و نیز از حواس ظاهرى یا باطنى برخوردار است، غافل مى‏شود، ولى حتى براى یک لحظه از هستى خود غافل نمى‏شود و دائماً “من” در نزد “من” حاضر است و معلوم مى‏گردد. این “من” غیر بدن و اجزاى آن است و اگر این حقیقت “من” بدن یا عضوى از آن باشد، از خواصش آن مى‏باشد که به تدریج تغییر مى‏پذیرد و نیز قابل قسمت و تجزیه است و لذا باید “من” هم دگرگون شود و قابل انقسام باشد که این گونه نیست و “من” معنایى بسیط و غیر قابل تجزیه بوده و حقیقتى مسلم مى‏باشد.۱۵

علامه محمداقبال لاهورى مى‏نویسد: “در نظر مکتب متألّهین اسلامى ]… [“من” جوهر روحانى بسیط غیر قابل تقسیم و تغییر ناپذیرى است که کاملاً با گروه حالات عقلى و ذهنى ما تفاوت دارد و گذشت زمان در آن اثر نمى‏کند، تجربه خودآگاهانه ما از آن جهت وحدتى است که حالات ذهنى ما به صورت کیفیات و صفات متعددى به این جوهر بسیط ارتباط دارند که در جریان سیل آساى این کیفیات و صفات تغییر ناپذیر مى‏ماند… .”۱۶

به قول سعدى:

تن آدمى شریف است به جان آدمیت

نه همین لباس زیباست نشان آدمیّت

اگر آدمى به چشم است و زبان و گوش و بینى

چه میان نقش دیوار و میان آدمیّت

شهید مطهرى مى‏گوید: “… اگر آدم بودن به داشتن همین اندام است، همه از مادر، آدم به دنیا مى‏آیند نه، آدم بودن یک سلسله صفات و اخلاق و معانى‏اى است که انسان به موجب آن‏ها انسان است و ارزش و شخصیت پیدا مى‏کند، امروزه همین امورى که به انسان ارزش و شخصیت مى‏دهند و اگر نباشند انسانبا حیوان تفاوتى ندارد، به نام “ارزش‏هاى انسانى” اصطلاح شده است… .”۱۷

 

× اتحاد ماده و معنى

درست است که ساخت “بدن” فیزیکى است، ولى “روح” از جنس حقیقتى دیگر مى‏باشد، اما این دو کاملاً مستقل از هم عمل نمى‏کنند و به شکل اسرار آمیزى با یکدیگر متحد شده‏اند. متفکران غربى نظیر “لانگه” )Lange( خواسته‏اند این موضوع را مطرح کنند که در عمل متقابل روح و جسم، ابتکار با بدن است و برخى گفته‏اند “روح” ناظر منفصل و بى‏اثرى از حوادث بدن را پیدا مى‏کند، ولى امورى مسلم ناقض این ادعاها هستند به عنوان نمونه در مرحله معیّنى از تشکیل و تکامل عاطفه “روح” به عنوان عامل پذیرنده اصلى دخالت مى‏کند و رضایت روان درباره سرنوشت یک عاطفه و یا یک انگیزه تصمیم مى‏گیرد ولى مى‏توان گفت روح و جسم در عمل یکى مى‏شوند، هنگامى که عملى صورت مى‏گیرد و یا رفتارى بروز مى‏کند، امکان ندارد، خط فاصلى یا مرز منفک کننده‏اى در این موقع ترسیم کنیم به تدریج که قدرت عنصر روحى رشد مى‏کند، تمایل به تسلّط بر عنصر مادى پیدا مى‏کند و امکان دارد چنان ترقّى کند که به حالت استقلال کامل برسد.

مسئله اتحاد نفس و بدن و تأثیر هر یک از این دو بر دیگرى از موضوعاتى است که مورد قبول حکما و فلاسفه بوده و امروزه دانشمندان آن را پذیرفته‏اند.

دکتر الکسیس کارل مى‏نویسد: “فعالیت‏هاى روانى محققاً با فعالیت‏هاى فیزیولوژیکى بدن بستگى دارد، مى‏توان برخى تغییرات عضوى را در تعقیب حالات مختلف نفسانى و یا برعکس کیفیات روانى خاصى را از تأثیر بعضى اعمال عضوى مشاهده کرد. خلاصه این که مجموعه بدن و نفس آدمى به وسیله عوامل عضوى و روانى به یک اندازه تأثیر مى‏پذیرد و تغییر مى‏کند… هنگامى که بر اثر کهولت، مراکز عصبى کوچک مى‏شود، هوش نیز کم مى‏گردد… با سقوط فشار خون بر اثر خون‏ریزى داخلى، فعالیت مغزى متوقف مى‏شود… حالات شعورى ما به یک نسبت با ترکیب شیمیایى هورمون‏هاى مغز و ساختمان سلول‏هاى دماغى بستگى دارد… کافى است پلاسماى خون از برخى مواد محروم شود تا عالى‏ترین تجلیات روحى از میان برود. وقتى که مثلاً ]غده[ تیروئید در خون ]هورمون[ تیروکسین ترشّح نکند، هوش و حس اخلاق و حس جمال و حس مذهبى باقى نمى‏ماند]…[ فعالیت فکرى و عاطفى از شرایط فیزیکى و شیمیایى و فیزیولوژیکى اندام‏ها ناشى مى‏گردد… .”۱۸

گاهى امکان دارد بدن نقصى داشته باشد؛ مثلاً شخص از بینایى محروم باشد و قیافه موزونى نداشته باشد، ولى این کاستى‏ها از نظر فضیلت عیب نیستند. سقراط فیلسوف یونانى از بدشکل‏ترین مردم دنیا بود، ولى او را از انسان‏هاى متفکر و صاحب اندیشه مى‏دانند. ادیب و محقّق معاصر مصرى، دکتر طه حسین در سه سالگى نابینا شد، ولى این کورى در روح و اندیشه‏اش نه تنها کاستى پدید نیاورد، بلکه سبب گردید بصیرت باطن و چشم دل او بیش‏تر باز شود. از آن سوى ممکن است شخصى داراى بدنى سالم و اندام‏هاى خوب و بى‏عیب باشد، ولى در دستگاه روانى او اختلال پیدا شود بدون این که جسمش بیمار باشد و راه معالجه عقده‏هاى روانى داروهاى مادى نمى‏باشد، براى اختلالى چون حسادت یا ترس و تکبّر، نمى‏توان دوایى تجویز نمود که فرد مبتلا به این حالات از وضع روان پریشى مزبور به حالت بهترى برسد؛ مثلاً نمى‏شود به فرد “قسى القلب” آمپولى زد تا او را به فردى مهربان و با شفقت تبدیل کرد، حتى گاهى بیمارى جسمى از راه روان معالجه مى‏شود و با یک سلسله از تلقین‏ها و تقویت‏هاى روحى مى‏توان ناراحتى‏هاى عضوى را درمان کرد.

در هر حال دلایلى قاطع بر این واقعیت اعتراف دارند که انسان مرکب از تن و روان بوده، ولى روح از بدن استقلال داشته و تابع مطلق آن نیست چنان که بدن هم در تمامى حالات تابع محض روح نمى‏باشد و این دو در یکدیگر اثر دارند و به قول حکما:

النفس و البدن یتعاکسان ایجاباً و اعداداً: بدن در روان اثر مى‏گذارد و روان در بدن و بدن کار مستقل از روح انجام مى‏دهد و روان نیز این گونه است و این خود شاهدى بر آن است که دستگاه روانى استقلال استوارى دارد. گاهى در قلب روحانىِ انسان بیمارى هست، ولى قلب گلابى شکل واقع شده در سمت چپ بدن سالم است و الکتروکاردیوگرافى بى‏عیب بودن را تأیید مى‏کند. قرآن مى‏فرماید: “فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً؛۱۹ در قلب‏هایشان بیمارى است پس خداوند بر آن مى‏افزاید.” این قلب همان روح و روان است. حضرت على(ع) فرموده‏اند: “اَلا و انَّ مِنَ البلایا الفاقه؛ از جمله بلاها فقر است.” “وَ اَشَدُّ مِنَ الفاقهِ مَرَضُ البَدَن؛ و از فقر بدتر بیمارى بدن است.” “أشدُّ مِنْ مرضِ البدنِ مَرَضُ القَلْب؛ و از بیمارى تن بدتر و شدیدتر بیمارى دل و قلب انسان است.”۲۰

 

× پیکر پیامبران

قوت و قدرت در اسلام مورد تمجید قرار گرفته و رسول اکرم(ص) فرموده‏اند: شایسته نیست مؤمن ترسو باشد۲۱ و آن حضرت در دعایى از جبن و ترس به خداوند پناه برده‏اند.۲۲

حضرت على(ع) روح مؤمن را از سنگ خارا سخت‏تر و محکم‏تر دانسته۲۳ و امام صادق(ع) فرموده‏اند: خداوند اختیار مؤمن را در هر امرى به خودش داده جز این که ذلیل و خوار و زبون باشد و سپس به عزّت مؤمن تأکید فرموده و او را از کوه راسخ‏تر و استوارتر دانسته‏اند. امام باقر(ع) یکى از خصلت‏هاى مؤمن را هیبت در سینه ستمکاران قلمداد فرموده‏اند، زیرا فرد با ایمان حالتى دارد که ستم‏کار در دل خود از او احساس ابهت مى‏کند؛ یعنى عزت معنوى و اقتدار روحانى او در قلب ظالم هراس ایجاد مى‏نماید و لذا وقتى حضرت امام خمینى – قدس سره – را در سال ۱۳۴۲ ه.ش دستگیر نمودند تا از قم به تهران ببرند، ایشان خاطر نشان نموده‏اند آنان یعنى دستگیر کنندگان و عوامل رژیم حالت ترس داشتند و من به این افراد زبون دل‏دارى مى‏دادم!

حضرت على(ع) مى‏فرمایند: “ولا یمنع الضَّیمَ الذَّلیلُ و لایُدرَک الحَقُّ الاّ بالجدِّ؛۲۴ هرگز به حق نمى‏توان نایل گشت مگر با تلاش و اهتمام و به هیچ عنوان فرد زبون قادر نخواهد بود با ستم مبارزه کند و جلو طغیان ظلم را بگیرد.”

در سوره مبارکه فتح مى‏فرماید:

“محمّد رسول الله والّذین مَعهُ اشدّاءُ على الکفّار رحماءُ بَیْنَهُم”.۲۵

محمد(ص) فرستاده خدا و کسانى که همراه او هستند بر کافران سخت گیرند و با یکدیگر نرم و مهربان. در بخش دوم این آیه محکم، قوى و نیرومند بودن در مقابل دشمنان و افراد بیگانه مطرح شده است، اسلام مسلمان سُست عنصر، بى‏رمق، تن‏پرور و محروم از توان روحى و بدنى را نمى‏پذیرد:

“وَ لاتَهنوا وَ لاتحزنوا وَ أَنْتُم الأعلون إن کُنتُم مؤمنین”۲۶ سستى مکنید و اندوگین مباشید، زیرا اگر ایمان آورده باشید شما (بر آنان یعنى دشمنان) برترى خواهید یافت.

در قرآن نیرومندى انسان‏هایى که براى هدایت بشر و راهنمایى انسان‏ها فرستاده شده‏اند، مورد تأکید و توجه قرار گرفته است.

وقتى پیامبرى به نام “اشموئیل” براى نجات بنى‏اسرائیل برانگیخته شد و قومش از او امیرى امین خواستند، بر اساس وحى “طالوت” به وى معرفى شد و چون نام برده از توانایى مالى چندانى بهره نداشت، توان‏گران و اشراف قوم با این انتخاب مخالفت کردند، پیامبر در پاسخ آنان اظهار داشت: “انّ اللهَ اصْطَفیهُ علیکُم وَ زادَهُ بسْطَهً فى الْعِلمِ وَالجِسْمِ؛۲۷ به درستى که خداوند او را بر شما برگزیده و به دانش و توان جسمى او بیفزوده است.”

در این آیه قدرت بدنى به همراه علم به عنوان مزیت و فضیلتى براى طالوت مطرح گردیده است.

داوودِ جوان، قوى هیکل و نیرومند و شجاع بود و طالوت براى آن که به توان رزمى و نیروى بدنى وى پى ببرد، از او مى‏پرسد: آیا تاکنون قدرت خود را محک زده‏اى؟ وى در پاسخ مى‏گوید: آرى، هرگاه شیرى به گله گوسفندان من یورش مى‏برد و گوسفندى را شکار کرده و به دهان مى‏گیرد تا ببرد خود را به آن حیوان رسانیده، دهانش را باز کرده و گوسفند را از آن بیرون مى‏آورم.۲۸

طالوت مخالفى چون جالوت دارد که باید فرمانده نیروهایى که مى‏خواهند با این ستمگر بجنگند انسانى ورزیده و مقتدر باشد و از این جهت داوود را انتخاب مى‏کند. داوود به اقتضاى شغل دام‏دارى فلاخنى در اختیار داشت که سنگ در آن نهاده به سوى حیوانات درنده که قصد پاره کردن گوسفندانش را داشتند پرتاب مى‏نمود، در نبرد با جالوت از این اسلحه استفاده کرده و آن را به سوى وى پرتاب مى‏کند، سنگ به پیشانى این ستمگر اصابت کرده و مغزش را درهم مى‏کوبد و پیکر بى‏جان جالوت بر روى زمین قرار مى‏گیردو بدین گونه رهروان حق به اذن خداوند پیروز مى‏شوند.۲۹

در سوره قصص به نیرومندى موسى(ع) اشاره شده است: “وَ لمّا بلغَ اشدّهُ واستوى آتیناه حُکْماً و عِلْماً و کذلک نجزى المحسنین”.۳۰

وقتى که حضرت موسى(ع) نیرومند و کامل شد به وى حکمت و علم دادیم و بدین گونه نیکوکاران را جزا مى‏دهیم. البته نیرومندى جسمانى که در فرستادگان الهى است، از قدرت معنوى و حالات روحانى آنان متأثر مى‏باشد و این شخصیت‏هاى بزرگ توان خویش را در مسیر احیاى حق، دفاع از مظلوم و ستیز با ظلم به کار برده‏اند و هرگونه قدرتى را از نعمات الهى دانسته‏اند.

اراده روحى رسول اکرم(ص) در همه احوال هم چون کوهى بود که ذرّه‏اى تزلزل در آن پیدا نمى‏شد از نظر قدرت و قوّت ظاهرى او انسانى قوى بود و اندام دلیران و دلاوران را داشت. شجاعت و شهامت پیامبر اکرم(ص) در حدّى بود که حضرت على(ع) مى‏فرماید: وقتى شرایط بر ما سخت مى‏گردید به پیامبر اکرم(ص) پناه مى‏بردیم.۳۱ آن خاتم رسولان هم خود قوى بود و هم قوّت را ستایش مى‏کرد و دلیران و قهرمانان را تمجید مى‏نمود و اسلام آن را یک ارزش براى انسان مى‏شناسد؛ یعنى اگر این توان‏مندى به خدمت حق و حقیقت درآید و در دفاع از حریم دیانت و حمایت از محرومان صالح کاربرد داشته باشد از چنین ارزشى برخوردار خواهد شد.

درباره شمایل رسول اکرم(ص) گفته‏اند: آن بزرگوار در چشم هر بیننده بزرگ و باوقار مى‏نمود… نه لاغر اندام و نه بسیار فربه. صورتش سفید و نورانى، دیدگانش گشاده و سیاه و قامتى متوسط داشت. بندهاى دستش پهن، مفصل شانه‏هایش بزرگ و شانه‏هاى پهن داشت، کف دست و پایش کلفت و محکم بود. گودى کف پاى آن حضرت از متعارف بیش‏تر (براى دویدن مهیّاتر) مژه‏هایش بلند، محاسن‏اش پرپشت و داراى موى انبوه بود، تمام اعضا و جوارح‏اش معتدل بود، شکم با سینه مساوى، سینه‏اش پهن و دست‏ها و پاها صاف و بدون گره، ساق‏هاى پایش معتدل و کم گوشت بود، ران‏هایش خیلى کلفت و ضخیم نبود، لکن خاصره‏اش چون مردان شجاع کمى پهن بود، چهره‏اش نه کم گوشت و نه پر گوشت بلکه صورتى معتدل داشت، استخوان‏هاى مفصل‏اش درشت و از لحاظ حرکت‏هاى مفصلى کاملاً در اختیارش بود.۳۲

شهید مطهرى درباره اندام پیامبر مى‏گوید: “… بدنش گوشت داشت اما گوشت متماسک، بدن متماسک یعنى مثل بدن‏هاى آدم‏هاى ورزشکار از این جهت که گوشت بدنشان سفت و محکم به یکدیگر چسبیده است… .”۳۳

 

× شیر روز ، عارف شب

قدرت و شجاعت ناشى از ایمان حضرت على(ع) کم نظیر بود و به همین دلیل او را “اسدالله الغالب” (شیر همیشه فاتح خداوند) نامیده‏اند، آن امام مؤمنان در سنین نوجوانى با پهلوانان و افراد نیرومند کشتى مى‏گرفت و افراد قوى هیکل را روى دست بلند مى‏کرد و در هوا نگه داشته به سوى خود مى‏کشید. بارزترین نمونه‏اى که مى‏تواند قدرت بدنى آن حضرت را نشان دهد ماجراى کندن در قلعه خیبر بود اما وقتى آن فروغ امامت درب مزبور را کند و به دور انداخت فرمود:

سوگند به خداوند به نیروى بدنىو توان غذایى در قلعه خیبر را برنکندم که آن را چهل ذراع پرتاب نمودم و اعضایم آن را حس نکرده است ولى به قوه ملکوتى که توسط نور الهى روشن گشت تأیید شدم.۳۴

حضرت على(ع) در دو جبهه مُروّت و مردانگى خود را بروز داد یکى جبهه بیرونى و میدان‏هاى مبارزه که هر پهلوانى را به خاک مى‏افکند، چنان چه با مرحب خیبرى چنین کرد و از آن مهم‏تر در جبهه درون بر خودش مسلّط بود، اراده‏اش بر هر میلى و شهوت و وهمى حاکمیّت داشت، على(ع) به عنوان جوانى حدود بیست و پنج ساله دشمن بسیار نیرومند خود را که عمرو بن عبدود نام دارد به خاک افکنده است، مى‏رود روى سینه‏اش مى‏نشیند تا سر از تنش جدا کند، او به صورت امام تُف مى‏اندازد! حضرت ناراحت مى‏شود، چند لحظه‏اى از سر بریدن صرف نظر مى‏نماید، دشمن مى‏پرسد: چرا رفتى؟ مى‏گوید: در آن حال اگر سرت را از تنت جدا کرده بودم به خاطر خشم خودم بود نه انجام وظیفه و جلب رضایت خداوند!

وقت خشم و وقت شهوت مرد کو؟

طالب مردى چنینم کو به کو

به همین دلیل ورزش‏کارها على(ع) را مظهر قهرمانى و پهلوانى مى‏دانند و افرادى که چنین هستند شجاعت و توان بدنى را با مبارزه با هواى نفس توأم نموده‏اند و قهرمان میدان ورزش که این گونه فکر مى‏کند و اهل فتوت است از یک روح معنوى و خصلت عالى برخوردار مى‏باشد که به او اجازه نمى‏دهد گناه کند به نامحرم نگاه کند، دروغ بگوید و احیاناً تملّق کسى را گفته از در چاپلوسى وارد شود، عمده این است که از عهده نفس اماره برآید، در روایت هم آمده است: “المجاهد مَنْ جاهَدَ نَفْسَهُ؛ یعنى مجاهد کسى است که با امیال و شهوات خود از در ستیز برآید” و امیرالمؤمنین فرموده‏اند: “أشجع الناس من غَلَبَ هَواه؛ شجاع‏ترین مردم کسى است که بر هواى نَفْس خود غلبه نماید.

(بحارالانوار، ج۷۰ ، ص۷۶)

در ماجراى صفین وقتى سپاهیان معاویه آب را بر روى حضرت على(ع) و یارانش بستند حضرت خطابه‏اى حماسى در مقابل لشکرش ایراد کرد که اثرى افزون‏تر از هزار طبل و شیپور و نغمه نظامى داشت فرمود: اگر آب مى‏خواهید باید شمشیرهاى خود را از این خون‏هاى پلید سیراب کنید تا به آب دست یابید، سپس ادامه داد: “فالموت فی حیاتکم مقهورین والحیاه فى موتکم قاهرین”.۳۵

زندگى آن است که از دنیا بروید ولى پیروز باشید و مُردن آن است که زنده باشید ولى محکوم و زیر سلطه دیگران پس از آن طرفداران و سربازان على(ع)به سپاهیان معاویه یورش بردند و آنان را تا چند کیلومتر از شریعه فرات دور نمودند و آب فرات در اختیار اصحاب حضرت قرار گرفت و چون مى‏خواستند از دادن آب به سپاهیان معاویه امتناع کنند حضرت اجازه نداد و فرمود: روا نمى‏باشد و این مروت حضرت از شجاعت و حالات حماسى او بالاتر است به قول مولوى:

در شجاعت شیر روبا نیستى

در مروّت خود که داند کیستى؟

آرى انسان کامل قهرمان همه ارزش‏هاى انسانى است، در یک جا اخلاق امام آن چنان لطیف و رقیق است و نسبت به یتیمان و محرومان و فقیران نازک مى‏شود که نسیم از این لطافت اخلاقى شرمسار است و آن چنان شجاعت و تهاجم و روح مجاهدت دارد که سنگ‏ها و جمادات در مقابلش آب مى‏شوند، جمع کردن این صلابت با آن لطافت از حضرت قهرمانى ساخته که در تمامى میدان‏هاى انسانیّت پیروز شده است.۳۶

ادامه دارد

 

پى نوشت ها:

۱ ) سفینه البحار، حاج شیخ عباس قمى، ماده روح، ص۵۳۷٫

۲ ) سوره ص، آیه ۷۲ -۷۱٫

۳ ) بحارالانوار، علامه مجلسى، ج۶۱؛ ص۱۳۲٫

۴ ) سوره مؤمنون، آیه۱۴٫

۵ ) سوره اعراف، آیه۱۷۹٫

۶ ) سوره‏نور، آیه۳۵٫

۷ ) سوره نجم، آیات۶ – ۵٫

۸ ) سوره بقره، آیه۶۵٫

۹ ) سوره فصلت، آیه۱۵٫

۱۰ ) صحیفه سجادیه، ترجمه صدر بلاغى، دعاى بیست و سوم، ص۲۸۲٫

۱۱ ) روان شناسى شرارت، دکتر ام. اسکات پک، ترجمه على مفتخر (تهران، نشر علمى)، ص۱۹۸٫

۱۲ ) سوره اسرى، آیه۸۵٫

۱۳ ) زن در آئینه جلال و جمال، آیه الله عبدالله جوادى آملى، ص۱۷۲٫

۱۴ ) همان مأخذ، ص۱۷۴٫

۱۵ ) جرعه‏هاى جانبخش، از نگارنده، ص۱۹۲٫

۱۶ ) احیاى فکر دینى در اسلام، محمد اقبال لاهورى، ص۱۱۶٫

۱۷ ) انسان کامل، مرتضى مطهرى، ص۷۰ – ۶۹٫

۱۸ ) اقتباس از کتاب انسان موجود ناشناخته، الکسیس کارل، ص۱۳۵ و نیز راه و رسم زندگى از همین مؤلف، ص۲۶٫

۱۹ ) سوره بقره، آیه۱۹٫

۲۰ ) نهج البلاغه، حکمت۳۸۸٫

۲۱ ) بحارالانوار، ج۷۵، ص۳۰۱٫

۲۲ ) جامع الصغیر، ج اول، ص۵۸٫

۲۳ ) متن کامل این روایت در اصول کافى، ج۵، ص۶۳ آمده است.

۲۴ ) نهج البلاغه، خطبه ۲۹٫

۲۵ ) سوره فتح آیه۲۹٫

۲۶ )سوره آل عمران آیه۱۳۹٫

۲۷ ) سوره بقره، قسمتى از آیه ۲۴۷٫

۲۸ ) در این مورد: نک: تفسیر المیزان، ج۲، ص۲۹۹٫

۲۹ ) در سوره بقره، آیه ۲۵۱ به این آیه اشاره شده است.

۳۰ ) سوره قصص، آیه۱۴٫

۳۱ ) انسان کامل، ص۲۷۱٫

۳۲ ) مأخوذ از کتاب سنن النّبی، علامه طباطبائى، ص۶ – ۵٫

۳۳ ) انسان کامل، ص۲۷۱٫

۳۴ ) خوشآیند زندگى خویشاوند مرگ، از نگارنده، ص۳۸ به نقل از امالى شیخ صدوق، مجلس ۷۷، ص۳۰۷٫

۳۵ ) نهج البلاغه، خطبه۵۱٫

۳۶ ) با الهام از کتاب انسان کامل شهید مطهّرى، ص۵۹٫

 

30دسامبر/16

مفاتیح ترنّم

 

عابر معطر

اى رهگذر که آرام از شهر ما گذشتى

آن سوى ها چه دیدى کاین سان رها گذشتى

درد آشنا تو بودى ما را در این زمانه

با بال عشق امّا اى آشنا گذشتى

دیوان خانه‏هامان از بوى عشق پُر شد

اى عابر معطّر از کوچه تا گذشتى

در موسم عبورت اى باغبان گل‏ها

انبوه لاله‏ها را کردى دعا، گذشتى

وقتى که پیر ما رفت اى دل، دل غریبم

ماندى در این کویر بى‏عشق یا گذشتى

یدالله گودرزى

 

چاه ماتم

وقتى از دریا گل نیلوفرم گم مى‏شود

در کبود آسمان، بال و پرم گم مى‏شود

با فرود هر تبر بر ریشه سبز درخت

آخرین گل‏هاى سرخ باورم گم مى‏شود

در بلوغ باد و برگ و نغمه کاریزها

خشم دست یار بارانْ گسترم گل مى‏شود

اى پدر، با این کلاه آهنین شعله پوش

در عبور از نیزه‏ها، امشب سرم گم مى‏شود

با دو دست آتشین این ریاست پیشگان

عاقبت در چاه ماتم، حیدرم گم مى‏شود

قنبر على تابش

 

چهل منزل فریاد

از بلا پروا کجا دارد دلِ دریایى‏ات

راه بر توفان ببندد قامت سینایى‏ات

سینه‏ات جولان گه امواج توفان بلاست

شور اقیانوس دارد دیده دریایى‏ات

در نگارستان چشمت نقش مى‏بندد بهار

مى‏کند روشن جهان را چهرهزهرایى‏ات

حامل منشور خونین حسینى، زینبا

جاودان جوش است نورچشمه دانایى‏ات

تا ابد پر مى‏گشاید بر فراسوى زمان

چون عقاب خشمگین فریاد عاشورایى‏ات

در زلال دیده آیینه‏ها تصویر توست

مانده حیران چشم عالم از جهان‏آرایى‏ات

در بیابان عطش گر پاگذارى، هر نفس

صد گلستان گل شکوفد از دم عیسایى‏ات

دشمن از نطق على وارت به خود لرزد چو بید

سامرى رسوا شود با معجز موسایى‏ات

همچنان خورشید مى‏تابد به عالم قرن‏هاست

در میان تیرگى‏ها نور روشن‏رایى‏ات

سیمیندخت وحیدى

 

همسفرها

چندان فرو بردیم سر در زیر پرها

تا پر زدیم از یادتان اى همسفرها

جا داشت اى آسوده خاطرها بپرسید

یک بار هم از حال ما خونین جگرها

لب تشنگانى مانده در بهت کویریم

یا آهوانى خسته در کوه و کمرها

این جاست پیرامونمان صف‏هاى آتش

آن جاست پیشاپیشمان سیل خطرها

دل هایمان خالى است از شوق سرودن

ما را تهى کردند از آن شور و شرها

اى کاش دل را باز دریابد دعایى

از سینه عطر عشق برخیزد سحرها

رضا معتمد

 

 

آخرین ستاره

خسته‏ام

خویش را شکسته‏ام

هاى هاى گریه را

اقامه بسته‏ام

عافیت

التیام زخم‏هاى شهر نیست

التیام این دلِ شکسته هم.

خسته‏ام

خویش را شکسته‏ام

غیرتم نهیب مى‏زند:

چرا نشسته‏اى؟

– آه راستى چرا نشسته‏ام؟ –

کاش آخرین ستاره مى‏شدم

در شبى که کاروان سرود خواند

دوست داشتم شبى

در حضور روشن ستاره‏ها

ناپدید مى‏شدم

دوست داشتم شهید مى‏شدم.علیرضا قزوه

چشم‏هاى تشنه

پیراهن سپید ابر را بپوش

و بر کویر من ببار

چشم‏هاى خشک را بر هم گذار

ببین

چگونه نفرت و غرور از وجود تو مى‏پرند

و چشم‏هاى تشنه‏مان آب مى‏خورند

کاش، چنگ‏هاى عشق – تا ابد –

نشانه‏اى درون سینه‏ات به جاى مى‏گذاشت

ولى… روح تو هنوز دشتِ بى‏نهایت است…

آخر عاشقانه‏ام که مى‏رسى

خودت بیا

پیراهن سیاه مرگ را بپوش

و در غروب من ببار.محمد خواجه پور

 

 

سفر سرخ

سیل خون تو زصد وادى زنجیر گذشت

بر تو اى شیر، چه در جنگل شمشیر گذشت

شعله زد زخم تو بر خیمه خورشید و غمت

نیزه‏اى گشت و زقلب فلک پیر گذشت

اى کماندار هزار آهوى شوریده عشق

چون شد از دشت تنت قافله تیر گذشت

حجم توفانى خون تو بنازم که چه زود

از سر کاخ بلند زر و تزویر گذشت

سفر سرخ تو خوش باد که در هر نفسش

کاروانى دگر از جاده زنجیر گذشت

روح معراجى‏ات از جاذبه قبضه خاک

نام خورشیدى‏ات از مرز اساطیر گذشت

دوش در گلشن یادت شدم از هوش آن گاه

کز برم رایحه صد گل تکبیر گذشت

نیست در باور گنجایش اوراق زمان

بر دلم آن چه از سوگ جهانگیر گذشت

بهمن صالحى

30دسامبر/16

نگاهى به رویدادها

 

جهان اسلام

 

× شهادت محى الدّین شریف عضو برجسته حماس به تظاهرات سراسرى در سرزمین‏هاى اشغالى منجر شد.

× کروات‏ها خانه‏هاى مسلمانان را در بوسنى به آتش کشیدند.

× رهبر حزب الله لبنان خروج مشروط رژیم صهیونیستى از جنوب لبنان را رد کرد.(۷۷/۱/۱۵)

× نیروهاى الجزایر ۱۰۰ اسلامگرا را به شهادت رساندند.(۷۷/۱/۱۸)

× امام جماعت مسجدالحرام خواستار قیام مسلمانان براى آزادى قدس شریف شد.(۷۷/۱/۲۰)

× محاکمه مفتى بیت المقدس شرقى آغاز شد.(۷۷/۱/۳۱)

× ارتش یوگسلاوى علیه مسلمانان کوزوو وارد عمل شد.(۷۷/۲/۷)

× بنیانگذار حماس خواستار بازگشت عرفات به مبارزه مسلحانه علیه رژیم صهیونیستى شد.(۷۷/۲/۱۰)

× جبهه ملّى سیاسى از سوى مسلمانان هند اعلام موجودیت کرد.

× ۱۰۰ نفر از شیعیان افغانستان بر اثر گرسنگى ناشى از محاصره طالبان جان باختند.(۷۷/۲/۱۲)

× کرواتها سه خانه متعلق به مسلمانان را در جنوب بوسنى منفجر کردند.(۷۷/۲/۱۳)

× سید حسن نصرالله: طرح مشروط اسرائیل از جنوب لبنان فریب‏کارانه است.(۷۷/۲/۱۴)

 

داخلى

 

× مرحله جدید تبادل اسرا بین ایران و عراق آغاز شد.

× شهردار تهران بازداشت شد.(۷۷/۱/۱۵)

× عاملان ترور پنج دانشجوى ایرانى در پاکستان به اعدام محکوم شدند.

× رهبر انقلاب: امریکا، شیطان بزرگ و رأس فتنه استکبار است، ملت و دولت ایران فریب لبخند زهرآگین دشمن را نخواهد خورد.

× دکتر احمد آرام مترجم، محقق و نویسنده نامدار کشور درگذشت.(۷۷/۱/۱۶)

× رئیس مجتمع قضایى ویژه: بازداشت کرباسچى مستند به اعترافات متهمان پرونده شهردارى و اسناد بانکى و ادارى است.

× مراسم برائت از مشرکین با حضور دهها هزار زائر خانه خدا در صحراى عرفات برگزار شد.

× سخنگوى هیأت وزیران: از نظر دولت کرباسچى هم چنان شهردار تهران است.(۷۷/۱/۱۷)

× پس از ۱۸ سال دورى از وطن آزاده خلبان تیمسار لشگرى به میهن اسلامى بازگشت.(۷۷/۱/۱۸)

× رهبر انقلاب رؤساى سه قوه را مأمور رسیدگى به پرونده شهردارى‏ها کردند.(۷۷/۱/۲۰)

× آئین مجتمع قضایى ویژه: قرار بازداشت شهردار تهران قابل تبدیل نیست، او در دادگاه علنى محاکمه خواهد شد.

× مانور بزرگ دریایى ایران از امروز آغاز شد.(۷۷/۱/۲۳)

× سوم اردیبهشت به عنوان روز خانواده نام‏گذارى شد.

× هیأت وزیران از مردم خواست تا از تجمّع و راهپیمایى به منظور حمایت از دولت خوددارى کنند.

× کلیات ممنوعیت »استفاده ابزارى از زن در مطبوعات« در مجلس تصویب شد.(۷۷/۱/۲۴)

× شهردار تهران در پى درخواست رئیس جمهور و موافقت رهبر انقلاب، آزاد شد.

× ۱۴۵۴ نفر از محکومین دادگاه‏هاى انقلاب اسلامى، عمومى و نظامى مورد عفو رهبر انقلاب قرار گرفتند.(۷۷/۱/۲۹)

× حجهالاسلام والمسلمین خاتمى صبح امروز وارد زاهدان شد.(۷۷/۲/۱)

× مجلس کلیات طرح انطباق مؤسسات پزشکى با موازین شرع را تصویب کرد.

× یک حوزه بزرگ گاز با ذخیره ۶۳۰ میلیارد متر مکعب در استان فارس کشف شد.(۷۷/۲/۲)

× گردهمایى بزرگداشت آیه الله عبدالحسین لارى با پیام مقام معظم رهبرى شروع به کار کرد.(۷۷/۲/۳)

× رهبر انقلاب: جوانان باید مخاطب اصلى مبلغین باشند، بعضى از قلم‏ها به بهانه حمایت از دولت فضا را متشنج مى‏کنند.(۷۷/۲/۳)

× ایران قهرمان والیبال نشسته جهان شد.

× رئیس جمهور: هیچ راهى جز نفى خشونت و سلطه براى رسیدن به آرامش و صلح واقعى وجود ندارد.(۷۷/۲/۶)

× رئیس مجلس شوراى اسلامى وارد کویت شد.(۷۷/۲/۷)

× ۱۱ کارگر نمونه کشور از رئیس جمهور لوح تقدیر و جایزه گرفتند.

× رهبر حماس در تهران: مبارزه با اسرائیل را با قدرت ادامه مى‏دهیم.

× رهبر معظم انقلاب اسلامى به مناسبت روز جوان عصر روز دوشنبه با گروهى از جوانان کشور دیدار و بیش از دو ساعت با آنان گفت‏وگو کردند.(۷۷/۲/۹)

× رهبر انقلاب: همه توجه کنند، دشمن تبلیغات رسانه‏اى را گسترش داده تا ایمان مردم را متزلزل کند.(۷۷/۲/۱۰)

× رهبر انقلاب: افکار استاد مطهرى باید به زبان روز ارائه شود، پیام الهى او دل‏ها را در هر نقطه از جهان جذب مى‏کند.

× پرونده اسیران جنگى ایران و عراق هفته آینده بسته مى‏شود.(۷۷/۲/۱۴)

× به احترام سفر شیخ احمد یاسین به تهران، جمهورى اسلامى ایران ۴ اسیر فلسطینى را آزاد کرد.(۷۷/۲/۱۵)

 

خارجى

 

× اعیاد فطر و قربان جزو تعطیلى‏هاى عمومى سازمان ملل اعلام شد.(۷۷/۱/۱۵)

× بوتو: به رسمیت شناختن طالبان توسط پاکستان اشتباه تاریخى بود.

× طارق عزیز: بازرسى کاخ‏هاى صدام واهى بودن ادّعاهاى امریکا و انگلیس را ثابت کرد.(۷۷/۱/۱۶)

× کوفى عنان: قطعنامه ۴۲۵ نیازى به بازنگرى ندارد و اسرائیل باید آن را اجرا کند.(۷۷/۱/۱۸)

× معاوندبیر کل سازمان ملل: جمهورى اسلامى ایران نقش اول در مبارزه با مواد مخدّر را داراست.(۷۷/۱/۲۰)

× پرونده خونین ایرلند شمالى با امضاى سند صلح بسته شد.

× فرانسه به دو دهه حضور نظامى خود در افریقاى مرکزى پایان داد.

× میلیون‏ها حقوق‏بگیر روسى علیه سیاست‏هاى اقتصادى کرملین دست به تظاهرات زدند.(۷۷/۱/۲۲)

× امریکا ۱۵ بمب اتمى در ترکیه مستقر کرد.(۷۷/۱/۲۳)

× حماس: تشکیلات عرفات خدمتگزار صهیونیست‏ها و مجرى دستورات کاخ سفید است.

× حکومت عرفات دامنه سرکوب هواداران حماس را تشدید کرد.(۷۷/۱/۲۴)

× گارودى: هفت کشور صنعتى غرب بدترین متجاوزین به حقوق بشر هستند.

× در پى دو هفته آرامش در افغانستان موج جدید درگیرى‏ها بین نیروهاى طالبان و جبهه متّحد اسلامى آغاز شد.

× وزیر جنگ رژیم صهیونیستى از بازداشت اعضاء حماس توسط پلیس عرفات تجلیل کرد!(۷۷/۱/۲۵)

× امریکا و اسرائیل توافق‏نامه نظامى یک میلیارد و ششصد میلیون دلارى امضاء کردند.

× اسد و هواوى شرایط نتانیاهو براى خروج از جنوب لبنان را رد کردند.(۷۷/۱/۲۶)

× کاسترو: الگوى قرآنى آیه الله خمینى باید جایگزین مدل‏هاى غربى در جهان شود.

× طلال بن عبدالعزیز برادر پادشاه فهد اعلام کرد پس از به قدرت رسیدن شاهزاده عبدالله عربستان دیگر ولیعهد نخواهد داشت.(۷۷/۱/۲۹)

× گورباچف: یلتسین عامل بى‏ثباتى روسیه است.

× روژه گارودى: امریکا مستعمره اسرائیل است.(۷۷/۱/۳۰)

× وزیر خارجه سابق فرانسه: کشتار »قانا« توسط اسرائیل عمدى بود.

× نخست وزیر انگلیس خواستار تشدید سرکوب مبارزین مسلمان فلسطینى توسط عرفات شد.(۷۷/۱/۳۱)

× شاه حسین: بیم دارم اولین قربانى شکست روند سازش باشم.(۷۷/۲/۱)

× شهردار استانبول به جرم سخنرانى علیه لائیک‏ها زندانى شد.(۷۷/۲/۲)

× امریکا در پوشش خبرنگار و فیلمبردار، جاسوس به ایران اعزام مى‏کند.(۷۷/۲/۳)

× بحران سیاسى روسیه با رأى اعتماد پارلمان به کرینکو فروکش کرد.(۷۷/۲/۵)

× گارودى: ابتکار عمل مبارزه با غرب در دست ایران است.

× هراوى: آماده‏ایم بر اساس قطعنامه ۴۲۵ با کوفى‏عنان مذاکره کنیم.(۷۷/۲/۶)

× نتانیاهو: ایجاد کشور فلسطین منجر به ظهور ایران دیگرى در خاورمیانه مى‏شود!

× شیمون پرز خواستار ایجاد یک کشور مستقل فلسطینى شد.(۷۷/۲/۷)

× یک عضو سفارت آلمان در تهران به جرم صدور روادید تقلّبى برکنارشد.

× تحریم اقتصادى عراق ۶ ماه دیگر تمدید شد.(۷۷/۲/۸)

× بازرسان سازمان ملل ۵۰۰ موشک گازخردل عراق را کشف کردند.

× کلینتون از اجراى تحریم‏هاى اقتصادى امریکا علیه سایر کشورها اظهار عجز کرد.

× اتحادیه اروپا تحریم تسلیحاتى صربستان را تصویب کرد.(۷۷/۲/۹)

× یلتسین بار دیگر به ریاست جامعه کشورهاى مستقل مشترک المنافع انتخاب شد.

× رئیس ستاد ارتش رژیم صهیونیستى به عدم کارآیى راههاى نظامى در لبنان اعتراف کرد.(۷۷/۲/۱۰)

× واشنگتن تایمز: چین ۱۳ فروند موشک هسته‏اى را به سوى امریکا نشانه گرفته است.

× کلینتون: امریکا و اسرائیل دو روح در یک بدن هستند.(۷۷/۲/۱۲)

× وحدت اقتصادى و پولى اروپا در اجلاس۱۱ ساعته بروکسل به تصویب رسید.(۷۷/۲/۱۳)

30دسامبر/16

نهضت آزادى و مسأله فلسطین و آمریکا

 

 

از دیدگاه حجهالاسلام و المسلمین آقاى محتشمى

 

 

با تشکر از جناب‏عالى لطفاً صحبت را با یاد و خاطره‏اى از امام راحل – قدس سره – شروع فرمایید.

امام – سلام الله علیه – بر ایجاد وحدت و الفت بین کسانى که در راه انقلاب و مبارزه و نهضت کار و تلاش مى‏کنند خیلى عنایت و اصرار داشتند و به شدت از این که کدورت و اختلافى بین این نیروها به وجود بیاید ناراحت و نگران بودند ضمن این‏که سعى ایشان بر این بود که همه را با دید پدرانه و با عطوفت بنگرند و با آنان برخورد کنند.

خاطره‏اى به یادم مى‏آید، در نجف اشرف در سال‏هاى بعد از پنجاه، (احتمالاً پنجاه و دو یا سه) و آن، این که:بین دوستان روحانى ما که همراه امام در نجف بودند درباره مسائل داخلى خصوصاً در مورد برخى گروه‏هاى مسلحانه اختلاف نظر به وجود آمده بود، بعضى مثلاً طرفدار حمایت از آن‏ها بودند و عده‏اى هم مخالف بودند. این وضعیت در نجف هم تقریبا خودش را نشان داد و رفته رفته این اختلاف نظرها بالا گرفت و این مشاجره‏ها به جلسات کشیده مى‏شد و طبیعتاً خبر این اختلافات و مشاجرات به حضرت امام مى‏رسید. یک روز ما دیدیم امام براى همه دوستان پیغام دادند که خدمت ایشان برویم. البته این حرکت غیرمنتظره بود.

حضرت امام اگر کارى داشتند یکى از دوستان را مى‏خواستند و پیغام مى‏دادند وپیغام به همه مى‏رسید اما این‏که همه را احضار کنند در نوع خودش بى‏نظیر بود، چون ما در نجف نمونه دیگرى نداشتیم که یک بار ایشان همه را جمع کرده باشند زیر یک سقف، و با آن‏ها صحبت کنند. خود این کار نشان دهنده این بود که امام اهمیت بسیار زیادى براى این مسئله قائل بودند. لذا رفتیم داخل اندرونى و خدمت ایشان رسیدیم. ایشان بلادرنگ یک آیه‏اى را قرائت فرمودند وبعد هم راجع به پرهیز از اختلافات و اتحاد بین همه دوستان صحبت کردند. در نهایت یک نکته‏اى را فرمودند. نکته این بود که حضرت امام فرمودند: “ضمن این‏که شما و همه روحانیون باید در مسائل سیاسى حضور داشته و فعال باشید اما این را بدانید که باید تعادل را در کلیه شئون حفظ کنید. دین‏دارى و سیاست‏مدارى هر دو باید به موازات هم پیش بروند. درست است که دین ما از سیاست ما جدا نیست ولى اگر بنا باشد که شما در رابطه با مسائل سیاسى بیش‏تر از مسائل دینى پیش بروید قطعاً به انحراف کشیده مى‏شوید و آن‏هایى که مسائل دینى را کنار گذاشتند و به سیاست پرداختند، این‏ها راه به جایى نبردند، اسم یک نفر را ایشان در آن جلسه آوردند به نام آقاى “مظفربقایى” او از رجال سیاسى بود ولى چون در ارتباط با مسائل سیاسى بیش از اندازه پیش رفت و مسائل دینى تحت الشعاع مسائل سیاسى قرار گرفت لذا ضرباتى را متحمل شد.”

این نصیحتى است که من همیشه مثل یک تصویر در ذهن دارم و آن را فراموش نمى‏کنم. امیدواریم همه کسانى که در عرصه انقلاب بودند این نصایح و توصیه‏ها را گوش بدهند و خودشان را دراین چهارچوب داشته باشند.

حالا که با یاد حضرت امام مطلب شروع شد بفرمایید در زمان تصدى‏تان در وزارت کشور استعلامى از حضرت امام فرمودید راجع به گروه نهضت آزادى، با توجه به صحبتى که‏الآن پیش آمد، بى‏شباهت به‏این مثال نیست. دلایل حضرت امام براى عدم پذیرش نهضت آزادى چه بود و این نامه به چه صورت مطرح و یا عنوان شد؟

نهضت آزادى مجموعه‏اى وتشکیلاتى بودند که از قبل از انقلاب براى حضرت امام تقریبا چهره‏هایى آشنا بودند و بعد از انقلاب هم تجربه سوء حکومتى وناکارآمدى خودشان را نشان دادند ودر زمانى که تمام کشور با تمام ابعاد و قوا مى‏توانست در خدمت یک دولت انقلابى قرار بگیرد، در خدمت دولت موقت قرار گرفت و پشتوانه همه این نیروها و همه ارگان‏ها و دستگاه‏هاى دولتى خود امام بودند و از آن‏ها و از دولت حمایت مى‏کردند ولى به هر حال این دولت و نهضت آزادى به نظر من عملکردش حتى از رژیم شاه هم بدتر بود، چون رژیم شاه پایگاه مردمى نداشت و به وسیله مردم روى کار نیامده بود و یک سرى ارباب خارجى داشت، آمریکایى‏ها و غربى‏ها بودند، بالطبع آمریکا از شاه حمایت مى‏کرد. طبیعتاً شاه و رژیم سلطنتى هم دربست در خدمت اهداف غرب و آمریکا بود و اگر چنان‏چه با مردم و نیروهاى مردمى و با اسلام درگیر بود به خاطر این بود که مى‏دید مردم او را نمى‏خواهند. اهداف و آرمان‏هاى اسلامى علما با کارهایى که او مى‏کند ستیز و درگیرى و مخالفت وجود داشت. اما حکومت موقت که استخوان‏بندیش نهضت آزادى بود گرچه چهره‏هایى از جبهه ملى و دیگر لیبرال‏ها و ملى‏گراها، نیز با آن‏ها بودند. (البته این عناوین، عناوین لفظى و دور از واقعیت است. اگر آن‏ها ملى بودند ولااقل ملت را قبول داشتند پشت به ملت و رو به غرب و آمریکا نمى‏کردند) این‏هایى که در حکومت موقت بودند، ولى نعمتشان مردم بودند. مردم بودند که قیام و مبارزه کردند این‏ها را روى کار آوردند و چون امام به این‏ها اعتماد کرد مردم هم به این‏ها اعتماد کردند. به جاى این‏که به مردم تکیه کنند ومنافع مردم و خواست مردم را مورد توجه و نظر قرار بدهند همان راهى را که شاه مى‏رفت رفتند. آن‏ها براى منافع آمریکا و غرب بیش از منافع ولى نعمتشان یعنى مردم ایران ارزش قائل بودند و لذا تمام امکاناتى را که انقلاب و این مردم در اختیارشان گذاشته بودند درجهت تسهیل کار آمریکایى‏ها و غربى‏هابراى فرار امکانات این کشور وملت از ایران، به کار بردند.

در همان روزهاى آغازین حکومت موقت، فرودگاه کاملاً در اختیار آمریکائى‏ها قرار داشت و کل اسناد و مدارک و بسیارى از وسایل و تجهیزات بسیارگران قیمت و حساس نظامى و غیرنظامى را ازاین فرودگاه خارج مى‏کردند و مى‏بردند ویک ارتباط تنگاتنگ بدون اطلاع مردم با آمریکایى‏ها برقرار مى‏کردند. یک وقت است که طرف مى‏گوید من مسائل رابا مردم در میان گذاشتم، به مردم خبر دادم، اگر کارى مى‏کنم، ارتباطى برقرار مى‏کنم مردم این را مى‏دانند و اگر مردم مخالف بودند ما این کار را نمى‏کردیم. ولى این‏ها حرکت‏هایشان بدون اطلاع مردم و رهبرى انقلاب بود. امام هم خبر نداشت و خودشان هم بعدها آمدند اعتراف کردند که: “ما صحبت کردیم، دولت اگر این‏قدر توان و قدرت در اختیار نداشته باشد که برود بنشیند با خارجى‏ها صحبت کند به چه درد مى‏خورد، لذا با مسئولیت خود رفتیم و این‏کارها را کردیم.”

عملاً آقایان به کشور و انقلاب وملت خیانت کردند حتى بر خلاف اصول انسانى عمل کردند. یعنى یک انسان هیچ‏گاه نمى‏آید به کسى که به او احسان کرده و به او قدرت داده، پشت پا بزند و با دشمن او رابطه برقرار کند. دشمنى که جنایاتش قبل از پیروزى انقلاب نسبت به این ملت و کشور و فرزندان این ملت آشکار و روشن بوده و بعد از پیروزى انقلاب هم ما شاهد بودیم که تا وقتى که لانه جاسوسى برقرار بود توطئه در این طرف و آن طرف کشور مستمر و پا برجا بود. ده‏ها توطئه را ما در همان یکى دو ساله اول انقلاب در زمان حکومت موقت، بعد از حکومت موقت تا هنگام تسخیر لانه جاسوسى شاهد بودیم

که بعدها مشخص شد که همه سرنخ‏ها در داخل این جاسوس‏خانه است. البته من مسائلى را راجع به نهضت آزادى و دبیرکل فعلى‏اش آقاى دکتر یزدى در پاریس و نوفل لوشاتو دارم که در جاى خود باید صحبت بشود. شاید برخى از عوامل انحراف نهضت آزادى و پیرمردهایش زیر سر همین دکتر یزدى و ارتباطات تنگاتنگى که‏با آمریکایى‏ها قبل از انقلابدر پاریس و نوفل لوشاتو و بعد از آن داشت، باشد. منتهى او آدم زیرکى بود و به گونه‏اى حرکت مى‏کرد که در جامعه انعکاس خاصى نداشته باشد. مثل امیرانتظام آدم احمقى نبود که حرکت‏ها و صحبت‏هایش به گونه‏اى بود که به راحتى بتوان خطش را پى‏گیرى کرد و به دست آورد.

بعد از جنگ هم توطئه‏ها و تحریکات و هم چنین مخالفت‏ها و دل‏سرد کردن نیروها براى شرکت در جبهه در خلال سخنرانى‏ها و بیانیه‏هایى که‏به صورت مستمر نهضت آزادى مى‏داد و جلساتى راکه در محل دفتر نهضت آزادى برقرار

مى‏شد و از آن جا شایعات در بین جوان‏ها و نیروهاى مختلف پخش مى‏شد موجب یک خلل روانى در میان جامعه مى‏گشت. چون کشورهایى که رودر روى هم قرار مى‏گیرند و مى‏جنگند در کنار این جنگ فیزیکى، یک جنگ روانى را هم براى تضعیف روحیه وبنیه طرف مقابل شروع مى‏کنند؟ صدام هیچ پایگاهى در داخل ایران نداشت تا بتواند ازاین جنگ روانى سود ببرد. عوامل صدام منافقین در ایران بودند و این جنگ روانى را هدایت و رهبرى مى‏کردند.

بعد از فرار منافقین این نقش را آقاى بازرگان و اصولاً اعضا و کادر رهبرى نهضت آزادى به عهده گرفتند و این خیانت را به مردم و کشور مى‏کردند. در شرایطى که افراد عادى که ازاین کشور فرار کرده و رفته بودند به اروپا و غرب، اگر با این‏ها مصاحبه و گفت‏وگو مى‏شد از دلاورى‏ها و رشادت‏ها و این‏که نیروهاى بسیجى و پاسدار و ارتشى و نظامى این‏گونه در جبهه‏ها دارنداز سرزمین ایران دفاع مى‏کنند و مى‏جنگند، اظهار شادمانى و غرور مى‏کردند و این را یک حرکت با گرایش ملى بالایى منعکس مى‏کردند. افراد نهضت آزادى در داخل ایران از تمام امکانات و نعمات این انقلاب و نظام برخوردار بودند و سمپاشى مى‏نمودند و حرکت‏هایى که این‏ها داشتند جز کارشکنى علیه جمهورى اسلامى، اسلام و ملت نبود در عین حال که مسئله ملى‏گرایى هم جمهوریت و هم اسلام را مدعى بودند ومى‏گفتند ما اسلام‏شناس هم هستیم. به تعبیر امام انحرافاتى که در تفسیر قرآن و نهج‏البلاغه داشتند موجب انحرافات وسیعى در قشر جوان مى‏شد.

ضربه نهضتى‏ها به انقلاب و نظام در تمام زمینه‏ها بود. این‏ها مثلا در سیستم قضایى بودند. آقاى اسدالله مبشرى وزیر دادگسترى بود. من فراموش نمى‏کنم که یک روز هیئت دولت به ملاقات امام آمد، این‏ها بارها در این مدت کوتاه براى این‏که امام را تحت فشار قرار بدهند مى‏آمدند استعفا مى‏دادند، دسته‏جمعى یا به گونه دیگر، از جمله یک بار راجع به یک سرى مسائل قضایى و حرکت‏هاى انقلابى که آقاى خلخالى در آن موقع مى‏کرد و عناصر و مهره‏هاى اصلى آمریکا و رژیم شاه را هدف قرار مى‏داد و آن‏ها را اعدام مى‏کرد، و یا براى ختم غائله‏هایى به گوشه‏و کنار کشور مى‏رفت، مثل گنبد، کردستان جاهاى دیگر و خیلى کارساز بود.

منفراموش نمى‏کنم یک بار نزدیک غروب بود، کل دولت به قم آمدند و خدمت امام رسیدند و در آن جلسه استعفاى دسته‏جمعى را مطرح کردند که یا ما یا آقاى خلخالى.

بعد از یکى دو ساعت بحث و گفت‏وگو، دیدم که آقاى مبشرى آمد بیرون و تلفن را برداشت وشروع به صحبت کرد، البته نمى‏دانم با کجا، بنده الآن نمى‏توانم بگویم به یک سفارت‏خانه خارجى زنگ زد، اما به یک جایى زنگ زد، چون کل اعضاى دولت از وزرا و رئیس وزرا (آقاى بازرگان) و دیگران همه آن‏جا بودند. زنگ زد به‏جایى و شروع به خندیدن کرد وگفت ما پیروز شدیم و مسئله تمام شد. این براى من خیلى تعجب‏آور بود که یک کسى که در سیستم دولت، در دستگاه حکومت موقت، و به هر حال الآن دولت موقت نهضت آزادى هست و کل آن کسانى که حرف مى‏زنند و سخن مى‏گویند واطلاع مى‏دهند به آن طرف خط این بیانگر دیدگاه و منظرى از نهضت آزادى است که این‏گونه اطلاعات را منتقل کرد به طرف مقابل که من نفهمیدم چه کسى بود.

در دستگاه قانون‏گذارى هم خود این‏ها در دوره اول در مجلس نماینده بودند، از آقاى بازرگان گرفته تا بقیه کادر رهبرى نهضت آزادى. این مجموعه در مجلس شوراى اسلامى حرکت‏هایى که علیه نظام مى‏کردند دنباله همان برنامه‏هایى بود که در دوران دولت موقت داشتند. براى دور سوم مجلس شوراى اسلامى و اواخر سال ۶۷ بود که گروه‏هاى مختلف مى‏خواستند شرکت کنند. آن موقع اوج جنگ شهرها بودوموشک مى‏زدند ویک وضعیت حساسى هم در کشور وجود داشت. نهضت‏آزادى دراعلامیه‏ها و بیانیه‏هایش و گفت‏وگوهایش اظهار کرده بود که اگر آزادى باشد ما در انتخابات شرکت مى‏کنیم. احساس این بود که نهضتى‏ها مى‏خواهند از فضاى فشار جنگ و کمک خارج بهره‏بردارى کنند وبار دیگر در بدنه کشور وارد بشوند و ضرباتى را که در گذشته نتوانستند بزنند و حرکت‏ها و ارتباطاتى را که با غرب و آمریکا داشتند دومرتبه از آن‏ها بهره‏بردارى واستفاده کنند براى این‏که تیر خلاص را به نظام و انقلاب بزنند. البته این تنها تحلیل من نیست. خیلى‏ها این تحلیل را داشتند.

به هر صورت من استعلامى از حضرت امامکردم، نامه‏اى خدمت ایشان نوشتم که قانون مقدارى ابهام راجع به شرایط افراد دارد، آیا اعضاى نهضت‏آزادى صلاحیت دارند که در انتخابات کاندیدا بشوند وبه مجلس بروند یا نه؟ با توجه به سوابقى که شماازاین نهضت دارید و مسائلى را که مى‏دانید وبرخى ازاین مسائل هم براى مردم مخفى و غیر روشن است، چون در قانون انتخابات کسانى که جمهورى اسلامى وقانون اساسى را قبول ندارند، سابقه ساواکى بودن دارند و در رژیم شاه به عنوان مهره‏هاى اصلى در دربار بودند، را منع مى‏کند ولى راجع به کسانى‏که غیرمستقیم همین راه را رفته‏اند صراحت قانونى نداریم، گر چه ممکن است که حرکت‏هایشان به مراتب بدتر از عناصر ساواک و مرتبطین رژیم گذشته باشد که بوده است.

من بعد از دو، سه روزى‏که نامه را فرستادم یک روز دیدم که حاج احمدآقابه من زنگ زد و ایشان گفتند که حضرت امام جواب شما را نوشته‏اند. یک نفر را بفرستید بگیرد وبراى شما بیاورد.

ما یک نفر را فرستادیم و نامه امام را به وزارت کشور آوردند. حاج احمدآقا بار دوم به من زنگ زدند و گفتند که لازم بود من به شما بگویم که امام دستور دادند ازاین نامه تعداد پنج نسخه تکثیر بشود: براى ریاست جمهور وقت آیه الله خامنه‏اى، رئیس مجلس (آقاى هاشمى رفسنجانى)، رئیس قوه قضائیه (آیهالله موسوى اردبیلى)، نخست وزیر (آقاى مهندس موسوى) و وزیر اطلاعات (آقاى رى‏شهرى) من نامه را تکثیر کردم و براى آن‏ها هم فرستادم.

البته این حرکتى را که امام کردند دقیقاً به این خاطر بود که مسئله، محکم و پا برجا و استوار باشد و درهیچ زمانى قابل خدشه نباشد. نکته دیگرى راکه‏من باید عرض کنم این است که برخى اطلاعیه‏ها و مطالبى را که امام پیش‏نویس مى‏کردند، چون ممکن بود خط خوردگى داشته باشد، بار دوم حال نداشتند که پاک‏نویس کنند،لذا مى‏دادند به یک نفر دیگر که آن را پاک‏نویس مى‏کرد؛ مثلاً بعضى از اطلاعیه‏ها در همان زمان به خط آقاى رسولى هست، بعضى‏ها را حاج احمدآقا ممکن بود پاک‏نویس مى‏کرد. در نجف هم یکى دو تا از اعلامیه‏هاى امام بودکه امام نوشته بودند چند جا خط خوردگى داشت. ما را خواستند و فرمودند بدهید به کسى که خوش خط باشد پاک‏نویس کند، که ما یکى از دوستان که خوش خط بود دادیم پاکنویس کرد صبح بردیم خدمت امام خواندند و امضا کردند.

در ایران یک مقدار بیش‏تر بود اما در موارد بسیار حساس و مهم و تعیین کننده مثل وصیت نامه حضرت امام عنایت داشتند که خودشان شخصاً ولو خیلى سخت مى‏گذشت، دو مرتبه بازنویسى کنند.

یکى از مواردى را هم که امام شخصاً خودشان پاک‏نویس کردند نامه نهضت آزادى بود. یعنى این براى معظم له از آن موارد استثنایى مثل وصیت‏نامه بود که این‏قدر به آن عنایت داشتند و خودشان تمام آن را نوشتند، نامه مربوط به نهضت آزادى را هم خودشان نوشتند.

البته آن نامه‏ها و بیانیه‏هایى را هم که امام مى‏دادند کس دیگرى پاک‏نویس کند زیر آن بیانیه را خودشان با خط خودشان امضا مى‏کردند، دیگر وقتى این امضاء آمد پاى صفحه دال بر این است که این اعلامیه ولو خط دیگرى هست، مربوط به شخص امام است.

راجع به این نامه آقایان کارشناسان خط آمده‏اند در آن‏جا و دیده‏اند و تأیید کرده‏اند و رفته‏اند. منتها تأییدیه کارشناسان را – خدا رحمت کند حاج احمد آقا را – مى‏فرمود به من که خیلى عجیب است این‏ها آمدند آنجا ما اصل نامه امام را به آن‏ها دادیم تصدیق و تایید کردند. بعد گفتیم یک نسخه از این تاییدیه را بدهید این‏جا در مرکز داشته باشیم. گفتند که الآن این سندیت ندارد، ما باید این را ببریم توى دادگسترى، آن‏جا یک مراحلى دارد، ثبت بشود، بعد از اینکه ثبت شد تازه مى‏شود قانونى و مى‏رود در پرونده، شما هم مى‏توانید یک نسخه‏اش را داشته باشید.

مسئله خیلى جالب مى‏شود وقتى که حاج احمد آقا از دنیا مى‏رود و بازرگان هم از دنیا مى‏رود در دادگسترى مى‏گویند که پرونده مختومه است، چون هم شاکى هم مشتکى عنه هر دو مرده‏اند پس دعوا خاتمه مى‏یابد.

بحمدالله بعد ازاین جریانات اخیر و قبل از انتخابات دوره پنجم بود که بار دیگر مسئله مطرح شد و بعد در مؤسسه با آقاى انصارى و دیگران هم صحبت شد و پى‏گیرى کردیم و مسئله در دستگاه قضایى مطرح گردید و آقایان نهضت آزادى محکوم شدند و دیگر من فکر مى‏کنم خوب است سیستم قضائى بیاید شرح ماجرا را بدهد که این محکومیت نهضت آزادى و دبیر کل این نهضت آقاى دکتر یزدى که طرف دعوا بود در این ماجرا، چرا اجرا نشد. حکمى که صادر شد و محکومیت این‏ها اثبات شد چرا اجرا نشده. آن چیزى که من از گوشه و کنار شنیدم این است که خود آقاى دکتر یزدى از مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خواهش و تمنا کرد که براى این که این موضوعیک جنبه بین‏المللى پیدا نکند و مسئله‏ساز نشود، این حکم را شما رضایت بدهید که اجرا نشود.

به هر حال من حرفم این است که مسئله نهضت آزادى یک مسئله عادى نیست، چون یک بخشى از حرف‏هایشان هم این است که تازه اگر این درست باشد، مال امام باشد، امام حق نداشته است این حرف‏ها را بزند.

یک مدتى به هر حال این قضیه مسکوت ماند، حکم محکومیت هم که اجرا نشد چه فضایى پیش آمده که الآن دوباره دارند موضوع را مطرح مى‏کنند و مثلاً آقاى صباغیان و آقاى یزدى در جمع خبرنگاران با این صراحت اعلام مى‏دارند که نامه جعلى است و چنین چیزى را امام نداده‏اند؟

ببینید مسئله اگر چنان چه یک مسئله خوبى در جامعه بود، این‏ها هیچ داعى نداشتند که بیایند بگویند این نامه مثلاً نامه غیرواقعى هست. پس معلوم مى‏شود فضاى جامعه و کشور ما به شدت با بیگانه و بیگانه‏پرستى و مزدورى بیگانه به خصوص آمریکا برخورد دارد و به شدت بیزار است از یک چهره و عنصر و یا یک مجموعه و حزبى که وابسته به بیگانه است و ارتباط مشکوک دارد، آمریکا که دشمن قسم خورده کشور وملت هست. من لازم مى‏بینم مثلاً الآن این حرفى که “واینبرگر” وزیر جنگ و دفاع اسبق گفته بود که “ما مى‏خواهیم ریشه جمهورى اسلامى و ریشه ملت ایران را قطع بکنیم”، این عمق هدف و مطلب سردمداران آمریکا است و واینبرگر که یک عنصر نظامى هست و نه سیاسى

… واینبرگر حرف کاخ سفید، وزارت خارجه و پنتاگون و کل این مجموعه‏اى که سیستم و رژیم آمریکا را تشکیل مى‏دهد، را گفته، این چیزهایى است که باید پنهان باشد و در جلسات خصوصى و جود داشته باشد و بروند عمل بکنند، این آمد مطرح کرد و آن چهره کریه آمریکا را که امام براى ملت ایران بارها وبارها ترسیم کرده بود به زبان آورد و به تصویر کشیده است. به هرحال آمریکایى‏ها دنبال یک چنین چیزى هستند، براى نابودى ملت ایران حالا مردم ایران توى ذاکره‏شان باقى مانده ومى‏دانند آمریکا چه هست. و نهضت آزادى هم این شناخت را از مردم ایران دارد. ولو اینکه حالا مثلاً عده‏اى پى در پى صحبت مى‏کنند که مردم الان با سال‏هاى اول انقلاب فرق کرده‏اند، ولى نه هیچ فرقى نکرده است. مردم، عامه مردم، آن استخوان‏بندى ملت ایران، نه قشرى که گاهى خودنمایى مى‏کنند و ما ممکن است که به چشممان هم زیاد بیاید، چون شما مثلاً ممکن است که یک استخرى را ببینید در این استخر فرض کنید ده‏ها هزار مترمکعب آب باشد، اما روى این آب را یک مقدار کف و آشغال و خاشاکى گرفته باشد، حالا اول که نگاه مى‏کند فکر مى‏کند همه‏اش همین خاشاکى هست که روى آب است، اما در عمق و دل آن یک دریایى از آب زلال است و یک باد و طوفان بیاید این خار و خاشاک را از روى این آب پرت کند باز همان آب زلال باقى است. ملت ایران با رهبرى‏هایى که در طول تاریخ از سال ۴۱ تا حالا داشته و از آن طرف هم امام آمده آن چهره واقعى و کریه دشمن آمریکا و استکبار و این‏ها را آشکارا نشان داده این ملت به هیچ‏وجه نمى‏توانند با چنین رژیمى آشتى کنند.

براین اساس نهضت آزادى هم که ارتباط دارد هم در داخل و هم در خارج و این‏ها خوب مى‏فهمند، ریشه‏هاى آن کینه‏اى که بین ملت ایران و سردمداران آمریکاست.

اگر چنان‏چه احساس مى‏کردند که‏مردم، رابطه با آمریکا را دوست دارند، مى‏گفتند بله ماهستیم. این را امام هم گفته، این‏که مى‏گویند ما نیستیم واین نامه صحیح نیست میزان تنفر و انزجار ملت ایران ومقامات و مسئولین ما را از بالا تا پائین از آمریکا مى‏رساند، ممکن است حالا چند تا فریفته غرب و به تعبیرى که مقام معظّم رهبرى داشتند، مرعوب یا مقهور غرب، بیایند مثلا یک حرف‏هایى را بزنند. دیشب یکى ازاین آقایان محققین لبنانى که راجع به فلسطین آمده بودایران، همین مسئله را سئوال مى‏کرد راجع به رابطه با آمریکا گفت توى خارج خیلى مطرح هست و شما چه جورى مى‏بینید موضوع را؟

گفتم نه شما مطمئن باشید مسئله، مسئله‏اى نیست که تحقق پیدا بکند، چون دو طرف دارد، آن طرف آمریکایى‏ها به هیچ وجه حاضر نیستند با هیچ نظامى کنار بیایند، ولو در رأس آن حکومت موقت نهضت آزادى بازرگان باشد، این را هم نمى‏پذیرند. هر چیزى که اسمش مثلا جمهورى اسلامى باشد ولو یک مهره‏اى از خودشان بیاید درراس کار، و مى‏خواهند اصلاً کل نام و خاطره و آثار اسلام و هر چیزى که اسلامیت دارد را مضمحل کنند که چیزى توى دنیا نباشد تا آن طرف دنیا مثلاً یک عده‏اى بخواهند به آن نگاه کنند و از آن الگو بگیرند و حرکتى را داشته باشند. مى‏خواهد محو کند و از بین ببرد، آمریکایى‏ها این‏جورى هستند. از این‏طرف هم ملت و مسئولان ایران، همه دشمن را شناخته‏اند و مى‏دانند. شما شاید بعضى‏ازاظهارنظرهایى که از طرف کسى که مسئول هست یا افراد غیر مسئول فردى بشنوید که حالا مذاکره، رابطه و این حرف‏ها، این‏ها اظهارنظر شخصى هست و هیچ پایگاهى، ریشه در عمق دل ملت و نظام ندارند و بعد گفتیم که این‏ها ممکن است که از نوع لیبرال‏هایى هستند که موقعیتى به دست آمده و مى‏توانند حرفى بزنند یا جایگاهى را داشته باشند. این‏ها در یک عالم نشئه و یک حالتى قرار گرفته‏اند و توى خواب یک چیزهایى را دارند مى‏بینند. فکر مى‏کنند که واقعیت دارد.

باتوجه به حساسیت و علاقه‏اى که جناب‏عالى با مسائل مربوط به فلسطین و لبنان داشته و دارید مایل هستیم دراین زمینه نیز سخنان شما را بشنویم.

دو تا مسئله وجود دارد: یکى مسئله فلسطین است که من از وقتى خودم راشناختم و وارد حوزه شدم، ازسال ۱۳۴۰، که آن موقع یک نوجوان چهارده، پانزده ساله بودم، از همان اول آمدم در فضاى مبارزه و نهضت و انقلاب و امام را شناختم، و بعد هم که رفتم نجف و از نزدیک به سوریه و لبنان مسافرت‏هایى داشتم. با مسئله فلسطین زندگى کردم بانیروهاى فلسطینى و با همین مسائل بزرگ شدم، تاسال شصت و یک، که بعد از ایران مسئله اول براى ما مسئله فلسطین بود و امام هم با تمام وجود بعد از مسئله ایران موضوع فلسطین را در دستور کار داشت، چون مسئله فلسطین یک مسئله عادى نیست نه براى بنده ایرانى، یا مسلمان ایرانى‏و شیعه، بلکه براى کل جهان اسلام. تنها موضوع محورى که مى‏تواند جهان اسلام را زیر یک چتر بیاورد مسئله فلسطین است، چون کشورهاى اسلامى متأسفانه هر کدام یک سرى منافع خاص خود را دارند. فرض کنید کشورهاى شوراى همکارى خلیج فارس، آن‏ها منافع منطقه‏اى خاص خودشان را دارند و یک شورا تشکیل داده‏اند. جامعه عرب یک سرى منافع خاص عربى را دارند وجامعه عرب را تشکیل داده‏اند وسران کشورهاى عربى جمع مى‏شوند و فقط دنبال منافع عربى و قومى خودشان هستند؛ مثلاً اکو، آسیاى میانه، ایران، ترکیه، پاکستان و غیره وذالک یک سرى منافع خاص منطقه‏اى خود را دارند، اما ما یک موضوعى نداریم که کل جهان اسلام را بتواند در بر بگیرد و همه، خود را سهیم بدانند و بتوان این‏ها را جمع کرد حول آن محور، جز مسئله قدس وفلسطین. مسئله قدس و فلسطین ابعاد زیادى دارد از جمله این که حدود مثلا هیجده، نوزده سال بیت‏المقدس قبله‏گاه مسلمانان بوده، مردم روزى پنج بار و هر وقت هم مى‏خواستند نماز نافله و مستحبى بخوانند به طرف بیت‏المقدس مى‏ایستادند و عبادت مى‏کردند. کعبه آمال و آرزو وقداست همه چیز در آن‏جا بوده است تا این که قبله ازبیت‏المقدس به دستور خدا به طرف کعبه برگشت و این خیلى مهم است که مسلمانها چنین انگیزه معنوى و عقیدتى نسبت به یک جایگاهى داشته باشند و قبله‏شان آن طرف باشد.

از آن طرف، محلّ عروجِ پیامبر اسلام، بیت‏المقدس است: “سبحان الذى اسرى بعبده لیلاً من المسجد الحرام الى المسجدالاقصى الّذی بارکنا حوله”.

این خود یک پیام سیاسى و عقیدتى براى جهان اسلام دارد که قرآن آمده است بین مسجدالحرام و مسجدالاقصى یک ارتباط تنگاتنگى برقرار کرده است. این دو داراى یک ریشه توحیدى هستند و دو مکانى هستند که در ارتباط مستقیم باهم هستند در رابطه با یک محور که آن محور پیامبر هست و خداوند مى‏توانست همان‏جا از داخل مسجدالحرام پیامبر را به معراج ببرد اما این کار را نکرد. دستور و اراده خداوند، پیامبر را سیر داده به طرف بیت‏المقدس و از آن‏جا به معراج رفته است. این یک مکان مقدس است براى مسلمان‏ها، محل معراج پیامبر.

نکته سوم این مسئله هست که قبل از این که مردم فلسطین مسلمان بشوند مسیحى بودند، و در طول تاریخ یهودیان با مسیحیان ساکن فلسطین همیشه در جنگ بوده‏اند و همواره یهودیان ظلم و جنایت فراوانى نسبت به مسیحیان کردند. سال شانزدهم هجرى در دوران حکومت خلیفه دوم، عمر بن خطاب، لشکر اسلام پیروزمندانه خیلى از جاها را فتح مى‏کرد از جمله به مرزهاى فلسطین رسید مردم فلسطین آمدند گفتند ما جنگ نداریم ما اصلا کشورمان را در اختیار شما مى‏گذاریم اما به یک شرط، به‏این شرط که خلیفه مسلمان‏ها تعهد کند که اجازه ندهد یهودیان بیایند اینجا و فتنه کنند و ما را بیچاره کنند.

خلیفه مسلمانان این تعهد را داد. مسیحیان هم در مقابل مسلمان‏ها جنگى نکردند. بعد هم با رغبت وقتى اسلام را دیدند همه مسلمان شدند. همین عرب‏ها که قبلاً مسیحى بودند وبعد مسلمان شدند در طول تاریخ این ملت در فلسطین وجود داشت. و بر این اساس یک علقه‏اى بین کل جهان اسلام با این سرزمین وجود دارد وخیلى راحت مى‏شود با وجود پایگاهى که ریاست محترم کنفرانس اسلامى دارد، آقاى خاتمى، در این یکى دو سالى که ریاست را دارند اگر دراین فرصت مجال به ایشان داده شود، مشکلات داخلى خیلى ایشان را تحت‏الشعاع خودش قرار ندهد و بتواند، بهترین وسیلهبراى گردآورى جهان اسلام زیر یک سقف و زیر یک چتر وحول یک محور، مسئله فلسطین است که باید به آن پرداخته بشود. البته منافع دیگر جهان اسلام هم باهمین مسئله مى‏تواند گره بخورد، مشکلاتشان را کشورهاى اسلامى در سایه این محوریت فلسطین و قدس مى‏توانند بررسى وحل کنند. جهان اسلام با جمعیت یک میلیارد و دویست میلیونى بااین همه امکانات دنیا را مى‏تواند در مقابل خود به خضوع وادارد. طبیعتاً ما ازاین امکانات تا حالا استفاده نکرده‏ایم و باید از این به بعد به فکر بهره بردارى از آن‏ها باشیم.

لطفا با توجه به شرایط حاضر در منطقه وجهان جمع‏بندى خودتان را در خصوص مسئله فلسطین بیان فرمایید.

در این جا مسائلى که در حقیقت مواضع اسلامى، انسانى و انقلابى است رامتذکر مى‏شوم:

اولاً: فلسطین و بیت‏المقدس مسئله محورى جهان اسلام است و هیچ یک از دولت‏هاى عربى و غیر عربى حق ندارند بر سر آن با رژیم اشغالگر فلسطین به سازش بنشینند، چرا که سازش با رژیم غاصب اسرائیل با اصول اولیه اسلامى و انسانى مغایرت دارد.

ثانیاً: سازمان ملل متحد که پنجاه سال پیش با فشار سیاسى آمریکا و استعمارگران غرب وشرق اشغال فلسطین توسط صهیونیست‏ها را با به رسمیت شناختن دولتغاصب اسرائیل صحه گذاشت بر خلاف تمام اصول و معیارهاى حقوق بشر عمل کرده است و با این اقدام لکه سیاه و ننگینى بر دامان خود گذاشت که‏تنها با نابودى اسرائیل و تشکیل حکومت فلسطین وبازگشت آوارگان فلسطینى وشناسایى حکومت فلسطین توسط سازمان ملل و حذف نام غیرمشروع “اسرائیل” ازلیست این سازمان قابل جبران است.

ثالثاً: با توجه به‏بندهاى اول و دوم کلیه قطعنامه‏هاى شوراى امنیت و دیگر مجامع بین‏المللى در خصوص ملت و سرزمین فلسطین و یا کشورهاى همسایه که اکثراً بوسیله آمریکا و صهیونیست‏ها طراحى شده است و مستقیماً و یا غیرمستقیم، اسرائیل را به عنوان یک دولت به رسمیت مى‏شناسد از نظر اسلام و انقلاب و حتى حقوق بشر مردود و غیرقابل اجراء است.

رابعاً: صلح اعراب و اسرائیل که مهندسى آن توسط صهیونیست‏ها بوده است با گستاخىِ شرم‏آور “انورالسادات” و امضاى قرارداد ننگین “کمپ دیوید” شروع شد وبا سازش ذلت بار یاسر عرفات و مذاکرات و توافقات پنهانى نمایندگان “ساف” با اسرائیل ادامه یافت و به دنبال آن کنفرانس مادرید و توافق سران عرب در سازش بارژیم اشغالگر و سپس توافقات ذلت بار “اسلو” فیمابین رهبرى “ساف” و اسرائیل و روند مذاکرات خفت‏بار سران کشورهاى عربى با اسرائیل در آمریکا و اروپا و به خصوص سازش زبونانه ملک حسین اردنى و اعطاى امتیازات شرم‏آور به دشمن صهیونیستى و… رادر پى داشت. این به اصطلاح صلح که در حقیقت سازش مزدوران آمریکا در کشورهاى منطقه عربى خاورمیانه با رژیم غاصب و توسعه طلب اسرائیل است یک خیانت و جنایت غیرقابل گذشت محسوب مى‏شود وعاملین مستقیم و غیرمستقیم آن از نظر اسلام ناب به عنوان محارب مجرم هستند وبایستى مجازات شوند.

خامساً: با توجه به این‏که آزادى فلسطین و قدس شریف از اهداف و مسائلى است که داراى اولویت ویژه براى‏جهان اسلام و به خصوص انقلاب اسلامى ایران است جمهورى اسلامى بایستى ساز و کار مناسب را جهت بسیج ملتها و دولتهاى کشورهاى اسلامى براى تحقق این هدف مقدس بیندیشد و اجرا کند.

جاى تاسف است که در آستانه نیم قرن دوم غصب فلسطین و آوارگى ملت مظلوم آن، مقامات و رسانه‏ها و به خصوص مسئولین مستقیم سیاست خارجى و تبلیغات آن‏گونه‏اى که بایسته انقلاب و نظام است به‏این امر مهم نپرداختند.

عوامل شکل دهنده دولت امریکا به نظر جناب عالى چیست؟

اصولاً عوامل شکل دهنده دولت‏ها متفاوت است: در کشورهایى که دولتى با کودتاى نظامى حاکم مى‏شود عامل شکل دهنده و مقوّمِ رژیم حاکم، نیروهاى مسلّح است، مثل عراق، اندونزى، لیبى، الجزایر و چند کشور دیگر، در کشورهایى هم قدرت‏هاى بیگانه در روى کار آمدن و حفظ دولت دخیل هستند، مثل افغانستان، لبنان و بعضى کشورهاى دیگر. در برخى کشورها مردم دخالت مستقیم و غیر مستقیم دارند؛ مثل برخى از کشورهاى آسیایى و اروپایى و افریقایى. ولى امریکا در هیچ یک از این تقسیم‏بندى‏ها نمى‏گنجد، در امریکا ولو رئیس جمهور، مستقیماً با رأى مردم انتخاب مى‏شود ولى این سرمایه‏داران بزرگ و کارتل‏ها و شرکت‏هاى عظیم اقتصادى هستند که با کمک رسانه‏هاى ارتباط جمعى و سیستم‏هاى مافیایى در ایالات مختلف، آراى مردم و افکار عمومى را هم چون موم در دست مى‏گیرند، و جامعه صهیونیستى هم چون غدّه‏هاى سرطانى در این سلسله عوامل شکل دهنده دولت و رئیس جمهورامریکا ریشه دوانده است و با توجه به این که رژیم اشغال گرِ قدس ارتباط تنگاتنگى با جوامع صهیونیستى کشورهاى مختلف و به ویژه امریکا دارد و لذا صهیونیست‏هاى امریکا که سرنخ‏هاى سرمایه، تبلیغات و سازمان‏هاى مافیایى و جاسوسى را در دست دارد کاندیدایى را تقویت مى‏کند که بیش‏ترین حمایت را از اهداف و سیاست‏هاى رژیم اشغال‏گر فلسطین داشته باشد و به شدت مخالف اعراب و به ویژه اسلام انقلابى باشد و لذا رؤساى جمهور امریکا پیوسته این دو خصوصیت را دارا هستند.

اگر ما از انسان تعریفى فراتر از شکم و شهوت و ابعاد حیوانى داشته باشیم آیا فرهنگ غرب، و مشخصاً امریکا، با آن چه در جوامع خودشان به وجود آورده‏اند تا چه اندازه با انسانیت انسان و حقوق و شأن بشر تطابق دارد؟

با کمال تأسف در امریکا به میزان رشدِ سرمایه و صنعت از ابعاد اخلاقى، معنوى و فرهنگى انسانى جامعه کاسته شده است و فرهنگ جامعهامریکا مشخصه‏هاى انسانى، اجتماعى و ارزش‏هاى معنوى و اخلاقى خود را از دست داده است و شاخص‏هاى مادیّت و اباحى‏گرى در ابعاد اخلاقى، اجتماعى، فرهنگى جایگزین آن گردیده است و چنین اوضاع و احوال به صورت مستمر از فضا و شرایط انسانى فاصله مى‏گیرد.

چرا امامامریکا را شیطان بزرگ نامیدند؟

واقعاً امریکا شیطان بزرگ است، مگر شیطان چه خصوصیتى دارد که سردمدارانامریکا ندارند. به نظر من ویژگى‏هاى شیطان در رژیم جهان‏خوار امریکا به وضوح خودنمایى مى‏کند. خصوصیاتى را که براى شیطان ذکر مى‏کنم ریشه قرآنى دارد:

– شیطان فریب دهنده و فریب‏کار است وامریکا بزرگ‏ترین فریب‏کار در عرصه جهان است؛

– شیطان تخم دشمنى و کینه را بین مردم مى‏افشاند و امریکا در کلیه کشورهاى جهان سوم و حتى پیشرفته سعى در ایجاد دشمنى و کینه بین دولت‏ها با یکدیگر و ملت‏ها دارد؛

– شیطان، دشمن انسان‏هاست: “ان الشیطان للانسان عدوٌ مبین” و دشمنى امریکا با ملت‏ها و مردم ایران، فلسطین، لبنان، لیبى، ویتنام و هر کشورى که مردمش بخواهند مستقل باشند بر کسى مخفى نیست. “واینبرگر” وزیر دفاع اسبق امریکا گفت: “ما مى‏خواهیم ریشه ایران و ملت ایران را قطع کنیم”؛

– شیطان مردم را به فراموشى خدا و معنویت سوق مى‏دهد و امریکا در کشورهاى وابسته خود این سیاست را دنبال مى‏کند؛

– شیطان مردم را به اطاعت از خود فرا مى‏خواند وامریکا تمام کشورها را مجبور کرده است تا از اهداف و سیاست‏هاى او پیروى کنند.

– شیطان انسان‏ها را ذلیل مى‏کند و امریکا ملت‏ها را از طریق دولت‏هاى دست نشانده خود ذلیل کرده است؛

– شیطان روحیه استکبارى دارد و امریکا رأس استکبار جهانى است؛

– شیطان مروّج فحشا و منکرات و اباحى‏گرى است و مانع ارزش‏ها و اصول و معیارهاى انسانى است وامریکا نیز در جوامع بشرى مستقیم و غیر مستقیم فحشا و منکرات را توسعه داده و با تمام قدرت مانع بسط و گسترش ارزش‏هاى انسانى مى‏شود؛

– شیطان در مردم وسوسه مى‏کند و آنان را گمراه مى‏سازد و امریکا بزرگ‏ترین وسوسه‏گر معاصر است.

و ده‏ها ویژگى دیگر که در رژیم جهان‏خوارامریکا هست و به حق امریکا شیطان بزرگ است.

کارنامه امریکا را در قبال ایران در طى دهه‏هاى اخیر قبل و بعد انقلاب چگونه مى‏یابید؟

کارنامهامریکا قبل و بعد از انقلاب تاکنون بسیار تاریک و سیاه و شرم‏آور است که به صورت فشرده مى‏توان در عناوین زیر خلاصه نمود:

۱- سرکوب نهضت ملى که توسط مردم به وجود آمده بود که با نقشه و طرحامریکا و همکارى کارشناسان نظامىامریکا با ارتش ایران انجام شد، و بازگرداندن شاه فرارى و تحمیل مجدد او به ایران در سال ۱۳۳۲؛

۲- تأسیس ساواک که براى سرکوب فرزندان ملت ایران و تثبیت رژیم سرسپرده شاه ایجاد شد. این سازمان جهنمى و مخوف به وسیله کارشناسان “سیا” تأسیس و اعضاى آن به وسیله سرویس‏هاى اطلاعاتى، امنیتىامریکا و اسرائیل تعلیم داده مى‏شدند. این سازمان تحت اشراف “سیا” و “موساد” عمل مى‏کرد. بعد از قیام ملت و در آستانه پیروزى انقلاب تمام مهره‏هاى اصلى ساواک از ایران خارج شدند و هم اکنون در سرویس‏هاى جاسوسى موساد و سیا کار مى‏کنند؛

۳-طرح‏هاى فریب‏کارانه با عنوان فریبنده انقلاب سفید و یا انقلاب شاه و ملت؛

۴- طرح صنعتى کردن ایران که به قیمت نابودى کشاورزى ایران تمام شد؛

۵- اسلام زدایى و سرکوب نهضت اسلامى به وسیله عوامل ساواک و قتل عام پانزده خرداد؛

۶- تحمیل کاپیتولاسیون و امضاى اسارت کشور و ملت ایران در مجلس شوراى ملى؛

۷- تحمیل مهره‏هاى سرسپرده امریکا به عنوان نخست وزیر و هیئت دولت و نمایندگان مجلس؛

۸- تاراج ثروت‏هاى کشور توسط شرکت‏هاى چند ملیتى که عمدتاً به وسیله امریکایى‏ها اداره مى‏شدند؛

۹- طرح کشتارهاى وسیع در شهرها و روستاهاى کشور در جریان قیام یک پارچه ملت در سال‏هاى ۵۶و ۵۷؛

۱۰- بعد از انقلاب سفارتامریکا تبدیل به لانه جاسوسى شد و براى سرنگونى انقلاب و نظام دست به یک سلسله توطئه در گوشه و کنار کشور زدند که با تسخیر لانه جاسوسى امریکا به دست دانشجویان مسلمان پیرو خط امام و دست‏یابىآنان به اسناد لانه جاسوسى پرده از بخشى جنایات و خیانت‏هاى امریکا در قبل و بعد از پیروزى انقلاب برداشته شد.

و ده‏ها عنوان دیگر از خیانت و جنایتى که به وسیلهامریکا در ایران به اجرا درآمد. البته طبیعت درّندگى و خصومت سردمداران امریکا با ملت‏هاى مسلمان به خصوص با ایران اسلامى به صورت ذاتى و غیر قابل اصلاح درآمده است و تا وقتى که امریکا بخواهد از سیاست‏هاى قلدرى و تضییع حقوق سایرین و به اصطلاح حضرت امام(س) از “مناسبات گرگ و میش” در روابط خود با ملت‏ها استفاده کند وضعیت همین است که هست.

آیا تغییرى در ماهیت نظام استکبارى امریکا در سال‏هاى اخیر به وجود آمده است و آیا اصولاً چنین نظامى مى‏تواند در ارتباط با اسلام و جمهورى اسلامى تحول مثبتى پیدا کند؟

به نظر من هیچ گونه تغییر و تحولى در رژیم استکبارى امریکا ایجاد نشده است و حکّامامریکا با داشتن ماهیت و اهداف و سیاست‏هاى گذشته غیر قابل تغییر هستند.

دشمنى سران امریکا با اسلام ناب و جمهورى اسلامى ریشه‏دار است. تنها استمرار عزم انقلابى جمهورى اسلامى و افشاگرى چهره کریه رژیمامریکا و آگاهى و اراده ملتامریکا و مقابله جدى سایر ملت‏ها با سردمداران کاخ سفید است که مى‏تواند آنان را سر جاى خود بنشاند و یا از اریکه قدرت به زیر بکشد.

با توجه به آن چه فرمودید آیا کسانى که از رابطه با امریکا دم مى‏زنند و تصور مى‏کنند حل مشکلات ما در گروِ ارتباط با امریکاست چه هدفى را تعقیب مى‏کنند؟

به نظر من کسانى که زمزمه رابطه با امریکا را ساز کرده‏اند و راه‏حل مشکلات کشور را در گرو ارتباط باامریکا مى‏دانند ضمن این که نسبت به قدرت خداوند متعال و مردم ایران بى‏اطلاع هستند، یا از عناصر مرتبط و وابسته به سرویس‏هاى امریکایى‏اند و زیر ساخت شخصیتى آنان در امریکا شکل گرفته است و بنا به خواست و اراده آنان عمل مى‏کنند و یا افراد ساده و فاقد شعور و اراده سیاسى هستند که تحت تأثیر تبلیغات وسیع و ظواهر پُر زرق و برق آنان فریب خورده‏اند، و یا عناصر ترسو و مرعوبى هستند که فکر مى‏کنندامریکا، تنها مى‏تواند تصمیم گیرنده براى کل عالم باشد و کشور باید تسلیم این واقعیت گردد و الاّ ما زیر چرخ دنده‏هاى سیاست‏هاىامریکا از بین مى‏رویم. در حالى که همان طور که امام فرمودند: “امریکا هیچ غلطى نمى‏تواند بکند”، ملت ایران در طول بیست سال گذشته این حقیقت را به اثبات رسانید و حزب الله لبنان نیز از آن الگو گرفت.

با توجه به بیدارى جهان اسلام و اوج‏گیرى مستمر انقلاب جهانى اسلام با مشخصه ضدامریکایى آن، بازتاب چنین شایعات توطئه‏آمیز را در روحیه ملت‏هاى طرفدار انقلاب و امام چگونه ارزیابى مى‏کنید؟ و پیام جناب‏عالى به مسلمانانى هم چون انقلابیون فلسطینى و لبنانى چیست؟

همان طورى که در متن سؤال شما ذکر شده است اکنون در کشورهاى مختلف جهان به خصوص سرزمین‏هاى اسلامى شاهد بیدارى و نهضت فراگیر اسلامى هستیم که از انقلاب اسلامى ایران الهام گرفته‏اند و به شدت تحت تأثیر آن هستند، گرچه چنین شایعاتى به هیچ وجه واقعیت ندارد و به وسیله دشمنان انقلاب و نظام جمهورى اسلامى ساخته و پرداخته شده است تا در میان فرزندان انقلابى بذر بى‏اعتمادى و اختلاف را بریزد و بدین‏سان نظام را متزلزل کند و با تدبیر و درایت ریاست محترم جمهورى خنثى گردیده است ولى به هر صورت، بازتابِ چنین شایعات کذبى، اثراتِ منفى و مأیوس کننده‏اى در میان طرفداران و دوستان انقلاب و امام به جاى مى‏گذارد و برخورد سیاست خارجى نظام بایستى با مسئله امریکا آن گونه قاطع و بى‏پیرایه باشد که مجال هیچ شبهه‏اى را به بد اندیشان ندهد.

توصیه من به برادران مجاهد و حزب الله لبنانى و فلسطینى خودم این است که با اراده و عزمى راسخ که منبعث از ایمانى استوار و متین است از مسیر مبارزه و جهاد بى‏امان با رژیم اشغالگر فلسطین منحرف نگردند.

و همان طورى که حضرت امام خمینى(س) فرمودند تا یک نفر از عناصر یهودى و صهیونیست اشغالگر در سرزمین فلسطین هست همه باید به جهاد مسلّحانه ادامه دهند و پرچم پرافتخار اسلام عزیز را برفراز فلسطین و قدس شریف به اهتزاز درآورند. ان شاء الله.

30دسامبر/16

اسلام از دیدگاه ولیعهد انگلیس

 

“خلاصه ترجمه سخنرانى شاهزاده چارلز ولیعهد انگلیس در دانشگاه آکسفورد لندن، که در تاریخ ۲۷ اکتبر ۱۹۹۳ تحت عنوان اسلام و جهان غرب ایراد گردید”.

 

۱- من از استمرار سوء تفاهم و دشمنى موجود جهان اسلام و غرب بسیار متعجب هستم زیرا عواملى که این دو را به هم نزدیک و متحد مى‏سازد بیش از عواملى که بین آنها جدائى ایجاد مى‏کند. ما و مسلمانان هر دو به خداى یگانه و مقدس، زوال دنیا، جهان آخرت، روز پاداش اعتقاد داریم. همچنین به ارزشهائى از قبیل ارج نهادن به علم و دانش، عدالت، حمایت و مهربانى نسبت به فقرا احترام به والدین و… پایبندیم.

۲- غرب مغرضانه به مطالعه اسلام پرداخته است و ما باید در داورى و قضاوت خود میان اسلام راستین از یکسو و تصرفات و اعمال بعضى از دولتهاى اسلامى از سوى دیگر تفاوت قائل شویم.

۳- نگرش غرب به حقوق زن در اسلام بسیار دور از واقعیت است. اسلام آن زمان که براى زن حقوقى قائل شده بود در اروپا براى زن هیچ حق و حقوقى نبوده است.

۴- اشتباه است که ما با صادر کردن تکنولوژى به کشورهاى اسلامى، انتظار داشته باشیم آنان در فرهنگ و آداب و رسوم از ما پیروى کنند زیرا مسلمانان از مادیگرى غرب پرهیز دارند و از نفوذ آن خشمناک خواهند شد.

۵- اصولگرائى اسلامى دو نوع است:

الف – اصولگرایى به معناى پایبندى محکم و تعبد محض در برابر احکام اسلامى.

ب – اصولگرائى به معناى بکارگیرى مظاهر دینى براى اغراض سیاسى. اکثر مسلمانان از دسته اول مى‏باشند و از دسته دوم متنفرند.

۶- ما باید از مردم شیعه که در هورهاى جنوب عراق مورد ظلم قرار گرفته‏اند حمایت کنیم و تخریب عتبات مقدسه عراق یک فاجعه است.

۷- ما از گسترش مادّیگرى در جامعه غرب و فروپاشى ارزشهاى اخلاقى و مبانى مسیحیت ابراز تأسف مى‏کنیم.

۸- تمدّن و پیشرفت امروز اروپا مدیون خدمات دانشمندان اسلامى و کتابخانه‏هاى آنهاست.

۹- ما نمى‏توانیم و نباید به اختلافات سیاسى – اقلیمى گذشته برگردیم، بلکه براى یک همزیستى مسالمت آمیز و حل مشکلات باید همدیگر را درک و تحمّل کنیم و در پهنه علم و تکنولوژى و صنعت با یکدیگر همکارى کنیم و از هر عامل تفرقه‏انگیز بپرهیزیم.

30دسامبر/16

بازار بین المللى تکنولوژى؛ سراب یا واقعیت

 

مهندس محمد باقریان

 

اشاره:

در نوبت‏هاى پیشین با استناد به گزارش توسعه انسانى سال ۱۹۹۲م برنامه توسعه سازمان ملل متّحد تصویرى از شکاف فاجعه آمیز اقتصادى اجتماعى رو به افزایش بین شمال (کشورهاى صنعتى) و جنوب (کشورهاى در حال توسعه) و تبیین شرایطى که منجر به کاهش مستمر سهم مشارکت و میزان دسترسى کشورهاى جنوب به بازارهاى چهارگانه بین المللى کار – سرمایه – تکنولوژى و کالا و خدمات تجارى مى‏گردد، ارائه گردید.

شرایطى که کشورهاى در حال توسعه را چنین گرفتار کرده است بیان کننده این واقعیت تلخ است که کشورهاى شمال تحت عنوان توسعه و آبادانى جنوب و در قالب توصیه‏هاى نهادهاى به اصطلاح بین المللى و در پوشش نیّات به ظاهر خیرخواهانه سیل محصولات خود را به سوى کشورهاى جنوب سرازیر مى‏نمایند و با درهم ریختن الگوهاى مصرف آنان، جامعه‏اى مصرفى و بى در و دروازه و مفتون دنیاى غرب را شکل مى‏دهند و کمبود منابع آنان را با انواع و اقسام وام‏ها و اعتبارات بین المللى در کوتاه مدّت و دوره‏اى مشخّص پُر نموده و سرانجام آنان را در چرخه شوم اسارت بار قرضه‏هاى جهانى گرفتار مى‏نمایند. پیامدهاى این روند در بازار بین المللى کار به صورت غارت منابع انسانى متخصّص کشورهاى جنوب چهره مى‏نماید و توان توسعه آنان در این مبادله نابرابر رو به نابودى گذاشته و در چرخه شوم دیگرى به نام چرخه فقر انسانى یا اضمحلال توان توسعه گرفتار مى‏آیند.

صحنه دیگر این روابط نابرابر و غیر عادلانه بازار بین المللى تکنولوژى مى‏باشد که در نوبت پیشین ماهیّت و مناسبات کلى آن بررسى و در این شماره به مرور اجمالى عملکرد و تجزیه و تحلیل روندهاى حاکم بر این بازار مى‏پردازیم.

× × ×

در نوشتار قبلى کنکاش در ماهیّت و مناسبات کلى بازار باصطلاح بین المللى تکنولوژى نشان داد که انتظار کشورهاى جنوب و سردمداران این بازار براى همکارى مشفقانه و فراهم سازى شرایطى که موجبات رشد و توسعه تکنولوژیک آنان را مهیّا نماید با منطق حاکم بر این بازارها سازگارى ندارد. به عبارتى دیگر چگونه از کشورهاى شمال انتظار مى‏رود خود را از بازار بى در و پیکر جنوب که انواع ماشین آلات و کالاهاى مصرفى خود را مى‏تواند تحت عناوین مختلف سرازیر گرداند محروم نماید و داوطلبانه مقتضیات تولید آنها را در این بازارها فراهم سازد.

آنچه را که جنوب امروزه تجربه مى‏کند از یکسو تابع میزان پذیرش نظم تحمیلى شمال و رعایت منافع دیکته شده آنان بعنوان عوامل و اولویت‏هاى درجه یک و قبول تقسیم کار جهانى بوده و از سوئى دیگر این مصالح ملى کشورهاى جنوب است که در تضاد و تقابل با مناسبات شمال در برابر این تحمیل‏ها مقاومت نموده و بگونه‏اى در این روابط و نحوه همکارى با شمال تأثیر مى‏گذارد. و لذا بهر میزانى فرهنگ، هویت و استقلال اقتصادى – سیاسى اینگونه کشورها با فرهنگ سلطه و نظام سرمایه‏دارى غرب و منافع یکطرفه کشورهاى توسعه یافته در تضاد و تعارض قرار گیرد و آن را مورد تهدید قرار داده و طالب روابط و بازارى عادلانه باشد بهمان میزان در بوقهاى استکبارى هیاهو و خیال بر پا مى‏شود و سعى در درهم شکستن اینگونه حق طلبى‏ها مى‏گردد. در این میان عکس العمل دولت‏ها و رهبران صالح کشورهاى جنوب متفاوت بوده و هر یک به تناسب آگاهى از واقعیت‏هاى تلخ این بازارها سعى در چاره جوئى این معضل داشته و با اصلى و فرعى کردن اهداف و بر اساس فلسفه و بینش خویش سیاست‏هاى توسعه تکنولوژیک کشورشان را تنظیم مى‏نمایند. امروزه دیگر شکاف روز افزون شمال و جنوب و تحمیلات ناشى از این بازارهاى باصطلاح بین المللى و رفتار دوگانه آنها با کشورهاى توسعه یافته و در حال توسعه بگونه‏اى اثرات زیانبار خود را به نمایش گذاشته است که گزارش‏هاى نهادهاى وابسته به سازمان ملل ناچار از اعتراف به آن گردیده‏اند و با ارائه آمار و ارقام و تبیین روندهاى خطرناک حاکم بر این چپاول زنگ‏هاى خطر را به صدا درآورده‏اند تا بلکه تعدیلى در این روابط ظالمانه صورت پذیرد.

آنچه درپى مى‏آید تصویرگر بخشى دیگر از این حقایق در بازار بین‏المللى تکنولوژى مى‏باشد که جنوب محروم را اسیر و وابسته به خود کرده است و بدنبال وعده و وعیدهاى توسعه علمى و فنّى منابع آنان به تاراج برده مى‏شود و فرصت‏هاى طلائى و تاریخى آنان در پایه ریزى توسعه‏اى درون جوش و در پرتو نگاهى به درون و اتّکاء به توانمندى‏هاى ملّى و ایجاد شرایطى مناسب براى تحمیل روابطى عادلانه به شمال به آسانى و در غفلتى خانمان برانداز از دست مى‏رود.

 

انتقال تکنولوژى – دستاویزى تجارى

ادبیاتى که در زمینه علوم و تکنولوژى بکار برده میشود کلاً از دو حوزه اساسى نظام‏هاى آموزش و تحقیقات نظرى و پایه و نظام‏هاى تولید، خدمات و تحقیقات کاربردى صحبت مى‏کند که در ارتباطى تنگاتنگ و زنده بستر اصلى توسعه تکنولوژیک را فراهم میسازند. جهت گسترش، تعمیق و ارتقاء سطح علمى و فنّى کشورها راهبردهاى گوناگونى اتّخاذ مى‏گردد که جملگى یا از طریق انتقال تکنولوژى از محیط بیرونى و یا توسط تحقیق و پژوهش ملى و تکامل نتایج حاصله در صحنه عمل و یا ترکیبى از آندو تحقّق مى‏یابد. آنچه که امروزه در بازارهاى تکنولوژى ورد زبان فروشندگان و تجّار شمال مى‏باشد، واژه انتقال تکنولوژى است که در غالب عباراتى نظیر سرمایه گذارى مشترک در کشور متقاضى، فروش تکنولوژى به طور مستقیم، همکارى‏هاى علمى و فنى و نظائر آن عرضه و معرّفى میگردد.

اشارات ما در بحث گذشته متذکّر این نکته بود که این تعابیر و واژه‏ها در مراودات کشورهاى شمال معانى متفاوتى با کاربرد آنها در روابط شمال – جنوب پیدا مى‏نماید بگونه‏اى که در یک معامله فروش تکنولوژى (مدیریت، ماشین و ابزار، مهارت و نیروى انسانى، اسناد و مدارک) به یک کشور جنوبى عمدتاً این مفاهیم محدود به فروش ماشین آلات، دانش ناقصى از بهره‏بردارى، تربیت بخشى از نیروى کار مورد نیاز، و نهایتاً اسناد و مدارک تعمیراتى مى‏گردد که روى هم رفته لایه نازکى از دانش بهره‏بردارى یا سراً – سررب را به صورت ناقص و ابتر در بر مى‏گیرد. این نوع معاملات در عمل منجر به برپائى واحدهاى صنعتى با وابستگى به قطعات یدکى، مواد ساخته و نیم ساخته و حتّى مواد اولیه وارداتى مى‏گردد که فى‏الواقع بازارى گسترده را براى تولیدات کشور فروشنده آن هم براى مدت درازى فراهم نموده و عملاً رشته‏هاى وابستگى را بر گُرده کشور خریدار استوار مى‏گرداند. در این نوع روابط ملاحظات بومى علمى – فنى و صنعتى – اقتصادى کشور خریدار براى پذیرش این میهمان ناخوانده و مجهّز گردانیدن محیط به حداقل دانش انجام تغییرات لازم در مواقع لزوم (نه حتّى طرّاحى و ساخت) و ملاحظاتى که عمدتاً توانمندى‏هاى داخلى رامهیّاى هضم و جذب آن مى‏نماید از دستور کار بیرون قرار میگیرد. همه این نوع مبادلات نوعاً با شرایط مالى بسیار سنگین و در قالب انواع و اقسام مقررات و قوانین محدود کننده نظیر زمینه‏هاى مجاز صنعتى براى مبادله، کشورهاى مجاز به استفاده و نظائر آن شکل مى‏گیرد که البته خود این تمهیدات به نوعى گران‏تر کردن تکنولوژى مورد نظر و به راه انداختن جنگى زرگرى براى چاپیدن بیشتر خریداران در این بازار آشفته است. در این مراودات کمتر مى‏توان از برپائى مراکز تربیت نیروى کار ماهر، انتقال تجربیات شمال، راه‏اندازى واحدهاى تحقیق و توسعه در کارخانجات و تمهیدات مشابه براى انتقال واقعى تکنولوژى نشانى یافت. در چنین معرکه‏اى کشورهاى صاحب موادّ اولیه، انرژى و منابع طبیعى و نیز بازارهاى مصرف گسترده‏تر بیش از دیگر کشورهاى جنوب در این مصیبت گرفتار و با پروژه‏هاى آنچنانى سر کیسه مى‏گردند. در این روابط نه تنها توان توسعه تکنولوژیک این کشورها توسعه نمى‏یابد بلکه توان محدود نیروى انسانى تربیت یافته آنان تحت هدایت کمپانى‏هاى چند ملیّتى جذب بازارهاى خارج گردیده و در سایه سیاست درهاى باز و از قبل اختلاف فاحش و هضم نشده بین دست‏آوردهاى جوامع صنعتى و عقب ماندگى کشور خریدار و زیر فشار هجوم این نوع کالاها و ماشین‏آلات بى‏ریشه در داخل این گونه کشورها، باورهاى ملّى له شده و صنعتى بى‏هویّت و غریبه شکل مى‏گیرد. در این روابط سایر مظاهر و ذخائر ملّى و فرهنگى نیز از این یورش و یا باصطلاح بازرگانان خارجى روند انتقال تکنولوژى! در امان نمى‏مانند و هر آنچه که قابل باشد مورد تعرض و تاراج و هر چیزى که سد راه این حضور باشد تخریب مى‏گردد و این همه در غفلت و خود فراموشى کشور میزبان اتفاق مى‏افتد که کودکانه سرگرم گاز زدن به میوه‏هاى رنگارنگ و دلفریب صنعتى بیگانه مى‏باشد، و چه دندان‏ها و معده ضعیفى و چه میوه‏هاى سفت و ناسازگارى!

واقعیت‏هاى تلخ فوق‏الذکر در قالب گزارشات سازمان ملل گویاى آن است که در فاصله سال‏هاى ۱۹۸۱ – ۱۹۸۸ میلادى تجارت کالاهاى سرمایه‏اى تکنولوژیک بین شمال – شمال رشد سالانه‏اى معادل ۱۰/۲ درصد داشته است و حال آنکه این روند در بین کشورهاى شمال – جنوب تنها از رشد ۱/۵ درصد در سال برخوردار بوده است که آنهم تنها به چند کشور جنوبى محدود مى‏گردد و عملاً بقیه جنوب از این رشد سهم بسیار ناچیزى داشته‏اند و به عبارتى بیشترین تجارت کالاهاى سرمایه‏اى و تکنولوژیک بین شمال – شمال صورت پذیرفته است. این روند نشان مى‏دهد مادام که نسبت انتقال کالاهاى تکنولوژیک از شمال به جنوب در دهه ۱۹۸۰ میلادى سیر نزولى داشته است کشورهاى شمال روز به روز تحرک فنّى خود را بیشتر و مشارکت کشورهاى در حال توسعه را در این بازار با مشکلات بیشتر و محدودیّت‏هاى زیادترى روبرو نموده‏اند. بگونه‏اى که این محدودیت‏ها براى کشورهائى که به دلایل مختلف سیاسى – فرهنگى – اقتصادى مورد پسند جامعه صنعتى شمال نیستند اشکال گسترده‏ترى بخود مى‏گیرد و در قالب اعلامیه‏ها، مقررات و بیانیّه‏هاى مجامع بین‏المللى تحت سلطه استکبار و نیز پیمانهاى اقتصادى – نظامى و سیاسى منطقه‏اى و یا مقررات حفاظتى تعرفه‏اى و غیرتعرفه‏اى و انواع لیست‏هاى کالاهاى ممنوعه و تحریم‏هاى پنهان و آشکار ملّى اینگونه کشورها خود نمائى و بروز مى‏نماید. و کدام ناظر منصفى چنین بازارى را بسترى با مناسبات عادلانه براى همه مى‏شناسد؟!

این شرایط در مورد سایر طرق به اصطلاح انتقال تکنولوژى نظیر سرمایه گذارى مستقیم یا مشترک شمال در جنوب نیز حاکى از همین دست حقایق ناگوار است. براى نمونه بررسى‏هاى برنامه توسعه سازمان ملل نشان مى‏دهد که سهم سرمایه گذارى مستقیم در کشورهاى در حال توسعه از کل حجم سرمایه گذارى‏هاى مستقیم انجام یافته جهانى در سال ۱۹۶۸ از میزان ۳۱ درصد، به ۱۷ درصد در سالهاى ۱۹۸۸ – ۸۹ رسیده است و بدین ترتیب در سالهاى اخیر الذکر جمعاً ۸۳% سرمایه‏گذارى‏هاى مستقیم خارجى در کشورهاى شمال صورت گرفته است. این آمار بیانگر آن است که در این زمینه نیز کشورهاى شمال رغبتى براى مشارکت در توسعه جنوب از خود نشان نداده‏اند.

 

تحقیق و توسعه – واژه‏هاى شمالى !

تمام آنچه که تاکنون بیان گردید تعاریف تحمیلى فرهنگ استعمارى شمال بر بازار تکنولوژى در رابطه با جنوبى‏ها مى‏باشد که انتقال تکنولوژى را در فروش کالا و یا سرمایه‏گذارى خارجى! مى‏داند و در حاشیه این فعالیّت‏ها به نیروى انسانى کار آزموده و اسناد و مدارک و مدیریت بهره‏بردارى در کیفیّتى بسیار سطحى و به صورت ابتر مى‏پردازد و صد البته جنوب زیر فشار این نوع برخورد و طمع در یارى بیگانه و به پاداش نگاه به بیرون فرصت طرح خواسته‏هایش را فراهم ندیده و به طریق اولى دیگر چه جائى براى طرح مفاهیمى نظیر تحقیق، پژوهش، طراحى و مهندسى، نمونه سازى و طلب کمک یا تقاضاى خرید دانش فنى و همکارى در تربیت نیروى انسانى متخصص، مدیریت مهندسى و تحقیقات، نظام آموزشى و جذب تکنولوژى، تجهیزات پیشرفته آزمایشگاهى، و اسناد و مدارک مربوطه باقى مى‏ماند و اصولاً این کالاها و خدمات در این بازار مخصوص شمال است نه جنوب و باز اگر عرصه و مجالى فراهم باشد صرفاً چند کشور محدود مى‏توانند بهره‏مند گردند و براى بقیه چیزى جز شرایط سخت و غیر قابل دسترس، با هزینه‏هاى گزاف آنهم براى بخش کوچکى از نیازها باقى نمى‏ماند.

و جان کلام اینجاست که اگر توسعه‏اى مدّ نظر است تنها بر بستر نظام آموزشى، نظام پژوهشهاى پایه و کاربردى و زنجیره خدمات مهندسى و علمى و پیوند تنگاتنگ آنها با نظام خدمات و تولید خویشاوند، متجانس و صمیمى زاینده بوده و رشد و نموّ مى‏یابد. بسترى که نیازمند مراقبت و توجّه و تغذیه مستمر با نیروهاى انسانى توانمند و امیدوار و از آن مهمتر بخشهاى تولیدى و خدماتى که مصرّانه متقاضى حل مسائلشان در عرصه‏هاى مختلف صنعتى – اقتصادى و فنى – علمى هستند مى‏باشد تا زیر این فشار تقاضا نظام پرورش نیروى انسانى کشور فعّال و هدف‏دار گردیده و احساس سودمندى مستقیم در تولید ملّى کرده و در کنار نظام پژوهش و تحقیق به مسائل مختلف بخش‏هاى اقتصادى پاسخ گفته و در یک جهاد ملّى مشارکت نمایند و چگونه این نظام‏ها مى‏توانند زنده و پر جوش و خروش به حیات خویش ادامه دهند در حالى که نظام صنعتى و تولیدى این کشورها به دنبال مسائل به اصطلاح حل شده از بیرون باشند و اصولاً مرجع ضمیر خود را در خارج جستجو نمایند. آنهم در قالب روش‏هاى تحمیلى به اصطلاح انتقال تکنولوژى از شمال! و از بازارهاى آنچنانى!

در گزارش‌هاى سازمان ملل و در مرور تجربیّات بازار تکنولوژى بین‏المللى بسیار کم نشان از روابط سامان یافته شمال – جنوب بویژه در عرصه‏هاى فوق الذکر مى‏توان سراغ نمود و اگر نشانى هست باز مشمول همان محدودیّت‏ها و مضایق گوناگون گردیده است و در این زمینه‏ها متأسفانه بیشتر شاهد جریان خون روى از جنوب به شمال مى‏باشیم که به صورت فرار مغزها و تاراج نیروى انسانى کارآزموده شده مى‏نماید. با این ترتیب نه تنها کمکى به استحکام جریان تحقیق و توسعه در کشورهاى جنوب نمى‏نماید که بخش عظیمى از سرمایه‏گذارى‏هاى تحقیقاتى خود را با استفاده از نیروهاى تربیت یافته به هزینه جنوب تأمین مى‏کند و از طرف دیگر دسترسى به ماحصل فعالیت تحقیقاتى و پژوهشى خود را روز به روز با وضع قوانین حفاظتى نظیر مالکیّت معنوى، حق کپى، حقوق تجارى، حق لیسانسها، و انواع و اقسام مقررات بین‏المللى و ملّى محدودتر و گرانتر نموده و چه جاى تعجب است که مرتّباً این شکاف تکنولوژیک شمال – جنوب عمیق‏تر گردد، بگونه‏اى که امروزه تعداد دانشمندان و محققین شمال ۹ برابر و سرمایه گذارى در تحقیقات آنها ۲۴ برابر کشورهاى جنوب گردیده است و به همین ترتیب نسبت‏هاى وحشتناک امکانات زیربنائى، ارتباطى و مخابراتى و فرهنگى در شمال از جنوب فاصله گرفته‏اند و روند رو به فزونى دارند.

چرخه قدرت یا آئینه عبرت

خلاصه آنکه مرورى بر روندها و مناسبات حاکم بر بازار به اصطلاح بین‏المللى تکنولوژى نمایانگر این واقعیت است که در طى سه دهه گذشته کشورهاى صنعتى شمال با اعمال قوانین، مقررات و موازین گوناگون در قالب سازمانها و مراجع بین‏المللى تحت سلطه خویش و نیز تحت پوشش قانونمندى‏هاى ملّى به طور روزافزونى از یکسو محافظت از دست‏آوردهاى تکنولوژیکى را افزایش داده و از سوئى دیگر به طور مستمر هزینه دسترسى به آن را براى جنوب گران‏تر کرده‏اند به صورتى که امروزه یکى از محافظت شده ترین بازارهاى بین‏المللى بازار تکنولوژى است و این امر باعث گردیده که تنها چند کشور جنوب قادر به بهره‏گیرى محدودى از این بازار باشند و در نتیجه قریب به اتفاق آنها تدریجاً از مسیر استفاده از نوآورى‏هاى صنعتى به دور افتاده و دیگر قادر نیستند براى رفع نیازهایشان از این دست‏آوردها منتفع گردند.

برخى دیگر از این کشورها همچنان در انتظار و در جستجوى روابطى عادلانه و به اتکاء مایملک و دارائى‏هاى محدود ملّى خویش چشم امید به این بازار دوخته و هر از چند گاهى تفاله‏هاى این بازار را به اسم انتقال تکنولوژى دریافت مى‏کنند که علاوه بر به باد دادن ثروت‏هاى ملّى موجبات تخریب زمینه‏هاى توسعه تکنولوژیک بومى و درهم شکستن روحیه خود اتّکائى را در صنعت‏گران و تولیدکنندگان و پژوهشگران را فراهم مى‏نمایند. این کشورها غافل از منطق سرمایه‏دارى شمال و این واقعیت که چرخه قدرت تکنولوژیک بر این مدار مى‏چرخد که تمرکز تکنولوژى موجب بهره‏ورى بیشتر، بهره‏ورى بیشتر عامل بازدهى بالاتر سرمایه و به دنبال آن جذب سرمایه‏هاى افزون‏تر و انباشت بیشتر سرمایه موجبات تجمع امکانات صنعتى بیشتر و در نتیجه تمرکز بیشتر تکنولوژى مى‏گردد و این دور مرتّب تکرار مى‏شود و در پاى این گردونه چه جاى درنگ و طلب یارى از رند رنگارنگ! که راه و عزمى دگر باید.

 

بقیه از قلم‏ها را نازک کنید!

و کنار گرسنه‏اند و مردم بوسنى از گرسنگى علف بیابان مى‏خورند و ما این گونه کفران و ناسپاسى کنیم.

همین وضع را در هتل‏ها و رستوران‏هاى دولتى و آزاد مى‏بینیم و اتلاف شدن گوشت و برنج و غذاهائى که به شیوه مسرفانه براى میهمانان تهیّه مى‏شود و مازاد آن را در سطل‏هاى زباله مى‏ریزند و مواردى از آن به حساب بیت‏المال تمام مى‏شود…

و در کنار اینها بنگرید به ظهور تجمّل و گرایش به سوى مادّیات و زراندوزى و تجارت آزاد و نمایشگاه‏ها، اتومبیل‏ها و لباس تجمّلى گران قیمت و آثار مصرف گرائى لوکس دیگر که امروزه فروشگاه‏هاى کشورمان شاهد آن است و این کالاها اغلب از خارج و حتى از آمریکا!! به بازار عرضه مى‏شود که نمونه‏اش نمایشگاه بین المللى است که زیر نظر دولت مى‏باشد و چه بگویم که مثنوى هفتاد من کاغذ شود.

بالاخره، اگر ما راست مى‏گوئیم و تنها شعار نمى‏دهیم که هدفمان احیاى حکومت عدل اسلامى با پیروى از سیره پیامبر و على علیهماالسلام و آرمان‏هاى حضرت امام”قدس سره” و زندگى زاهدانه آن بزرگ مرد است، باید در کار خود تجدید نظر کنیم، به خود آئیم و به جاى شعار شعور و عمل را به کار بندیم و ببینیم با راه و رسم خود به کدام سوى مى‏رویم… و مسئله تنها مسائل اقتصادى نیست که آن را سهل بگیریم و از کنار آن بگذریم، مسئله اصلى به مخاطره افتادن اصل نظام و بى‏ارج شدن ارزشها و پنبه شدن رشته‏هائى است که با تار و پود پیکرهاى مطهّر شهیدان تافته و بافته شده است.

جاى آن است که این سخن الهى را باز گوئیم که :

“این تذهبون”؟ – به کجا مى‏روید؟ راه را گُم نکنیم، عقده نیافرینیم و دلسردى به وجود نیاوریم که گفته‏اند:

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند

از گوشه بامى که پریدیم پریدیم

البته پیوند دلهاى مردم با اسلام و انقلاب و نظام، برگرفته از اصول اعتقادى و ناگسستنى است و مردم سوگند وفادارى با آرمان‏هاى امام راحل”قدس سره” را بسته و در خطر رهبرى و ولایت فقیه استوار ایستاده‏اند، و این سوگند را نمى‏شکنند اما سخن اصلى حفظ اصول و ارزشها و استمرار مسیرى است که بر اساس آن انقلاب شکل گرفته و نباید منحرف شود و تدریجاً توجیه و تحریف و اصل زندگى و رفاه بر آن حاکم گردد که خداى نخواسته ایمان مردم متزلزل شود که با هیچ چیز دیگر قابل جبران نباشد.

30دسامبر/16

تازه‏هاى علمی – پژوهشی

 

سیر مانع انسداد رگ‏ها

 

به دلیل شدت بیماریهاى ناشى از انسداد تدریجى عروق و حمله قلبى ناشى از آن در کشورهاى صنعتى، دانشمندان در پىِ یافتن اثر مصرف سیر در جلوگیرى از انسداد شریانها هستند.

در حال حاضر دو محقق، سرگرم آزمایش تأثیر واقعى قرص‏هاى سیر در جلوگیرى از انسداد رگ‏ها هستند. بررسى‏هاى انجام شده نشان مى‏دهد که قرص سیر تا میزان ۳۴% موجب دفع مواد شیمیائى زیانبار در بدن و جلوگیرى از رسوب آنها در رگ‏ها مى‏شود. اگر چه این نتایج بسیار مثبت ارزیابى شده است، امّا برخى از دانشمندان، عقیده دارند که سیر خام بیشتر از قرص سیر در بهبودى بیمارى مؤثر است. در حال حاضر ۵۰% افراد در کشورهاى صنعتى بر اثر حمله قلبى جان خود را از دست مى‏دهند.

 

نیروى شگفت انگیز حسّ لامسه

 

حسّ لامسه، نخستین حسّى است که در انسان رشد مى‏یابد. تصوّر ما بر این است که قدرت بینایى، مهم‏ترین حسّ مى‏باشد. با وجود این ما چشمهاى خود را مى‏بندیم و یک سوّم از اوقات شبانه روز که در خواب هستیم، حسّ لامسه ما بیدار و هشیار است. قوه لامسه هرگز به خواب نمى‏رود و غیر ممکن است براى حتى جزء کوچکى از یک لحظه هم هشیارى خود را نسبت به محیط اطراف ما، از دست بدهد.

دانشمندان اینک کشف کرده‏اند که لامسه، فکر و سلامتى ما را شکل مى‏دهد. در یکى از دانشگاه‏هاى روانکاوى کارولیناى شمالى، محققى بر روى بچه موش‏ها، تحقیقاتى به عمل آورد و متوجّه شد که وقتى بچه را از مادر جدا مى‏کنند، بچه موش‏ها با تغییرات مهم داخلى، حتى در مدّت جدایى کوتاه چهل و پنج دقیقه‏اى، روبرو مى‏شوند، تولید و رشد هرمون و آنزیمهاى کلیدى در آنها بگونه چشمگیرى افت مى‏کند؛ امّا به محض اینکه مادر به نزد آنها بازگردانده مى‏شود، بچه‏ها حالت عادّى پیدا مى‏کنند.

در دستان ما، نیروى شگفت‏آورى پنهان شده است که در بهبود بدنى و روحى ما، نقش بزرگى را ایفا مى‏کند.

کشف ژن سرطان

 

دانشمندان موفق شدند ژنى را که بروز بعضى از انواع سرطان خون را تحریک مى‏کند، کشف کنند. این کشف سبب توسعه تست آزمایش خون و ارائه درمان‏هاى بهتر خواهد بود.

به گزارش خبرگزارى آسوشیتدپرس از کالیفرنیا، این ژن در نیمى از موارد بروز سرطان خونى مهلک که در نوزادان مشاهده مى‏شود، نقش دارد. تحقیق بیشتر در این زمینه، سبب به کارگیرى درمانهاى مؤثر و بیشتر براى انواع سرطان خونى مى‏شود که اغلب در بین کودکان بروز مى‏کند.

این ژن احتمالاً در بسیارى از ۹۰ هزار مورد انواع مشابه سرطان خون، سهیم است. اگر چه سرطان خون در نوزادان اغلب، مهلک است ولى معمولاً با استفاده از شیمى درمانى با پیوند مغز و استخوان، درمان مى‏یابد.

دانشمندان دریافته‏اند بروز یک شکست در کروموزوم ۱۱ مشخصه بعضى از انواع سرطان خون است. محققان حدس مى‏زنند که یک ژن در بخش شکسته شده، عامل رشد غیر قابل کنترل سلول‏هاى سرطانى باشد. محققان ژن جدید، بخش شکسته شده را کشف کردند و دریافتند که ژن مذکور، فعالیت ژنهاى دیگر را سازمانى مى‏کند. گسیختگى این ژن اصلى که معمولاً امکان رشد کردن سلول در گلبولهاى قرمز را مى‏دهد، بدون شک فعّالیت ژن را مُختل مى‏سازد، در نتیجه ما مقدار زیادى سلول‏هاى رشد نکرده داریم.

 

سیگاریها! به فکر کودکانتان باشید

 

آخرین آمار منتشر شده در زمینه مصرف دخانیات در آلمان حاکى است که ۴۴% مردان و ۳۷% زنان به استعمال دخانیات اعتیاد دارند و در این کشور ۳۰% شهروندان بالاى ۱۴ سال سیگارى هستند.

بر اساس این گزارش هر فرد سیگارى با کشیدن فقط یک نخ سیگار بیش از دو لیتر دود تولید مى‏کند که حاوى مواد سمّى مانند اسید سیانیدریک، روى، سرب و ترکیبات نیتروژن مى‏باشد.

“بروس ایمز” یکى از دانشمندان برجسته آمریکایى و کاشف “موتاژن”، عنصر تغییر دهنده ژن انسان، ضمن اعلام این مطلب گفت: اثرات سوء ژنتیکى کشیدن سیگار به نسل‏هاى بعدى انتقال مى‏یابد.

گزارش دیگرى از مرکز مبارزه با سرطان در‌هایدلبرگ آلمان حاکى است: کودکانى که در سنین پائین، هواى آلوده به سیگار، استنشاق مى‏کنند، ممکن است در بزرگسالى به بیمارى سرطان ریه مبتلى شوند. خطر ابتلاء به سرطان در مورد این کودکان ۳۰ تا ۴۰ درصد بیشتر از سایر افراد است.

 

30دسامبر/16

تربیت فرزندان

مقاله وارده

کودکان خود را گرامى بدارید، و نیکوترین تربیت و ادب را، به آنان بیاموزید. “پیامبر اسلام (ص)”

على روشن روان

 

۱ – لزوم تربیت

همه ما باید این اصل اساسى را بپذیریم که بدون تعلیم و تربیت و خودسازى مکتبى، نسل سالم و ایده‏آلى نخواهیم داشت. اگر با روش صحیح تربیت و انسان سازى آشنا نشویم و براى شکوفایى و تعالى روانى و جسمى خود و فرزندانمان نکوشیم، کیفرى سخت و رنج‏آور و جبران ناپذیر دامنگیر ما و یا بازماندگانمان خواهد گشت. و نسل به نسل صدها خصال ناپسند براى نوباوگان خویش به ارث خواهیم گذاشت که هیچ گاه گریبان ما و آنها را رها نخواهد کرد.

“مَنْ لَمْ یُؤَدِّبْهُ الأَبَوانِ، یُؤَدِّبهُ الزَّمانُ؛ – آن که از طریق خانواده و پدر و مادر تربیت و ادب نشود، روزگار او را تنبیه و ادب خواهد کرد.”

پیدایش چهره‏هاى “ناهموار و یا هموار”، در گذشته و حال از سر تصادف و اتفاق نیست بلکه بر مبناى قانونمندى طبیعت و شریعت است و از عوامل عمده آن، ساختار اولیه تربیتى و خانوادگى است، که کار این جهان بر ناموس “سنهالله” و نظمى تغییر ناپذیر است. و بدون شناخت و اراده و انتخاب ممکن نیست از زندگى غریزى خارج شد، و رشدى حاصل نمود، شخصیت “هموار” از سه اصل شکل مى‏گیرد:

اصالت خانوادگى.

دین و دانش.

تجربه و عمر.

شما از یک درخت و باغ فاقدِ باغبان و آب و کود و مراقبتهاى لازم، چه امیدى به جز شاخه‏هاى بى‏سر و ته و نامنظم و پر از خارهاى تند و تیز خواهید داشت؟ آدم نادان و تربیت نشده نیز چنین است، به گفته امام على(ع):

“نادان همواره یا در حال افراط و یا تفریط، دیده مى‏شود”.

در هر جا و در هر کس اگر علم و دانش و فرهنگ و تعلیم و تربیت و دین و ایمان نباشد، جهل و ظلم و گناه و فساد خواهد بود. اگر طفلى را پس از تولد در میان جنگلى رها نمایند و با حیوانات و دور از فرهنگ بشرى بماند، خوى حیوانى خواهد گرفت. شما مى‏توانید این مسأله را در دو برادر که یکى در محیط علم و دیگرى در محیط جهل زندگى مى‏کند، و یا ساکنین شهر و روستاهاى دور افتاده و یا شهرهاى مرکزى و مذهبى هر کشور و مردمى که در گوشه و کنار داراى زندگى بدوى هستند، مشاهده نمایید. طوایف و مردمى در کشور ما زندگى مى‏کنند، که در طول دهها قرن، یک عالم و یا یک شخصیت بزرگ در میان آنها رشد نیافته، و بالعکس مکانها و خاندانهایى هستندکه صدها عالم و دانشمند در میان آنان به پا خاسته است، چون دسته اول با رشد غریزى زندگى مى‏کنند و دسته دوم با رشد مکتبى و فرهنگى و نظم و تربیت.

 

۲ – غرایز طبیعى و عوامل اکتسابى

غرایز طبیعى انسان، مانند: دوستى جاه و مقام، مال و زن و فرزند و خوردن و آشامیدن و غیره همزمان با رشد جسمى در انسان قویتر گشته و ریشه مى‏یابند و اگر در آغاز رشد غرایز، به تعلیمات و برنامه‏هاى مکتبى که براى کنترل و تعدیل غرایز قرار داده شده، توجه نگردد و انسان خود را با قوانین “وحى و عقل” تربیت و هماهنگ نکند، این تمایلات – یا به گفته مولوى: سگان خفته – وى را به سوى خواسته‏هاى غریزى و زندگى حیوانى سوق خواهند داد.

میلها همچون سگان خفته‏اند

اندر ایشان خیر و شر بنهفته‏اند

چون که قدرت نیست خفتند این‏رده

همچو هیزم پاره‏ها و تن زده

تا که مُردارى درآید در میان

نفخ صور حرص کوبد بر سگان

چون در آن کوچه خرى مُردار شد

صد سگ خفته به آن بیدار شد

صد چنین سگ اندر این تن خفته اند

چون شکارى نیست شان بنهفته‏اند

طبیعى است که انسان فاقد تربیت همچون درخت بى‏باغبان، هر جا روییده شود و مانند گوسفند بى‏چوپان، دچار گرگ و جانوران درنده گردد و یا خون آشامانى چون چنگیز و هیتلر شود؛ زیرا غرایز، بدون اراده رشد مى‏یابند، اما عواملى که غرایز را کنترل مى‏نمایند اکتسابى‏اند و با تلاش و جهاد و مطالعه و تمرین به دست مى‏آیند. ایمان و عقیده، علم و اندیشه، تقوا و عدالت، عبادت و عرفان، اخلاق وتزکیه نفس، تعلیم و تربیت و امثال اینها که تجاوز غرایز را مهار کرده و انسان را به راه مستقیم وادار مى‏کنند، هیچ کدام بدون زحمت و اراده براى انسان حاصل نمى‏گردند.

آلکسیس کارل مى‏نویسد:

“رشدِ خود به خود روان، همیشه ناقص مى‏ماند، و انسان جز با دخالت اراده به کمال رشد شعورى نمى‏رسد. همه کس مى‏داند که رشد عضلات و اندامها محتاج به تلاش است و بدون تمرین مرتب نمى‏توان قهرمان ورزش شد، همین طور براى بسط نیروى شعورى خود باید زحماتى متحمل گشت، اگر شاگرد، اراده آموختن نکند قابلترین استادان نمى‏تواند به او چیزى بیاموزد. مطالعه یک مجموعه اخلاقى کسى را متقى نمى‏کند و تحمیل بر روح ما ممکن نیست، ایجاد شخصیت به گفته برگسول: نظیر خلق به وسیله خود است، در این خلق باید از جسم و جان خود هر چه را در ظرفیت دارد بیرون کشید و زندگى درونى خود را بر حسب ایده‏آلى نظم داد و در خود یک روح متجدد و نیرومند به وجود آورد. در تاریخ بشریت این معجزه هر روز صورت مى‏گیرد و اغلب از خانواده‏هاى کوچکند که مردان بزرگ بیرون مى‏آیند ولى همه کس، جاهل یا عالم، فقیر یا غنى، جوان یا پیر، اگر بخواهد مى‏تواند به فروزش انرژى معنوى که در عمق درون خود دارد دامن بزند. شعور در عین حال با بدن بزرگ مى‏شود ولى رشد خود را با وقفه نموّ تن متوقف نمى‏کند.

انتقال خصایص اکتسابى ما به طور غیر مستقیم براى بازماندگان و آیندگان به وسیله آثارى که به وجود آورده‏ایم انجام مى‏گیرد، عوامل روانى نیز در آدمى به آرامى و به تدریج اثر مى‏کند؛ مساعى ما براى ساختن شخصیت بدنى و روانى فرد به نتیجه نهایى نمى‏رسد، مگر آن که قوانین رشد و پرورش وى مورد توجه باشد. کودک به رودخانه‏اى شبیه است که از تمام تغییرات بستر خود پیروى مى‏کند، رودخانه با آن که مسیر و شکل خود را دائماً تغییر مى‏دهد اصلیت خود را نگه مى‏دارد، ممکن است که دریاچه یا سیلابى شود، شخصیت آدمى نیز در میان مواد بى‏جان که از بدن مى‏گذرد محفوظ مى‏ماند ولى برحسب عواملى که بر او اثر مى‏کند عظمت و حقارت مى‏یابد.۱

ماکارنکو مى‏نویسد:

تربیت فرزندان مهمترین بخش زندگى ماست، آنها سازندگان تاریخ خواهند بود، فرزندان ما پدران و مادران آینده‏اند که به سهم خود فرزندانشان را پرورش خواهند داد؛ همانطور که تربیت صحیح بشرى ما سعادت بار است تربیت غلط اندوه آینده ما و اشکهاى ما و قصور ما در برابر مردم و همه کشور است، اگر از آغاز امر در جزئیات امور تربیتى روشى صحیح در پیش گیریم، در نظم و انضباط، بازى، غذا، پوشاک و ادب او نظارت کنیم احتیاجى به تربیت مجدد نخواهیم داشت، باید میان نفوذ واقعى و نفوذ کاذبى که مصنوعاً برقرار شده و تلاش برقرار کردن اطاعت به هر وسیله باشد فرق گذاشت، نفوذ واقعى بر فعالیت اجتماعى شما احساس شما دانش شما از زندگى کودک، کمک به او و مسؤولیت تربیت او مبتنى است.۲

اصرار قرآن و بزرگان دین و علما و عرفاى بزرگِ ما، بر خودسازى و سرکوب نفس، نشانگر این است که در وجود آدمى دشمنان بزرگ و خطرناکى نهفته‏اند، و تربیت و خودسازى یک فریضه مکتبى و یک هنر بسیار بزرگ انسانى است، ولازمه آن اراده و حوصله قوى و نیرومند است و نبودن تربیت، مساوى است با یک زندگى حیوانى و بى‏هدف. ولى حاصل تربیت، سعادت و خوشبختى در دو جهان است، و حتى بسیارى از مشکلات بعد از انقلابهاى بزرگ همچون انقلاب صدر اسلام، مشروطیت، نهضت ملى و انقلاب اسلامى را باید ناشى از نبودن تربیت صحیح جستجو کرد.

با در نظر گرفتن مطالب فوق شاید مقدارى فلسفه تأکیدات قرآن و معصوم بر تعلیم و تربیت و تقوا و خودسازى و عبادت و اخلاص و معرفت و عمل و پرهیز از هواى نفس و فلسفه تعیین راهنما و مربى و تکرار نماز و روزه و عاشورا بر ما روشن شده باشد.

 

۳ – تربیت در متون دینى

تربیت و خودسازى در متون دینى و اعتقادى ما به عنوان یک اصل اساسى مورد توجه قرار گرفته، و نتایج مثبت و یا عواقب منفى آن تبیین شده، تا جایى که قرآن فرود آمدن بلا و حوادث ویرانگر بر مردم زمان حضرت نوح را فساد نسل و پاکسازى آن دانسته است.

“و قالَ نوحٌ ربِّ لا تَذَرْ على الأَرض مِنَ الْکافرینَ دیَّاراً، انَّکَ اِن تَذَرْهُم یُضَلُّوا عِبادَکَ و لا یَلِدُوا، اِلاَّ فاجِراً کفاراً؛۳ – هنگامى که نوح گفت: پروردگارا! هیچ جنبده‏اى از این نسل فاسد و بى‏ایمان را در زمین مگذار، چون مردم دیگر را نیز به گمراهى و فساد کشانند، و جز فرزندان فاجر وکافر پیشه نیاورند.”

و در آیه دیگر مى‏گوید:

“یا ایّها الَّذینَ آمَنوا قوُا اَنْفُسَکُم وَ اَهْلیکُم نارَاً وَقُودُها النَّاس وَ الْحِجارَه؛۴ – اى ایمان آورندگان! خود و خانواده خود را از آتشى که هیزم آن مردم و سنگها هستند نگه دارید.”

در قرآن و گفتار معصومان(ع) چهار اصل، زیربناى نسل صالح شناخته شده است:

ازدواج با زن پارسا و خردمند.

تربیت و محبت.

آموزش اعتقاد و احکام.

محیط پاک و سالم.

از پیامبر اسلام(ص) نقل شده است:

“اَلشَّقی، شَقىٌّ فی بَطْنِ اُمِّه، وَالسَّعیدُ، سَعیدٌ فی بَطْنِ اُمِّه؛۵ – بدبخت کسى است که در شکم مادر، تبهکار و سرگردان شکل گرفته و تکوین یابد. و خوشبخت کسى است که در شکم مادر سعادتمند رشد یافته و ساخته گردد.”

و على علیه السلام مى‏فرماید:

“اَلوَلَدُ مطبُوعٌ على اُمِّه؛۶ – فرزند با طبیعت و خوى مادر ساخته شده است.”

همسر دانا و عفیف، نیمى از مشکل تربیت را حل خواهد کرد، که نسل صالح بدون مادر صالح غیر ممکن است.

همیشه دختر امروز مادر فرداست

زمادر است میسر بزرگى پسران

گر فلاطون و سقراط بودند بزرگ

بزرگ بود پرستارىِ خُردى ایشان

به گهواره مادر به کودکى بسى خُفت

سپس به‏مکتب حکمت حکیم شدلقمان

چه‏پهلوان وچه‏سالک،چه‏زاهد وچه فقیه

شدند یکسره شاگرد این دبیرستان

چو ناخدا خردمند و کشتیش محکم

دگر چه باک زامواج و ورطه طوفان۷

× × ×

آنکه ناکس بود، زاصل سرشت

به تقالیب دهر، کس نشود

سگ مگس را اگر کنى مغلوب

قلب او، غیر سگ مگس نشود۸

 

۴ – معیارهاى کلى تربیت

بزرگان تعلیم و تربیت مى‏گویند: سه چیز مشکل تربیت را آسان مى‏نماید:

از کودکى شروع نمودن.

آگاهى از علوم و روش تربیت.

دارا بودن الگو و خود الگو شدن.

۱ – از کودکى شروع نمودن:

تربیت را باید از کودکى شروع نمود چون به گفته حضرت امیر(ع):

“قلب کودک در خردسالى همانند زمین خالى از بذر و گیاه است و هر تخمى که در آن افشانده شود، به خوبى مى‏پذیرد”.

کانت، فیلسوف نامى، گوید:

مسامحه در تأدیب، زیان آورتر از مسامحه نسبت به فرهنگ و تعلیم است؛ زیرا کمبودهایى از نوع اخیر را مى‏توان بعدها در زندگى جبران کرد، ولى از سرکشى خلاص نتوان شد و اشتباه در تأدیب را هرگز نمى‏توان جبران کرد؛ زیرا رمز بهبود طبیعت آدمى در تربیت وى در کودکى نهفته است.۹

پایه‏هاى اولیه شخصیت انسان در کودکى و قبل از تولد از راه توارث شکل مى‏گیرد؛ اگر پایه از بنیاد کج باشد، به سختى مى‏توان از راه تعلیم و تربیت، انسانهاى صالحى ساخت. افراد بسیار دیده مى‏شوند که سالها به تحصیل و تعلیم اشتغال داشته و در محیط علم و دین زیسته‏اند، اما اصول و ریشه‏هاى تفکر و خُلقیات روحى خود را از ساختار خانوادگى و ارثى خویش گرفته‏اند و بر اثر داشتن خصلتهاى بنیادى غلط، دین و دانش هم بر آنها اثر پذیر نبوده، و چه بسا دیده شده اشخاص معتبر و مشهورى به خاطر نرسیدن به مقامى و خواسته‏اى به خلاف و انحراف افتاده و به ضوابط پشت کرده‏اند. به همین جهت در اسلام براى دقت در ازدواج و تربیت در آغاز زندگى تأکید بسیار شده است.

۲- آگاهى از علوم و روش تربیت:

بزرگان و متخصصین تربیت مى‏گویند: بشر تنها با تعلیم و تربیت، آدم تواند شد و آدمى چیزى جز آنچه تربیت از او مى‏سازد نیست؛ آدمى فقط به دست افراد تربیت شده تربیت مى‏شود، از این رو کمبود تأدیب و تعلیم در بزرگسالان است که آنان را به صورت مربیان نامناسبِ نو آموزشان در مى‏آورد؛ برخى از والدین و مربیان فکر مى‏کنند فقط با ضرب و شتم و توپ و تشر باید فرزندان و شاگردان را تربیت نمود، چون فحش و کتک و تندى آسان و بى‏مایه است و لازمه تربیت صحیح دارا بودن علم و هنر و حوصله و مشقت و سختى است. به یاد دارم معلم مکتب ما با این که داراى چوب فِلاَّقه و نوعى وسیله شکنجه در محل درس بود، باز به پسرانش مى‏گفت به باغ بروید و چوب نرم و محکم براى من بیاورید. او هنگام فرود آوردن چوب مى‏گفت:

تا نباشد چوب ترفرمان نبرد گاو و . . .

چون پیشینیان، مخصوصاً برخى از معلمین، از روشهاى تعلیمى پسندیده و علمى بى‏اطلاع بودند؛ کمبود علمى و فن تربیتى را با خشونت جبران مى‏کردند.

کانت مى‏گوید:

تأدیب فقط جنبه منفى دارد و اثر آن در این است که سرکشى طبیعى آدمى را خنثى کند، قسمت مثبت تعلیم و تربیت آموزشى است، تأدیب فقط عامل بازدارنده سرکشى است ولى تربیتِ بدون تأدیب، رشددادن منطقى و قانع شدن قلبى فرد است. یکى از اصول تعلیم و تربیت که باید همواره مدّ نظر طراحان برنامه‏هاى تربیتى باشد، این است که کودک را نه براى زمانِ حال، بلکه براى شرایط بهتر احتمالى آینده تربیت کرد، که با انگاره آدمیت و با تقدیر کلى نوع بشر سازگار باشد؛ این اصل حائزِ اهمیت فراوان است، والدین معمولاً فرزندان خود را فقط چنان تربیت مى‏کنند که بتوانند خود را با شرایط زندگى کنونى هر چقدر هم وضع جهان بد باشد سازگار کنند، و حال آن که باید به آنان تعلیم و تربیت چنان برتر از این داده شود، که به یارى آن بتوانند اوضاع واحوال زندگى را در آینده بهبود بخشند.۱۰

استاد شهید مطهرى مى‏نویسد:

تربیت عبارت از پرورش دادن؛ یعنى استعدادهاى درونیى را که بالقوه در یک شیئى موجود است به فعلیت درآوردن. تربیت باید با فطرت سازگار باشد کسى که استعداد چیزى را ندارد نمى‏شود او را به آن تربیت نمود، ترس و ارعاب و تهدید در انسانها عامل تربیت نیست، یعنى استعدادهاى هیچ انسانى را از راه ترساندن و ارعاب نمى‏شود، پرورش داد، همان طور که یک غنچه گل را نمى‏شود به زور به صورت گل درآورد، نهالى را کاشته‏ایم به زور بکشیم تا رشد کند.۱۱

پس باید به جاى زور و عصبانیت، که ناشى از جهان بینى بسته و کم اطلاعى ما از قرآن و سنت و روش علما و تجربیات بشرى است، بکوشیم خود را با دستورات تربیتى وحى و روش ائمه اطهار و تجربیاتِ انسانى بسازیم.

۳ – داشتن الگو و خودالگو شدن:

یکى از دانشمندان در همین باره مى‏نویسد:

روش بزرگان و مقتدایان یک جامعه، بهترین و مؤثرترین وسیله تعلیم افراد است. پیشوایان و رهبران بدون این که در تعلیم احتیاج به بیان داشته باشند با رفتار خود افرادى را رهبرى مى‏کنند؛ ما مى‏توانیم از راه و روشى که آنان در دوران زندگى اختیار کرده و کامیاب شده‏اند سرمشق‏هاى عالى بگیریم، پیشوایان و مقتدایان جامعه با کردار خود راه کامیابى و طریق رستگارى را به ما نشان مى‏دهند؛ نصیحت ناصح هر چند از لحاظ مضمون درخشان و از حیث لفظ پر طنطنه باشد چون با روش و سیره‏اش مطابقت نکند و گفتارِ وى با کردارش منافات داشته باشد مفید و مؤثر واقع نمى‏شود؛ علاوه بر این بشر از طریق دیدن، بیشتر چیز یاد مى‏گیرد تا از راه گوش، خصوصاً جوانان و خردسالان که مى‏توان گفت: چشمشان تنها راه ورود معرفت و دانش در ذهن ایشان است، فرزندان تمام نصایح و اندرزهایى را که از زبان اولیاء خود شنیده‏اند فراموش مى‏کنند، ولى اطوار و اعمال آنها را نصب العینِ خویش مى‏سازند، چه بسا یک نگاه پدر تا آخرین روز زندگى پسر همیشه مؤثر واقع شود.۱۲

ما، در داشتن الگو و نمونه‏هاى عینى، غنى‏ترین مردم جهان هستیم، چه الگویى بالاتر و برتر از پیامبر و على و فرزندانش – علیهم السلام – که هیچ یک از رهبران برجسته تاریخ با اینان قابل قیاس نخواهند بود. بسیارى از روشهاى جدیدى که غربیان درباره تعلیم و تربیت و اخلاق مى‏گویند در قرآن و سخنان پیشوایان ما بسیار جامع‏تر آمده است.

یکى از برجسته‏ترین چهره‏هاى علمى و فکرى غرب مى‏گوید:

“هیچ کس نمى‏تواند به تنهایى راه پرخطر و قلمرو تاریک قدسى را بگذرد، یک راهنماى مجرّب لازم است و الاَّ خطر گم شدن در باتلاقها و یا سرگردانى در جاده جنون در پیش است”.

طى این مرحله بى‏همرهى خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر تنهایى

انسان امروز تشنه راهنمایان مجربى است که راه قدسى را به او نشان دهند؛ این راهنمایان مجرب به اعتراف دانشمندان، کسانى جز محمد(ص) و خاندانش نیستند، چنان که ژان ژاک روسو مى‏گوید:

“اى محمد! اى آورنده قرآن کجایى؟ بیا دست مرا بگیر و به باغ و صحرا و چمن و به هر جایى که مى‏خواهى ببر، تو اگر ما را میان دریاىِ بلا ببرى خواهیم رفت؛ زیرا تو عالم به حیات و زندگى هستى.۱۳

برنارد شاو گوید:

مشکلات و دشوارى‏هاى جهان حل نخواهد گردید و سعادت و آسایش میسر نخواهد شد، مگر از راه آیین محمد، هر گاه او بر دنیاى کنونى حکومت مى‏کرد، کلیه عقده‏ها و مشکلات بشریت را یکى از دیگرى با سر انگشت حکمت و درایت خود مى‏گشود، ما باید محمد را نجات دهنده بشریت بدانیم.۴

آنچه در خصوص تعلیم و تربیت گفته شد، چکیده آن در این سخن پیامبر(ص) نهفته است که:

“اَکرِمُوا أَولادَکُم، وأَحسِنوا أدَبَهُمْ یُغْفَرْ لَکُم؛۱۵ کودکان خود را گرامى بدارید. و نیکوترین تربیت را به آنان بیاموزید تا مورد عفو واقع شوید.”

 

پانوشتها:

۱- رک : مجموعه آثار و افکار آلکسیس کارل، ترجمه پرویز دبیرى (اصفهان، انتشارات ناهید).

۲- سخنان بزرگان و افکار جاوید، ص۱۸۸٫

۳- نوح (۷۱) آیه۲۷٫

۴- تحریم (۶۶) آیه ۶٫

۵- بحارالانوار، ج۳، ص۴۳٫

۶- غرر الحکم ج۱، ص۹۷٫

۷- پروین اعتصامى.

۸- جامى.

۹- ایما نوئل کانت، تعلیم و تربیت، (چاپ دانشگاه تهران)، ص۹٫

۱۰- همان.

۱۱- تعلیم و تربیت در اسلام، شهید مطهرى.

۱۲- ساموئل اسمایلز، ترجمه على دشتى، تهران، (انتشارات جاویدان) ص۲۱۹٫

۱۳- رک : مجذوب صفا، پنجگام.

۱۴- رک : همان.

۱۵- بحارالانوار، ج۱۰۴، ص۹۵٫

30دسامبر/16

(تفسیر نور )

 

 

 

“شهر علم “

 

ترا دانش و دین رهاند درست

ره رستگارى ببایدت جست

اگر دل نخواهى که ماند نژند

نخواهى که دایم بَوِى مستمند

به گفتار پیغمبرت راه جوى

دل از تیرگیها بدین آب شوى

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحى

خداوند امر و خداوند نهى

که من شهر علمم علیّم(ع)در است

درست این سخن گفت پیغمبر است

گواهى دهم کاین سخن راز اوست

تو گویى دو گوشم بر آواز اوست

منم بنده اهل بیت نبى

ستاینده خاک پاى وصى

ابا دیگران مرمرا کار نیست

جز این مرمرا راه گفتار نیست

حکیم این جهان را چو دریا نهاد

برانگیخته موج ازو تندباد

چو هفتاد کشتى برو ساخته

همه بادبانها برافراخته

یکى پهن کشتى بسان عروس

بیاراسته همچو چشم خروس

محمد(ص) بدو اندرون با على(ع)

همان اهل بیت نبىّ و وصىّ

خردمند کز دور، دریا بدید

کرانه پیدا و بن ناپدید

بدانست کو موج خواهد زدن

کس از غرق بیرون نخواهد شدن

بدل گفت گر با نبىّ و وصىّ

شوم غرقه دارم دو یار وفى

همانا که باشد مرا دستگیر

خداوند تاج و لوا و سریر

اگر چشم دارى بدیگر سراى

به نزد نبىّ و علىّ گیر جاى

 

(حکیم ابوالقاسم فردوسى)

 

 

 

خرقه موسى

مصطفى(ص) را وعده کرد الطاف حق

گر بمیرى تو نمیرد این سبق

من کتاب و معجزت را رافعم

بیش و کم کن راز قرآن مانعم

من ترا اندر دو عالم رافعم

طاعنان را از حدیثت دانعم

کس نتاند بیش و کم کردن در او

توبه از من، حافظى دیگر مجو

رونقت را روزْ روزْ افزون کنم

نام تو بر زرّ و بر نقره رنم

منبر و محراب سازم بهرِ تو

در محبّت قهرِ من، شد قهرِ تو

نام تو از ترس پنهان مى‏کنند

چون نماز آرند پنهان مى‏شوند

خُفیه مى‏گویند نامت را کنون

خفیه هم بانگ نماز، اى ذو فنون

از هراس و ترس کفّار لعین

دینت پنهان مى‏شود زیر زمین

من مناره پر کنم آفاق را

کور گردانم دو چشم عاق را

چاکرانت شهرها گیرند و جاه

دین تو گیرد ز ماهى تا به ماه

تا قیامت باقیش داریم ما

تو مترس از نسخ دین، اى مصطفا(ص)

اى رسول ما تو جادو نیستى

صادقى هم خرقه موسیستى

هست قرآن مر تو را همچون عصا

کفرها را درکشد چون اژدها

تو اگر در زیر خاکى خفته‏اى

چون عصایش وان تو آنچه گفته‏اى

قاصدان را بر عصایت دست نى

تو بخُسب اى شهر مبارک خفتى

تن بخفته نور جان در آسمان

بهر پیکار تو زه کرده کمان

(مثنوى مولوى، دفتر سوم)

 

 

جمال محمد (ص)

ماه فرو ماند از جمال محمد

سرو نباشد به اعتدال محمد

قدر فلک را کمال و منزلتى نیست

در نظر قدر با کمال محمد

وعده دیدارِ هر کسى به قیامت

لیله اسرى، شب وصال محمد

آدم و نوح و خلیل و موسى و عیسى

آمده مجموع، در ضِلال محمد

عرصه گیتى مجال همت او نیست

روز قیامت نگو، مجال محمد

وآن همه پیرایه بسته جنت فردوس

بو که قبولش کند، بلال محمد

همچون زمین خواهد آسمان که بیفتد

تا بدهد بوسه بر نعال محمد

شمس و قمر در زمین حشر نتابد

پیش دو ابروى چون هلال محمد

چشم مرا، تا به خواب دید جمالش

خواب نمى‏گیرد از خیال محمد

“سعدى” اگر عاشقى کنى و جوانى

عشق محمد بس است و آل محمد

(سعدى شیرازى)

 

30دسامبر/16

جاودانگى راه امام

‏حجه الاسلام والمسلمین اسدالله بیات

 

 

× معناى سوم عدالت

بحث ما درباره رابطه عدالت و توسعه بود، گفتیم از عدالت، معانى مختلفى کرده‏اند که دو معنا و مفهوم آن را شرح دادیم، اکنون در خصوص معناى سوّم عدالت بحث مى‏کنیم و رابطه توسعه و عدالت را با توجّه به معناى سوّم مشخص مى‏نماییم. ما مکرّر یادآورى کرده‏ایم عدالت به عنوان یک هدف و مقصود کلى از مسائلى است که نه قابل اغماض و صرف نظر کردن است و نه قابل انعطاف و کوتاه آمدن، بدین معنا ما به خاطر و حفظ حریم و مرزهاى آن مى‏توانیم از مسائل زیادى صرف نظر کنیم حتى از بسیارى آزادیهاى فردى و احوال شخصى بگذریم؛ فى المثل از مالکیت شخصى و فردى که حقى مسلم و پذیرفته شده است کوتاه بیاییم اما از عدالت هرگز، چون یک اصل ثابت و استوار و حاکم بر اصول و احکام دیگر است. از این رو مسأله‏اى که مطرح است این است که نقش این اصل اساسى (یعنى عدالت) در توسعه (به معناى وسیع آن) چگونه است؟ یعنى اگر در برنامه‏هاى مربوط به توسعه و در سیاستهاى خرد و کلان و در تار و پود مواد و تبصره‏ها عدالت، حاکم باشد چه چیزهایى منعکس و چه چیزهایى کنار گذاشته خواهد شد، از چه چیزهایى حمایت و از چه چیزهایى حمایت نخواهد شد و چه معیارهایى به صورت درشت و چشمگیر آشکار خواهد گشت و چه معیارهایى مهر باطل خواهد خورد. آن گاه معلوم خواهد اگر نظام، دنبال آن است به توسعه برسد و از حیث نیروى انسانى، فرهنگى و صنعت و تکنولوژى داراى توسعه باشد بدون درنظر گرفتن عدالت امکان پذیر نمى‏باشد.

اما عدالت به معناى سوّم آن، این است: إعطاء کلّ ذى حقٍ حقّه. انسان هر صاحب حقى را راضى کرده و حق را به صاحب آن اعطاء کند، به عبارت دیگر، هر موجودى که ذى حق است به حق خود برسد و بین حق و صاحب حق، مانعى ایجاد نشود.

اگر مراد از عدالت این باشد – که واقعاً هم هست – و به عنوان یک اصل ثابت و تغییر ناپذیر پذیرفته شده باشد و نظام اسلامى هم آن را مورد حمایت جدّى قرار دهد و سیاستهاى کلان کشور بر محور چنین امرى دور بزند، دولت اسلامى در حقیقت رسالت اصلى و تعهّدى که خواهد داشت این خواهد بود که از مرزهاى عدالت حراست کند و در جامعه شرایطى به وجود آورد که افراد، به آسانى و سهولت به حقوق خود برسند. در این صورت است که زمامداران، خوشحال مى‏گردند، چنان که امام على(ع) در عهدنامه مالک اشتر مى‏فرماید:

“مالک فرماندهان نیروهاى مسلح را از کسانى برگزین که از حیث یارى از فداکارترین آنان باشند و از کسانى باشند براى بازماندگان و افرادى که پشت جبهه قرار دارند از زنان و فرزندان و دیگر آنچه که در توان دارند در اختیار بازماندگان بگذارند و از همه بیشتر به آنان برسند تا با فکرى آسوده و اراده مصمّم و بدون دغدغه در جهاد با دشمن وارد شوند شما اگر به آنان مهر بورزید و محبت کنید آنان نیز به شما محبّت خواهند کرد و بهترین چیزى که باعث خوشحالى و روشنى چشم رهبران و زمامداران مى‏شود و آنان را شاد مى‏گرداند این است که عدالت در کشور پابرجا و مستحکم پیاده شود و مردم همدیگر را دوست بدارند و با مهر و مودت رفتار کنند، و مودت مردم بى‏سبب تحقق پیدا نمى‏کند و آثار آن در میان ظاهر نمى‏شود مگر سینه‏هاى ایشان سلامت پیدا کرده و از حقدها و کینه‏ها و حسادتها پاک گردد”.۱

آرى نزد على(ع) که خود میزان عدالت و عدالت مجسم است – عدالت این قدر مهم و تعیین کننده معرفى شده است که ترجیح و انتخاب نیروها و دادن مسؤولیت به آنان وقتى درست و صحیح است که از مصادیق عدالت باشد و چون عدالت، به معناى دادن حق به صاحبان آن است کسانى که از فداکارترین انسانها هستند و براى توجه به خانواده‏ها و پشت جبهه‏اى‏ها از همه حساس‏تر و پرتلاش‏ترند براى مسؤولیتهاى فرماندهى، ذى حق‏ترند و ترجیح دیگران بر آنان و دادن مسؤولیت به کسانى که این ویژگیها را ندارند از مصادیق ظلم و جور است.

باز در همین باره مولى(ع) در یکى از نامه‏هایش مى‏فرماید:

“اما بعد، اگر والى و زمامدار طبق هواهاى نفسانى و اراده شخصى عمل کند و روى میزان و عدالت حرکت نکند و تصمیم‏هاى شخصى و خودسرانه بگیرد، این کار، وى را از اجراى عدالت در اکثر امور باز مى‏دارد پس با مردم در ارتباط با حقوقشان یکسان عمل کنید چون این مقتضاى عدالت است و اگر چنین نباشد و مردم در برابر حق بطور مساوى مورد برخورد قرار نگیرند جور و تسم است و جور نمى‏تواند جایگزین عدالت شود و آن را جبران کند.”۲

معنى این سخن این است که عدالت یک اصل کلى و عمومى است و همه باید از آن بهره‏مند باشند و آنچه که در برابر آن قرار دارد جور است و هیچ جورى نمى‏تواند جایگزین عدالت شود و آثار آن را جبران نماید. بنابر این اگر در جامعه افراد آن بتوانند با کمال سادگى و آسانى به حق خود برسند و با اطمینان خاطر چنین شرایط امنى را احساس کردند گوشه‏اى از عدالت به این معنا را خواهند یافت و آثار عدالت را مشاهده خواهند کرد و در چنین اجتماعى هم دست اندرکاران نسبت به مردم مهربان و دلسوز و عطوف خواهند بود و هم مردم نسبت به آنان احساس عاطفه و علاقه خواهند کرد و دلها به هم نزدیک خواهد شد. امروز که مع‏الأسف عکس این معنا دیده مى‏شود و به تدریج مردم از دست اندرکاران فاصله مى‏گیرند و آن علاقه قبلى که در زمان انقلاب مشاهده مى‏شد در حال کاسته شدن و فروکش کردن است و در رفت و آمدهاى عادى و معمولى در خرید و اتوبوسها و امثال ذلک این فاصله و بى‏علاقگى خود را آشکار مى‏نماید اگر چه عوامل فراوانى دارد و نباید از مجموعه آنها چشم پوشید و تنگ نظرانه با مسأله برخورد کرد و یک طرفه به قاضى رفت اما در میان همه آن عوامل و اسباب عمده‏ترین آنها همان است که عدالت به معناى “اعطاء ذى حقٍ حقه” کمتر شده است. این که در نظام اسلامى بر برادرى و برابرى اسلامى تأکید شده و از تبعیض و نابرابریها شدیداً جلوگیرى به عمل آمده است براى این است که تبعیض بر خلاف عدالت است و اخوّت و برادرى و برابرى اسلامى، مقتضاى عدالت.

جالت این است که امام على(ع) در منشور عدالت، از یک سو تصریح مى‏فرماید که مردم در برابر حق یکسانند و نظام اسلامى باید این حق را به طور یکسان به مردم برساند و این همان عدالت است و عدالت هم رساندن حق به صاحبان حق است و از دیگر سوى مى‏فرماید:

“از جمله حقوقى که مردم و جامعه در عهده دست‏اندرکاران دارد و مردم از این حق هم باید برخوردار باشند و والى عادل کسى است که مردم را از این حق بهره‏مند سازد خودش را باید حفظ کند و از اقدامات فردى و شخصى پرهیز نماید و تلاش کند کجیها و انحرافها و آلودگیهاى امت را با صلاح خود درست کند و آن اجر و مزدى که با این زحمت و تلاش خداى عالم به او مى‏دهد بالاتر و بیشتر از آن مصالح و منافعى است که از این طریق نصیب مردم و جامعه مى‏شود.”۳

پس اگر دست اندرکاران جامعه علاقه‏مندند کشور توسعه یابد و از نظر فرهنگى داراى متانت نفس و آرامش دل جامع و تعهد و مسؤولیت‏آور باشند و باید حق به صاحب آن برسد و صاحب حق از تضییع حقوق خود دلهره نداشته باشد، و بعد از نظر اقتصادى داراى درآمد سالم و خود اتّکا و مطمئن باشند و میان هزینه‏ها و درآمدها تناسب حفظ شده باشد و مردم اکثراً زیر فقر و در مرز فقر زندگى نکنند و جامعه به دو قطب آسیب پذیر و مرفه، تقسیم نگردد، باید عدالت حاکم شود. امروز یکى از نگرانیهاى اساسى در جامعه اسلامى، عدم ثبات اقتصادى است و دولت با همه تلاشهایى که تاکنون انجام داده نتوانسته این نگرانى را از اذهان پاک کند، و اگر وضع به همین منوال ادامه یابد ضربات خطرناکترى را وارد خواهد ساخت. در این وضعیت سیاستهاى اقتصادى، قابل تضمین نیست و حتى صاحبان سرمایه مشروع از آینده نزدیک بى‏خبرند و به همین دلیل حاضر نیستند سرمایه‏گذارى کنند، آنان مطمئن نیستند که آیا فراد بخش‏نامه‏ها و آیین‏نامه‏هاى دولت و بانک مرکزى به قوت خود باقى مى‏ماند ویا خیر. کسانى که با الف باى مسائل اقتصادى آشنایى دارند مى‏دانند که امنیّت اقتصادى عناصر زیادى را مى‏طلبد اما عناصر اصلى و محورى آن، “ثبات اقتصادى” است، بى‏ثباتى قیمتها و نرخها و مقررات – بالخصوص مقررات پیچده و مناقض” هم گرفتاریهاى زیادى براى جامعه و نظام به بار آورده و خواهد آورد.

همه و همه این گرفتاریها براى این است که هم عدالت درک نشده است و مفسّران عدالت بیراهه رفته و مى‏روند، و هم اجرا نمى‏شود اگر مطرح کند این مطالب و سخنان که آورده شد بصورت کلى درست و همه آنها را در همان قالب آرمانى و شعار قبول دارند بحث در آن مرحله نیست بحث در مرحله اجراء و پیاده شدن است این جاست که مسائل رنگ دیگرى به خود مى‏گیرد و عدالت اجرا شده با عدالت القایى به صورت شعار متفاوت مى‏شود. انقلابیون قبل از پیروزى و دوران پیروزى پس از آن که به پیروزى رسیدند و حکومت و اداره نظام را به دست گرفته عوض مى‏شوند و رنگ تغییر مى‏دهند و خیلى از تحلیلها جا به جا مى‏گردند و معمولاً اکثر واژه‏ها معنا و مفهوم دیگرى پیدا مى‏کند و معیارها و ارزشها تغییر پیدا کرده و حتى انسانها عوض مى‏شوند مگر کسانى که خداى عالم در سایه تقواى زیاد، آنان را مصون و محفوظ نگهداشته و جلو طغیان و تباهیهایشان را گرفته است و در همان روحیّات دوران انقلاب و قبل از رسیدن به مراحل حاکمیت حفظ نموده است.

بنابراین در فرهنگ اسلامى و معارف الهى، عدالت به هر معنا که گرفته شود، خصوصاً اگر به معناى دوّم و سوم اطلاق گردد، پشتوانه دوام و بقاى احکام و دستورالعملهاى هماهنگ با آن است و این معنا در تمام مراحل انقلاب و پس از آن و دوران بازسازى، الزامى و حتمى است و اساساً مشروعیت نظام اسلامى در گرو تأمین عدالت است و اگر روند مدیریت کشور و نظام، روند عادلانه و عدالت خواهانه نباشد مشروعیت آن مورد تردید قرار مى‏گیرد.

پس به تناسب مطالبى که در وصیت نامه سیاسى – الهى، حضرت امام آمده است، نظر ایشان را درباره اقتصادى اسلامى، طى چند مقاله به طور فشرده توضیح دادیم، در این مباحث، بر عدالت و شیوه‏هاى اجرایى آن تأکید کردیم و نتیجه گرفتیم که در اسلام، استراتژى، عدالت است و اگر منظور از توسعه، فقط پیشرفت اقتصادى باشد در خیلى از زوایا با عدالت تنافى پیدا کرده تضاد مى‏یابد. و اگر مراد از توسعه، معناى عام و وسیع آن باشد تأمین آن وقتى امکان پذیر است که عدالت به عنوان استراتژى در قانونگذارى و سیاست گذارى و فرهنگ و خلاصه در مراحل گوناگون یک نظام مطرح گردد.

مسؤولان رده بالاى نظام موظفند براى این که بهترین اسوه و الگو باشند، زندگى مادى خود را در سطح پایین‏ترین و کم درآمدترین اقشار جامعه تنظیم نمایند و ساده و بى‏آلایش زندگى کنند. و از حیث پوشاک و خوراک و مسکن از کمترین امکانات، بیشترین استفاده و بهره‏بردارى را به نفع امت اسلامى به عمل آورند و در کارهاى کلیدى از سالمترین، و ایثارگرترین و دلسوزترین افراد جامعه استفاده کنند، و در برنامه ریزیها و حمایتها و سرمایه گذاریها اولویت را به اکثریت افراد جامعه دهند و در میدان عمل و زندگى مبلّغ و مروّج زهد و وارستگى شوند و با گارد و محافظ، خود را از مردم جدا ننمایند که اگر چنین شد، ذهنیّت عامّه نسبت به مدیران جامعه تاریک و مبهم مى‏گردد و محیط براى پذیرفتن هر نوع جوّسازى و شایعه پراکنى و بالأخره زیر سؤال قرار گرفتن رهبران نظام، آماده مى‏شود و موقعیت براى سوء استفاده شخص، مساعد مى‏گردد و نظام به تدریج پشتوانه مردمى خود را از دست مى‏دهد و تا آن جا کشانده شود که اصل نظام مشروعیت خود را، که از حمایت مردمى کسب کرده است و با حمایت، قابلیت اجرایى یافته است، از دست داده و یک نظام غیر مردمى و غیر قانونى و در واقع غیر مشروغ جلوه مى‏نماید.

امیدوارم این مباحث، تذکارى باشد براى کسانى که در پستهاى کلیدى نظام قرار دارند و در هدایت آن و اجراى بدنه تصمیم مى‏گیرند آنان باید همیشه از خداى بزرگ استمداد کنند و از روحیه بلند و فداکارانه مردم بزرگ و ایثارگر مدد بخواهند و شرایط را براى بهتر کردن اوضاع اجتماعى و فرهنگى و اجراى عدالت اسلامى در ابعاد وسیع و گسترده بیشتر فراهم کنند و الگوى خوبى براى آزادیخواهان و عدالت جویان عالم باشند. و اسلام را که یگانه تضمین کننده فضایل عالیه انسانى و عدالت واقعى است به طور شایسته و مطلوب پیاده کرده و به مرحله اجرا درآورند و با اجراى عدالت اسلامى زمینه‏هاى انحرافات فکرى و گرایشهاى التقاطى و منحرف را براى همیشه از بین ببرند و امت اسلام را از انوار مکتب اسلام بهره‏مند سازند.

 

پاورقیها:

۱- نهج البلاغه صبحى صالح، نامه ۵۳، ص۴۳۳٫

۲- همان، نامه ۵۹، ص۴۴۹٫

۳- همان، نامه ۵۹، ص۴۴۹٫

30دسامبر/16

جاودانگى راه امام‏

حجه الاسلام والمسلمین اسدالله بیات

 

د : استقلال فکرى:

از جمله مسائلى که در نویسندگان لازم است وجود داشته باشد و بدون آن نه تنها نویسندگى سودى نخواهد داشت بلکه زیانهاى زیادى را در بر خواهد داشت استقلال فکرى آنان است در برابر استقلال فکرى وابستگى فکرى قرار دارد مطمئناً اگر در جامعه‏اى نویسندگان آنان که رسالت هدایت و رهبرى فکرى آن جامعه را به عهده دارند از جهت فکرى وابستگى به یکى از قدرتهاى بزرگ جهانى و یا ایادى آنان داشته باشند در منعکس ساختن واقعیتها و جریانات هیچ وقت آزادى عمل از خود نخواهند داشت و ناچار با توجه به منافع آنان حرکت خواهند کرد و حوادث را طبق میل و علاقه آنان تحلیل و ارائه خواهند نمود و در مواردى که منافع دیگران اقتضاء ننماید از کنار خیلى از حقایق روشن با ابهام و اجمال خواهند گذشت و در موارد زیادى در تحریف و وارونه نشان دادن آنها خواهند کوشید و از افشاء خیلى از آنها که با مصالح مادّى و سیاسى زورمداران تضاد داشته باشد خوددارى خواهند کرد، و در حقیقت مزدوران حلقه به گوش اربابان آزمند و چپاولگر جهانى بوده و به جاى منافع ملى و مکتبى مردم و انقلاب خود، از مصالح و منافع آنان حمایت خواهند کرد.

چقدر فراوانند نویسندگان مزدورى که در راستاى تاریخ و انقلابات بزرگ جهانى و منطقه‏اى کوشیده‏اند تا حقایق را منحرف کرده و وارونه جلوه دهند و چقدر توسط همین نویسندگان خود فروخته، حقایق خارجى و تاریخى – به صورت خرافه و افسانه – قلمداد شده است و چقدر افراد ناصالح و ناتوان، قهرمان و قدرتمند و نیرومند معرفى گردیده‏اند و چقدر از این طریق، ستمها در عالم رخ داده است و حقوقى از انسانهاى مظلوم پایمال گردیده است و ظالمان گردن کلفت، به عنوان انسانهاى حق دوست و طرفدار آزادى و حقوق عمومى و بشر، شناسانده شده‏اند. و اگر این موضوع در گذشته خیلى قابل قبول نبود و باورکردن آن براى عموم و اکثر افراد آسان به نظر نمى‏رسید، امروز براى عامه مردم هم قابل قبول مى‏باشد زیرا در دنیاى امروز اگرچه نویسندگان آزاد و مستقل کم نیستند و در سراسر جهان از حریت‏ها و محرومیتها و حقوق زجردیدگان دفاع مى‏نمایند و در این مسیر در برابر طماعان جهانخوار ایستادگى از خود نشان مى‏دهند، لیکن در برابر آنان، نویسندگان مزدور و خود فروخته هم فراوانند. کسانى که با فن نویسندگى و رسالت نویسندگان، معامله بازارى و تجارى مى‏نمایند و به عنوان کالا در معرض مبادلات اقتصادى و تجارى قرار مى‏دهند، کم نیستند و به همین دلیل در دنیاى امروز با همه تعالى و پیشرفتهائى که در زمینه‏هاى مختلف براى بشریت حاصل شده است، نقض حقوق بشر و نسل‏کُشى و ستم و زورگوئى و قُلدرى و غارت‏گرى با هیچ دوره‏اى از ادوار تاریخ قابل مقایسه نمى‏باشد. ما بر این باوریم که عاملِ اصلى این نوع حق‏کُشى‏ها و خیانتها و بى‏عدالتى‏ها همین است که زورمداران و غارت‏گران خیانت مى‏کنند و صاحبان قلم و نویسندگان وابسته و غیر مستقل – و در واقع مزدور – تحت عناوین مختلف، یا توجیه مى‏نمایند و یا روى حقایق پرده پوشى کرده و آنها را پنهان مى‏سازند و الا قدرت قلم و بیان آن قدر قوى و نیرومند و نافذ است که صاحبان قدرت‏هاى ابلیسى و طمع‏کار توان مقابله با آنها را نداشته و در میدان مصاف با گویندگان و نویسندگان متعهّد و مستقل فرار را بر قرار ترجیح مى‏دهند و هزیمت خود را در برابر هجوم نویسندگان آشکار مى‏سازند.

اگر امروز در قلب دنیاى به اصطلاح متمدن و اروپاى مرکزى در بوسنى و هرزگوین نسل‏کُشى راه انداخته‏اند و صرب‏ها حدود ۵۰۰۰۰ نفر انسان بى‏گناه را به قتل رسانده‏اند و هنوز هم ادامه مى‏دهند و جلو امدادها و کمک رسانى‏هاى خودشان تحت عنوان کمک‏هاى بین‏المللى را مى‏گیرند و کودکان و زن‏ها و پیرمردهاى بوسنیائى از بى‏داروئى و گرسنگى و شدّت سرما جانشان را از دست مى‏دهند و تلف مى‏شوند و یا در قلب دنیاى اسلام، فلسطین مظلوم به طور آشکار و واضح مورد غصب و طغیان اسرائیل قرار مى‏گیرد و اسرائیل هر روز و هر لحظه بر توسعه طلبى خود افزایش داده و مِلک طِلْقِ مسلمانان را از آنان مى‏گیرد و شهرکهاى یهودى‏نشین را گسترش مى‏دهد و اعمال فشار مى‏کند و دهها و صدها جنایات دیگرى که در دنیاى امروز در برابر دید و نظر ماهواره‏ها و دوربین‏هاى دقیق و میلیونها انسانهاى مدّعى آزادى و استقلال و حقوق بشر انجام مى‏شود، لیکن صدایى از جائى بلند نمى‏شود و بوى اعتراضى از جائى به مشام نمى‏رسد و هر جا هم زجردیدگان جهان مى‏خواهند صداى خود را براى اعتراض بلند نمایند و از حقوق خود دفاع نمایند، با هجوم همه جانبه طورى خاموش مى‏گردند و آرام مى‏گیرند گو اینکه آنان در دنیاى آرامش و اطمینان و در واقع بهشت زندگى مى‏نمایند و اساساً از ظلم و ستم اثرى نبوده و مردم در جهان عدل و آزادى و برابرى و برادرى زندگى مى‏کنند، همه اینها براى این است که صاحبان قلم از هویّت خویش تهى گشته‏اند و به جاى خدمت به فرهنگ و علم و دانش، در خدمت پول و سرمایه قرار گرفته‏اند و به جاى دفاع از حرمت آزادى و آزادگى و مظلومان، در خدمت ستمکاران و صاحبان زر و زور و نفاق و جاه‏طلب‏ها قرار گرفته‏اند و موجب انحراف و کجى‏ها در تاریخ و قهرمانان تاریخ‏ساز شده‏اند.

بنابراین، اگر نویسندگان جامعه، آن رسالت انسانى و الهى و اخلاقى نویسندگى را درک نمایند و به آن پایبند باشند و اگر مطبوعات در جایگاه رفیع خود احساس وظیفه کرده و از حرمت‏ها و قداست‏هاى انسان و آزادگى و قانون دفاع نمایند و از مسیر اصلى خود منحرف نگردند و با شهامت و شجاعت در برابر کجى‏ها و کج اندیشیها و قدرت‏ها و خودکامگى‏ها بایستند و حقایق موجود را – آنطور که هست – منعکس نمایند، دنیا چهره دیگرى پیدا مى‏کرد و مردم طور دیگرى زندگى مى‏کردند و رفتارها و برخوردها و ارتباطها و قضاوت‏ها، جلوه دیگرى از خود نشان مى‏داد و نحوه زندگى که امروز مشاهده مى‏شود و در آن جز نفاق و نیرنگ و خیانت چیز دیگرى دیده نمى‏شود، تغییر پیدا مى‏کرد و مفهوم آن عوض مى‏شد و انسان‏ها از حیات و زندگى، مفهوم دیگرى برداشت مى‏کردند. پس اگر این آرزوهاى انسانى و مطلوب به دست نمى‏آید و بشریت روز به روز، در حال سقوط و زوال قرار گرفته و اخلاق عمومى از میان آنان رخت بربسته و کوچ کرده است و علم و دانش و تمدن و نظم نوین براى غارت‏گرى و ستمکارى و تعدّى بیشتر به حقوق انسان‏هاى سیلى خورده تاریخ است، همگى براى این است که قلم و مسطورات آن در خدمت زور و ستم و استکبار قرار گرفته است و انسان‏هاى صاحب قلم در خدمت آنان واقع شده‏اند و هویّت هنرمندان و نویسندگى نویسندگان در راستاى اهداف تجاوزکارانه صاحبان مطامع دنیائى قرار گرفته است که هم قلم قلم مزدور شده و هم صاحبان قلم اجیران هواهاى نفسانى و امیال شیطانى گردیده‏اند.

امروز قلم اگر همان قلمى بود که مورد احترام آفریدگار جهان در کتاب عزیزش قرآن کریم قرار گرفته و در آن به قلم قسم خورده و فرموده است:

“ن و القلم و ما یسطرون”.۱

– قسم به قلم و کلمات و سطورى که با آن روى کاغذ و صفحات نقش مى‏بندد و نوشته مى‏شود.

و یا این که عظیم‏ترین شخصیت عالم وجود امکان پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله و سلم را مورد خطاب قرار داده و به آن حضرت دستور خواندن و قرائت را صادر کرده است و فرموده است:

“اقرأ باسم ربّک الّذى خلق × خلق الانسان من علق × اقرأ و ربک الاکرم × الذى علم بالقلم”.۲

– با نام خدایت بخوان، آن خداوندى که تو را خلق کرده است و تو را از خون بسته متحوّل یافته از نطفه آفریده است و بخوان این کتاب مقدس را و بدان خداى تو کریم‏ترین کریمان عالم است و آن خداوندى است که بشر را علم نوشتن از راه قلم و نحوه بهره بردارى از قلم را آموخت و یاد داد.

اگر قلم در خدمت ارزشهاى الهى و انسانى بود و براى رهائى آنان از یوغ استعمار و استثمار مورد استفاده واقع مى‏گشت، امروز این همه حق‏کُشى و ستم و نامردى و نابرابرى وجود نداشت و صاحبان قدرت و ظلم با این پرروئى و وقاحت در تمام صحنه‏ها جرأت میدان‏دارى نمى‏کردند و داعیه رهبرى دنیاى امروز رانداشتند و روى حقوق ملت‏هاى ضعیف و زنجیر کشیده شده پرده نمى‏کشیدند و در برابر انقلابهاى مردمى به مقابله برنمى‏خاستند و به نداى مظلومانه آزادى خواهان عالم گوش فرا مى‏دادند و با گلوله و موشک و بمب پاسخ نمى‏دادند و فریادهاى آنان را در سینه‏ها خفه نمى‏کردند و اگر امروز صاحبان زور و ریاکاران متدیّن‏نما از روى باطل، بدون کوچکترین ملاحظه مى‏توپند و مى‏تازند و به حرکت‏هاى تخریبى و انهدامى خویش در تمامى زمینه‏ها ادامه مى‏دهند، براى این است که قلم‏ها و مطبوعات و صاحبان آنها را خریده‏اند و آنان را از رسالت اصلى خویش منحرف ساخته‏اند و به صورت عروسک‏هاى فرهنگى و ابزار توجیه کارهاى خود قرار داده‏اند. به امید اینکه روزى آید قلم و صاحبان قلم و مطبوعات رسالت اصلى و جایگاه واقعى خود را در سراسر جهان پیدا کنند.

در این فراز به سخنان امام امت(ره) گوش فرا مى‏دهیم:

“آنان که با دست پلید خود جوانان و مردان ارزشمند و علماء مربّى جامعه را شهید نمودند و به کودکان مظلوم مسلمانان رحم نکردند، خود را در جامعه رسوا و در پیشگاه خداوند قهّار مخذول نمودند و راه بازگشت ندارند که شیطان نفس امّاره بر آنان حکومت مى‏کند. لکن شما برادران مؤمن، با دولت و مجلس که کوشش دارد خدمت به محرومین و مظلومین و برادران سر و پا برهنه و از همه مواهب زندگى محروم نماید، چرا کمک نمى‏کنید و شکایت دارید؟ آیا مقدار خدمت و بنیادهاى جمهورى را با این گرفتارى‏ها و نابسامانى‏ها، که لازمه هر انقلاب است و جنگ تحمیلى با آن همه خسارت و میلیونها آواره خارجى و داخلى و کارشکنى‏هاى بیرون از حد را در این مدت کوتاه، مقایسه با کارهاى عمرانى رژیم سابق نموده‏اید؟ آیا نمى‏دانید که کارهاى عمرانى آن زمان اختصاص داشت تقریباً به شهرها آنهم به محلات مرفّه و فقراء و مردمان محروم از آن امور بهره ناچیز داشته یا نداشتند و دولت فعلى و بنیادهاى اسلامى، براى این طایفه محروم با جان و دل خدمت مى‏کنند. شما مؤمنان هم پشتیبان دولت باشید تا کارها زود انجام گیرد و در محضر پروردگار که خواه و ناخواه خواهید رفت با نشان خدمتگزارى به بندگان او بروید”.

 

ه : شجاعت

یکى از اصول اخلاق انسانى که منشأ خلقیات دیگر مى‏باشد و در رفتارهاى انسانى در زندگى فردى و جمعى، انعکاس زیادى دارد شجاعت است. در علوم نظرى، شجاعت را حدّ واسط میان جبن که همان ترس است و تهوّر که بى باکى و بى ملاحظگى در کارها مى‏باشد، مى‏دانند. شجاعت در انسان از کمالات اخلاقى و منشأ خیلى از کمالات دیگر اخلاقى بحساب مى‏آید. شجاعت خلقى است که اگر کسى داراى آن باشد، با ملاحظه تمامى جوانب و آینده‏نگریها، جرأت برخورد و حمله و ورود و ابراز نظر را از خود نشان مى‏دهد و از قدرت مقابل هراس بر خود راه نمى‏دهد و از تطمیع دیگران متأثر نمى‏گردد و در موقع ضرورت و لزوم برخورد، از خود عکس العمل مناسب نشان مى‏دهد و این معنى در نویسندگان از ضرورت بالاترى برخوردار است.

نویسندگان در اظهار نظر و تحلیل مطالب و مسایل و در برخورد با جریانهاو انحرافات باید شجاع باشند و از قدرت زورمداران و تطمیع ثروتمندان نباید ترس و بیم بر خود راه دهند و الاّ به رسالت و اصالت مسئولیّت خویش لطمه وارد مى‏سازند. البته مخفى نماند که حکومتها هم باید شرایط را براى ابراز نظرات و آراء و انتقادها طورى آماده نمایند تا آنان بستر را براى رشد استعدادها مناسب دیده و به تدریج قدرت برخورد و اظهار نظر صریح در جامعه، امرى عادى و طبیعى تلقى گردد و سکوت و لب فرو بستن، امرى غیر عادى و تعجّب آور به حساب آید و حکومتها و مسئولان بالاى نظام احساس نمایند برخورد گویندگان و نویسندگان و مطبوعات، نوعى وظیفه است و اگر برخورد نکنند و قدرت اظهار نظر نداشته باشند، نشانه انحطاط و سقوط یک جامعه و نظام است نه این که نشانه رشد و قدرت و سلطه همان نظام به حساب آید. به همین دلیل در معارف اسلامى از رهبران الهى چنین آمده است:

“و أفضل من ذلک کلِّه کلمهُ عدلٍ عند امامٍ جائرٍ”.۳

بهترین و با فضیلت‏ترین کارها این است که انسان، شجاعت اظهار نظر و گفتار عدل را در نزد حاکم ظالم و تبهکار داشته باشد و او را به عدالت دعوت نماید.

 

30دسامبر/16

امام خمینى ثابت و استوار از آغاز تا پایان

 

“نفاق مشتى اوباش و عمّال اجانب، نباید آقایان را در مقصد عالى خود، سست کند و مسلّماً نخواهد کرد. اسلام با این عناصر، در طول تاریخ مواجه بوده و طبقه منافقین از صدر اسلام تا کنون، لکه ننگى بوده‏اند که خواسته‏اند مسلمانان حقیقى را از راه حق با حیله و تظاهر به اسلام باز دارند”. (۱۳۶۵/۵/۴)

“منافق‏ها هستند که بدتر از کفارند. آنى که مسلمانان مى‏گوید هستم و به ضدّ اسلام عمل مى‏کند و مى‏خواهد به ضدّ اسلام عمل بکند، آن است که در قرآن بیشتر از آنها تاکذیب شده تا دیگران. ما سوره منافقین داریم… اسلام همیشه گرفتار یک همچو جمعیت‌هایى بوده است”. (۱۳۶۵/۴/۴)

“گمان نکنید که اینها از روى قدرت یک همچو کارهایى را انجام مى‏دهند، یک بمب در یک جا منفجر کردن، یک بچه ۱۲ ساله هم مى‏تواند او را بگیرد، یک جایى بگذارد و خود او منفجر بشود. این قدرتى نیست، این کمال ضعف است…اینهایى که از این جا فرار کردند و از خارج دستور مى‏دهند، که مردم را اقتیال کنند و به طور دزدکى بکشند، اینها تز نامردهاست”. (۱۳۶۰/۶/۹)

“شما نمى‏توانید، با ترور بعضى شخصیت‏ها، با بمب گذاشتن در بعضى جاها، هر جا باشد، نمى‏توانید این ملت را از صحنه خارج کنید. این ملت سرتاسر کشور الآن در صحنه است… اینهایى که دم از خلق مى‏زنند و دم از شجاعت مى‏زنند و دم از جنگجویى مى‏زنند، چطور در کنار خانه‏ها خزیده‏اند و بچه‏ها را وادار مى‏کنند که بروند بمب بگذارند؟ این کار ابلهانه براى چیست؟”. (۱۳۶۰/۴/۸)

“ننگ و خسران بر کسانى که گمان مى‏کنند با این شرارت‏ها، ملت شریف ایران را که براى اقامه عدل اسلامى، قیام نموده‏اند از صحنه مبارزه با کفر، خارج مى‏نمایند و تن به عار و ذلت ابرقدت‏هاى جنایتکار مى‏دهند. این کوردلان شکست خورده نى بینند که مادران پدران و فرزندان و همسران این شهدا چون قهرمانان صدر اسلام به شهادت اینان افتخار مى‏نمایند و چون کوهى در مقابل حوادث ایستاده‏اند. گوئى اینان از شدّت یأس به جنون کشیده شده‏اند و چون خود را مطرود ملّت مسلمان مى‏بینند، از ملّت ایران انتقام مى‏کشند”. (۱۳۶۰/۶/۱۵)

“بگذار، این ددمنشان که جز به “من” و “ما”هاى خود نمى‏اندیشند و “یأکلون کما تأکل الانعام”. عاشقان راه حق را از بند طبیعت رهانده و به فضاى آزاد جوار معشوق برسانند. ننگتان باد اى تفاله‏هاى شیطان و عارتان باد اى خود فروختگان به جنایتکاران بین المللى که در سوراخ‏ها خزیده و در مقابل ملّتى که در برابر ابر قدرت‏ها برخاسته است، به خرابکارى‏هاى جاهلانه پرداخته‏اید”. (۱۳۶۰/۴/۹)

“بگذارید کوردلان در داخل و خارج هر چه مى‏خواهند بکنند و بگویند و به هر جنایتى که روى تاریخ را سیاه مى‏کند و روى منافقان و همقطاران جنایتکارشان را سیاهتر، دست بزنند و با انفجارها که کار جنایتکاران ورشکسته است و هر فرد ساده‏اى مى‏تواند این نحو جنایات را انجام دهد، به اسم قیام مسلحانه براى نجات خلق و جنگ خیابانى براى سرنگونى اسلام و جمهورى اسلامى، براى خود و سبعاتى امثال خود، دلخوشى و براى رسانه‏هاى گروهى در خدمت ابر جنایتکاران سوژه تبلیغاتى بر ضدّ اسلام و جمهورى اسلامى فراهم کنند”!

(۱۳۶۱/۶/۱۷)

“نصیحت و وصیت من به گروه‏ها و گروهک‏ها و اشخاصى که در ضدیت با ملّت و جمهورى اسلامى و اسلام فعالیت مى‏کنند، اول به سران آنان در خارج و داخل، آن است که تجربه طولانى به هر راهى که اقدام کردید و به هر توطئه‏اى که دست زدید و به هر کشور و مقامى که توسل پیدا کردید، به شماها که خود را عالم و عاقل و مى‏دانید، باید آموخته باشد که مسیر یک ملّت فداکار ار نمى‏شود با دست زدن به تور و انفجار و بمب و دروغ‏پردازى‏هاى بى سروپا و غیر حساب شده منحرف کرد و هرگز هیچ حکومت و دولتى را نمى‏توان با این شیوه‏هاى غیر انسانى و غیر منطقى ساقط نمود؛ به ویژه ملّتى مثل ایران را که از بچه‏هاى خردسالش تا پیرزنها و پیرمردهاى بزرگسالش، در راه هدف و جمهورى اسلامى و قرآن و مذهب جان فشانى و فداکارى مى‏کنند. شماها که مى‏دانید که ملت با شما نیست…چطور وجدان یک انسان – هر چه پلید باشد – راضى مى‏شود براى احتمال رسیدن به یک مقام، با میهن خود و ملت خود این گونه رفتار کند و به کوچک و بزرگ آنها رحم نکند؟”. (وصیتنامه سیاسى الهى)

 

30دسامبر/16

سخنان معصومان

 

امام صادق علیه السلام:

“یُعزّ اللَّه به الاسلام بعد ذلّه، و یحییه بعد موته… و یدعوا الى اللّه بالسّیف، فمن أبى قتل و من نازعه خُذل. یُظهر من الدین ما هو علیه الدین فی‏نفسه، ما لو کان رسول الله صلى الله علیه و آله یحکم به. یرفع المذاهب من الارض فلا یبقى الا الذین الخالص”.

(الزام الناصب – ص۱۷۹)

خداوند اسلام را پس از ذلت به وسیله او عزت مى‏بخشد و پس از مرگ به واسطه او زنده مى‏کند… او با شمشیر برّانش مردم را به سوى خدا فرا مى‏خواند، پس اگر کسى نپذیرفت کشته شده و اگر کسى با او نزاع کرد، خوار مى‏گردد. او دین را چنان که هست و همان گونه که رسول خدا”س” با آن داورى مى‏کرد، آشکار مى‏سازد. تمام مذاهب و آئین‏ها را از روى زمین برمى‏دارد که چیزى جز دین ناب نماند.

 

 

 

امام زمان، فاتح پیروز

رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم:

“المهدی‏من وُلدی‏الذی‏یفتح الله به مشارق الأرض و مغاربها، ذاک الّذی‏یغیب عن أولیائه غیبه لا یثبت على القول بامامته الاَّ من امتحن اللَّه قلبه للایمان”.

(الزام الناصب – ص۱۲۷)

مهدى از فرزندان من است؛ همو که خداوند بر دستش شرق و غرب گینى را فتح مى‏کند؛ او که از یاران و پیروانشان چنان پنهان مى‏شود و غیبتى طولانى مى‏کد که کسى بر امامتش پایدار نمى‏ماند جز او که خداوند قلبش را براى ایمان، آزمایش کرده است (و از آزمایش سربلند بیرون آمده است).

 

 

انتظار فرج

امام صادق علیه السلام:

“انتظروا الفرج و لا تیأسوا من روح اللَّه، فان أحب الأعمال الى اللَّه عزّوجل انتظار الفرج. الأخذ بأمرنا معنا غداً فی‏خطیره القدس، و المنتظر للفرج کالمتشحط بدمه فی‏سبیل اللَّه”.

(بحارالانوار – ج۵۲، ص۱۲۳)

منتظر فرج باشید و از رحمت خدا نومید نگردید. چرا که بهترین اعمال نزد خداى عزّوجل انتظار فرج است. او که در امر ما تلاش مى‏کند، فردا در بهشت برین، همراه ما خواهد بود و کسى که انتظار فرج مى‏کشد، مانند کسى است که در راه خدا در خون خود مى‏غلطد.

 

 

 

صبر در دوران غیبت

امام حسین علیه السلام:

“له غیبهٌ یرتدّ فیها قومٌ و یثبت على الدین آخرون، فیؤذن لهم و یقال لهم: متى هذا الوعد ان کنتم صادقین؟ اما ان الصابر فی‏غیبته على الأذى و التکذیب، بمنزله المجاهد بالسّیف بین یدی‏رسول اللَّه صلى الله علیه و آله”.

(بحارالانوار – ج۵۱ – ص۱۳۲)

او را غیبتى است طولانى که گروهى از مردم در این دوران غیبت، مرتد مى‏شوند و به قهقرا باز مى‏گردند و برخى دیگر بر دین خود پایدار مى‏مانند، پس به آنان اجازه داده مى‏شود و گفته مى‏شود: اگر راست مى‏گوئید، وقت موعود کى خواهد بود؟‌هان! کسى که در دوران غیبتش، بر اذیّت و آزار دشمنان صبر کند، مانند پیکارگرى است که با شمشیر در رکاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم کارزار مى‏کند.

 

 

30دسامبر/16

مبانى رهبرى در اسلام قسمت چهل و دوم

 

 

حجهالاسلام‏والمسلمین محمدى‏رى‏شهرى

دو شرط اصلى رهبرى در قرآن

 

در قرآن کریم در میان همه شرایط رهبرى بر دو ویژگى تأکید شده، یکى ویژگى صبر و دیگرى ویژگى یقین، معلوم مى‏شود که از نظر این کتاب آسمانى، این دو خصیصه در رأس همه خصایص امامت و رهبرى است.

در سوره سجده آیه ۲۴ مى‏خوانیم:

“و جعلنا منهم أئمّه یهدون بأمرنا لما صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون”.

– و از آنها (بنى‏اسرائیل) رهبرانى برگزیدیم که به فرمان ما مردم را رهبرى مى‏کردند بدان جهت که صبر نمودند، و به آیات ما یقین داشتند.

رهبرى و مقاومت

صبر به معناى شکیبایى و مقاومت در برابر سختى‏ها و مشکلات فردى و اجتماعى یکى از شرایط اصلى و اجتناب ناپذیر رهبرى است.

از نظر اسلام همه مردم باید در همه امور مقاوم و صابر باشند، بگفته امام على علیه السلام صبر در همه امور همانند سر نسبت به بدن انسان است و بدون آن کارها دچار فساد و تباهى و از هم گسیختگى مى‏گردد، ولى رهبر جامعه اسلامى که امامت صابران و پیشاهنگى اهل مقاومت را به عهده دارد باید بیش از دیگران و پیش از دیگران از این ویژگى برخوردار باشد.

انسانهاى سست اراده که فاقد روح استقامت هستند، توان تحمّل سختى‏هاى مبارزه و رویارویى با حوادث بزرگ و مشکلات مدیریّت جامعه را ندارند، و لذا سپردن موقعیّت رهبرى به آنها نادرست بلکه خطرناک است.

امام على علیه السلام در دوّمین روزى که با اصرار شدید مردم زمام امور جامعه اسلامى را به دست گرفت در بیان مهمترین شرایط رهبرى فرمود:

“لا یحمل هذا الأمر الاَّاهل الصّبر و البصر بمواقع الأمر”.۱

– جز کسى که اهل صبر و مقاومت و داراى دید سیاسى است نمى‏تواند بار رهبرى را بر دوش کشد.

این معنا در خطبه ۱۷۳ نهج البلاغه بدین صورت مطرح شده است:

“انّ أحق النّاس بهذا الأمر اقواهم علیه و اعلمهم بأمر اللَّه فیه… و لا یحمل هذا العلم الاَّ اهل البصر و الصبر و العلم بمواقع الحق”.۲

– سزاوارترین مردم به رهبرى کسى است که از دیگران توانایى بیشترى در این زمینه دارد، و بهتر از دیگران فرمان خدا را در این رابطه مى‏داند… جز کسى که داراى دیدِ رهبرى، و از صبر و مقاومت برخوردار، و با جایگاههاى حق آشنا است، نمى‏تواند پرچم رهبرى را بر دوش گیرد.

امام در این دو متن، در کنار دید سیاسى و بینش رهبرى، از عنصر صبر و مقاومت به عنوان یکى از عناصر اصلى رهبرى و خصایص قطعى رهبر نام مى‏برد و بدین ترتیب ضمن تبیین شرایط رهبرى که مى‏تواند در جامعه اسلامى زمام امور را به دست گیرد به خود و همراهان خویش در برابر توطئه‏هایى که در کمین نشسته‏اند هشدار مى‏دهد.

 

انگیزه مقاومت رهبرى در اسلام

بارى، بدون تردید استقامت براى احراز شایستگى نظام رهبرى نقشى تعیین کننده دارد، زیرا لازمه رهبرى برخورد با مشکلات سیاسى، اقتصادى، نظامى و… است و اشخاص زودرنج و غیرمقاوم قادر به برخورد با این مشکلات نیستند، آنچه درباره این شرط، به عنوان یکى از دو شرط قرآن کریم براى احراز شایستگى رهبرى در این مبحث باید مورد بررسى قرار گیرد مسأله انگیزه مقاومت رهبرى در اسلام است.

انگیزه مقاومت رهبرى در اسلام چیزى جز خداوند متعال و تحصیل رضاى او و پیاده کردن اهداف او در جامعه نیست.

“و الّذین صبروا ابتغاء وجه ربّهم”.۳

– آنها که در طلب ذات پروردگارشان شکیبا هستند.

استقامت براى خدا و تحصیل رضاى او چیزى جز تلاش براى تکامل مادّى و معنوى جامعه که فلسفه بعثت انبیاء است،نیست.

انگیزه استقامت رهبرى در اسلام همانند سایر حکومتها، رسیدن به حکومت یا تداوم حاکمیّت و با سایر انگیزه‏هاى غیر الهى نیست، هدف شکوفایى انسان و جوامع انسانى و هدایت انسان به سوى کمال مطلق است.

براى تأمین این هدف، رهبر باید در نخستین گام خود نمونه و الگوى یک انسان کامل باشد و در گام دوم رهنمون جامعه انسانیّت به سوى تعالى مطلق.

بنابراین کارآیى عنصر صبر و مقاومت رهبرى در اسلام تنها در برخورد با مشکلات سیاسى، اجتماعى و نظامىِ جامعه نیست. بلکه تلاش و مقاومت براى شکوفایى خود، به عنوان مقدمه توان رهبرى در زمینه شکوفایى جامعه و حرکت دادن آن به سوى کمال مطلق یک ضرورت اجتناب ناپذیر است.

با عنایت به این مقدّمه تا حدّى مى‏توان با راز فرمان خداوند متعال به پیامبر اسلام آشنا شد که فرمود:

“فاصبر کما صبر اولواالعزم من الرسل فاستقم کما أمرت”.۴

ابن عباس گوید: هیچ آیه‏اى سخت‏تر و مشکل‏تر از این آیه بر پیامبر نازل نشد و لذا وقتى اصحاب از او پرسیدند که چرا آثار پیرى زود بر شما ظاهر شد؟ فرمود: سوره هود و واقعه مرا پیر کرد!۵

در زمینه نقش صبر و مقاومت رهبران الهى در ابعاد خودسازى و مقدمیت آن براى برخورد قاطع با ناهنجارى‏هاى اجتماعى و به دست گرفتن زمام امور جامعه، حدیث جامع و جالبى از امام صادق علیه‏السلام درباره نقش صبر در رهبرى و موفقیّت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم وارد شده است که ملاحظه آن در اینجا مناسب است. متن روایت این است:

خداوند عزّوجلّ محمّد صلى الله علیه و آله و سلم را به رسالت مبعوث کرد و او را به صبر در سختى‏ها و مدارا با مردم فرمان و در این‏باره فرمود:

“و اصبر على ما یقولون واهجرهم هجراً جمیلاً”.۶

– بر آنچه مى‏گویند صبر کن و به صورت مناسب از آنها کناره‏گیرى نما.

و نیز فرمود:

“ادفع بالّتى هى احسن فاذا الذى بینک و بینه عداوه کانّه ولى حمیم و ما یلقیها الا الّذین صبروا و ما یلقیها الا ذو حظٍ عظیم”.۷

– با شیوه‏اى که نیکوتر است با بدى‏ها مقابله کن، در این صورت آن که میان تو و او دشمنى است گوئى دوست صمیمى تو است، ولى به این مقام بلند جز اهل صبر و جز بهره‏مندان بزرگ نایل نمى‏گردند.

پیامبر خدا صبر و مقاومت پیشه کرد تا آنجا که آماج انواع تیرهاى تهمت شد و احساس کرد سینه‏اش تنگ شده، خداوند او را مخاطب فرموده گفت:

“و لقد نعلم انک یضیق صدرک بما یقولون فسبّح بحمد ربّک و کن من السّاجدین”.۸

– ما مى‏دانیم از سخنان آنان دلتنگ مى‏شوى پس – براى آرامش جان – تسبیح و حمد پروردگارت را بجاى آر و از سجده‏کنندگان باش.

بار دیگر او را تکذیب کردند و آماج تهمت‏ها قرار دادند، اندوهگین گردید، خداوند این آیات را فرستاد:

“قد نعلم انّه لیحزنک الّذى یقولون…”۹

– ما مى‏دانیم سخنان آنان تو را غمگین مى‏کند اما بدان که هدف – نهایى – آنان تکذیب تو نیست، این ستمگران آیات خدا را تکذیب مى‏کنند، پیش از تو پیامبرانى بودند که تکذیب شدند ولى صبر کردند تا یارى ما فرا رسید… – تو هم باید صبر کنى!-.

پیامبر اسلام صبر و مقاومت را پیشه ساخت تا آنکه خداوند تبارک و تعالى مورد اهانت تکذیب کنندگان قرار گرفت، در اینجا عرض کرد: خدایا! من درباره خود و خاندان و آبرویم صبر کردم اما تاب تحمّل اهانت به مقام مقدّس تو را ندارم! خداوند باز هم او را امر به صبر فرمود:

“… فاصبر على ما یقولون”.۱۰

– بر آنچه گویند صبر کن.

به دنبال آن همه صبر و استقامت خداوند متعال به او مژده داد که رهبرى در نسل او تداوم خواهد یافت… و بالأخره زمینه پیروزى نهایى بر مشرکان فراهم و دشمنان اسلام را، خداوند به دست تواناى پیامبر و دوستان خود نابود کرد و حکومت اسلامى به رهبرى پیامبر خدا تشکیل شد. این پاداش صبر و مقاومت او بود در دنیا علاوه بر آنچه در آخرت خداوند براى او مهیّا ساخته است و بدین ترتیب سنّت خدا این است که هر کس براى خدا صبر و مقاومت کند نمى‏میرد تا دیده‏اش را خداوند روشن کند به آنچه درباره دشمنانش مى‏خواهد علاوه بر پاداش اخروى.۱۱

ادامه دارد

 

پاورقیها:

۱- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید – ج۷، ص۳۶٫

۲- نهج البلاغه فیض، ص۵۵۰٫

۳- رعد، آیه۲۲٫

۴- احقاف ۳۵٫

۵- مجمع البیان – ج۵، ص۱۹۹٫

۶- المزمل، ۱۰٫

۷- فصّلت، ۳۵٫

۸- حجر، آیه۹۷٫

۹- انعام، آیه۳۳٫

۱۰- سوره ق، آیه۳۸٫

۱۱- اصول کافى – باب الصبر، حدیث۵، با قدرى تلخیص و توضیح از نگارنده.

30دسامبر/16

نظریه اتحاد آسیایى قسمت دوم

 

دکتر محمد رضا حافظ نیا

 

ویژگیهاى کلّى قاره آسیا – که قبلاً به آن اشاره شد – ضرورت تشکیل اتّحادیه درون قاره‏اى را مطرح نموده و راه را براى آن هموار مى‏کند. قاره آسیا در حال حاضر داراى ۴۷ واحد سیاسى مستقل یا کشور است که مجموعاً حدود ۲۵ درصد کل واحدهاى سیاسى مستقل جهان را تشکیل مى‏دهد و هر کدام از آنها قابلیتها و تواناییهاى بالقوه و بالفعلى دارند که در مجموعه نظام بین‏المللى ایفاى نقش مى‏نمایند.

بیشتر کشورهاى آسیایى تجربه تلخ استعمار را چشیده‏اند و بنابراین داراى درد مشترکند. سوابق امر نشان مى‏دهد که ۷۶/۵ درصد کشورهاى آسیا استقلال سیاسى خود را از اواسط قرن بیستم کسب کرده‏اند از این رو، سابقه استقلال کوتاه مدتى دارند و تنها ۲۳/۵ درصد آنها از قدمت تاریخى و نیز به طور مستمر از نظام سیاسى مستقل برخوردار بوده‏اند که اینها هم از تعرض استعمارگران بى‏نصیب نبوده و یا دلایل خاصى باعث مستعمره نشدن آنها شده است؛ نظیر رقابت استعمارگران با یکدیگر. نمونه عینى چنین کشورهاى ظاهراً مستقل و مستعمر نشده و داراى قدمت تاریخى، کشور خودمان ایران است که تاریخ معاصر آن گویاى کشمکشها و تعرّضات نیروهاى استعمارگر و وارد شدن آسیبهاى فراوان بر آن مى‏باشد.

از بین کشورهاى مستعمره شده آسیا، ۵۸ درصد آنها در استعمار انگلیس، و ۶۹ درصد آنها در استعمار کشورهاى اروپایى نظیر انگلیس، فرانسه و هلند، و ۹۲ درصد، تحت استعمار اروپا و شوروى بوده‏اند و از آنجائى که قطب قدرت شوروى سابق در قلمرو جغرافیایى قاره اروپا قرار دارد مى‏توان گفت که قاره اروپا ۷۵ درصد کل کشورهاى آسیا و ۹۲ درصد کشورهاى مستعمره شده را به طور مستقیم، و تقریباً بقیه را بطور غیر مستقیم، زیر سلطه و نفوذ استعمارى خود کشیده بود. این در حالى است که آسیاییها نسبت به یکدیگر سابقه استعمارى، ندارند، مگر در موارد نادر.

بنابر این قاره آسیا داراى درد مشترک تاریخى بوده که نتایج آن همچنان در پیکر اکثر آنان باقى مانده و رنج و مصیبت استعمار، فراموش نشده است. و منشأ این درد نیز قدرتهاى بیگانه برون قاره‏اى بوده که از قاره‏هاى اروپا و آمریکا سر برآورده‏اند و سایه شوم آنها به شکل حضور و نفوذ غیر مستقیم بر سر آسیاییها همچنان سنگینى مى‏نماید.

تعدادى از کشورهاى آسیایى که فرصتهایى را به دست آورده و حتّى تا حد دستیابى به تکنولوژى و سلاح اتمى توانسته‏اند قدرتى را براى خود تدارک ببینند تا قادر به خروج از زیر سلطه اروپا و آمریکا و حفظ استقلال سیاسى خود باشند، بطور جدى مورد تهاجم آنان واقع شده‏اند و آمریکا و اروپا در ائتلافى حساب شده و با هدف جلوگیرى از قدرت‏یابى کشورهاى آسیایى وارد عمل شده و براى آنها مشکلاتى ایجاد مى‏نمایند. تعدادى از آنها را با کارکردهاى استراتژیکى دهه‏هاى اخیر خود، رام نموده و با خود هماهنگ کرده‏اند (مانند ژاپن، کره جنوبى، زنجیره جزیره‏اى شرق آسیا در اقیانوس کبیر و غیره)، و تعدادى را که رام شدنى نبوده‏اند با سازماندهى ائتلاف بین‏المللى و بهره جویى از ابزار نهادهایى چون شوراى امنیت و غیره منفعل نموده و وادار به پذیرش نظریات بازدارندگى خود مى‏نمایند (مانند چین، کره شمالى، پاکستان و غیره) و بدین سان از فرصت فقدان ائتلاف و اتحاد آسیایى بهره بردارى لازم را مى‏نمایند.

قاره آسیا – همانطور که گفته شد – نسبت به قاره‏هاى دیگر بالقوه داراى وزن ژئوپلیتیکى بالایى است، ولى چون عوامل ژئوپلیتیکى قدرت‏ساز آن با یکدیگر ترکیب نشده‏اند، کارآیى چندانى ندارد و از همین رو نتوانسته است در مقام رهبرى فعل و انفعالات نظام بین‏المللى ایفاى نقش نماید و متأسفانه موقعیت جغرافیایى رهبرى تحوّلات جهانى هنوز در قاره‏هاى اروپا و آمریکا قرار دارد. در صورتى که وزن ژئوپلیتیکى بالقوه آسیا مى‏تواند به آن، موقعیت بى‏نظیرى را در جایگاه رهبرى تحوّلات جهانى بدهد.

آسیا بدون روسیه حدود ۶۰ درصد جمعیت جهان را در خود جاى داده است که حاشیه شرقى و شمالى آن از سطح رفاه اجتماعى و بازدهى و کارآزمودگى نسبتاً خوبى برخوردارند و عموماً پتانسیل نیروى انسانى خوبى را ارائه مى‏دهند. اتخاذ سیاستهاى جمعیتى و تربیت نیروى انسانى – بویژه در جنوب قاره – مى‏تواند باعث ظهور قدرت انسانى بالایى براى آسیا در کل جهان بشود. آسیا همچنین ۳۳ درصد از فضاى خشکیهاى کره زمین را دارد که در بین قاره‏هاى جهان داراى رتبه اول است که با توجه به تراکم ۶۹ نفر در کیلومتر مربع گویاى برخوردارى از فضاى کافى براى پاسخگویى به نیازهاى فضایى فعالیتهاى اقتصادى، اجتماعى و سکونت گزینى جمعیت آن است.

آسیا داراى منابع زیرزمینى خوبى نظیر آهن، مس، آلومینیوم، فسفات وپتاس، قلع، طلا، اورانیم و غیره است که در بعضى موارد رتبه اول را در جهان دارد و قادر است به نیازهاى آن پاسخ دهد.

آسیا با داشتن حوزه ژئوپلیتیکى خلیج فارس و مناطق جنوب شرق آن بیش از ۷۵ درصد ذخایر نفتى جهان را در اختیار دارد و از نظر ذخایر گاز طبیعى و ذغال سنگ نیز داراى موقعیت برجسته‏اى در جهان است. بنابراین از حیث مواد سوختى نه تنها خودکفاست بلکه مى‏تواند به نیازهاى سایر قاره‏ها نیز پاسخ دهد. مى‏دانیم که سوختهاى فسیلى امروزه در اولویت نیازهاى استراتژیک کشورهاى جهان قرار دارد.

از حیث منابع غذایى و آب، قاره آسیا موقعیت برجسته‏اى دارد. وجود دشتهاى حاصلخیز در شرق، جنوب، جنوب غرب و بخش شمال غربى آسیا به آن توانایى خوبى مى‏دهد که قادر است به نیاز غذایى آسیا پاسخ دهد و کشیدگى آسیا از استوا تا قطب، آن را از نعمت تمامى محصولات غذایى کره زمین، اعم از استوایى و معتدل، بهره‏مند مى‏کند. آسیا همچنین با داشتن رودخانه‏هاى بزرگ و دریاچه‏ها و منابع آب شیرین، قادر است نیازهاى خود را تأمین کند. رودخانه‏هاى بزرگ شمال سیبرى، شرق آسیا، جنوب و جنوب شرق و بخش شمال غرب آسیا و نیز دریاچه‏هاى مازندران و غیره، توانایى آبى خوبى را به آسیا اعطا مى‏نماید.

آسیا از حیث فرهنگى موقعیت برجسته‏اى دارد. تمدنهاى تاریخى بشر در چین، ایران، هند، آسیاى شمال غربى(میانه)، سند و بین‏النهرین قرار داشته‏اند. همچنین خاستگاه ادیان بزرگ الهى اسلام، مسیحیت و یهود در قاره آسیاست و ادیان زرتشتى، بودایى و برهمایى و غیره نیز از قاره آسیا برخاسته‏اند و قاره‏هاى دیگر از این حیث فاقد برجستگى‏اند. همچنین مکانهاى بزرگ مذهبى و زیارتگاههاى بزرگ ادیان و مذاهب مختلف در آسیا قرار دارد. شهرهاى مکه معظمه، مدینه منوره، کربلا، نجف، مشهد، قم، بیت المقدس، لهاسا، بنارس و غیره در آسیا قرار دارد. از ترکیب عوامل تمدنى و محیطى و دینى، فرهنگهاى منطقه‏اى و محلى شکل گرفته که در خصیصه‏هاى عمومى خود فرهنگ شرقى را به وجود آورده‏اند که از فرهنگ غرب ممتاز مى‏شود، ولى متأسفانه این فرهنگ در قرون اخیر مورد دستبرد و تهاجم عناصرى از فرهنگ غرب قرار گرفته است.

تعدادى از کشورهاى آسیا، بویژه در شرق آن، از تواناییهاى تکنولوژیک و علمى برخوردارند. ژاپن، چین، هندوستان و قزاقستان در زمره آنها قرار دارند، و حتى کشورى همچون ژاپن در بعضى صنایع، مثلاً صنایع الکترونیک، در صحنه جهانى، واجد برجستگى است.

تواناییهاى علمى و تکنولوژیک آسیا در همه زمینه‏هاست و شامل تکنولوژیهاى فضایى و ماهواره و اطلاع رسانى، تکنولوژى اتم، تکنولوژى تسلیحات، تکنولوژى الکترونیک و کامپیوتر و روبات، تکنولوژى کشاورزى، تکنولوژى صنایع سبک و سنگین و ماشین سازى و غیره، و نیز دانش پیشرفته در زمینه علوم انسانى، الهیات و فلسفه، هنر، علوم پایه، علوم پزشکى، نجوم و غیره مى‏باشد و قادر است به نیازهاى درون قاره‏اى خود پاسخ دهد.

همچنین آسیا از روند رشد اقتصادى چشمگیرى برخوردار است که آینده‏اى روشن را در پیش روى دارد. کشورهاى ژاپن و آسیاى بحرى، موقعیّت بالفعل و برجسته‏اى را در صحنه اقتصاد و تجارت بین‏الملل براى خود به دست آورده‏اند و کشورهاى چین و هند از نظر اقتصادى خیز گرفته و در جستجوى موقعیت برجسته در جهانند.

صنایع سنگین و سبک، صنایع تولیدات مصرفى و صنایع استخراجى آسیا، سطح کمى و کیفى خوب و قابل رقابت را در عرصه تجارت بین‏المللى دارا هستند و در حال حاضر به نیازهاى درون قاره‏اى و فراقاره‏اى پاسخ مى‏دهند.

آسیا از حیث نظامى نیز توانمند است. نیروهاى نظامى و توان تسلیحاتى کشورهاى چین، شبه جزیره کره، جنوب شرق آسیا، هند، پاکستان، ایران، عراق، ضلع جنوبى خلیج فارس، ترکیه، سوریه، قزاقستان و غیره همراه با کارآزمودگى عملیاتى در زمین، دریا و هوا و زیردریا آنها را از قدرت بالا و قابلیّت دفاعى خوب در بین قاره‏هاى جهان برخوردار مى‏نماید.

با نگاهى به عوامل ژئوپلیتیکى مزبور، مشخص مى‏شود که آسیا بالقوه داراى وزن ژئوپلیتیکى بالایى در جهان است ولى متأسفانه قادر به زایش قدرت یکپارچه و تعیین کننده‏اى در جهان نبوده است، زیرا عوامل مزبور در مجموع ۴۷ واحد سیاسى یا کشور با یکدیگر ترکیب نشده‏اند تا قدرت مورد نظر پدید آید. ترکیب عوامل مزبور و زایش ِ قدرت اشاره شده مستلزم وجود نیروى ترکیب کننده است که این نیرو نیز مستلزم پیدایش و ظهور نهاد متشکل درون قاره‏اى است که در قالب اتّحاد آسیایى قابل دستیابى مى‏باشد.

کشورهاى قاره آسیا در پناه چنین تشکّلى مى‏توانند به نیازهاى همدیگر پاسخ دهند و در این صورت مى‏توان امیدوار بود که نیازهاى اقتصادى و خدماتى هر یک از اعضاى اتّحادیه در درون آسیا تأمین شود.

تشکیل بازار مشترک اقتصادى آسیا، که مى‏تواند یکى از جنبه‏ها و ابعاد اتّحاد آسیایى باشد، قادر خواهد بود با تقسیم کار درون قاره‏اى و تخصصى نمودن آن، مازاد تولید اعم از کالا و خدمات را بین کشورهاى عضو مبادله نماید.

با نگاهى به فهرست اقلام صادراتى و وارداتى کشورهاى آسیا در حال حاضر، مشخص مى‏شود که تحقق این موضوع چندان بعید نیست، مثلاً صادر کنندگان نفت و یا گاز آسیا را کشورهاى آذربایجان، افغانستان، امارات، اندونزى، ایران، برونئى، ترکمنستان، سوریه، عراق، عربستان، عمان، قطر، کویت، مالزى، برمه و غیره تشکیل مى‏دهد و در همان حال کشورهاى ازبکستان، بحرین، پاکستان، ارمنستان، تاجیکستان، کره شمالى و جنوبى، گرجستان، لبنان، مغولستان، هند، ژاپن، سریلانکا، سنگاپور، فیلیپین، قرقیزستان، کامبوج، لائوس، ویتنام و غیره وارد کننده‏اند و ذخایر آسیا نه تنها نیازهاى درون قاره‏اى خود را تأمین مى‏کند بلکه مازاد خوبى هم براى صدور به سایر قاره‏ها دارد. در زمینه تولیدات صنعتى، کشورهاى آذربایجان، ارمنستان، اندونزى، تایوان، ترکیه، چین، ژاپن، سنگاپور، قزاقستان، کره شمالى و جنوبى و هندوستان صادر کننده و بقیه وارد کننده‏اند.

در زمینه مواد معدنى، کشورهاى یمن، ویتنام، برمه، نپال، مغولستان، مالزى، لائوس، کره شمالى، قزاقستان، قبرس، فیلیپین، عمان، ایران، سریلانکا، اردن، بنگلادش، بوتان و غیره صادر کننده و بقیه، وارد کننده‏اند.

در زمینه مواد غذایى، اکثر کشورها بویژه پاکستان، یمن، ویتنام، نپال، برمه، لائوس، گرجستان، کره، ترکیه، چین، آذربایجان، ایران، قزاقستان، ازبکستان، افغانستان، اندونزى، بوتان، تایلند، مالدیو و غیره صادر کننده و بقیه وارد کننده و یا حتى در بعضى اقلام صادر کننده نیز هستند. چون مواد غذایى و دامى از تنوّع برخوردار است لذا حتى صادر کنندگان عمده مواد غذایى نیز نیازمند واردات بعضى اقلام دیگرند.

در زمینه مواد شیمیایى، کشورهاى چین، ژاپن، کره جنوبى، هند و گرجستان صادر کننده و دیگران وارد کننده هستند. در زمینه تکنولوژى و دانش علمى، کشورهاى ژاپن، چین، قزاقستان، هند، پاکستان، کره و در بعضى زمینه‏ها ایران و ترکیه قادر به صادرات بوده و مى‏توانند نیازهاى علمى و تکنولوژیکى درون قاره‏اى را تأمین کنند.

ناگفته نماند هر چند قابلیتها و مازاد تولید و نیز نیازهاى متقابل اقتصادى و خدماتى در بین کشورهاى آسیایى وجود دارد ولى تنظیم برنامه مبادلات آنها مستلزم وجود نهاد اقتصادى سازمان یافته‏اى تحت عنوان “بازار مشترک اقتصادى” یا هر عنوان دیگرى است.۱

پاورقی:

۱ – براى تهیه برخى اطلاعات آمارى ذکر شده، از گزارش “نگاهى نو به کشورهاى جهان” انتشارات گیتاشناسى در سال ۱۳۷۲ و نیز حح‏رچذذا حذژرث حخت سال ۱۹۹۳ استفاده شده است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

30دسامبر/16

نگاهی به رویدادها

جهان اسلام

 

نیروهاى امنیتى مصر در حمله به یک مسجد در شهر “اسیوط” مصر ۲۱۶ نمازگزار را دستگیر کردند.(۷۲/۹/۱۷)

۹ مسلمان مصرى بر اثر شکنجه مأموران زندان به شهادت رسیدند.

یک اتوبوس حامل صهیونیستها مورد حمله شهادت طلبانه یک مسلمان فلسطینى با آمبولانس مملو از مواد منفجره قرار گرفت.

(۷۲/۹/۲۳)

نخستین نماز جمعه شیعیان در کشور زامبیا برگزار شد.(۷۲/۹/۲۷)

موج تعقیب فلسطینى‏هاى مسلح از سوى واحدهاى ویژه ارتش اسرائیل بالا گرفت.

(۷۲/۹/۲۸)

یک کتاب فروشى در اسلام آباد به اتهام فروش کتاب توهین آمیز به اسلام تعطیل شد.(۷۲/۹/۲۹)

کنگره نهج البلاغه با شرکت ۳۰ تن از اندیشمندان در دمشق افتتاح شد.(۷۲/۱۰/۱)

رزمندگان حماس “سرهنگ مینتز” فرمانده واحدهاى ویژه اسرائیل را در غزه به هلاکت رساندند.(۷۲/۱۰/۴)

نمایندگان مجلس ترکیه خواستار استعفاى رئیس دادگاه قانون اساسى این کشور به خاطر توهین به اسلام شدند.(۷۲/۱۰/۵)

جبهه نجات الجزایر تشکیل ارتش اسلامى براى مقابله با نظامیان را اعلام کرد.

سازمان کنفرانس اسلامى خواستار لغو تحریم تسلیحاتى مسلمانان بوسنى شد.(۷۲/۱۰/۷)

احزاب، سازمانها و گروههاى اسلامى و ملى خاورمیانه، برقرارى روابط دیپلماتیک واتیکان و رژیم صهیونیستى را به شدت محکوم کردند.

نیروهاى طالبانى در حمله به منازل طرفداران حرکت اسلامى حتى نوزادان را به رگبار بستند.

(۷۲/۱۰/۱۱)

فیگارو: امروز انقلابیون جهان حول اسلام متمرکز شده‏اند.(۷۲/۱۰/۱۲)

تایمز لندن و خبرگزارى ایتالیائى انساء: زنان اروپا براى رهائى از بحران‏هاى اخلاقى و اجتماعى به اسلام روى مى‏آورند.(۷۲/۱۰/۱۵)

گروههاى اسلامى الجزایر شبکه‏هاى مخفى رادیوئى و تلویزیونى راه انداختند.

رئیس جمهور تونس خواستار اقدام جدى براى رویارویى با اوجگیرى مبارزات مسلمانان شد.

 

اخبار داخلى

 

سپاه پاسداران قهرمان مسابقات بین المللى تکواندو هلند شد.(۷۲/۹/۱۶)

ایران خواستار برخورد کشورهاى منطقه با کاهش قیمت جهانى نفت شد.

طى یک ماه گذشته مقدار ۴/۵ تُن مواد مخدر کشف شد.

دانشکده تربیت دبیر قرآن در قم افتتاح شد.

(۷۲/۹/۱۷)

آیت الله العظمى گلپایگانى مرجع عالم تشیع در سن ۹۸ سالگى به رحمت ایزدى پیوست.

میلیون‏ها تن از امّت سوگوار، پیکر مطهر حضرت آیت الله العظمى گلپایگانى را در تهران و قم تشییع کردند.(۷۲/۹/۱۸)

لبزرگترین سایت کامپیوترى کشور براى مکانیزه کردن اطلاعات جمعیتى در تهران افتتاح شد.

“وحید غفران‏نیا” نوجوان ۱۰ ساله تبریزى حافظ کل قرآن شد.(۷۲/۹/۲۴)

دکتر على جوان دانشمند ایرانى و استاد دانشگاه “ام. آى. تى” آمریکا، جایزه جهانى علوم آلبر انیشتن را در سال جارى میلادى دریافت کرد.

یک معرف شناخت سلول‏هاى سرطانى براى اولین بار در ایران تولید شد.(۷۲/۹/۲۷)

۲۴ نفر از توابین گروهک منافقین با مراجعه به سفارت ایران در امارات به میهن اسلامى بازگشتند.

(۷۲/۹/۲۸)

تربت جام با تولید ۱۱۰ هزار تن گندم مقام اول استان خراسان را بدست آورد. (۷۲/۹/۳۰)

رئیس جمهور در میان استقبال پرشور مردم مازندران وارد سارى شد.(۷۲/۱۰/۱)

اولین محصول مجتمع پتروشیمى اراک به نام “پروپیلن” که در صنایع اتومبیل، برق، فیلم و بسته‏بندى مصرف دارد وارد بازار شد.(۷۲/۱۰/۲)

اولین کشتى تندرو ایران، حمل مسافر را از خرمشهر به کویت آغاز کرد.(۷۲/۱۰/۷)

گروه انشعابى منافقین با حمله به مقر این سازمان در بصره ۵ نفر را کشتند.(۷۲/۱۰/۸)

طى ۴ سال اجراى برنامه اول دولت، ۱۰ هزار روستا داراى برق، آب و راه شدند.

رئیس جمهور ترکمنستان وارد تهران شد.

(۷۲/۱۰/۱۲)

تولید سالانه گندم به مرز ۱۱ میلیون تُن رسید.

(۷۲/۱۰/۱۴)

در سال جارى ۱۵ هزار نوعروس توسط کمیته امداد امام خمینى به خانه بخت رفتند. (۷۲/۱۰/۱۵)

پنج اسکلت سه هزار ساله در شاهرود کشف شد.

هیأت دولت برقرارى روابط دو جانبه میان ایران و آفریقاى جنوبى را تصویب کرد.

(۷۲/۱۰/۱۶)

 

اخبار خارجى

حمله عراق به کویت ۱۷۰ میلیارد دلار خسارت ببار آورد.(۷۲/۹/۱۶)

با حضور سیاهپوستان در شوراى اجرائى، حاکمیت سفید پوستان در آفریقاى جنوبى به طور رسمى پایان یافت.(۷۲/۹/۱۷)

نیویورک تایمز: شمار قربانیان حضور نظامى آمریکا در سومالى به ۱۰ هزار نفر رسید.

تلویزیون مسکو: روسیه به زباله‏دان بزرگ غرب تبدیل شده است.(۷۲/۹/۱۸)

به منظور مقابله با تهاجم احتمالى نظامى آمریکا در سودان، آماده‏باش سراسرى در سودان اعلام شد.

(۷۲/۹/۲۱)

کلینتون: خیابانها، مدارس و حتى خانه‏ها در آمریکا ناامن است.

ظرف ۱۱ روز گذشته ۶۰ نفر در خشونت‏هاى سیاسى الجزایر کشته شدند.(۷۲/۹/۲۲)

آمریکا طى سه دهه گذشته ۲۰۴ آزمایش سرّى هسته‏اى انجام داده است.(۷۲/۹/۲۳)

یک بمب قوى در ساختمان مرکزى مخابرات ترکیه منفجر شد و خسارت‏هاى عمده‏اى برجاى گذاشت.

نهمین هواپیماى چین در سال جارى ربوده شد!

(۷۲/۹/۲۴)

سفارت آمریکا در سئول هدف حمله دانشجویان کره‏اى قرار گرفت.

پس از هفت سال مذاکره موافقتنامه گات )تعرفه‏هاى گمرکى و تجارت( تصویب شد و ۱۱۷ کشور سند نهائى آن را امضاء کردند.

پس از ۲۵ سال، انگلیس و ایرلند شمالى اولین گام را براى صلح برداشتند.

۱۲۰ افسر عراقى به اتهام تلاش براى کودتا علیه صدام تیرباران شدند.(۷۲/۹/۲۵)

ناو هواپیمابر آمریکا به بهانه کمک به اجراى مقررات مربوط به منطقه پرواز ممنوع در جنوب عراق وارد آبهاى خلیج فارس شد.

نماینده بوسنى در سازمان ملل، غرب را به خیانت و چشم‏پوشى در قبال کشتار مسلمانان متهم کرد.

در پى اعلام استقلال استان “شان” یک جنگ خونین در شمال میانمار آغاز شد.(۷۲/۹/۲۷)

اسرائیل خواهان چشم پوشى سوریه از جولان

شد.(۷۲/۹/۲۸)

مسیحیان آمریکا در اعتراض به توهین یک روزنامه به حضرت مسیح)ع( ۲۴۰ هزار نسخه آن را سوزاندند.

فوران یک کوه آتشفشان به ارتفاع ۸ کیلومتر در شیلى، ساکنان آنرامجبوربه ترک محل سکونت‏کرد.

مذاکرات ساف و رژیم صهیونیستى در نروژ درباره اجراى مفاد پیمان خودمختارى فلسطینیان به بن بست رسید.(۷۲/۹/۲۹)

۱۱۶ عضو ساف از عملکرد عرفات شدیداً انتقاد کردند.

مدارس انگلیس از ثبت نام دانش آموزان سیاهپوست خوددارى مى‏کنند.

دبیر کل شوراى اروپا: عملکرد اروپا در قبال بوسنى شرم آور است.(۷۲/۹/۳۰)

انفجار مرکز حزب فالانژ لبنان ۲۰۳ کشته و مجروح بر جاى گذاشت.

هزاران پانامائى علیه سیاستهاى تجاوزکارانه آمریکا دست به تظاهرات زدند.(۷۲/۱۰/۱)

معاون نخست وزیر ترکیه در واکنش به عدم حضور دکتر حبیبى معاون اول رئیس جمهورى ایران در مقبره آتاترک با وى ملاقات نکرد.

۶ قاچاقچى مواد هسته‏اى در اوکراین دستگیر شدند.(۷۲/۱۰/۲)

براى نخستین‏بار، یک واحد گشتى متعلق به آمریکا و نیروهاى متحد در شمال عراق مورد حمله قرار گرفت. (۷۲/۱۰/۴)

انفجار یک بمب قوى ساختمان وزارت اطلاعات گرجستان را ویران کرد.(۷۲/۱۰/۵)

اتوبوس جهانگردان اتریشى در قاهره هدف حمله افراد ناشناس قرار گرفت.(۷۲/۱۰/۷)

مردم نروژ خواستار اخراج منافقین از این کشور شدند.(۷۲/۱۰/۸)

۶ آمریکائى بر اثر انفجار بسته‏هاى پستى در ایالت نیویورک کشته شدند.

در آستانه دیدار حافظ اسد با کلینتون، دولت سوریه به صدها یهودى این کشور اجازه خروج داد.

روزنامه الرأى العام: غرب براى فروش میلیاردها دلار اسلحه به منطقه، ایران را منبع تهدید جلوه مى‏دهد.(۷۲/۱۰/۹)

تلویزیون اتریش: اوضاع مصر شبیه ایران ۵۷ است.

۲۲ هزار شرکت و سازمان در آلمان در سال ۱۹۹۳ به دلیل بحران اقتصادى ورشکسته شدند.

(۷۲/۱۰/۱۱)

درآمد ترکیه از محل قمارخانه‏هاى این کشور در سال ۱۹۹۳ مبلغ ۱۰۴ میلیارد لیر بوده است.

عربستان و کویت ۸۴۰ فروند موشک پاتریوت از آمریکا خریدارى کردند.(۷۲/۱۰/۱۲)

۱۷۷ نیروى دولتى مکزیک در درگیرى با شورشیان کشته شدند.

تغییرات آب و هوائى در آمریکا بیش از ۹۳ میلیارد دلار خسارت ببار آورد.(۷۲/۱۰/۱۵)

صلیب سرخ اعلام کرد در درگیرى‏هاى هفته گذشته ۲۰۰۰ نفر در افغانستان جان باخته‏اند.

گامساخوردیا رئیس جمهور برکنار شده گرجستان خودکشى کرد.

چین موفق به ساخت موشک قاره پیماى بالستیک شد.(۷۲/۱۰/۱۶)

30دسامبر/16

نگاهى به بحران کشمیر قسمت سوم

دکتر محمدرضا حافظ نیا

 

دیدگاه ژئوپلتیکى همسایگان کشمیر:

همانطور که بیان شد همسایگان کشمیر را قدرتهاى جهانى و منطقه‏اى تشکیل داده و مى‏دهد، بنابراین هر یک از آنها با در نظر داشتن منافع خود نسبت به منطقه کشمیر نظرگاه ژئوپلتیکى خاصّى دارند که به آنها پرداخته مى‏شود.

۱- دیدگاه چین: کشور چین بدلیل تماس مرزى بیشتر از سایر همسایگان، علاقمند به منطقه است، زیرا اوّلاً امنیت مرزهاى غربى خود را تأمین مى‏کند. ثانیاً از نفوذ اندیشه‏ها و تمایلات تجزیه طلبانه در دو منطقه تبّت و سین‏کیانگ که هم مستعد این امرند و هم جزو دور افتاده‏ترین مناطق از مرکزیت سیاسى چین به حساب مى‏آیند جلوگیرى نماید. ثالثاً مانع ارتباط مسلمانان پاکستان و کشمیر و افغانستان با منطقه مسلمان‏نشین سین‏کیانگ و غرب چین بگردد. بویژه اینکه تحولات جدید منطقه بعد از فروپاشى شوروى آن را از دید چین مستعد تنش مى‏نماید . رابعاً چین، با حضور در منطقه کشمیر امکان نفوذ بیشتر و تماس با جنوب آسیا و شمال اقیانوس هند را پیدا مى‏نماید. خامساً از آنجائیکه بین چین و هند منازعه و رقابت وجود دارد حضور آن در منطقه مرتفع کشمیر نه تنها مانع از حضور رقیب آن یعنى هند و قرار گرفتن در موقعیت مسلط مى‏شود بلکه خود مى‏تواند برترى ژئواستراتژیک خود را حفظ نماید.

۲ – پاکستان: کشور پاکستان از حیث تماس مرزى با منطقه کشمیر در رتبه دوم قرار دارد و بدلیل وضعیّت منحصر بفرد خود نسبت به کشمیر ناچار است به مسائل آن علاقمند باشد زیرا اولاً پایتخت یعنى اسلام آباد و منطقه پرجمعیت پنجاب با شهرهاى بزرگ مانند لاهور، فیصل آباد، ساهیوال، سیالکوت، راولپندى، پیشاور، گجرات، گوجرانواله، سرگودها، مولتان، مظفرگر، شیخوپوره و غیره در مجاورت منطقه کشمیر قرار دارد و حضور قدرت رقیب آن در کشمیر تهدید جدّى براى سلامت و امنیّت ملى آن محسوب مى‏شود. ثانیاً منابع آب پاکستان که حیات و زندگى اقتصادى حدود ۸۰ درصد از مردم پاکستان و شهرهاى بزرگ ایالات پنجاب و سند به آن متّکى است از منطقه کشمیر سرچشمه مى‏گیرد و ناچار است از حفاظت و امنیّت و سلامت جریان آنها اطمینان خاطر داشته باشد. ثالثاً اکثریت مردم منطقه کشمیر مسلمان هستند و با مردم پاکستان تجانس دینی، فرهنگى، قومى، اجتماعى و تاریخى دارند و لذا نمى‏تواند نسبت به سرنوشت آنها بى‏تفاوت باشد زیرا تقاضاى ملّى در پاکستان حکومت و دولت را وادار به پرداختن به امور کشمیر مى‏نماید و مردم کشمیر نیز متقابلاً تمناى ایفاى چنین نقشى را از ناحیه پاکستان دارند. رابعاً پاکستان هم از حیث اقتصادى و هم از حیث امنیتى ناگزیر از داشتن امکان ارتباط با چین و شرق آسیا و نیز آسیاى مرکزى مى‏باشد و محور ارتباطى راولپندى – کاشغر که از شمال کشمیر عبور مى‏نماید مى‏تواند به این نیاز پاکستان پاسخ دهد.

ذکر این نکته ضرورت دارد که در صورت بروز جنگ بین هند و پاکستان و وضعیتى که در منطقه عملیاتى جنوب آسیا ایجاد مى‏شود محور مزبور براى پاکستان اهمیّت ژئواستراتژیک پیدا مى‏کند.

۳ – هند : کشور هند از ضلع جنوبى کشمیر با آن تماس مرزى دارد و بدلیل طرز تلقّى از موقعیت خود نسبت به کشمیر به این منطقه علاقمند است. زیرا اولاً آنرا مسلط بر منطقه شمالى هند و پایتخت کشور یعنى دهلى و مرکز مذهبى امریتسار مى‏داند و حضور رُقبا یعنى چین و پاکستان را بر جامو و کشمیر، تهدیدى براى خود تلقّى مى‏کند. ثانیاً با حضور در منطقه از دسترسى چین به مرزهاى شمالى خود جلوگیرى مى‏نماید. ثالثاً با کنترل منطقه مى‏تواند از آن بعنوان اهرم فشارى بر علیه پاکستان استفاده کند و سیاست خارجى آن را منفعل نماید.

۴ – شوروى سابق : این قدرت با حضور و نفوذ در کشور افغانستان دسترسى بیشترى به منطقه کشمیر پیدا مى‏کرد ولى منافع چندانى در مقام مقایسه با سایر همسایگان کشمیر براى آن متصوّر نبود زیرا شهرها و تأسیسات عمده‏اى در مجاورت آن نداشت و تنها جمهورى آن در نزدیکى و مجاورت کشمیر، تاجیکستان بود، لذا تهدیدى از ناحیه کشمیر براى آن وجود نداشت مگر حضور چین در مرزهاى جنوبى آن به عنوان قدرتى که در مرزهاى مشترک با هم در حال منازعه بودند. على رغم این، نمى‏توان شوروى را بدون علاقه در منطقه کشمیر تصور نمود، زیرا اوّلاً شوروى مى توانست تهدیدات ناشى از حضور چین را در مناطق جنوبى خود کاهش دهد. ثانیاً از آن بعنوان اهرم فشارى بر علیه چین در رابطه با تمایلات تجزیه طلبانه در غرب آن استفاده کند. ثالثاً به عنوان اهرم فشار علیه پاکستان بویژه پس از اشغال افغانستان از آن بهره‏بردارى نماید چون شوروى در چارچوب بلوک بندى دوران جنگ سرد، پاکستان را در مقابل خود مى‏دانست. رابعاً کشمیر تنها راه ارتباط مستقیم شوروى با هندوستان از طریق خشکى براى دسترسى به جنوب آسیا بود و هندوستان نیز در دوره جنگ سرد على رغم عضویّت در جنبش غیر متعهدها در بلوک بندى سیاسى جهان متمایل به شوروى بود و این امر ضرورت ارتباط بیشتر و مستقیم‏تر را مطرح مى‏کرد.

۵ – کشورهاى افغانستان و تاجیکستان : این کشورها ارتباط مرزى ضعیفى با منطقه کشمیر دارند و در منازعه منطقه کشمیر چندان تعیین کننده نمى‏باشند و از طرفى قادر به گزینش زمینه‏هاى علاقه و تعقیب آن نیستند ولى آرزوى تأمین امنیت و حفاظت مرزها و نواحى مجاور منطقه کشمیر براى آنها قابل تصوّر است.

ادامه دارد

 

بقیه از امام و رسالت نویسندگان

اشتر دستور مى‏دهد:

اى مالک! مقدارى از وقت خود را در اختیار متظلمان و شاکیان قرار بده و آنان را شخصاً به حضور بپذیر و در محلى که عموم بتوانند شرکت نمایند و حاضر شوند، مجلسى ترتیب ده و آنجا را از نیروهاى مسلح و نظامى و انتظامى و محافظان و نیروهاى اطلاعاتى و امنیتى، خلوت کن و با آنان متواضعانه رفتار کرده و خدا را درباره آنان مدّ نظر قرار بده تا آنان بتوانند بدون ترس و واهمه، با شما حرف بزنند و مطالبشان را بگویند، براى این که مکرّر از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم در جاهاى مختلف شنیدم که میفرمود: هیچ امت و مردمى سالم نمى‏مانند و بزندگى خود ادامه نمى‏دهند و پاک نمى‏شوند، وقتیکه حقوق ضعفاء و محرومان از اقویاء بدون کوچکترین ملاحظه و واهمه‏اى گرفته نمى‏شود.)۴(

آرى! در نظام اسلامى نه تنها حکومت و نظام مانعى در برابر صاحبان نظر و اندیشه و قلم ایجاد نمى‏نماید و مشکل نمى‏تراشد، بلکه آنان را مورد تشویق هم قرار مى‏دهد و شرایط رشد آنها را فراهم مى‏نماید و بودن چنین افراد و حاکمیت جوّ شجاعت و قدرت برخورد را علامت و نشانه علوّ فکرى و تعالى فرهنگى مى‏داند و نبودن آنها را معیار عقب ماندگى و موجب نابودى و سقوط یک امت و ملت مى‏شناسد. به امید این که با الهام از سخنان امام على علیه السلام و دیگر رهبران الهى در نوع نگرشمان و دیدگاههایمان درباره موضوعات و مطبوعات و دیگر رسانه‏هاى گروهى و جمعى، تجدید نظر بوجود آورده و با توجه بقوانین موضوعه حاکمه از برخوردهاى باندى و خطى تنگ نظرانه عرصه را براى پیش کسوتان مبارزه و انقلاب تنگ نگیریم و با محکوم کردن آنان موجب انحطاط نظام و مخدوش کردن چهره نورانى آن نباشیم.

ادامه دارد

 

۱- سوره قلم – آیه ۱٫

۲- سوره علق – آیات ۱ – ۴٫

۳- نهج البلاغه محمد عبده ج۴ – ص۹۰٫

۴- نهج البلاغه محمد عبده ج۳ – ص۱۰۲٫

 

مدل ژئوپلتیکى کنش متقابل همسایگان کشمیر:

همانطور که متذکر شدیم همسایگان کشمیر را قدرتهاى جهانى و منطقه‏اى تشکیل مى‏دهد که به علّت فقدان قدرت و نظام سیاسى مستقل در کشمیر نسبت به یکدیگر کنش متقابل دارند و وضعیت هر یک نسبت به دیگرى بر رفتار او درباره کشمیر و همگرائى و واگرائى منطقه‏اى تأثیر مى‏گذارد. وضعیت همسایگان کشمیر و نگرش آنها نسبت به آن، مدل ژئوپلیتیکى خاصّى را باعث شده است که بعد از فروپاشى شوروى سابق دچار تحوّل گردیده است.

قبل از فروپاشى شوروى خصیصه اصلى مدل را تقابل مجاورین و توافق مقابلین تشکیل مى‏داد و از قبل این خصیصه نوعى توازن منطقه‏اى بوجود مى‏آمد. قبل از فروپاشى شوروى سابق اطراف کشمیر را چهار قدرت فرا گرفته بود که هر یک از آنها با دو قدرت مجاور خود در حال تقابل و تضاد بودند یعنى چین با هند و شوروى – شوروى با چین و پاکستان – پاکستان با شوروى و هند – هندوستان با پاکستان و چین در حالت رقابت و تنازع قرار داشتند ولى بصورت ضربدرى و یک در میان قدرتهاى مزبور با یکدیگر تفاهم و توافق داشته و نوعى همگرائى منطقه‏اى را باعث شده بودند، یعنى چین و پاکستان با همدیگر و شوروى با هندوستان با یکدیگر تفاهم و توافق داشتند. به عبارتى در این مدل ژئوپلیتیکى واگرائى قدرتهاى همسایه و مجاور هم با همگرائى قدرتهاى روبروى یکدیگر با هم ترکیب شده بود.

 

مدل ژئوپلتیکى کنش متقابل قبل از فروپاشى شوروى

 

واگرائى ( تقابل )-

همگرائى ( تفاهم )-

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بعد از فروپاشى شوروى در واقع یکى از قدرتهاى چهارگانه از صحنه رقابت خارج شد و به جاى آن دو قدرت سیاسى محلى (افغانستان و تاجیکستان) ظاهر شدند که نه تنها به فکر اهداف خاصّى در منطقه کشمیر نیستند بلکه خود درگیر مسائل داخلى بوده و علاوه بر آن قدرت بازیگرى و تعقیب هدف را در منطقه کشمیر و در صحنه رقابت رُقبا ندارند. بنابراین در مدل ژئوپلیتیکى جدید بعد از فروپاشى شوروى تنها سه قدرت بازیگر باقى مانده‏اند و ضلع شمالى منطقه کشمیر دچار خلأ قدرت شده و بازیگرى آن در منطقه و تهدیدات ناشى از آن براى قدرتهاى غرب و شرق منطقه کشمیر از بین رفته است و به عبارتى توازن قدرت در مدل بهم خورده است زیرا همگرائى قدرتهاى غرب و شرق کشمیر (پاکستان و چین) کماکان پا برجا باقیمانده و همگرائى قدرتهاى شمال و جنوب آن (شوروى و هند) دچار گسیختگى شده است. از طرفى تهدید مشترک علیه چین و پاکستان یعنى شوروى نیز از بین رفته است. بنابراین در مدل جدید همگرائى شرق و غرب (چین و پاکستان) از برترى ژئوپلیتیکى بسیار خوبى بر خوردار شده است و هندوستان در موقعیّت نامناسب‏ترى نسبت به مدل قبلى قرار گرفته است و از ناحیه شمال احساس تهدید بیشترى را مى‏نماید و بهمین دلیل در عرصه سیاست خارجى متوجّه همگرائى با رُقبا و رفقاى برون منطقه‏اى چین و پاکستان شده و در صحنه سیاست داخلى حضور خود را در منطقه کشمیر تشدید نموده و خشونت خود را علیه مردم مظلوم کشمیر افزایش داده است. همگرائى هند با آمریکا (تا حد مانور مشترک نظامى) به عنوان رقیب چین و حتّى پاکستان و نیز گرایش به نزدیکى آن با جمهورى اسلامى ایران به عنوان کشورى که با پاکستان و چین روابط حسنه و دیرینه دارد را مى‏توان در چارچوب تحوّل در مدل ژئوپلیتیکى مزبور تحلیل نمود.

 

مدل ژئوپلیتیکى کنش متقابل بعد از فروپاشى شوروى

 

واگرائى (بقابل)

همگرائى (تفاهم)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مقایسه علائق هندو پاکستان نسبت به منطقه کشمیر:

همانطور که قبلاً بیان گردید هند و پاکستان دیدگاههاى ژئوپلیتیکى و به تبع علائق خاص خود را نسبت به منطقه کشمیر دارند و هر یک از آنها براى خود در این منطقه اهدافى را تعقیب نموده و مسائل آن را در سرنوست ملّى خود مؤثر مى‏دانند. در اینجا این سئوال مطرح است که هر چند هر دو کشور به دنبال اهداف خاص خود هستند ولى کدامیک از تحوّلات کشمیر بیشترین تأثیر را مى‏پذیرند که به دنبال آن ناگزیر از توجّه به مسائل منطقه کشمیر هستند. براى بررسى این مسئله نگاهى به دیدگاه این کشورها درباره کشمیر نسبت به خودشان ضرورى به نظر مى‏رسد. هر دو کشور پاکستان و هند به عنوان دو قدرت رقیب، منطقه مرتفع کشمیر را مسلّط بر پایتخت و شهرهاى مجاور آن مى‏دانند و از اینرو کنترل کشمیر از سوى رقیب یا قدرت ثالث به نظر آنان مى‏تواند منبع تهدیدى براى امنیّت ملّى آنها محسوب شود. هر چند هر دو کشور در این رابطه وضع مشابهى دارند ولى در شرایط مساوى پاکستان نسبت به هند به مراتب آسیب پذیرتراست. زیرا اوّلاً پایتخت پاکستان نسبت به هند خیلى به منطقه کشمیر نزدیک و آسیب پذیر است. ثانیاً شهرهاى بزرگ و منطقه مهم پنجاب و ثقل جمعیّتى و اقتصادى پاکستان در مجاورت کشمیر قرار دارد. در واقع شهرهاى اسلام آباد، لاهور، راولپندى، فیصل‏آباد، ساهیوال، سیالکوت، پیشاور، گجرات و غیره که جزو شهرهاى بزرگ پاکستان هستند از سوى قدرت رقیب حاکم بر منطقه کشمیر تهدید مى‏شوند. بنابراین در رابطه با عامل احساس تهدید از منطقه کشمیر، کشور پاکستان به مراتب نسبت به هندوستان آسیب پذیرتر بوده و امنیّت ملّى آن اقتضا مى‏کند که نسبت به مسائل کشمیر توجّه خاص معمول دارد.

وابستگى پاکستان به منطقه کشمیر از حیث منابع آب مورد نیاز کاملاً روشن است در صورتى که هند چنین وابستگى‏اى به آن ندارد. این منابع آب همانطور که قبلا بیان گردید تکیه‏گاه پاکستان است و حیات اقتصادى و زندگى حدود ۸۰ درصد از مردم پاکستان و شهرهاى بزرگ آن به این منابع وابسته است. بروز هرگونه حادثه‏اى که مانع از دسترسى به موقع و مطلوب به منابع آب شود مى‏تواند حوادث اجتماعى و اقتصادى و سیاسى را براى پاکستان بهمراه داشته باشد. از اینرو حفظ امنیت و سلامت منابع آب یاد شده براى پاکستان امرى ضرورى و حیاتى است و کنترل آن از سوى رقیب مى‏تواند نه تنها امنیّت ملّى و سلامت اقتصادى و اجتماعى را تهدید کند بلکه به عنوان اهرم فشارى مى‏تواند استقلال سیاسى پاکستان را به خطر اندازد و آن را در مقابل رقیب منعطف و سازگار نموده و مواضع منفعلانه‏اى را بر آن تحمیل نماید.

ساختمان توپوگرافیک منطقه کشمیر که از نوعى وحدت توپوگرافیک برخوردار است با جلگه پنجاب و سند تناسب یافته و نسبت به آنها جهت‏یابى شده است. ساختار شبکه آبها مبیّن چنین واقعیتى است و به همین خاطر دسترسى به منطقه کشمیر از نواحى پنجاب و پاکستان به مراتب آسان‏تر از مسیر شمالى هندوستان به کشمیر است و شبکه راهها بین پاکستان و کشمیر از شبکه راههاى بین هندوستان و کشمیر بیشتر است (بین پاکستان و کشمیر هفت شبکه راه و بین هند و کشمیر یک شبکه راه وجود دارد) زیرا وجود درّه‏ها و بستر رودخانه‏هاى پنجاب و سرشاخه‏هاى آن ارتباط جلگه پنجاب را با کشمیر راحت‏تر مى‏نماید و امکان ایجاد و توسعه محورهاى ارتباطى سهل‏ترى در امتداد درّه‏ها و جهت رشته کوهها را فراهم مى‏آورد. در صورتیکه از سمت هندوستان محورها باید عمود بر یرشته کوهها احداث شود و از گردنه‏ها و مسیرهاى صعب العبور بگذرد. به عبارت دیگر تناسب توپوگرافیک منطقه کشمیر با پاکستان به مراتب بیشتر از هندوستان است. از سوئى دیگر این واقعیّت در شرایطى که قدرت رقیب پاکستان (مثلاً هند) یا هر قدرت دیگرى بر منطقه کشمیر مسلّط شود امنیّت ملّى پاکستان را تهدید خواهد نمود زیرا جهت‏یابى محورهاى ارتباطى و مسیر درّه‏ها و بستر رودخانه‏ها و جهت کوهها به سمت پاکستان، دستیابى قدرت تهدید کننده به مناطق و مکانهاى حساس پاکستان در منطقه پنجاب را ساده‏تر مى‏نماید.

همچنین پاکستان با منطقه کشمیر داراى مناسبات تاریخى بوده و از تجانس فرهنگى، دینى و اجتماعى با آن برخوردار است در صورتى که هندوستان فاقد چنین تجانسى است. وجود حدود ۸۰ درصد جمعیّت مسلمان در کشمیر همراه با روابط اجتماعى و فضائى با پاکستان و منطقه پنجاب، واقعیّتى است که نمى‏شود از آن چشم‏پوشى نمود و تمنّاى ملّى پاکستان، نظام سیاسى حاکم بر آن را وادار مى‏نماید که نسبت به مسئله کشمیر بى‏تفاوت نباشد و از حقوق مردم مسلمان آن دفاع نماید. خیزش عمومى و صداى اعتراض مردم مسلمان پاکستان در شهرهاى مختلف آن در سال جارى منعکس کننده این تمناى ملى مى باشد.

در تحلیل نهائى از مقایسه علائق دو کشور هند و پاکستان این نتیجه حاصل مى‏شود که هندوستان جز در رابطه با مسئله رفع تهدید امنیّت ملّى مفروض خود نمى‏تواند مدّعى منابع خاصّى در منطقه کشمیر بشود. الا اینکه بخواهد با حضور و کنترل اجبارى منطقه از آن به عنوان اهرم فشارى علیه پاکستان استفاده نموده و سیاست آن کشور را منعطف کرده و تحت‏الشعاع خود قرار دهد. در صورتى که کشور پاکستان براى حفظ امنیّت ملّى خود که به مراتب نسبت به هندوستان براى آن ضرورى‏تر است به جلوگیرى از شکل‏گیرى منبع تهدید کننده در منطقه کشمیر نیاز ژئواستراتژیک دارد و علاقه بر آن ضرورت حفظ استفلال سیاسى و تأمین سلامت جریان آب و توجّه به مردم هم‏دین و هم‏کیش منطقه و پاسخگوئى به تمنّاى ملّى، پاکستان را ناچار به توجّه نسبت به تحوّلات کشمیر نموده و آن را در این رابطه محق مى‏نماید. زیرا نسبت به هندوستان به مراتب از منطقه کشمیر آسیب پذیر است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نگاهى به بحران کشمیر

 

قسمت پنجم – دکتر محمدرضا حافظ نیا

 

مردم منطقه کشمیر که تاریخ پُر فراز و نشیبى را پشت سر گذاشته‏اند

چاره چیست ؟

همانطور که مشاهده گردید موقعیّت ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک کشمیر و خلأ قدرت و نظام سیاسى، نقش اساسى را در بروز و تداوم بحران منطقه دارد. تداوم بحران نیز عواقب نامطلوبى را در پى دارد. نتیجه محلى بحران مزبور تداوم و تشدید توسعه نیافتگى اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى منطقه کشمیر است که دودش به چشم مردم مسلمان و محروم کشمیر مى‏رود. از سوى دیگر صداى اعتراض مردم کشمیر نسبت به وضعیّت موجود نیز با خشونت و سرکوب از ناحیه قدرت حاکم بر منطقه همراه است و آرمان سیاسى مردم کشمیر نه تنها بى‏پاسخ باقى مى‏ماند بلکه در حذف آن از زندگى سیاسى مردم تلاش مى‏شود و مردم محروم کشمیر بخاطر منافع همسایگان خود بویژه از ناحیه جنوب رنج زیادى را تحمل مى‏نمایند و دولت هند بخاطر اهداف غیر منطقى و فاقد توجیه جغرافیائى سعى بر تداوم و توسعه مظالم خود و سرکوب آرمان سیاسى مردم کشمیر دارد.

بعضى از مقامات هندى بجاى تجدید نظر در سیاست نادرست دولت هند نسبت به بحران کشمیر، تقلاّى مردم کشمیر در تعقیب آرمان سیاسى خود که کاملاً بر منطق ژئوپلیتیک استوار است را به کشورها و دولتهاى دیگرى نظیر پاکستان و ایران منتسب مى‏دانند در صورتى که خود مى‏دانند که نه این ادّعا پایه و اساسى دارد، و نه تداوم حضور آنها در منطقه کشمیر.

البته یک نکته در اینجا قابل توجّه است و آن اینکه مردم کشمیر از رنج دولت هند ممکن است به سایر همسایگان خود بویژه پاکستان پناه ببرند و این حقّ طبیعى آنهاست، زیرا چاره‏اى ندارد. اساساً یک ملّت تحت فشار آنهم از سوى قدرتى که با وى تجانس ندارد، خود بخود پناهگاهى را جستجو مى‏کند و چنانچه با همسایگان دیگر خود تجانس داشته باشد بطور طبیعى به سوى آن کشیده مى‏شود و این امر واکنش طبیعى آنست و تقصیرى متوجه وى نیست بلکه تقصیر به عهده قدرت مسلّط مزاحم مى‏باشد. در مورد مردم کشمیر نیز چنین واقعیتى وجود دارد.

از یک سو با فشار قدرت حاکمى که با وى تجانس فرهنگى ندارد یعنى دولت هند، روبروست و از سوى دیگر با همسایه‏اى که با وى تجانس فرهنگى دارد یعنى پاکستان مواجه مى‏باشد. بنابراین گرایش به سوى پاکستان بعنوان ناحیه جغرافیائى متجانس با آنها واکنش و حقّ طبیعى آنهاست واسکالى بر آنها وارد نیست و کشور پاکستان نیز با توجّه به سنخیّت فرهنگى و جغرافیائى با منطقه کشمیر نمى‏تواند به تمنّاى کمک آنها پاسخ ندهد. بویژه اینکه دو متغیّر دیگر نیز چنین واکنشى از سوى پاکستان را توصیه و تشدید مى‏نماید. یکى متغیّر تمنّاى ملّى پاکستان و درخواست پاکستانیها و احساس همدردى آنها با مردم مظلوم کشمیر که منبعث از همان تجانس یاد شده مى‏باشد، دیگرى متغیّر نارضایتى پاکستان از حضور هندوستان بعنوان رقیب منطقه‏اى آن در منطقه کشمیر و احساس تهدیذدى که علیه امنیّت ملّى خود مى‏نماید.

بنابراین اگر پاکستان با مردم آواره و ستمدیده کشمیر با روى گشاده برخورد نماید دقیقاً وظیفه انسانى خود را انجام داده است و این اقدام مغایرت ژئوپلیتیکى نیز ندارد. بلکه بر عکس حضور هندوستان که خود باعث پیدایش این وضعیّت مى‏شود توجیه ژئوپلیتیکى ندارد و از سوى دیگر به حادتر شدن بحران نیز کمک مى‏کند.

من تصوّر نمى‏کنم مقامات هندى و صاحبنظران این امور ندانند که منشاء تداوم و تشدید بحران، حضور هندوستان در منطقه کشمیر است. همچنین یقیناً مى‏دانند که استمرار بلند مدّت حاکمیّت آنها بر کشمیر و منطقه و مردمى که فاقد تجانس فرهنگى و جغرافیائى لازم با آنهاست به هیچ وجه امکان پذیذیر نیست مگر اینکه به نابودى مردم کشمیر بیانجامد که این امر نیز غیر ممکن است.

تداوم بحران کشمیر براى مردم و کشور هندوستان نیز به مصلحت نیست زیرا تحمل ضررى است که نهایتاً فاقد سود و منفعت است و از این بابت بر اقتصاد ملّى هند لطمه وارد مى‏نماید. زیرا حضور سیصد هزار نظامى هند در منطقه همراه با اعمال و رفتارهاى خشونت آمیز با مردم کشمیر، هم هزینه‏هاى اقتصادى زیادى را بهمراه دارد و هم از نظر سیاسى بر حیثیّت ملّى و اعتبار بین‏المللى هندوستان لطمه وارد مى‏سازد. بنابراین خروج هند از کشمیر به نفع خود آن کشور مى‏باشد.

تداوم بحران کشمیر نتایج منفى منطقه‏اى نیز دارد. بدین معنى که تغییر وضعیّت آن بر روابط دو کشور پاکستان و هند و حتّى چین تأثیر گذاشته و آنرا تحت‏الشعاع قرار مى‏دهد و خطر درگیرى نظامى را بین آنها امکان پذیر مى‏نماید. نظیر تجارب سالهاى ۱۹۴۷ و ۱۹۶۵ و ۱۹۷۱م که درگیرى نظامى بین آنها را باعث گردید. چنین برخوردهایى مى‏تواند امنیّت منطقه پُرجمعیت جنوب و جنوب غرب آسیا را به خطر اندازد. از سوئى دیگر جنگ جز در به درى و ضرر اقتصادى و تخریب تأسیسات و نهادهاى تولید و کشتار مردم چیزى را بهمراه ندارد. بروز پدیده جنگ در جنوب آسیا که یکى از مناطق مهم فقیر جهان است و حجم فقرا در آن بالاست، مى‏تواند باعث تشدید فقر و عقب ماندگى اقتصادى و اجتماعى شده و نتایج زیانبارى را از این حیث در کلّ جهان از خود بجا گذارد. جنگ بین دو کشور هند و پاکستان قوه اقتصادى آنها را کاهش مى‏دهد و گرسنگى و مرگ و میر و بیمارى را بهمراه دارد. آنهم براى دو کشورى که در مرحله جوانى و آغازین فرآیند توسعه اقتصادى – اجتماعى و تکنولوژیکى قرار دارند و بصورت بالقوه و بالفعل در زُمره قدرتهاى درجه ۱ و ۲ جهانى محسوب مى‏شود و جنگ مى‏تواند فرآیند توسعه را دهها سال به عقب اندازد.

همچنین تداوم بحران کشمیر مى‏تواند خطرات جهانى را بهمراه داشته باشد و امنیّت و صلح جهانى را تهدید کند زیرا همانطور که قبلاً ذکر شد؛ یکى از ویژگیهاى بحران کشمیر اینست که همسایگان و رقباى پیرامون آن جزو قدرتهاى درجه ۱ و ۲ جهانى محسوب شده و همگى مسلّح به سلاح اتمى هستند. چین و هند و پاکستان، هر سه داراى امکانات و قابلیّتهاى اتمى هستند و آنچه که باعث تکامل توان تسلیحات اتمى آنها شده و مى‏شود وجود بحران کشمیر و رقابت‏هاى منطقه‏اى مى‏باشد. هند و پاکستان که بیشتر در معرض درگیرى مستقیم نظامى قرار دارند دچار خطر مقابله اتمى هستند و اگر درگیرى اتمى انجام پذیرد که در شرایط اوج گیرى جنگ هیچ تضمینى براى ممانعت از آن وجود ندارد، یقیناً باعث گسترده شده ابعاد آن شد و در مرحله اوّل بر امنیّت جنوب و جنوب غرب آسیا و در مرتبه بعد بر امنیّت کلّ آسیا و جهان اثر گذاشته و صلح و امنیّت بین‏المللى را به خطر مى‏اندازد.

نکته قابل توجه اینکه مجهّز بودن یکطرف درگیرى به سلاح اتمى، طرف دیگر را خود بخود وادار به تجهیز شدن به چنین سلاحى مى‏کند و مجهّز بودن هندوستان به سلاح اتمى، پاکستان را نیز وادار به دستیابى به امکانات هسته‏اى و سلاح اتمى مى‏نماید. بنابراین، وجود اسلحه اتمى در دست هند و تداوم و تکامل فعالیّتهاى اتمى آن، توجیهى قوى براى تداوم فعالیّتهاى پاکستان براى دستیابى به توانائیهاى هسته‏اى و اتمى ارائه مى‏دهد. و اساساً پاکستان چاره‏اى جز این ندارد که این فعالیتها را ادامه دهد. زیرا ضرورت حفظ امنیّت ملّى و تمامیّت ارضى آن اقتضا مى‏کند که خود را در مقابل رقیب مجهّز به سلاح اتمى، تجهیز نماید. بنابراین توصیه به پاکستان و اجبار آن براى دست برداشتن از فعالیّتهاى اتمى‏اش مستلزم خلع سلاح اتمى هند و سایرین و ممانعت از تداوم آن مى‏باشد.

اینک با توجه به مباحث مطرح شده در زمینه نتایج منفى تداوم بحران کشمیر از حیث محلى و تأثیر آن بر فقر و محرومیّت مردم آن سامان و تداوم عقب افتادگى اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى و نیز آثار منفى بحران بر امنیّت منطقه‏اى و صلح جهانى لازمست هر چه زودتر بحران کشمیر خاتمه یابد.

به نظر نگارنده تنها راه حلّ بُحران مزبور، استقلال سیاسى منطقه کشمیر و استقرار نظام سیاسى مستقل در آن مى‏باشد که ویژگیهاى آن با توجه به خصیه‏هاى فرهنگى و محیطى منطقه کشیمر و با مراجعه به آراء عمومى مشخص خواهد شد. تحقّق این امر در گروه اقدام مشترک منطقه‏اى و بین‏المللى است یعنى اینکه تفاهم منطقه‏اى همسایگان کشمیر و شناسائى استقلال سیاسى آن از یک طرف و اقدام جدّى سازمان ملل متّحد براى تحقّق این امر و پیگیرى فرآیند استقرار و تثبیت نظام سیاسى متّکى به آراء عمومى از طرف دیگر، لازمه تحقّق این راه حل است. در هر صورت نقش سازمان ملل متحد و جامعه جهانى و کشورهاى اسلامى در این امر بسیار تعیین کننده است و کوتاهى و بى‏توجّهى آن مى‏تواند به تداوم رنج جانکاه مردم مظلوم کشمیر از یک سو و تهدید امنیّت و صلح جهانى ازسوى دیگر کمک نماید.

تحقّق این راه حل مى‏تواند در سایه یک تفاهم منطقه‏اى به پدیده رقابت بر سر مسئله کشمیر از سوى همسایگان و تلقّى‏هاى گوناگون از حضور دیگرى در آن نسبت به امنیّت ملّى خود پایان دهد و صلح و امنیّت را براى قاره آسیا بویژه جنوب و جنوب غرب آن همراه داشته باشد و مردم کشیمر نیز روى آسایش و تعیین سرنوشت توسّط خود را مشاهده نمایند.

بدیهى است براى شروع بکار و اقدامات اولیّه، عقب نشینى نیروها از منطقه کشمیر، امرى ضرورى است. سپس براى ادامه کار حضور رسمى سازمان ملل متّحد و سازمان کنفرانس اسلامى و احیاناً نمایندگان کشورهاى همسایه منطقه کشمیر را طلب مى‏نماید.

نکته قابل توجه اینکه نظام سیاسى جدید به عنوان یکى از شرایط کاهش تنش بین همسایگان کشمیر مى‏بایست در روابط خارجى خود تعادل و توازن لازم را با همسایگان رعایت نماید تا در طرز تلقّى آنها در رابطه با احساس تهدید نسبت به امنیّت ملّى خود تغییرى ایجاد نگردد. تحقّق این راه حل به نفع مردم کشمیر و هم به نفع کشورهاى هند و پاکستان و چین و سایر همسایگان و هم به نفع امنیّت و صلح منطقه‏اى و جهانى است.

 

 

 

30دسامبر/16

نگاهى به بحران کشمیر قسمت چهارم

دکتر محمدرضا حافظ نیا

 

 

مدل ژئوپلتیکى کنش متقابل همسایگان کشمیر:

همانطور که متذکر شدیم همسایگان کشمیر را قدرتهاى جهانى و منطقه‏اى تشکیل مى‏دهد که به علّت فقدان قدرت و نظام سیاسى مستقل در کشمیر نسبت به یکدیگر کنش متقابل دارند و وضعیت هر یک نسبت به دیگرى بر رفتار او درباره کشمیر و همگرائى و واگرائى منطقه‏اى تأثیر مى‏گذارد. وضعیت همسایگان کشمیر و نگرش آنها نسبت به آن، مدل ژئوپلیتیکى خاصّى را باعث شده است که بعد از فروپاشى شوروى سابق دچار تحوّل گردیده است.

قبل از فروپاشى شوروى خصیصه اصلى مدل را تقابل مجاورین و توافق مقابلین تشکیل مى‏داد و از قبل این خصیصه نوعى توازن منطقه‏اى بوجود مى‏آمد. قبل از فروپاشى شوروى سابق اطراف کشمیر را چهار قدرت فرا گرفته بود که هر یک از آنها با دو قدرت مجاور خود در حال تقابل و تضاد بودند یعنى چین با هند و شوروى – شوروى با چین و پاکستان – پاکستان با شوروى و هند – هندوستان با پاکستان و چین در حالت رقابت و تنازع قرار داشتند ولى بصورت ضربدرى و یک در میان قدرتهاى مزبور با یکدیگر تفاهم و توافق داشته و نوعى همگرائى منطقه‏اى را باعث شده بودند، یعنى چین و پاکستان با همدیگر و شوروى با هندوستان با یکدیگر تفاهم و توافق داشتند. به عبارتى در این مدل ژئوپلیتیکى واگرائى قدرتهاى همسایه و مجاور هم با همگرائى قدرتهاى روبروى یکدیگر با هم ترکیب شده بود.

 

مدل ژئوپلتیکى کنش متقابل قبل از فروپاشى شوروى

واگرائى ( تقابل )-

همگرائى ( تفاهم )-

 

بعد از فروپاشى شوروى در واقع یکى از قدرتهاى چهارگانه از صحنه رقابت خارج شد و به جاى آن دو قدرت سیاسى محلى (افغانستان و تاجیکستان) ظاهر شدند که نه تنها به فکر اهداف خاصّى در منطقه کشمیر نیستند بلکه خود درگیر مسائل داخلى بوده و علاوه بر آن قدرت بازیگرى و تعقیب هدف را در منطقه کشمیر و در صحنه رقابت رُقبا ندارند. بنابراین در مدل ژئوپلیتیکى جدید بعد از فروپاشى شوروى تنها سه قدرت بازیگر باقى مانده‏اند و ضلع شمالى منطقه کشمیر دچار خلأ قدرت شده و بازیگرى آن در منطقه و تهدیدات ناشى از آن براى قدرتهاى غرب و شرق منطقه کشمیر از بین رفته است و به عبارتى توازن قدرت در مدل بهم خورده است زیرا همگرائى قدرتهاى غرب و شرق کشمیر (پاکستان و چین) کماکان پا برجا باقیمانده و همگرائى قدرتهاى شمال و جنوب آن (شوروى و هند) دچار گسیختگى شده است. از طرفى تهدید مشترک علیه چین و پاکستان یعنى شوروى نیز از بین رفته است. بنابراین در مدل جدید همگرائى شرق و غرب (چین و پاکستان) از برترى ژئوپلیتیکى بسیار خوبى بر خوردار شده است و هندوستان در موقعیّت نامناسب‏ترى نسبت به مدل قبلى قرار گرفته است و از ناحیه شمال احساس تهدید بیشترى را مى‏نماید و بهمین دلیل در عرصه سیاست خارجى متوجّه همگرائى با رُقبا و رفقاى برون منطقه‏اى چین و پاکستان شده و در صحنه سیاست داخلى حضور خود را در منطقه کشمیر تشدید نموده و خشونت خود را علیه مردم مظلوم کشمیر افزایش داده است. همگرائى هند با آمریکا (تا حد مانور مشترک نظامى) به عنوان رقیب چین و حتّى پاکستان و نیز گرایش به نزدیکى آن با جمهورى اسلامى ایران به عنوان کشورى که با پاکستان و چین روابط حسنه و دیرینه دارد را مى‏توان در چارچوب تحوّل در مدل ژئوپلیتیکى مزبور تحلیل نمود.

 

مدل ژئوپلیتیکى کنش متقابل بعد از فروپاشى شوروى

واگرائى (تقابل)

همگرائى (تفاهم)

 

مقایسه علائق هندو پاکستان نسبت به منطقه کشمیر:

همانطور که قبلاً بیان گردید هند و پاکستان دیدگاههاى ژئوپلیتیکى و به تبع علائق خاص خود را نسبت به منطقه کشمیر دارند و هر یک از آنها براى خود در این منطقه اهدافى را تعقیب نموده و مسائل آن را در سرنوست ملّى خود مؤثر مى‏دانند. در اینجا این سئوال مطرح است که هر چند هر دو کشور به دنبال اهداف خاص خود هستند ولى کدامیک از تحوّلات کشمیر بیشترین تأثیر را مى‏پذیرند که به دنبال آن ناگزیر از توجّه به مسائل منطقه کشمیر هستند. براى بررسى این مسئله نگاهى به دیدگاه این کشورها درباره کشمیر نسبت به خودشان ضرورى به نظر مى‏رسد. هر دو کشور پاکستان و هند به عنوان دو قدرت رقیب، منطقه مرتفع کشمیر را مسلّط بر پایتخت و شهرهاى مجاور آن مى‏دانند و از اینرو کنترل کشمیر از سوى رقیب یا قدرت ثالث به نظر آنان مى‏تواند منبع تهدیدى براى امنیّت ملّى آنها محسوب شود. هر چند هر دو کشور در این رابطه وضع مشابهى دارند ولى در شرایط مساوى پاکستان نسبت به هند به مراتب آسیب پذیرتراست. زیرا اوّلاً پایتخت پاکستان نسبت به هند خیلى به منطقه کشمیر نزدیک و آسیب پذیر است. ثانیاً شهرهاى بزرگ و منطقه مهم پنجاب و ثقل جمعیّتى و اقتصادى پاکستان در مجاورت کشمیر قرار دارد. در واقع شهرهاى اسلام آباد، لاهور، راولپندى، فیصل‏آباد، ساهیوال، سیالکوت، پیشاور، گجرات و غیره که جزو شهرهاى بزرگ پاکستان هستند از سوى قدرت رقیب حاکم بر منطقه کشمیر تهدید مى‏شوند. بنابراین در رابطه با عامل احساس تهدید از منطقه کشمیر، کشور پاکستان به مراتب نسبت به هندوستان آسیب پذیرتر بوده و امنیّت ملّى آن اقتضا مى‏کند که نسبت به مسائل کشمیر توجّه خاص معمول دارد.

وابستگى پاکستان به منطقه کشمیر از حیث منابع آب مورد نیاز کاملاً روشن است در صورتى که هند چنین وابستگى‏اى به آن ندارد. این منابع آب همانطور که قبلا بیان گردید تکیه‏گاه پاکستان است و حیات اقتصادى و زندگى حدود ۸۰ درصد از مردم پاکستان و شهرهاى بزرگ آن به این منابع وابسته است. بروز هرگونه حادثه‏اى که مانع از دسترسى به موقع و مطلوب به منابع آب شود مى‏تواند حوادث اجتماعى و اقتصادى و سیاسى را براى پاکستان بهمراه داشته باشد. از اینرو حفظ امنیت و سلامت منابع آب یاد شده براى پاکستان امرى ضرورى و حیاتى است و کنترل آن از سوى رقیب مى‏تواند نه تنها امنیّت ملّى و سلامت اقتصادى و اجتماعى را تهدید کند بلکه به عنوان اهرم فشارى مى‏تواند استقلال سیاسى پاکستان را به خطر اندازد و آن را در مقابل رقیب منعطف و سازگار نموده و مواضع منفعلانه‏اى را بر آن تحمیل نماید.

ساختمان توپوگرافیک منطقه کشمیر که از نوعى وحدت توپوگرافیک برخوردار است با جلگه پنجاب و سند تناسب یافته و نسبت به آنها جهت‏یابى شده است. ساختار شبکه آبها مبیّن چنین واقعیتى است و به همین خاطر دسترسى به منطقه کشمیر از نواحى پنجاب و پاکستان به مراتب آسان‏تر از مسیر شمالى هندوستان به کشمیر است و شبکه راهها بین پاکستان و کشمیر از شبکه راههاى بین هندوستان و کشمیر بیشتر است (بین پاکستان و کشمیر هفت شبکه راه و بین هند و کشمیر یک شبکه راه وجود دارد) زیرا وجود درّه‏ها و بستر رودخانه‏هاى پنجاب و سرشاخه‏هاى آن ارتباط جلگه پنجاب را با کشمیر راحت‏تر مى‏نماید و امکان ایجاد و توسعه محورهاى ارتباطى سهل‏ترى در امتداد درّه‏ها و جهت رشته کوهها را فراهم مى‏آورد. در صورتیکه از سمت هندوستان محورها باید عمود بر یرشته کوهها احداث شود و از گردنه‏ها و مسیرهاى صعب العبور بگذرد. به عبارت دیگر تناسب توپوگرافیک منطقه کشمیر با پاکستان به مراتب بیشتر از هندوستان است. از سوئى دیگر این واقعیّت در شرایطى که قدرت رقیب پاکستان (مثلاً هند) یا هر قدرت دیگرى بر منطقه کشمیر مسلّط شود امنیّت ملّى پاکستان را تهدید خواهد نمود زیرا جهت‏یابى محورهاى ارتباطى و مسیر درّه‏ها و بستر رودخانه‏ها و جهت کوهها به سمت پاکستان، دستیابى قدرت تهدید کننده به مناطق و مکانهاى حساس پاکستان در منطقه پنجاب را ساده‏تر مى‏نماید.

همچنین پاکستان با منطقه کشمیر داراى مناسبات تاریخى بوده و از تجانس فرهنگى، دینى و اجتماعى با آن برخوردار است در صورتى که هندوستان فاقد چنین تجانسى است. وجود حدود ۸۰ درصد جمعیّت مسلمان در کشمیر همراه با روابط اجتماعى و فضائى با پاکستان و منطقه پنجاب، واقعیّتى است که نمى‏شود از آن چشم‏پوشى نمود و تمنّاى ملّى پاکستان، نظام سیاسى حاکم بر آن را وادار مى‏نماید که نسبت به مسئله کشمیر بى‏تفاوت نباشد و از حقوق مردم مسلمان آن دفاع نماید. خیزش عمومى و صداى اعتراض مردم مسلمان پاکستان در شهرهاى مختلف آن در سال جارى منعکس کننده این تمناى ملى مى باشد.

در تحلیل نهائى از مقایسه علائق دو کشور هند و پاکستان این نتیجه حاصل مى‏شود که هندوستان جز در رابطه با مسئله رفع تهدید امنیّت ملّى مفروض خود نمى‏تواند مدّعى منابع خاصّى در منطقه کشمیر بشود. الا اینکه بخواهد با حضور و کنترل اجبارى منطقه از آن به عنوان اهرم فشارى علیه پاکستان استفاده نموده و سیاست آن کشور را منعطف کرده و تحت‏الشعاع خود قرار دهد. در صورتى که کشور پاکستان براى حفظ امنیّت ملّى خود که به مراتب نسبت به هندوستان براى آن ضرورى‏تر است به جلوگیرى از شکل‏گیرى منبع تهدید کننده در منطقه کشمیر نیاز ژئواستراتژیک دارد و علاقه بر آن ضرورت حفظ استفلال سیاسى و تأمین سلامت جریان آب و توجّه به مردم هم‏دین و هم‏کیش منطقه و پاسخگوئى به تمنّاى ملّى، پاکستان را ناچار به توجّه نسبت به تحوّلات کشمیر نموده و آن را در این رابطه محق مى‏نماید. زیرا نسبت به هندوستان به مراتب از منطقه کشمیر آسیب پذیر است.

 

30دسامبر/16

نگاهى به بحران کشمیر قسمت پنجم

دکتر محمدرضا حافظ نیا

 

مردم منطقه کشمیر که تاریخ پُر فراز و نشیبى را پشت سر گذاشته‏اند

چاره چیست ؟

همانطور که مشاهده گردید موقعیّت ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک کشمیر و خلأ قدرت و نظام سیاسى، نقش اساسى را در بروز و تداوم بحران منطقه دارد. تداوم بحران نیز عواقب نامطلوبى را در پى دارد. نتیجه محلى بحران مزبور تداوم و تشدید توسعه نیافتگى اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى منطقه کشمیر است که دودش به چشم مردم مسلمان و محروم کشمیر مى‏رود. از سوى دیگر صداى اعتراض مردم کشمیر نسبت به وضعیّت موجود نیز با خشونت و سرکوب از ناحیه قدرت حاکم بر منطقه همراه است و آرمان سیاسى مردم کشمیر نه تنها بى‏پاسخ باقى مى‏ماند بلکه در حذف آن از زندگى سیاسى مردم تلاش مى‏شود و مردم محروم کشمیر بخاطر منافع همسایگان خود بویژه از ناحیه جنوب رنج زیادى را تحمل مى‏نمایند و دولت هند بخاطر اهداف غیر منطقى و فاقد توجیه جغرافیائى سعى بر تداوم و توسعه مظالم خود و سرکوب آرمان سیاسى مردم کشمیر دارد.

بعضى از مقامات هندى بجاى تجدید نظر در سیاست نادرست دولت هند نسبت به بحران کشمیر، تقلاّى مردم کشمیر در تعقیب آرمان سیاسى خود که کاملاً بر منطق ژئوپلیتیک استوار است را به کشورها و دولتهاى دیگرى نظیر پاکستان و ایران منتسب مى‏دانند در صورتى که خود مى‏دانند که نه این ادّعا پایه و اساسى دارد، و نه تداوم حضور آنها در منطقه کشمیر.

البته یک نکته در اینجا قابل توجّه است و آن اینکه مردم کشمیر از رنج دولت هند ممکن است به سایر همسایگان خود بویژه پاکستان پناه ببرند و این حقّ طبیعى آنهاست، زیرا چاره‏اى ندارد. اساساً یک ملّت تحت فشار آنهم از سوى قدرتى که با وى تجانس ندارد، خود بخود پناهگاهى را جستجو مى‏کند و چنانچه با همسایگان دیگر خود تجانس داشته باشد بطور طبیعى به سوى آن کشیده مى‏شود و این امر واکنش طبیعى آنست و تقصیرى متوجه وى نیست بلکه تقصیر به عهده قدرت مسلّط مزاحم مى‏باشد. در مورد مردم کشمیر نیز چنین واقعیتى وجود دارد.

از یک سو با فشار قدرت حاکمى که با وى تجانس فرهنگى ندارد یعنى دولت هند، روبروست و از سوى دیگر با همسایه‏اى که با وى تجانس فرهنگى دارد یعنى پاکستان مواجه مى‏باشد. بنابراین گرایش به سوى پاکستان بعنوان ناحیه جغرافیائى متجانس با آنها واکنش و حقّ طبیعى آنهاست واسکالى بر آنها وارد نیست و کشور پاکستان نیز با توجّه به سنخیّت فرهنگى و جغرافیائى با منطقه کشمیر نمى‏تواند به تمنّاى کمک آنها پاسخ ندهد. بویژه اینکه دو متغیّر دیگر نیز چنین واکنشى از سوى پاکستان را توصیه و تشدید مى‏نماید. یکى متغیّر تمنّاى ملّى پاکستان و درخواست پاکستانیها و احساس همدردى آنها با مردم مظلوم کشمیر که منبعث از همان تجانس یاد شده مى‏باشد، دیگرى متغیّر نارضایتى پاکستان از حضور هندوستان بعنوان رقیب منطقه‏اى آن در منطقه کشمیر و احساس تهدیذدى که علیه امنیّت ملّى خود مى‏نماید.

بنابراین اگر پاکستان با مردم آواره و ستمدیده کشمیر با روى گشاده برخورد نماید دقیقاً وظیفه انسانى خود را انجام داده است و این اقدام مغایرت ژئوپلیتیکى نیز ندارد. بلکه بر عکس حضور هندوستان که خود باعث پیدایش این وضعیّت مى‏شود توجیه ژئوپلیتیکى ندارد و از سوى دیگر به حادتر شدن بحران نیز کمک مى‏کند.

من تصوّر نمى‏کنم مقامات هندى و صاحبنظران این امور ندانند که منشاء تداوم و تشدید بحران، حضور هندوستان در منطقه کشمیر است. همچنین یقیناً مى‏دانند که استمرار بلند مدّت حاکمیّت آنها بر کشمیر و منطقه و مردمى که فاقد تجانس فرهنگى و جغرافیائى لازم با آنهاست به هیچ وجه امکان پذیذیر نیست مگر اینکه به نابودى مردم کشمیر بیانجامد که این امر نیز غیر ممکن است.

تداوم بحران کشمیر براى مردم و کشور هندوستان نیز به مصلحت نیست زیرا تحمل ضررى است که نهایتاً فاقد سود و منفعت است و از این بابت بر اقتصاد ملّى هند لطمه وارد مى‏نماید. زیرا حضور سیصد هزار نظامى هند در منطقه همراه با اعمال و رفتارهاى خشونت آمیز با مردم کشمیر، هم هزینه‏هاى اقتصادى زیادى را بهمراه دارد و هم از نظر سیاسى بر حیثیّت ملّى و اعتبار بین‏المللى هندوستان لطمه وارد مى‏سازد. بنابراین خروج هند از کشمیر به نفع خود آن کشور مى‏باشد.

تداوم بحران کشمیر نتایج منفى منطقه‏اى نیز دارد. بدین معنى که تغییر وضعیّت آن بر روابط دو کشور پاکستان و هند و حتّى چین تأثیر گذاشته و آنرا تحت‏الشعاع قرار مى‏دهد و خطر درگیرى نظامى را بین آنها امکان پذیر مى‏نماید. نظیر تجارب سالهاى ۱۹۴۷ و ۱۹۶۵ و ۱۹۷۱م که درگیرى نظامى بین آنها را باعث گردید. چنین برخوردهایى مى‏تواند امنیّت منطقه پُرجمعیت جنوب و جنوب غرب آسیا را به خطر اندازد. از سوئى دیگر جنگ جز در به درى و ضرر اقتصادى و تخریب تأسیسات و نهادهاى تولید و کشتار مردم چیزى را بهمراه ندارد. بروز پدیده جنگ در جنوب آسیا که یکى از مناطق مهم فقیر جهان است و حجم فقرا در آن بالاست، مى‏تواند باعث تشدید فقر و عقب ماندگى اقتصادى و اجتماعى شده و نتایج زیانبارى را از این حیث در کلّ جهان از خود بجا گذارد. جنگ بین دو کشور هند و پاکستان قوه اقتصادى آنها را کاهش مى‏دهد و گرسنگى و مرگ و میر و بیمارى را بهمراه دارد. آنهم براى دو کشورى که در مرحله جوانى و آغازین فرآیند توسعه اقتصادى – اجتماعى و تکنولوژیکى قرار دارند و بصورت بالقوه و بالفعل در زُمره قدرتهاى درجه ۱ و ۲ جهانى محسوب مى‏شود و جنگ مى‏تواند فرآیند توسعه را دهها سال به عقب اندازد.

همچنین تداوم بحران کشمیر مى‏تواند خطرات جهانى را بهمراه داشته باشد و امنیّت و صلح جهانى را تهدید کند زیرا همانطور که قبلاً ذکر شد؛ یکى از ویژگیهاى بحران کشمیر اینست که همسایگان و رقباى پیرامون آن جزو قدرتهاى درجه ۱ و ۲ جهانى محسوب شده و همگى مسلّح به سلاح اتمى هستند. چین و هند و پاکستان، هر سه داراى امکانات و قابلیّتهاى اتمى هستند و آنچه که باعث تکامل توان تسلیحات اتمى آنها شده و مى‏شود وجود بحران کشمیر و رقابت‏هاى منطقه‏اى مى‏باشد. هند و پاکستان که بیشتر در معرض درگیرى مستقیم نظامى قرار دارند دچار خطر مقابله اتمى هستند و اگر درگیرى اتمى انجام پذیرد که در شرایط اوج گیرى جنگ هیچ تضمینى براى ممانعت از آن وجود ندارد، یقیناً باعث گسترده شده ابعاد آن شد و در مرحله اوّل بر امنیّت جنوب و جنوب غرب آسیا و در مرتبه بعد بر امنیّت کلّ آسیا و جهان اثر گذاشته و صلح و امنیّت بین‏المللى را به خطر مى‏اندازد.

نکته قابل توجه اینکه مجهّز بودن یکطرف درگیرى به سلاح اتمى، طرف دیگر را خود بخود وادار به تجهیز شدن به چنین سلاحى مى‏کند و مجهّز بودن هندوستان به سلاح اتمى، پاکستان را نیز وادار به دستیابى به امکانات هسته‏اى و سلاح اتمى مى‏نماید. بنابراین، وجود اسلحه اتمى در دست هند و تداوم و تکامل فعالیّتهاى اتمى آن، توجیهى قوى براى تداوم فعالیّتهاى پاکستان براى دستیابى به توانائیهاى هسته‏اى و اتمى ارائه مى‏دهد. و اساساً پاکستان چاره‏اى جز این ندارد که این فعالیتها را ادامه دهد. زیرا ضرورت حفظ امنیّت ملّى و تمامیّت ارضى آن اقتضا مى‏کند که خود را در مقابل رقیب مجهّز به سلاح اتمى، تجهیز نماید. بنابراین توصیه به پاکستان و اجبار آن براى دست برداشتن از فعالیّتهاى اتمى‏اش مستلزم خلع سلاح اتمى هند و سایرین و ممانعت از تداوم آن مى‏باشد.

اینک با توجه به مباحث مطرح شده در زمینه نتایج منفى تداوم بحران کشمیر از حیث محلى و تأثیر آن بر فقر و محرومیّت مردم آن سامان و تداوم عقب افتادگى اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى و نیز آثار منفى بحران بر امنیّت منطقه‏اى و صلح جهانى لازمست هر چه زودتر بحران کشمیر خاتمه یابد.

به نظر نگارنده تنها راه حلّ بُحران مزبور، استقلال سیاسى منطقه کشمیر و استقرار نظام سیاسى مستقل در آن مى‏باشد که ویژگیهاى آن با توجه به خصیه‏هاى فرهنگى و محیطى منطقه کشیمر و با مراجعه به آراء عمومى مشخص خواهد شد. تحقّق این امر در گروه اقدام مشترک منطقه‏اى و بین‏المللى است یعنى اینکه تفاهم منطقه‏اى همسایگان کشمیر و شناسائى استقلال سیاسى آن از یک طرف و اقدام جدّى سازمان ملل متّحد براى تحقّق این امر و پیگیرى فرآیند استقرار و تثبیت نظام سیاسى متّکى به آراء عمومى از طرف دیگر، لازمه تحقّق این راه حل است. در هر صورت نقش سازمان ملل متحد و جامعه جهانى و کشورهاى اسلامى در این امر بسیار تعیین کننده است و کوتاهى و بى‏توجّهى آن مى‏تواند به تداوم رنج جانکاه مردم مظلوم کشمیر از یک سو و تهدید امنیّت و صلح جهانى ازسوى دیگر کمک نماید.

تحقّق این راه حل مى‏تواند در سایه یک تفاهم منطقه‏اى به پدیده رقابت بر سر مسئله کشمیر از سوى همسایگان و تلقّى‏هاى گوناگون از حضور دیگرى در آن نسبت به امنیّت ملّى خود پایان دهد و صلح و امنیّت را براى قاره آسیا بویژه جنوب و جنوب غرب آن همراه داشته باشد و مردم کشیمر نیز روى آسایش و تعیین سرنوشت توسّط خود را مشاهده نمایند.

بدیهى است براى شروع بکار و اقدامات اولیّه، عقب نشینى نیروها از منطقه کشمیر، امرى ضرورى است. سپس براى ادامه کار حضور رسمى سازمان ملل متّحد و سازمان کنفرانس اسلامى و احیاناً نمایندگان کشورهاى همسایه منطقه کشمیر را طلب مى‏نماید.

نکته قابل توجه اینکه نظام سیاسى جدید به عنوان یکى از شرایط کاهش تنش بین همسایگان کشمیر مى‏بایست در روابط خارجى خود تعادل و توازن لازم را با همسایگان رعایت نماید تا در طرز تلقّى آنها در رابطه با احساس تهدید نسبت به امنیّت ملّى خود تغییرى ایجاد نگردد. تحقّق این راه حل به نفع مردم کشمیر و هم به نفع کشورهاى هند و پاکستان و چین و سایر همسایگان و هم به نفع امنیّت و صلح منطقه‏اى و جهانى است.

 

19دسامبر/16

اخبار حوزه

انتصابات ائمه جمعه

طی یک ماه گذشته در تاریخ ۱۵/۱۱/۶۰ تا تاریخ ۱۵/۱۲/۶۰   از سوی امام خمینی توسط دفتر معظم له انتصابات ذیل جهت اقامه نماز جمعه انجام گردیده است و ظرف این مدت ۱۰ شهر و بخش دیگر در کشور جمهوری اسلامی از برکت عظیم نماز جمعه و مراسم وحدت بخش آن بهره مند گردیدند.

حجه الاسلام سید عیسی حسینی                                 بوئین زهرا

ثقه الاسلام و المسلمین شیخ حسین شرعی            امام جمعه ذهدشت

ثقه الاسلام والمسلمنی شیخ حسین منتظری           امام جمعه بندردیر

ثقه الاسلام والمسلمین سیدحسن حسینی              بندر امام خمینی

حجه الاسلام آقا سید اسماعیل علوی                              امام جمعه چادگان

ثقه الاسلام و المسلین شیخ ابراهیم رحیمی              میمه و وزوان

حجه الاسلام حاج سید محمد باقر هاشمی                امام جمعه پیربکران

ثقه الاسلام والمسلمین حسین نوروزی                             حسن آباد خشاپویه

ثقه الاسلام شیخ احمد جنیدی                                               امام جمعه رودسر

حجه الاسلام شیخ حبیب الله محمدیان                             امام جمعه کاشمر

 

19دسامبر/16

اخلاق در اسلام

اختصاصی پاسدار اسلام

حضرت آیه الله مشکینی

قسمت هفتم

 

تواضع

در بحث گذشته ، بعد از اتمام برخی از امور، کلیات مربوط به علم اخلاق مطالبی درباره صفت کبر بیان شد و اکنون مناسب است صفتی که مقابل صفت کبر است و بنام تواضع نامیده میشود مورد بحث قرار گیرد.

تواضع واژهای است که از «وضع» مشتق شده است و وضع به معنی نهادن و تنزل دادن است وتواضع که باب تفاعل همین واژه است به معنی کوشیدن وسعی نمودن در این است که انسان خود را در برابر «الله» ودر برابر خلق پایین وناچیز حساب کرده، خودبینی وخود بزرگ بینی نداشته باشد.

انسان در طبیعت خود همواره خویشتن را از دیگران برتر و بالاتر می بیند واین از صفات سبعی انسان است که باید با سعی وکوشش این صفت پلید را زایل و به جای آن صفت زیبای تواضع را تحصیل نماید وپنین کاری در سایه عمل به آداب الهی و تخلق به اخلاق اسلامی انجام می گیرد چنانچه همه صفات روحی همینگونه است چرا که زایل کردن یک صفت از روح و سپس جایگزین نمودن صفت دیگری در آن نیاز به زحمات فراوان دارد واصولا معنی مجاهده همین است که انسان پلیدیها را از روان خود پاک وآنگاه آن را به زیبایی و جمال صفات خوب آرایش دهد.

بهر حال صفت تواضع و فروتنی در مقابل صفت کبر است وهمانگونه که در گذشته اشاره شد صفت کبر از صفات سبعی است و انسان متواضع توانسته است خود را از سبعیت و درندگی برهاند وخود را به صفت زیبای انسانی در آورد.

** اقسام تواضع

تواضع بر دو گونه است یکی تواضع و فروتنی در برابر «الله» وانبیاء ودیگری تواضع وفروتنی در برابر مردم وبندگان خدا همچنانکه در مورد تکبر نیز بهمین گونه تقسیم گردید.

* *تواضع در برابر خدا

تواضع در برابر الله یکی از مهمترین صفات انسان است وبر هر انسانی واجب است که در پیشگاه پروردگار خاضع و عقائد آسمانی واحکام الهی را پذیرا باشد.

تواضع در پیشگاه خداوند تعالی لازمه اش این است که احکام او را بپذیرد وبه دستورات او گردن نهد و کمال ووارستگی انسان در همین است واصولا هدف انبیاء عظام علیهم السلام و دعوت آنان در دو مطلب خلاصه میشود ، یکی تواضع و خضوع در پیشگاه «الله» ودیگری تکبر وطغیان در برابر طاغوتها ، بنابراین تواضع در برابر خداوند مهمترین صفت از اوصاف انسان و انگیزه دعوت وبعثت انبیاء (ع) است.

در روایت آمده است که خداوند تعالی به حضرت موسی خطاب فرمود که آیا میدانی چرا از میان همه مردم ترا برای وحی برگزیدم وبا سخن گفتن وترا به کوه طور دعوت نمودم وبوسیله تو تورات را بر مردم ارسال داشتم؟ عرضه داشت نه پروردگارا نمیدانم ، خداوند فرمود: این همه بدان جهت است که ترا از همه مردم در پیشگاه خود ودر برابر معبودیت خاضعتر یافتم ونتیجه این این تواضع این شد که ترا بر دیگران برتری بخشم.

نتیجه فروتنی بزرگی است، نتیجه تواضع در پیشگاه «الله» این است که خداوند انسان را در میان مردم وحتی فرشتگان عظمت میدهد، پس تواضع در پیشگاه خداوند از مهمترین صفات انسانی است.

* * تواضع در برابر مردم

قسم دوم، تواضع در برابر مردم است واین قسم نیز بسیار مطلوب است با دقت در آیات الهی وروایات وارده از اهل البیت علیهم السلام می یابیم که درباره این صفت تحریص و ترغیب فراوان شده است ودستور فرموده اند که این صفت را در خودمان ایجاد نمائیم وکوشش کنیم که به این کمال دست یابیم در آیه ۵۴ سوره مائده میفرماید:

یا ایها الذین امنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یاتی الله بقوم یحبهم و یحبونه اذله علی علی المؤمنین اعزه علی الکافرین

خداوند متعال خطاب به مسلمین زمان نزول قرآن می فرماید: ای مؤمنان اگر کسانی از شما از پذیرفتن دین ودعوت پیغمبر روی گردانید بزودی خداوند قومی را خواهد آورد که آنها خداوند را دوست میدارند و خداوند نیز آنان را دوست میدارد. آنان در مقابل مؤمنین متواضع ودر برابر کافران مقتدر وسرافراز  خواهند بود .

در روایت آمده است که هنگامی که این ایه نازل شد از پیامبر اسلام (ص) سوءال کردند این که خداوند خطاب به مسلمانان آن روزگار میفرماید اگر شما از دین روی گردان شوید خداوند قومی را با آن صفات مهم خواهد آورد، این قوم چه کسانی هستند که این گونه از آنان تجلیل میفرماید ، در آن حال جناب سلمان رضوان الله تعالی علیه در نزد پیامبر اسلام نشسته بود گویا حضرت دست مبارک خود را بر روی شانه سلمان میگذارد ومیفرماید که این ملت از قوم این آقا خواهند بود یعنی ایرانیها که خداوند از آنها در برابر مسلمانان آن روز تجلیل می کند ومیفرماید: آنها خدا را دوست میدارند وخدا آنها را دوست میدارد وآنها دارای این صفت برجسته خواهند بود که در برابر مؤمنین وهمکیشان خود متواضع خواهند بود.

خداوند این صفت را آنچنان می پسندد که در عصر نزول قرآن به مسلمانان آن زمان میفرماید اگر شما این گونه نباشید کسانی می آیند که متخلق به اخلاق الهی میشوند واین کمال روحی را خواهند داشت ودر برابر برادران دینی شان خاضع وفروتن ودر مقابل کفار متکبر و سرافراز خواهند بود، ودر جمله معروفی چنین آمده است که :

« التکبر مع المتکبر عباده»

تکبر- که از صفات زشت است در برابر طغیانگران ومتکبرین عبادت است همچنان که تواضع در برابر مؤمنان عبادت است بهر حال از آیه مذکور استفاده میشود که یکی از اوصاف کمال مؤمن تواضع است وانسان مسلمان نباید هیچگاه خود را در برابر برادران دینی خود بزرگتر وبرتر بپندارد.

انسان گر چه کاملا مؤمن وعابد باشد ، معلومات زیاد داشته باشد، اهل فضل و کمال باشد، دارای ریاست ومقام باشد و اگر چه همه این امور را داشته باشد هیچگاه نباید این امور موجب شده که خود را بزرگتر از دیگران ببیند گرچه آن دیگری از اقشار پائین مردم باشد، چرا که کوچکی وبزرگی به منصب و مقام ولباس وثروت وامثال آنها نیست وبسا میشود فردی که در دنیا اورا خیلی پست وبی ارزش به حساب می آورند در قیامت معلوم خواهد شد که چه مقامی در پیشگاه خداوند متعال داشته واز همه مقدم بوده است ،بنابر این انسان در هر مقامی که باشد باید توجه داشته باشد که مقام، ریاست، عالم بودن، روحانی بودن و… موجب خود فروشی وخود بزرگ دیدن نسبت به دیگران نشود که این ارزشها وانحرافات است و انسان نباید به آن آلوده شود.

قرآن کریم در سوره فرقان آیه ۶۳ میفرماید:

ߊ$t7Ïãur Ç`»uH÷q§۹$# šúïÏ%©!$# tbqà±ôJtƒ ’n?tã ÇÚö‘F{$# $ZRöqyd .

بندگان رحمن – آنان که شایستگی و صلاحیت نام عباد الرحمن ، بندگان خدای رحمن را دارند- کسانی هستند که  مشی آنان روی زمین به حالت تواضع باشد، نه فقط راه رفتن در کوچه و بازار و خیابان که مشی عملی و رفتار آنان با مردم و اقشار مختلف جامعه، از تواضع و فروتنی آنان حکایت میکند، بلکه کردار و رفتار و گفتار آنان نیز نشان میدهد که خودبینی، خود بزرگ بنیی، خود فروشی و تکبر درآنان وجود ندارد، و چنین کسانی عبادالرحمن هستند.

از حضرت امام حسن عسگری (ع) روایت شده است که فرمود: کسی که در برابر برادران دینی خود تواضع داشته باشد خداوند متعال او را جزء صدیقین قرار میدهد، صدیق کسی است که در روش فکری و اخلاقی و عملی درپیشگاه خداوند راستگو و درستکار باشد ومتواضع نزد خداوند در شمار صدیقین محسوب میشود واین نیز یکی دیگر از اثار بسیار خوب تواضع است.

*                                                                       *      *

در روایت آمده است که مردی با فرزندش مهمان حضرت امیرالمؤمنین (ع) شدند بعد از صرف غذا حضرت شخصا برخاست و به منظور شستن دستها طبق معمول زمان آفتابه و لگن را نزد یکی از دو مهمان یعنی شخصی که پدر بود آورد و خواست روی دست او آب بریزد تا دستش را بشوید مهمان خیلی شرمنده شد و از این که مولی علی (ع) که آقای دنیا و آخرت است آب روی دست او بریزد امتناع ورزید حضرت فرمود شما مهمان هستید و من باید خودم این خدمت را انجام دهم و سرانجام بعد از امتناع زیاد مهمان، حضرت آب ریختند و او دستش را شست و سپس در مورد فرزند او به محمد حنفیه دستور داد که آب روی دست او بریزد تا دستش را بشوید و دلیل این کار را هم بیان فرمودند که بخاطر فرق گذاردن بین پدر و فرزند و حفظ احترام پدر این گونه عمل کرده است، نه ان که نسبت به مهمان کوچکتر نمیخواسته همان خدمت را انجام دهد.

بهر حال روش حضرت امیر (ع) چنین بود و اینها نکاتی است که نشانگر روحیه تواضع در یک انسان بزرگاست و باید برای ما سرمشقی باشد که در برابر برادر دینی چنین روحیه ای را دارا باشیم لیکن این صفت گاهی با ریختن آب روی دست یک فرد و زمانی با برطرف نمودن نیاز مالی و یا حاجتهای دیگر از برادران دینی و برآوردن احتیاجات او ظاهر میشود و اگر میبینیم مثلا در ادارات از کاغذ بازی و بروکراسی شکایت میشود و در برخی ادارات به مراجعین اعتناء نمیشود عمدتا بخاطر همین است که صفت تواضع نیست و اگر این مسأله حل شود و رؤساء و کارمندان ادارات در برابر مراجعین احساس تواضع کنند این مشکل نیز حل خواهد شد، چرا که وقتی انسان برادر و خواهر دینی خود را بزرگ ببیند و خود را در مقابل آن کوچک و خدمتگزار ببیند قهرا خود را مکلف میداند که انجام وظیفه و خدمت نماید و نیاز آنان را برآورده کند واین صفتی است که بسیاری از گرفتاریها را از جامعه بر طرف مینماید.

ادامه دارد.

 

19دسامبر/16

از مارکسیسم لنینیسم تا استالینیسم

استاد جلال الدین فارسی

عضو ستاد انقلاب فرهنگی

آخرین قسمت

اشاره:

مارکسیسم دارای دو جزء است: ۱- نظریه ای دربارۀ طبیعت(ماتریالیسم دیالکتیک). ۲- فلسفۀ مادی تاریخ(ماتریالیسم تاریخی). از مجموع این دو جزء جهان بینی مارکسیستی بوجود می آید.

مارکس میگوید: یک نظریه در شرائط خاص معین بوجود می آید و وقتی شیوه تولید اقتصادی رشد کرد، جبرا روابط تولیدی جدیدی ایجاد می شود.

نیروی محرکه و تحول هر جامعه تضاد است ومهمترین عنصر در روابط تولید مالکیت وسائل تولید است.

تحول جامعه همیشه در اثر مبارزه طبقاتی است. و از پست به اعلا می باشد.

با کشف قانون حاکم بر تحولات جامعه و پدیده های آن…. حکومت سوسیالیستی جبرا برقرار خواهد شد.

دولت و سوسیالیسم

مارکس می گوید که در کمون اولیه چون طبقه ای حاکم نبوده و استثماری در کار نبوده است و مالکیت، مالکیت مشاعی و اشتراکی بوده است، بنابراین دولتی هم وجود نداشته است. «دولت» پدیدۀ جامعۀ سرمایه داری و برده داری و فئودالی است. بنابراین وقتی نظام کمونیستی هم روی کارآمد، کم کم دولت از بین می رود، چون طبقه ای وجود ندارد تا استثمار کند. بنابراین دولت باید از بین برود. اما دیدیم که زمان لنین به او گفتند که بگو دولت منحل شود! گفت: نه، این دولت لازم است! ، زیرا ضد انقلاب، بقایای سرمایه داران و فئودالها در درون اتحاد شوروی وجود دارند. این اقوام تحت تسلط تزارها شورش می کنند و علت آن یک تمایل ارتجاعی و نژادپرستانه و قوم گرایانه است و ما یک دستگاه انتظامی لازم داریم، اینها هنوز شعور طبقاتی ندارند و باید آنها را سرکوب کنیم، و از این حرفها….

باید گفت جناب آقای لنین، چرا حرف مارکس که می گفت بشر در طول تاریخ زیر سلطۀ طبقۀ حاکم و دولت بوده است و با وجود آمدن حکومت سوسیالیستی آزاد میشود، غلط شد و تو به آن عمل نکردی! می رسیم به دورۀ استالین، و بعد از آنکه دولت و دستگاه حکومت نه تنها منحل نشد، بلکه بدتر شد. خروشچف گفت: تحمیل ارادۀ یک بخش از جامعه بر بقیۀ مردم درست نیست. سرمایه داری طبقه کوچکی بود که از بین رفت و بقایای آن هم پیر شدند و مردند. بنابراین بجه های آنها و نسل تازه ای که بدنیا آمده اند از اول عمرشان از راه کار زندگی کرده اند. اینها دیگر استثمارگر نیستند. بنابراین اینها را هم بداخل حزب راه بدهیم که حزب مخصوص طبقۀ پرولتاریا و دهقانها نباشد. بلکه حزب عامۀ مردم روسیه باشد. این عمل را که کردند عده ای از تئوریسین های مارکسیست چین بفریاد آمدند که چه می کنید! اینها همان طبقۀ سرمایه دارند که وارد حزب میکنید!  ببینید این که مردم سرنوشت خودشان را بخواهند معین کنند و در حکومت وارد شوند که بمعنای انحلال دولت نیست، ولی سیر در همین جهت است. سر وصدای عده ای بلند می شود که این سیر بطرف ارتجاع است!

لنین در کتاب «دولت و انقلاب» می گوید:

اینکه مارکس گفته که دولت منحل می شود، علت آنست که او یک جامعۀ سرمایه داری مثل انگلیس و آلمان و فرانسۀ رشد کرده را گفته است، ولی اینک انقلاب سوسیالیستی در یک جامعۀ ما قبل سرمایه داری به پیروزی رسیده است!» ما هم در اینجا اشکال می کنیم که آقای مارکس میگفت قبل از جامعۀ سرمایه داری، انقلاب سوسیالیستی نمی شود! حالا چطور شد که شد!

پس این بهانه ای که لنین می آورد برای عدم انحلال دولت، خودیک بهانۀ ضد مارکسیستی است، و بهمین علت است که سران بین الملل کمونیسم همه برخلاف لنین نظر دادند و میگفتند: وقوع انقلاب سوسیالیستی در روسیه امکان ناپذیر است. اما لنین که می دانست تمام مطالب مارکسیستی دروغ است، با آلمان ساخت و کمکهای مالی گرفت و با سفارت آلمان هم رفت و آمد داشت، و با کمکهای پولی دولت مهاجم آلمان دار ودستۀ خود را توسعه داد و حکومت کرنسکی را سرنگون کرد.

در اینجا به لنینیستها باید گفت که طبقه ای که استثمارگر نیست نباید مؤسسه ای بنام دولت درست کند برای اعمال اراده اش به توده های مردم! باید دستگاه دولت ظرف یک یا دوسال از بین برود. در صورتی که می بینیم تمام مؤسسات انتظامی بکار خودشان ادامه می دهند. خود لنین یک سازمان اطلاعاتی مخوف تأسیس کرد دوران استالین هم چنین بود و هنوز هم هست.

دلیل دیگر اینها برای عدم انحلال دولت آنست که چون خطر تجاوز دولت های سرمایه داری بخاک این جامعه و دولت سوسیالیستی هست. بنابراین ما دولت را نگاه می داریم. ما می گوئیم دولت دو جنبه دارد: یک جنبه وجود او در برابر تحاوزات خارج از جامعۀ سوسیالیستی است که آن ارتش است. شما آنرا حفظ کنید. اما دستۀ دیگر برای داخل و حکومت یک طبقه است مثل دستگاههائی که در جامعۀ سرمایه داری و فئودالیزم بوده است، و این فعلا لازم نیست، زیرا «برژنف» که حالا دبیرکل حزب است در آن زمان ۱۷ ساله بوده و پیرمردها یا مرده اند، و یا در آسایشگاهها بستریند، و خطری برای شما ندارند. این همه دستگاههای عریض و طویل پلیسی و انتظامی و اطلاعاتی برای چیست؟

*** توسعه طلبی شوروی

اما مسئله اینها نیست، بلکه وقتی مراجعه می کنیم و می بینیم که شوروی با سلاحهای اتمی خودش می تواند ۱۰ مرتبه آمریکا را نابود کند، و از طرف دیگر در افغانستان علیه مسلمین، و در اتیوپی علیه آزادیخواهان ارتیره، و در جاهای دیگر می جنگد، می فهمیم که این دولت یک دولت توسعه طلب است، و دولتی بدتر از دولت های سرمایه داری است، و نه چنانکه مارکس و انگلیس پیش بینی می کردند «دولت انسانها»‍! آنها می گفتند وقتی کارگران انقلاب سوسیالیستی کردن بشر پس از دهها هزار سال برای اولین بار آزاد می شود واز ظلم و جور خبر و اثری نخواهد بود، و جنگ و توسعه طلبی از بین می رود‍! پس حقیقت اینست که دولت شوروی بفکر حفظ جامعه سوسیالیستی نیست، بلکه در پی کشورگشائی و توسعه طلبی است. اگر واقعا اینطور است، چرا شما حتی از تماس مردم شوروی با دیگران وحشت دارید؟

کسی رفته بود شوروی، وقتی برگشته بود تعریف می کرد که یک روز به اینها گفتم می خواهم یک چوپان را ببینم، گفتند: اشکالی ندارد. گفت: وقتی رفتیم یک جائی وارد یک خانه شدیم. ماموری که همراه من بود به ترکی به آن شخص صاحبخانه گفت: تو چوپان هستی! آن مامور نمی دانست که من هم ترکی بلدم. اینها حتی ابا دارند یک جریان واقعی را نشان یکنفر بدهند، زیرا می فهمند وضع زندگی چوپان در شوروی خوب نیست، و رسوا می شوند.

مسئله دیگر اسلحه فروشی اینهاست که مارکس و انگلس فکر می کردند پرولترها وقتی مصدرکار شدند، دیگر اسلحه فروشی نمی کنند! چینی ها که آدمهای اخلاقی هستند و هنوز ماتریالیست نشده اند حاضر نیستند اسلحه فروشی کنند، می گویند: اسلحه یا بحق بکار می رود که نباید فروخت و باید هدیه داد. بهمین جهت به فلسطینها هدیه می دهند، یا به ناحق است،که در آن صورت چرا ما بفروشیم اسلحه را بکسانی که آنرا بناحق بکار می برند»!

باید به اینها گفت که آقای شوروی، آقای فدائی خلق، آقای توده ای، شما که می گوئید در اثر حرکت زمان سوسیالیسم بوجود می آید، و در آن جامعه توسعه طلبی و اسلحه فروشی نیست، چطور شد که بعد از شصت سال که از انقلاب سوسیالیستی می گذرد، این توسعه طلبی شدت پیدا کرده است؟! در افغانستان چیست؟! در شاخ آفریقا همینطور، و در اتیوپی همین طور؟!

دلیل توسعه طلبی اینها آنست که با آمریکا ساخته اند و مصر و سوریه را در حدی نگاه داشته اند که همیشه اسرائیل بر آنها تفوق داشته باشد. براساس همین سازش بود که در سال ۱۹۴۸- یا ۴۷ در سازمان ملل متحد آمریکا و شوروی هر دو اسرائیل را بر سمیت شناختند و بر واقعه «دیریاسین» صحه گذاشتند، آواره شدن مسیحی و مسلمان فلسطینی را بر سمیت شناختند. این کاری که در این سالها سادات کرد همان چیزی است که شوروی سالها قبل کرده است و سالهاست که انجام میدهد واسناد آنرا مشاور ومنشی عبدالناصر منتشر کرده است. شورویها مجبور کردند اعراب را به پایان دادن جنگ با اسرائیل. بنابراین تمام اسلحه فروشی آنها روی پایۀ توسعه طلبی و زدوبندی است که با آمریکا دارند و بمنظور تقسیم جهان ابر قدرتها که آنها هم سهمی در آن دارند.

*                                                                       *      *

افکار و روابط تولید

در اینجا باز یک سؤال دیگر پیش می آید که یهودیانی که از شوروی مهاجرت می کنند، و بعضی از آنها مثلاسی ساله هستند، طبق گفته آقای مارکس که «روابط تولید در فرهنگ و افکار اثر می کند»، چرا اینها هنوز با پلیدترین افکار، یعنی افکار در صهیونیستی زندگی می کنند؟! و بعد هم که به اسرائیل می روند، اردوگاه فلسطینی را به موشک می بندند و زن و بچه آنان را نابود می کنند؟! چرا این افکار از بین نرفت؟!

مارکسیسم اصلا ارزش علمی ندارد و صحت ندارد و واقعیات با آن ناسازگار است و تکذیبش می کند.

اسلحه فروشها در روسیه چه می کنند؟ صهیونیستها در روسیه سوسیالیستی چکاره اند، و چرا از بین نرفته اند؟ مهاجمین به افغانستان آنجا چه میکنند؟ استالین که کانون صهیونیست، یعنی اسرائیل را بر سمیت شناخت در آنجا چه می کند؟ همین استالین چرا با هیتلر پیمان عدم تعرض بست، در حالیکه هیتلر اروپا را به خاک و خون کشید؟ آیا غیر از اینست که استالین و هیتلر هر دو یکی هستند؟ پس چطور یکی در جامعه سرمایه داری بوجود می آید و به حکومت می رسد، و دیگری در جامعه کمونیستی؟! بنابراین افکار و رفتار و روحیه و اخلاق تابع شرائط اقتصادی و تولیدی نیستند.

در دورۀ استالین صدها نفر را از رجال حزب گرفتند و در زندان نگه داشتند تا آنکه پوسیدند، و یا آنکه اعدام کردند بجرم جاسوس بودن. اینها چطور در دستگاه رهبری پیدا شدند، در حالی که تومی گوئی «پرولتر» فاسد نمی شود، پرولتر جاسوس بیگانه و عامل دولتهای سرمایه داری نمی شود! تمام این سئوالات بی جواب است. اگر هم جواب می دهند جوابی بی ربط و بی معناست. مثلا می گویند: استالین اشتباه کرد! سئوال را از اینها ادامه می دهیم به این صورت که چرا انحراف در سوسیالیسم پیدا شد؟ بعد می آید کتاب می نویسد و تحلیلی می کند که بله، خروشچف و دارو دسته اش با یک کودتا توانستند بر حزب و دولت مسلط شوند و جامعه را بطرف سرمایه داری پیش ببرند! دست از جنبشهای کارگری برداشت، با آمریکا ساخت،با همدستی آمریکا شروع به توسعه طلبی کرد، اراضی چین و ژاپن را گرفت، از ایران و ترکیه گرفت و پس نمی دهد، یعنی تمام کارهای یک دولت امپریالیست را انجام می دهد. بنابراین چندین سؤال پیش می آید: اگر می گوئید دولت شوروی بدست دارو دستۀ خروشچف تبدیل به یک دولت سرمایه داری و استعمارگر شد، می پرسیم: این سوسیال امپریالیسم چگونه درست شد؟ پس شما معتقدید که جامعه سوسیالیستی شوروی یک دوره بعقب برگشت، یعنی از سوسیالیسم رفت توی سرمایه داری! شما میگوئید: زیر بنا روابط تولید است و تمام پدیده های دیگر روبناست. حالا چطور شد که زیر بنا ثابت است و روبنا متحول شده است؟ شما می گوئید که لازمه تحول کیفی، سقوط یک طبقه از حکومت، و رسیدن یک طبقه دیگر به حکومت است. این نمی شود که طبقه پرولتر خواب بودند که خروشچف و دار و دسته اش کودتا کردند وبر حزب مسلط شدند؟ شما که معتقدید که عقربه تاریخ بر نمی گردد و بعقب نمی رود! در اینجا چطور برگشت؟ و یک دوران تاریخی هم برگشت؟ در این تحول خروشچفی کدام طبقه در مقابل کدام طبقه بود؟ طبقه اش را مشخص کنید! بعد چرا کل حزب او را پذیرفت؟ تو که می گوئی پرولتر کارگزارهای سیاسی را از بین خودش انتخاب می کند. بنابراین با این سئوالات مکرر و فراوان و اشکالهای زیاد نتیجه می گیریم که مارکسیسم اصلا ارزش علمی ندارد وصحت ندارد، و واقعیات با آن سازگار است و تکذیبش می کند.

 

19دسامبر/16

اقتصاد اسلامی

حضرت آیت الله حسین نوری

قمست نهم:

رئوس مباحث گذشته

تعریف علم اقتصاد- معنای لغوی و اصطلاحی- اقتصاد از علوم اجتماعی است- رابطه علم اقتصاد با علوم دیگر- طرح یک نقشه اقتصادی کامل- احتیاج به این طرح- مبارزه اسلام با اسراف- اسراف چیست- مرز و مراتب نیازمندیها- شناخت مرزها- اسراف در راههای خیر- تبذیر- اسراف و عواقب آن- پایه ها و اصول نظام اقتصادی اسلام- ۱- اصل مالکیت متنوع.۲- آزادی مساوی با خواسته فطری و پاسخ آنها از نظر ما.

آزادی اقتصادی در کادر ارزشهای اسلامی

از آنجا که دین حیات آفرین وسعادت بخش اسلام بر اساس فطرت و خلقت «انسان» پی ریزی شده و انسان دارای ابعاد و جنبه های گوناگون است این دین به همه جنبه های انسان توجه داشته سعادت او را در کلیه ابعادش تامین میکند و از طرفی چون جنبه های متعدد انسان با هم در ارتباط بوده ودر یکدیگر تاثیر متقابل و کامل دارند لذا سعادت انسان در یک جنبه و یک بعد هرگز نمیتواند از جبنه ها و ابعاد دیگر او جدا و مجزا باشد روی همین اصل است که این دین یک مکتب اقتصادی جداگانه و مستقلی بوجود نیاورده و ممکن نیست در این دین قوانین مربوط به نظام اقتصای از قوانینی که با عقائد و ایده ئولوژی و با سیاست و مبانی اجتماعی و یا معارف اخلاقی ارتباط دارد جدا و مستقل باشد و نیز روی همین جهت است که تفاوت میان آزادی ای که در مکتب کاپیتالیستی موجود است و در شماره قبل مورد بحث قرار گرفت- با آزادی ای که در نظام اقتصادی اسلام وجود دارد تفاوت از زمین تا آسمان است.

فکر کاپیتالیستی و فکر اسلامی

اقتصاددانان دنیای کاپیتالیستی بر اساس همین فکر کاپیتالیستی چنین تصور کردند که هر فردی در جامعه در جهت علمی و حرکت و در فعالیت های اقتصادی خود همیشه از مصلحت مادی خویش الهام می گیرد و بر اساس منفعت شخصی خود تلاش میکند و پس از تصور این موضوع و بر اساس این طرز تفکر به کشف قوانینی که بر چنین جامعه حکومت میکند پرداختند.

و روشن است که آن تصور و آن قوانین، با ساختمان روحی و فکری و معیارهای اخلاقی و عملی همان اروپائیها و همرنگهای آنها همآهنگ است- نه با همۀ نظامها و مکتب ها- ولی دین اسلام که در سایۀ معارف ایده ئولوژیکی ومبانی اخلاقی و سیاسی  اجتماعی مخصوصی طرز تفکر انسانها را عوض میکند و انگیزه ها و هدفهای آنها را تغییر میدهد و انسانها را در قالب خاصی میریزد و به او محتوای فکری و روحی خاصی میدهد مسلما نظام اقتصادی مخصوصی بوجود میآورد.

برپایه همین مطلب است که آزادی در نظام اقتصادی اسلام در کادر ارزشها و معیارای اسلامی باید محدود باشد.

«اسلام» در هر سه مرحله که قبلا گفته شد یعنی هم در مرحله تحصیل مال و ثروت و هم در مرحله استمناء و افزایش دادن به ثروتهای موجود و هم در مرحله مصرف کردن مال آزادی انسانها را محدود مینماید.

در این نظام شکوهمند که منابع ثروت از قبیل دریاها، دریاچه ها، رودخانه ها، کوهها، جنگلها، نی زارها، بیشه ها، معادن و اراضی موات بعنوان «انفال تحت، سیطره و تسلط حکومت اسلامی است و افراد جامعه بدون توجه به برنامه هائی که از طرف ولایت فقیه و حکومت اسلامی در مورد بهره برداری از این منابع خداد تنظیم میشود مستقیما نمیتوانند به بهره برداری و استفاده از این منابع بپردازند روشن است به محدودیتهای فراوانی که مانع استثمار و استعمار و تمرکز و تکاثر ثروت آنها است برخورد خواهند کرد.»

و همچنین نسبت به زمینهای ملی (زمینهائی که لشکر اسلام آنها را با قهر و غلبه از کفار گرفته اند.) نیز که در زیر سیطره حکومت اسلامی است همین جریان وجود خواهد داشت که در آینده با توفیق خداوند باید به شرح این موضوعات بپردازیم:

تحصیل ثروت از راههای نامشروع

عجالتا در این مورد برای نمونه توجه باین مطلب لازم است که یکی از فصلهای فقهی درکتب اسلامی، فصل «مکاسب محرمه است» که در این فصل کسب هائی که از دیدگاه اسلامی دارای مضرات فردی یا اجتماعی، جسمی یا روانی و فکری، اخلاقی یا اقتصادی است مورد بحث قرار گرفته که با توجه بهمین یک فصل تفاوت نظریه اسلام در زمینه اقتصاد با مکاتب اقتصادی دیگر روشن میگردد.

ما در اینجا این موضوع را در ضمن چند ماده توضیح میدهیم:

الف- اشیائی که ذاتا نجس می باشند مانند:

  • خون(از جانورانی که دارای خون جهنده میباشند.
  • نطفه
  • اجزاء میته، آن اجزائی که دارای حیات بوده واز میته ای که دارای خون جهنده است میباشند.
  • سگ
  • خوک
  • انواع مشروبات الکلی و هر چیزی که مست کننده است.
  • ادرار حیوانی که حرام گوشت است
  • مدفوع انسان و هر حیوان حرام گوشت که دارای خون جهنده باشد.

خرید و فروش کلیه این اشیاء هشت گانه در صورتی که دارای منفعت حلال و قابل اهمیت در زندگی انسان نباشد جائز نیست

ب- خرید و فروش اشیاء متنجسی که قابل پاک شدن نیستند در صورتی که استفاده از آنها موقوف بر تطهیر آنها باشد جائز نیست.

ج- اشیائی که از لحاظ شکل و کیفیت ساخت، طوری است که فقط در کارهای حرام بکار گرفته میشود و از این قبیل است این چند موضوع:

۱- بت ها

۲- صلیب ها

  • آلات و ادوات لهو.
  • آلات غناء
  • آلات قمار
  • ظروف طلا
  • ظروف نقره
  • مجسمه جانداران

ساختن این قبیل اشیاء حرام و غیر مشروع است و اجرت و پولی که در برابر ساختن آنها گرفته میشود نیز حرام و جز موضوع اخیر خرید و فروش آنها نیز غیر مشروع وحرام است اما نسبت به خرید و فروش مجسمه جانداران برخی از فقهای اسلام قائل به جواز میباشند.

د- چیزهائی که خریدار و فروشنده بقصد اینکه آنرا در راه کار حرام بکار گرفته شود خرید و فروش کنند واز این کار نمونه است مثلا:

  • انگور: را باین قصد مورد خرید و فروش قرار بدهند که از آن مشروبات الکلی بسازند یا بکسی بفروشد باین شرط که از آن مشروبات الکی بسازد یا بکسی بفروشد که میداند او از این انگور مشروب الکلی خواهد ساخت.
  • کنیز آوازه خوان را بقصد آواز غنا خرید و فروش کنند.
  • چوبی را باین قصد یا باین شرط میفروشد که خریدار آنرا در راه ساختن بت یا صلیب یا ساختن آلات لهو یا آلات غنا یا آلات قمار مورد استفاده قرار دهد
  • اجاره دادن وسائط نقلیه بقصد اینکه آنرا در راه حمل و نقل مشروبات الکلی یا آلات لهو یا آلات غنا یا ادوات قمار یا بت ها مثلا مورد استفاده قرار بگیرد یا اجاره دادن مکانی بقصد اینکه در آنجا فحشاء صورت بگیرد یا بداند که نتیجه این اجاره چنین خواهد شد

ه- فروختن هر نوع کالا- اعم از سلاح و نفت و غیر آن- به کسانی که در برابر اسلام ومسلمین جبهه گیری می کنند ودشمنان اسلام و مسلمین محسوب میگردند و چون این معامله در این زمینه کمک به آنها و موجب تقویت آنها است و تقویت و کمک آنها، بلکه ارتباط با آنها خطر بزرگی برای استقلال و حیثیت مسلمانان است ویا وسیله تقویت کفر و وسیله سلطه استعماری و غلبه و تفوق باطل برحق است حرام و غیر مشرع است.

و- چیزهائی که دارای منافع مهمی در زندگی انساها نیست بطوریکه آنها و دادن پول در برابر آنها کار عقلائی محسوب نمی گردد مانند خرید و فروش مار، عقرب، فیل، بوزینه، خرس و برخی از حشرات و امثال اینها(مگر در مواردیکه فائده مهم و عقلائی در بین باشد) و همچنین است چیزهائی که مظهر تجمل و اسراف محسوب می کردند مانند بلبل و قناری و امثال اینها نه مثل زنبور عسل و کرم ابریشم و زالو.

ز- کارهائی که ذاتا حرام است که تحصیل مال و ثروت نیز بوسیله آنها غیر مشورع و حرام است در این زمینه این اعمال را میتوان ذکر کرد:

  • تدلیس ماشطه(زینت کردن زن بقصد فریب دادن)
  • مجسمه ساختن.
  • ایجاد و تقویت هر چیزی که موجب گمراهی فریب دادن و فریب خوردن مردم یا منصرف ساختن آنها از توجه به حقایق و واقعیات خلقت و زندگی و حتی بازداشتن مردم از راه حق هر چند بوسیله ساختن مسجدی مانند مسجد ضرار باشد.

بنابراین نوشتن مقاله یا کتاب گمراه کننده وطبع آنها یا حتی مطالعه آنها برای کسیکه تحت تأثیر قرار میگیرد یا تأسیس مدرسه و مقبره باین منظور یا تأسیس مراکز خبری یا نشر اخبار غرض آلود که به منظور تحریف حقایق و فریب مردم صورت می گیرد حرام و هر نوع معامله روی آنها حرام و باطل است.

  • ایجاد چیزی که موجب برانگیختن شهوت ها در راه حرام و سوق انگیزه های شهوانی به راههای نامشروع و باطل و فساد انگیز.
  • غناء یعنی آهنگهای شهوت انگیز مخصوص.
  • گرفتن و دادن رشوه و واسطه گری ما بین دهنده وگیرنده.
  • جادو کردن
  • شعبده بازی
  • غش و تقلب
  • قمار
  • کهانت(از آینده و امور پنهان با عمل و وسائل مخصوص خبر دادن)
  • ظلم
  • کمک به ظلم و ظالم کردن
  • از طرف ظالمین پستی وسمتی را قبول کردن(مگر اینکه بمنظور خدمت بمردم و نجات آنها صورت بگیرد)
  • ربا
  • احتکار
  • هجو کردن افراد مؤمن و مسلمان

ادامه دارد.

 

19دسامبر/16

امام خمینی ثابت و استوار از آغاز تا کنون

آن آقایانیکه میگویند باید خفه شد و دم در نیاورد آیا در این مورد هم میگویند باید خفه شد؟، در اینجا هم ساکت باشیم و دم در نیاوریم؟ ما را بفروشند وما ساکت باشیم؟ استقلال ما را بفروشند و ما ساکت باشیم؟ والله گنهکار است کسی که داد نزند، والله مرتکب کبیره است کسی که فریاد نکند.

ای سران اسلام بداد اسلام برسید.

ای علمای نجف بداد اسلام برسید.

ای علمای قم بداد اسلام برسید ، رفت اسلام ای ملل اسلام ، ای سران ملل اسلام، ای رؤسای جمهور ملل اسلامی، ای سلاطین ملل اسلامی، بداد ما برسید.

ای شاه ایران بداد خود ت برس.

[از سخنان امام در مورد کاپیتولاسیون ۴/۸/۴۳]

در حدیث شریف رسول اکرم (ص) هست که اگر مسلمی فریاد بزند«یا للمسلمین» و اجابت نکنند از او، مسلم نیستند آنها ، و من از اینجا فریاد میکنم : «یا للمسلمین»، ای مسلمانان جهان، ای دولتهای مدعی اسلام، ای ملتهای مسلمان جهان: بداد اسلام، بداد مظلومینی که در فشار قدرتهای بزرگ هستند برسید، بداد این بچه های کوچکی که مادرها و پدرهای خودشان را از دست داده‌اند برسید، بداد این کشورهایی که مورد هجوم ابر قدرتها واقع شده‌اند برسید، بداد خودتان برسید، بداد ملتهای خودتان برسید…. اسلام را در یابید، ای مسلمانهای جهان.

[ از سخنان امام در دیدار با مهمانان خارجی. ۲۱/ ۱۱ /۶۰ ]

* * *

اینها (رژیم سابق) این را میخواهند تا اسرائیل با خیال راحت هر کاری را انجام دهد، تا آمریکا با دل راحت هر چه میخواهد بکند.

امروز تمام گرفتاری ما از آمریکاست، تمام گرفتاری ما از اسرائیل است، اسرائیل هم از آمریکاست، این وکلا هم از آمریکا هستند، این وزرا هم از آمریکا هستند، همه دست نشانده آمریکا هستند، اگر نیستند چرا در مقابل آن نمی ایستند داد بزنند؟                           [۴/ ۸/ ۴۳]

* * *

* چه شده است مسلمین را، و چه شده است سران مسلمین را که همه حیثیت وآبروی خودشان را نثار آمریکا کرده اند. چه شده است اینها را که خزائن بزرگ اسلامی را که مال ملتهای پابرهنه ضعیف است به آمریکا تقدیم میکنند، و آمریکا در مقایل این تقدیم از اسرائیل طرفداری میکند و میگوید که اسرائیل را ما به اینها نمی فروشیم ( ۲۱/ ۱۱/ ۶۰ )

* * *

ای ملتهای مسلم، ای ملتهای مظلوم همه کشورهای اسلامی، ای ملتهای عزیز که در تحت سلطه اشخاصی واقع شدید که ذخائر شما را به مجانی تقدیم آمریکا میکنند، و شما خودتان با زحمت و ذلت زندگی میکنید، بیدار شوید، برخیزید از جا، ای مستضعفین جهان ، برخیزید ودر مقابل ابر قدرتها بایستید، که اگر ایستادید اینها هیچ کاری نمیتوانند بکنند.  ( ۲۱/ ۱۱/ ۶۰ )

* * *

ما چون ملت ضعیفی هستیم و دولار نداریم باید زیر چکمه آمریکا برویم؟، آمریکا از انگلیس بدتر، انگلیس از آمریکا بدتر، شوروی از هر دو بدتر، همه از هم بدتر، همه از هم پلیدتر.          ( ۴/ ۸/ ۴۳ ).

* * *

* خدای تبارک و تعالی برای هیچ یک از کفار بر مسلمین قرار نداده است و نباید مسلمین این سلطه کفار را قبول کنند.                                                                                                                                                                                 (۲۱/ ۱۱/۶۰)

 

19دسامبر/16

انتخابات از نظر اسلام و قانون اساسی

نوشته: حجه الاسلام یحیی سلطانی

یکی از مطالب مورد بحث در مسئله حکومت اینست که بهترین و عادلانه ترین سیستم حکومت چیست، دنیای امروز به این نتیجه رسیده است که از طبیعی ترین و بهترین شیوه های حکومت، حکومت دموکراسی و حکومت مردم بر مردم است در حکومت دموکراسی معمولا قوانین توسط نمایندگان ملت تصویر میگردد و اجرای آن نیز بدست رئیس یا رؤساء منتخب مردم سپرده میشود.

صرف نظر از مسئله خداپرستی و عبودیت، طبیعی تر و عادلانه تر بودن حکومت مردم بر مردم کاملا صحیح و با منطق عقل سازگار است زیرا هر انسان مختار و در انتخاب روش زندگی آزاد است و سرنوشت او طبعا باید بدست خود او تعیین گردد. و حکومت برای ادامه زندگی در اجتماع یک ضرورت اجتناب ناپذیر است و جامعه نمیتواند بدون یک حکومت صالح در آسایش زندگی کند، بنابراین بحکم آزادی و تساوی حق زندگی همه انسانها باید بتوانند در مورد ایجاد قانون و تشکیل حکومت تصمیم بگیرند و در وضع قوانین و اداره امور ممکلت که به سرنوشت زندگی آنها مربوط میشود دخالت داشته باشند و چون ممکن نیست که همه آنها مستقیما در امور یاد شده دخالت نمایند طبیعی ترین راه این ست که با رأی آزاد خود نمایندگانی انتخاب کنند تا با شور و تبادل نظر قوانین حکومت را وضع نمایند و نیز با رأی آزاد فردی را انتخاب کنند که بعنوان رئیس حکومت قوانین را بمورد اجرا درآورد. صرف نظر از قوانین آسمانی بطور کلی برای تشکیل حکومت دو را بیشتر وجود ندارد، راه اول: اینکه بطور استبدادی افراد مخصوصی حکومت نمایند و برای مردم تصمیم بگیرند، که در این صورت معمولا زورمندان حاکم وظیفه ضعیف محکوم آنها خواهند بود. راه دوم: اینکه حکومت بدست خود مردم تشکیل شود و خود آنها مسئولین حکومت را انتخاب نمایند تا همه افراد در سرنوشت خویش سهیم باشند. واین راه همانطوریکه یادآور شدیم طبیعی تر و عادلانه تر است ولی با توجه بتعالیم انبیاء وشرایع آسمانی، راه دیگری نیز وجود دارد و آن اینست که قوانین و مقررات بوسیله خداوند وضع شود و بتوسط وحی بمردم ابلاغ گردد و برای اجراء آن نماینده ای از طرف خداوند بعنوان ولی امر و امام امت منصوب و معرفی شود تا او با شور و تبادل نظر با صاحب نظران، امور امت را اداره نماید و یا با پیروی از الهام ربانی تصمیم بگیرد.

کدام عادلانه تر است؟

اکنون این سؤال پیش میآید که از این سه راه کدام منطقی تر و کدام نوع حکومت عادلانه تر است؟ در جواب این سئوال باید دانست که از نظر منطق عقل، آن حکومت صد در صد عادلانه خواهد بود که دارای بهترین و دقیقترین قانون باشد و شایسته ترین فرد برای اجراء آن انتخاب شده باشد. هر عاقلی بخوبی می پذیرد و باور دارد که اگر مسئولین حکومت درستکارترین و لایقترین افراد باشند و بهترین و دقیقترین قانون، حاکم باشد آن حکومت عادلانه ترین و صالحترین حکومت خواهد بود.

فن قانونگذاری و رعایت جمیع جوانب امور در تشریع قوانین یکی از کارهای حساس و دقیق است. و قوانینی که بدست افراد بشر وضع میشود کثیرا ناقص و نارسا است. اگر بخواهد قانون،صحیح و کامل تنظیم شود، دو شرط کلی و اساسی باید در قانونگذار موجود باشد: شرط اول اینکه بتمام نیازمندیهای فرد و اجتماع واقف و از استعدادهای نهفته آنها مطلع باشد. شرط دوم اینکه در قانونگذاری اعمال غرض نکند فقط در اندیشه رشد جامعه و گسترش عدالت باشد بموجب این دو شرط اساسی شرائطی را که برای یک قانونگذارکامل گفته اند باین شرح است:

  • قانونگذار باید یک انسان شناس کامل باشد، و بهمه عواطف و امیال و غرائز انسانها آشنا باشد.
  • تمام تأثیراتی را که افراد در زندگی اجتماعی روی یکدیگر میگذارند را بداند.
  • از تمام استعدادهای فرد و اجتماع باخبر باشد و راه رشد دادن استعدادها را بداند.
  • حوادثی را که ممکن است در آینده دور یا نزدیک برای اجتماع پیش آید بتواند پیش بینی کند تا در رابطه با آن حوادث برنامه ریزی نماید.
  • از کلیه اصولی که اجتماع را بسوی تکامل میبرد و ازکلیه چیزهائیکه مانع تکامل آنها میگردد باخبر باشد.
  • از گناه و لغزش و اشتباه بکلی دور باشد.
  • محور افکار او هنگام قانونگذاری منافع شخصی خود یا هوادارانش نباشد. این شرط در صورتی دقیق و کامل رعایت میشود که خود قانونگذار در جامعه ذی نفع نباشد.

و کسیکه همه شرائط یاد شده بطور کامل و در حد اعلا در او جمع است فقط خداوند تبارک و تعالی است.

با توجه بمطالب یاد شده اگر قوانین بوسیله خداوند تشریع گردد از هر جهت عادلانه و طبعا حقوق همه افراد رعایت شده است. و چون خداوند لایقترین و شایسته ترین فرد را برای اجراء آن قانون بهتر میشناسد، زیرا او است که خالق همه انسانها و از باطن همه آنها آگاه است. اگر مجری قانون را نیز خود او معین کند طبعا فرد شایسته ای منصوب میشود و حکومت تکمیل میگردد.

گمان نمیرود که فرد عاقلی خدا را شناخته باشد و در عین حال معتقد باشد که اگر قوانین توسط خدای متعال تشریع شود و برای اجراء آن فردی از طرف ذات اقدس او تعیین گردد نقصی در آن حکومت و تشکیلات آن وجود داشته باشد.

شعیه معتقد است که کلیه اصول و فروع قوانین اسلام بوسیله شارع مقدس یعنی خداوند تبارک و تعالی تشریع و بوسیله پیغمبر اسلام حضرت محمد (ص) به مردم ابلاغ شده است و رسول اکرم در زمان حیات خود شخصا عهده دار امر حکومت بوده و پس از خود برای اداره حکومت بهترین وشایسته ترین افراد را بدستور خداوند بمردم معرفی فرموده است.

اکنون که زمان غیبت امام معصوم است و پس از انقلاب اسلامی ایران، حکومت جمهوری اسلامی بوجود آمده و توسط خبرگان قانون اساسی تدوین شده است این سؤال پیش میآید که قانون اساسی مسائل حکومت را بنام جمهوری اسلامی چگونه بیان می کند و برای تنظیم قوانین و ایجاد تشکیلات حکومت چه راهی را انتخاب کرده است:

قانون اساسی در اصل دوم با صراحت میگوید:(جمهوری اسلامی نظامی است برپایه ایمان بخدای یکتا و اختصاص حاکمیت و تشریع به او و لزوم تسلیم در برابر امر او) با توجه باین اصل و اصول دیگر حکومت جمهوری اسلامی ایران تقریبا از همان نوع سوم خواهد بود. آری قوانین اسلام بوسیله خداوند تشریع شده و بتوسط کتاب و سنت در اختیار مردم قرار دارد، و طبق اصل چهارم قانون اساسی«کلیه قوانین و مقررات مدنی، جزائی، مالی، اقتصادی، اداری، فرهنگی، نظامی، سیاسی و غیر اینها باید بر اساس موازین اسلامی باشد» و کار نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی قانونگذاری بمعنای تأسیس قانون نیست، بلکه کار آنها شناخت و تدوین قوانین اسلامی بصورت زنده و شناخت زمنیه های اجرائی برای پیاده کردن آن است. و ببیان دیگر کار نمایندگان، شناخت فروع از اصول و تطبیق کلیات بر مصادیق، و آماده نمودن طرحهای اجرائی میباشد، بنابراین مسئله تشریع قوانین در جمهوری اسلامی مشکله ای نیست و مجلس شورای اسلامی را صحیح بشناسد و آن را بر حسب نیاز زمان و موقعیت های مختلف تنظیم نماید، وبدست قوای مجریه بسپارد. مسئله مهم و قابل بحث موضوع انتخاب افراد صالح جهت قبول مسئولیت ها در راه شناخت و اجراء دقیق قوانین است.

همانطوری که یادآور شدیم حکومت کامل و عادلانه آنست که دارای بهترین قانون باشد و برای اجراء آن شایسته ترین فرد انتخاب شده باشد. قوانین اسلام بوسیله خداوند تشریع شده و بهترین قانون است و طبعا جهات لازمه در آن رعایت شده تا حافظ حقوق همه افراد باشد ولی در قانون اساسی جمهوری اسلامی انتخاب مسئولین اداره امور کشور بر عهده ملت گذارده شده و باید با رأی آزاد آنها صورت بگیرد در اصل ششم قانون اساسی میگوید:

(در جمهوری اسلامی ایران امور کشور باید با اتکاء آراء عمومی اراده شود)

اگر چه قبلا تذکر دادیم که اگر مسئول حکومت شخصا از طرف خداوند به مردم معرفی شود قطعا شایسته ترین فرد انتخاب میشود. ولی واضح است که این امر در زمان غیبت امام(ع) ممکن نیست و قهرا خود ملت باید تصمیم بگیرد. ولی نباید از نظر دور داشت که وظیفه ملت انتخاب اصلح است و باید در انتخابات موازینی را که در اسلام برای انتخاب اصلح معین شده رعایت نمایند، تا شایسته ترین فرد برای اجراء عادلانه ترین قانون انتخاب شود. زیرا اگر افرادی نالایق و ناشایسته در رأس امور باشند هر قدر قانون عادلانه و دقیق باشد اجراء صحیح آن با مشکلات روبرو میشود و گسترش عدالت، مشکل و یا غیر ممکن میگردد. اگر در انتخابات همه موازین و معیارهای شرعی رعایت شود نتیجه انتخابات ملت همان انتخاب اصلح است که اگر انتصاب از طرف معصوم هم باشد نتیجه همان است.

این نوشته برای برادران و خواهران یک راهنمای فشرده است که تا حدودی امت را بموازین اسلامی در مورد انتخابات آشنا میسازد. امید است دانشمندان و صاحبان قلم با ارشاد و راهنمائیهای خود امت اسلامی را بدستورات مذهبی در همه زمینه ها مخصوصا در اینگونه موضوعات حیاتی آشنا نمایند.

انتخابات در قانون اساسی:

جهت کامل بودن بحث لازم است انتخاباتی را که در قانون اساسی بر عهده ملت گذارده شده یادآور شویم و هر یک از آنها را بتفصیل مورد بحث قرار دهیم:

انتخاباتی که بر عهده ملت گذارده شده یکی انتخاب رهبر فقیه است که در اصل پنجم و یکصد و هفتم قانون اساسی ذکر شده و دوم انتخاب رئیس جمهوری است که در اصل یکصد و چهارده و یکصد و پانزده آمده ودیگر انتخاب وکلای مجلس است که در اصل شصت و دوم نوشته شده و چهارم انتخاب اعضاء شوروی ها است که در اصل ششم بآن اشاره شده، انتخاب دیگری هم در قانون اساسی ذکر شده که باید توسط قضات کشور انجام شود و آن انتخاب سه قاضی مجتهد عادل جهت عضویت در شورای عالی قضائی است که در اصل یکصد و پنجاه و هشتم بآن تصریح شده است. و اینک بتفصیل بحث در مورد امور یاد شده میپردازیم.

الف: انتخاب رهبر فقیه:

در اصل پنجم قانون اساسی میگوید:

«در زمان غیبت حضرت ولی عصر(عج)در جمهوری اسلامی ایران، ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و باتقوی آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است که اکثریت مردم او را به رهبری شناخته و پذیرفته باشند.»

و در اصل یکصد و هفتم میگوید:

«در غیر این صورت (یعنی در صورتی که هیچیک از فقهاء واجد اکثریت نباشند)خبرگان منتخب مردم درباره همه کسانی که صلاحیت مرجعیت و رهبری دارند بررسی و مشورت میکنند، هرگاه یک مرجع را دارای برجستگی خاصی برای رهبری بیابند او را بعنوان رهبر بمردم معرفی مینمایند و گر نه سه یا پنج مرجع واجد شرائط رهبری را بعنوان اعضاء شورای رهبری تعیین و بمردم معرفی میکنند»

در این دو اصل تصریح شده که ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه یا فقهاء واجد شرائط است مشروط به اینکه اکثریت ملت پذیرفته باشند، و یا بوسیله خبرگان منتخب مردم تعیین شده باشند، بنابراین در اینجا سه بحث خواهیم داشت بحث اول اینکه فقیه کیست و شرائط فقیه رهبر چیست؟ بحث دوم اینکه ملت از چه راهی باید فقیه رهبر را بشناسد؟ بحث سوم اینکه خبرگان چه کسانی هستند و ملت چگونه بایدآنها را انتخاب نمایند؟

توضیح بحث اول: در اینجا لازم است مختصری باصل ولایت در شیعه اشاره کنیم و سپس بشرح مقصود بپردازیم.

ولایت مهمترین پایه دین است:

درکتابهای شیعه این حدیث شریف مکرر نقل شده که ائمه معصومین فرموده اند: اسلام بر پنج پایه استوار است- نماز و زکوه و حج و روزه ماه رمضان و دیگر ولایت، بنا بر مستقادار مجموع از احادیث وارده ولایت همان امامت و رهبری امت است که از پایه های دین اسلام شمرده شده و بلکه از تعدادی احادیث استفاده میشود که ولایت مهمترین پایه و اساس دین است و در زمان ائمه معصومین علیهم السلام ولایت مخصوص آنها بوده و آنها شایسته ترین فرد برای آن مقام بوده و آنها شایسته ترین فرد برای آن مقام بوده اند.

ابوحمزه ثمالی در ضمن حدیثی از حضرت باقر(ع) نقل کرده که آن حضرت فرمود:

ولایت(که از پایه های دین شمرده شده) برای ما اهلبیت است. و درضمن حدیثی که مفضل بن عمر از امام صادق(ع) نقل نموده ولایت را به علی(ع) و ائمه معصومین از فرزندان آن حضرت اختصاص میدهد.

چرا ولایت و امامت مخصوص اهلبیت است؟

ولی امر در اسلام کسی است که قرآن مجید اطاعت او را بر همه افراد واجب دانسته و آنرا در ردیف اطاعت از خدا و رسول قرار داده است.

(قرآن مجید سوره نساء آیه ۵۹)

بنابراین زمام امور همیشه در دست امام و رهبر است و هرکس امام و امت باشد و اداره امور باو واگذار شده باشد، باید به بهترین وجه بتواند امت را اداره کند، و آنها را بسوی رشد و کمال بر طبق موازین قانون الهی رهبری نماید، و از اینجهت در درجه اول لازم است از همه افراد بیشتر  بهتر به متن قانون الهی آگاه و از آن مطلع باشد، و بتواند با بصیرت کامل مردم را رهبری کند. از رسول خدا(ص) نقل شده که فرمود: هرکس بدون داشتن علم به عمل بپردازد افاسد او بیشتر از اصلاح او است (و بجای اینکه جامعه را رو به رشد و صلاح ببرد آنها را به احطاط و تباهی میکشاند) و از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود: کسیکه بدون بصیرت و بینش صحیح عمل کند مانند کسی است که در بیراهه سیر مینماید، هر قدر سیر او سریعتر باشد از مقصد دورتر میشود.

(جامع احادیث. باب علم)

و جای تردید نیست که هر کسی از خصوصیات قوانین آگاه تر باشد بهتر میتواند رهبری کند. در نهج البلاغه از علی(ع) نقل شده که آن حضرت فرمود: «سزاوارترین مردم بامر امامت کسی است که بر اداره امور تواناتر و بدستورات خدا داناتر باشد.»

(اِنّ اَحَقَّ النّاسِ بِهذا الاَمرِ اَقواهُم عَلَیهِ وَ اَعلَمُهُم بِاَمرِاللهِ فِیهِ). بر حسب اعتقاد شیعه و اقرار بسیاری از دانشمندان عامه، ائمه معصومین از اهلبیت رسول خدا(ص) دانشمندترین مردم و آگاه ترین همه بقوانین اسلام، و صالحترین افراد بوده اند، و از این جهت لایقترین فرد برای مقام امامت و رهبری بودند. و این یک اصل صحیح عقلائی است و هر عاقلی میپذیرد که سزاوارترین فرد برای مقام رهبری در هر مکتب، آگاه ترین مردم بقوانین آن مکتب و صالحترین آنها است. و بهمین دلیل بنا بر مبنای بسیاری از فقهاء شیعه و صریح قانون اساسی، ولایت امر و امامت امت در زمان غیبت امام معصوم بر عهده فقیه واجد شرائط است زیرا فقیه از افراد دیگر بقوانین اسلام آشناتر و بر دستورات خداوند آگاه تر است. ادامه دارد.

 

19دسامبر/16

انقلاب و رهبر از دیدگاه دیگران [۳]

«امام خمینی تنها متعلق به شما نیست، بلکه مستضعفین جنوب آفریقا نیز با شنیدن نام امام قلبهایشان بلرزه می افتد. دنیا بداند که امام خمینی امید مستضعفین جهان است».

(عبدالله ویدات رهبر جوانان مسلمان شاخه آفریقای جنوبی، کیهان ۲۰/۸/۶۰

*                                                                       *      *

«بقاء و دوام و پیروزی کامل انقلاب اسلامی ایران مشروط بر این است که این انقلاب تنها در محدودۀ ایران و مشکلات ایران محصور نشود، بلکه باید ایران مرکز و محور حمل و نگهداری رسالت اسلامی باشد، و مسئولیت خود را در حل مشکلات پیچیدۀ مسلمانان و مستضعفین جهان عهده دار- شود…. من از شما تمنا می کنم که از این انقلاب آنچنان محافظت کنید که از حدقه های چشمهایتان . و باید آنها اهدافی را که امام خمینی برای این انقلاب ترسیم نموده اند، مهمترین وظیفۀ خود بشمارید و بر آنها تکیه کنید و آنها را نان و آسایش و ثبات و امنیت خود مهمتر بدانید که نگهداری این انقلاب بالاتر از نگهداری و زنده بودن هر فردی است که تنها به برآورده شدن آرزوها و خواسته های محدود خود می نگرد».

(منیر شفیق، از متفکرین و اعضاء برجستۀ سازمان آزادیبخش فلسطین- نقل از مجلۀ الشهید شمارۀ ۴۰)

*                                                                       *      *

«ملت مسلمان ایران در جهادی قهرمانانه و خارق العاده و انقلابی اسلامی و همگانی که نظیرش در تاریخ بشری دیده نشده است، و در سایه رهبری امامی مسلمان که بدون شک افتخار اسلام و مسلمین است، خود را از یوغ استعمار آمریکائی و صهیونیستی رهانید».

(سکرتاری بین المللی اخوان المسلمین اعلامیۀ عربی)

*                                                                       *      *

«یکی از ممیزات انقلاب اسلامی ایران شرکت بسیار وسیع توده های مردم بود. در انقلاب های فرانسه و روسیه و چین، انقلاب همیشه همراه با جنگ داخلی بود……»

مسأله دیگر اینست که می بینیم بعضی از انقلابهای دیگر که بوقوع پیوسته از قبیل انقلاب کوبا دیر یا زود با وابستگی مجهز شده و برای رهائی از یک ابر قدرت مجبور شده اند یا چاره ای جز این ندیده اند که به ابر قدرت دیگری متوسل شوند. حال ایران راه دیگری پیمود، و از همان اول انقلاب. ایران با دشمنی مشترک تمام ابرقدرتها مواجه بود. ملت ایران با این انقلاب اسلامی که به کمک خداوند و به رهبری انقلاب اسلامی که به کمک خداوند و به رهبری امام به پیروزی رسیده، مسئولیت بسیار سنگینی بدوش گرفته است، بطوری که اگر در ساختن جامعۀ اسلامی و در پیاده کردن ارزشهای عالی اسلامی در تمام زمینه های زندگی انسان موفق شد، آن وقت تمام ملل اسلامی همین راه را طی خواهند کرد، و شاید در اثر بوجود آمدن یک جامعه و یک کشور نمونه در ایران، بشریت بطور کلی در آن سعادتی که خدا برایش در نظر گرفته برسد.»

(پرفسور حامد الگار، استاد دانشگاه کالیفرنیا) سروش شماره ۱۳۳

*                                                                       *      *

«ما از همان ابتدا، انقلاب اسلامی ایران را درک کردیم، و معتقدیم که انقلاب اسلامی ملت شما تنها انقلابی است که توانست قدرت ایمان را بر قدرت کفر پیروز کند. مردم ترکیه انقلاب اسلامی ایران را از خود می دانند و از آن استقبال می کنند»

(دکتر یوسف فواقچی، رئیس دانشکده علوم اسلامی ترکیه) اطلاعات ۱۱/۱۱/۶۰

ادامه دارد

19دسامبر/16

پاسداران بزرگ اسلام

شیخ صدوق

اگر روحانیون نبودند ما الان از اسلام اطلاعی نداشتیم

امام خمینی

حوزه های علمیه اسلامی و بخصوص شیعی بعنوان بزرگترین پایگاه اسلامی در طول تاریخ اسلام، مهمترین مهد پرورش«پاسدار اسلام» بوده و خواهد بود. اگر امام خمینی می فرمایند که: «اگر روحانیون نبودند ما الان از اسلام اطلاعی نداشتیم»، از عمق یک واقعیت خبر می دهند، و بهترین دلیل بر وجود چنین امری، ارائه تاریخ زندگی و شرح حال علمای بزرگ حوزه ها می باشد که ضمناً تحلیلی نیز ایز تحول و تطور علمی و چگونگی حفظ و گسترش علوم اسلامی را در بردارد. این «احوال» نگاری گذشته از نشان دادن یک کمیت بی نظیر در کاوش علمی زوایای یک مکتب خاص بنام اسلام جنبۀ سازندگی روحی نیرومندی هم دارد که ناشی از تجسم مکتب در فرد مورد نظر می باشد. امیدواریم که مورد توجه خوانندگان قرار بگیرد:

ابوجعفر محمد بن علی بن بابویه قمی ملقب به صدوق، از پیشتازان علم حدیث، و ازرجال نامی تشیع که چون ستاره ای درخشان در آسمان فقاهت و روایت طلوع کرد، و برای همیشه روشن و پر نور خواهد ماند، چرا که این ستارگان الهی را افولی نیست، پدر بزرگوارش ابن بابویه قمی از فقهای بسیار عظیم الشأن که در زمان امام حسن عسکری(ع) و امام زمان(ع) می زیسته و مورد احترام آنان بوده است. در نامه ای که امام عسکری(ع) به او نوشته، او را با کلمات شیخ من، معتمد من، و فقیه من خطاب فرموده است.

ولادت شیخ صدوق:

نبوع و استعداد فوق العاده شیخ صدوق ما را وامیدارد که درباره ولادتش بحثی داشته باشیم. پدر صدوق را فرزندی نبود لذا به سن پیری که رسید حالت یأس و نومیدی کامل به او دست داد، ولی در نامه ای که حضرت امام حسن عسکری(ع) برای او مرقوم فرموده است:

«خدواند تو را به آنچه رضای او درآن است موفق بدارد و به تو فرزندانی شایسته عنایت فرماید.»

این دعای امام، حالت او را از نومیدی به امید تبدیل کرد، و دانست که او هم چون حضرت ابراهیم، پس از پیری دارای فرزند یا فرزندانی صالح خواهد شد. لذا در آن هنگام که به بغداد آمد از مرحوم نوبختی که سفیر امام زمان (عج) در آن وقت بود، درخواست کرد از امام بخواهد تا برای او دعا کند که خدا او را فرزندی عنایت فرماید. امام زمان(ع) نیز خواهش او را برآورده نموده و برایش دعا کرد:

«قد دعونا لک بذلک  سترزق ولدین ذکرین خیرین»

ما برای تو دعا کردیم و بزودی خدا دو پسر خوب به تو خواهد داد. و برکت دعای امام(ع) در سال ۳۰۵ شیخ صدوق در شهر قم بدنیا آمد. آن سال اولین سال سفارت حسین بن روح رحمه الله علیه سفیر محترم امام زمان (ع) در غیبت صغری بود.

این دعای امام در تکوین شخصیت معنوی صدوق تأثیر بسیاری داشت که از جمله آثار آن استعداد کم نظیر او در فرا گرفتن علوم اهلبیت بود، شیخ صدوق خودش چنین می گوید: «ابو جعفر محمد بن الأسود که می دید من به مجلس شیخ محمد بن الحسن الولید رفت و آمد دارم و علاقه فراوانی به کتابهای علم و حفظ مطالب علمی ابراز میکنم، مکرر به من می گفت: این چنین علاقه و رغبت از تو به فراگرفت دانش عجیب نیست با توجه به اینکه تو به دعای امام عجل الله فرجه متولد شده ای»

آری دعای مستجاب امام چنین دانشمند بارزی را به اسلام هدیه کرد، که تا روز قیامت شاگردان مدرسه او، از راه کتابهای ارزشمندش که جز تعداد کمی از آنها باقی نمانده است، همواره فزونتر میشوند و افتخار میآفرینند.

شخصیت صدوق :

شیخ صدوق درکتاب فهرست می گوید: ابو جعفر ابن بابویه شیخ جلیل القدر حافظ حدیث و کسی که دانا به احوال رجال بوده و روایات اهل بیت نقل فرموده است. در میان علماء قم مانند او کسی پیدا نشد و قریب به سیصد کتاب دارد. شیخ مفید و والد نجاشی و ابن غضایری از شاگردان اویند. او از ارباب کتب اربعه است و از محدثین ثلاث و بدعای امام تولد یافت.

نجاشی در کتاب رجال میگوید:

او شیخ ما و فقیه و شخصیت شیعه در خراسان و ری بوده ودر سال ۳۵۵ در عنفوان جوانی به بغداد آمد و علمای شیعه از او استماع حدیث نمودند.

سید بحرالعلوم می گوید:

بزرگی از بزرگان تشیع ورکنی از ارکان مذهب، رئیس المحدثین صدوق و راستگو در آنچه از امامان نقل کرده. به دعای امام زمان (ص) متولد شد و به افتخاری بزرگ نائل امد. امام در توقیعی که از ناحیه مقدسه فرستاده است او را وصف کرده که فقیهی است مبارک و خوب. و لذا برکت او تمام مردم را فرا گرفت و خواص و عوام از او استفاده بردند، و آثار و تألیفات او برای همیشه باقی خواهد ماند.

ابن ادریس در سرائر می گوید:

مردی مورد اعتماد و جلیل القدر که به اخبار آل محمد دانا بود و در آثار علماء بحث و انتقاد میکرد و رجال را میشناخت. شیخ مفید از شاگردان اوست.

تألیفات صدوق:

شیخ صدوق از علمائی است که رحلۀ حدیثی داشته است. رحلۀ حدیث یعنی مسافرت به کشورهای مختلف برای جمع آوری احادیث و روایات اهل بیت(ع) و این شیوۀ برخی از محدثین بزرگ ما بوده است که با تحمل زحمت ها و مشقت های بی شمار با آن شرایط بسیار سخت و دشوار به کشورها و قطرهای دور و نزدیک مسافرت میکردند تا اینکه روایات و احادیث معصومین(ع) را از رواه و محدثین و علمای مختلف گرفته و در کتاب خود ثبت کنند، و همچنین در این مسافرتها از محضر اساتید بزرگ استفاده میکردند و یا اینکه از علوم و معارف خود به دیگران تدریس می نمودند و بدینوسیله فرهنگ اسلامی همواره در حرکت و تکامل بود.

شیخ صدوق از کسانی است که شخصا به این مسافرتها پرداخته و برای جمع آوری حدیث مسافرتهای زیادی داشته است. در شهر مقدس ری سکونت داشته ولی در سن جوانی به بغداد مسافرت کرده و مشایخ بزرگ آن دیار از محضرش استفاده می کردند و با اعجاب و تحسین به وی ملاقات با سایر رجال حدیث به شهرهای نیشابور، طوس، سرخس، مرو، بخارا و اصفهان و مسافرت کرده است.

با اینکه مسافرتها وقت زیادی از شیخ میگرفته و کار او منحصر به نوشتن حدیث نبوده و بسیاری از وقت شریفش را در تعلیم و تعلم میگذرانده، بیش از سیصد کتاب در علوم مختلف تألیف کرده است که متأسفانه از این همه ثروت علمی جز مقدار معدودی که از بیست جلد نیز کمتر است از آن بزرگوار بیادگار نمانده که عبارتند از :

  • علل الشرایع ۲- ثواب الاعمال ۳- عقاب الاعمال ۴- عیون اخبار الرضا(ع) ۵- صفات الشیعه ۶- مصادقه الاخوان ۷- فضائل الشیعه ۸- المقنع ۹- فضایل رجب ۱۰- فضایل شعبان ۱۱- فضایل رمضان ۱۲- الهدایه

۱۳- کمال الدین و تمام النعمه شیخ طوسی در کتاب فهرست نوشته است که شیخ صدوق هنگامی که در مکه بود امام زمان را در خواب دید که به او فرمود:کتابی در غیبت ما تصنیف کن و عمر معمرین را در او بنویس، پس شیخ آن کتاب را نوشت.

۱۴- الأمالی: این کتاب عبارت از مجموعه سخنرانیهای شیخ در شهرهای مختلف است که اولین سخنرانی روز جمعه ۱۸ رجب ۳۶۸ در ری بوده و سخنرانی بیست و پنجم در شهر طوس (مشهد) روز جمعه ۱۷ ذی حجه ۳۶۷ و سخنرانی بیست و ششم در روز غدیر همان سال در مشهد و سخنرانی ۸۹ در روز یکشنبه اول شعبان ۳۶۸ در نیشابور بوده است. تا کنون چندین بار ترجمه و چاپ شده است.

۱۵- الاعتقادات: وقتی شیخ صدوق به نیشابور مسافرت کرده بود، علماء آن دیار در محضر شیخ جمع شدند و از او درخواست کردند که بصورت اجمال و اختصار عقاید شیعیان را برای آنان بیان کند، شیخ دعوت آنان را پذیرفت و این کتاب را در روز جمعه ۱۲ شعبان ۳۶۸ در نیشابور املأ نمود.

۱۶- التوحید: این کتاب همچنان که از نامش پیدا است در بارۀ خداشناسی است و چون با سبکی علمی نوشته شده لذا دانشمندان زیادی او را شرح کرده و تفسیر نموده اند. چندین بار در ایران و بمبئی و نجف اشرف به چاپ رسیده است.

۱۷- الخصال: کتاب خصال از معروفترین کتابهای صدوق است در او هنر جالبی بکار رفته و آن اینست که روایات کتاب بترتیب اعداد نوشته شده.

خصال بمعنای صفات است یعنی موضوع کتاب احادیثی است که صفات نیک و بد را نشان می دهد و بترتیب شماره از صفات یگانه تا خصلتها و صفات هزارگانه در این کتاب وارد شده است.

۱۸- کتاب من لایحضره الفقیه: و این کتاب از کتاب اربعه است کتب اربعه که از معتبر ترین کتب حدیث شیعه به شمار می روند عبارتند از: ۱- کافی: در حدود ۱۶ هزار حدیث. از شیخ کلینی ، ۲- من لایحضره الفقیه که مشتمل است بر ۵۹۲۰ حدیث، از شیخ صدوق. و  این دومین کتاب از کتب اربعه و از بارزترین و با ارزشترین آثار و تألیفات شیخ صدوق است. من لایحضره الفقیه یعنی خود آموز فقه و شیخ این اسم را از کتاب من لایحضره الطبیب محمد بن زکریای رازی اقتباس کرده. ۳- استصار: با ۵۵۱۱ حدیث. ازشیخ طوسی ، ۴- تهذیب الأحکام: با ۱۳۵۹۰ حدیث. از شیخ طوسی، که تمام احادیث این کتاب در فروردین است. هر سه مؤلفین این کتب محمد نام دارند و کنیۀ هر یک از آنها ابوجعفر است و آنها به محمد بن ثلاثه معروفند.

وفات صدوق:

پس از خدمات شایانی که شیخ صدوق به اسلام و مسلمین نمود و پس از تحمل رنجهای فوق العاده در نشر و ترویج احادیثاهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، بالاخره در سن ۷۶ سالگی در سال ۳۸۱ هجری در شهر ری وفات کرد و در نزدیکی حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد.

 

19دسامبر/16

تحلیلی از پیام تاریخی امام

در مورد اصلاح و ایجاد نظم در حوزه های علمیه

وظایف خطیر حوزه های علمیه

  • یکی از امور مهمی که مورد توجه بزرگان و علماء حوزه علمیه قم بوده است لکن عمل مثبتی درباره آن انجام نگرفته، ایجاد نظم و انضباط در حوزه ها است که لازم است از حوزه علمیه قم شروع شود و بطوری جدی و اساسی عمل شود البته این امر برای حفظ حوزه ها از ورود عناصر منحرف از حیث عقائد و اخلاق و اعمال از هم وظائف شرعی است که بعهده همه خصوصا فضلاء و علماء و مدرسین می باشد و با همکاری جدی همگان وتأیید مراجع معظم میتواند جامه عمل پوشد. در این زمان که حوزه های علمیه و روحانیون معظم در پیشبرد مقاصد اسلام و تحکیم جمهوری اسلامی نقش بسیار مؤثری دارند شک نیست که جمهوری اسلامی نقش بسیار مؤثری دارند شک نیست که قدرتمندان و قدرت طلبان بیکار ننشسته اند، بلکه در تلاشند تا این قدرت فعال را تضعیف کنند واین امر برای آنان میسور نیست مگر با رخنه کردن عناصر فاسد در حوزه ها که از داخل موجبات تباهی واز کار افتادن این پدیده الهی را فراهم آورده و خدای نخواسته بتدریج و در دراز مدت ملت را از آنها مأیوس و روی گردان کنند و همه میدانیم که اگر خدای نخواسته حوزه ها از عهده تربیت فقهاء و علماء و خطباء موجه و مورد علاقه مردم و بطور هرج و مرج و بدون برنامه صحیح و ضابطۀ اسلامی- عقلائی، حوزه ها اداره نشوند باید همه منتظر فاجعه شکست جمهوری اسلامی و اسلام بزرگ باشیم و اگر اکنون با همت همگان از سرچشمه فساد جلوگیری نشود فردا و فرداها دیر است و بسا باشد که بجائی رسد که از قدرت همه خارج شود. مقایسه امروز حوزه ها با قبل از انقلاب که روحانیون از سیاست و نظر در امور کشور بواسطه تبلیغات و فشارها و کج فهمی ها منعزل و برکنار بودند بسیار نابجا و غلط است. گرچه ممکن است بعضی کج فهم ها با این امر حیاتی مخالف باشند و با تز نظم در بی نظمی است با تو همات شیطانی دست بگریبان باشند لکن اینان در اقلیت هستند و قشرهای عظیم روحانیون متفکر و متوجه بمسائل و پیش آمدها در این فکر هستند. و بالاخره همان طور که پاکسازی و تصفیه درهمه ارگانهای دولتی و کشوری و لشکری لازم است در حوزه ها ودانشگاهها که همگام با حوزه ها هستند و هر دو از ویژگی خاصی برخوردارند تصفیه و پاکسازی مهم تر است و با تصفیه این دو پایگاه اسلامی و ملی محتوای جمهوری اسلامی به رشد و ترقی خود ادامه خواهد داد و با انحراف این دو انقلاب و جمهوری از مسیر اصلی خود منحرف خواهد شد.

پیام امام در مورد اصلاح و نظم حوزه ها را میتوان از جوانب مختلف مورد بررسی قرار داد از جمله:

  • نیاز جامعه کنونی ایران، مسلمانان و مستضعفین جهان نسبت به شناخت و تربیت اسلامی.
  • تصفیه و پاکسازی در حوزه ها و خطر نفوذ وگروههای منحرف و خطوط جاسوسی در حوزه ها.
  • گسترش حوزه های تعلیمی و تربیتی

*                                                                       *     *

قبل از این که مسائل مزبور را، مورد بررسی قرار دهیم لازم است به عنوان مقدمه به شیوه ها و خطوط شناخت اسلام اشاره نمائیم:

از صدر اسلام تاکنون در مورد شناخت اسلام سه شیوه و خط وجود داشته است:

الف: خط توجیه و تاویل گرائی: از شروع تشکیل حکومت اسلامی در عهد پیامبر اکرم (ص) تا کنون همواره اشخاص و گرههایی بخاطر سودجویی و استثمار و یا قدرت طلبی و هوسرانی آیات قرآن و احکام اسلام را به نفع خود توجیه و تاویل میکرده اند. نمونه اینان در زمان خودمان، غرب گرایان و شرقگرایان باصطلاح مسلمان نظیر بنی صدر و سران مجاهدین خلق و… می باشند که سعی داشتند پندارها و بافته های لیبرالیستی و مارکسیستی خود را در قالب اسلام بریزند و به خورد نسل جوان بدهند. از مصادیق بارز دیگر این خط بنی امیه، بنی عباس و کلیه ملوک و شاهان و رؤسائی بوده و هستند که از اول تاریخ اسلام تاکنون بر جوامع مسلمان بنام اسلام حکومت کرده و میکند.

ب: خط ظاهرنگری و قشری: از آغاز شکل گرفتن  اسلام تا الآن این گرایش، و خط نیز وجود داشته است که اشخاص و گروههائی آیات قرآن و دستوارت جامع و عمیق اسلامی را در قالبهای تنگ فکری خود محصور می کرده اند و با ظاهر نگری و سطحی نگری خود جلوی پویایی اسلام را در تمامی زمینه ها و کلیه ابعاد میگرفته اند و یک نمونه آن خوارج بودند که بگفته حضرت علی (ع) «انالحکم الا لله» را بهانه برای نفی کلام الله ناطق  و مجسم عینی اسلام(ولایت و حکومت علی(ع)) قرار دادند. این طرز تفکر در دورانهای مختلف جلوه های گوناگونی داشته است. این دو خط انحراف از اسلام اصیل است که یکی براست و دیگری به چپ افتاده است. و بفرمایش حضرت علی(ع) «الیمین و الشمال مضله والطریق الوسطی هی الجاده».

امام امت قبل از شهادت فرزندش مرحوم حاج آقا مصطفی و اوج گیری نهضت اسلامی در سخنرانی ژرفی به دو جلوه از این دو گرایش و خط اشاره کردند و فرمودند: در سابق عرفاء بیشتر جنبه های عبادی، معنوی و اخروی اسلام را نگریسته اند و سعی بر این داشته اند که جنبه های دنیوی و مادی اسلام را هم، بعدی معنوی و اخروی دهند و هم اکنون برخی دیگر میباشند که برعکس جنبه های عبادی و معنوی اسلام را نادیده می گیرند. تنها جنبه های مادی و دنیوی اسلام را می نگرند و حتی ابعاد معنوی اسلام را جنبه مادی میدهند.

ج- خط اسلام فقاهت و ولایت: خط اصیل اسلام همان خط شناخت صحیح اسلام و اجرای آن می باشد که پیامبر اکرم(ص) فرمود قرآن و عترت از هم جدا شدنی نیست و … آنگاه این خط توسط امامان معصوم از حضرت علی(ع) تا امام مهدی(عج) ادامه یافت و سرانجام به دست فقهای عادل(اسلام شناسان متعهد) سپرده شد و در انقلاب اسلامی، این خط به اسلام فقاهت و ولایت تعبیر میشود.

در این خط نه احکام و اسلام تاویل و تفسیر به رأی میشود و نه کلیت و فراگیری آنها نسبت به همه زمانها و زمینه ها نادیده گرفته میشود. در این خط هم اجرای حدود الهی مطرح است و هم اختیارات والی برای تطبیق آنها مطرح میباشد.

از شروع نهضت اسلامی ایران در پانزده خرداد سه خط مزبور در کنار هم تاکنون جریان داشته است.

  • خط رژیم شاه که اسلام را بنفع شاهنشاهی و سلطه آمریکا توجیه می کرد.
  • خط ظاهر نگران و انزوا طلبان که در مبارزه ملت سهمی نداشتند و احیانا آنرا تخطئه میکردند و می گفتند نباید کاری کرد که خونریزی شود طرفداران این خط همان کسانی هستند که بقول امام در دیدارشان با شورای نگهبان هر کاری بنفع مستضعفین انجام گیرد، میگویند کمونیستی است «آیا اینان که برای رفتن یک لایحه به مجلس داد فغان می کنند و به قول آقای هاشمی رفسنجانی همین حساسیت را نسبت به حقوق اکثریت محروم جامعه دارند؟ هوا داران این خط همان اقلیتی هستند که امام فرمود طرفدار نظم در بی نظمی » میباشند و توجه ندارند که قیاس وضع کنونی حوزه ها به گذشته بسیار غلط است.
  • خط اصیل اسلام فقاهت و ولایت که همواره ملت را در مبارزه اش تا پیروزی هدایت کرده است و هم اکنون میخواهد اسلام را پیاده کند و روشن است که برای اجرای حدود اسلامی باید ضرورتها را در نظر بگیرد و در مقام اجرا بطور موقت تصرفات محدودی را برای حفظ نظام اسلامی و استقرار آن قائل شود.

خلاصه کلام اینکه سه جریان فکری در مورد شناخت اسلام و اجرای آن، وجود دارد و هیچکدام با هم سازگار نیستند ولی خط اصیل فقاهت و ولایت و طرفداران آن باید هرچه بیشتر در ارشاد و آگاه سازی طرفداران آن دو خط بکوشند و یک مشت عوامل نفوذی قدرت طلب، استثمارگر و جاسوس را که القاء شبهه می کنند و جو سازی می نمایند و ذهن بعضی از علماء و مقدسین را بدبین میسازند باز کنند.

اصل مطلب:

اینک به اصل مطلب می پردازیم:

  • نیازها- ما نزدیک ۸۰ هزار روستا و صدها شهر داریم، برای هر کدام از شهرها و روستاها قاضی شرع، امام جمعه، معلم دینی در دبستان و دبیرستان و دانشگاه، مربی اخلاق و مبلغ اسلام در پادگانها، ادارات، واحدهای سپاه و…. نیاز داریم. ما برای اینکه نسل جوان را دریابیم و خلاء فکری ناشی از فقر فرهنگی دوران رژیم سابق را پر کنیم و آینده سازان را از افتادن در دام گروههای منحرف و شرقگرا و غربگرا نگه داریم باید صدها و هزاران مبلغ و مربی اسلام شناسی را برای شهر و روستا و در هر منطقه بخشی بسیج نمائیم. حال تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل در مورد کشورهای دیگر و صدور انقلاب اسلامی به جهان.
  • تصفیه و پاکسازی: روشن است که برای رفع نیازهای مذکور، نخست باید حوزه ها را از عناصر منحرف و نفوذی پاکسازی کرد زیرا تا محیطی از عامل فساد پاکسازی نشود. هر گونه اصلاحی امکان ناپذیر است. البته ممکن است کسی یا کسانی بگویند: حوزه ها نیاز به تصفیه ندارد ولی اینان غافل هستند که روحانی نمایان خلع لباس شده و دارای پرونده از رژیم سابق، قم را حرم امنی برای خود دانسته و سرگرم سمپاشی و فتنه گری هستند. اینان بیاد ندارند که در اسناد لانه جاسوسی برای نفوذ در حوزه قم چه طرح شده بود. اینان توجه نمی کنند که مثلا سردمدار قاتلان مطهریها- طلبۀ منحرفی چون گودرزی است. اینان از تاریخ مشروطه و نهضت تنباکو خبر ندارند که انگلیس پس از ضربه خوردن از روحانیت(در نهضت تنباکو) و توجه پیدا کردن به نقش روحانیت، برای نفوذ در روحانیت نجف نقشه ها کشید و با نفوذ پیدا کردن در مرکز تشیع و پروراندن جاسوسانی در لباس روحانیت و فرستادن آنها بعنوان حامیان و رهبران مشروطه، انقلاب مشروطه را به انحراف کشاند(مثل تقی زاده وسیدضیاءکه هر دو طلبه نجف بودند).
  • گسترش حوزه های تعلیمی: پس از پاکسازی، مهمترین راه برای رفع نیازهای فکری جامعه و همه مسلمانان و مستضعفان دنیا گسترش حوزه های علمیه است. یعنی باید مدارس علمیه در کلیه شهرها بویژه قم، مشهد در شهرهائی مثل مشهد، اصفهان، شیراز، یزد و…. مدرسه علمیه داریم ولی با نبود استاد و بودجه چه می توان کرد. باید استادان و مدیرانی برای این مدارس تربیت شوند واعزام گردند و این جز با گسترش دادن به دامنه مدارس برنامه ای در قم امکان پذیر نیست برخی فقط در این اندیشه اند که روحانیت موجود را چگونه اصلاح کنیم و به شهرها بفرستیم و هیچ نمی اندیشند که باید از استقبال نیروهای مستعد به حوزه ها بهره برد و با برنامه های حساب شده آنان را تربیت نمود خلاء کمبودها را پر کرد. این راه، هم دردسر و سختی چندانی ندارد و هم اصلاح از پائین است که قهرا با رشد نیروهای ارزنده، نیروهای ناباب در جامعه منزوی و طرد میگردد.

حرکت روحانیون جوان و فضلاء بدنبال پیام امام

بدنبال پیام امام، طلاب، روحانیون جوان و برخی از فضلاء خدمت حضرت آیت الله منتظری رفتند واز ایشان خواستند که راهنمائی فرمایند. ایشان که اول انقلاب روی اصلاح و نظم حوزه تکیه داشتند و چندی پیش در پیامشان راجع به مشکلات حوزه اشاراتی داشتند، فرمودند: طلبه ها نمایندگان خود را انتخاب کنند و پیش امام و مراجع بفرستند. تا اصلاح حوزه را پی گیری کنند. این فرمایش قابل دقت و بررسی است: باید دانست اکثریت روحانیت(بویژه در حوزه ها) را طلاب جوان و روحانیون فاضل تشکیل میدهند، حال باید چه کرد؟ اصلاح از کجا باید شروع شود؟

همانطور که علی(ع) میفرمایند: اصلاح باید از عامه شروع شود. در اینجا از طلاب آغاز گردد بدین صورت که مثلا هر شهری با گردهم آئی نماینده ای را انتخاب کنند و نمایندگان شهرها هم در میان خود نمایندگان برجسته و شایسته ای را برگزینند و آنان کار نظم و اصلاح را پی گیری کنند.

طبیعی است که چنین نمایندگانی مقبول طلاب و روحانیون جوان خواهند بود وبا تأئید امام و مراجع (خواه به تنهائی وخواه با همکاری نمایندگان انتصابی امام و مراجع میتوانند هر هفته جلساتی برای طلاب منطقه خود داشته باشند و به مشکلات فکری و مادی آنان رسیدگی نمایند. بهرحال این طلاب جوان و روحانیون فاضل هستند که در دوران انقلاب بیشترین نقشی را در رساندن پیام های امام به مردم شهرها و روستاها داشتند و پس از انقلاب هم مهمترین نقش را در جبهه های جنگ و پشت جبهه ها ایفا نموده اند و شهدائی ارزشمند و گمنام را تقدیم اسلام کردند.

بنابراین باید از نیروی عظیم و پرتحرک آنان بهره جست و برای آنها ارزش قائل بود و در کارهای اجرائی سهیم ساخت. شورای مدیریت سابق از آنجا که بازوی اجرائی از طلاب نداشت، نتوانست کاری کند. در مورد هر شهری این روحانیون جوان هستند که بهترین شناخت را نسبت به منطقۀ خود و نیازهای آن دارند و بدون کمک آنان نمی توان هیچ کاری را پیش برد. جای بسی خوشوقتی است که هم طلاب شهرها شروع به انتخاب نمایندگان خود کرده اند و هم فضلا و مدرسین در اندیشه تهیه طرح و اصلاح حوزه اند. در اینجا لازم به یادآوریست که نقش کلیه مدرسین و فضلاء بسیار حساس است و باید از یکطرف همواره با مراجع در تماس باشند و دردها و رنجها و مشکلات و نیازهای طلبه ها و نیروهای آینده را به محضرشان برسانند و نگذارند بعض از مغرضین جریانات را بصورت تحریف شده پیش مراجع منعکس کنند واز طرف دیگر در جلسات طلبه های شهرستانها شرکت کنند وازدردها و حرفهای آنان از نزدیک باخبر باشند و اجازه ندهند که در اثر عدم تماس با طلاب سوء تفاهم هائی پیش آید و خدای ناکرده میان مدرسین و طلاب شکاف ایجاد شود.

 

19دسامبر/16

تحلیلی درباره نماز جمعه

حجه الاسلام والمسلمین قدیری

از ویژگیهای انقلاب مقدس اسلامی، بنای این انقلاب بر مبنای وحدت و یکپارچگی ملت است.  این وحدت ملت بود که توانست قدرتهای شیطانی بزرگ را در هم شکند و نظام طاغوتی را از بین ببرد، و نظام الهی وحکومت اسلامی را جایگزین آن نماید. و اصولا در این حکومت که زیر بنای آن وحدت است ، به وحدت ارزش بسیار داده شده ، و تحریص و ترغیب زیاد ایجاد آن میکند. و انسان ها را از اختلاف که منشأ شکستها و بدبختیها است بر حذر میدارد. و میتوان گفت: «منشأ حکومت اسلامی وحدت، وحکومت اسلامی منشأ وحدت است.»

احکام بسیاری که در فقه اسلام ملاحظه میشود، گذشته از اجتماعیات و اخلاقیات و برنامه های حقوقی و سیاسی آن که خود عامل مهم در ایجاد وحدت هستند ، در احکام عبادی آن نیز به این جهت زیاد برخورد میکنیم . چنانکه در باره نماز جماعت ، در حدیث وارد شده که اگر عدد جماعت از ده نفر تجاوز کند ، غیر از خداوند تعالی کسی حساب اجر آن را نمیتواند بکند، یا برای حضور در مساجد و نماز خواندن در مساجد ثوابهای عجیب ومهمی ذکر میکند. یا برای ایام مخصوص واجتماع در آن ایام مثل اعیاد و جمعات و غیر آنها ، آثار و برکات و اجر وثواب زیاد مقرر می نماید. مثلا ، در حدیث صحیح راجع به روز جمعه وارد شده: «اِنَّ اللهَ اختارَ مِن کُلَّ شَیءٍ شَیئاً فَاختارَ مِنَ الاَیّامِ یَومَ الجُمعَه» ، یعنی خداوند از هر چیزی ، چیزی را اختیار فرموده، و از روزها روز جمعه را بر گزید. یا در صحیحه دیگر وارد شده:«ما طَلَعَتِ الشَّمسُ بِیَوم اَفضَل مِن یَومِ الجُمعَهِِ» یعنی خورشید به روزی افضل از روز جمعه طلوع نکرده است.

یا در حدیث دیگر وارد شده : «مَن ماتَ یَومَ الجُمُعَه اَعتِقَ مِنَ النّارِ» یعنی کسی که روز جمعه بمیرد از آتش آزاد میشود. و این احادیث و غیر اینها که زیاد است، اهمیت روز جمعه را میرساند و معلوم است که این اهمیت دادن برای خصوصیتی است که در روز جمعه هست ، و از لفظ آن نیز مفهوم میشود ، و آن اجتماعی است که در این روز حاصل میگردد.

ونیز در حدیث صحیح وارد شده که:

«فَضَلَ اللهُ یَومَ الجُمعَه عَلی غَیرِها مِنَ الأَیّامِ وَ اِنَّ الجِنانَ لَتُزَخرفُ وَ تُزَیِنُ یَومَ الجُمعَه لِمَن أَتاها، وَاِنَّکُم تَتَسابَقونَ اِلی الجَنَهِ عَلی قَدَرِ سَبقِکُم اِلی الجُمعَهِ»

یعنی: خداوند روز جمعه را به روزهای دیگر فضیلت داده، و بهشت روز جمعه زینت میشود برای اشخاصی که به نماز جمعه میروند، وهر کدام از شماها که به نماز جمعه سبقت گرفته باشد، زودتر به بهشت میرود»

ودر حدیث دیگر وارد شده:

«ما مِن قَدَمَ سَعَت اِلی الجمعه اِلاّ حَرَّمَ اللهُ جَسَدَها عَلی النّارِ».

یعنی هیچ قدمی به سوی جمعه نشتافت مگر اینکه خداوند جسد او را بر آتش حرام کرد. . احادیث دیگر در این زمینه بسیار است که در آنها ترغیب و تحریص به نماز جمعه شده که به وضوح از آن استفاده میشود که به چه اندازه به وحدت صفوف مسلمین اهمیت داده شده است، و بهترین عامل و حافظ وحدت عبادتهای اجتماعی بخصوص نماز جمعه است.

و بر حسب پیشنهاد بعض برادران عزیز نظر خوانندگان محترم را به حکم نماز جمعه با استدلالی اجمالی و به طور اشاره جلب میکنم.

نماز جمعه واجب تخییری است، و کفایت از ظهر میکند. و برای بیان آن به مطالب زیر اشاره میشود:

۱- اصل وجوب نماز جمعه اجمالا از ضروریات فقه بلکه ضروری اسلام است، وروایات زیاددلالت بر آن دارد، گذشته از اینکه فی الجمله از آیه شریفه نیز ایتفاده میشود: $pkš‰r’¯»tƒ tûïÏ%©!$# (#þqãZtB#uä #sŒÎ) š”ÏŠqçR Ío4qn=¢Á=Ï۹ `ÏB ÏQöqtƒ ÏpyèßJàfø۹$# (#öqyèó™$$sù ۴’n<Î) ̍ø.ό «!$# (#râ‘sŒur yìø‹t7ø۹$# ۴ öNä۳Ï۹ºsŒ ׎öyz öNä۳©۹ bÎ) óOçGYä. tbqßJn=÷ès? “. ای کسانی که ایمان آورده اید زمانی که ندا شد برای نماز از روز جمعه، به سوی یاد خدا شتاب کنید و خرید وفروش را رها کنید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.»

و چون بحث و کلام در اصل استفاده و کیفیت استفاده از آیه شریفه مفصل است، وبنای ما بر اشاره اجمالی است، به روایتی که در دلالت صریحتر از آیه مبارکه است اکتفا می کنیم، و آن صحیحه زراده است: «عَن اَبی جَعفَر (ع) قالَ: صَلاهُ الجُمُعَهِ فَرِیضَهٌ وَ الاِجتِماعُ اِلَیها فَرِیضَه مَعَ الأِمامِ»

یعنی نماز جمعه واجب است و اجتماع در آن با امام واجب است. پس اصل وجوب نماز جمعه مسلم است، و از این روایت نیز استفاه میشود.

۲- از شواهد و قرائن استفاده میشود، که این وجوب تخییری است، که از جمله آن اینست که وجوب تعیینی بر همه مکلفین غیر از اشخاصی که در روایات استثناء شده اند، بسیار بعید بلکه غیر واقع است، چون اجتماع همه افراد عملی نیست. آیا حضور همه مکلفین موجود در تهران برای نماز جمعه عملی است؟ آیا همه افراد مکلف در کوفه، در زمان حضرت امیر(ع) برای نماز جمعه حاضر میشده اند؟ و در چه مکانی این جمعیت حاضر میشده اند؟ و این نکته میتواند قرینه قوی بر عدم وجوب تعیینی نماز جمعه باشد. گذشته از اینکه در خود روایات و ادله وارده در نماز جمعه بقرائن و شواهد دیگری بر میخوریم که مؤید مطلب است و تفصیل آن باید در محلش مورد بحث واقع شود، پس نماز جمعه واجب تخییری است.

۳- نماز جمعه کفایت از نماز ظهر میکند و معنای واجب تخییری بودن نماز جمعه همین است، و این معنی در زمان عدم بسط ید امام هم هست چه رسد بزمان ما که زمان بسط ید فقیه جامع الشرائط است و برای بیان مطلب یک حدیث از روایات آن را بیان می کنیم و آن صحیحه زراره است. «قالَ: حَثَّنا اَبُو عَبدِاللهِ(ع)عَلی صَلوهِ الجُمُعَهِِ حَتَّی ظَنَنتُ اَنَّهُ یُرِیدُ اَنِ نَأتِیَهُ فَقُلتُ نَغدُوا عَلَیکَ، فَقالَ لا، اِنَّما عَنیتُ عِندَکُم.»

یعنی حضرت صادق(ع) ما را بر نماز جمعه تحریص و ترغیب فرمود تا من گمان کردم که میخواهد دور او جمع شویم، پس گفتم اطراف شما جمع شویم فرمود، نه قصد کردم که نزد خودتان نماز جمعه بخوانید. و این حدیث بوضوح دلالت دارد بر کفایت نماز جمعه از ظهر، حتی یا عدم بسط ید امام و حتی با عدم نصب امام شخصی را برای اقامه جمعه پس قطعا در مثل زمان ما که ائمه جمعه منصوب از طرف فقیه عادل هستند کفایت میکند.

۴- از آنچه ذکر کردیم معلوم میشود که، وجوب تخییری نماز جمعه و کفایت آن از ظهر بنا بر هر دو قول، منصبی بودن و منصبی نبودن آن ثابت است، زیرا معنای منصبی بودن نماز جمعه اینست که شرط است در اقامه نماز جمعه که یاخود امام یا منصوب از طرف او باید نماز جمعه را اقامه کند و دیگران حق ندارند نماز جمعه بر پا کنند، و این معنی منافات ندارد که بر خود امام یا منصوب از طرف او واجب تعیینی نبوده، بلکه تخییری باشد و بر مردم دیگر نیز حضور بنماز جمعه واجب تخییری باشد و ظاهر اینست که نماز جمعه از مناصب است. چنانچه از روایات استفاده میشود. و از جمله آنها صحیحه زراره گذشته است که زراره عرض کرد( نغدوا علیک) یعنی دور شما جمع شویم. از این عبارت معلوم میشود نماز جمعه با مقام امامت مربوط است و از جمله روایاتی که دلالت بر منصبی بودن نماز جمعه میکند موثقه طلحه بن زیر است «لا جُمُعَهَ اِلّا فِی مِصرَ تُقامُ فِیه الحُدود» یعنی نماز جمعه نیست مگر در شهری که در آن اقامه حدود میشود و از این ارتباط معلوم میشود نماز جمعه نظیر اقامه حدود مربوط بحکومت اسلامی و حاکم اسلام است، و معنی منصبی بودن نماز جمعه همین است.

و از جمله روایاتی که دلالت بر این مطلب میکند روایات محمد بن مسلم است: «عَن اَبی جَعفَر (ع) قالَ: تَجِبُ الجُمُعَهَ عَلی سَبعَهِ نَفَرَ مِنَ المُسلِمینَ ، وَ لا تَجِبُ عَلی اَقَل مِنهُم ، الامامُ وَ قاضِیهِ وَ المُدَّعی حَقّاً وَ المُدَعی عَلَیه، وَالشاهِدان ، وَ الَّذی یَضرِبُ الحَدُود بَین یَدَی الاِمام»

یعنی حضرت باقر (ع) فرمودند: نماز جمعه بر هفت نفر از مسلمین واجب میشود امام و قاضی او وکسی که ادعای حقی میکند وکسیکه بر او ادعا شده و دو شاهد و کسی که در خدمت امام حد میزند ودلالت این احادیث بر اینکه نماز جمعه از شئون حکومت  و از مختصات امام است، ظاهر است و نیز دلیل حکومت و ولایت فقیه عادل دلالت دارد بر اینکه تمام مناصب امام از جمله منصب اقامه جمعه برای فقیه عادل نیز ثابت است و میتواند کسانی را برای آن منصوب نماید، بنابراین در مثل این زمان که ائمه جمعه منصوب از طرف فقیه عادل هستند، وجوب تخییری و کفایت از ظهر ثابت و بی اشکال است.

۵- آنچه ذکر شد که نماز جمعه واجب تخییری است، فقط حکم خود نماز جمعه است، واما اگر مصالحی باشد که بحساب آن مصالح لازم شده که حاکم نماز جمعه بر پا کند و مردم را بنماز جمعه فراخواند، بر مردم حضور به آن نماز بنحو واجب کفائی لازم است، مثل زمان ما که میتوان گفت لازم است هر جمعه اقدام باین نماز، ولازم است بر مردم حضور بنمازهای جمعه بحد کفایت که فعلا این اجتماع سیاسی عبادی عظیم ترین سلاح است برای از بین بردن دشمنان اسلام و شکست وخواری آنان. بالاترین وسیله است برای ایجاد وحدت بین مسلمین که  مستکبرین و جهانخوارن از آن بیم دارند، واساس پیروزی اسلام ومسلمین اتحاد واتفاق آنان با توجه بخدا واعتصام بحبل الله است.

« وَاعتَصِموا بِحَبلِ اللهِ جَمیعاً وَلا تَفََرقّوا واَذکُروُا نَعمهَ الله عَلیکُم اذِ کُنتم اَعداء فَالَّف بَینَ قُلوبِکُم فَاَصْبَحتُم بَنِعمَه اِخواناً» همگی اعتصام بحبل الله یعنی اسلام پیدا کنید ، واز تفرقه بپرهیزید ، ویاد کنید نعمت خدا را بر شما که با هم دشمن بودید پس خداوند بین قلوب شما الفت و دوستی ایجاد کرد و بسبب نعمت او با یکدیگر برادر شدید ، واین مختصر فقط بمنظور اشاره بحکم نماز جمعه و کفایت آن از ظهر بابرهانی اجمالی بیان شد، ومسئله نماز جمعه از مسائل عمیق ومفصل است که باید در محلش تحقیق شود، و در خاتمه نظر برادران و خواهران ایمانی را باین حدیث شریف جلب میکنم که بدانند برای حضور در نمازهای جمعه چقدر باید اهتمام ورزید، روایت جابربن یزید« عَنْ ابی جعفر (ع) قالَ: قُلتُ لَه: قول الله عزوجل « فَاسعَوا اَلی ذِکرِ الله ، قالَ: اعلُموا و عَجِّلوا فَانَّهُ یَوم مضیق عَلی المُسلمینَ فیهِ وَ ثَوابُ اعمالُ المُسلمینَ فیه علی قدرِ ما ضیقَ عَلیهِم ، و الحَسَنه و السِّیئهُ تُضاعَفُ فیه ، قال: وقالَ ابُوجَعفَر (ع) واللهِ لَقُد بَلَغَنی انّ اصحاب النّبی (ص) کانوا یَتَجَهزّون للجُمعه یَومَ الخَمیس لانَّه یوم مضیق عَلی المُسلِمین » یعنی جابر میگوید سئوال کردم از حضرت باقر (ع) از کلام خداوند ( بشتابید به یاد خد) حضرت فرمود: عمل کنید وعجله کنید که در روز جمعه بر مسلمین تضییق شده وثواب اعمال در آن روز بقدری است که بر آنها تضییق شده وثواب کار خوب در آن روز دو برابر وگناهکار بد در آن روز دوبرابر است ، وحضرت فرمودند: که بخدا قسم بمن رسیده است که اصحاب پیغمبر (ص) از روز پنجشنبه برای جمعه مهیا می شدند برای اینکه جمعه روزی است که بر مسلمین تضییق شده، و معنای تضییق در حدیث اینست که مسلمین در این روز وظایفی دارند که باید بآن اقدام کنند، و بکارهای دیگر نمیرسند ، و لذا اصحاب پیغمبر از روز قبل مهیا میشده اند ، پس انتظار از برادران و خواهران است که برای حضور در نماز جمعه اهتمام ورزند، بلکه هر چه پیش میرویم بیشتر اهتمام کنیم و از برکات این اجتماع مهم بیشتر بهره ببریم، والحمد لله رب العالمین

 

19دسامبر/16

تفسیر در راه قرآن (۴)

آیه الله فاضل لنکرانی

عضو جامعه مدرسین و شورای مدیریت مدرسه فیضیه

اخبار غیبی:

یکی دیگر از ابعاد اعجاز قرآن اخبار غیبی است، قرآن همه انسانها را(در هر عصر و زمانی) در مقام تحدی به اخبار از غیب دعوت نموده ولی تاکنون هیچیک یارای مقابله با این تحدی را نداشته و کاری از پیش نبرده اند. قرآن در بعضی آیات اخبار از غیب را فی نفسه معجزه دانسته و در مقام تحدی برآمده است. و در برخی دیگر بدون تحدی به پیشگوئیای راست پرداخته و عملا از غیب خبر داده است. جهت رسائی مطلب و روشن این بعد از اعجاز قرآن ناچار از بیان مقدماتی هستیم:

  • منظور از غیب در اینگونه آیات مسائلی است که انسان قادر به فهم ودرک آنها بوده ولی جهت وصول بآنها نیاز مبرم بخارج داشته باشد. و بدیگر سخن، غیب و مسائل غیبی، مسائلی است که انسان با بکارگیری همه قواها و استعدادهای ظاهری و باطنی بدون استمداد از غیر،امکان دسترسی بدانها نداشته باشد.

پس از غیب چیزی را میگویند که میان آن و انسان حجاب و مانع در کار باشد و جهت رسیدن بآن و برداشتن حجاب نیز بغیر داشته باشد.

بنابراین حوادث گذشته و رخدادهای تاریخی نسبت بانسان غیب محسوب میشوند. چون هیچکس بدون استعداد از خارج و نیروگیری از برون قادربه درک و شناخت انها نمی باشد.

پس شناخت و پی بردن به وجود آفریننده جهان جزء غیب ومسائل غیبی محسوب نمی شود چه میدانیم عقل سلیم وفطرت انسانی بدون واسطه قادر به درک و فهم آفریدگار جهان می باشد.

  • فهم این بعد از اعجاز قرآن در صورتی که غیب به همان معنای یاد شده تلقی شود امری روشن و بدیهی است چه اگر دیدید (که می بینیم) قرآن به پیشگوئی و پیش بینیهای راست پرداخته و از غیب سخنی گفته و دانستیم رسیدن باین مسائل به استمداد از منبع دیگر از انسان ساخته ما بطور قطع می فهمیم سخنگو و به تعقیب مصطلح، پیامبر این کتاب را از منبع وحی وحی الهام گرفته است که:

اِن هِوَ اِلّا وَحیٌ یُوحی

*                                                                       *      *

حال باید مطلب بر میگردیم، گفتیم گاه اخبار از غیب را فی نفسه بعنوان معجزه تلقی کرده و در مقام تحدی برآمده است عملا از غیب خبر داده و به مصادیق و نمونه هایی پرداخته است. اکنون قسم اول این آیا بررسی میکنیم:

قرآن ضمن بازگوئی قصۀ حضرت مریم میفرماید:

y7Ï۹ºsŒ ô`ÏB Ïä!$t7/Rr& É=ø‹tóø۹$# ÏmŠÏmqçR y7ø‹s9Î) ۴ $tBur |MYä. óOÎg÷ƒt$s! øŒÎ) šcqà)ù=ムöNßgyJ»n=ø%r& óOßg•ƒr& ã@àÿõ۳tƒ zNtƒötB $tBur |MYà۲ öNÎg÷ƒy‰s9 øŒÎ) tbqßJÅÁtF÷‚tƒ

این اخبار از غیب است که وحی میکنیم ما بسوی تو ای پیامبر، حاضرنبودی وقتی که می انداختند قلمهای قرعۀ خود را میان جوی آب که تا قرعۀ کفالت مریم بنام چه کسی افتد و نبودی نزد ایشان وقتی که با یکدیگر بر سر نگهداری مریم نزاع میکردند.[۱]

و در جای دیگر پس از بیان داستان حضرت یوسف میگوید:

y7Ï۹ºsŒ ô`ÏB Ïä!$t6/Rr& É=ø‹tóø۹$# Ïm‹ÏmqçR y7ø‹s9Î) ( $tBur |MYä. öNÍkö‰y‰s9 øŒÎ) (#þqãèuHødr& öNèd{øBr& öNèdur tbrãä۳øÿs‡    [۲]

این داستان از اخبار غیب بود که ما بر تو بوحی رسانیدیم و گر نه تو آنجا که برادران یوسف بر مکر و حیله تصمیم میگرفتند حاضر نبودی. و در سوره هود نیز میخوانیم:

šù=Ï? ô`ÏB Ïä!$t7/Rr& É=ø‹tóø۹$# !$pkŽÏmqçR y7ø‹s9Î) ( $tB |MZä. !$ygßJn=÷ès? |MRr& Ÿwur y7ãBöqs% `ÏB È@ö۶s% #x‹»yd ( ÷ŽÉ۹ô¹$$sù ( ¨bÎ) spt6É)»yèø۹$# šúüÉ)­FßJù=Ï۹   [۳]

این اخبار از غیب است که پیش از آنکه ما بتو وحی کنیم تو و قومت از آن آگاه نبودیم پس تو در طاعت خدا و پیروی حق صبر پیشه گیر که عاقبت از آن متقین است.»

این بود آیات وارده در زمینه قسم اول. اکنون ایات وارده در زمینه پیشگوئیها و پیش بینیهای راست می پردازیم:

÷íy‰ô¹$$sù $yJÎ/ ãtB÷sè? óÚ̍ôãr&ur Ç`tã tûüÏ.Ύô³ßJø۹$#  $¯RÎ) y7»oYø‹xÿx. šúïÏä̓öktJó¡ßJø۹$# šúïÏ%©!$# tbqè=yèøgs† yìtB «!$# $·g»s9Î) tyz#uä ۴ t$öq|¡sù šcqßJn=ôètƒ    [۴]

آنچه را که مامور هستی بخلق برسان و از مشرکان اعراض کن، ما تو را از شر تمسخر استهزاء کنندگان مشرک محفوظ میداریم آنانکه با خدای یکتا خدائی  دیگر گرفتند پس بزودی(از نتایج اعمالشان) اطلاع خواهند یافت.

این آیه که حاکی از نصرت اسلام و پیروزی حق بر باطل است در مکه و در ابتدای ظهور اسلام نازل گردیده، در زمانیکه رسول الله از هر طرف مورد هجوم دشمنان بوده و با رنجهای طاقت فرسا و کمی یاران و پیروان روزها را سپری می نموده است. بعضی از مفسرین در شأن نزول این آیه از قول انس بن مالک مینویسند: پیامبر در ابتدای رسالت و اوج کفر و شرک و شوکت و قدرت مشرکین در یکی از روزها هنگام عبور از کوچه های مکه عده ای از زنها با لحن تمسخر و استهزاء ضمن اشاره به رسول الله میگفتند، این همانست که خیال میکند پیامبر است و جبرئیل همراه اوست؟

آنگاه این آیه نازل گردید و پیروزی پیامبر و کمکهای غیبی را که شامل حالش خواهد بود نوید داد و شکست گردنکشان استهزاء گر را اعلان نمود.

و در جای دیگر نیز با همین سیاق که حاکی از شکست قدرت و شوکت مشرکین و عزت و عظمت اسلام است میخوانیم:

uqèd ü“Ï%©!$# Ÿ@y™ö‘r& ¼ã&s!qߙu‘ ۳“y‰çlù;$$Î/ Èûïϊur Èd,ptø:$# ¼çntÎgôàã‹Ï۹ ’n?tã ÈûïÏd‰۹$# ¾Ï&Íj#ä. öqs9ur on̍x. tbqä.Ύô³ßJø۹$#   [۵]

اوست خدائیکه رسولش را برای هدایت خلق و ابلاغ دین حق فرستاد تا او را هر چند کافران خوش ندارند بر همۀ ادیان عالم غالب گرداند.

*                                                                       *      *

÷Pr& tbqä۹qà)tƒ ß`øtwU ÓìŠÏHsd ׎ÅÇtFZ•B  ãPt“ökߎy™ ßìôJpgø:$# tbq—۹uqãƒur tç/‘$!$#    [۶]

آیا آنان میگویند که ما هماهنگ و پیشتیبان هم هستیم ولی اشتباه میکنند، بزودی اتحاد و اجتماع آنان در هم شکسته و رو بفرار و پراکندگی خواهند نهاد.

این آیه در جنگ بدر نازل گردیده و حاکی از شکست مشرکین و غلبه حق بر باطل است. در این جنگ آنگاه که ابوجهل اسب خویش را جلو راند و دید پیشاپیش لشکر خویش قرار گرفت، گفت: ما امروز از محمد و یارانش انتقام خواهیم گرفت، خبر شکست آنان از راه غیب به رسول الله وحی شد این وعده الهی در موقعی به وقوع پیوست که مسلمانان در اقلیت بودند. کسی نمی توانست باور که سیصد و سیزده نفر بدون تجهیزات جنگی و تنها با داشتن یک یا دو اسب و هفتاد شتر که انبوه و مجهز به تمام تجهیزات جنگی روز غالب گدنداما وعده الهی حق حتمی و الزامی بود، در نهایت مسلمین پیروز و دشمن با شکست مواجه گردید.

*                                                                       *      *

¨bÎ) “Ï%©!$# uÚtsù šø‹n=t㠚c#uäöà)ø۹$# š‚–Š!#ts9 4’n<Î) ۷Š$yètB    [۷]

بدان آن خدائیکه احکام قرآن را بر تو فرض گردانید البته ترا بجایگاه خود(مکه) بازگرداند.

ô‰s)©۹ šXy‰|¹ ª!$# ã&s!qߙu‘ $tƒö䔍۹$# Èd,ysø۹$$Î/ ( £`è=äzô‰tGs9 y‰Éfó¡yJø۹$# tP#tysø۹$# bÎ) uä!$x© ª!$# šúüÏZÏB#uä tûüÉ)Ïk=ptèC öNä۳y™râä①z`ƒÎŽÅ_Çs)ãBur Ÿw šcqèù$sƒrB   [۸]

خدا صدق و حقیقت خواب رسولش را محقق ساخت، که در عالم رؤیا با دل ایمن بمسجد الحرام وارد شوید، سرها را تراشیده و اعمال تقصیراحرام را بدون ترس و هراس به جا آورید.

این دو آیه در مدینه نازل شده و حاکی از برگشت رسول اله بمکه و انجام فرائض مذهبی درکمال امنیت و سلامت است.

این وعده الهی نیز پس از اندک زمانی به تحقق رسید و پیامبر خدا و یارانش مکه را فتح ودرکمال امنیت و سلامت فرائض مذهبی را بجای آوردند.

*                                                                       *      *

$O!9#  ÏMt7Î=äñ ãPr”۹$#  þ’Îû ’oT÷Šr& ÇÚö‘F{$# Nèdur -ÆÏiB ω÷èt/ óOÎgÎ۶n=yñ šcqç۷Î=øóu‹y™ ’Îû ÆìôÒÎ/ šúüÏZř ۳ ¬! ãøBF{$# `ÏB ã@ö۶s% .`ÏBur ߉÷èt/ 4 7‹Í³tBöqtƒur ßytøÿtƒ šcqãZÏB÷sßJø۹$# ΎóÇuZÎ/ «!$#   [۹]

روم در نزدیکترین سرزمین شکست خورد ولی پس از مغلوب شدن بزودی پیروز و غالب خواهد گردید این غلبه در اند سالی خواهد شد و کلیه امور عالم قبل از این بامر خداست و آن روز مؤمنان شاد میشوند.

آنچه این آیه خبر داده بود در مدت کمتر از ده سال واقع گردید و پادشاه روم بر پادشاه ایران غالب شد و سپاه روم وارد سرزمین فارس گردیدند و مؤمنین به شادی و کامیابی رسیدند.

یا ایُّها الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیکَ مِن رَبِّکَ وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَه وَ اللهُ یَعصِمُکَ مِنَ النّاسِ.[۱۰]

ای پیامبر آنچه از خدا بر تو نازل شده به مردم برسان اگر نرسانی تبلیغ رسالت و اداء وظیفه نکرده ای خدا تو را از شر و آزار مردم محفوظ خواهد شد.

$¯RÎ) ß`øtwU $uZø۹¨“tR tø.Ïe%!$# $¯RÎ)ur ¼çms9 tbqÝàÏÿ»ptm: [11]

ما قرآن را بر تو نازل کردیم و ما هم او را محفوظ خواهیم داشت.

در آیه اول خداوند از حفظ و نگهداری رسول الله از شر دشمنان خبر داده و در آیه دوم به محفوظ ماندن قرآن از تحریف و کم و کاست سخن بمیان آمده و در هر دو مورد نیز وعده الهی تحقق یافته.

*                                                                       *      *

سَیَصلی ناراً ذاتَ لَهَب وَ امرأَتهُ حَمّالَۀَ الحَطَبِ فِی جِیدِها حَبلٌ مِن مَسَدٍ. [۱۲]

زود باشد که بدوزخ در آتش شعله ور در افتد و همسرش هیزم آتش افروز دوزخ باشد در حالیکه طنابی از لیف خرما گردن دارد این آیه در زمان حیات ابولهب و همسرش نازل گردیده و حاکی از بقای آنان بر کفر و شرک و دخول در آتش جهنم است، این پیشگوئی نیز همانند پیشگوئیهای دیگر به تحقق پیوست و هر دو نفر تا آخرین لحظات عمر از شرک و کفر دست نکشیدند.

*                                                                       *      *

y‰tãur ª!$# tûïÏ%©!$# (#qãZtB#uä óOä۳ZÏB (#qè=ÏJtãur ÏM»ysÎ=»¢Á۹$# óOßg¨ZxÿÎ=øÜtGó¡uŠs9 ’Îû ÇÚö‘F{$# $yJŸ۲ y#n=÷‚tGó™$# šúïÏ%©!$# `ÏB öNÎgÎ=ö۶s% £`uZÅj3uKã‹s9ur öNçlm; ãNåks]ƒÏŠ ”Ï%©!$# ۴Ó|Ós?ö‘$# öNçlm; Nåk¨]s9Ïd‰t7ãŠs9ur .`ÏiB ω÷èt/ öNÎgÏùöqyz $YZøBr& 4 ÓÍ_tRr߉ç۶÷ètƒ Ÿw šcqä.Ύô³ç„ ’Î۱ $\«ø‹x©    [۱۳]

خداوند بمؤمنین و صالحین از شما جانشین و خلافت اینجا را وعده داده همچنانکه امم صالح پیامبران گذشته جانشین پیشینیان خود شدند علاوه بر خلافت، دین پسندیده آنان را بر همه ادیان تمکین و تسلط عطا کند و بر همه مؤمنان پس از خوف و ترس از دشمنان ایمنی کامل دهد که مرا پرستش کنند، کسانیکه پس از روشن شدن حقیقت کافر شوند در حقیقت فاسقند.

این آیه بیانگر پیروزی حق بر باطل و نشانگر تحقق عدالت و قسط اسلامی و حکومت واحد جهانی مهدی موعود(عج) است و هم اکنون طلیعه آن پیروزی را با استقرار جمهوری اسلامی ایران بر رهبری امام کبیر انقلابیمان مشاهده میکنیم.

ادامه دارد.

 

[۱] – آیه ۴۴ سوره آل عمران

[۲] – آیه ۱۰۲ سوره یوسف

[۳] – آیه ۴۹ سوره هود

[۴] – آیات ۹۴ سوره الحجر

[۵] – آیه ۹ سوره صف

[۶] – سوره قمر آیه ۴۴-۴۵

[۷] – آیه ۸۵ سوره قصص

[۸] – آیه ۲۸ سوره فتح

[۹] – سوره روم آیه ۵-۱

[۱۰] – آیه ۶۷۵ سوره مائده

[۱۱] – آیه ۹ سوره حجر

[۱۲] – سوره تبت آیه ۵-۲

[۱۳] – آیه ۵۵ سوره نور.

19دسامبر/16

جدید ترین استفتائات از امام

زیر نظر: حجه الاسلام و المسلمین قدیری عضو حوزه استفناء امام

س- کسانی که هر روزه برای انجام کارشان بیش از مسافت شرعی میروند و برمیگردند و به فتوای جنابعالی نمازشان شکسته است و نباید روزه بگیرند میتوانند در این مسأله از مرجع دیگری تقلید نمایند.

ج- این مسأله و نظیر آن که در آن فتوی هست، مورد رجوع بغیر نیست.

س- اگر در مورد خدمت نظام وظیفه و رفتن به سربازی پدر و مادر مخالفت کردند وظیفه چیست؟

ج- اگر از نظر مقررات باید به سربازی بروند، رفتن لازم است.

س- در مورد مهریه زن همان مقدار که موقع ازدواج ذکر شده معتبر است، یا بمیزان ارزش روز باید داده شود.

ج- مقدار مهریه همان است که در عقد قرار داد شده و با اختلاف ارزش پول و قدرت خرید تغیییر پیدا نمیکند.

س- دختری هستم که علاقه دارم بخاطر خدمت به انقلاب در سپاه پاسدارن وارد شوم ولی پدرم موافقت نمی کند ، خواهشمندم حکم شرعی را بیان فرمائید:

ج- پاسدار شدن خواهران هم با مراعات وظایف شرعیه مانع ندارد، ولی شما مراعات رضایت پدرتان را بکنید.

س- نماز خواندن در بانکها و ادارات و امثال آن و مدارس که اکثرا وضعیت ملکی آنها معلوم نیست چه صورتی دارد؟

ج- اگر علم به غصب بودن محل ندارند اشکال ندارد.

س- تکلیف اسلحه هائی که در میدان جنگ بدست می آید چیست؟ آیا افراد میتوانند آنها را برای خود بردارند یا خیر؟

ج- اسلحه را باید به دولت اسلامی تحویل دهند.

س- آیا شرکت بانوان در نمازهای جماعت یومیه و نماز جمعه کراهت دارد یا خیر؟

ج- کراهت ندارد، بلکه در بعضی موارد مطلوب است.

س- شخصی که استطاعت رفتن به حج را پیدا کرده است با توجه به شرائط کنونی کشور آیا میشود به جای رفتن پول آنرا ، به حساب یکی از مصارف لازمه واریز نماید به طوری که از حج واجب کفایت کند؟

ج- مستطیع باید به حج بردا ودادن پول د مصارف مذکور کافی از حج واجب نیست.

س- شخصی در تهران مثلا در میدان شوش قصد اقامت ده روزه کرده است و میخواهد به شمیران برود آیا قصد اقامت او بهم میخوردیا نه؟

ج- اگر از اول قصد داشته که از محل اقامه در بین ده روز خارج شود و قصد دارد که بیش از دو ساعت برود یا فاصله بحد مسافت است قصد محقق نشده و نماز او شکسته است و اگر چنین قصدی نداشته و بعد از خواندن یک نماز چهار رکعتی بنای رفتن پیدا کرده اگر کمتر از مسافت باشد قصد بهم نمیخورد و در صورت مسافت بودن فاصله حکم مسافر پیدا میکند.

س- نسبت داده شده است که حضرتعالی عدول از مجتهدی را به مجتهد دیگر جایز نمیدانید آیا این مطلب صحت دارد . حکم شرعی آن چیست؟

ج-نسبت مذکور اصل ندارد ودر صورت احراز یا احتمال اعلمیت مجتهد دوم عدول لازم است، احتیاطا.

 

19دسامبر/16

جهاد در قرآن (۴)

حجه الاسلام و المسلمین طاهری خرم آبادی

نماینده امام در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

انگیزه جهاد

جهاد را به دو نوع: تدافعی و ابتدائی تقسیم میکنند، که برای هر کدم از نظر انگیزه و هدف باید بحثی جداگانه کرد.

جهاد تدافعی: در شرائطی است که دشمن به سرزمین مسلمین یورش برد و تهاجم کند و بخواهد کشور اسلامی را اشغال کند، و یا به ثروت و اموال مسلمانان چشم دوخته است و قصد غارت و چپاول را داشته باشد، و یا آن را بصورت مستعمره خود در آورد. در هر صورت دفاع از تجاوز و تهاجم دشمن از نظر عقل و فطرت لازم و ضروری است، بلکه میتوان گفت: این حکم کلی عمومی در همه جهان هستی است که هر موجودی بنحوی از هستی خود دفاع میکند.

اسلام هم که قوانین و دستوراتش با منطق عقل و خرد منطبق است، مسئله دفاع را برای ملت مسلمان لازم و واجب دانسته است.

بنابراین هدف در جنگ های تدافعی روشن و مشخص است: هدف دفاع از اسلام و جلوگیری ازتجاوز و تهاجم خصم و حفظ  کیان و جان و مال ملت مسلمان است. در این مورد قرآن در دو آیه بمسئله دفاع اشاره می کند:

  • سوره حج آیه ۳۹ می فرماید:

tbόé& tûïÏ%©#Ï۹ šcqè=tG»s)ムöNßg¯Rr’Î/ (#qßJÎ=àß ۴ ¨bÎ)ur ©!$# ۴’n?tã óOÏdΎóÇtR 퍃ωs)s9 ÇÌÒÈtûïÏ%©!$# (#qã_̍÷zé& `ÏB NÏd̍»tƒÏŠ ΎötóÎ/ @d,ym HwÎ) cr& (#qä۹qà)tƒ $oYš/u‘ ª!$# ۳ Ÿwöqs9ur ßìøùyŠ «!$# }¨$¨Z9$# Nåk|Õ÷èt/ <Ù÷èt7Î/ ôMtBÏd‰çl°; ßìÏBºuq|¹ Óìu‹Î/ur ÔNºuqn=|¹ur ߉Éf»|¡tBur ㍟۲õ‹ãƒ $pkŽÏù ãNó™$# «!$# #ZŽÏVŸ۲ ۳ žcuŽÝÇZuŠs9ur ª!$# `tB ÿ¼çnçŽÝÇYtƒ ۳ žcÎ) ©!$# :”Èqs)s9 ̓tã ÇÍÉÈ   tûïÏ%©!$# bÎ) öNßg»¨Y©۳¨B ’Îû ÇÚö‘F{$# (#qãB$s%r& no4qn=¢Á۹$# (#âqs?#uäur no4qŸ۲¨“۹$# (#rãtBr&ur Å$rã÷èyJø۹$$Î/ (#öqygtRur Ç`tã ̍s3ZßJø۹$# ۳ ¬!ur èpt6É)»tã ͑qãBW{$# ÇÍÊÈ

رخصت به جنگجویان اسلام داده شد (که با دشمنان بجنگند) زیرا آنها از دشمن ستم کشیدند و خدا بر یاری آنها قادر است. آن مؤمنانی که بناحق از خانه هایشان آواره شدند و جز آنکه می گفتند پروردگار ما خدای یکتا است،  اگر خدا رخصت جنگ ندهد و دفع شر بعضی از مردم را ببعض دیگر نکند، همانا صومعه ها و دیر و کنشتها و مساجدی که در  آن ذکر خدا بسیار میشوند. و هر که خدا را یاری کند البته خدا او را یاری خواهد کرد. که خدا را منتهای اقتدار و توانائی است. (آنانکه خدا را یاری می کنند) آنهائی هستند که اگر در روی زمین به آنان اقتدار و تمکین دهیم نماز بپا دارند و زکاه به مستحقان میدهند و امر به معروف و نهی از منکر می کنند، و عاقبت کارها بدست خداست.

این آیه در سال دوم هجرت، در اولین برخورد و جنگ مسلمین که حالت دفاعی داشتند نازل شده است.

درمدت ۱۳ سالی که مسلمین در مکه بودند انواع شدائد و گرفتاریها از شکنجه و شتم و زندان گرفته تا محاصره اقتصادی، ارعاب، تهدید و … برای آنان وجود داشت. و هر بار که به رسول خدا مراجعه میکردند، و اجازه مقابله و دفاع از خود می خواستند، پیامبر اجازه دفاع نمی دادند، زیرا آن روز قدرت دفاعی نداشتند، و اسلام هنوز در خارج از مکه نفوذ پیدا نکرده بود، و کم کم بتدریج داشت نفوذ پیدا میکرد. در ان شرائط پیش از هر چیز باید مردم از انقلاب اسلامی، آگاهی پیدا میکردند زیرا در مراحل اولیه انقلاب بودند، و در هر انقلابی باید مراحل انقلاب بتدریج پیش برود: در مرحله ای که باید آگاهی داده شود، صرفا به بیان هدف از انقلاب و اگاه ساختن توده ناآگاه باید پرداخت ویا به تعبیر دیگر: آگاهی مقدمه فرد سازی و ساختن مردم است برای مقابله با دشمن، و بعد در مرحله ای که شرائط برای مبارزه و دفاع آماده میشود به دفاع و مبارزه پرداخت.

در هر حال عده ای از مسلمانان ناچار شدند با اجازه رسول خدا(ص) به حبشه مهاجرت کنند، و بعدا هم خود پیامبر هم به مدینه مهاجرت کردند، و عده ای از مسلمانان به حضرتش پیوستند.

سال دوم هجرت بود که پیامبر برای مصادره اموال کاروان قریش که از شام به مکه میرفتند، از مدینه خارج شد(البته این مصادره در مقابل مصادره و غارتی بود که قریش نسبت به اموال مسلمین در مکه نموده بودند، گذشته از اینکه اموال کفار حربی محترم نیست) ولی به کاروان دست نیافت، و کاروان هم از قریش استمداد جست، قریش در نزدیکی چاه بدر آمده بودند. ابوسفیان که رئیس کاروان تجارتی قریش بود به قریش اطلاع داد که کاروان بسلامت از دسترس مسلمین خارج شده و شما هم به مکه برگردید. ولی ابوجهل سرسختی نشان داد و با وجود اختلافی که در بین سران قریش بود، تصمیم به جنگ گرفتند و بطرف مسلمانان حرکت کردند.

اینجا است که مسلمانان طبق فرمان واذن خداوند، مأمور به دفاع میشوند:

اُذِنَ: یعنی اذن داده شد. فاعل محذوف است، و برای عظمت حذف شده است، و ظاهرا خبر از اذن نمیدهد بلکه انشاء است، و با همین کلمه اذن به دفاع صادر میشود. و «مأذون فیه» یعنی چیزی که به آن اذن داده شده است، محذوف است و آن عبارت از: دفاع وقتال با کسانی است که به قتال با مؤمنین برخاسته اند.

و آنچه دلیل بر محذوف است جمله «یقاتلون» است که فاعل آن مشرکین است ولی محذوف است وفعل به صورت مجهول بیان شده. و در واقع چنین است:

الذین یقاتلهم المشرکین

یعنی اذن به کسانی داده شده که مشرکین با آنها مقابله میکنند.

بِأَنَّهُم ظُلِمُوا: باء در اینجا بمعنی سببیت است، یعنی بسبب اینکه به آنان ظلم شده است. و این بیان علت اذن در قتال است. یعنی برای آنان اذن داده شده، بجهت اینکه مورد ظلم واقع گردیدند. و اما این ظلم چه بوده است تفسیرش در جمله های بعد میآید.

پس معنی چنین میشود: اجازه داده شدن به مردمی که مورد تهاجم دیگران قرار گرفتند، و دیگران به جنگ آنها آمدند که از خود دفاع کنند و بجنگند، و از تهاجم و تجاوز جلوگیری نمایند.

در اینجا تعبیر به اجازه، دلیل بر اباحه و جواز نیست، بلکه اجازه و اذنی است که بعد از منع و حرمت آمده است. و بیش از این دلالت ندارد که منع برداشته شد و می سازد با وجوب و لزوم دفاع، و ظهور در اباحه بمعنای اخص ندارد، بلکه اباحه و جوازی که با لزوم و وجوب هم سازگار است یعنی منع گذشته برداشته شد. و از تعلیل «بانهم ظلموا» استفاده میشود که مظلوم حق دفاع دارد و باید از خود دفاع کند.

سپس وعده یاری و نصرت میدهد و میفرماید:

«وَ اِنَّ اللهَ عَلی نَصرِهِم لَقَدیر»

خداوند بر یاری اینها قادر است کنایه از اینکه خداوند آنان را یاری میکند. ولی با بیان اینکه خداوند قادر بر یاری و نصرت آنها است، بطور کنایه وعده نصر داده است ولی تصریح به اینکه ما آنان را یاری میکنیم ننموده است، و شاید این به دو جهت باشد:

  • اینکه مطلب را بی اهمیت و سهل و آسان جلوه دهد، یعنی نصرت و یاری مسلمین کار سهل و ساده ای است برای هرکس که بر هر چیزی قادر است.
  • نصر و یاری خداوند شرائطی دارد که آن شرائط را خود مردم باید فراهم سازند و یا رعایت نمایند، که در آینده از آن بحث خواهیم نمود.

سپس آیه در مقام معرفی این گروه یعنی مسلمین و کسانی که به اینها اذن دفاع داده شده بر می آید که این معرفی شامل پاره ای از ظلمها و ستمهائی است که مشرکین در گذشته بر آنان وارد ساختند، و در واقع بیان علت دفاع است. میفرماید:

اَلَّذینَ اُخرِجُوا مِن دِیارِهِم بِغَیرِ حَقَّ اِلّا اَن یَقُولُوا رَبَّنَا اَلله

یعنی اینها مردمی هستند که از شهرودیار خود، بناحق رانده شدند و جرم آنها فقط این بود که می گفتند: «ربنا الله» یعنی چون مشرکین میدیدند که مسلمانها «ربنا الله» میگویند، وضعی بوجود آوردند که آنها مجبور به هجرت و ترک شهر و وطن خود گردیدند. گروهی به حبشه و گروهی به مدینه هجرت نمودند.

البته جمعیتی که- در این آیه- مامور به دفاع می شدند تنها مهاجرین بودند، زیرا گرفتاریهای قبل از هجرت آنان را مجبور به ترک دیار و وطن نمود، و گروه انصار که در این جمع بودند چنین وضعی را نداشتند. در اینجا توصیف از باب وصف کل است باعتبار بعض: گاهی یک مجموعه را به صفتی توصیف میکنند به اعتبار عده و گروهی که در آن مجموعه آن وصف را دارا هستند، و این در قرآن نظائر زیادی دارد.

سپس آیه فلسفه دفاع میپردازد و میفرماید

«ولولا دفع الله الناس…»

اگر خداوند بعضی از مردم را توسط بعضی دیگر دفع نکند یعنی جلو تجاوز و تهاجم گروه متجاوز را بوسیله گروه دیگر نگیرد تمام مراکزی که در آنها خدا عبادت میشود از بین خواهد رفت که آن مراکز عبارتند از:

  • صوامع: جمع صومعه، جایگاهی که زهاد و راهبان از نصاری درکوه و صحرا برای عبادت می ساختند.
  • بیع: جمع بیعه(بکسرباء) محل عبادت یهود و نصاری یعنی کنیسه و کلیسا.
  • صلوات: جمع صلاه، محل صلاه و نماز یهود که از باب نام گذاری محل بنام آنچه در آن واقع میشود به آن محل گفته شده است: صلوات
  • مساجد: جمع مسجد. معبد و محل سجده مسلمین.

و دلیل اینکه معابد را یاد میکند، با اینکه دفاع نشود اساس و اصل دین محو میگردد آنست که این معابد و آنچه در آنها واقع میشود شعائر و علائمی است که وجود آنها علامت و نشانه وجود دین در جامعه است، و نبود و انهدام انها نشانه انهدام اصل و اساس دین است. و در جامعه ای که مساجد و معابد را از بین برده اند نمیشود گفت دین و آثار دین باقی و بر قرار است.

از این آیه استفاده میشود که در ادیان و شرایع سابقه حکم دفاع وجود داشته است.

در ادامه آیه می بینیم وعده نصرت میدهد به کسانی که خدا را یاری کنند، میفرماید:

«ولینصرن الله» یعنی قسم میخورم که هر آینه یاری میکند خدا کسی را که او یاری کند ودفاع از دین خدا نماید، همانا خداوند نیرومند است و هیچ نیرو و قدرتی نمیتواند او را تضعیف کند. و عزیز است یعنی غالب است.

در آیه دیگری به فلسفه دفاع اشاره شده است:

در ذیل داستان بین اسرائیل که سالها مقهور و مغلوب دشمن و توسری خور بودند، و بعد که بخود آمدند از پیامبر زمان خود درخواست کردند که از خدا بخواهد، رئیس و فرماندهی برای آنان تعیین نماید، خداوند هم در پاسخ آنان، طالوت را برای آنها انتخاب فرمود، و طالوت با جمع بنی اسرائیل و شکست دادن به جالوت، آنها را از اسارت و استثمار نجات داد.

در این آیه میفرماید:

«و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض»

اگر خداوند بعضی از مردم را بوسیله بعض دیگر دفع نکند، فساد زمین را فرا میگیرد.

و جهت اینکه در این دو آیه مسئله دفع را به خدا نسبت می دهد، شاید این باشد که: خداوند در فطرت و طبیعت انسان مسئله دفاع را قرار داده است که هر فردی بطور فطری و طبیعی در مقام دفاع از خود و شئون مربوط به خودش بر می آید.

در این آیه با جمله : «لفسدت الارض» به فلسفه وجودی دفاع اشاره شده است. یعنی اگر مسئله دفاع وجود نداشت، و در فطرت انسانی قرار نمیگرفت، فساد و تباهی زمین را فرا میگرفت.

پس دفاع از حق و جلوگیری از طغیان باطل، توسط انسانهائی که دارای وجدانی بیدار و فطرتی سالم هستند، از نوامیس خلقت و آفرینش است. و اگر این انسانها نبودند و یا این خصلت در وجود آنان نبود، باطل و فساد همه جا را جولانگاه خود قرار میداد و اثری از حق و صلاح بر روی زمین باقی نمی ماند.

ادامه دارد.

 

19دسامبر/16

دانستنیهای از قرآن

تمام خیرات دنیا وآخرت ، در یک کلمه جمع شده اند وآن «تقوی» است. تقوی در قرآن در این موارد ذکر شده است:

  • ستایش تقوی:

bÎ)ur (#rçŽÉ۹óÁs? (#qà)­Gs?ur ¨bÎ*sù šÏ۹ºsŒ ô`ÏB ÏQ÷“tã ͑qãBW{$#

۱۸۶ آل عمران

واگر صبر کرده وپرهیزگار شوید ، این ثبات وتقوی سبب نیرومندی و قوت اراده در کارها است.

  • نگهداری از مکردشمنان :

bÎ)ur (#rçŽÉ۹óÁs? (#qà)­Gs?ur Ÿw öNà۲•ŽÛØtƒ öNèd߉ø‹x. $º«ø‹x©

۱۲۰ آل عمران

و اگر صبر کنید وتقوی پیشه کنید ، از کید ومکردشمنان در امان خواهید بود.

۳- تایید و پیروزی :

¨bÎ) ©!$# yìtB tûïÏ%©!$# (#qs)¨?$#

۱۲۸النحل

همانا خدا با پرهیزگاران است.

  • نجات از آتش جهنم:
  • NèO ÓÉdfuZçR tûïÏ%©!$# (#qs)¨?$#

۷۲ مریم

سپس پرهیزگاران را نجات می دهیم.

  • بقاء جاودانی در بهشت :

>p¨Yy_ur $ygàÊótã ßNºuq»yJ¡¡۹$# ÞÚö‘F{$#ur ôN£‰Ïãé& tûüÉ)­GßJù=Ï۹

۱۳۳ آل عمران

و بهشتی که پهنای آن همه آسمانها و زمین را فرا گرفته، مهیا برای متقین است.

۶- نجات از سختی ها و رزق حلال:

`tBur È,­Gtƒ ©!$# @yèøgs† ¼ã&©! %[`tøƒxC çmø%ã—ötƒur ô`ÏB ß]ø‹ym Ÿw Ü=Å¡tFøts†

۲ الطلاق

و هر کس از خدا بترسد، خداوند راه خلاص از(حوادث و بلایا) را بر او می گشاید، و از جائی که گمان نبرد به او روزی عطا می فرماید.

۷- اصلاح کارها:

$pkš‰r’¯»tƒ tûïÏ%©!$# (#qãZtB#uä (#qà)®?$# ©!$# (#qä۹qè%ur Zwöqs% #Y‰ƒÏ‰y™  ôxÎ=óÁムöNä۳s9 ö/ä۳n=»yJôãr&

۷۰-۷۱ الاحزاب

ای اهل ایمان! پرهیزکار باشید، و همیشه بحق و صواب سخن بگوئید تا خدا اعمال شما را اصلاح فرماید.

۸- بخشیدن گناهان:

…öÏÿøótƒur öNä۳s9 öNä۳t/qçRèŒ

۷۱ الاحزاب

…. و گناهان شما را می آمرزد.

۹- محبت الهی:

¨bÎ) ©!$# =Ïtä† tûüÉ)­GßJø۹$#

۴ التوبه

خداوند پرهیزکاران را دوست دارد.

۱۰- عزت و کرامت:

¨bÎ) ö/ä۳tBtò۲r& y‰YÏã «!$# öNä۳۹s)ø?r&

۱۳ حجرات

بهترین و مکرم ترین شما نزد خدا، با تقواترین شما هستند.

۱۱- قبول اعمال:

$yJ¯RÎ) ã@¬۷s)tGtƒ ª!$# z`ÏB tûüÉ)­FßJø۹$#

۲۷ المائده

خدا اعمال متقیان را خواهد پذیرفت.

۱۲- بشارت هنگام مرگ:

šúïÏ%©!$# (#qãZtB#uä (#qçR%Ÿ۲ur šcqà)­Gtƒ  ÞOßgs9 3“tô±ç۶ø۹$# ’Îû Ío4qu‹ysø۹$# $u‹÷R‘‰۹$# †Îûur ÍotÅzFy$#

۶۴ یونس

آنها که ایمان آوردند و از خدا می ترسند، بشارت باد آنها را در زندگی دنیا و آخرت.

 

19دسامبر/16

رهنمودهائی از: تاریخ اسلام برای تداوم انقلاب اسلامی

حجه الاسلام و المسلمین رسولی

قسمت چهارم

نهضت بزرگ اسلامی در آغاز با مشکلاتی بیش از انقلابهای دیگر و از جمله انقلاب اسلامی ایران مواجه گردید برخلاف گفته برخی نویسندگان مغرض بیگانه پیامبر بزرگوار اسلام(ص) از آغاز ولادت تا دوران جوانی و قبل از بعثت بگواه تاریخ پیوسته مورد احترام و عظمت مردم مکه بود تا جائی که از طرف مردم مکه به لقب «امین» مفتخر گردید، و در اختلافات به عنوان «حکمیت» داوری آن حضرت را می پذیرفتند.

تا بدینجا به گواه تاریخ روشن شد که رسولخدا تا هنگامی که به رسالت مبعوث گردید پیوسته مورد کمال و احترام و محبت مردم قرار داشت و بلکه روز بروز بر شخصیت و عظمت و احترام آن حضرت افزوده میشد، تا جائی که پس از بعثت نیز تا وقتی آن بزرگوار با مظاهر غلط زندگی و اعمال زشت و ناهنجار آنان بمبارزه برنخاسته بود هنوز به درستی و صداقت و راستگوئی او اعتراف داشتند و روزی که آن بزرگوار به منظور اظهار دعوت واعلان مأموریت خود آنان را گرد آورد و به انها فرمود:

«اَرَأَیتُکُم إِن أَخبَرتُکُم اَنَّ العَدُو مُصبِحُکُم اَو مُمُسیکُم ما کُنتُم تُصَدَّقونَنی؟»

یعنی – آیا اینطور نیست که اگر من به شما خبر دهم، دشمن چاشتگاه یا شامگاه می خواهد بر شما یورش برد آیا مرا تصدیق خواهید کرد و راستگویم میدانید؟

همگی در پاسخ آن حضرت گفتند:

چرا!

آنگاه رسولخدا فرمود:

«فَاِنّی نَذیرٌ لَکُم بَینَ یَدَی عَذابٍ شَدید»

یعنی – اینک من شما را از عذاب سخت الهی بیم میدهم.

و درست ازهمین جا مخالفتها شروع شد و سردمداران قریش و کسانی که میدیدند تبلیغات انسان ساز و تعلیمات حیات بخش و نجات دهندۀ اسلام با منافع و درآمدهای نامشروع آنان سازگار نیست به ناسزاگوئی و تهمتهای ناروا بر علیه آن حضرت دست زده و همۀ توطئه ها وتهدیدها و دشنامها و بالأخره سنگ اندازیها در سر راه اسلام از همان روز آغاز میشود و همین جا است که از زبان نزدیکترین افراد به رسول خدا – یعنی ابولهب عموی آن حضرت- میشنویم که در پاسخ او میگوید:

(تبا لک الهذا دعوتنا)

یعنی: مرگ بر تو آیا برای همین ما را دعوت کرده و فرا خواندی؟!

جالب این است که از مطالعه گوشه های تاریخ صدر اسلام علاوه بر آنچه در بالا ذکر شد و اعترافاتی که در ضمن مخالفتها و توطئه ها به راستگوئی و صداقت حضرت محمد – (ع) نموده اند انگیزۀ تهمتهائی مانند «ساحر» و غیره را نیز که به آن بزرگوار میزدند، برای خواننده و اهل مطالعه بخوبی روشن می شود که باز برای شاهد این گفتار بد نیست نمونه زیر را بخوانید:

اعتراف ولید بن مغیره به صداقت رسولخدا

مورخین نوشته اند که دشمنان رسولخدا و مشرکان که هنگام فرا رسیدن موسم حج که میدیدند قبائل اطراف و حاجیان برای برگزاری مراسم حج به مکه میآیند و قهرا پیغمبر اسلام آزادی زیادتری برای تبلیغ دین خود پیدا می کند بیشتر نگران می شدند، و از ترس سرایت گفتار آنحضرت به قبائل و شهرهای دیگر و نفوذی که در نتیجه در خارج از محیط مکه میکند فشار و اذیت خود را نسبت به آنحضرت و پیروانش بیشتر کرده و در مبارزه و مخالف جدی تر عمل میکرد.

در یکی از همین سالها که موسوم حج فرا میرسد قریش در صدد برآمدند تا بلکه از راهی به یک اقدام عمومی دست بزنند و بهمین منظور نزد ولید بن مغیره که مرد سالمند و بزرگی در میان قریش بود رفته و چارۀ کار را از او خواستند.

ولید گفت: شما میدانید که آوازۀ محمد از شهر مکه بخارج نیز رفته و در میان قبائل اطراف پیچیده اکنون بیائید و سخن خود را درباره او یکجهت کنید، و یک چیز را بطور همگانی درباره اش بگوئید و چنان نباشد که هر دسته دربارۀ او سخنی نگوید! گفتند: هرچه تو بگوئی ما همگی همان را درباره اش خواهیم گفت.

ولید گفت: شما چیزی را انتخاب کنید تا من هم با شما همسخن و هم صدا شوم.

قریش- ما میگوئیم: محمد کاهن است.

ولید- نه بخدا او کاهن نیست زیرا ما کاهنان را دیده و سخنانشان را شنیده ایم، و سخنان محمد شباهتی بگفتار آنها ندارد.

قریش- پس می گوئیم دیوانه است. ولید – نه، دیوانه هم نیست ما دیوانگان را دیده ایم و در کارها و سخنان محمد دیوانگی مشاهده نمی شود.

قریش- میگوئیم: شاعر است! ولید- نه ساحر هم نیست زیرا ما ساحران و سحر و جادوشان را هم دیده ایم، آنها ریسمانی را گره می زنند و در آن میدمند و سخنان محمد شباهتی بکار آنها ندارد.

پرسیدند: پس چه بگوئیم و کارهای او را بچه چیز نسبت ندهیم؟ ولید گفت: بخدا در گفتارش حلاوتی است و اصل و ریشه اش محکم و ثمره و میوه اش پاکیزه و نیکو است، هرچه بگوئید مردم بخوبی میدانند که سخنان بیهوده و باطلی است، و با اینهمه احوال باز هم از همه بهتر همان است که بگوئید ساحر است زیرا سخنان او همچون سحر و جادو است که بوسیله آنها میان پدر و فرزند و زن و شوهر و فامیل و عشیره را جدائی میاندازد قریش از نزد ولید بیرون آمده و سر راه کاروانیان رفته وبهرکس برخورد میکردند او را از تماس با رسولخدا(ص) بر حذر داشته واز سحر و جادوی آنحضرت بیمناکش می ساختند.

و بگفتۀ بسیاری از علمای تفسیر آیات زیر دربارۀ او و اندیشه و گفتارش نازل شد:

«ذَربی وَ مَن خَلَقَتُ وَحیداَ، وَ جَعَلتُ لَهُ مالا مَمدُوداً، وَ بَنینَ شُهُوداً، وَ مَهَّدتُ لَهُ تمهیداَ، ثُمَّ یَطمَعُ اَن اَزیدُ، کَلاّ اِنَّه کانَ لِآیاتِنا عَنیداً، سَأرهِقُهُ صَعُوداً، اِنَّهُ فَکَّرَوَ قَدَّرَ، فَقُتِلَ کَیفَ قَدَّرَ، ثُمَّ قُتِلَ کَیفَ قَدَّرَ، ثُمَّ نَظَرَ، ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ثُمَّ اَدبَرَ وَ استَکبَرَ، فَقالَ اِن هذا اِلاّ سِحرٌ یُؤثَرُ، اِن هذا اِلاّ قَولُ البَشَر…»[۱]

روایت جالبتر دیگری در اینباره

و در نقش دیگری است که چون سورۀ غافر بر رسولخدا(ص) نازل گردید آن حضرت برخاسته و بسوی مسجد آمد و شروع بخواندن این سوره نمود و در این میان احساس کرد که ولید بن مغیره در نزدیکی وی قرار دارد و آیاتی را که تلاوت میکند می شنود.

رسولخدا دوباره شروع بخواندن آیات این سوره کرد، ولید که آیات را شنید از جا برخاست و خود را به محفل قبیلۀ بنی مخزوم رسانده نزد آنها آمد و گفت:

«والله لقد سمعت من محمد آنفا کلاما ما هو من کلام الانس و لا من کلام الجن و ان له لحلاوه و ان علیه لطلاوه، و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمعدق و انه لیعلو و ما یعلی علیه»

یعنی بخدا سوگند من از محمد سخنانی شنیدم که نه سخن انس است ونه سخن جن، و براستی که در آن حلاوتی است و زیبائی خاصی دارد، همچون درختی است که شاخه هایش میوه دار و ریشه اش محکم و استوار است، بر هر چه برتری دارد و چیزی بر آن برتری نتواند….

این سخنان را گفته و از نزد آنان برخاست و بخانه رفت، قریشیان که چنان دیدند گفتند: «صبا والله الولید و الله لیصبأن قریش کلهم»

بخدا سوگند ولید از دین بیرون رفته و سوگند بخدا که (بدین ترتیب) همه قریشیان از دین بیرون خواهند رفت! و مردم در آنزمان ولید را «ریحانۀ قریش»[۲] می نامیدند.

ابوجهل که چنان دید بدانها گفت:

هم اکنون من میروم و او را براه میاورم، و بدنبال این گفتار برخاسته و نبرد ولید آمد و با چهره ای غمگین در کنار ولید نشست.

ولید از او پرسید:

  • برادر زاده چرا غمگینی؟

ابوجهل گفت:

با اینکه تو مردی کهنسال(و با تجربه) هستی ولی قریشیان بر تو خرده و ایراد گرفته و چنین پنداشته اند که تو شیفتۀ سخنان محمد گشته ای؟

ولید که این سخنان را شنید برخاسته و بهمراه ابوجهل به محفل بنی مخزوم آمد و نزد آنان جلوس کرده، گفت:

  • شما خیال کرده اید محمد دیوانه است؟!
  • آیا تا کنون دیده اید محمد کارهای دیوانگی انجام دهد؟

گفتند: نه بخدا!

ولید گفت: شما خیال میکنید محمد کاهن است، آیا تا کنون از کهانت چیزی در او دیده و سراغ دارید؟

پاسخ دادند: نه بخدا!

گفت: شما فکر کرده اید او شاعر است، آیا دیده اید تا کنون زمان به شعر گشوده و شعری گفته باشد؟

گفتند: نه بخدا.

ولید گفت: شما خیال کرده اید او دروغگو است، آیا تا بحال دیده اید او دروغ گفته باشد و دروغی از او سراغ دارید؟

در پاسخ او گفتند: نه بخدا! این با قریشیان بسخن آمده و گفتند: پس چیست؟

ولید ساعتی در فکر فرو رفت آنگاه با چهره ای عبوس و گرفته به آنها نگاه کرد و گفت:

  • «ما هو الا ساحر»

چیزی جز سحر و جادوگر نیست! آیا توجه نکرده اید چگونه میان خانواده ها و فرزندان و بستگان آنان جدائی میافکند پس او ساحر و جادوگر است و آنچه میگوید سحر و جادوئی است که کارگر میافتد.[۳] پیشنهاد و سازش و بدنبال آن توطئه ها و تهمتها شروع میشود:

شیوۀ استعمارگران و دشمنان آزادی و استقلال ملتها همیشه بر این بوده که برای سرکوبی آنها از وسائل: زر و زور و تزویر استفاده کنند و این شیوه بقدری معمول بوده که بصورت ضرب المثل درآمده و اکنون نیز دنیای ستمگران و استعمارگران با همین شیوه اداره میشود، والبته وسیلۀ دیگری هم برای بدام انداختن رهبران نهضتهای مادی و ساکت کردن آنها وجود داشته که در بسیاری موارد کارگر هم افتاده و از آن استفاده از جنس مخالف یعنی «زن» بوده و نمونه های زیادی هم در تاریخ دارد و چنان بوده که کاهی اصل قیام افراد و جنگهای خونین هم بخاطر رسیدن به این هدف حیوانی و اطفاء غریزه جنسی انجام شده چنانچه در باره یکی از سرداران رومی و فاتحان معروف آن مملکت بنام «کالیس ماریوس» می نویسند که وی در تاریخ بعظمت و وطن دوستی و خیرخواهی مردم و ملت روم یاد میشد تا نوشته ئی بدست آمد که خودش شرح حالش را نوشته و نامش را به قول خودش ننگین ساخته است بامید آنکه خداوند در عذابش تخفیف دهد. در این نوشته که سالها بعد از وفاتش بدست آمده میگوید آنچه من بنام مردم ستمدیده و بعنوان خیرخواهی بردگان و طرفداری از میهن و ملت انجام دادم و خونهای بسیاری که ریختم و لشگر کشیها که کردم و در تواریخ بعظمت و اهمیت ثبت است تمام آن جنایات من فقط بر اثر یکهوس نفسانی و مولود یک اندیشه و پندار شیطانی بود نه بخاطر ملت و نه وطن و نه ستمدیدگان و محرومان. من در کودکی در همان دهی که بودم، عاشق دختری شدم و او را بعد از مدتی بجواهر فروشی دادند که ویرا به رم برد. من به رم رفتم و پس از چندی نهضت بردگان بوجود آمد که در آن شرکت کردم و رهبر بردگان شدم و همینکه قدرت را بدست گرفتم ببهانۀ بچگانه ای دستور دادم تمام جواهر فروشها را از دم تیغ گذرانیدند، بدبختانه معلوم شد که شوهر معشوقه ام در میان آنها نبوده است دنبال این کار جنایتها- کشتارهای بیرحمانه و سپس قشونکشیها بکشورهای دیگر همه و همه بخاطر رسیدن بوصال آن زن شوهر دار بود.

سالها گذشت تا یکشب که در اردو بودم غوغائی برخاست پس از تحقیق دانسته شد که دو سرباز پست فاحشه ئی را بسربازخانه آورده اند فرمان دادم دو جوان را فوری کشتند نوبت بکشتن زن بد- کاره رسید وقتی او را بحضور من آوردند معلوم شد همان معشوقه من است که فکر و ذکر و کار و زندگی مرا سالها مصروف عشق خود ساخته است در حالیکه او مدتها در آغوش اراذل و افراد پست و سربازهای بی شخصیت و بدبخت است وقوه تخیل من ویرا حوری بهشتی در نظرم جلوه میداده است.[۴]

و در مورد پیامبران الهی و رهبران مذهبی نیز، استعمارگران و سرکوب گران نهضتها این شیوه ها را بکار می بردند اگرچه مؤثر واقع نمی شد و برای اطلاع بیشتر قسمت زیرا در تاریخ زندگانی پیغمبر اسلام میخوانیم که:

روزی عتبه و شیبه و ابوسفیان و نضر بن حارث و ابوالبختری بن هشام و اسودبن مطلب و ولید بن مغیره و ابوجهل و عاص بن وائل و گروه دیگری در پشت خانۀ کعبه گرد هم جمع شده گفتند:

خوب است کسی را بنزد محمد بفرستید و او را بدینجا احضار کنید تا با او گفتگو کنیم، و بدین منظور کسی را فرستاده و پیغام دادند:

بزرگان قبیلۀ تو در اینجا اجتماع کرده تا با تو سخن بگویند پس نزد ایشان بیا و گفتارشان را بشنو، رسولخدا(ص)که این پیغام را شنید گمان کرد آنها دست از مخالفت خود برداشته و فکر تازه ای بنظرشان رسیده و از اینرو با شتاب خود را به انجمن مزبور رسانده و در کنارشان نشست، آنها رو بدان حضرت کرده گفتند:

ای محمد ما تو را بدینجا احضار کردیم تا راه عذر را بر تو ببندیم، چون بخدا سوگند ما کسی را سراغ ندرایم که رفتارش با قوم خود مانند رفتار تو نسبت بما باشد: پدران ما را دشنام میدهی! از دین و آئین ما عیبجوئی میکنی! بزرگان و خرمندان مار ا به سفاهت و نادانی نسبت میدهی! میان مردم اختلاف و جدائی افکنده ای! و خلاصه آنچه کار ناشایست بوده انجام داده ای! آیا منظورت از اینکارها چیست؟ اگر اینکارها را بمنظور پیدا کردن مال و ثروت انجام میدهی ما حاضریم آنقدر مال و ثروت در اختیار تو بگذاریم که ثروتمندترین ما گردی، و اگر بدنبال شخصیت و ریاستی هستی، ما بی آنکه این سخنان را بگوئی حاضریم تو را بریاست خود انتخاب کنیم،و اگر طالب سلطنت و مقامی هستی ما تو را سلطان خویش گردانیم، و اگر جن زده و مصروع شده ای ما اقدام بمداوای تو کنیم تا بهبودی یابی؟

رسولخدا(ص) که سخنان آنها را شنید در پاسخشان فرمود:

اینها نیست که شما خیال کرده اید نه آمده ام که مال و ثروتی جمع کنم، و نه میخواهم شخصیت و مقامی در شما کسب کنم، و نه هوای سلطنت در سر دارم، بلکه خدای تعالی مرا به رسالت بسوی شما فرستاده و کتابی بر من نازل کرده و بمن دستور داده تا شما را از عذاب او بیم دهم و بفرمانبرداری و پاداش نیک او بشارت دهم، و رسالت خویش را بشما ابلاغ کردم، پس اگر پذیرفتید بهرۀ دنیا و آخرت نصیب شما خواهد شد، و اگر نپذیرفتید من در برابر شما صبر می کنم تا خدا میان من و شما حکم کند….

ادامه دارد.

[۱] – مجمع البیان، ج ۷، ص ۲۰۶

[۲] – ریحانه به معنای گل خوشبو است.

[۳] – مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۳۸۷

[۴] – تفسیر نوین، ص ۳۳۸٫

19دسامبر/16

ریشه های علوم تجربی در اسلام(۲)

شیر و شیرخوارگی

حجه الاسلام سید محمد هاشمی اصفهانی دکتر حسن عارفی

در نوشته قبل، که اولین مقاله از سلسله مقالات علوم تجربی در اسلام بود، یادآور شدیم که بحث را از پر اهمیت ترین مسائل انسان پس از تولد که همان دوران شیرخواری است، شروع نمائیم. آنچه در این شماره میخوانیم، بررسی نقطه نظرهای کلی اسلام در مسأله است. برای این منظور لازم است چند مطلب اساسی را مقدمتا بیان کنیم:

  • منابع اسلامی(روائی یا تاریخی) که در ابعاد مختلف این بحث وارد گردیده، سعی شده که از نظر سند مورد اعتماد باشد، و از تکیه کردن به روایات ضعیف خودداری شده، مگر اینکه مضمون حدیث در حدی از اتقان و محکمی باشد که ثابت شود غیر معصوم قدرت انشاء چنین مطلبی را ندارد.[۱]
  • برداشت هائی که از قرآن و حدیث میشود، باید برخلاف ظاهر نباشد، اگر چه ممکن است با رعایت معنی بصورت آزاد ترجمه شود.
  • مسائلی که به عنوان نظریه در علوم تجربی انسانی مطرح میشود، از نظر دانشمندان این فن تا حدی ثابت و قابل اعتماد است.
  • سعی میشود، نظریاتی که عرضه میشود هیچگونه تنافی و تضادی با نظر اسلام نداشته باشد.
  • نظر به اینکه دانشمندان علوم تجربی انسانی، در تحقیقات خود، بیشتر به مسائل مادی موضوعی می اندیشیده اند، لذا ممکن است از بعد معنوی آن غفلت شده باشد، سعی شده که از مسائل از هر دو بعد مورد مطاله قرار گیرد.

آیه ای که آغازگر بحث است، از آیات فوق العاده دقیق و لطیف قرآن است که با یک ظرافت خاصی که شاید کمتر دانشمند متخصصی بتواند به این ظرائف دست یابد- مسأله را طرح نموده، و پس از بحث و تفسیر، ویژگیهای آن روشن خواهد شد.

«* ßNºt$Î!ºuqø۹$#ur z`÷èÅÊöãƒ £`èdy‰»s9÷rr& Èû÷,s!öqym Èû÷ün=ÏB%x. ( ô`yJÏ۹ yŠ#u‘r& br& ¨LÉêムsptã$|ʧ۹$# ۴ ’n?tãur ϊqä۹öqpRùQ$# ¼ã&s! £`ßgè%ø—Í‘ £`åkèEuqó¡Ï.ur Å$rã÷èpRùQ$$Î/ ۴ Ÿw ß#¯=s3è? ë§øÿtR žwÎ) $ygyèó™ãr 4 Ÿw §‘!$ŸÒè? ۸ot$Î!ºur $ydÏ$s!uqÎ/ Ÿwur ׊qä۹öqtB ¼çm©۹ ¾ÍnÏ$s!uqÎ/ ۴ ’n?tãur Ï^͑#uqø۹$# ã@÷VÏB y7Ï۹ºsŒ ۳ ÷bÎ*sù #yŠ#u‘r& »w$|ÁÏù `tã <Ú#ts? $uKåk÷]ÏiB 9‘ãr$t±s?ur Ÿxsù yy$oYã_ $yJÍköŽn=tã ۳ ÷bÎ)ur öN›?Šu‘r& br& (#þqãèÅÊ÷ŽtIó¡n@ ö/ä.y‰»s9÷rr& Ÿxsù yy$uZã_ ö/ä۳ø‹n=tæ #sŒÎ) NçFôJ¯=y™ !$¨B Läêø‹s?#uä Å$rá÷èpRùQ$$Î/ ۳ (#qà)¨?$#ur ©!$# (#þqßJn=ôã$#ur ¨br& ©!$# $oÿÏ۳ tbqè=uK÷ès? ׎ÅÁt/ »(سوره بقره، آیه ۲۳۳)

قبل از آغاز بحث در مورد آیه، چند تذکر لازم، که بمنزله راهگشا و اعلان خطری می باشد، باید عرض کنم، زیرا یکی از راههای نفوذ در اندیشه های اسلامی که امروز در جوامع اسلامی رخنه کرده است، برداشتهای مادی و ناروا از آیات قرآن و روایات اسلامی ما است این شیوه مغرضانه یا احیانا جاهلانه افراد کمی از جامعه متوجه آن شده اند یا میشوند، برای اینکه قرآن از تفسیر به رأیها و برداشتهای ذوقی افراد، در امان باشد، هر چه زودتر باید افشاء گردد، که بنظر ما یکی از سردمداران این افشاگری مهم، استاد شهید مطهری بود.

بر این اساس، پیش از ورود در بحث های قرآنی شیوه های هدایت کننده به محتوای اصیل قرآن، لازم است یادآور شویم:

  • کلمات و واژه هائی که در قرآن بکار رفته، باید ریشه یابی شود، و با مراجعه به کتابهای لغتی که اصالت معنی را حفظ کره اند معنای صحیح کلمه بدست آوریم.
  • فکر کردن در شیوه ترکیب و جمله بندی آیه، نقش حساسی در صحیح تفسیر کردن آیه دارد.
  • اندیشیدن در موقعیت مکانی آیه، که چه ارتباطی با آیات قبل و بعد دارد. این بدانمعنی نیست که هر آیه ای با آیات قبل و بعد ارتباط کامل دارد، بلکه ممکن است گاهی ارتباطی هم نداشته باشد.
  • توجه کامل داشتن به ظاهر آیه، که مبادا در تفسیر اظهار نظرهائی انجام گیرد که با ظاهر آیه سازگار نباشد.به تعبیر دیگر: با یک اندیشه و سلیقه خاصی قرآن را مطالعه کند، بقصد اینکه بر وفق سلیقه و اندیشه اش آن را تفسیر نماید، که این از موارد روشن تفسیر برأی است، و از آن شدیدا منع شده. زیرا در چنین صورتی، قرآن معنای صحیح خود را از دست می دهد.
  • هنگام تفسیر باید توجه داشت که آیا در تبیین و تفسیر آیه مورد نظر، در خود قرآن آیه داریم یا نه؟[۲]
  • توجه نمودن به روایاتی که مفسر قرآن اند، زیرا به تعبیر قرآن، یکی از بهترین راه ها برای فهم قرآن، سؤال از اهل ذکر و دانش و راسخون در علم را گرفتن است، و مسلم مصداق اکمل این دو دسته، ائمه معصومین علیهم الاسلام هستند.

اگر چه یادآوری این چند نکته، ما را از اصل بحث تا حدودی دور کرد، ولی با ضرورتی که در تفسیر درست قرآن دارد، طرحش لازم بود.

ترجمه آیه:

مادرانی که می خواهند شیردادن فرزندان خود را تمام کنند، لازم است دو سال تمام آنها را شیر دهند، و در این مدت بر پدران است که خوراک و پوشاک مادران شیرده را به اندازه متعارف فراهم نمایند، و بیشتر از توان بر آنها تکلفی نشود، و هیچ یک از پدر و مادر نباید بواسطه فرزند خود ضرری ببینند(و اگر پدر مرد) بر وارث است که بهمین منوال خوراک و پوشاک زن شیرده را فراهم آورد. اگر پدر و مادر خواستند قبل از دو سال او را از شیر جدا کنند، با رضایت و مشورت همدیگر مانعی ندارد. و هرگاه خواستند برای شیر دادن دایه بگیرند، در صورتی که خوراک و پوشاک  آن را- در حد متعارف- بدهد مانعی نیست. (در این مسأله فوق العاده مهم و سرنوشت ساز) تقوی را پیشه کنید و از خداوند پروا داشته باشید، و بدانید که هر آنچه انجام دهید خدا بینا است.

ترجمه لغات:

الوالدات: مادران بدون واسطه را گویند که شامل مادر و جده و هرچه بالاتر نیز میشود مثل والد و آب، که آب شمولش بیشتر است.

یرضعن: شیردادن از پستان

حول: سال

تشاور: تبادل نظر برای دریافت رای درست

فصال: از شیر گرفتن

تسترضعوا: دایه گرفتن برای شیر دادن.

تفسیر:

مادران با اختیار و اراده خود می توانند فرزندان خود را دو سال تمام شیر دهند. یکی از اموری که از آیه استفاده میشود، مساله شیردادن و حضانت فرزند است که آن را به عنوان حقی برای مادر ثابت کرده. ودر فقه گفته شده: این حقی برای مادر است، و در فقه گفته شده: این حقی برای مادر است، و تا آنجا که بخواهد از این حق استفاده کند، دیگری نمی تواند مانع شود و او را شیر دهد. از جمله «والوالدات یرضعن» که بصورت جمله خبری است، ولی در مقام اظهار یک تکلیف برای مادر است، فهمیده می شود که جلوگیری از این عمل جایز نیست و ظلمی به مادراست، و شادی جمله «لاتضار والده بولدها» که ظلم به مادر را از ناحیه فرزند یادآوری می کند، یکی از مصادیق ظلم، جلو گیری از این حق باشد.

مطلب جالب توجه دیگری که از این آیه بدست می آید اینست: این حق که مادر در انجام آن اولویت دارد تا وقتی است که به اختیار مادر باشد، به تعبیر دیگر: در ایفاء این حق، هیچگوه تحمیل یا اجبار و اکراهی نسبت به مادر درست نیست، فقط با اختیار خودش باید انجام گیرد، آیا مطرح ساختن اراده مادر به چه منظور است؟ و آیا آنچه در فقه ما مطرح شده، که اگر مادر بخواهد در مقابل شیری که بفرزند می دهد اجرت بگیرد، می تواند، برای چیست؟ مادری که به حکم فطرت و طبیعت مادری خود، بدون هیچ مؤنه وناراحتی فرزند خود را شیر می دهد، وقتی برای اینکه کسی غیر از خودش به فرزندش شیر ندهد گاهی در موقع جدائی از شوهر به دادگاه مراجعه می کند و با حکم دادگاه فرزندخود را باز پس میگیرد، شاید نکته اصلی چراها این باشد که به عقیده خیلی از دانشمندان، پستان مادر علاوه بر اینکه بهترین وسیله برای تغذیه فرزند است، منتقل کننده خیلی از حالات و روحیات نیز می باشد. بر این اساس اگر در مواقع شیردادن فرزند، مادر ناراحت باشد و از روی اکراه شیر بدهد، چه بسا در روحیه فرزند آثار سوئی داشته باشد. البته در مقالات آینده بطور مبسوط در این مورد بحث خواهیم کرد.

استعمال کلمه «الوالدات» اشاره به علت شیردادن مادر دارد، چون او زاینده فرزند است، و او است که به حکم عواطف مادری و عشقی زاید الوصف به فرزندش، خودش او را شیر می دهد. ولی با اینکه مادر است و عاطفه دارد، هیچگونه اکراه و اجباری بر مادر روا نیست، اینجا است که قرآن کریم اراده و اختیار مادر را طرح کرده است و می گوید:

شیردادن حقی است برای مادر اگر بخواهد تا مبادا از این رهگذر اجحافی به مادرش و اثر سوئی در روحیه اش ایجاد نماید.

 

[۱] – مشابه این مطلب را از حضرت امام خمینی نقل کرده اند که زیارت جامعه کبیره اگر احیانا از حیث سند خدشه ای داشته باشد ولی از جهت متن بقدری عالی است که غیر معصوم قدرت انشاء آن را ندارد.

[۲] –  البته این از شیوه های بدیعی است که مرحوم علامه طباطبائی در «المیزان» از آن استفاده کرده و در مقدمه تفسیر می گوید: «کیف یکون القرآن تبیانا لکل شیء و لایکون تبیانا لنفسه» چظور ممکن است قرآن و روشنگر هر چیزی باشد و لی خودش را تبیین و تفسیر نکند.

19دسامبر/16

سرمقاله

بسم الله الرحمن الرحیم

ادع الی سبیل ربک…..

امروز ضرورت تبلیغات اسلامی در مقابل موج گسترده تبلیغات زهر آگین دشمنان اسلام و بشریت از یکسو و از سوی دیگر بمنظور رهایی صدها میلیون هوادار انقلاب اسلامی وتشنه حقیقت در سر تا سر جهان، بر هیچ کس پوشیده نیست. و در این مورد مسائل زیادی هست که ما فقط در اینجا به چند نکته اشاره میکنیم بدیهی است که هدف اساسی انبیاء الهی هدایت و سعادت انسانهاست و بهترین وسیله برای رسیدن به این آرمان بزرگ دعوت و تبلیغ است و بر همین اساس، دعوت و تبلیغ یکی از وظائف مهم اسلامی بشمار می رود. ضمنا با این بیان تفاوت اساسی و حتی تضاد مفهوم تبلیغات در اسلام، با مفهوم و محتوای تبلیغات در سیستم های سلطه گر و رژیمهای مستکبر آشکار میشود.

تبلیغات بطور عمده بدو بخش عقیدتی و سیاسی تقسیم میشود و هر یک از این دو بنوبه خود با دو شیوه عملی و غیره عملی انجام میگیرد. در مورد تبلیغ عملی حدیث شریف می فرماید«کومو ادعاه للناس بغیر السنتکم» چرا که اگر در عمل و عملکرد جامعه اسلامی صداقت و خلوص دیده شد، بهترین کار برد را در جذب دیگران بسوی مکتب و آیین اسلام خواهد داشت و بر عکس کوچکترین خطا و انحراف و هر گونه کمبود کار بویژه از کارمندان و کارگزاران جمهوری اسلامی (که با کمال تأسف هنوز در بعضی ادارات و مؤسسات شاهد آن هستیم) چه بسا ضربه بر حیثیت اسلام و انقلاب و پاگذاردن بر خون پاک همه شهیدان است و بالاخره بفرموده امام امروز اسلام در گرو اعمال ما است، در مورد مذکور ضرورت یک انقلاب و بازسازی در همه ادارات و سازمانهای دولتی بویژه در دستگاههایی که ارتباط مباشر و مستقیم با دیگر مردم دنیا دارند، همانند سفارتخانه ها و مأمورین فرودگاهها و گمرکات و …. مشهود است.

در کنار تبلیغ و دعوت عملی به همه اهمیتی که دارا هست تبلیغات متعارف نیز تأکید فراوان قرار گرفته است، و قرآن مجید گذشته از آنکه تبلیغ و دعوت بسوی حق نموده است، بشیوه های آن نیز اشاره نموده ، میفرماید:«ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن»- مردم را – براه پروردگارت به حکمت و موعظه نیک دعوت نما و با آنها بوجه احسن جدال کن، که هر کدام از این نکات و نکات دیگری که در آیات و روایات بیان شده است نیاز به بحث جداگانه دارد.

در رابطه با تبلیغات توجه به نکات ذیل ضروری و فوری است:

  • استخراج و تدوین عقائد و معارف دست نخورده اسلامی .
  • تربیت مبلغ متناسب با نیازهای جهانی انقلاب اسلامی و این دو از وظایف خطیر حوزه های علمیه است و جز با اتحاد نظم و برنامه و توسعه کمی و کیفی حوزه های علمیه امکان پذیر نیست.
  • تقویت و توسعه شبکه های تلویزیونی و رادیوئی و تلاش بی حد در مورد بالا بردن محتوای این دو با استفاده از قالبهای هنری متنوع نظیر فیلم ، تئاتر ، نمایشنامه و… و همراه با انجام اینها بر مسئولین مربوطه است که حداقل تلویزیون ساده و رادیوی یک موج را در همان حدی که برای نان و گوشت و شکر اهمیت قائل هستند بهر وسیله ممکن تهیه نمایند و به حد کفایت و اقل قیمت در اختیار فرد فرد جامعه قرار دهند.
  • برنامه ریزی صحیح و دقیق در جهت فعال شدن وزارت خارجه ، وزارت ارشاد اسلامی و …. وتمرکز و هماهنگی کامل بین فعالیت آنان.
  • در مطبوعات ، اعم از روزنامه ، مجله، کتاب و فیلم بنوبه خود به برنامه ریزی و توسعه بیشتر در سطح جهانی احساس نیاز میشود، چرا که ضعف و ناهماهنگی و تشتت محسوسی در این مورد به چشم میخورد که امید است با عنایت شدیدی که روی این مسئله در پرتو برنامه ریزی ایجاد شده به وضع مطلوبی برسیم گرچه مسئولین ما باید توجه داشته باشند که روزنامه یا مجله ای که در سطح خارجی منتشر میشود نباید صد در صد جنبه دولتی داشته باشد بلکه مهم نظارت بر جامعیت و تمرکز و انطباق آن با مصالح و حقایق انقلاب اسلامی می باشد.

در خاتمه متذکر میشویم که دفتر تبلیغات اسلامی بر اساس رسالتی که بر عهده دارد، در اولین گام از حرکت خود در این رابطه به نشر مجله پاسدار اسلام که عمدتا بر ارائه عقائد و معارف اسلامی تکیه دارد، اقدام نموده است که بحمدالله مورد استقبال و استفاده بی نظیر امت مسلمان قرار گرفته و در سومین شماره خود با آنکه بهیچوجه توزیع رایگان ندارد به تیراژی حدود یکصدهزار رسیده است ولی همانگونه که اشاره شد این کار در اول راه خود قرار دارد و امید است که با همیاری امت اسلام و کمک همواره دانشمندان عظام و با انتقاد ها و پیشنهاد های سازنده خوانندگان عزیز در راه کمال سریعتر گام بردارد و بدون استفاده از تکرار مکررات گوشه ای از نیاز های عقیدتی جامعه امروز را پاسخگو باشد. والسلام.                                   رحیمیان ۱۹/ ۱۲/ ۶۰

 

19دسامبر/16

سرگذشتهای ویژه از زندگی امام

قسمت پانزدهم

حجه الاسلام والمسلمین کریمی عضو جامعه مدرسین و حوزه استفتاء امام.

افعال اختیاری که از فاعل مختار سر می زند، یک نمای محسوس و مشاهد دارد که یا با چشم دیده میشود و یا با گوش شنیده می شود. ولی آنچه در افعال اختیاری اهمیتی دارد اساس و ریشه آن فعل است که بر پایه آن، فعل صادر میشود، یعنی: انگیزه و نیت شخص که در تحقق آن انگیزه و نیت شخص که در تحقق آن انگیزه چنین عملی از او سر میزند. در روایات نیز به این نیت تکیۀ زیادی شده است، در یک جا از لسان معصوم نقل شده است که:

«نِیّهُ الّمُؤمِنِ خَیرٌ مِن عَمَلِهِ»

روی این حساب اگر من بخواهم دربارۀ روش اجتماعی و برخوردهای استاد بزرگوارم حضرت امام روحی له الفداء صحبت میکنم، فقط آن عمل خارجی مشاهد از ایشان را میتوانم بیان کنم. اگر ما، در اعمال ایشان که کاشف از یک انگیزه خاصی است تأمل کنیم و ازآن راه به نیت والای ایشان در برخوردها و گفتارهای پی ببریم آن وقت متوجه میشویم که ایشان دارای چنان روح با عظمت و مقام والائی است که با مشاهدۀ این روش، روش انبیاء و معصومین را بیاد می آورد.

در تاریخ نقل شده است که حضرت امیرالمؤمنین(ع) دارای دو صفت متقابل و بحسب ظاهر متضاد بود: با دشمن نهایت بی رحمی و شدت و در مقابل یک آدم ضعیف و ناتوان در نهایت عطوفت و مهربانی. و ما همین دو صفت متضاد را در وجود حضرت امام می بینیم. نسبت به نارسائیهای اجتماعی و نقصیرات مسئولین سخت ناراحت میشد و برخوردی بسیار قاطع و شدید نشان میداد، بدون اینکه کوچکترین هراسی داشته باشد. و او مصداق واقعی «لاتَأخُذُهُ فی اللهِ لَومَهُ لائِمٍ» بود، همین بزرگوار با این شدت وصلابت، اگر به یک بی نوائی برخورد میکرد یک حالت عطوفت و رحمت و مهربانی خاصی در او پیدا میشد. برنامۀ امام این بود که شبی نیم ساعت در بیرونی تشریف می آوردند و مسائل مطرح میشد و ایشان مطالبی بیان می فرمودند سپس به زیارت حرم جدش امیر المؤمنین(ع) مشرف میشدند. یک شب فقیری برای عرض حاجت به بیرونی آمد. بعضی از آقایان که مسئول ادارۀ بیرونی بودند با او برخورد خوبی نکردند. حضرت امام که از دور با دقت مواظب بود، هنگامی که برای زیارت از مجلس بلند شد، به درب بیرونی که رسید، به مسئول بیرونی که الان لازم نیست نامش را ببرم سخت اعتراض کرده و گفت: این چه طرز برخورد است؟! جواب داد: او دیروز آمده است و روز قبل نیز آمده است، امام فرمود: بگذار بیاید. محتاج است، نیازمند است و حاجتش او را واداشت که اینجا بیاید،  و صاحِبُ الحاجَهِ اعمی، لایَری اِلاّ حاجَتهُ، یا باید حاجتش را برآورده کنیم و یا با یک بیانی او را راضی نمائیم. نرنجانید مردم را»

بطوری امام عصبانی بودند که آثار خشم و ناراحتی در ایشان ظاهر بود که چرا باید با یک صاحب حاجت اینطور برخورد شود.

در همین رابطه بارها، هم به بنده و هم به دیگر مسئولین، بعنوان تذکر و رهنمود فرمودند که: «هر کس می آید لابد نیازی دارد، و شاید راه بازشدن گره و مشکلش در اینجا پیدا شود، ما شاید آن مقدار امکانات نداشته باشیم که تمام نیاز افراد را برآورده کنیم. لکن موظفیم که در طرز برخورد بگونه ای برخورد کنیم که لااقل ناراحتی او برطرف شود.»

در اینجا انسان بیاد گفتار امیرالمؤمنین(ع) می افتد که میفرمود: شما نمی توانید با مال مردم را راضی کنید«فَسِعُوهُم بِأخلاقِکُم» یعنی با اخلاقتان آنها را راضی کنید.

یک داستان دیگری که در رابطه با برخورد ایشان با افراد است. بیادم آمد و شاید این داستان را تا کنون بازگو نکرده ام. یک طرف این داستان خود من بودم. شخصی بود میخواست از ما برنجد و یک آدم ضعیفی بود که خیال کرده بود ما مزاحم او هستیم در صورتی که هیچ قصد مزاحمت در کار نبود. او قبلا رفته بود خدمت امام و مطلبی راجع به من گفته بود. شب حضرت امام بنده را خواست و با ملاطفت خاص به خودشان فرمود: که او آدم ضعیفی است. چنین خیالی در ذهنش پیدا شده و از این خیال ناراحت است. برای اینکه این رنجش از دل او بیرون برود شما برو پیش او…. برو این مطلب را که در ذهنش قرار گرفته از ذهنش بیرن بیاور». و بدنبال او یک بیان مفصلی داشت که انصافا رهنمود بسیار ارزنده ای برای من بود و از خدا خواهانم مرا توفیق عنایت کند که رهنمودهای ایشان را دستورالعمل قرار بدهم.

مطلب دیگری که لازم است توضیح بدهم، اینکه این روش برخورد امام با افراد در طول پانزده سالی که در نجف بودند هیچوقت تغییر نکرد. یک چنین روش حساب شده ای که با ظالمین بدانگونه و با نیازمندان و مستمندان و مظلومان بدینگونه، در طول این مدت، برای ما قطع حاصل شده بود که منشأ اتخاذ چنین روشی، یک انگیزۀ خدائی دارد. اینجا است که ما به یاد گفتار امیرالمؤمنین (ع) می افتیم که فرمودند:

«در هیچ کاری وارد نشدم، مگر اینکه خدا را قبل از آن کار و با آن کار و بعد از آن کار دیدم» چنین روشی از حضرت امام بسیار ارزش دارد، چرا که در بحرانی ترین مواقع، به حساب خدا، قدرت کنترل اعصاب خود را بتمام معنی داشت، و یک چنین چیزی گفتنش آسان است ولی در مقام عمل بسیار مشکل است. این امیرالمؤمنین(ع) را میخواهد که هنگامیکه عمروبن عبدود را به زمینی زد تا سر را از بدنش جدا کند، آن ناجوانمرد آب دهان انداخت. حضرت بلند شد و مقداری صبر کرد سپس برگشت و کار او را تمام کرد از حضرت پرسیدند چرا چنین کردی؟ فرمود: صبر کردم تا حالت ناراحتی و انتقام شخصی که در من ایجاد شده بود فرو نشیند و کارم خالصا لوجه الله باشد. من اگر بخواهم در این باره صحبت کنم، روزها و ماه ها وقت لازم است، چرا که عظمت روح امام بقدری گسترده و وسیع است که با یک قصه و دو قصه و ده قصه تمام نمیشود.

عزیزترین فرد، و نزدیکترین فرد به امام، فرزندان ایشان مرحوم آیت الله حاج آقا مصطفی بود. ایشان در ضمن اینکه فرزند امام بود یار مبارزات و مونس در غربت و همفکر در حرکت انقلابی و گاهی طرف بحث در مسائل علمی و خلاصه یک تکیه گاه بسیار بزرگی برای امام نیز بود، حضرت امام روی ایشان خیلی حساب میکرد، و این نه بخاطر علاقۀ پدر و فرزندی بود بلکه به حساب آینده اسلام و مسلمین بود.

یک چنین فرزندی در وقتی که بیش از همیشه نیاز به وجودش بود، از امام گرفته می شود ولی یک ذره تغییر در برنامه ها و مسائلی که امام عهده دار بودند پیدا نمیشود. یک چنین فاجعۀ هولناک واسف انگیزی رخ میدهد ولی نه فقط برنامه های درسی و علمی و اجتماعی و سیاسی امام بهم نمیخورد، بلکه صلابت و قاطعیت امام افزونتر میشود. من فراموش نمیکنم که در آن ایام وقتی به چهرۀ ایشان نگاه می کردم، آنچه در تاریخ راجع به حضرت اباعبدالله (ع) گفته می شود، در وجود ایشان مجسم می دیدم. همانطور که دربارۀ این امام معصوم(ع) می گویند که روز خونین عاشورا هرچه بلا و مصیبت زیادتر و سخت تر میشد چهره برافروخته تر میشد، ما شاهد بودیم که امام خمینی همچنان جدش در برابر ناملایمات روزگار چنان استقامتی از خود نشان میداد که من در تمام مدت عمرم که بیش از ۲۵ نفر از مراجع بزرگ شیعه را چه در ایران و چه در نجف دیده ام، یک چنین روحیه ای انحصارا در ایشان دیدم. این روحیه بود که من و دیگر برادرانم را جذب می کرد و افتخار خدمت کردن به ایشان را داشتیم.

 

19دسامبر/16

سیری در آثار و نوشته های خطی امام خمینی

حجه الاسلام احمد یزدی

قسمت سوم

انسان متعادل و مستقیم نباید تک بعدی بیندیشد:

البته در این مسیر گاهی کج اندیشی ها هم صورت می گیرد که چه بسا انسان را تک بعدی میکند و انسان تک بعدی مینگرد، همانند افرادی که مثلا با مسائل عقلی بیشتر تماس گرفته اند، مسائل غیر عقلی را مورد توجه قرار نمی دهند، یا فرضا با دید مخصوصی بسایر مسایل- مثل فقه و تفسیر- مینگرند، و بالعکس.

ولی افرادی که دارای شرح صدر هستند هر علمی و فنی را بجای خود می‌بینند و درآن غور می کنند.

مگر نه این است که ائمه اطهارسلام الله علیهم اجمعین اینهمه معارف را بیان فرموده اند.

سخنان و کلمات حضرت امیر (ع) مملو از عرفان و فقه و غیره است، آیا دعای عرفه حضرت امام حسین (ع) یا صحیفه سجادیه مجموعه ای از معارف نیست؟ و یا از چه سنخ مسائلی سخن می گویند؟ با آنکه زمان حضرت امام حسین و امام حسن و حضرت سجاد علیهم السلام جوی حاکم بود از نظر اختناق حکومت جائر که روایات و اخبار کم از آنان نقل شده و لذا بصورت دعا وخطبه اشاره فرمودند.

مگر بیابانها و روایاتی که از حضرت باقر و صادق صلوات الله و سلامه علیهما وارد شده است در اطراف فقه و معارف نیست؟ و هکذا انسان باید جمع الجمع باشد و تک بعدی بیندیشد، البته باید توجه داشت که تخصص در علوم غیر از تک بعدی بودن است متخصصین در علوم بتمام علوم و معارف ارج و احترام قائلند و به صاحبان آنها هم ارزش مینهند لکن در چند علم مثلا تخصص بیشتری دارند. اما آنان که یک بعدی می اندیشند، غیر از آنچه را که خود به آنها دلخوش هستند به چیز دیگری نمی اندیشند، بلکه چه بسا بغیر آنچه مورد نظرشان هست با دید تمسخر مینگرند و این حالت شیوه ای غیر صحیح و نادرست است.

در واقع تک بعدی به تک ارزشی برگشت میکند، یعنی ارزشها را منحصر وخلاصه در یک سنخ ارزشها بداند، و سایر ارزشها را نفی کند، و این صفت خود نوعی مرض است که انسان را از تعادل می اندازد، انسان مستقیم و متعادل آن است که اگر چه تمام ارزشها را واجد نیست، اما آنها را نفی نمی کند.

نفی کردن ارزشهای انسانی و تک ارزشی اندیشیدن بر خلاف استقامت و تعادل انسان است.

در انسان زمینه تمام ارزشها است، ولی انسان باید ساخته شود، و ارزشها و ابعاد انسانی در او بروز کند. و اسلام این چنین برنامه ای را برای انسان آورده است، تا چه حد انسان پذیرا شده و ارزشها در او بمرحلۀ ظهور برسد. «و ان لیس للانسان الا ما سعی» این آیۀ شریفه مربوط به تمام ارزشهای انسانی – اعم از مادی و معنوی- است اگر چه برخی افراد کم توجه آنرا منحصر در امور اقتصادی میدانند که این انحصار هم از نوعی عدم تعادل منشأ گرفته است.

البته تمام مطالبی که گفته شد در جامعه هم پیاده میشود،  بدین معنی که جامعه مستقیم و متعادل آن جامعه ای است که بتمام معیارها و ابعاد ارزشها توجه داشته باشد، برعکس جامعه ای که یک جنبه را بنگرد و بسایر جنبه ها توجه ندارد، جامعه ای تک بعدی و تک ارزشی است و سر از عدم تعادل و بلکه انحراف در میآورد و لازم است برنامه اسلامی جامعه را محور قرار داد تا جامعه ای مستقیم و متعادل متحقق شود، و ارزشها و ابعاد انسانی در آن جامعه عینیت پیدا کند….. در این زمنیه ها شرح بیشتری لازم است ولی در خاتمه، این کلام را بختام مسک ختم میکنیم.

رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی معلم اخلاق و ناصح مهربان در ضمن شرح حدیثی راجع به صفت تکبر و ریشه کبر نصایحی بیان فرموده اند که در نوشته های خطی معظم له است  و نقل آنها در این مرحله لازم است:

*فصل: گیر را اسباب بسیاری است که برگشت تمام آنها به این است که انسان در خود کمالی توهم کند که آن باعث عجب شود، و مخلوط با حب نفس گردیده حجاب کامل دیگران شده، آنها را ناقص تر از خودگمان کند. و این سبب ترفع قلبی یا ظاهری گردد.

مثلا در (بین) علماء عرفان گاهی پدید آید کسی که خود را اهل شهود و معارف داند، و از اصحاب قلوب و سابقه حسنی انگارند، و بر دیگران لاف ترفع و تعظم زند، و حکماء و فلاسفه را قشری و محدثین را ظاهر بین، وسایر مردم را چون بهائم داند، و بهمه بندگان خدا بنظر تحقیر و تعبیر نگاه کند، و بیچاره خود لاف از فناء فی الله و بقاء الله زند، و کوس تحقق کوبد، با آنکه معارف الهیه اقتضاء می کند خوش بینی بموجودات را، واکر شم معرفه الله کرده بود بمظاهر جمال و جلال حق تکبر نمی کرد- چناچه در مقام بیان وعلم، خود و نیز تصریح بخلاف حالت خود کند- و این نیست جز آنکه معارف بقلبش وارد نشده، و بیچاره بمقام ایمان هم نرسیده،دم از عرفان میزند، و از عرفان حظی نداشته از تحقق سخن میراند.

و در حکماءنیز اشخاصی پیدا میشود که چون خود را دارای برهان و علم بحقایق داند، و خود را از اهل یقین بالله و ملائکته و کتبه و رسله شمارد، و بسایرین بنظر حقارت نگاه کند، و سایر علوم را جزء علم حساب نکند، وتمام بندگان ناقص داند در علم و ایمان، و بآنها تکبر نماید در قلب، و در ظاهر نیز با نخوت و تکبر با مردم رفتار کند.

با آنکه علم بمقام ربوبیت و فقر ممکن (اشاره به امکان فقری تمام مخلوقات حقتعالی است، والبته هر چه انسان بیشتر خود را بشناسد به امکان فقری خود نسبت به مقام ربوبی باید توجه کند و آنرا دریابد؟) اقتضاء میکند خلاف آن را.

و حکیم آن است که دارای ملکه تواضع باشد بواسطه علم بمبدء و معاد.

خدای تعالی لقمان را حکمت عطاء فرمود بنص قرآن شریف، و از دستورات آن بزرگوار به فرزندش آن است که خدای تعالی نقل می فرماید: «Ÿwur öÏiè|Áè? š‚£‰s{ Ĩ$¨Z=Ï۹ Ÿwur Ä·ôJs? ’Îû ÇÚö‘F{$# $·mttB ( ¨bÎ) ©!$# Ÿw =Ïtä† ¨@ä. ۵A$tFøƒèC 9‘qã‚sù »(سوره لقمان، آیه ۱۸)

و روی خود را (با حالت تکبر و تبختر) از مردمان برنگردان و در زمین با غرور و فخر قدم برندار همانا خداوند دوست ندارد هر متکبر خودخواه فخر فروش را.

و درمدعی های ارشاد و تصوف و تهذیب باطن، گاهی شخصی پیدا شود که بتکبر با مردم رفتار کند، و بدبین بعلماء و فقهاء و تابعین آنها گردد، و بحکماء و علماء طعن ها زند، و غیر خود و سرسپردگان بخود را اهل هلاک داند. و چون دستش از علوم تهی است علوم را خار طریق خواند، و اهل آنرا شیطان راه مسالک شمارد.

با آنکه آنچه در مقام دعوی مقام خود گوید اقتضای خلاف اینها نماید.

و هادی خلایق، و مرشد گمراهان، باید خود رامهلکات وموبقات مبرا باشد، و از دنیا گذشته محو جمال حق شده، باید به بندگان خدا تکبر نکند و بدبین به آنها نباشد. و در فقهاء و علماء فقه و حدیث و طلاب(جویندگان و پویندگان این علوم و دانشجویان آنها) آن نیز گاهی کسی پیدا شود که همه مردم اطاعت امر او کنند، و هر چه گوید چون و چرا نکنند، خود را لایسئل عما یفعل و هم سئلون(او از آنچه انجام میدهد سئوال کرده نمیشود و دیگران مورد سئوال قرار میگیرند) و جز خود و چند نفر معدودی مثل خود را اهل بهشت نداند، و اسم هر طایفه از هر علمی درمیان آید بآن طعن زند، و جز علم خود را که از آن نیز بهره کافی ندارد، سایر علوم را ندیده و نسنجیده طرد کند واسباب هلاک داند، و علماء و سایر علوم را از روی جهل و نادانی طرد کند، و چنین ارائه دهد که دیانتش موجب شده که اینها را تحقیر و توهین کند.

با آنکه علم و دیانت مبرا از این اطوار و اخلاقند، قول بغیر علم را شریعت حرام کرده و حرمت مسلم را واجب دانسته، این بیچاره بی خبر از دیانت و علم، خلاف قول خدا و رسول کرده و آن را بصورت دین در آورده.

با آنکه سیر سلف و خلف از علماء بزرگ غیر از این بوده.

این حال علوم شرعیه که هر یک اقتضاء دارد. که علماء متصف بتواضع باشند، و ریشۀ تکبر را از قلوب قلع(رفع) کنند، هیچ علمی تکبر نیاورد، و با تواضع مخالف نیست. پس از این علت آنکه اشخاص عملشان خلاف عملشان است بیان می نمائیم:

در علماء سایر علوم ازقبیل طب و ریاضی و طبیعی، و همینطور صاحبان صنعت دقیق مثل برق و میکانیک و غیر آن نیز تکبر فروشی بسیار پیدا شود، سایر علوم را هرچه باشد چیزی ندانند، و با اهل آن با نظر تحقیر نگاه کنند، و هریک گمان کنند که علم آن است که پیش او است، و در ظاهر و قلب بمردم کبریائی کنند، یا آنکه علم آنها این اقتضاء را ندارد و اهل غیر علم هم بعضی از اهل مناسک و عبادت نیز بسایر مردم تکبر کنند و آنها را حقیر شمارند و تحقیر کنند، سایر مردم حتی علماء را اهل نجات ندانند. هر وقت از علم سخنی پیش آید گویند علم بی عمل چه فایده ای دارد عمده عمل است، و بعملی که خود اشتغال دارند خیلی اهمیت میدهند، و بهمه طبقات از روی کبر و عجب نظر کنند، با آنکه اگر اهل عبادت حقیقی و اخلاص باشد باید عملش او را اصلاح کند، نماز از منکر و فحشاء نهی مینماید و معراج مؤمن است. این پنجاه سال نماز خوان و مراقب اعمال واجبه و مستجبه به رزیله کبر که الحاد است، و عجب که از فحشاء و منکر بزرگتر است، متصف شده، و بشیطان و خلق او نزدیک گردیده.

نمازی که از فحشاء نهی نکند، و نگاه دار قلب نباشد، بلکه بواسطۀ کثرت آن قلب ضایع گردد، نماز نیست. نمازی که وقتی خیلی مواظبت کردی از او، بشیطان و خاصۀ او- که کبر است- نزدیک کند، نماز نیست، نه اینکه نماز این اقتضاء را دارد، اینها کبر حاصل از علم و عمل.

و اما غیر آنچه از غیر اینها حاصل شود، نیز برگشت کند به رؤیت یک نحو کمال در خود، و غیر را فاقد آن دیده. مثلا کسیکه دارای نسب و حسب است بر فاقد آن تکبر کند گاهی، و کسیکه دارای جمال و زیبائی بر فاقد آن یا طالب آن تکبر نماید، یا مثلا دارای اتباع و انصار و قبیله و تلامیذ و غیرآن، بر فاقد آن تکبر فروشد.

پس روی همرفته سبب کبر رؤیت کمال متوهم است، و بهجت به آن، و عجب به آن و فاقد دیدن غیر است از آن، حتی صاحبان اخلاق فاسده و اعمال قبیحه، نیز گاهی بغیر خود گیر کنند، چون آنرا که در خود است، یک نحو کمال انگارند.

و بدانکه صاحب صفت گیر گاهی بواسطه بعضی جهات خودداری کند از اظهار آن، و هیچ ترتیب آثار ندهد. ولی این شجره خبیثه در قلبش ریشه دارد، و لهذا از او تراوش کند آثار، وقتی که از حال طبیعی خارج شود. مثل آنکه غصب عنان را از دست او بگیرد در آن حال، شروع به اظهار کبریا و عظمت و دارائی خود را از هر قبیل است، علم است یا عمل یا چیز دیگر، بچشم دیگری کشد و بر او افتخار کند.

و گاهی ظاهر کند کبر خود را و اعتناء بجهات خارجه نکند، و شدت کبر آن را گسیخته عنان کند، پس گاهی ظاهر شود کبر در اعمال و حرکات وسکناتش، مثل آنکه تقدم در مجالس کند و از دیگران در ورود و خروج جلو افتد، و فقراء را در مجلس خود راه ندهد وترک مجالست آنها کند و باری خود حریم قرار دهد، و در راه رفتن و نگاه کردن و جواب و سؤال با مردم و دیگر اعمال کبر کند.

و بعضی از محققین- که ما بسیاری از اصول مطالب را در این حدیث از او اخذ کرده و ترجمه کردیم- گوید: که درجه نازله کبر در عالم این است که روی خود را از مردم برگرداند، و از آنها گوئی اعراض کند.

و در عابد آن است که عبوس کند بر مردم و چین برجبین اندازد، گوئی از مردم پرهیز کند، یا بآنها غضب کرده است، و بیچاره نمی داند که ورع در پیشانی نیست وچین آن، و درعبوس صورت نیست، ودر برگرداندن صورت و اعراض از مردم نیست، و در گردن کج کردن و سرپائین انداختن نیست، و در دامن جمع کردن نیست.

بلکه ورع در قلب است. پیغمبر(ص) فرمود تقوی اینجا است، و اشاره فرمود بسینه خود(اشاره به این است که حقیقت ورع امری قلبی است. و تحقیق مطلب راجع به قلب ونفس انسان، و اینکه نفس انسان دارای مراتبی است و از آن جمله قلب است، مقامی دیگر است، و بهمین مقدا اشاره اکتفاء میشود)

و گاهی ظاهر شود کبر در زبان او و بدیگران مفاخره و مباهات کند، وتزکیه نفس نماید عابد در مقام تفاخر گوید: من فلان عمل را کردم و دیگران(را) تنقیص کند، و اعمال خود را بزرگ شمارد، گاهی هم تصریح نمیکند ولی چیزی میگوید که لازمه اش تزکیه نفس است.

و عالم گوید بغیر: تو چه میدانی، من فلان کتاب را چندین دفعه دیدم، در مجامع علمی بودم، و اساتید و اساطین دیدم، و زحمتها کشیدم، کتابها نوشتم، تصنیف و تألیفها کردم و همینطور.

پس در هر حال بخدا باید پناه برد از شر نفس و مکاید آن… پایان

*                                                                       *      *

این فصل از کلماتی که در یکی از فصول شرح حدیث معظم له بیان فرموده اند و تمام آن فصل ذکر شد تا اتصال کلمات، حفظ شده باشد.

بقیه در شماره آینده

 

19دسامبر/16

شعر

 

حجه الاسلام محمد حسین بهجتی(شفق)

این شعر را، به جای مقدمه برای یک رشته بحث های آموزنده و مفید که در رابطه با پاره ای از موضوعات نهج البلاغه به تدریج درج خواهد گردید، بپذیرید.

نهج البلاغه:

اندیشه، غرق لذت نهج البلاغه

عالم، رهین منت نهج البلاغه

جان و دل و اداک آگاهان عالم

افتاده مست از نکهت نهج البلاغه

خواهی اگر بی پره دیدن روی دلدار

ای دل بیا در خلوت نهج البلاغه

بهر طهارت عارفان شویند جان را

در آبشار حکمت نهج البلاغه

جوشد هزاران چشمه آب زندگانی

از بند بند قامت نهج البلاغه

فجر هدایت، نور عرفان و عنایت

تابد بجان از طلعت نهج البلاغه

باران سر غیب و موج علم مکنون

ریزد ز آیت آیت نهج البلاغه

مجذوب و واله فیلسوفان خداجوی

افتاده غرق حیرت نهج البلاغه

شیوائی و شیرینی و شور و صلابت

مضمر بود در فطرت نهج البلاغه

گیرائی و جان بخشی و عشق آفرینی

رمزیست ازکیفیت نهج البلاغه

گر برترین علم و بیان یابد تجسم

گردد عیان در صورت نهج البلاغه

هر شاهکاری از فصاحت وز بلاغت

سوزد ز برق غیرت نهج البلاغه

فقه و سیاست، اقتصاد و زهد و پرهیز

گرد آمده در ساحت نهج البلاغه

اخلاص و ایمان، حکمت و اخلاق و عرفان

باشد بری از جنت نهج البلاغه

از بس گرانقدر است و پرارزش، نداند

غیر از خدا کس، قیمت نهج البلاغه

خیزید مشتاقان یاران، تا نشینیم

بر خوان ناز ونعمت نهج البلاغه

از دیگران در یوزگی ننگی عظیم است

ما را که باشد دولت نهج البلاغه

خیزید تا با سر نهادن بر خط او

داریم پاس حرمت نهج البلاغه

یا رب به اخلاص علی، خضر ره عشق

یا رب به شور و شوکت نهج البلاغه

راه علی را راه ما فرمانی و ده جای

ما را به زیر رایت نهج البلاغه

سیراب کن همواره جان تشنه ما

از چشمه سار رحمت نهج البلاغه

بنشین «شفق» خامش که نطق نغمه سازان

الکن بود در مدحت نهج البلاغه

نماز خوان گذاریم

سرچشمه سرخ فتح جوشید

از سینۀ لاله گون جانباز

دنیای ستم به لرزه آورد

تکبیر نماز خون جانباز

افسونگر قرن گشت مبهوت

ز اعجاز کلیم گون جانباز

بر خیزنماز خون گذاریم

بر قامت لاله گون جانباز

راهیان معراج

بوی شقایق عشق، می آید از گلستان

مرغان ترانه سازند از آیه های قرآن

یاران سوار گشتند بر پشت مرکب نور

چون برق طی نمودند ره در میان باران

زنگار جان زدودند در برکۀ ستاره

در نای خون دمیدند گلبانگ عید قربان

بر عرش پرکشیدند این راهیان معراج

جان را به رسم اهداء بردند سوی جانان

با خامه های خونین بر سقف آسمانها

مردان حق نوشتند پاینده باد ایران

حوزه علمیه یزد زکریا اخلاقی

در دو جبهه

ای قوای مسلح و مصلح!

چشم ملت به دستهای شماست

گرچه در سنگرید هر شب و روز

یادتان جاودانه در دل ماست

*                                                                       *      *

با «سلاح صلاح» پیش روید

همچنان که «امام» فرموده

خلق ما را از کید دشمن شوم

با شبیخون کنید آسوده

*                                                                       *      *

آفرین بر سپاهی و سرباز

که کند در دو جبهه جنگ و ستیز

جبهه ای در «درون خود» به صلاح

وز «برون» با سلاح سوزان، تیز

*                                                                       *      *

عزیز الله احقری

ماه شکست دشمن

بهمت ای شاهد پیروزی خون

بهمن ای دست خدا در توبرون

بهمن ای ماه نجات میهن

بهمن ای ماه شکست دشمن

لحظات تو همه فتح و ظفر

برزن و کوچه و کویت سنگر

همه شبهای تو چون لیله قدر

صحنه های تو همه صحنه بدر

در تو بشگفت گل اندر گلزار

در تو گردید عیان فصل بهار

تو شدی مظهر و مصداق فلق

زهق الباطلی و جاء الحق

در تو بنمود قیام ابراهیم

در تو نمرود روان شد به حجیم

در تو شد کاخ ستم ویرانه

شد فراری ز وطن بیگانه

در تو شد مکتب توحید ایران

در توشد خانه ظالم ویران

در تو شد پرچم اسلام بلند

در تو مظلوم رها شد از بند

در تو لرزید بخود آمریکا

در توشد مضطرو درمانده «سیا»

میزبان بهر خمینی تو شدی

شاهد قدر حسینی تو شدی

لیل والفجر بدل شد به نهار

دهه اش در تو گرفت استقرار

حوزه علمیه اصفهان، سید رضا امامی

ای مرغ خونین

ای مرغ خونین بال در جو شهادت

ای سرو خوش اندام بستان رشادت

هان ای شهید ای در سرت شور حسینی

هان ای شهید ای در دلت عشق خمینی

آندم که سرو قامتت شد نقش بر خاک

آندم که تکبیرت بر آمد سوی افلاک

فریاد سرخت را بگوش جان شنیدیم

چون برق بی تابانه در راهت دویدیم

جان برادر، ما براهت استواریم

وندر مسیر مکتب حق ماندگاریم

حوزه علمیه قم- سید رضا زارع حسینی

19دسامبر/16

شگفت انگیز است انسان

 

امیرالمؤمنین علی (ع) فرمود:

«ما اعجب امر الانسان، ان سنح له الرجاء اذله الطمع،»«و ان هاج به الطمع اهلکه الحرص، و ان ملکه الیأس قتله»«الاسف، و ان سعد نسی التحفظ، و ان ناله خوف حیره الحذر،»«و ان اتسع له الامن السلمته العزه، و ان اصابته مصیبه فضحه»«الجزع، و ان افاد مالا اطغاه الغنی، و ان غصته فاقه شمله»«البلاء و ان جهده الجوع قعد به الضعف، و ان افرط فی الشبع»«کظته البطنه، فکل تقصیر به مضر و کل افراط به مفسد، و کل»«خیر معه شر، و کل شیء له آفه».

(ارشاد مفید صفحه ۱۴۲)

ترجمه حدیث: چه حیرت آور است کار بشر، اگر در موردی امیدوار شود طمع خوارش خواهد کرد. اگر طمع او را به جنبش آورد حرص هلاکش میکند. اگر دچار ناامیدی شود غصه و غم او را میکشد. اگر به خوشبختی  سعادت رسد نگاهداری آن را فراموش میکند. اگر دچار خوف و هراس شود از ترس حیرت زده میگردد. اگر در گشایش امنیت قرار گیرد غافل میشود. اگر نعمت بر او تجدید شود دچار گردن کشی و بلند پروازی میگردد اگر دچار مصیبتی شد تأثر و حزن رسوایش میکند. اگر ثروتی بدست آورد دچارطغیان مالی میگردد. اگر فقر گریبان گیرش شد غرق اندوه میشود. اگر گرسنگی او را خسته کرد از شدت ضعف زمین گیر میشود. پس کندرویها در زندگی بشر زیان آور است وتندرویها نیز مایه فساد وویرانی. هر خیری را شری و هر نوشی را نیشی است.

 

19دسامبر/16

ضرورت رسالت انبیاء

آیت الله جوادی آملی

عضو شورای عالی قضائی و عضو جامعه مدرسین

قسمت سوم:

*                                                                       *      *

در بحث گذشته بیان شد که عقل بشر در شناخت به تنهائی کافی نیست، چرا که عقل آن بینش وسیع را ندارد که تمام نیازهای ضروری بشر را درک کند و راه حلها را دریابد، لذا می بینیم آنهائی که در برابر پیامبران موضع گرفتند و به اندیشه های محدود خود اکتفا کردند. قرآن آنها را نکوهش کرد و فرموده:

آنها را به مقصد نمیرسند.

*                                                                       *      *

معیار عقل و خرد از نظر قرآن

در قرآن کریم آیاتی هست که معیار عقل و خرد را بیان میکند، و عاقل از سفیه را مشخص مینماید، از جمله در آیه ۱۳۰ سوره بقره آمده است:

`tBur Ü=xîötƒ `tã Ï’©#ÏiB zO¿Ïdºtö/Î) žwÎ) `tB tmÏÿy™ ¼çm|¡øÿtR

هر کس از دین و آئین ابراهیم اعراض کند عاقل نیست. از این آیه معلوم میشود که معیار عقل وخرد دین ابراهیم است.[۱]

و آن روایتی که از امام صادق(ع) نقل شده است که یکی از اصحاب سؤال میکند عقل چیست؟ امام میفرماید:

«العَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمنُ وَ اکتُسِبَ بِهِ الجِنانُ»

ریشه قرآنیش همین آیه است، زیرا میفرماید عقل آن چیزی است که با او خدا عبادت شود و بهشت بدست آید، نه چیز دیگر، و آیه هم میفرماید: کسی که از دین ابراهیم اعراض کند وروی گرداند عاقل نیست، یعنی عقل آن است که انسان را به این دین راهنمائی کند. و در بحثهای گذشته نیز بیان شد که عقل چراغ است نه راه، عقل میگوید: باید راه را پیدا کرد و انبیاء هستند که راه را نشان میدهند، پس اگر کسی از راه انبیاء دوری جوید عاقل نیست.

همانطور که قرآن سفاهت را روشن ساخته رشد را هم بیان کرده، در آیه ۷ سوره حجرات میفرماید:

(#þqßJn=÷æ$#ur ¨br& öNä۳ŠÏù tAqߙu‘ «!$# ۴ öqs9 ö/ä۳ãè‹ÏÜム’Îû ۹ŽÏWx. z`ÏiB ͐öDF{$# ÷L—êÏYyès9 £`Å۳»s9ur ©!$# |=¬۷ym ãNä۳ø‹s9Î) z`»yJƒM}$# ¼çmuZ­ƒy—ur ’Îû ö/ä۳Î/qè=è% on§x.ur ãNä۳ø‹s9Î) tøÿä۳ø۹$# s-qÝ¡àÿø۹$#ur tb$uŠóÁÏèø۹$#ur 4 y7Í´¯»s9’ré& ãNèd šcr߉ϩº§۹$#

بدانید که رسول خدا در بین شما است و اگر به خواسته های شما در بسیاری از امور صحه بگذارد و خواسته های شما را عملی کند به زحمت می افتید، برنامه ای که برای شما مطرح میکند ضامن رشد و عقل شما است ایمان محبوب و زینت شما قرار گیرد آنچنانکه هدف پیامبر بود، و از سد چیز دوری کنید: کفر و فسق و گناه، در این هنگام دارای رشد خواهید بود.

نتیجه اینکه با ایمان محبوب آدمی باشد یا غیر ایمان یا هر دو. اگر هر دو باشد امکان ندارد چون آدم یک دل دارد، و یک دل نمیتواند به دو چیز تعلق بگیرد.

$¨B Ÿ@yèy_ ª!$# ۹@ã_tÏ۹ `ÏiB Éú÷üt7ù=s% ’Îû ¾ÏmÏùöqy_

(سوره احزاب، آیه ۴)

بنابرانی انسانی که بیش از یک قلب ندارد نمیتواند بیش از یک محبوب داشته باشد. و اگر غیر ایمان محبوب انسان باشد سفاهت است، و اگر محبوب آدمی ایمان باشد این رشد است و عقل.

ایمان زینت دل است:

در آیه ای که ذکر شد ایمان را زینت دل معرفی کرده است:

وَ لکِنَّ اللهَ حَبَّبَ اِلَیکُمُ الایمانَ وَ زَیَّنَۀٌ فی قُلُوبِکُم

هر چه در دنیا است و هرچه خارج از جان انسان است زینت نیست بلکه ایمان و اعتقاد که در درون انسان جای دارد زینت است. مثلا این اختران زینت آسمانها هستند.

$¨Z­ƒy—ur uä!$yJ¡¡۹$# $u‹÷R‘‰۹$# yxŠÎ۶»|ÁyJÎ/

(سوره فصلت آیه ۱۲)

و در آیه ۷ کهف میفرماید:

$¯RÎ) $oYù=yèy_ $tB ’n?tã ÇÚö‘F{$# ZpoYƒÎ— $ol°;

آنچه در زمین است زینت زمین است ولی اینگونه زینتهای آسمان و زمین و آنچه در عالم طبیعت چشمگیر است فانی و پژمرده خواهند شد.

$¯RÎ)ur tbqè=Ïè»yfs9 $tB $pköŽn=tæ #Y‰‹Ïè|¹ #·—ãã_

(سوره کهف آیه ۸)

چیزی که فناپذیر است وپژمردگی و خشکی در او راه دارد نمیتواند زینت انسان باشد، تنها چیزی که میتواند زینت انسان باشد ایمان است که در دل او جای دارد.

وَ زَیَّنَۀٌ فی قُلُوبِکُم

بنابراین اگر این صفت خلقت را داشتید و آن صفات منفی را کنار گذاشتید رشید خواهید بود.

پیامبران الگو هستند

این مطالبی را که از قرآن بیان شد دستورات کلی و حقایی است که از قرآن کریم بما رسیده است، و برای این که ما این دستورات را دریابیم و در انسان کامل مجسم و محقق بیابیم، خود قرآن بما الگو میدهد در آیاتی از قرآن می فرماید که رسول الله (ص) اول المسلمین است و باید به او اقتدا کنیم:

  • آیه ۱۴- سورۀ انعام:

ö@è% þ’ÎoTÎ) ßNóÉDé& ÷br& šcqà۲r& tA¨rr& ô`tB zOn=ó™r&

بگو که من مأمور شده ام که اولین مسلمان باشم

  • آیه ۱۶۲- سوره انعام:

وَ بِذلِکَ أَمِرتُ وَ اَنا اَوَّلَ المسلِمِینَ…

و به  آن مأمور شدم و من اولین مسلمانم

  • آیه ۱۳- سوره زمر:

ö@è% þ’ÎoTÎ) ßNöÏBé& ÷br& y‰ç۷ôãr& ©!$# $TÁÎ=øƒèC çm©۹ tûïÏe$!$#

بگو به من امر شده است که خدا را با اخلاص عبادت کنم.

اینها آیاتی است که رسول الله را اول المسلمین معرفی کرده است.

در آیاتی دیگر از قرآن کریم پیامبران و پیامبر بزرگ اسلام و گاهی پیروان و شاگردان آنان اسوه و مقتدا معرفی شده اند.

  • آیه ۲۱- سوره احزاب:

ô‰s)©۹ tb%x. öNä۳s9 ’Îû ÉAqߙu‘ «!$# îouqó™é& ×puZ|¡ym

رسول الله الگوی خوبی برای شما است.

  • آیه ۴ سوره ممتحنه:

ô‰s% ôMtR%x. öNä۳s9 îouqó™é& ×puZ|¡ym þ’Îû zOŠÏdºtö/Î) tûïÏ%©!$#ur ÿ¼çmyètB

ابراهیم و آنان که با او بودند، برای شما الگوی خوبی هستند.

  • آیه ۶- سوره ممتحنه :

ô‰s)s9 tb%x. ö/ä۳s9 öNÍkŽÏù îouqó™é& ×puZ|¡ym `yJÏj9 tb%x. (#qã_ötƒ ©!$#

هرکس که خدا را میخواهد، در آنان الگوی خوبی برایتان هست.

نتیجه بحث:

انسان نمیتواند غیر از اسلام را بپذیرد زیرا سفاهت است، و نمیشود اسلام و غیر اسلام را هر دو پذیرفت زیرا انسان دو قلب ندارد، و از طرفی در آیه شریفه آمده است:

وَمَن یَبتَغَ غَیرَ الإسلامِ دیناً فَلَن یُقبَلَ مِنهُ

هر کس غیر از اسلام را بجوید هرگز از او پذیرفته نمیشود.

در بحث قبل نیز روشن شد که حق با هیچ باطلی سازش ندارد و آمیخته شدن باطل با حق، حق را هم باطل میکند.

قُل جاءَ الحَقُّ وَ ما یُبدِیُّ الباطِلُ وَ ما یُعیدُ

یعنی جائی برای باطل نیست نه نو و نه کهنه. و ما نتیجه میگیریم که رسول الله مقتدا است و باید از او پیروی کرد. او آمده است تا جاهلیتها را نور بدهد آنچنان که جاهلیت زمان خودش را نور داد.

محیطی بود که در اثر جهل، پدر فرزندش را میکشت و افتخار میکرد و این عمل را برای خود زینت می دانست و این مسائله کشتن فرزند در چند جای قرآن مطرح شده است.

  • آیه ۳۱- سوره اسراء:

Ÿwur (#þqè=çGø)s? öNä.y‰»s9÷rr& spu‹ô±yz 9,»n=øBÎ)

یعنی از ترس فقر فرزندان خود را نکشید.

۲- آیه ۸- سوره تکویر:

#sŒÎ)ur äoyŠ¼âäöqyJø۹$# ôMn=ʹߙ  Äd“r’Î/ ۵=/RsŒ ôMn=ÏGè%

و آن هنگام که موئوده سؤال کند چه گناهی کرده بود که کشته شد. و موئوده یعنی دخترانی که در جاهلیت زنده به گور می کردند.

خلاصه کشتن فرزند عواملی داشت ولی آنچه مهم بود اینکه برای تقرب به بت ها این عمل را بد را انجام می دادند و به خیال خود عبادت می کردند.

در آیه ۱۳۷ سوره انعام می فرماید:

šÏ۹ºx‹Ÿ۲ur šú¨ïy— ۹ŽÏWx6Ï۹ šÆÏiB šúüÅ۲Ύô³ßJø۹$# Ÿ@÷Fs% öNÏdω»s9÷rr& öNèdät!$Ÿ۲tä©

بت ها به قدری برای آنها محبوب شده بود که فرزندان خود را برای آنها قربانی میکردند. اینجا است که سرپیچی از دین سفاهت و جهل است.و پیامبر آمد که به جاهلیت نور بدهد و او مقتدا و الگو برای همه است و همگان باید از او پیروی کنند زیرا ما خیلی از مسائل را نمی دانیم و از آینده بی اطلاعیم. و از مضار و منافع نسبت به خود بی خبریم. تنها راه همان است که پیامبران نشان داده اند.

چگونه باید پیغمبر را اسوه قرار داد و از او پیروی کرد؟

این حقیقت را از قرآن بشنویم که می فرماید:

$pkš‰r’¯»tƒ tûïÏ%©!$# (#qãZtB#uä Ÿw (#qãBÏd‰s)è? tû÷üt/ ēy‰tƒ «!$# ¾Ï&Î!qߙu‘ur

(سوره حجرات آیه ۱)

دنبال پیامبر حرکت کنید و از او جلو نیافتید قبل از او قدم بر ندارید یعنی به میل و هوای خود حرکت کنید اگر به میل خود رفتار کردید دیگر پشت سر او نخواهید بود.

(#qà)¨?$#ur ©!$# ۴ ¨bÎ) ©!$# ìì‹Ïÿxœ ×LìÎ=tæ

در دنباله آیه می فرماید: تقوی را شعار خود قرار دهید، زیرا هنگامی که تقوا داشتید هرگز این کار را نخواهید کرد.

خداوند وقتی اوصاف فرشتگان را بیان می فرماید چنین می گوید:

لا یَسبِقُونَهُ بِِالقََولِ وَ هُم بِاَمرِهِ یَعمَلُونَ

(سوره نساء آیه ۲۷)

یعنی همانطور که فرشتگان تابع دستورات الهی هستند شما هم باید روش زندگی خودتان را اینچنین قرار دهید،

آنها با این عمل مکرم شدند شما هم مکرم خواهید شد.

مؤمن آل فرعون که قیام کرد و شهید شد از مکرمین قرار گرفت، برای همین مطلب خداوند از قول او چنین حکایت می کند:

$yJÎ/ txÿxî ’Í< ’În1u‘ ÓÍ_n=yèy_ur z`ÏB tûüÏBtõ۳ßJø۹$#

(سوره یس آیه ۲۷)

میگوید خداوند مرا از مکرمین قرار داد و این همان صفتی است که پروردگار برای فرشتگان بیان میکند.

قرآن از کنار مطالب بی تفاوت نمی گذرد و اغراق هم نمی گوید در همین ایه نکاتی است که آنها را برای مردم گوشزد می فرماید.

  • آیه ۲۰ به بعد سوره یس می گوید:

uä!%y`ur ô`ÏB $|Áø%r& ÏpuZƒÏ‰yJø۹$# ×@ã_u‘ ۴Ótëó¡o„ tA$s% ÉQöqs)»tƒ (#qãèÎ۷®?$# šúüÎ=y™ößJø۹$# ÇËÉÈ   (#qãèÎ۷®?$# `tB žw ö/ä۳é=t«ó¡o„ #\ô_r& Nèdur tbr߉tGôg•B

از ایه استفاده می شود: دو چیز پذیرش را فوریت میدهد، یکی حرفهای حق زدن، دوم طمع ماده نداشتن.

حسن فعل و حسن فاعل. گاهی شخص خوبی است ولی حرفش خوب نیست، گاهی حرف خوب است جان پاک ندارد. بنابراین این دو چیز لازمه رهبری است که هر دو در پیامبران هست ولذا خود این شهید فورا پذیرفت و فرمود:

$tBur u’Í< Iw ߉ç۷ôãr& “Ï%©!$# ’ÎTtsÜsù Ïmø‹s9Î)ur tbqãèy_öè?

چرا من عبادت نکنم کسی که مرا افریده است و برگشت همه به سوی او است.

بنابراین اگر تابع محض پیامبران شدید مکرم خواهید شد.

ادامه دارد.

 

[۱] – البته دین ابراهیم چیزی بجز خداپرستی و اسلام نیست. در آیه ۶۷ از سوره آل عمران دین ابراهیم را بیان کرده است. می فرماید: $tB tb%x. ãNŠÏdºtö/Î) $wƒÏŠqåku‰ Ÿwur $|‹ÏR#uŽóÇnS `Å۳»s9ur šc%x. $Zÿ‹ÏZym $VJÎ=ó¡•B

ابراهیم علیه السلام یهودی نبود و نصرانی هم نبود بلکه مسلمان و پایدار در دین بود ، ودرجایی دیگر خطالب به رسول اکرم می فرماید که بگو خداوند مرا به صراط مستقیم و دین حنیف ابراهیم هدایت کرد.

 

 

19دسامبر/16

قوانین کیفری در اسلام

حجه الاسلام والمسلمین موسوی تبریزی دادستان کل انقلاب

قسمت دوم

باغی

گفته شد:

بعلت طرح استعماری «دور نگه داشتن مسلمانان از فرهنگ اسلامی» احکام اسلام (خصوصا احکام کیفری و قضائی) دربین آنها بیگانه بود. شروع این بحث برای آشنائی با قضاء در اسلام می باشد.

بررسی عناوین را با توضیح عنوان «باغی» آغاز شد، باغی در لغت بمعنای ظلم و تجاوز و رد اصطلاح فقهاء شیعه به کسی یا گروهی یا سازمان مسلمانی اطلاق می شود که علیه امام عادل یا رهبری عادل خروج کنند….

*****

مسئلۀ دوم- بعضی از فقهای بزرگ مانند علامه حلی در کتاب تذکرۀ الفقهاء و شهید اول در لمعه و شهید ثانی در شرح آن فرموده اند که وقتی به گروه یا سازمانی اگر خروج کنند باغی گفته میشود که علیه امام معصوم خروج کنند ولی بسیاری از فقهای دیگر فرموده اند که حتی اگر علیه امام عادل مسلمین نیز خروج کنند باغی محسوب می شوند و محکوم بحکم باغی هستند و معصوم بودن رهبر و امام معتبر نیست بلکه اگر رهبریت مسلمین و سرپرستی حکومت بعهده یکفرد فقیه عادل جامع الشرائط باشد که ادارۀ مملکت اسلامی را بعهده بگیرد لازم استکه عموم مسلمین حمایت کنند و بیعت امام را نشکنند. که بیعت شکنی و خروج از اطاعت امام عادل و قیام علیه حکومت او ؟؟ و معصیتی بزرگ است بنظر ما قول دوم با توجه به دلائل ذیل بهتر و نزدیک بر صواب است:

  • آیۀ شیریفه ۹ سورۀ حجرات:

«bÎ)ur Èb$tGxÿͬ!$sÛ z`ÏB tûüÏZÏB÷sßJø۹$# …» که دلالت دارد بر اینکه: هر طائفه و گروه یا سازمان از مسلمین علیه گروه یا طایفه ای دیگر از آنان بجنگند و یکی از آنها حق و عادل و صالح و دیگری ناحق و تجاوزگر و غیر صالح باشد اولا باید دعوت به صلاح کرد و میان آن دو را اصلاح نمود و پس از دعوت به حق اگر گروه متجاوز به حق و صلاح گردن تنها و به طغیان و تجاوز خود ادامه داد و در برابر حرکتهای بحق و اسلامی گروه صالح قرار گرفت، باید با آن جنگید، و مبارزه سخت نمود تا برگردد و به قوانین و مقررات بحق اسلامی گردن نهند ویا کشته شوند ونابود گرداند و در این حکم الهی که از آیه استفاده می شود فرقی نمی کند که در رأس گروه عادل و صالح، امام معصومی قرار بگیرد، یا امام عادل و ولی فقیه جامع الشرائط که رهبری امت را بعهده بگیرد و راههای حق را از باطل تشخیص داده و به سوی حق و اسلام راستین رهنمون شود.

روایات زیادی که به مطلب فوق دلالت دارند و ما چند نمونه از آنها را نقل می کنیم:

  • تهذیب ج ۶ ص ۱۴۴ خبر ۲۶۶ :

عن حفص بن غیاث قال: سَأَلتُهُ عَن طائِفَتَینِ اِحداهُما باغِیَهٌ وَ الاُخری عادِلَهٌ فَهَزَمَتِ اَلعادِلَهُ الباغِیَهَ فَقالَ: لَیسَ لِأَهلِ العَدلِ اَن یَتبَعُوا مُدبِراً و لایَقیَّلوا اَسیراً وَ لایُجِیزُوا عَلی جَریحٍ وَ هذا اِذالَم یَبق مِن اَهل البَغی اَحدٌ وَ لَم یَکُن لَهُم فِئَهٌ یَرجِعُونَ اِلَیها فَاِذا کانَت لَهُم فِئَهٌ یَرجِعُونَ اِلَیها فَاِنَّ اَسِیرَهُم یَقتُلَ وَ مُدبِرَهُم یُتبَعُ وَ جَرِیحُهُم یُجازُ عَلَیهِ.

روایت از امام صادق (ع) است که حفص بن غیاث یکی از اصحاب امام صادق (ع) میگوید از ایشان پرسیدم دربارۀ دو طائفه که یکی ظالم و باغی است و دیگری عادل و صالح است و باهم جنگیده اند و گروه عادل طائفه طالم را شکست داده است، آنحضرت فرمودند: در صورتیکه همه گروه ظالم پراکنده و نابود شوند و کسی از سران گروه باقی نمانده است فراریها را تعقیب نکنند و بازداشت شدگان و مجروحین را نیز نکشند ولی اگر سران سازمان و گروه باقی است و از بین نرفته است و گروهی موجود است که کسانیکه فرار میکنند میروند بآنها وصل میشوند و دوباره بکار خود یعنی ظلم، تجاوز و بغی مشغول میشوند، در اینصورت فراریها را باید شدیدا تحت تعقیب قرار داد و بازداشت شدگان و مجروحین از آنان را باید کشت.

همانطور که مشاهده فرمودید در این روایت مسئله امام معصوم مطرح نشده است، بلکه گروه عادل و گروه باغی مطرح است و درگیری بین آن دو و این روایت اگرچه از نظر سند مورد اشکال و ضعیف است لکن همه فقهای بزرگ اسلام به تمامی مطالب و مفاد این روایت عمل کرده و فتوی داده اند بطوریکه میشود گفت اگر بنا باشد باصطلاح فقها عمل فقها به یک روایتی جبران ضعف سند آن روایت بکند هیچ جای شک و شبهه در این روایت باقی نمی ماند چون همه فقها اجماعا به مفاد و مضامین این روایت فتوی داده اند و مستند آنان همین روایت بوده است.

  • تهذیب ج۶ ص ۱۴۴ خبر ۲۴۹

عَن السُّکُونی عَن جَعفَر عَن اَبیهِ عَن آبائِهِ عَلَیهمُ السَّلامُ، قالَ لَمّا فَرِغَ اَمِیرُ المُؤمِنینَ (ع)، مِن اَهلِ النَّهرَوانِ قالَ: لایُقاتِلُهُم بَعدی اِلاّ مَن هُم اَولی بِالحَقِّ مِنهُ.

سکونی از امام جعفر صادق (ع) نقل میکند که امام از پدر بزرگوارش و ایشان از جدش نقل میکند که علی (ع) هنگامی که از جنگ با نهروانیها فارغ شدند فرمودند: پس از من با اینچنین افراد(گروه مسلمان و نماز خوان متجاوز) جنگ نمیکند مگر اینکه خودش از اینها شایسته تر و بهتر باشد یعنی گروهیکه عادل و اولی باشد برای حکومت و بخواهند حرکتهای اسلامی را شکل بدهند و برای نجات مسلمین قیام کنند و قوانین الهی و احکام مقدس قرآن را با آشنائی کامل بآن پیاده کنند و قهرا رهبریشان کسی باشد که آگاه به مسائل اسلامی و فقه اسلام و آشنا به زمان و مسائل مملکتی باشد، مردمی به پیروی از آن، حکومتی را تشکیل دهند در برابر اینچنین امتی اگر گروه نالایق و نادانی مانند نهروانیها قرار بگیرند و با نادانیهای خود امثال معاویه و عمر و عاص را در جامعه قدرت مند بکنند و باعث پیشرفت آنان باشند باید با آنها جنگید و آنها را براه حق دعوت کرد و اگر نیامدند مبارزه کرد، ولی اگر اینچنین شایستگی در گروه اول نباشد وبخاطر همان نداشتن لیاقت و علم و تقوی و عدالت علیه آنان گروهی خروج کنند حق نداریم با آنها بجنگیم که آنها در قیام خودشان حق هستند.

  • تهذیب ج ۶ ص ۱۴۵ خبر ۲۵۰

عَبدُالرَّحمنِ بنُ الحَجّاجِ قالَ: سَمِعتُ اَبا عَبدِاللهِ (ع) یَقُولُ کانَ فی قِتالِ عَلِیٍّ (ع) عَلی اَهلِ القِبلَۀِ بَرَکَۀه وَ لَو لَم یُقاتِلِهُم عَلِیٌّ (ع) لَم یَدرِ اَحَدٌ بَعدَهُ کَیفَ یَسیرُ فیهِم:

عبدالرحمن میگوید شنیدم از امام صادق (ع) که میفرمود: در قتال و مبارزه و جنگ علی (ع) در برابر اهل قبله(مسلمانان نماز خوان) یک برکتی بود و آن اینکه اگر ایشان با آنها نمی جنگیدند پس از ایشان هیچکس نمیدانست که در برابر مسلمانان و نمازگزاران متجاوز و باغی چه باید کرد. با توجه باینکه در زمان رسول الله همچون جنگی پیش نیامده بود و اولین جنگ که بین دو طائفه از مسلمین رخ داد که در یکطرف آن امام معصومی قرار داشت جنگ جمل که یکطرف طلحه و زبیر و عایشه با حدود ده هزار نفر و یکطرف دیگر امیرالمؤمنین (ع) با عده زیادتری از امت اسلامی و مسلمین قرار داشتند که علی (ع) پس از تبلیغ و دعوت بحق و اتمام حجت با آنان جنگیدند وپس از کشته شدن طلحه و زبیر و عده ای دیگر از سران، باقی متفرق گشتند و عایشه را حضرت به مدینه فرستاد یعنی همانطوری که در روایت اول گفته شد عمل نمودند و ما از این روایت می فهمیم یعنی فرمایش امام صادق صراحت دارد که عمل و روشی که علی (ع) در برابر آنها اتخاد فرمودند برای مسلمانان آینده اسوه و الگو باید باشد و طبق آن عمل کنند و اگر نبود ما نمیدانستیم چه باید کرد.

تهذیب ج ۶ ص ۱۴۵ خبر ۲۵۲ روایت چهارم

سکونی از امام صادق (ع) نقل میکند از پدربزرگوارش امام باقر (ع) که فرمودند هنگامی که از حضور مبارک علی (ع) از جنگ با حروریه سؤال شد فرمودند:

اِن خَرَجُوا عَلی اِمامٍ عادِلٍ اَوجَماعَۀٍ فَقاتِلُوهُم وَ اِن خَرَجُوا عَلی اِمامٍ جائِرٍ فَلاتُقاتِلُوهُم فَاِنَّ لَهُم فی ذلِکَ مَقالا.

یعنی اگر در برابر امام عادل و یا گروهی از مسلمانان صالح و عادل قیام کردند و به ستیز برخاستند با آنان بجنگید و مبارزه کنید و اگر در برابر امام و رهبری فاسق و ظالم قیام کردند و یا با قوم و گروه ستمگری جنگیدند هرگز با آنان نجنگید برای اینکه آنان در قیام خود توجیهی دارند و دلیلی دارند که مورد قبول و بحق هست، یعنی مبارزه با ظلم و ظالم میکنند و این خود یکی از فرائض بزرگ اسلامی است.

و این روایت از روایات قبلی نیز روشنتر است وقاعده و قانون کلی را ترسیم میکند که با هر گروه ظالم و متجاوز که در برابر امام عادل یا گروه و امتی صالح و عادل قیام کنند باید جنگید و جلوی تجاوز را باید گرفت و همانطور وصیتنامه معروف امیرالمؤمنین(ع) که فرمودند: کُونا لِلظّالِمِ خَصماً وَ لِلمَظلُومِ عَونا و روایات زیادی در این زمنیه که نقل آنها بطول میانجامد و دلیلی عقلی نیز میشود اقامه کرد که از روح اسلام و قرآن استفاده میکنیم که باید در جامعه نظامی باشد و برای تنظیم امور جامعه مدیری لایق لازم است که طبق مقررات اسلامی و قوانین قرآن باید مملکت اسلامی را اداره کند و حکومت اسلامی و استقرار آن منحصر به زمان معصومین علیهم السلام نیست بلکه باید حکومت اسلامی در هر زمان و مکان استقرار یابد و نمیشود مگر اینکه با کسانی که در برابر این حکومت و حرکتهای اسلامی مسلمین قرار میگیرند مبارزه کرد و جنگید با در برابر حق تسلیم کردند و بالاخره دلیل عقلی و نقلی اعم از آیه شریفه و روایات قطع یقین میآورند در اینکه مبارزه با باغی منحصر زمان معصوم (ع) و حکومت معصوم نیست و در هر زمان حق و باطل در برابر همدیگر قرار گرفته و هر دو طرف مسلمان بودند یکی عادل و دیگری باغی محسوب میشود و باید با گروه باغی جنگید تا یا کشته شوند و یا بحق گردن نهند.

همانطور که قرآن کریم در آیه دیگر میفرماید:

وَ قاتِلُوهُم حَتّی لاتَکُونَ فِتنَه. در مورد کفار نازل شده است لکن شامل همه گونه فتنه ها میشود و لذا مرحوم شیخ طوسی(ره) در نهایه و دیگر کتابهایش و مرحوم محقق(ره) در شرایع و شهید ثانی(ره) در سالک و علامه حلی (ره) در قواعد و مرحوم محقق کرکی در حامع المقاصد و صاحب جواهر در کتاب جواهر و مرحوم مقدس اردبیلی در آیات الاحکام و فاضل جواد کاظمی در کتاب سالک الافهام و دیگران بطوریکه گاهی ادعای اجماع شده است که بودن معصوم در رأس گروه حق شرط باغی بودن گروه ناحق نیست و با امام عادل جنگیدن نیز در حکم جنگ با امام معصوم است اگرچه فرد اکمل و اتم و مصداق روشن و بارزش امام معصوم(ع) باشد، بنظر، مسئله کاملا روشن و واضح است و بیش از این در این جهت ما اطاله در سخن را لازم نمیدانیم، خوانندگان محترم میتوانند به کتابهای فوق الذکر در صورت امکان مراجعه فرمایند.

ادامه دارد

19دسامبر/16

مالکیت در اسلام

شهید مظلوم آیه الله دکتر بهشتی

آخرین قسمت

گفته شد که:

مالکیت رابطه ایست اجتماعی، اعتباری و قراردادی میان اجتماع که بیانگر مشروعیت تصرف مالک در ملک خویش است، مال چیزی است که دارای ارزش مصرفی مستقیم یا غیر مستقیم باشد و منشأ مالکیت انسان کار مولد که ارزش مصرفی درست کند، و حیازت می باشد. مالکیت انسان محدود است.

مبادله- بخشش و مالکیت قهری عوامل انتقال مالکیت را تشکیل میدهند مالکیت از نظر اسلام سه نوع است- مالکیت فردی- مالکیت عمومی- مالکیت گروهی- و انواع مالکیت از نظر اقتصاد امروز- عمومی- خصوصی- شخصی(مالکیت نسبت به غیر ابزار تولید) و دولتی می باشد…

سرمایه گذاری؟

در اینجا این بحث پیش می آید که چیزی را که انسان مالک است می خواهد سرمایه قرار دهد، آیا این هم از آثار مالکیت است یا نه؟

ابتدا باید یادآور شویم که سرمایه گذاری در چهار شکل می تواند صورت بگیرد که ذیلا توضیح داده می شود:

  • در شکل مستغلات
  • در شکل ابزار تولیدی، با این فرض که کار تولیدی بوسیله مالک ابزار صورت بگیرد.
  • در شکل ابزار تولیدی اما با این فرض که کار تولیدی توسط دیگران صورت بگیرد.
  • در شکل داد و ستد(سرمایه تجارت و بازرگانی) که به آن سرمایه بازار میگوئیم. اینک هر یک از چهار صورت را جداگانه مورد بررسی قرار میدهیم:

سرمایه گذاری در شکل مستغلات

فرض کنید شخصی یک خانه یا کلبه می سازد و در آن زندگی می کند، منتهی گاهی یک شب یا دو شب در اختیار مسافرخانه ها قرار می دهد و چیزی بعنوان اجاره از آنها میگیرد، و یا اصولا مدتی در اختیار افراد بی مسکن قرار می دهد و اجاره ای از آنان می گیرد. این کار، هم از نظر منطق فطری هیچ اشکالی ندارد(زیرا چیزی را که انسان از طریق کار خود مالک شده در اختیار دیگران قرار می دهد و در برابر آن مبلغی می گیرد)، و هم از نظر اسلام موجه است، زیرا اجاره در فقه اسلامی یکی از معاملات مجاز شرعی است و در چنین فرضی هیچگونه اجحافی هم صورت نگرفته است که از آن نظر اشکال داشته باشد.

(از اینجا فاصله درآمدها شروع میشود:

شخصی درآمد فراوانی دارد، ولی دیگری کم درآمد است، این بحث دیگری است که مربوط به مبارزه با تبعیض است)، بنابراین کار این شخص مالک که اجاره خانه را میگیرد نه دزدی است، و نه استثمار، و نه خلاف منطق، وروی این اصل اینگونه سرمایه گذاری از آثار مالکیت بشمار می رود.

سرمایه گذاری در شکل مالکیت ابزار تولیدی این نوع سرمایه گذاری با این فرض که کار تولیدی توسط خود مالک ابزار صورت بگیرد مثل اینست که یکنفرنخ ریس که باگوی مخصوص این کار را انجام می داده، فکرش را به کار انداخته و با چند تکه چوب، دستگاه نخ ریسی درست کرده است، حالا این دوک برای او سرمایه است، دوک را خود او ساخته، تولید را هم خود او بالا برده است، هم مالک چرخ است و هم مالک نخهائی که میریسد. روشن است که در مالکیت چنین شخصی نسبت به درآمد چنین سرمایه ای، هیچ بحثی از هیچ دیدگاهی نیست.

اما اگر سرمایه گذاری بشکل ابزار تولیدی، بصورتی باشد که کار تولیدی توسط دیگران صورت بگیرد، نه توسط مالک ابزار، دو گونه ممکن است پیاده شود، یکی بصورت اجاره است، یعنی مالک ابزار به دیگری بگوید: با این دستگاه کار کن و روزی پنج تومان بابت اجاره ابزار تولید به من بده. صورت دیگر اینست که آن شخص را اجیر بگیرد و به او بگوید: با این چرخ من کار کن، روزی ده تومان به تو می دهم و هر چه نخ تولید کردی، مال من! در اینجاست که منطق سرمایه دارها و سوسیالیستها از هم جدا می شود و هر کدام اضافه تولید را مربوط به یک طرف می دانند.

معادلات نادرست

سرمایه دارها می گویند: کارگری که روی دستگاه تولید کار کرده، اگر با دست نخ ریسی می کرد و هشت ساعت هم کار می کرد، یک کیلو نخ می ریسید، اما امروز که با این دستگاه کار کرده ۹ کیلو نخ تولید کرده است، پس ۸ کیلوی اضافی نتیجه کار ابزار تولید است. بر حسب ظاهر هم حرف منطقی است. اما اگر اندکی دقت کنیم خواهیم دید این محاسبه درست نیست، برای اینکه بی پایه گی این منطق بهتر روشن شود، معادله دیگری بشکل زیر درست می کنیم و می گوئیم:

چرخ نخ ریسی دیروز بیکار افتاده بود و کارگر در کنار آن نبود، و بازده چرخ نخ ریسی منهای کار کارگر، صفر است، ولی امروز بازده چرخ نخ ریسی و کار کارگر ۹ کیلو نخ می باشد. این معادله می گوید: هر ۹ کیلو نخ مال کارگر است!

تقریبا یکی از اشکالات و استدلالهای سوسیالیستها به اینجا منتهی می شود. آنان می گویند: آنچه منشأ واقعی تولید است و همه تولید مال کار زنده است و کار مرده بچه تولید نمی کند، مثل مرغ مرده که تخم نمی گذارد.[۱]

سهم کار و سرمایه از نظر اسلام

در اینجا باید گفت: ما اسیر فرمولها نیستم، و وقتی دقیق فکر میکنیم می بینیم هم معادله اول نادرست است و هم معادله دوم، و هر کدام دلیل بر مغالطه بودن دیگری است. حق مطلب اینست که بگوئیم: در تولید اضافه، یعنی در آن ۹ کیلو نخ، هم ابزار تولید سهمی دارد، و هم کار کارگر، زیرا حلال زاده را نه به پدر تنها میشود نسبت داد، نه به مادر تنها، حق اینست که بگوئیم، ده کیلو نخ محصول ازدواج کار زنده کارگر با کار مرده صاحب ابزار است، منتهی باید دید چگونه باید سهمیه بندی کرد؟

بحث بر سر فرمول سهم بندی است که باید بر اساس نظم عادلانه ای باشد، و این نظام عادلانه باید بر اساس موازین اسلام باشد. در اینجا فرمول بسیار دقیق و عادلانه ای هست که مولای آن نمی رود و آن عبارت از بند دوم از اصل ۴۳ قانون اساسی است که می گوید: تأمین شرایط و امکانات کار برای همه بمنظور رسیدن به اشتغال کامل و قرار دادن  وسائل کار در اختیار همه کسانی که قادر به کارند، ولی وسائل کار ندارند، در شرکت تعاونی، از راه وام بدون بهره یا هر راه مشروع دیگر که نه به تمرکز و تداول ثروت در دست افراد و گروههای خاص منتهی شود، و نه دولت را بصورت یک کارفرمای بزرگ مطلق درآورد. این اقدام باید با رعایت ضرورتهای حاکم بر برنامه ریزی عمومی اقتصاد کشور در هر یک از مراحل رشد صورت گیرد.

این فرمول را در مجلس خبرگان من پیشنهاد کردم، بدلیل آنکه در مطالعات تحلیلی اقتصادی بر همین اساسهائی که گفته شد، به این نتیجه رسیده بودم که این، راه حل قطعی اسلامی است، یعنی جامعه موظف است به هر انسانی که می تواند و می خواهد کار کند، سرمایه و ابزار تولید مورد نیازش را بدهد تا او مجبور به مزدوری نشود. وقتی ما، در جامعه ابزار تولید فراوان بوجود آوریم و به رایگان در اختیار هرکس که می خواهد، بگذاریم. دیگر زمینه استثمار باقی نمی ماند، اصلا کارگر نیازی نخواهد داشت که سراغ چرخ نخ ریسی دیگری برود، چون جامعه در اختیار او گذاشته است.پس از نظر تز اقتصادی، این یک تز عادلانه ای است که به آن « تز فراوانی ابزار تولید و سرمایه تولیدی» می گوئیم. اما تا رسیدن به این مرحله، چه باید کرد؟

اصل ۴۹ قانون اساسی

اصل ۴۹ قانون اساسی در بحث اقتصاد به همین منظور درج شده است. این اصل می گوید:

«دولت موظف است ثروتهای ناشی از ربا، غصب، رشوه، اختلاس، سرقت، قمار، سؤاستفاده از موقوفات، سؤاستفاده از مقاطعه کاریها و معاملات دولتی، فروش زمینهای موات و مباحات اصلی، دایر کردن اماکن فساد و سایر موارد، غیر مشروع را گرفته و به صاحب حق رد کند و در صورت معلوم نبودن او به بیت المال بدهد، این حکم باید با رسیدگی و تحقیق و ثبوت شرعی بوسیله دولت اجرا میشود.

دولت این اموال را میگیرد و بصورت تعاونی های تولید در اختیار افراد فاقد سرمایه، ولی آماده کار می گذارد. تا کنون در ایران در حدود ۸۳% منابع بزرگ و نیمه بزرگ، بنابر همین اساس گرفته شده است. البته اوائل می گفتند: «مصادره» که درست نبود، بلکه باید گفت: «استرداد اموال مغصوبه»

بنابراین ما در اسلام بن بست نداریم، اگر ما قدرت برنامه ریزی و اجرا را بالا ببریم با همین اصل ۴۳ و ۴۹ قانون اساسی، در یک برنامه ده ساله در جامعه ایران تولید بالا می رود و مزدوری بصورت استثماری نیز برچیده میشود.

سرمایه گذاری در تجارت و بازرگانی

فرض کنید بقال سر کوچه پنجاه هزار تومان سرمایه دارد و مغازه ای و شاگردی و هزینه مغازه داری دارد، او جنس می خرد و با سودی می فروشد. فرض کنید روزی ده هزار تومان فروش دارد و هزینه مغازه و خرج خانه و استهلاک اجناس و همه را حساب کنیم، روزی پانصد تومان(۵%) سود عایدش شود. در این صورت هیچ اشکالی ندارد، و او مصداق همان الکاسب حبیب الله» است، زیرا او جنس را خریده و اجرت خود و شاگرد و استهلاک و سایر چیزها را حساب کرده و فروخته است. نه سود برده و نه زیان، بلکه حق الزمه گرفته است. اما اگر این شخص اعتراض کند که سود سرمایه من کجا رفت و یا ۶ یا ۷ درصد یا ۱۰ درصد سودگرفت، از نظر اسلام می توان از دو دید به آن نگاه کرد:

اول اینکه: بگوئیم کاسب مالک اجناس است. و چون مالک است. طبق قاعده فقهی معروف : لا یحل مال امرء مسلم الاعن طیب نفسه» (تصرف در مال مسلمان جزبا رضایت او جایز نیست) و طبق آیه: … الا ان تکون تجاره عن تراض» (… مال یکدیگر را بنا حق نخورید، مگر آنکه تجارتی از روی رضا و رغبت کرده- سودی ببرید). هر مقدار سود بگیرد مجاز است، و اگر مثلا قند را کیلوئی ۳ تومان خرید و کیلوئی ۳۰۰ تومان فروخت اشکالی ندارد!

دوم: این همان ارزش اضافی است که واقعا دزدی از ارزشهای تولید شده است، زیرا پنجاه هزار تومان، ارزش  مصرفی جدیدی تولید نکرده است و منشأ عینیتی ندارد، در حالی که ابزار تولید واقعا منشأ تولید دارد. ممکن است در نظامی، بدون سرمایه کسب باشد، اما بدون ابزار تولید، نمی توان تولید کرد.

از نظر اسلام، این کار اجحاف است و اجحاف حرام است، و انصاف لازم است. قسمت بزرگی از روایات عصر پیغمبر(ص) و ائمه(ع) که درباره آداب تجارت است مربوط به همین معنی است. بنابراین کاسب حق ندارد بیش از حد انصاف، از خریدار سود بگیرد.

همانطور که در قسمت اول این درسها اشاره شد شهید این مطالب را برای طلاب حوزه علمیه در کلاسهائی که از طرف دفتر تبلیغات بر قرار شده بود تدریس نمودند که بعلت مشاغل و گرفتاریهای اجرایی زیاد برای مدتی درس را تعطیل می کنند تا پس از مختصر فراغتی به ادامه آن بپردازند ولی متأسفانه بدست منافقین آمریکائی به شهادت می رسند، هرچند که قطع مطالب جالب و پر محتوی و تحقیقی ایشان هر خواننده ای را متاسف می کند….

 

[۱] – مقصود از کار مرده، کاری است که قبلا صورت گرفته و امروز بصورت ابزار تولید و یا کالا و مستغلات درآمده است، و مقصود از کار زنده کاری است که اکنون صورت میگیرد و بازده دارد.

19دسامبر/16

مصاحبه اختصاصی با حضرت آیت الله طاهری امام جمعه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم

با عرض تبریک و تسلیت به حضرتعالی بخاطر شهادت فرزند برومندتان و با درود به شما فرزندان و رهروان راه حضرت سید الشهداء (ع) که حسین گونه فرزندتان علی را در راه اسلام وانقلاب اسلامی ایران بمصاف کفار بعثی آمریکائی فرستادید، پاسدار اسلام مفتخر است که لطف فرمودید و در حالیکه تازه خبر شهادت فرزندتان بشما رسیده است قبول فرموده اید که ساعتی از وقتتان را در اختیار این مجله قرار دهید.

س- نظر شما نسبت به دورنما و آینده انقلاب اسلامی ایران در منطقه و جهان چیست؟

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

با درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی و امت بپاخواسته ایران ورزمندگان مؤمن در جبهه و شهدای جنگ تحمیلی و خانواده های آنها اینکه اشاره کردید که من تازه خبر شهادت فرزندم را فهمیدم البته من روز پنجشنبه گذشته این خبر را دریافت کردم ونماز جمه هم که میخواندم این خبر را دریافت کردم ونماز جمعه هم که میخواندم این خبر را میدانستم منتهی بنا نداشتم در این زمنیه به مردم اطلاعی بدهم بعد از نماز جمعه افرادی که مطلع شدند و یا قبلا مطلع بودند رفتند و این اطلاع بر خلاف میل من بمردم دادند به هر صورت من نسبت بدورنمای انقلاب اسلامی در خاورمیانه و جهان فکر میکنم که یک مسئله روشنی باشد. چون انقلاب اسلامی ما هم اکنون بعنوان یک واقعیت صرف و مطلق یک جریان عظیم، خود را به دنیا عرضه داشته است، مظلومیت و تنهایی ما خودش یک نعمت بزرگی است و جهان وبخصوص منطقه هم این را میداند ما سه سال مبارزه بی امان با جبهه های داخلی و خارجی داشتیم و چه نیروی عظیمی و چه امکانات وسیعی می خواهد که بتواند در جبهه های داخلی و خارجی از بدو انقلاب تا حالا مبارزه کند و بحمدالله سربلند و پیروز خودش را نشان بدهد و این نمایشگر عظمت و وسعت حمایت مردم از انقلاب است.

علی رغم همه توطئه های گوناگون که علیه انقلاب ما شده چه توطئه های داخلی که در کردستان، گنبد و آمل وتهران واصفهان و همه شهرها ناظرش بوده ایم این اعمال وحشیانه ای که گروهکها انجام میدادند واین ترورهای ناجوانمردانه که در یک حادثه ۷۲- نفر شهید میشوند ۷۲ نفر که در بین آنها رئیس دیوانعالی کشور شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی بود و از قوه مقننه عده ای از نمایندگان بودند و از قوه مجریه عده ای از وزرا و معاونین آنها بودند و بعد هم شهادت دو برادر عزیزمان حجه الاسلام جناب آقای باهنر و برادر عزیز جناب آقای رجائی رئیس جمهور صد در صد مکتبی و مؤمن به انقلاب و بعد هم شهادتهای دیگری که برای عزیزان اتفاق میافتد حتی در محراب نماز جمعه یا در موقع حرکت به نماز جمعه و بعد هم در گیری ما با ابر قدرت شرق و غرب و حمایت بیدریغ آنها از صدام تمام اینها دلیل بر این است که این انقلاب بر یک پایه بسیار اساسی استوار است که آن اسلام است و چون انقلاب بر این پایه و حول و حوش این محور تا حالا پیش رفته لذا انقلاب هم بحمدالله با همه این ضربه های داخلی و خارجی مانده و بقول معرف «تعرف الاشیاء باضدادها» اثر انقلاب ما در منطقه آنقدر وسیع بوده که ناظر مسافرتهای گوناگون ابرقدرتها هستیم و نمایندگانی از آمریکا و از کشورهای دیگر به منطقه و پیمانهای مختلف نظامی، اقتصادی، امنیتی و تشکیل شورای منطقه خلیج فارس و مسائل دیگر، اینها تمام دلیل بر این است که اینها از انقلاب ما بوحشت افتاده اند و فهمیده اند که این انقلاب برپایه اسلام استوار است، لذا می خواهند جلوی صدور انقلاب را بگیرند و بهمین دلیل بدست و پا افتاده اند و این مسائل را دامن میزنند و می بینیم که عربستان سعودی چقدر به صدام کمک میکند و کشورهای منطقه چقدر کمک میکنند با اینکه اینها ادعای عربیت دارند و اگر در این ادعاء صادق بودند یکبار این کمکها را بر علیه اسرائیل بکار میبردند و این سلاحها را در مقابل اسرائیل مصرف میکردند و می بینیم هیچ مصرف نکردند اما در مقابل ایران اینها همه دستشان را بهم دادند که انقلاب ما را بکوبند و جلوی صدورش را بگیرند. هیگ وزیر امور خارجه امریکا می گوید خطری که هم اکنون ما را بشدت تهدید میکند اسلام است نه کمونیسم و مطلبی را دیدم که آمریکا تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به مزدورانش از جمله به سادات دستور داده بود که برای اینکه کمونیسم نفوذ نکند اسلام را سپر قرار بده. البته آن اسلامی که آنها رویش انگشت میگذارند نه اسلام حقیقی و واقعی ولی بعد از اینکه انقلاب اسلامی ما پیروز شد آمریکا به سادات میگوید برای عدم پیشرفت اسلام، کمونیسم را سپر قرار بده «کمونیسم آمریکائی» این دلیل بر این است که اینها از اسلام وحشت کرده اند و بدست و پا افتادند که مبادا این انقلاب صد در صد متکی به اسلام و منبعث از اسلام منطقه را بخود متوجه کند و بعد آسیای غربی را و بعد از تمام دنیا را.

چیزیکه در اینجا باید خیلی رویش تکیه کرد تشکل، انضباط در تبلیغات و شناساندن زوایای انقلاب که خیلی باید با ظرافت انجام بگیرد ودر این زمنیه میتواند وزارت امور خارجه نقش بسیار مهمی داشته باشد. از قبیل منظم و مرتب کردن سفارتخانه ها و افراد مکتبی را حتی المقدور در سفارتخانه ها و وارد کردن و افراد غیر مکتبی را حتی المقدور از سفارتها راندن و همین هیأتهائیکه در دهۀ فجربه کشورها مسافرت میکنند اینها بحمدالله با حسن تدبیر ظرافت انقلاب اسلامی را بگوش ملتها بفهمانند که ما چکار کردیم و نظرمان چیست و این هم بسیار مورد استقبال قرار گرفته و اگر ظرافتش و کارائی اش بیشتر باشد مورد استقبال بیشتری هم قرار خواهد گرفت و انشاءالله ما ناظری روزی خواهیم بود که اسلام منطقه را و بعد آسیای غربی را و بعد دنیا را متوجه ارزش و عظمت خودش بکند.

نظر شما در مورد جنگ تحمیلی و آینده آن چیست؟ و بنظر جنابعالی با توجه به ضایعات و خسارات جنگ، فوائد و آثار مثبتی که جنگ برای جمهوری اسلامی در منطقه و کل جهان داشته است چیست؟

در مورد جنگ تحمیلی من گمان میکنم همین یکسال و ششماهی را که از شروع جنگ گذشته میتوانم علت این جنگ را ارزیابی کنم و آینده آن را، چون اینها بگونه ای بایران حمله نمودند که فکر میکردند. در کمتر از ده روز مقاصد شوم خودشان را به کرسی بنشانند. و قسمتی از ایران  را حداقل مانند اسرائیل بصورت یک پایگاهی برای آمریکا در بیآورند و به انقلاب اسلامی ما ضربه بزنند ولی بحمدالله با این انسجامی که در نیروهای رزمنده ما پیدا شد الان یک سال و نیم است که این جنگ تداوم پیدا کرده و همه ملت ایران در تداوم این جنگ شرکت داشته اند چه آنهایی که پشت جبهه کمک میکردند چه آنهایی که در خط مقدم جبهه سخاوتمندانه به استقبال شهادت میرفته اند بهرحال یکسال و نیم است که جنگ را ادامه دادند و اگر این انسجام در رزمندگان ما باشد که بحمدالله هست آینده جنگ مسلم بنفع ما خواهد بود و بطور قطعی میشود قضاوت کرد که صدام رفتنی است همانطوریکه امام بارها فرمودند: صدام رفتنی است، قبلا هم امام میفرمودند شاه رفتنی است، و بالاخره رفت الان هم میفرماید صدام رفتنی است و صدام هم خواهد رفت و خود این جنگ نشان میدهد که صدام دیگر نمی تواند در مقابل این انسجام رزمنده های ما مقاومت کند به هر ترفند وشگردی هم که دست بزند بالاخره دیر یا زود مغلوب خواهد شد ونیرهای ما غالب، و مضافا به اینکه خداوند در قرآن وعده داده که:

«و کان وعدا علینا نصر المؤمنین، ان تنصروالله ینصرکم ویثبت اقدامکم، و لینصرن الله من ینصره» و امثال این آیات تماما دلیل بر این است که انشاء الله اسلام پیروز است و کفر نابود است و این جنگ ما جنگ کفر با اسلام و جنگ استکبار با استضعاف است مسلما مستضعفین و اسلام در این جنگ پیروز خواهند شد، اما از نظر ضایعات و خسارات، البته جنگ برای ما ضایعات و خساراتی داشته که این ضایعات مقداری قابل جبران نیست و آن عزیزانی که از دست ما رفت و سرمایه هایی که از اسلام بشهادت رسیدند اینکه بهیچ وجه قابل جبران نیست اگر صدام تمام دنیا را هم بما بدهد این در مقابل یک قطره خون عزیزان ما نمی تواند ارزش داشته باشد و همچنین خسارات مالی که این خاصیت طبیعی جنگ است ما در این جنگ داشتیم و در آینده هم ممکن است داشته باشیم هم ضایعات انسانی و هم خسارات مالی اما در مقابل آثار مثبت جنگ باید تصدیق کرد که این خسارات وضایعات چیزی نیست، دیگر چه جای مال ما، و این جنگ یکی از برکات بسیار با ارزش تثبیت اسلام بود و یکی از برکات با ارزش این جنگ تبدیل نیروهای نظامی ما از یک شکل رفرمی و ظاهری به یک جریان اصیل متحرک و رزمی و همچنین انسجام همه نیروهای نظامی ما از ارتش، ژاندارمری، شهربانی، سپاه پاسداران و بسیج و این برای یک ملت بسیار با ارزش است این یکی از خواص بزرگ جنگ است و اما خاصیت دومی که این جنگ داشت بالا رفتن کیفیتها و کمیتها در سپاه پاسداران، سپاه پاسداران ما در روزهای اولی که شکل پیدا کرد قدرت جنگ با سلاحهای سنگین را نداشت و الان بحمدالله سپاهیان ما قدرت پیدا کرده اند که از نیروهای سنگین در رزم و جنگ استفاده کنند وحتی عده ای از آنها در یک فاصله خیلی کوتاه خلبانی را آموخته اند و اگر در آن رژیم بودکه می خواست اینقدر خلبانی را یاد بگیرد زمان بسیار ممتدی و پول بسیار زیادی باید از بیت المال خرج بشود.

خاصیت سوم جنگ وقوع یک انقلاب صنعتی و استفاده از جمیع امکانات داخلی برای تأمین نیازمندی های اجتماع ما بود، قبل از شروع جنگ و در آن رژیم بخصوص تکیه مان به نفت بود، مقدار خیلی زیادی هم صادر می شد که خود شاه مخلوع معدوم در یکی از سخنرانیهایش در مشهد گفته بود که به این طریقی که ما نفت صادر میکنیم تا ۲۰ سال دیگر نفت داریم. من نمی دانم اگر ۲۰ سال دیگر بر این ملت میگذشت و نفتشان تمام میشد نه کشاورزی داشتند و نه صنعت داشتند بغیر از یک صنعت وابسته مونتاژ و نه دام داری داشتند و نه کارایی صنعتی پیدا کرده بودند سرنوشت این ملت چه میشد؟ الان ما توانسته ایم کم کم بدون نفت روی پای خودمان بایستیم یک انقلاب صنعتی در کشور پدید آمده و تمام امکانات و خلاقیتها بکار گرفته شده. قطعاتیکه ما با پولهای گزاف وارد میکردیم الان ما خودمان می سازیم و صنعتگران ما کارهایی کرده اند که از رادیو و تلویزیون گاهی گفته و دیده میشود که چه پیشرفتهایی در صنعت برای نیروهای متفکر و خلاق ما ایجاد شده(بنظر من باید این را از برکات جنگ دانست) مسئله دیگر روشن شدن چهره های مزدور داخلی و دشمنان خارجی در اثر این جنگ بود از قبیل: بنی صدر که در رابطه با این شناسایی عزل شد و گروه منافقین و اینهائی که این ترورها را بوجود میآورند که بگفته دادستان کل انقلاب ۹۰% شان از بین رفته اند و بیشتر از ده درصدشان باقی نمانده اند که آنها هم بلطف خدا شناسائی خواهند شد و ما دیگر از این جهت با فضل الهی خیالمان راحت میشود. اما دشمنان خارجی را هم شناختیم. چهره های افراد ودولتهای خارجی برای ما روشن شد که در این جنگ با ما چه کردند و با صدام چه کردند و این خودش برای آینده ما یک تجربه میتواند باشد(مهمترین نتایج بعد از جنگ بنظر من حاکمیت سیاسی و فرهنگی انقلاب است که این را میتوانیم از نتایج بعد از جنگ بشماریم ولی از حالا شروع شد این حاکمیت، و دارد خودش را نشان میدهد هم حاکمیت سیاسی و هم حاکمیت فرهنگی و انشاء الله بعد از جنگ نتایج این برای مردم بفضل خدا روشنتر خواهد شد.

نظر شما دربارۀ رهنمود امام بمناسبت سالگرد ۲۲ بهمن ۶۰ در رابطه با حوزه های علمیه و تحولی که باید در آنها پدید آید چیست؟ و چه راه حل عملی برای انجام این تحول حیاتی و اساسی ارائه میفرمائید؟

راجع به پیام تاریخی امام در ۲۲ بهمن در رابطه با حوزه ها و بالاخص حوزه مقدسه علمیه قم همانطوریکه الان در قم در دست عمل است و از هر شهری یک نماینده ای معین میکنند که این نماینده ها بنشینند دور هم و ببینند کهحوزه علمیه قم رابه چه فرمی در بیاورند. از فرم جامد سابق خارج شود. در سابق نوعا طلاب یک فقهی می خواندند و یک عده ای هم غیر از فقه واصول یک مقداری فلسفه میخواندند و بعضی از مباحث فقه یا اصول اینها فقط جنبه علمی داشت واما با نیازمندیهای موجود جامعه آنچنان که باید و شاید تطبیق نمی کرد ما معتقدیم علم را برای خود علم که ما نمی خواهیم بلکه بخاطر نیازمندیهای جامعه اسلامی مورد توجه ما است و وقتی اینطور باشد باید ببینیم جامعه امروز نیاز به چه چیز دارد و این نیازها را باید در قدم اول در حوزه علمیه قم که شهر قیام و مورد  توجه مردم بوده و مرکز روحانیت است جستجو کرد روی این اصل من فکر میکنم بعد از اینکه نماینده های شهرها معین شدند آنها مینشینند و این مسائل را شور و بررسی میکنند. در حوزه علمیه قم مسائل اقتصاد باید تدریس بشود و مسائل علوم اجتماعی باید تدریس بشود و تحلیلهای سیاسی باید مورد بررسی قرار بگیرد ضمنا فقه و اصول هم باید مورد تعلیم وتعلم باشد و گاهی بعضی از مسائل را باید به زبانهای مختلف حوزه علمیه قم منتشر کند و تا حالا نبوده این مسائل، انشاء الله در آینده امیدواریم با این نظری که امام داشتند و این طرحی که الان دارد پیاده میشود این مسائلی که در حوزه باید پیاده بشود و یک حوزه جامع و کاملی ما داشته باشیم که با توجه به کلیه نیازمندیهای مردم بتواند کارایی داشته باشد.

شما در اصفهان از نزدیک تا حد زیادی در جریانات و مسائل صنایع و ذوب آهن بودید و با توجه به راه اندازی کوره دوم ذوب آهن اگر چنانچه رهنمودهائی در رابطه و پیشرفت بیشتر این صنعت به مسئولین و پرسنل این مؤسسه عظیم دارید بفرمائید؟

در رابطه با این صنعت عظیم و صنعت مادر من یک مطلب را می گویم، فکر می کنم با این یک مطلب، خیلی از پیشنهادات من حل میشود. در رابطه با راه اندازی قسمت دوم ذوب آهن که: انشاء الله ۶ ماه دیگر کوره دوم هم بکار می افتد، این قسمت دوم بهره برداری را قرار بوده است که آخر خرداد تحویل دهند، ولی با پافشاری وزیر محترم معادن و فلزات و متخصصین و کارمندان و کارگرها به کار افتادند و کاری کردند که نظر ایشان عمل شد. و ما در روز ۲۱ بهمن به آنجا رفتیم و آن قسمت را افتتاح کردیم.

این واقعا برای همه کارگران عزیز میتواند درس باشد که اگر کاری را بخواهند بکنند میتوانند انجام بدهند. خواستن توانستن است. و باز هم کلنگ کارخانه فولاد مبارکه زده شد و امیدواریم آن هم انشاء الله تا زمان خیلی کوتاهی به راه بیفتد اینها نمایش گر اینست که، اگر بخواهیم برای کشورمان دلسوزانه عمل بکنیم خدا هم بما قدرت و توان میدهد و میتوانیم کارهائی که بحسب ظاهر مدت زیادی احتیاج دارد در زمان کوتاهی خاتمه اش بدهیم.

از اینکه فرزند عزیزتان در جبهه جنگ با کفار بعثی به شهادت رسیده است، احساس خودتان را در این حادثه و پیام خودتان را بعنوان پدر یک شهید و بعنوان یک رهبر روحانی به امت قهرمان اسلام بیان بفرمائید؟

من از خدا میخواهم که خدا به من یک روحیه ای بدهد که همه شهداء با «علی» در نظر من یکسان باشد. بنابراین بگویم «علی» هم مثل سایر شهیدان به عشق خدا و به معشوق خودش پیوست. خدا برایش مبارک کند.

من بعنوان پدر یک شهید گمان نمیکنم در این جریان سهمی داشته باشم. هر چه بود از خود او بود، و سهم آنچنانی ندارم. علی به شهادت عشق میورزید و به معشوق خودش رسید. و من در این زمینه نقشی ندارم، چون وابسته بمن بود من از خداوند متعال میخواهم که این هدیه ناقابل را از من بپذیرد و او در قیامت شفیع ما باشد، در دنیا هم شهادت او به ما هم یک روحیه ای بدهد که از خداوند بخواهیم ما هم در رختخواب به مرگ سیاه نمیریم، و قبل از اینکه مرگ سیاه ما را بگیرد مرگ سرخ را استقبال کنیم. و پناه میبریم به خدا که ما را از این فیض عظیم محروم کند بخاطر عدم لیاقتمان.پایان

 

19دسامبر/16

نامه ها

توجه: برادران و خواهرانی که قصد طرح سؤالاتی را دارند قبلا صفحه پاسخ به سؤالات را مطالعه فرمایند تا از تکرار سؤالات پرهیز شود وبهمین جهت از پاسخ به سؤالات تکراری معذوریم.

*                                                                       *      *

* قائم شهر- برادر محمد باقر نجف زاده.

اطلاعاتی را که خواسته بودید در شماره اول مجله (ص ۳) مندرج است لطفا به آن مراجعه فرمائید.

*پادگان جلدیان- برادر سرباز احد کارگر جدی.

ضمن تشکر از شما و قدردانی از زحمات برادران مرزدار توفیق روزافزون آنان را خواهانیم مجله های درخواستی شما ارسال شد.

*تهران- برادر صاحب فیضی.

در مورد آثار امام تحت عنوان سیری در آثار خطی امام سلسله مقالاتی در پاسدار اسلام آغاز شده است امید که نظرتان را تامین نماید.

*تهران- انجمن اسلامی فارغ التحصیلان شبه قاره هند.

لطفا فتوکپی اساسنامه و مرامنامه خودتان را ارسال فرمایید تا مجله ارسال شود.

*اصفهان- برادر طلبه- تمنایی.

از نظر مثبت شما نسبت به مجله پاسدار اسلام سپاسگزاریم. انشاء الله به پیشنهادات شما جامه عمل می پوشانیم.

*آزاد شهر- برادر باباخان دوانلو.

در مورد سخنان آقای هاشمی رفسنجانی راجع به سازمانهای بین المللی امپریالیستی می توانید به سخنرانیها وتحلیلهای ایشان در همین موارد و یا رادیو و تلویزیون و مطبوعات مراجعه فرمائید.

*اهر- برادر فضل الله شیخ الاسلامی

از دقت نظر و حسن نظرتان ممنونیم، ما در درج مقالات، ضرورت و نظرات عموم را مراعات میکنیم. مثلا بر عکس نظر شما نامه های زیادی داریم که خواستار درج عکس وشرح حال و وصیت نامه های شهدا می باشند.

*آمریکا- دفتر هماهنگی انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا و کانادا- حوزه برکلی

موفقیت شما را در نشر معارف اسلامی و شناساندن انقلاب اسلامی ایران به جهانیان خواستاریم. مجله درخواستی ارسال شد.

*قم- جامعه انجمنهای اسلامی ادرات.

نامه شما که حاکی از قدردانی از زحمات مدرسین- نویسندگان و کارکنان… پاسدار اسلام بود را دریافت کردیم. پاسدار اسلام نیز بنوبه خود از الطاف شما قدردانی میکند.

*قم- برادر طلبه حسین خجسته.

ضمن تشکر از پیشنهادات شما یادآور میشویم که همیشه نمی شود مطالب را در آسانترین جمله ها بیان کرد بلکه خواننده نیز باید مطالعه خود را بالا ببرد اما در مورد نفوذ در قلبها و مراعات ضرورتها سعی خود را خواهیم کرد.

*فلاور جان- برادر دانش آموز- پرویزی.

طرحهای ارسالی شما رسید. ذوق و استعداد برادران دانش آموز را در گسترش هنر سازنده ارج می گذاریم.

*سیرجان- برادر دانش آموز خدا مردا شیبانی.

ما هم از فقر و عدم امکانات اولیه زندگی در روستاها بی اطلاع نیستیم. امیدواریم نقشی در انعکاس آن داشته باشیم. با تمام مشکلاتی که دارید تحصیل را فراموش نکنید. شما رنجدیده ها امیدهای آینده این ملت هستید.

*قم- برادر محمود متوسل.

امیدواریم در آینده چند صفحه ای تحت عنوان پرسش و پاسخ داشته باشیم اما دلیل درج اخبار در مجله را باید در دراز مدت جست. در حقیقت برای مراجعه کنندگان آینده فهرست خبری جالبی خواهد بود.

*تهران- برادر امیر رضا قائمی

از دقت و اعتماد شما سپاسگزاریم. منظور آقای روحانی دعا به مفهومی است که مورد نظر علمای بزرگ ما می باشد، نه به مفهومی که آن مرحوم قبول دارد با تحقیق بیشتر در مفاهیم مشکل شما حل خواهد شد.

*تهران- برادر محمد رضا مجیدیان.

مقاله جالب شما در افشای جنایات روسیه بر مسلمانان آن کشور که از یک نقش فعال سیاسی محرومند ولی در عوض بالاترین ضریب را در اقتصاد و تهیه مواد اولیه و نیروی انسانی برای صنایع شوروی دارند، رسید اما منابع اخذ آمار و ارقام را ذکر نفرموده بودید. از همکاری شما متشکریم.

*نوشهر- برادر دانش آموز ساسان بالی لاشکی .

تا آنجا که ما می دانیم اولا شعار نه شرقی نه غربی بمعنای عدم وابستگی و اتکای سیاسی اقتصادی، فرهنگی بدو ابر قدرت می باشد ثانیا تا کنون دولت جمهوری اسلامی ایران روسیه را به عنوان یک ابر قدرت متجاوز به حقوق ملت افغانستان محکوم کرده و به مبارزان افغانی غیر وابسته کمک نموده است.

ثالثا- تعیین امکان ارتباطهای سیاسی و بازرگانی(با حفظ شعار نه شرقی و نه غربی) با کشورهای جهان و همجوار و حدود این ارتباط بعهده رهبری و مجلس شورای اسلامی است.

*تهران- خواهر زهره باقری.

استقبال امت مسلمان ایران از «پاسدار اسلام» موجب دلگرمی ما می باشد امیدواریم به بعضی از پیشنهادات شما عمل کنیم میتوانید پنج تومان به آدرس ما بفرستید تا مجله شماره یک برای شما ارسال شود.

*قرچک ورامین- برادر ۱۲ ساله محمد حسینی.

عشق شما به جبهه مورد تحسین است سنگر شما مدرسه است تا در آینده با معلومات خود بسازندگی کشور بپردازید، و جامعه نمونه اسلامی را به جهان نشان دهید. در ضمن اگر خواستید مشترک شوید باید پول را به حساب ما واریز نمائید.

*قم- برادر اقائی- اظهار نظر جنابعالی و پیشنهاداتی که ارائه فرموده اید مورد تأیید ما است سعی میکنیم در آینده از نقطه نظرهای امثال شما بهره برداری نموده تا مجله در سطح انتظار کلیه علاقه مندان ارائه شود امید است در آینده نیز با ما در تماس باشید.

*قم- عباسعلی مغیثی.

از همکاری شما متشکریم. توفیق بیشترشما را در خدمت به فرهنگ انقلاب و اسلام خواهانیم

*گنبد کاووس- برادر عبدالحسین قره داغلی.

استنباط تمام احکام شرعیه ازنص قرآن نمی باشد بلکه روایات معصومین علیهم السلام پس از قرآن منبع استنباط احکام است.

*قم- برادر طلبه احمد ملک محمودی.

از پیشنهاد شما کمال تشکر را داریم. توفیق شما را خواهانیم.

*کرمان- برادر مهدی- ک.

از تذکرات و اظهار نظرتان در مورد مقالات متشکریم- مجله ناقص را بفرستید تا تعویض کنیم، عکسهای شهدائی که به دفتر مجله واصل شده بدون تبعیض چاپ میشود و عموما از شهدای جدید شهر قم هستند- طبق تاریخ ذیل هر خبر به مطبوعات همان روز مراجعه شود- حضرت آیت الله مشکینی جواب شما را در خطبه نماز جمعه بعدی فرمود- در مورد مطففین و فلسفه ملاصدرا ممکن است در آینده مقالاتی چاپ شود.

*اهواز- برادر عبدالوهاب بیداروندی

*تهران- برادر میریعقوب موسوی

*مراغه- برادران توفیقی و علی محمد جعفری

*اندیمشک- برادر مهرداد

*تهران- برادر عباس نعیمی

*نجف اباد- برادر سید رسول امامی.

*شیروان- برادر حسن بلقان آبادی

*سمنان- برادر محمد علی ذولفقاریان

*بهشهر – برادران مرتضی غیاثی- سرباز وظیفه علینقی نظری- محمد حیدری

*سمنان- برادر علیرضا اسکندریان

*اقلید- برادر محمد هاشم کوثری.

*تهران- ستاد مرکزی واگذاری زمین

*آزاد شهر- برادر باباخان دوانلویکی

*شهرکرد- خواهر فاطمه ارشدی.

*خواهر رضوان باطنی

نامه های شما رسید ضمن تشکر محبت و همکاری شما با پاسدار اسلام امیدواریم به پیشنهادات شما عمل کنیم در ضمن پاسخ سؤالات شما در ضمن صفحات پاسخ نامه های گذشته و یا این شماره موجود میباشد.

 

19دسامبر/16

نگاهی به رویدادها

*شما جانبازان رهبران این نهضتید.

۱۷/۱۱/۶۰

*با این روحیه که سربازها وپاسدارها دارند، مطمئن باشید که این کشور بیمه است و هرگز آسیب نخواهد دید.

*تا وقتی دولت، مجلس و ارتش از طبقۀ مرفه سرمایه دار نیست کشور محفوظ است.

*در تمام جبهه ها اگر یک نفر از آنها که دارای سرمایه های بزرگند پیدا کردید مژدگانی بگیرید.

*این پائین شهری ها ولی نعمت ما هستند.                ۲۰/۱۱/۶۰

*تقویت و توسعۀ تبلیغات خصوصا در خارج از کشور از اهم امور است.

*حوزه های علمیه باید با صرف وقت برای تربیت قاضی و مبلغ کوشش خستگی ناپذیر نموده و بپاخیزند.

*اگر حوزه ها از عهدۀ تربیت فقهاء و علماء و خطباء موجه و مورد علاقه مردم بر نیایند باید منتظر فاجعه شکست جمهوری اسلامی واسلام بزرگ باشیم.

*ای مستضعفین جهان برخیزید و در مقابل ابرقدرتها بایستید که اگر ایستادید اینها کاری نمی توانند بکنند.

*شهادت های پی درپی، جمهوری اسلامی را آنچنان بیمه کرد که از آسیب دهر مصون گردید.

* به دولتها نصیحت می کنم که اسرائیل غاصب را از کشورهای اسلامی و زمینهای *مغصوب بیرون رانند و نژادپرستی و زبان سالاری را که در اسلام محکوم و مردود است کنار زنند.                                                                         ۲۴/۱۱/۶۰

*جوانان کمیته که از روز اول انقلاب در پیروزی انقلاب نقش بزرگ داشتند، در ادامه انقلاب هم این نقش را دارند.

*با روی گشاده و اخلاق اسلامی و ایمان قوی با مردم برخورد کنید.

*پیروزی بزرگ اینست که انسان درنفس خودش پیروز باشد و بر شیطان خودش غلبه کند.                                                                         ۱۱/۱۲/۶۰

*دشمنان میکوشند از نفوذ روحانیت کاسته شود تا اسلام را از بین ببرند.          ۱۲/۱۲/۶۰

*آیت الله منتظری: انقلاب اسلامی ایران سرانجام به صورت آتش فشانی در سراسر بلاد استعمار زده سرایت خواهد کرد.                               ۲۴/۱۱/۶۰

*حوزه ها بیش از هر زمان احتیاج به نظم دارند…. ما نمی توانیم ببینیم در دانشگاهها *انقلاب فرهنگی شود، اما در حوزه ها فرهنگ تغییر داده نشود.         ۲۶/۱۱/۶۰

*تذکرمیدهم دفاع از اسلام باید کرد ولی سعی کنید تلفات کمتر و بازدهی بیشتر باشد،میدانم که همه میخواهید شهید شوید و شهادت کمال است ولی حیات شما برای ما عزیزتر است.

۱۲/۱۲/۶۰

(خطاب به داوطلبان عازم به جبهه)

جنگ:

*فرمانده ارتش عراق: ۷ هزار سرباز مصری رسما علیه ایران می جنگند.   ۱۷/۱۱/۶۰

*۷ حمله سنگین عراق به بستان بطور کامل شکست خورد.   ۲۰/۱۱/۶۰

*تلفات عراق در حمله بی نتیجه به تنگه چزابه و دشت آزادگان به ۲۵۰۰ نفر رسید.

*۲ فروند بمب افکن عراقی در شمال اهواز سرنگون شد.       ۲۴/۱۱/۶۰

*عراق در جنگ ده روزه تنگه چزابه، با ۲۰۰۰ کشته حتی یک قدم پیشروی نکرد.

۲۸/۱۱/۶۰

*عراق با ریختن چند تن بمب، یک روستا در اسلام آباد غرب را با ساکنانش زیرورو کرد.

*نماینده صلیب سرخ بین المللی در تهران: پیشنهاد ایران برای دیدار خانوادۀ اسرای جنگی *عراق در تاریخ جنگها بی سابقه است.                     ۲۹/۱۱/۶۰

*۷۵۰ صدامی طی عملیات «مولا علی» در تنگ چزابه نابود شدند.   ۲/۱۲/۶۰

*جنگنده های تیز پرواز اسلام پالایشگاه کرکوک را بمباران کردند.

عمران:

*۱۲۵۰ واحد آموزشی در استان اصفهان و ۷۷ واحد آموزشی در استان هرمزگان احداث شد.

۲۷/۱۱/۶۰

*۲۳۷ پروژه آب آشامیدنی در روستاهای باختران، تامین و تکمیل شده است.                     ۱۹/۱۱/۶۰

*۱۰۱ روستای فارس صاحل برق شدند با ۳۴۴ میلیون ریال سرمایه، ۵۷ واحد تولیدی و صنعتی آذربایجان شرقی احداث شد.                                           ۲۴/۱۱/۶۰

*۲۵۵۰ هکتار زمین در منطقه نوشهر به کشاورزان واگذار شد.

*بزرگترین سیلوی خاورمیانه در مشهد با ۱۱۳ هزار تن ظرفیت افتتاح شد.  ۲۵/۱۱/۶۰

*طی سه سال اخیر، ۶ شهرک با ۱۹۳۲- واحد مسکونی، توسط آستان قدس رضوی در مشهد احداث شد.                                                          ۲۷/۱۱/۶۰

*۱۱۰ شهر و روستا در چهار محال بختیاری، طی سه سال اخیر، صاحب برق شدند.

*۱۱۵۷ هکتار زمین به کشاورزان بروجرد واگذار شد.      ۱/۱۲/۶۰

اخبار داخلی

*۱۶۰ نماینده مجلس خواستار اجرای مفاد پیام اخیر(۱۲ بهمن) آیت الله منتظری شدند.                                                                          ۱۷/۱۱/۶۰

*۱۷۱۴ نفر از محکومین دادگاه ها مشمول عفو امام قرار گرفتند.      ۲۴/۱۱/۶۰

*با پیام (رئیس جمهور) اولین نشست مجمع جهانی حرکت اسلامی دانشجوئی در تهران برگزار شد.                                                                   ۲۵/۱۱/۶۰

*حجه الاسلام فاضل، از سوی آیت الله منتظری، برای تشکیل کلاسهای ایدئولوژیکی در مرکز علوم پزشکی ایران انتخاب شد.                                ۲۶/۱۱/۶۰

*۷۹ روحانی از شهرهای قم و مشهد عازم جبهه های نبرد شدند.           ۱۲/۱۲/۶۰

انقلاب و جهان

*با ورود وزیر دفاع آمریکا به ریاض، آمریکا تقویت بنیۀ نظامی عربستان و شورای همکاری خلیج فارس را به عهده گرفت.                                                 ۱۸/۱۱/۶۰

*با ورود حسنی مبارک به آلمان غربی، پنج هزار مسلمان علیه وی تظاهرات کردند.

۱۹/۱۱/۶۰

*فیدل کاسترو: ایران با نیروی مردمی و مذهبی، قابلیت استقامت در مقابل همه توطئه ها را دارد.۲۰/۱۱/۶۰

*واشنگتن پست اعتراف کرد: هدف تحرک سیاسی نظامی امریکا، سرکوب جنبش های منطقه و حفظ رژیم های مرتجع است.                                         ۲۸/۱۱/۶۰

*اف. بی.ای کتابها، نوشته ها و نوارهای میهمانان دهۀ فجر را در آمریکا توقیف کرد.

*رژیم سعودی سه مسجد در شهر «دمام» را تعطیل کرد.              ۱/۱۲/۶۰

*رژیم سعودی سفر اتباع این کشور را به ایران ممنوع کرد.     ۲/۱۲/۶۰

*۷۳ مسلمان مبارز بحرین در آستانۀ اعدام قرار گرفتند.         ۱۱/۱۲/۶۰

*قذافی ضمن حمله شدید به آمریکا و عربستان، از انقلاب اسلامی ایران پشتیبانی کرد.

۱۲/۱۲/۶۰

*لیبی با تشکیل جبهه متحد اسلامی موافقت کرد.       ۲/۱۲/۶۰

ضد انقلاب

*همزمان با سالگرد متلاشی شدن رژیم شاه، رهبری سازمان منافقین متلاشی شد. در یک درگیری مسلحانه موسی خیابانی و همسر و رجوی و ده عضو مرکزیت منافقین بهلاکت رسیدند.                                                                         ۱۹/۱۱/۶۰

*با کشف ۲۲ لانه فساد و دستگیری بیش از ۴۰ نفر، مرکزیت سازمان پیکار متلاشی شد *در این رابطه علیرضا سپاسی آشتیانی مرد شماره یک و دبیر مرکزیت سازمان دستگیر شد.

۲۴/۱۱/۶۰

*با کشف ۹ لانه تیمی و انبار مهمات، کادر رهبری و بنیانگزاران گروهک آرمان مستضعفین دستگیر شدند.                                                             ۲۵/۱۱/۶۰

*توسط مأمورین ژاندرمری، ۵۱۰ کیلوگرم هروئین و تریاک و ملیونها ریال ارز کشف شد.

۲۶/۱۱/۶۰

*پسر امام جماعت مسجد الجود، توسط منافقین به شهادت رسید. ۲۷/۱۱/۶۰

*عوامل آمریکا، با انفجار بمب در میدان عشرت آباد تهران، عده ای کارگر و دانش آموز را قطعه قطعه کردند. در این حادثه ۱۲ نفر شهید و ۳۲ نفر مجروح شدند.               ۱۳/۱۱/۶۰

*۴۵۰ کیلو تریاک از قاچقچیان مسلح در کوه های تربت جام کشف شد.    ۱۳/۱۱/۶۰

*منافقین تروریست سه تن از اعضاء جهاد دانشگاهی را در تهران به شهادت رساندند.

۱۶/۱۱/۶۰

*خان ها و فئودالهای مناطق کردنشین ارومیه از سالها جنایت دستگیر شدند، مدارک بدست آمده از دستگیر شدگان حاکی از همکاری آنان با تمام گروهکهای منحرف و ضد انقلاب است.                                                                          ۱۲/۱۲/۶۰

جهان

*عربستان خواهان مذاکره مستقیم با اسرائیل شد.             ۱۷/۱۱/۶۰

*فرانسه ۷۷۰ میلیون دلار اسلحه به عراق فروخت.       ۱۹/۱۱/۶۰

*یک همجنس باز، رئیس سازمان عفوبین- الملکی در بریتانیا شد.   ۲۰/۱۱/۶۰

*روزنامه های آمریکائی نوشتند: طرح شاه حسین برای اعزام داوطلب به جبهه ها با شکست روبرو شد.                                                            ۲۶/۱۱/۶۰

 

19دسامبر/16

حکومت اسلامی

ویژگیهای قوانین اسلام                                                                                  آیت الله صانعی: عضو فقهای شورای نگهبان، عضو جامعه مدرسین

* قسمت چهارم:

ویژگی و خصوصیت و امتیاز سوم قوانین اسلام، مطابق با فطرت و خلقت و سرشت انسان بودن است. یعنی انسان در بعد انسانیت و در جهان آدمیت خواستار همان است که اسلام آورده. از امور اعتقادی وزیر بنائی گرفته تا برنامه های عملی و فرعی.

«óOÏ%r’sù y7ygô_ur ÈûïÏe$#Ï۹ ÉOÍhŠs)ø۹$# `ÏB È@ö۶s% br& u’ÎAù’tƒ ×Pöqtƒ žw ¨ŠttB ¼çms9 z`ÏB «!$# ( ۷‹Í´tBöqtƒ tbqã㣉¢Átƒ»

(سوره روم آیۀ ۴۳)

پس روی به دین استوار اسلام و خداپرستی او پیش از آن که روزی بیاید که هیچ کس نتواند از امر خدا آن را برگرداند، در آن روز خلایق فرقه فرقه شوند.

این انسان وقتی به پدیده های جهان نگریست و به ریزه کاری که در آن بکار برده شده دقت کرد، خدا و خالق و صانع را باور می نماید و چاره ای جز باور ندارد. چگونه باور نکند هنگامی که می یابد یک مورچه کوچک قدرت برداشتن بیست برابر تا شصت برابر وزن خود را دارد، در حالی که انسانهای برنده در مسابقات وزنه برداری، فوقش سه برابر وزن خود را میتواند بردارند.

«tü“Ï%©!$# ۴‘sÜôãr& ¨@ä. >äóÓx« ¼çms)ù=yz §NèO 3“y‰yd »(سوره طه، آیه ۵۰)

خداوندی که همه چیز را آفرید و ابراز زندگی و علم استفاده از آن ابزار را به آنها داد. و یا می باید نظم ودقت و اندازه گیری درکل جهان خلقت را حتی علاقه پدر و مادر به فرزندان که در حیوانات و انسان یکنواخت نمی باشد بلکه بر پایه احتیاج است.

«bÎ)ur `ÏiB >äóÓx« žwÎ) $tRy‰YÏã ¼çmãYͬ!#t“yz $tBur ÿ¼ã&è!Íi”t\çR žwÎ) ۹‘y‰s)Î/ ۵Qqè=÷è¨B »(سوره حجر آیه ۲۱)

خزائن و اساس خلقت همه چیز نزد ما است و ما بدون اندازه گیری و نظمی دقیق نمیفرستیم و خلق نمی نمائیم.

«ü“Ï%©!$# z`|¡ômr& ¨@ä. >äóÓx« ¼çms)n=yz»(سوره سجده، آیه ۷)

آن خدائی که همه چیز را نیکو و حسن آفرید.

اَللّهُمَّ انّی اَسألُکَ مِن کَلِماتِکَ بِاَتمَّها

(دعای سحر)

خدایا از تو درخواست میکنم به کاملترین کلماتت و مخلوقاتت خدایا همه کلمات و آفریده هایت کامل است و هیچ ناقص نمی یابم. خداوندا تو را بهمه مخلوقاتت میخوانم و میلیونها یافته های مشابه.

آری این ایمانها و باورها از مسائلی نمیباشد که نیاز به معلم و آموزگار و یاد دهنده داشته باشد، حتی نیاز تعلیم پدر و مادر هم ندارد چه برسد به تعلیم دیگران. این در مسأله ایمان به مبدأ، و همانند او است مسأله معاد، چون بشر بحسب فطرت طرفدار و مایل رسیدن مجرم به مجازات و کیفر عمل، و محسن و نیکوکار به ثواب و پاداش کارش می باشد، و میداند که در این عالم افراد به جزاء عمل از خیر و شر نمی رسند. خیلی روشن است بالاترین مجازات در دنیا اعدام است، آیا میتوان گفت: آن محاربی که علیه مسلمان و نظام جمهوری اسلامی بپا خواسته و چندین نفر انسانهای بی گناه و اطفال معصوم را با انفجار سوزانده، با یک مرتبه کشته شدن به کیفر عملش رسیده؟! آیا آنان که در خیانت به خون شهداء و خیانت به همۀ ملت و به اسلام و قرآن مانند گروهکهای محارب از منافقین گرفته تا پیکاری و اقلیت مرتدش شریک بوده میشود گفت با زندان تا آخر عمر و با کشته شدن صد مرتبه بفرض محال به سزای عملشان رسیده اند؟! آیا می توان گفت طراحان و پیاده کنندگان انفجار مرکز حزب و شهادت آیه الله بهشتی و انفجار نخست وزیری و شهادت رجائی و باهنر در دنیا، جزای کار بد و کیفرشان را دیده اند یا می بینند؟!

آیا خدمات شهداء در این عالم قابل جبران است؟ آیا زحمات امام امت را میتوان عوض داد؟ آیا این همه سرمایه گذاری ملت مسلمان ایران، آیا این همه فداکاریهای نیروهای رزمنده در جبهه های حق علیه باطل در جنگ اسلام علیه کفر بعثی عراق والحادی امریکا، شیطان بزرگ در این جهان و این عالم دنیا با پست بودنش قابل است که جبران شود؟ پاسخ همۀ سؤالها منفی است. اینجا است که باید گفت نیاز به آخرت بودنش جزء فطریات است.

و همانند این دو اصل است بقیۀ اصول اعتقادی. این در اعتقادیات واصول عقاید و اما در فروع و برنامه های عملی برای روشن شدن مطلب باید به یک اصل اساسی توجه نمود، و آن اینکه اسلام هیچگاه با خواسته ها و امیال و غرائز و احساسات و عواطف انسانی و بشری به مبارزه برنخواسته، و چنین هدفی را دنبال نکرده، بلکه آن چه را تعقیب نموده کنترل نمودن آنها و در مسیر صحیح قرار دادن است.

«وَ تَمَّت کَلِمَه رَبَّکَ صِدقاً وَ عدلا»

(سوره انفال آیه ۱۱۵)

قوانین خداوند بر پایه راستی و عدل تمام شده است. عدل در قانون کنترل کردن امیال است نه طرد نمودن چون آن ظلم است.

«y7Ï۹ºx‹x.ur öNä۳»oYù=yèy_ Zp¨Bé& $VÜy™ur (#qçRqà۶tGÏj9 »

(سوره بقره آیه ۱۴۳)

ما شما ملت مسلمان و امت اسلامی را امتی حد وسط قرار دادیم تا الگوها و شاهدها برای دیگران باشید، پس زیاده روی که افراط باشد و نقص که تفریط باشد در اسلام وجود ندارد. و بدیهی است نادیده گرفتن امیال و واپس زدن آنها: تفریط، و آزاد گذاشتن: افراط، و این الگو و شاهد بودن مسلمانان بهمین است که شهادت می دهند به بطلان مرام آنان که مانند یهود تمام توجهشان را به مادیات وخواسته ها صرف مینموده و مرام آنان که همه همت را به ریاضت و صرفنظر نمودن از بدن و جهات مادی مصروف داشتند، و این نمیشود جز به محدودیت خواسته های بشر، و این مطلب واصل را میتوان از طرفی اثبات کرد:

۱- از راه عدل خداوند و حکمت او بدین جهت که چون هواها و هوس ها و آرمانها و آرزوها، همه و همه آفریده شده، او است که خالق همه چیز است.

t,n=yzu ¨@à۲ &äóÓx« »(سوره فرقان، آیه ۳)

خداوند همه چیز را آفرید، و آورنده قانون و قانونگذار است، یعنی خلق(آفریدن) و شرع(قانون گذاری نمودن) از مختصات ذات باری است.

«öÈbÎ) ãNõ۳ßÛø۹$# žwÎ) ¬! ( Èà)tƒ ¨,ysø۹$# »(سوره انعام، آیه ۵۷)

قانونگذاری حق خاص خداوند است وجدا کننده و تمیز دهنده حق از باطل است و از بهترین جداکنندگان است. و هنگامی که هر دو در اختیارش می باشد، آفریدن چیزهائی که بنا است بشر از جهت قانونگذاری آنها را کنار بزند و دور نماید و به انزوا بکشاند جز لغو چیز دیگری نمی تواند باشد، و این غیر از آن چیزی است که تحریم شده و فوائدی هم دارد منتهی کم و ناقص، و غیرازان جائیست که قانونگذار نادان باشد یا خلقت و آفرینش در اختیارش نباشد، چندین خلقت خلاف عدل و حکمت است.

۲- از تعمیرات قرآن درباره خلقت انسان بالخصوص چون می بینیم در یک مورد برای خلقتش به خود آفرین می گوید:

«¢x8u‘$t7tFsù ª!$# ß`|¡ômr& tûüÉ)Î=»sƒø:$# »(سوره مؤمنون، آیه ۱۴)

آفرین بر خدائی که بهترین خلق کننده است. در حالیکه در قرآن این تعبیر در مقابل مسائل خاصی که از اهمیتی فوق العاده برخوردارند دیده میشود مانند فرو فرستادن قرآن که جدا کننده حق از باطل است، و راهی است که برای اینکه رسول الله (ص)هشدار دهنده و انذار کننده باشد که اگر نبود او هم منذر عالمیان نمیشد.

«x8u‘$t6s? “Ï%©!$# tA¨“tR tb$s%öàÿø۹$# ۴’n?tã ¾Ínωö۶tã tbqä۳u‹Ï۹ šúüÏJn=»yèù=Ï۹ #·ƒÉ‹tR »

(سوره فرقان، آیه۱)

آفرین بر آنکه فرقان را فرستاد بر بنده اش تا برای همه جهانیان هشدار دهنده باشد و اعلام خطر کننده،و یا مانند مسأله حکومت او بر همه چیز.

«x8t»t6s? “Ï%©!$# Ínωu‹Î/ à۷ù=ßJø۹$# uqèdur 4’n?tã Èe@ä. &äóÓx« 퍃ωs% »(سوره ملک آیه ۱)

آفرین خدائی که حکومت را در اختیارش و بدستش و بر همه چیز توانائی و قدرت دارد، و مسأله صاحب و مربی بودن نسبت به همه موجودات.

«ذلکُم الله ُ رَبَّکُم فَتَبارَکَ الله رَبَّ العالمینَ»(سوره غافر آیه ۶۴)

آن است خدای شما که مربی و صاحب همه است، پس آفرین بر خدائی که صاحب و اداره کننده همه جهانیان است.

با توجه به اهمیت موارد فوق، اهمیت خلقت انسان در رابطه با این جمله معلوم می شود و در جای دیگر میبینیم چنین میگوید

«ô‰s)s9 $uZø)n=y{ z`»|¡SM}$# þ’Îû Ç`|¡ômr& 5OƒÈqø)s? »(سوره تین آیه ۵)

هر آینه بتحقیق ما انسان را در نیکوترین قوام و ساختمان آفریدیم، یا با نیکوترین صورت:

«وَ صَوَّرَکُم فَاَحسَنَ صُوَرَکُم»(سوره غافر آیه ۶۴)

خداوند شما را تصویر نمود و صورت بخشید، پس به نیکوترین صورتها شما را در آورد. با این تعبیرات چگونه میتوان باور کرد امیال و غرائزیکه در او به کار رفته، نباید از جهت قانون و شرع مورد استفاده قرارگیرد این چگونه خلقت نیکو است و بهترین تقویم و نیکوترین صورت، و چه جای، آفرین گفتن؟ اینها و همانندش گویای مطلب است.

  • نظر به آیاتی که در رابطه با آنها است مثل علاقه به مال و پول و زندگی که قرآن از او تعبیر به خیر نموده و انسان را سخت علاقمند به او قرار داده:

«|bÎ) x8ts? #·Žöyz èp§‹Ï¹uqø۹$# Ç`÷ƒy‰Ï۹ºuqù=Ï۹»(سوره بقره آیه ۱۸۰)

اگر خیری باقی گذاشت وصیت نماید برای پدر و مادر و نزدیکان. خیر به قرینۀ وصیت و به تفسیر مفسرین مال است.

«¼çm¯RÎ)ur Éb=ßsÏ۹ Ύösƒø:$# ωt±s9»(سوره عادیات آیه ۸)

و او سخت علاقمند به ثروت و اموال است. و یا اینکه علاقه به فرزند و زن و همسر طلا و نقره و مرکبهای عالی و چهارپایان و دامها و کشتها و زراعتها و مراکز سبز و مزروعی را جزء زینت های بشر معرفی کرده است. یعنی چیزی که انسان به او دلخوش است و از آن لذت می برد:

«z`Îiƒã— Ĩ$¨Z=Ï۹ =ãm ÏNºuqyg¤±۹$# šÆÏB Ïä!$|¡ÏiY9$# tûüÏZt6ø۹$#ur ΎÏÜ»oYs)ø۹$#ur ÍotsÜZs)ßJø۹$# šÆÏB É=yd©%!$# ÏpžÒÏÿø۹$#ur È@ø‹y‚ø۹$#ur ÏptB§q|¡ßJø۹$# ÉO»yè÷RF{$#ur Ï^öysø۹$#ur » (سوره آل عمران آیه ۱۴)

حب شهوات نفسانی که عبارت از (میل- به) زنها و فرزندان و همیانهای زر و سیم و اسبهای نشاندار نیکو و چهارپایان و مزارع و املاک، برای مردم آرایش داده شده است.

و یا اینکه در سورۀ نحل، خلقت همه چیز را به خاطر استفاده و انتفاع بشرییان میکند:

«šzO»yè÷RF{$#ur $ygs)n=yz 3 öNà۶s9 $ygŠÏù Öäô$ϊ ßìÏÿ»oYtBur $yg÷YÏBur tbqè=à۲ù’s? öNä۳s9ur $ygŠÏù îA$uHsd šúüÏm tbqçt†Ìè? tûüÏnur tbqãmuŽô£n@ ã@ÏJøtrBur öNà۶s9$s)øOr& 4’n<Î) ۷$s#t/ óO©۹ (#qçRqä۳s? ÏmŠÉóÎ=»t/ žwÎ) Èd,ϱÎ۰ ħàÿRF{$# 4 žcÎ) öNä۳­/u‘ Ô$râäts9 ÒO‹Ïm§‘  Ÿ@ø‹sƒø:$#ur tA$tóÎ۷ø۹$#ur uŽÏJysø۹$#ur $ydqç۶Ÿ۲÷ŽtIÏ۹ ZpuZƒÎ—ur 4 ß,è=øƒs†ur $tB Ÿw tbqßJn=÷ès? » (سورۀ نحل ۴-۸)

چهارپایان را برای انتفاع شما(نوع بشر) خلقت کرد تا از خود بموی و پشم آنها دفع سردی و گرمی کرده و از شیر و گوشت آنها بخورید، و برای شما است در آنها تجملی در هنگامی که می آورند از چراگاه و هنگامی که به چراگاه بیرون روید، و بارهای سنگین شما را که جز به مشقت زیاد نتوانید برد از شهری به شهر دیگر برند که خدای تعالی دربارۀ شما روؤف و مهربان است و اسب و شتر و حمار را برای سواری و تجمل مسخر شما گردانید و بدیهی است استفاده از آنچه در آیات آمده نمیشود مگر با بکارگرفتن غرائز و امیال و خواسته های انسانی.

ادامه دارد.

19دسامبر/16

هزینه تسلیحات

پولی که هر سال صرف اسلحه سازی میشود برابر با در آمد نیمی از مردم جهان است مؤسسه کنترل تسلیحات که یک مؤسسه غیر دولتی در آمریکا است اعلام کرد:

هزینه های نظامی در جهان سالیانه به پانصد و پنجاه میلیارد دلار رسیده که مبلغ صد میلیارد دلار آن به تولید سلاحهای هسته ای تعلق میگیرد.

بر پایه گزارش این مؤسسه، آمریکا از نظر مخارج نظامی در جهان مقام اول و شوروی مقام دوم و جین مقام سوم را دارا هستند. به ادعای این مؤسسه در سال ۱۹۷۸ آمریکا با صرف یکصد و نه میلیارد دلار، شوروی با صرف ۱۰۳ میلیارد دلار، چین با ۳۶ میلیارد دلار، آلمان فدرال با ۲۱ میلیارد دلار در مقام چهارم، فرانسه با ۱۹ میلیارد دلار در مکان پنجم و انگلیس با صرف ۱۵ میلیارد دلار در امور دفاعی بترتیب در مکانهای یکم تا ششم قرار گرفتند.

برپایه مطالعات یک اقتصاد دان، مخارج سالیانه نظامی در کشورهای جهان با در آمد نیمی از مردم جهان برابر است.

 

 

طلبه شهید خداداد کریمی متولد ۱۳۳۷، اهل وردنجان شهرکرد که از طرف حوزه علمیه اصفهان، مدرسه امام صادق به جبهه اعزام شده بود در تاریخ ۱/۱۲/۶۰ به شهادت رسید.