قسمت دوم
پژوهشی در زندگی امام سجاد(ع)
حجت الاسلام و المسلمین خامنه ای رئیس جمهور دانشمند و محبوب
برای این که مشخص شود که امام سجاد(ع) حرکت خود را چگونه و با چه هدف و چه تاکتیکهائی آغاز کرد، لازم است مقداری درباره وضعیت کلی مخالفین دستگاه خلافت و طرف داران ائمه(ع) در رابطه با خلفای بنیامیه بحث کنیم و وضعیت کلی طرفداران ائمه(ع) فصل مستقلی است که اگر بتوانیم بتفصیل در این بحث وارد شویم، بسیاری از مشکلات و مسائل زندگی آن حضرت حل خواهد شد. و پس از آن به خصوصیات اقداماتی که امام سجاد(ع) انجام دادند می رسیم. (البته نمی دانیم چقدر بتفصیل بتوانیم وارد بحث شویم).
زمینه اجتماعی
هنگامی که حادثه عاشورا رخ داد، در سراسر عالم اسلام تا آنجائی که خبر رسید، بخصوص در حجاز و عراق حالت رعب و وحشتی میان شیعیان و طرفداران ائمه بوجود آمد، زیرا احساس شد که حکومت یزید تا این حد هم آماده است که حکومت خود را تحکیم کند، یعنی تا حد کشتن حسین بن علی(ع) که فرزند پیامبر و در همه جهان اسلام به عظمت و اعتبار و قداست شناخته شده بود. و این رعب که آثارش در کوفه و مدینه نمایان بود، پس از گذشت زمانی با چند حادثه دیگر کامل شد- که یکی از آن حوادث، حادثه حره بود- و اختناق شدیدی در منطقه نفوذ اهل بیت یعنی حجاز (بویژه مدینه) و همچنین عراق (بویژه کوفه) بوجود آمد. ارتباطات ضعیف شد و کسانی که طرفدار ائمه بودند و مخالفان بالقوه دستگاه خلافت بنی امیه به شمار می آمدند، در حال ضعف و تردید بسر می بردند.
روایتی از امام صادق(ع) نقل شده که آن حضرت وقتی درباره اوضاع ائمه قبل از خودشان صحبت می کردند، فرمودند:
«اِرْتَدَّ النّاسُ بَعْدَ الْحُسَیْنِ اِلّا ثَلاثَهَ»
مردم پس از امام حسین(ع) مرتد شدند مگر سه نفر و در روایتی هست پنج نفر و بعضی روایات هفت نفر هم ذکر کرده اند. در روایتی که از حضرت سجاد(ع)- که راویش ابوعمر مهدی است- می گوید: از امام سجاد شنیدم که فرمود:
«ما بِمَکَّهَ وَ الْمَدینَهَ عِشْرُونَ رَجُلاً یُحِبُّنا»[۱]
در همه مکه و مدینه بیست نفر نیستند که ما را دوست می دارند.
این دو حدیث را از این باب نقل کردم که وضع کلی جهان اسلام نسبت به ائمه و طرفداران ائمه روشن شود یعنی این خفقانی که بوجود آمد یک چنین حالتی را بوجود آورد که طرفداران ائمه متفرق، پراکنده، مأیوس و مرعوب بودند و امکان یک حرکت جمعی برای آنها نبود. البته در همان روایت امام صادق(ع) هست:
«ثُمَّ اِنَّ النّاسَ لَحِقُوا وَ کَثُرُوا»
مردم تدریجا ملحق شدند و زیاد شدند.
تشکیلات مخفی
اگر همین مسأله ای که ذکر شد یک مقدار با تفصیل بیشتر بخواهیم بیان کنیم به این ترتیب می شود که: بعد از حادثه شهادت امام حسین(ع) مقداری مردم مرغوب شدند لکن آن چنان ترسی نبود که بکلی نظام تشکیلات پیروان اهل بیت را بهم بریزد. دلیلش هم این است که ما می بینیم حتی در همان هنگامی که اسرای کربلا را به کوفه آوردند، حرکاتی مشاهده می شود که این حرکات حاکی از وجود تشکیلات شیعه است.
البته وقتی از «تشکیلات پنهانی شیعه» سخن می گوئیم منظور یک تشکیلات منسجم کامل به شکلی که امروز در دنیا معمول است، نمی باشد بلکه منظورمان رابطه های اعتقادی است که مردم را به یکدیگر متصل می کند و وادار به فداکاری می نماید و به کارهای پنهانی بر می انگیزد و در نتیجه یک مجموعه را در ذهن انسان ترسیم می کند.
در همان روزهائی که خاندان پیامبر(ص) در کوفه بودند، در یکی از شبها در محلی که آنها زندانی بودند سنگی فرود می آید. سنگ را بر می دارند، می بینند کاغذی به آن بسته است. در آن کاغذ نوشته شده بود: «حاکم کوفه شخصی را پیش یزید (در شام) فرستاده که درباره وضعیت و سرنوشت شما از او کسب تکلیف کند. اگر تا فردا شب (مثلا) صدای تکبیر شنیدید، بدانید که شما در همین جا کشته خواهید شد و اگر نشنیدید بدانید که وضع بهتر خواهد شد»[۲]
ما هنگامی که این داستان را می شنویم بخوبی درک می کنیم که یک نفر از دوستان و اعضای این تشکیلات در داخل دستگاه حاکم ابن زیاد حضور دارد و قضایا را می داند و به زندان دسترسی دارد و اطلاع دارد که برای زندانیها چه ترتیباتی و چه پیش بینیهائی شده و می تواند خبر را با صدای تکبیر به اهل بیت برساند و با این شدت عمل که بوجود آمده بود، چنین چیزهائی نیز دیده می شد.
نمونه دیگر عبدالله بن عفیف ازدی که مرد نابینائی است در همان مراحل اولیه ورود اسرا به کوفه از خود عکس العمل نشان می دهد که منجر به شهادتش می شود، و از این قبیل افراد چه در شام و چه در کوفه پیدا می شدند که هنگام برخورد با اسراء نسبت به آنها اظهار علاقه و ارادت می کردند یا گریه می کردند یا همدیگر را ملامت می کردند (و چنین حوادثی در مجلس یزید و در مجلس ابن زیاد نیز پیش آمده است).
بنابراین با این که ارعاب شدیدی در اثر این جریان پیش آمده بود، اما آنچنان نبود که بکلی نظام کار دوستان اهل بیت را از هم بپاشد و آنها را دچار پراکندگی و ضعف بنماید، لکن بعد از گذشت مدتی حوادث دیگری پیش آمد که این حوادث اختناق را بیشتر کرد. و از اینجا می توانیم بفهمیم، حدیث «ارتد الناس بعد الحسین» مربوط به دوران آن حوادث یا پس از آن حوادث است و یا مربوط به فاصلههائی است که در این بین وجود داشته است.
در طول دوران این چند سال- قبل از آن که آن حادثه مهم و کوبنده بوجود بیاید- شیعیان به ترتیب دادن کارهایشان و بازگرداندن انسجام قبلی خودشان دست می زنند. در اینجا «طبری» چنین نقل می کند:
«فَلَمْ یَزَلِ الْقَومُ فی جمع آله الحرب و الاستعداد للقتال…»
یعنی آن مردم (مقصود شیعیان است) ابزار جنگ جمع می کردند و خودشان را برای جنگ آماده می کردند، و پنهانی مردم را از شیعه و غیر شیعه به خونخواهی حسین بن علی(ع) دعوت می کردند و گروه گروه مردم به آنها پاسخ مثبت می دادند. و این وضعیت همچنان ادامه داشت تا یزید بن معاویه از دنیا رفت.
بنابراین می بینیم با اینکه فشار و اختناق زیاد بود، در عین حال این حرکات هم انجام می گرفت- همانگونه که طبری نقل می کند- و شاید بهمین دلیل است که مؤلف کتاب «جهاد الشیعه» با آن که یک نویسنده غیر شیعی است و نسبت به امام سجاد(ع) نظرات واقع بینانه ای ندارد اما حقیقتی را درک کرده و آن این است که می گوید:
«گروه شیعیان پس از شهادت حسین(ع) مانند یک تشکیلات منظمی در آمدند که اعتقادات و روابط سیاسی، آنان را به یکدیگر پیوند می داد و دارای اجتماعات و رهبرانی بودند و همچنین دارای نیروهای نظامی بودند. و جماعت توابین نخستین مظهر این تشکیلات هستند.»
پس احساس می کنیم با وجود این که تشکیلات شیعی در اثر حادثه عاشورا دچار ضعف شده بود اما حرکات شیعی در قبال این ضعف مشغول فعالیت بود که مجددا آن تشکیلات را به وضع اول در آورد، تا اینکه «واقعه حره» پیش آمده.
بنظر من «واقعه حره» در تاریخ تشیع مقطع بسیار عظیمی است که ضربت بزرگی را وارد آورد.
واقعه حره دقیقا در سال ۶۳ هجری اتفاق افتاده است. جریان بطور خلاصه به این صورت است که در سال ۶۲ هجری جوان کم تجربه ای از بنی امیه والی مدینه شد. او فکر کرد برای بدست آوردن دل شیعیان مدینه خوب است عده ای از آنها را برای مسافرت و دیدار با یزید دعوت کند و همین کار را کرد. عده ای از سران مسلمانان و بعضی از صحابه و بزرگان مدینه را- که غالبا از علاقمندان به حضرت سجاد(ع) بودند- برای رفتن به شام دعوت کرد که بروند با یزید مأنوس شوند و این اختلافات کم شود. اینان به شام رفتند و با یزید ملاقات کردند و چند روزی مهمان او بودند و پذیرائی شدند. سپس یزید به هر کدام از آنها مبالغ زیادی پول (در حد ۵۰ هزار درهم و صد هزار درهم) داد و اینها به مدینه برگشتند.
همین که به مدینه رسیدند- چون فجایعی که در دستگاه یزید اتفاق می افتاد دیده بودند زبان به انتقاد از یزید گشودند. مسأله درست بعکس شد، اینها بجای تعریف از یزید مردم را به جنایات او آگاه کردند و به مردم گفتند: یزید چگونه می تواند خلیفه باشد در حالی که اهل شرب خمر، بازی با سگها و اهل انواع و اقسام فسق و فجور است و ما او را از خلافت خلع کردیم. عبدالله بن حنظله[۳] یکی از مردمان با شخصیت و موجه مدینه بود که پیشاپیش مردم علیه یزید قیام کردند و یزید را خلع و مردم را به سوی خود دعوت نمودند.
این حرکت موجب آن گردید که یزید از خود عکس العمل نشان دهد و در نتیجه یکی از سرداران پیرو فرتوت بنی امیه بنام «مسلم بن عقبه» را همراه با عده ای به مدینه فرستاد و از او در خواست کرد که مردم مدینه را خاموش کند. مسلم بن عقبه به مدینه آمد و چند روزی شهر با به منظور در هم شکستن مقاومت مردم محاصره کرد. سپس وارد شهر شد و آنقدر کشتار و ظلم کرد و فجایع به بار آورد که در تاریخ اسلام جزء نمونه های کم نظیر است.
او چنان در کشتار و ظلم زیاده روی کرد که پس از آن حادثه، او را «مسرف» نام گذاشتند و به او «مسرف بن عقبه» می گفتند. ماجراهای واقعه حره زیاد است و من نمی خواهم شرح تمام ماجراها را بدهم همین اندازه باید بگویم که آن حادثه بزرگترین وسیله ارعاب دوستان و پیروان اهل بیت شد، بخصوص در مدینه که عده ای گریختند، عده ای کشته شدند و گروهی از یاران خوب اهل بیت همچون عبدالله بن حنظله و دیگران به شهادت رسیدند و جایشان خالی ماند. این خبر به تمام اقطار عالم رسید و معلوم شد که دستگاه حکومت قاطعانه در مقابل این حرکات ایستاده و اجازه هیچگونه اقدامی نمی دهد.
حادثه بعدی که باز موجب سکوت و ضعف شیعیان شد، حادثه شهادت «مختار» در کوفه و تسلط عبدالملک بن مروان بر همه جهان اسلام بود.
بعد از مرگ یزید، خلفائی که آمدند یکی معاویه بن یزید بود که بیش از سه ماه حکومت نکرد. پس از او مروان بن حکم آمد که دو سال یا کمتر خلافت کرد و بعد از او عبدالملک به خلافت رسید که او یکی از مدبرترین خلفای بنی امیه است. درباره او گفته اند:
«کان عبدالملک اشدهم شکیبه و اقساهم عزیمه»
عبدالملک توانست تمام عالم اسلام را در مشت خودش بیاورد و یک حکومت مسلطی توأم با ارعاب و اختناق شدید ایجاد کند.
تسلط عبدالملک بر حکومت متوقف بر این بود که رقبای او از بین بروند. مختار که مظهر تشیع بود قبل از روی کار آمدن عبدالملک بدست مصعب بن الزبیر نابود شد ولی عبدالملک می خواست به دنباله های حرکت مختار و غیره و حرکتهای دیگر تشیع خط پایان بکشد و همین کار را کرد و در حقیقت شیعه در عراق بویژه کوفه که در آن زمان یکی از مراکز اصلی شیعه بود دچار رکود و خاموشی شد.
در هر صورت این حوادث از حادثه عاشورا شروع شد و دنبالههائی داشت از قبیل واقعه حره و سرکوب کردن حرکت «توابین»[۴] در عراق و شهادت مختار و شهادت ابراهیم بن مالک اشتر نخعی و دیگر بزرگان شیعه که پس از شهادت این عده حرکات آزادیخواهانه، چه در مدینه و چه در کوفه – که دو مرکز اصلی تشیع بود- سرکوب شد و اختناق شدیدی نسبت به تشیع در عالم اسلام بوجود آمد و پیروان ائمه(ع) در نهایت غربت و تنهائی باقی ماندند.
مواضع امام در دوران خفقان
بعضی فکر می کنند اگر امام سجاد می خواست در مقابل دستگاه بنی امیه مقاومت کند، بایستی او هم علم مخالفت را بر می داشت و یا این که مثلا به مختار یا عبدالله بن حنظله ملحق می شد و یا اینکه رهبری آنها را بدست می گرفت و آشکارا مقاومت مسلحانه می کرد. با در نظر گرفتن وضعیت زمان حضرت سجاد(ع) می فهمیم که این تفکر با توجه به هدف ائمه(ع) که آن را پس از این بیان خواهم کرد، یک تفکر نادرستی است.
اگر ائمه(ع) از جمله امام سجاد علیه السلام در آن شرائط می خواستند به چنین حرکات آشکار و قهرآمیزی دست بزنند یقینا ریشه شیعه کنده می شد و هیچ زمینه ای برای رشد مکتب اهل بیت و دستگاه ولایت و امامت در دوران بعد باقی نمی ماند بلکه همه از بین می رفت و نابود می شد. لذا می بینیم امام سجاد(ع) در قضیه مختار اعلام همآهنگی نمی کنند، گرچه در بعضی از روایات آمده است که ارتباطاتی پنهانی با مختار داشتند ولی هیچ شکی نیست که آشکارا با او هیچ روابطی نداشته اند و حتی در بعضی از روایات گفته می شود که امام سجاد نسبت به مختار بدگوئی می کنند و این هم خیلی طبیعی به نظر می رسد که این یک عمل تقیه آمیزی باشد که رابطه ای بین آنها احساس نشود.
البته اگر مختار پیروز می شد حکومت را بدست اهل بیت می داد اما در صورت شکست اگر بین امام سجاد و او رابطه مشخص و واضحی وجود می داشت یقینا نقمت آن دامن امام سجاد(ع) و شیعیان مدینه را هم می گرفت و رشته تشیع قطع می شد. لذا امام سجاد هیچگونه رابطه آشکاری را با او برقرار نمی کنند.
در روایت آمده است که وقتی مسلم بن عقبه در ماجرای حره به مدینه می آمد، کسی شک نکرد که اولین شخصیتی که مورد نقمت او قرار می گیرد علی بن الحسین(ع) است. لکن امام سجاد(ع) با تدبیر و روش حکیمانه طوری رفتار کردند که این بلا از سر ایشان دفع شد و آن حضرت باقی ماندند و طبعا محور اصلی شیعه باقی ماند.
البته روایاتی در بعضی از کتب- از جمله بحار الانوار- هست که حاکی از اظهار تذلل حضرت سجاد پیش مسلم بن عقبه است و من هم این روایت ها را تکذیب قطعی می کنم برای این که:
اولا: این روایات به هیچ سند صحیحی متکی نیست.
ثانیا: روایات دیگری وجود دارد که آنها را از جهت مضمون تکذیب می کند.
در ملاقات امام سجاد با مسلم بن عقبه روایات متعددی هست که هیچکدام با همدیگر سازگار نیستند و چون برخی از آن روایات با منش و روش ائمه منطبق تر و سازگار تر است، ما آنها را می پذیریم و بطور طبیعی قبول می کنیم. وقتی ما آنها را قبول کردیم، آن روایات دیگر بکلی مردود خواهد بود و من شک ندارم که آن روایات نادرست است.
بهر حال آنگونه رفتاری که در برخی از آن روایات هست از امام سجاد(ع) صادر نشده، لیکن شک هم نیست که حضرت برخورد خصمانه با مسلم بن عقبه نکردند چرا که اگر آن چنان برخوردی داشتند، حضرت را بقتل می رساند و این برای جریان فکری امام حسین(ع) که باید بوسیله امام سجاد(ع) تعقیب می شد، خسارت جبران ناپذیری بود. لذا است که امام سجاد می مانند و همانطور که در روایت امام صادق(ع) دیدیم کم کم مردم ملحق شدند و زیاد شدند. کار امام سجاد – در حقیقت- در چنین زمینه سخت و نامساعد و غیر قابل ادامه ای شروع می شود.
البته دستگاه عبدالملک- که بیشترین دوران امامت سی و چند ساله امام سجاد را این حکومت گرفته بود- کمال اشراف و نظارت را بر زندگی امام سجاد(ع) داشت، جاسوسهائی گماشته بود که وضع زندگی امام سجاد- حتی مسأله داخلی و خصوصی آن حضرت- را به او گزارش می دادند.
***
حضرت سجاد(ع) کنیزی داشتند که پس از آزاد کردن با او ازدواج نمودند. این خبر به عبدالملک رسید. نامه ای به امام سجاد نوشت و حضرت را در این قضیه شماتت کرد. با این نامه می خواست به حضرت بفهماند که مواظب کارهای او هست و از جریانات زندگی امام با خبر است و ضمنا می خواست نوعی بحث و مناظره ناشی از هم خون بودن و هم طائفه بودن بکند. در نامه نوشت که این کار خلاف روش قریش بود و تو که از قریش بودی نمی بایست چنین کاری بکنی! البته حضرت در جواب او پاسخ خیلی تندی می دهند که حدیث جالبی است. حضرت در این جواب نشان می دهند که از این برخورد نیمه دوستانه و نیمه مغرضانه عبدالملک هیچگونه استقبال نکردند.
این داستان مربوط به آن دورانی است که حضرت مقداری کار خودشان را آغاز کرده بودند.
اهداف امام
اینک زمینه کار امام سجاد روشن شد. حالا امام می خواهد در این زمینه و این وضعیت، کار خود را آغاز کند. اینجا به هدف و روشی که ائمه در پیش گرفته اند مختصر اشاره ای می کنم سپس به جزئیات زندگی آن حضرت با این روش می پردازیم.
بدون شک هدف نهائی حضرت سجاد ایجاد حکومت اسلامی است و همانگونه که در آن روایت امام صادق(ع) – که در مقاله قبل ذکر شد- آمده است خدای متعال سال ۷۰ را برای حکومت اسلامی در نظر گرفته بود و چون در سال ۶۰ حضرت حسین بن علی(ع) به شهادت رسید، به سال ۱۴۷-۱۴۸ به تأخیر افتاد، این کاملا حاکی از این است که هدف نهائی امام سجاد و سایر ائمه ایجاد یک حکومت اسلامی است. اما حکومت اسلامی در آن شرائط چگونه بوجود می آمد؟ این به چند چیز نیازمند است:
۱- باید اندیشه درست اسلامی که ائمه(ع) حامل واقعی آن هستند و همین اندیشه است که باید مبنای حکومت اسلامی قرار بگیرد، تدوین و تدریس و منتشر شود.
بعد از اینکه در طول سالیان متمادی، جامعه اسلامی از تفکر درست اسلامی جدا مانده، چگونه می توان حکومتی بر مبنای تفکر اصیل اسلامی بوجود آورد، در حالی که زمینه سازی فکری میان مردم انجام نگرفته باشد و آن احکام اصیل تدوین نشده باشد.
بزرگترین نقش امام سجاد(ع) این است که تفکر اصیل اسلامی یعنی توحید، نبوت، مقام معنوی انسان، ارتباط انسان با خدا و بقیه چیزها را تدوین کرده است و مهمترین نقش صحیفه سجادیه همین بود. شما صحیفه سجادیه را در نظر بگیرد سپس اوضاع فکری اسلامی مردم آن دوران را هم در نظر بگیرید خواهید دید اینها چقدر با هم فاصله دارد. درهمان وقتی که همه مردم دنیای اسلام در جهت مادیگری و به سوی حرکات و انگیزه های مادی سیر می کردند و از شخص خلیفه (که عبدالملک مروان است) تا علمای اطرافی او (از جمله محمد بن شهاب زهری که بعداً از این علماء درباری اسمی خواهم آورد) همه فکر خودخواهی و دنیا خواهی را تعقیب می کنند، امام سجاد(ع) به مردم خطاب می کند و چنین می گوید:
«اولا حر یضع هذه اللمامه لاهله»
آیا آزاد مردی نیست که این پس مانده دهان سگ را برای اهلش بگذارد.
تفکر اسلامی در این جمله عبارت است از: هدف گیری معنویات و حرکت در راه رسیدن به آرمانهای معنوی و اسلامی و انسان را در رابطه با خدا و در رابطه با تکالیف قرار دادن. و این درست نقطه مقابل آن چیزی است که حرکت مادی مردم آن روز ایجاد می کرد. این نمونه ای بود که بیان کردم و امام سجاد از قبیل این نمونه باید کارهای فراوانی را انجام می داد که نتیجه این کارها این باشد که تفکر درست اسلامی به صورت واقعی خود در فضای جامعه اسلامی محفوظ بماند و از بین نرود. این اولین کار امام سجاد بود.
۲- آشنا کردن مردم را نسبت به حقانیت آن کسانی که حکومت باید بدست آنها تشکیل شود. درحالی که تبلیغات ضد خاندان پیامبر در طول ده ها سال تا دوران امام سجاد(ع) غوغا کرده و عالم اسلام را پر کرده و احادیث مجعول فراوانی از قول پیامبر در خلاف جهت حرکت اهل بیت و حتی در مواردی مشتمل بر سب و لعن اهل بیت جعل شده و در بین مردم پخش شده بود، و مردم هیچگونه آگاهی از مقام معنوی و واقعی اهل بیت نداشتند، چگونه می توان حکومتی بدست اهل بیت تشکیل داد؟
بنابراین یکی از اهداف و حرکتهای مهم دیگر امام سجاد این است که می بایست مردم را نسبت به حقانیت اهل بیت و اینکه مقام ولایت و امامت و حکومت حق اینها است و اینان خلیفه واقعی پیامبر هستند، روشن سازند و مردم نیز می بایست به این مسأله آشنا شوند. و این مطلب ضمن اینکه جزء ایدئولوژی و تفکر اسلامی است، در عین حال ماهیت سیاسی دارد یعنی یک حرکت سیاسی است بر ضد دستگاه حاکم.
۳- امام سجاد(ع) باید تشکیلاتی بوجود می آورد که آن تشکیلات بتواند محور اصلی حرکتهای سیاسی آینده باشد. در جامعه ای که مردم بر اثر اختناق و فقر و فشارهای مالی و معنوی و هم نوعی، به تنهائی و جدائی و دوری و از هم گسستگی عادت کرده اند، حتی شیعه تحت آن چنان فشار و ارعابی قرار گرفته اند که تشکیلاتشان متلاشی شده است، امام سجاد(ع) چگونه می تواند دست تنها یا با یک عده افراد غیر منظم و غیر متشکل کار خود را آغاز کند؟
بنابراین کار دیگر امام سجاد(ع) این است که تشکیلات شیعی را به راه بیاندازد. این چیزی که از دیدگاه ما از دوران امیرالمؤمنین(ع) وجود داشته و سپس در ماجرای عاشورا و واقعه حره و واقعه مختار تقریبا زمینه هایش متلاشی شده، این را نوسازی و بازسازی کند.
نتیجه این که امام سجاد(ع) سه کار اصلی دارد:
اول: تدوین اندیشه اسلامی به صورت درست و طبق ما انزل الله، پس از آن که مدتهائی بر تحریف یا فراموشی این اندیشه گذشته است.
دوم: اثبات حقانیت اهل بیت و استحقاق آنها نسبت به خلافت و ولایت و امامت.
سوم: ایجاد تشکیلات منسجم برای پیروان آل محمد(ص) یعنی پیروان تشیع.
این سه کار اصلی است که ما باید بررسی کنیم و ببینیم در دوران حیات امام سجاد(ع) کدام یک از این سه کار در دست انجام بوده است. در کنار این سه کار، کارهای دیگری هم وجود دارد که اینها کارهای حاشیه ای یا ضمنی است. از جمله اینکه گاهی اظهاراتی و حرکاتی از خود امام یا از طرف یاران ایشان انجام بگیرد که آن فضای اختناق را تا حدودی باز کند.
ما می بینیم در ماجراهای متعددی که یاران امام یا خود امام در مجامع (البته آنوقت که استحکامات بیشتری پیدا کرده بودند) به اظهاراتی دست می زنند که این اظهارات فقط برای این است که آن فضای مختنق را بشکند و یک هوای لطیفی در بین این جو گرفته بوجود بیاید. این یکی از کارهای حاشیه ای است که نمونه هایش را یادآور خواهم شد.
یکی دیگر از کارهای حاشیه ای، دست و پنجه نرم کردن های خفیفی با دستگاه های حکومتی یا وابستگان به آنها است، مثل قضایائی که بین امام سجاد(ع) و عبدالملک بارها اتفاق افتاده است و مثل اموری که بین حضرت با علمای منحرف وابسته به عبدالملک (از قبیل محمد بن شهاب زهری) رخ داده و همچنین بعضی از درگیری هائی که بین یاران ائمه و خلفا گذشته است، که اینها به منظور این بوده که مقداری از آن جو گرفته را باز کنند. در مقالات بعدی- با خواست خدا- نسبت به جزئیات اینها بحث می کنیم.
اگر کسی با همین مقدار که من بیان کردم وارد شود در روایات اخلاقی، موعظه ها، نامه ها و دیگر روایاتی که از زبان امام سجاد(ع) نقل شده و یا برخوردهائی که در زندگی امام سجاد بوده، تمام آنها برایش معنی پیدا می کند، یعنی خواهد دید که همه آن اظهارات و برخوردها در یکی از این سه خطی است که اشاره کردیم و اینها در کل برای ایجاد حکومت اسلامی است، البته امام در فکر این نبودند که حکومت اسلامی در زمان خودشان تشکیل شود چون می دانستند که این در آینده- یعنی در حقیقت در دوران امام صادق(ع)- تشکیل خواهد شد.
[۱] – بحارالانوار، ج ۴۶ ص ۱۴۳- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج ۴ ص ۱۰۴٫
[۲] – این داستان را ابن اثیر در تاریخش (الکامل) نقل کرده است.
[۳] – حنظله همان جوانی است که قبل از اینکه شب دامادیش به صبح برسد، به ارتش حضرت رسول(ص) ملحق شد و در غزوه احد به شهادت رسید، و ملائکه او را غسل دادند لذا معروف است به حنظله غسیل الملائکه.
[۴] – حرکت توابین اولین عکس العمل حادثه عاشورا بود که در کوفه رخ داد. پس از شهادت امام حسین(ع) بعضی از شیعیان همدیگر را مورد مؤاخذه و عتاب قرار می دادند زیرا دعوت امام(ع) را اجابت نکرده و برای یاری او به جبهه نشتافته بودند و دیدند چیزی این گناه را پاک نمی کند مگر انتقام خون ابی عبدالله(ع) از قاتلین و دشمنان آن حضرت و لذا به کوفه آمدند و با پنج نفر از بزرگان شیعه اجتماع و گفتگو کردند. و در نتیجه سلیمان بن صرد خزاعی را رهبر خویش قرار داده و حرکت مسلحانه آشکار را، آغاز کردند.
شب جمعه ۲۵ ربیع الثانی سال ۶۵ هجری به زیارت مرقد مطهر امام حسین(ع) آمدند و اینقدر گریه و ضجه کردند که تا کنون روزی مثل آن روز دیده نشده است. سپس قبر را وداع کرده و برای مبارزه و نبرد با رژیم به شام رفتند و با ارتش بنی امیه جنگیدند و همگی کشته شدند.
نکته جالب در حرکت توابین این است که آنان با اینکه در کوفه بودند، مع ذلک به شام رفته و با رژیم جنگیدند، برای اینکه ثابت کنند که قاتل امام حسین یک شخص و یا بعضی از اشخاص نیست بلکه این رژیم است که امام را به شهادت رسانده است.